بانك جامع حضرت زهرا سلام الله عليها

مشخصات كتاب

سرشناسه:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان،1390

عنوان و نام پديدآور:بانك جامع حضرت زهرا سلام الله عليها/ جمعي از نويسندگان

مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه و رايانه

موضوع:حضرت زهرا سلام الله عليها

دانستنيهاي فاطمي

مشخصات كتاب

سرشناسه: غزالي اصفهاني، علي، 1354 -

عنوان و نام پديدآور: دانستني هاي فاطمي/ مولف علي غزالي اصفهاني؛ ويراستار ميرزا مهدي آقا بابايي، محمد فاضل عمومي [به سفارش] موسسه پژوهش انديشه نيكوي ايمان.

مشخصات نشر: قم: عطر عترت، 1388.

مشخصات ظاهري: 761ص.

شابك: 80000 ريال: 978 - 600 - 5588 - 41 - 5

وضعيت فهرست نويسي: فيپا

يادداشت:

كتابنامه.

موضوع: فاطمه زهرا (س)، 8؟ قبل از هجرت - 11ق

موضوع: فاطمه زهرا (س) ، 8؟ قبل از هجرت - 11ق - شعر

موضوع: فاطمه زهرا (س) ، 8؟ قبل از هجرت - 11ق - كتابشناسي

شناسه افزوده: موسسه پژوهشي انديشه نيكوي ايمان

رده بندي كنگره: BP27/2/غ44د2 1388

رده بندي ديويي: 297/973

شماره كتابشناسي ملي:1866718

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله ربّ العالمين و صلّي الله علي محمّد و آله الطّيّبين الطّاهرين، سيّما المحدّثه النّقيّه، الصّديقه الكبري، فاطمه الزّهراء (س) و اللّعنه الدائمه علي اعدائهم أجمعين الي قيام يوم الدّين.

مقام بزرگ بانوي دو جهان حضرت فاطمه ي زهرا (س) بالاتر از آن است كه ذهن بشر بتواند به آن پرداخته و مطلب شايسته اي درباره ي آن بگويد.

او قطب دائره ي عالم امكان بوده و اعصار و قرون گذشته، گِرد معرفتش چرخيده اند (1)، كه گفته ي خداوند: (هُم فاطمه و ابوها و بعلها و بنوها) (2) گوياي اين حقيقت است.

احاطه بر عظمت و منزلت او براي احدي از ممكنات ميسّر نيست، مگر براي پيامبر اكرم (ص) و اميرالمؤمنين علي (ع) و فرزندانشان.

چگونه محدود بر نا محدود احاطه پيدا مي كند؟!

چگونه قطره ي آب مي تواند وسعت اقيانوس را داشته باشد؟!

به همان دليلي كه عقول محدود ما احاطه ي علمي و ادراكي بر خداي بزرگ ندارد و درك

كنه ذات او بركسي ممكن نيست، (3) احاطه بر وجود مقدس حضرت فاطمه ي زهرا (س) نيز ممكن نيست.

البته بدون شك اهل بيت پيامبر اكرم (ص) مانند خداي تبارك و تعالي در آن وسعت و عدم تناهي نمي باشند، جز اينكه بدون ترديد از همه ممكنات سعه وجوديشان بيشتر است، به طوري كه ديگران در مقابل ايشان به منزله ي قطره اي در برابر درياي پهناورند. و پيامبر خدا (ص) مي فرمايد:

«سميت ابنتي فاطمه لأنّ الخلق فطموا عن معرفتها» (4)

و در حقيقت حضرت زهرا (س) از كليّه ي پيامبران به جز خاتم الانبياء (ص) بالاتر است چنانچه أدلّه ي فراواني گواه اين مطلب است كه در نوشته ي حاضر بحث خواهد شد.

از روايات ديگري چنين ظاهر مي شود (زماني كه خداي متعال حضرت زهرا (س) را آفريد در بين موجودات شبيه و مانند، همچنين كفوي براي آن حضرت وجود نداشت.

در آن موقع خداي قادر متعال اميرالمؤمنين علي (ع) را آفريد كه در اين زمينه روايات متعددي وارد شده است: (5)

آن حضرت بر تمام فرزندان پاك و معصومش (ع) حجّت است پس چگونه با وجود روايات و دلائل بي شماري كه وجود دارد آن حضرت از انبياء برتر نباشد؟ (6)

در اين باره حضرت امام حسن عسكري (ع) مي فرمايند:

و هي حجّه علينا

و ايشان بر همه ما حجّت است. (7)

باز امام زمان حضرت وليّ عصر (عج) مي فرمايند:

«و في ابنه رسول الله لي اسوه حسنه» (8)

و در دخت رسول خدا براي من (كه بر خلايق حجّتم) الگوي نيكوئي است.

و امام حسين (ع) در اين باره مي فرمايد:

(اُمّي خيرٌ مِنّي) (9).

(مادرم از من بهتر است).

ايشان همانند ائمّه هدي (ع) داراي ولايت تكويني و تشريعي است.

زيرا خداوند متعال آنان را واسطه ي خلقت عالم

و علّت غايي آفرينش جهان هستي قرار داده است و ائمه (ع) سبب لطف و افاضه ي خير و بركت بر تمام ممكنات مي باشند.

از معصوم (ع) روايت شده:

اگر ائمه معصومين (ع) روي زمين نباشند، زمين درهم فرو مي رود و نظمش از هم مي پاشد. (10)

آنان سبب برپايي عالمند؛ همانند عناصر اربعه (11) كه قيام ماديّات است.

و اگر اين عناصر نباشد زمين وعالم مادي فرو پاشيده و منهدم خواهد شد.

در حديث كساء كه از احاديث قدسيّه است، مقام واسطه ي فيض را براي حضرت فاطمه (س) ثابت مي كند. چنانچه روايات ديگري او را عالم و آگاه به غيب معرفي مي نمايد.

بر ماست كه با مطالعه ي كمالات و فضائل و مناقب و دقت در سيره ي آن بانوي دو سرا كه مجموعه ي صفات يك انسان كامل است و بهره مندي از سيره و روش هاي آن حضرت و درسهاي عبرت آموز، پند بگيريم و بدانيم كه مهمترين درس آن حضرت دفاع از حريم ولايت مطلقه است، آن بانوي بزرگ زماني به اين احساس رسيدند كه «مسير ولايت و امامت مطلقه» به مخاطره افتاده و دشمنان «قرآن و عترت» همان دو امانتي كه رسول خدا (ص) پس از خود به وديعه گذاشت، از طريق منزوي كردن اهل بيت (ع) كه به شهادت، نص قرآن و حديث ثقلين، عدل قرآن و نگهبان اسلامند، سعي در نابودي روح و مغز اسلام كردند.

«يريدون ليطفئوا نورالله بافواههم و الله متم نوره ولو كره الكافرون» (12)

بانوي دو عالم فاطمه زهرا (س) نخست از راه استدلال و خطابه مبارزه خود را آغاز نموده و سپس عملاً وارد معركه شد، اگر چه ابتدا به قيمت مصادره ي فدك و پس از

آن سوخته شدن درب خانه و سيلي خوردن و كبودي صورت و تازيانه خوردن و تورم شديد بازو و سپس سقط جنين و بيماري و ديگر مصائب و بالاخره به شهادت آن حضرت تمام شد لكن با تحمل اين مظلوميت ها سرانجام غاصبين حق علي (ع) كه در حقيقت همان دشمنان خدا و رسولش مي باشند رسواي تاريخ كرد و بر مشروعيت حكومت غاصبانه آنان خط بطلان كشيد. و در نتيجه ي اين مبارزات و با توجه به مقام شامخ آن حضرت عالي ترين سند را براي اثبات مظلوميت امامش يعني حضرت علي بن ابيطالب (ع) و همچنين اثبات حقانيت افكار و عقايد شيعه ي اماميه ي كه تنها فرقه ناجيه اند بر صفحه هاي تاريخ حك نمود.

آن حضرت با مخفي نگه داشتن قبر خود و اجازه ندادن براي مراسم تشييع پيكر پاكش، تمام تلاشهاي بد انديشاني كه سعي در پاك كردن دامن جنايتكاران تاريخ صدر اسلام از لوث اين ستمها را دارند، نقش بر آب و رسواي تاريخ نمود.

آري فرزندان و محبّين آن حضرت به مصداق آيه ي كريمه ي «و من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا» (13) انتقام خون فاطمه (س) را به حضرت بقيه الله الاعظم (عج) واگذار مي نمايند.

آنچه گفته شد قطره هايي از درياي بي كراني است كه هرچه آرزو و همت شناوري در آن بيشتر باشد، موج هاي بلند فضائل و كمالاتش، بركشيده مي شود و ذهن و ضمير آدمي را سيراب ميسازد. معرفي و تبيين اين سيره و فضائل و كمالات به جامعه خصوصاً نسل عزيز جوان نيازي ضروري به حساب مي آيد.

لذا با توجه به اهميت موضوعات مذكور، خلاصه اي از سيره و روش زندگاني آن حضرت را

مطابق آنچه كه مورد اتفاق و يا مشهور در ميان مورّخان و معتمدان اصحاب حديث است به طور فشرده و با حفظ امانت توسط محقق گرانقدر جناب حجه الاسلام و المسلمين حاج علي غزالي اصفهاني تبيين و در دسترس علاقه مندان قرارگرفته، اميد آنكه مورد رضايت علاقه مندان به ساحت مقدسش قرار گيرد.

آب دريا را اگر نتوان كشيد هم به قدر تشنگي بايد چشيد

فاطميه 1430.

فصل اول: حديث زندگي

الف: نسب عالي حضرت زهرا (س)

1 - عبدالمطلب جد اعلاي حضرت زهرا (س)

عبدالمطلب فرزند هاشم، نخستين جد پيامبر اكرم (ص) زمامدار سرشناس قريش بود و در سراسر زندگي اجتماعي خود نقاط روشن و حساسي دارد. شكي نيست كه، انسان هر اندازه روح قوي و نيرومندي داشته باشد؛ سرانجام تا حدودي رنگ محيط را به خود مي گيرد و عادت و رسوم محيط، در طرز تفكر او اثر مي گذارد. ولي گاهي مرداني پيدا مي شوند كه با كمال شهامت در برابر عوامل محيط، ايستادگي نموده، خود را از هر گونه آلودگي مصون مي دارند.

قهرمان اين گفتار، يكي از نمونه هاي كامل اين گروه است و در صفحات زندگي او نقاط روشني وجود دارد. اگر كسي متجاوز از هشتاد سال در ميان جمعي زندگي كند، كه بت پرستي، ميگساري، رباخواري، آدم كشي و بد كاري از رسوم پيش پا افتاده ي آنها باشد؛ ولي در سراسر عمر خود لب به شراب نزند و مردم را از آدم كشي و ميگساري و بدكاري باز دارد و از ازدواج با محارم و طواف با بدن برهنه جداً جلوگيري كند و در راه عمل به نذر و پيمان، تا آخرين نفس پافشاري نمايد؛ قطعاً اين مرد از افراد نمونه اي خواهد بود كه در اجتماعات كمتر پيدا مي شوند!!

آري، شخصيتي كه در وجود او

نور نبي اكرم (ص) (بزرگترين رهبر جهانيان) به وديعت گذارده شده بود؛ بايد شخصي پاك و پيراسته از هر گونه آلودگي باشد.

از حكايات و كلمات كوتاه و حكمت آميز وي چنين استفاده مي شود كه، وي در آن محيط تاريك، در شماره ي مردان موحد و معتقد به معاد بوده است.

او پيوسته مي گفت:

«مرد ستمگر در همين سراي زندگي به سزاي خود مي رسد و اگر اتفاقاً عمر او سپري شود و سزاي عمل خود را نبيند، در روز واپسين به سزاي كردار خود خواهد رسيد.» (14)

2 - ابوطالب (ع) پدر همسر حضرت زهرا (س)

ابوطالب نامش عمران و يكي از ده پسر عبدالمطلب است.

او با عبداللَّه (پدر محمد (ص)) و زبير از يك مادر به نام فاطمه بنت عمرو بن مخزومي هستند كه تولدش 54 سال قبل از اسلام بود و وفاتش پس از 64 سال و 8 ماه و 14 روز، در آخر سال دهم بعثت سه روز قبل از خديجه (س) رخ داده و برخي سن او را تا 87 سال هم نوشته اند.

ابوطالب برحسب وصيت پدرش عبدالمطلب و نبوغي كه در برادرزاده اش ديد، خاصّه كه پدر جوانش را از دست داده و داغ مرگ مادر بر دل جا گذاشته بود نسبت به محمد (ص) بسيار علاقه نشان داد و تا آنجا كه توانست از حمايت و فداكاري در راه هدف مقدّس محمّد (ص) كوتاهي نكرد.

1 - وقتي علي (ع) خبر وفات ابوطالب (ع) را به پيامبر (ص) داد؛ وي سخت گريست و به علي (ع) دستور غسل و كفن و دفن صادر نمود و از خدا براي او طلب مغفرت نمود.

2 - در محضر امام چهارم (ع)، سخن از ايمان ابوطالب (ع) به ميان

آمد.

وي فرمود:

در شگفتم كه چرا مردم در اخلاص او ترديد دارند در صورتي كه، هيچ زن مسلماني نبايد بعد از گزينش اسلام در حباله ي شوهر كافر خود بماند و فاطمه بنت اسد، از سابقات در اسلام است و از آن زناني است كه خيلي جلوتر به پيامبر ايمان آورد و همين زن مسلمان در نكاح ابوطالب بود تا روزي كه وي رخ در نقاب خاك كشيد.

3 - امام باقر (ع) مي فرمايد:

ايمان ابوطالب (ع)، بر ايمان بسياري از مردم ترجيح دارد و اميرمؤمنان (ع) دستور مي داد از طرف وي حج به جا آورند.

4 - امام صادق فرمود:

حضرت ابوطالب (ع) به سان اصحاب كهف است، در دل ايمان داشتند و تظاهر به شرك مي نمودند، از اين جهت دو بار مأجور خواهند بود.

3 - عبداللَّه پدر بزرگ حضرت زهرا (س)

روزي كه عبدالمطلب، جان فرزند خود را با دادن صد شتر در راه خدا باز خريد؛ بيش از بيست و چهار بهار، از عمر «عبدالله»، نگذشته بود.

اين جريان سبب شد كه «عبدالله»، علاوه بر اينكه ميان قريش شهرت بسزائي پيدا كرد؛ در ميان فاميل خود و به ويژه نزد عبدالمطلب هم مقام و منزلت بزرگي به دست آورد. زيرا چيزي كه براي انسان گران تمام شود و درباره ي آن رنج بيشتر ببرد، بيش از معمول به او مهر ميورزد؛ از اين لحاظ «عبدالله»، در ميان خويشان و دوستان و نزديكان خود، فوق العاده مورد احترام بود.

روزي كه عبدالله همراه پدر به سوي قربانگاه مي رفت با احساساتِ متضاد روبرو بود.

حس احترام به پدر و قدرداني از زحمات او، سراسر كانون وجودِ وي را فرا گرفته بود؛ از اين جهت چاره اي جز تسليم و انقياد نداشت.

ولي از

طرف ديگر چون دست تقدير ميخواست كه گلهاي بهار زندگي او را مانند برگ خزان، پژمرده كند؛ موجي از اضطراب و احساسات در دل او پديد آمده بود.

چنانكه خود عبدالمطلب، در كشاكش دو نيروي قوي «ايمان و عقيده»، «عاطفه و علاقه» قرار گرفته بود و اين جريان در روح هر دو، يك سلسله ناراحتيهاي جبران ناپذير پديد آورده بود.

ولي چون مشكل به صورتي كه بيان شد، حل گرديد، عبدالمطلب به اين فكر افتاد كه بلافاصله اين احساسات تلخ را به وسيله ي ازدواج عبدالله به آمنه جبران كند و رشته ي زندگي او را كه به سر حد گسستن رسيده بود؛ با اساسيترين رشته هاي حيات پيوند دهد.

از اين جهت، عبدالمطلب هنگام مراجعت از قربانگاه، در حالي كه دست فرزند خود را در دست داشت؛ يكسره به سوي خانه ي «وهب بن عبد مناف بن زهره» رفت و دختر او آمنه را، كه به پاكي و عفّت معروف بود، به عقد عبدالله در آورد و نيز در همان مجلس «دلاله»، دختر عموي آمنه را خود تزويج كرد و حمزه عموي محمد (ص) كه هم سال پيامبر بود، از او متولد شد.

مورّخ معاصر عبدالوهّاب (استاد تاريخ در دانشگاه مصر كه پاورقي هاي مفيدي بر تاريخ ابن اثير نوشته است)

جريان فوق را يك امر غير عادي تلقي كرده و مي نويسد:

رفتن عبدالمطلب در همان روز (كه احساسات مردم موج مي زد و اشك شوق و سرور از ديدگان مردم سرازير بود)، به خانه ي وهب آن هم به منظور خواستگاريِ دو دختر يكي براي خود و ديگري براي عبدالله از موازين عرف و عادت بيرون است.

آنچه در آن روز تاريخي براي او زيبنده و

شايسته بود، فقط استراحت و رفع خستگي بود؛ تا هر دو از خستگي هاي روحي خود بكاهند و سپس سراغ كار ديگر بروند.

ولي ما معتقديم كه:

اگر مورّخ مزبور، موضوع را از دريچه ديگر مطالعه مي كرد، تصديق آن براي وي سهل و آسان بود.

عبدالمطلب، براي زفاف وقتي را معين كرد و پس از فرا رسيدن آن، مراسم عروسي بر حسب معمولِ قريش، در خانه ي آمنه برقرار شد و مدتي عبدالله و آمنه با هم بودند، تا آنكه عبدالله براي تجارت به سوي شام رهسپار شد و در موقع مراجعت از جهان رخت بر بست. (15)

4 - آمنه بنت وهب (س) مادربزرگ حضرت زهرا (س)

وهب بن عبدمناف از قريش بوده و از زيباترين و عفيف ترين و محبوب ترين و با عاطفه ترين زنان خاندان قريش بوده كه پس از مراجعت از ميعادگاه و قرباني ده شتر براي خواستگاري آمنه فرستاد و او را براي عبداللَّه تزويج كرد آمنه هم مانند بسياري از زنان عرب دلباخته جمال زيباي عبداللَّه بود آمنه يگانه دختر و شمع فروزان خاندان وهب بود و به اين ازدواج با نهايت علاقه تن در داد و كمال رضايت را داشت اما از آنجايي كه دست قدرت اين بانوي جوان با فضيلت را براي مادري يك شخصيت بزرگي پرورش داده با پدري چون عبداللَّه كه بهترين جوانان با فضيلت عصر خود بوده اقتران نَيّرَين حاصل كرد. ولي متأسفانه زود افول كرده و آمنه هم پس از مدت كوتاهي كه اين فرزند را تربيت كرد بدرود زندگي گفت و ناكام از جهان برفت آمنه در لطافت و ملاحت و عفّت و فضيلت و تقوي، ستاره ي درخشان قبيله ي عبدمناف و عبدالمطلب بوده اما سنگ فراق شيشه ي عمر آنها

را شكست و وصل آنها را مبدّل به فراق و مرگ ساخت و حسرت و آرزوهاي بسيار به خاك بردند اما همه آنچه را مي خواستند در فرزند برومندشان بروز كرد و آنها را زنده نام و جاويد گردانيد.

آمنه از رواه به حساب رفته و از او روايت مي كنند كه گفت چون فرزندم متولد شد ديدم دو دست بر خاك نهاده و سر به سجده گذاشت و سپس دستها به آسمان بلند كرد و دعائي خواند.

آمنه در سال 576 از مكه به مدينه رفت و ام ايمن كنيز خود را همراه داشت كه در (اَبوا) بين مكه و مدينه مريض شد و از جهان درگذشت و براي اولين بار بار سنگيني از فراق و مرگ مادر را بر دوش محمد (ص) گذاشت. پيغمبر (ص) شش ساله بودند كه كاملاً فراق مادر دل او را جريحه دار نمود، مضافاً به آنكه گاهي سراغ پدر هم مي گرفت ام ايمن پس از آمنه پرستار و به منزله مادر آن حضرت بود. (16)

5 - حضرت محمد (ص) پدر حضرت زهرا (س)

يكي از مهمترين افتخارات فاطمه ي زهرا (س) اين است كه رسول خدا (ص) پدر آن حضرت است و عالم خلقت و موجودات هستي، مرهون خلقت پيامبر (ص) و اشرف مخلوقات است چنانچه در حديث قدسي پروردگار عالم مي فرمايند:

«لو لاك لما خلقت الافلاك» (17)

اي پيامبر!

اگر تو نبودي، من زمين و آسمان و اين هستي را نمي آفريدم. آري او فضل و بركت و رحمت براي كل جهان هستي است و خداوند متعال , باز در اين باره مي فرمايند:

«و ما ارسلناك الّا رحمه للعالمين» (18)

ما تو را جز براي رحمت جهانيان نفرستاديم.

رسول خدا آن چنان ارزش و اهميت دارند، كه خداوند اوصاف وي

را با اسماء مخصوص خود توصيف مي نمايد و مي فرمايد:

«لقد جائكم رسولٌ من انفسكم عزيز عليه ما عنتّم حريص عليكم بالمؤمنين رئوف رحيم» (19)

به يقين، رسولي از خود شما به سويتان آمد كه رنجها و مشكلات شما بر او دشوار است، او اصرار بر هدايت شما دارد و نسبت به مؤمنان رئوف و مهربان است.

آنچه در اين آيه با عظمت تعجب آميز مي باشد، اين است كه پروردگار عالم دو اسم (رئوف و رحيم) از اسماء مبارك خويش را كه از اسماء توقيفيه است، براي حضرت به كار برده و اين نشانه ي صفات الهي آن بزرگوار است.

از اين دو آيه مورد بحث استفاده مي شود، كه آن سرور كائنات و اشرف موجودات، اقيانوس رأفت و رحمت براي تمام عالميان بود.

او خودش را براي ارشاد و هدايت تمام توده هاي مردم وقف كرده بود و دوست و دشمن، مسلمان و كافر، كوچك و بزرگ، همه و همه از فيض عطوفت وي بهره مند مي شدند، زيرا رسالت رسول خدا (ص) جهاني و جاوداني بوده و شعاع پرنور وجودي او براي كل عالم پرتوافكن بوده است.

چنانچه قرآن مجيد به اين حقيقت اشاره نموده و مي فرمايد:

«و ما ارسلناك الا كافّهً للناس بشيرا و نذيراً» (20)

ما تو را نفرستاديم جز براي همه مردم، تا آنان را به پاداش هاي الهي بشارت داده و از عذاب او بترساني.

خوانندگان عزيز توجه دارند كه اين آيه از جمله آياتي است كه رسالت آن حضرت را براي كافّه ي مردم اعلان مي نمايد و در دو آيه (انبياء/ 107 و توبه/ 128) نيز، رأفت و رحمت آن بزرگوار را براي توده هاي مردم بيان مي كند.

سيري ديگر در اخلاق پيامبر (ص) (21)

اگر بخواهيم به اخلاق و ويژگيهاي پيامبر (ص) اشاره

كنيم، - چنانچه در حديث نيز آمده است - بايد بگوييم:

اخلاق او، «قرآن» بود (22) زيرا، او تجسم قرآن به حساب مي آمد و در زندگي اش به تمام دستورات قرآن عمل مي كرد. (اين ادعا، از نظر كلام اللَّه مجيد مورد تأييد است). (23) و در آيه چهارم سوره قلم نيز خداوند متعال اخلاق آن حضرت را فوق العاده (عالي) تعريف مي كند و مي گويد:

اي رسول گرامي اسلام!

تو اخلاق عظيم و برجسته اي داري. (24)

و در يك آيه ي ديگر نيز به آثار پربركت آن پرداخته و مي فرمايد:

به وسيله رحمت الهي در برابر مردم، مهربان و نرم شدي و چنانچه خشن و سنگدل بودي، از اطراف تو پراكنده مي شدند … (25)

همان طوري كه قرآن مجيد مي گويد، آن بزرگوار اهل درد و اهل دل بود و مشكلات مردم را لمس مي كرد. و به احوالات نيازمندان رسيدگي مي نمودند، تا جايي كه حضرت امام صادق (ع) مي فرمايند:

پيامبر خدا (ص) اصلاً نان گندم نخورد و از نان جو نيز هرگز سير نشد. (26)

و همسر آن حضرت (عايشه) مي گويد:

رسول گرامي اسلام در عمرش از نان جو حتّي دو روز متوالي سير نشد تا اينكه از دنيا رفت. (27)

آري او تمام ثروت همسرش حضرت خديجه (س) را كه به وي بخشيده بود، در راه اعتلاي اسلام، به نيازمندان مسلمان داد و حتي در برابر درخواست فقيري كه چيزي نداشت، تنها پيراهنش را از تنش درآورد و به او داد و خود از رفتن به مسجد بازماند. (28) و در بخش برخورد با مردم و مهرباني با آنان تا آنجا پيش رفت كه در جنگ احد، چون مورد تهاجم كفار قريش قرار گرفت و زخمهاي بي شماري بر بدن

نازنينش وارد گشت، اصحاب آن حضرت درخواست كردند كه وي دشمنان را نفرين كند. ولي او مي گفت:

«من براي نفرين و لعنت مردم نيامده ام، بلكه هدف از بعثتم دعوت مردم و هدايت و شفقت آنان است.

سپس فرمود:

خداوندا!

قوم مرا هدايت كن كه آنان نادانند. (29)

و در برابر بديها و خيانتهاي شَيّادان قريش، وقتي مكه را در ماجراي فتح مكه تسخير كرد، همه را مورد عفو و رحمت خود قرار داد، اگر چه در ميان آنان هبار بن اسود و وحشي (غلام ابوسفيان) و عكرمه بن ابي جهل و … كساني بودند، كه دختر حامله پيامبر را ترسانده و

تحت تعقيب و شكنجه قرار داده، جنينش را كشته بودند و حمزه سيدالشهداء را شهيد كرده بودند و بيست سال تمام تا آن وقت، در رأس مهاجمين و خيانت پيشگان با اسلام و مسلمين به مبارزه برخاسته بودند. (30)

خلاصه رسول خدا (ص)، در تمام سجاياي اخلاقي و كمالات انساني به آخرين درجه ي كمال نائل آمد، «انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق» (31) را به تجسم عملي رسانيد و افتخارات دخترش حضرت زهرا (س) را دو چندان كرد.

حضرت خديجه (س) مادر حضرت زهرا (س) و نياكان مادري

1 - اسد بن عبدالعزي جد مادري حضرت زهرا (س)

اسد بن عبدالعزي جد خديجه يكي از اعضاء برجسته ي پيمان (حلف الفضول) است پيمان مذكور را گروهي از رجال برجسته و عدالت خواه عرب بستند و قرار گذاشتند كه از مظلومين دفاع كنند و در ياري كردن درماندگان كوشش نمايند، رسول خدا (ص) نيز در آن انجمن عضويت داشت و مي فرمود من در خانه عبداللَّه بن جدعان حاضر بودم كه پيمان بسته شد و اگر مرا دعوت نمايند با كمال ميل شركت مي كنم.

و در قصي اجداد حضرت رسول (ص) با خديجه (س) متّحد مي شوند زيرا

پيغمبر فرزند عبداللَّه بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصي باشند پس خديجه با پيغمبر با چند فاصله عموزاده اند.

2 - ورقه بن نوفل پسر عموي مادر حضرت زهرا (س)

ورقه بن نوفل كه پسر عموي خديجه (س) بوده است نيز، از حاميان سرسخت آئين ابراهيم است، او جواني خود را در دستيابي به حقيقت سپري كرد. و همان كسي است كه پس از گزارش غلام خديجه (س) درباره ديدار راهب با پيامبر (ص) و شنيدن سخنان وي و ماجراي آنچه كه در سفر تجاري محمد امين (ص) اتفاق افتاده بود، نويد ظهور پيامبر آخرالزمان و اينكه اين احمد امين (ص) كسي جز همان پيامبر آخرالزمان نيست را به حضرت خديجه (س) داده بود.

او از علماي يهود و نصاري و واقفين به اخبار، خبر نزديك بودن ظهور خاتم النبيين را شنيده بود.

و به آن حضرت عقيده داشت.

و نيز او همان كسي است كه وقتي پيامبر (ص) به رسالت رسيد، خديجه (س) با مراجعه به وي و بيان وقايع اتفاق افتاده، به رسالت محمد (ص) يقين پيدا كرد و آرام گرفت.

درباره ي شخصيت ورقه آورده اند كه او از شرابخواري، قمار و ربا گريزان بوده و عبادات خود را بر اساس آئين ابراهيميان انجام مي داده است، با زنده به گور كردن دختران به مخالفت برخاسته و حتي گاه با پرداخت مبلغي به پدران ايشان دختران را از مرگ نجات داده و سرپرستي آنها را به عهده مي گرفته است.

ورقه پسر عموي خديجه يكي از افرادي است كه بت پرستي را نمي پسنديد و از مدتها قبل همراه سه نفر ديگر در صدد تحقيق و كنجكاوي بودند تا دين حق را بيابند در يكي از اعياد كه قريش به عبادت

مشغول بودند او با سه نفر ديگر جلسه ي سرّي تشكيل دادند و درباره ي مردم به بحث و گفتگو پرداخته به اين نتيجه رسيدند كه مردم در عبادت بتها سخت در اشتباهند دين حضرت ابراهيم (ع) را از دست داده و بتهائي را مي پرستند كه نه مي شنوند و نه مي بينند و هيچ نفع و ضرري ندارند. سپس تصميم گرفتند در شهرها متفرّق شوند تا دين واقعي حضرت ابراهيم (ع) را بيابند. عالم بزرگ ورقه (32) از دانشمندان بود، وقتي كه بر پيغمبر وحي نازل شد و جريان نزول جبرئيل را براي خديجه شرح داد، خديجه براي بررسي قضيه نزد پسر عمويش ورقه رفت، جريان را برايش عنوان كرد و از حادثه تازه جويا شد.

3 - خويلد بن اسد پدربزرگ مادري حضرت زهرا (س)

خويلد پدر حضرت خديجه (س) از بزرگان و شخصيتهاي برجسته ي قريش و پيرو آئين ابراهيم بود او وضعيت مالي بسيار خوبي داشته و در بين مردم صاحب نام و احترام بسياري بود.

نمونه اي از عملكرد مذهبي و اجتماعي خويلد:

زماني «تبع» پادشاه يمن، قصد داشت تا سنگ مقدس حجرالاسود را به يمن منتقل كرده و به اين وسيله توجه مردم را از مكه به يمن منعطف سازد.

كسي كه از ميان مردم شجاعانه در مقابل او ايستاد و از اين سنگ آسماني كه در ميان پيروان آئين ابراهيم (ع) بسيار مورد احترام بود حفاظت كرد، همين خويلد پدر حضرت خديجه (س) بود.

4 - فاطمه بنت زايده بن الاصم مادربزرگ مادري حضرت زهرا (س)

مادر حضرت خديجه (س) دختر فاطمه بنت زائد بن اصم بن رواحه بن حجر بن عدي بن عبد بن معيص بن عامر بن لوي بن غالب است كه لوي بن غالب جد هشتم پيامبر (ص) است و نسب پيامبر اين گونه است.

محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصي بن كلاب بن مره بن كعب بن لوي بن غالب. (33)

بنابراين حضرت خديجه از مادر در جد هشتم با پيامبر (ص) متصل و متّحد مي شوند و در نتيجه حضرت اسماعيل و ابراهيم خليل الله (ع) جد بيست و هشتم و بيست و نهم حضرت خديجه كبري (س) مي باشند. (34)

5 - حضرت خديجه (س) مادر حضرت زهرا (س)

خديجه (س) اين بانوي آگاه و پاك سرشت و اين دلباخته ي فضيلت و معنويت، كه اعتقاد به حق و حقيقت و تمايل به فضايل و كمالات، از خصايص ذاتي او بود، از همان دوران جواني نيز يكي از مشهورترين زنان حجاز و عرب به شمار مي رفت. وي كه نخستين زن تاجر عرب و يكي از بزرگترين شخصيتهاي تجاري حجاز بود، حتي پيش از ازدواج با پيامبر (ص) نيز، از شهرتي شايسته برخوردار بود.

چنان كه نام وي نه تنها در تاريخ اسلام، بلكه در تاريخ اعراب و قبائل عرب و در آثار و نوشته هاي مورّخين غير اسلامي نيز، به عظمت و جلالت، ياد شده است.

خديجه (س) در كار تجارت خود نيز، بر اساس همان خصوصيات و خصلتهاي برجسته ي انسانيش، گام برمي داشت.

هرگز تجارت را به عنوان وسيله اي براي كسب درآمدهاي سرشار، به هر طريق و به هر شكل كه باشد، نگاه نمي كرد. هرگز در پي سودجويي و منفعت

طلبي هاي شخصي و بي رويّه نبود.

از اين رو همواره سعي

داشت كه تجارت خود را به دور از آلودگي ها و عاري از درآمدهاي ناصحيح، انجام دهد و از عوايدي كه از راههايي چون احتكار، كم فروشي، گران فروشي، رباخواري و نظاير آن بدست مي آيد، مصون دارد. بر اين اساس خديجه (س) هرگز تجارت خود را، به اين گناهان نابخشودني آلوده نكرد و داد و ستدهايش را جز از راههاي مشروع و اصولي انجام نداد.

همين خصوصيات انساني و روش و رفتار معقول و منطقي باعث شده بود كه اطمينان و اعتماد گروهها و طبقات مختلف مردم، به او جلب شود و راه پيشرفت و ترقي از راههاي مشروع و افزايش درآمدهاي حلال، براي او هموار گردد. تا جايي كه درباره موفقيتهاي تجاري او و ثروت سرشاري كه از اين راه فرا دست آورده بود، در كتب و متون تاريخي مختلف نوشته اند:

«هزاران شتر در دست خدمه و كاركنان خديجه (س) بود كه در اطراف كشورهايي چون مصر، شام و حبشه در راه تجارت، مشغول رفت و آمد و داد و ستد و نقل و انتقال كالاهاي تجاري بودند» (35)

ازدواج با پيامبر اكرم (ص)

در آن زماني كه خديجه (س) به عنوان زن نخست عرصه ي تجارت، نام و شهرت يافته بود، پيامبر اسلام (ص) دوران جواني خود را طي مي كرد. در آن سالها مردم پيامبر اسلام (ص) را به خاطر پاكي و راستي و درستي فوق العاده و امانتداري بي مانندي كه از خود نشان داده بود، به لقب «محمد امين» ملقّب ساخته بودند. و همه جا نام او را توأم با اين صفت گويا و رسا، كه نشان دهنده ي يكي از خصلتهاي ويژه ي آن حضرت بود، بر زبان مي آورند.

اين آوازه ي درستي و امانت كه در

مكه توأم با اداي احترام به امين، گسترده شده بود، خديجه (س) را نيز به سوي اين جوان درستكار و امانتدار، جلب و جذب كرد به طوري كه در پي ملاقاتي كه در حضور ابوطالب (ع) با محمد امين (ص) انجام داد، وي را به عنوان قافله سالار كاروان تجارتي و سرپرست امور مربوط به داد و ستدهاي خود برگزيد بدين سان پيامبر عالي قدر اسلام در دوران جواني، چندين بار با كاروان خديجه (س) به سفرهاي تجارتي رفت و با هوش سرشار و انديشه منطقي و داد و ستدهاي معقول و درست، سود فراوان به دست آورده به مكه بازگشت. همين توفيق غير منتظره در امر تجارت كه خديجه (س) پيش از آن هرگز نظيرش را نديده بود، توجه و اعتماد و اطمينان خردمندترين زن حجاز را بيش از پيش به درستي و امانتداري محمد امين (ص)، جلب كرد. آنچه بدين سان خديجه (س) در وجود اين جوان پاك و پاك سرشت، يافته بود، چنان باعث دگرگوني فكر و انديشه و ديدگاهش شد، كه يكسره در مسير زندگي و طرز تفكر خود، تجديد نظر كرد.

اما خصوصيات بي مانند محمد (ص) اين انديشه را از ذهن او زدود. عظمت روح و تعالي فكر و والايي روش زندگي محمد (ص) براي او چنان جاذبه اي داشت كه يك باره از تصميم پيشين خود گذشت و آن استقلال طلبي خاص خود را كنار گذاشت و تصميم گرفت از آن پس زندگي خود را با زندگي چنان مرد يگانه اي پيوند زند و در هم بياميزد.

جاذبه، صداقت، راستي و پاكي محمد امين (ص) چنان بود كه حتي بر غرور خديجه (س)

نيز، فائق آمد.

به طوري كه خود داوطلبانه قدم پيش گذاشت و به آن جوان والا و بي مانند پيشنهاد ازدواج داد. يك روز محمد (ص) را به ملاقات خود طلبيد و در اين ديدار، پرده از راز دل برگرفت. و به صراحت از آنچه در انديشه داشت، سخن گفت:

«اي محمد (ص) من تو را مردي شريف و امانتدار و انساني در اوج اصالت و صداقت و پاكي و راستي يافتم، كه خود را پاك و مطهر نگاه داشتي و كمترين غباري از ناچيزترين آلودگيها بر دامنت ننشسته است.

تو خوش خلق امين و راستگويي، از راست گفتن به هيچ قيمتي باك نداري و اصالتهاي انساني خود را در برابر هيچ چيز از دست نمي دهي. اين خصوصيات انساني و خصلتهاي برجسته و شايسته ات، مرا چنان جلب و جذب كرده است كه اكنون ميل دارم پيشنهاد همسري و هم آشياني با تو را مطرح كنم. اگر با پيشنهاد من توافق داري من آماده ام تا هر وقت كه مناسب باشد، مراسم ازدواج را به جا آوريم.» (36)

آري بدين سان خديجه (س) علي رغم رسوم و سنتهايي كه در سرزمين حجاز آن روز رايج بود، شايد نخستين زني بود كه به جاي انتظار خواستگاري از سوي مرد، خود قدم به ميدان مي گذاشت تا از شوهر آينده اش خواستار ازدواج شود. البته خضوع و فروتني يك زن در برابر فضائل و ملكات والاي انساني، هيچ گونه شگفتي ندارد چون زن فطرتاً عاشق فضيلتها و كمالات مي باشد.

چه شده بود، چه پيش آمده بود، كه يكباره يك زن برجسته و سرشناس عرب، زني از اشراف كه در ميان رسوم و سنتهاي دست و پاگير

اشرافي زندگي كرده بود، ناگهان همه آن قيد و بندها را مي گسست و همه سنتها را زير پا مي نهاد و بدين سان سرفراز و بالنده پيش مي آمد تا در برابر چشمان حيرت زده اين و آن دست به كاري زند كه پيش از آن، شايد هيچ زني از خانواده هاي معمولي و فرودست، بدان دست نيازيده بود؟

راز و رمز اين ماجرا تنها در يك نكته نهفته بود:

در اين كه زني با شخصيت برجسته و اعتبار بي مانندش، زني كه بسياري از زنان و حتي بسياري از مردان، در برابرش تواضع نشان مي دادند، اكنون در برابر فضايل برجسته و ملكات والاي انساني كه پرتو آن در وجود محمد امين (ص) نور مي افشاند، خود را خاضع و فروتن مي ديد. و اين هيچ جاي شگفتي ندارد.

آري، اين خديجه (س) بود كه در برابر شخصيت متعالي و فضايل برجسته و خصوصيات و ارزشهاي والاي انساني و خصلتهاي ملكوتي محمد (ص) چنان خاضع و فروتن شده بود كه ديگر براي هيچ كدام از آن آداب و رسوم و سنتهاي اشرافي ارزشي قائل نبود.

اين بانوي برجسته و با شخصيت، همان زني بود كه بر زنان و مردان بسيار، فرمان مي راند، همان زني بود كه چون كاروانهاي تجاري پر بارش در جاده هاي عربستان و سرزمينهاي دور و نزديك آن به راه مي افتاد، چشمها را خيره مي كرد و آرزو و اشتياق هم سخني با او را، در دلها شعله ور مي ساخت. همان زني بود كه پيش از آن بارها و بارها، ديده شده بود كه اشراف و رجال عرب و سران و اقوام و طوايف، با ثروت هاي هنگفت و شهرت و موقعيت فراواني كه داشتند، به

خواستگاريش مي آمدند، ولي او تقاضاي آنان را نمي پذيرفت و شايد اساساً آنها را شايسته و لايق خواستگاري خويش نمي ديد.

اما اكنون همين زن برجسته و محترم، همين زني كه در تمامي سرزمين حجاز، زني مانند او نبود، با شور و اشتياق فراوان و با علاقه و عاطفه اي وصف ناشدني، خود قدم به ميان نهاده بود و در طرح پيشنهاد ازدواج، با محمد (ص) پيشقدمي و پيشگامي مي كرد.

چنين بود كه مقدمات ازدواج محمد (ص) و خديجه (س)، صورت پذيرفت و گفتگو درباره ي اين ازدواج فرخنده، به مرحله ي تصميم و تدارك رسيد. خديجه (س) در اين ازدواج، نه تنها آداب و رسوم خواستگاري را دگرگونه ساخت، بلكه همه ي سنتهاي دست و پاگير ازدواج را كه آن زمان در ميان اعراب جاهلي رواج داشت، زير پا نهاد. حتي در مورد مهريه نيز دست به كاري زد كه پيش از آن، كسي نظيرش را نديده بود.

با آن كه خواستگاران قبلي ثروتهاي كلان و نقدينه هاي گران، در اختيار داشتند و مهريه هاي سنگين و خيره كننده عرضه مي داشتند، باز خديجه (س) در مورد محمد (ص) رفتاري ديگر در پيش گرفت. بدين معني كه مهريه را نيز به جاي آن كه از سوي مرد باشد، او از مال و ثروت خود قرار داد و مبلغ چهار هزار ديناري را كه به عنوان مهريه از آن سخن رفته بود، از دارايي سرشار خود به محمد (ص) هديه داد.

خديجه (س) با اين برنامه درخشان اخلاقي و با اين رفتار خيره كننده كه در عين عظمت و شخصيت و سرافرازي، حكايت از فروتني و تواضعي باشكوه داشت، نشان داد كه به راستي برجستگي و امتياز اصلي و

اساسيش از جهت ثروتِ سرشار و اعتبار تجاري او نيست. بلكه آنچه بدو عميقاً ارزش و شخصيت و برجستگي مي بخشيد، شكوه انديشه و طرز تفكر و والائي ديدگاههاي معنوي او است كه نسبت به ديگر زنان ممتاز، سرفرازش مي كند.

آري او با چنين رفتار غافلگير كننده و شگفتي كه از خود نشان داد، آشكارا به اثبات رساند كه در مسأله ي ازدواج هيچ يك از ديدگاههاي رايج در ميان زنان آن زمان را ندارد. نشان داد كه در مسأله ي ازدواج به هيچ روي چشم به ثروت و مكنت شوهر آينده اش اندوخته است، در انتظار مردي با ثروت كلان نيست، انتظار عرضه داشتن مهريه سنگين ندارد، از شوهر خود رياست و اشرافيت و شهرت مادي و دنيايي نمي خواهد. بلكه در انتظار همسري است كه ثروتهاي معنوي اش چون آبشار، سرشار و چون دانه هاي باران، بي شمار باشد. همسري مي خواهد كه فضائل و ملكات برجسته و معناي عميق و دقيق و راستين انسانيت در وجودش متجلي باشد.

آري، او شوهري مي خواست كه از لحاظ فضيلت و معنويت برجسته ترين مردان زمان و زمانه باشد و پيدا است كه چنين كسي جز پيامبر (ص) هيچكس ديگر، نمي توانست باشد.

ايثار و فداكاري خديجه (س)

گفتگوهاي مقدماتي درباره ي اين ازدواج فرخنده، انجام گرفت. قرارها گذاشته شد. روز موعود تعيين گرديد. و در آن روز طي مراسمي ساده، با حضور نزديك ترين كسان و اقوام محمد (ص) و خديجه (س)، مراسم ازدواج برگزار شد.

در آن روز مبارك خطبه عقد ازدواج اين دو شخصيت بزرگ برجسته توسط عموي محبوب پيامبر اكرم (ص)، يعني ابوطالب (ع) كه از محترمترين بزرگان و سران قريش بود، خوانده شد و بدين صورت خانه ي خديجه با قدوم مبارك پيامبر

اسلام (ص)، نور و شكوه و زيبايي معنوي پيدا كرد. ولي هنوز كسي نمي دانست كه اين خانه به زودي خانه شرافت، محل نزول وحي و نزول گاه جبرئيل و ديگر فرشتگان آسماني خواهد شد.

پس از انجام مراسم و اجراي خطبه ي عقد، محمد (ص) از جاي برخاست و به سوي در به راه افتاد. طرز رفتار و شكل حركتش نشان مي داد كه تصميم دارد مجلس را ترك گويد و از آن خانه بيرون رود تا خانه خود را براي ورود همسر ارجمندش آماده سازد. اما ناگهان صداي خديجه (س) در قفاي محمد (ص) به اين كلمات بلند شد:

«اي محمد (ص) كجا مي روي، كه اكنون خانه من، خانه تو است و كليد همه صندوقها در اختيار تو و من از امروز كنيز و فرمانبردار تو هستم».

بدين سان خانه خديجه (س)، كاشانه ي آرامش و سعادت مشترك اين دو شخصيت بزرگوار و برجسته شد و از آن پس محمد (ص) به آن خانه نقل مكان كرد تا آرامش گم گشته اي را كه در سنين كودكي با مرگ پدر و مادر از دست داده بود، در اين خانه بازيابد. و در آن محيط امن و آرامش، با آسودگي و فراغ بال در مسير افكار و انديشه هاي والاي خود پيش رود.

اما نكته ي مهم و چشمگير ديگري هم در اين ازدواج وجود داشت و آن اين بود كه چنين پيمان زناشويي ساده و ايثارگرانه اي، براي پيامبر اسلام (ص) ارزشي داشت كه خداوند متعال، با حكمت بالغه اش، 15 سال بعد آن را به منصه ظهور درآورد. بدين سان كه بر اثر اين پيوند زناشويي، تمامي ثروت خديجه (س) در اختيار حضرت محمد (ص) قرار گرفت و

آن حضرت نيز پس از مبعوث شدن به پيامبري، تمام آن ثروت هنگفت را در راه پيشرفت اسلام و در راه خدا صرف كرد.

خديجه (س) براي پيامبر اسلام (ص) نمونه يك همسر فداكار و ايثارگر بود.

از همان آغاز زندگي مشترك تا آخرين لحظه ي حيات پرثمر خويش، در تمام مدت بهترين يار و ياور و مهربانترين مونس پيامبر (ص) محسوب مي شد. در روزهاي آرامش نزديك ترين همدم پيامبر (ص)، در ايام دشواري و در گيرودار شدايد زندگي صبورترين و پر تحمل ترين مددكار و در تمام حوادث سخت و مصيبتهاي پي درپي قوي ترين پشتيبان و همقدم رسول اكرم (ص) بود.

در تمام شدايد و دشواريهايي كه در سالهاي بعد از بعثت براي پيامبر (ص) و مسلمانان رخ مي داد، خديجه (س) نه تنها مونس پيامبر و موجب تسلي خاطرش بود، بلكه چون مادري مهربان براي تمام مسلمانها نيز مايه ي اميد و دل گرمي و قوت قلب به شمار مي رفت و با صبر و شكيبايي بي حساب و قدرت تحمل شگفت انگيز و پايداري و مقاومت شگرفش سرمشق ديگران نيز قرار مي گرفت. علاوه بر آن هرگز از بذل مال فراوانش در راه هدف الهي پيامبر (ص) و گسترش و تقويت اسلام دريغ نورزيد. با آن قدرت مالي و شهرت و مقامي كه داشت و با آن كه قادر بود بهترين زندگي ها را داشته باشد و در كمال نعمت، رفاه و آسايش به سر برد، ولي تمام مظاهر زندگي دنيوي را دور ريخت و در عوض با تمام ناملايماتي كه به خاطر زندگي با پيامبر (ص) بر او روي آورده بود دست و پنجه نرم كرد. سالها، با زجر و شكنجه شوهر بزرگوارش، با تهديدهايي

كه بر زندگي هر دو سايه انداخته بود و با تن دادن به تبعيد و محاصره و حتي تحمل روزهاي گرسنگي و شبهاي بيداري، به آساني كنار آمد، تا هر روز قدمي تازه در راه نيل به اهداف عاليه ي اسلام و پياده كردن برنامه هاي قرآن و پيشرفت مكتب انسان ساز اسلام بردارد.

اوصاف و فضايل خديجه (س)

اين بانوي بزرگوار و الگوي ممتاز زن مسلمان، در نزد پيامبر اكرم (ص) از احترام و محبوبيت خاص برخوردار بود.

رسول گرامي (ص)، آن خاتون محترم را بسيار دوست مي داشت، به مهر و درايت او آگاه بود.

و از اين رو در كارهاي خود با وي نه فقط مانند يك همسر، بلكه همچون يك دوست فهيم و دلسوز و يار صميمي، مشورت مي كرد و به نظرياتي كه خديجه ابراز مي داشت، با ديده ي احترام مي نگريست.

از حضرت علي (ع) روايت شده است كه فرمود:

«اين جمله را از خود پيامبر اسلام (ص) شنيدم كه فرمود:

بهترين زنان بني اسرائيل در عصر گذشته، مريم بنت عمران (ع) و بهترين زنان امت امروز، خديجه بنت خويلد (ع) است.» (37)

البته مقام والا و احترام و شخصيت خديجه (س) را نبايد با معيارهاي عادي سنجيد، چه مقام و احترام آن بزرگوار چنان بالا گرفت كه خداوند تبارك و تعالي به وسيله جبرئيل براي او سلام فرستاد و او را به پاداشي عظيم وعده داد كه هيچكس ديگري، اعم از گذشتگان يا معاصرينش يا از اصحاب رسول خدا (ص)، بدان مقام نرسيده بودند.

بخاري يكي از محدثين بزرگ اهل سنت كه يكي از شش «صحيح» عمده و معتبر جهان تسنن از آن اوست، نقل مي كند:

«عايشه مي گويد:

درباره هيچ زني به اندازه خديجه (س) حسرت نكشيدم و حسادت

نبردم وقتي شنيدم كه پروردگارش او را به بهشت وعده داده است» (38)

اين سخن عايشه، دور از واقعيت نبوده است.

چون مي دانيم كه خديجه (س) نخستين همسري است كه پيامبر اكرم (ص) قبل از آغاز رسالت اختيار كرده و مدتي طولاني، نزديك به 25 سال با وي زندگي كرده است.

با اينكه حضرت رسول (ص)، پس از وفات خديجه (س) با برخي از زنان ديگر مانند عايشه، صفيه، ام سلمه و … هم وصلت نموده، ولي در تمام مدتي كه همسران ديگري در خانه داشت، باز از خديجه به شايستگي ياد مي كرد، نام او را با احترام مي برد و همواره خاطره ي او را گرامي و عزيز مي داشت، چنان كه درباره اش مي فرمود:

«هرگز خداوند متعال بهتر از او را بر من نصيب نفرموده است.

او روزي كه من نياز به كمك داشتم، به ياري ام آمد و دستم را با مهر و عطوفت گرفت؛ روزي به من ايمان آورد كه جهانيان نسبت به من كفر مي ورزيدند و روزي مرا تصديق كرد كه جهانيان تكذيبم مي كردند، خداوند از او به من اولاد عنايت كرد.» (39)

اين سخنان صريح و بي شائبه از زبان مبارك پيامبر گرامي اسلام (ص) به خوبي مي رساند كه خديجه از چه موقعيت ممتازي در نزد پيامبر (ص)، از چه روحيه ي والايي در زندگي و از چه شخصيتي برخوردار بوده است.

عايشه مي گويد:

روزي نمي شد كه پيامبر اسلام (ص) از خديجه (س) ذكر خيري به ميان نياورد. به حدي كه روزي غيرت و تعصب زنانه بر من غالب شد و با همان حال (حسادت) گفتم:

آيا او زن سالخورده اي نبود كه خداوند متعال بهتر از او نصيب تو كرده است؟

منظور عايشه از اين سخن، ابراز

وجود و بيان ارزش خودش بوده است، زيرا خود را كه زني بسيار جوان بود با حضرت خديجه (س) مقايسه كرده و خواسته است كه امتياز جواني خود را مطرح كند. اما خودش ادامه مي دهد:

«پيامبر اسلام (ص) به شدت غضبناك شد، به حدي كه موهاي جلوي سر مباركش از شدت غضب تكان خورد و آنگاه آن جملات تحسين آميز را كه در بالا نقل كرديم درباره خديجه بيان فرمود.»

و باز عايشه مي گويد:

«هر وقت در منزل گوسفندي ذبح مي شد، پيامبر اسلام (ص) مي فرمودند:

از گوشت آن براي دوستان خديجه (س) هم بفرستيد.

روزي به اين وضع اعتراض كردم، ولي پيغمبر (ص) فرمودند:

«من دوستان خديجه (س) را نيز دوست مي دارم.»

آنچه ذكر شد فقط مشتي از خروار بود.

وگرنه احاديث بسيار زيادي در دست داريم كه از طريق اهل سنت هم نقل شده است و همه از اوصاف درخشان و شخصيت ممتاز و احترام فوق العاده خديجه سخن مي گويند:

از جمله در احاديث فراوان از طريق علماي عامه و خاصه، آمده است كه:

كاملترين و بهترين زنان از نظر ايمان چهار تن بوده اند كه عبارتند از آسيه دختر مزاحم (همسر فرعون)، مريم دختر عمران (س) (مادر حضرت عيسي مسيح (ع)) خديجه (س) دختر خويلد، فاطمه دختر پيامبر اسلام (ص).

لذا به خاطر همين اوصاف و فضايل، همين شخصيت و بزرگواري، همين كارداني و شايستگي و عطوفت و درايت و ساير امتيازات فوق العاده آن بانوي عزيز بود كه پيامبر اسلام (ص)، مادامي كه خديجه كبري (س) زنده بود، با زن ديگري ازدواج نكرد و با آن كه در آن زمان، شرايط خاص زماني و مكاني و سنت هاي قومي و منطقه اي تعداد زوجات را به صورت امري

كاملاً عادي مي نگريست و مردان بسياري در يك زمان چند همسر در خانه داشتند و با آن كه قوانين اسلام نيز با تحقق شرائط لازم اين اجازه را در اختيار هر فرد عادي هم مي گذاشت - چه رسد به پيامبر خدا - باز هم رسول اكرم (ص) هرگز در طول حيات خديجه (س) از اين حق خود استفاده نكرد.

بانوي دانشمند و صاحب كمال

در شرح اوصاف و فضايل حضرت خديجه (س)، سخن تمام نمي شود مگر آن كه به مراتب فضل و دانش وي نيز اشاره كنيم و بگوييم كه او زني دانشمند، پرتجربه، بسيار فهيم، بسيار روشن بين و صاحب كمال بود.

هر مسأله اي را به دقت بررسي مي كرد، هرگز بدون علم و انديشه چيزي را نمي پذيرفت و بدون تفكر و تعمّق حرفي نمي زد. در آغاز رسالت به محض آن كه متوجه شد تغييرات غير عادي در پيامبر (ص) ايجاد شده و حتي وضع جسماني آن حضرت و اعمال و رفتار و حركاتش دگرگون شده است، در آن شرايط حساس، با دقت و تدبّر و تفكّر ويژه اي كه داشت، بهتر و دقيق تر از بزرگترين دانشمندان روانشناس به اصل مسأله پي برد و با قاطعيت و صراحت اعلام كرد كه تمام آن تغييرات و پيدايش آن وضع خاص جسماني براي پيامبر (ص)، آثار يك دگرگوني و تحول عميق روحي و معنوي است و هيچ عارضه ديگري وجود ندارد.

در زماني بعضي از آشنايان و اطرافيان از گوشه و كنار و گاه به طور جسته و گريخته و گاه آشكارا براي تغيير حال پيامبر (ص) ابراز نگراني مي كردند، خديجه با روشن بيني خاص و درك هوشمندانه اش خطاب به پيامبر گفت:

«خداوند تو را هرگز عاجز و

ناتوان نمي سازد (و به بيماريهاي سخت جسماني كه باعث عدم تعادل و زمينگيري شوند، دچار نمي كند) چون تو در زندگي خود هميشه صله رحم داشته و داري، مهماني مي دهي و مهمان دوستي و مهمان نوازي مي كني، از مستمندان و درماندگان دستگيري مي كني و فريادرس مظلومان هستي». (40)

نكته مهم آن كه خديجه (س) در حساس ترين شرايط زندگي پيامبر اسلام (ص) - چه آن زمان كه وجود مباركش در آستانه ي نزول وحي قرار داشت و همه چيز دگرگون شده بود و چه آن زمان كه وحي الهي بر قلب پاكش نازل مي شد و جهاني را به لرزه درمي آورد - همواره ايشان را به خوبي درك مي كرد. او را به طور صحيح شناخت و به واقعيت هاي والاي وجودش پي برد. رسالت او را به روشني فهميد و آن را با تمام جانش پذيرفت و با همه توان خود در راه تثبيت و گسترش آن ايستادگي كرد. و به راستي كه كمتر همسري مي تواند اين چنين حساس و فهميده، با كمال، عميق، عالم و واقع بين باشد.

چنين بانويي، با چنين اوصاف والايي، علاوه بر تمام امتيازاتش بهترين شريك غم و اندوه پيامبر (ص) نيز بود.

و اين صفتي است كه هرگاه زني متصف بدان باشد، يكي از مهمترين عوامل موفقيت در زندگي مرد و در تحكيم اصول و مباني خانوادگي او به شمار خواهد رفت، به طوري كه هرگز زيبايي و جمال و ساير نشانه ها و خصوصيات زنانگي نمي تواند جاي آن را پر سازند. توجه بدين امر، در زندگي خانوادگي خديجه (س) كاملاً مشهود و آشكار بوده و اسناد معتبر حاكي از آن است.

«ابن اسحاق» يكي از سيره نويسان اوليه و معروف اسلام

در اين باره مي گويد:

«پيامبر اسلام (ص) هر چيز مكروهي را كه مي ديد و مي شنيد و هر ناروايي را كه بر او وارد مي گرديد، محزون و متأثرش مي ساخت، هنگام بازگشت به خانه با خديجه (س) در ميان مي گذاشت. و خداوند به وسيله خديجه (س)، آن مكروه و ناروا را، فَرَج و گشايش عنايت مي فرمود. خديجه (س) همواره او را به ثبات و مقاومت دعوت مي كرد و با درايت و عطوفت خود، دردها و رنجها و آلام پيامبر (ص) را تسكين مي داد (و چنين شريك زندگي و غمگسار مهرباني هميشه يار و مددكار پيامبر (ص) بود) تا روزي كه خديجه (س) از دنيا رفت و يك غمخوار فهيم و مصاحب و مشاور مهربان و صميمي از دست رفت …»

اين سيره نويس قديمي همچنين اعتراف مي كند كه:

مقام معنوي و اخلاقي حرمت بي مانند خديجه (س) به جايي رسيد كه مورد عنايت خاص الهي قرار گرفت. چنان كه روزي جبرئيل به هنگام نزول وحي گفت:

«اي پيامبر (ص)، سلام پروردگار يكتا را به خديجه (س) برسان».

پيامبر اسلام (ص) نيز به خديجه (س) گفت:

«اي خديجه (س)، اينك جبرئيل درود پروردگار را به تو ابلاغ مي كند».

آنگاه خديجه (س) در پاسخ گفت:

«خداوند خود سلام است و آغاز سلام و درود از اوست و درود و سلام بر جبرئيل …»

گفتار صاحب طبقات درباره خديجه (س)

«ابن سعد» يكي ديگر از مورخين اسلامي، در كتاب «طبقات» مي نويسد:

«حضرت آدم در بهشت نگاهي به زندگي محمد (ص) مي افكند و مي گويد:

يكي از برتريهاي محمد (ص) بر من اين است كه همسر او در راه اجراي اوامر خداوند با شوهرش همكاري و مساعدت نمود و حال آن كه همسر من، مرا در نافرماني نسبت به دستورهاي

الهي راه نشان داد». (41)

فرزندان خديجه (س)

از حضرت خديجه چهار فرزند متولد شدند. پسري به نام قاسم به دنيا آمد كه طاهر و طيب لقب داشت و كنيه ي «ابوالقاسم» براي پيامبر اسلام (ص)، از نام همين فرزند عزيز گرفته شده است.

قاسم دوران نوزادي و شيرخوارگي را مدتي طي كرد و حتي تا مرحله پا گشودن و به راه افتادن هم زنده بود.

اما هنوز از شير گرفته نشده بود كه بنا بر تقدير الهي از دنيا چشم پوشيد و به سراي باقي شتافت.

غير از اين فرزند پسر، خديجه داراي سه دختر نيز شد كه اسامي آنان زينب و ام كلثوم و فاطمه عليهماالسلام بود.

آري شخصيت والايي همچون خديجه است كه در دامان پاكش، پاكيزه ترين گوهر، بانوي جهان هستي، يعني حضرت فاطمه زهرا (س)، پرورانده مي شود. آن خورشيد تاباني كه بنا بر اراده و مشيت الهي، از ميان تمام فرزندان پيامبر (ص)، براي پدر بزرگوارش باقي مي ماند، تا براي مادري انوار الهي و سادات جهان، انتخاب شود و در دامان گهربارش فرزنداني همچون ائمه ي معصومين (ع) را پرورش دهد كه خود، مشعلداران ارشاد و هدايت جهانيان باشند … آري فاطمه (س) اين چنين مادري داشت كه به «خديجه» نامور گشته بود … (42)

امام صادق (ع) نيز به آن اشاره فرموده اند:

«عن مفضل بن عمر، قال:

قلت لابي عبداللَّه الصادق (ع) كيف كان ولاده فاطمه (س)؟

فقال:

نعم؛ ان خديجه (س) لما تزوج بها رسول اللَّه (ص) هجرتها نسوه مكه فكن لا يدخلن عليها و لا يسلمن عليها و لا يتركن امرأه تدخل عليه فاستوحشت لذلك و كان جزعها و غمها حذراً عليه.» (43)

ترجمه:

«مفضل بن عمر گويد:

به امام صادق (ع) عرض كردم زايش فاطمه (س)

چگونه بوده است؟

فرمود:

چون خديجه (س) بر رسول خدا شوهر كرد زنان او را ترك كردند و نزد او نرفتند و بر او سلام ندادند و نگذاشتند زني نزد او رود، خديجه (س) به وحشت افتاد از تنهايي و بي تابي و اندوهش مايه نگراني بر او بود.»

«آري، چون خديجه (س) به ازدواج رسول خدا (ص) درآمد زنان مكه رابطه ي خود را با خديجه (س) قطع كردند و ديگر به خانه او نمي آمدند. و در هنگام ملاقات به او سلام نمي كردند. رفت و آمد ديگران به خانه خديجه (س) را مراقبت كرده، مانعِ رفتن آنان به خانه او مي شدند. زنان مكه خديجه (س) را تنها گذاردند، ديگر با او دوستي نمي كردند. خديجه (س) از اين موضوع غمگين و ناراحت بوده و وحشت او را فرا گرفته بود.»

اين ترك رفت و آمد و محاصره ي روحي خديجه (س) با مبعوث شدن پيامبر (ص) به رسالت شديدتر شد. در اين زمان چون رسول خدا (ص) را دشمن خود مي دانستند هر گونه ارتباطي را با خديجه (س) كه حامي اصلي رسول خدا (ص) بود قطع كردند و خديجه (س) را در آن شرايط سخت تنهاي تنها گذاردند.

خلقت حضرت زهرا (س)

خلقت نوراني حضرت زهرا (س)
1 - سير خلقت نوراني حضرت زهرا (س)

و در حديثي از امام صادق (ع) آمده است كه:

«جز خدا هيچ نبود، پس خداوند پنج نور (ع) را از جلال و عظمت خود آفريد و براي هر يك از آن انوار، اسمي از اسماي الهي بود.

خدا «حميد» است و اين اسم در محمد (ص) ظهور يافت. خدا «اعلي» است كه در اميرالمؤمنين علي (ع) ظهور يافت. و براي خدا «اسماء الحسني» وجود دارد كه نام حسن و حسين (ع) از آن اسماء

مشتق است.

و از اسم «فاطر» او، نام زهراي اطهر، فاطمه (س) اشتقاق پيدا كرد. پس وقتي كه آن انوار را آفريد، اينها را در ميثاق قرار داد، پس در طرف راست عرش جا گرفتند. و خدا فرشتگان را از نور آفريد پس وقتي كه فرشتگان به اين انوار نظر كردند، امر و شأن اينها را بزرگ شمردند و تسبيح را از آنها فراگرفتند و اين مطابق با گفته ي فرشتگان است كه در قرآن آمده است:

به حقيقت ما (در انتظار اوامر الهي در تدبير عالم) صف كشيده ايم. و به راستي ما تسبيح كننده ايم. و آن هنگام كه آدم (ع) را آفريد آدم به سوي اين انوار از طرف راست عرش با دقت نظر نموده عرض كرد:

اي صاحب اختيار من!

آنان كيستند؟

خداي متعال در پاسخ فرمود:

اي آدم (ع)!

آنها برگزيدگان من و خواص من هستند، اينها را از نور عظمت و بزرگي ام آفريده ام و از اسمهاي خودم اسمي را براي اينها برگرفتم، پس عرض كرد:

اي پروردگارم!

به حقي كه تو بر اينها داري اسمهاي اينها را به من بياموز،

پس خداي متعال فرمود:

اي آدم (ع)!

اين اسمها نزد تو امانت باشد (كه) سرّ و رازي از راز من است.

غير تو نبايد بر آن آگاه شود جز به اذن من.

عرض كرد:

پروردگارم قبول كردم. خداوند پس از گرفتن اين پيمان، اسمهاي آنها را به آدم (ع) تعليم داد. و به فرشتگان عرضه كرد، هيچ كدام به آنها عالم نبودند، پس در پاسخ قول خداي متعال كه فرمود:

مرا از نامهاي اينها خبر دهيد اگر راست مي گوييد.

عرض كردند:

منزهي تو! براي ما علمي نيست جز آنچه به ما آموخته اي. همانا تو عالم و داراي حكمتي. (آنگاه

خداوند) فرمود:

اي آدم (ع)!

فرشتگان را به اسمهاي آن انوار خبر ده، پس وقتي كه اينها را به اسماء خبر داد، فرشتگان دانستند كه اين مطلب (در نزد آدم (ع)) به امانت گذاشته شده و آدم (ع) به سبب آگاهي از آن، فضيلت و برتري يافته است.

سپس امر به سجده ي آدم (ع) شدند؛ زيرا كه سجده ي ملائكه، فضيلتي براي آدم (ع) و عبادت براي خداي متعال بود.

چون كه سجده ي ملائكه، سزاوار آدم (ع) بود» (44)

2 - حضرت زهرا (س) و اهل بيت (ع) علت آفرينش هستي

رسول خدا (ص) فرمودند:

هنگامي كه خداي تعالي حضرت آدم ابوالبشر (ع) را آفريد و از روح خود در او بدميد، آدم (ع) به جانب راست عرش نظر افكند، آنجا پنج شبح غرقه در نور به حال سجده و ركوع مشاهده كرد.

عرض كرد:

خدايا قبل از آفريدن من، كسي را از خاك خلق كرده اي؟

خطاب آمد:

نه، نيافريده ام.

عرض كرد:

پس اين پنج شبح كه آنها را در هيئت و صورت همانند خود مي بينم چه كساني هستند؟

خداي تعالي فرمود:

اين پنج تن (ع) از نسل تو هستند، اگر آنها نبودند، ترا نمي آفريدم، نامهاي آنان را از اسامي خود مشتق كرده ام (و من خود آنان را نامگذاري كرده ام)، اگر اين پنج تن (ع) نبودند، نه بهشت و دوزخ را مي آفريدم و نه عرش و كرسي را، نه آسمان و زمين را خلق مي كردم و نه فرشتگان و انس و جن را.

منم محمود و اين محمد (ص) است، منم عالي و اين علي (ع) است، منم فاطر و اين فاطمه (س) است، منم احسان و اين حسن (ع) است و منم محسن و اين حسين (ع) است.

به عزتم سوگند، هر بشري اگر به مقدار ذره ي بسيار كوچكي، كينه و دشمني

هر يك از آنان را در دل داشته باشد، او را در آتش دوزخ مي افكنم …

اي آدم، اين پنج تن (ع)، برگزيدگان من هستند و نجات و هلاك هر كس وابسته به حبّ و بغضي است كه نسبت به آنان دارد.

اي آدم، هر وقت از من حاجتي مي خواهي، به آنان توسل كن.

ابوهريره مي گويد، پيامبر اكرم (ص) در ادامه سخن فرمود:

ما پنج تن (ع) كشتي نجاتيم، هر كس با ما باشد، نجات يابد و هر كس كه از ما روگردان شود هلاك گردد. پس هر كس حاجتي از خدا مي خواهد، پس به وسيله ما اهل بيت (ع) از حضرت حق تبارك و تعالي مسئلت نمايد».

حقيقت آن است كه پنج تن (ع) مقدّس رمز خلقتند.

و در روايت است:

يا أحمَدُ!

لَو لاكَ لَما خَلَقتُ الأفلاكَ و لَو لا عَلِيُّ لَما خَلَقتُكَ و لَو لا فاطِمَهُ لَما خَلقُتُكما. (45)

اي احمد!

اگر تو نبودي آسمان و زمين را نمي آفريدم و اگر علي نبود تو را نمي آفريدم و اگر فاطمه (س) نبود شما را نمي آفريدم (يعني شمايان رمز خلقتيد) و فاطمه (س) حوريّه اي بود كه چند صباحي لباس آدميان در بر نمود. (46)

3 - روشني عالم از نور حضرت زهرا (س)

ابن مسعود نقل مي كند كه، ديدم علي بن ابي طالب (ع) را كه مشغول نماز است و در ركوع و سجودش مي گويد:

«اللَّهم بحق محمد (ص) عبدك، اغفر للخاطئين من شيعتي»

پروردگارا، به حق بنده ي مقربت محمد (ص) خطاكاران از شيعيان مرا ببخش.

از نزد او خارج شدم و به محضر رسول خدا (ص) شرفياب شدم. ايشان را در حال نماز يافتم. ديدم كه رسول خدا (ص) در نماز خود مي گويد:

«اللَّهم بحق علي (ع) عبدك اغفر للخاطئين من امتي»

خداوندا، خطاكاران از امّت مرا، بحق علي

(ع) بنده ي مقربت ببخش.

از آنچه ديده بودم، در من وحشت و ترديد بزرگي ايجاد شد. وقتي نماز رسول خدا (ص) به پايان رسيد، خطاب به من فرمودند:

اي پسر مسعود، آيا كافر شدي بعد از آنكه ايمان آورده بودي؟

عرض كردم، ابداً چنين نيست يا رسول اللَّه، بلكه ديدم علي (ع) را كه خداوند را به حق شما طلب مي كرد و شما را ديدم كه خدا را به حق علي (ع) مي خوانديد. پس ترديد كردم كه كداميك از شما نزد خداي عزوجل برتريد.

پيامبر (ص) فرمودند:

اي پسر مسعود!

بنشين.

پس من در مقابل، رسول خدا (ص) نشستم.

آن حضرت فرمودند:

«ان اللَّه خلقني و علياً من نور قدرته قبل ان يخلق الخلق بِاَلفَي عام اذ لا تسبيح و لا تقديس»

خداوند من و علي (ع) را از نور عظمت و بزرگي خود خلق كرد:

دو هزار سال قبل از آنكه ساير خلائق را بيافريند. زماني كه هيچ تسبيح و تقديسي وجود نداشت.

«ففتق نوري، فخلق منه السموات و الارضين و انا واللَّه اجل من سماوات و الارضين.»

پس نور مرا شكافت و از نور من آسمانها و زمين را آفريد به خداي تبارك و تعالي قسم كه من از آسمانها و زمين ها برترم.

«و فتق نور علي بن ابي طالب (ع) فخلق منه العرش و الكرسي و علي بن ابي طالب (ع) واللَّه افضل من العرش و الكرسي» و چون نور علي (ع) را منتشر ساخت، عرش و كرسي از نور او خلق گرديد؛ به پروردگار قسم كه علي (ع) از عرش و كرسي افضل است.

«و فتق نور الحسن (ع) فخلق منه اللوح و القلم و الحسن (ع) واللَّه افضل من اللوح و القلم».

سپس نور حسن (ع)

را باز كرد و لوح و قلم از نور حسن (ع) به وجود آمد و به خدا قسم كه حسن (ع) از لوح و قلم نيز برتر است.

«و فتق نور الحسين (ع) فخلق منه الجنان و الحور العين و الحسين (ع) واللَّه افضل من الحور العين.»

و چون هستي را از نور حسين (ع) معطر كرد، بهشت و حوريان زيباروي، از نور او پديدار گشتند؛ واللَّه حسين از حورالعين برتر است.

«ثم اظلمت المشارق و المغارب فشكت الملائكه الي اللَّه تعالي ان يكشف عنهم تلك الظلمه فتكلم اللَّه جل جلاله كلمه فخلق منها روحا ثم تكلم بكلمه فخلق من تلك الكلمه نورا فاضاف النور الي تلك الروح و اقامها مقام العرش فزهرت المشارق و المغارب فهي فاطمه الزهراء (س) و لذلك سميت الزهراء لان نورها زهرت به سماوات.»

سپس همه ي هستي از شرق تا به غرب تاريك ماند. ملائكه بر پروردگار از آن همه تاريكي و ظلمت شكايت كردند و خواستند كه پروردگار تاريكي را از ايشان برطرف كند. پروردگار در اجابت خواسته ي آنان كلمه اي فرمود، از آن كلمه روحي خلق گرديد، سپس كلمه اي ديگر فرمود و از آن كلمه نوري خلق شد پس آن نور را به آن روح اضافه كرد و آن را در بلندترين مكان عرش قرار داد. همه عالم از شرق تا به غرب نوراني شد. آن روح آميخته به نور از لطف پروردگار كسي نيست، جز فاطمه زهرا (س) و به همين دليل او را زهرا (س) ناميدند، زيرا نورش آسمانها را روشن ساخت. در ادامه ي اين روايت زيبا پيامبر (ص) مي فرمايند:

«يابن مسعود اذا كان يوم القيامه يقول اللَّه جل جلاله لي و

لعلي ادخلا الجنه من شئتما و ادخلا النار من شئتما و ذلك قوله تعالي

«القيا في جهنم كل كفار عنيد * فالكافر من جحد نبوتي و العنيد من جحد بولايه علي بن ابي طالب (ع) و عترته و الجنه لشيعته و لمحبيه.

«اي پسر مسعود، چون روز قيامت فرا رسد، پروردگار به من و علي (ع) مي فرمايد:

هر كس را كه مي خواهيد به بهشت داخل كنيد و به جهنم بفرستيد هر كس را كه مي خواهيد.

و اين قول پروردگار در قرآن مجيد است كه:

القيا في جهنم كل كفار عنيد» (47)

هر كافر متكبر لجوج را به جهنم افكنيد، پس كافر كسي است كه از نبوت من سرپيچي كند و عنيد كسي است كه از ولايت علي بن ابي طالب (ع) و عترتش و محبت كردن به شيعيان و دوستانش سر باز زند.» (48)

و در روايت ديگري است كه:

خداوند نور پنج تن (ع) را از نور عظمتش آفريد و آسمان و زمين را از نور پيامبر اكرم (ص) و عرش و كرسي را از نور علي (ع) و لوح و قلم را از نور حسن (ع) و حورالعين را از نور حسين (ع) آفريد. مشرق و مغرب عالم در ظلمت و تاريكي بود.

فرشتگان از اين ظلمت به خدا شكايت كردند و خدا را به اين انوار قسم دادند كه ظلمت را بردارد.

اين بود كه خداوند روح و نور فاطمه (س) را آفريد و مشرق و مغرب آفرينش روشن شد.

4 - خلقت حضرت زهرا (س) و شيعيان از سرشت يكسان

امام صادق (ع) مي فرمايند:

«إن اللَّه خلق محمداً من طينه من جوهره تحت العرش و إنه كان لطينته نضح فجبل طينه اميرالمؤمنين (ع) من نضح طينه رسول اللَّه (ص) و كان لطينه اميرالمؤمنين (ع)

نضح فجبل طينتنا من فضل طينه اميرالمؤمنين (ع) و كانت لطينتنا نضح فجبل طينه شيعتنا من نضح طينتنا، فقلوبهم نحن إلينا و قلوبنا تعطف عليهم تعطف الوالد علي الولد و نحن خير لهم و هم خير لنا و رسول اللَّه (ص) لنا خير و نحن له خير». (49)

يعني:

«خداوند محمد (ص) را از طينت و سرشتي كه از گوهري در زير عرش بود خلق فرمود و طينت محمد (ص) را تراوشي بود كه خداوند طينت اميرالمؤمنين را از همان تراوش طينت رسول خدا خلق نمود. و طينت اميرالمؤمنين (ع) را نيز تراوشي بود كه خداوند طينت ما را از باقيمانده ي طينت اميرالمؤمنين (ع) خلق كرد و براي طينت ما نيز تراوشي بوده كه خداوند شيعيان ما را از همان تراوش طينت ما خلق فرموده است.

دلهاي شيعيان ما مشتاق ما هستند و دلهاي ما نيز - بمانند مهرباني و شفقت پدر به فرزند - به آنان توجّه دارد. ما براي شيعيانمان بهترين ها هستيم و شيعيان ما براي ما بهترين ها هستند، رسول خدا نيز براي ما بهترين است و ما هم براي او بهترين ها هستيم».

5 - تصوير حضرت زهرا (س) در بهشت

«آدم و حوّا در كنار هم نشسته بودند كه جبرئيل به نزدشان آمد و آنان را همراه خود به داخل قصري از طلا برد، در آنجا تختي از ياقوت قرمز بود و بالاي آن تخت قبّه اي بود نورافشان و در ميان آن قبّه چهره اي غرقه در نور، كه تاجي بر سر نهاده و دو گوشوار از لؤلؤ در گوشش و گردنبندي از نور بر گردنش آويخته بود.

هر دو از نورانيت حيرت انگيز آن تمثال در شگفت شدند به حدي كه حضرت آدم زيبائي همسرش حوا

را فراموش نمود (زيرا شاهد يك زيبائي بي سابقه و حسن بي نظير بود)، لذا روي به جبرئيل كرد و پرسيد اين صورت كيست؟

جبرئيل گفت:

اين فاطمه است و آن تاجش احمدنما، گردنبندش حيدرنما و دو گوشواره اش نشانگر حسن و حسين است.

آنگاه حضرت آدم (ع) سر خويش را به سوي قبه نور بلند كرد و در آنجا اين پنج اسم را كه با خط نور نوشته شده بود ديد:

من محمودم و اين محمّد (ص) است، من اعلي هستم و اين علي (ع) است، من فاطرم و اين فاطمه (س) است، من محسنم و اين حسن (ع) است و احسان از من است و اين حسين (ع) است. (50)

6 - نامهاي گره گشا و توبه حضرت آدم (ع)

وقتي اسامي پنج تن مقدّس را جبرئيل براي حضرت آدم قرائت كرد، جبرئيل گفت:

يا آدم، اين نامها را به خاطر بسپار كه بعدها يقيناً به آنها نيازمند مي شوي و آن اسماء مشكل گشاي تو خواهند بود.

بعد از آنكه حضرت آدم (ع) مرتكب آن ترك اولي شد و در نتيجه بر زمين فرود آمد، بعد از 300 سال اشك ريختن (به ياد آن نامهاي مقدس افتاد) و با آن اسماء مبارك دعائي ترتيب داد و به پيشگاه خداي متعال چنين معروض داشت:

«پروردگارا به حق محمد، علي، فاطمه، حسن و حسين (ع)، يا محمود، يا اعلي و يا محسن، يا فاطر از خطاي من درگذر و توبه مرا قبول فرما. در آن هنگام از جانب خداي

تعالي خطاب آمد كه يا آدم اگر (در آن حال دعا) درخواست مي كردي كه گناهان همه ي فرزندانت را بيامرزم هر آينه همه آنان را مي بخشيدم». (51)

7 - عرض ولايت حضرت زهرا (س) بر موجودات

در ضمن حديث معراج آمده است كه خداوند فرمود:

اي محمد، من، تو و علي و فاطمه و حسن و حسين (ع) و امامان از فرزندان حسين (ع) را از نور خودم آفريدم و ولايت شما را بر اهل آسمانها و زمين عرضه كردم، هر كس آن را پذيرفت، در نزد من از مؤمنين به حساب آمد و هر كس آن را منكر شد، در نزد من از گمراهان (از ستمگران) محسوب شد،

اي محمد (ص)!

اگر بنده اي از بندگان من آن قدر مرا بپرستد و عبادت كند كه از كار افتد و از لاغري و ناتواني به سان مشك خشكيده و فرسوده اي شود و بعد به هنگام ورود بر من منكر ولايت شما باشد او را نخواهم آمرزيد تا

اينكه اقرار به ولايت شما نمايد.

اي محمد (ص)، آيا دوست داري آنان را ببيني؟

گفتم:

آري، پروردگارا!

فرمود:

نگاه كن، من به طرف راست عرش نگريستم و اسم خود را ديدم و اسم علي و فاطمه و حسن و حسين و علي و محمد و جعفر و موسي و علي و محمد و علي و حسن را (ع) و اسم مهدي (عج) را در وسط آن به گونه اي ديدم كه گويا ستاره اي درخشان است.

خداوند فرمود:

اي محمد (ص)!

اينان حجت هاي من بر آفريدگانم مي باشند و اين (اشاره به حضرت مهدي (عج)) آن كسي است كه از فرزندان تو، به شمشير قيام مي كند و از دشمنانم انتقام مي گيرد. (52)

خلقت جسماني حضرت زهرا (س)
1 - فرمان الهي، بر خلقتي مبارك

روزي رسول خدا (ص) در «ابطح» نشسته بود، جبرئيل نازل شد و عرض كرد:

خداوند بزرگ، بر تو سلام فرستاده و مي فرمايد:

چهل شبانه روز از خديجه (س) كناره گيري كن و به عبادت و تهجّد مشغول باش. پيغمبر اكرم بر طبق دستور خداوند حكيم، چهل روز به خانه خديجه (س) نرفت. و در آن مدت، شبها به نماز و عبادت مي پرداخت و روزها روزه دار بود.

توسط عمّار براي خديجه پيغام فرستاد كه اي بانوي عزيز، كناره گيري من از تو بدان جهت نيست كه كدورتي داشته باشم، تو همچنان عزيز و گرامي هستي. بلكه در اين كار از دستور پروردگار جهان اطاعت مي كنم و خدا به مصالح آگاهتر است.

اي خديجه (س)، تو بانوي بزرگوار هستي كه خداوند، در هر روز چندين مرتبه به وجود تو بر فرشتگان خويش مباهات مي كند. شبها درب خانه را ببند و در بستر استراحت كن و منتظر دستور پروردگار عالم باش. من در اين مدت در خانه فاطمه دختر اسد خواهم ماند.

خديجه

(س) بر طبق دستور رسول (ص) خدا رفتار كرد و در آن مدت از مفارقت همسر محبوب خويش و اندوه تنهايي مي گريست.

چون چهل روز بدين منوال سپري شد، فرشته خدا فرود آمد.

غذائي از بهشت آورد و عرض كرد:

امشب از اين غذاهاي بهشتي تناول كن. رسول خدا (ص) با آن غذاهاي روحاني و بهشتي افطار كرد. هنگامي كه برخاست تا آماده نماز و عبادت شود، جبرئيل نازل شد و عرض كرد:

اي رسول گرامي خدا (ص)، امشب از نماز مستحبي بگذر و به سوي خانه خديجه (س) حركت كن زيرا خدا اراده نموده كه از صلب تو فرزند پاكيزه اي بيافريند.

پيغمبر اكرم (ص) با شتاب رهسپار خانه ي خديجه (س) شد.

خديجه (س) مي گويد:

در آن شب طبق معمول، درب خانه را بسته و در بستر استراحت مينمودم. ناگهان صداي كوبيدن در بلند شد.

گفتم:

كيست؟ كه جز محمد (ص) كسي سزاوار نيست درب اين خانه را بكوبد. آهنگ دلنشين پيغمبر (ص) بگوشم رسيد كه فرمود:

باز كن، محمد (ص) هستم. شتابان در را باز كردم. با روي گشاده وارد خانه شد. طولي نكشيد كه نور فاطمه (س) از صلب پدر به رحم مادر وارد شد.

مطلب ديگر آنكه:

اعتكاف چهل روزه ي حضرت در خانه فاطمه بنت اسد و شب زنده داري و روزه هاي مكرر و كناره گيري از مردم و از همسر بزرگوارش خديجه، شباهتي به دوران آغازين نزول وحي و روزهاي نخستين قبل از بعثت داشت.

آري؛ در آن ايام آماده ي پذيرش تحفه الهي بود كه به زودي منشأ پيدايش امامت و ولايت مي شد، بلكه او ريشه اصلي درخت نبوت بود، همانگونه كه از حضرت باقر (ع) وارد شده است. (53)

مطلب ديگر آنكه حضرت سنّت و روش

هميشگي خود را در هنگام افطار ترك كرده و آن غذا را به خود اختصاص داده و ديگران را از ورود به آن خانه منع كرد.

نكته ديگر آنكه:

سنت خود را در تطهير و وضو گرفتن به هنگام ورود به خانه و آماده شدن براي نماز قبل از خوابيدن ترك كرد، كه اين رها كردن سنت جاريه، دلالت بر اهميت آن موضوع دارد.

2 - صحبت حضرت زهرا (س) با مادر قبل از تولد

حضرت امام صادق (ع) فرمودند:

چون حضرت خديجه (س) با پيامبر (ص) ازدواج كرد، زنان مكّه، از حضرت خديجه (س) دوري كردند و ديگر به منزل او رفت و آمد نداشتند و مانع رفتن زنان ديگر هم مي شدند، حضرت خديجه (س) در وحشت و تنهايي به سر مي بردند و دلخوشي ايشان فقط به رسول خدا (ص) بود، تا به حضرت فاطمه (س) حامله شدند، حضرت فاطمه (س) با مادر در وحشت و تنهائي حديث مي كرد و در شكم مادر تكلّم مي نمود و او را امر به صبر و بردباري و تحمل در تنهائي مي نمود به طوري كه يك روز رسول خدا (ص) وارد خانه شدند، ديدند حضرت خديجه (س) با كسي سخن مي گويد، فرمودند:

خديجه جان: با چه كسي تكلّم مي كني؟

عرض كرد:

با اين فرزند كه در شكم من است و انيس تنهايي و مونس دوره ي وحشت و شبهاي تاريك من است.

پيامبر (ص) فرمودند:

اي خديجه اكنون جبرئيل به من خبر داد كه اين فرزند دختر است و نسل طاهره ي مباركه سادات از رحم اوست. و او مادر ذريّه ي من خواهد بود و ائمّه ي دوازده گانه مسلمين كه خلفاء و جانشينان

حق در زمين هستند از نسل او خواهند بود و اين ائمّه پس از انقضاي وحي حجّت خدا

بر خلق مي باشند. (54)

3 - حضرت زهرا (س) «خير كثير»

حضرت فاطمه زهرا (س) براي پدر و ديگر مردمان گلي بود كه رايحه خوشش حيات آفرين دلها بود و خداوند او را خير كثير ناميد. پس جاي شگفتي نيست كه او بار غم ابتر بودن را از چهره پدرش، حضرت محمد (ص) بزدايد، چرا كه فرزندان پسر پيامبر (ص) چندي نمي پاييد كه رخت بر مي بستند و اين خود بهانه اي به دست دشمنان پيامبر (ص) داده بود تا نغمه ساز اين سخن شوند كه بعد از محمد (ص) نامي از او نمي ماند.

«بسم اللَّه الرحمن الرحيم،

انا اعطيناك الكوثر،

فصلّ لربّك و انحر،

ان شانئك هو الابتر»

به نام خداوند بخشنده و مهربان، ما كوثر به تو ارزاني داشتيم. پس پروردگار خود را به نماز گرامي دار و قرباني كن. همانا كه بدخواه تو ابتر است. (55)

4 - تاريخ و مكان تولد حضرت زهرا (س)

در تاريخ تولد فاطمه (س) اختلاف است.

ليكن در بين علماي اماميه مشهور است كه آن حضرت در روز جمعه بيستم ماه جمادي الثاني سال پنجم بعثت تولد يافته است. (56)

... اطلاعات كلبي در عالم انساب خوب است.

عبداللَّه گفت:

يا اميرالمؤمنين احوال مادر مرا از من بايد پرسيد و احوال مادر كلبي را از او.

اما اكثر علماي اماميه مانند:

ابن شهرآشوب در مناقب، ج 3 ص 357،

كليني در اصول كافي، ج 1 ص 458،

مجلسي در بحارالانوار، ج 43 ص 6 و حيات القلوب، ج 2 ص 149،

محدث قمي در منتهي الامال، ج 1 ص 94،

محمد تقي سپهر در ناسخ التواريخ ص 17،

علي بن عيسي در «كشف الغمه» ج 2 ص 75،

طبري در دلائل الامامه ص 10

فيض كاشاني در وافي، ج 1 ص 173،

اين دانشمندان و گروه ديگري

نوشته اند كه:

فاطمه (س) پنج سال بعد از بعثت تولد يافت. مدرك آنان احاديث است كه در اين باره از ائمه (ع) صادر شده است.

ابوبصير روايت كرده كه امام صادق (ع) فرمود:

در بيستم ماه جمادي الثاني در هنگامي كه پيغمبر (س) چهل و پنج ساله بود به دنيا آمد.

هشت سال با پدرش در مكه بود.

و ده سال در مدينه با پدرش زندگي كرد. بعد از پدر بزرگوارش هفتاد و پنج روز زنده ماند و در روز سوم جمادي الثاني در سال يازدهم هجري وفات نمود.

دلائل الامامه ص 10).

امّا بر خوانندگان محترم مخفي نيست كه وفات حضرت زهرا (س) در سوم جمادي الثاني با داستانِ هفتاد و پنج روز زنده ماندن آن حضرت سازگار نيست و با نود و پنج روز مناسب تر است.

لذا بعيد نيست كه لفظ «تسعين» نقل، با لفظ «سبعين» اشتباه شده باشد.

حبيب سجستاني مي گويد:

از حضرت ابوجعفر (ع) شنيدم كه مي فرمود:

فاطمه (س) دختر محمد (ص)، پنج سال بعد از بعثت رسول خدا تولد يافت و در هنگام وفات هيجده سال و هفتاد و پنج روز از عمر شريفش گذشته بود

اصول كافي، ج 1 ص 457).

در روايتي وارد شده كه فاطمه (س) در هنگام عروسي نه ساله بود.

سعيد بن مسيّب مي گويد:

به حضرت علي بن الحسين (ع) عرض كردم:

پيغمبر در چه سالي فاطمه (س) را به علي (ع) تزويج نمود؟

فرمود:

يكسال بعد از هجرت و در آن تاريخ فاطمه (س) نه ساله بود

روضه كافي چاپ نجف سال 1385 هجري ص 281).

در كتاب فرائد السمطين، ج 1 ص 88 مي نويسد:

ابابكر و عمر از پيامبر (ص) تقاضا كردند كه با فاطمه (س) ازدواج كنند در جواب فرمود:

هنوز كوچك است.

ولي

وقتي علي بن ابي طالب (ع) خواستگاري كرد مورد قبول قرار گرفت. اين حكايت نيز با تولد بعد از بعثت سازگارتر است، زيرا اگر قبل از بعثت تولد يافته بود در آن زمان 18 ساله بود و دختر 18 ساله صغير نيست.

از امثال اين احاديث استفاده مي شود كه تولد فاطمه (س) بعد از بعثت رسول اكرم (ص) واقع شده است.

صاحب كتاب «كشف الغمه» روايتي نقل كرده كه در خود آن حديث تناقضي وجود دارد:

امام محمد باقر (ع) فرمود:

فاطمه (س) پنج سال بعد از بعثت به دنيا آمد، در همان سالي كه قريش مشغول ساختن خانه ي كعبه بودند. و در هنگام وفات هيجده سال و هفتاد و پنج روز از عمر شريفش گذشته بود

كشف الغمه، ج 2 ص 75).

چنان كه ملاحظه مي فرماييد در خود اين حديث تناقض است.

زيرا از يك طرف مي گويد:

فاطمه (س) پنج سال بعد از بعثت بدنيا آمد و در هنگام وفات هيجده ساله بود.

از طرف ديگر مي گويد:

در هنگام تولد آن جناب، قريش مشغول ساختن خانه ي كعبه بودند. در صورتي كه اين دو مطلب قابل جمع نيستند زيرا خانه ي خدا پنج سال قبل از بعثت تجديد بنا شد نه بعد از بعثت. بهر حال بايد در اين حديث اشتباهي رخ داده باشد. يا بايد گفت كلمه ي «قبل البعثه» اشتباهاً به كلمه ي «بعد البعثه» تبديل شده يا جمله ي «و قريش تبني البيت» از طرف راوي اضافه شده است.

كفعمي در مصباح مي نويسد:

فاطمه (س) در روز جمعه بيستم جمادي الثاني سال دوم بعثت به دنيا آمد (بحارالانوار، ج 43 ص 9).

چنانكه ملاحظه فرموديد در بين علماي اسلام در مورد تاريخ تولّد زهرا (س) اختلاف شديدي وجود دارد،

اما چون اهل بيت تولد آن حضرت را پنج سال بعد از بعثت دانسته اند قولشان بر قول تاريخ نويسان عامّه مقدّم است.

زيرا ائمه ي اطهار و اهل بيت پيغمبر و فرزندان زهرا (ع)، بهتر از ديگران از سن مادرشان خبر دارند.

ممكن است كسي بگويد كه:

خديجه (س) در سال دهم بعثت وفات نمود و در هنگام وفات شصت و پنج ساله بود.

بنابراين، اگر فاطمه (س) در سال پنجم بعثت تولد يافته باشد بايد خديجه در سن پنجاه و نه سالگي آبستن شده باشد. چگونه مي توان اين مطلب را باور كرد؟!

ما در پاسخ به اين اشكال مي توانيم دو مطلب را بگوييم:

اولا:

اين موضوع مسلّم نيست كه خديجه (س) در هنگام وفات شصت و پنج ساله باشد. بلكه بنابر قول ابن عباس بايد سنش در موقع آبستن شدن به فاطمه (س)، در حدود چهل و هشت سالگي باشد. زيرا ابن عباس مي گويد خديجه (س) در سن بيست و هشت سالگي با پيغمبر (ص) عروسي كرد (كشف الغمه ج 2 ص 139) و قول ابن عباس نيز بر سايرين تقدّم دارد. زيرا خويشان پيغمبر (ص) بهتر از ديگران از وضع داخلي خودشان اطلاع دارند.

بنابراين روايت، خديجه (س) در هنگام بعثت رسول خدا (ص)، چهل و سه ساله بوده و در سال پنجم بعثت كه سال تولد فاطمه (س) است در حدود چهل هشت سال عمر داشته و آبستن شدن در اين سنين غير عادي نيست.

ثانيا:

اگر قول ابن عباس را هم قبول نكنيم و بگوييم خديجه در سن چهل سالگي ازدواج كرده و قاعدتا بايد در سن پنجاه و نه سالگي آبستن شده باشد، باز هم امر محالي نيست زيرا فقها و دانشمندان نوشته اند كه زنهاي

قرشي تا سن شصت سالگي عادت مي شوند و آبستن شدن نيز برايشان امكان دارد. خديجه هم از طائفه قريش و مشمول اين قاعده است.

به علاوه، درست است كه آبستن شدن زن در اين سنين نادر الوقوع است ليكن در تاريخ نمونه هايي داشته و دارد.

در خاتمه لازم است بدين نكته توجه داشته باشيد كه اختلافي كه در مورد تاريخ تولد فاطمه (س) ديده مي شود، به سن شريفش هنگام ازدواج و وفات نيز سرايت مي كند. زيرا اگر تاريخ تولد را پنج سال قبل از بعثت بدانيم بايد در هنگام ازدواج در حدود هيجده ساله باشد و در هنگام وفات، بيست و هشت ساله، اما اگر پنج سال بعد از بعثت متولد شده باشد، بايد در هنگام عروسي در حدود نه ساله باشد و در هنگام وفات هيجده ساله.

مكان تولد حضرت زهرا (س) در شهر مكه و در خانه خديجه (س) اتفاق افتاد. اين خانه در محلّه اي است كه در گذشته به آن «زقاق العطارين» يعني كوچه عطارها مي گفتند. رسول خدا (ص) تا هنگام هجرت، در آن خانه ساكن بود.

خانه مباركي كه بارها در آن فرشته وحي بر پيامبر (ص) نازل گرديد. اين خانه بعدها به صورت مسجد درآمد. (57)

و از آنجا كه محل نزول وحي و بخشي از قرآن، زيستگاه پيامبر (ص) و مكان تولد حضرت زهرا (س) بود، در نظر عموم مسلمين ارزش معنوي و قداستي خاص داشت.

و از اين رو بارها در طول تاريخ هم زمان با تعمير و توسعه مسجد الحرام، نسبت به مرمت بناي آن اقدام كردند. (58)

5 - كيفيت و چگونگي تولّد حضرت زهرا (س)

دوران بارداري حضرت خديجه (س) سپري گشت، زمان وضع حمل فرا رسيد، حضرت خديجه (س) براي

زنان قريش پيام فرستاد تا بيايند و او را در امر وضع حمل كمك كنند و كارهاي مربوط به اين برهه كه مخصوص زنان است برعهده گيرند. اما زنان قريش پاسخ دادند كه ما نخواهيم آمد، چرا كه سخن ما را نشنيده انگاشتي و با محمد (ص) يتيم ابوطالب، پيمان زناشوئي بستي. خديجه (س) از اين پاسخ رنجيده خاطر گشت، اما در يكي از همين روزها در حالي كه او همچنان در بستر آرميده بود، چهار زن گندمگون و بلندبالا مشاهده نمود كه بر او وارد شدند. خديجه (س) كه از ديدن آنان در هراس شده بود به تكاپو افتاد اما يكي از زنان او را آرام نمود و گفت:

اي خديجه (س)!

اندوهگين و هراسناك مباش، ما از جانب خدا به سويت آمده ايم و خواهران تو هستيم، من ساره همسر ابراهيم خليلم و اين آسيه همسر فرعون است و آن يكي مريم دختر عمران و چهارمين ما صفورا دختر شعيب است.

در اين هنگام چهار زن در چهار سوي خديجه (س) قرار گرفتند و حضرت خديجه (س) حمل خود را بر زمين نهاد و نوري از او ساطع گرديد كه در شرق و غرب عالم پرتوافكن شد. نوري كه به خانه هاي مكه راه يافت و همه را در حيرت فرو برد.

پس از آن ده فرشته همراه با طشت و اِبريقي مملوّ از آب كوثر از آسمان فرود آمدند. آن بانويي كه در پيش روي خديجه (س) قرار داشت مولود را با آن آب شستشو داده دو جامه كه از شير سفيدتر و از عنبر خوشبوتر بود بيرون آورد. با يكي تن مولود را پوشاند و ديگري را

مقنعه او قرار داد. آنگاه دست خود را بر لبان كودك نهاد و او را به سخن گفتن وادار نمود، فاطمه (س) دهان گشود و چنين فرمود:

اشهد ان لا اله اللَّه و اشهد ان محمد رسول اللَّه سيد الانبياء و ان بعلي سيد الاوصياء و ولدي ساده الاسباط.

آنگاه يكايك بانوان را سلام داده به نامشان خواند. آنها هم با رويي گشاده مولود فرخنده را مورد ملاطفت قرار دادند. حوريان بشارت تولد او را به آسمانها بردند. در آسمان از يمن قدوم او نوري پديدار آمد و ساطع گرديد كه تا آن زمان سماواتيان چنين نوري را رؤيت ننموده بودند. بانوان خديجه (س) را شادباش گفته از ميمنت و مباركي و طهارت نسلش سخنها گفتند. خديجه (س) با سروري زايد الوصف كودك را در آغوش كشيد و با دنيايي اميد و آرزو پستان در دهان او گذارد.

6 - تولد حضرت زهرا (س) و بشارت جبرئيل به رسول خدا (ص)

هنگامي كه فاطمه زهرا (س) به دنيا آمد.

فرشته وحي بر وجود مبارك رسول خدا (ص) نازل گشت و از جانب پروردگار مهربان بر وي پيام آورد كه:

«اللَّه يقرؤك السلام و يقري مولودك السلام.»

خداوند تبارك و تعالي بر تو و فرزند نور سيّده ات درود مي فرستد.

رسول خدا (ص) با شنيدن خبر تولد فاطمه (س) در مقابل پروردگار سر به سجده شكر گذارد و خداي عزّوجلّ را بر عطاي اين نعمت مبارك و ميمون سپاس گفت.

پيامبر خدا (ص) بسيار شادمان و خرسند بود.

زيرا كه پيش از اين خداوند در سوره ي كوثر بشارت آمدن او را به وي داده بود.

و نيز از فرشته وحي شنيده بود كه:

«أنها نسله الطاهره الميمونه و ان اللَّه تبارك و تعالي سيجعل نسلك منها و سيجعل من نسلها ائمه

و يجعلهم خلفاءها في ارضه بعد انقضاء وحيه»

7 - شكرانه تولّد حضرت زهرا (س)

از امام صادق (ع) سؤال شد كه:

«لم صارت المغرب ثلاث ركعات و اربعا بعدها ليس فيها تقصير في حضر و لا سفر؟» (59)

چرا نماز مغرب سه ركعت است و نافله اش چهار ركعت كه در سفر و حضر تقصير در آن نيست؟

آن حضرت فرمود:

«ان اللَّه عز و جل انزل علي نبيه (ص) لكل صلاه ركعتين في الحضر فاضاف اليها رسول اللَّه (ص) لكل صلاه ركعتين في الحضر و قصر فيها في السفر الا المغرب و الغداه فلما صلي المغرب بلغه مولد فاطمه (س) فاضاف اليها ركعه شكراللَّه عز و جل فلما ان ولد الحسن (ع) اضاف اليها ركعتين شكر اللَّه عز و جل فلما ان ولد الحسين (ع) اضاف اليها ركعتين شكر اللَّه عز و جل فقال للذكر مثل حظ الانثيين فتركها علي حالها في الحضر و السفر.»

خداوند تبارك و تعالي همه ي نمازها را بر پيامبر (ص) به صورت دو ركعتي نازل كرد. رسول خدا (ص) (به امر پروردگار) به همه نمازها به جز نماز مغرب و نماز صبح دو ركعت اضافه نمودند؛ كه در حضر به صورت تمام و در سفر به طور قصر خوانده شوند.

هنگامي كه رسول خدا (ص) مشغول برپائي نماز مغرب بود.

فاطمه (س) به دنيا آمد رسول خدا (ص) به شكرانه ي اين نعمت (و به امر پروردگار) يك ركعت به نماز مغرب اضافه فرمودند. پس چون حسن (ع) به دنيا آمد، دو ركعت ديگر (به عنوان نافله) به آن سه ركعت اضافه نمودند و زماني كه حسين (ع) به دنيا آمد، به نافله مغرب دو ركعت ديگر اضافه فرموده و آن را شكرانه تولد آن

حضرت قرار دادند.

فصل دوم: اسامي، القاب و كنيه ها

اسامي، القاب و كنيه هاي حضرت زهرا (س) (60)

نام گذاري حضرت زهرا (س)

«تسميتها من عند ربّ العزه، شأن أبيها و بعلها و بنيها».

نام گذاري حضرت زهرا (س) از طرف خداوند متعال مي باشد، همانند اسم گذاري حضرت محمّد (ص) و علي و حسن و حسين (ع) و همين مطلب دلالت دارد بر اينكه اين پنج نفر - در برابر پروردگار - از خود هيچگونه اختياري ندارند و تمام امورشان حتي انتخاب نامشان، مربوط به خداي متعال بوده و به كسي در مورد آنان اجازه دخالت داده نشده است.

حضرت محمّد بن عبداللَّه (ص) هرگز مجاز نيستند كه از جانب خود فاطمه و حسن و حسين (ع) را نام گذاري كنند. همچنين در اسم گذاري علي بن ابي طالب (ع) كه مولود كعبه و خانه زاد خدا هستند، پيامبر گرامي (ص) و ابوطالب (ع) را اختياري نيست.

اسامي حضرت زهرا (س)

اشاره

قال الصادق (ع):

«لفاطمهُ تسعه أسماء عند اللَّه عزّ و جل:

فاطمه و الصدّيقه و المباركه و الطاهره و الزكيّه و الراضيّه و المرضيّه و المحدّثه و الزّهراء

ثم قال: …

حضرت فاطمه زهراء (س) در پيشگاه خداوند نه اسم مخصوص دارد:

فاطمه، صديقه، مباركه، طاهره، زكيه، راضيه، مرضيه، محدثه و زهراء.» (61)

حضرت فاطمه زهرا (س) يك نام رسمي داشتند كه همان «فاطمه» مي باشد. اين نام را پيامبر اكرم (ص) هنگام تولد به امر خداوند براي دخترشان برگزيد؛ لكن به تصريح امام صادق (ع)، فاطمه زهرا (س) نُه اسم مخصوص، در پيشگاه خداوند متعال دارند، لذا يكي از كنيه هاي آن حضرت «اُمّ الأسماء» است؛ يعني بانويي كه اسامي فراوان دارد. و اين مطلب، دلالت بر عظمت روحي صديقه كبري (س) مي كند، زيرا حضرت فاطمه (س) نمونه بودند. زن نمونه؛ يعني انساني كامل كه براي بشريت الگو و سرمشق باشد، لذا همه صفات

عالي انساني در صديقه طاهره (س) جمع بود و ايشان در برابر هر صفت نيك، داراي لقبي خاص هستند. اين نُه نام از شهرت والايي برخوردار است.

1 - فاطمه (س)
اشاره

فَطَمَ - فِطاماً فَطْماً الولدَ: فصله عن الرضاع.

در لغت وقتي طفل از شير گرفته مي شود، مي گويند:

فَطَمَ الولدَ.

«فاطمه وصفي است از مصدر فَطَمَ. و فَطَمَ در لغت عرب به معني بريدن، قطع كردن و جدا شدن آمده است.

اين صيغه كه بر وزن فاعل معني مفعولي مي دهد، به معني بريده و جدا شده است.

فاطمه (س) از چه چيز جدا شده است؟» (62)

در روايات بسياري به وجه تسميه آن حضرت به «فاطمه» اشاره شده است.

فاطمه از جهل و پليدي جدا شده است:

عن الباقر (ع) قال:

… ثم قال الله عزَّوجلَّ:

«إنّي فطمتك بالعلم و فطمتك عن الطّمت.

ثم قال أبوجعفر (ع):

واللَّه لقد فطمها اللَّه تبارك و تعالي بالعلم و عن الطّمث بالميثاق.»

امام باقر (ع) فرمودند:

خداوند فاطمه زهراء (س) را از جهل و پليدي جدا نموده است، لذا «فاطمه» نام گرفته است.

ايشان سپس ادامه دادند:

به خدا قسم، خداوند در عالم پيمان و عهد (يعني عالم ذر) فاطمه (س) را از جهل و پليدي جدا كرده است.» (63)

فاطمه (س) از شرّ به دور است.

قال الصادق (ع):

«أتدرون أيّ شي ء تفسير «فاطمه»؟

قلت:

أخبرني يا سيدي!

قال (ع):

فطمت من الشّر. ثم قال:

لولا أن اميرالمؤمنين (ع) تزوّجها لما كان لها كفو إلي يوم القيامه علي وجه الأرض آدم فمن دونه»

امام صادق (ع) فرمودند:

مي دانيد تفسير فاطمه چيست و فاطمه چه معنايي دارد؟

عرضه داشتم:

مرا آگاه بنما چه معنايي دارد.

فرمودند:

«فاطمه» از شر و بدي جدا گرديده است.

سپس فرمودند:

اگر اميرالمؤمنين (ع) با حضرت زهرا (س) ازدواج نمي كرد، هيچ كس همتاي زهرا (س) نبود، از زمان حضرت آدم تا روز قيامت كفو و همتايي براي زهرا (س) يافت نمي شد.» (64)

فاطمه (س) و دوستانش از آتش باز گرفته شده اند.

ولي شيرين ترين تفسير از علت نامگذاري فاطمه ي زهرا (س) رواياتي است كه مي گويد فاطمه زهراء (س) «فاطمه» ناميده شد، زيرا شيعيان آن حضرت، از آتش جهنم باز گرفته شده اند.

عن الرضا عن آبائه (س) قال رسول اللَّه (ص):

«يا فاطمه!

أتدرين لم سميتِ «فاطمه»؟

قال علي (ع):

لِمَ سمّيتْ؟

قال:

لانها فطمتْ هي و شيعتها من النار»

امام رضا (ع) از اجدادش نقل مي فرمايد:

پيامبر (ص) فرمود:

اي فاطمه (س)!

آيا مي داني كه چرا «فاطمه» نام گرفتي؟

اميرالمؤمنين (ع) عرضه مي دارند:

شما بفرماييد چرا فاطمه، «فاطمه» ناميده شده است.

پيامبر (ص) فرمودند:

زيرا «فاطمه (س)» و شيعيان فاطمه (س) از آتش جهنم باز گرفته شده اند و به آتش نخواهند رفت.» (65)

پيمان خدا، بر آزادي دوستداران فاطمه زهرا (س)

عن محمّد بن مسلم قال:

سمعت أباجعفر (ع) يقول:

«لفاطمه (س) وقفه علي باب جهنم فإذا كان يوم القيامه، كتب بين عيني كل رجل مؤمن أو كافر. فيؤمر بمحبّ قد كثرت ذنوبه إلي النار. فتقرء بين عينيه محبّا. فتقول:

إلهي و سيدي سميتني فاطمه و فطمت بي من تولاني و تولي ذريتي من النار و وعدك الحق و أنت لاتخلف الميعاد. فيقول اللَّه عز و جل: صدقت يا فاطمه اني سميتك «فاطمه» و فطمت بك من أحبّك و تولّاك و أحبّ ذريّتك و تولاهم من النار و وعدي الحق و أنا لا اُخلف الميعاد و إنّما امرت بعبدي هذا إلي النار لتشفعي فيه فاشفعك ليتبين لملائكتي و أنبيائي و رسلي و أهل الموقف موقفك مني و مكانتك عندي فمن قرأت بين عينيه مؤمناً فجذبت بيده و أدخلته الجنه.

از محمد بن مسلم روايت است كه امام باقر (ع) فرمودند:

در روز قيامت حضرت فاطمه (س) بر در جهنم توقّفي دارند. روي پيشاني هر كس نوشته شده است كه مؤمن است يا كافر. در اين هنگام

به يكي از دوستان خطاكار حضرت فاطمه (س)، فرمان مي دهند به طرف جهنم برو. فاطمه ي زهراء (س) روي پيشاني او را مي خواند:

(بر روي پيشاني او نوشته شده است) «دوستدار زهراء».

«فاطمه ي زهراء (س) به درگاه خداوند عرضه مي دارد:

خدايا! پروردگارا!

نام مرا «فاطمه» نهادي و فرمودي:

«به خاطر تو، دوستدارانت و دوستداران فرزندانت را از آتش جهنم رهايي مي بخشم.» وعده ي تو هميشه حق بوده و هيچگاه خلاف وعده ي خود عمل نكرده اي»

«خداوند متعال مي فرمايد:

فاطمه جان!

چنين است كه مي گويي. من تو را فاطمه نام نهادم و هر كس كه تو را دوست بدارد، يا فرزندان تو را دوست بدارد، او را از آتش جهنم رهايي مي بخشم، وعده من راست است و من خلاف وعده خود عمل نمي كنم. من اين بنده ام را به طرف جهنم فرستادم تا تو او را شفاعت كني و فرشتگان و پيامبران من و هر كس در محشر است مقام تو را پيش من ببينند. هر كس را كه مؤمن و (محب) يافتي دستش را بگير و داخل بهشت نما.» (66)

خلايق از معرفت فاطمه (س) عاجزند.

قال الصادق (ع):

«إنا أنزلناه في ليله القدر، الليله فاطمه و القدرُ اللَّه. فمن عرف فاطمه حق معرفتها، فقد أدرك ليله القدر و إنّما سميت «فاطمه» لأنّ الخلق فطموا عن معرفتها»

امام صادق (ع) درباره آيه كريمه ي

إنّا أنزلناه في ليله القدر فرمودند:

مراد از «ليله» فاطمه (س) است.

مراد از «قدر» خداوند است، پس هر كس مادرم فاطمه زهرا (س) را آن گونه كه بايد، بشناسد، شب قدر را درك كرده است.

مادرم «فاطمه» ناميده شد، زيرا خلايق از معرفت او عاجزند.» (67)

فاطمه (س) مشتق از فاطر است

قال النبي (ص) لفاطمه (س).

«شق اللَّه لك يا فاطمه!

إسماً من أسمائه، فهو «الفاطر» و أنت «فاطمه.»

پيامبر اكرم (ص) به حضرت فاطمه (س) فرمودند:

اي فاطمه ي من!

خداوند براي تو اسمي از اسامي خود برگرفته است.

خداوند «فاطر» است و نام تو را «فاطمه» گذاشته است.» (68)

نام فاطمه (س) برگرفته از نام خداوند

«هذه «فاطمه» و أنا فاطر السماوات و الأرضين فاطم، أعدائي عن رحمتي يوم فصل قضائي و فاطم أوليائي عمّا يعتريهم و يشينهم فشققت لها إسماً من إسمي»

من فاطر زمين و آسمان هستم (يعني خالق آسمان و زمين هستم). و در روز قيامت دشمنان خود را از رحمتم محروم مي گردانم و اولياي خود را، از هر چه آنها را مي آزارد و ناپسند دارند، جدا نموده ام، پس نام «فاطمه» (س) را از نام خود مشتق نمودم». (69)

2 - صديقه
اشاره

صَدَقَ، صَدْقاً، صِدْقاً، مَصْدُوقَهً، تصديقا و تصداقاً، ضّد كذب،

صادقه: مُخلصه،

صديقَه: الخلّ الحبيب،

الصديق: الكثير الصدق، مرد بسيار راست و درست. الكامل في الصدق، الذّي يصدق قوله بالعمل، آنكه گفتار و كردارش مطابقت بر درستي كند. البارّ الدائم التصديق،

به زني صديقه گويند كه بسيار راستگو باشد. زني كه هم در عمل، هم در گفتار و هم در اعتقادات و ايمان صادق باشد.

صديقه (س) همسر اميرالمؤمنين (ع)

عن رسول اللَّه (ص) قال لعلي (ع):

«اتيت ثلاثاً لم اوتهن أحد و لا انا: اوتيت صهرا مثلي و لم اوت مثلي. اوتيت زوجه «صديقه» مثل إبنتي و لم اوت مثلها زوجه. و اوتيت الحسن و الحسين من صلبك و لم اوت من صلبي مثلهما. ولكنكم منّي و أنا منكم»

پيامبر اكرم (ص) به اميرالمؤمنين (ع) فرمودند:

سه چيز به تو عنايت شده كه به هيچكس، حتي خود من هم، چنين عنايتي نشده است.

پدر خانمي مثل من داري، اما من ندارم. زني «صديقه» چون دخترم فاطمه زهرا (س) داري، اما من چنين همسري ندارم. پسراني چون حسن و حسين (ع) داري كه من پسراني مثل آنها ندارم، البته همه شما از من هستيد، من هم از شما هستم. (70)

قالت عائشه:

«ما رأيت أحداً قطّ «أصدق» من فاطمه غير أبيها»

عائشه گويد:

كسي را راستگوتر از فاطمه (س)، غير از پدرش نديدم.» (71)

صدّيقه را فقط صدّيق غسل مي دهد

عن مفضّل بن عمر قال:

قلت لأبي عبداللَّه (ع):

«من غسل فاطمه (س)؟

قال:

ذاك أميرالمؤمنين (ع). فكأنّما إستفظعت ذلك من قوله.

فقال لي:

كأنّك ضقت مما أخبرتك.

فقلت:

قد كان ذلك. جعلت فداك.

فقال:

لاتضيقن فإنّها «صديقه» لم يكن يغسلها إلّا صديق. أما علمت أن مريم لم يغسلها إلّا عيسي»

مفضل از امام صادق (ع) سؤال مي كند:

چه كسي حضرت فاطمه (س) را غسل داد؟

امام صادق (ع) فرمودند:

اميرالمؤمنين (ع) فاطمه ي زهرا (س) را غسل دادند. اين مطلب قدري براي من سنگين به نظر رسيد. امام (ع) فرمودند:

مثل اينكه از اين خبر در تعجبي؟!

گفتم:

فدايت گردم بله همين طور است.

فرمود:

اين مطلب برايت هيچ سنگين نباشد، زيرا زهرا (س) «صديقه» است و صديقه را فقط صديق غسل مي دهد. مگر نمي داني حضرت مريم (س) را كه صديقه بود كسي جز حضرت عيسي (ع) غسل نداد؟»

(72)

«صديقه» زني كه شناخته نشد

عن ابي عبداللَّه (ع) قال:

«إنّ اللَّه تبارك و تعالي أمهر فاطمه (س) ربع الدنيا فربعها لها و أمهرها الجنه و النار تدخل أعداء ها النار و تدخل أولياءها الجنه و هي «الصديقه» الكبري و علي معرفتها دارت القرون الاُولي»

امام صادق (ع) فرمودند:

خداوند يك چهارم دنيا را مهر فاطمه (س) قرار داده است.

بهشت و جهنم را نيز مهريه او قرار داده است، دشمنانش را در جهنم و دوستانش را در بهشت وارد مي كند. فاطمه (س)، «صديقه كبري است كه در شناختن او، همه جهانيان در حيرت هستند.» (73)

فاطمه ي زهرا (س) زن راستگو و شهيده

عن ابي الحسن (ع) قال:

«إنّ فاطمه (س) «صدّيقه شهيده»

امام رضا (ع) فرمودند:

فاطمه زهرا (س) زني «بسيار راستگو» بودند و شهيده از اين دنيا رفتند.» (74)

3 - مباركه
اشاره

«بَرَكَتْ: فايده ي ثابت قاموس، «بركت» را زيادت، سعادت و «بروك» را ثبوت معنا كرده و گويد:

«باِركْ علي محمّد و آل محمّد»، يعني شرف و كرامت آنها را هميشگي كن. در مجمع البيان، ذيل آيه 97 از سوره ي بقره گفته:

اصل بركت به معناي ثبوت است گويند:

«برك بروكاً»، يعني ثابت شد، پس بركت به معناي ثبوت فايده است در اثر نمو و رشد. مجمع آب را، «بِرْكِه» گويند كه آب در آن ثابت است.

در مفردات گويد:

بركت، يعني ثبوت خير خدايي در يك چيز و مجمع آب را، بركه گويند. مبارك چيزي است كه در آن فايده ي ثابت باشد.» (75)

بِرْكِه:

در لغت آبگير را گويند، جايي كه آب به مرور زمان در آن جمع مي شود.

بركه: الزياده، افزايش و زيادت معنا مي دهد. بركت، رشد و نمو و زيادتي در يك شي ء را گويند.

و راغب گويد بركه به جايي اطلاق مي گردد كه خيري الهي بدون حساب و شمارش نصيب شده باشد. (76)

حضرت زهراء (س) منبع انواع بركات است و مهمترين بركت در وجود فاطمه ي زهرا (س) اين است كه ذريّه ي پيامبر (ص) از نسل زهراء (س) هستند، در حالي كه با مراجعه به تاريخ روشن مي شود كه دشمنان آن حضرت با به وجود آوردن وقايع مختلف، فرزندان فاطمه زهراء (س) را از بين مي برده اند. در واقعه ي كربلا فقط يك فرزند براي امام حسين (ع) باقي ماند، آن هم امام زين العابدين (ع). و بنابر قولي، هفت فرزند امام حسن مجتبي (ع) و دو فرزند حضرت زينب (س) را

نيز به قتل رساندند. و در اين مسير چه وقايع دردناكي كه براي ذريه ي فاطمه ي زهرا (س) به وجود آوردند و فرزندان زهراء (س) را از دم تيغ گذراندند. با همه ي آنچه كه گفته شد، لكن از بركت نسل فاطمه زهراء (س)، سادات سر تا سر جهان را نورافشاني مي كنند. قريب به محال است جايي را بيابيم كه يكي از اولاد فاطمه ي زهرا (س) در آنجا نباشد. «مباركه»، دلالت بر بركت در ذريه آن حضرت مي كند، همچنان كه كوثر بر كثرت اولاد حضرت زهراء (س) دلالت دارد.

توصيف فاطمه زهرا (س) در انجيل

عن عبداللَّه بن سليمان قال:

«قرأت في الإنجيل في وصف النّبي (ص) نكّاح النساء، ذوالنسل القليل، إنّما نسله من «مباركه»، لها بيت في الجنه، لاصخب فيه و لا نصب، يكفلها في آخر الزمان كما كفل زكريا اُمّك، لها فرخان مستشهدان»

عبداللَّه بن سليمان مي گويد:

اوصاف پيامبر خاتم (ص):

را در انجيل خواندم كه ايشان زياد نكاح مي كنند و نسل كمي خواهند داشت و نسل او از «دختري مبارك» به وجود خواهد آمد كه براي او خانه اي در بهشت آماده گشته است …» (77)

4 - طاهره
اشاره

طَهَرَ، طَهُرَ، طُهْراً، طَهُوراً و طَهارَه: ضد نجس،

الطُهْر: نقيض الحيض، پاك گرديده.

طَهَرَتِ الْمَرْأه يعني حيض زن منقطع شد.

طاهره يعني زن پاكيزه از نجاست و نقص

معناي ظاهري اسم طاهره اين است كه حضرت زهرا (س) به خواست خداوند متعال، از خونريزي ماهانه زنان و خونريزي زايمان به دور و پاكيزه بوده اند. معناي باطني نام طاهره اين است كه فاطمه زهرا (س) از هر گونه آلودگي ظاهري و باطني به دور بوده و روحي پاكيزه و دور از گناه داشته اند.

فاطمه ي زهرا (س) از هر آلودگي به دور است

عن ابي جعفر (ع) عن آبائه (ع) قال:

«إنّما سمّيت فاطمه (س) بنت محمّد «الطاهره» لطهارتها من كل دنس و طهارتها من كل رفث و ما رأت قط يوماً حمره و لا نفاساً»

امام باقر (ع) از پدران خود (ع) نقل فرمودند:

فاطمه ي زهرا (س) چون از هر گونه پليدي و گناه پاك بودند، «طاهره» ناميده شدند. هرگز فاطمه زهرا (س) خون حيض و يا خون نفاس نديدند.»

آيه تطهير كه در وصف پاكي اهل بيت عصمت و طهارت (ع) نازل شده است، براي همه، آشنا مي باشد.

«إنّما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهّركم تطهيراً»

همانا خدا چنين مي خواهد كه رجس و هر آلودگي را از شما خانواده ي نبوت (ص) ببرد و شما را از هر عيب، پاك و منزه گرداند.» (78)

عن ابي سعيد الخدري:

«عن النبي (ص) في قوله تعالي:

«إنّما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهّركم تطهيراً»

قال:

جمع رسول اللَّه (ص) علياً و فاطمه و الحسن و الحسين (ع)، ثم أدار عليهم الكساء فقال:

هولاء أهل بيتي، اللَّهم أذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيراً و اُمّ سلمه علي الباب.

فقالت:

يا رسول اللَّه!

ألست منهم؟

فقال:

إنّك لعلي خير (أو إلي خير)»

خطيب بغدادي در كتاب تاريخ خود مي گويد:

أبي سعيد خدري درباره آيه ي «إنّما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيراً» گفت:

پيامبر (ص)، علي و حسن و حسين و فاطمه (ع)

را جمع كردند. سپس بر روي آنها يك عبا قرار دادند و فرمودند:

خدايا!

اينان، اهل بيت من هستند، رجس و پليدي را از آنها بردار و آنان را پاكيزه گردان.

ام سلمه در اين هنگام نزديك در ايستاده بود عرضه داشت:

يا رسول اللَّه (ص) آيا من هم در بين آنها هستم؟

پيامبر (ص) فرمودند:

«تو در بين ايشان نيستي، اما از نيكان مي باشي.» (79)

حديث كساء، از روايات مشهور است.

اين روايت در ميان شيعيان از شهرت خاصي برخوردار است.

مفاتيح الجنان را كه ورق بزنيم به حديث كساء مي رسيم، يعني حديث كساء در دل ادعيه ي ما جاي گرفته است و كمتر حاجتمندي است كه در مواقع اضطرار به حديث كساء پناه نبرد.

فاطمه زهرا (س) هميشه پاكيزه بودند

عن ابي عبداللَّه (ع) قال:

«حرّم اللَّه عز ّو جلّ عَلي عَليّ، النساء ما دامت فاطمه (س) حيّه.

قلت:

و كيف؟

قال:

لأنّها «طاهره» لا تحيض»

امام صادق (ع) فرمودند:

تا فاطمه ي زهراء (س) زنده بودند، ازدواج مجدّد بر اميرالمؤمنين (ع) حرام بود.

راوي گويد:

سؤال كردم:

چرا اين گونه بود؟

امام (ع) فرمودند:

زيرا حضرت زهراء (س) هيچگاه حيض نمي شد و هميشه «طاهره» بود.» (80)

فاطمه (س) هرگز خون نفاس نديد

عن عائشه قالت:

«إذا أقبلت فاطمه، كانت مشيتها مشيه رسول اللَّه (ص) و كانت لا تحيض قط، لأنّها خلقت من تفاحه الجنه و لقد وضعت الحسن بعد العصر و طهرت من نفاسها، فإغتسلت و صلّت المغرب …»

عايشه مي گويد:

زهرا (س) هيچگاه خون حيض نمي ديد، زيرا از سيب بهشتي خلقت يافته بود.

همانگونه كه فرشتگان بهشتي خون حيض و نفاس ندارند، فاطمه زهرا (س) نيز هميشه در پاكي به سر مي برد. فاطمه (س) امام حسن را بعد از نماز عصر به دنيا آوردند و سپس غسل نمود و نماز مغرب همان روز را به جاي آوردند.» (81)

5 - زكيّه
اشاره

زَكا، زَكاءً و زُكُوّاً، يعني رشد كرد.

الزَكِيّ زَكيّه: هرچه پاكيزه و در حال رشد باشد.

زكي الزرع: نما، يقال:

«أرض زكيه»، يعني زميني پاك و ثمردهنده.

زكيه: ما كان نامياً طيب، زكيه: ما كان صالحاً، الزائد الخير و الفضل، الطاهر من الذنب.

زكيّه در لغت پاكيزه بودن و رشد و نمو را معني مي دهد. پاكيزه بودن از هر گونه رجس، گناه و يا صفات رذيله، كه به تفصيل، در شرح نام «طاهره» آمد.

درباره معناي دوم نيز، در نام مبارك «مباركه» سخن گفته شد.

مباهات اميرالمؤمنين بر همسري با فاطمه ي زهرا (س)

«… أنا زوج البتول، سيّده نساء العالمين، فاطمه التقيه «الزكيه» البره المهديه، حبيبه حبيب اللَّه و خير بناته و سلالته و ريحانه رسول اللَّه …»

… من شوهر بتول، سرور زنان عالم هستم. فاطمه اي كه اهل تقوا، پاكدامني و نيكوكاريست، او كه از طرف خداوند هدايت شده است، دوست، دوست خداست، بهترين دختر و فرزند پيامبر خداست، ريحانه ي پيامبر اكرم (ص) است …» (82)

«… السلام عليك أيّتها الفاضله «الزكيه» …،

درود بر تو اي زن با فضيلت و اي زني كه از هر آلودگي خود را پاك نموده اي.» (83)

6 - راضيه
اشاره

رَضِيَ، رُضاً، رِضاً، رُضي، رِضي، رُضْوانا، رضوانا و مرضاه عنه و عليه: ضد سخط، پسنديد و خشنود گشت.

رض، رضي، راض، راضي: المحب.

فاطمه ي زهراء (س) داراي صفت رضا بودند، يعني هر سختي و مصيبت و رنجي را كه خداوند براي ايشان مقدر كرده بود، تحمل مي كردند و به آن راضي بودند. ما سراسر زندگي پر بركت فاطمه ي زهرا (س) را مملو از غم مي بينيم، اما هيچگاه سخني از اعتراض و نارضايتي به ميان نمي آورند. در تمام اين وقايع دردناك، فاطمه (س) به مقدرات خداوند تن در مي دهند و كوچكترين اعتراضي ندارند، البته ايشان به بهانه ي تقدير، دست از مبارزه با غاصبان ولايت و فدك نكشيدند و به وظيفه خود عمل نمودند.

فاطمه ي زهرا (س) بر سختيهاي دنيا خرسند بود

عن جابر بن عبداللَّه قال:

دخل رسول اللَّه (ص) علي فاطمه و هي تطحن بالرحي و عليها كساء من حمله الإبل، فلما نظر إليها قال:

يا فاطمه!

تعجلي فتجرعي مراره الدنيا لنعيم الآخره غداً.

فأنزل اللَّه:

«و لسوف يعطيك ربك فترضي.»

جابر بن عبداللَّه گويد:

پيامبر (ص) وارد منزل فاطمه ي زهرا (س) شدند در حالي كه عبايي از پشم شتر بر دوش حضرت فاطمه (س) بود و با دست آسيا مي كردند.

پيامبر نگاهي به فاطمه ي زهرا (س) نمودند و فرمودند:

عجله كن و تلخي هاي دنيا را تحمّل كن تا فردا (در بهشت) به نعمتهاي آخرتي نائل گردي، چرا كه خداوند بر من نازل كرده است كه آن قدر پروردگارت به تو مي بخشد كه تو راضي شوي،

«و لسوف يعطيك ربّك فترضي.» (84)

7 - مرضيه
اشاره

فاطمه زهرا (س) نه تنها به مقدرات خداوند راضي بودند، بلكه در مقام رضا به حدي رسيده بودند كه خداوند نيز از او راضي بودند.

فاطمه (س)، راضيه بود، يعني در برابر هر سختي ايستادگي مي كردند و اعتراضي نداشتند. «مرضيه» بود، يعني در اين مقام به درجه اي رسيده بودند كه خداوند نيز اعمال او را تأييد مي كرد و از تمامي اعمال او راضي بود.

پس فاطمه زهرا (س) مصداق كامل آيه

«يا أيّتها النفس المطمئنه إرجعي إلي ربّك راضيه مرضيه»

مي باشند.

رضايت فاطمه زهرا (س) به شهادت امام حسين (ع)

عن عبدالرحمن بن المثني الهاشمي قال:

«قلت لأبي عبداللَّه (ع):

جعلت فداك من أين جاء لولد الحسين (ع)، الفضل علي ولد الحسن (ع) و هما يجريان في شرع واحد؟

فقال:

لا أراكم تأخذون به، إنّ جبرئيل (ع) نزل علي محمد (ص) و ما ولد الحسين (ع) بعد فقال له:

يولد لك غلام تقتله اُمّتك من بعدك فقال:

يا جبرئيل!

لا حاجه لي فيه. فخاطبه ثلاثاً ثم دعا عليا (ع) فقال له:

إنّ جبرئيل يخبرني عن اللَّه عز و جل أنّه يولد لك غلام تقتله اُمّتك من بعدك فقال:

لا حاجه لي فيه يا رسول اللَّه!

فخاطب عليا (ع) ثلاثا ثم قال:

إنه يكون فيه و في و ولده الامامه و الوارثه و الخزانه فأرسل الي فاطمه (س): ان اللَّه يبشرك بغلام تقتله امتي من بعدي فقالت فاطمه:

ليس لي فيه حاجه يا أبه!

فخاطبها ثلاثا ثم أرسل إليها لابد أن يكون فيه الإمامه و الوراثه و الخزانه.

فقالت له:

رضيت عن اللَّه عز و جل فعلقت و حملت بالحسين (ع) فحملت سته أشهر ثم وضعته و لم يعش مولود قط لسته أشهر غير الحسين بن علي و عيسي بن مريم (س) فكفلته ام سلمه و كان رسول اللَّه (ص) يأتيه في كل يوم فيضع لسانه في

فم الحسين فيمصه حتي يروي فأنبت اللَّه عز و جل لحمه من لحم رسول اللَّه (ص) و لم يرضع من فاطمه (س) و لا من غيرها لبنا قطّ …». (85)

عبدالرحمن بن المثني گويد:

به امام صادق (ع) عرض كردم:

فدايتان شوم چرا فرزندان امام حسين (ع) بر فرزندان امام حسن (ع) برتري دارند (فرزندان امام حسين (ع) امام قرار گرفتند اما فرزندان امام حسن چنين نشدند) در حالي كه هر دو از يك پدر و مادر هستند.

حضرت صادق (ع) جبرئيل بر پيامبر (ص) نازل شد و گفت:

خداوند فرزندي به شما خواهد داد كه امتت پس از شما او را خواهند كشت.

پيامبر اكرم (ص) به جبرئيل فرمودند:

به چنين فرزندي نياز ندارم و سه مرتبه اين كلام را تكرار فرمودند و سپس اميرالمؤمنين (ع) را در جريان اين سخن قرار دادند كه جبرئيل از طرف خداوند به ايشان خبر داده است كه پسري براي تو به دنيا مي آيد، امتم بعد از من او را مي كشند، حضرت امير (ع) عرضه داشتند:

اي رسول اللَّه!

چنين فرزندي را نمي خواهم.

سه مرتبه اين كلام را به حضرت رسول فرمود و سپس حضرت محمد (ص) افزود:

امامت و وراثت بايد از طريق فرزندان همين پسر شهيد منتقل گردد پس به دنبال فاطمه (س) فرستاده و به او پيام داد:

خداوند بشارت پسري را مي دهد كه امتم پس از من او را مي كشند فاطمه (س) عرضه داشت:

پدر جان!

به چنين فرزندي احتياجي ندارم سه مرتبه اين سخن تكرار شد، پس از آن پيامبر به فاطمه (س) خبر دادند كه امامت و وراثت بايد از طريق همين فرزند منتقل گردد. فاطمه زهرا (س) به پدر گفتند:

راضي به رضاي خداوند هستم (اگر او چنين

مي خواهد من حرفي ندارم) پس فاطمه زهرا به امام حسين (ع) باردار شدند و بعد از شش ماه سيّدالشهداء (ع) به دنيا آمدند (هيچ نوزادي شش ماهه، زنده نمانده مگر امام حسين (ع) و حضرت عيسي (ع)) سرپرستي امام حسين را به ام سلمه سپردند.

پيامبر (ص) هر روز مي آمدند و زبان مباركشان را در دهان امام حسين (ع) قرار مي دادند و او زبان رسول اللَّه (ص) را مي مكيدند و تمام وجود امام حسين (ع)، اين گونه رشد كرد.

8 - محدثه
اشاره

حَدَّثَ عن فلان: رَوَي و أورد الحديث،

الحديث: الخبر

نام محدثه داراي دو تلفظ است كه هر كدام به طور جداگانه مورد بحث قرار مي گيرد.

معناي «محدَّثه» به فتح دال.

«محدَثه» به فتح دال، يعني زني كه براي او حديث گفته مي شد.

پس از رحلت پيامبر (ص)، ايام بر فاطمه زهرا (س) به سختي مي گذشت، لذا جبرئيل به امر خداوند بر آن حضرت نازل مي شد و براي آن حضرت از وقايع آينده سخن مي گفت. صحيفه فاطميه، حاصل نزول جبرئيل بر فاطمه زهرا (س) در اين مدت است.

فرشتگان با فاطمه زهرا (س) سخن مي گفتند

بإسناده عن ابي عبداللَّه (ع) قال:

«إنما سميت فاطمه «محدَثه» لأن الملائكه كانت تهبط من السماء فتناديها كما تنادي مريم بنت عمران. فتقول

«يا فاطمه!

ان اللَّه إصطفاك و طهرك و اصطفاك علي نساء العالمين

يا فاطمه!

اقنتي لربّك و اسجدي و اركعي مع الراكعين» فتحدثهم و يحدثونها.

فقالت لهم ذات ليله:

أليست المفضله علي نساء العالمين مريم بنت عمران؟

فقالوا:

إنّ مريم كانت سيده نساء عالمها و أنّ اللَّه عز و جل جعلك سيده نساء عالمك و عالمها و سيده نساء الأوّلين و الآخرين.»

امام صادق (ع) فرمودند:

فاطمه (س) را «محَّدثه» گويند، چون ملائكه از آسمان به پايين مي آمدند و همانگونه كه ملائكه با حضرت مريم (س) سخن مي گفتند، با حضرت زهرا (س) نيز سخن مي گفتند. ملائكه به حضرت زهرا (س) گويند:

(حضرت فاطمه (س) با ملائكه سخن مي گفت و فرشتگان نيز با آن حضرت سخن مي گفتند.)

شبي حضرت فاطمه (س) از فرشتگان سؤال نمود:

آيا برترين زن عالم، حضرت مريم (س) دختر عمران نيست؟

فرشتگان عرضه داشتند:

حضرت مريم (س) سرور زنان زمان خود بود، اما خداوند شما را برترين زن جهان قرار داده است، هم در زمان خودت و هم در زمان حضرت مريم

(س) و سرور همه ي زنان از اول عالم تا آخر جهان. (86)

فاطمه ي زهرا (س) پيامبر نبود بلكه محدثه بود.

قال محمد بن ابي بكر:

لما قرأ: «و ما أرسلنا من قبلك من رسول و لا نبيّ و لا محدث»

قلت:

و هل يحدث الملائكه إلّا الأنبياء.

قال:

إنّ مريم لم تكن نبيه و كانت محدثه و اُمّ موسي بن عمران كانت محدثه و لم تكن نبيه و ساره إمرأه إبراهيم قد عاينت الملائكه فبشروها بإسحاق و من وراء إسحاق يعقوب و لم تكن نبيه و فاطمه (س) بنت رسول اللَّه (ص) كانت «محدثه» و لم تكن نبيه.»

محمد پسر ابوبكر گويد:

وقتي آيه ي «و ما أرسلنا من قبلك من رسول و لا نبيّ و لا محدث» نازل شد من گفتم:

آيا فرشتگان با غير از پيامبران نيز سخن مي گويند؟

«امام (ع) فرمودند:

حضرت مريم (س) پيامبر نبود ولي «محدثه» بود، يعني فرشتگان با او سخن مي گفتند. مادر موسي نيز محدثه بود، ولي پيامبر نبود.

ساره همسر حضرت ابراهيم (س)، محدثه بود، امّا پيامبر نبود.

فرشتگان با او ملاقات نمودند و بشارت اسحاق و يعقوب را به او دادند. و فاطمه زهرا (س) ملائكه را مي ديد و از آنها حديث مي شنيد، اما پيامبر نبود.» (87)

اخبار غيبي، در مصحف فاطمه زهرا (س)

عن حماد بن عثمان قال:

«سمعت أباعبداللَّه (ع) يقول:

تظهر الزنادقه سنه ثمانيه و عشرين و مائه و ذلك لأنّي نظرت في «مصحف فاطمه» (س).

قال:

فقلت:

و ما مصحف فاطمه (س)؟

فقال:

إنّ اللَّه تبارك و تعالي لما قبض نبيه (ص) دخل علي فاطمه (س) من وفاته من الحزن ما لا يعلمه إلّا اللَّه عز و جل فأرسل إليها ملكاً يسلّي عنها غمها و يحدثها. فشكت ذلك إلي أميرالمؤمنين (ع).

فقال لها:

إذ أحست بذلك و سمعت الصوت قولي لي. فأعلمتْه. فجعل يكتب كل ما سمع حتي اُثبت من ذلك مصحفاً.

قال:

ثم قال:

أمّا أنّه ليس من الحلال و الحرام ولكن فيه علم

ما يكون.»

حماد بن عثمان مي گويد:

از امام صادق (ع) شنيدم كه فرمودند:

در سال 128 ه.ق، زنادقه ظهور خواهند كرد، زيرا من مصحف فاطمه (س) را نگاه كردم و اين مطلب را آنجا ديدم.

گفتم:

مصحف فاطمه (س) چيست؟

فرمودند:

وقتي كه پيامبر اكرم (ص) رحلت كردند، غم و غصه ي بي حدي كه فقط خدا (مقدار آن را) مي داند، بر فاطمه زهرا (س) وارد شد. خداوند ملكي فرستاد تا حضرت زهرا (س) را تسلي خاطر دهد و با ايشان سخن بگويد.

حضرت فاطمه (س) از اين جريان به اميرالمؤمنين (ع) گلايه كردند.

علي (ع) فرمودند:

هرگاه ملك را ديدي و صداي او را شنيدي مرا خبر كن. زهرا (س)، علي (ع) را از آمدن ملك آگاه ساختند اميرالمؤمنين (ع) آنچه را كه مي شنيد، مي نوشت، تا اينكه كتابي از آن مطالب نوشته شد.

سپس امام صادق (ع) فرمودند:

«اما در «مصحف فاطمه (س)» حلال و حرام خدا نيست، بلكه وقايعي كه اتفاق خواهد افتاد (تا روز قيامت) همه درون آن است.» (88)

در مصحف فاطمه ي زهرا (س) چيست؟

إنّ الصادق (ع) يقول:

«علمنا غابر و مزبور و نكت في القلوب و نقر في الأسماع و أن عندنا الجفر الأحمر و الجفر الأبيض و «مصحف فاطمه» (س) و عندنا الجامعه فيها جميع ما تحتاج الناس إليه. فسئل عن تفسير هذا الكلام.

فقال:

أما الغابر، فالعلم بمإ؛ّ يكون و أما المزبور فالعلم بما كان و امّا النكت في القلوب فهو الإلهام و أمّا النقر في الأسماع فحديث الملائكه نسمع كلامهم و لا نري أشخاصهم و أمّا الجفر الأحمر فوعاء فيه سلاح رسول اللَّه (ص) و لن يخرج حتي يقوم قائمنا أهل البيت و أمّا الجفر الأبيض فوعاء فيه توراه موسي و إنجيل عيسي و زبور داود و كتب اللَّه الاولي

و أمّا مصحف فاطمه (س) ففيه ما يكون من حادث و أسماء من يملك إلي أن تقوم الساعه و امّا الجامعه، فهو كتاب طوله سبعون ذراعاً، املاء رسول اللَّه (ص) من فلق فيه و خطّ علي بن ابي طالب (ع) بيده فيه واللَّه جميع ما تحتاج إليه الناس إلي يوم القيامه حتي أنّ فيه أرش الخدش و الجلده و نصف الجلده» (89)

امام صادق (ع) مي فرمودند:

ما غابر و مزبور را مي دانيم، ما مسائل قلبي و نيَّات را مي دانيم. ما «نقري» كه در گوشها مي رود را مي دانيم.

«جفر قرمز» و «جفر سفيد» را مي شناسيم. در نزد ما «مصحف فاطمه (س)» است.

در پيش ما «جامعه اي» است كه همه چيزهايي كه انسان به آن نياز دارد در آن هست.

سؤال شد:

اين كلام يعني چه؟

امام (ع) فرمودند:

«غابر»، يعني دانستن آنچه واقع مي شود. «مزبور»، يعني دانستن آنچه قبلاً رخ داده است.

اما «مسائل قلبي و نيات»، اوهام ذهني ديگران است كه ما مي دانيم. «نقرِ» در گوشها، سخن ملائكه مي باشد كه ما آنها را مي شنويم، ولي خودشان را نمي بينيم.

«جفر قرمز» ظرفي است كه اسلحه پيامبر (ص) در آن است و آن سلاح تا زمان امام مهدي، قائم اهل بيت (ع) خارج نخواهد شد.

اما «جفر سفيد» آن ظرفي است كه تورات موسي (ع) و انجيل عيسي (ع) و زبور داوود (ع) و كتاب اولي خداوند در آن است.

اما «مصحف فاطمه (س)»، پس آنچه از حوادث رخ خواهد داد و اسامي پادشاهان تا روز قيامت در آن آمده است.

اما «جامعه» كتابي است كه طول آن هفتاد ذرع است (شايد كنايه از كثرت معارف آن كتاب باشد) پيامبر (ص) مطالب آن را فرموده است و حضرت علي (ع) آن را

نوشته اند و به خدا قسم!

در آن تمام آنچه انسان تا روز قيامت نياز دارد، نوشته شده است، حتي در كتاب جامعه، مقدار خسارت بسيار كم نيز وجود دارد، يك شلاق و نصف شلاق نيز در آن بيان شده است.»

معناي «محدِّثه» به كسر دال

«محدِّثه» به كسر دال، يعني زني كه براي ديگران نقل حديث مي كند.

ما از حضرت فاطمه ي زهرا (س) روايات زيادي را در دست داريم.

فاطمه ي زهرا (س) به سؤالات زنان مدينه پاسخ مي فرمودند و به آنان حديث مي آموختند. فاطمه ي زهرا (س) احاديث زيادي را از پيامبر (ص) و يا حضرت علي (ع) براي ما نقل فرموده اند، لذا ايشان را «محدِّثه» گويند.

9 - زهراء
اشاره

زهر، زهورا السراج أو القمر أو الوجه: تلألأ، أضاء،

زهراء، مونث أزهر است، يعني، النير، الصافي اللون، المشرق الوجه و القمر.

«زهرا كه در تداول بيشتر به جاي نام ايشان به كار مي رود، در لغت، درخشنده، روشن و مرادفهايي از اين گونه، معني مي دهد. و اين لقب از هر جهت برازنده اين بانو است.

او چهره درخشان زن مسلمان، فروغ تابان معرفت و نمونه روشن پرهيزكاري و خداپرستي است.

اين درخشندگي به ساعتي مخصوص و روزي معين اختصاص ندارد. از آن روز كه وظيفه خود را تعهد كردند، تا امروز و براي هميشه چون گوهري بر تارك تربيت اسلامي مي درخشند.» (90)

زهراء در لغت، يعني درخشنده. در روايات آمده است هنگامي كه فاطمه (س) به نماز و عبادت مي ايستادند، اهل آسمان از نور او بهره مي گرفتند، چنانكه زميني ها از نور خورشيد بهره مند مي شوند.

فاطمه زهرا (س) از نور عظمت خداوند به وجود آمده است

عن جابر عن ابي عبداللَّه (ع) قال:

«قلت:

لم سميت فاطمه الزهراء (س) «زهراء»؟

فقال:

لأنّ اللَّه عز و جل خلقها من نور عظمته فلمّا أشرقت أضاءت السماوات و الأرض بنورها و غشيت أبصار الملائكه للَّه ساجدين و قالوا إلهنا و سيدنا!

ما هذا النور؟، فأوحي اللَّه إليهم هذا نور من نوري و أسكنته في سمائي، خلقته من عظمتي، اُخرجه من صلب نبيّ من أنبيائي، افضله علي جميع الأنبياء و اخرج من ذلك النور أئمه يقومون بأمري، يهدون الي حقي و اجعلهم خلفائي في أرضي بعد إنقضاء وحيي.»

جابر از امام حسين (ع) سؤال كرد:

چرا فاطمه (س) را «زهراء» ناميده اند؟

ايشان فرمودند:

خداوند فاطمه (س) را از نور عظمت خود آفريد. وقتي فاطمه (س) درخشيدند، زمين و آسمان را نوراني كردند.

چشمهاي ملائكه غرق نور شد و خداوند را سجده كردند و از روي تعجب گفتند:

خداوندا!

اين

چه نوري است؟

وحي شد كه اين يكي از نورهاي من است، در آسمان جايش دادم و او را از طريق پيامبر (ص) متولد گردانيدم و او را بر همه پيامبران (ع) برتري دادم و از آن نور، ائمه ي هدي (ع) به وجود آمدند، تا دستورات مرا اجرا نمايند و مردم را هدايت كنند، آنها بعد از قطع شدن وحي، جانشينان من در زمين هستند.» (91)

محراب فاطمه زهرا (س) هنگام عبادت غرق نور است

عن ابن عماره عن ابيه قال:

«سئلت أباعبداللَّه (ع) عن فاطمه (س) لم سميت «زهراء»؟

فقال:

لأنها كانت إذا قامت في محرابها زهر نورها لأهل السماء كما يزهر نور الكواكب لأهل الأرض.»

پدر ابن عمار از امام صادق (ع) سؤال كرد:

چرا فاطمه (س) را «زهراء» ناميده اند؟

فرمودند:

زيرا هرگاه در محراب عبادت مي ايستادند، نورشان براي اهل آسمان مي درخشيد، همچنان كه ستارگان براي ما زمينيها درخشش دارند.» (92)

فاطمه زهرا (س) درخشنده چون ماه

عن الرضا (ع) قال في حديث طويل:

«كانت فاطمه (س) إذا طلع هلال شهر رمضان يغلب نورها الهلال و يخفي فإذا غابت عنه ظهر.»

امام رضا (ع) فرمودند:

هلال ماه رمضان كه ظاهر مي شد نور فاطمه (س) بر آن غلبه مي كرد و كسي نمي توانست نور هلال ماه را ببيند، تا اينكه حضرت فاطمه (س) از آنجا مي رفتند، آنگاه هلال ماه ديده مي شد.» (93)

زهرا، يعني درخشنده

عن عائشه: «كنا نخيط و نغزل و ننظم الإبره بالليل في ضوء وجه فاطمه (س) … و لذلك سميت «الزهراء.»

عائشه مي گويد:

شب هنگام، ما در نور صورت فاطمه ي زهرا (س) خياطي، پشم ريسي و بافندگي مي كرديم و چون صورتي بسيار درخشنده داشت «زهراء» ناميده شد.» (94)

فاطمه زهرا (س) براي اميرالمؤمنين (ع) مي درخشد

ابوهاشم العسكري سالت صاحب العسكر (ع):

«لم سميت فاطمه، «الزهراء» (س)؟

فقال:

كان وجهها يزهر لأميرالمؤمنين (ع) من أول النهار كالشمس الضاحيه و عند الزوال كالقمر المنير و عند غروب الشمس كالكوكب الدري.»

ابوهاشم گويد:

از امام حسن عسكري (ع) سؤال كردم:

چرا فاطمه (س)، «زهراء» ناميده شد؟

فرمودند:

صورت فاطمه (س) براي اميرالمؤمنين (ع) در اول روز مانند خورشيد مي درخشيد و هنگام عصر مانند ماه تابان بود.

و هنگام غروب خورشيد مانند ستاره اي پر نور بود، چون چنين بودند او را زهراء (س) گويند.» (95)

تعجب اهل مدينه از محراب غرق نور فاطمه ي زهرا (س)

عن ابان بن تغلب قال:

«قلت لأبي عبداللَّه (ع):

يابن رسول اللَّه!

لِمَ سمّيت «الزهراء» (س)، زهراء؟

فقال لانّها تزهر لاميرالمومنين (ع) في النهار ثلاث مرات بالنور كان يزهر نور وجهها صلاه الغداه و الناس في فراشهم فيدخل بياض ذلك النور إلي حجراتهم بالمدينه فتبيض حيطانهم فيعجبون من ذلك فيأتون النبي (ص) فيسألونه عمّا رأوا فيرسلهم إلي منزل فاطمه (س) فيأتون منزلها فيرونها قاعده في محرابها تصلي و النور يسطع من محرابها من وجهها، فيعلمون ان الذي رأوه كان من نور فاطمه، فاذا انتصف النهار و ترتبت الصلاه، زهر نور وجهها (س) بالصفره فتدخل الصفره، في حجرات الناس، فتصفر ثيابهم و إلوانهم، فيأتون النبي (ص) فيسألونه عمّا رأوا، فيرسلهم إلي منزل فاطمه (س) فيرونها قائمه في محرابها و قد زهر نور وجهها (ع) و علي أبيها و بعلها و بنيها بالصفره فيعلمون أنّ الذي رأوا، كان من نور وجهها، فإذا كان آخر النهار و غربت الشمس احمرّ وجه فاطمه، فاشرق وجهها بالحمره فرحاً و شكراً للَّه عز و جل، فكان تدخل حمره وجهها حجرات القوم و تحمر حيطانهم فيعجبون من ذلك و يأتون النبي (ص) و يسألونه عن ذلك، فيرسلهم الي منزل فاطمه

(س)، فيرونها جالسه تسبح اللَّه و تمجده و نور وجهها يزهر بالحمره فيعلمون ان الذي رأوا كان من نور وجه فاطمه (س) فلم يزل ذلك النور في وجهها حتي ولد الحسين (ع) فهو يتقلب في وجوهنا إلي يوم القيامه في الأئمه منا أهل البيت إمام بعد إمام.» (96)

ابان بن تغلب مي گويد:

از امام صادق (ع) سؤال كردم:

اي فرزند پيامبر (ص)

چرا فاطمه (س) را، «زهراء» گويند؟

فرمودند:

فاطمه (س) براي اميرالمؤمنين (ع) در طول روز سه بار مي درخشيد. نور او در هنگام نماز صبح، زماني كه مردم در خواب بودند، حياط خانه آنها را نورافشاني مي كرد. همه متعجّب شدند، خدمت پيامبر (ص) رسيدند و سؤال كردند اين نور چه بود كه ما ديديم؟

پيامبر (ص) آنها را به منزل فاطمه زهرا (س) فرستادند. وقتي كه به منزل فاطمه ي زهرا (س) آمدند، ديدند آن حضرت روي سجاده خود نشسته اند و در حال نماز هستند و نور از صورت فاطمه زهرا (س) از ميان محراب مي درخشد. همه دريافتند آنچه ديده اند نور فاطمه (س) بوده است.

هنگام ظهر، وقتي براي نماز آماده شدند، نوري زرد رنگ از ايشان ساطع گشت كه تمام خانه هاي مدينه را فراگرفت. رنگ صورت و لباس همه ي مردم زرد شد. پيش پيامبر (ص) آمدند و از آنچه ديده بودند سؤال كردند. باز پيامبر (ص) آنها را به منزل فاطمه (س) فرستادند. اين بار نيز حضرت فاطمه (س) را در محراب ديدند در حالي كه از صورت ايشان براي پيامبر (ص) و علي (ع) نوري زرد رنگ مي درخشيد. فهميدند آنچه ديده اند از نور فاطمه (س) بوده است.

و هنگامي كه خورشيد غروب نمود، صورت زهراء (س) قرمز گشت و نوري قرمز از

ايشان مي درخشيد اين نور داخل منازل مردم مدينه گشت، خانه هاي مردم قرمز شد و در تعجب فرو رفتند. مردم دوباره پيش پيامبر (ص) رفتند و از اين مطلب سؤال كردند، پيامبر (ص) آنها را به منزل فاطمه ي زهراء (س) فرستاد، آنها به منزل فاطمه (س) آمدند و ايشان را روي سجاده ديدند، در حالي كه خداوند را تسبيح مي گفت و

از سيماي ملكوتي ايشان نوري قرمز مي درخشيد، دريافتند آنچه ديده بودند از نور سيماي فاطمه (س) بوده است.

اين نور در سيماي فاطمه (س) بود، تا زماني كه امام حسين (ع) متولد گشتند، از آن به بعد اين نور در سيماي هر يك از اهل بيت (ع) بود و تا قيامت از چهره همه امامان درخشش خواهد داشت.»

القاب حضرت زهرا (س)

اشاره

علاوه بر اسامي حضرت زهرا (س)، در برابر هر صفت و كمالي كه از حضرت فاطمه (س) سراغ داريم، يك لقب پرمحتوا براي آن حضرت، از طريق روايات به يادگار به ما رسيده است.

القاب حضرت زهرا (س) بي شمار است، زيرا كمالات او بي پايان است، اما آنچه در اين فصل عرضه مي شود، غوصي در كوثر القاب آن حضرت در ميان روايات، ادعيه و سخنان ائمه ي اطهار (ع) و پيامبر اكرم (ص) است.

1 - انسيّه
اشاره

أَنِسَ - أَنَسَ - أَنَسَ - تَأَنَّسَ: صار إنساناً،

إِنْسِي و أَنْسي: البشر أو غير الجن و الملاك.

فاطمه زهراء (س) الگوي تمامي انسانها از زن و مرد بوده و هستند، زيرا در انسانيت به تمام درجات كمال رسيده بودند، امّا چون نصيبي از بهشت داشتند، او را حوراء انسيه مي گويند، يعني فرشته اي انسان صفت.

فاطمه (س)، انساني بهشتي

… قال رسول اللَّه (ص):

«… ففاطمه حوراء «انسيه» فإذا إشتقت إلي الجنّه شممت رائحه فاطمه (س).»

پيامبر (ص) فرمودند:

هرگاه مشتاق بهشت مي شوم، فاطمه (س) را مي بويم. فاطمه (س) بوي بهشت مي دهد. او فرشته اي در پوست انسان است.» (97)

فاطمه ي زهرا (س) فرشته اي در قالب انسان

عن أسماء بنت عميس قالت:

«قال رسول اللَّه (ص) و قد كنت شهدت فاطمه (س) و قد ولدت بعض ولدها فلم أر لها دماً فقال (ص):

إن فاطمه خلقت حوريه في صوره «إنسيه».

اسماء بنت عميس مي گويد:

پيامبر اكرم (ص) فرمودند:

من زايمان فاطمه (س) را در تولد بعضي فرزندانش ديده ام، او از زايمان، هيچ خوني نديد، زيرا فاطمه (س) فرشته اي در صورت انسانهاست.» (98)

2 - بتول
اشاره

بَتَلَ - بَتْلاً: قطعه و أبانه عن غيره،

البَتُول: من إنقطع عن الزواج

در لغت، «اَلْبَتْل» بريدن شي ء را معنا مي دهد و «بتول» در لغت، دختر و دوشيزه اي را گويند كه رغبت و حاجت خود را از مردان بريده باشد. كسي كه به خاطر خدا از دنيا بريده است و كسي كه از ازدواج خودداري مي كند، همچنين به زني كه خون حيض نبيند، بتول گفته مي شود.

فاطمه زهراء (س) هيچگاه خون حيض نمي ديد

عن علي (ع):

«إنّ النبي (ع) سئل: ما البتول؟

فإنّا سمعناك يا رسول اللَّه تقول:

إنّ مريم بتول و فاطمه (س) بتول.

فقال (ص):

البتول التي لم تر حمره قطّ، أي، لم تحض فإنّ الحيض مكروه في بنات الأنبياء.»

اميرالمؤمنين (ع) فرمودند:

از پيامبر (ص) سؤال شد:

بتول يعني چه؟

ما از شما شنيده ايم كه مريم و فاطمه (ع)، بتول هستند.

پيامبر (ص) فرمود:

بتول، يعني زني كه خون عادت ماهانه نبيند و هيچگاه حيض نشود، زيرا حيض در دختران پيامبران پسنديده نيست.» (99)

فاطمه زهرا (س) هر شب باكره مي گشت

عن النّبي (ص):

«سميت فاطمه «بتولاً» لأنّها تبتلت و تقطعت عمّا هو معنا العورات في كل شهر و لأنّها ترجع كل ليله بكراً. و سميت مريم بتول لأنّها ولدت عيسي بكراً.»

پيامبر اكرم (ص) فرمودند:

فاطمه ي زهرا (س) بتول ناميده شد، زيرا از آنچه زنان بر آن عادت دارند (حيض شدن در هر ماه) بريده شده بود و ايشان هر شامگاه باكره مي شدند.

حضرت مريم نيز بتول ناميده شد، زيرا عيسي (ع) را در حالي كه باكره بود به دنيا آورد.» (100)

3 - تقيّه
اشاره

زني را كه اهل پرهيزكاري و تقوا باشد «تقيّه» گويند. آيا كسي از صدّيقه ي طاهره (س) در ميان زنان پرهيزكارتر مي شناسيد؟

فاطمه ي زهرا (س) الگوي تقوا

«في زياره فاطمه (س) في الروضه»، تقف في الموضع المذكور و تقول.

«السلام علي البتوله الطاهره و الصديقه المعصومه و البره «التقيه» سليله المصطفي و حليله المرتضي و ام الأئمه النجباء. اللَّهم إنّها خرجت من دنياها مظلومه مغشومه، قد ملئت داء و حسره و كمداً و غصه تشكو إليك و إلي أبيها ما فعل بها. اللَّهم إنتقم لها و خذلها بحقها …»

در زيارتنامه ي حضرت فاطمه ي زهرا (س) مي خوانيم:

درود بر تو اي زن پاكيزه از هر بدي و آلودگي، سلام بر تو اي زن بسيار راستگو، دور از هر گناه، نيكوكار، باتقوا، فرزند مصطفي (پيامبر اكرم (ص))، همسر مرتضي (اميرالمؤمنين (ع)) و مادر پيشوايان گرامي و با كرامت. خداوندا فاطمه ي زهرا (س) در حالي كه مورد ظلم و ستم دشمنان قرار گرفته بود از اين دنيا رفت، لبريز از درد و حسرت و آه و غم و اندوه بود كه شكايت اين قوم را در پيشگاه تو و پدرش نمود. خداوندا انتقام او را بگير و حق مسلم ايشان را بازگردان.» (101)

«السلام عليك أيّتها «التقيّه» النقيّه،

دورد بر تو اي زن پاكدامن و با تقوا!» (102)

4 - حبيبه
اشاره

حبَّ - حُبّاً و حِبّاً: وَدَّه، حَبَّ - و حَبُبَ - إليه: صار حبيباً له، أي، محبوباً،

الحبيب: المُحِبّ تقول أنا حبيبكم، أي مُحِبُّكم، المحبوب، تقول:

«هذا حبيبي»، أي، محبوبي.

حبيبه، يعني زني محبوب و دوست داشتني، زني كه او را دوست داشته باشند. «حبيبه حبيب اللَّه»، يعني پيامبر خدا (ص) كه حبيب خداوند است، فاطمه زهرا (س) را دوست مي دارد.

فاطمه زهرا (س) محبوبه ي رسول اللَّه (ص)

عن ابي عبداللَّه (ع) قال:

… قال أميرالمؤمنين (ع):

«… فلما كانت الليله الّتي أراد اللَّه أن يكرمها و يقبضها إليه أقبلت تقول:

و عليكم السلام و هي تقول لي:

يا إبن عمّ قد أتاني جبرئيل مسلّماً و قال لي:

السلام يقرأ عليك السلام يا «حبيبه» حبيب اللَّه! و ثمره فؤاده، اليوم تلحقين بالرفيع الأعلي و جنه المأوي ثم إنصرف عني …»

امام صادق (ع) فرمودند:

… اميرالمؤمنين (ع) فرمودند:

شبي كه خداوند مي خواست جان زهراء (س) را بگيرد، حضرت زهراء (س) به طرف قبله رو نمودند و گفتند:

درود بر شما باد. و به من گفت:

اي پسر عمو، جبرئيل در حالي كه درود مي فرستاد بر من وارد شد و گفت:

«سلام»، بر تو درود مي فرستد، اي محبوب پيامبر (ص) و اي ثمره ي قلب رسول!

امروز به ملكوت اعلي خواهي شتافت و سپس از من دور شد …» (103)

فاطمه ي زهرا (س) دوستدار رسول خدا (ص)

«… أنا زوج البتول سيّده نساء العالمين فاطمه التقيه الزكيه البَرَّه المهديه، «حبيبه» حبيب اللَّه و خير بناته و سلالته و ريحانه رسول اللَّه …»

… من شوهر بتول (س)، سرور زنان عالم هستم. فاطمه اي كه اهل پاكدامني است، نيكوكار است، از طرف خداوند هدايت شده است، دوستِ، دوست خداست، بهترين دختر و فرزند پيامبر خداست، ريحانه ي پيامبر اكرم (ص) است …» (104)

5 - حُرَّه
اشاره

حَرَّ - حَراراً العبدُ: عُتق و صار حُرًّا،

الحُرّ: خلاف العبد و الأسير، الكريم،

الحُرَّه، خلاف الأمه، الكريمه

هر زن آزاده را حُرّه خوانند. زني آزاده تر از فاطمه (س) در دنيا يافت نمي شود. فاطمه (س) زني كه آزادگي را معنا نمود و در راه حريت جان خويش را فدا نمود.

فاطمه ي زهرا (س) زني آزاده

عن سلمان و عبداللَّه بن العبّاس قالا:

«توفي رسول اللَّه (ص) … فقاما، فجلسا بالباب و دخل عليّ (ع) علي فاطمه (س).

فقال لها:

أيّتها «الحُرَّه» فلان و فلان بالباب، يريدان ان يسلّما عليك فماترين؟

قالت:

البيت بيتك و الحُرَّه زوجتك، إفعل ما تشاء …»

سلمان مي گويد:

وقتي پيامبر (ص) فوت نمودند … آن دو نفر (عمر و ابوبكر) به در خانه علي (ع) آمدند. اميرالمؤمنين (ع) پيش فاطمه (س) آمدند و صدا زدند:

اي آزاده!

آن دو نفر پشت در خانه هستند، مي خواهند خدمتتان برسند و سلام عرض كنند. چه مي گويي؟

فاطمه (س) گفت:

خانه، خانه توست و من نيز زن تو هستم، هرچه خواهي انجام ده.» (105)

6 - حوراء
اشاره

حَوِرَ - حَوَراً - حورت العين: إشتدَّ بياض بياضها و سواد سوادها.

حوراء زني است كه چشماني زيبا دارد كه سفيدي (بدن) او، در نهايت سفيدي و سياهي (چشمان) او نيز در نهايت سياهي است، كه اين يكي از صفات حورالعين است.

خلقت فاطمه زهراء (س) نصيبي از بهشت داشت، لذا ايشان صفات فرشتگان را داشتند. پس يكي از اسامي آن حضرت نيز «حوراء» است، يعني زني كه همچون فرشتگان داراي چشماني زيباست.

فاطمه ي زهراء (س) بوي بهشت مي دهد

… قال رسول اللَّه (ص):

«… ففاطمه «حوراء» إنسيه فإذا إشتقت إلي الجنه شممت رائحه فاطمه (س).»

پيامبر (ص) فرمودند:

هرگاه مشتاق بهشت مي شوم، فاطمه (س) را مي بويم. فاطمه (س) بوي بهشت مي دهد. او فرشته اي در پوست انسان است.» (106)

فاطمه زهرا (س) فرشته اي كه از هر آلودگي به دور است

قال رسول اللَّه (ص):

«إنَّ إبنتي فاطمه «حوراء»، إذ لم تحض و لم تطمث»

پيامبر اكرم (ص) فرمودند:

به درستي كه دخترم، فاطمه (س)، فرشته و «حوراء» است، زيرا او هيچگاه خون حيض نمي بيند و هيچ آلودگي در او راه ندارد.» (107)

فاطمه ي زهرا (س) در قالب انسان

قال رسول اللَّه (ص):

«إبنتي فاطمه «حوراء» آدميّه»

پيامبر اكرم (ص) فرمودند:

دخترم فاطمه (س)، «فرشته اي» در قالب انسان است.» (108)

7 - حوريه
اشاره

از نظر لغت، در لقب حورا گذشت.

از آنجايي كه خلقت حضرت فاطمه (س) با ميوه هاي بهشتي در ارتباط بوده است، لذا صفات حوريه هاي بهشتي نيز در وجود آن حضرت فراوان يافت مي شوند بدين جهت او را «حوريّه» گويند، يعني فاطمه ي زهرا (س) فرشته خصال بودند. فاطمه زهرا (س) بوي بهشت مي دادند و همچون فرشتگان همواره باكره بودند و هيچگاه خون حيض، يا نفاس نمي ديدند.

پيامبر (ص) فاطمه ي زهرا (س) را حوريه خطاب مي كند

عن سلمان الفارسي قال:

«كنت واقفاً بين يدي رسول اللَّه (ص) أسكب الماء علي يديه إذا دخلت فاطمه (س) و هي تبكي، فوضع النبي (ص) يده علي رأسها و قال:

ما يبكيك؟ لاأبكي اللَّه عينيك يا «حوريه»!

قالت:

مررت علي ملاء من نساء قريش و هن مخضبات فلما نظرن إليّ وقعوا فيّ و فيّ إبن عمّي.

فقال لها:

و ما سمعت منهن؟

قالت:

قلن كان قد عزّ (109) علي محمد أن يزوّج إبنته من رجل فقير قريش و أقلهم مالاً.

فقال لها:

واللَّه يا بنيه!

ما زوّجتك و لكن اللَّه زوّجك من علي فكان بدوه منه …»

سلمان فارسي رضي لله عنه مي گويد:

خدمت پيامبر (ص) بودم و آب روي دست مباركشان مي ريختم كه در اين حين فاطمه (س) وارد شدند در حالي كه مي گريستند، حضرت فاطمه (س) عرضه داشتند:

بر گروهي از زنان قريش مي گذشتم هنگامي كه آنها مرا ديدند به بد گفتن از من و علي (ع) پرداختند.

پيامبر (ص) به فاطمه (س) فرمودند:

چه شنيدي؟

حضرت فاطمه (س) عرضه داشتند:

مي گفتند:

چقدر براي محمّد (ص) بد شد كه دخترشان را به مرد فقيري از قريش دادند.

پيامبر اكرم (ص) فرمودند:

زهراء جان!

به خدا قسم من تو را شوهر ندادم، خداوند تو را به عقد علي (ع) درآورد.» (110)

… فقال (ص):

«إنّ فاطمه خلقت «حوريه» في صوره إنسيه»

پيامبر اكرم (ص) مي فرمودند:

زهراء (س)

خلقتي از فرشتگان دارد كه در پوستي از انسانها قرار گرفته است.» (111)

8 - راكعه
اشاره

رَكَعَ - رَكْعاً و رُكُوعاً: إنحني و طأطأ رأسه و منه الركوع في الصلوه.

زني را كه اهل ركوع بر درگاه احديت باشد، راكعه گويند.

فاطمه ي زهرا (س)، در شب جمعه تا صبح در ركوع بود.

عن الحسن بن علي بن ابي طالب (ع) قال:

«رأيت أمّي فاطمه (س) قامت في محرابها ليله جُمْعَتها فلم تزل «راكعه» ساجده حتي إتّضح عمود الصبح و سمعتها تدعو للمؤمنين و المؤمنات و تسمّيهم و تكثر الدعاء لهم و لا تدعو لنفسها بشي ء.

فقلت لها:

يا اُمّاه لِمَ لاتدعين لنفسك كما تدعين لغيرك؟

فقالت:

يا بُنيَّ!

الجارّ ثم الدّار.»

امام حسن (ع) مي فرمايد:

مادرم را در يك شب جمعه ديدم كه به نماز ايستاده اند و پي درپي در ركوع و سجود بودند، تا صبح شد. شنيدم زنان و مردان با ايمان را، با نام مي خواند و از خداوند براي آنها دعاي خير مي نمودند و براي خودشان هيچ چيز از خداوند نمي خواستند. از ايشان سؤال كردم:

چرا براي خودتان چيزي نمي طلبيد؟

فرمودند:

پسرم!

اوّل بايد همسايه ها را دعا نمود و بعد خويشتن را.» (112)

9 - رشيده
اشاره

رَشَدَ - رُشْداً و رَشاداً، رَشِدَ - رَشَداً: إهتدي و إستقام،

الرشيد:

ذوالرشد، الهادي، المهتدي،

الرشد:

الإستقامه علي طريق الحقّ.

رشيده:

زني را گويند كه هدايت الهي شامل حال او شده است و در مسير حق و حقيقت ثابت قدم مي باشد و در اين راه، هدايتگر ديگران مي شود.

در فقه و حقوق به زني كه از نظر فكري به مرحله اي رسيده باشد كه بتواند امور خود را به تنهايي اداره كند، رشيده گويند.

حنوط پيامبر (ص) و علي و فاطمه (ع) از بهشت آمده است

عن موسي بن جعفر عن أبيه (ع) قال:

قال علي بن ابي طالب (ع):

«كان في الوصيه أن يدفع إليّ الحنوط فدعاني رسول اللَّه (ص) قبل وفاته بقليل.

فقال:

يا علي! و يا فاطمه!

هذا حنوطي من الجنه، دفعه إليّ جبرئيل و هو يقرئكما السلام و يقول لكما:

اقسماه و اعزلا (113) منه لي و لكما.

قالت:

لك ثلثه وليكن الناظر في الباقي علي بن ابي طالب (ع).

فبكي رسول اللَّه (ص) و ضمّها إليه و قال:

موفقه «رشيده» مهديه ملهمه. يا علي! قل في الباقي.

قال:

نصف ما بقي لها و نصف لمن تري يا رسول اللَّه!

قال:

هو لك فإقبضه.» (114)

امام كاظم (ع) از پدران خود (ع) نقل فرمودند كه اميرالمؤمنين (ع) فرمودند:

در وصيت پيامبر (ص) آمده بود كه حنوط را به من بدهند، پس پيامبر (ص) كمي قبل از فوتشان مرا خواستند و فرمودند:

اي علي (ع)!

و اي فاطمه (س)!

اين حنوط من است كه جبرئيل (ع) آن را از بهشت برايم آورده. جبرئيل (ع) بر شما درود فرستاد و گفت:

شما بايد آن را تقسيم كنيد و براي من و خودتان برداريد. فاطمه (س) گفتند:

يك سوم آن براي شما باشد و درباره ي بقيه نيز علي (ع) نظر بدهد.

پيامبر (ص) (از اين برخورد متعجب شدند) گريستند و زهرا (س) را به سينه ي خود چسباندند و

فرمودند:

تو يك زن موفقه و رشيده هستي كه از سوي خداوند مورد الهام واقع شده و از طرف او هدايت يافته اي. بعد فرمودند:

يا علي (ع)!

درباره ي باقي حنوط سخن بگو. اميرالمؤمنين (ع) عرضه داشتند:

نصف باقي مانده، از آن زهراء (س) باشد درباره بقيه ي آن خودتان رأي دهيد.

پيامبر (ص) به اميرالمؤمنين (ع) فرمودند:

باقيمانده ي آن هم براي خود شماست، آن را بگيريد.»

10 - رضيّه
اشاره

از نظر لغت در اسم راضيه توضيح داده شد.

در صفت رضا، آن قدر رضاي حضرت زهراي مريضه (س) مثال زدني است كه براي اين صفت نيك ايشان، چندين لقب ذكر شده است.

«راضيه»، «مرضيّه» و «رضيّه».

فاطمه ي زهرا (س) راضي در برابر همه ي سختيها

عن الصادق (ع) قال:

دخل رسول اللَّه (ص) علي فاطمه (س) و عليها كساء من ثله الابل و هي تطحن بيدها و ترضع ولدها فدمعت عينا رسول اللَّه (ص) لما ابصرها فقال:

يا بنتاه!

تعجلي مراره الدنيا بحلاوه الآخره

فقد أنزل اللَّه علي: «و لسوف يعطيك ربك فترضي»

امام صادق (ع) فرمود:

رسول خدا (ص) وارد منزل فاطمه (س) شدند. فاطمه زهرا (س) در حالي كه لباس خشني از پشم شتر در تن داشتند با يك دست آسيا مي كردند و با دست ديگر فرزندشان را در آغوش داشته و به او شير مي دادند. اشك در چشمان پيامبر (ص) ظاهر شد، فرمودند:

دخترم!

تلخي دنيا را در برابر شيريني آخرت تحمل كن، چرا كه خداوند بر من نازل كرده است كه آنقدر پروردگارت به تو مي بخشد، تا تو راضي شوي.

«و لسوف يعطيك ربك فترضي» (115)

«السلام عليك أيّتها «الرضيّه» المرضيه

درود بر تو!

اي زني كه به مقدّرات الهي راضي هستي و خداوند نيز از تو راضي است!» (116)

11 - ريحانه
اشاره

راحَ يَرُوحُ راحه الشي ءَ: وجد رائحته و ريحاً الشي ء: وَجَدَ ريحَهُ،

الريح: الرائحه لما يدرك بحاسّه الشم، الشي ء الطيّب،

الريحان: كل نبات طيّب الرائحه: هر گياهي خوشبوي،

الريحانه: طاقه الرَيحان.

ريحانه در لغت، گياهي خوشبوي است، البته براي موجود لطيفي چون زن نيز استعمال مي گردد.

پيامبر (ص) مكرّر مي فرمودند:

«فاطمه (س) ريحانه ي من است، كه هرگاه مشتاق بهشت مي شوم او را مي بويم.»

پس زهراء (س) گل خوشبويي بودند كه بوي بهشت مي دادند.

فاطمه ي زهرا (س) ريحانه ي پيامبر اكرم (ص)

قال علي (ع):

«… أنا زوج البتول، سيّده نساءالعالمين، فاطمه التّقيه الزكيّه البَرَّه المهديّه، حبيبه حبيب اللَّه و خير بناته و سلالته و «ريحانه» رسول اللَّه …»

«… من شوهر بتول، سرور زنان عالم هستم. فاطمه اي كه اهل پاكدامني است، نيكوكار است، از طرف خداوند هدايت شده است، دوستِ، دوست خداست، بهترين دختر و فرزند پيامبر خداست، ريحانه پيامبر اكرم (ص) است …» (117)

در موارد بسياري اميرالمومنين (ع) براي معرفي خود، به جاي آنكه بگويند من علي ابن ابيطالب هستم، خود را توسط حضرت فاطمه (س) معرفي مي نمايند. در اينجا نيز خود را به وسيله ي فاطمه ي زهراء (س) به ديگران معرفي مي كنند و مي گويند:

من همسر زهراي اطهرم.

در جايي ديگر اميرالمومنين (ع) مردم را سوگند مي دهند و مي گويند:

«من شما را به خدا سوگند مي دهم، آيا كسي غير از من در ميان شما هست كه زنش سرور زنان عالم باشد؟

مردم پاسخ دادند:

نه.» (118)

اميرالمؤمنين (ع) در احتجاجي به ابوبكر مي گويد:

«من كسي هستم كه پيامبر (ص) من را برگزيدند و دخترش را به من تزويج كردند و فرمودند:

خداوند فاطمه (س) را در آسمانها به عقد تو درآورد،

ابابكر!

تو را به خدا سوگند مي دهم اين براي من است يا براي تو؟

ابوبكر جواب داد:

براي شما است. (119)

اهل بيت (ع) براي معرفي

خود از طريق نام فاطمه زهرا (س) بهره مي جستند، همانطور كه امام حسين (ع) در روز عاشورا خود را فرزند فاطمه زهرا (س) معرفي كردند و فرمودند:

و «فاطمه امّي إبنه الطُّهر أحمد» (120)

و همانگونه كه فرزدق، امام سجاد (ع) را در كنار حرم امن الهي، براي هشام چنين معرفي مي كند:

«هذا إبْنُ سَيِّدَه النِسَوانِ فاطِمَه.» (121)

همه ي ائمه ي هدي (ع) از اينكه خود را منتسب به حضرت زهرا (س) مي دانستند، افتخار مي كردند، لذا در هنگام معرفي، خود را فرزند فاطمه مرضيه (س) معرفي مي نمودند.

12 - زهره
اشاره

الزُّهره: سياره بعدُها المعدن عن الشّمس 108 ملايين كيلومتر و هي شديده اللمعان، تكون تاره نجمه الصّبح و طوراً نجمه المساء. (122)

زهره، سياره اي است كه از خورشيد 108 ميليون كيلومتر فاصله دارد، درخشندگي شديدي دارد، گاهي در صبح و گاهي در شب ظاهر مي شود.

فاطمه ي زهرا (س) زهره ي اهل بيت (ع)

عن موسي بن جعفر عن أبيه عن جده (ع) عن جابر الأنصاري قال:

«صلّي بنا رسول اللَّه (ص) يوماً صلاه الفجر ثم إنفتل (123) و أقبل علينا يحدّثنا. ثم قال:

أيّها الناس من فقد الشمس فليتمسك بالقمر و من فقد القمر فليتمسك بالفرقدين. (124) قال:

فقمت أنا و أبوأيوب الأنصاري و معنا أنس بن مالك،

فقلنا:

يا رسول اللَّه!

من الشمس؟

قال:

أنا فاذاً هو (ص) قد ضرب لنا مثلاً فقال:

إنّ اللَّه تعالي خلقنا فجعلنا بمنزله نجوم السماء كلّما غاب نجم، طلع نجم فأنا الشمس فإذا ذهب بي فتمسكوا بالقمر. قلنا:

فمن القمر؟

قال:

أخي و وصيّي و وزيري و قاضي ديني و أبو ولدي و خليفتي في أهلي.

قلنا:

فمن الفرقدان؟

قال:

الحسن و الحسين (ع).

ثم مكث ملياً فقال:

هولاء و فاطمه (س) و هي «الزُّهْرَه» عترتي و أهل بيتي هم مع القرآن لا يفترقان حتي يردا عليَّ الحوض.»

امام موسي كاظم (ع) از پدران خود (ع) از جابر بن عبداللَّه نقل مي فرمايند كه جابر گفت:

روزي با پيامبر (ص) نماز صبح را به جاي آورديم، سپس ايشان رو به طرف ما نمودند تا سخنراني بفرمايند. پس فرمودند:

اي مردم هر كس از خورشيد محروم گشت، به ماه روي آورد و هر كس ماه را از دست داد، به دو ستاره قطبي پناه بياورد. جابر گويد:

من و ابوايوب انصاري و انس بن مالك برخاستيم و سؤال نموديم:

اي پيامبر خدا (ص)!

خورشيد كيست؟

پيامبر (ص) فرمود:

خورشيد من هستم. سپس برايمان مثلي زدند و فرمودند:

خداوند

ما را خلق نمود و ما را به منزله ي ستارگان قرار داد، هرگاه يكي از ستارگان مخفي شود، ستاره اي ديگر مي درخشد. پس من خورشيد هستم، هرگاه مخفي شدم به ماه متمسّك شويد.

سؤال نموديم:

ماه كيست؟

فرمود:

برادرم، جانشينم، حاكم دينم، پدر فرزندانم و خليفه من در نزد اهل بيتم (ع).

گفتيم: دو ستاره قطبي (فرقدان) چه كساني هستند؟

فرمود:

حسن و حسين (ع). سپس مكثي نمودند و فرمودند:

اينها را كه شناختيد، امّا فاطمه (س)، او «زهره ي» اهل بيت طهارت (ع) است.

اينها همه با قرآن همراه هستند و از همديگر جدا نمي شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.» (125)

قال رسول اللَّه (ص):

«فاطمه هي الزُّهره.»

پيامبر اكرم (ص) فرمودند:

فاطمه، «زهره» و درخشنده مي باشد.» (126)

13 - ساجده

سَجَدَ - سُجوداً: إنحني، خاضعاً، وضع جبهته بالأرض متعبداً.

زني را كه پيشاني بر درگاه حضرت حق بسايد، ساجده گويند.

فاطمه ي زهرا (س) پس از ولادت بر خداوند سجده كردند.

قالت خديجه (س): «كانت فاطمه تحدث في بطن امّها و لمّا ولدت، فوقعت حين وقعت علي الأرض «ساجده» رافعه إصبعها»

حضرت خديجه (س) فرمودند:

فاطمه (س) آنگاه كه در رحم مادرش بود با مادر خود سخن مي گفت و آن زمان كه متولد شد، بر زمين سجده كرد و انگشتان خود را به طرف آسمان گرفت.» (127)

14 - سعيده

سَعَدَ - سَعْداً و سُعُوداً - اليومُ: يَمُنَ،

سَعِدَ - و سُعِدَ سعاده: ضد شقي،

فهو: سعيد، أسعده اللَّه:

جعله سعيداً.

زن خوشبختي را كه عاقبت به خير باشد، سعيده گويند.

15 - سيّده
اشاره

ساد، سياده و سُوُْدداً و سُؤْدُداً و سَيْدُودَهً و سُوْداً: شرُف و مَجُد،

السَيد:

ذو السيّاده، قد يخفف فيقال سَيْد و العامّه تكسر العين فيه و عندالنصاري: لقب المسيح و عند المسلمين: من كان من سلاله النبويه،

السيّدان: الحسن و الحسين إبنا علي،

السيّده: لقب العذراء مريم.

فاطمه ي زهرا (س) سرور زنان عالم است

قلت لأبي عبداللَّه (ع).

«أخبرني عن قول رسول اللَّه (ص) في فاطمه (س) أنّها سيده نساءالعالمين. أهي سيده عالمها؟

فقال:

ذاك لمريم (س) كانت سيده نساء عالمها و فاطمه (س) «سيده» نساء العالمين من الاولين و الآخرين»

راوي مي گويد:

از امام صادق (ع) سؤال نمودم؛ اينكه پيامبر (ص) فرموده اند:

«فاطمه ي زهرا (س) سرور زنان عالم است.» آيا سرور زنان عالم در زمان خودش است؟

امام (ع) فرمودند:

حضرت مريم (س) اين چنين بود، اما فاطمه ي زهرا (س) سرور تمام زنان عالم از اولين تا آخرين است.» (128)

فاطمه ي زهرا (س) سرور بانوان امّت پيامبر (ص)

عن عائشه قالت:

… قالت فاطمه (س):

«فقال (ص) لي:

أما ترضين أن تأتي يوم القيامه «سيّده» نساء المؤمنين أو سيّده نساء هذه الاُمّه.»

عايشه مي گويد:

… فاطمه ي زهرا (س) براي من گفتند:

پيامبر (ص) فرمودند:

«آيا نمي خواهي روز قيامت، سرور زنان با ايمان و سرور زنان اين امت باشي؟» (129)

پس نتيجه آنكه:

اين دو روايت، فاطمه ي زهرا (س) را سرور زنان عالم، هم در دنيا و هم در آخرت معرفي مي نمايد.

16 - شهيده
اشاره

شَهيد و شِهيد:

الّذي لا يغيب شي ء عن علمه، القتيل في سبيل اللَّه،

و الإسم الشهاده، قيل سمّي بذالك لقيامه بشهاده الحق في أمر اللَّه.

يكي از اسامي سياسي و افتخار آميز فاطمه ي زهراء (س) شهيده مي باشد. اولين شهيده ي راه ولايت، فاطمه ي زهراء (س) هستند. در اين باره به روايت ذيل توجه فرماييد.

فاطمه ي زهرا (س) شهيده ي بين ديوار و در

«… فأقبل الناس حتّي دخلوا الدّار فكاثروه (130) و ألقوا في عنقه حبلاً فحالت بينهم و بينه فاطمه (س) عند باب البيت فضربها قنفذ الملعون بالسوط فماتت حين ماتت و أنّ في عضاده (131) بيتها و دفعها فكسر ضلعها من جنبها فألقت جنينا من بطنها فلم تزل صاحبه فراش حتي ماتت (س) من ذلك «شهيده» …

… مردم جلو آمدند تا وارد خانه شدند و بر اميرالمؤمنين (ع) مسلط شدند و طنابي در گردن مولا انداختند.

حضرت فاطمه (س) ميان اميرالمؤمنين (ع) و مردم قرار گرفتند و مانع بردن آن حضرت شدند. قنفذ ملعون با شلاق بر بازوي حضرت زهراء (س) زد.

اين ضربه براي دختر پيامبر كشنده بود.

بازوي آن حضرت آن قدر ورم كرد كه تصور مي شد ايشان بازوبند بسته باشند. فاطمه زهراء (س) مجبور شدند به گوشه اي از خانه پناه بردند.

آن ملعون حضرت زهراء (س) را چنان از علي (ع) جدا نمودند كه بر ديوار اصابت نمودند و پهلوي آن حضرت شكسته شد و محسن را نيز سقط نمودند و پس از آن بستري شدند تا به شهادت رسيد، لذا حضرت فاطمه (س) «شهيده» هستند.» (132)

فاطمه ي زهرا (س) راستگوي شهيده

عن أبي الحسن (ع) قال:

«إنّ فاطمه (س) صديقه «شهيده» …

امام رضا (ع) فرمودند:

فاطمه ي زهراء (س) زني بسيار راستگو و شهيده در راه اسلام هستند.» (133)

17 - صابره
اشاره

صَبَرَ، صَبْراً علي الأمر: شكيبايي نمود بر آن كار و ثبات و دوام ورزيد. جزؤ و شجع و تجلَّد،

فهو، صابر، صبور، صبير: الحليم،

الصبر: التجلد و عدم الشكوي من ألم البلوي.

صابره، يعني زن صبوري كه سختيها را تحمّل نمايد، شكيبا باشد و بر مشكلات لبخند زند.

فاطمه ي زهرا (س) زني شكيبا

«… يا مُمْتَحَنَه إمتحنك اللَّه الذي خلقك قبل عن أن يخلقك فوجدك لما إمتحنك «صابره» …

اي بانوئي كه خداوند تو را قبل از خلقتت آزمايش نمود و تو را در برابر امتحانات، شكيبا يافت!» (134)

فاطمه ي زهرا (س) اسوه ي صبر و بردباري

«… السلام عليك أيّتها المظلومه «الصابره» لعن اللَّه مَن منعك حقّك و دفعك عن إرثك …»

«سلام بر تو اي مظلومه اي كه بر ستمهاي اهل جور صبر نمودي! خداوند كساني را كه حق شما را از بين بردند و شما را از ارث پيامبر (ص) محروم كردند لعنت كند.» (135)

18 - صادقه
اشاره

از نظر لغت در نام صديقه گذشت.

زني را كه راستگو باشد، صادقه گويند. فاطمه زهراء (س)، نه تنها صادقه بودند، بلكه صديقه نيز بودند. توضيح اين مطلب قبلاً بيان شد. (136)

فاطمه (س) راستگو است هرچه گفت اطاعت كن

عن موسي بن جعفر عن أبيه (ع) قال (ع):

«لما كانت الليله التي قبض النبيّ (ص) في صبيحتها دعا علياً و فاطمه و الحسن و الحسين (ع) و أغلق عليه و عليهم الباب و قال:

يا فاطمه!

و ادناها منه، فناجاها من الليل طويلا، فلما طال ذلك خرج علي (ع) و معه الحسن و الحسين (ع) و أقاموا بالباب و الناس خلف الباب و نساء النبي (ص) ينظرن إلي علي (ع) و معه إبناه.

فقالت عائشه:

لأمر ما أخرجك منه رسول اللَّه! و خلا بإبنته دونك في هذه الساعه؟

فقال لها علي (ع):

قد عرفت الذي خلا بها و أرادها له و هو بعض ما كنت فيه و أبوك و صاحباه مما قد سمّاه، فوجمت أن ترد عليه كلمه، قال علي (ع):

فما لبثت أن نادتني فاطمه (س) فدخلت علي النبي (ص) و هو يجود بنفسه، فبكيت و لم أملك نفسي حين رأيته بتلك الحال يجود بنفسه.

فقال لي:

ما يبكيك يا علي؟

ليس هذا أو ان البكاء فقد حان الفراق بيني و بينك، فإستودعك اللَّه يا اخي!

فقد إختارني ربّي ما عنده و إنما بكائي و غمي و حزني عليك و علي هذه أن تضيع بعدي فقد أجمع القوم علي ظلمكم و قد إستودعكم اللَّه و قبلكم مني وديعه

يا علي!

إنّي قد اوصيت فاطمه ابنتي بأشياء و أمرتها أن تلقيها إليك فانفذها، فهي «الصادّقه» الصّدوقه، ثم ضمّها اليه و قبل رأسها و قال:

فداك أبوك يا فاطمه!

فعلا صوتها بالبكاء، ثم ضمها إليه و قال:

أما واللَّه لينتقمن اللَّه ربّي

و ليغضبن لغضبك، فالويل ثم الويل ثم الويل للظالمين، ثم بكي رسول اللَّه (ص) قال علي (ع):

فواللَّه لقد حسبت بضعه مني قد ذهبت لبكائه حتي هملت عيناه مثل المطر، حتي بلت دموعه لحيته و ملاءه كانت عليه و هو يلتزم فاطمه لا يفارقها و رأسه علي صدري و أنا مسنده، و الحسن و الحسين يقبلان قدميه و يبكيان بأعلا أصواتهما قال علي (ع):

فلو قلت:

إنّ جبرئيل في البيت لصدقت، لأنّي كنت أسمع بكاء و نغمه لا أعرفها و كنت أعلم أنّها أصوات الملائكه لا أشك فيها، لأن جبرئيل لم يكن في مثل تلك الليله يفارق النبي (ص) و لقد رأيت بكاء منها أحسب أن السماوات و الأرضين قد بكت لها، ثم قال لها، يا بنيّه!

اللَّه خليفتي عليكم و هو خير خليفه والذي بعثني بالحق لقد بكي لبكائك عرش اللَّه و ما حوله من الملائكه و السماوات و الأرضون و ما فيهما يا فاطمه!

والذي بعثني بالحق لقد حرمت الجنّه علي الخلائق حتّي أدخلها و أنّك لأوّل خلق اللَّه يدخلها بعدي كاسيه حاليه ناعمه يا فاطمه!

هنيئا لك، والّذي بعثني بالحق أنّك لسيده من يدخلها من النساء، والّذي بعثني بالحق أنّ جهنّم لتزفر زفرّه لايبقي ملك مقرّب و لانبيّ مرسل ألّا صعق، فينادي إليها أن يا جهنّم! يقول لك الجبّار:

إسكني بعزّي و إستقرّي حتّي تجوز فاطمه بنت محمد (ص) إلي الجنان، لا يغشاها قتر و لا ذلّه و الّذي بعثني بالحق ليدخلن حسن و حسين، حسن عن يمينك و حسين عن يسارك و لتشرّفن من أعلي الجنان بين يديّ اللَّه في المقام الشريف و لواء الحمد مع علي بن ابي طالب (ع) يكسي إذا كسيت و يحبي إذا حبيت، والذي

بعثني بالحق لأقومن بخصومه أعدائك و ليندمّن قوم أخذوا حقّك و قطعوا مودّتك و كذبوا علي و ليختلجنّ دوني فأقول: اُمّتي اُمّتي فيقال:

إنّهم بدّلوا بعدك و صاروا إلي السعير.» (137)

امام كاظم (ع) از پدران خود (ع) نقل فرمودند:

در شبي كه صبح آن پيامبر (ص) از دنيا رفتند پيامبر (ص) حضرت علي و فاطمه و حسن و حسين (ع) را خواستند و در را به روي بقيه بستند. ابتدا فاطمه زهراء (س) را صدا نمودند و مدتي طولاني از شب را با او خلوت نمودند. وقتي اين ملاقات طول كشيد، حضرت امير (ع) همراه با فرزندان بيرون آمدند و در آستان در ايستادند. مردم نيز پشت در ايستاده بودند، زنان پيامبر (ص) به حضرت علي (ع) و فرزندان ايشان نگاه مي كردند.

عايشه به حضرت امير (ع) گفت:

چرا رسول خدا (ص) شما را در اين ساعت مهم از اطاق بيرون كردند و با دخترش خلوت نمودند؟

اميرالمؤمنين (ع) به او فرمودند:

من از آنچه در خلوت مي گذرد با خبرم!

آنها درباره مسائلي كه تو و پدرت و دو يار پدرت به وجود خواهيد آورد، سخن مي گويند.

حضرت علي (ع) گفتند:

پيش پيامبر (ص) آمدم، ايشان در حال جان دادن بودند، نتوانستم خودم را كنترل كنم و به اين حال پيامبر گريستم.

پيامبر (ص) فرمود:

علي جان!

الآن زمان گريه ي تو نيست، من به سوي خداوند و نعمتهاي او مي شتابم، اما گريه و غم و غصه من براي تو و همسرت مي باشد پس از من، حق شما را ضايع مي كنند و همگي بر شما ظلم روا مي دارند.

اي علي!

من فاطمه (س) را به مطالبي وصيت كردم و چيزهايي به او گفته ام كه برايت بگويد، هرچه فاطمه (س) گفت،

آن را تنفيذ كن، زيرا او بسيار راستگو و صادق است.

سپس زهرا را در آغوش گرفت و سرش را بوسه زد و فرمود:

فاطمه جان!

پدرت فدايت باد. صداي گريه زهرا (س) بلند شد.

پيامبر (ص)، زهرا (س) را به سينه خود چسباند و فرمودند:

اما زهراي من!

خداوند انتقام شما را از آنان مي گيرد و خداوند به غضب تو غضبناك مي گردد. جهنم، منزلگاه اين ظالمان باد، سپس رسول خدا (ص) گريستند.

به خدا قسم!

گمان مي كردم بخشي از وجودم در گريه پيامبر (ص) از دست رفت، مانند ابر بهاري گريه مي كردند تا آنكه صورت و محاسنشان از اشك تر شد.

پيامبر (ص) از فاطمه (س) جدا نمي شد. سر مبارك پيامبر (ص) بر روي سينه من بود حسن و حسين (ع) پاهاي آن حضرت را بوسه مي زدند و با صداي بلند گريه مي كردند. اگر بگويم جبرئيل آنجا بود، دروغ نگفته ام، زيرا صداي گريه و زاري مي شنيدم كه برايم آشنا نبود، اما كسي را نمي ديدم، شك ندارم كه صداي فرشته اي بود و مگر مي شود، جبرئيل در اين شب هولناك يار ديرينه ي خود را تنها بگذارد؟!

آن شب، فاطمه زهراء (س) چنان گريه مي نمودند كه گمان مي كنم زمين و آسمان بر او ناله و گريه مي كردند، سپس پيامبر (ص) فرمود:

اي دخترم!

خداوند پشتيبان شما خواهد بود.

به همان خدايي كه مرا برانگيخت، عرش خداوند و آنچه در اطراف اوست، از زمين و آسمان و ما بين اين دو، از گريه تو گريستند. به همان خدايي كه مرا برانگيخت، بهشت بر مردم حرام است، تا آنكه من وارد بهشت گردم و پس از من، تو اولين كسي هستي كه بر بهشت قدم مي نهد.

فاطمه جان!

گوارايت باد. به همان خدايي كه

مرا برانگيخت، تو سرور زنان بهشت هستي. به همان خدايي كه مرا برانگيخت، جهنم شعله اي مي كشد كه هيچ پيامبر و يا فرشته مقربي از هراس او در امان نيست و همگي بي هوش مي شوند، يك منادي صدا مي زند:

اي جهنم! خداوند به تو مي گويد:

آرام باش تا فاطمه (س)، دختر محمد (ص)، عبور نمايد و به بهشت روانه گردد، هيچ دود و آتشي به او آسيب نمي رساند. به همان خدايي كه مرا برانگيخت، حسن (ع) از طرف راست و حسين (ع) از طرف چپ، تو را همراهي مي كنند و به بالاترين مكان بهشت در پيشگاه خداوند متعال، در مقامي شريف در كنار علي بن ابي طالب (ع) جاي مي گيريد.

به همان خدايي كه مرا برانگيخت، از دشمنانت دادخواهي خواهم نمود و كساني كه حقّ تو را غصب كردند، رشته محبت ترا بريدند، بر من دروغ بستند، همه را پشيمان و خجل خواهم نمود. پس مي گويم:

«اي امت من! اي امت من!

جواب مي رسد:

امتت، پس از شما دگرگون شدند و جهنمي گشتند.»

19 - صدوقه
اشاره

از نظر لغت در نام صديقه اشاره شد. (138)

فاطمه زهرا (س) در گفتار و كردار به حدي راستگو و درست كردار بوده اند كه براي اين صفت ايشان، داراي چندين لقب مي باشند.

مانند، صادقه، صدّيقه و صدوقه.

علي جان! هرچه زهرا گفت تنفيذ كن!

پيامبر (ص) فرمودند:

«… يا علي!

إني قد اوصيت فاطمه ابنتي بأشياء و أمرتها أن تلقيها إليك فانفذها، فهي الصادقه «الصدوقه»، ثم ضمها إليه و قبل رأسها و قال:

فداك أبوك يا فاطمه!…»

اي علي!

من فاطمه (س) را به مسائلي وصيت كردم و مطالبي را به او گفته ام كه برايت بگويد، هرچه فاطمه (س) گفت، آن را تنفيذ كن، زيرا او بسيار راستگو و صادق است.

سپس زهرا (س) را در آغوش گرفت و سرش را بوسه زد و فرمود:

فاطمه جان! پدرت فدايت باد.» (139)

20 - طيّبه
اشاره

طاب، طيباً و طاباً و طيبه و تطياباً: لذّ و حلا و حسن و جاد، الطيب،

طيبه: ذوالطيبه، خلاف الخبيث، الحلال، يقال:

«كلمه طيّبه» إذا لم يكن فيها مكروه، يقال:

«بلده طيبه»، أي، آمنه، كثيرهُ الخير.

زن پاك و طاهر را طيّبه گويند. در افرادي عادّي منظور از پاكي، طهارت ظاهري مي باشد، اما در مورد حضرت زهراء (س) هم طهارت ظاهري و هم پاكي معنوي مراد است.

طهارت ظاهري، يعني ايشان هيچگاه خون حيض و نفاس نمي ديدند و پاكي باطني، يعني حضرت فاطمه (س) به هيچ گناهي آلوده نشدند و هيچگاه فكر معصيت نيز نكردند.

فاطمه ي زهرا (س) پاكيزه از هر بدي و آلودگي

«… اللَّهمّ صلّ علي فاطمه «الطيّبه» الطّاهره المطّهره التّي إنتجبتها و طهّرتها و فضّلتها علي نساء العالمين …»

خداوندا!

بر فاطمه اي كه پاك و پاكيزه از هر آلودگي است، درود فرست، همان فاطمه اي كه خود، او را انتخاب نمودي و از هر آلودگي رهايش دادي و او را بر همه ي زنان عالم برتري بخشيدي.» (140)

21 - عارفه
اشاره

عَرَفَ، عِرْفَه عِرْفاناً و عِرفاناً و معرفه الشي ء: علمه، بذنبه: أقرّ،

العارف: إسم فاعل، يقال «هذا أمر عارف»، أي، معروف،

العُرْف: ضد النكر،

المَعْرِفه: إدراك الشي ء علي ما هو عليه.

زني را كه داراي شناختي نيكو از معارف حقه باشد، عارفه گويند. و در اينجا زهراء (س) زني آگاه به حقّ پيامبر (ص) معرفي شده است، يعني فاطمه زهراء (س) شناختي كامل از پيامبر اكرم (ص) دارند.

فاطمه ي زهرا (س) آگاه به حقّ پيامبر اكرم (ص)

«… السلام عليك و علي ولدك و رحمه اللَّه و بركاته أشهد أنّك أحسنت الكفاله و أدّيت الأمانه و إجتهدت في مرضات اللَّه و بالغت في حفظ رسول اللَّه (ص)، «عارفه» بحقّه، مومنه بصدقه، معترفه بنبوّته، مستبصره بنعمته، …»

درود بر تو (اي فاطمه زهرا!) (س)

و درود بر فرزندان تو، رحمت و بركات خداوند بر شما باد.

گواهي مي دهم كه سرپرستي از رسول اللَّه را نيكو به جاي آوردي، حق امانت را، ادا نمودي در حالي كه حق او را به خوبي شناختي و به راستگويي ايشان ايمان داري و به نبوتش اعتراف داري.» (141)

22 - عاليه
اشاره

عَلا، عُلُوّاً و عَليِ، عَلاءً، الشيُ، أو النهار: إرتفع و في المكارم: إشُرفَ،

العالي:

رجل عالي الكعْبِ: شريف، يقال:

«أتيته من عالٍ»، أي، من فوق،

عاليه الشي ء: أرفعه.

زني كه بلند مرتبه باشد، عاليه گويند. زهراء (س) برترين خلق است همچون شوهرش، كه عالي و بلند مرتبه است، او نيز عاليه و بلند مرتبه مي باشد.

فاطمه ي زهرا (س) زني عاليقدر و بلند همت

«… اللَّهمّ صلّ علي السيّده المفقوده الكريمه المحموده الشّهيده «العاليه» الرّشيده …»

خداوندا!

بر سرور بانوان كه (قبرش) از ديدگان پنهان شده، زني باكرامت و پسنديده، زني شهيده در راه خدا، زني بلند همّت و رشيده درود فرست.» (142)

23 - عديله
اشاره

عدل، عدلاً السهم و نحوه، العدل: النظير و المثل،

العديل: النظير و المثل، المعادل في الحمل و المركب.

فاطمه ي زهرا (س) در نهايت پاكي و طهارت بودند و از آنجا كه پاكي و طهارت حضرت مريم (س) در قرآن مطرح شده است، گفته اند:

فاطمه ي زهرا (س) در پاكدامني عديله و همسان مريم است.

فاطمه زهرا (س) همسان حضرت مريم (س)

عن ذو النون المصري قال:

«خرجت في بعض سياحتي حتّي كنت ببطن السماوه (143) فأفضي لي المسير إلي تدمر (144) فرأيت بقربها أبنيه عاديه قديمه فساورتها فإذا هي من حجاره منقوره فيها بيوت و غرف من حجاره و أبوابها كذلك بغير ملاط و أرضها كذلك حجاره صلده فبينا أجول فيها إذ بصرت بكتابه غريبه علي حائط منها فقرأته فإذا هو:

أنا ابن مني و المشعرين و زمزم و مكه و البيت العتيق المعظم

و جدي النبي المصطفي و أبي الذي ولايته فرض علي كل مسلم

و اُمّي البتول المستضاء بنورها إذا ما عددناها عديله مريم

و سبطا رسول اللَّه عمي و والدي و أولاده الأطهار تسعه أنجم

متي تعتلق منهم بحبل ولايه تفز يوم يجزي الفائزون و تنعم

ائمه هذا الخلق بعد نبيّهم فإن كنت لم تعلم بذلك فإعلم

أنا العلوي الفاطمي الّذي إرتمي به الخوف و الأيام بالمرء ترتمي

فضاقت بي الأرض الفضاء برحبها و لم أستطع نيل السماء بسلم

فألممت بالدّار الّتي أنا كاتب عليها بشعري فإقرأ إن شئت و ألمم

و سلّم لأمر اللَّه في كل حاله فليس أخو الإسلام من لم يسلم

قال ذوالنون: فعلمت أنّه علوي قد هرب و ذلك في خلافه هارون و وقع إلي ما هناك فسألت من ثَمَّ، من سكّان هذه الدار و كانوا من بقايا القبط الأوّل هل تعرفون من كتب هذا الكتاب؟

قالوا:

لا واللَّه ما عرفناه إلاّ يوماً واحداً فإنّه

نزل بنا فأنزلناه فلمّا كان صبيحه ليلته غداً فكتب هذا الكتاب و مضي قلت:

أيّ رجل كان؟

قالوا:

رجل عليه أطمار رثه تعلوه هيبه و جلاله و بين عينيه نور شديد لم يزل ليلته قائماً و راكعاً و ساجداً الي أن إنبلج له الفجر فكتب و إنصرف. (145)

ذوالنون مصري مي گويد:

براي سياحت و سير و سفر به قصد شهري در عراق (سماوه) از مصر خارج شدم، در مسير به شهري در سوريه رسيدم، در نزديكي اين شهر خانه هايي قديمي ديدم كه عادي بودند، وقتي اين خانه ها را دور زدم و داخل آنها شدم، همه ي منازل از سنگ بود، اطاقها و سقفها و ديوارها از سنگ بودند به گونه اي كه آنها را به صورت منزل تراشيده بودند. در ميان اين اطاقها مي گشتم ناگاه نوشته اي را به ديوار آن ديدم، آن را خواندم، اين شعر بود:

من فرزند مني و مشعر و زمزم و مكه و خانه كعبه هستم.

جدّ من پيامبر اكرم محمّد مصطفي (ص) است.

پدرم آن كسي است كه ولايتش بر هر مسلماني واجب است.

مادرم بتول (س) بود هم او كه از درخشش صورتش همه جا نوراني مي گشت، همان زني كه در پاكي همانند مريم (س) بود.

دو فرزند پيامبر (حسن و حسين (ع)) عمو و پدرم هستند، همانهايي كه نُه (9) فرزندشان ستاره هاي درخشان آسمان ولايتند.

هرگاه كسي به ريسمان ولايت آنان چنگ زند در زماني كه رستگاران نجات يابند، آنان نيز از آتش رها گشته و در بهشت متنعّم مي شوند.

اينان پيشوايان دين، پس از رسول اللَّه هستند اگر اين مطلب را نمي داني بدان و آگاه باش، من فرزند علي و فاطمه هستم …

«ذوالنون گويد:

دانستم كه اين نوشته ي يكي از فرزندان علي (ع)

است كه به آنجا گريخته و اين واقعه در زمان حكومت هارون بوده است.

از ساكنين آنجا سؤال نمودم:

آيا مي دانيد چه كسي اين مطلب را نوشته است؟

گفتند:

نه، ما او را نمي شناسيم، او يك شب آمد ما او را منزل داديم و فرداي آن شب، اين نوشته را نوشت و رفت.

گفتم:

چگونه مردي بود؟

گفتند:

مردي با هيبت و جلالت، كه از ميان دو چشمش نوري درخشان بود، شبي كه در اينجا بود، يا در ركوع بود و يا سجود و يا قيام، تا صبح شد، آنگاه اين مطالب را نوشت و رفت.

(در ذيل روايت، علامه ي مجلسي احتمال داده اند نويسنده ي آن شعر، امام كاظم (ع) باشند.)»

24 - عَذراء
اشاره

العَذْراء: البكر، الدُرَّه لم تُثقب، العُذْرَه: البكاره،

العُذْرِيّ: ما كان علي عفاف،

عُذْرَه، عُذْر، عَذْراء در لغت دوشيزگي را گويند.

عذراويه، يعني بكارت و دوشيزگي.

در روايات، فاطمه ي زهراء (س)، «حوريّه انسيّه» معرّفي شده است و حورالعين به تصريح قرآن دائماً باكره هستند، «إنّا أنشاناهنّ إنشاء فجعلناهنّ أبكاراً».

فاطمه ي زهراء (س) هميشه باكره بودند.

فاطمه زهرا (س) هميشه باكره بودند

عن علي بن ابي طالب (ع) قال:

قال النبي (ص):

«… و أتقرب إليك بخيره الأخيار و اُمّ الأنوار و الإنسيه الحوراء البتول «العذراء» فاطمه

الزهراء …»

اميرالمؤمنين (ع) فرمود:

پيامبر اكرم (ص) به درگاه خداوند رو آورده و عرضه داشتند:

… خداوندا!

براي نزديك شدن به تو، بهترين زن برگزيده، مادر نورهاي مقدّس (ائمه ي اطهار)، زني فرشته خصال، هميشه پاك و زني كه هميشه باكره بود، يعني فاطمه ي زهرا (س) را شفيع قرار مي دهم.» (146)

25 - عزيزه

عَزَّ، عِزّاً و عِزَّه و عَزازه: صار عزيزاً، ارجمند گرديد. و عِزّاً عليه: كرم، العِزّ: خلاف الذّل، العزيز: الشريف، المكرم، العزيزه: زن گرانقدر.

زن ارجمند و گرانقدر و زني كه عزت نفس خويش را حفظ نمايد و در پيش نامحرمان سبك سر نباشد، «عزيزه» گويند.

فضيلت فاطمه زهرا (س) در روز قيامت

فقال سلمان (لرسول اللَّه (ص)):

«يا مولاي!

سألتك باللَّه إلّا أخبرتني بفضل فاطمه (س) يوم القيامه؟

قال:

فأقبل النبيّ (ص) ضاحكاً مستبشراً ثم قال:

والّذي نفسي بيده أنّها الجاريه التّي تجوز في عرصه القيامه علي ناقه … عليها هودج من نور، فيه جاريه إنسيه حوريه «عزيزه» … جبرئيل عن يمينها و ميكائيل عن شمالها و علي أمامها و الحسن و الحسين (ع) وراءها واللَّه يكلاها و يحفظها، فيجوزون في عرصه القيامه فإذا النداء من قبل اللَّه جلّ جلاله:

معاشر الخلائق!

غضّوا أبصاركم و نكسوا رؤوسكم، هذه فاطمه (س)، بنت محمد نبيكم زوجه علي أمامكم ام الحسن و الحسين (ع)، فتجوز الصراط و عليها ريطتان بيضاوان فإذا دخلت الجنه و نظرت إلي ما أعدّ اللَّه لها من الكرامه، قرأت:

[«بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم الحمد للَّه الذي أذهب عنّا الحزن إنّ ربّنا لغفور شكور الّذي احلنا دار المقامه من فضله لايمسّنا فيها نصب و لا يمسّنا فيها لغوب»]

قال:

فيوحي اللَّه عزّ و جل إليها

يا فاطمه!

سليني اُعطك و تمني علي أرضك فتقول:

إلهي أنت المُني و فوق المُني أسألك أن لا تعذب محبّي و محبّي عترتي بالنّار فيوحي اللَّه إليها يا فاطمه!

و عزّتي و جلاليّ و إرتفاع مكاني! لقد آليت علي نفسي من قبل أن أخلق السماوات و الارض بألفي عام أن لا اُعذّب محبّيك و محبّي عترتك بالنّار.

… سلمان رضي الله عنه عرضه داشت:

مولاي من!

تو را به خدا قسم مي دهم، از مقام حضرت زهراء

(س) در روز قيامت، مرا آگاه كن.

پيامبر اكرم (ص) خندان جلو آمدند، فرمودند:

به خدايي كه جانم در دست اوست، فاطمه ي زهرا (س) از عرصه قيامت عبور مي كنند، در حالي كه بر شتري نشسته اند و بر آن شتر هودجي از نور است، داخل آن، بانويي (انسيّه، حوراء، عزيزه) نشسته، جبرئيل در طرف راست و ميكائيل در طرف چپ، اميرالمؤمنين (ع) پيشاپيش و حسنين (ع) پشت سر حضرت زهراء (س) در حركتند. خداوند نيز آن حضرت را محافظت مي كند. آنها از عرصه ي قيامت عبور مي نمايند. ناگهان از طرف خداوند ندايي به گوش مي رسد:

اي مردم!

چشمهايتان را ببنديد، سرهايتان را به زيرا اندازيد، اين، فاطمه (س)، دختر حضرت محمد (ص)، پيامبر شما و همسر علي (ع)، امام شماست، مادر حسن و حسين (ع) است.

پس حضرت فاطمه ي زهراء (س) از پل صراط مي گذرد. آنگاه كه داخل بهشت مي شود و به آنچه خداوند براي او آماده كرده است نظر مي افكند، مي گويد:

«بسم اللَّه الرحمن الرحيم الحمد للَّه الذي أذهب عنا الحزن إنّ ربّنا لغفور شكور الذي احلنا دار المقامه من فضله لا يمسنا فيها نصب و لا يمسنا فيها لغوب» خداوند به او وحي مي كند:

«اي فاطمه!

اگر از من درخواستي داري، بگو كه بر تو ارزاني خواهم داشت.» فاطمه (س) عرض مي كند:

من تو را مي خواهم، كه بالاترين درخواستم، در حضور تو بودن است.

و درخواست دارم كه دوستانم و دوستان اهل بيتم را عذاب نكني. خداوند وحي مي فرستد: اي فاطمه!

به عزت و جلالم، به مقام خداوندي خودم قسم!

دو هزار سال پيش از آنكه زمين و آسمان را خلق كنم، بر خود عهد نمودم كه عاشقان تو و دوستان فرزندانت را عذاب نكنم. (147)

26 - عليمه
اشاره

عَلِمَ، عِلْماً،

الرّجل: حصلت له حقيقه العِلم،

العِلْم: إدراك الشي ء بحقيقته،

العَليم: المتصف بالعلم.

زني را كه دانش فراوان داشته باشد، «عليمه» گويند. صديقه كبري (س) بر همه علوم، آگاه بودند، تا آنجا كه ائمّه ي اطهار (س) براي روشن شدن حوادث آينده، به «صحيفه ي فاطميه» مراجعه مي كردند.

فاطمه (س) بانوي دانشمند مدينه

«السلام عليك أيّتها المحدّثه «العليمه».

سلام و درود بر تو اي خانمي كه حديث گوي و دانشمند بودي!» (148)

27 - فاضله
اشاره

فَضِلَ و فَضُلَ، فَضْلاً - كان ذا فضل، كان ذا فضيله،

الفَضْل: الإحسان أو الإبتداء، به بلا عله له،

فاضل: ذوالفضل، ذوالفضيله،

الفاضله:

الدرجه الرفيعه في الفضل.

زني را كه داراي منقبت و فضيلتي باشد، فاضله گويند. زهراء (س) عين فضيلت است.

و به قول شاعر:

أ تريد أن تحصي فضائل فاطم نقد الحساب و فضلها لم ينفد

شمارش اوصاف فاطمه زهرا (س) تمام نخواهد شد، اما اعداد به اتمام خواهد رسيد.

فاطمه ي زهراء (س) زني با فضيلت

«… السلام عليك أيّتها «الفاضله» الزّكيه …»

درود بر تو اي زن با فضيلت و اي زني كه از هر آلودگي خود را پاك نموده اي». (149)

28 - فريده
اشاره

الفريد:

الواحد، المتفرّد، الّذي لا نظير له، الشذره ت فصل الذهب و اللؤلؤ، الدّر إذا نظم و فصل بغيره، الجوهره النفيسه، الفريده: مؤنث الفريد، يقال:

أتي بالفرائد، أي، بألفاظ تدّل علي عظم فصاحته و جزاله منطقه و إصاله عربيته.

هر چيز كه مانند درّ و گوهر ناياب و نفيس باشد، فريد و فريده گويند.

فاطمه زهرا (س)، گوهري بي نظير در ميان تمام زنان جهان است، لذا شايسته است او را فريده بناميم. زني كه تنها و بي ياور بماند، مانند گوهري است دور از دست ديگران، همچون فاطمه زهرا (س) كه پس از پيامبر بي يار و ياور ماند، لذا يكي از القاب ايشان فريده مي باشد، چنانچه در روايت ذيل الذكر مي آيد.

فضّه از تنهايي حضرت فاطمه ي زهراء (س) خبر مي دهد

روي ورقه بن عبداللَّه الأزدي قال:

«خرجت حاجّاً إلي بيت اللَّه الحرام راجياً لثواب اللَّه ربّ العالمين. فبينما أنا أطوف و إذا أنا بجاريه سمراء و مليحه الوجه، عذبه الكلام و هي تنادي بفصاحه منطقها و هي تقول:

[«اللَّهمّ ربّ الكعبه الحرام و الحفظه الكرام و زمزم و المقام و المشاعر العظام و ربّ محمّد خير الأنام (ص) البرره الكرام أسالك أن تحشرني مع ساداتي الطاهرين و أبنائهم الغر المحجلين الميامين».] ألا فاشهدوا يا جماعه الحجاج و المعتمرين!

إنّ موالي خيره الأخيار و صفوه الأبرار والّذين علا قدرهم علي الأقدار و إرتفع ذكرهم في سائر الأمصار المرتدّين بالفخّار.

قال ورقه بن عبداللَّه فقلت يا جاريه! إنّي لأظنّك من موالي أهل البيت (ع) فقالت:

أجل. قلت لها:

و من أنت من مواليهم؟

قالت:

أنا فضه أمه فاطمه الزهراء إبنه محمّد المصطفي صلي اللَّه عليها و علي أبيها و بعلها و بنيها، فقلت لها:

مرحباً بك و أهلاً و سهلاً فلقد كنتُ مشتاقا إلي كلامك و منطقك فاريد منك السّاعه

أن تجيبيني من مسأله أسالك فإذا أنت فرغت من الطّواف قفي لي عند سوق الطعام حتي آتيك و أنت مثابه مأجوره. فإفترقنا، فلما فرغت من الطّواف و أردت الرجوع إلي منزلي جعلت طريقي علي سوق الطعام و إذا أنا بها جالسه في معزل عن الناس فأقبلت عليها و إعتزلت بها و أهديت إليها هديه و لم أعتقد أنها صدقه ثم قلت لها:

يا فضه!

أخبريني عن مولاتك فاطمه الزهراء (س) و ما الّذي رأيت منها عند وفاتها بعد موت أبيها محمّد (ص) قال ورقه: فلمّا سمعت كلامي تغّر غرت عيناها بالدّموع، ثم إنتحبت نادبه و قالت:

يا ورقه بن عبداللَّه! هيجت علي حزناً ساكناً و اشجاناً في فؤادي كانت كامنه فإسمع الآن ما شاهدت منها (س) إعلم أنّه لمّا قبض رسول اللَّه (ص) إفتجع له الصّغير و الكبير و كثر عليه البكاء عليه البكاء و قلّ العزاء و عظم رزوه علي الأقرباء و الأصحاب و الأولياء و الأحباب و الغرباء و الأنساب و لم تلق إلّا كلّ بك و باكيه و نادب و نادبه و لم يكن في أهل الأرض و الأصحاب و الأقرباء و الأحباب أشدّ حزناً و أعظم بكاءً و إنتحاباً من مولاتي فاطمه الزهراء (س) و كان حزنها يتجدّد و يزيد و بكاؤها يشتدّ فجلست سبعه أيّام لايهدالها أنين و لايسكن منها الحنين كل يوم جاء كان بكاؤها اكثر من اليوم الأوّل فلما في اليوم الثامن أبدت ما كتمت من الحزن فلم تطق صبراً إذ خرجت و صرخت فكانها من فم رسول اللَّه (ص) تنطق فتبادرت النسوان و خرجت الولائد و الوالدان و ضجّ الناس بالبكاء و النحيب و جاء الناس من كل مكان و اطفئت المصابيح

لكيلا تتبين صفحات النساء و خيل إلي النسوان أنّ رسول اللَّه (ص) قد قام من قبره و صارت الناس في دهشه و حيره لما قد رهقهم و هي (س) تنادي و تندب أباه واأبتاه واصفيّا وامحمّداه وا اباالقاسماه و اربيع الأرامل و اليتامي من للقبله و المصلي و من لابنتك الوالهه الثكلي، ثم أقبلت تعثر في اذيالها و هي لاتبصر شيئاً من عبرتها و من تواتر دمعتها حتي دنت من قبر أبيها محمد (ص) فلما نظرت إلي الحجره وقع طرفها علي الماذنه فقصرت خطاها و دام نحيبها و بكاها الي ان اغمي عليها فتبادرت النسوان إليها فنضحن الماء عليها و علي صدرها و جبينها حتي أفاقت فلما افاقت من غشيتها قامت و هي تقول رفعت قوتي و خانني جلدي و شمت بي عدوي و الكمد قاتلي.

يا أبتاه!

بقيت والهه وحيده و حيرانه «فريده» فقد إنخمد صوتي و انقطع ظهري و تنغص عيشي و تكدر دهري فما أجد

يا أبتاه!

بعدك أنيساً لوحشتي و لا رادّاً لدمعتي و لا معيناً لضعفي فقد فنّي بعدك محكم التنزيل و مهبط جبرئيل و محلّ ميكائيل إنقلبت بعدك

يا أبتاه!

الأسباب و تغلّقت دوني الأبواب فأنا للدّنيا بعدك قاليه و عليك ما ترددت أنفاسي باكيه لاينفد شوقي إليك و لا حزني عليك …» (150)

ورقه بن عبداللَّه ازدي مي گويد:

از منزل خارج شدم و به اميد ثواب و اجر خداوند متعال، براي انجام مناسك حج به زيارت بيت الحرام مشرف شدم. در حالي كه طواف مي كردم خانمي سبزه رو، شيرين گفتار و خوش كلام ديدم كه با لهجه اي فصيح ندا مي داد:

«اللَّهمّ رب الكعبه الحرام و الحفظه الكرام و زمزم و المقام و المشاعر العظام و ربّ محمد خير الأنام

(ص) البرره الكرام أسالك أن تحشرني مع ساداتي الطاهرين و أبنائهم الغرّ المجّلين الميامين.»

اي حجّاج!

آگاه باشيد كه بزرگان من از بهترين مردم بودند، از برگزيدگان خوبان بودند، كساني كه عظمت آنها بر هر عظمتي، برتري داشت، لباس فخري كه بر تن داشتند، در هر زماني ياد آنها را زنده داشت.

به او گفتم:

اي خانم!

گمان مي كنم از خدمتكاران اهل بيت (ع) باشي. جواب داد:

بلي.

گفتم:

خدمتكار چه كسي از اهل بيت بودي؟

گفت:

من فضه هستم، خدمتكار فاطمه ي زهرا (س)، دختر حضرت محمّد (ص) كه بر او و شوهر و دو فرزندش درود باد!

بدو گفتم:

آفرين بر شما!

من بسيار مشتاق بودم تا سخنان شما را بشنوم، خواهان فرصتي هستم تا مطلبي را با شما در ميان بگذارم، هرگاه از طواف فارغ شدي، در بازار غذا فروشان بايستيد تا من بيايم، خداوند به شما ثواب و اجر عنايت كند. اين كلام را كه گفتيم، از همديگر جدا شديم.

«زماني كه از طواف فارغ شدم و مي خواستم به منزل مراجعت كنم، راهم را به طرف بازار طعام قرار دادم، ايشان را يافتم و در كنارش، به دور از مردم نشستم و هديه اي به او دادم كه مرادم صدقه نبود.

به او گفتم:

اي فضه!

از بانوي خود فاطمه ي زهرا (س) برايم بگو، بعد از رحلت پدرش، حضرت محمد (ص) و هنگام شهادت حضرت فاطمه ي زهراء (س) چه ديدي؟

«ورقه مي گويد:

زماني كه فضّه اين سخن مرا شنيد چشمانش پر از اشك شد، ناله اي سر داد و گفت:

اي ورقه بن عبداللَّه!

غم و اندوهي را كه مدّتي فراموش شده بود تازه نمودي. غم جانكاهي كه در قلبم پنهان كرده بودم، آشكار كردي، پس بشنو كه از آن بانو (س) چه ديدم.

«آنگاه كه پيامبر (ص)

از دنيا رفتند، كوچك و بزرگ در مصيبت او فرو رفتند، گريه ي بر او بسيار بود و تسلي دهنده و آرامشي در ميان نبود.

اين مصيبت بر خويشاوندان و اصحاب و دوستان و حتي غريبه ها سنگين بود، با كسي برخورد نمي كردي مگر اينكه گريان بود و ناله سر مي داد. در بين تمام اهل زمين از اصحاب و دوستان و خويشاوندان، كسي از بانويم فاطمه ي زهرا (س) اندوه و گريه و ناله ي بيشتر نداشت.

غم و اندوه او زياد مي گشت و تازه مي شد و گريه ي او شدت مي يافت. هفت روز صبر نموديم، ناله ها و فريادهاي او خاموش نگشت، هر روز كه مي آمد، گريه ي او از روز پيشين بيشتر مي شد، روز هشتم كه رسيد، آنچه از غم و اندوه پنهان نموده بود، به يكباره آشكار كرد. طاقت صبر و شكيبايي نداشتند، از خانه خارج مي شدند و ناله سر مي داد، به گونه اي سخن مي گفتند كه گويي پيامبر (ص) سخن مي گويند، زنها به سوي او شتافتند و فرزندان، از خانه ها خارج شدند، مردم ناله سر مي دادند و گريه مي كردند، مردم از همه جا جمع شدند، چراغها را خاموش كردند تا كسي صورت زنها را نبيند، زنان گمان مي كردند پيامبر (ص) از قبر بيرون آمده، همه در وحشت و اضطراب به سر مي بردند، فاطمه ي زهراء (س) ناله و فرياد مي زد:

وامحمّداه!

وا اباالقاسماه!

«گامهايشان لغزان شد، از بس گريه مي كردند و اشك، مدام از چشمانشان جاري بود، ديگر جايي را نمي ديدند. جلو آمدند تا نزديك قبر پيامبر (س) شدند، پس نگاهي به حجره انداختند، همان جا كه در كنارش مأذنه قرار داشت، گامهايشان را كوتاه برمي داشتند، گريه و ناله شان ادامه داشت تا اينكه بي هوش شدند،

زنان به طرف او دويدند، آب بر سر و روي او ريختند تا به هوش آمد، زماني كه به هوش آمدند، ايستادند و عرضه داشتند:

توانم ناتوان شده است، بدنم ياريم نمي كند، دشمنم سركوفت مي زند، غم و اندوه مرا مي كشد.

پدرجان!

تنها، با غم بسيار، حيران و مضطرب مانده ام. صدايم خاموش شده، پشتم شكسته، زندگي ام نابود شده، روزگارم تيره و تار است.

پدرجان!

بعد از تو هيچ مونسي به هنگام تنهايي ام ندارم. كسي نيست كه اشكهايم را بزدايد، كمكي براي ناتواني هايم نمي يابم، بعد از تو فراموش شد كه قرآن بر ما نازل شده، خانه ما محل رفت و آمد جبرئيل بوده، ميكائيل به منزل ما مي آمده.

پدر جان!

بعد از تو همه چيز دگرگون شد، درها همه بر رويم بسته است، بعد از تو ديگر هيچ مهري بر اين دنيا ندارم، هميشه بر تو گريانم شوق ديدار تو و غم جانكاه رفتنت، هيچگاه از من جدا نمي شود.»

29 - كريمه
اشاره

كَرُمَ، كَرَماً و كَرَمَه و كَرامَه: أعطي السهوله و جاد، ضد لؤم،

الكريم: ذوالكَرَم، يقال «رجل كريم»، أي، سخي معطاء، يطلق «الكريم» من كل شي ء علي أحسنه و علي كل ما يرضي و يحمد في بابه،

الكريمه: ذوالكرم و الحسب،

يقال: «فلان كريمه قومه»، أي: كريمهم و شريفهم.

زني كه اهل بخشش و كَرَم باشد، كريمه ناميده مي شود. زهراء (س) عين كرم و بخشش هستند. كسي نيست كه از بخششهاي آن بزرگوار بي خبر باشد. كريمه ي اهل بيت، حضرت فاطمه (س) است.

حتي ائمّه ي اطهار (س) نيز هنگام گرفتاري دست به دامان كريمه اهل بيت، فاطمه زهراء (س) مي زدند.

فاطمه ي زهرا (س) اهل جود و كرم

«… اللَّهمّ صلّ علي السيده المفقوده «الكريمه» المحموده الشهيده العاليه الرشيده …»

خداوندا!

بر سرور بانوان كه (قبرش) از ديدگان پنهان شده، زني با كرامت و پسنديده، زني شهيده در راه خدا، زني بلند همت و رشيده درود فرست.» (151)

30 - كوثر
اشاره

الكوثر، فوعل من الكثره و هو الشي ء الّذي من شأنه الكثره و الكوثر، الخير الكثير. (152)

«كوثر مبالغه در كثرت است و به قول زمخشري «المفرط الكثره»، يعني چيزي كه كثرت آن فزون از حد است.

به يك زن باديه نشين كه پسرش از سفر برگشته بود گفتند:

«بم آبَ إبنك؟

قالت آبَ بكوثر» يعني پسرت با چه چيز برگشت؟

گفت:

با فايده فزون از حد (كشّاف) راغب گويد:

«تكوثر الشي ء»، يعني شي ء تا آخرين حد زياد شد. در قاموس و اقرب آمده:

«الكوثر، الكثير من كل شي ء»

طبرسي فرموده:

«كوثر چيزي است كه كثرت از شأن آن است و كوثر، خير كثير است.» (153)

كوثر، وصف است كه از كثرت گرفته شده و به معني خير و بركت فراوان است و به افراد سخاوتمند، كوثر گفته مي شود.

فاطمه ي زهرا (س) خير كثيري كه به پيامبر (ص) عطا شد

«إنَّا أعطيناك الكوثر، ما به تو كوثر (خير و بركت فراوان) عطا كرديم.

«فصلّ لربّك وانحر»

اكنون كه چنين است براي پروردگارت نماز بخوان و قرباني كن

«إنَّ شانئك هو الأبتر، مسلماً دشمن تو ابتر و بلا عقب (بدون نسل) است.»

در شأن نزول اين سوره مي خوانيم:

«عاص بن وائل» كه از سران مشركان بود، پيغمبر اكرم (ص) را به هنگام خارج شدن از مسجدالحرام ملاقات كرد و مدتي با حضرت (ص) گفتگو نمود، گروهي از سران قريش در مسجد نشسته بودند و اين منظره را از دور مشاهده كردند، هنگامي كه «عاص بن وائل» وارد مسجد شد به او گفتند:

با كه صحبت مي كردي؟

گفت:

با اين مرد «ابتر»!

اين تعبير را به خاطر اين انتخاب كرد كه «عبداللَّه»، پسر پيغمبر اكرم (ص) از دنيا رفته بود و عرب كسي را كه پسر نداشت «ابتر» (يعني بلا عقب) مي ناميد. و لذا قريش اين نام را بعد از

فوت پسر پيامبر (ص) براي حضرت انتخاب كرده بود (سوره فوق نازل شد و پيغمبر اكرم (ص) را به نعمتهاي بسيار و كوثر بشارت داد و دشمنان او را ابتر خواند).

توضيح اينكه، پيغمبر اكرم (ص) دو فرزند پسر از بانوي گرامي اسلام، حضرت خديجه (س) داشتند:

يكي قاسم و ديگري طاهر كه او را عبداللَّه نيز مي ناميدند و اين هر دو، در مكّه از دنيا رفتند و پيغمبر اكرم (ص) فاقد فرزند پسر شد. اين موضوع زبان بدخواهان قريش را گشود. كلمه ي «ابتر» را براي حضرتش انتخاب كردند. پيغمبر اكرم (ص) در سال هشتم هجري در مدينه از ماريه ي قبطيه، صاحب فرزند ذكور ديگري به نام ابراهيم شد، ولي اتفاقاً او نيز قبل از آنكه به دو سالگي برسد چشم از دنيا پوشيد و وفات او قلب پيامبر (ص) را آزرد.

عربها طبق سنت خود براي فرزند پسر اهميت فوق العاده اي قائل بودند و او را تداوم بخش برنامه هاي پدر مي شمردند. بعد از اين ماجرا آنها فكر مي كردند با رحلت پيغمبر اكرم (ص) برنامه هاي او به خاطر نداشتن فرزند ذكور تعطيل خواهد شد و خوشحال بودند.

سوره ي كوثر نازل شد و خداوند در اين سوره به طور اعجاب آميزي به آنها پاسخ گفت و خبر داد كه دشمنان او ابتر خواهند بود و برنامه اسلام و قرآن هرگز قطع نخواهد شد. بشارتي كه در اين سوره داده شد از يك سو ضربه اي بود بر اميدهاي دشمنان اسلام و از سوي ديگر تسلي خاطري براي رسول اللَّه (ص) بود كه بعد از شنيدن آن لقب زشت و توطئه ي دشمنان، قلب پاكش غمگين و مكدر شده بود. (154)

كوثر يك معني جامع و وسيع

دارد و آن، خير وسيع و فراوان است و مصاديق آن زياد است، ولي بسياري از بزرگان علماي شيعه وجود مبارك فاطمه ي زهراء (س) را يكي از روشنترين مصداقهاي آن دانسته اند، چرا كه شأن نزول آيه مي گويد:

آنها پيغمبر اكرم (ص) را متهم مي كردند كه بلا عقب است.

قرآن ضمن نفي سخن آنها مي گويد:

«ما به تو كوثر داديم.»

از اين تعبير استفاده مي شود كه اين خير كثير، همان فاطمه ي زهرا (س) است، زيرا نسل و ذريّه پيامبر (ص) به وسيله همين دختر گرامي در جهان انتشار يافت، نسلي كه نه تنها فرزندان جسماني پيامبر (ص) بودند، بلكه آيين او و تمام ارزشهاي اسلام را حفظ كردند و به آيندگان ابلاغ نمودند، نه تنها امامان معصوم (ع) كه حساب مخصوص به خود دارند، بلكه هزاران نفر از فرزندان فاطمه (س) در سراسر جهان پخش شدند كه در ميان آنها علماي بزرگ، نويسندگان، فقها، محدّثان، مفسرانِ والامقام و فرماندهانِ بزرگي بودند كه با ايثار و فداكاري در حفظ آيين اسلام كوشيدند.

در اينجا به بحث جالبي از فخررازي برخورد مي كنيم كه در ضمن تفسيرهاي مختلف كوثر مي گويد:

«قول سوم اين است كه اين سوره به عنوان ردّ بر كساني نازل شده كه عدم وجود اولاد را بر پيغمبر اكرم (ص) خرده مي گرفتند، بنابراين معناي سوره اين است كه:

خداوند به او نسلي مي دهد كه در طول زمان باقي مي ماند.

ببينيد! چه تعداد از فرزندان حضرت زهرا (س) را شهيد كردند، در عين حال جهان مملو از آنهاست؛ اين در حالي است كه از بني اميه (كه دشمنان اسلام بودند) شخص قابل ذكري در دنيا باقي نمانده، سپس بنگر و ببين چقدر از علماي بزرگ

در ميان آنهاست مانند «باقر» و «صادق» و «رضا» و «نفس زكيه» (155) و …» (156)

كوثري كه به پيامبر (ص) عنايت شده است همان كثرت نسل و ذرّيه آن حضرت است، پس مراد از كوثر يا فقط كثرت ذريّه آن حضرت است و يا مراد از كوثر خير بسيار است، كه در ضمن آن كثرت نسل پيامبر (ص) نيز مورد نظر است، زيرا اگر كثرت نسل پيامبر (ص) ملحوظ نباشد، آيه ي اخير «إنَّ شانئك هو الأبتر»

دشمن تو بي نسل خواهد ماند و او ابتر خواهد شد.) بدون فايده خواهد بود، پس آيات قبل بايد پيرامون نسل پيامبر (ص) باشد، تا اين سخن، ابتر بودن دشمن پيامبر (ص) معنا دهد و بي فايده نباشد. (157)

31 - كوكب
اشاره

كَوْكَبَ الحديد:

برق و توقّد،

الكوكب: النجم، الزُّهره، يقال:

«يوم ذو كواكب» إذا وصف بالشدّه، كأنّه أظلم بما فيه من الشدائد حتي رُئِيَتْ كواكبُ السماء.

كوكب، يعني ستاره درخشان. در روايت، مثل فاطمه زهراء (س) را در بين زنان جهان، مانند ستاره درخشاني معرفي مي كند كه در ميان تمام زنان عالم مي درخشند.

فاطمه ي زهرا (س) ستاره درخشنده

قال أبوعبداللَّه (ع):

«في قول اللَّه تعالي «اللَّه نور السماوات و الأرض مثل نوره كمشكوه» … فاطمه «كوكب» دُرّي بين نساء أهل الدنيا …»

امام صادق (ع) درباره سخن خداوند:

«اللَّه نور السماوات و الأرض مثل نوره كمشكوه»

فرمودند:

فاطمه زهراء (س) ستاره اي نوراني در بين زنان اهل دنياست.» (158)

32 - مبشّره
اشاره

بَشَرَ و بَشِرَ: سُرَّ، بَشَّرَ: فرّحه و بلّغه البُشري، البَشير: مُبلّغ البُشري.

زني را كه خبر بشارت دهد، «مبشّره» نامند. زهراي مرضيه (س) بشارت دهنده اولياي الهي بوده است.

فاطمه ي زهرا (س) مژده دهنده اولياي خداوند

«اللَّهمّ صلّ علي محمّد و أهل بيته و صلّ علي البتول الطاهره الصديقه المعصومه التقيّه النقيّه الرضيّه المرضيّه الزكيّه الرّشيده المظلومه المقهوره، المغصوبه حقّها، الممنوعه إرثها، المكسور ضلعها، المظلوم بعلها، المقتول ولدها، فاطمه بنت رسول اللَّه (س) و بضعه لحمه و صميم قلبه و فلذه كبده و النّخبه منك له و التحفه خصصت بها وصيّه و حبيبه المصطفي و قرينه المرتضي و سيّده النّساء و «مبشّره» الأولياء، (159) حليفه الورع و الزهد و تفاحّه الفردوس و الخلد …»

خداوندا!

بر محمّد و اهل بيت او درود فرست و سلام و درود بر خانمي كه بتول، طاهره، صدّيقه، معصومه، تقيّه، نقيّه، رضيّه، مرضيّه، زكيّه، رشيده و مظلومه است، زني كه حقّش غصب گرديده، از ارث محرومش كردند، پهلويش را شكستند، به شوهرش ستم روا داشتند، فرزندش را كشتند، فاطمه ي زهرايي (س) كه دختر پيامبر (ص) است، پاره تن رسول اللَّه و ژرفاي دل اوست. زهرا جگر گوشه پيامبر (ص)، دختري كه خود براي پيامبرت برگزيدي، هديه اي كه مخصوص وصي رسول اللَّه (ص) گردانيدي، حبيبه ي پيامبر است، همسر اميرالمؤمنين، سرور بانوان جهان، بشارت دهنده به اولياي خداوند، نمونه تقوا و زهد و ميوه اي بهشتي است.» (160)

33 - محموده
اشاره

حَمِدَ، (حَمْداً و مَحْمَداً و مَحْمِداً و مَحْمِدَه و مَحْمِدَه: أثني عليه) الشي ء: وجده حميداً حَمَدَه، حَمِدَهُ: شكره،

الحمد: نقيض الذّم.

زن پسنديده و لايق ستايش را، محموده گويند. فاطمه زهراء (س) محموده و پسنديده است، همچون پدرشان كه محمود و محمّد (ص) و پسنديده است.

فاطمه زهرا (س) زني پسنديده

«… اللَّهمّ صلّ علي السيّده المفقوده الكريمه «المحموده» الشّهيده العاليه الرّشيده …»

«خداوندا!

بر سرور بانوان كه (قبرش) از ديدگان پنهان شده، زني با كرامت و پسنديده، زني شهيده در راه خدا، زني بلند همّت و رشيده درود فرست.» (161)

34 - مطهّره
اشاره

از نظر لغت، در نام طاهره ذكر شد.

مطهّره نيز مانند طاهره و طيّبه، معناي پاكي و طهارت مي دهد و گفته شد كه صدّيقه ي كبري (س)، هم داراي طهارت باطن بود و هم پاكي ظاهري داشت.

جسم فاطمه زهرا (س) پاك و پاكيزه

فقال علي (ع):

«واللَّه لقد أخذت في أمرها غسلتها في قميصها و لم أكشفه عنها

فواللَّه!

لقد كانت ميمونهً طاهره «مطهّره» ثم حنطتها من فضله حنوط رسول اللَّه (ص) و كفنتها و أدرجتها في أكفانها، فلمّا هممت أن أعقد الرداء ناديت يا أمّ كلثوم!

يا زينب!

يا سكينه!

يا فضّه!

يا حسن!

يا حسين!

هلمّوا تزودوا من اُمّكم فهذا الفراق و اللقاء في الجنّه …» (162)

«اميرالمؤمنين (ع) مي فرمايد:

خدا را شاهد مي گيرم كه فاطمه (س) را در ميان لباسهايش غسل دادم، در حالي كه بدني پاك و پاكيزه و پر بركت داشت.

پس از غسل، با حنوطي كه از پيامبر (ص) اضافه آمده بود، ايشان را حنوط (163) نمودم و داخل كفن قرار دادم. وقتي خواستم بندهاي كفن او را ببندم صدا زدم:

اُمّ كلثوم!

زينب!

سكينه!

فضه!

حسن و حسينم!

بياييد، آخرين توشه را از پيكر پاك مادرتان برگيريد. اكنون زمان فراق شما با مادرتان است و ملاقات [مجدّد] شما در بهشت خواهد بود.» (164)

35 - معصومه
اشاره

عَصَمَ، عَصْماً الشي ءَ: منعه، عصم اللَّه فلاناً من المكروه: حفظه و وقاه، خدا او را حفظ كرد و بازداشت.

العِصْمَه: المنع، ملكه إجتناب المعاصي و الخطاء.

زني را كه داراي مقام عصمت از گناه باشد، معصومه گويند. فاطمه ي زهراء (س) داراي مقام عصمت بود، هم عصمت از گناه، هم عصمت از خطا و اشتباه و حتّي از سهو و نسيان نيز در امان بودند.

فاطمه زهراء (س) مصون از خطا و اشتباه

«… اللَّهمّ صلّ علي السيّده المفقوده الكريمه المحموده الشّهيده العاليه الرّشيده، اُمّ الأئمه و سيّده نساء الاُمّه بنت نبيّك، صاحبه وليّك، سيّده النساء و وارثه سيّد الأنبياء و قرينه سيّدالأوصياء، «المعصومه» من كلّ سوء، صلاهً طيبهً مباركه …»

«خداوندا!

بر سرور بانوان كه (قبرش) از ديدگان پنهان شده، زني باكرامت و پسنديده، زني شهيده در راه خدا، زني بلند همّت و رشيده مادر پيشوايان دين، سرور زنان امت، دختر پيامبر خود (ص)، همسر ولي تو، سرور زنان، وارث پيامبر (ص)، همتاي اميرالمؤمنين (ع)، زني كه از هر بدي به دور است درود فرست، درودي پاك و پر بركت. (165) …»

36 - ملهمه
اشاره

لَهِمَ، لَهْماً و لَهَماً الشي ءَ: إبتلعه بمرّه،

ألهم اللَّه فلاناً خيراً: أوحي إليه به و لقّنه إيّاه و وفّقه له،

الإلهام: أن يلقي اللَّه في نفس الإنسان أمراً يبعثه علي فعل الشي ء أو تركه، كأنّه شي ء ألقي في الرُوع.

زني را كه به او الهام شود ملهِمه گويند.

فاطمه ي زهراء (س) در بسياري از مواقع مورد الهام قرار مي گرفت. الهام درجه اي خفيف از ارتباط عالم معنا با انسان است و با وحي متفاوت است.

بر فاطمه ي زهرا (س) الهام مي شده است

عن موسي بن جعفر عن أبيه (ع) قال:

قال علي بن ابي طالب (ع):

«فبكي رسول اللَّه (ص) و ضمّها إليه و قال:

موفّقه رشيده مهديّه «مُلْهِمَه».»

امام كاظم (ع) از پدر خود نقل فرمودند كه اميرالمؤمنين (ع) فرمودند:

پيامبر (ص) گريستند و زهرا (س) را به سينه خود چسباندند و فرمودند:

تو يك زن موفقه و رشيده هستي كه از سوي خداوند مورد الهام واقع شده و از طرف او هدايت يافته اي.» (166)

37 - ممتحنه
اشاره

مَحَنَ، مَحْناً فلاناً: إختبره و جرَّبه، او را آگاهانيد و آزمود.

إمتحن الشي ء: إختبره، آن را آزمود. و منه إمتحان الطلبه،

المِحْنَه: ما يمتحن به الإنسان من بليّه،

مُمْتَحَنَه: زن آزموده و امتحان شده.

مُمْتَحِنَه: زن آزمايش كننده.

يكي از اسامي فاطمه زهراء (س) ممتحنه است.

ممتحنه، يعني زني كه امتحان شده است و از امتحان سربلند بيرون آمده است.

در يك نگاه گذرا به زندگي فاطمه ي زهراء (س)، سراسر حيات او را امتحان و آزمايش مي بينيم.

فاطمه ي زهراء (س) سرفراز در امتحانات

«… يا «مُمْتَحَنَهُ» إمتحنك اللَّه الّذي خلقك، قبل أن يخلقك فوجدك لما إمتحنك صابره …»

اي خانمي كه خداوند تو را قبل از خلقتت آزمايش نمود و تو را در برابر امتحانات شكيبا يافت.» (167)

فاطمه ي زهرا (س) در خردسالي مادر از دست مي دهد. غم و غصّه پدر را نيز كه با سرِ خاكستر آلود و پاي زخمي به خانه بازمي گردد، تحمّل مي كند، لذا پدر، او را اُمّ ابيها مي خواند. در شب زفاف بي مادر به كابين بخت رفتن، امتحان كوچكي نيست. فاطمه ي زهرا (س) هنگام تولد فرزندانش، صحنه شهادت آنها را ديد و اين به راستي امتحان سختي است.

اهانت به پيغمبر خدا (ص) كه در بستر احتضار است، فوت پدر، غصب فدك، سيلي خوردن، بازوي ورم كرده از تازيانه، مولاي را طناب در گردن ديدن و … نمونه هايي از سختيها و مصائب آن حضرت است، پس، با وجود اين همه تحمّل كردن، سزاست كه ائمّه اطهار (ع) در ادعيه او را ممتحنه خطاب كنند.

«… السلام عليك أيّتها المُمْتَحَنَه …»

«درود بر تو اي زني كه مورد آزمايش الهي قرار گرفتي و سرفراز بيرون آمدي.» (168)

38 - منصوره
اشاره

نَصَرَ، نَصْراً: أعانه علي دفع ضد أو ردّ عدوّ، در لغت ياري رساندن را گويند.

فاطمه ي زهرا (س) در روز قيامت تمام عاشقان خود را ياري خواهد رساند و اگر ايشان دست ما گدايان درگاهش را نگيرد چگونه از آتش رهايي خواهيم يافت؟

اسم مفعول به معناي اسم فاعل است.

فاطمه زهرا (س) ميوه ي بهشتي است

عن ابي عبداللَّه جعفر بن محمّد بن علي عن أبيه عن جدّه (ع) قال:

قال رسول اللَّه (ص):

«معاشر الناس!

تدرون لما خلقت فاطمه (س)؟

قالوا:

اللَّه و رسوله أعلم.

قال (ص):

خلقت فاطمه (س) حوراء إنسيه لا إنسيه و قال:

… قالوا:

يا رسول اللَّه!

استشكل ذلك علينا تقول:

حوراء إنسيه لا إنسيه.

قال (ص):

… إهدي إليّ ربّي تفاحّه من الجنه أتاني بها جبرئيل (ع) …

ثم قال:

يا محمّد!

كلْها. قلت:

يا حبيبي!

يا جبرئيل!

هديه ربّي توكل؟

قال (ع):

نعم قد اُمرت بأكلها فأفلقتها (169) فرأيت منها نوراً ساطعاً ففزعت من ذلك النور.

قال (ع):

كل! فإنّ ذلك نور المنصوره، فاطمه (س).

قلت:

يا جبرئيل!

و من «المنصوره»؟

قال (ع):

جاريه تخرج من صلبك و إسمها في السماء منصوره و في الأرض فاطمه (س).

فقلت:

يا جبرئيل!

و لم سميّت في السماء منصوره و في الأرض فاطمه (س)؟

قال (ع):

سمّيت فاطمه (س) في الارض لأنه فطمت شيعتها من النار و فطموا أعداوها عن حبّها و ذلك قوله اللَّه في كتابه و «يومئذ يفرح المؤمنون بنصراللَّه» بنصر فاطمه (س) لمحبّيها.

پيامبر (ص) فرمودند:

اي اصحاب من!

آيا مي دانيد فاطمه (س) از چه خلق شده است؟

عرضه داشتند:

خدا و پيامبرش (ص) بر اين مطلب آگاهترند.

پيامبر (ص) فرمودند:

فاطمه (س)، فرشته انساني است كه تنها انسان نيست.

(مردم از سخن پيامبر (ص) چيزي نفهميدند) عرضه داشتند:

اين مطلب برايمان مشكل شد، مي فرماييد فرشته است و انسان، اين چگونه ممكن است؟

پيامبر (ص) فرمود:

… جبرئيل (ع) يك سيب از بهشت برايم هديه آورد و سپس گفت:

اي محمد (ص)!

اين سيب

را ميل نماييد.

گفتم:

اي دوست من، اين سيب هديه خداوند است، چگونه آن را بخورم؟

گفت:

شما امر شده ايد كه اين سيب را بخوريد. پس آن را شكافتم، ناگهان نوري از آن درخشيد. از آن نور در هراس شدم.

گفت:

بخور! اين نور، نور فاطمه ي منصوره (س) است.

گفتم:

منصوره كيست؟!

گفت:

دختر شما خواهد بود كه اسمش در آسمانها منصوره است و در زمين فاطمه.

سؤال كردم:

چرا در آسمان و زمين به او منصوره و فاطمه مي گويند.

گفت:

در زمين فاطمه است، زيرا شيعيان او، از آتش جهنّم گرفته شده اند و از دشمنانش حب او را گرفته اند. و در آسمان او را منصوره گويند به خاطر سخني كه خداوند در آيه

«و يومئذ يفرح المؤمنون بنصراللَّه» دارد، يعني ياري رسانيدن فاطمه زهراء (س) به ياران و دوستان خود.» (170)

39 - موفّقه
اشاره

وَفِقَ يَفِقُ – وَفْقاً - الأمَر: صادفه موافقاً،

وَفَّقَ الأمر: جعله موافقاً،

تَوَفَّقَ: نجح مسعاه، كان مظهراً لتوفيق اللَّه و تسهلت له طرق الخير.

يقال:

«لا يَتَوَفَّقَ عبدٌ إلاّ بتوفيق اللَّه».

فراهم آمدن وسايل انجام عمل مطلوب را توفيق گويند و بنابر روايتي از امام جواد (ع)، توفيق الهي يكي از صفات مؤمنين است.

توفيق الهي، يعني خداوند تمام وسايلي كه براي انجام اعمال نيك نياز است براي انسان فراهم آورد تا با صرف كمترين فرصت، بيشترين خدمت را انجام داده و به ثواب وافري نائل گردد. اين سخن در بيان علما چنين آمده است:

«التّوفيق توجيه اسباب الخير نحو المطلوب»، موّفقه به زني گويند كه خداوند بر او عنايت كرده و وسايل انجام امور نيك را برايش مهيا نموده است.

توفيقاتي كه نصيب فاطمه ي زهرا (س) گشت تا توانست الگوي همه جهانيان گردد بر هيچكس پوشيده نيست.

فاطمه ي زهرا (س) همراه با توفيقات الهي

عن موسي بن جعفر عن أبيه (س) … قال رسول اللَّه (ص):

«موفّقه» رشيده مهديّه ملهمه …»

پيامبر (ص) فرمودند:

تو يك زن موفّقه و رشيده هستي كه از سوي خداوند مورد الهام واقع شده است و از طرف او هدايت يافته اي.» (171)

40 - مهديّه
اشاره

هَدَي، هُديً و هَدْياً و هِدْيَه و هِدايَه: أرشده و هو ضدّ أضلّه،

يقال:

«هداه الطريق و هداه إلي الطريق و للطريق»، أي، بينه له و عرّفه به، المَهدّي، الّذي قد هداه اللَّه إلي الحقّ.

زني را كه هدايت شده باشد، مهديه گويند. فاطمه ي زهراء (س) مهديّه بودند، يعني از طرف خداوند مورد هدايت قرار گرفته بودند و هر كس خداوند او را راهنمايي كند، هيچگاه گمراه نخواهد شد.

فاطمه ي زهرا (س) هدايت شده از طرف خداوند

عن موسي بن جعفر عن أبيه (ع) … قال رسول اللَّه (ص):

«موفّقه رشيده «مهديّه» ملهمه …»

پيامبر (ص) فرمودند:

تو يك زن موفّقه و رشيده هستي كه از سوي خداوند مورد الهام واقع شده است و از طرف او هدايت يافته اي.» (172)

41 - مؤمنه
اشاره

أَمَنَ، أَمْناً: وثق به و أركن إليه،

آمن إيماناً به: صدَّقه و وثق به.

المؤمن: المصدّق، خلاف الكافر،

الإيمان: التصديق مطلقاً، نقيض الكفر، فضيله فائقه البيعه بها نؤمن إيماناً ثابتاً بكل ما أوحاه اللَّه.

زني را كه ايمان به خدا و عالم بعد از مرگ دارد، مؤمنه گويند. زهراء (س) به راستگويي پيامبر اكرم (ص) ايمان دارد. صفت راستگويي يكي از صفات مهم مقام نبوت است.

ايمان به راستگويي رسول اللَّه (ص)

«… السلام عليك و علي ولدك و رحمه اللَّه و بركاته أشهد أنّك أحسنت الكفاله و أدّيت الأمانه و إجتهدت في مرضات اللَّه و بالغت في حفظ رسول اللَّه (ص)، عارفه بحقّه «مؤمنه» بصدقه، معترفه بنبوّته …» (173)

«درود بر تو اي فاطمه ي زهرا!(س) و درود بر فرزندان تو (ع)، رحمت و بركات خداوند بر شما باد.

گواهي مي دهم كه سرپرستي از رسول اللَّه (ص) را نيكو به جاي آوردي حقّ امانت را ادا نمودي و براي رضايت خداوند و محافظت از پيامبر (ص) سعي وافري نمودي در حالي كه حقّ او را به خوبي شناخته ايي و به راستگويي ايشان ايمان داري و به نبوّتش اعتراف داري.»

42 - ناعمه
اشاره

نَعَمَ، نَعْمَه و مَنْعَماً الْرَجُلُ: طاب و لان و إتَّسَعَ،

يقال:

«هذا منزل ينعمّهم»، أي، يوافقهم و يطيب لهم، زندگاني به كام او شد و زندگاني او خوش شد.

النّاعمه: المترفهه الحسنه العيش و الغذاء،

ناعمه: شاداب، بهره مند، زن خوش زندگاني، خرمّي و شادي كه در رخسار نمايان باشد.

فاطمه ي زهرا (س) در روز قيامت با چهره شادابي همراه با عاشقان خود به طرف بهشت رهسپار خواهد شد.

فاطمه ي زهراء (س) زني شاداب در روز قيامت

«يا فاطمه!

والذّي بعثني بالحقّ لقد حرمت الجنّه علي الخلائق حتّي أدخلها و أنّك لأوّل خلق اللَّه يدخلها بعدي كاسيه حاليه «ناعمه»

يا فاطمه!

هنيئاً لكِ.»

«به همان خدايي كه مرا برانگيخت، بهشت بر مردم حرام است تا آنكه من وارد بهشت گردم و پس از من تو اوّلين كسي هستي كه بر بهشت قدم مي نهد.

فاطمه جان! بهشت گوارايت باد.» (174)

43 - نقيّه
اشاره

نَقا، يَنْقُو، نَقْواً و نَقَيَ يَنْقي نَقْيا العظم: إستخرج نِقْيَه، أي، مُخَّه،

النَقي: النظيف،

نَقِيَ، يَنْقَي، نَقاوَه و نُقاءً و نُقاوَه و نُقايَه: نظف و حسن و خلص.

زن پاكدامن و عفيفه را كه از گناه به دور باشد، «نقيّه» گويند. زهراي شهيده (س) پاكدامن ترين زني است كه پاي بر اين كره ي خاكي گذارده است.

او حتي بر نامحرم كور چهره مي پوشاند و هيچ مكروهي را مرتكب نمي شد.

فاطمه ي زهراء (س) زني پاكدامن

«السلام عليك أيّتها التقيّه «النقيّه»،

«درود بر تو اي زن پاكدامن و باتقوا!» (175)

44 - والهه
اشاره

وَلِهَ، يَلِهُ وَلَهاً:

حزن شديداً حتيّ كاد يذهب عقله، تحيّر من شدّه الوجد.

فهو: واله، آله، وَلْهان،

فهي: واله، والِهَه، وَلْهي.

والهه در لغت زن اندوهناك را گويند، فاطمه ي زهرا (س) پس از شهادت رسول اللَّه (ص) هميشه در غم و اندوه به سر مي برد تا به شهادت رسيد.

غم و اندوه كشنده قاتل فاطمه ي زهرا (س)

قالت فاطمه زهرا (س):

«… يا ابتاه!

بقيتُ «والهه» وحيده و حيرانه فريده …»

«… پدر جان!

تنها، با غم بسيار، حيران و مضطرب مانده ام. صدايم خاموش شده، پشتم شكسته، زندگي ام نابود شده، روزگارم تيره و تار است …» (176)

45 - وحيده
اشاره

وَحَدَ يَحِدُ وَحْداً، وَحْدَه، وَحِدَه،

الوَحيد:

المُتفرّد بنفسه.

وحيده در لغت، تنها و يگانه معنا مي دهد، فاطمه ي زهرا (س) پس از شهادت پيامبر (ص) هميشه تنها و بي ياور بود.

فاطمه ي زهرا (س) تنها و يگانه

قالت فاطمه زهرا (س):

«… يا ابتاه!

بقيت والهه «وحيده» و حيرانه فريده …»

«… پدر جان!

تنها، با غم بسيار، حيران و مضطرب مانده ام. صدايم خاموش شده، پشتم شكسته، زندگي ام نابود شده، روزگارم تيره و تار است …» (177)

القاب حضرت زهرا (س) در آئينه شعر

شعري را كه در پيش رو داريد اكثر القاب حضرت فاطمه ي زهراء (س) را (چه آنچه را كه در نصوص آمده و چه در بيان علماي اعلام ذكر شده است) جمع نموده است.

ألقاب بنت المصطفي كثيره نظمت منها نبذه يسيره

نفسي فداها و فدا ابيها و بعلها الولي مع بنيها

سيّده انسيّه حوراء نوريّه حانيه عذراء

كريمه رحيمه شهيده عفيفه قانعه رشيده

شريفه حبيبه محترمه صابره سليمه مكرمه

صفيه عالمه عليمه معصومه مغضوبه مظلومه

ميمونه منصوره محتشمه جميله جليله معظمه

حامله البلوي بغير شكوي حليفه العباده و التقوي

حبيبه اللَّه و بنت الصفوه ركن الهدي و آيه النبوه

شفيعه العصاه ام الخبيره تفاحّه الجنّه و المطهره

سيده النساء بنت المصطفي صفوه ربها و موطن الهدي

قره عين المصطفي و بضعته مهجه قلبه كذا بقيته

حكيمه فهيمه عقيله محزونه مكروبه عليله

عابده زاهده قوامه باكيه صابره صوامه

عطوفه رأوفه حنّانه البّره الشفيقه الانانه

والده السبطين دوحه النبي نور سماوي و زوجه الوصي

بدر تمام غره غراء روح ابيه درّه بيضاء

واسطه قلاده الوجود دره بحر الشرف و الجود

وليه اللَّه و سرّ اللَّه امينه الوحي و عين اللَّه

مكينه في عالم السّماء جمال الآباء شرف الابناء

درّه بحر العلم و الكمال جوهره العزّه و الجلال

قطب رحي المفاخر السنيه مجموعه الم آثر العليه

مشكوه نور اللَّه و الزجاجه كعبه الآمال لأهل الحاجه

ليله قدر ليله مباركه ابنه من صلّت به الملائكه

قرار قلب امها المعظمه عاليه المحل سرُّ العظمه

مكسوره الضِّلع رضيضِ الصّدر مغصوبه الحقِ خفيِّ القبر (178)

كنيه هاي حضرت زهرا (س)

اشاره

كنيه، براي تعظيم و تكريم اشخاص به كار مي رود.

حضرت فاطمه ي زهرا (س) كنيه هاي زيادي دارند، ما در اينجا بعضي از كنيه هاي آن حضرت را متذكّر مي شويم. البته رسالت اين مجموعه، معرفي آن دسته از اسامي و القاب حضرت فاطمه ي زهرا (س) مي باشد كه

براي نامگذاري مناسب است، اما به مناسبت ذكر اسامي و القاب آن حضرت، ذكر كنيه هاي ايشان نه تنها خالي از لطف نخواهد بود، بلكه عين لطف است.

كنيه هاي حضرت فاطمه ي زهرا (س)

1) اُمّ الحسن

2) اُمّ الحسين

3) اُمّ المحسن

4) اُمّ الأئمه

5) اُمّ أبيها

6) اُمّ الخيره

7) اُمّ المؤمنين

8) اُمّ الأخيار

9) اُمّ الفضايل

10) اُمّ الأزهار

11) اُمّ العلوم

12) اُمّ الكتاب

13) اُمّ الأسماء

اسناد كنيه هاي حضرت صدّيقه ي طاهره (س)

قال العلّامه، ابن شهرآشوب (ره):

«و كناها: اُمّ الحسن و اُمّ الحسين و اُمّ المحسن و اُمّ الأئمه و اُمّ أبيها.» (179)

و قال المولي الأنصاري و ذكر بعضهم:

«إنَّ من جمله كناها: اُمّ الخيره، اُمّ المؤمنين و اُمّ الاخيار و اُمّ الفضائل و اُمّ الأزهار و اُمّ العلوم و اُمّ الكتاب.» (180)

و قال في «نخبه البيان في تفضيل سيّده النّسوان»:

«فمنها اُمّ اسماء، ذكره الخوارزمي في مقتله و لعلّه لتعدّد أسمائها الحسني، الحاكيه عن صفاتها العُليا و مناقبها العظمي.» (181)

اُمّ ابيها

مهمترين كنيه ي فاطمه ي زهراء (س) «اُمّ ابيها» مي باشد. براي اين كنيه معاني متفاوتي شده است.

بعضي اين كنيه را صِرف محبّت پدر به فرزند دانسته اند و مي گويند انسان هرگاه فرزند خود را زياد دوست بدارد و بخواهد اين محبّت را ابراز كند، به فرزندش مي گويد:

«بابا»، «مادر» و اين در تكلّم عموم مردم رايج است.

بنابراين، كنيه ي «امّ ابيها» نوعي ابراز محبّت شديد از طرف پيامبر (ص) به فاطمه ي زهرا (س) بوده است.

و شايد اينكه پيامبر (ص) به او مي گويد:

«اي مادر پدر» به اين علّت باشد كه فاطمه ي زهراء (س)، مانند مادري مهربان، براي پدر خود زحمت مي كشيد. خاكستر از سر و رويش پاك مي كرد، جراحات او را پانسمان مي كرد و كارهايي را كه يك مادر در حق فرزند خود انجام مي دهد، ايشان براي پدر انجام مي داد.

و معناي ديگر آنكه، پيامبر (ص) مانند فرزند، با دخترش برخورد مي كرد، دستش را مي بوسيد، همانگونه كه فرزند در مقابل مادر بايد چنين باشد، در برابر حضرت زهراء (س)، تمام قد برمي خاست، در هنگام سفر از او خداحافظي مي كرد و هنگام بازگشت از سفر اولين ديدارش از زهراي مرضيه (س) بود.

اين عملي است كه هر فرزند مؤدّب به آداب الهي آن را انجام

مي دهد.

برخي از محقّقين، از معاني «اُمّ» كمك گرفته و وجوهي را براي معناي اين كنيه ذكر نموده اند و گفته اند يكي از معاني «اُمّ» اصل و ريشه هر چيز است.

فاطمه ي زهراء (س) ريشه ي شجره ي طيّبه نبوت است و براي تقويت سخن خود به روايت ذيل نيز تمسّك جسته اند.

قال الباقر (ع):

«الشجره الطيّبه، رسول اللَّه (ص) و فرعها، علي (ع) و عنصر الشّجره، فاطمه (س) و ثمرتها، أولادها و أغصانها و أوراقها، شيعتها.» (182)

امام باقر (ع) فرمود:

درخت پاكي و طهارت، پيامبر اكرم (ص) است، كه شاخه ي آن علي (ع)، ريشه هاي آن فاطمه ي زهرا (س)، ميوه ي آن حسن و حسين و زينب و اُمّ كلثوم (ع)، شاخ و برگ اين درخت شيعيان آنها مي باشد.

قال رسول اللَّه (ص):

«أنا شجره و فاطمه أصلها و علي لقاحها، و الحسن و الحسين ثمرها.» (183)

پيامبر اكرم (ص) فرمود:

من درخت پاكي و فاطمه (س) ريشه هاي آن و علي (ع) پيوند و ماده باروري آن و حسن و حسين (ع) ميوه هاي اين درختند.

فصل سوم: دوران كودكي

دوران شيرخوارگي حضرت زهرا (س)

هنگامي كه فاطمه (س) را تميز و پاكيزه نمودند و قنداقه اش را در دامن حضرت خديجه ي كبري (س) گذاشتند، آن مادر مهربان مسرور شد و پستانش را در دهان كوچك نوزاد عزيزش نهاد و از شيره ي جان سيرش كرد تا به خوبي رشد و نمو نمايد. (184)

خديجه ي كبري (س) از آن زنان خودخواه و ناداني نبود كه بدون هيچ عذر و بهانه اي، نوزاد را از شير مادر كه خدا برايش مهيا ساخته محروم سازد. خديجه (س) خود مي دانست يا از پيغمبر شنيده بود كه براي تغذيه و بهداشت اطفال هيچ غذائي بهتر از شير مادر نيست (185) زيرا شير مادر با وضع دستگاه گوارش نوزاد و

مزاج مخصوص او كاملاً هماهنگي و تناسب دارد، كودك مدت نه ماه در رحم مادر، شريك غذا و هوا و خون او بوده و مستقيما از مادرش ارتزاق مي كرده است.

و از اين جهت، تركيبات مخصوص شير مادر، با ساختمان ويژه بدن طفل كاملاً تناسب دارد. علاوه بر اين، در شير مادر تقلّب راه ندارد و ميكروبهاي بيماري زا در آن نيست.

خديجه كبري (س) چون مي دانست كه آغوش پر مهر و محبت مادر و شير خوردن كودك از پستانش، چه نقش بزرگي را در زندگي آينده نوزاد ايفاء مي كند و براي سعادت او چه تأثيرات قابل توجهي دارد، ترجيح داد كه فاطمه (س) عزيز را در آغوش گرم خويش پرورش دهد و به وسيله شير پاك خودش كه از منبع شرافت و نجابت، دانش، فضيلت، بردباري، فداكاري و شجاعت سرچشمه مي گرفت غذا دهد.

راستي مگر غير از شير پستان خديجه، شير ديگري مي توانست چنين عنصر پاك و كانون معرفت و شجاعتي را رشد و نمو دهد و ميوه ي پربركت باغ نبوت را به ثمر رساند؟.

دوران شيرخوارگي و ايّام كودكي زهرا (س) در محيط بسيار خطرناك و اوضاع بحراني و انقلابي صدر اسلام گذشت كه بدون شك در روح حسّاس آن كودك تأثيرات شاياني داشته است.

زيرا نزد دانشمندان اين مطلب به اثبات رسيده كه محيط نشو و نماي كودك و افكار و احساسات پدر و مادر در روحيّات و شكل گيري شخصيت او كاملاً مؤثّر مي باشند.

از اين جهت، ناچاريم اوضاع و حوادث صدر اسلام را به طور خلاصه يادآور شويم تا خوانندگان بتوانند وضع فوق العاده و بحراني دوران نشو و نماي دختر گرامي پيغمبر (ص) را پيش خود

مجسم سازند.

رسول خدا (ص) در سن چهل سالگي به رسالت مبعوث شد. در آغاز دعوت، با مشكلات بزرگ و حوادث سخت و خطرناكي مواجه بود.

يك تنه مي خواست با جهان كفر و بت پرستي مبارزه كند. تا چند سال مخفيانه تبليغ مي كرد و از ترس دشمنان جرأت نداشت دعوتش را علني كند. بعداً از جانب خدا دستور رسيد كه مردم را آشكارا به دين اسلام دعوت كن و از مشركين باك به دل راه مده. (186)

پيغمبر اكرم (ص) به دستور خدا دعوتش را علني كرد. آشكارا در مجامع عمومي مردم را به سوي آيين مقدّس اسلام دعوت مي نمود و روز بروز بر تعداد مسلمانان افزوده مي شد.

وقتي دعوت پيغمبر (ص) علني شد اذيت و آزار دشمنان نيز شدت يافت. رسول خدا (ص) را اذيت مي كردند. مسلمانان را تحت شكنجه و عذاب قرار مي دادند. بعضي را مقابل آفتاب سوزان حجاز روي ريگهاي داغ مي خوابانيدند و سنگهاي سنگين روي سينه شان قرار مي دادند و بعضي را مي كشتند.

مسلمانان به قدري سختي و عذاب كشيدند كه به ستوه آمده جانشان به لب رسيد. به طوريكه ناچار شدند از خانه و زندگي دست بردارند و به كشور ديگري هجرت نمايند. گروهي از مسلمانان از رسول خدا (ص) اجازه گرفتند و رهسپار حبشه شدند. (187)

وقتي كفار به وسيله اذيت و آزار نتوانستند از پيشرفت و توسعه اسلام مانع جلوگيري كنند و ديدند مسلمانان اذيت و آزار را تحمّل مي كنند ولي دست از عقيده شان برنمي دارند، انجمني برپا ساخته همگي تصميم گرفتند كه محمد (ص) را به قتل رسانند.

ابوطالب از تصميم خطرناك آنان آگاه شد و براي حفظ جان رسول خدا (ص) آن حضرت را با گروهي

از بني هاشم به درهّ اي كه «شِعب ابوطالب» ناميده مي شد، منتقل ساخت.

ابوطالب و ساير بني هاشم در حفظ و حراست رسول خدا (ص) كوشش مي نمودند. حمزه عموي پيغمبر (ص) شبها با شمشير برهنه اطرافش پاس مي داد. دشمنان وقتي از كشتن رسول خدا (ص) نااميد شدند زندانيان شعب ابوطالب را در فشار اقتصادي قرار دادند و خريد و فروش با آنان را ممنوع ساختند.

مسلمان در حدود سه سال در آن زندان سوزان با فشار و ناراحتي و گرسنگي به سر بردند و با مختصر غذائي كه به طور مخفيانه برايشان فرستاده مي شد زندگي نمودند. بسا اوقات فرياد اطفالشان از گرسنگي بلند بود.

فاطمه زهرا (س) در چنين روزگار بحراني و در چنين محيط خطرناك و وحشت آوري به دنيا آمد و رشد و نمود كرد. خديجه كبري در چنين اوضاع و شرائطي نوزاد عزيرش را شير مي داد. مدّت ايام شيرخوارگي زهرا (س) در شعب ابوطالب سپري شد. در همانجا از شير خوردن باز گرفته شد. در همان ريگستان سوزان راه رفتن آموخت. در همان محيط قحطي لب به غذا گشود. هنگامي كه سخن گفتن ياد مي گرفت فرياد و ناله اطفال گرسنه ي «شعب» را مي شنيد. در وسط شب كه از خواب بيدار مي شد خويشانش را مي ديد كه با شمشيرهاي برهنه اطراف پدرش پاس مي دادند.

در حدود سه سال طول كشيد كه فاطمه (س) به غير از زندان سوزان شعب چيزي نديد و از دنياي خارج خبري نداشت.

فاطمه (س) در سن پنج سالگي بود كه پيغمبر (ص) و بني هاشم از تنگناي شعب نجات يافته به خانه و زندگي خودشان مراجعت نمودند. مناظر زندگي جديد و نعمت آزادي و توسعه در خوراك و پوشاك

و منزل براي زهرا (س) تازگي داشت و شادمان و مسرور بود.

دوران رشد و بالندگي حضرت زهرا (س)

دوران كودكي فاطمه زهرا (س) همزمان با يكي از پرشكوه ترين دوره هاي تاريخ اديان، تاريخ انبياء و كل تاريخ بشريت است.

چرا كه وقتي آن نور چشم پيامبر (ص) و سرور بانوان عالم چشم به جهان گشود، زماني بود كه دوران رسالت پدر بزرگوارش تازه آغاز گشته بود و مي رفت تا جهان را فرو پوشاند و زمان و مكان را درنوردد و تا صبح قيامت پرتو افشاني كند و درست به دليل همين همزمان بودن دوران كودكي فاطمه (س) با چنان بُرهه ي عظيمي از تاريخ است كه مي بينيم سنين كودكي آن ميوه دل پيامبر، با دردها و رنجها و مرارتهاي بسيار نيز توأم است.

زيرا وي در خانواده اي به دنيا آمده بود كه پدر خانواده از سوي خداوند متعال به آقايي و سروري جهان بشريت برگزيده و مبعوث شده و همين امر موجب گشته بود كه آقاي آن خانه و سرور عالميان مورد حقد و حسد و خشم و كينه گروهي از نابكارترين و سياه دل ترين مشركين و كفار زمان قرار گيرد.

آري وقتي رسول خدا (ص) مورد خشم و كينه دشمنان قرار داشت، وقتي كه دشمنان، تمامي پيروان و ياران و دوستان او را از آزار و ايذاء در امان نمي گذاشتند، پيداست كه خانواده آن بزرگوار نيز از آن همه رنج و عذاب مصونيت نداشت و در اين ميان شايد بتوان گفت كه طفل خردسال پيامبر (ص)، به دليل همان طفوليّت و حساسيّت روحي، سنگيني بار عذاب و ايذاء مشركين و كفّار را بيش از ديگران بر شانه هاي لطيف و ش كننده خود احساس مي كرد.

با اين همه،

آشكار است كه فاطمه (س) از همان آغاز طفوليت همزمان با رشد و شكوفايي آئين عالمگير اسلام، ناظر آن همه تلاشها و كوششهاي پرثمر پدر گرامي و فداكارش و شاهد همراهي ها و ايثارگريهاي مادر رنجديده و وفادارش بوده است.

آن طفل خردسال، با چشم خود مي ديد و با احساس لطيف كودكانه اش در مي يافت كه پدر و مادر بزرگوارش چگونه با آن همه مشكلات عظيم روبرو مي گردند و با چه اتّكاء و اتّكال بي مانندي به عنايات الهي در برابر مصائب ايستادگي مي كنند و با چه روحيه پرتوان و قلب سرشار از اميد و شوق و نشاطي در حل معضلات و گرفتاريهاي مسلمانان زجر ديده، با جديت و تلاش گام برمي دارند و در هر گام به موفقيت نزديكتر مي شوند.

در آن دوران، هم پيامبر گرامي (ص) و خانواده ارجمندش و هم تمامي مسلمين و يارانش، از هر طرف مورد تهاجم دشمنان مشرك قرار داشتند. مشركين به انواع گوناگون، مسلمانان را آزار مي دادند، شكنجه مي كردند، زير ضربه هاي تازيانه مي گرفتند زخم مي زدند، از خانه و كاشانه ي خود مي راندند، در محاصره ي اقتصادي قرار مي دادند و در مجموع جان و مال مسلمانان از سوي دشمنان در امان نبود.

و فاطمه (س) نيز در اوج آن تلخي ها و مشكلات، با وجود خردسالي، تمام آن حوادث رنج آميز و مرارتهاي طاقت فرسا را مي ديد و لمس مي كرد. آواي دردناك و ناله هاي سينه سوز مسلمين مستضعف را كه روي صخره هاي سوزان عربستان به اين سوي و آن سو كشيده مي شدند، با گوش جان مي شنيد. ولي دريغا كه نمي توانست پدر بزرگوار خود و ياران اسلام را ياري دهد و از آن همه رنج و تلخي رهايي بخشد. از اين رو،

آرام و خاموش، تماشاگر تمام آن صحنه هاي دردناك بود و از درد و بي تابي به خود مي پيچيد. او آن همه ناراحتي ها و شدت فشار را بر دوش و جان پدر احساس مي كرد و روح حسّاس و ظريفش متأثّر و متألّم مي شد، حال آن كه مجال و توان فرياد كشيدن هم نداشت.

همه دردها را به درون سينه مي ريخت و بغضهاي گلوگيرش را فرو مي خورد و دم بر نمي آورد. فقط گاهي شبها كه از صداي ناله و ضجه كودكان گرسنه و آواي دردآلود بيچارگان و مستضعفان بيدار مي ماند، چشم به ستاره هاي آسمان صاف عربستان مي دوخت و در عالم كودكي اشك مي ريخت.

او در آن سنين طفوليت و شكنندگي، رنج همه ي مسلمين و محرومين را مي ديد و بالاتر از همه، رنج پدر بزرگوارش را كه به تنهايي بيش از همه در رنج بود و غير از دردهاي خود، بار غم ديگران را نيز بر دل مي گرفت و بر دوش مي كشيد. پدر عاليقدرش را مي ديد كه چگونه يكي از نابكاران حيوان صفت قريش، مشت هاي خود را پر از خاك و خاكروبه و زباله و آلودگي كرده و بر سر و صورت نوراني او مي پاشيد و چهره ي زيبا و قامت رعنايش را آلوده مي ساخت و آنگاه آن دختر خردسال و نازك دل و مهربان، پدر را در آغوش مي كشيد و در حالي كه اشك در چشم و بغض در گلو داشت، با دستهاي كوچك و ظريفش آن آلودگي ها را شستشو مي داد و سر و صورت پدر را پاك مي كرد. آري اين صحنه ها را مي ديد و از شدت تأثر، اشك در چشمانش حلقه مي زد و به ياد مادر تازه درگذشته اش مي افتاد و دلش

آتش مي گرفت، اما با اين همه سعي داشت پدر، اين حالت را نبيند و رنج و دردش افزون تر نشود.

ولي پدر، كه همه چيز برايش روشن و آشكار بود، رنج دختر كوچك را مي ديد و با آن لحن آسماني و صداي زيبا و پر طنين كه فرشتگان آسمان براي شنيدنش صف مي بستند، دختر خردسال و مهربان را دلداري مي داد و مي گفت:

دخترم!

گريه نكن و غمگين مباش خداوند يار و ياور تو است و سرانجام فتح و پيروزي عطا خواهد كرد.

بلي، دوران كودكي فاطمه (س) بدين گونه مي گذشت. آن صدمه ها و لطمه هاي روحي، دختر خردسال را به تحمّل رنج و درد، عادت مي داد و توان و مقاومتش را مي افزود و چون فولاد آبديده اش مي كرد. باعث مي شد كه نيروي صبر و استقامت و پايداريش هر چه بيشتر تحكيم يابد. و از آن جا كه دوران كودكي او همزمان با بحران مشكلات تبليغي پدر بزرگوارش رسول اللَّه (ص) بود، اما در جريان اين بزرگتر شدن، چه رنج هاي عظيمي را مي ديد و تحمل مي كرد، فقط خدا مي داند و بس …

در آن زمان پيامبر اسلام (ص)، از طرف قريش، هر روز با مشكلات جديدي روبرو مي شد. هر روز با مسايل حاد اقتصادي و فكري، تهديد مي گشت و مشركين بر سر راه او و در ارتباط با دعوت عظيم تاريخ ساز و جهان شمول وي، موانع و مخاطرات تازه اي ايجاد مي كردند. فاطمه (س) هنوز كودكي بيش نبود كه گاهي مي ديد دشمنان قسم خورده ي اسلام در تعقيب جدي پدرش هستند و قصد جان عزيزش را دارند. گاهي مي ديد كه در ابراز كينه و دشمني، دنائت و پستي را به جايي مي رساندند كه وقتي پيامبر (ص) مشغول

تلاوت قرآن و سجده بر درگاه الهي بود، شكمباره و أمعا و احشاي گوسفندي را بر اندام و لباس تميز او مي افكندند و آنگاه او اشك مي ريخت و با دستان كوچكش آنها را از لباس پدر پاك مي كرد. سپس در حالي كه قلب پر عطوفتش مالامال از درد و اندوه بود، خود را خسته و كوفته به خانه مي رسانيد و در گوشه اي خلوت، اشك بر دامن مي افشانيد تا كسي او را گريان نبيند. روزي ديگر مشاهده مي كرد كه خانواده اش و ياران پدرش، از خانه و كاشانه خود رانده مي شوند و با اتكاي به خداوند و به خاطر هدف متعالي خود همه رنجها را به جان مي خرند و دم نمي زنند. آري او مي ديد كه مسلمين رنجديده، سه سال و اندي در آن درّه ي محدود و در آن تنگناي اقتصادي و اجتماعي اقامت مي كنند بي آنكه كمترين سستي و فتوري در اصول اعتقاد و ايمان پايدارشان ايجاد شود …

و سخت تر و تلخ تر از همه آن كه هنوز بيش از چندين بهار از عمر مباركش سپري نشده بود كه ضربه ي بزرگ روحي بر او وارد آمد و مادر مهربان و تنها مونس شب هاي تاريك و دردآلودش را از دست داد … در اينجا بود كه غمي سياه و اندوهي جانكاه سايه هولناك خود را بر وجود مبارك فاطمه (س) افكند و او را با سختي ها و مرارت ها و ناراحتي هاي روحي، همدم و همراه ساخت …

اُنس و اُلفت با پدر

پيغمبر (ص) همواره شدت علاقه و دوستي خويش را نسبت به فاطمه (س) بين مسلمانان ظاهر مي كرد روزي عايشه از آن حضرت پرسيد:

چه كسي را بيش از همه دوست داري؟

فرمود:

از زنان، فاطمه و از

مردان علي را. (188)

و نيز در عظمت مقام فاطمه (س) همين بس كه چون فاطمه (س) بر پيامبر (ص) وارد مي شد آن حضرت به احترامش برمي خاست و رويش را مي بوسيد و به او خوش آمد مي گفت و سپس دستش را مي گرفت و بر جاي خودش مي نشاند. (189)

و همواره عادت آن حضرت بر اين بود كه به هنگام سفر با آخرين نفري كه خداحافظي مي كرد. فاطمه (س) بود و به وقت بازگشت پيش از همه به ديدار او مي شتافت.

برخورد فاطمه (س) با پدر برخوردي مؤدّبانه و بسيار متواضعانه بود، به گونه اي كه فاطمه (س) بيش از همه در تكريم و تعظيم مقام رسالت سعي نموده و پيشه ي كمال ادب و وقار در رفتار او مشهود بود.

گرچه رابطه اين دختر و پدر بسيار عاطفي و سراسر محبّت و صميميت بود، اما اين مانع احترام نسبت به پيامبر (ص) نمي شد. فاطمه (س) فرمود:

وقتي آيه ي 63 سوره ي نور نازل شد (190) ديگر شرم كردم به پيامبر (ص) بابا بگويم و او را پيامبر خدا صدا كردم.

حضرت از من روي برگرداند. چند بار به همين ترتيب صدا كردم. و او جواب نداد. سپس فرمود:

فاطمه جان اين آيه درباره تو و خاندانت نازل نشده است.

در رابطه با جفاكاران خودخواه فرود آمده است.

«أنت منّي و انا منك. قولي يا ابه، فانّها أحيي للقلب و أرضي للرّب»

«تو از مني و من از تو هستم. تو بگو بابا زيرا اين سخن، دل را زنده و خدا را خشنود مي سازد» (191)

در اكرام نسبت به پيامبر (ص) همين بس كه او مشغول نماز (مستحبي) بود، چون صداي پيامبر (ص) را شنيد نماز را رها كرد و

به سوي آن حضرت آمد و به او سلام كرد.

پيامبر (ص) پس از جواب دست بر سر او كشيد و فرمود:

دخترم حالت چطور است؟ خدا تو را مورد رحمت و غفران قرار دهد. (192)

اُنس و اُلفت با مادر

فاطمه (س) پنج سال و دو ماه از عمر مبارك خود را در كنار مادر سپري كرد. پنج سال كه مملو بود از دنياي عاطفه و محبّت بين اين مادر و فرزند (ع).

انس فاطمه (س) و خديجه (س) از زماني آغاز شد كه خديجه (س) نور فاطمه (س) را در رحم خويش احساس كرد. آن زمان كه از شدّت تنهائي (به دليل دوري كردن زنان قريش و بني هاشم از او دلهره براي وجود مبارك رسول خدا (ص) مي رفت تا در درون حضرت خديجه (س) صبر، گريبان چاك كند؛ صداي نازنين و آرامش بخش فاطمه (س) مادر را آرام مي كرد. ارتباط و محبتي كه بين هيچ مادر و دختري برقرار نبوده و نخواهد بود.

پهنه ي اين ارتباط عاطفي فقط به دوران بارداري خديجه (س) محدود نشد؛ بلكه تا آخرين لحظات حيات ايشان ادامه داشت.

خديجه (س) آنچه را كه يك مادر در طول زندگي مي بايست به دختر خويش بياموزد، در اين پنج سال به فاطمه (س) آموزش داد. و شايد گاهي نيز اين خديجه (س) بود كه از درياي بي كران فاطمه (س) بهره مي برد.

براي فهم بهتر آنچه كه ما آنرا كودكي در زمان حيات مادر مي ناميم؛ نظر به رويدادهاي تاريخي و شرايط حاكم بر آن مقطع زماني لازم و ضروري است؛ از پنج سال همراهي فاطمه (س) با مادر، دو سال اول همراه با تنش و اضطراب مدام در شعب ابي طالب گذشت. و چهار

سال بعد همراه بود با، آزرده خاطري هاي خديجه (س) به خاطر عملكرد كفار و فشارهاي رواني حاكم بر خانه رسول خدا (ص) كه همه و همه در روح لطيف و پراحساس دختر كوچك خانه ي وحي و ارتباط او با مادر اثرگذار بود.

در عين حال كهولت سن خديجه (س) نيز بر ارتباط بين اين مادر و دختر بي تأثير نبوده است.

اما همين دوران كوتاه آنچنان عشقي از وجود مبارك مادر در دل فاطمه (س) ايجاد كرده بود كه، سالها بعد از آن هرگاه نام خديجه (س) در حضور فاطمه (س) مي آمد، اشك از چشمان نازنين فاطمه (س) جاري مي شد. بي تابي هاي فاطمه (س) بعد از فوت خديجه (س) نيز خود بيانگر اين وابستگي عاطفي فاطمه (س) به مادر مي باشد.

رحلت عمو و مادر بزرگوارشان در سال عام الحزن

رحلت عمو و مادر بزرگوارشان در سال عام الحزن

قضاي الهي چنان بود كه مرگ اين زن فداكار - خديجه (س) نخستين بانوي مسلمان - با مرگ ابوطالب در يكسال اتفاق افتاد آن هم در فاصله اي كوتاه (193)، فاطمه (س) چنانكه از قرآن كريم درس گرفته است بايد اين آزمايش را هم ببيند، مرگ خويشاوندان براي او آزمايش ديگري است.

بايد برابر اين دشواري بردباري نشان دهد و منتظر بشارت پروردگار باشد (194) آن آزمايشها آزمايش جسماني بود و اين امتحان، آزمايش قدرت نفساني است.

مادرش تنها غمخوار پدر در خانه بود و ابوطالب او را برابر دشمنان بيروني حمايت مي كرد. با بودن ابوطالب مشركان مكّه نمي توانستند قصد جان پدرش را بكنند. زيرا خويشاوندان او - تيره ي بني هاشم - تيره اي بزرگ بودند، اگر چه مكنت و مال آنان در حد بني زهره، بني مخزوم و يا بني حرب نبود، با اين حال هيچ قبيله اي در شرافت و بزرگواري با آنان برابري

نمي كرد. مهتران مكه و ثروتمندان شهر مي دانستند اگر به قصد جان محمد (ص) برخيزند، بني هاشم خاموش نمي نشينند و بسا كه تيره هاي ديگر نيز به حمايت آنان برخيزند. ناچار درون پر تلاطم خود را با آزار آرام مي كردند. دشنام، ريشخند، سنگ پراني، دهن كجي و تهمت، حربه هائي كه ناتوانان از آن استفاده مي كنند. تقدير چنين بود كه فاطمه (س) شاهد همه اين منظره ها باشد و پس از تحمل اين رنج ها آن دو صحنه دلخراش را نيز ببيند.

اكنون فاطمه (س) ديگر دختر خانواده نيست. او جانشين عبداللَّه، عبدالمطلب، ابوطالب و خديجه (س) است.

(اُمّ أبيها) چه كنيه ي مناسبي! مام پدر. او بايد وظيفه ي مادرش را عهده دار شود. بايد براي پدرش هم دختر و هم مادر باشد.

1 - وصيت حضرت خديجه (س) به حضرت زهرا (س) در آخرين لحظات عمر

مادرم زهرا (س) به همراه پيامبر (ص) در كنار خديجه (س) بود و او وصيت مي كرد كه ناگهان اشك در ديدگانش حلقه زد و بغض گلويش را گرفت و گويا مي خواست سخني بگويد و نمي توانست. فاطمه (س) را نزديكتر خواند بطوري كه فقط اين دختر پنج ساله سخنش را بشنود.

فاطمه (س) سرش را به صورت مادر نزديك كرد و خديجه (س) آرام به گوش دخترش گفت:

زهرا جان خجالت كشيدم به پدرت بگويم. بعداً تو به پدر بگو:

من كفن ندارم و به قدر خريدن كفن هم ديناري ندارم. به همسر عزيزم بگو مرا در عباي خود كفن كند!!

مادر براي اينكه پيامبر (ص) ناراحت نشود ناله نزد، ولي اشك جانسوز زهرا (س) بيش از كلام مادرش جان پدر را آتش زد.

پدر جلو آمد و در مقابل مادر نشست و فرمود:

اي خديجه (س)، جبرئيل از سوي خدا وحي آورده كه سلام مرا به خديجه (س) برسان و بگو:

كفن

خديجه (س) از طرف ما (از كفنهاي بهشتي) است.

2 - سوز هجران مادر

خديجه (س) از دنيا رفت و اين در حالي بود كه فاطمه (س) پنج سال و دو ماه و بيست روز بيشتر نداشت.

در اين زمان تحمل درد يتيمي براي فاطمه (س) بسيار سخت بود.

چون حضرت خديجه (س) از دنيا رفت پيامبر خدا (ص) به همراهي اصحاب او را با احترام بسيار تشييع كردند و براي خاكسپاري به قبرستان حجون آوردند. رسول خدا (ص) به احترام خديجه (س) و به منظور شكستن رسمي از رسوم جاهليت خود به درون قبر رفت و خديجه (س) را كه يادگار سالها رنج و مجاهدت بود به خاك سپرد.

امام صادق (ع) مي فرمايند:

فاطمه (س) از نبود مادر دلتنگي مي نمود. و از همگان سراغ مادر مي گرفت. نااميد به سراغ پدر رفت، دامان پدر را گرفته و به دور پدر مي گشت، كه «يا ابتاه أين اُمي»؟

اي پدر جان مادرم كجاست؟

پيامبر (ص) خواست تا پاسخ دختر كوچك خود را بدهد، اما چگونه به فاطمه اش خبر دهد كه از اين به بعد مادر را نخواهد ديد؟! و از آغوش گرم و پر عطوفت مادري چون خديجه (س) محروم خواهد بود؟

در همين لحظات فرشته وحي كه در همه ي لحظات سخت ياريگر خاندان رسالت بود؛ نازل شد و از طرف پروردگار جلّ و علا براي فاطمه (س) پيام آورد كه:

«ان ربك يأمرك ان تقرأ علي فاطمه السلام» اي رسول خدا (ص) پروردگار فرمان مي دهد كه بر فاطمه (س) سلام برساني و به او بگوئي كه:

«ان أمُّك في بيت من قصب كعابه من ذهب و عمده من ياقوت احمر بين آسيه امرأه فرعون و مريم بنت عمران …»

مادرت در

كاخي از مرواريد كه اطاقهايش از طلا و ستونهايش از ياقوت سرخ است جاي دارد. او در كنار آسيه همسر فرعون و مريم دختر عمران دو زن از زنان برگزيده عالم ميهمان نِعَم پروردگار است.

پيامبر (ص) پيغام پروردگار را به فاطمه (س) ابلاغ كرد، فاطمه (س) كه درياي معرفت و دانش و بينش بود.

با شنيدن پيغام پروردگار آرام گرفت. و فرمود:

«ان اللَّه هو السلام و منه السلام و اليه السلام.» (195)

پروردگار من خود سر منشاء و آغاز سلام است، سلام مخصوص اوست و به او باز مي گردد. سپس سر را به دامان پدر گذارد و رضايت خود را بر رضاي پروردگار اعلام كرد.

3 - حضرت زهرا (س) بعد از فوت مادر

فاطمه (س) بعد از فوت مادر سه سال در خانه پدر زندگي كرد. در اين زمان خواهران فاطمه (س) و فاطمه بنت اسد رضي اللَّه عنها و بعضي از زنان بني هاشم در خدمتش ملازم بودند. (196)

اما بيشتر از ديگران اين فاطمه بنت اسد رضي اللَّه عنها بود كه، همراه فاطمه (س) و تا حدودي كفالت آن حضرت را بر عهده داشت.

رسول خدا (ص) به خواهران فاطمه (س) و زنان بني هاشم سفارش فرموده بود تا در همراهي با فاطمه (س) كوتاهي نكنند، آرامش بخش او باشند. و تا حد امكان او را در غم از دست دادن مادر بزرگوارش تسليت گويند و نگذارند نبود مادر را احساس كند.

اما فاطمه (س) با كسي جز رسول خدا (ص) انس نمي گرفت و بيشتر اوقات خود را به عبادت مشغول بود.

4 - مشكلات حضرت زهرا (س) در خانه پدري بعد از فوت مادر

از مشكلات و گرفتاريهايي كه چهره ي زيبا و روشن زندگي را بر دخت سرفراز پيامبر (ص) تيره مي ساخت، اين بود كه آن گرانمايه ي عصرها و نسلها به برخي از زن پدرهايي گرفتار آمده بود كه دچار ضعف شخصيت و عقده ي حقارت بودند. به همين جهت نسبت به موهبتها، برتريها، شكوه و عظمت فاطمه (س) حسد مي ورزيدند، بويژه كه با چشم خود نظاره مي كردند كه چگونه پيشواي بزرگ توحيد و عدالت، دخت بي همتاي خويش را زير باران عواطف و احساسات و الطاف بي همانند خود مي گيرد و بي نظيرترين مهرها و محبتها را نثار او مي كند. درست اينجا بود كه شعله هاي حسد آنان زبانه مي كشيد و آن بحران دروني و رواني خويش را به گونه اي بروز و ظهور مي دادند.

علامه ي «مجلسي» از امام صادق (ع) در اين مورد آورده است كه:

روزي پيامبر (ص) وارد

خانه شد و ديد كه «عايشه» پرخاشگرانه به دخت گرانمايه اش فرياد مي كشد كه:

«اي دختر خديجه!

به خدا قسم تو مي پنداري كه مادرت بر ما برتري داشته است!»

او چه برتري بر ما داشته است؟ او هم همانند ما زن بود و همسر پيامبر (ص)!!

پيامبر گرامي سخن «عايشه» را شنيد. هنگامي كه چشم فاطمه (س) به چهره نور افشان پدر افتاد، باران اشك از ديدگانش فرو باريد اما لب نگشود.

پيامبر (ص) پيشتر رفت و فرمود:

دختر گرانمايه محمد (ص)! چرا گريه مي كني؟

او در پاسخ پدر گفت:

«عايشه» از مادرم سخن به ميان آورد و او را تحقير كرد …

پيامبر گرامي خشمگين شد و فرمود:

هان اي «حميرا»!

بس كن، بس و از روش خويش دست بردار كه خداوند در بانوي پرمهر و محبتي كه فرزند آورد، خير و بركت قرار داده است و خديجه (س) كه درود و مهر خدا بر او باد، براي من چنين بانويي بود.

خدا از او به من فرزنداني چون «طاهره»، «قاسم»، «رقيه»، «ام كلثوم» و «زينب» را ارزاني داشت و تو كسي هستي كه خدا تو را نازا خواسته و فرزندي براي من نزاده اي.

آري متأسفانه «عايشه» موضع گيريهاي ناپسند و نادرستي در برابر بانوي بانوان «فاطمه» (س) از خود به نمايش نهاد و اين رويارويي ها نشانگر حسادت و كينه توزي ژرف و ريشه دار اوست. به گونه اي كه از ديگر همسران پيامبر (ص) هرگز نه چنين رويارويي ها و موضع گيريهايي در برابر دخت سرفراز پيامبر (ص)، ديده شد و نه چنين سخناني شنيده شد.

از آن جمله:

1 - به هنگامه مطالعه ي ماجراي غم بار «فدك» خواهيد خواند كه:

همين زن (عايشه) در برابر پدرش «ابي بكر» به ناروا گواهي داد كه پيامبران از

خود چيزي به ارث نمي گذارند تا بدين وسيله دخت گرانمايه پيامبر (ص) را از ارث پدرش محروم سازد.

2 - و نيز از لغزش هاي نابخشودني او اين است كه هنگامي كه خبر جانسوز شهادت فاطمه به او رسيد، تبسم كرد.

3 - دخت ارجمند پيامبر (ص) به «اسماء» سفارش كرد كه به «عايشه» اجازه ندهد تا در واپسين ساعات زندگي اش در اين سرا در كنار بستر او حضور يابد و نيز اجازه ندهد تا در كنار پيكر مطهّرش حاضر گردد. و اين نشانگر ناخشنودي و خشم آن حضرت از رفتار و كردار ناهنجار نامبرده است.

و مي دانيم كه پيامبر (ص) فرمود:

«ان اللَّه يغضب لغضب فاطمه و يرضي لرضاها.»

«خداوند با خشم فاطمه (س) خشمگين مي گردد و با خشنودي او خشنود.»

يادآوري مي گردد كه در روايتي كه گذشت تصريح شده است كه همه دختران بانوي بزرگ حجاز «خديجه كبري»، از پيامبر گرامي (ص) بودند و نه از شوهر ديگر و تنها اين روايت نيست كه اين نكته را بيان مي كند بلكه دلائل بسيار ديگري نيز هست كه همه آنان دختران حقيقي پيامبر گرامي (ص) بودند.

فصل چهارم: ازدواج

خواستگاري و عقد

1 - خواستگاران حضرت زهرا (س)

حضرت فاطمه (س) چون به سن ازدواج رسيد، اكثر بزرگان و شخصيتهاي برجسته عرب مسلمان، به مقام خواستگاري برآمدند، ولي رسول خدا (ص) با عكس العمل منفي همه را مأيوس كرد و در برابر اصرار آنان خشمگين شد … (197)

حتي در تاريخ و حديث آمده است:

از جمله خواستگاران، دو مرد ثروتمند و توانگر عبدالرحمن عوف و عثمان بن عفان بودند. آنان ثروت خود را به رخ پيامبر (ص) كشيدند. مثل ساير دنياپرستان دم از مهريه زياد و رفاه زندگي سر دادند و مي گفتند:

ما حاضريم در برابر ازدواج

با فاطمه (س) يك صد شتر گران قيمت و ده هزار دينار طلا مهريه دهيم.

«فغضب النبي (ص) من مقالتهما … و قال لعبد الرحمن:

انك تهول علي بمالك؟!» (198)

رسول خدا (ص) از سخن آنان به خشم آمده و به عبدالرحمن فرمودند:

آيا مي خواهي از طريق مال دنيا مرا فريب دهي؟!

در احاديث ديگري از طريق شيعه و سني آمده است كه خليفه اول و دوم نيز به ترتيب به خواستگاري فاطمه (س) آمدند و خيلي سماجت كردند، ولي جوابي گرفتند كه ديگران مأيوسانه گرفته بودند.

اينك توجه خوانندگان عزيز را به چند حديث در اين زمينه جلب مي كنم:

1 - ان ابابكر و عمر خطبا فاطمه (س)، فردهما رسول اللَّه (ص) و قال:

لم اومر بذلك، فخطبها علي (ع) فزوّجه اياها. (199)

حكم بن ظهير از سدي نقل مي كند كه:

ابوبكر و عمر هر دو به خواستگاري حضرت فاطمه (س) آمده، ولي رسول خدا (ص) هر دو را رد كرد و فرمود:

من به اين كار مأمور نيستم. سپس علي (ع) از او خواستگاري نمود، حضرت فاطمه (س) را به ازدواج او درآورد.

2 - عن علي (ع):

خطب ابوبكر و عمر فاطمه (س) الي رسول اللَّه (ص) فابي رسول اللَّه عليهما.

فقال عمر: انت لها يا علي! … (200)

علي (ع) نقل مي كند:

ابوبكر و عمر براي خواستگاري فاطمه (س) آمدند، ولي پيامبر خدا (ص) خواستگاري آنان را نپذيرفت، آنگاه عمر گفت:

يا علي (ع) تو به سراغ او برو …

3 - عن عبداللَّه بن بريده، عن ابيه:

ان ابابكر و عمر خطبا فاطمه (س) الي النبي (ص)

فقال:

انها صغيره، فخطبها علي (ع) فزوّجها منه. (201)

عبداللَّه بريد از پدرش نقل مي كند:

ابوبكر و عمر از فاطمه (س) دختر پيامبر خدا (ص) خواستگاري كردند، ولي پيامبر

(ص) فرمود:

او صغير است و چون علي (ع) خواستگاري كرد به او تزويج فرمود.

4 - عن انس بن مالك:

جاء ابوبكر الي النبي فقعد بين يديه

فقال:

… تزوجني فاطمه!

فسكت عنه، او قال:

اعرض عنه، فرجع ابوبكر الي عمر فقال:

هلكت و اهلكت.

قال:

و ماذاك؟

قال:

خطبت فاطمه الي النبي فاعرض عني

قال:

مكانك حتي آتي النبي فاطلب مثل الذي طلبت، فاتي عمر النبي فقعد بين يديه فقال:

يا رسول اللَّه،!

تزوجني فاطمه!

فاعرض عنه … (202)

انس بن مالك، كه يكي از دشمنان اميرالمؤمنين (ع) و از طرفداران سرسخت خلفاي ثلاثه به شمار مي آيد، مي گويد:

ابوبكر به حضور پيامبر خدا (ص) رسيده و از خدمات و سوابق خويش بسيار تعريف كرد. آنگاه گفت مي خواهم دخترت فاطمه (س) را به من تزويج كني.

پيامبر اسلام (ص) چون اين سخن بشنيد، با وي سخني نگفته و از او چهره برگردانيد و ابوبكر با شرمندگي به پيش عمر آمد و چنين اظهار داشت:

من ديگر هلاك شدم. عمر گفت:

مگر چه شده؟

ابوبكر جواب داد:

من به خواستگاري فاطمه (س) رفته بودم، ولي …

عمر گفت:

اجازه بده من نيز خواستگاري كنم، اين بگفت و به سراغ خانه پيامبر (ص) آمد و مو به مو سخنان ابوبكر را تكرار كرد، ولي جواب همان بود كه رفيق ديرينش شنيده بود.

لذا عمر با شرمندگي بيشتر به نزد ابوبكر برگشت و چنين سخن آغاز كرد:

او منتظر فرمان الهي است،

هان رفيق!

هرچه زودتر بلند شو تا به سراغ علي (ع) رويم و از او درخواست كنيم كه مانند ما به خواستگاري فاطمه (س) برخيزد …

اين احاديث كه همگي آنها از طريق اهل سنت نقل گرديد، مي رساند كه شيوخ عرب و بزرگان قريش و از جمله خلفاي ثلاثه با تمام سماجت از فاطمه زهرا (س) خواستگاري

كرده و از خود مدح و ستايش نموده اند … ولي پيامبر خدا (ص) همه آنان را رد كرده و طبق فرمان الهي با درخواست اميرالمؤمنين (ع) موافقت نموده است.

2 - پيشنهاد خواستگاري حضرت زهرا (س) به اميرالمؤمنين (ع)

روزي ابوبكر، عمر و سعد بن معاذ به اتفاق گروهي ديگر در مسجد گرد آمده بودند و از هر دري سخن مي گفتند. سخن از دختر پيامبر (ص) شد. ابوبكر گفت:

خواستگاراني كه رفته اند پيشنهادشان رد شده، پيامبر (ص) فرموده كه تعيين همسر فاطمه (س) با خداست.

تنها علي (ع) در مورد خواستگاري تاكنون اقدامي نكرده است.

شايد به خاطر تهيدستي از انجام اين كار سر باز مي زند. با اين همه برايم روشن است كه خدا و پيامبر (ص) زهرا (س) را براي او نگه داشته اند. آنگاه ابوبكر رو به دوستانش كرد و گفت:

مايليد نزد وي رويم و ماجرا را برايش بازگو گوييم و ببينيم آيا او مايل به ازدواج است؟

سعد بن معاذ از اين پيشنهاد استقبال كرد، سپس به اتفاق عمر و ابوبكر از مسجد خارج شدند و به جستجوي علي (ع) پرداختند. او در خانه نبود، اطّلاع پيدا كردند كه او در تلاش براي معاش در نخلستان يكي از انصار به وسيله شترش به آبكشي و آبياري نخلها مشغول است.

به سويش شتافتند. علي (ع) فرمود:

از كجا و به چه منظوري آمده ايد؟

ابوبكر به بيان ماجرا پرداخت و در پايان گفت من صلاح مي دانم هرچه زودتر در خواستگاري فاطمه (س) تعجيل كني. (203) علي (ع) نيز يادآور شد كه اين وصلت آرزوي من است.

3 - خواستگاري اميرالمؤمنين (ع) از حضرت زهرا (س)

علي (ع) مي دانست كه پيغمبر (ص) دخترش را به عنوان ازدواج نمي فروشد، متاع ناپايدار دنيا در پيش رسول خدا (ص) آن ارزش و اعتبار را ندارد كه جانشين فضل و كرامت شود.

رسول خدا (ص) نماينده خدا است و از طرفي در پيشگاه خداوند تعالي امتياز و فضيلت فقط تقوي و دانش است و فرستاده خدا

هرگز غير از آنچه را كه خدا دوست دارد نمي خواهد و به آن اعتبار نمي دهد.

علي (ع) پيغمبر خدا (ص) را بيش از هر كس مي شناسد كه روح او آسماني و ملكوتي است هرگز گرفتار قيد و بند ماديات زودگذر نشده و نمي شود، اما لازم است در اين عقيده از ديگران نيز گواهي و اعتراف بگيرد، لازم است آنها كه در امر ازدواج رقيب او هستند و به غرور مال و دارايي خود از فاطمه (س) خواستگاري كرده اند، اقرار كنند كه درهم و دينار، ملاك فضيلت نيست. ملاك، تقوي است كه آنها فاقد آن مي باشند و اين اعتراف، بر آنها حجّتي بزرگ بوده باشد. حجتي بزرگ براي روزهايي كه در پيش خواهد بود.

آنها كه به آن حضرت گفته بودند كه شما در مورد خواستگاري دختر پيامبر (ص) قدم به جلو بگذاريد، در دنباله سخنان خود گفتند:

اي علي (ع)!

تو از ما بهتر مي داني كه رسول خدا (ص) در بند مال و متاع دنيا نيست. آنچه در نظرش گرانبها است در تو وجود دارد او جز به تقوي و دانش به چيزي اهميت نمي دهد. علي (ع) كه در مزرعه اي مشغول آبياري درختان بود از كار دست كشيد و شتر خود را به خانه آورد و سر و صورت خود را شستشو داد و به خدمت رسول خدا (ص) شرفياب شد و درب خانه آن حضرت را كوبيد، رسول خدا (ص) به ام سلمه رضي الله عنها فرمود ببين كيست درب خانه را مي كوبد؟

ام سلمه رضي الله عنها پرسيد:

كيست؟

بانگي دلنشين شنيده شد كه باز كنيد منم.

اين صدا خوش تر از هر چيزي پيامبر (ص) بود فرمود:

زودتر باز كن اي ام سلمه اين،

آن كس است كه خدا و رسولش دوستدار او هستند.

ام سلمه رضي الله عنها عرض كرد:

كيست او يا رسول اللَّه كه اين چنينش بلند مي ستايي؟

فرمود:

اي ام سلمه رضي الله عنها آرام باش او مردي است كه در حوادث سخت و بزرگ هرگز ناتوان و زبون نمي شود، اظهار ضعف و سستي نمي كند. او برادر و پسر عموي من، محبوبترين خلق خدا در نزد من است.

ام سلمه رضي الله عنها با شتاب رفت و در را گشود.

حضرت علي (ع) وارد شد و سلام كرد و به اذن رسول خدا (ص) نشست اما سر بزير انداخت.

رسول خدا (ص) فرمود:

پسر عموي عزيز، گويا به حاجتي آمده است و از حياء اظهار نمي كند، ولي دوست دارم كه آشكارا هر چه هست، بگويد قصّه چيست؟

علي (ع) كه گويي منتظر چنين صحبتي بود.

عرض كرد:

آري يا رسول اللَّه مرا حاجتي است كه از علي (ع) شرم دارم، ولي كرامت رسول خدا (ص) و محبّت خاصّي كه به من دارد اجازه مي دهد كه آشكارا بگويم.

اي رسول خدا پدر و مادرم فداي تو باد، تو همان بزرگواري هستي كه مرا در كودكي از پدر و مادرم گرفتي و مرا از غذاي خود پروراندي، به آداب خود مؤدّبم فرمودي؟

تو براي من از پدر و مادر مهربانتر و خوبتر بودي، امروز اندوخته ي دنيا و آخرت من نيز تو هستي، دوست دارم همانطور كه خداوند بازوي مرا به وجود تو نيرومند كرد، از بركت تو، مرا به همسري نيكو نيز برساند، من به اين اميد به سوي حضرتت شتافته ام؛ زيرا دختري را كه من خواستار او هستم در خانه صاحب اختيار من زندگي مي كند.

رسول خدا (ص) از خوشحالي چهره اش شكفته و متبسّم گشت،

آري علي جان چنين است كه مي گويي ولي براي اين كار چه تهيه كرده اي؟

يا رسول اللَّه بر آنچه مالك آن هستم شما داناتر هستيد و شما خوب مي دانيد كه جز يك زره و شمشير و شتر آبكش چيزي از متاع دنيا برنگرفته ام.

رسول خدا (ص) فرمود:

بسيار خوب، من امشب با فاطمه (س) در اين مورد صحبت مي كنم، اميد است فردا تو را آنچنان كه دوست داري ملاقات نمايم.

آري همواره به حكم قرآن پاكان نصيب پاكان هستند

«الطيّبات للطيّبين و الطيّبين للطيّبات»

زنان پاك طينت مخصوص مردان پاك نهاد و مردان پاك براي زنان پاك سرشت ذخيره شده اند.

در برخي از كتب اين گونه آورده اند، برخي از صحابه از حضرت اميرالمؤمنين علي (ع) پرسيدند كه چرا به خواستگاري حضرت زهرا (س) نمي رويد؟

ايشان در جواب فرمودند كه من چيزي ندارم.

گفتند پيغمبر (ص) از شما چيزي نمي خواهد و پس از آن علي (ع) به خانه پيغمبر (ص) رفت و از شرم و حيا نتوانست چيزي بگويد و منظور خود را به عرض برساند. بدون نتيجه برگشت روز دوم به محضر رسول خدا (ص) شرفياب شد. باز هم عرق شرم بر پيشاني مباركش نشست و بدون نتيجه برگشت، ولي روز سوم كه به حضور سرور كاينات رسيد. پيغمبر (ص) خودش فرمود:

يا علي آيا حاجتي داري؟

عرض كرد آري. رسول خدا (ص) بلافاصله فرمود:

بگو، گمانم به خواستگاري زهرا (س) آمده اي!

عرض كرد آري، يا رسول اللَّه. در اين موقع جبرئيل نازل شد و گفت:

يا محمد (ص) خداوند سبحان امر فرموده است كه فاطمه (س) را به ازدواج علي مرتضي (ع) درآوري. (204)

4 - كفويت و همشأني حضرت زهرا (س) با اميرالمؤمنين (ع)

حضرت صادق (ع) در اين زمينه بيان روشن و واضحي فرموده اند:

«لو لا ان اللَّه عز و

جل خلق اميرالمؤمنين، لم يكن لفاطمه (س) كفو علي وجه الارض، آدم فمن دونه». (205)

«اگر خداي عز و جل اميرالمؤمنين (ع) را نمي آفريد، - از اولين و آخرين - فاطمه (س) را بر روي زمين نظير و همتائي وجود نداشت».

علي (ع) و فاطمه (س) هر دو صاحب ولايت، هر دو داراي مقام عصمت و طهارت و هر دو از اركان توحيد و ايمانند.

امام ششم با عبارت ديگري مي فرمايد:

«لو لا ان اميرالمؤمنين تزوجها، لما كان لها كفو الي يوم القيامه علي وجه الارض، آدم فمن دونه». (206)

تشخيص «ركن بودن» و يا «كفو و همتا بودن» بشري با بشر ديگر، مطلبي است كه فهم انسان از درك آن عاجز و ناتوان است و تنها خداي تعالي «واللَّه يعلم ما خلق» كه از ضمائر مخلوقات خويش آگاه است مي داند و مي تواند معين كند چه كسي كفو، نظير و همانند كيست و همتاي هر موجودي در عالم كدامست.

لذا اختيار فاطمه (س) براي همسري علي (ع)، يك انتخاب الهي است، خداي تعالي خود براي زهرا (س) زوجي را كه كفو و همتاي اوست برمي گزيند و در اين عقد آسماني خود خطبه مي خواند و شهود اين ازدواج مقدس، پيامبر اكرم (ص) جبرئيل و فرشتگان هستند؛ بايد اينچنين باشد، زيرا جز خداي خالق يكتا چه كسي مي داند كفو و همانند زهرا (س) كيست، زهرايي كه همتا ندارد و هيچ بشري جز علي (ع) شبيه و نظير او نيست و در نتيجه ي همين جهل و ناداني و ناتواني بشر در شناخت مقام شامخ زهرا (س) است كه مي بينيم ابوبكر و عمر نيز خواستار ازدواج با فاطمه (س) مي شوند و پيامبر اكرم (ص) در

جواب آنان چنين مي فرمايد:

فاطمه (س) از آن خداست و من در اين مورد هيچ گونه اختياري ندارم

«واللَّه يعلم ما خلق»

و تنها خدا كه خالق زهرا (س) است مي داند كفو، همسر و زوج شايسته او كيست، من و دخترم اگر چه صاحب مقام ولايتيم، ولي خداي متعال بر من و او ولايت دارد و انتخاب و تعيين همسر فاطمه (س) امري است خدايي.

5 - آزادي در انتخاب همسر و مشورت رسول اكرم (ص) با دخترشان

انتخاب همسر يكي از حسّاس ترين مراحل زندگي هر جواني اعم از دختر و پسر است.

ازدواج مرحله ي انتخاب سرنوشت يكي عمر زندگي مشترك و اساس مهم سازندگي تاريخ چندين نسل بالقوّه و نقطه ي پايه گذاري آينده اي براي فرزندان، نوادگان و سازندگان جامعه فرداست.

ملاحظه مي شود كه بدين گونه، مسأله ازدواج از صورت يك امر شخصي و خصوصي خارج مي شود و جنبه اجتماعي، عمومي و تاريخي به خود مي گيرد كه چه بسا در سرنوشت و تاريخ و آينده ي ملّت يا ملّتهايي نقش مهم و تعيين كننده داشته باشد.

از اين رو انتخاب همسر شايسته، كاري است دشوار و به خصوص براي دختران چندان به سهولت و سادگي امكان پذير نيست. بلكه اين امر مهم، بايد روي اصول و قوانين حساب شده و اساس ثابت ولايت غيري كه در طول قرون و اعصار حكومت داشته است، استوار باشد و در مسير آن حركت كند تا خداي نكرده انحرافي صورت نگيرد.

لذا مطمئن ترين اصول در اين مورد، همانا رعايت قوانين الهي و تعاليم جاوداني آسماني است كه به افراد بشر مي آموزد پدر و مادر، در شرايط عادي و عمومي، همواره بيش از فرزندان در اين باره تجربه و آگاهي دارند و با دلسوزي و دقّت بيشتري، بدون تأثير احساسات آني و زودگذر مي توانند تصميمات

شايسته و سازنده بگيرند. بر اين اساس، مشاوره با پدر و مادر و جلب نظر و رضايت آنان، از شرايط اصلي ازدواج دختران قرار مي گيرد و برخي آن را از جمله فرايض و واجبات و اركان به شمار آورده و تخطّي از آن را كاري ناروا و در حد اسقاط واجب دانسته اند.

با اين همه بايد توجّه داشت كه اين اجازه و رضايت هم بايستي جنبه ي صحيح و عقلاني و منطقي داشته باشد و اگر از روي ناداني و دشمني يا لجاجت، مسأله ي مخالفت پدر و مادر مطرح شود و يا پدر و مادر از اين قدرت خود سوءاستفاده كرده و آن را بدون جهت و دليل عقلاني به كار گيرند و تنها خودخواهي و تمايلات غير منطقي خود را در نظر داشته باشند، چنين حقّي از آنان سلب مي گردد. آنچنان كه رضايت و آزادي دختر نيز در انتخاب همسرِ شايسته و دلخواه، كاملاً مورد نظر و توجّه شارع مقدس اسلام قرار گرفته و در اين مورد براي دختران مسلمان حقوقي منظور شده است كه نظير آن را با آن همه وسعت و عمق و توجه در هيچ جاي ديگر نمي توان پيدا كرد.

پيامبر اكرم (ص) كه خود پايه گذار و مجري برنامه هاي الهي و پياده كننده قوانين آسماني در روي زمين است، دخترش فاطمه (س) را در انتخاب شوهر آزاد گذاشت و بدون اين كه كمترين تحميل و فشاري در اين باره روا دارد، براي آزادي عقيده او و رعايت حقوق اسلاميش كمال احترام را قائل شد تا اين امر، سرمشقي براي جامعه و تاريخ اسلام باشد. نكته مهم در اينجا آن بود كه پيامبر (ص)

به خوبي مي دانست كه در امر ازدواج فاطمه، نه فقط سرنوشت آينده ي او، بلكه خير و مصلحت جوامع بشري و نسل هاي آتي اسلام مطرح است.

با اين كه پيامبر اسلام (ص) چند دختر شوهر داده بود، ولي هرگز ديده نشده بود كه اراده و اختيار را از آنان سلب كرده باشد. هنگامي كه علي بن ابيطالب (ع) سرباز شجاع و دلاور اسلام براي خواستگاري زهراي مرضيه (س) نزد پيامبر اسلام (ص) رفت، پيامبر اسلام (ص) فرمودند:

«تاكنون چند نفر ديگر به خواستگاري آمده اند و من شخصاً اين مسأله را با دخترم در ميان گذاشته ام. اما او به علامت نارضائي چهره خود را برگردانده است.

اكنون نيز خواستگاري تو را به اطلاع او مي رسانم».

6 - جواب مثبت حضرت زهرا (س) در ازدواج با اميرالمؤمنين (ع)

پس از خواستگاري امير مؤمنان (ع) پيامبر (ص) فرمود:

علي جان!

واقعيت اين است كه پيش از تو بسياري ديگر به خواستگاري «فاطمه» (س) آمده اند و من تقاضاي آنان را با او در ميان نهاده ام اما در چهره ي تابناكش به روشني آثار نارضايتي و عدم موافقت را خوانده ام، اينك شما باش تا برگردم.

پيامبر (ص) برخاست و نزد دخت يگانه و بي همتاي خويش آمد و تقاضاي امير مؤمنان (ع) و دعوت او براي زندگي مشترك با «فاطمه» (س) را، با او در ميان گذاشت و به انتظار پاسخ نشست همانگونه كه امير مؤمنان (ع) هم در اطاق ديگري به انتظار نتيجه تقاضاي خويش نشسته بود.

در چنين شرايطي، گاه پدر خيرخواه و دلسوز ناگزير مي گردد كه ويژگيهاي اخلاقي و انساني خواستگار، سن و سال و شرايط جسمي، شغل و ديگر خصوصيات او را براي دخترش - در صورتي كه آشنا نباشد - روشن سازد تا دخترش از روي بينش

و آگاهي و دانايي تصميم به ازدواج بگيرد اما در مورد خواستگاري علي (ع) از «فاطمه» (س) نياز به اين مراحل نبود، چرا كه علي (ع) چهره اي شناخته شده تر از آن داشت كه نياز به معرفي داشته باشد و خود دخت فرزانه پيامبر (ص) او را به شايستگي مي شناخت و از سابقه ي درخشان، ويژگيهاي اخلاقي، كمالات انساني، درايت و جوانمردي او آگاه بود.

به همين جهت هم، پيامبر گرامي به همين بسنده كرد كه بگويد:

«فاطمه» جان!

«علي» (ع) همين كسي است كه خويشاوندي، برتري و پيشتازيش در اسلام برايت روشن است و من از پروردگار خويش همواره خواسته ام كه شايسته ترين و محبوب ترين انسانها را به همسري تو برگزيند و اينك اين «علي» است كه خواهان توست، نظرت در مورد پيشنهاد او چيست؟

فاطمه (س) سخنان پيامبر (ص) را تا آخرين واژه به دقّت شنيد و به جاي پاسخ صريح، سكوت پر معنا را برگزيد بي آنكه علائم و نشانه هاي نارضايتي و عدم موافقت از خود نشان دهد.

پيامبر (ص) به دقت بر سيماي دخترش نگريست و از سيماي پرشكوه او شوق و رغبت پيوند با علي (ع) را خواند. اينجا بود كه برخاست و فرمود:

الله ا كبر … سكوتها اقرارها و رضاها. (207)

سكوت پر معناي او نشانگر موافقت و رضايت اوست، آري، او با اين پيوند موافق و راضي است.

7 - پيوند مقدس حضرت زهرا (س) و اميرالمؤمنين (ع) در آسمانها

رسول خدا (ص) صبحگاهان براي اينكه علي (ع) را به رضاي فاطمه (س) بشارت دهد كسي را به دنبال او فرستاد و علي (ع) نيز حضور يافت.

پيامبر (ص) به علي (ع) فرمود:

پسر عموي عزيز فرشته ي خدا به نزدم آمد و مرا به تزويج آسماني شما دو نفر آگاه كرد (فابشر يا

علي ان اللَّه عزّ و جلّ اكرمك كرامهً لم يكرم بمثلها احداً و ان اللَّه تعالي اذا اكرم وليّه و احبّه اكرمه بما لاعين رات و لا اذن سمعت.)

بشارت باد بر تو يا علي (ع)، خداوند بزرگ تو را كرامتي فرمود كه به هيچكس همانند آن ننموده است و خداي بزرگ چون بخواهد دوستش را مورد تكريم قرار دهد به چيزي او را گرامي خواهد داشت كه هيچ چشمي نديده و هيچ گوشي نشنيده باشد.

علي (ع) به منظور تشكّر از اين موهبت الهي گفت:

«رب اوزعني ان اشكر نعمتك التي انعمت علي و علي والدي و ان اعمل صالحا ترضيه و اصلح لي في ذريتي.» (208)

پروردگارا مرا ياري كن تا شكر نعمتي را كه به من عطا فرمودي به جاي آورم …

8 - تاريخ و سن حضرت زهرا (س) در زمان ازدواج

اين ازدواج مبارك در روز اول ماه ذي حجه الحرام سال دوم هجرت در مدينه ي طيبه واقع شد. هنگام ازدواج مادرم زهرا (س) نه يا ده ساله بود.

اينك بحث ما در سنّ مبارك زهراي اطهر (س) در سال ازدواج است.

لذا اقوال مؤيّد سن حضرت در سال ازدواج بر نه سالگي و حداكثر ده سالگي را از منابع شيعه و عامه با نشاني دقيق ذكر مي كنيم:

1. روضه ي كافي: ص 340، سعيد بن مسيب مي گويد:

به علي بن الحسين عليه (ع) عرض كردم:

در چه زمان رسول اللَّه (ص) فاطمه (س) را به علي (ع) تزويج كرد؟

فرمود:

يك سال بعد از هجرت در مدينه و آن روز فاطمه (س) نه ساله بود.

2. حديقه الشيعه، محقق اردبيلي:

ص 174، مي گويد:

اصحّ اقوال آنست كه فاطمه (س) هنگام ازدواج ده ساله بوده، چون هشت سال با پدر بزرگوارش در مكه بود و در سال دوم

هجرت تزويج واقع شد.

3. بحارالانوار: ج 19 ص 116 از روضه كافي.

4. بحارالانوار: ج 43 ص 6 از مناقب نقل كرده كه جابر مي گويد:

وقتي پيامبر (ص) به مدينه آمد دو سال بعد در اول ذي حجه الحرام فاطمه (س) را به علي (ع) تزويج كرد و روز ششم ذي حجه نيز روايت شده، در روز سه شنبه ششم ذي حجه بعد از جنگ بدر عروسي فاطمه (س) بود.

5. مناقب ابن شهرآشوب كه بحار از آن نقل كرده همانگونه كه گذشت.

6. حليه الابرار، بحراني: ج 1 ص 96 حديث كافي را نقل كرده و در وقت ازدواج حضرت را نه ساله ذكر كرده است.

7. نزل الابرار، بدخشاني 1126 ه: در ص 132 مي گويد:

پيامبر اكرم (ص) فاطمه (س) را در سال دوم هجرت در ماه رجب يا رمضان به علي (ع) تزويج كرد و در آن روز فاطمه (س) نه سال داشت.

8. الدمعه الساكبه، بهبهاني 1285 ه: ج 1 ص 235 از كافي نقل كرده: فاطمه (س) هشت سال با پدرش در مكه بود.

بعد به مدينه هجرت كرد و يك سال پس از ورود به مدينه پيامبر (ص) او را به علي (ع) تزويج كرد و هنگامي كه پيامبر (ص) از دنيا رفت او هيجده سال داشت و بعد از پدرش هفتاد و دو روز زنده بود.

9. الدمعه الساكبه در همان صفحه از «كشف الغمه» نقل كرده كه:

فاطمه (س) هشت سال با پدرش در مكّه بود و بعد به مدينه مهاجرت كرد و ده سال با پدرش در مدينه بود و عمرش در وفات پدر هيجده سال بود و بعد از وفات پدر هفتاد و پنج روز با اميرالمؤمنين (ع) زندگي

كرد.

10. رياحين الشريعه، ص 77 مي گويد:

بنابراين ولادت فاطمه (س) در روز جمعه بيستم جمادي الاخري شش هزار و دويست و هشت سال بعد از هبوط آدم صفي (ع) بود، (و نزول رسول خدا (ص) در مدينه روز شنبه دوازدهم شهر ربيع الاول سال شش هزار و دويست و شانزده بعد از هبوط بوده) و از روز ورود فاطمه (س) به مدينه تا اول شهر رجب سال دوم هجرت - كه ماه تزويج فاطمه (س) با علي (ع) بود - يك سال و ده روز قمري بود، چون سالهاي شمسي را به سال قمري نقل كنيم، عمر فاطمه در وقت زفاف نه سال و سه ماه قمري خواهد بود.

11. در رياحين الشريعه ص 77 آمده:

قول حق اين است كه ماه ربيع الاول حضرت رسول (ص) به مدينه هجرت فرمودند و ابتداي سال هجرت نبوي قرار دادند و بعد از يك سال كه ربيع الثاني ديگر سال هجرت مي شود، رسول خدا (ص) در ماه رمضان آن سال به غزوه ي بدر رفته و فاطمه ي زهرا (س) در اين ربيع الثاني از سن مباركش نه سال گذشته به حد بلوغ رسيده بود.

12. رياحين الشريعه: ص 79 مي گويد:

چون از سن مبارك بتول عذرا (س) نه سال گذشت و در حجره ي ام سلمه رضي الله عنها به كمال رشد (جسمي) رسيد، از اطراف و اكناف از اهل مدينه و عظماي قبائل رؤساي عشاير به اين قصد و خيال باطل به هيجان آمدند و حركت كردند …

13. منتخب التواريخ ص 92 مي گويد:

گفته شد ولادت حضرت در جمادي الاخري پنج سال بعد از بعثت و ظاهراً در آخر سال چهارم بوده، كه از روز بعثت تا

روز ولادت مخدره چهار سال و دو ماه و بيست و سه روز گذشته است، پس سن مخدّره در وقت هجرت هفت سال و هشت ماه و ده روز بوده. پس در حين زفاف مخدره بر مختار ما نه سال و هفت ماه و يك روز مي شود.

14. منتخب التواريخ ص 92 از كافي و دروس نقل مي كند:

ولادت حضرت در سال پنجم بعثت و ولادت حضرت مجتبي (ع) در نيمه ي رمضان سال دوّم بوده است.

بنابراين وقت زفاف، حضرت هشت سال و هفت ماه داشته اند.

صاحب منتخب التواريخ بعد از نقل اين قول مي گويد:

«و اين بعيد است» و شايد استبعاد به خاطر اين است كه در هشت سال و هفت ماه هنوز به سن بلوغ نرسيده، ولي بنا به قول اول استبعاد ندارد، زيرا به سن بلوغ رسيده؛ اگر چه در قول دوم مي توان رفع استبعاد كرد؛ زيرا قبل از بلوغ عقد ازدواج جاري مي شود و عروسي متعارف نمي شود و آن نيز با فاصله بين عقد و عروسي و زفاف حل مي شود.

15. ناسخ التواريخ جلد حضرت فاطمه (س) ج 1 ص 35 همان قول اول رياحين الشريعه ص 77 است كه ظاهراً به خاطر تقدّم ناسخ، رياحين از ناسخ نقل كرده است.

16. در كتاب فاطمه الزهراء (س) (ملا داود كعبي) ص 30 مي گويد:

تولد فاطمه (س) در مكه، در ساعات آخر شب جمعه، پنج سال بعد از بعثت بوده و هشت سال با پدرش در مكه بود و بعد به مدينه هجرت كرد و در آنجا دو سال با پدرش بود و بعد از پدرش اندك مدتي با علي (ع) بود و ازدواج او با علي (ع) دو سال

پس از ورود به مدينه بود.

17. ملا داود كعبي در فاطمه الزهراء (س) ص 35 مي گويد:

ازدواج زهرا (س) در ماه رمضان و زفافش در ذي حجّه سال دوم هجرت است.

18 - در خصائص فاطميه، كجوري ص 352، مي گويد:

چون سن مبارك حضرت از نه سال گذشت و در حجره ي ام سلمه به كمال رشد رسيد بدين قصد … و اين قول به قرينه ي اينكه عيناً در الفاظ و معاني با ناسخ يكسان است، از او نقل شده است.

در همان صفحه مي گويد:

آنچه حقير حق مي داند اين است كه در ماه ربيع الاول حضرت رسول (ص) هجرت به مدينه كرد و ابتداي سال هجرت نبوي قرار داد و بعد از يك سال كه ربيع الثاني ديگر سال دوم مي شود، رسول خدا (ص) در ماه رمضان آن سال به غزوه ي بدر رفتند و فاطمه زهرا (س) در اين ربيع الثّاني دوم از سن مباركش نه سال گذشته و به حد بلوغ رسيده بود.

19. خصائص فاطميه در همين صفحه يك سال بعد از هجرت و دخول به سال دوم را از كليني نقل مي كند و مي گويد:

حق همين است.

20 - حبيب السير، خواند مير جلد اول جزء سوم، مي گويد:

در سال دوم از هجرت ميان شاه مردان و سيده ي بانوان عقد مناكحت منعقد گشت.

بعد از ص 15 مي گويد:

و در آن زمان زهرا (س) به روايت اهل بيت (ع) نه ساله بود.

21. در مستدرك السفينه ج 8 ص 244 مي گويد:

ازدواج فاطمه (س) در سال اول هجرت بوده و آن روز حضرت نه سال داشته است.

22. تذكره الهداه، ميرزا محمد نظام العلماء نائيني: ص 20 در حالات حضرت زهرا (س) با نظم مي گويد:

قد زوّجت من والد الكرام في

اوّل ذي حجّه الحرام

او سادس منها علي ما رويا زوّجها بالمرتضي خير الوري

و المجلسي بالروايتان نص و ما صرّح بالرجحان

من بعد عام قد مضي في الطيّبه من هجره كانت زواج فاطمه

و هي ابنه التسع من السنينا حال الزوّاج هكذا روينا

زفافها الي امير العرب قد كان في محرم في الاقرب

قد كان في احدي و عشرين كما روي الصدوق ليله فليعلما

در اين نظم تصريح كرده كه فاطمه (س) هنگام ازدواج نه سال داشته است.

23. سيره المصطفي (ص)، هاشم معروف حسني ص 326 از جلد دوم اعيان الشيعه نقل مي كند:

عمر زهرا (س) بين نه و ده و يازده سال بوده است.

24. اعيان الشيعه: جزء دوم، طبق سيره المصطفي (ص) همانطور كه نقل شد.

25. كشف الغمه: جزء دوم همانگونه كه از الدمعه الساكبه گذشت.

26. مرحوم سپهر در ناسخ التواريخ، جلد حضرت رسول اكرم (ص) ج 1 ص 95 مي گويد:

تزويج فاطمه (س) با علي (ع) در سال دوم هجرت بود.

و سال ميلاد فاطمه (س) در بيستم جمادي الاخري سال شش هزار و دويست و هشت بعد از هبوط آدم صفي (ع) بود و از آن زمان تا ماه رجب سال دوم هجرت نه سال و ده روز قمري باشد و وفات آن حضرت نيز در اين ماه بود.

و او از بعضي مخالفان نقل كرده:

كه اگر فاطمه (س) هنگام زفاف نه ساله بوده، لازم مي شود كه امام حسن (ع) را در ده سالگي آورده باشد و اين از عادت بعيد است؛ جز اينكه بگوئيم: از پيغمبر زادگان - خاصّه از آن حضرت - عجيب نباشد.

9 - تعيين و ميزان مهريه ي ازدواج حضرت زهرا (س) و اميرالمؤمنين (ع)

پيامبر گرامي (ص) رو به امير مؤمنان (ع) كرد و فرمود:

آيا چيزي از امكانات مالي

و اقتصادي براي ازدواج در اختيار دارد؟

آن حضرت پاسخ داد:

پدر و مادرم فدايت باد!

به خداي سوگند شرايط اقتصادي من بر شما پوشيده نيست. همه ي ثروت من در حال حاضر يك شمشير، يك زره براي جهاد و يك شتر آبكش براي كسب و كار است.

آري!

اين دارايي علي (ع) است و اين تمامي امكانات مالي و اقتصادي اوست كه مي خواهد با دخت يگانه ي پيامبر (ص) پيمان زندگي ببندد.

پيامبر گرامي (ص) در برابر صداقت و جوانمردي وصف ناپذير امير مؤمنان (ع) در اوج كرامت و بزرگواري فرمود:

علي جان!

اما در مورد شمشيرت، نظرم اين است كه شما به او نيازمندي تا به وسيله ي آن در راه خدا و دفاع از حقوق و امنيت انسانها به جهاد برخيزي و دشمنان تجاوز كار خدا را سر جايشان بنشاني. در مورد شترت نيز، نظرم اين است كه آن هم وسيله ي كار و درآمد توست. به وسيله ي آن، هم نخلستانت را آب مي دهي و براي خانواده ات هزينه ي زندگي فراهم مي آوري و هم زاد و توشه ي سفرت را جابجا مي نمايي. پس از تعيين زره حضرت علي (ع) به عنوان مهريه حضرت زهرا (س) حضرت رسول اكرم (ص) فرمودند:

اما من دخت فرزانه ام را به ازدواج تو در خواهم آورد و در برابر اين پيمان براي زندگي مشترك و به نشان صفا و صداقت، اينك زره ات را بفروش و پول آن را بياور تا ترتيب اين كار را بدهم.

امير مؤمنان (ع) به دستور پيامبر (ص) به بازار شتافت و زره اش را به حدود پانصد درهم فروخت و پول آن را به پيشواي بزرگ توحيد و آزادگي تقديم داشت.

و مقرر گرديد كه اين پول، «مهر» برترين و

والاترين بانوي جهان هستي، سالار زنان گيتي و دخت فرزانه ي سالار پيام آوران خدا، محسوب مي گردد.

پيامبر گرامي (ص) بدينسان و با اين مقدمات، دخت نمونه ي خويش را به ازدواج امير مؤمنان (ع) درآورد و با همين سادگي و سهولت اين پيوند پرشكوه انجام پذيرفت تا زنجيرهاي گران اوهام، خرافات و تقليدهاي نا به جا كه بر دست و پاي مردم پيچيده شده بود، همه را در هم نوردد و مردمي كه در مقام و منزلت علمي، عقيدتي و معنوي هرگز با اين خاندان با شكوه قابل مقايسه نيستند، تا از شيوه ي انساني و آزادمنشانه ي آنان پيروي كنند.

پيامبر (ص) دخت گرانمايه اش را كه سالار زنان گيتي بود با مهريه اي اندك به عقد شهسوار اسلام درآورد تا دختران آزاده، روشنفكر و انديشمند مسلمان، خويشتن را از اين قيد و بندها، آداب و رسوم غلط، مهريه هاي سنگين و تشريفات كمرشكن رها سازند و از ازدواج سهل و آسان، بر اساس صفا، عشق پاك و وفا سر باز نزنند.

10 - سند آسماني يا مهريه حقيقي حضرت زهرا (س)

در بعضي از روايات ديگر آمده كه خدا به رسول (ص) خويش فرمود:

اني جعلت نحلتها من علي (ع) خمس الدنيا و ثلث الجنه و جعلت لها في الارض اربعه انهار. الفرات و نيل مصر و نهروان و نهر بلخ، فزوّجها، انت يا محمد بخمس مأئة درهم، تكون سنّه لامتّك. (209)

من خمس دنيا و ثلث بهشت را مهر فاطمه (ع) قرار دادم كه به ازدواج علي (ع) در آيد و در زمين چهار نهر را مخصوص او گردانيدم. نهر فرات و نيل و نهروان و نهر بلخ را. (نهروان نام شهري است نزديك بغداد در اينجا مقصود از نهروان، نهر آبي است

كه نزديك آن شهر قرار داشت).

و تو اي محمد (ص) مهر زهرا (س) را پانصد درهم قرار ده تا سنّتي باشد از براي امت تو.

شايان ذكر است كه در آن زمان پانصد درهم نقره معادل دو مثقال و نُه نخود زر خالص بود.

«احمد بن يوسف دمشقي» در كتاب خويش «اخبارالدّوَل و آثار الاول» در اين مورد آورده است كه:

دخت ارجمند پيامبر (ص) هنگامي كه شنيد پدر گرانمايه اش پس از رضايت او، وي را به ازدواج علي (ع) درآورده و صداق او را بسيار اندك قرار داد، به آن حضرت گفت:

«اي پيامبر خدا!

دختران مردم عادي نيز همين گونه ازدواج مي كنند و مهريه ي آنان از همين درهم ها و دينارهاي دنيوي است، پس فرق ما و آنان چيست؟

من از شما تقاضا مي كنم كه اين مهريه دنيوي و مادي را به شوي گرانقدرم علي (ع) بازگرداني و خود از خدا بخواهي كه مهريه ي مرا شفاعت گناهكاران امت قرار دهد.»

درست پس از اين خواسته ي فاطمه (س) بود كه فرشته ي وحي فرود آمد و لوحي از حرير با خود آورد كه در آن اين گونه نوشته شده بود:

«خداوند مهريه ي فاطمه (س) را شفاعت گناهكاران امّت پدرش قرار داد.»

و به همين دليل هم بانوي بانوان، آن سند آسماني را نگاه داشت تا به هنگامه ي مرگ در درون كفن او قرار دهند و فرمود:

«هنگامي كه در روز رستاخيز برانگيخته شدم، اين سند آسماني را بدست مي گيرم و طبق آن از گناهكاران امّت پيامبر (ص)، به اذن خدا و خواست او، شفاعت مي نمايم.» اين روايت همانگونه كه از نظرتان گذشت نمايشگر عظمت و شكوه بانوي بانوان و همّت والاي اوست، چرا كه او از

پدرش مي خواهد كه اين موقعيت رفيع و اين مقام پرفراز را براي او بخواهد و دعاي پيامبر (ص) نيز مورد پذيرش قرار مي گيرد و در برابر خواسته ي پيامبر (ص) آن سند آسماني فرود مي آيد كه به خواست خدا در روز رستاخيز حقيقت آن براي همه روشن مي شود.

در اين مورد «صفوري» در كتاب خويش «نزهه المجالس» از «نسفي» آورده است كه:

«فاطمه (س) از پيامبر (ص) گرامي تقاضا كرد كه خداوند مهريه ي او را شفاعت امت پيامبر (ص) در روز رستاخيز قرار دهد و پذيرفته شد و در آن روز است كه مهريه ي خويش را خواهد خواست.»

به هر حال روايات بسياري از امامان نور بيانگر آن است كه خداي جهان آفرين در روز رستاخيز جزء مهريه ي فاطمه (س) شفاعت او را در حق گناهكاران امت پيامبر (ص)، قرار داده است.

خطبه خداوند متعال در عقد حضرت زهرا (س)

اين خطبه بر لوح محفوظ نقش بست و جبرئيل بر رسول خدا (ص) قرائت كرد:

«الحمد ردائي و العظمه كبريائي و الخلق كلهم عبيدي و امائي يا ملائكتي و سكان جنتي باركوا علي علي بن ابيطالب حبيب محمد (ص) و علي (ع) فاطمه (س) بنت محمد فاني قد باركت عليهما و قد زوّجت احبَّ النّساء الي من احب الرجال الي من النبين المرسلين.» (210)

ستايش رداي من و عظمت و بزرگي مخصوص من و تمام خلق بنده من و كنيز مند اي فرشتگانم و اي ساكنان بهشت من، بر دوستدار محمد (ص) يعني علي بن ابيطالب (ع) تبريك بگوييد و بر فاطمه (س) دختر محمد (ص) مباركباد بگوييد؛ زيرا من بر آن دو بركت دادم و محبوبترين زنان را به محبوبترين مردان از انبياء و رسولان تزويج نمودم.

در همان

سند آمده كه يكي از فرشتگان به نام راحيل عرض كرد:

بارالها بركت آنها در چيست؟

خطاب شد:

محبتِ آنها را بر جميع خلايق واجب گردانيدم و آنها را حجّت خود بر خلق قرار دادم و به عزت و جلال خودم كه ذريه ي آنها را خزانه دار خود در زمين ساخته و تمام معادن عالم را به دست آنها سپردم و پس از انبياء به وجود آنها بر خلق احتجاج مي كنم.

در «كشف الغمه» از انس بن مالك روايت مي كند كه گفت:

من در حضور حضرت خاتم الانبيا (ص) بودم كه آثار وحي در جبينش ظاهر گشت و پس از لحظه اي فرمود:

اي انس مي داني كه جبرئيل به من چه پيغام آورده؟

گفتم:

نه يا رسول اللَّه فرمود:

جبرئيل به من از جانب خدا پيغام آورد كه خدا فرمان داده تا فاطمه (س) را به علي (ع) تزويج كنم آنگاه به من فرمود:

برو ابوبكر و عمر و عثمان و طلحه و زبير و انصار را خبر كن تا حاضر شوند، من اطاعت كردم چون مجلس به مهاجر و انصار آراسته شد؛ علي (ع) را خواست و فرمود يا علي پروردگار مرا امر فرموده كه فاطمه (س) را براي تو عقد كنم به چهار مثقال نقره آيا راضي هستي؟

عرض كرد:

يا رسول اللَّه راضي هستم، همه ي حضّار مباركباد گفتند، سپس رسول خدا (ص) به منبر رفت خطبه عقد را ايراد فرمود.

خطبه پيامبر (ص) در عقد حضرت زهرا (س)

«الحمدلله المحمود بنعمته، المعبود بقدرته، المطاع لسلطانه، المرعوب من عذابه، المرغوب اليه فيما عنده النافذ امره في سمائه و ارضه، الذي خلق الخلق بقدرته و ميّزهم بحكمته و احكمهم بعزته و اعزّهم بدينه و اكرمهم بنبيه محمد (ص) ثم ان الله عز و جل قد جعل المصاهره نسبا لاحقا

و امرا مفترضا نسخ بها الاثام و اوشح بها الارحام و الزمها الانام فقال عزّوجلّ و هو الذي خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا و كان ربك قديرا فامر الله يجري قضائه و قضائه يجري الي قدره و قدره يجري الي اجله فلكل قضاء قدر و لكل اجل كتاب يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب.

ثم ان الله تعالي امرني ان ازوج فاطمه من علي و قد زوجته علي اربعماه مثقال فضه، ارضيت يا علي؟

فقال علي:

رضيت عن الله و عن رسوله.

فقال (ص) جمع الله شملكما و اسعد جدكما و بارك عليكما و اخرج منكما كثيراً طيباً.» (211)

سپاس خداوندي را سزاوار است كه بندگان را به نعمت عبوديت مقرّب داشت و به قدرت اطاعت مكرّم فرمود و به سلطنت و صولت مطيع و منقاد ساخت و به عذاب و نعمت بيمناك فرمود خدايي كه امرش در آسمانها و زمين نافذ است، خداوندي كه موجودات را به قدرت خود آفريد و به حكمت خود از هم متمايز و مشخص فرمود و به عزت ايمان رشته شخصيت آنها را مستحكم و به دين و فضيلت گرامي داشت و به نبوت محمد (ص) بر آنها منّت نهاد.

آن خدايي كه مصاهرت و دامادي را سبب خويشاوندي قرار داد و بدين وسيله افراد و اقوام را به هم ملحق فرموده و الفت داد و امر فرمود اين فريضه را همه اطاعت كنند و از سنّت هاي خداوندي خويش قرار داد و با اين دستور، آثار بت پرستي را محو و معدوم كرد و ارحام مادران را به ازدواج و دامادي زينت داد و مردم را به اين دستور و

اجراي آن ملزم كرد.

آنگاه فرمود:

خداوند عزّوجلّ آن خالقي است كه بشر را از آب خلق فرمود و ميانشان سبب و نسب قرار داد و پروردگارت توانا است.

پس فرمان خداست كه قضايش را اجرا مي كند و قضاي او است كه بر قدرش جاري مي گردد و قدرش به سوي اجلي روانه مي شود و براي هر اجلي كتابي است با اين همه، اختيار كل به طور مطلق در دست او است آنچه را بخواهد محو يا اثبات مي كند و نزد او است، ام الكتاب (لوح محفوظ) سپس فرمود:

پروردگار عالم مرا امر كرد كه تزويج كنم فاطمه (س) را به علي (ع) و هم اكنون به قصد انشاء و به امر حق، فاطمه (س) را به عقد ازدواج علي (ع) درآوردم به مهر چهارصد مثقال نقره. آنگاه رو كرد به علي (ع) و فرمود:

يا علي (ع) آيا راضي هستي؟

علي (ع) از جاي خود برخاست گفت:

از خدا راضي و از رسول (ص) او خشنودم. پس از آن رسول خدا (ص) در حق آنها دعا كرد و گفت:

خداوند مشكلات شما را بر طرف نمايد. و شما را خوشبخت كرده و سعادتمند گرداند و بر شما مبارك باد اين ازدواج با ميمنت و فرزندان پاك و پاكيزه از شما به عمل آيد. آنگاه از منبر بزير آمد و فرمود:

«انما انا بشر مثلكم اتزوج فيكم و ازوجكم الا فاطمه (س) فان تزويجها نزل من السماء.» (212)

من يك نفر همانند شما هستم به شما زن مي دهم و از شما زن مي گيرم جز فاطمه (س) كه تزويج او در آسمان انجام گرفته است.

خطبه ي اميرالمومنين (ع) در عقد حضرت زهرا (س)

الحمدالله شكراً لانعمه و اياديه و لا اله الا الله شهاده تبلغه و ترضيه

و صلّي الله علي محمّد صلوه تزلفه تحطيه و النكاح ممّا امر الله عزّوجلّ به و رضيه و مجلسنا هذا مما قضاه الله و اذن فيه و قد زوّجني رسول الله ابنته فاطمه و جعل صداقها درعي هذا و قد رضيت بذلك فاسئلوه و اشهدوا. (213)

سپاس و شكر خداوندي را سزا است كه الطاف و نعمت هايش شامل حال همه ي بندگان است پروردگاري نيست جز او و شهادت مي دهم بر وحدانيت ذات پاكش، شهادتي رسا و با اعتقادي كامل و درود و سلام حق بر محمد (ص)، درودي همواره و فراگير و باقي، اما بعد، مجلس ما در مورد يكي از سنتهاي مقدس الهي تأسيس گرديده. موضوع اين مجلس، نكاح است كه پروردگار بدان امر فرموده و رضا داده است.

و رسول خدا (ص) به فرمان خداوند متعال دخترش فاطمه (س) را بر من تزويج فرموده و مهر او را اين زره آهنين من قرار داده است، من نيز بدان رضا دادم، شما حاضران، اين موضوع را از او بپرسيد و شهادت دهيد كه دخترش فاطمه (س) به همسري من درآمده است.

در اين موقع حاضران مجلس از رسول خدا (ص) مراتب را پرسيدند رسول خدا (ص) فرمود كه آري چنين است؛ آنگاه همگي دست به دعا برداشته و براي عروس و داماد از خداوند متعال بركت و خير طلب نموده و به آنها تبريك گفتند.

و در پايان مجلس، رسول خدا (ص) به زنان خود امر فرمود تا به خوشحالي اين جشن شادماني كنند و بساط سرور بگسترند. ولي برخلاف انتظار، رسول خدا (ص) چون به نزد دخترش فاطمه رسيد او را گريان يافت فرمود:

«ما يبكيك؟

فوالله لو كان في

اهل بيتي خير منه ما زوجتكه و ما انا زوجتك ولكن الله زوجك و اصدق عنك الخمس مادامت السموات و الارض.» (214)

دخترم چه چيزي باعث گريه ات شده است؟

به خدا قسم اگر كسي در ميان اهل بيت من بهتر از علي بود تو را به او تزويج مي كردم، لكن تزويج تو به علي تزويج الهي است و به فرمان خدا اين ازدواج صورت گرفته و مهر تو را يك پنجم دنيا قرار داده است.

خطبه جبرئيل در جمع ملائكه در عقد حضرت زهرا (س)

وحي فرستاد خدا به سوي جبرئيل امين كه بر منبر كرامت بالا رو.

پس جبرئيل بر آن بالا رفت و راست ايستاد و توقف كرد و خطبه خواند و گفت:

ستايش مخصوص خدائي است كه روحها را آفريد و شكافت عمود صبح را و صورت بندي نمود پنج صورتي را از نور (يعني خمسه طيبه (ع) را) و زنده كننده است مرده ها را و گردآورنده است پراكنده ها را و بيرون آورنده است روئيدنيها را و نازل كننده است بركتها را

(تا اينكه گفت:)

آفريننده است مردمان را و ايجاد كننده است ابرها را، اشتباه نمي شود بر او صداها و پنهان نمي شود بر او لهجه ها، او را خواب و فراموشي نمي گيرد

(تا اينكه گفت:)

و گواهي مي دهيم كه نيست خدائي مگر خداي يكتائي كه براي او شريك و انبازي نيست

و گواهي مي دهيم كه محمد (ص) بنده او و فرستاده او است

و گواهي مي دهيم كه علي بن ابيطالب (ع) جانشين پيغمبر او است

و گواهي بدهيد و شاهد باشيد اي گروه فرشتگان نزديك شدگان و ركوع كنندگان و تسبيح كنندگان و همه ي اهل آسمانها و زمينها، كه من تزويج كردم سيده زنهاي جهانيان، دختر محمد امين (ص)، فاطمه زهراء (س) را با علي

بن ابيطالب (ع) آقاي اوصياء بر اينكه براي او باشد به امر پروردگار جهانيان پنج يك همه ي دنيا، زمين آن و آسمان آن، بيابان آن و درياي آن، كوههاي آن و همواري هاي آن.

و وحي فرستاد خدا به سوي ايشان كه من تزويج كردم ولي خود و وصي پيغمبر خود علي بن ابيطالب (ع) را با سيده زنهاي جهانيان فاطمه زهراء (س)

هديه خداوند پس از ازدواج اميرالمؤمنين (ع) با حضرت زهرا (س)

شنيدم از رسول خدا (ص) در جنگ تبوك - كه با او مي رفتيم - كه مي فرمود:

خداي تعالي مرا امر كرد كه فاطمه (س) را با علي (ع) تزويج كنم و چون تزويج كردم جبرئيل به من گفت كه:

خداي تعالي بهشتي بنا كرد از لؤلؤ كه بين هر ستوني تا ستون ديگر از ياقوت است كه با طلا محكم بسته شده و سقفهاي آن را از زبرجد سبز قرار داده و طاقهاي آن را از لؤلؤ برق دهنده با ياقوت قرار داده و غرفه هائي در آن قرار داد كه يك خشت آن از طلا و يك خشت آن از نقره و يك خشت آن از در و يك خشت آن از ياقوت و يك خشت آن از زبرجد است و در آن چشمه هاي جوشنده اي قرار داده كه نهرهائي اطراف آنها را فرا گرفته و بالاي آن نهرها قبه هائي از دُر قرار داده كه شعبه شعبه مي شود به زنجيرهاي طلا و دور آن قبه ها را انواع درختها احاطه كرده و در هر قصري قبه اي بنا نموده و در هر قبه تختي قرار داده از يك دانه دُر سفيد و آن را به سُندس و استبرق پوشانيده و فرش زمين آن به زعفران پيراسته كه در ميان

آن مشك و عنبر آميخته و در هر قبه اي حوريه اي است و براي هر قبه اي صد در قرار داده كه در هر دري دو چشمه جاري و دو درخت است و هر قبه اي مفروش و در اطراف آن آيه الكرسي نوشته شده.

گفتم:

اي جبرئيل اين بهشت را خدا براي چه كسي آفريده؟

گفت:

خدا آن را براي فاطمه (س) و علي (ع) آفريده و اين غير از بهشتهاي ايشان است، تحفه اي است كه خدا به ايشان هديه داده، چشمت روشن باد اي رسول خدا (ص) و رحمت هميشگي خدا بر تو باد.

اعلان عمومي ازدواج اميرالمؤمنين (ع) و حضرت زهرا (س)

رسول خدا (ص) فرمود:

عقد بايد در مسجد و در حضور مردم خوانده شود و مهاجر و انصار را به مسجد فرا خوانده و به منبر تشريف برد و قضيه ازدواج را به عرش كشاند و از فضايل علي (ع) و ازدواج الهي او سخن به ميان آورد. تمامي اينها از لطايف و ظرايف عرشيه برخوردار بود كه رسول اللَّه (ص) به آنها عنايت داشت.

البته ظاهر قضيه اين بود كه مردم مدينه و مهاجرين علاقمند بودند اولين مراسم عقد و عروسي از ناحيه رسالت، آن هم دخت دردانه رسول اللّه (ص) را ببينند و شركت كنند، پيامبر (ص) هم به اين توقع و تمايل اجتماعي پاسخ مثبت دادند و دعوت كردند و پذيرايي هم نمودند، اما در پس اين ماجرا چيزهاي ديگري بود كه آنها را ظاهراً و در وضعيت فعلي، توده ي مردم متوجه نمي شدند.

اولاً:

رسول اللّه (ص) با برگزاري مراسم باشكوه عروسي دخت خود، - دختر را كه در جاهليت و فرهنگ منحط جزيره العرب بي ارزش بود، عزت و آبرو بخشيد و او را در زندگي در رديف افراد عزيز

خانواده قرار داد.

ثانياً:

به همه ي آنهايي كه درباره ي حضرت فاطمه (س) و حضرت علي (ع) سطحي فكر مي كردند و آنان را در رديف افراد عادي و معمولي تلقي مي كردند، تفهيم كرد كه چنانكه ذكر شد امر ازدواج فاطمه (س) به خدا مربوط مي باشد و مي بايستي اين مطلب را به همه مردم اعلان كند تا موضع اين زوج ويژه، مخصوصاً براي آينده در ميان مردم معلوم باشد.

ثالثاً:

شخصيت و عزت و حرمت علي (ع) را در نزد خداوند به مردم اعلام نمايد تا مردم بدانند كه او با ديگران فرق دارد. بنابراين داستان مراسم عقد ازدواج علي (ع) و فاطمه (س) در مسجد، آن هم در ميان انبوه جمعيت مهاجر و انصار حاوي دو نكته بود.

يك طرف قضيه، مردمي و اجتماعي، طرف ديگر قضيه سياسي و آموزنده بود. (215)

عروسي حضرت زهرا (س)

جهيزيه و لوازم خانه حضرت زهرا (س)

پيامبر گرامي (ص) رو به امير مؤمنان (ع) كرد و فرمود:

آيا چيزي از امكانات مالي و اقتصادي براي ازدواج در اختيار دارد؟

آن حضرت پاسخ داد:

پدر و مادرم فدايت باد!

به خداي سوگند شرايط اقتصادي من بر شما پوشيده نيست. همه ي ثروت من در حال حاضر يك شمشير، يك زره براي جهاد و يك شتر آبكش براي كسب و كار است.

آري!

اين دارايي علي (ع) است و اين تمامي امكانات مالي و اقتصادي اوست كه مي خواهد با دخت يگانه ي پيامبر (ص) پيمان زندگي ببندد.

پيامبر گرامي (ص) در برابر صداقت و جوانمردي وصف ناپذير اميرمؤمنان (ع) در اوج كرامت و بزرگواري فرمود:

علي جان!

اما در مورد شمشيرت، نظرم اين است كه شما به او نيازمندي تا به وسيله ي آن در راه خدا و دفاع از حقوق و امنيت انسانها به جهاد برخيزي و دشمنان تجاوز

كار خدا را سر جايشان بنشاني.

در مورد شترت نيز نظرم اين است كه آن وسيله ي كار و درآمد توست. به وسيله ي آن هم نخلستانت را آب مي دهي و براي خانواده ات هزينه ي زندگي فراهم مي آوري و هم زاد و توشه ي سفرت را جابجا مي نمايي.

پس از تعيين زره حضرت علي (ع) به عنوان مهريه ي حضرت زهرا (س) حضرت رسول اكرم (ص) فرمودند:

اما من دخت فرزانه ام را به ازدواج تو در خواهم آورد و در برابر اين پيمان براي زندگي مشترك و به نشان صفا و صداقت، اينك زره ات را بفروش و پول آن را بياور تا ترتيب اين كار را بدهم.

امير مؤمنان (ع) به دستور پيامبر (ص) به بازار شتافت و زره مورد اشاره را به حدود پانصد درهم فروخت و پول آن را به پيشواي بزرگ توحيد و آزادگي تقديم داشت.

بعد از آنكه اميرالمؤمنين (ع) زره جنگ خود را به پانصد درهم فروختند و مهريه ي حضرت زهرا (س) قرار دادند مبلغ آنرا به رسول اكرم (ص) دادند.

امام صادق (ع) در ضمن روايتي مي فرمايد:

رسول خدا درهم ها را در دامنش ريخت و مشتي از آن را كه شصت و سه يا شصت و شش درهم مي شد به ام ايمن داد تا لوازم خانه خريداري كند، مشتي ديگر را به اسماء بنت عميس داد تا عطر و گلاب بخرد و مشتي را به ام سلمه داد تا غذا تهيه كند و عمار و ابوبكر و بلال را براي خريد چيزهائي فرستاد كه براي خود حضرت زهرا (س) لازم بود، از جمله وسائلي كه براي حضرت خريداري شد اقلام ذيل بود:

1 - يك پيراهن به هفت درهم.

2 - يك روسري به چهار

درهم،

3 - قطيفه سياه (حوله) خيبري،

4 - تختخواب با روتختي

5 - دو دست رختخواب از پارچه مصري كه محتواي يكي از آن دو ليف خرما و ديگري پشم گوسفند بود،

6 - چهار پشتي از پشم طائف با محتوائي از گياهي به نام اذخر،

7 - پرده اي از پشم

8 - حصيري هجري (216)

9 - آسياي دستي،

10 - دلوي چرمي،

11 - ظرفي مسي براي درست كردن حناء،

12 - كاسه اي براي شير،

13 - ظرفي براي آب،

14 - آفتابه اي قيراندود،

15 - سبوئي سبز رنگ،

16 - دو كوزه سفالي

17 - فرشي از پوست،

18 - عبائي قطواني (217)

19 - مشك آب.

اثاث و لوازم خانه اميرالمؤمنين (ع) در شب عروسي

1 - علي (ع) مي فرمايد:

دختر رسول خدا (ص) به من هديه شد و در آن شب كه به خانه من آمد، بسترمان جز يك پوست گوسفند چيزي نبود. (218)

2 - در جاي ديگر از آن حضرت نقل شده كه فرمود:

من با فاطمه (س) در حالي ازدواج كردم كه جز يك پوست گوسفند چيزي نداشتم كه شب بر روي آن مي خوابيديم و روز علوفه شترمان را بر روي آن مي ريختيم و خدمتگزاري در خانه نداشتيم. (219)

3 - در روايتي ديگر آمده:

رسول خدا (ص) به خانه ما آمد در حالي كه ما بر روي خود قطيفه اي انداخته بوديم كه اگر از طول آن به روي خود مي كشيديم پهلوهايمان خالي و اگر از عرض مي انداختيم سر و پاهايمان بي روپوش مي ماند. (220)

4 - از ابويزيد مدايني روايت شده كه:

هنگامي كه فاطمه (س) به خانه ي حضرت علي (ع) رفت در خانه ي آن حضرت چيزي جز ريگ پهن شده، كوزه اي سفالين، بالش و تكيه گاهي و ظرفي براي آب، چيزي ديگر نيافت. (221)

5 - از انس نقل شده

كه گويد:

فاطمه (س) نزد رسول خدا (ص) آمده و گفت:

اي رسول خدا (ص)، من و پسر عمويم جز يك پوست گوسفند چيز ديگري نداريم كه هم روي آن مي خوابيم و هم شترمان را بر روي آن علوفه مي دهيم.

حضرت فرمود:

دخترم صبر كن، همانا موسي بن عمران ده سال با همسرش زندگي كرد و جز يك عباي قطواني (يعني عبائي سفيد كه نخ هاي بسياري در حاشيه اش آويزان بود) نداشتند. (222)

مقدمات عروسي

از ماجراي عقد و نامزدي فاطمه (س) مدتي - شايد چند ماه - گذشت و علي (ع) شرم داشت درباره ي عروسي فاطمه (س) سخني به ميان آورد، تا سرانجام زناني كه در خانه ي رسول خدا (ص) بودند يا به مناسبتهايي رفت و آمد مي كردند به فكر افتادند در اين باره سخني بگويند و با كسب اجازه از علي (ع) به نزد رسول خدا (ص) آمده و بحث عروسي فاطمه (س) را به ميان كشيدند. از آن جمله ام ايمن (223) بود و اين زن بزرگوار از نظر سبقت در

اسلام و خدمت به خاندان رسالت سابقه ي درخشان و پر افتخاري دارد و تا فاطمه (س) نيز زنده بود خدمت آن بانوي بزرگوار را بر خود فرض و لازم مي دانست و از جمله افتخارات او سرپرستي و حضانت از دو فرزند برومند فاطمه (س) و دو حجّت الهي يعني حسن و حسين (ع) است - كه ان شاءالله در جاي خود ذكر خواهد گرديد. به هر صورت ام ايمن از زنان بزرگ و پر فضيلت اسلام است كه در اينجا براي معرفي او مختصراً به همين مقدار اشاره شد. و همچنين ام سلمه، در روايات ذكر شده كه اين مطلب را نزد رسول

خدا (ص) عنوان كردند و سخن را از اينجا آغاز كرده كه گفتند:

اي رسول خدا (ص) به راستي اگر خديجه (س) زنده بود با انجام مراسم عروسي فاطمه (س) ديدگانش روشن مي شد!

با شنيدن نام خديجه (س) اشك از ديدگان پيغمبر (ص) جاري شد و به ياد آن بانوي فداكار و مهربان افتاده فرمود:

خديجه (س)! و كجا همانند خديجه (س) زني يافت مي شود؟

در آن هنگام كه مردم مرا تكذيب كردند او مرا تصديق نمود و در راه پيشرفت و ترويج دين خدا مرا ياري كرد و دارايي خود را در اختيار من قرار داد و بانويي كه خداي عزوجل مرا مأمور كرد تا او را مژده دهم كه خانه اي از زمرد در بهشت بدو عطا خواهد كرد …

ام سلمه كه اين سخنان را شنيد و دگرگوني حال پيغمبر (ص) را ديد عرضه داشت:

پدر و مادر ما به قربانت!

شما هر اندازه درباره ي خديجه بفرماييد درست و صحيح است، جز آنكه از دنيا رفت و به سوي پروردگار خويش بازگشت و خداي تعالي ما را با او در بهترين جايگاه بهشت جاي دهد.

اما موضوعي كه ما به خاطر آن خدمت شما آمده ايم آن است كه برادر و پسر عموي شما علي بن ابيطالب (ع) مايل است تا شما درباره اش محبتي نموده اجازه دهيد همسرش فاطمه (س) را به خانه ي خود ببرد و بدين ترتيب سر و ساماني به زندگي او بدهيد!

پيغمبر پرسيد:

چرا خود علي (ع) در اين باره به من مراجعه نكرده؟

عرض شد:

حيا و شرم مانع او از اين كار گرديده است.

ام ايمن از طرف رسول خدا (ص) مأمور شد، تا علي (ع) را خبر كرده به نزد آن حضرت

ببرد و چون بيامد پيش روي پيغمبر (ص) نشست و از شرم سر خود را به زير افكند، رسول خدا (ص) بدو فرمود:

آيا مايل هستي همسرت را به خانه ببري؟

علي (ع) همچنان كه سرش به زير بود پاسخ داد:

آري پدر و مادرم به فدايت!

پيغمبر (ص) نيز با خوشحالي موافقت خود را براي انجام اين كار اعلام كرده و به دنبال آن فرمود:

همين امشب يا فردا شب ترتيب اين كار را خواهم داد.

علي (ع) برخاست و رسول خدا (ص) نيز به زناني كه در آنجا بودند (و شايد انتظار موافقت پيغمبر اسلام (ص) را مي كشيدند تا هر كدام به نحوي در اين جشن فرخنده كاري كرده و خدمتي انجام دهد) دستور داد مقدمات عروسي را فراهم نموده و فاطمه (س) را زينت كنند و خوشبويش سازند و اتاقي را براي زفاف و عروسي او فرش كنند.

وليمه ي عروسي

يكي از سنّتهاي اسلامي «وليمه» دادن در مراسم عروسي است، يعني مستحب است در اين مراسم غذايي تهيه شود و جمعي را اطعام كنند كه البته در كيفيت و مقدار تابع شئون و مقدورات افراد است به هر نحوي ممكن است اين سنت اسلامي را انجام دهند، رسول خدا (ص) نيز كه خود اين سنت را تشريع فرموده بود در مراسم عروسي فاطمه (س) دختر عزيزش اين كار را انجام داد و در اينكه آيا خود پيغمبر ترتيب اين «وليمه» را داد يا به علي (ع) دستور تهيه ي آن را داد و يا هر دو در تهيه ي آن شركت داشتند، اختلاف است.

مطابق نقل امالي شيخ صدوق رسول خدا (ص) به علي (ع) فرمود:

تهيه گوشت و نان با ما و خرما

و روغن با تو باشد (224) و بر طبق نقل مرحوم راوندي در خرايج، پيغمبر اسلام (ص) مقداري غذا و حلوا درست كرد و به علي (ع) فرمود:

مردم را دعوت كن. (225)

و در روايتي كه مرحوم اربلي در «كشف الغمه» روايت كرده چنين است كه علي (ع) گويد:

رسول خدا (ص) از همان پول زره خودم كه قبلاً فروخته بودم مقداري را به ام سلمه سپرده بود و هنگام عروسي ده درهم از آن پول را از ام سلمه گرفت و به من داد و فرمود:

با اين پول مقداري روغن و قدري خرما و كشك خريداري كن و من چنان كردم و خود آن

حضرت آستين را بالا زد و سفره اي چرمي طلبيد و آن خرما و روغن و كشك را مخلوط كرده و غذايي تهيه نمود و از مردم با همان غذا پذيرايي شد. (226)

و در نقل ديگري از آن حضرت حديث كرده كه به علي (ع) فرمود:

«يا علي لابد للعرس من وليمه»

«علي جان!

در عروسي بايد وليمه داد.»

و به دنبال آن روايت كرده كه سعد گفت:

من گوسفندي براي اين وليمه مي دهم و گروه ديگري از انصار نيز هر كدام در حدود توانايي خود چيزي تهيه كردند و مراسم وليمه انجام گرديد، كه اين روايت را بيشتر اهل سنت؛ نيز مانند طبري و ابن حجر و سيوطي و ديگران نقل كرده اند. (227)

به هر صورت وليمه تهيه شد و پيغمبر خدا (ص) به علي (ع) فرمود:

اكنون برخيز و هر كه را مي خواهي براي صرف غذا دعوت كن، علي (ع) گويد:

من به مسجد آمدم و ديدم گروه بسياري از اصحاب در مسجد حضور دارند، خواستم برخي را دعوت كنم و برخي

را نكنم، حيا مانع من شد و از اين رو بر بلندي بالا رفتم و با اين جمله كه با صداي بلند گفتم:

«اجيبوا الي وليمه فاطمه»!

(شما را به صرف وليمه ي) عروسي فاطمه دعوت مي كنم!

همه را دعوت نمودم و مردم دسته دسته به راه افتادند ولي من از زيادي مردم و كمي غذا به خجلت فرو رفتم و رسول خدا اين مطلب را دانست و مرا دلداري داده فرمود:

علي جان غصه مخور من به درگاه خداي تعالي دعا مي كنم تا در غذا بركت دهد.

و همين طور هم شد كه همگي آن جمعيت بسيار از غذاي اندك خوردند و سير شدند و همه را كفايت كرد.

و در نقل ديگري است كه پيغمبر (ص) فرمود:

بگو مردم ده نفر ده نفر بيايند و غذا بخورند و هر دسته ي ده نفري كه مي آمدند رسول خدا (ص) خود براي آنها غذا مي كشيد و بدانها مي داد و مي خوردند و چون سير مي شدند از اتاق خارج شده و ده نفر ديگر مي آمدند و بدين ترتيب همگي را غذا داد.

چون مدعوين غذا خوردند، رسول خدا (ص) ظرفي هم براي زنان فرستاد و ظرفي هم جداگانه براي داماد و عروس كشيد و فرمود:

«هذا لفاطمه و بعلها»

(اين مال فاطمه و شوهرش!

و بر طبق حديثي كه ابن شهرآشوب روايت كرده دو روز اين كار تكرار شد و روز سوم نيز ابوايوب انصاري وليمه داد و مردم مهمان او بودند.

بردن عروس با شادي و سرور به خانه ي داماد

ابن شهرآشوب از ابن بابويه چنين روايت كرده است:

رسول خدا (ص) دختران عبدالمطلب و زنان مهاجر و انصار را فرمود تا همراه فاطمه (س) به خانه علي (ع) روند. و در راه شادماني نمايند و اشعاري كه

نمايانگر اين شادماني است، بخوانند ليكن سخناني نباشد كه خدا را خوش نيايد. آنان عروس را بر استري (كه شهباء نام داشت) يا بر شتري نشاندند و به روايتي نام آن استري كه عروس را بر آن سوار كردند دُلدُل بود.

سلمان فارسي زمام دار استر بود، حمزه، عقيل، جعفر و ديگر بني هاشم در پس آن مي رفتند، زنان پيغمبر (ص) پيشاپيش عروس بودند و چنين مي خواندند.

ام سلمه مي خواند:

سرن بعون الله يا جاراتي واشكرنه في كل حالات

واذكرن ما انعم رب العلي من كشف مكروه و آفات

فقد هدانا بعد كفر و قد انعشنا رب السماوات

و سرن مع خير نساء الوري تفدي بعمات و خالات

يا بنت من فضله ذوالعلي بالوحي منه و الرسالات. (228)

ترجمه:

برويد اي هووهاي من به ياري خدا و سپاس گوييد خداوند تعالي را در تمام حالات

و بياد آريد كه خداوند بزرگ بر ما منت نهاد بلاها و آفات را برطرف كرد.

نامسلمان بوديم ما را هدايت فرمود و ضعيف بوديم ما را توانايي و نيرو بخشيد.

و برويد همراه بهترين زنان كه فداي او باد همه خويشان، عمه ها و خاله ها.

اي دختر آن پيغمبري كه خداوند متعالي برتري داد او را بر ديگران به پيغمبري و وحي از آسمان. حفصه دختر عمر چنين مي خواند:

فاطمه خير النساء البشر و من له وجه كوجه القمر

فضلك الله علي كل الوري بفضل من خص باي الزمر

زوجك الله فتي فاضلاً اعني علياً خير من في الحضر

فسرن جاراتي بها انها كريمه بنت عظيم الخطر (229)

ترجمه:

فاطمه (س) بهترين زنان از جنس بشر است و كيست مثل فاطمه (س) كه چهره اش مانند ماه باشد.

خدايت برتري داد بر جهانيان به فضيلت پدري كه مخصوص او گردانيد آيات قرآن را.

تو را

به ازدواج جوانمردي فاضل در آورد، يعني علي (ع) كه بهتر است از همگان.

پس ببريد. اي هووهاي من او را كه بزرگوار است و دختر بهترين پيامبران.

بزرگ بزرگان مورخان از ديگر زنان و همسران پيامبر (ص) مطالبي را نقل كرده اند كه براي پرهيز از طولاني شدن، از آوردن همه آنها خودداري نموده و فقط سرودي را كه معاذه مادر سعد بن معاذ مي خوانده نقل مي كنيم:

آورده اند كه معاذه نيز چنين مي خواند:

اقول قولاً فيه ما فيه واذكر الخير و ابديه

محمد خير بني آدم ما فيه من كبر ولاتيه

بفضله عرفنا رشدنا فالله بالخير مجازيه

و نحن مع بنت نبي الهدي ذي شرف قد مكنت فيه

في ذروه شامخه اصلها فما اري شيئاً يدانيه. (230)

سخني جز آنكه بايد نمي گويم و به جز راه نكو نمي پويم، نيكو مي گويم و نيكويي را فاش مي نمايم.

محمد (ص) بهترين فرزندان آدم است و از لاف و خودپسندي در امان است.

به بركت وجود آن حضرت ما راه رشد و درستكاري خود را دريافتيم، پس خدا به نيكي پاداش مي دهد.

و ما به همراه دختر پيغمبر (ص) صاحب شرف، شرافت.

و بزرگي در وجودش ريشه دارد صاحب بزرگي و جلال است كسي كه همتاي او را در جهان نمي بينم.

نويسنده كتاب زندگاني فاطمه زهرا (س) (231) كه خود از استادان زبده است در پايان اين مطالب نوشته: «چنانكه نوشته شده اين روايت را بدين صورت از مناقب ابن شهرآشوب آوردم و او سند خود را كتاب مولد فاطمه (س) و روايت ابن بابويه كه از بزرگان علماي اماميّه است، معرّفي مي كند. اما پذيرفتن داستان بدين صورت دشوار است، نخست چيزي كه ما را دچار ترديد مي سازد اين است كه مي گويد:

زنان (ص) پيشاپيش

استر فاطمه (س) راه مي رفتند. اين مؤلف خود عروسي زهرا (س) را در ذوالحجه به سال دوم هجري نوشته است در حالي كه ام سلمه سال چهارم هجري و حفصه پس از جنگ بدر به همسري پيغمبر (ص) در آمده اند و در سال عروسي زهرا (س) تنها سوده و عايشه در خانه پيغمبر (ص) به سر مي بردند … و در پايان حضور جعفر طيار برادر حضرت علي (ع) را مطرح كرده و مي گويد:

جعفر در اين تاريخ در حبشه بوده است.

و از كتاب سيره ابن هشام نقل مي كند كه جعفر در سال هفتم هجري پس از فتح خيبر به همراه همسرش اسماء بنت عميس از حبشه به مدينه بازگشت و مي نويسد كه پيغمبر (ص) هنگام بازگشت جعفر از حبشه فرمود:

به كدام يك از اين دو شادمان باشم فتح خيبر يا بازگشت جعفر» (232)

در بحار نيز چنين مي خوانيم:

اسماء بنت عميس كه پس از اين داستانش ذكر خواهد شد كه در شب زفاف حضرت زهرا (س) متكفل رفع نيازمنديهاي عروس بوده در زمان عروسي حضرت زهرا (س) به همراه شوهرش در حبشه به سر مي برده و در سال هفتم هجري از حبشه به مدينه برگشته اند.

اين بانو ابتدا همسر جعفر طيار بود و پس از شهادت همسرش به همسري ابوبكر درآمد (و فرزندي به نام محمد از او به دنيا آمد) اين پسر، همان است كه از ياران حضرت علي (ع) شد و آن حضرت مي فرمود نگوييد محمد بن ابي بكر، بلكه بگوئيد محمد بن علي به خاطر فضايلي كه در اين جوان وجود داشت، بعد از مرگ ابوبكر، اسماء بنت عميس به همسري علي (ع) درآمد. (233)

و نيز

در همان سند آمده كه آن بانويي كه به نام اسماء در عروسي حضرت زهرا (س) بوده اسماء دختر يزيد بن سكن انصاري است، كه به غلط اسماء بنت عميس نقل شده است

و ديگر اين كه كنيه اين خانم ام سلمه است كه به او خطيبه النساء مي گفتند؛ در مدينه اين خانم را معمولاً به خواستگاري دخترها مي فرستادند. پس نه اسماء، اسماء بنت عميس است و نه ام سلمه همسر رسول خدا (ص).

و بعضي نيز نقل كرده اند:

اسماء بنت عميس در عروسي نبوده بلكه سلمي بنت عميس همسر حمزه بوده است. (234)

حجله ي حضرت زهرا (س)

زنان پيغمبر فاطمه (س) را زينت كردند، عطر و بوي خوش بر او پاشيدند. پيغمبر (ص)، علي (ع) را احضار كرد و در جانب راست خودش نشانيد. فاطمه (س) را نيز در طرف چپ نشانيد. سپس عروس و داماد را به سينه ي خودش چسباند. پيشاني هر دو را بوسه داد. دست نوعروس را گرفت و در دست داماد گذاشت. به علي (ع) فرمود:

فاطمه (س) همسر خوبي است و به فاطمه (س) فرمود:

علي (ع) شوهر خوبي است.

سپس به زنان فرمود:

عروس و داماد را با شور و شادي به حجله ببريد ولي چيزي نگوييد كه خدا ناراضي گردد.

زنان پيغمبر با شور و شادي، اللَّه اكبر گويان، فاطمه (س) و علي (ع) را تا حجله ي عروسي مشايعت نمودند. رسول خدا (ص) نيز از عقب رسيد و وارد حجله شده دستور داد ظرف آبي حاضر كردند، قدري از آبها را بر بدن فاطمه (س) پاشيد و دستور داد با بقيه ي آن وضو بگيرد و دهانش را بشويد. بعدا ظرف آب ديگري طلبيد، قدري از آنرا بر تن مبارك علي (ع) پاشيد

و دستور داد با بقيه ي آن دهانش را بشويد و وضو بگيرد. سپس روي عروس و داماد را بوسيد. دست به جانب آسمان برداشت و گفت:

خدايا اين عروسي را مبارك گردان و نسل پاك و پاكيزه اي از ايشان بوجود آور.

وقتي خواست از حجله خارج شود فاطمه (س) دامنش را گرفت و گريه كرد.

فرمود:

دختر عزيزم!

من ترا به بردبارترين و دانشمندترين مردم تزويج كردم.

سپس برخاست و تا درب حجله آمد.

چوب در را با دو دست مبارك گرفت و فرمود:

خدا شما و نسلتان را پاك و پاكيزه گرداند. با دوستان شما دوست هستم و با دشمنانتان دشمن. اكنون وداع مي كنم و شما را به خدا مي سپارم.

به جاي مادر، در شب عروسي حضرت زهرا (س)

حضرت رسول اكرم (ص) درب حجله را بست و به زنان فرمود:

به منزلهاي خودتان برويد و كسي اينجا نماند.

تمام زنها متفرق شدند. وقتي پيغمبر (ص) خواست خارج شود، ديد يكي از زنها باقي مانده است.

پرسيد كيستي مگر نگفتم بايد همه خارج شويد؟.

عرض كرد:

من اسماء هستم. شما فرموديد خارج شويد، اما من از اين جهت معذورم. زيرا هنگام رحلت خديجه (س) در خدمتش بودم، ديدم گريه مي كند.

عرض كردم:

آيا شما هم گريه مي كنيد؟ با اينكه بهترين زنان جهان و همسر رسول خدا (ص) هستي و به تو وعده ي بهشت داده است.

فرمود:

گريه ي من از اين جهت است كه مي دانم هر دختري شب زفاف محتاج به زني است كه محرم اسرارش باشد و حوائجش را برطرف سازد. من از دنيا مي روم ولي مي ترسم فاطمه ام در شب زفاف محرم راز و كمك حالي نداشته باشد. در آن وقت من به خديجه (س) گفتم. اگر تا شب زفاف فاطمه (س) زنده ماندم قول مي دهم كه نزدش بمانم و

برايش مادري كنم.

وقتي پيغمبر نام خديجه (س) را شنيد بي اختيار اشكش جاري شد و فرمود:

ترا به خدا براي همين جهت مانده اي؟

عرض كرد:

آري. پيغمبر (ص) فرمود:

پس به وعده ات عمل كن. (235)

احسان و انفاق حضرت زهرا (س) در شب عروسي

پيامبر (ص) در عروسي زهرا (س) يك دست پيراهن نو به زهرا داده بود تا در شب عروسي بپوشد، هنگامي كه فاطمه (س) به خانه ي زفاف رفت، بر سجاده ي عبادت خود نشسته بود و با خدا مناجات مي كرد، ناگاه مستمندي به در خانه ي فاطمه (س) آمد و با صداي بلند گفت:

«از در خانه ي نبوت يك پيراهن كهنه مي خواهم».

فاطمه (س) در آن وقت دو پيراهن داشت، يكي كهنه و ديگري نو، خواست پيراهن كهنه را طبق تقاضاي فقير، به او بدهد، ناگاه به ياد اين آيه (آل عمران/ 92 افتاد كه مي فرمايد:

«هرگز به حقيقت نيكوكاري نمي رسيد، مگر آنچه را دوست داريد انفاق كنيد».

حضرت زهرا (س) كه مي دانست پيراهن نو را بيشتر دوست دارد، به اين آيه عمل كرد و پيراهن نو را به فقير داد.

فرداي آن شب هنگامي كه پيامبر (ص) پيراهن كهنه را در تن او ديد. پرسيد:

چرا پيراهن نو را نپوشيده اي؟

حضرت زهرا (س) عرض كرد:

آن را به فقير دادم.

پيامبر (ص) فرمود:

«اگر پيراهن نو را براي شوهرت مي پوشيدي بهتر و مناسبتر بود».

فاطمه (س) عرض كرد:

اين روش را از شما آموخته ام، در آن هنگام كه مادرم خديجه (س) همسر شما گرديد، همه ي اموال خود را در راه شما به تهيدستان بخشيد، كار به جايي رسيد كه فقيري به در خانه ي شما آمد و تقاضاي لباس كرد، در خانه لباسي وجود نداشت، شما پيراهن خود را از تن بيرون آورده و به او دادي، از اين رو اين

آيه (اسراء/ 29) نازل شد:

«و بيش از حد دستت را مگشا تا مورد سرزنش قرار گيري و از كار فرمايي».

پيامبر (ص) تحت تأثير محبتها و خلوص دخترش زهرا (س) قرار گرفت قطره هاي اشك از چشمانش سرازير شد، فاطمه (س) را به نشانه ي محبت به سينه اش چسبانيد. (236)

شروع زندگي در خانه ي اجاره اي

كلبه باصفا و محقّر حضرت زهرا (س) خانه اي گلي بود كه دلهائي مصفا به نور خدا در آن يك زندگي مشترك را آغاز كردند. خانه اي در ظاهر ساده و حتّي اجاره اي، ولكن اعضاي آن آرماني و متعهّد بر اصول اخلاقي، در محيطي پر تفاهم، عاطفي و خلاصه مالامال از معنويت و ياد خدا، خانه اي كه از عرش خدا مورد نظر و حمايت بود و دريچه اي از زمين به آسمان و از آسمان بر آن خانه دائما گشوده شده بود و اين نبود مگر به خاطر وجود انوار مقدّسه اي كه در علم و عمل عالي ترين مراتب كمال را با مجاهده نفساني و انتخاب بهترين عقيده و آرمان طي مي نمودند، خانه ي حضرت فاطمه (س) خانه اي بود گلي اما شعاع نور آن عالمتاب شد و همه هستي را پرتوافكني كرد.

حضرت علي (ع) و حضرت فاطمه زهرا (س) داراي خانه ي مسكوني نبودند، از اين رو حضرت علي (ع) ابتدا محل سكونت همسرش را در اطاقي كه يكي از انصار در اختيارش نهاده بود و خود نيز پس از هجرت در آن ساكن بود قرار داد. پس از مدتي دو زوج جوان به خانه ي حارثه بن نعمان كه در محلّه ي بني نجّار قرار داشت و به خانه ي پيامبر (ص) نزديك بود منتقل شدند تا اينكه حجره اي در كنار حجره ي پيامبر (ص) براي آنان ساخته

شد و تا پايان زندگي خانوادگي شان در آنجا ساكن بودند.

خانه اي كه در اختيار حضرت علي (ع) و حضرت زهرا (س) قرار گرفت خانه ا ي نبود، بلكه اطاقي گلين بود كه سقف آن را با چوب خرما و حصير پوشانده و آن را گل اندود كرده بودند. فاصله ي سقف آن از كف به اندازه اي بود كه دست به راحتي به سقف مي رسيد. آري اين بود كلبه ي حضرت زهرا (س) كه از صفايش نور خدا جلوه گر بود.

خداوند در قرآن پيرامون معنويت و فضيلت ايشان فرموده:

«در خانه هايي چون خانه ي انبياء خدا رخصت داده كه آنجا رفعت يابد و در آن ذكر نام خدا شود و صبح و شام تسبيح و تقديس ذات پاك او كنند.»

وقتي اين آيه نازل شد، ابوبكر از پيامبر (ص) پرسيد:

آيا خانه ي حضرت فاطمه (س) و حضرت علي (ع) از اين خانه هاست؟

پيامبر (ص) فرمودند:

بله، خانه ي آنان از با فضيلت ترين اين خانه هاست. (237)

ديدار پيامبر اكرم (ص) از حضرت زهرا و اميرالمؤمنين (ع) بعد از عروسي

صاحب «كشف الغمه» به سند خود از اميرالمؤمنين (ع) روايت مي كند كه رسول خدا (ص) از روز عروسي تا روز چهارم به ديدن فاطمه (س) نيامد و چون روز چهارم شد به خانه ي وي آمد و پس از محبّت و ملاطفت بسياري كه نسبت به آن دو انجام داد، از علي (ع) خواست تا از اتاق بيرون رود و از فاطمه (س) پرسيد:

دخترم حالت چطور است و شوهرت را چگونه يافتي؟

فاطمه (س) پاسخ داد:

پدر جان او بهترين شوهر است، جز آنكه زنان قريش كه به ديدن من مي آيند به من طعن زده و مي گويند:

رسول خدا تو را به مرد فقيري كه دستش از مال دنيا تهي است شوهر داده است؟

پيغمبر (ص) فاطمه (س) را دلداري

داد و فرمود:

دخترم نه پدر تو فقير است و نه شوهرت.

دخترم!

خزينه هاي زمين را از طلا و نقره به من عرضه كردند، ولي من نعمتهاي آخرت را كه در پيشگاه پروردگار است بر مال دنيا ترجيح دادم.

دخترم!

به خدا سوگند من كمال خيرخواهي را درباره ي تو انجام داده ام، زيرا شوهري براي تو انتخاب كردم كه از ديگران زودتر اسلام آورده و علم و دانشش از همگان بيشتر و حلم و بردباريش از ديگران زيادتر است.

دختركم خداي عزوجل از ميان تمام مردان دو مرد را برگزيد كه يكي پدر تو و ديگري همسر توست، دخترم!

شوهر تو خوب شوهري است، نافرمانيش نكني.

سپس علي (ع) را صدا زد و چون وارد اتاق شد سفارش فاطمه (س) را بدو كرد و فرمود:

نسبت به همسرت مهربان باش و با او مدارا كن و به راستي فاطمه (س) پاره ي تن من است و هر چه او را متألم و ناراحت سازد مرا ناراحت و متألم ساخته است و هر چه او را خوشحال و مسرور سازد مرا خوشحال كرده، من اكنون شما را به خدا مي سپارم و با شما خداحافظي مي كنم.

حضرت علي (ع) دنبال حديث فرمود:

به خدا سوگند از آن روز به بعد تا فاطمه (س) زنده بود كاري نكردم كه او را به خشم درآورد و بر هيچ كاري او را مجبور ننمودم و او نيز هيچگاه مرا به خشم نياورد و در هيچ كاري نافرماني مرا نكرد و به راستي هر وقت بدو نظر مي كردم غم و اندوه هايم برطرف مي شد.

اتهام خواستگاري اميرالمؤمنين (ع) از دختر ابوجهل

جاي تعجّب اين است كه تاريخ ضعيف و مجعول به صورت حديث نبوي در برخي كتابهاي معتبر اهل سنت همچون صحيح

بخاري و صحيح مسلم (238) و غير آنها خودنمايي مي كند و آقايان بدون تحقيق و تعمق در ريشه يابي اين مجعولات و بررسي اسناد آن، چنين تهمت بزرگي را به مقام والاي صاحب ولايت خليفه ي بلافاصل پيامبر (ص) مي چسبانند.

تحقيق مسأله

اگر چه تجديد فراش و انتخاب بيش از يك همسر با شرائط خاصّي در شرع مقدّس اسلام جائز است و خداوند متعال در قرآن مجيد سوره ي نساء آيه ي سوم، به آن تصريح مي كند، ولي ازدواج مجدّد اميرالمؤمنين (ع) با وجود زهرا (س) اساساً جايز نبود و مولاي متقيان شرعاً نمي توانست به چنين امري اقدام كند؛ چنانچه در حديثي حضرت امام صادق (ع) مي فرمايند:

«حرم اللَّه علي علي النساء مادامت فاطمه (س) حيّه، لانها طاهره لا تحيض.»

خداوند متعال زنان را براي حضرت علي (ع) مادامي كه حضرت زهرا (س) در قيد حيات بوده است حرام كرده بود، زيرا آن حضرت هرگز عادت ماهانه نداشته است. (239)

در اين زمينه روايات ديگري نيز آمده (240) و چنين استفاده مي شود، كه حضرت زهرا (س) در مسائل زوجيت، مشكلي نداشت و اميرالمؤمنين علي (ع) نيز علاوه بر اينكه عاملي براي تجديد فراش نمي ديد، موقعيت فاطمه (س) را در پيشگاه خدا و رسول او مي دانست و از حكم خدا آگاه بود، با اين وضع چگونه دست به خواستگاري دختر ابوجهل زده و پيامبر خدا (ص) و فاطمه (س) را رنجيده خاطر نموده است؟!

و اما حديث مجعول از پيامبر الهي (ص)، در واقع از طريق دو نفر ذكر شده:

يكي ابوعلي الحسين بن علي بن يزيد الكرابيسي البغدادي است، كه از دشمنان سرسخت اهل بيت به شمار مي آيد و قهراً حديث منقول از وي در ذم آنان

قبول نيست. دوّمي «ابوهريره» ي كذّاب است، كه نان را به نرخ روز خورده و هزاران حديث جعل كرده كه اين حديث يكي از آنها مي باشد و اهل تحقيق و تعمّق نمي توانند به سخنان چنين افرادي اعتماد كنند.

ابن ابي الحديد كه از عالي ترين دانشمندان و محقّقين اهل سنت است مي نويسد:

ابوهريره از جمله دروغگويان تاريخ و ناقلين احاديث جعلي و غير واقعي بود كه از جمله اين حديث مجعول را ساخت.

او (ابوهريره) چون وارد شام شد، به طمع مال و مقام دنيا، حديثي را به زبان رسول خدا (ص) نسبت داد، كه نتيجه ي آن، نفرين و جسارتي به علي بن ابيطالب (ع) مي شد و از اين طريق به فرمانداري مدينه منصوب گشت.

اين راوي كذّاب، چنان دروغي به پيامبر (ص) نسبت داد، كه حتي خليفه ي دوم را نيز به خشم آورد و عمر با تازيانه اش او را تعزير كرد. (241)

خوانندگان عزيز توجه دارند، كه براي لكه دار كردن مقام الهي و آسماني ولايت، دست به چه توطئه ها مي زنند و از چه عناصر نامطلوب و مزدور و دنياپرست استفاده مي كنند؟

فرزندان حضرت زهرا (س)

تولد امام حسن (ع)

سالار بانوان دوازدهمين بهار زندگي را پشت سر نهاده بود كه نور وجود نخستين فرزند گرانمايه اش، «حسن» (ع) را در وجود خويش احساس كرد، چرا كه بخشي از نور امام و موهبت امامت از امير مؤمنان (ع) به سازمان وجود او انتقال يافت و چهره ي نورافشان او با تجلي يافتن نور وجود حسن (ع) در وجودش بصورت روشني نورافشان تر و درخشنده تر گرديد و نام گرانمايه ي «زهرا» (س) مصداق درخشنده تري پيدا كرد.

طلوع وجود فرزند دلبندش، نزديك شد و در همان روزها براي پيامبر گرامي (ص)، سفري پيش آمد.

آن حضرت براي

خدا نگهدار به خانه ي دخترش فاطمه (س) آمد و ضمن سخناني، به سفارشهاي لازم در مورد مولود مباركي پرداخت كه به زودي جهان را به نور وجودش نور باران خواهد ساخت.

و از جمله توصيه فرمود كه:

او را پس از ولادت در پوشش زرد رنگ قرار ندهند.

پس از رفتن پيامبر (ص)، نخستين فرزند خانه ي نور در روز پانزدهم رمضان به سال سوم هجري ديده به جهان گشود. روز ولادت آن مولود مبارك، روز پر شكوهي بود.

«اسماء بنت عميس» در لحظات طلوع خورشيد جهان افروز وجود حضرت مجتبي (ع) از افق امامت، در آنجا حضور داشت و به همراه او بانوان ديگري نيز بودند. آنان مولود مبارك را بي آنكه از توصيه ي پيامبر گرامي (ص) آگاه باشند، در پارچه ي زيبا و تميزي كه زرد رنگ بود قرار دادند.

پيامبر گرامي (ص) از سفر بازگشت و به ديدار دخت سرفراز خويش شتافت. آنگاه به بانوان حاضر فرمود:

فرزندم را بياوريد. و پرسيد كه نامش را چه برگزيده ايد؟

فاطمه (س) پيش از آن به شوي گرانمايه اش پيشنهاد كرده بود كه نامي پرشكوه و باعظمت در نظر گيرد اما آن حضرت ضمن احترام به دخت پيامبر (ص) فرموده بود كه در اين مورد بر پيشواي بزرگ توحيد پيشي نخواهد گرفت. از اين رو هنوز نام و نشان انتخاب نشده بود.

نوزادِ نور را به جدّ گرانقدرش تقديم داشتند و آن حضرت پس از آنكه او را در آغوش گرفت، فرمود:

مگر فراموش كرديد كه از شما خواستم او را پس از ولادت در پوشش زرد قرار ندهيد؟

آن پوشش را از مولود مبارك برگرفت و پوشش سپيدي بر او افكند و رو به امير مؤمنان (ع) نمود و

پرسيد:

نامش را چه برگزيده ايد؟

امير مؤمنان (ع) گفت:

ما هرگز در گزينش نام فرزندمان بر شما پيشي نمي گيريم.

پيامبر گرامي نيز فرمود:

من هم بر پروردگار بزرگ خويش پيشي نمي گيرم.

درست در اين لحظات بود كه آفريدگار هستي به فرشته ي وحي پيام داد كه:

«براي بنده ي محبوب و پيامبر برگزيده ام، فرزندي ولادت يافته است.

از اين رو در بيت رفيع رسالت و امامت فرود آي و ضمن تقديم سلام و درود و صميمانه ترين تبريك ها و تهنيت ها، به او بگو كه؛ علي (ع) براي شما به سان هارون براي موسي (ع) است.

از اين رو نام فرزند هارون را بر فرزند «علي» (ع) برگزين.»

فرشته ي وحي به دستور خدا فرود آمد و مراتب تبريك و تهنيت پروردگار هستي را به پيامبر (ص) رسانيد و گفت:

«اي پيامبر خدا!

پروردگارت دستور داده است كه اين مولود مبارك را به نام فرزند «هارون» نامگذاري كنيد.»

پيامبر (ص) پرسيد:

نام او چه بود؟

فرشته ي وحي گفت:

او «شُبَّر» نام داشت. (242)

پيامبر (ص) فرمود:

من به واژه ي عربي سخن مي گويم …

فرشته ي وحي گفت:

نام او را «حسن» (ع) انتخاب بفرماييد.

بدينسان پيامبر (ص) مهر، نام آن پاره ي ماه را «حسن» نهاد. در گوش راست او اذان گفت و گوش چپ او را با نام و ياد خدا قرين ساخت و اقامه خواند.

هفتمين روز ولادت نور بود كه پيامبر گرامي دو رأس قوچ كبود رنگ به عنوان «عقيقه» فرزند گرانقدرش «حسن» (ع)، قرباني كرد و يك ران يكي از آنها را همراه يك دينار به بانوي قابله داد.

سر مبارك نوزاد را تراشيد و هم وزن موي سر آن، نقره به عنوان صدقه به فقرا و بينوايان داد. آنگاه سر نوراني نوزاد را به ماده ي خوشبو و عطرآگيني كه از

زعفران و چيزهايي مشابه تركيب شده بود معطر ساخت و در آن فرصت، يكي از آداب و رسوم جاهليت را به باد انتقاد گرفت و نكوهش كرد و فرمود:

«مردم عصر جاهليت سر نوزاد را با خون رنگين مي نمودند كه كار بسيار ناپسندي است.»

و سرانجام نوزاد مبارك را بوسه باران ساخت و او را مورد مهر وصف ناپذير خويش قرار داد …

تولد امام حسين (ع)

پس از گذشت مدتي از ولادت حضرت مجتبي (ع) علائم و نشانه ها، نشانگر اين بود كه دومين فرزند گرانمايه ي «فاطمه» (س) در راه است و آنگاه پس از شش ماه همانگونه كه پيامبر (ص) پيش از آن مژده ي آمدنش را داده بود، ديده به جهان گشود.

در مورد ولادت حسين (ع) از امام صادق (ع) روايتي آورده اند كه:

روزي همسايگان بانوي با ايمان «ام ايمن» نزد پيامبر (ص) آمدند و گفتند:

اي پيامبر خدا (ص)!

شب گذشته «ام ايمن» تا سپيده دم بيدار بود و مي گريست و همه ي ما را نيز ناراحت ساخته است.

پيامبر (ص) كسي را به خانه ي او گسيل داشت و او به محضر پيامبر (ص) شرفياب شد. آن حضرت به او فرمود:

«ام ايمن»!

خداي چشمانت را نگرياند! همسايگانت به من گزارش كرده اند كه تو سراسر شب گذشته را ناراحت و گريان بوده اي، چرا؟

پاسخ داد:

اي پيامبر خدا (ص)!

خوابي سخت و سهمگين ديدم و به خاطر آن تا سپيده دم گريه كردم.

پيامبر (ص) فرمود:

خوابت را برايم باز نمي گويي؟ بگو كه خدا و پيامبرش به پيام آن داناترند.

«ام ايمن» گفت:

اي پيامبر خدا (ص)!

بيان آن برايم گران است.

پيامبر (ص) فرمود:

آنگونه كه تو فكر مي كني نيست، روياي خويش را بازگو.

آن بانوي باايمان گفت:

«ديشب در عالم رويا ديدم كه برخي از اعضاء پيكر مقدس شما در خانه ي من افتاده

است …»

پيامبر (ص) فرمود:

خواب خوشي رفته اي و خواب نيكويي ديده اي. پيام خواب تو اين است كه دخت گرانمايه ام «فاطمه» (س)، «حسين» (ع) را به دنيا خواهد آورد و تو هستي كه او را پرستاري و نگهداري خواهي كرد و «حسين» (ع) همان پاره اي از وجود من است كه در خانه ي شما قرار مي گيرد.

اين جريان گذشت و پس از مدتي حسين (ع) از افق سراي امامت و رسالت طلوع كرد. «ام ايمن» او را در آغوش گرفت و نزد جدّ گرانقدرش پيامبر (ص) آورد. آن حضرت حسين (ع) را از او گرفت و فرمود:

«آفرين خدا بر اين كودك نورسيده و بر او كه او را در آغوش فشرده و به سوي من آورده است.»

آنگاه فرمود:

ام ايمن اين پيام آن رؤياي توست.

علاوه بر خواب «ام ايمن» همسر «عباس»، عموي پيامبر (ص) نيز خوابي نظير اين خواب ديده بود و پيامبر گرامي (ص) نيز پيشگويي فرموده بود.

لحظات ولادت حسين (ع) گروهي از بانوان مسلمان، از جمله صفيّه، دختر عبدالمطلب عمه ي پيامبر (ص) و نيز «اسماء بنت عميس» و «ام سلمه» … حضور داشتند.

پس از طلوع خورشيد جهان افروز وجود حسين (ع) پيامبر (ص) فرمود:

عمه!

فرزندم را بياور!

صفيه عرض كرد:

اي پيامبر خدا (ص)!

تازه به دنيا آمده است و هنوز آماده نشده است …

پيامبر (ص) فرمود:

خداوند او را پاك و پاكيزه ساخته است، بياور …

آنگاه فرشته ي وحي فرود آمد و به آن حضرت پيام خداي را تقديم داشت و خواست كه نام پسر دوم «هارون» را - كه به زبان عبري «شبير» و به زبان عرب «حسين» گفته مي شد براي نوزاد مبارك برگزيند.

و از پي آن انبوهي از فرشتگان فرود آمدند و طلوع خورشيد وجود

حسين (ع) را به جدّ گرانقدرش تبريك گفتند و در همان ساعت، شهادت پر افتخارش را نيز به پيامبر خدا تسليت عرض كردند.

پيامبر گرامي (ص) فرزند دلبند خويش را گرفت، زبان مبارك را در كام او نهاد و او زبان وحي و رسالت را مكيد، به گونه اي گوشت بدنش از آن رويش كرد و استخوانهايش استواري و استحكام يافت. و آورده اند كه حسين (ع) نه از مادر شير نوشيد و نه از هيچكس ديگر.

علامه ي «بحرالعلوم» در اين مورد اين گونه سروده است:

لله مرتضع لم يرتضع ابدا من ثدي انثي و من «طه» مراضعه

يعطيه ابهامه آنا فاونه …

خداي را! خداي را!

كودك شيرخواري كه هرگز از پستان بانويي شير ننوشيد و شير دهنده ي او به خواست خدا پيامبر خدا بود.

او گاهي انگشت شست و زماني، زبان خويش را در كام آن كودك پرشكوه مي نهاد و از اين راه بود كه سازمان وجود او به اوج كمال رسيد.

درست هفتمين روز طلوع دومين اختر تابناك از افق سراي «فاطمه» (س) بود كه پيامبر دستور داد، سر كودك را تراشيدند و به وزن موهاي سرش نقره در راه خدا انفاق گرديد و براي سلامتي او و سپاس به بارگاه خدا، صدقه داده شد.

تولد حضرت زينب (س)
تولد حضرت زينب (س)

بانوي بزرگ ايمان «زينب» (س) در سال پنجم هجري ديده به جهان گشود. (243)

او سوّمين فرزند ارجمند خاندان وحي و رسالت و دودمان پاك و بلند آوازه ي امامت بود.

نگارنده او را بسيار بي نياز از تعريف و تمجيد مي نگرد، چرا كه در وصف بانويي گرانقدر كه پدرش امير مؤمنان و مادرش سالار بانوان جهان «فاطمه» (س) پاره ي تن پيامبر (ص) و دو برادرش «حسن» و «حسين» (ع) سرور

جوانان بهشت هستند، چه چيزي مي تواند بنويسد؟

راستي كه او ميوه ي فضيلت ها و ثمره ي عظمت هايي بود كه هاله اي از شرف و پاكي و قداست و شكوه از هر سو او را در ميان گرفته بود.

و او همان كسي است كه ابن عباس خطبه فدك فاطمه (س) را از او روايت كرده است و حفظ اين خطبه در سن 5 يا 6 سالگي بالغيت و جامعيت دلالت بر كمال رشد و فهم و دانايي او مي كند. (244)

اما راستي چقدر دردناك است كه بگوييم تاريخ در مورد او ستم و بيداد روا داشت، همانگونه كه در مورد پدر و مادر گرانمايه اش، چنان كه تاريخ آنسان كه شايسته و بايسته است زندگي او را پي نگرفت و آنگونه كه زيبنده ي شخصيت بانوي انديشمند و فرزانه ي «بني هاشم» و نواده ي پيامبر خدا (ص) و قهرمان بزرگ ايمان و شجاعتي چون «زينب» (س) باشد، زندگي او را ترسيم و تبيين ننموده است.

هديه آسمان

به هر حال آنگاه كه او ديده به جهان گشود، نياي گرانقدرش پيامبر (ص) نام او را «زينب» نهاد. واژه ي مقدس و جانبخشي كه از «زين» و «اب» شكل گرفته است و به مفهوم زينت و آراستگي پدر مي باشد.

نويسنده ي كتاب «الحسين و بطله كربلا» مقاله اي را از يك روزنامه ي پر تيراژ مصري كه پيرامون شخصيت والاي اين بانوي بزرگ نوشته شده است در كتاب خويش مي آورد كه ما در اينجا فرازهايي از آن را مي آوريم و مي گذريم:

زينب دخت امير مؤمنان (ع) در ماه شعبان به سال پنجم از هجرت ديده به جهان گشود. مادرش او را نزد پدر والا مقامش علي (ع) آورد و گفت:

علي جان!

اين نوزاد را بگير و

براي او نامي شايسته برگزين.

علي (ع) فرمود:

من در نامگذاري فرزندم بر پيامبر خدا پيشي نمي گيرم.

آن روز پيامبر (ص) در سفر بود.

هنگامي كه آمد، به خانه ي «فاطمه» (س) وارد شد. از او خواستند تا نامي بر نوزاد خاندان رسالت برگزيند كه فرمود:

«من بر پروردگارم سبقت نمي جويم.»

در اين لحظات بود كه فرشته ي وحي فرود آمد و با تقديم سلام و تهنيت خدا به پيامبرش گفت:

«اي پيامبر خدا (ص)!

نام اين نوزاد مبارك «زينب» (س) است، چرا كه خدا اين نام زيبا و شايسته را براي او برگزيده است.»

سمبل پايداري

آري اين بانوي بزرگ، هم داراي زندگي درخشان و تاريخ سرشار از فضايل انساني و ارزشهاي اخلاقي است و هم همه ي مراحل زندگي الهام بخش و درس آموزش با حوادث اندوهبار و درد و رنج آميخته بود.

در بخش مهمي از عمرش به طول ربع قرن با فاجعه ي جانسوز رحلت نياي گرانقدرش پيامبر (ص) و مام شايسته اش «فاطمه» (س) و رخدادهاي سخت ديگري، روبرو گرديد. آنگاه با روزگار سختي روبرو شد كه پدرش امير مؤمنان (ع) خانه نشين گرديد و آزادي و امنيت و همه ي امكانات از او سلب شد.

سپس هجرت پدرش از مدينه به كوفه - كه مركز حكومت پدرش گرديد - پيش آمد و از پي آن اراده ي حكيمانه ي الهي او را با شهادت پدر - يعني حادثه ي دردناك و فاجعه ي تكان دهندهاي كه آسمانها را به لرزه درآورد - داغدار ساخت. به دنبال آن شاهد و ناظر جنگ ظالمانه اي بود كه معاويه بر ضد برادرش، حضرت مجتبي (ع) و شيعيان او شعله ور ساخت و پس از آن هم با نقشه ي ابليسي خويش آن حضرت را با سم خيانت به شهادت رسانيد

و سيطره ي استبدادي خويش را به ضرب زور و فريب و خيانت و تطميع به جهان اسلام تحميل كرد.

پس از سالياني چند ناگهان آن بانوي قهرمان با رخداد ديگري كه به راستي بزرگترين فاجعه ي تاريخ بود، روبرو گرديد. فاجعه ي تكان دهنده و خونباري كه داراي ابعاد گوناگون و مسيري طولاني بود.

اما شگفت اينجاست كه اين بانوي قهرمان در برابر اين حوادث سخت و ش كننده، قهرمانانه و نستوه، پايداري ورزيد و بي آنكه احساس شكست يا پريشاني نمايد و يا اعصاب پولادين خويش را از دست بدهد و يا بر هوشمندي و آگاهي و درايتش خدشه اي وارد آيد، رسالت سترگ و پرشكوه خويش را از آغاز تا انجام به شايستگي انجام داد و پا به پاي انجام وظيفه و رساندن پيام، به مدينه بازگشت. (245)

تولد حضرت اُم كلثوم (س)

بيت ساده و پرشكوه سالار بانوان (س) و امير مؤمنان (ع)، چهارمين فرزند گرانمايه ي خويش را كه دومين دختر اين خاندان بزرگ به حساب مي آمد، به سان سه فرزند پيشين با موجي از شادي و شادماني پذيرا گشت.

او كه به «امّ كلثوم» (س) نامگذاري گرديد از سويي به سان خواهر قهرمانش «زينب» (س) داراي اصالت و نسبي شريف بود و از دگر سو از تربيت شايسته و بايسته و بسيار ممتازي بهره ور گرديد.

اين بانوي هوشمند و با تقوا گرچه برخي از ابعاد زندگي اش با زندگي خواهرش زينب (س) متفاوت بود اما در تمامي رخدادهاي تكان دهنده اي كه خواهر قهرمانش «زينب» (س)، حضور داشت و نقش سازنده و تاريخ ساز خويش را ايفا نمود، او نيز به طور جدي و آگاهانه شركت داشت و همسنگر و پشتيبان و مشاور خواهر گرانمايه ي خويش بشمار

مي آمد.

آن بانوي قهرمان نيز از كساني است كه مورد ستم و بيداد تاريخ قرار گرفته و با دردها و رنجهايي روبرو گرديده است كه مردان نيرومند نيز توان پايداري در برابر آنها را ندارند. (246)

آخرين غنچه حضرت زهرا (س) و مقتل او
آخرين غنچه حضرت زهرا (س) و مقتل او

ولادت غم انگيز محسن (ع) همانا روز شهادتش نيز بود و كيفيت شهادتش قبلاً پيشگويي شده بود.

اين دليل بر بزرگي مصيبتي است كه با قتل محسن (ع) بر اسلام وارد شد و نشانه ي شدّت غصّه اي است كه مادر دلسوخته اش حضرت زهرا (س) با از دست دادن اين پسر كشيد.

نامش را محسن (ع) گذاشت

محسن (ع) عزيز پيامبر (ص) بود و آن حضرت قبلاً نام او را تعيين كرده بود.

اگر اين آخرين گل زهرا (س) به دنيا مي آمد همه به عنوان يادگار پيامبر (ص) از او ياد مي كردند و گراميش مي داشتند.

ولي خوب شد به دنيا نيامد، چه آنكه هنوز متولد نشده اينچنين او و مادرش را گرامي داشتند!

در تسميه ايشان آمده است كه:

قال أميرالمؤمنين (ع):

إنّ أسقاطكم إذا لقوكم يوم القيامه و لم تسموهم، يقول السقط لأبيه:

«ألا سميتني و قد سمّي رسول اللَّه (ص) محسناً قبل أن يولد». (247)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود:

اگر فرزندان سقط شده ي شما روز قيامت شما را ببينند در حالي كه نامي براي آنان نگذاشته ايد، سقط به پدرش مي گويد:

چرا براي من نامي تعيين نكردي در حالي كه پيامبر (ص) محسن (ع) را قبل از اينكه به دنيا بيايد نامگذاري كرده بود.

قالت أسماء: فما دخلنا البيت إلّا و قد أسقطت جنيناً سماه رسول اللَّه (ص) محسناً. (248)

اسماء مي گويد:

وارد خانه ي حضرت زهرا (س) شديم وقتي كه حضرت جنين خود را سقط كرده بود؛ همان كه پيامبر (ص) او را محسن (ع) ناميده بود.

چه سوزناك است كه پيامبر (ص) از شهادت يادگار خود خبر دهد و بفرمايد:

اين شهادت در اثر ضربتي است كه بر دخترم فاطمه (س) وارد مي شود!

قال رسول اللَّه (ص):

و تضرب و هي حامل، … و تطرح ما في بطنها من الضرب و

تموت من ذلك الضرب. (249)

پيامبر (ص) فرمود:

حضرت زهرا (س) زده مي شود در حالي كه باردار است.

در اثر اين ضربت فرزندي كه همراه دارد سقط مي شود و خود او در اثر همان ضربت از دنيا مي رود.

مقتل حضرت محسن (ع)

گل زهرا (س) اول شهيد شد و سپس سِقْط گرديد!

اما چگونه؟

اين سؤالي است كه بايد جزئيات ماجراي آن را روشن كند.

مادري كه فرزند همراه دارد مواظبت زيادي مي خواهد. رعب و وحشتي كه مهاجمين سقيفه پشت در خانه به راه انداخته بودند و فريادهاي بلند و بي ادبانه اي كه سر داده بودند و قصد ورود اجباري به خانه را داشتند، مي توانست به تنهايي باعث سقط محسن (ع) شود.

فرياد «آتش مي زنيم» و صداي بر زمين انداختن هيزم و چيدن آنها با خار مغيلان كنار ديوار و در خانه و آتش زدن آنها و دود و شعله هايي كه از زير در و بالاي ديوار خانه ديده مي شد، هر خانم بارداري را نگران مي كرد و به وحشت مي انداخت.

اكنون بانويي پشت در آمده كه از يك سو رحلت پدر مهرباني چون پيامبر (ص) بار عظيمي از غم بر قلب او نشانده و از سوي ديگر جفاي مردم در حق شوهر مظلومش دل او را سخت آزرده است.

او احساس مي كند مهاجمين قصد ورود به خانه را دارند و در وضعيت فوق العاده خطرناكي قرار گرفته است.

لذا با تمام وجود در را گرفته تا باز نشود.

آتش به چوب در گرفته و شعله ها به صورت او اصابت مي كند. در صاف نيست! چوبهاي ناهموار دارد، ميخ دارد، داغ شده است!

بانويي كه محسن (ع) همراه اوست چگونه بايد مواظب فرزندش باشد؟!

در را با لگد مي شكنند و صداي وحشتناكي ايجاد مي شود و در

به روي بانو مي افتد. درياي عصمت و حيا با مهاجمين بي حيا روبه رو مي شود. بر دستش تازيانه مي زنند تا در را رها كند.

در با ميخش و با ناهمواريش سينه را مي شكافد و خون جاري مي كند. استخوان پهلو از درون مي شكند و خون جاري مي شود!

لابد اينها براي كشتن فرزندي كه كنار اين پهلو و سينه به تلاطم افتاده كم است؟!

حمله كنندگان سقيفه يك نفر نيستند. دستور خود را هم از پيش گرفته اند. آن سيلي كه گوشواره را مي شكند، تازيانه اي كه بازو را سياه مي كند و بر سر و كتف بانو مي خورد و بي محابا از هر سو فرود مي آيد و خون جاري مي كند، پايي - كه شكسته باد - بر بانوي باردار ضربه مي زند. آيا با همه ي اينها هنوز محسن (ع) زنده است؟

بايد بپرسيم هنوز مادر زنده است؟!!

با اين همه وحشت و ضربت و جراحت … مادر (س) چه گفت؟

چه كرد؟

فضّه چه كمكي ميتوانست بنمايد؟

اميرالمؤمنين (ع) چه كرد؟

بچه ها (ع) چه حالي داشتند؟

محسن (ع) كجا رفت؟

تاريخ، اين داستان جگرسوز را با تمام تلخي هايش حفظ كرده تا معلوم شود فاطمه و محسنش (ع) باهم و از يك سبب به شهادت رسيدند!! چه ضرباتي و چه حملاتي كه مرد را از پا درمي آورد، چه رسد به بانويي كه كنار قلبش يادگار زيبايي پيامبر (ص) را در آغوش گرفته است.

احترام فرزندان حضرت فاطمه زهرا (س)

خداوند احترام و محبت اهل بيت پيامبر (ص) را واجب ساخته و مردم را به مراعات آن مكلّف نموده است.

و شكّي نيست كه فرزندان فاطمه (س)، فرزندان پيامبر و اهل بيت او محسوب مي گردند. لذا پيامبر گرامي اسلام (ص) در مورد احترام اين عزيزان مي فرمايند:

«انا شافع يوم القيامه لاربعه اصناف:

رجل نصر ذريتي

و

رجل بذل ماله لذريتي عند الضيق

و رجل احب ذريتي باللسان و القلب

و رجل سعي في حوائج ذريتي.» (250)

من در پيشگاه خدا براي چهار دسته شفاعت خواهم كرد:

1 - به كساني كه فرزندانم را به هر نحوي ياري كند.

2 - به اشخاصي كه در زمان نيازمندي به كمك مالي آنان بشتابند.

3 - افرادي كه با دل و زبان فرزندانم را دوست بدارند.

4 - مرداني كه در رفع حاجت آنان تلاش نمايند.

و در يك حديث ديگر كه شبيه اين روايت است، در بند اول آن مي فرمايند:

«كساني كه به فرزندان من بعد از من احترام كنند.»

المكرم لذريتي من بعدي … (251)

اين حديثها مي رساند كه احترام فرزندان فاطمه (س) باعث خشنودي و رضايت خاطر رسول خدا (ص) گرديده و در نتيجه شفاعت آن حضرت را به دنبال خواهد داشت و بالعكس ظلم و ستم و هر گونه بي احترامي به آنان، موجب خشم خدا و پيامبر و سرانجام گرفتاري به قهر خدا خواهد گرديد.

چنانچه در حديثي رسول خدا (ص) پس از شمردن كيفر ستمگران به حضرت زهرا (س)، در مورد ستم به فرزندان و شيعيان آن حضرت مي فرمايند:

«… ويل لمن يظلم ذريتها و شيعتها. (252)

واي از كيفر شديد كساني كه به فرزندان و شيعيان فاطمه (س) ستم كنند.»

و بالاخره در يك فرازي از سخنان آن حضرت در اين باره آمده است:

«ان فاطمه احصنت فرجها فحرمها اللَّه و ذريتها علي النار.» (253)

فاطمه (س) خود را از گناه و آلودگي مصون داشت و متقابلا خداوند نيز او و فرزندانش را بر آتش جهنم حرام ساخت.

اين حديث ضمن اينكه اشعار دارد كه قوانين الهي و كيفر و پاداش اخروي بر

مبناي عمل استوار است و فاطمه ي زهرا (س) از طريق مصونيت و عصمت به كمالات عاليه رسيده است، در عين حال احترام خداوندي بر فرزندان فاطمه (س) را نيز در بر دارد. (254)

حسنين (ع) فرزندان رسول خدا (ص)

احترام انتساب به حضرت زهرا (س)

اگر چه اكثر فرزندان حضرت فاطمه (س) طبق قانون وراثت، انسانهاي شريف و بزرگوار و خدمتگزارند و در ميدان علم و عمل به كمالات عالي نائل مي گردند و تاريخ پرافتخار شيعه نشان مي دهد كه اين عزيزان پرچم زعامت و رهبري و مرجعيت را در اعصاري در اختيار داشته و دارند، ولي در برابر آنان ساداتي كه در اثر تأثر از محيط و دوستان و همنشينان نامناسب راه به بيراهه رفته اندو نام و قداست فرزندي فاطمه (س) را در اذهان عمومي مخدوش ساخته اند كم نيستند.

در اينجا اين سؤال پيش مي آيد كه:

آيا آن دسته سادات و فرزندان فاطمه كه مسير انحراف و فساد و بدمستي را بر مسير اجداد طاهرينشان بگمارند، در اين صورت آنان نيز كيفر و آتش جهنم نخواهند ديد؟!

اگر جواب مثبت باشد و چنين تفكّر غلط بر جامعه حاكم گردد كه اين گونه افراد منحرف با سادات پاك سرشت و پرهيزگار در پيشگاه خدا تفاوتي ندارند، عدل الهي و صراحت صدها آيه ي قرآني و احاديث اهل بيت (ع) را ناديده گرفته ايم، زيرا قرآن و سنّت و سيره، همگي حاكي از تقدّم پرهيزگاران و پاداش اهل عمل و كيفر و عذاب منحرفان است و سيّد و غير سيّد و عرب و عجم و … تفاوتي ندارند.

قرآن مجيد هر كسي را با عملش مي سنجد،

«لنا اعمالنا و لكم اعمالكم» (255)

و هر شخصي را در گرو اعمالشان مي شناسد.

«كل امرء بما كسب رهين (256)

و «كل نفس

بما كسبت رهينه» (257)

و به زن و مرد و صاحب هر نژادي پاداش يكسان عطا مي كند.

«من عمل صالحا من ذكر او انثي …» (258)

و متخلفان را عادلانه به كيفر مي رساند و هيچ تبعيض و روابط موهوم در ميان نخواهد بود.

«من يعمل سوءاً يجزبه و لايجد له من دون الله وليّا و لا نصيرا (259)»

و فقط اصل اساسي در پيشگاه خدا بر مبناي تقوا استوار است.

«ان اكرمكم عنداللَّه اتقيكم» (260)

و هيچ گونه قوم و خويشاوندي با پيامبران بدون عمل صالح كارساز نخواهد بود و در اين رابطه، پسر پيامبر اولي العزم از صف بندگان الهي رانده مي شود و ارتباط او با پدرش منفصل مي گردد

«يا نوح انه ليس من اهلك، انّه عمل غير صالح» (261)

و عموي پيامبر خدا مورد نفرين و لعنت پروردگار عالم قرار مي گيرد.

«تبت يدا ابي لهب و تبّ …» (262)

آري هرچه انسان به پيامبر (ص) و فاطمه (س) و شخصيتهاي الهي نزديكتر باشد، به همان نسبت تكليف و مسئوليتش سنگين تر خواهد بود و بر همين اساس پروردگار عالم بر زنان پيامبر هشدار داده و مي فرمايد:

اگر شما خلافي را مرتكب شويد، دو كيفر خواهيد ديد، يكي در سزاي اعمال، ديگري به جهت اينكه دامن رسول خدا را لكّه دار كرده ايد.

«يا نساء النبي من يأت منكنّ بفاحشه مبيّنه يضاعف لها العذاب ضعفين …» (263)

يادآوري اين نكته ضروري است، كه آيات قرآن مجيد در هر مورد نازل شود و شأن نزول آن هرچه باشد، در تكليف و دستورات آن، همگان يكسانند. بنابراين از اين آيات نتيجه مي گيريم كه سادات و فرزندان صالح حضرت فاطمه (س) بسيار گرامي بوده، ولي آن دسته افرادي كه از نسبت و نسب خود سوء

استفاده كنند، مثل ساير مردم در پيشگاه خدا كيفر خواهند ديد.

هشدار پيامبر (ص) به بني هاشم در كوه صفا

از امام صادق و امام باقر (ع) در دو حديث جداگانه آمده است:

«لما فتح رسول اللَّه (ص) مكه قام علي الصفا فقال:

يا بني هاشم!

يا بني عبدالمطلب!

اني رسول اللَّه اليكم و اني شفيق عليكم و ان لي عملي و لي رجل منكم عمله، لاتقولوا: ان محمداً منا و سندخل مدخله، فلا واللَّه ما اوليائي منكم و لامن غيركم الا المتقون. الا فلا اعرفكم تأتوني يوم القيامه تحملون الدنيا علي رقابكم و يأتي الناس، يحملون الآخره، الا و اني قد اعذرت اليكم فيما بيني و بينكم و ان لي عملي و لكم عملكم.» (264)

رسول خدا پس از تسلط بر شهر مكه خويشاوندان خويش را از بني هاشم و بني عبدالمطلب در كوه صفا جمع كرد و خطاب به آنان فرمود:

من پيامبر خدا هستم در ميان شما و به شما دلسوزم و از روي دلسوزي مي گويم كه عمل من براي خودم و عمل شما براي خودتان خواهد بود.

چنين تصور غلطي نكنيد كه بگوييد:

محمد (ص) از ما است و ما هم با او خواهيم بود.

سوگند به خدا من از شما جز پرهيزگاران را نمي گزينم و چنانچه در فرداي قيامت شماها با گناه و ديگران با عمل صالح بيايند، اصلاً شماها را نخواهم شناخت. بدانيد كه من با اين سخنان اتمام حجّت نموده و گفتنيها را گفتم. من در گرو اعمالم و شما نيز در گرو اعمالتان خواهيد بود.

چنانچه توجّه مي فرماييد اين حديث، تمام خيالهاي خام و برخي تصوّرات غلط را مردود مي شناسد و سادات و بني هاشم و بني عبدالمطلب را در صورتي كه عمل صالح نداشته باشند، نفي مي كند و ارتباط و

پيوند قرابتي را منفصل مي داند.

در اين رابطه حضرت امام سجاد (ع) مي فرمايند:

راي نيكوكاران بني هاشم دو پاداش و گناهكارانشان نيز دو كيفر و عذاب خواهند نمود.

(لمحسننا كفلان من الاجر و لمسيئنا ضعفان من العذاب (265)

و در دو حديث جداگانه از حضرت امام صادق و امام رضا (ع) سؤال نمودند:

اينكه پيامبر خدا (ص) فرموده اند:

«آتش بر فرزندان فاطمه (س) حرام است» چگونه است؟

حضرات در جواب فرمودند:

مراد از اين حديث فرزندان بلا واسطه فاطمه اند و آنان حسن و حسن و زينب و ام كلثوم (ع) مي باشند.

(نعم عني بذلك الحسن و الحسين و زينب و ام كلثوم (ع) المعتقون من النّار هم ولد بطنها …) (266)

غير از فرزندان بلاواسطه فاطمه (س)، كه آن هم فرزندان بي نظير و پرهيزگارترين افرادند، بقيه سادات با ديگران تفاوتي ندارند و هر كس به سزاي اعمالش خواهد رسيد. (267)

تفكّرات موهوم زيدالنّار

در زمان ولايتعهدي حضرت امام رضا (ع)، برادرش زيد در مدينه بر ضدّ خليفه ي عباسي مأمون قيام كرده و عده اي را كشته و خانه هايي را به آتش كشيده و جمعي را به اسارت گرفت و به زيدالنّار موسوم شد. مأمون سپاهي را به آن شهر اعزام نموده و سرانجام زيد را شكست داده و دستگير نمودند.

محاكمه زيد به امام رضا (ع) واگذار شد، حضرت او را شديداً توبيخ كرده و فرمود:

اي زيد!

حديث معروف پيامبر خدا (ص) كه «فرزندان فاطمه (س) در آتش نمي سوزند» تو را فريب ندهد، اين حديث مخصوص حسن و حسين (ع) و فرزندان بلاواسطه فاطمه (س) است اگر بنا باشد كه موسي بن جعفر (ع) با عمل صالح به بهشت رود و تو با گناه، نتيجه اش اين است كه فضيلت تو از پدر معصومت (ع)

بيشتر باشد. اين را بدان كه تو آن وقت از ما اهل بيت هستي كه مطيع خدا باشي و چنانچه چنين نباشي از ما نيستي. (268)

چنانچه در اين حديث آمده است، زيد به نسبت خود افتخار مي كرد

(يقول نحن نحن و يفتخر عليهم

و چنين تصور مي نمود كه او با داشتن خلاف باز هم اهل بهشت است و امام رضا (ع) اين توهم غلط را محكوم نموده و صريحاً فرمود:

با اين ويژگي اهل بهشت نيستي، حتّي پيوند ارتباطي زيد را به اطاعت خدا و عمل صالح مشروط كرد. بنابراين آن گروه افرادي كه خود را به فاطمه (س) نسبت مي دهند و در عمل، خلاف آن حركت مي كنند، بدون ترديد مثل ساير مردم كيفر و عذاب متناسب خواهند ديد. (269)

ياد مادر از زبان فرزندان حضرت زهرا (س)

امام حسن (ع) و ياد مادر

حضرت امام حسن (ع) دومين امام و پيشواي معصوم شيعيان و نخستين فرزند او علاقه و محبّت شورانگيز و عشق وافري نسبت به مادر عزيزش فاطمه ي زهرا (س) داشت.

اين علاقه و محبّت و ابعاد و نشانه هاي آن را، در موارد متعددي از زندگي آن حضرت مي توان نشان داد، كه مهمترين آنها اسناد و مكاتباتي است كه در ميان وي با معاويه يا استانداران و عمّال و كارگزاران حكومتي او رد و بدل شده است.

در اين اسناد و نامه ها، از زبان و قلم امام حسن (ع) بارها به وجود مادري مانند زهراي اطهر (س) استناد و افتخار شده و امام معصوم (ع) وجود مبارك چنان مادر مقدسي را، دليل حقانيت راه و مرام خويش شمرده است و درستي و استواري آن را اثبات نموده است.

مرحوم سيد محسن جبل عاملي، در موسوعه ي «اعيان الشيعه» به برخي از اين نامه ها اشاره

كرده است.

امام (ع) در يكي از اين نامه ها به صورت فشرده و مختصر به «زياد بن أبيه» فرماندار غاصب معاويه غاصب مي نويسد:

«از حسن، فرزند فاطمه (س)، به زياد فرزند سميّه!

بدان كه رسول خدا (ص) فرمودند:

فرزند متعلق به فراش و رختخواب پاك زناشويي است و نصيب زناكار به جاي فرزند سنگ است!

والسلام» (270)

اين نامه از يك حقيقت تاريخي پرده برمي دارد و براي پژوهندگان حقيقت، به ويژه مورخين حقيقت جو، سندي محكم و مسلم است و آن اين كه مسأله ي روابط نامشروع سميّه، زن عبيداللَّه را افشاء مي سازد كه با ابوسفيان، آن منافق دغل باز و حيله باز، روابط زشت و نادرستي داشته است.

نامه ي مزبور، پس از اهانتها و جسارتها و گستاخي هاي بي شرمانه و هرزه درايي ها و ياوه گويي هاي مكررّي كه از سوي «زياد» نسبت به ساحت مقدس و شامخ امام حسن (ع) روا داشته شده بود، نگاشته شده و حقيقت ذات و نهاد آن هرزه گوي هتاك را فاش ساخته و به تاريخ سپرده است.

علاوه بر اين اسناد و مكاتبات، امام حسن (ع) بارها در مقام محاجّه با معاويه، به اصالت نسبت و پاكي گوهر و طهارت و قداست مادر بزرگوار خويش استناد كرده است.

و اين امر حاكي از عمق نفوذ عظمت مادر و تأثير عميق مقام شامخ آن وجود گرامي، در قلب و روح فرزند دلبندش امام حسن مجتبي (ع) است.

دامنه ي اين نفوذ و تأثير تا بدانجا گسترده بود كه امام بزرگوار (ع)، نه تنها در تمام طول زندگي پاك و پر ثمرش، همواره يادآور مادر و از بزرگي ها و قداست و عصمت او ياد مي كرد و حقايق ارزنده اي را در اين باب در اختيار عاشقان اهل بيت (ع) قرار مي داد، بلكه

حتي به هنگام شهادت و در آخرين لحظات زندگي نيز ياد و نام مادر و بازگويي خاطرات و محبتّهاي او بر لبهايش جاري بود.

امام حسين (ع) و ياد مادر

حضرت سيدالشهداء، سرور آزادگان و قافله سالار كاروان جاويد شهداي حقّ و حقيقت، دومين فرزند او نيز، همچون برادر بزرگوارش قلبي مالامال از عشق و مهر مادر داشت.

علاقه وافر و محبّت بيكران آن حضرت، نسبت به ساحت قدس مادر بزرگوارش، يكي از شورانگيزترين فصلهاي كتاب عشق مادر و فرزندي است.

خود آن حضرت، بارها و بارها، اين عشق و علاقه ي بيكران و اين پيوند قلبي و اخلاص شايان را، در طي سخنان گهربار و پيامها و اتمام حجتّهاي شورانگيز و تاريخي و تاريخ ساز خويش بيان داشته و در اين مورد، فصلي درخشان در تاريخ اسلام براي شيفتگان حقايق و معارف اسلامي، به جاي نهاده است.

يكي از بهترين نمونه ها و نشانه هاي اين علاقه ي عميق امام حسين (ع) نسبت به مادر گرامي اش، تجديد خاطره و تجليل نام و ياد آن مادر يگانه در جريان انتخاب نام براي فرزندان دختري اش جلوه گر مي شود. زيرا مي بينيم كه آن حضرت، چند تن از دختران خويش را، به ياد مادر عزيزش، «فاطمه» نامگذاري كرده است كه با صفتهايي چون كبري، وسطي و صغري تشخيص داده مي شدند. اين امر، خود حاكي از علاقه ي مفرط و شدت محبت امام حسين (ع) نسبت به مادر عزيزش بوده است.

شدت عشق و علاقه ي سبطين پيامبر (ص)، امام حسن و امام حسين (ع) نسبت به مادر مقدسشان، به راستي كه از حد توصيف بيرون است.

وجود آن مادر بزرگوار، براي آنان همه چيز بود و در پرتو مهر و شاديها عميق تر و گسترده تر و غم ها و اندوه ها

كم رنگتر و قابل تحمّل تر مي شدند. چنان كه غم سنگين رحلت جد بزرگوارشان، رسول حق و رحمت را، هر چند كه بسيار عميق و دلشكن و طاقت فرسا بود، در سايه ي وجود چنان مادر بي همتايي، كمتر احساس مي كردند و تاب و توان تحمل چنان غمي را در كنار مادر خود به دست مي آوردند. زيرا آن دو فرزند دلبند، در هر حادثه و پيشامدي، بيشتر به دامن مهر مادر پناه برده و بيشتر با او انس و الفت گرفته و دلخوش كرده بودند، پيوند معنوي و قلبي شان هر روز محكمتر و ناگسستني تر شده بود … تا وقتي كه آن حادثه ي لرزاننده و دلسوز پيش آمد …

آري، شدت انس و علاقه و اخلاص آنان نسبت به مادر، در آن روز تلخ و سياه، در آن روز بغض و اشك، در روز غم آلود از دست دادن مادر عزيز، به اوج خود رسيد:

هنگامي كه حالت احتضار مادر را احساس كردند، با وجود آن همه صبر و بردباري و آن همه متانت و شكيبايي، هم نتوانستند آرام بگيرند و در آرامش بمانند. باز نتوانستند از بي تابي خودداري كنند و خود را روي پيكر عطرآگين و در حال احتضار مادر نيفكنند و با سخنان گرم و پرشور، با گفتار مهرآميز و با صداي بغض آلود، مورد خطاب قرارش ندهند و شور و بي تابي و اندوه و درددل و سوز درون خود را بيان نكنند …

در آن لحظات تلخ و غم آلود، تنها كوشش و فعاليت «اسماء» دختر عميس بود كه توانست آنان را از مادر جدا كند و به سراغ پدر گرامي شان علي (ع) گسيل دارد، كه تفصيل آن در كتابهاي معتبر مقتل به

شكلي مؤثر و پر سوز آمده است. (271)

و از آن پس بود كه همواره نام و ياد فاطمه ي زهرا (ع) بر زبان حسنين (ع) جاري و در دلهايشان پايدار بود …

يكي از پرشورترين يادآوريهاي امام حسين (ع) از مادر عزيزش در لحظه ي بسيار حساس و سرنوشت ساز حركت به سوي كربلا است.

در آن هنگام كه لحظات مي رفتند تا عظيم ترين حادثه ي تاريخ خونبار اسلام را در تداوم توقّف ناپذير خويش ثبت كنند، امام حسين (ع) با شكيبايي و متانتي كه از چنان بزرگمرد جاودانه اي سزاوار و شايسته است، با تعبيري بسيار زيبا و با شكوه از مادر عزيز ياد مي كند و با زيباترين و شايسته ترين كلمات، طهارت و عصمت و عظمت مادر خويش را بيان مي دارد. آن جا كه مي فرمايد:

«الا إن الدعي بن الدعي قد ركزني بين اثنين، بين الذّله و السلّه، هيهات مني الذله يأبي اللَّه ذلك لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت». (272)

(عبيداللَّه بن زياد، مرا بين دو امر، مخيّر ساخته است) كه يكي از آن دو را انتخاب كنم يا تن به شمشير دهم و كشته شوم، يا ذلّت و زبوني را اختيار كنم و با او بيعت نمايم. ولي هرگز دامن ما به ذلّت آلوده نخواهد شد. زيرا دامنهاي پاكي كه مرا تربيت كرده، همواره از پذيرش ذلّت اِبا و اجتناب دارد. من در دامن صديقه اطهر (س) بار آمده ام و از پستان فضيلت و شرف شير نوشيده ام. خانه ي كوچك ما، كانون فضيلت و شخصيت بوده و هرگز زبوني و خواري به آن راه پيدا نكرده است.

من در دامنهايي تربيت شده ام كه عمري با آزادگي و عزّت و

سربلندي زندگي كرده اند. آنان هرگز رضايت نمي دهند كه من زير بار ذلّت و پستي و قبول بيعت از فردي فرومايه همچون يزيد بروم …

آري، حتي در آن بحبوحه ي مرگ و زندگي، در لحظاتي كه امام مي دانست لحظات تاريخي شهادت سرخ خويش و ياران و عزيزان خانواده اش فاصله ي چنداني ندارد، باز به ياد مادر عزيز بود و افتخار مي كرد كه در چنان دامن پاكي تربيت يافته است …

اين تذكّرها و يادآوريها از تمام مواقف كربلا و عاشورا در رجزها و حماسه ها، در شهادتها و بر سر شهداء بارها و بارها تكرار و يادآوري شده است.

امام سجاد (ع) و ياد مادر

امام زين العابدين و فخر الساجدين (ع)، كه مادر بزرگوارش زهراي اطهر (س) را از نزديك نديده اما پرتو وجود او را در تمام ابعاد زندگي خاندان جليلش به عيان دريافته و احساس كرده بود و مي دانست كه خود نيز از فروغ تربيت و شخصيت و قداست مادر عزيز بهره ها برده و نورها گرفته است، علاقه ي شديد و پرشوري در مورد شناخت هرچه بهتر و دقيق تر و وسيع تر مادرش زهرا (س) داشت.

همواره در جستجوي آن بود كه دقايق و جزئيات بيشتري از زندگي مادر محبوبش را بداند تا آن را به عنوان بهترين نمونه و الگو براي بانوان و دوشيزگان مسلمان معرفي كند و روش زندگي و تربيت آن بانوي بي مانند را سر لوحه ي مكتب تربيتي زن در جامعه ي اسلامي قرار دهد و همگان را به آموزش و انجام آن روشهاي والا تشويق و ترغيب نمايد.

از اين رو همواره در پي كشف اين دقايق، به سراغ كتاب مي رفت كه مادرش زهراي اطهر (س) را از نزديك ديده و با اخبار و گزارشهاي

زندگي پر ثمرش انس گرفته و بر جزئيات آن واقف بودند.

امام سجاد (ع) روزي پاي صحبت اسماء دختر عميس، كه مدّتي خدمتگزار خاندان رسالت بود و سعادت ديدار و همنشيني زهراي اطهر (س) نصيبش شده بود، نشست. در آن روز، آن بانوي مؤمنه با شور و اشتياقي وافر، داستاني را اين چنين توصيف كرد:

«روزي خدمت مادربزرگ شما زهرا (س) نشسته بودم كه رسول خدا (ص) از در، درآمد و وارد منزل شد. زهرا (س) مادر گرامي شما، گردنبندي از طلا بر سينه داشت كه علي (ع) آن را به تازگي از راه درآمدِ شخصيِ خويش، براي همسرش خريداري كرده و به آن سرور بانوان عالم هديه كرده بود.

پيامبر اسلام، با توجه به شرايط زندگي آن روز، كه قدرت مسلمين رو به افزايش و زندگي شان رو به وسعت و راحت بود و دوران سختي ها و مرارتها به پايان مي رسيد، از مشاهده ي آن گردن بند بر سينه ي دختر گرامي خويش خوشحال شدند. ولي با اين حال، باز هم دختر خود را مورد خطاب قرار داده و فرمودند:

دخترم، مبادا گفتارها و شعارهاي مردم كه با لحني تجليل آميز مي گويند «فاطمه (س) دختر رسول اللَّه است»، تو را مغرور سازد و تحت تأثير اين غرور واقع شوي و پوشش ستمگران و طاغوتها و جبّاران را بر تن كني! …

رسول خدا (ص) همين يك جمله را فرمودند و لحظاتي بعد، خانه را ترك گفتند و بيرون رفتند. به محض خروج ايشان فاطمه ي زهرا (س) فوراً گردن بند را پاره كرد و آن را از گردن فرو كشيد و از خود دور ساخت و ديگر هرگز آنرا به كار نبرد. بلكه خيلي زود آن گردن بند

را فروخت و با پول آن غلامي را از صاحبش خريد و در راه خدا آزادش كرد. اين خبر به گوش رسول خدا (ص) رسيد و باعث خرسندي فراوان حضرتش گرديد. چنانكه دخترش را بسيار دعا كرد و از اين عمل خير، ابراز رضايت فراوان فرمود و حتي با الفاظي همچون «چنين دختري را قربان بروم (فداها ابوها)»، از دختر عزيز خويش ذكر خير فرمود.» (273)

امام باقر (ع) و ياد مادر

از عشق و علاقه ي پنجمين پيشواي معصوم شيعيان، امام باقر (ع) نسبت به مادر عزيز و بزرگوارش، داستانها و روايات بسياري نقل شده كه در آنها تجليل آن حضرت از مادر محبوب و تجديد خاطره و بيان فضايل و مكارم والاي فاطمه ي زهرا (س) همواره تكرار و تأييد شده است.

در بيان شدت اين علاقه، ذكر يك نمونه را به عنوان مشتي از خروار و ذرّه اي از بسيار، كافي مي دانم: ز

در حديث آمده است كه امام باقر (ع) هرگاه كه گرفتار تب شديد مي گرديد و در بستر بيماري مي افتاد، آب خنك طلب مي كرد. وقتي آب به دستش مي رسيد و جرعه اي چند از آن ميل مي كرد، لحظه اي از نوشيدن باز مي ماند و سپس با صداي بلند، به حدّي كه در بيرون خانه نيز شنيده شود، از ته دل مادرش زهرا (س) را صدا مي كرد و مي فرمود:

مادرم، فاطمه (س)، اي دختر رسول اللَّه (ص)!

و بدين گونه در آن لحظات سوز تب، نوعي تشفّي دل و مرهم غم و تسكين خاطر مي جست و جان و روح خود را با نام زيباي محبوب و معشوق و مادر عزيز خود، عطرآگين و سكون آميز مي ساخت. (274)

امام صادق (ع) و ياد مادر

علاوه بر رسول خدا و اميرالمؤمنين و حسنين (ع) كه زندگي روزمره و مستقيم با حضرت فاطمه (س) داشته اند و از او پيش از وفات و بعد از آن بسيار ياد مي كردند، ساير ائمه (ع) نيز در فرصتهاي مختلف به تناسب، از او ياد مي نمودند.

ابوبصير مي گويد:

روزي صحبت فاطمه (س) در ميان بود، حضرت امام صادق (ع) پس از ذكر تاريخ وفات آن بانو، فرمودند:

مادرم فاطمه (س) در اثر ضربت قنفذ (غلام خليفه دوم) از دنيا رفت، كه

به امر اربابش به فاطمه (س) زد و آن حضرت بچه اش را سقط كرده و شديداً مريض شد و سپس وفات نمود.

و كان سبب وفاتها ان قنفذاً مولي عمر لكزها بنعل السّيف بامره فاسقطت محسنا و مرضت من ذلك مرضا شديدا … (275)

و همچنين سكوني (از علماي بزرگ اهل سنّت در عصر آن حضرت) مي گويد:

من وارد محضر امام صادق (ع) شدم، قيافه ام گرفته و محزون بود.

حضرت از علت آن پرسيد.

جواب دادم: خداوند دختري به من داد.

حضرت فرمودند:

اي سكوني!

سنگيني آن بر زمين و روزيش با خداست، او عمر خودش را مي كند و از روزي خويش مي خورد، تو چرا ناراحتي؟

سپس فرمود:

اسم او را چه گذاشتي؟

گفتم:

فاطمه!

امام چون نام فاطمه (س) را شنيد سه بار فرمود:

آه، آه، آه،

گويا با شنيدن اين نام تمام مصائب و مظلوميتهاي مادر را تداعي كرد و لذا دست خويش را بر پيشانيش گذاشته و خطاب به من فرمود:

چون نام او را فاطمه گذاشته اي، مبادا بر وي ناسزا بگويي و يا او را لعن كني و يا بزني. (276)

امام موسي كاظم (ع) و ياد مادر

امام موسي بن جعفر (ع) هفتمين اختر تابناك آسمان ولايت و امامت و قهرمان مبارزه و مقاومت و متحمل عمري زندان و شكنجه و آزار در راه آئين و مذهب حق و حقيقت، نسبت به مادرش زهرا (س) علاقه اي پرشور و عاشقانه و ارادتي شديد و خالصانه داشت.

امام معصوم همواره از مادر محبوبش و فداكاريها و مبارزات و ايثارگريها و مظلوميتش ياد مي كرد و به ويژه مسأله ي فدك كه در مورد آن يكي از سياه ترين صفحات تاريخ صدر اسلام توسط غاصبين حقوق اهل بيت (ع) به وجود آمد، هميشه مورد نظر و طرف توجه امام بود

كه با يادآوري و تشريح و تحليل ابعاد آن، حقايق مسلمي را درباره ي حقانيت خاندان رسالت فاش و بيان مي فرمود.

داستاني كه ذيلاً نقل مي شود، گوشه اي از علاقه ي شديد و ارتباط قلبي و معنوي امام (ع) را با مادر محبوبش (س) نشان مي دهد؛ همچنين آشكار مي سازد كه حقوق پايمال شده ي زهراي اطهر (س) همواره موردنظر و توجه فرزندان گرامي اش قرار داشته و آن بزرگواران پيوسته درصدد باز پس گرفتن و استيفاي حقوق مادر محبوب خويش بوده اند.

ابتدا بايد بگوييم كه:

مهدي عباسي خليفه ي جائر و ظالم عهد امامت موسي بن جعفر (ع)، در اوايل حكومت غاصبانه ي خويش، برخورد شديدي با امام معصوم (ع) نداشت.

تنها يك بار در مدينه ملاقاتي با امام داشت كه طي آن، از محضر امام در مورد تحريم خمر و مسكرات كه معمولاً در دربار خلفاي عبّاسي مصرف مي شد، سؤالي مطرح ساخت. در آن ديدار، خليفه ي نابكار، چنان پاسخ عميق، دقيق، عالمانه و قانع كننده اي از امام (ع) دريافت داشت كه با وجود قلب سياه و انديشه ي تباه خود، باز هم نتوانست اعجاب و شگفتي خود را مخفي نگه دارد و علم وافر و عميق و دانش عظيم امام (ع) را مورد تأييد و تصديق قرار ندهد.

بار دوّم، ملاقات مهدي عباسي و امام معصوم (ع)، هنگامي صورت گرفت كه ظاهراً مهتدي درصدد رد مظالم پدرش منصور برآمده بود.

يعني ظاهراً مي خواست اموالي را كه توسط منصور، از امام صادق (ع) ضبط و تصرف شده بود، به فرزند بزرگوارش امام موسي بن جعفر (ع) برگرداند. لذا در آن ملاقات از امام (ع) پرسيد:

حدود فدكي كه از مادرتان فاطمه غصب شده چقدر و چگونه است و حد

و مرز آن چيست؟

حدود آن را برايم مشخص كنيد تا به شما باز گردانم.

امام در پاسخ مهدي، حد و مرزي را براي فدك تعيين كرد كه درست با وسعت امپراطوري مسلمين در عهد خلافت مهدي مطابقت مي كرد به اين ترتيب كه امام فرمود:

پس تو مي خواهي حد و مرز فدك را بداني؟

گوش كن تا برايت بگويم …

يك سمت آن، كوه احد؛

سمت ديگرش، عريش مصر؛

مرز سوّم آن، درياي احمر؛

و مرز چهارمش، دومه الجندل …

مهتدي در پي بيانات امام (ع)، با تحيّر و پريشاني گفت:

آيا همه ي اينها كه گفتي حدود فدك است؟

امام فرمود:

آري، همه ي اين سرزمينها از مناطقي است كه با لشكركشي و جنگ باز ستانده نشده است.

مهتدي از آن روز كينه و دشمني امام را بر دل گرفت و درصدد نابودي آن حضرت برآمد، زيرا خطر را بالاي سر خود احساس كرد. او آن روز متوجه شد كه هدف امام، فقط بيان حدود فدك خالي و باز پس گرفتن آن نيست؛ بلكه مراد و منظور اصلي باز ستاندن حكومت و خلافت است كه به زور و عنف از خاندان رسالت گرفته شده و چيزي جز غصب حقوق اهل بيت (ع) نبوده است.

او فهميد كه هنوز فرزندان علي (ع) و زهرا (س)، حق خود را فراموش نكرده اند و با تمام قوا درصدد استيفاي آن هستند، لذا تنها فدك را نمي خواهند، بلكه مي خواهند حكومت ظلم و جور و فساد را از بيخ و بن براندازند.

آنگاه مهتدي در پاسخ امام (ع) گفت:

اينها كه گفتي خيلي زياد است». (277)

و البته چنان كه معلوم است، هرگز حقوق اهل بيت عصمت و طهارت را باز پس نداد سهل است كه از آن پس با تمام

قوا درصدد ايذا و آزار و نابودي امام (ع) برآمد و اين هدف شوم را تا سرحد شهادت امام بزرگوار (ع) نيز دنبال كرد.

امام رضا (ع) و ياد مادر

امام رضا ثامن الائمه (ع) نيز همچون ديگر فرزندان زهراي اطهر (س) و سلاله ي پاك پيامبر (ص)، علاقه شورانگيز و احترام خاص و اخلاص آميزي نسبت به ساحت مقدّس مادرش زهرا (س) داشت.

همواره و در هر فرصتي، از آن بانوي بانوان بهشتي، تجليل و تكريم به عمل مي آورد و با اعتزاز و افتخار نام عزيزش را بر زبان جاري مي ساخت. شدّت اين شور و علاقه به حدّي بود كه مخالفان و بدخواهان نيز به وسعت آن پي برده بودند و سعي داشتند كه از اين راه، با امام (ع) وارد مذاكره و گفتگو شوند به اين ترتيب براي نيل به مقاصد خود، رضايت و خشنودي امام را جلب كنند و دل امام (ع) را با خود نرم سازند.

روزي امام رضا (ع) با فرزند دلبندش جوادالائمه (ع) نشسته بود و مأمون عباسي نيز در محضر آن دو بزرگوار حضور داشت.

آن روز امام (ع) حديثي را در مدح مادرش فاطمه ي زهرا (س) بازگو فرمود.

مأمون نيز با شنيدن حديث، به سخن آمد و گفت:

پدرم رشيد از پدرش مهتدي، او هم از منصور، او هم از پدرش و او هم از جدش «ابن عباس» روايت كرده است كه روزي ابن عباس خطاب به معاويه گفت:

آيا مي داني كه چرا فاطمه (س)، فاطمه نامگذاري شده است؟

معاويه گفت:

نمي دانم

ابن عباس گفت:

بدان جهت به او فاطمه گفتند كه او و پيروانش از آتش دوزخ دور و محفوظ نگه داشته شده اند.

او گفت:

اين سخن را من از رسول خدا (ص) شنيدم». (278)

توضيح اين سخن نيز

در حديث ديگري از آن حضرت (ع) آمده است كه فرمود:

آنان كساني هستند كه بتوانند با ايمان و توحيد و اخلاص به ملاقات پروردگار خود بشتابند و شيعه بودن و پيروي از فاطمه (س) را عملاً به اثبات رسانند، نه آن كه فقط به زبان و در ظاهر خود را پيروان فاطمه (س) بنامند.

امام جوادالائمه (ع) و ياد مادر

امام جواد (ع)، فرزند برومند پدري بزرگوار چون امام رضا (ع) است و در مكتب تربيتي او پرورش يافته و طبيعي است كه عشق و علاقه به مادر عزيز را نيز از چنان پدري آموخته و به ارث برده باشد. آري شور شفيقانه و مهر خالصانه ي امام جواد (ع) نسبت به مادرش نيز همواره شعله هايي سركش داشته و ورد زبانها بوده است.

در بيان اين شور عشق و گرماي مهر و عاطفت، گرچه سخن بسيار گفته شده است، امّا براي نمونه كافي است به حديث كوتاهي كه صاحب سفينه البحار نقل كرده است توجّه و بسنده كنيم. در آن حديث آمده است:

«امام جواد (ع) هر روز، موقع زوال روشنايي آفتاب، به مسجد نبي اكرم (ص) در مدينه مي آمد و صلوات و درود بر پيامبر اسلام مي فرستاد و مشام جان خويش را از ياد جدّ بزرگوارش معطّر مي ساخت.

سپس به سراغ خانه و محل زندگي مادرش فاطمه ي زهرا (س) كه در همان نزديكي و جوار قبر پيامبر است مي رفت. با سري پرشور و قلبي پر تپش و در نهايت ادب و احترام، ابتدا كفشها را از پا درمي آورد و آنگاه با جان و دلي سرشار از شور و اشتياق و عشق، وارد آن خانه ي كوچك و پرنور مي شد و در آنجا نماز و دعا

مي خواند و دقايقي طولاني، در حالت شور و جذبه ي روحاني به سر مي برد».

براي درك شدّت اين مهر و علاقه بايد دانست كه هرگز ديده نشد، حتّي براي يكبار، كه امام (ع) به مسجد نبوي (ص) برود ولي سراغ مادرش را نگيرد و يا بدون راز و نياز با روح قدسي آن بزرگوار به خانه ي خود برگردد.

و باز براي پيگيري و بيان گوشه ي ديگري از اين علاقه و ارادت امام (ع) نسبت به مادر عزيزش، كافي است كه داستان ازدواج آن حضرت (ع) را در نظر گرفت، به جوانب آن نظر افكند.

در بررسي چگونگي ازدواج امام جواد (ع)، بيش از پيش متوجّه مي شويم كه وي چه احترام و فضيلتي براي مادرش قائل بوده و چگونه برتري و والايي مادر عزيز را، از هر جهت در نظر داشته است.

مي دانيم كه امام جواد (ع)، داماد خليفه ي وقت مأمون عباسي شده بود.

لذا در وصلت او با «أمّ فضل» لعنه الله عليها دختر خليفه، كه از خانداني مرفّه و پرتجمل بود، انتظار مي رفت كه هزاران درهم و دينار از طرف پدر عروس در آن محفل عروسي خرج شود و طبق آنگونه مراسم، مهريه و كابين نيز به تناسب ثروت و امكانات پدر عروس، بسيار چشمگير باشد و

قوس تصاعدي طي كند و با ارقام درشت رقم زده شود.

ولي امام جواد (ع) به خاطر علاقه و احترام و فضيلت فراواني كه براي مادرش قائل بود، حاضر نشد مهريه ي همسرش بيش از پانصد درهم - كه همان مهريه ي مادرش زهرا (س) بود - تعيين گردد.

امام هادي (ع) و ياد مادر

امام هادي (ع) دهمين اختر تابان آسمان ولايت و امامت و پيشواي راستين جهان اسلام نيز علاقه و

ارادت خاصي نسبت به ساحت مقدس مادرش زهرا (س) داشت.

امام معصوم، اين علاقه و ارادت را، بارها و بارها ضمن گفتگوها و مباحثاتي كه با ملحدين و زنادقه و ديگر گروههاي مخالف مكتب اهل بيت (ع) داشته است، با زيباترين بيان و رساترين كلام اظهار كرده و همواره به وجود گرامي اش و خاندان اهل بيت (ع) افتخار نموده است.

در ميان دعاها و تعليمات عاليه ي آن بزرگوار، جامع تر و گوياتر از «زيارت جامعه» را، كه از تعليمات زيبا و عميق آن حضرت است پيدا نكرديم. امام معصوم، ارادت و علاقه ي خاص خويش را نسبت به مادرش زهرا (س) و اهل بيت مطهر و خاندان پاك رسالت و مهبط نزول وحي، در همان زيارت جامعه بارها ابراز داشته و طي همين دعاي باشكوه فرموده است:

«سلام و درود بر شما باد، اي خاندان نبوت و رسالت.

سلام و درود بر شما باد، اي مراكز رفت و آمد فرشتگان آسماني و اي محل نزول وحي الهي. سلام و درود بر شما باد، اي پيشوايان ملل و عناصر نيكوكار و سياستمداران پاك و تدبير ورزان امور مردم. سلام و درود بر شما باد، اي كليدهاي ايمان و امناي رحمان و عصاره ي پيامبران، سلام و درود بر شما باد، اي مراكز معرفت و شناخت خدا و معادن حكمت الهي و رازداران اسرار بزرگ، سلام و درود بر شما باد، اي حاملان كتاب خدا و اوصياي پيامبر و ذريه ي رسول خدا (ص) و رحمت و بركات الهي بر شما باد». (279)

امام حسن عسكري (ع) و ياد مادر

امام حسن عسكري (ع) يازدهمين پيشواي راستين جهان اسلام همواره قلبي سرشار از ياد و مهر مادر داشت و در هر فرصتي عشق و علاقه ي

خود را نسبت به آن بزرگوار بيان مي فرمود.

ابن شهرآشوب، صاحب «مناقب» در كتاب خود از «ابي هاشم» و او از امام حسن عسكري (ع) نقل مي كند:

«كه روزي خطاب به حاضران فرمودند:

آيا مي دانيد كه مادرم فاطمه (س) چرا «زهراء» (يعني درخشنده رو) ناميده شدند؟

حاضران عرض كردند:

چه بهتر كه خودتان بفرماييد!

امام (ع) در توضيح آن نام زيبا فرمودند:

چون صورت مادرم در روز همانند خورشيد و هنگام غروب همچون ماه و در دل شبها چونان ستارگان آسمان بر جدم علي (ع) پرتو افكن و تابان بود، از اين جهت او را زهرا و درخشنده رو ناميدند». (280)

امام زمان (عج) و ياد مادر

حضرت ولي عصر (عج) در طول عمرش بيش از ساير ائمه مظلوميت مادر را ياد مي كند و روزي كه ظهور مي كند، به مدينه مي آيد و ناله ها و استغاثه هاي فاطمه (س) را متذكّر مي گردد و مي گويد:

اي مادر!

امروز از قاتلانت انتقام مي گيرم و آنان را به سزاي اعمالشان مي رسانم.

آنگاه به سراغ قبر قاتلان او آيد و با اذن خدا آن دو را زنده مي كند و سؤال مي كند:

به چه جرمي مادرم را مصدوم و مجروح كرديد؟

بچه اش را كشتيد؟

خانه اش را مورد تهاجم قرار داديد؟

سپس با شمشيري كه در دست دارد آنان را به قتل مي رساند و جسدشان را به آتش مي كشد و خاكسترشان را بر باد مي دهد … (281)

آري دل نازنين امام زمان (ع) هرگز از ياد غمها و غصه هاي مادر بزرگوارش فاطمه (س) آرام نمي گيرد و مصائب او را فراموش نمي كند، زيرا فاطمه (س) حجّت و اسوه ي ائمّه خوانده شده است و در عمر كوتاهش شديدترين و دردناكترين مصيبتها را پشت سر گذاشته است.

يك حديث شريف از توقيع مبارك آقا امام زمان (ع) در مورد مادرش

فاطمه (س) مي فرمايد:

«و في ابنه رسول اللَّه صلي الله عليه و آله لي اسوه حسنه.» (282)

در حالات و رفتار فاطمه (س) دختر پيامبر خدا (ص)، براي من سرمشق خوبي وجود دارد.

اين حديث، فاطمه ي زهرا (س) را اسوه و الگو براي امام زمان (ع) نقل مي كند و مي رساند كه فاطمه (س) نقش رهبري دارد و ائمه ي اطهار (ع) از او سرمشق مي گيرند.

حضرت امام حسن عسكري (ع) نيز با تعبير كلي تر مي فرمايند:

«نحن حجه اللَّه علي الخلق و فاطمه حجه علينا.» (283)

ما براي تمام مخلوقات حجت هستيم و فاطمه (س) مادرمان حجت ما مي باشد.

اين حديث نيز ضمن ياد امام حسن عسكري از مادرش، آن حضرت را پيشواي ائمه ذكر مي كند و بالاخره حضرت امام باقر (ع) در يك حديث فوق العاده و عرفاني مي فرمايند:

اطاعت فاطمه (س) براي تمام مخلوقات عالم از جن و انس و پرندگان و حيوانات، حتي براي انبيا و ملائكه واجب گرديده است.

«لقد كانت (س) مفروضه الطاعه علي جميع من خلق اللّه من الجنّ و الانس و الطّير و الوحش و الانبياء و الملائكه.» (284)

اين اطاعت اگر چه تكويني است نه تشريعي، ولي عظمت فاطمه (س) را به ساير مخلوقات جهان حتّي انبياي پيشين در بر دارد.

فصل پنجم: جلوه هاي رفتاري و اخلاقي حضرت زهرا (عليها السلام)

رفتار با پدر

ادب حضرت زهرا (س) نسبت به پدر

يكي از آداب و رسوم زمان پيشين اين بود كه يكديگر را به اسم كوچك صدا مي كردند و اين نوع خطاب نسبت به بعضي ها خلاف ادب بود، مخصوصاً حضرت رسول اكرم (ص) كه از مقام والا و احترام خاصّي برخوردار بود نمي بايد مثل ساير افراد مخاطب قرار گيرد.

لذا خداوند متعال در اين رابطه آيه اي نازل فرمود كه مسلمين موظّف و مكلّف شدند آن حضرت را رسول اللَّه (ص) خطاب كنند.

در اين

ميان حضرت فاطمه (س) هم مي خواست به اين برنامه عمل كند، رسول اكرم (ص) از او خواست كه به پدر، «پدر» بگويد، حديثي كه مي خوانيد در همين رابطه است:

عن الصادق (ع) قالت فاطمه (س):

لما نزلت:

«لا تجعلوا دعاء الرّسول بينكم كدعاء بعضكم بعضاً (285)»

«هبت رسول اللَّه (ص) ان اقول له:

يا ابه فكنت اقول: يا رسول اللَّه فاعرض عني مرّه او اثنتين او ثلاثا، ثم اقبل علي فقال:

يا فاطمه انهالم تنزل فيك و لا في اهلك و لا في نسلك، انت منّي و انا منك.

انما نزلت في اهل الجفاء و الغلظه من قريش اصحاب البذخ و الكبر، قولي:

يا ابه، فانها احيي للقلب و ارضي للرّب.»

از امام صادق (ع) روايت شده كه حضرت فاطمه (س) فرمود:

وقتي كه آيه ي

«لا تجعلوا دعاء الرسول بينكم كدعاء بعضكم بعضاً»

يعني پيغمبر (ص) را مثل يكديگر صدا نزنيد نازل شد، من هم ترسيدم از اينكه به آن حضرت) (اي پدر) بگويم. لذا آن حضرت را يا رسول اللَّه مي گفتم.

حضرت فرمود:

اي فاطمه (س) اين آيه درباره ي تو و خانواده ات و نسلت نازل نشده، تو از مني و من از تو هستم، بلكه درباره ي جفاكاران و درشت خويان از قريش و گردنكشان و اهل كبر و غرور نازل شد، شما: (اي پدر) بگو كه قلبم را زنده مي كند و خدا را خشنود مي نمايد. (286)

حضرت زهرا (س) شبيه ترين كس به پيامبر در نشستن و برخاستن

فاطمه (س) تشبه رسول اللَّه (ص) في قيامها و قعودها (287)

«عن عائشه ام المؤمنين، قالت:

ما رايت احدا اشبه سمتا و خديا برسول اللَّه في قيامها و قعودها من فاطمه بنت رسول اللَّه (ص)

قالت:

و كانت اذا دخلت علي النّبي (ص) قام اليها فقبّلها و اجلسها في مجلسه،

و كان النبي (ص) اذا دخل عليها قامت من مجلسها فقبلته و اجلسته في مجلسها.

فلما

مرض النّبي (ص)، دخلت فاطمه فاكبت عليه فقبّلته، ثم رفعت راسها فبكت ثم اكبت عليه، ثم رفعت راسها فضحكت فقلت:

ان كنت لاظن ان هذه من اعقل نسائنا فاذا هي من النساء، فلما توفي النبي (ص)، قلت لها:

ارايت حين اكببت عليه فرفعت راسك فضحكت، ما حملك ذلك؟!

قالت:

اني اذا لبذره اخبرني اني اسرع اهله لحوقا به فذلك حين ضحكت.»

فاطمه (س) در قيام و قعودش شبيه پيامبر (ص) است …

از عايشه نقل شده است كه گفت:

كسي را شبيه تر از فاطمه (س) به رسول خدا (ص) از نظر رفتار و روش فردي در قيام و قعود نديدم. (288)

هنگامي كه فاطمه (س) بر پيامبر (ص) وارد مي شد، پيامبر (ص) پيش پاي او قيام مي كرد و او را مي بوسيد و در جاي خود مي نشاند و متقابلا هنگامي كه پيامبر (ص) بر فاطمه (س) وارد مي شد، فاطمه (س) پيش پاي پدر قيام كرده او را مي بوسيد و در جاي خود مي نشاند.

چون پيامبر (ص) مريض شد، فاطمه (س) وارد شد و خودش را به روي پدر افكند و او را بوسيد، بعد سرش را بلند كرد و گريه كرد، دوباره خودش را به روي پدر افكند، بعد سرش را بلند كرد و خنديد.

گفتم:

گمان مي كردم كه او (فاطمه) (س) داناترين زنان ما است، در حالي كه او هم زني از زنهاست.

چون پيامبر (ص) وفات يافت به او گفتم:

هنگامي كه خودت را به روي رسول خدا (ص) افكندي، سپس سرت را بلند كردي و خنديدي چه شد؟

چرا خنديدي؟!

حضرت فاطمه (س) فرمود:

من در آن هنگام مانند كسي بودم كه هستي اش را از دست داده است.

پيامبر (ص) به من خبر داد نزديكترين كس كه به او ملحق

مي شود من هستم، در اين هنگام خنديدم.

ايثار نسبت به پدر و ساير اعضاي خانواده (289)

فاطمه ي زهرا (س) نه تنها براي افراد مستمند و بي چاره كمك و ايثار مينمود، بلكه در داخل خانواده ي خود نيز فداكار بود و نسبت به اعضاي خانواده ي خود نيز ايثارگر بود و به اعضاي خانواده ي خويش اعم از شوهر و فرزندان ايثار مي كرد.

فاطمه (س) خود نمي خورد و اهل بيتش را سير مي كرد، خود گرسنه مي ماند و درد و رنج مي كشيد، ولي شوهرش را متوجه نمي ساخت، حتي مواضع مجروح و متورم بدنش را كه از هجوم و ضرب مهاجمين خونخوار و منافق به خانه اش صورت گرفته بود، از شوهرش پوشيده داشت و حضرت علي (ع) از وجود آنها هنگام غسل دادن پيكر پاك زهرا (س) آگاه گرديد.

فاطمه (س) نسبت به فرزندان نيز از خود گذشتگي نشن مي داد و شبانه روز براي آنان زحمت مي كشيد و دستاس مي نمود، با مهر و محبّت بي نظير آنان را پرورش مي داد و راه و رسم پرورش فرزند را به پيروانش نشان داد. او در حالي كه مشغول كارهاي سخت و از جمله آرد كردن جو مي شد، از بچه هاي خود نيز غفلت نمي كرد و با آن حال به آنان مي رسيد و نوازششان مي فرمود …

آري اخلاق اصيل و واقعيِ هر انساني را در رفتار خانوادگيش بايد جستجو كرد، نه اخلاق خارج از خانواده، كه معمولاً در چنين مواقعي حقيقت يابي و حقيقت شناسي مشكل است و اي بسا سر از تزوير و حقه بازي در آورد.

زهرا (س) تجسم ايثار به خانواده و توده هاي جامعه بود و در اين ميان از ايثارگري او به پدرش نبايد غفلت كرد. وي روزي از پدر بزرگوارش در منزل خود پذيرايي نمود و با

پاره ناني آن حضرت را سير كرد، در حالي كه پيامبر خدا (ص) سه روز بود كه طعامي ميل نكرده بود و فاطمه (س) دلش به حال پدر مي سوخت و از شدت عاطفه گريه مي كرد. (290)

از حضرت علي (ع) نقل شده است:

ما مشغول كندن خندق بوديم - كه بدين وسيله از تهاجم دشمن جلوگيري نماييم - ناگاه فاطمه (س) به حضور پدر رسيد و پس از عرض ادب، پاره ناني را به آن حضرت تقديم داشته و گفت:

پدر!

اين نانها را براي حسنين (ع) پخته بودم، اينك اينها را براي شما آوردم.

پيامبر خدا (ص) آن نان را گرفت و گفت:

فاطمه جان!

اين نخستين طعامي است، كه در طول سه روز، پدرت ميل مي كند. (291)

در روزگار ديگر رسول خدا (ص) به شدت گرسنه بود و نمي توانست تحمل كند، بدين منظور سر به بيوتات همسرانش زد، ولي چاره اي نشد، سپس به خانه فاطمه آمد، با كمال تأسف آنجا نيز طعامي نبود، پيامبر الهي (ص) با تمام گرسنگي از خانه دختر برگشت، در اين ميان دو عدد نان و مقداري گوشت از يكي از همسايه ها به دست زهرا (س) رسيد، آن بانوي ايثارگر آنها را در ظرفي گذاشت و يكي از فرزندانش را به دنبال پدر فرستاد و چنين گفت:

سوگند به خدا، رسول خدا را بر خود و فرزندانم مقدّم مي دارم. (292)

رسول خدا (ص) دوباره وارد خانه ي دختر شد و از رسيدن تحفه و طعام آگاه گشت، در اين بين فاطمه (س) غذا را به حضور پدرش آورد، ولي دست غيبي را كه از لطف خدا سرچشمه گرفته بود، بالاي سرش ديد، زيرا ظرف غذا پر از طعام بود، همگي

كنار هم نشسته، خوردند و سير شدند و سپس زنان و همسران رسول خدا (ص) و همسايه هاي حضرت فاطمه (س) نيز از آن بهره مند گشتند. (293)

از مجموع اين قضايا نتيجه مي گيريم كه فاطمه (س) به پدر و ساير اعضاي خانواده اش نيز فوق العاده ايثارگري كرده و پيوسته براي سلامتي آنان تلاش نموده است.

حتّي در تاريخ و كتب تفسير و حديث شيعه و سني آمده است كه امام حسن و امام حسين (ع) مريض شدند، فاطمه (س) همراه با همسرش نذر كردند كه اگر آن دو بزرگوار خوب شوند، آنان سه روز روزه بگيرند …

پس از شفاي فرزندان فاطمه (س)، آن حضرت شخصاً براي شمعون يهودي كار كرد و از اجرت آن مقداري جو گرفت و سه روز روزه گرفت. هنگام افطار غذايش را - همچون ساير اعضاي خانواده اش - به ترتيب به مسكين، يتيم و اسير داد و سوره ي دهر در حق آنان نازل شد. (294)

و بدين طريق به جهان و جهانيان ثابت كرد كه وي تا چه حدي به بچه هايش ايثارگر است و در حق ساير مردم نيز تا آنجا ايثار كرد كه سه روز گرسنگي را تحمل كرد، ولي اسير كافر را سير نمود.

هجرت حضرت زهرا (س) و همراهي پدر در سخت ترين شرائط

هر روز فشار و آزار مشركان بر پيامبر (ص) و مسلمانان شدّت مي يافت. از سوي ديگر عدّه اي از مردم شهر مدينه مسلمان شدند و در انتظار پيامبر (ص) بودند. مشركان نيز تصميم گرفتند در شبي معيّن دسته جمعي به خانه رسول خدا (ص) يورش برند و آن حضرت را به شهادت برسانند. علي (ع) آن شب را در بستر پيامبر (ص) خوابيد و رسول خدا (ص) به غاري در كوه ثور

رفت و پس از سه روز از آنجا به مدينه هجرت نمود. (295)

علي (ع) به دستور پيامبر (ص) امانتهاي مردم را به صاحبانش رد كرد و پس از سه روز فاطمه ي زهرا (س) را به اتفاق مادر خود فاطمه دختر اسد و فاطمه دختر زبير، نيمه شب سوار شترها كرد (296) و راه مدينه را در پيش گرفت. اين هجرت خطراتي در پيش داشت زيرا دشمنان در پي آنان تاختند و در بين راه در منزل «ضجنان» به مهاجران رسيدند. علي (ع) بانوان را در پناهگاهي پياده نمود آنگاه با شمشير آخته بر دشمن حمله كرد و آنان گريختند.

«در اين هجرت زهرا (س) به اتفاق دو بانوي مهاجر و سرپرستي علي (ع) مسير طولاني مكه به مدينه را در زير آفتاب سوزان طي نمود و در روز پنجشنبه 15 ربيع الاول مطابق با هفتم مهر ماه به قُبا در نزديك مدينه رسيد و به خانه ي «سعد بن خيثمه» (297) وارد شد، خانه سعد مجاور ركن غربي و در جلو مسجد قُبا قرار داشت.

همدردي با پدر

گاه دشمنان سنگدل، خاك يا خاكستر بر سر پيامبر (ص) مي پاشيدند، هنگامي كه پيامبر (ص) خانه مي آمد، فاطمه (س) خاك و خاكستر را از سر و صورت پدر پاك مي كرد. در حالي كه اشك در چشمانش حلقه زده بود پيامبر (ص) مي فرمود:

دخترم غمگين مباش و اشك مريز كه خداوند حافظ و نگهبان پدر توست. (298)

در يكي از روزها، ابوجهل جمعي از اراذل مكّه را تحريك كرد، تا هنگامي كه پيامبر (ص) در مسجدالحرام به سجده مي رود، شكمبه ي گوسفندي را بياورند و بر سر آن حضرت بيفكنند، هنگامي كه اين كار انجام شد، ابوجهل

و اطرافيان صدا به خنده بلند كردند و پيامبر (ص) را به باد مسخره گرفتند.

بعضي از ياران، منظره را ديدند اما دشمن بيرحم چنان آماده بود كه توانائي بر دفاع نداشتند، ولي هنگاميكه اين خبر به گوش دختر كوچكش فاطمه (س) رسيد به سرعت به مسجدالحرام آمد و آن را برداشت و با شجاعت مخصوص خودش، ابوجهل و يارانش را نفرين كرد. (299)

حضرت فاطمه (س) در جنگ احد و ياري نمودن پدر

رمضان سال سوم هجرت مي رسد، ولادت فرزندش حسن (ع) خاطره ي شيرين پيروزيهاي جنگ بدر را كه در رمضان سال پيش رخ داد شيرين تر مي سازد.

چندي نگذشت كه جنگ احد آغاز شد. حمزه عموي پيغمبر (ص) سردار دلير مسلمانان و هفتاد و چهار تن نومسلمان ديگر به شهادت مي رسند.

ضايعه چندان دلخراش است كه خداي بزرگ ضمن آياتي آنان را تسليت مي دهد.

«ان يمسسكم قرح فقد مسّ القوم قرح مثله و تلك الايّام نداولها بين الناس …». (300)

«اگر جراحتي به شما رسيد به آنان هم مانند آن رسيد. روزگار چنين است بين مردم دست به دست مي كنيم …».

به زهراء (س) خبر مي دهند پدرش در جنگ آسيب ديده است.

سنگي به چهره ي او رسيده و چهره اش را خونين ساخته است.

با دسته اي از زنان برمي خيزد. آب و خوردني بر پشت خود برمي دارند و به رزمگاه مي روند. زنان، مجروحان را آب مي دهند و زخم هاي آنها را مي بندند و فاطمه (س) جراحت پدر را شست و شو مي دهد.

خون بند نمي آيد. پاره بوريايي را مي سوزاند و خاكستر آن را بر زخم مي نهد تا جريان خون قطع شود.

پيغمبر (ص) در مصيبت حمزه گريان شد و زهراء (س) هم گريست.

فاطمه (س) هر دو يا سه روز خود را به احد مي رساند و بر مزار

شهيدان مي گريست و آنان را دعا مي كرد. (301)

هنگام جنگ احد هنگامي كه فاطمه (س) و صفيه به رسول خدا (ص) رسيدند به آن حضرت (ص) نظر افكندند، حضرت به علي (ع) فرمود عمه ام را از من دور نگه داريد ولي فاطمه (س) را مانع نشويد. وقتي فاطمه (س) به حضرت نزديك شد و چهره ي حضرت را زخمي و دهان حضرت را آغشته به خون ديد، فرياد زد و شروع كرد به پاك كردن خونها و مي گفت:

خشم خداوند بر كسي كه چهره ي رسول خدا را خونين كرده شدّت يابد. (302)

فاطمه (س) فريادي زد و دستش را بر بالاي سرش گذاشت و با حالت فرياد و ناله با ديگر زنان هاشمي و قريشي از خانه بيرون آمد. (303)

علي (ع) با سپر خود آب مي آورد و فاطمه (س) خونها را از چهره ي حضرت مي شست حصيري را گرفته و سوزانده و خاكستر آن را بر روي زخمها مي پاشيد.

در حاشيه ي بحارالانوار آمده است:

علي (ع) با سپر خود آب مي آورد، وقتي فاطمه (س) ديد خونها را كه مي شويد بند نمي آيد، تكه حصيري را گرفته و آتش زد و خاكستر آن را روي زخم پاشيد تا خون بند آمد. (304)

به ياد پدر بعد از رحلت رسول اكرم (ص)

وقتي رسول خدا (ص) از دنيا رفت، بلال مؤذن ديگر اذان نمي گفت.

روزي فاطمه (س) پيغام فرستاد: آرزو دارم يك مرتبه ديگر بانگ مؤذن پدرم را بشنوم بلال بر طبق دستور فاطمه شروع به اذان كرد.

الله اكبر، الله اكبر - فاطمه (س) به ياد روزگار پدر افتاد، نتوانست از گريه خودداري كند. هنگامي كه بلال گفت:

«اشهد انَّ محمّداً رسول الله» فاطمه (س) از شنيدن نام پدر صيحه زد و بيهوش شد. به بلال خبر دادند ديگر

اذان نگو كه فاطمه (س) بيهوش شده است.

بلال اذانش را قطع كرد. وقتي فاطمه (س) به هوش آمد به بلال فرمود:

اذان را تمام كن.

عرض كرد:

اجازه بده بقيه را نگويم زيرا براي شما مي ترسم. (305)

از حضرت علي (ع) نقل شده است كه فرمود:

حضرت رسول (ص) را در پيراهن مباركش غسل دادم و فاطمه (س) گفت:

آن پيراهن را به من نشان بده!

همين كه بوي پيراهن به مشام او رسيد از هوش رفت:

من كه اين حالت را از او مشاهده كردم پيراهن را از او پنهان نمودم. (306)

ناله هاي حضرت زهرا (س) در فراق پدر

يا رسول الله، پدر جان، دريغ و آه از فراق تو، اي پدر چه بسيار بزرگ است تاريكي و ظلمتي كه در مجالس پس از تو مشاهده مي گردد و من دور مانده از جناب تو دريغ و افسوس مي خورم كه هرچه زودتر نزد تو آيم.

پدر جان!

در عزاي تو، اباالحسن اميرالمؤمنين (ع) و برادر و امام برگزيده و دوست بي مانند تو، هم او كه تو او را از كودكي بزرگ و تربيت كردي و سپس برادرت خواندي و از بزرگترين دوستان تو و محبوبترين اصحاب تو در پيشگاه تو بود، او كه در پذيرش اسلام از همه پيشي گرفته و هجرت كرد. و دو فرزندت حسن و حسين (ع) سوگوار هستند.

اي پدر بزرگوار و اي بهترين انسانها. اكنون بيا و بنگر كه امام برگزيده ي تو را اسيرگونه به طرف بيعت تحميلي مي كشند و مي برند.

پدر جان، غم سوگواري تو ما را فراگرفته و درهم كوبيده است و گريه هاي مداوم، قصد جان ما را دارد و بد روزگار دامنگيرمان شده است.

آنگاه فرياد سختي برآورد و فرمود:

فرياد يا محمدا (ص)، فرياد اي حبيب من.

فرياد اي

پدر، فرياد اي اباالقاسم، فرياد اي احمد،

فرياد از كمي ياران و ياوران،

فرياد از ناله بسيار،

فرياد از مشكلات فراوان.

فرياد از مصيبت و اندوه زياد،

فرياد از مصيبت جانكاه.

پس از آن سخنان دردآلود و غمبار صيحه اي زد و بيهوش بر زمين افتاد. (307)

دلتان آمد كه خاك بر روي رسول خدا (ص) بريزيد؟ (308)

اي پدر!

دنيا به ديدار تو با رونق و بها بود و امروز در سوگواري تو انوار او بريده و گلهاي او پژمرده است و خشك و تر آن حكايت از شبهاي تاريك مي كند.

اي پدر!

همواره بر تو دريغ و افسوس مي خورم تا روز ملاقات.

اي پدر، از آن لحظه كه جدايي پيش آمد، خواب از چشمم گريخت.

اي پدر!

كيست از اين پس كه بيو گان و مسكينان را رعايت نمايد و امّت را تا قيامت هدايت فرمايد.

اي پدر!

ما در محضر تو عظيم و عزيز بوديم و بعد از تو ذليل و زبون آمديم.

كدام سرشك است كه در فراق تو روان نمي شود؟

كدام حزن و اندوه است كه بعد از تو پيوسته نمي گردد؟

كدام چشم است كه پس از تو سرمه ي خواب مي كشد؟

تو بودي بهارِ دينِ يزدان و نور پيغمبران (ع).

چه شده كه كوهسارها را كه فرو نمي ريزد؟

و چه پيش آمد درياها را كه فرو نمي رود،؟

چگونه است كه زلزله ها زمين را فرا نمي گيرد؟

اي پدر!

در بلا و رنجي عظيم و مصيبتي شگرف افتادم و در زير بار گران و هولناك ماندم.

اي پدر!

فرشتگان بر تو بگريستند و افلاك از حركت ايستادند و منبر تو بعد از تو وحشت انگيز و بدون استفاده گشت و محراب مناجات تو معطل ماند و قبر تو به پوشيده داشتن تو خوشحال گشت و بهشت به زيارت تو و دعاي تو

مشتاق آمد. (309)

حضرت زهراء (س) پس از دفن پيامبر (ص) بي تابانه از منزل بيرون آمد و در حالي كه از گريه و درد، ناي رفتن نداشت.

خود را به قبر پدر رساند و آنگاه كه جايگاه اذان و محراب را مشاهده فرمود، فريادي برآورد و بيهوش، نقش زمين شد.

زنان مدينه كه وضع را چنان ديدند، به سوي او دويدند و آب بر سر و صورت آن حضرت پاشيدند تا به هوش آمد.

سپس در حالي كه بر قبر پدر خيره شده بود فرمود:

پدر جان قوّتم رفته و خويشتن داريم را از دست داده ام و دشمن سرزنش كننده ام شده و حزن و اندوه دروني مرا مي كشد.

پدر جان!

يكّه و تنها باقي مانده و در كار خويش حيران و سرگردانم صدايم خفته و پشتم شكسته و زندگيم در هم ريخته و روزگارم تيره شده است.

پدر جان!

پس از تو براي وحشتم انيسي نمي يابم و مانعي براي گريه ام و ياوري براي ضعفم پيدا نمي كنم،

آري پدر! بعد از تو نزول قرآن و محل هبوط جبرئيل و مكان ميكائيل از بين رفت، پدر جان!

پس از تو روابط انساني دگرگون شد و درها به روي من بسته گرديد.

پدر عزيزم!

من بعد از تو از دنيا نفرت دارم و تا زماني كه نفسم برآيد بر تو گريه خواهم نمود. پدر جان شوق من نسبت به تو پاياني ندارد و حزن من بعد از تو انجامي. فرياد اي پدر!

فرياد اي پروردگار جهانيان. (310)

حضرت زهراء (س) با ياد روزگاران شيرين محبت هاي رسول خدا (ص) خطاب به كودكان خود مي فرمود:

كجاست پدر مهربان شما دو فرزندم كه شما را عزيز و گرامي مي داشت؟

و همواره شما را بر روي دوش

خود مي گرفت و نمي گذاشت بر روي زمين راه رويد. ديگر هرگز او را نمي بينم كه اين درب منزل را باز كند و شما را بر دوش خود گيرد، همان رفتاري كه همواره انجام مي داد. (311)

ديدار با پدر در قيامت

جابر بن عبداللَّه انصاري از قول علّي بن ابيطالب (ع) نقل مي كند كه آن حضرت فرمود:

- اي پدر در روز توقّفگاه بزرگ - روز قيامت - شما را كجا ملاقات كنم؟

- فرمود:

اي فاطمه (س)، كنار در بهشت، در حالي كه پرچم «الحمد لله» با من است و نزد پروردگارم امّت خود را شفاعت مي كنم.

- عرض كرد:

پدرم اگر آنجا ملاقاتت نكردم؟

- فرمود:

مرا بر حوض كوثر ملاقات كن، در حالي كه به امتم آب از كوثر مي دهم.

- پدرم، اگر آنجا ملاقاتت نكردم؟

- مرا بر صراط ملاقات كن، در حالي كه ايستاده ام و مي گويم:

پروردگارا!

امت مرا سالم بدار.

- اگر آنجا ملاقاتت نكردم؟

- مرا نزد ميزان ملاقات كن، در حالي كه مي گويم:

پروردگارا!

امّت مرا سلامت بدار.

- اگر آنجا ملاقاتت نكردم؟

- مرا بر كنار جهنم ملاقات كن، در حالي كه امّتم را از شعله و زبانه هاي آتش منع مي كنم پس فاطمه (س) خوشحال شد. (312)

رفتار متقابل دو همسر فداكار

شرم و حيا در كنار همسر

حيا دو گونه است:

يكي پسنديده و ديگري ناپسند. حياي ناپسند آن حالتي است كه انسان را از رشد، كمال يابي و رسيدن به حقوق بازمي دارد و يا باعث تضييع حقوق ديگري مي گردد. چنين صفتي در روايات اسلامي به شدّت تقبيح گرديده است … (313) و همچنين در آداب همسرداري آمده است كه حيا دو گونه متصوّر است:

يكي مطلوب، ديگري مذموم و نامطلوب. حياي مذموم آن حالتي است كه يكي از زوجين را در استيفاي حقوق طرف مقابل بازدارد و قيد و بندي شود در مسائل زوجيّت و ساير امور مربوطه … و لذا حضرت امام باقر (ع) مي فرمايند:

زن خوب، زني است كه در خلوت با شوهرش، حيا را نيز از تنش خارج كند و سپس در شرايط

عادي، حيا را نيز مانند لباس به اندامش بپوشاند. (314)

حضرت فاطمه (س) در طول مدت شوهرداري خود با اميرالمؤمنين (ع)، در هيچ فرصتي حريم آن حضرت را ناديده نگرفت و در مورد شخصيت آن بزرگوار كوتاهي نكرد. تا جايي كه اميرالمؤمنين در اين باره مي فرمايند:

«فواللَّه ما اغضبتها … و لا اغضبتني و لاعصت لي امراً و لقد كنت انظر اليها فتنكشف عنّي الهموم و الاحزان.» (315)

سوگند به خدا زندگي با صفاي من و فاطمه (س) طوري بود كه نه من او را به خشم آوردم و نه او مرا به خشم آورد و نافرماني كرد، حتّي غصّه هاي ديگرم با حضور او و تماشاي جمالش برطرف مي گرديد.

اين حديث شريف كه از دل آتشين علي (ع) در فراق فاطمه (س) برخاسته است، نشان مي دهد كه دختر رسول خدا (ص) تا چه ميزاني در اطاعت شوهر بود و كوچكترين اسائه ي ادب از او ديده نشد.

در جاي ديگري از اميرالمؤمنين مي خوانيم كه آن حضرت زن و بچه هايش را در وضع بسيار اسفناك گرسنگي ديد، به فاطمه (س) گفت:

چرا از وضع خود و درد گرسنگي بچه هايم مرا آگاه نساخته اي؟

فاطمه (س) در جواب فرمودند:

«يا ابالحسن!

اني لاستحيي من الهي ان اكلفك ما لاتقدر عليه!» (316)

يا اباالحسن (ع)!

من از خدايم شرم و حيا مي كنم تو را به كاري بگمارم كه قدرت تهيه آن را نداري.

اگر چه تأمين رفاه زندگي زن و بچه براي شوهر در حدّ معمول واجب است، ولي روح ايثارگري خاندان رسالت و ولايت در تمام ابعاد زندگي، باعث شده بود كه خانواده ي اميرالمؤمنين (ع) پيوسته در فقر و پريشاني به سر برند و لذا فاطمه (س) از وضع مالي شوهرش

آگاه بود و مي دانست كه وي قدرت تهيّه مايحتاج خانه را ندارد. از اين جهت شرم و حياي حضرت فاطمه (س) كه از ايمان و اعتقاد او به خدا سرچشمه مي گرفت مي گويد:

«من از خدايم شرم مي كنم …»

اين درسي است به تمام بانوان محترم كه گرفتار زرق و برق و تشريفات كمرشكن روزگار فاجعه آميز ما نگردند و درآمد و امكانات شوهرانشان را مراعات كنند …

وفاداري و حمايت هميشگي از همسر

فاطمه ي زهرا (س) در خانه ي يكي از افراد عادي اجتماع زندگي نمي كرد، بلكه در خانه ي دومين شخص اسلام؛ يعني سپهسالار شجاع و نيرومند اسلام و وزير و مشاور مخصوص نبي گرامي (ص) زندگي مي كرد. موقعيّت حسّاس اسلام و شوهرش را به خوبي درك مي كرد و مي دانست كه اگر شمشير علي (ع) نباشد، اسلام چندان پيشرفتي ندارد. فاطمه (س) در يكي از مواقع بسيار حساس و بحراني اسلامي در خانه ي علي (ع) زندگي مي كرد. سپاه اسلام هميشه در حال آماده باش بود.

در هر سال چندين جنگ واقع مي شد و علي بن ابي طالب (ع) در تمام يا اكثر آن جنگها شركت داشت.

زهراي عزيز از مسئوليت سنگين و حسّاس خودش خبر داشت و از حدود تأثير و نفوذ زن در روحيه ي شوهر كاملاً مطلع بود.

مي دانست كه زن داراي چنان نفوذ و قدرتي است كه به هر طرف خواست شوهرش را مي برد. مي دانست كه ترقّي، عقب ماندگي، سعادت و بدبختي مرد تا حدّ زيادي، به روحيّات و چگونگي رفتار زن بستگي دارد. خبر داشت كه خانه به منزله ي سنگر و آسايشگاه مرد است و وقتي از ميدان مبارزات زندگي، برخورد با حوادث و مشكلات دنياي خارج خسته شد، به آنجا پناه مي برد تا تجديد

نيرو كند و خودش را براي كار و انجام وظيفه آماده نمايد و رياست اين آسايشگاه مهم به عهده ي زن واگذار شده است.

تواضع و فروتني حضرت زهرا (س) در مقابل همسر

تواضع حضرت زهرا (س) در خانه ي حضرت علي (ع) و احترام او به حضرت علي (ع) در حدي بود كه وقتي ماجراي فشار بين در و ديوار و بستري شدن حضرت زهرا (س) در رابطه با مخالفت او با خلفا رخ داد، عمر و ابوبكر چندين بار از حضرت علي (ع) تقاضا كردند تا واسطه شود، كه آنها به حضور حضرت زهرا (س) بيايند و احوالپرسي كنند و رضايت او را به دست آورند، سرانجام علي (ع) ضامن شد كه آنها را نزد فاطمه (س) ببرد.

حضرت علي (ع) نزد فاطمه (س) آمد و تقاضاي آنها را مطرح كرد، ولي فاطمه (س) به شدت اين تقاضا را رد كرد، حضرت علي (ع) فرمود:

من از طرف آنها ضامن شده ام كه از تو اجازه بگيرم.

در اين هنگام حضرت زهرا (س) در برابر علي (ع) - در چنان شرايطي - آن چنان تواضع كرد كه گفت:

«اگر از طرف آنها چيزي را ضامن شده اي، خانه خانه ي توست و من در هيچ چيز با رأي تو مخالفت نمي كنم». (317)

البته وقتي آنها وارد شدند حضرت جواب سلام آنها را ندادند و از آنها روي بر گرداندند و فرمودند:

خدا را شاهد مي گيرم از اين دو نفر راضي نيستم.

سازش با مشكلات و سختي ها در طول زندگي

رسول خدا (ص) فرموده اند از بركات اخلاقي و فكري زن خوب اين است كه هزينه و مخارجش كم باشد، (318) و در اداره ي خانه و صرفه جويي در مصرف، ياور و همكار شوهر به حساب آيد. (319)

تمام اين ويژگيها در وجود مبارك حضرت زهرا (س) جمع بود و آن حضرت با مديريّت لازم و با صبر و بردباري، همه ي تلخيها را به كام علي

(ع) شيرين مي كرد و در برابر مشكلات مالي عقب نشيني نمي نمود.

حضرت علي (ع) مي فرمايند:

«تزوّجت فاطمه (س) و ما كان لي فراش و صدقتي اليوم لو قسمّت علي بني هاشم لو سعتهم.» (320)

من در حالي با حضرت زهرا (س) ازدواج كردم، كه زيراندازي در خانه نداشتم، در حالي كه در همان تاريخ احسان و بخشش من به نيازمندان به قدري زياد بود كه اگر به بني هاشم تقسيم مي شد همه ي آنان را غني و بي نياز مي كرد.

اين حديث نشان مي دهد كه فاطمه (س) دختر پيامبر (ص) با چه مشكلاتي در خانه علي (ع) دست و پنجه نرم كرده و خم به ابرو نياورده است.

و در يك روايت ديگر از طريق امام صادق (ع) از جابر بن عبداللَّه انصاري نقل شده كه:

روزي رسول خدا (ص) به خانه دخترش فاطمه (س) وارد شد، ولي زهرا (س) را در حالتي ديد، كه در نتيجه چشمان مباركش پر از اشك گرديد، زيرا لباس آن حضرت بسيار نامناسب بود.

زهرا با آن وضع از يك طرف مشغول آرد كردن جو و تهيه ي نان و از طرف ديگر به بچه اش شير مي داد، پيامبر الهي (ص) فرمودند:

اي دختر عزيزم!

اين گونه تلخيها را در دنيا براي رسيدن به پاداش و شيرينيهاي اُخروي پذيرا باش و صبر و بردباري را از دست نده.

آن بانوي گرامي اسلام گفتند:

«يا رسول اللَّه الحمداللَّه علي نعمائه، و الشكر علي آلائه فانزل اللَّه تعالي:

«و لسوف يعطيك ربّك فترضي». (321)

اي رسول خدا (ص)!

سپاس خدايي را كه نعمتهايش را ارزاني داشته و باز شكر در برابر عطاياي بي پايان الهي. در اين حال اين آيه نازل شد كه:

اي پيامبر (ص)!

ما آن قدر پاداش خواهيم داد كه راضي شوي. (322)

اين

حديث و قضيه ي تاريخي نشان مي دهد كه فاطمه (س) دختر رسول خدا (ص) در برابر مشكلات و نارساييهاي مالي هيچ گونه تغييري نداشت و سپاس الهي را به جا مي آورد.

حضرت زهرا (س) در كنار ساير تحملات خود در برابر سختيها، روزهاي زيادي را به گرسنگي گذرانيد، ولي دردش را به كسي نگفت و حتي به رخ علي (ع) نياورد و تا دم مرگ و شهادت چيزي از شوهر درخواست نكرد.

دختر پيامبر (ص) در خانه ي مولي علي (ع) با سختيها اُنس گرفت و درد گرسنگي چشيد، بچه هايش را نيز با اين روش عادت داد، تا رنگ رخسارشان از ناتواني و گرسنگي زرد شد …

حضرت امام باقر (ع) از جابر بن عبداللَّه انصاري نقل مي كنند كه:

روزي پيامبر خدا (ص) وارد خانه ي دخترش شد و پس از سلام و احوالپرسي فرمود:

«مالي اري وجهك اصفر؟

قالت:

يا رسول اللَّه!

الجوع …» (323)

چرا رنگ رخسارت اين قدر پريده است؟

فاطمه (س) گفت:

اي پيامبر خدا (ص)!

از گرسنگي به اين حالت افتاده ام …

اين حديث نشان مي دهد كه وضع فاطمه ي زهرا (س) از گرسنگي به جايي رسيده بود، كه رنگ رخسارش تغيير يافته بود و پدر بزرگوارش با ديدن او نگران گرديده و از عوامل پريشاني دروني و تغيير چهره سؤال نموده است.

و از سوي ديگر مي دانيم كه آن بانوي عزيز اسلام تا به يك حالت اضطراري نمي رسيد، گرسنگي خود را حتّي به پدرش رسول گرامي اسلام (ص) نيز نمي گفت.

در يك داستان ديگر آمده است:

پيامبر الهي روزي به خانه علي بن ابيطالب (ع) آمد، تا با فرزندانش ديدار كند، در اين هنگام با امام حسن و امام حسين (ع) ملاقات نمود، آنان زبان به شكوه باز كردند و گفتند:

اي

رسول خدا (ص)!

به مادرمان بسپار كه به ما غذا دهد و ما را گرسنه نگه ندارد. رسول خدا (ص) كه خود در اين حال از درد گرسنگي سنگ به شكمش بسته بود، به فاطمه (س) گفت:

اطعمي ابني قالت:

«ما في بيتي شي ء الا بركه رسول اللَّه …»

به بچه هاي من طعام ده. زهرا (س) گفت:

در خانه ام چيزي جز بركت شما نيست …

چون پيامبر خدا (ص) سخن زهرا (س) را شنيد، با آب دهانش بچه ها را به بازي گرفت و مشغول كرد و از اين طريق آنان را به خواب شبانه وادار ساخت … (324)

از اين حديث نيز استفاده مي كنيم كه فاطمه ي زهرا (س) در طول خانه داريش چه روزگار سختي را گذرانيده و گرسنگي را براي خود و فرزندانش پذيرا گشته است.

جهاد زن در راه خدا!

موسي بن جعفر (ع) مي فرمايد:

جهاد زن اين است كه خوب شوهرداري كند. (325)

حضرت زهرا (س) مي دانست كه سپهسالار نيرومند و شجاع اسلام در صورتي در ميدان نبرد پيروز مي گردد كه از جهت اوضاع داخلي خانه، فكرش آزاد و از تشويقات و مهربانيهاي همسرش دلگرم باشد. از اين رهگذر مي توان گفت:

هنگامي كه سپهسالار فداكار اسلام يعني علي بن ابي طالب (ع) با تني خسته و كوفته، از ميدان نبرد به خانه بازمي گشت از مهرباني ها، دلگرمي ها و نوازش هاي همسر عزيزش كاملاً برخوردار مي شد. زخم هاي تنش را مداوا مي كرد. لباس هاي خون آلود جنگ را مي شست و خبرهاي جنگ را از او مي شنيد.

فاطمه (س) زني نبود كه در گوشه منزل به ادامه زندگي داخلي مشغول باشد و از حوادث و اوضاع مربوط به اسلام بي تفاوت بگذرد. بلكه از گوشه و كنارِ تاريخ، استفاده مي شود كه در جريان امور مربوط به اسلام

بوده و بالأخص به حوادث جبهه و جنگ كاملاً عنايت داشته است.

نه تنها پدر و شوهرش را تشويق مي نموده بلكه در مواقع لزوم در صحنه حضور داشته و كارهائي را انجام مي داده است.

در تاريخ نوشته اند:

بعد از جنگ احد، وقتي فاطمه (س) صورت خون آلود پدر را ديد او را در بغل گرفته، گريه مي كرد و خونها را از چهره پدر پاك مي كرد. اميرالمؤمنين (ع) آب آورد و فاطمه صورت پدر را مي شست، ولي خون قطع نمي شد، سرانجام فاطمه (س) قطعه حصيري را سوزاند و خاكسترش را روي زخم ريخت تا خون قطع شد. (326)

نوشته اند وقتي رسول خدا (ص) از جنگ احد برگشت شمشيرش را به فاطمه (س) داد و فرمود:

خون هايش را بشوي.

علي بن ابي طالب (ع) نيز شمشيرش را به فاطمه (س) داد و فرمود:

خون هايش را بشوي. (327)

فاطمه (س)، هميشه شوهرش را تحسين و تشويق مي كرد، فداكاري ها و شجاعت هايش را مي ستود، بدين وسيله دلش را گرم و براي جنگ آينده آماده اش مي نمود و به وسيله ي نوازشهاي بي شائبه، تن خسته و جراحات بدنش را تسكين مي داد.

علي (ع) مي فرمايد:

وقتي به خانه مي آمدم و به زهرا (س) نگاه مي كردم تمام غم و غصه هايم برطرف مي شد. (328)

فاطمه (س) هرگز بدون اجازه علي (ع) از خانه خارج نشد. هيچگاه او را غضبناك نكرد. زيرا مي دانست كه اسلام مي گويد:

هر زني كه شوهرش را غضبناك كند خدا نماز و روزه اش را قبول نمي كند تا اين كه شوهرش راضي شود. (329)

فاطمه (س) در خانه ي علي (ع) هرگز دروغ نگفت، خيانت نكرد و هيچگاه از دستوراتش سرپيچي ننمود. علي (ع) مي فرمايد:

به خدا سوگند هرگز كاري نكردم كه فاطمه (س) غضبناك شود. فاطمه (س) هم هيچگاه

مرا خشمناك ننمود. (330)

پاكدامني و عفاف حضرت زهرا (س)

روزي پيامبر (ص) و فاطمه (س) نشسته بودند كه مردي نابينا اجازه ورود خواست قبل از ورود آن مرد، فاطمه (س) برخاست و خود را پوشانيد.

پيامبر (ص) به فاطمه (س) فرمود:

چرا خود را پوشانيدي آن مرد نابينا است؟

فاطمه (س) پاسخ داد:

بله پدر ولي من كه او را مي بينم و هر چند او نابيناست اما بوي مرا استشمام مي كند. رسول خدا (ص) فرمود:

شهادت مي دهم كه تو پاره تن من هستي. (331)

روزي رسول خدا (ص) در جمع ياران نشسته بود، از آنان پرسيد:

ارزنده ترين و گراميترين زينت براي زنان چيست؟

به گفته انس بن مالك كسي از صحابه نتوانست پاسخ گويد. علي (س) با وجودي كه پاسخ آن را مي دانست، دوست داشت پاسخ آن را از زبان حضرت فاطمه (س) بشنود به خانه رفت و اين سؤال را با همسرش در ميان نهاد و حضرت فاطمه زهرا (س) فرمود:

«بهترين زينت براي زن آن است كه مردان او را نبينند و آنها نيز مردان را نبينند».

علي (ع) به سوي پيامبر (ص) بازگشت و پاسخ فاطمه (س) را براي حضرت بيان كرد

رسول خدا (ص) فرمود:

«فاطمه (س) درست گفته چرا كه او پاره ي تن من است» (332)

آراستگي و معطّر بودن براي همسر

براي زن سزاوار نيست در رسيدگي به وضع ظاهريش كوتاهي كند و بايد به خاطر همسرش به خود و سر و وضعش برسد، ولو اينكه گردنبندي را در گردن خويش بياويزد و نيز پسنديده نيست كه دستش را بدون رنگ رها كند، ولو اينكه مختصر حنائي بگذارد گرچه سالخورده باشد.

در زندگي حضرت فاطمه زهرا (س) نقل مي كنند كه ام سلمه همسر پيامبر (ص) از حضرت زهرا (س) پرسيدند، آيا عطر و بوي خوش ذخيره كرده ايد؟

فرمودند:

آري، مقداري

عطر آوردند و در كف دست من ريختند، بوي خوشي داشت كه هرگز به مشامم نرسيده بود.

پيامبر اكرم (ص) به عمّار ياسر مأموريت داد، براي شب عروسي حضرت زهرا (س) عطرهاي خوشبو تهيه نمائيد، عمار ياسر مي گويد:

عطر خوبي تهيه كرده به منزل حضرت فاطمه (س) بردم و گفتم پدر شما، رسول خدا (ص) مرا امر كرد تا اين عطر را فراهم نمايم.

ايثار در شوهرداري

فاطمه ي زهرا (س) در تمام زمينه هاي عملي، براي بانوان و پيروانش الگوي زندگي است و از جمله شوهرداري و جلب رضايت او مي توان از سيره ي آن حضرت درسها گرفت و صفا و صميميّت كانون خانواده را دو چندان كرد.

روزي اميرالمؤمنين علي (ع) از فاطمه (س) طعام خواست، آن حضرت جواب داد:

«ما كانت الا ما اطعمتك منذ يومين، آثرت به علي نفسي و علي الحسن و الحسين (ع).

فقال:

الا اعلمتني فاتيتكم بشي ء؟

فقالت:

يا ابالحسن اني لاستحيي من الهي ان اكلّفك ما لا تقدر عليه!» (333)

«در نزد من چيزي نيست، جز آنكه دو روز پيش آن را براي شما آوردم و من آن را براي خود و حسن و حسين (ع) نگه داشته بودم. علي (ع) فرمودند:

چرا در طول دو روز مرا مطلع نكرده اي، تا برايتان چيزي تهيّه مي كردم؟

فاطمه (س) گفت:

من از خدايم شرم كردم تو را به كاري بگمارم كه قدرت انجام آن را نداري.

و در عبارتي ديگر اينكه:

پدرم به من سفارش كرده كه از علي (ع) چيزي درخواست نكن، هرچه او آورد، استفاده كن، وگرنه تحمّل بنما. (334)

از اين حديث درسهاي زيادي مي گيريم، از جمله اينكه فاطمه (س) خود و فرزندانش گرسنگي كشيده غذا را براي پدر گذاشته اند و اين حركت تعجّب آميز، ايثار و

عشق و علاقه ي شديد زهرا (س) به آن حضرت را مي رساند، هرچند ممكن است نسبت به بچه هاي كوچك نيز غذا و طعامي غير از آن داده باشد.

حفظ آبروي خانواده

يكي از ويژگيهاي حضرت فاطمه (س) اين بود كه آن بزرگوار در حفظ حريم خانواده، بويژه شوهرش فوق العاده حساس بود و تمام مشكلات و نارسائيها را تحمّل مي نمود، ولي خم به ابرو نياورد و آبروي علي (ع) را حفظ مي كرد.

با اينكه شخصيت فاطمه (س) در جهان اسلام جايگاه خاصّي داشته و دارد، ولي او در انتقال از خانه پدر به خانه ي شوهر، به يك خانه ي محقّر و دورافتاده ي استيجاري كه صاحب آن حارثه بن نعمان بود، پناه برد و دور از هر گونه امكانات زندگي، با خاكهاي نرم، اتاق عروسي را صاف كرد و هرگز محروميت را به رخ علي (ع) نكشيد و به ديگران نيز نگفت. (335)

اميرالمؤمنين (ع) براي رفع گرسنگي خانواده اش، به سراغ خانه ي يك مرد يهودي به نام شمعون رفت و مشكل خود را با او در ميان گذاشت و چنين فرمود:

«هل لك ان تعطيني جزه من الصفوف تغزلها لك ابنه محمد بثلاثه اصوع من شعير؟

قال:

نعم، فاعطاه فجاء بالصفوف و الشعير و اخبرها فقبلت و اطاعت ثم عمدت …» (336)

«آيا تو مقداري از پشم را در برابر سه كيلو جو در اختيار من قرار مي دهي تا دختر پيامبر خدا (ص) - فاطمه ي زهرا (س) - آن را برايت بريسد؟

شمعون گفت:

بلي. آنگاه علي (ع) پشم و جو را گرفت و به خانه آورد و جريان را به آن بانوي بزرگوار گفت، آن حضرت نيز كار استيجاري را پذيرفت و شروع به كار كرد …»

تقسيم كار در خانه

خانواده اي در زندگي موّفق مي گردد، كه به طور مشترك و براي رسيدن به اهداف مقدس در كانون خانواده تلاش كنند و هيچكدام از زن و شوهر از كار، گريزان

نباشد، ولي بايد شئون وظايف مشخّص باشد و هريك به تناسب توان، تخصص و حوصله ي خويش، انجام كاري را به عهده بگيرد …

حضرت علي (ع) و فاطمه (س)، براي تقسيم كار به حضور پيامبر خدا (ص) رسيده و درخواست نمودند آن حضرت تكليف هريك را در امور خانه مشخص فرمايند. چنانچه حضرت امام باقر (ع) مي فرمايند؛ رسول خدا (ص) نيز چنين تقسيم كار كردند:

«فقضي علي فاطمه (س) بخدمه مادون الباب و قضي علي عليّ (ع) بما خلفه …» (337)

به اميرالمؤمنين (ع) دستور دادند كارهاي خارج خانه را انجام دهند و به دخترش فاطمه (س) نيز فرمودند كه او كارهاي داخل خانه را اداره نمايند و آن بانوي دو عالم از اين تقسيم كار شديداً خوشحال شد.

و امام صادق (ع) مي فرمايند:

«كان اميرالمؤمنين يحتطب و يستقي و يكنس و كانت فاطمه تطحن و تعجن و تخبز.» (338)

«جدّم اميرالمؤمنين (ع) در انجام كارهاي خانه، هيزم جمع مي كرد، آب مي كشيد و مي آورد و خانه را جارو مي فرمود و مادرم زهرا (س) نيز جوها را آرد مي كرد، سپس خمير مي نمود و آنگاه نان مي پخت.

از اين دو حديث استفاده مي شود كه حضرت اميرالمؤمنين (ع) و فاطمه ي زهرا (س) با انضباط خاص، وظايف خانه را انجام مي دادند و كار آنان مشخّص بود و در عين حال مولاي متقيان علي (ع) علاوه بر كارهاي خارج از خانه، در امور داخلي خانه نيز به همسرش كمك مي كرد. كلمه ي «يكنس: جارو مي كرد» به اين موضوع دلالت دارد.

در حديث داريم كه روزي رسول خدا (ص) وارد خانه ي دخترش زهرا (س) شد و مشاهده كرد كه دختر و دامادش هر دو مشغول كارند و به كمك يكديگر

در كنار آسياب دستي نشسته و به آرد كردن مي پردازند، پس از سلام و احوال پرسي فرمودند:

اَيُّكُما اَعيي؟

كداميك خسته تريد تا من به جاي او بنشينم و كار را به پايان برسانم؟!

علي (ع) عرض كرد:

يا رسول اللَّه (ص)! دخترت فاطمه (س) … (339)

اين حديث نيز مي رساند كه حضرت اميرالمؤمنين (ع) به كارهاي مربوط به داخل خانه به فاطمه (س) كمك مي كرد …

حضرت زهرا (س) علاوه بر اينكه امور مربوط به خانواده را در داخل و خارج خانه با شوهرش تقسيم كرده بود، با خادمه ي اهل بيت (ع) جناب فضّه نيز كارهاي خويش را به طور منظّم و با تناوب انجام مي دادند. اگر فضّه يك روز كار مي كرد، روز ديگر استراحت مي نمود و حضرت خود به كارها مي پرداخت.

اينك توجه شما را به يك واقعه تاريخي در اين زمينه جلب مي كنم:

حضرت سلمان مي گويد:

وارد خانه علي (ع) شدم، ناگاه مشاهده كردم دختر پيامبر (ص) مشغول دستاس و آرد كردن است، او در اين كار آن چنان به زحمت افتاده بود، كه دستهايش ورم كرده بود.

در حالي كه حضرت امام حسين (ع) - كه كودكي صغير بود - از گرسنگي بي تابي مي كرد.

سلمان مي گويد:

دلم به حال او سوخت و لذا اظهار داشتم:

اي دختر رسول خدا! چرا از فضه كمك نمي گيري؟

حضرت جواب داد:

پدرم او را به من سفارش كرده است، من بايد با او به عدالت رفتار كنم ما كارها را ما بين خود تقسيم كرده ايم يك روز او كار مي كند و روز ديگر من و امروز نوبت استراحت او مي باشد.

سلمان مي گويد:

گفتم:

من آزاد شده ي پدر تو هستم، اجازه ده من به جاي تو اين كار را انجام دهم. تا اينكه به آرد كردن مشغول شدم

و وقت نماز رسيد، آماده ي رفتن به مسجد شدم، بعد از اقامه نماز آنچه را ديده بودم به مولايم علي (ع) گفتم. آن حضرت چون سخنان مرا شنيد، شروع به گريه كرد و سپس به سراغ فاطمه (س) رفت و با تبسّم برگشت و گفت:

ديدم فاطمه (س) خوابيده و حسين (ع) نيز در كنار مادرش در خواب مي باشد و آسياب دستي بدون مباشرت كسي كار مي كرد، پيامبر خدا (ص) تبسّم كنان فرمودند:

يا علي (ع)!

براي خداوند در روي زمين ملائكه اي است كه به محمّد و آل محمّد (ص) خدمت مي كنند.

اين قضيه مي رساند كه نظم و تقسيم كار در تمام شئون زندگي حضرت فاطمه (س) حاكم بود.

عشق و علاقه شديد حضرت زهرا (س) به اميرالمؤمنين (ع)

فاطمه (س) با الهام از دستورات الهي پدر بزرگوارش، نسبت به اميرالمؤمنين (ع) فوق العاده علاقه مند بود و هرگز برخلاف رضاي او گام بر نمي داشت و برخورد و زندگيش با مولا علي (ع) طوري بود، كه غمها و غصّه هاي وارده در بيرون از خانه، با ديدار فاطمه (س) بر طرف مي شد و حضرت علي (ع) خود در اين باره مي فرمايند:

«فواللَّه ما اغضبتها و لا اكرهتها علي امر حتي قبضها اللَّه عزّوجلّ و لا اغضبتني و لاعصت لي امرا و لقد كنت انظر اليها فتنكشف عنّي الهموم و الاحزان.» (340)

سوگند به خدا، من هرگز زهرا (س) را به خشم نياوردم و او را به كاري مجبور نساختم، تا اينكه مرا در فراقش گرفتار ساخت و متقابلاً او نيز مرا خشمگين نساخت و هيچ وقت نافرماني نكرد و هرگاه من با او ديدار مي كردم، غمها و غصه هايم از دل برطرف مي شد.

اين حديث از عشق و علاقه ي شديد متقابل دو همسر معصوم حكايت مي كند، كه

در طول زندگي آنان نه تنها كوچكترين اختلافي پيش نيامده است، بلكه مشكلات خارجي و اجتماعي با ديدار محبّت آميز مرتفع مي گرديد.

به همين جهت بود، كه چون اميرالمؤمنين (ع) را به زور و اجبار براي بيعت با غاصبين خلافت به مسجد آوردند، آن بانوي دو عالم به دنبال علي (ع) در كنار قبر رسول خدا (ص) قرار گرفت و فرمود:

«هر آينه اگر پسر عمويم علي (ع) را رها نسازيد، سوگند به خدا موهايم را پريشان نموده و پيرهن پدرم را بر سر گرفته و شما را نفرين مي كنم …»

اين روايت كه از طريق امام صادق (ع) از حضرت سلمان نقل شده، آمده است:

«در اين هنگام آثار بلاي آسماني پديدار گشت و سلمان از فاطمه (س) شفاعت كرد كه آن حضرت نفرين ننمايد، همزمان علي (ع) را نيز آزاد كردند … (341)

«عن ابي عبداللَّه (ع):

لما استخرج اميرالمؤمنين (ع) من منزله خرجت فاطمه (س) حتّي انتهت الي القبر فقالت:

خلّوا عن ابن عمّي فوالذي بعث محمداً (ص) بالحق لئن لم تخلّوا عنه لانشرنّ شعري و لاضعنّ قميص رسول اللَّه (ص) علي رأسي و لاصرخن الي اللَّه … قال سلمان: فرأيت واللَّه اساس حيطان المسجد تقلّعت من اسفلها …»

و در يك روايت ديگر آمده است كه حضرت زهرا (س) اگر چه در بستر بيماري بود و غمها و غصه هاي فراواني كه در اثر فشار و جنايت مهاجمين خونخوار به خانه ي آن حضرت پيش آمده بود، وي را فراگرفته بود، ولي پيوسته به ياد علي (ع) و آينده آن بزرگوار در تشويش و اضطراب به سر مي برد و حتي در هنگام مرگ سكرات موت را فراموش كرده و در مورد مصائب آتي

اميرالمؤمنين (ع) گريه مي كرد. چنانچه حضرت امام صادق (ع) نقل مي كنند:

«لما حضرت الوفات بكت.

فقال لها اميرالمؤمنين (ع):

يا سيدتي!

ما يبكيك؟

قالت:

ابكي لما تلقي بعدي!

فقال:

لاتبكي فواللَّه ان ذلك لصغير عندي …» (342)

چون وقت شهادت فاطمه (س) فرا رسيد شروع به گريه كرد، حضرت علي (ع) با يك تعبير عالي و تعجب آميز پرسيد:

«اي سرور» من چرا گريه مي كني؟!

جواب داد:

براي آن مشكلاتي كه بعد از من با آنها مواجه خواهي شد.

حضرت فرمودند:

تو گريه نكن همه ي اينها براي من آسان است.

تعبير: «يا سيّدتي» در اين حديث، نشان عظمت فاطمه ي زهرا (س) از ديدگاه اميرالمؤمنين (ع) است و همچنين گريه فاطمه (س) براي علي (ع) آن هم در حال مرگ و سكرات آن، كه معمولاً هر كسي به فكر خود مي باشد، شدت علاقه ي فاطمه (س) به اميرالمؤمنين (ع) را در بر دارد. و بالاخره چون خبر شهادت زهرا (س) را به علي (ع) دادند، آن حضرت در حال حركت به زمين افتاد و هرچه خواست بلند شود ممكن نشد. (343) و در نقلي ديگر حالت غشوه به او دست داد. (344)

همه ي اين احاديث و قضاياي تاريخي نشان مي دهد، كه در ميان علي (ع) و فاطمه (س) محبّت، عشق و علاقه ي فوق العاده اي حاكم بود، كه در فراق فاطمه (س)، علي (ع) به حالت غشوه مي افتد و صبر و توانش به ناتواني و كم صبري تبديل مي گردد، فاطمه (س) نيز هرگز علي (ع) و ياري علي (ع) را فراموش نمي كند. و در هنگام سكرات مرگ كه لحظات بسيار دشواري به حساب مي آيد، به ياد گرفتاري و مصائب آن حضرت اشك مي ريزد. (345)

كار طاقت فرساي اميرالمؤمنين (ع) جهت امرار معاش

روزي رسول خدا (ص) به منزل فاطمه (س) تشريف برد. ديد حسن

و حسين (ع) منزل نيستند. احوالشان را پرسيد. فاطمه (س) عرض كرد:

امروز در خانه ي ما چيزي براي خوردن وجود نداشت.

علي (ع) وقتي خواست بيرون برود، فرمود:

حسن و حسين (ع) را با خودم بيرون مي برم، مبادا گريه كنند و از تو مطالبه ي غذا نمايند. رسول خدا (ص) در جستجوي علي (ع) بيرون رفت.

او را در نخلستان يافت، كه مشغول آبكشي بود.

حسن و حسين (ع) را مشغول بازي ديد و مقداري خرما نيز در نزدشان بود.

به علي (ع) فرمود:

قبل از اينكه هوا گرم شود حسن و حسين را به خانه بر نمي گرداني؟

عرض كرد:

يا رسول الله وقتي از خانه خارج شدم غذايي در خانه نداشتيم. صبر كنيد تا قدري خرما براي فاطمه (س) تهيه كنم. من با اين يهودي قرار گذاشته ام در مقابل هر دلو آب يك دانه خرما بگيرم. وقتي قدري خرما تهيه شد آنها را در دامن ريخت و حسن و حسين (ع) را برداشت و به منزل بازگشت. (346)

رضايت فوق العاده اميرالمؤمنين (ع) از حضرت زهرا (س) (347)

حضرت علي (ع) از فاطمه ي زهرا (س) فوق العاده راضي و خشنود بود، زيرا آن حضرت يك انسان معصوم و بي لغزش بود و هرگز كاري برخلاف رضاي اميرالمؤمنين (ع) انجام نمي داد، ولي در عين حال فاطمه (س) در هنگام فراق، در ضمن وصاياي خود به آن حضرت، قلب مبارك علي (ع) را بار ديگر از خود راضي نمايند و لذا عرض كرد:

«اي پسر عموي پيامبر (ص)!

من هرگز به تو دروغ نگفتم، خيانت نكردم و به مخالفت تو بر نخاستم.»

علي (ع) چون اين سخنان را شنيد فرمود:

«معاذاللَّه انت اعلم باللَّه و ابر و اتقي و اكرم و اشدّ خوفاً من اللَّه قد عزّ عليَّ مفارقتك و تفقّدك الا

انه امر لابد منه …» (348)

پناه به خدا، تو نسبت به امور و احكام الهي داناتري، نيكوكاري، تقوا، تقرّب و خشيت تو نسبت به خدا بيشتر است.

اين را بدان كه جدايي و مفارقت تو فوق العاده براي من سنگين است، ولي اين كار چاره پذير نيست.

اين فرازها نشان مي دهد كه آن بانوي گرانقدر، آن قدر براي مولاي متقيان علي (ع) عظمت قائل است، كه در مقام كسب رضايت خاطر مولا بوده است، هرچند كار خلاف و قصور جزيي نيز از او صادر نشده بود.

به اين مناسبت بود كه اميرالمؤمنين (ع) چون پيكر پاك فاطمه (س) را بر خاك سپرد، دست دعا به سوي آسمان برداشت و در حق زهرا (س) چنين دعا كرد:

«اللّهم انّي راض عن ابنه نبيّك،

اللّهم انّها قد اوحشت فآنسها،

اللّهم انها قد هجرت فصلها،

اللّهم انّها قد ظلمت فاحكم لها و انت خير الحاكمين.» (349)

خدايا!

من از دختر پيامبرت (ص) راضي هستم. بارالها!

فاطمه (س) نگران و مضطرب بود، تو او را آرامش بخش،

خداوندا!

زهرا (س) از دوستان و فرزندان مفارقت كرد، تو او را وصل كن.

پروردگارا!

به فاطمه (س) ظلم كردند، تو خود حاكم باش كه تو بهترين حكم كننده اي.

همه ي اين فرازها نشان مي دهد كه فاطمه ي زهرا (س) با داشتن مقام عصمت نسبت به حقوق شوهر چقدر ارزش قائل بوده و چه سان نگران بوده است كه نسبت به مقام بلند شوهرش علي بن ابيطالب (ع) مسئول باشد و لذا علي (ع) رضايت خويش را در مورد فاطمه (س) اعلان مي نمايد …

به همين جهت حضرت امام باقر (ع) مي فرمايند:

«براي زن هيچ شفاعتي به اندازه ي رضايت شوهر مفيد و ثمربخش نيست …». (350)

استفاده از تجربه ي مشورت در زندگي

در زندگي آن حضرت از كودكي تا

هنگام وفات و شهادت كساني مسئوليت سرپرستي و مشاوره با آن حضرت را داشته اند.

بعد از رحلت مادر بزرگوارشان خديجه ي كبري (س)، سرپرستي و سپس مشاورت آن حضرت بر عهده ي فاطمه بنت اسد (س) گذاشته مي شود تا سال چهارم هجرت يعني سالي كه امام حسن مجتبي (ع) به دنيا آمدند در اين سال بعد از رحلت فاطمه بنت اسد (س) امر مشاوره و همفكري حضرت زهرا (س) به ام سلمه محول مي شود و ام سلمه (س) تا زمان شهادت حضرت زهرا (س) در كنار ايشان بوده است.

نكته ي مورد توجّه در اين ماجرا اين است كه پيامبر اكرم (ص) حتي بعد از ازدواج حضرت زهرا (س) مشاوره را براي ايشان لازم مي دانند. وقتي مسئله شنيدني تر مي شود كه ما زهرا (س) را داراي مقام عصمت بدانيم.

نكته ديگر اينكه آنهائي كه تأسّي به حضرت زهرا (س) را براي خود فرض و حتم مي دانند بايد متوجه باشند كه انسان هميشه محتاج مشاوره است.

و اين نكته براي نوعروسان جاي دقّت بسيار دارد.

تفريح و گفتگوهاي دلنشين حضرت زهرا (س) و اميرالمؤمنين (ع) (351)

«روي ان الامام علي بن ابي طالب (ع) كان ذات يوم هو و زوجته فاطمه (س) يأكلان تمراً في الصحراء، إذ تداعبا بينهما بالكلام.

فقال علي (ع):

يا فاطمه إن النّبي (ص) يحبني أكثر منك.

فقالت:

واعجباً منك!

يحبّك اكثر منّي و أنا ثمره فؤاده و عضو من اعضائه و غصن من اغصانه و ليس له ولد غيري؟!

فقال له علي (ع) يا فاطمه إن لم تصدّقيني فأمضي بنا الي ابيك محمدٍ (ص).

قال:

فمضينا إلي حضرته (ص) فتقدّمت و قالت:

يا رسول اللَّه أيّنا أحب إليك انا أم علي؟

قال النبي (ص):

أنتِ أحبّ إلي و علي (ع) اعزّ عليّ منك. فعندها قال سيّدنا و مولانا الإمام علي بن ابي

طالبٍ (ع) الم اقل لك: أنا ولد فاطمه ذات التقي؟

قالت فاطمه (س): و أنا ابنه خديجه الكبري.

قال:

و انا ابن الصفا.

قالت:

انا ابنه سدره المنتهي، قال:

و أنا فخرالوري قالت:

و انا ابنه من دني فتدلّي و كان من ربه قاب قوسين او ادني … (352)

روايت شده كه روزي حضرت علي (ع) و همسرش حضرت زهرا (س) به صحرا رفتند به هنگام خوردن خرما با گفتن كلماتي مزاح كردند. علي (ع) فرمود:

اي فاطمه (س)!

رسول خدا (ص) مرا بيشتر دوست مي دارد.

حضرت زهرا (س) گفت:

از سخن تو در عجبم!

آيا مي شود پيامبر اكرم (ص) تو را بيش از من دوست داشته باشد در حالي كه من ميوه ي دل او و عضوي از پيكرش و شاخه اي از شاخسارش مي باشم و غير از من فرزندي ندارد؟!

علي (ع) فرمود:

اي فاطمه (س)!

اگر سخن مرا قبول نداري بيا تا نزد پدرت حضرت رسول (ص) برويم!

سپس آن دو با هم نزد پيامبر (ص) رفتند.

حضرت فاطمه (س) گفت:

اي رسول خدا (ص)!

كدام يك از ما دو نفر نزد تو محبوب تريم؟ من يا علي (ع)؟!

رسول خدا (ص) فرمود:

تو نزد من محبوب تري و علي (ع) از تو براي من عزيزتر است.

به دنبال فرمايش حضرت رسول (ص) علي (ع) گفت:

آيا من به تو نگفتم كه فرزند فاطمه ي با تقوايم؟

زهرا (س) فرمود:

من نيز دختر خديجه ي كبرايم. علي (ع) گفت:

من فرزند صفايم. فاطمه (س) گفت:

من دختر سدره المنتهي مي باشم. علي (ع) گفت:

من فخر كائناتم. فاطمه (س) گفت:

من دختر كسي هستم كه به خدا نزديك و نزد او آن چنان گرامي شد كه گويي به فاصله دو تير كمان يا نزديك تر، به پدرش قرار گرفت …

از روايت فوق الذكر و نقل اين ماجراي تاريخي

حدّاقل مي توانيم نتيجه بگيريم كه حضرت زهرا (س) و علي (ع) تفريح داشته اند.

توصيه ي حضرت زهرا (س) به اميرالمؤمنين (ع) در ازدواج با اَمامه (353)

از حضرت ابوذر آمده است كه در حبشه به جعفر طيّار برادر اميرالمؤمنين (ع) كنيزي اهدا شد، كه جعفر (ع) پس از ورود به مدينه آن را به حضرت علي (ع) اهدا كرد، كه از وجود او در كارهاي جزيي خانه استفاده شود.

علي (ع) احساس كرد؛ ممكن است حضور او در خانه ي اميرالمؤمنين (ع) براي فاطمه ي زهرا (س) ملال آور باشد، از اين جهت مولاي متقيان او را آزاد ساخت … (354)

فاطمه (س) نيز متقابلاً از امير المؤمنان رضايت كامل داشت و سعي مي كرد حقوق شوهرش را به طور كامل انجام دهد و مشكلي براي حضرت پيش نيايد …

حتي براي پيشگيري از مشكلات آينده و بعد از وفات او سفارش كرد با دختر خواهرش امامه كه دختر شايسته و خوبي بود، ازدواج كند، تا هم مشكل نداشتن همسر جبران گردد و هم در اثر علاقه و عاطفه ي قرابتي، تنهايي و يتيمي فرزندان زهرا (س) تا حدودي تأمين شود. متن وصيت حضرت زهرا (س) در اين مورد:

«يابن عمّ رسول اللَّه!

اوصيك اوّلا ان تتزوج بعدي بابنه اختي «أمامه» فانها تكون لولدي مثلي، فانّ الرّجال لابدّ لهم من النّساء.»

اي پسر عموي پيامبر (ص)!

نخستين وصيّت من اين است كه بعد از من با دختر خواهرم امامه ازدواج كن، زيرا او براي فرزندانم مثل من مهربان است و از سوي ديگر، داشتن همسر براي مردان يك ضرورت محسوب مي گردد.

اين حديث كه با عبارات مختلف در منابع شيعه و سني آمده، مي رساند كه فاطمه (س) در استيفاي حقوق شوهر، حتّي دوران پس از وفاتش را نيز در نظر مي گيرد و

شوهرش را به انتخاب همسر سفارش مي كند، زيرا چنانچه در حديث به طور منصوص العلّه اشاره گشته، معمولاً مرد بدون زن و زن بدون شوهر، نمي تواند زندگي مطلوب داشته باشد از اين جهت

حضرت علي (ع) بعد از شهادت حضرت فاطمه (س)، در مدّت كمتر از يك هفته با أمامه ازدواج نموده و زندگي مشترك با وي را شروع كرد. (355)

رفتار با فرزند

انتخاب بهترين نام ها براي فرزندان

يكي از وظايف اوليّه والدين در برابر فرزندان خود و يكي از هديه هاي ماندگار والدين به فرزند انتخاب نام نيكو و ارزشي براي آنها است.

پيروي از اسوه هاي انسانيّت، در همه ي مراحل و شئونات زندگي سفارش شده است.

چرا كه اقتداي به خوبان، زندگي را پر از خير و خوبي مي سازد و غذاي روحي و كمالات انساني را به سرعت در انسان احياء مي گرداند. از جمله سفارش شده است، نام كودكان بر اساس نام ناموران صالح و شايسته انتخاب گردد كه اين امر علاوه بر آثار مثبت رواني براي كودكان، نوعي احياء و بزرگداشت نام زنان و مردان صالح روزگار است و به تصديق روايات، داراي آثار وضعي نيز مي باشد.

حضرت فاطمه ي زهرا (س) در اين خصوص دقت و حسّاسيّتي خاص داشت و نام فرزندان خود را از طريق هدايت گريهاي پيامبر اكرم (ص) انتخاب مي نمود، نامهايي كه حتّي در معناي لفظي نيز زيبايي و ملاحت دارند.

در يكي از روايات نام حضرت زهرا (س) به عنوان نام با بركت معرفي شده كه از خانه و خانواده، فقرزدائي مي كند.

«قال الامام الكاظم (ع):

لا يدخل الفقر بيتا فيه اسم محمّد او احمد او علي او الحسن او الحسين او جعفر او طالب او عبدالله او فاطمه من النساء.» (356)

امام كاظم حضرت موسي

بن جعفر (ع) مي فرمايند:

در خانه اي كه نام محمّد يا احمد يا علي يا حسن و حسين يا جعفر يا طالب يا عبدالله يا فاطمه باشد فقر وارد نمي شود.

عقيقه دادن و گفتن اذان در گوش نوزاد

صدقه و عقيقه ي قرباني (كه در واقع مي توان آن را بيمه ي سلامتي شمرد) از مستحباتي است كه در اسلام، تأكيد زيادي بر آن شده است.

نقل شده است كه فاطمه (س) هرگاه صاحب فرزندي مي شد، براي او گوسفندي عقيقه مي داد، سپس روز هفتم، سر طفل را مي تراشيد و برابر وزن موهاي او نقره صدقه داده، براي قابله و همسايه ها هديه مي فرستاد و ديگران را در شادي خود سهيم مي كرد. (357)

يكي ديگر از سنّتهاي جاري در زندگي صدّيقه ي كبري (س) گفتن اذان در گوش راست و اقامه در گوش چپ فرزند بود.

آن حضرت به خوبي مي دانست كه بايد كودك را از همان لحظات اول زندگي با كلماتي چون اللَّه، محمّد، نماز … آشنا كرد كه اين آشنايي، به يقين در جهت گيري تمايلات روحي او به ملكوت اعلي اثر خواهد گذاشت.

اظهار محبت نسبت به فرزندان (358)

در نزد دانشمندان فنّ تربيت و روانشناسان، اين مطلب به اثبات رسيده كه اطفال در تمام دوران كودكي، به محبّت و اظهار علاقه نيازمندند. كودك مي خواهد پدر و مادر بيش از ديگران، او را دوست بدارند و نسبت به او اظهار علاقه نمايند. كودك چندان توجهي ندارد كه در كاخ زندگي مي كند يا در كوخ، لباس و خوراكش خيلي اعلا است يا نه. اما بدين موضوع كاملاً توجّه دارد كه دوستش دارند يا نه. اين احساس دروني كودك را چيزي جز اظهار محبّت و نوازش ارضا نمي كند. سرچشمه ي اخلاق و شخصيت آينده ي او همين اظهار محبت ها است.

همين آغوش گرم مادر و نوازشهاي مخلصانه ي پدر است كه روح بشر دوستي و علاقه ي به هم نوع را در كودك مي دمد، براي اظهار همدردي و كمك به ديگران آماده اش مي سازد،

همين نوازشهاي بي شائبه است كه كودك را از ترس و تنهايي و ضعف نجات مي دهد و به زندگي اميدوار مي سازد. همين مهرورزي ها و بوسه هاي بي شائبه است كه روح خوشبيني و خوشخويي را به او تلقين مي كند و او را به سوي زندگي اجتماعي، تعاون و همكاري هدايت مي نمايد. از عزلت گوشه گيري نجاتش مي دهد. به واسطه ي همين نوازشها است كه كودك احساس شخصيت مي كند و خودش را لايق دوستي مي داند.

كودكي كه از جهت محبّت كمبود داشته باشد، معمولاً ترسو، خجول، ضعيف، بدبين، گوشه گير، بي علاقه و پژمرده و حتّي مريض بار مي آيد. گاهي هم ممكن است براي اظهار عكس العمل و نشان دادن بي نيازي، دست به اعمالي نظير جنايت، دزدي و قتل نفس بزند تا بدين وسيله از اجتماعي كه او را دوست ندارد، انتقام گيرد و تظاهر به بي نيازي كند.

پس محبّت و نوازش كودك يكي از احتياجات ضروري او بشمار مي رود و براي پرورش او ضرورت دارد.

درس مذكور در خانه ي زهرا (س) به طور كامل اجرا مي شد و پيغمبر اكرم (ص) عملاً آنرا به فاطمه (س) ياد مي داد.

روايت شده:

وقتي امام حسن (ع) به دنيا آمد او را در پارچه ي زردي پيچيده خدمت رسول خدا (ص) آوردند.

فرمود:

مگر به شما نگفتم:

نوزاد را در پارچه ي زرد نپيچيد؟

سپس لباسهاي زرد حسن (ع) را دور انداخت و او را در پارچه ي سفيدي پيچيد. در بغل گرفت و شروع كرد به بوسيدن و همين عمل را، نسبت به امام حسين (ع) نيز انجام داد. (359)

روايت شده روزي رسول اكرم (ص) به نماز جماعت مشغول بود.

هرگاه به سجده مي رفت، امام حسين (ع) بر پشت او سوار مي شد و پاهايش را حركت مي داد. وقتي مي خواست

سر از سجده بردارد حسين (ع) را مي گرفت و به آرامي كنار مي گذاشت. هنگامي كه دوباره به سجده مي رفت، باز امام حسين (ع) بر شانه ي آن جناب سوار مي شد، پيغمبر (ص) او را مي گرفت و كنار مي گذاشت. پيغمبر (ص) با همين كيفيت نمازش را به پايان رسانيد. يك نفر يهودي كه جريان را مشاهده مي كرد عرض كرد:

شما نسبت به كودكانتان طوري رفتار مي كنيد كه ما از آن امتناع داريم!

پيغمبر (ص) فرمود:

شما هم اگر به خدا و رسول ايمان داشتيد نسبت به كودكان مدارا مي نموديد.

يهودي به واسطه ي اين رفتار پيغمبر (ص) مسلمان شد. (360)

روزي رسول خدا (ص) امام حسن (ع) را مي بوسيد و نوازش مي كرد «اقرع بن حابس» عرض كرد:

من ده فرزند دارم ولي تا حال هيچ يك از آنان را نبوسيده ام.

پيغمبر اكرم (ص) غضبناك شد و فرمود:

اگر خدا محبت را از قلب تو گرفته من چه كنم؟

هر كس نسبت به اطفال ترحم نكند و احترام بزرگسالان را نگه ندارد از ما نيست. (361)

روزي رسول خدا (ص) از در خانه ي فاطمه عبور كرد، صداي گريه ي حسين (ع) را شنيد. فاطمه (س) را صدا زد و فرمود:

مگر نمي داني گريه ي حسين (ع) مرا اذيت مي كند. (362)

«ابوهريره» مي گويد:

روزي پيغمبر (ص)، حسن و حسين (ع) را بر دوش مبارك سوار نموده بود.

در بين راه گاهي حسن را (ع) مي بوسيد و گاهي حسين (ع) را. مردي عرض كرد:

يا رسول اللَّه اين دو كودك را دوست داري؟.

فرمود:

آري. هر كس حسن و حسين (ع) را دوست بدارد با من دوستي نموده و هر كس با آنان دشمني كند با من دشمني كرده است. (363)

پيغمبر (ص) گاهي به فاطمه (س) مي فرمود:

حسن و حسين (ع)

را بياور. وقتي آنان را خدمت آن حضرت مي برد، آنها را به سينه مي چسبانيد و مانند گل مي بوييد. (364)

ابوهريره مي گويد:

پيغمبر (ص) را ديدم كه دهان حسن و حسين (ع) را مي مكيد چنان كه خرما را مي مكند. (365)

توجه به نيازهاي كودكان

از عوامل مؤثر در سلامت و نشاط روحي و جسمي فرزند، تغذيه و بهداشت است.

تأمين اين گونه نيازها جسم و روح كودك را آرام و آسوده نگه مي دارد، سلامتي و صلابت روح او را تا پايان عمر تضمين مي كند. ناهنجاريهاي فراواني كه در انسانهاي بزرگ ديده مي شود، بنوعي ريشه در نيازهاي اين دوره از زندگي آنها دارد. علاوه بر اين، نبايد از تأثيرگذاري متقابل روح و جسم غافل بود.

بي شك، يك جسم بيمار، روح را پژمرده و بي نشاط مي سازد، همانگونه كه روح افسرده، موجب اخلال در فعاليتهاي بدن مي گردد.

بارها در تاريخ خوانده ايم كه گاه، فاطمه ي زهرا (س) شكم فرزندان را به قيمت گرسنگي خود، سير مي كرد.

زماني كه مسلمانان به علّت كمبود آب، سخت در مضيقه بودند، فاطمه (س)، حسن و حسين (ع) را نزد پيامبر (ص) برد و عرض كرد اي رسول خدا (ص)!

فرزندان من خردسالند و تحمّل تشنگي در توان آنها نيست.

پيامبر (ص) كه نگراني دخترش را در اين رابطه، به جا و به موقع ديد، زبان مباركش را در دهان حسن و حسين (ع) قرار داد و با تر كردن دهان آنها، حضرت زهرا (س) را از نگراني درآورد و آن دو طفل كوچك را نيز از تشنگي مفرط نجات داد. (366)

عطوفت و مهر مادري در حضرت زهرا (س) به قدري بود كه در لحظات پاياني عمر خود، سخت نگران حال فرزندانش بود.

شايد بيشترين نگراني آن

حضرت براي محروميّت آنها از مادر بود، زيرا او مي دانست كه پس از شهادتش، هيچكس نمي تواند مهر و محبّت مادري را نسبت به آنها داشته باشد. فاطمه ي زهرا (س) براي اينكه فرزندانش از اين نعمت بزرگ يعني محبّت مادرانه، كاملاً محروم نمانند، به حضرت علي (ع) پيشنهاد كرد و از ايشان خواست كه پس از او، كسي را به همسري انتخاب كند، كه بتواند از عهده ي اين مهم برآيد. (367)

پس از رحلت رسول گرامي (ص)، مقداري از غمهاي حضرت زهرا (س) به محروميت فرزندانش از محبّت پيامبر (ص)، مربوط مي شد و گاهي با قلبي سوزان، خطاب به فرزندانش چنين مي گفت:

كجا رفت پدرتان، پيامبر (ص) كه شما را عزيز مي داشت؟

او شما را بر دوش خود سوار مي كرد و به شما مهرباني مي نمود. كجا رفت جدّ بزرگوارتان كه از همه به شما مهربانتر بود، آن گونه كه نمي گذاشت شما بر روي زمين راه برويد و هميشه شما را در آغوش خود داشت

آه! كه ديگر او را نمي بينم كه شما را بر دوش گرفته باشد. (368)

توجّه به بازي و تحرّك كودكان

علي رغم اينكه ظهور اسلام در محيطي كاملاً بي فرهنگ و دور از تمدّن بود، اما برنامه و شيوه هاي ارائه شده از طرف اولياي دين، هميشه با انسانها از هر تمدّن و فرهنگي سازگار است.

از جمله مواردي كه در شيوه ي تربيت حضرت زهرا (س) جايگاه خاصّي داشت، تحرّك و بازي كودكان بود.

اين فعاليّت و تكاپو به قدري براي سلامتي و رشد مناسب كودك، ضروري است كه حتي براي تشويق آنها به تحرّك و بازي، بزرگترها نيز بايد تن به بازي و جست و خيز بدهند.

بازي در دوران كودكي به منزله ي واكنش كودك در برابر

عوامل محيطي و بروز استعدادهاي نهفته ي اوست كه تأثيرات آن در كنار تقويت جسم و افزايش بنيه ي كودك، قابل توجه است.

همچنين بازي، در پرورش نيروي ابداع و ابتكار كودك بي نهايت مؤثّر است.

بنابراين غفلت از بازي به هيچ وجه به صلاح كودك و والدين او نيست.

همبازي شدن رسول معظم اسلام (ص) با فرزندان دخترش زهرا (س) بيانگر اين نكته ي مهم است كه بازي و تحرّك كودك، يكي از لوازم تربيت صحيح محسوب مي شود.

حضرت علي و فاطمه (ع) در خانه به بازي بچّه ها توجه كافي مبذول مي داشتند و همين امر، موجب شادابي و نشاط روزافزون آنها مي شد.

در مقابل، خانه هايي كه براي كودك، محيط مناسب و دلنشين براي بازي و تحرّك نيست، در روحيّه و شخصيّت اعضاي خردسال آن خانه، اثر نامطلوبي دارد، نبايد فراموش كرد كه تحرك و بازي، اقتضاي طبيعت و سن كودك است و پدر و مادر وي وظيفه دارند شرط و لوازم اين مهم را براي كودكان خود فراهم سازند.

حضرت فاطمه (س) از همان كودكي با فرزندانش همبازي مي شد و به اين نكته نيز توجّه داشت كه در بازي، نوع الفاظ و حركات مادر، سرمشق كودك، قرار مي گيرد؛ بنابراين بايد از كلمات و جملات مناسبي استفاده كرد. علاوه بر اين بايد در قالب بازي هاي كودكانه شخصيت كودك را تقويت نمود، او را به داشتن افتخارات و ارزشهاي اكتسابي، تحريك و تهييج كرد. اينها همه مرهون در پيش گرفتن شيوه هاي صحيح در اين رابطه است. (369)

استفاده از جاذبه شعر در تربيت كودكان

شكي نيست كه لالائي هاي دوره كودكي جاذبه ي خاصي همراه با حلاوت فراموش نشدني در ذهن انسان داشته و در تقويت و تثبيت ارزشهاي اخلاقي، اجتماعي و حتّي ارائه الگو

و اسوه شخصيّتي مي تواند، نقش خطير ايفا نمايد، بنابراين حضرت زهراي مرضيّه (س) اين عنصر تربيتي را با استفاده از ذوق شعري خويش به بهترين وجه به كار ميگرفت و اشعار سرشار از مضامين بلند را در ساعات بازي بچّه ها مي خواند كه آنها را سرگرم كرده و مفاهيم والاي ارزشي را به فرزندانش تلقين مي كرد.

به عنوان نمونه خطاب به امام حسن مجتبي (ع) مي فرمود:

اشبه اباك يا حسن و اخلع عن الحلق الرسن

و اعبد الها ذالمنن و لا توال ذاالاحسن (370)

يعني اي حسن جان همچون پدرت - علي (ع) باش و ريسمان را از اطراف حق بردار.

خداوند صاحب نعمتها را پرستش كن و با افراد كينه توز دوستي مكن.

در جاي ديگر خطاب به امام حسين (ع) اين سروده را مي خواندند:

انت شبيه بابي لست شبيها بعلي

عزيز دلم - تو به پدرم رسول اللَّه شباهت داري شبيه پدرت علي (ع) نيستي. در حالي كه حضرت زهرا (س) اين شعر را خطاب به امام حسين (ع) مي خواندند و با او بازي مي كردند حضرت علي (ع) شنيدند و تبسّم كردند. (371)

ارج نهادن به شخصيت فرزندان

دانشمندان روانشناس مي گويند:

تربيت كننده بايد شخصيت كودك را پرورش دهد و اعتماد به نفس را به او تلقين كند. او را بزرگ نفس و با شخصيت بار بياورد.

مربي اگر به كودك احترام نگذاشت و او را كوچك شمرد و شخصيّت او را خرد كرد، طبعاً ترسو و بي شخصيّت بار مي آيد و خودش را زبون و بي ارزش مي پندارد. هنگامي كه بزرگ شد خودش را كوچكتر از آن مي داند كه به كارهاي بزرگ اقدام كند. چنين فردي در اجتماع منشأ اثر واقع نخواهد شد و به آساني زير بار ذلّت خواهد رفت. اما

اگر خودش را بزرگ و با شخصيت دانست، به كارهاي پست، تن نمي دهد و زير بار خواري و ذلّت نمي رود. اين شخصيت نفساني تا حدودي، به تربيت خانوادگي و روحيّات پدر و مادر بستگي دارد.

روانشناسان براي تقويت روحي كودك مطالبي را به تربيت كنندگان توصيه مي كنند كه از جمله ي آنها موضوعات زير است:

اوّل - اظهار علاقه، محبّت و نوازش كودك. اين موضوعي است كه در ابتداي سخن بدان اشاره شد. و گفتيم كه حسن و حسين (ع) از جهت محبت پدر و مادر و رسول خدا (ص) به قدر كافي برخوردار بودند.

دوّم - بايد صفات خوب كودك را يادآوري كرد و او را در حضور خودش و ديگران تعريف و توصيف نمود. و بزرگي نفس را به او تلقين كرد.

رسول خدا (ص) بارها مي فرمود:

حسن و حسين (ع) بهترين جوانان اهل بهشتند و پدرشان از آنان بهتر است. (372)

پيغمبر اكرم (ص) به حسن و حسين (ع) مي فرمود:

شما ريحان خدايي هستيد. (373)

«ابوبكر» مي گويد:

پيغمبر (ص) روي منبر نشسته بود و حسن (ع) در پهلويش قرار داشت.

گاهي به مردم نگاه مي كرد و گاهي به حسن (ع) و مي فرمود:

فرزندم حسن (ع)، آقا و بزرگ است، به بركت او در بين امتم صورت گيرد. (374)

«جابر» مي گويد:

روزي داخل خانه ي رسول خدا (ص) شدم ديدم حسن و حسين (ع) بر پشت آن حضرت سوارند و آن جناب با دست و پا راه مي رود و مي فرمايد:

بهترين شتر، شتر شما است و بهترين سوار شماييد. (375)

«يعلي عامري» مي گويد:

رسول خدا (ص) روزي حسين (ع) را ديد كه با بچّه ها بازي مي كند، پس دست مباركش را دراز كرد تا او را بگيرد. حسين (ع) به اين طرف

و آن طرف مي دويد. پيغمبر اكرم با شوخي و تبسّم او را در بغل گرفت. آنگاه يكي از دستهايش را زير چانه ي او و دست ديگرش را پشت گردن نهاد و دهان مباركش را بر لبهاي او گذاشته مي بوسيد و مي فرمود:

حسين (ع) از من و من از حسينم، هر كس او را دوست بدارد، خدا را دوست داشته است.

حسين (ع) فرزند دختر من است. (376)

علي بن ابي طالب (ع) به حسن و حسين (ع) مي فرمود:

شما پيشواي مردم و بزرگ جوانان اهل بهشتيد و از ارتكاب گناه معصوميد. خدا لعنت كند كسي را كه با شما دشمني كند. (377)

حضرت فاطمه روزي حسن و حسين (ع) را خدمت رسول خدا آورد و عرض كرد:

يا رسول اللَّه حسن و حسين (ع) فرزند شما هستند. چيزي به ايشان عطا كن.

فرمود:

هيبت و سيادت خود را به حسن (ع) بخشيدم و شجاعت وجود خودم را به حسين (ع) دادم. (378)

«سلمان فارسي» مي گويد:

حسين (ع) را ديدم كه بر زانوي رسول خدا (ص) نشسته بود.

او را مي بوسيد و مي فرمود:

تو بزرگ و بزرگ زاده و امام و پسر امام و پدر امامان هستي.

تو حجّت، پسر حجّت و پدر نُه حجّت مي باشي كه آخرشان قائم (عج) است. (379)

آري پيغمبر اكرم (ص) در پرورش شخصيت اولاد زهرا (س) كوشش مي كرد و زهرا و علي (ع) نيز از همين برنامه متابعت مي كردند. هرگز نشد كه كودكان را تحقير كنند و شخصيّت آنها را در حضور ديگران كوچك سازند. و ضربه و شكست بر روحشان وارد نمايند. بدين علّت، طبعاً بزرگ و آقا تربيت شده اند.

روايت شده كه شخصي مرتكب گناهي شد كه مستوجب كيفر بود، پس خودش را از رسول

خدا (ص) پنهان داشت تا گاهي كه حسن و حسين (ع) را در بين راه ملاقات نمود، آنان را بر دوش گرفته خدمت رسول خدا (ص) مشرّف شد؛ عرض كرد:

يا رسول اللَّه حسن و حسين (ع) را شفيع قرار دادم.

پيغمبر اكرم (ص) خنديد و فرمود:

ترا بخشيدم. سپس به حسن و حسين (ع) فرمود:

شفاعت شما را قبول كردم. (380)

براي همين عظمت و بزرگي نفس بود كه حسين بن علي (ع) با سپاه مختصري كه داشت، در مقابل سپاه بيشمار يزيد پايداري كرد و مردانه جنگ نمود و تن به ذلّت و خواري نداد. مي فرمود:

مانند بندگان فرار نمي كنم و تسليم خواري و ذلت نمي شوم. (381)

در اثر همين تربيت بود كه زينب كبري (س) با آن همه مصيبت هايي كه ديد خود را در قبال دستگاه ستمگر يزيد نباخت و مرعوب آنان نشد و به وسيله ي خطابه هاي شورانگيزش شهر كوفه و شام را منقلب ساخت و دستگاه جبّار و خونخوار يزيديان را رسوا و مُفتضح ساخت.

توجّه دادن فرزندان به رعايت نظم و حقوق ديگران

از ديگر مطالبي كه بايد همواره مورد توجّه و دقّت پدر و مادر و ساير مربيّان قرار گيرد كه مراقب كودك باشند تا از حق خودش تجاوز نكند و حقوق ديگران را نيز محترم بداند. كودك بايد منظّم باشد. بايد نظم در زندگي را به او ياد داد. بايد چنان تربيت شود كه نه از گرفتن حقّش عاجز باشد و نه حقوق ديگران را پايمال كند. البته شالوده ي اين صفت در خانه و به دست پدر و مادر ريخته مي شود، پدر و مادر بايد نسبت به تمام كودكانشان يك جور رفتار كنند، هيچ يك را بر ديگري مقدّم ندارند. بين پسر و دختر

و كوچك و بزرگ و زشت و زيبا و خوش فهم و بد فهم فرق نگذارند. حتّي در مورد اظهار محبّت و علاقه هم با همه ي آنان يك جور رفتار كنند. تا حسّ حسد و كينه توزي در بينشان به وجود نيايد. و سركش و متجاوز بار نيايند.

اگر كودك ديد در خانه ي خودشان كاملاً حقوق افراد مراعات مي شود، مي فهمد كه در اجتماع هم بايد حقوق افراد را محترم شمرد. اما اگر در خانه هرج و مرج بود و حقوق افراد مراعات نشد، خوي سركشي و تجاوز در كودك تقويت مي شود. اگر كودك در مغازه ي نانوايي، يا در موقع سوار شدن به اتوبوس، يا در هنگام رفتن به كلاس و بيرون آمدن از مدرسه، نوبت ديگران را رعايت نكرد و حق سايرين را تضييع نمود، پدر، مادر و يا مربيّان ديگر او را در اين عمل تشويق كردند، به آن كودك معصوم خيانت نموده اند، زيرا از آغاز كودكي مي پندارد كه زورگويي و تعدّي بر ديگران و تقدّم بي جهت، يك نوع زرنگي و هنر است.

چنين فردي وقتي وارد اجتماع شد يا در رأس كاري قرار گرفت، تمام مقصدش كوبيدن و پايمال كردن حقوق ديگران خواهد بود و به غير از نفع شخصي خودش هيچ هدف و منظوري نخواهد داشت.

درس مراعات حقوق ديگران به طور كامل در خانه ي حضرت زهرا (س) اجرا مي شد. به قدري در اين باره دقت مي شد كه حقوق و نظم را در كوچكترين موارد مراعات مي كردند.

از باب نمونه: علي بن ابي طالب (ع) مي فرمايد:

روزي پيغمبر اكرم (ص) در منزل ما استراحت مي كردند، حسن (ع) آب خواست.

رسول خدا برخاست قدري شير دوشيد و در ظرفي كرده و

دست حسن (ع) داد. حسين (ع) از جاي خويش بلند شد خواست كاسه ي شير را از دست حسن (ع) بگيرد، اما پيغمبر اكرم (ص) جلو حسين (ع) را گرفت و نگذاشت شير را از حسن (ع) بگيرد.

حضرت زهرا (س) كه اين منظره را تماشا مي كرد عرض كرد:

يا رسول اللَّه گويا حسن (ع) را بيشتر دوست داري؟.

پاسخ داد:

چنين نيست، بلكه علت دفاع من از حسن (ع) اين است كه او حقّ تقدّم دارد و زودتر از حسين (ع) تقاضاي آب كرده، بايد نوبت را مراعات نمود. (382)

عدم تبعيض بين فرزندان

پدر يا مادر نبايد در ميان فرزندانشان، بدون جهت فرق بگذارند و از اين طريق حسادت و كينه توزي را در ميان آنان ايجاد نمايند.

رسول خدا (ص) مي فرمايند:

«اعدلوا بين اولادكم كما تحبّون ان يعدلوا بينكم في البرّ و اللّطف». (383)

در ميان فرزندان خود به عدالت رفتار كنيد، همانگونه كه دوست داريد ديگران در مورد شما به عدالت و محبّت رفتار كنند.

حضرت فاطمه (س) در پرورش فرزندان عزيز خود طوري رفتار مي كرد كه همه را از عدالت پروري خويش خشنود مي ساخت و با عواطف محبّت آميز مادري تك تك آنان را به اين صفت انساني و اسلامي تشويق مي كرد.

روزي دو فرزند دلبند فاطمه (س)، حسن و حسين (ع) در حضور پيامبر خدا (ص) كشتي گرفته بودند، در اين ميان فاطمه (س) شنيد كه پدر بزرگوارش، امام حسن (ع) را به پيروزي بر امام حسين (ع) ترغيب مي كند، حضرت زهرا (س) بر اساس روح دادگري عرض كرد:

پدرجان!

فرزند بزرگ را عليه فرزند كوچك تحريك مي كني؟

رسول گرامي اسلام (ص) فرمودند:

تو اطّلاع نداري كه برادرم جبرئيل حسينم (ع) را بر حسنم (ع) تحريك مي نمايد. (384)

اگر چه رسول

خدا (ص) در برابر تحريك جبرئيل (امام حسين (ع) را عليه امام حسن (ع) تحريك مي كرد) امام حسن (ع) را عليه امام حسين (ع) ولي در ظاهر، حضرت فاطمه (س) را تحريك مي كرد. از آن اطلاع نداشت و لذا به صورت سؤالي خواسته اش را مطرح ساخت و روح دادگريش را در مورد فرزندانش نشان داد.

و در يك قضيه ي ديگر آمده است:

روزي امام حسن (ع) با امام حسين (ع) در كنار يكديگر مشغول نوشتن خط بودند و هر يك بر ديگري مي گفت:

خطّ من بهتر از خطّ تو است و سرانجام داوري را به مادرشان موكول كردند، ولي آن حضرت براي اينكه دل هيچ كدام را نشكند، از داوري خودداري كرد و موضوع را به اميرالمؤمنين (ع) موكول نمود. اميرالمؤمنين (ع) اين قضيه را به پيامبر خدا (ص) و آن حضرت نيز به جبرئيل و به ترتيب، كار داوري به اسرافيل و در نهايت به خداي عالميان كشيده شد.

جبرئيل از جانب خدا ابلاغ كرد، كه فاطمه (س) بايد بين آن دو داوري كند. آن مادر مهربان و دادگر فرمود:

اي فرزندان عزيزم!

من دانه هاي اين گردنبند را در ميان شما به زمين مي ريزم، هر كس بيشتر آنها را بردارد خط او بهتر است.

بلافاصله گردنبند را از گردنش باز كرد و دانه هاي آن را در برابر دو نور ديده اش به زمين ريخت و جبرئيل به امر الهي اين منظره ي زيبا را تماشا مي كرد، چون آن نور چشمان زهرا (س)، هر كدام به طور مساوي دانه ها را برداشتند، جبرئيل به امر خدا آن يك دانه باقيمانده را دو قسمت كرد و هر كدام يك نصفه را برداشت و دل هيچكدام شكسته

نشد. (385)

اين دو قضيه كه نمونه اي از صدها جريان دادگري فاطمه (س) با فرزندانش مي باشد، مي رساند كه حضرت طوري عمل كرد، كه نور ديدگانش ضمن كمال يابي و كمال جويي، نسبت به همديگر بسيار مهربان و دلسوز باشند و در برخورد و رفتار خانوادگي احترام يكديگر را حفظ كنند.

به همين جهت بود كه امام حسين (ع) احترام خاصي به امام حسن (ع) مي گذاشت و در حضور او صحبت نمي كرد.

(ما تكلّم الحسين بين يدي الحسن اعظاما له …) (386)

و به خواهرش زينب (س) فوق العاده علاقه مند بود و به احترام او - با اينكه كوچك تر از او بود - از جايش بلند مي شد. و همچنين محبّت و احترام متقابل زينب به برادرانش …

برخوردار نمودن فرزندان از عواطف پاك مادري

در يكي از روزها بلال در نماز صبح تأخير كرد و از آن ماند، پيامبر (ص) به او فرمود:

«ما حبسك؟

فقال:

مررت به فاطمه (س) و هي تصلحن و الصبيّ يبكي فقلت لها ان شئت كفيتك الرحي و كفيتني الصبي و ان شئت و ان شئت كفيتك الصبي و كفيتني الرحي فقالت:

انا ارفق با بني منك فذاك حبسني فقال فرحمتها رحمك اللَّه.» (387)

«چه چيز تو را نگه داشت و مانع شد؟

عرض كرد برخورد به فاطمه (س) كردم در حال آسياب كردن بود و پسر بچّه اش گريه مي كرد.

به او گفتم:

اگر بخواهي من عهده دار آسياب كردن مي شوم و تو عهده دار بچه، اگر هم بخواهي من بچّه را نگه مي دارم و تو آسياب نمودن را انجام دهي؟

فرمود:

من از تو به پسرم مهربانتر و مناسبترم.

اين كار مرا نگه داشت.

پيامبر اكرم (ص) فرمود:

پس تو به فاطمه (س) مهرباني كردي خداوند تو را رحمت كند.

اميد دادن به فرزندان در اجابت خواسته هاي مشروع

حضرت فاطمه (س) در برخورد با فرزندانش كاملاً مراقب بود و نكات تربيتي را خيلي خوب رعايت مي كرد. خواسته هاي فرزندانش را به گونه اي پاسخ مي داد كه آنها احساس كمبود و يا حقارت در خود نكنند.

به عنوان مثال، روايتي است از شيخ مفيد كه حضرت ثامن الائمه (ع) فرمود:

روزي امام حسن (ع) و امام حسين (ع) از كهنگي لباس خود به مادر شكايت كردند و ايام عيد نزديك بود، گفتند:

اي مادر!

اطفال عرب به انواع جامه هاي فاخر مزيّن گشته اند و به آن مفاخرت مي نمايند. شما چرا از براي ما لباس نو تهيه نمي كنيد؟

فرمود:

عزيزانم من در انديشه ي شما هستم و اميدوارم كه تا هنگام عيد خياط لباسهاي شما را دوخته به شما برساند. آن دو بزرگوار منتظر بودند تا آنكه شب

عيد شد، باز همان لباس نو را مطالبه كردند.

حضرت فاطمه (س) ايشان را تسلّي داد. و به گوشه اي آمد از روي خضوع و خشوع دست نياز به درگاه خداوند بلند كرد و عرض كرد:

اي خداي مهربان تو قادري دل فرزندان مرا خوش نمايي به جامه اي، كه من به ايشان وعده داده ام به اميد فضل تو. هنوز سخنان فاطمه (س) تمام نشده بود كه شخصي در خانه را زد، فاطمه (س) پشت در آمد، فرمود:

كيستي؟

عرض كرد، منم خيّاط، جامه هاي حسنين (ع) را آورده ام. فاطمه ي زهرا (س) ديد شخصي بقچه اي در زير بغل دارد و تسليم آن بانو نمود، چون آن را گشود، ديد دو عمامه، دو دراعه، دو قبا و دو جفت موزه حضرت صديقه (س) زبان به شكر و ثناي رب گشود.

فرزندان عرض كردند:

اي مادر هيچيك از كودكان عرب لباسي بدين لطافت نديده اند و نپوشيده اند در آن اثنا رسول خدا (ص) تشريف فرماي سراي فاطمه (س) شد و حسنين (ع) را در بر گرفت و مي بوسيد. پس، فرمود:

اي فاطمه (س) اين خيّاط را شناختي عرض كرد:

به خوبي او كسي را نديدم.

حضرت فرمود:

آن خازن بهشت بود و تا اين قصّه را به من خبر نداد به آسمان عروج ننمود. (388)

مطلبي كه از اين حديث برداشت مي شود، اينكه:

اميد به فضل خداوند در انسان هميشه بايد زنده باشد و و نبايد از درگاه خداوند نااميد بود، اگر انسان از خداوند بخواهد و طلب كند خداوند اجابت مي كند و بندگانش را نااميد از درگاهش بر نمي گرداند.

و مطلب ديگر كه بسيار مهم است:

برخورد حضرت، با فرزندانش را نشان مي دهد، اينكه حضرت به فرزندش دم از فقر و نداري نمي زند كه

بدين وسيله به روحيه ي فرزندانش ضربه وارد نشود و احساس كمبود و عقده ي حقارت در خود نكند. بلكه فرزندانش را هم با اميدواري به اينكه در آينده، به زودي خواسته شان برآورده مي شود، شاد و خوشحال مي كند.

توجّه به حضور و غياب فرزندان

بي توجّهي نسبت به نظارت بر فرزندان بخصوص در رفت و آمدهاي آنها نتايج زيانباري به دنبال دارد. با توجّه به خطرات و تهديدهائي كه هر لحظه سعادت يك جوان را در معرض نابودي قرار مي دهد، لازم است رفتار آنها به ويژه موقع ورود به خانه و زمان خروج از آن مورد دقّت و بررسي قرار گيرد.

گفتني است كه اعتياد، فساد، انحرافات فكري و بسياري از خطرات ديگر، از همين بي توجهي پدر و مادر آغاز مي شود.

حضرت فاطمه (س) با فداكاري و محبّت خاصّي كه نسبت به فرزندانش نشان مي داد، مراقب تمام حركات و سكنات آنها بود و به دقّت رفت و برگشت هاي آنها را زير نظر داشت.

نقل شده است كه روزي پيامبر (ص) عازم خانه ي دخترش فاطمه (س) گرديد، چون به خانه رسيد ديد فاطمه (س) مضطرب و ناراحت پشت در ايستاده است.

آن حضرت فرمود:

چرا اينجا ايستاده اي؟

فاطمه (س) با آهنگي مضطرب عرض كرد:

فرزندانم صبح بيرون رفته اند و تاكنون از آنها هيچ خبري ندارم.

پيامبر (ص) به دنبال آنها روان شد چون به نزديك غار كوه رسيد آنها را ديد كه در كمال سلامت و آرامش مشغول بازي اند آنها را بر دوش گرفت و به سوي خانه فاطمه (س) روانه شد. اين واقعه خود نمونه اي گويا از توجه و اهميت دادن حضرت زهرا (س) به حضور فرزندان خردسالش بود. (389)

آموزش ايمان و تقوي به فرزندان

بين دانشمندان بحث و گفتگو است كه برنامه ي تعليمات و تربيت هاي ديني از چه موقعي بايد درباره ي كودك اجرا گردد، گروهي معتقدند كه كودك تا به حدّ بلوغ و رشد نرسد استعداد درك افكار و عقائد ديني را ندارد و نبايد تحت تربيت ديني قرار گيرد.

گروه ديگري

عقيده دارند كه اطفال نيز لياقت و استعداد آن را دارند كه تحت تربيت ديني قرار گيرند و مربّيان مي توانند موضوعات و مطالب ديني را ساده و قابل فهم نمايند و به كودكان تلقين كنند و آنان را وادار كنند كه اعمال و برنامه هاي آسان دين را انجام دهند تا گوششان با مطالب ديني آشنا شود و با اعمال و افكار ديني نشو و نما كنند.

اسلام نظريه ي دوّم را مي پذيرد و دستور مي دهد كه كودكان را از سن هفت سالگي به نماز وادار كنيد. (390) پيغمبر اكرم (ص) تلقينات ديني را از همان اوائل كودكي و شيرخوارگي در خانه ي زهرا (س) به مرحله اجرا در آورد. هنگامي كه امام حسن (ع) به دنيا آمد و او را خدمت رسول اكرم (ص) بردند، وي را بوسيد و در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و درباره ي امام حسين (ع) نيز همين عمل را انجام داد. (391)

امام صادق (ع) مي فرمايد:

روزي پيغمبر اسلام (ص) مي خواست نماز بخواند. امام حسين (ع) پهلويش ايستاده بود، وقتي پيغمبر (ص) خواست تكبير بگويد، حسين (ع) نتوانست تكبير بگويد. رسول خدا (ص) تا هفت مرتبه تكبير را تكرار كرد تا حسين (ع) توانست تكبير بگويد. (392)

تشويق فرزندان به مسائل ديني و عبادي

يكي از محورهاي اساسي كه حضرت زهرا (س) بدان توجّه و تأكيد داشتند، بعد پرستش و گرايش فرزندان به انجام تكليف عبادي و الهي بود.

آن حضرت شوق بندگي و خضوع در برابر معبود را از همان دوران كودكي در جان فرزندان خود تقويت نموده و آنان را چنان تربيت كرد كه بهترين كارها را عبادت خداوند دانسته و از آن بالاترين لذتها را مي بردند.

دخت

گرامي رسول خدا (ص) بر اين مطلب تأكيد داشت كه بچّه ها را از كودكي به انجام تكاليف فراخواند و آنان را به خدا پيوند دهد و بذر محبّت و ارتباط با معبود را در كام آنان بيفشاند تا انجام تكليف براي آنان نه تنها رنج و مشقّتي نداشته باشد، بلكه با شوق و اشتياق به استقبال آن بروند.

بر اين اساس فاطمه (س) فرزندان خود را حتي به شب زنده داري عادت مي داد. البته او شيوه تربيت را به خوبي مي دانست و به گونه اي برخورد مي كرد كه در حدّ توان و استعداد فرزندان باشد. حضرت، در شب بيست و سوم ماه مبارك رمضان كودكان خود را به بيداري و نخفتن وادار مي كند. ممكن است كسي تعجّب كند كه او چگونه بچّه ها را به اين كار كه حتّي براي اشخاص بزرگ هم زحمت دارد، فرا مي خواند.

حضرت در روز، بچّه ها را مي خوابانيد تا كاملاً استراحت كنند و غذاي كمتري به آنان مي داد تا بدين گونه زمينه و موقعيّت بهتر و مطلوب تري از نظر جسمي و روحي براي شب زنده داري داشته باشند. او به حدّي در اين كار جدّي و قاطع بود كه نمي گذاشت احدي از اهل خانه خوابش ببرد و مي فرمود:

" محروم است كسي كه از بركات شب قدر محروم بماند."

گويا فاطمه (س) مي خواهد از كودكي در قلب پاك فرزندان خود جمال خدا را به تجلي، جان و زبانشان را به حلاوت و شيريني عبادت آشنا كند، محبوب راستين را به آنان نشان دهد تا در جواني جذب جلوه هاي دروغين نشوند. اين روش تربيتي فاطمه (س) به عنوان يك سنّت بسيار پسنديده و قابل اجرا در گفتار امامان معصوم

(ع) نيز به چشم مي خورد. (393)

مأنوس نمودن فرزندان به مسجد و دقّت در گفتار پيامبر (ص)

روزي حضرت زهرا (س) به فرزندش حسن (ع) كه هفت ساله بود فرمود:

«به مسجد برو، آنچه را از پيامبر (ص) شنيدي فراگير و نزد من بيا و براي من بازگو كن».

امام حسن (ع) همين كار را كرد و بعد به خانه بازگشت و با سخنراني شيرين خود بيانات پيامبر (ص) را براي حضرت زهرا (س) بيان نمود. هر وقت علي (ع) وارد خانه مي شد.

حضرت زهرا (س) را حافظ آياتي از قرآن كه تازه نازل شده بود مي يافت، مي پرسيد:

اين آيات و علوم تازه را از كجا دريافت كردي؟

مي گفت:

«از پسرت حسن (ع)».

روزي حضرت علي (ع) در خانه مخفي شد، حسن (ع) وارد گرديد و آنچه را از پيامبر (ص) در مسجد شنيده بود در ضمن سخنراني براي مادر تعريف كرد، ولي اين بار در سخنراني خود گير مي كرد، فاطمه (س) تعجب كرد.

حسن (ع) گفت:

«مادرم، شخص بزرگي سخن مرا مي شنود و همين موجب كندي زبان من شده است»،

در همين هنگام علي (ع) از مخفيگاه بيرون آمد و پسرش را بوسيد. (394)

تعليم فرزندان به نوع دوستي و رعايت حقوق همسايگان

از جمله روشهاي تربيتي حضرت فاطمه (س) نوع دوستي او بوده است، كه در برابر چشمان تيزبين فرزندانش، به مردم كمك مي كرد و خود گرسنه مي ماند، ولي ديگران را سير مي نمود. (395)

فاطمه (س) گرنبندش را به فقرا ايثار كرد و آنان را مورد نوازش قرار داد و از پول آن پارچه ها خريداري شد و براي بي لباسها، لباس مناسب تهيه گرديد … و پرده هاي خانه اش در اختيار پيامبر خدا قرار گرفت و از آن عريانها پوشانده شد و حديث «فاطمهُ بَضعهُ مِنّي» در حق آن حضرت صادر گشت.

آن حضرت نه تنها در مسائل اقتصادي و رفع مشكلات روزمره ي

مردم پيشگام بود، حتي از نظر اخلاقي، عواطف انساني، ارشاد، هدايت مردم نيز به كمك آنان مي شتافت، مصالح مردم را پي گيري مي كرد، در حقّشان دعا مي فرمود و از اين طريق فرزندان خويش را با چنين عواطف اسلامي پرورش مي داد.

حضرت امام حسن (ع) مي فرمايند:

شبي مادرم را ديدم كه تا صبح به عبادت پرداخت و مرتّب مؤمنين و ديگران را دعا مي كرد، ولي در حق خود ساكت بود.

از علت آن پرسيدم، فرمود:

اول همسايه، سپس خودمان. (396)

شبيه اين حديث از امام موسي بن جعفر (ع) صادر گرديده (397) و نشان مي دهد كه آن حضرت تا چه حدّي سوز اجتماعي و نوع دوستي داشته است و ديگران را بر خود و خوديها مقدّم مي داشت.

و در يك قضيه ي تاريخي ديگر آمده است، كه:

فاطمه ي زهرا (س) همچون اميرالمؤمنين علي (ع) براي بهبودي حسن و حسين (ع) از مريضي، سه روز روزه نذر كرده بود و هنگام انجام دادن آن، مجبور شد براي يك نفر يهودي به نام «شمعون» در خانه خودش كار استيجاري نموده و از اجرت آن نان جو تهيه نمايد …

چنانچه در تفسير سوره ي «هل اتي» (دهر) آمده است فاطمه و علي (ع) و ديگر خانواده ي او سه روز روزه گرفتند و هر شب موقع افطار غذاي خويش را به ترتيب به: مسكين، يتيم و اسير دادند و همين سوره در مناقب آن حضرت و ساير اهل بيت (ع) نازل گشت … (398)

اگر امام حسن (ع) سه بار اموالش را با فقرا تقسيم نموده و دو بار خلع يد كرده است؛ در دامان پر مهر و انسان ساز فاطمه (س) پرورش يافته …

«خرج من ماله مرتين و قاسم الله ثلاث مرّات

ماله (399)» و همچنين فرزندان ديگرش كه جاي بحث آن نيست.

توجّه به سلامتي فرزندان

يكي از عوامل مؤثر در سلامت و نشاط روحي و جسمي كودك، تغذيه سالم، حلال و دوست داشتني براي او يعني شير مادر است.

كه البتّه اين امر، تأثيرگذار در شخصيت انسانهاي بزرگ مي باشد. با دقّت در سيره ي فاطمه ي زهرا (س) در مي يابيم كه امر تغذيه ي كودكان دقيقاً مورد توجه ايشان بوده است.

علاوه بر اين نبايد از تأثيرگذاري متقابل روح و جسم غافل بود، بي شك يك جسم بيمار روح را پژمرده و بي نشاط مي سازد، همانگونه كه روح افسرده موجب اخلال در فعاليتهاي بدن مي گردد.

بارها در تاريخ خوانده ايم كه:

گاه فاطمه ي زهرا (س) شكم فرزندان را به قيمت گرسنگي خود سير مي كرد. زماني كه مسلمانان به علت كمبود آب سخت در مضيقه بودند فاطمه (س) حسن و حسين (ع) را نزد پيامبر برد و عرض كرد اي رسول خدا (ص) فرزندان من خردسالند و تحمّل تشنگي ندارند پيامبر (ص) كه نگراني دخترش را در اين رابطه به جا و بموقع ديد زبان مباركش را در دهان حسن و حسين (ع) قرار داد و با تر كردن دهان آنها حضرت زهرا (س) را از نگراني درآورد و آن دو طفل كوچك را نيز از تشنگي مفرط نجات داد. يكي از وظايف والدين به ويژه مادر مراقبت از سلامتي جسمي فرزندان است.

حضرت زهرا (س) به عنوان مادري نمونه در اين مورد نيز حساسيت خاص داشتند كه نمونه اي از آن در قصه ي سوره ي هل اتي و مريضي حسنين (ع) و نذر سه روز روزه ي فاطمه (س) براي بازگشت سلامتي و صحّت به فرزندان خود مي باشد.

خلاصه ي درس هايي از برنامه هاي تربيتي حضرت زهرا (س) نسبت به فرزندان

1 - مادر بايد با كودك خود مأنوس باشد و با آنان بازي كند.

2 - در

حين بازي، يكي از بهترين شرائط براي يادگيري كودك است.

3 - مادر بايد در هنگام بازي با كودك به او مطالب اخلاقي را تعليم دهد.

4 - يكي از بهترين راهها براي آموزش كودكان استفاده از شعر است.

5 - استفاده از شعر براي كودكان جالب و براي فهم و درك مطالب او مفيدتر است.

6 - مربيّان و مادران بايد به محتواي اشعار كودكان توجّه جدي داشته باشند.

7 - در اشعار و ادبيات كودكان، بايد آنان را دعوت به نيكيهاي اخلاقي و پيامهاي عالي اخلاقي كنيم.

8 - در شعر كودكان بايد به او الگو معرفي شود. (اِشْبَهْ اَباكَ .

9 - در تعليمات كودكان بايد آنان را با دستورات اخلاقي آشنا نمود.

حضرت زهرا (س) سه دستور اخلاقي داشتند.

10 - در ضمن سفارشات اخلاقي مثبت بايد كودك را از همنشيني هاي سوء نيز پرهيز داد. چون حضرت زهرا (س) يك پرهيز اخلاقي هم در شعرها داشتند.

11 - ما نبايستي كودكان را كم ظرفيت و غير مستعد، براي تعليم مطالب جدّي و اساسي بدانيم، چنانكه ديديم حضرت زهرا (س) مطالبي اساسي را به فرزندان خود تعليم مي دهد.

12 - مادران بايد از همان كودكي به تلقينات مثبت اخلاقي به كودك و آموزش آنها توجه كنند، چنانكه فاطمه ي زهرا (س) از همان كودكي حق طلبي، عبادت و … را به كودكان خود آموزش مي دادند.

13 - براي تربيت كودكان بايد از سبكهاي هنري و ذوقي استفاده كرد. چنانكه حضرت زهرا (س) از شعر براي بازي با فرزند خود بهره گيري مي نمايد.

14 - در مقايسه ي دو شعري كه حضرت زهرا (س) براي امام حسن (ع) و امام حسين (ع) مي خوانند فهميده مي شود اين دو كودك داراي روحيات

متفاوت از همديگر بودند و حضرت زهرا (س) به عنوان بهترين مادر، اين تنوّع و تفاوت در روحيات و شخصيّت كودكان خود را تشخيص داده بود و در تربيت آنان اين تفاوت را ملاحظه مي نموده است شعر حضرت زهرا (س) براي امام حسين (ع) اين است:

اَنْتَ شَبيهٌ بِاَبي لَسْتَ شَبيهاً بَعَليٍّ

حسين جانم تو، به پدرم رسول اللَّه شباهت داري نه به پدرت علي. (400)

ياد فرزندان در بستر شهادت

حضرت فاطمه (س) آن چنان به بچه هايش علاقه مند بود، كه حتّي نسبت به ايّام بعد از خود نيز حساس بود و به اميرالمؤمنين علي (ع) كه شوهر معصوم آن حضرت و پدر معصوم فرزندان او مي باشد، سفارش بچّه هايش را مي كرد.

فاطمه (س) در بستر بيماري كه سرانجام به شهادت و ارتحال آن حضرت انجاميد، در مورد بچّه هايش دو نوع وصيّت كرد:

نخست در مورد انتخاب همسر، كه به بچّه هاي فاطمه (س) مهربان باشد. دوم برخورد محبّت آميز اميرالمؤمنين (ع) با آنان و اينكه علي (ع) از هر دو شب يك شب را در كنار بچه هاي داغ ديده فاطمه (س) بخوابد. اينك به متن هر دو وصيت مي پردازيم:

«قالت فاطمه:

اوصيك اولا ان تتزوج بعدي ابنه اختي «أمامه» فانّها تكون لولدي مثلي …» (401)

فاطمه ي زهرا (س) به علي (ع) وصيت كرد، كه بعد از من با دختر خواهرم امامه ازدواج كن، زيرا او به فرزندانم مثل من مهربان است …

و در مورد فراز دوم آمده است كه چون علي (ع) به بالين فاطمه (س) آمد، او را در حالت احتضار ديد و لذا خطاب به فاطمه (س) گفت:

اي فاطمه!

با من، پسر عمويت علي بن ابيطالب (ع) حرف بزن. در اين حال آن حضرت چشمانش را باز كرد و

به سوي اميرالمؤمنين (ع) نگاه كرد و گريه نمود و علي (ع) نيز شروع به گريه كرد. فاطمه (س) گفت:

يا علي!

من در آستانه ي مرگ قرار گرفته ام و چاره اي از آن نيست و اينكه مي دانم بعد از من بايد ازدواج كني.

«فان تزوجت امرأه اجعل لها يوماً و اجعل لاولادي يوماً و ليله،

يا ابالحسن!

و لا تصح في وجوههما فيصبحان يتيمين غريبين منكسرين فانهما بالامس فقدا جدهما و اليوم يفقدان امهما …» (402)

چنانچه ازدواج كردي، اگر شبي با همسرت بودي، شب ديگري را با يتيمان زهرا باش. يا ابالحسن (ع) هرگز با بچّه هايم بلند صحبت نكن، زيرا آنان بعد از من يتيم و غريب و دلشكسته مي گردند و برايشان بسيار دشوار است كه ديروز جدّشان پيامبر (ص) را از دست دادند و امروز مادرشان را …

شكّي نيست كه اميرالمؤمنين علي (ع) معصوم بوده و هرگز برخلاف صواب گام برنمي دارد و به بچّه هايش با تمام توان محبّت و نوازش مي كند، ولي وصيّت اين گونه ي فاطمه (س)، حكايت از سوز شفقت آن مادر عزيز مي نمايد كه حتي سرنوشت بچه هايش را در ايّام بعد از خود ناديده نمي گيرد …

فاطمه ي زهرا (س) در صحنه ي آموزش

دختر گرامي رسول خدا (ص) در مسائل علمي نيز مانند ساير ويژگيهاي اخلاقي و انساني، از امتيازات بسيار بالايي برخوردار بود، زيرا آن حضرت ارتباط قوي به عالم غيب داشت و مستقيماً با جبرئيل امين و ساير ملائك به گفتگو مي پرداخت و اخبار گذشته و آينده جهان را از آنان دريافت مي داشت.

فاطمه ي زهرا (س) در ميان امت اسلامي تنها زني است كه داراي مقام با عظمت عصمت مي باشد و بدين وسيله علوم و آگاهيش به عالم غيب، كه از علوم الهي سرچشمه

مي گيرد، بستگي دارد و پايان و حدودي بر آن متصور نيست و تمام مسائل جهان را در كليه ي دورانها مي دانست و آنها را مو به مو خبر مي داد.

توانايي علمي فاطمه ي زهرا (س)

قال رسول اللَّه (ص):

ان اللَّه جعل علياً و زوجته و ابناءه حجج علي خلقه و هم ابواب العلم في امّتي من اهتدي بهم هدي الي صراط مستقيم. (403)

پيامبر خدا (ص) فرمودند:

خداوند متعال علي و همسر و فرزندانش (ع) را حجّت مردم قرار داده و آنان درهاي علم و آگاهي در ميان امّت من هستند، هر كس به آنان تمسّك نمايد، به راه راست هدايت يافته است.

در اين حديث فاطمه ي زهرا (س) مانند اميرالمؤمنين (ع) و ساير حضرات معصومين (ع) دروازه ي علم و عامل هدايت مردم شناخته شده اند. بنابراين آن حضرت علاوه بر اينكه حجّت خدا در ميان امّت اسلامي بوده، نقش آموزشي و پرورشيش نيز از اين حديث استفاده مي گردد. (من اهتدي بهم).

قال النبي (ص) لها:

اي شي ءٍ خير للمرأه؟

قالت:

ان لا تري رجلاً و لا يراها رجلٌ، فضمها اليه و قال:

ذريه بعضها من بعضٍ. (404)

پيامبر خدا (ص) به فاطمه (س) گفتند:

براي زن چه چيز خوب است؟

آن حضرت فرمودند:

زن مردي را نبيند و مردي نيز زني را نبيند،

رسول گرامي اسلام (ع) چون اين جواب صحيح را شنيد، دخترش را در آغوش گرفته و فرمود:

ذريه اي است كه بعضي از بعض ديگر بهتر.

اين حديث نيز علم و آگاهي فاطمه (س) را در بر دارد، كه باعث تعجّب و تحسين رسول خدا (ص) قرار گرفته است.

عن ابي عبداللَّه (ع):

ان فاطمه (س) مكثت بعد رسول اللَّه (ص) خمسه و سبعين يوماً و كان دخلها حزن شديد علي ابيها و كان يأتيها جبرئيل فيحسن عزاها علي

ابيها و يطيب نفسها و يخبرها عن ابيها و مكانه و يخبرها بما يكون بعدها في ذريتها و كان عليٌّ يكتب ذلك. (405)

حضرت امام صادق (ع) مي فرمايند:

مادرم فاطمه (س) پس از رحلت پدرش هفتاد و پنج روز زندگي كردند، ولي در اين ايّام بسيار محزون بود و در فراق پدر مي سوخت. در طول اين مدّت جبرئيل به حضور زهرا (س) مي رسيد و او را در عزاي پدر تسليت مي گفت و دلش را از غصّه ها آرام مي ساخت و از جايگاه پيامبر (ص) و اخبار او آگاهش مي كرد، حتّي اخبار آينده را در مورد فرزندانش به اطلاع او مي رسانيد و اميرالمؤمنين علي (ع) نيز آنها را مي نوشت.

برتري علم فاطمه ي زهرا (س) بر تمام اصحاب پيامبر (ص)

عن عليٍّ (ع) قال:

كنا عند رسول اللَّه (ص) فقال:

اخبروني اي شي ءٍ خير للنساء؟

فعيينا بذلك كلّنا حتّي تفرّقنا، فرجعت الي فاطمه (س) فاخبرتها بالذي قال لنا رسول اللَّه (ص) و ليس احدٌ منا علمه و لاعرفه.

فقالت:

ولكني اعرفه: خير للنساء ان لا يرين الرجال و لا يراهن الرجال، فرجعت الي رسول اللَّه (ص) فقلت:

يا رسول اللَّه (ص) سألتنا:

اي شي ءٍ خيرٌ للنساء؟

خير لهن ان لا يرين الرجال و لا يراهن الرجال.

فقال (ص):

من اخبرك فلم تعلمه و انت عندي؟!

فقلت:

فاطمه، فاعجب ذلك رسول اللَّه (ص) و قال:

ان فاطمه بضعه منّي. (406)

علي (ع) مي فرمايند:

ما در حضور پيامبر خدا (ص) نشسته بوديم، حضرت سؤالي را مطرح كردند ولي كسي جواب آن را نداشت و آن اين بود كه:

«بهترين چيز براي زن چيست؟»

چون من به خانه مراجعت نمودم، قضيه را به اطّلاع فاطمه (س) رساندم، آن بانوي عزيز فرمودند:

من جوابش را مي دانم و آن اينكه:

«زنان مردان را نبينند و مردها زنان را»

علي (ع) مي فرمايند چون من اين جواب را از فاطمه (س) شنيدم،

به حضور پيامبر (ص) رسيده و عرض كردم:

يا رسول اللَّه شما سؤالي فرموديد كه:

«بهترين چيز براي زن چيست؟» اينك من جواب آن را مي گويم و آن اينكه:

«زنان مردان را نبينند و مردها زنان را».

پيامبر خدا (ص) فرمودند:

يا علي!

تو هنگامي كه در نزد من بودي جواب اين سؤال را ندانستي.

علي (ع) مي گويد؛ جواب دادم:

«من از فاطمه (س) ياد گرفتم.»

رسول خدا (ص) با تعجب فراوان از آگاهي فاطمه (س) فرمودند:

فاطمه (س) پاره ي تن من است.

اين حديث به صراحت اعلان مي دارد كه علم و آگاهي فاطمه (س) از تمام اصحاب پيامبر (ص) بيشتر بود، حتي اميرالمؤمنين علي (ع) نيز با آن همه توانايي علمي هرچند در مسأله بالخصوص، در برابر علم فاطمه (س) زانو زده و از او جواب اين پرسش را آموخته است، تا جايي كه اين مهم، باعث تعجب پيامبر خدا (ص) نيز گرديده است.

اگر چه ما معتقديم كه اميرالمؤمنين علي (ع) در تمام زمينه ها بر تمام انسانها، جز پيامبر خدا (ص)، برتري دارند.

شبيه اين موضوع حديث ديگري است از اميرالمؤمنين (ع) كه مي فرمايند:

رسول خدا از اصحابش سؤال كردند:

«زن چيست؟» گفتند:

«عورت است.» سؤال دوم را مطرح كردند كه:

«زن چه زماني به خدا نزديكتر مي گردد؟» كسي جواب آن را نداشت.

اما چون فاطمه (س) اين سؤال را شنيد، بي درنگ فرمود:

«آن هنگامي است كه زن در داخل خانه اش بنشيند.» پيامبر خدا (ص) چون اين جواب را شنيدند فرمودند:

«فاطمه پاره ي تن من است.» (407)

فاطمه ي زهرا (س) در ميدان تعليم

زني به خدمت فاطمه ي زهرا (س) شرفياب گشت و سؤالي را مطرح ساخت و جواب آن را از حضرت شنيد، سپس اجازه خواست و پرسش دوّم را سؤال كرد، حضرت جواب آن را نيز داد. به همين

صورت ده مسأله از بانوي عزيز اسلام آموخت ولي ديگر احساس شرمندگي كرد و بيش از آن نخواست حضرت فاطمه (س) را در زحمت بيندازد، از اين جهت اجازه خواست رفع زحمت نموده و خانه فاطمه (س) را ترك گويد.

حضرت احساس كرد؛ او از كثرت پرسشهاي خويش شرمگين گرديده و به اين جهت مي خواهد خانه و حضور آن حضرت را ترك كند، لذا فرمودند:

شما خجالت نكشيد، من در برابر هر مسأله اي كه به تو آموزش مي دهم پاداش دارم، پاداشي خيلي مهم و آن اينكه:

«تعليم دادن يك مسأله ارزش و ثوابش بيش از آن است.

كه مابين زمين تا عرش خدا را از جواهرات ارزشمند پر نمايند.»

اي زن!

اگر كسي به كارگري مشغول گردد و بار سنگيني را به دوش گرفته و به پشت بام حمل كند و در برابر آن صد هزار دينار طلا مزد بگيرد، آيا در اين فرض، كارگر احساس خستگي مي نمايد؟!

زن جواب داد:

نه. فاطمه (س) فرمودند:

من نيز در برابر آموزشهايي كه انجام مي دهم چنين احساسي دارم، زيرا پاداش من به مراتب بيشتر است. (408)

اين حديث كه از تفسير امام حسن عسكري (ع) نقل شده، مي رساند كه زنان امّت اسلامي مشكلات و سؤالات خويش را به حضرت فاطمه (س) ارجاع مي دادند و پاسخ لازم را مي گرفتند.

حتّي احاديث زيادي داريم كه علاوه بر زنان، مردها نيز به طور مستقيم و يا از طريق همسرانشان از آن حضرت سؤالاتي نموده و احكام الهي را ياد مي گرفتند.

يا زهرا آيا من از شيعيان شما هستم!؟

مردي زنش را به خدمت حضرت فاطمه (س) فرستاده و اين پرسش را سؤال نمود:

«آيا من از شيعيان شما هستم يا نه؟»

حضرت جواب داد:

«اگر تو به دستورات و گفته هاي ما

عمل مي كني و از آنچه تو را ممنوع كرده ايم ترك مي نمايي، شيعه ما هستي وگرنه، نه.» (409)

زن چون اين پيام را به شوهرش رسانيد، او شروع به گريه و ناله كرد و گفت:

چه كسي از اين همه گناهان دوري مي كند؟ من كه چنين نيستم. بنابراين هميشه در آتش جهنم خواهم بود زيرا كسي كه شيعه اهل بيت (ع) نباشد طعمه ي ابدي آتش قهر خدا خواهد بود. (410)

زن، چون مرد خود را بسيار پريشان ديد، دوباره به خدمت فاطمه (س) برگشته و واكنش شوهرش را در برابر جواب آن حضرت، به اطلاع آن بانو رسانيد. فاطمه (س) دوباره پيغام داد:

به او بگو چنين فكر نكن، شيعيان ما از بهترين افراد اهل بهشت خواهند بود و دوستان ما نيز كه به مقام شيعه بودن نمي رسند، هميشه در آتش دوزخ نخواهند بود.

گناهان آنان در اثر گرفتاري به بلاها و بيماريها در دنيا محو مي شود. بقاياي گناهانشان نيز در عرصه ي محشر - در اثر ترس و وحشت از آن صحنه - كم مي گردد و سپس در طبقات بالاي آتش جهنم نيز با عذاب محدود الهي پاك مي شوند، آنگاه با محبّت و شفاعت ما نجات پيدا مي كنند. (411)

قابل توجه است كه فاطمه ي زهرا (ع) پناه و مرجع فكري و مذهبي مسلمانان بود، حتّي مسلمانان مرد نيز، كه نسبت به اهل بيت (س) نزديك بودند، همچون زنان مسلمان به محضر فاطمه (س) شتافته و از حوزه ي علمي آن يادگار رسول خدا (ص) كسب فيض مي كردند و از اين طريق احاديث و رواياتي را از آن بزرگوار به ديگران انتقال مي دادند، كه سلمان، ابوذر، مقداد و … از اين گروه بودند.

علاوه بر اينها، سخنان

گوهربار آن حضرت در جمع مهاجرين و انصار در مسجد رسول خدا (ص) و خطابه هاي آتشين وي در كنار زنان مدينه كه به عيادتش شتافته بودند و همچنين احتجاجات ارزشمند و دشمن شكن آن شفيعه ي روز جزا، همه و همه، نشان آموزش و پرورش آن حضرت به حساب مي آيد، كه باعث بيداري و هدايت مؤمنين و خوار و زبوني منافقين و غاصبين خلافت مي گرديد.

علم و آگاهي فضّه ي خادمه، به واسطه تربيت ها و آموزشهاي حضرت زهرا (س)

فضّه زني بود فقيه و دانا، كه عمر بن خطاب در حق او گفت:

«شَعْرَه مِنْ آلِ ابي طالِبٍ اَفْقَهُ مِنْ عَدِيٍّ.» (412)

يك رشته موي آل ابي طالب فقيه تر و داناتر از تمام قبيله عدي است.

خليفه در مقام قضاوت بين فضّه و شوهر او سليك غطفان اين جمله را گفت كه شوهر، از عدم موافقت فضّه در زوجيّت و مباشرت، شكوه داشت، در حالي كه فضّه در مقام استبراء و كشف حال دوران عادت ماهانه بود … (413)

مرحوم علامه مجلسي در مورد فضّه داستاني را نقل كرده، كه علم و آگاهيش را - كه قطره اي از علوم فاطمه ي زهرا (س) مي باشد - ترسيم مي نمايد:

روزي يكي از زائران بيت خدا از قافله عقب ماند و در اين گير و دار متوجه زني شد كه او نيز راه گم كرده و نمي دانست كجا رود.

مرد پرسيد:

«من انت؟» تو كيستي؟

زن با خواندن آيه ي هشتاد و نه سوره ي زخرف به او تفهيم كرد كه چرا سلام نكردي؟ (414)

مرد: سلام عليك

زن: و عليك السّلام

مرد: «ما تصنعين ههنا؟» در اين صحرا چه مي كني؟

زن: خدا هر كسي را هدايت كند گمراه نمي شود.

«و من يهدالله فماله من مضّل». (415)

او با خواندن اين آيه مرد را متوجه كرد كه گم شده است.

مرد: تو

از جن هستي يا از جنس بشر؟

زن: اي بني آدم!

خود را مزين سازيد.

«يا بني آدم خذوا زينتكم» (416)

يعني من از جنس بشر هستم.»

مرد: از كجا مي آيي؟

زن: از راه دور

«ينادون من مكان بعيد» (417)

يعني از مدينه مي آيم.

مرد: كجا مي روي؟

زن: براي افراد واجد شرائط واجب است به حج بروند

«ولله علي النّاس حِجّ البيت من استطاع اليه سبيلا.» (418)

كنايه از اينكه عازم حج هستم.

مرد: كي از خانه خارج شده اي.

زن: ما زمين و آسمان را در شش روز آفريده ايم.

«و لقد خلقنا السموات و الارض و ما بينهما في سته ايّام» (419)

يعني شش روز است كه از مدينه خارج گشته ام.

مرد: آيا ميل طعام داريد؟

زن: ما آنان را جسد و بي روح خلق نكرده ايم كه نيازي به خوردن نداشته باشند.

«و ما جعلناهم جسدا لا يأكلون الطعام» (420)

با اين تعبير و خواندن آيه مي رساند كه نياز به غذا و خوردن دارد.

مرد به او غذا داد و سپس گفت:

كمي با شتاب حركت كن.

زن: خداوند هر كسي را به اندازه قدرتش مكلّف ساخته.

«لا يكلف اللَّه نفساً إلا وسعها» (421)

يعني بيش از اين توانايي ندارم.

مرد: پس بيا تو را نيز به مركب خود سوار كنم.

زن: اگر در عالم دو خالق وجود داشت باعث فساد مي شد.

«لو كان فيهما آلهه الا اللَّه لفسدتا» (422)

آري سوار شدن زن و مرد به يك مركب خطرناك است.

مرد از مركب خود پايين آمده و زن را بر آن سوار كرد. در اين هنگام زن اين آيه را خواند:

«سبحان الذي سخّر لنا هذا» (423)

منزه است آن خدايي كه اين را براي ما مسخر كرد …

مرد مي گويد:

بدين طريق خود را به قافله رسانديم.

من از زن پرسيدم:

آيا در ميان كاروان كسي را داري؟

او با خواندن آيه ي 26

سوره ي ص، 144 آل عمران، 12 مريم و 11 طه، كه به ترتيب، نامهاي مبارك حضرت داوود، حضرت محمد (ص)، حضرت يحيي و حضرت موسي (ع) است مرا متوجه چهار پسر خود كرد كه اين نامها را داشتند.

من با صداي بلند كاروان را مخاطب قرار داده و نام اين افراد را خواندم، ناگاه ديدم چهار نفر جوان به نزد من آمدند.

از زن پرسيدم آنان كيستند؟

او با خواندن آيه ي 46 سوره ي كهف به من فهماند كه آنان پسرانم هستند.

آن جوانان به خدمت آن زن رسيدند.

جوانان فوق العاده محبت مي كردند، زن از آنان با خواندن آيه ي بيست و شش سوره ي قصص خواست كه به من نيكي كنند. جوانان نيز هدايا و اشيايي به عنوان تشكّر به من دادند …

من از آنان پرسيدم:

اين زن كيست؟

آنان گفتند:

اين مادر ما فضّه - خادمه ي فاطمه ي زهرا (س) - است، كه بيست سال تمام سخنان خويش را با خواندن قرآن مي رساند.

توجه فرماييد كه اگر فضّه - خادمه زهرا (س) - چنين باشد، معلّم و مربّي او كه تمام فضائل اخلاقي و كمالات انساني و علوم سرشار خويش را از منبع فيض بي منتهاي الهي كسب كرده و در دامن پر مهر نبوّت و رسالت تربيت شده و شايستگي همسري ولايت و مادري امامت گرديده است چگونه بوده است؟!

ايثار و بخشش هاي حضرت زهرا (س)

ايثار و بخشش در شب عروسي

اميرالمؤمنين علي (ع) زره خود را فروخت و پول آن را از بابت مهريه زهرا (س) به خدمت رسول خدا تقديم داشت و پيامبر بزرگوار اسلام نيز پولها را در اختيار چند نفر از اصحاب خود قرار داده و سفارش فرمودند:

«براي فاطمه جهيزيه فراهم كنند …»

از جمله خريدها بدين منظور، پيراهن عروسي بود كه به هفت درهم

خريداري شده بود و زهرا آن را در شب عروسي به تن كرده و در حال رفتن به خانه شوهر بود … در حالي كه سلمان افسار مركب فاطمه (س) را در دست داشت و آرام آرام رو به سوي خانه استيجاري كه در كنار مدينه قرار گرفته بود مي رفتند، ناگهان كنيزي به دختر پيامبر (ص) سلام كرد و از مشكلات خود سخن گفت و براي رفع نيازش از آن بانوي گرامي اسلام درخواست كمك نمود …

فاطمه (س) به زناني كه دور او را گرفته بودند فرمودند:

كمي آرام باشيد و اطراف مرا مراقبت كنيد و خود از مركب پايين آمد و در ميان كاروان زنان كه مانند نگين او را محاصره كرده بودند، پيرهن تازه را از تنش درآورد و آن را به كنيز سائل بخشيد و خود لباس كهنه پوشيد و حركت به سوي خانه بخت را از سر گرفت …

شب زفاف به پايان رسيد. رسول خدا همراه با كاسه اي شير به ديدار دختر و داماد شتافت، در حالي كه صبحانه ميل مي كردند، رسول خدا فاطمه (س) را تماشا مي كرد، در اين حال پيامبر (ص) متوجه شد كه دخترش زهرا لباس كهنه بر تن دارد، با تعجب پرسيد:

دخترم! چرا لباس نو نپوشيده اي؟

فاطمه: پدر جان!

ديشب آن را به كنيزي بخشيدم كه نيازمندش بود.

رسول خدا: عزيزم! مناسب بود براي مراعات حال داماد، لباس نو را براي خود نگه مي داشتي.

فاطمه: پدرجان!

اين درس را از قرآن آموخته ام كه مي فرمايد:

«در احسان كردن پيوسته چيز مطلوب و مورد علاقه تان را احسان كنيد.» (424)

علاوه بر اين، شما نيز هميشه چنين مي كرديد …

پيامبر (ص) ديگر سخني نگفت، ولي گويا از درون خود

به دخترش عشق مي ورزيد و از چنين ايمان و ايثارگري او به خود مي باليد. (425)

شب عروسي براي هر عروس و دامادي خاطره آميز و بسيار حساس است.

زيبايي و آراستگي عروس در چنين شبي در افكار و عشق و علاقه ي آتي داماد مؤثر مي باشد و به عنوان پايه و اساس زندگي مشتركشان به حساب مي آيد، ولي فاطمه ي زهرا (س) با در نظر گرفتن همه ي اين مسائل و شناختي كه از حضرت علي (ع) دارد، تنها پيرهن تازه اش را به سائل مي بخشد و خود پيرهن كهنه مي پوشد.

گردنبند با بركت حضرت زهرا (س)

حضرت امام صادق (ع) از طريق پدرش از جابر بن عبداللَّه انصاري نقل مي كند كه:

بعد از خواندن نماز عصر در كنار پيامبر (ص) نشسته بوديم، ناگه پيرمردي وارد شد و عرض كرد:

يا رسول اللَّه!

گرسنه ام سيرم كن، عريانم بپوشان، فقيرم كمكم كن.

پيامبر خدا (ص) فرمودند:

برادر عرب!

من چيزي در اختيار ندارم كه تو را كمك كنم، ولي تو را به سراغ كسي مي فرستم كه خدا و پيامبر را دوست دارد و خدا و پيامبر نيز او را دوست دارند، او كسي است كه با مال و جان ايثار مي كند. (426) هم اكنون برو به سراغ خانه ي فاطمه …

عرب به همراه بلال به منزل فاطمه (س) رفت، (در اين تاريخ منزل او در كنار خانه ي پيامبر (ص) بود بعد از سلام و مدح اهل بيت وضع خود و ديدار با پيامبر (ص) را به اطلاع آن بانو رسانيد.) در اين حديث آمده است كه فاطمه و علي (س) مانند خود پيامبر خدا (ص) سه روز بود كه گرسنه بودند و چيزي در اختيار نداشتند و پيامبر الهي آگاهانه از اين وضع، مرد عرب را به سراغ

فاطمه (س) فرستاد حضرت زهرا (س) نخست پوستي كه بر روي آن مي خوابيدند به عرب داد و گفت:

جز اين در خانه چيزي نداريم، ولي عرب آن را نگرفت و پس داد. سپس فاطمه (س) دست به گردنبند برد كه يادگار و هديه دختر حمزه سيدالشهداء بود، آن را به عرب داد و فرمود:

بگير، آن را بفروش مشكل خود را برطرف كن. عرب گردنبند را گرفت و شادمان خانه اميدش را ترك گفت و به حضور پيامبر (ص) رسيد و پس از سخناني سرانجام عمار ياسر آن را خريد و در عوض بيست دينار و دويست درهم، يك دست لباس و يك رأس مركب داد و اعرابي فقير را خوشحال نمود … عمار گردنبند را به خانه آورد، آن را به عطر، معطر ساخت و در برد يماني گذاشت و به غلامش داد و فرمود:

«غلام!

اين گردنبند را به پيامبر (ص) تحويل ده، تو را نيز به آن حضرت بخشيدم.»

غلام به حضور پيامبر (ص) رسيد و جريان را به عرض آن بزرگوار رسانيد، رسول خدا نيز فرمود:

همين گردنبند را به فاطمه (س) برسان و تو را به فاطمه بخشيدم.

غلام به در خانه فاطمه (س) آمد و پس از عرض ادب و سلام گفت:

اي دختر پيامبر!

اين گردنبند را پدرت مرحمت كرد و مرا به تو بخشيد.

فاطمه (س) گردنبند را گرفت و غلام را در راه خدا آزاد كرد. در اين هنگام غلام خنديد و گفت:

چه گردنبند با بركتي؟!

گرسنه را سير كرد، عريان را پوشاند، فقيري را غني ساخت، برده اي را آزاد كرد و خود به صاحب اصليش برگشت. (427)

ايثار در پذيرايي از مهمان عرب

مهمان نوازي شوهر بستگي به ايثار و پذيرايي همسر او

دارد، اگر اميرالمؤمنين علي (ع) مهمان نواز بود و از نيامدن و نرسيدن مهمان محزون مي گشت، يكي از عواملش اطمينان خاطر از آمادگي و پذيرايي فاطمه (س) بوده است. (428)

روزي عربي مستمند كه از گرسنگي در رنج بود به خدمت پيامبر خدا (ص) رسيده، از درد گرسنگي به آن سرور شكوه كرد، حضرت نيز پيكي را به سراغ زنان خويش فرستاده، از آنان درخواست طعام كرد، ولي همگي گفتند:

ما جز آب چيزي براي خوردن نداريم.

رسول خدا طبق معمول از ديگر مسلمانان كمك خواست، كه آن مرد گرسنه را مهمان خود كنند، باز طبق معمول علي (ع) اظهار آمادگي كرد و عرب را به خانه آورد و از فاطمه (س) در اين باره كمك خواست.

زهرا گفت:

ما طعامي - جز به اندازه ي خوراك يك بچه - نداريم، ولي آن را به مهمان خود مي دهيم و خود در گرسنگي به سر مي بريم. (429)

فاطمه (س) با توافق اميرالمؤمنين، بچه ها را بدون طعام - به هر طريقي بود - خوابانيد و خود نيز گرسنه ماند و علي (ع) چراغ را - به بهانه معيوب بودن - روشن نكرد و در تاريكي شب از مهمان پذيرايي نمود و او را سير كرد و به مهمان چنين وانمود كرد كه او نيز طعام مي خورد، تا مهمان متأثر نگردد.

شب به پايان رسيد و صبح در مسجد حاضر شدند و با پيامبر خدا (ص) ديدار نمودند. رسول خدا از ديدن علي (ع) گريه كرد و گفت:

ديشب ملائكه خدا از مهمان نوازي شما تعجب كردند و آيه نهم سوره ي حشر:

«و يؤثرون علي انفسهم و لو كان بهم خصاصه»

را در حق شما نازل كردند. (430)

همين قضايا نشان مي دهد

كه فاطمه (س) تا چه مقدار ايثارگر بوده و چگونه فداكاري مي كرده است.

موقوفات و صدقات حضرت زهرا (س)

مرحوم كليني از ابوبصير از حضرت امام محمدباقر (ع) روايت مي كند كه آن حضرت برخاست و سبدي آورد، در آن بسته اي بود، بسته را گشود، نوشته اي در آن بود؛ فرمود:

اين وصيت جده ام حضرت فاطمه زهرا (س) است كه صدقات و موقوفات خود را معين و توليت آن را به عهده اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين (ع) و اولاد ارشد آنها قرار داده است.

موقوفات آن بانو هفت قطعه زمين محصور و محدود بود و در آن قيد شده بود كه توليت اين اراضي كه در تصرف فاطمه (س) است را به علي بن ابيطالب (ع) واگذار مي كند و چون علي (ع) از جهان رفت توليت آن با امام حسن مجتبي (ع) و پس از او با امام حسين (ع) است و بعد از امام حسين (ع) توليت اين اراضي با بزرگترين اولاد ذكور او از ذريه من است و خدا را شاهد مي گيرم و مقداد بن اسود و زبير بن عوام را نيز شاهد اين صدقات قرار مي دهم كه من فاطمه دختر رسول خدا (ص) گفتم و علي بن ابيطالب (ع) به خط خود نگاشت.

حضرت زهرا (س) قيد كرد كه توليت اين موقوفات و صدقات با اولاد ارشد او و فرزندان ارشد علي مرتضي (ع) باشد يعني مخصوص سادات است. (431)

زهد و قناعت و خداپرستي حضرت زهرا (س)

نيايش هاي فاطمه زهرا (س)

فاطمه ي زهرا (س) در كنار نماز و ركوع و سجود طولانيش، به دعا و نيايش مي پرداخت و در اين ميدان عارفانه، به قدري پيش مي رفت، كه گويا همه ي پديده ها و نهان ها براي او پيدا بود، وي مي توانست با مأمورين آسماني كه از ديد ديگران نامرئي و ناپيدا بودند، مذاكره و گفتگو كند و

ناديده ها را ببيند و به جايي برسد كه بين خالق و مخلوق پرده ها و حاجبها بي معني باشد.

او از طريق دعا و نيايش، با نگرشي به درون خود توانست تمام اميال و شهوات مادي را كنار زند و با تجلي روح ملكوتي به قله ي كمال، پرواز كند و با رسيدن به كمال مطلق، عالم خلقت را با «آيت بِاِذني» به تسخير خود درآورد و آنگاه همه چيز و همه جا به تصرف فاطمه (س) درآيد.

اگر فاطمه (س) توانست ملائكه و مأمورين آسماني را به خدمت استخدام كند و خازن بهشتي و جبرئيل و ميكائيل را به مأموريتها وادارد و تصرفات و تحولات محير العقول در جهان پديدار سازد و از طريق چادر پاره پاره ي پرفروغش خانه هاي يهود را منور ساخته و دهها پيروان مذاهب ديگر را به صراط مستقيم اسلام هدايت نمايد و … همگي از همين مقوله سرچشمه مي گيرد.

ابن عباس مي گويد:

فاطمه ي زهرا (س)، دو ركعت نماز خواند و با خداي خود به راز و نياز پرداخت، سپس دستهايش را به سوي آسمان بلند كرده و چنين معروض داشت:

اي خدا و مولايم!

تو را به حق محمد و علي و حسن و حسينم (ع)، همانگونه كه براي بني اسرائيل مائده نازل فرمودي. براي ما نيز مائده بفرست.

ابن عباس مي گويد:

هنوز دعاي فاطمه (س) به پايان نرسيده بود كه طبقي پر از طعام بهشتي نازل شد … (432)

دعاي نور

حضرت فاطمه (س) دعاهاي زيادي مي خواند و برخي از آنها را به اصحاب و ياران مخصوص پيامبر خدا (ص) تعليم فرمود، كه در كتابهاي ادعيه آمده است، ولي در ميان آنها دعايي بسيار با بركت و آثار خير وجود دارد، كه آن را به

حضرت سلمان سفارش فرمودند و افزودند كه آن را بيشتر بخواند و فرمودند از جمله آثار آن اين است كه:

تو را تب نمي گيرد و سعي كن بر خواندن آن مداومت نمايي …

حضرت سلمان مي گويد:

سوگند به خدا كه آن را به بيش از هزار نفر آموختم كه در تب و بيماري مي سوختند و به بركت دعاي آن حضرت همگي شفا يافتند. اينك متن آن دعا را براي خوانندگان عزيز ترسيم مي نماييم:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم،

بسم اللَّه النور،

بسم اللَّه نور النور،

بسم اللَّه نور علي نور،

بسم اللَّه الذي هو مدبر الامور،

بسم اللَّه الذي خلق النور من النور،

الحمد للَّه الذي خلق النور من النور

و انزل النور علي الطور، في كتاب مسطور، في رق منشور، بقدر مقدور، علي نبي محبور،

الحمد للَّه الذي هو بالعز مذكور و بالفخر مشهور و علي السراء و الضراء مشكور و صلي اللَّه علي سيدنا محمد و آله الطاهرين. (433)

و بالاخره حضرت فاطمه (س) آن قدر دعا كرد و در برابرش از منافقين و مهاجمين به دودمانش مصيبت ديد كه دعاي نهايي عَجِّلْ وَفاتي سر داد و شيفتگانش را به عزاي خود مبتلا ساخت.

مباهات خدا بر عبادت فاطمه زهرا (س)

ابن عباس نقل مي كند:

روزي پيامبر خدا (ص) نشسته بود، كه به ترتيب امام حسن، امام حسين، حضرت فاطمه و حضرت علي (ع) به حضورش رسيده و در كنار او آرميدند … رسول خدا (ص) از ديدن آنان شروع به گريه كرد و مصائب آتي و ستمهاي وارده بعد از رحلت خويش را متذكر شد … آنگاه در مورد فاطمه چنين فرمود:

«و اما ابنتي فاطمه فانها سيده نساء العالمين من الاولين و الاخرين و هي بضعه مني و هي نور عيني و هي ثمره فؤادي

و هي روحي التي بين جنبي و هي الحوراء الانسيه متي قامت في محرابها بين يدي ريها جل جلاله زهر نورها لملائكه السما كما يزهر نور الكواكب لاهل الارض و يقول اللَّه عز و جل لملائكته:

يا ملائكتي!

انظروا الي امتي فاطمه سيده امائي قائمه بين يدي ترعد فرائصها من خيفتي و قد اقبلت بقلبها علي عبادتي اشهدكم اني قد امنت شيعتها من النار …» (434)

و اما دخترم فاطمه (س) سرور زنان عالميان، از اولين و آخرين است.

او پاره ي تن من و نور چشمم و ميوه ي دلم و روح و روان من مي باشد. فاطمه حوري است به صورت بشر، هرگاه او در محراب عبادت ظاهر شود و در پيشگاه خدا قرار گيرد، نورش بر ملائكه ي آسمانها مي تابد، همان طوري كه نور ستارگان بر اهل زمين مي درخشد، در آن حال خداوند به ملائكه اش مي فرمايد:

اي ملائكه من!

بنگريد به فاطمه (س) سرور زنان و كنيزانم كه چگونه در برابر من به عبادت ايستاده؟ و چه سان از ترس و خشيت من مي لرزد؟ و با چه روح معنوي و حضور قلب مرا پرستش مي كند؟ من شما ملائكه ام را گواه مي گيرم كه پيروان واقعي او را در آتش نمي سوزانم.

اين حديث شريف كه حتي در منابع معتبر اهل سنت آمده است، مي رساند كه حضرت فاطمه (س) در پيشگاه الهي چقدر ارزش دارد و چگونه پروردگار عالم به عبادت و نيايش او بر ملائكه مقربانش مباهات مي كند و با چه تعبيرهاي پرارزشي از فاطمه (س) تعريف مي كند و به روح عبادت و خضوع و خشوع وي و حضور قلبش تصريح مي نمايد؟! (435)

نمونه اي از پارسائي پيامبر (ص) و حضرت زهرا (ع) (436)

رسول خدا (ص) هرگاه به مسافرت مي رفت، آخرين نفري كه با او

خداحافظي مي نمود، فاطمه (س) بود، هرگاه از مسافرت بازمي گشت، نخستين نفري كه با او ديدار مي كرد، حضرت فاطمه (س) بود، در يكي از سفرهاي جنگي، رسول خدا (ص) به مدينه بازگشت و به سوي خانه ي فاطمه (س) رهسپار شد، وقتي كه به در خانه رسيد، ناگهان پرده ي مخصوصي را ديد كه آويزان است و حسن و حسين (ع) را ديد كه در دستشان دستبند نقره اي مي باشد.

پيامبر (ص) از همانجا بازگشت و وارد خانه ي فاطمه (س) نشد، فاطمه (س) از جريان آگاه شد، گمان برد كه علت بازگشت پيامبر (ص) به خاطر آن پرده و آن دستبندها بوده است.

بي درنگ پرده را گرفت و آن دستبندها را از دست حسن و حسين (ع) بيرون آورد، فاطمه (س) دستبندها را بين حسن و حسين تقسيم نمود، آنها با چشمي گريان به حضور رسول خدا (ص) آمدند.

رسول خدا (ص) آن دستبندها را از آنها گرفت و به ثوبان (يكي از غلامان) فرمود:

اينها را به فلان جا ببر و با اينها براي فاطمه (س) يك گردنبند از چوب عصب و دو دستبند از چوب عاج خريداري كن.

فان هؤلاء اهل بيتي و لا احب ان يأكلوا طيباتهم في حياتهم الدنيا.

زيرا، اينها اهل خانه ي من هستند و من دوست ندارم كه آنها زيبائي ها و لذائذ را در اين دنيا مصرف كنند و براي آخرت باقي نگذارند». (437)

خداترسي حضرت زهرا (س)

سيد بن طاووس از كتاب «زهد النّبي» تأليف ابوجعفر احمد القمي نقل مي كند:

هنگامي كه اين دو آيه (43 و 44 سوره حجر) نازل شد:

«و ان جهنم لموعدهم اجمعين لها سبعه ابواب لكل باب منهم جزء مقسوم».

«و جهنم ميعادگاه همه ي گمراهان است، هفت در دارد و

براي هر دري، گروه معيني از آنها تقسيم شده اند».

پيامبر (ص) گريه ي شديد كرد، صحابه نيز از گريه ي آن حضرت، به گريه افتادند، ولي صحابه علت گريه آن حضرت را نمي دانستند و پيامبر (ص) چنان منقلب بود كه كسي نمي توانست از او سؤال كند.

عادت رسول خدا (ص) اين بود كه هرگاه فاطمه (س) را مي ديد خوشحال مي شد، از اين رو يكي از اصحاب به حضور فاطمه (س) رفت، تا او را نزد پيامبر (ص) بياورد، وقتي به خانه ي زهرا (س) وارد شد، ديد او به آسيا كردن مقداري جو اشتغال دارد و اين آيه را مي خواند:

«و ما عندالله خير و ابقي» (438)

و آنچه نزد خدا است، بهتر و پايدارتر است.

آن مرد صحابي سلام كرد و جريان گريه ي رسول خدا (ص) را گفت، فاطمه (س) بي درنگ برخاست و چادر كهنه اي كه دوازده وصله از ليف خرما داشت به سر گرفته و از خانه بيرون آمد، سلمان او را ديد و گريه كرد و گفت:

واحزناه!

قيصر روم و كسري (شاه ايران) لباسهاي سندس و حرير بپوشند، اما دختر پيامبر (ص) چادري را كه دوازده وصله دارد و كهنه است به سر كند!!

فاطمه (س) به حضور پيامبر (ص) آمد و عرض كرد:

اي رسول خدا!

سلمان از لباس من تعجب مي كند، با اينكه سوگند به خداوندي كه تو را به حق مبعوث كرد، مدت پنج سال است كه فرش ما در خانه ي علي (ع) به يك پوست گوسفند انحصار دارد كه شب به روي آن مي خوابيم و روز روي آن پوست، به شتر خود علف مي دهيم و متكاي ما از ليف خرما است.

پيامبر (ص) به سلمان فرمود:

ان ابنتي لفي الخيل السوابق:

«دختر من

از سابقين و در صف سبقت گيرندگان در درگاه خدا است».

آنگاه فاطمه (س) عرض كرد:

پدر جان فدايت گردم؛ علت گريه تو چيست؟

پيامبر (ص) دو آيه ي فوق را كه جبرئيل نازل كرده بود، خواند.

فاطمه (س) وقتي كه نام جهنم را شنيد، با صورت به روي زمين افتاد و پي در پي مي گفت:

الويل ثم الويل لمن دخل النار:

«واي، سپس واي بر كسي كه وارد دوزخ گردد».

وقتي كه سلمان آيه را شنيد گفت:

كاش گوسفندي بودم، خاندانم مرا مي كشتند و پوستم را مي دريدند و من نام آتش را نمي شنيدم!

ابوذر گفت:

اي كاش مادرم نازا بود و مرا به وجود نمي آورد و نام آتش را نمي شنيدم.

مقداد گفت:

اي كاش پرنده اي در بيابان بودم و حساب و عقابي نداشتم و نام آتش را نمي شنيدم!!

حضرت علي (ع) فرمود:

اي كاش، درندگان گوشت بدنم را مي دريدند و اي كاش مادرم مرا متولد نمي كرد و نام آتش جهنم را نمي شنيدم! سپس دستش را بر سرش گذاشت و گريه مي كرد و مي گفت:

وَا بُعْدَ سَفَرَاهُ وَا قِلَّةَ زَادَاهُ فِي سَفَرِ الْقِيَامَة

«واي از دوري سفر، واي از كمي توشه ي راه سفر قيامت»!

كه مردم (گنهكار) به سوي آتش مي روند و آتش آنها را در مي ربايد، آنان بيماراني هستند كه كسي به عيادتشان نمي رود و مجروحاني هستند كه كسي زخمهاي آنها را درمان نمي كند و اسيراني هستند كه كسي آنها را از بند آتش رها نمي نمايد، خوراك و آشاميدني آنها از آتش است و در ميان طبقات آتش زير و رو مي گردند و پس از آنكه در دنيا لباسهائي كه از پنبه بود مي پوشيدند، اينك در دوزخ، قطعه هاي آتش را مي پوشند و پس از آنكه در دنيا با همسران خود هم آغوش بودند،

اينك در دوزخ با شيطانها هم آغوش هستند. (439)

زهد و ايثار حضرت زهرا (س) (440)

با توجه به اينكه حب دنيا سرچشمه ي همه ي گناهان است، چنانكه در حديث معروف نبوي آمده «حب الدنيا رأس كل خطيئه» و همه ي تجربيات و مشاهدات ما نيز نشان مي دهد كه تمام تجاوزها، جنايتها، ظلمها و ستمها، دروغها، خيانتها به خاطر همين دلبستگي شديد به مال، مقام و شهوت صورت مي گيرد، روشن مي شود كه زهد و وارستگي پايه ي اصلي سعادت و خوشبختي است.

ولي «زهد» به معني ترك دنيا و رهبانيت و بيگانگي از اجتماع نيست، بلكه حقيقت زهد همان آزادگي و عدم اسارت در چنگال دنيا است.

«زاهد» كسي است كه اگر تمام دنيا را در اختيار داشته باشد دلبسته و وابسته به آن نباشد. اگر يك روز ببيند رضاي خدا در اين است كه از همه ي آن چشم بپوشد، به اين معامله حاضر باشد و از جان و دل بگويد:

هر دو عالم را به دشمن ده كه ما را دوست بس و اگر يك روز حفظ آزادگي و شرف و ايمان در چشم پوشي از مال و جان و زندگي بود فرياد «هيهات منا الذله» بلند كند.

و به گفته ي قرآن مجيد زاهد كسي است كه نه بر گذشته و آنچه از دست داده تأسف بخورد و نه از آنچه فعلاً در اختيار دارد زياد خوشحال باشد:

«لكيلا تأسوا علي ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتيكم» (441)

اين به خاطر آن است كه براي آنچه از دست داده ايد، تأسف نخوريد و به آنچه به شما داده است، دلبسته و شادمان نباشيد.

با اين فراز كوتاه به سراغ شخصيت فاطمه (س) در اين زمينه از ديدگاه احاديث پيغمبر اكرم (ص) در كتب

ديگران مي رويم:

ابن حجر و ديگران در روايتي از پيغمبر اكرم (ص) نقل كرده اند:

او هنگامي كه از سفر بازمي گشت، نخست به سراغ دخترش فاطمه زهرا (س) مي آمد و مدتي نزد او مي ماند، ولي يك بار براي فاطمه زهرا (س) دو دستبند از نقره و همچنين يك گردن بند و دو گوشواره ساخته بودند و پرده اي بر در اطاق آويزان كرده بود.

هنگامي كه پيامبر (ص) وارد شد و اين منظره را ديد، بيرون آمد در حالي كه آثار غضب در چهره اش نمايان بود، به مسجد آمد و بر منبر نشست.

فاطمه (س) دانست كه ناخشنودي پيغمبر (ص) به خاطر همان مختصر زينت است، همه را نزد پدر فرستاد تا در راه خدا صرف كند.

هنگامي كه چشم پيامبر (ص) به آن افتاد سه بار فرمود:

«فعلت، فداها ابوها» (442)

فاطمه آنچه را كه مي خواستم انجام داد، پدرش به فدايش باد.

واضح است يك جفت دستبند نقره و گردن بند و گوشواره اي از نقره چندان بهائي ندارد و از آن بي بهاتر پرده ي ساده اي است كه انسان بر در اطاق بياويزد، ولي پيغمبر اكرم (ص) همين را دون شأن فاطمه (س) مي شمرد و افتخار و فضيلت او را در سجاياي انسانيش مي دانست.

فاطمه (س) اين درس را از محضر پدر به خوبي آموخت، هم زرق و برق دنيا را ترك گفت و خود را از اسارت آن رهائي بخشيد و هم آنچه داشت در راه خدا و بندگان محروم صرف كرد.

در حديثي است كه فاطمه ي زهرا (س) حتي پوشش كافي در خانه براي آمدن ميهمانهاي نامحرم نداشت كه پيغمبر اكرم (ص) عباي خود را به او داد تا خود را بپوشاند و آماده براي آمدن ميهمانان جهت عيادت

او در بيماريش گردد.

داستان جهيزيه ي فاطمه (س) و مراسم شب زفاف او كه در نهايت سادگي برگزار شد دليل روشن ديگري بر زهد و وارستگي كامل اوست.

خدمات او در خانه ي علي (ع) تا آنجا كه با يك دست گندم را براي پختن نان آسياب مي كرد و با دست ديگر طفلش را در آغوش مي گرفت، همه شاهد گوياي مقام زهد اوست، گواه اين معني حديث زيرا است:

ابونعيم اصفهاني چنين نقل مي كند:

«لقد طحنت فاطمه بنت رسول اللَّه (ص) حتي مجلت يدها، وربا و اثر قطب الرحي في يدها» (443)

فاطمه (س) دختر رسول خدا (ص) آنقدر با دست خود آسياب كرد كه دستش تاول زد و ورم كرد و آثار دستاس در دستش نمايان گشت.

در «مسند احمد» كه از معروفترين منابع اهل سنت است از انس بن مالك چنين نقل شده كه:

روزي بلال براي نماز صبح، دير به خدمت پيغمبر (ص) آمد، رسول خدا فرمود:

چرا دير آمدي؟

عرض كرد:

از كنار خانه ي فاطمه (س) مي گذشتم در حالي كه با دست خود آسيا مي كرد و كودكش گريان بود، گفتم:

اگر اجازه فرمائي من آسيا مي كنم و شما كودك را آرام كنيد و اگر اجازه فرمائيد من كودك را آرام مي كنم و شما آسيا كنيد.

او گفت:

من نسبت به فرزندم از تو مهربانترم، (و من مشغول آسيا كردن شدم و او كودكش را آرام كرد) و اين امر باعث تأخيرم شد.

پيغمبر اكرم (ص) فرمود:

«فرحمتها رحمك اللَّه» (444)

تو نسبت به فاطمه رحم و محبت كردي، خداوند تو را مشمول رحمتش كند!

فضائل اخلاقي بانوي اسلام از جمله شجاعت و شهامتش در مقام دفاع از پيغمبر اكرم (ص) در مقابل مشركان مكه و آمدنش به ميدان احد براي

بستن زخمهاي پيغمبر اكرم (ص) مطلبي است كه بر كسي پوشيده نيست و در احاديث گذشته اسناد و مدارك آن آمد.

او از لحظه ي تولد در مسير عبوديت و بندگي خدا بود و اين امر تا آخرين لحظات عمرش ادامه داشت، حديث زير شاهد گوياي اين معني است:

در داستان تولد بانوي اسلام فاطمه ي زهرا (س) و انعقاد نطفه او از ميوه بهشتي و آمدن چهار زن با شخصيت جهان - همچون مريم و … - به هنگام تولد او آمده است:

«فولدت فاطمه (س) فوقعت حين وقعت علي الارض ساجده» (445)

به اين گونه فاطمه متولد شد و در حين تولد براي خدا سجده كرد.

مقام عفت او به آن حد بود كه در همان كتاب از اسماء بنت عميس داستان عجيبي به اين شرح نقل شده است:

روزي فاطمه (س) به من فرمود:

من از كار مردم مدينه كه زنان خود را بعد از وفات به صورت ناخوشايندي براي دفن مي برند و تنها پارچه اي بر او مي افكنند كه حجم بدن از پشت آن نمايان است ناخرسندم.

اسماء گفت:

من در سرزمين حبشه چيزي ديده ام كه با آن جنازه ي مردگان را حمل مي كردند، سپس شاخه هائي از درخت نخل را برداشت و به صورت تابوت مخصوصي درآورد كه پارچه اي را روي چوبهاي آن مي افكندند و بدن را درون آن مي گذاردند، به گونه اي كه بدن پيدا نبود.

هنگامي كه فاطمه بانوي بزرگ اسلام (س) آن را مشاهده كرد فرمود:

بسيار خوب و عالي است (و هنگامي كه من از دنيا رفتم مرا با آن برداريد) …

و در ذيل همين حديث آمده است:

هنگامي كه فاطمه (س) چشمش به آن افتاد تبسم فرمود و اين تنها تبسم او بعد

از وفات پيغمبر اكرم (ص) بود. (446)

فصل ششم: نقش فاطمه زهرا (عليها السلام) در ولايت اميرالمؤمنين (عليه السلام) (447)

خطبه حضرت زهرا (س) در جمع زنان مهاجر و انصار

عيادت زنان مهاجر و انصار

لما رجعت فاطمه (س) إلي منزلها فتشكت - و كان وفاتها في هذه المرضه - دخل إليها النساء المهاجرات و الأنصاريات عائدات، فقلن لها:

كيف أصبحت يا ينت رسول اللَّه؟

فحمدت اللَّه و صلت علي أبيها، ثم قالت:

أصبحت واللَّه عائفه لدنياكن، قاليه لرجالكن. لفظتهم بعد أن عجمتهم و شناتهم بعد أن سبرتهم. فقبحاً لفلول الحد و خور القناه و خطل الرأي (و عثور الجد و خوف الفتن)!

و «لبئس ما قدمت لهم أنفسهم، أن سخط اللَّه عليهم و في العذاب هم خالدون».

لا جرم (واللَّه) لقد قلدتهم ربقتها (و حملتهم أوقتها) و شننت فجدعا و عقرا و بعدا للقوم الظالمين.

هنگامي كه حضرت زهرا (س) به خانه بازگشت و مريض شد - كه شهادت حضرت هم در اثر آن ناراحتي و بيماري بود - زنان مهاجر و انصار به عيادت حضرت آمدند و گفتند:

اي دختر پيامبر، حالتان چگونه است؟

حضرت حمد الهي به جاي آورد و بر پدر بزرگوارش درود فرستاد و سپس فرمود:

صبح كرده ام در حالي كه به خدا سوگند از دنياي شما متنفرم و آن را رها كرده ام و نسبت به مردان شما غضبناكم. با امتحانِ اول آنان را به دور افكندم و با آزمايش عمقِ ايمانشان، آنان را مورد غضب و ملامت قرار دادم.

پس ننگ بر كُند شدن شمشير و بي استقامتي نيزه و اضطراب فكر و تزلزل روح جديت و ترس از فتنه و جنگ! و چه بد است آنچه براي آينده ي خود مهيا كرده اند كه خداوند بر آنان غضب كرده و دائماً در عذاب خواهند بود.

بنابراين چاره جز اين نبود كه قلاده ي آن را بر گردنشان افكندم و سنگيني آن را

بر دوششان قرار دادم و ننگ آن را بر سرشان افكندم.

پس خير از ظالمين دور باد و به بلا دچار شوند و از آثار نيك محروم باشند و از رحمت خدا دور گردند.

ويحهم!

أني زحزحوها عن رواسي الرساله و قواعد النبوه و مهبط الروح الأمين (بالوحي المبين) و الطبين بأمر الدنيا والدين؟!

ألا ذلك هو الخسران المبين.

و ما الذي نقموا من ابي الحسن؟ نقموا واللَّه منه نكير سيفه (وقله مبالاته لحتفه) و شده وطأته و نكال وقعته (و تبحره في كتاب اللَّه) و تنمره في ذات اللَّه (عز و جل).

از علي (ع) چه چيزي را نپسنديدند؟

واي بر آنان!

خلافت را از كوههاي بلند رسالت و پايه هاي نبوت و محل نزول روح الأمين با وحي مبين و از عالمان آگاه و حاذق در امر دنيا و دين به كجا كشاندند. بدانيد كه اين زيانِ آشكار است.

از ابو الحسن (علي (ع)) چه چيزي را نمي پسنديدند؟

به خدا قسم، از صلابت شمشيرش و بي پروائي او از مرگش و شدت حمله هايش و برخوردهاي عبرت آموز او در جنگ و از تبحر او در كتاب خداوند و غضب او در امر الهي ناراضي بودند.

ألا هلم فاسمع و ما عشت أراك الدهر عجباً و إن تعجب فقد أعجبك الحادث!

(إلي أي نحو اتجهوا)؟ و إلي أي سناد استندوا؟ (و علي أي عماد اعتمدوا)؟ و بأيه عروه تمسكوا؟ (و علي أيه ذريه أقدموا و احتنكوا)؟ (و لمن اختاروا و لمن تركوا)؟ لئبس المولي و لبئس العشير و بئس للظالمين بدلاً.

استبدلوا واللَّه الذنابي بالقوادم، (والحرون بالقاحم)، و العجز بالكاهل.

فرغماً لمعاطس قوم يحسبون أنهم يحسنون صنعاً!

ألا إنهم هم المفسدون ولكن لا يشعرون.

ويحهم! أفمن يهدي إلي الحق أحق ان يتبع، أمن لا يهدي إلا أن يهدي؟ فما

لكم، كيف تحكمون؟ (448)

چه كسي را به جاي علي (ع) انتخاب كردند؟!

به خدا سوگند، اگر از گرفتن مهاري كه پيامبر (ص) آن را به او (علي (ع)) سپرده بود خودداري مي كردند با او انس مي گرفت و آنان را چنان به آرامي سير مي داد كه محل بستن مهار را زخمي نكند و حركت دهنده ي آن خسته نشود و سواره ي آن به اضطراب نيفتد. و آنان را بر سر آبي فراوان و گوارا و زلال و وسيع مي بُرد كه آب آن از دو طرف نهر لبريز باشد و دو سوي آن گل آلود نشود و آنان را از آنجا سيراب بيرون مي آورد. و در حالي كه براي آنان سيرابي را پسنديده است ولي خود از آن استفاده نمي كرد، مگر به قدر رفع عطش سيراب و دفع شدت گرسنگي.

و اگر خلافت را به او مي سپردند بركات آسمان و زمين بر آنان گشوده مي شد، ولي آنان از حق روي گردانيدند، پس به زودي خداوند آنان را به آنچه براي خود كسب كرده اند مؤاخذه مي نمايد و كساني كه ظلم نمودند به زودي سزاي آنچه كسب كرده اند به آنان مي رسد و نمي توانند مانع چنين عاقبتي شوند.

پيش بيني عاقبت غصب خلافت

أما لعمر اللَّه لقد لقحت، فنظره ريثما تنتج. ثم احتلبوا طلاع القعب دما عبيطا و ذعافاً ممقراً.

هنالك يخسر المبطلون و يعرف التالون غب ما أسس الأولون.

ثم طيبوا (بعد ذلك) عن أنفسكم نفساً و اطمإنوا للفتنه جأشا و أبشروا بسيف صارم (و سطوه معتد غاشم) و هرج (دائم) شامل و استبداد من الظالمين، يدع فيئكم زهيداً و جمعكم حصيداً. فيا حسره لكم! و أني بكم و قد عميت عليكم، انلزمكموها و أنتم لها كارهون؟! (449)

هان، بيا و بشنو. و تا زنده اي روزگار امر عجيبي را به تو نشان

خواهد داد! و اگر تعجب كني بدان كه همين حادثه تو را به تعجب واداشته است!

به كدام سو روي آوردند؟!

و به كدام تكيه گاه اتكا نمودند؟!

به كدام پايه اعتماد نمودند؟!

و به كدام دستاويزي چنگ زدند؟!

و بر ضد كدامين ذريّه اي اقدام كردند و بر آنان چيره شدند؟!

و براي چه كسي انتخاب كردند و براي چه كسي رها نمودند؟!

چه بد سرپرستي و چه بد دوستاني!

و براي ظالمين چه بد جايگزيني است.

به خدا سوگند پس ماندگان را به جاي پيشتازان و ترسوي نادان را به جاي دلير آگاه و فرومايگان را به جاي معتمدان خود قرار دادند. بيني شان بر خاك ماليده باد و پشيمان شوند قومي كه گمان مي كنند كار درستي انجام مي دهند. بدانيد كه آنان مفسدند ولي خود نمي دانند.

واي بر آنان!

آيا كسي كه به حق هدايت مي كند، سزاوارتر به پيروي است يا كسي كه خود هدايت نيافته مگر آنكه هدايت شود؟

شما را چه شده است؟! چگونه حكم مي كنيد؟!

و تاللَّه لو تكافوا عن زمام نبذه إليه رسول اللَّه (ص) لاعتلقه و لسار بهم سيرا سجحا لايكلم خشاشهُ (و لايكل سائره) و لا يتعتع راكبه و لأوردهم منهلاً نميرا رويا (صافياً) فضفاضا تطفح ضفتاه (و لا يترنق جانباه) و لأصدرهم بطانا قد تخير لهم الري، غير متحل منه بطائل إلا بغمر الناهل و ردعه سوره الساغب و لفتحت عليهم بركات من السماء و الأرض.

(ولكنهم بغوا) سيأخذهم للَّه بما كانوا يكسبون (والذين ظلموا من هؤلاء سيصيبهم سيئات ما كسبوا و ما هم بمعجزين).

خسارت امت با غصب حق علي (ع)

بدانيد قسم به لا يزالي خداوند، هم اكنون فتنه باردار شده است! پس زمان كوتاهي منتظر بمانيد تا ثمره اش ظاهر گردد. آنگاه از آن كاسه ي لبريز از خون تازه و

سم تلخ كشنده بنوشيد. آنگاه است كه اهل باطل زيان مي كنند و آيندگان از نتيجه ي آنچه پيشينيان پايه گذارده اند آگاه مي شوند.

سپس خيال خود را راحت كنيد و قلب خود را براي نزول فتنه قوي كنيد و بشارت باد شما را بر شمشيري برنده و قهر و غلبه ي متجاوز ظالم و هرج و مرج دائمي و عمومي و زورگوئي ظالمين كه اموال عمومي را غارت مي كند و براي شما چيز كمي باقي مي گذارد و جمع شما را درو كرده و نابود مي نمايد.

افسوس بر شما!

چگونه خواهيد بود هنگامي كه دچار سردرگمي مي شويد؟

آيا حق را به زور به شما بقبولانيم در حالي كه خودتان مايل نيستيد؟!

قال سويد بن غفله:

فأعادت النساء قولها (س) علي رجالهن، فجاء إليها قوم من وجوه المهاجرين و الانصار معتذرين و قالوا:

يا سيده النساء لو كان ابو الحسن ذكر لنا هذا الأمر من قبل أن نبرم العهد و نحكم العقد لما عدلنا عنه إلي غيره.

فقالت (س): إليكم عني فلا عذر بعد تعذيركم و لا أمر بعد تقصيركم.

عذري كه پذيرفته نيست

سويد بن غفله مي گويد:

زنان عيادت كننده فرمايشات حضرت زهرا (س) را براي مردان خود بازگو كردند.

پيرو آن، عده اي از بزرگان مهاجرين و انصار به عنوان عذرخواهي نزد حضرت آمده و گفتند:

اي سيده النساء، اگر ابو الحسن (علي (ع)) اين مسئله را قبل از آنكه پيماني ببنديم و عقدي را محكم كنيم به ما يادآور مي شد، ما او را رها نكرده و سراغ ديگري نمي رفتيم.

حضرت زهرا (س) فرمود:

از من دور شويد (بس كنيد)، كه با بهانه هاي بيهوده تان عذر شما پذيرفته نيست و با كوتاهي هاي شما جاي هيچ سخني باقي نمانده است!

ولايت اميرالمؤمنين (ع) در خطبه هاي حضرت زهرا (س)

دختر گرامي پيامبر اسلام (ص) پس از رحلت رسول خدا (ص) و غصب فدك، در ميان گروهي از زنان مدينه به مسجد رسول اللَّه (ص) آمده و در آنجا خطبه ي پر محتوايي را ايراد

كرد و مردم را متأثر ساخت و آن چنان عاطفه ي مردم را تحريك كرد كه تاريخ نظير آن را نديده است. (450)

در اين خطبه پس از حمد خدا و درود بر پيامبر؛ آنگاه كه به اصل مطلب مي پردازد، در چندين جا سخن از مولاي متقيان به ميان آورده و از شخصيت بي نظير او تعريف و توصيف كرده است.

اينك فرازهايي چند از جملات آن حضرت را در اين باره تقديم خوانندگان عزيز مي نماييم:

ايها الناس!

اعلموا اني فاطمه و ابي محمد … فان تعزوه و تعرفوه تجدوه ابي دون نسائكم و اخا ابن عمي دون رجالكم.

اي مردم!

بدانيد كه من فاطمه دختر محمد (ص) هستم، اگر بخواهيد پدرم را خوب بشناسيد، خواهيد ديد كه رسول خدا (ص) پدر من است، نه پدر زنان شما و برادر پسر عمويم علي (ع)، نه برادر مردان شما …

قابل توجه است

كه فاطمه (س) نه تنها علي (ع) را برادر پيامبر خدا مي داند، بلكه به عكس رسول خدا (ص) را برادر اميرالمؤمنين (ع) مي داند. (دقت فرماييد). سپس در جاي ديگر خطبه مي فرمايند:

قذف اخاه في لهواتها، فلا ينكفي ء حتي يطأ صماخها باخمصه و يخمد لهبها بسيفه، مكرودا في ذات اللَّه، مجتهدا في امراللَّه، قريباً من رسول اللَّه، سيداً في اولياء اللَّه، مشمراً، ناصحاً، كادحاً …

پيامبر خدا (ص) برادرش علي (ع) را به خطرناك ترين مراحل جنگ و مبارزه مي فرستاد و او نيز بر نمي گشت، مگر اينكه با شجاعت خود دشمن را مغلوب كند و شر آتشين آنان را با شمشيرش خاموش سازد.

علي (ع) آنقدر در راه خدا تلاش كرد كه فرسوده شد و در امر الهي كوشيد، مردي بود كه محرم رازهاي پيامبر (ص) به حساب مي آمد، او سرور اولياء اللَّه، آماده جهاد و خدمت، دلسوز مردم، پرتلاش و فعال بود …

مطرح كردن اين صفات والا آن هم در محضر جمع آشفته و پر غوغاي غاصبين بسيار ارزشمند و براي منافقين كوبنده بود، تا جايي كه خليفه ي اول، در آغاز سخنانش - در جواب فاطمه (س) - به برتري اميرالمؤمنين (ع) و اخوت او با رسول خدا (ص) اعتراف مي كند.

و در خطبه اي كه فاطمه (س) براي زنان مدينه ايراد كرد، صريحاً فرمود:

و ما الذي نقموا من ابي الحسن؟

نقموا منه واللَّه نكير سيفه و قله مبالاته بحتفه و شده و طأته و نكال و قعته و تنمره في ذات اللَّه واللَّه لو تكافوا عن زمام نبذه رسول اللَّه اليه لاعتلقه و لساربهم سيراً سجحا، لايكلم خشاشه و لا يتعتع راكبه و لاوردهم منهلا صافيا …

چه باعث شد از اميرالمؤمنين

(ع) اعراض كنند؟

اعراض نكردند مگر به خاطر شمشير او كه سران مشركين را درو كرد و به اينكه او نسبت به مرگ بي اعتنا بود و در جنگ آن چنان پيش مي رفت كه دشمنان را مي گرفت و مي كشت و براي رضاي خدا خشم مي گرفت …

سوگند به خدا اگر زمام خلافت را كه رسول خدا (ص) در اختيار علي (ع) قرار داده بود، از كف او خارج نمي ساختند، وي مردم را بدون مشكل پيش مي برد و قافله را سالم به مقصد مي رسانيد و هيچ درد و رنجي متوجه آنان نمي شد، ولي …

فاطمه (س) در اين فراز به طور صريح از ولايت به حق اميرالمؤمنين (ع) كه از جانب خدا، پيامبر اسلام در اختيار وي قرار داده، سخن به ميان آورده و مسير صحيح خلافت علوي را ترسيم نموده و سپس به ستمهاي وارده از سوي حكومت غاصبين پرداخته است …

فاطمه زهرا (س) از مهاجرين و انصار ياري مي طلبد!

چون غاصبين با توطئه قبلي، خلافت علي (ع) را اشغال كردند، فاطمه ي زهرا (س)، در كنار شوهر و فرزندانش به يك تلاش همه جانبه دست زد و شبانه به در خانه هاي مهاجرين و انصار آمد و گفت:

«اي مهاجرين و انصار!

به ياري خدا بشتابيد. من دختر پيامبر شما هستم و شما با آن حضرت بيعت كرده ايد كه از او و فرزندانش مثل خود و فرزندانتان دفاع كنيد. بنابراين بر تعهدات خويش عمل نماييد. (ولي كسي او را ياري نكرد.)»

در اين حديث آمده است كه فاطمه (س) چهل شب متوالي اين دعوت را ادامه داد، ولكن با بي مهري و بي تفاوتي آنان روبرو گشت. (451)

حضرت امام باقر (ع) در اين زمينه مي فرمايند:

ان عليا حمل فاطمه علي حمار و ساربها ليلا

الي بيوت الانصار يسألهم النصره و تسألهم فاطمه الانتصار له … (452)

علي (ع) فاطمه (س) را شبانه در حالي كه وي را بر مركب سوار نموده بود، به در خانه هاي انصار مي آورد و علاوه بر خود علي (ع)، فاطمه (س) نيز از آنان براي خلافت حضرتش استمداد مي كرد.

مرحوم شُبّر با سند معتبر از طريق سليم بن قيس از حضرت سلمان و عموي پيامبر خدا (عباس) نقل نموده، كه حضرت علي (ع) به همراه فاطمه، حسن و حسين (ع) به همه ي اصحاب بدر مراجعه نموده و از آنان براي گرفتن خلافت خويش استمداد نمود ولكن جز عده اي قليل اعلان آمادگي نكردند.

حضرت به آن گروه افرادي كه جواب مثبت داده بودند فرمود:

فردا صبح همگي به نشانه ي بيعت براي مرگ، سرهاي خويش را تراشيده و سلاح بر دست در فلان جا آماده شويد.

در اين حديث آمده است كه جز سلمان، ابوذر، مقداد و زبير كس ديگري به صحنه نيامد. (453)

و در يك حديث ديگر (خطبه ي طالوتيّه) مي خوانيم كه در پي دعوت آن حضرت و فاطمه ي زهرا (ع)، شبانه سيصد و شصت نفر اعلان آمادگي كردند و اميرالمؤمنين (ع) فرمودند:

هر كس مي خواهد فردا در كنار من با تمام وجود، با دشمنان به مبارزه برخيزد، سرهاي خويش را تراشيده و با حمل سلاح و شمشير در فلان مكان (احجار الزّيت) حاضر گردد. اميرالمؤمنين (ع) به نشانه ي آمادگي براي مرگ، خود سرش را تراشيد و در احجار الزيّت حاضر شد و در آن روز جز پنج نفر: (ابوذر، مقداد، حذيفه، عمار و سلمان) از كسي خبري نشد … (454)

و معاويه بن ابوسفيان در نامه اي كه براي اميرالمؤمنين (ع) نوشته، به اين

قضيه تلخ اشاره نموده، مي گويد:

«به ياد مي آورم آن روزگار را كه زن خود را بر چهارپايي سوار مي كردي و دست حسن و حسين (ع) را مي گرفتي و از همه ي اهل بدر و ساير اصحاب پيامبر استمداد مي نمودي، ولي جز چهار و يا پنج نفر اعلان آمادگي نكردند. (455)

آنچه از اين احاديث و قضاياي تاريخي به بحث ما مربوط مي باشد، اين است كه فاطمه ي زهرا (س) براي خلافت اميرالمؤمنين (ع) و مبارزه با غاصبين خلافت، از آبرو و شخصيت خويش مايه گذاشته و سعي مي كرد علي (ع) را در رسيدن به اين هدف ياري نمايد، ولي …

گريه هاي حضرت زهرا (س) بر مظلوميت اميرالمؤمنين (ع)

حضرت زهرا (س) در فقدان علي (ع) و غصب خلافت او، محروميت و رنج همه انسانها تا قيامت را مي ديد و همين بود كه شب و روز اشك مي ريخت و بي تابي مي كرد.

حضرت زهرا (س) به خاطر ستمي بزرگ كه به همه انسانها تا قيام قيامت رفته بود، به اندازه ي همه ي آنها مي گريست، تا آنجا كه بيشترين گريه كننده ي تاريخ شد و «رأس البكائين» نام گرفت. او آنقدر مي گريست كه آرامش را از اهل مدينه برده بود، آن چنان كه تنها جبرئيل مي توانست او را در فقدان نبي و ظلم بر وصي تسليت دهد.

رنج زهرا (س) رنج محروميت انسانها تا هميشه تاريخ است.

او به راحتي مي ديد كه ادامه ي سقيفه، نينوا است، او واقعه ي حره را مي ديد، او صفين و جمل، خلافت معاويه و خلافت عباسي و عثماني و محروميت امروز ما را شاهد بود.

در حجم نگاه او انسان امروز هم جا داشت.

او حق داشت.

او حق داشت اين گونه بگريد و ناله كند.

آنجا كه فريادهايش كارساز نيست. شايد اشكهايش بر دلهاي

سنگي اين جماعت مفلوك نفوذ كند و اين سؤال را در اذهان مرده ي آنها شكل دهد كه به راستي چرا زهرا (س) محبوبه ي خدا و دخت رسول خدا (ص) اين گونه ضجه مي زند و اشك مي ريزد.

به سبب چه چيزي و كدامين حقي؟

شايد غيرتي بيدار شود و ساحت رفعت خورشيد ولايت را لبيك گويد و چهل ياور بر او گرد آيند و همه ي انسانهاي تاريخ را از محروميت و رنج برهانند.

اما باز هم افسوس و صد افسوس در حسرت غيرتي!

سكوت حضرت زهرا (س) مشتي بر دهان نفاق

ديگر اقدام زهرا (س) براي رسوا كردن نفاق و اتمام حجت با مردم، همان سكوت اوست. او تصميم گرفت ديگر هرگز با ابوبكر و عمر سخن نگويد و تا پايان حياتش هم بر سر تصميم خود ماند. (456)

او به ابوبكر - در حالي كه حقش را غصب كرده بود - فرمود:

«واللَّه لادعون اللَّه عليك واللَّه لا اكلمك بكلمه ما حييت» (457)

(به خدا سوگند تو را نفرين مي كنم و به خدا سوگند تا زنده ام با تو كلمه اي سخن نخواهم گفت.)

و نيز در حالي كه عمر به خانه اش حمله برده بود و آن جا را به آتش كشانده بود به او فرمود:

«واللَّه لا اكلم عمر حتي القي اللَّه» (458)

(به خدا سوگند تا زنده ام با عمر سخن نخواهم گفت.) و در هنگام عيادت از او به آن دو فرمود:

«واللَّه لا اكلمكما من رأسي كلمه حتي القي ربي فاشكونكما اليه بما صنعتما به و ما ارتكبتما مني» (459)

و اين مبارزه ي منفي و سكوت زهرا (س) براي خلفا خيلي سنگين و رسوا كننده بود.

او هر كجا با آنان برخورد مي كرد از ايشان رو برمي گرداند. (460) گاهي بلندترين فريادها را از زبان

سكوت بايد شنيد.

درخواست حضرت زهرا (س) از بلال جهت اذان گفتن و بيداري غيرتها

اقدام ديگر زهرا (س)، زنده نگه داشتن خاطرات دوران رسول (ص) بود.

او مي خواست با احيا و يادآوري آن دوران، در كالبد فسرده ي آنان بدمد و دريچه اي به سوي نور و نقبي به روشنايي بزند و با طرح سؤالي در اذهان و يادآوري دوران رسول (ص)، ابرهاي ضخيم و سياه را از اطراف خورشيد ولايت كنار زند. شايد همتي، ساحت رفعت خورشيد را لبيك گويد.

به راستي زهرا (س) آموزگار بيداري و ظرافت است.

وقتي رسول خدا (ص) از دنيا رفت و وصي او را كنار نهادند، بلال به عنوان اعتراض ديگر اذان نگفت و هر چه به سراغش مي آمدند، امتناع مي كرد و عذر مي آورد. (461) او در ادامه ي اعتراض خود به شام تبعيد شد. (462) و در آنجا پيامبر (ص) را در خواب ديد كه از او شكايت مي كند كه چرا به زيارت من نمي آيي از اين رو براي زيارت پيامبر به مدينه آمد (463) و با ورود او به مدينه زهرا (س) از او خواست كه اذان بگويد، گفت:

«بسيار مشتاقم كه صداي مؤذن پدرم را بشنوم».

بلال بر بالاي بام مسجد رفت. آواي گرم بلال در مدينه پيچيد:

«اللَّه اكبر».

همه دست از كار كشيدند. هر كس دست ديگري را مي كشيد و با شتاب به سوي مسجد مي آورد. همه حتي زنان و كودكان در بيرون مسجد جمع شدند. مدينه به يكباره تعطيل شد، همه به طنين روح افزاي بلال گوش مي دادند و به دهان او چشم دوخته بودند. ناگاه به ياد ايام رسول خدا (ص) افتادند. هاي هاي گريه ها در مدينه پيچيد. مدينه كمتر اين گونه روزهايي به ياد داشت.

همه از يكديگر سؤال مي كردند، چرا بلال اذان

نمي گفت؟

چه شده به درخواست زهرا (س) اذان مي گويد؟

چرا زهرا (س) گريه مي كند؟

به يكديگر نگاه مي كردند، سپس سرها را به زير مي انداختند و از خود و بيعتشان با ابوبكر شرمشان مي آمد.

زهرا (س) هم همراه جماعت به اذان گوش داده و به ياد دوران پدر، غدير و … افتاد چون باران مي باريد و اشك مي ريخت.

در فضاي مدينه پيچيد:

«اشهد ان محمدا رسول اللَّه (ص)».

زهرا (س) ديگر طاقت نياورد. فرياد و ناله اي زد و از حال رفت. آن چنان كه همه گمان كردند از دنيا رفته است.

مردم فرياد برآوردند:

بلال بس كن. دختر رسول اللَّه (ص) را كشتي!

بلال اذان را رها كرد و ندانست كه چگونه خود را بر بالين زهرا (س) رساند.

زهرا (س) را به هوش آوردند. درخواست اتمام اذان كرد. بلال گفت:

از اين در گذريد كه بر جان شما نگرانم. با اصرار بلال، التماس و گريه هاي مردم، زهرا (س) از خواسته خود درگذشت. (464)

يكبار ديگر نزديك بود كه كار تمام شود و غيرت ها بيدار شود.

اما افسوس …!

اين گريه ها مرا به ياد اشك هاي آن جماعتي مي اندازد كه در كربلا در بالاي بلندي جمع شده بودند و براي حسين (ع) و مصايب اهل بيت (ع) مي گريستند. به آنان گفتند:

«چه جاي گريه است.

به كمك حسين (ع) بشتابيد» و آنان بي اعتنا تنها به گريه قناعت مي كردند.

شگفتا از خمودگي و سستي آن جماعت. اگر چه منافقين و غاصبين نفسشان را گرفته و با تبليغات دروغين و احاديث جعلي و ايجاد وحشت و ترور، رمق آنها را برده بود، اما اينها هيچ عذر و توجيهي براي سستي و ننگ ابديشان نيست. اقدامات رسول خدا (ص) و گامهاي عميق و پيچيده ي زهرا (س) جاي هيچ عذري را

باقي نمي گذارد. تنها اين مي ماند اين كه مردم به جاي دست بردن بر قبضه هاي شمشير، به گريه قناعت مي كردند

شرمشان باد!

وصيت حضرت زهرا (س) سندي بر مظلوميت اميرالمومنين (ع)

زهرا (س) از هر فرصتي بهره مي جست تا بتواند در اذهان مردم سؤالي ايجاد كند و سندي بر مظلوميت علي (ع) و رسوايي خلفا باقي گذارد. او در اين فكر بود كه شايد اين جماعت مرده، حركتي كنند و بيش از اين تن به حقارت و ذلت ندهند و با دست خويش آتش دوزخ خود را فراهم نسازند.

و اگر هم به پا نخاستند، دست كم به عنوان گواه و حجتي روشن در تاريخ ثبت و ضبط خواهد شد تا آيندگان آزادانديش و طالبان حقيقت بتوانند «اسلام ولايت» را از «اسلام خلافت»، تميز دهند و سره را از ناسره جدا كنند و به شهادت «آيه ي اكمال» كه در غدير نازل شد، بدانند كه دين مرضي و خداپسند، دين همراه ولايت است.

او آن گونه زندگي كرد كه رفتنش هم ادامه ي حياتش بود.

او مي خواست همان گونه كه حياتش دشمن سوز و بيداري بخش بود، مرگش نيز همين گونه باشد.

از اين رو وصيت كرد.

علي جان!

مرا شبانه غسل بده و كفنم كن و به خاك بسپار و اجازه نده آنان كه بر من ستم كردند و آزارم نمودند، در تشييع جنازه ام حاضر شوند و بر من نماز گذارند، زيرا آنان دشمنان خدا و رسول (ص) مي باشند.

«اذا انامت فادفني باليل و لا تؤذنن رجلين ذكرتهما» و «اوصت فاطمه ان لا يعلم اذا ماتت ابوبكر و لا عمر و لا يصليا عليها». (465)

از علي (ع) پرسيدند:

چرا زهرا (س) را شبانه دفن كردي؟

گفت:

به خاطر بيزاري و غضب زهرا (س) ار آن جماعت. (466)

حضرت زهرا (س) ركن اميرالمؤمنين (ع)

قال الصادق (ع):

قال جابر بن عبداللَّه:

سمعت رسول اللَّه (ص) يقول لعلي بن ابي طالب (ع) قبل موته بثلاث:

سلام عليك يا ابالريحانتين!

اوصيك

بريحانتي من الدنيا، فعن قليل ينهد ركناك، واللَّه خليفتي عليك.

فلما قبض رسول اللَّه (ص) قال علي:

هذا احد ركني الذي قال لي رسول اللَّه (ص).

فلما ماتت فاطمه (س) قال علي:

هذا الركن الثاني الذي قال رسول اللَّه (ص). (467)

حضرت امام صادق (ع) از طريق امام باقر (ع) از جابر بن عبداللَّه انصاري نقل مي كند كه او مي گويد:

شنيدم پيامبر خدا (ص) سه روز پيش از وفاتش به علي (ع) مي فرمودند:

سلام بر تو اي پدر دو ريحانه ي من!

من دو فرزندم حسن و حسين (ع) را به تو سفارش مي كنم. به زودي دو ركن اساسي تو دنيا را ترك مي كنند، آنگاه خداوند جانشين و خليفه من است براي تو.

جابر مي گويد:

چون پيامبر خدا (ص) وفات كردند، اميرالمؤمنين (ع) فرمودند:

اين يكي از ركنهاي من كه رسول خدا (ص) خبر داده بود و پس از شهادت فاطمه (س) نيز گفت:

اين هم ركن دوم من كه رسول گرامي اسلام به آن خبر داده بودند.

آنچه قابل توجه است، اينكه:

فاطمه ي زهرا (س) در اين حديث شريف، از نظر نقش و حمايت از علي (ع) و ولايت او، در برابر پيامبر خدا (ص) و ركن اساسي او خوانده شده است.

فقدان حضرت زهرا (س) و انزواي اميرالمؤمنين (ع)

از احاديث متعدد و تواريخ معتبر استفاده مي شود كه اميرالمؤمنين علي (ع) با وجود فاطمه (س) دلگرم بود و براي مبارزه با غاصبين آمادگي بيشتري داشت، ولي فقدان آن بانوي گرامي، اميرالمؤمنين (ع) را مأيوس ساخت. - چون فاطمه (س) ركن اصلي علي (ع) و پشتوانه ي ولايت بود - اينك دلائل خود را به طور اختصار تقديم مي داريم:

وقتي فاطمه ي زهرا (س) به شهادت رسيد، اميرالمؤمنين (ع) او را در كنار قبرش قرار داد، آنگاه خطاب به رسول خدا (ص) عرض

كرد:

يا رسول اللَّه!

با شهادت فاطمه (س) صبر و شكيباييم كاسته شد و طاقت و توانايي از دستم رفت. بعد از اين پيوسته در حزن و اندوه به سر مي برم و شبها را به بيداري مي گذرانم. (468)

اين عبارات نشان مي دهد كه فاطمه (س) چه نقش اساسي در شخصيت علي (ع) داشته، كه با داشتن آن همه صبر و ايمان و … در فقدان بانوي گرامي، گرفتار چنان رنج و دردي شده، كه صبرش را از دست داده و خواب راحتي نداشته و براي هميشه خود را محزون و متألم يافته است.

ابن ابي الحديد درباره ي نقش فاطمه (س) در ولايت و شخصيت مولاي متقيان، عبارات گوناگوني دارد، كه ما به عنوان نمونه يك فراز از آنها را نقل مي كنيم:

كانت وجوه الناس اليه (علي) و فاطمه باقيه، فلما ماتت فاطمه (س) انصرفت وجوه الناس عنه … (469)

بعد از پيامبر (ص)، تا وقتي فاطمه (س) زنده بود توجه اصلي مردم به سوي اميرالمؤمنين دوخته شده بود ولكن بعد از وفات آن بانوي عزيز اسلام، توجه آنان از علي (ع) برگشت.

و حتي در عباراتي دارد كه شيخين جرأت و جسارت به علي (ع) را بعد از فاطمه (س) آن چنان شدت بخشيده و شخصيت بي نظير وي را آن گونه خورد كردند، كه وي را در ميان مردم به فراموشي سپردند. (470)

مرحوم علامه محمد تقي مجلسي به نقل از بخاري در اين باره مي نويسند:

و كان لعلي (ع) من الناس وجه حياه فاطمه (س) فلما توفيت استنكر علي (ع) وجوه الناس فالتمس مصالحه ابي بكرٍ و مبايعته … (471)

تا فاطمه (س) زنده بود، علي (ع) شخصيت مورد توجه مردم بود، ولي بعد از

شهادت آن بانو، اميرالمؤمنين (ع) احساس غريبي كرد و لذا از ابوبكر خواست كه بيعت او را بپذيرد.

در اين فراز آمده است كه علي (ع) ابوبكر را به طور خصوصي به منزلش دعوت كرد و از پذيرفتن عمر خودداري نمود و در آن مجلس مطالب دوستانه اي مطرح شد، كه ابوبكر گريه كرد و چون علي (ع) آماده بيعت بود، ابوبكر گفت:

من درآمد فدك را به همان كيفيت خرج مي كنم كه پيامبر خدا (ص) مي كرد. سرانجام همان شب اميرالمؤمنين در ميان مردم بيعت نمود.

دفاع از حريم ولايت

وقتي اميرالمومنين علي (ع) را با آن طرز فجيع و دلسوزانه براي بيعت اجباري با خليفه غاصب ابوبكر به مسجد مي بردند و آن بي احترامي ها را نسبت به حضرت روا داشتند، اميرالمؤمنين (ع) در تمامي مدت نگاهش را به در دوخته بود و كلامش را طول مي داد، گويا منتظر است، تا شايد زهرايش (س) از در رسد و او را از چنگال آنان برهاند.

زهراي (س) زخمي، زهراي (س) خسته و تن به تاول نشسته همين كه از فرياد بچه ها و اشكهاي زينب (س) و ام كلثوم (س) كه به صورتش مي ريخت براي لحظه اي به هوش آمد، بلافاصله پرسيد «اَينَ علي؟» فضه علي كجاست؟

و تا شنيد كه او را به مسجد بردند تاب نياورد. گرچه توان ايستادنش نبود، اما علي را هم نمي توانست در چنگال دشمن تنها بگذارد. بي درنگ به طرف مسجد دويد!

نمي دانم كدام توان او را اين گونه برپا نگه داشته بود؟

همه فكرش علي (ع) بود، در دلش هم درد خودش نبود، درد علي (ع) بود، او خوب مي دانست كه اگر دير برسد چه بسا ديگر هرگز امامش، علي (ع) را نبيند. در راه

نمي دانم چند بار اما بارها از سر درد نشست!

فضه و زنان بني هاشم گردش را گرفته بودند. ناگهان تمامي نگاه ها به در دوخته شد. زهرا (س) آمد و چه به موقع، با پيراهن رسول (ص) بر سر و دست حسنين در دست، اما با بالي شكسته و چشمي پر اشك.

فاطمه زهرا (س)، چندين بار صيحه زد درد توانش را برده بود، گريه امانش نمي داد. همه چشمها به اشك نشست، صداي هق هق گريه مسجد را برداشت، همه بر معصوميت زهرا (س) و مظلوميت علي (ع) مي گريستند. در و ديوار هم مي گريست، ناگهان طنيني خدايي در فضاي مسجد پيچيد گويا پيامبر است كه سخن مي گويد:

«خلو عن ابن عمي!

فوالذي بعث محمدا بالحق لئن لم تخلوا عنه لاشترن شعري و لاضعن قميص رسول اللَّه علي راسي و لاصرخن الي اللَّه تبارك و تعالي فما ناقه صالح باكرم علي اليه مني و لا الفصيل باكرم علي اللَّه من ولدي».

رها كنيد پسر عمويم را!

قسم به خدايي كه محمد (ص) را به حق فرستاد اگر دست از وي (اميرالمؤمنين (ع)) برنداريد سر خود برهنه كرده و پيراهن رسول خدا را بر سر افكنده و در برابر خدا فرياد برخواهم آورد و همه تان را نفرين مي كنم.

به خدا نه من از ناقه ي صالح كم ارج ترم و نه كودكانم از بچه ي او كم قدرتر.

حائل شدن حضرت زهرا (س) در دفاع از اميرالمؤمنين (ع)

بعد از آنكه به خانه حضرت زهرا (س) هجوم آوردند، اميرالمؤمنين (ع) كه به گفته سلمان، مي توانست با نيم نگاهي زمين و زمان را درهم پيچد و هستي شان را بگيرد، به محاصره درآوردند و ريسمان به گردنش انداخته و با شدت هرچه بيشتر مي كشيدند.

حضرت زهرا (س) گرچه درد، رمقش را برده و از پايش انداخته.

اما او آموزگار شهادت بود و خود به ما آموخته بود كه حيات آدمي در گرو انتخاب اوست. و چه انتخابي بالاتر از كشته شدن در راه ولايت.

پس بايد همين نيم رمق را هم در پاي علي (ع) ريخت و تمامي هستي خود را با خدا يكجا معامله كرد. اين بود كه بي درنگ خود را با همه جراحت و نقاهت از جا كند و بين اميرالمؤمنين (ع) و آنها حائل كرد. كه به خدا قسم نمي گذارم علي (ع) را ببريد. اي واي بر شما چه زود به خدا و رسولش خيانت كرديد. اين است معناي محبت به اهل بيت رسول خدا (ص) و عمل به آن همه سفارشهاي او؟!؟

به خدا قسم اي زاده خطاب اگر بيم اين نداشتم كه بيگناهان گرفتار بلاي الهي شوند، نفرين مي كردم و آنگاه مي يافتي كه نفرين من چه زود تحقق مي پذيرد، هنوز كلامش را به آخر نرسانده بود كه يكبار ديگر، صفير تازيانه اي سينه آسمان را شكافت و باز هم بر اندام شقايق خطي از خون كشيد.

عرش لرزيد، بچه ها، زينبين و حسنين (ع) نزديك بود جان دهند.

خدايا فقط تو مي داني بر اهل خانه چه گذشت. آنگاه كه بر جاي جاي بوسه هاي رسول خدا (ص) خطي از خون نشست كه هيچ زباني را توان گفتن و هيچ گوشي را ياراي شنيدن نيست.

حضرت زهرا (س) از پا افتاد، آخرين سنگر ولايت براي دقايقي فروريخت، مشتي رجاله، اميرالمؤمنين را كشان كشان به مسجد بردند، هر كه مي ديد بر حال علي (ع) رقت مي برد. كوچه ها از آدم نماها پر بود، همه براي ديدن ريسمان بر گردن خورشيد و مظلوميت محض، گردن مي كشيدند اميرالمؤمنين (ع) در راه

رو به سوي پيامبر (ص) كرد و همان گفت كه هارون به برادرش موسي در مقابل يهود بني اسرائيل گفت:

يابن ام، ان القوم استضعفوني و كادوا يقتلونني، برادر، اين قوم بر من مسلط شدند و نزديك است مرا بكشند.

عكس العمل حضرت زهرا (س) پس از غصب خلافت

چون پيامبر خدا (ص) وفات كرد و دشمنان علي و فاطمه (س) با برنامه ريزي حساب شده ي قبلي توانستند خلافت را از دست علي (ع) گرفته و صاحب حق را از حقش محروم كنند، متقابلاً دختر گرامي پيامبر اسلام نيز با تمام توان وارد ميدان مبارزه شده و با انواع راهها و شيوه ها، عليه حكومت غاصب قيام كرد.

او در كنار اميرالمؤمنين (ع) به همراه فرزندانش (حسن و حسين (ع)) تا چهل روز پس از رحلت رسول خدا به در خانه هاي مهاجرين و انصار مي رفت و آنان را در غصب خلافت، توسط حكومت وقت هشدار مي داد. (472)

فاطمه (س) در مسجد رسول خدا (ص) در ميان مهاجرين و انصار با ابوبكر به مبارزه برخاست و او را كه غاصب فدك بود، محكوم كرد و مردم حاضر در مسجد را با سخنان خود به گريه واداشت و جوي فراهم ساخت كه همه دانستند دختر پيامبر (ص) مظلوم شده است.

زهراي مظلوم (س) چون نتوانست در برابر غاصبان خلافت، كاري به پيش برد و حق بر باد رفته ي خويش را پس بگيرد، روش مبارزاتي خود را به صورت گريه شروع كرد و شب و روز با اشك چشم خود نشان داد كه از حكومت وقت ناراضي است، اگر چه ظاهراً رحلت پيامبر (ص) و فراق پدر، انگيزه اول در اين ناله ها بود.

ولي همگان مي دانستند كه دختر پيامبر (ص) آنقدر بي صبر نيست كه در

فوت پدر هميشه گريه كند، بلكه گريه او در اثر مصائبي است كه حكومت غاصب براي او فراهم كرده است.

تاريخ نگار اهل سنت در تاريخ خود مي نويسد:

فاطمه (س) آن چنان از دو خليفه ي اول و دوم ناراضي و ناراحت بود، كه با آنان قهر كرد و از ستم آن دو رو به سوي قبر پدر كرد و فرمود:

يا ابتاه!

يا رسول اللَّه!

ماذا لقينا بعدك من ابن الخطاب و ابن ابي قحافه؟ (473)

اي پدر و اي رسول خدا!

ما بعد از تو چه روزگار سياهي از پسر خطاب و پسر ابي قحافه داشته ايم؟!

ابن ابي الحديد (امام معتزلي) پس از تحقيق و بررسي در مورد واكنش حضرت فاطمه (س) به ستمهاي وارده از سوي حكومت وقت مي نويسد:

والصحيح عندي انها ماتت واجده علي ابي بكر و عمر و انها اوصت الا يصليا عليها. (474)

نتيجه تحقيقم اين است كه فاطمه (س) با دل پر درد از ابوبكر و عمر از دنيا رفت و وصيت كرد:

آن دو بر جنازه اش نماز نخوانند.

پس ملاحظه مي كنيد كه همه ي اين عكس العملها، در برابر حركت ستمگرانه ي حكومت وقت به اميرالمؤمنين و فاطمه (ع)، يك برنامه ي سياسي و مبارزه ي اجتماعي است كه دختر پيامبر (ص) انجام داده است.

و بر همين اساس آن بانوي با فضيلت به اميرالمؤمنين (ع) وصيت كرد كه شبانه او را غسل دهد و شبانه دفن كند و همه كارها را از چشم غاصبان پنهان نمايد و اين وصيت را نوعي مبارزه ي منفي عليه آنان تلقي مي كند.

از اين جهت اميرالمؤمنين (ع)، فاطمه (س) را شبانه غسل داد و كفن كرد و شب هنگام با يك برنامه ريزي دقيق جسم او را دور از چشم عامه ي مردم

دفن كرد و قبر وي را آشكار نساخت و تا روز قيامت آشكار نخواهد شد و اين خود نشانه ي نارضايتي فاطمه (س) از حكومت وقت را در بر دارد.

نقش حضرت زهرا (س) در نبردهاي صدر اسلام

فعاليتهاي تداركاتي و پشتيباني حضرت زهرا (س)

در طول 10 سال حكومت پيامبر (ص) در مدينه 75 نبرد يا مانور نظامي (27 غزوه و 48 سريه) به وقوع پيوست. علي (ع) به عنوان فرماندهي دلاور در تمامي غزوات (475) و بسياري از سرايا شركت جست.

گاه برخي از اين ماموريت هاي رزمي پياپي به خاطر فاصله زياد جبهه ها از مدينه تا حدود دو يا سه ماه بطول مي انجاميد. (476)

به تحقيق مي توان گفت، علي (ع) بخش زيادي از زندگي نه ساله مشتركش با فاطمه (س) را در ميدانهاي جهاد و يا ماموريت هاي تبليغي گذراند. و به دور از خانه و كاشانه خود بود.

در غياب آن حضرت، همسرش فاطمه (س) به تنهايي وظيفه سنگين اداره ي خانه و تربيت فرزندان را به عهده داشت و در اين راستا به نحو شايسته اي عمل مي كرد تا شوي پيكارگرش با خاطري آسوده وظيفه مقدس و الهي خود را به انجام رساند.

فاطمه (س) خود نيز با تمام توان براي ياري سپاه اسلام مي كوشيد. در كارهاي خدماتي و امدادي شركت مي جست. به ياري خانواده هاي رزمندگان و شهداء مي شتافت و با خانواده شهدا همدردي مي كرد. او در نبردها به تهيه مرهم براي مجروحين جنگ مي پرداخت. و گاه همراه زنان امدادگر به جبهه مي رفت تا در پشت خطوط مقدم عمليات، ضمن تشويق زنان امدادگر و آشنا ساختن آنان به وظائف خطيرشان به مداواي جراحت محارم خويش (پدر و شوهرش) بپردازد. (477)

حضرت زهرا (س) و مداواي مجروحين جنگي

چنانچه در حديث صحيحي از امام صادق (ع) نقل شد، فاطمه ي زهرا (س) هنگام شتافتن به زيارت قبور شهدا در احد، محل جنگ بين سپاه اسلام و مشركين را دقيقاً نشان مي داد و اين مي رساند كه آن حضرت در اين جنگ حضور داشته،

هرچند آمدن او بعد از مجروح شدن پيامبر (ص) صورت گرفته باشد.

ابن ابي الحديد از واقدي نقل مي كند كه:

خرجت فاطمه (س) في نساء و قد رأيت الذي بوجه ابيها (ص) فاعتنقته و جعلت تمسع الدم عن وجهه … (478)

فاطمه (س) با گروهي از زنان مدينه از خانه خارج شد و چون چهره ي مجروح پدرش را ديد، او را در آغوش گرفته و خون از صورت مباركش پاك مي كرد. سپس آبي فراهم نمود و خونهاي چهره رسول خدا را شست و شمشير او را پاك كرد و آبي به دست آن حضرت داد كه بياشامد، ولي ممكن نشد.

در اين تاريخ آمده است:

زناني كه از مدينه آمده بودند چهارده نفر بودند، كه فاطمه (س) يكي از آنان بود، آنان نان و آب با خود حمل مي كردند و در كنار رزمندگان به آنها آب و نان مي دادند و جراحاتشان را مداوا مي نمودند. (479)

فاطمه زهرا (س) در فتح مكه

فاطمه زهرا (س) در فتح مكه نيز حضور داشت.

«ام هاني» خواهر علي (ع) گويد:

در روز فتح مكه دو تن از خويشان مشرك شوهرم را پناه دادم و در حالي كه آنها هنوز در خانه ام بودند ناگهان برادرم علي (ع) در حالي كه سواره و زره پوش بود پيدا شد و به طرف آن دو تن شمشير كشيد، ميان او و ايشان ايستادم و گفتم اگر بخواهي آن دو را بكشي بايد مرا هم پيش آنها بكشي!

علي (ع) بيرون رفت در حالي كه چيزي نمانده بود آنها را بكشد. من خود را به محل خيمه رسول خدا (ص) در بطحا رساندم و آن حضرت را پيدا نكردم، ولي فاطمه (س) را ديدم و ماجرا را برايش گفتم،

ديدم فاطمه (س) از همسر خود قاطع تر است!

با تعجب گفت:

تو هم بايد مشركان را پناه دهي؟

در اين هنگام رسول خدا (ص) رسيد و از حضرتش براي آن دو نفر امان طلبيدم.

پيامبر (ص) به آنان امان داد. سپس پيامبر (ص) به فاطمه (س) فرمود كه براي او آب فراهم كند و شستشو نمود. (480)

هنگامي هم كه هند و ديگر زنان مشركين براي اعلام پذيرش اسلام و بيعت به حضور پيامبر (ص) رسيدند، فاطمه (س)، همسر پيامبر (ص) و گروهي از زنان عبدالمطلب حضور داشتند. (481)

فاطمه زهرا (س) در كنار مزار شهدا

تاريخ زندگي فاطمه ي زهرا (س) نشان مي دهد كه او زن خانه نشين و پرده نشين نبود، بلكه به دستور و مضمون آيات و روايات زيادي، وي صله ارحام مي كرد و به ديدار خويشاوندان مي شتافت و با آنان نشست و برخاست داشت و پس از مرگ آنان، فراموششان نمي كرد و بر مزار آنان مي رفت و از خداوند متعال برايشان استرحام مي نمود.

در حديث صحيح السند از امام صادق (ع) نقل شده:

عاشت فاطمه بعد محمد (ص) خسمه و سبعين يوماً، لم تركاشره و لاضاحكه تأتي قبور الشهداء في كل جمعه مره بين الاثنين و الخميس فتقول هاهنا كان رسول اللَّه و هاهنا كان المشركون. (482)

فاطمه (س) بعد از پيامبر خدا هفتاد و پنج روز زندگي كرد، در حالي كه خوشحال و خندان ديده نشد. او هفته اي دو بار در روزهاي دوشنبه و پنجشنبه به زيارت شهداي احد مي رفت و آنها را زيارت مي كرد و محل جنگ رسول خدا (ص) با مشركين را دقيقاً نشان مي داد.

اين حديث كه به سند صحيح از كافي نقل شده، مي رساند كه فاطمه (س) علاوه بر

زيارت اهل قبور، آمدنش به مزار شهدا، شخصاً

در جنگ احد نيز حضور داشت و محل را با چشمان مباركش ديده بود …

و ابن ابي الحديد كه يكي از دانشمندان بسيار بزرگ و محقق اهل سنت است، در اين باره از واقدي نقل مي كند:

كانت فاطمه بنت رسول اللَّه (ص) تأتيهم بين اليومين و الثلاثه فتبكي عندهم و تدعو. (483)

فاطمه (س) دختر پيامبر (ص) هر دو سه روز يكبار به كنار قبور شهداي احد مي آمد و در آنجا گريه مي كرد و براي مردگان و شهدا دعا مي نمود. و حضرت امام صادق (ع) مي فرمايند:

ان فاطمه كانت تأتي قبور الشهداء في كل غداه سبت فتأتي قبر حمزه و تترحم عليه و تستغفر له.

فاطمه (س) هر هفته صبحهاي روز شنبه به احد مي آمد و قبور شهدا را زيارت مي كرد و در كنار قبر حمزه (ع) مي ايستاد و براي وي دعا مي كرد و استرحام مي نمود.

از اين حديثها استفاده مي شود كه فاطمه (س) به زيارت قبور شهدا مي رفت و برايشان استرحام مي نمود و از فداكاريهاي آنان در جنگ احد ياد مي كرد و به يادشان اشك مي ريخت.

فصل هفتم: فدك

پيشينه ي تاريخي و موقعيت جغرافيايي فدك

در زمان حضرت موسي (ع) مردي عابد و زاهد و متقي و دانشمند از خصصين آن حضرت بود و به او زاهد «ذرخا» مي گفتند. او صفات و فضائل حضرت محمد مصطفي (ص) را از حضرت موسي (ع) مي شنيد و در دعا و اورادش آن حضرت را ياد مي كرد.

چون موسي (ع) از دنيا رفت آن مرد زاهد عبادت و رياضت خود را بيشتر كرد. او دائم به صحرا و بيابان مي رفت و خدا را عبادت مي كرد، تا به يك وادي بين مدينه و مصر رسيد كه آنجا را «مدائن الحكماء» مي گفتند و شتران حكماي مدينه

در آنجا چرا مي كردند و آن وادي نزديك مدينه بود و آب و درختي نداشت.

چون ذرخا به آنجا رسيد، خوشش آمد و در همانجا به عبادت مشغول شد و معبدي بنا نمود و چاه آبي كند و پيوسته به مقالات موسي (ع) و تلاوت تورات و مدح و صفات محمد (ص) و مهر و محبت علي (ع) كه در تورات مي خواند، مشغول بود و علم هشت افلاك و رمل دانيال نبي را نيكو مي دانست. گاهي در اسطرلاب نظر مي داد و حكم مي كرد. در آن مكان از اعجاز محمد و علي (ع) و حرمت ذرخاء عابد چشمه ي پر آبي پديدار شد و او آن را حفر كرد تا آب آن زياد شد.

در آنجا زرع و آباداني بنا نهاد و عمارت ساخت و آبادي هر روز زيادتر مي شد تا آنكه از طرف زاهدان و عابدان و قبايل و عشاير رو به وي نهادند و در آنجا باغها و بستانها ساختند و خانه ها و عمارتها بنياد كردند و در اندك زماني هشت قريه آباد شد و مردم از هر سو مي آمدند و همچنان اضافه مي شدند.

عمر زاهد به پايان رسيد در حالي كه فرزند و فرزند زادگان وي بسيار شده بودند. هنگام مرگ دستور داد تا صندوقچه اي از فولاد و قفل بي كليد و لوحي از طلا ساختند و با دست خويش وصيت نامه اي در آن لوح نوشت و آن را در آن صندوق نهاد و قفل بر او زد.

بعد به فرزندان خود وصيت كرد كه هزار و پانصد و پنجاه سال بعد از من پيامبري پيدا مي شود كه نام وي محمد (ص) است و وصي و خليفه ي او پسر

عموي اوست كه علي (ع) نام دارد و داماد او است كه در تورات او را «ايليا» گويند، شجاعي همچون او از آدم تا آخر دنيا پيدا نشود و بعد از محمد (ص) پيامبري نباشد و بعد از علي (ع) نيز وصي نباشد مگر از اولاد او. چون آنان پيدا شوند از قوم من يكي بر ايشان ايمان آورد و آنان را در خانه ي خود به مهماني مي برد و در آن مهماني از علي معجزه اي ظاهر مي شود.

آن معجزه اين است كه انگشتر محمد (ص) در آن مجلس از انگشت وي به چاهي مي افتد و علي آن را بدون آنكه به چاه رود بيرون مي آورد و همين صندوق را نيز از شما طلب كند. فورا صندوق را نزد وي بريد كه كليد اين صندوق انگشت مبارك اوست كه با انگشت خويش آن را مي گشايد.

وقتي شما اين معجزه را از وصي پيامبر عربي ببينيد همه بر دين وي درآييد كه اگر خلاف كنيد كافر از دين موسي (ع) مرده ايد و اين هشت قريه كه در تصرف داريد تسليم وي كنيد كه من آنها را فداي وي كرده ام.

اين را گفت و جان به حق تسليم كرد. آنان منتظر پيامبر آخرالزمان (ع) بودند تا آنكه يكهزار و پانصد و پنجاه سال از فوت ذرخا گذشت و آن بزرگوار عالم را به نور وجود خود منور گردانيد و آوازه ي معجزه او هر روز بلندتر گشت و كارش قوي تر شد تا آنكه مكه را در دست مشركان مكه گذاشت و به مدينه هجرت كرد.

روزي پيامبر (ص) با اصحاب خود از در خانه ي يكي از نوادگان ذرخا عبور نمود. تا جمال رسول اللَّه

(ص) را ديد پرسيد:

اين مرد چه كسي است؟

به او گفتند:

واي بر تو!

او را نمي شناسي؟ او پيامبر آخرالزمان (ع) است.

چون جوان نام حضرت محمد (ص) را شنيد و دانست كه او نبي آخرالزمان است نعره اي زد و افتاد و بيهوش شد.

آن حضرت را از حال آن مرد با خبر نمودند.

حضرت بازگشت و بر بالين او آمد.

جواني را ديد كه نور ايمان بر چهره اش نمايان بود.

سر او را از زمين برداشت و بر زانوي مبارك خود نهاد و در آنجا نشست. چون قوم آن جوان اين خلق را ديدند جملگي از دل محب حضرت شدند و زاري كنان بر سر آن جوان و بر گرد پيامبر (ص) جمع شدند. چون آن جوان به هوش آمد و چشم باز كرد، سر خود را كنار آن حضرت ديد و شهادت بر توحيد و نبوت و امامت علي (ع) را بر زبان جاري كرد و مادر و پدرش اين قضيه را شنيدند و چيزي نگفتند.

پس برخاست و دست و پاي حضرت رسول (ص) و اميرالمؤمنين (ع) را بوسيد و با ياران ايشان مصافحه كرد و به خانه ي خويش رفت و هر چند پدر و مادرش او را دلالت كردند كه دست از اسلام بردارد سودي نبخشيد و او هر روز به خدمت حضرت مي رسيد.

روزي به آن حضرت عرض كرد:

يا رسول اللَّه (ع)، تمنا دارم دعا كني كه پدر و مادرم اسلام را قبول نمايند.

فرمود:

من ايشان را بطلبم و اسلام را بر ايشان عرضه كنم.

عرض كرد:

يا رسول اللَّه (ع)، ايشان با شما عداوت دارند نه به نزد شما مي آيند و نه اسلام را قبول مي كنند. اگر اجازه دهي من مهماني برپا كنم و

شما را بطلبم. چون تشريف بياوريد شايد از بركت قدوم شما و از اثر ديدار شما نور ايمان در دل آنها اثر كند.

پيامبر (ص) قبول نمود.

آن جوان به خانه رفت و اسباب مهماني مهيا نمود و آنگاه سراغ پيامبر (ص) آمد.

آن حضرت برخاست و با اميرالمؤمنين (ع) و جماعتي از خاصان صحابه به خانه ي آن جوان به مهماني رفتند و ديدند درون خانه گنجايش آن جماعت را ندارد.

چهار طاقنما در ميان باغ بود و حوضي در ميان آنها بود و در ميان آنها و حوض چاه آبي بود كه ذرخاي عابد كنده بود.

آنان را به آنجا برد و انواع نعمتها را در آن مجلس حاضر ساخت و قوم ذرخاي عابد هم دست ادب بر سينه گذاشتند و بر خدمت ايستادند.

وقتي از خوردن غذا فارغ شدند، كاغذي نزد پيامبر (ص) آوردند تا مهر نمايد. پس خاتم را بيرون آورد تا به آن كاغذ بزند. ناگاه خاتم از دست آن حضرت در چاه افتاد.

آنان با ديدن اين منظره متحير شدند و اولاد ذرخاء زاهد كه حاضر بودند وصيت جد خود را به ياد آوردند.

پيامبر (ص) اميرالمؤمنين (ع) را طلب كرد و فرمود:

يا علي، اين خاتم را از چاه بيرون آور كه حلال مشكلات تو هستي.

اميرالمؤمنين (ع) كنار آن چاه آمد و گفت:

«بسم اللَّه الرحمن الرحيم» و سوره فاتحه را خواند. آب چاه جوشيد و بالا آمد و ديدند انگشتر بر كف آب مي آيد. چون بالا آمد اميرالمؤمنين (ع) دست مبارك برد و انگشتر را از روي آب برداشت و بوسيد و به دست پيامبر (ص) داد و قوم ذرخاي عابد چون اين معجزه را از اميرالمؤمنين (ع)

ديدند وصيت جد خود را به ياد آوردند و در اين گفتگو بودند و منتظر آن بودند كه صندوق را هم بطلبد تا بياورند.

اميرالمؤمنين (ع) رو به قوم ذرخاي زاهد كرد و فرمود:

امانتي كه جد بزرگ شما جهت ما گذاشته و وصيت كرده كه تسليم ما كنيد بياوريد. اين سخن را از اميرالمؤمنين (ع) شنيدند و رفتند و صندوق را آوردند و تسليم آن حضرت نمودند و زمين ادب بوسيدند.

حضرت نظر كرد و صندوقي از فولاد ديد كه بسيار لطيف ساخته شده بود و قفل محكمي بر او زده شده بود و كليد نداشت.

حضرت صندوق را تماشا كرد و نزد اميرالمؤمنين (ع) گذاشت و فرمود:

در صندوق را نيز تو باز كن و اين معجزه را باز بنما و اين را نيز تو آشكار كن. پس علي (ع) دست مبارك را به دعا برداشت و چيزي خواند و سر انگشت بر آن قفل بسته زد. به قدرت حق تعالي و به ولايت اميرالمؤمنين (ع) آن قفل صدايي كرد و باز شد.

اميرالمؤمنين (ع) نظر كرد و لوحي ديد از طلا و خطي كه بر آن لوح با نقره ي سفيد به خط عبراني نوشته است.

آن لوح را برداشت و به دست پيامبر (ص) داد. آن حضرت نگاه كرد و دوباره به آن حضرت بازگرداند و فرمود:

يا علي، اين لوح را نيز تو بخوان. علي (ع) در لوح نظر كرد و مطلب مزبور را به خط ذرخاي زاهد در آن لوح نوشته و مهر كرده ديد.

او گفته بود كه بعد از هزار و پانصد و پنجاه سال، محمد (ص) پيامبر آخرالزمان ظاهر مي شود و علي بن ابي طالب (ع)

ابن عم و داماد و وصي وي است.

يكي از ذريّه ي من به وي ايمان مي آورد و او آنها را به مهماني مي برد و انگشتر از انگشت محمد (ص) بيرون مي آيد و در چاه مي افتد و داماد و وصي وي آن را از چاه بيرون مي آورد بي آنكه به چاه رود. سپس اين صندوق را از شما مي طلبد. آن را نزد او ببريد و همگي اسلام را بپذيريد و اقرار به حقيقت وي نمائيد كه دين او ناسخ همه ي اديان است و اين هشت قريه را تسليم وي كنيد كه حق او است و بر شما و بر جميع مردم به جز اهل بيت او (ع) حرام است.

اگر وصيت مرا عمل نكنيد خداوند خصم شما باد و آن حضرت نيز خصم شما باشد و اين روستاها و آباديهاي من فداي وصي محمد (ص) و اهل بيت او است.

وقتي آن قوم اين خط و وصيت جد خويش را ديدند و شنيدند همگي اسلام آوردند و هشت قريه را فداي اميرالمؤمنين (ع) كردند و آنجا را «فداك» نام نهادند، يعني «فداي تو».

آنگاه اميرالمؤمنين (ع) آنها را فداي پيامبر (ص) نمود.

پيامبر (ص) هم آنها را به فرزند خود فاطمه (س) داد و فاطمه (س) نيز تسليم علي (ع) كرد.

پس فدك در اصل «فداك» با الف بوده كه از كثرت استعمال الف آن ساقط شده است. (484)

بعضي گفته اند:

علت تسميه ي آن به فدك به خاطر آن است كه بيشتر محصول آن پنبه است و لفظ «فدك» به معناي از هم باز شدن و پراكنده شدن و حلاجي پنبه است.

بعضي هم گفته اند به نام «فدك بن هام» اول كسي است كه در فدك سكونت داشته

است. (485)

فتح فدك و اعطاي آن به حضرت زهرا (س)

فتح فدك بدست شخص پيامبر و اميرالمؤمنين (ع)

پس از فتح خيبر در سال هفتم هجرت و حدود چهار سال قبل از رحلت پيامبر (ص) جبرئيل نازل شد و از جانب خداوند دستور فتح فدك را آورد. در اين فرمان تصريح شده بود كه اين اقدام مي بايست توسط شخص پيامبر (ص) و اميرالمؤمنين (ع) انجام شود و مسلمانان در آن شركت نكنند.

آن دو بزرگوار، اسلحه ي لازم را برداشتند و اسبهاي خود را آماده كردند و در تاريكي شب از لشكر جدا شدند و از خيبر حركت كردند تا به سرزمين فدك رسيدند و كنار قلعه ي آن آمدند.

فتح يك قلعه توسط دو نفر كاري بود استثنايي و مي بايست حساب شده انجام شود و پشتيباني خداوند كه هميشه بدرقه ي راه پيامبر (ص) بود مسير ماجرا را به سوي پيروزي پيش مي برد.

مردم فدك كه پيگير اخبار فتح خيبر بودند و روز قبل خبر فتح آن قلعه ي عظيم را دريافته بودند، از وحشت به قلعه پناه برده و درهاي آن را محكم بسته بودند و شبي سراسر اضطراب را مي گذراندند.

در چنين شرايطي كه بر داخل قلعه حكمفرما بود، پيامبر (ص) و اميرالمؤمنين (ع) به پاي قلعه رسيدند و به صورت عادي هيچ راهي براي نفوذ به قلعه وجود نداشت.

از سوي ديگر نبايد افراد داخل قلعه وجود كسي را بيرون قلعه احساس مي كردند. تصميم بر آن شد كه مخفيانه از ديوار قلعه بالا روند و بر فراز آن با صداي بلند اذان بگويند. در اين صورت اهل قلعه خود را در محاصره ديده و قلعه را فتح شده خواهند پنداشت.

آنگاه است كه تصميم بر فرار مي گيرند و براحتي مي توان اقدامي بزرگ را به انجام رساند.

اميرالمؤمنين (ع)

بر كتف پيامبر (ص) قرار گرفت و سپس حضرت برخاست و او را با خود بلند كرد و با معجزه ي الهي اميرالمؤمنين (ع) از ديوار قلعه ي فدك بالا رفت. آنگاه كه بر فراز ديوار قرار گرفت، رو به اهل قلعه اذان گفت و صداي تكبير بلند نمود. (486)

مردم قلعه ي فدك كه گمان مي كردند سربازان مسلمان بر فراز قلعه هستند، فرار كنان رو به سوي درب قلعه نهادند و آنرا باز كردند و از آن خارج شدند تا در زمينهاي بيرون قلعه پراكنده شوند.

اميرالمؤمنين (ع) از ديوار قلعه پايين آمد و با پيامبر (ص) كه بيرون قلعه منتظر بود در مقابل آنان قرار گرفتند و با آنان درگير شدند و هيجده نفر از بزرگان آنان بدست اميرالمؤمنين (ع) به قتل رسيدند و در نتيجه بقيه تسليم شدند.

پيامبر (ص) خود و فرزندان آنان را اسير نمود و غنائم را همراه آنان به مدينه آورد.

فدك ملك شخصي پيامبر اكرم بر اساس حكم صريح قرآن مجيد (487)

يهوديان فدك از پيامبر (ص) درخواست كردند خودشان را آزاد كند و اموال را به تناسب نصف با آنان مصالحه كند.

حضرت اين پيشنهاد را قبول كرد و اميرالمؤمنين (ع) را فرستاد و با ضمانت حفظ خونشان با آنان مصالحه كرد و قرار بر اين شد كه «هر كس از اهل فدك مسلمان شود خمس اموال او را بگيرند و هر كس بر دين خود باقي بماند همه ي اموالش را بگيرند».

اين قرارداد بين پيامبر (ص) و يهود فدك به امضاء درآمد و به دست آنان داده شد تا به عنوان هميشه ي تاريخ بدان عمل شود.

اين درباره ي جان و اموال شخصي آنان بود و سرزمين فدك به عنوان ملك شخصي پيامبر (ص) درآمد و قرار

شد ساليانه يكصد و بيست هزار دينار (سكه ي طلا) به عنوان درآمد فدك ارسال نمايند.

ملك شخصي پيامبر (ص) شدن فدك بر اساس حكم صريح قرآن است، زيرا اين سرزمين بدون لشكركشي مسلمانان و بدون كوچكترين دخالت آنان فتح شد. خداوند در قرآن مي فرمايد:

«فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لا رِكابٍ، وَلكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلي مَنْ يَشاءُ …» (488)

«ما أَفاءَ اللَّهُ عَلي رَسُولِهِ مِنْ اَهْلِ الْقُري فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبي …» (489)

طبق اين آيه ي صريح قرآن سرزمينهايي كه بدون لشكركشي مسلمانان فتح شود، حتي اگر اهل آنجا خودشان به عنوان تسليم نزد پيامبر (ص) بيايند، اين مناطق و غنائم و اسراي آن ملك خاص حضرت است و مسلمانان هيچ حقي در آن نخواهند داشت و حضرت به عنوان اموال شخصي خود هر تصميمي بخواهد مي تواند درباره ي آنها بگيرد.

لذا سرزمين فدك به صورت يكپارچه از آن پيامبر (ص) شد كه مي بايست مردم فدك در آن كار مي كردند و درآمد آن را به حضرت تسليم مي نمودند و فقط اجرت دريافت مي كردند.

اعطاي فدك به حضرت زهرا (س) به دستور خداوند

به روايات زيادي ثابت شده است كه پيامبر (ص) فدك را به حضرت زهرا (س) هديه كرد.

در كتب تفسير و حديث اهل سنت، روايات مختلفي در اين باره نقل شده است و تصريح مي كنند كه پيامبر (ص) فدك را به حضرت زهرا (س) داد. اما به چگونگي آن اشاره اي نمي كنند.

از جمله كتب تفسير از اهل سنت كه به بررسي آيات نازل شده در مورد اهل بيت پرداخته است، «شواهد التنزيل» مي باشد (490)، كه در ذيل آيه ي شريفه ي «و آت ذاالقربي حقه» به طور يقيني، به هفت نقل و طريق، ثابت كرده است كه حضرت رسول

(ص) فدك را به حضرت زهرا (س)، عطاء كرده اند.

سند اين روايات را به ابي سعيد خدري منتهي مي كند؛ به جز يك مورد كه از حضرت اميرالمؤمنين (ع) نقل كرده است. (491)

اما متن روايتي كه به هفت طريق نقل كرده اين است:

لما نزلت:

«و آت ذاالقربي حقّه» (492)

دعا رسول اللَّه (ص) فاطمه (س) فاعطاها فدكا (493)

و حافظ ابي بكر هيثمي ذيل همين آيه مي نويسد:

دعا رسول اللَّه فاطمه فاعطاها فدكا (494)

سيوطي در درالمنثور سند روايت را به دو نفر منتهي مي كند، يكي به ابي سعيد و ديگري به ابن عباس (495)، از ابن عباس نقل مي كند:

«آنگاه كه اين آيه نازل شد پيامبر (ص) فاطمه (س) را خواست و فدك را براي او جدا كرد. (496)

اما در نزد علماء شيعه بديهي و ضروري است كه حضرت رسول اللَّه (ص) به دستور الهي فدك را به حضرت فاطمه (س) عطا فرمود. (497)

ما به يك روايت كه در كتب مختلف نقل شده اكتفاء مي كنيم:

«… فانزل اللَّه علي نبيه (ص):

«و آت ذاالقربي حقّه» فلم يدر رسول اللَّه (ص) من هم، فراجع في ذلك جبرئيل و راجع جبرئيل (ع) ربّه، فأوحي اللَّه اليه ان ادفع فدك الي فاطمه (س)، فدعاها رسول اللَّه (ص) فقال لها:

يا فاطمه!

ان اللَّه امرني ان ادفع اليك فدك، قد قبلت يا رسول اللَّه من اللَّه و منك، فلم يزل و كلاؤها فيها حيوه رسول اللَّه (ص) (498)

آنگاه كه آيه ي: (و آتِ ذاالقربي حقّه) نازل شد، پيامبر از جبرئيل سؤال كرد:

ذاالقربي كيست؟

جبرئيل از طرف پروردگار وحي نازل كرد:

فدك را به حضرت زهرا (س) هديه كن.

حضرت رسول (ص) فاطمه (س) را خواست و فرمود:

خدا به من امر كرده كه فدك را به تو بدهم.

حضرت زهرا (س) هديه را

قبول كرد و تا زماني كه پيامبر (ص) در قيد حيات بود، كارگزاران حضرت زهرا (س) در آن مشغول كار بودند.

بعضي از مورّخين نوشته اند (499): حضرت زهراء (س) ابتداء عرضه داشت:

«شما اولي به من مي باشيد. تا زماني كه شما هستيد، من در آن تصرف نخواهم كرد».

پيامبر (ص) فرمودند:

«دوست ندارم بعد از من براي شما مشكل ايجاد كنند و آن را از شما بگيرند».

حضرت فاطمه (س) عرضه داشت:

«هرچه شما دستور مي فرماييد.»

حضرت رسول (ص) مردم را در خانه دخترش جمع نموده و به آنها اعلام فرمود كه فدك مال فاطمه (س) است و هر سال نيز به آنها اعلام مي كرد.

اينجا بود كه فاطمه (س) اهالي فدك را به عنوان كارگزاران خود باقي گذاشت، ولي تمام امورات آن را به پيامبر (ص) واگذار كرد.

حضرت رسول (ص) به بيست و چهار هزار دينار با اهالي فدك مقاطعه كرد كه هر سال تقديم حضرت مي نمودند. (500)

واگذاري فدك به فاطمه (س)

مهم ترين موضوعي كه بين حضرت زهرا (س) و ابوبكر مورد نزاع واقع شد فدك بود.

حضرت فاطمه (س) مدعي بود رسول خدا (ص) در زمان حياتش فدك را به وي بخشيده، ليكن ابوبكر منكر بود.

نزاع مذكور در ابتدا يك مرافعه عادي، بود ولي بعداً به صورت يكي از حوادث حساس تاريخ درآمد كه آثار و نتايجش ساليان دراز دامنگير جامعه مسلمين بوده و هست. براي اين كه حق روشن گردد بايد چند مطلب بررسي شود.

مطلب اول: آيا پيغمبر اكرم شرعا حق داشته مقداري از اراضي دولتي را به دخترش ببخشد يا نه؟

ممكن است كسي بگويد:

غنائم و اموال دولتي به عموم ملت تعلق دارد. زمين هاي دولتي بايد به ملك دولت باقي بماند و عوائد آنها در

احداث امور خيريه ي عام المنفعه به مصرف برسد. بنابراين، براي پيغمبري كه از هر گونه خطا و لغزش مصونيت دارد ممكن نيست فدك را كه يك ملك خالصه بوده به دخترش واگذار كند.

در پاسخ اين مطلب مي توان گفت:

بحث انفال و اموال دولت اسلامي يك بحث دامنه دار و دشوار است كه در اين اوراق كوتاه نمي تواند به طور عميق مورد بررسي قرار گيرد. ليكن به طور اختصار و نتيجه گيري مي توان گفت:

گرچه فدك يكي از غنائم و اموال عمومي بود و به مقام نبوت و امامت، يعني حاكم شرعي اسلام تعلق داشت، ليكن چنان كه قبلا گفته شد بدون توسل به جنگ براي مسلمانان مفتوح شد و بر طبق نصوص اسلامي و سيره ي پيغمبر اكرم (ص) اين گونه اموال جزء اموال خالصه ي پيغمبر محسوب مي شود. البته املاك خالصه ملك شخصي نيست و به مقام حاكم شرعي اسلام تعلق دارد، ولي با ساير اموال عمومي فرق دارد. اختيار آنها در دست پيغمبر است، اما در مورد مصرف محدوديتي ندارد و داراي اختيارات وسيع و دامنه داري است.

مصرف آنها به صلاحديد و مصلحت انديشي او واگذار شده است.

حتي اگر مصالح عمومي اقتضا كرد مي تواند قطعه يا قطعاتي از آن را به شخص يا اشخاص معيني واگذار كند كه از منافع آن بهره مند شوند. اين قبيل تصرفات در اسلام بي سابقه نيست. رسول خدا (ص) قطعاتي از اراضي خالصه را به اشخاصي واگذار نموده كه اصطلاحاً «اقطاع» ناميده مي شود.

بلاذري مي نويسد:

رسول خدا (ص) قطعاتي از زمين هاي بني نضير را به «ابوبكر» و «عبدالرحمان بن عوف» و «ابودجانه» و غير اينها واگذار نمود. (501)

باز هم بلاذري مي نويسد:

رسول خدا (ص) يك قطعه از زمين هاي بني نضير را

با درختان خرما به «زبير بن عوام» واگذار كرد. (502)

همو مي نويسد:

رسول خدا (ص) يك قطعه زمين را كه داراي كوه و معدن بود به «بلال» واگذار نمود. و مي نويسد:

رسول خدا (ص) چهار قطعه زمين به علي بن ابي طالب (ع) واگذار كرد. (503)

پس نبايد در اين جهت ترديد نمود كه حاكم شرعي اسلام حق دارد مقداري از اراضي خالصه را به شخص معيني واگذار كند كه از منافع آن استفاده نمايد. پيغمبر اسلام (ص) نسبت به بعضي از افراد اين عمل را انجام داده است.

علي بن ابي طالب (ع) و ابوبكر و عمر و عثمان نيز از اين قبيل بخشش ها داشته اند.

بنابراين، از لحاظ قوانين شرع مانع ندارد كه رسول خدا اراضي فدك را به فاطمه زهرا (س) واگذار نموده باشد، ليكن اثبات آن محتاج به دليل است.

دليل بخشش فدك

بر طبق اخبار و احاديثي كه به ما رسيده پيغمبر اكرم (ص) فدك را به حضرت زهرا (س) واگذار نموده است.

از باب نمونه:

ابوسعيد خدري روايت كرده كه وقتي آيه ي «وَ آتِ ذَا الْقُرْبي حَقَهُ» نازل شد حضرت رسول خدا (ص) به فاطمه فرمود:

فدك مال تو باشد.

عطيه روايت كرده كه وقتي آيه

«وَ آتِ ذَا الْقُرْبي حَقَهُ» نازل شد رسول خدا فاطمه (س) را نزد خويش طلبيد و فدك را به او واگذار كرد.

علي بن حسين بن علي بن ابيطالب (ع) فرمود:

رسول خدا (ص) فدك را به حضرت فاطمه واگذار نمود. (504)

حضرت صادق (ع) فرمود:

وقتي كه آيه ي «وَ آتِ ذَاالْقُرْبي حَقَهُ و َالْمِسْكينَ» (505) نازل شد پيغمبر اكرم (ص) به جبرئيل فرمود:

مسكين را مي شناسم ذوالقربي چه كساني هستند؟

عرض كرد:

اقارب تو مي باشند. پس رسول خدا (ص) امام حسن و امام حسين

و فاطمه (ع) را به نزد خويش خواند و فرمود:

خدا به من دستور داده كه حق شما را بدهم. بدين جهت فدك را به شما واگذار كردم.

ابان بن تغلب مي گويد:

به حضرت صادق (ع) عرض كردم:

آيا رسول (ص) خدا فدك را به فاطمه (س) داده بود؟

فرمود:

فدك از جانب خدا براي فاطمه (س) تعيين شده بود.

حضرت صادق (ع) فرمود:

فاطمه (س) به نزد ابوبكر آمد و فدك را مطالبه نمود.

ابوبكر گفت:

بايد براي مدعاي خودت شاهد بياوري. ام

ايمن براي اداي شهادت حاضر شد. ابوبكر به او گفت:

به چه شهادت مي دهي؟

گفت:

شهادت مي دهم كه جبرئيل نزد محمد (ص) آمد و عرض كرد:

خدا مي فرمايد

«وَ آتِ ذَاالْقُرْبي حَقَهُ»

به جبرئيل فرمود:

از خدا سؤال (ص) كن ذو القربي چه كساني هستند؟

عرض كرد:

فاطمه (س) ذوالقربي است.

پس رسول خدا فدك را به فاطمه (س) واگذار نمود. (506)

ابن عباس روايت كرده كه وقتي آيه ي «وَ آتِ ذَاالْقُرْبي حَقَهُ» نازل شد رسول خدا فدك را به فاطمه (س) واگذار كرد. (507)

از اين قبيل احاديث كه در شأن نزول آيه وارد شده استفاده مي شود كه رسول خدا (ص) از جانب پروردگار جهان مأموريت داشته كه فدك را به عنوان حق ذوي القربي در اختيار فاطمه ي زهرا (س) قرار دهد و بدين وسيله بنيان اقتصادي خانواده حضرت علي (ع) را كه در راه اسلام آن همه جهاد و فداكاري «وَ آتِ ذَاالْقُرْبي حَقَهُ» كه در احاديث بدان اشاره شد يكي از آيات سوره ي اسراء مي باشد و آن سوره را از سوره هاي مكي شمرده اند. با اينكه اعطاء فدك در مدينه و بعد از فتح خيبر بوده است.

در پاسخ اين اشكال يكي از دو مطلب را مي توان اختيار كرد. مي شود گفت:

گرچه سوره ي اسراء را

مكي شمرده اند ليكن چند آيه ي آن را مدني دانسته اند كه يكي از آنها همين آيه ي «وَ آتِ ذَاالْقُرْبي حَقَهُ» مي باشد.

حسن گفته:

سوره ي اسراء مكي است، مگر پنج آيه ي آن كه در مدينه نازل شده است:

آيه ي «و لا تقتلوا النفس»

و آيه ي «و لا تقربوا الزنا»

و آيه ي «اولئك الذين يدعون»

و آيه ي «اقم الصلوه»

و آيه ي «وَ آتِ ذَاالْقُرْبي حَقَهُ» (508)

وجه دوم اينكه كسي بگويد:

اصل حق ذوي القربي در مكه و قبل از هجرت تشريع شده ليكن بعد از هجرت مورد عمل قرار گرفت. (509)

سند و شاهد بر ملكيت فدك

پيامبر (ص) ورقه اي خواست و اميرالمؤمنين (ع) را فراخواند و فرمود:

«سند فدك را به عنوان بخشوده و اعطايي پيامبر بنويس و ثبت كن».

اميرالمؤمنين (ع) آنرا نوشت و خود حضرت با ام ايمن بر آن شهادت دادند.

پيامبر (ص) در آنجا فرمود:

«ام ايمن زني از اهل بهشت است».

حضرت زهرا (س) اين نوشته را تحويل گرفت و هنگام غصب فدك آنرا عيناً نزد ابوبكر آورد و به عنوان مدرك ارائه فرمود. (510)

سپس پيامبر (ص) مردم را در منزل حضرت زهرا (س) جمع نمودند و به آنان خبر دادند كه فدك از آن فاطمه (س) است و در همانجا از درآمد آن به عنوان اعطايي فاطمه (س) بين مردم تقسيم كردند و بدين صورت تصرف مالكانه ي فاطمه (س) در فدك را به آنان نشان دادند.

فقرا مصرف كنندگان درآمد فدك

حضرت زهرا (س) در سرزمين فدك نماينده اي قرار داد و كارمنداني را تحت فرمانش سپرد، كه پس از محاسبات لازم و پرداخت مخارج، خالص سود ساليانه را خدمت حضرت زهرا (س) تقديم مي نمود.

درآمد فدك را ساليانه از هفتاد هزار سكه ي طلا تا صد و بيست هزار سكه نوشته اند. (511) هر ساله حضرت به اندازه ي قوت خود برمي داشت و بقيه را بين فقرا تقسيم مي كرد و تا هنگام رحلت پيامبر (ص) اين شيوه ادامه داشت (512) و چشمان بسياري از نيازمندان منتظر سر رسيدن درآمد فدك بود تا از بخشش فاطمه (س) زندگي خود را ساماني بخشند.

ده روز پس از رحلت پيامبر (ص) (513) مأموران ابوبكر به دستور خاص او به فدك رفتند و نماينده ي حضرت زهرا (س) را از آنجا اخراج كردند و ملك آن را غصب نمودند و درآمد آن را به طور كامل براي

مخارج حكومت غاصبانه ي خود صرف كردند و كوچكترين توجهي به سابقه ي مفصل امر الهي و عمل پيامبر (ص) در مورد فدك و سندي كه تنظيم شده بود و شاهداني كه گواهي دادند و آنچه پيامبر (ص) در حضور مردم فرموده بود، نكردند.

اين تصويري بود از مراحل فتح فدك و اخراج آن از دست يهوديان و انتقال آن به پيامبر (ص) و اعطاي فدك توسط آن حضرت به فاطمه (س) و آنچه طي چهار سال مالكيت و تصرف حضرت زهرا (س) به عنوان دوران شيرين فدك طي شد تا آنگاه كه دوران غصب آن فرا رسيد و شيريني گذشته را به كام فاطمه (س) و شيعيانش تلخ كردند.

اسرار غصب فدك (514)

مقابله با مقام عصمت

پايه ي دين بر عصمت انبياء و اوصياء (ع) است، چرا كه اين پيام آوران الهي اگر خطاي عمدي يا سهوي داشته باشند، اطمينان به كلي سلب مي شود و مردم به آنچه به عنوان دين پذيرفته اند اطمينان نمي يابند. حكومتي كه غاصبانه تشكيل شده بود قبل از همه بايد اين شرط را حذف مي كرد تا براحتي هوسراني هايش را مطرح كند. اين بود كه از چند راه به مقابله آن آمد:

1. با هتك حريم عصمت و اهانت و جسارت نسبت به مقام با عظمتي كه هيچ خطايي به او نمي توان نسبت داد، در صدد شكستن آن برآمد.

اين كه فدك را از فاطمه (س) مي گيرند بدان معني است كه تصرف او به جا نيست. اينكه در ميان مردم با او به احتجاج برمي خيزند براي شكستن عظمت او است.

اينكه در ميان كوچه با جسارتهاي جانسوز سند فدك را از دست او مي گيرند و پاره مي كنند هدفي جز اهانت به عصمت ندارند.

2. با رد سخن

مقامي كه آيه ي تطهير و عصمت درباره اش نازل شده رسماً اعلام كرد كه مصداق آيه ي تطهير با ديگران يكي است و خصوصيتي در قبول كلامش نيست و لذا از او شاهد مي خواهد.

3. در مقام مخاصمه تا آنجا تجاوز مي كند كه اگر كسي بر عليه مقام عصمت شهادت دهد قبول مي كند و قائل مي شود كه بايد بر او حد جاري كرد!!؟

4. با رد شهادت اميرالمؤمنين (ع) بار ديگر كلام معصوم را رد مي كند.

دشمن با اين طريق خود را معرفي كرد وگرنه مقام عصمت در عظمت خود باقي بوده و هست و تا روز قيامت سفيران پروردگار فقط معصومين (ع) هستند و بس و غاصبين براي وارد كردن خود به صحنه، سعي در بيرون كردن مقام عصمت داشتند. البته راه همچنان باز است و آنان كه امام معصوم نمي خواهند و به امام خطاكار قانع اند دنباله رو همانانند، ولي آنان كه در پي بدست آوردن اوامر خدا و در نتيجه تحصيل رضاي الهي هستند، نمي توانند سخن غير معصوم را بپذيرند مگر آن كه از سخن معصوم گرفته شده باشد.

مقابله با احترام و محبت هاي خاص به اهلبيت (ع)

با توجه به سفارشات اكيد قرآن و پيامبر (ص) بر مراعات احترام اهل بيت (ع) و نيز لزوم محبت داشتن نسبت به آنان، زيرا كشش باطني به سوي آنان در پاكان عالم وجود دارد و دشمنان اهل بيت (ع) از اين مسئله رنج مي بردند لذا در كم رنگ كردن آن نهايت تلاش خود را مي نمودند، اين موضوع در ماجراي غصب فدك به چند صورت جلوه كرد:

1. از بيان اينكه به احترام اهل بيت (ع) خداوند حق خاصي را به آنان داده باشد، به شدّت ابا داشتند. آنها با بخشوده ي پيامبر (ص) به دليل

اينكه به عنوان ذوي القربي به حضرت زهرا (س) داده شده بود، مخالفت داشتند و به هيچ عنوان نمي خواستند مسئله به صورت عظمت اهل بيت (ع) مطرح شود. منظور پاك كردن گوشه اي از اين عظمت بود كه در اختصاص فدك به پيامبر (ص) و سپس به دختر او جلوه مي نمود.

2. مسئله ي رضا و غضب اهل بيت (ع) و مساوي بودن آن با رضاي پروردگار از اصولي بود كه به طور جدي به مبارزه با آن برخاسته بودند. همچنين اذيت فاطمه (س) كه به عنوان اذيت خدا و رسول (ص) مطرح بود در ليست برنامه هاي آنان بود.

اقدام به غصب فدك از يك سو، ايجاد نارضايتي و غضب فاطمه (س) بود و از سوي ديگر آزار دادن آن بانوي بزرگ و اين هدفي بود كه غاصبين با يك برنامه به هر دوي آنها دست مي يافتند. عمر در سخنانش بارها اين مطلب را مطرح كرده كه ناراحت شدن يك زن مسئله ي مهمي نيست تا روي آن حساب شود!

آنان مي خواستند نشان دهند كه عمداً اقدام به اذيت فاطمه (س) نمودند و او را به غضب درآوردند. ولي ثمره ي كارشان با برنامه هاي اميرالمؤمنين و حضرت زهرا (ع) خنثي شد و طوري شد كه علناً به معذرت خواهي آمدند.

3. مودت و محبت نسبت به آل پيامبر (ص) در دين اسلام موضوعيت تمام دارد، به طوري كه هيچ عملي بدون آن مورد قبول نيست. اصحاب صحيفه و سقيفه در صدد الغاي اين شرط از اسلام و رواج اسلام بي ولايت و محبت اهل بيت (ع) بودند. يكي از مواردي كه اين هدف به ظهور رسيد، مسئله ي فدك بود.

پيداست كه اگر مردمي محبت اهل بيت پيامبر (ع) خود را

داشته باشند، نه تنها اموال او را نمي گيرند؛ بلكه اموال خود را هم در اختيار او قرار مي دهند.

به قول اميرالمؤمنين (ع)، در زير آسمان فقط يك سرمايه از آنِ زهرا (س) بود و آن هم فدك. تمام چشمها به همين ملك فاطمه (س) دوخته شد. گويا به يادشان نمي آمد كه جا دارد

از اموال خود تقديم آن حضرت نمايند و محبت خود را اظهار كنند. اولين معناي غصب فدك بي محبتي نسبت به خاندان پيامبر (ص) بود و اين دقيقاً همان بود كه غاصبين در پي آن بودند. (515)

زير پا گذاردن مباني ديني

ناديده گرفتن فرامين الهي اولين پايه براي بدعت گذار است، چون كسي كه مي خواهد طبق هوي و هوس خود عمل كند، ابتدا بايد از قيد اطاعت خداوند بيرون آيد تا بتواند آنگونه كه دلش مي خواهد عمل نمايد.

غاصبين فدك چند فرمان الهي را با اين كار خود زير پا گذاشتند و اين اوامر الهي در آيات قرآن و اعمال و گفتار پيامبر (ص) جلوه گر بود.

آنان با غصب فدك آيه ي «آتِ ذا القربي حقه»

و آيه ي «انما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً»

و آيه ي «يوصيكم اللَّه في اولادكم للذكر مثل حظ الانثيين»

و آيه ي «و ورث سليمان داود»

و چند آيه ي ديگر مربوط به ارث را زير پا گذاشتند.

فدك به دستور خاص الهي به فاطمه (س) داده شده بود و آنان با گرفتن آن در واقع دستور الهي را نقض كردند. آيه ي تطهير شهادت الهي بود كه فاطمه (س) هر سخني بگويد راست مي گويد، ولي آنان با شاهد خواستن از فاطمه (س) رسماً گواهي خداوند را ناديده گرفتند.

خداوند آيات ارث را براي همه ي مردم نازل كرده است و اينان

فاطمه (س) را بدون هيچ مدركي از آن مستثني دانستند و در واقع تصرف و تحريف در كلام خدا نمودند. خداوند تصريح مي كرد كه انبياء ارث مي برند و اينان در مقابل خداوند مي گفتند، انبياء ارث نمي برند.

از سوي ديگر عمل و گفتار پيامبر (ص) به عنوان مقام عظماي عصمت حاكي از فرمان خداوند است.

اگر هيچ آيه اي هم درباره ي فدك نبود، همين عمل پيامبر (ص) كه رسماً فدك را به فاطمه (س) بخشيد و در حضور مردم اين كار را انجام داد كه همه دانستند و سند آن را هم تنظيم كرد و نوشت و شاهد هم بر آن گرفت، براي حرمت مخالفت با آن كافي بود.

گويي اعطاي فدك را يك انسان عادي انجام داده است كه به همين آساني آن را غصب كردند و به ارائه ي سند و شاهد هم اعتنايي نكردند!

در كنار همه ي اينها دستورات ديگر پيامبر (ص) از قبيل آنكه «البينه علي المدعي و اليمين علي من انكر» زير پا مي رفت. اينان قانون معروف اسلام را مي دانستند و رسماً با آن مخالفت مي كردند و به جاي آنكه از مدعي شاهد بخواهند از مدعي عليه شاهد مي خواستند.

آري هدف، نشان دادن بي اعتنايي به عمل پيامبري بود كه كار او مظهر اراده ي پروردگار است،

«و لا ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي»

و در واقع مي خواستند نشان دهند كه به مقام وحي اعتنايي ندارند. با اين اعمال عظمت قرآن و مقام وحي جايي نرفت، ولي غاصبين خوب معرفي شدند و اهداف آنان خوب تبيين گرديد.

پيش گيري از اجراي قوانين بعدي اسلام

نكته ي بسيار حساسي كه غاصبين اظهار نمي كردند ولي به عنوان يك مسئله ي مهم در دل داشتند اين بود كه هنوز بسياري از

قوانين اسلام تبيين نشده بود و مقامي متصل به وحي لازم بود تا آنها را بيان كند.

پيدا بود كه امثال ابوبكر و عمر نه قادر بر چنين كاري هستند و نه مردم آنان را بدين عنوان مي پذيرند. چشمها همه به اهل بيت (ع) دوخته شده بود كه بقيه ي احكام الهي را چگونه بيان مي كنند و غاصبين در صدد انحلال اين مسئله بودند.

آنها خوب مي دانستند كه اگر امروز بيانات اميرالمؤمنين و حضرت زهرا (ع) را درباره ي فدك بپذيرند فردا هم بايد منتظر بيان احكام ديگري از اسلام باشند. اين موضوع هم باعث توجه مردم به خانه ي وحي بود و هم مانع بدعتها.

لذا با كمال صراحت، پس از شنيدن آن همه استدلالهاي قرآني و استناد به قوانين وضع شده از سوي پيامبر (ص) كه هم اميرالمؤمنين (ع) و هم فاطمه (س) بيان كردند، رسماً آن را زير پا گذاردند تا نوبت فرداهايي نرسد كه بايد به سخنان ايشان گوش فرا دهند!

گرفتن منبع مالي از اهل بيت (ع)

حضرت خديجه (س) درس خوبي از خود به يادگار گذاشته بود كه درخت نو پاي اسلام را با ثروت انبوه خود پروريد و از ضربه هاي بي امان دشمن نجات داد تا جايي كه خود پيامبر (ص) به اين مطلب تصريح فرمود:

«اسلام به شمشير علي (ع) و اموال خديجه (س) پا گرفت».

اكنون نوبت فاطمه (س) بود كه با ثروتي كه در اختيار داشت، درخت نوپاي ولايت را از ضربه هاي سهمگين دشمن نجات دهد. با توجه به فقر شديد مردم در اول اسلام و اينكه فدك ثروتي نسبتاً مهم بحساب مي آمد، غاصبين وحشت شديدي از اين اموال داشتند كه هم تقسيم آن بين فقرا توسط فاطمه (س) اثرات نامطلوبي بر

كار آنان مي گذاشت و هم مي ترسيدند اميرالمؤمنين (ع) آنرا در راه هدف خود صرف كند و بر عليه آنان اقداماتي نمايد. لذا خود ابوبكر به اين مطلب تصريح كرده كه ما با گرفتن بنيه ي مالي از خاندان پيامبر (ص) از اين جهات خيال خود را آسوده مي كنيم.

نشان دادن قدرت بدعت و قانون گذاري توسط غاصبين

يكي از اهداف غاصبين آن بود كه در اعلا درجه ي جهل به احكام الهي و قوانين اجتماعي مي خواستند خود را به عنوان قانون گزاراني كه در قبض و بسط امور دست دارند جلوه دهند. آنها هم براي بدعتهاي آينده ي خود نياز به چنين خودنمايي داشتند و هم براي مسائلي كه هر ساعت براي اسلام پيش مي آمد و بالاخره بايد جوابي براي آن آماده مي كردند. و پيداست كه قانون از قداست خاصي برخوردار است و بايد نمود كار را طوري پيش بياورند كه ظاهر ديني آن حفظ شود.

غصب فدك را با همين نقشه آغاز كردند و پس از جعل حديث «ان اللَّه ابي ان يجمع النبوه و الخلافه في اهل بيت واحد» كه ايامي پيش دست به جعل آن زده بودند، اكنون اقدام به دومين جعل در اسلام نمودند و حديثي تحت عنوان «النبي لا يورّث» آماده كردند كه اين اقدام ضد ديني خود را ديني جلوه دهند و از قداست نام پيامبر (ص) استفاده كنند. با عنوان حديث آن حضرت به جنگ دين بيايند و عملاً ثابت كنند كه قادر به چنين كاري هستند.

از سوي ديگر به عنوان اينكه مي خواهيم درآمد فدك را در راه جهاد با مرتدين به مصرف برسانيم و با آن اسلحه بخريم و لشكر مسلمين را نظام بدهيم ظاهر جالبي به كار خود دادند.

لابد تاريخ

فراموش كرده است كه با همين اموال غصبي خالد بن وليد را سراغ قبيله اي فرستادند كه به خاطر استقامت بر خلافت اميرالمؤمنين (ع) و نپذيرفتن حكومت غاصبين مورد حمله قرار گرفتند و مالك بن نويره بدست آنان كشته شد و خالد در همان شب به همسر او تجاوز كرد!!

همچنين با شاهد خواستن از فاطمه (س) چنين وانمود كردند كه در مسئله اي كه اموال مسلمين مطرح است حتي از فاطمه (س) شاهد مي خواهند و گويي اين اندازه پايبند به احكام دين هستند!!

از جهتي ديگر اجماع مسلمين را مطرح كردند و اينكه غصب فدك هر اندازه خلاف و ضد دين باشد مردم طرفدار آن هستند و ما به خاطر مردم اين كار را مي كنيم و الا خود چنان تمايلي به آن نداريم. با اين كار رنگ تقدس ديگري به كار خود دادند و به عنوان يكي از پايه هاي قانون گذاري خود آن را مستحكم نمودند.

اينها همه به عنوان قدرت نمايي بود تا نشان دهند با سابقه ي جهل مطلقي كه دارند اخيراً قادر به بدعت گذاري هستند و گويا چيزهايي از دين فهميده اند و كم كم مشغول تكميل مراحل آن هستند.

البته اسلام يك روز و دو روز نبود كه اين جهل ظاهر نشود و اين مقدس نمايي برهم نريزد. در طول خلافت غاصبانه هر روز سؤالهاي ديني تازه اي پيش مي آمد و مسائل تازه اي مطرح مي شد كه ناآگاهي غاصبين نسبت به احكام دين روز بروز روشن تر مي گشت و آنچه در صددش بودند به طور معكوس ظهور مي كرد.

تحريك مردم در مخالفت با اهل بيت (ع)

غاصبين با توجه به خونهاي ريخته شده در بدر و اُحد كه اميرالمؤمنين (ع) شجاع آن ميدانها بود و همين مردم پدران و فاميل

مشركِ خود را به شمشير علي (ع) از دست داده بودند، توانستند نظر مردم را بر ضد آن حضرت تحريك كنند و آنان را نسبت به هرچه به نفع آن حضرت تمام مي شود، مخالف نمايند.

از سوي ديگر اخلاق جاهلي كه هنوز آثار آن در مردم باقي بود و گاهي سر از تعصبات بيجا و گاهي از فرهنگ پايين مردم درمي آورد، وسيله ي خوبي براي تحريك عواطف و ضماير مردم بود.

اينكه حقي به خاندان پيامبر (ص) اختصاص داشته باشد مسئله اي بود كه خيلي راحت مي شد مردم را بر ضد آن تحريك كرد. اينكه ثروت بزرگي در اختيار فاطمه (س) باشد مطلبي بود كه خوب مي شد از آن استفاده ي منفي برد. اينكه فدك مايه ي عظمت علي و فاطمه (س) باشد نكته اي بود كه به راحتي مي شد آن را به رخ مردم تنگ نظر كشيد.

اين مجموعه را غاصبين به خوبي درك مي كردند و از آن براي جمع مردم بر ضد خاندان رسالت استفاده مي كردند و نتايج خوبي هم مي گرفتند. آنگاه كه ابوبكر از استدلال در مقابل مقام ولايت كبري عاجز مي شد، فوراً مسائل را بر عهده ي مردم مي گذاشت و مي گفت:

اين كار را مردم بر عهده ي من قرار دادند و من خواسته ي آنان را اجرا كردم و اكنون هم حاضرم مردم بين من و تو قضاوت كنند.

حضرت زهرا (س) هم دقيقاً همين جهت را هدف سخنان خود قرار داد و فرمود:

در جايي كه خدا حكم مخالف داشته باشد و مقام عصمت سخن بگويد، رضايت و اتفاق مردم ارزشي ندارد.

كسب قدرت مالي جهت اقدام بر عليه اهل البيت (ع)

از آنجا كه منبع مالي حكومت غاصب قوي نبود و از سوي ديگر جنگهايي تحت عنوان مرتدين مطرح شده بود، نياز

به يك درآمد كلان به خوبي احساس مي شد و فدك در اين جهت يك منبع استثنايي بود.

آنان خوب مي دانستند كه به چنگ آوردن اين منبع مشكلات بزرگي را حل مي كند و به همان اندازه كه گرفتن آن از اهل بيت (ع) مهم است، بدست آوردن آن براي حكومت خود مهمتر است.

تا اينجا اجمالي از اهداف غاصبين در غصب فدك بيان شد و اينك ببينيم چرا اهل بيت (ع) اين گونه مسئله را پي گيري كردند.

ديدگاه آيت اللَّه شهيد سيد محمد باقر صدر در رابطه با غصب فدك

مرحوم شهيد سيد محمد باقر صدر در كتاب خود «فدك في التاريخ» مي نويسد:

فدك سمبلي از معنايي عظيم است كه هرگز در چهارچوب آن قطعه زمين تصاحب شده حجاز نمي گنجد. و همين معناي رمزي فدك است كه نزاع مربوط به آن را، از قالب مخاصمه اي سطحي و محدود، به جانب قيام و مبارزه اي وسيع و پر دامنه سوق مي دهد … حاشا كه مسأله ي فدك چنين تصور شود. منازعه ي فدك قيامي عليه اساس حكومت است.

فدك فرياد آسمانگيري است كه فاطمه (س) خواست به وسيله آن سنگ كجي را كه تاريخ بعد از ماجراي سقيفه بر آن بنا شد، درهم بشكند. براي اثبات اين معنا كافي است به خطبه اي كه حضرت زهرا (س) در مسجد پيامبر (ص) روياروي خليفه و در حضور جمعيت انبوهي از مهاجر و انصار ايراد فرمودند، نگاهي بيفكنيم. (516)

اقدامات اميرالمؤمنين و حضرت زهرا (ع) در مقابله با غصب فدك
پاسخ اميرالمؤمنين (ع) به ابوبكر و عمر در مورد فدك (517)

پس از رحلت پيامبر (ص) ابوبكر و عمر نزد اميرالمؤمنين (ع) آمدند و گفتند:

درباره ي آنچه از پيامبر باقي مانده چه مي گوئي؟

فرمود:

ما از همه ي مردم به پيامبر (ص) سزاوارتريم. عمر گفت:

حتي نسبت به اموالي كه در خيبر است؟

فرمود:

حتي اموالي كه در خيبر است.

عمر پرسيد:

حتي نسبت به اموالي كه در فدك است؟

فرمود:

حتي اموالي كه در فدك است.

عمر گفت:

مگر به قيمت جدا كردن گردنهاي ما با ارّه باشد، كه هرگز چنين چيزي نخواهد شد!!!

ارائه ي سند فدك توسط حضرت زهرا (س) (518)

از اولين برخورد غاصبين درباره ي فدك مشخص شد كه نقشه هاي شومي در سر دارند. به همين جهت، عمر به حضرت زهرا (س) گفت:

آن نوشته اي كه مي گفتي پدرت پيامبر درباره ي فدك برايت نوشته بياور!

پس از غصب فدك، اين اولين اقدامي بود كه حضرت زهرا (س) انجام داد و سند فدك را آورد و به ابوبكر نشان داد و فرمود:

اين نوشته ي پيامبر (ص) براي من و فرزندانم است.

اين سند هنگام بخشيدن آن از سوي پيامبر (ص) به فاطمه (س) به امر آن حضرت و به دستخط اميرالمؤمنين (ع) و به شهادت آن حضرت و ام ايمن تنظيم شده بود و متن آن به عنوان «اعطائي پيامبر (ص) به دخترش فاطمه (س)» بود.

احتجاج مفصل حضرت زهرا (س) در مجلس ابوبكر و عمر

احتجاج مفصل حضرت زهرا (س) در مجلس ابوبكر و عمر (519)

مراحل احتجاج درباره ي فدك كه با هدف اثبات اصل حق انجام شد - اگر چه فدك را باز نگرداند - به صورت بسيار حساب شده اي صورت گرفت كه دشمن نتواند بي خبر از معركه بگريزد و نقاط ابهام باقي گذارد.

مجلس خاص ابوبكر و عمر

ابتدا حضرت زهرا (س) به امر اميرالمؤمنين (ع) به مجلسي كه ابوبكر و عمر به همراه عده اي خصوصي در آن بودند آمد و رسماً اعتراض خود را آغاز كرد و در سخنان مفصلي كه صورت مخاصمه و محاكمه داشت، دلائل خود را براي اثبات حقانيت خود در تصرف فدك و غاصب بودن خصم بيان فرمود، كه ذيلاً صورت آن مجلس عيناً ذكر مي شود.

فدك ارث نيست

حضرت خطاب به ابوبكر فرمود:

چرا نماينده ي مرا از فدك اخراج نمودي در حالي كه پيامبر (ص) به امر خداوند آن را براي من قرار داد. آيا مي خواهي زميني را از من بگيري كه پيامبر (ص) از بين غنائمي كه مسلمانان در راه آن جنگ نكرده اند به من بخشيد؟

آيا پيامبر (ص) نفرموده است:

«فرزندان هر كس بايد بعد رحلت او مورد توجه باشند» تو خوب مي داني كه تنها يادگار پيامبر (ص) براي فرزندانش همين است؟

شهادت ناحق عايشه

ابوبكر گفت:

عايشه و عمر شهادت مي دهند كه پيامبر (ص) فرموده است:

«النبي لا يورث» يعني «پيامبر ارث نمي گذارد».

حضرت زهرا (س) فرمود:

اين اولين شهادت ناحقي است كه به آن شهادت مي دهند. من درباره ي فدك در اسلام شاهداني دارم. فدك را پيامبر (ص) به من بخشيده است و من شاهد مي آورم.

ابوبكر گفت:

دليل خود را بياور.

شاهد در ملك مورد تصرف باطل است

حضرت زهرا (س) فرمود:

آيا در زمان حيات پيامبر (ص) فدك تحت تصرف من نبود و من محصول آن را مصرف نمي كردم؟

گفت:

آري.

فرمود:

پس چرا درباره ي چيزي كه در دست من است از من شاهد مي خواهي؟

ابوبكر گفت:

چون غنيمت مسلمانان است، اگر دليل نياوري امضا نخواهم كرد!

حضرت در حالي كه مردم هم مي شنيدند فرمود:

آيا مي خواهيد دستور و كار پيامبر (ص) را رد كنيد و درباره ي ما حكمي كنيد كه درباره ي ساير مسلمانان نمي كنيد؟

اي حاضرين بشنويد كه مرتكب چه عملي مي شوند؟

اي ابوبكر و عمر، اگر من اموال مسلمانان را كه در دستشان و تحت تصرفشان است ادعا كنم از من دليل مي خواهيد يا از مسلمانان؟

عمر با حال غضب گفت:

اين غنيمت مسلمانان و زمين آنان است كه در دست فاطمه (س) است و محصول آن را مصرف مي كند. اگر بر ادعاي خود دليل آورد كه پيامبر از بين مسلمانان فدك را فقط به او بخشيده است - در حالي كه غنيمت و حق مسلمانان بوده!! - در اين باره نظر خواهيم داد.

عصمت فاطمه (س) دليل كامل

حضرت (س) فرمود:

همين مرا بس است!

اي مردم شما را قسم مي دهم كه آيا از پيامبر (ص) شنيديد كه فرمود:

«دخترم سيده ي زنان اهل بهشت است»؟

گفتند:

آري به خدا قسم، اين را از پيامبر (ص) شنيديم.

فرمود:

آيا سيده ي زنان اهل بهشت ادعاي باطل مي نمايد و آنچه مالكش نيست تصرف مي كند؟

چه مي گوئيد اگر چهار نفر بر عليه من به كار زشتي شهادت دهند يا دو نفر نسبت سرقت به من دهند؟

آيا سخن آنان را تصديق مي كنيد؟

ابوبكر در اينجا سكوت كرد ولي عمر گفت:

آري و حد بر تو جاري مي كنيم!

حضرت فرمود:

دروغ گفتي و پستي خود را ثابت كردي مگر آنكه اقرار كني بر دين محمد

(ص) نيستي. كسي كه بر عليه سيده ي زنان اهل بهشت شهادتي را بپذيرد يا حدي بر او جاري كند، ملعون است و به آنچه خداوند بر محمد (ص) نازل كرده كافر شده است، زيرا آنانكه «خداوند پليدي ها را از آنان برده و آنان را پاكيزه گردانيده» شهادتي بر عليه شان جايز نيست، چرا كه معصومند و از هر زشتي و بدي پاكند.

اي عمر!

درباره ي اهل اين آيه (تطهير) به من خبر بده كه اگر عده اي بر عليه آنان يا يكي از آنان به شرك يا كفر يا كار زشتي شهادت دهند آيا مسلمانان بايد از آنان بيزاري بجويند و آنان را حد بزنند؟

عمر گفت:

آري، آنان با ساير مردم يكسانند!!

حضرت فرمود:

دروغ گفتي و كافر شدي!

آنان با ساير مردم مساوي نيستند چرا كه خداوند آنان را معصوم قرار داده و آيه اي درباره ي عصمت و طهارت آنان نازل كرده و پليدي ها را از آنان دور نموده است.

هر كس بر عليه آنان سخني را بپذيرد در واقع خدا و رسول را تكذيب كرده است.

ابوبكر گفت:

اي عمر ترا قسم مي دهم كه ساكت باشي!

فدك بخشوده ي پيامبر (ص) به استناد قرآن

سپس ابوبكر گفت:

(درباره ي فدك) دليل بياور.

حضرت زهرا (س) فرمود:

اما فدك، خداوند عزوجل آيه اي از قرآن نازل كرد كه در آن به پيامبر (ص) دستور داده بود حق من و فرزندانم را بدهد، آنجا كه مي فرمايد:

«فَآتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّهُ»

و من و فرزندانم نزديكترين خلايق به پيامبر (ص) بوديم و آن حضرت فدك را به من بخشيد.

وقتي جبرئيل دنباله ي آيه را خواند:

«وَ الْمِسْكينَ وَ ابْنَ السَّبيلِ» (520)

پيامبر (ص) سؤال كرد:

حق مسكين و ابن سبيل چيست؟

خداوند اين آيه را نازل كرد:

«وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْئٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ

وَ لِذِي الْقُرْبي وَ الْيَتامي وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ» (521)

و خمس را به پنج قسمت تقسيم كرد و فرمود:

«ما أَفاءَ اللَّهُ عَلي رَسولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُري فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسولِ وَ لِذِي الْقُرْبي وَ الْيَتامي وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ كَيْ لا يَكُونَ دُولَه بَيْنَ الْأَغْنِياءِ مِنْكُمْ» (522)

مصرف حق ذوي القربي

سپس حضرت زهرا (س) فرمودند:

آنچه براي خدا است براي پيامبر (ص) مي شود و آنچه براي پيامبر (ص) است براي ذوي القربي مي شود و ذوي القربي ما هستيم. خداوند مي فرمايد:

«قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّه فِي الْقُرْبي» (523)

ابوبكر نگاهي به عمر كرد و گفت:

تو چه مي گوئي؟!

عمر گفت:

پس يتيمان و مساكين و ابناء السبيل كيانند؟

حضرت فرمود:

يتيمان بايد از كساني باشند كه به خدا و پيامبر (ص) و ذوي القربي ايمان داشته باشند. مساكين هم كساني باشند كه در دنيا و آخرت با آنان باشند. ابن السبيل هم بايد راه آنان را بپيمايد.

عمر گفت:

بنابراين خمس و غنيمت همگي براي شما و دوستان و شيعيان شما است؟

حضرت فرمود:

فدك را خداوند براي من و فرزندانم قرار داده و براي دوستان و شيعيان ما قرار نداده است، ولي خمس را براي ما و دوستان و شيعيانمان قسمت نموده همانطور كه در كتاب خداوند آورده است.

عمر گفت:

پس براي مهاجرين و انصار و تابعين چه مي ماند؟

فرمود:

اگر آنان هم از دوستان و شيعيان ما بودند زكات و صدقاتي كه خداوند در قرآن واجب نموده و تقسيم آن را بيان فرموده به آنان تعلق مي گيرد. خداوند عزوجل مي فرمايد:

«إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكينِ وَ الْعامِلينَ عَلَيْها وَ الْمُؤَلَّفَه قُلُوبُهُمْ وَ فِي الرِّقابِ …» (524)

خدا راضي است اگر چه مردم راضي نباشند

عمر گفت:

فدك مخصوص تو باشد و غنيمت براي شما و دوستانتان؟

گمان نمي كنم اصحاب محمد (ص) به اين راضي باشند!!

حضرت فرمود:

ولي خداوند عزوجل و پيامبرش بدان راضي هستند. اين اموال را خدا به شرط دوستي و پيروي از او قرار داده نه به شرط دشمني و مخالفت! و هر كس با ما دشمني كند با خدا دشمني كرده و هر كس با ما

مخالفت كند با خداوند مخالفت كرده است و هر كس با خدا مخالفت كند از جانب حق تعالي مستوجب عذاب اليم و عقاب شديد در دنيا و آخرت است.

چرا فقط از فاطمه (س) دليل مي خواهند؟

عمر گفت:

اي دختر محمد (ص)! بر ادعاي خود دليل بياور!

حضرت فرمود:

چطور سخن جابر بن عبداللَّه و جرير بن عبداللَّه را بدون آنكه از آنان دليل بخواهيد قبول كرديد. (525)

در حالي كه دليل من در كتاب خدا است؟

عمر گفت:

جابر و جرير چيز كم ارزشي را مي خواستند ولي تو مسئله ي عظيمي را ادعا مي كني كه مهاجر و انصار با آن مرتد مي شوند!!

حضرت فرمود:

مهاجرين به كمك پيامبر (ص) و اهل بيتش به دين خدا هجرت كردند و انصار هم با ايمان به خدا و رسول و ذوي القربي احسان كردند. بنابراين اگر هجرتي بوده به سوي ما بوده و اگر نصرتي بوده به ما ياري كرده اند و تابعين هم به وسيله ما تابع شده اند. هر كس هم از دين مرتد مي شود به سوي جاهليت بازگشته است.

عمر گفت:

اين سخنان باطل را كنار بگذار، شاهداني را حاضر كن كه به اين سخن تو (درباره ي فدك) شهادت دهند!

شاهدان فاطمه (س) بر ملكيت فدك

حضرت زهرا (س) در همان مجلس ماند و كسي را فرستاد تا اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين (ع) و ام ايمن و اسماء بنت عميس (كه همسر ابوبكر بود) آمدند و به همه ي آنچه حضرت زهرا (س) فرموده بود شهادت دادند.

از جمله ام ايمن چنين گفت:

از پيامبر شنيدم كه مي فرمود:

«فاطمه سيده ي زنان اهل بهشت است».

آيا كسي كه سيده ي زنان بهشت است چيزي را كه مالك نباشد ادعا مي كند؟ من نيز زني از اهل بهشتم و من هم به آنچه از پيامبر

(ص) نشنيده باشم، شهادت نمي دهم.

گفت:

اي ام ايمن، اين قصه ها را كنار بگذار، به چه چيزي شهادت مي دهي؟

ام ايمن گفت:

اي ابوبكر، شهادت نخواهم داد تا درباره ي آنچه پيامبر (ص) فرموده از تو اقرار بگيرم. تو را به خدا قسم مي دهم، آيا مي داني كه پيامبر (ص) فرموده است:

«ام ايمن زني از اهل بهشت است»؟

ابوبكر گفت:

بلي. ام ايمن گفت:

اكنون شهادت مي دهم كه جبرئيل نزد پيامبر (ص) آمد و گفت:

خداوند تعالي مي فرمايد:

«وَ آتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّهُ»

«به كسي كه با تو قرابت دارد حقش را عطا كن».

پيامبر (ص) فرمود:

منظور از «ذوالقربي» كيست؟

جبرئيل، از پروردگار سؤال كن كه اينان كيستند؟

عرض كرد:

ذوي القربي فاطمه (س) است.

پيامبر (ص) فدك را به امر پروردگار به فاطمه (س) داد و او آن را تحويل گرفت و قبول كرد. سپس پيامبر (ص) فرمود:

«اي ام ايمن و اي علي (ع)، شاهد باشيد.»

سپس اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين (ع) و اسماء هم نظير سخن ام ايمن درباره ي ملكيت فدك شهادت دادند.

جواب عمر درباره ي شاهدان

عمر گفت:

«علي همسر اوست، حسن و حسين هم پسران او هستند. ام ايمن هم خدمتكار اوست. اسماء بنت عميس هم قبلاً همسر جعفر بن ابي طالب بوده و خدمتگزار فاطمه (س) هم بوده و به نفع بني هاشم شهادت خواهد داد. همه ي اين شاهدان براي منفعت خود شهادت مي دهند»!! و درباره ي ام ايمن اضافه كرد كه:

«او زني غير عرب است و با فصاحت نمي تواند شهادت بدهد»!!

دفاع اميرالمؤمنين (ع) از شاهدان

اميرالمؤمنين (ع) فرمود:

فاطمه (س) پاره ي تن پيامبر (ص) است و هر كس او را اذيت كند، پيامبر (ص) را اذيت كرده و هر كس او را تكذيب كند، پيامبر را تكذيب كرده است.

حسن و حسين هم دو پسران پيامبر (ص) و دو آقاي جوانان اهل بهشتند و هر كس آنان را تكذيب كند، پيامبر را تكذيب كرده است، چرا كه اهل بهشت راست گويند. و من آن كسي هستم كه پيامبر (ص) فرمود:

«تو از مني و من از توام و تو در دنيا و آخرت برادر مني. هر كه تو را رد كند مرا رد كرده و هر كس تو را اطاعت كند مرا اطاعت كرده و هر كس از تو سرپيچي كند از من سرپيچي كرده است». و ام ايمن كسي است كه پيامبر (ص) براي او به بهشت شهادت داده است و براي اسماء بنت عميس و نسل او دعا كرده است.

اقرار عمر و قبول نكردن شاهدان

عمر گفت:

شما همانگونه هستيد كه توصيف نموديد ولي شهادت كسي كه به نفع خود شهادت مي دهد قبول نمي شود!!

جواب نهائي اميرالمؤمنين (ع) درباره ي شاهدان

اميرالمؤمنين (ع) فرمود:

اكنون كه ما آنطور هستيم كه خودتان مي شناسيد و منكر نيستيد و در عين حال شهادت ما به نفع خودمان پذيرفته نيست و شهادت پيامبر هم قبول نيست پس انا للَّه و انا اليه راجعون!

ما وقتي براي خود ادعائي داريم از ما دليل مي خواهيد؟

آيا كسي نيست ما را ياري كند؟

شما بر حكومت خدا و پيامبر (ص) حمله آورده ايد و بدون هيچ دليلي و حجتي آن را از خاندان پيامبر (ص) به خاندان ديگري برده ايد. به زودي ظالمان خواهند دانست كه به كجا بازمي گردند.

نتيجه ي محاكمه ي اول فدك

سپس اميرالمؤمنين (ع) به حضرت زهرا (س) فرمود:

بازگرد تا خداوند بين ما حكم كند و هم او بهترين حكم كنندگان است.

حضرت زهرا (س) به حال غضب برخاست و فرمود:

خدايا!

اين دو به حق دختر پيامبرت ظلم كردند. خدايا به شدت اينان را مأخوذ فرما.

سپس حضرت زهرا (س) محزون و گريان از نزد آنان بيرون آمد.

نصرت طلبي حضرت زهرا (س) و اهل بيت (ع) در سايه ي فدك (526)

اقدامي كه هيچكس - نه غاصبين و نه مردم - انتظارش را نداشتند اين بود كه اميرالمؤمنين و حضرت زهرا و امام حسن و امام حسين (ع) دسته جمعي حركت كنند و بر در خانه ي مهاجرين و انصار بيايند و از آنان درباره ي حقوق از دست رفته ي خود كمك بخواهند. اين اقدام معرفي خوبي براي مردم بود كه هم خود را بشناسند و هم آيندگان آنان را بشناسند. مردمي كه درِ خانه ي خود را باز مي كردند و خود را با تنها يادگار پيامبرشان روبرو مي ديدند از هر جهت عاجز مي شدند و از نظر اعتقادي و اخلاقي و وجداني خود را محكوم مي يافتند.

ضربه ي مؤثر نصرت طلبي خاندان وحي

واقعاً كار به جايي رسيده باشد كه سيده النساء (س) به همراه جانشين حقيقي پيامبر (ص) و دو آقاي اهل بهشت به نمايندگي از ذات اقدس الهي و پيامبر گرامي (ص)، بر در خانه هاي ياران سابق پيامبر (ص) بيايند و از آنان بخواهند كه دين خدا را ياري كنند؟

آيا چه جوابي براي اين منظره آماده كرده بودند؟

اين اقدام از سوي خاندان وحي هم عجيب بود، ولي مسئله بر سر منافع شخصي نبود، بلكه از اين طريق مسئله ي اتمام حجت بر تمام خلق مطرح بود و بايد هر نقطه ي مبهمي در اين قضايا رفع مي شد. با اين اقدام بر همگان روشن شد كه واقعاً مردم طرفدار غاصب بودند و گرايش اعتقادي اكثريت بدان سو بود.

اينك كه باطنها آشكار شد حقيقت نيز روشن مي شود و آنچه ناگفتني است، عيان مي گردد.

چگونگي برنامه ي كمك خواهي

اميرالمؤمنين (ع)، حضرت زهرا (س) را به همراه امام حسن و امام حسين (ع) تا چهل روز، هر روز سوار بر مركبي مي نمود و به در خانه ي مهاجرين و انصار مي برد.

حضرت زهرا (س) به آنان مي فرمود:

«اي مهاجرين و انصار، خدا را و دختر پيامبرتان را ياري كنيد. شما روزي كه با پيامبر (ص) بيعت كرديد، بر سر اين بيعت كرديد كه از او و فرزندانش حمايت كنيد و از آنها منع كنيد آنچه از خود و فرزندانتان منع مي كنيد. بياييد و به بيعت خود نسبت به پيامبر وفا كنيد».

ولي احدي به حضرت جواب مثبت نداد.

برخورد خاص حضرت زهرا (س) با معاذ بن جبل

حضرت به معاذ بن جبل يكي از بنيانگذاران سقيفه رسيد و فرمود:

اي معاذ بن جبل!

من به عنوان كمك خواهي نزد تو آمده ام و تو با پيامبر (ص) بيعت كردي كه او و فرزندانش را ياري كني و آنچه از خود و فرزندانت دفع مي كني از آنان نيز دفع كني. اكنون ابوبكر فدك را غصب كرده و نماينده ي مرا از آن اخراج نموده است.

معاذ گفت:

ديگري هم با من هست؟

فرمود:

نه، هيچكس به من پاسخ مثبت نداد.

معاذ گفت:

كمك من به كجا مي رسد؟!

حضرت زهرا (س) از نزد معاذ بيرون آمد و فرمود:

«ديگر با تو سخن نمي گويم تا نزد پيامبر (ص) بروم.

به خدا قسم كلمه اي با تو حرف نمي زنم تا من و تو نزد پيامبر (ص) حاضر شويم».

احتجاج فاطمه (س) با ابوبكر و پاره كردن سند فدك توسط عمر

از آنجا كه گرفتن سندي مبني بر بازگرداندن فدك، دليلي بزرگ بر حقانيت فاطمه (س) به اقرار خصم بود و مُهر غاصبيت را بر پيشاني آنان مي زد، بايد تلاشي در اين باره صورت مي گرفت، اگر چه در مرحله ي بعد آن سند و مدرك پاره شود و مورد اهانت قرار گيرد، چرا كه هر رفتار نامطلوب با نوشته ي غاصب ضربه اي بر پيكر خود اوست.

لذا براي بار سوم حضرت زهرا (س) به دستور اميرالمؤمنين (ع) نزد ابوبكر رفت.

استدلال حضرت زهرا (س) نزد ابوبكر

اميرالمؤمنين (ع) به حضرت زهرا (س) فرمود:

نزد ابوبكر برو در حالي كه تنها باشد، چرا كه از عمر زودتر منفعل مي شود. نزد او برو و چنين بگو:

ادعاي مقام پدرم و خلافت او را كرده اي و جاي او نشسته اي؟

اگر فدك ملك تو هم بود و من از تو مي خواستم كه آن را به من ببخشي بر تو واجب بود آن را به من بدهي.

حضرت زهرا (س) نزد ابوبكر آمد و اين مطالب را به او فرمود.

نوشتن سند براي ارجاع فدك

ابوبكر گفت:

«راست مي گويي».

سپس ورقه اي خواست و بر آن نوشته اي مبني بر بازگرداندن فدك نوشت.

حضرت زهرا (س) نوشته را برداشت و از نزد ابوبكر بيرون آمد.

محو و پاره كردن سند توسط عمر

عمر به آن حضرت رسيد و گفت:

اي دختر محمد (ص)، اين نوشته اي كه همراه توست چيست؟

فرمود:

نوشته اي است كه ابوبكر براي برگرداندن فدك برايم نوشته است.

گفت:

آن را به من بده. ولي حضرت ابا كرد و آن را نداد.

در اينجا عمر براي گرفتن كاغذ جسارتي عظيم به حضرت زهرا (س) نمود كه قلم در اداي آن گريان و زبان از گفتن آن شرمنده است.

به قيمت اهانت به ساحت اقدس بانوي جهان، عمر نوشته را از آن حضرت گرفت و ابتدا با آب دهان نوشته ي آن را محو كرد و سپس آن را پاره نمود. (527)

احتجاج اميرالمؤمنين (ع) با ابوبكر و عمر در مسجد

در قسمتهاي گذشته ي اين بخش معلوم شد كه حضرت زهرا (س) به دستور اميرالمؤمنين (ع) براي مطالبه ي فدك نزد ابوبكر رفتند (528) و در واقع همه ي اين اقدامات از سوي اميرالمؤمنين (ع) بود.

گذشته از اقداماتي كه به دستور حضرت توسط فاطمه زهرا (س) صورت مي گرفت، خود اميرالمؤمنين (ع) نيز شخصاً دو اقدام مهم انجام دادند:

يكي اينكه شخصاً در حضور مردم ابوبكر را به محاكمه كشيدند و دوم آنكه نامه اي در اين باره به ابوبكر نوشتند.

محاكمه ي ابوبكر بدست اميرالمؤمنين (ع)

اميرالمؤمنين (ع) به مسجد آمد و در حضور مهاجرين و انصار كه در اطراف ابوبكر نشسته بودند خطاب به ابوبكر فرمود:

اي ابوبكر، چرا آنچه پيامبر (ص) براي فاطمه قرار داده بود از او منع نمودي، در حالي كه نماينده ي او از چند سال قبل در آن است؟

ابوبكر گفت:

اين غنيمت مسلمين است.

اگر شاهدان عادلي بياورد به او مي دهيم وگرنه در آن حقي ندارد.

جهل به احكام قضاوت

حضرت فرمود:

اي ابوبكر، درباره ي ما حكمي مي نمايي برخلاف آنچه درباره ي مسلمانان حكم مي نمايي؟

گفت:

نه!

فرمود:

اگر در دست مسلمانان چيزي باشد و من درباره ي آن ادعايي نمايم از كدام شاهد مي طلبي؟

ابوبكر گفت:

از تو شاهد مي خواهم.

فرمود:

اگر در دست من چيزي باشد و مسلمين درباره ي آن ادعايي كنند از من شاهد مي خواهي؟! چرا از فاطمه شاهد مي خواهي در حالي كه فدك در دست اوست و در زمان حيات پيامبر (ص) و بعد از آن مالك آن بوده است؟ چرا از مسلمين شاهد نمي خواهي؟!

ابوبكر ساكت شد، ولي عمر گفت:

اين غنيمت مسلمين است و ما با كلام تو نمي توانيم مقابله كنيم! اگر شاهدان عادلي آوردي سخن تو صحيح است، وگرنه اين غنيمت مسلمين است و تو و فاطمه در آن حقي نداريد!! (529)

عصمت، سند صدق فاطمه (س)

اميرالمؤمنين (ع) به ابوبكر فرمود:

اي ابوبكر، قرآن را قبول داري؟

گفت:

آري.

فرمود:

درباره ي اين آيه به من خبر ده كه مي فرمايد:

«اِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً» (53)

آيا اين آيه درباره ي ما نازل شده يا درباره ي غير ما؟

گفت:

درباره ي شما.

فرمود:

اگر دو نفر از مسلمانان بر عليه فاطمه (س) به نسبت زشتي شهادت دهند چه مي كني؟

ابوبكر گفت:

بر او حد جاري مي كنم همانطور كه بر زنان مسلمين جاري مي كنم!!

كفر منكر عصمت فاطمه (س)

فرمود:

در اين صورت نزد خداوند از كافرين خواهي بود.

گفت:

چرا؟

فرمود:

براي آنكه تو شهادت خداوند را بر طهارت او رد كرده اي و شهادت مردم را بر عليه او قبول كرده اي. خداوند عزوجل به پاكي فاطمه (س) گواهي داده است.

اگر تو شهادت خداوند را رد كني و شهادت ديگري را بپذيري نزد خداوند از كافرين هستي. همچنين حكم خدا و رسول (ص) را رد كرده اي كه فدك را براي فاطمه (س) قرار دادند و او در زمان حيات پيامبر (ص) آن را تصرف كرد. تو سخن خدا و رسول (ص) را رد كردي و گفته ي يك عرب بياباني كه برپاي خود بول مي كرد را پذيرفتي و فدك را از فاطمه (س) گرفتي و گمان كردي كه غنيمت مسلمين است.

همانطور كه سخنِ ديگرِ پيامبر را رد كردي كه فرمود:

«ادعا كننده بايد شاهد بياورد و براي مدعي عليه قسم كافي است». تو از مدعي عليه شاهد مي خواهي!

نتيجه ي احتجاج اميرالمؤمنين (ع)

در اينجا مردم به خشم آمدند و متوجه ظلم ابوبكر و عمر شدند و به يكديگر نگاه كردند و گفتند:

به خدا قسم علي (ع) راست مي گويد. اميرالمؤمنين (ع) هم به خانه بازگشت.

خطابه ي مفصل حضرت زهرا (س) در مسجد

برنامه ي دقيق اميرالمؤمنين و حضرت زهرا (س) مراحل خود را به خوبي طي مي كرد و نتايج لازم را مي داد. سه بار احتجاج حضرت زهرا (س) و يكبار احتجاج اميرالمؤمنين (ع) به ضميمه ي ياري نكردن مردم، ابوبكر را بر تصميم نهايي خود قاطع كرد و چنين وانمود كرد كه مسئله ي فدك تمام شده است و كاري كه تصميم آن را داشتيم به صورت رسمي انجام داديم.

خطابه ي فاطمه (س) ضربه ي سهمگين بر پيكر غصب

در اينجا ضربه اي سهمگين لازم بود تا هم بر پيكر غاصبين و هم مردمي كه مؤيد آنان بودند، وارد شود و در مجلس عمومي به محاكمه ي سيده النساء درآيند و هر سخني هست علني گفته شود، تا اگر فدك را هم باز پس ندهند حقايق روشن شود.

اين مرحله به صورتي اجرا شد كه نه مردم و نه غاصبين هرگز احتمال آن را هم نمي دادند و در حقيقت در مقابل برنامه ي انجام شده قرار گرفتند.

ترسيمي از كيفيت ورود حضرت زهرا (س) به مسجد

در شرايطي كه ابوبكر و عمر به همراه مهاجرين و انصار، مجلس مهمي در مسجد پيامبر (ص) تشكيل داده بودند و مشغول قدرت نمايي در مقابل خانه ي فاطمه (س) بودند كه در فاصله ي چند قدمي بود، ناگهان درِ خانه ي فاطمه (س) باز شد و بانوي با عظمت اسلام در حالي كه عده اي از زنان گرداگرد آن حضرت بودند وارد مسجد شده به سوي جمعيت پيش آمدند.

منظره جداً عجيب بود و مردم همه اختيار از كف داده بودند و فقط اين را فهميدند كه راه باز كنند تا ببينند چه پيش مي آيد.

دختر پيامبر (ص) سر مبارك را با پوشش كامل پوشانيده بود و لباس سراسري روي لباسها پوشيده بود.

از شدت غم و ناراحتيِ جسمي، قامت حضرت راست نبود و لباس حضرت به زمين كشيده مي شد و گاهي لباس زير پاي حضرت مي رفت. راه رفتن فاطمه (س) همه را به ياد پيامبر (ص) مي انداخت كه شباهتي تمام به حركت آن حضرت داشت.

اولين اقدامي كه شايد تا آن روز سابقه نداشت آن بود كه فوراً بين زنان و مردان پرده اي زده شد و حضرت با زنان همراه در آنسوي پرده قرار گرفتند و روي

زمين نشستند.

تأثير عجيب آه فاطمه (ص) در مردم

مردم از ديدن اين مناظر به شدت منقلب شدند و منتظر جرقه اي بودند كه اين انقلاب دروني را ظهور دهد.

ناگهان صداي فاطمه (س) را شنيدند كه آهي جانسوز كشيد كه با همان آه همه ي مردم به گريه درآمدند و مجلس برخود لرزيد و همه منقلب شدند.

شدت گريه به قدري بود كه حضرت مدتي طولاني صبر كرد تا مردم ساكت شدند و هيجانشان آرام گرفت.

حضرت خواست سخنان خود را آغاز كند كه با شنيدن چند كلمه بار ديگر مردم به گريه درآمدند و حضرت آنقدر صبر كرد تا مردم كاملاً آرام شدند و حضرت سخنان خود را آغاز كرد.

محاكمه ي ناخواسته ي غاصبين

مردم سرا پا گوش بودند و نفسها در سينه ها حبس شده بود.

فاطمه زهرا (س) يك تنه همه را به محاكمه مي كشيد و همه خود را مجرم مي دانستند و گريه ها براي شرمي بود كه از جرم و جنايت خود داشتند. دادگاه اجتماع كار خود را آغاز كرده بود و غاصب و همدستانش در فكر بودند كه براي برهم ريختن آن يا تخريب نتيجه ي آن از كجا آغاز كنند و به كجا ختم كنند، ولي ترس از تصميم گيري هاي شتابزده ي خود داشتند.

محكوميت غاصبين و مردم به حكم فاطمه (س)

برنامه طوري تنظيم شده بود كه هيچكس را از آنچه قاضي مي خواست گريزي نبود.

اين مردم و آن غاصب كه هرگز با دعوت حضور نمي يافتند، اكنون با پاي خود حضور يافته

بودند. اگر مهر سكوت بر لب مي زدند خود را محكوم مي ديدند چرا كه فاطمه (س) سخن خود را مي گفت و اگر سخن مي گفتند حرفي براي گفتن نداشتند و بيش از پيش باطن بي محتواي عملشان معلوم مي شد و آنچه مردم خبر نداشتند برملا مي گشت.

مردم نيز كه خود را محكوم حكم فاطمه (س) مي ديدند اين ضرر و خسارت را به پاي ابوبكر و عمر مي گذاشتند و با نگاه هاي پرمعني آنان را زير نظر داشتند. سخنان فاطمه (س) هم آنقدر بالا و متين بود كه مردم در مواردي حتي از فهم معاني آن عاجز بودند. سخناني كه اينك پس از چهارده قرن شرحها و تفسيرهاي مفصل بر آن نوشته شده است.

برداشتي از خطابه ي حضرت زهرا (س)

حضرت پس از حمد و ثناي الهي و اقرار به وحدانيت خداوند و رسالت پيامبر (ص) و بيان حكمتهايي از خلقت و تكليف بشر و ارسال انبياء (ع) و خصوص نبوت پيامبر (ص)، متذكر سوابق مردم با قرآن و اهل بيت (ع) شدند. از يك سو سابقه ي مردم در كمك به دين خدا و از سوي ديگر وظيفه ي خطيري كه نسبت به آيندگان بر عهده دارند را متذكر شدند. همچنين عظمت قرآن و اهل بيت (ع) و ارتباط آن دو با يكديگر را بيان كردند و سپس شمه اي از حكمت شرايع الهي را ذكر نمودند.

معرفي خود براي آينده ي تاريخ

پس از آن خود را معرفي كردند تا اهل مجلس و آينده ي تاريخ بدانند چه مقام معظمي با مردم سخن گفته است.

بعد از آن، سوابق و زحمات طاقت فرسا و فداكارانه ي پيامبر (ص) و اميرالمؤمنين (ع) در پروردن نهال اسلام را ذكر كردند.

در اينجا سخن را به مطلب مورد نظر نزديك كردند و ارتداد مردم پس از پيامبر (ص) و ناديده گرفتن گذشته ها را يادآور شدند. سپس اين نكته را مطرح كردند كه فقط به بي توجهي نسبت به دين اكتفا نمي كنند، بلكه آتش فتنه ها را هم بر عليه دين خدا و اهل بيت پيامبر (ص) شعله ور مي نمايند.

غصب فدك آتشي برانگيخته

سپس مسئله ي ارث را مطرح كردند و فرمودند:

از نمونه آتشهاي برانگيخته ي شما مسئله ي فدك است.

در اين قسمت از سخن آياتي از قرآن كه درباره ي ارث و بخصوص ارث انبيا (ع) بود مطرح كردند و مسائلي كه به طور خصوصي با ابوبكر و عمر مطرح كرده بودند اين بار در حضور مردم و مفصل تر و علني بيان كردند.

سپس خطاب به قبر پيامبر (ص) از غاصبين و مردمي كه مؤيد آنان بودند، شكايت بردند و اين شِكوه را در قالب اشعاري بيان كردند.

تعجب از سستي مردم

سپس خطاب را متوجه انصار نمودند و با يادآوري گذشته ي آنان در اطاعت از اوامر پيامبر (ص) و ياري دين خدا، تعجب خود را از بي توجهي آنان نسبت به احقاق حق دختر پيامبر (ص) بيان كردند كه حتي پس از دادخواهي و فرياد كمك طلبي كسي اعتنا نمي كند!

ذكر حديث جعلي توسط ابوبكر و جواب آن

ابوبكر از فرصت استفاده كرد و در سخناني كوتاه حديث جعلي خود را مبني بر ارث نبردن از انبيا مطرح كرد و اشاره كرد كه من غصب فدك را با مشورت و توافق مسلمين انجام داده ام.

حضرت زهرا (س) ضمن اينكه ساحت پيامبر (ص) را از مخالفت قرآن منزه دانستند، آيات صريح ارث انبيا (ص) را مطرح كردند و ثابت كردند كه هيچ استثنايي در مسئله ي ارث براي هيچكس وجود ندارد.

تمسك به اجماع مسلمين و جواب آن

اين بار ابوبكر اقرار كرد كه از جواب عاجزم و فقط مسلمين را بين خود و تو قرار مي دهم كه من در واقع دستور آنان را اجرا كرده ام.

حضرت زهرا (س) خطاب را متوجه مسلمين نمودند و به شدّت آنان را كه به سوي سخن باطل روي آورده اند مورد مؤاخذه قرار دادند و آنان را به عذاب بشارت دادند و اشاره كردند كه اگر مردم هم به آن راضي نباشند، خدا راضي است.

بعد تصريح كردند كه اين تصميم شما را خوب مي دانم، ولي خواستم اتمام حجت كنم و مردم واقعيت را بدانند و روز قيامت براي حساب آماده باشند.

غدير حجت نهايي اميرالمؤمنين (ع)

در اينجا سخنان حضرت پايان يافت و در راه بازگشت به خانه رافع بن رفاعه به عنوان يك سخن به ظاهر زيبا كه در اذهان عمومي مؤثر بود تقصير را بر عهده ي اميرالمؤمنين (ع) قرار داد كه چرا آن حضرت قبلاً ما را آگاه نكرد تا در خلافت با ديگري بيعت نكنيم و كار به اينجا نرسد!!!

حضرت با غضب به او فرمود:

پس از واقعه ي غدير براي احدي عذري باقي نمانده است.

اعتراض ام سلمه رضي الله عنها

سپس ام سلمه سر از حجره اش بيرون كرد و خطاب به مردمي كه خطابه ي حضرت زهرا (س) را بدون نتيجه ي خاصي به پايان برده بودند، مطالبي توبيخ آميز گفت كه ملخص آن چنين است:

آيا با مثل فاطمه اين گونه برخورد مي شود؟

آيا شما آمده ايد به فاطمه (س) حكم دينش را ياد دهيد؟

آيا مثل فاطمه (س) آنچه حقش نباشد طلب مي كند؟

عنايت خاص پيامبر (ص) نسبت به او را فراموش كرده ايد؟

نتايج فكري خطابه ي فاطمه (س)

بدين صورت مجلس بدون خواست غاصبين فدك تشكيل شد و كاملاً غافلگير شدند و آنچه حاضر به گفتنش نبودند بر زبان خود جاري كردند و همه ي مردم حقايق را فهميدند و همانگونه ثبت شد تا آيندگان هم بدانند و حق زهرا (س) و حق كشي دشمنش بر جهانيان معلوم باشد.

سخنان حضرت زهرا (س) براي زنان عيادت كننده (531)

اولين اثر خطابه ي حضرت زهرا (س) آن بود كه زنان مهاجر و انصار پس از مدتي كه هيچ يادي از يادگار پيامبر (ص) نكرده بودند به عيادت حضرت آمدند و گفتند:

اي دختر پيامبر، حالتان چگونه است؟

حضرت فرمود:

از دنيايي كه با شما باشم، متنفرم و آن را رها كرده ام و نسبت به مردان شما غضبناكم. ننگ بر كُند شدن شمشير و تزلزل فكر!!

واي بر آنان!

خلافت را از كوههاي بلند رسالت به كجا كشاندند؟

از ابو الحسن (علي (ع)) چه چيزي را نمي پسنديدند؟ جز صلابت شمشيرش و بي پروائي او از مرگ و شدّت حمله ها و برخوردهاي عبرت آموز او در جنگ و از تبحر او در كتاب خداوند و غضب او در امر الهي.

به خدا سوگند، اگر مهاري را كه پيامبر (ص) آن را به او (علي (ع)) سپرده بود در دست او باقي مي گذاردند به بهترين وجهي آن را اداره مي كرد و اگر خلافت را به او مي سپردند بركات آسمان و زمين بر آنان گشوده مي شد.

به كدام سو روي آوردند؟! و بر ضد كدامين ذريه اي اقدام كردند و بر آنان چيره شدند؟!

بيني شان بر خاك ماليده باد و پشيمان شوند قومي كه گمان مي كنند كار درستي انجام مي دهند. قسم به لا يزالي خداوند، هم اكنون فتنه باردار شده است و پس زمان كوتاهي ثمره اش ظاهر مي گردد و از آن كاسه اي

لبريز از خون تازه و سم تلخ كشنده مي دوشيد. آنگاه است كه آيندگان از نتيجه ي آنچه پيشينيان پايه گذارده اند، آگاه مي شوند.

سويد بن غفله مي گويد:

زنان عيادت كننده فرمايشات حضرت زهرا (س) را براي مردان خود بازگو كردند. پيرو آن عده اي از بزرگان مهاجرين و انصار به عنوان عذرخواهي نزد حضرت آمده گفتند:

اي سيده النساء، اگر ابو الحسن (علي (ع)) اين مسئله را قبل از آنكه پيماني ببنديم به ما يادآور مي شد، سراغ ديگري نمي رفتيم.

حضرت زهرا (س) فرمود:

از من دور شويد (بس كنيد)، كه با بهانه هاي بيهوده تان عذر شما پذيرفته نيست و با كوتاهي هاي شما جاي هيچ سخني باقي نمانده است!

نامه ي اميرالمؤمنين (ع) به ابوبكر درباره ي غصب فدك (532)

اسناد تاريخي به گونه هاي مختلف باقي مي مانند و پرده از جوانب مبهم ماجراها برمي دارند. يكي از اين جلوه ها نامه هاي بزرگان ملل است كه در هر قومي از احترام خاصي برخوردار است.

در اوج ماجراي فدك و در حالي كه غاصبين مشغول قدرت نمايي بودند، حضرت اميرالمؤمنين (ع) نامه اي با مضامين عالي براي ابوبكر نوشت كه شايد او از درك بعضي جملات آن عاجز بود.

اين نامه را حضرت هنگامي نوشت كه ابوبكر پس از تثبيت غصب فدك بر فراز منبر رفت و با اظهار قدرت سخنان ناروايي نسبت به مقام شامخ ولايت بر زبان راند.

حضرت مطالبي در نامه نوشته بودند كه ابوبكر از كيفيت خطاب حضرت در تعجب فروماند و در برخورد خود تجديد نظر كرد.

مضمون مطالب نامه ي حضرت چنين است:

بي انصافي مردم با اهل بيت (ع)

امواج متلاطم فتنه ها را با كشتي هاي نجات پيمودند. ولي تاج افتخار صاحبان عظمت را با اجتماع اهل مكر و غدر پائين آوردند و از نور مركز انوار استفاده بردند، ولي ميراث پاكان ابرار را براي خود قسمت كردند و با غصب بخشوده ي پيامبر (ص) (يعني فدك) سنگينيِ وزر و وبال آن را بر خود خريدند.

شما را مي بينم كه با كوردلي در حركتيد، همانطور كه شتر (با چشم بسته) دور آسياب مي گردد.

به خدا قسم، اگر به من اجازه داده شود درباره ي آنچه بدان علم نداريد، سرهاي شما را با شمشيرهاي برنده ي آهنين، مانند دانه ي چيده از تنتان دور مي كنم و جمجمه هاي شجاعانتان را آنطور از جا مي كنم كه گوشه ي چشمانتان را (از شدت گريه) مجروح كنم و شما را به وحشت بيندازم.

تا آنجا كه مرا مي شناسيد هلاك كننده ي لشگرها و نابود كننده ي جنگجويان و از بين برنده ي بزرگانتان

و خاموش كننده ي غائله هاتان و قاتل شجاعانتان بوده ام، در زمانهايي كه شما در خانه هايتان نشسته بوديد.

من همان رفيق ديروز شما هستم. قسم به جان پدرم، نخواستيد خلافت و نبوت در ما باشد چرا كه كينه هاي بدر و خونهاي اُحد را به ياد مي آوريد!

سكوت و سخن حضرت علي (ع)

اگر بگويم كه خداوند درباره ي شما چه مقدر كرده استخوان سينه هايتان همچون دندانه هاي چرخ آسياب به تنتان فرو مي رود. اگر سخن بگويم مي گوئيد:

«حسد مي ورزد» و اگر ساكت بمانم مي گوئيد:

«فرزند ابي طالب از مرگ مي هراسد».

هيهات، هيهات كه چنين باشم. اكنون به من چنين گفته مي شود، در حالي كه من كشنده ي مرگ هستم.

منم كه در شب آرام كه مردم در خواب بودند در درياي مرگ شناور بودم. منم حامل شمشير سنگين و دو نيزه ي بلند و شكننده ي پرچمها در جوش و خروش جنگها. منم آنكه زنگار ناراحتي ها را از روي بهترين خلايق (يعني پيامبر (ص)) مي زدود.

مادر به عزايتان بنشيند!

بدانيد كه پسر ابوطالب نسبت به مرگ از فرزند به سينه ي مادرش مأنوس تر است.

اگر حقيقت و باطن مردم بيان شود

اگر آنچه خداوند در كتابش درباره ي شما نازل كرده، ظاهر كنم همچون طنابي كه در چاهي عميق لرزان باشد مضطرب مي شويد و از خانه هايتان پا به فرار مي گذاريد و سرگردان مي شويد! ولي من آنچه در سينه دارم تحمل مي كنم تا خداوند را با دستي بريده از لذات شما و خالي از ساخته و پرداخته هاي شما ملاقات كنم.

مثل دنياي شما نزد من همچون ابري است كه بالا و بالاتر مي رود و غليظ مي شود و استقرار مي يابد، ولي دوباره از هم مي پاشد و آسمان صاف پيدا مي شود.

آرام باشيد، به زودي گرد و غبار مي نشيند و ثمره ي كار خود را تلخ مي يابيد و يا ثمره ي كاشته ي دست خود را ميوه اي كشنده و سمي قاتل خواهيد يافت.

خداوند براي قضاوت ما و پيامبر به عنوان خصم شما و قيامت براي محل مخاصمه كافي است.

خداوند هم در قيامت غير شما را از رحمتش دور نمي كند و جز شما را هلاك نمي نمايد.

والسلام

علي من اتبع الهدي.

عكس العمل ابوبكر در مقابل نامه ي حضرت اميرالمومنين (ع)

وقتي ابوبكر نامه را خواند وحشت و رعب شديدي او را گرفت و گفت:

عجيب است! چه جرأتي نسبت به من دارد كه ديگري ندارد؟!

آخرين سخنان حضرت زهرا (س) در رابطه با فدك (533)

اينك فاطمه (س) فدك را رها كرده و ديگر سخني از آن نمي گويد. يكي از زنان به عنوان عيادت نزد حضرت آمد، ولي از نظر گرايش به سمت دشمن متمايل بود.

حضرت به عنوان آخرين سخني كه درباره ي فدك بر زبان آورده به او چنين فرمود:

آنگاه كه پيامبر (ص) از دنيا رفت ابوبكر و عمر با جرأت تمام فدك را گرفتند.

آه كه چه ملك (با بركتي) بود! فدك اعطايي پروردگار بلند مرتبه به پيامبر مناجات كننده ي با خدا و وفادار بود كه آن را براي قوت فرزندان از نسل او و خودم به من بخشيده بود.

اين مطلب را خدا مي دانست و امين او شاهد بود.

اكنون اگر قوت زندگي را از من به زور گرفتند و لقمه ي مختصر را هم از من مانع شدند، من صبر بر اين ظلم را باعث تقرب به درگاه الهي در روز قيامت مي دانم و خورندگان آن به ظلم، آن را شعله ور كننده ي حميم در شعله هاي جهنم خواهند يافت.

اين مجموعه، اقدامات دقيقي بود كه پس از غصب فدك انجام گرفت. برنامه ي آن از مقام عصمت داده شد و مجري آن هم خود اميرالمؤمنين و حضرت زهرا (ع) بودند.

اين خط سيري كه به ثمر رسيد، نتيجه اش براي آينده هاي بلند مدت تشيع باقي ماند كه تا هميشه كلامش سكه ي تمام عيار است، چرا كه كلام علي و فاطمه (ع) است و به همين جهت دشمن عاجزتر از آن است كه با تلاشهاي مذبوحانه ي خود بخواهد از غاصب فدك دفاع كند

و يا باطلي كه خود از به ميان آوردنش پشيمان شده، دوباره احيا كند. كلام فاطمه و علي (ع) نور است و سخن دشمن ظلمت و تاريكي و پيداست كه ظلمت در مقابل نور محو شدني است.

اقدامات غاصبين پس از تثبيت غصب فدك

مسئله ي غصب فدك بسيار حساب شده و با برنامه ريزي از سوي غاصبين انجام شد. اگر چه اين اقدام براي آنان به قيمت گراني تمام شد و از چند سو به آبرو و حيثيت ساختگي خود لطمه زدند، ولي اين كاري بود كه تصميم داشتند آن را به هر قيمتي انجام دهند. لذا هيچ سخن حقي را نمي پذيرفتند و به عواطف و قضاوت مردم هيچ ارجي نهاده نمي شد. البته آن روزها با هر مسئله اي كه به اهل بيت (ع) ارتباط داشت چنين برخوردي مي شد.

جالب تر اينكه در مقابل احتجاجات قاطع حضرت زهرا (س) هر بار مطلبي جعل مي كردند كه فقط خودشان شنيده بودند و يك نفر از اصحاب پيامبر (ص) - حتي طرفداران خودشان - حاضر نمي شدند به دروغ هم كه شده به نفع آنان شهادت دهند و لذا دست به دامان يك عرب بياباني همچون مالك بن اوس بن حدثان شدند.

آماري از اقدامات برنامه ريزي شده ي غاصبين

با توجه به اين نكته، غاصبين مراحل زير را براي غصب فدك طي كردند تا اين حكم باطل خود را تثبيت كنند:

1. براي بدست آوردن زمينه ي كار نزد اميرالمؤمنين (ع) آمدند و درباره ي آن از حضرت سؤال كردند.

2. حديثي جعل كردند تا دستاويزي براي كار خود داشته باشند.

3. عايشه و حفصه دو دختر خود را به عنوان شاهد آماده كردند.

4. در چند مرحله ي ساختگي نشان دادند كه متمايل به باز پس دادن فدك هستند ولي باز عقب نشيني كردند و رسماً سند دست نوشته ي خود را پاره كردند.

5. پس از نامه ي تهديد آميز اميرالمؤمنين (ع) به مشورت نشستند و تصميمات جديدي گرفتند و مردم را تهديد كردند.

6. پس از احتجاج اميرالمؤمنين (ع) در مسجد تصميم بر

قتل آن حضرت گرفتند و تا مرحله ي اجراي آن هم پيش رفتند.

7. پس از خنثي شدن توطئه ي قتل، ابوبكر سخنان تهديدآميزي نسبت به مردم و گفته هاي اهانت آميزي نسبت به اميرالمؤمنين (ع) بر زبان راند و در خاتمه با دادن سهميه از بيت المال مردم را به سوي خود جلب كرد.

8. نيرنگ ديگر آن بود كه به عنوان رضايت طلبي نزد حضرت زهرا (س) آمدند ولي پشيمان بازگشتند.

9. آخرين نقشه ي آنان شركت در تشييع جنازه ي فاطمه (س) و خواندن نماز بر بدن آن حضرت بود، كه با پيش بيني حضرت زهرا (س) در اخفاء دفن و قبرش، نقشه به كلي خنثي شد.

اين مراحل نُه گانه نشانگر اسرار ديگري از غصب فدك و گوشه هايي از اين مقاصد شوم است.

سؤال غاصبين از حضرت اميرالمؤمنين (ع) قبل از غصب فدك (534)

ابوبكر و عمر قبل از اقدام به غصب فدك، براي آنكه كيفيت برخورد خود را تنظيم كنند، ضمن سنجش زمينه ي اجتماعي آن نزد اميرالمؤمنين (ع) آمدند و گفتند:

درباره ي آنچه از پيامبر باقي مانده چه مي گويي؟

فرمود:

ما به پيامبر سزاوارتريم.

گفتند:

حتي آنچه در خيبر است؟

فرمود:

بلي، حتي آنچه در خيبر است.

گفتند:

حتي آنچه در فدك است؟

فرمود:

آري، حتي آنچه در فدك است.

با شنيدن اين سخنان برآشفتند و گفتند:

به خدا قسم چنين كاري نخواهد شد مگر آنكه گردنهاي ما با ارّه قطع شود!! و با اين گفته تصميم جدي خود بر غصب فدك را صراحتاً اعلام داشتند.

جعل حديث براي غصب فدك

يكي از پيش بيني هاي ابوبكر و عمر درباره ي فدك، آماده ساختن مدركي جعلي براي هدف شومشان بود.

براي اين منظور از مطرح كردن جنبه هاي معنوي استفاده كردند كه انبياء (ع) درهم و ديناري باقي نمي گذارند و فقط علم و حكمت از خود به يادگار مي گذارند و نتيجه گرفتند كه هر چيزي از اموال دنيا از پيامبر باقي بماند، قابل تملك نيست و صدقه است.

اين حديث جعلي به صورت جمله ي «نحن معاشر الانبياء لا نورث …» مطرح شد و ظاهر فريبنده اي داشت.

ظاهر فريبنده ي حديث جعلي

اين مفاهيم كه براي پردازش آن وقت زيادي صرف كرده بودند و فكرهاي متعددي براي ساختن آن كمك كرده بودند، ظاهر فريبنده اي داشت، چرا كه بوي قداست و پرهيزكاري از آن استشمام مي شد.

البته چون دروغگو حافظه ندارد و حديث جعلي يك حقيقت نيست كه بدان پايبند باشند، در موارد مختلفي كه اين مطلب ساختگي را مطرح كردند براحتي كلماتي كه براي اجراي اهدافشان مؤثر بود بدان اضافه مي كردند يا صورت آن را تغيير مي دادند.

حديث جعلي «النبي لا يورث»

و أنت يا خيره النساء و ابنه خير الأنبياء صادقه في قولك، سابقه في وفور عقلك، غير مردوده عن حقك و لا مصدوده عن صدقك.

و واللَّه ما عدوت رأي رسول اللَّه و لا عملت الا باذنه! و الرائد لا يكذب أهله.

(و قد قلت و ابلغت و اغلظت فاهجرت) و اني اشهد اللَّه - و كفي به شهيدا - اني سمعت رسول اللَّه يقول:

«نحن معاشر الأنبياء لا نورث ذهبا و لا فضه (و لا ارضا) و لا دارا و لا عقارا و انما نورث الكتب و الحكمه و العلم و النبوه و ما كان لنا من طعمه فلولي الأمر بعدنا ان يحكم فيه بحكمه»!

و قد جعلنا ما حاولته في الكراع و السلاح، يقابل به المسلمون و يجاهدون الكفار و يجالدون المرده الفجار.

و ذلك باجماع من المسلمين لم اتفرد به وحدي و لم استبد بما كان الرأي (فيه) عندي.

و هذه حالي و مالي هي لك و بين يديك لا نزوي

و انك أنت سيده امه ابيك، و الشجره الطيبه لبنيك لا ندفع مالك من فضلك و لا يوضع من فرعك و اصلك. حكمك نافذ فيما ملكت يداي، فهل ترين ان اخالف في ذلك اباك؟!

عايشه و حفصه شاهدان حديث جعلي (535)

غاصبين محكم كاري لازم براي راهي كه در نظر داشتند پيش بيني كرده بودند. پيداست كه جعل حديث به فاصله ي چند روز از رحلت پيامبر (ص) جرم نابخشودني است و تثبيت آن نيز كار آساني نيست.

در جايي كه اصحاب پيامبر (ص) حضور داشتند و زمان زيادي هم نگذشته بود كه فراموش كرده باشند، نسبت دادن چنين دروغ بزرگي به ساحت قدس نبوي احتياج به زمينه سازي داشت.

شاهد بر حديث جعلي از خانواده ي غاصبين

به همين جهت كسي جز مجموعه ي داخلي خود پيدا نكردند و شاهد ماجرا را عايشه و حفصه به عنوان دو همسر پيامبر (ص) در نظر گرفتند كه اگر كسي منكر شد ادعا كنند به خاطر ارتباط بيشتر با آن حضرت، مطلب را در جايي شنيده اند كه ديگران نبوده اند!

نكته ي جالبي كه جلب توجه مي كند، آن است كه در اينجا كسي نگفت:

شهادت اين دو زن جلب نفع براي خانواده خودشان است در حالي كه اين مطلب را در شهادت حضرت اميرالمؤمنين (ع) براي فدك حضرت زهرا (س) صريحاً گفتند.

يك عرب بياباني به عنوان شاهد

مشكلي كه هنوز باقي بود، شهادت دادن دو زن بود كه به جاي يك مرد حساب مي شد و ارزش آن هنگامي بود كه يك مرد ديگر نيز به آن شهادت دهد. هيچكس حاضر به چنين شهادتي و نسبت دروغي به پيامبر (ص) نشد.

لذا يك عرب بياباني از قبيله ي بني نصر را پيدا كردند كه از نظر اجتماعي چنان بي ارزش بود كه معروف بود هرگاه بول بر او عارض مي شد بدون در نظر گرفتن جايي مناسب به همان حال برپاي خود بول مي كرد و جالب تر اينكه گاهي با بول خود تطهير مي كرد!!

از طرف ديگر سابقه ي اين شخص كه نامش مالك بن اوس بن حدثان بود با پيامبر (ص) مشخص نبود تا بتواند مطلبي را به پيامبر (ص) نسبت دهد.

به اين عرب بياباني هم - با مشكلات زياد - اين حديث جعلي را ياد دادند و برايش تكرار كردند تا بتواند نزد مردم شهادت دهد و تعداد شاهدان را تكميل كند. بسيار جالب است كه در كتب تاريخ تصريح شده كه با حضور آن همه اصحاب پيامبر (ص) احدي جز آن

اعرابي و اين دو زن پيدا نشد به مطلب مورد نظرشان شهادت دهد.

سياست حديث سوزي

و چون در برابر دفاعيّات فاطمه (س) درمانده شدند، شيوه ي منزوي كردن علي (ع) را در پيش گرفتند و بخشنامه صادر كردند كه:

«براي حفظ وحدت مسلمين كسي حديثي نخواند، مردم فقط قرآن بخوانند»

تا فضائل فاطمه زهرا (س) مطرح نشود.

تا فضائل عترت پيامبر (ص) زبان به زبان نگردد.

تا فضائل علي (ع) نقل نشود و آرام آرام فراموش گردد.

و دستور دادند كه احاديث نوشته شده را بسوزانند، محو و نابود كنند.

عائشه مي گويد:

در منزل 500 حديث نوشته شده داشتيم، پدرم ابابكر آنها را در وسط حياط آورده و آتش زد. (536)

و چون عبداللَّه مسعود، كاتب وحي به بخشنامه توجهي نكرد و حديث براي مردم خواند آن قدر او را زدند تا دنده هاي او شكست. (537)

سياست منع نقل حديث، يا حديث سوزان تنها براي اين هدف شوم بود كه بتدريج مردم احاديث رسول خدا (ص) را فراموش كنند و فضائل و مناقب عترت را از ياد ببرند تا:

در روشهاي دروغين حكومت آنها، كسي دخالت نكند و نگويد مخالف فلان حديث پيامبر (ص) است.

ارزش ها و فضائل اهل بيت (ع) و علي (ع) را كسي مطرح نكند.

هدف اين بود كه حماسه ي غدير خم و داستان آشكار بيعت عمومي مردم با علي (ع) فراموش گردد، اما پس از آنكه آب ها از آسياب افتاد و پايه هاي حكومت آنان تقويت شد، سياست «جعل حديث» را در پيش گرفتند و با استخدام ابوهريره ها، هزاران حديث به بازار آمد و براي خود فضائل و كرامات تراشيدند و برخي از آيات را در شأن خود دوباره نازل كردند.

كه اين سياست شيطاني در زمان معاويه به اوج خود رسيده بود و خود ابابكر براي غصب كردن فدك ناشيانه به جعل حديث روي آورد و گفت از پيامبر (ص) شنيدم

كه فرمود:

اِنَّا مُعاشِرَ الْاَنبياء لا نُوَرِّثُ درهماً و لا ديناراً

«ما گروه پيامبران درهم و دينار به ارث نمي گذاريم.»

پس فدك نبايد به عنوان ميراث پيامبر (ص) در دست فاطمه (س) باشد.

و حضرت زهرا (س) فرمود، اين حديث مخالف قرآن است و رسول خدا (ص) بر ضد قرآن خودش كه سخن نمي گفت و قرآن مي فرمايد:

«وَ وَرِثَ سُلَيْمانَ داوُود»

حضرت سليمان پيامبر از داوود (ع) ارث برد. (538)

يعني اول كسي كه پس از وفات رسول خدا (ص) به سياست جعل حديث روي آورد، ابابكر و سردمداران كودتائي سقيفه بودند.

نوشتن و پاره كردن سند براي فدك (539)

محكوميت اجتماعي ماجراي غصب فدك به ضميمه ي اقداماتي كه توسط اميرالمؤمنين (ع) و حضرت زهرا (س) انجام گرفت به صورتي بود كه غاصبين را وادار كرد تا حدي گفته هاي خود را پس بگيرند. تا آنجا كه چند بار تا مرز نوشتن سندي به عنوان بازپس دادن فدك به حضرت فاطمه (س) پيش رفتند.

اگر چه در برخورد اول، عمر سند فدك را كه توسط پيامبر (ص) نوشته شده بود پاره كرد و علامت سؤال بزرگي در آغاز ماجراي غصب فدك بر جاي گذاشت.

نقشه ي جديد براي سند فدك

از آنجا كه آنان هرگز حاضر به بازگرداندن فدك نبودند و نمي خواستند به محكوميت خود در پيشگاه مردم اقرار كنند و از جهتي استدلالهاي دندان شكن حضرت زهرا (س) كار را به مراحل حساسي منتهي كرده بود، لذا نقشه ي جديدي براي حل اين مشكل طرح كردند.

توطئه چنين بود كه ابوبكر مدركي بنويسد و به حضرت زهرا (س) تحويل دهد تا نشان دهند كه خواسته ي آن حضرت را به انجام رساندند، ولي عمر در راه سند را از حضرت بگيرد و پاره كند تا عملاً نتيجه خنثي شود. اين صورت توطئه بود كه در قالب يك فاجعه به اجرا درآمد كه در اينجا به طور بسيار مختصر آن را ذكر مي كنيم:

آنگاه كه حضرت زهرا (س) از راههاي مختلف ابوبكر را محكوم كرد، او نوشته اي به عنوان بازگرداندن فدك براي حضرت نوشت و بدست آن حضرت داد تا عملاً اجرا شود. فاطمه زهرا (س) آن را برداشت و از نزد ابوبكر بيرون آمد.

از بين بردن سند در سايه ي جنايت

عمر در راه حضرت را ديد و گفت:

اي دختر محمد (ص)!

اين نوشته ي همراه تو چيست؟!

فرمود:

نوشته اي است كه ابوبكر به عنوان باز پس دادن فدك نوشته است.

گفت:

آن را به من بده!

حضرت ابا كرد و آن را نداد.

در اينجا عمر كه ديد از راه عادي نمي تواند آن را از حضرت بگيرد، جسارتي كرد كه صفحه ي تاريخ را سياه كرد و سوز جانكاه آن براي هميشه دل محبان فاطمه (س) را سوزانده و مي سوزاند. او با قساوت تمام در ميان كوچه و رهگذر مردم به دختر پيامبر (ص) اهانتي عظيم كرد و با پا به فاطمه (س) زد و با اين كار خود صفحه ي سياهي در دفتر تاريخ

اسلام رقم زد و به اين اكتفا نكرد و سيلي به صورت مبارك آن حضرت زد بطوري كه در اثر آن گوشواره ي حضرت شكست. او با اين اقدام ددمنشانه ي خود ننگي بر جاي گذاشت كه براي هميشه باعث سرافكندگي در برابر ساير ملل شد.

سپس عمر نوشته را به زور از دست حضرت گرفت و آب دهان بر آن انداخت و نوشته هاي آن را پاك كرد و آن را پاره نمود و گفت:

«اين سرزميني است كه پدر تو هم با اسب و لشكر آنجا را فتح نكرده است! بيا كوهها را بر گردن ما بگذار»!

منظره اي كه در ميان كوچه ايجاد شده بود و فاطمه اي (س) كه با چادر خاك آلود از زمين برمي خاست و حالي كه به آن حضرت عارض شده بود به خوبي قابل تصور است و از همه بيشتر بر شخص اميرالمؤمنين (ع) تأثير داشته است.

سوز اميرالمؤمنين (ع) در مصائب

اميرالمؤمنين (ع) در خانه منتظر بودند. وقتي حضرت زهرا (س) پشت در آمد حضرت به استقبال او رفت و فرمود:

اي دختر پيامبر (ص)، چرا اين گونه غضبناك هستي؟

حضرت زهرا (س) جسارت عمر را بازگو كرد.

اميرالمؤمنين (ع) به عنوان شريك غم و تسلاي حضرت فرمود:

«آنچه نسبت به من و پدرت مرتكب شده اند از اين بالاتر است».

اين فاجعه دلهايي را لرزانده و مي لرزاند كه در محبت فاطمه بال و پر مي زنند و قلب خود را در طبق اخلاص به زهرا (س) سپرده اند. آيا واقعاً فدك به اين حد براي غاصبين ارزش داشت يا قساوت و شقاوت باطني آنان بود كه اين گونه ظهور يافت؟

آيا حفظ حرمت ناموس پيامبر (ص) اين گونه است؟! باشد تا مهدي زهرا (ع) بيايد و عمق جنايت

را آن گونه كه بوده بيان فرمايد.

مشورت و اقدام غاصبين پس از نامه ي اميرالمؤمنين (540) (ع) جزر و مد برخوردهاي مردم با امواج حوادث متغير بود.

لذا در شرايطي كه اوضاع تغيير مي كرد، غاصبين براي ترميم گذشته ها مردم را جمع مي كردند و سخناني برايشان مطرح مي كردند كه گاهي تير تهديد را در هدف داشت و گاهي تقديم لقمه ي لذيذي بود.

سخنراني ابوبكر درباره ي توافق مردم بر غصب فدك

پس از نامه ي اميرالمؤمنين (ع) به ابوبكر درباره ي فدك، دستور داده شد تا مردم جمع شوند و ابوبكر برايشان سخنراني كرد و ضمن آن اقدامات خود را به اتفاق و توافق مردم نسبت داد و چنين گفت:

اي مهاجرين و انصار، مي دانيد كه من درباره ي باغهاي فدك بعد از پيامبر (ص) با شما مشورت كردم و شما گفتيد:

«پيامبران ارث نمي گذارند و اين اموال (فدك) بايد به غنيمت ها اضافه شود و درآمد آن در اسب و اسلحه و جهاد و مرزداري مصرف شود».

ما هم اين نظر شما را به اجرا گذاشتيم، ولي مدعي آن اين مطلب را نمي پذيرد.

ترس از مالك فدك

اين مدعي فدك است كه مي ترساند و تهديد مي كند و به جان پيامبرش قسم ياد مي كند كه آن را با خون كشنده بيالايد.

به خدا قسم من خلافت را باز پس دادم ولي مورد قبول واقع نشد و خود را از آن عزل نمودم ولي استعفاي من پذيرفته نشد!! همه ي اينها براي احتراز از كراهت فرزند ابوطالب و فرار از درگيري با او بود.

مرا با فرزند ابوطالب چه كار است؟

آيا كسي با او به منازعه پرداخته كه بر او غالب شود؟!

دلگرمي غاصب فدك

عمر كه احساس ضعف در سخنان ابوبكر را به خوبي متوجه شده بود در مجلس مشورت به او گفت:

تو فقط اين گونه سخن مي گويي. تو فرزند كسي هستي كه در جنگها پيشتاز نبوده و در خشكسالي با سخاوت نبوده است.

سبحان اللَّه!

چه قلب وحشت زده اي پيدا كرده اي و نفست بي تحمل شده است؟

من براي تو ظرف آبي گوارا آماده ساختم تا بنوشي، ولي تو اصرار داري كه بر همان تشنگي بماني. من گردنهاي عرب را براي تو خم كردم و حكومت شوري را برايت تثبيت نمودم. اگر چنين نبود پسر ابوطالب استخوانهايت را آرد مي كرد!

خدا را سپاس كن بر اينكه من در كنار تو هستم، چرا كه هر كس بر منبر پيامبر بالا رود سزاوار است بار ديگر خدا را شكر كند!!

تعريض به اميرالمؤمنين (ع) مدافع فدك

سپس عمر گفت:

اين علي بن ابي طالب (ع) همچون صخره اي است كه آب از آن بيرون نمي آيد مگر پس از شكستن آن و همچون مار خوش خط و خالي است كه جز از طريق غير عادي پاسخ نمي دهد! و درخت تلخي است كه اگر همه ي آن را با عسل بيالايند جز ثمره ي تلخ نخواهد داد!!! او بزرگان قريش را كشته و نابودشان كرده و بر همه ي آنان ننگ و عار باقي گذاشته و آنان را مفتضح كرده است.

آرام باش و صاعقه هاي او تو را گول نزند و رعدهاي او تو را نترساند. من درِ خانه ي او را مي بندم قبل از آنكه درِ خانه ي تو را ببندد!

علت سكوت اميرالمؤمنين (ع) از زبان غاصب

ابوبكر گفت:

اي عمر، تو را به خدا سوگند مي دهم كه مرا از مغلطه ها و مانع سازيهاي خود رها كن.

به خدا قسم اگر او بخواهد من و تو را بكشد با دست چپش مي كشد و احتياج به دست راست ندارد! و ما را از دست او جز سه چيز خلاص نكرده است:

1. او تنها است و ياوري ندارد.

2. او وصيت و سفارش پيامبر (ص) را مراعات مي كند.

3. هريك از اين قبايل را در نظر بگيري علي (ع) متعرض آنها شده همچون شتري كه با دندانهايش به هريك از گياهان بهاري متعرض مي شود.

تو هم خوب مي داني كه اگر اينها نبود خلافت به او برمي گشت اگر چه ما خوش نداشتيم. بدان كه اين دنيا براي او بي ارزش تر از ملاقات هريك از ما با مرگ است.

سابقه هاي غاصبين با مدافع فدك

سپس ابوبكر گفت:

روز اُحُد را فراموش كرده اي كه همگي فرار كرده بالاي كوه رفته بوديم و اين در حالي بود كه بزرگان كفار اطراف او را گرفته بودند و يقين به مرگ او داشتند و او هيچ راهي براي خروج از وسط آنان نداشت.

وقتي كفار نيزه ها را به سوي او نشانه رفتند، تن خود را تا پائين تر از مركبش خم كرد بطوري كه از زير نيزه هاي آنان عبور كرد. سپس در ركابش ايستاد در حالي كه سرش را از زين اسبش پائين آورد و مي گفت:

«يا اللَّه يا اللَّه!

يا جبرئيل يا جبرئيل!

يا محمد يا محمد!

النجاه النجاه!».

سپس سراغ رئيس آنان رفت و ضربتي بر سر او زد كه فك و زبانش باقي ماند! سپس به سوي صاحب پرچم بزرگ رفت و ضربتي بر جمجمه ي او زد و آن را دو نيم كرد و شمشير همچنان

پائين آمد تا او و مركبش را دو نيم كرد! وقتي كفار اين مناظر را ديدند يكباره از مقابل او پراكنده شدند.

علي (ع) هريك را نصيبي از شمشير مي داد بطوري كه آنان را بصورت جرثومه هاي مرده بر بلندي رها كرد كه در حسرت مردن به خود مي پيچيدند و جرعه هاي مرگ را سر مي كشيدند. روح آنان با شمشير علي (ع) گرفته شده بود و ما آماده ي بيش از آن هم بوديم.

ما نيز در آن روز از ترس علي (ع) كنترل خود را از دست داده بوديم، تا آنكه تو (اي عمر) زودتر از ديگران نزد او رفتي و با تو برخوردي نمود كه خود خوب بياد داري. در آنجا اگر خداوند آن آيه از كتاب خدا را بر پيامبر (ص) نازل نكرده بود ما هم هلاك مي شديم كه فرمود:

«لَقَدْ عَفا عَنْكُمْ» (541)

يعني:

«شما را مورد عفو قرار داد».

پيشنهاد غاصب فدك از ترس اميرالمؤمنين (ع)

(اي عمر)، تا مادامي كه اين مرد تو را رها كرده تو هم او را ترك كن و سخن خالد را كه مي گويد «علي (ع) را خواهد كشت» تو را گول نزند.

او جرأت چنين كاري را ندارد و اگر در پي چنين تصميمي برود اولين مقتول بدست علي (ع) خواهد بود، چرا كه او از فرزندان عبدمناف است كه هرگاه آماده ي جنگ شوند هيبتشان در طرف مقابل اثر مي كند و آنگاه كه غضب كنند طرف مقابل را خوار مي كنند، به خصوص علي بن ابي طالب (ع) كه باب اكبر و بلنداي استوار و رئيس بزرگ آنان است.

نقشه ي قتل اميرالمؤمنين (ع) (542)

برخوردهاي شديد اميرالمؤمنين (ع) اغتشاش عجيبي در افكار ابوبكر و عمر و مشاورينشان پيش آورده بود بطوري كه آنان را وادار به تصميم گيري هاي شتابزده اي نمود. با آنكه غاصبين به شدت از اميرالمؤمنين (ع) وحشت داشتند ولي بالأخره تصميم بر قتل آن حضرت گرفتند.

آنان جلسه اي تشكيل دادند و در بين خود گفتند:

«ديديد علي با ما چگونه برخورد كرد و چه مطالبي به ما گفت؟

به خدا قسم اگر يك مجلس ديگر چنين تكرار شود كار خلافت ما را به فساد مي كشاند. گويا تا او زنده است چيزي بر ما گوارا نخواهد بود.

ما در امان نيستيم كه پنهاني مردم را دعوت كند و عده اي دعوت او را بپذيرند و به جنگ ما برخيزد، چرا كه او شجاعترين عرب است.

شما خوب مي دانيد كه ما نسبت به او مرتكب چه جرائمي شده ايم و در حكومت پسر عمويش بر او غالب شديم در حالي كه حقي در آن نداشتيم و فدك را از همسر او گرفتيم».

اجراي توطئه ي قتل بدست خالد بن وليد

عمر گفت:

نظر درست آن است كه دستور قتل او را صادر كنيم. ابوبكر پرسيد:

چه كسي اين كار را بر عهده مي گيرد؟

عمر گفت:

«خالد بن وليد» و اين بدان دليل بود كه خود خالد بارها اين پيشنهاد را داده بود.

آنان سراغ خالد فرستادند و او آمد.

به او گفتند:

مي خواهيم تو را براي كاري عظيم بفرستيم.

خالد گفت:

هر دستوري داريد بگوييد، اگر چه قتل علي بن ابي طالب (ع) باشد!

گفتند:

منظور ما همين است.

خالد گفت:

چه زماني او را بكشيم؟!

ابوبكر گفت:

«هنگام نماز صبح در مسجد حاضر شو و آنگاه كه براي نماز ايستاديم تو در كنار علي (ع) بايست در حالي كه شمشير همراهت باشد و وقتي سلام نماز را دادم

گردن او را بزن»!

انتخاب صبح به خاطر تاريكي هوا در آن موقع بود كه ترور آسان تر صورت مي گرفت. خالد قبول كرد و با اين قرار از يكديگر جدا شدند.

اطلاع اميرالمؤمنين (ع) از توطئه ي قتل

اسماء بنت عميس كه همسر ابوبكر و بانوي صالحه اي بود از اين توطئه كه در خانه ي ابوبكر صورت گرفت آگاه شد. لذا خدمتكار خود را فرستاد و گفت:

نزد فاطمه (س) برو و به او سلام برسان و آنگاه كه از در وارد مي شوي اين آيه را (به كنايه) بخوان:

«إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنّي لَكَ مِنَ النَّاصِحين» (543)

يعني:

«اين گروه توطئه مي كنند كه تو را بكشند. خارج شو كه من خيرخواه تو هستم».

همچنين اسماء به خادمه اش گفت:

اگر با خواندن آيه منظور تو را متوجه نشدند آن را تكرار كن.

خادمه آمد و وارد شد و گفت:

خانم من مي گويد:

«اي دختر پيامبر حالت چگونه است؟

إنّ الملأ يأتمرون بك ليقتلوك …»!

وقتي خادمه خواست بيرون برود بار ديگر آيه را خواند. اميرالمؤمنين (ع) به او فرمود:

به اسماء سلام برسان و بگو:

«خداوند عزوجل بين آنان و تصميمي كه دارند مانع خواهد شد انشاءاللَّه»!

پشيماني ابوبكر از دستور قتل

از سوي ديگر ابوبكر با خود انديشيد و در مورد دستوري كه راجع به قتل اميرالمؤمنين (ع) داده بود به فكر فرو رفت و يقين كرد كه اگر چنين اقدامي صورت گيرد، جنگي شديد و بلايي طولاني بوقوع خواهد پيوست. لذا از دستوري كه داده بود پشيمان شد و آن شب را تا صبح نخوابيد.

صبح هنگام كه وارد مسجد شد صفها آماده ي نماز بودند. ابوبكر پيش رفت و نماز را شروع كرد در حالي كه فكر مي كرد و متوجه نبود چه مي گويد. خالد بن وليد هم با شمشير آمد و كنار حضرت ايستاد در حالي كه آن حضرت متوجه ماجرا بود.

شكست توطئه ي قتل بدست غاصب

ابوبكر در نماز به عواقب امر مي انديشيد و جان خود را هم در امان نمي ديد و شجاعت اميرالمؤمنين (ع) نيز او را به وحشت انداخته بود.

او نماز را آنقدر طول داد كه نزديك بود آفتاب طلوع كند و مردم گمان كردند در نماز به اشتباه افتاده است.

تا آنكه به تشهد رسيد و جرأت سلام دادن نداشت!

بالأخره قبل از سلام نماز سه مرتبه گفت:

«اي خالد، آنچه به تو دستور داده ام انجام مده و اگر انجام دهي تو را مي كشم»!

و سپس سلام نماز را داد.

عكس العمل اميرالمؤمنين (ع) در مقابل قاتل

اميرالمؤمنين (ع) رو به خالد كرد و فرمود:

اي خالد، ابوبكر چه دستوري به تو داده بود؟

گفت:

دستور داده بود گردن تو را بزنم!

فرمود:

چنين كاري را مي كردي؟

خالد گفت:

آري به خدا قسم، اگر قبل از سلام نماز مانع نشده بود، تو را مي كشتم.

حضرت فرمود:

اي بي مادر، دروغ مي گويي!

آنكه چنين كاري مي كند بايد از تو شجاع تر باشد.

سپس حضرت از جا برخاست و فقط با دو انگشت سبابه و وسط گلوي خالد را گرفت و چنان فشار داد كه فرياد وحشتناكي كشيد و نزديك بود چشمانش بيرون آيد و مردم به وحشت افتادند بطوري كه هر كس در فكر خود بود.

خالد هم دست و پا مي زد و قدرت حرف زدن نداشت.

سپس حضرت لباس خالد را گرفت و او را به ديوار كوبيد و خطاب به عمر فرمود:

اي پسر صهاك!

به خدا قسم اگر عهد و پيماني از جانب پيامبر نبود و اگر نوشته ي ثبت شده اي از جانب پروردگار نبود مي دانستي كه كداميك از ما لشكر ضعيفتر و تعداد كمتري داريم.

سپس حضرت خالد را گرفت و بر زمين زد و بر روي سينه اش نشست و شمشيرش را برداشت تا او

را بكشد. تمام اهل مسجد جمع شدند تا خالد را از دست آن حضرت رهايي دهند ولي نتوانستند. عمر گفت:

«به خداي كعبه قسم او را مي كشد»!

لذا سراغ عباس فرستادند. عباس آمد و او را به حق قبر پيامبر (ص) قسم داد كه او را رها كند و حضرت او را آزاد كرد.

مدافعان حريم علوي

سپس حضرت به خانه رفتند. در اينجا سلمان و ابوذر و مقداد و بني هاشم آمدند و شمشيرها را كشيدند و خطاب به مردم گفتند:

«به خدا قسم، دست بر نمي داريد تا آنكه سخن بگويد و اقدام كند».

مردم نيز مضطرب شدند و فتنه اي بپا شد.

از سوي ديگر زنان بني هاشم بيرون آمدند و فرياد برآوردند و گفتند:

اي دشمنان خدا، چه زود دشمني خود را با پيامبر و اهل بيتش (٩ آشكار كرديد و بارها همين نيت را نسبت به پيامبر (ص) داشتيد ولي نتوانستيد. ديروز نسبت به دخترش تصميم قتل گرفتيد و امروز مي خواهيد برادر و پسر عمو و جانشين و پدر فرزندانش را بكشيد. به خداي كعبه قسم، دروغ مي گوييد. هرگز به قتل او دست نخواهيد يافت.

بعد از اين جريانات كه مردم ترسيدند فتنه ي عظيمي بپا شود ابوبكر به عمر گفت:

اين مشورت وارونه ي تو بود.

گويا من اين مناظر را پيش چشمانم مي ديدم، ولي خدا را بر سلامتمان شكر كن!

بدين صورت توطئه ي قتل حضرت خنثي شد ولي اين بار آبروي ظاهري غاصبين به كلي از بين رفت واتمام حجتي قوي بر همگان شد كه غاصبين تا كجا را تصميم گرفته اند.

سخنان ابوبكر در تهديد و تطميع مهاجرين و انصار (544)

با تخريب زمينه هاي اجتماعي به دست غاصبين آنها احساس خطر جدي كردند و چاره ي نهايي را در تهديد و ارعاب ديدند كه در ضمن آن تطميعهايي هم به چشم مي خورد. ابوبكر به منبر رفت و مردم را مخاطب قرار داد و گفت:

اي مردم، اين چه گوش فرا دادن به هر سخني است؟ اين آرزوها در زمان پيامبر كجا بود؟! هر كس مطلبي شنيده بگويد و هر كس شهادت مي دهد برخيزد. او همچون روباهي است كه شاهدش دم اوست (545)

ملازم هر فتنه اي است.

اوست همان كه مي گويد:

«فتنه را بعد از آنكه كهنه شده باز گردانيد». از ضعيفان كمك مي گيريد و زنان را به ياري مي طلبيد، مانند ام طحال كه محبوبترين اهلش نزد او گمراه است (546) بدانيد كه من اگر بخواهم بگويم مي گويم و اگر بگويم افشا مي كنم، ولي اگر رهايم كنيد ساكت مي مانم.

خطاب تهديدآميز به انصار

سپس رو به انصار كرد و گفت:

اي انصار، سخن سفيهان شما به من رسيده است و اين در حالي است كه شما سزاوارترين مردم به حفظ عهد پيامبريد.

پيامبر نزد شما آمد و شما او را پناه داديد و ياري كرديد. بدانيد كه من نسبت به كسي كه نزد ما مستحق مجازات نباشد دست و زبان باز نخواهم كرد.

تطميع مردم

ابوبكر در پايان تهديداتش وارد جنبه تطميع مردم شد و براي خريداري فكر مردم گفت:

«بعد از همه ي اينها، فردا صبح همه براي گرفتن سهميه هاي خود از بيت المال بياييد» و اين آخرين راه مؤثر بود كه براي روز مبادا ذخيره كرده بودند.

رضايت طلبي ابوبكر و عمر از حضرت زهرا (س) (547)

آخرين اقدامي كه در حيات صديقه ي طاهره (س) از طرف غاصبين انجام گرفت و نقشه ي ظريفي بود كه توسط بانوي دو جهان خنثي شد، رضايت طلبي از آن حضرت بود.

اين برنامه را براي روزي ذخيره كرده بودند كه آبها از آسياب بيفتد و آتشهاي فتنه زير خاكستر قرار بگيرد و فاطمه (س) هم ياراي مقابله نداشته باشد و آن زمان ايام آخر زندگي زهرا (س) بود.

راستي كسي نيست بپرسد:

چرا به جاي رضايت طلبي، خود فدك را باز نگرداندند؟!!

آيا اين مسخره نيست كه ظالم در حالي كه به ظلم خود ادامه مي دهد طلب عفو كند و در همان حال ظلم را تكرار كند؟!

آيا در مقابل چنين عذر خواهاني، چه راهي زيباتر از آنچه صديقه ي طاهره (س) انجام داد مي توان يافت؟

اجازه ي عيادت فاطمه (س)

آنها هر روز حال فاطمه (س) را جويا مي شدند تا آنگاه كه خبر يافتند مريضي حضرت – كه در اثر حمله به خانه اميرالمومنين عارض شده بود - شدت يافته است.

زمان مناسب فرارسيده بود.

لذا دو نفري براي عيادت آن حضرت آمدند ولي حضرت اجازه نداد. فرداي آن روز دوباره آمدند ولي حضرت اجازه نداد.

وقتي از اجازه ي مستقيم نااميد شدند به اميرالمؤمنين (ع) عرض كردند:

«بين ما و فاطمه (س) آنچه كه خود بهتر مي داني اتفاق افتاده و ما قبلاً چندين بار براي عذرخواهي آمده ايم ولي به ما اجازه نداده است.

اگر مي تواني براي ما اجازه بگير تا از گناهمان عذرخواهي كنيم».

اميرالمؤمنين (ع) چند بار به آنها جواب منفي داد ولي آنها اصرار كردند. اين بار پشت در نشستند و از حضرت خواستند داخل خانه برود تا شايد بتواند فاطمه (س) را راضي كند.

اميرالمؤمنين (ع) وارد خانه شد و

نزد حضرت زهرا (س) آمد و فرمود:

ابوبكر و عمر بارها اجازه خواسته اند و من آنها را رد كرده ام و تو نيز اجازه نداده اي. اكنون بار ديگر از من خواسته اند تا از تو اجازه بگيرم.

عرض كرد:

به خدا قسم به آنان اجازه نمي دهم و كلمه اي با آنان سخن نمي گويم تا پدرم را ملاقات كنم و از آنچه انجام داده اند و ظلمي كه نسبت به من روا فرمود:

اي خانم آزاد (548)، اين دو نفر پشت در نشسته اند و اصرار دارند بر تو سلام كنند.

عرض كرد:

خانه خانه ي تو و زن آزاده همسر توست و زنان تابع مردانند. هر گونه مي خواهي عمل كن.

فرمود:

پوشش سرت را محكم كن.

عيادت غاصبين و قهر فاطمه (س)

حضرت زهرا (س) سر مبارك را پوشانيد و روي به ديوار گردانيد، به طوري كه مقابل آنها نباشد و اين در حالي بود كه چند زن ديگر نيز حضور داشتند.

ابوبكر و عمر وارد شدند و تا چشمشان به حضرت زهرا (س) افتاد سلام كردند ولي حضرت جواب آنها را نداد! و اين در حالي بود كه حضرت روي خود را به طرف ديوار گردانده بود.

آنها به طرف مقابل حضرت آمدند ولي حضرت روي برگردانيد و چند بار اين كار تكرار شد. تا آنكه حضرت به اميرالمؤمنين (ع) فرمود:

«پارچه اي روي صورتم بينداز» و به زنها فرمود:

«شما مرا برگردانيد» و گويا حضرت از شدت جراحات نمي توانستند بدن مبارك را حركت دهند.

سرانجام ابوبكر شروع به عذرخواهي كرد و گفت:

اي دختر پيامبر، ما براي جلب رضايت تو آمده ايم و از تو مي خواهيم آنچه از ما نسبت به تو روا شده عفو كني.

حضرت فرمود:

حتي يك كلمه با شما سخن نمي گويم تا پدرم را ملاقات كنم و شكايت

شما را نزد او ببرم و از كارهاي شما و ظلمي كه به من روا داشته ايد شكايت كنم.

محاكمه ي غاصبين در عيادت

گفتند:

ما براي عذرخواهي آمده ايم. ما را به رفتارمان مؤاخذه مكن.

حضرت رو به اميرالمؤمنين (ع) كرد و فرمود:

من با اينان كلمه اي سخن نخواهم گفت تا مطلبي را از ايشان سؤال كنم كه از پيامبر (ص) شنيده اند. سپس فرمود:

شما را به خدا قسم مي دهم، آيا از پيامبر شنيديد كه مي فرمود:

«فاطمه پاره ي تن من است.

هر كس او را اذيت كند مرا اذيت كرده است و هر كس مرا اذيت كند خدا را اذيت كرده است»؟

گفتند:

آري.

فرمود:

الحمد للَّه.

حكم نهايي فاطمه (س) در مورد غاصبين

سپس حضرت دستان مبارك را به آسمان بلند كرد و عرضه داشت:

«خدايا، من تو را شاهد مي گيرم، اي حاضرين شما هم شاهد باشيد، كه اين دو نفر در حياتم و هنگام مرگم مرا اذيت كردند. من شكايت اين دو را به تو و پيامبرت مي نمايم.

نه!

به خدا قسم، هرگز از شما دو نفر راضي نمي شوم و با شما سخن نمي گويم تا پدرم پيامبر را ملاقات كنم و آنچه كرده ايد به او خبر دهم و او درباره ي شما حكم نمايد.

به خدا قسم، در هر نمازي كه بخوانم بر شما نفرين مي كنم».

تعجب فاطمه (س) از عيادت آتش زنندگان خانه اش

سپس فرمود:

اي ابوبكر، عجيب است كه امروز با حال امن وارد خانه ي ما مي شوي (549) و اين زماني است كه مردم را بر ما مسلط كرده اي؟

بيرون رو كه به خدا قسم كلمه اي با تو سخن نخواهم گفت تا خدا و رسولش را ملاقات كنم و به آنان شكايت نمايم.

در اينجا بود كه ابوبكر صداي واي و ويل بلند كرد و اظهار ناراحتي شديد نمود. عمر گفت:

«اي خليفه ي پيامبر، به خاطر گفته ي يك زن اين گونه منقلب مي شوي و جزع و فزع مي نمايي»؟! و آنگاه برخاستند و بدون نتيجه بيرون آمدند و آرزو كردند كه اي كاش نيامده بودند تا فاطمه (س) اين چنين صريح و قاطع نارضايتي و غضب خود را نسبت به آنان اعلام نمي كرد.

اسرار پيگيري اهل بيت در مسئله فدك

در مقابل نيتهايي كه غاصبين براي غصب فدك داشتند، اميرالمؤمنين و حضرت زهرا (ع) اهدافي متقابل به اضافه ي مقاصد مقدس ديگري در نظر داشتند كه آنگونه برخورد كردند و استقامت نمودند.

در بين اين اهداف فقط يكي به خود اهل بيت (ع) مربوط مي شد و بقيه مقابله با دشمنان دين به صور مختلف بود تا از اجراي اهداف خود عاجز شوند.

دفاع از عصمت اهل بيت (ع)

آنچه به اهل بيت (ع) مربوط مي شد ايستادگي در مقابل خدشه دار شدن عظمت مقام عصمت بود.

در واقع غاصبين كه بدون محاكمه فدك را غصب كردند در درجه ي اول خواستند فاطمه (س) را در تصرف فدك ناحق جلوه دهند و در مرحله دوم كار خود را حق به جانب نشان دهند و در مرحله ي سوم طلبكار هم باشند كه اصلاً از روز اول چرا فاطمه (س) خودش فدك را تقديم نكرده است!!!

آنچه به عنوان استدلالها و اتمام حجتها در مقابل غاصبين انجام گرفت كه مجموعه اي از آيات قرآن و كلمات پيامبر (ص) و عرفيات مسلم اجتماعي و اخلاقي است، براي آن بود كه اگر سكوت مي كردند آينده ي تاريخ چنين قضاوت مي كرد كه نكند فاطمه (س) هم به ناحق آن را در تصرف داشته كه وقتي از او گرفتند هيچ نگفت؟!

به خصوص آنكه دشمن در پي سوژه اي بود كه اين جهت را براي اهل بيت (ع) ثابت كند.

لذا قبل از هر دليلي، واضح ترين جهت در اقدام و استقامت آن دو معصوم در مسئله، اثبات حقانيت خود و پيشگيري از اهداف خبيث غاصب بود تا قداست مقام عصمت به هيچ عنوان زير سؤال نرود و براي هميشه تاريخ بدانند كه اموال دنيا - به هر بزرگي كه باشد - كوچكتر از

آن است كه مقام شامخ معصوم را پايين بياورد.

درجه ي رفيع عصمت كه به عرش مي سايد و از جانب خداوند است به معناي صاحب اختيار كل جهان است و تصرف در تكوين و تشريع مطرح است.

اين مقام را كجا كه سبك مغزاني در صدد نسبتهاي پيش پا افتاده اي باشند كه از دهان و شكم تجاوز نمي كند؟!

با در نظر گرفتن اين جهت اصلي كه به خود اهل بيت (ع) مربوط مي شد مي پردازيم به جهاتي كه مربوط به دشمن بود و بايد انجام مي شد.

معرفي مبغضين و اذيت كنندگان فاطمه (س)

غاصبين و مردم واقعاً در پي قطعه زميني به نام فدك نبودند، چرا كه زمين براي غصب كردن بسيار بود و لزومي نداشت از ميان آن همه باغهاي حجاز كه در چهار سوي مدينه بود فقط سراغ فدك بيايند.

اين اقدام ناجوانمردانه، فقط عيار حب و بغض را روشن كرد. وقتي گرفتن ملك فاطمه (س) مطرح شد، بسياري از دلها از خوشحالي تپيدن گرفتند و قرار از كف دادند. آنگاه كه فهميدند حضرت زهرا (س) از اين اقدام به شدت منزجر شده است بيشتر شتاب گرفتند و بغض خود را ظاهر كردند. آنگاه كه اذيت دختر پيامبر (ص) به ميان آمد جمعيت بيشتري جمع شدند و آنگاه كه جسارتي عظيم به فاطمه (س) صورت گرفت كسي لب باز نكرد.

اين زمينه محك خوبي براي باز كردن سفره ي دلها بود تا معلوم شود مسئله بر سر قطعه زميني نيست، بلكه اين بغضهاي نهفته با خاندان پيامبر (ص) است كه چنين بروز كرده است.

اميرالمؤمنين و حضرت زهرا (ع) هم با مقاومتشان خواستند هرچه بيشتر اين باطن نهفته ي غاصبين و طرفدارانشان را روشن كنند. هرچه استقامت بيشتر مي شد بغض و

اذيت اوج مي گرفت و نشان مي داد كه چند نفر در محبت فاطمه (س) باقي مانده اند، چند نفر با دشمن او دشمن اند و چند نفر دشمن او و طرفدار دشمن اويند و آماده اند تا كينه هاي كهنه را خالي كنند.

اين بهترين نتيجه اي بود كه مي توانست براي نسلهاي آينده روزنه اي براي تحليل صحيح وقايع باشد و چنين هم شد. امروز همه مي دانند كه دوست فاطمه (س) فدك او را غصب نمي كند و قلب او را نمي آزارد و گريه ي او را بلند نمي كند و در كوچه او را مورد جسارت قرار نمي دهد و براي قطعه زميني اين همه دختر پيامبر (ص) را به مسجد و محاكمه نمي كشاند. اكنون كه دشمن زهرا (س) شناخته شد عضويت در هر دو جبهه اختياري است.

اينكه فاطمه (س) به دشمنان خود اعلام كرد:

«حتي يك كلمه با شما سخن نخواهم گفت تا نزد پيامبر (ص) بروم و شكايت شما را نزد او ببرم» تا آخر روزگار خط فاطمه (س) را براي شيعيان و طرفدارانش روشن كرد.

اعتراض و معرفي بدعت گذاران جاهل

از اهدافي كه بر عهده ي رهبران دين است معرفي بدعت گذاران و تبيين روش آنان است تا مردم گمراه نشوند. اين بيان بايد طوري صاحبان بدعت را معرفي كند كه هم ترفندهاي آنان شناخته شود و هم براي آيندگان راه روشني ارائه شده باشد.

اميرالمؤمنين و حضرت زهرا (ع) در چندين مرحله اتمام حجت - كه شرح آن خواهد آمد - به خوبي مشت بدعت گذار را باز كردند كه هم با قرآن ضديت مي نمايد و هم گفته هاي پيامبر (ص) را زير پا مي گذارد و هم به آساني به پيامبر (ص) دروغ و افترا مي بندد و هم به ساده ترين مباني

قضاوت جاهل است و نمي داند از كه شاهد بخواهد و از چه كسي قَسَم طلب كند و هم جهل مطلقي نسبت به همه ي جوانب ديگر بر مغز او حاكم است كه حتي قادر نيست باطل خود را نيك جلوه دهد!

پس از احتجاجات اميرالمؤمنين و حضرت زهرا (ع)، ابوبكر و عمر طوري خلع سلاح شده بودند كه رسماً گفتند:

«ما قادر به مخاصمه با شما نيستيم و جواب شما را نمي توانيم بدهيم، ولي بايد (به زور!) آنچه ما مي گوئيم انجام شود».

وقتي اين اقرار را نمودند حقيقت تمام عيار جلوه كرد و بدعت گذار به خوبي معرفي شد و هدف حاصل گرديد.

اثبات ضديت غاصبين فدك با دين خدا

فدك سبب خوبي شد براي معرفي باطن و خميره ي اصلي غاصبين تا پايه ي كار بر همه روشن باشد.

هدف اصلي غاصب، محو اثر دين و طبعاً محو حافظين دين از صفحه ي اجتماع و محو آثار و يادگارهاي يادآور دين و پيامبر (ص) بود تا راه براي بازگشت سريع به جاهليت باز باشد. وقتي مدافع دين نبود و آنگاه كه دين در اجتماع كم رنگ شد و آنچه يادآور و احيا كننده ي دين در اذهان است از انظار مردم پاك شد، به راحتي مي توان مردم را به جاهليت سوق داد و بدعتها را به جاي خالي دين جايگزين كرد. بدعتها چيزي جز همان مباني جاهلي و اخلاق جاهليت نيستند.

در مسئله ي فدك كه در ظاهر به عنوان غصب يك ملك شخصي بروز كرده بود، اميرالمؤمنين و حضرت زهرا (ع) سعي وافري نمودند تا اين حقيقت را به مردم برسانند كه در سايه ي اين مسئله ضربه هاي سهمگيني بر پيكر دين وارد مي شود و اين مقدمه اي براي گامهاي بعدي خواهد بود.

مقابله با استناد كارها به اجتماع و اتفاق مردم

در دين خدا حكم و امر از آن خدا و نمايندگان اوست. مردم به عنوان مجموعه ي محترمي به نام اجتماع و جامعه مطرح هستند، ولي قدرت تشخيص حقايق و حكمتها در حد عقل ضعيف بشر نيست و در اين مورد انسانها بارها و بارها امتحان داده اند و خود نتيجه ي خسران آن را گرفته اند.

ابوبكر و عمر در چنين اقدام جسورانه، مستمسكي به عنوان اتفاق مردم را به ميان آورده بودند، كه حضرت در چند جبهه با آن مقابله كرد و در پايان خودِ اجماع كنندگان را مورد خطاب قرارداد كه بر فرض قبول اتفاق، چه حق داريد كه بر سر

باطل اتفاق كنيد و چه كسي اين اجازه را به شما داده است؟

اگر همه ي مردم روي زمين هم بر باطل اتفاق كنند به خدا ضرري نمي رسانند و حقيقت تغيير نخواهد كرد.

اضافه بر آنكه سوءاستفاده ي غاصبين از حال رواني مردم و در نظر گرفتن سوابق آنان و استفاده از ترفندهاي اخلاقي و ارائه ي مظاهر تقوا و حاكم كردن زور در اجتماع براي حصول اجماع، همه باعث بوجود آمدن اين حالت خاص شده بود و با اين اقدام حضرت همه ي اين ترفندها برملا شد.

شكستن قدرت ظالم و مقابله با زور

نكته ي جالبي كه فطرتاً براي هر بشري قابل درك است مقابله با ستم و اعلام نفرت از آن است.

اگر فدك را ضمن يك خواهش و تقاضا از حضرت مطالبه مي كردند شايد شكل مسئله فرق مي كرد. اگر لااقل مجلس محاكمه اي تشكيل مي دادند باز صورت كار تغيير مي كرد.

اينكه براي تصرف ملكي كه تحت تصرف كسي است بدون طي مراحل قانوني و محاكمه و شنيدن دليل مدعي و مدعي عليه، با استفاده از زور مأموراني بروند و نماينده ي حضرت زهرا (س) را از فدك بيرون كنند، حاكي از حكومت قلدري و آغاز هرج و مرج در اجتماع است.

براي آنكه مردم بدانند اگر ابوبكر به خيال خود سخن حقي هم دارد بايد به شكل قانوني مطرح كند و پس از استماع سخن طرفين وقتي حكم صادر شد عمل نمايد، اين اقدامات حضرت زهرا (س) از نظر قوانين قضاوت بين المللي نيز آنان را محكوم كرد و هر بشري با هر آئين و مذهبي مي تواند درباره ي مسئله ي فدك قضاوت كند و ببيند كه ساده ترين مسئله ي قضائي درباره ي آن رعايت نشده است!

گرفتن قدرت مالي از غاصبين

مسئوليت كمك به ظالم از مسايلي است كه خداوند بر سر آن مردم را مؤاخذه مي نمايد، چرا كه كوچكترين ياري و اعانت به ظالم شركت در ظلم اوست.

سكوت در مقابل غصب فدك يك وجهه اش كمك كلان مالي به غاصبين بود كه از طريقي به نام اسلام با مسلمانان مي جنگيدند و از سوي ديگر پايه هاي حكومت خود را محكم مي كردند و از سويي بازكردن راه براي ادامه بدعت گذاريها بود.

لذا مقابله ي حضرت، براي بيرون آوردن اين اعانه ي مالي از دست حاكم غاصب بود تا سالهاي سال انحرافاتي كه پيش خواهد آمد

از اين تقويت روزهاي اول سرچشمه نگرفته باشد. اگر چه اين مقابله ي حضرت در ظاهر اثري نبخشيد ولي صاحب اموال آخرين تلاش خود را براي بيرون آوردن آن از چنگ غاصب نمود و در پيشگاه الهي معذوريت خود را ثابت كرد.

در دست داشتن شرايط مالي مناسب براي اهل بيت (ع)

وقتي كسي مالي را غصب مي كند اكثراً مردم مالك را فراموش مي كنند و فقط در صدد آنند كه آيا متصرف جديد كار درستي كرد يا نه؟

در حالي كه هر كس براي احياي حقوق خويش قيام كند به طبيعي ترين حق خود اقدام كرده و هيچ خجالت و ملامتي هم ندارد.

اگر ما بگوئيم كسي اموال حضرت زهرا (س) را به سرقت برده بود و حضرت براي بازگرداندن آن اقدام فرمودند اين به معناي دنياطلبي است؟!

آيا اشخاصي كه به دنيا اعتنا ندارند بايد گرسنه بمانند و دنياپرستان هر گونه كه مايلند به چپاول بپردازند؟

حضرت زهرا (س) مي فرمايد:

«اين ملكي بود كه برايم عزيز بود چرا كه از جانب خداوند و بدست پيامبرش (ص) عطا شده بود و اين را براي فرزندانم نگاه داشته بودم كه آنان به مردم محتاج نباشند».

آيا دفاع از چنين جنبه ي اقتصادي زندگي آن هم در مقابل كسي كه آنرا به زور گرفته، مشكلي دارد؟ و اصلاً جاي سؤال و اشكال است؟

گذشته از اينكه تا آن روز اين اموال به مصرف فقرا مي رسيد و دلهايي شاد مي شد كه اكنون بايد با دست خالي از درِ خانه ي فاطمه (س) بازگردند!

حضرت زهرا (س) اين اموال را در مصارفي خاص مصرف مي كرد و اينك بايد ببيند در ضد آنچه خود مايل به صرف آن است خرج مي شود و او همچنان قادر بر دفاع از اموال خود نيست. آيا

دفاع براي چنين ثروت حلالي از ساده ترين اقدامات هر بشر و هر مسلمان نيست؟

از همه جالب تر اينكه مسئله بر سر مبلغي اندك نبوده كه هر كس از فاصله دور با خطاب و عتاب بگويد اين ارزشي ندارد، گذشت كنيد! چطور مصرف آن براي غاصبين شيرين است و فقط بايد به كام فاطمه (س) تلخ شود؟

تا اينجا سعي شد اسراري كه عيناً از كلام شخص اميرالمؤمنين و حضرت زهرا (ع) استفاده شده ارائه گردد و مسلماً جهاتي هست كه زمينه ي اجتماعي براي بيان آنها

آماده نبوده است.

به اميد آن روز كه با ظهور حضرت بقيه اللَّه الاعظم (عج) و محاكمه ي غاصبين به دست اللهي آن امام حاضر، حقايق و نهفته هاي ديگري از فدك بر ما فاش شود.

منابع ماجراي غصب فدك
كتب شيعه

1 - اثبات الهداه، ج 2، ص 116.

2 - الاحتجاج، ج 1، ص 127، 131.

3 - احقاق الحق:

ج 3، ص 549.

ج 10، ص 296.

ج 12، ص 340.

ج 14، ص 575.

ج 19، ص 163.

ج 25، ص 506، 531.

ج 33، ص 253، 350.

4 - الاختصاص، ص 178.

5 - اعلام الدين، ص 182.

6 - اعلام الوري، ص 100.

7 - امالي طوسي، ج 2، ص 294.

8 - امالي مفيد، ص 125.

9 - الايضاح، ص 256.

10 - بحارالانوار، ج 9، 10، 21، 29، 31، 43، 48.

11 - البرهان:

ج 1، ص 367.

ج 2، ص 414 - 415، 416.

ج 3، ص 263، 264، 265.

12 - تاويل الآيات الظاهره، ج 1، ص 435.

13 - التبيان:

ج 6، ص 268.

ج 8، ص 253.

14 - تفسير ابوالفتوح رازي، ج 3، ص 349.

15 - تفسير عياشي، ج 1، ص 255.

ج 2، ص 281، 287، 288.

16 - تفسير فرات، ص 239، 322، 333،

473.

17 - تفسير قمي، ص 380، 500، 645.

18 - تلخيص الشافي، ج 3، ص 121، 131.

19 - الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 112.

20 - الخصال، ص 173.

21 - الدر النظيم في مناقب الائمه اللهاميم، ص 465 - 480.

22 - دلائل الامامه، ص 31.

23 – سعد السعود، ص 101.

24 - الصراط المستقيم، ج 2، ص 291.

25 - الطرائف، ص 251، 252، 236.

26 - علل الشرائع، ج 1، ص 154، 155، 190.

27 - العمده، ص 390.

28 - عيون اخبار الرضا (ع)، ج 1، ص 233.

ج 2 ص 185.

29 - غايه المرام، ص 323.

30 - فدك، ص 166.

31 - الفصول المختاره، ج 2، ص 106، 111.

32 - قرب الاسناد، ص 99.

33 - قصص الانبياء، ص 348.

34 - كافي، ج 1، ص 543.

35 - كتاب سليم، ج 2، ص 862.

36 - كشف الغمه، ج 1، ص 476، 477، 478، 494.

ج 2 ص 476، 477.

37 - كشف المحجه، ص 124.

38 - كنزالفوائد، ص 52.

39 - اللمعه البيضاء، ص 382.

40 - مجمع البيان، ج 6، ص 411.

41 - المحجه البيضاء، ج 1، ص 63.

42 - مصباح الانوار، ص 245 - 247.

43 - المناقب (ابن شهر آشوب):

ج 1، ص 123.

ج 2 ص 50.

ج 3 ص 435.

ج 4 ص 320.

44 - نزهه الناظره، ص 55.

45 - نورالثقلين:

ج 1، ص 374.

ج 3 ص 153 - 156.

ج 6 ص 186 - 189.

46 - نهج البلاغه، ص 52، 417.

47 - الهدايه، ص 405.

كتب عامه

1 - اتمام الوفاء في سيره الخلفاء (باحوري)، ص 15.

2 - الاحسان به ترتيب صحيح بن حبان، ج 7، ص 156.

3 - اصهار رسول الله (ص)، ص 68.

4 - اعلام النساء، ج

3، ص 1208، 1211، 1214.

5 - الامامه و السياسه، ج 1، ص 13.

6 - ايثار االنصاف في آثار الخلاف، ص 340.

7 - بلاغات النساء، ص 12 - 14.

8 - تاريخ ابن كثير، ج 9، ص 200.

9 - تاريخ الاحمدي، ص 84، 130، 131، 132، 344.

10 - تاريخ الخلفاء (سيوطي)، ص 154.

11 - تاريخ طبري، ج 3، ص 208.

12 - تاريخ يعقوبي:

ج 2، ص 117.

ج 3 ص 48.

13 - تذكره الخواص، ص 137، 359.

14 - تذهيب التهذيب (ذهبي):

ج 3، ص 82.

ج 12 ص 48.

15 - تراجم سيدات بيت النبوه، ص 623.

16 - التعاليق علي كتاب الوقوف (ليثي)، ص 94.

17 - جامع الاحاديث:

ج 1، ص 18.

ج 4، ص 63.

ج 5 ص 340.

18 - الجرح و التعديل (ابوحاتم)، ج 1، ص 257.

19 - جمهره رسائل العرب، ج 3، ص 510.

20 - جواهر المطالب، ج 12، ص 340.

21 - حليه الابرار، ج 2، ص 652.

22 - حياه الصحابه (كاندهلوي)، ج 2، ص 519.

23 - الدر المنثور، ج 4، ص 177.

24 - الرقابه الماليه، ص 288.

25 - روح المعاني، ج 15، ص 58.

26 - السقيفه و فدك، ص 98، 103، 107، 114، 115.

27 - سنن البيهقي، ج 6، ص 301.

28 - سنن ابي داوود: ج 2، ص 129.

ج 3 ص 144.

29 - سيدات النساء اهل الجنه، ص 148، 150.

30 - السيره الحلبيه، ج 3، ص 363.

31 - شرح معاني الآثار، ج 2، ص 4.

32 - شرح نهج البلاغه (ابن ابي الحديد): ج 1، ص 73.

ج 4 ص 103.

ج 16 ص 213، 214، 216، 219، 230، 231، 232، 274، 278.

33 - شواهد التنزيل: ج 1، ص 338.

34 - صحيح بخاري، ج

5، ص 177.

35 - صحيح مسلم:

ج 3، ص 1381،

ج 4 ص 96.

36 - طبقات ابن سعد، ج 2، ص 318.

37 - العبقريات الاسلاميه، ج 2، ص 318.

38 - العقد الفريد، ج 2، ص 323.

39 - عمده الاخبار، ج 25، ص 531.

40 - فتوح البلدان، ص 39، 41، 46.

41 - فهارس البخاري، ص 276.

42 - الكامل في الرجال، ج 5، ص 1835.

43 - لسان العرب، ج 10، ص 473.

44 - مجمع الزوائد، ج 7، ص 49.

45 - مسند ابن حنبل، ج 1، ص 9، 10، 13.

46 - مسند ابي يعلي، ج 2، ص 334، 534.

47 - مسند فاطمه (س) (سيوطي)، ص 13، 27.

48 - المطالب العاليه، ج 3، ص 367.

49 - مطالب السئوال، ص 59.

50 - معارج النبوه، ج 1، ص 227.

51 - معجم البلدان، ج 6، ص 344.

52 - الوقوف علي ما في صحيح مسلم من الموقوف، ص 94.

53 - ينابيع الموده، ص 119.

خطبه فدكيه حضرت زهرا (س) در مسجد

روي انّه لمّا أجمع أبوبكر و عمر علي منع فاطمه (س) فدكاً و بلغها ذلك، لاثت خمارها علي رأسها و اشتملت بجلبابها و أقبلت في لمّه من حفدتها و نساء قومها، تطأ ذيولها، ما تخرم مشيتها مشية رسول اللَّه (ص) حتّي دخلت علي ابي بكر و هو في حشد من المهاجرين و الانصار و غير هم، فنيطت دونها ملاءه فجلست، ثم أنّت أنّه أجهش القوم لها بالبكاء، فارتجّ المجلس، ثم أمهلت هنيئه.

حتّي اذا سكن نشيج القوم و هدأت فورتهم، افتتحت الكلام بحمداللَّه و الثناء عليه و الصلاه علي رسوله، فعاد القوم في بكائهم، فلمّا أمسكوا عادت في كلامها فقالت (س):

الحمد للَّه عَلي ما اَنْعَمَ و لَهُ الشُّكْرُ عَلي ما اَلْهَمَ و الثَّناءُ

بِما قَدَّمَ، مِنْ عُمُومِ نِعَمٍ اِبْتَدَاَها و سُبُوغِ الاءٍ اَسْداها و تَمامِ مِنَنٍ اَوْلاها، جَمَّ عَنِ الْاِحْصاءِ عَدَدُها و نَأي عَنِ الْجَزاءِ اَمَدُها و تَفاوَتَ عَنِ الْاِدْراكِ اَبَدُها و نَدَبَهُمْ لاِسْتِزادَتِها بِالشُّكْرِ لاِتِّصالِها و اسْتَحْمَدَ اِلَي الْخَلائِقِ بِاِجْزالِها و ثَني بِالنَّدْبِ اِلي اَمْثالِها.

خطبه آن حضرت بعد از غصب فدك

روايت شده:

هنگامي كه ابوبكر و عمر تصميم گرفتند فدك را از حضرت فاطمه (س) بگيرند و اين خبر به ايشان رسيد، لباس به تن كرده و چادر بر سر نهاد و با گروهي از زنان فاميل و خدمتكاران خود به سوي مسجد روانه شد، در حالي كه چادرش به زمين كشيده مي شد و راه رفتن او همانند راه رفتن پيامبر خدا بود، بر ابوبكر كه در ميان عده اي از مهاجرين و انصار و غير آنان نشسته بود وارد شد، در اين هنگام بين او و ديگران پرده اي آويختند، آنگاه ناله اي جانسوز از دل برآورد كه همه مردم گريه افتادند و مجلس و مسجد به سختي به جنبش درآمد.

سپس لحظه اي سكوت كرد تا همهمه مردم خاموش و گريه آنان ساكت شد و جوش و خروش ايشان آرام يافت، آنگاه كلامش را با حمد و ثناي الهي آغاز فرمود و درود بر رسول خدا (ص) فرستاد، در اينجا دوباره صداي گريه مردم برخاست، وقتي سكوت برقرار شد، كلام خويش را دنبال كرد و فرمود:

حمد و سپاس خداي را برآنچه ارزاني داشت و شكر او را در آنچه الهام فرمود و ثنا و شكر بر او بر آنچه پيش فرستاد، از نعمتهاي فراواني كه خلق فرمود و عطاياي گسترده اي كه اعطا كرد و منّتهاي بي شماري كه ارزاني داشت، كه شمارش از شمردن آنها عاجز و

نهايت آن از پاداش فراتر و دامنه آن تا ابد از ادراك دورتر است و مردمان را فراخواند، تا با شكرگذاري آنها نعمتها را زياده گرداند و با گستردگي آنها مردم را به سپاسگزاري خود متوجّه ساخت و با دعوت نمودن به اين نعمتها آنها را دو چندان كرد.

وَ اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ، كَلِمَهٌ جَعَلَ الْاِخْلاصَ تَأْويلَها و ضَمَّنَ الْقُلُوبَ مَوْصُولَها و اَنارَ فِي التَّفَكُّرِ مَعْقُولَها، الْمُمْتَنِعُ عَنِ الْاَبْصارِ رُؤْيَتُهُ و مِنَ الْاَلْسُنِ صِفَتُهُ و مِنَ الْاَوْهامِ كَيْفِيَّتُهُ.

اِبْتَدَعَ الْاَشْياءَ لا مِنْ شَيْ ءٍ كانَ قَبْلَها و اَنْشَاَها بِلاَاحْتِذاءِ اَمْثِلَةٍ اِمْتَثَلَها، كَوَّنَها بِقُدْرَتِهِ وَ ذَرَأَها بِمَشِيَّتِهِ، مِنْ غَيْرِ حاجَهٍ مِنْهُ اِلي تَكْوينِها و لا فائِدَهٍ لَهُ في تَصْويرِها، اِلاَّ تَثْبيتاً لِحِكْمَتِهِ وَ تَنْبيهاً عَلي طاعَتِهِ و اِظْهاراً لِقُدْرَتِهِ وَ تَعَبُّداً لِبَرِيَّتِهِ و اِعْزازاً لِدَعْوَتِهِ، ثُمَّ جَعَلَ الثَّوابَ عَلي طاعَتِهِ و وَضَعَ الْعِقابَ عَلي مَعْصِيَتِهِ، ذِيادَهً لِعِبادِهِ مِنْ نِقْمَتِهِ وَ حِياشَهً لَهُمْ اِلي جَنَّتِهِ.

وَ اَشْهَدُ اَنَّ ابي مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، اِخْتارَهُ قَبْلَ اَنْ اَرْسَلَهُ و سَمَّاهُ قَبْلَ اَنْ اِجْتَباهُ و اصْطَفاهُ قَبْلَ اَنْ اِبْتَعَثَهُ، اِذ الْخَلائِقُ بِالْغَيْبِ مَكْنُونَهٌ و بِسَتْرِ الْاَهاويلِ مَصُونَهٌ و بِنِهايَهِ الْعَدَمِ مَقْرُونَهٌ، عِلْماً مِنَ اللَّهِ تَعالي بِمائِلِ الْاُمُورِ و اِحاطَهٌ بِحَوادِثِ الدُّهُورِ و مَعْرِفَهً بِمَواقِعِ الْاُمُورِ.

و گواهي مي دهم كه معبودي جز خداوند نيست و شريكي ندارد، كه اين امر بزرگي است كه اخلاص را تأويل آن و قلوب را متضمّن وصل آن ساخت و در پيشگاه تفكر و انديشه شناخت آن را آسان نمود، خداوندي كه چشم ها از ديدنش بازمانده و زبانها از وصفش ناتوان و اوهام و خيالات از درك او عاجز مي باشند.

موجودات را خلق فرمود

بدون آنكه از ماده اي موجود شوند و آنها را پديد آورد بدون آنكه از قالبي تبعيّت كنند، آنها را به قدرت خويش ايجاد و به مشيّتش پديد آورد، بي آنكه در ساختن آنها نيازي داشته و در تصويرگري آنها فائده اي برايش وجود داشته باشد، جز تثبيت حكمتش و آگاهي بر طاعتش و اظهار قدرت خود و شناسائي راه عبوديت و گرامي داشت دعوتش، آنگاه بر طاعتش پاداش و بر معصيتش عقاب مقرر داشت، تا بندگانش را از نقمتش بازد ارد و آنان را سوي بهشتش رهنمون گردد.

و گواهي مي دهم كه پدرم محمّد (ص) بنده و فرستاده اوست، كه قبل از فرستاده شدن او را انتخاب و قبل از برگزيدن نام پيامبري بر او نهاد و قبل از مبعوث شدن او را برانگيخت، آن هنگام كه مخلوقات در حجاب غيبت بوده و در نهايت تاريكي ها به سر برده و در سر حد عدم و نيستي قرار داشتند، او را برانگيخت به خاطر علمش به عواقب كارها و احاطه اش به حوادث زمان و شناسائي كاملش به وقوع مقدّرات.

اِبْتَعَثَهُ اللَّهُ اِتْماماً لِاَمْرِهِ و عَزيمَهً عَلي اِمْضاءِ حُكْمِهِ و اِنْفاذاً لِمَقاديرِ رَحْمَتِهِ، فَرَأَي الْاُمَمَ فِرَقاً في اَدْيانِها، عُكَّفاً عَلي نيرانِها، عابِدَهً لِاَوْثانِها، مُنْكِرَهً لِلَّهِ مَعَ عِرْفانِها.

فَاَنارَ اللَّهُ بِاَبي مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ و الِهِ ظُلَمَها و كَشَفَ عَنِ الْقُلُوبِ بُهَمَها و جَلي عَنِ الْاَبْصارِ غُمَمَها و قامَ فِي النَّاسِ بِالْهِدايَهِ، فَاَنْقَذَهُمْ مِنَ الْغِوايَهِ و بَصَّرَهُمْ مِنَ الْعِمايَهِ و هَداهُمْ اِلَي الدّينِ الْقَويمِ و دَعاهُمْ اِلَي الطَّريقِ الْمُسْتَقيمِ.

ثُمَّ قَبَضَهُ اللَّهُ اِلَيْهِ قَبْضَ رَأْفَهٍ وَ اخْتِيارٍ و رَغْبَهٍ وَ ايثارٍ، فَمُحَمَّدٌ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ و الِهِ مِنْ تَعَبِ هذِهِ الدَّارِ في راحَهٍ، قَدْ

حُفَّ بِالْمَلائِكَهِ الْاَبْرارِ وَ رِضْوانِ الرَّبِّ الْغَفَّارِ و مُجاوَرَهِ الْمَلِكِ الْجَبَّارِ، صَلَّي اللَّهُ عَلي أَبي نَبِيِّهِ وَ اَمينِهِ وَ خِيَرَتِهِ مِنَ الْخَلْقِ وَ صَفِيِّهِ و السَّلامُ عَلَيْهِ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ.

ثم التفت الي اهل المجلس و قالت:

اَنْتُمْ عِبادَ اللَّهِ نُصُبُ اَمْرِهِ وَ نَهْيِهِ و حَمَلَهُ دينِهِ وَ وَحْيِهِ و اُمَناءُ اللَّهِ عَلي اَنْفُسِكُمْ و بُلَغاؤُهُ اِلَي الْاُمَمِ، زَعيمُ حَقٍّ لَهُ فيكُمْ،

او را برانگيخت تا امرش را كامل و حكم قطعي اش را امضا و مقدّراتش را اجرا نمايد و آن حضرت امّتها را ديد كه در آئينهاي مختلفي قرار داشته و در پيشگاه آتشهاي افروخته معتكف و بت هاي تراشيده شده را پرستنده و خداوندي كه شناخت آن در فطرتشان قرار دارد را منكرند.

پس خداي بزرگ به وسيله پدرم محمد (ص) تاريكي هاي آن را روشن و مشكلات قلبها را برطرف و موانع رؤيت ديده ها را از ميان برداشت و با هدايت در ميان مردم قيام كرده و آنان را از گمراهي رهانيد و بينايشان كرده، ايشان را به دين استوار و محكم رهنمون شد و به راه راست دعوت نمود.

تا هنگامي كه خداوند او را به سوي خود فراخواند، فرا خواندني از روي مهرباني و آزادي و رغبت و ميل، پس آن حضرت از رنج اين دنيا در آسايش بوده و فرشتگان نيكوكار در گرداگرد او قرار داشته و خشنودي پروردگار آمرزنده او را فراگرفته و در جوار رحمت او قرار دارد، پس درود خدا بر پدرم، پيامبر و امينش و بهترين خلق و برگزيده اش باد و سلام و رحمت و بركات الهي براو باد.

آنگاه حضرت فاطمه (س) رو به مردم كرده و فرمود:

شما اي بندگان

خدا پرچمداران امر و نهي او و حاملان دين و وحي او و امينهاي خدا بر يكديگر و مبلّغان او به سوي امّتهايي هستند، او زمامدار حق در ميان شما بوده.

وَ عَهْدٍ قَدَّمَهُ اِلَيْكُمْ و بَقِيَّةٍ اِسْتَخْلَفَها عَلَيْكُمْ: كِتابُ اللَّهِ النَّاطِقُ وَ الْقُرْانُ الصَّادِقُ و النُّورُ السَّاطِعُ وَ الضِّياءُ اللاَّمِعُ، بَيِّنَهً بَصائِرُهُ، مُنْكَشِفَهًً سَرائِرُهُ، مُنْجَلِيَهً ظَواهِرُهُ، مُغْتَبِطَهً بِهِ اَشْياعُهُ، قائِداً اِلَي الرِّضْوانِ اِتِّباعُهُ، مُؤَدٍّ اِلَي النَّجاةِ اسْتِماعُهُ.

بِهِ تُنالُ حُجَجُ اللَّهِ الْمُنَوَّرَهُ و عَزائِمُهُ الْمُفَسَّرَهُُ و مَحارِمُهُ الْمُحَذَّرَهُُ و بَيِّناتُهُ الْجالِيَهُُ و بَراهينُهُ الْكافِيَهُُ و فَضائِلُهُ الْمَنْدُوبهُُ و رُخَصُهُ الْمَوْهُوبهُُ و شَرائِعُهُ الْمَكْتُوبَهُُ.

فَجَعَلَ اللَّهُ الْايمانَ تَطْهيراً لَكُمْ مِنَ الشِّرْكِ و الصَّلاهَ تَنْزيهاً لَكُمْ عَنِ الْكِبْرِ و الزَّكاهََ تَزْكِيَهً لِلنَّفْسِ وَ نِماءً فِي الرِّزْقِ و الصِّيامَ تَثْبيتاً لِلْاِخْلاصِ و الْحَجَّ تَشْييداً لِلدّينِ و الْعَدْلَ تَنْسيقاً لِلْقُلُوبِ و طاعَتَنا نِظاماً لِلْمِلَّهِِ و اِما مَتَنا اَماناً لِلْفُرْقَهِِ و الْجِهادَ عِزّاً لِلْاِسْلامِ و الصَّبْرَ مَعُونَهًِ عَلَي اسْتيجابِ الْاَجْرِ.

وَ الْاَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلِحَهًً لِلْعامَّهِِ و بِرَّ الْوالِدَيْنِ وِقايَهًً مِنَ السَّخَطِ و صِلَهََ الْاَرْحامِ مَنْساءً فِي الْعُمْرِ وَ مَنْماهًً لِلْعَدَدِ و الْقِصاصَ حِقْناً لِلدِّماءِ و الْوَفاءَ بِالنَّذْرِ تَعْريضاً لِلْمَغْفِرَهِِ و تَوْفِيَهََ الْمَكائيلِ وَ الْمَوازينِ تَغْييراً لِلْبَخْسِ.

و پيماني است كه از پيشاپيش به سوي شما فرستاده و باقيمانده اي است كه براي شما باقي گذارده و آن كتاب گوياي الهي و قرآن راستگو و نور فروزان و شعاع درخشان است، كه بيان و حجّتهاي آن روشن، اسرار باطني آن آشكار، ظواهر آن جلوه گر مي باشد، پيروان آن مورد غبطه جهانيان بوده و تبعيّت از او خشنودي الهي را باعث مي گردد و شنيدن آن راه نجات است.

به وسيله آن مي توان به حجّتهاي نوراني الهي و واجباتي كه

تفسير شده و محرّماتي كه از ارتكاب آن منع گرديده و نيز به گواهيهاي جلوه گرش و برهانهاي كافيش و فضائل پسنديده اش و رخصتهاي بخشيده شده اش و قوانين واجبش دست يافت.

پس خداي بزرگ ايمان را براي پاك كردن شما از شرك، نماز را براي پاك نمودن شما از تكبّر، زكات را براي تزكيه نفس و افزايش روزي، روزه را براي تثبيت اخلاص، حج را براي استحكام دين و عدالت ورزي را براي التيام قلبها، اطاعت ما خاندان را براي نظم يافتن ملتها، امامتمان را براي رهايي از تفرقه، جهاد را براي عزت اسلام و صبر را براي كمك در بدست آوردن پاداش قرار داد.

امر به معروف را براي مصلحت جامعه، نيكي به پدر و مادر را براي رهايي از غضب الهي، صله ارحام را براي طولاني شدن عمر و افزايش جمعيت، قصاص را وسيله حفظ خونها، وفاي به نذر را براي در معرض مغفرت الهي قرار گرفتن و دقت در كيل و وزن را براي رفع كم فروشي مقرر فرمود.

وَ النَّهْيَ عَنْ شُرْبِ الْخَمْرِ تَنْزيهاً عَنِ الرِّجْسِ و اجْتِنابَ الْقَذْفِ حِجاباً عَنِ اللَّعْنَهِِ و تَرْكَ السِّرْقَهِِ ايجاباً لِلْعِصْمَهِِ و حَرَّمَ اللَّهُ الشِّرْكَ اِخْلاصاً لَهُ بِالرُّبوُبِيَّهِِ.

فَاتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ و لا تَمُوتُنَّ اِلاَّ وَ اَنْتُمْ مُسْلِمُونَ و اَطيعُوا اللَّهَ فيما اَمَرَكُمْ بِهِ وَ نَهاكُمْ عَنْهُ، فَاِنَّهُ اِنَّما يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ.

ثم قالت:

اَيُّهَا النَّاسُ!

اِعْلَمُوا اَنّي فاطِمَهُُ وَ ابي مُحَمَّدٌ، اَقُولُ عَوْداً وَ بَدْءاً و لا اَقُولُ ما اَقُولُ غَلَطاً و لا اَفْعَلُ ما اَفْعَلُ شَطَطاً، لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُوفٌ رَحيمٌ.

فَاِنْ تَعْزُوهُ وَ تَعْرِفُوهُ تَجِدُوهُ اَبي دُونَ نِسائِكُمْ و اَخَا ابْنِ

عَمّي دُونَ رِجالِكُمْ و لَنِعْمَ الْمَعْزِيُّ اِلَيْهِ (ص).

فَبَلَّغَ الرِّسالَهََ صادِعاً بِالنَّذارَهِِ، مائِلاً عَنْ مَدْرَجَهِِ الْمُشْرِكينَ، ضارِباً ثَبَجَهُمْ، اخِذاً بِاَكْظامِهِمْ، داعِياً اِلي سَبيلِ رَبِّهِ بِالْحِكْمَهِِ و الْمَوْعِظَهِِ الْحَسَنَهِِ، يَجُفُّ الْاَصْنامَ وَ يَنْكُثُ الْهامَّ، حَتَّي انْهَزَمَ الْجَمْعُ وَ وَ لَّوُا الدُّبُرَ.

حَتَّي تَفَرََّي اللَّيْلُ عَنْ صُبْحِهِ و اَسْفَرَ الْحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ و نَطَقَ زَعيمُ الدّينِ و خَرَسَتْ شَقاشِقُ الشَّياطينِ و طاحَ وَ شيظُ النِّفاقِ و انْحَلَّتْ عُقَدُ الْكُفْرِ وَ الشَّقاقِ و فُهْتُمْ بِكَلِمَهِِ الْاِخْلاصِ في نَفَرٍ مِنَ الْبيضِ الْخِماصِ.

نهي از شرابخواري را براي پاكيزگي از زشتي، حرمت نسبت ناروا دادن را براي عدم دوري از رحمت الهي، ترك دزدي را براي پاكدامني قرار داد و شرك را حرام كرد تا در يگانه پرستي خالص شوند.

پس آنگونه كه شايسته است از خدا بترسيد و از دنيا نرويد جز آنكه مسلمان باشيد، خدا را در آنچه بدان امر كرده و از آن بازداشته اطاعت نمائيد، همانا كه فقط دانشمندان از خدا مي ترسند.

آنگاه فرمود:

اي مردم!

بدانيد كه من فاطمه و پدرم محمد (ص) است، آنچه ابتدا گويم در پايان نيز مي گويم، گفتارم غلط نبوده و ظلمي در آن نيست، پيامبري از ميان شما برانگيخته شد كه رنجهاي شما بر او گران آمده و دلسوز شما است و بر مؤمنان مهربان و عطوف است.

پس اگر او را بشناسيد مي دانيد كه او در ميان زنانتان پدر من بوده و در ميان مردانتان برادر پسر عموي من است، چه نيكو بزرگواري است آنكه من اين نسبت را به او دارم.

رسالت خود را با انذار انجام داد، از پرتگاه مشركان كناره گيري كرده، شمشير بر فرقشان نواخت، گلويشان را گرفته و با حكمت و پند و اندرز نيكو به

سوي پروردگارشان دعوت نمود، بتها را نابود ساخته و سران كينه توزان را مي شكند، تا جمعشان منهزم شده و از ميدان گريختند.

تا آنگاه كه صبح روشن از پرده شب برآمد و حق نقاب از چهره بركشيد، زمامدار دين به سخن درآمد و فرياد شيطانها خاموش گرديد، خار نفاق از سر راه برداشته شد و گره هاي كفر و تفرقه از هم گشوده گرديد و دهانهاي شما به كلمه اخلاص باز شد، در ميان گروهي كه سپيدرو و شكم به پشت چسبيده بودند.

وَ كُنْتُمْ عَلي شَفا حُفْرَهٍٍ مِنَ النَّارِ، مُذْقَهَ الشَّارِبِ و نُهْزَهََ الطَّامِعِ و قُبْسَهََ الْعِجْلانِ و مَوْطِي ءَ الْاَقْدامِ، تَشْرَبُونَ الطَّرْقَ و تَقْتاتُونَ الْقِدَّ، اَذِلَّهًً خاسِئينَ، تَخافُونَ اَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِكُمْ، فَاَنْقَذَكُمُ اللَّهُ تَبارَكَ وَ تَعالي بِمُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ بَعْدَ اللَّتَيَّا وَ الَّتي و بَعْدَ اَنْ مُنِيَ بِبُهَمِ الرِّجالِ و ذُؤْبانِ الْعَرَبِ و مَرَدَهِِ اَهْلِ الْكِتابِ.

كُلَّما اَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ اَطْفَأَهَا اللَّهُ، اَوْ نَجَمَ قَرْنُ الشَّيْطانِ، اَوْ فَغَرَتْ فاغِرَهُ مِنَ الْمُشْرِكينَ، قَذَفَ اَخاهُ في لَهَواتِها، فَلا يَنْكَفِي ءُ حَتَّي يَطَأَ جِناحَها بِأَخْمَصِهِ و يَخْمِدَ لَهَبَها بِسَيْفِهِ، مَكْدُوداً في ذاتِ اللَّهِ، مُجْتَهِداً في اَمْرِ اللَّهِ، قَريباً مِنْ رَسُولِ اللَّهِ، سَيِّداً في اَوْلِياءِ اللَّهِ، مُشَمِّراً ناصِحاً مُجِدّاً كادِحاً، لا تَأْخُذُهُ فِي اللَّهِ لَوْمَهََ لائِمٍ.

وَ اَنْتُمَ في رَفاهِيَّهٍٍ مِنَ الْعَيْشِ و ادِعُونَ فاكِهُونَ آمِنُونَ، تَتَرَبَّصُونَ بِنَا الدَّوائِرَ و تَتَوَكَّفُونَ الْاَخْبارَ و تَنْكُصُونَ عِنْدَ النِّزالِ و تَفِرُّونَ مِنَ الْقِتالِ.

و شما بر كناره پرتگاهي از آتش قرار داشته و مانند جرعه اي آب بوده و در معرض طمع طمّاعان قرار داشتيد، همچون آتش زنه اي بوديد كه بلافاصله خاموش مي گرديد، لگدكوب روندگان بوديد، از آبي مي نوشيديد كه شتران آن را آلوده كرده بودند و

از پوست درختان به عنوان غذا استفاده مي كرديد، خوار و مطرود بوديد، مي ترسيدند كه مردماني كه در اطراف شما بودند شما را بربايند، تا خداي تعالي بعد از چنين حالاتي شما را بدست آن حضرت نجات داد، بعد از آنكه از دست قدرتمندان و گرگهاي عرب و سركشان اهل كتاب ناراحتيها كشيديد.

هرگاه آتش جنگ برافروختند خداوند خاموشش نموده، يا هر هنگام كه شيطان سر برآورد يا اژدهائي از مشركين دهان باز كرد، پيامبر (ص) برادرش را در كام آن افكند و او تا زماني كه سر آنان را به زمين نمي كوفت و آتش آنها را به آب شمشيرش خاموش نمي كرد، باز نمي گشت، فرسوده از تلاش در راه خدا، كوشيده در امر او، نزديك به پيامبر خدا، سروري از اولياء الهي، دامن به كمر بسته، نصيحت گر، تلاشگر و كوشش كننده بود و در راه خدا از ملامت ملامت كننده نمي هراسيد. و اين در هنگامه اي بود كه شما در آسايش زندگي مي كرديد، در مهد امن متنعّم بوديد و در انتظار به سر مي برديد تا ناراحتي ها ما را در بر گيرد و گوش به زنگ اخبار بوديد و هنگام كارزار عقبگرد مي كرديد و به هنگام نبرد فرار مي نموديد.

فَلَمَّا اِختارَ اللَّهُ لِنَبِيِّهِ دارَ اَنْبِيائِهِ وَ مَأْوي اَصْفِيائِهِ، ظَهَرَ فيكُمْ حَسْكَهُ النِّفاقِ و سَمَلَ جِلْبابُ الدّينِ و نَطَقَ كاظِمُ الْغاوينَ و نَبَغَ خامِلُ الْاَقَلّينَ و هَدَرَ فَنيقُ الْمُبْطِلينَ، فَخَطَرَ في عَرَصاتِكُمْ و اَطْلَعَ الشَّيْطانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغْرَزِهِ، هاتِفاً بِكُمْ، فَأَلْفاكُمْ لِدَعْوَتِهِ مُسْتَجيبينَ و لِلْغِرَّهِِ فيهِ مُلاحِظينَ، ثُمَّ اسْتَنْهَضَكُمْ فَوَجَدَكُمْ خِفافاً و اَحْمَشَكُمْ فَاَلْفاكُمْ غِضاباً، فَوَسَمْتُمْ غَيْرَ اِبِلِكُمْ و وَرَدْتُمْ غَيْرَ مَشْرَبِكُمْ.

هذا و الْعَهْدُ قَريبٌ، و َالْكَلْمُ رَحيبٌ و الْجُرْحُ لَمَّا

يَنْدَمِلُ و الرَّسُولُ لَمَّا يُقْبَرُ، اِبْتِداراً زَعَمْتُمْ خَوْفَ الْفِتْنَهِِ، اَلا فِي الْفِتْنَهِِ سَقَطُوا و اِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحيطَهٌٌ بِالْكافِرينَ.

فَهَيْهاتَ مِنْكُمْ و كَيْفَ بِكُمْ و اَنَّي تُؤْفَكُونَ و كِتابُ اللَّهِ بَيْنَ اَظْهُرِكُمْ، اُمُورُهُ ظاهِرَهٌ و اَحْكامُهُ زاهِرَهٌٌ و اَعْلامُهُ باهِرَهٌ و زَواجِرُهُ لائِحَهٌ و اَوامِرُهُ واضِحَهٌ و قَدْ خَلَّفْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِكُمْ، أَرَغْبَهً عَنْهُ تُريدُونَ؟

اَمْ بِغَيْرِهِ تَحْكُمُونَ؟

بِئْسَ لِلظَّالمينَ بَدَلاً و مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْاِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ و هُوَ فِي الْاخِرَهِِ مِنَ الْخاسِرينِ.

و آنگاه كه خداوند براي پيامبرش (ص) خانه انبياء و آرامگاه اصفياء را برگزيد، علائم نفاق در شما ظاهر گشت و جامه دين كهنه و سكوت گمراهان شكسته و پست رُتبِگان با قدر و منزلت گرديده و شتر نازپرورده اهل باطل به صدا درآمد و به خانه هايتان آمد، شيطان سر خويش را از مخفيگاه خود بيرون آورد و شما را فراخواند، مشاهده كرد پاسخگوي دعوت او هستيد و براي فريب خوردن آماده ايد، آنگاه از شما خواست كه قيام كنيد و مشاهده كرد كه به آساني اين كار را انجام مي دهيد، شما را به غضب واداشت و ديد غضبناك هستيد، پس بر شتران ديگران نشان زديد و بر آبي كه سهم شما نبود وارد شديد.

اين در حالي بود كه زماني نگذشته بود و موضع شكاف زخم هنوز وسيع بود و جراحت التيام نيافته و پيامبر (ص) به قبر سپرده نشده بود، بهانه آورديد كه از فتنه مي هراسيد، آگاه باشيد كه در فتنه قرار گرفته ايد و به راستي جهنم كافران را احاطه نموده است.

اين كار از شما بعيد بود و چطور اين كار را كرديد، به كجا روي آورديد، در حالي كه كتاب خدا روياروي شماست، امورش

روشن و احكامش درخشان و علائم هدايتش ظاهر و محرّماتش هويدا و اوامرش واضح است، ولي آن را پشت سر انداختيد، آيا بي رغبتي به آن را خواهانيد؟ يا بغير قرآن حكم مي كنيد؟ كه اين براي ظالمان بدل بدي است و هر كس غير از اسلام ديني را جويا باشد از او پذيرفته نشده و در آخرت از زيانكاران خواهد بود.

ثُمَّ لَمْ تَلْبَثُوا اِلي رَيْثَ اَنْ تَسْكُنَ نَفْرَتَها و يَسْلَسَ قِيادَها، ثُمَّ اَخَذْتُمْ تُورُونَ وَ قْدَتَها و تُهَيِّجُونَ جَمْرَتَها و تَسْتَجيبُونَ لِهِتافِ الشَّيْطانِ الْغَوِيِّ و اِطْفاءِ اَنْوارِالدّينِ الْجَلِيِّ و اِهْمالِ سُنَنِ النَّبِيِّ الصَّفِيِّ، تُسِرُّونَ حَسْواً فِي ارْتِغاءٍ و تَمْشُونَ لِاَهْلِهِ وَ وَلَدِهِ فِي الْخَمَرِ وَ الضَّرَّاءِ و نَصْبِرُ مِنْكُمْ عَلي مِثْلِ حَزِّ الْمَدي و وَخْزِ السنان في الحشا.

وَ اَنْتُمُ الانَ تَزَْعُمُونَ اَنْ لا اِرْثَ لَنا أَفَحُكْمَ الْجاهِلِيَّهِِ تَبْغُونَ و مَنْ اَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَومٍ يُوقِنُونَ، أَفَلا تَعْلَمُونَ؟

بَلي، قَدْ تَجَلَّي لَكُمْ كَالشَّمْسِ الضَّاحِيَهِِ أَنّي اِبْنَتُهُ.

اَيُّهَا الْمُسْلِمُونَ!

أَاُغْلَبُ عَلي اِرْثي؟

يَابْنَ ابي قُحافَهََ!

اَفي كِتابِ اللَّهِ تَرِثُ اَباكَ وَ لا اَرِثُ اَبي؟

لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً فَرِيّاً، اَفَعَلي عَمْدٍ تَرَكْتُمْ كِتابَ اللَّهِ وَ نَبَذْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِكُمْ، إذْ يَقُولُ «وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ» وَ قالَ فيما اقْتَصَّ مِنْ خَبَرِ زَكَرِيَّا اِذْ قال:

«فَهَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً يَرِثُني وَ يَرِثُ مِنْ الِ يَعْقُوبَ» و قال:

«وَ اوُلُوا الْاَرْحامِ بَعْضُهُمْ اَوْلي بِبَعْضٍ في كِتابِ اللَّهِ»،

آنگاه آنقدر درنگ نكرديد كه اين دل رميده آرام گيرد و كشيدن آن سهل گردد، پس آتش گيره ها را افروخته تر كرده و به آتش دامن زديد تا آن را شعله ور سازيد و براي اجابت نداي شيطان و براي خاموش كردن انوار دين روشن خدا و از بين بردن سنن پيامبر برگزيده آماده بوديد، به بهانه

خوردن، كف شير را زير لب پنهان مي خوريد و براي خانواده و فرزندان او در پشت تپه ها و درختان كمين گرفته و راه مي رفتيد و ما بايد بر اين امور كه همچون خنجر برّان و فرورفتن نيزه در ميان شكم است، صبر كنيم.

و شما اكنون گمان مي بريد كه براي ما ارثي نيست، آيا خواهان حكم جاهليت هستيد؟

براي اهل يقين چه حكمي بالاتر از حكم خداوند است، آيا نمي دانيد؟ در حالي كه براي شما همانند آفتاب درخشان روشن است، كه من دختر او هستم!

اي مسلمانان!

آيا سزاوار است كه ارث پدرم را از من بگيرند، اي پسر ابي قحافه، آيا در كتاب خداست كه تو از پدرت ارث ببري و من از ارث پدرم محروم باشم. امر تازه و زشتي آوردي، آيا آگاهانه كتاب خدا را ترك كرده و پشت سر مي اندازيد، آيا قرآن نمي گويد «سليمان از داود ارث برد» و در مورد خبر زكريا آنگاه كه گفت:

«پروردگار مرا فرزندي عنايت فرما تا از من و خاندان يعقوب ارث برد» و فرمود:

«و خويشاوندان رحمي به يكديگر سزاوارتر از ديگرانند»؟

وَ قالَ «يُوصيكُمُ اللَّهُ في اَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْاُنْثَيَيْنِ» و قالَ «اِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّهََ لِلْوالِدَيْنِ و َالْاَقْرَبَيْنِ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَي الْمُتَّقينَ».

وَ زَعَمْتُمْ اَنْ لا حَظْوَهََ لي و لا اَرِثُ مِنْ اَبي و لا رَحِمَ بَيْنَنا، اَفَخَصَّكُمُ اللَّهُ بِايَهٍٍ اَخْرَجَ اَبي مِنْها؟

اَمْ هَلْ تَقُولُونَ:

اِنَّ اَهْلَ مِلَّتَيْنِ لا يَتَوارَثانِ؟

اَوَ لَسْتُ اَنَا وَ اَبي مِنْ اَهْلِ مِلَّهٍٍ واحِدَهٍٍ؟

اَمْ اَنْتُمْ اَعْلَمُ بِخُصُوصِ الْقُرْانِ وَ عُمُومِهِ مِنْ اَبي وَ ابْنِ عَمّي؟

فَدُونَكَها مَخْطُومَهًً مَرْحُولَهًً تَلْقاكَ يَوْمَ حَشْرِكَ.

فَنِعْمَ الْحَكَمُ اللَّهُ و الزَّعيمُ مُحَمَّدٌ و الْمَوْعِدُ الْقِيامَهُُ و عِنْدَ السَّاعَهِِ يَخْسِرُ الْمُبْطِلُونَ و لا يَنْفَعُكُمْ

اِذْ تَنْدِمُونَ و لِكُلِّ نَبَأٍ مُسْتَقَرٌّ و لَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتيهِ عَذابٌ يُخْزيهِ و يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقيمٌ.

و فرموده:

«خداي تعالي به شما درباره فرزندان سفارش مي كند كه بهره پسر دو برابر دختر است» و مي فرمايد:

«هنگامي كه مرگ يكي از شما فرارسد بر شما نوشته شده كه براي پدران و مادران و نزديكان وصيت كنيد و اين حكم حقّي است براي پرهيزگاران»؟

و شما گمان مي بريد كه مرا بهره اي نبوده و سهمي از ارث پدرم ندارم؟

آيا خداوند آيه اي به شما نازل كرده كه پدرم را از آن خارج ساخته؟

يا مي گوئيد:

اهل دو دين از يكديگر ارث نمي برند؟

آيا من و پدرم را از اهل يك دين نمي دانيد؟

و يا شما به عام و خاص قرآن از پدر و پسر عمويم آگاهتريد؟

اينك اين تو و اين شتر، شتري مهار زده و رحل نهاده شده، برگير و ببر، با تو در روز رستاخيز ملاقات خواهد كرد.

چه نيك داوري است خداوند و نيكو دادخواهي است پيامبر و چه نيكو وعده گاهي است قيامت؟! و در آن ساعت و آن روز اهل باطل زيان مي برند و پشيماني به شما سودي نمي رساند و براي هر خبري قرارگاهي است، پس خواهيد دانست كه عذاب خوار كننده بر سر چه كسي فرود خواهد آمد و عذاب جاودانه كه را شامل مي شود.

ثُمَّ رَمَت بِطَرَفِها نَحوَ الاَنصار.

فقالت:

يا مَعْشَرَ النَّقيبَهِِ وَ اَعْضادَ الْمِلَّهِِ وَ حَضَنَهََ الْاِسْلامِ! ما هذِهِ الْغَميزَهُُ في حَقّي وَ السِّنَهُ عَنْ ظُلامَتي؟

اَما كانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ اَبي يَقُولُ:

«اَلْمَرْءُ يُحْفَظُ في وُلْدِهِ»، سَرْعانَ ما اَحْدَثْتُمْ وَ عَجْلانَ ذا اِهالَةٍ و لَكُمْ طاقَةٌ بِما اُحاوِلُ و قُوَّةٌ عَلي ما اَطْلُبُ وَ اُزاوِلُ.

اَتَقُولُونَ ماتَ مُحَمَّدٌ؟

فَخَطْبٌ جَليلٌ اِسْتَوْسَعَ وَ

هْنُهُ، وَ اسْتَنْهَرَ فَتْقُهُ و انْفَتَقَ رَتْقُهُ و اُظْلِمَتِ الْاَرْضُ لِغَيْبَتِهِ و كُسِفَتِ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ انْتَثَرَتِ النُّجُومُ لِمُصيبَتِهِ و اَكْدَتِ الْامالُ و خَشَعَتِ الْجِبالُ و اُضيعَ الْحَريمُ و اُزيلَتِ الْحُرْمَهُُ عِنْدَ مَماتِهِ.

فَتِلْكَ وَاللَّهِ النَّازِلَهُُ الْكُبْري وَ الْمُصيبَهُُ الْعُظْمي، لامِثْلُها نازِلَهٌٌ و لا بائِقَهٌٌ عاجِلَهٌٌ اُعْلِنَ بِها، كِتابُ اللَّهِ جَلَّ ثَناؤُهُ في اَفْنِيَتِكُمْ و في مُمْساكُمْ وَ مُصْبِحِكُمْ، يَهْتِفُ في اَفْنِيَتِكُمْ هُتافاً وَ صُراخاً وَ تِلاوَهًً وَ اَلْحاناً و لَقَبْلَهُ ما حَلَّ بِاَنْبِياءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ، حُكْمٌ فَصْلٌ وَ قَضاءٌ حَتْمٌ.

«وَ ما مُحَمَّدٌ اِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ اَفَاِنْ ماتَ اَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلي اَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلي عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرينَ».

آنگاه رو به سوي انصار كرده و فرمود:

اي گروه نقباء و اي بازوان ملت، اي حافظان اسلام، اين ضعف و غفلت در مورد حق من و اين سهل انگاري از دادخواهي من چرا؟

آيا پدرم پيامبر نمي فرمود:

«حرمت هر كس در فرزندان او حفظ مي شود»، چه به سرعت مرتكب اين اعمال شديد و چه با عجله اين بز لاغر، آب از دهان و دماغ او فروريخت، در صورتي كه شما را طاقت و توان بر آنچه در راه آن مي كوشيم هست و نيرو براي حمايت من در اين مطالبه و قصدم مي باشد.

آيا مي گوئيد محمد (ص) بدرود حيات گفت، اين مصيبتي است بزرگ و در نهايت وسعت، شكاف آن بسيار و درز دوخته آن شكافته و زمين در غياب او سراسر تاريك گرديد و ستارگان بي فروغ شد و آرزوها به نااميدي گرائيد، كوهها از جاي فروريخت، حرمتها پايمال شد و احترامي براي كسي پس از

وفات او باقي نماند.

به خدا سوگند كه اين مصيبت بزرگتر و بليّه عظيم تر است، كه همچون آن مصيبتي نبوده و بلاي جانگدازي در اين دنيا به پايه آن نمي رسد، كتاب خدا آن را آشكار كرده است، كتاب خدايي كه در خانه هايتان و در مجالس شبانه و روزانه تان، آرام و بلند و با تلاوت و خوانندگي آن را مي خوانيد، اين بلائي است كه پيش از اين به انبياء و فرستاده شدگان وارد شده است، حكمي است حتمي و قضائي است قطعي، خداوند مي فرمايد:

محمد (ص) پيامبري است كه پيش از وي پيامبران ديگري درگذشتند، پس اگر او بميرد و يا كشته گردد به عقب بر مي گرديد و آن كس كه به عقب برگردد به خدا زياني نمي رساند و خدا شكر كنندگان را پاداش خواهد داد».

ايهاً بَني قيلَهََ!

ءَ اُهْضَمُ تُراثَ اَبي وَ اَنْتُمْ بِمَرْأي مِنّي وَ مَسْمَعٍ وَ مُنْتَدي وَ مَجْمَعٍ، تَلْبَسُكُمُ الدَّعْوَهُُ وَ تَشْمَلُكُمُ الْخُبْرَةُ و اَنْتُمْ ذَوُو الْعَدَدِ وَ الْعُدَّةِ وَ الْاَداةِ وَ الْقُوَّةِ و عِنْدَكُمُ السِّلاحُ وَ الْجُنَّةُ، تُوافيكُمُ الدَّعْوَهُُ فَلا تُجيبُونَ و تَأْتيكُمُ الصَّرْخَهُُ فَلا تُغيثُونَ و اَنْتُمْ مَوْصُوفُونَ بِالْكِفاحِ، مَعْرُوفُونَ بِالْخَيْرِ وَ الصَّلاحِ و النُّخْبَهُُ الَّتي انْتُخِبَتْ و الْخِيَرَهُُ الَّتِي اخْتيرَتْ لَنا اَهْلَ الْبَيْتِ.

قاتَلْتُمُ الْعَرَبَ و تَحَمَّلْتُمُ الْكَدَّ وَ التَّعَبَ و ناطَحْتُمُ الْاُمَمَ و كافَحْتُمُ الْبُهَمَ، لا نَبْرَحُ اَوْ تَبْرَحُونَ، نَأْمُرُكُمْ فَتَأْتَمِرُونَ، حَتَّي اِذا دارَتْ بِنا رَحَي الْاِسْلامِ و دَرَّ حَلَبُ الْاَيَّامِ و خَضَعَتْ نُعْرَهُُ الشِّرْكِ و سَكَنَتْ فَوْرَهُُ الْاِفْكِ و خَمَدَتْ نيرانُ الْكُفْرِ و هَدَأَتْ دَعْوَهُُ الْهَرَجِ و اسْتَوْسَقَ نِظامُ الدّينِ، فَاَنَّي حِزْتُمْ بَعْدَ الْبَيانِ، وَ اَسْرَرْتُمْ بَعْدَ الْاِعْلانِ و نَكَصْتُمْ بَعْدَ الْاِقْدامِ، وَ اَشْرَكْتُمْ بَعْدَ الْايمانِ؟

بُؤْساً لِقَوْمٍ نَكَثُوا اَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ

و هَمُّوا بِاِخْراجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤُكُمْ اَوَّلَ مَرَّهٍٍ، اَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ اَحَقُّ اَنْ تَخْشَوْهُ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ.

اَلا و قَدْ أَري اَنْ قَدْ اَخْلَدْتُمْ اِلَي الْخَفْضِ و اَبْعَدْتُمْ مَنْ هُوَ اَحَقُّ بِالْبَسْطِ وَ الْقَبْضِ و خَلَوْتُمْ بِالدَّعَهِِ و نَجَوْتُمْ بِالضّيقِ مِنَ

السَّعَهِِ، فَمَجَجْتُمْ ما وَ عَبْتُمْ و دَسَعْتُمُ الَّذي تَسَوَّغْتُمْ، فَاِنْ تَكْفُرُوا اَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْاَرْضِ جَميعاً فَاِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَميدٌ.

اي پسران قيله - گروه انصار - آيا نسبت به ميراث پدرم مورد ظلم واقع شوم در حالي كه مرا مي بينيد و سخن مرا مي شنويد و داراي انجمن و اجتماعيد، صداي دعوت مرا همگان شنيده و از حالم آگاهي داريد و داراي نفرات و ذخيره ايد و داراي ابزار و قوه ايد، نزد شما اسلحه و زره و سپر هست، صداي دعوت من به شما مي رسد ولي جواب نمي دهيد و ناله فرياد خواهيم را شنيده ولي به فريادم نمي رسيد، در حالي كه به شجاعت معروف و به خير و صلاح موصوف مي باشيد و شما برگزيدگاني بوديد كه انتخاب شده و گزينه هايي كه براي ما اهل بيت برگزيده شديد!

با عرب پيكار كرده و متحمّل رنج و شدتها شديد و با امتها رزم نموده و با پهلوانان به نبرد برخاستيد، هميشه فرمانده بوده و شما فرمانبردار، تا آسياي اسلام به گردش افتاد و پستان روزگار به شير آمد و نعره هاي شرك آميز خاموش شده و ديگ طمع و تهمت از جوش افتاد و آتش كفر خاموش و دعوت نداي هرج و مرج آرام گرفت و نظام دين كاملاً رديف شد، پس چرا بعد از اقرارتان به ايمان حيران شده و پس از آشكاري خود را مخفي گردانديد و بعد از پيشقدمي

عقب نشستيد و بعد از ايمان شرك آورديد.

واي بر گروهي كه بعد از پيمان بستن آن را شكستند و خواستند پيامبر را اخراج كنند، با آنكه آنان جنگ را آغاز نمودند، آيا از آنان هراس دارد در حالي كه خدا سزاوار است كه از او بهراسيد، اگر مؤمنيد.

آگاه باشيد مي بينم كه به تن آسائي جاودانه دل داده و كسي را كه سزاوار زمامداري بود دور ساخته ايد، با راحت طلبي خلوت كرده و از تنگناي زندگي به فراخناي آن رسيده ايد، در اثر آن آنچه را حفظ كرده بوديد از دهان بيرون ريختيد و آنچه را فرو برده بوديد باز گردانديد، پس بدانيد اگر شما و هركه در زمين است كافر شويد، خداي بزرگ از همگان بي نياز و ستوده است.

اَلا و قَدْ قُلْتُ ما قُلْتُ هذا عَلي مَعْرِفَهٍٍ مِنّي بِالْخِذْلَهِِ الَّتي خامَرْتُكُمْ و الْغَدْرهِِ الَّتِي اسْتَشْعَرَتْها قُلُوبُكُمْ و لكِنَّها فَيْضَهُُ النَّفْسِ و نَفْثَهُُ الْغَيْظِ و حَوَزُ الْقَناهِِ و بَثَّهُ الصَّدْرِ و تَقْدِمَهُ الْحُجَّهِِ، فَدُونَكُمُوها فَاحْتَقِبُوها دَبِرَهََ الظَّهْرِ، نَقِبَهََ الْخُفِّ، باقِيَةَ الْعارِ، مَوْسُومَهً بِغَضَبِ الْجَبَّارِ وَ شَنارِ الْاَبَدِ، مَوْصُولَهًً بِنارِ اللَّهِ الْمُوقَدَهِِ الَّتي تَطَّلِعُ عَلَي الْاَفْئِدَهِِ.

فَبِعَيْنِ اللَّهِ ما تَفْعَلُونَ و سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا اَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ و اَنَا اِبْنَةُ نَذيرٍ لَكُمْ بَيْنَ يَدَيْ عَذابٌ شَديدٌ، فَاعْمَلُوا اِنَّا عامِلُونَ و انْتَظِرُوا اِنَّا مُنْتَظِرُونَ.

آگاه باشيد آنچه گفتم با شناخت كاملم بود، به سستي پديد آمده در اخلاق شما و بي وفائي و نيرنگ ايجاد شده در قلوب شما، ليكن اينها جوشش دل اندوهگين و بيرون ريختن خشم و غضب است، آنچه قابل تحمّلم نيست و جوشش سينه ام و بيان دليل و برهان، پس خلافت را بگيريد، ولي بدانيد كه پشت اين شتر خلافت

زخم است و پاي آن سوراخ و تاول دار، عار و ننگش باقي و نشان از غضب خدا و ننگ ابدي دارد و به آتش شعله ور خدا كه بر قلبها احاطه مي يابد، متصل است.

آنچه مي كنيد در برابر چشم بيناي خداوند قرار داشته و آنانكه ستم كردند به زودي مي دانند كه به كدام بازگشتگاهي باز خواهند گشت من دختر كسي هستم كه شما را از عذاب دردناك الهي كه در پيش داريد خبر داد، پس هرچه خواهيد بكنيد و ما هم كار خود را مي كنيم، شما منتظر بمانيد و ما هم در انتظار به سر مي بريم.

فأجابها أبوبكر عبداللَّه بن عثمان و قال:

يا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ!

لَقَدْ كانَ اَبُوكِ بِالْمُؤمِنينَ عَطُوفاً كَريماً، رَؤُوفاً رَحيماً و عَلَي الْكافِرينَ عَذاباً اَليماً وَ عِقاباً عَظيماً، اِنْ عَزَوْناهُ وَجَدْناهُ اَباكِ دُونَ النِّساءِ و اَخا اِلْفِكِ دُونَ الْاَخِلاَّءِ، اثَرَهُ عَلي كُلِّ حَميمٍ وَ ساعَدَهُ في كُلِّ اَمْرٍ جَسيمِ، لا يُحِبُّكُمْ اِلاَّ سَعيدٌ و لا يُبْغِضُكُمْ اِلاَّ شَقِيٌّ بَعيدٌ.

فَاَنْتُمْ عِتْرَهُُ رَسُولِ اللَّهِ الطَّيِّبُونَ، الْخِيَرَةُ الْمُنْتَجَبُونَ، عَلَي الْخَيْرِ اَدِلَّتُنا وَ اِلَي الْجَنَّهِِ مَسالِكُنا و اَنْتِ يا خِيَرَهََ النِّساءِ وَ ابْنَهََ خَيْرِ الْاَنْبِياءِ، صادِقَهٌ في قَوْلِكِ، سابِقَهٌٌ في وُفُورِ عَقْلِكِ، غَيْرَ مَرْدُودَهٍٍ عَنْ حَقِّكِ و لا مَصْدُودَهٍٍ عَنْ صِدْقِكِ.

وَ اللَّهِ ما عَدَوْتُ رَأْيَ رَسُولِ اللَّهِ و لا عَمِلْتُ اِلاَّ بِاِذْنِهِ و الرَّائِدُ لا يَكْذِبُ اَهْلَهُ و اِنّي اُشْهِدُ اللَّهَ وَ كَفي بِهِ شَهيداً، اَنّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ يَقُولُ:

«نَحْنُ مَعاشِرَ الْاَنْبِياءِ لا نُوَرِّثُ ذَهَباً وَ لا فِضَّهًّ و لا داراً وَ لا عِقاراً و اِنَّما نُوَرِّثُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَهََ وَ الْعِلْمَ وَ النُّبُوَّهَ و ما كانَ لَنا مِنْ طُعْمَهٍٍ فَلِوَلِيِّ الْاَمْرِ بَعْدَنا اَنْ يَحْكُمَ فيهِ بِحُكْمِهِ».

آنگاه ابوبكر پاسخ داد:

اي دختر رسول خدا!

پدر

تو بر مؤمنين مهربان و بزرگوار و رئوف و رحيم و بر كافران عذاب دردناك و عقاب بزرگ بود، اگر به نسب او بنگريم وي در ميان زنانمان پدر تو و در ميان دوستان برادر شوهر توست، كه وي را بر هر دوستي برتري داد و او نيز در هر كار بزرگي پيامبر را ياري نمود، جز سعادتمندان شما را دوست نمي دارند و تنها بدكاران شما را دشمن مي شمرند.

پس شما خاندان پيامبر، پاكان برگزيدگان جهان بوده و ما را به خير راهنما و به سوي بهشت رهنمون بوديد و تو اي برترين زنان و دختر برترين پيامبران، در گفتارت صادق، در عقل فراوان پيشقدم بوده و هرگز از حقت بازداشته نخواهي شد و از گفتار صادقت مانعي ايجاد نخواهد گرديد.

و به خدا سوگند!

از رأي پيامبر قدمي فراتر نگذارده و جز با اجازه او اقدام نكرده ام و پيشرو قوم به آنان دروغ نمي گويد و خدا را گواه مي گيرم كه بهترين گواه است، از پيامبر شنيدم كه فرمود:

«ما گروه پيامبران دينار و درهم و خانه و مزرعه به ارث نمي گذاريم و تنها كتاب و حكمت و علم و نبوت را به ارث مي نهيم و آنچه از ما باقي مي ماند در اختيار وليّ امر بعد از ماست، كه هر حكمي كه بخواهد در آن بنمايد.»

وَ قَدْ جَعَلْنا ما حاوَلْتِهِ فِي الْكِراعِ وَ السِّلاحِ، يُقاتِلُ بِهَا الْمُسْلِمُونَ وَ يُجاهِدُونَ الْكُفَّارَ و يُجالِدُونَ الْمَرَدَهََ الْفُجَّارَ و ذلِكَ بِاِجْماعِ الْمُسْلِمينَ، لَمْ اَنْفَرِدْ بِهِ وَحْدي و لَمْ اَسْتَبِدْ بِما كانَ

الرَّأْيُ عِنْدي و هذِهِ حالي وَ مالي، هِيَ لَكِ وَ بَيْنَ يَدَيْكِ، لا تَزْوي عَنْكِ وَ لا نَدَّخِرُ دُونَكِ و اَنَّكِ و اَنْتِ

سَيِّدَهُ اُمَّهِِ اَبيكِ وَ الشَّجَرَهُُ الطَّيِّبَةُ لِبَنيكِ، لا يُدْفَعُ مالَكِ مِنْ فَضْلِكِ و لا يُوضَعُ في فَرْعِكِ وَ اَصْلِكِ، حُكْمُكِ نافِذٌ فيما مَلَّكَتْ يَدايَ، فَهَلْ تَرَيِنَّ اَنْ اُخالِفَ في ذاكَ اَباكِ (ص).

فقالت:

سُبْحانَ اللَّهِ، ما كانَ اَبي رَسُولُ اللَّهِ عَنْ كِتابِ اللَّهِ صادِفاً و لا لِاَحْكامِهِ مُخالِفاً، بَلْ كانَ يَتْبَعُ اَثَرَهُ و يَقْفُو سُوَرَهُ، اَفَتَجْمَعُونَ اِلَي الْغَدْرِ اِعْتِلالاً عَلَيْهِ بِالزُّورِ و هذا بَعْدَ وَفاتِهِ شَبيهٌ بِما بُغِيَ لَهُ مِنَ الْغَوائِلِ في حَياتِهِ، هذا كِتابُ اللَّهِ حُكْماً عَدْلاً وَ ناطِقاً فَصْلاً، يَقُولُ:

«يَرِثُني وَ يَرِثُ مِنْ الِ يَعْقُوبَ» و يَقُولُ:

«وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ».

و ما آنچه را كه مي خواهي در راه خريد اسب و اسلحه قرار داديم، تا مسلمانان با آن كارزار كرده و با كفّار جهاد نموده و با سركشان بدكار جدال كنند و اين تصميم به اتفاق تمام مسلمانان بود و تنها دست به اين كار نزدم و در رأي و نظرم مستبدّانه عمل ننمودم و اين حال من و اين اموال من است كه براي تو و در اختيار توست و از تو دريغ نمي شود و براي فرد ديگري ذخيره نشده، توئي سرور بانوان امّت پدرت و درخت بارور و پاك براي فرزندانت، فضائلت انكار نشده و از شاخه و ساقه ات فرو نهاده نمي گردد، حُكمت در آنچه من مالك آن هستم نافذ است، آيا مي پسندي كه در اين زمينه مخالف سخن پدرت عمل كنم.

حضرت فاطمه (س) فرمود:

پاك و منزه است خداوند، پدرم پيامبر، از كتاب خدا روي گردان و با احكامش مخالف نبود، بلكه پيرو آن بود و به آيات آن عمل مي نمود، آيا مي خواهيد علاوه بر نيرنگ و مكر به زور او را متهم نمائيد و اين كار بعد

از رحلت او شبيه است به دامهائي كه در زمان حياتش برايش گسترده شد، اين كتاب خداست كه حاكمي است عادل و ناطقي است كه بين حق و باطل جدائي مي اندازد و مي فرمايد:

- زكريا گفت:

خدايا فرزندي به من بده كه «از من و خاندان يعقوب ارث ببرد» و مي فرمايد:

«سليمان از داود ارث برد».

بَيَّنَ عَزَّ وَ جَلَّ فيما وَزَّعَ مِنَ الْاَقْساطِ و شَرَعَ مِنَ الْفَرائِضِ و َالْميراثِ و اَباحَ مِنْ حَظِّ الذَّكَرانِ وَ الْاِناثِ، ما اَزاحَ بِهِ عِلَّهََ الْمُبْطِلينَ وَ اَزالَ التَّظَنّي وَ الشُّبَهاتِ فِي الْغابِرينَ، كَلاَّ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ اَنْفُسُكُمْ اَمْراً، فَصَبْرٌ جَميلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلي ما تَصِفُونَ.

فقال أبوبكر:

صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَتْ اِبْنَتُهُ، مَعْدِنُ الْحِكْمَهِِ و مَوْطِنُ الْهُدي وَ الرَّحْمَهِِ و رُكْنُ الدّينِ و عَيْنُ الْحُجَّهِِ، لا اَبْعَدُ صَوابَكِ وَ لا اُنْكِرُ خِطابَكِ، هؤُلاءِ الْمُسْلِمُونَ بَيْني وَ بَيْنَكِ قَلَّدُوني ما تَقَلَّدْتُ و بِاتِّفاقٍ مِنْهُمْ اَخَذْتُ ما اَخَذْتُ، غَيْرَ مَكابِرٍ وَ لا مُسْتَبِدٍّ وَ لا مُسْتَأْثِرٍ و هُمْ بِذلِكَ شُهُودٌ.

فالتفت فاطمه (س) الي النساء و قالت:

مَعاشِرَ الْمُسْلِمينَ الْمُسْرِعَهِِ اِلي قيلِ الْباطِلِ، الْمُغْضِيَهِِ عَلَي الْفِعْلِ الْقَبيحِ الْخاسِرِ، اَفَلا تَتَدَبَّرُونَ الْقُرْانَ اَمْ عَلي قُلُوبٍ اَقْفالُها، كَلاَّ بَلْ رانَ عَلي قُلُوبِكُمْ ما اَسَأْتُمْ مِنْ اَعْمالِكُمْ، فَاَخَذَ بِسَمْعِكُمْ وَ اَبْصارِكُمْ و لَبِئْسَ ما تَأَوَّلْتُمْ و ساءَ ما بِهِ اَشَرْتُمْ و شَرَّ ما مِنْهُ اِعْتَضْتُمْ، لَتَجِدَنَّ وَ اللَّهِ مَحْمِلَهُ ثَقيلاً و غِبَّهُ وَ بيلاً، اِذا كُشِفَ لَكُمُ الْغِطاءُ و بانَ ما وَرائَهُ الضَّرَّاءُ و بَدا لَكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَحْتَسِبُونَ و خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبْطِلُونَ.

و خداوند در سهميه هائي كه مقرر كرد و مقاديري كه در ارث تعيين فرمود و بهره هائي كه براي مردان و زنان قرار داد، توضيحات

كافي داده، كه بهانه هاي اهل باطل و گمانها و شبهات را تا روز قيامت زائل فرموده است، نه چنين است، بلكه هواهاي نفساني شما راهي را پيش پايتان قرار داده و جز صبر زيبا چاره اي ندارم و خداوند در آنچه مي كنيد ياور ماست.

ابوبكر گفت:

خدا و پيامبرش راست گفته و دختر او نيز، كه معدن حكمت و جايگاه هدايت و رحمت و ركن دين و سرچشمه حجت و دليل مي باشد، راست مي گويد، سخن حقّت را دور نيفكنده و گفتارت را انكار نمي كنم، اين مسلمانان بين من و تو حاكم هستند و آنان اين حكومت را به من سپردند و به تصميم آنها اين منصب را پذيرفتم، نه متكبّر بوده و نه مستبدّ به رأي هستم و نه چيزي را براي خود برداشته ام و اينان همگي گواه و شاهدند.

آنگاه حضرت فاطمه (س) رو به مردم كرده و فرمود:

اي مسلمانان!

كه براي شنيدن حرفهاي بيهوده شتابان بوده و كردار زشت را ناديده ميگيريد، آيا در قرآن نمي انديشيد، يا بر دلها مهر زده شده است، نه چنين است بلكه اعمال زشتتان بر دلهايتان تيرگي آورده و گوشها و چشمانتان را فراگرفته و بسيار بد آيات قرآن را تأويل كرده و بد راهي را به او نشان داده و با بد چيزي معاوضه نموديد، به خدا سوگند تحمّل اين بار برايتان سنگين و عاقبتش پر از وزر و وبال است، آنگاه كه پرده ها كنار رود و زيانهاي آن روشن گردد، آنچه را كه حساب نمي كرديد براي شما آشكار گردد، آنجاست كه اهل باطل زيانكار گردند.

ثم عطفت علي قبر النبيّ (ص) و قالت:

قَدْ كانَ بَعْدَكَ اَنْباءٌ وَ هَنْبَثَهُ لَوْ كُنْتَ شاهِدَها لَمْ

تَكْثِرِ الْخُطَبُ

اِنَّا فَقَدْ ناكَ فَقْدَ الْاَرْضِ وابِلَها وَ اخْتَلَّ قَوْمُكَ فَاشْهَدْهُمْ وَ لا تَغِبُ

وَ كُلُّ اَهْلٍ لَهُ قُرْبي وَ مَنْزِلَهُ عِنْدَ الْاِلهِ عَلَي الْاَدْنَيْنِ مُقْتَرِبُ

اَبْدَتْ رِجالٌ لَنا نَجْوي صُدُورِهِمُ لمَّا مَضَيْتَ وَ حالَتْ دُونَكَ التُّرَبُ

تَجَهَّمَتْنا رِجالٌ وَ اسْتُخِفَّ بِنا لَمَّا فُقِدْتَ وَ كُلُّ الْاِرْثِ مُغْتَصَبُ

وَ كُنْتَ بَدْراً وَ نُوراً يُسْتَضاءُ بِهِ عَلَيْكَ تُنْزِلُ مِنْ ذِي الْعِزّهِ الْكُتُبُ

سپس آن حضرت رو به سوي قبر پيامبر كرد و فرمود:

بعد از تو خبرها و مسائلي پيش آمد، كه اگر بودي آنچنان بزرگ جلوه نمي كرد.

ما تو را از دست داديم مانند سرزميني كه از باران محروم گردد و قوم تو متفرّق شدند، بيا بنگر كه چگونه از راه منحرف گرديدند.

هر خانداني كه نزد خدا منزلت و مقامي داشت نزد بيگانگان نيز محترم بود، غير از ما.

مرداني چند از امت تو همين كه رفتي و پرده خاك ميان ما و تو حائل شد، اسرار سينه ها را آشكار كردند.

بعد از تو مرداني ديگر از ما روي برگردانده و خفيفمان نمودند و ميراثمان دزديده شد.

تو ماه شب چهارده و چراغ نوربخشي بودي، كه از جانب خداوند بر تو كتابها نازل مي گرديد.

وَ كانَ جِبْريلُ بِالْاياتِ يُؤْنِسُنا فَقَدْ فُقِدْتَ وَ كُلُّ الْخَيْرِ مُحْتَجَبُ

فَلَيْتَ قَبْلَكَ كانَ الْمَوْتُ صادِفُنا لَمَّا مَضَيْتَ وَ حالَتْ دُونَكَ الْكُتُبُ

جبرئيل با آيات الهي مونس ما بود و بعد از تو تمام خيرها پوشيده شد.

اي كاش پيش از تو مرده بوديم، آنگاه كه رفتي و خاك ترا در زير خود پنهان كرد.

ثم انكفأت (س) و اميرالمؤمنين (ع) يتوقّع رجوعها اليه و يتطلّع طلوعها عليه، فلمّا استقرّت بها الدار، قالت لاميرالمؤمنين (ع):

يَابْنَ ابي طالِبٍ!

اِشْتَمَلْتَ شِمْلَهََ الْجَنينِ و قَعَدْتَ حُجْرَهََ الظَّنينِ، نَقَضْتَ قادِمَةَ الْاَجْدَلِ، فَخانَكَ

ريشُ الْاَعْزَلِ.

هذا اِبْنُ ابي قُحافَهََ يَبْتَزُّني نِحْلَهََ اَبي وَ بُلْغَهََ ابْنَيَّ! لَقَدْ اَجْهَرَ في خِصامي وَ اَلْفَيْتُهُ اَلَدَّ في كَلامي حَتَّي حَبَسَتْني قيلَهُ نَصْرَها وَ الْمُهاجِرَهُُ وَ صْلَها و غَضَّتِ الْجَماعَهُ دُوني طَرْفَها، فَلا دافِعَ وَ لا مانِعَ، خَرَجْتُ كاظِمَهً و عُدْتُ راغِمَهًً.

اَضْرَعْتَ خَدَّكَ يَوْمَ اَضَعْتَ حَدَّكَ، اِفْتَرَسْتَ الذِّئابَ وَ افْتَرَشت التُّرابَ، ما كَفَفْتَ قائِلاً وَ لا اَغْنَيْتَ باطلاً وَ لا خِيارَ لي، لَيْتَني مِتُّ قَبْلَ هَنيئَتي وَ دُونَ ذَلَّتي، عَذيرِيَ اللَّهُ مِنْكَ عادِياً وَ مِنْكَ حامِياً.

آنگاه حضرت فاطمه (س) به خانه بازگشت و حضرت علي (ع) در انتظار او به سر برده و منتظر طلوع آفتاب جمالش بود، وقتي در خانه آرام گرفت به حضرت علي (ع) فرمود:

اي پسر ابوطالب!

همانند جنين در شكم مادر پرده نشين شده و در خانه اتهام به زمين نشسته اي، شاه پرهاي شاهين را شكسته و حال آنكه پرهاي كوچك هم در پرواز به تو خيانت خواهد كرد. اين پسر ابي قحافه است كه هديه پدرم و مايه زندگي دو پسرم را از من گرفته است، با كمال وضوح با من دشمني كرد و من او را در سخن گفتن با خود بسيار لجوج و كينه توز ديدم، تا آنكه انصار حمايتشان را از من باز داشته و مهاجران ياريشان را از من دريغ نمودند و مردم از ياريم چشم پوشي كردند، نه مدافعي دارم و نه كسي كه مانع از كردار آنان گردد، در حالي كه خشمم را فروبرده بودم از خانه خارج شدم و بدون نتيجه بازگشتم.

آن روز كه شمشيرت را بر زمين نهادي همان روز خويشتن را خانه نشين نمودي، تو شيرمردي بودي كه گرگان را مي كشتي و امروز بر روي زمين

آرميده اي، گوينده اي را از من دفع نكرده و باطلي را از من دور نمي گرداني و من از خود اختياري ندارم، اي كاش قبل از اين كار و قبل از اينكه اين چنين خوار شوم مرده بودم، از اينكه اين گونه سخن مي گويم خداوندا عذر مي خواهم و ياري و كمك از جانب توست.

وَيْلايَ في كُلِّ شارِقٍ، وَيْلايَ في كُلِّ غارِبٍ، ماتَ الْعَمَدُ وَ وَهَنَ الْعَضُدُ، شَكْوايَ اِلي اَبي وَ عَدْوايَ اِلي رَبّي، اَللَّهُمَّ اِنَّكَ اَشَدُّ مِنْهُمْ قُوّهً وَ حَوْلاً و اَشَدُّ بَأْساً وَ تَنْكيلاً.

فقال اميرالمؤمنين (ع):

لا وَيْلَ لَكِ، بَلِ الْوَيْلُ لِشانِئِكِ، نَهْنِهْني عَنْ وُجْدِكِ، يا اِبْنَهََ الصَّفْوَهِِ وَ بَقِيَّهََ النُّبُوَّهِِ، فَما وَنَيْتُ عَنْ ديني و لا اَخْطَأْتُ مَقْدُوري، فَاِنْ كُنْتِ تُريدينَ الْبُلْغَهََ فَرِزْقُكِ مَضْمُونٌ و كَفيلُكِ مَأْمُونٌ و ما اُعِدَّ لَكِ اَفْضَلُ مِمَّا قُطِعَ عَنْكِ، فَاحْتَسِبِي اللَّهَ.

فقالت:

حَسْبِيَ اللَّهُ و أمسكت.

از اين پس واي بر من در هر صبح و شام، پناهم از دنيا رفت و بازويم سست شد، شكايتم به سوي پدرم بوده و از خدا ياري مي خواهم، پروردگارا نيرو و توانت از آنان بيشتر و عذاب و عقابت دردناكتر است.

حضرت علي (ع) فرمود:

شايسته تو نيست كه «واي بر من بگوئي»، بلكه سزاوار دشمن ستمگر توست، اي دختر برگزيده خدا و اي باقيمانده نبوت!

از اندوه و غضب دست بردار، من در دينم سست نشده و از آنچه در حدّ توانم است، مضايقه نمي كنم. اگر تو براي گذران روزيت ناراحتي، بدان كه روزي تو نزد خدا ضمانت شده و كفيل تو امين است و آنچه برايت آماده شده از آنچه از تو گرفته شده بهتر است، پس براي خدا صبر كن.

حضرت فاطمه (س) فرمود:

خدا مرا كافي است،

آنگاه ساكت شد.

وقايع پس از ايراد خطبه حضرت زهرا (س)
أثر خطبتها (س)

قال:

فلم ير بعد اليوم الذي قبض فيه رسول اللَّه (ص) أكثر باكياً و لا باكيه من ذلك اليوم و ارتجت المدينه و صاح الناس و ارتفعت الأصوات من دار بني عبدالمطلب و بعض دور المهاجرين و الأنصار. (550)

تأثير خطبه حضرت زهرا (س)

حضرت زهرا (س) نطق آتشين خويش را با كمال شجاعت، در مقابل چندين هزار جمعيت و حضور ابوبكر به پايان رسانيد و با منطق محكم و مستدل خويش او را استيضاح نمود، نقشه هاي غاصبانه اش را فاش كرد. فضائل و كمالات خليفه حقيقي اسلام را بيان داشت.

مجلس سخت متشنج شد. افكار عمومي حضار به نفع فاطمه (س) راي مي داد. ابوبكر در بن بست سختي گير كرد. اگر مي خواست از افكار عمومي پيروي كند و فدك را به فاطمه برگرداند، دو محذور داشت:

اول اينكه:

فكر كرد اگر فاطمه (س) در اين قضيه پيروز شد و سخنانش مورد تصديق واقع گشت بيم آن مي رود كه فردا بيايد و خلافت را براي شوهرش مطالبه كند و باز هم خطابه خواني را آغاز كند.

ابن ابي الحديد مي نويسد:

به «علي بن فارقي» استاد مدرسه غربيه بغداد گفتم:

آيا فاطمه (س) در ادعايش صادق بود يا نه؟

گفت:

آري.

گفتم:

با اينكه ابوبكر او را صادق مي دانست چرا فدك را به او رد نكرد؟!

استاد لبخندي زد و جواب خوبي داد، گفت:

اگر در آن روز فدك را به فاطمه مي داد فردا برمي گشت و خلافت را براي شوهرش مطالبه مي نمود و ابوبكر را از مقام خلافت عزل مي كرد و چون قبلاً راستگو شناخته شده بود ممكن نبود عذري برايش آورده شود.

دوم اينكه:

اگر فاطمه (س) را تصديق مي كرد، بايد به اشتباه خودش اعتراف نمايد و بدين وسيله در آغاز خلافت جلو معترضين را باز گذارد و چنين

خطري براي دستگاه خلافت قابل تحمل نبود.

اما ابوبكر شخصي نبود كه به اين زودي ها از ميدان در رود. البته اين حوادث را قبلاً پيش بيني كرده بود.

فكر كرد در چنين اوضاع و شرائطي كه زهرا (س) افكار عمومي ملت را تسخير نموده، صلاح نيست با خشونت با وي رفتار شود، ولي در عين حال بايد به استيضاح او پاسخ دهد و افكار عمومي را تخدير نمايد. پس چه بهتر، از همان برنامه سابق استفاده نماييم و عوام فريبي را از دست ندهيم و به عنوان دين و اجراي قوانين پيغمبر، فاطمه (س) را بكوبيم و برائت خودمان را به اثبات رسانيم. ابوبكر فكر كرد به وسيله ظاهرسازي و طرفداري از دين مي توان دلهاي مردم عوام را تسخير كرد. و با آن حربه مي توان هر حقي، حتي خود دين را پايمال ساخت. آري به وسيله تظاهر به دين مي توان با خود دين مبارزه كرد.

آنچه بين ابوبكر و عمر اتفاق افتاد

فلما بلغ ذلك أبابكر قال لعمر:

تربت يداك!

ما كان عليك لو تركتني؟

فربما رفات الخرق و رتقت الفتق، الم يكن ذلك بنا احق؟

فقال الرجل: قد كان في ذلك تضعيف سلطانك و توهين كفتك و ما اشفقت الا عليك.

قال:

ويلك!

فكيف بابنه محمد و قد علم الناس ما تدعو إليه و ما نجن لها من الغدر عليه.

فقال:

هل هي الا غمره انجلت و ساعه انقضت و كان ما قد كان لم يكن … قلدني من يكون من ذلك.

قال فضرب يده علي كتفه، ثم قال:

رب كربه فرجتها، يا عمر.

هنگامي كه اين اخبار به ابوبكر رسيد به عمر گفت:

دستت خالي باد!

چه مي شد اگر مرا به حال خود مي گذاشتي كه شايد اين گسيختگي را به نوعي التيام مي دادم و مسئله تشنج آور پيش آمده

را به طوري اصلاح مي كردم. آيا اين برايمان بهتر نبود.

عمر گفت:

در اين، تضعيف قدرت تو و سبكي مقام تو بود و من براي تو دلسوزي كردم!

ابوبكر گفت:

واي بر تو!

پس كلمات دختر محمد چه مي شود كه مردم همگي دانستند كه او چه مي خواهد و ما چه حيله اي براي او پنهان كرده ايم؟!

عمر گفت:

آيا بيش از يك تُندي بود كه از بين رفت و آيا بيش از يك لحظه اي بود كه گذشت؟ و مثل آنكه آنچه بوده اصلاً واقع نشده است و گناه آنچه كه بود را بر عهده من بگذار!

راوي مي گويد:

پس ابوبكر با دستش بر شانه عمر زد و گفت:

چه بسيار گرفتاري كه تو آن را رفع نمودي!

خطاب تهديد آميز ابوبكر به مردم

ثم نادي الصلاه جامعه، فاجتمع الناس و صعد المنبر، فحمد اللَّه و أثني عليه، ثم قال:

أيها الناس، ما هذه الرعه و مع كل قاله أمنيه؟ اين كانت هذه الأماني في عهد نبيكم؟

فمن سمع فليقل و من شهد فليتكلم، كلا بل هو ثعاله شهيده ذنبه. لعنه اللَّه و قد لعنه اللَّه. مرب لكل فتنه يقول:

كروها جذعه ابتغاء الفتنه من بعد ما هرمت، كام طحال أحب أهلها الغوي.

ألا لو شئت أن أقول لقلت و لو تكلمت لبحت و إنّي ساكت ما تركت، يستعينون بالصبيه و يستنهضون النساء.

و قد بلغني - يا معشر الأنصار - مقاله سفهائكم، فواللَّه ان أحق الناس بلزوم عهد رسول اللَّه أنتم، لقد جاءكم فاويتم و نصرتم و أنتم اليوم أحق من لزم عهده.

و مع ذلك فاغدوا علي أعطياتكم، فإنّي لست كاشفاً قناعاً و لا باسطاً ذراعاً و لا لساناً إلا علي من استحق ذلك، والسلام.

آنگاه اعلان كرد تا مردم اجتماع كنند و مردم جمع شدند و ابوبكر بر

فراز منبر رفته و پس از حمد و ثناي خدا گفت:

اي مردم، اين چه حالتي است كه با هر حرفي آرزوئي است؟

اين آرزوها در عهد پيامبرتان كجا بود.

پس هر كسي كه شنيده بگويد و هر كه شاهد بوده صحبت كند. بلكه اين قضيه همچون قضيه روباهي مي ماند كه شاهدش دُمش بود! خدا او را لعنت كند و لعنت كرده است! ملازم هر فتنه اي است و مي گويد:

«فتنه را بحال اولي برگردانيد».

طالب فتنه است بعد از آن كه كهنه شده همچون ام طحال مي ماند كه محبوبترين اهلش نزد او گمراه است.

آگاه باشيد اگر خواسته باشم بگويم مي گويم و اگر تكلم نمايم مطلب را آشكار مي كنم. ولي تا زماني كه رهايم كرده باشند من سخن نمي گويم. از بچه ها كمك مي گيرند و زنان را به ياري مي طلبند.

اي انصار صحبت سفيهان شما به من رسيده است.

قسم به خدا سزاوارترين مردم به رعايت عهد رسول خدا شمائيد. شما كساني هستيد كه پيامبر به سوي شما آمد و شما او را پناه داديد و ياري نموديد و امروز شما از همه سزاوارتريد كه عهد او را پاس داريد.

و بعد از اين همه، فردا صبح براي گرفتن هديه ها بياييد! من كسي هستم كه پرده اي را نمي درم و دست و زباني را بلند نمي كنم مگر بر كسي كه سزاوار آن باشد!

استنكار أم سلمه

قال:

فأطلعت أم سلمه رأسها من بابها و قالت:

المثل فاطمه بنت رسول اللَّه (ص) يقال هذا؟! و هي الحوراء بين الإنس، و الانس للنفس! ربيت في حجور الأنبياء و تداولتها أيدي الملائكه و نمت في حجور الطاهرات و نشأت خير منشأ و ربيت خير مربي.

اتزعمون ان رسول اللَّه (ص) حرم عليها ميراثه و لم يعلمها؟! و قد قال

اللَّه (له):

«و أنذر عشيرتك الأقربين».

افانذرها و جاءت تطلبه؟! و هي خيره النسوان و أم ساده الشبان و عديله (مريم) ابنه عمران (و حليله ليث الأقران)، تمت بابيها رسالات ربه.

فواللَّه لقد كان يشفق عليها من الحر و القر، فيوسدها يمينه و يلحفها بشماله. رويدا! فرسول اللَّه (ص) بمرأي لغيكم و علي اللَّه تردون. فواها لكم و سوف تعلمون.

خطاب ام سلمه به مردم در دفاع از حضرت زهرا (س)

راوي گويد:

آنگاه ام سلمه سر خود را از حجره اش بيرون آورد و گفت:

آيا به مِثل فاطمه اي كه دختر رسول خداست اين حرفها زده مي شود؟! در صورتي كه او حوريه اي بين انسانها و اُنس براي نفس پيامبر است.

در آغوش پيامبران تربيت يافته و نزد ملائكه دست بدست گرديده و در دامان زنانِ پاك رشد نموده و به بهترين وجهي در وجود آمده و به نيكوترين صورت تربيت شده است.

آيا گمان مي كنيد پيامبر ميراثش را بر او حرام نموده و او را از اين مسئله آگاه ننموده است؟

با اينكه خداوند به او فرموده:

«و خانواده نزديك خود را از مخالفت احكام الهي بترسان». (551)

آيا مي شود پيامبر به فاطمه اين مسئله را فرموده باشد ولي او مطالبه ارث نمايد؟!! و حال آنكه او بهترين زنان و مادر سرآمد جوانان و همتاي مريم دختر عمران و همسر شير شجاعان است.

فاطمه اي كه با پدرش رسالتهاي پروردگار پايان يافت.

قسم به خدا پيامبر نسبت به او در گرما و سرما دلسوزي مي كرد و دست راست خود را زير سر او مي نهاد و روانداز او را دست چپش قرار مي داد. عجله نكنيد كه پيامبر ناظر گمراهي شماست و بر خدا وارد مي شويد. واي بر شما و به زودي خواهيد دانست.

خطاب حضرت زهرا (س) به رافع و يادآوري غدير

(ثم ولت، فأتبعها رافع بن رفاعه الزرقي فقال له:

يا سيده النساء، لو كان أبو الحسن تكلم في هذا الأمر و ذكر للناس قبل أن يجري هذا العقد، ما عدلنا به أحداً.

فقالت له بردتها:

إليك عني!

فما جعل اللَّه لأحد بعد غدير خم من حجه و لا عذر).

آنگاه حضرت (برخاست و) براه افتاد. رافع بن رفاعه بدنبال حضرت آمد و گفت:

اي برترين بانوان، اگر حضرت ابو الحسن در

رابطه با اين مسئله قبل از اين بيعتي كه با ابوبكر شد، صحبتي مي كرد و اين مطلب را به مردم تذكر مي داد، ما شخص ديگري را به جاي او نمي پذيرفتيم!

حضرت با حالت غضب به او فرمود:

از من دور شو، خداوند بعد از واقعه غدير خم براي احدي دليل و عذري باقي نگذارده است!

سقيفه مقدمه غصب خلافت

حضور زهرا (س) در حجه الوداع و غدير خم

جنب و جوش فوق العاده اي كه «مدينه» را در كام خود فرو برده بود، به اين خاطر بود كه پيامبر عاليقدر اسلام (ص) اعلام داشت مي خواهد حج وداع انجام دهد. خبر انجام آخرين حج پيامبر (ص) مردم شهر را به تحرك و رفت و آمدهاي شتاب آميزي واداشت و قبايل و چادرنشينهاي اطراف را هم تا آنجا كه از اين دعوت اطلاع يافته بودند، به داخل شهر كشاند. مدينه شاهد روزهاي شادي و شكوهمندي بود.

آنان كه دعوت پيامبر (ص) را دريافت كرده بودند، از شهرها و نقاط مختلف بلاد اسلامي و حجاز دسته دسته به «مدينه» شتافته و آنگاه كه با شهر انباشته از جمعيت روبه رو شدند، در اطراف شهر چادر زدند و اسكان يافتند تا در مراسم حج در كنار رسول خدا شركت جسته و مناسك حج را از فرستاده خدا آموخته و عملي گردانند.

دوشنبه پنجم ذيقعده سال دهم هجرت است، بيست و سه سال از رسالت پيامبر گذشته و حضرتش در بهار شصت و سومين سال زندگي خود قرار دارد. او در مدينه غسل انجام داد، دو قطعه پارچه ساده را به عنوان لباس به تن پوشاند و در حالي كه محاسن را شانه زده و بدن را خوشبو نموده و چون نگيني درخشان

در ميان اعضاء خانواده، ياران مهاجر و انصار و ديگر مسلمانان قدم برمي داشت، مدينه را ترك گفت.

پيامبر (ص) نماز ظهر را در مسجد مدينه به جماعت برگزار كرد، اما نماز عصر را در مسجد «شجره» كه آن روز تا شهر ده كيلومتر فاصله داشت، به جاي آورد و در حالي كه جامه هاي احرام را به تن كرده بود، از جلو ياران و همراهان كه تعداد آنان به نود يا يكصد و بيست و چهار هزار تن مي رسيد، (552) بيابان سوزان حجاز را لبيك گويان به شوق ديدار كعبه پيش گرفتند.

آهنگ درهم پيچيده زنگ شترهايي كه كاروانيان را حركت مي دهند، در سكوت شب صحرا، آواي دلارامي را پديد آورده است.

ماه، در شبهاي اوائل ماه، زود به آغوش غروب مي خرامد و شب را در سكوت مطلقي فرو مي برد تا «شيران روز» كه اكنون «زاهدان شب» گرديده اند، با نور ضمير خويش به اوراق كتاب هستي بنگرند و زمزمه شبانه آنان را از خاك به افلاك اوج دهد.

كاروان حج به پيشوايي محمد (ص) راه مكه را ادامه مي دهد. زمينهاي ريگزار و خاموش حجاز زير پاي هزاران مرد و زن كه لبيك آنان به طور بي سابقه اي فضا را پر كرده است، مي لرزد و راهيان اين سفر تاريخي، ضمن اينكه در هر منزلگاهي براي استراحت و خوردن غذا توقفي دارند، به راه ادامه مي دهند.

فاصله مدينه تا مكه حدود نود فرسنگ است، كاروانها به طور معمول اين فاصله را ده روز مي پيمودند. اين كاروان عظيم هم، در حالي كه دوشنبه از مدينه بيرون آمده، پس از پنج روز راه پيمائي، صبحگاه پنجشنبه روز ششم به «ابواء» رسيد. سرزمين «ابواء» براي پيامبر (ص)

حساب ديگري دارد، بوي ديگري مي دهد. آن زمين سالها قبل «آمنه» مادر محمد (ص) را در آغوش پنهان ساخته و اكنون رسول خدا بر تربت مادر رسيده و با چند قطره اشك مزار مادر را شستشو مي دهد و اندكي بيش از ساير منازل، اقامت مي كند تا مهر مادر را پاس دارد.

پيامبر دوست مي دارد اندكي بيشتر هم بر مزار مادر توقف كند، اما رسالت عظيم تر حج، اين فرصت را از او مي گيرد و ناچار از آن منزل حركت مي كند و همچنان اين سالار بزرگ بر هدايت همراهان به راه شبانه روزي ادامه مي دهد.

كاروان عظيم حج هزاران نفري رسول خدا كه فاطمه اطهر (س)، همسران پيامبر، اسماء دختر عميس و زنان ديگري در آن حضور دارند، فرسنگها راه را پشت سر گذاشت. در حالي كه شتراني را هم براي قرباني از مدينه همراه خود آورده بودند. آنها خسته و فرسوده به نظر مي رسيدند، پس از عبور از سرزمين «جحفه» شب يكشنبه، چهارم ذيحجه، در منزلگاه «ذي طوي» كه در نزديكي مكه قرار داشت، توقفي كردند و پس از اداي نماز صبح همان روز، از گردنه ي «كواء» وارد مكه شدند، از درب «بني شيبه» به مسجدالحرام آمدند و به اعمال حج پرداختند. (553)

پيامبر (ص) و كاروان همراه، طواف كردند، نماز خواندند، سعي صفا و مروه انجام دادند، از زمزم نوشيدند، دعاي فراواني سر دادند و به اين ترتيب اعمال عمره آنان تازه پايان يافته بود كه علي (ع) هم پس از مأموريت «يمن» براي شركت در مراسم حج رسول خدا، كه از آن با اطلاع بود، خود را به مكه رسانيد و پس از انجام اعمال به ملاقات رسول خدا (ص)

و فاطمه (س) شتافت. (554) اين كاروان از روز يكشنبه تا پنجشنبه هشتم ذيحجه به مدت چهار روز در مكه توقف داشت، بعد از ظهر همان روز، كه «يوم ترويه» نام دارد افراد، در حالي كه غسل كرده و لباس احرام به تن پوشيده بودند، براي اعمال حج روانه سرزمين «مني» شدند و پس از توقف در «مني» صبح روز نهم ذيحجه، به بيابان عرفات وارد گرديدند. (555)

سخنراني پيغمبر (ص) در عرفات، يك منشور عميق اعتقادي، اخلاقي، حقوقي و سياسي است كه آن را شمرده شمرده ايراد مي فرموده، گاهي توقفي مي كرده و حتي براي اينكه همه هزاران مخاطب، همه مطالب را بشنوند «ربيعه بن اميه بن خلف» گفتار او را با صداي بلند و به طور شمرده براي ديگران تكرار مي كرد.

فرازهائي از آن خطابه مهم به اين ترتيب است:

- اي مردم!

به سخن من درست گوش فرا دهيد، شايد بعد از اين، در اين مكان ديگر مرا نبينيد و آخرين ديدار من با شما در اين مكان باشد!

- اي مردم!

شما مي دانيد، اين سرزمين، اين ماه و اين روز، همه محترمند و خداوند هم جان و مال همگان را محترم شمرده و هيچ كس حق تجاوز به مال و جان كسي را ندارد.

- اي مردم!

درباره رعايت حق زنان به شما سفارش مي كنم، آنان امانتهاي الهي در دست شما مي باشند، از آنان كامجوئي مي كنيد، خداوند آنان را براي شما حلال گردانيده و درباره لباس و خوراك و خوشرفتاري نسبت به آنان نبايد هيچ گونه مسامحه اي داشته باشيد.

- اي مردم!

مسلمان برادر مسلمان است و هرگز نبايد درباره او غيبت و حيله و خيانت روا دارد و در جان و مال

او تجاوز نمايد.

- اي مردم!

مبادا بعد از من راه كفر و گمراهي را پيش گيريد و به راه اختلاف و سرگرداني روي آوريد، زيرا من براي پس از خود، دو يادگار به جاي مي گذارم كه اگر بدان پناه بريد هرگز گمراه نخواهيد شد.

آن دو يادگار: كتاب خداوند و عترت من كه اهل بيتم مي باشند، هستند. (556)

باري، سخنراني پيامبر (ص) در عرفات پايان يافت، در طي آن دوازده بار اللهم اشهد گفت و خداوند را در آن سرزمين مقدس به گواهي خواند و در فاصله هاي سخن، كه «ربيعه» آن را جمله جمله به گوش افراد مي رسانيد، در جواب رسول خدا، كه مي فرمود:

«أَلَا هَلْ بَلَّغْت »

آيا من رسالت خود را انجام دادم؟

«هزاران مرد و زن مسلمان حاضر در صحراي عرفات، سخنان و انجام رسالت رسول خدا (ص) را تأييد كردند و پيغمبر (ص) سفارش كرد، اين مطالب را افراد حاضر وقتي به شهر و ديار خود برگشتند به ديگران هم برسانند.»

پيامبر (ص) در «مني» و پس از آن هم سخنراني ها و مطالبي براي همراهان بيان داشته است، اما چيزي كه دل همراهان، را غم آلود ساخته، آن جمله رسول خداست:

«در اين مكان ديگر مرا نخواهيد ديد!»

از سوي ديگر يك گروه چهارده نفري از كفار و منافقين هم در صدد قتل پيامبر (ص) برمي آيند و مي خواهند به وسيله آب مسموم، يا رم دادن شتر آن حضرت در كوه ها، وجود نازنينش را از ميان بردارند كه با عنايت خداوند موفق نمي شوند. (557)

به هر حال، اعمال حج پايان مي يابد و پس از چند روز پيامبر (ص) و همراهان و همه حاجيان مكه را ترك مي گويند و راه وطن را پيش مي گيرند. در

بازگشت. در سر هر كسي سودائي است، اما رسول خدا به آينده مي انديشد، او براي امت بسيار زحمت كشيده و شديدا نگران است.

قرآن كريم مسئله دلسوزي و عشق و علاقه پيامبر به اسلام و امت مسلمان را با تعبيرِ «… عزيز عليه ما عنتم، حريص عليكم بالمؤمنين رئوف رحيم» (558) بيان فرموده است.

وجود رسول خدا رحمت است، ناراحتي آينده امت بر قلب او سنگيني مي كند و براي نجات و آسايش امت حرص شديد و تلاش فراوان دارد. رسول خدا، براي پس از خود و آينده اسلام عزيز نگران است، او هيچگاه امت را بدون سرپرست نمي گذاشت. در سال هفتم هجرت هم كه براي شركت در جنگ خيبر موقتاً مدينه را ترك مي گفت:

«سباع بن عرفطه غفاري» را جانشين قرار داد. (559)

در سال نهم هجرت نيز وقتي براي «جنگ تبوك» رفت، علي (ع) را به جانشيني خود در مدينه برگزيد اما پس از سفر ابدي و غيبت هميشگي خود، براي امت اسلامي چه بايد كرد؟

كاروان عظيم حجي كه مكه را ترك گفته به سوي مدينه به راه خود ادامه مي دهد. چند روزي راه را پشت سر گذاشته و آهنگ دراي (560) كاروان در فضا در هم مي پيچد. آفتاب چون آتش بر لخته سنگها و ماهورها مي بارد و چهره هاي زنان و مرداني را كه در ركاب پيامبر (ص) حج گزارده اند و اكنون رنج سفر را بر خود هموار مي كنند، مي سوزاند.

اصل مسئله جانشيني پيامبر (ص) به عنوان استمرار رسالت، براي خود آن حضرت روشن است، زيرا خداوند از قبل تكليف را مشخص كرده و آيه تبليغ هم بدان گواهي مي دهد، بلكه مشكل در شيوه و زمان تعيين موضوع

جانشيني است كه ناگاه اطرافيان رسول خدا مشاهده مي كنند، چهره او برافروخته مي شود، انقلاب روحي به او دست مي دهد و عرق از پيشاني بلندش بر رخسار سرازير مي گردد.

اينجا سرزمين پهناور «جحفه» است.

در بخشي از دامنه آن گودال بزرگ آبي قرار دارد، كه به آن «غدير» گفته مي شود. نزديك ظهر روز هيجدهم ذيحجه سال دهم هجرت است و سابقه آثار و علائم وحي كه به پيامبر (ص) نازل مي شد، براي ياران و اطرافيان، سابقه شناخته شده بود.

به همين دليل وقتي آن حالت را در وجود نازنين رسول گرامي اسلام مشاهده كردند، با اشاره او شترش را خوابانيدند. نغمه آسماني سر رسيده است:

اي پيامبر!

آنچه از خداوند بر تو نازل گرديده، ابلاغ كن. اگر چنين نكني رسالت الهي را انجام نداده اي، بيم نداشته باش، خداوند تو را از مردم حفظ مي كند. (561)

كاروان متوقف شد و چه جاي مناسبي! سر سه راهي مدينه و مصر و عراق، اگر جاي ديگر مي شد، مصريان و عراقيان بي خبر جدا مي شدند … اينجا «غدير خم» است … همگان از گودال آب وضو گرفتند و در آن دامنه پاك و صاف صحرا نماز ظهر را به امامت رسول خدا به جاي آوردند. به دستور پيامبر (ص) افرادي را كه جلو رفته بودند بازگرداندند و دنباله روهاي قافله هم سر رسيدند و توقف كردند، در دامنه غدير جمعيت انبوهي تا يكصد و بيست هزار نفر گرد آمده است.

پيغمبر (ص) مي خواهد سخنراني كند و پيام مهمي را ابلاغ نمايد. از جهاز شترها منبر بلندي ساختند پيامبر بر بالاي آن قرار گرفت و به سخنراني پرداخت، تقريبا مضمون سخنراني «عرفات» تكرار شد و افرادي كه در نقطه هاي مختلف

آن درياي جمعيت زن و مرد مستقر شده بودند، همه مطالب رسول خدا را به گوش همگان مي رساندند.

پيامبر (ص) حمد و ثناي الهي را انجام داد، از حاضران براي رسالت و ولايت خويش اقرارهاي متعدد گرفت و آنگاه در حالي كه علي (ع) را بر بالاي منبر نزد خود، يك پله پائين تر قرار داده بود، فرمود:

«اي مردم!

آيا من نسبت به اهل ايمان، از خود آنها ولايت بيشتري دارم؟» همگان فرياد برداشتند:

«همين طور است، اي رسول خدا.»

آنگاه رسول خدا (ص) ادامه داد:

«من كنت مولاه، فهذا علي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه.» (562)

هر كس من مولاي او هستم. اين علي (ع) هم مولاي اوست.

خدايا!

دوست بدار آنكه علي (ع) را دوست بدارد و دشمن بدار، با آن كه با علي (ع) در ستيزد …

سخنراني رسول خدا (ص) كه با فاصله و شمرده صورت مي گرفت و احياناً افراد در آن ميان سؤالهائي هم مي كردند، حدود چهار ساعت طول كشيد و افرادي كه لب به «حجرالاسود» گذاشته و عموماً در زمزم حرم جان شسته و صفاي «صفا» را به جان خريده بودند، آن را استماع كردند!

در صحراي سوزان «غدير» شور و حال بهشتي بوده و در خيمه خلافت علي (ع)، كه سه روز در آن سرزمين برافراشته بود، شكوه و جلال مقدسي موج مي زد. هلهله شادي در فضا اوج مي گرفت و افراد دسته دسته بدان وارد مي شدند و ضمن تبريك، دست علي (ع) را به بيعت مي فشردند.

از افراد سرشناسي كه جلوتر از ديگران تبريك گفتند و بيعت كردند، عبداللَّه بن قحافه (ابوبكر)، عمر به خطاب، طلحه بن عبداللَّه، زبير بن عوام و عبداللَّه بن عباس را مي توان

نام برد، كه ابوبكر و عمر در حالي كه دست علي (ع) را در دست گرفته بودند، مي گفتند:

«به به، اي پسر ابوطالب، به تو تبريك مي گوئيم، كه مولاي هر مرد و زن مسلمان شده اي.» (563)

آنگاه هم كه خطابه پيامبر (ص) به پايان مي رسيد و موضوع مهم خلافت علي (ع) تثبيت مي گرديد، آيه قرآن نازل شد:

«امروز كافران از اينكه به دين شما زياني رسانند، مأيوس گرديدند، شما از آنان نترسيد، از من بيم به دل داشته باشيد، امروز دين شما را به سر حد كمال رساندم و نعمت خويش را بر شما تمام كردم و اسلام را به عنوان بهترين آئين برگزيدم.» (564)

سرانجام كاروان عظيم يكصد و بيست هزار نفري كه مدت سه شبانه روز در «غدير خم» توقف نموده بود، پس از اينكه به نعمت والاي ولايت و امامت دست يافت به صورت گروههاي مختلف راهي ديار خود گرديدند.

رسول خدا (ص) با يك دنيا شادي فرياد برداشت:

«يوم غدير خم، افضل اعياد امتي …» (565)

روز عيد غدير خم، از بهترين عيدهاي امت من است.

رحلت رسول اكرم (ص)

اشاره

آخرين لحظات عمر پيامبر (ص) و حالات حضرت زهرا (س)

اضطراب و دلهره سراسر «مدينه» را فراگرفته بود.

ياران پيامبر با ديدگاني اشكبار و دلهائي آكنده از اندوه دور خانه پيامبر گرد آمده بودند، تا از سرانجام بيماري پيامبر آگاه شوند. گزارشهائي كه از داخل خانه به بيرون مي رسيد، از وخامت وضع مزاجي آن حضرت حكايت مي كرد و هر نوع اميد به بهبودي را از بين مي برد و مطمئن مي ساخت كه جز ساعاتي چند، از آخرين شعله هاي نشاط زندگي پيامبر باقي نمانده است.

گروهي از ياران آن حضرت علاقمند بودند كه از نزديك رهبر عاليقدر

خود را زيارت كنند، ولي وخامت وضع پيامبر اجازه نمي داد در اطاقي كه وي در آن بستري گرديده بود؛ جز اهل بيت وي، كسي رفت و آمد كند.

دختر گرامي و يگانه يادگار پيامبر، فاطمه (س)، در كنار بستر پدر نشسته بود و بر چهره نوراني او نظاره مي كرد. او مشاهده مي نمود كه عرق مرگ، به سان دانه هاي مرواريد، از پيشاني و صورت پدرش سرازير مي گردد. زهرا (س)، با قلبي فشرده و ديدگاني پر از اشك و گلوي گرفته، شعر زير را كه از سروده هاي ابوطالب (ع) درباره پيامبر (ص) عاليقدر بود، زمزمه مي كرد و مي گفت:

و ابيض يستسقي الغمام بوجهه ثمال ايتامي عصمه للارامل

چهره روشني كه به احترام آن، باران از ابر درخواست مي شود، شخصيتي كه پناهگاه يتيمان و نگهبانان بيوه زنان است.

در اين هنگام، پيامبر ديدگان خود را گشود و با صداي آهسته به دختر خود فرمود:

اين شعري است كه ابوطالب درباره ي من سروده است؛ ولي شايسته است به جاي آن، آيه زير را تلاوت نمائيد:

«و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم علي اعقابكم و من يتقلب علي عقبيه فلن يضر اللَّه شيئا و سيجزي الشاكرين» (566)

محمد پيامبر خدا است و پيش از او پيامبراني آمده اند و رفته اند. آيا هرگاه او فوت كند و يا كشته شود، به آئين گذشتگان خود باز مي گرديد؟

هر كس به آئين گذشتگان خود باز گردد خدا را ضرر نمي رساند و خداوند سپاسگزاران را پاداش مي دهد. (567)

پيامبر (ص) با دختر خود سخن مي گويد:

تجربه نشان مي دهد كه عواطف در شخصيتهاي بزرگ، بر اثر تراكم افكار و فعاليتهاي زياد، نسبت به فرزندان خود كم فروغ مي گردد. زيرا اهداف بزرگ و

افكار جهاني، آنچنان آنان را به خود مشغول مي سازد كه ديگر عاطفه و علاقه به فرزندان، مجالي براي بروز و ظهور نمي يابد؛ ولي شخصيتهاي بزرگ معنوي و روحاني از اين قاعده مستثني هستند. آنان با داشتن بزرگترين اهداف و ايده هاي جهاني و مشاغل روزافزون، روح وسيع و روان بزرگي دارند، كه گرايش به يك قسمت، آنها را از قسمت ديگر باز نمي دارد.

علاقه پيامبر به يگانه فرزند خود، از عاليترين تجلي عواطف انساني بود تا آنجا كه پيامبر هيچگاه بدون وداع با دختر خود، مسافرت نمي كرد و هنگام مراجعت از سفر قبل از همه به ديدن او مي شتافت. در برابر همسران خود، از وي احترام شايسته اي به عمل مي آورد و به ياران خود مي فرمود:

«فاطمه پاره تن من است.

خشنودي وي خشنودي من و خشم او خشم من است». (568)

ديدار زهرا، او را به ياد پاكترين و عطوفترين زنان جهان، «خديجه» مي انداخت كه در راه هدف مقدس شوهر، به سختيهاي عجيبي تن داد و ثروت و مكنت خود را در آن راه بذل نمود.

در تمام روزهايي كه پيامبر بستري بود، فاطمه (س) در كنار بستر پيامبر نشسته و لحظه اي از او دور نمي شد. ناگاه پيامبر به دختر خود اشاره نمود كه با او سخن بگويد. دختر پيامبر قدري خم شد و سر را نزديك پيامبر آورد. آنگاه پيامبر با او به طور آهسته سخن گفت. كساني كه در كنار بستر پيامبر بودند، از حقيقت گفتگوي آنها آگاه نشدند. وقتي سخن پيامبر به پايان رسيد، زهرا سخت گريست و سيلاب اشك از ديدگان او جاري گرديد. ولي مقارن همين وضع، پيامبر بار ديگر به او اشاره نمود و آهسته

با او سخن گفت. اين بار زهرا با چهره اي باز و قيافه اي خندان و لبان پر تبسم سر برداشت.

وجود اين دو حالت متضاد در وقت مقارن، حضار را به تعجب واداشت.

آنان از دختر پيامبر خواستند كه از حقيقت گفتار پيامبر آگاهشان سازد. زهرا فرمود:

من راز رسول خدا را فاش نمي كنم.

پس از درگذشت پيامبر (ص)، زهرا (س) روي اصرار «عايشه»، آنان را از حقيقت ماجرا آگاه ساخت و فرمود:

پدرم در نخستين بار مرا از مرگ خود مطلع نمود و اظهار كرد كه من از اين بيماري بهبودي نمي يابم. براي همين جهت به من، گريه و ناله دست داد، ولي بار ديگر به من گفت كه تو نخستين كسي هستي كه از اهل بيت من، به من ملحق مي شوي. اين خبر به من نشاط و سرور بخشيد، فهميدم كه پس از اندكي به پدر ملحق مي گردم. در آخرين لحظه هاي زندگي، چشمان خود را باز كرد و گفت:

برادرم را صدا بزنيد تا بيايد در كنار بستر من بنشيند. همه فهميدند مقصودش علي (ع) است.

علي (ع) در كنار بستر وي نشست، ولي احساس كرد كه پيامبر (ص) مي خواهد از بستر برخيزد. علي (ع) پيامبر (ص) را از بستر بلند نمود و به سينه خود تكيه داد. (569)

چيزي نگذشت كه علائم احتضار، در وجود شريف او پديد آمد.

شخصي از ابن عباس پرسيد، پيامبر (ص) در آغوش چه كسي جان سپرد. ابن عباس گفت:

پيامبر گرامي (ص) در حالي كه سر او در آغوش علي (ع) بود، جان سپرد. همان شخص افزود كه عايشه مدعي است كه سر پيامبر (ص) بر سينه او بود كه جان سپرد. ابن عباس گفته او را تكذيب

كرد و گفت:

پيامبر (ص) در آغوش علي (ع) جان داد. و علي و برادر من، فضل او را غسل دادند. (570)

امير مؤمنان (ع)، در يكي از خطبه هاي خود به اين مطلب تصريح كرده مي فرمايد:

«و لقد قبض رسول اللَّه و ان رأسه لعلي صدري … و لقد وليت غسله و الملائكه اعواني». (571)

پيامبر (ص) در حالي كه سر او بر سينه من بود، قبض روح شد. من او را در حالي كه فرشتگان مرا ياري و كمك مي كردند، غسل دادم.

گروهي از محدثان نقل مي كنند كه:

آخرين جمله اي كه پيامبر (ص) در آخرين لحظات زندگي خود فرمود، جمله ي «لا، مع الرفيق الاعلي» بوده است.

گويا فرشته وحي او را در موقع قبض روح مخير ساخته است كه بهبودي يابد و بار ديگر به اين جهان بازگردد و يا مي خواهد به سراي ديگر بشتابد و با كساني كه در آيه زير به آنها اشاره شده، به سر ببرد.

«فأولئك مع الذين أنعم اللَّه عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن أولئك رفيقاً» (572)

آنان با كساني هستند كه خداوند به آنها نعمت بخشيده؛ از پيامبران و صديقان و شهيدان و صالحان و اينها چه نيكو دوستان و رفيقاني هستند.

پيامبر اين جمله را فرمود و ديدگان و لبهاي وي روي هم افتاد. (573)

مشاهدات عايشه در آخرين لحظات زندگي پيامبر (ص)

عن عائشه ان رسول اللَّه (ص) دعا فاطمه ابنته فسارها فبكت، ثم سارها فضحكت.

فقالت عائشه: فقلت لفاطمه:

ما هذالذي سارك به رسوله اللَّه (ص) فبكيت ثم سارك فضحكت؟

قالت:

سارني فاخبرني بموته فبكيت، ثم سارني فاخبرني اني اول من يتبعه من اهله فضحكت و في روايه اخري: ثم سارني ثانيه و اخبرني اني سيده نساء اهل الجنه فضحكت. (574)

عايشه مي گويد:

رسول خدا

در ساعات آخر عمرش حضرت فاطمه را به حضورش فراخواند و لحظاتي به نجوا و صحبت محرمانه پرداخت، من از دور ديدم كه حضرت فاطمه (س) نخست گريه كرد و سپس خنديد. من از اين كار تعجب كرده و از دختر پيامبر (ص) پرسيدم:

يا فاطمه!

با پيامبر خدا چه صحبتي كرديد كه اول گريه كردي و سپس خنديدي؟

او از فاش كردن موضوع مذاكره خودداري كرد، ولي پس از رحلت پيامبر خدا (ص) چون از وي دوباره خواستم كه آن را بگويد، فرمودند:

پدرم در مرحله نخست، از رحلت خود به من خبر داد و لذا گريه كردم، ولي سپس به من فرمود:

اولين كسي كه از خانواده ام به من ملحق مي شود تو هستي، لذا خنده نمودم. در يك روايت ديگر فرمودند:

تو سيده و سرور زنان اهل بهشتي و از اين جهت خوشحال شدم.

رحلت نبي مكرم اسلام (ص)

بر طبق روايات مشهور ميان محدثين شيعه، رحلت رسول خدا (ص) در روز دوشنبه بيست و هشتم ماه صفر اتفاق افتاد، ولي مشهور نزد اهل سنت آن است كه آن مصيبت بزرگ در روز دوازدهم ربيع الاول واقع شد و در آن موقع شصت و سه سال از عمر شريف آن حضرت گذشته بود.

و چون اميرالمؤمنين (ع) طبق وصيت رسول خدا (ص) خواست بدن آن حضرت را غسل دهد، فضل بن عباس را طلبيد تا به او كمك كند و بدو دستور داد چشمان خود را ببندد و آب به دست علي (ع) بدهد و بدين ترتيب علي (ع) جنازه را غسل داد و حنوط و كفن كرد، سپس به تنهايي بر او نماز خواند، آنگاه از خانه بيرون آمده و رو به مردم كرد و

گفت:

- همانا پيغمبر (ص) در زندگي و پس از مرگ امام و پيشواي ماست اكنون دسته دسته بياييد و بر او نماز بخوانيد و پس از انجام اين كار عباس بن عبدالمطلب شخصي را به نزد ابوعبيده جراح كه براي مردم مكه قبر مي كند فرستاد تا او كار حفر قبر آن حضرت را به عهده گيرد و در همان اتاقي كه پيغمبر (ص) از دنيا رفته بود قبري حفر كرده و همانجا آن حضرت را دفن كردند.

و چون هنگام دفن شد انصار مدينه از پشت خانه صدا زدند:

يا علي براي خدا حق ما را نيز در اين روز فراموش نكن و اجازه بده تا يكي از ما نيز در دفن رسول خدا شركت جويد و ما نيز از اين افتخار سهم و نصيبي ببريم. علي (ع) اجازه داد اوس بن خولي - كه يكي از شركت كنندگان در جنگ بدر و از بزرگان قبيله بني عوف بود - در مراسم دفن آن حضرت شركت جويد و چون اوس بن خولي به داخل خانه آمد علي (ع) بدو فرمود:

- تو در ميان قبر برو و علي (ع) جنازه رسول خدا (ص) را برداشته بر دست او نهاد و اوس جنازه را در قبر نهاد و چون روي زمين قبر قرار گرفت بدو فرمود:

اكنون بيرون آي، سپس خود اميرالمؤمنين (ع) داخل قبر شد و بند كفن را از طرف سر باز كرد و گونه مبارك رسول خدا (ص) را روي خاك نهاد و لحد چيده خاك روي قبر ريختند و بدين ترتيب با يك دنيا اندوه و غم بدن مطهر رسول خدا (ص) را در خاك دفن كردند.

سقيفه و غصب خلافت

نشست اسفبار در سقيفه بني ساعده

چون رسول خدا (ص) رحلت فرمود، انصار در سقيفه بني ساعده جمع شدند و گفتند:

پيامبر (ص) از دنيا رفت. سعد بن عباده به پسرش قيس يا يكي ديگر از پسران خود گفت:

من به علت بيماري نمي توانم سخن خود را به اطلاع مردم برسانم، تو سخن مرا گوش بده و با صداي بلند براي مردم بازگو كن تا مردم بشنوند. سعد سخن مي گفت و پسرش مي شنيد و با صداي بلند تكرار مي كرد تا به گوش قوم خود برساند. از جمله سخنان او پس از حمد و ثناي الهي اين بود:

همانا شما را سابقه اي در دين و فضيلتي در اسلام است كه براي هيچ قبيله اي در عرب نيست. رسول خدا (ص) ده سال و اندي ميان قوم خويش درنگ كرد و آنان را به پرستش خداوند رحمان و دور افكندن بتها فراخواند. از قوم او جز گروهي اندك ايمان نياوردند و به خدا سوگند!

كه نمي توانستند از رسول خدا (ص) حمايت كنند و دين او را قدرت بخشند و دشمنانش را از او دور سازند، تا آنكه خداوند براي شما بهترين فضيلت را اراده فرمود و كرامت را به شما ارزاني داشت و شما را به آيين خود مخصوص گردانيد و ايمان به خود و فرستاده اش و قوي ساختن دين خود و جهاد با دشمنانش را براي شما روزي كرد. شما بوديد سخت ترين مردم نسبت به آنهايي كه از دين او سرپيچي كردند و از ديگران بر دشمن او سنگين تر بوديد، تا سرانجام خواه ناخواه فرمان خدا را پذيرا شُديد و دوردستان هم با خضوع و فروتني سر تسليم فرود آوردند و خداوند وعده خويش را براي پيامبرتان آورد و

اعراب در مقابل شمشيرهاي شما رام شدند، آنگاه خداوند تعالي او را بميراند در حالي كه رسول خدا (ص) از شما راضي و ديده اش به شما روشن بود، اينك استوار بر اين حكومت دست يازيد كه شما از همه مردم بر آن سزاوارتريد.

آنان جملگي پاسخ دادند:

كه سخن و انديشه ي تو صحيح است و ما از آنچه تو فرمان دهي سرپيچي نخواهيم كرد و تو را عهده دار اين حكومت مي كنيم كه براي ما بسنده اي و مؤمنان شايسته نيز به آن راضي هستند.

سپس در ميان خود گفتگو كردند و گفتند:

اگر مهاجران قريش اين را نپذيرند و بگويند ما مهاجران و نخستين ياران پيامبر (ص) و عشيره و دوستان او هستيم و به چه دليلي پس از رحلت او در خصوص حكومت با ما ستيزه مي كنيد؟ چه بايد كرد؟

گروهي از انصار گفتند:

در اين صورت خواهيم گفت اميري از ما و اميري از شما باشد و به هيچ كاري غير از آن هرگز رضايت نخواهيم داد، كه حق ما در پناه دادن و ياري رساندن (به رسول خدا) همانند حق ايشان در هجرت است.

در كتاب خدا آنچه براي ايشان آمده است براي ما نيز آمده است و هر فضيلتي را كه براي خود شمارش كنيد ما هم نظير آن را براي خود بر خواهيم شمرد و چون عقيده نداريم كه حكومت مخصوص ما باشد در نتيجه خواهيم گفت:

اميري از ما و اميري از شما.

سعد بن عباده گفت:

اين آغاز سستي است.

در اين زمان ابوبكر به اتفاق همراهان خود عمر و ابوعبيده در سقيفه حاضر و به دقت گفتگوي انصار را زير نظر داشتند. عمر برخاست تا سخن بگويد و شرايط

را براي ابوبكر مهيا كند، او نگران بود (ابوبكر) از گفتن برخي از مسائل خودداري كند. چون عمر اراده سخن كرد ابوبكر او را از كلام بازداشت و گفت:

آرام بگير، سخنان مرا گوش كن و پس از سخنان من آنچه را در نظرت رسيد بگو.

ابوبكر پس از تشهد گفت:

همانا خداوند (جل ثناؤه) محمد را با هدايت و دين حق مبعوث فرمود، او مردم را به اسلام فراخواند، دلها و انديشه هايمان ما را بر آنچه ما را بر آن فرا مي خواند، متوجه كرد و ما گروه مسلمانان مهاجر نخستين مسلمانان بوديم و مردم ديگر در اين خصوص پيروان ما هستند، ما عشيره رسول خدا و گزيده ترين اعراب از لحاظ نژاد و نسب هستيم، هيچ قبيله اي در عرب نيست مگر اينكه قريش را بر آن و در آن حق ولادت است، شما هم انصار خداييد و شما رسول خدا را ياري داديد، وانگهي شما وزيران و ياوران پيامبر (ص) هستيد و بر طبق فرماني كه در كتاب خدا آمده است برادران ما و شريكهاي ما در دين و در هر خيري كه در آن باشيم، هستيد و محبوبترين و گرامي ترين مردم نسبت به ما بوده و هستيد سزاوارترين مردم به قضاي خداوند و شايسته ترين افرادي هستيد كه به آنچه پروردگار به برادران مهاجر شما ارزاني فرموده تسليم باشيد و سزاوارترين مردم هستيد كه به آنها رشك نبريد. شما كساني هستيد كه با وجود نيازمندي و درويشي خود ايثار كرديد و مهاجران را بر خود ترجيح داديد، بنابراين بايد چنان باشيد كه شكست و آشفتگي اين دين به دست شما نباشد. اينك شما را فرا مي خوانم كه با

ابوعبيده جراح يا عمر بيعت كنيد، كه من از آن دو براي سرپرستي حكمت شاد و خشنودم و هر دو را براي آن شايسته مي دانم.

عمر و ابوعبيده هر دو پاسخ دادند:

هيچكس از مردم را سزاوار نيست كه برتر از تو و حاكم بر تو باشد، كه تو يار غار و نفر دومي، وانگهي پيامبر خدا تو را به نماز گزاردن فرمان داده است، بنابراين تو سزاوارترين مردم براي حكومت هستي.

انصار گفتند:

به خدا سوگند!

ما نسبت به چيزي كه خداوند براي شما ارزاني بدارد رشك نمي بريم و حسد نمي ورزيم و در نظر ما هيچكس محبوبتر و بيش از شما مورد رضايت ما نيست، ولي ما در مورد آينده و آنچه از امروز به بعد ممكن است اتفاق بيفتد بيمناك هستيم و از آن مي ترسيم كه بر اين حكومت كسي چيره شود كه نه از ما باشد و نه از شما. اگر امروز شما مردي از خودتان را حاكم كنيد ما راضي خواهيم بود و بيعت مي كنيم مشروط بر آنكه چون او درگذشت مردي از انصار را به حكومت انتخاب كنيد و پس از اينكه او درگذشت مردي ديگر از مهاجر را حاكم كنيم و تا هنگامي كه اين امت پايدار است، اين گونه رفتار شود و اين كار در امت محمد (ص) به عدالت نزديكتر و شايسته تر است.

هيچ يك از انصار بيم آن را نخواهد داشت كه مورد بي مهري قريش قرار گيرد و او را فرو (پست) گيرند و هيچ قريشي نيز بيم آن را نخواهد داشت كه مورد بي مهري انصار قرار گيرد و او را فرو گيرند.

ابوبكر برخاست و گفت:

هنگامي كه رسول خدا به رسالت مبعوث

شد براي عرب بسيار گران آمد كه دين پدران خود را رها كنند، با او مخالفت و ستيز كردند و خداوند مهاجران نخستين را از ميان قوم رسول خدا به آنان اختصاص داد كه او را تصديق كنند و به او ايمان آورند و با او مواسات كنند و با وجود آزار شديدي كه قوم بر آنان داشتند همراه پيامبر صبر و پايداري كنند و از شمار فراوان دشمنان خود هراس نداشته باشند، بنابراين آن گروه مهاجران، نخستين كساني هستند كه خدا را در زمين پرستش كردند و پيشگامان ايمان آوردن به رسول خدايند. ديگر اينكه آنان دوستان عترت او و سزاوارترين مردم براي حكومت پس از او هستند و در اين مورد هيچكس جز ستمگر با آنها ستيز نمي كند و پس از مهاجران هيچ كس از حيث فضل و پيشگامي در اسلام همانند شما نيست، ما اميران خواهيم بود و شما وزيران، بدون رايزني با شما و بي اطلاع شما هيچ كاري نخواهيم كرد.

حباب بن منذر اظهار داشت:

اي گروه انصار، دستها و قدرت خود را براي خويش نگه داريد كه همه مردم زير سايه شما هستند و هيچ گستاخي توانايي مخالفت با شما را نخواهد داشت و مردم جز به فرمان شما نخواهند بود.

شما مردمي هستيد كه (رسول خدا (ص) را) پناه و ياري داديد و هجرت (او) به سوي شما صورت گرفت و شما صاحب خانه و اهل ايمانيد.

به خدا سوگند!

كه خداوند آشكارا جز در حضور و در سرزمين شما پرستش نشده است و نماز جز در مساجد شما به جماعت برگزار نشد و ايمان جز در پناه شمشيرهاي شما شناخته نشده است، اينك كار

خود را براي خويشتن بازداريد و اگر نپذيرفتند، در آن صورت اميري از ما و اميري از ايشان باشد.

عمر گفت:

هيهات!

كه دو شمشير در نيامي نگنجد. همانا عرب هرگز رضايت نخواهد داد كه شما را به اميري خود قبول كند، حال آنكه پيامبرشان از قبيله ديگري غير از شماست و اعراب از اينكه حكومت را به افرادي واگذار كنند كه پيامبري هم در بين آنها بوده و ولي امر از آنان بوده است، ممانعت نخواهند كرد و در اين مورد ما را حجت آشكار نسبت به كسي كه با ما مخالفت مي كند در دست است و دليل روشن با كسي كه ستيز كند داريم.

چه كسي مي خواهد با ما در مورد ميراث محمد (ص) و حكومت او دشمني كند؟ حال آنكه ما دوستان نزديك و عشيره او هستيم، مگر كسي كه به باطل درآويزد و به گناه گرايش يابد و خويشتن را به درماندگي و نابودي دراندازد.

چون عمر خاموش شد حباب برخاست و گفت:

اي گروه انصار!

سخن اين مرد و يارانش را گوش نكنيد كه در آن صورت بهره شما را از حكومت خواهند ربود و اگر آنچه به ايشان پيشنهاد كرديد، نپذيرفتند آنان را از سرزمين خود برانيد و خود عهده دار حكومت بر ايشان باشيد كه از همه بر آن سزاوارتريد و در پناه شمشيرهاي شما كساني كه در مقابل اين دين سر فرود نمي آوردند، تسليم شدند و (اسلام را) پذيرفتند، من خردمندي هستم كه بايد از رأي او بهره برد و مردي كارديده و آزموده ام. اگر هم مي خواهيد كار را به حال نخست برگردانيم، به خدا سوگند!

هيچ كس سخن و پيشنهاد مرا رد نخواهد كرد مگر آنكه

بيني او را با شمشير درهم كوبم.

پس از حباب، ابوعبيده برخاست و گفت:

اي گروه انصار!

شما نخستين ياران و پشتيبانان پيامبر بوديد، اكنون نخستين تغييردهنده و اولين دگرگون كننده نباشيد. سپس بشير بن سعد خزرجي كه از بزرگان قبيله خزرج بود و از هماهنگي انصار براي اميري سعد بن عباده دچار حسادت شده بود، برخاست و گفت:

اي گروه انصار هرچند كه ما داراي سابقه هستيم، ولي ما از اسلام و جهاد خود، چيزي جز رضايت و خشنودي پروردگار خود و فرمانبرداري از پيامبر خويش نخواسته ايم و شايسته ما نيست كه با سابقه ي خود بر مردم فزوني طلبيم و چيرگي را جستجو كنيم و بدنبال يافتن ما بازاي دنيايي باشيم. همانا محمد (ص) مردي از قريش است و قوم او به ميراث و حكومت او سزاوارترند، خدا نكند كه با آنان در اين كار ستيز كنم، شما نيز از خدا بترسيد و با آنان اختلاف نكنيد.

فرصت شكار ابوبكر

ابوبكر چون فرصت را مغتنم و شرايط را مناسب ديد، از جاي برخاست و گفت:

اينك عمر و ابوعبيده حاضر هستند، با هر كدام كه مي خواهيد بيعت كنيد.

عمر و ابوعبيده گفتند:

به خدا سوگند!

هرگز عهده دار حكومت بر تو نخواهيم شد كه تو برترين مهاجران و نفر دوم و جانشين رسول خدا در نمازي و نماز برترين كار دين است، دست بگشاي تا با تو بيعت كنيم.

ابوبكر بدون درنگ دست خود را دراز كرد و چون عمر و ابوعبيده خواستند با او بيعت كنند. بشير بن سعد بر آن دو پيشي گرفت و با ابوبكر بيعت كرد.

حباب بن منذر با مشاهده بيعت بيشر، خطاب به وي گفت:

نافرماني تو را بر اين عمل ناشايسته واداشت

و به خدا سوگند!

چيزي جز رشك و حسادت بر پسر عمويت تو را وادار به اين كار نكرد.

زماني كه اوسيان ديدند بزرگي از بزرگان خزرج با ابوبكر بيعت كرد، اسيد بن حضير (575) كه بزرگ قبيله اوس بود برخاست و به علت حسادت به سعد بن عباده و اينكه مبادا او به حكومت دست يابد با ابوبكر بيعت كرد و چون اسيد بيعت كرد همه افراد قبيله اوس با ابوبكر بيعت كردند.

سعد بن عباده را كه بيمار بود به خانه اش بردند و او آن روز و پس از آن از بيعت خودداري كرد. عمر قصد كرد تا وي را به اجبار وادار به بيعت كند، اما به او گفته شد كه اين كار را نكند؛ زيرا اگر او (سعد بن عباده) كشته شود نيز بيعت نمي كند و او به قتل نمي رسد مگر آنكه تمامي افراد خانواده اش كشته شوند و آنان كشته نمي شوند مگر آنكه با همه خزرجيان جنگ شود و چون با خزرجيان جنگ شود قبيله اوس آنها را ياري خواهند كرد و در اين صورت كار تباه مي شود.

ماجراي سقيفه به نتيجه اي كه مي بايست رسيد و تاريخ اسلام را به طريقي هدايت كرد كه برنامه ريزان و دستهاي آشكار و پنهان كودتا اراده كرده بودند.

به راستي موضوع چه بود؟

آيا اساس اسلام و حاكميتي را كه پيامبر اكرم بنيان گذاشته بود در مخاطره قرار داشت؟

آيا احساس وظيفه شرعي پديد آورنده و ادامه دهنده ماجراي سقيفه بني ساعده بود؟

به درستي انصار نگران چه حوادثي بودند كه اجتماع نافرجام سقيفه رابه وجود آوردند؟

آيا نمي توان اين احتمال را طرح و مورد كنكاش قرار داد كه انصار ناخواسته مجري برنامه هايي شدند كه

ديگران از پشت پرده به هدايت آن همت گمارده بودند و پيدايش چنان اجتماعي را متضمن منافع فردي و گروهي خود مي دانستند؟

چه علت و رابطه اي بين اقدام خودسرانه ي انصار براي ضديت با مهاجران و اهل بيت پيامبر (ص) و دست اندازي به خلافت اسلامي از يكسو و بي اطلاع گذاشتن مهاجران حاضر در مسجد و خاندان بني هاشم توسط ابوبكر و عمر از سوي ديگر، مي تواند وجود داشته باشد؟

اگر فتنه سقيفه بني ساعده آنچنان بزرگ بود كه ابوبكر و عمر و ابوعبيده را در آن ساعات حساس از تجهيز رسول خدا (ص) بازداشت و به سوي كانون توطئه كشاند، آيا براي خاموش كردن شعله هاي فتنه، نيازي به حضور علي (ع) كه كليد مشكلات اساسي اسلام و پيامبر (ص) بود و همچنين ساير بزرگان مهاجران نبود؟

دقتي در ماجراي سقيفه

بار ديگر به سقيفه بني ساعده بازگرديم. و با دقت بيشتري ماجرا را بررسي كنيم.

1 - سعد بن عباده در اجتماع انصار دعوي حكومت و هواي جانشيني پيامبر (ص) را در سر دارد، در حالي كه قادر به رساندن سخنان خود به مردم نيست و بيماري آنچنان بر او غلبه كرده است كه حتي از رسيدگي به امور خود ناتوان است و ناچار مي شود سخنانش را توسط يكي از پسرانش به گوش حاضران برساند.

2 - مردمي كه در صحنه سقيفه حاضر شده اند، در اوج هيجان و احساس، بزرگان خود را شايسته و لايق امر حكومت مي دانند (ويژگي چنين جمعيتي كه حقي جعلي را با احساس و عاطفه اي هيجاني تعقيب مي كند، عدم تعقل و انديشه خردمندانه است). آنها علي رغم تعصب اوليه به طور ناگهاني از موضع خود عدول مي كنند (زيرا شجاعت و بزدلي چنين مردماني لحظه اي است،

اجتماعي كه تابعيت خرد و فرمان عقل را نپذيرفت و دلخوش به حقوقي كه من غير حق براي خود قايل است به هيجان و احساس گرفتار شد، در گذر لحظه ها تحت تصرف شخص و يا گروه برنامه داري قرار مي گيرد كه عوامل مؤثر بر عاطفه را به خوبي بشناسد).

3 - ابوبكر و عمر و ابوعبيده با اطلاع يافتن از اجتماع انصار بدون هماهنگي با هيچ كدام از مهاجران و اهل بيت پيامبر به شكلي كاملاً محرمانه به سوي سقيفه مي روند و در اجتماع انصار حضور پيدا مي كنند.

4 - در فرصتي مناسب ابوبكر رشته ي كلام را به دست مي گيرد، ابتدا به ذكر فضايل مهاجران مي پردازد و سپس بدون آن كه شايستگي انصار را براي امر خلافت به رسميت بشناسد، سابقه و جهاد و افتخارات مدني آنها را برشمرد و متعاقباً با ذكر خويشاوندي مهاجران با رسول خدا و تخصيص مهاجران اوليه (آنها را از همه بالاتر و برتر دانست) نتيجه گرفت كه ما اميرانيم و شما وزيران.

بيانات ابوبكر اگر با هماهنگي قبلي نبوده باشد، بسيار هنرمندانه و دقيق است.

او مانند يك روان شناس كارآزموده ابتدا با جريان روحي مخاطبانش همراه شد و با ذكر فضايل غير قابل انكار انصار كه پيوسته به آنها مباهات مي كردند، عطش و نيازهاي رواني آنها را فرو نشاند و قلوب آنان را چنان به تصرف خود درآورد كه چاره اي جز اعتراف به فضيلت مهاجران براي انصار باقي نماند. انصاف اين است كه ابوبكر در پاسخ انصار هرچه گفت، راست گفت؛ زيرا هم فضيلتهاي انصار غير قابل انكار و هم ادعايشان بر جانشيني پيامبر بي اساس بود.

او بدون اينكه احساسات انصار را جريحه دار كند و يا به

كينه توزي آنها دامن زند با ذكر اين مطلب كه بعد از مهاجران اوليه كسي به منزلت شما نمي رسد، به آنها تفهيم كرد كه راه خطا پيش گرفته اند و پس از تمجيد و تعارف مقام وزارت را براي انصار اثبات كرد. ابوبكر با عباراتي ظريف روح و روان انصار را به استخدام خود گرفت و به شكلي كاملا حساب شده با تخصيص مهاجران اوليه انصار را از ساير مهاجران برتر شمرد و با اين كار از يك سو از عصبيت و كينه توزي انصار كاست و از سوي ديگر با آرام كردن روحيات سركش مردم نتيجه اي را كه خود مي خواست گرفت، ضمن اينكه وعده وزارت نيز اثري تسكيني و موقت داشت كه آنها را در غفلت فرو برد و بعدها نيز هيچگاه جامه عمل به خود نپوشيد.

5 - حباب بن منذر اگر چه سخنان خود را محكم آغاز كرد، اما در پايان جز شكست خورده اي بيش نبود، زيرا با گفتن اميري از ما و اميري از شما عملا باب نقادي و استدلال و اعتراض را بر ضد خود گشود.

6 - عمر بن الخطاب وارد عمل مي شود و دوستي و خويشاوندي با رسول خدا را به عنوان امتياز مهاجران مورد تأكيد قرار مي دهد و معارضان با عشيره ي پيامبر را افرادي باطل و متمايل به گناه معرفي مي كند. لحن و بيان عمر او را در مقام يك مدعي زمامداري در مقابل انصار قرار مي دهد.

7 - ابوبكر نيز با فراست كامل در ماجراي سقيفه انصار را به عنوان گروهي محترم، اما زياده خواه در جايگاه يك طرف دعوا و عمر را به عنوان مدعي العموم مهاجر در سوي ديگر دعوا قرار

داده و زيركانه خود را در منصب حكم مرضي الطرفين در معرض افكار عمومي قرار مي دهد، سپس پيشنهاد مي كند كه با عمر يا ابوعبيده بيعت شود.

8 - اختلاف ريشه دار قبايل اوس و خزرج كه محصول طبيعي رفتار و كردار حساب شده ابوبكر بود آشكار و حسادت بشير بن سعد موجب مخالفت اسيد بن حضير و تمامي اوسيان با سعد بن عباده مي شود.

9 - عمر و ابوعبيده تعارف ابي بكر را در خصوص تصدي حكومت به او برمي گردانند و ابوبكر بدون لحظه اي تأمل علي رغم تعارفهاي پيشين دست خود را براي پذيرش بيعت عمر و ابوعبيده به سوي آنها دراز مي كند، اما بيش از آنكه احدي از سه چهار تن مهاجر موفق به انجام بيعت شوند، بشير بن سعد با ابابكر به جانشيني پيامبر بيعت مي كند.

در صحنه سقيفه بني ساعده به استثناي ابوبكر همه افراد اعم از قبايل انصار و مهاجران حاضر در سقيفه غافلگير و درمانده مي شوند، به نحوي كه ناراحتي و پريشاني آن هيچگاه از ذهن بزرگان آنها پاك نشد.

ابليس از غدير تا سقيفه

پيامبر (ص) به من خبر داد كه ابليس و رؤساي اصحابش هنگام منصوب كردن اميرالمؤمنين مرا به امر خداوند در روز غدير خم حاضر بودند.

آن حضرت به مردم خبر داد كه من نسبت به آنان از خودشان صاحب اختيارترم و به ايشان دستور داد كه حاضران به غايبان برسانند.

(در آن روز) شياطين و مريدان از اصحاب ابليس رو به او كردند و گفتند:

«اين امت، مورد رحمت قرار گرفته و حفظ شده اند و ديگر تو و ما را بر اينان راهي نيست. چرا كه پناه و امام بعد از پيامبرشان به آنان شناسانده شد».

ابليس غمگين و محزون رفت.

اميرالمؤمنين

(ع) فرمود:

بعد از آن پيامبر (ص) به من خبر داد و فرمود:

مردم در سقيفه بني ساعده با ابوبكر بيعت مي كنند بعد از آنكه با حق ما و دليل ما استدلال كنند. سپس به مسجد مي آيند و اولين كسي كه بر منبر من با او بيعت خواهد كرد ابليس است كه به صورت پيرمرد سالخورده با پيشاني پينه بسته چنين و چنان خواهد گفت.

سپس خارج مي شود و اصحاب و شياطين و ابليس هايش را جمع مي كند. آنان به سجده مي افتند و مي گويند:

«اي آقاي ما، اي بزرگ ما، تو بودي كه آدم را از بهشت بيرون كردي»!

(ابليس) مي گويد:

«كدام امت پس از پيامبرشان گمراه نشدند؟

هرگز!

گمان كرده ايد كه من بر اينان سلطه و راهي ندارم؟

كار مرا چگونه ديديد هنگامي كه آنچه خداوند و پيامبرش درباره اطاعت او دستور داده بودند، ترك كردند».

و اين همان قول خداوند تعالي است كه:

و لقد صدق عليهم ابليس ظنه فاتبعوه الا فريقا من المؤمنين» (576)

«ابليس گمان خود را به آنان درست نشان داد و آنان به جز گروهي از مؤمنين او را متابعت كردند».

نتايج نشست اسفبار سقيفه

ايجاد شيعه و سني

هواخواهان و پيروان علي (ع) نظر به مقام و منزلتي كه آن حضرت پيش پيغمبر اكرم (ص) و صحابه و مسلمانان داشت، مسلم مي داشتند كه خلافت و مرجعيت پس از رحلت پيامبر (ص) از آن علي (ع) مي باشد و ظواهر اوضاع و احوال نيز، جز حوادثي كه در روزهاي بيماري پيامبر (ص) به ظهور پيوست، نظر آنان را تأييد مي كرد.

ولي برخلاف انتظار آنان درست، در حالي كه پيامبر اكرم (ص) رحلت فرمود و هنوز جسد مطهرش دفن نشده بود و اهل بيت (ع) و عده اي از صحابه سرگرم لوازم سوگواري و تجهيزاتي بودند

كه خبر يافتند، عده اي ديگر كه بعدا اكثريت را بردند، با كمال عجله و بي آنكه با اهل بيت و خويشاوندان پيامبر اكرم (ص) و هوادارانشان، مشورت كنند و حتي كمترين اطلاعي بدهند، از پيش خود، در قيافه خيرخواهي براي مسلمانان در محلي به نام سقيفه خليفه معين نمودند و علي (ع) و يارانش را در برابر كاري انجام شده قرار داده اند. علي (ع) و هواداران او مانند؛ عباس، زبير، سلمان، ابوذر، مقداد و عمار پس از فراغ از دفن پيامبر (ص) و اطلاع از جريان امر در مقام انتقاد برآمده به خلافت انتخابي و كارگردانان آن، اعتراض نموده، اجتماعاتي نيز كردند، ولي پاسخ شنيدند كه صلاح مسلمانان در همين بود.

اين انتقاد و اعتراف بود كه اقليتي را از اكثريت جدا كرد و پيروان علي (ع) را به همين نام (شيعه علي (ع)) به جامعه شناسانيد و دستگاه خلافت نيز به مقتضاي سياست وقت مراقب بود كه اقليت نامبرده به اين نام معروف نشود و جامعه به دو دسته اقليت و اكثريت منقسم نگردد، بلكه خلافت را اجماعي مي شمردند و معترض را متخلف از جماعت مسلمانان مي ناميدند و گاهي با تعبيرات زشت ديگر ياد مي كردند. (577)

استحاله فرهنگي

آنچه براي همه مسلم است و به حديث متواتر ثابت شده پس از رسول خدا (ص) بايد حاكم بر سرنوشت سياسي مؤمنين و جامعه اسلامي علي بن ابي طالب (ع) باشد. ولي جريانهاي نهان و آشكار و دوست و دشمن با تشكيل سقيفه، يكي از تاريكترين دورانهاي صدر اسلام را رقم زد، دوره اي كه موجب شد حضور امام معصوم در صحنه جامعه و در امور سياسي و اقتصادي و نظامي دچار

محدوديت و در نهايت ظاهري و بي تاثير گردد و اين حاصل شوم سقيفه بود كه در يك كلام مي توان گفت ديانت از سياست تفكيك شد و يك ارتداد اجتماعي پيش آمد و همين نقطه شروع يك دگرگوني و ارتجاع فرهنگي و به عبارتي استحاله فرهنگي و بازگرداندن مردم از اهداف و خواسته هاي خدائي پيامبر بزرگوار اسلام بود.

حضرت زهرا (س) در خطبه ها و بيانات خود به تعدادي از عوامل اين استحاله فرهنگي اشاره مي كند.

در كتاب تحليل حوادث ناگوار زندگاني حضرت زهرا (س) در يك جمع بندي كه با استفاده از خطبه هاي فاطمه زهرا (س) صورت گرفته به اين عوامل اشاره مي شود.

1 - فاني حرتم بعدالبيان. (سرگرداني و اضطراب)

2 - ظهرت فيكم حسكه النفاق. (نفاق و دوروئي)

3 - الا تقاتلون قوما نكثوا ايمانهم. (سكوت و بي تفاوتي)

4 - و نكصتم بعد الاقدام. (پيمان شكني)

5 - تفرون من القتال. (ترك جهاد و مبارزه)

6 - فقبحا لفلول الحد. (ترس و زبوني)

7 - و انتم في رفاهيه من العيش. (تنبلي و تن آسائي) (رفاه زدگي)

8 - و ما الذي نقموا من ابي الحسن. (ترك حمايت از رهبر معصوم) و انزواي رهبري)

9 - ما هذه الغميزه في حقي. (از دست دادن روح شهادت طلبي)

10 - و اشركتم بعد الايمان. (578) (روي آوردن به شرك و كفر)

11 - افحكم الجاهليه يبغون؟ (بي وفائي)

زمينه سازي حوادث كربلا

مفضل به حضرت امام صادق (ع) عرض كرد:

اي مولاي من!

اشك ريختن را چه ثوابي است؟

فرمود:

در صورتي كه به خاطر فردي بر حق اشك ريخته شود، ثوابي بي شمار دارد. مفضل مدتي طولاني گريه كرد و گفت اي پسر رسول خدا (ص)، روز انتقام گيري شما از روز سختي و اندوهتان بزرگتر است.

حضرت فرمود:

" ولي هيچ روزي همچون

روز محنت و اندوه ما در كربلا نيست هر چند روز سقيفه و سوزاندن در خانه اميرالمؤمنين (ع) و حسنين (ع) و فاطمه (س) و زينب و ام كلثوم و فضه و كشتن محسن با ضرب لگد بزرگتر و وحشتناكتر و تلخ تر است، زيرا آن روز اصل و ريشه روز عذاب است.

و حضرت فرمود:

در روز قيامت حضرت خديجه (س) و فاطمه بنت اسد كه جده هاي محسن (ع) مي باشند او را در حالي كه خون آلود است با خود مي آوردند و به همراه آنان ام هاني و جمانه، عمه هاي او كه دختران ابوطالب مي باشند و اسماء بنت عميس فرياد زنان و شيون كنان دستهايشان را بر صورتها كوبيده موهاي سر را پريشان مي كنند و فرشتگان آنان را با بالهايشان مي پوشانند و مادرش حضرت فاطمه (س) گريه مي كند و فرياد مي زند و مي گويد:

هذا يومكم الذي توعدون. (جبرييل از طرف) محسن فرياد مي زند و مي گويد:

من ستمديده ام و ياري مي جويم. رسول خدا (ص) محسن را روي دست گرفته او را بالا به سوي آسمان نگه مي دارد و مي فرمايد:

اي خداي من و اي مولاي من!

ما به خاطر تو در دنيا صبر و بردباري كرديم و امروز روزي است كه هر كس هر كار خوبي را كه انجام داده حاضر و هر كار بدي را كه انجام داده، در مقابل خود مي بيند و آرزو مي كند كه اي كاش بين او و بين كار بدي كه انجام داده، فاصله اي بس دور مي بود. (579)

در كتاب فرهنگ عاشورا در اين ارتباط چنين آمده است:

ديد جريان شناسانه در حوادث، ريشه حادثه عاشورا را در انحراف نخستين در رهبري حكومت مي بيند كه در (سقيفه بني ساعده) اتفاق افتاد. اگر جمعي از

امت پيامبر، نيم قرن پس از رحلت رسول الله (ص) در كربلا فرزند رسول الله (ص) را شهيد كردند، زمينه آن حوادث گذشته و غصب خلافت و تصدي آل ابوسفيان نسبت به حكومت اسلامي و كنار زدن ائمه (ع) از ولايت و رهبري بود.

از اين رو در زيارت عاشورا كساني لعن مي شوند

كه آغازگر ظلم بر اهل بيت پيامبر (ص) و بنيانگذار ستم به ذريه رسول خدا (ص) بودند و نيز كساني كه به آن ستم نخست راضي شدند، همكاري يا سكوت كردند و زمينه ساز آن بودند، تا آنجا كه براي جنگ با عترت پيامبر (ص)، تمكين كردند:

لعن الله امه اسست اساس الظلم و الجور عليكم اهل البيت و لعن الله امه دفعتكم عن مقامكم و ازالتكم عن مراتبكم التي رتبكم الله فيها و لعن الله امه قتلتكم و لعن الله الممهدين لهم بالتمكين من قتالكم …

در ماجراي كربلا، همه آنان كه از آغاز، اهل بيت (ع) را از صحنه اجتماعي و سياسي امت كنار زدند و بر غصب حكومت اسلامي توطئه كردند، تا آنان كه بر كشتن او گرد آمدند و همراهي و متابعت كردند، شريكند. اين نكته در جاي ديگر زيارت عاشورا مطرح است:

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و ال محمد و آخر تابع له علي ذلك،

اللهم العن العصابه التي جاهدت الحسين و شايعت و بايعت و تابعت علي قتله، اللهم العنهم جميعا.

توطئه سقيفه، تلاشي از سوي شركت شكست خورده در جبهه هاي بدر و احد و حنين بود، تا دوباره به سيادت جاهلي خود برسند و سفيانيان كوشيدند انتقام كشته هاي خود را از آل پيامبر (ص)، از طريق سلطه يافتن بر خلافت و تار و مار

كردن بني هاشم و عترت رسول (ص) بگيرند. طرح شورا و بيعت ساختگي سقيفه، ظاهري فريبنده براي اعمال آن سياست بود.

به قول نيّر تبريزي:

كانكه طرح بيعت شورا فكند

خود همانجا طرح عاشورا فكند

چرخ در يثرب رها كرد از كمان

تير كاندر نينوا شد بر نشان

هواداران سقيفه، در سپاه كوفه بودند. امام حسين (ع) روز عاشورا با بدن مجروح، آنان را «شيعيان آل ابي سفيان» خطاب كرد كه نه دين داشتند نه حريت. ابن زياد وقتي با سر بريده حسين (ع) در طشت طلايي روبرو شد، با چوبي كه در دست داشت بر لبهاي آن سر مطهر مي زد و مي گفت:

يوم بيوم بدر!

يزيد بن معاويه نيز پس از كشتن امام (ع) و سرمستي از پيروزي بر آن حضرت، در پيش چشم فرزندان او كه به اسارت در كاخ او برده شده بودند، آرزو كرد كه كاش نياكان كشته شده اش در بدر، زنده بودند و به يزيد مي گفتند: «دستت درد نكند»

كشتن حسين (ع) و يارانش را در مقابل كشته هاي بدر دانست، منكر وحي و نزول جبرئيل شد و گفت اگر از آل احمد (ص) انتقام نگيرم، از نسل خندف نيستم …

حضرت زينب (س) با خطاب يابن الطلقاء به يزيد، اشاره به نياكان مشرك او كرد، كه در فتح مكه، پيامبر (ص) آزادشان كرد.

امام سجاد (ع) نيز به يزيد گفت:

جد من علي بن ابي طالب (ع) در جنگ بدر و احد و احزاب پرچمدار رسول اللَّه (ص) بود اما پدر و جد تو پرچمدار كفار بودند. كربلا صحنه تجديد كينه هاي مشركان و منافقان بر ضد آل الله (ع) بود و همان قدرت سياسي را كه ميراث رسول خدا بود و غاصبانه به دست

دشمن افتاد بر ضد عترت رسول به كار گرفتند و اين از شگفتيهاي تاريخ است.

سيدالشهداء (ع) در خطابه خويش در عاشورا به سپاه كوفه چنين فرمود:

«شمشيري را كه ما به دستتان داديم عليه ما تيز كرديد و به روي ما شمشير كشيديد و آتشي را كه بر دشمنان شما و ما افروخته بوديم بر خود ما افروختيد و با دشمنان خدا بر ضد اولياءاللَّه همدست شديد!»

فشحذتم علينا سيفا كان في ايدينا و حششتم علينا نارا اضرمناها علي عدوكم و عدونا … و در نقل ديگر: سللتم علينا سيفا في رقابنا و حششتم علينا نارالفتن … فاصبحتم البا علي اوليائكم و يدا عليهم لاعدائكم.

آيا اين همان سخن ابوبكر بن عربي نيست كه حسين (ع) به شمشير جدش كشته شد؟

ان حسينا قتل بسيف جده؟

تيري را كه عمر سعد صبح عاشورا به سوي اردوي حسيني رها مي كند و تيري را كه حرمله بر گلوي علي اصغر (ع) مي زند، تيري نيست كه در سقيفه رها شد و بر قلب پيامبر نشست؟

و آيا آن تير، بر حنجره اصغر نشست يا بر جگر دين فرود آمد؟

چه خوب و عميق دريافته و سروده است مرحوم آيه اللَّه كمپاني:

فما رماه اذ رماه حرمله و انما رماه من مهد له

سهم اتي من جانب السقيفه و قوسه علي يد الخليفه

و ما اصاب سهمه نحر الصبي بل كبد الدين و مهجه النبي

اگر واقعه شوم سقيفه نبود هرگز جنايتهاي بعدي كه اوج آن در عاشورا بود پيش نمي آمد و مسير تاريخ اسلام و شيعه به گونه ديگري بود. (580)

سقيفه در بيانات حضرت اميرالمؤمنين (ع)

مرحوم شيخ صدوق به سند خود از ابن عباس نقل مي كند كه در حضور امير مؤمنان علي (ع) (در

زمان خلافتش) سخن از جريان خلافت (بعد از رسول خدا تا آن زمان) به ميان آمد، سخن مشروح زير را فرمود، (كه ما آن را از نهج البلاغه در اينجا مي آوريم) كه ترجمه اش چنين است:

سوگند به خدا فلاني (ابوبكر) رداي خلافت را بر تن كرد، در حالي كه به نيكي مي دانست من در گردش درآوردن حكومت اسلامي همانند محور سنگهاي آسيا هستم (كه آسيا بدون آن نمي چرخد) او مي دانست كه سيلها و چشمه هاي علم و كمال از دامن كوهسار وجودم، جريان دارد و پرندگان بلند پرواز را ياراي وصول به افكار بلند من نيست.

پس من رداي خلافت را رها ساختم و دامنم را از آن پيچيدم و كنار رفتم، در حالي كه در اين فكر فرورفته بودم كه با دست تنها (بدون ياور) براي گرفتن حقّي قيام كنم و يا اينكه در محيط خفقان و ظلمي كه ايجاد كرده بودند، صبر كنم، محيطي كه پيران را فرسوده و جوانان را پير و مردان با ايمان را تا آخر عمر، رنجيده و اندوهگين مي سازد.

سرانجام ديدم صبر و بردباري به عقل و خرد نزديكتر است، از اين رو راه صبر و استقامت را برگزيدم، ولي مانند كسي بودم كه «وَ فِي الْعَيْنِ قَذيً و فِي الْحَلْقِ شَجاً»: خاشاك، چشم او را پر كرده و استخوان، گلوگيرش شده است، با چشم خود مي ديدم كه ميراثم را به غارت مي برند، تا اينكه اوّلي از دنيا رفت و بعد از خودش خلافت را به دوّمي (پسر خطّاب) سپرد.

در اينجا امام علي (ع) به قول اعشي شاعر، متمثّل شد كه مي گويد:

شَتّانَ ما يَوْمِي عَلي كُورِها وَ يَوْمُ حَيّانَ اَخِي جابِرِ (581)

«كه چه

بسيار بين ديروز و امروز، فرق است! امروز بر كوهان شتر سوارم و گرفتار سختي هستم، ولي در گذشته كه با حيّان برادر جابر بودم در كمال آسايش به سر مي بردم»

شگفتا!

او (ابوبكر) كه در حيات خود از مردم مي خواست عذرش را بخواهند، (و با وجود من بيعتش را فسخ كنند) خودش هنگام مرگ، عروس خلافت را براي ديگري عقد كرد و اين دو نفر … خلافت را مانند دو پستان شير ميان خود قسمت نمودند و آن را در اختيار كسي قرار داد كه انساني سخت خشن و تندخو و پر اشتباه و پوزش طلب بود.

كسي رئيس خلافت شد كه همانند شتر سركش بود كه اگر ساربان او مهارش را سخت نگه دارد و رها نكند، بيني شتر پاره مي شود و اگر او را آزاد بگذارد در پرتگاه هلاكت بيفتد، سوگند به خدا مردم در زمان او (عمر) به اشتباه افتادند و در راه راست گام ننهادند و از حق دوري جستند، پس من در اين مدّت (ده سال و شش ماه) راه بردباري و شكيبائي را پيش گرفتم، تا او نيز از دنيا رفت، در روزهاي آخر زندگيش، خلافت را در ميان جماعتي (شوري) قرار داد و مرا به پندارش يكي از آنها نمود، به راستي پناه به خدا از اين شورا، چه وقت بود كه مرا با آنها مقايسه مي كردند كه اكنون مرا در رديف آنها قرار دهند، ولي باز هم كوتاه آمدم و صبر كردم و در شوراي آنها حاضر شدم بعضي از آنها (سعد وقاص) به خاطر كينه اش با من از من روي بر تافت و ديگري (عبدالرّحمن شوهر خواهر مادري عثمان،

به خاطر خويشي با عثمان) خويشاوندي را مقدّم داشت و آن دو نفر ديگر (طلحه و زبير) نيز به خاطر جهاتي كه ذكرش خوشايند نيست، به راه ديگر رفتند و در نتيجه سوّمي (عثمان) برنده شد و زمام امور خلافت را بدست گرفت، او همانند شتر پر خور و شكم برآمده، تصميمي جز انباشتن بيت المال و خوردن آن نداشت، بستگان پدرش به همكاريش برخاستند، آنها همچون شتران گرسنه اي كه بهاران به سوي علفزار هجوم مي برند و با حرص عجيبي گياهان را مي خورند، براي بلعيدن اموال خدا دست از آستين برآوردند، سرانجام بافته هايش براي (استحكام خلافت) پنبه شد و كردار ناشايستش، كارش را تباه ساخت.

سقيفه در بيانات حضرت زهرا (س)

واي بر آنان!

خلافت را از كوههاي بلند رسالت و پايه هاي نبوت و محل نزول روح الأمين با وحي مبين و از عالمان آگاه و حاذق در امر دنيا و دين به كجا كشاندند. بدانيد كه اين زيانِ آشكار است.

از ابو الحسن (علي (ع)) چه چيزي را نمي پسنديدند؟

به خدا قسم، ناراضي بودند از صلابت شمشيرش و بي پروائي او از مرگش و شدت حمله هايش و برخوردهاي عبرت آموز او در جنگ و از تبحر او در كتاب خداوند و غضب او در امر الهي.

چه كسي را به جاي علي (ع) انتخاب كردند؟!

به خدا سوگند، اگر از گرفتن مهاري كه پيامبر (ص) آن را به او (علي (ع)) سپرده بود خودداري مي كردند با او انس مي گرفت و آنان را چنان به آرامي سير مي داد كه محل بستن مهار را زخمي نكند و حركت دهنده آن خسته نشود و سواره آن به اضطراب نيفتد. و آنان را بر سر آبي فراوان و گوارا و زلال و وسيع

مي بُرد كه آب آن از دو طرف نهر لبريز باشد و دو سوي آن گل آلود نشود و آنان را از آنجا سيراب بيرون مي آورد. و در حالي كه براي آنان سيرابي را پسنديده است ولي خود از آن استفاده نمي كرد مگر به قدر رفع عطش سيراب و دفع شدت گرسنگي. (582)

و اگر خلافت را به او مي سپردند بركات آسمان و زمين بر آنان گشوده مي شد، ولي آنان از حق روي گردانيدند، پس به زودي خداوند آنان را به آنچه براي خود كسب كرده اند مؤاخذه مي نمايد و كساني كه ظلم نمودند به زودي سزاي آنچه كسب كرده اند به آنان مي رسد و نمي توانند مانع چنين عاقبتي شوند.

پيش بيني عاقبت غصب خلافت

هان، بيا و بشنو. و تا زنده اي روزگار امر عجيبي را به تو نشان خواهد داد! و اگر تعجب كني بدان كه همين حادثه تو را به تعجب واداشته است!

به كدام سو روي آوردند؟!

و به كدام تكيه گاه اتكا نمودند؟!

و به كدام پايه اعتماد نمودند؟!

و به كدام دستاويز چنگ زدند؟!

و بر ضد كدامين ذريّه اقدام كردند و بر آنان چيره شدند؟!

و براي چه كسي انتخاب كردند و براي چه كسي رها نمودند؟!

چه بد سرپرستي و چه بد دوستاني!

و براي ظالمين چه بد جايگزيني است.

به خدا سوگند پس ماندگان را به جاي پيشتازان و ترسوي نادان را به جاي دلير آگاه و فرومايگان را به جاي معتمدان خود قرار دادند. بيني شان بر خاك ماليده باد و پشيمان شوند قومي كه گمان مي كنند كار درستي انجام مي دهند. بدانيد كه آنان مفسدند ولي خود نمي دانند.

واي بر آنان!

آيا كسي كه به حق هدايت مي كند سزاوارتر به پيروي است يا كسي كه خود هدايت نيافته، مگر

آنكه هدايت شود؟

شما را چه شده است؟! چگونه حكم مي كنيد؟!

خسارت امت با غصب حق علي (ع)

بدانيد قسم به لا يزالي خداوند، هم اكنون فتنه باردار شده است! پس زمان كوتاهي منتظر بمانيد تا ثمره اش ظاهر گردد. آنگاه از آن كاسه اي لبريز از خون تازه و سم تلخ كشنده بنوشيد. آنگاه است كه اهل باطل زيان مي كنند و آيندگان از نتيجه آنچه پيشينيان پايه گذارده اند آگاه مي شوند.

سپس خيال خود را راحت كنيد و قلب خود را براي نزول فتنه قوي كنيد و بشارت باد شما را بر شمشيري برنده و قهر و غلبه متجاوز ظالم و هرج و مرج دائمي و عمومي و زورگوئي ظالمين كه اموال عمومي را غارت مي كند و براي شما چيز كمي باقي مي گذارد و جمع شما را درو كرده و نابود مي نمايد.

افسوس بر شما!

چگونه خواهيد بود هنگامي كه دچار سر در گمي مي شويد؟

آيا حق را به زور به شما بقبولانيم در حالي كه خودتان مايل نيستيد؟!

جنايات منافقين پس از تسليت رحلت پيامبر (ص)

نقل علامه مجلسي از زبان عمر

علامه مجلسي عهد نامه اي از خليفه دوم براي معاويه در بحارالانوار آورده كه ماجراي خود را با زهرا (س) در آن حكايت كرده است.

از جمله در آن آمده:

«به خانه علي آمدم تا مگر او را به زباني بيرون كشم. كنيزك فضّه كه به او گفتم:

به علي بگو براي بيعت با ابوبكر بيرون آيد كه مسلمانان بر خلافت او اجماع كرده اند؛ گفت:

اميرالمؤمنين مشغول است.

گفتم:

اين را فراموش كن و به او بگو بيرون آيد و الاّ داخل مي شويم و او را به اكراه بيرون مي آوريم.

فاطمه بيرون آمد.

پشت در ايستاد و گفت:

اي گمراهان دروغگو؛ چه مي گوييد و چه مي خواهيد؟

گفتم:

فاطمه!

گفت:

عمر! چه مي خواهي؟!

گفتم پسر عمويت را چه شده كه تو را براي پاسخ فرستاده و خودش پشت پرده نشسته است؟

گفت:

اي شقي! طغيان تو مرا بيرون آورد

و حجت را بر تو تمام كرد …

گفتم:

اين اباطيل و افسانه هاي زنانه را از سرت بيرون كن و به علي بگو بيرون بيايد.

گفت مورد احترام ما نيستي، عمر! مرا از حزب شيطان مي ترساني؟ در حالي كه حزب شيطان بس ضعيف است.

گفتم:

اگر علي نيايد، هيزم مي آورم و خانه را به روي ساكنانش آتش مي زنم و آنان را به آتش مي كشم يا علي را براي بيعت مي بريم. تازيانه قنفذ را گرفتم و زدم. به خالد بن وليد گفتم:

تو با مردان هيزم فراهم كنيد. خودم خانه را آتش مي زنم.

فاطمه گفت:

اي دشمن خدا و دشمن رسول او و دشمن اميرالمؤمنين. فاطمه دستهاي خود را پشت در گذاشت تا مرا از باز كردن در بازدارد خواستم در را باز كنم. نتوانستم.

پس با تازيانه به دستهايش زدم چنانكه دردش گرفت و من صداي ناله و گريه اش را مي شنيدم. نزديك بود كه نرم شوم و از دم در بازگردم، اما كينه هاي علي و حرص او به خون دليران عرب را به ياد آوردم …

پس لگدي به در زدم كه فاطمه شكمش را به آن چسبانده بود و پشت آن پنهان شده بود.

چنان فرياد زد كه گمان كردم كه فريادش مدينه را زير و رو كرد شنيدم كه گفت:

پدر! يا رسول اللَّه!

اين گونه با حبيبه و دخترت رفتار مي شود؟

آه فضّه!

مرا بگير كه به خدا قسم جنين داخل شكمم كشته شد. و شنيدم كه او را درد زايمان گرفته است.

او به ديوار تكيه داده بود.

در را به داخل راندم و داخل شدم. به گونه اي در مقابلم ايستاد كه جلوي ديدم را گرفت. از روي مقنعه چنان به گونه اش سيلي زدم كه گوشواره اش كنده شد و

روي زمين افتاد.

علي بيرون آمد.

چون احساس كردم كه مي آيد، به سرعت بيرون دويدم و به خالد و قنفذ و كساني كه با آن دو بودند، گفتم:

از خطر بزرگي نجات پيدا كردم».

در روايت ديگري آمده:

«جنايت بزرگي مرتكب شدم و اينك بر خودم ايمن نيستم. اين علي است كه از خانه بيرون آمده. همه با هم طاقت او را نداريم.

علي بيرون آمد.

فاطمه دستانش را به سر برد تا آن را باز كند و از آنچه به او رسيده بود، از خداي بزرگ استغاثه كند. علي، پيراهنش را روي فاطمه انداخت و به او گفت:

دختر رسول خدا!

خداوند پدرت را براي جهانيان رحمت فرستاده است، پس تو نيز، اي سرور زنان! براي اين خلق نگون بخت رحمت باش نه عذاب. درد زايمانش سخت شد. وارد خانه شد و جنيني را سقط كرد كه علي او را محسن ناميد.

جمعيتي زياد فراهم كردم نه براي مقابله با علي بلكه قلبم به آنان محكم شود. آمدم و او را كه در محاصره قرار داشت، از خانه اش بيرون آوردم … ابوبكر مي گفت:

واي بر تو عمر!

چه كاري بود كه با فاطمه كردي؟!». (583)

نقل مفضل از امام صادق (ع)

مفضّل حديثي از امام صادق (ع) روايت كرده كه از امام حجّت (عج) و رجعت برخي مردگان سخن مي گويد. از جمله در اين روايت آمده:

«زدن سلمان فارسي، آتش زدن در خانه اميرالمؤمنين، فاطمه، حسن و حسين (ع) بر رويشان و تازيانه زدن به دستان صديقه كبري فاطمه (س) و شكم او و سقط محسن … و جمع هيزم، انباشت آن كنار در براي آتش زدن خانه اميرالمؤمنين، فاطمه، حسن، حسين و زينب، ام كلثوم، فضّه، آتش زدن در و خروج فاطمه و خطاب

او به آنان از پشت در و سخن او گفت:

واي بر تو عمر!

اين چه جسارتي است كه به خدا و رسول مي كني؟ مي خواهي نسل رسول خدا را از دنيا قطع كني و از بين ببري و نور خدا را خاموش كني …

عمر گفت:

خودت انتخاب كن يا بيرون آمدن علي براي بيعت با ابوبكر را و يا آتش زدن همه شما؟!».

در اين روايت آمده:

«قنفذ دستش را وارد خانه كرد تا در را باز كند و عمر با تازيانه چنان به بازوي زهرا (س) زد كه همچون بازوبند روي بازويش حلقه زد و لگدي به در كوبيد كه به شكم فاطمه (س) خورد در حالي محسن را شش ماهه در شكم داشت و سقط شدن محسن و هجوم عمر، قنفذ، خالد بن وليد، سيلي زدن به زهرا (س) چنانكه گوشواره اش شكست، فاطمه (س) بلند بلند مي گريست، مي گفت:

پدر! وا رسول اللَّه!

دخترت فاطمه را تكذيب مي كنند، او را مي زنند و فرزندش را در شكمش مي كشند».

… در اثر لگدي كه به شكم او زدند و راندن در، درد زايمان گرفت و محسن را سقط كرد. (584)

نقل ماجراي خانه از زبان حضرت زهرا (س)

حضرت زهرا (س):

«هيزم زيادي بر در خانه ما جمع كردند و آتش آوردند كه خانه ما را آتش بزنند. پشت در ايستادم و آنان را به خدا و پدرم سوگند دادم كه دست از ما بردارند و منصرف شوند. عمر تازيانه را از دست قنفذ غلام ابوبكر گرفت و به بازويم زد چنانكه همچون بازوبند به دور بازويم حلقه زد. پس لگدي به در زد و آن را به طرف من راند. من كه آبستن بودم، به روي در افتادم. آتش شعله مي كشيد و صورتم

را مي گداخت. سپس چنان مرا سيلي زد كه گوشواره ام از گوشم كنده شد و مرا درد زايمان گرفت و محسن بي گناه را كشته به دنيا آوردم». (585)

نقل سليم بن قيس هلالي

سليم بن قيس اين قضيه را از سلمان و عبداللَّه بن عباس روايت مي كند كه گفتند:

«پس از بيعت با ابوبكر، بارها به دنبال علي فرستادند اما علي حاضر نشد نزدشان بيايد. عمر غضبناك برجست و خالد بن وليد و قنفذ را صدا زد و دستور داد كه هيزم و آتش بياورند. سپس راه افتاد تا به در خانه علي رسيد. فاطمه (س) پشت در نشسته بود.

پس از وفات رسول خدا (ص) سرش را مي بست و جسمش نحيف و لاغر شده بود.

عمر در زد، سپس ندا داد:

پسر ابي طالب! در را باز كن.

فاطمه (س) گفت:

عمر! تو را با ما چه كار، ما را به حال خودمان رها نمي كني؟!

گفت:

در را باز كن و الاّ خانه را به رويتان آتش مي زنيم.

فاطمه گفت:

عمر! از خداوند عزوجل پروا نداري، در خانه ام بر من وارد مي شوي و بر من هجوم مي آوري؟!

عمر حاضر نشد برگردد. آتش خواست و در را آتش زد. در سوخت. پس عمر آن را به داخل راند. فاطمه به سوي او آمد و فرياد كشيد:

پدر! يا رسول اللَّه …». (586)

نقل شيخ مفيد»

در روايت شيخ مفيد آمده:

عمر بن خطاب، قنفذ را فرستاد و به او گفت:

آنان را از خانه بيرون كن. اگر خارج شدند كه شدند و الّا هيزمها را بر در خانه اش جمع كن و به آنان بگو:

اگر بيرون نيايند، خانه را به رويشان آتش خواهي زد.

سپس خودش همراه جماعتي از جمله مغيره بن شعبه ثقفي و سالم غلام ابوحذيفه راه افتاد تا به در خانه علي (ع) رسيدند، ندا داد:

فاطمه دختر رسول خدا!

كساني را كه به خانه ات متوسل شده اند، بيرون كن تا در آنچه مسلمانان در آن داخل شده اند،

داخل شوند و الاّ - به خدا قسم - آنان را آتش مي زنم. اين حديث مشهور است. (587)

در يك متن ديگر آمده:

وقتي با ابوبكر بيعت شد، علي و زبير نزد فاطمه مي آمدند و با او مشورت مي كردند. سپس به دنبال كارشان مي رفتند. اين خبر به گوش عمر رسيد. نزد فاطمه آمد و گفت:

«دختر رسول خدا!

به خدا قسم، احدي از خلق از پدرت برايم دوست داشتني تر نيست.

به خدا قسم اين مانع من نمي شود كه اگر اين افراد نزد تو گرد آيند، دستور دهم كه در را به رويشان آتش زنند. چون عمر بيرون رفت، آنان نزد فاطمه آمدند.

گفت:

مي دانيد كه عمر نزد من آمد و به خدا سوگند خورد كه اگر بازگشتيد، در را به رويتان آتش خواهد زد.

به خدا قسم كه او به آنچه سوگند ياد كرده، عمل خواهد كرد. پس با كاميابي پراكنده شويد و خوب بينديشيد … از نزدش پراكنده شدند و تا بيعت نكردند، نزدش باز نگشتند». (588)

ملاحظه: وي از آتش زدن در سخن مي گويد نه خانه و اين چيزي است كه بدان عمل شد.

عمر: «چون به در خانه رسيديم و فاطمه (س) آنها را ديد، در را به رويشان بست. او شك نداشت كه بدون اجازه اش كسي وارد نخواهد شد. عمر لگدي به در زد و آن را كه از شاخه خرما بود، شكست. سپس وارد خانه شدند و علي را ريسمان به گردن بيرون بردند». (589)

پيامبر (ص) در وصيت خود به علي (ع) درباره فاطمه (س) فرمود:

«… واي بر كسي كه حرمت او را هتك كند، واي بر كسي كه خانه اش را آتش بزند، واي بر كسي كه دوست او را

اذيت كند و واي بر كسي كه او را به زحمت اندازد و با او بجنگد …».

نقل فيض كاشاني»

فيض كاشاني:

«… سپس عمر جماعتي از طلقاء و منافقان را گرد آورد و با آنان به منزل اميرالمؤمنين (ع) آمد.

چون با در بسته مواجه شد، فرياد كشيد:

علي!

بيرون بيا كه خليفه رسول خدا تو را مي خواند.

در را برايشان باز نكردند. هيزم آوردند و دم در گذاشتند و آتش آوردند كه آن را آتش زنند. عمر فرياد كشيد:

به خدا قسم، اگر در را باز نكنيد، آن را آتش مي زنيم.

چون فاطمه دانست كه خانه اش را آتش مي زنند، برخاست و در را باز كرد. پيش از آنكه با آنان روبه رو شود، او را پرت كردند و فاطمه پشت در پنهان شد.

سپس به اميرالمؤمنين (ع) كه روي فرشش نشسته بود، يورش بردند و دورش جمع شدند و گريبانش را گرفته به زور بيرون آوردند و كشان كشان به مسجد بردند.

فاطمه بين آنان و شوهرش حائل شد و گفت:

به خدا سوگند، نمي گذارم كه پسر عمويم را به ستم بكشيد. واي بر شما!

چه زود در حق ما اهل بيت به خدا و رسول او خيانت كرديد. و حالي كه رسول خدا (ص) شما را به پيروي، محبّت و تمسّك به ما سفارش كرد و خداوند متعال فرمود:

«قل لا اسئلكم عليه اجراً الّا المودّه في القربي». (590)

بيشتر مردم علي (ع) را به خاطر فاطمه (س) رها كردند. عمر به قنفذ فرمان داد كه او را با تازيانه بزند. قنفذ با تازيانه به پشت و پهلوي فاطمه زد چنانكه او را سخت رنجور ساخت و اثر آن در جسم شريفش باقي ماند. همين ضربت قويترين سبب سقط او

بود كه رسول خدا (ص) او را محسن ناميده بود …» (591)

و اميرالمؤمنين (ع) را به مسجد بردند و در برابر ابوبكر نگه داشتند. فاطمه خود را به او رساند تا مگر او را از دستشان رها سازد ولي نتوانست. پس به سوي قبر پدرش رفت و به آن اشاره كرد …» (592)

نقل محقق كركي»

محقق كركي: «و طلبيدن اهانت آميز علي براي بيعت، تهديد به آتش زدن خانه و جمع هيزم در كنار در و سقط جنين فاطمه به نام محسن و لذا همانگونه كه علماي ما روايت كرده اند، اين مسائل را به زبان آوردند تا ديگران را به ارتكاب ظلم و انتقام گيري (از ساكنان خانه) تحريك نمايند». (593)

نقل اهل سنّت
نقل ابن خيزرانه

ابن خيزرانه در غرر خود مي گويد:

«زيد بن اسلم گفت:

من از كساني بودم كه هنگام امتناع علي و يارانش از بيعت، همراه عمر هيزم به در خانه فاطمه آورديم. عمر به فاطمه گفت:

كساني را كه در خانه هستند بيرون كن و الّا خانه را با ساكنانش آتش مي زنم.

گفت:

علي، فاطمه، حسن، حسين و گروهي از اصحاب پيغمبر (ص) در خانه بودند.

فاطمه گفت:

فرزندانم را آتش مي زني؟!

گفت:

آري به خدا قسم، يا بيرون مي آيند و بيعت مي كنند و يا خانه را با اهلش آتش مي زنم». (594)

نقل ابن ابي شيبه

ابوبكر بن ابي شيبه (235 - 159) مولف كتاب المصنف، به سند صحيح چنين نقل مي كند:

«انه حين بويع لابي بكر بعد رسول الله (ص) كان علي و الزبير يدخلان علي فاطمه بنت رسول الله (ص) فيشاورونها و يرتجعون في امرهم.

فلما بلغ ذلك عمر بن الخطاب خرج حتي دخل علي فاطمه.

فقال:

يا بنت رسول الله (ص) و الله ما من احد احب الينا من ابيك و ما من احد احب الينا بعد ابيك منك و ايم الله ما ذاك بما نعي ان اجتمع هولاء النفر عندك، ان امرتهم ان يحرق عليهم البيت.

قال:

فما خرج عمر جاءوها.

فقالت:

تعلمون ان عمر قد جاءني و قد حلف بالله لئن عدتم ليحرقن عليكم البيت و ايم الله ليمضين لما حلف عليه». (595)

«هنگامي كه مردم با ابي بكر بيعت كردند، علي و زبير در خانه فاطمه با او به گفتگو و رايزني مي پرداختند. زماني كه اين مطلب به گوش عمر بن خطاب رسيد، به خانه فاطمه آمد و گفت:

اي دختر رسول خدا!

به خدا قسم محبوبترين فرد نزد ما پدر تو است و بعد از پدر تو خود شما، ولي به خدا سوگند اين محبت، مانع از

آن نيست كه اگر اين افراد در خانه تو جمع شدند، دستور دهم خانه را بر سر آنها به آتش بكشند.

اين جمله را گفت و بيرون رفت. وقتي علي و زبير به خانه بازگشتند دخت گرامي پيامبر (س) به علي (ع) و زبير گفت:

عمر نزد من آمد و سوگند ياد كرد كه اگر تجمع شما در اين خانه تكرار شود خانه را بر سر شماها خواهد سوزاند.

به خدا سوگند!

او آنچه را كه قسم خورده انجام مي دهد.

نقل بلاذري

احمد بن يحيي جابر بغدادي بلاذري (متوفاي 270) نويسنده معروف و صاحب تاريخ بزرگ، رويداد تاريخي فوق را در كتاب «انساب الاشراف» به گونه زير نقل مي كند:

«انّ أبابكر أرسل إلي عليّ يريد البيعه، فلم يبايع. فجاء عمر و معه فتيله. فتلقته فاطمه علي الباب.

فقالت فاطمه:

يا ابن الخطاب! أتراك محرّقاً عليّ بابي؟

قال:

نعم و ذلك أقوي فيما جاء به أبوك …». (596)

«ابوبكر به دنبال علي (ع) فرستاد تا بيعت كند، ولي علي (ع) از بيعت با او امتناع ورزيد. سپس عمر همراه با فتيله (آتشزا) حركت كرد و با فاطمه در مقابل در خانه رو به

رو شد.

فاطمه گفت:

اي فرزند خطاب!

آيا در صدد سوزاندن خانه من هستي؟

عمر گفت: بلي، اين كار كمك به چيزي است كه پدرت براي آن مبعوث شده است!».

با متن و ترجمه حديث آشنا شديم، اكنون به بررسي سند آن مي پردازيم. بلاذري اين رويداد تاريخي را با چنين سندي نقل مي كند:

مدائني، از مسلمه بن محارب، از سليمان التيمي و از ابن عون.

نقل ابن قتيبه

مورخ شهير عبدالله بن مسلم بن قتيبه دينوري (276 - 212) از پيشوايان ادب و از نويسندگان پر كار حوزه تاريخ و ادب اسلامي اهل سنت است، مولف كتاب تاويل مختلف الحديث و ادب الكاتب و غيره. (597) وي در كتاب «الامامه و السياسه» چنين مي نويسد:

«انّ أبابكر رضي اللَّه عنه تفقد قوماً تخلّفوا عن بيعته عند علي كرم اللَّه وجهه فبعث إليهم عمر فجاء فناداهم و هم في دار علي، فأبوا أن يخرجوا فدعا بالحطب و قال:

و الّذي نفس عمر بيده لتخرجنّ أو لا حرقنّها علي من فيها، فقيل له:

يا أباحفص انّ فيها فاطمه فقال:

و إن». (598)

«ابوبكر از كساني كه از بيعت با او سر برتافته

و در خانه علي گرد آمده بودند، سراغ گرفت و عمر را به دنبال آنان فرستاد. او به در خانه علي آمد وآنان را صدا زد كه بيرون بيايند ولي آنان از خروج از خانه امتناع ورزيدند. در اين موقع، عمر هيزم طلبيد و گفت:

به خدايي كه جان عمر در دست اوست بيرون بياييد والا خانه را بر سرتان آتش مي زنم.

مردي به عمر گفت:

اي اباحفص (كنيه عمر) در اين خانه فاطمه دخت پيامبر است!

او گفت:

باشد!».

ابن قتيبه دنبال داستان را سوزناكتر و دردناكتر نوشته است:

«ثمّ قال عمر، فمشي معه جماعه، حتي أتوا باب فاطمه، فذقّوا الباب، فلما سمعت أصواتهم نادت بأعلي صوتها:

يا أبتِ يا رسول اللَّه!

ماذا لقينا بعدك من ابن الخطاب و ابن ابي قحافه.

فلما سمع القوم صوتها و بكائها انصرفوا باكين و كادت قلوبهم تتصدع و اكبادهم تنفطر و بقي عمر و معه قوم فأخرجوا علياً، فمضوا به إلي ابي بكر.

فقالوا له:

بايِع.

فقال:

إن أنا لم أفعل فمه؟

قالوا:

إذاً و اللَّه الّذي لا إله إلّا هو نضرب عنقك …».

«عمر همراه گروهي به در خانه فاطمه آمدند در خانه را زدند، هنگامي كه فاطمه صداي آنها را شنيد، با صداي بلند گفت:

اي رسول خدا!

پس از تو چه مصيبت هايي به ما از فرزند خطاب و ابي قحافه رسيد؟!

وقتي مردم كه همراه عمر بودند صداي زهرا را شنيدند گريه كنان برگشتند، ولي عمر با گروهي باقي ماند و علي را از خانه بيرون كشيدند و نزد ابي بكر بردند و به او گفتند، بيعت كن. علي گفت:

اگر بيعت نكنم چه مي شود؟، گفتند:

به خدايي كه جز او خدايي نيست گردنت را مي زنيم!! …». (599)

نقل طبري

محمد بن جرير طبري (متوفاي 310)، فقيه و تاريخ نگار برجسته اهل

سنت در تاريخ خود، رويداد فجيع هتك حرمت به خانه وحي را چنين بيان مي كند:

«أتي عمر بن الخطاب منزل عليّ وفيه طلحه و الزبير و رجال من المهاجرين.

فقال واللَّه لاُحرقنّ عليكم أو لتخرُجُنّ إلي البيعه، فخرج عليه الزبيرُ مُصلِتاً بالسيف فعثر فسقط السيف من يده فوثبوا عليه فأخذوه». (600)

«عمر بن خطاب به در خانه ي علي آمد، در حالي كه گروهي از مهاجران در آنجا گرد آمده بودند. وي رو به آنان كرد و گفت:

به خدا سوگند!

خانه را به آتش مي كشم مگر اين كه براي بيعت بيرون بياييد. زبير از خانه بيرون آمد در حالي كه شمشيري بر دست داشت، ناگهان پاي او لغزيد و شمشير از دست او بر زمين افتاد. در اين موقع ديگران بر او هجوم آورده و شمشير را از دست او گرفتند».

اين صحنه تاريخي، حاكي از آن است كه اخذ بيعت براي خليفه اول، با تهديد و ارعاب صورت گرفته و آزادي و انتخابي در كار نبوده است حال، آيا اين نوع بيعت ارزشي دارد يا نه؟

خواننده بايد در آن داوري نمايد.

نقل ابن عبدربه

شهاب الدين احمد معروف به «ابن عبدربه اندلسي» مؤلف كتاب «العقد الفريد» (متوفاي 463)

در كتاب مزبور بحثي مشروح درباره تاريخ سقيفه انجام داده و با اشاره به كساني كه از بيعت ابي بكر تخلف جسته اند چنين مي نويسد:

«فأمّا علي و العباس و الزبير فقعدوا في بيت فاطمه حتي بعث إليهم أبوبكر عمر بن الخطاب ليُخرجهم من بيت فاطمه و قال له:

إن أبوا فقاتلهم، فأقبل بقبس من نار علي أن يُضرم عليهم الدار، فلقيته فاطمه فقالت:

يا ابن الخطاب أجئت لتحرق دارنا؟!

قال:

نعم، أو تدخلوا فيما دخلت فيه الأُمّه». (601)

«علي و عباس و زبير

در خانه فاطمه نشسته بودند تا اين كه ابوبكر، عمر بن خطاب را فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه بيرون كند و به او گفت:

اگر بيرون نيامدند با آنان نبرد كن. عمر بن خطاب با مقداري آتش به سوي خانه فاطمه رهسپار شد تا خانه را به آتش بكشد. در اين هنگام فاطمه با او روبه رو شد و گفت:

اي فرزند خطاب!

آمده اي خانه ما را بسوزاني؟!

او در پاسخ گفت:

بلي، مگر اين كه شما نيز آن كنيد كه امت كردند (با ابوبكر بيعت كنيد.)

نقل ابوعبيد

ابوعبيد قاسم بن سلام (متوفاي 224) در كتاب نفيس خود به نام «الأموال» كه مورد اعتماد فقيهان بزرگ اهل سنّت قرار دارد، به طور مستند از عبدالرحمان بن عوف نقل مي كند كه مي گويد:

در بيماري ابوبكر، براي عيادتش، وارد خانه او شدم. او پس از گفتگوي زياد، به من گفت:

آرزو مي كنم كاش سه چيز را كه انجام داده ام انجام نداده بودم همچنان كه آرزو مي كنم كاش سه چيز را كه انجام نداده ام انجام مي دادم. همچنين آرزو مي كنم سه چيز را از پيامبر سؤال مي كردم.

اما آن سه چيزي كه انجام داده ام و آرزو مي كنم اي كاش انجام نمي دادم عبارتند از:

«وددت أنّي لم أكشف بيت فاطمه و تركته وان اُغلِقَ علي الحرب». (602)

«كاش، پرده حرمت خانه فاطمه را پاره نمي كردم و آن را به حال خود وا مي گذاشتم، هرچند براي جنگ بسته شده بود».

ابوعبيد هنگامي كه به اينجا مي رسد به جاي جمله:

«لم اكشف بيت فاطمه و تركته …» مي گويد:

كذا و كذا. و اضافه مي كند كه من مايل به ذكر آن نيستم.

ولي اگر «ابوعبيد» روي تعصب مذهبي يا علت ديگر از نقل حقيقت سر بر تافته،

خوشبختانه محققان كتاب «الأموال» در پاورقي توضيح داده اند كه:

جمله هاي حذف شده فوق، در كتاب «ميزان الاعتدال» (به نحوي كه بيان گرديد) وارد شده است و افزون بر آن، طبراني در معجم خود، ابن عبدربه در عقدالفريد و افراد ديگر در جاهاي ديگر، عبارت حذف شده را آورده اند.

نقل طبراني

ابوالقاسم سليمان بن احمد طبراني (360 - 260) شخصيتي است كه ذهبي در «ميزان الاعتدال» در حق او مي نويسد:

حافظ و ثبت. (603) مولف كتاب «المعجم الكبير» - كه كرارا چاپ شده است - آنجا كه درباره ابي بكر و خطبه ها و وفات او سخن مي گويد يادآور مي شود:

ابي بكر به هنگام مرگ، آرزو كرد:

كاش سه چيز را انجام نمي دادم.

كاش سه چيز را انجام مي دادم.

كاش سه چيز را از رسول خدا سؤال مي كردم.

سپس، درباره آن سه چيزي كه ابوبكر آرزو مي كرد كاش آن را انجام نمي دادم، چنين مي گويد:

«فأمّا الثلاث اللاتي وددت أني لم أفعلهنّ، فوددت انّي لم أكن كشفت بيت فاطمه و تركته». (604)

«يكي از آن سه چيزي كه آرزو مي كنم كاش انجام نمي دادم چنين بود:

آرزو مي كنم حرمت خانه فاطمه را زير پا نمي نهادم و آن را به حال خود واگذار مي كردم».

نقل نظام

ابراهيم بن سيار نظام معتزلي (231 - 160) از ادبا و دانشمندان مشهور است كه به علت زيبايي كلامش در نظم و نثر، به «نظّام» معروف شده است.

در كتابهاي متعددي از نظّام، با اشاره به حضور خليفه ثاني نزد در خانه فاطمه (س)، چنين آمده است:

«انّ عمر ضرب بطن فاطمه يوم البيعه حتي ألقت المحسن من بطنها». (605)

«عمر در روز اخذ بيعت براي ابي بكر بر شكم فاطمه زد، در نتيجه، فرزندي كه وي در رحم داشت و نام آن را محسن نهاده بود سقط شد».

نقل مبرد

محمد بن يزيد بن عبدالأكبر بغدادي (285 - 210) اديب و نويسنده معروف اهل سنت - كه آثار گران سنگي از او به يادگار مانده است - در كتاب «الكامل» خود، داستان آرزوهاي خليفه اول را به نقل از «عبدالرحمان بن عوف» آورده و يادآور مي شود:

«وددت أني لم أكن كشفت عن بيت فاطمه و تركته ولو أغلق علي الحرب». (606)

«آرزو مي كردم اي كاش بيت فاطمه را هتك حرمت نمي كردم و آن را رها مي نمودم هر چند براي جنگ بسته شده باشد».

نقل مسعودي

ابوالفرج مسعودي (متوفاي 345) در مروج الذهب مي نويسد:

ابوبكر در حال احتضار چنين گفت:

من سه چيز انجام دادم و آرزو داشتم كه كاش آنها را انجام نمي دادم، يكي از آن سه چيز اين بود كه:

«فوددت انّي لم أكن فتشت بيت فاطمه و ذكر في ذلك كلاماً كثيراً». (607)

«آرزو مي كردم كاش حرمت خانه زهرا را زير پا نمي نهادم و در اين مورد سخن زيادي گفت».

مسعودي، با اينكه نسبت به اهل بيت پيامبر (ص)، گرايش هاي سالمي دارد، ولي باز به ملاحظاتي كه بر آگاهان به تاريخ پوشيده نيست، از بازگويي سخن خليفه خود داري كرده و با كنايه رد شده است و تنها به اين اكتفا نموده كه خليفه سخن زيادي در اين مورد گفت. حالا اين سخن زياد چه بوده است خدا مي داند؟!

نقل ابن ابي دارم

احمد بن محمد معروف به ابن ابي دارم، محدّث كوفي (متوفاي 357)، كسي است كه محمد بن أحمد بن حماد كوفي درباره او مي گويد:

«كان مستقيم الأمر عامه دهره؛ او در سراسر عمر خود، پوينده راه راست بود».

ذهبي نيز مي نويسد:

«كان موصوفاً بالحفظ و المعرفه إلّا انّه يترفض». (608)

«او به حافظ و معرفت حديث شهرت دارد، نقطه ضعفش اين است كه به تشيع ميل داشته است».

اصولاً جاي تاسف است كه علاقه به اهل بيت (ع)، يكي از نقاط ضعف محدثان شمرده شود.

به هر روي، ابن ابي دارم نقل مي كند كه در محضر او اين خبر خوانده مي شود:

«انّ عمر رفس فاطمه حتي أسقطت بمحسن».

«عمر لگدي بر فاطمه زد، در نتيجه او فرزندي كه در رحم به نام محسن داشت سقط كرد». (609)

نقل عبدالفتاح عبدالمقصود

اين دانشمند خبير و شهير مصري، داستان هجوم به خانه وحي را در دو مورد از كتاب خود آورده است كه ما به نقل يكي از آنها بسنده مي كنيم:

«إنّ عمر قال:

و الّذي نفسي بيده، ليَخرجنَّ أو لأحرقنّها علي من فيها …!

قالت له طائفه خافت اللَّه و رعت الرسول في عقبه:

يا أباحفص!

إنّ فيها فاطمه …! فصاح لا يبالي:

و إن …! «واقترب وقرع الباب، ثم ضربه و اقتحمه … و بدا له عليّ … ورنّ حينذاك صوت الزهراء عند مدخل الدار … فإن هي إلّا رنه استغاثه أطلقتها: يا أبت رسول اللَّه …

تستعدي بها الراقد بقربها في رضوان ربّه علي عسف صاحبه، حتّي تبدّل العاتي المدل غير إهابه، فتبدّد علي الأثر جبروته و ذاب عنفه و عنفوانه، وودّ من خزي لو يخرَّ صعقاً تبتلعه مواطي قدميه ارتداد هدبه إليه …

و عند ما نكص الجمع و راح يفرّ كنوافر الظباء

المفزوعه أمام صيحه الزهراء، كان عليّ يقلّب عينيه من حسره و قد غاض حلمه، وقل همّه و تقبضت أصابع يمينه علي مقبض سيفه كهمّ من غيظه أن تغوص فيه …». (610)

«قسم به كسي كه جان عمر در دست اوست، بيرون بياييد والا خانه را بر سر ساكنانش به آتش مي كشم!

گروهي كه از خدا مي ترسيدند و حرمت پيامبر را در نسل او نگه مي داشتند، گفتند:

اي اباحفص!

فاطمه در اين خانه است.

و او بي پروا فرياد زد:

باشد!

عمر نزديك آمد و در زد، سپس با مشت و لگد به در كوبيد تا به زور وارد شود. علي (ع) پيدا شد.

صداي ناله زهرا در آستانه خانه بلند شد. آن صدا، طنين استغاثه اي بود كه دختر پيامبر سر داده و مي گفت:

پدر!

اي رسول خدا … مي خواست از دست ظلم يكي از اصحابش او را كه در نزديكي وي در رضوان پروردگارش خفته بود، برگرداند، تا سركش گردن فراز بي پروا را به جاي خود نشاند و جبروتش را زايل سازد و شدت عمل و سختگيريش را نابود كند و آرزو مي كرد قبل از اين كه چشمش به وي بيفتد، صاعقه اي نازل شده او را درمي يابد.

وقتي جمعيت برگشت و عمر مي خواست همچون آهوان رميده، از برابر صيحه زهرا فرار كند، علي از شدت تأثير و حسرت با گلويي بغض گرفته و اندوهي گران، چشمش را در ميان آنان مي گردانيد و انگشتان خود را بر قبضه شمشير فشار مي داد و مي خواست از شدت خشم در آن فرو رود …».

نقل مقاتل ابن ابي عطيه
اسناد ظلم و جنايات به حضرت زهرا (س)
آتش زدن در خانه حضرت زهرا (س)

1 - سليم بن قيس، صص 585، 868 - 863.

2 - بحارالانوار: ج 22، صص 485 - 484؛

ج 28، ص 269، 299 - 279، 309 - 306،

390، 411؛

ج 30، صص 350 - 348.

ج 31، ص 126؛

ج 43، ص 197؛

ج 53، صص 23 - 14.

ج 95، صص 354 - 351؛

3 - عوالم العلوم، ج 11، صص 404 - 400، 443 - 441.

4 - مؤتمر علماء بغداد، صص 137 - 135.

5 - اثبات الوصيه، ص 143.

6 - الصراط المستقيم، ج 3، ص 13؛ شعر برقي (متوفاي 245 ق).

7 - المنتخب طريحي، ص 161؛ شعر خليعي (متوفاي 750 ق).

8 - الغدير، ج 6، ص 391، شعر علاء الدين حلّي (متوفاي قرن هشتم).

9 - الانوار القدسيه، صص 44 - 42.

10 - ارشاد القلوب،

به نقل از:

بحارالانوار.

11 - الغارات.

12 - الشافي في الامامه، ج 3، ص 241.

13 - تلخيص الشافي، ج 3، ص 76.

14 - الهدايه الكبري، صص 163، 179، 407، 408، 417.

15 - حليه الابرار، ج 2، ص 652.

16 - نوائب الدهور، ص 192.

17 - فاطمه الزهرا بهجه قلب المصطفي، ج 2، ص 532.

18 - خصائص الائمه، صص 47، 72.

19 – مصباح الانوار.

20 - الطرف، صص 34 - 29.

21 - المحتضر، صص 55 - 44.

22 - الانوار النعمانيه.

23 - تجريد الاعتقاد، ص 402.

24 - نهج الحق، صص 271، 272.

25 – كشف المراد، صص 402، 403.

26 - اللوامع الالهيه في المباحث الكلاميه، ص 302.

27 – مفتاح الباب، ابن مخدوم، ص 199.

28 - الامامه، ابن سعد جزايري (خطي)، ص 81.

29 - الرسائل الاعتقاديه، ص 444.

30 - كشف الغطاء، ص 18.

31 - تشييد المطاعن.

32 - الصوارم الماضيه، ص 56.

33 - مقتل الحسين مقرم، ص 389،

به نقل از:

كاشف الغطاء.

زدن حضرت زهرا (س)

1 - امالي صدوق، صص 101 - 99، 118.

2 - اثبات الهداه، ج 1، صص 280، 281.

3 – ارشاد القلوب، ص 295.

4 - بشاره

المصطفي، صص 200 - 197.

5 - الفضائل ابن شاذان، صص 11 - 8.

6 - غايه المرام، ص 48.

7 - المحتضر، صص 55 - 44، 109.

8 - مناقب آل ابي طالب، ج 2، ص 209.

9 - وفاه الصديقه الزهراء، صص 60، 78.

10 - تفسير عياشي، ج 2، صص 307، 308.

11 - البرهان في تفسير القرآن، ج 2، ص 434.

12 - كامل الزيارات، صص 335 - 332.

13 - الهدايه الكبري، صص 179، 407، 408، 417.

14 - حليه الابرار، ج 2، ص 652.

15 - نوائب الدهور، ص 194.

16 - فاطمه الزهراء بهجه قلب المصطفي، ج 2، ص 532.

17 - الاختصاص، صص 184، 185.

18 - المغني، ج 20، ق 1، ص 335.

19 - الشافي في الامامه، ج 4، صص 120 - 110.

20 - الانوار النعمانيه.

21 - مصباح الانوار، (قرن ششم).

22 - نوادر الاخبار، ص 183.

23 - علم اليقين، صص 688 - 686.

24 - المنتخب طريحي، صص 136، 137، 293.

25 - مؤتمر علماء بغداد، صص 137 - 135.

26 - سيره ائمه الاثني عشر، ج 1، ص 132.

27 - الملل و النحل، ج 1، ص 57.

28 - بهج الصباغه، ج 5، ص 15.

29 - بيت الاحزان، ص 124.

30 - الفرق بين الفرق، ص 148.

31 - الخطط و الآثار، ج 2، ص 346.

32 - الوافي بالوفيات، ج 6، ص 17.

33 - شرح نهج البلاغه:

ج 2، ص 60؛

ج 16، صص 235، 236، 271.

34 - اعلام النساء، ج 4، ص 124.

35 - الصراط المستقيم، ج 3، ص 13.

36 - الارجوزه المختاره، صص 92 - 88.

37 - ديوان مهيار، ج 2، صص 368 - 367.

38 - الرجوزه في التاريخ النبي و الائمه، صص 13، 14.

39 - تراجم

اعلام النساء، ج 2، صص 317 - 316.

40 - الانوار القدسيه، صص 44 - 42.

41 - فرائد السمطين، ج 2، صص 35 - 34.

42 - سليم بن قيس، ج 2، صص 585، 586، 587، 674، 675، 907.

43 - بحارالانوار: ج 28، صص 39 - 37، 51، 64 - 62، 261، 270 - 268، پاورقي ص 271 يا 281، 299 - 297،

ج 43، صص 172، 173، 200 - 197؛

ج 95، صص 354 – 351؛

ج 30، صص 295 - 293، 302، 303، 350 - 348؛

ج 44؛ ص 149؛

ج 149؛

ج 53؛ صص 23 - 14، 192 - 29.

44 - عوالم العلوم، ج 11 صص 391، 392، 397، 404 - 400، 413، 414، 416، 443 - 441.

45 - الاحتجاج، ج 1، صص 126 - 120، 414.

46 - مرآه العقول، ج 5، صص 321 - 318.

47 - ضياء العالمين، ج 2، ق 3، صص 64 - 60.

48 - جلاء العيون، ج 1، صص 189 - 184، 193، 194.

49 - كامل بهايي، ج 1، صص 306، 312، 313.

50 - حديقه الشيعه، صص 266 - 265.

51 - روضه المتقين، ج 5، ص 342.

52 - تراجم اعلام النساء، ج 2، ص 321.

53 - الصوارم الحاسمه.

54 - نوائب الدهور، ج 1، ص 157.

55 - القاب الرسول (ص) و عترته، صص 39، 43.

56 - تلخيص الشافي، ج 3، ص 156.

57 - النقض، صص 302 - 298.

58 - اللوامع الالهيه، ص 302.

59 - مناظره الغروي و الهروي، صص 48 - 47.

60 - الامامه ابن سعد جزايري (خطي)، ص 81.

61 - الرسائل الاعتقاديه، صص 444، 446.

62 - الحدائق الناظره، ج 1، ص 358.

63 - روضات الجنات، ج

1، ص 358.

64 - التتمه في تواريخ الائمه، صص 28، 35، 39.

شكستن پهلوي حضرت زهرا (س)

1 - فرائد السمطين، ج 2، صص 35 - 34.

2 - امالي صدوق، صص 101 - 99.

3 – ارشاد القلوب، ص 295.

4 - اثبات الهداه، ج 1، صص 281 - 280.

5 - بشاره المصطفي، صص 200 - 197.

6 - فضائل ابن شاذان، صص 11 - 8.

7 - مصباح كفعمي، صص 553.

8 – البلد الامين، صص 552 - 551.

9 - علم اليقين، ص 701.

10 - رشح البلاء، صص 555 - 553.

11 - الرسائل الاعتقاديه، ص 301.

12 - طريق الارشاد، ص 465.

13 - الصوارم الماضيه، ص 56.

14 - اقبال الاعمال، ص 625.

15 - بحارالانوار: ج 28، صص 39 - 37، 261، 270 - 268؛

ج 43، ص 173 - 172؛

ج 82، ص 261،

ج 97، صص 200 - 199؛

ج 98، ص 44.

16 - كتاب سليم بن قيس، صص 594 - 586، 907.

17 - عوالم العلوم، ج 11، صص 392 - 391، 404 - 400.

18 – ضياء العالمين، ج 2، ق 3، صص 64 - 63.

19 - الاحتجاج، ج 1، صص 216 - 210.

20 – جلاء العيون، ج 1، صص 188 - 186.

21 - مرآه العقول، ج 5، صص 320 - 318.

22 - ادب الطف، ج 4، ص 32، شعر علي بن مقرب (متوفاي 629 ق)؛ ج 5، ص 329، شعر صالح فتوني (متوفاي 1190 ق).

23 - الانوار القدسيه، صص 44 - 42.

24 - شيخ محمد علي جبعي

به نقل از:

خط شهيد

به نقل از:

مصباح شيخ ابو منصور.

مجروح شدن چشم حضرت زهرا (س)

1 - سيره الائمه الاثني عشر، ج 1، ص 132.

2 - الانوار القدسيه، صص 44 - 42.

و منابع ديگر.

شهادت حضرت محسن (ع) فرزند حضرت زهرا (س)

1 - مسند احمد، ج 1، صص 98، 118.

2 - البدء و التاريخ، ج 5، ص 75.

3 - تاريخ دمشق، (ترجمه الامام الحسين)، ص 18.

4 - السنن الكبري:

ج 6، ص 66؛

ج 11، ص 63.

5 - الروضه الفيحاء، ص 252.

6 - تذهيب تاريخ دمشق، ج 4، ص 204.

7 – الادب المفرد، ص 121.

8 - اسدالغابه:

ج 2، ص 18؛

ج 4، ص 308.

9 - الاصابه، ج 3، ص 471.

10 - الذريه الطاهره، صص 90، 97، 155.

11 - الاستيعاب، ج 1، ص 369.

12 - نهايه الارب:

ج 18، ص 213؛

ج 20، صص 221، 223.

13 - الرياض المستطابه، ص 293.

14 - تاريخ الخميس، ج 1، صص 279، 418.

15 - منتخب كنز العمال، ج 5، ص 108.

16 - مختصر تاريخ دمشق، ج 7، صص 7، 177.

17 - المستدرك علي الصحيحين، ج 3، صص 166 - 165.

18 - مجمع الزوائد:

ج 8، ص 52 - 25؛

ج 4، ص 59.

19 - تلخيص المستدرك.

20 – ذخائر العقبي، صص 55، 119 - 116.

21 - انساب الاشراف، ج 3، ص 144.

22 - التبيين في انساب القرشين، صص 92 - 91، 133، 192.

23 - كفايه الطالب، ص 208.

24 - تذكره الخواص، صص 193، 322.

25 - شرح المواهب، ج 4، ص 339.

26 - البدايه و النهايه، ج 7، ص 332.

27 - تاج العروس، ج 3، ص 389.

28 - كنز العمال، ج 6، ص 221.

29 - مناقب آل ابي طالب، ج 1، ص 16.

30 - الكامل في التاريخ، ج 3، ص 397.

31 - تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 153.

32 -

دلائل النبوه، ج 3، ص 161.

33 - البدايه و النهايه:

ج 3، ص 346؛

ج 7، ص 332.

34 - الحدائق الورديه، ج 1، ص 52.

35 - المواهب اللدنيه، ج 1، ص 198.

36 - جمهره نساب العرب، ص 16.

37 - نزل الابرار، ص 34.

38 - الرياض النضره، مج 2، ص 239.

39 - ارشاد الساري، ج 6، ص 441.

40 - البحر الزخار، ج 1، صص 208، 221.

41 - اتحاف السائل، ص 33.

42 - لباب الانساب، ج 1، ص 337.

43 - الجوهره في نسب الامام علي، ص 19.

44 - تاريخ الهجره النبويه، ص 58.

45 - صفه الصفه، ج 2، ص 5 يا 9.

46 - التحفه اللطيفه، ج 1، ص 19.

47 - الرياض المستطابه، صص 293 - 292.

48 - نورالابصار، ص 147.

49 - المختصر في اخبار البشر، ج 1، ص 181.

50 - المعارف، صص 143، 211 - 210.

51 - ينابيع الموده، ص 201.

52 - عوالم العلوم، ج 11، ص 539.

53 - عيون الاثر، ج 2، ص 290.

54 - حبيب السير، ج 1، ص 463.

55 - تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 213.

56 - كشف الاستار، ج 2، ص 416.

57 - موارد الظمان، ص 551.

58 - ترجمه الامام الحسن، ص 34.

59 - السيره الحلبيه، ج 3، ص 292.

60 - المعجم الكبير، ج 3، صص 29، 97 - 96.

61 - الاحسان في تقريب صحيح ابن حبان، ج 15، ص 410.

ذكر حضرت محسن (ع)

منابع زير فقط نام محسن را بدون ذكر سقط يا عدم سقط او آورده اند:

1 - قاموس المحيط، ج 2، ص 55.

2 - بحارالانوار، ج 43، صص 17 - 16، 213، 238.

3 - تاج العروس، ج 3، ص 389.

4 - لسان العرب، ص 4، ص

393.

5 – دلائل النبوه، ج 3، ص 162.

6 - عوالم العلوم، ج 11، صص 69، 272، 480، 539.

7 – جامع الاصول، ج 12، صص 10 - 9.

8 – ضياء العالمين، ج 2، ق 3، صص 2، 11.

9 – ذخائر العقبي، ص 55.

10 - ارشاد الساري، ج 6، ص 141.

11 - سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 119.

12 - الاصابه، ج 3، ص 471.

13 - الائمه الاثني عشر، ص 58.

14 - تذهيب الاسماء، ج 1، ص 349.

15 - مقتل للحسين، ج 1، ص 83.

16 - تاريخ الخميس، ج 1، صص 279 - 278.

17 - البدايه و النهايه، ج 5، ص 293.

18 - الثقات، ج 2، ص 204.

19 - شرح بهجه المحافل، ج 2، ص 138.

20 - مآثر الانافه، ج 1، ص 100.

21 - نور الابصار، ص 103.

22 - روضه المناظر، ج 7، ص 195.

23 - فاطمه بنت رسول الله، ص 93.

24 - مناقب آل ابي طالب، ج 3، ص 132.

25 - الهدايه الكبري، ص 176.

26 - ازهار بستان الناظرين، ج 1، ص 263.

سقط حضرت محسن (ع) بدون ذكر سبب

1 - كافي، ج 6، ص 18.

2 - عوالم العلوم، ج 11، ص 411.

3 - بحارالانوار: ج 7، صص 329 - 328؛

ج 10، ص 112،

ج 12، صص 7 - 6؛

ج 23، صص 131 - 130،

ج 42، ص 90،

ج 43، ص 145، 195؛

ج 101، صص 118 - 112.

4 - خصال، ج 2، صص 434 يا 634.

5 - علل الشرايع، ج 2، ص 464.

6 – جلاء العيون، ج 1، ص 222.

7 - تاريخ اهل البيت، ص 93.

8 - كشف الغمه، ج 2، ص 67.

9 - اسعاف الراغبين، ص 86.

10 - تاريخ الائمه، ص 16.

11 -

تاج المواليد، صص 18، 24 - 23.

12 - تنقيح المقال، ج 3، ص 82.

13 - الفصول المهمه، صص 126 يا 135.

14 - نزهه المجالس، ج 2، صص 184 يا 194.

15 - ارشاد المفيد، ج 1، ص 355.

16 - اعلام الوري، ص 203.

17 - المستجاد، ص 140.

18 - العمده، ص 30.

19 - تفسير قمي، ج 1، ص 128.

20 - نور الثقلين، ج 1، ص 348.

21 - البرهان، ج 1، صص 329 - 328.

22 - اربعين هروي، ص 68.

23 - مطالب السؤل، ص 45.

24 - الشجره، ص 6.

25 - اولاد الامام علي، ص 46.

26 - مشارق الانوار، ص 132.

سقط حضرت محسن (ع) با ذكر سبب

1 - اثبات الوصيه، ص 143.

2 - الملل و النحل، ج 1، ص 57.

3 - بهج الصباغه، ج 5، ص 15.

4 - بيت الاحزان، ص 124.

5 - الوافي بالوفيات، ج 6، ص 17.

6 - شرح نهج البلاغه، ج 2 ص 60؛ ج 14، ص 193.

7 - الارجوزه المختاره، صص 92 - 88.

8 - المنتخب طريحي، صص 293 - 136.

9 - ارجوزه العاملي، صص 13، 14.

10 - تراجم اعلام النساء، ج 2، صص 317 - 316.

11 - الانوار القدسيه، صص 42، 44.

12 - فرائد السمطين، ج 2، صص 34، 35.

13 - امالي صدوق، صص 99، 100.

14 - ارشاد القلوب، ص 295.

15 - جلاء العيون، ج 1، صص 188 - 184، 193.

16 - بشاره المصطفي، صص 200 - 197.

17 - فضائل ابن شاذان، صص 12 - 8.

18 - غايه المرام، ص 48.

19 - المحتضر، ص 109.

20 - اقبال الاعمال، ص 625.

21 - دلائل الامامه، صص 27 - 26، 45.

22 - مهج الدعوات، صص 258 - 257.

23 - مصباح كفعمي، صص

522، 554 - 553.

24 - مسند الامام الرضا، ج 2، ص 65.

25 - الامامه ابن سعد جزايري (خطي)، ص 81.

26 - ضياء العالمين، ج 2، ق 2، صص 64 - 62.

27 - الرسائل الاعتقاديه، ص 301؛ طريق الارشاد، صص 444، 446، 465.

28 - الحدائق الناضره، ج 5، ص 180.

29 - تشييد المطاعن، ج 1، صفحات زياد.

30 - الصوارم الماضيه، ص 56.

31 - روضات الجنات، ج 1، ص 358.

32 - تلخيص الشافي، ج 3، صص 157 - 156.

33 - النقض، ص 298.

34 - اللوامع الالهيه، ص 302.

35 - مناظره الغروي و الهروي، صص 48 - 47.

36 - نفحات اللاهوت، ص 130.

37 - احقاق الحق، ج 2، ص 374.

38 - سيره الائمه الاثني عشر، ج 3، ص 132.

39 - الصراط المستقيم، ج 3، ص 12.

40 - كامل بهايي، ص 309.

41 - التتمه في تواريخ الائمه، ص 28.

42 - اثبات الهداه، ج 2، صص 338 - 337، 360، 370، 380، 381.

43 - مناقب آل ابي طالب، ج 3، ص 407.

44 - بحارالانوار: ج 3، ص 393؛ ج 25، ص 373؛

ج 27، صص 39 - 37، 210 - 209، 264، 268، 270، 271 يا 308؛281، 323؛

ج 29، ص 192،

ج 30، صص 295 - 294، 350 - 348؛

ج 39، صص 42 - 41؛

ج 42، ص 91؛

ج 43، صص 233؛200 - 197؛173 - 170، 237، 22، 64؛

ج 82، ص 261؛

ج 83، ص 223؛

ج 97، صص 200 - 199.

45 - عوالم العلوم، ج 11، صص 392 - 391، 398، 400، 411، 414، 416، 41، 443، 504، 539.

46 - المجدي في انساب الطالبين، ص 12.

47 - فاطمه الزهراء بهجه قلب المصطفي، ج 2، ص 532.

48

- نوائب الدهور، صص 192، 194.

49 - اختصاص، صص 185 - 184، 343، 344.

50 - كامل الزيارات، صص 327 - 326، 335 - 332.

51 - وفاه الصديقه الزهراء، ص 78.

52 - كتاب سليم بن قيس، صص 590 - 585.

53 - الاحتجاج، صص 216 - 210، 414.

54 - مرآه العقول، ج 5، صص 321 - 318.

55 - كفايه الطالب، ص 413.

56 - حديقه الشيعه، صص 266 - 265.

57 - معاني الاخبار، ص 207 - 205.

58 - الهدايه الكبري، صص 180 - 179، 408، 417.

59 - حليه الابرار، ج 2، ص 652.

60 - البلد الامين، صص 552 - 551.

61 - علم اليقين، صص 688 - 686، 701.

62 - روضه المتقين، ج 5، ص 342.

63 - تراجم اعلام النساء، ص 321.

64 - نوادر الاخبار، ص 183.

65 - مؤتمر علماء بغداد، صص 137 - 135.

66 - البدء و التاريخ، ج 5، ص 20.

67 - فاطمه بنت رسول اللَّه، ص 94.

68 - التنبيه و الرد علي اهل الاهواء، صص 26 - 25.

69 - منتهي الآمال، ج 1، صص 201، 263.

70 - التتمه في تواريخ الائمه، ص 35.

71 - مقتل الحسين مقرم، ص 389.

72 - ميزان الاعتدال، ج 1، ص 268.

73 - لسان الميزان، ج 1، ص 268.

74 - سير اعلام النبلاء، ج 15، ص 578.

فصل هشتم: سيري در فضائل و مناقب سيده النساء العالمين حضرت زهرا (عليها السلام)

عصمت حضرت زهرا (س)

حضرت فاطمه زهرا (س)، تنها زن معصوم اسلام است، كه عصمت او ريشه قرآني و حديثي داشته و تاريخ زندگي پر افتخارش، شاهد بزرگ ديگري در اين مقوله مي باشد.

فاطمه (س) پيش از آنكه متولد گردد، نطفه اش از غذاي پاك بهشتي در صلب پيامبر خدا (ص) و آنگاه خديجه (س) قرار داده شده و در رحم مادر،

پناه و انيس او به حساب آمده و هنگام ولادت با فرستادگان غيبي به سخن پرداخته و سپس در مدت محدود حياتش صدها كرامت محير العقول نشان داده و … همگي اينها از عصمت آن بانوي گرانقدر حكايت دارد.

آري فاطمه (س) به عنوان الگو و اسوه زنان عالم معرفي شده و ديگر زنان، بايد از زندگي بي لغزش او سرمشق بگيرند و شيوه هاي تربيتي و اخلاقي و خودسازي را، در آيين: عبادي، همسرداري، پرورش فرزند، حقوق اجتماع و مردم و … به كارگيرند و آن كنند كه او كرده و آن گونه روند كه او رفته است.

نگارنده عقيده دارد كه خانه و زندگي مشترك خانوادگي، بهترين محك براي سنجش اخلاق و رفتار و ايمان و تقوا و عدالت و … هر كس محسوب مي گردد و حضرت فاطمه (س) در كنار پدر و خانه ي پدري امتحان خوبي داده و مدال «فداها ابوها». «ام ابيها» و دهها مدال ديگر از دست پيامبر خدا (ص) دريافت داشته است و هم در خانه شوهر تا آنجا پيش رفته، كه اميرالمؤمنين (ع) مي فرمايند:

فاطمه (س) كوچكترين عملي كه باعث خشم من گردد انجام نداد، او مرا نافرماني نكرد و با اخلاق و رفتارش غمها و غصه هاي ديگر مرا برطرف ساخت.

شهادت قرآن بر عصمت فاطمه (س)

پروردگار عالم در قرآن مجيد (سوره احزاب، آيه سي و سه) مي فرمايند:

«انما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً». (611)

خداوند فقط مي خواهد پليدي و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملا شما را پاك گرداند.

اين آيه گواهي مي دهد كه اهل بيت (ع) معصوم و بي لغزش هستند و هيچ گناهي نمي كنند. («الرجس» در آيه شامل همه گناهان و لغزشها

مي گردد، كه اهل بيت (ع) از آنها دورند.)

مراد از اهل بيت كيست؟ و طبق احاديث معتبر اهل سنت و اظهارات و اعترافات همسران پيامبر (ص)، كه مراد از آن پنج تن آل عبا مي باشند، كه فاطمه زهرا (س) يكي از آنهاست، بنابراين، فاطمه (س) طبق گواهي قرآن مجيد معصوم مي باشد.

استدلال اميرالمؤمنين (ع) در عصمت حضرت زهرا (س)

چون خليفه اول پس از رحلت پيامبر خدا (ص) فدك را غصب كرد و حضرت فاطمه زهرا (س) با او به محاجه و مناظره پرداخت، اميرالمؤمنين علي (ع) نيز پس از سخنراني و خطبه فاطمه (س) در مسجد، به مسجد رفت و از جمله سخنانش خطاب به ابوبكر فرمود:

يا ابابكر!

بگو ببينم قرآن خوانده اي؟

ابوبكر: بلي خوانده ام.

علي (ع):

بگو ببينم آيه ي تطهير:

«انما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»

در حق ما نازل شده، يا در حق ديگران؟

ابوبكر: در حق شما نازل شده.

علي (ع):

اگر كسي شهادت دهد كه فاطمه (س) كار بدي انجام داده چه مي كني؟ آيا شهادت او را مي پذيري يا نه؟

ابوبكر: بلي، مي پذيرم و براي فاطمه (س) مانند ديگران حد جاري مي كنم.

علي (ع):

در اين صورت در پيشگاه خدا كافر مي شوي.

ابوبكر: چرا؟

علي (ع):

زيرا در اين فرض، تو شهادت خدا را كه به پاكي فاطمه (س) گواهي داده قبول نكرده و گواهي مردم را گرفته اي، همان طوري كه شهادت خدا و پيامبر (ص) را در اين مورد ناديده گرفته و فدك را از فاطمه (س) به يغما برده اي؟

ابوبكر!

مگر فدك در دست فاطمه (س) نبود؟

چرا و چگونه چيزي كه در دست او است، از او بينه و شاهد مي خواهي؟

مردم چون اين مناظره و سخنان علي (ع) و ابوبكر را مي شنيدند، بر روي يكديگر نگاه كرده و گفتند:

«صدق واللَّه علي

بن ابي طالب؛ سوگند به خدا كه حق با علي (ع) است. (612)

قابل توجه است، كه اميرالمؤمنين (ع) از آيه تطهير بر عصمت فاطمه (س) استدلال نموده و مهاجرين و انصار نيز آن را پذيرفته و مورد تأييد قرار داده اند. (613)

روايت فريقين و عصمت فاطمه زهرا (س)

عن ابي جعفر (ع) في قول الله (عز و جل)

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»

قال:

نزلت هذه الآيه في رسول الله و علي بن ابي طالب و فاطمه و حسن و حسين (ع) و ذلك في بيت ام سلمه زوج النبي فدعا رسول الله (ص) عليا و فاطمه و الحسن و الحسين (ع) ثم ألبسهم كساء له خيبريا و دخل معهم فيه، ثم قال:

اللهم هولاء اهل بيتي و عدتني فيهم ما وعدتني، اللهم اذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا.

فقالت و أنا معهم يا رسول الله قال:

أبشري يا ام سلمه فانك الي خير (614)

امام باقر (ع) مي فرمايد:

آيه تطهير درباره رسول الله و علي و فاطمه و حسن و حسين (ع) در خانه ام سلمه نازل شده است.

وقتي اين آيه نازل شد حضرت علي و فاطمه و حسن و حسين (ع) را زير كساي خيبري جمع كرد و فرمود:

خدايا اينها اهل بيت من هستند كه در مورد آنان وعده ها داده اي خدايا رجس و پليدي را از آنان دور كن و آنان را پاك و منزه گردان.

برتري فاطمه زهرا (س) بر پيامبران پيشين دلالت بر عصمت ايشان

شكي نيست كه رسول خدا (ص)، در ميان تمام مخلوقات عالم، برترين آنان است و اگر نور پاك او نبود و وي قدم به هستي نمي گذاشت، بدون ترديد، خداوند متعال دگران را خلق نمي كرد. (615)

و از سوي ديگر در احاديثي كه از طريق عامه و خاصه نقل شده، پنج تن آل عبا (ع)، همگي نور واحد و در پيشگاه الهي به يك ميزان خواهند بود، 616 هر چند برتري پيامبر (ص) بر ديگران مسلم است.

و در حديثي رسول خدا (ص) مي فرمايند:

«من برترين انسان جهان براي اولين و آخرين هستم و بعد از

من علي (ع) برترين مخلوقات جهان است، بدانيد كه اول ما مثل آخر ما و آخر ما مثل اول ما مي باشد. (617)

و از سوي سوم از خود پيامبر خدا مي خوانيم كه مي فرمايند:

«حسن و حسين بهترين انسان روي زمين بعد از من و پدرشان مي باشند و مادرشان بهترين زن عالم است.» (618)

و در ساير سخنان پربار اهل بيت مي خوانيم كه خداوند انبيا را بر ديگران تفضيل داده و آنان را نيز در مراتب كمال و فضيلت يكسان نيافريده، بلكه چند نفر آنان كه به اولي العزم معروفند، بر ساير سفيران آسماني مقدم داشته و اهل بيت عصمت و طهارت (ع) را نيز بر اين (انبيا اولوالعزم) برتري داده است. (619)

و بالاخره در يك روايتي از امام صادق (ع) آمده است:

تمام پيامبران گذشته براي معرفت حقوق و ولايت ما مبعوث شده اند و موظف بوده اند ما را بر ديگران مقدم بدانند. (620)

اگر به دقت و بدون ذهنيت اين احاديث را مورد نظر قرار دهيم به اين نتيجه خواهيم رسيد كه انبياي الهي همگي معصوم بودند و اينكه علي، فاطمه، حسن و حسين (ع)، بعد از پيامبر خدا (ص)، از همه آنان برترند، بدون ترديد در تمام فضائل و از جمله در عصمت بر همه آنان تفوق دارند.

علما و دانشمندان بزرگ و محققين عاليقدر از اين احاديث نيز، تفوق و برتري علي و فاطمه (ع) را بر همه ي انسانها جز رسول خدا (ص) استفاده كرده اند. در اين صورت براي فاطمه زهرا (س) فوق عصمت ثابت مي شود، زيرا به استناد اين حديثها، فاطمه (س) برابر علي (ع) است و چگونه مفروض است كه انسان عاقل، در دو تساوي يكي را بر ديگري

مقدم بدارد؟

گواهي ملائكه بر عصمت فاطمه (س)

از روايات متعددي استفاده مي شود كه جبرئيل و ساير ملائكه آسمانها، بر حضرت فاطمه (س) نازل شده و با وي به مكالمه و مصاحبه پرداخته و در ضمن سخنان خود، در فضائل و مناقب آن بانوي گرامي، مطالبي مي گفتند كه عصمت آن بزرگوار از آنها ثابت مي شود؛ اينك به دو مورد اشاره مي كنيم:

قال رسول اللَّه (ص):

«… ابنتي فاطمه و انها لسيده نسا العالمين فقيل:

يا رسول اللَّه! اهي سيده نسا عالمها؟

فقال:

ذاك لمريم بنت عمران، فاما ابنتي فاطمه فهي سيده نسا العالمين من الاولين و الاخرين و انها لتقوم في محرايها فيسلم عليها سبعون الف ملك من الملائكه المقربين و ينادونها بمانادت به الملائكه مريم فيقولون يا فاطمه!

ان اللَّه اصطفيك و طهرك و اصطفيك علي نسا العالمين.» (621)

پيامبر خدا (ص) فرمودند:

دخترم فاطمه سرور زنان عالميان است.

از او سئوال شد:

يا رسول اللَّه! سرور زنان زمان خودش؟

فرمودند:

اين امتياز محدود، مربوط به حضرت مريم است، ولي دخترم فاطمه برترين زن عالميان از اولين و آخرين است.

او هنگامي كه در محراب عبادتش قرار مي گيرد، هفتاد هزار ملائكه از مقربين درگاه الهي بر او سلام و درود مي فرستند و او را مخاطب قرار مي دهند، با آن جمله اي كه مريم را مخاطب قرار داده بودند و چنين مي گويند:

اي فاطمه!

خداوند تو را برگزيده و پاك ساخته و تو را بر تمام زنان عالميان برتري داده است.

و حضرت صادق (ع) مي فرمايند:

انما سميت فاطمه محدثه لان الملائكه كانت تهبط من السما فتناديها كما تنادي مريم بنت عمران فتقول:

يا فاطمه!

ان اللَّه اصطفيك و طهرك و اصطفيك علي نسا العالمين. فتحدثهم و يحدثونها فقالت ذات ليله:

اليست المفضله علي نسا العالمين مريم بنت عمران؟

فقالوا:

ان مريم كانت سيده نسا

عالمها و ان اللَّه عزوجل جعلك سيده نسا، عالمك و عالمها و سيده نسا الاولين و الاخرين. (622)

از اين جهت يكي از نامهاي فاطمه، «محدثه» بود، كه ملائكه به حضور او مي آمدند و مانند مريم با وي سخن مي گفتند، از جمله روزي به او گفتند:

اي فاطمه!

خداوند تو را برگزيده و تو را بر زنان ديگر جهان برتري داده، هم سخنان او را گوش مي دادند و هم با وي سخن مي گفتند.

فاطمه از ملائكه پرسيد:

مگر طبق آيه چهل و دو سوره آل عمران، مريم برترين زن جهان نيست؟

ملائكه گفتند:

مريم سرور زنان زمان خود بود، ولكن تو سرور زنان معاصر و اولين و آخرين و حتي سرور زنان عصر مريمي.

اين دو حديث كه به عنوان نمونه انتخاب گرديد، فاطمه (س) را سرور زنان جهان، برگزيده خدا، همنشين و هم صحبت ملائكه و جبرئيل - كه مقربان درگاه الهي - بودند، ناميده است.

در اين صورت آيا مي توان به عصمت زهرا (س) ترديد كرد؟! (623)

گواهي رسول خدا (ص) بر عصمت فاطمه (س)

رسول گرامي اسلام در احاديث زيادي كه از طريق سني و شيعه نقل گرديده، فاطمه (س) را پاره تن خود معرفي نموده و فرموده است:

هر كس او را دوست بدارد، مرا دوست داشته و دشمن او دشمن من و خدا است.

و در حديث ديگري فرموده است:

فاطمه (س) پاره تن من است، هر كس او را اذيت كند، مرا اذيت نموده و كسي كه او را به خشم آورد من و خدا را به خشم آورده است.

و بالاخره در گروهي از احاديث، آن هم در منابع معتبر اهل سنت مي خوانيم كه خشم خدا خشم فاطمه و رضايت الهي به رضاي او بستگي دارد.

آنچه از اين گونه احاديث

در رابطه با عصمت زهرا (س) استفاده مي كنيم اينكه؛ اگر فاطمه (س) معصوم نبود، چگونه پيامبر خدا (ص) به طور مطلق خشم او را خشم خدا و رضاي او را رضاي الهي معرفي مي كند؟! مگر مي توان رضا و خشم اشخاص غير معصوم را با رضا و خشم خدا مرتبط دانست؟!

ابن ابي الحديد پس از اعتراف بر اينكه فاطمه (س) از جمله افرادي است كه آيه تطهير بر عصمت او دلالت دارد در اين باره مي نويسد:

قوله (ع):

فاطمه بضعه مني، من آذاها فقد آذاني و من آذاني فقد آذي اللَّه عز و جل يدل علي عصمتها، لانها، لوكانت ممن تقارف الذنوب لم يكن من يوذيها موذيا له علي كل حال … (624)

سخن پيامبر خدا (ص) در مورد فاطمه (س) كه مي فرمايند:

هر كس او را اذيت كند، مرا اذيت كرده و كسي كه مرا آزار دهد خدا را آزار داده است؛ دليل بر معصوم بودن فاطمه (س) است، زيرا؛ اگر فاطمه (س) غير معصوم بود، اذيت او در تمام حالات، اذيت پيامبر (ص) محسوب نمي شد …

پس نتيجه مي گيريم سخنان پيامبر خدا (ص)، بالاتر از عصمت فاطمه (س) را مي رساند، كه دانشمندان سني و شيعه به آن اعتراف دارند و شعراي اسلامي نيز با اشعار خويش قول خدا و پيامبر (ص) را در اين باره به نظم آورده اند:

و ان مريم احصنت فرجها و جات بعيسي كبدر الدجي

فقد احصنت فاطم بعدها و جات بسبطي نبي الهدي (625)

مريم با پاكدامني و عصمت خويش عيسي را به دنيا آورد كه مثل ماه درخشنده و نوراني بود.

و زهرا (س) نيز بعد از او پاك زيست و با مصونيت تمام دو نور ديده پيامبر

خدا (ص) را تحويل داد و چون از امام صادق (ع) پرسيدند: چه كسي فاطمه (س) را غسل داد؟

آن حضرت با استناد به معصوم بودن فاطمه (س) فرمودند:

غسلها اميرالمؤمنين لانها كانت صديقه و لم يكن ليغسلها الا صديق. (626)

اميرالمؤمنين علي (ع) او را غسل داد، زيرا فاطمه (س) معصوم بود و معصوم را جز معصوم نمي تواند غسل دهد.

چون سائل از اين جواب تعجب كرد، حضرت فرمودند:

در مورد مريم نيز قضيه همين طور بود، او را كسي غسل نداد مگر حضرت عيسي.

ما در پايان اين فصل از مجموع سخنان و احاديث اهل بيت و آيه شريفه تطهير و احتجاج اميرالمؤمنين و اعتراف دانشمند بزرگ اهل سنت و … نتيجه مي گيريم كه حضرت فاطمه (س) مثل ساير حضرات معصومين، معصوم بود.

و فضيلت او بر تمام پيامبران و ائمه اطهار (ع) - جز پدرش رسول خدا (ص) و شوهرش اميرالمؤمنين (ع) - ثابت است. (627)

اشكال بر عصمت حضرت زهرا (س) و پاسخ به آن

بعضي گفته اند:

آيه مذكور دلالت بر عصمت ندارد. زيرا آيات قبل از آن و آيات بعد از آن، درباره زنان رسول اكرم (ص) نازل شده و خطابه به آنان متوجه است.

و به قرينه سياق بايد گفت:

آيه مذكور نيز درباره زنان آن حضرت نازل شده و مخاطب در آيه، آنها هستند.

بنابراين اگر آيه دلالت بر عصمت كند بايد گفت:

زنهاي رسول اللَّه (ص) نيز از گناه معصوم بوده اند در صورتي كه اين مطلب را نه كسي گفته و نه مي توان گفت. از اين رهگذر است كه بايد بگوييم:

آيه اصلا دلالت بر عصمت ندارد. نه در مورد زنهاي آن حضرت، نه در مورد ساير اهل بيت (ع).

پاسخ

علامه سيد عبدالحسين شرف الدين اشكال مذكور را نقل كرده و به چند وجه

آن را پاسخ داده است:

اول:

احتمال مذكور اجتهاد است در مقابل نص، زيرا در چندين روايت كه به حد تواتر مي رسد اين مطلب وارد شده كه آيه مذكور در شأن علي و فاطمه و حسن و حسين (ع) نازل شده و اختصاص به آنان دارد. حتي وقتي ام سلمه خواست در زير جامه داخل شود پيغمبر اكرم (ص) جداً او را ممنوع ساخت.

دوم:

اگر آيه درباره زنهاي رسول خدا نازل شده بود بايد به صورت خطاب مؤنث ادا شده باشد و بگويد:

(انما يريد اللَّه ليذهب عَنْكُنَّ الرجس اهل البيت و يُطَهِّرُكُنَّ تطهيرا). نه به صورت جمع مذكر.

سوم:

در بين عرب هاي فصيح، مرسوم است كه در بين كلماتشان جمله هايي را به عنوان جمله معترضه ذكر كنند. بنابراين مانعي ندارد بگوييم:

خداوند متعال آيه مزبور را در بين آياتي كه در شان زنهاي رسول خدا (ص) نازل شده قرار داده تا اهميت موضوع را برساند و بدين نكته اشاره كند كه چون اهل بيت پيغمبر (ص) از گناه معصومند نبايد مورد تعرض كسي قرار گيرند حتي زنان پيغمبر (ص) هم حق تعرض بدانها را ندارند.

چهارم: در عين حالي كه در قرآن كريم تحريفي واقع نشده و آيات آن كتاب آسماني هيچ كم و زياد نشده است، اما اين مطلب مسلّم نيست كه آيات و سوره هاي قرآن، عينا به همان ترتيبي كه نازل شده، جمع و تدوين شده باشند. مثلا هيچ بعيد نيست كه آيه مذكور، تنها درباره اهل بيت (ع) نازل شده باشد ولي در موقعي كه آيات جمع و تدوين مي شده آن را در بين زنان پيغمبر (ص) گنجانيده باشند. (628)

دليل دوم: رسول خدا (ص) به فاطمه (س) فرمود:

خدا براي غضب تو غضب

مي كند و براي خشنودي تو خشنود مي شود. (629)

حديث مذكور را سني و شيعه قبول دارند و در كتابهاي خود نوشته اند. برطبق اين حديث هر جا فاطمه (س) غضب كند خدا نيز غضب مي كند و هرگاه خشنود و راضي شود خدا نيز راضي و خشنود مي گردد. البته اين مطلب مسلم است كه رضايت و غضب خدا مطابق واقع و حق است.

هرگز به كارهاي زشت و خلاف حق خشنود نمي شود، گرچه ديگري از آن كار خشنود شد. هرگز از كارهاي خوب و حق غضبناك نمي شود، گر چه مبغوض ديگران باشد. لازمه اين دو مطلب اينست كه فاطمه (س) از گناه و خطا معصوم باشد، زيرا اگر معصوم باشد رضايت و غضبش بر طبق موازين شريعت خواهد بود و هيچگاه بر خلاف رضاي خدا راضي نمي شود و هيچگاه از حق و كارهاي نيك غضبناك نمي شود. در چنين صورتي مي توان گفت:

اگر فاطمه (س) غضب كند خدا غضب مي كند و اگر خشنود شود خدا خشنود مي شود.

اما اگر معصيت و خطا درباره اش روا باشد نمي توان به طور كلي گفت:

از غضب او خدا غضب مي كند و از خشنوديش خشنود مي شود. مطلب را با مثالي روشن سازيم:

اگر فرض كنيم كه حضرت فاطمه (س) معصوم نباشد و اشتباه و گناه درباره اش جايز باشد، در اين صورت ممكن است بواسطه اشتباه يا تمايلات نفساني، برخلاف حق و واقع، چيزي را از كسي مطالبه كند و كارشان به نزاع و كشمكش منجر شود ولي طرف مقابل تسليم نگردد و او را مغلوب سازد، در اين صورت ممكن است آن حضرت غضبناك گردد و اظهار عدم رضايت كند آيا در چنين فرضي مي توان گفت:

چون فاطمه (س) غضب

كرده خدا نيز غضب مي كند گرچه حق با طرف مقابل بوده است؟

ابداً چنين كار زشتي را نمي توان به خدا نسبت داد.

بواسطه اين روايت نيز مي توان عصمت زهرا (س) را اثبات نمود.

رسول خدا (ص) فرمود:

فاطمه (س) پاره تن من است، هر كس او را خشمناك كند مرا خشمناك خواهد كرد. (630)

اين حديث نيز در كتابهاي سني و شيعه موجود است و همه مسلمانان حتي عمر و ابوبكر به صحت آن اعتراف دارند. با بيان فوق، اين حديث نيز بر عصمت حضرت زهرا دلالت دارد، زيرا پيغمبر اكرم (ص) از گناه و خطا و تمايلات نفساني معصوم است.

بر كاري غضب مي كند كه مبغوض خدا باشد و به چيزي راضي مي شود كه رضايت خدا در آن باشد. بنابراين در صورتي مي توان گفت:

هرگاه فاطمه (س) غضب كند پيغمبر (ص) نيز غضب مي كند كه معصوم باشد و احتمال گناه و خطا درباره اش جايز نباشد.

يكي ديگر از شواهد عصمت حضرت زهرا (س) اين حديث است:

امام صادق (ع) در حديثي فرموده:

زهرا بدان جهت فاطمه ناميده شده كه شر و بدي در وجود مباركش راه ندارد. (631)

فاطمه زهرا (س) در قيامت

فاطمه زهرا (س) در محشر

انسان پس از مردن ممكن است هزاران سال بلكه ميليونها سال در عالم قبر (برزخ) بماند، ولي سرانجام دوباره زنده شده و براي پس دادن اعمالش، به عالم رستاخيز خواهد آمد.

در قرآن مجيد آيات زيادي از سختي آن روز سخن به ميان آورده و اضافه مي كند كه انسانها در همچو لحظاتي از ترس و وحشت، نزديكترين افراد خويش را فراموش مي كنند.

مادران باردار، از وحشت، بچه هايشان را سقط مي نمايند و زنان شيرده، از فرزندان شيرخوار غفلت مي كنند و كسان ديگر در حال مستي به سر مي برند، در

حالي كه مست نيستند، ولي عذاب خدا ترسناك است. (632)

آري در آن روز زنده ها مي ميرند و همراه مرده ها دوباره زنده مي شوند و همگي به محشر مي آيند …

فاطمه (س) چگونه سر از قبر بر مي دارد؟

حضرت فاطمه (س) هر چند مقام برتري دارد، ولي او نيز همانند ديگران اين مسير را مي پيمايد و پس از عالم برزخ به محشر مي آيد و در پيشگاه خدا مقام او بر ديگران ثابت مي شود …

علي (ع) مي فرمايند:

روزي پيامبر خدا (ص) براي ديدار فاطمه (س) به خانه ي ما آمد، ولي دخترش را بسيار محزون ديد. از او پرسيد چرا اين گونه غمگيني؟

در جواب گفت:

پدر جان!

به ياد عالم محشر افتادم كه مردم در آن حال عريان خواهند بود.

(ذكرت المحشر و وقوف الناس عراه …)

رسول گرامي فرمودند:

نگران مباش، پس از آنكه من، علي و ابراهيم خليل (ع) سر از قبر برمي داريم آنگاه خداوند جبرئيل را با هفتاد هزار ملائكه به سراغ تو مي فرستند، سپس اسرافيل در حالي كه با سه پارچه زيبا از نور در اختيار دارد، كنار تو مي آيد و تو را از قبر بيرون مي نمايد، در حالي كه بدنت پوشيده است …

آنگاه با عزت و احترام بي نظير هفتاد هزار ملائكه تسبيح گويان تو را وارد محشر مي كنند و به همين تعداد حوريان بهشتي به استقبالت مي آيند. در اين هنگام مريم (دختر عمران)، خديجه (دختر خويلد)، حوا (زن آدم)، آسيه، (دختر مزاحم) هر كدام با صفوف ملائكه اطراف تو را مي گيرند و تو را بر روي منبري از نور مي نشانند در اين هنگام جبرئيل به حضور تو مي رسد و مي گويد:

هر حاجتي داري بگو و تو مي گويي:

خدايا! حسن و حسينم را مي خواهم.

در آن ساعت حسينت را مي بيني كه با

بدن خون آلود به محشر مي آيد و از خدا مي خواهد كه قاتلان وي را به كيفر رساند، بلافاصله خداوند به خشم آمده و از خشم او ملائكه نيز به خشم آيند و شعله هاي جهنم زبانه مي كشد و قاتلان حسين و دشمنان او بر درون آتش افكنده مي شوند. (633)

ورود فاطمه (س) به محشر

در احاديث معتبر از طريق عامه و خاصه آمده است كه در روز رستاخير حضرت فاطمه (س) را به ناقه اي از ناقه هاي بهشتي سوار مي كنند و ملائكه اطراف او را مي گيرند، جبرئيل از طرف راست، ميكائيل از طرف چپ، اميرالمؤمنين پيشاپيش، امام حسن و امام حسين نيز از پشت سر او را همراهي مي كنند و با تمام عظمت و جلالت وي را به محشر مي آورند، تا جايي كه خلايق از ديدن او سرهاي خود را پايين بيندازيد و چشمهايتان را ببنديد، تا فاطمه (س) دختر رسول خدا (ص) عبور كند».

مردم محشر با شنيدن اين پيام كه از سوي عرش خدا صادر مي گردد، همگي سرهاي خود را پايين مي اندازند و چشمهايشان را مي بندند و فاطمه (س) از روي پل صراط عبور مي كند و در كنار بهشت قرار مي گيرد …

(يا معشر الخلائق!

نكسوا رئوسكم و غضوا ابصاركم حتي تمر فاطمه (س) بنت محمد علي الصراط، فتمر مع سبعين الف جاريه من الحور العين …) (634)

آري در روز قيامت نيز همه چشمها لياقت ديدن فاطمه (س) را نخواهند داشت، فقط آنان كه در اين دنيا امتحان پس داده و لياقت شيعه بودن را كسب كرده اند، مدال افتخار آن روز را از دست حضرت فاطمه (س) دريافت مي دارند … (635)

فاطمه (س) و پيراهن خون آلود امام حسين (ع)

فاطمه (س) در پيشگاه خدا با قاتلان خود و فرزندانش محاجه خواهد كرد و آنان را در ميان مردم محشر محكوم نموده و به عذاب دردناك الهي گرفتار خواهد نمود.

از روايات اسلامي استفاده مي شود، نخستين پرونده اي كه در روز رستاخير رسيدگي مي شود، پرونده محسن شهيد (فاطمه) است، ولي آنچه دل فاطمه (س) و شيعيان و محبان اهل بيت را بيشتر مي سوزاند،

خاطره جانسوز كربلا است، كه در آن، امام حسين (ع) را با يارانش به طور فجيع به شهادت رسانده و سرهايشان را از تنشان جدا نموده و زنان و دختران آنان را با تمامي بي رحمي اسير كردند …

در احاديث آمده است كه دختر گرامي پيامبر (ص) پيرهن خون آلود امام حسين (ع) را در روز قيامت به دست گرفته و خواستار محاكمه و كيفر قاتلان او مي گردد. (636)

از حضرت امام صادق (ع) آمده است كه فاطمه (س) را در روز قيامت در قبه اي از نور مي نشانند. در اين هنگام، امام حسين به محشر مي آيد، در حالي كه سر بريده اش را به دست مي گيرد. فاطمه (س) از ديدن چنين حالي صيحه مي كشد و مي افتد و تمام پيامبران و خلايق ديگر، از ديدن چنين وضعي به گريه مي افتند، سپس قاتلين امام حسين حاضر و محاكمه مي گردند و آنگاه به كيفر شديدي مي رسند … (637)

و بالاخره در حديث ديگري از طريق ابان بن عثمان از امام صادق (ع) نقل شده:

چون فاطمه (س) به محشر آيد، پيرهن خون آلود امام حسين (ع) را به دست گرفته، عرض مي كند:

خدايا!

اين پيراهن خون آلود حسين من است و تو خود مي داني چه جناياتي در مورد او مرتكب شده اند.

خطاب مي رسد:

يا فاطمه!

تو در نزد من محبوبي هر چه مي خواهي بگو.

عرض مي كند:

الهي! انتقام خون حسين را بگير.

در اين حال آتش جهنم بر قاتلين امام حسين مسلط مي گردد و با انواع عذاب به كيفر مي رساند. (638)

نقش محبت حضرت فاطمه (س) در محشر؟

از حضرت سلمان نقل شده كه رسول خدا (ص) درباره محبت حضرت فاطمه (س) فرمودند:

يا سلمان!

من احب فاطمه بنتي فهو في الجنه معي و من ابغضها فهو في النار. يا سلمان!

حب فاطمه ينفع

في ماه من المواطن، ايسر ذالك المواطن الموت و القبر و الميزان و المحشر و الصراط و المحاسبه … يا سلمان!

ويل لمن يظلمها و يظلم بعلها اميرالمؤمنين عليا و ويل لمن يظلم ذريتها و شيعتها. (639)

اي سلمان!

هر كس دخترم فاطمه (س) را دوست بدارد، او در بهشت و كنار من خواهد بود و هر كس او را دشمن بدارد گرفتار آتش مي شود.

سلمان!

علاقه مندي به فاطمه (س) در يكصد موضع به درد مي خورد: كمترين آنها: هنگام مرگ، عالم برزخ، در پاي ميزان، عرصات محشر، پل صراط و محاسبه اعمال.

اي سلمان!

واي بر كساني كه به او ظلم كنند و واي بر آنان كه به شوهر او جفا نمايند، حتي واي بر ستمگراني كه به فرزندان و شيعيان وي ستم كنند.

اين حديث مي رساند كه عشق و علاقه به حضرت فاطمه (س) در عرصات محشر نيز نجات دهنده است. (640)

مقامات بهشتي حضرت زهرا (س) و شيعيان ايشان

ابوجعفر طبري در كتاب بشاره المصطفي از همام ابن علي نقل مي كند كه گفت به كعب الاحبار گفتم:

نظر شما درباره شيعيان علي بن ابيطالب (ع) چيست؟

در پاسخ گفت:

«اي همام!

من صفات آنها را در قرآن يافته ام، آنها حزب خدا و انصار دين خدا و پيرو ولّي خدا و بندگان خاص و بزرگوار خدا در ميان خلق هستند، خداوند آنها را براي دين خود برگزيده و براي بهشت خود آفريده است، آنها در فردوس اعلاي بهشت در ميان خيمه و اتاق هائي كه از (دانه هاي شفّاف) مرواريد و لؤلؤ برپا شده، سكونت مي كنند، آنها در ميان مقرّبان ابرار هستند و از نوشابه ي دست نخورده ي سر بسته سيراب مي شوند، اين نوشابه از آب چشمه اي است كه «تسنيم» نام دارد و به آنها اختصاص دارد.

تسنيم چشمه اي

است كه خداوند آن را به حضرت فاطمه (س) دختر محمّد (ص) و همسر علي (ع) عطا فرموده است كه منبع آن چشمه زير ستوني قرار دارد كه قبّه ي آن ستون، در خنكي و برودت، مانند كافور و در طعم مانند زنجبيل و در بو مانند مُشك است، سپس آب آن چشمه در جويها جريان مي يابد، شيعيان و دوستان فاطمه (س) از آن مي آشامند، آن قُبّه داراي چهار ستون است، يك ستون آن از مرواريد سفيد است، كه در زير آن چشمه اي به نام «طهور» قرار دارد و يك ستون آن از زُمُرّد سبز است كه در زير آن دو چشمه ي پر فوران از شراب طهور و عسل قرار دارد، هر يك از آن چشمه ها به سوي قسمت پائين بهشت جريان دارند، جز چشمه ي «تسنيم» كه در قسمت اعلاي بهشت، روان است و خواص بهشتيان از آن مي آشامند و آنها شيعيان و دوستان علي (ع) هستند و اين است تفسير قول خداي عزوجل كه در قرآن مي فرمايد:

«يُسْقَوْنَ مِنْ رَحِيق مَخْتُومٍ … عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ»

«آنها از شراب زلال دست نخورده سر بسته سيراب مي شوند … همان چشمه اي كه مقرّبان از آن مي نوشد» (641)

پس اين نعمت بر شيعيان گوارا باد.

سپس كعب الاحبار گفت:

سوگند به خدا، شيعيان را دوست نمي دارد مگر كساني كه خداوند از آنها عهد و ميثاق گرفته است.

ابوجعفر طبري پس از نقل فوق، مي گويد:

سزاوار است كه شيعيان، اين حديث را با آب طلا بنويسند، تا نقل بسيار شده و از نابودي، حفظ گردد و به مفاد آن عمل كنند كه موجب دستيابي به آن همه درجات عالي بهشتي خواهد گرديد.

با توجّه به اينكه اين روايت

از اهل تسنّن نقل شده است، براي حجّت بودن رساتر است (و از تهمت ساختگي شيعه بودن بدور است) و صحّتش روشنتر مي باشد. (642)

پاسخ به سؤال سلمان

و همچنين طبري در كتاب بشاره المصطفي از كتاب كنز نقل مي كند كه ابوذر گفت:

سلمان و بلال حبشي را ديدم نزد پيامبر (ص) آمدند، ناگهان سلمان بر روي قدم رسول خدا (ص) افتاد و بوسيد، پيامبر (ص) او را از اين كار منع نمود و به او فرمود:

«اي سلمان، آن كاري را كه عجم ها براي شاهان خود انجام مي دهند، نسبت به من انجام مده، من بنده اي از بندگان خدا هستم، مانند بندگان مي خورم و مي نشينم»

سلمان عرض كرد:

اي مولاي من از شما مي خواهم از فضائل فاطمه (س) در قيامت، به من خبر دهيد!

پيامبر (ص) با چهره اي خندان به او نگريست و فرمود:

«سوگند به خدائي كه جانم در دست قدرت او است، فاطمه (س) همان بانوئي است كه در عرصه ي محشر، سوار بر شتري عبور مي كند كه سرش (نمودي) از خشيت خدا است و چشمانش از نور خدا مي باشد، تا اينكه فرمودند:

جبرئيل در سمت راست آن شتر و ميكائيل در سمت چپ آن و علي (ع) در پيشاپيش آن و حسن و حسين (ع) در پشت سر آن حركت مي كنند، خداوند حافظ و نگهبان او است، تا از صحنه محشر عبور كند در اين هنگام ناگهان از جانب خدا ندا مي رسد:

«اي همه خلايق!

چشمهاي خود را فرو خوابانيد و سرهاي خود را پائين آوريد، اين فاطمه (س) دختر پيامبر (ص) شما، همسر علي (ع) امام شما، مادر حسن و حسين (ع) است، پس از پل صراط عبور مي كند در حالي كه دو چادر شفّاف

و سفيد بر سر دارد.»

وقتي فاطمه (س) وارد بهشت مي شود و به نعمتها و مواهبي كه خداوند براي او آماده ساخته مي نگرد، مي گويد:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي اَذْهَبَ عَنّا الْحُزْنَ اِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَكُورٌ اَحَلَّنا دارَ الْمَقامَه مِنْ فَضْلِهِ، لايَمَسُّنا فِيها لُغُوبٌ.

«به نام خداوند مهربان

حمد و سپاس خداوند را كه حزن و اندوه را از ما دور ساخت، البته خداي ما بخشنده و شكر پذير است، آن خدائي كه ما را در مقام عالي از عطاي خود قرار داد كه در آن هيچگونه رنج و ناگواري به ما نمي رسد».

رسول خدا (ص) فرمودند:

پس از آن خداوند به فاطمه (س) وحي مي كند:

«اي فاطمه!

آنچه مي خواهي از من مسئلت كن كه به تو عطا مي كنم و تو را خشنود ميسازم»

فاطمه (س) عرض مي كند:

خداوندا تو اميد مني، بلكه بالاتر از اميد مني، از درگاه تو مسئلت مي كنم كه دوستان من و دوستان فرزندان مرا در آتش دوزخ، عذاب نكني.

خداوند به او وحي مي كند:

اي فاطمه!

به عزّت و جلالم سوگند، دو هزار سال قبل از خلقت آسمانها و زمين، به خود سوگند ياد نموده ام كه دوستان تو و دوستان عترت تو را به آتش عذاب نكنم. (643)

درج نام فاطمه زهرا (س) بر ساق عرش و در بهشت

از فضائل مشترك حضرت زهرا (س) اين است كه نام پنج تن بر ساق عرش و بر در بهشت نوشته شده است و آن حضرات مقدس بر همه فرشتگان معرفي شده اند و ملائك آنان را ديده و شناخته اند.

ابن عباس از رسول اكرم (ص) نقل مي كند كه حضرت فرمودند:

«ليله عرج بي الي السماء رايت علي باب الجنه مكتوبا:

لا اله الا اللَّه،

محمد رسول اللَّه،

علي حبيب اللّه،

الحسن و الحسين صفوه اللَّه،

فاطمه خيره اللَّه،

علي مبغضيهم لعنه اللّه». (644)

تصوير حضرت زهرا (س) در بهشت

از جمله مناقبي كه حضرت صديقه (س) با پدر و فرزندانش (ع) اشتراك دارند، منور بودن بهشت است با تصوير او.

انس از حضرت رسول اكرم (ص) روايت مي كند كه آن حضرت فرمودند:

«ان آدم صلوات اللَّه عليه نظر في الجنه فلم ير صوره مثل صورته فقال:

الهي ليس في الجنه صوره مثل صورتي؟

فاخبره اللَّه تعالي و اشار الي جنه الفردوس، فراي قصرا من ياقوته بيضاء فدخلها فراي خمس صور مكتوب علي كل صوره اسمها:

انا محمود و هذا احمد،

انا الاعلي و هذا علي،

انا الفاطر و هذه فاطمه،

انا المحسن و هذا حسن،

انا ذوالاحسان و هذا حسين». (645)

«حضرت آدم چون در بهشت به هر سو نگريست و صورتي را به شكل و قيافه ي خود نيافت.

عرض كرد:

خدايا، صورتي نظير چهره ي من نيافريده اي؟ خداي متعال او را متوجه بهشت فردوس كرد و حضرت آدم (ع) در آنجا قصري از ياقوت سفيد ديد و هنگامي كه وارد آن قصر شد، پنج تصوير مشاهده كرد كه اسامي هريك از آنان به اين شرح نوشته شده بود:

من محمودم و اين احمد است، من اعلي هستم و اين علي است، من فاطرم و اين فاطمه است، من محسنم و اين حسن است، من ذوالاحسانم

و اين حسين است». (646)

بشارت بهشت بر شيعيان حضرت زهرا (س)

چنانكه رسول اكرم (ص) به شيعيان اميرالمؤمنين (ع) و فرزندان معصومش (ع) بشارت بهشت را داده اند و در منقبت و عظمت مقام آنان مطالبي بيان داشته اند، نسبت به شيعيان حضرت زهرا (س) نيز عينا با ذكر همان مناقب مژده ي بهشت داده اند. شيعه يعني تابع و پيرو و اقتدا كننده. شيعه علي (ع) كسي است كه از علي (ع) هدايت مي يابد و همراه او و متمسك و دست به دامان اوست. شيعه فاطمه (س) نيز در اخبار عينا در رديف شيعيان علي (ع) است.

گاه پيامبر اكرم (ص) در مدح شيعيان اميرالمؤمنين (ع) سخن مي گويد و گاه در منقبت شيعيان فاطمه (س) و همين روش رسول خدا نشانگر اين است كه حضرت زهرا (س) خود استقلال دارند و داراي كرامات و مقام والا و صاحب ولايت كبري مي باشند.

اينك حديثي از پيامبر اكرم در شان آن حضرت:

«عن جابر بن عبداللَّه مرفوعالا اذا كان يوم القيامه تقبل ابنتي فاطمه علي ناقه من نوق الجنه …، خطامها من لولو رطب، قوائمها من الزمرد الاخضر، ذنبها من المسك الاذفر، عيناها ياقوتتان حمراوان، عليها قبه من نور، يري ظاهرها من باطنها و باطنها من ظاهرها، داخلها عفو اللَّه، خارجها رحمه اللَّه، علي راسها تاج من نور، للتاج سبعون ركنا، كل ركن مرصع بالدر و الياقوت. يضي ء كما يضي ء الكوكب الدري في افق السماء علي يمينها سبعون الف ملك و عن شمالها سبعون الف ملك و جبرئيل آخذ بخطام الناقه، ينادي باعلي صوته: غضوا ابصاركم حتي تجوز فاطمه بنت محمد؛ فلا يبقي يومئذ نبي و لا رسول و لا صديق و لا شهيد الا غضوا ابصارهم حتي تجوز فاطمه

فتسير حتي تحاذي عرش ربها جل جلاله …، فاذا النداء من قبل اللَّه جل جلاله:

يا حبيبتي و ابنه حبيبي، سليني تعطي، واشفعي تشفعي … فتقول:

الهي و سيدي ذريتي و شيعتي و شيعه ذريتي و محبي و محبي ذريتي. فاذا النداء من قبل اللَّه جل جلاله:

اين ذريه فاطمه و شيعتها و محبوها و محبو ذريتها، فيقبلون و قد احاط بهم ملائكه الرحمه، فتقدمهم فاطمه، حتي تدخلهم الجنه». (647)

جابر بن عبداللَّه از رسول خدا روايت مي كند كه فرمودند:

«هنگامي كه روز قيامت فرا رسد، دخترم فاطمه سوار بر ناقه اي از ناقه هاي بهشتي، كه مهار آن ناقه از مرواريد درخشان و چهارپاي آن از زمرد سبز، دنباله اش از مشك بهشتي، چشمانش از ياقوت سرخ و بر فراز آن، قبه اي (خيمه اي) از نور، كه بيرون آن از درونش و درون آن از بيرونش نمايان است.

وارد عرصه محشر مي شود فضاي داخل آن قبه، انوار عفو الهي و خارج آن خيمه، پرتو رحمت خدايي است.

و بر فرازش تاجي از نور كه داراي هفتاد پايه است از در و ياقوت كه همانند ستارگان درخشان در افق آسمان نور افشانند. از جانب راست آن مركب هفتاد هزار ملك و از طرف چپ آن هفتاد هزار فرشته در حركت هستند - و جبرئيل در حالي كه مهار ناقه را گرفته است - با صداي بلندي ندا مي كند:

نگاه خود را فراسوي خويش گيريد و نظرها را به پايين افكنيد، اين فاطمه دختر محمد است كه عبور مي كند. در آن هنگام، حتي انبيا و صديقين و شهدا همگي [از ادب] ديده فرو مي گيرند؛ تا اينكه فاطمه عبور مي كند و در مقابل عرش پروردگارش قرار مي گيرد، آنگاه از

جانب خدا جلّ جلاله ندايي به گوش مي رسد:

اي حبيبه ي من و اي دختر حبيب من، بخواه از من آنچه مي خواهي؛ تا عطايت كنم و شفاعت كن هر كه را مايلي تا قبول فرمايم.

در جواب عرضه مي دارد:

اي خداي من و اي مولاي من، درياب ذريه ي مرا، شيعيان مرا، پيروان مرا و دوستان ذريه مرا. از جانب حق جل جلاله خطاب مي رسد:

كجا هستند ذريه فاطمه و پيروان او؟

كجايند دوستدارانش و دوستداران ذريه او؟

در آن هنگام جماعتي به پيش مي آيند و فرشتگان رحمت آنان را از هر سوي در ميان مي گيرند. و حضرت فاطمه (س) در حالي كه پيشگام آنهاست همگي را همراه خود به بهشت وارد مي فرمايد».

حضرت صديقه (س) در روز قيامت سوار به تناسب مواقف متعدد بر مركبهاي متفاوت است و اينكه در احاديث، مركبهاي آن حضرت، متفاوت ذكر شده است و به نظر بعضي ها نوع مركب مورد اختلاف بوده است، صحيح نيست. زيرا هر مركبي كه بيان شده است با مشخصات معين در موقف معين بوده و همه اش درست جاي اختلاف نيست و علت اختلاف در مشخصات مركب، از اين جهت است كه هنگامي كه فاطمه (س) به سوي عرش الهي سير مي كند مركب خاصي دارد، وقتي كه از مقابل عرش به جانب بهشت روان است يك مركب مخصوص ديگر و همچنين هنگام ورود به بهشت و جولان و طيران در فضاي رحمت الهي - همانند جعفر طيار - داراي مركبهاي خاص و گوناگون مي باشد.

در روايتي كه ذكر شد، مشخصات يكي از مركبهاي آن حضرت بيان گرديد و گفته شد كه جبرئيل مهار ناقه بهشتي زهرا (س) را در روز محشر مي گيرد.

مي توان گفت كه جبرئيل،

نماينده ي خاص خداي لامكان، در هر مكان و موقفي است و در برخي از آيات و روايات كه جمله ي «و جاء ربّك، خدا آمد» به كار رفته است، دانشمندان همه را حمل بر آمدن جبرئيل، نماينده ي حق تبارك و تعالي نموده اند؛ لذا هنگام ورود فاطمه (س) به عرصه محشر، آن يكتا كنيز برگزيده ي خدا و بانوي بانوان عالم از اولين و آخرين، همين شايسته اوست كه مهار مركبش را جبريل امين بگيرد و با افتخار ندا كند:

«غضوا ابصاركم حتي تجوز فاطمه بنت محمد». (648)

در روايتي ديگر از رسول اكرم (ص) چنين نقل شده است كه فرمود:

«… ينادي مناد من بطنان العرش، يا اهل القيامه غضوا ابصاركم، هذه فاطمه بنت محمد، تمر علي الصراط، فتمر فاطمه عليها و تمر شيعتها علي الصراط كالبرق الخاطف …». (649)

«روز قيامت منادي از ميان عرش الهي ندا مي كند:

اي اهل محشر چشمان خود فرو گيريد، اين فاطمه دختر محمد است كه از صراط عبور مي كند، آنگاه فاطمه با شيعيان به سرعت برق از صراط مي گذرند».

در حديث ديگري از حضرت رسول اكرم (ص) منقول است كه فرمود:

«… ثم يقول جبرئيل:

يا فاطمه!

سلي حاجتك.

فتقولين:

يا رب شيعتي!؟

فيقول اللَّه عز و جل:

قد غفرت لهم.

فتقولين:

يا رب شيعه ولدي.

فيقول اللَّه:

قد غفرت لهم.

فتقولين:

يا رب شيعه شيعتي.

فيقول اللَّه:

انطلقي فمن اعتصم بك فهو معك في الجنه.

فعند ذلك يود الخلائق انهم كانوا فاطميين، فتسيرين و معك شيعتك و شيعه ولدك و شيعه اميرالمؤمنين آمنه پروعاتهم …». (650)

«پس آنگاه جبرئيل عرض مي كند:

اي فاطمه، هر چه مي خواهي از خداي خويش طلب كن. فاطمه عرض مي كند:

خدايا، شيعيان مرا درياب. خطاب مي رسد:

همه شيعيان تو را آمرزيدم.

عرضه مي دارد:

پروردگارا!

شيعه فرزندانم را نيز نجات بده.

ندا مي آيد:

همه آنان را بخشيدم.

اي

پروردگار! شيعه، شيعه ام (پيروان شيعه ي من)؟

پس خداوند [مي فرمايد]:

اي فاطمه!

اينك در ميان اهل محشر برو و هر كسي كه به تو پناهنده شود، همراه تو به بهشت وارد خواهد شد.

پيامبر اكرم (ص) سپس به سخنان خود چنين ادامه دادند:

در آن هنگام همه مردم آرزو مي كنند كه اي كاش ما نيز فاطمي بوديم. يا فاطمه، در چنين روزي است كه شيعيان تو، پيروان اولاد تو و شيعيان اميرالمؤمنين در پي تو به سلامت وارد بهشت مي شوند».

جناب جابر در حديث مفصل از حضرت باقر (ع) نقل مي كند كه فرمودند:

«… واللَّه يا جابر!

انها ذلك اليوم لتلتقط شيعتها و محبيها كما يلتقط الطير الحب الجيد من الحب الردي ء، فاذا سار شيعتها معها عند باب الجنه، يلقي اللّه في قلوبهم ان يلتفتوا، فاذا التفتوا فيقول اللَّه (عز و جل):

يا احبائي ما التفاتكم؟

فقد شفعت فيكم فاطمه بنت حبيبي.

فيقولون:

يا رب! احببنا ان يعرف قدرنا في مثل هذا اليوم.

فيقول اللَّه:

يا احبائي!

ارجعوا و انظروا من احبكم لحب فاطمه،

انظروا من اطعمكم لحب فاطمه،

انظروا من كساكم لحب فاطمه،

انظروا من سقاكم شربه في حب فاطمه،

انظروا من رد عنكم غيبه في حب فاطمه،

خذوا بيده و ادخلوه الجنه.

قال ابوجعفر:

واللَّه! لا يبقي في الناس الا شاك او كافر او منافق …». (651)

«به خدا قسم اي جابر، اين است همان روزي كه مادرم زهرا (س) شيعيان و محبين خود را از ميان اهل محشر جدا مي كند چنان مرغي كه دانه هاي خوب را از بد جدا مي سازد. و چون همراه فاطمه شيعيانش به در بهشت مي رسند، خدا در قلب آنان چنين القاء مي فرمايد كه به پشت سر خويش نگاه كنند؛ آنگاه كه به عقب سر خود نظر افكنند، از جانب خداي تعالي

خطاب مي شود:

سبب چيست كه شما به پشت سرتان نگاه مي كنيد؟

من كه شفاعت فاطمه (س) دختر حبيبم محمد را درباره شما پذيرفتم.

عرض مي كنند:

پروردگارا!

دوست مي داريم قدر و منزلت ما شيعيان فاطمه در چنين روزي شناخته شود.

پس از جانب خداي تعالي خطاب مي شود:

اي دوستان من!

برگرديد، [به صحنه محشر]، نظر افكنيد [در ميان آن جماعت و] هر كس را كه براي دوستي فاطمه (س) شما را دوست داشته است و هر كس را كه به خاطر زهرا به شما دوستداران فاطمه (س) اطعام كرده نيكي نموده و با جرعه آبي سيرابتان كرده يا از غيبت افراد درباره ي شما مانع شده است، دست او را بگيريد و به بهشت واردش كنيد، سپس حضرت ابوجعفر (امام باقر) (ع) اضافه فرمود:

به خدا سوگند از بركت محبت جده ام زهرا (س) كسي بر جاي نمي ماند جز آن كسي كه نسبت به مقام والاي آل محمد (ص) ترديد داشته و يا كافر و يا منافق باشد».

در «تفسير فرات بن ابراهيم» روايتي از حضرت رسول اكرم (ص) منقول است كه آن حضرت فرمود:

«… تدخل فاطمه ابنتي الجنه و ذريتها و شيعتها …،

و ذلك قوله تعالي:

«لا يحزنهم الفزع الاكبر»، «و هم في ما اشتهت انفسهم خالدون»

هي واللَّه فاطمه و ذريتها و شيعتها …». (652)

«دخترم فاطمه (س) با ذريّه و شيعيانش وارد بهشت مي شوند و در اين مورد است كه خداي تعالي مي فرمايد:

هرگز فزع اكبر (هول و هراس بزرگ روز قيامت) آنها را غمگين نمي سازد … و با هر چه كه بدان تمايل دارند براي هميشه متنعمند …».

آري، فاطمه (س) و ذريه و شيعيان او در پناه رحمت خدا، از وحشت روز محشر در امن و امان هستند.

عاصمي

در كتاب زين الفتي - در بخش «اشراط الساعه» - از سلمان چنين روايت مي كند كه پيامبر اكرم (ص) فرمودند:

«يا سلمان!

و الذي بعثني بالنبوه!

لاخذن يوم القيامه بحجزه جبرئيل،

و علي (ع) اخذ بحجزتي،

و فاطمه (س) آخذه بحجزته،

و الحسن (ع) آخذ بحجزه فاطمه (س)،

و الحسين (ع) آخذ بحجزه الحسن (ع)،

و شيعتهم اخذه بحجزتهم.

فاين تري اللَّه ذاهبا برسول اللّه؟

و اين تري رسول اللَّه (ص) ذاهبا بأخيه؟

و ان تري اخا رسول اللّه (ص) ذاهبا بزوجته؟

و اين تري فاطمه (س) ذاهبه بولدها؟

اين تري ولد رسول اللّه (ص) ذاهبين بشيعتهم؟

الي الجنه و رب الكعبه يا سلمان، الي الجنه و رب الكعبه يا سلمان، الي الجنه و رب الكعبه يا سلمان، عهد عهد به جبرئيل من عند رب العالمين». (653)

«اي سلمان!

قسم به وجود مقدسي كه مرا به پيامبري مبعوث فرموده است!

در روز قيامت، من دامان جبرئيل (نماينده خداي عز و جل) را مي گيرم

و علي دامان مرا،

و فاطمه دامان علي را،

و حسن دامان فاطمه را،

و حسين دامان حسن را،

و شيعيانشان دست به دامان آنها هستند.

يا سلمان!

آيا گمان مي كني، خداي تعالي پيامبرش را (پناهنده خود را) كجا مي برد؟

و پيامبر، برادرش علي را؟

و علي همسرش زهرا را؟

و فاطمه فرزندانش را؟

و آنها شيعيانشان را كجا خواهند برد؟

سپس پيامبر اكرم سه بار تكرار فرمودند:

اي سلمان!

قسم به خداي كعبه! به سوي بهشت مي برند و اين پيماني است كه جبرئيل از جانب پروردگار جهانيان وعده داده است».

اعتراف و يقين به ولايت حضرت صديقه (س) و اظهار تشيع و دوستي نسبت به او، در زيارت مخصوص آن حضرت نيز با اين جملات بيان شده است:

«خدايا شاهد باش كه من از شيعيان زهرا و از دوستان اويم و معتقد به ولايت آن حضرت هستم».

با توجه

به اينكه حضرت فاطمه ي صديقه (س) در والاترين مناقب و برترين مقامات با پدر و همسر و فرزندانشان (ع) مشترك است و با در نظر گرفتن مطالبي كه نسبت به مراتب عالي آن حضرت در روز قيامت بيان شد و بشارتهائي كه درباره ي شيعيانشان از پيامبر اكرم (ص) نقل شده است، هرگز معقول نيست كه صاحب اين مقامات عاليه وليه اللَّه نباشند.

مطالبي را كه بيان شد، از اخباري كه در علت نامگذاري حضرت صديقه (س) به اسامي «فاطمه» و «بتول» وارد شده است، مي توان استفاده كرد. فاطمه اسمي است كه از اسماء حق تبارك و تعالي مشتق گرديده و بر عرش و جنت چنين نوشته شده است:

«انا الفاطر و هذه فاطمه».

در كتاب ذخائر العقبي مي خوانيم:

«قال رسول اللّه (ص) لفاطمه:

يا فاطمه أتدرين لم سميت فاطمه؟

قال علي:

يا رسول اللّه لم سميت فاطمه؟

قال:

ان اللَّه عز و جل قد فطمها و ذريتها عن النار يوم القيامه». (654)

«پيامبر اكرم (ص) به فاطمه (س) فرمودند:

آيا مي داني چرا اسم تو را فاطمه نهاده اند؟

علي عرض كرد:

يا رسول اللَّه (ص) خودتان بفرماييد سبب اين تسميه چيست.

پيامبر اكرم (ص) فرمودند:

سبب اين است كه خداي تعالي فاطمه و شيعيان او را از آتش روز قيامت منقطع و دور نگهداشته است».

روايت مذكور را محب الدين طبري در ذخائر العقبي از ابن عساكر نقل كرده است و اضافه مي كند كه اين حديث را امام علي بن موسي الرضا (ع) نيز در مسند خود ذكر كرده اند. محب الدين طبري مي گويد:

حضرت رضا (ع) در كتاب مسندشان چنين مي فرمايد:

«ان رسول اللّه (ص) قال:

ان عز و جل فطم ابنتي فاطمه و ولدها و من احبهم من النار فلذلك سميت فاطمه». (655)

«پيامبر اكرم (ص) فرمودند:

به درستي كه خداي

تبارك و تعالي دخترم فاطمه (س) و فرزندانش و هر كسي كه آنان را دوست بدارد از آتش منقطع و دور گردانيده است و از اين جهت است كه او را فاطمه ناميده اند».

علاوه بر دانشمنداني كه نامشان برده شد، جمعي ديگر از علماء نيز اين روايت را در كتابهاي خود آورده اند، از جمله عبيدي مصري مالكي در «عمده التحقيق في بشائر آل الصديق» اين مطلب را ذكر كرده است. (656)

قسطلاني كه يكي از دانشمندان بزرگ عامه است در مواهب الدنيه چنين نقل مي كند:

«روي النسائي و الخطيب مرفوعا:

«انما سميت فاطمه لان اللَّه فطمها و محبيها عن النار» (657)

و «سميت بتولا لانقطاعها عن نساء زمانها فضلا و دينا و حسبا»

و قيل:

«لانقطاعها عن الدنيا الي اللَّه تبارك و تعالي» قاله ابن الاثير».

نسائي و خطيب بغدادي از پيامبر (ص) روايت كرده اند كه فرمود:

«فاطمه (س) به اين دليل فاطمه ناميده شده كه خداي (تبارك و تعالي) او و دوستانش را از آتش منقطع و دور گردانيده است

و ابن اثير مي گويد:

او را بتول ناميده اند، زيرا از نظر تدين و فضيلت و اصالت از تمام زنان عصر خويش جدا و ممتاز بوده است؛

همچنين گفته شده كه تسميه ي او به بتول به اين دليل است كه فاطمه دل از دنيا گسسته و به خداي خويش پيوسته است».

هر يك از نامهاي حضرت فاطمه (س) رمزي و سري دارد، اينكه در اخبار و روايات آمده است.

چرا فاطمه اش ناميده اند؟

چرا او را بتول گفته اند و چرا اسمش را عذرا نهاده اند؟

چنانكه گفته شد «فاطمه» و «بتول» در حقيقت هر دو يك معني دارند و به فرمايش پيامبر اكرم (ص) حاكي از اين است كه حضرت فاطمه و فرزندش

و شيعيان او در روز قيامت از آتش منقطع و دورند. (658)

مقام حضرت زهرا (س) در بهشت

مقام زهرا (س) در بهشت با مقام پيامبر و علي و حسنين (ع) يكسان است

منقبت ديگر، اشتراك فاطمه زهرا (س) با پيامبر اكرم و اميرالمؤمنين و حسنين (ع) است در مقامات و درجاتي كه مخصوص و منحصر مي باشد به پنج تن آل عبا. با دقت در اين دسته روايات كاملاً روشن مي شود كه آنان را مقام و مركزيت خاصي است و هرگز هيچ بشري را به آن درجات والا راه نيست.

زيد بن ارقم از پيامبر اكرم (ص) روايت مي كند كه آن حضرت خطاب به اميرالمؤمنين (ع) فرمود:

«انت معي في قصري في الجنه مع فاطمه ابنتي (و انت اخي و رفيقي)» (659)

«يا علي تو و دخترم فاطمه در بهشت در قصر من همنشين من هستيد. سپس پيامبر اكرم (ص) اين آيه را تلاوت فرمودند:

[برادرانه بر تختهاي بهشتي روبروي هم مي نشينيد]». (660)

اين روايت را محب الدين طبري در كتاب الرياض النضره، ابن مغازلي در مناقب، حمويني در فرائد، ابن اكثير (661) در وسيله المال و عاصمي در زين الفتي، احمد بن حنبل در مناقب نقل كرده اند.

حديث ديگري اميرالمؤمنين (ع) از پيامبر اكرم (ص) نقل كرده اند كه رسول اكرم (ص) فرمود:

«في الجنه درجه تدعي «الوسيله».

فاذا سالتم اللّه فسئلوا لي الوسيله،

قالوا:

يا رسول اللَه، من يسكن معك فيها؟

قال:

علي و فاطمه و الحسن و الحسين».

«در بهشت درجه اي است به نام «الوسيله»، هرگاه بخواهيد در هنگام دعا چيزي براي من از خدا بطلبيد، مقام «وسيله» را مسئلت نماييد، گفتند:

يا رسول اللّه چه كساني در اين درجه ي مخصوص با شما همنشين هستند؟

فرمودند:

علي، فاطمه، حسن و حسين».

اين حديث را دانشمندان عامه نيز در كتب خود

ذكر نموده اند، از جمله سيوطي در كتاب جامع الكبير از حافظ ابن مردويه نقل كرده است.

ما شيعيان نيز در زيارت پيامبر اكرم (ص) چنين عرض مي كنيم:

«اللهم اعطه الدرجه الرفيعه و آته الوسيله من الجنه». (662)

چنانكه گفته شد درجه وسيله - كه والاترين درجات بهشتي است - مخصوص و منحصر است به پنج تن و هرگز بشري را به آن رتبه اعلي راه نيست. درجه وسيله برتر از درجات جميع انبيا، اوصيا، اوليا و علماء و مخلصين است. (663)

اميرالمؤمنين (ع) چنين روايت مي كنند كه پيامبر اكرم (ص) فرمودند:

«انا و فاطمه و علي و الحسن و الحسين في مكان واحد يوم القيامه».

«روز قيامت من و فاطمه و علي و حسن و حسين (ع) داراي مقام و منزلت واحدي هستيم».

آري اينان در تمام عوالم خلقت مقام و منزلتشان يكي است.

در عالم نور، در عالم ذر، در عالم اظله، در محشر، در عوالم سفلي و علوي، ملكي و ملكوتي، در غيب و شهود، خلاصه در تمام مسير آفرينش، از آغاز تا پايان، همه جا با هم، هم رديف و هم شأن و هم مقامند.

بعضي از علماي عامه (سني) كه حديث مذكور را نقل كرده اند عبارتند از:

احمد بن حنبل در مسند،

حافظ محب الدين طبري در الرياض النضره.

روايت ديگري كه عامه نيز نسبت به آن اهميت بسيار قائل شده اند اين است:

روزي رسول اكرم (ص) وارد خانه اميرالمومنين (ع) شد و ايشان را در حال استراحت مشاهده كردند و خطاب به حضرت زهرا (س) چنين فرمودند:

«اني و اياك و هذين (يعني الحسنين) و هذا الراقد (او النائم)، يوم القيامه في مكان واحد».

«همانا، من و تو (يا زهرا) و حسن و حسين و اين شخص كه در

اينجا آرميده است (علي)، روز قيامت همه در يك جا خواهيم بود».

راويان اين حديث عبارتند از:

احمد ابن حنبل در مسند،

حافظ ابن عساكر، محب

الدين طبري،

حاكم حسكاني …

حاكم نيشابوري اسناد اين روايت را بررسي و آن را تأييد نموده است.

عبداللَّه بن قيس از رسول خدا (ص) نقل مي كند كه فرمودند:

«انا و علي و فاطمه و الحسن و الحسين يوم القيامه في قبه تحت العرش». (664)

«جايگاه من و علي و فاطمه و حسن و حسين روز قيامت در قبه اي است كه زير عرش قرار دارد».

از اين روايت چنين معلوم مي شود كه والاترين مقامات كه «وسيله» نام دارد، در پايتخت عظمت حضرت حق تبارك و تعالي است و هرگز كسي را به آنجا راه نيست. آري، پايتخت عالم فقط جايگاه پنچ تن (ع) است، آنجا كه نشانگر عظمت و جلال و جلوه گاه نور جمال و جلال كبريايي است.

تقدم و سواره بودن حضرت زهرا (س) در ورود به بهشت

ركوب (سواره بودن) در روز قيامت، بهشت و سير در مواقف مختلف از مقامات مشترك حضرت زهرا (س) با پدر بزرگوارش و اميرالمؤمنين و حسنين (ع) مي باشد. و هيچ زني در عالم - از اولين و آخرين - داراي اين مقام نيست.

حضرت فاطمه (س) در اين رتبه نيز بين بانوان جهان بي همتاست.

از ميان بانوان، تنها ايشانند كه سواره وارد عرصه محشر مي شود. فرق ايشان با زنان ديگر، بلكه با جميع صديقين، علما، اولياء و شهدا، تفاوت بين پياده و سواره است.

بريده از پيامبر اكرم (ص) روايت مي كند كه آن حضرت فرمود:

«يبعث اللّه ناقه صالح، فيشرب من لبنها هو و من آمن به من قومه. و لي حوض كما بين عدن و عمان، اكوابه عدد نجوم السماء فيستقي الانبياء. و يبعث

اللّه صالحا علي ناقته.

قال معاذ: يا رسول اللَّه و انت علي الغضباء؟

قال:

لا، انا علي البراق، يخصني اللّه به من بين الانبياء و فاطمه ابنتي علي الغضباء …».

«خداي (تعالي) ناقه ي حضرت صالح را در روز رستاخيز برمي انگيزد، پس حضرت صالح و ايمان آورندگان به او از شير آن شتر مي نوشند و سيراب مي شوند؛ ليكن مرا حوضي است به پهناي عدن تا عمان، كه تعداد جامهاي آن به شمار ستارگان آسماني است و انبيا (از من) طلب سقايت مي نمايند.

«پيامبر اكرم (ص) در ادامه سخن چنين مي فرمايد:

خداي (تعالي) در روز حشر، صالح را سوار بر ناقه اش برمي انگيزد.

معاذ از پيامبر اكرم پرسيد:

يا رسول اللّه!

آيا شما نيز سوار بر شتر غضباء به محشر وارد مي شويد؟

آن حضرت در جواب فرمودند:

نه، مركب اختصاصي من براق است، كه خداي (تعالي) مرا در ميان انبياء به اين مركب مخصوص گردانيده است و غضباء مركب مخصوص دخترم فاطمه (س) است».

روايتي كه ذكر شد حافظ ابن عساكر در تاريخش آورده و علماي شيعه نيز آن را نقل نموده اند.

غضباء نام شتري است كه هر وقت علي (ع) از جانب پيامبر اكرم (ص) براي تبليغ اسلام مأموريت داشت بر آن سوار مي شد، چنانكه جهت قرائت سوره برائت (توبه) در برابر كفار نيز علي بر اين مركب مخصوص سوار بود.

كثير بن مره حضرمي روايت مي كند كه حضرت رسول اكرم (ص) فرمود:

«حوضي اشرب منه يوم القيامه انا و من آمن بي و من استسقاني من الانبياء. و تبعث ناقه ثمود لصالح، فيحتلبها فيشرب من لبنها هو والذين آمنوا معه من قومه ثم يركبها من عند قبره، حتي توافي به المحشر، … فقال معاذ: اذا تركب الغضباء يا رسول اللَّه؟

قال:

لا، تركبها ابنتي، انا علي البراق،

اختصصت به من دون الانبياء …». (665)

«در روز قيامت مرا حوضي است كه من و هر كس كه به من ايمان آورده است از آن سيراب مي شويم و از پيامبران نيز آنانكه بخواهند سيراب مي گردند، در آن روز ناقه ي ثمود براي صالح برانگيخته مي شود، صالح و آنان كه از قومش به او ايمان آورده اند از شير آن شتر مي نوشند، سپس صالح در كنار قبرش بر آن ناقه سوار مي شود و به صحنه محشر مي آيد.

معاذ عرض كرد:

يا رسول اللّه!

آيا در آن هنگام شما هم بر شتر غضباء سوار مي شويد؟

فرمودند:

نه، غضباء مركب دخترم فاطمه است و مركب من براق است كه در ميان انبيا به آن اختصاص يافته ام».

ابوهريره مي گويد:

شنيدم از پيامبر اكرم (ص) كه فرمودند:

«تبعث الانبياء يوم القيامه علي الدواب و يبعث صالح علي ناقته و ابعث علي البراق و تبعث فاطمه امامي علي الغضباء و يبعث ابنا فاطمه - الحسن و الحسين علي ناقتين و علي بن ابي طالب علي ناقتي». (666)

«در روز قيامت انبيا سوار بر مركبها هستند و صالح سوار با ناقه اش مبعوث مي شود و من نيز بر براق و فاطمه در پيشاپيش من بر غضباء و دو فرزند فاطمه، حسن و حسين بر دو ناقه ديگر و علي بن ابي طالب بر ناقه مخصوص من، همگي سواره مبعوث مي شويم».

مركب انبياء - چنانكه از روايات استفاده مي شود - از مركبهاي عمومي بهشتي است نه اختصاصي و با توجه به روايت قبلي، كه پيامبر (ص) مي فرمايد «در روز قيامت سواره مبعوث شدن بهمراه انبيا، مخصوص اميرالمؤمنين و فاطمه و حسنين (ع) مي باشد» در تمام مواقف، آنجا كه از مسير پنج تن (ع) سخن رفته است، رديف

و ترتيب حركت چنين است:

حضرت فاطمه (س) از همه جلوتر و رسول خدا (ص) پشت سر فاطمه (س) و اميرالمؤمنين (ع) بعد از پيامبر اكرم، حسنين (ع) پشت سر آنان هستند، حتي ورود پنج تن (ع) به بهشت نيز به همين ترتيب است.

دانشمنداني كه اين روايت ابوهريره را نقل كرده اند عبارتند از:

محب الدين طبري در ذخائر العقبي، حاكم در مستدرك - كه صحت آن را بررسي و تأييد كرده است -،

ابن عساكر در تاريخش و خطيب در تاريخش.

سيوطي ضمن نقل اين حديث از ابوالشيخ و حاكم و خطيب و ابن عساكر چنين نتيجه مي گيرد كه اين روايت آن احاديثي را كه از طريق شيعه درباره ي پيشگام بودن فاطمه (س) در هنگام سير پنج تن (ع) نقل شده است، تأييد مي كند.

حافظ سيوطي با ذكر اسناد و مدارك در كتاب جَمْع الجَوامِع آورده است كه حضرت رسول (ص) فرمود:

«اول شخص يدخل الجنه فاطمه بنت محمد». (667)

«اول كسي كه به بهشت وارد مي شود فاطمه دختر محمد است».

و در حديث ديگر:

«ان اول من يدخل الجنه: انا و علي و فاطمه و الحسن و الحسين …». (668)

«ما پنج تن قبل از همه كس به بهشت وارد مي شويم …».

از اين دسته اخبار و احاديث ديگري كه در اين موضوع از پيامبر اكرم (ص) وارد است، معلوم مي شود كه فاطمه (س) داراي مركبهايي است مخصوص به خود، كه گاهي از نور، گاهي از ياقوت و گاهي از زمرد است و يكي از مركبهاي آن حضرت نيز غضباء است.

حضرت فاطمه (س) هنگام سير در مواقف متعدد، مركبهاي مختلفي دارند؛ موقع ورود به محشر، هنگام داخل شدن به بهشت، وقت سير در جنت و مراحل

ديگر در هر موقفي سوار بر مركب مخصوص مي باشد و اينكه در احاديث مركبهاي آن حضرت را متنوع ذكر كرده اند، به سبب همين تعدد مواقف و منازل است.

اين منقبت فاطمه (س) - كه در ميان جميع زنان، از اولين و آخرين، تنها بانويي است كه سوار بر مركب محشور مي شود و با توجه به اينكه در اين فضيلت با پيامبر اكرم (ص) پياده اند و او كه «وليه اللَّه» است، سوار بر مركب مخصوص به خود مي باشند. (669)

اين خود برهان روشن و قاطعي است كه آن حضرت داراي مقام شامخ ولايت بوده و از شئون همين رتبه ي والاست كه جميع زنان در محشر.

ملائكه در حضور فاطمه زهرا (670) (س)

جبرئيل در محضر حضرت صديقه ي كبري (س)

حضرت فاطمه (س) كه از اولين و آخرين زن جهان خلقت برترين هستند، بارها با ملائك و از جمله پيك وحي سخن گفته و با وي انس گرفتند.

حضرت امام صادق (ع) در اين باره مي فرمايند:

«ان فاطمه مكثت بعد رسول اللّه (ص) خمسه و سبعين يوما و كان دخلها حزن شديد علي ابيها و كان ياتيها جبرئيل فيحسن عزاها علي ابيها و يطيب نفسها و يخبرها عن ابيها و مكانه و يخبرها بما يكون بعدها في ذريتها و كان علي يكتب ذلك.» (671)

حضرت فاطمه (س) پس از رسول خدا هفتاد و پنج روز زندگي نمودند و در طول اين ايام فوق العاده در حزن و اندوه به سر مي بردند و جبرئيل به حضور وي رسيده و آن حضرت را در عزاي پدرش تسلي مي داد و با وي شريك غم مي گشت و از وضع رسول خدا و جايگاه عظيم او در پيش خدا سخن مي گفت و همچنين فاطمه (س) را از سرنوشت تك تك فرزندانش بعد از

شهادت جانسوزش با خبر مينمود و علي (ع) نيز همه اين وقايع را مي نوشت.

از عبارت «كان» در اين حديث استفاده مي شود كه رفت و آمد جبرئيل به حضور فاطمه و سخن گفتنش با وي محدود نبود.

بلكه اين ارتباطها ادامه داشت و جبرئيل با فاطمه (س) انس گرفته بود.

در حديث ديگر داريم كه هنگام وفات زهراي مرضيّه (س) و قبض روح ملك الموت از آن حضرت، جناب جبرئيل در حضور زهرا بود و حضرت زهرا (س) خطاب به هر دو آنان فرمود:

سلام بر جبرئيل، سلام بر ملك الموت.

(حتي حضور ساير ملائكه نيز در كنار فاطمه (س) محسوس بوده.) (672)

جبرئيل حامل سلام خدا به فاطمه (س)

عن ابي جعفر (ع):

لما اراد اللَّه تعالي ان ينزل عليها «مصحف»؛ امر جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل ان يحملوه فينزل به عليها و ذلك في ليله الجمعه من الثلث الثاني من اليل فهبطوا به و هي قائمه تصلي و سلموا عليها و قالوا:

السلام يقرئك السلام و وضعوا المصحف في حجرها.

فقالت:

للَّه السلام و منه السلام و اليه السلام و عليكم يا رسل اللَّه السلام. (673)

امام باقر (ع) مي فرمايند:

چون خداوند اراده كرد كه مصحف فاطمه (س) را براي آن حضرت بفرستد، به جبرئيل، ميكائيل و اسرافيل دستور داد آن را به فاطمه (س) برسانند. اين قضيه در نيمه شب جمعه اتفاق افتاد، آنان در حالي فرود آمدند كه آن بانو مشغول عبادت الهي بود.

پس از عرض سلام به او گفتند:

(خدا) بر تو سلام مي فرستد، آنگاه مصحف را به وي تحويل دادند.

فاطمه (س) پس از تحويل مصحف گفت:

بر خدا باد سلام و از او سلام و براي او سلام و براي شما سفيران پروردگارم سلام.

قابل توجه است جبرئيل، ميكائيل و

اسرافيل، كه هر سه از بزرگان ملائكه به حساب مي آيند، حامل سلام خدا به فاطمه (س) بوده اند و مصحف فاطمه را به صاحب اصلي مي رسانند و با وي به گفتگو مي پردازند.

حضرت امام صادق (ع) در مورد نزول ملائكه به حضور فاطمه (س) و سخن گفتنشان با آن حضرت مي فرمايند:

«انما سميت فاطمه محدثه لان الملائكه كانت تهبط من السماء فتناديها كما تنادي مريم بنت عمران … فتحدثهم و يحدثونها …» (674)

فاطمه (س) را از اين جهت محدثه خواندند كه ملائكه به حضورش شتافته و با وي مصاحبه مي كردند و سخن مي گفتند، همان طوري كه با مريم دختر عمران چنين بودند.

صفوف ملائكه در حضور فاطمه زهرا (س)

ديدار ملائكه با فاطمه (س) در موارد مذكور محدود نبوده، بلكه خداوند آنها را براي خدمت به فاطمه (س) مأمور و موظف ساخته بود و پيوسته در رفت و آمد به خانه و حضور زهرا (س) بودند.

ملائكه گاهي حسنين (ع) را مراقبت و مواظبت مي كردند و گاهي براي آنان و خود فاطمه (س) لباسهاي بهشتي مي آوردند و حتي در دستاس و آرد كردن جو و گندم ياور فاطمه (س) بودند و براي هر گونه خدمتگزاري صف كشيده و از هم سبقت مي گرفتند …

اگر كسي مختصر اطلاعاتي در مورد سيره آن حضرت داشته باشد، به يقين مي داند كه فاطمه (س) كسي است كه پيوسته مشمول الطاف الهي بوده و فرشتگان آسماني در ايام مختلف به خدمت او مي پرداختند …

روزي پيامبر خدا (ص) به معرفي دخترش فاطمه (س) پرداخت و او را برترين زن جهان از اولين و آخرين خواند، آنگاه اضافه كرد:

انها لتقوم في محرابها فيسلم عليها سبعون الف ملك من الملائكه المقربين.

او هنگامي كه در محراب

عبادت مي ايستد، هفتاد هزار نفر از ملائكه براي او سلام و درود مي فرستند … (675)

كيفر ستمگران و دشمنان فاطمه زهرا (س)

كيفر ستمگران به فاطمه (س) در دنيا

از نظر فقهي كسي كه به چهارده معصوم ناسزا بگويد و يا عملي توهين آميز در مورد آنان انجام دهد، حكمش قتل است، كه در منابع فقهي مورد بحث فقها واقع شده است.

بنابراين، فاطمه زهرا كه يكي از حضرات معصومين (ع) مي باشند، هر گونه اسائه ادب و جرات و جسارت و بغض و كينه عملي به ساحت آن بزرگوار كيفر شديدي در پي خواهد داشت.

از نظر حديثي نيز روايات زيادي در اين زمينه آمده و از جمله از حضرت امام صادق (ع) مي خوانيم كه مي فرمايند:

«چون حضرت مهدي (عج) ظهور كند، پس از پاره اي از اقدامات، به كيفر قاتلان ستمگر مادرش فاطمه (س) مي پردازد و به سراغ قبر آنان مي رود، آنان را زنده مي كند و به محاكمه مي كشد و پس از آن به دارشان آويزانشان مي كند و پس از باز كردن از دار، به پيكر كثيفشان آتش مي زند. (676)

اين حديث مي رساند ستمگراني كه به خانه آن حضرت هجوم برده، وي را مصدوم نموده، بچه اش را كشته و خانه اش را به آتش كشيدند، چه كيفر سنگيني در اين جهان دارند.

در اينجا توجه شما را به يك تاريخ زنده، كه نتيجه مطلوبي در اين بحث دارد جلب مي كنم:

رسول خدا هنگامي كه مكه را فتح كرد، همه را آزاد ساخته و از انتقام گرفتن چشم پوشي نمود، ولي از چهار نفر زن و شش نفر مرد نگذشت و آنان را مهدور الدم اعلام كرد. (677)

از جمله اين اشخاص كه واجب القتل اعلان شد هبار بن اسود بود.

او هنگامي كه دختر بزرگ پيامبر (ص) (حضرت زينب)

عازم مدينه بود، به تعقيبش پرداخت و با نيزه اي كه به وي زد، باعث شد كه آن بانوي گرامي بچه خود را كه در شكم داشت سقط كند.

رسول گرامي فرمود:

هر كجا به هبار دست يافتيد، دستها و پاهاي او را قطع نموده و سپس به قتل رسانيد.

(اقطعوا يديه و رجليه ان قدرتم عليه، ثم اقتلوه) (678)

ابن ابي الحديد معتزلي مي گويد:

من اين خبر تاريخي پيامبر را براي نقيب خود ابوجعفر خواندم او گفت:

پيامبر خدا (ص) به جهت ترساندن زينب و سقط جنين وي، خون هبار را مباح اعلان كرد.

او اضافه كرد:

از اين حديث استفاده مي شود كه اگر پيامبر خدا (ص) در زمان فاطمه (س) زنده بود، خون آنان كه فاطمه (س) را ترسانده و محسنش را كشتند، مباح اعلان مي فرمود.

ابن ابي الحديد پرسيد:

اجازه مي دهي من جريان ترساندن فاطمه (س) و كشته شدن محسنش را از تو نقل كنم؟

او گفت:

از من نقل نكن و بطلان آن را نيز نقل نكن، زيرا من متوقفم. (679)

هذا الخبر قراته علي النقيب ابي جعفر فقال:

اذا كان رسول اللّه (ص) اباح دم هباربن الاسود لانه روع زينب فالقت ذا بطنها، فظهر الحال انه لو كان حيا لاباح دم من روع فاطمه حتي القت ذا بطنها …

در نتيجه كيفر دشمنان و ستمگران فاطمه (س) از نظر شيعه و سني قتل است و اين مساله موضوعي است مسلم كه دانشمندان فريقين به آن عقيده دارند.

اذيّت به فاطمه (س) اذيّت به خدا و پيامبر است

اينكه اذيت فاطمه (س) اذيت خدا و پيامبر (ص) است، موضوعي است كه دهها حديث معتبر در اين باره در كتب شيعه و سني آمده، اينك بدون نياز به تحليل، به چند حديث از آنها تبرك مي جوييم:

1 - قال رسول اللَّه

(ص):

فاطمه بضعه مني، فمن اغضبها اغضبني. (680)

رسول خدا (ص) فرمودند:

فاطمه (س) پاره تن من است، هر كس او را به خشم آورد، مرا به خشم آورده.

2 - عن النبي (ص):

فاطمه بضعه مني و هي نور عيني، ثمره فوادي و روحي التي بين جنبي، من آذاها فقد آذاني و من آذاني فقد آذي اللَّه و من اغضبها فقد اغضبني، يوذيني ما آذاها. (681)

پيامبر خدا (ص) فرمودند:

فاطمه پاره تن من، نور چشمم، ميوه ي دلم و روح و روانم است.

هر كس او را اذيت كند، مرا اذيت نموده و اذيت من اذيت خداست و كسي كه وي را به خشم آورد، مرا به خشم آورده، اذيت مي كند مرا، آنچه فاطمه را اذيت كند.

3 - قال النبي (ص):

فاطمه بضعه مني، من آذاها فقد آذاني و من آذاني فقد آذي اللَّه عز و جل و هذا يدل علي عصمتها. (682)

رسول گرامي (ص) فرمودند:

فاطمه (س) پاره تن من است، هر كس او را اذيت كند مرا اذيت نموده و كسي كه مرا اذيت كند، خدا را اذيت كرده. (سپس ابن ابي الحديد مي گويد:

اين حديث، عصمت فاطمه را در بر دارد.)

4 - عن رسول اللَّه (ص):

ان اللَّه عزوجل ليغضب لغضب فاطمه و يرضي لرضاها. (683)

از پيامبر خدا (ص) آمده است:

خداوند با خشم و غضب فاطمه به خشم آيد و با رضاي او راضي مي گردد.

5 - قال رسول اللَّه (ص):

فاطمه بضعه مني، يوذيني ما اذاها. (684)

پيامبر خدا (ص) فرمودند:

فاطمه (س) پاره تن من است، اذيت مي كند مرا، آنچه او را بيازارد.

6 - قال رسول اللَّه (ص):

فاطمه (س) بنت محمد و هي بضعه مني، فمن آذاها فقد آذاني و من آذاني فقد آذي اللَّه. (685)

رسول خدا (ص)

فرمودند:

فاطمه (س) دختر محمد است، او پاره تن من بوده، هر كس وي را آزار دهد، مرا آزار نموده و كسي كه مرا اذيت كند، خدا را اذيت نموده است.

اين احاديث ششگانه، كه به عنوان نمونه، از كتابهاي معتبر اهل سنت نقل گرديد، مي رساند كه خشم فاطمه (س) باعث خشم خدا و پيامبر مي گردد و اساساً رضايت و غضب الهي به رضا و غضب فاطمه (س) بستگي دارد. و چنانچه ملاحظه فرموديد از اين احاديث به عصمت فاطمه (س) استدلال نموده و حركت او را معلول اراده و خواست خدا مي دانند.

خدا و پيامبر، ستمگران فاطمه (س) را لعن كرده اند

پروردگار عالم در سوره احزاب آيه 57 مي فرمايند:

«ان الذين يوذون اللَّه و رسوله لعنهم اللَّه في الدنيا و الآخره»

به يقين كساني كه خدا و پيامبر او را اذيت مي كنند، در دنيا و آخرت ملعون بوده و از رحمت الهي دور مي باشند.

قطع نظر از روايات خاصه كه از طريق شيعه نقل شده، اگر همان شش حديث مذكور را كه در اين فصل از كتب معتبره عامه نقل نموديم كه «اذيت فاطمه (س) را اذيت خدا و پيامبرش مي دانند» و با اين آيه شريفه كنار هم گذاشته و نتيجه بگيريم، به اين ثمره خواهيم رسيد كه هر كس فاطمه (س) را اذيت كرده و در حق او ستمگري نموده و به خانه او تجاوز كرده و … در دنيا و آخرت ملعون بوده و از رحمت الهي محروم و به عذاب دردناك در قعر آتش جهنم گرفتار خواهد آمد.

علاوه بر اين، استدلال و استنتاج، از تفسير علي بن ابراهيم نقل شده كه اين آيه در مورد كساني نازل شده، كه حق علي (ع) را غصب كنند

و فاطمه (س) را از حقش محروم نموده و وي را به خشم آورند … (686)

«ان الذين يوذون اللَّه و رسوله لعنهم اللَّه في الدنيا و الاخره و اعدلهم عذابا مهينا»

نزلت فيمن غصب اميرالمؤمنين حقه و اخذ حق فاطمه و آذاها …)

پس، با اين بيان روشن (ايذاء فاطمه (س)، ايذاء خدا و پيامبر (ص)، موذيان خدا و پيامبر ملعونند، پس موذيان و مبغضان فاطمه ملعونند).

ملاحظه مي شود كه خداوند دشمنان و ستمگران فاطمه (س) را در قرآن مجيد ملعون خوانده است.

اما از نظر پيامبر خدا (ص) نيز، از طريق اهل سنت، از ابن عباس در يك حديث مفصل در مورد حضرت فاطمه (س) چنين آمده است:

اللهم العن من ظلمها و عاقب من غصبها و ذلل من اذلها و خلد في نارك من ضرب جنبها حتي القت ولدها، فتقول الملائكه عند ذلك. (آمين). (687)

خداوندا!

هر كس فاطمه را مورد ستم قرار دهد از رحمت خود دور بدار (لعنتش كن) و غاصبين حقش را عذاب كن و كسي كه او را خوار گرداند، خوارش فرما و آنان كه به پهلوي

او مي زنند و باعث سقط فرزندش مي شود براي هميشه در آتش دار،

(اين دعاها با آمين ملائكه به اجابت مي رسد.)

چنانچه ملاحظه مي كنيد در اين حديث پيامبر خدا ستمگران و غاصبين حق فاطمه (س) را ملعون خوانده و آنان را براي هميشه اهل آتش مي داند.

آنچه پيامبر (ص) در معراج مشاهده كردند!

عن ابن عباس: قال:

قال رسول اللَّه (ص):

لما عرج بي الي السماء رايت علي باب الجنه:

«لا اله الا اللَّه، محمد رسول اللَّه، علي حبيب اللَّه، الحسن و الحسين صفوه اللَّه، فاطمه امه اللَّه، علي مبغضيهم لعنه اللَّه». (688)

ابن عباس از رسول خدا (ص) نقل مي كند كه فرمودند:

من در معراج ديدم كه بر

در بهشت نوشته شده بود:

«معبودي نيست جز خدا، محمد رسول خدا (ص)، علي حبيب الهي، حسن و حسين برگزيده حق، فاطمه (س) كنيز پروردگار و بر دشمنان آنان لعنت باد.»

اين حديث نيز مي رساند كه دشمنان فاطمه (س) مستحق لعنت خدا در دنيا و آخرتند. (689)

كيفر اخروي دشمنان فاطمه زهرا (س)

اگر به دقت به آيات قرآن مجيد نظري بيفكنيم و رابطه برخي از آيات آن را در مورد حضرت زهرا (س) مورد توجه قرار دهيم، خواهيم ديد كه پروردگار عالم عذاب دردناك و خوار كننده اي براي دشمنان آن حضرت وعده مي دهد.

از جمله در آيه ي 61 سوره توبه مي فرمايد:

«و الذين يوذون رسول اللَّه لهم عذاب اليم؛ كساني كه پيامبر خدا (ص) را اذيت مي كنند به عذاب دردناكي گرفتار آيند.»

و در آيه 57 احزاب مي فرمايد:

«ان الذين يوذون اللَّه و رسوله لعنهم اللَّه في الدنيا و الاخره و اعدلهم عذابا مهينا»

به يقين كساني كه به ايذا خدا و پيامبر مي پردازند در دنيا و آخرت از رحمت الهي به دور بوده، عذاب خوار كننده اي در انتظار آنان است.

با توجه به بحثهايي كه در همين فصل داشتيم و ثابت كرديم كه «ايذاء فاطمه (س) ايذاء خدا و پيامبر است» چنين نتيجه مي گيريم كه دشمنان فاطمه طبق همين دو آيه و آيات مشابه ديگر، در آتش ابدي كه از قهر خدا سرچشمه مي گيرد قرار خواهند گرفت.

و در حديثي رسول خدا در اين زمينه مي فرمايند:

هر كس با دشمني فاطمه و اهل بيت من از دنيا برود كافر از دنيا رفته و بوي بهشت به مشام او نمي رسد و در پيشاني او مي نويسند اين شخص از رحمت خدا به دور است. (690)

… من مات علي بغض آل محمد

جا يوم القيمه مكتوب بين عينيه آيس من رحمه اللَّه، الا و من مات علي بغض آل محمد مات كافرا، الا و من مات علي بغض آل محمد لم يشم رائحه الجنه.)

و در حديث ديگري از طريق عامه از حضرت سلمان نقل شده كه پيامبر خدا (ص) در مورد دشمنان فاطمه (س) فرمودند:

يا سلمان!

ويل لمن يظلمها و يظلم بعلها اميرالمؤمنين عليا و ويل لمن يظلم ذريتها و شيعتها. (691)

يا سلمان!

واي بر آن ستمگراني كه به فاطمه و شوهرش علي اميرالمؤمنين ستم كنند؟!

حتي واي بر آنان كه بر فرزندان و شيعيان فاطمه جفا نمايند.

قابل توجه است كه در اين حديث ضمن تأكيد بر لقب اميرالمؤمنين بر حضرت علي (ع) آن هم در مدرك معتبر اهل سنت، دشمنان فاطمه (س) و شوهر و فرزندان و شيعيان او را تهديد به كيفر و عذاب الهي مي نمايد و مي رساند كه چنين افرادي روزگار سياهي در پيشگاه خدا خواهند داشت. (692)

رجعت حضرت زهرا (س) به دنيا

از جمله اموري كه از ضروريات مذهب شيعه و مختصات آن است، اعتقاد به رجعت مي باشد و آن برگشتن جمعي از نيكان محض و بدان محض است به دنيا پيش از قيامت كبري است و اكثر علماي اماميه مانند شيخ صدوق و شيخ مفيد و سيد مرتضي و شيخ طبرسي و سيد بن طاووس و علامه مجلسي (عج) و غير ايشان از بزرگان اكابر آنها بر حق

بودن رجعت دعوي اجماع نموده و بسياري از محدثين شيعه در اين باره كتابهاي جداگانه اي نوشته اند.

از فضائل ممتاز حضرت زهرا (س) يكي رجعت است.

ايشان به همراه ائمه اطهار (ع) بار ديگر برمي گردد و از خداوند نسبت به ظالمين دادخواهي مي كند. چنانچه در خبر مفصل

از مفضل بن عمر از حضرت صادق (ع) روايت شده است.

محدثه بودن حضرت زهرا (س)

اشتراك حضرت صديقه (س) با اميرالمؤمنين و يازده فرزند معصومش، در محدث بودن (يعني شنيدن حديث فرشتگان).

منصبهاي الهي سه قسم است:

نبوت،

رسالت

و امامت.

علماي عامه در كتب خود نقل كرده اند كه عبداللَّه بن عباس آيه ي «و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبي» (693) را بدين گونه قرائت مي كرده است:

«و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبي و لا محدث». (694)

دانشمندان شيعه و سني همگي قائل به وجود محدث در اسلام مي باشند و معتقدند كه بعد از پيامبر اكرم يقينا بشري محدث (الهام گيرنده و گوش فرا دهنده به حديث فرشتگان) بايد وجود داشته باشد؛ انساني كه تمام گفتار و كردارش مطابق فرامين الهي و مورد تصديق و تصويب خداوند است.

هم صحبت و هم راز چنين فردي، آن فرشته اي است كه واسطه فيض از جانب خداست و شخص محدث آنچه دستور مي گيرد با كمال فرمان پذيري به آنها عمل مي كند.

اعتقاد ما شيعيان اين است كه ائمه اطهار همگي محدث مي باشند. (695)

دانشمندان سني نيز قائلند بر اين كه بعد از پيامبر اكرم (ص) بشري محدث بايد وجود داشته باشد تا فرشتگان به او حديث گويند و از جانب خداي تعالي راههاي حق و باطل را به او نشان دهند. علماي عامه مي گويند، كسي را كه (بعد از رسول خدا (ص)) هم صحبت فرشتگان است خود پيامبر اكرم (ص) معين فرموده است و آن شخص، عمر است! (696)

ليكن ما شيعيان معتقديم كه آن شخص محدث بعد از پيامبر وجود مقدس علي (ع) است. (697)

در اينجا چند روايت از كتب اهل سنت - كه در آنها به كلمه محدث

اشاره شده است - ذكر مي كنيم:

بخاري در صحيحش در مناقب عمر بن خطاب مي گويد:

«قال النبي (ص):

لقد كان فيمن كان قبلكم من بني اسرائيل رجال يكلمون من غير ان يكونوا انبياء فان يكن (698) من امتي منهم احد فعمر». (699)

پيامبر اكرم فرمود:

«در دوران قبل از اسلام مرداني از بني اسرائيل محدث بوده اند، بدون اينكه از انبيا باشند و از امت من عمر محدث مي باشد».

مسلم (700) در صحيحش در فضائل عمر تقريبا با همين مفهوم، از رسول خدا (ص) روايت مي كند:

«قد كان في الامم قبلكم محدثون، فان يكن في امتي منهم احد فان عمر بن الخطاب منهم». (701)

موضوع محدث بودن يك مسئله اسلامي است نه مذهبي، زيرا فريقين (شيعه و سني) در اين مطلب هم راي و هم سخن هستند و طبق رواياتي كه ذكر شد و احاديث ديگر به وجود شخص محدث از طرف علما سني نيز كاملاً تصريح شده است، ولي آنچه بسيار شايان توجه و دقت مي باشد، اين است كه در پايان تمام اين روايات، راويان سني، نام عمر بن خطاب را ملحق و اضافه نموده اند. تشخيص اينكه آيا عمر محدث بوده است يا علي (ع)، كار بسيار سهل و آساني است، زيرا نمونه گفتار هر يك از آنان كه در تاريخ ضبط است روشنگر اين مسئله مي باشد.

كسي كه در بستر احتضار پيامبر به رسول خدا (ص) مي گويد:

«ان الرجل ليهجر» (702)

يعني؛ «اين مرد (مقصود پيامبر است) هذيان مي گويد»، گفتارش به خوبي نشان مي دهد كه آيا استاد او فرشته است يا شيطان.

كليني در كتاب كافي مسئله را چنين عنوان مي كند كه فرق ميان رسول و نبي و محدث چيست و سپس رواياتي را كه روشنگر و مشخص كننده اين

سه منصب الهي است ذكر مي نمايد.

حضرت امام باقر (ع) در ذيل اين آيه چنين مي فرمايد:

«و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبي و لا محدث». (703)

رسول كسي است كه فرشته واسطه نزول وحي الهي با او سخن مي گويد و او ملك را مي بيند و مي شناسد و با فرشته گفتگو مي كند.

و اين رتبه بسيار عالي است.

محدث كسي است كه هنگام گفتگو فرشتگان آنها را نمي بيند و در اين مورد روايات بسيار از حضرت باقر و حضرت صادق (ع) نقل شده است كه چند حديث براي نمونه ذكر مي شود:

«ان اوصياء محمد محدثون»، (704)

«به درستي كه اوصياء محمد همگي محدث بوده اند».

«الائمه علماء صادقون، مفهمون، محدثون»، (705)

«ائمه همگي دانشمند، راستگو، داراي فهم بسيار خداداد و محدث مي باشند».

«المحدث يسمع الصوت و لا يري شيئا»، (706)

«محدث آن كسي است كه صداي فرشته را مي شنود، ولي چيزي را نمي بيند».

«كان علي (ع) محدثا»، (707)

«علي (ع) محدث بوده است».

از حضرت صادق سؤال مي شود، مقصود از محدث چيست؟

آن حضرت فرمود:

«ياتيه ملك فينكت في قلبه كيت كيت». (708)

«محدث كسي است كه فرشته بر او نازل مي شود و نكات وحي را بر قلب او عرضه مي دارد (بدون اينكه ملك را مشاهده كند)».

رواياتي كه ذكر شد از جمله احاديث مسلّم و قطعي است كه از ائمه اطهار (ع) وارد شده است و مقصود ما از نقل آنها، اثبات اين مطلب است كه روشن شود در اين منصب، در اين منقبت، حضرت صديقه (س) با علي و اولاد معصومين (ع) او شريك است و او نيز محدثه بوده، چنان كه امامان دوازده گانه محدث بوده اند.

حضرت صادق مي فرمايد:

«فاطمه بنت رسول اللَّه (ص) كانت محدثه و لم تكن نبيه، انما سميت

فاطمه محدثه، لان الملائكه كانت تهبط من السماء فتناديها - كما تنادي مريم بنت عمران:

يا فاطمه!

«ان اللَّه اصطفاك و طهرك و اصطفاك علي نساءالعالمين»

يا فاطمه!

«اقنتي لربك واسجدي واركعي مع الراكعين» (709)

فتحدثهم و يحدثونها.

فقالت لهم ذات ليله:

اليست المفضله علي نساءالعالمين مريم بنت عمران؟

فقالوا:

لا، ان مريم كانت سيده نساء عالمها و ان اللَّه عز و جل جعلك سيده نساء عالمك و عالمها و سيده نساء الاولين و الاخرين». (710)

«فاطمه دختر رسول خدا محدثه بود نه پيامبر. فاطمه را از اين جهت محدثه ناميده اند كه فرشتگان از آسمان بر او نازل مي شدند و با او همانگونه كه با مريم بنت عمران گفتگو داشتند اين چنين سخن مي گفتند:

يا فاطمه (س)!

به درستي كه خداي تعالي تو را پاك و منزه گردانيد و از تمام زنان عالم تو را برگزيد.

حضرت صادق (ع) به سخن چنين ادامه مي دهند:

شبي حضرت صديقه (س) به فرشتگان هم صحبت خويش فرمود:

آيا آن زن كه از جميع زنان عالم برتر است مريم بنت عمران نيست؟

جواب دادند:

نه، زيرا مريم فقط سيده زنان عالم در زمان خودش بود، ولي خداي تعالي تو را هم در زمان مريم و هم در بين زنان ديگر از اولين و آخرين، در تمام زمانها بانوي بانوان جهان قرار داده است».

اين روايت را عده اي از دانشمندان نقل كرده اند. در برخي از احاديث تصريح شده است به اينكه:

جبرئيل هم صحبت حضرت صديقه (س) بوده است.

روايات وارده در اين موضوع صريحا حاكي از اين است كه بعد از رحلت پيامبر اكرم (ص)، خداوند متعال براي تسلي خاطر حضرت زهرا (س)، فرشتگان را هم صحبت و مانوس او گردانيد و در اين مورد حضرت صادق مي فرمايد:

«… ان فاطمه مكثت بعد

رسول اللّه خمسه و سبعين يوما و قد كان دخلها حزن شديد علي ابيها و كان جبرئيل ياتيها فيحسن عزاها علي ابيها و يطيب نفسها و يخبرها عن ابيها و مكانه و يخبرها بما يكون بعدها في ذريتها و كان علي يكتب ذلك فهذا مصحف فاطمه». (711)

«فاطمه بعد از رحلت پيامبر اكرم بيش از 75 روز زنده نماند و غم جانسوز داغ پدر قلب او را لبريز كرده بود، به اين جهت جبرئيل پي در پي به حضورش مي آمد و او را در عزاي پدر سلامت باد مي گفت و تسلي بخش خاطر غمين زهرا بود و گاه از مقام و منزلت پدر بزرگوارش سخن مي گفت و گاه از حوادثي كه بعد از رحلت او بر ذريه اش وارد مي گرديد خبر مي داد و اميرالمؤمنين (ع) نيز آنچه جبرئيل املاء مي كرد همه را به رشته تحرير در مي آورد و مجموعه اين سخنان است كه به مصحف فاطمه موسوم گرديد».

روايت ديگري در كتاب كافي، از حضرت صادق (ع) به اين شرح نقل شده است:

«ان اللَّه تبارك و تعالي لما قبض نبيه دخل علي فاطمه من وفاته من الحزن ما لا يعلمه الا اللَّه عز و جل، فارسل اليها ملكا يسلي منها غمها و يحدثها؛ فاخبرت بذلك اميرالمؤمنين فقال لها:

اذا احسست بذلك و سمعت الصوت، قولي لي، فاعلمته فجعل يكتب كل ما سمعت حتي اثبت من ذلك مصحفا، قال:

ثم قال:

اما انه ليس من الحلال و الحرام، ولكن فيه علم ما يكون». (712)

«هنگامي كه خداي تعالي پيامبرش را قبض روح فرمود، از غمهاي گرانباري كه قلب زهرا را در مصيبت پدرش فراگرفت، جز خداي عزوجل كسي آگاه نبود.

به اين جهت حق تعالي فرشته اي

را مونس زهرا (س) فرمود كه تسلي بخش غمهاي او و هم صحبت او در تنهائي او باشد. فاطمه (س) اين مطلب را به علي (ع) بازگو نمود و حضرت فرمود هرگاه احساس كردي كه فرشته به حضورت آمد و صداي او را شنيدي مرا خبردار كن. از املاء جبرئيل و فرشتگان ديگر كه اميرالمؤمنين كاتب آنها بود، مصحف فاطمه فراهم آمد، كه علي درباره ي آنها فرمود:

در اين مصحف مسائل شرعي از حلال و حرام مطرح نيست بلكه دانشي است از آنچه كه (واقع شده و يا) بوقوع خواهد پيوست».

محدثه بودن فاطمه (س) از مسلمات است، بطوري كه در زيارت آن حضرت نيز وارد شده است:

«السلام عليك ايتها التقيه النقيه، السلام عليك ايتها المحدثه العليمه». (713)

در نتيجه، حضرت صديقه (س) در مقام محدثه بودن (هم صحبت فرشتگان بودن) با اميرالمؤمنين و يازده معصوم ديگر (ع) شريك مي باشد و احراز اين مقام جز براي آن كس كه «ولي» است امكان پذير نيست و چون فاطمه (س) وليه اللَّه است، در سايه مقام ولايتش، فرشتگان با او سخن مي گويند.

پيامبر اكرم (ص) و اميرالمؤمنين (ع)، مقام ولايت را توأم با محدث بودن، بيان كرده اند، هر نبي بعد از خودش يك ولي را جانشين قرار داده است، رسول خدا (ص) نيز اميرالمؤمنين، فاطمه و حسن و حسين و اولاد معصومين (ع) او را، اولياء پس از خويش قرار داده است و دارا بودن اين مرتبه والاي محدث بودن در امت رسول خدا (ص) جز براي اين سيزده معصوم براي هيچ يك از افراد امت معقول نيست و تمام حركات، اطوار، گفتار و كردار حضرت صديقه (س) نمايانگر مقام محدثه بودن آن حضرت است.

(714)

مقام ركنيت فاطمه زهرا (س) نسبت به اميرالمؤمنين (ع)

موضوع بعدي مشترك بودن فاطمه (س) است بارسول اكرم (ص) در مقام ركن بودن نسبت به علي بن ابي طالب (ع).

جابر بن عبداللَّه چنين روايت مي كند كه پيامبر اكرم (ص) به علي (ع) فرمود:

«سلام عليك ابا الريحانتين!

اوصيك بريحانتي من الدنيا من قبل ان ينهد ركناك و اللَّه خليفتي عليك.

فلما مات النبي (ص) قال (علي):

هذا احد الركنين الذين قال رسول اللَّه.

فلما ماتت فاطمه قال:

هذا الركن الثاني الذي قال رسول اللَّه». (715)

«سلام بر تو، اي پدر دو ريحانه من، يا علي!

محافظت آن دو را به تو سفارش مي كنم قبل از آنكه هر دو ركن تو از بين برود، تو را به خدا مي سپارم كه او نگهدارنده توست.

جابر بن عبداللَّه روايت را چنين ادامه مي دهد:

پس از رحلت پيامبر اكرم، اميرالمؤمنين (ع) فرمود:

اين بود يكي از دو ركن من كه رسول خدا مي فرمود و اينك منهدم گرديد

و هنگامي كه فاطمه (س) چشم از جهان فروبست، علي فرمود:

اين بود همان ركن دومي كه به قول پيامبر اكرم، امروز از دست دادم».

اين حديث را عده اي از علما به اين شرح نقل كرده اند:

حافظ ابونعيم در حليه الاولياء، حافظ ابن عساكر در تاريخ شام، حافظ محب الدين طبري در رياض و ذخائر، امام احمد بن حنبل (امام حنابله)، حافظ كنجي شافعي در كفايه، ابوالمظفر سبط بن جوزي در تذكره، حافظ سيوطي در جامع كبير و جمعي ديگر از دانشمندان و محققين.

در اينجا لازم است ركن بودن به علي (ع) را دقيقا بررسي كنيم كه آيا مراد از اين «ركنيت» چيست؟ و حقيقت اين رتبه معنوي كه مقام بسيار والا و بزرگي است چگونه مي باشد؟

آنچه مسلم است اين است كه در اين مقام، هر معنايي كه

در شان پيامبر اكرم (ص) تصور شود عينا به همان گونه و بهمان ترتيب در شان حضرت صديقه (س) وارد است و به عبارت ديگر، حضرت زهرا (س) در مقام ركنيت مثل و همانند پيامبر اكرم (ص) و در اين منقبت همتا و شريك و برابر با رسول خدا (ص) مي باشد.

يقينا مقصد از ركن علي (ع) بودن، اين نيست كه فاطمه (س) اداره كننده امور خانواده و كدبانوي خانه و كاشانه علي (ع) و گرداننده چرخ زندگاني و آسايش بخش او و خاندان اوست، زيرا كه اينها از وظايف حتمي هر زن مسلمان است.

مهم اين است و رمز عظمت زهراي اطهر آنجاست كه با وجود آيه ي «الرجال قوامون علي النساء» (716) كه موضع كلي مردان و زنان را نسبت به يكديگر تعيين مي نمايد، پيامبر اكرم (ص) در يك مورد استثنائي، حضرت صديقه را ركن علي (ع) مي خواند، همانگونه كه خودش را. رسول خدا (ص) به هر معني و مفاد و به هر نحو و كيفيتي كه ركن علي محسوب مي شود، فاطمه (س) نيز به همان ترتيب، به همان نسق و به همان وضع، ركن مساوي و همتاي ديگر در اين منقبت است.

در اينجا مي توان گفت كه اين ركن بودن به علي (ع) از مقام شامخ ولايت سرچشمه مي گيرد و از شئون ولايت است كه هر يك از آن سه وجود مقدس، ركن دو نفر ديگر مي باشد و اين موضوع امكان پذير نيست مگر اينكه فاطمه (س) نيز در مقام ولايت همتا و همانند و برابر با پيامبر اكرم (ص) و علي (ع) بوده باشد، يعني چنان كه رسول خدا (ص) ركن ولايت، اساس اسلام و اصل

مودتي است كه خدا آن را اجر نبوت قرار داده است، حضرت زهرا (س) نيز در اين شئون شريك، برابر و همتاي او است و به همين مناسبت است كه پيامبر اكرم (ص) مي فرمايد:

«لو لم يخلق اللَّه علي بن ابي طالب، ما كان لفاطمه كفو». (717)

«اگر خدا علي ابن ابي طالب را نمي آفريد فاطمه شبيه و نظيري در عالم نداشت».

در روايت ديگري آن حضرت خطاب به علي مي فرمايد:

«لولاك يا علي لما كان لفاطمه كفو علي وجه الارض». (718)

«يا علي اگر تو نبودي، فاطمه (س) را بر روي زمين همانند و نظيري نبود».

مقصود پيامبر اكرم (ص) از كفو كه در اين روايات و احاديث ديگر در شان حضرت زهرا (س) به كار برده است، چيست؟

آيا منظور آن حضرت، كفو در مال، همانند در فقر و غنا و يا همتايي در خلقت ظاهري است؟

بطور يقين نه؛ بلكه مقصود كفو و همانند در مقام ولايت و صفات و فضائل است.

بلي، فاطمه (س) در شئون ولايت همتاي علي (ع) است، همانگونه كه خود پيامبر اكرم (ص) چنين است.

چنانكه رسول خدا (ص) ركن ايمان، ركن اسلام، ركن توحيد، ركن منطق و بيان و ركن حقيقت و شرف انسان است و به همان معني و مفهوم، حضرت زهرا و ائمه اطهار (ع) نيز ركن و اساس و اصل و پايه و بنيادند.

در زيارت مبعث، علي (ع) را به عنوان ركن بودن چنين خطاب مي كنيم:

«… و صل علي عبدك و امينك الاوفي … و ركن الاولياء و عماد الاصفياء …». (719)

كه ركن و پايه و ستون و تكيه گاه جميع اوليا و اصفيا مي باشد، ركن و تكيه گاهش به فرمايش پيامبر حضرت صديقه (س)

است.

در يكي از زيارات مطلقه نيز حضرت اميرالمؤمنين (ع) «سيد الاوصياء و ركن الاولياء» ناميده شده است، (720)

و در زيارت وارث حضرت اباعبداللَّه الحسين (ع) چنين عرضه مي داريم:

«اشهد انك من دعائم الدين و اركان المؤمنين» (721)

و در زيارت عيد فطر و قربان (722) و همچنين در زيارت اربعين حسين (ع) (723)

«اشهد انك من دعائم الدين و اركان المسلمين و معقل المؤمنين»؛

و در زيارت جامعه كبيره:

«… و ساسه العباد و اركان البلاد و ابواب الايمان». (724)

آري چهارده معصوم (ع) همگي اركان توحيد و ايمان و اسلام هستند و هر يك از آنان ركن است براي ساير معصومين.

حضرت صديقه (س) در اين مقام - نظير و همانند و همتاي رسول اكرم (ص) - ركن است براي اميرالمؤمنين (ع).

همانندي ولايت پيامبر (ص) و حضرت زهرا (س) و اهل بيت (ع)

كيفيت خلقت يكسان چهارده معصوم (ع)، ايجاب مي كند كه در تمام شئون ولايت نيز رديف يكديگر باشند؛ لذا اثرات بغض و يا محبت، اطاعت و يا عصيان نسبت به هر معصومي برابر و يكسان با آثار و داد و يا عناد، سر پيچي و يا پيروي نسبت به هر يك از معصومين ديگر مي باشد. اخبار وارده در اين موضوع بسيار زياد و فوق العاده است و شيعه و سني همگي به اين روايات معتقد بوده و به صحبت آنها اعتراف دارند. در اينجا چند روايت از اين دسته اخبار براي نمونه نقل مي شود:

«اخذ الرسول الاكرم (ص) بيد الحسن و الحسين.

فقال:

من احبني و احب هذين و اباهما و امهما كان معي في درجتي يوم القيامه». (725)

در اسني المطالب، ابن اثير در اسدالغابه، ابوالمظفر در تذكره، محب الدين طبري در «رياض» و «ذخائر»، ابن حجر عسقلاني در «تهذيب» و ابن حجر هيثمي در «صواعق».

ابن

حجر هيتمي در تشريح حديث مذكور مي فرمايد:

«ليس المراد بالمعيه هنا المعيه من حيث المقام، بل من جهه رفع الحجاب …». (726)

اين دانشمند سني بسيار نيكو مطلب را درك نموده است كه مي گويد:

در اينجا كه پيامبر اكرم (ص) مي فرمايد:

هر كس مرا و علي و زهرا و دو فرزندم حسن و حسين را دوست بدارد با من در روز قيامت هم درجه است، مبادا چنين به نظر آيد كه مقصود هم مقام بودن با رسول خداست، بلكه مراد اين است كه چون هر مسلمان با ايماني به علي و اولاد علي محبت داشته باشد، خداي تعالي او را به جوار رحمتش نزديك مي فرمايد و در مركز لطف و احسانش قرار مي دهد و پرده ها برداشته مي شود، در اين مقام رفع حجاب و بي پرده در محضر حق تبارك و تعالي قرار گرفتن، با پيامبر هم صف و همراه است.

ابن حجر آنگاه به سخن چنين ادامه مي دهد:

«… نظير ما في قوله تعالي:

«فأولئك مع الذين انعم اللَّه عليهم من النبيين و الصديقن و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا» (727)

«چنانكه خداي تعالي مي فرمايد:

مسلمانان مؤمن، با انبياء و صديقين و شهدا و صالحين - كه خدا نعمتهاي خويش را به آنان عطا فرموده است - همگام و همراهند و چه رفيقان نيكويي؛ «و كاملاً روشن است كه در اين آيه يكسان بودن مقامات مطرح نيست بلكه مراد برابر بودن همه اهل ايمان است در معرض فيض و در جلوه گاه رحمت و بي پرده در محضر لطف و مرحمت خدا قرار گرفتن. وگرنه هر يك از انبيا، صديقين، شهدا، علما، صالحين، ابرار، اخيار و مخلصون را مقامي خاص و جداگانه و درجه و مرتبه اي مخصوص به

خود مي باشد. پنج تن آل عبا (ع) را نيز مرتبه و مقامي است بي نظير و مخصوص به خودشان كه هر پنج تن به طور يكسان در آن مشتركند و هرگز كسي را به آن مقام والا راه نيست.

روايات ديگري در اين مورد علماي سني و شيعه نقل كرده اند كه برخي از آنها ذكر مي شود:

حضرت رسول اكرم (ص) مي فرمايد:

«من احب هولاء (يعني الحسن و الحسين و فاطمه و عليا) فقد احبني و من ابغضهم فقد ابغضني». (728)

«هر كس اينان يعني حسن و حسين و فاطمه و علي را دوست بدارد، مرا دوست داشته است و كسي كه با اينان دشمني كند، با من خصومت كرده است».

و درباره حضرت صديقه زهرا (س) مي فرمايد:

«… من آذاها فقد آذاني و من آذاني فقد آذي اللَّه.» (729)

«و ذلك قوله تعالي

«ان الذين يوذون اللَّه و رسوله لعنهم اللَّه في الدنيا و الاخره …» (730) و (731)

«هر كس فاطمه را بيازارد مرا آزرده است و هر كس مرا اذيت كند گويي خدا را آزرده است، چنانكه خداي تعالي مي فرمايد:

(همانا آن كساني كه خدا و رسول او را بيازارند، خدا آنان را در دنيا و آخرت لعنت كرده و از رحمت خود دور فرموده است)»؛ كه با توجه به فرمايش پيامبر اكرم آزار حضرت صديقه (س) برابر است با ايذاء نسبت به خدا و رسول او.

رواياتي كه نقل شد و احاديثي كه از قول پيامبر اكرم در اين موضوع بيان مي شود، همگي عبارات كتب عامه است كه شيعه و سني در صحت آنها متفق القول هستند:

«فاطمه بضعه مني، من اغضبها اغضبني»

«فاطمه پاره تن من است، هر كس او را خشمگين كند، مرا به خشم آورده

است».

«فاطمه بضعه مني، يوذيني ما آذاها و يغضبني ما اغضبها»،

«فاطمه پاره تن من است، آنچه فاطمه را بيازارد، مرا نيز آزرده مي سازد و آنچه فاطمه را به خشم آورد مرا هم غضبناك مي كند».

«فاطمه بضعه مني، يقبضني ما يقبضها، يبسطني ما يبسطها»،

«فاطمه پاره تن من است، آنچه او را دلگير كند مرا گرفته خاطر مي سازد و آنچه او را مسرور گرداند، مرا شاد مي نمايد».

«فاطمه بضعه مني، يوذيني ما آذاها و ينصبني ما انصبها»،

«فاطمه پاره تن من است، آنچه او را آزرده كند مرا مي آزارد و آنچه او را به زحمت اندازد مرا دچار مشقت مي نمايد».

علماي فريقين روايات بسيار ديگري از پيامبر اكرم (ص) با مفهومي تقريبا همانند احاديث مذكور - ولي با عبارات مختلف - نقل كرده اند كه چند نمونه از آنها را در اينجا يادآور مي شويم:

«فاطمه بضعه مني، يسعفني (732) ما يسعفها»، «فاطمه شجنه (733) مني، يبسطني ما يبسطها و يقبضني ما يقبضها»، «فاطمه مضغه مني، من آذاها فقد آذاني»، «فاطمه مضغه مني، يقبضني ما قبضها و يبسطني ما بسطها»، «فاطمه مضغه مني، يسرني ما يسرها». (734)

شفاعت حضرت زهرا (س) در محشر

مسأله شفاعت، چيزي است كه ريشه قرآني و حديثي داشته و ضرورت مذهب به حساب مي آيد. بنابراين، يكي از شفعاي روز قيامت - آن هم در حد وسيع - حضرت فاطمه زهرا (س) مي باشد كه در اينجا توجه شما را به مضمون دو حديث كه از طريق حضرت سلمان و جابر جعفي آمده است جلب مي كنم:

روزي سلمان به پيامبر (ص) خدا گفت:

اي مولاي من!

تو را سوگند به خدا، از عظمت فاطمه (س) در روز قيامت تعريفي بفرماييد.

پيامبر خدا (ص) با تبسم رو به سلمان كرد و فرمود:

سوگند به

آن آفريدگاري كه جانم در دست اوست، فاطمه (س) را در آن روز بر ناقه اي از ناقه هاي بهشت سوار مي كنند، جبرئيل و ميكائيل به ترتيب از راست و چپ او حركت مي نمايند. اميرالمؤمنين (ع) پيشاپيش و حسن و حسين (ع) از پشت سر، وي را همراهي مي كنند، تا بدين طريق فاطمه (س) از پل صراط مي گذرد و پس از گفتگوهاي زياد، آنگاه خطاب مي رسد:

فاطمه!

هرچه مي خواهي بخواه. دخترم عرض مي كند:

اسالك ان لا تعذب محبي و محبي عترتي بالنار، فيوحي اللَّه اليها:

يا فاطمه!

و عزتي و جلالي و ارتفاع مكاني!

لقد آليت علي نفسي من قبل ان اخلق السموات و الارض بالفي عام ان لا اعذب محبيك و محبي عترتك بالنار. (735)

بار الهي!

از تو مي خواهم علاقه مندان خود و فرزندانم حسن و حسين را در آتش مسوزان. خطاب مي رسد:

يا فاطمه!

سوگند به عزت و جلالم!

دو هزار سال پيش از خلق آسمانها و زمين، بر خودم لازم كرده ام كه اين حاجت تو را برآورم.

جابر جعفي نيز به حضور امام باقر (ع) رسيده.

عرض كرد:

فدايت شوم، حديثي در مورد فاطمه (س) بفرماييد، كه با نقل آن، شيعيان را خوشحال كنم.

حضرت فرمودند:

در روز رستاخيز منابري از نور براي پيامبران نصب مي گردد، كه منبر رسول خدا (ص) از همه مجلل تر است و همچنين منبرهايي براي اوصيا در نظر مي گيرند كه جايگاه علي (ع) از همه بالاتر مي باشد، آنگاه نوبت به فرزندان انبيا مي رسد كه مقام حسن و حسين (ع) بس منيع تر است.

سپس نوبت فاطمه (س) فرا مي رسد و او را با تجليل و شكوه بي نظير به محشر آورند و كنار در بهشت قرار مي گيرد، ولي وارد آن نمي شود و مي گويد:

خدايا!

از تو مسالت مي دارم كه مقام مرا

در همچو روزي براي اهل محشر معلوم كني.

از جانب خدا ندا مي رسد:

اي دختر پيامبر!

برگرد به سوي اهل محشر و هر كه را از علاقه مندان خود يافتي شفاعت كن.

امام باقر (ع) مي فرمايند:

به خدا سوگند، فاطمه (س) شيعيان خويش را يكي پس از ديگري انتخاب نموده و داخل بهشت مي نمايد، همان طوري كه پرنده ها دانه ها را برمي گزينند و سپس شيعه هاي آن حضرت نيز، خود شفاعت نموده و علاقه مندان فاطمه (س) را به بهشت داخل مي كنند …

در دنباله اين حديث امام پنجم مي فرمايند:

واللَّه لايبقي في الناس الا شاك او كافر او منافق. (736)

سوگند به خدا، از امت اسلامي كسي باقي نمي ماند مگر افراد شكاك و كافر و منافق و ساير مردم مشمول شفاعت فاطمه مي گردند. (737)

فضيلت صلوات فرستادن بر پيامبر و حضرت زهرا (س)

دليل ديگري كه «وليه اللَّه» بودن حضرت صديقه زهرا (س) را اثبات مي كند، استقلال اوست در موضوع صلوات فرستادن بر آن حضرت و كيفيت زيارتش، كه همانند صلوات بر پيامبر اكرم و اميرالمؤمنين و حسنين (ع) و زيارات آنان است؛ يعني همانگونه كه به صلوات بر آن چهار وجود مقدس و زيارتشان امر شده است، نسبت به حضرت زهرا (س) نيز در اين موارد، همگان مأمور و ماجورند. فاطمه (س) كه مشمول آيه تطهير و از اهل بيت پيامبر اكرم - يعني آل محمد (ص) است - كيفيت صلوات بر او را رسول خدا (ص) بصراحت چنين بيان داشته است:

«لا تصلوا علي الصلوه البتراء.

فقالوا:

و ما الصلاه البتراء؟

قال:

تقولون اللهم صل علي محمد و تمسكون، بل قولوا: اللهم صل علي محمد و آل محمد». (738)

«بر من صلوات بتراء (ناقص، دم بريده و بريده شده) نفرستيد. سوال شد:

يا رسول اللَّه صلوات بتراء (بريده شده) چيست؟

فرمود:

اينكه بر

من صلوات بفرستيد و بگوييد «اللهم صل علي محمد»، ولي درباره آل من ساكت باشيد.

شما بايد بگوييد:

اللهم صل علي محمد و آل محمد».

صلواتي كه شامل علي، فاطمه و حسنين (ع) نباشد، مقطوع و بريده و مورد قبول خدا و رسولش نمي باشد. لذا حضرت صديقه زهرا (س) هم رديف و برابر افرادي است كه جميع مسلمين باايمان جهان - از شيعه و سني - هر شبانه روز در تشهد نمازهاي پنجگانه بر او درود مي فرستند و او در اين مقام، همتاي محمد بن عبداللَّه (ص) و علي و حسنين (ع) است و همين لزوم صلوات بر فاطمه (س) در هنگام اقامه نماز يك منقبت و فضيلت ساده نيست، بلكه نشانگر مرتبه اعلي و منصب والاي آن حضرت است كه اين چنين در جنب صاحبان رسالت و امامت قرار گرفته است.

بدون ترديد بايد فاطمه (س) خود وليه اللَّه و داراي مقام ولايت بوده باشد، تا هم رديف و همتاي اولياء خدا، مورد خضوع و مشمول صلوات و درود جميع مؤمنين جهان در هر زمان و مكان باشد.

پيامبر اكرم (ص) مي فرمايد:

«من صلي عليك يا فاطمه!

غفر اللَّه له و الحقه بي حيث كنت من الجنه». (739)

«يا فاطمه هر كس بر تو صلوات فرستد، خداي تعالي از او درگذرد و او را در بهشت به من ملحق گرداند».

مقصود از تعبيرات «هم درجه شدن با رسول اللَّه»، «يا ملحق شدن به پيامبر اكرم (ص) در بهشت» و يا «همسايه بودن با آن حضرت» كه در روايات مكرر به كار رفته است، جمع شدن مؤمنين در مرتبه ي «درجه الايمان» است كه جامع تمام آن كساني است كه با عقائد درست و باايمان به آنچه از رسول

خدا (ص) به ما رسيده است، از جهان رفته اند. در آن درجه همه مؤمنين يكسانند و در كنار هم مي باشند؛ ولي جاي هيچ گونه ترديدي نيست كه مراتب و درجات ديگر كه شمار آنها برابر تعداد بشر و بسيار متفاوت است، كاملاً ملحوظ بوده و مقام هر كس مخصوص به خود او مي باشد.

در روايتي حضرت رسول اكرم (ص) يكي از فضائل حضرت فاطمه (س) را چنين بيان مي فرمايد:

«… اتاني الروح؛ قال:

ان فاطمه اذا قبضت و دفنت يسالها الملكان في قبرها: من ربك؟

فتقول:

اللَّه ربي. فيقولان:

فمن نبيك؟

فتقول:

ابي. فيقولان:

فمن وليك؟

فتقول:

هذا القائم علي شفير قبري علي بن ابي طالب؛ الا و ازيدكم من فضلها؟!

ان اللَّه قد و كل بها رعيلا من الملائكه يحفوظنها من بين يديها و من خلفها و عن يمينها و عن شمالها و هم معها في حياتها و عند قبرها و عند موتها يكثرون الصلاه عليها و علي ابيها و بعلها و بنيها.

فمن زارني بعد وفاتي فكانما زارني في حياتي و من زار فاطمه فكانما زارني و من زار علي بن ابي طالب فكانما زار فاطمه و من زار الحسن و الحسين فكانما زار عليا و من زار ذريتهما فكانما زارهما …». (740)

«… جبرئيل (روح) به نزد من آمد و گفت:

هنگامي كه فاطمه قبض روح مي شود و دفن مي گردد، دو ملك در قبر از او سؤال مي كنند:

پروردگار تو كيست؟

مي فرمايد:

اللَّه پروردگار من است.

سپس مي پرسند پيامبرت كيست؟

در پاسخ مي فرمايد:

پدرم. آنگاه سؤال مي كنند ولي تو كيست؟

در جواب مي گويد:

علي بن ابي طالب، همين كسي كه در كنار قبرم ايستاده است.

(سپس پيامبر اكرم (ص) مي فرمايد): آيا باز هم فضائل ديگر زهرا را بيان كنم؟

(شايد پيامبر اكرم مي خواهد به اين وسيله تذكر

دهد كه:

در اين عالم، فاطمه تنها كسي است كه پدرش «رسول اللَّه» و همسرش «ولي اللَّه» است.) پيامبر اكرم در ادامه سخن خويش مي فرمايد:

همانا خداي تعالي يك دسته از فرشتگان را براي محافظت فاطمه گماشته است، تا از چهار طرف نگهبان او باشند و اين ملائك در حال حيات و هنگام مرگ او و كنار قبرش پيوسته در خدمت او هستند و كارشان صلوات فرستادن بر فاطمه و پدرش و همسر و

فرزندان اوست. (يعني در منطق ملائك و لسان فرشتگان صلوات بر پيامبر اكرم و علي و حسنين (ع) همواره بايد با صلوات بر فاطمه (س) توام باشد و در اين منقبت نيز آن حضرت برابر و هم رديف آن چهار وجود مقدس ديگر مي باشد.)

سپس پيامبر اكرم (ص) چنين به سخن ادامه مي دهد:

هر كس مرا بعد از وفاتم زيارت كند، مثل اين است كه مرا در حال حيات زيارت كرده است و كسي كه فاطمه را زيارت كند، گويي مرا زيارت نموده است و هر كس علي را زيارت نمايد مثل زيارت كردن حسنين است و آن كسي كه زيارت كند ذريه آنان را، همانند زيارت خود آنان است …».

لذا زيارت حضرت عبدالعظيم را در شهر ري، با زيارت حسين بن علي (ع) در كربلا همانند دانسته اند و اين مطلب را كه صلوات بر اهل بيت پيامبر (ع) برابر با صلوات بر پيامبر (ص) است، علماي عامه هم عنوان كرده اند، مخصوصا موضوع صلوات بر فاطمه (س) را، چنانكه سهيلي در كتاب الروض الانف در ذيل مطلبي مي نويسد:

«و من صلي عليها فقد صلي علي ابيها». (741)

«هر كس بر فاطمه صلوات فرستد، در حقيقت بر پدر او صلوات فرستاده است».

از

حديثي كه نقل شد نيز ولية اللَّه بودن حضرت زهرا (س) استنباط مي شود.

فاطمه زهرا (س) «ثقل اصغر»

به اتفاق همه مسلمانان، رسول اللَّه (ص) درباره قرآن و عترت فرمودند:

من دو چيز را به عنوان امانت و يادگار نزد امت مي گذارم، يكي قرآن، ديگري عترت و اهل بيتم و شما تا زماني كه به اين دو تمسك كنيد، گمراه نخواهيد شد و اين دو از هم جدا نمي شوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند:

قال رسول اللَّه (ص):

«اني تارك فيكم الثقلين ما ان تمسكتم به لن تضلوا بعدي ابدا و هما كتاب اللَّه طرفه بيداللَّه و طرفه بايديكم، الثقل الاكبر و عترتي اهل بيتي، و الثقل الاصغر و لا يسبقوهم فتهلكوا فلا تعلموهم فانهم اعلم منكم و لن يفترقا حتي يردا علي الحوض كهاتين» (742)

آري ماترك و ارثيه رسول اللَّه (ص) اين دو چيز گرانبها و با ارزش يعني قرآن و اهل بيت (ع) است كه در حقيقت ارثيه نبوت و رسالت از آدم تا خاتم مي باشد، كه حجت بالغه خداي سبحان است تا روز قيامت.

حديث شريف ثقلين از جمله احاديث معتبر و متواتري است كه حتي الفاظ آن هم به تواتر از رسول اللَّه (ص) رسيده است، به طوري كه هيچگونه شك و ابهامي در آن وجود ندارد و با مراجعه به مآخذ و منابع روايي، اين حقيقت همانند آفتاب نيمروزي كه حتي افراد كور هم وجود آن را احساس مي كنند، روشن و آشكار است.

اگر كسي اين حقيقت را منكر شود، خود را به كوري زده و اعشي مَنِش است كه حقيقت آشكار را كتمان مي كند، كه البته درمان اين بيماري بسيار دشوار و چه بسا ناممكن باشد. (743)

شب قدر همان فاطمه زهرا (س)

فاطمه (س) ليله القدر بود و ليله القدر داراي مراتبي است، چنانكه همه حقايق وجودي چنين اند، هر

مرتبه داني رقيقه عالي آن است و مرتبه عالي، حقيقت رقيقه مرتبه داني است.

خداي سبحان فرمود:

«شما نشئه نخستين را فهميديد پس چرا متذكر نمي گرديد»

و در روايت رضوي چنين آمده:

«خردمندان دانستند كه حقايق عالم ماوراي اين نشئه جز از طريق حقايق اينجا شناخته نمي شوند».

در اثر صادقي آمده است:

«خداي تعالي عالم ملك را بر وزان ملكوت خلق كرده و ملكوت را بر مثال جبروت تأسيس كرده تا از ملك بر ملكوت و از ملكوت بر جبروت (عقول) استدلال شود».

بدان كه از منازل سير حبي وجودي در قوس نزولي به ليل و ليالي تعبير مي شود و در قوس صعودي به يوم و ايام تعبير مي گردد. پس عصمه اللَّه الكبري حضرت فاطمه (س) همانگونه كه ليله القدر است، همچنين يوم اللَّه نيز مي باشد. و انسان كامل در عصر محمدي وعاء حقايق قرآن است.

اگر خواهي چنين بگو:

انسان كامل قرآن ناطق است.

پس يازده قرآن ناطق از اين شب مباركه اي كه شب قدر است و مادر امامان است، نازل شده است.

پس بفهم آنگاه در سخن حق سبحان تدبر نما كه به پيغمبر اكرم (ص) فرمود:

«ما به تو كوثر را بخشيديم».

رسول خدا (ص) فرمود:

«هر كس فاطمه را آنگونه كه حق فاطمه است، بشناسد شب قدر را ادراك كرده است و علت نامگذاري آن حضرت به فاطمه آن است كه خلايق از كنه معرفت وي بريده شدند (به كنه معرفت وي نمي رسند)».

و در حديثي چنين آمده:

«هر كس فاطمه را آنگونه كه سزا است بشناسد، ليله القدر را ادراك كرده است».

تمام اين حديث در تفسير فرات كوفي چنين است:

«فرات گويد محمد بن قسم بن عبيد به اسنادِ مُعَنعَن خويش از ابي عبداللَّه (ع) ما را حديث

كرد كه آن حضرت فرمود:

انا انزلناه في ليله القدر. ليله فاطمه است و قدر اللَّه است، پس آن كس كه فاطمه را آنگونه كه سزاست بشناسد ليله القدر را ادراك كرده است.

علت نامگذاري وي به فاطمه آنست كه خلايق از معرفت فاطمه محروم و بريده شدند.»

(محمد بن قسم شك كرده كه حديث با «عن» از حضرتش شرف صدور يافت و يا بدون «عن») و سخن خدا:

«و ما ادريك ما ليله القدر، ليله القدر خير من الف شهر»

يعني چه مي فهمي كه ليله القدر چيست؟

ليله القدر بهتر از هزار ماه است؛ يعني شب قدر بهتر از هزار مومن است، زيرا فاطمه (س) مادر هر فرد از مومنان است

«تنزل الملائكه و الروح فيها»

ملائكه و روح را در اين شب فرود مي آورند و ملائكه مومناني اند كه علم آل محمد (ص) را واجدند و مراد از روح القدس فاطمه (س) است.

«باذن ربهم من كل امر سلام هي حتي مطلع الفجر»

يعني از هر امري به اذن پروردگارشان در حالي كه سلام مي گويند تا فجر طلوع كند يعني تا حضرت قائم خروج كند».

محبت فراوان پيامبر خدا (ص) نسبت به فاطمه زهرا (س)

روزي پيامبر (ص) در ميان علي و فاطمه (ع) نشست.

حضرت علي (ع) به پيامبر (ص) عرضه داشت:

«كداميك از ما دو نفر را بيشتر دوست داريد، من و يا فاطمه (س) را؟»

پيامبر (ص) فرمودند:

«فاطمه (س) را بيشتر دوست مي دارم و تو نزد من عزيزتر و ارزنده تر مي باشي» و پاسخي از اين بهتر براي توصيف مقام و منزلت علي (ع) و فاطمه (س) نمي باشد، زيرا پيامبر (ص) فاطمه (س) را از روي شفقت و محبت پدرانه بيشتر دوست داشت و علي (ع) را از نظر مقام و منزلت و فضيلت گرامي تر مي داشت.

حديث لوح

حديث لوح گفتاري است نوراني در معرفي اوصياء و جانشينان پيامبر مكرم اسلام (ص). حديثي كه با معرفي تك تك معصومين (ع) پرده از بعضي از وقايع و اتفاقات زمانهاي آنها برمي دارد ما در اينجا جهت اختصار فقط به نقل ترجمه اين حديث كفايت مي كنيم:

ابوبصير از امام صادق (ع) روايت نموده است كه حضرت فرمود:

«پدرم امام باقر (ع) به جابر بن عبدالله انصاري فرمود:

من با تو كاري دارم چه وقت مناسب است كه تو را در مكان خلوتي ببينم و از تو پرسش نمايم؟

جابر گفت:

هر وقت كه اراده فرمائيد.

حضرت روزي با او خلوت كرده و به او فرمود:

اي جابر!

درباره آن لوحي كه در دست مادرم فاطمه (س) دختر رسول خدا (ص) ديدي و آنچه كه در آن نوشته شده بود، به من خبر ده!

جابر گويد:

خدا را گواه مي گيرم كه در زمان زندگي پيامبر اكرم (ص) به حضور حضرت زهرا (س) مشرف شدم تا تولد حسين (ع) را به آن حضرت تبريك و تهنيت گويم. در دست آن حضرت لوحي سبز رنگ ديدم، گمان كردم زمرد است،

با خطي سپيد مانند نور خورشيد روي آن نوشته شده بود.

عرض كردم:

پدر و مادرم به فدايت باد! اي دختر رسول خدا! اين لوح چيست؟

فرمود:

اين لوحي است كه خداوند عزوجل به پيامبرش هديه كرده و در آن نام پدر و نام شوهر و فرزندان و جانشينان از فرزندانم نوشته شده است و پدرم به خاطر خشنودي من آن را به من بخشيده است.

جابر گويد:

حضرت آن لوح را به من داد. من آن را خوانده از روي آن نسخه اي برداشتم.»

امام باقر فرمود:

آيا مي تواني آن را به من نشان دهي؟

گفت:

آري.

حضرت با وي به خانه اش رفت. جابر نامه اي را بيرون آورد.

حضرت فرمود:

«اي جابر!

تو در نوشته خودت نگاه كن تا من بر تو بخوانم!

جابر در نسخه خود نگريسته، پدرم حضرت باقر بر او قرائت فرمود، به خدا سوگند حتي يك حرف با نوشته او مخالفت نداشت.

جابر گفت:

خدا را شاهد مي گيرم كه به همين گونه در آن لوح نوشته ديدم:

به نام خداوند بخشنده مهربان

اين نوشته اي است از سوي خداوند شكوهمند و با حكمت براي محمد، نور و فرستاده و نماينده و راهنمايش كه فرشته وحي آن را از سوي پروردگار جهانيان آورده است.

اي محمد نامهاي مرا بزرگ شمار، نعمتهايم را سپاس گزار، الطاف و بخششهايم را منكر مباش! همانا من خدايم، جز من خداوندي نيست، در هم ش كننده زورگويان، نابود كننده گردنفرازان، خوار كننده ستمگران و پاداش دهنده روز جزايم. همانا من

خدايم و جز من خداوندگاري نيست هر كس به غير فضل من اميدوار باشد و يا از غير عدالت من بترسد، او را به گونه اي عذاب كنم كه هيچ يك از جهانيان را بدانگونه عذاب نكرده باشم، پس مرا

پرستش كن و بر من توكل نما!

من هيچ پيامبري را مبعوث نكردم و دوران هيچ پيامبري پايان نيافته مأموريتش سپري نشد، مگر اينكه برايش جانشيني قرار دادم. من تو را بر پيامبران برتري داده جانشينت را بر جانشينان فضيلت بخشيدم و به دو نوه و به دو شير بچه ات، حسن و حسين بعد از او تو را گرامي داشتم، حسن را پس از سپري شدن دوران پدرش، معدن علم خود و حسين را نگهبان گنجينه وحي ام قرار دادم و او را به شهادت گرامي داشته فرجام كارش را به خوش بختي و سعادت ختم كردم، او برترين شهيد و درجه شهادتش والاترين درجه است، كلمه تامه خود را با او قرار دادم و حجت بالغه من نزد اوست، پاداش و كيفرم را با وساطت خاندان او انجام مي دهم، نخستين نفر از خاندان او علي، سرور عابدان و زيور اولياء گذشته من است و پسرش همنام جد پسنديده اش محمد كه شكافنده علم و معدن حكمت من است، ناباوران درباره جعفر نابود مي شوند و آن كس كه او را رد نموده پذيرايش نباشد، همانند كسي است كه مرا رد كرده است.

اين گفتار حتمي و راستين من است كه جايگاه جعفر را گرامي داشته من او را درباره دوستان و پيروان و يارانش خشنود مي سازم، پس از او موسي را در شرايطي آشفته و تاريك انتخاب مي كنم، زيرا رشته سنت واجبم بريده نگشته و حجتم پوشيده نخواهد ماند و دوستانم هرگز به زحمت نخواهند افتاد. آگاه باش!

هر كس منكر يكي از آنان شود، مانند آن است كه نعمتم را انكار كرده باشد و هر كس يك آيه از كتابم

را تغيير دهد، بر من تهمت و افترا بسته است.

واي بر افترا زنندگان منكر به هنگام سپري شدن دوران بنده ام و حبيب و برگزيده ام موسي!

آگاه باشيد!

كسي كه هشتمين نفر را تكذيب كند، همه اولياء مرا تكذيب كرده است.

علي، ولي و ناصر من و كسي است كه زحمتهاي پيامبري بر دوش او گذارده شده است و با تحمل بار سنگين آن او را آزموده ام. وي را ديوي خودخواه و مستكبر خواهد كشت و در شهري كه ذوالقرنين، اين بنده شايسته، آن را ساخته است، در كنار بدترين مخلوقم دفن خواهد شد.

اين گفتار حتمي است كه ديدگانش را به محمد پسرش و جانشين پس از او روشن خواهم ساخت. او وارث علم و معدن حكمت و جايگاه راز نهاني و حجت من بر آفريدگانم است.

بهشت را جايگاهش قرار داده شفاعتش را درباره هفتاد نفر از افراد خانواده اش كه همگي مستوجب آتش جهنم باشند مي پذيرم و پسرش علي كه ولي و ناصر و شاهد و گواه من در بين مخلوقاتم و امين بر وحي ام مي باشد دوران او را با سعادت و نيكبختي ختم مي كنم و از او دعوت كننده به راهم و نگهبان دانشم حسن را بيرون مي آورم و بعد اين دوران را به پسرش (م.ح.م.د) تكميل مي كنم كه رحمت براي جهانيان است، كمال موسي و روشنائي عيسي و پايداري ايوب بر اوست، به زودي دوستانم در دوران او خوار گردند و سرهايشان همچون سرهاي ترك و ديلم به هديه فرستاده شود، آنان كشته و سوزانيده مي شوند و پيوسته در حال ترس و رعب و اضطرابند، زمين از خونشان رنگين و فرياد و آه و ناله در بين

زنانشان گسترش يابد، آنان دوستان راستين من مي باشند، هر گونه آشوب كور و تاريك را به وسيله آنان دفع كنم و تزلزلات و دگرگونيها را به وسيله آنان برطرف سازم و سختيها و زنجيرها را توسط آنان بگسلم. درود و رحمت پروردگارشان بر ايشان باد! و آنان همان راه يافتگانند. (744)

فاطمه زهرا (س) به مصداق بارز صالحين

أنس مي گويد:

روزي رسول اللَّه (ص) نماز صبح را با ما خواند، سپس روي مباركش را به سوي ما برگرداند.

عرض كردم:

ممكن است آيه شريفه:

«اولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا.» (745)

(آنان با كساني هستند كه خداوند نعمت (ولايت) خويش را بر آنها ارزاني داشته است، يعني پيامبران و صديقان و گواهان (اعمال) و صالحان. و چه رفيقان خوبي!) را تفسير بفرماييد؟

فرمود:

«اما «النبيون» فانا و اما «الصديقون» فاخي علي (ع) و اما «الشهداء» فعمي حمزه و اما «الصالحون» فابنتي فاطمه و اولادها الحسن و الحسين (ع) …» (746)

يعني:

مقصود از «پيامبران» من و از «صديقان» برادرم علي (ع) و از «شهداء» عمويم حمزه و از «صالحان» دخترم فاطمه و فرزندان او حسن و حسين (ع) هستند …

كدام عظمت و فضيلت براي فاطمه (س) بهتر از اين كه در رديف انبياء و صديقين و شهداء و صالحين قرار گيرد، بلكه خود از صالحين باشد و اهل اطاعت از خدا و رسول به ايشان ملحق شوند كه:

«و من يطع اللَّه و الرسول فاولئك مع الذين …»

عرفان حضرت زهرا (س)

دست تكوين و تشريع، انسان را به مقامي مي رساند كه حقيقت هستي، مشهود او مي گردد. و نظاره گر نور و زيبايي مطلق مي شود و جز به محبت و عشق حق نمي انديشد و جز به صلابت حق حركت نمي كند و سخن نمي گويد، حوادث اجتماعي و سياسي جامعه، خردلي از عشق او نمي كاهند و او را بر عليه هستي بر نمي انگيزند؛ زيرا كه با شهود خويش به حقيقت هستي راه يافته و در هستي جز خير و زيبايي و محبت و لذت چيزي نمي يابد و شاديها و

غمها را ناشي از ماهياتي مي بيند كه در آن جز فنا و نيستي نيست. او هيچ چيز را جز رؤيت محبوب بر خود نمي پسندد به اين حقيقت رسيده است كه به هر چيز تعلق حاصل كند مظهر او خواهد گشت، لذا دل به جز خدا نمي بندد و تعلقي جز به خدا حاصل نمي كند تا مظهر اسماء و صفات او باشد و مجلاي جميل او گردد.

عارف بزرگ آيت الله العظمي ميرزا محمد علي شاه آبادي (ره) در كتاب خود (747) به بيان مراتب حضور قلب پرداخته، آنگاه راجع به مرتبه هفتم مي فرمايد:

مرتبه هفتم و آن عبارت است از:

مقام هدايت و ايصال به طريق و صراط ذات پروردگار كه عبارت است از ايصال به طريق اسماء و صفات او؛ زيرا اسماء و صفات عين ذات پروردگار است و چون عابد، به اين مقام نائل شود مورد تجليات اسماء و صفات حق واقع گردد و اسمي بعد از اسمي بر او تجلي كند و صفتي بعد از صفتي بر او ظاهر گردد تا اينكه غافل از صفات خود متخلق به اخلاق پروردگار شود و از اين مقام كه مقام فناي صفاتي است، تعبير به مقام «طَمس» (پاك شدگي) مي كنند …

در مرتبه هشتم به مقام شهود حق به تمام كمال و جمال و در مرتبه نهم به مرتبه عشق و محبت نسبت به ذات مقدس پروردگار كه موجب فناي در ذات حق است مي رسد انسان به مقام اسماء و صفات رسيده دست نياز جز به درگاه بي نياز دراز نمي كند و جز در آستانه عظمت او زانو نمي زند، با زبان تشريع فقر وجودي خويش را اظهار كرده و عاجزانه نيازمنديهاي دروني

خويش را بر معبودش عرضه مي دارد:

«الهي كَسري لا يَجْبُرُهُ اِلا لُطفُكَ وَ حَنانُكَ وَ فَقْري لا يُغنيهِ اِلّا عَطفُكَ وَ اِحسانُكَ وَ رَوْعَتي لا يُسَكِّنُها اِلا اَمانُكَ و ذلَّتي لا يُعزُّها اِلّا سُلطانُكَ وَ اُمنيتي لا يُبَلِّغُنيها اِلّا فَضْلُكَ وَ خَلتَّي لا يَسُدُّها اِلّا طَولُكَ وَ

حاجَتي لا يَقضيها غَيْرُكَ … وَ غُلتَّي لا يُبَرِّدُها اِلّا وَصْلُكَ وَ لَوْعَتي لا يُطفيها اِلّا لِقاوُكَ وَ شَوقي اِلَيكَ لا يَبُلُهُ اِلّا النَّظَرُ اِلي وَجْهِكَ وَ قَراري لا يَقِرُّدونَ دُنُوّي مِنكَ وَ لَهْفَتي لا يَرُدُّها اِلّا رَوْحُكَ …» (748)

«خدايا شكستگي و نقص مرا جز لطف و رحم و دلسوزيت اصلاح و درست نمي كند و نيازمنديم را جز به توجه، مهرباني و احسانت مبدل به بي نيازي نمي كند و بيم و هراسم از جز امان تو تسكين ندهد و جز سلطنت تو ذلت و خواري مرا مبدل به عزت نمي گرداند و جز فزوني بخششت مرا به آرزويم نرساند و نقص مرا جز عطاي ممتدت از بين نمي برد و غيرت و حاجتم را بر نياورد … و حرارت اشتياقم را جز وصال تو فرو نمي نشاند و سوز و گداز قلبم را جز لقاي تو خاموش نكند و جز نظر به وجه و جمالت شوق مرا به تو بهبودي نبخشد و آرامشم بدون نزديكي كاملم به تو برقرار نشود و جز نسيم روح و جانت، افسوس و اندوهم را دفع نكند …».

اينك پس از بيان كوتاهي در مورد انسان عارف، به مقام عرفاني فاطمه (س) در حدود فهم خود مي پردازيم:

شرايط تكويني در انسان وجود دارد كه بسيار مؤثر در كارهاي ارادي و اختياري او هستند؛ اگر اين شرايط مثبت باشند، در رفتار و

افكار نيز تأثير مثبت خواهند گذاشت بخصوص اگر توأم با تعليم و تربيت صحيح و مثبت نيز باشند، اثرگذاري جهان مثبت تكويني بستگي به مرتبه مثبت بودن آن دارد.

فاطمه (س) داراي خصوصياتي در بعد تكوين هست كه عرفان كامل تكويني را قبل از آفرينش او در طبيعت، در او ايجاد كرده است، او از نظر تكويني معصوم است.

تنزل نور او در صلب پاك و آنگاه در رحم پاك و نمو جسمش از غذاي حلال كه به همراه تسبيح و تقديس خدا تناول شده است، زمينه عصمت تشريعي را فراهم آورده است، لذا شرايط و زمينه ي تكويني به گونه اي بوده است كه در رحم به ستايش، حمد و ثناي خدا مشغول بوده است.

تربيت و پرورش زهرا (س) در دامان پاك خديجه (س) و در كنار پدري كه رسول خداست، زمينه را براي ظهور عرفان تشريعي هر چه بيشتر آماده مي ساخت. او لحظه اي از ياد خدا غافل نگشت و آني از انجام تكاليف الهي و انساني سرباز نزد، سراسر زندگي او نور است.

عرفان او در اين مطلب متجلي است كه خداوند با غضب او غضب مي كند و با خشنودي او خشنود مي گردد. (749)

ظهور عرفان او در آيه:

«انَّ الَّذينَ يُؤذوُنَ اللَّه وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُم اللَّه فِي الدُّنيا وَ الاخِرَه وَ اَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهيناً» مي باشد، چرا كه اذيت كردن او اذيت نمودن خداوند است. (750)

تجلي عرفان بانوي بزرگ اسلام و دخت رسول اللَّه (ص) در قلب و جوارحي است كه به فرموده پدر بزرگوارش حضرت محمد (ص) پر از ايمان و يقين است:

«انّ ابنتي فاطمه ملأ اللَّه قلبها و جوارحها ايماناً و يقيناً؛ (751) به راستي خداي بزرگ قلب

و جوارح دخترم فاطمه (س) را از ايمان و يقين پر كرده است».

عرفان زهرا (س) در يخرج منهما اللؤلؤ و المرجان؛

يعني، حسن و حسين (ع) - جلوه كرد عرفان او فوق عرفان زنان عالم است (حتي آسيه، خديجه و مريم) و خداوند برگزيد (752) او را و افضل زنان اهل ارض قرار داد. (753)

«قالت فاطمه (س) فقال لي:

أما ترضين أن تأتي يوم القيامه سيده نساء المؤمنين او سيده نساء هذه الاُمَّه» (754)

«فاطمه (س) فرمود:

پدرم رسول خدا (ص) به من فرمودند:

آيا راضي و خشنود نيستي كه روز قيامت بيايي در حالي كه سيده زنان مؤمنين يا سيده زنان اين امت باشي».

و نيز نبيّ گرامي اسلام (ص) فرمود:

«و فاطمه سيده نساء العالمين من الاولين و الاخرين و فاطمه (س) سيده ي زنان جهان از اولين و آخرين است».

مجلاي شهود زهرا (س) خطبه فصيح و بليغ اوست در دفاع از ولايت و از حقش، خطبه را با حمد و ثناي الهي شروع مي كند:

«الحمداللَّه علي ما انعم و له الشكر علي ما الهم و الثناء بما قدم …

حمد و ستايش خدا را بر آنچه ارزاني داشت و بخشيد و شكر او را بر آنچه الهام فرمود و سپاس خدا را به آنچه پيش فرستاد و اهدا فرمود …».

«… كوّنها بقدرته و ذرَأها بمشيته من غير حاجه منه الي تكوينها و لا فائده له في تصويرها الّا تثبيتاً لحكمته و تنبيها علي طاعته و اظهاراً لقدرته، تعبّداً لبريته و اعزازاً لدعوته …»

«… پديده ها را به قدرتش به وجود آورد و به مشيت و خواست خويش بيافريد بدون اين كه نيازي به آفرينش آنها داشته باشد، براي او سودي در اين خلقت

نبود جز اين كه حكمت خويش را به ثبوت برساند و خلق را بر طاعتش آگاه گرداند و قدرتش را اظهار نمايد و آفريدگان را به عبادت وادار كند و دعوتش را بزرگ و شكست ناپذير گرداند …».

زهرا راضي و خشنود به مقدرات الهي و رضاي الهي است و آنجا كه وظيفه، صبر باشد، بر مصائب صبر مي كند، لذا در پايان خطبه فرمود:

«و يصير منكم علي مثل خزّ المدي و خز السنان في الحشا …؛ (755)

اين آهي است كه در سينه پردرد من كه ديگر طاقت تحمل آن را نداشتم و خواستم اين اندوه را از دل پر درد بيرون افكنم و حجت را بر شما تمام كنم».

ظهور عرفان فاطمه (س) در محراب عبادت بود آنگاه كه براي ستايش حق مي ايستاد، هفتاد هزار فرشته مقرب بر او سلام مي كردند و او را به جمله اي مي خواندند كه ملائك مريم را با آن ندا مي كردند:

«فيقولون يا فاطمه (س) انّ اللَّه اصطفاك و طهرك و اصطفاك علي نساءالعالمين!

پس مي گفتند:

اي فاطمه!

به راستي خدا تو را برگزيد و پاك و طاهر گرداند و تو را بر زنان جهانيان اختيار فرمود». (756)

حسن بصري در توصيف فاطمه زهرا (س) مي گويد:

«ما كان في هذه الامه اعبد من فاطمه كانت تقوم حتي تورم قدماها (757)

او عابدترين مردم بود و آنقدر در عبادت خداي متعال ايستاد تا اينكه پاهاي مباركش ورم نمود».

ظهور عرفان زهراء (س) در تمجيد خدا از اوست، خداوند او را بر عبادش گرامي داشته است، رسول خدا (ص) فرمودند:

«… متي قامت في محرابها بين يدي ربّها جلّ جلاله زهر نورها لملائكه السماء كما يزهر نور الكواكب لأهل الارض و يقول اللَّه عزّ و

جل لملائكته: يا ملائكتي انظروا الي امتي فاطمه سيّده امائي قائمه بين يدي ترتعد فرائضها من خيفتي و قد أقبلت بقلبها علي عبادتي، اشهدكم أنّي قد أمنت شيعتها من النّار» (758)

«… هر زمان كه در محراب در محضر پروردگارش - جل جلاله - مي ايستاد نورش بر فرشتگان آسمان مي درخشيد آن چنانكه نور ستارگان بر اهل زمين پرتو مي افكند. خداي عزّوجلّ به فرشتگان مي فرمايد:

اي فرشتگان من!

نظر به كنيز من فاطمه سيده ي كنيزانم بنماييد كه چگونه در محضرم ايستاده و از ترس من به خود مي لرزد و با قلب و تمام وجودش بر عبادات من اقدام كرده است.

شهادت مي گيرم شما را كه به راستي شيعيانش را از آتش در امان قرار دادم».

صبر فاطمه (س) بر گرفتاريها و ستمها، در تمام دوران حياتش، بيانگر اين است كه او يك آن و به اندازه خردلي از ياد خداي متعال غافل نبوده و با تن دادن به قضا و قدر الهي، زمينه عرفان و شهود در مرتبه عاليتر را مي جسته است.

گرفتاريها، رنجها و گرسنگيها و … نه تنها (هر چند ناچيز) تأثير منفي در روح متعالي او ننهاد، بلكه عاليترين اثر مثبت در جهت عشق و توكل به اللَّه را در او گذاشت.

آري، فاطمه (س) با علم شهودي خويش يافته بود كه حقيقت انسان، حقيقتي شهودي است و كمال آن در گرو پيوند او با شهود مطلق است و لذا رنج و دردي كه اين پيوند را قويتر كند، نه تنها درد و رنج نيست، بلكه خود نعمت است و اين مصداق قول امام موسي بن جعفر (ع) است كه فرمود:

لن تكونوا مؤمنين حتي تعدّوا البلاء نعمه (759) هرگز در

صف مؤمنين قرار نمي گيريد مگر اين كه بلا و گرفتاري را نعمت خدا بشمار آوريد.

رنج و مصيبتي كه زهراي اطهر در دوران كوتاه عمرش تحمل نمود، بسيار اعجاب آور است چرا كه رنجي به پايان نمي رسيد، مگر اينكه رنج تازه اي جاي آن را مي گرفت، فاطمه (س) روزگار پر مشقت رسالت پدرش را در مكه درك كرده، در همان حال كه شاهد اذيت و آزار مشركين نسبت به پدرش بود، در فراق مادرش حضرت خديجه (س) نيز رنج مي برد.

رسول خدا (ص) در اكثر اوقات وقتي به جهت اذيت و آزار مشركين و دوري خديجه (س) با چهره اي غمناك و محزون وارد خانه مي شد، با چشمهاي اشكبار دختر عزيزش كه در فراق مادر مي گريست، روبرو مي گشت.

روزي پيامبر گرامي اسلام (ص) در مسجدالحرام مشغول نماز بود كه عده اي از مشركين او را مسخره مي كردند و در صدد آزارش برآمدند؛ يكي از آنان بچه دان شتري را - كه تازه ذبح شده بود - برداشت و با همان آلودگيهايش بر پشت مبارك آن حضرت كه در حال سجده بود افكند، حضرت فاطمه (س) نيز در مسجد حضور داشت، وقتي اين منظره را ديد بسيار ناراحت شد و با چشم گريان خودش را به پدر رسانيد و بچه دان را برداشت و به دور افكند، پيامبر (ص) بعد از نماز بر آن جمعيت (بي ادب) نفرين كرد.

مصيبتهاي وارده بر فاطمه (س) در سالهايي كه رسول خدا (ص) با مشركين و ملحدين مي جنگيد و بعد از رحلت آن حضرت، بر كسي مخفي نيست. او براي گرفتن حق خويش و حق همسرش و براي دفاع از ولايت، تمام سختيها را تحمل كرد؛ پهلوي او را شكستند،

به صورتش سيلي زدند، بين راه خانه و مسجد آزارش دادند، بازوي او را كبود كردند.

عبدالفتاح عبدالمقصود در كتاب امام علي (ع) مي نويسد:

«… علي (ع) سكوت و كناره جويي را جايز نمي داند و از جاي برمي خيزد تا شايد دادرسي و كمكي براي خود بجويد، چون از قريش بد كينه مأيوس است به سوي انصار مي رود. او در تاريكي شب به خانه هاي انصار روي مي آورد. تنها كسي كه او را تنها نمي گذاشت همسر بيمارش بود.

زهراي ماتم زده جز براي يك مقصد و هدف كه عاليتر از تأثرات نفس و برتر از اندوهش بود نمي توانست و نمي خواست از خانه و بسترش كه كنار قبر رسول خدا (ص) بود، بيرون آيد؛ آن هدف همان ميراث پدر و پس از آن حق علي (ع) در آن ميراث بود.

فاطمه (س) در اين مرحله زندگي، بر خود لازم مي دانست كه بپاخيزد، دعوت كند و تا مي تواند بكوشد، او دوش بدوش شوهر مظلومش ايستاد و با زبان كه تنها وسيله دفاعش بود به او ياري مي كرد … ولي همان كساني كه در آن روز به پدرش تا پاي مرگ دست بيعت دادند و ياريش كردند اين دختر را ياري نكردند، ديگر آن خوي عربي، آن روحي پايداري، آن خلق وفاداري از جان آنان رخت بربسته بود و خود شرمنده و سرافكنده بدين دگرگوني و سستي اقرار مي كردند و مي گفتند:

اي دختر رسول خدا … ما با اين مرد (ابوبكر) بيعتي كرديم و گذشت!

فاطمه (س) با تعجب جواب مي دهد:

آيا دست روي دست مي گذاريد تا ميراث رسول خدا (ص) از خانه اش برده شود و در خانه ديگري جاي گيرد. (760)

«ابوبكر و عمر پس از آن كه زهرا

(س) را آزردند و به خانه او كه خانه وحي بود يورش آوردند، به نزد او مي روند تا از او پوزش بخواهند، زهرا (س) آن دو را با هم مخاطب ساخت و گفت:

آيا اگر حديثي از رسول خدا به شما بگويم باور مي داريد و به آن عمل مي كنيد؟

هر دو گفتند:

آري.

فرمود:

شما را به خدا سوگند مي دهم، آيا از رسول خدا (ص) نشنيديد كه مي فرمود:

خشنودي فاطمه خشنودي من است و خشم فاطمه خشم من است، هر كس فاطمه دخترم را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر كس فاطمه را خشنود كند مرا خشنود كرده است و هر كس او را به خشم آورد مرا به خشم آورده است.

گفتند:

ما اين سخنان را از رسول خدا شنيديم.

آنگاه روي و دو دست به سوي آسمان دراز كرد و با سوز دل همي گفت:

من خدا و فرشتگان او را گواه مي گيرم كه شما دو تن، مرا به خشم آورديد و خشنودم نكرديد … اگر رسول خدا (ص) را ملاقات كردم شكايت شما را به او خواهم كرد»

آري، عرفان فاطمه (س) در افكارش، بياناتش، رفتارش، تحمل و صبرش، عبادتش و … ظهور يافته است.

او در تمام حالات، خدا را بر نعمتهايش حمد و ستايش گفت و خدا را بر دردها، مصيبتها و بلاها شكرگزار بود، وقتي رسول خدا (ص) فرمود:

دخترم!

تلخيهاي دنيا را به جهت شيريني آخرت بنوش.

پاسخ داد:

«يا رسول اللَّه الحمد للَّه علي نعمائه و الشكر للَّه علي الائه»

و خدا اين آيه را درباره اش نازل فرمود:

«وَ لَسَوْفُ يُعطيكَ رَبُّكَ فَتَرضي» (761)

و به زودي پروردگارت آنقدر به تو مي بخشد كه راضي و خشنود مي گردي». (762)

علم حضرت زهرا (س)

محبت اولياي خداوند نسبت به افراد، يك محبت

ساده نيست، حتما از عواملي سرچشمه مي گيرد كه مهمترين آنها علم و ايمان و تقواست، علاقه فوق العاده پيامبر (ص) به دخترش فاطمه زهرا (س) دليلي است بر وجود اين امتيازات بزرگ در اين بانوي نمونه ي جهان و از اين گذشته وقتي او مي فرمايد:

«فاطمه برترين زنان جهان» يا «برترين زنان بهشت» است، كه مدارك آن در بحثهاي گذشته بيان شد، اين خود دليل بر اين است كه او از نظر علمي نيز سرآمد همه زنان جهان بود.

وانگهي آيا ممكن است فردي كه به مقامات والاي علم و دانش نرسيده، رضاي او رضاي خدا و غضب او غضب پروردگار و پيغمبر باشد؟ - كه در روايات پيشين به آن اشاره شده بود.

علاوه بر همه اينها روايات مهمي در منابع معروف اسلامي وارد شده، كه از مقام ارجمند علمي اين بانوي بزرگ پرده بر مي دارد؛ مانند احاديث زير:

ابونعيم در حديث از پيغمبر اكرم (ص) نقل مي كند كه روزي رو به يارانش كرد و فرمود:

«ما خير للنساء»

چه چيزي براي زنان از همه بهتر است؟

ياران ندانستند در جواب چه بگويند.

علي (ع) به سوي فاطمه (س) آمد و اين مطلب را به اطلاع او رسانيد. بانوي اسلام گفت:

«چرا نگفتي: «خير لهن ان لا يرين الرجال و لا يرونهن»

از همه بهتر اين است كه نه آنها مردان بيگانه را ببينند و نه مردان بيگانه آنها را» (با آنها جلسات خصوصي نداشته باشند).

علي (ع) بازگشت و اين پاسخ را به پيغمبر اكرم (ص) عرض كرد.

پيامبر فرمود:

«من عَلَّمَكَ هذا؟

چه كسي اين پاسخ را به تو آموخت؟».

عرض كرد:

فاطمه (س).

فرمود:

«انها بضغه مني، او پاره وجود من است» (763)

اين حديث نشان مي دهد كه امير مؤمنان علي (ع)

با آن مقام عظيمي كه در علوم و

دانش داشت كه دوست و دشمن همه به آن معترفند و باب مدينه علم پيغمبر اكرم (ص) بود گاهي از محضر همسرش فاطمه (س) استفاده علمي مي كرد.

اين سخن پيغمبر (ص) كه بعد از بيان احاطه علمي فاطمه (س) مي گويد:

«او پاره اي از وجود من است» بيانگر اين واقعيت است كه منظور از «بضعه» تنها پاره تن و جسم نيست، كه بسياري در تفسير حديث گفته اند، بلكه فاطمه (س) پاره اي از روح پيامبر (ص) و علم و دانش و اخلاق و ايمان و فضيلت او نيز بود و پرتوي از آن خورشيد و شعله اي از آن مشكات محسوب مي شد.

در «مسند احمد» از ام سلمه (يا طبق روايتي ام سلمي) چنين آمده:

وقتي فاطمه (س) بيمار شد همان بيماري كه به وفاتش منتهي مي گشت، من از او پرستاري مي كردم، روزي حالتش را از همه روز بهتر ديدم، علي (ع) به دنبال كاري رفته بود، فاطمه (س) به من فرمود:

آبي بياور تا غسل كنم، آب آوردم و او غسل كرد، غسلي كه بهتر از آن نديده بودم.

سپس فرمود:

لباسهاي تازه اي براي من بياور، لباسها را آوردم و به او دادم و او پوشيد.

سپس فرمود:

بسترم را در وسط اطاق بيفكن، من اين كار را كردم، او دراز كشيد و رو به قبله كرد و دستش را زير صورتش گذاشت، سپس فرمود:

اي ام سلمه!

(ام سلمي) من الان از دنيا مي روم (و به ملكوت اعلي مي شتابم) در حالي كه پاك شده ام، كسي روي مرا نگشايد. اين سخن گفت و چشم از جهان پوشيد! (764)

اين حديث به خوبي نشان مي دهد كه فاطمه از لحظه مرگش آگاه و با خبر بوده و بي آنكه

نشانه هاي آن در او باشد، آماده رحلت از اين جهان گشت و از آنجا كه هيچكس لحظه مرگ را جز به تعليم الهي نمي داند اين نشان مي دهد كه از سوي خدا به او الهام مي شد.

آري، روح او با عالم غيب مربوط بود و فرشتگان آسمان با او سخن مي گفتند. به علاوه مطابق روايات حتي او از مريم دختر عمران و مادر حضرت عيسي برتر بود و همين امر كافي است، زيرا قرآن با صراحت مي گويد:

مريم با فرشتگان خدا سخن مي گفت، آيات متعددي در اين زمينه در سوره مريم و آل عمران وجود دارد.

بنابراين فاطمه (س) دخت گرامي پيامبر اسلام (ص) به طريق اولي بايد بتواند با فرشتگان آسمان هم سخن شود. (765)

اسرار و آثار تسبيح حضرت زهرا (س)

نجات از شقاوت

تسبيح حضرت زهرا (س) از آثار و بركات بسياري برخوردار است كه از جمله آنها نجات يافتن از شقاوت و بدبختي است.

هر انساني به تناسب بينش و نگرشي كه به جهان هستي وجود پرآشوب خود دارد به دنبال خوشبختي است و به عبارتي ديگر يكي از مهمترين مسائلي كه همه انسانها را آگاه يا ناآگاه به خود مشغول داشته است به طوري كه كارهاي زندگي و برنامه هايشان را در جهت وصول به آن پي ريزي مي كنند، مسئله رسيدن به سعادت و گريزاني از شقاوت است.

منتهي از آنجايي كه انسان اختيار دارد، راه خودش را بايد آزادانه انتخاب كند. لذا انسان بعد از اينكه راه برايش نمايان شد، گاهي حسن انتخاب به خرج مي دهد و سبيل هدايت مي پيمايد و گاهي سوء انتخاب به خرج داده و سبيل ضلالت و گمراهي پيش مي گيرد. و اين مسئله شقاوت و سوء عاقبت مسئله اي است كه همه آنان كه به خود

آمده اند، از آن مي ترسند و آنها كه بصيرت ندارند و در خواب غفلت عمر مي گذرانند از آن نيز در غفلت به سر مي برند. لذا آن دسته كه داراي بصيرت هستند، به لحاظ خوف از شقاوت هميشه دست به دعا و ذكر بلند مي كنند و با تضرع و اصرار از خداي خويش طلب دوري از شقاوت و وصول به سعادت مي نمايند.

مداومت بر تسبيح فاطمه زهرا (س)، موجب محفوظ ماندن از شقاوت و بدبختي است.

از اين رو شايسته نيست كه از بركات و آثار آن غفلت نموده و در انجام آن كوتاهي و سستي نمائيم.

امام صادق (ع) در اين رابطه مي فرمايد:

«يا اباهارون، انا نأمر صبياننا بتسبيح فاطمه (س) كما نأمرهم بالصلاه، فألزمه، فانه لم يلزمه عبد فشقي».

اي اباهارون!

ما بچه هاي خود را همانطور كه به نماز امر مي كنيم به تسبيح حضرت فاطمه (س) نيز امر مي كنيم. تو نيز بر آن مداومت كن، زيرا هرگز به شقاوت نيفتاده است بنده اي كه بر آن مداومت نموده است.

و نيز از اين حديث شريف استفاده مي شود كه شايسته است والدين محترم، تسبيح حضرت زهرا (س) را مانند نماز به فرزندانشان تعليم كنند، باشد كه مشمول اين حديث گردند.

دوري شيطان و خشنودي خدا

شيطان همواره دشمن ديرينه انسان بوده و هست و هيچگاه انسان از حيله ها و خواطر شيطاني او در امان نيست. شيطان بنا بر آيات الهي، دشمن قسم خورده انسان است تا او را به هر طريق ممكن به گمراهي بكشاند. از اين رو آدمي هميشه در معرض تهاجم شيطان و وساوس شيطاني است.

بعضي انسانها در مقابل اين تهاجم شيطاني و خواطر نفساني هميشه در حال فرارند كه در اين صورت همواره مورد تعقيب شيطان

و خطرات ناشي از او هستند و هيچگاه خلاصي ندارند و اي بسا در آخر خسته شده و نفس زنان تسليم شوند و عده اي اندك در تلاشند كه با مداومت بر ذكر و فكر و عمل، چنان رفتار كنند كه شيطان را از خود فراري دهند و شيطان را از خود دور كنند كه البته راهي است مشكل. كساني كه به اين مقام برسند داراي نفس مطمئنه خواهند شد كه ديگر دگرگوني در آن راه ندارد.

وقتي انسان توانست شيطان را از خود دور و طرد كند و به طاعات عمل نمايد و در كارها و اذكار و عبادتهاي خود اخلاص ورزد، رضايت خدا نيز حاصل ميگردد، چون شيطان و وساوس او يكي از بزرگترين موانع كسب رضايت و خشنودي حق تعالي است.

آري رضا و رضوان خداوند سبحان مطلوب سالكان و منتهاي آرزوي عارفان است.

يكي از راههايي كه مي تواند شيطان را از انسان دور كرده و موجبات رضاي الهي را فراهم آورد مداومت بر تسبيح حضرت فاطمه زهرا (س) است.

امام باقر (ع) مي فرمايد:

«من سبح تسبيح فاطمه (س) ثم استغفر، غفر له و هي مائه باللسان و الف في الميزان و يطرد الشيطان و يرضي الرحمان». (766)

هر كس تسبيح حضرت فاطمه (س) را به جا آورد و پس از آن استغفار كند، مورد مغفرت قرار مي گيرد و آن تسبيح به زبان صداست و در ميزان (اعمال) هزار (ثواب) دارد و شيطان

را دور كرده و خداي رحمان را خشنود و راضي مي نمايد.

و به سند معتبر از امام صادق (ع) منقول است كه چون آدمي در جاي خواب خود مي خوابد، فرشته بزرگواري و شيطان متمردي به سوي او مي آيند، پس

فرشته به او مي گويد:

روز خود را به خير ختم كن و شب را با خير افتتاح كن و شيطان مي گويد:

روز خود را با گناه ختم كن و شب را با گناه افتتاح كن. اگر اطاعت فرشته كرد و تسبيح حضرت زهرا (س) را در وقت خواب خواند، فرشته آن شيطان را مي راند و از او دور مي كند و او را تا هنگام بيداري محافظت مي كند، پس باز شيطان مي آيد و او را امر به گناه مي كند و ملك او را به خير امر مي كند. اگر از فرشته اطاعت كرد و تسبيح آن حضرت را گفت آن فرشته، شيطان را از او دور مي كند و حق تعالي عبادت تمام آن شب را در نامه عملش مي نويسد.

شفاي كم شنوايي و درد جسماني

تسبيح حضرت فاطمه (س) بنا بر شواهد روايي و تاريخي در بعضي موارد بر بيماريهاي جسمي نيز مؤثر بوده و باعث درمان بيماري گوش شده است.

يكي از ياران امام صادق (ع) نزد آن حضرت آمده و از كم شنوايي گوش خود نزد آن حضرت شكايت كرد، امام (ع) به او فرمود:

«عليك بتسبيح فاطمه (س)». (767)

چه چيز مانع و جلوگير تو است و چرا غافلي از تسبيح حضرت فاطمه (س)؟

آن مرد پرسيد:

قربانت گردم، تسبيح فاطمه چيست و چگونه است؟

حضرت فرمود:

سي و چهار مرتبه «اللَّه اكبر»، سي و سه مرتبه «الحمدلله» و سي و سه مرتبه «سبحان اللَّه» كه صد عدد مي شود.

آن مرد گويد:

«فما فعلت ذلك الا يسرا حتي اذهب عني ما كنت اجده». (768)

و من اين كار را در اندك زماني انجام دادم و كم شنوايي ام برطرف شد.

برائت از دوزخ و نفاق

چنانچه گفته شد بنا بر روايت امام صادق (ع) تسبيح حضرت زهرا (س) از جمله ذكر كثيري است كه خداوند در قرآن كريم ياد فرموده:

«تسبيح فاطمه الزهراء (س) من الذكر الكثير الذي قال اللَّه عز و جل:

«و اذكروا اللَّه ذكرا كثيرا».

و از طرفي رسول گرامي اسلام فرموده است:

«من اكثر ذكر اللَّه عز و جل احبه اللَّه و من ذكر اللَّه كثيرا كتبت له براءتان: براءه من النار و براءه من النفاق». (769)

هر كس ذكر خداي عزوجل را بسيار كند خداوند او را دوست دارد و هر كه ذكر خدا را بسيار كند براي او دو برائت (منشور آزادي) نوشته شود:

يكي برائت از آتش جهنم و ديگري برائت از نفاق و دورويي.

لذا تسبيح صديقه طاهره اگر با شرائطش انجام پذيرد، موجب برائت از دوزخ و نفاق مي گردد.

غفران الهي

يكي ديگر از آثار تسبيح حضرت فاطمه (س)، غفران الهي است.

غفران ربوبي، همه ذنوب و آثار سوء تيرگيهاي آنها را از ميان مي برد، حجابها را برطرف كرده و نقائص وجودي انسان را كنار مي زند. اما متأسفانه كمتر كسي هست كه بداند غفران يعني چه و نياز به آنچه معنايي دارد و چگونه مي شود غفران الهي همه مشكلها را حل و فاصله ها را از ميان بردارد؟

در فرق بين عفو و غفران گفته شده كه:

عفو الهي، ناديده گرفتن و به حساب نياوردن لغزشها و خطاها و نقيصه ها و عيبها و محو آثار نامطلوب آنهاست.

و غفران الهي عبارت است از افاضات و رحمتهايي كه به دنبال ناديده گرفتن لغزشها و خطاها و نقيصه ها، متوجه انسان مي گردد و او را تكميل مي كند و نقايص و عيوب وجودي وي را برطرف مي نمايد. غفران بعد

از عفو است.

عفو ناديده گرفتن بديهاست و غفران، برطرف كردن آنها از وجود سالك و تبديل آنها به خوبيها و كمالات است.

عفو ربوبي، انسان را از سقوط و هلاكت نجات مي دهد و غفران الهي، به سالك پر و بال عطا مي كند و بالا ميبرد.

لذاست كه اگر عفو و گذشت ربوبي نباشد، رهروان طريق با شكست روبرو شده و كنار زده مي شوند و اگر غفران ربوبي نباشد، آنها از حرت و پيشرفت بازمانده و متوقف مي گردند.

امام صادق (ع) مي فرمايد:

«من سبح تسبيح فاطمه الزهراء (س) قبل ان يثني رجليه من صلاه الفريضه، غفر اللَّه له». (770)

هر كس تسبيح حضرت فاطمه زهرا (س) را قبل از اينكه وضع خود را بعد از نماز واجب عوض كند، به جا آورد، خداي متعال او را مشمول مغفرت خود مي گرداند.

البته نبايد چنين پنداشت كه اين «تسبيح» به لحاظ اينكه ظاهري بسيار خلاصه دارد و انجام دادن آن بسيار آسان است، چگونه مي شود از چنين آثار و بركاتي برخوردار باشد؟!

آري اين تسبيح به ظاهر بسيار خلاصه است، اما در نزد آگاهان و عارفان آشنا، دريايي از حقايق و اسرار توحيد را در بر دارد و نيز انجام آن به ظاهر خيلي آسان است، ولي اگر خوب به جا آورده شود، مشكلها را آسان مي گرداند. ان شاءاللَّه.

ورود حضرت زهرا (س) به مسجد پيامبر از در مخصوص

پس از هجرت به مدينه و ساختن مسجد، پيامبر (ص) و اصحاب، خانه هاي خود را در اطراف آن ساختند و هر كدام از خانه ها دري به مسجد داشت كه از همان درها وارد مسجد مي شدند.

روزي جبرئيل بر رسول خدا (ص) نازل شد و گفت:

خدايت امر كرده است كه همه بايد درهاي خصوصي به مسجد را ببندند، مگر

علي (ع) و فاطمه (س).

سبط الجوزي مي نويسد:

«اين عمل سر و صدايي در ميان عده اي پديد آورد و گمان كردند اين استثنا از جنبه عاطفي است، رسول خدا (ص) همه را گرد آورد و آنگاه براي روشن شدن اذهان خطبه اي ايراد نموده، فرمود:

من از جانب خود هرگز دستور باز ماندن و بسته شدن دري را نداده ام، بلكه اين امري بود از جانب خدا و من هم از آن پيروي كردم».

مجاز بودن ورود و توقف حضرت زهرا (س) در مسجدالنبي در همه حالات

اشتراك حضرت صديقه (س) با پدر و همسر و فرزندانش (ع) در مجاز بودن استثنائي آنان به ورود و توقف در مسجد پيامبر اكرم (ص) در جميع حالاتشان.

مسجد پيامبر اكرم (ص) نسبت به تمام مساجد امتيازي خاص دارد، به اين معني كه هر شخص جنب و نفساء و حائض مي تواند به هر مسجدي وارد شود و بدون توقف از آنجا عبور كند، ولي هرگز كسي مجاز نيست در حال جنابت و حيض و نفاس از مسجدالنبي عبور نمايد و اين حكم، علي و فاطمه و حسنين (ع) مستثني هستند. آنان مي توانند در هر حالتي كه باشند از مسجد الرسول عبور كنند و نه تنها مي توانند از آنجا عبور كنند، بلكه مي تواند در آن ازدواج نمايند و يا در حال جنابت در آنجا توقف كنند و حتي حضرت زهرا (س) مجاز است كه فرزندانش را در آن مكان مقدس و مطهر بدنيا آورد و اين امتياز مطلب بسيار مهم و فوق العاده اي است و شايان دقت و بررسي است.

(ما ابتدا به ذكر چند روايت از علماي عامه مي پردازيم:

1 - حافظ نسائي از ابن عباس روايتي نقل كرده است كه سيوطي آن را از قول وي بدين صورت ذكر

مي نمايد:

«قال رسول اللَّه (ص) لعلي:

ان موسي سال ربه ان يطهر مسجده لهارون و ذريته و اني سالت اللَّه ان يطهر لك و لذريتك من بعدك …». (771)

«حضرت رسول (ص) به اميرالمؤمنين (ع) فرمود:

موسي از پروردگار خويش درخواست كرد كه مسجدش را براي هارون و ذريه او پاك و مطهر گرداند و من نيز اين مطلب را براي تو و فرزندانت از خدا خواستار شدم …».

2 - روايت ديگري به همين مضمون از اميرالمؤمنين (ع) نقل شده است كه آن حضرت فرمود:

«اخذ رسول اللَّه (ص) بيدي فقال:

ان موسي سال ربه ان يطهر مسجده بهارون و اني سالت ربي ان يطهر مسجدي بك و بذريتك …». (772)

اين روايت را حافظ بزار، حافظ هيثمي، حافظ سيوطي و حلبي (773) در «السيره الحلبيه» نقل كرده اند.

3 - حافظ بيهقي (774) در «سنن كبري» از پيامبر اكرم چنين روايت مي كند كه آن حضرت فرمود:

«الا ان مسجدي حرام علي كل حائض من النساء و كل جنب من الرجال، الا لرسول اللَّه و اهل بيته: علي و فاطمه و الحسن و الحسين». (775)

«آگاه باشيد، به درستي كه ورود به مسجد من براي زنان حائض و مردان جنب حرام است مگر براي من و خانواده ام علي، فاطمه، حسن و حسين».

(چون اصلاً جنابت و حيض ندارند).

و اين روايت را جمعي ديگر از علما نيز نقل كرده اند.

4 - بخاري در تاريخ كبيرش حديثي از عايشه نقل مي كند كه پيامبر اكرم فرمود:

«لا احل المسجد لحائض و لا لجنب الا لمحمد و آل محمد». (776)

«ورود به اين مسجد به زنان حائض و مردان جنب حلال نيست مگر به محمد و آل محمد».

5 - در روايت ديگري كه جامعتر از احاديث قبلي

است حافظ بيهقي مي نويسد كه حضرت رسول (ص) فرمود:

«الا لا يحل هذا المسجد لجنب و لا لحائض الا لرسول اللَّه و علي و فاطمه و الحسن و الحسين، الا قد بينت لكم الاسماء ان لا تضلوا». (777)

«اي مردم آگاه باشيد كه ورود به اين مسجد براي اشخاص جنب و حائض حلال نيست مگر به رسول خدا و علي و فاطمه و حسن و حسين؛ آگاه باشيد كه من اكنون يك يك اسامي آنان را ذكر كردم، تا دچار اشتباه و گمراهي نشويد».

در اينجا نكته مهم اين است كه پيامبر اكرم (ص) با تعيين اسامي و مشخص نمودن افراد منظور و گفتن نام پنج تن به طور وضوح، مي خواهند براي همگان كاملا روشن شود كه در اين مورد، مقصود از آل محمد چه كساني هستند تا همانند شان نزول آيه تطهير عده اي مغرضانه نگويند - چنانكه جمعي از علماي اهل سنت گفته اند - مراد از آل محمد زنان پيامبرند و يا مقصود از آل هر مردي، خانواده اوست كه در خانه اش با هم زندگي مي كنند و با اين منطق و استدلال نادرست بخواهند براي افرادي يك منقبت از خود بتراشند و فضائل مسلم آل محمد را ناديده انگارند.

«قد بينت لكم الاسماء ان لا تضلوا»؛

يعني اي مردم خوب توجه كنيد، فقط اين اشخاص كه من نام بردم مشمول اين فضليت هستند و در اين مورد فريقين (شيعه و سني) هم راي و هم عقيده اند. (778)

يك دسته از علماي عامه ضمن اينكه تصديق مي كنند در حكم مسجد النبي فقط پنج تن (ع) استثناء شده اند، ولي مي گويند:

چون علي در خانه اش به مسجد پيامبر باز مي شد، لذا در هر حالتي اجازه عبور از

آن مسجد را داشته است.

جواب مسئله اين است كه اولا «حق اجتياز»، عبور از مسجد را جايز مي داند، آن هم نه براي مسجدالنبي و نه ساكن شدن و يا جنب شدن در آنجا را.

ثانيا در خانه عده اي از اصحاب پيامبر (ص) همانند خانه علي (ع) به مسجد النبي باز مي شد و اگر استدلال مذكور درست مي بود بايستي به آنها هم حق اجتياز (عبور) از مسجد داده مي شد؛ در صورتي كه مي بينيم، پيامبر اكرم (ص) دستور فرمود تمام درهايي كه به مسجد باز مي شود بايد مسدود گردد و ورود و خروج همه افراد به خانه ها، بايد خارج از محوطه مسجد انجام پذيرد، مگر علي و اولاد علي (ع). پس از ابلاغ اين فرمان الهي غوغايي برپا شد و عده اي به خدمت رسول خدا آمدند و تقاضا مي كردند راهي به سوي مسجد داشته باشند. حتي جناب عباس عموي پيامبر به آن حضرت عرض كرد:

من حاضرم در خانه ام را ببندم، ولي خواهش مي كنم اجازه بدهيد دريچه اي به سوي مسجد داشته باشم؛ ولي رسول اكرم (ص) فرمود:

اختيار بسته يا باز بودن در خانه ها به سوي مسجد، به دست من نيست و من از جانب خدا مامور ابلاغ اين حكم هستم و هرگز اجازه نمي دهم كه حتي يك دريچه به جانب مسجد باز باشد و اين فضيلت مخصوص است به علي و خانواده او (ع). (779)

جمعي از دانشمندان اهل سنت كه قائل به اين خصوصيت هستند چنين اظهار نظر مي كنند:

علت اينكه علي (ع) و خانواده او مجازند از مسجد النبي در هر حالتي عبور، توقف و يا سكونت كنند و از ساير مردم استثناء شده اند، اين است كه شرايط اجراي

حكم در آنان موجود نيست؛ زيرا آنان پاك و مطهرند، نه جنب مي شوند و نه حائض و نفساء و از اين جهت است كه فاطمه (س) را طاهره مطهره ناميده اند و اين مطلب را از احاديثي كه از پيامبر اكرم وارد شده استنباط كرده اند. (از جمله اين احاديث، روايات زير است):

1 - قرماني (780) در اخبارالدول از عايشه چنين روايت مي كند:

«اذا اقبلت فاطمه كانت مشيتها مشيه رسول اللَّه (ص) و كانت لا تحيض قط، لانها خلقت من تفاحه الجنه و لقد وضعت الحسن بعد العصر وطهرت من نفاسها فاغتسلت و صلت المغرب و لذلك سميت الزهراء».

«راه رفتن فاطمه همانند مشي رسول خدا (ص) بود، او هيچگاه مثل زنان ديگر ناپاكي ماهانه نداشت و اين پاكيزگي از سيبي است بهشتي كه مايه خلقت زهرا بوده است …».

اين همان سيب بهشتي است كه خداي تعالي در شب معراج به حضرت محمد (ص) هديه فرمود و از آن نطفه مطهر فاطمه (س) منعقد گرديد. (781) پيامبر اكرم (ص) همواره سينه و دست و چهره زهرا را مي بوسيد و مي بوئيد و مي فرمود:

يا فاطمه هرگاه من مشتاق بهشت مي شوم، از تو بوي بهشت را استشمام مي كنم و عطر سيب بهشتي از تو به مشامم مي رسد. (782)

عايشه كه خود اين فرمايشات حضرت را شنيده است چنين استنباط و اجتهاد مي نمايد كه مطهر بودن فاطمه (س) از ناپاكيهاي ماهانه زنانه، به سبب آن سيب بهشتي است كه خمير مايه ي خلقت اوست و از حق نمي توان گذشت كه اجتهاد آن مخدره دراينجا صحيح بوده است!

عايشه سخنش را چنين ادامه مي دهد:

«… هنگامي كه حسن بن علي از فاطمه تولد يافت، در همان ساعت زهرا از

نفاس پاك شد غسل كرد و نماز مغربش را به جا آورد و بدين جهت است كه او را زهرا ناميده اند».

بلي، هرگز معقول نيست كه همانند زنان ديگر، ناپاكي حيض و نفاس فاطمه (س) را از عبادت باز دارد، او محبوبه خداست و بايد هميشه در حال حضور بوده و درگاه الهي، حتي يك ساعت از وجود زهرا نبايد خالي باشد.

2 - ام سلمه مي فرمايد:

«ولدت فاطمه بالحسن فلم ارلها دما، فقلت يا رسول اللَّه اني لم ار لها دما في حيض و لا نفاس.

فقال (ص):

اما علمت ان ابنتي طاهره مطهره لا يري لها دم في طمث ولا ولاده». (783)

«بعد از اينكه حسن از فاطمه (س) متولد گرديد، هيچ گونه آثار حيض و نفاس در او مشاهده نكردم و موضوع را از پيامبر اكرم سوال نمودم، آن حضرت فرمود:

مگر نمي داني كه دخترم فاطمه پاك و پاكيزه است و ناپاكي حيض و نفاس از او دور است».

حديث فوق را حافظ محب الدين طبري در ذخائر العقبي روايت كرده است.

3 - انس بن مالك از مادرش (784) چنين نقل مي كند.

«ما رات فاطمه دما في حيض و لا نفاس». (785)

«فاطمه (س) هرگز ناپاكي حيض و نفاس معمول زنانه را مشاهده ننمود».

4 - اميرالمؤمنين (ع) مي فرمايد:

«سئل رسول اللَّه:

ما البتول؟ فانا سمعناك يا رسول اللَّه تقول ان مريم بتول و فاطمه بتول.

فقال (ص):

البتول، التي لم تر حمره قط، اي لم تحض و ان الحيض مكروه في بنات الانبياء».

«از پيامبر اكرم سؤال شد معناي بتول چيست؟

ما از شما شنيده ايم كه فرموديد مريم و فاطمه بتول بوده اند؟

رسول خدا در جواب فرمود:

بتول آن زني را مي گويند كه هرگز آثار حيض و نفاس معمول زنانه در او مشاهده نشود؛ همانا

حالت حيض شدن در دختر پيامبران مكروه مي باشد».

لغت بتل در زبان عرب معني انقطاع را مي دهد و در وجه تسميه حضرت صديقه (س) به نام بتول علماي عامه احاديث مختلف يا مطالب گوناگوني نقل كرده اند، از جمله:

(1) - ابن اثير مي گويد:

«سميت فاطمه بالبتول لانقطاعها نساء زمانها فضلا و دينا و حسبا». (786)

«فاطمه را به سبب انقطاع از زنان ديگر بتول گفته اند، مقام او در فضل و شرف و حسب و نسب و عوالم ديني از جمله بانوان عالم جدا و متمايز است».

(2) - ابن اثير وجه تسميه فاطمه (س) به بتول را چنين ذكر مي كند:

«لانقطاعها عن الدنيا اي اللَّه». (787)

«فاطمه، بتول ناميده شده است چون دل از دنيا گسسته و به خدا دلبسته است».

(3) - عايشه مي گويد پيامبر به من فرمودند:

«… يا حميراء، ان فاطمه ليست كنساء الادميين لاتعتل كما يعتلون».

«… اي عايشه، به درستي كه فاطمه همانند ساير زنان نيست و هرگز آثار حيض و نفاس در او ظاهر نمي شود».

(4) - ابوعبيد هروي در كتاب الغريبين مي نويسد:

«سميت فاطمه بتولا لانها بتلت عن النظير».

«فاطمه را از اين جهت بتول مي گويند كه منقطع النظير است، بي مثل و مانند و بي همتاست».

5 - حضرت باقر (ع) مي فرمايد:

«انما سميت فاطمه بنت محمد الطاهره لطهارتها من كل دنس و طهارتها من كل رفث و ما رات قط يوما حمره ولا نفاسا». (788)

«به اين جهت فاطمه دختر پيامبر اكرم به طاهره موسوم شده است كه خدا او را از جميع ناپاكيها و آلودگيها پاك و منزه گردانيده است و حتي يك روز آثار حيض و نفاس در او ديده نشده است».

جمعي از دانشمندان از مطالب فوق چنين نتيجه گرفته اند كه همين

پاك و منزه بودن فاطمه (س) علت مجاز بودن اوست در همه حالات (در نشستن و برخاستن، خوابيدن و سكونت كردن) در مسجد النبي (ص).

جصاص فقيه بسيار معروفي كه يكي از بزرگان علماي حنفي در قرن سوم است در كتاب احكام القرآن خودش مطالبي مي گويد كه مضمون و حاصل آن چنين است:

مجاز بودن پيامبر اكرم، علي ابن ابي طالب، فاطمه و حسنين (ع) در جميع حالاتشان به ورود، نشستن، خوابيدن و سكونت داشتن در مسجد النبي به سبب آيه تطهير است كه در شأن آنان نازل شده است و در نتيجه نه تنها آغوش مسجد النبي بلكه تمام مساجد، هميشه و در هر حال، به روي آن موجودات مقدس باز است.

پنج تن (ع) كه از جميع آلودگيها و ناپاكيها منزه و پاكيزه اند مساجد همانند خانه هاي آنهاست و خداي تعالي وجود مقدسشان را در احكام مسجد استثناء كرده است و به پيامبرش دستور داده است كه اين موضوع را به اطلاع امتش برساند و اسامي يك يك آنان را اعلام نمايد و هرگز كسي به هيچ بهانه اي نمي تواند در اين مورد به جمع آنان ملحق گردد. (789)

اقتدا و توسل به حضرت زهرا (س)

از مناقبي كه وجود مقدس حضرت زهرا (س) با پدر و همسر و فرزندانش مشترك است، در اهتدا و اقتدا و تمسك است، يعني هدايت يافتن و پيروي كردن مردم از آنان و در موقع نياز، متوسل شدن به آنان.

انس بن مالك روايت مي كند:

«صلي بنا رسول اللَّه (ص) صلوه الفجر، فلماانفتل من الصلوه اقبل علينا بوجهه الكريم.

فقال:

معاشر المسلمين، من افتقد الشمس فليستمسك بالقمر و من افتقد القمر فليستمسك بالزهره و من افتقد الزهره، فليستمسك بالفرقدين.

فقيل:

يا رسول اللَّه، ما الشمس و القمر

و ما الزهره و ما الفرقدين؟

فقال:

انا الشمس و علي القمر و فاطمه الزهره و الحسن و الحسين الفرقدان و كتاب اللَّه لا يفترقان حتي يردا علي الحوض». (790)

«روزي پيامبر اكرم با ما نماز صبح به جاي آورد و پس از فراغت از نماز روي مباركش را به سوي ما گردانيد:

و فرمود:

اي جماعت مسلمانان، هر كس كه آفتاب را از دست بدهد، پس بايد به ماه تمسك جويد و در فقدان ماه دست به دامان زهره شود و اگر زهره را نيابد به دو ستاره فرقدان پناه آورد. از پيامبر اكرم سؤال شد كه يا رسول اللَّه مقصود از آفتاب و ماه و زهره و فرقدان (دو ستاره نورافشان) چيست؟

فرمود:

من آفتابم، علي ماه و فاطمه زهره است و دو ستاره حسنين هستند. آنان با كتاب خدا دو دستاويز بشرند و همواره بهم پيوسته اند و هرگز از يكديگر جدا نمي شوند تا در كنار حوض كوثر به من ملحق شوند».

روايت فوق را ابو اسحاق ثعلبي در عرائس نقل كرده است.

نطنزي نيز در الخصائص العلويه اين روايت را بدين گونه نقل مي نمايد كه حضرت رسول (ص) فرمود:

«اطلبوا الشمس، فاذا غابت، فاطلبوا القمر و اذا غاب القمر فاطلبوا الزهره و اذا غابت الزهره، فاطلبوا الفرقدين. قلنا:

يا رسول اللَّه، من الشمس؟

قال:

انا. و من القمر؟

قال:

علي. فمن الزهره؟

قال فاطمه. قلنا:

فمن الفرقدان؟

قال:

الحسن و الحسين». (791)

«آفتاب را بيابيد و اگر آفتاب غروب كرد، ماه را طلب كنيد. در صورتي كه ماه از نظرها پنهان شد، زهره را بطلبيد و اگر زهره ناپديد شد دو ستاره فرقدين را بجوييد.

سؤال شد يا رسول اللَّه مقصود از شمس و قمر و زهره فرقدين چه كساني هستند؟

فرمود:

من آفتابم، علي ماه و فاطمه

زهره است و حسن و حسين دو ستاره فرقدان».

اين روايت را با عبارات ديگر از جابر بن عبداللَّه نقل كرده اند كه حضرت رسول فرمود:

«اهتدوا بالشمس، فاذا غابت الشمس فاهتدوا بالقمر و اذا غاب القمر فاهتدوا بالزهره و اذا غابت فاهتدوا بالفرقدين. فقيل:

يا رسول اللَّه من الشمس؟

قال:

انا.

-: من القمر؟

-: علي بن ابي طالب

-: من الزهره؟

-: الزهراء (س)

-: و الفرقدان؟

-: هما الحسنان». (792)

روايت مورد بحث را جمعي از دانشمندان شيعه نيز از جابر بن عبداللَّه نقل كرده اند.

شيخ صدوق نيز در معاني الاخبار اين حديث را ذكر نموده است با اين تفاوت كه به جاي كلمه ي «اهتدوا» كلمه ي «اقتدوا» آورده است.

در اكثر اين روايات كه از شيعه و سني منقول است گفتار پيامبر با اين جمله خاتمه مي يابد: «كتاب خدا و عترت من بهم پيوسته است و هرگز از يكديگر جدا نمي شوند تا در كنار حوض كوثر به من ملحق شوند».

و خود اين مطلب موضوع بسيار فوق العاده و مهمي است. (793)

از روايات مذكور كاملا روشن است كه حضرت صديقه (س) در مراتب و مناقب گفته شده، هم رديف رسول اكرم، اميرالمؤمنين و حسنين (ع) است و در مقام تمسك، اهتدا و اقتدا همانند آنان مي باشد و اگر در ولايت عصمت نظير پيامبر اكرم، علي و حسنين (ع) نبود، امر هدايت يافتن و پيروي مردم از او و توسل هر بشري در مشكلات به او، كاري بيهوده و گزاف مي بود.

حضرت زهرا (س) يكي از ذخائري است كه حضرت رسول اكرم (ص) بعد از خود باقي گذاشته است و در اين باره مي فرمايد:

«اني مخلف فيكم الثقلين كتاب اللَّه و عترتي».

«من در ميان شما دو وزنه سنگين باقي مي گذارم، كتاب خدا و خاندان من».

و حضرت

صديقه (س) يك تن از عترت پيامبر و زهره اي است كه در مدار عصمت و ولايت، با شمس و قمر و فرقدين هم رتبه و هم درجه است، اگر چه نور شمس و قمر بر نور زهره غلبه دارد و با وجود خورشيد و ماه نمي توان نور زهره را مشاهده كرد و گوئي پيامبر اكرم با تقدم و تاخر اسامي پنج تن در همه روايات و با ترتيب مشخص و معين مي خواهد بيان فرمايد كه اميرالمؤمنين (ع) از زهرا (س) افضل است و مقام زهرا (س) تالي و بلافاصله بعد از اميرالمومنين است و اگر چنين نبود، شايسته بود كه اول نام حضرت زهرا (س) ذكر شود. ترتيب اسماء پنج تن، در آسمانها، در عرش، در كرسي، در جنت و در ساير مواقف كه نوشته شده و يا مورد خطاب خدايي بوده اند به همين سبك و نسق بوده است.

رسول خدا در هر جا كه سخن از پنج تن است، ابتدا نام خودش را ذكر مي كند، بعد اميرالمؤمنين (ع) و سپس حضرت صديقه (س) را و در تمام اخبار و احاديث اين ترتيب اسماء مراعات شده است، لذا معلوم مي شود كه مقام حضرت زهراء (س) تالي و بلافاصله بعد از اميرالمؤمنين (ع) است، اگر چه، پنج تن در مناقب و فضائل و مطالبي كه گفته شد، هم رديف، هم درجه و يكسانند، با وجود اين مقام آنان در مراتب و مدراج ديگر ممكن است با هم اختلاف داشته باشد، ولي آنچه محققا از ترتيب اسامي آنها در كلام پيامبر (ص) مي توان استفاده كرد، اين است كه رسول اكرم (ص) داراي عاليترين مقام و اميرالمؤمنين پس از پيامبر و حضرت

زهرا (س) بعد از او، حسنين پس از فاطمه (س)، صاحب والاترين مقام در جهان آفرينش هستند.

و ما اين مطلب را نيز ثابت خواهيم كرد كه حضرت زهرا (س) از يازده امام ديگر افضل تر و برتر مي باشد و اگر جز اين يك منقبت، فضيلت ديگري در شان او نبود، همين براي اثبات مقام ولايت آن حضرت كافي بود.

پيامبر اكرم (ص) براي امت خود، نمونه ها و يادگاريهاي پاينده اي بعد از خودش بر جاي نهاده است:

يادگاريهايي كه در هر زمان و مكان، در زمينه هاي علمي، عملي، تمسكي، اقتدايي و اهتدايي و … جوابگوي جميع نيازهاي بشري باشند.

حضرت صديقه (س) در تمام شئون مذكور سهيم و مشترك است، به عبارت ديگر چنان كه علي بن ابي طالب (ع) مقتداي ما، هادي ما، رهنماي ما و ولي ماست، عينا حضرت زهرا (س) نيز همانگونه است، نه تنها براي ما مسلمانان، بلكه براي جميع بشر از اولين و آخرين.

دشمني و دوستي با حضرت زهرا (س) مانند دشمني و دوستي با پيامبر (ص) است ابن عباس روايت مي كند:

«ان رسول اللَّه (ص) كان جالسا ذات يوم و عنده علي و فاطمه و الحسن و الحسين.

فقال:

اللهم انك تعلم ان هولاء اهل بيتي و اكرم الناس علي، فاحبب من احبهم و ابغض من ابغضهم و وال من والاهم و عاد من عاداهم و اعن من اعانهم و اجعلهم مطهرين من كل دنس، معصومين من كل ذنب و ايدهم بروح القدس منك، ثم قال:

يا علي، انت امام امتي و خليفتي عليها بعدي و انت قائد المومنين الي الجنه و كاني انظر الي ابنتي فاطمه قد اقبلت يوم القيامه علي نجيب من نور، عن يمينها سبعون الف

ملك و بين يديها سبعون الف ملك و عن يسارها سبعون الف ملك و عن خلفها سبعون الف ملك، تقود مومنات امتي الي الجنه … - الي ان قال:

- و انها السيده نساء العالمين. فقيل يا رسول اللَّه:

اهي سيده نساء عالمها؟

فقال (ص):

ذاك مريم بنت عمران، فاما ابنتي فاطمه فهي سيده نساءالعالمين من الاولين و الاخرين و انها لتقوم في محرابها فيسلم عليها سبعون الف ملك من الملائكه المقربين و ينادونها - بما نادت به الملائكه مريم - فيقولون:

يا فاطمه، ان اله اصطفاك و طهرك و اصطفاك علي نساءالعالمين. ثم التفت الي علي (ع) فقال:

يا علي ان فاطمه بضعه مني و هي نور عيني و ثمره فوادي، يسووني ما اساءها و يسرني ما سرها و انها اول من يلحقني من اهل بيتي، فاحسن اليها بعدي … - الي ان قال:

اللهم اني اشهدك اني محب لمن احبهم و مبغض لمن الغضهم و سلم لمن سالمهم و حرب لمن حاربهم و عدو لمن عاداهم و ولي لمن والاهم».

«روزي پيامبر اكرم (ص) نشسته بودند و علي و فاطمه و حسن و حسين (ع) نيز حضور داشتند، دعاي آن حضرت در ميان آن جمع چنين بود:

بارالها، تو خوب مي داني كه اينان خاندان من و عزيزترين مردم نزد من هستند، پس محبان و دوستانشان را دوست بدار و با دشمنانشان دشمني فرما و يارانشان را اعانت بنما، اينان را از جميع ناپاكيها پاك و مبرا بدار، از جميع گناهان بر كنار و مصون و محفوظ نگاه دار و از جانب خود به روح القدس تاييدشان فرما …»

(روايات بسيار از ائمه اطهار (ع) در موارد مختلف نقل شده است كه مي فرمايد:

معصومين روحي دارند غير

از روح عموم بشر، كه هيچ انساني در داشتن اين روح - كه در جميع اخبار آن را روح القدس مي نامند - با آنان هم رديف نيست.

روح القدس همان روحي است كه در سايه آن پيامبر اكرم (ص) صاحب ولايت است.

اين همان روح قدسي است كه با داشتن آن علي (ع) حضرت امام حسن و امام حسين و امامان ديگر از اولاد حسين (ع) بر همه مردم ولايت دارند. اين همان روح است كه به تاييد پيامبر اكرم (ص)، حضرت صديقه (س) نيز دارنده آن است و با داشتن اين روح، آن حضرت هم وليه اللَّه مي باشد).

ابن عباس روايت را از قول پيامبر اكرم (ص) چنين ادامه مي دهد:

يا علي، بعد از من، جانشين من و امام و رهبر امت من هستي. تو پيشقدم و پيشرو اهل ايمان به سوي بهشتي و گوئي اكنون در نظرم مجسم است و مي بينم كه دخترم فاطمه (س) در روز قيامت سوار بر ناقه اي از نور است، در حالي كه هفتاد هزار ملك از جانب راست، هفتاد هزار از طرف چپ او، هفتاد هزار از پيش روي و هفتاد هزار از پشت سر او همراهيش مي كنند. او پيشگام زنهاي مؤمن است كه همراهش به سوي بهشت مي روند.

… يا علي، تو پيشواي مردان مؤمن امت من مي باشي و دخترم فاطمه سالار زنان با ايمان امت من و رهبر آنان به سوي بهشت است، به درستي كه او بانوي بانوان جهان است.

عرض شد:

يا رسول اللَّه، آيا بانوي بانوان در زمان خودش؟

پيامبر فرمود:

سيده زنان در زمان خودش مريم بنت عمران بود، ولي دخترم فاطمه بانوي بانوان جهان و سرور زنان عالم از اولين و آخرين است.

اين فاطمه

است كه آنگاه كه در محراب عبادت مي ايستد، هفتاد هزار فرشته مقرب بر او سلام و درود مي فرستند و - همانگونه كه مريم را مخاطب قرار دادند - ندا مي كنند:

يا فاطمه، خداي تعالي تو را از ميان جميع زنان عالم انتخاب كرد و تو را از همه آلودگيها پاك و منزه گردانيد. آنگاه رسول اكرم رو به سوي علي كرد و فرمود:

يا علي، به درستي كه فاطمه پاره تن و جان من است؛ اوست نور چشم من و ميوه قلب من؛ آنچه زهرا را ناپسند آيد، مرا نيز ناپسند است و آنچه او را مسرور كند، مرا هم شاد و خرسند مي نمايد. او نخستين كسي است كه از خاندانم به من خواهد پيوست. يا علي بعد از من، تا تواني به او نيكي كن … سپس پيامبر اكرم اين چنين دعا نمودند: بارالها، من تو را گواه مي گيرم، كه دوست مي دارم آن كسي را كه اينان را دوست بدارد و دشمن مي دارم شخصي را كه با اينان دشمني كند؛ هر فردي با اينان از در صلح و آشتي درآيد، من هم با او در سلم و صفا خواهم بود و هر كس كه با اين چهار تن در جنگ باشد من نيز با او در ستيزم؛ من دشمن كساني هستم كه با اينان دشمني كند و دوست كساني هستم كه آنان را دوست بدارد».

با در نظر گرفتن روايت شريفه مذكور، حضرت صديقه (س) به طور يقين صاحب ولايت كبري است زيرا هرگز معقول نيست كه دشمني و يا دوستي با او همانند عدوات و يا محبت نسبت به پيامبر (ص) باشد و آنچه فاطمه (س)

را غمگين و يا مسرور مي گرداند، حضرت رسول (ص) را نيز محزون و يا شاد نمايد، ولي او صاحب مقام ولايت نباشد.

و اگر حضرت صديقه (س) در ولايت، در عصمت و در جميع حالاتش در رديف پدر (ص) و همسر و دو فرزندش نمي بود، هرگز پيامبر اكرم (ص) مطالب مذكور را بيان نمي كرد. رسول خدا كه سخن بي حساب و گزاف و بيهوده نمي گويد، تمام گفتارش «ما ينطق عن الهوي - ان هو الا وحي يوحي» (794) است، آنچه مي گويد وحي الهي است، آنهم در مقامي كه خدا را شاهد سخنان خود قرار مي دهد.

گويي پيامبر اكرم (ص) از جانب خدا مامور به ابلاغ اين مراتب و فضائل است، كه خدا را در گفتار خويش گواه مي گيرد، چنانكه در انجام نبوت و ابلاغ رسالتش، در مواقف متعدد شاهد قرار داده است و از مردم نيز اقرار و اعتراف مي خواهد و مي پرسد و خواستار جواب صريح آنان مي باشد:

«… هل بلغت؟ … بلي بلغت».

سؤال مي فرمايد آيا رسالت خودم را انجام دادم؟

و سپس جواب مي شنود:

بلي ابلاغ كردي. همانگونه كه در غدير خم هنگام ابلاغ ولايت اميرالمؤمنين علي (ع) را شاهد مي گيرد و از مردم اعتراف و اقرار مي خواهد … اللهم اشهد … بارالها شاهد باش … چنين بنظر مي رسد كه وجود مقدس پيامبر (ص) پيوسته خود را مسئول و مامور ابلاغ ولايت فاطمه (س) نيز مي داند و گوئي احساس مي كند كه همواره مورد سؤال و بازخواست حضرت حق تبارك و تعالي است كه آيا ولايت زهرا (س) را ابلاغ كردي يا نه، لذا آن حضرت به طور مكرر، در گفتار خويش ضمن برشمردن فضائل فاطمه (س) و تشريح شئون ولايتي

او، بارها خدا را گواه مي گيرد كه بارالها؛ شاهد باش: آيا ولايت زهرا (س) را ابلاغ كردم؟

آيا پيغام را رساندم؟

حق مطلب را به خوبي ادا كردم؟

نتيجه ديگري كه مي توان از روايت مذكور گرفت اين است كه حضرت رسول (ص) در قسمتي از سخنانش خطاب به علي (ع) چنين مي فرمايد:

«انها اول من يلحقني من اهل بيتي … فاحسن اليها …».

«يعني يا علي، اولين كسي كه از خاندان من به من ملحق خواهد شد. دخترم فاطمه است، پس تا تواني به او نيكي بنما» و اين وديعه رسالت را نگهداري كن، لذا مي بينيم قصد اميرالمؤمنين (ع) هميشه و در تمام حالاتش برآوردن خواهش پيامبر اكرم (ص) و در نتيجه تحصيل رضايت و آسايش خاطر زهراي اطهر (س) است؛ البته نه تنها از اين جهت كه همسر والامقام او دختر گرامي رسول خدا (ص) است، بلكه بيشتر از اين نظر كه فاطمه (س) وليه اللَّه است و علي خود را نسبت به او موظف و مسئول و متعهد مي داند و متقابلا حضرت زهرا (س) نيز نسبت به اميرالمؤمنين (ع) كه ولي اللَّه است، عيناً همين احساس وظيفه و مسئوليت را به حد اعلي دارا مي باشد و اين دو وجود مقدس، هر يك در حفظ و نگهداري و مراعات شخصيت آن ديگري كمال سعي و كوشش را به كار برده اند. ليكن اگر اين مطلب به دقت مورد بررسي و مطالعه قرار گيرد، روشن مي شود كه حالات دفاع و مجاهدت زهرا (س) در حفظ و صيانت اميرالمؤمنين (ع) بي نظير و بسيار فوق العاده بوده است؛ تحقيقاً اگر پيامبر اكرم (ص) نگاهداري و دفاع از حريم ولايت اميرالمؤمنين (ع) را مؤكدا به

زهرا (س) سفارش مي كرد - كه سفارش فرموده است -، هرگز رفتاري بهتر و برتر از روش فاطمه (س) امكان پذير نبود.

از خود گذشتگي و فداكاري و ايثار او در مراقبت و نگهداري شئون ولي اللَّه الاعظم اميرالمؤمنين (ع) بي نظير بود.

زهرا (س) در اين راه وجود خود را كاملا فراموش كرده بود و همواره همت والاي او مصروف حفظ حرمت علي (ع) و پيوسته در فكر كمال مراقبت و حسن انجام تعهد اسلامي خود در برابر مقام منيع ولايت بود و همين توجه بي نظير و بصيرت و معرفت كامل فاطمه نسبت به شئون ولايت همسر عالي مقامش نشانگر مرتبه عالي وليه اللهي خود آن حضرت مي باشد. (795)

جنگ و صلح با حضرت زهرا (س) مانند جنگ و صلح با ديگر اهل بيت (ع)

حضرت زهرا (س)، در مقام ولايت شريك اميرالمؤمنين و حسنين (ع) است و «جنگ و يا صلح با فاطمه (س) و دوستي و دشمني نسبت به او» عينا همانند «حرب و يا سلم با علي و حسنين و حب و يا بغض نسبت به آنان» است.

(رواياتي كه در اين خصوص نقل گرديده است به شرح زير است):

1 - زيد بن ارقم از رسول اكرم (ص) چنين روايت مي كند:

«قال رسول اللَّه لعلي و فاطمه و الحسن و الحسين: انا حرب لمن حاربكم و سلم لمن سالمكم».

«پيامبر اكرم خطاب به علي، فاطمه، حسن و حسين فرمود:

من، با هر كسي كه با شما در جنگ باشد، در جنگم و هر كسي كه با شما از در صلح و آشتي درآيد، من نيز با او در صلح و صفا خواهم بود».

اين روايت با عبارات مختلف نقل شده است؛ گاه آن حضرت مي فرمود:

«انا حرب لمن حاربهم و سلم لمن سالمهم»،

در موقع ديگر چنين فرمايد:

«انا سلم

لمن سالمتم و حرب لمن حاربتم»،

و در جاي ديگر مي فرمايد:

«انا حرب لمن حاربتم و سلم لمن سالمتم»،

يا اينكه مي فرمايد:

«انا حرب لمن حاربكم و سلم لمن سالمكم».

اين حديث شريف را حاكم در مستدرك، بغوي در مصابيح، خطيب تبريزي در مشكاه المصابيح، جصاص در احكام القرآن، ابن كثير در البدايه و النهايه، محب الدين طبري در ذخائر العقبي، ابن اثير در اسد الغابه، ترمذي در جامع صحيح، ابن عساكر در تاريخ شام، ابن ماجه در سنن، ابن صباغ در فصول، طبراني در معجم و جمعي ديگر از علماي شيعه و سني نقل كرده اند. (796)

2 - زيد بن ارقم در روايت ديگري مي گويد:

«كنا مع رسول اللَّه و هو في الحجره، يوحي اليه و نحن ننتظره حتي اشتد الحر فجاء علي بن ابي طالب و معه فاطمه و الحسن و الحسين (ع)، فقعدوا في ظل حائط ينتظرون رسول اللَّه، فلما خرج رسول اللَّه (ص) رآهم فاتاهم و وقفنا نحن مكاننا، ثم جاء الينا و هو يظلهم بثوبه ممسكا بطرف الثوب و علي ممسك بطرفه الاخر و هو يقول:

اللهم اني احبهم فاحبهم، اللهم اني سلم لمن سالمهم و حرب لمن حاربهم.

فقال ذلك ثلاث مرات». (797)

«روزي همراه پيامبر اكرم بوديم كه وحي نازل شد و ما منتظر اتمام وحي بوديم تا آن حضرت از اتاق خارج شود، هوا بشدت گرم شده بود، در آن هنگام علي بن ابي طالب و همراه او فاطمه، حسن و حسين (ع) از راه رسيدند و در سايه ديواري بحال انتظار نشستند، تا نزول وحي به پايان رسد و حضرت رسول از حجره بيرون آيد. وقتي كه پيامبر اكرم از اطاق خارج گرديد، نظر مباركش بر علي و فاطمه

و حسنين (ع) افتاد، حضرت به نزد آنان رفتند و ما در حالي كه به جاي خود ايستاده بوديم، ديديم كه حضرت رسول لباس (عباي) خودش را بر بالاي سر آنان سابيان كرد، با دست مباركش از يكطرف عبا گرفته بود و طرف ديگرش در دست علي بود كه در زير عبا جاي داشت.

آنگاه پيامبر (ص) چنين فرمود:

خدايا، من اينان را دوست مي دارم پس تو نيز دوستشان بدار، بارالها، با هر كس كه با اينان در صلح و صفا باشد، من در صلح و آشتي هستم و هر كس كه با اين چهار تن بجنگد من نيز با او در جنگ خواهم بود و اين كلمات را سه بار تكرار نمود».

3 - روايت ديگري به اين شرح از ابوبكر نقل شده است كه مي گويد:

«رايت رسول اللَّه ختم خيمه و هو متكي ء علي قوس عربيه و في الخيمه علي و فاطمه و الحسن و الحسين.

فقال:

معشر المسلمين، انا سلم لمن سالم اهل الخيمه، حرب لمن حاربهم، ولي لمن والاهم، لايحبهم الا سعيد الجد طيب المولد و لايبغضهم الا شقي الحد ردي ء الولاده». (798)

«روزي پيامبر اكرم را ديدم كه خيمه اي برپا كرد و بر يك كمان عربي تكيه نمود. در آن خيمه، علي و فاطمه و حسن و حسين حضور داشتند. آن حضرت رو به حاضرين فرمود و گفت:

اي مسلمانان بدانيد، هر كسي كه با اينان در صلح و صفا باشد من نيز با او در سلم و آشتي هستم و هر كس با اينان به جنگ خيزد، من هم با او در جنگ خواهم بود؛ من دوستدار كسي هستم كه اينان را دوست بدارد، دوست نمي داردشان مگر آن

خوشبخت و سعادتمندي كه از داماني پاكيزه بوجود آمده است و دشمن نمي داردشان مگر آن شخص بدبختي كه از آلوده دامني زاييده شده باشد».

اين روايت را حافظ طبري نيز در رياض النضره ذكر كرده است.

4 - صبيح مي گويد:

«كنت بباب النبي (ص) فجاء علي و فاطمه و الحسن و الحسين، فجلسوا ناحيه، فخرج رسول اللَّه (ص) الينا فقال:

انكم علي خير و عليه كساء خيبري، فجللهم به و قال:

انا حرب لمن حاربكم، سلم لمن سالمكم». (799)

«روزي در انتظار پيامبر اكرم (ص) بر در خانه آن حضرت بودم كه علي، فاطمه، حسن و حسين از راه رسيدند و در كناري نشستند. وقتي كه رسول خدا از خانه خارج گرديد خطاب به آنان فرمود:

شما پيوسته در خير هستيد و سپس عباي خيبري خودش را بر سر آنان سايبان كرد و فرمود:

من، با هر كسي با شما بجنگد، در جنگ هستم و با هر كسي كه با شما در صلح و صفا باشد من نيز در سلم و آشتي مي باشم».

روايت فوق را طبراني در المعجم الاوسط، جصاص در احكام القرآن، هيثمي در مجمع، ابن اثير در اسدالغابه، ابن حجر در اصابه و عده اي ديگر از دانشمندان نقل كرده اند.

5 - ابوهريره مي گويد:

«نظر النبي الي علي و فاطمه و الحسن و الحسين.

فقال:

انا حرب لمن حاربكم و سلم لمن سالمكم».

«پيامبر اكرم (ص) نظر به سوي علي، فاطمه، حسن و حسين (ع) افكند و سپس فرمود:

من، با هر كسي كه با شما بجنگد در ستيزم و با هر كسي كه با شما در سلم و آشتي باشد من نيز در صلح و صفا هستم».

اين حديث شريف را حاكم در مستدرك، خطيب در تاريخ بغداد، امام

حنابله در مسند، هيثمي در مجمع، ابن عساكر در تاريخ دمشق و طبراني در معجم آورده اند. همچنين عده اي از دانشمندان شيعه آن را روايت نموده اند.

رواياتي كه تحت عنوان موضوع پنجم ذكر شد بسيار جاي تامل، دقت و بررسي دارد و بايد توجه داشت:

بشري كه در حال غضبش، در هنگام انبساط و فرحش، در موقع رنج و گرفتاريش، در زمان سرور و نشاطش و خلاصه در جميع اطوار و حالاتش صاحب اختيار، مطاع و مقتداي همه مردم باشد و تمام افراد بشر موظف به خضوع و تسليم در برابر او باشند و محبت به او دوستي با پيامبر و دشمني با او خصومت با رسول خدا (ص) و اطاعت از او اطاعت از پيامبر (ص) و صلح با او، سلم و آشتي با رسول خدا (ص) باشد؛ تحقيقا اگر در صفات، هم رديف پيامبر (ص) نباشد، هرگز اين احكام درباره او جاري نمي شود و به عبارت ديگر فردي كه در ملكات انساني، در فضائل و مكارم اخلاقي، در صفات نفساني و خلاصه در جميع حالات و شئون بشري طوري باشد كه هرگز كوچكترين خلافي از او سر نزند و همه مردم به فرمان خدا و رسولش مامور به اطاعت و خضوع و تسليم در برابر او باشند، معقول نيست كه در صفات هم رديف و همتاي پيامبر اكرم (ص) نباشد.

بلي، آن انساني كه هرگز كلمه اي، حرفي، حركتي - در هيچ مورد - جز به فرمان و اجازه ي خدا از ا و صادر نشود و جز در راه محبت و رضاي پروردگار قدمي برندارد و پيوسته در گفتار و كردار و در تمام حالاتش، محدود و متعهد و مقيد

به امر خدا باشد تنها او شايسته است كه پيامبر اكرم صلح با او را، سلم و آشتي با خودش بداند و جنگ با او را ستيز با خودش بحساب آورد و كاملا روشن است كه فاطمه ي زهرا (س) صاحب آن نفس پاك انساني و آن همه صفات رباني، يقينا بايد در شئون ولايت هم رديف و هم درجه و يكسان با پيامبر اكرم، علي و حسنين (ع) باشد. (800)

گفتار پيامبر در شأن فاطمه زهرا (س) و آينده ايشان

مرحوم صدوق از ابن عباس روايت مشروحي نقل كرده كه پيامبر (ص) در آن، از ستمهائي كه به اهل بيت (ع) مي شود خبر داده است، از جمله از مطالب آن روايت اين است كه فرموده:

امّا دخترم فاطمه (س)، او سرور بانوان دو جهان از اوّلين و آخرين است، او پاره تن من و نور چشم من و ميوه دل من و روح من است كه در وجود من مي باشد، او حوراء انسيّه است، چون در محراب عبادت خود در پيشگاه خدا به عبادت پردازد، نور او، براي فرشتگان آسمان مي درخشد، چنانكه نور ستارگان براي اهل زمين مي درخشد، خداوند به فرشتگانش مي فرمايد:

«اي فرشتگان من، كنيز مرا كه سرور كنيزان من است، بنگريد كه در پيشگاه من براي عبادت ايستاده، مشاهده كنيد كه چگونه از خوف من، اندامش مي لرزد و با همه قلبش به عبادت من رو آورده است، شما را گواه مي گيرم كه من: شيعيان او را از آتش، ايمن ساختم. (يا گواهي مي دهم نزد شما، كه شيعيان او را از آتش دوزخ ايمن ساختم).

مؤلّف گويد:

پيامبر (ص) بعد از اين گفتار فرمود:

من هرگاه فاطمه (س) را مي نگرم به ياد حوادث و مصائبي مي افتم كه بعد از من بر او

وارد مي گردد، گوئي مي نگرم كه پريشاني وارد خانه او شده و به او بي احترامي مي شود و حقّش غصب مي گردد و از دستيابي به ارزش بازداشته مي شود و پهلويش شكسته مي شود و فرزندش سقط مي گردد، او ندا مي كند:

يا مُحَمَّداهُ!

جوابي نمي شنود ياري مي طلبد ولي كسي او را ياري نمي كند، همواره بعد از من محزون و غمگين و گريان است، گاهي بياد مي آورد كه وحي از خانه اش قطع شده و زماني بياد مي آورد كه به فراق من مبتلا گشته و نيمه هاي شب وحشت زده مي شود از اين رو كه صداي قرآن مرا هنگام نماز شب، همواره مي شنيد، ولي اينك نمي شنود، سپس خود را پس از آنكه در دوران پدر، عزيز مي يافت، پريشان و غمزده مي يابد، در اين هنگام خداوند، فرشتگان را مونس او مي سازد، فرشتگان با او هم سخن مي شوند چنانكه با حضرت مريم همسخن مي شدند و فرشتگان خطاب به او مي گويند:

يا فاطِمَه اِنَّ اللَّهَ اِصْطَفاكِ وَ طَهَّرَك وَ اصْطَفاكِ عَلي نِساءِ الْعالَمِينَ، يا فاطِمَه اُقْنُتِي لِرَبِّكِ، وَ اسْجُدِي وَ ارْكَعِي مَعَ الرّاكِعينَ.

«اي فاطمه!

خداوند ترا اختيار كرد و برگزيد و پاك ساخت و بر همه بانوان جهانيان، ممتاز نمود، اي فاطمه!

خداي خود را عبادت و سجده كن و با راكعان درگاه خدا، ركوع به جاي آورد».

سپس گوئي مي بينم كه او دردمند و بيمار شده و نياز به پرستار دارد، خداوند حضرت مريم دختر عمران را به پرستاري او مي فرستد، تا از او پرستاري كند، در آن وقت با خدا چنين راز و نياز مي كند:

«خدايا از زندگي سير و خسته شده ام و از دنياپرستان افسرده گشته ام، مرا به پدرم ملحق كن».

خداوند او را به من ملحق مي سازد، او نخستين فرد

از اهل بيت من است در حالي كه محزون و غمگين است و حقش غصب شده و او را كشته اند، به من مي پيوندد، در اين هنگام به خدا عرض مي كنم:

«خدايا كساني را كه به او ظلم كردند، از رحمت خود دور كن،

و آنان را كه حق او را غصب كردند، مجازات فرما و آنان را كه او را پريشان نمودند، خوار نما و آنان را كه به پهلوي او ضربت زدند و كودك او را سقط نمودند، در آتش دوزخ مخلد كن».

در اين هنگام، فرشتگان مي گويند:

آمين!

«خدايا به استجابت برسان …». (801)

عالم به طفيلي فاطمه زهرا (س)

فاطمه زهرا (س) از ديدگاه الهي آن چنان مقرب بوده و هست كه بدون وجود او جهان خلقت به وجود نمي آمد.

بنابراين هرچه بوده و هست و خواهد بود به يمن و بركت آن بانوي عزيز هر دو جهان است.

چنانچه پيامبر خدا، از پروردگار عالم نقل مي كنند:

عن النبي عن اللَّه تعالي:

يا احمد!

لولاك لما خلقت الافلاك و لولا لما خلقتك و لولا فاطمه لما خلقتكما. (802)

«اي پيامبر الهي!

اگر تو نبودي جهان را نمي آفريدم و اگر علي (ع) نبود تو را خلق نمي كردم و چنانچه فاطمه (س) نبود، تو و علي را نيز به دنيا نمي آوردم.»

شايد اين حديث در مرحله نخست و بدون تفكر قابل هضم نباشد، ولي با يك مقدماتي كه به طور خلاصه بايد گفت:

پيامبر الهي و اهل بيت معصومش (ع) همگي يكي بوده و شاخ و برگ يك درخت مي باشند. و از نظر هدف نيز مكمل و متمم يكديگرند، بنابراين، بدون تصور فاطمه (س) كه كمال اسلام به وجود او و فرزندان معصوم او بستگي داشته و دارد، آيين اسلام و رسالت پيامبر (ص) و ولايت

اميرالمؤمنين (ع) كم شعاع و كم فروغ خواهد بود.

آري ولايت علي (ع) مكمل رسالت و وجود زهرا (س) پناه ولايت و فرزندانش نتيجه بخش اهداف رسالت و ولايت مي باشند.

در اين زمينه پيامبر خدا (ص) مي فرمايند:

«اني و اياك و هذين و هذا الراقد في مكان واحد يوم القيمه.» (803)

رسول خدا (ص) در خانه اميرالمؤمنين (ع) در حالي كه علي (ع) مشغول استراحت بود، خطاب به دخترش فاطمه (س) فرمودند:

من و تو و اين دو فرزند (حسن و حسين) و اين استراحت كننده (علي) همگي در پيشگاه خدا در يك منزله و مكان خواهيم بود. (804)

فاطمه (س) مافوق قانون

يكي از معيارهاي ارزشي اسلام مراعات ادب بويژه در ارتباط با بزرگان و مربيان است و حتي آمده است:

كسي كه ادب ندارد، ايمان ندارد. آيات و روايات زيادي در اين زمينه هست كه از موضوع بحث ما خارج مي باشد …

در زمان رسول خدا (ص) گروهي از ضعيف الايمانها و منافقين هنگام ديدار با پيامبر الهي (ص)، بدون مراعات القاب آن حضرت، تنها با اسم، آن بزرگوار را صدا مي زدند، خداوند متعال آيه شصت و سه سوره نور را فرستاد و بدين وسيله مؤمنين و مسلمانان مأمور گشتند با تعبير: يا رسول اللَّه و يا «نبي اللَّه» آن حضرت را خطاب كنند.

از حضرت فاطمه زهرا (س) آمده است كه پس از نزول اين آيه، من هم مثل ديگران هنگام ديدار، پدرم را با لقب، يا رسول اللَّه، مخاطب قرار مي دادم و از گفتن: پدر جان خودداري مي كردم و چندين بار چنين نمودم، ولي در برابر خطاب من، آن حضرت ساكت بود و جواب نمي داد. سپس خطاب به من فرمودند:

يا فاطمه!

اين آيه در حق تو و اهل بيت تو

نازل نشده. تو از مني و من از تو. خطاب آيه به افراد خشن و ستمگر و خود برتربين است، تو اگر مرا پدر خطاب كني بهتر است و چنين روشي باعث حيات دل من و رضايت خداوند است. (805)

اين حديث نشان مي دهد كه فاطمه و اهل بيتش (ع) تا چه ميزاني در پيشگاه خدا و پيامبرش ارزش دارند؟

و حتي در حديث ديگري در اين رابطه آمده است:

شخصي در زمان پيامبر (ص) دزدي كرد و حضرت دستور داد چهار انگشت دست او را قطع كنند، دزد عرض كرد:

يا رسول اللَّه!

من سوابقي در اسلام دارم، آيا دست مرا قطع مي كني؟

رسول گرامي اسلام فرمودند:

قانون الهي تبعيض ندارد، حتي اگر چه دخترم (فاطمه) باشد. اين خبر به گوش فاطمه رسيد و او را محزون كرد.

در اين هنگام جبرئيل نازل گشته و آيه ي «لئن اشركت ليحبطن عملك …» (806) را بر آن حضرت خواند و بدين وسيله اعلان نمود كه حساب فاطمه از ديگران جداست و شكستن دل او و بريدن دستش برابر شرك است. (807)

فضيلت فاطمه (س) بر انبياء ديگر

ائمه اطهار (ع) بر پيامبران پيشين جز رسول خدا (ص) برتري دارند و طبق احاديث معتبر ديگر از رسول خدا (ص) آمده است كه اميرالمؤمنين (ع) نسبت به ساير ائمه (ع) فضيلت بيشتري دارند. و از سوي سوم مي دانيم كه حضرت فاطمه (س) كفو و همتاي اميرالمؤمنين (ع) است و اگر علي (ع) نبود، همتايي براي آن حضرت در روي زمين و در ميان مخلوقات پيدا نمي شد و اين ادعا مضمون احاديث فراواني است كه از طريق اهل سنت و تشيع در منابع معتبر به دست ما رسيده است و به عنوان تبرك نمونه اي به

خدمت خوانندگان تقديم مي داريم، بنابراين حضرت فاطمه (س) جز پدر و شوهرش بر همگان برتر است.

در رواياتي از پيامبر خدا (ص) و جناب جبرئيل از سوي الهي و حضرت امام صادق (ع) و حضرت امام رضا (ع) آمده است:

«ان اللَّه عز و جل يقول:

لولم اخلق عليا لما كان لفاطمه كفو علي وجه الارض آدم فمن دونه» (808)

«خداوند مي فرمايد:

اگر علي را خلق نمي كردم، در روي زمين همتايي براي فاطمه (س) پيدا نمي شد خواه آدم و غير او.»

اين حديث برتري علي و زهرا (ع) را بر تمام انبياء و ما خلق اللَّه جز رسول خدا ثابت مي نمايد و علماي بزرگ نيز در كتابهاي كلامي در اين زمينه بحثهايي دارند … علاوه بر اينها عبداللَّه بن مسعود، از طريق اهل سنت حديث معتبري را از پيامبر خدا (ص) نقل مي كند كه جبرئيل گفت:

اي رسول خدا!

تمام پيامبران الهي براي ولايت تو و ولايت علي بن ابيطالب مبعوث شده اند. (809)

و اين حديث نيز شرافت و فضيلت ذي المقدمه را بر مقدمه دربردارد، (810) و چون علي و فاطمه (ع) كفو و همتاي يكديگرند، از اين جهت نيز فاطمه (س) بر انبياي پيشين مقدم است.

و بالاخره حضرت امام باقر (ع) در مورد مادرش فاطمه (س) مي فرمايند:

لقد كان مفروضه الطاعه علي جميع من خلق اللَّه من الجن و الانس و الطير و الوحش و الانبياء و الملائكه. (811)

خداوند اطاعت فاطمه (س) را بر تمام مخلوقاتش حتي بر جنها و انسانها و حيوانات و پيامبران و ملائكه واجب كرده است.

گرچه اين حديث بحث مبسوطي دارد، (و اطاعت زهرا (س) از پيامبر خدا (ص) و اميرالمؤمنين (ع) در ساير احاديث كه رجحاني بر اين

حديث دارند آمده است.) ولي به عنوان مويد بر مطالب و ادله ديگر، استفاده مي كنيم كه اطاعت انبياي پيشين ولو در عالم تكوين از فاطمه زهرا (س) به عنوان واجب آمده است.

فاطمه (س) سرور زنان عالم

اينكه فاطمه زهرا (س)، برترين زن جهان هستي است و در پيشگاه خدا و بهشت برين بر تمام زنان تفوق خواهد داشت، يك موضوع مسلم است، كه از روايات زياد استنتاج مي گردد و در منابع معتبر سني و شيعي به آن تصريح گرديده است.

ولي در اين موضوع، در مورد زنان ديگري چون حضرت مريم نيز تعبيرهاي مشابهي هست، كه بايد به طور اختصار مسأله را مشخص نماييم.

رسول خدا مي فرمايند:

دخترم فاطمه (س) ذاتاً و از جهت خانواده و حسب و نسب بهترين انسان روي زمين است. (812)

و در يك حديث ديگر مي فرمايند:

فرزندانم حسن و حسين بعد از من و پدرشان بهترين انسان روي زمينند و مادرشان فاطمه (س) برترين زن روي زمين مي باشد. (813)

و در حديث سومي از آن حضرت آمده است:

فاطمه (س) سرور زنان عالميان است. (814)

و بالاخره در حديث چهارم، پيامبر الهي مي فرمايند:

ملكي به من نازل شد كه بي سابقه بود و در ضمن سخنانش مژده داد كه حسن و حسين سروران جوانان اهل بهشت و مادرشان فاطمه (س) سرور زنان اهل بهشت است. (815)

در اين احاديث چهارگانه كه بيشتر آنها از منابع اهل سنت نقل گرديد و آدرس آنها در پاورقي ضبط شد، استفاده مي شود كه فاطمه زهرا (س) برترين زنان جهان و بهشت است.

در اين صورت اين سؤال پيش مي آيد كه قرآن مجيد در سوره آل عمران آيه چهل و دوم حضرت مريم را برترين زنان عالم معرفي مي كند، آيا فاطمه (س)

برتر است يا مريم؟ حقيقت امر كدام است؟!

اين سؤال را حسن بن زياد از امام صادق (ع) كرد و آن حضرت در جواب فرمودند:

اينكه قرآن، مريم را سرور زنان عالم معرفي مي كند مربوط و محدود به زمان خود مريم است و شامل ساير زنها نمي گردد، ولي فاطمه (س) سرور زنان اهل بهشت و اهل عالم از اولين و آخرين است. (816)

لازم به تذكر است كه برخي احاديث ديگر، برترين زنان عالم را در چهار نفر خلاصه نموده و از حضرات: مريم، خديجه، آسيه و فاطمه ذكري به ميان آورده و فاطمه (س) را برترين آنان مي داند.

بنابراين، حضرت مريم و حضرت خديجه و حضرت آسيه هر چندان از زنان ممتاز جهان و داراي كمالات كم نظير در ميان ساير زنان مي باشند، ولي فاطمه (س) دختر پيامبر خدا (ص) يك انسان بي نظير در ميان همه ي زنان هستي مي باشد. (817)

شركت در مباهله

«فَمَنْ حاجَّكَ فيهِ مِن بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُل تَعالَوا نَدْغُ اَبْناءَنا و اَبْناءَكم وَ نِساءَكُم وَ اَنْفُسَنا وَ اَنْفُسَكم ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَي الكاذِبينَ» (818)

«پس هركه در اين (باره) پس از دانشي كه تو را (حاصل) آمده، با تو محاجه كند، بگو بياييد پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان، ما خويشان نزديك و شما خويشان نزديك خود را فراخوانيد، سپس مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.»

مفسران و راويان حديث اجماع دارند به اينكه آيه شريفه فوق در مورد اهل بيت نبوت (ع) نازل شده است؛ يعني امام علي و امام حسن و امام حسين (ع) و فاطمه (س) (819) مراد از كلمه ي «ابنائنا» در آيه حسن و حسين و مراد از

«نسائنا» فاطمه زهرا (س) و مراد از «انفسنا» امام علي (ع) مي باشد كه در واقع نفس او، نفس رسول اللَّه است.

سبب نزول آيه چه بوده است؟

با حفظ اصل قضيه مباهله، احاديث فراواني از طريق اهل سنت وارد شده است كه با اندك تغييراتي، به طور خلاصه چنين نقل كرده اند:

پيامبر اكرم (ص) چون مسيحيان نجران

را براي مباهله دعوت كرد، گفتند به ما مهلتي ده تا درباره آن فكري كنيم، زماني كه به خانه ي خود برگشتند، به «عاقب» كه صاحب رأيشان بود، گفتند:

اي عبد المسيح چه كنيم؟ رأي تو چيست؟

گفت:

اي جماعت نصاري!

به خدا قسم كه فهميده ايد، محمد (ص) پيامبر و فرستاده الهي است.

اينك موضوعي را پيش كشيده كه جدا كننده حق از باطل است و هيچ پيامبري با قومش مباهله نكرد جز آنكه كوچك و بزرگ آنان به هلاكت رسيدند، اكنون چنان مي بينم كه اگر شما هم به آن دست زنيد تمام ما هلاك خواهيم شد. صلاح آن است كه با محمد قراردادي كنيد و به سوي ديار خود برگشته و بدين خود بوده، روزگار بگذرانيد. صبح شد و براي مباهله آمدند، پيامبر (ص) حسين (ع) را در آغوش و با يك دست، دست حسن (ع) را گرفت و فاطمه (س) پشت سر او و علي (ع) پشت سر فاطمه (س) روان شدند.

پيامبر (ص) فرمود:

وقتي من نفرين كردم، شما آمين بگوييد.

اسقف نجران چون پيامبر (ص) و همراهانش را به آن حال ديد گفت:

اي جماعت نصاري!

توجه كنيد من چهره هايي را مي بينم كه اگر از خدا در خواست كنند كه كوهي را از جاي خود زايل كند خدا آن كوه را چنان كند. مبادا با آن مباهله كنيد كه حتما

هلاك مي شويد و هيچ نصراني در روي زمين باقي نمي ماند. نصرانيان گفتند:

اي ابوالقاسم!

رأيمان بر آن است كه با تو مباهله نكنيم. تو را به دين خودت واگذاريم، ما هم بر دين خود ثابت باشيم.

حضرت فرمود:

تا آنچه به نفع مسلمانان است به نفع شما و آنچه به ضرر ايشان است به ضرر شما هم باشد. آنان امتناع نمودند.

حضرت فرمود:

پس شما را دعوت به جنگ مي كنم.

گفتند:

ما را طاقت جنگ با عرب نيست، ليكن با تو مصالحه مي كنيم كه با ما جنگ نكني و ما را نترساني و از دينمان باز نداري، در عوض جزيه بدهيم. در هر سال دو هزار حله، هزار تاي آن در ماه صفر و هزار ديگر در ماه رجب و سي زره آهنين به تو بدهيم.

حضرت همانطور با آنها معامله كرد. رسول اكرم (ص) فرمود:

به خدايي كه جانم در دست اوست، هلاكت به اهل نجران نزديك شد و اگر مباهله مي نمودند به صورت ميمون و گراز مسخ شده و بيابان بر آنان آتش مي شد. تمامي اهل نجران حتي پرنده هاي بالاي درختانشان بيچاره و مستأصل مي گشتند و يكسال بيشتر بر نصاري نمي گذشت كه تمامي هلاك مي شدند. (820)

خشم فاطمه زهرا (س) موجب غضب الهي

حاكم (821)

به نقل از:

علي (ع) آورده است:

رسول خدا (ص) به فاطمه (س) فرمود:

«خداوند با غضب تو غضب مي كند و با رضاي تو خشنود مي شود.»

اين حديث را همچنين ابن اثير (822) ابن حجر (823) و متقي (824) روايت كرده اند.

حاكم (825) به نقل از ديلمي از علي (ع) آورده است:

«خداوند عزّوجلّ خشمگين مي شود با خشم فاطمه و خشنود مي شود با خشنودي فاطمه»

در همان صفحه دوباره (با كمي اختلاف) حديث را به نقل از ابويعلي و طبراني و ابونعيم ذكر

مي كند.

ذهبي در ميزان الاعتدال (826) به نقل از طبراني با سندي كه اعتراف به صحت آن مي كند، از علي (ع) نقل مي كند كه رسول خدا (ص) به فاطمه (س) فرمود:

همانا پروردگار با غضب تو غضب مي كند و با رضاي تو خشنود مي شود.

محب طبري به نقل از علي (ع) مي نويسد:

رسول خدا (ص) فرمود:

فاطمه، همانا خداوند با غضب تو غضب مي كند و با رضاي تو، خشنود مي شود.

شگفت است!

احاديث اين باب با صراحت دلالت دارد بر اينكه خداوند در اثر غضب فاطمه غضب مي كند - در اول فصل پيشين نيز روايتي از بخاري آورديم كه بر همين مضمون دلالت داشت - و همچنين دلالت دارد بر اينكه خشم فاطمه (س)، رسول خدا (ص) را نيز خشمناك مي كند، با اين همه خود بخاري مي نويسد:

«فاطمه دخت رسول خدا (ص) بر ابي بكر غضب كرد و از او دوري مي كرد تا آنكه از دنيا رفت.»

همچنين در باب «غزوه خيبر» مي نويسد:

«فاطمه از ابي بكر دوري كرد و با او سخن نگفت تا از دنيا رفت.»

در كتاب الفرائض نيز همان مضمون را تكرار مي كند.

مسلم (827)، احمد بن حنبل (828) و بيهقي (829) نيز اين روايت را آورده اند.

ترمذي (830) مي نويسد:

فاطمه (س) به ابي بكر و عمر گفت:

«سوگند به خدا هرگز با شما سخن نگويم» و سخن هم نگفت تا از دنيا رفت.

مراد از طوبي!

امام باقر (ع) فرمود:

از رسول خدا (ص) درباره آيه شريفه ي «الذين آمنوا و عملوا الصالحات طوبي لهم و حسن مآب» سؤال شد، فرمود:

طوبي درختي است در بهشت كه ريشه اش در خانه من و شاخه اش در بهشت است.

گفته شد:

يا رسول اللَّه!

درباره آن از شما قبلاً سؤال شد و شما فرموديد كه آن درختي است

در بهشت كه ريشه اش در خانه علي و فاطمه و شاخه اش در بهشت مي باشد.

رسول خدا (ص) فرمود:

همانا در قيامت خانه من و خانه علي و فاطمه در يك جاست. (831)

حضرت زهرا (س) و كشتي نوح

رسول خدا (ص) فرمود:

«هنگامي كه خداوند متعال اراده فرمود كه قوم نوح را نابود كند، به او دستور داد كه تخته هاي درخت ساج را قطع كند. بعد از بريدن ندانست چه كند. جبرئيل فرود آمد و شكل كشتي را به او نشان داد و صندوقچه اي كه يكصد و بيست و نه هزار ميخ در آن بود برايش آورد. وي غير از پنج ميخ تمام آنها را در آن كشتي به كار گرفت دستش را به يكي از آنها زد، آن ميخ در دست او تابيده همچون ستاره اي نوراني در وسط آسمان درخشيد، نوح متحير و شگفت زده شد. خداوند آن ميخ را به زبان فصيح و گويا به نطق آورد و گفت:

من به نام بهترين پيامبران حضرت محمد بن عبداللّه (ص) مي باشم. جبرئيل نزد او آمد، نوح به او گفت:

اي جبرئيل!

اين چه ميخي است كه تاكنون چيزي شبيه آن نديده ام؟

گفت:

اين ميخ به نام بهترين انسانهاي اولين و آخرين، حضرت محمد بن عبداللَّه (ص) است.

آن را در قسمت جلوي راست كشتي به كار گرفت. بعد دستش را به ميخ دوم زد، نوري از آن درخشيد و اطراف را روشن كرد، نوح (ع) پرسيد:

اين ميخ چيست؟

جبرئيل پاسخ داد:

ميخ برادر و پسر عمويش علي بن ابي طالب (ع) است.

آن ميخ را در جلو سمت چپ كشتي كوبيد. بعد دستش را به ميخ سوم زد، آن نيز درخشيد و اطراف را روشن كرد.

جبرئيل به او گفت:

اين ميخ فاطمه (س) است.

آن

را در كنار ميخ پدرش حضرت رسول (ص) كوبيد. بعد دستش را به ميخ چهارم زد، آن نيز درخشيد و اطراف را روشن كرد. به او گفت:

اين ميخ حسن (ع) است.

آن را در كنار ميخ پدرش علي (ع) كوبيد. بعد دستش را به ميخ پنجم زد، نوري درخشيد و صداي گريه بلند شد و نمناك شد. نوح پرسيد:

اي جبرئيل!

اين تري و نم چيست؟

پاسخ داد:

اين ميخ حسين بن علي سيدالشهداء (ع) است.

آن را در كنار ميخ برادرش كوبيد.

آنگاه رسول خدا (ص) فرمود:

خداوند متعال فرموده است:

«و حملناه علي ذات الواح و دسر» (832)

كه مقصود از الواح در اين آيه همان چوبها است و ميخهاي آن ما هستيم و اگر ما نبوديم، كشتي ساكنانش را حركت نمي داد. (833)

پاداش سلام بر فاطمه زهرا (س)

يزيد بن عبدالملك نوفلي از پدرش از جدش چنين روايت كرده است:

روزي خدمت حضرت فاطمه زهرا (س) مشرف شدم، ابتدا آن حضرت بر من سلام كرد و فرمود:

پدرم (در زمان حياتش) فرمود:

هر كس سه روز بر من و تو سلام كند، بهشت براي او خواهد بود.

از حضرتش پرسيدم:

آيا اين مطلب مخصوص دوران حيات و زندگي شما و آن حضرت است و يا شامل بعد از فوت شما و ايشان نيز خواهد بود؟

فرمود:

هم در زمان زندگي و هم پس از مرگ ما هر دو مي باشد. (834)

فاطمه زهرا (س) و پاداش مؤمنان در هنگام مرگ

«سدير مي گويد:

به حضرت صادق (ع) عرض كردم:

فدايت شوم يابن رسول اللَّه، آيا مؤمن از قبض روحش كراهت دارد؟

فرمود:

خير (نه به خدا سوگند)، چون هنگامي كه ملك الموت براي قبض روحش مي آيد و وي اظهار ناراحتي مي كند، فرشته مرگ به او مي گويد:

اي ولي خدا، بي تابي مكن. سوگند به خدايي كه محمد را بحق برانگيخت، من به تو از پدر خوب و مهربان به فرزندش مهربانترم، چشمانت را باز كن و نگاه كن. سپس فرمود:

«فيتمثل له رسول اللَّه و اميرالمؤمنين و فاطمه و الحسن و الحسين و الائمه (من ذريتهم) (ع)»

- انوار مقدسه رسول اللّه و اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين و ائمه (از نسلشان) (ع) نزد او ظاهر مي شوند.

ملك الموت مي گويد:

اينها رفقاي تو هستند. او چشمانش را مي گشايد و به آنان نگاه مي كند و سپس به خود خطاب مي كند:

«يا أيتها النفس المطمئنه» (835) إلي محمد و أهل بيته (ع) 

«إرجعي إلي ربك راضيه» بالولايه (مرضيه) بالثواب، (فادخلي في عبادي)

يعني:

محمد و أهل بيته و (و ادخلي جنتي)، فما من شي ء احب إليه من انسلال روحه و اللحوق بالمنادي.» (836)

اي روان آسوده به محمد و

اهل بيتش!

بازگرد به سوي پروردگارت. در حالي كه هم تو خشنود به ولايت هستي و هم او با ثوابش از تو خشنود است.

پس داخل شو در زمره ي بندگانم،

يعني:

محمد و اهل بيتش و داخل بهشت خودم شو. در اين هنگام هيچ چيز براي مؤمن از بيرون آمدن جانش و پيوستن به ندا كننده دوست داشتني تر نيست.»

غرض از اينكه اين روايت ذكر حضرت زهرا (س) در رديف سائر ائمه (ع) و جزو اهل بيت عصمت بودن ايشان است. (837)

سروري حضرت فاطمه زهرا (س) بر مريم و آسيه

معرفي مريم (س) در مقام الگوي شايسته همه مؤمنان در حالي است كه بهترين تفسير كننده آيات قرآن، مريم را سرور بانوان زمانه خويش معرفي مي كند و فاطمه را سيد، سرور و سرآمد جمله زنان در طول تاريخ: مريم سرور زنان زمانه خويش بود، اما دخترم فاطمه سرور همه زنان جهان، از آغاز تا فرجام آن است. (838)

او قسمتي از وجود من، نور چشم من، ميوه قلب من و روح ميان دو پهلوي من است!

فرشته اي بر من نازل شد و به من بشارت داد كه فاطمه، سرور همه زنان اهل بهشت

و نيز سرآمد همه بانوان امتم است. (839)

صديقه لامثلها صديقه تفرغ بالصدق عن الحقيقه

بدا بذالك الوجود الظاهر سر ظهور الحق في المظاهر

هي البتول الطهر و العذراء كمريم الطهر و لا سواء

فانها سيده النساء و مريم الكبري بلا خفاء. (840)

بدين ترتيب فضيلت و سروري فاطمه (س) بر آسيه و مريم ثابت مي شود. آري، مقام و منزلت زهراي مرضيه (س) نه تنها بسي والاتر از مقام آسيه و مريم صديقه است، كه اوج فضيلت آسيه و مريم بدان است كه توفيق خدمتگزاري آستان حضرت خديجه كبري (س) را به هنگامه وضع حمل فاطمه

زهرا (س) يافته اند:

مريم به ابريق بهشتي شويد او را

عيسي فراز آسمان ها جويد او را

اگر خدا مي خواست درباره حضرت زهرا (س) مثل بزند، مي فرمود:

و ضرب اللَّه مثلا للذين امنوا فاطمه بنت محمد.

او الگوي همه زنان و مردان با ايمان است، او سرور بانوان هر دو جهان است.

افتخار آسيه و مريم آن است كه از خدمتگزاران درگاه فاطمه (س) مي باشند. (841)

توسل حضرت ابوطالب به حضرت زهرا (س)

قبل از تولد علي (ع) در مكه زلزله شديدي رخ داد، به طوري كه سنگهاي بزرگ از كوه بلقيس جدا شده و به پايين پرتاب مي شد.

حضرت ابوطالب (ع) بر بلندي آمد و گفت:

«الهي و سيدي اسئلك بالمحمديه المحموده و بالعلويه العاليه و بالفاطميه البيضاء الا تفضلت علي اهل التهامه بالرحمه و الرأفه».

پس همان زمان زمين آرام گرفت و مردم آن كلمات را حفظ كرده و در شدايد و بلاها مي خواندند، ولي جهت آن را نمي دانستند. (842)

توسل حضرت زكريا به حضرت زهرا (س)

مولايمان حضرت بقيه اللّه ارواحنا فداه در پاسخ سعد بن عبداللَّه در ضمن حديثي طولاني مي فرمايد:

حضرت زكريا (ع) از پروردگارش درخواست نمود كه نامهاي «پنج تن» را به او بياموزد. جبرئيل (ع) بر او نازل شده آنها را به او آموخت. هرگاه كه زكريا (ع) نام محمد، علي، فاطمه و حسن (ع) را مي برد، اندوهش برطرف مي شد، ولي همين كه نام حسين (ع) را مي برد، بغض گلويش را مي فشرد و نفسش به شماره مي افتاد و گريه اش مي گرفت.

روزي گفت:

خداوندا!

چه سري دارد كه هرگاه نام چهار نفر از اينان را مي برم غم و اندوهم برطرف شده و خاطرم تسكين مي يابد، ولي به هنگام نام بردن از حسين اشكم جاري و آه و ناله ام بلند مي شود؟

خداوند متعال داستان حسين (ع) را به او خبر داده و فرمود:

«كهيعص». (843)

«كاف» اسم كربلا، «هاء» هلاكت و نابودي خاندان پيامبر (ص)، «ياء» يزيد كه به حسين (ع) ظلم و ستم نمود، «عين» اشاره به عطش و تشنگي حسين (ع) و «صاد» صبر او است.

زكريا (ع) كه اين مطلب را شنيد، سه روز از مسجد خود بيرون نرفت و دستور داد كسي بر او وارد نشود و

شروع به گريه و زاري نمود و ذكر مصيبت او اين عبارات بود:

خداوندا!

آيا بهترين آفريدگانت به فرزندش مصيبت زده مي شود؟

آيا چنين مصيبتي بر آستانه آنان فرود مي آيد؟

خداوندا!

آيا علي و فاطمه (ع) اين چنين عزادار مي شوند؟

بعد گفت:

خداوندا!

فرزندي به من بده كه در دوران پيري ديدگانم به او روشن شده، وارث و جانشين من باشد! او را براي من به مانند حسين (ع) نسبت به حضرت محمد (ص) قرار ده!

بعد از آنكه او را به من دادي، مرا گرفتار محبت او گردان و بعد همانگونه كه حبيبت محمد (ص) به مصيبت او دچار مي شود، مرا نيز دچار مصيبت او بگردان!

خداوند، يحيي (ع) را به زكريا داد و او را به مصيبت فقدان او دچار كرد. دوران حمل يحيي، همچون دوران حمل حسين، شش ماه بود. (844)

فرستادن غذا از طرف خداوند براي حضرت زهرا (س)

حضرت فاطمه (س) در پيشگاه خدا آن چنان معزز بود كه بارها مورد عنايت خاص آسماني قرار گرفته و موائد گوناگون از سوي پروردگار عالم نازل مي شد كه اينك به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

پيامبر عالي قدر اسلام (ص) به شدت گرسنه بود و ضعف و ناتواني وي را از پاي درآورده بود، او براي پاره ناني به اتاقهاي هريك از زنانش مراجعه كرد، ولي آنان نيز طعامي نداشتند. سرانجام به خانه دخترش فاطمه (س) سركشيد، تا در آن خانه اميد به مقصود رسد، ولي فاطمه (س) و بچه هايش گرسنه بودند و تكه ناني در آنجا نيز به دست نيامد.

هنوز چند دقيقه بيش نبود كه رسول گرامي اسلام (س) منزل دخترش را ترك كرده بود كه مختصر طعامي از سوي يكي از همسايه ها به آن بانو رسيد. فاطمه (س) با خود

گفت:

سوگند به خدا، خود و فرزندانم گرسنه مي مانم، ولي اين تكه نان و گوشت را به پدرم مي خورانم و لذا يكي از حسنين (ع) را به دنبال پدر فرستاد و او را دوباره به خانه اش دعوت كرد.

فاطمه (س) اهدايي همسايه را كه دو تكه نان و مختصر گوشتي بود، در يك ظرف سرپوشيده قرار داده بود، چون پدرش دوباره به خانه او برگشت، سراغ طعام رفت و آن را در برابر ديدگان رسول خدا گذاشت، ولي ظرف پر از گوشت و نان بود و فاطمه (س) خود نيز از اين مائده آسماني تعجب مي كرد و خيره خيره به آن نگاه مي نمود. رسول خدا (ص) خطاب به دخترش گفت:

اي دختر گرامي!

اين طعام چگونه و از كجا رسيد؟

فاطمه (س) جواب داد:

هو من عنداللَّه ان اللَّه يرزق من يشا بغير حساب.

فقال:

الحمد للَّه الذي جعلك شبيهه بسيده نسا بني اسرائيل فانها كانت اذا رزقها اللَّه شيئا فسئلت عنه قالت:

«هو من عنداللَّه ان اللَّه يرزق من يشاء بغير حساب.» (845)

آن از بركات و الطاف الهي است، خداوند به هر كسي بخواهد بدون محدوديت عطا مي كند.

رسول خدا (ص) چون سخن دخترش را شنيد فرمود:

سپاس خدايي را كه تو را همانند مريم سرور زنان بني اسرائيل قرار داده، زيرا او نيز هرگاه مورد عنايت الهي قرار مي گرفت خداوند برايش مائده مي فرستاد، او در جواب سؤال مي گفت:

اين طعام از جانب خدا است، او به هر كسي بخواهد روزي بي حساب مي دهد.

آنگاه رسول خدا علي (ع) را نيز به حضورش فراخواند و همگي از آن غذا خوردند و سير شدند و زنان و اهل بيت پيامبر نيز دعوت شدند و خوردند، ولي غذا و مائده آسماني به همان

صورت باقي بود.

حتي فاطمه (س) براي همسايگان نيز از طعام آسماني كه از الطاف خفيه الهي سرچشمه گرفته بود ارسال داشت … (846)

موائد آسماني براي فاطمه (س) در يك بار و دو بار محدود نمي گردد، او بارها از خداوند خويش درخواست طعام كرد و پروردگار عالم نيز بي درنگ طعام بهشتي براي آن حضرت ارسال داشت از آن جمله:

روزي اميرالمؤمنين علي (ع) به شدت گرسنه بود و از فاطمه (س) طعام خواست، ولي در خانه چيزي نبود.

فاطمه (س) گفت:

يا علي!

در خانه طعامي نيست،

من و بچه هايت دو روز است كه گرسنه ايم و مختصر طعامي هم كه بود، آن را به شما خورانديم و خود در گرسنگي صبر كرديم.

علي (ع) از شنيدن اين سخن فوق العاده ناراحت گشته و اشك در چشمانش حلقه زد و براي تهيه طعام زن و فرزندانش به بازار رفت و يك دينار قرض گرفت تا مشكل گرسنگي خانواده اش را برطرف سازد، ولي نشد. چرا؟!

چون يكي از دوستانش گرفتار بود و گرسنگي و گريه زن و بچه ها او را در بيرون از خانه آواره كرده بود، او دنبال نان و پول بود، ولي چاره اش بدون چاره …

علي (ع) از درد او آگاه شد و مانند هميشه ايثار كرد و ديگران را بر خود و خانواده اش مقدم داشت و بدين وسيله يكي از دوستانش را كه مقداد نام داشت خوشحال و خوشدل ساخت.

علي (ع) دست خالي شد و نتوانست به خانه رود، رو به سوي مسجد كرد و مشغول عبادت شد از آن سو پيامبر خدا (ص) مأمور گشت شب را در خانه علي (ع) به سر برد و لذا بعد از نماز مغرب و عشا

دست علي (ع) را گرفت و فرمود:

علي جان!

امشب مرا به مهماني خود مي پذيري؟

مولاي متقيان سكوت كرد، چرا كه زمينه پذيرايي نداشت و فاطمه و حسنين (ع) گرسنه مانده بودند و پول تهيه نان و گوشت فراهم نبود، ولي پيامبر خدا (ص) دوباره اظهار داشت:

چرا جواب نمي دهي؟

يا بگو:

بلي، تا با تو آيم و يا بگو:

نه، تا راه ديگر پيش گيرم. علي (ع) عرض كرد:

يا رسول اللَّه!

بفرماييد.

رسول خدا (ص) دست علي (ع) را گرفت، دست در دست او به خانه فاطمه (س) آمد و با هم به خانه وارد شده و با زهرا (س) ديدار كردند، فاطمه (س) در حال نماز و نيايش بود و خدا را مي خواند، او صداي پدر را شنيد و به سوي او آمد و خوشامد گفت و سفره را باز كرده و غذاي مطبوع آورد، تا گرسنگان را سير كند و چاره نيافته ها را چاره ساز باشد.

علي (ع) به فاطمه (س) خيره خيره نگاه مي كرد و با زبان بي زباني سؤال مي نمود: يا فاطمه!

اين طعام از كجا؟

پيش از آنكه فاطمه (س) جواب گويد، رسول خدا (ص) دست بر دوش علي (ع) گذاشت و جواب داد:

يا علي!

هذا جزا دينارك من عنداللَّه.

اين غذا پاداش آن ديناري است كه به مقداد دادي.

خداوند براي شما جريان زكريا (ع) و مريم (س) را تكرار كرد. (847) و از طعام هاي بهشتي مرحمت نمود. (848)

اقرار به رسالت پدر در شكم مادر

وقتي كه كفار از پيامبر اسلام (ص) انشقاق قمر را خواستند، زماني بود كه حضرت خديجه (س) به فاطمه (س) حامله بود و خديجه از اين سؤال كفار ناراحت شده و گفت:

زهي تأسف براي كساني كه محمد (ص) را تكذيب مي كنند! در حالي كه او فرستاده پروردگار من

است.

پس فاطمه (س) از شكم مادرش صدا كرد:

اي مادر!

نترس و محزون نباش، زيرا خدا با پدر من مي باشد.

پس وقتي كه مدت حمل خديجه (س) تمام شد و موقع وضع حمل رسيد، خديجه (س) فاطمه (س) را به دنيا آورد و او به نور جمال خود تمام جهان را روشن و منور ساخت. (849)

چرخيدن آسياي دستي به خودي خود در خانه حضرت زهرا (س)

جناب ابوذر مي گويد:

رسول خدا (ص) مرا به دنبال علي (ع) فرستاد. به خانه اش رفتم و او را خواندم، ولي پاسخ مرا نداد. و آسياب دستي را ديدم كه بدون اينكه كسي باشد به خودي خود، مي گردد. دوباره او را خواندم، بيرون آمد و با هم نزد رسول خدا (ص) رفتيم و پيامبر (ص) متوجه علي (ع) شد و چيزي به او گفت كه من نفهميدم.

گفتم:

شگفتا!

از دستاسي كه بدون گرداننده مي گردد.

آنگاه پيامبر (ص) فرمود:

خداوند قلب دخترم فاطمه و اعضا و جوارحش را پر از ايمان و يقين كرده و چون خداوند ضعف او را دانست، پس در روزگار سختي به او كمك كرد و كفايتش نمود. مگر نمي داني كه خداوند، فرشتگاني را قرار داده تا خاندان محمد را ياري دهند؟! (850)

حرام بودن آتش بر فاطمه زهرا (س)

روزي عايشه بر فاطمه (س) وارد شد، در حالي كه آن حضرت براي حسن و حسين (ع) با آرد و شير و روغن در ديگي غذاي حريره درست مي كرد. ديگ بر روي اجاق و آتش مي جوشيد و بالا مي آمد و فاطمه (س) آن را با دست خود هم مي زد.

عايشه با اضطراب و نگراني از نزد او بيرون آمده، نزد پدرش ابوبكر رفت و گفت:

اي پدر!

من از فاطمه چيز شگفت آوري ديدم و آن اينكه دست به درون ديگي كه بر روي آتش مي جوشيد برده، آن را به هم مي زد.

گفت:

دختركم!

اين را پنهان كن كه كار مهمي است.

اين خبر كه به گوش پيامبر اكرم (ص) رسيد، بر بالاي منبر رفت و حمد و سپس الهي را به جاي آورد، سپس فرمود:

همانا مردم ديدن ديگ و آتش را بزرگ شمرده و تعجب مي كنند. سوگند به آن كسي كه مرا

به پيامبري برگزيد و به رسالت انتخاب فرمود، همانا خداي عزوجل آتش را بر گوشت و خون و موي و رگ و پيوند فاطمه حرام كرده است، فرزندان و شيعيان او را از آتش دور نمود، برخي از فرزندان فاطمه داراي رتبه و مقامي هستند كه آتش و خورشيد و ماه از آنها فرمانبرداري كرده در پيش رويشان جنيان شمشير زده، پيامبران به پيمان و عهد خود درباره آنها وفا مي كنند، زمين گنجينه هاي خودش را تسليم ايشان نموده، آسمان بركاتش را بر آنان نازل مي كند.

واي، واي، واي!

به حال كسي كه در فضيلت و برتري فاطمه شك و ترديد به خود راه دهد و لعنت و نفرين خدا بر كسي كه شوهر او، علي بن ابي طالب را دشمن داشته به امامت فرزندان او راضي نباشد. همانا فاطمه، خود داراي جايگاهي است و شيعيانش نيز بهترين جايگاه ها را خواهند داشت.

همانا فاطمه پيش از من دعا مي كند و شفاعت مي نمايد و شفاعتش علي رغم ميل كساني كه با او مخالفت مي كنند، پذيرفته مي شود. (851)

سيماي فاطمه زهرا (س) در قرآن كريم (852)

بعضي از آيات شريفه ي قرآن كريم تنها بر شخصيت حضرت زهرا (س) دلالت دارد و بعضي ناظر به مقام و منزلت اهل بيت رسول خدا (ص) است كه زهراي مرضيه (س) از جمله آنان است كه به اختصار هجده آيه به مناسبت هجده بهار از زندگي از حضرت فاطمه زهرا (س) انتخاب گرديده است.

(1) - «ذلِكَ الَّذي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبادَهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّهََ فِي الْقُرْبي وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَهً نَزِدْ لَهُ فيها حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ * ام يقولون افتري علي الله كذباً فان

يشاء يختم علي قلبك و يمح الحق بكلماته انه عليم بذات الصدور». (853)

(اين بهشت ابد) همان است كه خدا به بندگاني كه ايمان آورده و نيكوكار شدند بشارت آن را داده است بگو:

من از شما اجر و رسالت جز اين نخواهم كه مودت و دوستي و محبت مرا در حق خويشاوندانم منظور داريد و هر كه كار نيكو انجام دهد ما بر نيكوئيش بيفزائيم كه خداوند بسيار آمرزنده و پذيرنده ي شكر بندگان است بلكه (مردم نادان) خواهد گفت:

كه محمد (ص) بر خدا دروغ بست (كه محبت اهل بيت را بر مردم واجب كرد) كه اگر خدا بخواهد بر قلب تو مهر مي نهد و به كلمات وحي خود سخن باطل را محو و نابود و حق را ثابت و بر قرار مي گرداند كه خدا به اسرار دل هاي خلق آگاه است.

پاداش رسالت

در اين آيه ي شريفه خدا به پيامبر برگزيده اش فرمان داده است تا به امت بگويد: براي انجام رسالت خويش پاداشي از شما نمي خواهم مگر آن كه شما بايد با نزديكان من بر اساس محبت و مهرباني رفتار نمائيد.

علاوه بر سخنان امامان و معصومين (ع) انبوه روايات در كتاب هاي تشيع و تسنن بيان گر اين است كه منظور از واژه ي «قربي» (854) نزديكان پيامبر (ص) است و نام هاي نزديكان حضرت را ذكر كرده اند.

(2) - «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكمُ ْ تَطْهِيرًا» (855)

خدا فقط ميخواهد از شما اهل بيت رجس و پليدي را ببرد و شما را به بهترين وجه پاك گرداند.

آيه ي تطهير به صريح ترين وجه و با تاكيدهاي فراوان، بر طهارت اهل بيت (ع) گواهي ميدهد.

و روايات بسياري بر طهارت و عصمت اهل بيت (ع) شهادت ميدهد.

در ميان آياتي كه شخصيت والا و الهي اهل بيت (ع) را به امت اسلامي معرفي مي كند، آيه ي تطهير جايگاه ويژه و بسيار قابل توجهي دارد. طهارت روحي به معناي خاص آن كه چيزي جز مقام عصمت نيست، محور اساسي در اين آيه است و اين مساله اي بسيار اساسي در معرفي اهل بيت (ع) به ويژه حضرت فاطمه (س) و ملاك مهمي در مرز بندي هاي كلامي و اعتقادي است.

علاوه بر آن پيامبر (ص) در مورد فاطمه (س) فرمود:

فاطمه بضعه مني فمن اغضبها اغضبني (856)

فاطمه پاره تن من است، هر كس او را خشمگين كند مرا خشمگين كرده است.

و نيز فرمود:

يا فاطمه الله يغضب لغضبك و يرضي لرضاك (857)

فاطمه خدا براي غضب تو غضب مي كند و راضي است جايي كه تو راضي باشي.

پس غضب و رضاي فاطمه (س) با غضب و رضاي حق تعالي برابر است و اين يعني عبوديت محض و مقام عصمت كه از جلوه هاي حق تعالي است.

امام علي (ع) با استناد به آيه ي تطهير، عصمت و طهارت زهراي مرضيه (س) را ياد آور مي شود. پس از آن كه خليفه ي اول با فاطمه (س) به منازعه برخاست و فدك را كه در اختيار آن حضرت بود مصادره كرد و اعتنايي به دعاوي آن حضرت نكرد و شاهدانش را قبول ننمود، حضرت علي (ع) فرمود:

اگر كسي ادعا كند كه (نعوذ بالله) زهرا مرتكب منكر شده است و بر ادعاي خود شاهداني هم بياورد و تو او را تصديق كني، كتاب خدا را تكذيب كرده اي، زيرا آيه ي تطهير شهادت خدا بر طهارت

زهراست.» (858)

(3) - «تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَكمُ ْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَكُمْ وَ أَنفُسَنَا وَ أَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتهَِلْ َنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَليَ الْكَاذِبِينَ» (859)

بياييد فرزندان، زنان و خودمان را بخوانيم، سپس مباهله كرده (در حق يكديگر نفرين كنيم) تا دروغگو و كافران را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازيم.

آيه ي مباهله درباره ي مسيحيان نجران نازل شده است، آنان كه عيسي (ع) را فرزند خدا ميدانستند و تولد فرزندي بدون پدر را باور نمي كردند و به سخنان پيامبر اسلام (ص) درباره ي تولد حضرت عيسي (ع) اعتراض مي كردند.

پيامبر (ص) به مسيحيان نجران فرمود:

طرفين دست به سوي آسمان بلند كنيم و از خداوند بخواهيم كه جبهه ي حق را پيروز گرداند و جبهه ي باطل و دروغگو را ريشه كن نمايد.

چنين دعواتي از سوي پيامبر (ص) دلالت بر اطمينان آن حضرت به حقانيت خويش و پيروزي در اين هماورد دارد. پس از قرار مباهله، اسقف نجران به نمايندگان خود گفت:

اگر مشاهده كرديد كه محمد تنها با فرزندان و اهل بيتش آمده، از مباهله با او خودداري كنيد.

مسيحيان در روز موعود در محل مورد نظر و در بيابان حاضر شدند و دست علي (ع) را در دست پيامبر (ص) و حسن (ع) و حسين (ع) را در حالي كه مقابل آن حضرت حركت مي كردند و فاطمه (س) را كه پشت سرشان حركت مي كرد مشاهده كردند. (860)

پيامبر (ص) عرض كرد:

«اللهم هولاء اهلي» (861)

پروردگارا اينان اهل بيت من هستند.

پس رو به آنان كرده فرمود:

چون من دعا كردم شما آمين بگوئيد. (862)

هنگامي كه همراهان پيامبر (ص) به رئيس گروه علماي نجران معرفي شدند ترس سراسر وجودش را فرا گرفت و چون آن حضرت را

به شيوه ي پيامبران در مجلس مباهله يافت (863) به همراهان خود گفت:

اي جماعت نصرانيان!

صورت هايي را مي بينم كه اگر از خدا بخواهند كوهي را از زمين بر كند به دعاي آنان بر مي كند. با اينان مباهله مكنيد كه هلاك خواهيد شد و تا روز قيامت ديگر نصراني در روي زمين باقي نخواهد ماند.

فخر رازي ضمن نقل اين ماجرا مي گويد:

مفسران در صحت اين حديث اتفاق نظر دارند. (864)

پس از امتناع اهل نجران از مباهله، مصالحه اي مبني بر پرداخت خراج از سوي آنان به پيامبر اسلام (ص) انجام گرفت. (865)

در پايان بحث، نكاتي را ياد آور مي شويم:

الف) پيامبر اكرم (ص) با آوردن حضرت زهرا (س) در اين واقعه مهم اجتماعي به خصوص با توجه به وضعيت اسفبار زنان در ميان اعراب، نقش حضور زنان در صحنه هاي مهم اجتماعي را يادآور مي شود. (866)

ب) نفرين پيامبر (ص) و نزول عذاب الهي پس از طي مراحلي از تبليغ دين، موعظه و اقامه ي دليل و برهان انجام مي گيرد.

ج) استدلال پيامبر با مخالفان، پس از تعليم از جانب خداوند صورت مي گيرد و پيامبر (ص) بدون تعليم الهي چيزي از خود ندارد، چنان چه خداوند در آيه ي شريفه ميفرمايد:

«و علمك ما لم تكن تعلم» (867)

آن چه را كه نمي دانستي خداوند به تو آموخت.

د) اين آيه يكي از دلايلي است كه اثبات مي كند امام حسن و امام حسين (ع) هر چند از ناحيه ي دختر به پيامبر (ص) منتسبند، اما فرزندان آن حضرت محسوب مي شوند، چنانچه از آيات شريفه: «و وهبنا له اسحق و يعقوب كلا هدينا و نوحاً هدينا من قبل و من ذريته داوود و سليمان و ايوب و

يوسف و موسي و هارون و كذلك نجزي المحسنين * و زكريا و يحيي و عيسي و الياس كل ن الصالحين» (868)

استفاده مي شود كه حضرت عيسي (ع) كه از ناحيه ي مادر به حضرت ابراهيم (ع) منتسب است. (869)

از ذريه حضرت ابراهيم (ع) است.

از اين رو اشكالي كه برخي از مخالفان اهل بيت پيامبر (ص) مطرح كرده اند كه چرا حسنين (ع) را فرزند پيامبر (ص) ميخوانيد پاسخ داده مي شود.

(4) - «إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ * فَصَلّ ِ لِرَبِّكَ وَ انحَْرْ * إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْترَُ» (870)

اي رسول، ما كوثر (عطاي بسيار) را به تو عطا كرديم (بخشيديم) پس به شكرانه ي اين نعمت، براي پروردگارت نماز بگذار و شتر قرباني كن، همانا كه (محققاً) دشمن (بدگوي) تو ابتر و مقطوع النسل است.

اين سوره كه كوتاه ترين سوره قرآن كريم است در مكه نازل شده است.

زماني كه عبدالله و قاسم دو فرزند رسول الله (ص) وفات كردند، دشمنان آن حضرت براي تضعيف روحيه ي ايشان زبان به طعن و شماتت گشودند و عاص بن وائل پيغمبر خاتم را ابتر خواند. (871)

خداوند حكيم در قرآن كريم پيامبرش را اين چنين خشنود نمود:

ما كوثر را به تو عطا كرديم، پس به شكرانه ي اين نعمت، براي پروردگارت نماز بگذار و شتر قرباني كن، همانا كه دشمن تو ابتر و مقطوع النسل است.

براي كلمه ي كوثر در اين سوره بيش از 25 معنا و احتمال مطرح كرده اند. (872)

كه از جمله ي آنها ميتوان به چشمهاي در بهشت و حوض كوثر كه در روايات شيعه و سني به چشم ميخورد اشاره كرد. (873)

قرطبي، مفسر مشهور اهل سنت علي رغم آن كه بين اين دو معنا و آيات ديگر

سوره تناسبي را نمي بيند و بدان اعتراف دارد با اين وجود چون معاني ديگر كوثر مؤيدي از روايات نيافته همين دو معنا و احتمال را برگزيده است. (874)

از ديدگاه مفسر عالي قدر شيعه، علامه طباطبايي مناسب ترين معنا، با توجه به معناي آخرين آيه – كه دشمن آن حضرت را ابتر معرفي كرده و مايه ي دلگرمي و آرامش خاطر رسول الله (ص) شده و طبعاً وجود آن لغو و بي فايده نمي باشد - كثرت ذريه ي پيامبر اكرم (ص) است.

اگر «خير كثير» هم مراد باشد، يقيناً يكي از مصاديق آن فراواني نسل آن حضرت است (875) كه نويد اعطاي فرزندان فاطمه (س) به عنوان ذريه رسول الله (ص) به آن حضرت داده مي شود.

پيامبر اكرم (ص) مامور مي شود به شكرانه ي اين نعمت بزرگ، در پيشگاه با عظمت خداي سبحان سر تعظيم فرود آورده، نماز گذارد و قرباني نمايد.

معناي ديگري نيز در روايات شيعه و سني درباره ي «وانحر» آمده كه عبارت است از:

بلند كردن دست ها تا مقابل گوش ها به هنگام تكبير گفتن در نماز.

اميرالمومنين علي بن ابي طالب (ع) چنين مي فرمايد:

پيامبر اكرم (ص) هنگام نزول سوره كوثر به جبرئيل فرمود:

«اين قرباني كه پروردگارم مرا مامور بدان فرموده چيست»؟

جبرئيل پاسخ داد:

قرباني نيست بلكه به تو امر مي كند، هنگام نماز كه احرام نماز بستي – يعني با گفتن تكبيره الاحرام وارد نماز شدي – هنگام تكبير آغاز نماز و تكبير قبل از ركوع و نيز تكبير بعد از ركوع، دستانت را (تا برابر گوشها) بلند كني كه نماز ما و نماز فرشتگان در آسمان هاي هفتگانه چنين است.

براي هر چيزي زينتي است و زينت نماز بلند

كردن دستها هنگام گفتن هر تكبير است كه اين عمل نشانه آرامش و طمأنينه است. (876)

در پايان سوره خداوند متعال براي دلجويي از پيامبرش و كوبيدن دشمنان آن حضرت، فرد عيب جو و كينه توزي كه پيامبر را ابتر خوانده معرفي مي كند و بر آن تاكيد مي ورزد:

«ان شانئك هو الابتر» دشمن تو قطعاً بريدن نسل و بي عقب است.

(5) - «إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِن كَأْسٍ كاَنَ مِزَاجُهَا كَافُورًا * عَيْنًا يَشْرَبُ بهَِا عِبَادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونهََا تَفْجِيرًا * يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يخََافُونَ يَوْمًا كاَنَ شَرُّهُ مُسْتَطِيرًا * وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَليَ حُبِّهِ مِسْكِينًا وَ يَتِيمًا وَ أَسِيرًا» (877)

نيكوكاران در بهشت از شرابي نوشند كه طبعش كافور است از سرچشمه گوارايي آن بندگان خاص مي نوشند كه هر كجا بخواهند جاري مي شود به عهد و نذر خود وفا مي كنند و از قهر خدا در روزي كه دشواري اش اهل محشر را فرا مي گيرد، مي ترسند و هم بر دوستي خدا به فقير و اسير و طفل يتيم طعام ميدهند.

سوره ي دهر يا لا اقل 18 آيه ي اول آن در مدينه منوره بر پيامبر اكرم (ص) نازل شده است و شأن نزول آن، كه بسياري از مفسران شيعه و سني بر آن اتفاق نظر دارند، گواه بر اين مطلب است.

بيماري فرزندان حضرت زهرا (س)

ابن عباس مي گويد:

دو فرزند گرانمايه ي حضرت زهرا (س) بيمار شدند.

پيامبر اكرم (ص) همراه گروهي از ياران به ديدار آنان آمد و ضمن گفتگو فرمود:

«اي اباالحسن!

زيبنده است براي شفاي فرزندانت نذر كني».

حضرت علي (ع) همراه حضرت زهرا (س) (و بنا به نقلي حسنين (ع)) و به پيروي از آنان، فضه (زن شايسته و شاگرد صديقه طاهره) نذر كردند كه در صورت

بهبودي و شفاي آن دو سه روز روزه بگيرند. پس از مدتي كوتاه آن دو بزرگوار شفا يافتند و خانواده به نذر خويش وفا كردند. در شرايط سخت اجتماعي و اقتصادي آن روز جامعه چون در منزل آذوقه اي نداشتند، علي (ع) سه من نان جو قرض گرفت. فاطمه ثلث آن را آسياب كرد و به تعداد اعضاي خانواده پنج قرص نان جو پخت و آن را در سفره ي افطار نهاد.

قبل از افطار نيازمندي به در خانه آمد و صدا كرد:

سلام بر شما!

اي اهل بيت محمد!

مسكيني از مساكين مسلمانم! اطعام كنيد كه خدايتان از مائده هاي بهشتي اطعام كند.

آنان او را بر خود مقدم داشتند و غذاي خود را به او دادند و با آب افطار كردند فردا نيز روزه گرفتند بار ديگر هنگام افطار يتيمي بر در خانه آمد، باز هم ايثار كرده و هر كدام قرص نان خود را به او دادند و با آب افطار كردند. روز سوم نيز اسيري نزد آنان آمد و باز هم به همين رسم عمل كردند. روز بعد هنگام صبح علي

(ع) در حالي كه دست فرزندانش حسن و حسين (ع) را به دست داشت، نزد رسول الله (ص) رفت. چشم پيامبر كه بر آنان افتاد ديد كه از شدت گرسنگي بر خود مي لرزند، فرمود:

چقدر ناراحت ميشوم كه شما را اين چنين مي بينم.

برخاست و همراه آنان به خانه دخترش آمد، فاطمه (س) را در حالي كه شكمش از شدت گرسنگي به پشت چسبيده و چشمانش گود رفته بود، در محراب عبادت ديد. در اين حال جبرئيل نازل شد و عرضه داشت:

اي محمد!

خداوند تو را درباره ي خاندانت تبريك مي گويد.

سپس

آن حضرت را به خواندن اين سوره واداشت. (878)

خداوند تعالي در اين سوره اقسام نعمت هاي بهشتي را كه «ابرار» از آن بهره مند خواهند شد يادآوري مي كند.

(6) - «وَ اعْتَصِمُواْ بحَِبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَ لَا تَفَرَّقُواْ» (879)

و همگي به ريسمان خدا چنگ بزنيد و پراكنده نشويد.

مرحوم طبرسي در تفسير آيه ي شريفه با استناد به روايتي از ابي سعيد خدري، از رسول الله (ص) نقل كرده كه مراد از «حبل الله» كتاب خدا و عترت پيامبر است و منظور از «جميعاً» تمسك به هر دوي آنهاست. (880)

چنان چه حديث ثقلين بر اين مضمون دلالت دارد.

شيخ مفيد فقيه و متكلم قرن چهارم مي نويسد:

امام سجاد (ع) فرمود:

پيامبر اكرم «حبل» را به اميرالمومنين (ع) تفسير نمود. (881)

حاج شيخ عباس قمي اين روايت را از عالمي معتزلي نقل مي كند:

رسول خدا (ص) فرمود:

فاطمه سرور قلبم و دو فرزندش ميوه ي دلم و همسرش نور چشم من است و امامان از فرزندان او، امينان پروردگارم. ريسمان پيوسته بين او و بندگان هستند. هر كس به آنان تمسك جويد نجات خواهد يافت. (882)

(7) - «حم * وَ الْكِتَابِ الْمُبِينِ * إِنَّا أَنزَلْنَهُ فيِ لَيْلَهٍٍ مُّبَارَكَهٍٍ إِنَّا كُنَّا مُنذِرِينَ * فِيهَا يُفْرَقُ كلُ ُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ» (883)

حم. سوگند به اين كتاب روشنگر كه ما آن را در شبي پر بركت نازل كرديم؛ ما همواره انذار كننده بودهايم در آن شب هر امري بر اساس حكمت، تدبير و جدا ميگردد.

مرحوم كليني روايت مفصلي را از يعقوب بن جعفر بن ابراهيم درباره ي شرفيابي عالمي نصراني به محضر امام كاظم (ع) نقل مي كند كه از سفر طولاني خود براي آن كه آن حضرت را ببيند و حقايقي را

از زبانش بشنود سخن مي گفت. او پس از مطالعه ي تورات، انجيل، مزامير داوود و قرآن كريم، با راهنمايي عالمي ديگر به مدينه آمده بود تا از كسي كه عالم به تعاليم همه ي انبياست، سئوالاتي را بپرسد.

حضرت امام كاظم (ع) با مهر و عطوفت او را پذيرفت و در پاسخ سئوال او درباره ي قرآن، سوره ي دخان را تلاوت فرمود:

«بسم الله الرحمن الرحيم* حم * وَ الْكِتَابِ الْمُبِينِ * إِنَّا أَنزَلْنَهُ فيِ لَيْلَهٍٍ مُّبَرَكَهٍٍ إِنَّا كُنَّا مُنذِرِينَ * فِيهَا يُفْرَقُ كلُ ُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ».

عالم نصراني از باطن اين كلمات سئوال كرد. آن حضرت چنين پاسخ فرمود:

«حم» محمد (ص) است كه در كتاب هود كه منقوص الحروف بوده آمده است.

«الكتاب المبين» اميرالمومنين علي (ع) است.

«ليله» فاطمه (س) است.

«يفرق كل امر حكيم»

يعني:

خير فروزاني از آن شب نشأت مي گيرد.

گفت و گوي نصراني با آن حضرت به درازا كشيد.

حضرت امام كاظم (ع) مسيح (ع) و مريم (س) را از زبان قرآن توصيف نمود و در نهايت مرد نصراني به اسلام گرويد.

روايت ديگري در تفسير فرات كوفي كه در قرن سوم هجري نگاشته شده، با ذكر سند از امام صادق (ع) آمده است:

امام صادق (ع) در تفسير «انا انزلناه في ليله القدر» فرمود:

«ليله» فاطمه (س) و «القدر» الله است.

سپس افزود:

پس هر كسي كه فاطمه (س) را به درستي و كما هو حقه بشناسد، ليله القدر را درك كرده است و فاطمه (س) به اين نام، نام گذاري شده به سبب آن كه مردم از شناخت او عاجزند. (884)

8 - «يَأَيهَُّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ كُونُواْ مَعَ الصَّادِقِينَ» (885)

اي كساني كه ايمان آورده ايد از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد و با صادقان باشيد.

علامه

بحراني از ابن شهر آشوب اين روايت را از طريق اهل سنت نقل مي كند:

عبدالله بن عمر چنين اظهار داشت:

اين كه خداوند متعال مي فرمايد:

«اتقوالله» اصحاب پيامبر را به ترس از خدا فرا مي خواند و مرادش از اين كه مي فرمايد:

«و كونوا مع الصادقين» اين است كه با محمد و خاندان او همراه باشيد. (886)

نافع بن ارزق كه اين سخن را از عبدالله بن عمر روايت كرده، از سخت ترين دشمنان اهل بيت پيامبر (ص) است، اما خداوند چنين سخن حقي را بر زبانش جاري ساخته است.

اهميت اين نقل با توجه به مثل معروف «الفضل ما شهد به الاعداء» بيشتر نمايان مي شود.

ابو هارون عبدي مي گويد:

من و ابن عمر نشسته بوديم كه نافع آمد و گفت:

به خدا سوگند، من با علي دشمن هستم. ابن عمر به او گفت:

خداوند تو را دشمن دارد. آيا بغض كسي را در دل داري كه سوابق او بهتر از دنيا و ما فيهاست؟! (887)

9 - «أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كلَِمَهً طَيِّبَهً كَشَجَرَهٍٍ طَيِّبهٍٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فيِ السَّمَاءِ» (888)

آيا نديدي چگونه خداوند «كلمه طيبه» (و گفتار پاكيزه) را به درخت پاكيزهاي تشبيه كرده كه ريشه ي آن (در زمين) ثابت و شاخه ي آن در آسمان است؟!

سلام خثعمي مي گويد:

بر حضرت جعفر بن محمد بن علي وارد شده.

عرض كردم:

اي فرزند رسول الله!

معناي كلام خداوند كه مي فرمايد:

«الم تر كيف ضرب الله مثلاً كلمه طيبه كشجره طيبه اصلها ثابت و فرعها في السماء» چيست؟

آن حضرت فرمود:

اي سلام!

اصل درخت محمد (ص) است، فرع آن علي و ميوه ي آن حسن و حسين، شاخه ي آن فاطمه و شاخه هاي فرعي آن فرزندان فاطمه و امامان هستند و

برگ آن پيروان و دوستداران ما خاندان هستند. هرگاه فردي از شيعيان ما از دنيا مي رود از اين درخت برگي فرو ميافتد و هرگاه فرزندي از دوستداران ما به دنيا مي آيد برگ ديگري به جاي آن برگ ميرويد. (889)

شبيه اين روايت را ابن عقده از امام باقر (ع) نقل كرده، با اين تفاوت كه در آن حضرت فاطمه (س) «عنصر الشجره» و پيروان اهل بيت «شاخه ها و برگ هاي درخت» شمرده شده است.

از ابن عباس نيز نظير اين بيان از جبرئيل امين خطاب به رسول الله (ص) نقل گرديده است. (890)

از ديدگاه اهل سنت نيز حاكم در المستدرك علي الصحيحين از ميناء بن ابي ميناء خدمتگزار عبدالرحمن بن عوف چنين نقل مي نمايد:

حديث هاي صحيح را پيش از آن كه با گفتارهاي نادرست مخلوط شود بگيريد. من از رسول خدا (ص) شنيدم كه فرمود:

من درختم و فاطمه، شاخه ي آن و علي لقاح و حسنينم ميوه ي آنند و شيعيان ما برگ هاي آن هستند. ريشه ي اين درخت در بهشت «عدن» است و ساير آن در بقيه ي باغهاي بهشت جاي دارد. (891)

نظير اين حديث را حاكم حسكاني در شواهد التنزيل از عبدالرحمن بن عوف نقل مي كند. (892)

10 - «وَ آتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّه …» (893)

و حق نزديكان را بپرداز.

ابوسعيد خدري مي گويد:

هنگامي كه آيه ي «و آت ذالقربي حقه» بر پيامبر اكرم (ص) نازل شد، دخترش فاطمه (س) را خواست و سرزمين فدك را به او عطا فرمود.

در برخي از نقلها افزوده اند كه آن حضرت فرمود:

اين سهم تو و فرزندان تو است كه خداوند تقسيم كرده است. (894)

امام سجاد (ع) از پيرمرد شامي پرسيد:

آيا قرآن خواندهاي؟

او عرض كرد:

بله.

آن

حضرت فرمود:

آيه

«و آت ذالقربي حقه …» را نخوانده اي؟

گفت:

مگر شما آن بستگان هستيد كه خداوند دستور داده حقشان را ادا كنيم؟

آن حضرت فرمود:

بلي. (895)

عبدالرحمن بن صالح مي گويد:

مامون به عبدالله بن موسي نامه نوشت و از او درباره ي فدك سئوال كرد. او در پاسخ به اين آيه استناد جست. مامون نيز فدك را به فرزندان حضرت زهرا (س) واگذار نمود. (896)

تفسير ذي القربي به حضرت زهرا (س) اختصاص به اين آيه مباركه ندارد، بلكه حضرت امام جعفر صادق (ع) در تفسير آيه ي «و ايتاء ذي القربي» نيز ذي القربي را به حضرت فاطمه (س) و اولاد او تفسير نموده است. (897)

11 - «وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَ ذُرِّيَّتِنَا قُرَّهََ أَعْينُ ٍ وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا» (898)

و كساني كه ميگويند:

پروردگارا!

از همسران و فرزندانمان مايه ي روشني چشم ما قرار ده و ما را براي پرهيزكاران پيشوا گردان.

ابوسعيد خدري مي گويد:

پيامبر خدا (ص) در تفسير آيه ي فوق فرمود:

مراد از «ازواجنا» خديجه، «ذرياتنا» فاطمه، «قره اعين» حسنين و «اماماً» علي است. (899)

حديث ديگري، مصداق آيه ي فوق را اميرالمومنين (ع) شمرده؛ چون آن حضرت از خداوند درخواست نمود: پروردگارا از همسران ما فرزنداني مرحمت فرما كه خلف صالح و مايه ي روشني چشم ما باشند و ما را پيشواي پرهيزكاران قرار ده و دعاي ايشان مستجاب شد (900).

بنا بر اين معنا از آيه ي «ازواجنا» بر حضرت زهرا (س) منطبق خواهد بود.

12 و 13 - «الله نور السماوات و الارض مثل نوره كمشكاه فيها مصباح المصباح في زجاجه الزجه كانها كوكب دري يوقد من شجره مباركه زيتونه لا شرقيه و لا غربيه يكاد زيتها يضيء و لو لم تمسسه نار نور

علي نور يهدي الله لنوره من يشاء و يضرب الله الامثال للناس و الله بكل شيء عليم». (901)

خداوند نور آسمانها و زمين است، مثل نور خداوند همانند چراغداني است كه در آن چراغي (پرفروغ) باشد، آن چراغ در حبابي قرار گيرد، حبابي شفاف و درخشنده هم چون يك ستاره ي فروزان، اين چراغ با روغني افروخته مي شود كه از درخت پربركت زيتوني گرفته شده كه نه شرقي است و نه غربي، (روغنش آن چنان خالص است كه) نزديك است بدون تماس با آتش شعله ور شود، نوري است بر فراز نوري و خدا هر كس را بخواهد به نور خود هدايت مي كند و خدا براي مردم مثلها مي زند و خداوند به هر چيزي داناست.

بنابر روايتي كه از طريق شيعه و سني نقل شده، امام صادق و امام رضا (ع) در ذيل آيه «مشكوه» را به فاطمه زهرا (س) تفسير كرده اند و فرموده اند:

آن حضرت ستاره ي درخشاني در آسمان زنان دنيا، زنان بهشت و زنان دو عالم «كوكب دري» بين زنان دو عالم است. (902)

برترين تعبير در اين روايت كه از طريق اهل سنت نقل گرديده است:

ابن المغازلي از طريق اهل سنت نقل مي كند:

اباالحسن (ع) فرمود:

«الله نور السماوات و الارض مثل نور كمشكاه» يعني فاطمه (س).

«فيها مصباح» يعني حسن و حسين (ع).

«في زجاجه الزجاجه كانها كوكب دري» يعني فاطمه ستاره درخشان زنان و عالم است.

«يوقد من شجره مباركه» يعني ابراهيم (ع).

«لاشرقيه و لا غربيه» يعني نه يهودي و نه نصراني.

«يكاد زيتها يضيء» يعني نزديك است كه علم از آن بجوشد.

«و لو لم تمسسه نار نور علي نور» يعني امامي بعد از امام ديگر.

«يهدي الله لنوره من يشاء» يعني

خداوند هر كس را كه بخواهد به ولايت ما هدايت مي كند. (903)

14 - «مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ * بَيْنهَُمَا بَرْزَخٌ لَّا يَبْغِيَانِ» (904)

دو درياي مختلف (شور و شيرين، گرم و سرد) را در كنار هم قرار داد در حالي كه با هم تماس دارند، در ميان آن دو برزخي است كه يكي بر ديگري غلبه نمي كند.

علامه بحراني دوازده روايت كه بعضي از طريق اهل سنت نقل شده ذكر مي كند كه مراد از «البحرين» در آيه شريفه، علي و فاطمه (ع) هستند كه هيچ گاه بر يكديگر بغي و سركشي نمي كنند. (905)

در بعضي از اين روايات «برزخ» بر پيامبر اكرم (ص) تفسير شده است، بدين معنا كه آن حضرت مانع سركشي آنهاست، ولي روشن است كه چنين معنايي با شخصيت والاي آن دو بزرگوار كه معصومند سازگار نيست.

از اين رو در تفسيري كه از ابن عباس نقل شده، برزخ ميان آن دو، مهر و محبتي دانسته شده كه از بين رفتني نيست و همين مهر و محبت مانع سركشي هر كدام نسبت به ديگري است، چنان چه بعضي روايات «بحرين» را دو درياي «علمِ» علي (ع) و «حلم» زهرا (س) تفسير نمودهاند. (906)

15 - «أُوْلَئكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِليَ رَبِّهِمُ الْوَسِيلَهََ أَيهُُّمْ أَقْرَبُ وَ يَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ يخََافُونَ عَذَابَهُ إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ كاَنَ محَْذُورًا» (907)

كساني كه از غير خدا (مثل ملائكه و مسيح و عزير) را پرستش مي كنند خود به سوي خدا توجه دارند و هر كدام بدو نزديكترند به واسطه ي عبادت و اطاعت از او، بدو توسل ميجويند و رحمت او را اميدوارند و از عذابش واهمه دارند كه عذاب خدا سزاوار حذر كردن است.

حاكم حسكاني

به سند خود از عكرمه در تفسير اين آيه نقل مي كند:

مقصود از اين آيه پيامبر، علي، فاطمه، حسن و حسين (ع) هستند. (908)

16 - «في بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو و الآصال * رجال لا تلهيهم تجاره و لا بيع عن ذكر الله و اقام الصلاه و ايتاء الزكوه يخافون يوماً تتقلب فيه القلوب و الابصار» (909)

در خانه هايي كه خداوند اذن داده است تا بلندآوازه گردد و نام او ياد شود، خداوند را تسبيح مي كنند مرداني كه تجارت و خريد و فروش آنان را از ياد خدا و اقامه ي نماز و دادن زكات باز نميدارد و خوف روزي را دارند كه در آن قلبها و چشمها مضطرب ميگردد.

حاكم حسكاني به سند خود از انس بن مالك و بريده نقل مي كند:

پس از آن كه رسول خدا (ص) اين آيه را قرائت كرد، مردي به پا خاست و خطاب به آن حضرت گفت:

مقصود از اين چه خانه هايي است؟

فرمود:

خانه هاي پيامبران.

پس از آن ابوبكر با اشاره به خانه ي علي و فاطمه به رسول اكرم (ص) گفت:

اين خانه در شمار آن خانه هاست؟

حضرت فرمود:

بلي از بهترين آنهاست. (910)

احمد بن حنبل در مسند خود از ابوهريره نقل مي كند:

رسول خدا (ص) به فاطمه و علي و حسن و حسين (ع) نظر افكند و فرمود:

هر كس با شما جنگ كند با من در جنگ است و هر كس با شما از در سازش وارد شود من با او در سازشم. (911)

17 - «الذين يذكرون الله قياماً و قعوداً و علي جنوبهم و يتفكرون في خلق السماوات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلاً سبحانك

فقنا عذاب النار» (912)

آنان كه در حالت ايستاده و نشسته و خفتن، خدا را ياد كنند و دائم فكر در خلقت آسمان ها و زمين كرده و گويند پروردگارا اين دستگاه با عظمت را بيهوده نيافريدهاي پاك و منزهي ما را به لطف خود از عذاب آتش (دوزخ) نگاه دار.

منظور از «الذين …» حضرت اميرالمومنين علي و فاطمه (ع) هستند. (913)

18 - «إِنهََّا لَاحْدَي الْكُبرَِ * نَذِيرًا لِّلْبَشَرِ» (914)

اين يكي از حادثه هاي بزرگ است كه بيم دهنده ي آدميان است.

منظور از «لَاحْدَي الْكُبرَِ» ولايت حضرت فاطمه زهرا (س) است. (915)

چهل حديث از حضرت زهرا (س) در ابعاد گوناگون (916)

(1) قولها (س) في وصف اللَّه جل جلاله

اِبْتَدَعَ الْاَشْياءَ لا مِنْ شَيْ ءٍ كانَ قَبْلَها و اَنْشَأَها بِلاَ احْتِذاءِ اَمْثِلَه اِمْتَثَلَها، كَوَّنَها بِقُدْرَتِهِ و ذَرَأَها بِمَشِيَّتِهِ، مِنْ غَيْرِ حاجَه مِنْهُ اِلي تَكْوينِها و لا فائِدَه لَهُ في تَصْويرِها، اِلاَّ تَثْبيتاً لِحِكْمَتِهِ و تَنْبيهاً عَلي طاعَتِهِ و اِظْهاراً لِقُدْرَتِهِ و تَعَبُّداً لِبَرِيَّتِهِ و اِعْزازاً لِدَعْوَتِهِ.

سخن آن حضرت در توصيف خداوند:

موجودات را خلق نمود بدون آنكه از ماده اي موجود شود و آنان را بدون هيچ مشابهي پديد آورد، با قدرتش آنها را خلق و با مشيتّش ايجاد نمود، بدون آنكه در ايجاد آن و پديد آوردنشان نيازي داشته و در تصويرگري آنها فائده اي برايش وجود داشته باشد، جز تثبيت حكمتش و آگاهي بر طاعتش و اظهار قدرت خود و شناسائي راه عبوديّت و گرامي داشت دعوتش.

(2) قولها (س) في وصف القرآن

بِهِ تُنالُ حُجَجُ اللَّهِ المُنَوَّرَه و عَزائِمُهُ الْمُفَسَّرَه و مَحارِمُهُ الْمُحَذَّرَه و بَيِّناتُهُ الْجالِيَه و بَراهينُهُ الْكافِيَه و فَضائِلُهُ الْمَنْدُوبَه و رُخَصُهُ الْمَوْهُوبَه و شَرائِعُهُ الْمَكْتُوبَه.

سخن آن حضرت در توصيف قرآن با قرآن حجتّهاي فروزان الهي و واجبات تفسير شده و محرّمات برحذر گردانده شده و براهين روشن و دلائل كافي و فضائل ارزشمند و مجوزات بخشيده شده و قوانين نوشته شده روشن مي شود.

(3) قولها (س) في وصف القرآن

اِسْتَخْلَفَ عَلَيْكُمْ كِتابَ اللَّهِ النَّاطِقَ و الْقُرْانَ الصَّادِقَ و النُّورَ السَّاطِعَ و الضِّياءَ اللاَّمِعَ، بَيِّنَه بَصائِرُهُ، مُنْكَشِفَه سَرائِرُهُ، مُنْجَلِيَه ظَواهِرُهُ، مُغْتَبَطَه بِهِ اَشْياعُهُ، قائِداً اِلَي الرِّضْوانِ اَتْباعَهُ، مُوَدٍّ اِلَي النَّجاه اسْتِماعُهُ.

سخن آن حضرت (س) در توصيف قرآن

نزد شما كتاب گوياي خدا و قرآن راستگو و نور فروزان و پرتو درخشنده را بر جاي نهاد، كه براهينش روشن و رازهايش آشكار و ظواهرش نمايان، پيروانش مورد غبطه بوده و آنان را به سوي بهشت رهنمون و شنيدن آن راه نجات است.

(4) قولها (س) في وصف القرآن

اُمُورُهُ ظاهِرَه و اَحْكامُهُ زاهِرَه و اَعْلامُهُ باهِرَه و زَواجِرُهُ لائِحَه و اَوامِرُهُ واضِحَه.

سخن آن حضرت در توصيف قرآن

امور آن نمايان و احكامش شكوفا و نشانه هايش روشن و محرمّاتش آشكار و اوامرش هويدا است.

(5) قولها (س) في وصف أبيه (ص)

اِبْتَعَثَهُ اللَّهُ اِتْماماً لِاَمْرِهِ و عَزيمَه عَلي اِمْضاءِ حُكْمِهِ و اِنْفاذاً لِمَقاديرِ رَحْمَتِهِ.

سخن آن حضرت در توصيف پدرش

خداوند پيامبر را براي پايان بخشيدن فرمانش و به پايان رسانيدن احكامش و تثبيت رحمت بي كرانش مبعوث كرد.

(6) قولها (س) في وصف أبيه (ص)

بَلَّغَ الرِّسالَه صادِعاً بِالنَّذارَه، مائِلاً عَنْ مَدْرَجَه الْمُشْرِكينَ، ضارِباً ثَبَجَهُمْ، اخِذاً بِاَكْظامِهِمْ، داعِياً اِلي سَبيلِ رَبِّهِ بِالْحِكْمَه وَ الْمَوْعِظَه الْحَسَنَه، يَجُفُّ الْاَصْنامَ و يَنْكُثُ الْهامَّ.

سخن آن حضرت در توصيف پدرش

رسالت خود را با انذار ابلاغ كرد و از روش مشركين دوري، با رؤساي آنان دشمني و درگير با آنان بود، با حكمت و پند نيكو به سوي پروردگارش رهنمون شد، بتها را سرنگون و گردنهاي زورمندان را به خاك مذلّت انداخت.

(7) قولها (س) في فضل أبيه و بعله (ع)

اَبَوا هذِهِ الْاُمَّه مُحَمَّدٌ وَ عَلِيٌّ، يُقيمانِ اِوَدَهُمْ و يُنْقِذانِهِمْ مِنَ الْعَذابِ الْاَليمِ اِنْ اَطاعُو هُما و يُبيحانِهِمُ النَّعيمَ الدَّائِمَ اِنْ وافَقُو هُما.

سخن آن حضرت در فضل پدر و شوهرش

پدران اين امت محمد و علي (ع) هستند، اگر از آنان تبعيت كنند كژي هاي ايشان را برطرف و آنان را از عذاب دردناك نجات مي دهند و اگر پيروي ايشان را نمايند بهشت جاودان را ارزاني ايشان مي كند.

(8) قولها (س) في فضل أبيه و بعله (ع)

اَرْضي اَبَوَيْ دينِكِ، مُحَمَّداً وَ عَلِيّاً، بِسَخَطِ اَبَوَيْ نَسَبِكِ و لا تَرْضي اَبَوَيْ نَسَبِكِ بِسَخَطِ اَبَوَيْ دينِكِ، فَاِنَّ اَبَوَيْ نَسَبِكِ اِنْ سَخَطَ اَرْضا هُما مُحَمَّدٌ وَ عَلِيٌّ (ع) بِثَوابِ جُزْءٍ مِنْ اَلْفِ اَلْفِ جُزْءٍ مِنْ ساعَه مِنْ طاعاتِهِما و اِنَّ اَبَوَيْ دينِكِ اِنْ سَخَطا لَمْ يَقْدِرْ اَبَوَيْ نَسَبِكِ اَنْ يُرْضِيا هُما، لِاَنَّ ثَوابَ طاعاتِ اَهْلِ الدُّنْيا كُلِّهِمْ لا يَفي بِسَخَطِهِما.

سخن آن حضرت در فضل پدر و شوهرش

پدران دينيت - پيامبر و علي (ع) - را با ناراحتي پدر نسبي ات خشنود ساز، ولي پدر نسبي ات را با ناراحتي آنان خشنود نكن، چرا كه پدر نسبي ات اگر ناراحت شود آنان او را با پاداش قسمتي از هزاران قسمت ساعتي از اطاعتشان خشنود مي سازند و اگر پدران دينيت ناراحت شوند پدر نسبي ات قادر نيست كه ايشان را خرسند سازند، چرا كه پاداش طاعتهاي تمامي اهل دنيا با ناراحتي ايشان قابل مقايسه نيست.

(9) قولها (س) في فضل زوجها

اِنَّ السَّعيدَ كُلَّ السَّعيدِ حَقَّ السَّعيدِ، مَنْ اَحَبَّ عَلِيّاً في حَياتِهِ وَ بَعْدَ مَوْتِهِ.

سخن آن حضرت در فضيلت شوهرش

سعادت و رستگاري، همه سعادتها و رستگاريها، حقانيت و واقعّيت سعادت و رستگاري در كسي است كه علي (ع) را در دوران زندگي و پس از شهادتش دوست داشته باشد.

(10) قولها (س) في كيفيه خلقتها

اِنَّ اللّهَ تَعالي خَلَقَ نُوري و كانَ يُسَبِّحُ الَّلهَ جَلَّ جَلالُهُ، ثُمَّ اَوْدَعَهُ شَجَرَه مِنْ شَجَرِ الْجَنَّه، فَاَضاءَتْ، فَلَمَّا دَخَلَ اَبي الْجَنَّه اَوْحَي الَّلهُ تَعالي اِلَيْهِ اِلْهاماً اَنْ اَقْتَطِفَ الثَّمَرَه مِنْ تِلْكَ الْشَّجَرَه وَ اَدِرْها في لَهَواتِكَ، فَفَعَلَ، فَاَوْدَعَنِي الّلهُ سُبْحانَهُ صُلْبَ اَبي، ثَمَّ اَوْدَعَني خَديجَهَ بِنْتَ خُوَيْلَدَ، فَوَضَعَتْني و اَنَا مِنْ ذلِكَ النُّورِ، اَعْلَمُ ما كانَ وَ ما يَكُونُ وَ ما لَمْ يَكُنْ.

سخن آن حضرت در كيفيت خلقتش

خداوند نورم را خلق فرمود و آن تسبيح و تنزيه او را مي نمود، آنگاه آنرا در درختي از درختان بهشتي به وديعت نهاد، كه به سبب آن نور درخشان گرديد، هنگامي كه پدرم داخل بهشت شد، خداوند به او الهام كرد كه ميوه آن درخت را بچيند و بخورد، پيامبر اين كار را انجام داد، خداوند نورم را در صلب پدرم به وديعت نهاد، آنگاه آنرا در رحم مادرم قرار داد، تا آنكه ايشان مرا به دنيا آوردند و من از آن نور هستم، آنچه اتفاق افتاده و آنچه اتفاق خواهد افتاد و آنچه نبوده است را مي دانم.

(11) قولها (س) في التعريف بأهل البيت

نَحْنُ وَسيلَتُهُ في خَلْقِهِ و نَحْنُ خاصَّتُهُ و مَحَلُّ قُدْسِهِ و نَحْنُ حُجَّتُهُ في غَيْبِهِ و نَحْنُ وَرَثَه اَنْبِيائِهِ.

سخن آن حضرت در شناسائي اهل بيت

ما وسيله هاي الهي در ميان مخلوقاتش و خواص او و تنزيه كنندگانش و حجت او و وارثان پيامبرانش مي باشيم.

(12) قولها (س) في وصف الشيعه

اِنْ كُنْتِ تَعْمَلُ بِما اَمَرْناكِ و تَنْتَهي عَمَّا زَجَرْناكِ عَنْهُ، فَاَنْتِ مِنْ شيعَتِنا و اِلاَّ فَلا.

سخن آن حضرت در توصيف شيعه

اگر به آنچه تو را بدان امر نموديم عمل كني و از آنچه نهي كرديم باز ايستي، از شيعيان ما مي باشي و در غير اينصورت از آنان شمرده نمي شوي.

(13) قولها (س) في وصف الشيعه

اِنَّ شيعَتَنا مِنْ خِيارِ اَهْلِ الْجَنَّه، كُلُّ مُحِبّينا وَ مَوالي اَوْلِيائِنا وَ مُعادي اَعْدائِنا وَ الْمُسَلِّمِ بِقَلْبِهِ وَ لِسانِهِ لَنا، لَيْسُوا من شيعَتِنا اِذا خالَفُوا اَوامِرَنا وَ نَواهينا في سائِرِ الْمُوْبِقاتِ و هُمْ مَعَ ذلِكَ فِي الْجَنَّه و لكِنْ بَعْدَ ما يَطَّهَّرُونَ مِنْ ذُنُوبِهِمْ بِالْبَلايا وَ الرَّزايا، اَوْ في عَرَصاتِ الْقِيامَه بِاَنْواعِ شَدائِدِها، اَوْ فِي الطَّبَقِ الْاَعْلي مِنْ جَهَنَّمَ بِعَذابِها، اِلي اَنْ نَسْتَنْقِذَهُمْ بِحُبِّنا مِنْها و نَنْقُلَهُمْ اِلي حَضْرَتِنا.

سخن آن حضرت در توصيف شيعه

شيعيان ما از بهترين افراد اهل بهشت مي باشند، دوستان ما و دوستداران دوستان ما و دشمنان دشمنان ما و كساني كه با قلب و زبان تسليم ما هستند از شيعيان ما شمرده نمي شوند، آنگاه كه با اوامر ما مخالفت نموده و از نواهي ما اجتناب نكنند و با اينهمه در بهشت مي باشند، وليكن بعد از آنكه با ناراحتي ها و گرفتاريها از گناهان پاك شوند، يا در موقفهاي قيامت با انواع دردها، يا در طبقه اول از جهنم قرار داده شوند و با عذابهاي الهي عقاب شوند، تا با محبت ما از آن نجات يابند و به حضور ما برسند.

(14) قولها (س) في فضل علماء الشيعه

حضرت امرأه عند الصديقه فاطمه الزهراء (س) فقالت:

ان لي والده ضعيفه و قد لبس عليها في امر صلاتها شي ء و قد بعثتني اليك اسالك، فاجابتها فاطمه (س) عن ذلك، ثم ثنّت فاجابت، ثم ثلّثت فاجابت، الي ان عشّرت فاجابت، ثم خجلت من الكثره.

فقالت:

لا اشق عليك يا بنت رسول اللَّه، قالت فاطمه (س): هاتي و سلي عمّا بدا لك - الي ان قالت:

سمعت ابي رسول اللَّه (ص) يقول:

ان علماء شيعتنا يحشرون، فيخلع عليهم من خلع الكرامات علي قدر كثره علومهم و جدّهم في ارشاد عباداللَّه، حتي

يخلع علي الواحد منهم الف الف خلعه من نور - الي ان قالت:

يا اَمَه اللَّهِ اِنَّ سِلْكاً مِنْ تِلْكَ الْخُلَعِ لَاَفْضَلُ ممَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ اَلْفَ اَلْفِ مَرَّه وَ ما فَضُلَ فَاِنَّهُ مَشُوبٌ بِالتَّنْغيصِ وَ الْكَدِرِ.

سخن آن حضرت در فضيلت دانشمندان شيعه

زني نزد آن حضرت آمده و گفت:

مادر ناتواني دارم كه بعضي از مسائل نماز براي او مورد سؤال قرار گرفته است و مرا نزد تو فرستاده تا سؤال نمايم، آن حضرت پاسخ او را داد،

دوباره پرسيد؛ پاسخ شنيد.

مرحله سوم پرسيد، باز پاسخ شنيد.

تا ده سؤال مطرح كرد و باز پاسخ خود را دريافت.

در اينجا از كثرت سؤال خجالت كشيد و گفت:

اي دختر پيامبر دچار مشكل شدي،

آن حضرت فرمود:

سؤالاتت را مطرح كن - تا آنجا كه فرمود:

از پدرم شنيدم كه مي فرمود:

دانشمندان شيعه در روز قيامت كه محشور مي شوند به اندازه كثرت علومشان و جدّيتشان در ارشاد بندگان خداوند خلعتهاي كرامت بر آنان مي پوشانند، تا آنجا كه بر بعضي از آنان ميليونها خلعت نور پوشانده مي شود - تا آنجا كه فرمود:

اي كنيز، رشته اي از آن خلعتها ميليونها بار برتر است از آنچه خورشيد بر آن تابيده است.

(15) قولها (س) في محبتها لامه ابيها

روي انها لّما سمعت بان اباها زوّجها و جعل الدراهم مهراً لها سألت اباها أن يجعل مهرها الشفاعه في عصاه امته، نزل جبرئيل و معه بطاقه من حرير مكتوب فيها: جعل اللَّه مهر فاطمه الزهراء شفاعه المذنبين من امه ابيها، فلّما احتضرت اوصت بان توضع تلك البطاقه صدرها تحت الكفن فوضعت و قالت:

اِذا حَشَرْتُ يَوْمَ الْقِيامَه رَفَعْتُ تِلْكَ الْبِطاقَه بِيَدَيَّ وَ شَفَّعْتُ في عُصاه اُمَّه اَبي.

سخن آن حضرت در محبّتش به امت پدرش

روايت شده:

آنگاه كه شنيد پدرش او را

تزويج كرده و مهرش را مبلغي پول قرار داده، از پدرش خواست كه مهرش را شفاعت گناهكاران امت او قرار دهد، آنگاه جبرئيل نازل شد و در دستش پارچه اي قرار داشت كه روي آن نوشته بود:

خداوند مهر فاطمه را شفاعت گناهكاران امت پدرش قرار داده است، هنگامي كه آن حضرت به حال احتضار رسيده وصيت كرد كه آن پارچه را روي سينه و زير كفنش قرار دهند و فرمود:

آنگاه كه محشور گرديدم اين پارچه را با دستم بلند كرده در مورد گناهكاران امت پدرم شفاعت مي نمايم.

(16) قولها (س) في قاتل ولدها الحسين (ع)

قاتِلُ الْحُسَيْنِ فِي النَّارِ.

سخن آن حضرت در مورد قاتل فرزندش امام حسين (ع)

قاتل حسين (ع) در آتش دوزخ است.

(17) قولها (س) فيمن قتل ولدها (ع)

خابَتْ اُمَّه قَتَلَتْ اِبْنَ بِنْتِ نَبِيِّها.

سخن آن حضرت در مورد قاتل فرزندش (ع)

زيان كار است امتي كه پسر دختر پيامبرش را به شهادت مي رساند.

(18) قولها (س) في فضل التسليم عليهم

عن يزيد بن عبدالملك النوفلي، عن ابيه، عن جده قال:

دخلت علي فاطمه بنت رسول اللَّه (ع) فبد أتني بالسلام، قال:

و قالت:

قال ابي و هو ذا حي: من سلّم علي و عليك ثلاثه ايام فله الجنه، قلت له:

ذا في حياته و حياتك او بعد موته و موتك؟

قالت:

في حَياتِنا وَ بَعْدَ وَفاتِنا.

سخن آن حضرت در فضيلت درود فرستادن به ايشان

يزيد بن عبدالملك از پدرش، از جدش روايت مي كند، كه گفت:

به خدمت آن حضرت رسيدم، ابتدا به سلام نمود و فرمود:

پدرم در زمان زنده بودن فرمود:

هر كه بر من يا بر تو سه بار درود فرستد داخل بهشت مي شود، او گويد:

به آن حضرت گفتم:

اين مطلب در زمان زندگي پيامبر و شماست يا بعد از رحلت ايشان و شما؟

فرمود:

در زمان زندگي ما و بعد از رحلتمان از اين دنيا.

(19) قولها (س) فيما يحبّها

حُبِّبَ اِلَيَّ مِنْ دُنْياكُمْ ثَلاثٌ: تِلاوَه كِتابِ اللَّهِ، وَ النَّظَرُ في وَجْهِ رَسُولِ اللَّهِ و الْاِنْفاقُ في سَبيلِ اللَّهِ.

سخن آن حضرت در آنچه محبوب آن حضرت است

از دنياي شما سه چيز محبوب من است:

تلاوت قرآن، نگاه به چهره پيامبر، انفاق در راه خدا.

(20) قولها (س) في فضائل بعض السور

قارِي ءُ «الْحَديدِ» وَ «اِذا وَقَعَتْ» وَ «سُورَه الرَّحْمنِ» يُدْعي في مَلَكُوتِ السَّماواتِ: ساكِنُ الْفِرْدَوْسِ.

سخن آن حضرت در فضيلت قرائت بعضي از سور قرآن

خواننده سوره حديد و واقعه و رحمان در ملكوت آسمانها ندا كرده مي شود:

تو ساكن بهشت فردوس مي باشي.

(21) قولها (س) في خصال المائده

فِي الْمائِدَه اِثْنَتا عَشَرَه خَصْلَه، يَجِبُ عَلي كُلِّ مُسْلِمٍ اَنْ يَعْرِفَها، اَرْبَعٌ فيها فَرْضٌ وَ اَرْبَعٌ فيها سُنَّه و اَرْبَعٌ فيها تَأْديبٌ.

فَاَمَّا الْفَرْضُ: فَالْمَعْرِفَه وَ الرِّضا وَ التَّسْمِيَه وَ الشُّكْرُ.

وَ اَمَّا السُّنَّه: فَالْوُضُوءُ قَبْلَ الطَّعامِ وَ الْجُلُوسُ عَلَي الْجانِبِ الْاَ يْسَرِ و الْاَكْلُ بَثَلاثِ اَصابِعَ.

وَ اَمَّا التَّأْديبُ: فَالْاَكْلُ بِما يَليكَ وَ تَصْغيرُ اللُّقْمَه وَ الْمَضْغُ الشَّديدُ و قِلِّه النَّظَرِ في وُجُوهِ النَّاسِ.

سخن آن حضرت در آداب غذا خوردن

در غذا خوردن دوازده ويژگي مي باشد كه بر هر مسلماني واجب است آنها را بداند، چهار ويژگي واجب، چهار ويژگي مستحب و چهار ويژگي از ادب است.

اما واجبات آن:

شناخت و رضايت و خشنودي و نام خدا را بردن و شكر او را نمودن.

و اما مستحبّات آن:

شستن دست قبل از غذا و نشستن بر طرف چپ و خوردن به سه انگشت.

و اما آنچه از ادب است:

خوردن از جلوي ظرف غذا و كوچك گرفتن لقمه و جويدن زياد و كمتر نگريستن به چهره هاي مردم.

(22) قولها (س) في شده عذاب النار

اَلْوَيْلُ ثُمَّ الْوَيْلُ لِمَنْ دَخَلَ النَّارَ.

سخن آن حضرت در شدت عذاب جهنم

واي، واي، بر آنكه داخل آتش دوزخ شود.

(23) قولها (س) في التحريض للدعاء للميت

عن علي (ع):

مروا اهاليكم بالقول الحسن عند موتاكم، فان فاطمه (س) لمّا قبض ابوها (ص) اسعدتها بنات هاشم.

فقالت:

اُتْرُكْنَ التِّعْدادَ وَ عَلَيْكُنَّ بِالٌّدعاءِ.

سخن آن حضرت در تحريض به دعا نمودن بر مرده

از حضرت علي (ع) روايت شده كه فرمود:

به خانواده هاي خود دستور دهيد تا در مورد مردگانتان سخن زيبا گويند، هنگام رحلت پيامبر (ص) دختران بني هاشم حضرت فاطمه (س) را ياري مي نمودند، آن حضرت فرمود:

از ذكر مناقب و مفاخر بپرهيزيد و بر شما باد به دعا كردن.

(24) قولها (س) في الحثّ علي قراءه القرآن و الدعاء في ليله الدفن

روي انها (س) لما احتضرت اوصت عليا (ع) فقالت:

اذا انا متّ فتولّ انت غسلي … الي ان قالت:

و اجلس عند رأسي قباله وجهي

فَاَكْثِرْ مِنْ تِلاوَه الْقُرْانِ وَ الدُّعاءِ، فَاِنَّها ساعَه يَحْتاجُ الْمَيِّتُ فيها اِلي اُنْسِ الْاَحْياءِ.

سخن آن حضرت در ترغيب به تلاوت قرآن و دعا در شب اول دفن:

روايت شده:

آن حضرت هنگام احتضار به حضرت علي (ع) وصيت كرد و فرمود:

هنگامي كه از دنيا رفتم غسلم را به عهده گير - تا آنجا كه فرمود:

… و بالاي سرم در حالي كه روبرويم قرار داري بنشين و بسيار قرآن بخوان و دعا بنما، زيرا آن ساعتي است كه شخص مرده به همنشيني زنده ها نيازمند است.

(25) قولها (س) م في فضل ليله القدر

روي انها (س) لا تدع احداً من اهلها ينام تلك الليله (ليله القدر) و تداويهم بقله الطعام و تتأهّب لها من النهار و تقول:

مَحْرُومٌ مَنْ حُرِمَ خَيْرَها

سخن آن حضرت در فضيلت شب قدر

روايت شده:

در شب قدر آن حضرت نمي گذاشت افراد خانواده اش به خواب روند و با كم غذا دادن به ايشان، آنان را بيدار نگاه مي داشت و براي اين منظور در روز قبل مواردي را آماده مي كرد و مي فرمود:

محروم و زيانكار كسي است كه از خير شب قدر محروم باشد.

(26) قولها (س) في ايثار الضيف

روي ان رجلاً جاء الي النبي (ص)، فشكا اليه الجوع.

فقال رسول اللَّه:

من لهذا الرجل الليله؟

فقال علي (ع):

انا له يا رسول اللَّه، فاتي فاطمه (س) فقال لها:

ما عندك يا ابنه رسول اللَّه؟

فقالت:

ما عِنْدَنا اِلاَّ قُوتُ الصَّبِيَّه، لكِنَّا نُؤْثِرُ بِهِ ضَيْفَنا.

سخن آن حضرت در گرامي داشتن ميهمان

روايت شده:

مردي نزد پيامبر آمد و از گرسنگي شكايت كرد، آن حضرت فرمود:

امشب چه كسي او را سير مي كند، حضرت علي (ع) فرمود:

اي پيامبر من، آنگاه نزد حضرت فاطمه (س) آمده و گفت:

اي دختر پيامبر نزد تو چيزي هست؟

فرمود:

نزد ما غذائي جز غذاي كودكان باقي نمانده است، امّا ما ميهمانمان را بر خود مقدم مي داريم.

(27) قولها (س) في تقديمها الجار علي نفسها

عن الحسن (ع):

رأيت امي فاطمه (س) قامت في محرابها ليله جمعتها، فلم تزل راكعه ساجده، حتّي اتّضح عمود الصبح و سمعتها تدعو للمؤمنين و المؤمنات و تسمّيهم و تكثر الدعاء لهم و لا تدعو لنفسها بشي ء، فقلت لها:

يا امّاه، لم لا تدعين لنفسك كما تدعين لغيرك؟

قالت:

يا بُنَيَّ!

اَلْجارُ ثُمَّ الدَّارُ.

سخن آن حضرت در مقدم داشتن همسايه بر خود

از امام حسن (ع) روايت شده كه فرمود:

مادرم حضرت فاطمه (س) را در شب جمعه اي در محراب عبادت ديدم، همواره در ركوع و سجود بود، تا آنكه طلوع فجر شد و مي شنيدم كه زنان و مردان را نام برده و بسيار براي آنها دعا مي كند ولي براي خود دعائي نفرمود، گفتم:

اي مادر چرا همانگونه كه براي ديگران دعا مي كني براي خودت دعا نمي نمائي؟

فرمود:

پسرم!

ابتدا همسايه آنگاه خاندان خود.

(28) قولها (س) في فضل مقام الامّ

اَلْزِمْ رِجْلَها فَاِنَّ الْجَنَّه تَحْتَ اَقْدامِها.

سخن آن حضرت در فضيلت مقام مادر

همواره در كنار مادر باش، زيرا بهشت زير پاي مادران است.

(29) قولها (س) في تحديد خدمه الزوجين

تقاضي عليّ و فاطمه (س) الي رسول اللَّه (ص) في الخدمه، فقضي علي فاطمه بخدمه ما دون الباب و قضي علي عليّ ما خلفه.

فقالت فاطمه (س):

فَلا يَعْلَمُ ما داخَلَني مِنَ السُّرُورِ اِلاَّ اللَّهُ بِاِكْفائي رَسُولُ اللَّهِ (ص) تَحَمُّلَ رِقابِ الرِّجالِ.

سخن آن حضرت در تعيين حدود وظائف زن و مرد

حضرت علي و فاطمه (ع) در مورد تعيين وظائفشان در خانه از پيامبر نظرخواهي نمودند، پيامبر كارهاي درون خانه را به حضرت فاطمه (س) و كارهاي بيرون خانه را به علي (ع) سپرد، حضرت فاطمه (س) فرمود:

از سرور و خوشحالي من از اينكه پيامبر مرا از برخورد با مردان معاف كرد كسي جز خداوند آگاه نيست.

(30) قولها (س) في توصيف خير الرجال

خِيارُكُمْ اَلْيَنُكُمْ مَناكِبُهُ وَ اَكْرَمُهُمْ لِنِسائِهِمْ.

سخن آن حضرت در توصيف بهترين مردان

بهترين شما كسي است كه اخلاقش نيكو بوده و نسبت به همسرش مهربانتر باشد.

(31) قولها (س) في وصف خير النساء

روي أنّ أميرالمؤمنين (ع) سألها:

ما خير النساء؟

قالت:

اَنْ لا يَرَيَنَّ الرِّجالَ وَ لا يَرُونَهُنَّ.

و في روايه: لا يَراهُنَّ الِّرجالُ.

سخن آن حضرت در توصيف بهترين زنان

روايت شده كه حضرت علي (ع) از حضرت فاطمه (س) پرسيد:

بهترين زنان كيانند؟

فرمود:

آنانكه مردان را نبينند و مردان نيز آنان را نبينند.

و در روايتي ديگر اين گونه آمده:

اينكه مردان او را نبينند.

(32) قولها (س) في ما هو خير للمرأه

روي أن النبي (ص) قال لها:

اي شي خير للمرأه؟

قالت:

اَنْ لا تَري رَجُلاً و لا يَراها رَجُلٌ.

و في روايه: اَنْ لا تَري الِّرجالَ وَ لا يَرُوها.

سخن آن حضرت در مورد بهترين چيز براي زن

روايت شده كه پيامبر پرسيد:

چه چيز براي زن نيكوست؟

فرمود:

مردي را نبيند و مردي نيز او را نبيند.

و در روايتي ديگر اين گونه آمده:

مردي را نبيند و مردان او را نبينند.

(33) قولها (س) في اهميه الحجاب

عن علي (ع):

استأذن أعمي علي فاطمه (س) فحجبته.

فقال رسول اللَّه (ص):

لم حجبتيه و هو لا يراك؟

فقالت:

اِنْ لَمْ يَكُنْ يَراني فَاِنّي اَراهُ و هُوَ يَشُمُّ الرِّيحَ.

سخن آن حضرت در اهميت حجاب

از حضرت علي (ع) روايت شده كه فرمود:

مرد كوري از حضرت فاطمه (س) اجازه ورود خواست، ايشان خود را در پوشش قرار داد، پيامبر فرمود:

چرا خودت را در پوشش قرار دادي در حالي كه او تو را نمي بيند؟

فرمود:

اگر مرا نمي بيند من او را مي بينم و او بو را احساس مي كند.

(34) قولها (س) في أدني ما تكون المرأه من ربّها

سأل رسول اللَّه (ص) عن المرأه متي تكون أدني من ربّها؟

قالت:

اَدْني ما تَكُونُ مِنْ رَبِّها اَنْ تَلْزَمَ قَعْرَ بَيْتِها.

سخن آن حضرت در نزديكترين حالت زن نسبت به پروردگارش

پيامبر پرسيد:

نزديكترين زماني كه زن نسبت به پروردگارش قرار دارد چه هنگام است؟

فرمود:

نزديكترين زمان زن نسبت به پروردگارش هنگامي است كه در كنج خانه اش قرار دارد.

(35) قولها (س) في تعيين ساعه الاجابه

كانت (س) تقول لغلامها:

اِصْعَدْ عَلَي السَّطْحِ، فَاِنْ رَأَيْتَ عَيْنَ الشَّمْسِ قَدْ تَدَلَّي لِلْغُرُوبِ فَاَعْلِمْني حَتّي اَدْعُو.

سخن آن حضرت در تعيين ساعت اجابت دعا

آن حضرت در روز جمعه به غلام خود مي فرمود:

بر بلندي قرار گير، آنگاه كه ديدي قرص خورشيد در حال غروب است مرا آگاه كن، تا دعا نمايم.

(36) قولها (س) في فضل العمل الخالص

مَنْ اَصْعَدَ اِلَي اللَّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ، اَهْبَطَ اللَّهُ اِلَيْهِ اَفْضَلَ مَصْلَحَتِهِ.

سخن آن حضرت در فضيلت عمل خالص

هر كه خالصترين عباداتش را نزد خداوند بفرستد، او بهترين مصلحتش را براي او مقدّر مي فرمايد.

(37) قولها (س) لمن غلب علي عدوه

اختصم اليها امرأتان فتنازعتا في شي ء من امر الدين: احداهما معانده و الاخري مؤمنه، ففتحت علي المؤمنه حجّتها فاستظهرت علي المعانده، ففرحت فرحاً شديداً.

فقالت (س): اِنَّ فَرَحَ الْمَلائِكَه بِاسْتِظْهارِكِ عَلَيْها اَشَدُّ مِنْ فَرَحَكِ و اِنَّ حُزْنَ الشَّيْطانِ وَ مَرَدَتِهِ بِحُزْنِهَا عَنْكِ اَشَدُّ مِنْ حُزْنِها.

سخن آن حضرت در مورد خرسندي فرشتگان از پيروزي مؤمنان

دو زن در مسأله اي از مسائل ديني با يكديگر گفتگو مي كردند، يكي دشمن و ديگري مؤمن، برهان زن مؤمن غالب گرديد و او بسيار خرسند شد، آن حضرت فرمود:

خرسندي فرشتگان از پيروزي تو بيشتر از خوشحالي توست و ناراحتي شيطان و يارانش از ناراحتي دشمن تو افزونتر است.

(38) قولها (س) في وصف المؤمن

اَلْمُؤْمِنُ يَنْظُرُ بِنُورِ الَّلهِ تَعالي.

سخن آن حضرت در توصيف مؤمن

مؤمن به نور الهي مي نگرد.

(39) قولها (س) في فضيله حسن الوجه

اَلْبُشْرُ في وَجْهِ الْمُؤْمِنِ يُوجِبُ لِصاحِبِهِ الْجَنَّه، الْبُشْرُ في وَجْهِ الْمُعادي يَقي صاحِبَهُ عَذابَ النَّارِ.

سخن آن حضرت در فضيلت خوشروئي

روي خندان نسبت به انسان مؤمن آدمي را به بهشت رهنمون مي سازد، روي خندان در چهره معاند و دشمن آدمي را از عذاب دوزخ نگاه مي دارد.

(40) قولها (س) في ادب الصائم

ما يَصْنَعُ الصَّائِمُ بِصِيامِهِ، اِذا لَمْ يَصُنْ لِسانَهُ وَ سَمْعَهُ وَ بَصَرَهُ وَ جَوارِحَهُ.

سخن آن حضرت در وظيفه روزه دار

روزه دار آنگاه كه زبان و گوش و چشم و اندامش را حفظ ننمايد، روزه اش چه اثري دارد.

حضرت زهرا (س) در كلام انديشمندان شيعه و سني

انديشمندان شيعه
بيان علامه طباطبائي صاحب تفسير الميزان

در مورد كوثر، نظرها و گفتگوها فراوان است.

ولي آيه شريفه كوثر، خالي از دلالت بر فاطمه و ذريه او نيست. در اين صورت، اين آيه مي تواند يكي از خبرهاي غيبي قرآن باشد. خداوند متعال نسل زهرا (س) را آنچنان فراوان نموده كه هيچ نسلي نمي تواند با آن برابري و مقابله كند. با وجود آن همه مصايب و حوادثي كه بر اين نسل وارد آمد و جمعيت هاي آنان را در كشتارهاي بزرگ از ميان برد، باز نسل پاك و طيب او در كثرت و وفور قرار دارد. (917)

بيان امام موسي صدر

امام موسي صدر، متفكر و سياستمدار معاصر اسلامي كه حيات يا مرگ او در هاله اي از ابهام قرار دارد. در اين مورد مي گويد:

«تعاليم و احكام دين، نيازمند افراد شايسته و برجسته اي است كه تنفيذ احكام و تبليغ آن را به عهده گيرند تا آن را از مرحله ايده آليستي و آرمان خواهي به مرحله عينيت و تحقق خارجي (رئاليستي) درآورند، تا پس از آن براي مردم حجتي بر ضد خدا باقي نماند.

هنگامي كه پيامبر اسلام مي خواست در مورد كشف حقيقت، مباهله اي با مسيحيان نجران انجام دهد، مباهله اي كه آن روز تنها وسيله موفقيت و عامل پيروزي در دعوت انبياء به شمار مي رفت، اين امر به موجب آيه شريفه ي «قل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و أنفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنهاللَّه علي الكاذبين» (918) اعلام گرديد.

پيامبر بزرگوار اسلام، در مقام نشان دادن و معرفي فرزندان، بانوان و خويشتن هاي خويش كه رجال و زنان و فرزندان اسلام را نمايش مي داد، علي، فاطمه، حسن و حسين (ع) را انتخاب كرد و با خود به صحنه آورد. و

بدين ترتيب ايمان خود به حقانيت اسلام و به حقانيت نمايندگي كامل آن بزرگواران از طرف دين اسلام را اعلام كرد و بيان داشت كه اينان نمايندگان واقعي اسلام هستند». (919)

(محمد بن قسم شك كرده كه حديث با «عن» از حضرتش شرف صدور يافت و يا بدون «عن») و سخن خدا:

«و ما ادريك ما ليله القدر، ليله القدر خير من الف شهر»

يعني چه مي فهمي كه ليله القدر چيست ليله القدر بهتر از هزار ماه است يعني شب قدر بهتر از هزار مومن است زيرا فاطمه مادر فرود مومنان است

«تنزل الملائكه و الروح فيها»

ملائكه و روح را در اين شب فرود مي آورند و ملائكه مومناني اند كه علم آل محمد (ص) را واجدند و مراد از روح القدس فاطمه است.

باذن ربهم من كل امر سلام هي حتي مطلع الفجر يعني از هر امري به اذن پروردگارشان در حالي كه سلام مي گويند تا فجر طلوع كند يعني تا حضرت قائم خروج كند».

بيان علامه حاج محمد باقر كجوري مؤلف كتاب الخصائص الفاطميه (س)

محقق شهير حاج ملا محمد باقر صاحب كتاب «الخصائص في الفاطميه» گويد:

پاك و منزهي تو اي پروردگار، اي آفريدگار آسمان هاي بالا و اي شكافنده دانه و هسته، توئي آن خداوندي كه اسمي را از يكي از اسامي خود جدا ساخته و از نور خويش شكافته، اسمت را درخشش بخشيدي تا روشنگر ظهورت باشد و آنگاه آن اسم را مجموعه اي از اسامي خود قرار دادي، كه آن نور، ريشه اصلي بانوي كنيزان تو بود، آنگاه در بين ساكنان آسمان ها اعلام كردي كه من «فاطر» هستم و اين فاطمه است، با نور او تمامي موجودات از آغاز تا فرجام آشكار شد، بنابراين اسم او اسم تو و نور او

نور تو و ظهور او ظهور تو بود و جز تو خدائي نيست، هر كمالي سايه تو و هر وجودي سايه وجود تو است.

هنگامي كه او را آفريدي از تيرگي هاي بشري دورش ساختي و به ويژگي هاي فاطمي مخصوصش نمودي، از سست عنصري بر كنار داشتي و از هر گونه كمبودي منزه كردي، تمام منش هاي پسنديده را در او گرد آوردي به پايه اي كه خردها از دركش ناتوان مانده و مردم از شناخت كنه ذات او دستشان كوتاه شد، ملائكه در آسمان ها خدا را به حق روشني آسماني و به فاطمه ياري شده دعا كردند … مادر سبطين و بزرگترين حجت هاي خداوند بر شرق و غرب، گل خوشبوي درخت سدره المنتهي و كلمه تقوي و ريسمان مطمئن و پرده آويخته خدا، خوشبخت بزرگ، مريم كبري، نماز وسطي، حوريه انسان نما كه قرون نخستين بر محور شناخت او مي چرخيده است.

چگونه ثناي او گويم، با اينكه ويژگي هاي برين او را شمارشي نيست و برتري هايش بي پايان است؟!

او بتول عذراء، آزاد زن سپيد روي، مادر پدرش و بزرگ بانوي پيروان و فرزندانش مي باشد. ملكه پيامبران، صديقه، فاطمه الزهراء است.

و چه خوب سروده است آن كس كه گويد:

خجلا من نور بهجتها تتواري الشمس في الافق

و حياء من شمائلها يغطي الغصن في الورق (920)

يعني از شرمندگي نور پرفروغ او خورشيد در افق پنهان و به خاطر آزرم از چهره اش شاخه از برگ پوشيده گشت.

بيان آيت اللَّه سيد محمد كاظم قزويني

محقق انديشمند و بزرگوار سيد كاظم قزويني گويد:

فاطمه و تو چه مي داني كه فاطمه كيست؟

يكتا انساني است كه طبيعت زنانگي را پذيرفته تا شناني از قدرت رساي پروردگار و توانائي شگفت انگيز و نوآور او باشد، زيرا خداوند

متعال حضرت محمد (ص) را به عنوان نشانه قدرتش در بين پيامبران آفريد و سپس پاره ي تن و دخترش فاطمه زهراء را از وجود او آفريد تا نشانه و علامتي بر قدرت او در آفرينش آفريده اي از جنس زن باشد كه مجموعه اي از فضائل و مجتمعي از مواهب و بخشش ها است.

خداوند متعال به حضرت فاطمه زهراء بيشترين بهره از عظمت و برترين نصيب از شكوه و جلالت بخشيده، بطوري كه براي هيچ زني امكان دسترسي به آن نيست، او نتيجه و ثمره آن عده از اولياء الهي است كه آسمان نسبت به عظمت آنها اعتراف كرده پيش از آن كه اهل زمين آنها را بشناسند و در قرآن مجيد در شان آنها آياتي نازل شده است كه از آغاز نزولش تا به امروز و تا روز قيامت شبانه روز تلاوت مي شود، شخصيتي كه هر اندازه آگاهي بشر از رهگذر فهم و انديشه بر اسرار آفرينش افزوده گردد، عظمت او به طور گسترده تري آشكار مي شود و معاني و مزايايش به گونه اي واضح تر تجلي مي كند، او فاطمه زهراء است كه خداوند ثناگوي او است به خاطر خشنوديش خشنود و از خشمش به خشم مي آيد و رسول خدا (ص) عظمت و ارزندگي او را اعلام داشته و اميرالمؤمنين (ع) به چشم بزرگي و عظمت به او مي نگرد و پيشوايان اهل البيت به نظر تقديس و احترام نگاهش مي كنند. (921)

بيان عبد الزهراء كعبي

استاد عبدالزهراء گويد:

هنگامي كه مي خواهيم درباره حضرت زهراء كه نهال پيامبري و درخت امامت است سخن گوئيم، ابعاد مجسم شده رسالت اسلامي در زواياي گوناگون شخصيت حضرتش برايمان جلوه گر شده و به دنبالش راه مي افتيم، در همسريش نسبت به

علي بن ابي طالب چهره زنده اي كه از اسلام و قرآن مجيد و كتاب آسماني ترسيم نموده و آفريدگار جهان خواهان آن چهره است، آشكار مي شود و در موضع گيري هاي قهرمانانه او بعد از رحلت پدر بزرگوارش، چشم انداز ژرفي را كه اسلام در حقوق و وظايف زن مسلمان تعيين كرده و ميزان نقش سازنده او را در ساختار جامعه اسلامي مشخص ساخته مي بينيم و ديگر جنبه هاي شخصيت آن حضرت بر اين پايه سنجيده مي شود. (922)

بيان علامه اربلي

علامه اربلي گويد:

هم اكنون سخن از فاطمه (س) به ميان مي آوريم، همان فاطمه اي كه تابش اين انتساب به خاطر تابش انوار وي افزون گشته و از افتخارات او مزائي به دست آورده و با پرتو والايش بر ديگر نسبت ها برتري يافته و ارج و منزلتش را با شرافت، ارزندگي بخشيده است، او فانوس نبوت است كه شفاعتش پرتو افكنده و انوارش درخشيده و ستارگان آسمانش با جلا بخشيدن ابرهاي سفيد، فروغ و درخشش يافته است.

وي پيام رسالت را به جان خرد، نيوشيده و بر بلنداي هفت آسمان بالا و بالاتر رفته است، بر جايگاه هايي برين نشسته و درجات روشن و نوراني داشته، بزرگ منش و والا تبار بوده و شرافتمند و گرامي نسب است.

پاك و پاكزاد، درخشان و داراي فرزنداني تابناك، با اجماع درست انديشان بانوي بزرگ، برگزيده از نيكان، سومي خورشيد و ماه دختر بهترين انسان، مادر امامان بزرگوار، پاك و خالص از تيرگي ها و كدورت ها و به رغم منكران و ناباورانش برگزيده از سوي خداوند است كه به جواهر جلال و شكوه آراسته و بر بلندترين رتبه هاي كمال جاي گرفته و بر تمامي زنان و مردان برتري يافته است، درود خداوند

بر او و بر پدر و شوهر و فرزندانش كه سروران سر بلند و برجسته و وارثان نبوت و كتابند و سلام و شرافت و گرامي داشت و عظمت بر آنها باد.

وي در جاي ديگر گويد:

همانا فاطمه (س)، چكيده نبوت و كسي است كه از پستان بزرگواري و كرامت شير مكيده، در صدف بزرگ منشي، سپيده درخشان خورشيد روز و پرتو چراغ دان نورها و برگزيده شرف وجود و واسطه گردن بند هستي، نقطه دائره مفاخر، ماه تابناك ارزش ها، زهره زهراء، درخشنده درخشان بلند جايگاه است آن كسي كه در درجه اي عالي در كرانه آسمان بر جايگاهي رفيع جاي گرفته است نورش مي درخشد، پرتوش همه جا را روشن ساخته و نامش از تعريف و معرفي بي نيازش كرده است.

نور ديدگان پدر و آرامش دل مادر، آراسته به جواهر والا و بر كنار از زرق و برق دنيا، كنيز خدا و بانوي زنان، زينت پدران و شرافت فرزندان است، آدم از وجود او فخر مي كند و نوح از شان او مباهات مي نمايد، ابراهيم از داشتن ذريه اي همچون او به خود مي بالد و اسماعيل از وجود اين شاخه بر درخت وجودش بر ديگر برادرانش اعلام پيروزي مي كند، او گل خوشبوي محمد (ص) در بين افراد خانواده اش بوده در ميدان مسابقه مفاخر هيچكس هماورد او نشد مگر اينكه شكست خورد و در بزرگواري، هر كس در مقابلش عرض اندام كرد مورد سرزنش قرار گرفت. حق او را كسي جز فرومايه انكار نكرد و چهره اخلاص از او بر نگردانيد مگر آن كس كه مغبون و خسارت ديده است. (923)

بيان علامه ابن شهرآشوب»

علامه خيبر ابن شهر آشوب گويد:

و گفتيم آن كس كه گفتارش راست،

احوالش با بركت، كردارش پاك و آراسته به عدالت، خشنود در گفتار، پسنديده در راهنمائي، با دلسوزي و مهرباني گوياي حديث، آزاد زن به خاطر انفاق، بانوي زنان در دادن صدقه، خويشتن دار و در همه جا و بريده از همگان براي هميشه، درخشان بر اثر احسان و در پوشش به سان مريم كبري و رازش پنهان و به نيكي از ديگران جدا، شهودش تابناك و پرستشش آسماني، در پارسائي بي اعتنا به همه چيزي، در زايمان پاك و دست نخورده، پارساي برگزيده، پرستش گر خشنود، خشنود از پروردگار و مورد پسند او، شب زنده دار گرامي، نيايش گر پاكدامن، بانوي بانوان، محبوب حبيب خدا، از نگهبانان بهشت، در حجاب برگزيده خداي رحمان، دختر بهترين رسولان و نور چشم سرور همه آفريدگان، رشته پيوند بين زنان جهانيان، دادخواه پيشگاه عرش در روز جزاء، ميوه نبوت، مادر امامان، شكوفه دل شفيع امت، زهراء گرامي، سپيد روي شكوهمند، مورد احترام در زير گنبد كبود حوريه انسان نما، بتول عذراء، ششمين نفر از زنان بزرگ. وارث سرور پيامبران، همسر سرور اوصياء فاطمه الزهراء، صديقه كبري، آسايش جان حضرت مصطفي، درد آشناي بي فرياد و ناله، دارنده درخت طوبي آن كس كه در شان او و همسر و فرزندانش سوره ي «هل اتي» نازل گشته است، دختر پيامبر، همدم وي، مادر سبطين، جده امامان، بانوي زنان دنيا و آخرت، همسر مرتضي، مادر مجتبي، دختر مصطفي، بزرگ بانوي ناشناخته گرامي، زن ستمديده شهيده، بانوئي خردمند، همتاي مريم، دختر محمد گرامي، بر كنار از هر بدي، نشان دار هر خوبي، آن كس كه وصفش در انجيل آمده و به نيكي و بزرگي از او ياد گشته، گوهر تابناك

رسول خدا كه دارنده وحي و قرآن است، جدش خليل و ستايشگرش خداي جليل كه به فرمان پروردگار، خطبه عقدش را جبرئيل قرائت كرد. (924)

انديشمندان عامه
بيان احمد بن حنبل

احمد بن حنبل امام و پيشواي فقه اهل سنت، در جزء سوم مسند خود، با اسناد خاص خويش از مالك بن انس نقل كرده است:

«شش ماه بود كه پيامبر اسلام، هر روز هنگامي كه به نماز صبح مي رفتند، از درب خانه فاطمه عبور مي كردند و مي فرمودند:

«نماز! نماز! اي اهل بيت …»

و آنگاه آيه ي «انما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» را تلاوت مي فرمودند».

بيان قندوزي صاحب ينابيع الموده

و در كتاب «ينابيع المودّه» با اسناد خويش از انس بن مالك روايت كرده است كه:

«پيامبر اسلام هر صبح موقع نماز به در خانه فاطمه مي آمد و آنان را به نماز فرا مي خواند و آيه ي «إنما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» را تلاوت مي كرد و اين كار 9 ماه ادامه داشت.

اين خبر از سيصد تن از صحابه نقل شده است. (925)

بيان توفيق ابوعلم

استاد توفيق ابوعلم كه يكي از نويسندگان معاصر از پژوهشگران مصر است، كتابي تحت همين عنوان و نام زيباي «فاطمه الزهراء» نوشته است كه يكي از آثار توجه انگيز در اين زمينه است و خوشبختانه توسط جناب آقاي صادقي به فارسي نيز ترجمه شده است.

وي در اين كتاب مي نويسد:

«فاطمه يكي از سازندگان تاريخ اسلام است.

در عظمت شأن و رفعت مقام ارجمند او همين بس كه او تنها دختر بزرگوار پيامبر بزرگ (ص) و همسر امام علي بن ابي طالب (ع) و مادر حسن و حسين (ع) است.

در حقيقت او، آرام جان و سرور دل پيامبر خدا بود.

زهرا، همان بانويي كه ميليونها آدمي را چشم و دل به سوي اوست و نام گرامي اش بر زبان ايشان است، بانويي كه پدرش او را «مام پدر خود» مي خواند. تاج كرامتي كه پدر بر تارك دختر خويش نهاد، مستوجب تكريم است». (926)

بيان خطيب بغدادي

خطيب بغدادي، احمد بن علي مورخ و محقق قرن پنجم، در تاريخ معروف خود، «تاريخ بغداد او مدينه الاسلام» در قسمت شرح حال حسين بن معاذ، با سندهاي خاص خود از عائشه نقل مي كند كه از پيامبر اسلام (ص) نقل كرده است:

«هنگامي كه هنگامه روز محشر برپا مي گردد، ندا در مي دهند كه:

اي انبوه مردم!

سرهاي خود را پايين تر بگيريد تا فاطمه، دختر پيامبر اسلام عبور كند» (927)

و در نقل ديگري آورده است:

ندا دهنده اي در روز محشر ندا در مي دهد:

چشمان خود را بپوشانيد تا فاطمه دختر محمد (ص) عبور كند.

بيان مسلم در كتاب صحيح

مسلم بن حجاج قشيري يكي از ارباب صحاح شش گانه در صحيح معروف خود مي گويد:

«فاطمه پاره تن پيامبر است.

پيامبر را مي رنجاند كسي كه او را رنجانده باشد و پيامبر را خوشحال مي سازد كسي كه زهرا را خوشحال كرده باشد».

بيان ترمذي در كتاب صحيح

ترمذي، يكي ديگر از ارباب سنن در صحيح خود در اين باره مي گويد:

«از عايشه سؤال شد كدام يك از مردم، محبوب ترين افراد در نزد رسول خدا بودند؟

گفت:

فاطمه، پرسيده شد:

از مردان؟

گفت:

همسرش علي». (928)

بيان بخاري در كتاب صحيح

بخاري، ابوعبداللَّه محمد بن اسماعيل در صحيح معروف خود، جزء پنجم، ص 17 باب فضائل صحابه (چاپ مكه به سال 1376) با سندهاي خاص خود نقل مي كند كه پيامبر اسلام فرمودند:

«فاطمه پاره تن من است.

هر آن كس كه او را به غضب وادارد مرا خشمناك ساخته است».

بخاري در موارد متعددي از كتاب خود، از جمله در جلد 3 صفحه 146 و در جزء چهارم صفحه 203 نقل مي كند كه پيامبر اسلام فرمود:

فاطمه پاره تن من است، هر آن كس كه او را به غضب وادارد مرا ناخشنود كرده است».

و در جزء پنجم صفحه 20 مي گويد:

«فاطمه بانوي زنان بهشتي است».

بيان حاكم صاحب مستدرك الصحيحين

حاكم نيشابوري، صاحب «مستدرك» بر صحيحين در كتاب مشهور خود از عائشه نقل مي كند كه پيامبر اسلام در مرض رحلت خود به فاطمه فرمودند:

«دخترم!

آيا نمي خواهي كه بانوي زنان امت اسلام و تمامي زنان جهان باشي؟»

بيان ابن داود صاحب سنن ابن داود

ابو داوود، سليمان بن طيالسي در سنن معروف خود مي گويد:

«علي بن ابي طالب فرمودند:

آيا نمي خواهي كه از خودم و از فاطمه دختر پيامبر اسلام بگويم؟

او با آنكه عزيزترين فرد در نزد پيامبر اسلام بود، در منزل من از فرط دستاس كشيدن (چرخاندن آسياب دستي) دستش زخمي شد و از فرط حمل آب با كوزه شانه اش متألم گرديد و از جارو كشيدن و نظافت خانه لباس هايش كهنه شد. شنيديم كه خدمتگزاراني پيش رسول خدا هستند. فاطمه به سراغ پدر رفت تا كمكي از او دريافت كند و يكي از ان خدمتگزاران را براي كمك در كارهاي خانه از پدر بخواهد. ولي وقتي كه به حضور پدر رسيده بود، با جواناني در آنجا برخورد كرده و از فرط حجب و حيا خجالت كشيده بود درخواست خود را بازگو كند و بدون ابراز مطلب بازگشته بود» (929)

بيان فخر رازي مفسر معروف قرآن كريم

فخر رازي صاحب تفسير بزرگ و معروف فخر رازي، در تفسير آيه شريفه ي «كوثر»، وجوه متعددي را نقل كرده است.

يكي از اين وجوه آن است كه مراد و هدف از «كوثر»، فرزندان پيامبر اسلام باشد.

وي مي گويد:

شأن نزول اين آيه، در رد تعيير و شماتت دشمنان پيامبر اسلام بود.

كه مي گفتند پيامبر «أبتر» (يعني بدون فرزند و بي دنباله و مقطوع النسل) است.

و هدف از اين آيه آن است كه خداوند متعال آنچنان نسل پربركت بر آن حضرت عنايت مي كند كه با گذشت زمان و سپري شدن ايام و اعصار، همچنان باقي مي ماند. نگاه كن كه چه تعداد از خاندان اهل بيت، كشته شده اند، ولي باز جهان پر است از اولاد و فرزندان خاندان رسالت. ولي از بني اميه با آن همه كثرت تعداد و نفرات، اكنون

هيچ فردي كه قابل اعتنا و اهميت و توجه باشد وجود ندارد. ولي بر آنان (فرزندان و اعقاب رسول خدا) نگاه كن: شخصيتهايي از علما و دانشمندان بزرگ مانند باقر، صادق، كاظم، رضا … و امثال آنان، از خاندان رسالت، باقي مانده است». (930)

بيان ابن صباغ مالكي

ما بخشي از ويژگيهاي برجسته، شرافت نسبي و ارزش هاي شخصيتي حضرتش را يادآور مي شويم: او «فاطمه زهراء» دختر كسي است كه درباره اش آيه شريفه: «سبحان الذي أسري بعبده» (931) نازل شد، سومي خورشيد و ماه، دختر بهترين انسان، پاك زاد و به اجماع و اتفاق نظر انديشمندان ژرف نگر، بانويي بزرگ مي باشد. (932)

بيان محمد طلحه شافعي

بدان، خداوند به وسيله روحي از سوي خود تو را تأييد و پشتيباني فرمايد، پيشوايان پاكي كه در اين نوشتار سخن از فضائل آنانست و رهبران نيكوكاري كه در اين كتاب مي خواهيم ويژگيهايشان را باز گوئيم، غير از پيوند نسبي با رسول خدا مزيتي ديگر به خاطر پيوند از طريق حضرت زهراء (س) دارند، به واسطه آن حضرت، خداوند رتبه اي افزونتر و شرافتي برتر، ارزشي والا و والائي ارزشمندتر، جايگاهي برين و برتري مقام، ريشه اي پاك و پاكيزگي ريشه مقدر ساخته است، پس در پرتو روشن بيني خود - خداوند تو را با هدايتش ياري فرمايد - به مفهوم اين آيه شريفه (933) و سبك عبارات و چگونگي اشاراتش به مقام والاي فاطمه (س) در درجات شرافت و بزرگواري نگاه كن، خداوند مقام حضرتش را بيان كرده و سر و رمز دقيق آن را در اينجا آورده كه او را بين حضرت رسول (ص) و حضرت علي (ع) قرار داده و از پيش رو و پشت سر اطرافش را گرفته تا بدين وسيله مقام و رتبه او را بازگو فرمايد، از آنجا كه مقصود از كلمه ي «انفسنا» نفس علي به همراه پيامبر (ص) است، فاطمه (س) را بين آن دو قرار داده است؛ زيرا بيان نگهداري كسي به وسيله خود انسان از نگهداري به وسيله

فرزندان رساتر است.»

بيان حافظ ابونعيم اصفهاني

«از پارسايان برگزيده و برگزيدگان پرهيزگار فاطمه رضي اللَّه تعالي عنها است او بانوي بتول و پاره تن رسول و نزديكترين فرزندانش به قلب مبارك و نخستين نفر آنان در پيوستن به آن حضرت بعد از رحلتش بود، او از دنيا و بهره هايش بر كنار به اسرار و رموز پيچيده آفات و زشتي هاي دنيا آشنا بود. (934)

بيان عبدالحميد ابن ابي الحديد

رسول خدا (ص) فاطمه (س) را بيش از آن چه كه مردم گمان داشته و به دخترانشان احترام مي گذاشتند گرامي مي داشت، تا آن جا كه از مرز محبت پدران نسبت به فرزندان گذشت نه يكبار بلكه بارها و در جاهاي گوناگون، نه فقط يك جا، در حضور عام و خاص چنين فرمود:

«انها سيده نساء العالمين و انها عديله مريم بنت عمران و انها اذا مرت في الموقف نادي مناد من جهه العرش:

يا اهل الموقف!

غضوا ابصاركم لتعبر فاطمه بنت محمد (ص).»

يعني:

او بانوي زنان جهانيان و همتاي مريم دختر عمران است، به هنگام عبور از موقف قيامت منادي از سوي عرش فرياد مي زند:

اي اهل محشر!

ديدگانتان را فروبنديد تا فاطمه دختر محمد عبور كند.

اين حديث از احاديث صحيحه است و از اخبار ضعيفه و بي اعتبار نيست، رسول خدا هنگامي او را به همسري علي درآورد كه خداوند متعال او را در آسمان با گواهي ملائكه به همسري علي درآورد و نه يكبار بلكه بارها فرمود:

«يؤذيني ما يؤذيها و يغضبني ما يغضبها و انها بضعه مني يريبني ما رابها» (935)

يعني:

آزار مي دهد مرا آنچه كه او را آزار مي دهد و به خشم در مي آورد مرا آنچه كه او را به خشم درمي آورد، او پاره تن من است آنچه كه او را ناراحت كند

مرا ناراحت مي كند.

بيان عباس محمود عقاد مصري

«در هر ديانتي چهره اي از زن كامل و ارزنده وجود دارد كه معتقدان به آن ديانت در مقابل او تعظيم مي كنند و او را به سان آيتي از خدا در بين آفريدگانش از زن و مرد مي ستايند، وقتي در بين مسيحيان چهره حضرت مريم عذراء، مقدس است، در اسلام به ناچار مي بايست صورت فاطمه زهراء مقدس باشد.» (936)

بيان دكتر علي ابراهيم حسن

«زندگاني حضرت فاطمه صفحه برجسته اي از صفحات تاريخ را تشكيل داده است، در آن صفحه چهره هاي گوناگوني از بزرگي و عظمت را مشاهده مي كنيم، او همچون بلقيس يا كلئوپاترا نيست كه عظمت خود را از تخت بزرگ و ثروت كلان و زيبائي كم نظير خود داشته اند و شهامتش در اعزام و رهبري لشكرها و فرماندهي بر مردان است، بلكه ما در مقابل شخصيتي قرار گرفته ايم كه توانسته است هاله اي از حكمت و شكوه را بر پهنه ي گيتي بگستراند، حكمتي كه به كتابها و فلاسفه و دانشمندان برنمي گردد، بلكه تجربه هائي است از روزگار مملو از دگرگونيها و پيشامدهاي ناگهاني، شكوهي كه از فرمانروائي و ثروت برنخاسته بلكه از درون روح و اعماق جان او نشأت گرفته است …» (937)

انديشمندان ديگر اديان
بانوي اسلام از ديدگاه سليمان كتاني انديشمند مسيحي

او در آغاز كتابش كه به نام «فاطمه الزهرا ترفي غمد» مي باشد مي نويسد:

«فاطمه زهرا (س) مقامي والاتر از آن دارد كه سندهاي تاريخي و روايتي به سوي او اشاره كنند و گرامي تر از آن است كه شرح حال گونه ها به جانب وي راهنما باشند. فاطمه (س) را همين چهارچوب كافي است كه:

وي دختر محمد (ص) و همسر علي (ع) و مادر حسن و حسين (ع) و بزرگ بانوي جهان است». (938)

و در پايان كتابش مي گويد:

«فاطمه، اي دخت مصطفي!

اي روشن ترين چهره اي كه زمين را بر روي دو كتف خود بلند كرد، تو جز دو نوبت براي زمين لبخند نزدي: يك بار در سيماي پدر، آن دم كه در بستر آرميده بود و تو را مژده قرب وصل مي داد لبخند زدي. و لبخندي ديگر، بدان هنگام گرداگرد لبان تو مي گرديد كه جان بر لب داشتي و واپسين دم خويش را

فرو فرستادي … تو هميشه با محبت زيست كردي، تو با پاكي و پاكدامني زيستي، براي پاكيزه ترين مادري كه دو ريحانه زادي و پروردي و بر قامت آن دو جامه اي از خز بخشندگي پوشاندي … تو زمين را همراه با لبخندي استهزا آميز رها كردي و به ابديت پيوستي، اي دختر پيامبر!

اي همسر علي!

اي مادر حسن و حسين و اي بزرگ بانوي بانوان همه جهان ها و اعصار» (939)

و باز در جاي ديگر مي نويسد:

«قهرماني نيرويي نيست كه مستند به تن و بازو باشد، يا مستند به تاج و تخت، بلكه قهرماني چيزي است كه منطق، عقل، رشد و فهم را به كار گيرد، آنگاه هدف ها را تعيين كند و برنامه را ترسيم نمايد. و قهرماني زهرا، چيزي جز اين معني بزرگ نبود.

از اين رو از هر چه عامل روشنايي ديگران مي شد بهره گرفت، بي آنكه بازوان ناتوان و نزار و پهلوهاي لاغر و نحيف وي در خواستِ او از مؤثر باشد». (940)

لوئي ماسينيون محقق فرانسوي

مستشرق و پژوهشگر معروف فرانسوي، لويي ماسينيون كه مدتي از عمر خود را وقف شناخت حضرت فاطمه زهرا (س) ساخته، در زمينه شناخت آن حضرت، با گام هاي تحقيق پيش رفته و تلاش و كوشش بسيار به عمل آورده است.

وي رساله محققانه اي در مورد مباهله مسيحيان «نجران» با پيامبر اسلام، كه در سال دهم هجري در مدينه صورت گرفت، نوشته كه در آن نكته هاي جالب توجه فراواني مطرح شده است.

در آن رساله مي گويد:

«اوراد و دعاهاي ابراهيم (ع) از وجود دوازده نور كه منشعب از فاطمه هستند خبر مي دهد …

تورات موسي از آمدن محمد (ص) و دختر پر بركت او و دو آقازاده به مانند

اسماعيل و اسحق (حسن و حسين) نويد مي دهد … و انجيل هاي عيسي (ع) از آمدن احمد (ص) نويد مي دهد و نيز بشارت مي دهد كه دختر پربركتي خواهد داشت كه دو پسر به دنيا مي آورد …»

فصل نهم: ياد و ذكر

بهترين موقع دعا از ديدگاه حضرت زهرا (س)

يكي از مهمترين و لازمترين امور زندگي يك مؤمن ارتباط برقرار كردن با خدا از طريق دعا و نيايش است در زندگي اولياء خدا دعا جايگاه اساسي و ويژه دارد و بخش مهمي از بهترين اوقات آنها اختصاص به دعا و نيايش دارد.

در قسمت دعا، انبوهي از دعاهايي كه از ناحيه مقدس حضرت زهرا (س) رسيده. اما يكي از مسائل ديگر در مورد دعا رعايت آداب دعا از جمله زمان دعا است.

اولياء خدا مترصد اوقات بودند و بهترين زمانها را براي دعا انتخاب مي نمودند در اينجا به روايتي مي پردازيم كه يكي از اوقات مناسب براي دعا را فاطمه زهرا (س) به ما در قول و عمل معرفي مي كنند.

قالت فاطمه الزهرا (س):

سمعت النبي (ص)، ان في الجمعه لساعه لا يراقبها رجل مسلم يسال اللَّه عز و جل فيها خيرا الا اعطاه اياه قالت فقلت:

يا رسول اللَّه اي ساعه هي؟

قال اذا تدلي نصف عين الشمس للغروب قال و كانت فاطمه (س) تقول لغلامها:

اصعد علي الضراب فاذا رايت نصف عين الشمس قد تدلي للغروب فاعلمني حتي ادعو. (941)

(فاطمه زهرا (س) مي فرمايد:

از پيامبر (ص) شنيدم، در روز جمعه ساعتي است كه هيچ مسلماني مراقب آن نبوده كه حاجت خيري از خداي عزوجل بخواهد، مگر آنكه حاجت او را برآورده ساخته است.

فاطمه (س) مي گويد:

عرض كردم يا رسول اللَّه آن چه ساعتي است؟

فرمود:

آن هنگامي است كه نصف قرص خورشيد در موقع غروب پنهان شود. پس از آن

فاطمه به غلام خود فرمود:

بر فراز بام درآي و چون ديدي نصف قرص خورشيد در هنگام غروب پنهان شد به من خبر ده تا دعا كنم.)

استغاثه هائي به حضرت زهرا (س) (942)

(1) الاستغاثه اليها (س) بالصلاه و الدعاء

عن الصادق (ع) اذا كانت لاحدكم استغاثه الي اللَّه تعالي، فليصل ركعتين، ثم يسجد و يقول:

يا مُحَمَّدُ يا رَسُولَ اللَّهِ، يا عَلِيُّ يا سَيِّدَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ، بِكُما اَسْتَغيثُ اِلَي اللَّهِ تَعالي، يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ اَسْتَغيثُ بِكُما، يا غَوْثاهُ بِاللَّهِ وَ بِمُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ وَ فاطِمَه - و تعدّ الائمه (ع) - بِكُمْ اَتَوَسَّلُ اِلَي اللَّهِ تَعالي.

فانك تغاث من ساعتك ان شاءاللَّه تعالي.

استغاثه به آن حضرت با نماز و دعا

از امام صادق (ع) روايت شده:

هر كدام از شما استغاثه اي به خداوند داشتيد، دو ركعت نماز گذارده، آنگاه سجده نموده و گوئيد:

اي محمد! اي پيامبر خدا، اي علي!

اي آقاي زنان و مردان مؤمن، به شما از خداوند طلب ياري مي جويم،

اي محمد! اي علي!

به شما از خداوند فريادرسي مي طلبم، اي فريادرس به خدا و به محمد و علي و فاطمه (و تمامي ائمه (ع) را نام برده) با شما به خداوند توسّل مي جويم.

كه در همان لحظه حاجتت برآورده مي شود.

(2) الاستغاثه اليها (س) بالصلاه و الدعاء

عن الصادق (ع):

اذا كانت لك حاجه الي اللَّه تعالي و تضيق بها ذرعاً، فصلّ ركعتين، فاذا سلّمت كبّر اللَّه ثلاثاً و سبّح تسبيح فاطمه (س)، ثم اسجد و قل مائه مره:

«يا مَوْلاتي فاطِمِه، اَغيثيني»

ثم ضع خدّك الأيمن علي الارض و قل مثل ذلك، ثم عد الي السجود و قل ذلك مائه مره و عشر مرّات و اذكر حاجتك، فان اللَّه يقضيها.

استغاثه به آن حضرت با نماز و دعا

از امام صادق (ع) روايت شده:

هرگاه حاجتي داشتيد كه نسبت به آن بسيار در سختي قرار گرفته ايد، دو ركعت نماز گذارده، پس از نماز سه بار تكبير گفته، آنگاه تسبيح حضرت زهرا (س) را بگويد، سپس سجده كرده و صد بار بگو:

اي

مولاي من اي فاطمه، به فريادم رس.

آنگاه گونه راستت را بر زمين قرار ده و همين ذكر را تكرار كن، آنگاه دوباره سجده كن و صد و ده بار آنرا بگو و حاجتت را ذكر كن، خداوند حاجتت را برآورد.

(3) الاستغاثه اليها (س) بالصّلاه و الدعاء

تصلّي ركعتين، ثم تسجد و تقول:

يا فاطِمَه - مائه مره، ثم تضع خدّك الايمن علي الارض و قل مثل ذلك و تضع خدّك الايسر علي الارض و تقول مثله، ثم اسجد و قل ذلك مائه و عشر دفعات و قل:

«يا امِناً مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ كُلُّ شَيْ ءٍ مِنْكَ خائِفٌ حَذِرٌ، اَسْاَلُكَ بِاَمْنِكَ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ خَوْفِ كُلِّ شَيْ ءٍ منْكَ، اَنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ اَنْ تُعْطِيَني اَماناً لِنَفْسي وَ اَهْلي وَ مالي وَ وَلَدي، حَتَّي لا اَخافُ اَحَداً وَ لا اَحْذَرُ مِنْ شَيْ ءٍ اَبَداً، اِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيْ ءٍ قَدير.»

استغاثه به آن حضرت با نماز و دعا

دو ركعت نماز مي خواني، آنگاه سجده كرده و صد بار مي گوئي: اي فاطمه، سپس گونه راستت را بر زمين نهاده و همين ذكر را مي گوئي، آنگاه گونه چپ خود را بر زمين نهاده و آن را تكرار مي نمائي، آنگاه سجده كرده و صد و ده بار آن را ذكر نموده و مي گوئي:

اي آنكه از هر چيز در امنيت بوده و هر چيز از تو در خوف و هراس مي باشد، به امنيتت از هر چيز و هراس هر چيز از تو، از تو مي خواهم كه بر محمد و خاندانش درود فرستي و در جان و خاندان و اموال و فرزندانم به من امنيتي عطا نمائي كه از كسي نترسم و هرگز از چيزي هراسي به دل راه

ندهم، تو بر هر چيز قادري.

(4) الاستغاثه اليها (س) بالدعاء

تقول خمسمائه و ثلاثين مره:

«اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي فاطِمَه وَ اَبيها و بَعْلِها وَ بَنيها، بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُكَ.»

استغاثه به آن حضرت با دعا

پانصد و سي بار بگو:

خداوندا!

بر فاطمه و پدرش و شوهرش و فرزندانش، به اندازه آنچه علمت بدان احاطه دارد، درود فرست.

(5) الاستغاثه اليها (س) بالدعاء

«اِلهي بِحَقِّ فاطِمَه وَ اَبيها و بَعْلِها وَ بَنيها و السِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فيها.»

استغاثه به آن حضرت با دعا

بار الها!

به حق فاطمه و پدرش و شوهرش و فرزندانش و سرّي كه در او به امانت نهاده شده است.

حديث شريف كساء

اشاره

بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمْ

عَنْ فاطِمَهَ الزَّهْرآءِ عَلَيْهَاالسَّلامُ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ قالَتْ:

دَخَلَ عَلَيَّ اَبي رَسُولُ اللَّهِ في بَعْضِ الْأَيَّامِ فَقال:

اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا فاطِمَهُُ.

فقلت:

وَ عَلَيْكَ السَّلامُ يا اَبَتاهْ.

فقال:

اِنّي لَاَجِدُ في بَدَني ضُعْفاً.

فقلت لَهُ:

اُعيذُكَ بِاللَّهِ يا اَبَتاهْ مِنَ الضُّعْفِ.

فَقال:

يا فاطِمَهُُ ايتيني بِالْكِساءِ الْيَمانيِّ وَ غَطّيني بِهِ.

فَاَتَيْتُهُ وَ غَطَّيْتُهُ بِهِ وَ صِرْتُ اَنْظُرُ اِلَيْهِ فَاِذا وَجْهُهُ يَتَلَأْلَؤُ كَاَنَّهُ الْبَدْرُ في لَيْلَهِِ تَمامِهِ وَ كَمالِهِ.

از فاطمه زهرا (س) دخت گرامي رسول خدا (ص) روايت است كه فرمود:

در يكي از روزها پدرم رسول خدا بر من وارد شد و فرمود:

سلام بر تو اي فاطمه.

گفتم:

و سلام بر شما اي پدر جان.

فرمود:

ضعفي شديد در خود احساس مي كنم.

گفتم:

پدرجان، شما را از ضعف به خداوند پناه مي دهم.

فرمود:

اي فاطمه، آن عباي يمني را برايم بياور و مرا به آن بپوشان. آن را آورده، حضرتش را بدان پوشاندم و شروع كردم به او نگاه كردن، ديدم چهره اش مانند ماه تمام شب چهارده مي درخشد.

فَما كانَتْ اِلَّا ساعَهً وَ اِذا بِوَلَدِيَ الْحَسَنِ قَدْ اَقْبَلَ فَقال:

اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمَّاهْ.

فقلت:

وَ عَلَيْكَ السَّلامُ يا قُرَّهََ عَيْني وَ ثَمَرَةَ فُؤادي.

فَقالَ لي:

يا اُمَّاهْ!

اِنّي اَشُمُّ عِنْدَكِ رائِحَةً طَيِّبَهً كَاَنَّها رائِحَهُُ جَدّي رَسُولِ اللَّهِ.

فَقلت:

نَعَمْ يا وَلَدي، اِنَّ جَدَّكَ تَحْتَ الْكِساءِ. فَاَقْبَلَ الْحَسَنُ نَحْوَ الْكِساءِ وَ قال:

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا جَدَّاهْ يا رَسُولَ اللَّهِ، اَتَأْذَنُ لي اَنْ اَدْخُلَ مَعَكَ تَحْتَ الْكِساءِ؟

فَقال:

وَ عَلَيْكَ السَّلامُ يا وَلَدي وَ صاحِبَ حَوْضي، قَدْ اَذِنْتُ لَكَ. فَدَخَلَ مَعَهُ تَحْتَ الْكِساءِ.

ساعتي نگذشت كه ناگاه

فرزندم حسن (ع) از راه رسيد و گفت:

سلام بر تو اي مادر جان.

گفتم:

و سلام بر تو اي نور ديده و ميوه ي دلم.

گفت:

مادر جان، من بوي خوشي نزد شما مي يابم، گويي بوي جدم رسول خدا (ص) است.

گفتم:

آري فرزندم، جدت زير اين عبا قرار دارد. حسن به سوي عبا پيش رفت و گفت:

سلام بر تو جد بزرگوار، اي رسول خدا، آيا اجازه مي دهي با شما زير عبا درآيم؟

فرمود:

و سلام بر تو اي فرزند من و صاحب حوض من، به تو اجازه دادم. حسن (ع) نيز با آن حضرت به زير عبا رفت.

فَما كانَتْ اِلَّا ساعَهً فَاِذا بِوَلَدِيَ الْحُسَيْنِ قَدْ اَقْبَلَ وَ قال:

اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمَّاهْ.

فقلت:

وَ عَلَيْكَ السَّلامُ يا قُرّهَ عَيْني وَ ثَمَرَهََ فُؤادي.

فَقالَ لي:

يا اُمَّاهْ!

اِنّي اَشُمُّ عِنْدَكِ رائِحَةً طَيِّبَةً كَاَنَّها رائِحَهُ جَدّي رَسُولِ اللَّهِ.

، يا بُنَيَّ، اِنَّ جَدَّكَ وَ اَخاكَ تَحْتَ الْكِساءِ.

فَدَنَا الْحُسَيْنِ نَحْوِ الْكِساءِ وَ قال:

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا جَدَّاهْ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنِ اخْتارَهُ اللَّهُ، اَتَأْذَنُ لي اَنْ اَكُونَ مَعَكُما تَحْتَ هذَا الْكِساءِ؟

فقال:

ساعتي نگذشت كه ناگاه فرزندم حسين (ع) از راه رسيد و گفت:

سلام بر تو اي مادر جان.

گفتم:

سلام بر تو اي نور ديده و اي ميوه ي دلم.

گفت:

مادر جان، من بوي خوشي نزد شما مي يابم، گويي بوي جدم رسول خدا است.

گفتم:

آري فرزندم، جدت و برادرت زير اين عبا هستند. حسين (ع) به سوي عبا نزديك شد و گفت:

سلام بر تو اي جد بزرگوار، سلام بر تو اي كسي كه خدا او را برگزيده است، آيا اجازه مي دهي با شما دو نفر در زير اين عبا باشم؟

وَ عَلَيْكَ السَّلامُ يا وَلَدي وَ يا شافِعَ اُمَّتي، قَدْ اَذِنْتُ لَكَ. فَدَخَلَ مَعَهُما تَحْتَ الْكِساءِ.

فَاَقْبَلَ عِنْدَ ذْلِكَ اَبُو الحسن عَلِيُّ

بْنُ اَبي طالِبٍ وَ قال:

اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا فاطِمَهُُ يا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ.

فَقلت:

وَ عَلَيْكَ اَلسَّلامُ يا اَبَاالْحَسَنِ وَ يا اَميرَالْمُؤْمِنينَ.

فَقال:

يا فاطِمَهُُ، اِنّي اَشُمُّ عِنْدَكِ رائِحَهًً طَيِّبَهً كَاَنَّها رائِحَهُ اَخي وَ ابْنِ عَمّي رَسُولِ اللَّهِ.

فَقلت:

نَعَمْ، هاهُوَ مَعَ وَلَدَيْكَ تَحْتَ الْكِساءِ.

فرمود:

و سلام بر تو اي فرزند من و اي شفيع امت من، به تو اجازه دادم. او هم به زير عبا درآمد.

آن گاه ابو الحسن علي بن ابي طالب (ع) از راه رسيد و گفت:

سلام بر تو اي فاطمه اي دختر رسول خدا.

گفتم:

و سلام بر تو اي ابالحسن و اي اميرمؤمنان.

گفت:

اي فاطمه، من بوي خوشي نزد تو مي يابم، گويي بوي برادر و پسر عمويم رسول خدا است.

گفتم:

آري، اين همو است كه با دو فرزندت زير اين عبا هستند.

فَاَقْبَلَ عَلِيٌّ نَحْوِ الْكِساءِ وَ قال:

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللَّهِ، اَتَأْذَنُ لي اَنْ اَكُونَ مَعَكُمْ تَحْتَ الْكِساءِ؟

قال لَهُ:

وَ عَلَيْكَ اَلسَّلامُ يا اَخي [وَ يا وَصِيّي] وَ خَليفَتي وَ صاحِبَ لِوائي فِي الْمَحْشَرِ، نَعَمْ قَدْ اَذِنْتُ لَكَ. فَدَخَلَ عَلِيٌّ تَحْتَ الْكِساءِ.

ثُمَّ اَتَيْتُ نَحْوَ الْكِساءِ وَ قلت:

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبَتاهْ يا رَسُولَ اللَّهِ، اَتَأْذَنُ لي اَنْ اَكُونَ مَعَكُمْ تَحْتَ الْكِساءِ؟

قال لي:

وَ عَلَيْكِ السَّلامُ يا بِنْتي وَ بِضْعَتي، قَدْ اَذِنْتُ لَكِ. فَدَخَلْتُ مَعَهُمْ.

فَلَمَّا اكْتَمَلْنا وَ اجْتَمَعْنا جَميعاً تَحْتَ الْكِساءِ اَخَذَ اَبي رَسُولُ اللَّهِ بِطَرَفَيِ الْكِساءِ وَ اَوْمي بِيَدِهِ الْيُمْني اِلَي السَّماءِ

علي (ع) به سوي عبا پيش رفت و گفت:

سلام بر تو اي رسول خدا، آيا اجازه مي دهي كه با شما در زير اين عبا باشم؟

فرمود:

و سلام بر تو اي برادر و وصي و جانشين من و صاحب پرچم من در محشر، آري به تو اجازه دادم. علي نيز به زير عبا درآمد.

آن گاه خودم به سوي عبا رفتم و

گفتم:

سلام بر تو اي پدر جان!

اي رسول خدا (ص)، آيا اجازه مي دهي كه با شما زير اين عبا باشم؟

به من فرمود:

سلام بر تو اي دختر من و پاره ي تن من، به تو اجازه دادم. من هم با آنان در زير عبا درآمدم.

چون جمع ما كامل شد و همگي به زير عبا جمع شديم، پدرم رسول خدا (ص) طرف عبا را گرفت و با دست راست خود به آسمان اشاره كرد.

وَ قال:

اَللَّهُمَّ اِنَّ هؤُلاءِ اَهْلُ بَيْتي وَ خاصَّتي وَ حامَّتي، لَحْمُهُمْ لَحْمي و دَمُهُمْ دَمي، يُؤْلِمُني ما يُؤْلِمُهُمْ و يَحْزُنُني ما يَحْزُنُهُمْ، اَنَا حَرْبُ لِمَنْ حارَبَهُمْ و سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَهُمْ و عَدُوٌّ لِمَنْ عاداهُمْ و مُحِبٌّ لِمَنْ اَحَبَّهُمْ و اِنَّهُمْ مِنّي وَ اَنَا مِنْهُمْ، فَاجْعَلْ صَلَواتِكَ وَ بَرَكاتِكَ وَ رَحْمَتَكَ وَ غُفْرانَكَ وَ رِضْوانَكَ عَلَيَّ وَ عَلَيْهِمْ و اَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهيراً.

و گفت:

خداوندا، اينان اهل بيت و خاصان و مخصوصان من هستند، گوشتشان از گوشت من و خونشان از خون من است، آنچه آنان را به درد آورد مرا به درد مي آورد و آنچه آنان را اندوهگين كند مرا اندوهگين مي كند، من در جنگم با كسي كه با آنان بجنگد و در صلح و صفايم با كسي كه با آنان صلح و صفا كند، دشمنم با هر كه با آنان دشمني كند و دوستم با كسي كه آنان را دوست بدارد، آنان از منند و من هم از آنانم، پس صلوات و بركات و رحمت و آمرزش و خشنودي خود را بر من و آنان قرار ده و هر گونه پليدي را از آنان دور ساز و آنان را پاك و پاكيزه قرار ده.

فَقالَ اللَّهَ

عزَّ وَ جَلَّ:

يا مَلائِكَتي وَ يا سُكَّانَ سَمواتي!

اِنّي ما خَلَقْتُ سَماءً مَبْنِيَّهًً و لا اَرْضاً مَدْحِيَّهًً و لا قَمَراً مُنيراً و لا شَمْساً مُضيئَةً و لا فَلَكاً يَدُورَ و لا فُلْكاً يَسْري و لا بَحْراً يَجْري اِلَّا لِمَحَبَّهِِ هؤُلاءِ الْخَمْسَةِ الَّذينَهُمْ تَحْتَ الْكِساءِ.

فَقالَ الْأَمينُ جَبْرَئيلُ: يا رَبِّ و مَنْ تَحْتَ الْكِساءِ؟

فقال اللَّهُ عزَّ وَ جَلَّ: هُمْ اَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ و مَعْدِنُ الرِّسالَةِ و هُمْ فاطِمَةُ وَ اَبُوها وَ بَعْلِها وَ بَنُوها.

فَقالَ جَبْرَئيلُ: يا رَبِّ، اَتَأْذَنُ لي اَنْ اَهْبِطَ اِلَي الْأَرْضِ لِأَكُونَ مَعَهُمْ سادِساً؟

فقال اللَّهُ عزَّ وَ جَلَّ:

نَعَمْ!

قَدْ اَذِنْتُ لَكَ.

فَهَبَطَ الْأَمينُ جَبْرَئيلُ وَ قالَ لِاَبي:

خداي عزوجل فرمود:

«اي فرشتگان من واي ساكنان آسمانهاي من، من آسمان برافراشته و زمين گسترده و ماه تابان و خورشيد درخشان و چرخ گردان و كشتي روان و درياي خروشان را نيافريدم جز به خاطر دوستي اين پنج تن كه اينك در زير عبا هستند».

جبرئيل امين گفت:

پروردگارا، چه كساني در زير عبا هستند؟

خداي عزوجل فرمود:

آنان خاندان نبوت و معدن رسالت اند، آنانند فاطمه و پدرش و شوهر و فرزندانش.

جبرئيل گفت:

پروردگارا، آيا مرا اجازه مي دهي كه به زمين فرود آيم تا ششمين نفر با آنان باشم؟

خداي عزوجل فرمود:

آري، تو را اجازه دادم. جبرئيل امين فرود آمد و به پيامبر گفت:

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللَّهِ، اَلْعَلِيُّ الْأَعْلي يُقْرِئُكَ السَّلامَ وَ يَخُصُّكَ بَالتَّحِيَّهِِ وَ الْإِكرامِ و يَقُولُ لَكَ: وَ عِزَّتي وَ جَلالي، اِنّي ما خَلَقْتُ سَماءً مَبْنِيَّةً و لا اَرْضاً مَدْحِيَّهًً و لا قَمَراً مُنيراً و لا شَمْساً مُضيئَهً و لا فَلَكاً يَدُورُ و لا بَحْراً يَجْري و لا فُلْكاً يَسْري اِلَّا لِأَجْلِكُمْ وَ مَحَبَّتِكُمْ و قَدْ اَذِنَ لي اَنْ اَدْخُلَ مَعَكُمْ، فَهَلْ تَأْذَنُ لي يا رَسُولَ اللَّهِ؟

فقال

أَبي:

وَ عَلَيْكَ السَّلامُ يا اَمينَ وَحْيِ اللَّهِ، نَعَمْ، قَدْ اَذِنْتُ لَكَ.

سلام بر تو اي رسول خدا، خداوند برتر و والا تر را سلام مي رساند و به تحيت و تكريم مخصوص داشته، مي فرمايد:

«به عزت و جلالم سوگند كه من آسمان برافراشته و زمين گسترده و ماه تابان و خورشيد درخشان و چرخ گردان و درياي خروشان و كشتي روان را نيافريدم مگر به خاطر شما و دوستي شما.» و اينك مرا اجازه داده كه با شما درآيم، آيا اجازه مي دهي اي رسول خدا؟

پدرم فرمود:

و سلام بر تو اي امين وحي خدا، آري تو را اجازه دادم. جبرئيل نيز با ما به زير عبا درآمد و به پدرم گفت:

فَدَخَلَ جَبْرَئيلُ مَعَنا تَحْتَ الْكِساءِ.

فقال جَبْرَئيلُ لَأَبي:

اِنَّ اللَّهَ قَدْ اَوْحي اِلَيْكُمْ يَقُولُ:

«اِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً».

فَقالَ عَلِيٌّ [لِأَبي]:

يا رَسُولَ اللَّهِ، اَخْبِرْني ما لِجُلوُسِنا تَحْتَ هذَا الْكِساءِ مِنَ الْفَضْلِ عِنْدَاللَّهِ؟

فقال:

وَالَّذي بَعَثَني بِالْحَقِّ نَبِيّاً، وَ اصْطَفاني بِالرِّسالَةِ نَجِيّاً، ما ذُكِرَ خَبَرُنا هذا في مَحْفِلٍ مِنْ مَحافِلٍ اَهْلِ الْأَرْضِ وَ فيهِ جَمْعٌ مِنْ شيعَتِنا وَ مُحِبّينا اِلَّا وَ نَزَلَتْ عَلَيْهِمُ الرَّحْمَةُ و حَفَّتْ بِهِمُ

الْمَلائِكَهُ و اسْتَغْفَرَتْ لَهُمْ اِلي اَنْ يَتَفَرَّقُوا.

فقال عَلِيٌّ:

اِذاً وَاللَّهِ فُزْنا وَ فازَ شيعَتُنا وَ رَبِّ الْكَعْبَهِ.

خداوند به شما وحي فرستاده، مي فرمايد:

جز اين نيست كه خداوند مي خواهد هر گونه پليدي را از شما خاندان دور سازد و شما را پاك و پاكيزه قرار دهد.

علي به پدرم گفت:

اي رسول خدا، مرا خبر ده كه چه فضيلتي نزد خداوند براي نشستن ما در زير عبا هست؟

فرمود:

سوگند به خدايي كه مرا به حق به پيامبري برانگيخته و براي رسالت همراز خود ساخته، اين خبر ما در هيچ محفلي

از محافل اهل زمين كه جمعي از شيعيان و دوستان ما در آن باشند ياد نمي شود، جز آنكه رحمت الهي بر آنان فرود مي آيد و فرشتگان گردا گرد آنان جمع مي شوند و براي آنان آمرزش مي طلبند تا از آن مجلس پراكنده شوند. علي گفت:

در اين صورت به خدا سوگند كه ما رستگار شديم و شيعيان ما نيز رستگار شدند به خداي كعبه سوگند.

فَقالَ أَبي ثانِياً: يا عَلِيُّ وَ الَّذي بَعَثَني بِالْحَقِّ نَبِيّاً و اصْطَفاني بِالرِّسالَةِ نَجِيّاً، ما ذُكِرَ خَبَرُنا هذا في مَحْفِلٍ مِنْ مَحافِلٍ اَهْلِ الْأَرْضِ وَ فيهِ جَمْعٌ مِنْ شيعَتِنا وَ مُحِبّينا وَ فيهِمْ مَهْمِّومٌ اِلَّا وَ فَرَّجَ اللَّهُ هَمَّهُ و لا مَغْمُومٌ اِلَّا وَ كَشَفَ اللَّهُ غَمَّهُ و لا طالِبُ حاجَةٍ اِلَّا وَ قَضَي اللَّهُ حاجَتَهُ.

فقال عَلِيٌّ:

اِذاً وَ اللَّهِ فُزْنا وَ سُعِدْنا و كَذلِكَ شيعَتُنا فازُوا وَ سُعِدُوا فِي الدُّنْيا وَ الْأخِرَهِِ وَ رَبِّ الْكَعْبَهِ.

پدرم بار دوم فرمود:

اي علي، سوگند به خدايي كه مرا به حق به پيامبري برانگيخته و براي رسالت همراز خود ساخته، اين خبر ما در هيچ محفلي از محافل اهل زمين كه جمعي از شيعيان و دوستان ما در آن باشند ياد نمي شود جز آنكه اگر اندوهگيني در ميان آنان باشد خداوند اندوهش را برطرف مي سازد و اگر غمزده اي باشد خداوند غمش را مي زدايد و اگر حاجتمندي باشد خداوند حاجتش را برمي آورد.

علي گفت:

در اين صورت به خدا سوگند كه ما رستگار و خوشبخت شديم و نيز شيعيان ما در دنيا و آخرت رستگار و خوشبخت شدند به خداي كعبه سوگند.

اسناد حديث كساء

تاكنون در تحقيقات انجام شده درباره سند حديث شريف كساء، چند سند به دست آمده كه در ذيل به

آن اشاره مي شود:

قديمي ترين كتابي كه تاكنون به دست آمده و در بردارنده ي بخشي از حديث شريف كساء به شكل فعلي است، كتاب «غرر الاخبار و درر الآثار ديلمي» (943) است كه محيي الدين غريفي (944) در كتاب خود (945) حديث كساء را به نقل از آن آورده و گفته كه اين نسخه را در كتابخانه ي شير محمد همداني ديده است.

كتاب ديگري كه تاريخ كتابت آن سال 1033 ه.ق است، در بردارنده ي متن و ترجمه ي حديث شريف كساء است.

نسخه ي خطي اين كتاب در كتابخانه ي آيت الله العظمي مرعشي نجفي به شماره ي 8954 موجود و از آن نگهداري مي شود.

كتاب ديگري كه متن حديث شريف كساء را روايت كرده منتخب طريحي است. (946)

فخر الدين محمد طريحي (979 - 1085 ه.ق) از علماي قرن يازدهم و هم عصر علامه ي مجلسي و نويسنده ي كتابهاي چندي از جمله مجمع البحرين، تفسير غريب القرآن و ضوابط الاسماء و الرجال و … است.

علامه ي مجلسي و علامه بحراني از كتاب منتخب طريحي نقل حديث كرده اند. (947)

آيت الله العظمي مرعشي نجفي نيز او را بزرگ داشته و چنين ستوده اند.

علامه ي جليل القدر ثقه و ثبت، فخرالدين محمد علي الطريحي الاسدي النجفي»

صاحب مجمع البحرين.

يكي ديگر از سندهاي حديث كساء مربوط به علامه شيخ عبدالله بحراني صاحب كتاب عوالم العلوم است.

ايشان در حاشيه كتاب عوالم (نسخه ي ميرزا سليمان يزد) سند حديث كساء را چنين نقل كرده است:

رايت بخط الشيخ الجليل السيد هاشم،

عن شيخه السيد ماجد البحراني

عن الحسن بن زين الدين الشهيد الثاني،

عن شيخه المقدس الاردبيلي،

عن شيخه علي بن عبدالعالي الكركي،

عن الشيخ علي بن هلال الجزائري،

عن الشيخ احمد بن فهد الحلي،

عن

الشيخ علي بن الخازن الحائري،

عن الشيخ ضياء الدين علي بن الشهيد الاول

عن ابيه،

عن فخر المحققين،

عن شيخه العلامه الحلي،

عن شيخه المحقق،

عن شيخه ان نما الحلي،

عن شيخه محمد بن ادريس الحلي،

عن ابي حمزه الطوسي صاحب ثاقب المناقب،

عن الشيخ الجليل محمد بن شهر آشوب

عن الطبرسي صاحب الاحتجاج،

عن شيخه الجليل الحسن بن الحسن الطوسي،

عن ابيه، شيخ الطائفه،

عن شيخه المفيد،

عن شيخه ابن قولويه القمي،

عن شيخه الكليني،

عن علي بن ابراهيم بن هاشم،

عن ابيه،

عن احمد بن محمد بن ابي نصر البزنطي،

عن قاسم بن يحيي الجلاء الكوفي،

عن ابي بصير،

عن ابان بن تغلب البكري،

عن جابر بن يزيد الجعفي،

عن جابر بن عبدالله الانصاري

عن فاطمه الزهرا (س) بنت رسول الله (ص).

در اين سند بزرگاني همچون سيد هاشم بحراني (صاحب تفسير البرهان)، شيخ حسن بن زيد (شهيد ثاني)، مقدس اردبيلي، شيخ عبدالعالي كركي، علامه حلي و شيخ طوسي و صاحب دو كتاب از كتابهاي چهارگانه شيعه يعني الاستبصار و تهذيب الاحكام)، شيخ مفيد، ابن قولويه و شيخ كليني (صاحب يكي از كتب اربعه شيعه يعني الكافي كه حضرت مهدي (عج) در توقيعي درباره ي آن فرموده اند:

«الكافي كافٍ لشيعتنا» قرار دارند و سند به جابر بن عبدالله انصاري ختم مي شود كه او نيز اين حديث شريف را از حضرت فاطمه زهرا (س) نقل مي كند.

آيت الله العظمي مرعشي نجفي در اهميت اين سند بارها مي فرمودند:

خدا عنايت بفرمايد حديث شريف كساء را در عوالم طبع شده زيارت كنم.

كتاب ديگري كه در آن از حديث شريف كساء به شكل كنوني آن ياد شده، نهج الحجه في

فضائل الائمه نوشته ي علي نقي احسايي، از علماي قرن دوازدهم هجري است.

وي به هنگام نقل اين حديث مي نويسد:

«و روي حديث الكساء من طرقنا مبسوطاً مشتملاً علي فضل شيعه آل محمد» و اين نشان دهنده ي آن است كه راه هاي سندي متعددي براي اين حديث وجود داشته است.

آيت الله العظمي حاج سيد صادق شيرازي نيز حديث كساء را به اين طريق از جابر بن عبدالله انصاري نقل مي كنند:

عن والدي،

عن الشيخ عباس القمي،

عن الميرزا حسين النوري،

عن الشيخ مرتضي الانصاري،

عن المولي احمد النراقي،

عن السيد بحرالعلوم،

عن الوحيد البهبهاني،

عن ابيه الشيخ محمد اكمل،

عن المولي محمد باقر المجلسي،

عن ابيه المولي محمد تقي المجلسي،

عن الشيخ البهائي،

عن ابيه الشيخ حسين عبدالصمد،

عن الشهيد الثاني،

عن احمد بن محمد بن خاتون،

عن الشيخ عبدالعالي الكركي،

عن علي بن هلال الجزائري،

عن الشيخ علي بن خازن الحائري،

عن احمد بن فهدا لحلي،

عن ضياء الدين علي بن الشهيد الاول،

عن ابيه محمد بن مكي العاملي،

عن فخر المحققين

عن ابيه العلامه الحلي،

عن خاله المحقق الحلي،

عن ابن نما،

عن محمد بن ادريس الحلي،

عن ابي حمزه الطوسي،

عن محمد بن شهر آشوب،

عن الطبرسي صاحب الاحتجاج،

عن الحسن بن محمد بن الحسن الطوسي،

عن ابيه شيخ الطائفه

عن الشيخ المفيد،

عن الشيخ الصدون،

عن ابيه

عن علي بن ابراهيم (حيلوله) و عن ابن قولويه،

عن الشيخ الكليني،

عن علي بن ابراهيم،

عن ابيه ابراهيم بن هاشم،

عن احمد بن محمد بن ابي نصر البزنطي،

عن القاسم بن يحيي الخداء الكوفي،

عن ابي بصير،

عن ابان بن تغلب،

عن جابر بن يزيد الجحفي،

عن

جابر بن عبدالله الانصاري (عج) جميعاً

عن سيدتنا و مولاتنا الصديقه الكبري فاطمه الزهرا (س) بنت رسول الله (ص)

انها قالت دخل عليّ ابي رسول الله (ص) في بعض الايام، الي آخر الحديث الشريف.

از ديگر كتبي كه حديث كساء در آنها نقل شده است ميتوان به رساله ي آيت الله بافقي»

كتاب «ملحقات احقاق الحق»، ج 2، ص 544 تا 557 اثر حضرت آيت الله العظمي مرعشي نجفي، كتاب «آيه التطهير في احاديث الفريقين» (سيد علي موحد ابطحي ج 1 ص 43، من فقه الزهرا (س) جلد 1، صفحه 53 نوشته ي حضرت آيت الله العظمي سيد محمد حسيني شيرازي و كتاب حسين علوي دمشقي اشاره كرد كه اين امر نشان از اعتبار اين حديث نزد نويسندگان آن كتابها دارد. (948)

حرز حضرت فاطمه زهرا (س)

حرز (به كسر حاء)، موضع محكم و حصين است.

و در شرع، امري است كه معد براي محفوظ نگه داشتن اموال است.

در عادت و عرف مانند خانه، خيمه. (949)

حرز به معاني زير نيز مي باشد:

1 - جاي استوار، پناهگاه

2 - بهره، حظ، نصيب

3 - دعايي كه بر كاغذي نويسند و با خود دارند، بازوبند، چشم آويز، تعويذ. (950)

در بين ادعيه وارده در كتب دعا به دعاهائي برخورد مي كنيم كه با تمسك به بعضي از اسماء و صفات خدا قلعه اي معنوي و حصن حصين در برابر حوادث و آفات براي انسان فراهم مي كنند. اين گونه دعاها معروف به حرز مي باشند. معمولا همه ائمه و پيشوايان ديني داراي حرزهاي مخصوص مي باشند از جمله حرز حضرت زهرا (س) اين عبارات از اين دعاست:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم يا حي يا قيوم برحمتك استغيث فأغثني و لا تكلني الي نفسي طرفه عين ابدا و اصلح

لي شأني كله. (951)

اللَّهم بحقِّ العرش و من علاه و بحقِّ الوحي و من اوحاه و بحقِّ النَّبي و من نبَّاه و بحقِّ البيت و من بناه، يا سامع كلِّ صوتٍ، يا جامع كُلِّ فوتٍ، يا باري ءَ النُّفوس بعدالمَوت، صلِّ علي محمَّدٍ و اهل بيته و اتنا و جميع المؤمنين و المؤمنات في مشارق الارض و مغاربها، فرجاً من عندك عاجلاً، بشهاده ان لا اله الا اللَّه و اَنَّ محمداً عبدك و رسولك، (ص) و علي ذريَّته الطَّيبين الطَّاهرين و سَلَّمَ تسليماً كثيراً.

دعاي نور و آثار آن

بسم اللَّه الرَّحمن الرَّحيم،

بسم اللَّه النُّور،

بسم اللَّه نور النُّور،

بسم اللَّه نور علي نور،

بسم اللَّه الذي هو مدبِّر الامور،

بسم اللَّه الذي خلق النُّور من النُّور،

الحمد للَّه الذي خلق النُّور من النُّور و انزل النُّور علي الطُّور، في كتابٍ مسطورٍ، في رقٍ منشورٍ، بقدرٍ مقدورٍ، علي نبّي محبورٍ، الحمد للَّه الذي هو بالعزِّ مذكورٌ و بالفخر مشهورٌ و علي السرَّاء و الضرَّاء مشكورٌ و صلي اللَّه علي سيدنا محمدٍ و اله الطَّاهرينَ.

سلمان گفت:

چون از حضرت فاطمه (س) آموختم آن را به خدا قسم به بيشتر از هزار نفر از اهل مكه و مدينه كه مبتلا به تب بودند آموختم پس همه شفا يافتند باذن خداي تعالي.

زيارت حضرت زهرا (س)

يا ممتحنه امتحنك اللَّه الذي خلقك قبل ان يخلقك، فوجدك لما امتحنك صابره و زعمنا انَّا لك اولياء و مصدِّقون و صابرون لكلِّ ما اتانا به ابوك (ص) و اتي به وصيُّه، فانَّا نسئلك ان كنَّا صدَّقناك، الا الحقتنا بتصديقنا لهما، لنبشر انفسنا بانَّا قد طهرنا بولايتك. (952) و مستحب است نيز آنكه بگويد:

السَّلام عليك يا بنت رسول اللَّه،

السَّلام عليك يا بنت نبي اللَّه،

السَّلام عليك يا بنت حبيب اللَّه،

السَّلام عليك يا بنت خليل اللَّه،

السَّلام عليك يا بنت صفي اللَّه،

السَّلام عليك يا بنت امين اللَّه،

السَّلام عليك يا بنت خير خلق اللَّه،

السَّلام عليك يا بنت افضل انبياء اللَّه و رسله و ملائكته،

السَّلام عليك يا بنت خير البريه،

السَّلام عليك يا سيده نساء العالمين من الاولين و الاخرين،

السَّلام عليك يا زوجه ولي اللَّه و خير الخلق بعد رسول اللَّه،

السَّلام عليك يا امَّ الحسن و الحسين سيدي شباب اهل الجنه،

السَّلام عليك ايَّتها الصديقه الشَّهيده

السَّلام عليك ايتها الرَّضيه المرضيَّه،

السَّلام عليك ايتها الفاضله الزكيه،

السَّلام عليك ايتها الحوراء الانسيَّه،

السَّلام عليك ايتها

التَّقِيَّه النَّقِيَّه،

السَّلام عليك ايَّتها المحدَّثه العليمه

السَّلام عليك ايتها المظلومه المغصوبه،

السَّلام عليك ايَّتها المضطهده المقهوره،

السَّلام عليك يا فاطمه بنت رسول اللَّه و رحمه اللَّه و بركاته،

صلي اللَّه عليك و علي روحك و بدنك

اشهد انك مضيت علي بينه من ربك و ان من سرك فقد سر رسول اللَّه (ص) و من جفاك فقد جفا رسول اللَّه (ص) و من اذاك فقد اذي رسول اللَّه (ص) و من وصلك فقد وصل رسول اللَّه (ص) و من قطعت فقد قطع رسول اللَّه (ص)، لانك بضعه منه و روحه الذي بين جنبيه، كما قال (ص)،

اشهد اللَّه و رسله و ملائكته اني راض عمن رضيت عنه، ساخط علي من سخطت عليه، متبرء ممن تبرئت منه، موال لمن واليت، معاد لمن عاديت، مبغض لمن ابغضت، محب لمن احببت و كفي باللَّه شهيدا و حسيبا و جازيا و مثيبا.

پس صلوات مي فرستي بر حضرت رسول و ائمه اطهار (ع).

مؤلف گويد:

كه ما در روز سوم جمادي الاخري زيارتي ديگر براي حضرت فاطمه (س) نقل كرديم و علماء نيز زيارت مبسوطي براي آن مظلومه نقل كرده اند و آن مثل همين زيارت است كه از شيخ نقل كرديم اول آن (السَّلام عليك يا بنت رسول اللَّه) است تا (اشهد اللَّه و رسله و ملائكته) كه از اينجا به بعد به اين نحو است:

«اشهد اللَّه و ملائكته اني ولي لمن والاك و عدو لمن عاداك و حرب لمن حاربك، انا يا مولاتي بك و بابيك و بعلك و الائمه من ولدك موقن و بولايتهم مؤمن و لطاعتهم ملتزم، اشهد ان الدين دينهم، و الحكم حكمهم و هم قد بلغوا عن اللَّه عزَّ و جلَّ و دعوا الي سبيل اللَّه بالحكمه و الموعظه الحسنه، لا تاخذهم في

اللَّه لومه لائم و صلوات اللَّه عليك و علي ابيك و بعلك و ذريتك الائمه الطاهرين،

اللهم صل علي محمد و اهل بيته و صل علي البتول الطاهره، الصديقه المعصومه، التقيه النقيه، الرضيه المرضيه، الزكيه الرشيده، المظلومه المقهوره، المغصوبه حقها، الممنوعه ارثها، المكسوره ضلعها، المظلوم بعلها، المقتول ولدها، فاطمه بنت رسولك و بضعه لحمه و صميم قلبه و فلذه كبده و النخبه منك له، و التحفه خصصت بها وصيه و حبيبه المصطفي و قرينه المرتضي و سيده النساء و مبشره الاولياء، حليفه الورع و الزهد و تفاحه الفردوس، و الخلد التي شرفت مولدها بنساء الجنه و سللت منها انوار الائمه و ارخيت دونها حجاب النبوه،

اللهم صل عليها صلوه تزيد في محلها عندك و شرفها لديك و منزلتها من رضاك و بلغها منا تحيه و سلاما و اتنا من لدنك في حبها فضلا و احسانا و رحمه و غفرانا انك ذوالعفو الكريم.»

مؤلف گويد:

كه شيخ در تذهيب فرمود:

كه آنچه روايت شده در فضل زيارت آن معظمه بيشتر است از آنكه احصاء شود. و علامه مجلسي از مصباح الانوار نقل كرده كه از حضرت فاطمه (س) روايت شده كه فرمود:

پدرم با من فرمود:

كه هر كه بر تو صلوات بفرستد بيامرزد حق تعالي او را و ملحق سازد او را به من در هر جا كه باشم از بهشت.

نماز حضرت زهرا (س)

و از جمله نمازها نماز حضرت فاطمه (س) است.

روايت شده كه حضرت فاطمه (س) دو ركعت نماز مي كرد كه جبرئيل تعليم او كرده بود.

در ركعت اول بعد از سوره حمد صد مرتبه سوره قدر و در ركعت دوم بعد از حمد صد مرتبه سوره توحيد مي خواند و چون سلام

مي گفت اين دعا را مي خواند:

«سبحان ذي العز الشامخ المنيف، سبحان ذي الجلال الباذخ العظيم، سبحان ذي الملك الفاخر القديم، سبحان من لبس البهجه و الجمال، سبحان من تردي بالنور و الوقار، سبحان من يري اثر النمل في الصفا، سبحان من يري وقع الطير في الهواء، سبحان من هو هكذا لا هكذا غيره.»

و سيد گفته است كه روايت ديگر وارد شده است كه بعد از اين نماز تسبيح مشهور حضرت فاطمه (س) را كه بعد از هر نماز خوانده مي شود بخواند و بعد از آن صد مرتبه صلوات بر محمد و آل محمد بفرستد. و شيخ در مصباح المتهجدين فرموده نماز حضرت فاطمه (س) دو ركعت است در ركعت اول حمد و صد مرتبه قدر، در ركعت دوم حمد و صد مرتبه توحيد و چون سلام داد، تسبيح زهرا (س) بخواند

پس بگويد:

سبحان ذي العز الشامخ تا آخر تسبيح كه ذكر شد. پس فرمود سزاوار است كسي كه اين نماز را به جا مي آورد چون از تسبيح فارغ شود زانوها و ذراعها را برهنه نمايد و بچسباند همه ي مواضع خود را بر زمين بدون حاجز و حائلي و حاجت بخواهد و دعا كند، آنچه مي خواهد

و بگويد در همان حال سجده:

يا من ليس غيره رب يدعي،

يا من ليس فوقه اله يخشي،

يا من ليس دونه ملك يتقي،

يا من ليس له وزير يؤتي،

يا من ليس له حاجب يرشي،

يا من ليس له بواب يغشي،

يا من لا يزداد علي كثره السؤال الا كرما و جودا و علي كثره الذنوب الا عفوا و صفحا،

صل علي محمد و ال محمد،

و افعل بي كذا و كذا.

و

به جاي اين كلمه حاجات خود را از خدا بخواهد.

نماز ديگر از حضرت فاطمه (س) شيخ و سيد روايت كرده اند از صفوان كه:

محمد بن علي حلبي روز جمعه خدمت حضرت صادق (ع) شرفياب شد و سؤال كرد كه مي خواهم مرا عملي تعليم فرمائي كه بهترين اعمال باشد در اين روز، حضرت فرمود:

كه من نمي دانم كسي را كه بزرگتر باشد نزد رسول خدا (ص) از حضرت فاطمه (س) و نمي دانم چيزي را افضل از آنچه تعليم كرد پيغمبر (ص) فاطمه را فرمود:

كه هر كه صبح كند در روز جمعه پس غسل كند و قدمها را بگستراند و چهار ركعت نماز كند به دو سلام، بخواند در ركعت اول بعد از حمد توحيد پنجاه مرتبه و ركعت دوم بعد از حمد و العاديات پنجاه مرتبه و در ركعت سوم بعد از حمد «اذا زلزلت» پنجاه مرتبه و در ركعت چهارم بعد از حمد «اذا جاء نصراللَّه» پنجاه مرتبه و اين سوره نصر است و آخر سوره ايست كه نازل شده و چون از نماز فارغ شود اين دعا بخواند:

«الهي و سيدي من تهيا او تعبي او اعد او اعد او استعد، لوفاده مخلوق رجاء رفده و فوائده و نائله و فواضله و جوائزه، فاليك يا الهي كانت تهيئتي و تعبيتي و اعدادي و استعدادي، رجاء فوائدك و معروفك و نائلك و جوائزك، فلا تخيبني من ذلك، يا من لا تخيب عليه مسئله السائل و لا تنقصه عطيه نائل، فاني لم اتك بعمل صالح قدمته و لا شفاعه مخلوق رجوته، اتقرب اليك بشفاعته، الا محمدا و اهل بيته صلواتك عليه و عليهم، اتيتك ارجو عظيم عفوك، الذي عدت به

علي الخطائين عند عكوفهم علي المحارم، فلم يمنعك طول عكوفهم علي المحارم ان جدت عليهم بالمغفره و انت سيدي العواد بالنعماء و انا العواد بالخطاء، اسئلك بحق محمد و اله الطاهرين، ان تغفر لي ذنبي العظيم، فانه لا يغفر العظيم الا العظيم،

يا عظيم يا عظيم يا عظيم يا عظيم يا عظيم يا عظيم يا عظيم.»

مؤلف گويد:

كه سيد بن طاووس در جمال الاسبوع از براي هر يك از ائمه (ع) نمازي با دعا ذكر نموده شايسته است در اينجا ذكر شود.

فرموده:

نماز امام حسن (ع) در روز جمعه و آن چهار ركعت است مثل نماز حضرت اميرالمؤمنين (ع). نماز ديگر از آن حضرت در روز جمعه و آن نيز چهار ركعت است در هر ركعت حمد يك مرتبه و قل هو اللَّه احد بيست و پنج مرتبه.

انگشتر حضرت زهرا (س)

يكي از افزارهاي زينتي براي زنان و مردان از قديم الايام انگشتر بوده و هست. اما آنچنانكه از روايات ديني و از سيره پيامبر (ص) و ائمه طاهرين برمي آيد جنبه تزئيني انگشتر در فرهنگ ديني به عنوان هدف اول و آخر نيست، بلكه استفاده از انگشتر جنبه متذكر بودن به اسماء الهي داشته به نوعي پناهندگي به اسماء حضرت حق از مكائد شيطاني و غفلتها است.

علاوه بر اين نقش انگشتر، خود علامت و نشان دهنده ويژگيهايي در مورد اولياء خدا است.

به همين دليل نقش انگشتري آنان متفاوت از همديگر بوده است.

از اقوال تاريخي نقل شده در مورد زندگي حضرت زهرا (س) ثابت مي شود ايشان داراي انگشتري به جنس نقره و نقش مخصوص كه مزين به اسماء متبركه الهي يا پيامهاي معنوي ديگر است، بوده اند.

نقش انگشتري آن حضرت «امن المتوكلون» (953)،

(آنان كه توكل مي كنند، در امانند) بود.

و نيز گفته شده كه نقش آن «اللَّه ولي عصمتي»، (خداوند نگهدار و ولي عصمت و پاكي من است) بوده است.

گفته شده است كه انگشتر حضرت نقره اي و نقش آن «نعم القادر اللَّه» و يا «امن المتوكلون» بود و يادآور شده اند كه نقش اين كلمات در نگين انگشتري تأثير عجيبي در دفع دشمنان و نگهداري اموال و اولاد و بدن از شر انس و جن و شياطين و تمام ناراحتي ها و آفات و بديها و بليات دارد. و گفته شده است كه نقش انگشتر آن حضرت نقش انگشتري حضرت سليمان بن داود يعني «سبحان من الجم الجن بكلماته» بوده است.

فصل دهم: شهادت حضرت زهرا (عليها السلام)

اسناد شهادت حضرت زهرا (س)

1 - مزار مفيد، ص 156.

2 - مقنعه مفيد، ص 459.

3 – البلد الامين، ص 198 يا 287.

4 – بحارالانوار: ج 25، ص 373؛

ج 28، صص 64 - 62، 73، 262، 268، 270؛

ج 29، ص 129؛

ج 43، صص 170، 200 - 197؛

ج 53، ص 23؛

ج 97، صص 200 - 165؛

ج 99، ص 220.

5 – مصباح الزائر، صص 26 - 25.

6 - مصباح المتهجد، ص 654.

7 - اقبال الاعمال، صص 625 - 624.

8 - من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 574.

9 - تهذيب الاحكام، ج 6، ص 10.

10 - ملاذ الاخيار، ج 9، ص 25.

11 - الوافي، ج 14، صص 1371 - 1370.

12 - روضه المتقين، ج 5، صص 342، 345.

13 - جامع الاحاديث الشيعه، ج 12، صص 264 - 261.

14 - مصباح كفعمي، ص 522.

15 - كتاب سليم بن قيس، ج 2، صص 590 - 586، 873، 907، 915.

16 - كامل بهايي، ج 1، ص 314.

17 - عوالم العلوم،

ج 11، صص 260، 398، 400 404، 411، 504.

18 - مرآه العقول، ج 5، صص 320 - 315.

19 - ضياءالعالمين، ج 2، ق 3، صص 64 - 63.

20 - جلاء العيون، ج 1، صص 186 - 184، 194 - 193.

21 - حديقه الشيعه، صص 266 - 265.

22 - القاب الرسول و عترته، صص 39، 43.

23 - مؤتمر علماء بغداد، صص 137 - 135.

24 - الارجوزه المختاره، صص 92 - 88.

25 - فضائل ابن شاذان، ص 141.

26 - دلائل الامامه، صص 27 - 26، 45.

27 - كامل الزيارت، صص 327 - 326، 335 - 332.

28 - كنزالفوائد، ج 1، صص 150 - 149.

29 - روضات الجنات، ج 6، ص 182.

30 - الاختصاص، صص 185 - 184، 343.

31 - وفاه الصديقه الزهراء، ص 78.

32 - كافي، ج 1، ص 458.

33 - الرسائل الاعتقاديه، صص 302 - 301.

34 - التتمه في تواريخ الائمه، صص 28، 35.

هتك حرمت اميرالمؤمنين (ع)

اهانت به اميرالمؤمنين (ع)

حال و هواي مركز حاكميت اسلامي به شكل ديگري درآمده و جامه خلافت و حكومت تن پوش ديگران شده بود و خليفه بلافصل پيامبر نيز چاره اي جز تحمل محروميت و مداراي با معماران شبكه براندازي سقيفه بني ساعده نداشت.

در حقيقت با يك لعاب مردمي.

راه و روش پيغمبر (ص) كه متأثر از منطق توحيد و قرآن بود، تغيير داده شد. اما هنوز تا رسيدن به اهداف نهايي كودتا مسيرهايي بايد پيموده مي شد و براي طي اين مسير موانعي وجود داشت كه بايد بدون مسامحه از پيش روي برداشته مي شد.

دختر پيامبر كه يگانه يادگار عشق و ايثار و عاطفه و نبوت و رسالت او بود، اصليترين و مهمترين حجت و قاطعترين دليل براي اثبات اصالت ادعاي علي

بن ابي طالب (ع) و نفي خواسته هاي بي ريشه و اساس اصحاب سقيفه بني ساعده بود.

پس در باور كودتاگران چنين پايگاه خطرناكي به هيچ وجه قابل چشم پوشي نبود.

اين كانون مستند و محكم حمايت از حق امامت عدل، آنچنان در اوج و افراشتگي قرار داشت كه براي دستگاه ويرانگر كودتا تبديل به هدف اصلي شد. خطر بزرگ اين بود كه نه فاطمه (س) براي خود آسايش و آسودگي طلب مي كرد، نه برنامه ريزان دستگاه براندازي مي توانستند به سادگي از كنار وجود مؤثر او بگذرند و او را به خود واگذار كنند. از يك سو دختر رسالت در پاسداري از حريم امامت، اهل عفو و گذشت و كوتاهي نبود و از سوي ديگر افكار عمومي نمي توانست در بلند مدت نسبت به مواضع و آراي فاطمه (س) بي تفاوت بماند، لذا نفس حضور زهرا (س) به عنوان يك خطر جدي بالقوه تهديد كننده حاكميتي بود كه در منظر خاندان وحي و منطق توحيدي آنها داراي وجاهت الهي و مردمي نبود.

آنچه در روزهاي آغازين رحلت جانسوز رسول خدا (ص) به وقوع پيوسته بود براي ابقا و تداوم حاكميت بزرگان كودتا كفايت نمي كرد. ايجاد محدوديت هرچه بيشتر به منظور خارج ساختن اميرالمؤمنين (ع) و خاندان رسالت (ع) از زندگي فردي و اجتماعي مردم به عنوان يك استراتژي پايدار مي بايست تعقيب مي شد تا فرصتي براي به چالش كشيده شدن آراي بزرگان كودتا و دستاورد اجتماع سقيفه بني ساعده در نتيجه درك صحيح مردم از حقايق پشت پرده به وجود نمي آمد.

خطبه حضرت زهرا (س) براي مردمي كه حق شوهرش را غصب كردند!

روي أن بعد رحلة النبي (ص) و غصب ولاية وصيّه، احتزم عمر بازاره و جعل يطوف بالمدينه و ينادي:

ان ابابكر قد بويع له، فهلمّوا الي

البيعة، فينثال الناس فيبايعون، حتي اذا مضت أيام أقبل في جمع كثير الي منزل علي (ع) فطالبه بالخروج، فأبي، فدعا عمر بحطب و نار و قال:

والذي نفس عمر بيده ليخرجن أو لا حرقنه علي ما فيه - الي ان قال:

- و خرجت فاطمه بنت رسول الله (ص) اليهم، فوقفت علي الباب ثم قالت:

لا عَهْدَ لي بِقَوْمٍ اَسْوَءَ مَحْضَرٍ مِنْكُمْ، تَرَكْتُمْ رَسُولَ الّلهِ جِنازَةً بَيْنَ اَيْدينا و قَطَعْتُمْ اَمْرَكُمْ فيما بَيْنَكُمْ، فَلَمْ تُؤَمَّرُونا وَ لَمْ تَرَوْا لَنا حَقَّنا، كَأَنَّكُمْ لَمْ تَعْلَمُوا ما قالَ يَوْمَ غدير خم.

وَاللَّهِ لَقَدْ عَقَدَ لَهُ يَوْمَئِذٍ الْوَلاءَ، لِيَقْطَعَ مِنْكُمْ بِذلِكَ مِنْهَا الَّرجاءَ و لكِنَّكُمْ قَطَعْتُمُ الْاَسْبابَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ نَبِيِّكُمْ و اللَّهُ حَسيبٌ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ فِي الٌدْنيا و َالْاخِرَهِِ.

روايت شده:

بعد از رحلت پيامبر و غصب شدن ولايت وصي آن حضرت، عمر شمشير به كمر بسته و دور شهر مدينه مي چرخيد و مي گفت:

با ابوبكر بيعت شده است، بشتابيد به بيعت كردن با او، مردم از هر طرف براي بيعت مي آمدند، چند روز كه گذشت همراه با گروه كثيري به در خانه حضرت علي (ع) آمده و خواستار خروج ايشان از منزل شد، ايشان امتناع كرد، عمر خواستار هيزم و آتش گرديد و گفت:

سوگند به كسي كه جان عمر در اختيار اوست يا خارج مي شود يا او را با تمامي اهل خانه آتش مي زنم - تا آنجا كه گويد:

- و حضرت فاطمه (س) به سوي ايشان آمده و كنار درب خانه ايستاد و فرمود:

ملتي را همانند شما نمي شناسم كه اين گونه عهدشكن و بد برخورد باشند، جنازه رسول خدا را در دست ما رها كرديد و عهد و پيمانهاي ميان خود را بريده و فراموش

نموديد و ما را به فرمانروائي نرسانده و حقّي را براي ما قائل نيستيد، گويا از حادثه روز غدير خم آگاهي نداريد. سوگند به خدا كه پيامبر در آن روز ولايت حضرت علي (ع) را مطرح كرد و از مردم بيعت گرفت تا اميد شما فرصت طلبان را قطع نمايد، ولي شما رشته هاي پيوند معنوي ميان خود و پيامبر را پاره كرديد، اين را بدانيد كه خداوند در دنيا و آخرت بين ما و شما داوري خواهد كرد.

دفاع مقداد، ابوذر، سلمان، ام ايمن و بريده اسلمي

مقداد برخاست و گفت:

يا علي، به من چه دستور مي دهي؟

به خدا قسم اگر امر كني با شمشيرم مي زنم و اگر امر كني خودداري مي كنم. علي (ع) فرمود:

اي مقداد، خودداري كن و پيمان پيامبر و وصيتي كه به تو كرده بياد بياور.

سلمان مي گويد:

برخاستم و گفتم:

قسم به آنكه جانم به دست اوست، اگر من بدانم ظلمي را دفع مي كنم يا براي خداوند دين را عزت مي بخشم، شمشيرم را بر دوش مي گذارم و با استقامت با آن مي جنگم. آيا بر برادر پيامبر و وصيش و جانشين او در امتش و پدر فرزندانش هجوم مي آوريد؟

بشارت باد شما را به بلا و نااميد باشيد از آسايش!

ابوذر برخاست و گفت:

اي امتي كه بعد از پيامبرش متحير شده و به سرپيچي خويش خوار شده ايد، خداوند مي فرمايد:

«ان الله اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران علي العالمين، ذريه بعضها من بعض والله سميع عليم» (954)

«خداوند آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر همه ي جهانيان برگزيد، نسلي كه از يكديگرند و خداوند شنونده و دانا است».

آل محمد فرزندان نوح و آل ابراهيم از ابراهيم و برگزيده و نسل اسماعيل و عترت

محمد پيامبرند. آنان اهل بيت نوبت و جايگاه رسالت و محل رفت و آمد ملائكه اند. آنان همچون آسمان بلند و كوههاي پايدار و كعبه پوشيده و چشمه زلال و ستارگان هدايت كننده و درخت مبارك هستند كه نورش مي درخشد و روغن آن مبارك است.

محمد خاتم انبياء و آقاي فرزندان آدم است و علي وصيي اوصياء و امام متقين و رهبر سفيد پيشانيان معروف است و اوست صديق اكبر و فاروق اعظم و وصي محمد و وارث علم او و صاحب اختيارتر مردم نسبت به مؤمنين، همانطور كه خداوند فرموده:

«النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم و ازواجه امهاتهم و اولو الارحام بعضهم اولي ببعض في كتاب الله» (955)

«پيامبر نسبت به مؤمنين از خودشان صاحب اختيارتر است و همسران او مادران آنانند و خويشاوندان در كتاب خدا بعضي بر بعضي اولويت دارند».

هر كه را خدا مقدم داشته جلو بيندازيد و هر كه را خدا مؤخر داشته عقب بزنيد و ولايت و وراثت را براي كسي قرار دهيد كه خدا قرار داده است. (956)

عمر، در حالي كه ابوبكر بالاي منبر نشسته بود به او گفت:

چطور بالاي منبر نشسته اي و اين مرد نشسته و روي جنگ دارد و برنمي خيزد با تو بيعت كند. دستور بده گردنش را بزنيم!

اين در حالي بود كه امام حسن و امام حسين (ع) ايستاده بودند. وقتي گفته عمر را شنيدند به گريه افتادند. اميرالمؤمنين (ع) آن دو را به سينه چسبانيد و فرمود:

گريه نكنيد، به خدا قسم بر قتل پدرتان قدرت ندارند.

ام ايمن پرستار پيامبر (ص) آمد و گفت:

«اي ابوبكر، چه زود حسد و نفاق خود را ظاهر ساختيد»!

عمر دستور داد تا او را از مسجد بيرون

كردند و گفت:

«ما را با زنان چه كار است»؟!

بريده اسلمي برخاست و گفت:

اي عمر، آيا بر برادر پيامبر و پدر فرزندانش حمله مي كني؟

تو در ميان قريش همان كسي هستي كه تو را آن طور كه بايد مي شناسيم!

آيا شما دو نفر همان كساني نيستيد كه پيامبر (ص) به شما فرمود:

«نزد علي برويد و به عنوان اميرالمؤمنين بر او سلام كنيد»؟

شما هم گفتيد:

آيا از امر خدا و امر رسولش است؟

فرمود:

آري.

ابوبكر گفت:

چنين بود ولي پيامبر بعد از آن فرمود:

«براي اهل بيت من نبوت و خلافت جمع نمي شود»!

بريده گفت:

«به خدا قسم پيامبر اين را نگفته است.

به خدا قسم در شهري كه تو در آن امير باشي سكونت نمي كنم».

عمر دستور داد تا او را هم زدند و بيرون كردند!

تشكر عمر از غلامش قنفذ!؟

سُلَيم بن قيس نقل كرده:

كه عمر بن خطاب در يكسال نصف حقوق همه كارگزارانش را به عنوان غرامت (و كمبود بودجه و ماليات) برداشت، ولي حقوق قنفذ را به طور كامل پرداخت، سُلَيم مي گويد به مسجد رسول خدا (ص) رفتم گروهي را ديدم در گوشه اي نشسته اند، همه آنها از بني هاشم بودند، جز سلمان و ابوذر و مقداد و محمد بن ابي بكر و عمر بن ابي سلمه و قيس بن سعد بن عُباده، در اين جلسه، عباس (عموي پيامبر) به علي (ع) گفت:

«چرا عمر مانند همه كارگزارانش، از حقوق «قُنفذ» چيزي نكاست؟!»

حضرت علي (ع) به اطراف خود نگاه كرد و سپس قطرات اشك از چشمانش سرازير شد، آنگاه در پاسخ عباس فرمود:

شَكَّرَ لَهُ ضَرْبَه ضَرَبَها فاطِمَه بِالسَّوْطِ فَماتَتْ وَ في عَضُدِها اَثَرهُ كَاَنَّهُ الدُّمْلُجْ.

«حقوق قفنذ را كم نكرد، تا از او تشكّر نمايد به خاطر ضربت تازيانه اي كه او بر فاطمه

(س) نواخته بود، كه وقتي فاطمه (س) از دنيا رفت، اثر آن تازيانه در بازوي او وجود داشت و همانند بازوبند، نمايان بود».

حضرت زهرا (س) در آستانه شهادت
پرستاران و عيادت كنندگان حضرت زهرا (س)

حضرت فاطمه (س) در خانه خود در بستر بيماري قرار گرفت و غم و اندوه ديگري بر آن خانه سايه افكند. فرزندان صغير و خردسال او در اطراف بستر مادر مانند پرندگان بال و پر شكسته سر به زير انداخته، در فكر فرورفته و چهره زرد و نحيف و سيلي خورده او را نظاره مي كردند. پرستاران او ام سلمه زن ابورافع و اسماء بنت عميس بودند. خبر بيماري و بستري شدن فاطمه (س) در ميان مردم مدينه و مهاجر و انصار طنين انداز شد. زنان مهاجر و انصار تصميم گرفتند به عيادت حضرت فاطمه (س) بروند، گروهي گرد هم آمده و به حضور او رسيدند.

خطبه حضرت زهرا (س) در جمع زنان مهاجر و انصار

قال سويد بن غفله:

لمّا مرضت فاطمه (س) المرضه الّتي توفّيت فيها، دخلت عليها نساء المهاجرين و الانصار يعدنها، فقلن لها:

كيف أصبحت من علّتك يا ابنه رسول اللَّه؟

فحمدت اللَّه و صلّت علي أبيها، ثم قالت:

خطبه آن حضرت در بيماريش براي زنان مهاجرين و انصار

سويد بن غفله گويد:

هنگامي كه حضرت فاطمه (س) بيمار شد، به همان بيماري كه در اثر آن از دنيا رفت، زنان مهاجرين و انصار به عيادت ايشان آمده و گفتند:

اي دختر پيامبر خدا با اين بيماري حالت چطور است؟

آن حضرت حمد و سپاس الهي را گفته و برپدرش درود فرستاد و فرمود:

اَصْبَحْتُ وَاللَّهِ عائِفَهًً لِدُنْيا كُنَّ، قالِيَهًً لِرِجالِكُنَّ، لَفَظْتُهُمْ بَعْدَ اَنْ عَجَمْتُهُمْ و سَئِمْتُهُمْ بَعْدَ اَنْ سَبَرْتُهُمْ، فَقُبْحاً لِفُلُولِ الْحَدِّ وَ اللَّعْبِ بَعْدَ الْجِدِّ و قَرْعِ الصَّفاهِِ وَ صَدْعِ الْقَناهِِ و خَطَلِ الْاراءِ وَ زَلَلِ الْاَهْواءِ و بِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ اَنْفُسُهُمْ اَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ و فِي الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ، لا جَرَمَ لَقَدْ قَلَّدَتْهُمْ رِبْقَتُها وَ حَمَّلَتْهُمْ اَوْقَتُها و شَنَّنَتْ عَلَيْهِمْ عارَتُها، فَجِدْعاً وَ عَقْراً وَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمينَ.

وَ يْحَهُمْ اَنَّي زَحْزِحُوها عَنْ رَواسِي الرِّسالَهِ وَ قَواعِدِ النُّبُوَّهِِ وَ الدِّلالَهِِ و مَهْبِطِ الرُّوحِ الْاَمينِ وَ الطِّبّينِ بِاُمُورِالدُّنْيا وَ الدّينِ، اَلا ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبينُ و مَا الَّذي نَقِمُوا مِنْ ابي الْحَسَنِ (ع)، نَقِمُوا وَاللَّهِ مِنْهُ نَكيرَ سَيْفِهِ و قِلَّهََ مُبالاتِهِ لِحَتْفِهِ و شِدَّهََ وَ طْأَتِهِ و نَكالَ وَقْعَتِهِ و تَنَمُّرَهُ في ذاتِ اللَّهِ.

وَ تَا للَّهِ لَوْ مالُوا عَنِ الْمَحَجَّهِِ اللاَّئِحَهِِ و زالُوا عَنْ قَبُولِ الْحُجَّهِِ الْواضِحَهِِ لَرَدَّهُمْ اِلَيْها وَ حَمَلَهُمْ عَلَيْها و لَسارَ بِهِمْ سَيْراً سُجُحاً، لايَكْلَمُ خُشاشُهُ و لا يَكِلُّ سائِرُهُ و لا يَمِلُّ راكِبُهُ و لَاَوْرَدَهُمْ مَنْهَلاً نَميراً صافِياً رَوِيّاً، تَطْفَحُ ضِفَّتاهُ وَ لا يَتَرَنَّقُ جانِباهُ و لَاَ صْدَرَهُمْ

بِطاناً وَ نَصَحَ لَهُمْ سِرّاً وَ اِعْلاناً.

به خدا سوگند صبح كردم در حالي كه نسبت به دنياي شما بي ميل و نسبت به مردان شما ناراحتم، آنان را از دهان خويش بدور افكنده و بعد از شناخت حالشان به آنان بغض ورزيدم، پس چه زشت است كندي شمشيرها و سستي بعد از تلاش و سر بر سنگ خارا زدن و شكاف نيزه ها و فساد آراء و انحراف انگيزه ها و چه زشت است ذخيره هائي كه پيش فرستادند و خداوند بر آنان خشم گرفته و در عذاب جاودانه خواهند بود، بدون شك مسئوليت اين عمل بعهده ايشان بود و سنگيني آن بدوششان است و ننگ و عارش دامنگيرشان مي گردد، پس اين شتر بيني بريده و زخم خورده باشد و گروه ستمكاران از رحمت الهي بدورند.

واي بر آنان، چگونه خلافت را از مواضع ثابت و بنيانهاي نبوت و ارشاد و محل هبوط جبرئيل و آگاهان به امور دين و دنيا دور ساختند، آگاه باشيد كه اين زيان بزرگي است و چه عيبي از علي (ع) گرفتند، به خدا سوگند عيب او شمشير براّنش و بي اعتنائي به مرگ و شدّت برخوردش و عقوبت دردناكش و اينكه غضبش در راه رضاي الهي بود.

به خدا سوگند اگر از راه روشن بدور رفته و از پذيرش طريق مستقيم كناره مي گرفتند، آنان را به سوي آن آورده و بر آن وامي داشت و به سهولت به راهشان مي برد و اين شتر را سالم به مقصد مي رساند، كه راهبرش را دچار زحمت نكند و سواره اش را ملول نگرداند و آنان را به محل آب خوردني مي رساند، كه آبش صاف و فراوان بوده و از آن لبريز باشد

و هرگز كدر نگردد و ايشان را از آنجا سيراب بيرون مي آورد و در پنهان و آشكار برايشان ناصح بود.

وَ لَمْ يَكُنْ يَتَحَلَّي مِنَ الدُّنْيا بِطائِلٍ و لا يَحْظي مِنْها بِنائِلٍ، غَيْرَ رَيِّ النَّاهِلِ وَ شَبْعَهِِ الْكافِلِ و لَبانَ لَهُمُ الزَّاهِدُ مِنَ الرَّاغِبِ وَ الصَّادِقُ مِنَ الْكاذِبِ.

وَ لَوْ اَنَّ اَهْلَ الْقُري امَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكات ٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْاَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَاَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ و الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْ هؤُلاءِ سَيُصيبُهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا وَ ما هُمْ بِمُعْجِزينَ.

اَلا هَلُمَّ فَاسْمَعْ و ما عِشْتَ اَراكَ الدَّهْرَ عَجَباً و اِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ، لَيْتَ شِعْري اِلي اَيِّ سِنادٍ اسْتَنَدوُا و اِلي اَيِّ عِمادٍ اِعْتَمَدُوا و بِاَيَّهِِ عُرْوَهٍٍ تَمَسَّكُوا و عَلي اَيَّةِ ذُرِّيَّهٍٍ اَقْدَمُوا وَ احْتَنَكُوا؟

لَبِئْسَ الْمَوْلي وَ لَبِئْسَ الْعَشيرُ، وَ بِئْسَ لِلظَّالِمينَ بَدَلاً.

اِسْتَبْدَلوُا وَاللَّهِ الذَّنابي بِالْقَوادِمِ، و َالْعَجُزَ بِالْكاهِلِ، فَرَغْماً لِمُعاطِسِ قَوْمٍ يَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً، اَلا اِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ، وَيْحَهُمْ اَفَمَنْ يَهْدي اِلي الْحَقِّ اَحَقُّ اَنْ يُتَّبَعَ اَمَّنْ لاَيهِدّي اِلاَّ اَنْ يُهْدي، فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ.

اگر او در محل خلافت مي نشست هرگز ثروت دنيوي براي خود قرار نمي داد و از آن بهره فراواني برنمي داشت، جز به اندازه فرونشاندن تشنگي و رفع گرسنگي و به ايشان مي شناساند تا بين زاهد و دنياپرست و راستگو و دروغگو تشخيص دهند. و اگر ملّتها ايمان آورده و تقوي پيشه كنند بركات آسمان و زمين را بر آنان فرو مي ريختيم، ولكن آيات الهي را تكذيب كردند و از اينرو آنان را در برابر آنچه انجام دادند گرفتار ساختيم و كساني كه از اين گروه ستم نمودند نتايج زشتي كارشان به زودي دامنگيرشان شده

و هرگز بر ما غالب و پيروز نخواهند شد.

آگاه باش، بيا و بشنو، هرچه زندگي كني روزگار عجائبي را بتو نشان خواهد داد و اگر تعجب كني، گفتار اينان تعجب آور است، اي كاش مي دانستم كه به چه پناهگاهي پناهنده شده و به كدام ستوني تكيه داده و بر كدام فرزنداني تجاوز نموده و استيلا جسته اند؟

چه بد رهبر و دوستي را انتخاب كرده اند و براي ستمكاران بد بدلي است.

به خدا سوگند، به جاي پرهاي بزرگ، روي بال دم را انتخاب و به جاي پشت، دم را برگزيدند، ذليل گردد قومي كه مي پندارد با اين اعمال كار خوبي انجام داده است، بدانيد كه اينان فاسدند اما نمي دانند، واي بر اينان، آيا كسي كه هدايت يافته سزاوار پيروي است، يا كسي كه هدايت نيافته و نيازمند هدايت است، واي بر شما چگونه حكم مي كنيد.

اَما لَعَمْري لَقَدْ لَقَحَتْ، فَنَظِرَهُ رَيْثَما تُنْتِجُ ثُمَّ احْتَلِبُوا مِلْاَ الْقَعْبِ دَماً عَبيطاً وَ ذِعافاً مُبيداً، هُنالِكَ يَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ وَ يَعْرِفُ التَّالُونَ غِبَّ ما اَسَّسَّ الْاَوَّلُونَ، ثُمَّ طيبُوا عَنْ دُنْياكُمْ اَنْفُساً وَ اطْمَئِنُّوا لِلْفِتْنَهِِ جاشاً و اَبْشِرُوا بِسَيْفٍ صَارمٍ وَ سَطْوَهٍٍ مَعْتَدٍ غاشِمٍ و بِهَرَجٍ شامِلٍ و اسْتِبْدادٍ مِنَ الظَّالِمينَ، يَدَعُ فَيْئَكُمْ زَهيداً و جَمْعَكُمْ حَصيداً، فَيا حَسْرَتا لَكُمْ و اَنَّي بِكُمْ وَ قَدْ عُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ، اَنُلْزِمُكُمُوها وَ اَنْتُمْ لَها كارِهُونَ.

قال سويد بن غفلة: فأعادت النساء قولها (س) علي رجالهنّ، فجاء اليها قوم من المهاجرين و الانصار معتذرين و قالوا:

يا سيدة النساء لو كان أبو الحسن ذكر لنا هذا الامر قبل أن يبرم العهد و يحكم العقد لما عدلنا عنه الي غيره.

فقالت (س): اِلَيْكُمْ عَنّي، فَلا عُذْرَ بَعْدَ تَعْذيرِكُمْ و لا اَمْرَ بَعْدَ تَقْصيرِكُمْ.

بجان خودم

سوگند، نطفه اين فساد بسته شد، در انتظار باشيد تا اين مرض فساد در پيكر جامعه منتشر شود، آنگاه از پستان شير خون تازه و زهري هلاك كننده بدوشيد، در اينجاست كه رهپيمايان راه باطل زيانكار شده و آيندگان عاقبت اعمال گذشتگان را مي يابند، آنگاه جانتان با دنيايتان و قلبتان با فتنه ها آرام مي گيرد و بشارت باد شما را به شمشيرهاي كشيده و حمله متجاوز ستمكار و به هرج و مرج عمومي و استبداد زورگويان، كه حقوقتان را اندك داده و اجتماع شما را به وسيله شمشيرهايش درو خواهد كرد، پس حسرت بر شما باد كه كارتان به كجا مي رسد، آيا من مي توانم شما را به كاري وادارم كه از آن روي گردانيد.

سويد بن غفله گويد:

زنان سخنان آن حضرت را براي شوهرانشان بازگو كردند، گروهي از مهاجرين و انصار براي عذرخواهي نزد ايشان آمده و گفتند:

اي سرور زنان، اگر حضرت علي (ع) اين مطالب را قبل از بيعت با ابوبكر برايمان مي گفت كسي را بر او ترجيح نمي داديم.

آن حضرت فرمود:

از نزدم دور شويد، بعد از ارتكاب گناه و سهل انگاري، عذرخواهي براي شما مفهومي ندارد.

حالات جانسوز حضرت زهرا (س) به روايت فضه خادمه

روي ورقه بن عبداللَّه الأزدي، قال:

خرجت حاجا الي بيت اللَّه الحرام، راجيا لثواب اللَّه رب العالمين، فبينما انا اطوف و اذا انا بجاريه سمرا و مليحه الوجه، عذبه الكلام و هي تنادي بفصاحه منطقها و هي تقول:

ورقه بن عبداللَّه ازدي روايت نموده است:

به اميد ثواب خداوند و پروردگار عالميان به حج بيت اللَّه الحرام مشرف شدم. ناگهان هنگام طواف ديدم كه دوشيزه گندم گون، نمكين و شيرن سخني با كلام فصيح دعا مي نمود و مي گفت:

اللهم، رب الكعبه الحرام، و الحفظه الكرام و زمزم و المقام،

و الشماعر العظام و رب محمد خير الانام، (ص) البرره الكرام، (اسالك) ان تحشرني مع ساداتي الطاهرين و ابنائهم الغر المحجلين الميامين.

اي خدا و اي پروردگار خانه محترم كعبه و پروردگار فرشتگان بزرگوار نگاهبان اعمال و پروردگار زمزم و مقام ابراهيم (ع) و جايگاه هاي بزرگ و ارجمند مناسك حج و پروردگار برترين مخلوقات، حضرت محمد - كه درود خداوند بر او و خاندان نيكوكار و گرامي او باد!

- (از تو درخواست مي نمايم) كه مرا با سروران پاكيزه ام و پسران برجسته و درخشان و خجسته آنان محشور گرداني.

ألا، فاشهدوا يا جماعه الحجاج و المعتمرين، ان موالي خيره الاخيار و صفوه الابرار، والذين علا قدرهم علي الاقدار و ارتفع ذكرهم في سائر الامصار، المرتدين بالفخار.

هان!

اي گروه حاجيان و عمره به جا آورندگان، شاهد باشيد كه سروران من، برگزيده برگزيدگان و منتخب نيكان و از همگان ارجمند مي باشند و يادشان در تمام بلاد بلند و به نيكي ياد مي شوند و به لباس فخر آراسته اند.

قال ورقه بن عبداللَّه:

فقلت:

يا جاريه، اني لاظنك من موالي اهل البيت (ع).

فقالت:

اجل، قلت لها:

و من انت من مواليهم؟

قالت:

انا فضه امه فاطمه الزهراء، ابنه محمد المصطفي، صلي اللَّه عليها و علي ابيها و بعلها و بنيها.

ورقه بن عبداللَّه مي گويد:

به او گفتم:

اي دختر، من يقين دارم كه تو از دوستداران اهل بيت (ع) هستي، وي گفت:

بله، گفتم:

نامت چيست؟

گفت:

من فضه، كنيز فاطمه زهرا (س)، دختر حضرت محمد مصطفي (ص) مي باشم، كه درود خداوند بر او و پدر و شوهر و فرزندانش باد!

فقلت لها:

مرحبا بك و اهلا و سهلا، فلقد كنت مشتاقا الي كلامك و منطقك، فاريد منك الساعه ان تجيبني من مساله اسالك، فاذا انت فرغت من الطواف، قفي

لي عند سوق الطعام حتي آتيك و انت مثابه ماجوره. فافترقنا.

گفتم:

خيلي خوش آمدي و خيلي خوشوقتم، من بسيار مشتاق كلام و سخن تو بودم، مي خواهم يك سؤالي از تو بكنم و تو به من پاسخ دهي. وقتي طواف را به پايان بردي، كنار بازار غله بايست تا من بيايم، خداوند به تو اجر و پاداش دهد. و به اين ترتيب از هم جدا شديم.

فلما فرغت من الطواف و اردت الرجوع الي منزلي، جعلت طريقي عل سوق الطعام و اذا انا بها جالسه في معزل من الناس، فاقبلت عليها و اعتزلت بها و اهديت اليها هديه و لم اعتقد انها صدقه، ثم قلت لها:

يا فضه، اخبريني عن مولاتك فاطمه الزهراء (س) و ما الذي رايت منها عند و فاتها بعد موت ابيها محمد (ص).

وقتي طواف را به پايان بردم، هنگام بازگشت به منزل، راهي را كه از بازار غله مي گذشت انتخاب نمودم، ناگهان ديدم كه وي در گوشه اي به دور از مردم نشسته است.

نزد او رفتم و او را كنار كشيدم و بدون اينكه قصد صدقه بكنم هديه اي به او دادم، سپس به او گفتم:

اي فضه!

از سرورت فاطمه زهرا (س) و وقايعي كه بعد از مرگ پدرش حضرت (ص) و هنگام وفات وي، از او ديدي به من خبر ده.

قال ورقه:

فلما سمعت كلامي، تغر غرت عيناها بالدموع ثم انتحبت نادبه و قالت:

يا ورقه بن عبداللَّه!

هيجت علي حزنا ساكنا و اشجانا في فوادي كانت كامنه، فاسمع الان ما شاهدت منها (س):

ورقه (راوي حديث) مي گويد:

به محض اينكه سخن من تمام شد، چشمان فضه پر از اشك گرديد و بلند بلند گريست و گفت:

اي ورقه بن عبداللَّه،

اندوه فرو نشسته و غمهاي نهفته دلم را بر انگيختي، اينك وقايعي را كه من از آن حضرت (س) ديده ام بشنو.

اعلم انه لما قبض رسول اللَّه (ص)، افتجع له الصغير و الكبير و كثر عليه البكاء و قل العزاء و عظم رزوه علي الاقرباء و الاصحاب و الاولياء و الاحباب، و الغرباء و الانساب، ولم تلق الا كل باك و باكيه و نادب و نادبه و لم يكن في اهل الارض و الاصحاب و الاقرباء و الاحباب اشد حزنا و اعظم بكاء و انتحابا من مولاتي فاطمه الزهراء (س) و كان حزنها يتجدد و يزيد و بكاؤها يشتد.

بدان، رحلت رسول خدا (ص) دل كوچك و بزرگ را به درد آورد و بسيار بر او گريستند و صبر همه را به سر آورد و مصيبت فقدان او بر نزديكان و ياران و دوستان و احباب و بيگانگان و خويشان سخت بود و همه مردان و زنان براي او گريه و ندبه نمودند، ولي در روي زمين و در ميان ياران و نزديكان و دوستان كسي غمگين تر از سرورم فاطمه زهرا (س) نبود و وي بيشتر و شديدتر از همه گريه مي كرد. و اندوه او پيوسته تازه و افزون و گريه اش شديدتر مي شد.

فجلست سبعه ايام لا يهدا لها انين و لا يسكن منها الحنين، كل يوم جاء كان بكاوها اكثر من اليوم الاول. فلما كان في اليوم الثامن ابدت ما كتمت من الحزن فلم تطق صبرا اذ خرجت و صرخت، فكانها من فم رسول اللَّه (ص) تنطق.

پس هفت روز ناله او آرام و صداي او خاموش نمي شد و هر روز بيش از روز گذشته گريه مي نمود، تا اينكه روز

هشتم اندوه نهفته خود را آشكار نمود و نتوانست شكيبايي كند، لذا از خانه بيرون آمد و ناله سر داد، به گونه اي كه گويي رسول خدا (ص) سخن مي گويد.

فتبادرت النسوان و خرجت الولائد و الولدان و ضج الناس بالبكاء و النحيب و جاء الناس من كل مكان و اطفئت المصابيح لكيلا تتبين صفحات النساء و خيل الي النسوان ان رسول اللَّه (ص) قد قام من قبره و صارت الناس من دهشه و حيره لما قدرهقهم.

پس زنان شتافتند و دختران و پسران از خانه بيرون آمدند و مردم همراه با اشك ريختن و گريه بلند، ناله سر دادند و از همه سو گرد آمدند و براي اينكه صورت زنان نمايان نشود چراغها را خاموش كردند و زنان تصور كردند كه گويي رسول خدا (ص) از قبر بيرون آمده است و مردم به خاطر مصيبت آن حضرت مدهوش و متحير گرديدند.

و هي (س) تنادي و تندب اباه:

وا أبتاه، واصفياه، وامحمدا، وا ابا القاسماه و اربيع الارامل و اليتامي، من للقبله و المصلي؟

و من لابنتك الوالهه الثكلي؟

و فاطمه زهرا (س) ندا برمي آورد و بر پدر بزرگوارش اين گونه نوحه سرايي مي كرد:

واي پدرم، واي بر برگزيده خدا، وا محمداه، وا اباالقاسم، واي بر كسي كه بهار و مايه شادماني نيازمندان (يا: بيوگان) و يتيمان بود، ديگر چه كسي (مدافع اهل) قبله و جايگاه نماز گزاردن خواهد بود؟ و ديگر دختر سرگشته مصيبت زده ات چه كسي را دارد؟

ثم اقبلت تعثر في اذيالها و هي لا تبصر شيئا من عبرتها و من تواتر دمعتها، حتي دنت من قبر أبيها محمد (ص)، فلما نظرت الي الحجره وقع طرفها علي الماذنه، فقصرت خطاها و دام

نحيبها و بكاها، الي ان اغمي عليها، فتبادرت النسوان اليها، فنضحن الماء عليها و علي صدرها و جبينها حتي افاقت.

سپس در حالي كه لباسش بر زمين كشيده مي شد و از بسياري گريه و جاري شدن اشك چيزي را نمي ديد، آمد و نزديك قبر پدر بزرگوارش حضرت محمد (ص) ايستاد.

به محض اينكه به حجره نگاه كرد و چشمش بر ماذنه افتاد، آهسته گام برداشت و پيوسته ناله و گريه نمود تا اينكه بيهوش گرديد. زنان به سوي او شتافتند و آب بر صورت و سينه و پيشاني اش پاشيدند تا اينكه به هوش آمد.

فلما افاقت من غشيتها، قامت و هي تقول:

رفعت قوتي و خانني جلدي و شمت بي عدوي، و الكمد قاتلي. يا أبتاه بقيت والهه وحيده و حيرانه فريده، فقد انخمد صوتي و انقطع ظهري و تنغض عيشي و تكدر دهري، فما اجد يا ابتاه بعدك انيسا لوحشتي و لا رادا لدمعتي و لا معينا لضعفي، فقد فني بعدك محكم التنزيل و مهبط جبرئيل و محل ميكائيل. انقلبت بعدك يا ابتاه الاسباب و تغلقت دوني الابواب، فانا للدنيا بعدك قاليه و عليك ما ترددت انفاسي باكيه، لا ينفد شوقي اليك و لا حزني عليك.

وقتي به هوش آمد برخاست و فرمود:

توانم از بين رفته و شكيبايي و استقامتم با من ياري نمي كند و دشمنم به من شماتت مي كند و اندوه شديد و درد دلم از افسردگي مرا خواهد كشت. پدر جانم، سرگشته و بي كس و متحير و تنها شده ام و صدايم خاموش گرديده و نيروي پشتم از بين رفته و زندگي برايم تلخ و روزگارم تيره و تار شده است.

پدر جانم، بعد از تو كسي

را نمي يابم كه مونس احساس تنهايي من گردد و اشك چشمم را فرو نشاند و در ضعف و ناتواني ياورم باشد. بعد از تو آيات محكم قرآن و نزول جبرئيل و آمدن ميكائيل همگي برچيده شد.

پدر جانم، بعد از تو اسباب (نيل به مقامات معنوي و اخروي) واژگون و درها به روي من بسته شد، لذا بعد از تو ديگر، از دنيا خوشم نمي آيد و تا زماني كه نفسهايم مي رود و مي آيد خواهم گريست و شوق من به تو و اندوهم بر تو پايان نمي پذيرد.

ان حزني عليك جديد و فوادي واللَّه صب عنيد

كل يوم يزيد فيه شجوني و اكتيابي عليك ليس يبيد

جل خطبي، فبان عني عزائي فبكائي كل وقت جديد

ان قلبا عليك يالف صبرا او عزاء، فانه لجليد

سپس ندا بر آورد: اي پدر جانم، واي بر عقل من، پس فرمود:

به راستي كه اندوه من بر تو تازه و به خدا سوگند دلم عاشق و مشتاق توست و به هيچ وجه از تو روي بر نمي گرداند.

هر روز اندوه هايم افزون مي گردد و افسردگي و شكستگي من از غم تو هرگز از من جدا نمي شود.

گرفتاري و مصيبت من بزرگ و سخت است، لذا شكيبايي از من كناره گرفته و هر زمان گريه ام تازه مي گردد.

به راستي هر كس كه با وجود انس به تو، صبر و شكيبايي كند و يا تسلي بيابد، واقعاً سخت دل و قسي القلب است.

ثم نادت: يا ابتاه، انقطعت بك الدنيا بانوارها و زوت زهرتها و كانت ببهجتك زاهره، فقدا سود نهارها، فصار يحكي حنادسها رطبها و يابسها. يا ابتاه، لا زلت آسفه عليك الي التلاق. يا ابتاه، زال غمضي منذ حق الفراق. يا ابتاه، من للارامل

و المساكين؟ و من للامه الي يوم الدين؟

يا ابتاه، امسينا بعدك من المستضعفين. يا ابتاه، اصبحت الناس عنا معرضين و لقد كنا بك معظمين في الناس غير مستضعفين. فاي دمعه لفراقك لا تنهمل؟ و اي حزن بعدك عليك لا يتصل؟و اي جفن بعدك بالنوم يكتحل؟ و انت ربيع الدين و نور النبيين، فكيف للجبال لا تمور و للبحار بعدك لا تغور؟ و الارض كيف لم تتزلزل؟

سپس ندا برآورد: پدر جانم، به واسطه ي (رحلت) تو انوار دنيا از بين رفت و شكوفايي و زيبايي آن كه به افروختگي و حسن تو شكوفا و زيبا بود، افسرده شد و روزهاي دنيا تيره گرديدند.

پدر جانم، تا ملاقات تو پيوسته بر تو تأسف خورده و ناراحت خواهم بود پدر جانم، از زمان جدايي و فراق تو بينايي ام از بين رفته است.

پدر جانم، چه كسي بعد از تو از بيوگان و بيچارگان دلجويي خواهد كرد؟ و چه كسي تا روز پاداش و قيامت (دادرس) امت تو خواهد بود؟

اي پدر جان، بعد از تو مردم ما را خوار و كوچك شمردند، پدر جانم، بعد از تو مردم از ما رويگردان شدند، در حالي كه به واسطه وجود تو در ميان مردم ارجمند و عزيز بوديم و كسي ما را خوار و كوچك نمي شمرد. پس چرا در فراق تو اشك نريزم و اندوهم پيوسته نگردد و پلكهايم بر روي هم بسته شده و به خواب روم، در حالي كه تو بهار و احيا گر دين و نور پيامبران هستي؟ و چگونه بعد از تو كوهها از هم نپاشند و به هم نخورند و آب درياها خشك نشود؟ و چگونه زمين نلرزد؟

رميت يا

ابتاه بالخطب الجليل و لم تكن الرزيه بالقليل و طرقت يا ابتاه بالمصاب العظيم و بالفادح المهول. بكتك يا ابتاه الاملاك و وقفت الافلاك، فمنبرك بعدك مستوحش و محرابك خال من مناجاتك و قبرك فرح بمواراتك، و الجنه مشتاقه اليك و الي دعائك و صلاتك. يا ابتاه، ما اعظم ظلمه مجالسك!، فوا اسفاه عليك الي ان اقدم عاجلا عليك.

پدر جانم، به مشكل بزرگي گرفتار آمده ام و مصيبتم اندك و كوچك نيست. اي پدر جان، مصيبت بزرگ و پيشامد هراسناكي به من روي آورده. باباي من، ملائكه بر تو گريستند و فلكها باز ايستادند، لذا منبرت بعد از تو احساس تنهايي مي كند و محرابت از مناجات تو خالي مانده است و قبرت به واسطه ي خاك شدن تو در آن شادمان و بهشت به تو و دعا و نمازت مشتاق است.

پدر جانم، چقدر تاريكي مجالس تو سخت است.

پس همواره بر تو تأسف خواهم خورد تا اينكه به زودي بر تو وارد شوم.

و اثكل ابو الحسن الموتمن ابو ولديك، الحسن و الحسين و اخوك و وليك و حبيبك و من ربيته صغيرا و واخيته كبيرا و اخلي احبابك و اصحابك اليك، من كان منهم سابقا و مهاجرا و ناصرا، و الثكل شاملنا، و البكاء قاتلنا، و الاسي لازمنا.

و ابو الحسن امين، پدر دو فرزندت حسن و حسين و برادر و دوست و محبوبت به مصيبت گرفتار آمده، هم او كه در كوچكي اش پرورش دادي و در بزرگي با او عقد اخوت

بستي و شيرين ترين دوستان و يارانت در نزد تو بود و از همه آنان (به ايمان) سبقت جست و هجرت نمود و ياري ات كرد. مصيبت همه ما را

فراگرفته و گريه ما را مي كشد و پيوسته ناراحت و افسرده ايم.

ثم زفزت زفزه و انت انه كادت روحها ان تخرج، ثم قالت:

قل صبري و بان عني عزائي بعد فقدي لخاتم الانبياء

عين، يا عين، اشكبي الدمع سحاً ويك لا تبخلي بفيض الدماء

يا رسول الاله، يا خيره اللَّه و كهف الايتام و الضعفاء

قد بكتك الجبال و الوحوش جمعا و الطير و الارض بعد بكي السماء

و بكاك الحجون و الركن و المش عر يا سيدي مع البطحاء

و بكاك المحراب و الدرس للقرآن في الصبح معلنا و السماء

و بكاك الاسلام اذ صار في النا س غريبا من سائر الغرباء

لو تري المنبر الذي كنت تعلو ه علاه الضلام بعد الضياء

يا الهي، عجل وفاتي سريعا فلقد تنعصت الحياه يا مولائي

سپس آهي از دل برآورد و بلند بلند ناله سر داد به گونه اي كه نزديك بود روح از بدنش خارج شود، سپس فرمود:

بعد از فقدان خاتم انبياء (ص)، شكيبايي ام اندك شده و تسلي پيدا كردن از من كناره گرفته است.

اي چشم من، اي چشم من، به شدت اشك بريز و اشك بريز و در ريختن اشكهايت بخل مورز.

اي رسول خدا، اي برگزيده خدا و اي پناهگاه ايتام و ضعيفان.

كوهها، وحوش، پرندگان، زمين و آسمان، همگي براي تو گريستند.

اي آقاي من، گياهان مخصوص، ركن و مشعر نيز همراه با شنزارها (در مكه) بر تو اشك ريختند.

محراب و درس علني قرآن تو در صبح و شام نيز براي تو گريه كردند.

اسلام نيز گريست، زيرا بعد از تو در ميان مردم از همه غريبها، غريب تر گرديد.

اي كاش منبري را كه بر آن بالا مي رفتي، مشاهده مي كردي كه بعد از آن روشنايي، تاريكي آن را فراگرفته

است.

اي معبود من، هرچه سريعتر مرگ مرا را برسان، زيرا اي آقاي من، زندگاني براي من تاريك و سخت شده است.

قالت:

ثم رجعت الي منزلها و اخذت بالبكاء و العويل ليلها و نهارها و هي لا ترقا دمعتها و لا تهدا زفرتها. و اجتمع شيوخ اهل المدينه و اقبلوا الي اميرالمومنين علي (ع) فقالوا له:

يا اباالحسن، اي فاطمه (س) تبكي الليل و النهار، فلا احد منا يتهنا بالنوم في الليل علي فرشنا و لا بالنهار لنا قرار علي اشغالنا و طلب معايشنا و انا نخبرك ان تسالها اما ان تبكي ليلا او نهاراً.

فقال (ع):

حبا و كرامه.

فضه مي گويد:

سپس فاطمه زهرا (س) به منزلش برگشت و شب و روز به گريه و ناله بلند پرداخت به گونه اي كه اشك چشمش قطع و آهش آرام نمي گرفت، (لذا) پيرمردان مدينه گرد آمدند و به خدمت اميرالمؤمنين علي (ع) رسيدند و عرض كردند:

اي اباالحسن، فاطمه (س) شب و روز گريه مي كند و هيچ يك از ما نمي توانيم شب در رختخواب راحت بخوابيم و روز نيز آرامشي در كارها و جستجوي روزي نداريم،

ما به تو عرض مي كنيم كه از فاطمه (س) بخواهي كه يا شب گريه كند و يا روز. آن حضرت (س) نيز با تكريم آنان، سخنشان را پذيرفت.

فاقبل اميرالمؤمنين (ع) حتي دخل علي فاطمه (س) و هي لا تفيق من البكاء و لا ينفع فيها العزاء. فلما راته سكنت هنيئه له.

فقال لها:

يا بنت رسول اللَّه (ص)، ان شيوخ المدينه يسالوني ان اسالك اما ان تبكين اباك ليلا و اما نهاراً.

لذا اميرالمؤمنين (ع) به خدمت فاطمه (س) رسيد، در حالي كه هنوز از گريه آسوده و تسلي پيدا نكرده بود، ولي به

محض اينكه علي (ع) را ديد، لحظه اي آرام گرفت.

حضرت علي (ع) فرمود:

اي دختر رسول خدا (ص)، پيرمردان مدينه از من درخواست نمودند كه از شما بخواهم كه يا شب بر پدر بزرگوارت گريه كني و يا روز.

فقالت:

يا اباالحسن، ما اقل مكثي بينهم و ما اقرب مغيبي من بين اظهرهم!

فواللَّه، لا اسكت ليلا و لا نهارا او الحق بابي رسول اللَّه (ص).

فقال لها علي (ع):

افعلي، يا بنت رسول اللَّه ما بدا لك.

فاطمه زهرا (س) فرمود:

اي اباالحسن، چقدر كم بين آنها درنگ خواهم نمود و چه زود از ميان آنان خواهم رفت.

به خدا سوگند، شب و روز ساكت نخواهم ماند تا اينكه به پدرم رسول خدا (ص) بپويندم. علي (ع) نيز به او فرمود:

اي دختر رسول خدا، هرچه مي خواهي بكن.

ثم انه بني لها بيتا في البقيع نازحا عن المدينه، يسمي بيت الاحزان. و كانت اذا اصبحت قدمت الحسن و الحسين (ع) امامها و خرجت الي البقيع باكيه، فلا تزال بين القبور باكيه، فاذا جاء الليل اقبل اميرالمؤمنين (ع) اليها و ساقها بين يديه الي منزلها.

سپس حضرت خانه اي در بقيع به دور از مدينه براي او ساخت كه «بيت الاحزان» ناميده مي شود و فاطمه زهرا (س) وقتي صبح مي كرد حسن و حسين (ع) را پيشاپيش خود به راه مي انداخت و گريان روانه بقيع مي شد و پيوسته ميان قبرها مي گريست. و وقتي شب فرا مي رسيد اميرالمؤمنين (ع) به سوي او مي آمد و او را جلو مي انداخت و به منزل مي برد.

و لم تزل علي ذلك الي ان مضي لها بعد موت ابيها سبعه و عشرون يوما و اعتلت العله التي توفيت فيها، فبقيت الي يوم الاربعين و قد صلي اميرالمؤمنين (ع) صلاه لاظهر

و اقبل يريد المنزل اذا استقبلته الجواري باكيات حزينات.

فقال لهن:

ما الخبر؟ و مالي اراكن متغيرات الوجوه و الصور؟

فقلن:

يا اميرالمؤمنين، ادرك ابنه عمك الزهراء (س) و ما نظنك تدركها.

و پيوسته بر اين حال بود، تا اينكه بيست و هفت روز از رحلت پدر بزرگوارش گذشت و به بيماريي كه سرانجام در اثر آن وفات نمود، گرفتار شد. و تا چهل روز پس از آن در دنيا بود.

تا اينكه روزي اميرالمؤمنين (ع) نماز ظهر را خوانده بود و مي خواست به منزل بيايد، ناگهان دختران گريان و اندوهناك به پيشواز او آمدند.

حضرت به آنان فرمود:

چه خبر است؟

و چرا صورتها و چهره هايتان را پريشان مي بينم عرض كردند:

اي اميرالمؤمنين (ع)، دختر عمويت زهرا (س) را درياب و گمان نمي كنيم كه بتواني او را (زنده) دريابي.

فاقبل اميرالمؤمنين (ع) مسرعا حتي دخل عليها و اذا بها ملقاه علي فراشها و هو من قباطي مصر و هي تقبض يمينا و تمد شمالا، فالقي الرداء عن عاتقه، و العمامه عن راسه و حل ازراره و اقبل حتي اخذ رأسها و تركه في حجره.

پس اميرالمؤمنين (ع) شتابان آمد و به خدمت ايشان رسيد، ولي ناگهان ديد كه حضرتش بر رختخوابي كه از پارچه قباطي مصر بود دراز كشيده، به طرف راست و چپ پيچ مي خورد.

حضرت علي (ع) عباي خود را از دوش و عمامه اش را از سر برداشت و دگمه هاي (پيراهن) را گشود و جلو آمد و سر آن حضرت را گرفت و در دامن خود گذاشت.

و ناداها:

يا زهراء!

فلم تكلمه.

فناداها:

يا بنت محمد المصطفي!

فلم تكلمه،

فناداها: يا بنت من حمل الزكاه في طرف ردائه و بذلها علي الفقراء!

فلم تكلمه.

فناداها: يا ابنه من صلي بالملائكه

في السماء مثني مثني!

فلم تكلمه.

فناداها:

يا فاطمه! كلميني، فانا ابن عمك علي بن ابي طالب.

علي (ع) صدا كرد:

اي زهرا، ولي حضرت پاسخ نداد،

صدا كرد:

اي دختر محمد مصطفي (ص)، ولي باز حضرت پاسخ نداد،

صدا كرد:

اي دختر كسي كه زكات را در گوشه عباي خود حمل كرد و به نيازمندان بذل نمود، ولي باز حضرت پاسخ نداد.

صدا كرد:

اي دختر كسي كه در آسمان دو ركعت دو ركعت امام جماعت ملائكه شد و نماز گزارد، ولي باز پاسخ نداد.

صدا كرد:

اي فاطمه، با من سخن بگو، من پسر عمويت علي بن ابي طالب هستم.

قال:

ففتحت عينيها في وجهه و نظرت اليه و بكت و بكي و قال:

ما الذي تجدينه، فانا ابن عمك علي بن ابي طالب.

فضه مي گويد:

حضرت زهرا (س) چشم باز كرد و به اميرالمؤمنين (ع) نگاه كرد، حضرت علي (ع) فرمود:

حالت چطور است؟ من پسر عمويت علي بن ابي طالب هستم.

فقالت:

يا ابن العم، اني اجد الموت الذي لابد منه و لا محيص عنه و انا اعلم انك بعدي لا تصبر لعي قله التزويج، فان انت تزوجت امراه، اجعل لها يوما و ليله و اجعل لاولادي يوما و ليله. يا اباالحسن و لا تصح في وجوههما، فيصبحان يتمين غريبين منكسرين، فانهما بالامس فقدا جدهما، و اليوم يفقدان امهما، فالويل لامه تقتلهما و تبغضهما!

حضرت زهرا (س) فرمود:

اي پسر عمو، من در حال مرگ هستم، مرگي كه گريز و چاره و پناهگاهي از آن نيست و من مي دانم كه تو (مانند هر مرد ديگر) بعد از من نمي تواني بر ازدواج نكردن صبر كني، پس اگر ازدواج نمودي، يك شبانه روز را براي همسرت و يك شبانه روز را براي فرزندان

من قرار ده. اي ابالحسن در روي آنان فرياد مزن، تا مبادا، غريب و دل شكسته شوند، زيرا آن دو فرزند يتيم من (امام حسن و حسين (ع)) ديروز جدشان را از دست دادند و امروز نيز مادرشان را از دست مي دهند، پس واي بر امتي كه آن دو را مي كشند و بغض آنها را در دل مي گيرند! (957)

ثم انشات تقول:

ابكني ان بكيت يا خير هادي و اسبل الدمع، فهو يوم الفراق

يا قرين البتول، اوصيك بالنسل فقد اصبحا حليف اشتياق

ابكني و ابك لليتامي و لا تن س قتيل العدي بطف العراق

فارقوا فاصبحوا يتامي حياري يحلف اللَّه فهو يوم الفراق

سپس اين اشعار را سرود و فرمود:

اگر خواستي گريه كني بر من گريه كن اي بهترين هدايتگر و اشك بريز، كه اين روز، روز جدايي است.

اي همدم بتول (و شوهر فاطمه (س))، تو را سفارش مي كنم كه با فرزندانم (خوب رفتار كني)، زيرا آن دو (امام حسن و حسين (ع)) در اشتياق به من هم سوگند هستند.

بر من و نيز بر يتيمانم گريه كن و هرگز كسي را كه به دست دشمنان در صحراي سوزان عراق كشته مي شود، (امام حسين (ع))، فراموش مكن.

اينان از من جدا شدند و يتيم و سرگشته گرديدند، به خدا سوگند كه اين روز، روز فراق و جدايي است.

قالت:

فقال لها علي (ع):

من اين لك يا بنت رسول اللَّه هذا الخبر، و الوحي قد انقطع عنا؟

فقالت:

يا اباالحسن، رقدت الساعه، فرايت حبيبي رسول اللَّه (ص) في قصر من الدر الابيض، فلما راني قال:

هلمي الي، يا بنيه، فاني اليك مشتاق.

فقلت:

واللَّه، اني لاشد شوقا منك الي لقائك.

فقال:

انت الليله عندي. و هو الصادق لما وعد، و الموفي لما عاهد.

فضه مي گويد:

حضرت علي

(ع) به حضرت زهرا (س) فرمود:

اي دختر رسول خدا، از كجا خبر داري كه از دنيا مي روي، در حالي كه وحي از ما رخت بربسته است؟

عرض كرد:

اي اباالحسن، همين حالا دراز كشيدم و به خواب رفتم و محبوبم رسول خدا (ص) را در كاخي از مرواريد سفيد ديدم. به محض اينكه مرا ديد فرمود:

اي دختر عزيزم، نزد من بيا، كه خيلي مشتاق تو هستم. من نيز به ايشان عرض كردم:

به خدا سوگند، اشتياق من به ملاقات شما بيشتر است.

فرمود:

همين امشب نزد من خواهي بود و آن بزرگوار در وعده خود راستگو و به پيمان خود وفا مي كند.

فاذا انت قرأت يس، فاعلم اني قد قضيت نحبي، فغسلني و لا تكشف عني، فاني طاهره مطهره و ليصل علي معك من اهلي الادني فالادني و من رزق اجري و ادفني ليلا في قبري. بهذا اخبرني حبيبي رسول اللَّه (ص).

پس وقتي سوره يس را قرائت نمودي، بدان كه من به پيمان خود وفا نموده ام (و از دنيا رفته ام)، پس (از زير لباس) مرا غسل بده و لباسم را كنار نزن، زيرا من پاك و پاكيزه هستم و تنها نزديك ترين بستگانم و كساني كه خداوند پاداش (مودت) مرا به آنان روزي كرده است بر من نماز بگزارند و مرا شبانه در قبرم به خاك بسپار، كه رسول خدا (ص) چنين به من خبر داد.

فقال علي:

واللَّه، لقد اخذت في امرها و غسلتها في قميصها و لم اكشف عنها. فواللَّه، لقد كانت ميمونه طاهره مطهره، ثم حنطتها من فضله حنوط رسول اللَّه (ص) و كفنتها و ادرجتها في اكفانها. فلما هممت ان أعقد الرداء، ناديت: يا ام كلثوم، يا زينب، يا سكينه، يا فضه، يا

حسن، يا حسين، هلموا تزودوا من امكم، فهذا الفراق، و اللقاء في الجنه.

علي (ع) فرمود:

به خدا سوگند شروع كردم به تجهيز او و او را در پيراهنش غسل دادم و آن را كنار نزدم.

به خدا سوگند، خجسته و پاك و پاكيزه بود، سپس از باقيمانده حنوط رسول خدا (ص) او را تحنيط نمودم و كفن او را آماده كردم و او را در ميان قطعه هاي كفن گذاشتم. وقتي خواستم عبا (و سرتاسري) را ببندم، صدا كردم:

اي ام كلثوم، اي زينب، اي سكينه، اي فضه، اي حسن، اي حسين (ع)، بيايد و از مادرتان توشه برداريد، كه اين زمان، زمان جدايي است و ديگر در بهشت با او ملاقات خواهيد نمود.

فاقبل الحسن و الحسين (ع) و هما يناديان: و احسرتا لا تنطفي ابدا من فقد جدنا محمد المصطفي و امنا فاطمه الزهراء، يا ام الحسن، يا ام الحسين، اذا لقيت جدنا محمد المصطفي، فاقرئيه منا السلام و قولي له:

انا قد بقينا بعدك يتيمين في دار الدنيا.

پس حسن و حسين (ع) آمدند، در حالي كه صدا مي كردند:

واي بر حسرت و ناراحتي ما به خاطر فقدان جدمان حضرت محمد مصطفي و مادرمان فاطمه زهرا كه هيچگاه خاموش و برطرف نخواهد شد. اي مادر حسن، اي مادر حسين، هنگامي كه با جدمان حضرت محمد مصطفي ملاقات نمودي، سلام ما را به او برسان و بگو كه ما بعد از تو در دار دنيا يتيم شديم.

فقال اميرالمؤمنين علي (ع):

اني اشهد اللَّه انها قد حنت و انت و مدت يديها و ضمتها الي صدرها مليا و اذ بهاتف من السماء ينادي: يا اباالحسن، ارفعهما عنها، فلقد ابكيا واللَّه ملائكه السماوات، فقد اشتاق الحبيب الي

المحبوب.

اميرالمؤمنين علي (ع) فرمود:

خدا را گواه مي گيرم كه فاطمه زهرا (س) به شدت گريست و ناله سر داد و دستهايش را دراز كرد و آن دو (حسن و حسين (ع)) را به آرامي در سينه گرفت، ولي ناگهان هاتفي از آسمان ندا كرد:

اي اباالحسن، اين دو را از روي فاطمه (س) بردار، به خدا سوگند كه ملائكه آسمانها را به گريه درآوردند، زيرا محبوب (حضرت حق) به ديدار محبوب خود (حضرت زهرا (س)) مشتاق است.

قال:

فرفعتهما عن صدره و جعلت اعقد الرداء

و انا انشد بهذه الابيات:

فراقك اعظم الاشياء عندي فقدك فاطم ادهي الثكول

سأبكي حسره و انوح شجوا علي خل مضي اسني سبيل

الا يا عين، جودي و اسعديني فحزني دائم ابكي خليلي

حضرت علي (ع) فرمود:

آن دو را از روي سينه فاطمه زهرا (س) برداشتم و شروع كردم به بستن عبا (و سر تا سري) و در آن حال اين ابيات را سرودم:

(اي فاطمه)، جدايي تو نزد من بزرگترين و سخت ترين چيز و فقدان تو دردآورترين مصيبت است.

بر دوست عزيزم كه والاترين راه را پيمود با ناراحتي و تأسف خواهم گريست و با اندوه، نوحه سرايي خواهم نمود.

هان اي چشم، اشك بريز و ياري ام كن، كه اندوه من پيوسته است و بر فقدان دوست عزيزم مي گريم.

ثم حملها علي يده و اقبل بها الي قبر ابيها و نادي:

السلام عليك يا رسول اللَّه، السلام عليك يا حبيب اللَّه، السلام عليك يا نور اللَّه، السلام عليك يا صفوه اللَّه مني، السلام عليك، و التحيه واصله مني اليك ولديك و من ابنتك النازله عليك بفنائك و ان الوديعه قد استردت، و الرهينه قد اخذت، فواحزناه علي الرسول ثم من بعده علي البتول و

لقد اسودت علي الغبراء و بعدت عني الخضراء، فواحزناه، ثم واأسفاه.

سپس اميرالمؤمنين (ع) فاطمه زهرا (س) را برداشت و نزد قبر پدر بزرگوارش گذاشت و صدا كرد:

سلام بر تو اي رسول خدا، سلام بر تو اي حبيب خدا، سلام بر تو اي نور خدا، سلام من بر تو اي برگزيده ي خدا، سلام بر تو و درود از من و از جانب دخترت كه به ساحت تو وارد شد، به راستي كه امانت (شما) برگردانده و گرو (شما) گرفته شد، پس واي بر اندوه من بر رسول (خدا) و بعد از او بر بتول (حضرت زهرا (س))، به راستي كه زمين براي من سياه و آسمان از من دور گرديده است، پس واي بر اندوه و ناراحتي و تأسف من.

ثم عدل بها علي الروضه، فصلي علي في اهله و اصحابه و مواليه و احبائه و طائفه من المهاجرين و الانصار. فلما واراها و الحدها في لحدها، انشا بهذه الابيات يقول:

اري علل الدنيا علي كثيره و صاحبها حتي الممات عليل

لكل اجتماع من خليلين فرقه و ان بقائي عندكم لقليل

و ان افتقادي فاطما بعد احمد دليل علي ان لا يدوم خليل (958)

آنگاه فاطمه زهرا (س) را به روضه (و مزار رسول خدا (ص)) برگرداند و همراه با بستگان و ياران و موالي و دوستداران و گروهي از مهاجرين و انصار بر او نماز گزارد، وقتي حضرتش را دفن نمود و در لحد گذاشت، اين ابيات را سرود و خواند:

مي بينم كه مصائب دنيا بر من بسيار است و هر كس با دنيا مصاحبت كند تا هنگام مرگ مصيبت مي بيند.

اجتماع هر دو دوست عزيزي كه با هم پيوند دارند به

جدايي مبدل مي شود و به راستي كه من نزد شما بسيار كم خواهم بود.

اينكه فاطمه (س) را بعد از احمد (ص) از دست دادم، دليل بر اين است كه هيچ دوستي، جاوداني نخواهد بود.

خواب ديدن حضرت زهرا (س) قبل از شهادت

از آن بانوي پهلو شكسته نقل كرده اند كه در روزهاي آخر عمر خواب ديدم پدرم را و به او از دست امت شكايت كردم آن حضرت به من فرمود:

«انك قادمه علي عن قريب» (959)

تو به زودي به سوي من مي آيي.

بار ديگر خواب مي بيند ملائكه بسياري به زمين فرود مي آيند و دو فرشته جليل القدر پيشاپيش آنها است كه او را به آسمانها بردند و قصرهاي عاليه بهشتي را به او نشان دادند و باغها و بستانهاي فردوس اعلا را به او نمودند … مي پرسد كه اين كاخ هاي عالي از آن كيست؟

مي گويند:

اينجا فردوس اعلا است كه آخرين درجه بهشت است و اين همان نهر كوثر است كه متعلق به شما است.

آن سيده بزرگوار مي پرسد:

پدرم كجا است؟

گفتند:

هم اكنون وارد مي شود و همان لحظه مي فرمايد كه پدرم وارد شد و مرا در آغوش گرفت و پريشاني مرا بوسيد و فرمود:

فرزند دلبندم ديدي آنچه خدا وعده فرموده بود؟

اين همان وعده الهي است اين كاخ منزل تو و شوهرت و فرزندان شما است و اين جايگاه متعلق به دوستان شما است از خواب بيدار شد و رؤياي شيرين خود را به حضرت اميرالمؤمنين (ع) نقل كرد، مولاي متقيان (ع) دانست كه به زودي همسرش از دستش خواهد رفت و به بهشت اعلا منتقل خواهد شد. پس از ديدن اين خواب بود كه مكرر اين دعا را مي خواند:

يا حي يا قيوم برحمتك استغيث فاغثني اللهم زحزحني عن النار و

ادخلني الجنه و الحقني بابي محمد (ص).

اي خداوند زنده و پاينده به رحمت تو پناه مي برم پس به فريادم برس بار خدايا مرا از آتش جهنم دور گردان و به بهشت وارد كن و مرا به پدرم حضرت محمد (ص) ملحق گردان.

وقتي در همان حال حضرت علي (ع) به بالينش آمد و به وي فرمود عافاك الله و ابقاك. اي دختر پيامبر خداوند تعالي تو را به سلامت و باقي نگه دارد.

گفت يا اباالحسن به زودي پدرم را ملاقات نموده و به او ملحق مي شوم.

دستور ساختن تابوت

روايت شده:

فاطمه (س) به اسماء بنت عُمَيْس (960) فرمود:

من ناپسند مي دانم آنچه را كه با آن جنازه زنان را حمل مي كنند كه پارچه اي روي جنازه آنها مي اندازند و جسم آنها از زير پارچه پيدا است و هر كس آن را ديد تشخيص مي دهد كه مرد است يا زن، من ضعيف شده ام و گوشت بدنم گداخته شده، آيا چيزي نمي سازي كه مرا بپوشاند.

اسماء گفت:

آن زمان كه در حبشه بودم (961) مردم حبشه براي حمل جنازه چيزي را كه پوشاننده بدن بود ساخته بودند، اگر مي خواهي مثل آن را بسازم.

فاطمه (س) فرمود:

آن را بساز.

اسماء تختي طلبيد و آن را به رو انداخت، سپس چند چوب از شاخه خرما طلبيد و آن را بر پايه هاي آن تخت، استوار كرد و سپس پارچه اي روي آن كشيد (شبيه عِماري درآمد) و به فاطمه (س) عرض كرد:

تابوتهاي مردم حبشه، اين گونه است.

فاطمه (س) آن را پسنديد و به اسماء فرمود:

خدا تو را از آتش دوزخ محفوظ بدارد، مانند اين تابوت براي من بسازيد و مرا با آن بپوشان.

و نقل شده وقتي كه حضرت زهرا (س) آن

تابوت را ديد خنديد، با توجه به اينكه بعد از رحلت رسول خدا (ص) هيچگاه تبسّم (لبخند) نكرده بود و فرمود:

اين تابوت، چقدر زيبا و نيكو است كه مانع مشخص شدن زن و مرد مي شود! (962)

آرزوي حضرت زهرا (س) در ترك دنيا

محدث اربلي، از علماي ارجمند قرن هفتم و صاحب «كشف الغمه في معرفه الأئمه» در مورد آرزوي مرگ، در دل و جان دختر گرامي و با فضيلت پيامبر عاليقدر اسلام، بيان روشن و توضيحات مفيد و روشنگري دارد كه بازگويي آن در بر دارنده نكته هاست.

از اين رو شمه اي از آن گفتار به صورت اختصار در اينجا نقل مي شود. وي مي گويد:

«طبيعت بشر بر حب ذات و علاقه به ادامه ي حيات خويش نهاده شده است.

عموما بشر از مرگ گريزان و عاشق و علاقمند حيات و زندگي خويش است.

انبياي الهي هم با آن همه عظمت و جلالت قدر و فضيلت، باز از اين قاعده مستثني نيستند و در اين علاقه با عموم مردم شريك و يكسان اند. داستان حضرت آدم (ع) با آن همه طول عمر و مدت زندگي اش باز هم آرزوي حيات و ادامه زندگي را داشت و هميشه از خداوند متعال آرزوي عمر طولاني و زندگي بيشتر مي كرد، خود گواهي بر اين حقيقت است.

حضرت نوح (ع) كه از لحاظ سن و سال در حدي بود كه به تصريح قرآن مجيد، تنها 950 سال در ميان قوم خود به دعوت مردم و تبليغ راه حق و توحيد مشغول بود، وقتي اجلش فرا رسيد هنوز از زندگي سير نبود.

زيرا چون در لحظات آخر از او پرسيدند كه دنيا را چگونه يافتي؟

پاسخ داد:

«دنيا را خانه اي ديدم داراي دو در، كه از يك در به

اندرون آيند و از در ديگر بيرون روند» و مفهوم اين جمله، شدت علاقه به حيات و دشواري جدايي از دنيا را در نظر آن پيغمبر كهن سال و منادي توحيد نشان مي دهد.

و يا حضرت ابراهيم (ع) از حق تعالي خواسته بود كه تا او خودش آرزوي مرگ نكرده است، او را از دنيا نبرد.

و يا حضرت موسي (ع) در مفارقت از دنيا و به هنگام فرارسيدن آخرين لحظات عمر، با ملك الموت محاجه و گفتگو داشت و دل از دنيا نمي بريد.

آري اينها، فقط شمه اي از احوال انبياي عظام بود كه با وجود علو درجه و رفعت شأن و عظمت مقام، باز از دنيا سير نمي شدند و به ترك حيات و قطع زندگي رغبت نداشتند …

ولي فاطمه زهرا (س) با آن سن و سال اندك و در عنفوان جواني، چنان با شور و شوق در انتظار مفارقت از دنيا و ترك حيات بود كه دريافت خبر رحلت خويش از پدرش را جشن و سرور تلقي مي كرد و بسيار خوشحال و شادمان بود كه زودتر بر پدر بزرگوارش نزول خواهند كرد. و اين امر، يكي از اسرار عظمت روحي و معنوي اهل بيت (ع) است كه در آنان به وديعت نهاده شده و امري است كه تنها به آنان اختصاص دارد». (963)

همين معني را فاطمه (س) خود نيز ضمن همان خطبه شورانگيزي كه در مسجد مدينه و در حضور جمع كثيري از مردم ايراد كرد، بيان فرموده است.

بدين صورت كه حضرتش در آن گفتار كوبنده و پرشور، پيرامون رحلت پدر بزرگوار خود مي گويد:

«خداوند او را با رحمت و رأفت خويش به سوي جوار خود قبض روح فرمود و از

مشقت و رنج و درد اين دنيا و تحمل وزر و وبال آن آسوده ساخت و مشمول رضوان و خشنودي خود نمود». (964)

اين جملات عميق، خود مي تواند بازگو كننده ديدگاه كلي و عمومي زهرا (س) نسبت به مرگ و انتقال از اين جهان باشد. در واقع اين سخنان پرمعني، نگرش و جهان بيني زهراي اطهر (س) را ترسيم مي كند و نشان مي دهد كه در نظر او، رخت بربستن از اين جهان و شتافتن به سوي باقي، عالي ترين راه رهايي از مشقات دنيا و رسيدن به جوار رحمت و رأفت حق است.

لذا كسي كه چنين ديدگاهي نسبت به مرگ دارد، طبيعي است كه در مورد مرگ خود نيز از همين ديدگاه به مسأله مي نگرد. آنچه از بيان زهرا (س) در مورد رحلت پدر بزرگوارش استفاده مي شود، در حقيقت تأييدي استوار، بر همان عامل روحي و معنوي در نهاد اوست كه باعث مي شود تا از شنيدن خبر رحلت خود نيز شادمان گردد.

در روايت وارد است هنگامي كه فاطمه زهرا (س) با تمام توان در دفاع از ولايت اميرالمؤمنين و حكومت اسلامي برآمد در اين مسير به مصيبتها و ناگواريهاي گوناگون گرفتار شد. پس از آنكه اميرالمؤمنين (ع) را از حكومت كنار ديد و حادثه غدير را فراموش شده امت وقت ديد و آن هنگام كه فدك و حقوق اقتصادي خود را در دستان نامردان نااهل ديد و در دفاع از حقوق خود نااميد گشت و پس از آنكه حريم و حرمت اهل بيت را توسط هتاكان منافق محل امني نيافت و آنگاه كه حتي مردم را از صداي گريه هاي خود دلتنگ ديد دست به دعا برداشت و آرزوي ملاقات

با خدا و رسول خدا را نمود. در كتاب نهج الحياه آمده است:

درباره شكوه ها و غمهاي جانكاه حضرت زهرا (س) پيامبر گرامي اسلام به اصحاب خويش خبر داده و فرمود:

«دخترم آنچنان در امواج بلاها و مصيبتها، غمناك و نگران مي شود كه دست به دعا برداشته، از خدا آرزوي مرگ و شهادت كند، مي گويد:

يا رب اني قد سئمت الحياه و تبرمت باهل الدنيا فالحقني بأبي الهي عجل وفاتي سريعا.»

(پروردگارا!

از زندگي خسته و روي گردان شده ام و از دنيازدگان، بلاها و مصيبتهاي ناگوار ديده ام، خدايا مرا به پدرم رسول خدا متصل گردان و مرگ مرا زود برسان.) (965)

اندوه فراوان حضرت زهرا (س) در لحظات ترك دنيا

علت رنجوري و ناتواني روزافزون زهرا (س) تنها بيماري نبود، بلكه افكار و غم و غصه هاي فراوان، مغز و اعصاب آن بانوي عزيز را فشار مي داد، گاهي كه در اطاق كوچك خويش بر پوستي آرميده و بالشي كه از علف پر شده بود به زير سر داشت، افكار گوناگون بر آن حضرت هجوم مي آورد: آه چگونه به وصيت هاي پدرم اعتنا نكردند و خلافت شوهرم را غصب نمودند؟

آثار شوم و خطرناك غصب خلافت تا قيامت باقي خواهد ماند. خلافتي كه به وسيله زور و حيله بازي بر ملت تحميل شد، عاقبت خوبي ندارد. علت پيشرفت و ترقي اسلام و عظمت مسلمين، اتحاد و يگانگي جهان مسلمين بود، آه چه نيروي بزرگي را از دست دادند!

اختلافات را در داخل خودشان كشاندند، نيروي واحد و مقتدر اسلام را به نيروهاي پراكنده تبديل نمودند. جهان اسلام را در مسير ناتواني و ضعف و پراكندگي و ذلت انداختند. آه آيا من همان فاطمه و عزيز پيغمبرم كه در بستر بيماري افتاده ام و در اثر ضربات

همين امت از درد مي نالم و مرگ را بالعيان مشاهده مي كنم؟!

پس آن همه سفارشهاي پيغمبر چه شد؟

خدايا علي (ع) را چه كنم كه با وجود آن همه شجاعت و قدرتي كه در او سراغ دارم در وضعي گرفتار شده كه ناچار است براي حفظ مصالح اسلام دست بر روي دست بگذارد و در قبال غصب حق مشروعش سكوت اختيار كند؟

آه مرگ من نزديك شده و در روزگار جواني از دنيا مي روم و از غم و غصه نجات مي يابم، اما كودكان يتيم را چه كنم؟

حسن و حسين و زينب و ام كلثومم (ع) يتيم و بي سرپرست مي شوند. آه، چه مصيباتي بر سر عزيزانم وارد خواهد آمد، من بارها از پدرم مي شنيدم كه مي فرمود:

حسنت را مسموم مي كنند و حسينت را با شمشير به قتل مي رسانند. هم اكنون آثار و علائمش را مي بينم.

گاهي حسين كوچك را مي گرفت و زير گلويش را مي بوسيد و براي مصيباتش اشك مي ريخت. گاهي حسن را به سينه مي چسبانيد و بر لبهاي معصومش بوسه مي زد. گاهي گرفتاريهاي آينده و حوادث طاقت فرساي زينب و ام كلثوم را به ياد مي آورد و براي آنان مي گريست.

آري امثال اين افكار ناراحت كننده بود كه زهراي عزيز را رنج مي داد و روز بروز رنجورتر و ضعيف تر مي شد.

در روايت وارد شده كه فاطمه (س) در هنگام وفات گريه مي كرد، علي (ع) فرمود:

چرا گريه مي كني؟

پاسخ داد:

براي گرفتاري هاي آينده تو گريه مي كنم.

فرمود:

گريه نكن، به خدا سوگند اين گونه امور در نزد من مهم نيست. (966)

فرمايش حضرت زهرا (س) درباره اُمت پيامبر (ص) در لحظه شهادت

اسماء گويد:

ديدم حضرت دستهايش را به سوي آسمان بلند كرده و مي گويد:

پروردگارا به حق حضرت محمد مصطفي و شوق و اشتياقي كه نسبت به من داشت

و به شوهرم علي مرتضي و اندوهي كه بر من دارد و به حسن مجتبي و گريه اش بر من و به حسين شهيد و حسرت و افسردگيش نسبت به من و به دخترانم كه دختران فاطمه اند و آه و ماتمشان بر من، از تو مي خواهم كه بر گنهكاران امت حضرت محمد ترحم فرموده و آنان را ببخشائي و به بهشت واردشان سازي كه تو گرامي ترين سؤال شوندگان و ارحم الراحمين مي باشي. (967)

وصاياي حضرت زهرا (س)

بسم الله الرحمن الرحيم هذا ما اوصت به فاطمه بنت رسول اله و هي تشهد ان لا اله اله الله و ان محمدا رسول الله و ان الجنه حق و النار حق و ان الساعه آتيه لاريب فيها و ان الله يبعث من في القبور يا علي انا فاطمه بنت محمد زوجني الله منك لاكون لك في الدنيا و الاخره انت اولي بي من غيري حنطني و غسلني و كفني بالليل وصل علي و ادفني بالليل و لا تعلم احدا و استودعك الله و اقراء علي ولدي السلام الي يوم القيامه. (968)

اين است وصيت فاطمه دختر رسول خدا و او شهادت مي دهد به يگانگي و يكتايي ذات باريتعالي و رسالت حضرت محمد رسول الله و گواهي مي دهد كه بهشت حق است و آتش جهنم حق است و بدون شك قيامت در پيش است و خواهد آمد و خدا در آن روز همه را از قبرها برمي انگيزد. يا علي!

من فاطمه دختر محمدم كه خداوند مرا به ازدواج تو درآورد تا در دنيا و آخرت همسر تو باشم و از آن تو، تو از هر كس بر من نزديكتري مرا شبانه حنوط كن و شب غسل بده و

شبانه كفنم كن و شب به خاك بسپار و كسي را از دفن من مطلع مكن. تو را به خدا مي سپارم و سلام من به فرزندانم تا روز قيامت برسان.

در بعضي از روايات دارد كه زهرا (س) به علي (ع) گفت:

يابن عم دلم تمناي مرگ دارد ساعتي نخواهد گذشت جز آن كه از تو مفارقت نمايم.

علي (ع) فرمود:

اي دختر رسول خدا وصيت كن به آنچه مي خواهي و هر چه در دل داري بيان كن علي (ع) نشست بالاي سر فاطمه و خانه را از بيگانه خالي كرد جز فاطمه و علي كسي نبود فاطمه عرض كرد:

اي پسر عم هيچگاه در زندگي به شما دروغ نگفته ام و در زندگي زناشويي با تو راه خيانت نپيموده ام. و هرگز در معاشرت با تو از در مفارقت وارد نشده ام و پيوسته مطيع فرمان تو بوده ام.

علي (ع) فرمود:

پناه مي برم به خدا (اي دختر رسول خدا) تو بانوي راستگويي و داناتر و پرهيزگارتر و نيكوكارتر و گرامي تر از هر كسي، من نيز از خدا در مخالفت با تو بيمناك بوده ام و فراق تو بر من سخت ناگوار است، فقدان تو بر من تجديد مصيبتي است كه از رحلت پيغمبر بر من وارد شد به خدا قسم مصيبت فراق تو بر من چنان است كه هيچ چيز نمي تواند مرا تسليت دهد در آن حال هر دو به گريه افتادند و مدتي زار زار اشك ريختند.

بعضي نوشته اند كه چون اطاق خلوت شد، زهرا (س) به علي (ع) عرض كرد پسر عم جلوتر بيا و دستت را روي سينه من بگذار. علي (ع) خواهش آن بانو را عمل كرد آنگاه عرض كرد پسر

عم از من راضي باش. علي (ع) فرمود:

زهرا جان از تو راضيم خداي نيز از تو راضي باشد.

عرض كرد نه علي جان مي داني من از چه چيزي از شما رضايت مي خواهم روزي كه دشمن به صورت من سيلي زد و با خستگي و درد جسماني و روح افسرده آمدم منزل ديدم تو در كنج حجره نشسته اي و مشغول جمع آوري قرآني با تندي با شما سخن گفتم و به شما گفتم يابن ابيطالب!

اي پسر ابي طالب!

در كنج حجره نشسته اي و مثل جنين در رحم حجره قرار گرفته اي دشمن به همسرت تعدي كرده …

غصه دار بودم و با تو پرخاش كردم اينك از تو رضايت مي خواهم از من راضي باش. مولاي متقيان سر فاطمه را به سينه چسباند و با مهرباني فرمود:

زهرا جان از تو راضيم خدا و رسول از تو راضي باشند هرچه مي خواهي بگو كه اجرا خواهم كرد. آن بانو در حالي كه اشك مي ريخت گفت شوهر گراميم خداوند تو را جزاي خير دهد وصيت من اين است كه دختر خواهر من امامه را تزويج كني (امامه دختر زينب بنت رسول الله بود كه مادرش در زمان پدر فوت كرده بود) زيرا امامه به فرزندان من مهرباني خواهد كرد و بهترين پرستار آنها است و مرد هم ناگزير است زني در خانه داشته باشد.

از جمله وصاياي حضرت زهرا (س) به همسرش اين بود كه گفت:

شوهر عزيزم براي من تابوتي بساز كه فرشتگان صورت آن را به من نشان داده اند و امام (ع) از وي خواست كه وصف آن را برايش بيان كند تا طبق خواسته اش عمل نمايد.

مورخين نوشته اند كه وصف تابوت در متن وصيت آن بانوي بزرگ

اسلام نيست و باز گفت:

همسرم وصيت ديگرم اين است كه هيچكس به جنازه من حاضر نشود.

من از اين مردم كه به من ستم كردند و حق مرا غصب نمودند متنفرم.

اينها دشمن من و دشمن رسول خدا (ص) هستند اجازه نده از اين قوم و هوادارانشان كسي بر جنازه من حاضر شوند و نماز بخوانند يا علي مرا در تاريكي شب آنگاه كه ديدگان مردم به خواب رفت به خاك بسپار تا از دفن من بي خبر باشند. (969)

علل بيماري و شهادت حضرت زهرا (س)

با وجود سفارش آن حضرت به نهان داشتن شرايط جسمي و وضعيت روحي اش پس از آن رويدادهاي تلخ و با وجود رازداري امير مؤمنان، سرانجام خبر بيماري بانوي بانوان در مدينه منتشر گرديد و همگان از شرايط آن حضرت آگاه شدند. لازم به يادآوري است كه فاطمه (س) از بيماري سختي شكايت نداشت كه غيرقابل مداوا برسد، بلكه آنچه او را سخت رنج مي داد و پيكرش را آب مي كرد، امواج دردها و مصيبتها و رنجهايي بود كه هر روز بر آن افزوده مي شد و اين فشارها بود كه بر رنج و بيماري برخاسته از صدمات وارده در يورش به خانه اش، كمك مي كرد تا بانوي سرفراز گيتي را به بستر شهادت بكشاند.

در كنار اينها فشار سوگ پدر و گريه بسيار بر آن حضرت نيز از عواملي بود كه باعث شدت بيماري و زوال شادابي و طراوت از خورشيد جهان افروز وجود او مي شد و بايد ستم و خشونت و مواضع ناجوانمردانه برخي از مسلمان نماها و نيز تحول ارتجاعي در سيستم سياسي و دگرگوني كارها و تغيير اوضاع و شرايط به سود ارتجاع و جاهليت را نيز از عواملي برشمرد كه

فشار دردها و رنجها را هر لحظه بيشتر مي ساخت و خورشيد وجود انديشمندترين و آزاده ترين بانوي جهان هستي را به سوي افق مغرب پيش مي برد.

فاطمه در يورش دژخيمان دولت غاصب به خانه اش به گونه اي ميان در و ديوار فشرده شد كه علاوه بر وارد آمدن صدمات سخت بر وجود گرانمايه اش، جنين وي نيز سقط گرديد و تازيانه هاي بيدادي كه بر پيكر مطهرش فرود آمد، بدنش را مجروح و خون آلود ساخت و آثار عميقي در آن نازنين بدن برجاي نهاد. و نيز ضربات شديد ديگري بر او وارد آمد كه جسم و جان و روح ملكوتي اش را به شدت آزرد.

آري همه اين امور و رويدادهاي دردناك دست به دست هم دادند و آن حضرت را به بستر بيماري كشانده و از انجام كارهاي خويش بازداشتند.

حضرت امام حسن مجتبي (ع) در يك مجلس مناظره در حضور معاويه خطاب به مغيره بن شعبه فرمود:

«تو مادرم را زده و مصدوم و مجروح ساختي، تا اينكه او بچه اش را سقط كرد …» (انت الذي ضربت فاطمه بنت رسول اللَّه (ص) حتي ادميتها و القت ما في بطنها …) (970)

و حضرت امام صادق (ع) با تصريح بيشتر در مورد علت بيماري و شهادت فاطمه (س) مي فرمايند:

و كان سبب وفاتها ان قنفذا مولي الرجل لكزها بنعل السيف بامره فاسقطت محسنا و مرضت من ذلك مرضا شديدا. (971)

سبب شهادت فاطمه اين بود كه قنفذ (غلام خليفه دوم) با غلاف شمشير او را زده و بچه اش را كشت و مادرم از اين جهت به بستر بيماري افتاد.

كيفيت وفات حضرت زهرا (س)

1 - به ام سلمه فرمود:

برايم آبي آماده كن تا بدان غسل كنم، ام سلمه آب را آورد، غسل كرد

و جامه پاكي پوشيد، دستور داد بسترش را در وسط اتاق بگستراند، به طرف راستش رو به قبله خوابيد و دست راستش را زير صورتش گذاشت. (972)

2 - در روايت ديگري آمده كه:

حضرت به اسماء فرمود:

آبي برايم آماده كن، بعد با آن غسل كرده و سپس فرمود:

جامه هاي جديدم را به من بده، آنها را پوشيده و فرمود:

بقيه حنوط پدرم را از فلان جا برايم بياور و زير سرم بگذار و مرا تنها گذاشته و از اينجا بيرون برو، مي خواهم با پروردگارم مناجات كنم.

اسماء مي گويد:

از اتفاق بيرون شدم و صداي مناجات آن حضرت را مي شنيدم، آهسته به طوري كه مرا نبيند وارد شدم ديدم دست به سوي آسمان دراز كرده و مي گويد:

پروردگارا به حق محمد مصطفي و اشتياقي كه به ديدار من داشت و به شوهرم علي مرتضي و اندوهش بر من و به حسن مجتبي و گريه اش بر من و به حسين شهيد و پژمردگي و حسرتش بر من و به دخترانم كه پاره تن فاطمه مي باشند و غم و اندوهي كه بر من دارند، از تو مي خواهم كه بر گناهكاران امت محمد ترحم فرمائي و آنان را بيامرزي و به بهشت وارد كني كه تو بزرگوارترين سؤال شوندگان و مهربان ترين مهرباناني. (973)

3 - و گفت:

قدري مرا به خود واگذار و بعد مرا بخوان، اگر پاسخ تو را دادم كه بسيار خوب و اگر جوابي ندادم بدان كه من به سوي پدر خود، (يا پروردگارم) رفتم.

اسماء لحظه اي حضرت را به حال خود واگذاشت و بعد صدا زد و جوابي نشنيد، صدا زد اي دختر محمد مصطفي، اي دختر گرامي ترين كسي كه زنان حمل او را

عهده دار شدند، اي دختر بهترين كسي كه بر روي ريگ هاي زمين پاي گذارده، اي دختر كسي كه به پروردگارش به فاصله دو تير كمان و يا كمتر نزديك شد، اما جوابي نيامد چون جامه را از روي صورت حضرت برداشت، مشاهده كرد از دنيا رخت بر بسته است، خود را به روي حضرت انداخت و در حالي كه ايشان را مي بوسيد گفت:

فاطمه آن هنگام كه نزد پدرت رسول خدا رفتي سلام اسماء بنت عميس را به آن حضرت برسان، آنگاه گريبان چاك زده و از خانه بيرون آمد، حسنين به او رسيده و گفتند:

اسماء مادر ما كجا است؟

وي ساكت شد و جوابي نداد، آنان وارد اتاق شده ديدند حضرت دراز كشيده حسين (ع) حضرت را تكان داد، ديد از دنيا رفته است، فرمود:

اي برادر خداوند تو را در مصيبت مادر پاداش دهد.

حسن خود را بر روي مادر انداخته و گاهي مي بوسيد و مي گفت:

اي مادر با من سخن بگو پيش از آن كه روح از بدنم جدا شود و حسين جلو آمده و پاهاي حضرت را مي بوسيد و مي گفت:

اي مادر من پسرت حسينم، پيش از آنكه قلبم منفجر شود و بميرم با من صحبت كن.

اسماء به آنها گفت:

اي فرزندان رسول خدا برويد نزد پدرتان علي (ع) او را از مرگ مادرتان خبردار كنيد، آن دو از منزل بيرون رفته و صدا مي زدند:

يا محمداه يا احمداه، امروز كه مادرمان از دنيا رفت رحلت تو تجديد شد، بعد به مسجد رفته و علي (ع) را خبردار كردند، حضرت با شنيدن خبر فوت فاطمه (س) از هوش رفت و با پاشيدن آب بر او به هوش آمد و

چنين گفت:

اي دختر حضرت محمد به چه كسي تسليت بگوئيم، من هميشه به وسيله تو دلداري داده مي شدم، بعد از تو چه كسي موجب دلداري و تسليت من خواهد شد.

خبر شهادت حضرت زهرا (س) به علي (ع) و حالات حسنين (ع)

اسماء مي گويد:

پس از لحظاتي بانويم را صدا زدم، جواب نداد گفتم يا بنت محمد المصطفي اي دختر بهترين پيامبران، اي دختر بهترين مادران … چون جواب نيامد آمدم و روپوش را از روي مباركش برداشتم ديدم كه روح مطهرش به عالم ملكوت پرواز كرده است اسماء با ديدن اين منظره دلخراش، گريبان چاك زده مي ناليدم كه ناگاه حسنين (ع) وارد شدند و فرمودند:

اسماء اين امنا؟

مادر ما كجا است؟

اسماء ساكت بود و چيزي نمي گفت فرزندان زهرا (س) وارد حجره مادر شدند و مادر را بيجان يافتند، آه از دل بيرون كرده و يكديگر را تسليت گفتند آنگاه حسن (ع) خود را روي مادر انداخته او را بوسيده و مي گفت:

يا اماه كلميني قبل ان يفارق روحي بدني. مادر با من حرف بزن پيش از آن كه روح از بدنم مفارقت كند و آنگاه حسين (ع) پاهاي مادر در آغوش گرفته و مي گفت:

يا اماه انا ابنك الحسين، كلميني قبل ان ينصدع قلبي فاموت.

مادر من فرزندت حسينم با من حرف بزن پيش از آنكه دلم از كار بيفتد اسماء به آنها دلداري داده و مي گفت جگرگوشگان رسول خدا (ص) برويد در مسجد و از ماجراي وفات مادر پدرتان را خبر دهيد. آنها از خانه به طرف مسجد دويدند و فرياد برآورده:

يا محمداه يا احمداه!

اليوم جدد لنا موتك اذ ماتت امنا.

اي پيامبر بزرگ!

اي رسول خدا!

اي جد گرامي!

امروز بار ديگر داغ فراق شما بر ما تازه شد مادر ما جان

به جان آفرين تسليم كرد. سپس به طرف مسجد رفته و فوت مادرشان را به پدر بزرگوارشان خبر دادند. مولاي متقيان از شنيدن اين حادثه ناگوار غش كرد آب به صورت مباركش پاشيدند چون به هوش آمد فرمود:

بمن العزاء يا بنت محمد!

اي دختر رسول خدا به چه كسي در اين مصيبت تسليت بايد گفت؟

كنت بك اتعزي ففيم العزاء من بعدك؟ (974)

اي سيده النساء من اندوه و غمم را به تو تسلي مي دادم بعد از تو به چه كسي خود را تسليت دهم. با اشك چشم و سوز دل اين گونه مي ناليد:

لكل اجتماع من خليلين فرقه و كل الذي دون الفراق قليل

و ان افتقادي فاطمه بعد احمد دليل علي ان لا يدوم خليل (975)

ميان هر اجتماعي از دو دوست فراق حاصل مي شود و اساساً كم اتفاق مي افتد كه بين دوستان جدايي نيفتد.

گم كردنم فاطمه را بعد از رحلت رسول خدا (ع) بهترين دليل بر اين است كه دوست براي انسان نمي ماند.

مراسم وداع با مادر و خاكسپاري

بعضي نوشته اند:

كه حضرت فاطمه زهرا (س) به خاطر طاهره بودن به غسل نيازي نداشته است.

امام صادق (ع) فرمود:

اميرالمؤمنين علي (ع) فاطمه زهرا را غسل داد؛ زيرا او صديقه و معصومه بود نبايد جز معصوم، ديگري او را غسل دهد چنانچه حضرت مريم را جز عيسي (ع) كسي غسل نداد. (976)

امام (ع) چون كافور بر بدن مطهرش ريخت اين دعا را خواند:

اللهم انها امتك و بنت رسولك و خيرتك من خلقك اللهم لقنها حجتها و اعظم برهانها و اعل درجتها و اجمع بينها و بين محمد (ص).

پروردگار اين است كنيز تو و دختر پيغمبر تو و بهترين خلق تو بارالها حجتش را تلقينش كن و

برهانش را بزرگ دار و درجه اش را بالا ببر و جمع كن بين او و بين محمد (ص) و او را با حبيبت در يك درجه بدار.

آنگاه از حنوط باقيمانده رسول اللَّه (ص) او را حنوط كرد و در هفت پارچه كفن پوشانيد و عبا را بر روي آنها انداخت، سپس فرزندانش را صدا كرد تا بيابند و بار ديگر از مادر توشه برگيرند.

علي (ع) صدا زد:

يا ام كلثوم، يا زينب، يا فضه يا حسن يا حسين هَلُمّوا و تَزَوَّدا مِن اُمِكُم الزهراء فهذا الفراق و اللقاء في الجنه

بيائيد از مادرتان زهرا توشه برداريد كه اين ديدار آخر است و ملاقات بعدي در بهشت است.

حسن و حسين (ع) آمدند كنار جسد مطهرِ مادر مي ناليدند، فرزندان آن بانوي بزرگوار هر كدام اندوه دل را به اشك ديده فرونشانده و مي گفتند:

مادر وقتي خدمت جد ما رسول اللَّه رسيدي. سلام ما را به او ابلاغ نما و بگو كه ما بعد از تو يتيم شديم، اميرالمؤمنين (ع) مي فرمايد:

ناگهان ديدم كه مادرشان آغوش باز كرد و آن دو عزيز را به سينه اش چسبانيد كه هماندم شنيدم هاتفي از آسمان ندا مي كند.

يا اباالحسن ارفعهما عنها فلقد ابكيا واللَّه ملائكه السماء. يا علي حسن و حسين را از روي نعش مادر بلند كن به خدا سوگند اينها فرشتگان آسمان را به گريه درآوردند.

معجزه جسد بيجان فاطمه (س)

براي برگزيدگان خداوند و تربيت شدگان مهد نبوت، زمان و مكان، طبيعت و خواص آنها مفهومي ندارد في المثل به طور معمول آتش كارش سوزاندن است ولي اگر خدا نخواهد خاصيت آتش تغيير مي كند و ديگر قدرت سوزاندن نخواهد داشت.

چنانچه در داستان حضرت ابراهيم در قرآن كريم مي خوانيم كه اين پيامبر

بزرگ را نمروديان به آتش افكندند ولي خداوند نخواست كه آتش او را بسوزاند

نسوزد آتشي تا او نخواهد

نبارد بارشي تا او نخواهد (977)

يا در داستان معراج حضرت رسول اكرم (ص) مي خوانيم كه با همين عنصر خاكي و بدن مطهرش به آسمانها عروج مي كند، بدون اين كه جاذبه زمين مانع صعود آن حضرت شود يا سر بريده ابي عبداللَّه الحسين (ع) تلاوت قرآن مي كند كه مورد اتفاق تمام فرق اسلامي است يا كارد گلوي حضرت اسماعيل (ع) را نمي برد و امثال اين گونه معجزات و خارق عادات نشان دهنده اين معنا است كه بر ما معلوم شود كه آنها به نيروي عظيم خداوندي مجهزند از جمله معجزات حضرت زهرا (س) پس از غسل و كفن پوشيدن در آغوش گرفتن فرزندانش حسنين (ع) است يا صحبت كردن آن بانو بعد از وفات با همسرش اميرالمؤمنين (ع) است در اين رابطه روايات متعدد و مطالب گوناگون در كتب مختلف نقل شده كه بحث از آنها در اين مختصر نمي گنجد، آنچه نقل شده از باب نمونه است كه مبادا خوانندگان گرامي شك كنند كه چگونه انساني كه روحش از بدن مفارقت مي كند قدرت دارد كاري را انجام دهد كه انجام آن از زنده هاي داراي عصمت و ولايت پذيرفتني است ولي از وفات يافته ها چگونه؟ و بدانند كه مقام معصوم (ع) مقامي است فوق مقام بشر، آنها مجهز به قدرتي هستند كه آن قدرت در حيطه علوم بشري نيست و ابعاد معنويت آنها فراتر از دنياي انسانها است از اين روي هم در حال حيات صاحب معجزات محير العقول هستند و هم بعد از شهادت از آنها معجزاتي بروز

مي كند كه عقول صاحبان خرد عاجز از تجزيه و تحليل آنها است مگر به نور ايمان و صفاي دل بر صدق معجزات و خوارق عادات آنها يقين پيدا كنند.

مراسم تدفين شبانه حضرت زهرا (س)

علي (ع) پيكر مطهر بانوي مظلومه اش را طبق وصيتش زير پيراهن غسل داد با آن كه خود به اهل خانه اش فرموده بود براي عمل كردن به سفارش بانويش آهسته سخن بگويند و گريه بلند نكنند، مبادا همسايه ها مطلع شوند. اسماء بر پيكر مطهر آن بانوي رنجديده آب مي ريخت و مولاي متقيان (ع) مي شست، ناگهان ديدند كه مولا تكيه به ديوار داده هاي هاي گريه مي كند و نتوانست خويشتن داري كند. وقتي پرسيدند يا اميرالمؤمنين چرا بي تاب شده اي؟

فرمود:

از حياء اين بانو اشك مي ريزم، چطور در اين مدت بعد از حادثه تازيانه خوردن اين همه درد و صدمه را از من مخفي داشته و اكنون كه دستم به بازوي ورم كرده اش رسيد دانستم كه چه بر سر اين بانو آمده است، نتوانستم خويشتن را نگه دارم كه بي اختيار گريستم. (978)

هر قهرمان مدال خودش را نشان دهد زهرا مدال خود به علي هم نشان نداد

آري پيكر مطهر حضرت زهرا (س) را غسل داد و كفن كرد و تنها خودش و دو فرزندش حسن و حسين (ع) و عمار و مقداد و عقيل و زبير و ابوذر غفاري و سلمان فارسي، بريده و عباس بن عبدالمطلب و ابن مسعود و تني چند از بني هاشم بر پيكر مطهر آن بانو نماز خواندند!؟

علي (ع) سپس آن پيكر نوراني را به خاك سپرد و در كنار قبر آن بانوي پهلو شكسته نشست و خطاب به قبر آن بانو فرمود:

يا ارض استودعتك وديعتي. هذه بنت رسول اللَّه

فنودي منهايا علي انا ارفق بها منك فارجع ولاتهتم (979)

اي زمين امانتم رابه تو مي سپارم اين دختر رسول خداست، ناگاه شنيد كسي مي گويد يا علي من از تو نسبت به بانويت مهربان ترم به سوي منزل بازگرد و غصه مخور. اميرالمؤمنين (ع) در حين خاكسپاري حضرت زهرا (س) كلماتي دارد كه سزاوار است در اينجا آورده شود.

گفتار اميرالمؤمنين (ع) در خاكسپاري حضرت زهرا (س)

السلام عليك يا رسول اللَّه عني و عن ابنتك النازله في جوارك و السريعه اللحاق بك قل يا رسول اللَّه عن صفيتك صبري، ورق عنها تجلدي

الا ان لي في التأسي بعظيم فرقتك و فادح مصيبتك موضع تعز.

فلقد و سدتك في ملحوده قبرك و فاضت بين نحري و صدري نفسك.

(فانا لله و انا اليه راجعون) فلقد استرجعت الوديعه و اخذت الرهينه اما حزني فسرمد، اما ليلي مستهد الي ان يختار اللَّه لي دارك التي انت بها مقيم.

و ستنبئك ابنتك بتضافر امتك علي هضمها فاحفها السؤال و استخبرها الحال.

هذا و لم يطل العهد و لم يخل منك الذكر والسلام عليكما سلام مودع لا قال و لا سئم فان انصرف فلاعن ملاله و ان اقم فلاعن سوءظن بما وعداللَّه الصابرين. (980)

درود بر تو اي فرستاده خدا از من و دخترت كه در جوارت آرميده، زودتر از ديگران به تو رسيده.

اي فرستاده خدا مرگ دختر گراميت عنان شكيبايي از كفم گسلانده و توان خويشتن داريَم نمانده، اما براي من كه سختي جدايي تو را ديده و سنگيني مصيبتت را كشيده ام جاي تعزيت است.

تو را تكيه گاه ساختم در آنجا كه شكاف قبر تو بود و جان گراميت ميان سينه و گردنم از تن مفارقت نمود. «همه ما از آن خداييم و به سوي خدا باز مي گرديم» (981)

امانت

بازگرديد و رهن گرفته شد كار هميشگي ام اندوه است و شبهايم شب زنده داري تا آنكه خدا خانه اي را كه تو در آن به سر مي بري برايم گزيند (و اين غم كه در دل دارم فرو نشيند) و به زودي دخترت تو را خبر دهد كه چگونه امتت فراهم گرديدند و بر او ستم ورزيدند، از او بپرس چنانكه شايسته است و خبر گير از آنچه پيش آمده است كه ديري نگذشته و ياد تو فراموش نگشته. درود بر شما درود كسي كه خداحافظي كند (وداع نمايد) نه كه رنجيده است و راه دوري جويد.

اگر بازگردم نه از خسته جاني است و اگر بمانم نه از بدگماني است بلكه اميدوارم بدانچه خدا صابران را وعده داده است.

و در روايتي ديگر در دنبال كلماتش خطاب به رسول خدا (ص) اين گونه (درد دل را با آن سرور كائنات) ابراز مي كند. (982)

اي رسول خدا … فبعين اللَّه تدفن ابنتك سرا و يهضم حقها قهرا و يمنع ارثها جهرا … دخترت در پيش نظر خدا به خاك سپرده شد بدون آنكه كسي از دشمنان از دفنش آگاه شود حق دخترت را به ظلم گرفتند و ارثش را از وي منع كردند … تا آنجا كه فرمود:

نفسي علي زفراتها محبوسه ياليتها خرجت مع الزفرات

لا خير بعدك في الحيوه و انما ابكي مخافه ان تطول حياتي

در هجران فاطمه نفسم در سينه ام محبوس است اي كاش جان من با نفسم بيرون مي آمد.

اي فاطمه بعد از تو خيري در زندگاني نيست، فقط گريه ام براي اين است كه مي ترسم عمرم پس از تو طولاني شود.

قبر مخفي حضرت زهرا (س) و جريان غم انگيز نبش قبر

پنهاني قبر حضرت زهرا (س) نشانه مظلوميت و غربت

ولايت است و دليل واضح و برهان قاطعي كه شيعه مي تواند به استناد آن خود را پيرو راستين سنت رسول (ص) نشان دهد. زهرا (س) نشاني بر حقانيت و مظلوميت شيعه، براي همه آزادمردان در طول تاريخ به يادگار گذاشت.

شيعه امروز مي تواند از اهل سنت بپرسد، چرا زهرا (س) وصيت كرد خلفا در تشييع جنازه اش حاضر نشوند؟ و چرا وصيت كرد تا قبرش پنهان بماند؟

آري او نمي خواست تا دشمنانش كه دشمنان خدا و رسولند بر سر مزارش اقامه عزا كرده و بدين وسيله عوام فريبي كنند. آن قدر اين امر بر خلفا سنگين بود و از عواقبش بيم داشتند كه تصميم گرفتند نبش قبر كنند تا قبر زهرا (س) را پيدا كنند و بر جنازه اش نماز گزارند. كه از هيبت و تهديد علي (ع) ترسيدند و از بيم فتنه اي بزرگتر پا عقب كشيدند.

زهرا (س) مي خواست با طرح سؤال در اذهان مردم، كه چرا تنها يادگار رسول (ص) قبرش را پنهان نموده، آنان را به فكر وادارد، تا خود به دنبال جواب رفته و مسببين اصلي را بيابند. همين است كه مي بينم برخي، برخي ديگر را ملامت مي كردند كه تنها دختر پيامبر مرد و هيچكدام از آنان اجازه حضور در دفن و نماز نداد و قبرش را هم پنهان نمود.

او مي انديشيد شايد با غوغايي كه به سبب شهادتش در مدينه ايجاد مي شود، با اين اقدام بي سابقه و آگاهانه مردم را عليه خلفا به حركتي وادارد و يا لااقل، سندي هميشگي بر محكوميت خلفا، از خود به يادگار بگذارد. از اينرو حتي ائمه (ع) بعدي نيز قبر او را آشكار نساختند.

در مورد محل دفن حضرت فاطمه زهرا (س)

در كتابهاي مختلف مطالب گوناگون نوشته اند بعضي معتقدند كه در جوار قبر پيامبر (ص) مدفون شده است و دليلشان اين حديث شريف است كه رسول خدا (ص) فرموده است:

ان بين قبري و منبري روضه من رياض الجنه. همانا بين قبر و منبر من باغي از باغهاي بهشت است كه اشاره به محل دفن حضرت زهرا (س) است مرحوم علامه مجلسي در بحار معتقد است كه اميرالمؤمنين (ع) در نيمه شب جسد فاطمه (س) را برداشت با دو فرزندش حسن و حسين (ع) و شش نفر از اصحاب به طرف قبر پيغمبر (ص) رفتند.

بعضي هم معتقدند كه در قبرستان بقيع به خاك سپرده شده است.

و بعيد نيست كه آن امام مظلوم (ع) صورت چهل قبر را در بقيع ترتيب داده باشد تا كسي از قبر واقعي حضرت زهرا (س) مطلع نشود و وصيت آن سيده مظلومه نيز عمل شود. (983)

جريان غم انگيز نبش قبر حضرت زهرا (س)

صبح آن شبي كه حضرت زهرا (س) غريبانه به خاك سپرده شد به نقل سپهر در ناسخ ابوبكر و عمر و گروهي از مهاجر و انصار بر در سراي علي (ع) گرد آمدند تا به قول خودشان در تشيع جنازه حضرت زهرا (س) شركت كنند. مقداد بن اسود به آنها گفت:

فاطمه (س) را ديشب به خاك سپرده اند!

عمر به ابوبكر گفت:

الم اقل لك انهم سيفعلون

به تو نگفتم كه اينها چنين خواهند كرد؟

و به دنبالش گفت:

لا تتركون يا بني هاشم حسدكم القديم لنا ابدا.

اي بني هاشم!

اين حسادت ديرينه را، شما در مورد ما هيچگاه ترك نمي كنيد …

واللَّه لقد هممت ان انبشها فاصلي عليها.

به خدا سوگند هر آينه او را از قبر بيرون آورده و بر وي نماز خواهيم خواند!

فقال علي

(ع) واللَّه لو رمت ذاك يابن صهاك لا رجعت اليك يمينك لئن سللت سيفي لا اغمدته دون ازهاق نفسك. (984)

پس علي (ع) فرمود:

اي پسر صهاك!

به خدا قسم اگر چنين قصدي كني دست راست تو به تو باز نگردد يعني دستت را قطع خواهم كرد چه اگر شمشير از نيام برآورم تا خون تو نريزم در غلاف قرار نمي دهم و در بعضي از روايات آمده علي (ع) او را گرفت و سخت بر زمين كوبيد و فرمود:

اي پسر كنيزك سياه!

خلافت كه حق من بود از من گرفتيد و من به خاطر اين كه مردم از دين خدا برنگردند از حق خود گذشتم.

فوالذي نفس علي بيده لئن رمت و اصحابك بشي ء من ذلك لاسقين الارض من دمائكم.

به خدايي كه جان علي در دست او است اگر تو و اصحابت قصد قبر فاطمه كنيد زمين را از خون شما سيراب مي كنم.

ابوبكر و ديگران واسطه شدند كه چنين كاري نخواهند كرد تا عمر را رها ساخت. (985)

پس اگر محل دفن حضرت زهرا (س) را در قبرستان بقيع دانسته اند به خاطر اين بود كه ذهن مخالفين را مشغول نموده و از اين طريق قبر آن بانوي عصمت و طهارت براي هميشه مصون بماند و كسي نداند كه آن بانوي پهلو شكسته در كجا مدفون گرديده است.

تاريخ وفات حضرت زهرا (س)

تاريخ وفات آن مطهّره نيز اختلاف زيادي در كتابها ديده مي شود كه جمعا حدود ده قول مي گردد و همگي آنها تاريخ وفات را روي فاصله ميان رحلت رسول خدا (ص) و وفات آن مخدره معصومه حساب كرده و ذكر نموده اند.

40 روز: مرحوم ابن شهرآشوب در كتاب مناقب پس از آنكه يكي دو قول در

اين باره نقل كرده مي گويد:

برخي گفته اند:

وفات فاطمه (س) چهل روز پس از رحلت رسول خدا (ص) اتفاق افتاد و اين قول صحيحتر از اقوال ديگر است و روي همين حساب مي گويد:

فاطمه (س) در شب يكشنبه سيزدهم ربيع الاخري از دنيا رفت (986) و مرحوم اربلي هم در «كشف الغمه» چنين قولي نقل كرده (987) چنانكه مجلسي نيز از برخي كتابها آن را حكايت نموده است. (988)

نگارنده گويد:

در برخي از روايات آمده كه مدت بيماري فاطمه (س) چهل روز طول كشيد؛ مانند روايت روضه الواعظين (989) و روايتي كه مجلسي از برخي كتابهاي مناقب نقل كرده (990) بنابراين ممكن است منظور از چهل روز كه در پاره اي از نقلها آمده همين مدت بيماري فاطمه (س) بوده كه به دست راويان با مدت زندگاني آن حضرت پس از رسول خدا (ص) اشتباه شده باشد، واللَّه اعلم.

72 روز: ابن شهرآشوب اين قول را در مناقب نقل كرده. (991)

75 روز: اين قول نيز در مناقب ذكر شده و مرحوم كليني نيز در كافي روايتي از امام صادق (ع) در اين باره روايت كرده (992) و از عيون المعجزات سيد مرتضي نيز نقل شده است (993) و قول مشهور نيز ميان محدثين و عموم شيعيان همين قول است.

3 ماه: اين قول را مرحوم علي بن عيسي اربلي در كتاب «كشف الغمه» از كتاب الذريه الطاهره دولابي نقل كرده. (994)

95 روز: مرحوم اربلي قول 95 روز را از امام باقر (ع) روايت كرده (995) و مجلسي نيز از كتاب اقبال الاعمال نقل كرده كه جماعتي از اصحاب فرموده اند:

وفات فاطمه (س) در روز سوم جمادي الثانيه واقع شد (996) و روي قول

مشهور در رحلت رسول خدا (ص) كه روز بيست و هشتم ماه صفر بوده فاصله آنها همان 95 روز مي شود.

6 ماه: اين قول را بيشتر اهل سنت اختيار كرده و عموماً وفات فاطمه (ص) را در سوم ماه رمضان مي دانند كه براي اطلاع بيشتر مي توانيد به كتاب احقاق الحق مراجعه نماييد. (997)

اقوال ديگر هم در اين باره هست مانند هفتاد روز و 100 روز و 8 ماه كه مشهور همين اقوالي بود كه ذكر شده و ابوالفرج در كتاب مقاتل الطالبيين گويد:

وفات حضرت فاطمه (س) چندي پس از رحلت رسول خدا (ص) اتفاق افتاد كه درباره مدت آن اختلاف شده است و آنها كه بيش از ديگران گفته اند:

شش ماه و آنها كه كمتر گفته اند:

40 روز، ولي صحيح همانست كه از امام باقر (ع) روايت شده كه فرمود:

وفات آن حضرت سه ماه پس از رحلت رسول خدا (ص) بوده است.

نگارنده گويد:

اساتيد بزرگوار ما همين سه ماه و نود و پنج روز را عموماً روز وفات دانسته اند و شواهدي هم براي آن ذكر مي كردند، واللَّه اعلم.

از ميان برداشتن اميرالمؤمنين (ع)!؟

اگر تاريخ و حوادث ناگوار پس از رسول خدا (ص) را به درستي بررسي كرده، دور از افراط و تفريط تحليل كنيم و شجاعت در ابراز عقيده داشته باشيم و دچار شخصيت زدگي نباشيم و حق را به حق بشناسيم، روشن خواهد شد كه تنها هدف مهاجمان به منزل امام (ع) كشتن و از ميان برداشتن امام بود.

زيرا در جلسات شورائي خود به اين نتيجه رسيده بودند كه:

با حضور علي (ع) نمي توانند حكومت خود را استحكام بخشند.

با حضور علي (ع) نمي توانند به نام دين هرچه مي خواهند انجام دهند.

و تا علي (ع) مخالفت

مي كند، ديگر مخالفان را نمي توان سر جايشان نشاند.

و تا علي (ع) زنده است و صدها روايت و حديث در فضيلت او را مردم سينه به سينه نقل مي كنند، ابابكر و عمر نمي توانند حكومت خود را قانوني جلوه دهند.

و تا علي (ع) زنده است و مي تواند دست به ذوالفقار ببرد، بزرگترين خطر همواره آنان را تهديد مي كند.

و تا ارزش ها و افتخارات و فضائل علي (ع) مطرح است، همواره آنها زير سؤال قرار دارند و نمي توانند با احاديث دروغين براي خود ارزش و فضيلتي بتراشند.

زيرا همه ديدند كه آنها سابقه شرك داشتند و در جنگها فرار كردند و در مواقع سخت و حساس از پيامبر (ص) اطاعت نمي كردند.

از اين رو تصميم گرفتند اين مشكل اساسي را در همان روزهاي اول كودتا از ميان بردارند.

و اين حقيقت را به روشني مي دانستند كه:

علي (ع) هرگز با آنان بيعت نخواهد كرد.

علي (ع) اهل سياست بازي و ظاهرسازي نيست.

و تا علي بيعت نكند، استقرار حكومت كودتاگران تحقق نخواهد يافت اما كشتن علي (ع) هم به اين سادگي ها صورت نمي پذيرد، چه بايد مي كردند؟

چنين انديشيدند كه:

1 - به بهانه گردهمائي مخالفان در خانه علي (ع) به منزل امام يورش ببرند.

2 - مخالفان اندك و علي (ع) در يك مقابله شمشير و در يك جنگ نابرابر كشته مي شوند.

آنگاه حل اين مشكل، طبيعي است زيرا:

همچنان كه بسياري را كشتند.

قبائلي را قتل عام كردند.

كه در حكومت ابابكر سي هزار نفر را به بهانه ي «ارتداد» از ميان برداشتند (998) به همه خواهند گفت كه:

علي (ع) براي خلافت شمشير كشيد جنگيد و كشته شد.

نمي بايست دست به شمشير ببرد و در امت اسلامي مسلحانه برخورد كند.

اما يك محاسبه دقيق را

از ياد برده بودند.

فاطمه زهرا (س) را به حساب نياوردند.

فكر مي كردند، زني است كه براي حفظ حجاب خود در ماجراهاي سياسي دخالت نمي كند در خط مقدم قرار نمي گيرد، در خانه مي نشيند و دعا مي كند يا قرآن مي خواند يا گريه مي كند و چون طرفداران علي (ع) اندك مي باشند، زود از ميدان خارج شده و علي (ع) تنهاست و در تنهائي و غربت چه مي تواند بكند؟

براي همين اهداف شوم حدود دو هزار نفر را بسيج كردند و يا به نقل برخي از نويسندگان 450 نفر را در يورش به خانه امام دخالت دادند.

از اين رو دفاع جانانه حضرت زهرا (س) براي حفظ جان امام (ع) يكي از ره آوردهاي مهم مبارزات حضرت زهرا (س) است كه باز به آرمان آغازين اين نوشتار باز مي گرديم و معتقديم:

«اگر فاطمه (س) نبود، دين و آئيني، امامت و تداوم راه رسالتي وجود نداشت».

دوم - بررسي نظريه ها و احتمالات

نظريه اول «تهديد و ارعاب» و نظريه دوم «شدت عمل نه تا مرز كشتن» با مطالعه دقيق تاريخ و حوادث پس از وفات پيامبر (ص) و يورش به منزل امام (ع) و ارزيابي صحيح آن، نادرست است.

اگر تنها قصد تهديد و ارعاب داشتند و نمي خواستند كسي را بكشند. چرا صدها نفر را با شمشير و نيزه بسيج كردند؟

در منزل امام (ع) تعدادي كمتر از ده نفر و خود امام حضور داشتند.

آيا براي تهديد و ترساندن يك نفر، دو هزار نفر را به ميدان مي آورند؟

چرا وقتي در برابر دختر پيامبر (ص) قرار گرفتند، حياء نكردند و باز نگشتند؟ و به عمليات نظامي خود ادامه دادند؟

وقتي حضرت زهرا (س) آن سخنراني كوتاه را برابر مهاجمان ايراد كرد

و فرمود:

ايها الضالون المكذبون ماذا تقولون؟

(اي گمراهان دروغگو چه مي گوئيد)

و خطاب به عمر فرمود:

يا عمر اما تتقي اللَّه؟

تدخل علي بيتي؟

ابحزبك الشيطان تخوفني؟

(اي عمر، آيا از خدا نمي ترسي؟

اين گونه مي خواهي وارد خانه من بشوي؟

آيا با حزب شيطان صفت خود مي خواهي مرا بترساني) (999)

و آنگاه تهديد به نفرين كردن نمود، چرا پراكنده نشدند؟

اگر مي خواستند تهديد كنند يا بترسانند، به خواسته خود رسيده بودند و بايد از همين جا بازمي گشتند.

و اگر نمي خواستند تا مرز كشتن پيش بروند، پس چرا پس از تهديد و ارعاب و ترساندن اهل خانه، تصميم گرفتند، درب خانه را با زور و فشار باز كنند؟ يا بسوزانند؟ و وارد شوند؟

و عمر فرياد كشيد كه:

هيزم بياوريد و درب خانه را بسوزانيد

و حضرت زهرا (س) خطاب به عمر فرمود:

يابن الخطاب اتراك محرقا علي بابي؟

أجئت لتحرق دارنا؟

اتحرق عليا و ولدي؟

(اي پسر خطاب، آيا تو را مي بينم كه خانه ام را آتش مي زني؟

آيا آمده اي خانه مرا بسوزاني؟ راستي!!

آيا علي (ع) و فرزندانم را به آتش مي كشي؟)

اگر هدف تهديد و ارعاب بود، بايد شرم مي كردند و مي رفتند در صورتي عمر فرياد زد و گفت:

واللَّه لنخرجنكم الي البيعه و لنحرقنكم

(سوگند به خدا يا شما را براي بيعت از خانه بيرون مي آورم و يا شما را با خانه مي سوزانم)

عمر شخصاً مي گويد، خانه و اهل خانه را مي سوزانم؟

جاي شگفتي است كه طرفداران عمر مي گويند، ايشان قصد كشتار نداشته است؟!

پس چرا درب خانه را آتش زدند؟

و با اينكه مي دانستند دختر پيامبر (ص) پشت درب خانه ايستاده است چرا با لگد در را شكستند؟

و در ميان فرياد و ناله يگانه دخت پيامبر (ص) صدها نفر هجوم آوردند كه وارد خانه شوند؟

و شنيدند كه حضرت زهرا

(س) فرياد زد؟

آه فضه مرا درياب، فرزندم كشته شد؟

و بيهوش پشت درب خانه نقش زمين شد؟

حال ديگر چرا حياء نكردند و باز نگشتند؟

و به سوي علي (ع) رفتند و او را به زور به سوي مسجد كشاندند و در زير شمشير برهنه، عمر مرتب مي گفت. يا بيعت كن يا گردنت را مي زنم.

راستي آيا اين همه از ماجراها صرفاً براي تهديد و ارعاب بود؟

و نمي خواستند تا مرز كشتن پيش بروند؟

حال كه محسن (ع) را كشتند و زهراي مرضيه (س) بيهوش بر زمين افتاد، چرا باز هم عمليات نظامي را ادامه دادند؟ اگر قصد كشتن امام را نداشتند و هدف آنها قتل حضرت زهرا (س) و محسن مظلوم نبود «طبق نظريه سوم» پس چرا پس از شهادت محسن (ع) دست بردار نبودند و مستقيم امام را هدف قرار دادند؟ و به سوي مسجد مي كشاندند؟

و آنگاه كه حضرت زهرا (س) به هوش آمد اگر احساس خطر جدي براي جان امام نداشت، چرا با آن همه درد تكيه بر امام مجتبي (ع) داد و خود را به علي (ع) رساند و خطاب به مهاجمان فرمود:

واللَّه لا ادعكم تجرون ابن عمي ظلماً

ويلكم ما اسرع ما خنتم اللَّه و رسوله فينا اهل البيت و قد اوصاكم رسول اللَّه (ص) باتباعنا و مودتنا و التمسك بنا فقال اللَّه تعالي

«قل لا اسئلكم عليه اجراً إلا الموده في القربي» (1000)

(سوگند به خدا، نمي گذارم پسر عموي مرا ظالمانه به سوي مسجد بكشانيد. واي بر شما چه زود به خدا و رسولش خيانت كرديد و به خانواده او ستم نموديد، با اين كه رسول خدا (ص) پيروي از ما و دوستي با ما را به شما سفارش

كرده و فرمود كه (در امور زندگي) از اهل بيت (ع) اطاعت نماييد، كه خداوند فرمود: (1001)

به مردم بگو از شما پاداش رسالت نمي خواهم، جز آن كه با اهل بيت من دوستي نمائيد).

و اگر قصد كشتن امام را نداشتند چرا حضرت زهرا (س) خطاب به عمر در داخل مسجد پيامبر فرمود:

ويحك يا عمر ما هذه الجرأه علي اللَّه و علي رسوله؟ تريد ان تقطع نسله من الدنيا و تفنيه؟ و تطفي ء نور اللَّه؟ واللَّه متم نوره

(واي بر تو اي عمر!

اين چه جرأت و جسارتي است كه نسبت به خدا و رسول خدا كرده اي، آيا مي خواهي نسل رسول خدا را نابود كني؟ و از ميان برداري؟ آيا مي خواهي نور خدا را خاموش كني؟ خداوند نور خود را حفظ مي كند و تداوم مي بخشد.) (1002)

و اگر كشتن امام جزء برنامه هاي كودتاگران نبود چرا حضرت زهرا (س) تهديد به نفرين كرد؟

خلوا عن ابن عمي فوالذي بعث محمدا بالحق لئن لم تخلوا عنه لأنشرن شعري و لأضعن قميص رسول اللَّه علي رأسي و لأصرخن الي اللَّه تبارك و تعالي

فما ناقه صالح بأكرم علي اللَّه مني و لا الفصيل بأكرم علي اللَّه من ولدي

(رها كنيد پسر عموي مرا، قسم به آن خدايي كه محمد (ص) را به حق برانگيخت. اگر از علي دست برنداريد، گيسوان خود را پريشان كرده و پيراهن رسول خدا (ص) را بر سر افكنده و در برابر خدا فرياد خواهم زد، يقين بدانيد كه ناقه صالح، در نزد خدا از من گرامي تر و بچه آن ناقه نيز از فرزندان من قدر و قيمتش زيادتر نبود). (1003)

و آنگاه كه سلمان از طرف علي (ع) به زهراي مرضيه گفت:

خانم!

شما دختر پيامبر رحمت

مي باشيد، نفرين نكنيد، حضرت زهرا (س) عمق توطئه را افشاء كرد و فرمود:

فقالت:

يا سلمان!

يريدون قتل علي و ما علي صبر فدعني حتي آتي قبر أبي فانشر شعري و اشق جيبي و اصيح الي ربي

(اي سلمان، آنها قصد جان علي (ع) را دارند و من در شهادت علي (ع) نمي توانم صبر كنم، صبرم تمام شده، مرا به حال خود بگذار تا كنار قبر پدرم بروم، موهايم را پريشان نموده گريبان چاك سازم و به درگاه خدا ناله سَر دهم.) (1004)

سلمان وقتي دوباره بازگشت و تقاضاي مراجعت به خانه كرد و گفت:

نفرين نكنيد.

حضرت زهرا (س) دوباره جواب داد كه:

ويلهم يا سلمان!

يريدون ان يوتموا ولدي الحسنين

فواللَّه يا سلمان!

لا أخلي عن باب المسجد حتي أري ابن عمي سالماً بعيني.

واي بر آنان اي سلمان!

آنها مي خواهند دو فرزند من حسن و حسين (ع) را يتيم و بي سرپرست نمايند.

اي سلمان!

سوگند به خدا از درب مسجد مدينه پا بيرون نمي گذارم تا آن كه پسر عموي خود را با چشمان خودم، (رها شده) و سالم مشاهده نمايم. (1005)

و آنقدر دفاع و مبارزه را ادامه داد تا امام را از زير شمشير برهنه نجات داد و دست او را گرفت و به منزل برد.

اگر هدف كودتاگران سقيفه قتل امام نبود، آيا حضرت زهرا (س) اين همه نگراني و دفاع و مشكلات را تحمل مي كرد؟

وقتي در اين تهاجم موفق نشدند كه علي (ع) را از ميان بردارند و در برابر مبارزات حضرت زهرا (س) رسوا شدند، سياست صبر و انتظار در پيش گرفتند.

بعد از وفات حضرت زهرا (س) كه تا حدودي اوضاع آرام شد و حكومتشان محكم گرديد و مخالفان را سركوب نمودند، دوباره به فكر

قتل و از ميان برداشتن امام علي (ع) افتادند و به خالد بن وليد كه فرماندار نظامي ابابكر در كودتاي سقيفه بود و بسياري از مخالفان ابابكر را قتل عام كرد كه به او لقب «سَيفُ اللّه» داده بود، فرمان داد تا امام را در نماز جماعت صبح، پس از گفته شدن «السلام عليكم و رحمه اللّه و بركاته» از پشت سر با شمشير ترور كند.

اما به هنگام سلام نماز ابابكر در شجاعت و كارداني خالد بن وليد شك كرد و دچار اضطراب شد و چند بار دو سلام قبل از سلام آخر را تكرار كرد و چاره اي نديد كه در حالت نماز بگويد:

(يا خالد لا تفعل ما امرتك به)

خالد آنچه را كه دستور دادم انجام نده

و نمازش را با سخن غير عبادي باطل كرد.

امام علي (ع) به عقب سر برگشت و به خالد فرمود:

چه دستوري داشتي؟

خالد با كمال بي شرمي گفت:

ترور تو!

امام با دو انگشت حلقوم او را به گونه اي فشرد، كه رنگش سياه شد و ابابكر و عمر و ديگران گريختند و به عباس عموي پيامبر (ص) متوسل شدند تا با سوگند دادن به رسول اللَّه (ص)، علي (ع) خالد را رها كرد. (1006)

آيا باز هم مي شود ساده انديش بود و آن همه تهاجمات و نقشه هاي ترور را يك بازي سياسي پنداشت؟

تصميم منافقين به قتل اميرالمؤمنين (ع) بعد از شهادت حضرت زهرا (س)

از ابن عباس نقل شده كه چون فاطمه (س) مخفيانه دفن شد، اين مسأله آبرو و حيثيت حكومت وقت را زير سؤال برد و اثر منفي در ميان مردم گذاشت، لذا آنان در يك شوراي توطئه آميز به اين نتيجه رسيدند كه علي (ع) بايد ترور! گردد آن هم در حال نماز صبح كه

هوا تاريك است و قهراً قاتل شناخته نخواهد شد.

بدين منظور خالد بن وليد را نامزد اين جنايت هولناك نمودند و قضيه را با وي در ميان گذاشته. او نيز اعلان آمادگي كرد و قرار بر اين شد كه چون ابوبكر سلام نماز را گفت، بلافاصله اين ترور صورت گيرد.

اسماء بنت عميس، كه در اين تاريخ همسر ابوبكر بود، از پشت پرده اين توطئه را فهميد و جريان را از طريق كنيزش به اطلاع اميرالمؤمنين (ع) رسانيد، او بدون نگراني در مسجد حاضر شد و ملاحظه كرد خالد با شمشير و آمادگي كامل در كنار او نشست.

از سوي ديگر ابوبكر عواقب اين كار را سنجيد و نگران عكس العمل مردم و خطر آتي آن گرديد، لذا تشهد نماز را چندين بار تكرار كرد و سلام نگفت:

سرانجام قبل از خواندن سلام نماز خطاب به خالد گفت:

«يا خالد لا تفعل ما امرتك؛

آنچه را دستور داده ام انجام نده»

سپس سلام نماز را گفته و از نماز فارغ شد …

علي (ع) در اين هنگام به خالد حمله كرد و شمشير او را از دستش گرفت و وي را به زمين كوبيده روي سينه اش نشست و خواست او را بكشد. مردمي كه حاضر بودند جلو آمدند تا خالد را نجات دهد، ولي مقدور نشد …

سرانجام ابن عباس او را به قبر پيامبر سوگند داد. با اين قسم علي (ع) خالد را رها كرد … (1007)

مصحف حضرت فاطمه زهرا (س)
جامعه و جفر چيست؟

پيشوايان معصوم ما داراي علومي بودند، كه از قدرت ساير افراد خارج است و از جمله منابعي كه در دست آنان بود و از آنها در اين زمينه استفاده مي كردند عبارت بود از:

1 - جامعه

2 - جفر

3 -

مصحف فاطمه.

جامعه چيست؟

آنچه از روايات اهل بيت (ع) استفاده مي شود؛ جامعه كتابي است بسيار مفصل كه جبرئيل امين آن را بر قلب مبارك رسول خدا نازل نموده و سپس آن حضرت همه آنها را بر اميرالمؤمنين املا فرموده و علي (ع) نيز آن را نوشته، كه تمام وقايع جهان از اول تا آخر و احكام مورد نياز جامعه در برمي گيرد. اين كتاب به قدري بزرگ و جامع است كه طول آن هفتاد ذراع و به عرض چرمهاي معمولي مي باشد. در اين زمينه توجه شما را به يك روايت از امام صادق (ع) جلب مي كنم:

قال الصادق (ع):

ان عندنا الجامعه

و قال ابوبصير:

جعلت فداك و ما الجامعه؟

قال:

صحيفه طولها سبعون ذراعإ؛ ّ بذراع رسول اللَّه (ص) و املائه و حظ علي بيمينه، فيها كل حلال و حرام و كل شي يحتاج الناس اليه حتي الارش في الخدش و ضرب بيده الي فقال:

تاذن لي يا ابا محمد؟!

قال:

قلت جعلت فداك انما انا لك فاصنع ما شئت،

قال:

فغمزني بيده و قال:

حتي ارش هذا …

ابوبصير از شاگردان امام صادق (ع) از آن حضرت سؤال كرد:

فدايت شوم «جامعه» چيست؟حضرت فرمودند:

كتابي است كه طول آن هفتاد ذراع به مقدار ذراع مبارك پيامبر (ص)، آن را پيامبر خدا املا فرموده و علي نيز با دستش نوشته و شامل تمام حلال و حرام و احكام خدا و هر آنچه مردم به آن نياز دارند مي باشد، حتي ديه كوچكترين خراش نيز در آن آمده است.

ابوبصير مي گويد:

در اين هنگام امام (ع) با دستش مرا زد و فرمود:

مرا اجازه مي دهي؟

گفتم:

من در اختيار شما هستم، آنگاه با دست خود مرا مختصر فشاري داد و اظهار داشت.

در «جامعه» حتي ديه اين كار نيز آمده است.

جفر چيست؟

در روايات

آمده است كه «جفر» ظرفي است از پوست به وسعت پوست گاو كه پر از علم خاص است و آن در پيش ائمه اطهار (ع) مي باشد و شامل دو بخش است:

جفر سفيد و جفر سرخ.

جفر سفيد شامل آن بخش ودايع خاص امامت است كه از تورات، انجيل، زبور، صحف ابراهيم و ساير علوم انبيا و اوليا تشكيل گرديده است.

و اما جفر سرخ شامل سلاحهاي مخصوص پيامبر مي باشد كه با آنها در راه خدا جهاد نموده و از اسلام و مسلمين دفاع فرموده است.

از قبيل: شمشير، زره و غير آنها … (1008)

صحيفه فاطمه (س)

به نقل از:

جابر

جابر بن عبداللَّه انصاري از جمله نزديكترين افراد از صحابه پيامبر به اهل بيت (ع)، مخصوصا به حضرت فاطمه (س) مي باشد. او سلام پيامبر خدا را به حضرت امام باقر (ع) رسانيد و در كنار آن امام بزرگ قرار گرفت.

حضرت امام صادق (ع) مي فرمايند:

روزي پدرم به جابر گفت:

من سؤال خصوصي دارم و مي خواهم از تو بپرسم، چه زماني برايتان مقدور است؟!

جابر گفت:

هر وقت بخواهيد حاضرم كسب فيض نمايم.

امام باقر (ع) با وي محرمانه ديدار كرد و سپس پرسيد:

جابر!

بگو ببينم لوحي را كه در دست مادرم (فاطمه) ديده اي چگونه بود؟ و از او در مورد آن لوح چه شنيدي؟

جابر گفت:

سوگند به خدا روزي پس از ولادت امام حسين براي عرض تهنيت به حضور آن بانو رسيدم، ناگاه لوح سبز رنگي را در دست او ديدم كه مثل زمرد مي درخشيد و در آن نوشته هايي سفيد رنگ مانند نور خورشيد جلب توجه مي كرد به وي گفتم:

پدر و مادرم فدايت باد اي دختر پيامبر!

اين لوح چيست و در آن چه نوشته است؟

فرمودند:

اين لوحي است كه از جانب

خدا و توسط پيامبر (ص) براي من هديه شده و در آن نام رسول خدا (ص) و شوهرم اميرالمؤمنين (ع) و فرزندانم درج گرديده است.

جابر مي گويد:

من از روي آن نوشته ها استنساخ كردم، از جمله نام پيامبر خدا (ص) و نام يكايك ائمه اطهار (ع) از حضرت علي (ع) تا قائم آل محمد (عج) همراه با نام پدر و مادر آنها آمده بود.

حضرت امام باقر (ع) آنگاه فرمودند:

يا جابر!

مي تواني آن را براي من عرضه كني؟

جابر لوح را آماده كرد و در مقابل خود گذاشت و حضرت امام باقر (ع) بدون توجه به آن لوح، آنچه را در آنجا آمده بود از حفظ قرائت كرد.

جابر مي گويد:

من دقيقا به لوح خود نگاه مي كردم، آنچه حضرت مي خواند حتي يك حرف با لوحي كه در نزد من بود اختلاف نداشت. (1009)

محتواي مصحف فاطمه (س)

مصحف فاطمه (س) شامل: اخبار و اطلاعاتي در آينده جهان تا روز قيامت، سرنوشت فرزندان و ذراري آن حضرت، ستمگري و انواع جنايات خلفاي جور و پادشاهان بي داد و از اين قبيل علوم و اخبار مي باشد، اين كتاب كه از نظر حجم سه برابر قرآن است، ولي چيزي درباره قرآن و يا احكام و حلال و حرام ندارد، بلكه آينده تاريخ را تا روز رستاخيز ترسيم كرده است، كه اينك چند حديث در اين زمينه نقل مي كنيم:

ابوبصير از امام صادق (ع) در مورد مصحف فاطمه (س) سوال نمود، آن حضرت در جواب او فرمودند:

مصحف فيه مثل قرآنكم هذا ثلاث مرات واللَّه ما فيه من قرآنكم حرف واحد (.101).

مصحف فاطمه (س) سه برابر اين قرآن موجود است، ولكن در يك حرف نيز مشابهت ندارند. شبيه اين حديث را از امام

كاظم (ع) داريم كه مي فرمايند:

مصحف فاطمه در نزد من است، ولي چيزي از احكام قرآن در آن نيست. (1011)

و از حماد بن عثمان آمده است كه روزي امام صادق (ع) فرمودند:

در سنه يكصد و بيست و هشت زنادقه، خروج مي كنند و اين جريان را از مصحف فاطمه (س) نقل مي كنم. حماد پرسيد:

مصحف فاطمه (س) چيست؟

حضرت فرمودند:

… ليس فيه شي من الحلال و الحرام ولكن فيه علم ما يكون؛ (1012)

در مصحف فاطمه (س) چيزي از حلال و حرام نيست، ولي حوادث و اتفاقات روزگار در آن آمده است.

و در حديث ديگري همين امام بزرگوار از علوم غيبي و آنچه خداوند در اختيارشان گذاشته خبر مي كند و از كتابهاي آسماني كه مخصوص ائمه است ذكري به ميان مي آورد، آنگاه در مورد مصحف فاطمه چنين مي گويند:

و اما مصحف فاطمه (س) ففيه ما يكون من حادث و اسماء من يملك الي ان تقوم الساعه. (1013)

مصحف فاطمه (س) كتابي است كه تمام حوادث و اخبار غيبي و جرياناتي را كه پادشاهان تا روز قيامت انجام مي دهند آمده است.

و بالاخره ابوعبيده مي گويد:

برخي از اصحاب شيعه از امام صادق (ع) در مورد كتابهاي: جامعه، جفر و مصحف فاطمه پرسيدند، حضرت فرمودند:

مصحف فاطمه (س) اين است كه ملكي پيوسته در حضور فاطمه (س) بود و او را در عزاي پدر تسلي مي داد. و از آينده ي جهان و سرنوشت فرزندانش خبر مي كرد، اين كتاب را مصحف فاطمه گويند.

از مجموع اين احاديث نتيجه مي گيريم كه مصحف فاطمه (س) كتابي است كه از جانب خدا به وسيله ي ملك و پيك وحي به فاطمه (س) القاء شده و اميرالمؤمنين (ع) آن را نوشته و محتوايش در مورد

اخبار غيبي و سرنوشت فرزندان فاطمه و اتفاقاتي است كه پادشاهان و امرا در دنيا انجام مي دهند و در اين كتاب مسائل احكامي و حرام و حلال نيامده و اين كتاب چنان پرحجم است كه سه برابر قرآن مجيد مي باشد.

در چه زماني مصحف فاطمه (س) نازل شد؟

از سخنان اهل بيت عصمت و طهارت استفاده مي شود كه مصحف فاطمه (س) بعد از رحلت رسول خدا (ص) كه فاطمه زهرا (س) به شدت محزون بود، (در طول هفتاد و پنج روز مدت زندگي آن حضرت بعد از پدرش)، نازل شده است.

حضرت امام صادق (ع) در اين باره مي فرمايند:

ان فاطمه (س) مكثت بعد رسول اللَّه (ص) خمسه و سبعين يوما و كان دخلها حزن شديد علي ابيها و كان ياتيها جبرئيل فيحسن عزاها علي ابيها و يطيب نفسها و يخبرها عن ابيها و مكانه و يخبرها بما يكون بعدها في ذريتها و كان علي (ع) يكتب ذلك فهذا مصحف فاطمه. (1014)

به يقين فاطمه (س) بعد از پدرش تنها هفتاد و پنج روز در اين جهان زندگي كرد و در طول آن مدت غمها و غصه هاي زيادي را تحمل نمود.

جبرئيل در آن ايام به طور مرتب به حضور فاطمه (س) نازل مي شد و او را در عزاي پدر تسليت مي گفت و از مقام و جايگاهش در آن سوي جهان با خبر مي ساخت و همچنين از اوضاع آينده دنيا و سرنوشت بچه هايش آگاه مي نمود و علي (ع) آنها را مي نوشت و همه اينها مصحف فاطمه (س) را تشكيل مي داد.

و در يك حديث ديگري امام صادق (ع) مي فرمايند:

مصحف فاطمه ما فيه شي ء من كتاب اللَّه و انما هو شي ء القي عليها بعد موت ابيها. (1015)

در مصحف فاطمه چيزي از

آيات قرآن نيست، بلكه آن مصحفي است كه بعد از فوت پدرش به او داده شده است.

و بالاخره در حديث سومي از امام جعفر صادق مي خوانيم:

ان اللَّه تعالي لما قبض نبيه (ص) دخل علي فاطمه (س) من وفاته من الحزن ما لايعلمه الا اللَّه عز و جل فارسل اليه ملكا يسلي غمها و بحدثها فشكت ذلك

الي اميرالمؤمنين (ع) فقال (ع):

اذا احسست بذلك و سمعت الصوت قولي لي فاعلمته بذلك فجعل اميرالمؤمنين يكتب كلما سمع حتي اثبت من ذلك مصحفا.

خداوند چون رسول خدا (ص) را قبض روح كرد، فاطمه زهرا (س) از اين جهت به شدت محزون گشت كه جز خدا كسي از درد دل او خبر نداشت.

لذا ملكي را به سوي او فرستاد، تا وي را تسليت گفته و با او گفتگو كند.

فاطمه (س) اين موضوع را به اطلاع علي (ع) رسانيد، آن حضرت فرمود:

هرگاه چنين احساس كردي مرا با خبر كن. بدين صورت فاطمه (س)، علي (ع) را از آمدن ملك با خبر مي ساخت و علي (ع) گفتگوها را مي نوشت. از اين طريق مصحف فاطمه (س) به وجود آمد.

از اين احاديث استفاده مي كنيم كه مصحف فاطمه (س) در طول هفتاد و پنج روز زندگي مصيبت بار فاطمه بعد از رحلت پدر بزرگوارش به تدريج نازل شده و اميرالمؤمنين (ع) آن را نوشته و به نام مصحف فاطمه (س) نامگذاري گرديده است.

در مجموع، از مطالب استفاده مي كنيم كه مصحف فاطمه از جانب خدا توسط پيك وحي (جناب جبرئيل) به فاطمه (س) القاء شده و اوضاع آينده جهان و اخبار غيبي در مورد سرنوشت فرزندان فاطمه (س) و جنايات خلفا و پادشاهان ستمگر و ساير مسائل

غير فقهي در آن به ثبت رسيده و آن كتاب جزو ودايع امامت، هم اكنون در محضر امام زمان (عج) مي باشد. (1016)

فصل يازدهم: حضرت زهرا سلام الله عليها در آئينه شعر

حضرت زهرا سلام الله عليها در آئينه شعر

رباعيات:

من آن ياس سفيد گلبن بي خار دادارم

كه فرموده نبي آزار زهرا هست آزارم

اگرچه بيمارم ولي بي پرده مي گويم

دل من بيشتر سوزد بر احوال پرستارم

«*******»

افسوس كه انوار جلي را كشتند

ناموس خداي ازلي را كشتند

با ميخ در خانه نوشته است چنين

با كشتن فاطمه علي را كشتند

«********»

طاير پر بسته پريدني نيست

غنچه نورسته كه چيدني نيست

به آن دو گلچين ستمگر بگو

ياس كتك خورده كه ديدني نيست

«*********»

نخلي كه كه شكسته ثمرش را نزنيد

مرغي كه زمين خورده پرش را نزنيد

ديديد اگر كه دست مردي بسته است

در پيش رخش همسر او را نزنيد

«**********»

بر سوخته باغ ما دگر سر نزنيد

اين خانه آتش زده را در نزنيد

از ما كه گذشت مادري را ديگر

در خانه به پيش چشم دختر نزنيد

«********»

مادر بيا كه شامم بي تو سحر ندارد

جز گريه از فراقت كاري پدر ندارد

با خون سينه تو بنوشته تروي ديوار

حاجت به در زدن نيست اين خانه در ندارد

«**********»

چه جرات داشت آتش باغ مولا را بسوزاند

اگر آهي كشد حيدر ثريا را بسوزاند

خدا را مصلحت اين بود در راه علي زهرا

بماند پشت در داغش دل ما را بسوزاند

«**********»

من آن گلم كه ديده ز گلزار بسته ام

از بس كه ديده ام ستم از خار خسته ام

بنشسته گر بخوانم از اين پس نماز خويش

يا رب مرا ببخش كه پهلو شكسته ام

«***********»

دگر پروانه بال و پر ندارد

نه بال و پر كه خاكستر ندارد

مفسر ها شما با خون نويسيد

كه قرآن علي كوثر ندارد

«********»

همه عهد خدا بشكسته بودند

عليه ما به هم پيوسته بودند

از آن رو پشت در افتادم از پا

كه دست

شوهرم را بسته بودند

«*********»

نه تنها داغ پيغمبر مرا كشت

نه سيلي نه فشار در مرا كشت

به خون محسن شش ماهه سوگند

غم مظلومي حيدر مرا كشت

«*******»

يا فاطمه اي يار كفن پوش علي

پروانه وحي خاموش علي

لرزيد زمين به خويش چون ديد فلك

تابوت تو را نهاد بر دوش علي

«*******»

زهرا كه وجودش سبب خلقت ماست

صد شكر كه نور مهر او قسمت ماست

فرمود امام عسكري در وصفش

ما حجت خلق و فاطمه حجت ماست

«********»

چون فاطمه را به حكم خلاق بشر

تزويج نمود علي را پيغمبر

مي گفت بزهره مشتري در يك برج

گشتند قرين يكدگر ماه و قمر

«********»

سرِّ ابد و حياتِ سرمد زهراست

آئينه حق نماي احمد زهراست

چون شد سخن از ام ابيها به ميان

زهراست محمد و محمد و زهراست

«*********»

در عرش خدا عقد زهرا چوبه بست

بر بام فلك هماي عزت بنشست

مسرور شد نه آدم و جن و مَلَك

دادند چو زهرا و علي به هم دست

«******»

محبوبه حق كسي جز فاطمه نيست

در هر دو جهان كسي چو او عالمه نيست

هر كس كه به جان و دل ولايش دارد

در روز جزا بر دل چو او واهمه نيست

«*******»

اي بر همه انبياء تو مادر زهرا

يك نكته ز وصف توست كوثر زهرا

كن ديده ما به روي مهدي روشن

اي روشني چشم پيمبر زهرا

«*******»

عالمي را كردي از نورت مسخر فاطمه

بحر علم حق ندارد چون تو گوهر فاطمه

جز تو نبود هيچ كس در پيشگاه ذوالمنن

ماسوي را دادرس در روز محشر فاطمه

«*******»

بر عالميان رحمت رحمان زهراست

در هر دو جهان سرور بانوان زهراست

نوري كه دهد شاخه طوبي از اوست

كوثر كه خدا گفته به قرآن زهراست

«********»

زهرا كه شرافت از پيمبر دارد

آراسته همسري همچو حيدر دارد

اين باغ اگر چه گل فراوان دارد

اما گل ياس عطر ديگر دارد

«**********»

نوري ز خديجه چون

قمر پيدا شد

زهرا چو طليعه سحر پيدا شد

در بيستم ماه جمادي الثاني

ز آينده يازده گوهر پيدا شد

«***********»

بيستم ماه جمادي جلوه گاه كوثر است

روز ميلاد سعيد دختر پيغمبر است

ديگران را روز مادر بي سند باشد ولي

با سند سادات را آن روز، روز مادر است

«*********»

آن فرقه ايكه تيشه به نخل ولا زدند

آتش به درب خانه شير خدا زدند

با ثامن الائمه جوادالائمه گفت

با تازيانه مادر ما را چرا زدند

«*********»

آن فرقه ايكه تيشه به نخل فدك زدند

بر زخم قلب ختم رسولان نمك زدند

مهدي بيا ز قاتل مادر سؤال كن

زهرا چه كرده بود كه اورا كتك زدند

«******»

يك باغ گل آتش زدن ندارد

لاله و غنچه سوختن ندارد

طاقت سيلي ياسمن ندارد

يك زن تنها كه زدن ندارد

«*********»

آن روز كه صبر پا فشاري مي كرد

در خانه وحي لاله كاري مي كرد

مي خورد كتك فاطمه وز مادر خويش

يك دختر چهار ساله ياري مي كرد

«***********»

بساط عشق من بر چيد گلچين

به زخم من نمك پاشيد گلچين

كنار پيكر بي جانياسم

به اشك حسرتم خنديد گلچين

«***********»

يك عمر به سينه داغ غم پروردي

آخر ز غمت خون به دل ما كردي

در اوج بهار پرپرت را ديدم

گل بودي و داغ غم نمي آوردي

«***********»

رفتي و زمانه بي تو تنها مانده است

تنها وبه كا ر خويشتن وا مانده است

در شام مدينه، از فراقت زهرا

آواي غريب وا غريبا! مانده است

«********»

تو كوثري و چشم تو زمزم زهرا

طوبائي و قامتت ز غم خم زهرا

با يك سر موي محسنت همسو نيست

گر كشته شوند خلق عالم زهراست

«********»

در رتبه ز انبياء مقدم زهراست

همتاي علي مرد دو عالم زهراست

بر گوي به آنكه اسم اعظم جويد

شايد كه تمام اسم اعظم زهراست

«***********»

بر چرخ عفاف نور سرمد زهراست

محبوبه حق دختر احمد زهراست

خاتون قيامت است و بانوي بهشت

سر سلسله

نسل محمد زهراست

«***********»

عالم صدف است و فاطمه گوهر اوست

گيتي عرض است اين گوهر جوهر اوست

در قدر و شرافتش همين بس كه ز خلق

احمد پدر است مرتضي همسر اوست

«********»

چه شور و چه نوا دارد مدينه

به لب نغمه ها دارد مدينه

به ياد غربت زهرا و حيدر

دل درد آشنا دارد مدينه

«******»

يا فاطمه روز حشر ستاري كن

دل سوختگان را ز كرم ياري كن

ما با همه گفتيم كه با زهرائيم

ليكن تو بيا و آبرو داري كن

«*****»

چه مي شد گر مرا با خودت به آن كوچه نمي بردي

چه مي شد من نمي ديدم توهم سيلي نمي خوردي

اگر آن روز همراهم تو را با خود نمي بردم

مرا ديگر نمي ديدي ميان كوچه مي مردم

«*********»

روح گل ياس رو بر افلاك گذاشت

پروانه و شمع خود چه غمناك گذاشت

در ليله تدفين، شه دين جانش را

همراه تن فاطمه در خاك گذاشت

«********»

الا اي شكوفه من چه زود پژمردي

ز باغ خانه ام آخر بهار را بردي

تمام عمر بسوزم به ياد آن روز ي

كه پيش چشم ترم تازيانه مي خوردي

«*********»

صفاي خانه حيدر كجائي

گل من، يار من، كوثر كجائي

شده ذكر يتيمان تو زهرا

بيا مادر بيا مادر كجائي

«*******»

نواي ناله نيلوفر آيد

عدو با نعره هايي يكسر آيد

ميان آن همه غوغاي دشمن

صداي محسن از پشت درآيد

«*******»

به پيشت تا سحر مي مانم اي يار

سحر ها را به تو مهمانم اي يار

به من گفتي بخوان قرآن برايم

برايت هل اتي مي خوانم اي يار

«************»

سروده ها و اشعار
اشاره

القاب شريفه حضرت فاطمه زهرا (س) در قالب نظم (آيت الله ميرجهاني)

(اين اشعار زيبا در صفحه ي 43 همين كتاب آمده است.)

در فضائل حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها اشعاراز آيت الله رباني

از ازل گفتم احد هو يا احد

تا ابد گويم صمد هو يا صمد

عشق آن ذات صمد دين من است

طاعت او فرض و آئين من است

مژده دادش ذات يكتاي ودود

كاي تو ما را مقصد از كل وجود

لطف ما داده به تو خير كثير

آن عطاي كوثر است اي بي نظير

كوثر اعطائي ما اي حبيب

خير بيرون از شمار است و حسيب

چيست كوثر آن وجود فاطمه (ع)

نسل تو جاويد و ثابت دائمه

ما تو را داديم كه كوثر اي رسول (ص)

دخت تو صديقه زهراي بتول

منبع خير كثير اين كوثر است

كه بقاي نسل تو زين گوهر است

دولت تو تا ابد پاينده است

دشمنت را قهر من كوبنده است

اي نبي خاتم عالي مقام

تا قيامت دين تو دارد قوام

كوري چشم حسودان تا ابد

حافظ دين تو الله الصمد

(باز باش اي باب رحمت تا ابد

بارگاه ما له كفوا احد)

دولت ذريه ات جاويد باد

تو بدان اعطاء كوثر باش شاد

اين شرافت در نظامين وجود

خاص تو كرده خداوند ودود

شكر ايزد را كه بنمودت عطا

دولت جاويد اندر دو سرا

كوثر اعطائي اين خير كثير

بر تو لازم شكر آن اي بي نظير

شكر اين كوثر «فصل وانحر» است

دشمنت خود بي اثر او ابتر است

جان (رباني) ثناگو تا ابد

بر محمد مظهر ذات صمد

سايه قرآن و عترت مستدام

بر سر ما دائما در دو نظام

«*********»

حديث كساء در قالب منظوم از سيد مهدي قزويني حلي النجفي

روت لنا فاطمته خير النساء (ع)

حديث اهل الفضل اصحاب الكساء)

تقول ان سيد الانام (ص)

قد جائني يوما من الايام)

فقال لي اني اري في بدني

ضعفا اراه اليوم قد انحلني)

قومي علي بالكساء اليماني

و فيه غطيني بلا تواني)

قالت فجبته

و قد لبيته

مشرعته و بالكسا غطيته)

و كنت ارنو وجهه كالبدر

في اربع بعد ليال عشر)

فما مضي الايسير من زمن

حتي اتي ابو محمد الحسن (ع))

فقال يا اماه اني اجد

رائحته طيبته اعتقد)

بانها رائحته النبي

اخي الوصي المرتضي علي (ع)

قلت نعم ها هو ذا تحت الكساء

مدثر به مغطي و اكتسي)

فجاء نحوه ابنه مسلما

مستاذنا قال له ادخل مكرما)

فما مضي الا القليل الا

جاء الحسين السبط مستقل

(فقال يا ام اشم عندك

رائحته كانها المسك الذكي)

(و حق من اولاك منه شرفا

اظنها ريح النبي المصطفي (ص))

(قلت نعم تحت الكساء هذا

بجنبه اخوك فيه لاذا)

(فاقبل السبط له مستاذنا

مسلما قال له ادخل معنا)

و ما مضي من ساعته الا و قد

جاء ابوهما الغضنفر الاسد)

ابوالائمته الهداه النجباء

المرتضي رابع اصحاب الكساء)

فقال يا سيده النساء

و من بها زوجت في السماء)

اني اشم في حماك رائحته

كانها الورد الندي فائحته)

يحكي شذاها عرف سيد البشر

و خير من لبي و طاف و اعتمر)

(قلت نعم تحت الكساء التحفا

و ضم شبليك و فيه اكتتفا)

فجاء يستاذن منه سائلا

منه الدخول قال فادخل عاجلا)

قالت فحبت نحوهم مسلمته

قال ادخلي محبوبته مكرمته)

فعندما بهم اضاء الموضع

و كلهم تحت الكساء اجتمعوا)

نادي اله الخلق جل و علا

يسمع املاك السماوات العلي)

(اقسم بالعزه و الجلال

و بارتفاعي فوق كل عالي)

ما من سما رفعتها مبنيته

و ليس ارض في الثري مدحيه)

(و لا خلقت قمرا منيرا

كلا و لا شمسا اضائت نورا)

و ليس بحر في المياه يجري

كلا و لا فلك البحار تسري)

(الا لاجل من هم تحت الكساء

من لم يكن امرهم ملتبسا)

قال الامين قلت يا رب و من

تحت الكسا بحقهم لنا ابن)

(فقال لي هم معدن الرسالته

و مهبط التنزيل و الجلالته)

(و قال:

هم فاطمته و بعلها

و المصطفي و الحسنان نسلها)

(فقلت يا رباه هل تاذن لي

ان اهبط الارض لذاك المنزل)

(فاغتدي تحت الكساء سادسا

كما جعلت خادما و حارسا)

(قال نعم فجائهم مسلما

مسلما

يتلوا عليهم انما)

(يقول:

ان الله خصكم بها

معجزه لمن غدا منتبها)

(اقراكم رب العلا سالام

و خصكم بغايت الكرامته)

(و هو يقول معلنا و مفهما

املاك الغر بما تقدما)

(قال علي:

قلت يا حبيبي

ما لجلوسنا من النصيب)

(قال النبي و الذي اصطفاني

و خصني بالوحي و اجتباني)

(ما ان جري ذكر لهذا الخبر

في محفل الاشياع خير معشر)

(الا و انزل الا له الرحمته

و فيهم حفت جنود جمته)

من الملائك الذين صدقوا

تحرسهم في الدهر ما تفرقوا)

كلا و لا طالب حاجته يري

قضائها عليه قد تعسرا)

(الا قضي الله الكريم حاجته

و انزل الرضوان فضلا ساحته)

كلا و ليس فيهم مغموم

الا و عنه كشفت هموم)

(قال علي نحن و الاحباب

اشياعنا الذين قدما طابوا)

(فزنا بما نلنا و رب الكعبته

فليشكرن كل فرد ربه)

«****************»

در مناقب حضرت زهرا (س) از آيت الله رباني

(كيست زهرا؟ آئينه ايزدنما

كيست زهرا؟ آئينه ذات خدا)

(كيست زهرا؟ مظهر كل الجمال

كيست زهرا؟ مظهر كل الجلال)

(كيست زهرا؟ مظهر كل الكمال

آئينه حسن جمال ذو الجلال)

(كيست زهرا؟ آئينه ذات ودود

مظهر و مجلاي حي لا يموت)

(كيست زهرا؟ عاشق ذات خدا

مظهر اسماء و اوصاف خدا)

(كيست زهرا؟ دخت احمد مصطفي (ص)

مظهر كل الكمال كبرياء)

(كيست زهرا؟ شوهر او مرتضي (ع)

كفو بي مانندش ز جمله ماسوي)

(گر نبودي خلق حيدر تا ابد

لم تكن للفاطمه كفوا احد)

(كيست زهرا؟ ام بابايش رسول

مانده در تعبير آن جمله عقول)

(كيست زهرا؟ كوثر اعطاي رب

كش عطا فرمود اين كوثر به اَبْ)

(كيست زهرا؟ مادر يازده گهر

آن امامان بحق فخر بشر)

(كيست زهرا؟ پنجم از آل عبا

محور تعريف اصحاب كسا)

(فاطمه هم عارف است و عابد است

تارك دنيا بدي چون زاهد است)

(آنكه بد مستغرق بحر وصال

غرق بد اندر شهود آن جمال)

(آنكه او مستغرق عشق خداست

كي نظر او را به جمله ما سوا است)

(عصمت او مورد رشك ملك

پا زده بر ما سوي و بر فلك)

(او ندارد اعتنائي بر فدك

آن فدك از بهر تو كرده

محك)

(بي نياز از دنيي و عقباستي

در مقام قرب او ادناستي)

(راستي او فاطمه زهراستي

ثروت او (علم الاسما) ستي)

(شافعه در محشر كبه راستي

حشمت او عرصه ي عقباستي)

(در قيامت جلوه ي او را به بين

جلوه ي زهرا به بين در يوم دين)

(دختر پيغمبر عالي مقام

سايه ي تو بر سر ما مستدام)

(جان (رباني) ثناگوي تو باد

تا قيامت يا كه تا يوم التناد)

«***********»

اشعار از صفا تويسركاني:

اسوه نسوان به عالم فاطمه

آن به محضر دادرس بر ما همه

آن مهين دخت نبي فخر بشر

همسر حيدر ولي دادگر

جوهر جان رسول موتمن

در حقيقت كاشف سر و علن

عقل كل را ثاني آمد در جهان

سر اين مطلب اگر خواهي بدان

در حديث آمد كه خلاق مجيد

پيش از آدم نور وي را آفريد

چون خديجه همسر ختم رسل

از دل و جان دستيار عقل كل

هر چه بودش در جهان مال و منال

داد در راه خداي ذو الجلال

در عوض دادش خداوند قدير

رمز كوثر معني خير كثير

دختري دادش كه از قدر و جلال

باشد او مرات ذات ذو الجلال

آنكه آمد نامش از حق فاطمه

فاطمه آن عرش حق را قائمه

فاطمه بر يازده گوهر صدف

همسر والاي سلطان نجف

فاطمه نام و بتول او را لقب

آفرينش را وجود وي سبب

فاطمه آن مظهر پروردگار

فاطمه كفو ولي كردگار

او بخوان (ام ابيها) در خطاب

وصفش از قول رسول مستطاب

سينه اش گنجينه اسرار حق

در جهان گفتار او گفتار حق

«**********»

اشعار از آيت الله حاج شيخ محمدحسين اصفهاني (كمپاني)

ناطقه مرا مگر روح قدس مدد كند

تا كه ثناي حضرت سيده نساء كند

وهم باوج قدس ناموس اله كي رسد

فهم كه نعت بانوي خلوت كبريا كند

فيض نخست و خاتمه نور جمال فاطمه

چشم دل ار نظاره در مبدء و منتهي كند

صورت شاهد ازل معني حسن لم يزل

وهم چگونه وصف آئينه حق نما كند

مطلع نور ايزدي مبدء فيض سرمدي

جلوه

او حكايت از خاتم انبياء كند

بسمله صحيفه فضل و كمال معرفت

بلكه گهي تجلي از نقطه تحت (با) كند

دائره وجود را نقطه ملتقي بود

بلكه سزد كه دعوي لو كشف الغطا كند

عين معارف و حكم بحر مكارم و كرم

گاه سخا محيط را قطره بي بها كند

ليله قدر اولياء نور نهار اصفياء

صبح جمال او طلوع از افق علا كند

بضعه سيد بشر ام ائمه غرر

كيست جز او كه همسري با شه لافتي كند

و حس نبوتش نسب جود و سخاوتش حسب

قصه اي از سخاوتش سوره (هل اتي) كند

دامن كبرياي او دسترس خيال ني

پايه قدر او بسي پايه بزير پا كند

لوح قدر بدست او كلك قضا به شست او

تا كه مشيت الهيه چه اقتضا كند

عصمت او حجاب او عفت او نقاب او

سر قلم حديث از آن ستر و از آن حيا كند

نفحه قدس بوي او جذبه انس خوي او

منطق او خبر ز (ما ينطق عن هوي) كند

قبله خلق روي او كعبه ي عشق كوي او

چشم اميد سوي او تا به كه اعتنا كند

(مفتقرا) متاب رو از درِِ او به هيچ سوز

آنكه مس وجود را فضه ي او طلا كند

«**********»

خطبه حضرت زهرا در مسجد در غالب منظوم از خسرو

ز پشت پرده عصمت از آن خطابه كه زهرا به مسجد انشا كرد

قيامتي ز سخنهاي خويش بر پا كرد

چنان سخن مي گفت

كه پرده از عمل زشت خصم بالا كرد

پس از ستايش يزدان و نعمت پيغمبر

اشاره بر همه مردمان آنجا كرد

به آن جماعت حيران خطاب كرد و بگفت

چه گفته اي كه از آن مشت مشركين وا كرد

مگر كه گوش شما اي گروه نشنيده

سفارشي كه پيمبر به حرمت ما كرد

مگر نه او به بشر داده درس آزادي

رژيم بردگي و ظلم و جور

الغا كرد

مگر نه آنكه نبي بر هدايت مردم

شنيد و ديد بسي ناسزا مدار كرد

مگر نه آنكه علي را نبي بروز غدير

معرفي به خلافت به امر يكتا كرد

نه از كسي طمع اجرت رسالت داشت

نه از كسي درمي خواهش و تقاضا كرد

شنيده ام كه به جاي نبي گرفته قرار

كسي كه ني ز خدا و رسول پروا كرد

چگونه جا به سر منبر نبي دارد

كسي كه قول نبي را شنيد و حاشا كرد

قدم به جاي نبي با كدام جرئت زد

كسي كه حكم خدا را بعكس اجرا كرد

بجان مردم مسجد ز گفته آتش زد

روان سرشك ندامت ز چشم آنها كرد

نقاب حيله و تزوير را ز هم بدريد

منافقين دو رو را به دهر رسوا كرد

سزد كه زينت تاريخ هر ملل گردد

كه مشت اهل ريا را زني چنين وا كرد

كسي سعادت دنيا و آخرت دارد

كه پيروي بجهان گفته هاي زهرا كرد

ندانم آنكه چه ديد از جفاي اين امت

كه مرگ خود به جواني ز حق تمنا كرد

سزاست عبرت خلق جهان شود (خسرو)

همان خطابه كه زهرا به مسجد انشا كرد

«******»

كتاب فضل فاطمه هرگز تمام نتوان كرد

اگر مداد شود اَبحُر و قلم اشجار

كسي كه دم زند از فضل بي نهايت او

چو مرغكي است كه از بحر تر كند منقار

«***»

فصل دوازدهم: كتابشناسي حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام)

كتابشناسي حضرت زهرا (س) (1017)

كتب در رابطه با حضرت زهراي مرضيه (س) به زبانهاي مختلف دنيا در نسخ چاپي و خطي بسيارند اما به عنوان اختصار و نمونه به تعدادي در اين فصل اشاره مي گردد:

آب دريا را گر نتوان چشيد گر به قدر تشنگي بايد چشيد

1 - فاطمه در آئينه ي كتاب ؛اسماعيل انصاري زنجاني خوئيني انتشارات دليل ما سال 1380.

2 - آئينه ي ايزدنما حضرت فاطمه زهرا (س) محمد رضا رباني خراساني. نشر

جانان، تهران، 1376 ش. وزيري، 51 ص. (فارسي، چاپي)

3 - آئينه ي عصمت محمود شاهرخي، مشفق كاشاني. انتشارات اسوه، قم. وزيري، 567 ص. (فارسي، چاپي)

4 - آئينه ي كوثر (فارسي، چاپي) جعفر رسول زاده. چاپ اول: شهيد، قم، 1373 ش. چاپ دوم: مؤلف، قم، 1377 ش. جيبي، 16 ص.

5 - آئينه و سنگ (فارسي، چاپي). حسين اسرافيلي و رضا اسماعيلي. موسسه ي فرهنگي شجره ي طوبي فاطمه زهرا (س)، تهران، 1377 ش. رقعي.

6 - آپري چيو هيستوريك دلاوي فاطيما زهرا (اسپانيايي، چاپي) ام احمد. مؤسسة التوحيد، تهران، 1413 ق، 1992 م. جيبي، 39 ص.

7 - آتش به خانه ي وحي (فارسي، چاپي) سيد محمد حسين سجاد اصفهاني. انتشارات خرم، قم، 1376 ش.

وزيري، 200 ص.

8 - آتش در حرم (فارسي، چاپي) عليرضا رجالي تهراني. انتشارات نبوغ، قم، 1377 ش. رقعي، 136 ص.

9 - آثار عصمت (فارسي، چاپي)

10 - فهرستواره ي كتابهاي فارسي: ج 1 ص 267، 341 از بمبئي، رهانسك 218.

11 - آثار علويه (اردو، چاپي) رضا علي (م 1915 م) دهلي، مطبع يوسفي، 1310 ه. 16 ص.

12 - آثار و اسرار تسبيح الزهراء (عربي، چاپي) مؤلف: عليرضا رجالي. ترجمه:

زهرا موسوي.

13 - آثار و بركات الصديقة المعصومه الكبري (عربي، خطي) سيد هاشم ناجي موسوي جزائري. كتاب جزاء اعداء الصديقه الشهيده فاطمه الزهراء (س) في دار الدنيا، للمؤلف: ص 9.

14 - آخري نبي كي اكلوتي بيتي (اردو، چاپي) سعيد الرحمان. آرت پريس، لاهور، 1989 م. 84 ص. بر صغير كي اماميه مصنفين كي مطبوعه تصانيف اور تراجم: شماره 1937.

15 - آخري نبي كي بي تي يعني اسلام كي شهزادي (اردو، چاپي) سيد رضا علي رياض بنارسي. علمي الكترك مشين، بنارس.

16 - بر صغير كي

اماميه مصنفين كي مطبوعه تصانيف اور تراجم: شماره 1938.

17 - داب زندگي با اقتباس از زندگي حضرت زهرا، ج 1 و 2 (فارسي، چاپي) موسي خسروي. دفتر تبليغات اسلامي، قم، 1373 ش. جلد دوم: نشر الف، مشهد، 1377 ش. وزيري، ج 1، 439 ص.

18 - آرامگاه حضرت فاطمه (س) (فارسي، چاپي) حسين عمادزاده اصفهاني (1410 ق). هيئت فاطمة الزهراء (س)، تهران، 1373 ش. جيبي، 24 ص.

18 - آشنائي با زندگاني حضرت فاطمه (س) بوي بهشت (فارسي، چاپي)

19 - آشنائي با زندگي چهارده معصوم عليهم السلام، ج 3 نگاهي بر زندگي فاطمه (س) (فارسي، چاپي)

20 - آسمان عشق (فارسي، چاپي) هادي خسروي (عبد الزّهراء).مؤسسه فرهنگي سماء، قم، 1381 - 1380 ش. جيبي، ج 96: 1 ص، ج 104: 2 ص.

21 - آشنايي با حضرت زهرا، 2 ج (فارسي، چاپي) گروه كتاب نشر گلستان. گلستان كوثر، تهران، 1381 ش. جيبي، ج 64: 1 ص، ج 80: 2 ص.

22 - آشنايي با زندگاني سراسر نور و عظمت حضرت زهرا متن= (فارسي، چاپي) علي اصغر خواجوي گلوگاهي. سازمان انتشارات گفتمان، تهران، 1381 ش. رقعي، 112 ص.

23 - آغاز حزن شيعه (فارسي، خطي) محمود خان آبادي.

24 - ئافره تي راستگو فاتيمه ي زه هرا (كردي، چاپي) نشر البلاغ، قم، 1375 ش. رقعي، 122 ص. كارنامه ي نشر وزارت ارشاد: سال 1375، ص 116، شماره 3253.

25 - آگ خانه ي بتول پر (اردو، چاپي) عبدالكريم مشتاق.

26 - آلام فاطمه از مكه تا مدينه (فارسي، چاپي) علي اكبر محمدي. دار الغدير، قم، 1382 ش. رقعي، 128 ص.

27 - آواي كوثر (فارسي، چاپي) بخش فرهنگي مجمع عاشقان بقيع. مجمع عاشقان بقيع، قم، 1415 ق. جيبي، 64 ص.

28 - آواي كوثر

(فارسي، چاپي) محمد نعيمائي. سازمان تبليغات اسلامي، 1376 ش. جيبي، 84 ص.

29 - آواي مجمع عاشقان حضرت محسن (فارسي، چاپي) سيد مجيد رضوي. انتشارات حق بين، قم، 1380 ش.

30 - آه، اي بانوي طوبي سايه (فارسي، چاپي محمد جواد محبت. نشر صبح روشن، كرمانشاه، 1381 ش.

رقعي، 48 ص.

31 - آه جگر خراش (اردو، چاپي) سيد محمد علي مسرور حيدر آبادي. المطبعة الحيدرية، حيدرآباد (هند).

195 ص.

32 - الذريعة: ج 1 ص 39 شماره ي 189.

قاموس الكتب: ج 1 ص 962.

بر صغير كي اماميه مصنفين كي 33 - آيات بينات (اردو، چاپي) محمد مهدي علي خان (از عامه). دار الإشاعة، كراچي، 1987 م 365 ص

34 - آيات محكمات بجواب آيات بينات (اردو، چاپي) امير حسن لاهوري. 475 ص.

35 - آيات نازله درباره ي حضرت زهرا (س) (فارسي، خطي) محمد روحاني علي آبادي.

36 - آية التطهير و حديث الكساء (فارسي، چاپي) علي محمدي ارهاني زنجاني. ناشر: مؤلف، قم. رقعي، 184 ص.

37 - آينه در آينه (فارسي، خطي) احمد لقماني. اباحة الجمع بين الفاطميتي (عربي، خطي)

38 - ا بريف باياگرافي آو حضرت فاطيما (انگليسي، چاپي) محمد رضا دونگرسي. موسسه ي بلال مسلم مشن، دارالسلام، تانزانيا، 1993 م، 1414 ق. رقعي، 70 ص.

39 - ابطال غوايت رد مشعل هداي (اردو، چاپي) سيد غلام شبر شاه. ثنائي پريس، سرگودها، 1956 م. 40 ص.

40 - ابعاد خانوادگي و سياسي شخصيت حضرت زهرا (فارسي، چاپي) طوبي كرماني.

41 - ابعاد سياسي زندگاني حضرت زهرا (فارسي، خطي) زهرا معتمدي اميري

42 - ابوبكر و عمر چرا از فاطمه عيادت نمودند؟ (فارسي، چاپي) مسجد المصطفي، تهران. جيبي، 16 ص.

43 - اتحاف الانام، مسند فاطمه الزهراء (عربي، چاپي) احمد توني شلبي. دار الهدف، بيروت،

لبنان، چاپ هفتم، 1994 م. وزيري، 123 ص.

44 - إتحاف السائل بما لفاطمه من الفضائل (عربي، خطي) محمد بن محمد بن عبدالله قلقشندي اكراوي شافعي (1035 ق).

45 - إتحاف السائل بما لفاطمه من المناقب (عربي، چاپي) محمد عبدالرئوف بن علي مناوي شافعي (952 - 1031 ق). تحقيق: عبداللطيف عاشور. مكتبه القرآن، قاهره، 1407 ق. وزيري، 110 ص.

46 - احاديث فدك في مصادر الفريقين (عربي، چاپي) ابو اسداللَّه محمد حيات بن محمد بن عبداللَّه انصاري. وزيري، 97 ص.

47 - الأحاديث الغراء في مسند فاطمه الزهراء (س) (عربي، چاپي) وزيري، 82 ص.

48 - الاحاديث الوارده في تزويج السيده فاطمه (عربي، خطي)

49 - احاديث و كرامات حضرت فاطمه زهرا (س) = صحيفه فاطميه (فارسي، چاپي)

50 - احتجاج بانوي بزرگ (فارسي، چاپي) محمد علي مرداني. تهران، 1354 ش. رقعي، 67 ص.

51 - احتجاج الزهراء فاطمه (فارسي، چاپي) حجه الله رضوي اميري نجفي. تهران، 1335 ش، 1376 ق. رقعي، 224 ص.

52 - إحراق بيت فاطمه في الكتب المعتبره عند أهل السنه (عربي، چاپي) حسين بن محمدعلي غيب غلامي. نشر الهادي، قم، 1417 ق، 1375 ش. وزيري، 256 ص.

53 - احراق بيت الزهراء في مصادر اهل السنة (عربي، چاپي) سيد محمد حسين سجاد. دار الصادقين، قم، 1420 ق. رقعي، 144 ص.

54 - أحسن الجزاء في تصحيح حديث الكساء (عربي، خطي) سيد عباس كاشاني.

نقل از كتاب سند حديث شريف كساء: ص 32.

55 - إحقاق الحق و إزهاق الباطل، ج 10 (عربي، چاپي) قاضي نورالله مرعشي شوشتري (1019 ق).

تعليقات: آيةالله مرعشي نجفي (1315 - 1411 ق). انتشارات كتابخانه ي آيةالله نجفي، قم، 1403 ق. وزيري: 760 ص.

55 - احوالات خدام حضرت فاطمه (عربي، خطي) نسخه ي

خطي كتابخانه ي آيه الله گلپايگاني قم: شماره ي 84 - 29 - 5634.

56 - احوال بي بي فاطمه فارسي، خطي) نسخه ي خطي كتابخانه ي گنجينه ي ضياء العلوم در شيخوپوره ي

57 - احوال بي بي فاطمه (فارسي، خطي) عبدالغفور بن عبدالرحمان چشتي (ح 1288 ق). نسخه ي خطي كتابخانه ي «مكتبه الجمال» در ملتان پاكستان. نسخه ي خطي كتابخانه ي اسد نظامي در ملتان پاكستان.

59 - احوال بي بي فاطمه (س) (شيرواني): بي بي فاطمه (س) (فارسي، چاپي)

60 - احوال فاطمه (فارسي، خطي) نسخه ي خطي كتابخانه ي دانشگاه لس آنجلس: مجموعه ي شماره ي B 480 كتاب چهارم.

61 - احوال و سوانح بي بي فاطمه (فارسي، خطي) نسخه ي خطي كتابخانه ي گنج بخش در اسلام آباد پاكستان: شماره ي 5198.

فهرست نسخه هاي خطي كتابخانه ي گنج بخش: ج 4 ص 2072.

62 - أخبار الزهراء (عربي، خطي) صدوق محمد بن علي بن بابويه قمي (381 ق). الذريعه: ج 1 ص 331 و 63 - أخبار فاطمه (عربي، خطي) ابوطالب عبيدالله بن ابي زيد انباري (356 ق

64 - أخبار فاطمه (عربي، خطي) علي بن ابي سيف مدائني (215 ق). رجال نجاشي: ج 2 ص 299. منتهي المقال:

ص 258. مصفي المقال:

ص 391.

65 - أخبار فاطمة ابوعبدالله مرزباني (378 ق). (عربي، خطي) أخبار فاطمة عليهاالسلام (بزاز): تفسير خطبه فاطمه الزهراء عليهاالسلام (عربي، خطي)

66 - أخبار فاطمة الزهراء (عربي، خطي)، ابوعلي صولي احمد بن محمد بن جعفر بصري (قرن 4).

رجال نجاشي: ج 1 ص 221.

معالم العلماء: ص 19.

الذريعه: ج 1 ص 343 شماره ي 1794.

الفهرست: ص 32.

أمل الآمل: ج 2 ص 23.

معجم المؤلفين: ج 2 ص 88.

أعيان الشيعة: ج 9 ص 343.

اين كتاب را نجاشي به عنوان كتابي قطور ياد كرده و امروزه مفقود است.

67 - أخبار فاطمه (س) (صدوق): أخبار الزهراء (س)

(عربي، خطي)

68 - أخبار فاطمه و الحسن و الحسين (عربي، خطي) ابن ابي الثلج بغدادي ابوبكر محمد بن احمد كاتب (حدود 325 ق).

69 - أخبار فاطمه و منشأها و مولدها (عربي، خطي) ابوعبدالله محمد بن زكريا بن دينار غلابي (298 ق).

70 - أخبار الفاطميات (عربي، خطي) ابن المديني ابو الحسن علي مدني بغدادي (161 - 234 ق).

ايضاح المكنون: ج 1 ص 44.

فهرست ابن نديم: ص 155.

الوافي بالوفيات: ج 2 ص 42.

روضات الجنات: ج 5 ص 191.

71 - اخلاص در عمل (فارسي، خطي) محمد حسن يوسفي. تدوين: سيد فاضل طباطبائي.

72 - اخلاق حضرت فاطمه (فارسي، چاپي) محمد مهدي تاج لنگرودي. چاپخانه ي حيدري، تهران، 1369 ش، 1410 ق. رقعي، 200 ص.

74 - اخلاق فاطمه (فارسي، چاپي) احمد لقماني. عطر سعادت، قم، 1379 ش. رقعي، 120 ص.

75 - اخلاق فاطمه و صفاتها و كراماتها (عربي، چاپي) فيض كاشاني (1091 ق). ا (فارسي، چاپي) سيد محمد حسيني شاهرودي.

76 - أدب الزهراء (عربي، خطي) سيد محمد جمال هاشمي.

77 - الزهراء عليهاالسلام (از همين مؤلف): ص 81.

78 - ادعية السيده فاطمه الزهراء (عربي، چاپي) محمد تقي دخيل. دار المرتضي، بيروت، لبنان، 2002 م. جيبي، 290 ص.

79 - ادعيه ي فاطميه (فارسي، چاپي) محمد دشتي. مؤسسه ي تحقيقاتي اميرالمؤمنين (ع)، قم، 1377 ش. جيبي، 123 ص.

80 - ادعيه و اذكار حضرت فاطمه (فارسي، خطي) محمد روحاني علي آبادي

81 - اذان ناتمام (فارسي، چاپي) حسين صبوي. نشر حضور، قم، 1378 ش. رقعي، 174 ص.

82 - الأربعون حديثا في فضائل أميرالمؤمنين و سيدة نساء العالمين بروايت عائشه، احمد محمودي. (عربي، چاپي) مؤسسة البلاغ، بيروت، 1410 ق. 208 ص.

83 - الأربعون حديثا في مناقب سيده النساء فاطمه

الزهراء (عربي، خطي) محمد بن علي بن شهرآشوب سروي مازندراني (588 ق).

84 - الأربعون حديثا في مناقب فاطمه الزهراء (عربي، خطي) نجم الدين جعفر عسكري تهراني (1313 - 1394 ق).

85 - الأربعين في فضائل الزهراء (عربي، چاپي) ابو صالح مؤذن احمد بن عبدالملك نيشابوري (388 - 470 ق). چاپ بيروت. معالم العلماء: ص 25.

86 - ارجوزه في حديث الكساء (عربي، چاپي) محمد بن معز الدين حلي قزويني.

87 - ارجوزه في حديث الكساء (عربي، خطي) محمد بن مهدي حسيني قزويني (1335 ق).

88 - ارجوزه في مناقب فاطمه الزهراء (عربي، خطي) هادي بن عباس كاشف الغطاء (1379 ق).

89 - ارنك ايسلام قاديني حضرت فاطمه ابراهيم اميني. (تركي استانبولي، چاپي) ترجمه:

سيد سجاد حسيني. انتشارات انصاريان، قم، 1412 ق. رقعي، 340 ص.

90 - إزالة الرين في مناقب فاطمه و الحسنين (عربي، چاپي) چاپ سنگي، استانبول. مجله ي تراثنا: شماره ي 14 ص 62.

91 - إزالة الشك عن مسئلة فدك (اردو، چاپي) محمد عبدالستار تونسوي. مكتبه رشيديه، امير شريعت، ملتان. رقعي، 64 ص.

92 - از بهشت تا بهشت (فارسي، چاپي) واحد تحقيقات و امور فرهنگي مسجد مقدس جمكران. انتشارات مسجد مقدس جمكران، قم، 1376 ش. جيبي، 48 ص.

93 - ازدواج آسماني (فارسي، چاپي) مهدي گرجي. نشر پيام عترت، اصفهان، 1381 ش. رقعي، 144 ص.

كارنامه نشر 1381: ص 451 شماره 7784.

94 - ازدواج علي و فاطمه (س) (فارسي، خطي) ف. فلاحتي

95 - ازدواج فاطمه (س) (فارسي، خطي) محمد روحاني علي آبادي.

96 - ازدواج فاطمه و علي به روايت امام سجاد (فارسي، خطي) محمد بن هارون روياني (397 ق). ترجمه: محمد روحاني علي آبادي.

97 - ازدواج و زندگي مشترك فاطمه (فارسي، خطي) وحيد رضائيان. كتاب ريحانه

وحي: ص 328،

98 - از رحلت رسول تا شهادت بتول (س) (فارسي، چاپي) مسعود پور سيد آقايي. نشر حضور، قم، 1381 ش. پالتويي، 60 ص.

98 - از زبان مادرم (فارسي، خطي) محسن كرمانشاهي.

99 - از سرگذشت فاطمه بپرس (فارسي، خطي) عين شاه حيدر آبادي.

100 - از فاطمه تا فاطمه (س) (فارسي، چاپي) شادي شاكري ديلمي. انشارات شرفي، مشهد، 1378 ش. 32 ص.

101 - از فاطميه تا محرم (فارسي، چاپي) ناصر شهيدي ساجدي فر. انتشارات نصايح، قم، 1382. رقعي، 192 ص.

102 - از مورس فاطيمي داس (پرتغالي، چاپي) مويزز اسپيريتو سانتو. دانشگاه نوا، ليسبون (پرتغال). وزيري، 392 ص.

103 - از ميان شعله ها (فارسي، چاپي) محمد انصاري زنجاني خوئيني. نشر الهادي، قم، 1378 ش 1420 ق. رقعي، 90 ص.

104 - اسالي سيتي يود سوشيال دايگريا (پرتغالي، چاپي) انتشارات ادي كيوس پاولستاس، ليسبون (پرتغال).

105 - اسامري آو فاطيماز باياگرافي (انگليسي، چاپي) مؤسسه ي در راه حق. ترجمه ي: سيد سعيد ارجمند هاشمي. آستان قدس رضوي، مشهد، 1372 ش. رقعي، 56 ص.

106 - اس ترس پستورين (پرتغالي، چاپي) ژياني كاراتل.

107 - الاستفتائات حول فاطمه الزهراء (عربي، خطي) سيد محمد حسيني شيرازي.

108 - اسرار الاسماء لفاطمه الزهراء (عربي، چاپي) حسين عبداللَّه مرعي. دار المجتبي، بيروت، لبنان.

109 - اسرار دختر كشي عرب در جاهليت (فارسي، چاپي) محمد واصف. فرانكفورت، 1349 ش. جيبي، 16 ص.

110 - اسرار تسميه سيده النساء بفاطمه سيد احمد موسوي غريفي. (عربي، چاپي) قم، 1421 ق. جيبي، 136 ص.

111 - اسرار فاطميه (فارسي، چاپي) جواد بن محمدتقي افسر خوانساري. چاپ سنگي، تهران، 1338 ش.

فهرست كتابهاي چاپي خان بابامشار: ج 1 ص 294.

112 - الاسرار الفاطميه (عربي، چاپي) محمد فاضل مسعودي. انتشارات زائر،

قم، رابطه الصداقه الاسلاميه، لندن، 1420 ق. وزيري، 535 ص.

اسرار فدك (فارسي، چاپي) محمدباقر انصاري، سيد حسين رجايي. چاپ اول: نشر الهادي، قم، 1417 ق، 1375 ش، چاپ سوم: 304 ص.

113 - اسرار فضايل فاطمه فارسي، چاپي) محمد حسين يوسفي. نشر مولود كعبه، قم، 1380 ش، 1422 ق. رقعي، 500 ص.

114 - اسرار و آثار تسبيح حضرت زهرا (س) عليرضا رجالي تهراني. (فارسي، چاپي) چاپ اول: انتشارات نبوغ، قم، 1374 ش. چاپ سوم: 1375 ش، 1417 ق. رقعي، 64 ص.

115 - اسطورة تزوج علي بنت ابي جهل (عربي، چاپي) ابراهيم انصاري زنجاني خوئيني. اسلام كي شهزا (اردو، چاپي) سيد رياض علي بنارسي. بنارس، الجواد بكدپو.

116 - اسلام كي مثالي خاتون (اردو، چاپي) سعيد سيدين. صادقيه مشن، تعليمي پرس، سيالكوت، پاكستان. 16 ص.

117 - اسماء السيده الزهراء (عربي، چاپي) سيد محمد كاظم قزويني.

118 - الأسماء المباركه في أسماء فاطمه الزهراء (عربي، خطي) سعيد ابومعاش.

119 - اسناد آخرت (اردو، چاپي) محمدعلي زائري رضوي زيد پوري. مفيد الاسلام، حيدرآباد، 1317 ق.

تصنيفات و تأليفات علماء هند (شهوار نقوي).

120 - اسناد فدك در قرآن و روايات (فارسي، چاپي) مجموعه فرهنگي الغدير. مجموعه فرهنگي الغدير، تهران، 1382.

121 - اسوه النساء، بانوي نمونه عالم (فارسي، چاپي) سيد محمد حسين بهارانچي. ناشر: مؤلف. وزيري، 735 ص.

122 - اسوه ي اخلاق (فارسي، چاپي) سيد محمد حسيني شاهرودي. سازمان تحقيقات خودكفائي بسيج، تهران، 1376 ش. رقعي: 60 ص.

123 - اشراقات فكرية من انوار الخطبة الفدكية (عربي، چاپي) حبيب هديبي. مؤسسة الهداية، بيروت، 1416 ه، 1995 م.

124 - اشعار درباره ي حضرت فاطمه به طرز الفبا (فارسي، خطي) علي فلسفي (لطفي زاده).

125 - اشعار في مراثي الزهراء (عربي، خطي)

سيد صدرالدين صدر (1299 - 1373 ق).

126 - أشعه من حياه الصديقه فاطمه الزهراء (عربي، چاپي) هيئت تحريريه. چاپ اول: دار التوحيد، كويت، جيبي، 108 ص.

126 - اشك عرش يا عبره ي عرشيان (فارسي، چاپي) حسن انصاري زاده. نشر غياث، تهران، 1372 ش. رقعي، 47 ص.

127 - اشكنامه (فارسي، چاپي) مهدي صفياري. انتشارات ام ابيها، قم، 1379 ش. رقعي، 72 ص.

128 - اشكهاي فاطمه پشتوانه ي شمشير علي (فارسي، چاپي) سيد احمد علم الهدي. كتابخانه ي صدر، تهران، 1351 ش. جيبي، 109 ص.

130 - اشكي براي كوثر (فارسي، چاپي) جعفر رسول زاده (آشفته).انتشارات دار الغدير، قم، 1380 ش. جيبي، 64 ص.

131 - الاصول في توحد بنت الرسول (اردو، چاپي) سيد خادم حسين بخاري. اداره ي تبليغ شيعه، وزير آباد، پاكستان. 224 ص.

132 - أضواء الدرر الغوالي في ايضاح أحوال فدك و العوالي (عربي، خطي) بحارالانوار: ج 1 ص 21.

الذريعه: ج 2 ص 216 ش 840.

133 - الاضواء في مناقب الزهراء (عربي، چاپي) سيد احمد سابح حسيني. دار جوامع الكلم، بيروت، 1423 ق. وزيري، 210 ص.

134 - إظهار في تحقيق ميراث السيد المختار (اردو، چاپي) سيد عبد الباسط محمد عالم عريضي. مفيد عام ستيم پريس، لاهور، 1321 ق. 38 ص.

135 - اعجاز حضرت فاطمه (اردو، چاپي) كتابخانه مطبع يوسفي، لاهور. 34 ص.

136 - أعلام النساء ج 3: فاطمه الزهراء (س) (عربي، چاپي)

137 - اعلموا انها صديقه شهيده (عربي، چاپي) موسسه السبطين العالميه، قم، 1381 ش. رقعي، 8 ص.

138 - إعلموا أني فاطمه، ج 1 - 10 (عربي، چاپي) عبدالحميد مهاجر. دارالكتاب و العتره، بيروت، 1413 ق.

افول مدينه (فارسي، چاپي) رضا احمدي بندر عباسي. انتشارات عصر ظهور، قم، 1378 ش. رقعي، 160 ص.

139

- اقوال مقبول در عظمت بنت رسول (اردو، چاپي) نذر حسين قمر. اداره ي پيام حق، باب العلم، لاهور، 1995 م.

140 - ا كاندي چاو دس اپراريوس (پرتغالي، چاپي) پاپ لئو هشتم. انتشارات ادي كيوس پاولستاس، ليسبون (پرتغال).

141 - اكسير الشفاء ترجمه ي حديث كساء (اردو، چاپي) سيد وجاهت حسين (1340 ق). چاپخانه گلستان محمدي، لكنهو.

142 - اگر نبود فاطمه (فارسي، چاپي) عباسعلي مؤذني. مؤسسه ي فرهنگي انتشاراتي نهاوندي، قم. رقعي، 80 ص.

143 - الذين يؤذون النبي

(عربي، خطي) ابو الحسن علي بن محمد مدائني اخباري (225 ق). خصائص فاطميه: ص 2.

144 - الفباي شخصيتي حضرت زهرا (س): فرهنگ فاطميه، مهدي نيلي پور (فارسي، چاپي)

145 - اِل كولار ميلاگروز (اسپانيايي، چاپي) سيد مهدي شجاعي. مترجم: جعفر گنزالس و ليلا گنزالس.

انتشارات بنياد انديشه اسلامي، تهران، 1416 ه، 1995 م. خشتي، 24 ص.

145 - الگوهاي ناب در نگاه دخت آفتاب (فارسي، چاپي) احمد لقماني. انتشارات عطر سعادت، قم، 1380 ش.

رقعي، 208 ص.

146 - الگوي زن مسلمان (فارسي، چاپي) اصغر بحراني. انتشارات عصر ظهور، قم، 1380 ش. رقعي، 80 ص.

147 - الگوي مادران (فارسي، چاپي) محمد كاظم سجادي. نشر دانشجو، همدان، 1378 ش. رقعي، 80 ص.

148 – ام ابيها (عربي، چاپي) محمد حمزاوي. موسسة الامين، قم، 1381 ش. رقعي، 25 ص.

149 – ام الأئمة (اردو، چاپي) مطبع حيدري، حيدرآباد دكن.

150 – ام الأئمه بجواب امهات الامه (اردو، چاپي) سيد محمد محسن وفا سيتاپوري هندي (قرن 4 ق). مطبع يوسفي، دهلي (هند)، 1329 ق. وزيري، 168 ص.

151 - ام ابيها (فارسي، چاپي) رضا شيرازي. چاپ اول: انتشارات پيام آزادي، تهران، 1370 ش. رقعي، 164 ص. چاپ هشتم: 1374 ش. رقعي، 168 ص.

152 –

ام ابيها (فارسي، چاپي) سپيده كاشاني. تبليغات اسلامي، تهران، 1369 ش.11 ص.

153 - ام ابيها (فارسي، چاپي) ف. ه. تهراني. مكتب الإمام المنتظر (ع)، تهران، 1977 م. وزيري، 182 ص.

154 - ام ابيها (تركي استانبولي، چاپي) ابراهيم اميني. تركيه، 1996 م.

155 – ام ابيها (فارسي، چاپي) غزل تاج بخش. تهران، 1357 ش. رقعي، 25 ص.

156 – ام ابيها (عربي، چاپي) محمد حمزاوي. ناشر مؤلف، 1420 ق، 1999 م. 48 ص.

157 - ام ابيها صديقه ي كبري (فارسي، چاپي) اسدالله ناصح.

157 - ام ابيها في صحاح المسلمين و مسانيدهم (عربي، چاپي) حسين محمد علي فاضلي. دار المرشد، بيروت، لبنان، 1422 ق. وزيري، 343 ص.

158 - ام ابيها مادر نمونه ي اسلام (فارسي، چاپي) غلامعلي رحيميان. امير، قم، 1354 ش. جيبي، 227 ص.

159 - اما دخترم فاطمه …! (فارسي، چاپي) ب، ام نرجس. انتشارات دليل، قم، 1379 ش. رقعي، 128 ص.

160 - امتزاج نور (فارسي، چاپي) زهرا بنيانيان. سازمان تحقيقات خودكفائي بسيج، تهران، 1376 ش. پالتوئي، 52 ص.

161 – ام الحسنين بنت أكرم رسول، السيده فاطمه الزهراء البتول (عربي، چاپي) احمد عبدالمنعم عبدالسلام حلواني. مطبعه الأمانه، قاهره، 1969 م. رقعي، 103 ص.

162 - ام الشهداء فاطمه بنت محمد (عربي، چاپي) مهدي عبدالحسين. مكتبه العلمين، نجف، 1387 ق.

163 - الانتصار، دفاعاً عن الصديقه الشهيده فاطمه الزهراء (عربي، چاپي) علي كوراني عاملي. دار السيره، بيروت، لبنان، 1422 ق. وزيري، 508 ص.

163 - إنتصار الشيعه في رد ابن تيمية (اردو، چاپي) حكيم احمد شاه. راولپندي، انجمن امامية اثناعشرية. 35 ص.

164 - انساب الرسول و اولاد البتول (عربي، چاپي) عبيدالله بن موسي بن احمد بن محمد اعرج، 375 ق.

165 - انسيه ي حوراء (فارسي، چاپي) محمدتقي ژوليده نيشابوري.

پيام حق، تهران، 1369 ش. جيبي، 92 ص. چاپ دوم: 103 ص.

166 - انوار حديث كساء (سندي، چاپي) سيد اسد عالم نقوي. انتشارات انصاريان، قم، 2000 م. رقعي، 94 ص.

167 - انوار حسيني (فارسي، خطي) محمدباقر بن محمدتقي مجلسي. ترجمه:

محمدحسين غلام.

168 - انوار حق مسئله ي فدك (اردو، چاپي) سيد محمد عارف نقوي، 1988 م. اسلاميه مشن، لاهور، 1983 م. 119 ص.

169 - انوار عصمت (فارسي، چاپي) حسين مظاهري.

170 - الأنوار اللامعه في تواريخ سيدتنا الصديقه فاطمه (عربي، خطي) محمدرضا طبسي نجفي (1324 - 1405 ق).

171 - أنوار الولاء في مآتم الزهراء (عربي، چاپي) سيد احمد حكيم. انتشارات فيروزآبادي، قم، 1419 ق، 1998 م. وزيري، 230 ص.

172 - أنوار الهدايه في مبحث فدك و القرطاس و دفع بعض شبهات الناس (عربي، خطي)

محمدانور بن نورالدين محمد اكبر آبادي هندي (1192 ق).

173 - إنها فاطمه الزهراء (عربي، چاپي) محمد عبده يماني. چاپ اول: دار المنار، دمشق، مؤسسة علوم القران، لندن، 1416 ق. چاپ دوم: دار المورخ العربي، بيروت، 1422 ق. وزيري، 360 ص.

174 - انّي فاطمه (عربي، چاپي) لبنان، 1422 ق. پالتويي، 45 ص.

175 - اهل بيت در حديث كساء (فارسي، چاپي) حسين استاد ولي. مركز فرهنگي انتشاراتي شبر، تهران، 1377 ش. رقعي، 80 ص. كارنامه نشر 1377 ش: ص 110، شماره ي 1673.

176 - اهلبيتون آناسي حضرت فاطمه ياسين نوري اوزترك. (تركي استانبولي، چاپي) نشر حوريه، استانبول، 1995 م. رقعي، 32 ص.

177 - ايسلامين بيوك خانيمي، صديقه طاهره (تركي آذري، چاپي) عبدالرحيم عقيقي بخشايشي. مترجم: واقف آذربايجاني. چاپ اول: باكو، نشر الهدي، 1996 م، 228 ص.

178 - با شخصيت ترين بانوي جهان (فارسي، چاپي) ناصر مكارم شيرازي. انجمن محبان

الفاطمه (س)، مشهد، 1363 ش، 1405 ق. رقعي، 60 ص.

179 - بانوي آفتاب (فارسي، چاپي) نسترن قدرتي انتشارات آستان قدس رضوي، مشهد، 1379 ش رقعي، 80 ص

180 - بانوي اسلام (فارسي، چاپي) سيد مفيد ملتجي خلخالي (حدود 1350 ق). ترجمه ي فارسي كتاب «المرأه المسلمه» است.

181 - بانوي اول صديقه ي كبري فاطمه زهرا (س) جواد نعيمي. (فارسي، چاپي) سازمان تبليغات اسلامي، تهران، 1370 ش. وزيري، 156 ص.

182 - بانوي بانوان حضرت فاطمه زهرا (س) مؤسسه ي در راه حق. (فارسي، چاپي) رقعي، 48 ص.

183 - بانوي بانوان حضرت فاطمه زهرا (س) (فارسي، چاپي) سيد ابوالفضل موسوي گرمارودي. نشر الهادي، قم 1418 ق، 1376 ش. رقعي، 189 ص.

184 - بانوي بهشت (فارسي، چاپي) سيد عبدالحسين شرف الدين ترجمه: خديجه مصطفوي نشر زكيه، مشهد، 1378 ش. 82 ص

185 - بانوي نمونه ي اسلام فاطمه زهرا (س) (فارسي، چاپي) ابراهيم اميني. انتشارات سودمند، تهران، 1349 ش. جيبي، 289 ص.

186 - بأي ذنب قتلت (فارسي، چاپي) ناصر شهيدي، روح اللَّه گائيني. ناشر: مؤلف، قم، 1381 ش. جيبي، 96 ص.

187 - البلاغه الفاطميه من الدوحه المحمديه (عربي، چاپي) سيد جاسم بن حسن شبر. نجف، 1951 م. جيبي، 20 ص.

188 - پاره ي پيامبر، ج 1 - 7 (فارسي، چاپي) عبدالكريم بي آزار شيرازي. دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران، 1375 ش.

189 - پژوهشي در مصحف فاطمه (فارسي، خطي) عبدالله اميني. (فارسي، چاپي) محمد واصف. قم، 1375 ش. جيبي، 200 ص.

190 - پيرامون عصمت حضرت فاطمه (س) (فارسي، چاپي) حسن حسن زاده آملي. چاپ مرجان، آمل، 1380 ش. رقعي، 44 ص.

191 - ترجمه ي حديث كساء (فارسي، چاپي) بدايع نگار خراساني. عنوان ديگر اين كتاب «كسائيه منظوم» است.

192 -

ترجمه حديث كساء (اردو، چاپي) سيد زوار حسين ميرزا پوري. چاپ دهلي.

193 - ترجمه ي حديث كساء منظوم (اردو، چاپي) سيد قمر عباس رضوي قمي.

انجمن هاشميه، حيدرآباد. 16 ص.

194 - وفات شافعه ي روز جزا حضرت فاطمه زهرا (س) (فارسي، چاپي) مؤلف:؟ تهران، 1326 ش. جيبي، 31 ص. 195.

195 - ترجمه ي خبر عروسي حضرت علي و فاطمه زهرا (ع) (فارسي، خطي) نسخه ي خطي كتابخانه ي مركزي دانشگاه تهران.

196 - ترجمه ي صحيفة الزهراء (اردو، خطي) ترجمه:

سيد ذي شأن حيدر جوادي اله آبادي، 1379 ش.

197 - ترجمه ي عوالم، جلد حضرت زهرا (فارسي، خطي) عبدالله بن نورالله بحراني اصفهاني. ترجمه:

حسن بن ابراهيم بن عبدالغفور يزدي (قرن 14).

198 - ترجمه ي فاطمه الزهراء قدوه و اسوه (فارسي، خطي) سيد محمدتقي مدرسي. ترجمه:

سيد محسن سعيد زاده.

199 - ترجمه ي فاطمه الزهراء من تاريخ مدينه دمشق (عربي، خطي) ابن عساكر.

200 - ترجمه ي فاطمه الزهراء من المهد الي اللحد (فارسي، خطي) سيد محمد كاظم قزويني. ترجمه:

محمدرضا انصاري.

201 - ترجمه فص حكمه عصمتيه في كلمه فاطميه (فارسي، چاپي) حسن حسن زاده آملي. ترجمه:

محمدحسين ناصحي. انتشارات سروش، سازمان تحقيقات بسيج، تهران، 1376 ش. رحلي، 56 ص.

202 - ترجمه ي منظوم حديث شريف كساء (فارسي، چاپي) علي اكبر پيروي. 1397 ق. وزيري، 48 ص.

203 - ترجمه و تحشيه ي حديث كساء (فارسي، چاپي) علي خياباني. چاپ تبريز، 1359 ش.

204 - ترجمه ي وفاه الزهراء (فارسي، چاپي) سيد عبدالرزاق موسوي مقرم. ترجمه:

مسعود پاكپور شيرازي. رقعي، 193 ص.

205 - تركه النبي (عربي، خطي) حماد بن اسحاق بن اسماعيل بن حماد بن زيد (متوفاي حدود 635).

نسخه ي خطي كتابخانه ي ظاهريه دمشق: شماره ي 54.

206 - تزويج سيده النساء فاطمه الزهراء (فارسي، خطي) محمدباقر بن محمدتقي مجلسي. تدوين: محمد روحاني علي آبادي.

207 - انجمه

الأحزان و البلايا، وفاه فاطمه الزهراء (عربي، خطي) منديل بن علي بحراني اوالي. مستدرك الذريعه (طباطبائي): شماره ي 2834.

208 - الجنة العاصمه (فارسي، چاپي) سيد محمدحسن ميرجهاني اصفهاني (1315 - 1413 ق). كتابخانه ي صدر، تهران، 1371 ش. وزيري، 361 ص.

209 - الجنه العاصمه للصوارم القاصمه، ميرجهاني (عربي، چاپي)

سيد عبدالكريم بن جواد بن عبدالله جزائري تستري (1215 ق).

در اين كتاب اثبات كرده كه ازدواج با چند تن از فرزندان دختري حضرت فاطمه عليهاالسلام جايز است.

210 - جنه المأوي في أحوال فاطمه الزهراء (فارسي، خطي) محمدعلي برغاني قزويني (قرن 13).

نسخه ي خطي كتابخانه ي دانشگاه تهران: شماره ي 6542.

211 - جواب بعض العامه عن إعتراضه علي أصحابنا بأنكم ترمون حديث» نحن الأنبياء لانورث «بالوضع (عربي، خطي) افضل الدين محمد (قرن 11).

نسخه ي خطي كتابخانه ي شيخ محسن جصاني.

212 - حديث شريف كساء با ترجمه (فارسي، چاپي) سيد ضياء الدين تنگابني. نداي كوثر، قم، 1381 ش. نيمه جيبي، 32 ص.

213 - حديث شريف كساء (بحر طويل) (فارسي، خطي) قنبر

214 - حديث شريف كساء منظوم (عربي، چاپي) شرف الدين جعفر بن محمدباقر شوشتري (1335). چاپخانه ي صافي، اهواز 1335 ق. جيبي، 17 ص.

215 - حديث شريف كسا يا شفيعي مطمئن (فارسي، چاپي) سيد جمال الدين استرآبادي. موسسه ي فرهنگي انتشاراتي معارف، چاپ اول: 1375 ش، چاپ دوم: 1379 ش. رقعي، 158 ص.

216 - حديث كسا در ادب فارسي (فارسي، خطي) اصغر ارادتي.

217 - حديث كسا در كتب معتبر اهل سنت (فارسي، چاپي) تأليف سيد مرتضي عسكري. ترجمه:

عزيزاللَّه عطاردي. انتشارات مسجد المهدي عليه السلام، تهران.

218 - حديث كساء منظوم و ترجمه (اردو، چاپي) سيد مرتضي حسين فاضل. ناظم: سيد افسر عباس زيدي. چاپ لاهور. 64 ص.

219 - حديث مجمع الكساء

(فارسي، چاپي) آقا خان مازندراني (متخلص به غافل). چاپ سنگي، ميرزا عباس، تهران، 1302 ق. جيبي، 95 ص.

220 - حور در آتش (فارسي، چاپي) سيد مسعود پور سيد آقايي. نشر حضور، قم، 1381 ش. رقعي، 175 ص.

221 - حياه الزهراء (اسپانيايي، چاپي) خضراوي. مترجم:؟ برزيل، 1417 ق.

222 - حياه الزهراء (پرتغالي، چاپي) خضراوي. مترجم:؟ برزيل، 1417 ق.

223 - حياه السيده فاطمه الزهراء (عربي، چاپي) سيد جعفر شهيدي. ترجمه:

رياض اخرس. دار الهادي، بيروت، 1422 ق. وزيري، 326 ص.

حياة سيده النساء فاطمه الزهراء (عربي، چاپي) باقر شريف قرشي. مكتبه الامام الحسين عليه السلام العامه وزيري، 405 ص

224 - خطابه ي بزرگ بانوي اسلام (فارسي، چاپي) ناشر: مؤلف. عبد رضي رباني. جيبي، 96 ص.

225 - خطابه ي فاطمه زهرا (س) (فارسي، چاپي) خليل كمره اي (1317 - 1405 ق). چاپ اول: كتابخانه ي سقراط، تهران، 1367 ق. وزيري، 133 ص.

226 - خطبه ي منظومه ي حضرت زهرا (س) (فارسي، خطي) سيد رضا آل ياسين.

227 - خلفيات كتاب مأساه الزهرا 2 - 1 (عربي، چاپي) سيد جعفر مرتضي عاملي. وزيري، ج 1، 320 ص.

228 - الداهيه الحاطمه علي من أخرج عن أهل البيت فاطمه (عربي، چاپي) حيدر علي فيض آبادي هندي حنفي. چاپ هند، 1275 ق. الثقافة الإسلامية في الهند: ص 219.

دراسة عن حياه فاطمه الزهراء

229 - دراسه لنسخه مخطوطه من كتاب «فضائل فاطمه الزهراء» ابن هشام محمدجعفر بن محمدكاظم دانش پور. (عربي، خطي) دانشكده ي الهيات دانشگاه تهران، 1358 ش.

230 - الدره البيضاء في أحوال فاطمه الزهراء (عربي، خطي) سيد جمال الدين محمد بن حسين يزدي حائري.

231 - الدره البيضاء في تاريخ سيده النساء فاطمه الزهراء (عربي، خطي) نجم الدين جعفر عسكري تهراني (1313 - 1395 ق).

232 - ذخيره العقبي في

مثالب أعداء فاطمه الزهراء (عربي، خطي) عباس بن محمدرضا قمي (1294 - 1359 ق). (فارسي، چاپي) پژوهشكده ي باقرالعلوم. رقعي، 30 ص.

233 - رساله ي لوح حضرت فاطمه (فارسي، چاپي) سيد عزيزالله امامت كاشاني. كاشان. جيبي، 40 ص.

234 - رساله مكيه في تفضيل الزهراء (عربي، چاپي) سيد كاظم بن قاسم حسيني رشتي (1259 ق). چاپ تبريز، 1277 ق.

235 - رنجهاي زهرا (فارسي، چاپي) مؤلف سيد جعفر مرتضي عاملي. مترجم: محمد سپهري. (فارسي، خطي)

كتابنامه

قرآن كريم

نهج البلاغه - دكتر شهيدي

احتجاج - احمدبن علي طبرسي (560 ه ج)، تحقيق سيد محمد باقر خرسان

احقاق الحق - قاضي نورالله مرعشي

انساب الأشراف - البلاذري

العقد الفريد - ابن عبدربه

الامامه و السياسه - ابن قتيبه

الأموال … ابوعبيد قاسم بن سلام، تحقيق محمد خليل هراس

الصديقه الشهيده فاطمه الزهراء … علّامه سيد عبدالرزاق مقرّم

اصول كافي شيخ كليني

المعجم الكبير طبراني - تحقيق حمدي عبدالمجيد سلفي

الامالي - شيخ صدوق

الامالي – محمد بن حسن طوسي

الامالي - شيخ مفيد

الامالي - سيد مرتضي

الامامه و السياسه - ابن قتيبه الدينوري

البدايه و النهايه - ابن كثير

ارشاد في معرفه حجج الله العباد - شيخ مفيد

ارشاد - ديلمي

الغدير - علامه اميني

الوافي بالوفيات - صفدي

اثبات الوصيه - المسعودي

اعلام النساء - عايشه بنت الشاطي

الاختصاص - شيخ مفيد

المواهب اللدنيه - الحافظ ابوالعباس شهاب الدين القسطلاني

الكلمه الغراء في تفضيل الزهراء - سيد عبدالحسين شرف الدين

الرياض النضره - محب الدين طبري

اسدالغابه - ابن اثير

اسرار آل محمد سليم بن قيس

الوافي - فيض كاشاني

المحاسن و المساوي - شيخ إبراهيم بن محمد بيهقي

الجامع الصحيح - محمد بن عيسي

الاستيعاب - حافظ عبدالبر

أخبار الدول … الفرغاني

الدر المنثور جلال الدين سيوطي

الصواعق المحرقه - ابن حجر هيتمي مغربي

الخصائص الفاطميه - ملا محمد باقر كجوري

الفصول المهمه - ابن

صباغ مالكي

الاسلام و الشيعه - محمود شهابي

اهل البيت - توفيق ابو علم

المرتقي الي الفقه الارقي - سيد محمد روحاني

اعيان الشيعه - سيد محسن امين عامل

اسرار وآثار تسبيح حضرت زهرا - عليرضا رجالي تهراني

آئينه ايزد نما - آيت الله محمد رضا رباني

اسرار فدك - محمد باقر انصاري؛سيد حسين رجائي

اخلاق فاطمه حضرت فاطمه زهرا - محمد مهدي تاج لنگرودي

اعلمو اني فاطمه - عبدالحميد مهاجر

اللمعه البيضاء - احمد قراچه داغي انصاري

الكوثر في احوال فاطمه بنت نبي الاطهر - سيد محمد باقر موسوي

الحجه الغراء علي شهاده الزهراء - آيت الله شيخ جعفر سبحاني

آتش به خانه وحي - سيد محمد حسين سجاد

اللمعه البيضاء - تبريزي انصاري

اللؤلؤ البيضاء - سيد طالب خرسان

بحارالانوار - علامه مجلسي

بيت الاحزان - شيخ عباس قمي ترجمه سيد محمود موسوي زرندي

بيت الاحزان. شيخ عباس قمي ترجمه محمد محمدي اشتهاردي

بصائر الدرجات - محمدبن حسن الصفار

تاريخ اليعقوبي - احمدبن ابي يعقوب بن. جعفربن وهب بن واضح

تاريخ طبري - محمدبن جرير رستم طبري امامي

تاريخ كامل - ابن أثير

تاريخ ابوالفداء - ابوالفداء

تفسير عياشي - محمدبن مسعود عياشي سمرقندي

تفسير نورالثقلين - عبد علي بن جمعه عروسي حويزي

تاريخ بغداد - أحمد بن علي الخطيب البغدادي

تاريخ - ابن عساكر

تاريخ مدينه دمشق - ابن عساكر

ترجمه الحسين - ابن عساكر

تهذيب الكمال - المزي

تهذيب التهذيب - ابن حجر

تذكره الحفاظ - الذهبي

تهذيب تاريخ دمشق - ابن شبه

تقريب التهذيب - ابن حجر

تفسير كشاف - زمخشري

تفسيرنمونه - مكارم شيرازي و جمعي از نويسندگان

تفسير قرطبي - ابي عبدالله محمدبن احمد انصاري قرطبي

تاريخ الاسلام - الذهبي

تاريخ المدينه - ابن شبه النميري

تفسير الميزان - علامه سيد محمد حسين طباطبائي

تفسير الصافي … فيض كاشاني

تحليل سيره فاطمه الزهرا - علي اكبر بابا زاده

ثواب الاعمال و عقاب

الاعمال - شيخ صدوق

تاريخ اسماء ثقات - عمربن شاهين

جنه العاصمه - علامه آيت الله ميرجهاني

جرعه اي از كوثر - علي رضا سبحاني نسب

جامع الصغير - جلال الدين سيوطي

جامع الشتات - ميرزاي قمي

جلوه نور - علي سعادت پرور

جلاء العيون - مرحوم شبر

جلاء العيون - علامه مجلسي

حق اليقين - علامه مجلسي

حليه الاولياء - ابونعيم اصفهاني

حليه المتقين - علامه مجلسي

حضرت محسن - محمد باقر انصاري

حديث كساء وآثار شگفت - سيد علي ابطحي

خصائص الفاطميه - علامه محمد باقر كجوري

خصائص الائمه - سيد رضي

چشمه در بستر - مسعود پور آقائي

دلائل الامامه - حافظ محب الدين طبري

در مكتب فاطمه - دكتر علي قائمي

ذخائر العقبي - حافظ محب الدين الطبري

رياحين الشريعه - شيخ ذبيح الله محلاتي

روضه كافي - محمدبن يعقوب كليني

رجال - شيخ طوسي

روضه الواعظين - محمدبن فتال نيشابوري

رخساره خورشيد - محمد تقي خلجي

ره آورد مبارزات حضرت زهرا - محمد دشتي

ريحانه خانه وحي - وحيد رضائيان

رنج هاي حضرت زهرا - سيد جعفر مرتضي عاملي ترجمه محمد سپهري

زين الفتي - عاصمي

زندگي چهارده معصوم - محمدي اشتهاردي

زهرا برترين بانو - آيت الله مكارم شيرازي

زندگاني فاطمه زهرا - سيد جعفر شهيدي

زندگاني حضرت زهرا - حسين عماد زاده

زندگاني فاطمه زهرا - سيد هاشم رسولي محلاتي

سيره ابن هشام - محمد بن اسحاق بن يسار مطلبي

سير اعلام النبلاء - ذهبي

سفينه البحار - محدث قمي

سنن بيهقي - بيهقي

سنن ابي داود - ابن الاشعث السجستاني

سرگذشتهاي علي و فاطمه - محمود جويباري

ستاره دنباله دار امامت - دكتر احمد ملتزمي

سخنان حسين بن علي - محمد صادق نجمي

سيره و سيماي ريحانه پيامبر - علي كرمي

شخصيات قلقه لويي ماسينيون

شرح نهج البلاغه - ابن ابي الحديد معتزلي

صحيفه ي نور - امام خميني

صحيحه - ابو الحسن مسلم بن الحجاج النيشابوري

صحيح

مسلم - مسلم النيسابوري

صحيفه الزهراء (س) - جواد قيومي اصفهاني

صديقه طاهره (س) - عقيقي بخشايشي

صحيح مسلم - شرح نووي

طرائف - فخر رازي، قرطبي

طبقات - ابن سعد

فاطمه زهرا در آئينه شعر - غلامرضا غزالي اصفهاني

فاطمه در آئينه كتاب - اسماعيل انصاري زنجاني

فاطمه گل محمدي - سيد جواد هاشمي

فتح الباري ابن حجر العسقلاني

فرائد السمطين - جويني (حمويني)

فردوس الاخبار - ديلمي

فضائل الزهرا (س) - سيد محمد تقي مقدم

فصول المهمه - ابن صباغ مالكي

فرهنگ جديد عربي فارسي - ترجمه منجدالطلاب، مترجم محمد بندريگي

فاطمه الزهراء (س) علامه أميني

فاطمه الزهراء (س) من المهد الي اللحد - سيد محمد كاظم قزويني

فاطمه زهرا - توفيق ابو علم ترجمه علي اكبر صادقي

فاطمه الزهراء (س) - علامه دخيل

فاطمه زهرا (س) شكوفه عصمت - محمود جويباري

فرهنگ سخنان فاطمه زهرا - محمد دشتي

فرازهائي از فضائل فاطمه زهرا - محمد علي الدخيل

فاطمه كوثر رسالت - سيد هاشم بطحائي

فاطمه الگوي زندگي - حبيب الله احمدي

فص حكمه عصمتيه في حكمه فاطميه - حسن زاده آملي

فاطمه برترين بانوي اسلام - ابراهيم اميني

فرهنگ فاطميه - مهدي نيلي پور

فاطمه برترين بانوي اسلام - دكتر علي قائمي

فاطمه الگوي زن مسلمان - احمد صادقي اردستاني

فاطمه بر تر از زيبائي - صديق عرباني

فروغ ابديت - آيت الله شيخ جعفر سبحاني

فدك في التاريخ - سيدمحمد باقر صدر

فرهنگ معارف اسلامي - سيد جعفر سجادي

فرهنگ معين - محمد غريب

فروع كافي - محمدبن يعقوب كليني

فاطمه الزهراء بهجه قلب مصطفي محمد رحماني همداني

فضائل خمسه - فيروز آبادي

عبقات الانوار. سيد حامد النقوي

عيون الاخبار الرضا - شيخ صدوق

عوالم العلوم - الشيخ البحراني

علل الشرايع شيخ صدوق

علي بن ابي طالب - عبدالفتاح عبد المقصود

كنز العمال - علامه علاء الدين المتقي الهندي

كفايه الطالب - بن طلحه

شافعي

كشف الغمه في معرفه الائمه - ابو الحسن علي بن عيسي اربلي

كنز العمال - متقي هندي

كودك - محمد تقي فلسفي

لسان الميزان - ابن حجر

معجم المطبوعات العربيه - ابن قتيبه

ملل و نحل - شهرستاني

مروج الذهب - علي بن حسين مسعودي

مناقب ابن شهرآشوب - ابن شهرآشوب

مناقب خوارزمي - موثق بن احمد خوارزمي

مسند الفردوس - قاضي قضايي

مجمع الزوائد - ابن هيثم

مناقب ابن مغازلي - شافعي

مقتل الحسين - ابومخنف الازدي

مفاتيح الجنان. شيخ عباس قمي

مسند احمد بن حنبل - احمدبن حنبل

معجم كبير - طبراني

مستدرك الحاكم (في معرفه الصحابه) ابوعبدالله محمد بن عبدالله نيشابوري

محجه البيضاء - فيض كاشاني

مسند - سليمان بن داوود الشهير بأبي الطيالسي

معاني الاخبار - شيخ صدوق

معجم صغير - طبراني

معجم كبير - طبراني

ميزان الاعتدال - ذهبي

مناقب – ابن مغازلي شافعي

مطالب السؤول - ابن طلحه شافعي

مستدرك الوسائل - حاج ميرزا حسين نوري طبرسي

مستدرك سفينه البحار - شيخ علي نمازي

مجمع البيان - ابوعلي فضل بن حسن طبرسي

مسند فاطمه زهرا - مهدي جعفري

مسند فاطمه زهرا - شيخ عزيز الله عطاردي

مجموعه مقالات حضرت زهرا - سيد عبدالرزاق كمونه حسيني و شيخ علي اكبر نهاوندي

مصباح الفقيه -، آقا رضا همداني

مادر خوبي داشتيم - ز، ام مهدي

مفردات - راغب اصفهاني

مرآه العقول - علامه مجلسي

معجم المؤلفين - عمر رضا كحاله

نفحات اللاهوت، محقق كركي

نهج الحق - علامه حلي

نهج الحياه محمد دشتي

ناسخ التواريخ – محمد سپهر

نهايه الارب - نويري

نظم دررالسمطين - سمهودي

نزهه المجالس - سيد عباس موسوي

وتر في غمد - سليمان كتاني

وسائل الشيعه - شيخ حر عاملي

ينابيع الموده - سليمان بن ابراهيم القندوزي الحنفي

يورش به خانه وحي - آيت الله شيخ جعفر سبحاني

پي نوشت

از 1 تا 300.

1 - اين مطلب اشاره است به روايت حضرت صادق (ع):

هي الصديقه الكبري و علي معرفتها دارت

القرون الاولي)

أمالي شيخ طوسي، ج 2، ص 280 چاپ قم.

2 - خداي متعال حضرت زهرا (س) را علّت غايي خلقت اين جهان آفريده است بنا بر اين همه چيز از آسمان، زمين، ماه، خورشيد، ستارگان، كهكشانها و هرچيزي كه در عالم بوجود آمده به خاطر شرافت و فضيلتي است كه ايشان در پيشگاه حقّ تعالي دارد حديث شريف كساء.

3 - «لا تُدْرِكُهُ الأبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الأبصارَ …» انعام/103.

4 - از اين جهت دخترم فاطمه (س) ناميده شد چون مخلوقات خدا از شناخت ذات او جدا و عاجزند.

تفسير اطيب البيان الكوفي ص 218 چاپ نجف و ص 581 چاپ تهران.

و البته علّت اين عجز و ناتواني عدم احاطه ي قطره محدود بر درياي بي كران است.

5 - كتاب فاطمه الزهراء بهجه قلب المصطفي: صفحه 78.

از:

بحارالانوار: جلد 43 صفحه 107 و اين روايت در كتاب عوالم العلوم از أمالي شيخ صدوق و علل الشرائع و خصال چنين نقل شده است:

لما كان لها كفو الي يوم القيامه علي وجه الارض ادم فمن دونه.

6 - (و فضّلني علي جميع الانبياء و المرسلين و الفضل بعدي لك يا علي و للائمّه من بعدك)

اكمال الدين: ج 1، ص 254 ب 23.

7 - تفسير اطيب البيان: ج 13، ص 225.

8 - بحارالانوار: ج 53 ص 178 ب 31 ط بيروت.

9 - ارشاد شيخ مفيد: ص 232 ط بيروت.

10 - اصول كافي: ج 1 كتاب الحجه.

11 - در قديم عناصر تشكيل دهنده ماديات را آب، آتش، باد و خاك مي دانستند.

12 - صف / 8.

13 - اسراء / 33.

14 - فروغ ابديت، ج 1 ص 119 - 118.

15 - فروع ابديت، ج 1 ص 139

تا 141.

16 - فروغ ابديت ص 365.

17 - بحارالانوار، ج 15، ص 28، ح 48.

18 - انبياء/ 107.

19 - توبه/ 128.

20 - سبأ/ 28.

21 - ما در بيان اخلاق و ويژگيهاي پيامبر خدا، هرگز قصد تفصيل نداريم، علاقه مندان، به كتابهاي سيره ي نبوي و تفسير آيات مربوطه به ويژه به كتابهاي شريف بحارالانوار از جلد پانزدهم تا بيست و دوم. فروغ ابديت و سفينه البحار واژه ي «خُلق» مراجعه فرمايند.

هدف ما اشاره ي كوتاهي، دلسوزي و اخلاق اجتماعي آن حضرت، به عنوان «پدر فاطمه (س)» مي باشد، زيرا بحث و بررسي اخلاق پيامبر كتابهاي مستقلي مي خواهد كه از عهده ي اين اثر مختصر خارج است.

22 - (فكان خلقه القرآن)

سفينه البحار، ج 1، ص 411.

23 - «آمن الرسول بما انزل اليه من ربه …» بقره/285.

24 - «انك لعلي خلق عظيم» قلم / 4.

25 - «فبما رحمه من اللَّه لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك».

آل عمران/ 159.

26 - ما اكل رسول اللَّه خبز برقط و لاشبع من خبز شعير قط.

مكارم الاخلاق، ص 28.

27 - ما شبع رسول اللَّه من خبز الشعير يومين حتي مات.

مكارم الاخلاق، ص 28.

28 - اسراء/ 29.

29 - اني لم ابعث لعانا ولكني بعثت داعيا و رحمه اللَّهم اهد قومي فامهم لايعلمون.

سفينه البحار، ج 1 ص 412.

30 - سفينه البحار، ج 1، ص 412.

31 - مجمع البيان، ج 1، ص 33

تفسير نمونه، ج 24، ص 379.

سفينه البحار، ج 1، ص 411.

32 - ورقه، عالمي بزرگ و از دانشمندان بود

33 - زندگاني حضرت خديجه (س)

به نقل از:

تنقيح المقال مامقاني، ج 3 ص 77.

34 - زندگاني حضرت خديجه (س)

به نقل از:

سيره ابن هشام، ج 1 ص 201.

35 - تذكره الخواص،

ج 2 ص 302.

36 - تذكره الخواص، ج 2 ص 302.

37 - عمده ابن بطريق، ص 24.

38 - صحيح بخاري، جزو پنجم، باب 30، ص 114.

39 - همسران رسول خدا ص 18.

به نقل از:

استيعاب ابن عبد البر.

40 - سيره ابن هشام، ج 1 ص 116 - 114.

41 - طبقات ابن سعد، ج 1 ص 134.

42 - مناقب ابن شهرآشوب، ج 1، ص 174.

43 - امالي شيخ صدوق، ص 593.

44 - تفسير فرات ص 11.

45 - جُنّه العاصمه ص 148.

به نقل از:

كشف الآلي، ملتقي البحرين، ص 14.

القطره، ج 1: ص 164.

سفينه البحار، ماده ي «خلق» و مستدرك سفينه البحار، ج 3: ص 334.

حديث قدسي شايد در نظر نخست اين روايت احتياج به تأمّل داشته باشد؛ امّا با اندكي دقّت، لطافت تعبير به كار رفته در آن آشكار مي گردد. همچنانكه مي دانيد كنيه ي حضرت زهرا (س) «امّ ابيها» است.

در سبب مكّنا شدن حضرتش به اين كنيه با مدد از روايتي كه از امام باقر (ع) نقل شده است كه حضرت فرمودند:

ريشه درخت نبوّت زهراي اطهر است و يا روايتي كه ذهبي در كتاب ميزان الاعتدال، ج 1: ص 234 از رسول خدا نقل مي كند كه حضرت مي فرمايند:

«أنَا شَجَرَه و فاطِمَه أصلُها و عَلِيُّ لِقاحهُا و الحَسَنُ وَ الحُسَينُ ثَمَرُها»

يعني:

من درخت، فاطمه ريشه آن، علي لقاح آن و حسن و حسين ميوه ي آن هستند آشكار مي گردد كه خلقت پيامبر، علي، حسن و حسين، در عالم انوار بسته به خلقت حضرت زهرا (س) بوده است.

فَافهَم فَإنَّهُ دَقِيقٌ جِدّاً.

46 - تاريخ بغداد، خطيب بغدادي، ج 5: ص 86.

47 - ق/ 24.

48 - بحارالانوار، ج 40، ص 43.

49 - بصائر الدرجات ص 14.

بحارالانوار

8 /25.

50 - فاطمه زهرا (س) علامه اميني ص 159.

51 - همان ص 153.

52 - همان ص 197.

53 - مجمع البحرين، طريحي، ماده شجر.

54 - روضه الواعظين ص 143.

55 - ترجمه تفسير مجمع البيان ص 310.

56 - علماي اماميه و علماي عامّه در سال ولادت حضرت فاطمه اختلاف دارند. اكثر علماي عامه تولد او را قبل از بعثت مي دانند. عبد الرحمن بن جوزي در كتاب تذكره ي الخواص ص 306 مي نويسد:

تاريخ نگاران نوشته اند كه فاطمه ي زهرا در سالي متولد شد كه قريش به ساختن مسجد الحرام مشغول بودند. يعني پنج سال قبل از بعثت.

محمد بن يوسف حنفي در كتاب «نظم درر السمطين» ص 175 مي نويسد:

فاطمه (س) در سالي متولد شد كه قريش مشغول ساختن كعبه بودند. طبري در ذخائر العقبي ص 53 از قول عباس نقل مي كند كه گفت:

فاطمه (س) در سالي متولد شد كه قريش مشغول ساختن خانه ي كعبه بودند و در آن هنگام پيغمبر در سن سي و پنج سالگي بود.

ابوالفرج در كتاب مقاتل الطالبيين ص 30 مي نويسد:

فاطمه قبل از بعثت در سالي كه كعبه بنا مي شد به دنيا آمد.

مجلسي در كتاب بحارالانوار، ج 43 ص 213 مي نويسد:

روزي عبداللَّه بن حسن بر هشام بن عبدالملك وارد شد در حالي كه كلبي نيز در مجلس حضور داشت.

هشام به عبداللَّه گفت:

فاطمه چند سال عمر كرد؟

عبداللَّه در پاسخ گفت:

سي سال.

سپس همين سؤال را از كلبي نمود.

او در جواب گفت:

سي و پنج سال.

هشام رو به عبداللَّه نمود و گفت:

آيا سخن كلبي را شنيدي؟

57 - كامل ابن اثير، ج 2 ص 40.

58 - شفاء الغرام، ج 1 ص 272.

مراه الحرمين، ج 1 ص 192 /189.

59 - ريحانه خانه ي وحي ص

(س) 144.

به نقل از:

من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 454.

تهذيب، ج 2، ص 113.

وسائل الشيعه، ج 4، ص 88.

علل الشرايع، ص 324.

60 - جرعه اي از كوثر، علي رضا سبحاني نسب

61 - بحارالانوار، ج 43، ص 10، ح 1.

از:

امالي صدوق و علل الشرايع.

62 - سيد جعفر شهيدي، زندگاني فاطمه ي زهرا (س)، ص 34.

63 - بحارالانوار، ج 43، ص 13، ح 9.

از:

علل الشرايع.

64 - فاطمه الزهراء من المهد إلي اللحد، ص 71.

از:

مقتل الحسين خوارزمي، ص 65 و مناقب ترمذي.

65 - فاطمه الزهراء من المهد إلي اللحد، ص 70.

66 - بحارالانوار، ج 8، ص 50، ح 58.

از:

علل الشرايع.

67 - بحارالانوار، ج 43، ص 65.

68 - بحارالانوار، ج 43، ص 15.

69 - بحارالانوار، ج 26، ص 326، ح 10.

از تفسير فرات منسوب به امام عسكري (ع).

70 - فاطمه الزهراء من المهد إلي اللحد، ص 82.

71 - فضائل الزهرا ص 36.

از:

حليه الاولياء، ج 2 ص 41 و بحارالانوار، ج 43 ص 84.

72 - وسائل الشيعه، ج 2، ص 530، ر 2825.

73 - بحارالانوار، ج 43، ص 105، ح 19.

از:

امالي الشيخ.

74 - مرآه العقول، ج 5، ص 315.

75 - قاموس قرآن، ج 1، ص 189.

76 - و البركه ثبوت الخير الإلهي في شي ء

قال تعالي:

لفتحنا عيلهم بركات من السماء و الأرض)

و سمي بذلك لثبوت الخير فيه ثبوت الماء في البركه و المبارك ما فيه ذلك الخير … و لما كان الخير الإلهي يصدر من حيث لا يحس و علي وجه لايحصي و لايحصر قيل لكل شي ء ما يشاهد منه زياده غير محسوسه هو مبارك و فيه بركه. مفردات راغب، ماده ي بركه.

77 - بحارالانوار، ج 43، ص 22 ح 14.

از:

امالي صدوق.

78 - بحارالانوار،

ج 43، ص 19 بحارالانوار، ج 43، ص 19، ته است و 20.

79 - فاطمه الزهراء من المهد إلي اللحد، ص 100.

از:

تاريخ بغداد، ج 10.

80 - بحارالانوار، ج 43، ص 153، ح 12.

از:

امالي الشيخ طوسي

81 - فاطمه الزهراء بهجه قلب المصطفي، ص 158.

از:

اخبار الدول، ص 87.

علي ما في احقاق الحق، ج 10، ص 24.

82 - بحارالانوار، ج 35، ص 45.

83 - بحارالانوار، ج 100 ص 199، ح 20.

از:

الاقبال، ص 100.

84 - فاطمه زهراء (س) بهجه قلب المصطفي، ج 1، ص 189.

از:

الدر المنثور، ج 8، ص 543.

85 - بحارالانوار، ج 25، ص 254، ح 15.

از:

علل الشرايع.

86 - بحارالانوار، ج 14، ص 206، ح 23.

از:

علل الشرايع.

87 - بحارالانوار، ج 43، ص 79، ح 66.

از:

علل الشرايع.

88 - بحارالانوار، ج 26، ص 44، ح 77.

از:

بصائر الدرجات ص 43.

89 - بحارالانوار، ج 43، ص 79، ح 66.

از:

علل الشرايع.

90 - سيد جعفر شهيدي، زندگاني فاطمه ي زهرا (س)، ص 32.

91 - بحارالانوار، ج 43، ص 12، ح 5.

از:

علل الشرايع.

92 - بحارالانوار، ج 43 ص 12 ح 6.

از علل الشرايع و معاني الاخبار

93 بحارالانوار، ج 43، ص 56، ح 49.

از:

فضائل شهر رمضان صدوق.

94 فاطمه الزهراء (س) بهجه قلب المصطفي، ج 1، ص 180.

از:

احقاق الحق، ج 19، ص 16.

95 بحارالانوار، ج 43، ص 15، ح 14.

از:

مناقب ابن شهرآشوب.

96 - بحارالانوار، ج 43، ص 11، ح 2.

از:

علل الشرايع.

97 - بحارالانوار، ج 43 ص 5 ح 5.

98 - بحارالانوار، ج 43، ص 7 ح 8.

از:

كشف الغمه.

99 - بحارالانوار، ج 43، ص 15، ح 13.

از:

علل الشرايع و معاني الاخبار.

100 - فاطمه الزهراء (س) بهجه قلب المصطفي، ج 1، ص 158.

از:

احقاق الحق، ج 10، ص 25.

101 - بحارالانوار، ج

100، ص 197، ح 15.

از:

مصباح الزائر.

102 - بحارالانوار، ج 100 ص 199 ح 20.

از:

الاقبال ص 100.

103 - بحارالانوار، ج 43، ص 207، ح 36.

از:

الدلائل للطبري

104 - بحارالانوار، ج 35، ص 45، ح 1.

105 - بحارالانوار، ج 43، ص 197، ح 29.

از:

كتاب سليم بن قيس الهلالي.

106 - بحارالانوار، ج 43، ص 5، ح 5.

از:

علل الشرايع.

107 - فاطمه الزهراء بهجه قلب المصطفي، ج 1، ص 158.

از:

ذخائر العقبي، ص 26.

108 - فاطمه زهراء بهجه قلب المصطفي، ج 1، ص 182.

از:

الصواعق، ص 96.

اسعاف الراغبين ص 172.

نقل از:

سنائي.

109 - عزّ: ارجمند شد، ناگوار است براي …، قوي شد، ضعيف شد.

110 - بحارالانوار، ج 43، ص 149.

111 - بحارالانوار، ج 43، ص 7 و 8.

از:

كشف الغمه.

112 - بحارالانوار، ج 43، ص 81، ح 3.

از:

علل الشرايع.

113 - عزل: يك سوي ساختن و جدا نمودن را گويند.

114 - مصباح الفقيه، ج 1 ص 397.

115 - مجمع البيان، أبو علي الفضل بن الحسن الطبرسي،، ج 10، ص 644.

116 - بحارالانوار، ج 100، ص 199، ح 20.

از:

الاقبال، ص 100.

117 - بحارالانوار، ج 35، ص 45، را همچنين، ج 33، ص 283، ر 547.

از:

بشاره المصطفي.

118 - قال علي (ع):

«نشدتكم باللَّه!

هل فيكم أحد زوجته سيده نساء العالمين غيري؟

قالوا: لا.»

فاطمه الزهراء بهجه قلب المصطفي، ج 1، ص 119.

از:

الاحتجاج، ص 195.

119 - قال علي (ع) في مناشده طويله مع ابي بكر:

«فأنشدك باللَّه! أنا الذي إختارني رسول اللَّه * و زوجني إبنته فاطمه (س)» و قال:

«اللَّه زوجك إيّاها في السماء أم أنت؟

قال:

بل أنت.»

فاطمه الزهراء بهجه قلب المصطفي، ج 1، ص 119.

از:

الاحتجاج، ج 1، ص 171.

120 - سخنان حسين بن علي (ع)، ص 316.

121 - زندگاني علي بن الحسين (ع)، سيد جعفر شهيدي، ص

121، چاپ سوم، 1367.

122 - المنجد.

123 - روي بر گردانيدن، فتل وجهه عنهم:

از ايشان روي برگردانيد.

124 - ستاره ي نزديك قطب شمال را فرقد مي گويند كه تعداد آنها نيز دو تا مي باشد.

125 - بحارالانوار، ج 24، ص 75، ح 11.

از:

امالي طوسي.

126 - فاطمه الزهراء (س) بهجه قلب المصطفي، ص 182.

به نقل از:

نزهه المجالس، ج 2، ص 222.

127 - فاطمه الزهراء (س) بهجه قلب المصطفي، ج 1، ص 183.

به نقل از:

ذخائر العقبي، ص 45.

نزهه المجالس، ج 2، ص 227. 172.

128 - بحارالانوار، ج 43، ص 26، ح 25.

از:

معاني الاخبار.

129 - بحارالانوار، ج 43، ص 23، ح 19.

از:

امالي شيخ.

130 - كاثره مكاثره:

چيرگي نمود و در بسياري مال نبرد كرد.

131 - عضاده الشي: جانب و طرف يك شي.

132 - بحارالانوار، ج 43، ص 197، ح 29.

از:

كتاب سليم بن قيس الهلالي.

133 - اصول كافي، ج 1، ص 458، ح 2.

134 - بحارالانوار، ج 100، ص 194، ح 11.

از:

التهذيب، ج 6، ص 9.

135 - بحارالانوار، ج 100، ص 198، ح 16.

از:

مصباح الزائر، ص 25.

136 - ص 86 همين كتاب

137 - بحارالانوار، ج 22، ص 490، ح 36.

138 - ص 86 همين كتاب

139 - بحارالانوار، ج 22، ص 490، ح 36.

140 - بحارالانوار: ج 101، ص 263، ح 42.

141 - بحارالانوار، ج 100، ص 218، ح 17.

از:

مصباح الزائر، ص 28 و المزار الكبير ص 23.

142 - بحارالانوار، ج 102، ص 220.

143 - السماوه، بلده في العراق. (شهري در عراق) المنجد.

144 - تدمر: شهري است در اطراف دمشق سوريه.

145 - نقل از مجلسي قدس سره ذيل روايت مي گويد:

لا يبعد كونه الكاظم (ع) ذهب لإتمام الحجه عليهم.

بحارالانوار، ج 48، ص 181 و 182، ح 25.

از:

منتخب الأثر،

ص 55.

146 - بحارالانوار، ج 95، ص 384 – 376.

از:

مهج الدعوات ص 115 - 113.

147 - بحارالانوار، ج 27، ص 139، ح 144.

از:

كنز جامع الفوائد و تأويل الايات الظاهره معاً.

148 - بحارالانوار، ج 100، ص 199، ح 20.

149 - بحارالانوار، ج 100، ص 199، ح 20.

از:

الاقبال، ص 100.

150 - بحارالانوار، ج 43، ص 176 - 174، ح 15.

151 - بحارالانوار، ج 102، ص 220، ح 1

از:

عتيق غروي.

152 - مجمع البيان في تفسير القرآن، أبو علي الفضل بن الحسن الطبرسي، دار احياء التراث العربي، چاپ اول، 1406 ه.ق، ج 10، ص 703.

153 - قاموس قرآن، سيد علي اكبر قرشي، دار الكتب الاسلاميه، چاپ هفتم 1361، ج 6، ص 93.

154 - تفسير نمونه، ج 27، ص 368 و 369.

155 - نفس زكيه لقبي است براي «محمد بن عبداللَّه» فرزند «امام حسن مجتبي» كه به دست «منصور دوانقي» در سال 145 هجري به شهادت رسيد.

156 - تفسير نمونه، ج 27، ص 376 - 375.

به نقل از:

تفسير فخر رازي، ج 32، ص 124.

157 - إنّ كثره ذريته هي المراده وحدها بالكوثر الذي أعطيه النّبي أو المراد بها الخير الكثير و كثره الذريه مراده في ضمن الخير الكثير و لو لا ذلك لكان تحقيق الكلام بقوله:

«إنَّ شانئك هو الأبتر» خالياً عن الفائده. الميزان في تفسير القرآن، سيد محمّد حسين طباطبائي، مؤسسه الأعلمي للمطبوعات، چاپ دوم 1394 ه.ق، ج 20، ص 370.

158 - اصول كافي، ج 1، ص 195.

159 - فاطمه الزهراء بهجه قلب المصطفي، ج 2، ص 595.

160 - بحارالانوار، ج 100، ص 199، ح 20.

از:

الاقبال، ص 100.

161 - بحارالانوار، ج 102، ص 220، ح 1.

از:

عتيق غروي.

162 - بحارالانوار، ج 43، ص

179، ح 15.

163 - مسأله 585 رساله عمليه امام خميني قدس سره «بعد از غسل واجب است ميت را حنوط كنند، يعني به پيشاني و كف دستها و سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاهاي او كافور بمالند. و مستحب است به سر بيني ميت هم كافور بمالند و بايد كافور ساييده و تازه باشد و اگر به واسطه ي كهنه بودن، عطر او از بين رفته باشد كافي نيست.»

164 - بحارالانوار، ج 22 ص 347 و 63.

165 - بحارالانوار، ج 102، ص 220، ح 1.

از:

عتيق غروي.

166 - بحارالانوار، ج 22، ص 492، ح 37 همچنين، ج 81، ص 324، ح 18.

167 - بحارالانوار، ج 100، ص 194، ح 11.

از:

التهذيب، ج 6، ص 9.

168 - بحارالانوار، ج 100، ص 198، ح 16.

از:

مصباح الزائر، ص 25.

169 - شكافتن و جدا نمودن.

170 - بحارالانوار، ج 43، ص 18، ح 17.

از:

تفسير فرات.

171 - بحارالانوار، ج 22، ص 492، ح 37 همچنين، ج 81، ص 324، ح 18.

172 - بحارالانوار، ج 22، ص 492، ح 37 همچنين، ج 81، ص 324، ح 18.

173 - بحارالانوار، ج 100، ص 218، ح 17.

از:

مصباح الزائر، ص 28 و المزار الكبير ص 23.

174 - بحارالانوار، ج 22، ص 490، ح 36.

175 - بحارالانوار، ج 100، ص 199، ح 20.

از:

الاقبال، ص 100.

176 - بحارالانوار، ج 43، ص 176 - 174، ح 15.

177 - بحارالانوار، ج 43، ص 176 - 174، ح 15، ر ك: به لقب فريده.

178 - جنه العاصمه، مرحوم علامه ميرجهاني، ص 68 - 66.

179 - فاطمه الزهراء بهجه قلب المصطفي، ج 1، ص 203.

از:

«المناقب»، ج 3، ص 357.

180 - فاطمه الزهراء بهجه

قلب المصطفي، ج 1، ص 203 از «اللمعه البيضاء»، ص 50.

181 - فاطمه الزهراء بهجه قلب المصطفي، ج 1، ص 203 از «نخبه البيان في تفضيل سيده النسوان»، ص 86.

182 - فاطمه الزهراء بهجه قلب المصطفي، ج 1، ص 205 از «مجمع البحرين» ماده شجر.

183 - فاطمه الزهراء بهجه قلب المصطفي، ج 1، ص 205 از «ميزان الاعتدال»، ج 1، ص 234 علي ما في «احقاق الحق»، ج 9، ص 152.

184 - دلائل الامامه ص 9.

185 - قال اميرالمؤمنين (ع) ما من لبن رضع به الصبي اعظم بركه من لبن امه.

وافي، ج 3 ص 207.

186 - حجر/ 94.

187 - سيره ابن هشام، ج 1 ص 344.

الكامل في التاريخ، ج 2 ص 51.

188 - مستدرك حاكم، ج 157 /3.

189 - مستدرك حاكم، ج 157 /3.

190 - لا تجعلوا دعاء الرسول بينكم كدعاء بعضكم بعضا.

آيه 63 نور

191 - بحارالانوار، ج 43، ص 33.

192 - بحارالانوار، ج 43، ص 40.

193 - اما

به نقل از:

شيخ كليني، ابوطالب يكسال پس از مرگ خديجه درگذشت

اصول كافي، ج 1 ص 44.

194 - و بشر الصابرين. الذين اذا اصابتهم مصيبه قالوا انا للَّه و انا اليه راجعون

البقره: 156 - 155.

195 - بحارالانوار، ج 16 ص 1.

196 - رياحين الشريعه، ج 1.

197 - بحارالانوار، ج 43، ص 124.

جلاء العيون شبر، ج 1 158.

198 - عوالم، ج 11، ص 293 - 292.

199 - شرح ابن ابي الحديد، ج 13، ص 228.

200 - كنز العمال، ج 13، ص 114، ش 36370.

201 - فرائد السمطين، ج 1، ص 88، ش 68.

202 - كنز العمال، ج 13، ص 684، ش 37755.

203 - كشف الغمه، ج 1 ص 354.

طبقات

ابن سعد، ج 8 ص 19.

امالي طوسي، ج 1 ص 38.

204 - زندگاني چهارده معصوم ص 257.

نقل از:

ينابيع الموده قندوزي باب 55.

205 - بحارالانوار، ج 43 ص 107.

206 - مرحوم مجلسي اين روايت را از كتاب علل الشرائع و خصال و امالي صدوق و دلائل الامامه طبري نقل مي كند و سپس مي گويد:

«اين امكان وجود دارد كه بتوان به اين روايت استدلال كرد و گفت كه علي (ع) و فاطمه (س) اشرف از تمامي انبياء اولوالعزم - به جز پيامبر اكرم - هستند».

بحارالانوار، ج 10 /43، 11.

اعتقاد مرحوم علامه اميني نيز همين بوده است كه مي گويند:

«اگر به جز اين فرمايش از جانب پيامبر اكرم تصريحي در اين مورد در دسترس ما نبود (با اينكه وجود دارد)

همين حديث شريف براي اثبات برتري حضرت صديقه زهرا (س) بر جميع انبياء (جز پدر بزرگوارش) كافي بود.

207 - جامع الشتات (فارسي) ميرزاي قمي، ج 4 ص 425.

208 - المرتقي الي الفقه الارقي، ج 1 ص 3.

209 - مستدرك الوسايل، ج 15 ص 65.

210 - مناقب ابن شهر آشوب، ج 106 /2.

211 - بحارالانوار، ج 100 ص 265.

مستدرك سفينه البحار، ج 4 ص 335.

اللمعه البيضاء ص 253.

212 - اصول كافي، ج 5 ص 568.

وسائل الشيعه، ج 20 ص 74.

213 - بحارالانوار، ج 43 ص 129.

214 - اصول كافي، ج 5 ص 378.

215 - فاطمه برتر از زيبايي ها حجه الاسلام صديق عرباني

216 - هجري - منسوب به هجر از بلاد اقصي يمن.

217 - قطواني، منسوب به قطوان كه از دهات اطراف كوفه است.

218 - ابن ماجه، سنن المصطفي 538 /2.

219 - صفوه الصفوه، تأليف ابن جوزي، 3 /2.

220 - ذخائر العقبي،

/ 49.

221 - احمد بن حنبل، «المناقب» خطي.

222 - زيني دحلان، «السيره النبويه»، چاپ شده در حاشيه ي «السيره النبويه» ج 10 /2 و به احقاق الحق 400 - 395 /10 مراجعه كنيد.

223 - ام ايمن، نام زني است كه سالها به عنوان كنيز و خدمتكار در خانه ي رسول خدا زندگي مي كرد و به قولي كنيز آمنه مادر آن حضرت بود كه پس از وفات آمنه وظيفه ي سرپرستي رسول خدا بدو محول شد و پيغمبر او را به عنوان مادر خطاب مي كرد و مي فرمود:

«ام ايمن امي» (زندگاني پيغمبر اسلام، ص 67). و پس از ازدواج با خديجه او را آزاد كرد و ام ايمن به مردي موسوم به عبيد خزرجي شوهر كرد و از وي پسري به دنيا آورد كه نامش را ايمن گذارد و ايمن كسي بود كه در جنگ حنين وقتي همه ي مسلمانان به جز عده ي معدودي از كنار پيغمبر اسلام گريختند در ركاب آن حضرت ماند و پايداري كرد تا شهيد شد.

224 - بحارالانوار، ج 43، صص 95 و 106.

225 - بحارالانوار، ج 43، صص 95 و 106.

226 - كشف الغمه، ج 1، ص 361.

227 - احقاق الحق، ج 10، ص 424.

228 - زندگاني فاطمه الزهرا ص 63.

229 - زندگاني فاطمه الزهرا ص 64.

230 - زندگاني فاطمه الزهرا تأليف دكتر شهيدي/ 65.

231 - دكتر شهيدي

232 - زندگاني فاطمه زهرا ص 69 نقل از كتاب سيره ابن هشام، ج 3 ص 414.

233 - بحارالانوار، ج 134 /43.

234 - بيت الاحزان مترجم ص 61

نقل از:

اعيان الشيعه، ج 1 ص 313.

235 - بنابر بعضي روايات، در روز چهارم كه پيغمبر به خانه فاطمه (س) تشريف برد اسماء را ملاقات نمود.

در هر صورت داستان اسماء را بسياري از تاريخ نگاران نوشته اند و آن را به اسماء بنت عميس نسبت داده اند. ولي اگر اصل داستان صحت داشته باشد، درباره ي اسماء بنت عميس صحيح نيست. زيرا اسماء بنت عميس همسر جعفر بن ابي طالب بوده. و جعفر يكي از كساني است كه به اتفاق همسرش به حبشه هجرت نمود و بعد از جنگ خيبر مراجعت كرد. بنابراين مسلماً در شب زفاف فاطمه در مدينه نبوده است.

پس آن زن يا اسماء بنت يزيد بن سكن انصاري بوده يا سلمي بنت عميس خواهر اسماء و زن حمزه بن عبدالمطلب بوده است.

به هر حال، چنانكه صاحب «كشف الغمه» مي نويسد در نقل اين داستان براي روات اشتباهي رخ داده است.

236 - رياحين الشريعه، ج 1 ص 106 و 105.

237 - فاطمه الزهرا بهجه قلب المصطفي ص 477.

به نقل از:

بحارالانوار، ج 19 ص 113.

238 - متن حديث مجعول:

«ان بني هاشم بن المغيره استأذنوني ان ينكحوا ابنتهم علي بن ابيطالب، فلا آذن لهم ثم لا آذن لهم، ثم لا آذن لهم، الا ان يحب ابن ابي طالب ان يطلق ابنتي و ينكح ابنتهم فانما ابنتي بضعه مني يريبني مارابها و يؤذيني ما آذاها

و في روايه اخري:

انه لست احرم حلالاً و لا احل حراماً و لكن والله لا تجتمع بنت رسول اللَّه و بنت عدو اللَّه مكانا واحداً ابداً.»

صحيح مسلم، ج 16، ص 2 بشرح نووي چاپ دار الفكر بيروت

صحيح بخاري باب فضائل و …

239 - عوالم، ج 11، ص 387.

جلاء العيون شبر، ج 1، ص 181.

بحارالانوار، ج 43، ص 16.

240 - فرائد السمطين، ج 2، ص 48، ش 379.

عوالم، ج 11، ص 153.

جلاء العيون، ج

1، ص 131.

241 - شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 64 تا 69.

242 - مستدرك حاكم، ج 3 ص 165.

مسند احمد، ج 1 ص 98.

اسد الغابه، ج 2 ص 11.

243 - فاطمه زهرا (س) من المهد الي اللحد، محمد كاظم قزويني

244 - فاطمه زهرا (س) و دختران آن حضرت ص 271.

به نقل از:

علل الشرايع، ج 1 ص 236.

245 - فاطمه (س) از ولادت تا شهادت ص 251.

246 - بحارالانوار، ج 42 ص 74.

247 - حضرت محسن (ع)

به نقل از:

بحارالانوار: ج 43 ص 195.

248 - الكوكب الدري: ج 1 ص 194.

249 - بحارالانوار: ج 28 ص 62.

250 - وسائل الشيعه، ج 11، ص 556، ح 2.

251 - وسائل الشيعه، ج 11، ص 556، ح 6.

252 - فرايد السمطين، ج 2، ص 67، ش 391.

253 - كنز العمال، ج 12، ص 108، ش 34220.

فرايد، ج 2، ص 65، ش 389.

عوالم، ج 11، ص 195.

254 - تحليل سيره فاطمه زهرا (س) ص 275.

255 - بقره/ 139.

256 - طور/ 21.

257 - مدثر/74.

258 - غافر/ 40.

259 - نساء/ 123.

260 - حجرات/ 13.

261 - هود/ 46.

262 - مسد/ 1.

263 - احزاب/ 30.

264 - سفينه البحار، ج 2، ص 670.

كافي، ج 8، ص 182، ح 205.

265 - عوالم، ج 11، ص 551.

بحارالانوار، ج 43، ص 230، ح 2.

266 - عوالم، ج 11، ص 550.

بحارالانوار، ج 43، ص 231، ح 3 و 4.

267 - تحليل سيره فاطمه ي زهرا (س) ص 278.

268 - بحارالانوار، ج 49، ص 216 تا 218 ح 1 و 2 و 3

ج 43، ص 230.

عوالم، ج 11، ص 550.

ان كنت تري انك تعصي اللَّه و تدخل الجنّه! و موسي بن

جعفر اطاع الله و دخل الجنه، فانت اذاً اكرم علي الله من موسي بن جعفر؟ فبئس ما زعمت …

269 - تحليل سيره فاطمه الزهرا (س) ص 279.

270 - تحليل سيره فاطمه الزهرا (س) ص 284.

271 - جلاء العيون، ج 1، ص 219.

كشف الغمه اربلي.

272 - نفس المهموم، ص 149.

273 - جلاء العيون، ج 1، ص 135.

به نقل از:

صحيفه الرضا.

274 - سفينه البحار، ج 2، ص 374.

275 - عوالم، ج 11، ج 504.

بحار، ج 43، ص 170، ح 11.

276 - وسائل الشيعه، ج 15، ص 200، ح 1.

277 - اصول كافي، ج 1.

سيره الائمه، ص 123.

278 - بحارالانوار، ج 1، ص 60.

279 - زيارت ناحيه

280 - جلاء العيون، ج 1، ص 128.

281 - بحارالانوار، ج 52، ص 386.

282 - غيبه شيخ طوسي، ص 173، چاپ نجف.

283 - تفسير اطيب البيان، ج 13، ص 235.

284 - عوالم، ج 11، ص 190.

285 - نور / 63.

286 - بحارالانوار، ج 43 ص 99.

287 - مناقب ابن ابي طالب، ج 3 ص 362.

288 - بحارالانوار، ج 43 ص 24.

اعيان الشيعه، ج 1 ص 307.

289 - تحليل سيره فاطمه الزهرا (س) ص 135.

290 - عوالم، ج 11 ص 131.

بحار، ج 43، ص 40.

291 - عوالم، ج 11، ص 135.

292 - واللَّه لاؤثرن بها رسول اللَّه علي نفسي و غيري …

293 - جلاء العيون شبر، ج 1، ص 136.

بحار 43، ص 27.

عوالم، ج 11، ص 164.

294 - فرائد السمطين، ج 2، ص 54، ش 383.

بحار، ج 35، ص 237.

295 - سيره ابن هشام، ج 2 ص 131 /130.

تاريخ طبري، ج 2 ص 104.

296 - تاريخ يعقوبي، ج 2 ص 41.

297 - سعد بن خيثمه از

نيكان صحابه پيامبر بود و در نبرد بدر به شهادت رسيد.

298 - سيره ابن هشام/ 416 /1.

تاريخ طبري/ 344 /2.

299 - صحيح بخاري / ج 5/ ص 8.

300 - آل عمران 140 - 143.

صحيح بخاري

از 301 تا 500.

301 - زندگاني فاطمه زهراء (س) دكتر شهيدي ص 77 - 79.

به نقل از:

مغازي ص 249 - 250 - 290.

302 - بحارالانوار، ج 20 ص 95.

303 - بحارالانوار، ج 20 ص 117.

304 - بحارالانوار / 103 /102.

305 - بحارالانوار، ج 43 ص 157.

306 - اهل بيت / توفيق ابوعلم ص 166.

307 – بيت الاحزان (ترجمه) ص 146.

308 - احقاق الحق، ج 19 ص 155.

309 - بحارالانوار، ج 43 ص 176.

310 - بحارالانوار، ج 43 ص 176.

311 – احقاق الحق، ج 19 ص 173.

312 - بحارالانوار، ج 43 ص 21.

313 - بحارالانوار، ج 77، ص 149

ج 71، ص 331.

ج 78، ص 242.

314 - وسائل الشيعه، ج 14 ص 16 ح 10.

خير النساء الّتي اذا خلت مع زوجها فخلعت الدرع خلعت معه الحياء و اذا لبست الدّرع لبست معه الحياء.

315 - عوالم، ج 11، ص 328.

جلاء العيون، ج 1، ص 170.

بحارالانوار، ج 43، ص 134.

316 - بحارالانوار، ج 43، ص 59، ح 51.

عوالم، ج 11، ص 158.

جلاء العيون، ج 11، ص 137.

317 - بيت الاحزان/ 234.

318 - بحارالانوار، ج 103، ص 231.

من بركه المرأه خفّه مؤنتها.

319 - بحارالانوار، ج 103، ص 238.

المرأه الصالحه احد الكاسبين.

320 - بحارالانوار، ج 41، ص 43.

كامل ابن اثير، ج 3، ص 399 با مختصر تفاوت.

321 - ضحي/ 5.

322 - عوالم، ج 11 ص 267.

بحار، ج 43 ص 85 و 86.

323 - اصول كافي، ج 5، ص 528 و

529، ح 5.

324 - سفينه البحار، ج 1، ص 193.

325 - وافي كتاب نكاح ص 114.

326 - انساب الاشراف، ج 1 ص 324.

327 - سيره ابن هشام، ج 3 ص 106.

328 - مناقب خوارزمي ص 256.

329 - وافي كتاب نكاح ص 114.

330 - مناقب خوارزمي ص 256.

331 - مناقب ابن مغازلي ص 380.

نوادر ص 14.

332 - حليه الاولياء، ج 2 ص 4.

كنز العمال، ج 8 ص 315.

كشف الاسرار ص 235.

333 - بحار، ج 41، ص 30

ج 43، ص 59 - 31.

عوالم 11، ص 158.

جلاء العيون، ج 1، ص 137.

334 - كان رسول اللَّه نهاني ان اسئلك شيئاً فقال:

لا تسألين ابن عمّك شيئاً ان جائك بشي ءٍ و الّا فلا تسأليه.

335 - بحارالانوار، ج 19، ص 113.

336 - بحارالانوار، ج 35، ص 237.

337 - بحارالانوار، ج 43، ص 81، ح 1.

كنز العمال، ج 16، ص 341، ش 44818.

عوالم، ج 11، ص 217.

338 - وسائل الشيعه، ج 12، ص 24، ح 10

ج 14، ص 164، ح 30.

بحارالانوار، ج 41، ص 54.

سفينه البحار، ج 2 ص 195.

339 - بحارالانوار، ج 43، ص 50، ح 47.

340 - بحارالانوار، ج 43، ص 134.

عوالم، ج 11، ص 328، جلاء العيون شبر، ج 1، ص 170.

341 - كافي، ج 8، ص 238.

بحار، ج 43، ص 47.

عوالم، ج 11، ص 599 و جلاء العيون، ج 1، ص 196.

342 - عوالم العلوم، ج 11، ص 494.

بحارالانوار، ج 43، ص 218.

343 - فوقع عليّ علي وجهه يقول:

بمن العزاء يا بنت محمد! …

جلاء العيون، ج 1، ص 219

بحارالانوار، ج 43 ص 187.

344 - فغشي عليه حتي رشّ عليه الماء ثم افاق …

جلاء العيون 1، ص 224.

345 -

تحليل سيرهي فاطمه الزهرا (س) ص 87.

به نقل از:

بحارالانوار، ج 43 ص 134.

346 - بانوي نمونه اسلام، ص 116.

به نقل از:

ذخائر العقبي، ص 49.

347 - تحليل سيره فاطمه الزهرا (س) ص 89.

348 - جلاء العيون (شبر):

ج 1، ص 218 - 217.

349 - خصال، ج 2، ص 373.

بحارالانوار، ج 103، ص 257 - 256

عوالم، ج 11، ص 521.

350 - سفينه البحار، ج 1، ص 561.

لا شفيع للمرأه انجح عند ربّها من رضا زوجها.

351 - فرهنگ فاطميه ص 189.

352 - فاطمه الزهراء (س) بهجه قلب المصطفي ص 287.

353 - تحليل سيره فاطمه الزهرا (س) ص 90.

354 - بحارالانوار، ج 43، ص 147، ح 3.

355 - جلاء العيون، ج 1، ص 218.

عوالم، ج 11، ص 503.

كافي، ج 5، ص 555، ح 6.

روضه المتقين، ج 8 ص 123.

356 - جامع للشرايط يحيي بن سعيد بن سعيد حلي ص 457.

اصول كافي، ج 6 ص 51.

357 - بحارالانوار، ج 43، ص 257.

358 - بانوي نمونه اسلام، فاطمه زهرا (س) ص 91.

359 - بحارالانوار، ج 43 ص 240.

360 - بحارالانوار، ج 43 ص 296.

361 - بحارالانوار، ج 43 ص 282.

362 - بحارالانوار، ج 43 ص 295.

363 - بحارالانوار، ج 43 ص 281.

364 - بحارالانوار، ج 43 ص 299.

365 - بحارالانوار، ج 43 ص 284.

366 - مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 394.

فرهنگ فاطميه ص 177.

367 - مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 394.

368 - بحارالانوار، ج 43، ص 181.

مناقب ابن شهر آشوب، ج 3 ص 362.

369 - فرهنگ فاطميّه ص 178.

370 - لواعج الاشجان، سيد محسن امين، ص 12.

371 - بحارالانوار، ج 43، ص 286.

مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 389.

كتاب عوالم،

ج 11، ص 619.

372 - بحارالانوار، ج 43، ص 264.

373 - بحارالانوار، ج 43، ص 281.

374 - بحارالانوار، ج 43، ص 305.

375 - بحارالانوار، ج 43، ص 285.

376 - بحارالانوار، ج 43، ص 271.

377 - بحارالانوار، ج 43، ص 265.

378 - بحارالانوار، ج 43 ص 263.

379 - بحارالانوار، ج 43 ص 295.

380 - بحارالانوار، ج 43 ص 318.

381 - مقتل ابي مخنف ص 46.

382 - بحارالانوار، ج 43 ص 283.

383 - سفينه البحار، ج 2، ص 684.

384 - بحارالانوار، ج 43، ص 268 و 263

جلاء العيون، ج 1، ص 304:)

… اتشجع هذا علي هذا؟ تشجّع الكبير علي الصّغير؟

فقال:

هذا حبيبي جبرئيل يقول:

يا حسين!

شدّ علي الحسن فاصرعه.

385 - بحارالانوار، ج 43، ص 309:

… فقالت فاطمه:

احكم بينهما يا رب و كانت لها قلّاده فقال لهما: انا انثر بينكما جواهر هذه القلّاده فمن اخذ منها اكثر فخطه احسن فنثرتها و كان جبرئيل و قتئذ عند قائمه العرش فأمره الله تعالي ان يهبط الي الارض و ينصّف الجواهر بينهما كيلا يتأذي احدهما ففعل ذلك …

386 - جلاء العيون، ج 1، ص 317.

387 - بحارالانوار، ج 43 ص 76.

388 - بحارالانوار، ج 43 ص 75.

389 - فرهنگ فاطميه (س)، ص 180.

390 - شافي، ج 2، ص 149.

391 - شافي، ج 2، ص 149.

392 - بحارالانوار، ج 43 ص 307.

393 - فرهنگ فاطميّه (س) ص 167.

جلوه هاي رفتاري حضرت زهرا (س) ص 44.

394 - بحارالانوار، ج 43، ص 238.

395 - بحارالانوار، ج 41، ص 34، ح 6.

396 - رايت امّي فاطه قامت في محرابها … و سمعتها تدعو للمؤمنين و المؤمنات و تسميّهم و تكثر الدعإ؛ّ لهم و لاتدعو لنفسها بشي فقلت

لها:

يا اماه!

لم لاتدعين لنفسك كما تدعين لغيرك؟

فقالت:

يا بنيّ «الجار ثم الدار».

وسائل، ج 4، ص 1150، ح 7.

محجّه البيضاء، ج 4، ص 208.

بحار، ج 43، ص 81.

و …

397 - وسائل الشيعه، ج 4، ص 1151، ح 8.

بحارالانوار، ج 43، ص 82، ح 4.

398 - فرائد السّمطين، ج 2، ص 54، ش 383.

بحارالانوار، ج 35، ص 237.

تفاسير مختلف ذيل آيات مربوطه …

399 - شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 10.

فرائد السمطين، ج 2، ص 123، ش 423.

400 - فرهنگ فاطميه ص 307 و ص 187.

401 - عوالم، ج 11، ص 503.

جلاء العيون، ج 1، ص 218.

402 - بحارالانوار، ج 43، ص 178.

403 - عوالم، ج 11، ص 78.

404 - بحارالانوار، ج 4، ص 84.

405 - اصول كافي، ج 1، ص 458، ح 1.

406 - وسائل الشيعه، ج 14، ص 43، ح 7.

عوالم، ج 11، ص 179.

بحار، ج 43، ص 54.

407 - بحارالانوار، ج 43، ص 92.

«سأل رسول اللَّه اصحابه عن المرأه ماهي؟

قالوا عوره، قال فمتي تكون ادني من ربّها؟ فلم يدروا فلمّا سمعت فاطمه ذلك قالت:

ادني ماتكون من ربّها ان تلزم قعر بيتها.

فقال رسول اللَّه:

انّ فاطمه بضعه منّي.»

408 - رياحين الشريعه، ج 2، ص 131.

منيه المريد، ص 20.

409 - ان كنت تعمل بما امرناك و تنهي عمّا زجرناك عنه فانت من شيعتنا و الا فلا.

410 - يا ويلي و من ينفك من الذنوب و الخطايا، فانا اذاً خالد في النار، فانّ من ليس من شيعتهم فهو مخلد في النّار.

411 - بحارالانوار، ج 68، ص 155.

412 - رياحين الشريعه، ج 2، ص 317.

413 - قبيله عدي فاميل و قبيله خود خليفه بوده است.

414 - و قل سلام فسوف يعلمون.

415 - زمر/ 37.

416 -

اعراف/ 31.

417 - فصلت/ 44.

418 - آل عمران/ 97.

419 - انبياء/ 8.

420 - بقره/ 286.

421 -

422 - انبياء/ 22.

423 - زخرف/ 13.

424 - آل عمران/ 92.

لن تنالوا البر حتي تنفقوا مما تحبون.

425 - عوالم، ج 11، ص 210.

426 - يؤثر اللَّه علي نفسه.

427 - بحارالانوار، ج 43، ص 56، ح 50.

جلاء العيون شبر، ج 1، ص 144.

عوالم، ج 11، ص 184.

428 - بحارالانوار، ج 41، ص 28.

رئي اميرالمؤمنين (ع) حزينا فقيل له:

مم حزنك؟

قال:

لسبع اتت لم يضف الينا ضيف.

429 - ما عندنا الا قوت الصبيله نؤثر ضيفنا.

430 - بحارالانوار، ج 41، ص 28 و ص 34

ج 36، ص 59.

431 - فاطمه الزهراء سيده نساء العالمين/ 448.

432 - عوالم، ج 11، ص 235.

صلت ركعتين ثم رفعت باطن كفيها الي السماء و قالت:

الهي و سيدي!

هذا محمد نبيك و هذا علي ابن عم نبيك و هذان الحسن و الحسين سبطا نبيك، الهي انزل علينا مائده من السّماء كما انزلتها علي بني اسرائيل، اكلوا منها و كفروا بها، اللهم انزله علينا فانّا به مؤمنون:

قال ابن عبّاس:

واللَّه ما استتمت الدعوه فاذا بصحفه من ورائها

433 - منتهي الامال، ص 134.

بحارالانوار، ج 43، ص 67.

434 - فرائد السمطين، ج 2، ص 34، ش 371.

جلاء العيون، ج 1، ص 187 - 186.

435 - تحليل سيره فاطمه الزهرا (س)، ص 117.

436 - رنجها و فريادهاي فاطمه (س)، ص 51.

437 - مسند احمد و كشف الغمه.

در قرآن در آيه 20 سوره ي احقاف مي خوانيم:

در روز قيامت كافران را بر آتش عرضه مي كنند، به آنها گفته مي شود:

اذهبتم طيباتكم في حياتكم الدنيا:

«شما از طيبات و لذائذ در زندگي دنيا استفاده كرديد».

438 قصص/ 60، شوري/ 36.

439 رنجها و فريادهاي فاطمه (س)، ص 50.

440

زهرا برترين بانوي جهان، ص 87.

441 حديد/ 57.

442 الصواعق المحرقه/ 109.

443 حليه الاولياء، ج 2 ص 41.

444 مسند احمد، ج 3، ص 150.

445 ذخائر العقبي، صفحه 44.

446 ذخائر العقبي 54.

447 اسرار فدك ص 264.

448 يونس / 35.

449 إشاره إلي سوره هود: الآيه 28.

«فعميت عليكم أنلزمكموها و أنتم لها كارهون».

450 - شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 212.

451 عوالم، ج 11، ص 600.

452 ابن ابي الحديد، ج 6، ص 13.

453 - جلاء العيون، ج 1، ص 191.

454 - اصول كافي، ج 8، ص 33.

455 - ابن ابي الحديد، ج 2، ص 47.

«و اعهدك امس تحمل قعيده بيتك ليلا علي حمار و يداك في يدي ابنيك الحسن و الحسين، فلم تدع احدا من اهل بدر و السوابق الا دعوتهم الي نفسك … فلم يجبك منهم الا اربعه او خمسه …»

456 كشف الغمه، ص

؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 46.

تاريخ مدينه، ج 1، ص 197.

457 كشف الغمه، ج 2، ص 37.

شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 214.

458 شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 137

ج 2، ص 19.

459 بحارالانوار، ج 43، ص 203.

شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 218.

الامامه و السياسه، ج 1، ص 13.

460 بحارالانوار، ج 43، ص 203.

461 من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 184 و 194.

بحارالانوار، ج 22، ص 142.

به نقل از:

من لا يحضره الفقيه.

462 در سفينه البحار آمده است كه بلال زير بار بيعت با ابوبكر نرفت از اين رو عمر او را به شام تبعيد كرد.

«و روي ان بلالا ابي ان يبايع ابابكر و ان عمر اخذ بتلابيبه و قال … فقال عمر لا ابا لك لا

تقوم معنا فارتحل الي الشام …»

سفينه البحار، ج 1، صص 105 - 104.

463 - اسد الغابه، ج 1، ص 185.

464 - بحارالانوار، ج 43، ص 157

من لا يحضره الفقيه، صدوق، ج 1، ص 194

اسد الغابه، ج 1، ص 285

البته از نقل اسد الغابه حسنين عليهم السلام از بلال خواستند كه اذان بگويد. و به نظر مي رسد داستان اذان بلال دو مرتبه اتفاق افتاده است يكي در زمان صديقه ي كبري (س) و به وسيله ي آن حضرت و ديگري پس از شهادت آن حضرت و توسط حسنين عليهم السلام.

ر ك: الحياه السياسه للامام الحسن (ع)، جعفر مرتضي عاملي، ص 100.

قاموس الرجال، ج 3، ص 239.

465 بحارالانوار، ج 43، صص 159 و 182 و 183.

ج 78، ص 255.

معاني الاخبار، ص 356.

كشف الغمه، ج 2، ص 68.

تاريخ مدينه، ج 1، ص 197.

466 امالي صدوق، ص 523.» عن ابن نباته قال. سئل اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب (ع) عن عله دفنه فاطمه بنت رسول اللَّه ليلا؟

فقال:

انها كانت ساخطه علي قوم كرهت حضورهم جنازتها …

و در علل الشرايع، ص 185 نيز آمده است.

سألت اباعبداللَّه لاي عله دفنت فاطمه (س) بالليل و لم تدفن بالنهار؟

قال:

لانها اوصت ان لا يصلي عليها الرجلان الاعرابيان.

467 بحارالانوار، ج 43، ص 173، ح 14.

468 نهج البلاغه خطبه 193، ص 651 فيض الاسلام:

قل يا رسول اللَّه!

عن صفيتك صبري و رق عنها تجلدي … اما حزني فسرمد و اما ليلي فمسهّد.

469 - نهج البلاغه خطبه 193، ص 651 فيض الاسلام:

قل يا رسول اللَّه!

عن صفيتك صبري و رق عنها تجلدي … اما حزني فسرمد و اما ليلي فمسهّد،

ج 2، ص 22،

شبيه آن: ج 6، ص 46.

470 - ابن ابي الحديد، ج

9، ص 28.

ان عليا دحضه الاولان و اسقطاه و كسرا ناموسه بين النّاس فصار نسيا منسيّا.

471 - شرح من لا يحضره الفقيه، ج 11، ص 217.

472 عوالم، ج 11، ص 600.

شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 13 - 12.

ج 2، ص 47.

473 الامامه و السياسه، ج 1، ص 12 و 13.

تاريخ طبري، ج 3، ص 210.

474 شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 50.

475 به غزوه تبوك كه علي (ع) به فرمان پيامبر براي اداره و حراست از مدينه در شهر ماند.

476 براي نمونه غزوه دومه الجندل حدود 50 روز و ماموريت علي (ع) به يمن سه ماه طول كشيد.

477 - زندگاني فاطمه زهرا (س) ص 66.

478 - شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 36 - 35.

479 – و كن اربع عشره امرأه، قد جئن من المدينه يتلقعين الناس، منهن فاطمه (س) يحملن الطعام و الشراب علي ظهورهن و يسقين الجرحي و يداوينهم.

تحليل سيره فاطمه زهرا (س) ص 186.

480 - المغازي ج ص 830.

481 - المغازي ص 850

زندگي فاطمه زهرا (س) ص 68.

احتمالاً حضور فاطمه (س) و برخي ديگر از زناني كه با پيامبر محرم بودند براي حفاظت از جان رسول خدا بود چه زنان منافق و خطرناكي همچون هند جگرخوار بظاهر براي اعلام پذيرش اسلام نزد پيامبر مي آمدند.

482 - عوالم، ج 11، ص 447.

جلاء العيون شبر، ج 1، ص 183.

483 - شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 40 از بيست جلدي ها.

484 - خزينه الجواهر شيخ علي اكبر نهاوندي از زبده الاقارن.

485 - در آستان فاطمه ص 102.

486 بحارالانوار: ج 21، ص 22،

ج 29 ص 110، 114، 348.

تهذيب الاحكام: ج 1، ص 424.

الخرائج: ج 1، ص 113.

487

- اسرار فدك ص 21.

488 - حشر /6.

489 - حشر /7.

490 - مؤلف آن حاكم حسكاني از بزرگان اهل سنت، در قرن پنجم هجري بوده است.

491 - شواهد التنزيل، ج 1، ص 339.

492 - و حق نزديكان را بپرداز» اسراء/ 26.

493 - چون آيه ي «آت ذا القربي حقه» نازل شد پيامبر فاطمه را خواست و فدك را به او عطاء كرد.

494 - مجمع الزوائد و منبع الفوائد: ج 7، ص 49.

495 - در المنثور: ج 4، ص 177.

496 - كنز العمال: ج 3، ص 767.

تفسير فرات الكوفي ج، ص 239.

497 - تفسير تبيان: ج 8، ص 253.

مجمع البيان: ج 8، ص 306.

البرهان، ج 3، ص 264.

تفسير شبر 388.

الميزان: ج 16، ص 289.

498 - اصول كافي: ج 1، ص 622.

تهذيب: ج 4 فص 129.

وسائل الشيعه، ج 6، ص 366.

499 - مناقب ابن شهرآشوب: ج 1، ص 142.

باب ما ظهر معجزاته بعد وفاته.

500 - معجم البلدان ماده فدك، بحارالانوار، ج 29، ص 166.

البته بعضي منابع بيست هزار دينار نوشته اند.

از 501 تا 700.

501 - فتوح البلدان ص 31.

502 - همان ص 34.

503 - همان ص 27.

504 - كشف الغمه، ج 2 ص 102.

505 - اسراء / 26.

506 - تفسير عياشي، ج 2 ص 287.

507 - در المنثور، ج 4 ص 177.

508 - تفسير الميزان، ج 13، ص 2.

509 - بانوي نمونه اسلام فاطمه زهرا (س)، ص 212.

510 - بحارالانوار: ج 21، ص 23.

511 - بحارالانوار: ج 29، ص 118.

512 - بحارالانوار: ج 29، ص 123، ح 25.

513 - شرح نهج البلاغه (ابن ابي الحديد): ج 16، ص 263.

514 - اسرار فدك ص 87 - 95.

515 - اسرار فدك، ص 89.

516 - فدك در تاريخ/

ترجمه محمود عابدي، ص 58.

517 - اسرار فدك از ص 25.

توضيح: اين قسمت به دليل وضوح استناد و دقت كامل بيان مطالب بحث به طور كامل انتخاب گرديده است.

518 - بحارالانوار: ج، 21 ص 23.

نوائب الدهور: ج 3، ص 148.

عوالم العلوم: ج 11، ص 574.

مجمع النورين: ص 137.

519 - بحارالانوار: ج 29، ص 134، 189، 199 - 194.

كتاب سليم بن قيس: ج 2 ص 868.

520 - روم/ 38.

521 - انفال/ 41.

522 - حشر/ 7.

523 - شوري/ 23.

524 - توبه/ 60.

525 - اشاره به ماجراي اموالي است كه از بحرين آمده بود و جابر بن عبداللَّه و جرير بن عبداللَّه درباره ي آنها ادعاي «صفوه» نمودند، يعني منتخبي از آن مال را به وصيت پيامبر متعلق بخود دانستند. ابوبكر و عمر هم بدون طلب شاهد سخن آنها را قبول كردند و اموال درخواستي را به آنان دادند.

به كتاب:

التعجب كراجكي

و بحارالانوار: ج 29، ص 194

و عوالم العلوم: ج 11، ص 777

مراجعه شود.

526 بحارالانوار: ج 29 ص 191.

527 - بحارالانوار: ج 29، ص 192.

528 - بحارالانوار: ج 29، ص 124، ح 26، ص 127، ح 27.

تفسير برهان: ج 2، ص 425.

529 - بحارالانوار: ج 29، ص 189، 195.

530 - سوره احزاب: آيه 33.

531 - بحارالانوار: ج 29، ص 140، ح 30.

532 - بحارالانوار: ج 29، ص 140، ح 30.

533 - بحارالانوار: ج 29، ص 182، ح 38.

534 - مجمع الزوائد: ج 9، ص 39.

535 - كتاب سليم بن قيس: ج 2، ص 694.

بحارالانوار: ج 29، ص 134، 156، 190.

536 - شيعه در اسلام، ص 11، علامه طباطبائي.

طبقات ابن سعد، ج 5، ص 140.

كنز العمال، ج 5، ص 237.

537 - الغدير،

ج 6، ص 260.

538 - اختصاص مفيد، ص 178.

كتاب عوالم، ج 11، ص 424 و 423 و 602.

بحارالانوار، ج 8، ص 103

ج 28، ص 353 و 303.

رياحين الشريعه، ج 2، ص 18.

بيت الاحزان، ص 153.

تفسير عياشي، ج، 2 ص 287، حديث 49.

كشف الغمه، ج 2، ص 487.

بلاغات النساء، ص 12، ابي طيفور.

شرح ابي الحديد، ج 4، ص 93.

أعلام النساء، ج 3، ص 1208.

539 بحارالانوار: ج 29، ص 157، 192،

ج 48، ص 157.

نوائب الدهور: ج 3، ص 148.

540 - بحارالانوار: ج 29، ص 140.

541 - آل عمران/152.

542 - كتاب سليم بن قيس: ج 2، ص 679، 871.

علل الشرايع: ص 190.

الخرائج و الجرائح: ج 2، ص 757.

احتجاج طبرسي: ج 1، ص 89.

بحارالانوار: ج 29، ص 125، 132، 136، 159.

543 سوره قصص: آيه 20.

544 - دلائل الامامه: ص 119.

بحارالانوار: ج 29، ص 326.

545 - اشاره به يك ضرب المثل عربي است.

يعني شاهد او جزئي از خود اوست.

546 - اشاره به يك ضرب المثل عربي است

547 - كتاب سليم: ج 2، ص 869.

مصباح الانوار: ص 246.

بحارالانوار: ج 29، ص 157.

بحارالانوار: ج 43، ص 170، 203.

الإمامه و السياسه (ابن قتيبه): ص 14.

548 - يعني اختيار تو بدست خودت است.

549 - يعني فراموش نكرده اي كه روزي با آتش و هجوم دست جمعي به خانه من حمله كرديد!

550 - شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 284.

551 - راوي مي گويد:

أم سلمه در آن سال - به خاطر اين سخنان - از سهميه سالانه اش محروم شد.

552 - ناسخ التواريخ، ج 4، ص 10.

553 - ناسخ التواريخ، ج 4، ص 15. و ص 19.

554 - ناسخ التواريخ، ج 4، ص 15. و ص 19.

555 - تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 112.

ناسخ التواريخ، ج 4،

ص 22.

556 - تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 112.

557 - ناسخ التواريخ، ج 4، ص 32.

558 - سوره توبه، آيه 128. «… كه بر او دشوار است شما در رنج بيفتيد، به (هدايت) شما حريص و نسبت به مؤمنان، دلسوز مهربان است.»

559 - تاريخ پيامبر اسلام، ص 625.

560 - زنگ بزرگ، جرس - فرهنگ معين.

561 - مائده/ 67.

562 - ناسخ التواريخ، ج 4، ص 47.

563 - الغدير، ج 1، ص 283.

564 - مائده/ 3.

565 - الغدير، ج 1، ص 283.

566 - ارشاد القلوب ديلمي ص 98.

567 - صحيح بخاري، ج 21، ص 5.

568 - طبقات ابن سعد، ج 2، ص 247.

كامل، ج 2، ص 219.

569 - طبقات ابن سعد، ج 2، ص 247.

كامل، ج 2.

570 - طبقات، ج 2، ص 263.

571 - نهج البلاغه.

572 - نساء/ 69.

573 - اعلام الوري، ص 83.

574 - صحيح مسلم، ج 16 به شرح نووي، ص 6 - 5

و با مختصر تفاوتي كامل ابن اثير، ج 2، ص 323.

575 - اسيد بن حضير از نقيبان دوازده گانه و شركت كننده در بيعت عقبه است كه تا پايان عمر به پاداش اين عمل خود مورد عنايت و توجه ابوبكر و عمر بود.

وي در سال 20 يا 21 هجري از دنيا رفت و عمر پيشاپيش جنازه ي او حركت مي كرد. (اصابه، ج 1، ص 64.

استيعاب، ج 1، ص 31.)

576 - سبا/ 20.

577 - شيعه در اسلام، ص 4.

578 - فاطمه زهرا (س) شادماني دل پيامبر، ص 698.

579 - فرهنگ عاشورا، جواد محدثي، ص 289.

580 - نهج البلاغه خطبه 3.

581 - رسائل المرتضي، ج 2، ص 109.

582 - بحارالانوار، ج 30، صص 295 - 293.

الهدايه الكبري، ص 417.

583

- بحارالانوار، ج 39، صص 42 - 41.

معاني الاخبار، صص 207 - 205.

584 - بحارالانوار، چ قديم، ج 2، ص 231؛

چ جديد، ج 3، ص 348.

585 - بحارالانوار، ج 43، صص 198 - 197؛ ج 28، ص 299.

كتاب سليم (اعلمي) ج 2، ص 250.

586 - الجمل، صص 18 - 77.

587 - منتخب كنز العمال، ص 174؛ ج 5، ص 651.

الاستيعاب، ج 2، صص 255 - 254.

الوافي بالوفيات، ج 17، ص 311.

كنز العمال، ج 5، ص 651.

اقتحام الاعداء و الخصوم، ص 72.

المصنف، ج 14، ص 567.

شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 45.

الشافي في الامامه، ج 4، ص 110.

المغني، ج 20، ق 1، ص 335.

قره العين، ص 78.

الشافي ابن حمزه، ج 4، ص 174.

نهايه الارب، ج 19، ص 40.

588 - بحارالانوار، ج 28، ص 227.

تفسير عياشي، ج 2، ص 47؛ ر ك: الاختصاص، صص 186 - 185.

تفسير البرهان، ج 2، ص 93.

589 - بحارالانوار، ج 12، ص 458.

خصائص الائمه، ص 72.

590 - التتمه في تواريخ الائمه، ص 35.

591 - علم اليقين، صص 688 - 686.

592 - نفحات اللاهوت، ص 130.

593 - نهج الحق، ص 271.

نزديك به اين در:

الامامه و السياسه، ص 12.

تاريخ ابن شحنه، ص 164.

تاريخ ابوالفدا، ج 1، ص 56.

العقد الفريد، ج 2، ص 254.

تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 105.

594 - مصنف ابن ابي شيبه، ج 8، ص 572.

595 - نساب الأشراف، ج 1، ص 586، ط دار معارف، قاهره.

596 - الاعلام الوري، ج 4، ص 137.

597 - الامامه و السياسه، ص 12، چاپ المكتبه التجاريه الكبري، مصر.

598 - الامامه و السياسه، ص 13، چاپ المكتبه التجاريه الكبري، مصر.

599 - تاريخ طبري، ج 2، ص 443، چاپ بيروت.

600 -

عقد الفريد، ج 4، ص 260، چاپ مكتبه هلال.

601 - الأموال، ص 195، چاپ نشر كليات ازهريه، الأموال، ص 174، چاپ بيروت

602 ميزان الاعتدال، ج 2، ص 195.

603 - المعجم الكبير طبراني، ج 1، ص 62، شماره حديث 43، تحقيق حمدي عبدالمجيد سلفي.

604 - الوافي بالوفيات، ج 6، ص 17، شماره 2444.

ملل و نحل شهرستاني، ج 1، ص 57، چاپ دارالمعرفه، بيروت. در ترجمه نظام به كتاب «بحوث في الملل و النحل»، ج 3، ص 248 تا 255.مراجعه شود.

605 - شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 47، چاپ مصر.

606 – مروج الذهب، ج 2، ص 301، چاپ دار اندلس، بيروت.

607 - سير اعلام النبلاء، ج 15، 577، شماره ترجمه 349.

608 - ميزان الاعتدال، ج 1، ص 139.

609 - لسان الميزان، ج 1، ص 268.

610 - بحارالانوار، ج 28، ص 269.

611 احزاب/ 33.

612 - احتجاجات طبرسي، چاپ نجف، ج 1، ص 123 - 122.

613 - تحليل سيره فاطمه الزهرا (س) ص 159.

614 - نور الثقلين، ج 4، ص 270.

615 - عوالم، ج 11، ص 25.

616 - علي (ع) مي فرمايند:

رسول خدا به منزل ما آمدند، در حالي كه من در خواب بودم، او بعد از مذاكره با دخترش به وي فرمود:

«اني و اياك و هذين و هذا الراقد في مكان واحد.» يعني من و تو (دخترم) و اين حسن و حسين و اينكه خوابيده (علي) در يك مكان و منزله مي باشيم. (فرائد السمطين، ج 2، ص 28 ش 367.

617 - بحارالانوار، ج 26، ص 316، ح 79:

انا سيد الاولين و الاخرين و انت يا علي! سيد الخلائق بعدي، اولنا كاخرنا و آخرنا كاولنا.

618 - بحارالانوار، ج 26، ص

272، ح 14:

الحسن و الحسين خير اهل الارض بعدي و بعد ابيها و امهما افضل نساء اهل الارض.

619 - بحارالانوار، ج 26، ص 199، ح 11، عن الصادق (ع):

ان اللَّه فضل انلي العزم من الرسل بالعلم علي الانبيا و ورثنا علمهم و فضلنا عليهم في فضلهم …، تحليل سيره فاطمه الزهرا (س) ص 160.

620 - اصول كافي، ج 1، ص 437.

621 - عوالم العلوم، ج 11، ص 99.

622 - بحارالانوار، ج 43، ص 78، ح 65.

623 - تحليل سيره فاطمه الزهرا (س)، ص 162.

624 - شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 273.

625 - بحارالانوار، ج 43، ص 50.

626 - بحارالانوار، ج 43، ص 184.

عوالم، ج 11، ص 260.

جلاء العيون، ج 1، ص 222.

627 - تحليل سيره فاطمه الزهرا (س)، ص 164.

628 - كلمه الغراء في تفضيل الزهرا ص 212.

629 - قال رسول اللَّه: يا فاطمه ان اللَّه يغضب لغضبك و يرضي لرضاك.

ينابيع الموده، ص 203.

مجمع الزوائد، ج 9، ص 203.

630 - صحيح بخاري، ج 2، ص 302.

631 - كشف الغمه، ج 2، ص 302.

632 - حج / 1 و 2.

633 - بحارالانوار، ج 43 ص 225.

634 - كنز العمال، ج 12، ص 105، ش 34209.

فرائد السمطين، ج 2، ص 49، ش 380 و ص 64، ش 387.

سفينه البحار، ج 2، ص 375.

شرح ابن ابي الحديد، ج 9، ص 193.

بحار الانوار، ج 43، ص 53 و ص 219.

635 - تحليل سيره فاطمه الزهرا (س) ص 267.

636 - بحارالانوار، ج 43 ص 220 ح 2 و 3.

637 - ثواب الاعمال به نقل جلاء العيون شبر، ج 1، ص 227.

638 - بحارالانوار، ج 43، ص 224، ح 11.

639 - فرائد

السمطين، ج 2، ص 67، ش 391.

640 - تحليل سيره فاطمه الزهرا (س) ص 269.

641 - مطففين / 25 - 28.

642 - رنج ها و فريادهاي فاطمه زهرا (س) ص 47.

643 - رنج ها و فريادهاي فاطمه زهرا (س)، ص 48.

644 - تاريخ بغداد، ج 1 ص 259، احقاق الحق، ج 24، ص 432.

645 - زين الفتي در شرح سوره هل اتي.

646 - فاطمه زهرا (س)، ص 160.

647 - امالي صدوق، ص 25.

بحارالانوار، ج 43، 219 و 220.

648 - مستدرك حاكم، ج 3، ص 153.

649 - بحارالانوار، ج 43، ص 223.

650 - تفسير فرات، ص 444، ح 587.

بحارالانوار، ج 43، ص 25، ح 227.

651 - تفسير فرات، ص 299، ح 403.

652 - اين عبارت در دو روايت نقل شده است كه هر دو در كتاب تفسير فرات آمده است.

مراجعه بفرماييد به:

تفسير فرات ص 269، 437، 438، ح 362، 578.

بحارالانوار: ج 7، 336،

ج 43، ص 63،

ج 65، ص 60.

653 - انبياء/ 102.

654 - ينايع الموده، ص 194.

655 - ذخائر العقبي، ص 26.

ينابيع الموده، ص 194.

ارجح المطالب، ص 24، 263، 445.

656 - عبيدي اين روايت را عينا از كتاب ذخائر العقبي نقل مي نمايد.

عمده التحقيق ص 15.

ذخائر العقبي ص 26.

همچنين ديلمي نقل مي كند كه پيامبر فرمود:

«انما سميت ابنتي فاطمه لان اللَّه فطمها و محبيها عن النار».

فردوس الاخبار، ج 1، ص 395426، ح 426.

الصواعق المحرقه، ص 235.

657 - المواهب اللدنيه، ج 1، ص 394.

همچنين مراجعه بفرماييد به: الصواعق المحرقه، ص 245.

فرائد السمطين، ج 2، ص 48 و ص 57، ص 58، ح 379، و 384.

كنز العمال، ج 12، ص 109، ح 34226.

658 - فاطمه زهرا (س) ص 255.

659 -

المواهب اللدنيه، ج 1 ص 394.

660 - الحجر/ 47.

661 - احمد بن فضل بن محمد با كثير مكي شافعي متوفاي 1047 هجري. وي از ادبا و شعراي مكه بوده و كتاب «وسيله المال في عد مناقب الال» را در سال 1027 در مكه تدوين نموده است.

ايضاح المكنون، ج 1، ص 405.

هديه العارفين، ج 1، ص 159.

الاعلام، ج 1، ص 195.

معجم المولفين، ج 1، ص 228.

662 - كنز العمال، ج 12، ص 103.

663 - مستدرك حاكم، ج 3، ص 137.

664 - كنز العمال، ج 12، ص 100، ح 34177.

665 - تاريخ دمشق، ج 3، ص 312.

كنز العمال، ج 11، ص 499، ح 32340.

666 - مستدرك حاكم، ج 3، ص 152.

حاكم نيشابوري پس از نقل اين حديث مي گويد:

«اين حديث بنابر شرط مسلم صحيح است)»،

تلخيص المستدرك، ج 3، ص 152.

مقتل خوارزمي، ج 1، ص 55.

مجمع الزوائد، ج 10، ص 333.

667 - ينابيع الموده، ص 260.

لسان الميزان، ج 4، ص 16.

668 - و در روايتي پيامبر اكرم به اميرالمؤمنين (ع) مي فرمايند:

«ان اول من يدخل الجنه: انا و انت و فاطمه و الحسن و الحسين.

قال علي:

فمحبونا؟

قال:

من ورائكم».

الصواعق المحرقه، ص 311.

كنز العمال، ج 12، ص 98، ح 34166.

669 - فاطمه زهرا (س)، ص 320.

670 - تحليل سيره فاطمه الزهرا (س)، ص 171.

671 - اصول كافي، ج 1، ص 458.

672 - بحارالانوار، ج 43، ص 200:

ان فاطمه لما احتضرت سلمت علي جبرئيل و علي النبي و سلمت علي ملك الموت و سمعوا حس الملائكه و وجدوا رائحه طيبه كاطيب ما يكون مي الطيب.

673 - عوالم، ج 11، ص 190.

674 - جلاء العيون شبر، ج 1، ص 150.

بحارالانوار، ج 43، ص 78، ح

65.

675 - عوالم، ج 11، ص 99.

676 - بحارالانوار، ج 52، ص 386، ح 201.

677 - 1 - عكرمه بن ابي جهل

2 - هبار بن اسود

3 - عبداللَّه بن سعد

4 - مقيس بن صبابه

5 - حويرث بن نفيل

6 - عبداللَّه بن هلال

7 - هند دختر عتبه

8 - ساره كنيز خواننده

9 - و قينتين

10 - قريبا.

شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 17، ص 275.

678 - شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 18، ص 14.

679 - شرح ابن ابي الحديد، ج 14، ص 193.

680 - كنز العمال، ج 12، ص 108 ش 34222.

جامع الصغير سيوطي، ج 2، ص 208 ش 58333.

681 - مسند احمد حنبل، ج 4، ص 329.

682 - ابن ابي الحديد، ج 16، ص 273.

683 - فرائد السمطين، ج 2، ص 46 ش 378.

684 - صحيح مسلم، ج 16، ص 3 به شرح نووي.

685 - محجه البيضاء، ج 4، ص 210.

686 - عوالم، ج 11، ص 110.

بحارالانوار، ج 43، ص 25، ح 23.

687 - فرائد السمطين، ج 2، ص 35، ح 371.

688 - فرائد السمطين، ج 2، ص 74 ش 396.

689 - تحليل سيره فاطمه الزهرا (س) ص 251.

690 - تفسير كشاف، ج 3، ص 82.

فرائد السمطين، ج 2، ص 255 ش 252.

طرائف، ص 267.

فخر رازي، ج 27، ص 165.

قرطبي، ج 8، ص 43، (ذيل سوره شوري/ 23.

تفسير نمونه، ج 20، ص 413.

سفينه، ج 1، ص 201.

691 - فرائد السمطين، ج 2، ص 67، ش 391.

692 - تحليل سيره فاطمه الزهرا (س)، ص 252.

693 - حج/52.

694 - صحيح بخاري - كتاب مناقب، ج 5، ص 79 - 78.

تفسير قرطبي، ج 12، ص 79.

الدر

المنثور - ذيل آيه ي 52 از سوره ي الحج - ج 4، ص 366.

695 - اصول كافي، ج 1، ص 176، ح 243.

الاختصاص 328، 329.

بصائر الدرجات ص 318، 319، 372.

كنز الفوائد ص 176.

خصال صدوق، ج 474 /2، 106.

معاني الاخبار ص 102.

عيون الاخبار، ج 1، ص 169.

الغيبه (نعماني) ص 60.

الغيبه (طوسي) ص 92، 93، 97.

بحارالانوار: ج 77 /25، 16،

ج 66 /26، 72، 74، 75، 77، 79، 81،

ج 36، ص 272 و 282.

696 - صحيح بخاري، ج 5، ص 78.

697 - الاختصاص، ص 275، 286، 287، 329.

كنز الفوائد ص 176، 177.

بصائر الدرجات ص 324 - 321، 366، 367.

اختيار معرفه الرجال ص 118.

بحارالانوار: ج 70 - 67 /26، 79، 80، 81،

ج 216 /38،

ج 75 /142 47 - 141 /152 40 /39.

698 - علماي عامه درباره ي عبارت «فان يكن» مي گويند:

اين عبارت به معناي ترديد و شك در محدث بودن عمر نيست بلكه به معناي تاكيد و اختصاص است و مانند اين است كه شما بگوييد» ان كان لي صديق فهو زيد «يعني اگر من دوستي داشته باشم همانا زيد است.

در اينجا منظور اين است كه گوينده درباره ي دوستي زيد ترديد و شك دارد بلكه مي خواهد از مقوله ي مبالغه خصوصيت دوستي زيد را نشان دهد».

مراجعه بفرماييد به: الجامع الصغير، ج 507 /4.

الغدير، ج 44 45 /5.

699 - صحيح بخاري - كتاب المناقب، باب مناقب عمر بن الخطاب - ج 79 - 78 /5.

700 - حافظ ابو الحسين مسلم بن حجاج بن مسلم قشيري نيسابوري متوفاي 261 هجري.

وي صاحب كتاب معروف «صحيح» مي باشد.

از 701 تا 900.

701 - صحيح مسلم، ج 4، ص 2398.

702 - ابوحامد غزالي و سبط بن جوزي حنفي چنين روايت مي كنند:

«و لما

مات رسول اللَّه قال قبل وفاته بيسير:

ائتوني بدواه و بياض لاكتب لكم لاتختلفوا فيه بعدي.

فقال عمر:

دعوا الرجل فانه ليهجر»

يعني:

رسول خدا كمي پيشتر از وفاتش فرمود:

براي من دوات و كاغذ بياوريد تا براي شما چيزي بنويسم كه بعد از من با يكديگر اختلاف نكنيد. عمر گفت:

اين مرد را رها كنيد او هذيان مي گويد.

سر العالمين و كشف ما في الدارين ص 21 (ط النعمان)

تذكره الخواص ص 62.

جسارتي كه عمر به پيامبر اكرم نموده به قدري شيطاني و فضاحت بار است كه محدثين عامه - بدون آنكه منكر اصل واقعه گردند - به انحاء گوناگون سعي در كتمان عبارت وي نموده اند و معمولا مي گويند:

«عمر چيزي به پيامبر گفت كه معنايش اين بود كه درد بر پيامبر غلبه نموده است».

شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 6، ص 51.

ط قديم: ج 2، ص 20.

ابن ابي الحديد پس از نقل اين ماجرا مي گويد:

اين حديث را بخاري و مسلم در صحيح هاي خود نقل كرده اند و محدثين همگي بر صحت آن اتفاق نظر دارند.

مسلم در صحيح و احمد بن حنبل در مسند خود بدون اينكه به نام عمر اشاره كنند مي گويند:

در پاسخ پيامبر گفتند:

«ان رسول اللَّه يهجر»

رسول خدا هذيان مي گويد.

صحيح مسلم - كتاب الوصيه، باب ترك الوصيه، حديث 21 - ج 1259 /3/ ح 1637،

مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 355.

بخاري آنگاه كه مي خواهد كلام عمر را نقل كند مي گويد:

عمر گفت:

«غلب عليه الوجع»

درد بر پيامبر غلبه نموده است

به عبارت ديگر يعني سخناني كه پيامبر مي گويد از شدت درد است و گفتارش تحت كنترل عقل او نيست.

بخاري اين روايت را در سه موضع از كتاب خود نقل مي كند:

(1) - صحيح بخاري - كتاب الاعتصام …،

باب كراهيه الخلاف - ج 9، ص 200.

(2) - صحيح بخاري - كتاب المغازي، باب مرض النبي وفاته - ج 6، ص 29.

(3) - صحيح بخاري - كتاب المرضي و الطب، باب قول المريض «قوموا عني» - ج 7، ص 219.

مسلم اين عبارت عمر را به سه گونه نقل مي كند:

1) - در نخستين روايت مي گويد:

افراد پس از دستور پيامبر گفتند:

«مَا شَأْنُهُ، هَجَر»؟

رسول خدا هذيان مي گويد.

(2) - مسلم در روايت سوم عاقبت نام عمر را مي آورد ولي از طرف ديگر عبارت او را به خيال خود چنين تعديل شده نقل مي كند:

عمر گفت:

«ان رسول اللَّه قد غلب عليه الوجع»

درد بر پيامبر غلبه نموده است.

صحيح مسلم - كتاب الوصيه، باب ترك الوصيه، احاديث 20، 21، 22 - ج 1257 /3 الي 1259/ ح 1637.

ماجرايي كه به آن اشاره شد چهار روز از فوت پيامبر در روز پنجشنبه اتفاق افتاده است.

حفاظ عامه به طرق مختلف روايت كرده اند كه:

ابن عباس مي گريست و از اين ماجرا با عبارت «رزيه يوم الخميس» (مصيبت روز پنجشنبه) ياد مي نمود.

بعضي از علماي عامه به قدري جاهلانه در توجيه اين گفته هاي عمر برآمده اند كه بايد نام آن توجيهات را عذرهاي بدتر از گناه گذارد.

محمد فواد عبدالباقي در حاشيه ي صحيح مسلم مي گويد:

«علمايي كه درباره ي اين حديث سخن گفته اند عبارت عمر را (يعني جسارت وي به پيامبر را) نشانه ي علم و فضيلت و دقت نظر عمر مي دانند، چون عمر ترسيد از اينكه پيامبر مطالبي بنويسد كه اي بسا آنان از انجام آن عاجز باشند و لذا مستحق عقوبت گردند، چون اگر پيامبر مي نوشت، آن اوامر نص مي شد و ديگر در مقابل آنها نمي شد اجتهاد كرد!»

صحيح مسلم - كتاب الوصيه،

باب ترك الوصيه، ذيل حديث 20 - ج 1257 /3/ ح 1637.

703 - روايت امام زين العابدين در اصول كافي، ج 1، ص 270.

كنز الدرجات ص 176، 177

و بحارالانوار، ج 26، ص 81 و 82.

درج است

همچنين مراجعه بفرماييد به بصائر الدرجات ص 369.

روايت امام باقر (ع) در اصول كافي، ج 1، ص 176 و 175.

بصائر الدرجات ص 324، 370 - 368.

الاختصاص ص 328.

اختيار معرفه الرجال ص 118 و بحارالانوار، ج 11، ص 41، ج 26، ص 69، 70، 74، 80 - 77، ج 40، ص 142. موجود است.

روايت امام صادق (ع) را نيز در اصول كافي، ج 177 /1.

بصائر الدرجات ص 370، 371.

الاختصاص ص 329 و بحارالانوار، ج 78 /26 مي توان يافت.

704 - از امام باقر و امام صادق عليهم السلام نقل است كه:

«ان اوصياء محمد محدثون».

اصول كافي، ج 1، ص 270.

همچنين امام باقر (ع) در روايتي مي فرمايند:

«… ان الاوصياء محدثون».

رجال الكشي ص 178/ ح 308.

بحارالانوار، ج 26، ص 81.

و در روايت ديگري مي فرمايند:

«ان اوصياء علي محدثون»

بصائر الدرجات ص 321.

بحارالانوار، ج 26، ص 72.

اميرالمومنين (ع) نيز مي فرمايند:

«اني و اوصيائي من ولدي مهديون كلنا محدثون»

بصائر الدرجات ص 372.

بحارالانوار، ج 26، ص 79.

شيخ مفيد آخرين روايت را بدين گونه از اميرالمومنين (ع) نقل نموده است:

«اني و اوصيائي من ولدي ائمه مهتدون كلنا محدثون».

الاختصاص ص 329.

همچنين روايتي از اميرالمومنين (ع) نقل است كه حضرت فرمودند:

«انا و احد عشر من صلبي ائمه محدثون».

الغيبه طوسي ص 93.

705 - اصول كافي، ج 1، ص 271.

بصائر الدرجات، ص 319.

706 بصائر الدرجات، ص 370.

بحارالانوار، ج 26، ص 75 و 76.

اين عبارت به صورتهاي مختلفي در روايات نقل شده است كه ما بعضي

از آنها را ذيلا ذكر مي نماييم:

«المحدث الذي يسمع الصوت و لا يري شيئا».

«المحدث الذي يسمع الصوت و لا يري الصوره».

«المحدث الذي يسمع الصوت و لا يري شيئا».

«المحدث فهو الذي يسمع كلام الملك و لا يري و لا ياتيه في المنام».

«المحدث الذي يسمع كلام الملائكه و حديثهم و لا يري شيئا بل ينقر في اذنه و ينكت في قلبه».

«المحدث فهو الذي يسمع و لايعاين و لا يوتي في المنام».

«(الامام) يسمع الصوت و لا يري و لا يعاين الملك».

«الامام هو الذي يسمع الكلام و لا يري الشخص».

«انهم (اي الاوصياء) لايرون ما كان رسول اللَّه يري، لانه كان نبيا و هم محدثون».

«المحدث فهو الذي يحدث فيسمع و لا يعاين و لا يري في منامه».

«(الامام) يسمع الصوت و لا يري و لا يعاين».

مراجعه بفرماييد به:

اصول كافي، ج 1، ص 176، 177، 243.

بصائر الدرجات ص 322، 374 - 368.

الاختصاص ص 328، 329.

كنز الفوائد ص 177.

بحارالانوار، ج 11، ص 41،

ج 26، ص 82 - 74.

707 - مراجعه بفرماييد به:

اصول كافي، ج 1، ص 270 و 271.

امالي طوسي، ج 2، ص 21 و 22.

الاختصاص ص 286، 287، 329.

كنز الفوائد ص 176، 177.

بصائر الدرجات ص 323 - 321، 366، 372.

اختيار معرفه الرجال ص 118.

بحارالانوار، ج 26، ص 70 - 67، 79، 80، 81،

ج 38، ص 216 و ج 75 /142 47 - 141 /152 40 /39.

708 - امالي طوسي، ج 2، ص 21 و 22.

بحارالانوار، ج 22، ص 327.

709 - آل عمران /42، 43.

710 - علل الشرائع ص 182.

بحارالانوار، ج 14، ص 206، ج 43، ص 78 و 79.

همچنين مراجعه بفرماييد به:

بصائر الدرجات ص 372.

الاختصاص ص 329.

بحارالانوار، ج 26، ص 79.

711 - اصول

كافي، ج 1، ص 241.

بصائر الدرجات ص 153، 154.

712 - اصول كافي، ج 1، ص 240.

بحارالانوار، ج 22، ص 545، ج 43، ص 80.

713 - اقبال الاعمال، ص 624.

بحارالانوار، ج 97، ص 195.

714 - فاطمه زهرا (س)، ص 224.

715 - تاريخ مدينه دمشق، ج 14، ص 166.

تاريخ ابن عساكر، ص 120.

716 - نساء/ 34.

717 - اين روايت به همين لفظ در ينابيع الموده ص 237 موجود است.

همچنين در فردوس الاخبار، ج 3، ص 418 ح 5170 به لفظ:

«لو لم يخلق علي ما كان لفاطمه كفو»

و در مقتل الحسين خوارزمي، ج 1، ص 66.

به لفظ:

«لو لم يكن علي ما كان لفاطمه كفو»

آمده است.

718 - متن روايت چنين است:

«عوتب النبي في امر فاطمه.

فقال:

لو لم يخلق اللَّه علي بن ابي طالب ما كان لفاطمه كفو و في خبر: لولاك لما كان لها كفو علي وجه الارض». بحارالانوار، ج 43، ص 107.

719 - اين قسمت از زيارت اميرالمؤمنين (ع) كه مخصوص روز مبعث مي باشد چنين است:

«… اللهم صل علي محمد و آل محمد و صل علي عبدك و امينك الاوفي و عروتك الوثقي و يدك العليا و كلمتك الحسني و حجتك علي الوري و صديقك الاكبر، سيد الاوصياء و ركن الاولياء و عماد الاصفياء، اميرالمؤمنين و يعسوب الدين و قدوه الصديقين و امام الصالحين …».)

مصباح الزائر ص 96 - 95.

مزار الشهيد ص 32.

بحارالانوار، ج 97، ص 379.

720 - قسمتي از اين زيارت مطلقه ي اميرالمؤمنين (ع) كه از امام صادق (ع) روايت شده و مرحوم شيخ مفيد آن را نقل نموده است چنين است:

«… اللهم صل علي محمد و آل محمد و صل علي اميرالمؤمنين عبدك المرتضي

و امينك الاوفي و عروتك الوثقي و يدك العليا و جنبك الاعلي و كلمتك الحسني و حجتك علي الوري و صديقك الاكبر و سيد الاوصياء و ركن الاولياء و عماد الاصفياء، اميرالمؤمنين و يعسوب الدين و قدوه الصالحين و امام المخلصين …».

مصباح الزائر ص 79 - 78.

بحارالانوار، ج 97، ص 307.

721 - مصباح المتهجد ص 664.

بحارالانوار، ج 98، ص 200.

722 - مصباح الزائر ص 172.

مزار الشهيد ص 184.

بحارالانوار، ج 98، ص 353.

723 - مصباح الزائر ص 154.

مزار الشهيد ص 211.

المزار الكبير ص 172.

بحارالانوار، ج 98، ص 332.

724 - عيون الاخبار، ج 2، ص 277.

بحارالانوار، ج 99، ص 128 - 127.

همچنين در يكي از زيارتهاي حضرت اميرالمؤمنين (ع) مي خوانيم:

«… اشهد انك و الائمه من ولدك سفينه النجاه و دعائم الاوتاد و اركان البلاد و ساسه العباد …».

المزار الكبير ص 76، 77.

بحارالانوار، ج 97، ص 342، 148)؛

و در يكي از دعاهاي روز عيد غدير مي خوانيم:

«… اللهم صل علي محمد و آل محمد، الائمه القاده و الدعاه الساده و النجوم الزاهره و الاعلام الباهره و ساسه العباد و اركان البلاد …».

اقبال الاعمال ص 492.

بحارالانوار، ج 95، ص 320)؛

و در توقي شريف حضرت كه براي استشفاع به محمد و آل محمد است مي خوانيم:

«… قد اتاكم اللَّه يا آل ياسين خلافته و علم مجاري امره فيما امره فيما قضاه و دبره و رتبه و اراده في ملكوته، فكشف لكم الغطاء و انتم خزنته و شهداوه و علماوه و امناوه، ساسه العباد و اركان البلاد و قضاه الاحكام …».

بحارالانوار، ج 91، ص 37.

همچنين مراجعه كنيد به مصباح الزائر ص 223، 224.

بحارالانوار، ج 99، ص 93.

725 - مسند احمد حنبل، ج 1 ص

77.

سنن ترمذي، ج 5، ص باب 21 ص 641.

726 - الصواعق المحرقه ص 213.

727 - نساء/ 69.

728 - كنز العمال، ج 12، ص 103، ح 34194.

729 - اين قسمت از روايت در كتب عامه نيز موجود است.»

مجاهد بن جبر «اين حديث را به اين صورت نقل مي نمايد:

«خرج النبي و هو آخذ بيد فاطمه.

فقال:

من عرف هذه فقد عرفها و من لم يعرفها فهي فاطمه بنت محمد و هي بضعه مني و هي قلبي و روحي التي بين جنبي، فمن آذاها فقد آذاني و من آذاني فقد اذي اللَّه».

الفصول المهمه ص 139.

نزهه المجالس، ج 2، ص 228.

نور الابصار ص 41.

730 - احزاب/ 57.

731 - متن كامل اين روايت كه در تفسير قمي درج است چنين است:

«من آذاها في حياتي كمن آذاها بعد موتي و من آذاها بعد موتي كمن آذاها في حياتي و من آذاها فقد آذاني و من آذاني فقد آذي اللَّه و ذلك قول اللَّه:

«ان الذين يوذون اللَّه و رسوله … (الايه)».

تفسير قمي جص، ص 170 و 171.

بحارالانوار، ج 43، ص 25.

732 - زبيدي مي گويد:

«ما روي في الحديث:

فاطمه بضعه مني، يسعفني ما يسعفها)

اي:

ينالني ما يالها و يلم بي ما يلم بها».

تاج العروس، ج 6، ص 139.

733 - شجنه: به معني شاخه ي درخت و به معني هر چيزي است كه پاره و شعبه اي از كل يك چيز باشد.

تاج العروس، ج 9، ص 250.

734 - فاطمه زهرا (س)، ص 207.

735 - سفينه البحار، ج 2، ص 375.

736 - عوالم، ج 11، ص 150.

بحارالانوار، ج 43، ص 64، ح 57.

737 - تحليل سيره فاطمه زهرا (س)، ص 272.

738 - الصواعق المحرقه، ص 225.

ينابيع الموده، ص 295.

739 - بحارالانوار،

ج 43، ص 55.

740 - بشاره المصطفي ص 139.

بحارالانوار، ج 43، ص 58.

741 - الروض الانف، ج 2، ص 196.

742 - بحارالانوار، ج 23 ص 106.

743 - فاطمه الگوي زندگي، ص 99.

744 - فاطمه زهرا (س) شادماني دل پيامبر ص 413.

745 - نساء: 69.

746 - بحارالانوار، ج 24، ص 31، ح 2.

747 رشحات البحار ص 173 و 174.

748 - مفاتيح الجنان، مناجات المفتقرين.

749 بحارالانوار، ج 43، ص 19.

750 - به راستي آناني كه خدا و رسولش را اذيت مي كنند خداوند اينها را در دنيا و آخرت لعنت كرده است و عذابي كه محيط بر اينهاست، مهيا فرموده است.

احزاب/ 57.

751 - بحارالانوار، ج 43، ص 25، ح 23.

752 - بحارالانوار، ج 43، ص 29، ح 34.

753 - بحارالانوار، ج 43، ص 26، ح 24.

754 - بحارالانوار، ج 43، ص 23، ح 19.

755 - بحارالانوار، ج 43، ص 24.

756 - آل عمران/ 42.

757 - بحارالانوار، ج 43، ص 84.

758 - بحارالانوار، ج 43، ص 172.

759 - ميزان الحكمه، ج 1، ص 486.

760 - امام علي (ع) عبدالفتاح عبد المقصود، ج 1، ص 312 و 313.

761 - ضحي/ 5.

762 - حليه الاولياء 40 / 2.

763 - حليه الاولياء، ج 2، ص 40.

764 - مسند احمد بن حنبل، ج 6، ص 461.

765 - زهرا برترين بانوي جهان، ص 91.

766 - وسائل الشيعه، ج، 4، ص 1023، ح 3.

767 - بحارالانوار، ج 85، ص 334، ح 20.

768 - بحارالانوار، ج 85، ص 334، ح 21.

769 اصول كافي، ج 2، ص 499، ح 3.

770 - فروع كافي، كتاب الصلاه، ج 13، ص 343.

771 - اللئالي المصنوعه، ج 1 ص 347.

772 - مجمع

الزوائد، ج 9، ص 114 و 115.

السيره الحلبيه، ج 3، ص 374.

كنز العمال، ج 13، ص 175، ح 36521.

ادامه ي روايت چنين است:

«… ثم ارسل الي ابي بكر ان سد بابك فاسترجع، ثم قال:

سمعا و طاعه، فسد ببه. ثم ارسل الي عمر، ثم ارسل الي العباس بمثل ذلك. ثم قال رسول اللَّه: ما انا سددت ابوابكم و فتحت باب علي ولكن اللَّه فتح باب علي و سد ابوابكم».

773 - ابوالفرج نورالدين علي بن ابراهيم بن احمد حلبي متوفاي 1044 هجري، وي صاحب كتاب معروف «السيره النبويه» مي باشد. او از ادبا و مورخين مشهور عصور متاخر عامه است و تاليفات بسياري دارد. وي در حلب زاده شد و در مصر فوت نمود. الاعلام، ج 4، ص 251.

معجم المولفين، ج 2، ص 436.

774 - حافظ ابوبكر احمد بن حسين بن علي بن موسي خسروجردي خراساني بيهقي متوفاي سال 458 ه.

وي مولف كتاب معروف «السنن الكبري» مي باشد. كتابي كه ذهبي درباره اش مي گويد:

«كسي به مانند آن را ننوشته است».

بيهقي كتب بسياري تدوين نموده كه نام بعضي از آنها را در سير اعلام النبلاء مي توانيد بيابيد. سبكي درباره ي او مي گويد:

«بيهقي يكي از ائمه ي مسلمين است».

الغدير، ج 1، ص 110.

تذكره الحفاظ، ج 3، ص 1132.

سير اعلام النبلاء، ج 18، ص 163.

طبقات سبكي، ج 4، ص 8.

طبقات الحفاظ ص 432.

775 - سنن بيهقي، ج 7، ص 65.

السيره الحلبيه، ج 3، ص 375.

فرائد السمطين، ج 2، ص 28/ ح 368.

776 - التاريخ الكبير، ج 2، ص 67.

777 - سنن بيهقي، ج 7، ص 65.

تاريخ مدينه دمشق (ط دار الفكر) ج 14، ص 166.

778 - امالي شيخ صدوق، ص 273.

علل الشرايع، ص 201.

779 - معجم كبير

طبراني، ج 2، ص 246، ح 2031.

780 - ابوالعباس احمد بن يوسف بن احمد دمشقي قرماني متوفاي 1019 هجري. وي از مورخين نيمه ي دوم سده ي دهم هجري دمشق است و كتاب معروف اخبار الدول و آثار الاول از آن اوست.

كشف الظنون، ج 1، ص 26.

هديه العارفين، ج 1، ص 159.

معجم المطبوعات العربيه، ج 2، ص 1505.

معجم المولفين، ج 11، ص 327.

781 - فرائد السمطين، ج 2، ص 50.

782 - پيامبر اكرم به عايشه مي فرمايند:

«يا عائشه ليله اسري بي الي السماء فادخلني جبرئيل (ع) الجنه ناولني تفاحه فاخذتها فاكلتها فصارت نطفه و نورا في صلبي فنزلت فواقعت خديجه، ففاطمه منها. فكلما اشتقت الي الجنه قبلتها يا عائشه، فاطمه حوراء انسيه.

فرائد السمطين، ج 2، ص 50 و 51، ح 381.

يعني:

«اي عايشه، شبي كه من به آسمان (معراج) رفتم جبرئيل مرا به بهشت وارد نمود و سيبي به من داد؛ من آن سيب را گرفتم و خوردم. آن سيب نطفه و نوري در صلب من شد؛ آنگاه كه (از آسمان) فرود آمدم با خديجه نزديكي نمودم و فاطمه از همان سيب بهشتي است.

اي عايشه، من هرگاه كه مشتاق بهشت مي گردم فاطمه را مي بوسم. او حوريه ي بهشتي زنان عالم است».

مصادر ديگري نيز از عامه موجود است كه خوانندگان مي توانيد بعضي از آنها را در كتاب احقاق الحق، ج 25، ص 7 - 4 بيابند.

در بحارالانوار، ج 43، ص 42 اين روايت از كتاب شرف المصطفي (تاليف خركوشي) نقل گرديده است.

همچنين مراجعه بفرماييد به:

تفسير فرات، ذيل آيه ي:

«و يومئذ يفرح المومنون - بنصر اللَّه» الروم/ 4، 5.

ص 321، ح 435.

علل الشرائع ص 184.

783 - ذخائر العقبي ص 44.

نزهه

المجالس، ج 2، ص 227.

ارجح المطالب ص 247.

784 - نام مادر انس بن مالك، «ام سلمه بنت ملحان» مي باشد.

785 - روايات ام سليم در احقاق الحق، ج 10، ص 309 و 310.

به نقل از:

تاريخ كبير بخاري و التدوين (تاليف رافعي) آمده است.

786 - النهايه - ذيل كلمه ي «بتل» - ج 1، ص 94.

787 - النهايه - ذيل كلمه ي «بتل» - ج 94 /1.

788 - بحارالانوار، ج 43، ص 19.

789 - احقاق الحق، ج 24، ص 250.

فاطمه زهرا (س) ص 208.

790 - احقاق الحق، ج 24، ص 250.

791 - الخصائص العلويه

فرائد السمطين، ج 2، ص 16، ح 361.

شواهد التنزيل، ج 2، ح 922.

792 - روضه الصفاء جلد 1، جزء 3، ذيل احوال حضرت حسين بن علي عليهم السلام، حبيب السير، ج 1، ص 35.

همچنين مراجعه بفرماييد به:

شواهد التنزيل - آيه ي (اهدنا الصراط المستقيم) - ج 1، ح 91

مقتل الحسين خوارزمي، ج 1، ص 110.

ترجمه ي فارسي اين روايت چنين است:

پيامبر اكرم فرمودند:

«راه راست را با خورشيد بيابيد؛ آنگاه كه خورشيد پنهان گرديد راه راست را با ما بيابيد و آنگاه كه ماه پنهان گرديد راه راست را با ستاره ي زهره بيابيد و آنگاه كه ستاره ي زهره پنهان شد راه راست را با ستاره ي زهره بيابيد و آنگاه كه ستاره ي زهره پنهان شد راه راست را با دو ستاره ي فرقدين بيابيد.

به رسول خدا عرض شد كه:

يا رسول اللَّه منظور از خورشيد چيست؟

فرمود:

منظور من هستم. ماه كيست؟

فرمود:

علي بن ابي طالب. زهره كيست؟

فرمود:

زهرا و فرقدين نيز حسنين مي باشند».

793 - اين روايت كه به حديث «ثقلين» مشهور است با عبارات مختلفي بيان گرديده است و در تواتر آن هيچ

ترديدي نمي توان نمود. ما ذيلا به بعضي از مصادر اين روايت از كتب عامه اشاره مي نماييم:

صحيح مسلم - كتاب فضائل الصحابه، باب من فضائل علي بن ابي طالب - ج 4، ص 1873، ح 2408.

صحيح ترمذي - كتاب المناقب، باب الكبري، ج 2، ص 194.

مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 366 و 367.

سنن دارمي - كتاب فضائل القرآن، باب فضل من قرا القرآن - ج 2، ص 431 و 432

المستدرك، ج 3، ص 109، 148، 533.

نظم درر السمطين ص 232.

شرح السنه، ج 7، ص 205 و 206.

تفسير ابن كثير، ج 4، ص 113.

ذخائر العقبي ص 16.

مناقب ابن مغازلي ص 234، 235.

مقتل الحسين، ج 11، ص 104.

فرائد السمطين، ج 2، ص 275 - 272، ح 538، 539.

اسد الغابه، ج 2، ص 12.

شرح العقيده الطحاويه، ج 2، ص 737، 738.

احياء الميت ص 114.

الصواعق المحرق ص 224، 229، 230.

مجمع الزوائد، ج 9، ص 163.

الدر المنثور، ج 2، ص 60، ج 6، ص 7، 306.

ينابيع الموده ص 30 38 41 370 183.

794 - نجم / 3 و 4.

795 - فاطمه زهرا (س)، ص 168 تا 179.

796 - فاطمه زهرا (س)، علامه اميني، ص 180، 189.

797 - شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 3، ص 207 و 208.

798 - الرياض النضره، ج 3، ص 154.

فرائد السمطين، ج 2، ص 40، ح 373.

مناقب خوارزمي ص 211.

799 - البدايه و النهايه، ج 8، ص 40.

سنن ترمذي، ج 5، ص 699.

800 - فاطمه زهرا (س)، علامه اميني، ص 180.

801 - رنج ها و فريادهاي فاطمه (س)، ص 54.

802 - عوالم، ج 11، ص 25.

803 - فرائد السمطين، ج 2، ص 28،

ش 367.

بحار، ج 43، ص 283 با مختصر تفاوتي.

804 - تحليل سيره فاطمه الزهرا (س)، ص 104.

805 - سفينه البحار، ج 2، ص 374.

806 - زمر / 65:

اگر مشرك شوي تمام اعمالت تباه مي گردد.

807 - بحارالانوار، ج 43، ص 43، ح 43.

تحليل فاطمه الزهرا (س) ص 103.

808 - محجه البيضاء، ج 4، ص 210.

809 - يا محمد!

و اسئل من ارسلنا قبلك من رسلنا علي ما بعثوا؟

قال:

قلت:

علي ما بعثوا؟

قالت:

علي ولايتك و ولايه علي بن ابيطالب.

810 - زيرا انبياي ديگر مقدمه بودند بر ولايت اميرالمؤمنين (ع)

811 - عوالم، ج 11، ص 190.

812 - فرائد السمطين، ج 2، ص 68، ش 392.

813 - الحسن و الحسين خير اهل الارض بعدي و بعد ابيهما و امهما افضل نسا اهل الارض.

بحار، ج 43 ص 19، ح 5.

814 - انها سيده نساء العالمين. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 9، ص 193.

815 - ان الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنه و امهما سيده نساء اهل الجنه. (كنز العمال، ج 12 ص 107 و 108، ش 34017.

فرائد السمطين، ج 2، ص 20، ش 363.

816 - جلاء العيون شبر، ج 1، ص 131.

817 - تحليل سيره فاطمه الزهرا (س)، ص 108.

818 - آل عمران / 61.

819 - تفسير فخر رازي، ج 2، ص 699.

تفسير بيضاوي. تفسير الكشاف زفحشري، ج 1، ص 49.

820 الفصول المهمه مالكي

الجواهر طنطاوي، ج 2، ص 120.

فتح القدير شوكاني، ج 1، ص 316.

روح المعاني آلوسي، ج 3، ص 167.

التسهيل لعلوم التنزيل كلبي، ج 1، ص 109.

تفسير ابي السعود محمد بن محمد عمادي، ج 1، ص 244.

احكام القرآن جصاص، ج 2، ص 16.

الجامع الاحكام القرآن قرطبي، ج 2،

ص 104 الجامع البيان طبري، ج 2، ص 213.

الكبير فخر رازي، ج 8، ص 58.

صحيح مسلم، كتاب فضائل الصحابه تفسير جلالين در ذيل آيه

الكشاف زمخشري، ج 1، ص 49.

مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 185.

صحيح ترمذي، ج 2، ص 166.

مصبابيح السنه بغوي، ج 2، ص 201.

سير اعلام النبلاء علامه ذهبي، ج 3، ص 193.

مدارك التنزيل و حقايق التأويل نسفي، ج 1، ص 222 مصابيح.

821 - مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 153.

822 - اسد الغابه، ج 5، ص 522.

823 - تهذيب التهذيب، ج 12، ص 441.

824 - كنز العمال، ج 7، ص 111.

به نقل از:

ابن نجار.

825 - كنز العمال، ج 6، ص 219.

826 - ميزان الاعتدال، ج 2، ص 72.

827 - صحيح مسلم، كتاب الجهاد.

828 - مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 9، طبع ميمنيه.

829 - سنن بيهقي، ج 6، ص 300، طبع حيدرآباد.

830 - صحيح ترمذي، باب: ما جاء في تركه الرسول.

831 - سيماي حضرت فاطمه زهرا (س)، ص 76.

832 - قمر / 54.

833 - عبقات الانوار، ج حديث سفينه، ص 1081.

فاطمه الزهرا (س) بهجه قلب المصطفي، ص 63.

834 - فاطمه الزهرا (س) بهجه قلب المصطفي، ص 19.

835 - فجر/21 تا 27.

836 - بحارالانوار، ج 24، ص 94، ح 7 و نيز بحارالانوار، ج 6، ص 196، روايت 49.

اين حديث از دو طريق نقل شده:

1 - كافي.

2 - صدوق و ما به طريق صدوق نقل كرديم كه در متن با كافي اختلاف دارد، مراجعه شود.

837 - جلوه نور، ص 259.

838 - رسول اللَّه:

انها (فاطمه) لسيده نساء العالمين فقيل أهي سيده نساء عالمها فقال:

ذاك لمريم بنت عمران فاما ابنتي فاطمه فهي سيده نساء العالمين من

الاولين و الاخرين. بحارالانوار: ج 43، ص 24، روايت 20.

839 - رسول اللَّه:

اتاني ملك فبشرني إن فاطمه سيده نساء اهل الجنه و نساء أمتي.

بحارالانوار: ج 21، ص 279.

840 - آينه ي ايزدنما: ص 2.

شعر از حضرت آيت اللَّه محمد حسين غروي اصفهاني.

841 - جامي از زلال كوثر، ص 79.

842 - رياحين الشريعه، ج 1، ص 58.

چشمه در بستر، ص 506.

843 - مريم / 1.

844 - بحارالانوار، ج 52، ص 84.

فاطمه (س) بهجه قلب المصطفي ص 64.

845 - آل عمران / 37.

846 - فرائد السمطين، ج 2، ص 51.

847 - اشاره به آيه ي 37 سوره ي آل عمران است.

848 - محجه البيضاء، ج 4، ص 213.

بحار، ج 43، ص 59

ج 41، ص 30 با اختصار.

تحليل سيره فاطمه الزهرا (س) ص 112.

849 - روض الفائق، ص 214.

850 - بحارالانوار، ج 43، ص 29.

851 - فاطمه زهرا (س) شادماني دل پيامبر، ص 152.

852 - فاطمه گل محمدي، سيد جواد هاشمي.

853 - شوري /23 و 24.

854 - كشاف زمخشري، ج 4 ص 230.

اسباب النزول واحدي، ص 251.

855 - احزاب /33.

856 - فضائل الخمسه، ج 3 ص 188 - 184.

857 - همان ص 190 - 189.

858 - احتجاج طبرسي، ج 1، ص 92.

859 - آل عمران / 61.

860 - مجمع البيان، ج 1، ص 762.

اسباب النزول، ص 67.

861 تفسير البرهان، ج 1، ص 290.

862 - تفسير جلالين، جلال الدين سيوطي

جلال الدين محمد بن احمد، ص 77.

863 - مجمع البيان، ج 1، ص 762.

864 - تفسير كبير، ج 8، ص 85.

865 - تفسير البرهان، ج 1، ص 292.

866 - تفسير راهنما، ج 3، ص 471.

867 - نساء/113.

868 - انعام/84 - 85.

869 - تفسير

كبير، ج 8، ص 86.

870 - كوثر / 1 - 3.

871 - اسباب النزول، ص 307.

الدر المنثور سيوطي، ج 6 ص 402.

872 - الميران، ج 20، ص 370.

الدر المنثور، ج 6، ص 403.

873 - تاويل الآيات الطاهره في فضائل العتره الطاهره استر آبادي، ص 822.

874 - الجامع لاحكام القرآن، ج 20، ص 218.

875 - الميزان، ج 7، ص 370.

876 - الدر المنثور، ج 6، ص 403.

877 - دهر/5.

878 - الغدير، ج 3، ص 107.

879 - آل عمران /103.

880 - مجمع البيان، ج 2، ص 483.

881 - تاويل الآيات الظاهره، ص 123.

882 - سفينه البحار، ج 1، ص 193.

883 - دخان / 1 تا 4.

884 تفسير فرات كوفي، ص 582.

885 - توبه /119.

886 - فاطمه الزهرا في القرآن، ص 102.

887 - شواهد التنزيل، ج 1، ص 163.

888 - سوره ابراهيم / 24.

889 - شواهد التنزيل، ج 1، ص 406.

890 - تفسير قمي، ج 1، ص 369.

مجمع البيان، ج 3، ص 312.

891 - المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 160.

892 - شواهد التنزيل، ج 1، ص 408، ح 431.

893 - اسراء/ 17.

894 - شواهد التنزيل، ج 1، ص 441.

895 - فاطمه الزهرا في القرآن، ج 1، ص 135.

896 - مجمع البيان، ج 3، ص 411.

897 - تفسير فرات، ص 82.

898 - فرقان/74.

899 - شواهد التنزيل، ج 1، ص 359.

900 - تاويل الآيات الظاهره، ص 381.

از 901 تا آخر

901 - نور / 35.

902 - تفسير البرهان، ج 3، ص 136.

903 - همان مدرك.

904 - الرحمن/19 - 20.

905 - تفسير البرهان، ج 4، ص 265.

906 - همان، ص 265.

907 - اسراء/57.

908 - شواهد التنزيل، ج 1، ص 446، ح 474.

909 -

نور/36.

910 - شواهد التنزيل، ج 1، ص 534، ح 568.

911 - مسند احمد بن حنبل، ج 2، ص 442.

912 - آل عمران/191.

913 - تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 423 - 424.

914 - مدثر/35 - 36.

915 - بحارالانوار، ج 24، ص 331.

916 - صحيفه الزهرا (س)، جواد قيومي.

917 - تفسير الميزان، ج 20، ص 524.

918 - آل عمران / 61.

919 - پيشگفتار كتاب «وتر في غمد» تاليف سليمان كتاني، ص 26.

920 - الخصائص الفاطميه، ص 1.

921 - فاطمه الزهراء (س) من المهد الي اللحد، مقدمه ص 13 و 14.

922 - الفصول المهمه، ط بيروت، 13 - 12.

923 - كشف الغمه، چاپ تبريز، ج 1، ص 448.

924 - الاسلام و الشيعه، محمود شهابي، ج 1، ص 223.

925 - الاسلام و الشيعه محمود شهابي، ج 1، ص 223.

926 - فاطمه زهرا، ص 214.

927 - صحيح الاسلام و الشيعه، محمود شهابي، ج 1، ص 212.

928 - بخاري، ج 2، ص 185.

929 - سنن ابي داود، ج 2، ص 334.

930 - تفسير فخر رازي، ج 32، ص 114.

931 - اسراء/ 1:

پاك و منزه است خداوندي كه بنده اش را شبانگاه سير داد …

932 - الفصول المهمه، ط بيروت، / 143.

933 - آل عمران / 61.

934 - حليه الاولياء، ط بيروت، ج 2، ص 39.

935 - شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 9، ص 193.

936 - اهل البيت تأليف توفيق ابو علم، ص 128.

937 - فاطمه الزهراء (س)، تأليف علامه دخيل، ص 171.

938 - فاطمه الزهرا وتر في غمد، ص 3.

939 - ترجمه همان كتاب، ص 205.

940 - ترجمه همان كتاب، ص 211.

941 - كوثر ولايت، ص 51، ح 88.

942 -

صحيفه الزهرا (س)، جواد قيومي اصفهاني.

943 - ابومحمد الحسن بن محمد ديلمي صاحب كتاب ارشاد القلوب، از علماي بزرگ قرن هشتم ه.

944 - از شاگردان آيت الله العظمي خويي.

945 - غريفي، محيي الدين آيه التطهير، ص 88.

946 - براي مثال علامه مجلسي بحارالانوار، ج 44، ص 242 - 244.

بحراني عوالم العلوم، ج 17، ص 101 - 104.

947 - مرعشي نجفي، سيد شهاب الدين، ملحقات احقاق الحق، ج 2، ص 557.

948 - حديث كساء و آثار شگفت، سيد علي ابطحي، ص 29 تا 35.

949 - فرهنگ معارف اسلامي، ج 2، ص 250.

950 - فرهنگ معين.

951 - فاطمه زهرا (س) شكوفه عصمت، ص 228.

952 - تهذيب، ج 6، ص 9، روايت 12.

مصباح المتهجد، ص 711.

روضه المتقين، ج 5، ص 343.

953 - سيره معصومين، سيد محسن امين، ج 2.

954 - آل عمران /31.

955 - احزاب / 6.

956 - در آستان فاطمه (س)، ص 67.

957 - بحارالانوار، ج 43، ص 180 - 174.

958 - الصديقه الشهيده، علامه المقرم، ص 105.

959 - دلايل الامامه، طبري، 46.

960 - اسماء همسر جعفر طيّار بود و حدود پانزده سال همراه جعفر در حبشه به سر برد و بعد از شهادت جعفر، همسر ابوبكر شد، محمد بن ابوبكر پسر او است.

961 - كشف الغمّه، ج 2، ص 67،

به نقل از:

ابن عبّاس.

962 - كشف الغمه، ج 2، ص 82.

رنج ها و فريادهاي فاطمه (س) ص 227.

963 - قبضه اللَّه قبضه رأفه و اختيار رغبه بمحمد عن تعب هذه الدار موضوعا عنه اعباء الأوزار محفوفا بالملائكه الأبرار و رضوان الرب الغفار و جوار الملك الجبار».

964 - نهج الحياه، ص 204، ح 118.

965 - بحارالانوار، ج 43، ص 218.

966 -

وفاه فاطمه الزهراء (س)، ص 78.

967 - بحارالانوار، چاپ قديم، ج 10، ص 61.

968 - سنن بيهقي، ج 4، ص 34.

ذخائر العقبي، ص 53.

فاطمه الزهرا سيده نساء العالمين، ص 435.

969 - احتجاج طبرسي، ج 1، ص 414.

بحارالانوار، ج 43، ص 197، ح 28.

سفينه البحار، ج 2، ص 339.

970 - عوالم، ج 11، ص 504 و بحارالانوار، ج 43، ص 170، ح 11.

971 - وفات فاطمه الزهراء (س)، ص 77.

972 - وفاه فاطمه الزهراء (س)، ص 78.

973 - فاطمه الزهراء، بهجه قلب مصطفي، ص 576.

974 - بيت الاحزان، ص 152.

975 - فاطمه الزهرا سيده نساء العالمين، ص 439.

976 - فاطمه الزهرا (س) بهجه قلب المصطفي، ص 579.

977 - فاطمه الزهراء سيده نساء العالمين، علامه اميني، ص 450.

978 - ناسخ التواريخ، ج 1، ص 232.

979 - نهج البلاغه، دكتر شهيدي، ص 237 و 238.

980 - نهج البلاغه، خطبه 200.

981 - آل عمران /156.

982 - عوالم، ج 11، ص 530

بحارالانوار، ج 43، ص 213.

983 - رياحين الشريعه، ج 2، ص 88.

984 - همان ص 87.

985 - مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 375.

986 - كشف الغمه، ج 2، ص 126.

987 - بحارالانوار، ج 43، ص 215.

988 - بحارالانوار، ج 43، ص 191 و 178.

989 - بحارالانوار، ج 43، ص 191 و 178.

990 - مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 375.

991 - اصول كافي، ج 1، ص 241.

992 - بحارالانوار، ج 43، ص 212.

993 - كشف الغمه، ج 2، ص 128.

994 - كشف الغمه، ج 2، ص 128.

995 - بحارالانوار، ج 43، ص 196.

996 - بحارالانوار، ج 10، ص 455.

997 - نهايه الارب، نويري جلد 4 قسمت (جنگهاي و فتوحات ابابكر).

998 - بحارالانوار،

ج 53، ص 18.

ج 8، ص 229.

ج 28، ص 268.

الوافي، ج 2، ص 188.

اصول كافي، ج 1، ص 460.

ارشاد ديلمي، ص 176.

رياحين الشريعه، ج 1، ص 267.

كتاب عوالم، ج 11، ص 401 و 409.

اثبات الوصيه، ص 110.

الامامه و السياسيه، ج 1، ص 12.

اعلام النساء، ج 3، ص 1206.

احتجاج طبرسي، ص 83.

كتاب سليم بن قيس، ص 83.

امام علي، ج 1، ص 225.

بيت الاحزان، ص 107.

999 - عقد الفريد، ج 28 ص 322.

ج 3 ص 63.

تاريخ ابن شحنه (پاورقي تاريخ كامل ابن أثير، ج 7 ص 164)

انساب الاشراف، ج 1 ص 568.

الامامه و السياسه، ج 1 ص 14 - 13/12.

تاريخ ابوالفداء، ج 1 ص 164.

اعلام النساء، ج 3 ص 1207.

الامام علي (ع) ج 1 ص 225.

الغدير، ج 7 ص 78.

ج 5 ص 373 و 369 ج 7 ص 77.

ج 10 ص 124.

بحارالانوار، ج 28 ص 322 و، ج 43 ص 197.

شرح ابن ابي الحديد، ج 1 ص 134.

ج 2 اثبات الوصيه ص 123.

رياحين الشريعه، ج 1 ص 291 و 260.

احتجاج طبرسي ص 83.

كتاب سليم بن قيس ص 863.

كتاب عوالم، ج 11 ص 401.

كوكب الدري، ج 1 ص 186.

غرر ابن خيزرانه، شرح ابي الحديد، ج 6، ص 49.

1000 - كتاب عوالم، ج 11، ص 414.

رياحين الشريعه، ج 1، ص 270.

بحارالانوار، ج 8، ص 233 طبع قديم.

1001 - بحارالانوار، ج 5، ص 18 (طبع قديم)

بحار، ج 28، ص 339.

1002 - كتاب عوالم، ج 11، ص 211.

ابن شهرآشوب، ج 3، ص 340 ح 118.

بحارالانوار، ج 34، ص 47.

ج 28، ص 206.

ج 27، ص 227.

تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 116.

احتجاج طبرسي، ج 2، ص 86.

روضه كافي، ج 8، ص 238.

رجال شيخ طوسي، الوافي،

ج 2، ص 187.

اختصاص، شيخ مفيد، ص 185.

بيت الاحزان، ص 103.

كوكب الدري، ج 1، ص 195، مجلس 15، ص 187 و 198.

1003 - كتاب عوالم، ج 11، ص 406.

اختصاص شيخ مفيد، ص 86.

بيت الاحزان، ص 103.

بحارالانوار، ج 28، ص 227.

تفسير عياشي، ج 2، ص 67.

كافي، ج 8، ص 238، حديث 320.

الوافي، ج 2، ص 187.

1004 - كتاب عوالم، ج 11، ص 406.

اختصاص شيخ مفيد، ص 181.

بيت الاحزان، ص 102.

بحارالانوار، ج 28، ص 227.

تفسير عياشي، ج 2، ص 67.

فروع كافي، ج 8، ص 238.

كتاب الوافي، ج 2، ص 187.

كوكب الدري، ج 1 ص 196، مجلس 18.

1005 - احتجاج طبرسي، ج 1، ص 127 - 121.

حق اليقين، ص 194 - 191.

علل الشرايع، ج 1.

بيت الاحزان، ص 205.

• 1006 - ابن ابي الحديد، ج 17، ص 222.

بحار، ج 28، ص 305

ج 47، ص 356.

جلاء العيون، ج 1، ص 200.

اسرار آل محمد، ص 102.

احتجاج طبرسي چاپ نجف، ج 1، ص 117.

1007 - بحارالانوار، ج 2، ص 309.

1008 - قابل توجه است كه اين «لوح» صحيفه اي بود مانند صحيفه هاي ديگر كه در ايام رسالت پيامبر به دخترش فاطمه رسيده بود.

فرائد السمطين، ج 2، ص 136 تا 141، ش 432 تا 435)

1009 - اصول كافي، ج 1، ص 239،

ج 1 بصائر، ص 152، ح 3.

1010 - بصائر الدرجات، ص 154، ح 8.

عندي مصحف فاطمه ليس فيه شي من القرآن.

بحارالانوار، ج 39 ص 343.

1011 - كافي، ج 1، ص 240، ح 2.

بحارالانوار، ج 26، ص 44، ح 77.

بصائر، ص 157، ح 18.

1012 - بحارالانوار، ج 26، ص 18، ح 1.

1013 - اصول كافي، ج 1، ص 241، ح 5.

بصائر الدرجات، ص 154، ح

6:

و يخبرها عن ابيها و مكانه و يخبرها بما يكون بعدها في ذريتها و كان علي يكتب ذلك فهذا مصحف فاطمه.

1014 - بصائر الدرجات، ص 159، ح 27.

1015 - اصول كافي، ج 1، ص 240، ح 2.

بحار، ج 26، ص 44، ح 77

ج 43، ص 80، ح 68.

بصائر الدرجات ص 157، ح 18.

1016 - تحليل سيره ي فاطمه الزهرا (س)، ص 177.

به نقل از:

بصائر الدرجات، ص 154، ح 8.

1017 فاطمه در آئينه ي كتاب (با اندكي تغييرات.)

دار الرسول الاكرم، بيروت، 1420 ق، 1999 م. رقعي، 86 ص.

حديث اشك

مشخصات كتاب

سرشناسه:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان،1388

عنوان و نام پديدآور:حديث اشك / شيعه تيوب

مشخصات نشر:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1388.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه و رايانه

توصيفگر : فاطمه زهرا س) 8 قبل از هجرت - 11 ق.، امام اول توصيفگر : Fateme Zahra

توصيفگر : فاطمه زهرا (س)، 8 ؟ قبل از هجرت _ 11 ق

توصيفگر : امامت توصيفگر : دفاع توصيفگر : امامان 1]

بخش اول زخم هاي انكار شده (شهادت حضرت زهرا عليها السلام)

تصميم عمر و ابوبكر بر هتك حرمت از معتبرترين كتب اهل سنت

تصميم عمر و ابوبكر بر هتك حرمت از معتبرترين كتب اهل سنت

اهل سنت همواره مي كوشند با نشر كتب و مجلات و سايت هاي مختلف شهادت حضرت زهرا سلام الله عليها به دست عمر و ابوبكر را افسانه جلوه دهند و آن را ساخته اذهان علماي شيعه مي نمايند. اين درحالسيت كه در معتبرترين كتب اهل سنت تصميم عمر و ابوبكر بر قتل حضرت زهرا سلام الله عليها تاييد شده است

ابن ابي شيبه و كتاب "المصنف"

ابوبكر بن ابي شيبه (159- 235) مولف كتاب المصنف، به سند صحيح چنين نقل مي كند:

هنگامي كه مردم با ابي بكر بيعت كردند، علي و زبير در خانه فاطمه با او به گفتگو و رايزني مي پرداختند. زماني كه اين مطلب به گوش عمر بن خطاب رسيد ، به خانه فاطمه آمد و گفت: اي دختر رسول خدا! به خدا قسم محبوبترين فرد نزد ما پدر تو است و بعد از پدر تو خود شما، ولي به خدا سوگند اين محبت، مانع از آن نيست كه اگر اين افراد در خانه تو جمع شدند دستور دهم خانه را بر سر آنها به آتش بكشند.

اين جمله را گفت و بيرون رفت. وقتي علي و زبير به خانه بازگشتند دخت گرامي عليهاالسلام به علي عليه السلام و زبير گفت: عمر نزد من آمد و سوگند ياد كرد كه اگر تجمع شما در اين خانه تكرار شود خانه را بر سر شماها خواهد سوزاند. به خدا سوگند! او آنچه را كه قسم خورده انجام مي دهد. (1)

يادآور شديم كه گزارش فوق در كتاب المصنف با سندي صحيح نقل شده است، اينك به بررسي سند حديث از ديدگاه رجاليان اهل سنت مي پردازيم تا ميزان اعتبار تاريخي آن معلوم گردد:

در اعتبار شخص مولف (يعني

ابن ابي شيبه) همين بس كه ذهبي، دانشمند رجالي اهل سنت (متوفاي 748) درباره ي او مي گويد: عبدالله بن محمد بن ابي شيبه، حافظ بزرگ و حجت است. احمد بن حنبل و بخاري و ابوالقاسم بغوي از او نقل روايت كرده و گروهي او را توثيق كرده اند... ابن شيبه از كساني است كه از پل عبور كرده و در منتهاي وثاقت است (2)

بلاذري و كتاب "انساب الاشراف"

احمد بن يحيي جابر بغدادي بلاذري (متوفاي 270) نويسنده معروف و صاحب تاريخ بزرگ، رويداد تاريخي فوق را در كتاب انساب الاشراف به گونه ي زير نقل مي كند:

ابوبكر به دنبال علي (عليه السلام) فرستاد تا بيعت كند، ولي علي (عليه السلام) از بيعت با او امتناع ورزيد. سپس عمر همراه با فتيله (آتش زا) حركت كرد و با فاطمه در مقابل در خانه رو به رو شد. فاطمه گفت: اي فرزند خطاب! آيا در صدد سوزاندن خانه من هستي؟ عمر گفت! بلي، اين كار كمك به چيزي است كه پدرت براي آن مبعوث شده است!. (3)

درباره ي اعتبار بلاذري از ديدگاه اهل سنت همين بس كه ذهبي در كتاب تذكره الحافظ وي را با القاب: حافظ، اخباري و علامه مي ستايد (4) و در كتاب سير اعلام النبلاء او را چنين توصيف مي كند: علامه، اذيب، نويسنده. (5)

ابن كثير در كتاب البدايه و النهايه از ابن عساكر نقل مي كند كه: بلا ذري، نويسنده و داراي كتابهاي خوبي است (6) بنابراين نبايد درباره ي بلا ذري شك و ترديد كرد.

تا اينجا بررسي سند به پايان رسيد. اين دو سند صحيح تاريخي، به وضوح حاكي از آن است كه بعد از درگذشت پيامبر گروهي كه در راس آنان شيخين

قرار داشته اند تصميم به هتك حرمت خانه ي زهرا عليهاالسلام گرفته اند، اما اين كه افراد مزبور، به نيت خود جامه ي عمل نيز پوشانيده اند يا نه؟ اين مطلب را بايد از بررسي مدارك بخش آينده به دست آورد.

ابن قتيبه و كتاب "الامامه و السياسه"

مورخ شهير عبدالله بن مسلم بن قتيبه دينوري (212- 276) از پيشوايان ادب و از نويسندگان پر كار حوزه تاريخ و ادب اسلامي است، مولف كتاب تاويل مختلف الحديث و ادب الكاتب و غيره. (الاعلام 4/ 137) وي در كتاب الامامه و السياسه چنين مي نويسد:

ابوبكر از كساني كه از بيعت با او سر برتافته و در خانه علي گرد آمده بودند، سراغ گرفت و عمر را به دنبال آنان فرستاد. او به در خانه علي آمد وآنان را صدا زد كه بيرون بيايند ولي آنان از خروج از خانه امتناع ورزيدند. در اين موقع، عمر هيزم طلبيد و گفت: به خدايي كه جان عمر در دست اوست بيرون بياييد والا خانه را بر سرتان آتش مي زنم. مردي به عمر گفت: اي اباحفص (كنيه ي عمر) در اين خانه فاطمه دخت پيامبر است، او گفت: باشد!. (7)

ابن قتيبه دنبال داستان را سوزناكتر و دردناكتر نوشته است:

عمر همراه گروهي به در خانه فاطمه آمدند در خانه را زدند، هنگامي كه فاطمه صداي آنها را شنيد، با صداي بلند گفت: اي رسول خدا! پس از تو چه مصيبت هايي به ما از فرزند خطاب و ابي قحافه رسيد؟! وقتي مردم كه همراه عمر بودند صداي زهرا را شنيدند گريه كنان برگشتند، ولي عمر با گروهي باقي ماند و علي را از خانه بيرون كشيدند و نزد ابي بكر بردند و به او گفتند، بيعت كن. علي

گفت: اگر بيعت نكنم چه مي شود؟، گفتند: به خدايي كه جز او خدايي نيست گردنت را مي زنيم!!....(8)

طبري و تاريخ او

محمد بن جرير طبري (متوفاي 310)، فقيه و تاريخ نگار برجسته اهل سنت در تاريخ خود، رويداد فجيع هتك حرمت به خانه ي وحي را چنين بيان مي كند:

عمر بن خطاب به در خانه ي علي آمد، در حالي كه گروهي از مهاجران در آنجا گرد آمده بودند. وي رو به آنان كرد و گفت: به خدا سوگند! خانه را به آتش مي كشم مگر اين كه براي بيعت بيرون بياييد. زبير از خانه بيرون آمد در حالي كه شمشيري بر دست داشت، ناگهان پاي او لغزيد و شمشير از دست او بر زمين افتاد. در اين موقع ديگران بر او هجوم آورده و شمشير را از دست او گرفتند.

اين صحنه ي تاريخي، حاكي از آن است كه اخذ بيعت براي خليفه ي اول، با تهديد و ارعاب صورت گرفته و آزادي و انتخابي در كار نبوده است حال، آيا اين نوع بيعت ارزشي دارد يا نه؟ خواننده بايد در آن داوري نمايد.

به لحاظ معيارهاي مقبول علم رجال اهل سنت، در امانت و صداقت و وثاقت طبري سخني نيست. ذهبي درباره ي او مي گويد: پيشواي بزرگ، مفسر قرآن، ابوجعفر نويسنده كتابهاي درخشان، ثقه و مورد اعتماد و راستگو. (9)

ابن عبد ربه و كتاب "العقد الفريد"

شهاب الدين احمد معروف به ابن عبد ربه اندلسي مولف كتاب العقد الفريد (متوفاي 463 ه) در كتاب مزبور بحثي مشروح درباره ي تاريخ سقيفه انجام داده و با اشاره به كساني كه از بيعت ابي بكر تخلف جسته اند چنين مي نويسد:

علي و عباس و زبير در خانه ي فاطمه نشسته بودند تا اين كه ابوبكر، عمر بن خطاب را فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه بيرون كند و به او گفت: اگر

بيرون نيامدند با آنان نبرد كن. عمر بن خطاب با مقداري آتش به سوي خانه ي فاطمه رهسپار شد تا خانه را به آتش بكشد. در اين هنگام فاطمه با او روبه رو شد و گفت: اي فرزند خطاب! آمده اي خانه ي ما را بسوزاني؟! او در پاسخ گفت: بلي، مگر اين كه شما نيز آن كنيد كه امت كردند (با ابوبكر بيعت كنيد). (10)

ابن عبدالبر و كتاب "الاستيعاب"

يوسف بن عبداللَّه معروف به ابن عبدالبرّ (368- 463) مولف كتاب الاستيعاب، از بزرگان علم حديث، فقيه، مورخ و آگاه از انساب است. او در الاستيعاب، بخش مربوط به شرح حال ابوبكر، تحت عنوان عبداللَّه بن ابي قحافه حادثه ي يورش به خانه زهرا را چنين نقل مي كند:

علي و زبير هنگامي كه با ابوبكر بيعت مي شد، به خانه فاطمه رفت و آمد كرده و با او در اين زمينه به مشورت مي پرداختند. چون خبر رفت و آمد آنان به گوش عمر رسيد، نزد فاطمه آمد و گفت: اي دختر رسول خدا! كسي محبوبتر از پدر تو براي ما نيست، همچنان كه پس از رسول خدا، تو از ديگران نزد ما محبوبتري. به من خبر رسيده كه آنان به خانه شما وارد مي شوند. اگر بار ديگر چنين خبري به من برسد، چنين و چنان خواهم كرد! سپس خانه را ترك گفت و پس از رفتن او علي و زبير وارد خانه شدند، فاطمه به آنان گفت: عمر نزد من آمد و قسم خورد كه اگر اين كار تكرار شود چنين مي كنم. به خدا سوگند او به قسم خود عمل مي كند. (11)

ابي الفداء و كتاب "المختصر في اخبار البشر"

اسماعيل بن علي معروف به ابي الفداء (متوفاي 732) در كتاب معروف خود به نام المخصتر في اخبار البشر، گزارشي نزديك به آنچه ابن عبد ربه در عقد الفريد آورده است. كه ما براي اختصار ديگر آن را تكرار نمي كنيم. (12)

در اعتبار كلامي ابي الفدا همين بس كه ذهبي مي گويد: او دوستدار فضيلت و اهل آن بود و براي او محاسن زيادي هست. (الدرر الكامنه، نگارش ابن حجر 1/372)

نويري و كتاب "نهايه الارب في فنون الادب"

احمد بن عبدالوهاب قرشي معروف به نويري (677- 733) شاعر و اديب معروف مصري مولف كتاب نهايه الارب في فنون الادب است كه زركلي در الاعلام آن را ستوده و از قول فازيليف مي گويد:

حقايقي در اين كتاب از مورخان ديرينه نقل شده است كه كتابهاي آنان به دست ما نرسيده است، مانند ابن الرقيق، ابن رشيق و ابن شداد. نويري در كتاب ياد شده، رويداد خانه ي زهرا عليهاالسلام را همانند ابن عبدالبر نقل كرده. كه ما براي خلاصه آن را تكرار نمي كنيم (13) .

سيوطي و كتاب "مسند فاطمه"

جلال الدين سيوطي (متوفاي سال 911)، دانشمند ذوفنون و سخت كوش قرن نهم، در كتاب مسند فاطمه رويداد خانه دخت گرامي پيامبر را از مصنف ابن ابي شيبه نقل كرده است. و گفتار ابن ابي شيبه را قبلا بيان كرديم.

متقي هندي و كتاب "كنزالعمال"

علي بن حسام الدين معروف بن متّقي هندي (متوفاي 975) در كتاب ارزشمند خود كنز العمال رويداد خانه فاطمه را به نحوي كه ابن ابي شيبه در المصنَّف نوشته نقل كرده است، بنابراين، نيازي به نقل عبارت نيست (14).

دهلوي و كتاب "ازاله الخفاء"

ولي اللَّه بن مولوي عبدالرحيم دهلوي هندي حنفي (1114- 1176) در كتاب ازالة الخفاء (كه به زبان فارسي نوشته) درباره ي حوادث ايام سقيفه چنين مي نويسد:

در همين ايام مشكلي ديگر كه فوق جميع مشكلات توان شمرد پيش آمد و آن اين بود كه: زبير و جمعي از بني هاشم در خانه حضرت فاطمه رضي الله تعالي عنها جمع شده، در باب نقض خلافت، مشورتها به كار مي بردند و حضرت شيخين آن را به تدبيري كه بايستي بر هم زدند (15).

سپس نصّ تاريخ را كه زيد بن اسلم از پدرش نقل كرده و ما قبلا آن را از مصنَّف ابن أبي شبيه نقل كرديم، يادآور مي شود.

محمد حافظ ابراهيم و قصيده عمريه

محمد حافظ ابراهيم (1287- 1351) شاعر مصري كه به شاعر نيل شهرت دارد، ديواني دارد كه در ده جلد چاپ شده است. او در قصيده خود تحت عنوان عمر و علي، يكي از افتخارات عمر را اين دانسته است كه در خانه ي علي آمد و گفت: اگر بيرون نياييد و با ابي بكر بيعت نكنيد خانه را به آتش مي كشم و لو دختر پيامبر در آنجا باشد!

جالب آن است كه محمد حافظ ابراهيم، قصيده ي خويش را در يك جلسه ي بزرگ قرائت كرد و حضار نه تنها بر او خرده نگرفتند بلكه مدال افتخار نيز به او دادند.

سه بيت اين قصيده، مورد نظر و استشهاد ماست:

و قَولةٍ لعَليٍّ قالَها عُمَرُ

أكرِم بسامِعِها أعظِمْ بمُلقيها

حرقتُ دارَك لا أبقِي عليك بها

إن لم تُبايع و بنتُ المصطفي فيها

ما كان غيرُ أبي حَفْصٍ يَفُوُه بها

أمامَ فارِسِ عدنانٍ و حامِيها .

و گفتاري كه عمر آن را به علي عليه السلام گفت

به چه شنونده ي بزرگواري و چه گوينده ي مهمّي؟!. به او گفت: اگر بيعت نكني، خانه ات را به آتش مي كشم و احدي را در آن باقي نمي گذارم هر چند دختر پيامبر مصطفي در آن باشد. جز ابوحفص (عمر) كسي جرأت گفتن چنين سخني را در برابر شهسوار عدنان و مدافع وي نداشت _16).

عمر رضا كحاله و كتاب "اعلام النساء"

عمر رضا كحّاله، محقق معاصر و مؤلف كتاب ارزشمند أعلام النساء، در شرح زندگي دخت گرامي پيامبر مي نويسد:

فقيل له: يا أباحفص إنّ فيها فاطمة، فقال: و إن...

دخت پيامبر در آستانه ي خانه ايستاد و گفت: من گروهي بدتر از شما نمي شناسم، جنازه رسول خدا را بر زمين گذارده ايد و كار رياست را بين خود تقسيم كرده ايد، بي آن كه با ما مشورت كنيد و حق ما را به ما برگردانيد (17).

-----------------

اسناد

1) مصنف ابن ابي شيبه 8/ 572

2) ميزان الاعتدال 2/ 490، شماره4549

3) انساب الأشراف 1/ 586، ط دار معارف، قاهره

4) تذكره الحفاظ 3- 092، شماره 860.

5) سير اعلام النبلاء 13/ 162، شماره 96.

6) البدايه والنهايه11/65، حوادث سال 279

7) الامامه و السياسه، ص 12، چاپ المكتبه التجاريه الكبري، مصر.

8) الامامه والسياسه، ص 13، چاپ المكتبه التجاريه الكبري، مصر. مسلما اين بخش از تاريخ ، براي علاقمندان به شيخين بسيار سنگين و ناگوار بوده است، لذا برخي درصدد برآمدند كه در نسبت كتاب الإمامه والسياسه به ابن قتيبه ترديد كنند، حال آن كه ابن ابي الحديد، استاد فن تاريخ، اين كتاب به سرنوشت تحريف دچار شده و تحريفگران بخشي از مطالب آن را به هنگام چاپ، حذف كرده اند. غافل از آنكه مطالب مزبور در شرح نهج البلاغه ي ابن

ابي الحديد موجود است. زر كلي در اعلام، كتاب الامامه والسياسه را از آثار ابن قتبه مي داند و سپس مي افزايد: برخي از علما در انتساب اين كتاب به ابن قتيبه تأمل دارند. يعني شك و ترديد را به ديگران نسبت مي دهد نه به خويش، همچنان كه الياس سركيس (معجم المطبوعات العربيه 1/ 212) اين كتاب را از آثار ابن قتيبه مي داند.

9) ميزان الاعتدال 3/ 498، شماره 7306

10) عقد الفريد 4/ 260، چاپ مكتبه هلال.

11) استيعاب 3/ 975، تحقيق علي محمد بجاوي ، چاپ قاهره.

12) المختصر في اخبار البشر 1/ 156، ط دار المعرفه، بيروت.

13) نهايه الارب في فنون الأدب 19/ 40، نگارش نويري، چاپ قاهره، 1395 ه.

14) كنزالعمّال 5/651، شماره 14138، ط مؤسسه الرساله، بيروت.

15) ازالة الخفاء 2/ 29، ناشر اكيدمي، ط لاهور.

16) ديوان محمد حافظ ابراهيم 1/ 82.

17) اعلام النساء 4/ 114.

حمله ابوبكر و عمر به بيت وحي در معتبر ترين كتب اهل سنت

ابوعبيد و كتاب الاموال

ابوعبيد قاسم بن سلام (متوفاي 224) در كتاب نفيس خود به نام الاموال كه مورد اعتماد فقيهان بزرگ مسلمان قرار دارد، به طور مستند از عبدالرحمان بن عوف نقل مي كند كه مي گويد: در بيماري ابوبكر، براي عيادتش ، وارد خانه ي او شدم. او پس از گفتگوي زياد، به من گفت: آرزو مي كنم كاش سه چيز را كه انجام داده ام انجام نداده بودم همچنان كه آرزو مي كنم كاش سه چيز را كه انجام نداده ام انجام مي دادم. همچنين آرزو مي كنم سه چيز را از پيامبر سوال مي كردم. اما آن سه چيزي كه انجام داده ام و آرزو مي كنم اي كاش انجام نمي دادم عبارتند از:

وددت أنّي لم أكشف بيت فاطمة و تركته وان اُغلِقَ علي الحرب. (1)

كاش، خانه و حريم خانه ي فاطمه را كشف نمي كردم و

آن را به حال خود وا مي گذاشتم، هر چند براي جنگ بسته شده بود.

ابوعبيد هنگامي كه به اينجا مي رسد به جاي جمله: لم اكشف بيت فاطمه و تركته... مي گويد: كذا و كذا. و اضافه مي كند كه من مايل به ذكر آن نيستم.

ولي اگر ابوعبيد روي تعصب مذهبي يا علت ديگر از نقل حقيقت سر بر تافته، خوشبختانه محققان كتاب الاموال در پاورقي توضيح داده اند كه: جمله هاي حذف شده ي فوق، در كتاب ميزان الاعتدال (به نحوي كه بيان گرديد) وارد شده است و افزون بر آن، طبراني در معجم خود، ابن عبد ربه در عقد الفريد و افراد ديگر در جاهاي ديگر، عبارت حذف شده را آورده اند.

محمد بن سعد و كتاب الطبقات الكبري

محمد بن سعد (متوفاي 229) معروف به كاتب واقدي در اثر ارزشمند خود كه صحابه و تابعان را به شيوه خاصي طبقه بندي كرده در باب دختران پيامبر، زندگاني دخت گرامي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فاطمه ي زهرا عليها السلام را به صورت روائي آورده، آنگاه چنين مي نويسد:

ابوبكر آگاه كه فاطمه بيمار شد در خانه فاطمه عليهاالسلام آمد و اجازه خواست تا از او عيادت كند، علي عليه السلام استجازه ابوبكر را به فاطمه عليها السلام رسانيد.

فاطمه عليهاالسلام فرمود: اختيار با شماست، علي عليه السلام اذن داد. آنگاه مي نويسد:

فدخل عليها واعتذر إليها و كلّمها فرضيت عنه. (2)

بر زهرا وارد شد و معذرت خواهي كرد و با او سخن گفت و او را از خود راضي ساخت.

البته ابن سعد روي محدوديتي كه داشت، نتوانست روشنتر از اين بنويسد، مگر ابوبكر كه چه ستمي بر زهرا روا داشته بود كه سرانجام از او

رضايت مي طلبد و معذرت خواهي مي كند.

طبراني و المعجم الكبير

ابوالقاسم سليمان بن احمد طبراني (260- 360) شخصيتي است كه ذهبي در ميزان الاعتدال در حق او مي نويسد: حافظ و ثبت (3) مولف كتاب المعجم الكبير- كه كرارا چاپ شده است- آنجا كه درباره ي ابي بكر و خطبه ها و وفات او سخن مي گويد يادآور مي شود: ابي بكر به هنگام مرگ، آرزو كرد:

كاش سه چيز را انجام نمي دادم.

كاش سه چيز را انجام مي دادم.

كاش سه چيز را از رسول خدا سوال مي كردم.

سپس، درباره ي آن سه چيزي كه ابوبكر آرزو مي كرد كاش آن را انجام نمي دادم، چنين مي گويد:

فأمّا الثلاث اللاتي وددت أني لم أفعلهنّ، فوددت انّي لم أكن كشفت بيت فاطمة و تركته (4)

آن سه چيزي كه آرزو مي كنم كاش انجام نمي دادم چنين بود: آرزو مي كنم حرمت خانه ي فاطمه را زير پا نمي نهادم و آن را به حال خود واگذار مي كردم.

ابن عبدربّه و العقد الفريد

ابن عبد ربه اندلسي مولف كتاب العقد الفريد (متوفاي 463 ه) در كتاب خود از عبدالرحمن بن عوف نقل مي كند كه مي گويد: در بيماري ابي بكر بر او وارد شدم تا از او عبادت كنم، او گفت: آرزو مي كنم كاش سه چيز را انجام نمي دادم و يكي از آن سه چيز اين است:

وددت انّي لم أكشف بيت فاطمة عن شي ء وإن كانوا اغلقوه علي الحرب (5)

كاش در خانه ي فاطمه را باز نمي كردم هر چند آنان براي نبرد در خانه بسته بودند.

سخن نظّام در كتاب الوافي بالوفيات

ابراهيم بن سيار نظام معتزلي (160- 231) از ادبا و دانشمندان مشهور است كه به علت زيبايي كلامش در نظم و نثر، به نظّام معروف شده است.

در كتابهاي متعددي از نظّام، با اشاره به حضور خليفه ثاني نزد در خانه ي فاطمه عليهاالسلام، چنين آمده است:

انّ عمر ضرب بطن فاطمة يوم البيعة حتي ألقت المحسن من بطنها (6)

عمر در روز اخذ بيعت براي ابي بكر بر شكم فاطمه زد، در نتيجه، فرزندي كه وي در رحم داشت و نام آن را محسن نهاده بود سقط شد.

مبرّد و كتاب كامل

محمد بن يزيد بن عبدالأكبر بغدادي (210- 285) اديب و نويسنده معروف اهل سنت- كه آثار گران سنگي از او به يادگار مانده است - در كتاب الكامل خود، داستان آرزوهاي خليفه ي اول را به نقل از عبدالرحمان بن عوف آورده و يادآور مي شود:

وددت أني لم أكن كشفت عن بيت فاطمة و تركته ولو أغلق علي الحرب (7)

آرزو مي كردم اي كاش بيت فاطمه را هتك حرمت نمي كردم و آن را رها مي نمودم هر چند براي جنگ بسته شده باشد.

مسعودي و مُروجُ الذهب

ابوالفرج مسعودي (متوفاي 345) در مروج الذهب مي نويسد: ابوبكر در حال احتضار چنين گفت:

من سه چيز انجام دادم و آرزو داشتم كه كاش آنها را انجام نمي دادم، يكي از آن سه چيز اين بود كه:

فوددت انّي لم أكن فتشت بيت فاطمة و ذكر في ذلك كلاماً كثيراً (8)

آرزو مي كردم كاش حرمت خانه ي زهرا را زير پا نمي نهادم و در اين مورد سخن زيادي گفت.

مسعودي، با اينكه نسبت به اهل بيت پيامبر، گرايش هاي سالمي دارد، ولي باز به ملاحظاتي كه بر آگاهان به تاريخ پوشيده نيست، از بازگويي سخن خليفه خود داري كرده و با كنايه رد شده است و تنها به اين اكتفا نموده كه خليفه سخن زيادي در اين مورد گفت. حالا اين سخن زياد چه بوده است خدا مي داند؟!

ابن أبي دارم و كتاب ميزان الاعتدال

احمد بن محمد معروف به ابن ابي دارم، محدّث كوفي (متوفاي 357)، كسي است كه محمد بن أحمد بن حماد كوفي درباره ي او مي گويد: كان مستقيم الأمر عامة دهره؛ او در سراسر عمر خود، پوينده ي راه راست بود.

ذهبي نيز مي نويسد:

كان موصوفاً بالحفظ و المعرفة إلّا انّه يترفض (9)

او به حافظ و معرفت حديث شهرت دارد، نقطه ضعفش اين است كه به تشيع ميل داشته است. اصولاً جاي تاسف است كه علاقه به اهل بيت، يكي از نقاط ضعف محدثان شمرده شود.

به هر روي، ابن ابي دارم نقل مي كند كه در محضر او اين خبر خوانده مي شود:

انّ عمر رفس فاطمة حتي أسقطت بمحسن.

يعني: عمر لگدي بر فاطمه زد، در نتيجه او فرزندي كه در رحم به نام محسن داشت سقط كرد. (10)

محمّد بن مكرم و مختصر تاريخ دمشق

علي بن حسن بن هبة الله معروف به ابن عساكر دمشقي (متوفاي 571) كتابي در تاريخ دمشق تأليف نموده كه اخيراً در هشتاد جلد منتشر شده است، سپس اين موسوعه را محمد بن مكرم معروف به ابن منظور (630- 711) تلخيص كرده، او نيز داستان ديدار عبدالرحمان را با ابي بكر يادآور شده و چنين مي گويد، ابوبكر گفت:

لا آسي علي شي ء من الدنيا إلّا علي ثلاث فعلتُهنَّ وددت أنّي لو تركتهنَّ... وددت أنّي لم أكن كشفتُ بيت فاطمة عن شي ء مع انّهم اغلقوه علي الحرب (11)

من بر چيزي از امور دنيا تأسف نخوردم مگر بر سه چيز كه انجام دادم و دوست داشتم انجام نمي دادم... دوست داشتم خانه ي فاطمه را هتك حرمت نمي كردم هر چند ساكنان خانه آن را براي جنگ ببندند.

ابن ابي الحديد و شرح نهج البلاغه

عبدالحميد بن هبه الله مدائني معتزلي (متوفاي 655) مورخ و نويسنده ي تواناي جهان اسلام و مؤلف شرح نهج البلاغه در بيست جلد، سرگذشت يورش به خانه ي زهرا عليهاالسلام را در موارد مختلف كتاب خويش يادآور شده است، هر چند در جايي هتك حرمت مزبور را صحيح دانسته و آن را گناه كبيره نمي شمارد؛ زيرا به رغم او، عمر حق داشت افرادي را كه از بيعت سرباز مي زند تهديد كند! البته اين نظريه ي گروهي از معتزله است و اختصاص به ابن ابي الحديد ندارد (12)

در موردي مي گويد:

برخي از حوادثي كه شيعه نقل كرده مي پذيرم نه تمام آنچه را كه آنان نقل كرده اند (13)

در مورد سوم مي گويد: پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم خون هبار بن اسود را حلال شمرد، زيرا او كسي بود كه با نيزه به كجاوه ي دختر پيامبر

(زينب) زد و او فرزند خود را سقط كرد.

ابن ابي الحديد مي گويد:

اين داستان را براي استادم، نقيب ابوجعفر، نقل كردم، او روايت را تصديق كرد، سپس به او گفتم اجازه مي دهي من اين تاريخ را كه: فاطمه از ترس، محسن خود را سقط كرد و اگر پيامبر زنده بود خون سكي را كه سبب سقط جنين او شده بود، حلال مي شمرد را از شما نقل كنم؟

استاد در پاسخ گفت: از من نقل نكن، همچنين خلاف آن را نيز از من نقل نكن، من در اين مساله نظر قاطع ندارم، چون روايات در اين زمينه اختلاف دارند (14)

جويني و كتاب فرائد السمطين

ابراهيم بن محمد بن المويد معروف به جويني (متوفاي 722) از مشايخ ذهبي است (15)، ذهبي در حق استادش جويني چنين مي گويد: امام، محدث يگانه، فخر الاسلام، صدر الدين.

جويني در كتاب فرائد السمطين به طور مستن از ابن عباس نقل مي كند كه او گفته: روزي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نشسته بود، حسن بن علي بر او وارد شد، ديدگان پيامبر كه بر حسن افتاد اشك آلود شد. سپس حسين بن علي بر آن حضرت وارد شد، مجددا پيامبر گريست. در پي آن دو، فاطمه و علي عليهماالسلام بر پيامبر وارد شدند، اشك پيامبر با ديدن آن دو نيز جاري شد، وقتي از پيامبر علت گريه بر فاطمه عليهاالسلام را پرسيدند، فرمود:

انّي لما رأيتها ذكرتُ ما يصنع بها بعدي كأنّي بها وقد دخل الذُّلّ بيتها وانتهكت حرمتُها و غصب حقّها و منعت ارثها و كُسر جنبها و اسقطت جنينها، و هي تنادي يا محمّداه فلا تجاب و تستغيث فلا تغاث

(16)

زماني كه فاطمه را ديدم به ياد صحنه اي افتادم كه پس از من براي او رخ خواهد داد. گويا مي بينم ذلت وارد خانه ي او شده، حرمتش پايمال گشته، حقش غصب شده، از ارث خود ممنوع گشته، پهلوي او شكسته شده و فرزندي را كه در رحم دارد سقط شده در حالي كه پيوسته فرياد مي زند: يا محمداه! ولي كسي به او پاسخ نمي دهد، استغاثه مي كند، اما كسي به به فريادش نمي رسد.

شمس الدين ذهبي و تاريخ الاسلام

شمس الدين محمد بن احمد ذهبي (متوفاي 748) در كتاب تاريخ الاسلام در تاريخ زندگي ابوبكر چنين مي نويسد:

عبدالرحمان بن عوف در بيماري ابوبكر بر او وارد شد و بر وي سلام كرد، پس از گفتگويي، ابوبكر به او چنين گفت:

امّا انّي لا آسي علي شي ء، إلّا علي ثلاث فعلتهنّ، و ثلاث لم أفعلهنّ، و ثلاث ودِدْتُ انّي سألت رسول اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْه وَ اله وَ سَلَمَ عنهنّ: ودِدْتُ انّي لم أكن كشفتُ بيت فاطمة و تركتُه وإن أُغلق علي الحرب (17)

من بر چيزي تاسف نمي خورم مگر بر سه چيز كه انجام دادم و سه چيزي كه انجام ندادم و سه چيزي كه كاش از رسول خدا مي پرسيدم. دوست داشتم خانه ي فاطمه را هتك حرمت نمي كردم هر چند براي جنگ بسته شود....

علي بن ابي بكر هيثمي و مجمع الزوائد

نور الدين علي بن ابي بكر هيثمي (متوفاي 807) مولف كتاب مجمع الزوائد و منبع الفوائد، وي در باب كراهه الولايه چنين مي نويسد:

عبدالرحمان بن عوف در بيماري ابوبكر از او عيادت كرد پس از گفتگوهايي، وي چنين گفت:

امّا انّي لا آسي علي شي ء إلّا علي ثلاث فعلتهن وَدِدْت انّي لم أفعلهنّ، و ثلاث لم أفعلهنّ ودِدْتُ أنّي فعلتهنّ، و ثلاث ودِدْتُ انّي سألت رسول اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْه وَ اله وَ سَلَمَ عنهنّ، فأمّا الثلاث الّتي وددت انّي لم أفعلهن فوددت انّي لم أكن كشفت بيت فاطمة و تركته و إن أغلق علي الحرب (18)

من بر چيزي تاسف نخوردم مگر بر سه چيز كه انجام دادم و دوست داشتم انجام نمي دادم. و سه چيزي كه انجام ندادم و دوست داشتم انجام مي دادم، دوست داشتم سه چيز را از رسول خدا مي پرسيدم،

آن سه چيز را كه انجام دادم و دوست داشتم انجام نمي دادم اين كه: خانه فاطمه را به حال خود ترك نموده و هتك حرمت او نمي كردم هر چند براي جنگ بسته شده باشد.

ابن حجر عسقلاني و لسان الميزان

احمد بن علي بن حجر عسقلاني (متوفاي 852) در كتاب لسان الميزان در شرح حال علوان و علي، داستان عيادت عبدالرحمان بن عوف را از ابي بكر مي نويسد، او در موضوعات سه گانه اي كه انجام داده و آرزو مي كرد كه اي كاش انجام نمي دادم، چنين مي نويسد:

انّي لا آسي علي شي ء إلّا علي ثلاث وددت انّي لم أفعلهنّ وددت انّي لم أكشف بيت فاطمة و تركته و إن أغلق علي الحرب(19)

من بر چيزي تاسف نخوردم مگر بر سه چيزي كه انجام دادم و دوست داشتم كه انجام نمي دادم، يكي از آنها هتك حرمت خانه فاطمه كه كاش به حال خود وا مي گذاشتم هر چند براي جنگ بسته شده باشد.

متّقي هندي و كنز العمّال

علاء الدين علي متقي هندي (متوفاي 975) در دائره المعارف حديثي خود به نام كنز العمال، حديث عبدالرحمان بن عوف را به طور مفصل نقل كرده و آرزوهاي خليفه را در مورد نه گانه به روشني بيان كرده است. از جمله آن كه مي گويد:

يكي از سه چيزي كه آرزو مي كردم كاش انجام نمي دادم، اين است كه:

وددت انّي لم أكن أكشفُ بيتَ فاطمةَ و تركتُه و إن كانوا قد غلّقوه علي الحرب(20)

كاش حرمت خانه ي فاطمه را زير پا نمي نهادم، هر چند آنان براي جنگ خانه را بسته بودند.

عبدالفتّاح عبدالمقصود و كتاب الإمام علي

اين دانشمند خبير و شهير مصري، داستان در دربار هجوم به خانه ي وحي را در دو مورد از كتاب خود آورده است كه ما به نقل يكي از آنها بسنده مي كنيم:

إنّ عمر قال: و الّذي نفسي بيده، ليَخرجنَّ أو لأحرقنّها علي من فيها...! قالت له طائفة خافت اللَّه و رعت الرسول في عقبه: يا أباحفص، إنّ فيها فاطمة. ..! فصاح لا يبالي: و إن...! واقترب وقرع الباب، ثم ضربه و اقتحمه. .. و بدا له عليّ... ورنّ حينذاك صوت الزهراء عند مدخل الدار... فإن هي إلّا رنة استغاثة أطلقتها: يا أبت رسول اللَّه...

تستعدي بها الراقد بقربها في رضوان ربّه علي عسف صاحبه، حتّي تبدّل العاتي المدل غير إهابه، فتبدّد علي الأثر جبروته، و ذاب عنفه و عنفوانه، وودّ من خزي لو يخرَّ صعقاً تبتلعه مواطئ قدميه ارتداد هدبه إليه.... و عند ما نكص الجمع، و راح يفرّ كنوافر الظباء المفزوعة أمام صيحة الزهراء، كان عليّ يقلّب عينيه من حسرة و قد غاض حلمه، وقل همّه، و تقبضت أصابع يمينه علي مقبض سيفه كهمّ من

غيظه أن تغوص فيه...(21)

قسم به كسي كه جان عمر در دست اوست، بيرون بياييد والا خانه را بر سر ساكنانش به آتش مي كشم! گروهي كه از خدا مي ترسيدند و حرمت پيامبر را در نسل او نگه مي داشتند، گفتند: اي اباحفص! فاطمه در اين خانه است. و او بي پروا فرياد زد: باشد! عمر نزديك آمد و در زد، سپس با مشت و لگد به در كوبيد تا به زور وارد شود. علي عليه السلام پيدا شد.

صداي ناله ي زهرا در آستانه ي خانه بلند شد. آن صدا، طنين استغاثه اي بود كه دختر پيامبر سر داده و مي گفت: پدر! اي رسول خدا... مي خواست از دست ظلم يكي از اصحابش او را كه در نزديكي وي در رضوان پروردگارش خفته بود، برگرداند، تا سركش گردن فراز بي پروا را به جاي خود نشاند و جبروتش را زايل سازد و شدت عمل و سختگيرش را نابود كند و آرزو مي كرد قبل از اين كه چشمش به وي بيفتد، صاعقه اي نازل شده او را در مي يابد.

وقتي جمعيت برگشت و عمر مي خواست همچون آهوان رميده، از برابر صيحه ي زهرا فرار كند، علي از شدت تاثير و حسرت با گلويي بغض گرفته و اندوهي گران، چشمش را در ميان آنان مي گردانيد و انگشتان خود را بر قبضه ي شمشير فشار مي داد و مي خواست از شدت خشم در آن فرورود....

احتجاج به فعل خليفه

موضوع گردآوري هيزم و آتش براي سوزاندن بيت فاطمه در صدر اسلام از مسلمات تاريخ بود، افراد ديگري كه خود در زمان قدرت و حكمروايي خويش مصدر چنين كارهايي بوده اند با استناد به عمل خليفه، كار خود را توجيه مي كردند.

اينك دو مورد

را در اينجا يادآور مي شويم:

1) عبدالله بن زبير براي اخذ بيعت از بني هاشم و در راس آنان علي بن الحسين عليهماالسلام جمع مزبور را تهديد به قتل و سوزاندن كرد و بدين منظور همگان را در نقطه اي گرد آورده و تهديد كرد كه اگر بيعت نكنيد همگي طعمه آتش خواهيد شد.

سرانجام بني هاشم با كمك هاي بي دريغ مختار ثقفي از حبس آزاد شدند، زيرا ابن زبير از قوه و قدرت مختار آگاه بود.

بعدها كه آبها از آسياب افتاد و عبدالله بن زبير به دست حجاج بن يوسف ثقفي كشته شد، مردم برادر عبدالله، عروه بن زبير را نكوهش مي كردند و مي گفتند: برادرت چه تصميم غير صحيحي گرفته بود، زيرامي خواست همه ي بني هاشم را كه در شعب ابي طالب جمع كرده بود بسوزاند.

او در پاسخ گفت: هدف او از اين كار، توحيد كلمه بود.

او مي خواست ميان مسلمانان اختلاف راه پيدا نكند و همگي در اطاعت يك نفر قرار گرفته و سخن آنان باشد. همچنان كه عمر بن خطاب اين كار را با بني هاشم انجام داد، آنگاه كه از بيعت ابي بكر سرباز زدند، او در كنار خانه ي آنان هيزم آماده كرد و خانه را بر سر آنان آتش زد(22)

2) مورد ديگر را علامه حلي در كتاب نهج البلاغه و كشف الصدق از بلاذري نقل كرده كه متن آن چنين است:

لمّا قتل الحسين كتب عبداللَّه بن عمر إلي يزيد بن معاوية: أمّا بعد، فقد عظمت الرزيّة و جلّت المصيبة، و حدث في الإسلام حدث عظيم، و لا يوم كيوم قتل الحسين.

فكتب إليه يزيد:

أمّا بعد، يا أحمق، فإنّا جئنا إلي

بيوت مجدَّدة، و فرش ممهّدة و وسادة منضَّدة، فقاتلنا عنها، فإن يكن الحقّ لنا فعن حقّنا قاتلنا، و إن كان الحقّ لغيرنا، فأبوك أوّل من سنَّ هذا و استأثر بالحقّ علي أهله (23)

هنگامي كه حسين بن علي به شهادت رسيد، عبدالله بن عمر به يزيد به معاويه چنين نامه نوشت: مصيبت بزرگي رخ داده و در اسلام حادثه ي بزرگي انجام گرفته و روزي مانند روز قتل حيسن نيست.

يزيد در پاسخ او نوشت: اي ابله! ما به خانه هاي نو و فرش هاي گسترده و پشتي هاي چيده وارد شدم و در راه آن نبرد كرديم، اگر حق با ما باشد به حق نبرد كرده ايم و اگر حق از آن غير ما باشد، پدر تو نخستين كسي بود كه اين سنت را رواج داد و حق را از صاحبان آن برگرفت!

--------------

اسناد

1) الأموال، ص195 ، چاپ نشر كليات ازهريه، الأموال، ص 174، چاپ بيروت، نيز ابن عبدربه در عقد الفريد 4/ 268 جمله هاي حذف شده را نقل كرده است چنانكه خواهد آمد.

2) طبقات 8/27، ط دار صادر

3) ميزان الاعتدال 2/ 195.

4) المعجم الكبير طبراني 1/ 62، شماره حديث 43، تحقيق حمدي عبدالمجيد سلفي.

5) عقد الفريد 4/ 268، چاپ مكتبه الهلال.

6) الوافي بالوفيات 6/ 17، شماره 2444؛ ملل و نحل شهرستاني 1/ 57، چاپ دارالمعرفه، بيروت. درترجمه نظام به كتاب بحوث في الملل والنحل 3/ 248- 255 مراجعه شود.

7) شرح نهج البلاغه 2/ 47، چاپ مصر.

8) مروج الذهب 2/ 301، چاپ داراندلس، بيروت.

9) سير اعلام النبلاء 15/ 577، شماره ترجمه 349.

10) ميزان الاعتدال 1/ 139

11) مختصر تاريخ دمشق 13/ 122، چاپ دارالفكر، سال 1989

12) شرح نهج البلاغه 16/ 272؛ مغني،

قاضي عبدالجبار 1/337

13) شرح نهج البلاغه 17/ 168

14) شرح نهج البلاغه 14/ 192

15) معجم شيوخ الذهبي 125، شماره 156

16) فرائد السمطين 2/34، چاپ بيروت.

17) تاريخ الإسلام، چاپ دارالكتاب العربي، تحقيق دكتر تدمري، ج 3، ص 117- 118.

18) مجمع الزوائد و منبع الفوائد 5/ 202- 203، چاپ سوم، سال 1402.

19) لسان الميزان 4/189، چاپ حيدرآباد دكن، 13330 ه.

20) كنزالعمال 5/631، حديث شماره 14113.

21) عبدالفتاح عبدالمقصود، علي بن ابي طالب 4/ 274- 277 و نيز 1/ 192- 193.

22) مروج الذهب 3/276، منشورات دانشگاه لبنان؛ 3/ 77، چاپ دار أندلس.

23) نهج الحق و كشف الصدق، ص 356.

آيا عمر بن الخطاب ، به حضرت زهرا سلام الله عليها جسارت كرده است ؟

پاسخ

اين كه عمر بن الخطاب به حضرت زهرا سلام الله عليها جسارت كرده است ، از قطعيات تاريخ است .

رواياتى كه در رابطه با هجوم به خانه حضرت صديقه طاهره در كتب اهل سنت آمده به چند دسته مى شود تقسيم كرد .

1. تهديد به سوزاندن خانه

ذكرالطبرى: باسناده عن زياد بن كليب قال: أتى عمر بن الخطاب منزل علىّ وفيه طلحة والزبير ورجال من المهاجرين فقال: واللّه لأحرقنّ عليكم أو لتخرجنّ إلى البيعة»، فخرج عليه الزبير مصلتاً بالسيف فعثر فسقط السيف من بده فوثبوا عليه فأخذوه.

تاريخ الطبرى: 2/443.

وابن أبي الحديد: عن سلمة بن عبد الرحمان قال: فجاءعمر اليهم فقال: «والذى نفسى بيده لتخرجنّ إلى البيعة أو لأحرقنّ البيت عليكم .

شرح نهج البلاغه: 1/164 (2/45).

2. آوردن وسائل آتش سوزى و بى توجهى خليفه دوم بر اعتراض مردم

وابن قتيبة: قال: ... وقال عمر: والذى نفس عمر بيده لتخرجنّ أو لأحرقنّها على من فيها! فقيل له: يا أباحفص إنّ فيها فاطمة!! فقال: وإن.

الامامة والسياسة: 1/12، أعلام النساء لعمر رضا كحالة: 4/114.

3 . آوردن وسائل آتش سوزي ودرگيرى لفظى ميان حضرت صديقه و خليفه دوم

البلاذرى: باسناده عن سليمان التيمى وعن ابن عون: إنّ أبابكر أرسل إلى على(عليه السلام)يريد البيعة فلم يبايع، فجاء عمر ومعه فتيلة فتلقّته فاطمة على الباب، فقالت فاطمة: يابن الخطاب! أتراك محرقاً عليّ بابى؟ قال نعم: وذلك أقوى فيما جاء به أبوك.

انساب الاشراف: 1/586.

أبو الفداء: قال: ... فأقبل عمر بشيء من نار على أن يضرم الدار، فلقيته فاطمة رضى اللّه عنها وقالت: إلى أين يابن الخطاب؟ أجئت لتحرق دارنا؟ قال: نعم.

تاريخ أبي الفداء: 1/164.

وابن عبد ربّه: الذين تخلّفوا عن بيعة أبي بكر: علىّ والعباس، والزبير، وسعد بن عبادة، فأمّا على والعباس والزبير فقعدوا فى بيت فاطمة حتّى بعث اليهم أبو بكر عمر بن الخطاب ليخرجوا من بيت فاطمة وقال له: إن أبوا فقاتلهم. فأقبل عمر بقبس من نار على أن يضرم عليهم الدار فلقيته فاطمة فقالت: يابن الخطاب! أجئت لتحرق دارنا؟ قال: نعم.

العقد الفريد:5/12، طبعة مكتبة الرياض الحديثة.

4 . حمله خليفه دوم به حضرت صديقه طاهره

الشهرستانى: عن الجاحظ: إنّ عمر ضرب بطن فاطمة عليها السلام يوم البيعة حتّى ألقت الجنين من بطنها وكان عمر يصيح: إحرقوا دارها بمن فيها، وماكان فى الدار غير علىّ وفاطمة والحسن والحسين وزينب(عليهم السلام).

الملل والنحل: 1/57. طبعة بيروت، دار المعرفة.

قال المسعودى: فهجموا عليه وأحرقوا بابه، واستخرجواه منه كرهاً، وضغطوا سيّدة النساء بالباب حتّى أسقطت محسناً.

اثبات الوصية:143.

قال ابن حجر العسقلانى: إنّ عمر رفس فاطمة حتّى أسقطت بمحسن.

لسان الميزان:1/268.

قال الصفدى: إنّ عمر ضرب بطن فاطمة يوم البيعة حتّى ألقت المحسن من بطنها.

الوافى بالوفيات: 5/347.

روايات فراواني از طريق اهل سنت و شيعه نقل شده است كه غضب فاطمه ، غضب پيامبر و غضب پيامبر غضب خداوند است :

عن على رضى اللّه عنه قال:

قال رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وسلم لفاطمة: «إنّ اللّه يغضب لغضبك، ويرضى لرضاك . هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه .

المستدرك: 3/153، مجمع الزوائد: 9/203، الآحاد والمثاني للضحاك: 5/363، الذرية الطاهرة النبوية للدولابي: 119، المعجم الكبير للطبراني: 1/108، 22/401، نظم درر السمطين للزرندي الحنفي: 178، الكامل لعبداللّه بن عدي: 2/351، تاريخ مدينة دمشق : 3/156، أسد الغابة :5/522، ذيل تاريخ بغداد: 2/140، 2/141 ميزان الاعتدال :2/492، الإصابة: 8/265،266، تهذيب التهذيب: 21/392، سبل الهدى والرشاد للصالحي الشامي: 11/ 44 .

عن المِسْوَر بن مَخْرَمَة أنّ رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم قال: «فاطمة بَضْعَة منّى فمن أغضبها أغضبني .

صحيح البخارى 4/210، (ص 710، ح 3714)، كتاب فضائل الصحابة، ب 12 _ باب مَنَاقِبُ قَرَابَةِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم.

عن المسور بن مخرمة قال قال رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم: «إِنَّمَا فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي يُؤْذِينِي مَا آذَاهَا .

صحيح مسلم 7/141 ح 6202) كتاب فضائل الصحابة رضى الله تعالى عنهم، ب 15 _ باب فَضَائِلِ فَاطِمَةَ بِنْتِ النَّبِيِّ عَلَيْهَا الصَّلاَةُ وَالسَّلاَمُ .

و از قطعيات تاريخ است كه حضرت زهرا سلام الله عليها تا آخر عمر از دست خليفه و دار و دسته اش غضبناك بود و هرگز از آن ها راضي نشد .

محمد بن اسماعيل بخاري مي نويسد :

فغضبت فاطمة بنت رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم فهجرت ابا بكر فلم تزل مهاجرته حتى توفيت.

صحيح البخارى: 4/42، ش 2862.

بنا بر نقل ابن قتيبه دينوري ، وقتي ابوبكر و عمر به ملاقات حضرت زهرا آمدند ، حضرت زهرا به آن ها گفت كه آن دو را تا آخر عمر پس از هر نمازش نفرين خواهد كرد

.

واللّه لأدعونّ اللّه عليك في كلّ صلاة أصلّيها .

الإمامة والسياسة، تحقيق الشيري ج 1، ص 31.

اما از ديدگاه روايات شيعه ، اين كه قاتل حضرت زهرا سلام الله عليها ، عمر بن الخطاب است ، قطعي است . ما فقط به نقل يك روايت اكتفا مي كنيم :

وكان سبب وفاتها : أن قنفذا مولى عمر لكزها بنعل السيف بأمره ، فأسقطت محسنا ومرضت من ذلك مرضا شديدا ، ولم تدع أحدا ممن آذاها يدخل عليها .

سبب شهادت حضرت زهرا سلام الله عليها اين بوده است كه قنفذ غلام عمر به دستور او ، آن حضرت را با غلاف شمشيرش زد . و اين سبب شد كه محسن سقط شود و حضرت زهرا شديدا مريض شوند . در مدتي كه مريض بودند ، به هيچ يك از آناني را كه او را اذيت كرده بودند ، اجاز? ملاقات نداد .

دلائل الإمامة ج 2 ، عنه بحار الأنوار : 8 / 230 - 232 ( ط الكمپاني ) ، 30 / 290 - 295 . 2 . مثالب النواصب : 371 - 374 ، 418 - 419 . 3 . الصراط المستقيم : 3 / 25 . 4 . مطارح النظر في شرح الباب الحادي عشر : 109 .

خشم حضرت زهرا از خلفاء

1) بخاري در جاي جاي صحيح خود، از خشم فاطمه نسبت به خليفه نخستين سخن مي گويد. در كتاب خمس مي گويد:

فغضبتْ فاطمةُ بنتُ رسول اللَّه فهجرتْ أبابكر فلم تزل مهاجرتُه حتي تُوفِّيَتْ (1)

فاطمه دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بر ابي بكر خشمگين شد و او را ترك گفت و اين متاركه تا روزي

كه درگذشت ادامه داشت.

در كتاب فرائض مي نويسد:

فهجرته فاطمةُ فلم تكلّمه حتّي ماتت (2)

فاطمه، ابي بكر را ترك گفت و تا روزي كه درگذشت با او سخن نگفت.

در كتاب مغازي در باب غزوه ي خيبر مي گويد:

فَأَبي أبوبكر أنْ يَدْفَعَ إلي فاطِمَةَ مِنها شَيْئاً فَوَجَدَتْ فاطمةُ عَلي أبي بكر في ذلك فَهَجَرتْهُ فَلم تُكَلِّمْه حتَّي تُوُفِّيَتْ (3)

ابوبكر ابا ورزيد از آنچه كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم (به تعبير او) به ارث نهاده چيزي به فاطمه بدهد از اين جهت فاطمه از ابوبكر، ناراحت و خشمگين شد و تا روزي كه در گذشت با او سخن نگفت.

مجموع اين روايات حاكي است كه: آن كس كه خشنودي و خشم او مايه ي خشنودي و خشم خداست، نسبت به خليفه خشمگين بوده و تا پايان عمر خويش بر اين حالت باقي بوده است.

2) از سخنان اميرمومنان عليه السلام در كنار قبر پنهان دخت گرامي پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم كاملا مظلوميت زهرا عليهاالسلام آشكار مي گردد. آنجا كه در كنار تربت پاك همسرش خطاب به رسول خدا اين چنين عقده ي دل مي گشايد:

ستُنبّئك ابنتُك بتضافُر أُمّتك علي هضمها، فأحفِها السّؤال و استخبِرها الحال؛ هذا و لم يطل العهدُ و لم يخلُ منك الذّكرُ. (4)

به زودي دخترت تو را آگاه ساخت كه امت تو چگونه در ستم كردن به وي اجتماع كرده بودند. سرگذشت وي را از او بي پرده بپرس و او را سوال پيچ كن (تا ماجرا را براي تو شرح دهد). اين چنين شد در حالي كه هنوز با زمان حيات تو چندان فاصله اي زياد نيست و يادت فراموش نگرديده

است.

3) مراسم دفن زهرا عليهاالسلام شبانه (5) و بدون خبر كردن ديگران برگزار شد. در حالي كه جا داشت مراسم تشييع و دفن يگانه دختر پيامبر و محبوبترين و نزديك ترين كس او، توسط عامه ي مسلمين با شكوهي در خور برگزار گردد و صحابي و انصار، بخشي از حق عظيم پيامبر بر خويش را با احترام شايسته به پيكر دختر گرامي وي، ادا كنند. مگر پيامبر، چند فرزند بي واسطه داشت؟! اما چنين نشد و مولاي متقيان علي عليه السلام، پيكر عزيز خويش را در دل شب و در نقطه اي نامعلوم، به خاك سپرد. هنوز هم قبر فاطمه پنهان است و افراد ناوارد، قبر فاطمه بنت اسد را قبر فاطمه دختر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مي انگارند.

خود اين عمل- كفن و دفن محرمانه ي زهرا- نوعي اعتراض مدبرانه به دژ خويي مهاجمان به خانه ي وحي بود كه مي تواند براي آيندگان معنا دار باشد. و حق پژوهان را سر نخي قابل تحقيق از حقيقت، به دست دهد.

در اينجا دامن سخن را كوتاه مي كنيم هر چند سخن در اين مورد بسيار است.

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و ال محمد

اسناد :

1) صحيح البخاري، باب فرض الخمس، 4/ 78، چاپ مكتبه ي عبدالحميد احمد الحنفي

2) صحيح البخاري، كتاب الفرائض، باب قول النبي، صلي الله عليه و آله و سلم لا نورث ما تركنا صدقه 8/149

3) صحيح البخاري، باب غزوه خيبر

4) نهج البلاغه، خطبه ي 202.

5) دفن حضرت زهرا عليهاالسلام در نيمه شب بدون خبر كردن ديگران، از مسلمات تاريخ است.

آيا بالاخره حضرت فاطمه عليها السلام از ابوبكر راضي شدند ؟

اگر گفته شود اين گروه كه در ابتدا با ابوبكر بيعت نكردند بالاخره با او بيعت

كردند و حضرت فاطمه عليهاالسلام نيز بالاخره به بيعت رضايت داد زيرا ايشان از پيامبر شنيده بودند كه : (من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميته الجاهليه )چه مي گوئيد ؟

پاسخ 1 : اولا چنين نيست بلكه برخي از اين گروه تا آخر عمر با ابوبكر بيعت نكر دند از جمله حضرت فاطمه عليهاالسلام و سعدابن عباده .

پاسخ 2 : به استناد مدارك تاريخي حضرت فاطمه عليهاالسلام تا آخر عمر با ابوبكر عمر قهر كرده وبا آنان سخن نگفتند (1)

پاسخ 3 : نه تنها حضرت فاطمه عليهاالسلام از اين دو هرگز راضي نشدند ! بلكه وصيت نمودند كه شبانه ودور از چشم اين دو غسل و كفن و دفن شوند و قبر او مخفي بماند تا پاسخ به اين سؤال همواره مشروعيت بيعت و حكومت ابوبكر را زير سؤال ببرد كه قبر تنها دختر رسول خدا كجاست و اصولاً چرا مخفي است ؟؟؟

پاسخ 4 : بر فرض محال كه حضرت فاطمه عليهاالسلام نهايتاً راضي شدند ! پس چرا بيعت از حضرت علي عليه السلام با زور انجام شد ، خليفه اول عمَر را در پي امام علي عليه السلام فرستاد و گفت ( ائتني به باعنف العنف )(2 )

پاسخ 5 : اگر چنين است چرا تهديد كردند در صورتيكه مخالفين بيعتي كه در خانه حضرت فاطمه عليهاالسلام تحصن كرده اند, اگر از خانه خارج نشوند و بيعت نكنند , خانه را به آتش خواهند كشيد (3)

پاسخ 6 : اگر چنين است كه نهايتا ابوبكر رضايت حضرت فاطمه عليهاالسلام را كسب كرده ! چرا در آخر عمر همواره از كار خود در شكستن در خانه

حضرت اظهار پشماني مي كرد و مي گفت (ليتني لم اكشف بيت فاطمه و لو اعلن علي الحرب )(4)

پاسخ 7 : اگر چنين است چرا اهل سنت اين حرمت شكني عمر را دليل فضل او مي شمارند و به آن افتخار مي كنند ؟ چنانچه در شعر سروده شده توسط حافظ ابراهيم نيل سني مذهب در شعري در مدح عمر ,سخني كه عمر به علي عليه السلام كه گفته است ( خانه ات را به آتش مكشم تا بيعت كني حتي اگر دختر مصطفي در آن باشد) و اين سخن دليل بزرگواري عمر مداند (5)

پاسخ 8 : معاويه نامه اي به حضرت علي (عليه السلام) مي نويسد و شيوه بيعت كردن حضرت را به رخ او مكشد تا اورا تحقير كند و مي گويد مانند شتران ريسمان به بيني ات انداختند تا بيعت كردي ! و حضرت در پاسخ به او مي گويد اي معاويه تو خواستي مرا بگونه اي مذمت كني و متوجه نشدي كه تو با روشن كردن اين نقطه از تاريخ وچگونگي بيعت من مرا مدح كردي ! و ومظلوميت مرا نشان دادي (6)

پاسخ 9 : مي دانيم كه حضرت علي عليه السلام بعد از آنكه به زور و با ريسمان به مسجد كشانيده شد تا بيعت كند ! هنوز مخالفت مي كرد و گفت كه اگر بيعت نكنم چه مي كنيد ؟ آنها گفتند كه گردنت را مي زنيم ! حضرت گفت در اين صورت بنده خدا و برادر رسول خدا را كشته ايد ! آنان گفتند بنده خدا آري و اما برادر رسول خدا نه (7) آيا هنوز اعتقاد داريم

بالاخره حضرت با آنان بيعت كرد و يا از آنان راضي شد !

اسناد:

1 ) سنن ترمذي/ ج4/ص158 – كتاب السر باب 44/ حديث 1609 / مج في تركه رسول الله – در آدر س ارائه شده ذيل اين روايت و روايت دگر از صحيح بخاري كه در صفحه 127 در ذيل آدرس دوم آمده اين مطلب دقيق تر اشاره شده است

2 ) انساب الاشراف /ج2/ص269 باب امر السقيفه

3 ) تاريخ طبري / ج3/ ص202 حوادث سال 11 هجري – عقد الفريد / ج4/ص259-ساير آدرس ها در شماره 1 پا ورقي ص 129 كتاب غدير خم وپاسخ به شبهات جلد دوم آمده است

4 ) عقد الفريد / ج4 /ص268/ العسجده الثانيه في الخلفا و تواريخهم – تاريخ طبري / ج3/ص430 ذكر استخلافه عمر – اب ابي الحديد / ج6/ص51 – منتخب كنزالعمال / ج2/ ص171 - ساير آدرس ها در شماره 3 پا ورقي ص 129 كتاب غدير خم وپاسخ به شبهات جلد دوم آمده است

5 ) ديوان حافظ ابراهيم /ج1/ ص82

6 ) نهج البلاغه قسمت رسائل / كتاب 28/ كتاه الي معاويه – كتاب جمهره رسائل العرب /ج1/ص399 – ابن ابي الحديد /ج5/186

7 ) الامامه و السياسه ابن قتيبيه / ج1/ ص13 كيف كانت بيعه علي – اعلام النسا عمر كحاله /ج4/ص115 ترجمه فاطمه

شهادت حضرت زهرا سلام الله عليها حقيقتي انكارناپذير

مقدمه

ظلم و ستم به خاندان رسالت، پس از شهادت پيامبر عظيم الشأن اسلام صلي الله عليه و آله و سلم، از رويدادهاي مسلم تاريخ اسلام است كه نمي توان درباره آن شك و ترديد نمود، محدثان و تاريخ نگاران با تمام محدوديت ها و فشارها حقايق را به گونه اي

بازگو كرده و از آن حوادث تلخ و دردآور، ياد نموده اند.

شريف مرتضي (355- 436) مي نويسد:

در آغاز كار، محدثان و تاريخ نويسان اهل سنت آنچه را در اين مورد مي شنيدند به صورت كامل نقل مي كردند، ولي چه بسا بر اشكالاتي در برخي از چيزهايي كه نقل مي نمودند واقف گشتند پس از نقل آنها خودداري كردند.(?)

چه بي مهري بالاتر از اين كه اميرمومنان عليه السلام را به صورت بسيار زننده براي بيعت به مسجد بردند و اميرمومنان در پاسخ نامه معاويه(?) كه در آن به اين موضوع اشاره كرده بود، چنين مي نويسد: گفتي كه من بسان شتر سركش براي بيعت سوق داده شدم. به خدا سوگند، خواستي از من انتقاد كني ولي در واقع امر ستودي و خواستي رسوايم كني اما خود را رسوا كردي. هرگز بر مسلماني ايراد نيست كه مظلوم واقع شود.(?)

بنابراين، هر نوع شك و ترديد در اين مسائل جز فريب وجدان و اغفال ناآگاهان، چيز ديگري نيست.

اخيرا در يكي از مجلات، مقاله اي پيرامون زندگي حضرت زهرا عليهاالسلام به عنوان از ولادت تا افسانه ي شهادت منتشر گرديده و نويسنده سعي نموده بود تا حقايق تاريخي را انكار ورزد و شهادت سرور زنان جهان را به وسيله ي عاملات خلافت، افسانه پندارد.

خوشبختانه- پس از انتشار آن- از طرف برخي از علماء ، پاسخ بسيار متقن و روشن- ولي موجز- به آن داده شد، ، ولي در اين رساله، سعي شده است مدارك بيشتري ارائه شود .

با اين همه ما نيز معترفيم كه در اين رساله نيز اجمال، جاي تفصيل را گرفته و تشريح حوادث تلخ و جانسوز پس از سقيفه در خور

كتابي گسترده است و هرگز در يك يا دو مقاله نمي گنجد.

خانه هاي رفيع

قال الله تعالي:

فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالغُدُوِّ وَالْأَصَالِ.(نور/??)

( اين چراغ پر فروغ) در خانه هايي قرار داد كه خداوند اذن فرموده، ديوارهاي آن را بالا برند، خانه هايي كه نام خدا در آنها برده مي شود و صبح و شام در آنه تسبح او مي گويند.

بحث هاي آينده به روشني ثابت خواهد كرد كه بيت فاطمه عليهاالسلام از مصاديق روشن اين آيه مي باشد كه احترام و تكريم آن وظيفه ي هر مسلماني است، ولي متاسفانه اين بيت پس از در گذشت پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله و سلم مورد هتك قرار گرفت.

اين رساله با مصادر و مدارك قطعي، واقعيت هتك حرمت خانه ي آن حضرت را روشن مي سازد به گونه اي كه براي هيچ دير باوري، جاي شك و ترديد باقي نمي ماند.

جامعه اسلامي پس از شهادت پيامبر

درگذشت پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله و سلم جامعه اسلامي را در بوته ي امتحاني بزرگ قرار داد و پايه هاي ايمان و تسليم و پذيرش افراد را نسبت به اصول و فروع اسلام، كاملا آشكار ساخت، در آن برهه ي حساس از تاريخ، عقده ها و كينه هايي كه در نهانگاه خوف از مقام رسالت، پنهان شده بود، عيان گشت و روشن گرديد كه اسلام خواهي گروهي از مهاجر و انصار، به هدف نيل به يك رشته مقامات و مناصب دنيوي انجام گرفته است و آنان، دين خدا را تا آنجا پذيرا هستند كه با منافع دنيويشان در اصطكاك نباشد.

پس ازشهادت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم، جامعه اسلامي را دو خطر بزرگ ، از داخل و خارج، تهديد مي كرد: از يك طرف حزب نفاق و

ستون پنجم به شدت در صدد ايجاد فتنه و آشوب در داخل بود تا نظام از درون فروريزد، لذا ابوسفيان- موقعي كه امام، جسد مبارك پيامبر را غسل مي داد- در خانه ي امام را زد و گفت دست خود را بده تا با تو به عنوان خليفه ي مسلمين بيعت كنم و هر نوع مخالفت احتمالي را با نيروي قبيله ي خود سركوب سازم! امام كه از نيت سوء او آگاه بود، دست رد بر سينه ي نامحرم زد و فرمود:

واللَّه ما أردتَ بهذا إلّا الفتنه، و انّك و اللَّه طال ما بغيتَ الإسلام شرّاً، لا حاجة لنا في نصيحتك.(?)

به خدا سوگند تو هدفي جز ايجاد فتنه و آشوب نداري و پيوسته براي اسلام خواهان شر و بدي بودي، ما را به خير خواهي نيازي نيست .

از طرف ديگر، احتمال حمله روميان قوت مي گرفت، زيرا در اجراي فرمان پيامبر كه دستور داده بود ياران او هر چه زودتر مدينه را به عزم سرزمين روم (شام كنوني) ترك كنند، عمدا تعلل شده بود و اين در حالي است كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در بستر بيماري، سر باز زنندگان از اين فرمان را مشمول نفرين خود قرار داده بود:

جَهِّزُوا جيشَ أُسامَة، لَعَنَ اللَّهُ مَن تَخَلَّفَ عَنْه.(?(

سپاه اسامه را آماده حركت سازيد، متخلفان از آن از رحمت خدا دور باشند.

گذشته از اين، روح ياغيگري در برخي از قبايل عرب زنده شده و مي خواستند به عناوين گوناگون از زير چتر حكومت اسلامي بيرون آيند تا از هر نوع پرداخت زكات و غيره خود داري كنند.

در چنين شرايط خاص و سرنوشت ساز، امام چاره اي جز

مماشات با كودتا گران و اغماض از بيعتي كه با او در سرزمين غدير انجام گرفته بود، نداشت و اگر بر حفظ حق مسلم خود اصرار مي ورزيد چه بسا منويات حزب نفاق و دشمن خارجي جامه ي عمل مي پوشيد، لذا ناچار شد در مقابل قانون شكني ها و خلاف كاري ها مماشات كند و جلو فتنه ي بزرگي را بگيرد. چنانچه خود اميرمومنان در سخنانش به اين نكته اشاره دارد:

فامسكتُ يدي حتّي رأيتُ راجعةَ الناس قد رجعتْ عن الإسلامِ يدعون إلي مَحْقِ دينِ محمّد صَلَيّ اللَّهُ عَلَيْه و اله وَ سَلَمَ فخشيتُ إن لم أنصُر الإسلامُ و أهلَه أن أري فيه ثلماً أو هدماً تكون المصيبة به عليَّ أعظم من فوت ولايتكم الّتي إنّما هي متاع أيام قلائل. (?)

دست بر روي دست گذاردم تا اين كه به چشم خود ديدم گروهي از اسلام بازگشته و مي خواهند دين محمد صلي الله عليه و آله و سلم را نابود سازند، در اينجا بود كه ترسيدم اگر اسلام و مسلمانان را ياري نكنم بايد شاهد نابودي و حكومت چند روزه بر شما مهمتر بوده و هست.

نشستي در سقيفه

هنوز جسد مطهّر پيامبر گرامي بر روي زمين قرار داشت و مراسم تغسيل و تكفين آغاز نشده بود و ياران رسول خدا در محل دفن او گفتگو مي كردند و چشمها گريان و خردها حيران بود كه ناگهان دو نفر به نامهاي: معن بن عُديّ و عُديم بن ساعده، از سقيفه بني ساعده خبر آوردند كه انصار گرد هم آمده و مي خواهند با سعد بن عباده به عنوان خليفه ي رسول خدا بيعت كنند! اين خبر را آهسته به ابي بكر گفتند و او همراه عمر و

ابوعبيده، بدون اينكه كسي را از هدف خود آگاه سازد، رهسپار محل اجتماع انصار شد. آنان موقعي به سقيفه رسيدند كه سعد بن عباده، رئيس قبيله ي خزرج، مشغول سخنراني بود و خدمات انصار را به اسلام، يادآور مي شد.

تشريح سرگذشت سقيفه و آن كه چگونه يك اقليت كوچك كه از سه نفر و بنا به نقلي از پنج نفر تجاوز نمي كرد پيروز شدند، مفصل و گسترده است و در اين مقاله جاي بازگويي آن نيست. سرانجام نتيجه اين شد كه رئيس قبيله اوس از انصار براي ناكام گذاردن خزرجيان با ابوبكر بيعت كرد و در پي اين امر، اقليت ناچيز مهاجرين حاضر در سقيفه، به همين اندازه اكتفا كرده و سقيفه را به عزم مسجد ترك گفتند و در نيمه راه مسجد به بيعت گيري از افراد مشغول شدند و آنچه از خاطره ها و يادها محو شد، جنازه ي پيامبر و مراسم دفن و كفن و نماز بر آن حضرت بود!

اميرمومنان عليه السلام همراه عباس و گروهي از بني هاشم و مهاجر، پيكر مطهر پيامبر را به خاك سپردند و خود و عده اي از علاقه مندان، شاهد صحنه ي بيعت گيري ها و مقام خواهي هاي گروه اقليت بودند.

اي كاش به همين مقدار اكتفا مي ورزيدند ولي اصرار داشتند با ارعاب و تهديد از علي عليه السلام بيعت بگيرند تا سرانجام، بني هاشم نيز بيعت نمايند. در اين موقع، رويدادهاي تلخي رخ داد كه قلم از نقل و بيان آن شرم دارد.

رويدادهاي پس از خروج از سقيفه

رويدادهاي پس از خروج از سقيفه

در طول تاريخ، گروهي از نويسندگان، متاثر از خلفاي اموي و عباسي كوشيده اند كه از كنار حوادث تلخ پس از خروج از سقيفه با سكوت بگذرند و آن را

بازگو نكنند بالاخص، با مرور زمان بر اندام صحابه ي پيامبر، لباس عصمت پوشانيده شد و هر نوع انتقاد از آنها با برچسب ارتداد، همراه گرديد! ولي در اين ميان دو گروه توانستند تا حدي پرده از روي حقيقت بردارند:

الف: گروهي تا آنجا شهامت داشتند كه فقط سوء قصد خلفا را بيان كنند و اين كه براي أخذ بيعت و به هم زدن اجتماع بني هاشم در خانه علي عليه السلام تا مرز جنگ با آنان پيش رفتند (اما اين كه حادثه اي نيز رخ داد يا نه؟ از بيان اين قسمت خود داري نمودند)

ب: گروهي كه از شهامت بيشتري برخوردار بودند حوادث بعدي را نيز يادآور شدند و افزودند كه خانه به آتش كشيده شد و دختر پيامبر مصدوم گشت و فرزندي كه در رحم داشت سقط گرديد.

البته انتظار اين كه علاقه مندان خلفا يا حقوق بگيران دربار خلافت، اين نوع حقايق را بي پرده بنويسند، انتظاري دور از واقعيت است، ولي در عين حال حقايق در تاريخ پنهان نمانده و چهره ي حقيقت، روشن گشته است.

ما در اين بحث فشرده، از مورخان و محدثان اهل سنت كه تا حدي داراي شهامت بوده اند نصوصي را نقل مي كنيم و روشن است كه اگر روايات و نصوص علماي شيعه را بر گفته ي مورخان و محدثان ياد شده بيفزاييم ماجرا از حد تواتر بالاتر رفته و جنبه ي مقطوع و مسلم خواهد يافت.

اخيرا فردي ناآگاه از تاريخ صحيح اسلام يا غافل نما از واقعيات آن، مقاله اي درباره ي دخت گرامي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نوشته و پس از ذكر مناقب و فضايل آن حضرت، مذبوحانه كوشيده

است بي حرمتي كه درباره ي آن حضرت انجام گرفته و به شهادت ايشان منتهي شده است را انكار ورزد.

از آنجا كه بخشي از آن مقاله، مصداق تحريف روشن تاريخ بود، بر آن شديم كه به بيان بخشي از حقايق تاريخي در اين زمينه بپردازيم و موضوع سخن ما را در اين مقاله، نكات زير تشكيل مي دهند:

1) عصمت فاطمه زهرا عليهاالسلام در لسان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم.

2) احترام خانه ي آن حضرت در قرآن و سنت.

3) بي حرمتي به خانه و شخصيت آن حضرت پس از درگذشت پدر بزرگوارش.

اميدواريم كه با تشريح نكات سه گانه ي فوق، نويسنده ي آن مقاله در برابر حقيقت، سر تسليم فرود آورده و از نوشته خود نادم و پشيمان گردد و با شهامتي كه در خور حق پژوهان است به جبران كار خود بپردازد.

عصمت زهرا سلام الله عليها در لسان رسول خدا

دخت گرامي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از مقام والايي برخوردار است و سخنان رسول گرامي صلي الله عليه و آله و سلم در حق وي حاكي از عصمت و پيراستگي او از گناه مي باشد. آنجا كه درباره ي او چنين مي فرمايد:

فاطمة بضعة منّي فمن أغضبها أغضبني.(?)

فاطمه پاره تن من است، هر كس او را به خشم آورد همانا مسلما مرا خشمگين كرده است.

ناگفته پيداست كه خشم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مايه ي اذيت و ناراحتي اوست و سزاي چنين شخصي در قرآن كريم چنين بيان شده است:

وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (8)

آنان كه رسول خدا را آزار دهند براي آنان عذاب دردناكي است.

چه دليلي استوارتر بر عصمت

فاطمه عليهاالسلام كه به تصريح پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رضاي وي مايه رضاي خدا و خشم او مايه خشم خدا معرفي گرديده است، چنانكه مي فرمايد:

انّ اللَّه يغضبُ لِغضبك و يَرضي لرضاك.(?)

دخترم فاطمه! خدا با خشم تو، خشمگين و با خشنودي تو، خشنود مي شود.

به پاس چنين مقامي والا، او سرور زنان جهان است و پيامبر در حق او چنين فرموده:

يا فاطمة! ألا ترضين أن تكوني سيّدةَ نساء العالَمين، و سيّدةَ نساءِ هذه الأُمّة، و سيّدةَ نساءِ المؤمنين.(??)

دخترم فاطمه! آيا (به اين كرامتي كه خدا به تو داده) خشنود نيستي كه تو سرور زنان جهان، سرور زنان اين امت و سرور زنان مومن باشي.

در اينجا از تذكر نكته اي ناگزيريم: عصمت فردي چون دخت گرامي پيامبر، ملازم با نبوت نيست، به گواه اين كه حضرت مريم، به شهادت قرآن، معصوم از گناه بود(??) ولي هرگز پيامبر نبود.

ما اگر بخواهيم درباره ي فضايل و مناقب دخت گرامي پيامبر سخن بگوييم بايد به نگارش كتابي مفصل بپردازيم، ولي به همين اندازه بسنده مي كنيم.

حرمت خانه حضرت زهرا از ديدگاه قرآن و سنت

محدثان، يادآور مي شوند وقتي آيه ي مباركه (فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ...) (??) بر پيامبر فرود آمد، پيامبر آيه را در مسجد تلاوت كرد.

در اين هنگام شخصي برخاست و گفت: اي رسول گرامي، مقصود از اين بيوت با اين برجستگي چيست؟

پيامبر فرمود: خانه هاي پيامبران.

در اين موقع ابوبكر برخاست، در حالي كه به خانه ي علي و فاطمه عليهاالسلام اشاره مي كرد، گفت: آيا اين خانه از همان خانه ها است؟

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در پاسخ گفت: بلي از برجسته ترين آنها است.(??)

پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله و سلم مدت نه ماه هر روز پنج مرتبه، وقت هر نماز به در خانه ي دخترش مي آمد، بر او و همسر عزيزش سلام مي كرد و اين آيه را مي خواند:

إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا (??) (??) يعني: خداوند فقط مي خواهد پليدي و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد.

پيداست خانه ا ي كه مركز نور الهي بوده و خدا به ترفيع آن امر كرده است، از احترام بسيار بالايي برخوردار مي باشد.

خانه اي كه اصحاب كسا را در بر مي گيرد و خدا از آن با جلالت و عظمت ياد مي كند ، بايد مورد احترام قاطبه ي مسلمانان باشد.

اكنون بايد ديد پس از درگذشت پيامبر، تا چه اندازه حرمت اين خانه ملحوظ گشت؟

اسناد:

1) الشافي 3/ 241، تحقيق سيد عبدالزهراء حسيني؛ تلخيص الشافي 3/ 76.

2) متن نامه ي معاويه را ابن ابي الحديد در شرح خود، ج 15، ص 186 نقل كرده است.

3) نهج البلاغه، صبحي صالح، نامه ي 28.

4) تاريخ طبري 2/ 449، حوادث سال11

5) ملل و نحل شهرستاني 1 / 23؛ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد 6/ 52، ط مصر.

6) نهج البلاغه، نامه 62 (نامه آن حضرت به اهل مصر كه همراه مالك اشتر فرستاد)

7) صحيح بخاري 5/ 29، باب مناقب فاطمه عليهاالسلام و فتح الباري در شرح صحيح بخاري 7/ 105

8) توبه/ 61.

9) مستدرك حاكم 3/ 154؛ مجمع الزوائد 9/ 203 و حاكم در كتاب مستدرك، احاديثي مي آورد كه جامع شرايطي باشند كه بخاري و مسلم در صحت حديث، آنها

را لازم دانسته اند.

10) مستدرك حاكم 3/ 156.

11) ال عمران ??

12) (نور خدا) در خانه هايي است كه خدا رخصت داده قدر و منزلت آنان رفعت يابد و نامش در آنها ياد شود. (نور/ 36)

13) قرأ رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم هذه الآية (في بيوت أذن اللَّه أن ترفع...) فقام إليه رجل فقال: أي بيوت هذه يا رسول الله؟ قال: بيوت الأنبياء. فقام إليه أبوبكر فقال: يا رسول الله هذا البيت منها؟ البيت علي و فاطمه قال: نعم. من أفاضلها (الدر المنثور 6/ 203، تفسير سوره نور؛ روح المعاني 18/ 174)

14) احزاب/ 33.

15) الدر المنثور 6/ 606.

اعتراف عمر به جنايات خويش در نامه اي به معاويه

علامه مجلسي(ره)در بحارالانوارجلد30 صفحه287 رقم151 باسند مذكور ازابوحسين محمدبن هارون بن موسي التلعكبري ازپدرش ازابوعلي محمد بن همام ازجعفربن محمد بن مالك الفزاري از عبد الحمن بن سنان صيرفي از جعفربن علي حوار ازحسن بن مسكان از مفضل بن عمر جعفي ازجابر جعفي از سعيد بن مسيب كه:

زماني كه حسين بن علي(صلوات الله عليهما)كشته شدوخبر شهادت وبريدن سر آنحضرت و بردن آن نزد يزيد ابن معاويه (لعنهما الله)وكشته شدن هيجده نفر از اهل بيت و پنجاه و سه نفر از شيعيان و علي اصغر كه طفلي شير خوار بود در پيش رويش و اسير شدن ذريّه آنحضرت در مدينه منتشر شد و مجلس ماتم در حضور زنان پيامبر(صلّي الله عليه وآله وسلّم)درخانه ي، ام سلمه و در خانه هاي مهاجرين و انصار بر پا گرديد؛پس عبدالله بن عمربن خطاب(لعنهما الله) فريادزنان،لطم زنان وگريبان چاك زنان! از خانه اش بيرون آمد و مي گفت:«اي گروه بني هاشم و قريش ومهاجرين وانصار!آيارواست اين كارها نسبت به رسول

خدا واهل بيت و ذريّه اش در حالي كه شما زنده ايد و روزي مي خوريدو در برار يزيد ساكت بنشينيد؟»،پس از مدينه خارج شد ودر تمام روز و شب مردم را تحريك مي كرد و به شهري وارد نمي شد مگر اينكه فرياد مي كشيد و اهالي شهر را بر عليه يزيد مي شورانيد،تا اينكه اخبار به يزيد رسيد .

پس از گروهي از مردم عبور نكرد مگر اينكه به حرف هايش گوش دادند و يزيد را لعن كردند و مي گفتند:«اين عبدالله بن عمر(لعنهما الله)خليفه رسول خداست كه كار يزيد را با اهل بيت رسول خدا انكار مي كندومردم را به نفرت جستن ازيزيد مي خواند؛هركه اورا ياري نكند دين ندارد ومسلمان نيست».مردم شام مضطرب شدند،عبدالله بن عمر(لعنهما الله) به سوي دمشق روانه شد و عده اي از مردم به دنبالش بودند ، پس خبرچين يزيد(لعنه الله)وارد شد و خبر به ورودش را داد و عبد الله مي آمد در حالي كه دست بر فرق سرش گذاشته بود ومردم شتابان از جلو و عقب او حركت مي كردند.

يزيد گفت:«هيجاني از هيجانهاي ابامحمد(كنيه عبدالله بن عمر(لعنهما الله)) است،به زودي به اشتباه خود پي خواهد برد! سپس به او اذن مجلس خصوصي داد؛ عبدالله بن عمر داخل شد وفرياد زنان مي گفت:«داخل نمي شوم اي اميرالمؤمنين!با اهلبيت محمد (صلّ الله عليه و آله) كاري كرده اي كه اگر تُرك و روم توانايي داشتند روا نمي داشتند آنچه را كه تو روا داشتي و نمي كردند آنچه را كه تو كردي.از اين بار گاه دور شو تا مسلمانان كسي را كه از تو سزاوار تر است انتخاب

كنند».يزيد به او مرحبا گفت وتواضع كرد و او را به سينه خود چسبانيد و گفت:اي ابا محمد!هيجان زده نشو و فكر كن وچشم و گوشت را باز كن.در باره پدرت عمربن خطاب(لعنه الله) چه ميگويي؟آيا هدايت كننده و هدايت شده و خليفة رسول الله(صلّي الله عليه و آله)وياور او و پدر زن اوكه خواهرت حفضه باشد نبود؟آيا كسي نبود كه به رسول الله(صلّي الله عليه و آله)گفت:«لات و عزّي آشكارا پرستش مي شوند و الله در نهان»؟

عبد الله بن عمر(لعنهما الله)گفت: «همانطور است كه وصف كردي،در باره اش چه ميخواهي بگويي؟»

يزيد (لعنه الله)گفت:پدرتو حكومت شام را به پدرم داد يا پدر من خلافت رسول الله را به پدر تو داد؟ عبدالله بن عمر گفت:پدر من حكومت شام را به پدر تو داد. گفت:اي ابامحمد!آيابه سبب پدرت وعهدي كه با پدر من بست راضي مي شوي؟يا راضي نمي شوي؟ عبدالله گفت:راضي مي شوم دوباره پرسيد:آيا به سبب پدرت راضي مي شوي؟ گفت: بله

سپس يزيد(لعنه الله)بادستش(به نشانه پيمان و عهد)به دست عبد الله زد و گفت: بيا تا آنرا بخواني! پس برخاست و با او رفت و سپس وارد مخزني از خزائن او شدند؛پس يزيد(لعنه الله)صندوقي را خواست و در آنرا باز كرد و از آن جعبه اي قفل شده و مهر شده بيرون آورد؛آنرا هم باز كردو طوماري كه در پارچه ي ابريشمي سياهي پيچيده شده بود بيرون آورد و آنرا با دستش باز كرد و گفت: اي ابامحمد! آيا اين دست خطّ پدرت هست يانه؟ گفت آري به خدا.پس طومار را از دست يزيد(لعنه الله) گرفت وبوسيد! يزيد(لعنه الله)به او گفت:بخوان.و عبد الله بن

عمر(لعنه الله) آن نامه را خواند، پس در آن نامه اينچنين نوشته بود:

« بسم الله الرحمن الرحيم؛آن كسي كه مارا باشمشير وادار كرد كه به او اعتراف نمائيم،اقرار كرديم درحالي كه سينه ها از خشم و غضب خروشان،وجانها آشفته و مشوّش،و نيت ها و ديدگان در شك و ترديد بود،بدان جهت از او اطاعت كرديم كه شمشير قوم و قبيلة يَمَني خود رااز سر ما بردارد و آن كساني از قريش كه دست از دين آباء و اجدادي خود برداشته بودند مزاحم ما نشوند.به بت«هبل»وديگربتان و«لات»و«عزّي»قسم كه عمر از آنروز كه آنها را پرستيده هرگز دست از آنها برنداشته،پروردگار كعبه را نپرستيده و گفتاري از محمد را تصديق ننموده است مگربه جهت حيله و بدست آوردن فرصت مناسب و ضربه زدن به او،او سحر و جادوي بزرگي براي ما آورد كه به سحر هاي بني اسرائيل با موسي و هارون و داوود و سليمان و پسرمادرش،عيسي،افزود و سحر و جادوي همة آنان را او يك تنه آورد و برآنان اين نكته را افزود كه اگر او را باور داشته باشند، بايد اين نكته را بپذيرند كه او سالار و آقاي ساحران است.

پس اي پسر ابوسفيان!پيرو سنت و دين خود و قوم خودت باش و عمل به همان چيزي كه گذشتگان تو برآن بودند،به انكار اين بناي كعبه كه عقيده دارند كه پروردگارشان به آمدن طواف اين خانه امر كرده و آن را برايشان قبله قرار داده است و خيال كردند كه آن خانه خداست،وفادار باش وبه نماز و حجّ شان كه ركن دين خود قرار داده و مي پندارند كه از جانب خداست توجهي نداشته

باش !

از جمله كساني كه محمد را ياري كردند اين سلمان فارسي طمطماني(كسي كه زبانش فصيح نيست)است به نام روزبه . و گفتند كه به محمد وحي نازل شده است:

«إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ»(آل عمران:96) و مي گويند خداوند گفته است : «قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ»(بقره:144)

آنان نمازشان را براي سنگها قرار داده اند،اگر نبود سحر او چه چيز باعث مي شدكه ما از پرستش بتان دست برداريم؟ با اينكه آنها هم از سنگ،چوب،مس،نقره وطلاست؟به لات و عزي قسم كه دليلي براي دست برداشتن از اعتقاد ديرين خود نداريم،اگرچه سحر و به اشتباه اندازي كنند.تو با چشم باز بنگر و با گوش شنوا بشنو،با جان و دلت در اوضاع آنها فكر كن وشكر كن لات و عزي و خلافت سيد رشيد عتيق بن عبد العزّي(كنيّة ابوبكر(لعنه الله))را بر امت؛ وحكومت او بر اموال و خونها و دين و جانها و حلال و حرام امت و جمع كردن حقوق،كه انها گمان ميكردند براي خدا جمع مي كنند تا با ان اعوان و انصار خود را زياد كنند،پس ابو بكر به سختي و درستي زندگي كرد،در ظاهر خضوع و خشوع مي كرد و درباطن سرسختي و نافرماني داشت و غير از همراهي با مردم چاره اي نمي ديد.

والبته من برستارةدرخشان و نشان پرفروغ و پرچم پيروز و توانمند بني هاشم كه حيدر ناميده مي شد و داماد محمد شده و با همان دختري كه بانوي زنان جهانيان قرار داده و فاطمه اش ناميده

اند ازدواج كرده بود،حمله بردم تاآنجا كه بر در خانه علي و فاطمه و فرزندانشان حسن و حسين و دختراشان زينب و امّ كلثوم و كنيزي به نام فضّه،به همراه خالد بن وليد و قنفذ غلام ابوبكر و ديگر ياران ويژه خود رفتم.به شدت در را كوبيدم،كنيز آن خانه پرسيد:كيست؟به او گفتم:به علي بگوكار هاي بيهوده را رها كن و به خودت وعده خلافت نده،خلافت از آن تو نيست،از آن كسي است كه مسلمانان او را اختيار كنند و بر گردش جمع شوند.قسم به پروردگار لات و عزّي كه اگر كار به ابو بكر واگذار مي شد،از رسيدن به آنچه كه رسيد ناتوان بود يعني جانشيني ابن ابي كبشه(كنيه اي كه به حضرت رسول اكرم(صلّ الله عليه و آله)داده بودند و آن ملعون ازل و ابد(لعنه الله)به كار برده است).اما من چهرة واقعي خود را برايش گشودم وچشمانم را باز كردم.

ابتدا به قبيله نزار و قحطان گفتم:خلافت جز در قريش نمي تواند باشد،تاوقتي كه از خداوند اطاعت مي كنند از آنان اطاعت كنيد!و اين را فقط و فقط به اين جهت گفتم كه پسر ابو طالب در جنگهاي محمد خونها ريخته بود و دُيُون او را كه هشتاد هزار درهم بود ادا كرده بود و سفارشهاي او را انجام داده بود و قرآن را جمع كرده بود و به ظاهر باطنش حكم مي كند؛و همچنين به سبب گفتار مهاجرين كه وقتي به آنان گفتم كه امامت از قبيله قريش است،گفتند:«او أصلَعُ البَطين (دو لقب امير المؤمنين عليه السلام است) همان كسي كه رسول خدا براي او از تمامي امّت بيعت گرفت و ما در چهارجا

او را به لقب امير المؤمنين سلام و تحيّت گفتيم،اي قريش،اگر شما فراموش كرديد ما فراموش نكرده ايم؛بيعت وامامت و خلافت و وصايت پيامبر،حقّي واجب وامري صحيح بوده نه بيهوده و ادّعايي».

پس ما آنان را تكذيب كرديم ومن چهل نفر را وادار كردم كه شهادت دهند كه محمد گفته است كه امامت با انتخاب و اختيار مردم است.در اين هنگام انصار گفتند:ما از قريش سزاوار تريم زيرا ما به آنان پناه داده،ياريشان كرديم،و مردم به سوي ما هجرت كردند،اگر قرار باشد كسي كه اين مقام مربوط به اوست مشخص شود پس اين مقام با وجود ما از آن شما نيست.وگروهي ديگر گفتند:يك امير از ما ويك امير از شما باشد.

به آنان گفتيم:چهل نفر گواهي دادند كه امامان از قريش مي باشند؛پس گروهي پذيرفتند و گروهي منكر شدند و با يكديگر به نزاع پرداختند.پس من در حالي كه همه مي شنيدند گفتم:(امير)آن كسي است كه از همه مسن تر و از ملايمتر باشد.گفتند:كه را مي گويي؟ گفتم:ابوبكر را كه رسول خدا او را براي نماز جماعت مقدم داشت ودر روز بدر در زير سايباني با او به مشورت نشست و رأي او را پسنديد؛و در غاربا او بود و دخترش عايشه را به او داد و او را امّ المؤمنين ناميد.ناگهان بني هاشم با عصبانيت و خشم جلو آمدند؛زبير از آنان پشتيباني كرده در حالي كه شمشيرش را از نيام در آورده بود گفت: يا با علي بيعت مي شود يا اين شمشير من گردني را راست نخواهد گذاشت!گفتم: زبير،انتسابي به بني هاشم فريادت را در آورده است،مادرت صفيّه دختر عبد المطلّب است.

گفت:قسم به خدا

اين شرافت بزرگ و افتخار من است،اي پسر حنتمه(مادر،خواهر وعمّةعمر(لعنه الله))و اي پسر صهّاك(مادر حنتمه كه كنيزي بود معروف به زنا دادن)ساكت باش اي بي مادر!و سخني گفت كه چهل نفر از حاضران در سقيفه بني ساعده از جا برخاسته و به او حمله ور شدند.به خدا سوگند نتوانستيم شمشير را از دستش بگيريم مگر وقتي كه او را بر زمين افكنديم،با اينكه هيچكس به ياري و كمك او نيامده بود.

من به سرعت خود را به ابو بكر رسانده با او دست داده بيعت كردم و به دنبال من عثمان بن عفان و ديگر حاضران در سقيفه غيراز زبير چنين كردند؛به او گفتيم: يا بيعت كن يا تو را مي كشيم!بعد مردم را از او دور ساخته گفتم:مهلتش دهيد،او از روي خود خواهي و نخوت نسبت به بني هاشم به خشم در آمده است.دست ابو بكر را در حالي كه از ترس مي لرزيد گرفته و سر پا نگه داشتم و او را كه عقلش مخلوط گشته بود و نمي دانست چه مي كند،بر روي منبر محمد نشانيدم.به من گفت: اي ابا حفض!از خشم علي بيمناكم.گفتم:علي به تو كاري ندارد[و سر گرم كار ديگري است] ابو عبيدة جرّاح نيز در اين كار به من كمك كرد و دست ابو بكر را گرفته به سمت منبر مي كشيد و من از عقب او را به جلو مي راندم مانند بزغاله اي كه به سوي كارد قصاب با دست و پاي لرزان كشانده مي شود.بر روي منبر ايستاد در حالي كه گيج و سرگردان بود به او گفتم:سخنراني كن و خطبه بخوان! زبانش بند آمده،به وحشت

افتاده و از سخن باز ايستاده بود.از ناراحتي دست خود را گاز گرفتم.به او گفتم: تو را چه شده؟[چرا گيج هستي؟]و او هيچ نمي گفت.ميخواستم او را از منبر به زير آورم و خود جاي او را بگيرم؛ترسيدم مردم نسبت به آنچه در باره اش گفته بودم سرزنشم كنند.مردم(با ديدن اين صحنه) پرسيدند:چه طور از فضل او گفتي؟آيا از رسول خدا در بارة او چيزي شنيده اي؟ گفتم:از فضل او از زبان رسول الله چيز هايي شنيده ام كه آرزو دارم اي كاش مويي بودم بر سينة او و حكايتي با او دارم.پس گفتم: يا سخني بگو يا از منبر پايين بيا!والله در صورت من چنين ديد و فهميد كه اگر از منبر پايين بيايد من بالاي منبر ميروم ومي گويم چيزي را كه به گفتار او منجر نشود!بالاخره با صدايي ضعيف و ناتوان گفت:ولايت شما را به عهده گرفتم اما با وجود علي در بين شما بهترين تان نيستم . بدانيد من شيطاني دارم كه بر من مسلّط شده و مرا وسوسه مي كند و خير مرا در نظر ندارد(مقصود نحسش دومي ملعون است(لعنهما الله)پس هرگاه در كاري لغزشي حاصل شد مرا به راه راست بياوريد كه در مويي و پوستي به شما ستم نكنم،براي خودم و شما استغفار مي كنم. و از منبر پايين آمد در حالي كه مردم به او خيره شده بودند، دستش را گرفتم وفشار دادم و او را نشانيدم ؛ مردم براي بيعت با او جلو آمدند،من در كنارش نشستم تا او را و كساني را كه بخواهند از بيعتش سر باز زنند بتر سانم.اوگفت: علي ابن ابي طالب

چه كرد؟ گفتم:او خلافت را از گردن خود برداشت و به خاطر آنكه مسلمانان كمتر اختلاف داشته باشند،به اختيارآنان گذاشت و خودخانه نشين شده است.پس مرم بيعت مي كردند درحالي كه اكراه داشتند.

پس زمانيكه بيعت او فراگير شد به ما خبر رسيد كه علي، فاطمه و حسن و حسين را به در خانه هاي مهاجران و انصار مي برد و بيعت ما را با خودش در چهار موضع ياد آوري و آنان را تحريك مي كند.مردم شبانه به او نويد ياري مي دهند ولي صبح فردا از وعده خود بر مي گردند.

پس به خانة علي رفتم تا از او بخواهم از خانه بيرون بيايد. كنيزش فضّه پشت در آمد به او گفتم:به علي بگو براي بيعت با ابوبكر بيرون بيايد چون مسلملنان با او بيعت كرده اند! فضّه گفت:امير المؤمنين مشغول است.گفتم:اين سخن ها را واگذار(وبهانه نياور) بگو بيرون بيايد والّا داخل ميشويم و به زور بيرونش مي كشيم!

پس فاطمه پشت در آمد،ايستاد و گفت:اي گمراهان دروغگو چه مي گوييد و چه مي خواهيد؟

گفتم اي فاطمه! گفت: اي عمر چه مي خواهي؟ گفتم :چرا پسر عمويت تو را براي پاسخگويي فرستاده و خود پشت پرده نشسته؟ گفت:اي بد بخت!طغيان و سركشي تو مرا از خانه بيرون آورده است تا حجّت و دليل بر تو و بر هر گمرا هي ثابت شود.گفتم:اين ياوه ها و حرفهاي زنانه را كنار بگذار و به علي بگو بيرون بيايد.فاطمه گفت: محبت و احترامي دربين نيست،آيا مرا از حزب شيطان مي ترساني اي عمر با اين كه حزب شيطان ضعيف است؟گفتم:اگر علي بيرون نيايد هيزم فراواني مي آورم و خانه

را با هر كه در آن است مي سوزانم تا اينكه براي بيعت بيايد.پس تازيانة قنفذ را گرفته بر او زدم و به خالد بن وليد گفتم:تو و همرا هانت به سرعت برويد وهيزم جمع كنيد و گفتم:آن هيزم ها را آتش خواهم زد.

فاطمه گفت:اي دشمن خدا و دشمن رسول خدا و دشمن امير المؤمنين!پس دستش را بر در گذاشت تا مانع من از باز كردن در شود. به طرف در رفتم،استقامت كرد؛با تازيانه بر دست هايش زدم،به دردش آورد،صداي ناله و گريه اش را شنيدم.نزديك بود دلم بسوزد و برگردم كه به ياد كينه هاي علي و حرص و ولع او در ريختن خون بزرگان عرب و نيرنگ محمد و سحرش افتادم؛پس در حالي كه او خود را به در چسبانده بود تا مانع شود با تمام توان لگدي به در زدم [ناگهان] فر يادي كشيد كه گمان كردم مدينه زير و رو شد،وصدا زد:«اي بابا اي رسول خدا اين چنين رفتار مي شود با حبيبه ات و دخترت،آه اي فضّه!مرا بگير به خدا قسم فرزندي كه در شكم داشتم كشته شد» صداي ناله اش را از درد سقط در حالي كه به ديوار تكيه داده بود شنيدم.در را باز كردم و داخل شدم،به من چنان رو كرد كه چشمهايم تاريك شد.از روي مقنعه طوري بر دو گونه اش زدم كه گوشواره ها پاره شد و به زمين ريخت.

علي از خانه بيرون آمد.همينكه چشمم به او افتاد،به سرعت از خانه خارج شده(وفرار كردم) به خالد و قنفذ و همرا هانشان گفتم:از گرفتاري بزرگي رها شدم[و در روايت ديگر:جنايت بزرگي مرتكب شدم كه بر خود

ايمن نيستم،اين علي است كه از خانه بيرون آمده،من و همه شما توان مقاومت در برابر او را نداريم].علي خارج شد،در حالي كه فاطمه دست برد تا پيشاني خود را ظاهر كند و به خدا استغاثه كند،علي چادر بر او كشيد و گفت:اي دختر رسول خدا!خدا پدرت را رحمت بر عالمين مبعوث كرد؛قسم به خدا اگر نقاب از چهره برداري و هلاكت اين خلق را بخواهي قطعاً دعاي تو را اجابت مي كند واز اين ها بشري بر روي زمين باقي نمي ماند.چون تو و پدرت نزد خدا بزرگتر از نوح هستيد كه به خاطر(دعاي)او همه اهل زمين و خلق زير آسمان را هلاك كرد مگر آنها كه در كشتي بودند. و قوم هود را به سبب تكذيب پيامبرشان هلاك كرد و قوم عاد را به باد صرصر و قوم ثمود را با دوازده هزار نفر به اطر كشتن آن ناقه و بچه اش عذاب كرد. منزلت تو و پدرت نزد خدا بالا تر از هود است و تو اي سيّدة زنان جهان بر اين خلق نگون بخت موجب رحمت باش و موجب عذاب مباش.

درد سقط بر او شديد شد،داخل منزل شد و فرزندي سقط كرد كه علي او را محسن ناميده بود.

من جمعيت زيادي در آنجا جمع كردم،اما نه بدان جهت كه از كثرت آنها در مقابل علي كاري ساخته باشد بلكه براي دلگرمي خودم.او را در حالي كه كاملاً در محاصره بود با اكراه و اجبار از خانه اش بيرون آورده براي بيعت گرفتن به جلو راندم. پس به راستي من به علم و يقيني كه در آن شكي نيست مي دانم

كه اگر من و همه اهل زمين تلاش مي كرديم كه او را بر اين كار وادار كنيم نمي توانستيم اما (خودش آمد ) به خاطر چيز هايي كه در دل داشت كه من آنها را مي دانم اما هم اكنون نمي گويم.

پس زماني كه به سقيفة بني ساعده رسيدم،ابوبكر و اطرافيانش به تمسخر علي برخاستند. پس علي به من گفت:«اي عمر!آيا مي خواهي در آنچه كه به تأخير انداخته ام شتاب كنم؟» گفتم: نه؛يا امير المؤمنين! به خدا قسم خالد ابن وليد[سخنان]مرا شنيد و به سرعت نزد ابو بكر رفت (وبازگوكرد)؛ابو بكر سه مرتبه در حالي كه مردم مي شنيدند گفت: مرا با عمر چه كار؟

هنگامي كه علي داخل سقيفه شد ابو بكر به سمت او آمد؛گفتم: اي ابالحسن به تحقيق[با ابو بكر]بيعت كردي پس برگرد! ولي اكنون شهادت مي دهم كه علي با ابو بكربيعت نكرد و دستش را به سمت او دراز نكرد و من نمي خواستم پافشاري كنم مبادا در آنچه كه در مورد من به تأخير انداخته بود تعجيل كند،و ابو بكر به خاطر ترس و اضطرابي كه از علي داشت، آرزو مي كرد كه كاش علي را در آنجا نمي ديد!

و علي از سقيفه برگشت؛ از اوضاع او پرسيديم(كه كجا رفته است؟) گفتند: به سوي قبر محمد رفته و در آنجا نشسته است.پس من و ابو بكر بر خاستيم و دوان دوان به سمت او حركت كرديم ابو بكر [در راه]مي گفت: واي بر تو اي عمر ! بافاطمه چه كردي؟والله اين كار زياني آشكار است.گفتم:بزرگترين مشكلي كه براي توست اين است كه با ما بيعت نكرد،و چندان

مطمئن نيستم كه مسلمانان اطرافش را نگيرند.

گفت:حالا مي خواهي چه كني؟ گفتم: تو وانمود مي كني(بايد وانمود كني)كه او در كنار قبر محمد با تو بيعت كرده است.

پس به او رسيديم در حالي كه قبر را قبله قرار داده ، دست برخاك قبر نهاده بود و اطرافش را سلمان و اباذر و مقداد و عمار و حذيفه پسر يمان اطرافش را گرفته بودند؛پس روبرويش نشستيم،و به ابو بكر اشاره كردم كه دستش را مانند علي روي قبر بگذارد و دستش را به دست علي نزديك كند؛پس آن كار را انجام داد؛و من دست او را گرفتم تا به دست علي بكشم و بگويم كه علي بيعت كرده است،اما علي دستش را بر گرفت.من و ابو بكر برخاستيم(وحركت نموده)در حالي كه پشت به آنها كرده بوديم و من مي گفتم:خداوند علي را جزاي خير دهد وقتي به كنار قبر رسول الله حاضر شدي از بيعت با تو خود داري نكرد!

پس ابوذر- جندب بن جنادةغفاري-از بين آن جماعت فرياد زنان برخاست و مي گفت: اي دشمن خدا به خدا قسم علي با يك بردة آزاد شده(ابوبكر) بيعت نكرد؛و پيوسته هرقت گروهي با ما رو برو مي شدند يا ما قومي را ملاقات مي كرديم خبربيعت كردن علي را به آنها مي داديم و ابوذر(حرف)ما را تكذيب مي كرد.

والله[علي] نه با ما در خلافت ابو بكر بيعت كرد و نه در خلافت من و نه با كسي كه بعد از من است بيعت خواهد كرد و دوازده نفر از اصحابش هم نه با ابي بكر و نه با من بيعت نكردند.

پس اي معاويه چه كسي غير از من

كار من را انجام داد و دشمني هاي گذشته را آشكار كرد ؟اما تو و پدرت ابو سفيان و برادرت عتبه؛ آنچه كه در تكذيب محمد و نيرنگ با او و رهبري فتنه هايي در مكه و طلب عده اي در كوه حراء براي قتلش كرديد و گرد آوري احزاب و جمع آنها بر عليه او و سوار شدن پدرت بر شتر در حاليكه احزاب را رهبري مي كرد و قول محمد(در بارة او) كه:«خدا لعنت كند راكب(سوار)وقائد (كشندة افسار شتر)وسائق(رانندة شتر از عقب)را»و پدرت راكب و برادرت قائد و تو سائق بودي؛ مي دانم.

و مادرت هند را فراموش نمي كنم كه بسيار به وحشي بخشيد تا براي «حمزه» كمين كند، هماني كه او را در سرزمينش «اسد الرحمن» مي خواندند،و با نيزه او را بزند.(پس چنين كرد)ودلش را شكافت و جگرش را بيرون كشيد و آن را نزد مادرت آورد؛پس محمد به واسطة سحرش پنداشت كه زماني كه هند جگر حمزه را داخل دهان كند تا آن را بخورد سنگ خواهد شد؛ پس او جگر را از دهان بيرون انداخت.پس محمد و يارانش او را آكله الأكباد(خورندة جگر ها، همان هند جگر خوار)ناميدند. ونيز كلام او را درشعرش براي دشمني محمد ويارانش فراموش نكرده ام:

ما دختران طارق هستيم كه بر فرش هاي گرانبها راه مي رويم

مانند در در گردنبند و مشك در فرق سر هستيم

اگرمردان به ما رو كنند دست به گردن مي شويم و اگر پشت كنند

بدون محبت جدا مي شويم

و زنان اطرافش در لباسهاي زرد بدن نما صورتها و مچ دستها و سر هاي خود را نمايان كرده بودند و

مردان را بر جنگ با محمد حريص مي كردند؛براستي كه شما به ميل و رغبت اسلام نياورديد ودر روز فتح مكه فقط و فقط از روي زور و اجبار اسلام آورديد پس محمد شما را اسير آزاد شده قرار داد و زيد برادر من و عقيل برادر علي ابن ابي طالب و عمويشان عباس را مثل آنان قرار داد،و در دل پدرت همچنان خشم و كينه بود پس گفت: به خدا قسم اي پسر ابي كبشه(كنيه اي كه به پيامبر (صلّ الله عليه و آله)داده بودند)مدينه را بر عليه تو از سواره و پياده پر مي كنم و بين تو و اين دشمنان جدايي مي افكنم.محمد در حالي كه به مردم اعلام مي كرد و مي فهماند كه از باطن و آنچه كه در دل اوست خبر دارد گفت:اي ابا سفيان! الله مرا از شر تو نگه دارد. و محمد براي مردم چنان نمايان مي كرد كه أحدي بر اين منبر با لا نمي رود(به حكومت نمي رسد) مگر من و علي و كساني از اهل بيتش كه به دنبال او مي آيند. پس سحرش باطل شد و تلاشش بي نتيجه ماند و ابو بكر بر فراز منبر رفت و من بعد از او بالا رفتم؛و اي بني اميه اميدوارم شما بعد از من چوبه هاي طنابهاي اين (خيمة)خلافت باشيد(به حكومت برسيد)؛ بدين جهت تو را والي شام كردم و بر تو مُلك آن را مباح كردم وتو را در آن شناساندم تابا گفتار محمد در بارة شما مخالفت كرده باشم. و باكي ندارم كه محمد شعر يا نثر بگويد!براستي كه او گفته است:به من

وحي مي شود و از پروردگارم نازل شده:«وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ(اسراء:60)» پس اي بني اميه پنداشت كه آن شجرة ملعونه شما هستيد؛پس هر زمان كه توانست دشمني اش را با شما ظاهر كرد،همچنانكه هاشم(جدّ سوم پيامبر (صلّ الله عليه و آله و سلّم)) و بني هاشم پيوسته دشمنان بني عبدشمس(جدّ سوم معاويه (لعنه الله) ) بودند.اي معاويه،من با اين شرح و بسطي كه از جريانات به توكردم،خيرخواه،ناصح و دلسوز تو مي باشم و ترسانم از كم طاقتي وكم حوصلگي و كم صبري توكه عجله كني در آنچه كه به تو وصيت كردم و اختيار شريعت و امت محمد را به تو دادم؛ و مخالفت خود را به طعنه يا به شماتت به موت آشكار كني يا آنچه را مي گويند رد كني يا در انجام آنچه آورده است كوتاهي كني و هلاك شوي و آنچه من بالا بردم به زير بكشي و آنچه من ساختم خراب كني.كاملاً بر حذر باش و هر زمان كه در مسجد محمد داخل شدي و بر منبر او رفتي به ظاهر او را در هر چيزي كه آورده است تصديق كن! با رعيت خود درگير مشو و اظهار دلسوزي و دفاع از آنها را بنما و نسبت به آنها حليم و بردبار باش و نسيم عطا و بخشش خود را نسبت به آنها بگستر؛وبر تو باد كه بين ايشان اقامة حدود كني و به آنان چنين نشان مده كه حقي از حقوق الهي را واگذار مي كني،واجبي را ناقص مگذار و سنت محمد را تغيير مده كه در اين صورت امت را بر ما شورانده اي؛ بلكه آنها را

از همان محل آرامش و امنيت شان بگير و به دست خودشان آنان را بكش و با شمشير خودشان نابودشان ساز! بر آنان رياست كن اما از جنگ با آنان بپرهيز.نرمي كن و از ايشان چيزي كم نگذار.براي آنان در مجلس خود جا بازكن و در محل نشستن خودت احترامشان كن و ايشان را به دست رئيس خودشان به قتل برسان.خوش رويي ات را ظاهر كن و خشمت را فرو خور،و آنها را عفو كن تا تو را دوست داشته باشند و اطاعتت كنند.

بر خودمان و بر تو از حركت علي و دو فرزندش حسن و حسين ايمن نيستم پس اگر به همراهي گروهي از امت توانستي با آنان پيكاركني انجام بده و به كار هاي كوچك راضي مشو و به كار هاي بزرگ روكن و وصيت و عهد مرا حفظ كن،آن را پنهان نموده آشكار نكن و امر و نهي مرا امتثال كرده و گوش به فرمانم باش؛و از مخالفت با من بپرهيز و راه پدرانت را پيش گير و انتقام خود را بگير و پيرو آثار پدرانت باش.

پس هرچه بود از پنهان و آشكار برايت بيرون ريختم و مطلب را با اين شعر به پايان مي برم:

1.اي معاويه!قوم پيامبر كارشان بالا گرفته به خاطر كسي خلق را از بتهايشان جدا كرد

2.ميل كردم به دينشان پس مرا به شك انداخت،پس دوري كن از ديني كه پشتم به آن شكسته شد

3.اگر فراموش كنم فراموش نمي كنم وليد و شيبه را و عتبه و عاص كه در جنگ بدر به زمين افتادند

4.در زيرغلاف قلب سوزشياز فقرشان است ابوحكم همان شخص كوچك وفقيرشده از فقر.

5.انتقام اين مردم

را با ظاهر كردن شمشير هاي هندي و نيزه هاي قاطع بگير.

6.و به گروه مردان شام بپيوند ايشان شيرانند و باقي دربيشه هاي دشوار.

7.در فاسد كردن ديني كه در گذشته براي آورد و پر از سحر و جادو بود سعي كن.

8.و كينه هاي گذشته را طلب كن در حالي كه بدي ديني كه تمام بني نضير را فرا گرفته آشكار مي كني.

9.جز به وسيلة دينشان به انتقام موفق نمي شوي پس با شمشير قوم گردنهاي قوم بني عَمرو را جدا كن.

10.به اين اميد ولايت شام را به تو دادم كه تو سزاوار تري كه بر گردي به دين حدت صخر.

راوي مي گويد:چون عبد الله بن عمر(لعنه الله)عهد و وصيت پدرش(لعنه الله)را خواند،به طرف يزيد(لعنه الله)رفت و سر او را بوسيد و گفت:اي اميرالمؤمنين،الحمدلله كه اين خارجي پسر خارجي را كشتي!والله پدرم اين چيزهايي براي پدر تو گفت براي من نگفت،والله أحدي از امت محمد به اين گونه كه نسبت به من محب و راضي باشد نمي بيند .

پس يزيد(لعنه الله)بهترين جائزه و احسانش را به او كرد و او را با احترام بدرقه نمود.پس عبدالله بن عمر(لعنه الله)از نزد او خندان بيرون آمد. مردم به او گفتند:به تو چه گفت؟ پاسخ داد:سخن راستي گفت ، ومن قطعاً دوست داشتم كه در اين كار با او شريك مي بودم ! پس به سمت مدينه برگشت و جوابش به هركه ملاقاتش ميكرد همين جواب بود.

و روايت شده است كه يزيد(لعنه الله) براي عبد الله بن عمر(لعنه الله)نامه اي آورد كه در آن عهد و وصيت عثمان بن عفان(لعنه الله) بود و آن از اين نامه غليظ تر

و پر خدعه تر و بزرگتر از آن عهدي بود كه عمر(لعنه الله) به معاويه نوشت.پس زماني كه عبدالله بن عمر(لعنه الله) آن نامة ديگر را خواند،برخاست و سر يزيد(لعنه الله) را بوسيد و گفت: الحمدلله كه اين خارجي پسر خارجي را كشتي! بدان پدرم عمر به من از اسرارش مانند آنچه كه به پدرت معاويه نوشته است،نوشته است،و بعد از اين روز نمي بينم أحدي از امت و اهل و پيروان محمد را مگر اينكه نسبت به آنها هرگز خير خواه نباشم.پس يزيد گفت:اي پسر عمر!آيا در آن نامه شرح اسرار است؟...

سقيفه به نقل از عمر ، در روايتي از صحيح بخاري

بخاري در صحيح خود داستان سقيفه را از قول عمر چنين تعريف مي كند :

وقتي كه پيامبر ازدنيا رفت ، از خبرهايي كه به ما رسيد ، يكي اين بود كه انصار در سقيفه بني ساعده اجتماع كرده اند . من هم به ابوبكر پيشنهاد كردم كه بيا تا ما هم به برادران انصار خود بپيونديم . ابوبكر موافقت كرد و ما ، همراه يكديگر ، خود را به سقيفه رسانديم . علي و زبير و همراهان ايشان با ما نبودند . هنگاميكه به سقيفه رسيديم متوجه شديم كه طايفه انصار مردي را كه در گليمي پيچيده بودند و مي گفتند سعد بن عباده است و تب دارد ، با خود به آنجا آورده بودند . ما در كنار ايشان نشستيم و سخنران آنها برخاست و پس از حمد و سپاس خدا ، گفت : ما ياران خداييم و نيروي رزمنده و به هم فشرده اسلام ، اما شما گروه مهاجرين ، مردمي به شماره اندك هستيد و.... .

من (عمر) خواستم در

پاسخ او چيزي بگويم كه ابوبكر آستينم را كشيد و گفت :

خونسرد باش . پس خودش از جاي برخاست و به سخن پرداخت :

به خداقسم كه او در سخن خويش هيچ نكته اي را كه من مي خواستم بر زبان بياورم فروگذار نكرد . يا همان را گفت يا بهتر از آن را بر زبان آورد .

او گفت :

اي گروه انصار ! آنچه را از خوبي و امتيازات خود برشمرديد ، بي گمان ، اهل و برازنده آن هستيد . اما خلافت و فرمانروايي ، تنها در خور قبيله قريش است ، زيرا كه آنها از لحاظ شرافت و حسب و نسب مشهورند و در ميان قبايل عرب ممتاز . اين است كه من به خيرخواهي شما ، يكي از اين دوتن را پيشنهاد مي كنم تا هريك را كه بخواهيد به خلافت انتخاب و با او بيعت كنيد . اين بگفت و دست من و ابوعبيده را گرفت و به آنان معرفي كرد . تنها اين سخن آخر بود كه از آن خوشم نيامد . در اين هنگام ، يكي از انصار برخاست و گفت :

انا جذيلها المحكك و عذيقها المرجب

يعني من در ميان شما گروه انصار به منزله آن چوبي هستم كه پشت شتران را با آن مي خارانند و درختي كه به زير سايه اش پناه مي برند . حال كه چنين است شما مهاجرين براي خود فرمانروايي برگزينيد و ما هم براي خود زمامداري انتخاب مي كنيم.

در پي اين سخن ، بگومگو و سر و صدا از هر طرف برخاست و چند دستگي و اختلاف به شدت ظاهر گرديد

. من از اين موقعيت استفاده كردم و به ابوبكر گفتم دستت را دراز كن تا با تو بيعت كنم . او هم دستش را پيش آورد و من با او بيعت كردم . پس از اينكه از كار بيعت با ابوبكر فراغت يافتم ، به سوي سعد ابن عباده هجوم برديم ....... .

بعد از همه اين حرفها ، اگر كسي بدون كسب نظر و مشورت با مسلمانان ، با مردي به خلافت بيعت كند ، نه از او پيروي كنيد و نه از بيعت گيرنده ، كه هر دو مستحق كشته شدن هستند .

-------------------------------------------------------------

صحيح بخاري ، كتاب الحدود ، باب رجم الحبلي ، 4/119-120

سيره ابن هشام ، 4/336/338

كنز العمال : 3/139 – حديث 2326

اثبات كفر عمر و ابوبكر از كتب شيعه و سني

اثبات كفر عمر و ابابكر از كتب اهل سنت

1) بدعت گذار كافر است !

قال رسول الله ص: آَبيَ اللهُ آن يقبلَ عملَ صاحبِ بدعةٍ حتيّ يدع بدعتَه. (?)

خداوند عمل بدعت گذار را تا وقتي كه دعوت به بدعتش مي كند قبول نمي كند.

قال رسول الله ص: لا يقبل الله لصاحبِ بدعةٍ صوماً و لا صلوةً و لا صدقةً و لا حجّاً و لا عُمرةً و لا جهاداً و...يخرج من الاسلامِ كما تخرج الشعرة من العجين. (?)

خدا هيچ عملي را از قبيل نماز روزه صدقه حج و...از بدعت گذار قبول نمي كند و او از اسلام خارج ميشود... .

قال رسول الله ص: اهل البدع شرالخلق و الخليقه (كنزالعمال)

اهل بدعت بدترين مخلوقات و موجودات هستند.

قال رسول الله ص: اهل البدع كلاب اهل النار (كنزالعمال)

اهل بدعت سگ هاي اهل آتش هستند.

عنه في قوله تعالي: إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً هم اصحاب البدع و اصحاب الاهواء ليس لهم توبة. انا

منهم بريء و هم مني بُراء. (كنزالعمال)

پيامبر اكرم ص درباره اين آيه قرآن: "كسانى كه دين خويش را پراكنده كردند و گروه گروه شدند" فرمودند آنها اهل بدعت و اصحاب و ياران هوا و هوس هستند . براي ايشان توبه اي نيست. من از ايشان بيزارم و ايشان نيز از من بيزارند.

تا اينجا از كتب اهل سنت اثبات شد كه بدعت گذار كافر است. حال سوال اينجاست كه آيا عمر بدعت گذار بوده است يا خير ؟ طبق اعتراف خود او در دين بدعتهاي بسياري را گذاشته است. مانند:

الف) بدعت حلال كردن شراب توسط عمر

عمر مي گفت: آب را داخل شراب كنيد و بخوريد مانعي ندارد! همچنين آورده اند يك وقتي مردم شام از سرما و سنگيني آب و بدي محصول زمين نزد عمر شكايت بردند. عمر به آنها اجازه داد كه شراب را بجوشانند وقتي دو ثلث آن كم شد يك سوم باقيمانده را بياشامند! (3)

داستان جالبي دراين رابطه از عمر نقل شده است كه : يك روز عربي كه شراب خورده بود. عمر خواست او را با تازيانه حد بزند عرب گفت: من همان شرابي را خوردم كه خودت ميخوري!!! عمر شراب خود را خواست و آن را با آب مخلوط نمود و گفت: هر كس در اين موضوع شك كرد آب را داخل شراب نمايد مانعي ندارد آنگاه پس از اينكه عرب را حد شراب زد خودش شراب را نوشيد ! (4)

در حالي كه شراب با آب مخلوط شود باز هم شراب است و پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله فرمود: هر چه را كه زيادي آن مستي آورد كمي آن نيز حرام ميباشد خواه مستي

بياورد يا نياورد. (5)

ب) پايه گذاري بدعت قياس توسط عمر

حافظان حديث و تاريخ نگاران اسلامي نامه اي درباره دستور العمل حكومتي و قضائي از عمر به ابوموسي اشعري نقل كرده اند كه بيان گر پيش قدمي عمر در مطرح نمودن قياس است. و اينكه او قياس را به عنوان يك قاعده فقهي و يك قانون اسلامي در جهت استنباط احكام شرعي پايه گذاري كرد. اين نامه هنگامي نوشته شد كه نامبرده از طرف عمر والي حكومت عراق بود و مشتمل بر اين فراز است:

الفهم الفهم فيما تلجلج في صدرك مما ليس في كتاب الله و لا سنه. ثم اعرف الاشباه و الامثال و قس الامور عند ذلك.

ترجمه: هر آنچه به خاطرت خطور مي كند و خبري از آن در كتاب و سنت نيست پيرامون آن فهمت را به كار انداز. آنگاه شبيه ها و همانندهاي آن را شناسائي كن و آنها را به يكديگر قياس نما. يعني حكم آنچه را كه مورد نص كتاب و سنت است بر آنچه در كتاب و سنت مطرح نشده جاري كن... (6)

ج) بدعت تراويح

ابن شهاب از عروة بن زبير، از عبدالرحمان بن عبدالقاري نقل كرده كه گفت: شبي از شبهاي رمضان با عمربن خطاب به مسجد رفتيم، مردم متفرق بودند و هركس براي خود نماز مي خواند و بعضاً مردي با اقوام خود به نماز مشغول بود. عمر چون اين بديد گفت: به عقيده من اگر اينها را با يك امام گرد آوريم بهتر است. و در پي اين تصميم ابيّبن كعب را به امامت گماشت.

شب ديگر به اتفاق به مسجد رفتيم و مردم به جماعت نماز مي خواندند، عمر گفت: نعم البدعة هذه اين بدعت خوبي است! البته

نمازي كه پس از خوابيدن بخوانند; يعني آخر شب از اينكه اوّل شب اقامه شود بهت_ر خ_واه_د ب_ود. (7)

د) بدعت نهي از متعه توسط عمر

عمر گفت: متعتان كانتا علي عهد رسول الله و انا احرمهما و اعاقب (8)

يعني دو متعه در زمان پيامبر اكرم صلوات الله عليه واله (حلال) بوده و من امروز آنها را حرام ميكنم و مرتكبين آنها را به كيفر ميرسانم. يكي متعه زنان و ديگري متعه حج.

پس سير منطقي و يا به بياني ديگر خلاصه اين بحث اين شد كه:

عمر طبق مصادر اهل سنت بدعت گذار هستند.

طبق مصادر اهل سنت بدعت گذار كافر است.

نتيجه: عمر كافر است.

2) نزاع كننده در خلافت كافر است !

ابن مغازلي به سند متصل از ابوذر روايت كرده كه پيامبر اكرم ص فرمودند: هركه بعد از من با علي عليه السلام در خلافت منازعه كند كافر است. (9)

در نزاع عمر و ابابكر با آقا امير المومنين عليه السلام در رابطه با خلافت هيچ شكي وجود ندارد. فكر نكنم كه نياز به استدلال باشد. همان بس كه به اعتراف بزرگان اهل سنت نزاع عمر و ابابكر با علي عليه السلام بر سر خلافت به جايي كشيد كه ابوبكر دستور حمله به خانه آقا اميرالمومنين عليه السلام را صادر كرد و عمر به پيروي از او به خانه وحي حمله كرد و اين حمله باعث كشته شدن حضرت زهرا سلام الله عليها و حضرت محسن سلام الله عليه شد.

براي اطلاع بيشتر در اين مورد ميتوانيد به مصادر (اهل سنت) زير مراجعه فرماييد:

مصنف ابن ابي شيبه 8/ 572

ميزان الاعتدال 2/ 490، شماره 4549

انساب الأشراف 1/ 586، ط دار معارف، قاهره

تذكره الحفاظ 3- 092، شماره 860.

سير اعلام

النبلاء 13/ 162، شماره 96.

البدايه والنهايه 11/ 65، حوادث سال 279

الامامه و السياسه، ص 12، چاپ المكتبه التجاريه الكبري، مصر

عقد الفريد، ج 4 ص 268

تاريخ طبري، ج 3 ص 430

مروج الذهب، ج 2 ص 303.

و...

3) گوينده: حسبنا كتاب الله كافر است !

إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلًا أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً

يعني: آنان كه به خدا و رسولان او كافر شوند و خواهند كه ميان خدا و پيغمبرانش جدايى اندازند و گويند: ما به برخى (از انبياء) ايمان آورده و به پاره اى ايمان نياوريم و خواهند كه ميان كفر و ايمان راهى اختيار كنند به حقيقت كافر اينهايند و ما براى كافران عذابى خوار كننده مهيا ساخته ايم. (10)

از اين آيه شريفه فهميده مي شود كه كساني كه قصد دارند تا بين خدا و رسول جدائي بياندازند كافران حقيقي هستند. و نكته جالب اينجاست كه قران تنها درباره اين نوع كافران فرموده است كه اين ها كافران حقيقي هستند !

اما ببينيم چگونه عمر سعي كرد تا بين خدا و رسولش جدائي بياندازد:

پيامبر اكرم صلي الله عليه واله در لحظات آخر عمرشان فرمودند:

قلم و كاغذ بياوريد تا وصيتنامه اي براي شما بنويسم كه بعد ازمن هرگز گمراه نشويد.

ولي عمر بن خطاب گفت: ان النبي غلبه الوجع و عندكم كتاب الله حسبنا كتاب الله !!! (11) (اين حديث در اصح كتب اهل سنت موجود مي باشد)

در قسمت اول جمله عمر توهين بسيار بزرگي به پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله مي

كند. اينقدر اين توهين بزرگ است كه حقير خجالت ميكشم آن را ترجمه كنم. ولي بحث ما بر سر قسمت دوم جمله است كه گفت: "كتاب خدا ما را بس است"

عمر با گفتن اين جمله همان كاري را كرد كه در آيه شريفه مذكور در مورد آن صحبت ميكند. يعني او با اين جمله قصد بر اين داشت تا بين كلام خدا (قرآن) و پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله جدائي بيافكند. و در واقع او چنين گفت كه خدا يك چيز مي گويد و پيامبر ص چيز ديگر. و در ميان اين دو ما بايد به كلام خدا تمسك بجوئيم !

در حاليكه خود قرآن درباره پيامبر اكرم صلي الله عليه واله مي فرمايد:

وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى.

يعني: وهرگز از روي هواي نفس سخن نميگويد! آنچه ميگويد چيزي جز وحي كه بر او نازل شده نيست.

خلاصه اين بحث:

عمر بن خطاب با گفتن "كتاب خدا ما را بس است" بين خدا و رسول جدائي افكند.

قران كريم كساني كه بين خدا ورسول جدائي مي افكنند را كافر حقيقي مي نامد.

نتيجه: عمر (طبق قران و روايت معتبر اهل سنت) كافر حقيقي مي باشد.

4) آزار دهنده حضرت زهرا سلام الله عليها كافر است !

خداوند ميفرمايد:

إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِينا

يعني: قطعاً آنان كه خدا و پيامبرش را مى آزارند، خدا در دنيا و آخرت لعنتشان مى كند، و براى آنان عذابى خواركننده آماده كرده است.

قال رسول الله صلي الله عليه و آله:

فاطمة بضعة مني من آذاها آذاني و من آذاني فقد آذي الله.

يعني: فاطمه سلام

الله عليها پاره تن من است. هر كس او را اذيت كند مرا اذيت نموده و هركس مرا بيازارد خدا را آزرده است. (12)

اين حديث بين شيعه و سني متواتر و صحيح مي باشد. البته ما اينجا به اقتضاي بحث تنها اسناد سني را آورديم.

و اما عمر و ابابكر اين قدر حضرت زهرا سلام الله عليها را اذيت و آزار نمودند كه آن حضرت خطاب به آن دو نفر فرمود:

اني اشهد الله و ملائكته انكما اسخطتماني و ما ارضيتماني و لئن لقيت النبي لاشكونكما اليه. (13)

خدا و ملائكه اش را شاهد ميگيرم كه شما دو نفر مرا به خشم آورديد و رضايت مرا جلب نكرديد و اگر پيامبر ص را ملاقات نمايم هر آينه شكايت شما دو نفر را به وي خواهم كرد.

در صحيح بخاري ح???? امده است:

فوجدت فاطمة علي ابي بكر في ذلك فهجرته فلم تكلمه حتي توفيت...فلما توفيت دفنها زوجها علي ليلا و لم يوذن بها ابابكر و صلي عليها.

يعني: فاطمه سلام الله عليها بر ابوبكر غضب نمودو با او قطع رابطه كرد و تا زماني كه زنده بود با ابوبكر سخن نگفت...هنگامي كه از دنيا رفت. شوهرش علي عليه السلام وي را شبانه دفن كرد. و به ابوبكر خبر نداد و خودش بر جنازه وي نماز خواند.

ابن ابي الحديد معتزلي در شرح نهج البلاغه خود ج?ص?? مي نويسد:

ان فاطمة ماتت و هي واجدة علي ابي بكر و عمر.

يعني فاطمه سلام الله عليها از دنيا رفت در حالي كه سخت از ابوبكر و عمر غضبناك بود.

با توجه به روايات مذكور آزار و اذيت حضرت زهرا سلام الله عليها توسط عمر از مسلّمات مي

باشد.

خلاصه بحث

عمر و ابابكر حضرت زهرا سلام الله عليها را آزرده اند. (طبق روايات معتبر اهل سنت)

آزرده شدن حضرت زهرا سلام الله عليها مساوي است با آزرده شدن خدا و رسول. (طبق روايت متواتر بين شيعه وسني)

آزرده شدن خدا و رسول لعن و عذاب الهي را به دنبال دارد. (طبق ايه اي كه ذكر شد)

5) دشمن اهل بيت عليهم السلام كافر است !

در اين رابطه احاديث فراوان و متواتري در كتب اهل سنت يافت مي شود. كه ما در اينجا تنها به گوشه اي از آن ها اشاره مي كنيم:

قال رسول الله صلي الله عليه و اله:

يا علي لو ان احدا عبدالله حق عبادته ثم شك فيك و اهل بيت (في) انكم افضل الناس كان في النار.

اي علي اگر كسي آنچنان خدا را عبادت كند كه حق عبادت او را ادا كرده باشد. پس درباره افضليت و برتري تو اهل بيتت بر مردم شك نمايد سرنوشتش آتش است. (13)

قال رسول الله صلي الله عليه و آله:

يا علي لو ان امتي صاموا حتي يكونوا كالحنايا و صلوا حتي يكونوا كالاوتار. ثم ابغضوك لاكبهم الله في النار.

اي علي اگر امت من آنقدر روزه بگيرند كه (همانند قوس و كمان) كمر خميده شوند و آن قدر نماز بخوانند تا چون زه كمان لاغر گردند و با تودشمني نمايند خداوند آن ها را به رو در آتش افكند. (14)

و اما اثبات دشمني عمر و ابابكر با مولا علي و اهل بيت عليهم السلام براي اهل تحقيق و علماي غير متعصب بسيار واضح و مسلم است. قطعا مي توان به عنوان مثال به ظلم ايشان بعد از شهادت پيامبر صلي

الله عليه وآله به آل رسول در غصب حق خلافت مولا علي عليه السلام و غصب فدك از حضرت زهرا سلام الله عليها و ....اشاره كرد.

البته روايات مذكور در بحث قبلي مبني غضب حضرت زهرا سلام الله عليها بر عمر و ابابكر و همچنين ازار و اذيت حضرت زهرا سلام الله عليها توسط آن دو نفر به خوبي نشان دهنده عداوت و دشمني عمر و ابابكر با اهل بيت عليهم السلام مي باشد.

خلاصه بحث:

عمر و ابابكر (طبق روايات و مصادر تاريخي فراوان اهل سنت) دشمن اهل بيت عليهم السلام بوده اند.

دشمن اهل بيت عليهم السلام (طبق روايات اهل سنت) كافر است.

نتيجه: عمر وابابكر كافرند.

اثبات كفر عمر و ابابكر از كتب شيعه

?) امام موسي بن جعفر عليه السلام فرمودند

هما الكافران عليهما لعنة الله و الملائكة و الناس اجمعين. و الله ما دخل قلب احد منهما شي ء من الايمان...كانا خداعين مرتابين منافقين حتي توفتهما ملائكة العذاب الي محل الخزي في دار المقام. (15)

يعني: آن دو (ابابكر و عمر) كافرند نفرين خدا و فرشتگان و همه مردم بر آنها باد. به خدا سوگند هيچگاه به دل ايمان نداشتند...هميشه حيله باز و اهل شك و ريب و نفاق بودند تا ملائكه عذاب آنها را قبض روح و به جايگاه خواري در دارالمقام (دوزخ) فرستادند.

?) ابوحمزه ثمالي مي گويد

به حضرت امام علي بن الحسين عليه السلام عرض كردم:

أسألك عن فلان و فلان؟

حضرت فرمودند: فعليهما لعنة الله بلعناته كلها مات و الله و هما كافران مشركان بالله العظيم (16)

از شما درباره احوال ابابكر و عمر سوال ميكنم؟

حضرت فرمودند: به عدد تمام لعنتهاي الهي لعنت خدا بر آن دو باد و به خدا سوگند كه آن دو مردند در حالي كه نسبت به خدا كافر بودند و شرك مي ورزيدند.

?) ابوعلي خراساني از غلام امام سجاد عليه السلام نقل ميكند

كه او گفت:

كنت معه في بعض خلواته. فقلت: ان لي عليك حقا الا تخبرني عن هذين الرجلين عن ابي بكر و عمر؟ فقال كافران كافر من احبهما. (17)

در خدمت حضرت تنها بودم به ايشان عرض كردم: همانا بر شما از براي من حقي است آيا مرا از احوال آن دو شخص ابوبكر و عمر خبر نمي دهيد؟

پس حضرت فرمودند: آن دو كافرند و هركس هم كه محبت آنها را در دل داشته باشد كافر است.

?) ابوحمزه ثمالي گويد

از امام سجاد عليه السلام راجع به آن دو نفر (ابوبكر و عمر) سوال شد. حضرت فرمودند: كافران و كافر من تولاهما. (18)

آن دو كافرند و هر كس موالي آنها باشد كافر است.

?) فضيل بن رسان از امام باقر عليه السلام نقل مي كند

كه حضرت فرمودند: مثل ابي بكر و شيعته مثل فرعون و شيعته و مثل علي و شيعته مثل موسي و شيعته. (19)

مثل ابوبكر و پيروانش مثَل فرعون و فرعونيان است و مثل علي و شيعيانش مثل موسي و پيروانش است.

?) امام صادق عليه السلام مي فرمايند

من شك في كفر اعدائنا و الظالمين لنا فهو كافر. (20)

كسي كه شك كند در كفر دشمنان ما وكساني كه به ما ظلم كردند كافر است.

?) علامه شيخ سليمان ماحوزي بحراني آورده است

روي اصحابنا عن ائمتنا : ان ابابكر و صاحبه عمر لم يؤمنا قطّ . (21)

اصحاب ما از ائمه و پيشوايان ما روايت كرده اند كه ابوبكر و رفيقش عمر هيچگاه ايمان نياوردند.

و علامه مجلسي رحمه الله هم فرموده است:

الاول و الثاني لم يؤمنا بالله طرفة عين (22)

اولي و دومي به اندازه چشم به هم زدني ايمان به خداي متعال نياوردند .

-----------------------------------

اسناد

1) سنن ابن ماجه ج?ص??

2) سنن ابن ماجه ج?ص??

3) سنن بيهقي ج8 ص 300 و 301- سنن نسائي ج8 ص 329- كنز العمال هندي ج 3ص 109و 101- تيسير الوصول ج2 ص 178- جامع مسانيد ابوحنيفه ج2ص 191

4) احكام القران ج2 ص 565

5) سنن دارمي ج2 ص 113- سنن نسائي ج8 ص 301 - سنن بيهقي ج8 ص 296- مصابيح السنه ج2 ص 67- تاريخ خطيب بغدادي ج3 ص 327- صحيح ترمذي ج 1ص342

6) البيان و التبيين-جاحظ2/24 --صحيح مسلم 1/24-25 -- سنن بيهقي 10/150 -- شرح نهج البلاغه- ابن ابي الحديد 12/90-91 -- عقدالفريد-ابن عبد ربه 1/86-88 -- تاريخ دمشق-ابن عساكر (به نقل از كنز العمال). و بسياري از كتب ديگر...

7) صحيح البخاري ك التراويح ج 2 / 252، موطأ مالك ج 1 / 114، الطرائف لابن طاوس ص 445 عن الجمع بين الصحيحين.

8) تفسير الرازي ج 2 / 167 وج 3 / 201 و 202 ط 1، شرح نهج البلاغة لابن أبى الحديد ج 12 / 251 و 252 وج 1 / 182، البيان والتبيان للجاحظ ج 2 / 223، أحكام القرآن للجصاص ج 1 / 342 و 345 وج 2 / 184، تفسير القرطبى ج 2 / 270 وفى طبع آخر ج

2 / 39، المبسوط للسرخسي الحنفي باب القرآن من كتاب الحج وصححه ج، زاد المعاد لابن القيم ج 1 / 444 فقال ثبت عن عمر وفى طبع آخر ج 2 / 205 فصل اباحة متعة النساء، كنز العمال ج 8 / 293 و 294 ط 1، ضوء الشمس ج 2 / 94، سنن البيهقى ج 7 / 206، الغدير للاميني ج 6 / 211، المغنى لابن قدامة ج 7 / 527، المحلى لابن حزم ج 7 / 107، شرح معاني الاثار باب مناسك الحج للطحاوي ص 374، مقدمة مرآة العقول ج 1 / 200.

9) مناقب ابن مغازلي ص??ح??- ينابيع المودة ص?? - كنزالعمال ج?ص??? ح???? - مناقب ابن شهر آشوب ح?ص???.

10) سوره نساء ???-???

11) صحيح بخاري باب كتابه العلم من كتاب العلم ?/?? و مسند احمد بن حنبل تحقيق احمد محمد شاكر حديث ???? و طبقات ابن سعد ?/??? چاپ بيروت.

12) صحيح بخاري ح????و ????- كنزالعمال ج?ص???- فيض القدير ج?ص??? - مسند احمدبن حنبل ج?ص??? - حلية الاولياء ج?ص?? - صحيح مسلم ح???? - سنن ترمذي ج?ص??? - مستدرك حاكم ج?ص??? - اسدالغابة ج?ص???- الاصابة ج?ص??? - مسند ابن يعلي ج?ص???

13) سند سني: صحيح بخاري ج?ص?? - صحيح مسلم ج?ص??? - بخاري در صحيح خود مينويسد: پس از آن كه دختر پيامبر ميراث خود را از خليفه خواست. و او گفت كه از پيغمبر شنيدم كه ما ميراث نميگذاريم . زهرا سلام الله عليها ديگر با او سخن نگفت تا مرد ( صحيح بخاري . 5/177) سند شيعه:كتاب سليم بن قيس حديث ??

13) مودة القربي موده هفتم ص?? ودر چ مندرج در ينابيع الموده ?/???

14)

تاريخ دمشق ابن عساكر بخش امام اميرالمومنين ج?ص??? شماره ??? به نقل از جابر بن عبدالله - مناقب ابن مغازلي ص??? شماره ??? - فرائد السمطين ج?ص?? شماره ?? - كفاية الطالب ص???و در چ ديگر ص???

15) كافي ج?/??? ح??

16) بصائر الدرجات ??? ح?. بحار ج?? / ??? و ج??/??

17) حار الانوار ج??/??? ح ??

18) بحارالانوار ج??/???

19) بحارالانوار ج?/???. تقريب المعارف / ??

20) رجال الكشي مع تعليقة الميرداماد ج?/???. قم ???? . اعتقادات شيخ صدوق ?? و ??. وسائل الشيعه ج?? ص???. بحار ج?? / ??

21) الاربعون حديثا ???

22) بحار ج??/???

مظلوميت حضرت فاطمه عليهاالسلام) و ظلم شيخين

در مناظره اي كه بين يكي از علماي شيعه(مرحوم آيت الله بطحايي گلپايگاني)، با رئيس آمرين به معروف حجاز رخ داد،مظلوميت حضرت زهرا عليهاالسلام و ظلم شيخين ثابت گرديده است . در اين جا به قسمتي از آن توجه كنيد:

رئيس: چرا شما كنار قبر رسول خدا_ صلّي الله عليه و آله _ در ضمن اذكار، مي گوييد

: اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ: سلام بر تو اي بانوي ستمديده، چه كسي به فاطمه _ سلام الله عليها _ دختر پيامبر _ صلّي الله عليه و آله _ ستم كرده است؟

دانشمند شيعي: ماجراي غم انگيز ستم به فاطمه _ سلام الله عليها _ در كتاب هاي خود شما، ذكر شده است.

رئيس: در كدام كتاب؟

دانشمند شيعي: در كتاب الامامَة و السيّاسة تأليف ابن قُتَيبَه دينوري، در ورق سيزدهم، بيان شده است.

رئيس: چنين كتابي در نزد ما نيست.

دانشمند شيعي: من اين كتاب را از بازار مي خرم و براي شما مي آورم.

رئيس، پيشنهاد مرا پذيرفت، من به بازار رفتم و كتاب الامامة و السيّاسة را تهيّه كرده و نزد او آوردم، جلد اوّل صفحه 19

آن را گشودم و گفتم بخوان، در آن صفحه چنين آمده بود:

همانا ابوبكر در جستجوي جمعي گرديد كه با او بيعت نكردند و در خانة علي _ عليه السّلام _ جمع شده بودند، عمر بن خطّاب را نزد آن ها فرستاد، عمر كنار در خانة علي _ عليه السّلام _ آمد و با صداي بلند علي _ عليه السّلام _ و آنان را كه در خانه اش جمع شده بودند، طلبيد و گفت: از خانه براي بيعت با ابوبكر، بيرون آييد، آن ها از بيرون آمدن امتناع كردند، عمر هيزم طلبيد و گفت: سوگند به كسي كه جان عمر در دست او است قطعاً بايد بيرون بياييد و گرنه خانه را با اهلش به آتش مي كشم.

بعضي از حاضران به عمر گفتند: حضرت فاطمه _ سلام الله عليها _ در خانه است، عمر گفت: گر چه فاطمه نيز در خانه باشد، ناگزير آنان كه در خانه بودند بيرون آمدند، جز علي _ عليه السّلام _ كه بيرون نيامد.[1]

و در ذيل همين صفحه 19 كتاب مذكور، نوشته شده: وقتي كه ابوبكر در بستر مرگ افتاد، مي گفت: اي كاش متعرّض خانة علي _ عليه السّلام _ نمي شدم، گرچه او اعلان جنگ با من مي كرد.

در اين جا بود كه دانشمند شيعي به رئيس گفت: به گفتار ابوبكر با دقّت توجه كن، كه چگونه هنگام مرگ اظهار تأسّف و پشيماني مي كرد!.

رئيس كه در برابر اين استدلال، در تنگنا قرار گرفته بود، گفت: صاحب اين كتاب (ابن قُتَيبه) به شيعه ميل دارد.[2]

قابل ذكر است كه: اگر ابن قُتَيبه به مذهب تشيّع تمايل دارد، دربارة صاحب كتاب صحيح بخاري چه بايد گفت كه هر دو روايت مي كنند كه:

فاطمه _ سلام الله عليها _ در آخر عمر، نسبت به ابوبكر خشمگين شد و از او دوري كرد، تا از دنيا رفت.

در اين مورد به صحيح مسلم جلد 5 صفحه 153 چاپ مصر، و صحيح بخاري، جلد 5 صفحة 177، چاپ الشعب (باب غزوةخيبر) مراجعه شود.[3]

اسناد :

1)و انّ ابابكر تفقّد قوماً تخلّفوا عن بيعته عند عليّ كرّم الله وجهه فبعث اليهم عمر، فجاء فناداهم و هم في دار عليّ، فَاَبَوا ان يخرجوا، فدعا بالْحَطَب، و قال: والَّذي نفس عمر بيده لتخرجَنَّ اولا حرقنّها عَلي مَن فيها، فقيل له يا ابا حفص انّ فيها فاطمه؟.

فقال: وَ اِن، فخرجوا فبايعوا اِلاّ عليّاً (الامامة و السيّاسة ط مؤسّسه حلبي، ص19)

2)مناظراتٌ في الحرمين الشريفين(سماحه السيد بطحائي الكلبايكاني)، مناظره 9

3) فَهَجَرَتْهُ فاطِمَةُ وَ لَمْ تكلّمهُ في ذالك، حتّي ماتت (شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 6، ص 46)

رهنمون

گزيده اي از كلمات ارزشمند مرجع عاليقدر آيت الله العظمي وحيد خراساني

به مناسبت ايام فاطميه

تضعيف شعائر فاطميه ، خيانت به مذهب و خيانت به امير المؤمنين عليه السلام است .

----------------------------------------------------------------------------------------------

چه كسي صديقه كبري را شناخته است ؟ به قدري ساحت بلند است به قدري مقام منيع است كه حتي در عالم بقاء هم درك نمي شود زهراء كيست ؟

--------------------------------------------------------------------------------------------------

پرسيد از امام ششم چرا فاطمه زهراء ناميده شده است ؟ جواب داد : چون قصري خدا براي او ساخته آن قصر نه از طرف بالا متصل به جائي است ، نه از اين طرف اتكاء به استوانه اي دارد ، فقط آن قصر معلق است به قدرت پروردگار ، صد هزار باغ دارد . بر هر باغي هزار ملك است .

اين قصر آن اندازه با اهل بهشت فاصله دارد كه اهل زمين به كوكب دري به آسمان نگاه مي كنند ، اهل بهشت به قصر او اين گونه مي نگرند . اين سرّ اسم زهراء است . اين گوهري است كه ستاره درخشان تمام اهل بهشت است .

آن وقت چنين كسي رفت از اين دنيا چه جور از اين دنيا رفت ؟ اگر كسي مي خواهد بهفمد نمونه اش اين است گفت :

لَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِيعَةُ وَ أُخِذَتِ الرَّهِينَةُ وَ اخْتُلِسَتِ الزَّهْرَاءُ فَمَا أَقْبَحَ الْخَضْرَاءَ وَ الْغَبْرَاء ... وَ سَتُنَبِّئُكَ ابْنَتُكَ بِتَضَافُرِ أُمَّتِكَ عَلَي ... فَاسْتَخْبِرْهَا الْحَال . (أمالي المفيد ، ص: 282 )

امانتي كه كسي مي گيرد

إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها . النساء / 58 .

اين وديعه اي بود از كه پيامبر گرفت ؛ اما نگفت برگرداندم گفت : يا رسول الله بر گردانده شد . هر چه هست در اين صيغه هاي مجهول است . وَ أُخِذَتِ الرَّهِينَةُ .

آن جمله اي كه كمر شكن است : وَ اخْتُلِسَتِ الزَّهْرَاءُ ؛ زهرا ربوده شد .

جائي از بدنت شكسته شده ؟ اگر استخوان انگشت بشكند ، چه حالي داري ؟ حالا اگر استخوان سينه بشكند !!!

وقتي استخوان سينه بشكند ، نفس نمي شود كشيد . نود و پنج روز ، سه روز بعد از پيامبر استخوان سينه اش شكست . نود روز نمي توانست نفس بكشد . جان داد ، نه يك مردن است ، در هر نفسي جان دادن است .

وقتي آمد كنار بستر پيامبر سني و شيعه نوشته اند چه جور آمد . با آن مشيي كه مشي پيامبر است با آن حال آمد ، أما وقتي از دنيا رفت ،

كان كالخيال . يعني بدني نبود شبهي بود .

گفت يا رسول الله خودت از او استخبار كن . خودت از او سؤال كن خواست بگويد :

يا رسول الله آن چه كشيد ، به من هم نگفت ، تو خودت از او بپرس كه بر او چه گذشت .

وَ سَتُنَبِّئُكَ ابْنَتُكَ بِتَضَافُرِ أُمَّتِكَ عَلَي .

در اين جمله فكر كنيد ، حق فاطميه را ادا كنيد .

اي مردم ايران ! اي كسي كه رهين بعثت پيامبريد ! چه سني و چه شيعه ، همه بايد اجر رسالت را بدهند .

قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى . الشوري / 23 .

-------------------------------------------------------------------------------

روز سوم جمادي الثانيه ، براي اين كه اجر رسالت داده بشود ، به اقرب خاتم انبياء اظهار مودت بشود ، بايد مملكت يك پارچه يا زهراء بشود .

آن جنازه اي كه آن گونه زير خاك رفت ، بايد آن روز هر كس دل به علي بن أبي طالب (عليه السلام) دارد آن چه در توان دارد ، انجام دهد .

--------------------------------------------------------------------------------------------------

اين وظيفه شعائر فاطميه است . تضعيف شعائر فاطميه تضعيف مذهب است . سبك شمردن فاطميه ، استخاف به امير المؤمنين (عليه السلام) است كوتاهي و تقصير به حق خاتم النبيين (صلي الله عليه وآله وسلّم) است .

خلاصه كلام : صاحب عصر ، ولي وقت و امام زمان ، از شما انتظار دارد كه براي آن بازوي ورم كرده ، آن پهلوي شكسته ، آن قبر مخفي و آن جنازه نيمه شب دفن شده ، آن چه در قدرت داريد كار كنيد .

بخش دوم :انحرافات اهل سنت

فتاواي زشت و شنيع اهل سنت

فتاواي زشت و شنيع اهل سنت

پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله فرمودند:

إِنِّي تَارِكٌ

فِيكُمْ ثَقَلَيْنِ (كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي) مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا ابدا

همانا من ترك مي كنم شما را در حاليكه دو چيز گرانقيمت در نزد شما باقي مي گذارم. قرآن و عترت. تا زمانيكه به آن دو تمسك جسته ايد هرگز بعد از من گمراه نمي شويد.

اين حديث شريف به صورت متواتر در كتب شيعه وسني وارد شده است. پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله در اين حديث شرط استقامت در راه حق و عدم گمراهي را تمسك به قرآن و عترت مي دانند. ولي متاسفانه كساني كه در طول تاريخ خود را "اهل سنت" و پيروان سنت نبوي خوانده اند به قرآن و عترت تمسك نجستند. و همين مساله موجب شده است كه در لجن زار گمراهي و ضلالت غوطه ور شوند. فتاواي عجيب و غريب و مضحك ايشان دليل و گواه روشن و واضحي بر ضلالت ايشان مي باشد كه ما بخشي از آنها را در اينجا بيان مي كنيم:

مرد بزرگسال با خوردن شير مَحرَم مى شود !!

اهل سنت طبق روايت مضحك و دروغي كه در كتب خود راجع به شير دادن مرد بزرگسال نقل كرده اند فتاواي عجيب و غريبي داده اند. روايت جعلي كه نقل كرده اند ميگويد:

پس از نزول آيه چهارم و پنجم سوره أحزاب كه در آن خداوند پسر خوانده را همانند فرزند واقعى ندانسته و فرمان مى دهد كه آنان را فرزندان پدران خودشان بدانيد و بايد حريم شرعى را رعايت كنيد، مسلم و أبو داود ونسائى و ابن ماجه ودارمى وبيهقى ومالك وأحمد و طبرانى وديگران از عائشه نقل كرده اند كه گفت: زنى بنام سهله دختر سهل خدمت پيامبر(ص) آمد

وگفت: اى رسول خدا(ص) سالم فرزند خوانده أبو حذيفه است كه در خانه ما است، و من با سر برهنه و بدون پوشش در برابرش ظاهر مى شوم، احساس مى كنم ابو حذيفه اينگونه دوست ندارد و ناراحت مى شود، چكار كنم؟

رسول خدا(ص) فرمود: ازپستانت به او شير بده تا مشكل حل شود، عرض كرد: او مردى بزرگ وداراى ريش ومحاسن است چگونه او را شير دهم؟ پيامبر لبخندى زد وفرمود: مى دانم او خرد سال نيست بلكه مردى بزرگ و داراى ريش و محاسن است، او را شير بده با تو محرم شود و آنچه در ذهن أبو حذيفه است پاك مى شود. سهله از خدمت پيامبر رفت و باز هم خدمت آن حضرت آمد وگفت: او را شير دادم و خيال أبو خذيفه را راحت كردم. (1)

ابن حزم و داود ظاهرى تحت عنوان «مذهب عائشه» مى گويند: اگر مردى بزرگسال از پستان زنى شير بنوشد حكم طفلى را خواهد داشت كه از پستانش شير نوشيده است. (2)

شافعى نيز اين حديث را پذيرفته است زيرا وى پس از نقل آن و طرح سؤالاتى پيرامون آن مى گويد: بنا بر نقل أمّ السلمه اين فرمايش رسول خدا(ص) مخصوص همان يك نفر يعنى سالم مولى أبو حذيفه خواهد بود، چون شير دادنى كه موجب محرميّت مى شود در باره طفل شير خواره است كه لاأقل بايد پنج نوبت و بدون فاصله از پستان زنى شير بنوشد و افراد بزرگتر از اين قاعده خارج هستند. (3)

بيست سال دوران باردارى

أبو حنيفه گفته است: اگر مردى بيست سال دور از همسرش زندگى كند و در اين مدّت رابطه اى با

وى نداشته باشد و افرادى هم شهادت دهند كه در مدّت بيست سال از جمع آنان جدا نشده، سپس همسرش باردار شود فرزند در رحم متعلّق به همان مرد است. همچنين اگر پس از بازگشت از سفر بچّه اى يكساله يا بيشتر در آغوش همسرش ديد، آن بچّه فرزند خود او خواهد بود. (4)

داشتن نُه همسر

فخر الدين زيلعى حنفى فتوايى را با استفاده و استناد به آيه اى از قرآن كريم از قاسم بن إبراهيم نقل مى كند كه بر اساس آن هر مردى مى تواند تعداد نهُ همسر در آن واحد داشته باشد.

وى مى گويد: خداوند ازدواج با دو زن را با اين جمله ( مثنى ) جايز دانسته است، و درادامه اين جمله را ( ثلاث ورباع ) با واو عطف كه به معناى جمع است ذكر فرموده است، پس در اين صورت مجموع زنانى كه براى انسان جايز است نُه زن مى شود. (5)

سپس مى گويد: نخعى و ابن أبي ليلى نيز چنين فتوايى را صادر كرده اند. (6)

از اين مهمتر سخن كسانى است كه حدّ و مرزى در تعداد همسران نمى شناسند، مانند شوكانى به نقل از ظاهريّة، وابن صباغ وعمرانى و قاسميّه از فرق زيديّه ونظام الدين أعرج، او در تفسير آيه: (فانكحوا ما طاب لكم من النساء) مى گويد: گروهى از اين آيه اينگونه استفاده كرده اند كه در تعداد همسر هيچ محدوديّتى وجود ندارد زيرا آيه اطلاق دارد و خداوند عدد خاصّى را بيان نفرموده است. (7)

چهار سال مدّت باردارى

أحمد حنبل معتقد است كه دوران بار دارى بيش از چهار سال نيست، پس اگر مردى همسرش را طلاق دهد يا بميرد و آن زن با شخص ديگرى ازدواج نكند وپس از گذشتن چهار سال از وفات شوهر و يا طلاق، فرزندى به دنيا آورد، آن بچّه متعلّق به همان پدر خواهد بود و عدّه طلاق هم تمام مى شود. (8)

يك بچّه و چند پدر!!!!!

أحمد حنبل در فتوايى عجيب و غريب در مورد بچّه اى كه دو نفر در باره وى ادّعاى پدرى داشته باشند مى گويد: اگر هيچ يك از آن دو نفر دليل و مدرك قانع كننده اى نداشته باشند و يا دليل و مدرك هر يك در تضادّ و مخالف ديگرى بود بايد آن كودك را بر كسى كه قيافه شناس است عرضه كنند پس اگر او تشخيص داد كه يكى از آن دو پدر آن كودك است به آن يك نفر ملحق مى شود واگر تشخيص داد كه هر دو نفر پدر كودك هستند به هر دو ملحق مى شود و از هر دو ارث مى برد و آن دو نفر هم از او ارث مى برند.

همچنين اگر بيش از يك نفر ادّعا داشته باشند، با تشخيص قيافه شناس به همه آنان تعلّق خواهد داشت. (9)

عجيب ترين فتوا

اگر شخصي دخترش را كه در مشرق زمين است براي مردي كه در مغرب زمين است عقد كند و پس از گذشت شش ماه اين دختر صاحب فرزند شود. اين فرزند از آن پدري است كه در مغرب زمين زندگي مي كرد. حتي اگر چند سال گذشته باشد و اين مرد و زن هرگز به هم نرسيده و نزديكي نكرده باشند.

و همچنين اگر كسى را از لحظه عقد ازدواج به مدّت پنج سال زير نظر نگهبانان زندانى كنند، سپس آزاد شود و به منزلش برود و تعدادى فرزند در كنار همسرش ببيند همه آنان فرزندان وى خواهند بود اگر چه فرصت يك لحظه ديدار و ملاقات با همسرش را پس از عقد نداشته است. (10)

فتوا به حلال بودن زنا !

اگر مردى آلتش را در پارچه اى به پيچد سپس با زنى نزديكى كند ومنى اش را داخل رحم نريزد، نه غسل بر او واجب مى شود و نه حدّ زنا، و ضررى به عباداتش هم نمى زند.

اين سخن از شخصى است بنام عبد القاهر تميمى كه سُبكى نويسنده كتاب طبقات الشافعيّة او را پيشوايى بزرگ وجليل القدر و دانشمندى كه آوازه علمى اش گيتى را فرا گرفته و علوم ودانشش به خراسان حمل مى شد معرّفى كرده است.(11)

ابن نُجيم حنفى با يك درجه تخفيف همين فتوا را بگونه اى ديگر صادر كرده ومى گويد:

اگر مردى آلتش را در پارچه اى بپيچد و با زنى نزديكى كند پس اگر احساس لذّت كند و حرارت و گرماى درون را لمس كرد حجّ او باطل مى شود، وگر نه ضررى نخواهد داشت. (12)

أبو حنيفه نيز گفته است: اگر مردى در برابر

قرار داد ده درهم با مادرش ازدواج و نزديكى نمايد زناكار نخواهد بود و حدّ زناكار هم بر وى جارى نمى شود، و اگر مردى آلتش را در پارچه اى به پيچد و با زنى همبستر شود زناكار نيست و حدّ بر او جارى نمى شود. (13)

ازدواج پدر با دختر

فتواى امام مالك و به تبع او شافعى در حلال بودن ازدواج پدر با دخترش كه از طريق غير مشروع يعنى زنا به دنيا آمده باشد و همچنين با خواهر و دختر پسر و دختر دخترش كه به همين روش به دنيا آمده باشند از فتواهاى نادر روزگار است و دليلى كه بر جواز آن نيز آورده است نادر تر از خود حكم و شنيدنى است.

وى مى گويد: به اين دليل نكاح جايز است كه اين پدر و دختر شرعاً با يكديگر نسبتى ندارند و بيگانه هستند و چون از راه غير مشروع متولّد شده است ارث نمى برد و نفقه او هم واجب نيست. (14)

ازدواج با محارم

از جمله فتواهاى نادر روزگار كه مخالف قوانين ودستورات شرع مقدّس است فتاواى ذيل است كه ابن قدامه نويسنده صاحب نام آن را نقل كرده و مى نويسد:

ازدواج با محارم مانند مادر و خواهر و خاله و عمّه وغير آنان به اجماع علماى اسلام باطل است.

ولى دو تن از دانشمندان و فقيهان اهل سنّت يعنى أبو حنيفه وثورى گفته اند كه اگر چنين ازدواجى همراه با عمل زناشويى صورت گرفت موجب حد نمى شود، چون ممكن است نزديكى بجهت شبهه باشد يعنى خيال مى كرده است همسر خودش است ولى اشتباه كرده است.

همچنين ازدواجى كه حرمتش اجماعى است مانند: انتخاب همسر پنجم با وجود داشتن چهار همسر يا ازدواج با زنى كه شوهر دارد يا زنى كه در عدّه طلاق يا وفات بسر مى برد يا زنى كه سه دفعه طلاق داده شده است (بر مبناى فقه اهل سنّت) اگر هر يك از اين موارد اتفاق افتاد ابوحنيفه مى

گويد حدّ جارى نمى شود. (15)

مالك و شافعي فتوا داده اند: نكاح و ازدواج با دختر و خواهر و دختر فرزند و دختر برادر و دختر دختر جايز مي باشد. (المغني ابن قدامة 7/485)

بازهم مجوّزى براى زنا

اگر كسى زنى را به خدمت (اجاره) گرفت تا با وى زنا كند يا از زنان محرم خودش كام بگيرد و بداند اين عمل حرام است حدّ زنا بر وى واجب مى شود.

ولى اگر از زنان محرم خودش يكى را به كنيزى بگيرد و با وى نزديكى نمايد فتواى درست آن است كه حدّ بر وى واجب نمى شود. (16)

همچنين در فتواي يك از فقهاي بزرگ اهل سنت و مفتي وقت مدينه منوره متوفاي 212 ق, دوست و همنشين مالك رئيس فرقه مالكيه آمده است: اگر كسي پولي به زني بدهد و با او زنا كند ديگر حدي بر او نيست ! (المحلي ابن حزم 11/251)

همين فتوا را ابوحنيفه داده است كه: اگر زني براي كاري اجير شود و با او عمل زنا صورت گيرد و يا از اول براي زنا اجير شود حدي بر هيچكدام از زن و مرد نيست ! (المحلي ابن حزم 12/196)

اقامه دو شاهد دروغ !

در كتاب الحيل از بخاري نوشته شده است كه: بعضي گفته اذن ندهد دختر باكره خود را تا با او ازدواج نمايد پس مي تواند حيله (نقشه) بزند و دو شاهد دروغ اقامه كند بر اينكه آن دختر را با رضايت خود او عقد كرده است و به اين جهت قاضي حكم كند به صحت نكاح او و حال آنكه شوهر مي داند كه شاهدان دروغ گفته اند. پس باكي براي او نيست كه با آن دختر جماع كند و همين ازدواج صحيحي است. (صحيح بخاري8/62)

جواز زنا با زن خدمتكار

ابن ماجشون از فقيهان مالكى مى گويد: اگر كسى با زنى كه خدمتكار اوست زنا كند حدّ شرعى بر او جارى نمى شود. (17)

ملحق شدن بچّه به پدر اگر چه با همسرش نزديكى نكرده باشد

اگر مردى بازنى ازدواج كند و در همان مجلس عقد و در حضور شهود او را طلاق دهد سپس آن زن بعد از گذشتن شش ماه فرزندى به دنيا آورد أبو حنيفه گفته است آن بچّه متعلّق به همان مرد خواهد بود. (18)

تعصّب بى رحمانه

مشاهده برخى از فتواها اعتقاد ما را به عدم صداقت مدّعيان پيروى از سنّت رسول (صلى الله عليه وآله وسلم) بيشتر مى كند، از جمله فتواى بعضى از فقيهان پيرو مكتب فقهى أبو حنيفه است كه در آن ازدواج مرد حنفى را با زن پيرو شافعى جايز نمى دانند و دليل آن را اين سخن امام شافعى دانسته اند كه گفته است: إن شاء اللّه من مؤمن هستم.

از اين سخن بوى شكّ و ترديد به مشام مى رسد و معلوم مى شود كه در عقيده اش محكم نبوده است. (19)

شير گاو و گوسفند و فتواى خواهر و برادرى

به ياد داشته باشيد كه اگر چند نفر از شير يك گوسفند استفاده كنند خواهر و برادر رضاعى مى شوند و داستان محرميّت و حرمت ازدواج دامنگيرشان خواهد شد !

شايد در آغاز از شنيدن و خواندن اين مطلب تعجّب كنيد و به دنبال گوينده و صاحب اين فتوا باشيد، و او را شخصى مجهول و بى اطلاع از احكام و دستورات شرع به ناميد.

ولى وقتى كه گوينده اين سخن شخصى مانند محمّد بن إسماعيل بخارى صاحب و نويسنده معتبرترين كتاب صحيح اهل سنت باشد تعجّب شما بيشتر و بيشتر خواهد شد.

اين فتوا را سرخسى در كتاب مبسوط از قول بخارى نقل كرده و خودش به جنگ وى رفته و مى گويد: اگر دو پسر بچّه ازگوسفند و يا گاوى همزمان شير به خورند حرمت رضاع و شير خوارگى محقّق نخواهد شد، زيرا در رضاع و شيرخوارگى نسب شرط است و بين انسان و حيوان نسبتى وجود ندارد. بنا بر اين خوردن شير حيوان موجب تحقّق رضاع و حرمت چيزى نخواهد شد.

سپس مى گويد: همين فتوا

سبب اخراج و تبعيد بخارى از بخا را شد. (20)

جواز استمناء (خود ارضايي)

از مجاهد نقل شده كه گفته است: آنانكه پيش از ما مى زيسته اند پسران جوانشان را به استمناء و همچنين دختران و زنان را به استفاده از وسيله اى براى خود ارضايى وادار مى كرده اند تا از زنا دورى كنند. (21)

ابن جريح از عمرو بن دينار نقل مى كند كه گفته است: مانعى در جايز نبودن استمناء نمى بينم. (22)

ثورى از عبّاد از منصور از جابر بن زيد أبي الشعثاء نقل كرده است كه گفت: تو صاحب منى هستى هر كجا خواستى آن را بريز. (23)

ابن حزم گفته است: استمناء مرد همانند بازى كردن زن با فرجش مباح است وحرام نيست، سپس به دو آيه از قرآن استدلال مى كند ومى گويد: خداوند در اين آيه فرموده است: (وقد فصّل لكم ما حرّم عليكم) و چون تفصيلى در باره استمناء نيامده است پس جايز است. و نيز در اين آيه كه فرموده است: (خلق لكم ما في الأرض جميعا). و در ادامه مى گويد: چون از مكارم اخلاق و فضايل نيست گروهى از آن اكراه داشته و گروهى آن را جايز دانسته اند. (24)

ابن مفلح (از علماي اهل سنت) مي گويد: زن نيز مانند مرد مي تواند چيزي شبيه آلت را براي خود استعمال كند. سپس ادامه مي دهد: استمناء عبارت است از كاري كه به واسطه آن مني از انسان خارج شود و امام احمد بن حنبل با وجود ورع و تقوايي كه داشت اين كار را جايز مي دانست. چرا كه اينكار خارج كردن مواد زائد از بدن است. لذا انسان

مي تواند هر وقت لازم بود اينكار را انجام دهد و اصل وريشه آن به حجامت و رگ زني برمي گردد !!! (مغني ابن قدامة 3/87)

پاك بودن مني !

شافعي (رئيس شافعيه) مني را پاك مي داند. به سبب آنكه خداوند در قران مي فرمايد: "ما بني آدم را گرامي داشتيم." پس چگونه او را گرامي دارد در حالي كه مني كه اصل اوست نجس باشد. (سراج الوهاج ص603)

جواز نگاه كردن به عورت زن

نگاه كردن به عورت زن كه در آيينه و يا آب منعكس شده باشد با انگيزه شهوت و لذّت بردن مانعى ندارد. (25)

زناشويى با همسر در برابر نگاه ديگران

ابن حزم مى گويد: اگر در سفر مردى با همسرانش در يك خيمه باشند و او با يكى از آنان نزديكى كند در صورتى كه عورتش پوشيده باشد اين عمل مكروه است. ولى اگر عورتش مكشوف و در معرض ديد باشد حرام. (26)

جواز استفاده زن از آلت مصنوعى

ابن قيّم جوزى مى گويد: اگر زنى شوهر نداشت و شهوت بر وى غلبه كرد بعضى از فقيهان ما گفته اند مى تواند از آلت مصنوعى استفاده نمايد. (27)

حكم كسى كه با تمام بدنش داخل فرج و عورت زن شود

أحمد بن محمّد صاوى از فقيهان گروه و فرقه مالكى فتوا مى دهد: اگر شخصى با تمام بدنش داخل عورت زنى بشود نزد ما نصى بر حكم ووظيفه او نيست، ولى جناب شافعى گفته است: اگر اوّل با آلتش داخل شود بر هر دو غسل واجب است و گر نه واجب نيست. (28)

و از آن بدتر تراوشات فكرى اسلام شناس سنّت پيشه ديگر است كه گفته است: اگر مردى آلتش را در آلت مرد ديگرى داخل نمايد بر هر دو نفر غسل واجب مى شود. (29)

حكم كسى كه داخل شكم همسرش شده باشد

اگر مردى از قسمت پايين بدن همسرش داخل شكمش شود آيا غسل بر وى واجب است، يا نه؟

جواب داده اند: اگر از پاهايش داخل شده باشد غسل واجب است و اگر با سرش داخل شده باشد واجب نيست. (30)

مردي كه آلتش را نصف كرده و هر كدام را داخل فرج زني نمايد !

اگر مردى آلتش را دو نيم نمايد يعنى از وسط آن را با وسيله برّنده اى نصف كند سپس هر كدام را داخل فرج زنى نمايد بر آن مرد غسل واجب مى شود ولى بر زنها واجب نيست. (31) همچنين در همين مصدر آمده است كه اگر يكي را در قبل و ديگري را در دبر داخل كند نيز غسل بر او واجب مي شود.

همجنس بازى با مملوك

ابن سهل أبيوردى شافعي كه او را يكي از امامان دنياي خود از حيث علم و عمل و از بزرگان فقهاء خود مي دانند, در فتوايش گفته است: اگر كسى با مملوك خودش يعنى جوان و مردى كه خريده است لواط كند حدّ شرعى بر وى جارى نمى شود ولى اگر با مملوك ديگرى باشد حدّ جارى مى شود. (32)

جواز لواط !

ابن قيم جوزيه در كتاب اغاثة اللهفان 2/515 نوشته است كه: يكي از علماي اهل تسنن كتابي در حلال بودن لواط به فتواي مالك نوشته است! و نيز ابن شهر آشوب نقل كرده است كه جاحظ نيز كتابي دارد به نام "دارئة الحد عمن يتعاطي الغلمان" يعني برداشته شدن حد از كساني كه با نوجوانان لواط مي كنند. (مثالب النواصب ص50)

غاصب، مالك مى شود

أبو حنيفه وديگران گفته اند: اگر كسى انگور را غصب كرد سپس آن را به كشمش تبديل نمود شخصى كه انگورش غصب شده هيچ حقّى نسبت به كشمش ندارد و غاصب مالك آن است. (33)

همچنين اگر گندم غصبى به آرد مبدّل شود و يا آهن تبديل به شيء ديگرى شود و يا چوب غصبى تبديل به درب براى خانه شود شخص غاصب مالك آن خواهد بود و كسى كه از او غصب شده است هيچ حقّى نخواهد داشت. (34)

نبيذ پاك و خوردنش حلال !!

نويسنده و مؤلّف فتح القدير مى گويد: با اينكه نبيذ همانند خمر سكر آور است ولى نوشيدن آن مباح است. (35)

زيرا آنچه كه از خرما گرفته مى شود نامش عصاره و جوشانده خرما است نه شراب كه بنا بر نظر أبو حنيفه و أبو يوسف حلال است.

ابو حنيفه و ابو يوسف نيز فتوا بر حليت نبيذ داده اند. (36)

شريك بن عبدالله نيز گفته است كه نبيذه مباح است. (37)

همچنين روايت كرده اند از علقمه كه عبدالله بن مسعود نيز نبيذ مي نوشيد. (38)

نيم خورده سگ وخوك پاك و حلال است

اگر تا كنون شنيده بوديد كه اين دو حيوان نجس و حرام گوشت هستند ولى بشنويد كه رئيس فرقه مالكيها فتوا به پاكى و حليّت داده است، و مى گويد: سگها و خوكها طاهر وپاك هستند و نيم خورده آنان نيز پاك و مى شود با آن وضو گرفت و آن را نوشيد واگر پوزه آنان با غذا تماسّ پيدا كرد آن غذا حرام نيست و دستور به شستن ظرف غذا صرفاً از روى تعبّد است نه دليل شرعى. (39)

خوردن كرم و حشرات

إمام مالك رهبر و پيشواى مالكيها خوردن حشرات و حيواناتى مانند كرم و سوسك و موش و سوسمار ومار و غير آن را جايز دانسته و بر اساس آن فتوا داده است. (40)

گوشت حيواناتى كه به روش غير شرعى ذبح شده باشند حلال است

فقيه و پيشواى شافعيان فتوا به حلّيّت گوشت حيواني مي دهد كه به روش غير شرعي ذبح شده باشد و مي گويد: ذكر نام خدا مستحبّ است نه واجب. و ديگران مانند: فخر رازى و پيشواى حنبليان نيز وى را تأييد وهمراهى كرده اند. (41)

و همچنين عطاء و مجاهد و مكحول و اوزاعي و ليث فتوا داده اند كه اگر حيواني را مسيحيان براي كليساهاي خود ذبح كنند و يا با ذكر نام مسيح يا صليب و يا با اسماء روحانيون و رهبانيون شان ذبح كنند حرام نمي باشد ! (42)

جواز رقص و آواز

با كمال تأسّف كتابهاى فقهى و روايى مدّعيان پيروى از سنّت و سيره اسلاف مطالبى را به دين و شرع در ارتباط با رقص و غنا و موسيقى نسبت داده اند كه هر مسلمان با غيرت و متشرّع را شرمنده مى كند.

ماوردي از علماي بزرگ اهل سنت ابتدا حلّيّت غنا و رقص را به مردم حجاز نسبت داده سپس براى تأييد به سخن يا سخنانى از رسول اعظم(ص) استناد جسته اند.

در يك حديث جعلي مي گويد: رسول خدا(ص) كنيزى از كنيزان حسّان ثابت را ديد كه آواز مى خواند فرمود: إن شاء اللّه گناه ندارد !

در روايت ساختگي ديگري از عائشه نقل مي كنند كه مي گفت: دو كنيز از كنيزان من مشغول آواز خوانى بودند، ابوبكر وارد شد، گفت: از خانه رسول خدا(ص) صداى آواز شيطان شنيده مى شود، پيامبر فرمود: ايّام عيد و شادى است رهايشان كن !

و از عمر نقل شده است كه گفت: آوازخوانى توشه مسافر است.

عثمان نيز دو كنيز داشت كه شبها براى وى آواز مى خواندند.

مردم حجاز كه

معاصر با صحابه پيامبر و فقيهان بزرگ بودند فراوان از رقص زنان و آوازخوانى آنان بهره مى بردند و اگر منع شرعى داشت بايد آنان را نهى مى كردند كه چنين نكرده اند.

نقل شده است كه عبد اللّه بن جعفر زنان آوازخوان و رقّاصه زيادى داشت، معاويه از اين خبر آگاه شد، به عمرو عاص گفت: مرا نزد عبد اللّه ببر، وقتى كه بر وى وارد شدند، كنيزان مشغول رقص و آوازخوانى بودند، به آنان دستور داد تا ساكت شوند. معاويه گفت: آنان را باز گردان تا آواز به خوانند، كنيزان باز گشتند و به كارشان ادامه دادند، معاويه كه بر تخت نشسته بود به وجد آمده بود و پاهايش را حركت مى داد، عمرو عاص او را از اين عمل نهى كرد، معاويه گفت: رهايم كن، خداوند نيز بسيار شاد است. (43)

تغيير سنّتها به بهانه ضدّيّت باشيعه

انگشتر

نويسنده كتاب هدايه كه حنفى است مى نويسد: انگشتر در دست راست سنّت و مشروع است ولى چون رافضيان (شيعه) اينگونه استفاده مى كنند، ما اهل سنّت انگشتر را در دست چپ قرار مى دهيم. (44)

و اوّل كسى كه اين سنّت را تغيير داد و با سنّت مخالقت نمود معاويه بود. (45)

تحت الحنك

در باره شيوه و نوع بستن و استفاده عمامه دستور و سفارش وجود دارد مخصوصاً رها كردن يك طرف عمامه و شال سر (تحت الحنك)، كه آيا از طرف راست قفسه سينه باشد يا چپ آن.

حافظ عراقى در بيان كيفيّت آن گفته است:

آيا رها كردن آن از طرف چپ مشروعيّت دارد آنگونه كه امروز رايج است يا طرف راست كه شرافت در آن است؟

پاسخ مى دهد: دليلى كه بر تعيين سمت راست باشد نديده ام مگر حديثى ضعيف كه طبرانى نقل كرده است، و در صورت اثبات آن شايد به اينگونه باشد كه از سمت راست رها شود سپس از روى قفسه سينه بگذرد و بر شانه چپ قرار گيرد همانگونه كه عدّه اى چنين مى كنند، ولى چون شعار و علامتى بين شيعيان شده است بايد آن را ترك كنيم تا به آنان تشبيه نشويم. (46)

ساختن قبور

غزالى و ماوردى كه هر دو از فقيهان شافعى مذهب هستند گفته اند: هم سطح قرار دادن قبر مردگان دستور و سنّت شرع مقدّس است (يعنى كمى بلندتر از سطح زمين و صاف و بدون برآمدگى باشد) و چون شعار و از نشانه هاى رافضه (شيعه) قرار گرفته است ما اهل سنّت بايد قبر هارا به حالت تسنيم در آوريم و بسازيم. (يعنى بر آمدگيهايى مانند كوهان شتر).

محمّد بن عبد الرحمن دمشقى مى گويد: سنّت در ساختن قبر تسطيح (هم سطح) است و از تسنيم بهتر است، شافعى نيز همين عقيده را بر گزيده است، ولى سه پيشواى ديگر اهل سنّت (أبو حنيفه، مالك وأحمد) تسنيم را اختيار كرده اند، چون تسطيح شعار شيعيان است. (47)

نماز ميّت

عبد اللّه مغربى مالكى گفته است: زيد با پنج تكبير بر جنازه اى نماز خواند، و رسول خدا(ص) نيز چنين مى كرد، ولى اين روش اكنون ترك شده و به چهار تكبير اكتفا مى كنند زيرا شعار شيعيان است. (48)

عاشورا و عزادارى

اسماعيل بروسوى در كتاب تفسيرش آورده است: مستحب است در روز عاشورا اعمال و كارهاى نيك مانند صدقه دادن روزه گرفتن و ذكر و ياد خدا را انجام دهيد و سزاوار نيست كه مؤمنان به يزيد ملعون و شيعيان و خوارج شباهت پيدا كنند، يعنى نبايد روز عاشورا را مانند يزيد عيد و يا مانند شيعيان روز عزادارى و غم و اندوه قرار دهيد.

هر كس در آن روز سرمه به چشمش بكشد به يزيد و پيروان او شباهت يافته است اگر چه براى سرمه در آن روز دليل و مدرك داريم ولى ترك سنّت وقتى كه شعار اهل بدعت شد خود سنّت است مانند انگشتر در دست چپ قرار دادن.

و كسى كه روز عاشورا يا اوّل محرّم مقتل و داستان شهادت حسين را به خواند به روافض و شيعيان اقتدا كرده است مخصوصاً اگر با حزن و اندوه همراه باشد.

و اگر خواست مقتل خوانى كند بايد همراه ياد و نام ديگر صحابه باشد.

امام غزالى گفته است: حكايت و نقل مقتل حسين بر واعظ و غير او حرام است، زيرا موجب بغض و دشمنى و سرزنش صحابه كه اعلام و بزرگان دين هستند مى شود و آنچه بين آنان از اختلافات و قتل و اسارت پيش آمده است بايد توجيهى صحيح براى آن بيان شود چون امكان دارد اين حوادث به جهت اشتباه در اجتهاد باشد

نه براى طلب رياست و دنيا پرستى!!!!!. (49)

مسافرت براى زيارت پيامبر (ص) سفر معصيت است!

ابن تيميّة در يكى از فتواهايش مى گويد: مسافرت به قصد زيارت قبر رسول اللّه (ص) جايز نيست و سفر معصيت و گناه است، زيرا مسلمانان بر حرمت آن اتفاق دارند و چنين مسافرتى مشروع نيست. (50)

مسافر در روزه گرفتن و نگرفتن آزاد است

رهبران و پيشوايان چهار مذهب فقهى اهل سنّت مسافر را در سفرش در صورتى كه شرايطش محقّق باشد بين روزه و افطار آزاد مى دانند.

ولى اينكه كدام بهتر است اتّفاق نظر ندارند.

أحمد و إسحاق روزه نگرفتن را بهتر دانسته اند اگر چه روزه براى مسافر بدون مشقّت و سختى باشد.

مالك و سفيان ثورى وابن مبارك روزه را در صورت توانايى بهتر مى دانند.

شافعى و ابوحنيفه روزه را بهتر و آن را به نبودن مشقّت مقيّد كرده اند. (51)

جواز وضو ساختن با شراب !

سيد شريف مرتضي در كتاب الناصريات خود با ذكر اسناد عديده مي نگارد: ابوحنيفه و محمد فتوي به وضو گرفتن با شراب داده اند. (52)

سفيان ثوري گفته است: وضو و غسل كردن با شراب خرما جايز است.

يكي ديگر از بزرگان اهل سنت, حميد صاحب الحسن بن حي مي باشد كه پا را فراتر گذارده و اينگونه فتوا داده است: با شراب خرما مخصوصا, مي توان وضو و غسل واجب انجام داد. حال چه در سفر و چه در وطن, آبي براي وضو و غسل داشته يا نداشته باشد. (53)

در جاي ديگر اوزاعي گويد: وضو گرفتن با هرنوع شرابي براي نماز جايز است. (54)

بطلان وضو با دست زدن به شيعه !

شافعي كه جواز وضو با آب نيم خورده سگ را قائل است در جاي ديگر اينگونه فتوي مي دهد: بر ما واجب است هنگامي كه وضو مي سازيم با آن رطوبت, به رافضي (شيعه) دست نزنيم. در غير اين صورت بايد مجددا طهارت حاصل كنيم. (قابل توجه اين است كه به عقيده وي, آب نيم خورده سگ براي وضو گرفتن اشكالي ايجاد نمي كند اما تماس با شيعه در حين وضو گرفتن وضو را باطل ميكند.) (55)

جواز سجده بر مدفوع سگ

بزرگان اهل سنت كه شيعه را از سجده بر روي مهر و تربت منع مي نمايند, سجده بر مدفوع و فضله سگ را جايز مي دانند ! كتاب قواعد الاحكام نقل ميكند: ابوحنيفه و يكي از بزرگان چهارگانه اهل سنت سجده نمودن در نماز بر فضله سگ را جايز دانسته است. (56)

سجده با بيني به جاي پيشاني !

در كتاب الصراط المستقيم آمده است كه: ابوحنيفه جايز مي دانست به جاي سجده با پيشاني, سجده با بيني را ! (يعني به جاي اينكه پيشاني را روي زمين يا فرش يا مدفوع انسان يا مدفوع سگ بگذارد, نمازگزار مي تواند بيني خود را بر زمين يا هر چيز ديگري بگذارد.) (57)

در وضو "ترتيب" شرط نيست !

مي دانيم كه در وضو شرط اول صحت وضو, ترتيب است. يعني اول بايد صورت راشست, بعد دست راست و دست چپ و مسح سر و مسح دو پا. اما ابوحنيفه و مالك فتوي به عدم وجوب ترتيب بين اعضاء در وضو داده اند.

نماز جماعت به امامت هر فاسق و فاجر

بسياري از راويان و محدثان اهل سنت اين روايت را به دروغ به رسول خدا صلي الله عليه و اله نسبت داده اند كه آن حضرت فرمود: پشت سر هر نيك و بدي نماز بخوانيد! (58) از اين رو, فقهاي اهل سنت طبق اين روايت فتوا داده اند كه عدالت در امام جماعت شرط نيست. (59)

ابن حزم اندلسي در كتاب الفصل في الملل و النحل مي گويد: گروهي بر اين اعتقادند كه نماز را جز به امامت شخص فاضل (كسي كه جميع شرايط امامت در نماز از جمله عدالت را دارا باشد) نمي توان برگزار كرد. اين قول خوارج و زيديه و رافضي ها است. و همه اصحاب پيامبرصلي الله عليه و آله بدون اختلاف و تمام فقهاي تابعي و بسياري از افراد بعد از آنها و همه اهل حديث كه اين سخن احمد بن حنبل, شافعي, ابوحنيفه, داود و ديگران است نماز پشت سر فاسق را جايز دانسته اند. ما نيز به اين معتقديم و هر كه خلاف آن را بگويد بدعتي گزارده است. (60)

و تفتازاني در شرح عقائد نسفيه ميگويد: نماز پشت سر هر شخص نيك و بدي ميتوان گذارد به خاطر حديث پيامبر صلي الله عليه و آله و نيز به خاطر اينكه علماي اهل سنت پشت سر هر فاسق و اهل هر نوع هوي

و هوس (اگرچه آن كس زناكار و يا لواط كننده ويا شرابخوار باشد) نماز گذارده اند. (61)

خروج از نماز با خارج كردن باد معده !!

سلام نماز يعني گفتن: السلام عليكم و رحمة الله و بركاته و خروج صحيح از نماز. حال ابوحنيفه فتواي ديگري دارد و آن اينكه نمازگزار ميتواند به جاي گفتن السلام عليكم و رحمة الله و بركاته با خارج ساختن باد از معده از نماز خارج شود.

صاحب كتاب قواعد الاحكام 1/118 و ارشاد الاذهان 1/138 و مختلف الشيعه 1/118 مي نگارد: جايز است به جاي سلام در نماز واجب بعد از تشهد, جايز است اخراج ريح (باد معده) كند و به جاي خواندن حمد يك آيه كفايت حتي اگر به صورت ترجمه (نه لفظ عربي) باشد !

فرزند شوهر دوم فرزند شوهر اول مي شود!

در كتاب مناظره حنفيه با شافعيه آمده است كه: ابوحنيفه مي گويد اگر شوهر زني مدت زمان غايب گردد و مدتي از او خبري يافت نشود. و خبر مرگ او را بياورند و او پس ازتمام شدن عده شوهرش ازدواج كند و فرزندي بياورد آنگاه پس از مدتي شوهر اول پيدا شود و برگردد, فرزندهاي حاصل از ازدواج دوم نيز از آنِ شوهر اول مي شود ! (62)

خدا را ببينيد !

از حنبلي مشهور است كه خدا را جسم مي داند. (63) و ميگويد: خدا بر عرش نشسته و از عرش به مقدار چهار انگشت بزرگتر است, يا عرش از او به آن مقدار بزرگتر است و در هر شب جمعه در حالي كه سوار بر خري مي باشد از آسمان دنيا بر بام مسجدها فرود مي آيد و به شكل و شمايل پسري بي مو و خوش صورت كه موهايي مجعد (پيچيده) و كاكل به سر دارد و دو نعلين در پا دارد كه بندهاي آن از مرواريد آبدار است. (64)

به همين سبب قبل از اين علماي حنبلي, آخورهايي در پشت بام هاي منازل خود مي ساختند و در آنها كاه و جو مي ريختند كه شايد مركبي كه خدا سوار بر آن است مشغول به خوردن آنها شود و به اين جهت خدا قدري در آنجا توقف نمايد ! (65)

اسناد

(1) صحيح مسلم 2 / 1076 الرضاع ، ب 7 ح 1453 ( ستة أحاديث)، سنن أبي داود 2 / 223 ح 2061، صححه الألباني في صحيح سنن أبي داود 2 / 388 ح 1815، سنن النسائي 6 / 413 - 415 ح 3319 - 3325، صححه الألباني في صحيح سنن النسائي 2 / 698 ح 3112 - 3118، سنن ابن ماجة 1 / 625 ح 1943، صححه الألباني في صحيح سنن ابن ماجة 1 / 328 ح 1579، سنن الدارمي 2 / 158، الموطأ ، ص 323 ح 1284، مسند أحمد بن حنبل 6 / 201 ، 255 ، 271، السنن الكبرى 7 / 459 ، 460، المعجم الكبير للطبراني 24 /

289 - 292 ح 737 - 742 .

(2) المحلى 10 / 202، وراجع بداية المجتهد 2 / 36.

(3) كتاب الأمّ: 5/30.

(4) الايضاح - الفضل بن شاذان الأزدي ص 92.

(5) تبيين الحقائق: 2/112.

(6) رمز الحقائق: 1/143، نفحات الأزهار: 4/248.

(7) غرائب القرآن: 4/172

(8) المغني لابن قدامة 9 / 117

(9) المغني لابن قدامة: 6/430-432

(10) الفقه الإسلامي للزحيلي 7 / 683

(11) طبقات الشافعية الكبري لتاج الدين علي بن عبد الكافي: 5/136-145

(12) البحر الرائق: 3/16

(13) الايضاح - الفضل بن شاذان الأزدي ص 92.

(14) المغني لابن قدامة 7 / 485 , المغني لابن قدامة 7 / 485, مناقب الإمام الشافعي ، ص 532

(15) المغني:10/155-152. المبسوط: 9/85.

(16) المجموع - محيى الدين النووي / ج 20 / ص 20 / ط دار الفكر

(17) المحلى لابن حزم / ج11 / ص251/ ط دار الفكر بتحقيق أحمد شاكر

(18) المغني لابن قدامة / ج8 / ص64 / ط دار الفكر الأولى 1405 ه_

(19) الكامل في التاريخ: 8/307_308.

(20) المبسوط 30 / 297 ، 1 / 139 .

(21) المصنف لعبد الرزاق / ج7 / ص 391 / ط المجلس العلمي بتحقيق الأعظمي

(22) المصنف لعبد الرزاق / ج7 / ص 392 / ط المجلس العلمي بتحقيق الأعظمي

(23) المصنف لعبد الرزاق / ج7 / ص 391 / ط المجلس العلمي بتحقيق الأعظمي

(24) المحلى لابن حزم / ج11/ ص392 / ط دار الفكر بتحقيق أحمد شاكر

(25) الفقه على المذاهب الأربعة للجزيري / كتاب النكاح / مبحث فيما تثبت فيه حرمة المصاهرة / ص848 / الطبعة الأولى لدار ابن حزم / بيروت

(26) الفقه على المذاهب الأربعة للجزيري / كتاب النكاح ج هل للزوج أن يجمع بين زوجاته في بيت واحد

وفي فراش واحد؟ / ص947 / الطبعة الأولى لدار ابن حزم ج بيروت.

(27) بدائع الفوائد لابن قيم الجوزية / ج 4 / ص 905.

(28) حاشية الشرح الصغير على أقرب المسالك للصاوي / ج2 / ص 164 / ط مصر1392 ه / كذلك في حاشية الدسوقي على الشرح الكبير / ج1 / ص5

(29) حواشي الشرواني - دار الكتب العلمية / ج1 / ص 259 / كذلك في حاشية السجا - دار الفكر / فصل في موجبات الغسل .

(30) الخلاف لعبد الجليل عيسى / صفحة 90.

(31) حواشي الشرواني على تحفة المحتاج لعبدالحميد الشرواني / ج 1 / ص 260 / كتاب الطهارة / ط دار إحياء التراث.

(32) طبقات الشافعية الكبرى/ ج4 / ص43 الى ص45 ت263 / ط دار هجرالثانية 1992

(33) الفقه الإسلامي للزحيلي 5/726 و 727

(34) المجموع 14/272

(35) فتح القدير 9 / 30

(36) الهداية 8 / 31, الإستذكار 24 / 304، المبسوط 24 / 12

(37) فتح القدير 8 / 31

(38) حدثنا الأعمش عن إبراهيم عن علقمة أنه شرب عبد الله بن مسعود.شرح منهاج الكرامة - العلامة الحلي ص صفحة 111.

(39) المغني لابن قدامة: 1 / 70.

(40) المغني لابن قدامة 11 / 65، رحمة الأمة في اختلاف الأئمة ، ص 251

(41) المغني لابن قدامة 11 / 34، المحلى 6 / 87، وذكر الفخر الرازي هذا المسألة في مناقب الإمام الشافعي ، ص 535 وانتصر للشافعي فيها .

(42) اقتضاء الصراط المستقيم ، ص 254 .

(43) الحاوي الكبير للماوردي 21 / 22 - 204 .

(44) عن الصراط المستقيم 2 / 510، ومنهاج الكرامة ، ص 108، الغدير 10 / 210 .

(45) ربيع الأبرار للزمخشري 4/24.

(46) شرح المواهب للزرقاني:

5/13.

(47) رحمة الأمة في اختلاف الأئمة ، ص 155 .

48) عن الصراط المستقيم 2 / 510 .

(49) روح البيان: 2/142.

(50) قاعدة جليلة في التوسل والوسيلة ، ص 73، اقتضاء الصراط المستقيم ، ص 430

(51) راجع أقوالهم في سنن الترمذي: 3 / 90 ، الفقه على المذاهب الأربعة 1 / 575 ، بداية المجتهد 1 / 296 .

(52) سنن كبري بيهقي 1/9, سنن ترمذي 1/147, سنن ابوداود 1/121, سنن ابن ماجه 1/135, سنن دارقطني 1/78, مصنف ابن ابي شيبه 1/25.

(53) كتاب طهارت سيد خوئي ص38

(54) المجموع محيي الدين النووي 1/93

(55) الاربعين ص652

(56) قواعدالاحكام 1/118

(57) الصراط المستقيم ص99

(58) كنزالعمال 6/54, جامع الصغير 2/45, السنن الكبري 4/19, كشف الخفاء 2/29, سنن دارقطني 2/44

(59) كتاب الفقه علي المذاهب الاربعة 1/409 آراء ائمه چهارگانه اهل سنت درباره شرايط امام جماعت ذكر شده و ابداً سخني از عدالت به ميان نيامده است.

(60) الفصل في الملل و الاهواء و النحل, ابن خرم اندلسي 4/176

(61) شرح عقايد نسفيه, مسعود بن عمربن سعدالدين تفتازاني 1/186

(62) مغني ابن قدامه 8/66, انوار نعمانيه 4/158

(63) منهاج السنة 1/216

(64) كامل ابن اثير 8/308

(65) كامل ابن اثير 8/429

صحيح بخاري در نگاه علماي اهل سنت

صحيح بخاري در نگاه علماي اهل سنت

"اين كتاب ها آن طوري كه رجز خواني شده از اعتبار و صحت برخوردار نيستند"

(دلائل الصدق علامه محمد حسن مظفر ج 1 ص 13-71.)

مقدمه

كتاب صحيح بخاري يكي از مهمترين كتاب هاي اهل سنت است كه تقريبا در بين كتب صحاح رتبه اول را داراست. اهل سنت كه بيش از هر كتابي به اين كتاب اعتقاد دارند آنرا بعد از قرآن كريم صحيح ترين تأليف مي دانند. كه معمولا اين تاكيد در اكثر چاپ هاي آن و در صفحه اول نمايان ست.

حتي در زاهدان ختم دوره اي اين كتاب از اهميت بالايي برخوردار است .. اهميت اين كتاب در نزد اهل سنت چنان است كه گاهي براي وجود يك كلمه در يك روايت مقالات مفصلي را ترتيب داده اند.

اين مقاله كه به صورت كاملا علمي و به دور از هر تعصبي، اين كتاب را فقط از ديد علماي اهل سنت بررسي مي كند - و به هيچ وجه ادعا نمي شود كه اين كار هم به صورت كامل صورت گرفته است - موقعيت اين كتاب و اعتبار آنرا بر خود آن ها بيش از پيش روشن مي كند. و طبق معمول جاي هيچ اعتراضي را بر معتقدان اين كتاب باقي نمي گذارد. چرا كه نقد آن از نظر خود عالمان اهل سنت است و اگر انصاف داشته باشند مي بينند كه خودشان اينگونه گفته اند. و اگر ما مي خواستيم آنرا از ديد مكتب تشيع و علماي آن بررسي كنيم هرگز آنرا به عنوان يك سياه مشق هم معرفي نمي كرديم.

1) از نظر محمود ابوريه 400 نفر از رجال بخاري متهم به ضعفند

محمود ابوريه مي گويد: اما از رجال بخاري آن ها كه متهم به ضعفند حدود 400 نفر هستند كه ابن حجر اسامي آن ها را در مقدمه كتاب فتح الباري آورده است. (پاورقي كتاب اضواء علي السنه

المحمديه ص 302.)

2) از نظر برخي ديگر، 80 نفر از رجال بخاري متهم به ضعفند

ابن حجر مي گويد: از ميان چهارصد و سي و چند نفر از راوياني كه تنها در سلسله اسناد بخاري قرار گرفته اند 80 نفر آن ها گفته شده كه ضعيفند. (اضواء علي السنه المحمديه ص 302.)

3) از نظر ابن حجر 110 حديث از صحيح بخاري مردود هستند

ابن حجر مي گويد: حفاظ در 110 حديث صحيح بخاري كه 32 حديث آن را مسلم نيز نقل كرده است. انتقاد و خرده گيري كرده و صحت آن ها را مردود دانسته اند. (اضواء علي السنه المحمديه ص 302.)

درباره اخباري كه بخاري در صحيح خود آورده گفته اند: كل من روي عنه البخاري فقد جازه القنطره. ترجمه: "هر كس كه بخاري از او روايت كرده از پل گذشته است." با وجود اين مي بينيم كه او از افراد فاسق و فاجري حديث نقل مي كند.

مانند: عمروبن العاص و مروان بن حكم و ابوسفيان و معاويه و مغيره بن شعبه و عبدالله بن عمرو بن عاص و نعمان بن بشير كه ملازم معاويه و فرزندش يزيد بود. و ابوهريره و عبدالله بن عمر و ابوموسي اشعري و عبدالله بن زبير و عمران بن خطان كه از روساي خوارج بود و عروه بن زبير و عكرمه كه عامل انتشار مذهب خوارج و اباضيه در مغرب بود و . . . آيا به راستي اين ها از پل ( صداقت و اعتماد ) گذشته اند؟

4) آيا احاديث در صحيح بخاري كامل نقل شده اند؟

خطيب بغدادي در تاريخ بغداد مي نويسد كه بخاري گفته است: چه بسا حديثي را كه در بصره شنيده بودم در شام آن را نوشته ام و چه بسا حديثي را كه در شام شنيده بودم و در مصر آن را نوشته ام. آن گاه كسي از او پرسيد: آيا ( با اين وضع ) تمام آنرا نوشته اي؟ وي در پاسخ سكوت كرد!

و نيز والي بخاري مي گويد: روزي محمدبن اسماعيل(بخاري) برايم نقل كرد كه: چه بسا حديثي را كه

در بصره شنيده بودم در شام آن را نوشته ام و چه بسا حديثي را كه در شام شنيده بودم در مصر آنرا نوشته ام. به او گفتم: آيا به طور كامل نوشته اي؟ او در پاسخم سكوت كرد. (همان كتاب.)

5) تغيير عبارات حديث توسط خود بخاري و نقل احاديث بر اساس حافظه خويش

يكي از جهات ضعف روايات و كم اعتباري احاديث كتاب بخاري، عدم نقل متن حديث و نقل معناي آن است و بديهي است كه نقل به معني، غالبا همه خصوصيات موجود در حديث را شامل نخواهد بود و بخاري در نگارش صحيح خود بيشتر از اين شيوه استفاده مي كرد.

محمد بن ازهر سجستاني مي گويد: در مجلس سليمان بن حرب بودم كه بخاري نيز با ما بود مي شنيد ولي نمي نوشت. به برخي از حضار گفته شد: چرا او نمي نويسد؟ او در جواب گفت: او هنگامي كه به بخارا مراجعت كرد همه آن ها را از حفظ خواهد نوشت.

ابن حجر عسقلاني مي گويد: از نوادر حوادثي كه در كتاب بخاري واقع گرديد، اين است كه يك حديث تمام را با اسناد واحد ولي با دو لفظ روايت كرده است.

1-اضواء علي السنه المحمديه ص 300 به نقل از هدي الساري ج 2 ص 194-201.

2-فتح الباري ج 1 ص 186.

6) بخاري از خودش هم حديث نقل مي كند

در ميان احاديث بخاري حديثي وجود دارد كه در ميان سلسله روات آن خود محمد بن اسماعيل بخاري وجود دارد.

و اكنون متن حديث همراه با سلسله راويان: "حدثنا محمد بن سلام: حدثنا محمد بن الحسن الواسطي، عن عوف، عن الحسن قال: لا بأس بالقرائه علي العالم. و اخبرنا محمد بن يوسف الفربري و حدثنا محمد بن اسماعيل البخاري قال: حدثنا عبيدالله بن موسي، عن سفيان، قال: إذا قرئ علي المحدث فلا بأس أن تقول: حدثني. قال: و سمعت ابا عاصم يقول عن مالك و سفيان: القرائه علي العالم و قرائته سواء."

كه اين مطلب هم شايد عنوان بعدي اين مقاله را تاييد مي كند كه

كتاب بخاري بوسيله ديگران تكميل شده است. و نفر سومي اين مطلب را به نقل از فربري و بخاري به كتاب بخاري اضافه كرده است.

7) اصل نسخه صحيح بخاري، اين كتاب موجود نيست بلكه ناقص تر است

كتاب موجود معروف به صحيح بخاري تماما به وسيله بخاري نوشته نشده بلكه نوشته هايي از او به جا مانده بود كه ديگران به فراخور بينش و آگاهي مخصوص به خود به آن مطالبي را اضافه كرده اند.

قسطلاني مي گويد: در نسخه هايي كه از صحيح بخاري در دست ماست، بعضي از باب ها عنوان گرديده ولي حديثي در آن باب نقل نشده است و به قسمتي از ابواب حديثي اضافه شده كه عنوان آن باب با آن حديث تطبيق نمي كند، اين وضع پراكندگي و جابه جا بودن مطالب و احاديث براي يك عده مورد انتقاد و اشكال گرديده بود كه حافظ ابوذر هروي آن اشكال را حل و ايراد را برطرف نمود. زيرا ابوذر هروي از حافظ ابواسحاق و او نيز از ابوالوليد باجي نقل كرده است كه: من از روي نسخه اصل صحيح بخاري كه در پيش "فربري" بود يك نسخه استنساخ نمودم. در آن نسخه چيزهايي ديدم كه هنوز تمام نشده بود و چيزهايي ديدم كه اصلا نوشته نشده بود. ما بعضي از اين ها را به همديگر اضافه و منظم كرديم تا صورت كتاب به خود گرفت و بدين وسيله بخاري تكميل گرديد. (ارشاد الساري ج 1 ص 23.)

و نيز ابوالوليد باجي مي گويد: از چيزهايي كه صحت اين قول را تاييد مي كند اين است كه: روايت ابي اسحاق و ابي محمد سرخي و ابي هيثم كشميهني و ابي زيد مروزي از كتاب

بخاري از لحاظ تقديم و تاخير و . . . با همديگر فرق دارند با آنكه از يك اصل نسخه برداري شده اند و اين به خاطر همان اضافاتي است كه هر كس طبق سليقه خود بر آن نموده است. (اضواء علي السنه المحمديه ص 301.)

8) عدم نقل احاديث امام صادق(ع) برخلاف اعتراف علماي اهل سنت به دانش و مقام والاي او

با اين كه علماي اهل سنت نسبت به مقام والاي امام صادق(ع) و دانش او اقرار و اعتراف دارند با اين حال بخاري از روي عمد از نقل احاديث ايشان در كتاب خود خودداري كرده است.

در پايين اسامي برخي از علماي بزرگ اهل سنت را كه به مقام والاي امام صادق(ع) اعتراف كرده اند ذكر مي كنيم:

علامه سيد محمد عبد الغفار افغاني در كتاب ائمه الهدي ص 117 چاپ مصر و همينطور علامه شيخ مصطفي رشدي دمشقي در كتاب الروضه المديه ص 12 چاپ مصر و نيز علامه شيخ ابومحمد زهره مصري مالكي در كتاب مالك حياته عصره و آرائه و فقهه ص 104 چاپ مصر و نيز علامه ابن حجر مكي در الصواعق ص 120 و نيز علامه عبدالله بن اسعد اليافعي در كتاب روض الرياحين ص 244 چاپ مصر و نيز علامه حافظ ابونعيم در كتاب حليه الاولياء ج 3 ص 192 چاپ مصر و نيز علامه سيوطي در كتاب تدريب الراوي ص 36 چاپ مدينه و نيز علامه خطيب تبريزي و نيز علامه محمد بن طلحه شافعي و نيز علامه سخاوي و نيز علامه سيد عباس مكي، بيانات عجيبي در مقام والاي امام صادق(ع) و اعتراف به صحت احاديث او دارند.

و علامه خوارزمي و علامه شيخ محيي الدين ابي الوفاء و علامه ذهبي و عده اي

ديگر نقل كرده اند كه ابوحنيفه اعتراف و اذعان نموده كه حضرت جعفربن محمد(ع) افقه زمان خود بوده است.

و علامه حافظ ابونعيم تعداد زيادي از بزرگان و پيشوايان اهل سنت را همچون مالك بن انس و شعبه بن الحجاج و سفيان الثوري و عبدالله بن عمر و سفيان بن عيينه و . . . نام مي برد كه از امام صادق(ع) حديث نقل كرده اند.

اين در حالي است كه: ابن تيميه حراني در كتاب منهاج السنه مي گويد: بخاري با علم به روايات حضرت جعفر بن محمد(ع) و مقام و منزلت او، روايات ايشان را ذكر ننموده است.

9) دشمني بخاري با اميرالمومنين علي (ع) و حضرت زهرا(س) و . . . در نقل احاديث آن ها

همانطور كه در بند 3 ديديم بخاري از افراد ناصبي و دين به دنيا فروختگان زيادي حديث نقل كرده اما از افراد راستگو و سرچشمه معارف اسلامي و معلم فرهنگ غني اسلام يا اصلا حديث نقل نكرده و يا اگر هم نقل كرده نسبت به ديگران بسيار ناچيز و كم بوده است.

مثلا از ابوهريره كه 3 سال مصاحبت پيامبر را درك كرده 446 حديث و از عبدالله بن عمر 270 حديث و از عايشه 242 حديث و از ابوموسي اشعري 57 حديث و از انس بن مالك بيش از 200 حديث نقل كرده ولي از اميرالمومنين (ع) كه باب علم پيامبر بوده و به اعتراف خود علماي اهل سنت اعلم زمان خويشتن بوده است فقط 19 حديث و از حضرت زهرا(س) 1 حديث نقل كرده است.

و از ديگر افراد اهل بيت و علويين مانند امام حسن(ع) كه هم سن عبدالله زبير بوده و زيدبن علي صاحب مسند و امام فرقه زيديه و

امام صادق(ع) و امام هفتم و هشتم شيعيان كه از لحاظ دانش و معرفت اسلامي شهره آفاق هستند و امام نهم و دهم و يازدهم كه هم عصر بخاري بودند و مرجع علوم و معارف اسلامي به شمار مي آمدند حتي يك حديث هم نقل نكرده است.

10) نقل احاديث خلاف قرآن و عقل

مهم ترين معيار نادرستي خبر مخالفت متن و محتواي آن، با كتاب و عقل است كه متاسفانه با همه قداستي كه اهل سنت براي بخاري قائل هستند احاديث اين كتاب از اين نقيصه به دور نيست. و روايات فراواني در آن ها وجود دارد كه متن و محتواي آن ها با كتاب خدا و عقل سليم به هيچ وجه سازگاري ندارد.

در باب توحيد از خدايي ياد مي كنند كه داراي جسم و اعضاء و جوارح و قابل رويت است همانند موجودات مادي.

در باب نبوت از پيامبراني ياد مي كنند كه دروغ مي گويند ، غذاي حرام مي خورند، زن بازند، براي فرار از مرگ چشم عزرائيل را كور مي كنند. با حال جنابت نماز مي خوانند. اشتباه كار و فراموش خاطرند. در نبوت خود ترديد دارند. مورد سحر ساحران قرار مي گيرند.

و در ابعاد ديگر مباشرت با حايض را جايز مي شمارند و غنا را مباح معرفي مي كنند و . . . كه احاديث آن را به طور تفصيل در آينده در وب درج خواهيم كرد.

11) در صحاح سته توهمات راويان وارد شده و كتاب هاي زيادي در اين زمينه نوشته شده

علامه سيد انورشاه كشميري درفيض الباري علي صحيح البخاري ميفرمايد: و أيّ اعتماد به- بالتاريخ- اذا لم يخلص الصحيحان عن الاوهام حتي صنفوافيهاكتبا عديده فاْين التاريخ الذي يُدَوَّنُ بافواه الناس وظنون المؤخرين لاسند لهاولا مدد . . .

ترجمه: وقتي صحيحين-بخاري ومسلم-از اوهام راوي خالي نيستند وعلما درباره اوهام راوي در صحيحين كتابها نوشته اند چگونه ميشود به آنها اعتماد كرد.( مضمون دنباله عبارت: به كتاب هاي تاريخ بيش از اين ها نمي توان اعتماد كرد. )

12) بيان علامه محمد حسن مظفر درباره اعتبار صحاح سته

ايشان درباره بسياري از رجال صحاح سته كه كذاب، وضاع، مطعون، متروك، ناصبي، خارجي و . . . هستند كتابي نوشته تحت عنوان "الافصاح عن رجال احوال الصحاح" و حدود 368 نفر از آن ها را كه از راويان صحاح شش گانه هستند كه حداقل دو نفر از بزرگان اهل سنت، اعتراف به شدت طعن و ضعف آن ها كرده اند، از كتاب هاي خود آن ها مانند ميزان الاعتدال ذهبي و تهذيب التهذيب ابن حجر عسقلاني، در مقدمه كتاب دلائل الصدق خود آورده و اين تحقيق، به خوبي نشان مي دهد كه: اين كتاب ها آن طوري كه رجز خواني شده از اعتبار و صحت برخوردار نيستند. (دلائل الصدق علامه محمد حسن مظفر ج 1 ص 13-71. )

بخش سوم : شيعه مي پرسد ؟

اگر حقّ امير المؤمنين غصب نمي گشت ، چه مي شد؟

پاسخ

پاسخ اين سؤال در كتب اهل سنت به روشني آمده است كه با كوچكترين دقت معلوم مي شود كه اگر چنان كه حضرت امير عليه السلام خليفه مي شد چه اتفاقي مي افتاد اينك به برخي از اين روايات اشاره مي كنيم:

1 - هدايت مردم به صراط مستقيم و بهشت :

به اقرار اهل سنت و طبق روايات ايشان در صورتي كه امير مومنان را به خلافت مي رساندند ، مردم را به راه راست و به سوي بهشت هدايت مي نمودند :

روايت معجم كبير طبراني :

حدثنا محمد عبد الله الحضرمي ثنا علي بن الحسين بن أبي بردة البجلي الذهبي ثنا يحيى بن يعلى الأسلمي عن حرب بن صبيح ثنا سعيد بن مسلم عن أبي مرة الصنعاني عن أبي عبد الله الجدلي عن عبد الله بن مسعود ... قال وما أظن أجلي إلا قد اقترب قلت يا رسول الله ألا تستخلف أبا بكر فأعرض عني فرأيت أنه لم يوافقه قلت يا رسول الله ألا تستخلف عمر فأعرض عني فرأيت أنه لم يوافقه قلت يا رسول الله ألا تستخلف عليا قال ذاك والذي لا إله غيره لو بايعتموه وأطعتموه أدخلكم الجنة أكتعين

حدثنا إسحاق بن إبراهيم الدبري ثنا عبد الرزاق عن أبيه عن ميناء عن عبد الله بن مسعود قال كنت مع النبي صلى الله عليه وسلم ليلة وفد الجن فتنفس فقلت مالك يا رسول الله قال نعيت إلى نفسي يا بن مسعود قلت استخلف قال من قلت أبو بكر قال فسكت ثم مضى ساعة ثم تنفس فقلت ما شأنك بأبي أنت وأمي يا رسول الله قال نعيت إلى نفسي يا بن مسعود قلت فاستخلف قال من قلت عمر فسكت ثم مضى ساعة ثم

تنفس فقلت ما شأنك قال نعيت إلى نفسي يا بن مسعود قلت فاستخلف قال من قلت علي بن أبي طالب قال أما والذي نفسي بيده لئن أطاعوه ليدخلن الجنة أجمعين أكتعين

المعجم الكبير ج10/ص67 ش 9969 و 9970

ابن مسعود از رسول خدا نقل كرده است كه فرمودند : گمان مي كنم كه مرگ من نزديك شده است ؛ عرضه داشتم : اي رسول خدا آيا ابو بكر را به جانشيني تعيين نمي كنيد؟ پس از من روي برگرداندند و چنين به نظر من رسيد كه ايشان با اين كار موافق نيستند ؛ پرسيدم :آيا عمر را تعيين نمي كنيد ؟ باز روي از من برگرداندند و چنين به نظر من رسيد كه با اين كار موافق نيستند ؛ گفتم : اي رسول خدا ، آيا علي را به جانشيني تعيين نمي فرماييد ؟ پاسخ دادند : همين است قسم به خدايي كه جز او نيست ؛ اگر با او بيعت كنيد و از او اطاعت نماييد همه شما را به بهشت رهنمون خواهد ساخت .

...عبد الله بن مسعود مي گويد : در شب آمدن جنيان به حضور ايشان ، در كنار حضرت بودم ؛ پس حضرت نفس عميقي كشيدند ؛ عرض كردم : چه شده است ؟ فرمودند : خبر رحلتم به من داده شده است ؛ گفتم : اي رسول خدا آيا جانشين تعيين نمي فرماييد ؟ فرمودند : چه كسي را ؟ پاسخ دادم : ابو بكر ؛ پس حضرت سكوت فرمودند ؛ مدتي گذشت ؛ دوباره حضرت نفس عميقي كشيدند ؛ گفتم چه شده است اي رسول خدا ؟ دوباره

پاسخ دادند به من خبر رحلتم داده شده است اي ابن مسعود ؛ عرض كردم : جانشين خود را تعيين بفرماييد ؛ فرمودند : چه كسي را ؟ گفتم : عمر ؛ پس مدتي سكوت فرمودند و دوباره نفس عميقي كشيدند ؛ عرضه داشتم چه شده است ؟ پاسخ دادند : خبر رحلتم را به من داده اند ؛ گفتم اي رسول خدا جانشين خويش را تعيين بفرماييد ؛ فرمودند : چه كسي ؟ عرضه داشتم : علي بن ابي طالب ؛ فرمودند : قسم به كسي كه جانم در دست اوست اگر او را اطاعت كنند همه ايشان را به بهشت خواهد برد .

روايت حلية الاولياء :

حدثنا جعفر بن محمد بن عمر ثنا أبو حصين الوادعي ثنا يحيى بن عبدالحميد ثنا شريك عن أبي اليقظان عن أبي وائل عن حذيفة بن اليمان قال قالوا يا رسول الله ألا تستخلف عليا قال إن تولوا عليا تجدوه هاديا مهديا يسلك بكم الطريق المستقيم

رواه النعمان بن أبي شيبة الجندي عن الثوري عن أبي اسحاق عن زيد بن يثيع عن حذيفة نحوه

حلية الأولياء ج1/ص64

به رسول خدا عرض كردند : اي رسول خدا ، آيا علي را به عنوان جانشين تعيين نمي فرماييد ؟ فرمودند : اگر علي را به عنوان سرپرست قبول كنيد او را هدايت كننده و هدايت شده خواهيد يافت كه شما را به راه راست مي كشاند .

روايت مسند حارث :

594 حدثنا يحيى بن أبي بكير ثنا إسرائيل عن أبي إسحاق عن عمرو بن ميمون قال شهدت عمر بن الخطاب غداة طعن...فقال ادعوا لي عليا وعثمان وطلحة والزبير وعبد

الرحمن بن عوف وسعد قال فدعوا قال فلم يكلم أحدا من القوم الا عليا وعثمان فقال يا علي ان هؤلاء القوم لعلهم أن يعرفوا لك قرابتك من رسول الله صلى الله عليه وسلم وما أعطاك الله من الفقه والعلم فان ولوك هذا الأمر فاتق الله فيه ثم قال يا عثمان ان هؤلاء القوم لعلهم أن يعرفوا لك صهرك من رسول الله صلى الله عليه وسلم وشرفك فان ولوك هذا الأمر فاتق الله ولا تحملن بني أبي معيط على رقاب الناس ... قال فلما خرجوا قال ان ولوها الأجلح سلك بهم الطريق قال فقال عبد الله بن عمر ما منعك قال أكره أن أحملها حيا وميتا قلت في الصحيح طرف منه

مسند الحارث (زوائدالهيثمي) ج2/ص622

عمر را در صبح آن روزي كه چاقو خورد ديدم... پس گفت : علي و عثمان و طلحه و زبير و عبد الرحمن بن عوف و سعد را به نزد من بخوانيد . پس همه را خواندند . پس هيچ كس غير از علي و عثمان سخني نگفت . پس عمر گفت : اي علي بدرستيكه ايشان شايد فاميلي تو را به رسول خدا و فقه و علمي را كه خدا به تو داده بشناسند . پس اگر تو را در اين امر سرپرست گردانيدند پس در آن از خدا بترس . سپس گفت اي عثمان : اين قوم شايد بدانند كه تو داماد رسول خدايي و شرف تو را بشناسند . پس اگر تو را بر اين كار سرپرست كردند از خدا بترس و فرزندان ابي معيط را بر گردن مردم سوار نگردان!!!...

وقتي از نزد وي بيرون رفتند عمر

گفت : اگر او را به دست شخص كم مو( علي) بسپارند ايشان را به راه خواهد آورد . پس عبد الله بن عمر گفت : چه چيزي مانع تو شد ( كه او را به جانشيني خود بگماري) ؟ پاسخ داد: بدم مي آيد كه او را چه در دوران زندگي خويش و در دوران مرگ بر كاري بگمارم!!!

در المطالب العالية ج15/ص775 ش3898 همين روايت را آورده و آن را صحيح مي داند.

روايت شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد :

ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه سخنان عمر را براي ابن عباس نقل مي كند كه گفت :

أجرؤهم واللّه إن وليها أن يحملهم على كتاب ربهم وسنّة نبيهم لصاحبك ! أما إن ولى أمرهم حملهم على المحجة البيضاء والصراط المستقيم .

شرح نهج البلاغة: 52/12

با جرات ترين ايشان براي وادار كردن مردم بر كتاب خدا و سنت رسول خدا صاحب تو (علي) است ؛ آگاه باش كه اگر حاكم شود مردم را به راه روشن هدايت و راه راست هدايت خواهد كرد .

2 - رهنمود مردم به راه روشن هدايت

بعد از دور شدن مردم از انتخاب امير مومنان به خلافت ، در مورد راه راست نظرات مختلفي پيش آمده و هر گروه خود را بر راه راست مي پندارد ؛ در اين زمينه اهل سنت روايات جالبي دارند :

روايت حلية الاولياء:

اين مضمون در روايتي كه از حلية الاولياء نقل گرديد آمده است كه :

يحملكم على المحجة البيضاء

حلية الأولياء ج1/ص64

شما را بر راه روشن و نوراني وادار مي كند .

روايت أخبار المدينة:

عمر بن خطاب نيز مي گويد اگر مردم

علي را به عنوان خليفه انتخاب مي كردند ايشان را به راه روشن فرا مي خواند :

1490 - حدثنا أبو بكر العلمي قال حدثنا هشيم عن داود بن أبي هند عن الحسن قال خلا عمر رضي الله عنه يوما فجعل الناس يقولون ما الذي خلا له فقال المغيرة بن شعبة أنا آتيكم بعلم ذاك فأتاه فقال يا أمير المؤمنين إن الناس قد ظنوا بك في خلواتك ظنا قال وما ظنوا قال ظنوا أنك تنظر من يستخلف بعدك قال ويحك ومن ظنوا قال ومن عسى أن يظنوا إلا هؤلاء علي وعثمان وطلحة والزبير قال وكيف لي بعثمان فهو رجل كلف بأقاربه وكيف لي بطلحة وهو مؤمن الرضا كافر الغضب وكيف لي بالزبير وهو رجل ضبس وإن أخلقهم أن يحملهم على المحجة البيضاء الأصلع يعني عليا رضي الله عنه

أخبار المدينة ج2/ص59

... روزي عمر با خود خلوت كرد ؛ پس مردم گفتند كه چه شده است كه عمر با خود خلوت كرده است؟ پس مغيره بن شعبه گفت من به شما در اين مورد خبر خواهم داد . پس به نزد عمر آمده و گفت : اي امير مومنان ! بدرستيكه مردم در مورد اين خلوت كردن هاي تو گمان هايي دارند. عمر گفت :چه گماني؟ پاسخ داد : گمان كرده اند كه تو در مورد اينكه چه كسي را بعد از خود به خلافت بگماري نظر مي كني . گفت : واي بر تو ! و چه كساني را گمان كرده اند؟ پاسخ داد : و چه كساني را ممكن است گمان كنند غير از ايشان – علي و عثمان و طلحه و زبير؟

عمر گفت : من چگونه در مورد عثمان فكر كنم و حال آنكه او شخصي است كه بستگان خود را به كار مي گمارد . و چگونه در مورد طلحه فكر كنم و حال آنكه او در حال خوشنودي با ايمان و در حال خشم كافر است و چگونه در مورد زبير فكر كنم و حال آنكه او فردي بد خلق است . و بدرستيكه سزاوار ترين ايشان كه ايشان را بر راه سفيد وادار مي كند فرد اصلع ( كم مو است) – يعني علي –

روايت شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد :

روايت ابن ابي الحديد از ابن عباس نيز گذشت كه عمر به او گفته بود :

! أما إن ولى أمرهم حملهم على المحجة البيضاء والصراط المستقيم .

شرح نهج البلاغة: 52/12

آگاه باش كه اگر حاكم شود مردم را به راه روشن هدايت و راه راست هدايت خواهد كرد .

3 - رهنمود جامعه به سوي حق

در كتاب تاريخ مدينة دمشق ج42/ص428 همين روايت را با مضامين مختلف آورده است كه در يكي از آنها آمده است :

قال عمر لأصحاب الشورى لله درهم إن ولوها الأصلع كيف يحملهم على الحق وإن حملا على عنقه بالسيف قال فقلت أتعلم ذلك منه ولا توله ...

عمر در مورد اصحاب شوري گفته است : خداوند ايشان را ... اگر اين كار را به شخص كم مو بسپارند ايشان را به حق وادار مي كند اگر چه بر گردنش شمشير برگيرد . پس به او گفتم اين را از او مي داني و او را خليفه نمي كني؟ ...

شبيه اين مضامين در الكامل في التاريخ ج2/ص460

و تاريخ الطبري ج2/ص580 و تاريخ الإسلام ذهبي ج3/ص639 و... و شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 13 ص 260 آمده است .

4 - احياي سنت پيامبر اكرم (ص)

يكي از فوايدي كه بر انتخاب امير مومنان مترتب مي گشت ، احيا شدن تمامي سنت هاي رسول خدا بود ؛ امير مومنان بعد از به دست گرفتن خلافت ظاهري سعي در از بين بردن بدعت هاي خلفا نمودند ، كه اين قضيه با مخالفت مردم ناكام ماند ؛ اما اگر از همان ابتدا حق به حضرت داده مي شد حضرت سنت رسول خدا را زنده مي گردانيدند :

روايت تاريخ المدينة :

عمر به ابن عباس گفت :

إنّ أحراهم إن وليها أن يحملهم على كتاب اللّه وسنّة نبيّهم صاحبك، يعني عليّاً.

تاريخ المدينة المنورة: 883/3، بتحقيق فهيم محمد شلتوت، 1410

سزاوار ترين شخص براي وادار كردن مردم بر كتاب خدا وسنت رسول خدا صاحب تو (علي ) است .

روايت شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد :

روايتي كه ابن ابي الحديد در اين زمينه نقل مي كند نيز گذشت كه عمر مي گويد :

با جرات ترين ايشان براي وادار كردن مردم بر كتاب خدا و سنت رسول خدا صاحب تو (علي) است

شرح نهج البلاغة: 52/12

5 - موجب اتحاد جامعه اسلامي

مهمترين عامل تفرقه در بين مسلمانان ، اختلاف ايشان در مورد دين است ؛ و به همين جهت اگر كسي مي توانست اين اختلاف را از بين ببرد همه مسلمانان با يكديگر متحد شده و همگي به ريسمان محكم الهي چنگ مي زدند و از تفرقه دوري مي كردند .

در اين زمينه در كتب اهل سنت روايات بسياري نقل شده است كه رسول خدا فرمودند : علي است كه براي امت من آنچه را در آن اختلاف مي كنند بيان مي كند ؛

بنا بر اين اگر به ايشان فرصت بيان دين داده مي شد ديگر كسي در دين اختلاف نمي كرد :

روايت مستدرك حاكم نيشابوري :

عن أنس بن مالك رضى اللّه عنه أنّ النبي صلى اللّه عليه (وآله) وسلم قال لعلي: أنت تبيّن لأمّتي ما اختلفوا فيه بعدي. هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه.

المستدرك: ج 3 ص 122

از انس بن مالك روايت شده است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم به امير مومنان فرمودند : تو هستي كه بعد از من براي امتم آنچه را در آن اختلاف كردند بيان مي كني .

همين روايت در مصادر ذيل نيز نقل شده است :

تاريخ مدينة دمشق: 42/ 387، كنز العمال: 615/11 رقم 32983، شواهد التنزيل: 383/1، المناقب للخوارزمي: 329، ينابيع المودة: 86/2.

روايت بلاغات النساء (ابن طيفور):

فاطمه زهرا سلام الله عليها نيز در خطبه هاي خود كه سني و شيعه به آن اشاره داشته و آن را نقل كرده اند به بركات ولايت امير مومنان اشاره فرموده اند . اين خطبه ها را ابن طيفور در بلاغات النساء ذكر كرده است :

فرض الله الإيمان تطهيراً لكم من الشرك ... وامامتنا أمنا من الفرقة وحبنا عزاً للإسلام

خداوند ايمان را سبب پاك شدن از شرك قرار داد ... و امامت ما را سبب حفظ از تفرقه و دوستي ما را سبب عزت اسلام

آيا در صورت بيعت مردم با امير مومنان كسي با ايشان مخالفت نمي نمود؟

رواياتي كه گذشت نشان مي دهد كه اگر امامت امير مومنان را قبول مي كردند تمامي مسلمانان با هم متحد مي

شدند . و ديگر كسي براي خود ادعاي خلافت نمي نمود . شاهد بر اين مطلب كلامي است كه اهل سنت از ابو بكر وعمر نقل كرده اند :

مرّ المغيرة بن شعبة بأبى بكر وعمر وهما جالسان على باب النبى حين قبض فقال: ما يقعدكما؟ قالا: ننتظر هذا الرجل يخرج فنبايعه _ يعنيان عليّاً _ فقال: أتريدون أن تنظروا حبل الحبلة من أهل هذا البيت وسعوها فى قريش تتّسع.

شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: 6/43.

مغيرة بن شعبه هنگام رحلت رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) از كنار ابوبكر و عمر گذشت در حاليكه ايشان در كنار در خانه علي نشسته بودند ؛ پس به ايشان گفت : براي چه اينجا نشسته ايد؟ گفتند : منتظريم تا اين شخص – مقصودشان علي بود - بيرون بيايد تا با وي بيعت كنيم ؛ پس گفت : آيا مي خواهيد بيعت اين خرماي نرسيده (كنايه از جوان بودن امير مومنان) از اين خاندان را نگاه كنيد كه در قريش گسترش پيدا كرده ، پيش مي رود؟

يعني حتي مغيرة بن شعبة نيز مي دانست كه اگر كسي در ابتدا با خلافت امير مومنان مخالفت نكند ، كار حضرت به سرعت پيش رفته و حتي تمام قريش با حضرت موافقت خواهند كرد .

و اين مطلب با كمي تدبر نيز به دست مي آيد : زيرا اگر ايشان با علي بيعت مي كردند ، مهاجر و انصار بهانه اي براي مخالفت نداشتند ؛ لذا همگي با ايشان بيعت مي نمودند .

مهاجرين : زيرا اكثر ايشان با ابو بكر بيعت كردند و اگر او

با علي بيعت مي كرد با امير مومنان بيعت مي كردند . همانطور كه اين روايت اشاره بدان داشت .

انصار: زيرا ايشان از اصل با بيعت ابو بكر مخالف بودند و وقتي به زور با وي بيعت كردند باز هم در فكر بيعت با امير مومنان بودند كه ابوبكر ايشان را تهديد كرد .

فلمّا كان آخر النهار افترقوا إلى منازلهم فاجتمع قوم من الانصار وقوم من المهاجرين فتعاتبوافيما بينهم فقال عبد الرحمن بن عوف: يامعشر الانصار وان كنتم اولى فضل ونصر وسابقة ولكن ليس فيكم مثل أبي بكرلا عمر ولاعلى ولا أبي عبيدة.

فقال زيد بن أرقم: انّا لاننكر فضل من ذكرت ... وانّا لنعلم أنّ ممّن سمّيت من قريش من لو طلب هذا الامر لم ينازعه أحد: على بن أبي طالب .

و روى الزبير بن بكار قال: روى محمد بن اسحاق أنّ أبابكر لمّا بويع افتخرت تيم بن مرّة، قال: وكان عامّة المهاجرين لا يشكّون أنّ علياً هو صاحب الامر بعد رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم)

شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: 6/21.

وقتي كه روز به آخر رسيد به خانه هاي خود رفتند ؛ پس عده اي از انصار و عده اي از مهاجرين با هم جمع شدند ؛ پس خود را مورد سرزنش قرار دادند ؛ پس عبد الرحمن بن عوف گفت : اي انصار اگرچه شما داراي فضل و ياري (رسول خدا) و سبقت (در دين) هستيد اما هيچ كس از شما مانند ابو بكر و عمر و علي و ابو عبيده نيست ( مبادا به خيال خلافت براي خود باشيد) پس زيد بن أرقم گفت :

ما فضيلت كساني را كه گفتي انكار نمي كنيم ، اما ما از قريشياني كه نام بردي كسي را مي شناسيم كه اگر اين كار را بخواهد كسي نمي تواند ( در جهت فضيلت) با او مقابله كند ؛ علي بن ابي طالب .

و زبير بن بكار روايت كرده است كه ... وقتي با ابوبكر بيعت شد ، قبيله تيم بن مرة افتخار كردند . و گفت : اكثر مهاجرين شك نداشتند كه علي صاحب اين امر بعد از رسول خدا بوده است .

بنا بر اين بيعت ابتدايي با امير مومنان به طور كامل شكل مي گرفت و صدايي براي مخالفت به گوش نمي رسيد ؛ وقتي در مدينه چنين حكومتي شكل مي گرفت ديگر كسي جرات مخالفت با اين حكومت قدرتمند مركزي را پيدا نمي كرد ؛ در همين حال امير مومنان لشكر اسامه را براي اجراي فرمان رسول خدا به سمت مرز روم و براي درگيري با ايشان مي فرستاد ؛ (همان لشكري كه ابوبكر ايشان را براي كشتار - به اصطلاح ايشان - مرتدين فرستاد) و همين سبب گسترش بسيار سريع اسلام در سراسر جهان مي گرديد .

6- فزون شدن بركات الهي بر مردم

روايت بلاغات النساء:

وما الذي نقموا من أبي الحسن ، نقموا والله منه نكير سيفه ، وشدة وطئه ، ونكال وقعته ، وتنمره في ذات الله عز وجل . والله لو تكافوا عن زمام نبذه رسول الله ( صلى الله عليه وآله ) إليه لاعتلقه ، ولسار بهم سيرا سجحا ، لا يكلم خشاشه ، ولا يتعتع راكبه ، ولأوردهم منهلا نميرا فضفاضا تطفح ضفتاه ولأصدرهم بطانا ، قد تخير بهم

الري غير متحل منه بطائل إلا بغمر الماء وردعة شررة الساغب ، ولفتحت عليهم بركات من السماء والأرض ، وسيأخذهم الله بما كانوا يكسبون .

بلاغات النساء باب كلام فاطمه بنت رسول الله صلي الله عليه و[آله] وسلم

و چه چيزي را بر ابو الحسن عيب گرفته اند؟ قسم به خدا ترسناك بودن شمشيرش را و قدرت قدم هايش را و مصيبت ضربت شمشيرش را و دلاوري او را در راه خدا اشكال گرفته اند !! قسم به خدا اگر دست خود را از زمامي كه رسول خدا به او داده بود بر مي داشتند ، آن را با دست خود مي گرفت و ايشان را به راهي آرام مي برد كه مركبش آزار نبيند و سوارش اذيت نشود ؛ و ايشان را به نزد آبشخوري پر آب و جوشان مي برد كه هر دو سوي آن پر باشد (از آب) و ايشان را از آن سيراب بيرون مي آورد ؛ او سيرابي ايشان را خواسته بود و براي خود چيز زيادي نمي خواست مگر ظرف كوچكي آب و مقداري غذا كه تنها سختي گرسنگي را مانع شود . و براي ايشان بركاتي از آسمان و زمين گشوده مي شد . اما خداوند ايشان را به (گناهاني) كه كسب كرده اند خواهد گرفت (عذاب خواهد كرد).

در اين خطبه كه اهل سنت نيز آن را نقل كرده اند فاطمه زهرا عليها السلام به خوبي وضعيت جامعه را در صورتي كه خلافت به امير مومنان مي رسيد بيان نموده اند .

خداوند متعال مي فرمايد :

وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آَمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ

السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ وَلَكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ

( آيه 96 سوره اعراف)

اگر اهل شهرها ايمان آورده و پرهيزكاري مي نمودند بر ايشان بركاتي از آسمان و زمين مي گشوديم ولي دروغ پنداشتند پس ما ايشان را به سبب آنچه كسب كردند گرفتيم (عذاب كرديم).

و فاطمه زهرا عليها السلام اين آيه را به عنوان نمونه اي از اثرات قبول همگاني خلافت امير مومنان مطرح نموده اند . همان مضموني كه در روايت رسول خدا و كلام عمر نيز بدان اشاره شده بود ؛ زيرا اگر علي را انتخاب مي كردند همگي ايشان را به راه راست هدايت مي كرد اما چنين نكردند .

سولاتي كه باعث هدايت جوانان سني مي شود

سولاتي كه باعث هدايت جوانان سني مي شود

در كتاب هاي معتبر اهل سنت غضب و رضاي فاطمه زهرا معادل با غضب و رضاي خداي متعال قرار گرفته است المستدرك ، با سند صحيح ، ج3 ، ص153

يا فاطمه ان الله يغضب لغضبك و يرضي لرضاك همچنين خود بخاري در صحيحش از قول رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آورده كه "فاطمة بضعة مني ، فمن اغضبها اغضبني" فاطمه پاره تن من است ، هركس او را به غضب بياورد ، مرا به غضب آورده ياصحيح مسلم دارد كه "فاطمة بضعة مني ، يؤذيني ما آذاها "هركسي كه زهرا را اذيت كند ، مرا اذيت كرده است اين ها نشان مي دهد كه فاطمه زهرا سلام الله عليها جايگاه ويژه اي در نزد رسول اكرم وخداي عالم داشته و ما بر اين عقيده هستيم كه نبي مكرم صلي الله عليه وآله وسلم ، از بيان اين روايات و احاديث اين بود كه الگويي براي امت اسلامي معين كند ، يعني

اگر بعد از نبي مكرم جامعه اسلامي دچار تلاطم شد دچار فتنه شد ، دچار اختلاف شد ، تنها يادگار نبي مكرم ، فاطمه زهرا سلام الله عليها به هر سو رو كرد حق هست و رضاي خداوند در آن سو است و اگر نسبت به هر طرفي و هر فردي غضب كرد ، ناخشنود شد ، قطعاً خدا و پيامبر هم از او غضبناك و نا خشنود است ولذا قضيه فاطمه زهرا سلام الله ، يك قضيه طبيعي نيست و اين روايات متعدد رواياتي نيست كه نبي مكرم صلي الله عليه و آله و سلم فقط به خاطر اين كه فاطمه زهرا دختر او هست و نسل او هست ؛چون پيامبر اكرم فرزندان ديگري هم داشته اند ، چه پسر و چه دختر و ما بر اين عقيده هستيم كه قضيه حضرت زهرا سند حقانيت عقيده شيعه است

شيعه مي پرسد

روايات صحيحي كه گفته شد ومثل اين روايت، از عائشه كه "ما رأيت احداً قد اصدق من فاطمه"؛يعني نديدم احدي از مردم را راستگوتر از فاطمه، حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها بعد از رحلت نبي مكرم صلي الله عليه و آله و سلم مطالباتي از خليفه اول داشتند ؛ ولي خليفه اول پاسخ منفي داد ، آيا اين خود نشانگر تكذيب سخن پيامبر اكرم نيست ؟

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

شما مي گوييد ما به همان نسبتي كه حضرت زهرا و حضرت علي را دوست داريم ، ابوبكر و عمر را دوست داريم طبق روايت صحيح بخاري ، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند " فاطمه غضبش ،غضب من و رضايتش رضايت من است" و در همان صحيح بخاري و صحيح مسلم صراحت دارد كه فاطمه زهرا از ابوبكر وعمرغضبناك از دنيا رفتند" " فلم تزل مهاجرته حتي توفيت"واين نشانگر اين است كه وقتي فاطمه زهرا سلام الله عليها از آن ها راضي نيست ، پيامبر هم از آن دو نفر راضي نيست ، خدا هم راضي نيست محبت كسي كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و خدا ازاو راضي نيست، خلاف شريعت، و خلاف شرع و خلاف عقل است جواب بدهيد ؟؟

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

شما در روايات، درصحيح بخاري و مسلم آورده ايد"من مات وليس في عنقه بيعة مات ميتة جاهلية "صحيح مسلم ، ج6 ، ص22وهمچنين "من مات وليس عليه امام مات ميتة الجاهلية"

از طرف ديگر در صحيح بخاري وصحيح مسلم هست كه : ماتت ابي بكر وهي واجدة علي ابي بكر يعني نه تنها حضرت زهرا بيعت نكردند بلكه نسبت به ابابكرغضبناك نيز از دنيا رفتند "فلم تزل مهاجرته حتي توفيت "در اين جا مسأله اينست فاطمه زهرا سلام الله عليها كه در برابر خليفه اول بيعت نكردند و او را به عنوان امام قبول نكردند ، آيا فاطمه زهرا به مرگ جاهليت وفات كردند و يا خلافت ابوبكر ، خلافت مشروع نيست ؟؟

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

حضرت صديقه طاهره سلام الله عليها از ابوبكر و عمر به ويژه از ابوبكر غضبناك شد

"فغضبت فاطمه بنت رسول الله فهجرت أبابكر"؛ از ابابكر قهر كرد با اين كه قهر كردن يك امر منفي است " فلم تزل مهاجرته حتي توفيت " تا آخرين لحظه حيات هم حضرت زهرا سلام الله عليها از ابوبكر راضي نشدند آيا اين غضب فاطمه دليل برعدم مشروعيت آن ها نيست ؟ آيا اين دليل بر آن نيست كه آن ها بر يك مسندي نشسته بودند كه مرضي حضرت زهرا نيست و مرضي حضرت زهرا نباشد،مرضي نبي مكرم نيست و مرضي خدا نيست؟ آيا اين غضب و اين هجرت و آن چه در الإمامة و السياسه1/20 هم آمده كه حضرت زهرا فرمودند " والله لأدعونكما في كل صلاة اصليها "« به خدا قسم در هر نمازم بر شما دو نفر نفرين مي كنم » آيا اين مشروعيت خلافت شيخين را زير سؤال نمي برد ؟

--------------------------------------------------------------------------------

در

روايت دارد كه خليفه دوم گفته است كه "من دستور مي دهم كه خانه را به آتش بشكند" تهديد مي كند حضرت زهرا،حضرت امير،حضرت امام حسن و حضرت امام حسين عليهم السلام را به سوزاندن

شيعه مي پرسد

آيا خليفه چنين حقي دارد كه اگر كسي ممانعت از بيعت كرده و حاضر نشده كه بيعت كند ، آيا بيعت كردن از قبول دين بالاتر است قرآن صراحت دارد نسبت به قبول دين كه اجبار و زور نبايد در بين باشد«لا اكراه في الدين قد تبين الرشد من الغي» و همچنين نسبت به خود رسول اكرم صلي الله عليه وآله وسلم صراحت دارد بر اين كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اگر چنانچه مردم از تو روي گردان شدند «انما عليك البلاغ » تو وظيفه ات فقط ابلاغ است ، خليفه دوم وقتي مي آيد تهديد مي كند ، اين اصلاً خلاف سنت و خلاف قرآن است ؟

-------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

شما كه در روي كار آمدن ابوبكر اجماع امت را حجت مي دانيد اين هجوم كه در معتبر ترين كتب اهل سنت يافت مي شود نشان مي دهد كه اجماعي در كار نبوده وحداقل اين است كه امير المؤمنين عليه السلام وعده اي از بني هاشم از بيعت با ابوبكر خارج شده بودند, ابن حزم اندلسي در المحلي كه از علماي اهل سنت است در كتابش ،ج9 ص345 مي گويد"ولعنة الله علي كل اجماع يخرج عنه علي بن أبي طالب و من بحضرته من الصحابة "يعني لعنت خدا به آن اجماعي باد كه حضرت علي و اصحابش در درون آن اجماع نباشند

-------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

شما كه مدعي هستيد كه خلفاء با حضرت اميرالمومنين رابطه خوبي داشتند چه مي گوييد در رابطه با فرازهاي مختلفي از نهج البلاغه به عنوان مثال در،خطبه 202 امير المؤمنين سلام الله عليه هنگام دفن حضرت زهرا خطاب به رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايد "ستنبئك ابنتك بتضافرامتك علي هضمها "يعني : يارسول الله ؛دخترت به تو خبر خواهد داد كه امت تو درحق فاطمه زهرا ظلم كرد ه اند ، بزرگان اهل سنت همين تعبير را از اميرالمؤمنين نقل كرده اند به عنوان مثال عمر رضا كحاله ،كه ازعلماي معاصراهل سنت است ، در كتاب اعلام النساء ج3 ص21 نقل مي كند فاضل معاصر مصري ،مأمون غريب دركتاب خلافة علي بن أبي طالب ، ص33 نقل مي كند عبد العزيز شناوي ، فاضل مصري در كتاب سيدات نساء اهل الجنة ص151نقل مي كند .

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

در جريان بيعت گرفتن و هجوم به بيت وحي و آتش زدن خانه حضرت زهرا،چرا خليفه دوم براي سعد بن عباده كه تا آخرعمر بيعت نكرد ، به خانه او هجوم نبرد ؟ تهذيب الكمال ج10 ص18 وهمچنين ابان بن سعيد بن عاص جزء كساني است كه ازبيعت تخلف كردند،چرا به خانه او هجوم نبرد ؟ اسد الغابه ج1، ص37 ،ابي بن كعب از بيعت كردن تخلف كردند ، تاريخ يعقوبي ، ج2ص124خالد بن سعيد بن عاص،زبير بن عوام،سلمان فارسي ،عباس بن عبد المطلب ،عتبة بن ابولهب عمار ياسر همه از بيعت خودداري كردند ، چرا خليفه دوم دو گانه برخورد كرد ؟

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

شما كه قائل هستيد كه"اَصْحابِي كَالنُّجُومِ بِاَيِّهِمْ اِقْتَدَيْتُمْ اهْتَديْتُمْ "اصحاب من همانند ستارگانند، از هر كدام از آنها پيروي كرديد،هدايت شده ايد صحيح مسلم ، كتاب فضائل الصّحابه، مسند احمد، ج4، ص 398، در كتاب صحيح بخاري ج7 ، ص207 ،ح 6507 در روايتي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايد" تمام صحابه من بعد از من مرتد مي شوند"انه ارتدوا بعدك علي ادبارهم القهقري " و اين ها وارد آتش جهنم مي شوند " فلا اراه يخلص منهم الا مثل همل النعم " جز تعداد اندكي از صحابه من از آتش جهنم خلاص نمي شوند . درباره اين حديث چه مي گوييد

و اينك متن كامل حديث

حَتَّى إِذَا عَرَفْتُهُمْ خَرَجَ رَجُلٌ مِنْ بَيْنِى وَبَيْنِهِمْ فَقَالَ هَلُمَّ فَقُلْتُ أَيْنَ قَالَ إِلَى النَّارِ وَاللَّهِ قُلْتُ وَمَا شَأْنُهُمْ قَالَ إِنَّهُمُ ارْتَدُّوا بَعْدَكَ عَلَى أَدْبَارِهِمُ الْقَهْقَرَى ثُمَّ إِذَا زُمْرَةٌ حَتَّى إِذَا عَرَفْتُهُمْ خَرَجَ رَجُلٌ مِنْ بَيْنِى وَبَيْنِهِمْ فَقَالَ هَلُمَّ قُلْتُ أَيْنَ قَالَ إِلَى النَّارِ وَاللَّهِ قُلْتُ مَا شَأْنُهُمْ

قَالَ إِنَّهُمُ ارْتَدُّوا بَعْدَكَ عَلَى أَدْبَارِهِمُ الْقَهْقَرَى فَلاَ أُرَاهُ يَخْلُصُ مِنْهُمْ إِلاَّ مِثْلُ هَمَلِ النَّعَمِ

و همچنين روايت خود عائشه صراحت دارد كه " لما قبض رسول الله صلي الله عليه وسلم ، ارتدت العرب قاطبة ؛ همه عرب ؛ يعني همه مسلمان ها مرتد شدند

اگر در بعضي از روايت هاي شيعه هست كه ارتد الناس الا ثلاثة او اربعة ، در روايت عايشه اين استثنا هم نيست اين روايت را ابن كثير دمشقي دركتاب البداية والنهايه ج6 ص33 نقل مي كند

به جاي سكوت كردن ومظلوم نمايي كردن پاسخ منطقي و مستدل بدهيد

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

اگر از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ارثي نمي ماند ، پس چرا استر وعمامه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به اميرالمومنين و برد و قضيب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به دست اولاد عباس دست بدست به ارث مي گشت ؟

وصيت ازمنظر قرآن كريم

كتب عليكم اذاحضراحدكم الموت ان ترك خيراً الوصيه للوالدين والاقربين

و وصّي بها ابراهيم بنيه و يعقوب

وصيت از نظر اهل سنت

حديث نبوي "من مات بغير وصيه مات ميته جاهليه "

وعن سلمان قلت من وصيك يارسول الله فقال"هل تدري من كان وصي موسي ،قلت يوشع بن نون قال وهل تدري لما كان اوصاه ؟انما كان اوصاء لاءنه كان اعلم بعده و وصييي اعلم امتي بعدي علي بن ابيطالب "كامل بهائي ج1 ص 116

وصيت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم

و لما مات رسول لله صلي الله عليه و آله و سلم قال قبل وفاته :ايتوني بدواه بياض لاء زيل عنكم الاشكال في الامر واذكرلكم من المستحق لها بعدي قال عمر: دعوا

الرجل فانّه ليهجر و قيل يهذو "سر العالمين غزالي صفحه 21 ط 4/نجف

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

اگر فدك ارث رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به فاطمه است چرا گرفتند؟ و اگرنيست چرا چند نوبت ،پس داده اند ؟

ارث پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به حضرت فاطمه نمي رسيد اما به اولاد مروان رسيد

و اينك خلاصه ماجرا

عثمان "فدك"را به عنوان خالصه دولت اسلامي به مروان بخشيد وبعد از مروان ، فدك به عنوان ارث به فرزندان مروان منتقل گشت بدين ترتيب سرزميني كه از پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم به دخترش رسيده بود ،نه به عنوان ارث به او دادند،و نه به عنوان بخشش پيامبر ولي عثمان آن را به مروان بخشيد و نسل مروان يكي پس از ديگري، آن را به عنوان ارث تصاحب نمودند با آنكه پس از هفتاد سال«عمربن عبدالعزيز»آن را به فرزندان فاطمه زهرا بازگردانيد

--------------------------------------------------------------------------------

قبور شيخين ، زوجات النبي و اصحاب پيامبر و سايرين اينجا و آنجا معلوم است وهمه مي دانند،سلمان فارسي وحذيفه اليمان نزديك ايوان مدائن، ابن عباس در ماوراء النهر، بلال در شام ،حتي قبور انبياء سلف چون موسي در فلسطين حضرت يحيي در دمشق است ما از همه مباحث و گفته ها و نوشته ها مي گذريم و لذا

شيعه مي پرسد كه

چرا قبر فاطمه زهراء يگانه دختر آخرين پيامبرخدا صلي الله عليه و آله و سلم گرامي پنهان است ؟

ابن ابي الحديد دانشمند معتزلي كه در قرن هفتم هجري و زمان غلبه ي مطلق همكيشان خود مي زيسته و پيش از انقراض حكومت عباسي به سال «665 ه_ »وفات يافته

راجع به اختفاي قبر بضعه الرسول اينگونه مينويسد "و اما اختفاء القبر وكتمان الموت وعدم الصلوه " أي اخفاء قبر الزهرا عن ابي بكر و عمر ومن تبعها في امحاء حقوقها وحقوق زوجها وكتمان الموت عنهم و لاجرم عدم صلاتهم عليها بعد ممات لعدم اطّلاعهم عن وفاتها و عدم رضاها عنهم بما فعلوا وبئسما فعلوا ضلّوا و أضلّوا كثيرا من الامه" و كل ما ذكره المرتضي فيه هو الذي يظهر و يقوي عندي لانّ الروايات به اكثر و أصح من غيرها

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

چه شد دختر پيغمبرصلي الله عليه و آله و سلم چون از مردم براي احقاق حق خود فريادرسي كرد حتي يك نفر جوابش را نداد ، اما به نداي عايشه براي جنگ با حضرت علي همه لبيك گويان شتافتند ؟ مگر بگوئيد چون اين دختر ابابكر بود و ضد علي برخاست ، اما آن دختر پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله و سلم بود و بر ضد ابابكر آمده بود لهذا تنها بماند ؟

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

اين مطلب كه "عمر در گور گريبان نكيرين را گرفت "راست و صحيح است يا دروغ؟

اگر دروغ است كه هيچ واگر صحيح است كسي كه در قبرگريبان" ملك موكل من عندالله" را بگيرد ،چه مي شود كه در دنيا به خانه ي فاطمه وعلي عليهماالسلام حمله كند و آن خانه را آتش بزند ؟همان كسي كه معتقد است عمر در قبر گريبان فرشتگان خدا را گرفت و رها نكرد ، ببينيد درباره فاطمه زهرا كه جزو آيت تطهير، و مباهله، و آيات سوره هل اتي وبضعه الرسول صلي الله عليه و آله و سلم است چه مي گويد ؟

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

اين سخن راست است يا دروغ ؟ كه نوشته ايد" فاطمه زهرا را شب دفن كردند تا چشم نامحرم به وي نيفتد" اگر دروغ است صحيح و راست آن چيست ؟

و اگر راست در واقعه جمل كه عايشه به وسوسه معاويه به جنگ اميرالمومنين علي سلام الله عليه شتافت چرا از چشم نامحرم نترسيد ؟ آيا حكم خدا تبعيض دارد ؟

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

همه زنان را در شب با همراهي چهارنفربه خاطر دوري از چشم نامحرم دفن مي كنند ؟ و يا فقط در مورد حضرت زهرا اينطور شد ؟ و اگر فقط فاطمه زهرا است سبب چيست ؟

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

اگرصحابه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فقط بعنوان«صحابي»بودن محترم خواهند بود،درباره منافقين اصحاب كه سوره "المنافقون"و سوره"الاحزاب"قرآن اندكي از بسياري حالشان را بيان داشته چه ميگوييد ؟

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

از زمان معاويه تا زمان عمربن عبدالعزيز كه به امر معاويه امام برحق معصوم و منصوص از طرف رسول خدا و انتخاب شده از طرف اجماع مسلمين يعني علي بن ابيطالب را لعن ميكردند، آيا اين لعن جايزه بود ؟ اگر جايز نبود پس چرا معاويه را بدين كار لعن نميكنيد ؟

غزالي مي گويد "اسلام يزيد صحيح است،كشتن حسين صحيح نيست، يزيد به كشتن حسين امر نكرد"

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

به عقيده شما يزيد مسلمان است وگمان بد به وي روا نيست ،امام حسين چطور؟ هست يا نيست ؟ آيا آب ندادن ، وكشتن و اسارت و غارت و سوختن اين خاندان جايز است ؟؟

يا ايها الذين آمنوا اتقوالله و قولوا قولا سديداً سوره احزاب /??

--------------------------------------------------------------------------------

غزالي دراين فتواي مي گويد"هركه گمان كند يزيد به قتل حسين فرمان داده سزاست كه وي را بسيار احمق بدانند" !

شيعه مي پرسد

به غير از خود غزالي از مورخين ومحدئين وحتي مفسرين فريقين كدام كس يزيد را از خون امام حسين تبرئه كرده است ؟ اينها همه احمق بوده اند ؟ آري اگر كسي «گمان كند» اما همه يقين داشته و دارند كه يزيد سبب قتل امام حسين است

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

شما درباره لعن خداي متعال چه مي گوييد ؟ آيا اين آيات را بايد از قرآن حذف كنيم تا به ساحت خلفاء احيانا اهانت نگردد ؟

لعن الله لعن الكافرين و اعدلهم سعيراً "احزاب، 64"

آيا نبايد اين آيات را از قرآن بخوانيم ؟

فبما نقضهم ميثاقهم لعناهم وجعلنا قلوبهم قاسيه "مائده _ 13"

وغصب الله عليه و لعنه واعدله غذابا عظيماً "نساء _ 93"

«غزالي گفته كه شيطان را لعن نكردي نكردي»

اما خداوند فرمود است :

لعنه الله و قال لاء تخذون من عبادك نصيباً مفروضاً "نساء _ 118"

فاخرج انك رجيم و ان عليك لعنتي الي يوم الدين

فتواي غزالي است«لعن نكن ساكت باش»و برخي از مسلمان نمايان امروزهم ازغزالي پيروي مي كنند

اما قرآن كريم ميگويد "انّ الذين يؤذون الله و رسوله لعنهم الله في الدنيا و الاخره "احزاب _ 57"يا در جاي ديگر مي فرمايد" الذين يكتمون ما انزلنا من البينات والهدي من بعد مابيّنّاه الناس في

الكتاب اولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون "بقره _ 159"

ربنا آتهم ضعفين من العذاب و العنهم لعناً كبيراً "احزاب _33"

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

آيا عقل سليم و به دور از تعصب مي پذيرد كه پيامبر گرامي اسلام كه اشرف و افضل از انبياءگذشته و تمام انسانها بودند تمام همراهانشان را و مردم بيچاره را در آن شرايط خيلي سخت ساعات بسيار زيادي نگه دارند كه فقط بگويند كه هر كسي مرا دوست دارد علي را هم دوست بدارد ،اين كار از افراد عاقل غير ايشان بعيد است چه رسد به حضرت خير البشر كه خدا درباره اش فرمود«و انّك لعلي خلق العظيم»وفرموده "و ماينطق عن الهوي ان هو الاّ وحي يوحي "

-------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

اگر به فرض اينكه معني مولا را در اين حديث دوست بگيريم شما مخالفين و اربابانتان كه اين معنا را هم جامه عمل نپوشانيديد و هر كاري كه خواستيد انجام داديد ؟

به نظر شما غصب نمودن حق اميرالمومنين از مظاهر دوستي با ايشان است؟ آيا به قتل رساندن دختر رسول خدا و همسر علي مرتضي و فرزند نشكفته ايشان از مصاديق دوستي و محبت به خاندان رسالت مي باشد اگر هست پس دشمني با اين خاندان چيست ؟

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

قول رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در غدير خم "من كنت مولاه فهذا علي مولاه " مولي را دوست و ياور تفسير ميكنيد ! چرا قول رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را به قول خدا تفسير نميكنيد " النبي اولي باالمومنين من انفسهم و اموالهم الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور" و " انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكاه و هم راكعون " آيا در اين آيات ولايت فقط به معني دوست است ؟

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

از ابوبكرو پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم كداميك به نزد خدا و به نزد شما مسلمانان افضل اند ؟ دو پاسخ بيش ندارد يا ابوبكر افضل است يا رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم .اگر ابوبكر افضل است چرا تابع رسول باشيم و اگر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم افضل است (و اگر نداردهمين طور است) پس چرا حضرت را به خاطر دوست داشتن و رجحان حضرت علي سلام الله عليه بر ديگر صحابه اذيت نمودند وآخر الامر,پيامبري كه معصوم بود و كلامش جز وحي الهي نبود را به هذيان متهم نمودند ولي تمام افعال ابوبكر را حجت مي دانيد و مي گوييد اجتهاد نمود و مأجور است ؟؟؟

--------------------------------------------------------------------------------

دشمنان اسلام بدست وهابيان و نوخواستگان وهابي زده ما ميخواهند بگويند پيدايش شيعه علت و اسباب سياسي داشته است ؟

شيعه مي پرسد

اگر اسباب سياسي باعث شده كه مردم ايران مذهب شيعه را اختيار كنند ، درباره شيعه ي عراق و شيعه ي شام

مركز قدرت وسلطنت«اموي»وشيعه يمن كه همه عرب خالص و از نژاد عرب هستند چه مي توانند گفت ؟

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

اگر تشيع را ايراني ها روي اغراض سياسي بوجود آورده باشند، چرا ابوحنيفه ايراني كه امام اعظم اهل سنت است را رها كردند و حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهماالسلام عرب را پيروي مي كنند ؟

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

آيا رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دانسته تكليف مردم را روشن نفرمود يا العياذبالله نميدانست و وصي خود را معين نفرمود ؟ از اين دو حالت خارج نيست ؟؟؟

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

آيا خليفه يا امام ، به نصّ و نصب رسول خد ا صلي الله عليه و آله و سلم به خلافت و امامت مي رسد يا به اختيار و انتخاب امت ؟

اگر به نص و نصب رسول است ، چرا در سقيفه انتخاب كرديد ؟

و اگر به انتخاب امت است ، چرا خليفه اول، خليفه ي دوم را به وصيت و نص و نصب خود معين كرد و شما پذيرفتيد ؟

آيا وصيت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم پذيرفته نيست و از خليفه پذيرفته است ؟

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

داستان عظيم غدير خم ، راست است يا دروغ ؟ اگر دروغ است چرا از طرق حديث و رجال شما اهل سنت به يكصدوده نفر از اصحاب رسول صلي الله عليه و آله و سلم مي رسد ؟ و اگر راست است چرا محتواي غدير خم ناديده گرفته شد ؟

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

آيا رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ارثي گذاشت يا نه ؟ اگر از پيامبر ارث باقي ماند ، چرا به يگانه دخترش فاطمه زهرا ندادند ؟ و اگر چنانچه مي گوئيد، از پيامب ارثي نمي ماند بر چه مبنا و قاعده اسلامي، شيخين در حجره پيامبر دفن شدند ؟ مگر نه اينكه خدا فرمود "لاتدخلوا بيوت النبي حتي يؤذن لكم "بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اين اذن را چه كسي داد ؟

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

عمر در برابر امر و دستور نبي اكرم صلي الله عليه و آله و سلم كه فرمود "قلم و دوات را بياوريد " به خاطر اينكه تب داشتند گفت :«ان الرجل ليهجر»يعني اين مرد هذيان مي گويد "كه اين منتهاي بي ادبي و بي ايماني گوينده اين سخن است چرا كه مثلا مي توانست بگويد ان النبي ...... ولي گوينده سخن گويا حضرت را به نبوت هم قبول ندارد و در نهايت بي ادبي حضرت را خطاب به اين مرد مي كند " اما زماني كه ابوبكر در حال دو اغماء خواست او را جانشين كند گفت چرا خاموشي ؟؟؟

آيا پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم كه درباره اش قرآن «ماينطق عن الهوي»فرموده است

با يك تب هذيان گفته است و اما ابوبكر بين دو اغما بهتر از زمان سلامت مي فهمد ؟

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

بطوري كه همه مي دانند در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آليه و سلم رتق وفتق و مشورت و تصميم دركارها، درس و بحث و تعلم ،عزم به جنگ و آمادگي به صلح مسلمين و هر چه مي شد رسول خدا همه را در مسجد انجام مي داد و تمام مسلمانان ناظر بودند ، چه شد كه تعيين و نصب خليفه را در مسجد انجام ندادند ؟ آيا خلافت از اسلام و مسلمين نيست ؟ آيا سقيفه چون «مسجد ضرار» كفر و تفريق در پي نداشته است ؟

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

در شوراي شش نفري كه بر اثر نقشه خليفه دوم عثمان برنده شد ،عبد الرحمن بن عوف به علي بن ابيطالب بيعت مي كرد به شرط اينكه علي به قرآن و سنت و «سيره شيخين» ابوبكر وعمر عمل كند ، آيا سيره شيخين موافق قرآن و سنت بود يا مخالف ؟

اگر موافق بود چرا پس از قرآن و سنت «سيره شيخين» را جزو شروط انتخاب آوردند ؟

و اگر مخالف قرآن و سنت است و امام علي هم براي همين آن شرط را نپذيرفت اين چطور خلفاء و جانشيناني براي رسول خدا صلي الله عليه و آليه و سلم بودند كه سيره و كارها و نظرتشان با قرآن و سنت نبوي مخالفت مي كرد؟

آيا جز پيروي از كتاب خدا و سنت ناب نبوي وظيفه ديگري داريم ؟

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

خليفه دوم مضروب در بستر بيماري راجع به جانشين خود به مجلس شش نفري وصيت كرد و عمل شد وعثمان به وصيت او روي كار آمد ، اما هم او با وصيت پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم به عنوان اينكه رسول خدا بيمار است اينگونه برخورد كرد «ان الرجل ليهجر»

آيا به منطق شما عمر اگر بيمار باشد درست حرف مي زند و رسول خدا صلي الله عليه و آليه و سلم نه ؟

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

آيا تمام زنان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مورد احترام و ام المومنين اند ، يا خير ؟

اگر همه مورد احترامند ،چرا« خديجه و امّ سلمه» را به اندازه«عائشه» حرمت نمي كنيد كه به جنگ علي نيامده اند ؟ و آيا خديجه بر اسلام و مسلمين بيشتر حق دارد، يا عايشه !؟

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

اگر رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را به عنوان فرستاده خدا و آورنده دين پذيرفته ايد و تنها حضرتش را واضع احكام الهي ميدانيد مگرهر آورنده قانون و موسس مكتبي نبايد صلاحيت كسي را كه ازديگران مكتبش را بهتر درك نموده تصديق و به مردم معرفي كند ؟ اگر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم چنين كرده به جز علي و بهتر از ايشان چه كسي را معرفي كرده است ؟

و اگر كسي را شايسته اين مقام ندانست شما چرا همه صحابه را خوب ميدانيد ؟

ومي گوئيد پيامبر فرمود ابوبكر بجاي وي نماز بخواند و اين نماز است كه ميرساند ابوبكر پيشواي مردم باشد

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

اگر اين عقيده شماست كه با هرميخواره و زاني و فاسقي مي توان نماز خواند و نماز قبول است پس نماز ابوبكر را چه فضيلتي باشد كه به قول شما اين را دليل خلافتش مي گيريد ؟

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

اگر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در بستر بيماري ابوبكر يا عمر را به جانشيني خود معرفي مي كردند و قلم كاغذ مي خواستند آيا باز هم گفته ميشد «وفينا كتاب الله حسبنا»" آيا باز هم مي گفتند« انّ الرجل ليهجر»! و حال كه درمورد تعيين حضرت علي به خلافت چنين شد و اينطور گفتند ، اگر رسول خداصلي الله عليه و آليه و سلم از اين بيماري به سلامت وعافيت برمي خواستند چه مي شد هيچ فكر كرده ايد و فرداي قيامت در حضور حضرت حال شما چگونه خواهد بود ؟

شيعه مي پرسد

آيا بايد خليفه وجانشين رسول خدا ، اينگونه باشد ؟

شراب خواري خليفه رسول خدا (( قالَ انس بن مالك رضي الله تعالي عنه ما كانَ لَنا خمرغيرُ فضيخكم هذا الذي تسمونه الفضيخ فاِنّي لقائمُ اِسقِي اَبا طلحهَ و فلانا و فلانا اذ جاءَ الرَجل فقالَ و هل بلغكم الخبر فقالوا و ما ذاك قال حرمت الخمر قالوا اهرق هذه القلال يا انس ،در خانه ابوطلحه ميهماني برقراربودكه من و فلاني و فلاني هم در آن حضور داشتيم در آن مجلس باشراب از ميهمانان پذيرايي شدو من ساقي مجلس بودم (صحيح بخاري ج 5 باب قوله انما الخمر و الميسر.../صحيح مسلم باب تحريم الخمر / مسند احمد بن حنبل ج 3) ابن حجر عسقلاني در كتاب فتح الباري كتاب الاشربه باب نزل تحريم الخمر پس از ذكر اين روايت نام شركت كنندگان در اين مجلس را را ذكر ميكند : ابوبكر بي ابي قحافه (در آن وقت 58سال سن داشت)- عُمربن الخطاب (در آن وقت 45سال سن داشت)- ابوعبيده جراح

– انس بن مالك (ساقي مجلس)– ابو عبيده جراح – سهل بن بيضاء - ابوايّوب انصاري و ديگر منافقين صحابه

خليفه رسول خدا ،جاهل به احكام اسلام

(( در كتاب صحيح مسلم باب حد الخمر آمده :( ِان النّبي اَتي بِرَجل شُرب الخمر فَجلدهُ بجَريدتين نحوُ اربعين قال و فَعَلَهُ ابوبكر، فَلَمّا كانَ عُمَر اِستشارَ النّاس فقالَ عبدالرّحمن اَخفّ الحدّ ثمانين،فَأمَرَبه عُمَر)يعني روزي پيامبر بر مردي كه شارب خمر بود حدّچهل شلاق حكم نمود و در دوره ابوبكر هم همين طور بود تا اينكه در دوره عمر علاوه بر عدم آگاهي از حد شرب خمر از يك جاهل ديگر مشورت مي گيرد و هشتاد ضربه شلاق حكم مي كند.

از جهالت خليفه رسول خدا تا امر به ترك نماز !!!

(( دركتاب صحيح مسلم باب تيمم آمده :(اِن رجُلا اتي عُمر فقال اِنّي اجنبتُ فلم أجدماء فقال لا تُصّلِ) يعني مردي نزد عمرآمد وگفت كه من جنب شدم وآب براي غسل نيافتم عمرگفت: نماز نخوان .

در اينجا عرض ميشود كه آقايان اهل سنت از ارباب خود با سواد ترند چرا كه آنها در نبود آب تيمم مي كنند و خليفه، ترك نماز .

عمر بن الخطاب به رسول خدا درس ناموس داري مي دهد

(( طبق روايات در صحاح از جمله صحيح بخاري باب قوله لا تدخلوا بيوت النبي اِلا ان يوذن لكم از عمر نقل شده كه مي گويد :( قلتُ يا رَسول الله يَدخُلُ عَلَيكَ البرِّ و الفاجرِفَلَو أمَرتَ اُمّهاتُ المومنينَ بالحِجابِ فَأنزلَ الله آيهَ الحجاب)(صحيح بخاري /باب آيه الحِجاب) يعني : عمر گفت : اي رسول خدا در منزل تو خوب و بد عبور و مرور دارندو ناموس تو در ديد آنهاست چرا امهات المومنين (همسران خود ) را امر به حجاب نمي كني ؟و بدين ترتيب حق تعالي آيه حجاب را نازل نمود.

مناظره حضرت زهراسلام الله عليها با ابوبكر راجع به غصب فدك

اشاره

پيغمبر اكرم _ صليالله عليه و آله _ به امر خداوند متعال، فدك را به دخترش فاطمه _ عليهاالسّلام _ بخشيد و لذا به علي _ عليهالسّلام _ دستور داد تا اينكه قبالهاي در اين مورد بنويسد و آن نوشته را علي _ عليهالسّلام _ و امام حسن _ عليهالسّلام _ و امام حسين _ عليهالسّلام _ و امّ ايمن و امّ سلمه (دو تن از زوجات صالحه پيامبر _ صليالله عليه و آله _) امضاء نمودند و قباله فدك به حضرت زهرا _ عليهاالسّلام _ سپرده شد و از سال هفت تا اواخر سال دهم هجري كه سال رحلت رسول گرامي اسلام _ صليالله عليه و آله _ است به مدت سه سال در آمد اين اراضي را براي فاطمه زهرا _ عليهاالسّلام _ ميآوردند و او به ميل خود بين فقرا و مستمندان تقسيم ميكرد.

چون سقيفه بني ساعده ايجاد شد و ابوبكر بعنوان خليفه تراشيده شد، مسلمين اختلاف كردند و چند فرقه شدند، و يك دسته كه حاضر به

بيعت با ابوبكر نبودند زكات نميدادند؛ ابوبكر پس از تسلّط بر اوضاع متوجه شد كه درآمد او كفاف مخارج اداره مسلمين را نميدهد، از طرف ديگر ديدند كه از فدك همه ساله عائدات زيادي نصيب حضرت زهرا _ عليهاالسّلام _ و علي _ عليه السّلام _ ميشود و آن مخدّره هم مازاد از نفقه خودشان را به مساكين و فقراء تقسيم ميكند و از باب اينكه گفتهاند: «النّاسُ عبيدُ الدنيا»لذا جمع زيادي از اهل مدينه كه غالباً هم فقير بودند به منزل علي _ عليهالسّلام _ آمد و شد داشتند.

ابوبكر به تحريك عمر بيم آن يافت كه اگر فدك در دست فاطمه باشد ممكن است كم كم مردم به دور علي» _ عليهالسّلام _ گرد آيند و خلافتي كه با زحمات بسياري بدست آوردهاند بخطر افتد و لذا عاملين زهرا را كه در فدك كار ميكردند بيرون نمودند و فدك را تصرف كردند.

سيد شرف الدين عاملي در فصول المهُمّه مينويسد

«طرفداران علي _ عليهالسّلام _ و هواخواهان اهل بيت _ عليهمالسّلام _ كه تعداد آنها از 270 نفر تجاوز ميكرد حاضر به بيعت با ابوبكر نبودند، ابوبكر ترسيد كه چون اهل بيت _ عليهمالسّلام _ درآمد سرشاري از خمس و نخلستانهاي فدك دارند، يك روزي بر او بشورند و لذا در وهله اول تصميم گرفت دست آنها را تهي نگاه دارد تا قدرت قيام نداشته باشند و دنيا پرستان از اطراف آنها پراكنده شوند.»

عماد زاده در چهارده معصوم مينويسد

«چون عمر در حمايت از ابوبكر زمينه خلافت رابراي خود استوار ميساخت به ابوبكر گفت: جز از راه علي كسي در كار تو خللي نميتواند بنمايد، اين مردم بنده پول ومال دنيا هستند، بايد علي و خاندانش را تهي دست نگاه داشت تا مردم دنيا پرست از دور آنها متواري شوند و تا فدك در دست آنان است درآمد سرشاري خواهند داشت، ومردم اطراف آنان را ميگيرند و شايد روزي بر حكومت تو قيام كنند بهتر است حق خمس و فدك را از آنها برگرداني تا پيروانشان از آنها روي بگردانند.» ابوبكر بيدرنگ اين پيشنهاد را به مرحله اجرا گذاشت و عُمّال فاطمه _ عليهاالسّلام _ را از فدك بيرون كرد.[1] بخاري در صحيح خود از عايشه نقل ميكند:

«فاطمه چند نفر را فرستاد نزد ابوبكر و شكايت از عُمّال او كرد و پيغام داد فدك ميراث من است و آنچه از خمس خيبر باقي مانده بهره ما ميباشد، دستور بده تا فدك را برگردانند.»

ابوبكر به نمايندگان دختر پيغمبر گفت: «من از پيغمبر شنيدم كه فرمود

«نحنُ معاشرَ الانبياء لا نُورَثْ» يعني ما جماعت پيغمبران ارث نميگذاريم.»[2]

ابن ابي الحديد معتزلي ميگويد: «من از اين حديث و جواب ابوبكر در شگفتم زيرا فاطمه در احتجاج خود با ابوبكر بر سر فدك گفت: تو وارث پيغمبري يا اهل او؟»

ابوبكر جواب داد: «اهل او.»

فاطمه _ عليهاالسّلام _ فرمود: «اگر چنين است كه اهل او ارث ميبرند اين خلاف حديثي است كه از پدرم نقل ميكني[3]»

باري چون خبر براي فاطمه _ عليهاالسّلام _ آوردند كه ابوبكر چنين ميگويد، دختر پيغمبر چادر و مقنعه خواست و زنان بني هاشم را خبر كرد و خويشان و نزديكان

را طلبيد و به اتفاق همه آنها به مسجد رسول خدا _ صليالله عليه و آله _ وارد شد. نكته قابل تأمل اينكه: بانويي كه در حيات پدر بزرگوارش حتي يكبار هم به مسجد نرفت و بلكه از باب«مسْجِدٌ المرءهِ بيتها» همواره در منزل نماز ميخواند و از طريق دو فرزندش حسن و حسين _ عليهماالسّلام _ از منبر و سخنان پدرش در مسجد مطلع ميگشت اينك بايد عازم مسجد گردد تا حق مسلّم خود را از غاصبان و دشمنانش طلب كند.

خطبه حضرت زهرا _ عليهاالسّلام _ در مسجد و احتجاج او با ابوبكر

خطبه حضرت زهرا _ عليهاالسّلام _ در مسجد و احتجاج او با ابوبكر

در كتاب ناسخ التواريخ در اين مورد چنين آمده است:

«فاطمه زهرا _ عليهاالسّلام _ پس از كسب اجازه از علي _ عليهالسّلام _ در حالي كه جمعي از زنان بني هاشم آن مخدّره را همراهي مينمودند وارد مسجد گرديد و در پشت پرده قرار گرفتند.» چون چشم آن حضرت به قبر پدر افتاد و ملاحظه نمود كه ابابكر در عرشه منبر به جاي پدر بزرگوارش نشسته است، «أنَّتْ أنَّهً أجهَشَ القومُ لها بالبُكاء» نالهاي از دل پر درد كشيد و ناله آن مخدره را چون اهل مجلس شنيدند، و دانستند كه فاطمه _ عليهاالسّلام _ است كه با آنان قصد صحبت دارد، بي اختيار صدا به ناله بلند كردند؛ حضرت قدري مكث كرد تا اينكه صداي گريه مردم فرونشست، سپس شروع نمودند به انشاء اين خطبه شريفه كه ما به قدر حاجت از آن بيان ميكنيم:

«فقالت (_ عليهاالسّلام _): الحمدُلله علي ما اَنْعَمَ و له الشُّكْرُ بما اَلْهَمَ مِن عمومِ نِعَمِ إبتلاها و مَسبوغِ آلاءٍ أسْلاها»

حمد خداوند راست كه، ابر رحمت بي منتهاي او بر ما ريزش دارد و

سپاسگزاري مينمايم از نعمتهاي او كه شامل حال ما گرديده و هرگز نعمتهاي او به بنبست منتهي نخواهد گرديد.

«و أشهدُ اَنْ لا إله إلاَ اللّهُ وحده لا شريك له كلمهٌ جَعَلَ الاخلاصَ تأويلُها و ضَمّنَ القلوبَ موصولُها و أنارَ في الفكرِ مَعقولُها»

شهادت ميدهم كه خداوند يگانه و بيشريك است و دلهاي ما را به خلوص عمل و توحيد و يگانگي خويش متصف نموده است و عقول بندگان خود را به صفت توحيد و پرستش خويش منّور نموده است.

«و أشهد أنَّ أبي محمداً عبدُه و رسولُه، اِختارَهُ و اصْطفاهُ قَبْلَ أن بَعَثَهْ»

و شهادت ميدهم كه پدرم بنده و فرستاده خداست و خداوند قبل از تفويض رسالت به او، شخص برازنده و منزّه از هر عيب و نقص اخلاقي بود و لذا منتخب خدا بود.

«فلّما ا ختارَ اللهُ لِنبيّه دارَ أنبيائه و مَأوي أصفيائِه، ظهَر فيكم حَسيكهُ النفاق. هذا و العَهْدُ قريبٌ و الكَلِمُ رحيبٌ و الجرحُ لمَا يندمل و الرَّسول لمّا يقبر، كيف بكم أنّي تؤفكون؟ أم بغير الله تحكمون؟ بئسَ للظالمين بَدَلاً، و مَنْ يَبْتَغِ غيرَ الاسلامِ ديناً فلَن يُقبلُ منهُ و هو في الاخرهِ من الخاسرينَ»

و چون حضرت سبحان اختيار نمود از براي پيغمبر خود خانهاي را كه از براي تمام پيغمبران و برگزيدگان از عباد خويش تهيه نموده بود، (شما اي مردم آتش فتنهاي را كه در سينهيتان نهفته بود ظاهر ساختيد) و نفاق اندروني خويش را بروز داديد و لذا از مرگ پيغمبر چيزي نگذشته بود و جرحه سينهها از مصيبت آن جناب التيام نيافته بود و طولي از دفن پيغمبر نگذشته بود كه اظهار نفاق كرديد،

به كجا ميرويد؟! آيا به غير از حكم خداوند ميخواهيد حكمي را اجرا نمائيد؟ بد راهي را انتخاب نمودهايد و بد جايي از براي خود تهيه كردهايد، كسي كه به غير از راه دين اسلام راهي را بپيمايد، هرگز از او پذيرفته نخواهد شد و اعمال او قبول نخواهد گشت و در روز قيامت از زيانكاران خواهد بود.

پس خطاب به ابوبكر فرمود

«يابنَ أبي قحافه، أفي كتابِ الله أن ترِثَ اَباكَ ولا اَرِثُ أبي، لقد جئتَ شيئاً فرّياً، افعلي عمد تركتم كتاب الله و نَبَذْ تُمُوهُ وراءَ ظهورِكم اذ يقول عزَّ اسْمُه «و وَرثَ سُليمانُ داودَ» و قال فيما اقتصّ من خبر يحيي ابن زكريّا اذ قال «ربِّ هب لي مِن لَدُنْكَ وَليّاً يَرِثُني و يَرِثُ مِن آلِ يعقوبَ «و قال عَزَّ اسْمُه: «و اولو الأرحامِ بعضُها أولي ببعضٍ في كتاب الله» وقال عزّ اسْمه: «يوصيكم اللهُ في لولادكم للذّكر مثلُ خطّ الاُنثيينِ و قال عزّ اسمه «إنْ تَرَكَ خيراً الوصيّهُ لِلوالديْنِ و الأقربينَ بِالمعروفِ حقّاً علي المتقينَ» و زَعَمْتُم انْ لا خُطْوَهَ لي ولا أرِثُ من أبي و لا رَحِمَ بيننا، اَفَحُكْمُ الله بآيه أخرِج منها أبي. أم هل تقولون أهل يقين لا يتوارثان و لستُ أنا و أبي من أهلِ مِلَّهٍ واحدَهٍ أم أنتم أعلَم بخصوصِ القرآنِ و عمومِه مِن أبي و ابْن عَمّي، تلقاكَ يوم حشرك، فنِعْمَ الحَكَمُ اللهُ و الزّعيمُ محمد _ صليالله عليه و آله _ و الموعد القيامه و عند الساعه ما يخسرون و لا نفعكم اذ تندمون و لِكُلِّ نَبَاءِ مُسْتَقَرٌ و سوف تعلمون مَن يأتيه عذاب يُخزيه و يَحِلٌّ عليه عذابٌ مقيمٌ»

چه كسي گفته فاطمه از ميراث پدر محروم

است؟ آن كيست كه حصار قانوني ارث را شكسته و آيات قرآن را طبق ميل خود تفسير كرده است، من از گفتار اين پيرمرد غرق حيرتم، او فكر ميكند كه خود ميتواند ميراث ابوقحانه (پدرش را) را در اختيار گيرد اما ميراث محمد _ صليالله عليه و آله _ بر فاطمه حرام است؟!

اين قرآن است كه بر هر چه مخالف حق است خط بطلان كشيده است، اكنون آياتي از قرآن كريم را بر شما ميخوانم تا بنگريد كه روايت ابوبكر كه ميگويد «نحن معاشرَ النبياء لا نُورِّث» با قرآن موافق است يا مخالف.

آنگاه از سوره نمل (آيه 15)خواند: «وَ وَرِثَ سُليمانُ داودَ»، كه قرآن از ميراث خواري سليمان و ميراث گذاري داود سخن ميگويد و آيه 5 و 6 از سوره مريم كه در مورد زكريّا _ عليهالسّلام _ ميفرمايد: آنجناب به خداوند عرضه داشت: «پروردگارا؛ به من فرزندي عنايت كن تا از من و اولاد يعقوب ارث ببرد» و در سوره انفال آيه 75 ميفرمايد: «اقارب و ارحام ميّت بعضي در ارث بردن بر برخي ديگر مقدماند» و در سوره نساء آيه 11 ميفرمايد:

«ارث و سهم پسر را دو برابر دختر بدهيد» و در سوره بقره آيه 180 ميفرمايد: «هر گاه كسي از دنيا رفت ارث او را در ما بين پدر و مادر و منسوبين او بدرستي تقسيم نمائيد.» با چنين آيات روشني كه خداوند راجع به ارث ميفرمايد چطور ميگوييد من از پدرم ارث و نصيبي ندارم؟ آيا بين ما رابطه پدر و فرزندي وجود ندارد؟ آيا من دختر او نيستم؟ يا اينكه ميخواهيد بگوييد من با پدرم از يك

ملت نيستيم و از اين جهت ارث او را به من نميدهيد؟ يا ميخواهيد بگوييد من از دين پدرم بيرون رفتهام و كافر از مسلمان ارث نميبرد؟ يا ميخواهيد بگوييد شما به احكام قرآن از عموم و خصوص آن بهتر از پدرم و پسر عمويم علي _ عليهالسّلام _ اطلاع داريد؟

آنگاه با نگاه تندي به ابوبكر گفت:

«من در روز رستاخيز گريبان ترا خواهم گرفت و حق خويش را از تو باز خواهم ستاند، در آن روزي كه حاكم خداست و شاهد محمد _ صليالله عليه و آله _ است، روزي كه ندامت و پشيماني بيفايده خواهد بود، زود است كه متوجه شويد، چه كسي را عذاب آخرت خوار و ذليل ميكند.» پس از اين احتجاج محكم باز خطاب به انصار فرمود:

«يا معشرَ الفتيه و أعضادَ المِلّه و أنصارَ الاسلام! ما هذه الغميزهُ في حقّي؟ أما كانَ رسولُ الله _ صليالله عليه و آله _ يقول «المرءُ يُحْفَظُ في وُلْده» أاُهْضَمُ تُراثُ أبي و انتم بمَرْيءً منّي و مُسْمِعٌ و انتم ذوالعدد و العده و عندكم السّلاحُ و الجُنَّه و تأتيكم الصّرخه، فلا تغيثون «ألا تُقاتِلونَ قَوْماً نَكَثُوا أيمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخراج الرَّسولِ وَ هُمْ بَدَؤُكُمْ اَوَّلَ مَرَّهٍ، أتَخْشَوْنَهُمْ؟ فاللهُ اَحَقُّ أنْ تَخْشَوْهُ إن كُنْتُمْ مؤمِنينَ»[4] و أنا إبنهَ تذير لكم بين يَدَيْ عذابٍ شديدٍ.»

اي گروه مسلمين و اي بازوهاي اسلام! اين چه سستي است كه درباره من اعمال ميكنيد؟ مگر از پيامبر _ صليالله عليه و آله _ نشنيديد كه مي فرمود: «مقام عظمت پدر، درباره اولادش بايد رعايت گردد.» آيا ارث پدر را از من ميگيرند و شما متوجه هستيد و صداي مرا ميشنويد و با اينكه

صاحب قدرت و نفوذ ميباشيد و سلاحهاي برّنده در دست داريد از من دادرسي نميكنيد و مبارزه و جنگ آغاز نمينمائيد، با مردمي كه نقض پيمان نمودند و پيروي ميكنند از مردمي كه در صدر اسلام پيغمبر را از خانه خود (مكّه) بيرون كردند، آيا از اين مردم ميترسيد با اينكه سزوار است فقط از خدا بترسيد اگر واقعاً به او ايمان داريد. و اينك من دختر پيغمبر شما هستم (و در صورتي كه مرا در گرفتن حقّم ياري نكنيد) شما را از عذاب سختي كه در پيش داريد ميترسانم.

پاسخ ابوبكر به فاطمه _ عليهاالسّلام _

فقال: «يا ابْنهَ رسول الله، لقد كان أبوكَ بالمؤمنينَ عطوفاً، كريماً، رَؤُفاً، رحيماً و علي اكافرين عذاباً اليماً و عقاباً عظيماً، لا يُحِبُّكُمْ إلاّ كلّ سعيدٍ ولا يُبْغِضُكُم إلاّ كلّ شقيٍّ، فأنتم عِترهُ رسول الله وأنتِ يا خِيَرَهِ النساءِ و ابْنَهَ خِيَرَه الأنبياء، صادقهٌ في قَوْلُكِ، سابقهٌ في وُفورِ عقلُكِ، غيرُ مردودهٍ عن حقِّكِ، انّي اُشْهِدُ اللهَ و كفي به شهيداً، إنيّ سمعتُ رسولَ الله _ صليالله عليه و آله _ يقول: «نحن معاشرَ الأنبياء لا نُوَرِّثُ ذَهَباً و لا فِضَّهَّ ولا داراً و لا عقاراً و إنما نُوَرِّثُ الكتابَ و الحكمهَ و العلمَ و النُّبُوَّهَ و ما كان لنا من طُعْمَهٍ فَلِوَليِّ الأمرِ بعدنا أن يَحْكُمَ فيهِ بِحُكْمِهِ» و أنتِ سيَّدهِ اُمَّهِ أبيكَ و الشجره الطَّيبهِ لنبيّكِ، لايُدْفَعُ مالُكِ من فَضْلكِ و لا يُرْصَعُ من فَرْعِكِ و أصْلِكِ، حُكْمُكِ نافِذٌ فيما مَلَكْتُ يَدايْ، فَهَلْترينَ أن اُخالِفُ في ذالِكَ أباكِ»

ابابكر گفت: «اي دختر رسول خدا، همانا پدرت نسبت به مؤمنين، بسيار مهربان و با گذشت و رحيم دل و نسبت به كفار، بسيار

شديد الغضب وسخت گير بود و شما (خاندان پيامبر را) دوست ندارد، مگر شخص با سعادت و دشمن ندارد، مگر شخص شقي و بد عاقبت؛ شما عترت پيغمبر ما هستيد و تو اي فاطمه بهترين زنان عالم و پدرت بهترين انبياء گذشته بود، و تو راستگو ميباشي و هرگز دروغ نميگويي و در عقل و خرد مقام شامخي را دارا هستي و هرگز سزاوار نيست كه كسي تو را از حقّت محروم كند، و من خدا را شاهد ميگيرم _ و خداوند بعنوان شاهد كافي است _ كه من خود از رسول خدا _ صليالله عليه و آله _ شنيدم كه فرمود: «ما انبياء هرگز چيزي به ارث نميگذاريم، از طلا و نقره و خانه و زمين و فقط از ما دانش و نصيحت و علم و فضيلت باقي ميماند، و آنچه از متاع دنيويّه از ما باقي بماند مربوط به خليفه بعد از ما خواهد بود و بهر نحو كه خواسته باشد در آن تصرف ميكند».

آنگاه ابوبكر چنين ادامه داد: اي فاطمه! تو بزرگترين زنان عالم هستي و بمنزله درختي هستي كه طيّب و طاهر است و صاحب گلهاي طيّب است، هرگز كسي حق ندارد تو را از مال و اموالت منع كند و تو را از اصلت (كه از نسل پيامبر _ صليالله عليه و آله _ هستي) جدا كند، حكم تو اي فاطمه نسبت به اموالت نافذ است و حتي تمام اموال من در تحت اختيار توست و امر تو در مورد اموال من هم نافذ است لكن هرگز گمان مبر كه من نسبت به دستورات پدرت قدمي بر خلاف بر

ميدارم. (يعني بي جهت، استدلال ميآوري و من هرگز فدك را به تو باز نخواهم گرداند.)

پاسخ زهرا _ عليهااسّلام _ به أبابكر

مضمون كلمات حضرت فاطمه _ عليهاالسّلام _ در پاسخ أبابكر به نحو فشرده بدين شرح است: «سبحان الله! آيا پدر من بر خلاف قرآن مجيد سخني ميگويد؟ پس با اينكه در قرآن آيات ارث بسيار است، (چنانچه اشاره شد) و بخصوص اينكه قرآن بالصراحه ميفرمايد: «اولادهاي انبياء گذشته از پدرانشان ارث ميبرند» چطور ممكن است كه پدر من بر خلاف صريح قرآن فرموده باشد: «ما انبياء ارث نميگذاريم.»

و اما اينكه ادعا كردي پيغمبران ارث نميگذارند و آنچه از آنان باقي بماند صدقه است و امر آن صدقات بعد از پيغمبر محوّل به خليفه او خواهد بود، از چند جهت مخدوش و باطل است:

اول آنكه: اين حديث را پيغمبر كجا فرموده كه به غير از تو و چند نفر از حاميانت، كسي ديگر نشنيده است؟ اگر بگويي من اين حديث را در حضور مردم، در بالاي منبر در جواب تو گفتم و اگر حديث حقيقت نداشت مسلمين اعتراض ميكردند خواهم گفت:

«اولاً اكثر اهل مسجد مردمي منافقند و اسلامشان بغير از لقلقه زبان چيزي نيست و اين كساني كه در مسجد در گرد منبر تو نشستهاند همان كساني هستند كه ميخواستند پيغمبر را در درّه «عقبه» شهيد كنند.

ثانياً: وقتي عمر خالد را موظف كرده تا با يكصد نفر با شمشيرهاي برهنه روي زانوان، به گرد منبر تو بنشينند، چه كسي جرأت ميكند بر سخنان تو ايرادي بگيرد، هر چند بر خلاف قرآن باشد؟»

دوم اينكه: ميبايست اين حديث كه جعل نمودهايد _ در مورد اينكه پيغمبران

ارث نميگذارد، طوري جعل ميكرديد كه بر خلاف صريح قرآن نباشد و لذا بايد ميگفتيد: «أنا مِن بين الأنبياء لا أُوَرَّثُ» يعني فقط من از ميان انبياء ارث نميگذارم، اما اينكه جعل كردهايد «نحن معاشرَ الأنبياء لا نُوِّرَّث» يعني «ما طائفه انبياء ارث نميگذاريم» بر خلاف منطق قرآن است زيرا قرآن ميفرمايد: «و وَرِث سليمانُ داودَ»[5] و «أولوا الأرحام بعضُها أولي بِبَعْضٍ في كتابِ اللهِ»[6] و «يوصيكُمُ اللهُ في أولادِكُم للذَّكَرِ مثلُ حَظِّ الأُنْثَيَيْنِ»[7] و «إنَّ تَرَكَ خَيْراً الوصيّهُ لِلْوالِدَيْنِ و الأقرَبينَ بالمعروفِ حقاً علي المتّقينَ»[8] و از قول يحيي ميفرمايد: «ربَّ هَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ وَليّاً، يَرِثُني وَ يَرِثُ مِن آلِ يَعقُوبَ»[9]

سوم اينكه ميگويي ارث پيغمبران اموال نيست بلكه فقط علم و حكمت و نبوت است، اگر ميخواستي حديث جعل كني لا أقل «نبوت، را جزو ميراث پيغمبران قرار نميدادي، زيرا يكي از پيغمبران پدر من است و هرگز از آن حضرت نبوت به كسي بعنوان ارث انتقال نيافت، زيرا بر همه معلوم است كه او خاتم پيغمبران است و پس از او پيغمبري نخواهد آمد.

چهارم اينكه: چطور همسران پدرم همه از شوهر ارث ميبرند و اكنون در منزل پدرم از باب به ارث بردن منزل ساكنند، لكن من كه دختر او ميباشم از پدرم ارث نميبرم؟!

پنجم اينكه: مگر فراموش كردي روزي را كه شوهرم علي _ عليهالسّلام _ با عمويش عباس از براي احتجاج نزد تو آمدند و هر يك ادعاي ارث پيغمبر را مينمودند، تو در پاسخ آنان گفتي: پيغمبر اكرم _ صلّي الله عليه و آله _ فرزند دارد و با وجود فرزند نه عمو ارث ميبرد و

نه پسر عمو.»

ششم اينكه: اگر پيغمبر ارث نميگذارد پس چرا دختر تو عايشه، گفت: پيغمبر را در حجره من دفن نمائيد و بنابر عدم ارث خانههاي آن حضرت بايد تمامي فروخته شود و جزو صدقات تقسيم بر فقراء و مساكين گردد، پس چرا زوجات آن حضرت را از خانههاشان بيرون نميكني تا فقراء و مساكين مدينه در خانه، جايگزين شوند؟!

هفتم اينكه: اگر (بنابر قبول حديث جعلي) پيغمبران فرموده باشند ما خانه و عقار و ذهب و فضه به ازث نميگذاريم مراد آنان اين است كه مال دنيا آنقدر ارزش ندارد كه ما به آن دل خوش كنيم و بعنوان ارث به كسي دهيم بلكه ارثي كه از ما باقي ميماند برازنده و در خور شأن ماست و آن ارث، علم و حكمت و دانش و فقاهت است.

هشتم اينكه: اي ابابكر! به من ميگويي تو راستگوي در قول و رفتار ميباشي، اگر مرا راستگو ميداني، چرا ادعاي مرا در مورد ارث بردن از پدر قبول نميكني؟!

نهم اينكه: مگر قلاع خيبر در سال هفتم هجرت فتح نشد و آيه «و آتِ ذالقربي حقَّهُ»[10] در همان سال بعد از فتح خيبر بر پيغمبر نازل نگرديد و آن حضرت از طرف خدا مأمور نگشت تا اينكه فدك را به من بدهد؟ از طرفي فدك در حيات پدرم رسول الله _ صليالله عليه و آله _ سه سال در دست من بود و فدك «نِحله» پدرم ميباشد «و النّحلهُ هيَ الإعطاءُ من طيب النّفس» يعني نحله، بخششي است كه از روي طيب نفس وكمال رضايت به كسي بدهند، و پدرم فدك را در حال حياتش به من

بخشيد و بخشش به «ذي رحم» شرعاً لزوم آور[11] است و بنابراين حتي خود پيغمبر هم حق رجوع به فدك را نداشته است، پس تو به چه دليلي حق مسّلم مرا غصب كردي؟

دهم اينكه: اگر من فدك را ارث خود ميدانم به جهت اين است كه خواستم به مدارك قرآن بر تو احتجاج كرده باشم (و اين از باب مماشات با خصم است) و الاّ فدك حتي در زمان حيات پيغمبر _ صليالله عليه و آله _ متعلق به من بوده و پس از نزول آيه «و آت ذالقربي حقّه» از ملك پيغمبر _ صليالله عليه و آله _ خارج شده است، و تو اي ابابكر به چه حقّي مِلك متصرّفي ام را از من گرفتي؟!

پاسخ ابوبكر چه بود؟

چون سخنان قاطع و محكم حضرت زهرا _ عليهاالسّلام _ به اينجا رسيد و ابوبكر خود را محكوم ديد بناچار به آخرين حربه خود متوصل شد و گفت:

«آيا در اين ادعا كه ميگويي پدرت فدك را به تو بخشيده است شاهدي هم داري؟» زهرا _ عليهاالسّلام _ فرمود: «اي ابو بكر تو با من بر خلاف تمام دستورات شرع رفتار ميكني زيرا در اينكه فدك در حيات پيغمبر _ صليالله عليه و آله _ به مدت سه سال در تصرف من بوده، هيچ شكّي نيست و تو خود ميداني كه تصرف أماره ملكيّت است و از طرفي شما كه مدّعي هستيد فدك را پيغمبر _ صليالله عليه و آله _ به من نداده است بايد شاهد بياوريد، نه من، زيرا طبق قاعده «ألبيّنهُ علي المدّعي و اليمينُ علي من أنكر» شما مدعي هستيد و بايد اقامه

بيّنه و شاهد نمائيد مع ذلك من شاهد هم ميآورم.»

آنگاه حضرت زهرا _ عليهاالسّلام _ فوراً اميرالمؤمنين علي _ عليهالسّلام _ و امام حسن _ عليهالسّلام _ و امام حسين _ عليهالسّلام _ و امّ أيمن را حاضر كرد.

حضرت علي _ عليهالسّلام _ و حسنين _ عليهماالسّلام _ به حقانيت زهرا _ عليهاالسّلام _ شهادت دادند و چون نوبت به شهادت امّ ايمن رسيد ابتدا رو به ابابكر كرده وگفت: «اول از تو سؤال ميكنم، آيا از پيغمبر خدا _ صليالله عليه و آله _ شنيدهاي كه درباره من فرمود: «اُمّ أيمن إمرءَهٌ من أهل الجنّه» يعني اُمّ ايمن از زنان بهشتي است؟»

ابابكر گفت: «آري شنيدهام.»

ام ايمن گفت: «فَاُشْهِدُ اَنَّ اللهَ عزَّوجل أَوحي إلي رسولِ اللهِ _ صليالله عليه و آله _ «فآتِ ذالقربي حقَّه» فجَعَلَ فدك لها طُعمهً بأمرِالله.»

يعني: «پس من كه به گفته پيامبر از زنان بهشتي خواهم بود شهادت ميدهم به اينكه خداوند سبحان وحي فرستاد به سوي پيغمبر خود به اينكه «حق ذالقربي را بده» و آن حضرت فدك را به امر الهي به زهرا داد.»

ابابكر به ناچار نوشت كه فدك را تحويل فاطمه _ عليهاالسّلام _ دهند لكن در اين أثنا عمر دست دراز كرد و نامه را گرفت و پاره كرد و گفت:

«لا تُقْبَلُ شَهادهُ امرءَهٍ عَجَمِيَّهٍ لا تفصح و أمّا عليُّ فجَرَّ النّارَ الي قُرصِهِ»

يعني: «ما هرگز شهادت يك زن عجميّه را قبول نخواهيم كرد و اما علي هم آتش را به روي قرص نان خود ميكشد تا نانش پخته گردد (كنايه از اينكه قصد دارد تا با شهادت (نعوذ

بالله) دروغ ذي نفع گردد) امام حسن _ عليهالسّلام _ و امام حسين _ عليهالسّلام _ هم كه كودك خردسال بيش نيستند ولذا شهادت اين دو كودك نيز مورد قبول نيست. (به خدا پناه ميبريم از هجويّات و مزخرفات و جسارات او).

در اينجا بود كه زهرا _ عليهاالسّلام _ حق خود را از دست رفته ديد و لذا با غضب و ناراحتي تمام مسجد را ترك كرد و پس از تضرع و زاري بر سر قبر پدر با دلي پر از غم و شكسته خاطر به منزل بازگشت.

----------------

اسناد

[1] . چهارده معصوم، ج1،ص 279. ِ

[2] . صحيح بخاري ج 3 ،ص40، چاپ مصر 1304ه. ق

[3] . شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 84

و اما كتب معتبره اهل تسنن كه متعرض قضيه غصب فدك گرديدهاند بسيارند و اگر كسي خواسته باشد به آنها مراجعه كند به كتاب شريف الغدير، تأليف علامه اميني (رحمه الله عليه) مراجعه كند و مع ذلك ما در اينجا به چند كتاب اشاره ميكنيم:

فتوح البلدان، البلاذري ص38_ صواعق، لإبن حجر ص22_ شرح نهج البلاغه لإبن ابي الحديد المعتزلي، ج4 ص78 تا 106،_ صحيح بخاري، كتاب فرائض ج4 ص101 و كتاب الجهاد، ج1 ص115 و ج3 ص40 سيره حلبي، ج3، ص 390، صحيح بخاري، ج3، ص40، چاپ مصر، سال 1304 ه.ق.

[4] . سوره توبه آيه 13

[5] . سوره نمل آيه 15.

[6] . سوره انفال آيه 75.

[7] . سوره نساء آيه 11.

[8] . سوره بقره آيه 180.

[9] . سوره مريم آيه 5 و6

[10] .سوره اسراء آيه 26.

[11] . يعني ديگر قابل باز پس

گرفتن نيست.

اهل سنت بايد پاسخ دهند كه چرا ؟

شركت عمر ، ابوبكر و عثمان و ... در ترور نافرجام رسول خدا (ص)

پاسخ :

اين مطلب كه برخي از صحابه قصد داشته اند رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم را ترور كنند ، از ديدگاه شيعه و سني قطعي است ؛ چنانچه در قرآن كريم آمده است :

يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَ كَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا وَ ما نَقَمُوا إِلاَّ أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ فَإِنْ يَتُوبُوا يَكُ خَيْراً لَهُمْ وَ إِنْ يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عَذاباً أَليماً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ فِي الْأَرْضِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصيرٍ . التوبه / 74

منافقان به نام خدا سوگند ياد مي كنند كه چيز بدى نگفتند (چنان نيست) آنان سخنان كفرآميز بر زبان آوردند و بعد از اسلام آوردن ، كافر شدند و تصميماتى اتخاذ كردند كه موفق به انجام آنها نشدند (سوء قصد بجان رسول خدا) آن ها به جاى آن كه در برابر نعمت و ثروتى كه به فضل و بخشش خدا و پيامبرش نصيب آنها شده ، سپاسگزار باشند ، در مقام كينه و دشمنى بر آمدند ، با اينحال اگر توبه كنند براى آنها بسيار بهتر است و اگر نافرمانى كنند ، خدا آنها را در دنيا و آخرت به عذابى بس دردناك مجازات خواهند كرد و در روى زمين هيچ دوست و ياورى براى آنان نخواهد بود .

بسياري از مفسرين اهل سنت در تفسير « وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا » گفته اند كه مراد كساني هستند كه قصد داشتند در بازگشت از جنگ

تبوك رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم را ترور نمايند ؛ چنانچه سيوطي مفسر مشهور اهل سنت مي نويسد :

وأخرج البيهقي في الدلائل عن عروة رضي الله عنه قال رجع رسول الله صلى الله عليه وسلم قافلا من تبوك إلى المدينة حتى إذا كان ببعض الطريق مكر برسول الله صلى الله عليه وسلم ناس من أصحابه فتآمروا أن يطرحوه من عقبة في الطريق فلما بلغوا العقبة أرادوا أن يسلكوها معه فلما غشيهم رسول الله صلى الله عليه وسلم أخبر خبرهم فقال من شاء منكم أن يأخذ بطن الوادي فإنه أوسع لكم وأخذ رسول الله صلى الله عليه وسلم العقبة وأخذ الناس ببطن الوادي الا النفر الذين مكروا برسول الله صلى الله عليه وسلم لما سمعوا ذلك استعدوا وتلثموا وقد هموا بأمر عظيم وأمر رسول الله صلى الله عليه وسلم حذيفة بن اليمان رضي الله عنه وعمار بن ياسر رضي الله عنه فمشيا معه مشيا فامر عمارا أن يأخذ بزمام الناقة وأمر حذيفة يسوقها فبينما هم يسيرون إذ سمعوا وكزة القوم من ورائهم قد غشوه فغضب رسول الله صلى الله عليه وسلم وأمر حذيفة أن يردهم وأبصر حذيفة رضي الله عنه غضب رسول الله صلى الله عليه وسلم فرجع ومعه محجن فاستقبل وجوه رواحلهم فضربها ضربا بالمحجن وأبصر القوم وهم متلثمون لا يشعروا انما ذلك فعل المسافر فرعبهم الله حين أبصروا حذيفة رضي الله عنه وظنوا ان مكرهم قد ظهر عليه فأسرعوا حتى خالطوا الناس وأقبل حذيفة رضي الله عنه حتى أدرك رسول الله صلى الله عليه وسلم فلما أدركه قال اضرب الراحلة يا حذيفة وامش أنت يا عمار فأسرعوا حتى استووا بأعلاها فخرجوا من

العقبة ينتظرون الناس فقال النبي صلى الله عليه وسلم لحذيفة هل عرفت يا حذيفة من هؤلاء الرهط أحدا قال حذيفة عرفت راحلة فلان وفلان وقال كانت ظلمة الليل وغشيتهم وهم متلثمون فقال النبي صلى الله عليه وسلم هل علمتم ما كان شأنهم وما أرادوا قالوا لا والله يا رسول الله قال فإنهم مكروا ليسيروا معي حتى إذا طلعت في العقبة طرحوني منها قالوا أفلا تأمر بهم يا رسول الله فنضرب أعناقهم قال أكره أن يتحدث الناس ويقولوا ان محمدا وضع يده في أصحابه فسماهم لهما وقال اكتماهم .

الدر المنثور - جلال الدين السيوطي - ج 3 - ص 259 .

بيهقى در دلائل النبوة از عروه روايت كرده كه او گفت: هنگامى كه رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله با مسلمين از تبوك مراجعت مي كرد و در راه مدينه بسير خود ادامه مي داد ، گروهى از اصحاب او اجتماعى كردند ، و تصميم گرفتند كه آن جناب را در يكى از گردنه هاى بين راه به طور مخفيانه از بين ببرند ، و در نظر داشتند كه با آن حضرت از راه عقبه حركت كنند .

پيغمبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم ) از اين تصميم خائنانه مطلع شد و فرمود : هر كس ميل دارد از راه بيابان برود ؛ زيرا كه آن راه وسيع است و جمعيت به آسانى از آن مي گذرد ، حضرت رسول (صلي الله عليه وآله وسلم ) هم از راه عقبه كه منطقه كوهستانى بود به راه خود ادامه داد ، اما آن چند نفر كه اراده قتل پيغمبر را داشتند براى اين كار مهيا

شدند ، و صورت هاى خود را پوشانيدند و جلو راه را گرفتند. حضرت رسول امر فرمود ، حذيفة بن يمان و عمار بن ياسر در خدمتش باشند ، و به عمار فرمود : مهار شتر را بگيرد و حذيفه هم او را سوق دهد ، در اين هنگام كه راه مي رفتند ناگهان صداى دويدن آن جماعت را شنيدند ، كه از پشت سر حركت مي كنند و آنان حضرت رسول را در ميان گرفتند و در نظر داشتند قصد شوم خود را عملى كنند .

پيغمبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) از اين جهت به غضب آمد ، و به حذيفه امر كرد كه آن جماعت منافق را از آن جناب دور كند ، حذيفه به طرف آن ها حمله كرد و با عصائى كه در دست داشت ، بر صورت مركب هاى آنها زد و خود آنها را هم مضروب كرد ، و آنها را شناخت ، پس از اين جريان خداوند آنها را مرعوب نمود و آنها فهميدند كه حذيفه آنان را شناخته و مكرشان آشكار شده است ، و با شتاب و عجله خودشان را به مسلمين رسانيدند و در ميان آنها داخل شدند .

بعد از رفتن آنها حذيفه خدمت حضرت رسول رسيد ، و پيغمبر فرمود : حركت كنيد ، و با شتاب از عقبه خارج شدند ، و منتظر بودند تا مردم برسند ، پيغمبر اكرم فرمود : اى حذيفه شما اين افراد را شناختيد ؟ عرض كرد : مركب فلان و فلان را شناختم ، و چون شب تاريك بود ، و آن ها هم صورت هاى خود را پوشيده

بودند ، از تشخيص آنها عاجز شدم .

حضرت فرمود: فهميديد كه اينها چه قصدى داشتند و در نظر داشتند چه عملى انجام دهند ؟ گفتند : مقصود آنان را ندانستيم ، گفت : اين جماعت در نظر گرفته بودند از تاريكى شب استفاده كنند و مرا از كوه بزير اندازند ، عرض كردند :

يا رسول اللَّه ! امر كنيد تا مردم گردن آنها را بزنند ، فرمود : من دوست ندارم مردم بگويند كه محمد اصحاب خود را متهم مي كند و آنها را مي كشد ، سپس رسول خدا آن ها را معرفي كرد و فرمود : شما اين موضوع را نديده بگيريد و ابراز نكنيد .

اما اين كه اين افراد چه كساني بوده اند روشن نيست . برخي از علماي اهل سنت همانند ابن حزم اندلسي كه از استوانه هاي علمي اهل سنت به شمار مي رود نام اين افراد را آوره است . وي در كتاب المحلي مي نويسد:

ان أبا بكر وعمر وعثمان وطلحة وسعد بن أبي وقاص رضي الله عنهم أرادوا قتل النبي صلى الله عليه وسلم وإلقاءه من العقبة في تبوك.

المحلى، ابن حزم، ج 11، ص 224، وفات: 456، ناشر: دار الفكر، توضيحات: طبعة مصححة ومقابلة على عدة مخطوطات ونسخ معتمدة كما قوبلت على النسخة التي حققها الأستاذ الشيخ أحمد محمد شاكر .

ابوبكر ، عمر ، عثمان ، طلحه ، سعد بن أبي وقاص ؛ قصد كشتن پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) را داشتند و مي خواستند آن حضرت را از گردنه اي در تبوك به پايين پرتاب كنند .

البته ابن حزم ، وقتي اين حديث را نقل مي كند ،

تنها اشكالي كه به روايت دارد ، وجود وليد بن عبد الله بن جميع در سلسله سند آن است و لذا مي گويد كه اين روايت موضوع و كذب است .

ما در اين جا نظر علماي علم رجال و بزرگان اهل سنت را در باره وليد بن عبد الله نقل مي كنيم تا ببنيم كه نظر ابن حزم از نظر علمي چه ارزشي دارد و تا چه اندازه قابل قبول است .

وقتي به كتاب هاي رجالي اهل سنت مراجعه مي كنيم ، مي بينيم كه بسياري از علماي اهل سنت ، وليد بن عبدالله بن جميع را توثيق كرده و او را صدوق و ثقه خوانده اند ؛ چنانچه ابن حجر عسقلاني ، حافظ علي الإطلاق اهل سنت و يكي ديگر از استوانه هاي علمي اهل سنت در تقريب التهذيب در باره او مي نويسد:

7459 - الوليد بن عبد الله بن جميع الزهري المكي نزيل الكوفة صدوق.

تقريب التهذيب،ابن حجر، ج 2، ص 286، وفات: 852، دراسة وتحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، چاپ: الثانية، سال چاپ: 1415 - 1995 م، ناشر: دار الكتب العلمية، بيروت، لبنان، توضيحات: طبعة مقابلة على نسخة بخط المؤلف وعلى تهذيب التهذيب وتهذيب الكمال .

و همچنين ابن سعد در الطبقات الكبري مي نويسد:

الوليد بن عبد الله بن جميع الخزاعي من أنفسهم وكان ثقة وله أحاديث .

الطبقات الكبرى، محمد بن سعد، ج 6 - ص 354، وفات: 230، چاپخانه: دار صادر بيروت، ناشر: دار صادر، بيروت .

و عجلي در معرفة الثقات خودش مي نويسد:

الوليد بن عبد الله بن جميع الزهري مكي ثقة.

معرفة الثقات،العجلي، ج 2 - ص 342، وفات: 261، چاپ: الأولى،

سال چاپ: 1405، ناشر: مكتبة الدار، المدينة المنورة .

و نيز رازي در كتاب الجرج و التعديل در باره او مي نويسد:

نا عبد الرحمن نا عبد الله بن أحمد بن محمد بن حنبل فيما كتب إلى قال قال أبى: الوليد بن جميع ليس به بأس . نا عبد الرحمن قال ذكره أبى عن إسحاق بن منصور عن يحيى بن معين أنه قال: الوليد ابن جميع ثقة . نا عبد الرحمن قال سئل أبى عن الوليد بن جميع فقال: صالح الحديث . نا عبد الرحمن قال سألت أبا زرعة عن الوليد بن جميع فقال: لا بأس به.

الجرح والتعديل،الرازي، ج 9، ص 8، وفات: 327، چاپ: الأولى، سال چاپ: 1371 - 1952 م، چاپخانه: مطبعة مجلس دائرة المعارف العثمانية، بحيدر آباد الدكن، الهند، ناشر: دار إحياء التراث العربي، بيروت، توضيحات: عن النسخة المحفوظة في كوپريلي ( تحت رقم 278) وعن النسخة المحفوظة في مكتبة مراد ملا ( تحت رقم 1427) وعن النسخة المحفوظة في مكتبة دار الكتب المصرية ( تحت رقم 892) .

و مزي در تهذيب الكمال مي نويسد:

قال عبد الله بن أحمد بن حنبل عن أبيه، وأبو داود: ليس به بأس . وقال إسحاق بن منصور، عن يحيى بن معين: ثقة. وكذلك قال العجلي وقال أبو زرعة: لا بأس به وقال أبو حاتم: صالح الحديث.

تهذيب الكمال،المزي، ج 31، ص 36 – 37، وفات: 742، تحقيق: تحقيق وضبط وتعليق: الدكتور بشار عواد معروف، چاپ: الرابعة، سال چاپ: 1406 - 1985 م، ناشر: مؤسسة الرسالة، بيروت، لبنان.

و ذهبي از بزرگترين علماي رجال اهل سنت در ميزان الاعتدال در باره وليد بن جميع مي نويسد:

وثقه

ابن معين، والعجلي. وقال أحمد وأبو زرعة: ليس به بأس. وقال أبو حاتم: صالح الحديث.

ميزان الاعتدال، الذهبي، ج 4، ص 337، وفات: 748، تحقيق: علي محمد البجاوي، چاپ: الأولى، سال چاپ: 1382 - 1963 م، ناشر: دار المعرفة للطباعة والنشر - بيروت – لبنان .

و از هم? اين ها مهمتر اين كه مسلم نيشابوري در صحيح مسلم دو بار از وليد بن عبد الله بن جميع روايت نقل كرده است: يك بار در جلد 5، ص 177 ذيل باب الوفاء بالعهد، و بار ديگر در ج8، ص 123 در كتاب صفات المنافقين و احكامهم. و اين نشان مي دهد كه وليد بن عبد الله از نظر ايشان موثق بوده است كه از او حديث نقل مي كند و گرنه نبايد نقل مي كرد. و اگر كسي بخواهد وليد بن عبدالله را تضعيف كند، بايد نام صحيح را نيز از كتاب صحيح مسلم بردارد.

در نتيجه وليد بن عبد الله بن جميع ثقه است و به تبع آن اين روايت نيز كاملا صحيحه است .

البته ما به صحت و سقم اين مطلب كه آن ها در اين ترور شركت داشته اند يا نه ، كاري نداريم ما فقط مي خواستيم سخن ابن حزم اندلسي را از نظر علمي نقد و بررسي كنيم .

پس در حقيقت اين علماي اهل سنت هستند كه بايد از اين مطلب جواب دهند كه چرا ابن حزم اندلسي چنين روايتي را نقل و به صورت غير عالمانه آن را رد كرده است.

بخش چهارم : شيعيان اهل سنت واقعي

بخش چهارم : شيعيان اهل سنت واقعي

(عالم بزرگوار آيت الله ضياء آبادي دام ظله)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي نبينا و حبيب الهنا محمّد

صلي الله عليه و آله الطاهرين , سيّما بقية الله الاعظم مولانا الحجت بن الحسن عجل الله تعالي فرجه الشريف و لعنت الله علي اعدائهم اجمعين الي قيام يوم الدين ,السلام علي المهدي الذي وعدالله عزوجلّ به الامم ان يجمع به الكلم و يلمّ به الشعث و يملأ به الارض قسطا و عدلا و يمكن له و ينجز به الوعد المومنين

مسأله ي اهل بيت عليهم السلام پس از قرآن بنا بر مدلول صريح و محكم حديث ثقلين پايه ي اصلي و اساسي مكتب تشيّع است اين حديث بايد در دلهاي مردم شيعه همانند قرآن عزيز رسوخ پيدا كند همان گونه كه قرآن را شديدا مورد توجه قرار مي دهيم حداقل به اندازه ي آن حديث شريف ثقلين را مورد توجه و دقت قرار دهيم زيرا اين حديث شريف براي ما نقش كليدي دارد كلام رسول الله بدليل آنكه وحي است بايد به عنوان اصل دوم در كنار قرآن عزيز قرار داده شود .

در اينكه كلام پيامبر و به عبارت ديگر حديث آن حضرت وحي است ترديدي وجود ندارد منتهي گاهي وحي معجزه است مانند قرآن و گاهي بر مرحله ي اعجاز نمي رسد ولي به هر حال وحي است چنانچه قرآن شريف خود بر اين صحّه گذاشته و مي فرمايد:

«و ما ينطق عن الهوي ان هو الاّ وحي يوحي » (نجم /53)

«پيامبر به هواي نفس سخن نمي گويد بلكه هر چه مي گويد وحي است كه از جانب پروردگارش به وي رسيده است»

سخني درباره حديث شريف ثقلين

ترديدي نيست كه اين حديث را بسيار شنيده ايد هدف ما آن است كه به آن توجه بيشتري شود تكرار شود

و به بار مفهمومي اش نيز عنايت و دقت كافي بشودتا روشن شود رسول خدا نظر مباركشان ازاين سخن چه بوده ؟ آيا پيامبرگرامي اسلام تنها هدف و وظيفه ي سنگين الهي اش ابلاغ قرآن بود و بس و يا اينكه قرآن به تنهايي براي هدايت انسان به نور و تفهيم مسائل اساسي زندگي او و در نتيجه براي رساندن انسان به سعادت و زندگي صحيح و شايسته او كافي نيست؟

اگر بگوييم : نظر آن حضرت بيش از همه ي اينها روشن كردن موقعيت بسيار عظيم و شايسته اميرالمومنين علي بن ابي طالب بود اغراق نگفته ايم .

حديث شريف ثقلين بحدّ تواتر بلكه فوق تواتر از طريق فريقين (شيعه و سني) از رسول خدا روايت شده است [تنها از طرق اهل سنت در حدود بيست و دو تن از اصحاب رسول خدا آن را از آن حضرت روايت كرده اند]

خلاصه علاوه بر شيعه بزرگان حفّاظ حديث و علماي اهل سنت اعم از فقهاء و مفسّرين و مورّخين و .... آنها از طرق بسيار زياد از رسول خدا روايت كرده اند كه فرمود: « انّي تارك فيكم الثّقلين :كتاب الله و عترتي , ما ان تمسكتم بهما لن تضلّوا بعدي ابدا, فلا تتقدموهم فتهلكوا , و لا تقصرواعنهم فتهلكوا و لا تعلّموهم فانّهم اعلم منكم و ان اللّطيف الخبير انبئني انهما لن يفترقا حتّي يردا عليّ الحوض »

[كنز العمال ج 1 ص 185 و186 و اين حديث را با كم و زيادي در الفاظ آن اعلام و حفاظ نامبرده اهل سنت نيز روايت كرده اند مثل : حافظ دارمي در سنن ج 2 ص 431

و 432 / حافظ مسلم بن حجاج قشيري در جامع الصحيح ج 7 ص122 و123 / حافظ بيهقي در سنن كبري ج 2 ص 148 و 149 . ج7 ص 30 و 31 / حافظ ابن مغازلي جلالي شافعي در مناقب علي بن ابي طالب ص236 / حافظ ابن فرّا بغوي درمصابيح السنه ج2 ص202 / سبط بن جوزي در تذكره الخواص ص322 و 323 ]

من در ميان شما دو امانت سنگين و گرانقدر از خود بجا مي گذارم :يكي قرآن (كتاب خدا)و آن يكي اهل بيت و عترت من است اگر به آن دو چنگ بزنيدو آنها را در ميان خود حاكم قرار دهيد پس از من هرگز به ضلالت وگمراهي نمي افتيد ازآن پيشي نگيريد كه هلاك مي شويدو از آن عقب نمانيد كه باز هلاك مي شويد چيزي به آنها ياد ندهيد كه آنها اعلم از شما هستند خداوند حكيم و خبير بر من خبر داده كه آن دو هرگز از هم جدا نمي شوند تا دركنار حوض كوثر به من ملحق شوند .

دقّت فرماييد اين حديث كه همانند قرآن از ساحت مقدّس رسول خدا صادر شده و در حجيّت آن كمترين ترديدي وجود ندارد به صراحت تمام هدايت امّت را دوچيز معرفي كرده است و آن دو قرآن و عترت است هركدام به تنهايي مفيد هدايت نيست كه هيچ ، بلكه مي توان گفت موجب ضلالت هم مي شود.

شفا بخشي مشروط قرآن

قرآن خود گوياي آن است كه خاصيّت شفا بخشي دارد چنانچه دراين آيه شريفه آمده است :

« و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمه » (ما چيزي از آيات قرآن

فرو فرستاديم كه شفا بخش مومنين از انحرافات و كجرويها بوده باعث فرا گيري رحمت و فضل الهي است .) [اسراء/17]

درست است كه شفا بخش است ولي براي چه كسي ؟ روشن است كه براي مومنين شفابخش است و منظور قرآن از ايمان اسلام ظاهري نيست بلكه هدف آن ايمان آوردن و چنگ زدن به ذيل ولاي اميرالمومنين علي بن ابي طالب عليه السلام و اولاد معصومين او مي باشد .

بنابراين اگر قرار شود قرآن شفا بخش را , ظالمين و بيگانگان تفسير و تبيين نمايند آنگاه همين قرآن شفابخش ، جز خسارت , ضلالت , مرض و بدبختي چيزي از خود پس نمي دهد.

« و لا يزيد الظالمين الّا خسارا» (قرآن براي ظالمين جز خسارت چيزي افاده نمي كند) [اسراء/17]

ظالمين چه كساني هستند؟

مراد از ظالمين در آيه شريفه كساني هستند كه به ظاهر دم از اسلام مي زنند اما سر تسليم درمقابل امامت و ولايت اهل بيت پيامبر فرود نمي آورند .

قرآن به حال اشخاصي از اين قماش نفعي ندارد , شفا بخش نيست و زيانبار است زيرا قرآن خود چنين تحدّي مي كند كه من براي مومنين شما شفا بخشم ، چون نسبت به مومنين دارويي دركنار طبيبم و براي ظالمين زيانبارم زيرا نسبت به ستمكاران همانند داروي بدون طبيبم ،

حكم عقل هم همين است

چرا قرآن به تنهايي زيانبار است؟

بديهي است يك كتاب تربيتي كه سبكش كلّي گويي است حتما نياز به مفسّر دارد قرآن شريف كه كتاب تربيتي و كتاب هدايت است و سبكش كلّي گويي است نياز به مبيّن دارد آن هم مبيّن معصوم , يعني كارشناس متخصّص مصون از خطا تا بتواند اين كتاب را تفسير و تبيين نمايد.

ظاهر و باطن قرآن را چه كساني مي دانند؟

امام باقر عليه السلام فرمود: « ما يستطيع احد ان يدعي عنده جميع القرآن كلّه ظاهره و باطنه غير الاوصياء» ( جز اوصياي رسول خدا هيچ كس نمي تواند ادعا كند كه همه علوم قرآن اعم از ظهر و باطن آن در پيش اوست) [بحارالانوار ج92ص 88]

و نيز فرمود:

« ليس شيء ابعد من عقول الرجال من تفسير القرآن انّ الآيه تنزل اوّلها في شيء و اوسطها في شيء و آخرها في شيء »

(هيچ چيز از عقل هاي مردم دورتر از تفسيرقرآن نيست زيرا يك آيه ممكن است اولش درباره چيزي و وسطش درباره چيز ديگر و آخرش درباره چيزي غير آن دو نازل شده باشد)

مگر از قدرت هر كسي بر مي آيد كه اسرار و رموز نهان و پيچيده كتاب خدا را بداند و پرده از راز آن بردارد بعد به دنبالش مي فرمايد:

« انما يريد الله ليذهب عنكم الرّجس اهل البيت و يطهّركم تطهيرا » من ميلاد الجاهليه

(به درستي كه خدا مي خواهد پليدي شرك و جهل و گناه و شكّ را از شما اهل بيت پيامبر زدوده و شما را از زايش جهل پاك و پاكيزه نمايد .)

ائمه طاهرين تنها گروهي هستند كه از زايش جهل به دور و مولود علمند و تشكل

يافته در درياي رحمت و منبع فضل و درايت و معرفتند تنها آنها بايد به عنوان مبيّن و مفسّر قرآن به تفسير و تبيين قرآن ، آن اقيانوس بيكران اسرار و رموز دستگاه آفرينش پردازند و امّت اسلام را به راهي كه رساندن او را به هدف نهايي تضمين مي نمايد راهنما باشند .

نياز سنّت رسول خدا به مبين معصوم

حالا نه تنها قرآن مجيد به مبيّن معصوم نياز دارد بلكه سنّت شريف رسول خدا نيز همين طور است . سنّت رسول خدا گفتار و رفتار و عمل پيامبر را در بر مي گيرد , رفتار و عمل رسول خدا نيز همچون گفتار آن حضرت حجّت است .

« ما آتاكم الرّسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا» (آنچه را كه پيامبر خدا شما را بدان امر مي كند بگيريد و از هر آنچه شما را از آن باز مي دارد دوري جوئيد ) [حشر/ 59]

با استناد به اين آيه شريفه مي توان گفت رفتار و گفتار رسول خدا حجّت است امّا چه كسي مي تواند بگويدكه پيامبر دركجا چه گفته؟ و چه كاركرده ؟ تا بدين ترتيب هم رفتارش براي ما روشن شود و هم گفتارش كه سنّت رسول الله همين است و بس ؟ .

آيا سني ها به راستي اهل سنت هستند؟

اينكه سنّي ها مي گويند ما اهل سنّت هستيم آيا مي توانند بگويند سنّت يعني چه ؟ اينها سنّت پيامبر را ازكجا و از چه كسي گرفته اند؟ آيا اينها با خود پيامبر بوده اند ؟اينها نشخوارهاي ابو حنيفه وشافعي را گرفته و بجاي سنّت پيامبر جا زده اند از ابو بكر و عثمان لعنت الله عليهما شنيده اند در صورتيكه تنها اهل بيت رسول خدا به رفتار وگفتار آن حضرت و انگيزه ها وهدفهاي آن آشنا بودند بنابراين سنّتي كه از غير طريق ايشان روايت شود پشيزي ارزش ندارد زيرا نامبردگان اكثرا خواسته ها و هوي و هوس هاي خود و احيانا بسيار يا ازآداب و رسوم جاهليّت را كه هنوز از اعماق وجودشان رخت برنكنده بود بصورت

حديث از رسول خدا روايت كرده و از مجموع اينها معجوني ساخته و پرداخته اند كه گوياي چيز مهمي از كردار و گفتار رسول خدا نيست .

خلاصه :گذشته از قرآن , خود سنّت رسول خدا نيز نياز مبرمي به مبيّن و ناقل معصوم دارد معصوم بايد بگويد: پيامبر چه كار كرده ؟ وچه گفته است ؟ نه اشخاصي از قماش ابوهريره و سمره بن جندب .

مقايسه روايت اميرالمومنين از رسول خدا با روايت ابوهريره

آيا كسي كه تمام اوقات عمرش را در كنار رسول خدا سپري كرده و اوّل از همه به آن حضرت ايمان آورده و بدو پيوسته است وآخرين كسي كه ازآن حضرت جدا شده است يعني اميرالمومنين علي بن ابي طالب و فرزندان معصومش شايستگي روايت سنّت رسول خدا را دارند يا ديگران ؟ حضرت اميرالمومنين علي از همان لحظه اول ولادت كه هنوز چشم به روي مادر نگشوده و هنوز پستان مادرش را به دهان نگرفته بود خود را به آغوش آكنده از مهر و عطوفت پيامبر انداخته و براي اولين بار چشم به جمال عالم آراي آن حضرت مي گشايد و اولين غذايش را در طلوع زندگي با عظمتش از سر انگشتان معجزه آفرين پيامبر به دهانش سرازير مي شود از همان آغاز زندگي اش در كنار پيامبر بوده و در دامان پيامبر خدا تربيت شده و مراحل رشدش را پشت سر گذاشت و بعدها هم در تمام اوقات عمرش در سفر و در حضر شب و روز همراه پيامبر خدا بوده است همانگونه كه خود در نهج البلاغه فرموده :

« وضعني في حجره و أنا وليد ,كان يضمّني الي صدره , و يكنفني في فراشه ,

و كان يمضغ الشّي ء ثمّ يلقمنيه » ( مرا كه كودك نوزادي بيش نبودم به دامنش گرفت و در بسترش د ركنار خود خوابانيده و به سينه ي خود مي چسبانيد غذا را نخست د ردهان خود جويده و نرم كرده و سپس در دهان من مي گذاشت .)

«لقد كنت أتّبعه إتّباع الفصيل أثر أمّه » (و همانند بچه شتر كه همواره به دنبال مادرش راه برود به دنبالش راه مي رفتم به صحرا مي رفت او را دنبال مي كردم به خانه مي آمد به دنبالش بودم جايي كه جز من كسي او را نمي ديد.) , « أري نور الوحي و الرّساله و أشمّ ريح النّبوه » (در خلوت راز كه جز من كسي را بدان راهي نبود نور وحي و رسالت را مي ديدم و عطر نبوت را استشمام مي كردم و وقتي كه صداي وحي را شنيدم خطاب به من فرمود : « انّك تسمع ما أسمع و تري ما أري » (هر چه را كه من مي شنوم تو هم مي شنوي و هرچه را كه من مي بينم تو نيز مي بيني ) , « إلّا أنّك لست بنبيّ و لكنّك لوزير» (ولي تو پيامبر نيستي بلكه وزير من هستي ) [نهج البلاغه خطبه 192 معروف به خطبه قاصعه]

با اين حساب آيا كسي كه در تمام دوران عمرش در سفر در حضر از كودكي گرفته تا آخرين لحظه عمرش با پيامبر بوده او بايدكردار و گفتار پيامبر را براي امت اسلامي روايت كند يا ابوهريره و سمره بن جندب ؟ و يا ابوحنيفه ؟ اينها بر اساس كدام

صلاحيت و شايستگي دست به نقل سنت رسول خدا مي زنند و قرآن شريف را تببين و تفسير مي نمايند ؟ آيا كسي جز ديوانگان كه فكرشان را در اختيار هر كسي قرار مي دهند از چنين اشخاصي پيروي مي كنند؟ اينها با تدليس و دروغ درخدمت جناحهاي سياسي شهوتران از مجموعه تمايلات خود و سرورانشان معجون تهوّع آوري به نام سنت ساخته و پرداخته و به خورد مردم بيچاره داده اند؟

اكنون جا دارد نتيجه تتبّع يك محقق زحمت كشيده از اهل تسنن در رابطه با مقايسه و احاديث روايت شده از اميرالمومنين با احاديث روايت شده از ابوهريره را كه از اين رهگذر به نتيجه شگفت و بحت آوري رسيده به عرض شنوندگان محترم برسانم :

او مي گويد : به پندار اهل سنت كليه احاديثي كه حضرت علي از رسول خدا روايت كرده (586) حديث و شمار احاديثي كه ابوهريره از آن حضرت روايت كرده (5374) حديث است .

بعد ميگويد : اميرالمومنين مدت سي و چهار سال تمام در كنار پيامبر بزرگوار بوده و در اين مدت احاديثي كه از رسول خدا شنيده است 586 حديث است اما ابوهريره كه در اواخر عمر پيامبر به حضور آن حضرت شرفياب شده و اسلام آورده و نوزده ماه بيشتر آن حضرت را درك نكرده تعداد احاديثي كه در اين مدت از پيامبر اكرم شنيده 5374 حديث است حالا براي اينكه مشخص شود امام علي هر روز چند حديث از رسول خدا شنيده (586) حديث را به 12036 كه تعداد روزهاي سي و چهار سال زندگي تنگاتنگ آن حضرت در كنار رسول خدا بوده و از

34×354=12036بدست آمده تقسيم مي كنيم نتيجه اين مي شود كه امام عليه السلام در هر بيست روز يك حديث از پيامبر شنيده است و با ضرب 19 تعداد ماههايي كه ابوهريره در خدمت رسول خدا بوده در عدد 30 كه تعداد روزهاي يك ماه است نتيجه مي شود كه او در تمام عمرش فقط پانصد و هفتاد روز توانسته است درك حضور پيامبر را نمايد ،حالا اگر 5374 را كه تعداد روايات او از پيامبر است بر پانصد و هفتاد كه تعداد روزهايي است كه او حضر پيامبر را درك كرده تقسيم كنيم نتيجه اين مي شود كه ابوهريره در هر روز ده حديث از رسول خدا شنيده است!!! .

با كمال حيرت مي بينيم كه اميرالمومنين هر بيست روز يك حديث و ابوهريره هر روز ده حديث از پيامبر شنيده اند , با توجه به مدتي كه هر كدام از اين دو نفر حضور رسول خدا را درك كرده اند اين موضوع خيلي عجيب و باور نكردني است چون اصولا نمي توان باور كرد كه اميرالمومنين با آن ولع شديدش به استفاده از رسول خدا هر بيست روز يك حديث و ابوهريره با آن بازيگوشي و غرق در شكم پرستي و دريوزگي هر دو روز بيست حديث از رسول خدا شنيده باشد , حالا چرا روات و علماي حديث اهل سنت مسأله را به اين شكل درآورده اند ؟

معلوم است زيرا اساس كار آنها دروغ و تدليس و كتمان حق است :

« لا تلبسوا الحقّ بالباطل و تكتموا الحقّ و أنتم تعلمون » (در حاليكه شما علم يقين به حق داريد با سر پوش

قرار دادن باطل بر آن ,آن را از مردم پوشيده نگه نداريد ) [سوره بقره/42]

شگفت انگيز تر از همه اينها آن كه ابوهريره به افتضاح خود در سئوالي كه به بار آورده بود متوجه شده و در صدد علاج واقعه, حديثي ساخته وآن را از رسول خدا روايت كرده است تا مگر به اين ترتيب معترضين به افراط در روايت او را قانع كند و به عبارت ديگر شيره به سرشان بمالد , جاي زهي تأسّف !!! . حديثي كه براي ماستمالي خود ساخته و آن را از رسول خدا روايت كرده بدين ترتيب است :

هر آنچه از من روايت شود در صورتيكه ظاهرش بد نباشد آن را به عنوان حديث من بپذيريد گرچه من آن را نگفته باشم.

نكته اي كه در اين روايت وجود دارد و شنونده را به شگفتي وا مي دارد تضادّ شديد آن با حديثي است كه به اسناد صحيح از رسول خدا روايت شده است كه آن حضرت فرمودند :

اكنون در حاليكه هنوز من در قيد حياتم دروغگوياني كه سخناني به دروغ به من مي بندند كم نيستند و تعداد آنان پس از من به مراتب زيادتر خواهد شدپس هوشيار باشيد و گول اين دروغ گويان مفتري را نخوريد : «من يقل عليّ ما لم اقله فليتبوّا مقعده من النّار » (هركس به دروغ چيزي بر من ببندد كه من آن را نگفته ام در روز قيامت جايگاه او پر از آتش جهنم خواهد بود)

رسول خدا سعي بليغ مبذول مي داشتند كه اميرالمومنين علي را به منظور هدايت مردم مسلمان به شاهراه حق و حقيقت در كنار قرآن و در

كنار سنّت قرار داده و زمام كتاب و سنت را به دست با كفايت آن حضرت بسپارند و به همين دليل بود كه از هر فرصتي براي توصيه ي محبت و ولايت او و اولاد طاهرينش استفاده مي فرمودند .

رسول خدا به دستور پروردگار متعال اميرالمومنين و اولاد طاهرين از فرزندانش را به عنوان تنها مفسّران و تبيين كنندگان شايسته و داراي شرايط لازم معرفي مي فرمودند :

« قل لا أسألكم عليه أجرا الا المودت في القربي » (بگو اي پيامبر من از شما در مقابل اداي رسالت پاداشي جز محبت و مودّت اهل بيت خودم را نمي خواهم ) .

اهل سنت نيز اين آيه را دستاويز خود قرار داده و مدعي اند كه ما نيز اهل بيت رسول خدا را دوست مي داريم و از دشمني با آنان اكيدا خودداري مي كنيم چون محبّت آنان اجر رسالت پيامبر عظيم الشأن اسلام است ، شافعي در اين زمينه گفته :

يا اهل بيت رسول الله حبّكم

فرض من الله في القرآن أنزله

كفاكم في عظيم القدر أنكم

من لم يصلّ عليكم لا صلاة له

[ينابيع المودّه ج2ص117]

اي اهل بيت رسول خدا محبت شما از طرف پروردگار در قرآن كه از طرف او نازل شده براي هر مسلماني واجب است .

در عظمت مقام شما همين بس كه هر كسي در نماز بر شما صلوات نفرستد نمازش باطل مي شود.

و نيز مي گويد :

و لمّا رايت الناس قد ذهبت بهم

مذاهبهم في ابحر الغي و الجهل

ركبت علي اسم الله في سفن النجاه

و هم اهل بيت المصطفي خاتم الرسل

و امسكت حبل الله حبل ولائهم

كما قد امرنا

با التمسك بالحبل

هنگامي كه ديدم مردم را مذاهبشان در درياي جهل و ضلالت فرو مي برد من به نامي خدا سوار سوار بر كشتي هاي نجات كه اهل بيت رسول خدا خاتم پيامبران هستند سوار شده و از ريسمان خداكه همان رشته ولايت آنها باشد همان گونه كه در قرآن دستور آمده «واعتصموا بحبل الله جميعا » [ سوره آل عمران/ 103]

هدف خدا و رسول او از تأكيد بر ولايت و محبت اهل بيت عليهم السلام

گرچه اهل سنت به ادعاي خود ولاي اهل بيت و دوستي آنها را قبول دارند ، ولي متأسفانه محبت تنها منظور و هدف رسول خدا نبود ، پيامبر اكرم از تشويق بر ولايت و دوستي اهل بيت هدفش آن بود كه مسلمانان به طرف آنها رفته و آنان را الگو قرار داده ، و معالم دين خود را از آنان بگيرند ولي اينكه اهل سنت مي گويند : علي و آل علي را دوست داريم ولي در عمل ، دين خود را از عمر لعنت الله عليه و از ابوحنيفه و ... مي گيرند درست نبوده و با هدف مقدس پيامبر اكرم مطابقت ندارد پيامبر هدفش آن نبود كه علي و آل علي را دوست داشته باشيد ولي در اخذ دينتان از هر كسي كه دلتان مي خواهد آزاد باشيد .

بلكه آن حضرت بر اين اساس كه اهل بيت عصمت تنها راه رسيدن بر دين مورد رضاي خدا هستند دستور به محبت و مودت آنان صادر كرده و امّت را به آن تشويق مي فرمود، البته تشويق رسول خدا به ولايت اهل بيت هم خود به دستور خدا بوده

است .

اصلا امكان ندارد كسي اميرالمومنين علي بن ابي طالب و اولاد طاهرينش را دوست داشته باشد ولي بسوي خدا نرود زيرا اگر نگوييم ولايت ائمه طاهرين عين حركت بسوي خداست لااقل مي گوييم اين دو لازم ملزوم هم هستند و از هم جدا نمي شوند پس دوستي اهل بيت و قرار گرفتن در خط عمر لعنت الله عليه با هم جور در نمي آيد زيرا رسول خدا مي كوشيد اهل بيت معصومش كه راه بسوي خدا هستند در كنار قرآن باشند و با تفسير و تبيين صحيح و شايسته ي آن ، مردم را به معرفت الله صحيح برسانند و عمر و همكارانش لعنت الله عليهم مي كوشيدند كه اهل بيت را كنار بزنند تا بدين وسيله كاربرد صحيح قرآن را از آن بگيرند .

عمر لعنت الله عليه از راه انداختن هياهو بر بالين رسول خدا چه هدفي داشت ؟

انصافا عمر لعنت الله عليه خوب منظور رسول خدا را درك كرده و جامه ي عمل پوشيدن نظر رسول الله را با سيادت و رياست خود در تضّاد مي ديد و لذا با تمام نيرويش مي خواست اهل بيت پيامبر را از ملازمت قرآن منع نمايد تا كسي مزاحم عملكرده هاي دل خواه او نباشد .

در روايتي آمده كه رسول خدا در آخرين لحظات عمر شريفش قلم و كاغذ خواستند تا ولايت اميرالمومنين و اولاد معصومينش ر ا با تأكيد بيشتر و به صورت نوشتار از خود باقي بگذارند ،

لذا فرمودند :

« هلمّ أكتب لكم كتابا لن تضلّوا بعده و في البيت رجال فيهم عمر بن الخطّاب فقال عمر :

انّ رسول الله قد غلبه الوجع ، و عندكم القرآن حسبنا كتاب الله ..... »

پيامبر اكرم فرمودند :

( بياييد براي شما چيزي بنويسم كه پس از آن هرگز دچار ضلالت و گمراهي نشويد ، در خانه مرداني بودندكه عمر بن الخطاب نيز در ميان آنان بود عمر همين كه اين سخن را از رسول خدا شنيد گفت : درد بر رسول خدا غلبه كرده و - العياذ بالله - نمي داند كه چه مي گويد ، اينك قرآن در ميان شماست و آن براي ما كافي است) .

اين سخن عمر لعنت الله عليه صريحا نشاني از آن است كه او از قرآن كوچكترين واهمه اي نداشت زيرا تا قرآن ، مفسّر معصوم از آل محمد دركنارش نباشد نه تنها نمي توانست صدمه اي به تمايلات نفساني او بزند بلكه او مي توانست آن را به دلخواه خود تأويل كرده و از آن دلائلي به نفع خود سر و پا كند و تنها ترس او از قرار گرفتن امام اميرالمومنين در منصب خلافت و گرفتن زمام كتاب الله در دست با كفايتش بود و لذا بر بالين رسول خدا هياهو راه انداخته و مانع از اقدام بسيار مهم و نجاتبخش آن حضرت گرديد و بلافاصله پس از عروج رسول خدا به ملإ اعلاء هنوز كار تكفين و تدفين آن حضرت به پايان نرسيده بود كه با تشكيل سقيفه و يك سلسله خيمه شب بازيهاي تأسف بار ، خلافت را از نامزذ الهي آن ، قاپيده و شروع به تبليغات و راه اندازي هياهو بر ضدّ اهل بيت نمودند ، عمر لعنت الله عليه نقش مخرّب خود را واقعا خوب بازي مي كرد ، لذا براي اينكه از طرز تلقّي رسول الله هيچ اثري

باقي نماند تا دار و دسته او بتوانند طرز تفكر خود را جانشين سنّت آن حضرت قلمداد كنند دستور داد تا از نقل احاديث رسول خدا شديدا جلوگيري به عمل آيد بدين ترتيب نقل احاديث رسول خدا و تفسير و تبيين قرآن يك جرم قابل تعقيب و مجازات تلقي شد .

در روايتي آمده : مرد صاف و ساده اي كه علاقه فراواني به ختم قرآن داشت در پيرامون فهم آيات قرآن از اين وآن سوالاتي به عمل آورد و از احاديث و سخنان پيامبر سراغ مي گرفت تا مگر با استمداد از آن به آرزوي خود كه فهم قرآن بود نائل شود ، عمروعاص لعنت الله عليه موضوع را طي نامه اي به اطلاع عمر لعنت الله عليه رسانيد و عمر لعنت الله عليه در جواب گفت: آن مرد را نزد من بفرست ، عمروعاص لعنت الله عليه بنا به دستور خليفه لعنت الله عليه آن مرد را به مدينه فرستاد مرد بيچاره به مدينه آمد در حاليكه تصوّرش را هم نمي كرد كه با اين كارش موجبات خشم و نفرت عمر لعنت الله عليه را فراهم آورده باشد وقتي به حضور عمر لعنت الله عليه رسيد عمر لعنت الله عليه از وي پرسيد : تو هماني كه علاقه مند فهم قرآن هستي و در اين رابطه از صحابه رسول خدا در پيرامون سخنان آن حضرت پرس وجو مي كني ؟ گفت : آري منم عمر لعنت الله عليه آن را پيش خوانده و با يك چوب دستي از چوبه خرماكه در دستش بود يكصد ضربه شديد به سر و صورت مرد بينوا نواخت و

سپس او را با سر و صورت آغشته به خون راهي زندان نمود . پس از مدتي كه جراحات وي كمي التيام يافت او را دوباره به حضور طلبيد و همينكه مرد را به پيش او آوردند براي بار دوّم او را آماج ضربات شلاّق قرار داده و يكصد ضربه ديگر به او زد و دوباره به زندانش انداختند بار سوّم كه او را پيش عمر لعنت الله عليه آوردند خطاب به خليفه لعنت الله عليه گفت : حاضرم كه مرا بكشيد و از اين مخمصه نجاتم دهيد ، بالاخره او را به كوفه يا بصره تبعيد نموده و از مردم خواسته شد كه از نزديك شدن به وي حتما خودداري كنند وگرنه مجازات خواهند شد .

اين همه دوز و كلك ها براي آن بود كه مردم با اهل بيت پيامبر تماس پيدا نكرده و از قرآن و معارف نجاتبخش آن چيزي سر در نياورند و اين سخت گيري ها، يواش يواش اثر خود راگذاشت و اهل بيت پيامبر تقريبا به بوته فراموشي سپرده شدند .

اينك در ذيل به روايتي در اين زمينه توجه فرمائيد

در مجلسي حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام و ابن عباس و عده اي ديگر حضور داشتند مردي وارد شد و يك راست پيش ابن عباس رفته و درباره مشكل خود از او سوال كرد ابن عباس سر به زير انداخته و حاضر نشد در حضور حضرت سيدالشهداء جواب آن مرد را بگويد در اين هنگام امام آن مرد را به پيش خود فرا خواند و چنين فرمود : اي پسر ازرق بيا پيش من تا جواب سوالت را بگويم ،آن مرد با كمال بي ادبي و جسارت گفت :

من از تو نپرسيدم ، ابن عباس از برخورد بي ادبانه آن مرد با ريحانه رسول خدا به شدّت ناراحت شده و آن مرد را مورد عتاب و خطاب خود قرار داده و چنين گفت : اي پسر ازرق او پسر محبوب رسول خدا و حجت خدا و درياي بيكران علوم اسلامي است تنها اوست كه علوم و معارف بي پايان قرآن را در حيطه علم خود دارد ماهمه بايد در مقابل او زانوي ادب بر زمين و دست نياز به سوي وي بگشائيم .

اين خود نشاني از آن است كه براي آنكه به خيال خود عدم صلاحيت علمي اهل بيت پيامبر را به مردم بقبولانند چه تبليغات دامنه دار و بي آزرمانه اي راه انداخته بودند ، در پيرو اين رويه هاي سياسي ظالمانه بود كه بني اميه آن دشمنان قسم خورده پيامبر قرآن و اهل بيت توانستند در منابر اسلام و مجالس عمومي آشكارا زبان بر لعن و سبّ اهل بيت و اسائه ادب نسبت به آنان بگشايند لذا هشتاد سال تمام خطبا و ائمه جمعه بني اميه بالاي منابر علي و اولاد علي را سب مي كردند و مردم را وادار به دشمني و سبّ آنان نمودند و علماي دلباخته پول و مقام نيز در اين راستا آنان را ياري دادند بر اين اساس بود كه قاضي آنها شريح بن حارث معروف به نام اسلام قتل فرزند رسول خدا را يك تكليف ديني قلمداد كرد و چنين نوشت : انّ الحسين خرج من دينه جدّه فدمه هدر

بدرستيكه حسين از دين جدش خارج شده است بنابراين ريختن خون او مباح است .

بدين ترتيب

چنين به خورد مردم دادند كه حسين از دين جدش خارج و كافر شده است در روايتي آمده :

« و قال –يعني الحسين – يا ويلكم علي تقاتلوني ؟ علي حقّ تركته ؟ ام علي سنّه غيّرتها ؟ ام علي شريعه بدّلتها ؟» ( امام فرمودند :واي بر شما بر چه اساسي با من مي جنگيد ؟آيا حقّي را ترك كرده ام يا سنّتي را تغيير داده ام و شريعتي را عوض كرده ام ؟ !!)

قالوا : بل تقاتلك بغضا منّا لابيك و ما فعل بأشياخنا يوم بدر و حنين (گفتند : بر اساس عداوت بر پدرت آنچه به بزرگان ما در بدر و حنين روا داشته است با تو مي جنگيم ؟

آن وقت امام هاي هاي گريست

صاحب شفاءالصدور از اسماء بنت عميس چنين روايت كرده است :

هنگامي كه رسول خدا همان ساعات ولادت حسين قنداقه آن حضرت را به دست گرفت سيل اشك بر گونه هاي مباركش جاري شد و فرمود :

« انه سيكون لك حديث اللّهم العن قاتله – لا تعلمي فاطمه بذلك »

اي فرزند ، تو داستان دلخراشي در پيش داري ، پروردگارا بر قاتلش لعنت كن –بعد به اسماء فرمود اين ماجرا را براي فاطمه نقل نكن »

حقانيت هاي باورداشت هاي شيعه در منابع خود اهل سنت

باور داشتن معتقدات حقّه جز از راه استدلال و فراهم آوردن مستندات آن از هر گونه ارزش علمي و منطقي به دور و كاربرد صحيح و قانع كننده اي ندارد براي فراهم آوردن عقائد حقه كافي است به منابع اهل سنت مراجعه شود تا روشن شود كه ائمه حديث و علماي بزرگ و رواتشان در رابطه با

احتضار رسول خدا و سخنان آن حضرت در آن روز چه مطالبي نوشت و روي صحت آن تأكيد اكيد ورزيده اند. آنان خودشان مي نويسند :

رسول خدا سه روز پيش از عروجش به ملكوت اعلي كه مصادف با روز پنج شنبه بود (يعني روز دوشنبه از ماه صفر سال يازدهم هجرت از دنيا رفت و سه روز پيشش ميشود روز پنجشنبه) در خانه خود در حاليكه آخرين روزهاي عمر پر بركتشان را سپري مي كردند و جماعتي از صحابه نيز حضور داشتند ضمن سفارش پاره اي از اهم مسائل اسلامي فرمودند :

« ايتوني بصحيفه و دوات أكتب لكم كتابا لن تضلوا ابدا »

كاغذ و دواتي براي من بياوريد تا در آن چيزي بنويسم كه پس از من هرگز به ضلالت و گمراهي دچار نشويد .

آنان كه از برخوردها و رفتار پيشين رسول خدا اطلاع داشتند فهميدند كه آن حضرت در آخرين لحظات زندگي چه كار مي خواهد بكند وآن چيزي كه در رابطه با آن مي خواستند سند كتبي از خود به جا بگذارند جز تعيين اميرالمومنين علي بن ابي طالب عليه السلام به خلافت چيز ديگري نيست در اين ميان عمر از ميان حاضرين از جاي خود بلند شده وپس از اينكه بر بالين آن بزرگوار هياهو و سر و صداي ناراحت كننده اي راه انداخت چنين گفت :

« ان النبي غلبه الوجع و انه ليهجر عندكم القرآن حسبنا كتاب الله »

پيامبر بر اثر چيرگي مرض بر ، ايشان دچار پريشان گويي شده و هذيان مي گويد ، هم اكنون كتاب خدا در دسترس شماست و آن براي ما كافي است .

در حاليكه

يا نمي دانست و يا به روي خود نمي آورد كه قرآن بدون آشناي به مطاوي آن و مفسر شايسته آن اصلا با مردم حرف نمي زند و در اين صورت كسي نمي تواند از دستورات و رهنمود هاي گرانبهاي آن استفاده كند.

در اين هنگام اختلاف و مجادله لفظي و سر و صدا در خانه پيامبر و در حضور آن حضرت به وقوع پيوست كه جدا مايه شرمساري است حاضرين بر بالين آن حضرت با سر و صداي زياد درباره دستور اخير رسول خدا با هم صحبت مي كردند و آن حضرت چشم گشوده و دستور دادند خانه را ترك كنند .در روايتي آمده كه ابن عباس بعدها هنگامي كه اين خاطره تلخ و حادثه ساز را ياد مي كرد گريه دردناكي سر ميداد و ميگفت :

« يوم الخميس و ما يوم الخميس » ( آه از روز پنج شنبه دردا كه روز پنج شنبه حادثه آفرين و شومي بود آن روز پنج شنبه )

دشمنان دوست نماي اسلام حربه خطر ناك خود را از كجا به دست آورده اند ؟

وقتي اين داستان و امثال آن را مي بينيم مي فهميم كه سخن اين روشنفكران به اصطلاح دلسوز و خير خواه از كجاها مايه گرفته و با چه ضربه خطرناكي دارند بر ملت خوش باورو به دور از حيله و كلك هاي سياسي اسلام شكر خرد مي كنند. آري اين دلسوزي و توصيه خائنانه كه امروز به منظور مبارزه بي سر و صداي خزنده بر ضد اهل بيت قرآن دين اسلام و به طور كلي دين و حتي خدا انجام مي گيرد چيز نوظهوري نيست بلكه

سابقه تاريخي طولاني دارد كه مبتكر آن عمر بن الخطاب است .

عدم قبول سنت با قبول قرآن تضاد شديدي با هم دارند :

اين آقايان كه امروز شعار (ما قرآن را قبول داريم ولي سنت تكيه گاه مورد اطميناني نيست ) را گرفته علم شنگه راه انداخته اند و متوجه نيستند كه عدم قبول سنت با قبول قرآن تنها در تضاد شديدي قرار دارد تنها يك نظر سنجي در آيه شريفه :

« والنجم اذا هوي ما ضل صاحبك و ما غوي ما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي »

تضاد مورد ادعا را به خوبي نشان مي دهد زيرا اين آيه شريفه گفتار رسول خدا را كه همان سنت است وحي قلمداد كرده و بر آن اعتباري در عرض اعتبار قرآن عطا فرموده است . پس كلمه جاويدان رسول خدا در آخرين روزهاي عمر پر بركتش يعني : « ايتوني بصحيفه و داوات أكتب لكم كتابا » نيز وحي بوده و همچون قرآن و هم عرض آن حجيت دارد .

قرآن مي فرمايد : گفتار پيامبر وحي است و واجب الاتباع و عمر و مقلدين روشنفكر و منافق او كه در اعماق دلشان مي خواهند تيشه بر ريشه اسلام و قرآن بزنند ولي به ظاهر از قرآن دم مي زنند مي گويند : گفتار رسول خدا مورد اطمينان نبوده و اتكاء بر آن درست نيست جاي زهي تأسف .

و در آيه ديگري مي فرمايد : « و ما كان لمومن و لا مومنه اذا قضي الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيره من امرهم و من يعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبينا

»(درباره هر كاري كه خدا و پيامبر او حكم صادر كرده اند هيچ مرد و زن مومن در قبول و عدم قبول آن مختار نيستند يعني بدون ترديد حكم خدا و رسول او را بايد بپذيرند و هر كس به خدا و پيامبر او عصيان بورزد در گمراهي آشكاري قرار گرفته است ) اين آيه شريفه نيز در مقابل فرمان رسول خدا بر آوردن كاغذ و قلم به آن حضرت حق تصميم گيري و مداخله بر هيچ كس اعم از عمر و غير او نداده و سخن بر خلاف فرمان رسول خدا را با واژه عصيان و مرتكب آن را منحرف از جاده ثواب توصيف كرده است .

و در آيه اي ديگر مي فرمايد : « ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا » ( هر آنچه را كه رسول خدا شما را به آن امر مي فرمايد فرمان ببريد و از هر آنچه كه شما را از آن نهي مي فرمايد دوري كنيد )

ترديدي در آن وجود ندارد كه اقدام به مخالفت مفهوم آيه عصيان و ضلالت است حالا رسول خدا دستور مي دهند قلم و كاغذ بياوريد و او مي گويد : او هذيا ن مي گويد آوردن قلم و كاغذ لزومي ندارد در آيه ديگر مي فرمايد : « أطيعوا الله و اطيعوا الرسول »(از خدا و پيامبرش اطاعت كنيد ) به موجب اين آيه عمل عمر بر خلاف اين فرمان آسماني عصيان به خدا و پيامبر گراميش بوده است .در آيه ديگري مي فرمايد : « أليوم أكملت لكم دينك و أتممت عليكم نعمتي » (امروز دين خود

را براي شما تكميل و نعمت خود را براي شما تمام كردم )پروردگار متعال نعمت هاي زيادي براي انسان ارزاني داشته داشته كه مهمترين آنها ولايت اميرالمومنين و ائمه طاهرين از اولاد آن بزرگوار است كه منظور از ولايت آنها در اينجا دوست داشتن و پيروي از فرامين آنان و دوري از بغض و عداوتشان و نواهي آنان است كه در اين آيه شريفه خدا به نعمت بزرگش يعني ولايت اهل بيت پيغمبر به سر مسلمانان منت مي گذارد لازم به توضيح نيست كه اطاعت از فرمان و دوري از منهيات آنان همان سنت پيامبر است و در آيه ديگري چنانچه قبلا به عرض رسيد مي فرمايد : « و أنزلنا عليك الذكر لتبين للناس » (ما قرآن را براي تو فرو فرستاديم تا آن را براي مردم بيان و تفسير نمايي)و عرض كرديم كه بايد در كنار قرآن مفسر معصوم باشد تا مردم بتوانند از رهنمودهاي گرانبهاي آن استفاده نمايند پس با اين حساب تنها حديث رسول خدا و اهل بيت گرامي اوست كه كار بسيار مهم بيان و تفسير قرآن را تضمين مي نمايد و در آيه ديگر مي فرمايد :« و أما بنعمه ربك فحدث » شاهد در اين آيه مباركه حرف «باء» كه به اول كلمه «نعمت» آمده باء سببيه باشد در اين صورت معني آيه چنين مي شود :

( اما بوسيله نعمت ولايت و به عبارت ديگر با استمداد از نعمت قدرت بيان و تفسير قرآن كه به تو داده ايم در پيرامون اعتقادات عبادات معاملات اسلامي با مردم سخن بگو .) والسلام علي من التبع الهدي سيد محمد ضياء

آبادي

بخش پنجم :وظيفه اي در مقابل دشمنان

فلسفه لعن

فلسفه لعن

چرا شيعه دشمنان اسلام و مسلمين و پيامبر صلى الله عليه وآله و اهل بيتش را لعن مى كند؟ آيا واژه لعن و به طور كلّى تبرّى، موجب خشونت گرايى و دشمن تراشى نيست؟ آيا موجب تفرقه بين مسلمانان و در نتيجه، تسلط كفّار نمى گردد؟ بهتر آن نيست شيوه اى ديگر پيش روى قرار دهيم، به جاى گلوله از گل سخن بگوييم و استراتژى «صلح و سكوت و سلام» را برگزينيم؟ اينها سؤال ها و اشكال هايى است كه از طرف مخالفين مطرح مى شود، ونيز گاهى مشاهده مى شود كه در بين جوان ها نيز اين سؤال مطرح است كه: چرا ما دشمنان گذشته خود را لعن مى كنيم و از آنان تبرّى مى جوييم؟ در اين قسمت به اين موضوع مهم مى پردازيم .

لعن در لغت

راغب اصفهانى مى گويد: «لعن به معناى طرد و دور كردن با غضب است. لعن اگر از جانب خدا باشد در آخرت به معناى عقوبت و در دنيا به معناى انقطاع از قبول رحمت و توفيق است. واگر از انسان باشد به معناى دعا و نفرين و در خواست بر ضرر غير است».(1)

طريحى مى گويد: «لعن به معناى طرد از رحمت است».(2)

ابن اثير مى گويد: «اصل لعن به معناى طرد و دور كردن از خداست. و از خلق به معناى سبّ و نفرين است(3)

لعن در پرتو قرآن و روايات

خداوند متعال در قرآن كريم 37 بار «لعن» را با انتساب به خودش و نيز يك بار با انتساب به مردم به كار برده است. و اين حدّبه كار بردن اين واژه فى حدّ ذاته دليل بر مشروعيت لعن از حيث اصل اوّلى است. و در قرآن هيچ موردى وجود ندارد كه ازلعن نهى شده باشد، در حالى كه از سبّ نهى شده است; آن جا كه مى فرمايد " وَلاتَسُبُّوا الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دوُنِ اللهِ فَيَسُّبُوا اللهَ عَدْواً " (4); «و شما مؤمنان به آنان كه غيرخدا را مى خوانند دشنام مدهيد تا مبادا آنان هم از روى دشمنى و جهالت خدا را دشمنام دهند».

هم چنين با مراجعه به سنت نبوى پى مى بريم كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) تعبير «لعن» و مشتقات آن را در موارد بسيارى، حتى در خصوص مسلمانان و برخى از صحابه به كار برده است; نهى هايى كه با غضب شديد همراه بوده است; به جهت كارهاى زشتى كه از آنها صادر شده بود. با مراجعه به موسوعه هايى كه در مورد احاديث

نبوى نوشته شده پى مى بريم كه بيش از سيصد مورد پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر ديگران لعن كرده اند.(5)

پيامبر(صلى الله عليه وآله): «خدا لعنت كند شراب، شرابخوار، ساقى، بايع و مشترى آن را)(6) و نيز فرمود: «خدا لعنت كند رشوه دهنده و رشوه گيرنده را در قضاوت»(7) و نيز فرمود: خدا لعنت كند ربا و گيرنده و دهنده و نويسنده و شاهد... آنرا(8).

مصاديق لعن در قرآن كريم

با مراجعه به قرآن كريم پى مى بريم كه خداوند متعال لعن را در چهار مورد به كار برده است:

1 _ در مورد ابليس; آن جا كه مى فرمايد: " وَإنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتى إِلى يَوْمِ الدِّينِ " (9); «وهمانا لعنت من برتوست تا روز جزا».

2 _ در مورد عموم كافرين; آن جا كه مى فرمايد: " إنَّ اللهَ لَعَنَ الْكافِرينَ وَأَعَدَّ لَهُمْ سَعيراً " ;(10) «همانا خداوند لعنت كرده كافران را و براى آنان جهنم را آماده نموده است».

3 _ در مورد اهل كتاب به طور عموم و يهود به طور خصوص; آن جا كه مى فرمايد: " لُعِنَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ بَنى إِسْرائِيلَ عَلى لِسانِ داوُدَ وَعيسَى بْنِ مَرْيَمَ " ،(11) «لعنت شدند كسانى كه از بنى اسرائيل كافر شدند، به زبان داود و عيسى بن مريم».

4 _ مواردى كه لعنت بر عنوان عامّى وارد شده، كه قابل انطباق با مسلمين است; مثال:

الف) عنوان ظالمين: " ألا لَعْنَةُ اللهِ عَلَى الظّالِمينَ " ;(12) «آگاه باش لعنت خدا بر ظالمان است».

ب) عنوان كاذبين: " وَالْخامِسَةُ أنَّ لَعْنَةَ اللهِ عَلَيهِ إنْ كانَ مِنَ الْكاذِبينَ " ،(13) «و بار پنجم قسم ياد كند كه لعنت خدا بر او باد اگر از دروغ گويان

باشد».

ج)عنوان ايذاى رسول صلى الله عليه وآله: وَالَّذينَ يُؤْذوُنَ اللهَ وَرسُولَهُ لَعَنَهُمَ اللهُ فِي الدُّنْيا وَالآخِرَةِ ;(14) وكسانى كه خدا و رسول را اذيت مى كنند خداوند آنان را در دنيا و آخرت مشمول لعنت خود قرار داده است.

د) عنوان رمى محصنات به زنا: " إِنَّ الَّذينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِى الدُّنْيا وَالآخِرَةِ " (15) «كسانى كه به زنان با ايمان و پاك دامن بى خبر از كار بد تهمت بستند محققاً در دنيا و آخرت ملعون شدند».

ه_ ) عنوان قتل مؤمن: " وَمَنْ يَقْتُلْ مُؤمِناً مُتَعَمِّداً فَجززاءُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فيها وَغَضَبَ اللهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذابَاً عَظيماً " (16); «وهركس مؤمنى را به عمد بكشد مجازاتش آتش جهنم است كه در آن جاويد معذب خواهد بود. خدا بر او خشم و لعنت كند، و عذابى بسيار شديد برايش مهّيا سازد».

و) عنوان نفاق: " وَعَدَ اللهُ الْمُنافِقينَ وَالْمُنافِقاتِ وَالْكُفّارَ نارَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فِيها هِىَ حَسْبُهُمْ وَلَعَنَهُمُ اللهُ وَلَهُمْ عَذابٌ مُقيمٌ " (17)«خدا مرد و زن از منافقان و كافران را وعده آتش دوزخ و خلود در آن داده، همان دوزخ براى كيفر آنان كافى است، و خدا آنان را لعن كرده و براى آنان عذاب ابدى است».

ز) عنوان فساد و قطع رحم: " فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الاَْرْضِ وَتُقَطِّعُوا أَرْحَامَكُمْ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمْ اللهُ فَأَصَمَّهُمْ وَأَعْمَى أَبْصَارَهُمْ (18) «شما منافقان اگر از فرمان خدا و طاعت روى برگردانيد يا در زمين فساد و قطع رحم كنيد باز هم اميد داريد؟ اينان همين منافقانند كه خدا آنان را لعن كرده و گوش و چشمشان را كور گردانيد.

حكمت لعن و تبرّى

در روايات اسلامى

به حبّ و بغض توجّه خاص شده است; چه در سطح كلىّ، آن جا كه مى فرمايد: «هل الإيمان إلاّ الحبّ و البغض(19); آيا دين غير از حبّ و بغض است»، و چه در مورد و مصداق خاص، همانند آن كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به علىّ(عليه السلام) مى فرمايد: «يا علىّ حبّك ايمان و بغضك نفاق(20) اى على! حب تو ايمان و بغض تو نفاق است.

به چه دليل اين همه به حبّ و بغض تأكيد مى شود؟ اين سؤال را با بيان چند نكته توضيح خواهيم داد:

1 _ مى دانيم كه حبّ و بغض دو نيروى بسيار عظيم است كه اگر در حدّ كمال در وجود انسان يافت شود، اثر بسيار عظيمى خواهد داشت; مثلا كسى كه محبّت شخصى را به جهت آن كه مظهر همه خوبى هاست در دل داشته باشد، اين در حقيقت بيانگر عشق و محبّت او بخوبى هاست و اين عشق و محبّت نيروى بسيار عظيمى است كه مى تواند تمام قوا را در اختيار گرفته و به سوى محبوب اصلى _ كه همان خداوند متعال است _ سوق دهد. و اين همان كمال و سعادت مطلوب انسان است.

2 _ از طرفى ديگر، بغض نيز در صورتى كه در دل انسان نسبت به يك نفر كه كاملا شقى به وجود آيد، در حقيقت در وجود انسان تمام نفرت ها جمع مى شود تا از آن شخص بيزار شود، و اين در حقيقت بيزارى از بدى هاست و از هر چه كه انسان را از خدا دور مى كند.

3 _ اسلام بر خلاف برخى اديان، مانند سكه دو رويى است

كه به لحاظ ضرورت اجتماعى به هر دو امر مهمّ (تولّى و تبرّى) سفارش كرده است. انسان نمى تواند خوب و بد و يا مظهر خوبى ها و بدى ها، را با هم دوست داشته باشد، زيرا دو امرِ متضادند.

4 _ روان شناسان نيز بر اين امر مهم تأكيد دارند كه بهترين راه (عمومى و خصوصى) براى تشوق مردم به حقّ و حقيقت و دورى از فساد و بدى ها ارائه الگوهايى كامل از هر دو طرف است، كه از حيث ادبى و هنرى و روانى اثر بسيارى در جامعه مى تواند داشته باشد.

5 _ حبّ و بغض تنها در قلب نمى ماند، بلكه ظهور و بروز دارد و مادامى كه با منع شرعى و عقلى مزاحمت نكند اشكالى ندارد، بلكه رجحان هم دارد. اين مطلب از حيث روانى نيز قابل تأمل است، زيرا ابراز و اظهار يك مطلب سبب تلقين در نفس انسان و ملكه شدن آن مى شود. از همين رو ابراز تبرّى و تولّى در ساختن شالوده روحى انسان بسيار مؤثر است.

6 _ تبرّى و تولّى و لعن كردن در حقيقت شعار دادن و اعلان خطر و بشارت است; اعلان خطر است به مردم كه اى مردم! مواظب باشيد دشمنانى در كمين بوده و هستند تا دين شما را ضايع كرده و شما را از مسير مستقيم منحرف سازند، از آنان پيروى نكنيد. اعلان بشارت است به مردم در اين كه: ما الگوهايى بسيار كامل و خوب داريم كه اگر دنبال آنها رفته و از آنان پيروى كنيد، قطعاً به حقّ و حقيقت و لقاى الهى خواهيد رسيد و اين در حقيقت

از مصاديق امر به معروف و نهى از منكر اجتماعى است

7 _ اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله) از جهاتى مورد توجه خاص مسلمانان اند، زيرا آنان كسانى اند كه آن حضرت را درك كرده و از او سخن شنيده و سيره عملى اش را مشاهده نموده اند. از طرفى، به جهت فداكارى هايى كه برخى از آنان در راه حفظ و گسترش اسلام داشته اند قابل تقديرند; از همين رو مسلمانان توجه خاص به آنان دارند. از سوى ديگر، كسانى كه سدّ راه پيشرفت واقعى اسلام بودند و باعث انحراف در جامعه اسلامى مى شدند، بزرگ ترين ضربه را به اسلام و مسلمانان زده اند، به همين علت است كه الگوهاى خوب و بد از ميان صحابه انتخاب مى شود.

با اين وصف، به اين نتيجه مى رسيم كه مسئله تولّى و تبرّى و لعن از ضروريات اجتماعى و از راه هاى سوق دادن مردم به حقّ و حقيقت و دورى از فساد و تباهى است. آرى، آنچه در باب لعن از آن نهى شده اين است كه لعن ذكر دائمى انسان باشد، همان گونه كه در روايات به صيغه مبالغه از آن نهى شده است. در مصادر حديثى عامه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) وارد است كه مؤمن، لعّان _ يعنى بسيار لعن كند _ نيست.(21)

ولى مرحوم فيض كاشانى آن را به لحاظ كمّى وعددى گرفته و حديث را اين گونه معنا كرده است: «مؤمن نبايد همه را لعنت كند، ولى از لعن مستحقان جلوگيرى نكرده است، وگرنه مى فرمود: «لاتكونوا لاعنين» زيرا بين اين دو تعبير فرقى است كه صاحبان ادب مى فهمند.(22)

چگونه

ممكن است كسى تبرّى را از مستحقّ آن مضايقه كند، در حالى كه خداوند متعال مى فرمايد: " قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنْكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَداً " (23); «براى شما مؤمنان بسيار پسنديده و نيكوست كه به ابراهيم و اصحابش اقتدا كنيد كه آنان به قوم خود گفتند: ما از شما و بت هاى شما كه به جاى خدا مى پرستيد به كلّى بيزاريم. ما مخالف و منكر شماييم و هميشه ميان ما و شما كينه و دشمنى خواهد بود».

محلّ نزاع

حقيقت اين است كه بين هيچ مذهبى از مذاهب اسلامى در اصل مسئله لعن اختلاف چندانى نيست و فقط برخى از افراد ساده لوح و خشك در اصل مسئله احتياط مىورزند، ولى اكثر قريب به اتفاق، اصل جواز لعن را قبول دارند، واگر اختلافى هست در متعلق و محلّ لعن است.

همان گونه كه گفته شد، شيعه اماميه لعن را بر برخى از صحابه به كار مى برد كه منشأ فساد در جامعه عصر خود و بعد از آن تا روز قيامت شده اند، و از آن جا كه صحابه، مورد توجه خاص و براى عموم مردم محك دين اند، شيعه اماميه ضرور مى داند كه با اعلام برائت از آنان مردم را از اين خطر بزرگ آگاه سازد، كه اين فرد يا دسته خطر سازند، تا مردم از او و دسته و طرفدارانش دورى گزينند و در راه و عقيده اش قرار نگيرند و اين در حقيقت از مصاديق امر به معروف و نهى از

منكر است.

ولى اهل سنت مى گويند: كارى به صحابه نداشته باشيد، همه را تقديس كنيد، ولو احياناً كار زشتى انجام داده اند، چون اينها واسطه فيض تشريع از طريق پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر ما مى باشند. ولى شيعه اماميه به اين نكته نيز توجه دارد كه با وجود امامان معصوم و رهبران الهى _ كه مورد توجه خاص خدا و رسول بوده اند _ قدح و تضعيف و تبرى از برخى صحابه مشكلى ايجاد نمى شود. ما _ همانند برخى از منصفان اهل سنت _ عدالت كلّ صحابه را قبول نداريم، به نصّ آيات و روايات صحيح اسلامى از طريق فريقين، برخى از صحابه كارهاى بسيار زشتى انجام دادند كه بعضى از آنها جنبه شخصى نداشته، بلكه سبب انحراف عظيم در جامعه اسلامى شده است از همين رو لعن آنان هيچ مشكلى را به وجود نخواهد آورد. اين موضوع در بحث «عدالت صحابه» به طور مفصل بيان شده است.

تصريح قرآن و سنت به لعن برخى از صحابه

قبلا اشاره شد كه قرآن كريم لعن را در چهار محور به كار برده است كه قسمت چهارم از آن مورد نظر ماست، كه با اطلاق لعن بر مورد عام شامل برخى از صحابه نيز شده است، و حتى در برخى از موارد شخص صحابى لعن شده است; از آن جمله اين آيه شريفه است: " وَإِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلاَّ طُغْيَاناً كَبِيراً " (24); «اى رسول ما به ياد آور وقتى را كه به تو گفتيم خدا البته به همه افعال و افكار مردم محيط است

و ما رؤيائى كه به تو ارائه داديم جز براى آزمايش و امتحان مردم نبود، و درختى كه به لعن در قرآن ياد شده و ما به ذكر اين آيات عظيم آنان را مى ترسانيم و لكن بر آنان طغيان و كفر و افكار شديد چيزى نيفزايد».

مفسران در ذيل اين آيه مى گويند: مراد از شجره ملعونه در قرآن، شجره و اصل و نسب حكم بن ابى العاص است و مقصود از خواب و رؤيا، رؤيايى است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در خواب ديدند كه فرزندان مروان بن حكم يكى پس از ديگرى بر منبرش مى نشينند».(25)

هم چنين پيامبر (صلى الله عليه وآله) در موارد زيادى برخى از صحابه را لعن كرده كه از مشهورترين آنها حكم بن ابى العاص، و هر كس در صلب او است. پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «واى بر امّت من از آنچه در صلب اوست».(26)

نصر بن مزاحم منقرى به سند خود از براء بن عازب نقل مى كند: روزى ابوسفيان با فرزندش بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) وارد شد، حضرت فرمود: «بارخدايا! لعنت فرست بر تابع و متبوع(27) يعنى بر معاويه و ابوسفيان.

لعن نوع و شخص

ابو حامد غزالى در مورد لعن قاعده اى را ابداع كرده كه با روايات ذكر شده منافات دارد، و آن اين كه لعن بر دو نوع است: قسمى از آن جايز است و آن لعن بر عنوان كلّى است با اوصاف خاص، مثل: «لعنة الله على الكافرين و المبتدعين و الظالمين وآكلى الربا و...» وقسمى ديگر لعن شخص خاص و معين است كه خطر آن بزرگ است، مثل اين كه بگويد: زيد، خدا لعنتش كند

و... و اگر بر فرض خواستيد شخص معينى را كه كفر يا فسقش ثابت شده لعن كنيد، او را با تعليق لعن كنيد، به اين معنا كه اگر توبه نكرده است، خدا لعنتش كند(28)

ابن تيميه نيز شبيه همين تفصيل را در كتاب الفتاوى الكبرى نقل كرده است(29)

در اين جا ذكر چند نكته در جواب اين دو لازم است:

1 _ همان طور كه اشاره شد، افراد و اشخاصند كه الگو قرار مى گيرند، نه انواع; از همين رو در اظهار ولايت و برائت نيز بايد افراد مورد نظر باشند.

2 _ در رواياتى كه به آن اشاره شد، پيامبر(صلى الله عليه وآله) افراد خاص را مورد لعنت قرار داده اند. در روايت است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) تايك ماه كامل قاتلان اصحاب بئر معونه را در نمازهايش لعنت مى كرد. و اگر در موردى پيامبر(صلى الله عليه وآله) از لعن نهى كرده است بايد آن را توجيه نمود، مانند حديثى كه بخارى آن را روايت كرده كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در موارد متعددى به شارب خمر حدّ جارى ساخت، ولى از لعن كردن او نهى فرمود(30) ممكن است نهى پيامبر به جهت علم حضرت به حسن عاقبت او باشد. خصوصاً آنكه پيامبر بنابر نقل روايات ديگر شرابخوار را لعن كرده است(31)

3 _ مورد بحث ما در مواردى است كه اشخاص فاسق بر فسق و گمراهى و ضلالت باقى بوده و با آن از دنيا رفته اند. ما اين گونه افراد را لعن مى كنيم; كسانى كه با انحرافاتشان مسير جامعه اسلامى را به گمراهى كشاندند، كه آثارش تا كنون وجود داشته و بر جاى مانده

است.

4 _ بدى ها را مى توان بر دو نوع تقسيم نمود: يكى آن كه جنبه شخصى دارد، مثل شرب خمر و غيره، و ديگرى جنبه عمومى دارد كه باعث انحراف جامعه و الگو قرار دادن آن است، مثل بدعت گذارى در دين، يا اين كه عملى زشت از شخصى صادر شود كه براى مردم الگوست، زيرا سبب تشويق اين عمل زشت مى شود. اگر لعن شخص جايز است در قسم دوم است نه اول، زيرا نوع اوّل در حقيقت غيبت است، كه اسلام از آن نهى اكيد كرده است. از همين رو در روايات اسلامى آمده است: اگر عالِم فاسد شود، عالَم فاسد مى گردد.لذا مى بينيم كه قرآن به صراحت شخص معين را مورد لعن قرار داده و مى فرمايد: " وَالْخَامِسَةُ أَنَّ لَعْنَةَ اللهِ عَلَيْهِ إِنْ كَانَ مِنْ الْكَاذِبِينَ (32); «و بار پنجم قسم ياد كند كه لعن خدا بر او باد اگر از دورغ گويان باشد». هم چنين مشاهده مى كنيم كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)اشخاص را به طور معيّن و مشخّص لعن و نفرين مى كند، مانند: ابوسفيان، معاويه و...

در تاريخ نيز آمده است كه عمر بن خطاب، خالد بن وليد را به جهت كشتن مالك ابن نويره مورد لعنت قرار داد(33)

امام على(عليه السلام) عبد الله بن زبير را در روز قتل عثمان لعن و نفرين كرد(34) هم چنين، عبد الله بن عمر فرزندش را سه بار لعن و نفرين كرده است(35).

غزالى مى گويد: سه صفت است كه مقتضى لعن است: كفر، بدعت و فسق.(36)

لعن نه سبّ

آنچه را كه مورد بحث قرار داده و جواز و رجحانش را ثابت كرديم،

لعن و نفرين بود نه سبّ، زيرا بين اين دو واژه فرق است. سبّ در لغت به معناى شتم و دشنام آمده است.(37) طريحى مى گويد: شتم آن است كه توصيف كنى چيزى را به صفتى كه در آن نقص است.(38)

اسلام نه تنها اجازه لعن و نفرين را داده است، بلكه آن را امر راجح مى داند ولى از سبّ و شتم نهى كرده است; خداوند متعال مى فرمايد: " وَلاَ تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ فَيَسُبُّوا اللهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْم... " (39); «و شما مؤمنان بر آنان كه غير خدا را مى خوانند دشنام مدهيد تا مبادا آنها هم از روى دشمنى و جهالت خدا را دشنام دهند». ممكن است نهى از سبّ را به صورت مواجهه با كفار و بت پرستان حمل نماييم، اما در صورتى كه مخفيانه يا نزد مسلمانان باشد اشكالى ندارد; زيرا در اين صورت سبّ باعث نمى شود كه آنان نيز، سبّ را در مورد خداوند متعال به كار برند.

هنگامى كه امير المؤمنين (عليه السلام) شنيد كه عمرو بن حمق و حجر بن عدى اهل شام را در جنگ صفين سبّ مى كنند، آنان را از اين عمل باز داشت و فرمود: «من بر شما كراهت دارم كه بسيار سبّ كننده باشيد، ولى اگر اعمال آنان را توصيف كرده و احوال آنها را به مردم گوشزد كنيد بهتر است...»(40)

-------------------------------------------------------------------------------------

اسناد

1- مفردات راغب، ص471، 3.

2- مجمع البحرين، ج6، ص309.

3- النهاية، ج 4 ص 330.

4- انعام آيه 108.

5- موسوعة اطراف الحديث النبوى، ج6، ص 594 _ 606.

6-سنن ابى داود ج 3 ص 324.

7- مسند احمد ج 2 ص 387.

8-.

الجامع الصغير ج 2 ص 406.

9- ص آيه78

10- احزاب آيه 64.

11- مائده آيه 78.

12- هود آيه 18.

13- نور آيه 7.

14- احزاب 57

15- نور 23

16- نساء 93

17- توبه 68

18- محمد22 و 23

19- كافى، ج2، ص125، ح5; بحار الانوار، ج66، ص241، ح16.

20- معانى الأخبار، ص206; بحار الانوار ج30، ص42، ح13.

21- كنز العمال، ج1، ص146، ح720.

22- المحجّة البيضاء، ج5، ص222.

23- ممتحنة (60) آيه 4.

24- اسراء (17) آيه 60

25- تفسير فخررازى، ج20، ص237; تفسير قرطبى، ج10، ص281، تفسير روح المعانى، ج15، ص105.

26- مستدرك حاكم، ج4، ص481; صواعق المحرقه، ص179 ودر المنثور، ج4، ص191.

27- وقعه صفين، ص217.

28- حياء علوم الدين، ج3، ص133 _ 135.

29- الفتاوى الكبرى، ج4، ص220.

30- صحيح بخارى، ج8، ص14.

31- جامع الصغير ج2 ص406.

32- نور(24) آيه 7.

33- تاريخ طبرى، ج2، ص241; كامل بن اثير، ج3، ص358 وشرح ابن ابى الحديد، ج1; ص179.

34- مروج الذهب، ج2، ص54.

35- جامع بيان العلم و فضله، ج16، ص414، ح45174.

36- احياء علوم الدين ج 3 ص 106.

37- النهايه، ج4، ص330، صحاح اللغه، ج1، ص144; لسان العرب، ج1، ص455 و مجمع البحرين، ج2، ص80.

38- مجمع البحرين، ج6، ص98.

39- انعام (6) آيه 108.

40- نهج البلاغه، ج2، ص211، كلام 201; الاخبار الطوال، ص165 و تذكرة الخواص، ص154.

كمي از زياد و نمي از دريا

قرآن مي فرمايد :(إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُّهِينًا (احزاب/57? يعني : بى گمان كسانى كه خدا و پيامبر او را آزار مى رسانند خدا آنان را در دنيا و آخرت لعنت كرده و برايشان عذابى خفت آور آماده ساخته است

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ آبَاءكُمْ وَإِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَاء إَنِ اسْتَحَبُّواْ الْكُفْرَ عَلَى الإِيمَانِ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَأُوْلَئِكَ هُمُ

الظَّالِمُونَ (توبه/23?

اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر پدرانتان و برادرانتان كفر را بر ايمان ترجيح دهند[آنان را] به دوستى مگيريد و هر كس از ميان شما آنان را به دوستى گيرد آنان همان ستمكارانند

يُرِيدُ اللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلاَ يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ (بقره 185) خدا براي شما اراده آساني نموده و برايتان اراده سختي و مشقت ننموده است . امام باقر در تفسير آيه فوق فرمودند: اليسر اميرالمومنين و العسر فلان و فلان (ابابكر و عمر) هستند .

قال رسول الله صلي الله عليه و آله :(اِذا رَأيتُم اَهلَ الرّيبِ و البدَعِ مِن بَعدي فَأظهِروا مِن سَبِّهِم و القَول فيهِم و الوَقيعهِ و باهِتوهُم كَيلا يَطمَعوا فِي الفِساد فِي الاِسلام و يَحذرُهم النّاس و لايَتعلّمون مِن بِدَعِهِم يَكتُبُ الله لَكم بِذلكَ الحَسَنات و يَرفعُ الله لَكم بِه الدَّرجاتُ فِي الاخرَه (اصول كافي 2/375ح4)( وسائل الشيعه ج 6، ص 508 ) يعني: هرگاه پس از من شبهه اندازان و بدعت گزاران را مشاهده كرديد آشكارا از آنها بيزاري بجوييد فراوان به آنها ناسزا بگوييدبسيار درباره آنها صحبت و بدگويي كنيد و چنان با آنها سخن بگوييد كه مبهوت شوند تا آنان ايجاد انحراف در اسلام را در سر نپرورند و مردم نيز از آنها دوري كنند و بدعتها را از آنها نياموزند خداوند با اين كار پاداش كار نيك براي شما ثبت مي كند و در آخرت درجات شما را بالامي برد

قال الصادق عليه السلام : نَحنُ مَعاشِرَ بَني هاشم نَأمُرُ كبارَنا و صغارَنا بِسَبِّهِما و البِرائَهِ مِنهُما (رجال كشي: ص 135 _ بحارالانوار: ج 47، ص 323، حديث 17) يعني : ما بني هاشم بزرگ و

كوچك خود را امر مي كنيم به ناسزا گفتن به آن دو نفر و بيزاري جستن از آنان .

از مجموع اين دو روايت صحيحه و ديگر روايات معتبره فقهاء عظام حكم به جواز سبّ دشمنان ، بدعت گذاران و ظالمين حقوق اهل بيت عليهم السلام نموده اند ازجمله :(منهاج الصالحين سماحه آيت الله العظمي السّيد ابوالقاسم الخوئي/المعاملات - مسأله 30 وكتاب مصباح الفقاهه/ج 1ص441)(منهاج الصالحين سماحه آيت الله العظمي السيّد السيستاني/المعاملات/مسأله33 /ص14)(مباني منهاج الصالحين/السيد طباطبائي القمي ج 7 ص248) (دروس تهميديه في تفسيرآيات الاحكام/الشيخ الايرواني/ج 2/ص796) (مصطلحات الفقه /الشيخ المشكيني ص292)

قال الصادق عليه السلام: من شَكَّ في كُفر اَعدائِنا و الظّالِمينَ لَنا فَهُو كافر (اعتقادات صدوق باب اعتقاد في الظالمين: ص 103 _ بحارالانوار: ج 8، ص 336 و ج 27، ص 62) يعني :هر كس در كفر دشمنان ما و كساني كه به ما ظلم كردند شك داشته باشد، خودش كافر است.

قال الصادق عليه السلام: مَن لَم يَعرِف سوءَ ما اَتي عَلينا مِن ظلمنا و ذِهاب حقِنا و ما رَكبنا بِه فهُو شريكُ من اَتي اِلينا فيما ولينا به(عقاب الاعمال صدوق: باب عقاب ناصب، حديث 6 _ بحارالانوار: ج 8 ص 336 و ج 27، ص 55، حديث 11)يعني :كسي كه نفهمد و نشناسد آن چه را كه بر ما وارد شد و از ظلمي كه بر ما روا شد و حقي كه از دست ما رفت و... پس او شريك با ظالمين است .

قال رسول الله صلي الله عليه و آله : مَن تَاثَّم اَن يَلعَنَ مَن يَلعَنَهُ الله فَعَليه لَعَنَهُ الله (رجال كشي: ج 2، ص 811، رقم 1012)يعني :كسي كه احساس گناه كند از

لعن كردن شخصي كه خدا او را لعنت كرده، پس لعنت خدا بر او باد.

شيخ ابوالحسن مرندي از شيخ حرعاملي صاحب وسائل شيعه(رحمه الله عليهما) نقل مي كند:

اميرالمؤمنين عليه السلام در حال طواف كعبه بود مردي پرده خانه كعبه را گرفته و صلوات بر محمد و آل محمدصلي الله عليه و آله مي فرستاد، حضرت بر او سلام نمود. بار دوم حضرت او را ديدند ولي سلام نكردند،آن مرد عرض كرد يا اميرالمؤمنين! چرا اين بار به من سلام ننموديد؟حضرت فرمود:نخواستم تو را از ذكر لعن كه اين بار ميگفتي باز دارم.چرا كه لعن ازصلوات بر محمد وآل محمدبالاتراست.(مجمع النورين و ملتقي البحرين ص 208)

آيا پيامبر صلي الله عليه و آله خلفا را مورد لعن خويش قرار داده اند ؟

اگر بخواهيم به يكي از اين مواضع اشاره كنيم ميتوان از ماجراي جيش اسامه نام برد .

حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله در آخرين روزهاي حيات شريف شان فرمان آماده باش براي جنگ با روميان صادر نمود و فرماندهي را به جواني به نام اسامة بن زيد سپرد و آنگاه شيوخ مهاجر و انصار و بزرگان از جمله ابوبكر، عمر، عثمان، عبدالرحمن بن عوف، ابوعبيده، سعد بن ابي وقاص، اسيد بن حضير، بشير بن سعد و عده ديگري را با تصريح نام آنها خواست كه تا تحت امر اين فرمانده جوان به ناحيه بلقاء واقع در سرزمين شام بروند و فرمود "جَهِّزوا جيش اسامة لعن الله من تخلف عنها" يعني مجهز كنيد لشكر اسامه را لعنت خدا بر كسي كه از آن سر باز زند.

(دلائل الصدق ج 3 ص 5، شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 2 ص 20، مغازي ج 2 ص 1117 و ...)

با اين همه تاكيد حضرت رسول

خدا صلي الله عليه و آله مبني بر همراهي با لشكر اسامه و لعن ترك كنندگان آن، ابوبكر و عمر و عده اي از دوستانشان به بهانه ديدار با پيغمبر صلي الله عليه و آله لشكرگاه را ترك كرده و شبانه به مدينه آمدند. پيامبر صلي الله عليه و آله در صبح آن شب فرمودند"قد طرق ليلتنا هذه المدينه شرٌ عظيم" يعني ديشب در اين شهر شري بزرگ درآمد. حاضران عرض كردند چه شده يا رسول الله؟ حضرت فرمودند:"ان الذين كانوا في جيش اسامة قد رجع منهم نفرٌ يخالفون عن امري اَلا اِني اِلي الله منهم براءٌ ويحكم نَفِّذوا جيش اسامة" يعني گروهي از كساني كه در لشكر اسامه بودند مخالفت امر من نمودند و از لشكر برگشتند آگاه باشيد كه من از ايشان بيزارم و بسوي خدا از اين قوم برائت مي جويم. واي بر شما لشكر اسامه را حركت دهيد.

دفاع از حريم ولايت باعث وحدت

دفاع از حريم ولايت باعث وحدت

جدال و اختلاف بر سر مسأله ى امامت و جانشينى پيامبر ، عمرى به تاريخ ظهور اسلام داردو مسلمانان از زمان شهادت پيامبر گرامى اسلام?ص? ، بر اثر همين اختلاف به دو فرقه مهم و عمده تقسيم شده اند:

سنّيان؛ كه معتقدند در مورد امامت و خلافت بلافصل هيچ گونه نصِّ صريحى از جانب پيغمبر?ص? درباره ى شخص خاصّى صورت نگرفته است و پيامبر?ص? تعيين خليفه و امام مردم را به عهده ى خود آنان گذارده است تا با مشورت يكديگر شخصى را به اين مقام برگزينند.

شيعيان؛ كه از نظر آنها جايز نيست، امر خلافت را در اختيار افراد امّت يا عدّه اى از آنان -كه اهل حَلّ و عَقد هستند- واگذار نمود؛ زيرا عقل سليم حكم مى كند كه

امام بايد ويژگى هاو شرايطى داشته باشد كه عصمت و قداست روحى و سرشت پاك از جمله ى آنهاست.(1)

از اين رو شيعه معتقد است كه رسول گرامى اسلام ?ص? در طول حيات خويش بارها حضرت على ?ع? را به عنوان امام و جانشين خويش به مردم معرفى و در آخرين اعلان رسمى و عمومى در غدير خم ،ايشان را علناً به مقام جانشينى و خلافت خويش منصوب كرد. محدّثين و علماى هر دو مذهب اين مسأله را از جنبه هاى مختلف عقلى، كلامى، نقلى، تاريخى و... مورد بحث و بررسى قرار داده اند؛ ولى مسلّماً آن چه در درجه ى اوّل بايد مورد كنكاش قرار گيرد، ضرورت و اهمّيّت پرداختن به اين مسأله است. برخى افراد معتقدند: «بر فرض كه پيامبر (ص)، حضرت على (ع) را در روز غدير خم يا مواقع ديگر، به عنوان خليفه ى خويش معرفى كرد و بعد از شهادت حضرت رسول (ص) به هر دليلى -به حق يا ناحق- افرادى ديگر بر اين مسند تكيه زدند؛ چه لزومى دارد كه با گذشت حدود 1400 سال از رحلت پيامبر، باز هم با طرح حوادث آن سالها از لابه لاى هزاران كتاب، سعى دراثبات حقّانيت اعتقاد شيعه و خلافت بلافصل حضرت على (ع) و تازه كردن اين زخم كهنه ى تاريخ داشته باشيم؟ آيا با بازگو كردن وقايع آن دوران مى توان زمان را به عقب بازگرداند تا تاريخ به دل خواه شيعه صورت پذيرد؟»

در نظر اين افراد، شيعه و سنّى، غدير و سقيفه، نصّ و شورا و... همه يكسان اند و واقعه ى غدير و مسأله خلافت و امامت صرفاً يك مسأله ى تاريخى تمام شده قلمداد گرديده كه هيچ گونه بار اعتقادى ندارد.

ما

ز محبّان على يا عمر هيچ نگوييم ز خير و ز شر

حشر محبّان على، با على! حشر محبّان عمر، با عمر!

از اين منظر، بحث در اين مورد، حاصلى جز تفرقه افكنى بين مسلمانان ندارد و به بهانه ى پرهيز از تفرّق و ايجاد وحدت بين جامعه ى عظيم اسلامى هر سعى در رد و اثبات اين مسأله، نفى گرديده، همه ى مسلمانان به فراموش كردن وقايع آن سالها دعوت شده اند.

در اين نوشتار سعى شده است از طريق منابع روايى و تاريخىِ مورد وثوق اهل سنت ، اين نظر به اختصار مورد نقد و بررسى قرار گيرد.

توضيح آن كه استفاده از كتابهاى سنّيان به معنى اعتبار آنها و يا بى اعتبارى منابع شيعه نيست؛ بلكه صرفاً به منظور مشخّص شدن اين مطلب است كه علاوه بر انبوه روايات شيعه -كه امامت را اصلى ترين و مهم ترين پايه ى اعتقادى و اساس دين برمى شمرد- اين مسأله در ميان روايات سنّيان نيز منعكس شده است.

اگر قدرى در متون روايى اهل سنّت تفحّص كنيم، ردّ پاى حديث غدير در جاى جاى اين منابع به وضوح به چشم مى خورد. اخبار بسيارى از غدير و حوادث پيرامون آن -به خصوص خطبه ى پيامبر?ص? - در منابع اهل سنت موجود است و عبارت «ألَستُ أولَى بِكُم مِن أنفُسِكم؟... فَمَن كُنْتُ مَولاه فَعَلّيٌ مَولاه؛ الّلهمَّ والِ مَن والاه و عادِ مَن عاداه...» از نظر قواعد علم حديث، جزء احاديث متواتر و بلكه فراتر از آن است كه از بيش از 110 صحابه ى پيامبر و 85 نفر از تابعين نقل شده است.(2)

ضياءالدّين مقبلى از علماى سنّى (م 1108) مى گويد: «اگر بنا باشد حديث غدير را (با اين همه مدارك،) محرز و

مسلّم ندانيم، بايد قبول كنيم كه هيچ واقعه اى در دين اسلام قابل اثبات نيست.»(3)

و شمس الدين جزرى، منكران حديث غدير را بى اطّلاع قلمداد مى كند.(4)

علماى اهل سنّت چون نتوانسته اند بر سند و مدرك حديث غدير خدشه اى وارد كنند، در معنى لفظ مولى و دلالت اين حديث بر خلافت بلافصل حضرت على (ع) ترديد كرده اند. البته عده اى از بزرگان آنان صادقانه و به دور از تعصّب، همان برداشت شيعه را از اين حديث دارند و كلمه ى مولا را در اين جا به معنى صاحب اختيار و اولى به نفس مى دانند.(5)

علماى شيعه با توجه به معناى مولا از جنبه ى لغت در ادبيّات عرب، كاربرد متداول، فهم و برداشت عامّه ى مردم، زبان شناسى، استعمال اين كلمه در ساير احاديث و آيات و ساير قرائن متّصله و منفصله(6)، دلالت حديث غدير بر ولايت و خلافت بلافصل اميرالمؤمنين (ع) را در بالاترين درجه ى ظهور و روشنى مى دانند و معتقدند كه از حكمت به دور است، پيامبر ?ص? در آن گرماى سوزان و طاقت فرسا انبوه مسلمانان را گرد آورد تا آنان را به اين مطلب آگاهى دهد كه «على دوست و ياور شماست»؛ در حالى كه قبلا بارها اين موضوع با عناوين و الفاظ مختلف تذكر داده شده بود و هيچ كس منكر فضايل بى حد و شمار حضرت على (ع) نبود.

در هر حال، طبق آياتى كه در اين روز نازل شده است(7)، خداوند ثمر دهى تمام تلاش 23 ساله و از جان گذشتگى هاى پيامبر ?ص? و اصحاب راستينش را منوط به نصب و معرفى اميرالمؤمنين (ع) به مقام خلافت و امامت و پيروى مردمان از آن حضرت مى داند و دينى تمام

و كامل و مورد رضاى خداوند است كه هم راه با ولايت على (ع) باشد.

از اين رو شيعه به ماجراى غدير تنها به ديده ى واگذارى خلافت و به عنوان يك مسأله ى تاريخى نمى نگرد؛ كه آرمان پيامبران و هدف از بعثت انبيا و ختم رسل، حضرت محمد مصطفى (ص) را در غدير مى بيند(8) و اسلام را بدون غدير و ولايت، دينى ناقص مى داند و همان طور كه در قيامت، تنها دين اسلام از بندگان پذيرفته خواهد شد، اسلامِ كسانى كه ولايت حضرت على (ع) را - به معناى صحيح آن - قبول ندارند، كامل نخواهد بود(9) و اين دينِ ناقص، مورد قبول و رضاى خداوند متعال نيست(10)

با نظر به سخنان پيامبر?ص? ، همه ى مسلمانان عالم كه نبىّ اكرم ?ص? را اولى به نفس و صاحب اختيار خويش مى دانند، بايد حضرت على (ع) را نيز به عنوان مولى و صاحب اختيار خود بپذيرند و در واقع مخاطب پيامبر?ص? در روز غدير، همه ى مسلمانان عالم از ابتداى ظهور اسلام تا به حال بوده است و پيامبر ?ص? خطّ مشى آينده ى مسلمين تا آخر دنيا را ترسيم نمودند و نواى «فَمَن كُنتُ مولاه فَعَليٌّ مولاه» در همه ى اعصار جارى است و مسلّماً اين اطاعت امر و قبول ولايت، عملى فراتر از اقرار به لسان است و بايد با اعتقاد قلبى و عملى نيز هم راه باشد و مؤمنان مى بايست تمام اعمال و اعتقادات خويش را با معيار مولاى خود، اميرالمؤمنين(ع) -كه همان معيار پيامبر است- بسنجند و طريق هدايت را تنها نزد آنان بجويند و طبق فرمايش پيامبر، «... فَليَبْلُغَ الشَّاهدُ الغائبَ...»، بر همه ى هدايت شدگان به ولايت علوى، واجب است

تا نگذارند پيام غدير به دست فراموشى سپرده شود و آن را به گوش جان راه گم كردگان برسانند.

اين نكته آن قدر مورد تأكيد پيامبر اكرم ?ص? بود كه در طول مدّت رسالت خويش، از ابتداى دعوت علنى تا آخرين دم حيات، لحظه اى از پرداخت به آن فروگذار نكرد و در هر فرصتى كه امكان داشت، موضوع خلافت و امامت را براى مردم تبيين مى كرد.

در سال سوم هجرى -ابتداى دعوت علنى- پيامبر به دستور خداوند(11) چهل تن از فرزندان عبدالمطلب را جمع كرد و رسالت خويش را بر آنها شرح داد و فرمود: «كدام يك از شما مرا در انجام اين رسالت يارى مى دهد تا برادر و وصى و خليفه ى من در ميان شما باشد؟»

در آن ميان حضرت على (ع) برخاست و گفت: «من، يا رسول الله.» پيامبر سخن خويش را تكرار كرد و دوباره حضرت على (ع) تنها كسى بود كه جواب مثبت داد. آن گاه پيامبر?ص? فرمود: «اين (على) برادر و وصى و خليفه ى من در ميان شماست.»(12)

در ادامه، از ميان هزاران حديثى كه در مورد فضايل و ولايت وامامت على (ع) در منابع معتبر اهل سنت موجود است، به چند حديث اشاره مى كنيم(13).

پيامبر اكرم ?ص? بارها و بارها در مناسبتهاى مختلف فرموده اند: «إنّي تاركٌ فيكُم الثّقلَينِ؛ كتابَ اللهِ و عِترتي أهلِ بَيتي. ما إن تَمَسَّكْتُم بِهِمَا لن تَضِلُّوا أبَداً و أنَّهُمَا لن يَفْتَرِقَا حتَّى يَرِدَا عَلَىَّ الحَوضَ.»(14)

پيامبر ?ص? در اين حديث، قرآن را -به تنهايى- براى هدايت مسلمانان و رهايى از گم راهى كافى نمى داند و با گويندگان «حَسْبُنَا كتابَ اللهِ»(15) آشكارا مخالفت مى كند و صراحت دارد كه بايد براى درك صحيح اين كتاب الاهى،

به مفسّران واقعى آن -يعنى اهل بيت پيامبر كه از خطا و لغزش مصون اند- مراجعه كرد و حقايق ناب قرآنى را نزد آنان جست؛ چرا كه همه ى جناياتى كه دراسلام به وقوع پيوسته، به نام قرآن و اسلام، ولى به دليل عدم شناخت صحيح آن ها بوده است.(16)

پيامبر?ص? در حديثى ديگر -معروف به حديث سفينه ى نوح- تنها راه نجات و رستگارى را پيروى از اهل بيت مى داند و پيروى از هر پيشوايى كه در جهت آنان حركت نكند، سرانجامى جز گم راهى و ضلالت ندارد.

رسول خدا ?ص? مى فرمايد: «إنَّ مَثَلَ أهلِ بَيْتي في أُمَّتي كَمَثلِ سفينةِ نوحَ؛ مَن رَكِبَها نَجَى و مَن تَخَلَّفَ عنها غَرِقَ.»(17)

پيامبر?ص? در تفسير آيه ى شريفه: «إهدِنَا الصِّراطَ المُستقيمَ»، مى فرمايد: «هُوَ صراطُ محمَّدٍ و آلِ محمَّدٍ.»(18)

در بعضى احاديث نيز از حضرت على (ع) به عنوان «راية الهُدَى» يعنى پرچم هدايت تعبير شده است.(19)

در باب اينكه حق و حقيقت بر مدار على مى گردد و حضرت على، فاروق و جداكننده حق از باطل است هم احاديث بسيارى از علماى سنّى نقل شده است.

«الحقُّ معَ عليٍّ و عليٌّ مع الحقِّ؛ لَن يَفتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الحَوضَ.»(20)

در جاى ديگر پيامبر ?ص? خطاب به حضرت على (ع) فرمودند: «إنَّك تَبْلُغُ رسالتي مِن بعدي و تؤدي عنّي و تُسْمِعُ النَّاسَ صَوتي و تُعَلِّمُ النَّاسَ مِن كتابِ اللهِ مَا لا يَعْلَمونَ: تو ابلاغ كننده ى رسالت من و انجام دهنده ى عهد من و رساننده ى صداى من به مردم هستى و كتاب خدا را در جهاتى كه مردم نمى دانند، به آنها تعليم مى دهى.»(21)

مَن سَرَّه أن يَحيَى حياتي و يَموتَ مماتي و سَكَنَ جَنَّةَ عدنٍ غَرَسَها ربّي فليوالِ عليّاً مِن بعدي و ليَقتَدِ بالأئمَّةِ مِن

بعدي فأنَّهم عترتي خُلِقوا مِن طينتي رُزِقوا فَهْماً و عِلْماً.(22)

هم چنين رسول اكرم ?ص? فرموده اند: يا على! اگر كسى به اندازه ى عمر نوح خدا را عبادت كند و به اندازه ى كوه اُحد طلا داشته باشد و در راه خدا انفاق نمايد و عمرش آن قدر طولانى باشد كه بتواند هزار بار پياده به حج برود، آن گاه در مكه، بين صفا و مروه، مظلومانه كشته شود، ولى ولايت تو را -اى على!- نداشته باشد، بوى بهشت هرگز به مشام او نخواهد رسيد و هرگز وارد بهشت نخواهد شد.(23)

پيامبر اكرم ?ص? در توضيح آيه ى شريفه «و قِفوهُم أنَّهم مسؤولونَ(24): آنها را متوقّف سازيد كه مورد سؤال اند»، فرمود: «يسألون عن الإقرارِ بولايةِ عليّ بن ابيطالبِ.»(25)

پيامبر?ص? در واپسين لحظات عمر شريف خويش نيز براى اتمام حجّت بر اصحاب خويش، خواست با نوشتن يك وصّيت نامه، موضوع امامت و خلافت على (ع) را براى اصحاب خويش بيان كند؛ ولى عمر (لعنه الله) -كه مى ديد با بودن يك سند رسمى و كتبى، كار بر او سخت خواهد شد- با فرياد «إنَّ رسول الله ليهجر، قد غلبه الوجعُ: رسول خدا هذيان مى گويد، بيمارى بر او چيره شده است.» مانع اين عمل پيامبر شد.(26)

بنابر احاديث ذكر شده و ساير احاديث مذكور در كتب شيعه و سنّى، در ديدگاه شيعه، مسأله ى خلافت و جانشينى پيامبر?ص? ، تنها از بُعد فردى و تاريخى مطرح نيست؛ بلكه شيعه خلافت و امامت الهى را تنها وسيله ى تحقّق اهداف پيامبر و ادامه دهنده ى راه و سيره ى آن حضرت مى داند. از اين ره گذر، خلافت در معناى حكومت بر مردم، قابل غصب و واگذارى ست؛ ولى امامت معصوم و مقام خليفة الهى،

نه اكتسابى است و نه قابل غصب و تمام شدنى. شيعه تنها راه نجاتى را كه مصون از خطاست، راه اميرالمومنين(ع) و ائمه معصومين عنوان مى كند و از آن جا كه مسأله ى ولايت و امامت نقشى مهم و تعيين كننده در دست يابى به سعادت و رستگارى ابدى و رهايى از آتش عذاب الهى ايفا مى كند، نياز به بحث و بررسى در اين مورد همواره احساس مى شود. از اين رو «امامت تنها مسأله ى ديروز ما نيست، كه مسأله ى امروز جهان اسلام و مسأله ى رهبرى امّت و عامل بقا و استمرار نبوّت و بالأخره، مسأله ى سرنوشت اسلام است.»(27)

پيامدهاى شوم و ناگوار همين عدم پيروى از سنّت پيامبر و عدم اتّخاذ دين از منبع صحيح آن و پيروى از خلفاى غيرالهى، همواره گريبان گير امّت اسلام بوده است و به راستى رها كردن باب علم نبوى و مخزن علم الهى و جداكننده ى حق از باطل و پيروى از جويندگان قدرت و ثروت و غاصبان مقام خلافت الهى حاصلى جز تفرقه و گمراهى ندارد.

ابوبكرى كه با مشركين قمار مى كند(28) و از خوردن شراب نيز ابايى ندارد(29) و يا فرمان تهاجم به خاندان پيامبر?ص? را صادر مى كند(30) و بر فراز منبر به دخت پيامبر گرامى اسلام، حضرت فاطمه زهرا ?س? ناسزا مى گويد و او را دروغ گو خطاب مى كند(31) و در حالى كه معنى بعضى كلمات قرآن را نمى داند، آن را به رأى خود تفسير مى كند(32)، يا عمرى كه با جماعتى به سوى خانه حضرت على (ع) به راه مى افتد و حرمت دخت پيامبر را مى شكند و آتش برمى افروزد و حضرت على (ع) را به قتل تهديد مى كند تا براى ابوبكر بيعت بگيرد(33)؛

آن كسى كه نقل حديث از پيامبر را نهى مى كند تا به زعم خود، مردم قرآن را رها نكنند!(34) و به همين دليل در زمان خلافت خود عبدالله بن مسعود و عدّه اى ديگر را به دليل كثرت نقل احاديث پيامبر، در مدينه زندانى مى كند(35) و در زمان پيامبر، با آن كه شراب تحريم شده است، شراب مى خورَد و مى گويد: «اگر مى ترسيد شراب شما را مست كند، تندىِ آن را با مخلوط كردن با آب، بشكنيد.»(36) و يا آن عثمانى كه ابوذر را -كه در برابر چپاول هاى او از بيت المال تاب نياورد- ربذه تبعيد مى كند(37)، به روى كار مى آيند و ديرى نمى پايد كه از اسلام ناب محمّدى تنها نامى بر سر زبان ها باقى مى ماند.(38)

بعد از اينان نيز معاويه -كه سوگند ياد كرده بود، نام پيامبر را دفن كند(39)- جعّالان حديث را به كاخ خود فرا خواند تا با پول او تاريخ زندگانى و سنّت پيامبر تحريف گردد و احاديث دروغين در منقبت خلفا ساخته شود.(40) و در اثر كج انديشى و فهم نادرست از دين، چه بسيار بودند زهّاد و صلحايى كه براى رضاى خدا به جعل حديث رو آوردند!(41)

بدين ترتيب كتب بسيارى در زمينه هاى مختلف بر پايه ى همين روايات دروغين ساخته شدند و رفته رفته مذاهب ساختگى يكى پس از ديگرى ظهور يافته، مسلمانان را كه از صراط مستقيم به دور مانده بودند، دچار تفرّق نمود و روز به روز پايه هاى اتّحاد اسلامى متزلزل تر شد. در حالى كه طبق فرموده ى قرآن تنها راه رستگارى و ايجاد اتّحاد، اعتصام به حبل الله المتين ، حضرت على (ع) است: «واعتصِموا بحَبلِ الله جَميعاً و لا تَفرَّقوا(42).»

پيامبر ?ص? در تفسير اين آيه فرمود: «منظور از ريسمان خدا كه بايد به آن تمسك بجويند، على (ع) و اهل بيت او هستند.»(43)

آن حضرت در جاى ديگرى به حضرت على (ع) فرمود: «اى على! امّت موسى به هفتاد و يك فرقه تقسيم شدند كه تنها يك فرقه ى آن نجات يابنده بود و بقيّه جهنمى بودند و امّت عيسى به هفتاد و دو فرقه تقسيم شدند كه تنها يك فرقه نجات يافته بود و بقيّه گمراه. امّت من نيز هفتاد و سه فرقه خواهند شد كه تنها يك فرقه ى آنها نجات مى يابد و بقيّه درآتش خواهند بود.»

حضرت على خدمت رسول اكرم عرض كرد: «اى رسول خداّ فرقه نجات يابنده كدام است؟» فرمودند: «آنهايى كه روش تو و ياران تو را دارند و به آن تمسك مى جويند.»(44)

در حال حاضر نيز تنها راه بازگشت به وحدت اسلامى و جلوگيرى از تفرّق بيشتر، ميان جامعه عظيم مسلمانان، شناخت دقيق سيره و سنّت پيامبر و كشف حقيقت از ميان انبوه كتب است و اين وحدت اسلامى «به معنى مصالحه و سازش در مسائل عقلى و استدلالى و داد و ستد امتيازات نيست.»(45) و نه اين است كه «فرقه هاى اسلامى به خاطر اتّحاد اسلامى، از اصول اعتقادى و يا غير اعتقادى خود صرف نظر كنند و به اصطلاح، مشتركات همه ى فرق را بگيرند و مختصات همه را كنار بگذارند، چه اين كار نه منطقى است و نه عملى.(46)» بلكه بدين معنى است كه فرقه هاى اسلامى بايد در عين اختلافاتى كه با هم دارند به واسطه ى مشتركات بيشترى كه در ميان آنان است، در مقابل دشمنان اسلام در يك صف جبهه بندى كنند و

روشن است كه جبهه گيرى در برابر دشمن مشترك با دفاع از عقائد خود و انتقاد از مذاهب آنان و فراخواندن آنان به عقيده ى خويش، به هيچ وجه منافات ندارد و از اين طريق با ايجاد حسن تفاهم، به دور از اعمال و سخنانى كه احساسات و تعصّبات مخالف را برمى انگيزد با بحث علمى و منطقى حقائق ناب اسلامى مطرح مى شود و آن چه كه موجب تحقّق اين مهم خواهد بود، پرهيز از تهمت و افترا از سوى علماى هر دو مذهب است. برخى علماى سنّى با استفاده از قدرت حاكم بر جامعه مسلمانان -كه اكثراً سنّى اند- شيعيان را به باد تهمت و ناسزا گرفته اند و چه بسيار شيعيانى كه به دليل همين اكاذيب، بى هيچ گناهى خونشان ريخته شده و اموالشان به يغما رفته است.

ابن عبد ربَّه از علماى اهل سنت در العقد الفريد مى نويسد: «رافضيان (شيعيان)، يهود امّت اسلام هستند و همان طور كه يهود، دشمن مسيحيّت است، شيعيان هم دشمن اسلام اند!» و «يهوديان تورات را تحريف كرده اند و شيعيان قرآن را!»(47) و يا ابن حزم در كتاب خويش مى نويسد: «شيعيان معتقدند كه آيات بسيارى از قرآن كاسته شده و آيات بسيارى به آن اضافه گرديده و اماميّه، ازدواج دائم با 9 زن را جايز مى دانند!» و «داوود جوازى -كه از بزرگان متكلّمين شيعه است- مى گويد كه خدا مانند انسان گوشت و خون دارد!»(48)

در جلد سوم الغدير، 16 كتاب كه در آنها به شيعه نسبت هاى ناروا داده اند، معرفى شده و مورد نقد و بررسى قرار گرفته است.

بعضاً شيعيانى نيز هستند كه همه ى سنّيان را ناصبى و جزء خوارج مى دانند و به آنان به

ديده ى عداوت مى نگرند و بر همه مسلمانان است كه با اين قلم هاى مسموم -كه حاصلى جز پراكندن بذر نفرت و كينه بين مسلمانان ندارند- به مبارزه برخيزند و نگذارند اتّحاد امّت اسلامى و دوستى و مهربانى ميان فرقه هاى مختلف اسلامى در برابر دشمنان، دست خوش اين اكاذيب و ناسزاها گردد و آن چه كه در تحقّق هر چه بيشتر اين هدف مى تواند الگوى ما شيعيان باشد، سيره ى اميرمؤمنان على (ع) و ائمه ى معصومين (ع) است.

حضرت على (ع) با آنكه خلافت را طبق نصّ پيامبر حق مسلم خويش مى دانست و در خطبه ها و مناشدات خويش -تا آن جا كه امكان داشت و باعث دودستگى و جنگ افروزى ميان مسلمين نبود- اين مطلب را بيان مى نمود؛ ولى هيچ گاه از جامعه ى مسلمين جدا نشد و هم چون يك برادر دل سوز و خيرخواه، مسلمانان را راهنمايى و مصالح جامعه ى مسلمين و اشتباهات خلفا را به آنان گوش زد مى كرد؛ تا آن جا كه بارها و بارها عمر گفت: «لو لا عليٌّ لهلك عمر.»(49)

اسناد:

1- الغدير7(الخلافة عندنا أمرة الهية.)

2- بزرگانى از شيعه چون مرحوم ميرحامد حسين هندى (در عبقات الأنوار) و علامه ى امينى (در كتاب پرارج الغدير)، اسناد و مدارك و راويان اين حديث را جمع آورى كرده اند و هم چنين علمايى از اهل تسنّن نيز به اين كار پرداخته اند.

3- تعليق هداية العقول إلَى غاية السُّؤول2:30، الغدير1:307.

4- اسني المطالب:48؛ علامه ى امينى بسيارى از اين گونه اظهار نظرها، از علماى طراز اوّل سنّى را در مجلّدات كتاب شريف الغدير آورده است.

5- رك، الغدير1.

6- از جمله: آيات وارد شده در آن روز، سؤال پيامبر از مردم درباره ى اولى به نفس بودن خويش و شهادت مردم در مورد

يگانگى خداوند و رسالت حضرت محمّد، هم رديف شمردن ولايت حضرت على بن ابى طالب (ع) با اعتقاد به توحيد و نبوّت، دعاى پيامبر در حقّ كسانى كه ولايت حضرت على را مى پذيرند و نفرين مخالفان و دشمنان آن حضرت و تهنيت گفتن و بيعت مردم پس از ايراد خطبه. علامه ى امينى در جلد اوّل الغدير، 20 دليل براى اين مطلب ارائه مى دهد.

7- آيات اكمال (مائده3) و ابلاغ (مائده:67) كه مورد اجماع فريقين است.

8- در كتب حديث سنّيان مذكور است كه پيامبر در شب معراج، طبق فرمان خداوند از پيامبران الهى پرسيد: «چه گونه و براى چه چيز بعثت يافتيد؟» گفتند: «براى بيان يك تايى خدا و اقرار به نبوّت تو و ولايت علىّ بن ابى طالب برانگيخته شديم.»؛ رك، حليّة الأولياء، كفاية الطّالب:23 (باب 5).

9- حديث «مَن مَاتَ و لم يَعرِفْ إمامَ زمانِهِ، مَاتَ ميتةً جاهليّةً»، گواه اين مدّعاست.

10- امام رضا (ع) در اين باره مى فرمايد: «مَثَلُ المؤمِنينَ في قَبولِهِم وِلاءَ أميرِالمؤمنينَ في يومِ غديرِ خُم كَمَثَلِ المَلائِكَة في سُجُودِهِم لِآدمَ و مَثَل مَن أبَى وِلايةَ أميرالمؤمنينَ يومَ الغديرِ مَثَلُ إبليسَ.» عوالم15:224(باب3).

11- و أنْذِرْ عَشيرَتَكَ الأقرَبينَ(اى پيامبر! خاندان نزديك خود را بيم ده.) شعراء:214.

12- مسند أحمد1:111، تفسير طبرى19:68، أسباب النّزول واحدي:276، تفسير بيضاوى4:96، كنزالعمّال6:396 و.... براى دست يابى به ديگر مدارك، رك، إحقاق الحق5:560 و همان14:423.

13- علماى بسيارى از شيعيان هم چون علامه ى امينى در الغدير، قاضى نورالله شوشترى در إحقاق الحق، علامه سيد هاشم بحرانى در عليٌّ و السُّنَة و... به گردآورى اين احاديث پرداخته اند و نيز علمايى از اهل سنّت اقدام به تأليف كتاب هايى در باب مناقب و فضايل حضرت على (ع) و اهل بيت نموده اند. از جمله: ينابيع

المَوَدَّة اثر شيخ سليمان قندوزي حنفي، مناقب عليِّ بن ابى طالب اثر ابن مغازلى شافعى (م483). در كتب اهل سنت آمده است: «لَو أنَّ الرِّياضَ أقلامٌ والبحرَ مدادٌ و الجِنَّ حُسَّابٌ و الإنسَ كُتَّابٌ ما أحصوا فضائلَ عليِّ بن ابى طالب (ع).» كفاية الطالب:123 و مناقب خوارزمى:18.

14- مرحوم ميرحامد حسين هندى در عبقات الأنوار، اين حديث را از حدود دويست نفر از علماى سنّى نقل كرده است. رك، صحيح مسلم7:132، صحيح ترمذى2:208، مستدرك حاكم3: 109 و....

15- صحيح بخارى (كتاب العلم) و شرح البخارى كرمانى1:127 و.... اين جمله اوّلين بار از عمر نقل شده است.

16- در روايات بسيارِ ديگرى مشخص شده است كه اهل بيت پيامبر چه كسانى هستند. به عنوان مثال حديث كسا در ذيل آيه ى تطهير() در صحيح مسلم، از عايشه نقل شده است و بر عصمت عدّه اى از خويشان پيامبر صراحت دارد كه اين عدّه جز حضرت على و حضرت فاطمه و دو پسر بزرگوارشان نيستند. رك، مستدرك حاكم3:146، صحيح ترمذى2:393،467، مسند احمد6:313 و....

17- در كتاب عبقات الأنوار، اين حديث از حدود 90 نفر از مشاهير علماى اهل سنّت نقل شده است. اين مدارك در إحقاق الحق نيز موجود است.

18- رشفة الصّادي:25 (سيّد شهاب الدّين شافعى)، ينابيع المودَّة:114 و....

19- حليَّةُ الأولياء1:66و67.

20- مناقب خوارزمى:248، مستدرك حاكم3:119، منتخب تاريخ دمشق6:107، تاريخ بغداد14:321 و نيز رك، مجمع الزوائد9:102، خصائص طبرى، كفاية الطالب:79، مناقب خطيب:124، نزل السائرين، كنزالعمال6:155، فرائد السمطين1:36، نورالأبصار:73، الصَّواعق المحرّقة.

21- حليَّة الأولياء1:63، كفاية الطّالب شافعي:93، مقتل الحسين (ع) خوارزمى1، مناقب حافظ بن مردويه و....

22- حلية الأولياء1:86 و تاريخ حافظ خطيب البغدادى4:410. توجّه شود كه لفظ «مِن بعدي» در اين حديث و ساير احاديث مشابه دليل ديگرى ست كه ولى به معنى

صاحب اختيار و امام است؛ زيرا اگر به معنى دوست و ياور و ناصر باشد، اين مقام در زمان حيات رسول اكرم نيز براى حضرت على (ع) بوده است.

23- نزل السائرين، مناقب الخطيب، مقتل الحسين1:37؛ احاديث متعدّدى با الفاظ و عناوين مختلف، با همين مفهوم در كتب سنّيان موجود است.

24- الصّافّات(37):24.

25- فردوس الأخبار (ذيل همان آيه ى شريفه)، أسباب النّزول (در حاشيه تفسير جلالين، ذيل آيه ى شريفه)، رشفة الصّادي:24، الصَّواعق المحرَّقة:91.

26- مسند احمد3:346، صحيح بخارى1:32 و....

27- امامت و رهبرى:13 (استاد شهيد مطهرى)

28- أحكام القرآن1:388، كشف الغمَّة2:188.

29- الأصابة4:22.

30- تاريخ أبيالفداء1:156، العقد الفريد2:253.

31- شرح نهج البلاغه ى ابن أبي الحديد4:80(چاپ قديم).

32- سنن دارمي2:365، سنن بيهقي6:223، تفسير ابن كثير1:460، اعلام المُوَقَّعين1:82.

33- تاريخ ابي الفداء1:156، الإمامة و السياسة1:12، تاريخ طبرى3:198، شرح نهج البلاغه1:134، أنساب الأشراف1:586، إثبات الوصيَّة طبري:124 و....

34- سنن دارمي1:85، مستدرك الصحيحين1:102.

35- مستدرك الصحيحين1:110، تذكرة الحفاظ1:7، مجمع الزوائد1:149.

36- أحكام القرآن2:565، جامع مسانيد2:192، كنزالعمال3:110، حاشيه ى سنن بيهقى8:306، محاضرات راغب1:309 و سنن بيهقى8:299.

37- صحيح بخارى3:7(كتاب زكاة)، أنساب الأشراف5:52-54، فتح الباري3:213، كامل ابن اثير3:43، الغدير8؛ خوارزمى در كتاب مناقب خود از رسول خدا درباره ابوذر نقل مى كند كه زمين كسى را بر خود نداشته و آسمان نيلگون بر سر كسى سايه نينداخته كه راستگوتر از ابوذر باشد.

38- در كتاب الغدير(ج6-9) از طريق اهل سنت، مطاعن ابوبكر و عمر و عثمان و بدعت هاى اينان در سنّت پيامبر و مخالفت هايشان با سيره ى رسول اكرم و اقوال صحابه در مورد آنان و فضايلى كه راويان كذّاب براى آنان جعل كرده اند، به طور مفصّل مورد بررسى قرار گرفته است.

39- مروج الذَّهب2:341 و 342، الأخبار الموفقيَّات:576، شرح نهج البلاغة1:463(چاپ قديم)، الغدير10:283.

40- شرح نهج البلاغة1:385(چاپ قديم)، الغدير11:73.

41- صحيح مسلم1:13،

تاريخ بغداد2:98.

42- آل عمران(3):130.

43- الصواعق المحرَّقه:93، ينابيع المودَّة:118 و 119 و....

44- الإصابة في تمييز الصحابة2:174، ينابيع المودَّة؛ رك، عبقات الأنوار5:106.

45- در راه تفاهم:10 (علامه سيّد عبدالحسين شرف الدين).

46- امامت و رهبرى:17(شهيد مطهرى).

47- رك، العقد الفريد1:268.

48- الفِصَل في المِلٍل و الأهواء و النِّحَل4:181 و 182.

49- اين جمله بيش از هفتاد بار از عمر نقل شده است. رك، مسند احمد بن حنبل1:140 و 154، مناقب الخطيب:48، الغدير:6.(6)

بخش ششم : پاسخ به چند شبهه

افسانه يار غار بودن ابي بكر

كسي كه با پيامبر(ص) درون غار بوده ابي بكر نبوده است !

مقدمه:

گاهي وقت ها اهل سنت فضايلي را براي برخي اصحاب مي شمارند كه معلوم نيست توسط چه كساني جعل و پرداخته شده اند. يكي از اين داستان هاي ساختگي قضيه غار است كه مي گويند ابوبكر در شبي كه پيامبر از مكه به مدينه هجرت كرده اند با پيامبر درون غار رفته است. و آيه 40 سوره توبه را به ابي بكر نسبت مي دهند. و مي گويند يكي از آن دو نفري كه درون غار بوده ابي بكر است. شدت تبليغات و تعصب روي اين قضيه چنان تاثيري بر برخي از آن ها گذاشته كه اين را دليلي بر افضليت ابي بكر بر ديگر اصحاب و حتي جانشيني پيامبر مي دانند.

اما با تحقيقي كه استاد محترم جناب نجاح الطايي در كتاب صاحب الغار ابي بكر ام رجل آخر؟ انجام داده است ثابت كرده كه اين هم يكي ديگر از افسانه هايي است كه در فضيلت ابي بكر ساخته شده است. كه در اين مقاله به برخي از اين دلايل اشاره شده است. البته ما در اين جا اشاره اي به نفر دوم كه همراه پيامبر وارد غار

شده اشاره نمي كنيم و خوانندگان محترم را به اين كتاب ارجاع مي دهيم. و لازم به ذكر است كه من بارها اين ماجرا را با برادران اهل سنت به بحث و مناظره گذاشته ام ولي آن ها هرگز نتوانستند به من پاسخ قانع كننده بدهند.

و اينك برخي از اين دلايل را در پايين اشاره مي كنم:

1-پيامبر(ص) در طول حياتشان نفرمودند كه ابوبكر با من درون غار بوده است:

بالاخره پيامبر به عنوان يكي از آن دو نفر كه در غار بودند بايد جايي به اين مطلب اذعان مي فرمود كه من و ابوبكر با هم وارد غار شديم اما هرگز چنين چيزي وجود ندارد. چرا؟؟؟

2-ابي بكر هم در طول حياتش نگفته كه من با پيامبر به غار رفته ام:

آن چه مسلم است اين است كه بالاخره يا پيامبر و يا ابي بكر كه با هم در آن شب تاريك هجرت كرده اند بايد بعدها بگويند و از خاطرات آن شب ديگر صحابه را آگاه كنند اما مي بينيم كه نه پيامبر به چنين مطلبي اعتراف داشته و نه خود ابي بكر چنين چيزي بيان كرده است. چرا؟ جز اين است كه به جعلي بودن اين قضيه پي مي بريم.

3-فرزندان ابي بكر هم نگفته اند كه پدر ما با پيامبر درون غار رفته است:

و جالب تر اين كه فرزندان ابي بكر هم چنين قضيه اي را بيان نكرده اند و معلوم نيست كه اين قضيه را چه كساني درست كرده و در امت اسلام پخش كرده اند. اما آن چه مسلم است اين است كه بعد از شهادت پيامبر بايد چنين وقايعي ساخته شده با

شد چرا كه اسباب جعل فضيلت براي صحابه فراهم بوده است.

4- كفار و مشركين مكه هم به همراهي ابوبكر با پيامبر اعتراف نكرده اند:

به خصوص آنكه بلاذري در كتاب خودش روايت صحيحي را نقل كرده است كه:

كرز قيافه شناس كه تعقيب كنندگان را تا غار رسانده است آثار قدم پيامبر را در جلوي غار مشاهده كرده ولي او و عبدالعزي فرزند ابوبكر اثر قدم ابوبكر را در نزديكي غار نديده اند.

اين روايت را راوندي هم تاييد كرده است.

فتوح البلدان ج 1 ص 64.

آقايان اهل سنت معلوم است چه كسي گفته ابي بكر با پيامبر

درون غار رفته است كه عالم اسلام را پر از سر و صداي آن كرده ايد؟؟؟

به خصوص آن كه:

5-ابوبكر با عمر هجرت كرده بود نه با پيامبر(ص):

دركتاب بخاري آمده است كه:

ابوبكر و عمر و سالم غلام ابي حذيفه وابوسلمه و زيد وعامربن ربيعه ازمكه به مدينه مهاجرت كردند و در راه نماز جماعت را به امامت سالم خواندند.

متن حديث اول:

حدثنا عثمان بن صالح: حدثنا عبدالله بن وهب: اخبرني ابن جريج: ان نافعآ اخبره: ان ابن عمر رضي الله عنهما اخبره قال:

كان سالم مولي ابي حذيفه يوم المهاجرين الاولين و اصحاب النبي(ص) في مسجد قبا، فيهم ابوبكروعمر و ابو سلمه و زيد و عامر بن ربيعه.

ترجمه: سالم غلام ابي حذيفه – روزي كه مهاجرين هجرت كردند – و اصحاب پيامبر در مسجد قبا بودند كه در ميان آن ها ابي بكر و عمر و ابوسلمه و زيد و عامر بن ربيعه بود.

كتاب بخاري رقم 7175 باب استقضائ الموالي و استعمالهم.

متن حديث دوم:

حدثنا: ابراهيم بن المنذر قال: حدثنا انس بن

عياض، عن عبيد الله، عن نافع، عن ابن عمر قال: لما قدم المهاجرين الاولون العصبه- موضع بقبا- قبل مقدم رسول الله (ص) كان يومهم سالم مولي ابي حذيفه، وكان اكثرهم قرآنآ

ترجمه: هنگامي كه اولين مهاجرين رسيدند به عصبه – موضعي در مسجد قبا – قبل از آن كه رسول خدا بيايند سالم غلام ابي حذيفه ( بر اصحاب ) امام شد چرا كه او از همه بيشتر قرآن را بلد بود.

كتاب بخاري رقم 692.

توضيح دو حديث بالا:

اگر با ديد منصفانه اي نگاه كنيم مي بينيم كه حديث 692 و حديث 7175:

1-هر دو از نافع از ابن عمر هستند.

2-هر دو اشاره به امامت سالم غلام ابي حذيفه دارند.

3-هر دو در يك مسجد و آن هم مسجد قبا هستند.

4-مامومين هم در هر دو حديث كه به سالم اقتدا كرده اند مهاجرين اولين را دارند كه ابوبكر هم

( طبق حديث 7175 ) در ميان آن هاست.

نتيجه:

حديث 7175 مكمل حديث 692 است. كه نام تعداد بيشتري از افراد را ذكركرده است و هرگز به بعد از هجرت ارتباط ندارد. و به راستي چگونه بعد از هجرت سالم امام مهاجرين و اصحاب در مسجد قبا باشد در حالي كه پيامبر آنجاست. از اين دو حديث فهميده مي شود كه ابن عمر اولي را زماني بيان كرده كه هنوز مسجد قبا ساخته نشده و در آن لفظ موضع بقبا را بيان كرده است. و حديث دوم را زماني بيان كرده كه مسجد را ساخته بودند و او هم گفته در همين جا يعني "في مسجد قبا" آن نماز جماعت اتفاق افتاده است.

6-اصلا آيه قرآني در شان ابي

بكر نازل نشده است:

با اين كه برادران اهل سنت خيلي متعصبانه روي داستان غار تكيه دارند و آيه40 سوره توبه معروف به آيه غار را به ابي بكر نسبت مي دهند اما مي بينيم كه مادرشان عايشه چنين مطلبي را انكار كرده است. از عايشه نقل شده است كه گفت:

"هرگز در مورد ما ( خانواده ) قرآني نازل نشده است."

1-بخاري ج 6 ص 42 چاپ دارالفكر بيروت.

2- تاريخ ابن اثير ج 3 ص 199.

3-البدايه و النهايه ج 8 ص 96.

كه واضح است دارد اين مطلب را تاييد مي كند كه در شان و منزلت خانواده اش ( ابوبكر و . . . ) آيه قرآني نازل نشده است. چرا كه اگر منظور از "ما" در اين گفته، او و پيامبر و . . . باشد كه حرفش غلط است. زيرا خدا در قرآن پيامبرش را ستوده است. و آيه هايي نازل كرده است. اگر منظور به عنوان يكي از همسران پيامبر گفته باشد كه باز غلط است چرا كه خدا در قرآن گروه همسران را مورد خطاب قرار داده است. و آيه هايي براي آن ها نازل كرده است. چه به صورت دستوري و يا هر نوع ديگر.

پس معلوم مي شود كه منظور او از "ما" خانواده اش است و آن هم از حالت گفتار پيداست كه منظورش اين است كه در شان و منزلت آن ها آيه اي نازل نشده نه در مورد مطاعنشان. چرا كه اين عبارت را در مسجد و جلوي همه اصحاب بيان كرده و هيچ كس هم انكار نكرده است.

7-پسر ابي بكر جزئ تعقيب كنندگان پيامبر

بود و در خانه ابي بكر همراه ابوبكر بود:

عبد الرحمان پسر ابوبكر كه عبد العزي هم ناميده مي شد يك فرد كافر معاند و محارب اسلام بود.

تاريخ ابن عساكر ج 13 ص 280.

و در آن روزها كه مرد بالغي بود يكي از مشركين بود كه پيامبر خدا را تعقيب مي كرد. حتي در جنگ بدر هم در صفوف كافران بود. او هم جزئ تعقيب كنندگان پيامبر بود و در خانه ابوبكر هم زندگي مي كرد.

مختصرتاريخ دمشق ابن منظور ترجمه عبدالرحمان ابن ابي بكر و نيز اسد الغابه شرح حال همين عبدالرحمان.

سوال: طبق داستان غار كه اهل سنت مي گويند پيامبر آن روز به خانه ابوبكر رفته و با او وعده گذاشته است. چگونه با وجود عبدالرحمان (عبد العزي ) چنين قضيه اي امكان دارد؟؟؟

سوال:

چرا علماي شيعه در كتاب هاي خود چنين قضيه اي را در ظاهر پذيرفته اند و نوشته اند؟؟

در جواب بايد گفت: شيعه از حق پيروي مي كند و جز فقه و احكام در هيچ مقوله ديگري از كسي تقليد نمي كند مباحث اعتقادي و تاريخي در اين مكتب بايد تحقيقي پذيرفته شوند. و به صرف تقليد از علما و . . . هيچ مبحث تاريخي امكان وجود پيدا نمي كند. و مباحث فقهي و احكام فروع دين در تشيع تقليدي هستند. اين داستان كه يك قضيه تاريخي است اصلا ارتباطي به دين و مذهب ندارد و بايد با تحقيق صحت آن بررسي شود.

اما اگر علماي شيعه اين حرف را زده اند بدليل شدت تبليغات اهل سنت بوده و الا آنان چنين قضيه اي را ثابت نكرده اند و موضوع اعتقادي

قرار نداده اند. يا بر روي آن فتوي صادر نكرده اند و سندي براي آن ذكر نكرده اند. و مطالب بدون دليل و سند كه با قرآن هم مغاير باشد در مكتب شيعه جايگاهش معلوم است. ولي براي رد حرفهاي اهل سنت و بدليل كثرت گفته هاي آن ها نقل كرده اند در عين اينكه فضيلت بودن آن را انكار كرده اند و بر اساس اصول ديني آن را هرگز فضيلتي براي ابوبكر نمي دانستند. و واضح است مطلبي كه اين گونه بدون سند و درستي در كتاب ها نقل شود از اعتبار خارج است. و ممكن است هم خلاف آن بعدها ثابت شود. اما همان گونه كه گفتيم بدليل غير مذهبي بودن قضيه و تاريخي بودن آن نقل آن در كتاب هاي شيعه ضرري به مكتب شيعه نمي زند و در عين حال برتري براي عقيده اهل سنت بوجود نمي آورد. چرا كه بدون سند و صرف بيان گفتاري بدون تحقيق است.

اما اگر نگاهي به فضايل اميرالمومنين(ع) بكنيم - كه شيعه اينقدر به آن ها اهميت مي دهد - همه به اين خاطر است كه از زبان مبارك پيامبر(ص) نقل شده و با اسناد محكم و دلايل قطعي بدست ما رسيده است. نه بدليل تبليغات و يا ساخته هاي ذهني موهوم. و از اين رو مهم هستند چون ساخته دست برخي افراد عمري نيستند.

پيامدهاي منفي كشورگشائي هاي خلفاي سه گانه

پيامدهاي منفي كشورگشائي هاي خلفاي سه گانه

عده اي از متفكران و اسلام شناسان كج انديش و كوتاه نظر برآنند كه فتوحات و كشورگشايي هاي خلفاي سه گانه )ابوبكر،عمر و عثمان) در مدت بيست و پنج سال حكومت غاصبانه خدمتي به اسلام و مسلمين بوده و توسعه چشم گيري براي

اسلام محسوب مي گردد كه بعدها در زمان هيچ يك از خلفاي اموي يا عباسي چنين توسعه اي تحقق نيافت. ليكن ما معتفديم كه فتوحات نه تنها به نفع اسلام نبود بلكه موجب شد ضربه هاي بزرگي به پيكر اسلام وارد شود. از اين رو لازم است با تأمل حوادث تاريخ صدر اسلام را دقيق بررسي كنيم تا روشن شود فتوحات و كشورگشايي ها در عصر خلفاي سه گانه چه پيامدهايي به دنبال داشته است.[1[

الف) پيامدهاي فتوحات بر مردمي كه سرزمين هايشان فتح مي شد.

تاريخ اسلام نشان مي دهد كه به دنبال اين فتوحات، از طرف هيئت حاكمه اي كه توسط خليفه مشخص مي شد هيچگونه اهتمامي در جهت ارشاد، آموزش و پرورش و تربيت صحيح اسلامي مردم صورت نمي گرفت تا اعتقاد به اسلام در درون آن ها رسوخ كرده و به صورت يك نيروي عقيدتي درآيد كه بتواند روح مغلوبين را با مفاهيم و خصائص اسلامي غنا بخشد و در سازندگي و تكامل انسان ها مؤثر گردد. اگر چه در خلال بيست سال، دامنه نفوذ اسلام به طوري گسترش يافت كه سرزمين اسلامي چندين برابر فتوحات پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) گرديد. ليكن اختلاف بين فتوحات پيامبر(صلي الله عليه و آله) و خلفا از زمين تا آسمان بود، چرا كه پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) در فتوحاتش به اظهار كردن مسلماني و جاري نمودن شهادتين و انجام بعضي از شعائر و ظواهر اسلامي به طور سطحي قناعت نمي كرد، بلكه براي مردم آن بلاد معلمين و مربياني اعزام مي نمود تا ضمن آموزش كتاب خدا و عقايد صحيح و بيان احكام ديني، آنان را ارشاد و موعظه كنند.

اما در فتوحات خلفاي سه

گانه هيچ برنامه اي براي تعليم و تربيت و هدايت و ارشاد مردم در نظر گرفته نمي شد و هيچ نيروي ورزيده اي براي تبليغ دين و آموزش احكام به سرزمين هاي فتح شده اعزام نمي گرديد و به اين امر مهم و حياتي هيچ اهميتي داده نمي شد.

در اين كشور گشايي ها تنها از تسليم شدگان مي خواستند به يگانگي خداوند و رسالت پيامبر(صلي الله عليه و آله) شهادت دهند و بعضي از تكاليف و شعائر اسلامي را به صورت ظاهري و صوري بدون اينكه در دل آنان رسوخ كرده باشد، انجام دهند، از اين روست كه مي بينم بسياري از مناطقي كه توسط مسلمانان فتح مي شد پس از مدت زمان اندكي به كفر و عصيان برمي گشتند.

پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) از سوي خدا مأمور بود كه از مردم زمانه خويش هم اسلام را بخواهد هم ايمان را اما خلفا و فاتحان اسلامي از مردم فقط ظاهر مسلماني را مي خواستند و بس، و ما اين سهل انگاري غير قابل اغماض را در ميان قريش و ديگران به وضوح مي بينيم، حتي بيشتر صحابه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نيز همين روش را در پيش گرفتند. چنانچه موسي بن يسار مي گويند: اصحاب رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بيابانگرد هاي خشني بودند ما ايرانيان كه آمديم، دين اسلام را خالص گردانديم.

بدين ترتيب مردمي كه سرزمينشان پس از رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) فتح مي شد بر همان آداب و رسوم و مفاهيم جاهلي كه بر حركات و سكنات آنها حاكم بود و نيز روابط و مناسبات اجتماعي خود به طور عام باقي مي ماندند و اسلام نه در جانشان نفوذ مي كرد نه

در ضميرشان ريشه مي دواند تا چه رسد به ا ينكه اسلام بر آنان حكمفرما باشد يا محرك آنان در امور ديني و معنوي گردد.

چنانكه در متون تاريخي بررسي مي كنيم آثار و عواقب دراز مدت اين پديده جاهلانه (كشورگشايي هاي خلفا) بسيار تأسف آور و به طور كامل به زيان اسلام بود؛ زيرا آنان كه از اين فتوحات بهره برداري مي كردند و از اسلام جز اسمي و از دين جز رسمي سراغ نداشتند تمامي آداب و رسوم جاهلي و انحرافات و طمع ورزي هاي شخصي و كارهاي غير انساني را در لباس اسلام و تحت نام دين به مردم القاء مي كردند و زير سايبان امن دين تمام فساد ها و ناهنجاري ها را به نام دين و با مجوزي كه خود از دين صادر مي كردند به مردم تحميل مي نمودند.

مؤيد مطلب اين كه اسلام ناب در نفوس بسياري از حاكمان و اعوان و انصارشان كه به خاطر مصاحبت پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) و رؤيت آن حضرت، در ميان توده مردم مكان و منزلتي داشتند هيچ گاه رسوخ نكرده بود و بر انحرافات ، و آداب و رسوم جاهليت باقي بودند و از مقام و موقعيت خود در راه تثبيت آن از هيچ كوششي دست برنداشتند، حتي از راه جعل حديث و نسبت دادن آن به رسول خدا(صلي الله عليه و آله) خود و اعمال ناپسند و جاهلانه خود را موجه جلوه مي دادند.

خلاصه اينكه: گسترش اسلام و نشر تعاليم عالي آن، به هيچ وجه مورد اهتمام و كوشش آنان نبود. هر گاه اسلام مردم ظاهري و بدون بُعد عقيدتي و عاري از هر گونه اصول قواعد علمي

و فرهنگي باشد اين اسلام به تدريج متلاشي خواهد شد و در حركات و مواضع انساني هيچ اثري نخواهد داشت و بدتر از آن اين كه مردم به چنين اسلامي عادت مي كنند و اسلام به صورتي در نظرشان جلوه خواهد كرد كه هيچ منافاتي با انواع انحرافات و جنايات غير انساني نداشته باشد. مصيبت بزرگي كه از اين فتوحات دامنگير اسلام شد اول اين بود كه تمام اعمال و رفتار ناشايست حكام و فرماندهان به ظاهر مسلمان به حساب دين اسلام و آئين پيامبر گذاشته مي شد و دوم اينكه هدايت اين مردم به سوي اسلام اصيل در دراز مدت كاري مشكل و طاقت فرسا بود. در حالي كه خلفا مي توانستند با تأسي به رسول خدا و پيروي از روش آن حضرت جلوي بسياري از اين مصائب و مشكلات را بگيرند و علاج واقعه را قبل از وقوع بنمايند.

از سوي ديگر چنين جامعه اي از امنيت و مصونيت كافي برخوردار نخواهد بود كه آنرا از گزند حوادث و دستبرد اشرار و بيگانگان حفظ كند و براي مردم هيچ گونه التزام و تعهدي براي رعايت حقوق ديگران و برقراري عدالت و انصاف در جامعه وجود نداشت. با مراجعه به تاريخ و تفحص دقيق متون تاريخي به اين نكته مهم پي مي بريم كه اثرات مضر و زيان بار غصب خلافت اميرالمؤمنين(عليه السلام) و فتوحات خلفاي سه گانه تا زمان هاي طولاني باقي ماند و در وقايع مهم تاريخي انعكا س هاي وسيعي از آن ديده مي شد مثلا در جنگ صفين اميرالمؤمنين(عليه السلام) به عدي بن حاتم فرمود: ...

واي بر تو، عموم كساني كه امروز با من هستند، بر من عصيان مي ورزند و

نافرماني من مي كنند. اما معاويه در ميان كساني است كه از او اطاعت مي كنند و فرمانش را مي برند.

به گواهي تاريخ مردم در مورد اميرالمؤمنين(عليه السلام) اكراه داشتند و در دل شك و ترديد، دل به دنيا بسته بودند، افراد مخلص در ميانشان كم بود. مردم بصره با او مخالف بودند و كينه اش را به دل داشتند اكثر كوفيان و قرّاء آن در مقابل او قرار مي گرفتند و مردم شام و اكثر قريش هم از حضرت دل خوشي نداشتند.

از طرفي در آن زمان رفتار حكام با مردم عموما اسلامي نبود نگاهي گذرا به چگونگي تعامل آنان با مردم براي ترسيم سيماي آن كافي است.

اهالي آفريقا نسبت به ساير ممالك بسيار مطيع و آرام و فرمانبردار بودند تا زمان هشام بن عبدالملك كه در آن زمان اعيان و مبلغين عراقي در آفريقا رخنه كردند. آنها با مشورت و تبليغ عراقيان دست به عصيان زدند و پراكنده شدند كه تا به امروز باقي مانده اند.

آنها چنين مي گفتند: به سبب جرم و جنايت عمال هرگز با اولياء امور خود مخالفت نمي كنيم. مبلغين عراقي به آنها گفتند اين عمال و حكام تبه كار به امر و اراده پيشوايان منصوب مي شوند و آنها مقصر و مسئول هستند. اهالي افريقا گفتند بايد آنها را امتحان كنيم.

عده اي حدود بيست و پنج نفر مرد به نمايندگي مردم آفريقا نزد هشام رفتند اما به آنها اجازه ملاقات ندادند ناگزير بر يكي از بزرگان دربار وارد شدئد و به او گفتند كه به اميرالمؤمنين بگو: امير ما با لشگري كه از ما و سربازان خود تشكيل داده به جنگ مي رود چون غنايم به دست

مي آورد ما را محروم كرده، آنها را منحصر به لشكر خود مي كند و آنگاه مي گويد: شما در اين محروميت بيشتر ثواب مي بريد. و چون بخواهيم يك شهر يا قلعه را فتح كنيم او ما را بر سايرين مقدم مي دارد كه سپر لشگر او شويم، آنگاه مي گويد: اجر و ثواب شما در اين جانفشاني بيشتر است. از اين گذشته لشگريان شكم گوسفندان را زنده زنده مي شكافند و بره ها را از شكم آنها بيرون آورده، پوست مي كنند و مي گويند: از اين پوست براي خليفه پوستين تهيه مي كنيم. براي يك پوست هزار ميش را مي كشند و ما اين كارها را تحمل كرديم آنها هر دوشيزه زيبا را از ميان ما مي ربايند؛ ما پس از اين ظلم و تجاوز اعتراض كرده گفتيم ما چنين كاري در كتاب خدا و سنت رسول الله نديده ايم، ما هم مسلمانيم. اكنون آمده ايم بدانيم آيا اين كارها به امر و دستور خليفه انجام مي گيرد يا نه؟ آنها مدتي در آنجا بدون نتيجه اقامت كردند تا آنكه زاد و راحله آنها تمام شد و نااميد شدند. آنگاه صورتي از اسامي خود را نوشته، به وزرا دادند و گفتند: اگر خليفه راجع به ما پرسيد خبر دهيد كه ما از آفريقا آمديم و نااميد برگشتيم.

آنگاه سوي آفريقا رهسپار شدند. اول كاري كه كردند عامل خليفه را كشتند و پرچم تمرد و عصيان را برافراشتند و بر آفريقا مستولي شدند خبر شورش به خليفه رسيد وضع و حال نمايندگان را پرسيد. اسامي رابه او دادند، دانست كه اين عده همان كساني هستند كه بر ضد او قيام كردند.

امثال اين مطلب آنقدر زياد است كه مجال تتبع

و استقصاي آن نيست. به همين خاطر بود كه مقاومت مردم در سرزمين هاي فتح شده شديدتر شد و بسياري از آنان پيمان شكستند به نحوي كه مسلمين مجبور شدند بسياري از مناطق را بيش از يك بار فتح كنند.

ب) آثار فتوحات بر فاتحان

روش هايي همچون برتري بخشيدن عرب بر عجم، تبعيض در سهميه بندي بيت المال، حبس بزرگان و صحابه در مدينه، سپردن پست هاي مهم و كليدي به گروه هاي خاص كه از هيچ گونه معيار و مقرراتي پيروي نمي كردند و فقط نسبت ها و قرابت ها و قريشي بودن در نظر گرفته مي شد.

همين سياست ها و روش ها بود كه از ملت اسلام، ملتي مغرور و خودپسند و طبقه اي ثروتمند به وجود آورد و مال و ثروت سرمست و مغرورشان ساخته بود و هيچ چيز و هيچ كس مانع از هوسراني ها و ثروت اندوزيهايشان نمي شد. اكثر اين طبقه از فرزندان و خويشان هيئت حاكمه و چاپلوسان و دغلبازان بودند.

هر جنايتي كه متوجه امت اسلامي شد از سوي اين طبقه بود و توسط همين ها بود كه اسلام به مرحله هلاكت و نابودي نزديك شد.

فاتحان فرد را ملاك مي دانستند و به امت و جامعه اسلامي هيچ بهايي نمي دادند و شديداً به تقويت و تثبيت سلطنت و حكومت خود همت مي گماردند و با پول و رشوه و وعده پست و مقام، انصار را در اطراف خود جمع مي كردند. در مواردي هم كه پول و رشوه و مقام كارساز نبود متوسل به خشونت، تبعيد، قتل و كشتار مي شدند.

اينان به گسترش نفوذ و حكومت خود به اين اعتبار كه در درجه اول، ملك شخصي و قبليه اي آنان است، ادامه

مي دادند.

اگر ابوبكر و عمر نمي دانستند خليفه اند يا پادشاه، معاويه پسر ابوسفيان خود را علنا پادشاه ناميد. عده اي ديگر هم خود را پادشاه مي دانستند، حتي عمر هم در بعضي از مناسبت ها خود را پادشاه مي خواند.

معاويه و امويان و بسياري از مردم خلفاء سه گانه را ملوك قيصري مي دانستند و در نظرشان اسلام و مسلماني تنها شعاري بود كه در خدمت اين پادشاهي قرار داشت و به تقويت آن كمك مي كرد. پس استفاده كنندگان اصلي فتوحات خصوصا در دراز مدت همين قشرهاي خاص بودند چنانكه در روزگار خلفاي سه گانه ثروت اين گروه به ارقام نجومي رسيده بود كه متون تاريخي اين مطلب را تأييد مي كند. مي بينيم كسي كه گفته مي شود زاهدترين مردم بوده، يعني عمر بن خطاب، درباره اش گفته اند: وقتي از دنيا رفت مالي از خود به جاي نگذاشت و از بيت المال ارتزاق مي كرد و بر خود بسيار سخت مي گرفت. مهريه يكي از همسرانش را چهل هزار درهم قرار داد، و به يكي از دامادهايش كه از مكه بر او وارد شده بود، ده هزار درهم از مال خود هديه داد و حتي مي گويند: يكي از فرزندان عمر، سهم الارث خود را به مبلغ صد هزار درهم به عبدالله بن عمر فروخت.

مؤيد اين مطلب گفته قاضي ابو يوسف يكي از شاگردان ابوحنيفه است كه مي گويد: عمر چهار هزار اسب نشان دار در راه خدا داشت چنانÙǠبه نظر مي رسد اين اسب ها از آن خود عمر بوده، و اينها همه در زماني بوده كه بسياري از مردم در سخت ترين شرايطي كه يك انسان مي تواند زندگي كند روزگار مي گذراندند، بسياري از آنان تنها لباسشان دو

تكه پارچه بوده كه عورتين شان را مي پوشاندند.

با مطالعه صفحات سياه تاريخ مي توان شواهد و ادله فراواني را مبني بر اهتمام شديد حكام و دار و دسته آنها در جمع آوري بيت المال و ثروت و رسيدن به غنيمت به حق يا به نا حق، گردآوري نمود. بيشتر مصيبت ها و بدبختي هاي مردم از زماني آغاز شد كه خليفه دوم با آزار و اذيت شروع به جمع آوري خراج نمود. چنانكه در تاريخ هم آمده اين گروه از اهل ذمه مسلمان شده نيز خراج مي گرفتند و دليل مي آوردند: خراج در حقيقت به منزله ماليات سرانه بندگان است و اسلام آوردن بنده، ماليات را از وي ساقط نمي كند.

همچنين عمر بن خطاب تلاش مي كرد تا از مردي كه اسلام آورده بود جزيه بگيرد. داستان چند برابر كردن خراج نصاراي تغلب توسط عمر بن خطاب نيز معروف و مشهور است و نيازي به بيان ندارد.

آري! اين فتوحات براي پر كردن جيب جنگجويان و احيانا تقويت بنيه نظامي آنان براي پيروزي بر خصم بود و جنگ براي به دست آوردن مال و غنيمت، صفت مشخصه اين فتوحات بود.

چنانكه مي بينيم در بعضي از معركه ها و جنگ هاي به اصطلاح مسلمانان، طرف مقابل اسلام آوردن خويش را اعلام مي كرد، اما چون فاتحين بر اموال و زنانشان طمع داشتند به اسلام آنان اهميتي نمي دادند و حتي آنان را دروغگو مي پنداشتند و بر آنان حمله مي كردند.

جالب است بدانيم ابن ابي الحديد معتزلي اسلام آوردن و مسلماني مسلمانان صدر اسلام را چنين توصيف مي كند: گروهي از آنان به پيروي از سران قبائل خود اسلام آوردند و گروهي به طمع در غنائم،

عده اي از ترس شمشير مسلمان شدند و گروهي هم بنابر غيرت و تعصب قومي و براي پيروز شدن بر ديگر قبايل، عده اي هم اسلام را پذيرفتند چونكه با دشمنان و مخالفين اسلام، عداوت و دشمني داشتند.

خطري جديد

از همه اين ها گذشته طبيعي بود كه زندگي همراه با عيش و نوش هيئت حاكمه و اطرافيان آنان و نيز كامجويي از زنان زيبا و كنيزكان دلفريب موجب گرديد تا بذر رفاه طلبي و سلامت خواهي و تن پروري در دل ها افشانده شود و موجب شود تا ديگران نيز خود را به خطر انداخته و در راه كسب امتيازات بيشتر و حفظ آن تلاش كنند و حتي قرباني شوند.

از سوي ديگر همين كنيزكان و زناني كه مسلمان نشده بودند و يا هنوز اسلام در جان و دل آنان رسوخ نكرده بود، در جامعه اسلامي مسئوليت تربيت و پرورش نوزادان مسلمان را بر عهده گرفتند. چرا كه اين كودكان يا فرزندان خود كنيزكان بودند و يا فرزند مادران آزاده از اين رو مي بينيم بسياري از اشراف و فرماندهان از مادراني به دنيا آمده اند كه نصراني بودند. كه مي توان موارد زيادي را در تاريخ پيدا كرد.[2[

به هر حال تربيت و پرورش نوزادان توسط اين كنيزكان، باعث كاهش ميزان تقيدات ديني و التزام اين كودكان به عقايد كفرآميز و مخالف دين مي شد چنانكه در تاريخ مي بينيم اين كودكان در ساليان دور، از سرسخت ترين دشمنان اهل بيت شدند و به دست ناپاكشان خون اهل بيت پيامبر(عليهم السلام) ريخته مي شد.[3[

طبيعتا اين يكي از خطرات جديدي بود كه رهاورد و محصول فتوحات بي حد و حصر خلفا محسوب مي شد. از اين روست كه مي بينيم

امامان بزرگوار شيعه مي كوشيدند تا بردگان و كنيزكان را با تعليمات اسلامي شايسته اي تربيت كنند و آنان را در راه خدا آزاد سازند.

متفرق ساختن معترضان

بهتر است بدانيد، از فتوحات اسلامي در جهت دور ساختن معترضين و نيز كساني كه از اعمال و دخل و تصرفات نا بجاي حكام و اطرافيان آنان ناراضي بودند و صداي اعتراض خود را بلند مي كردند، استفاده مي نمودند. مثلا زماني كه خشم و تنفر عمومي از عثمان به اوج خود رسيد و اوضاع وخيم گرديد، مشاوران و كارگزاران خود را خواست و براي رويارويي و مقابله با تنفر و انزجار عمومي و خواسته هاي مردم كه مي گفتند: بايد عثمان عمال خود را عوض كند و افراد بهتري را به جاي آنان قرار دهد، با آنان به مشورت پرداخت و نظر آنان را جويا شد. عبدالله بن عامر كه يكي از مشاوران عثمان بود گفت:

رأي من اين است كه به آنان دستور جهاد دهي تا بدين طريق مشغول بوده و كاري به كار تو نداشته باشند و آنان را در جنگ هاي زيادي شركت بده تا در برابرت نرم و رام شوند و همه به خود پرداخته و انديشه اي جز زخم پشت اسبهايشان و شپش پوستين هاي خود نداشته باشند.

بعد از آن، عثمان بر معترضين سخت گرفت و دستور اعزام آنان را به سپاه داد و نيز مقرري آنان را لغو كرد تا اينكه مطيع او شوند و به او نياز پيدا كنند.

آخرين سوال

با توجه به مطالبي كه گفته شد روشن مي شود كه چرا اميرالمؤمنين(عليه السلام) حتي در زمان خلافت خود، قدمي در جهت اين فتوحات گسترده بلاد اسلامي برنداشت، بلكه

سعي در تثبيت اصول عقايد و ارزشهاي والا و اصيل اسلامي و نشر مكتب ناب محمدي(صلي الله عليه و آله) و دادن خط مشي صحيح به امت و متصديان اداره امور مملكت داشت، و در زمينه افكار و انديشه ها، برخوردها موضع گيري ها، تربيت و تزكيه نفس، مردم را راهنمايي و هدايت مي فرمود.

چنانكه خود آن حضرت مي فرمايد: «پرچم ايمان را در ميان شما نصب نمودم (تا گمراه نشويد) و شما را بر حدود و مراتب حلال و حرام واقف ساختم .

[1] - مقاله حاضر خلاصه اي از نظرات سيد جعفر مرتضي عاملي در كتاب: تحليلي از زندگاني سياسي امام حسن (عليه السلام): ص 155-166 مي باشد.

[2] - حارث بن ابي ربيعه _ خالد قسري _ عبيده سلمي _ حنظلة بن صفوان _ عبدالله بن وليد بن عبدالملك.

[3] - براي مثال معلم فرزندان سعد بن ابي وقاص نصراني بود كه در سال 61 هجري عمر سعد اين پرورش يافته مكتب نصرانيت امام حسين (عليه السلام) را به شهادت رسانيد.

آيا ازدواج دو دختر پيامبر (ص) با عثمان صحت دارد ؟

پاسخ

يكي از فضيلت هايي كه براي عثمان بن عفان نقل كرده اند ، ازدواج با دو دختر نبي مكرم اسلام صلي الله عليه وآله وسلم به نام هاي رقيه و ام كلثوم است . در اين باره نظريات مختلفي وجود دارد ، اهل سنت با قاطعيت تمام بر آن پافشاري مي كنند ؛ اما از طرف ديگر برخي از محققين شيعه بر اين اعتقاد هستند كه همسران عثمان هيچ كدامشان دختر پيامبر نبودند ؛ بلكه ربيبه آن حضرت و دختران خواهر حضرت خديجه بوده اند و براي اين احتمال دلايلي نيز ذكر كرده اند كه ما بدون هيچگونه اظهار نظر اين دلايل را به

صورت مختصر نقل و قضاوت به عهده خوانندگان گرامي وا مي گذاريم .

دوستان عزيزي كه مايل به تحقيق بيشتر در اين باره هستند مي توانند به اين كتاب ها مراجعه بفرمايند : ازواج النبي و بناته ، تأليف الشيخ نجاح الطائي و الصحيح من سيرة النبي الأعظم نوشته سيد جعفر مرتضي و... .

اما دلايلي كه در اين باره آورده شده است :

1 . عدم وجود رابطه صميمانه بين پيامبر و ديگر دختران آن حضرت :

با رجوع به سيره نبي مكرم اسلام و دقت در آن ، در مي يابيم كه روايات بسياري از رابطه بسيار صميمانه نبي مكرم اسلام و دختر بزرگوارش صديقه طاهره سلام الله عليها حكايت مي كند ؛ تا جايي كه هر زماني پيامبر اسلام به سفر مي رفت ، آخرين كسي كه با او خدا حافظي مي كرد ، فاطمه زهرا بود و وقتي از سفر بر مي گشت ، قبل از هر كاري به ديدار فاطمه مي رفت و در خانه او را مي زد . روايات فراواني در كتاب هاي شيعه و سني اين رابطه بسيار صميمانه را ثابت مي كند ؛ از جمله بسياري از علماي شيعه و سني يكي از القاب آن حضرت را « ام أبيها » نقل كرده اند . ابن حجر عسقلاني در تهذيب و الإصابه ، ذهبي در سير اعلام النبلاء و الكاشف خود نوشته اند :

فاطمة الزهراء ... كانت تكنى أم أبيها .

الإصابة - ابن حجر - ج 8 - ص 262 و سير أعلام النبلاء - الذهبي - ج 2 - ص 118 – 119 و الكاشف في معرفة من له رواية في كتب الستة - الذهبي -

ج 2 - ص 514 و تهذيب الكمال - المزي - ج 35 - ص 247 و أسد الغابة - ابن الأثير - ج 5 - ص 520 و الاستيعاب - ابن عبد البر - ج 4 - ص 1899 .

اما هيچ روايتي ؛ حتي يك روايت ضعيف نيز در كتاب هاي شيعه و سني نقل نشده است كه پيامبر اسلام حتي يكبار درِ خانه رقيه و ام كلثوم را زده باشد . چرا پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم اين رابطه بسيار صميمانه را با ديگر دختران خود نداشته است ؛ نه در مدينه و نه حتي در مكه ؟ مگر نه اين كه به ادعاي اهل سنت آن ها نيز يادگار خديجه بودند ؟

هر چند كه فاطمه زهرا از هر نظر از تمامي زنان عالم متمايز بوده است ؛ ولي اگر پيامبر دختري غير از فاطمه داشت ، شايسته بود كه اين رابطه صميمانه بين آن ها نيز وجود داشته باشد .

و يا در زماني كه كفار قريش پيامبر اسلام را آزار و اذيت مي كردند ، ديگر دختران رسول خدا كجا بودند كه از پدر حمايت كنند ؟ بخاري و مسلم در صحيحشان نوشته اند :

عَنْ ابْنِ مَسْعُودٍ قَالَ بَيْنَمَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يُصَلِّي عِنْدَ الْبَيْتِ وَأَبُو جَهْلٍ وَأَصْحَابٌ لَهُ جُلُوسٌ وَقَدْ نُحِرَتْ جَزُورٌ بِالْأَمْسِ فَقَالَ أَبُو جَهْلٍ أَيُّكُمْ يَقُومُ إِلَى سَلَا جَزُورِ بَنِي فُلَانٍ فَيَأْخُذُهُ فَيَضَعُهُ فِي كَتِفَيْ مُحَمَّدٍ إِذَا سَجَدَ فَانْبَعَثَ أَشْقَى الْقَوْمِ فَأَخَذَهُ فَلَمَّا سَجَدَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَضَعَهُ بَيْنَ كَتِفَيْهِ قَالَ فَاسْتَضْحَكُوا وَجَعَلَ بَعْضُهُمْ يَمِيلُ عَلَى بَعْضٍ وَأَنَا قَائِمٌ أَنْظُرُ لَوْ كَانَتْ لِي

مَنَعَةٌ طَرَحْتُهُ عَنْ ظَهْرِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَالنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ سَاجِدٌ مَا يَرْفَعُ رَأْسَهُ حَتَّى انْطَلَقَ إِنْسَانٌ فَأَخْبَرَ فَاطِمَةَ فَجَاءَتْ وَهِيَ جُوَيْرِيَةٌ فَطَرَحَتْهُ عَنْهُ ثُمَّ أَقْبَلَتْ عَلَيْهِمْ تَشْتِمُهُمْ .

صحيح البخاري - البخاري - ج 1 - ص 65 و صحيح مسلم - مسلم النيشابوري - ج 5 - ص 179 .

از ابن مسعود روايت شده است كه گفت : هنگامى كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در برابر خانه كعبه نماز مى گزارد ، ابو جهل و همدستانش در نزديكى خانه نشسته بودند و يك روز قبل از آن ، بچه شترى نحر شده بود . ابو جهل به همدستان خود گفت : كداميك از شما حاضر است برود و شكمبه آن شتر را بياورد و هنگامى كه محمد صلّى اللّه عليه و آله در سجده است ، آن ها را روى شانه او بيفكند ؟ بدترين آنها پيشقدم شد و دستور ابو جهل را عملى ساخت . در حالي كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در سجده بود ، آن شكمبه آلوده را روى شانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله افكند . ابو جهل و همدستانش از مشاهده اين منظره بسيار خنديدند به طوري كه بعضى از آن ها از شدت خنده به روى ديگرى مى افتاد !

ابن مسعود مى گويد : من در اين هنگام گوشه اى ايستاده بودم و جريان را مشاهده مى كردم ، ليكن جرئت آن را نداشتم كه شكمبه را از روى شانه حضرتش بردارم . پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله همچنان در حال سجده بود و سر

از سجده برنمى داشت تا اين كه مردى به حضور حضرت زهرا عليها السّلام شتافت و جريان را به عرض رسانيد . حضرت فاطمه عليها السّلام در حالي كه از شنيدن اين سخن به شدت ناراحت شده بود ، آمد و آن را از روى دوش حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله برداشت و آن ها را مورد شماتت و ملامت قرار داد .

در تمامي گرفتاري هايي كه براي نبي مكرم اسلام پيش مي آمد ، تنها كسي كه مي آمد پدر را دلداري مي داد ، زخم هاي او را مداوا مي كرد ، فاطمه زهرا بود . اگر آن ها نيز دختر رسول خدا بودند ، شايسته بود كه آن ها نيز فاطمه را در دفاع از پدر ياري كنند .

بعد از جنگ احد كه صورت نبي مكرم زخمي شده بود ، رقيه و ام كلثوم كجا بودند كه همانند فاطمه بيايند و زخم هاي پدر را شستشو بدهند ؟

مگر نه اين كه به قول آن ها ، آن دو نيز دختران پيامبر بودند ؛ پس چرا هيچ نوع رابطه اي بين پيامبر اسلام با دختران ديگرش نقل نشده است ؟

2 . در قضيه مباهله كه پيامبر تمام بستگان درجه يك خود را انتخاب كرد ، چرا ديگر دختران خود را نبرد و از بين «نساء» خود فقط فاطمه را انتخاب كرد ؟

مسلم در صحيح خود مي نويسد :

عَنْ عَامِرِ بْنِ سَعْدِ بْنِ أَبِي وَقَّاصٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ أَمَرَ مُعَاوِيَةُ بْنُ أَبِي سُفْيَانَ سَعْدًا فَقَالَ مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسُبَّ أَبَا التُّرَابِ فَقَالَ أَمَّا مَا ذَكَرْتُ ثَلَاثًا قَالَهُنَّ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَلَنْ أَسُبَّهُ لَأَنْ تَكُونَ

لِي وَاحِدَةٌ مِنْهُنَّ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ حُمْرِ النَّعَمِ ... وَلَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ { فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ } دَعَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَلِيًّا وَفَاطِمَةَ وَحَسَنًا وَحُسَيْنًا فَقَالَ اللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلِي .

صحيح مسلم ، ج 5 ، ص 23، كتاب فضائل الصحابة ، باب من فضائل علي بن أبي طالب، ح 32 .

عامر بن سعد بن ابي وقاص از پدرش (سعد بن ابي وقاص) نقل كرده است كه معاويه سعد را امر كرد و گفت : تو را چه مانع است كه ابوتراب (على بن ابى طالب _ عليه السلام _) را دشنام دهى ؟ (سعد) گفت : من سه چيز (سه فضيلت) را از او در خاطر دارم ، كه رسول خدا _ صلى الله عليه و آله و سلم _ درباره وى فرموده است ، هرگز وى را دشنام نخواهم داد. چنانچه من يكى از اين سه فضيلت را مى داشتم از شتران سرخ مو برايم محبوبتر بود ... وقتى اين آيه نازل گرديد : (... فقل تعالوا ندع أبناءنا و أبناءكم و نساءنا و نساءكم و أنفسنا و أنفسكم ...) پيامبر _ صلى الله عليه و آله و سلم _ على و فاطمه و حسن و حسين _ عليهم السلام _ را فراخواند و فرمود : «خدايا، اينان اهل من هستند ».

آيا «نساءنا » شامل ديگر دختران پيامبر نمي شد ، يا پيامبر دختر ديگري غير از صديقه طاهره نداشت ؟

3 . چرا هيچ كس از ديگر دختران پيامبر خواستگاري نكردند ؟

قضيه ديگري كه بطلان اين قضيه را روشن مي كند ، اين است كه

در هيچ جايي از تاريخ ثبت نشده است كه در مدينه ، احدي از مهاجرين و يا انصار به خواستگاري ام كلثوم رفته باشد ؛ با اين كه براي خواستگاري از فاطمه زهرا و رسيدن به افتخار دامادي پيامبر ، بر يكديگر پيش دستي مي كردند و هر كس دوست داشت اين افتخار نصيب او شود . آيا ام كلثوم دختر پيامبر نبود يا اصلاً چنين دختري وجود خارجي نداشت ؟

4. حرمت جمع بين دختران رسول خدا و دختران دشمن خدا :

علما و محدثين اهل سنت براي خرده گيري از امير المؤمنين عليه السلام نقل كرده اند كه آن حضرت در زماني كه فاطمه سلام الله عليها همسر او بود ، دختر ابو جهل را نيز خواستگاري كرد . اين امر باعث شد كه صديقه طاهره ناراحت شده و شكايت خود را پيش پيامبر ببرد !! پيامبر اسلام وقتي از اين قضيه با خبر شدند ، با عصبانيت به مسجد آمد و فرمود :

وَإِنَّ فَاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنِّي وَإِنِّي أَكْرَهُ أَنْ يَسُوءَهَا وَاللَّهِ لَا تَجْتَمِعُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَبِنْتُ عَدُوِّ اللَّهِ عِنْدَ رَجُلٍ وَاحِدٍ .

صحيح البخاري - ج 4 - ص 212 – 213

فاطمه پاره تن من است ، من دوست ندارم كسي او را ناراحت كند ، به خدا قسم نبايد دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا در نزد يك نفر جمع شود .

و در روايت ديگري نوشته اند كه آن حضرت فرمود :

إِلَّا أَنْ يُرِيدَ ابْنُ أَبِي طَالِبٍ أَنْ يُطَلِّقَ ابْنَتِي وَيَنْكِحَ ابْنَتَهُمْ فَإِنَّمَا هِيَ بَضْعَةٌ مِنِّي يُرِيبُنِي مَا أَرَابَهَا وَيُؤْذِينِي مَا آذَاهَا .

صحيح

البخاري ج 6، ص 158، ح 5230، كتاب النكاح، ب 109 - باب ذَبِّ الرَّجُلِ عَنِ ابْنَتِهِ، فِي الْغَيْرَةِ وَالإِنْصَافِ و صحيح مسلم، ج 7، ص 141، ح 6201، كتاب فضائل الصحابة رضى الله تعالى عنهم، ب 15 -باب فَضَائِلِ فَاطِمَةَ بِنْتِ النَّبِيِّ عَلَيْهَا الصَّلاَةُ وَالسَّلام .

علي (عليه السلام) اگر مي خواهد دختر ابوجهل را بگيرد ، بايد دختر من را طلاق بدهد . فاطمه پار? تن من است ، آن چه كه موجب رنجش فاطمه بشود ، مرا مي رنجاند ... .

از آنجايي كه بحث اهانت كردن و تخريب مقام امير المؤمنين عليه السلام در ميان است ، علماي اهل سنت اين قضيه را با آب و تاب فراواني نقل كرده اند ؛ غافل از اين كه عثمان بن عفان نيز عملاً بين دختران پيامبر و دختران دشمان خدا نه يكبار كه چندين بار جمع كرده است .

رملة بنت شيبة ، يكي از همسران عثمان است كه در مكه با او ازدواج كرد و از كساني بود كه همراه عثمان به مدينه مهاجرت كرد . ابن عبد البر در اين زمينه مي نويسد :

رملة بنت شيبة بن ربيعة كانت من المهاجرات هاجرت مع زوجها عثمان بن عفان.

الاستيعاب ، ج 4 ، ص 1846 رقم 3345 .

رملة ، دختر شيبه از كساني بود كه همراه همسرش عثمان به مدينه مهاجرت كرد .

و شيبة از دشمنان پيامبر اسلام است كه در جنگ بدر به هلاكت رسيده است ؛ چنانچه ابن حجر مي نويسد :

رملة بنت شيبة بن ربيعة بن عبد شمس العبشمية قتل أبوها يوم بدر كافرا .

الإصابة، ج 8، ص 142 -

143 رقم 11192.

رمله ، دختر شيبه ... پدرش در جنگ بدر كشته شد ، در حالي كه كافر بود .

در حالي كه نوشته اند در همان زمان رقيه دختر رسول خدا ! نيز همسر عثمان بوده است . ابن اثير در اسد الغابة مي نويسد :

ولما أسلم عثمان زوجّه رسول الله صلى الله عليه وسلم بابنته رقية وهاجرا كلاهما إلى أرض الحبشة الهجرتين ثم عاد إلى مكة وهاجر إلى المدينة .

أسد الغابة، ج 3، ص 376 .

زماني كه عثمان اسلام آورد ، رسول خدا دخترش رقيه را به همسري او درآورد ، هر دوي آن ها به سرزمين حبشه مهاجرت كردند ، سپس وقتي از آن جا بازگشتند ، به مدينه مهاجرت كردند .

علاوه براين ، عثمان با أم البنين بنت عيينة و فاطمة بنت الوليد بن عبد شمس نيز ازدواج كرده است ؛ در حالي كه پدر هر دوي آن ها نيز در آن زمان از دشمنان خدا بوده اند .

اگر واقعاً جمع بين دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا ، حرام بوده است ، چرا عثمان اين عمل حرام را بارها و بارها مرتكب شده است ؟ و اگر حرام نبوده ، چرا پيامبر اسلام به قول اهل سنت اجازه چنين كاري را به امير المؤمنين نداد و نعوذ بالله مي خواست حلال خدا را حرام كند ؟ پس معلوم مي شود كه يا قضيه خواستگاري از دختر ابوجهل از اختراعات بني اميه و براي اهانت كردن و تخريب مقام امير المؤمنين است ، يا پيامبر اسلام دختري غير از صديقه طاهره نداشته است ؟

5 . از دلايلي كه دروغ بودن اين

قضيه را روشن مي سازد ، اين است كه بسياري از علماي اهل سنت و از جمله ضياء المقدسي گفته اند :

عن قتادة ، قال : ولدت خديجة لرسول الله ( صلى الله عليه وآله وسلم ) : عبد مناف في الجاهلية ، وولدت له في الاسلام غلامين ، وأربع بنات : القاسم ، وبه كان يكنى : أبا القاسم ، فعاش حتى مشى ، ثم مات ، و عبد الله ، مات صغيرا . وأم كلثوم . وزينب . ورقية . وفاطمة ... .

البدء والتاريخ ، ج 5 ، ص 16 و ج 4 ، ص 139 .

قتاده گفته است : خديجه براي نبي مكرم اسلام ، در عهد جاهليت ، عبد مناف را به دنيا آورد و بعد از اسلام ، دو پسر و چهار دختر به نام هاي : قاسم _ به خاطر او كنيه پيامبر را «ابوالقاسم » گذاشتند ، آن قدر زنده بود كه مي توانست راه برود بعد از آن فوت كرد _ و عبد الله كه خردسال فوت كرد ، و ام كلثوم ، زينب ، رقيه و فاطمه را به دنيا آورد .

شهاب الدين قسطلاني بعد از نقل سخن مقدسي مي نويسد :

وقيل : ولد له ولد قبل المبعث ، يقال له : عبد مناف ، فيكونون على هذا اثني عشر ، وكلهم سوى هذا ولد في الاسلام بعد المبعث .

المواهب اللدنية ، ج 1 ، ص 196 .

گفته اند كه كه خديجه قبل از مبعث يك پسر براي او به دنيا آورد كه به او عبد مناف مي گفتند ، غير از عبد مناف بقيه

فرزندان پيامبر بعد از مبعث متولد شده است .

و ابن عبد البر در الإستيعاب مي نويسد :

وقال الزبير ولد لرسول الله صلى الله عليه وسلم القاسم وهو أكبر ولده ثم زينب ثم عبد الله وكان يقال له الطيب ويقال له الطاهر ولد بعد النبوة ثم أم كلثوم ثم فاطمة ثم رقية .

الاستيعاب - ابن عبد البر - ج 4 - ص 1818 .

زبير گفته : نخستين فرزند رسول خدا كه به دنيا آمد ، قاسم بود و او از همه بزرگتر بود ، پس او زينب ، و پس از وي عبد الله كه به وي طيب و يا طاهر نيز مي گفتند بعد از نبوت متولد شد ، پس از آن ام كلثوم ، سپس فاطمه و پس از وي رقيه به دنيا آمدند .

از طرف ديگر نوشته اند كه رقيه ، كوچكترين دختر رسول خدا و حتي از حضرت زهرا سلام الله عليها نيز كوچكتر بوده است . چنانچه ابن كثير دمشقي مي نويسد :

أكبر ولده عليه الصلاة والسلام القاسم ، ثم زينب ، ثم عبد الله ، ثم أم كلثوم ثم فاطمة ثم رقية ...

بزرگترين فرزند ، پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم قاسم ، و پس از آن ، زينب ، عبد الله ، ام كلثوم ، فاطمه و پس از آن رقيه بوده است .

با اين تفصيل ، چگونه مي توان اين سخن اهل سنت را تصديق كرد كه رقيه با عثمان ازدواج كرده ، بعد با او به حبشه مهاجرت نموده و حتي در داخل كشتي فرزندي از او سقط شده است !!! . با اين

كه مي دانيم ، هجرت اول به حبشه در سال پنجم بعد از بعثت بوده است .

و همچنين بسياري از علماي اهل سنت نوشته اند كه ام كلثوم رقيه قبل از اين كه با عثمان ازدواج كند در عقد پسران أبي لهب بوده اند و بعد از آن كه سوره تبّت در حق أبي لهب نازل شد ، وي به فرزندانش دستور داد كه دختران رسول خدا را طلاق بدهند . ابن أثير در اسد الغابة مي نويسد :

قد زوج ابنته رقية من عتبة بن أبي لهب وزوج أختها أم كلثوم عتيبة بن أبي لهب فلما نزلت سورة تبت قال لهما أبوهما أبو لهب وأمهما أم جميل بنت حرب بن أمية حمالة الحطب فارقا ابنتي محمد ففارقاهما ...

أسد الغابة - ابن الأثير - ج 5 - ص 456 .

رسول خدا ، دخترش رقيه را به عتبه پسر أبي لهب و ام كلثوم را به عتيبه پسر ديگر ابولهب داد ، وقتي سوره تبت نازل شد ، ابولهب و همسرش ام جميل كه همان «حمالة الحطب » باشد ، به پسرانش دستور دادند كه دختران محمد را طلاق دهند . پس آن ها را طلاق دادند ...

در حالي كه مي دانيم ، سوره تبت در زماني نازل شده است كه مسلمين در شعب أبي طالب در محاصره بودند . سيوطي در الدر المنثور مي نويسد :

وأخرج أبو نعيم في الدلائل عن ابن عباس قال ما كان أبو لهب الا من كفار قريش ما هو حتى خرج من الشعب حين تمالأت قريش حتى حصرونا في الشعب وظاهرهم فلما خرج أبو لهب من الشعب لقى هندا بنت عتبة ابن

ربيعة حين فارق قومه فقال يا ابنت عتبة هل نصرت اللات والعزى قالت نعم فجزاك الله خيرا يا أبا عتبة قال إن محمدا يعدنا أشياء لا نراها كائنة يزعم أنها كائنة بعد الموت فما ذاك وصنع في يدي ثم نفخ في يديه ثم قال تبا لكما ما أرى فيكما شيئا مما يقول محمد فنزلت تبت يدا أبى لهب قال ابن عباس فحصرنا في الشعب ثلاث سنين وقطعوا عنا الميرة حتى أن الرجل .

الدر المنثور - جلال الدين السيوطي - ج 6 - ص 408

و محاصره در شعب أبي طالب در سال ششم هجري و بعد از هجرت به حبشه بوده است . با اين حال چگونه مي توان تصديق كرد كه همسر عثمان دختر پيامبر بوده است ؟

6 . محمد بن اسماعيل بخاري مي نويسد ، شخصي پيش عبد الله بن عمر آمد و از او سؤالاتي كرد ؛ از جمله نظر او را در باره عثمان و امام علي عليه السلام پرسيد ، وي در مقايسه بين عثمان و حضرت علي عليه السلام مي گويد :

أَمَّا عُثْمَانُ فَكَأَنَّ اللَّهَ عَفَا عَنْهُ وَأَمَّا أَنْتُمْ فَكَرِهْتُمْ أَنْ تَعْفُوا عَنْهُ وَأَمَّا عَلِيٌّ فَابْنُ عَمِّ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَخَتَنُهُ ... .

صحيح البخاري - البخاري - ج 5 - ص 157 .

اما عثمان ، خداوند از گناه او ( فرار عثمان در جنگ احد ) درگذشت ؛ ولي شما دوست نداريد كه او را ببخشيد ، اما علي عليه السلام پس او پسر عموي رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم و داماد او است .

ملاحظه مي فرماييد كه دفاع عبد الله بن

عمر از عثمان فقط در اين مطلب خلاصه مي شود كه خداوند از گناه فرار وي در جنگ احد درگذشته است ؛ ولي صحابه اي كه عليه او خروج كردند ، او را نبخشيده و عثمان را كشتند ؛ ولي اين كه عثمان داماد پيامبر نيز باشد ، متذكر نمي شود . اما نسبت به امير المؤمنين عليه السلام استدلال مي كند كه او پسر عموي پيامبر و داماد آن حضرت است .

اگر عثمان داماد پيامبر بود ، بايد ابن عمر به آن استدلال مي كرد ؛ زيرا وي تمام تلاش خود را مي كند كه در برابر هر نوع تهمتي را از عثمان دفع كند و معنا ندارد كه وقتي دليل قويتري همانند دامادي پيامبر وجود دارد ، وي به دليل سخيف و ضعيف استدلال كند ؛ زيرا عفو خداوند فقط شامل كساني مي شود كه بعد از فهميدن زنده بودن پيامبر از فرار دست كشيده و برگشتند و شامل عثمان كه بعد از سه روز برگشت ، نمي شود . حتي اگر فرض كنيم كه عفو خداوند شامل عثمان نيز مي شود ، سبب نخواهد شد كه خداوند تمامي گناهان او را كه حتي بعد از آن نيز انجام داده بخشيده باشد ؛ بلكه حد اكثر شامل فرار او در همان جنگ مي شود .

بنابراين شايسته بود كه اگر دامادي عثمان صحت داشت ، به آن استناد مي كرد .

7 . حضرت زهرا سلام الله عليها بعد از غصب فدك توسط ابوبكر به مسجد آمد و خطبه غرائي خواند كه بسياري از علماي اهل سنت آن را نقل كرده اند . آن حضرت در بخش هاي از اين خطبه مي فرمايد :

أنا فاطمة

بنت محمد أقول عودا على بدء ، وما أقول ذلك سرفا ولا شططا... فإن تعزوه تجدوه أبي دون نسائكم وآخا ابن عمي دون رجالكم ، فبلغ الرسالة صادعا بالرسالة ناكبا عن سنن مدرجة المشركين ، ضاربا لثجهم آخذا بأكظامهم ، داعيا إلى سبيل ربه بالحكمة والموعظة الحسنة .

مناقب علي بن أبي طالب (ع) وما نزل من القرآن في علي (ع) - أبي بكر أحمد بن موسى ابن مردويه الأصفهاني - ص 202 و السقيفة وفدك - الجوهري - ص 142 .

اى مردم آگاه باشيد كه من فاطمه و پدرم محمّد است ، گفتارم تماما يك نواخت از سر صدق بوده و از غلط و نادرستى به دور است ... اگر تحقيق كنيد (پيامبر اسلام ) پدر من بود نه پدر زنان شما ، و در عقد اخوّت پسر عموى من بود نه شما .

اگر زنان عثمان دختران پيامبر بودند ، نبايد فاطمه زهرا سلام الله عليها كه سرور زنان بهشت است ، چنين سخني بگويد و از طرف ديگر عثمان نيز مي توانست به اين سخن حضرت اعتراض كند كه زنان من نيز دختران پيامبر بودند .

8 . ابن الدمشقي و محب الدين طبري مي نويسند :

أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال لعلي : أوتيت ثلاثا لم يؤتهن أحد ولا أنا ، أوتيت صهرا مثلي ولم أوت أنا مثلي ، وأوتيت زوجة صديقة مثل بنتي ولم أوت مثلها زوجة ، وأوتيت الحسن والحسين من صلبك ولم أوت من صلبي مثلهما ، ولكنكم مني وأنا منكم .

جواهر المطالب في مناقب الإمام علي (ع) - ابن الدمشقي - ج 1 -

ص 209 و الرياض النضرة ج 2 ص 202 .

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به على عليه السّلام فرمود : يا على خداى تعالى سه گونه موهبت به تو عنايت فرموده است كه به من و هيچيك از مردم ، عنايت نفرموده است :

1. پدر زنى مانند من به تو ارزانى داشته است كه به من عنايت نكرده است ؛

2. همسر پاكيزه گوهر راستگو و راست رو به تو مرحمت داشته كه به من عنايت نفرموده است ؛

3 . حسن و حسينى از پشت تو به وجود آورده است كه چنان دو فرزندى از پشت من بوجود نياورده است ؛ آرى ! من از شمايم و شما از من مى باشد .

در اين روايت پيامبر اسلام به صراحت مي گويد كه به احدي غير از علي عليه السلام پدر زني مثل من داده نشده است ، معلوم مي شود كه پيامبر دختر ديگري نداشته است و گرنه چنين سخني نمي فرمود .

آيا نامگذاري فرزندان اميرالمومنين دلالت بر دوستي با خلفا دارد؟

) برگرفته از كتاب معماي نام نوشته علي لباف (

پاسخ به اين شبهه:

عمر بن علي عليه السلام نخستين فرزند اميرالمومنين كه مورخين نام يكي از خلفا را براي وي برشمرده اند.

در نامگذاري فرزند اميرالمومنين علي عليه السلام از همسرش صهباء (امّ حبيب بنت ربيعه- از بني تغلب) به نام (عمر) (برخي منابع تاريخي از كنيه او نيز ياد كرده و آن را ابوالقاسم ثبت نموده اند.) هيچ اختلافي بين مورخين مشاهده نميشود و جاي ترديد در اين زمينه وجود ندارد. اما سوال اصلي اين است كه انگيزه ناميده شدن فرزند علي ابن ابيطالب به چنين نامي چه بوده

است و دليل تشابه در اسم چيست؟ اهل سنت اين نامگذاري را نشان دهنده محبت خاندان پيامبر و حضرت علي عليه السلام نسبت به خلفا ميدانند! در حالي كه اسناد معتبر تاريخي وجود چنين رابطه دوستانه اي را به شدت انكار مينمايند.

آيا روابط حضرت علي عليه السلام با خليفه دوم دوستانه بود؟

سند شماره1

اعتراف عمر بن خطاب مندرج در كتاب ((صحيح مسلم))

مسلم بن حجاج نيشابوري (متوفي 261ه) در كتاب "صحيح" سخناني را از عمر بن خطاب نقل ميكند كه در حضور (عثمان - عبدالرحمان بن عوف - زبير - سعد ابي وقاص) خطاب به عباس ابن عبدالمطلب و علي بن ابيطالب ايراد گرديده است.

وي مينويسد: خليفه دوم در حضور افراد مذكور رو به عباس و حضرت علي عليه السلام كرد و خطاب به آنان چنين گفت:

ثم توفي ابوبكر و انا ولي رسول الله و ولي ابي بكر- فرايتما كاذبا آثما غادرا خائنا (صحيح مسلم حديث شماره 3302)

ترجمه: سپس ابوبكر از دنيا رفت و من جانشين پيامبر و ابوبكر (در سرپرستي و زعامت شما) ميباشم. پس شما دو نفر مرا دروغگو - گناهكار- حيله گر- و پيمان شكن ميدانيد.

سند شماره 2

اعتراف عايشه - مندرج در كتاب صحيح بخاري

محمد بن اسماعيل بخاري (متوفي 256ه) دركتاب "صحيح" از قول عايشه نقل ميكند كه علي بن ابيطالب عليه السلام از ملاقات با عمر بن خطاب كراهت داشته است.

عايشه دليل امتناع حضرت علي عليه السلام از ملاقات با خليفه دوم را چنين بازگو ميكند:

كراهيه لمحضر عمر (صحيح بخاري حديث شماره 3931.

اين سخن عايشه در كتاب صحيح مسلم حديث شماره 3304چنين ثبت شده است: كراهية محضر عمر بن الخطاب. (

ترجمه : به دليل

ناخوشايندي از حضور عمر .

سند شماره 3

اعتراف ابن عباس- مندرج در كتاب "شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد"

ابوحامد معتزلي (متوفي 656ه) در كتاب شرح نهج البلاغه از قول ابن عباس نقل ميكند كه علي بن ابيطالب پيوسته بر عمر ابن خطاب غضبناك و خشمگين بود.

وي مينويسد: خليفه دوم در سفر شام - رو به ابن عباس كرد و درباره حضرت علي عليه السلام چنين گفت: اشكو اليك ابن عمك - سالته ان يخرج معي فلم يفعل و لم ازل اراه واجدا. فيم تظن موجدته؟ (شرح نهج البلاغه (چاپ اسماعيليان) ج12 ص 78(.

ترجمه من از پسر عمويت به تو گله دارم. از وي خواستم كه با من به شام بيايد ولي نپذيرفت. من پيوسته وي را نسبت به خود در حالت غضب مي يابم. به نظر تو علت خشم گرفتن او چيست ؟

آنچه ملاحظه فرموديد تنها دورنمايي از رابطه اميرالمونين با خليفه دوم ميباشد و تدبر در فرازهاي آن خواننده فرهيخته را به اين نتيجه ميرساند كه : دليل نامگذاري و تشابه اسمي را در جاي ديگر بايد جست.

چه كسي نام فرزند حضرت امير عليه السلام را عمر نهاد؟

اسناد و مدارك معتبر تاريخي قضاوت نهايي درباره علت نامگذاري فرزند حضرت علي به نام عمر را بسيار سهل و آسان نموده اند.

سند شماره 1

ديدگاه بلاذري مورخ مشهور اهل سنت(اهل سنت بلاذري را در كتب رجالي خود در مرتبه بالايي مورد مدح و تمجيد قرار داده اند. براي مثال: ذهبي: تذكره الحفاظ ج3 ص 892(

احمد بن يحيي بن جابر بلاذري (متوفي 279ه( مينويسد:

و كان عمر بن الخطاب سمي عمر بن علي

باسمه . ترجمه: عمر بن خطاب - عمر بن علي را به اسم خود نام نهاده بود. (انساب الاشراف ج2 ص 192تحقيق:محمد باقرمحمودي). جمل من انساب الاشراف ج2. ص 413 تحقيق: سهيل زكار

سند شماره 2

تاييد ديدگاه از سوي ساير مورخين اهل سنت

--جمال الدين مزي (متوفي 742 ه ) در كتاب "تهذيب الكمال" جلد 21 صفحه 467

--شمس الدين ذهبي (متوفي 748 ه ) در كتاب "سير اعلام النبلاء " جلد 4 صفحه 134

--ابن حجر عسقلاني (متوفي 852 ه ) در كتاب "تهذيب التهذيب" جلد 7 صفحه 411

سخن بلاذري (متوفي 279 ه ) را تاكيد كرده و تصريح نموده اند كه :

هنگامي كه از صهباء بنت ربيعه فرزند پسري براي امير المونين عليه السلام متولد شد. عمر بن خطاب نام اين فرزند را عمر گذارد.

آيا جلوگيري از نتيجه اقدام خليفه دوم امكان پذير بود؟

شايد تصور نماييد كه تغيير نام يك فرد به گونه اي كه اسم اصلي او فراموش گردد چندان هم ساده نباشد! حال چطور ميتوان پذيرفت كه خليفه دوم نام خود را بر فرزند اميرالمومنين عليه السلام بنهد و نام اصلي او از خاطرها پاك شود؟

در پاسخ ميگوييم:

از بررسي اسناد تاريخي چنين به دست مي آيد كه تغيير نام افراد و شهرت آنان به اسم جديدشان چندان هم در ميان قريش بي سابقه نمي باشد.

نمونه اول

جناب عبدالمطلب

همگان جد بزرگ رسول خدا صلي الله عليه و آله را با نام عبد المطلب ميشناسند در حاليكه نام اصلي وي "شيبة الحمد" ميباشد. پژوهشگران جريان فراموشي نام وي را چنين نگاشته اند:

(هاشم در يكي از سفرهاي خود به مدينه با

سلمي دختر عمرو خزرجي ازدواج كرد و عبدالمطلب از وي تولد يافت. و در موقع وفات هاشم-عبدالمطلب نزد مادر خويش در مدينه ماند و هنوز پسري نابالغ بود. مطلّب بن عبدمناف بعد از برادرش هاشم امر مكه و سقايت و رفادت حاجيان را به عهده گرفت. و چون عبدالمطلّب بزرگ شد. مطلّب خود به مدينه رفت و از مادر وي اجازه گرفت و او را با خود به مكه آورد. و چون او را رديف خويش سوار (مركب) كرده بود. مردم بي خبر از حقيقت گفتند: مطلّب بنده اي خريده است. اما مطلب ميگفت: واي بر شما! اين پسر برادر من هاشم است . از آن روز براي او نام عبدالمطلّب معروف گشت و نام اصلي او كه شيبه يا شيبة الحمد بود از ياد رفت . )

(تاريخ پيامبر اسلام. انتشارات دانشگاه تهران ص 46)

نمونه دوم

ابوجهل

همگان يكي از سرسخت ترين دشمنان رسول خدا صلي الله عليه و آله را با نام ابوجهل ميشناسند. در حاليكه كه كنيه و نام اصلي او "ابوالحكم- عمرو بن هشام" مباشد. شهرت نام ابوجهل در ميان مسلمانان كه آغاز آن دوران صدر اسلام ميباشد موجب گرديد كه حتي در دايرة المعارف ها نيز زندگي نامه او را تحت عنوان ابوجهل به ثبت برسانند.

) دائرة المعارف بزرگ اسلامي ج5ص305. المنجد في الاعلام.ص14(

آشنايي با ساير قربانيان دخالت هاي خليفه دوم در نامگذاري افراد

نمونه اول

ابن اثير جزري (متوفي 630 ه ) نقل ميكند:

عبد الرحمان بن الحارث بن هشام بن المغيره المخزومي در دامان عمر بزرگ شد و اسم او ابراهيم بود. پس عمر اسم او را تغيير داد. همان

زمان كه اسم افرادي كه با نامهاي پيامبران خوانده ميشدند تغيير ميداد. و او را عبدالرحمان ناميد. (اسدالغابه ج3 ص284(

نمونه دوم

ابن سعد بصري (متوفي 230 ه ) نقل ميكند:

اسم ابو مسروق اجدع بود. پس عمر او را عبدالرحمان ناميد. الطبقات الكبري ج6ص 76

نمونه سوم

عبدالرزاق صنعاني (متوفي 211ه) نقل ميكند:

طحيل برادر بلال است و عمر او را خالد نام نهاده است. ( المصنف ج1 ص61(

نمونه چهارم

ابن حجر عسقلاني (متوفي 852 ه) نقل ميكند:

نام كثير بن صلت-قليل بود. پس عمر او را كثير ناميد. (فتح الباري ج 2 ص374(

آيا مخالفت با دخالت هاي خليفه دوم در تغيير نام افراد براي قربانيان آن امكان پذير بود ؟

پاسخ به اين سوال نيازمند رفتارشناسي دقيقي از خليفه دوم ميباشد كه تنها از طريق تدبر در اسناد معتبر تاريخي ميتوان بدان دست يافت.

رفتارشناسي خليفه دوم

پژوهشگران در تحليل شخصيت خليفه دوم به موارد ذيل استناد كرده اند:

نمونه اول

او نخستين كسي بود كه شلاق (دره) در دست گرفت. ( رسول جعفريان: تاريخ خلفا. ص65. به نقل از طبري: تاريخ الامم و الملوك ج 4 ص 209(

نمونه دوم

شخصي به عمر گفت: مردم از تو خشمگين اند! مردم از تو خشمگين اند! مردم از تو متنفرند! عمر پرسيد: براي چه؟ آن مرد گفت از زبان و عصاي تو ! ( همان منبع ص66 به نقل از : نميري: تاريخ المدينه المنوره ج2 ص858(

نمونه سوم

عايشه فرزند عثمان بر اين اعتقاد بود كه تندي عمر- ديگران را از انتقاد به او بازداشته است. ( همان منبع ص69. به نقل از: ابي سعيد منصور بن الحسين: نثر الدر ج4 ص34(

نمونه

چهارم

يك بار غلام زبير بعد از نماز عصر به نماز ايستاد. در همان لحظه متوجه شد كه عمر با دره (شلاق) خود به طرف او مي آيد. بلافاصله از آنجا فرار كرد. ( همان منبع: ص66. به نقل از: فسوي: المعرفه و التاريخ ج1 ص364-365)

نمونه پنجم

ابن عباس ميگويد: من براي پرسيدن يك سوال از عمر دو سال صبر كردم. مانع من از پرسش ترس از عمر بود. (علي محمد مير جليلي: امام علي عليه السلام و زمامداران ص110. به نقل از ابن جوزي :تاريخ عمر بن الخطاب ص 126(

نمونه ششم

خشونت عمر به حدي رسيد كه ابن عباس در عصر وي. جرات ابراز حكم شرعي ارث را نداشت. وقتي بعد از مرگ عمر بر خلاف نظر وي در زمينه ارث سخن گفت و به او اعتراض شد كه چرا در زمان عمر نميگفتي. جواب داد: به خدا قسم از او ميترسيدم. ( همان منبع ص 110 به نقل از: ابن حزم اندلسي: المحلي ج8 ص279-280(

جمع بندي

همين برخوردها را ميتوان به عنوان مانعي بر سر راه اعتراضات مردم نسبت به عملكرد خليفه دوم در زمينه تغيير نام افراد به شمار آورد.

ابوبكر بن علي دومين فرزند اميرالمومنين كه مورخين كنيه يكي از خلفا را براي وي بر شمرده اند.

همانطور كه ميدانيد (ابوبكر) كنيه است و نام محسوب نمي گردد. همين نكته قضاوت شبهه افكنان درباره روابط اميرالمومنين علي عليه السلام با ابوبكر-آن هم بر اساس كنيه يكي از فرزندان ايشان- را با ابهام مواجه مي سازد.

دليل اين ابهام نيز در اين نكته نهفته است كه در ميان عرب دلايل متعددي براي كنيه گذاري بر روي

يك فرد وجود دارد كه از مشهورترين اين دلايل رايج بودن همراهي يك كينه با يك اسم در يك مقطع خاص زماني يا مطلوب بودن اين همراهي در نظر اطرافيان فرد مي باشد.

از اين رو شناسايي نام ابوبكر بن علي عليه السلام از اهميت ويژه اي برخوردار است.

ديدگاه مورخين درباره نام ابوبكر بن علي عليه السلام

ديدگاه يكم

نام وي عبدالله مي باشد. ابولمويد الموفق بن احمد خوارزمي (متوفي 568هجري) در كتاب "مقتل الحسين عليه السلام" و نجم الدين ابوالحسن علي بن محمد علوي (متوفي قرن 5هجري) در كتاب "المجدي" مي نويسد: ابوبكر بن علي و اسمه عبدالله. يعني ابوبكر فرزند علي و نامش عبدالله است. (1)

ديدگاه دوم

نام وي محمد مي باشد. ابوالحسن علي بن الحسين مسعودي (متوفي 346 هجري) در كتاب "التنبيه و الاشراف" و ابن بطريق (متوفي 600هجري) در كتاب "عمده عيون" و ابن صباغ مالكي (متوفي 855هجري) دركتاب "الفصول المهمه" مينويسد: و محمد الاصغر المكني ابابكر. يعني: كنيه محمد كوچكتر ابوبكر ميباشد. (2)

ديدگاه سوم

نام وي عبدالرحمن ميباشد. احمد بن علي مقريزي (متوفي 834 هجري) در كتاب "اتعاظ الحنفاء" مي نويسد: و عبدالرحمن الذي يكني ابابكر. يعني: كنيه عبدالرحمن ابوبكر مي باشد. (3)

ديدگاه چهارم

نام وي ناشناخته ميباشد. ابوالفرج اصفهاني(متوفي356 هجري) در كتاب "مقاتل الطالبيين" مي نويسد: و ابوبكر بن علي بن ابيطالب لم يعرف اسمه. يعني و ابوبكر بن علي بن ابيطالب نامش شناخته نشد. (4)

جمع بندي و قضاوت ميان ديدگاه ها

به دو قرينه احتمال بسيار زيادي وجود دارد كه ديدگاه يكم درست بوده و در نتيجه نام ابوبكر بن علي همان "عبدالله" باشد.

قرينه اول

برخي مورخين ابوبكر بن علي را

به جاي عبدالله بن علي در شمار فرزندان ام البنين ذكر كرده اند. (5) و اين اشتباه -به احتمال زياد- ناشي از آن بوده است كه از نظر آنان نام ابوبكر بن علي نيز عبدالله ميباشد.

قرينه دوم

جمع كثيري از مورخين "محمدالاصغر" را فرزندي غير از ابوبكر بن علي و حتي از مادري غير از مادر ابوبكر بن علي: ليلي بنت مسعود دانسته اند. (6)

نتيجه گيري

همانطور كه گفتيم يكي از رايج ترين دلايل انتخاب يك كنيه همراهي عرفي آن با يك اسم معين و يا مطلوبيت اين همراهي نزد مردمان يك عصر خاص مي باشد.

براي مثال در عرف عرب -به ويژه شيعيان- كنيه ابوالحسن با نام علي همراهي و مطلوبيت دارد.

لذا اين احتمال به طور جدي وجود دارد كه نام عبدالله نيز پس از به خلافت رسيدن خليفه اول (خليفه اول: ابوبكر:عبدالله بن عثمان ميباشد) با كنيه ابوبكر قرين گرديده و به همين دليل اين كنيه از سوي اطرافياني كه اين همراهي مورد پسندشان بوده بر فرزند حضرت علي اطلاق شده است.

ياد آوري

در ميان عرب انتخاب كنيه براي فرزند در انحصار پدرش نميباشد و ديگران نيز به جهات گوناگوني ميتوانند بر روي يك فرد كنيه بگذارند.

به عبارت ديگر در بسياري موارد پدر در كنيه گذاري فرزندش هيچ دخالتي نداشته و رسم عرب به ديگران اين اجازه را مي دهد كه در كنيه گذاري بر روي يك فرزند دخالت نمايند.

احتمال اين دخالت نيز به ويژه در مواردي كه نام و كنيه اي در كنار هم متعارف شده اند يا اين همراهي مطلوي اطرافيان ميباشد. بسيار زياد است.

در نتيجه: نميتوان به

طور قاطع ابراز كرد كه حضرت علي عليه السلام كنيه ابوبكر را براي فرزند خويش برگزيده اند.

عثمان بن علي سومين فرزند اميرالمومنين عليه السلام كه مورخين نام يكي از خلفا را براي وي برشمرده اند.

اسناد و مدارك معتبر تاريخي سخن گفتن درباره علت نامگذاري فرزند حضرت علي عليه السلام به نام عثمان را بسيار سهل و آسان نموده اند.

هيچ ارتباطي ميان نام خليفه سوم (عثمان بن عفان) و نامگذاري فرزند حضرت امير عليه السلام به عثمان وجود ندارد.

شاهد اول

ابوالفرج اصفهاني (متوفي 356 هجري) از قول اميرالمومنين علي عليه السلام مي نويسد:

انما سميته باسم اخي عثمان بن مظعون. يعني: همانا او را به اسم برادرم عثمان به مظعون نامگذاري نمودم. (11)

شاهد دوم

العبيدلي ابوالحسن محمد بن ابي جعفر (متوفي 435 هجري) درباره مجاهدين جنگ بدر مي نويسد:

منهم عثمان بن مظعون الذي سمي اميرالمومنين علي بن ابيطالب ابنه باسمه. يعني: از جمله آنان عثمان بن مظعون مي باشد. همو كه اميرمومنان علي بين ابيطالب عليه السلام فرزندش را به اسم او نامگذاري نمود. (12)

-------------

اسناد:

1_ مقتل الحسين عليه السلام ج2 ص28 - المجدي ص17

2-التنبيه و الاشراف ص297- عمده عيون ص29- الفصول المهمه ص141

3-اتحاظ الحنفاء ص5

4-مقاتل الطالبين ص56

5-ابن قتيبه: الامامه و السياسه ج2ص6- ابن عبد ربه: العقد الفريد ج4ص385- جواهر المطالب ج2ص277

6-كلبي: جهره النسب ص31 - ابن سعد در الطبقات الكبري ج1 ص11- طبري در تاريخ الامم و الملوك ج5ص154 - ابن جوزي در المنتظم ج5 ص69- ابن كثير در البدايه و النهايه ج8ص187

7-ابن فندق: لباب الانساب ج1ص399

8-الطبقات الكبري ج1 ص 11 -- العقد الفريد ج4ص385 -- مجمع الزوائد ج9ص197

9-علامه جعفر مرتضي عاملي: سلمان فارسي

ص 176-175 به نقل از ابن قتيبه الامامه و السياسه ج1ص146

10-همان منبع ص 176 و الامامه و السياسه ج1ص130

11-المقاتل الطالبيين ص55

12- تهذيب الانساب ص27

درباره ما

شكر و سپاس بى منتها، خداى بزرگ را، كه ما را از شيعيان و پيروان اهل بيت قرار داد؛ و به صراط مستقيم ، ولايت خاتم الانبياء و المرسلين حضرت محمد صلي الله عليه و آله و وصيّ مظلومش مولاى متّقيان ، اميرمؤمنان ، علىّ ابن ابى طالب عليه السلام هدايت نمود.

و بهترين تحيّت ها و درودها تقديم به پيشگاه بزرگ بانوي هستي ،مادرمجللّه ي پدر و معلم بشريّت ، خاتون دوسرا و شفيعه روز جزا حضرت صديقه ي كبري فاطمه الزهرا سلام الله عليها ؛ و بر فرزندان معصومينشان عليهم السلام ، خصوصاً آخرين ذخيره خدا ، خاتم الاوصياء ،مهدي فاطمه عجل الله تعالي فرجه الشريف .

با توجه به توسعه فناوري اطلاعات و ارتباطات، برماست كه همگام با عصر حاضر به دفاع از كيان ديني خويش قيام نماييم و با استفاده از اين ابزارهاي كارآمد به احياي فرهنگ ولايت و برائت از دشمنان اهل بيت عليهم السلام برآييم،

كتابي كه در اختيار شما خواننده محترم قرار دارد، حاصل زحمات پژوهشگران شبكه اطلاع رساني برائت مي باشد ، كه تقديم به آستان حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها مي گردد .

شبكه اطلاع رساني برائت (شيعه تيوب- پايگاه مستقلّ شيعيان) برترين پايگاهِ جامع ، درعرصه معرفيِ دشمنان اهل بيت عليهم السلام شامل : معرفي كامل و جامع دشمنان از ولادت تا به درك واصل شدن (بخش اصلي سايت)/كتابخانه تخصصي در موضوع تبّري / شبهه افكني به مباني پوشالي دشمنان شيعه /

پاسخگويي به شبهات / مركز صوتي تصويري در موضوع تبّري/ تالار گفتگوي تبرّي

باشد كه اين ذرّه دلنشين و لذّت بخش مورد استفاده عموم علاقه مندان ، خصوصاً جوانان عزيز قرار گيرد.

ان شاء اللّه تعالى

www.shiatube.com

www.sunnitube.com

emiail:info@shiatube.com

در همه زمينه ها نداي ياري و نصرت سر مي دهيم كه : هل من ناصر ينصرني

شرح فرازهايى از خطبه ى حضرت زهراء (س)

مشخصات كتاب

سرشناسه : فقيه امامي، حسن، 1313 -

عنوان و نام پديدآور : مجموعه سخنراني هاي حضرت آيه الله حاج سيد حسن فقيه امامي (مد ضله العالي) در شرح فرازهايي از خطبه ي حضرت زهرا عليها السلام به مناسبت ايام فاطميه جمادي الثاني 1425 ھ.ق

مشخصات نشر : اصفهان: مدرسه علميه ذوالفقار اصفهان، واحد تحقيقات، 1388.

مشخصات ظاهري : 205 ص.؛ 14×21 س م.

شابك : 978-964-04-3507-6

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

موضوع : فاطمه زهرا (س)، 8؟ قبل از هجرت - 11ق -- خطبه ها -- نقد و تفسير

رده بندي كنگره : BP27/22/ف7م3 1388

رده بندي ديويي : 297/973

شماره كتابشناسي ملي : 1793941

متن سخنراني

بِسْمِ اللَّه الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الحمدُ للَّه ربّ العالمين حمدًا أزليًّا بأَبَديّته، و أَبَديًّا بأَزليّتهِ، سَرْمدًا بِإطلاقه مُتَجَلِّيًا مرايا آفاقِهِ، و الصلوةُ و السلام على سيّدِ أنبيائِهِ البشير النذير و السِراجِ المُنيرِ سيِّدنا أحمد و نبيِّنا أبي القاسم مُحَمَّد، واللَعنُ الدائم على أعدائهم أجمعين مِن الآن إلى قيامِ يوم الدّين.

قال الحكيم في كتابِهِ الكريم و مُبْرَمِ خطابِهِ العَظيم:

«لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ»(1)

هديه محضر مبارك بقية اللّه الاعظم، امام المنتظر، حجة بن الحسن المهدى، صلوات بفرستيد.

شهادت مظلومانه بى بى دو عالم، صديقه كبرى، فاطمه زهراعليها السلام را به ساحت مقدس حضرت بقية اللّه «ارواحنا فداء» و به عموم شيعيان آن بزرگوار بالاخص، حضّار محترم و سروران گرامى تسليت مى گويم.

مطلبى به نظرم رسيد، به مناسبت اين روز تقديم محضرتان كنم كه البتّه يك بحث قرآنى است ابتدائاً آيه كريمه اى كه تلاوت شد را ترجمه مى كنم و بعداً مطلب را توضيح

خواهم داد. قرآن كريم مى فرمايد: ما رُسل و پيامبرانمان را توأم با بيّنات و معجزات و دلائلى كه شهادت بر حقانّيت آنها مى دهد فرستاديم و با آن پيامبران دو چيز را همراه كرديم؛ يكى كتاب و ديگرى ميزان. اين دو چيز به اين منظور همراه انبياء قرار گرفت تا مردم زندگى را بر مبناى عدالت و قسط پايه ريزى كنند.

«لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»(2)

شاهد ما در اين آيه شريفه كلمه ميزان است. چون منظور از كتاب معلوم است. صد و جهارده كتاب آسمانى بر انبياء نازل شده است. مخصوصاً بر پيامبران اولوالعزم صُحُف بر حضرت نوح، صحف ديگرى بر حضرت ابراهيم، تورات بر موسى، انجيل بر حضرت عيسى و قرآن بر خاتم انبياء مؤيد مجتبى محمد مصطفى صلى الله عليه وآله وسلم. اين ها كتب آسمانى است و معلوم است.

اما منظور از ميزان چيست ؟ ميزان يعنى وسيله سنجش حق و باطل، خدا يك عامل سنجشى قرار داده تا حد ومرز هر چيزى مشخص شود و مردم متحيّر و سرگردان نشوند و با مراجعه به ميزان بتوانند عدل و قسط را پياده كنند. منظور از ميزان، اين است.

حالا ما بايد مقدماتى را تقديم محضرتان كنيم تا ببينيم مراد و منظور از اين ميزان در قرآن كريم چيست؟

مقدمه اوّل: همه موجودات وبالاخص انسان بايد يك سيرى را در ميان موت و حيات طى كند. كه اين سير، يك سِير طبيعى هم هست. حالا اين كه اين سير از كجا آغاز مى شود و به مرگ ختم مى شود، بحث خيلى مفصّلى دارد كه قرآن به مقاطع خاصى از آن اشاره مى كند خداوند از نطفه آغاز مى كند :

«خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ»(3)

تا مى رسد به

آنجايى كه:

«لِكَيْلا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً»(4)

و منتهى به مرگ مى شود اين مقاطعى كه قرآن در اين خط سير به آن اشاره مى كند در موجودات ديگر هم همينطور است. حالا نبات باشد، جماد باشد، حيوان باشد و يا در ديگر موجودات، آنها هم يك خط سير طبيعى دارند. خداى متعال براى همه موجوداتى كه اين خط سير را دارند يك خط مشى صحيح را برنامه ريزى كرده است.

«قالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى (5)

بنابراين يك خط سير مشخصى هست.

مقدمه دوم: اين است كه راههايى كه انسانها(به خصوص) طى مى كنند چند نوع راه است و بخصوص در انسان يك راه مستقيم است و بقيه ى راه ها انحرافى است. راه مستقيم، نزديكترين راهى است كه انسان را به هدف مى رساند. بعضى راه مستقيم را انتخاب مى كنند و ادامه مى دهند. يك كج راه هايى هم هست كه گاهى انسانها دانسته وارد آنها مى شوند و گاهى ندانسته مى روند. قرآن كريم در سوره مباركه حمد اين سه گروه را مشخص كرده است. در مورد آنهايى كه در صراط مستقيم و راه راست حركت مى كنند مى فرمايد:

«صِراطَ الذينَ اَنعمتَ عَليهِم»(6)

كسانى كه راه كج را دانسته انتخاب مى كنند، در اين سوره با عنوان «مغضوب عليهم» از آنها ياد شده است. در جاى ديگر قرآن د ر مورد اين دسته مى فرمايد:

«وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ»(7)

اين دسته از افراد، يقين به حقانيت راه راست دارند ولى عمداً راه كج را انتخاب مى كنند. اين ها مورد غضب الهى هستند و مصداق اَتَم واكمل اين دسته، يهود هستند، كه اينها پيغمبر اسلام را مى شناختند:

«يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ»(8)

و به حدّى روى پيغمبر شناخت داشتند كه

سيصد سال قبل از ولادت پيغمبر از شام به يثرب آمدند چون مى دانستند مَقرّ حكومت رسول خدا در يثرب خواهد بود و آنجا جا گرفتند كه وقتى پيغمبر اسلام ظهور كرد سدِّ راه رسول اكرم بشوند. تا اين حد، آگاهى داشتند. همچنان كه فرزندانشان را مى شناختند پيغمبر اسلام را هم مى شناختند و به حقانيت او آگاه بودند.

گروه سوم كسانى هستند كه بيراهه مى روند ولى ندانسته.

«هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالاً الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً»(9)

كه در سوره حمد از اينها تعبير به «ضالّين» شده است.

پس راه، منحصر به يك راه نيست.اگر يك انسانى در كتابش يا در سخنرانى اش اعلام كند كه صراط و راه، منحصر به فرد است؛ اين حرف نه با عقل سازگار است و نه با شرع و حرفى بسيار بى مبنا وبى اساس و بر خلاف صراحت قرآن كريم است. چون از نظر قرآن، سه راه است و يك راه نيست و هر سه راه نمى تواند حق باشد. فقط يك راه حق است و بقيّه باطل است. همين طورى كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: امتهاى سَلف فِرَق متفاوت داشتند. يهوديها 71 فرقه بودند؛ يك فرقه حق و 70 فرقه ى باطل.

مسيحى ها، 72 فرقه بودند؛ يك فرقه ى حق، بقيّه باطل.

مسلمانها و امّت من 73 فرقه مى شوند؛ يك فرقه، فرقه ى ناجيه اند و بقيه ى باطل.

پيغمبر اسلام انگ بطلان مى زند بر هفتاد و دو فرقه و فقط يك فرقه را امضاء مى كند و جاى تعجّب است كه پيغمبر انگ بطلان بر هفتاد و دو فرقه اسلامى مى زند وبعضى حتَّى بت پرستى را هم به عنوان صراط مستقيم معرفى

مى كنند.

واقعاً تعجب است، آدم بُهْتَش مى زند كه با صراحت مى گويد بت پرست هم راهش راه مستقيم است، آنها هم كه گوساله سامرى را مى پرستيدند، آنها هم به حق مى رفتند يعنى يك خط بطلان مى كشد بر مبارزات تمام انبياء از زمان نوح تا زمان پيغمبر يك خط بطلان مى كشد بر مبارزات تمام اوصياء در طول تاريخ از اوصياى حضرت نوح گرفته تا امام زمان (عج).

پس همه اين مبارزات باطل است؟ چون اينها با باطل مبارزه مى كنند، مى توانيم بگوئيم مبارزه نداشتند، مى توانيم بگوئيم با حق مبارزه داشتند. طبق اين نظريه اگر بگوييم همه مبارزه با باطل داشتند؛ حرفى بسيار بى منطق و خلاف است.

مقدمه سوم: ما موظفيم كدام راه از اين سه راه را طى كنيم؟

قرآن كريم در اين مورد، ما را موظف مى كند و مى فرمايد:

«هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوه»(10)

ما نمى توانيم راه ضالّين را برويم، ما نمى توانيم راه مغضوبٌ عليهم را برويم، فقط بايد صراط مستقيم، يعنى راه راست را برويم. «فَاتَّبِعُوه»يعنى بايد بگرديم و در بين اين راه هاى مختلف، راه راست را پيدا كنيم؛ وقتى پيدا كرديم دنبال كنيم.

«هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوه»(11)

مقدمه چهارم: ما موظف هستيم در نمازهايمان سوره ى حمد بخوانيم:

«لا صَلوةَ اِلاّ بِفاتِحةِ الكِتاب»(12)

اگر حمد را در نماز نخوانيم ديگر نمازمان ، نماز نيست رَگ حياتى هر نمازى، سوره ى حمد است. حمد، ديباچه و فهرست قرآن است. مى توانيم بگوئيم ماكت قرآن سوره ى، مباركه ى حمد است. آنچه در قرآن هست؛ در سوره ى حمد خلاصه شده و البته دانشمندان اين مطلب را اثبات كرده اند كه واقعاً فشرده ى قرآن سوره ى حمد است. سوره ى حمد داراى ابعادى است و هر مفسّرى ناظر به بُعدى از ابعاد سوره ى حمد است. يكى

از ابعاد سوره ى حمد اين است كه روى مسئله دعا در اين سوره، تكيه شده است. چون خود سوره در واقع دعاست. منتهى دعا شرايطى دارد، خصوصياتى دارد. از چه كسى طلب كنيم؟ چه وقت طلب كنيم؟ چه چيز را طلب كنيم؟ چگونه طلب كنيم؟ دعا، طلب كردن است. آن كسى كه رتبه اش پائين تر است اگر از مقام بالاتر چيزى را درخواست كرد؛ يعنى دعا كرده است. يكى از ابعاد سوره ى حمد اين است كه به ما تفهيم مى كند آن كسى كه ما مى خواهيم از او درخواستى بكنيم؛ چه كسى است؟ چه كسى لايق اين است كه ما گردنمان را در مقابل او كج كنيم و خواسته هايمان را از او طلب كنيم؟

مطلب دوم اين كه، ما كه مى خواهيم از او درخواست كنيم، بايد چه شرايطى داشته باشيم؟

مطلب ديگر اينكه ما چه چيز را از خدا بخواهيم كه همه چيز را خواسته باشيم؟ چون فرق مى كند. بعضى افراد هستند كه در دعا سليقه ندارند. يك چيزهاى پيش پا افتاده اى را از خدا مى طلبند كه در شأن آنها نيست. بايد ببينيم كه چه چيزهايى از خدا طلب كنيم كه همه چيز خواسته باشيم، و ديگر اين كه به چه كيفيّت از خدا طلب بكنيم؟

تمام اينها در سوره حمد به صورت فشرده مطرح شده است. اولاً آن كسى كه مى خواهيم از او درخواست بكنيم بايد بتواند كمبودهاى ما را جبران بكند. ما بى نهايت كمبود داريم و كسى بايد اين كمبودهاى ما را جبران بكند كه قادر بر رفع تمام نواقص ما باشد يعنى هر چه را كه بخواهيم، بتواند براى ما انجام بدهد و قرآن مى فرمايد:

«أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ»(13)

آن كسى كه ما از او چيزى را طلب مى كنيم يك ذات مستجمع جميع صفات كمالى است به نام «اللَّه»، كه هيچ نقطه ضعف و عجزى در او نيست و واجد تمام كمالات است و رحمن و رحيم است؛ يعنى نواقص بندگان را چه مؤمن و چه كافر در دنيا برطرف مى كند و در قيامت تنها نواقص مؤمنين را مرتفع مى كند.اين خدايى است كه لايق است از او چيزى مطالبه كنيم؛ چون رحمن و رحيم است كمبودها را مى تواند جبران بكند، علاوه بر اين رَبُّ العالَمين است يعنى مربّى تمام موجودات عالم كه آنها را به رشد و كمال مى رساند و زمام تربيت در دست اوست، خداست. به هر كسى مراجعه بكنيد، ممكن است نسبت به يك چيزى مسئوليت داشته باشد امّا ما مى خواهيم به جائى مراجعه كنيم كه حدّ و مرز نداشته باشد در تمام ابعاد بتواند ما را به كمال و رشد برساند و بتواند نيازمنديهاى ما را جبران بكند. رَبُّ العالَمين خداست. چه مى خواهيد؟ اگر مثل سليمان دنيا مى خواهيد:

«رَبِّ... هَبْ لِي مُلْكاً لا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي»(14)

بايد دستهايت را بلند كنى و گردنت را كج بكنى و بگوئى «ياربّ» و اگر كسى بيمار است و شفا مى خواهد مثل ايوّب بايد از خدا بخواهد :

«وَ أَيُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ»(15)

همچنين هر امر دنيوى ديگر را بايد فقط از او خواست.اگر در رابطه با آخرت مى خواهى دعا بكنى به كسى بايد مراجعه كنيد كه صاحب اختيار مطلق در امور آخرت باشد.

«مالِكِ يَومِ الديِن»(16)

پس آن كسى كه مى خواهيم از او

درخواست بكنيم، يك ذاتِ مستجمع جميع صفات كمالى است كه عهده دار تربيت جهان هستى در دنيا و صاحب اختيار در آخرت است. كسى كه مى خواهيم از او درخواست بكنيم هيچ نقطه ضعفى ندارد هر چه بخواهيم و در هر حدّى كه بخواهيم، در قدرتش است و مى تواند و مى كند. پس شرايط از طرف او محيّا است. امّا شرايط ما چيست؟ ما كه درخواست كننده هستيم در چه شرايطى حق دعا و خواستن داريم؟ بايد اوّل در مقابل آن خدا تسليم باشيم، غير او را نپرستيم، نظر به غير او نكنيم، انقطاع الى اللَّه داشته باشيم، جز خدا هيچ موجودى را در عالم مؤثر نبينيم. بگوئيم:

«إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ»(17)

خدايا ما با سراپاى وجودمان در اختيار تو و تسليم و تحت فرمان تو هستيم و ما خودمان اين مطلب را بايد اقرار كنيم كه به تنهايى، بدون خدا، قادر بر هيچ كارى نيستيم. خدايا از تو مى بايست استمداد بگيريم، درخواست كنيم تا تو براى ما انجام بدهى. پس شرايط ما يكى اين است كه ما بنده واقعى خدا باشيم چون اگر نافرمانى خدا كرديم، معصيت كرديم اين سدّ راه استجابت دعاى ما است.

«اللّهم اغْفِرلى الذنوبَ التى تَحْبسُ الدعاء»(18)

چيزى كه جلوى دعا را مى گيرد، گناه است. به همين خاطراست كه قبل از اينكه آدم دعا بكند، بايد استغفار كند اوّل با خدا تصفيه حساب بكند بعد دعا كند. شما مى خواهيد ملكى را منتقل كنيد، وقتى به دفتر مى رويد بايد تصفيه حساب ببرى، اداره گاز، اداره برق، اداره ماليات، اداره فلان، و... تمام اينها را مى بايست تصفيه حساب بكنيد تا يك چيزى را به شما انتقال بدهند.

دستگاه خدا هم همين است تصفيه حساب بايد بكنى و اگر سراپاى وجود ما گناه باشد و بخواهيم از خدا طلب بكنيم و درخواستى داشته باشيم بعيد است كه به هدف برسيم:

«إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ»(19)

خيلى خوب، حالا از خدا چه بخواهيم كه همه چيز خواسته باشيم؟ مى بينيد اينجا سر بند خيلى حسّاس است. ما به همه چيز نياز داريم شكى ندارد. هم در امور مادّى، هم معنوى، هم دنيوى، هم اخروى، در تمام ابعاد به خدا نيازمند هستيم. بهترين موقعيت ما هم وقتى است كه به نماز ايستاده ايم.

«الصلوةُ مِعْراجُ المُؤمِن»(20)

«الصلوةُ قُرْبَانُ كُلُّ تقىّ»(21)

بهترين حالات مؤمن حالت نماز است، مقام قرب الهى است. مى خواهيم با خدا حرف بزنيم. يك خواسته داريم، چه از خدا بخواهيم كه در دل اين خواسته تمام خواسته ها موجود باشد؟ آن خواسته بايد اين باشد:

«اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ»(22)

خدايا راه ها مختلف است. منِ انسان هم تشخيص راههاى صحيح از باطل برايم مشكل است. تو به من كمك بده كه راه راست را بشناسم وطبق وظيفه دنبال كنم.

مقدمه پنجم: مى خواهم عرض كنم اين است كه ببينيم آيا خدا براى اينكه ما را به راه راست هدايت كند پيش بينى هاى لازم را فرموده يانعوذ باللَّه پيش بينى هاى لازم را نكرده؟ بر مى گرديم به اين آيه شريفه كه:

«لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»(23)

يك: ما پيغمبران را فرستاديم، دوّم: با آنها كتاب آسمانى فرستاديم، سوّم: ما با انبياء ميزان را فرستاديم.

پيغمبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم، هادى است.

«إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِيراً»(24)

پغيمبر مانند يك خورشيد تابناك بر تارك جهان هستى

نورافشانى مى كند و به نور خودش تمام عالم را ارشاد و هدايت مى كند.

عامل دوم: قرآن،

«وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ»(25)

در روايت هم دارد پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم مى فرمايد:

«اذا أَقْبَلَ عليكم الفِتَن كالليلِ المُظْلم فعَلَيْكم بالقُرءآن فأِنَّه شافعٌ مُشَفَّع و ماهلٌ مُصَدَّق»(26)

ما بايد در موقعى كه ظلمتها، آن ظلمتهاى غول پيكر، به ما تهاجم مى كند، سراغ قرآن برويم. چون نور است و ما را از ظلمت نجات مى دهد. يعنى آن چيزى كه به درد ما مى خورد اين كتاب آسمانى است.اگر بخواهيم ببينيم فلاسفه چه گفتند، دانشمندان غرب چه گفتند، چه مكتبهايى به ما هر روز ارائه كردند، اينها درد دواكن نيست. مثل سيل از شرق و از غرب براى ما مكتب مى آورند. اينها مكتبهاى الهى نيست.اينها خودشان هم با هم درگيرند. اين، آن را رد مى كند. آن يكى ديگرى را رد مى كند. اين مكتب، مكتب ديگرى راخراب مى كند. ما قرآن داريم، چه نيازى به اين افكار باطله داريم كه متكى بشويم به اين اسمها و از راه منحرف شويم ؟!

قرآن و ميزان داريم. ميزان چيست؟ ابتدا اين را توضيح بدهم كه به حوادثى كه در جاهاى مختلف پيش مى آيد «فتنه» مى گويند. اين حوادث وقتى رخ مى دهد مردم را گمراه مى كند.

«إِنّمَا بَدْء وُقوعِ الْفِتَن أهواءٌ تُتَّبَع و آراءٌ تُبْتَدَع»(27)

در اين حوادث براى ما يك علامتهايى گذاشته اند تا راه را گم نكنيم. مثلاً از اينجا مى خواهيد برويد تهران وقتى مى رسيد سر سه راهيها يا سر چهار راه ها ممكن است ندانيد كدام راه است و گمراه شويد. بنابراين تابلو مى زنند. خاصيت تابلو اين است كه راه را نشان مى دهد تا ما

به بيراهه نرويم. انبياء براى ما تابلو نصب كردند، كه ما راه را گم نكيم به نظر من با تَتَبُّع در روايات رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم مى بينيد كه ايشان از بلافاصله بعد از زمان خودشان تا قيامت را تابلو گذاشته اند. اگر تَتَبُّع كنيد، پيدا مى كنيد، مثلاً تمام فتنه هاى آخرالزمان را پيغمبر تابلو زده اند كه ما گم نشويم. اگر ما بخواهيم اين تابلوها را به شما معرفى كنيم زمان مى برد. حتّى مى بينيم پيغمبر براى زمان ما هم تابلو گذاشته اند تا يك وقت خداى ناخواسته شيعيان راه را گم نكنند.

گاهى به تاريخ مراجعه بفرمائيد، مى بينيد پيغمبر يك نشانه هاى خيلى حساسى گذاشته اند كه حق و باطل روشن شود. مثلاً جنگ بين اميرالمؤمنين عليه السلام با عايشه و طلحه و زبير است. حال حق با على عليه السلام است يا با عايشه؟ اينجا سر دو راهى است. يك عدّه از اين طرف آمدند، يك عدّه از آن طرف. معلوم نيست حق با كيست؟ خوب، عامّه مردم هم كه توجه به ريزه كاريها ندارند. زن پيغمبر است و دختر ابى بكر و حالا در مقابل اميرالمؤمنين عليه السلام قيام كرده و اهل سنت هم كه مى گويند مجتهده بوده. حق با چه كسى است؟

پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم يك روزى با زنان نشسته بودند، فرمودند: زمانى پيش مى آيد كه در حوأب (حوأب در مسير لشكر عايشه بود)، سگ ها به يكى از زن هاى من حمله مى كنند و بپرهيزيد از آن فتنه، و بعد رو كردند به عايشه و فرمودند: حواست جمع باشد، نكند كه تو آن (زن) باشى.(28)

يعنى يك چراغ قرمز، يك چراغ خطر نشان دادند، كه هم عايشه حساب كار خودش را بكند

و هم مردم بدانند كه اگر درگيرى بين عايشه و اميرالمؤمنين شد، حق با عايشه نمى تواند باشد.

پيغمبر پيش بينى كردند و لذا عايشه بعد از جريان جنگ جمل هر وقت بحث جنگ جمل مى شد، گريه مى كرد تا حدّى كه روسرى اش خيس مى شد و مى گفت اى كاش اقدام نكرده بودم. پيغمبر به من هشدار داد و من غافل بودم. اين چراغ را پيغمبر روشن كرد. اين، ميزان است.

يا در جريان جنگ صفّين مى بينيم لشكر على عليه السلام يك طرف، لشكر معاويه يكى طرف. كدام حق است؟ پيغمبر يك چراغ خطر روشن كرده كه مردم با ديدن اين چراغ خطر حق را از باطل تشخيص دهند. اين ميزان است فرمود:

«عمّار تَقْتُلُهُ الفِئَةُ الباغِيَة»(29)

گروه ستمگرى عمار را مى كشند. اتفاقاً عمار در جنگ صفّين حاضر بود لشكر معاويه عمّار را كشتند. معلوم شد حق با چه كسى است يك وِل وِله اى افتاد در لشكر معاويه كه پيغمبر پيش بينى كرده بود كه ما عمار را مى كشيم و معلوم شد ما باطليم.

و يا اين كه پيغمبراكرم صلى الله عليه وآله وسلم به طور جمعى اهل بيت عليهم السلام را به عنوان «ميزان» معرفى كردند.

«اِنّى تاركٌ فيكم الثقلين: كتابَ اللَّه و عِترتى ما اِن تَمَسَّكتُم بِهما لَنْ تَضلّوا اَبَدا»(30)

اين يك ميزان است.در جايى ديگر پيغمبر در مورد اهل بيتش فرمود:

«أهلُ بَيتى أَمانٌ لِأُمّتى»(31)

يا فرمود:

«مَثَلُ أهلِ بَيتى كمَثلِ سَفينةِ نوح مَنْ رَكِبَها نجى و مَن تَخَلَّف عنها غَرَق»(32)

بيست شباهت بين كشتى نوح و بين اهل بيت پيغمبر است. اين ميزانى است كه پيغمبر مشخص كرده. پيغمبر فرمود:

«إنَّما مثلُ أهل بَيتى كمَثلِ نُجُوم السماءَ كُلّما غابَ نَجْمٌ طَلَعَ نَجمٌ آخر»(33)

همين طور كه ستاره ها هدايت گرند

اهل بيت پيغمبر هم هدايت گرند. ميان اين هفتاد و سه فرقه مسلمين تنها شيعه اثنى عشرى است كه متمسك به ذيل عنايت اهل بيت است و به اين ميزان عنايت داشته است. اينها را پيغمبر بعنوان ميزان، معرفى فرموده است. خيلى عجيب است، اين همه حديث در مورد اهل بيت! نه يكى، نه دو تا، نه ده تا، گاهى هم افراد را ميزان قرار داده و به طور جدا گانه از آنها ياد كرده است. راجع به امام حسن مجتبى عليه السلام فرمودند:

«اِبْنى هذا سَيِّدٌ لأنّ اللَّه يُصْلِحُ بِهِ بين فِئَتَيْنِ عَظِيمَتَين»(34)

پيغمبر، امام حسن عليه السلام را به عنوان مصلح در آينده معرفى كردند. يعنى يك ميزان نشان دادند تا وقتى كه اختلاف بين امام حسن عليه السلام و معاويه مى شود مشخص باشد حق با كيست.

نسبت به امام حسين عليه السلام فرمودند:

«اِنّ الحُسين مِصْباحُ الهُدى و سَفِينَةُ النَّجاة»(35)

قربان تو يا رسول اللَّه، نگذاشتى امّتت هيچ كجا بدون راهنما باشند.

اينها همه مقدمه بود براى اين مطلبى كه حالا مى خواهم عرض كنم. امروز مى خواهم اين را بگويم كه فاطمه عليها السلام بعنوان يك ميزان از طرف پيغمبر به مردم معرّفى شده كه اگر مردم بعد از پيغمبر متحيّر ماندند كه حق با كيست؛ ميزان، فاطمه عليها السلام باشد. اين مهمترين سِمَت فاطمه زهراعليها السلام است كه مى تواند بين حق و باطل را جدا كند و تكليف مردم مسلمان را تا قيامت روشن كند. آقا امام زمان (عج) فرمودند:

«فاطمةُ حُجّةٌ علينا»(36)

فاطمه، حجت خداست. چرا؟

اوّلين اختلاف بعد از پيغمبر در مسئله خلافت بود. حالا بايد ببينيم كه پيغمبر براى اين روز چه فكرى كرده است؟

پيغمبر در كنار قرآن بايد فرقان داشته باشد. امروز روزى

است كه ما با فرقان پيغمبر راه حق و باطل را بايد تشخيص بدهيم كه بعد از وفات رسول اللَّه حق با كيست. حق با على عليه السلام است يا با خلفاء؟ سند ما فاطمه عليها السلام است.

احاديث بر دو نوع اند: بعضى احاديث، احاديث آحاد است و بعضى احاديث متواتره. احاديث متواترَه يعنى احاديثى است كه به طور قطع از معصوم صادر شده و هيچ ترديدى در آن نيست و بهترين نوع تواتر، تواترى است كه هر قرنى آنقدر اين روايت را مكرّر نقل كرده اند كه ما قطع به صدورش داريم. مثل حديث غدير خم، در قرن اوّل محدّثين زياد، در قرن دوم هم باز محدّثين زياد تا برسد به قرن ما. به كتابهاى حديث كه مراجعه كنيم، مى بينيم، در هر قرنى محدّثين مسئله غدير خم را مطرح كرده اند.

بنابراين براى ما جاى هيچ ترديدى در غدير خم نيست. اتمام اين مطلبى كه من امروز عرض مى كنم، سند متواتر بين شيعه و سنى دارد. يعنى هيچ كس نمى تواند و جرأت ندارد در اين مطالبى كه عرض مى كنم خدشه وارد كند. يعنى با سند قطعى است. اهل سنت و شيعه نقل كرده اند، اگر ما تنها گفته بوديم شايد اعتراض مى شد؛ ولى شيعه و سنّى با هم گفته اند، متفقٌ عليه است پس قطعى است، متواتر است و اگر كسى منكر شود از مسير انصاف خارج شده است.

پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم يك قداستى به فاطمه زهراعليها السلام داده اند. اين قداست، گاهى عملى بود. مثلاً مى آمدند، سر فاطمه را مى بوسيدند، سينه فاطمه را مى بوسيدند، دست فاطمه را مى بوسيدند. ما پيغمبر را حكيم مى دانيم، آيا پيغمبر بى جهت سر و سينه

و دست فاطمه را مى بوسد؟ نه، اين طور نيست. خيلى حكيمانه تر از اين حرفهاست.

انسان سه بُعد دارد و از سه چيز تشكيل مى شود: فكر و اخلاق و عمل. اين سه چيز، يك انسان را بوجود مى آورند. پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم، سر فاطمه را مى بوسد كه افكار فاطمه را تقديس كرده باشد. اگر فكر انحرافى، - نعوذ باللَّه - در مغز فاطمه بود، جاى بوسه پيغمبر نبود. اگر در دل فاطمه يك رذيلت اخلاقى بود، جاى بوسه پيغمبر نبود. اگر دست فاطمه عامل گناه بود، جاى بوسه پيغمبر نبود.

پيغمبر با اين بوسه ها فكر فاطمه را تقديس مى كند، اخلاق فاطمه و عمل فاطمه را تقديس مى كند. يكى از چيزهايى كه پيغمبر راجع به فاطمه فرموده اند و شيعه و سنى متواتر نقل مى كنند و اين كلام، مقام با عظمت بى بى را مشخص مى كند اين است كه فرمود:

«اِنَّ اللَّه يَرضى لِرضى فاطِمة و يَغْضِبُ لِغَضَبِها»(37)

اگر فاطمه نسبت به چيزى يا كسى غضب كرد خدا بر او غضب كرده است. اين حديثى است كه همه (شيعه و سنى) مى گويند.

حديث ديگرى كه بخارى بخصوص در سه مورد از كتاب صحيحش نقل مى كند اين است كه مى گويد: «فاطمه با آن دو سخن نگفت و بر آن ها غضبناك بود تا از دنيا رفت».(38)

سنى و شيعه بالاتفاق و به طور متواتر مى گويند فاطمه بر آن دو غضب داشت. سنى و شيعه از پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نقل مى كنند: اگر فاطمه بر كسى غضب داشت خداوند غضب نموده است. پس بر آن دو چه كسى غضب كرده است؟ خداوند غضب نموده است.

اين چيزى است كه پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم به عنوان

ميزان قرار داده است. يعنى: منِ شيعه امروز با اين استنادهاى قوى كه شيعه و سنى نقل كرده اند، به جرأت مى توانم بگويم كه آن راهى كه آن دو رفتند راه مغضوب عليهم بود. ما آن راه را نمى رويم. حجت، تمام !!!

اگر يك نفر شيعه يا سنّى روى اين مسئله اعتراض كنند، از مسير انصاف خارج هستند. زير بناى اين طرز تفكّر بسيار متين و شرع پسند و عقل پسند و عاقل پسند است. اين، ميزان است.

بنابر اين فاطمه زهراعليها السلام براى تمام تك تك مسلمانهاى روى زمين اتمام حجت كرده است. فرموده: من بر اينها غضب دارم و چون بر آنها غضب دارم، مورد غضب خدا هستند و آن كسانى كه مورد غضب خدا هستند راهشان براى ما رفتنى نيست. صراط مغضوب عليهم است.

براى اثبات مسأله ى ولايت در سوره حمد هم از همين مطلب استفاده مى كنند. آن وقت مى فهميم فاطمه عليها السلام چه كرده است؟ روز قيامت اگر فاطمه زهراعليها السلام از افرادى كه منكر ولايت على عليه السلام هستند پرسيد: مگر من اظهار برائت از اين دو نكردم؟ شما چرا اعتنا نكردى؟ ما چه جوابى داريم بدهيم.

مسئله اى ديگر: چرا فاطمه عليها السلام بر اينها غضب كرد؟

يك چيز مُسلّم است، جزء متواتراتى است كه هزاران روايت و تاريخ و شعر و محاجّه در اين زمينه شده است. يعنى اگر ما، از قرن اول تا الآن، اين روايات و اخبار وتاريخ و احتجاجات و اشعار را روى هم بگذاريم؛ براى ما يك مسئله قطعى پيش مى آيد و آن تهاجم به خانه فاطمه زهراعليها السلام است. اگر كسى گفت: نه! اينها افسانه است، معلوم مى شود هيچ مطالعه ندارد، كتاب مراجعه

نكرده، حالا مى خواهد به طريقى، يك عدّه را تبرئه كند. ديگر كاتوليك تر از پاپ كه نمى شود. ديگر شما كه سنّى تر از سنى ها نمى توانيد باشيد. خود آن ها به طور قطع مسئله را مطرح كرده اند. چطور مى گوئيد افسانه است ؟!

جواب فاطمه زهراعليها السلام را چه مى دهيد؟!

حجت قاطعه، حضرت زهراعليها السلام را شما قطع مى كنيد؟!

كتاب است، سند است، حرف حساب داريم، اينطور نيست كه يك كسى يك مطلبى در تاريخ نوشته باشد و ما آن را سند بگيريم. خير، اينها افسانه نبوده است!! يك حقيقت است.

با اسناد اهل سنت قضيه اثبات شده است. هيچ جاى ترديدى نيست. ما به عنوان يك ميزان، كه پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم به ما ارائه كرده اند، اين مطالب را پذيرفته ايم و اين يكى از طرقى است كه ما حقّانيّت مذهب شيعه را اثبات مى كنيم. اين يكى از موازينى است كه مى توانيم از آن استفاده بكنيم.

اطاله كلام شد و چند جمله را به عنوان ذكر مصيبت عرض مى كنم و رفع زحمت مى كنيم.

نزديك ظهر بود، فاطمه زهراعليها السلام اسماء را خواستند و فرمودند: اسماء پارچه اى بياور و روى من بينداز و از اتاق بيرون برو. خانمها اين يك درس است كه فاطمه زهراعليها السلام در حال احتضار مى دهد. فاطمه زهراعليها السلام الآن درون اتاق تنها است. كسى هم نيست؛ خانه، خانه خودش است؛ الآن در حال از دنيا رفتن است، امّا پوشش روى خودش مى اندازد، مبادا بعد از فوتشان كسى وارد اتاق بشود، زهراعليها السلام مى خواهد جسدش زير پوشش حجاب پنهان باشد. اين يك درس بسيار بزرگى است.

اسماء مى گويد رفتم، يك پارچه سفيدى آوردم، روى فاطمه عليها السلام انداختم و از اتاق بيرون رفتم. برگشتم

صدا زدم يا سيدة نساءِ العالمين! جوابى نشنيدم، يا فاطمة الزهراء، جوابى نيامد پارچه را عقب زدم، ديدم فاطمه از دنيا رفته است. متحّير شدم از خانه بيرون آمدم گفتم الآن حَسنين عليهما السلام وارد خانه مى شوند. خبر از مرگ مادر ندارند، متأثر مى شوند، رفتم به استقبال حسنين عليهما السلام اتفاقاً آنها به طرف خانه مى آمدند. رسيدند، سلام كردند اسماء حال مادر ما چطور است؟ گفتم: الحمدللَّه. خواستند وارد اتاق شوند. گفتم: نهار بخوريد، بعد به عيادت مادر بيائيد. گفتند: اسماء تو كى ديده بودى ما بى مادر غذا بخوريم؟! وارد خانه شدند، ديدند، بى بى از دنيا رفته است. مى گويد: ديدم آقا امام حسن عليه السلام بالاى سر مادر نشسته، ضجّه مى زند، گريه مى كند، از حسين عليه السلام غافل شدم، يك وقت نگاه كردم ديدم صورتش را به كف پاى مادر گذاشته.

«وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ»(39)

پاورقي ها

1) حديد/25

2) حديد/25

3) نحل/4

4) حج/5

5) طه/50

6) حمد/7

7) نمل/14

8) انعام/20

9) كهف/103و104

10) انعام/153

11) انعام/153

12) الخلاف، شيخ طوسى ج 1 ص 327.

13) فاطر/15

14) ص/35

15) انبياء/83

16) حمد/4

17) فاتحه/5

18) فرازى از دعاى كميل.

19) فاتحه/5

20) بحار الانوار، علامه مجلسى ج 81 ص 255 ب 16

21) اصول كافى، شيخ كلينى ج 3 ص 265

22) فاتحه/6

23) حديد/25

24) احزاب/45و46

25) اسراء/82

26) اصول كافى، شيخ كلينى ج 2 ص 598

27) اصول كافى، شيخ كلينى ج 1 ص 54

28) بحار الانوار،علامه مجلسى ج 28 ص 107

29) بحار الانوار، علامه مجلسى ج 33 ص 7 ب 13

30) مستدرك وسائل الشيعة، نورى طبرسى ج 11 ص 372

31) عيون أخبار الرضا، شيخ صدوق ج 2 ص 27

32) احتجاج، طبرسى ج 2 ص 380

33) بحار الانوار، علامه مجلسى ج 51 ص 22 ب 1

34) كشف الغمّه، ابوالحسن اربلى ج 1 ص 564

35) مدينة المعاجز، بحرانى ج 4 ص 53

36) اطيب البيان، آية اللَّه طيب ج 13 ص 226 - اسرار فاطميه مسعودى ص 37

37) بحار الانوار، علامه مجلسى

ج 21 ص 279

قريب به همين مضمون: «فاطمه بضعه منى فمن اغبضها اغضبنى» صحيح بخارى ج 4 ص 210 و 219 - صحيح مسلم ج 7 ص 141 - سنن ترمذى ج 5 ص 359

38) الف.صحيح بخارى ج 5 ص 82 باب غزوة خيبر

ب. صحيح بخارى ج 4 ص 42 باب دعاء النبى

ج. صحيح بخارى ج 8 ص 3 كتاب الفرائض

39) شعراء/227

فاطمه زهرا عليه السلام

مشخصات كتاب

سرشناسه : اميني عبدالحسين 1281 - 1349 .

عنوان و نام پديدآور : فاطمه زهرا عليه السلام علامه اميني مقدمه و پاورقي و تعليقات از محمد اميني نجفي .

مشخصات نشر : تهران استقلال 1376.

مشخصات ظاهري : 714 ص نمونه عكس .

يادداشت : كتابنامه ص 679- 714

موضوع : فاطمه زهرا(س ، 8؟ قبل از هجرت - 11ق .

شناسه افزوده : اميني نجفي محمد، 1341-

رده بندي كنگره : BP27/2/الف 85ف 23

رده بندي ديويي : 297/973

شماره كتابشناسي ملي : م 77-2852

فاطمه الزهراء امّ ابيها

شعرى از حسان شاعر معاصر

منم كه عصمت اللّه و، به ساق عرش زيورم

حبيبه خدامنم ، حباب نور داورم

رضاى من رضاى او، ولاى من ولاى او

كه من ولية اللّه و، زهر بدى مطهرم

على است نفس احمد و حقيقت محمدى

منم كه بضعة النبى و، با على برابرم

به تخت اقتدارشان ، نشسته ام كنارشان

به تاج افتخارشان ، يگانه است گوهرم

بجز محمد و على ، كه نور ما بود يكى

ز انبياء و اولياء، خدا نموده برترم

نبى چو گفت بر ملا: اگر نبود مرتضى

ز اولين و آخرين ، هر كسى نبود همسرم

على ، شهاب ثاقب و منم فروغ زُهر وى

با اوج عصمت و حيا، به هر زمان منورم

نهال عشق ايزدى ، بهار حسن سرمدى

شكوفه محمدى ، عطاى رب و كوثرم

حسين با حسن مرا، دو گوشوار زينتند

على است طوق گردنم ، محمد است افسرم

محمد و على و من ، چو اصل و ام خلقتيم

منم كه باب خويش را، درين مقام مادرم

فدك چه جلوه اى كند، به پيشگاه

دولتم

كه مالكيت جنان ، به كف بود چو حيدرم

عليه غاصب فدك ، از آن قيام كرده ام

كه راه پر جهاد حق ، نشان دهم به دخترم

(حسان ) بود مودت رسول و آل مصطفى

اميد برزخ من و، پناه روز محشرم

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم

هذا من فضل ربى

فاطمة الزهراء(ع ): بانوى بانوان دو جهان ، عطاى خداوند سبحان ، كوثر پربهاى قرآن ، كفو و همتاى اميرمومنان (ع )، و يكى از علل آفرينش عالم امكان .

فاطمة الزهراء(ع ): در آل كسا محور، عزيز قلب پيغمبر(ص )، شفيعه محشر، ولية الله اطهر، و از يازده فرزند معصومش برتر...

فاطمة الزهراء(ع ): خانه اش ، منزل ((هل اتى ))، پدرش : محمد مصطفى (ص ): همسرش : على مرتضى (ع )، پسرانش : امام حسن مجتبى (ع ) و امام حسين سيدالشهداء(ع )، دخترانش : ام كلثوم (ع ) و زينب كبرى (ع )، دستش بوسه گاه رسول خدا(ص ) مهرش : صفابخش قلوب اولياء مودتش : اجر رسالت خاتم الانبياء(ص ) و والاترين مدحش : ((ام ابيها))...

اين كتاب : از مناقب بى شمار آن حضرت شمه اى است ، و از درياى بى كران فضايلش قطره اى ، و از روايات موثق و متواتر و آيات رحمت قرآن بهره اى ...

گفتارى است از عالم كم نظير، آيت الله كبير، دانشمند روشن ضمير صاحب كتاب ((الغدير)) علامه امينى رحمة الله عليه .

در آن زمان كه علامه امينى ساكن نجف اشرف بود و يا در تابستان هر سال كه به تهران مى آمد، عارفى نكته دان ، استاد ولايت و عرفان ، عاشق دلباخته عترت

و قرآن ، دوست بزرگوارم : آقاى حاج كريم رومينا (دستمالچى )، در انجام امور مربوط به ايشان و كتابخانه حضرت اميرالمؤ منين (ع ) شبانه روز كوشا بود، و در راه خدمت علامه امينى و اهداف مقدس او، آنچه در توان داشت صميمانه ايثار مى كرد.

در يكى از اين سفرها، آن دوست ارجمند، با همتى عارفانه و با اصرار و پيگيرى مداوم و عاشقانه ، علامه امينى را مهيا ساخت تا مطالبى بسيار جالب درباره مقام ولايت كبراى حضرت صديقه زهراءسلام الله عليها بيان فرمايد، در حالى كه آن عارف ربانى تنها مخاطب گفتار علامه امينى بود، آن مطالب بسيار ارزنده در نوارهاى منحصر بفرد ضبط گرديد، كه بيش از پانزده سال با دقت علاقه اى كم نظير توسط ايشان نگهدارى شده است در طى اين مدت ، آنان كه از وجود اين نوارها مطلع بودند، بى صبرانه تكثير نوارها و يا پياده كردن آن گفتار را در خواست مى كردند، تا به صورت كتابى در دسترس همه و مورد استفاده عموم قرار گيرد، و چون مطالب عالمانه مذكور بطور خصوصى خطاب به كى نفر ايراد شده بود، بدون اينكه در اين مورد به مراعات نظم و دقت كامل در جمله بندى و اداى كلمات (چنان كه در سخنرانيهاى رسمى و عمومى معمول است ) نيازى باشد؛ لذا بنظر رسيد كه بهتر از تكثير نوارها، همان پياده كردن نوارهاست به تنظيم جملات و بازنويسى كامل آن گفتار، بدون اينكه در مفهوم آن مطالب سنگين عالمانه و پربار كوچكترين تغييرى حاصل شود.

در همان ايام كه دوست بزرگوارم تصميم به پياده كردن نوارها گرفت ، و

مرا براى اين كار مهم انتخاب كرد و در تسريع انجام آن تاءكيد و اصرار داشت ، شبى در يك رؤ ياى صادقه علامه امينى را ديدم كه بر فراز تختى نشسته است و جمعى از علاقه مندان و عاشقان مقام والاى حضرت زهرا سلام الله عليها برگرد او ازدحام نموده و بى تابانه در خواست انتشار آن فرمايشان را داشتند. همان گنه كه علامه امينى در زمان حياتش ، با لحنى گيرا و دلنشين ، دستور مى داد در مجالس علمى و آموزنده اش به قرائت اشعارم مفتخر شوم ، در آن رؤ ياى صادقه نيز، در حالى كه با دست به سوى من اشاره مى كرد، فرمود: ((حسان ) ماءمور انجام اين كار است )).

من كه از اين تاءييد غيبى و ماءموريت افتخار آفرين معنوى سر از پا نمى شناختم با اشتياق تمام به سوى مشهد مقدس محل سكونت دوست بزرگوارم (صاحب نوارها) شتافتم . من به فضل و يارى خداوند مستعان ، و با توجهات امام زمان (ع )، آنچه در توان داشتم در انجام اين ماءموريت مقدس و معنوى بكار بردم ، و گاهى براى نگارش عبارات تا مفهوم ، سرعت و تسلط كم نظيرى ادا فرموده است حتى بيش از ده بار به نوار آن گفتار گوش فرا دادم ، با وجود اين ، هر سهو و نارسائى و اشتباهى در اين كتاب گرانبها به نظر خوانندگان عزيز برسد از من ناچيز است .

من اقرار مى كنم كه شايسته بود اين گفتار سنگين ، عالمانه و پر بار و جاودانه با شرح و تفسير و حواشى مفصلى پياده شود، تا

بهتر حق مطلب ادا گردد، ولى با توجه به اينكه حتى قرآن كريم كه كلام خدا و ولاترين سخنهاست اگر فقط به صورت تفاسير بسيار مفصل چاپ و منتشر مى شد، عده كثيرى كه حوصله و مجال كمترى براى مطالعه دارند همواره از فيوضات بى پايان آن بى بهره مى ماندند، و به همين جهت است كه در تمام قرون و اعصار، كلام خدا، بطور ساده - با ترجمه - و با تفاسير مفصل (به هر سه صورت ) چاپ و در دسترس و مورد استفاده عموم قرار داده شده است ، من نيز با پياده كردن متن اين گفتار گرانبار فقط قدم اوليه را در نشر آن برداشته ام و به نظر من ، صلاحيت شرح و تفسير و حاشيه نويسى مطالب اى كتاب را، بيش از هر كس ، دو استاد محقق و دانشمند حجت الاسلام حاج آقا رضا امينى و حجت الاسلام حاج آقا هادى امينى فرزندان ارجمند علامه امينى دارا مى باشند، كه اميد است در آينده به اين امر مهم اقدام فرمايند.

ام ابيها(ع )

دنياست چو قطره اى و، دريا، زهرا

كى فرصت جلوه دارد اينجا، زهرا

قدرش بود امروز نهان چون ديروز

هنگامه كند و ليك فردا، زهرا

خالق چو كتاب خلقت انشا فرمود

عالم جو الفبا شد و معنى ، زهرا

((احمد)) كه خدا گفت به مدحش : لولاك

كى ميشدى آفريده ، لولا، زهرا

((طاها)) و ((على )) دو پيكران دريايند

و آن برزخ مابين دو دريا، زهرا

او سر خدا و ليلة القدر نبى است

خير دو سرا، درخت طوبى ، زهرا

بر تخت جلال ، از همه

والاتر

بر مسند افتخار، يكتا، زهرا

در ((آل كسا)) محور شخصيتهاست

مابين ((آب )) و ((بعل )) و ((بنيها)) زهرا

سر سلسله نسل پيمبر كوثر

سرچشمه نور چشم طاها، زهرا

تنها نه همين مادر سبطين است او

فرمود نبى : ((ام ابيها))زهرا

آن پايه كه ديروز پيمبر بنهاد

امروز نگهداشته برپا، زهرا

از ((احمد)) و ((مرتضى )) چه باقى ماند

از مجمعشان ، شود چو منها، زهرا

حرمت بنگر كه در صفوف محشر

يك زن نبود سواره الا زهرا

هنگام شفاعت چو رسد روز جزا

كافى است براى شيعه ، تنها، زهرا

حيف است (حسانا) كه در آتش بسوزد

آن شيعه كه ورد اوست : زهرا، زهرا

پيشگفتار

اعتقاد اكثر مردم بر اين است ، و معمولا چنين مى پندارند كه مناقب و فضائل حضرت صديقه زهرا سلام الله عليها فقط به اين جهت است كه دختر حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله بوده است ، و اين مطلب ، موضوع بسيار مهم و گرانبهائى است كه شايسته است درباره آن مفصلا بحث و گفتگو بعمل آيد، و بايد معتقد بود كه حضرت فاطمه عليهاسلام صاحب ولايت كبرى است ، يعنى همانطور كه بايد به ولايت رسول اكرم اميرالمؤ منين و حسنين عليهم السلام ايمان داشت ، مى بايست به ولايت حضرت صديقه زهراء سلام الله عليها نيز همانگونه اعتراف كرد و معتقد بود.

براى اثبات اين موضوع ، مى توان مطالب را از دو نظر تحقيق و بررسى كرد و در دو بخش آنها را خلاصه نمود:

1 - بخش اول : فاطمه سلام الله عليها از ديدگاه قرآن ، و بررسى آياتى كه مربوط

به آن حضرت است .

2 - بخش دوم : فاطمه سلام الله عليها از ديدگاه روايات ، و بررسى احاديثى كه در مناقب و فضائل آن حضرت وارد شده است و همرديف مناقبى است كه درشان پيامبر اكرم و اميرالمؤ منين سلام الله عليها و اولاد معصوم اوست .

بخش اول : فاطمه سلام الله عليها از ديده گاه قرآن

آيه اول

آيه تطهير

((انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيا و يطهركم تطهيرا))

((خدا چنين مى خواهد كه رحبس (هر آلايش ) را از شما خاندان نبوت ببرد و شما را پاك و منزه گرداند))

برخى را عقيده بر اين است كه چون اين آيه شريفه بين دو آيه واقع شده كه آن آيات درباره زوجات پيغمبر(ص ) نازل گرديده است ، بنابراين به همان نسق ، اين آيه هم بايد درشان زوجات آن حضرت باشد، و ما لازم مى دانيم كه از پنج طريق به اين آيه نظر كنيم :

1 - اول بررسى اينكه بعد از نزول اين آيه ، از رسول اكرم صلى الله عليه و آله درباره آن نصى (كلام صريحى ) هست كه آيه تطهير درشان چه كسى نازل شده است ؟

2 - دوم اينكه در اين موضوع ، از خود زنهاى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله كلام معتبر و صريحى وجود دارد كه دلالت كند اين آيه درباره كيست ؟، آيا يكى از آنان ادعا كرده است كه آيه تطير درشان ما زنان پيامبر نازل شده است ؟ و يا اينكه عكس اين مطلب را اظهار نموده است ؟

3 - سوم اينكه آيا على سلام الله عليه و يا اولاد اميرالمؤ منين (ع ) با اين آيه احتجاج و مشاهده كرده اند؟ آيا

ادعا كرده اند كه اين آيه درشان ما اهل بيت است و در غير ما نيست ؟ و آيا در مقام احتجاج از صحابه چه شنيده اند؟

4 - چهارم اينكه آيا از خود صحابه كلام معتبر و صريحى در اين باره موجود است كه آيه تطهير درباره چه كسى نازل شده است ؟

5 - پنجم اينكه رجال تفسير و حديث در اين مورد چه مى گويند؟ ايا با نظر آن كسانيكه مى گويند آيه تطهير (مانند دو آيه قبل و بعد آن ) مربوط به زوجات پيغمبر است همراى و موافق هستند؟ يا اينكه مى گويند نه خير، چون درباره شان نزول اين آيه ، نص (كلام معتبر و صريحى ) وجود دارد، لذا بايد تابع آن نص شد.

بنابراين آنچه درباره تطهيرشان مى شود از اين پنج طريق كه گفته شد، بيرون نيست .

آيه تطهير گفتار پيامبر(ص )

اما آنچه نفس قضيه است : درشان نزول اين آيه روايات متواترى در دست است كه حاكى است آيه تطهير در خانه ام سلمه نازل شده است و در آن هنگام رسول اكرم (ص )، حضرت صديقه ، اميرالمؤ منين ، و حسنين صلوات الله عليهم حضور داشته اند، جناب ام سلمه خودش از رسول اكرم صلى الله عليه و آله تقاضا مى كند كه من نيز به جمع شما داخل بشوم و تحت كسا نزد شما خاندان رسالت قرار گيرم ؟ حضرت او را نهى كرد و فرمود: نه ، تو داخل نشو (وانت فى خير) چون اين آيه مخصوص است به ما پنج تن .

نام جماعتى از صحابه كه شان نزول اين آيه را به همين ترتيب نقل كرده

اند و روايات آنها متواتر است به اين شرح مى باشد:

سعدبن ابى وقاص - انس بن مالك - ابن عباس - ابوسعيد خدرى - عمر بن ابوسلمه - واصلة بن اسقع - عبدالله بن جعفر - ابوحمرا هلال - عايشه - ام سلمه - ابوهريره - معقل بن يسار - ابوطفيل - جعفربن حبان - حبيره - ابوبرزه اسلمى - مقداد بن اسود.

رواياتى كه صحابه مذكور نقل كرده اند، در اين موضوع هم راى و هم سخن هستند كه آيه شريه تطهير در خانه ((ام سمله )) نازل شده ، و فقط درشان پنج تن بوده است و هيچيك از زنان پيغمبر(ص ) داخل اين قضيه نيست ، و اين مطلب از مسلمات است . غير از حضرات صحابه ، تقريبا 300 نفر ديگر نيز اين روايت را به همان ترتيب و با ذكر اينكه محل نزول آيه خانه ((ام سمله )) بوده است ، نقل كرده اند. و ما مشخصات اين 300 نفر را كه در قرون مختلفه مى زيسته اند بطور تقصيل در كتاب ((الغدير)) شرح داده ايم .

تمام اين 300 نفر نصوصى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل كرده اند، كه بعد از نزول آيه تطهير از حضرت پرسيده شد كه اين آيه شريفه در شان كيست ؟ حضرت فرمود: منم ، على ، فاطمه ، حسنين (عليهم السلام ).

پس با توجه به مطالب فوق ، جاى هيچگونه ترديدى نيست كه حضرت صديقه زهراء سلام الله عليها نيز مشمول آيه تطهير است و در كلمه ((اهل البيت )) او نيز مراد مى باشد. گذشته از اينها، پيغمبر اكرم صلى

الله عليه و آله ، براى اثبات و روشن شدن حقيقت امر كار بسيار جالبى كرده است كه 9 نفر از صحابه آنرا نقل كرده اند، به اين شرح كه بعد از نزول اين آيه ، حضرت رسول (ص )، هر روز (تا زمان وفاتش تقريبا)، هنگام خروج از منزل كه براى اقامه نماز صبح به مسجد تشريف مى برد، قبل از نماز به در خانه حضرت صديقه سلام الله عليها مى آمد و مى فرمود:

((السلام عليكم يا اهل البيت ، انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا))

((سلام بر شما اى اهل البيت ، بدرستيكه خدا اراده فرموده است كه هر ناپاكى را از شما خاندان نبوت دور گرداند و شما را پاك و منزه نمايد)).

راوى ديگرى مى گويد: من شش ماه در مدينه بودم و اين جريان را هر روز مشاهده كردم ، راوى ديگر نقل مى كند: من نه ماه در مدينه توقف كردم و هر روز ناظر اين صحنه بودم . راوى ديگر اظهار مى دارد: من 12 ماه در مدينه ساكن بودم و هر روز شاهد اين روش پيامبر(ص ) بودم و اين جريان تا آخرين روز زندگانى رسول اكرم صلى الله عليه و آله ادامه داشته است .

پس با توجه به مطالب مذكور كاملا روشن است كه آيه تطهير مخصوص بوده است به خانه صديقه سلام الله عليها، و آن اشخاصى كه در آنجا ساكن بوده اند.

حضرت رسول اكرم (ص ) كه به اين روش ، به اين استمرار، به اين استقرار و در اين مدت متوالى ، هر روز بر در خانه زهرا سلام الله

عليها مى آمد، منظورش اين بوده است كه اگر كسى سخنان آموزنده و تعيين كننده او را ديروز نشنيده است امروز بشنود، و اگر امروز نشد فردا، و اگر فردا نشد، روزهاى ديگر......

همه صحابه ، چه آنانكه در مدينه حضور داشتند، و چه مسافرينى كه وارد شهر مى شدند، از اين روش رسول اكرم صلى الله عليه و آله ، آگاه شدند كه آيه تطهير فقط و فقط درشان خاندان پيغمبر(ص ) (پنج تن ) نازل شده است .

آيه تطهير و گفتار زنان پيامبر اكرم (ص )

اينك بررسى اينكه آيا از همسران پيغمبر(ص ) در مورد آيه تطهير ادعائى كرده است يا نه ؟ در اين مورد شيعيان رواياتى از زنان پيغمبر(ص )، از جمله ((ام سلمه )) نقل كرده اند كه آن احاديث را حضرت عامه نيز صحيح و معتبر شمرده اند.

يكى از آن روايات كه مورد قبول فريقين (شيعه و سنى ) مى باشد، اين است كه جناب ((ام سلمه )) مى فرمايد: من از پيغمبر(ص ) پرسيدم كه اين آيه تطهير درشان كيست ؟ حضرت فرمود: درباره من ، على ، فاطمه ، حسنين است و تهم مشمول اين آيه نيستى . مشمول اين آيه نيستم ، ما همسران نبى ، مورد خطاب اين قضيه نيستيم ، و كاملا واضح است كه اگر آيه شريفه تطهير درباره زنان پيغمير(ص ) بود، جناب ((عايشه ))آنرا بر پيشانى جمل مى نوشد و غوغائى بر پا مى كرد، در صورتيكه هيچيك از همسران رسول اكرم (ص ) هرگز چنين ادعائى نكرده اند كه اين آيه درشان آنان بوده است .

آيه تطهير و گفتار ائمه اطهار(ع ) و حضرت زهراء(ع )

اميرالمؤ منين (ع )، حضرت صديقه سلام الله عليها، حسن بن على (ع )، حسين بن على (ع )، حضرت سجاد، حضرت باقر، و حضرت صادق عليهم السلام همگى در هنگام منقبت شمارى به اين آيه استناد و احتجاج كرده و برهان سخن خويش قرار داده اند.

اميرالمؤ منين (ع ) در ((يوم الدار)) براى اثبات گفتار خود به اين آيه احتجاج و استنشاد نموده است كه آيا آيه تطهير در مورد ما نيست ؟ و تمامى صحابه و تابعين ، ضمن قبول اظهارات آن حضرت عرض كرده اند: بلى ، اين

آيه درشان شماست ، و اين مطلب از مسلمات است .

آيه تطهير و گفتار صحابه

همانطوريكه در قسمت اول اين بخش اشاره شد، تمام صحابه و تابعين در اين مطلب هم راى و هم سخن هستند كه آيه تطهير درشان پنج تن است و از آنان كسى كه مخالف اين عقيده است ، فقط و فقط ((عكرمه )) است كه داستان ((سياق )) از او نقل شده است .

آيه تطهير و رجال تفسير و حديث

علماء و رجال تفسير و حديث پس از بررسى روايات مذكور، همگى ، متفق القول و هم عقيده اند كه سند ((عكرمه )) اعتبار ندارد، و اين استدلال ((سياق )) و برهان صحيحى نيست .

به ملاحظه اين كه ضمائر آيه شريفه تطهير همه مذكر است و ضمائر دو آيه قبل و بعد آن مؤ نث مى باشد. بنابراين سياق آيه تطهير كه در وسط آن دو آيه است عوض شده ، و تغيير كرده است در نتيجه نمى شود كه مربوط به همسران پيغمبر(ص ) بوده باشد، و اگر جز آيه تطهير منقبت ديگرى درشان زهراى اطهر (ع ) نبود، همين يك آيه برهانى است كافى و نشانگر اينكه حضرت صديقه سلام الله عليها معصومه است ، و عصمت از جمله شئون و مناصب ولايت است ، و ما، غير ولى كه معصوم باشد سراغ نداريم . از ابتداى خلقت ، آدم تا آخر، هر كسى كه معصوم است ولى است ، يا پيغمبر است ، يا امام است ، و يا صديق است كه حضرت صديقه سلام الله عليها نيز يكى از آنان است .

آيه دوم

((فقل تعالوا ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الكاذبين ))

((پس بگو (اى پيامبر) بيائيد ما و شما با فرزندان و زنان خود با هم با مباهله بر خيزيم (يعنى در حق يكديگر نفرين كنيم ) تا دروغگويان را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازيم )).

اين آيه بطور صريح و آشكارا ندا مى كند بر اينكه پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله هنگامى كه با نصاراى نجران مباهله

فرمود، حضرت صديقه سلام الله عليها نيز در اين مورد شركت داشت ، و او وجود مقدسى است كه ميان چهار معصوم ديگر در آيه مباهله قرار گرفته است ، دو معصوم : ابنانا (حسنين ع ) و دو معصوم : انفسنا (پيغمبر ص و على ع ) و يك معصومه : نسائنا: ما بين آنها، كه از نساء منحصر است به اين وجود مقدس ، و با توجه به اين مطلب كه مباهله (ابتهال و نفرين كردن ) با نصاراى نجران يك كار عادى نيست ، و با زن و مرد عادى نمى توان اقدام به مباهله كرد و طرف مقابل را مغلوب و رسوا نمود، بلكه صلاحيت اقدام به چين امر خطيرى را افراد مقدس و شايسته اى دارا هستند كه مورد نظر مرحمت حضرت حق تبارك و تعالى بوده باشند، و حضرت صديقه سلام الله عليها نيز يكى از آن شخصيتهائى است كه مشمول اين آيه شريفه است و اين از مسلمات است .

آيه سوم

((فتلقى آدم من ربه كلمات فتاب عليه ))

((پس حضرت آدم (ع ) از حضرت حق تبارك و تعالى كلمات را فرا گرفت و آن كلمات را وسيله (قبول ) توبه خويش قرار داد)) درباره اين آيه احاديثى نقل شده است كه بسيار فوق العاده است ، و با توجه به آيه مذكور و اين روايات ، انسان مى تواند بخوبى درك نمايد كه حضرت صديقه سلام الله عليها علت خلقت است و يكى از اسباب آفرينش جهان مى باشد، يعنى همانطور كه رسول اكرم (ص )، اميرالمؤ منين و حسنين عليهم السلام سبب خلقتند، حضرت صديقه سلام الله

عليها نيز يكى از علل آفرينش است ، و معقول نيست كسى علت خلقت باشد و ولايت نداشته باشد.

در اين باره دو روايت ، يكى از جناب اميرالمؤ منين سلام الله عليها و ديگرى از جناب ابن عباس نقل مى كنم : روايتى كه از وجود مقدس اميرالمؤ منين (ع ) است و جمعى از حفاظ عامه آن را ذكر كرده اند چنين است :

((سالت النبى صلى الله عليه وآله قول الله تعالى : (( فتلقى آدم من ربه كلمات فتاب عليه )) فقال : ان الله اهبط آدم بالهند، و حوا بجدة ... حتى بعث الله اليه جبرئيل و قال : يا آدم الم اخلقك بيدى ؟، المانفخ فيك من روحى ؟،... قال بلى ، قال : فما هذا لبكاء؟، قال : و ما يمنعنى من البكاء و قد اخرجت من جوار الرحمان . قال : فعليك بهولاء الكلمات فان الله قابل تويتك و غافر ذنبك ، قل يا آدم : اللهم انى اسالك بحق محمد و آل محمد، سبحانك لا اله الا انت عملت سوءا و ظلمت نفسى فاغفرلى ، انك انت الغفور الرحيم ، فهولاء الكلمات التى تلقى آدم ))

((اميرالمؤ منين سلام الله عليها مى فرمايد: از پيغمبر اكرم (ص ) معناى آيه شريفه (( ((فتلقى آدم من به كلمات فتاب عليه )) را سؤ ال كردم ، فرمود: هنگامى كه خداى تعال ، آدم را در هند، و حوا را در جده فرود آورد.... (حضرت آدم مدتها گذشت كه اشك غم بر چهره مى ريخت ) تا اينكه خداى تعالى جبرئيل را نازل كرد و فرمود:

يا آدم ، آيا من ترا

بدست (قدرت ) خودم نيافريدم ؟ آيا از روح بر تو ندميدم ؟ و ملائك را به سجده كردن بر تو فرمان ندادم ؟ و حوا كنيز خود را به تو تزويج نكردم ؟

حضرت آدم عرض كرد: بلى ، خطاب آمد: پس اين گريه (مداوم ) تو از چيست ؟ عرض كرد: خدايا، چرا گريه نكنم ، كه از جوار رحمت تو رانده شده ام . خداى تعالى فرمود: اينك فراگير اين كلمات را كه به وسيله آن ، خدا توبه ترا قبول مى كند و گناهت را مى بخشد، بگو يا آدم : خدايا، پاك و منزهى تو، نيست خدائى جز تو، بد كردم و بخود ستم روا داشتم ، پس به حق محمد و آل محمد، مرا ببخش ، بدرستيكه اين توئى بسيار بخشنده مهربان . پيامبر اكرم (ص ) در پايان سخن فرمود: اين است آن كلماتى كه خداى تعالى به حضرت آدم آموخته است ، گوئى خداى تعالى حضرت آدم را با اين كلمات تسلى داده است ، كه اگر از جوار رحمت من دور شده اى ، اينكه ارزش فراگرفتن اين كلمات گرانقدر، عوض ، هم سن و برابر جوار رحمان و هم تراز فردوس و جنان است ، و جبران آن نعمتى كه از آن محروم شده اى . روايت ديگرى در همين موضوع جناب ابن عباس از پغمبر اكرم (ص ) نقل مى كند كه آن حضرت فرمود:

((لما خلق الله عزوجل آدم ، و نفخ فيه من روحه عطس ، فالهمه الله : الحمدلله رب العالمين . فقال له ربه يرحمك ربك ، فلما سجد له الملائكه تداخله

العجب ، فقال : يا رب خلقت خلقا احب اليك منى ؟ فلم يجب ، ثم قال الثانيه ، فلم يجب ، ثم قال الثالثة ، فلم يجب ثم قال الله عزول له : نعم ، و لولاهم ما خلقتك ، فقال : يا رب ارنيهم ، فاوحى الله تعالى الى ملائكة الحجب ، آن ارفعوا الحجب فلما رفعت الحجب ، اذا آدم بخمسة اشباح قدام العرش ، فقال يا رب من هولاء؟ قال : يا آدم هذا محمد نبى ، و هذا على اميرالمؤ منين ابن عم النبى ووصيه ، و هذه فاطمة انبة نببى ، و هذآن الحسن والحسين انبا على و ولدا نببى ، ثم قال : يا آدم هم ولدك ففرح بذلك . فلما اقترف الخطيئه قال : يا رب اسالك بحق محمد و على و فاطمة والحسن والحسين لما غفرت لى فغفرالله له بهذا فهذا الذى قال الله عزوجل : ((فتلقى آدم من ربه كلمات فتاب عليه )) فلما هبط الى الارض ، صاق خاتما، فنقش عليه ((محمد رسول الله و على اميرالمؤ منين )) و يكنى آدم بابى محمد))

بعد از آنكه خداى عالى آدم (ع ) را آفريد، حضرت آدم عطسه كرد و با الهام خدائى ((الحمدلله رب العالمين )) گفت . خداى تعالى در جواب فرمود ((يرحمك ربك )) رحمت خدا بر تو باد (خوشا، آن بشرى كه جواب عطسه اش خطاب الهى باشد).

هنگاميكه فرشتگان بر حضرت آدم سجده كردند، تكبر به او راه يافت و در حالكيه بر خود مى باليد عرض كرد: پروردگارا، آيا مخلوقى كه نزد تو محبوبتر از من باشد، آفريده اى ؟ و

اين سؤ ال را سه بار تكرار كرد و هر سه بار بى جواب ماند، دفعه سوم كه حضرت آدم (ع ) پرسش خود را بازگو كرد، متوجه گرديد كه سؤ ال بى پاسخ او، سخن بجائى نبوده است ، آنگاه از جانب پروردگار خطاب آمد:

بلى ، يا آدم مخلوقاتى از تو محبوبتر دارم ، كه اگر آنها بوجود نمى آمدند، ترا نيز نمى آفريد.

عرض كرد: پروردگارا آنها را به من نشان بده .

در آن هنگام خداى تعالى به فرشتگان حاجب درگاه الهى وحى شد: پرده ها را كنار بزنيد (بلى . آفريننده جهان ، در پشت پرده غيب موجوداتى دارد كه سبب تربيت آدم و اولاد آدمند). چون حجابها برداشته شد، از پشت پرده غيب ، پنج شبح ظاهر شدند كه در پيشگاه عرش ايستاده بودند.

خطاب آمد: اين پيامبر من ، اين على اميرالمؤ منين پسر عم او، اين فاطمه دخترش و اين دو، حسن و حسين ، پسر آن على ، فرزندان پيامبر من هستند. و پس از معرفى نامهاى آنها، خدا تعالى فرمود: يا آدم ، اينان مقام اول را دارا هستند و درجاتشان بسيار عالى است ، و مرتبه تو تالى مقام و والاى اينها مى باشد.

و بعدها وقتى كه حضرت آدم مرتكب و مبتلاى آن ترك اولى شد، عرض كرد:

پروردگارا، از تو مسئلت دارم كه به حق محمد، و على ، و فاطمه ، و حسن و حسين از خطاى من درگذرى ، پس دعايش مستجاب شد و مشمول عفو و آمرزش خداى تعالى قرار گرفت و اين است معناى آيه شريفه كه خدا مى فرمايد: پس آدم كلماتى از

پروردگارش فرا گرفت كه به وسيله آن كلمات توبه او مورد قبول واقع گرديد.

ابن عباس ، سپس روايت را چنين ادامه مى دهد كه پيغمبر(ص ) فرمود:

هنگاميكه آدم (ع ) بر زمين فرود آمد، انگشترى براى خود ساخت كه نقش آن نام مبارك پيامبر اعظم ((محمد رسول الله )) بود، و ((ابى محمد)) (پدر محمد ص ) كنيه او شد.

((حاف ابن النجار)) كه يكى از بزرگان عامه (سنى ) است به سند خودش از ابن عباس روايت مى كند:

((سالت رسول الله صلى الله عليه وآله عن الكمات التى تليها آدم من ربه فتاب عليه ، قال : سال بحق محمد، و على ، و فاطمة ، والحسن والحسين الا تبت على فتاب الله عليه تبارك و تعالى ))

((از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله سوال كردم : آيا آن كلمات كه حضرت آدم از پروردگار خود فرا گرفت و به وسيله آن توبه او مورد قبول واقع شد چيست ؟، حضرت فرمود: آدم (ع ) با اين كلمات از خدا درخواست كرد كه توبه او را بپذيرد:

((به حق محمد، على ، فاطمه ، حسن و حسين ، توبه مرا قبول فرما)) پس خداى تبارك و تعالى توبه او را پذيرفت .

اين روايت را ((سيوطى )) در ((درالمنثور))، ((بدخشانى )) از ((حافظ كبير دارقطنى )) و از ((ابن النجار)) و ((ابن مغازلى )) در مناقبش ، با ذكر سند نقل كرده اند، و با توجه به مطالبى كه گفته شد از اين آيه هم استفاده مى شود كه وجود مقدس حضرت صديقه سلام الله عليها سبب خلقت عالم و ((ولية الله )) بوده است .

آيه چهارم

((واذا

بتلى ابراهيم ربه كلمات فاتمهن ))

((هنگامى كه پروردگار حضرت ابراهيم را با كلماتى امتحان فرمود و آن كلمات را تمام كرد)) همانطوريكه در آيه قبل گفته شد كه مقصود از كلمات چيست ، در اين آيه نيز مراد از كلمات عبارتند از رسول اكرم (ص )، اميرالمؤ منين ، حضرت صديقه و حسنين سلام الله عليهم .

در اين باره ((مفضل بن عمر)) يكى از بزرگان صحابه حضرت صادق سلام الله عليه ، كه حكيم ، فيلسوف و فقيهى فوق العاده است ، روايتى از آن حضرت نقل مى كند و مى گويد:

قول الله عزوجل ((و اذا بتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن ))ما هذه الكلمات ؟ قال هى الكلمات التى تلقيها آدم من ربه فتاب عليه ، و هو انه قال : اسالك بحق محمد و على و فاطمه والحسن والحسين الا تبت على ، فتاب الله عليه ، انه هو التواب الرحيم . قلت له : يا بن رسول الله فما يعنى عزوجل بقوله : ((فاتمهن ))؟ قال يعنى : اتمهن الى القائم اثنى عشر اماما تسعة من ولد الحسين عليهم السلام ))

از حضرت صادق سلام الله عليه معنى آيه شريفه (واذا بتلى ابراهيم ربه بكلمات ) را پرسيدم كه مقصود خداى تعالى از اين كلمات چيست ؟ فرمود:

اين كلمات ، همان كلمات است كه حضرت آدم ، از خداى تعالى فرا گرفت و چنين عرض كرد:

((پروردگارا، به حق محمد، على ، فاطمه ، حسن و حسين از تو درخواست مى نمايم كه توبه مرا بپذيرى ، پس توبه اش مورد قبول واقع گرديد، بدرستيكه خدا، بسيار توبه پذير و مهربان است ))

مفل بن عم

)) مى گويد، سپس از حضرت صادق (ع ) پرسيدم مقصود خداى تعالى از (اتمهن ) در اين آيه چيست ، فرمود:

يعنى نام نه امام اگر ديگر از اولاد حسين بن على (ع ) تا قائم آل محمد(ع ) را به پنج تن محلق نمود لذا كلماتى كه حضرت ابراهيم به وسيله آنها آزموده شد، جامع تر، بالاتر، عالى تر، از كلماتى است كه حضرت آدم (ع ) فرا گرفت .

اين كلمات همان است كه حضرت صادق سلام الله عليه ، در رواتى مى فرمايد: ((نحن الكلمات )) يعنى مائيم آن كلمات كه خدا در قرآن به آنها اشاره مى فرمايد. چهارده معصوم (ع ) را از اين جهت ((كلمه )) ناميده اند كه نامهاى آنها در عرش نوشته شده است و همچنين به ملاحظه آن كلمه اى است كه دوبار بر شانه آنان نقش بسته است يك بار در رحم مادر و بار دوم بعد از ولادت .

هنگامى كه نطفه امام سلام الله عليه منعقد مى شود، بعد از دميده شدن روح ، بر دوش او نوشته مى شود:

((و تمت كلمة صدقا و عدلا، لا مبدل لكماته ))

((از روى راستى و عدالت كلمه پرورگارت به حد كمال رسيد، هيچكس تبديل و تغيير كلمات خدائى نتواند كرد)) وقتى كه امام سلام الله عليه از مادر متولد مى شود، آنگاه نيز بر شانه چپش آيه مذكور نقش مى بندد و درباره اين كلمات است كه حضرت ولى عصر سلام الله عليه در دعاى رجبيه اش مى فرمايد:

((لا فرق بينك و بينها الا انهم عبادك و خلقك فتقها و رتقها بيدك ، بدوها منك و عودها اليك

، اعضاد و اشهاد و مناة و ادواد و حفظة و رواد...))

هرگز امكان ندارد اشخاص كه در منطق وحى ، ((كلمات الهى ))ناميده شوند، و انبياء به آنان متوسل شده باشند، ولى خودشان عارى از ولايت باشند، و حضرت صديقه سلام الله عليها نيز داخل اين كلمات است ، جزء اين كلمات است كه (معرفت ) آنها را به حضرت آدم ، به حضرت موسى ، به حضرت عيسى و ساير انبياء آموخته اند، و همه انبياء به آنان متوسل شده اند و باز تكرار مى كنيم ، هرگز معقول نيست كه كسى ((كملة الله )) باشد، و انبيا به او توسل كنند، ولى مقام ولايت نداشته باشد. لذا اين آيه هم از آياتى است كه مى توان از آن را اثبات مقام ولايت حضرت صديقه سلام الله عليها استفاده كرد.

آيه پنجم

((قل لا اسئكم عليه اجرا الا المودة فى القربى ))

((بگو (اى پيامبر) من براى انجام رسالتم ، پاداشى از شما نمى خواهم ، مگر مودت با خويشان نزديكم )).

پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله ، اجر رسالت خودش را، از طرف حضرت حق تبارك و تعالى ، مودت نزديكان خويش اعلام مى دارد، يعنى فقط مودت خويشان حضرت رسول اكرم را مى توان اجر و مزد رسالت عظماى احمدى دانست .

درباره اين آيه بادى به طور تفصيل بحث و بررسى كرد تا روشن شود كه آيا اين آيه شريفه درشان كيست ؟ و اين مودت ارزنده ، مودت چه كسانى است و مقدار و اندازه آن چگونه است ؟ مودتى كه هم سنگ ، هم كفه ، و هم وزن اجر رسالت محمدى است

.

به اجمع فريقين (شيعه و سنى ) و جميع مسلمين ، اين آيه در شان اهل بيت عصمت و قداست نازل شده است يعنى : على ، فاطمه ، حسن و حسين سلام الله عليهم .

((احمد بن حنبل )) در ((مناقب )) - ((حافظ ابن منذر)) - ((حافظ اين ابى حاتم ))- ((حافظ طبرانى )) - ((حافظ ابن مردويه )) - ((واحدى مفسر)) - ((ثعلبى مفسر)) - ((حافظ ابراهيم )) - ((بقوى مفسر)) - و ((فقيه ابن المغازلى )) از ((ابن عباس )) روايت مى كند كه مى فرمايد:

((لما نزلت هذه الايه ، قبل يا رسول الله من قرابنك ، هولاء الذين وجبت علينا مودتهم فقال ،: على و فاطمه وابناهما))

((بعد از نزول اين آيه از پيامبر اكرم (ص ) سؤ ال شد: خويشان نزديك تو كه مودت آنان بر ما واجب است ، چه كسانى هستند؟ حضرت در جواب فرمود:

على (ع )، فاطمه (ع )، و دو فرزند آنها (حسن و حسين ع ).

((محب الدين طبرى )) در ((ذخاير)) - ((زمخشرى )) در ((كشاف )) - ((حموينى )) - در ((رايد)) - ((نيشابورى )) در تفسيرش - ((ابن طلحه شافعى ))در ((مطالب السئول )) - ((رازى )) در تفسيرش ) - ((ابوسعيد)) در تفسيرش - ((ابوحيان )) در تفسيرش - ((نسفى ))در تفسيرش - ((حافظ هيثمى )) در ((مجمع )) - ((ابن صباغ مالكى )) در ((فصول )) - ((حافظ گنجى )) در ((كفاية الطالب )) - نيز روايت مذكور را ذكر كرده اند.

((قسطلانى )) در ((المواهب اللدنيه )) مى فرمايد:

((الزم الله مودة قرباة كافة و بريته و فرض محبة جمله اهل بيته المعظم

و ذريته . فقال تعالى : قال لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى ))

((خداى تعالى مودت خويشان نزديك پيامبر(ص ) را بر همگان واجب كرده است و درباره وجوب محبت اهل بيت معظم حضرت رسول او ذريه اوست كه خدا مى فرمايد:

بگو اى پيامبر، در مقابل انجام رسالتم از شما مزدى نمى خواهم به جز مودت خويشان نزديكم ، روايت مذكور را ((زرقانى )) در ((شرح المواهب )) - ((ابن حجر)) در ((صواعق )) - ((سيوطى )) در ((احاءالميت )) و در ((اتحاف )) - ((شبلنجى )) در ((نورالابصار)) - و ((صبان )) در ((اسعاف الراغبين )) ذكر كرده اند.

در اين موضوع روايت ديگرى ((حافظ ابوعبدالله ملا))در سيره اش نقل كرده است كه مى فرمايد:

((آن رسول الله قال : آن الله جعل اجرى عليكم المودة فى اهل بيتى و انى سائلكم غدا عنهم )) .

((رسول خدا فرمود: بدرستكيه خداى تعالى مزد (رسالتم ) را كه بر عهده شماست مودت خويشان نزديكم قرار داده است ، و من در روز قيامت نسبت به اين مودت از شما بازخواست خواهم كرد، يعنى آنچه در روز قيامت همه در مقابل آن مسئول هستند، عبارت از ولايت چهارده معصوم (ع ) است كه از جمله ولايت حضرت صديقه سلام الله عليهاست .

روايت ديگرى از جابر بن عبدالله نقل شده است كه مى فرمايد:

((جاء اعرابى الى النبى و قال : يا محمد، اعرض على الاسلام . فقال : تشهد آن الا اله الا الله وحده لا شريك له و آن محمدا عبده و رسوله ، قال : تسالنى عليه اجرا؟ لا، الا المودة فى القربى ، قال :

قرابتى او قرابتك ؟ قال قرابتى . قال : هات ، ابايعك ، فعلى من لا يحبك و لا يحب قرابتك لعنة الله ، فقال النبى صلى الله عليه وآله : آمين .))

يك عرب بايده نشين آمد حضور پيامبر اكرم (ص ) و عرض كرد: يا محمد(ص ) اسلام را به من عرضه بدار، فرمود: شهادت بده يكتائى خداى تعالى ، و اينكه محمد(ص )، بنده و فرستاده اوست .

اعرابى عرض كرد: يا رسول الله در مقابل اين رسالت كه مرا هدايت فرمودند آيا از من مزدى هم مى خواهيد؟

پيامبر فرمود: نه ، بجز مودت خويشان نزديك ، كه اجر رسالت من است .

اعرابى گفت : خويشان نزديك خودم را دوست بدارم يا خويشان ترا يا رسول الله ؟

پيامبر فرمود: خويشان نزديك مرا.

اعرابى عرض كرد: يا رسول اله اينك دستت را بدست من بده ، تا براى دوستى تو و نزديكانت با تو بيعت كنم ، خدا لعنت كند كسى را كه تو را و خويشان ترا دوست ندارد.

پيامبر اكرم (ص ) به اين دعاى او آمين فرمود: پس هر كس ايمان و اعتقاد به ولايت و مودت حضرت صديقه سلام الله عليها نداشته باشد نفرين شده است به زبان پيامبر(ص )، و در روايت ديگرى ((طبرى ))، و ((ابن عساكر))، و ((حاكم حسكانى )) در ((شواهد التنزيل )) به چند طريق از ((ابى امامه باهلى )) نقل كرده اند كه حضرت پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمود:

آن الله خلق الانبياء من اشجار شتى و خلقنى من شجرة واحدة ، فنا اصلها، و على فرعها و فاطمة لقاحها، والحسن والحسين ثمرها تعلق بغصن من

اعصانهانجى ،. و من زاع عنها هوى ولو آن عبدا عبدالله بين الصفا و المروة الف عام ثم عام ثم الف عام ثم لم يدرك صحبتنا، اكبه الله على منخريه فى النار ثم تلى : قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى ))

بدرستيكه خداى تعالى نهال وجود پيامبر آن را متفاوت متفرق آفريد، ولى درخت وجود من را جداگانه ، واحد، و منحصربفرد خلق فرمود. من خود استقلال دارم ، كسى در اصالت وجود من شريك من نيست ، من اصل آن درختم ، على (سلام الله عليه )، ساقته آن ، فاطمه (ع ) لقاح (مايه بارورى آن ) و حسن (ع ) و حسين (ع ) ميوه هاى درخت وجود من هستند، هر كس شاخه اى از شاخه هاى آن درخت را دستاويز خود كند نجات يافته است و هر كس از آن دور شود به گمراهى افتد و اگر بنده اى از بندگان خدا سه هزار سال بين صفا و مروه خدا را عبادت كند ولى صحبت ما پنج تن را درك نكرده باشد خداى تعالى او را به رو در آتش افكند، سپس پيامبر اكرم (ص ) اين آيه را تلاوت فرمود:

((قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى ))

بنابراين ، اگر بشرى ، بنده خدائى ، موحدى ، مسلمانى ، مقدسى كه به خدا و پيامبر او معتقد باشد، و خدا را عبادت كند، نه اينكه بت پرستى نمايد، كجا عبادت كند؟، بين صفا و مروه ، نه در مكان گناه آلوده اى ، به مدت عبادت كند؟ سه هزار سال ؛ ليكن به ولايت پنج تن

در نتيجه به ولايت حضرت صديقه زهراء سلام الله عليها ايمان و اعتقاد نداشته باشد، عبادت او به حساب نخواهد آمد و مورد قبول واقع نخواهد شد و جاى او در آتش دوزخ است . اين مودت ، همان است كه در آيه شريفه ديگر بنام ((حسنه )) عنوآن شده است كه خداى مى فرمايد:

((و من يفترف حسنه نزد له حسنا))

((هر كس حسنه اى را بدست آورد، ما (عاقبت ) بخيرى را براى او مى افزائيم )) كه مراد از حسنه در اينجا مودت است .

چنان كه ((احمد بن حنبل )) و ابوحاتم )) از ((ابن عباس ))روايت مى كنند كه مراد از ((حسنه )) در آيه مذكور مودت آل محمد(ص ) است .

((حافظ ابوالشيخ ابن حبان )) در كتاب ((الثواب )) از ((واحدى )) روايتى از اميرالمؤ منين سلام الله عليه نقل مى كنند آن حضرت فرمود:

((فينا آل حم آيه لا يحفظ مودتنا الا كل مومن ، ثم قرا اميرالمؤ منين سلام الله عليه : قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى ))

در قرآن آيه اى است كه درشان ما (آل حم ) است ، و مودت ما را نگهدارى نمى كند، مگر كسى كه مؤ من است . (يعنى هر كس مودت آل محمد(ص ) را محافظت نكند مؤ من نيست ، و از او سلب ايمان مى شود) و سپس اميرالمؤ منين سلام الله عليه آيه :

((قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى ))

را قرائت فرمود. در نتيجه هر كس به ولايت فاطمه سلام الله عليها ايمان نداشته باشد، مؤ من (به اعتقادات اسلامى ) نيست .

در آن

روز كه اميرالمؤ منين سلام الله عليه شهيد شد، حسن بن على سلام الله عليه خطبه اى انشاد كرد و در آن خطبه فضايل اميرالمؤ منين (ع ) را بر شمرد، و از جمله فرمود:

((ايها الناس ، لقد فارقكم رجل ما سبقه الا ولون يدركه الا خرون ، لقد كان رسول الله يغطيه الرايه فيقاتل جبرئيل عن يمينه و ميكائيل عن يساره فما يرجع حتى يفتح الله عليه ، و لقد قبضه الله فى الليلد التى قبض فيها وصى موسى و عرج بروحه فى الليلة التى عرج فيها بروح عيسى بن مريم ... ايها الناس ، من عرفنى فقد عرفنى و من لم يعرفنى فانا الحسن بن محمد. ثم تلى هذه الايه قول يوسف : و اتبعت ملة آبائى ابراهيم و اسحاق و يعقوب . ثم اخذ فى كتاب الله ، ثم قال انا ابن البشير، وانا ابن النذير، انا ابن النبى ، انا ابن الداعى الى الله باذنه ، و انا ابن السراح المنير، و انا ابن الذى ارسل رحمة للعالمين و انا من اهل البيت الذين اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا و انا من اهل البيت الذين افترض الله عزوجل مودتهم و ولايتهم ، فقال فينا انزل على محمد: قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى ))

((اى مردم امروز مردى را از دست داده ايد كه به تحقيق كسى از اولين و آخرين به (مرتبه ) او نرسيده و از او پيشى نگرفته است ، هم او بود كه پيامبر اكرم (ص ) پرچمش را بدست او مى داد، و در هنگام جنگ جبرئيل از طرف راست ، و

ميكائيل از جانب چپ هم رزم و هميار او بودند، و هرگز از ميدان نبردى مراجعت نمى كرد مگر اينكه خدا بدست او پيكار را پيروزمندانه پايان داده بود.

خدا او را در همان شبى كه وصى موسى جان سپرد و عيسى بن مريم به آسمان عروج كرد قبض روح فرمود.

اى مردم ، هر كس مرا مى شناسد كه شناخته است ، و اگر نمى شناسد اينكه بداند:........ من ، حسن ، فرزند محمدم ،....... منم فرزند پيامبرى كه بشارت دهنده به رحمت ، و ترسانده از عذاب الهى بود، و مردم را (به اذن خدا) بسوى خدا دعوت مى كرد، منم فرزند چراغ نور افشان ، منم فرزند آنكسى كه رحمت (خدا) در دو جهان است . منم از خاندانى كه خدا پليدها را از آنان دور گردانيده و منزه و پاكشان كرده است ، منم از آن خانواده اى كه خداى تبارك و تعالى مودت و ولايت آنان را بر همگان واجب فرموده است .

و درشان ما اهل بيت است كه خدا بر پيامبرش اين آيه را نازل فرموده است :

((قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى ))

اين روايت را ((حاكم زرندى )) نقل كرده است و چنين ادامه مى دهد كه حضرت حسن سلام الله عليه فرمود:

((انا من اهل البيت الذين كان جبرئيل عليه السلام ينزل فينا و يصعد من عندنا و انا من اهل البيت الذين افترض الله تعالى على كل مسلم و انزل الله فيهم : قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى ))

((من از خاندانى هستم كه جبرئيل بر ما نازل مى شد و سپس از

نزد ما بر آسمان صعود مى كرد، من از خانواده اى هستم كه خداى تعالى مودت آنان را بر همه مسلمانان واجب كرده است (يعنى هر كس ادعاى مسلمانى كند، بايد داراى مودت اهل بيت پيامبر باشد و فردى از افراد مسلمين در اين مورد استثناء نشده است ) و درشان آنهاست كه خدا مى فرمايد: بگو اى پيامبر، من براى انجام رسالتم مزدى از شما نمى خواهم ، بجز مودت خويشان نزديكم ))

ما همان خاندانيم كه آيه مذكور و آيه ((و من يفترف حسنه نزد له فيها حسنا)) درشان ما نازل شده است ، و كسب حسنه عبارت است از بدست آوردن مودت ما اهل بيت .

اين روايت را ((حافظ بزاز)) - ((حافظ طبرانى )) در ((معجم )) - ((ابوالفرج )) در ((مقاتل الطالبين )) - ((ابن ابى الحديد)) در شرح ((نهج )) - ((هيثمى )) در ((مجمع )) - ((ابن الصباغ )) در ((فصول )) - ((حافظ گنجى )) در ((كفاية )) - ((حافظ نسائى )) از ((هبيره )) - ((ابن حجر)) در ((صواعق )) - ((صفورى )) در ((نزهت المجالس )) - و ((حضرمى )) در ((رشفتة الهادى )) آنرا ذكر كرده اند. حضر على بن الحسين (ع ) در سفرش به دمشق به آيه مودت استدلال كرد و خطاب به يكى از روايان چنين فرمود:

اقرات القرآن ؟ فقال : نعم . قال : فقرات آل حم ؟ قال : قرات القرآن و لم اقرا آل حم . قال : ما قرات : قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى . قال : و انكم لانتم هم ؟! قال :

نعم .

((آيا قرآن خوانده اى ؟ عرض كرد: بلى . حضرت فرمود: آل حم را خوانده اى ؟ عرض كرد: چگونه مى شود قرآن را قرائت كرده باشم و آل حم را نخوانده باشم . حضرت فرمود: آيا آيه ((بگو (اى پيامبر) من براى رسالتم پاداشى از شما نمى خواهم مگر مودت نسبت به خويشان نزديكم )) را نخوانده اى ؟ عرض كرد راستى شما همان خانواده هستيد؟ حضرت در جواب فرمود: بلى .

اين روايت را ((ثعلبى )) در تفسيرش - ((ابوحيان )) در تفسيرش - ((سيوطى )) در ((درالمنثور)) - ((ابن حجر)) در ((صواعق )) - و ((رزقانى )) در ((شرح مواهب )) ذكر كرده اند.

((طبرى )) در تفسيرش مى نويسد ((سيعد بن جبير))، و ((عمروبن شعيب ))، در موضوع اينكه خويشان نزديك پيامبر(ص ) چه كسانى هستند، از ((زمخشرى )) چنين نقل مى كنند:

((آل محمد، هم الذين يعود امرههم اليه فكل من كان امرهم اليه اشد و اكمل كانوا هم الآل ، ولا شك آن فاطمد و عليا والحسن والحسين ، كان التعلق بهم و بين رسول الله اشد التعلقات و هذا كالمعلول بالنقل المتواتر وجب آن يكونوا هم الآل ))

خلاصه كلام اينكه : مسلما على (ع )، فاطمه (ع ) و حسنين (ع )، آل پيغمبرند و قطعا حب فاطمه (ع ) ضميمه اجر نبوت و نشان دهند ولايت اوست .

آيه ششم

((و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا))

((انما نطعمكم لوجه الله لا نريد منكم جزاءا ولا شكورا))

((آنانكه )، در راه دوستى خدا طعام (خود) را به فقير و يتيم و اسير مى دهند، (و مى گويند) ما فقط براى

رضاى خدا بشما طعام مى دهيم و از شما هيچ پاداشى و سپاسى هم نمى طلبيم )) از اين آيه هم در منقبت حضرت صديقه زهراء سلام الله عليها مى توان استفاده كرد:

اين موضوع هم از مسلمات فريقين (شيعه و سنى ) است كه يقينا حضرت صديقه سلام الله عليها از جمله اشخاصى است كه سوره ((هل اتى )) درشان آنها نازل شده است و هيچكس در اين مطلب كه اين سوره در فضائيل اهل بيت است (و حضرت صديقه سلام الله عليها نيز يكى از آنان مى باشد) هيچگونه اشكالى را عنوان نكرده است .

ما ابتدا حديثى را كه ((ابن عباس )) راورى آن است ، نقل مى كنيم ، و بعد به بررسى سند روايت و ذكر نام راويان حديث مى پردازيم .

((قال ابن عباس رضى الله عنه آن الحسن والحسين مرضا فعادهما رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم فى ناس معه ، فقالوا: يا ابالحسن لو نذرت على ولدك . فنذر على و فاطمة و فضة جارية لهما، آن برئا مما بهما، آن يصوموا ثلاثه ايام ، فشفيا و ما معهم شبى فاستفرض على من شمعون الخيبرى اليهودى ثلاث اصواع من شعير فطحنت فاطمة صاعا و اختبزت خمسة اقراص على عددهم فوضعوها بين ايديهم ليفطروا، فوقف عليهم سائل فقال : السلام عليكم اهل بيت محمد، مسكين من مساكين المسلمين . اطعمونى اطعمكم الله من موائد الجنة فاثروه و با توالم يذوقوا الا الماء و اصبحوا صياما، فلما امسوا و وضعوا الطعام بين ايديهم وقف عليهم يتيم فاثروه ، و وقف عليهم اسير فى الثالثة ففعلوا مثل ذلك ، فلما اصبحوا اخذ

على رضى الله عند بيدالحسن والحسين و اقبلوا الى رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم فلما ابصرهم و هم يرتعشون كالفراخ من شدة الجوع . قال : ما اشد ما يسوءنى ما ارى يكم ؟! و قام فانطلق معهم ، فراى فاطمة فى محرابها قد التصق ظهرها ببطنها، و غارت عيناها، فساءه ذلك ، فنزل جبرئيل و قال : خذها يا محمد؟ هناك الله فى اهل بيتك فاقراه السورة .))

((ابن عباس )) مى فرمايد: حسنين (ع ) بيمار شدند، پيامبر(ص ) با جمعى از مردم به عيادت آنان آمدند برخى پيشنهاد كردند يا ((ابالحسن )) چه خوب است براى شفاى فرزندانت نذرى بنمائى ، آنگاه على (ع ) و فاطمه (ع ) و فضه (كه جاريه آنها بود) نذر كردند كه اگر حسنين (ع ) شفا يافتند سه روز روزه بگيرند هنگاميكه حسنين (ع ) سلامتى خود را باز يافتند در خانه على (ع ) چيزى براى افطار موجود نبود، لذا اميرالمؤ منين سلام الله عليه از شمعون يهودى خيبرى سه صاع جو وام گرفت ، و فاطمه سلام الله عليها از يك صاع آن پنج قرص نان پخت و در سفره افطار نهاد، هنگامى كه آماده افطار شدند، نداى سائلى برخاست : سلام بر شما اى خاندان محمد(ص )، مسكينى از مساكين مسلمين بر در خانه شما آمده است ، اطعام كنيد، خدا از مائده هاى بهشتى شما را روزى فرمايد، خاندان وحى نان افطار خود را ايثار كردند، و فضه نيز تبعيت از آنان نمود و همگى شب را بدون غذا صبح كردند و جز آب چيز ديگرى به كامشان نرسيد....

فرداى آن

شب را نيز روزه گرفتند، و چون شب فرا رسيد، و نان افطارشان در سفره نهاده شد، يتيمى بر در خانه آمد و باز، به همان ترتيب همگى غذاى خود را به آن يتيم ايثار كردند. روز سوم ، اسيرى از راه رسيد و مطالبه طعام كرد، بار سوم نيز آنچه در سفره بود (قبل از افطار) از طرف خاندان پيامبر به آن اثر ايثار شد.

صبح روز چهارم ، على سلام الله عليه دست حسنين (ع ) را گرفت و به سوى رسول خدا(ص ) روان گرديدند، پيامبر اكرم (ص ) هنگاميكه چشمش به حسنين (ع ) افتاد كه همانند مرغكان از شدت گرسنگى مى لرزيدند، فرمود:

چه سخت است براى من كه شما را به اين حال مى بينم ، رسول خدا(ص ) فورا از جاى برخاست و همراه آنان به خانه حضرت زهرا(ع ) آمد، و او را محراب عبادتش مشاهده فرمود، اما چه مشاهده اى ، از شدت گرسنگى بطن مباركش به پشت چسبيده ، و چشمهايش در گودى نشسته بود.... از اين منظره پيامبر اكرم (ص ) بسيار افسرده خاطر گرديد، در آن هنگام جبرئيل فرود آمد و چنين گفت : بگير يا محمد(ص )، مبارك باد بر تو اين خاندان تو و سپس سوره ((هل اتى )) را قرائت نمود.))

روايت كه نقل شد مورد تاءييد و تصديق پيشوايان علمى حضرات (سنى و شيعه ) و عموم مسلمين مى باشد، و اينك نام دانشمندانى از اهل سنت كه اين روايت را نقل كرده اند:

((ابو جعفر اسكافى )) متوفاى 240 ه ق - حكيم ترمذى متوفاى 285 ه ق - محمدبن جليل طبرى

متوفاى 310 ه ق - ابن عبدربه متوفاى 328 ه ق - حاكم ابوعبدالله نيشابورى متوفاى 405 ه ق - حافظ ابن مردويه متوفاى 416 ه ق - ابواسحاق ثعلبى مفسر كبير متوفاى 427 ه ق - ابوالحسن واحدى مفسر كبير متوفاى 468 ه ق - حافظ ابوعبدالله اندلسى حميدى متوفاى 488 ه ق - ابوالقاسم زمخشرى در كشاف متوفاى 538 ه ق - اخطب خوارزمى متوفاى 568 ه ق - حافظ ابوموسى متوفاى 581 ه ق - ابوعبدالله رازى متوفاى 606 ه ق - شرخانى متوفاى 643 ه ق - محمدبن طلحه شافعى متوفاى 652 ه ق - ابوالمظفرسبط ابن جوزى متوفاى 654 ه ق - عزالدين عبدالحميد متوفاى 655 ه ق - حافظ ابوعبدالله گنجى شافعى متوفاى 658 ه ق - قاضى ناصرالدين بيضاوى متوفاى 685 ه ق - حافظ محب الدين طبرى متوفاى 694 ه ق - حافظ ابو محمد ابوحمزه عضدى اندلسى متوفاى 699 ه ق - حافظ الدين نسفى متوفاى 701 ه ق - شيخ السلام حموئى متوفاى 722 ه ق - نظام الدين قمى نيشابورى مفسر معروف متوفاى قرن هشتم هجرى - علاءالدين على بن محمد خازن بغدادى متوفاى 741 ه ق - قاضى عضدالدين ايجى متوفاى 756 ه ق - حافظ ابن حجر متوفاى 852 ه ق - حافظ جلال الدين سيوطى متوفاى 911 ه ق - ابوسعود عمادى حنفى متوفاى 982 ه ق - شيخ اسماعيل بروسى متوفاى 1137 ه ق - شوكائى متوفاى 1173 ه ق - محمد سليمان محفوظ از علماى قرن دوازدهم ، و علاوه بر آنها جماعتى ديگر از علماء عامه اين حديث

شريف را در ذيل آيه مذكور آورده اند.

((انا عرضنا الامانه على السوات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشففن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا)) (1)

آيه مذكور نيز از آياتى است كه در اثبات ولايت حضرت صديقه سلام عليها مى توان از آن استفاده كرد امانتى كه خداى تعالى به آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرده است و آنها زير بار نرفته اند، و اين همان امانت ولايت پيامبر اكرم (ص ) و اميرالمؤ منين و فاطمه و حسنين عليهم السلام و ائمه بعد از آنان مى باشد.

((مفضل بن عمر)) مى گويد حضرت صادق سلام الله عليه فرمود:

((آن الله تبارك و تعالى خلق الارواح قبل الاجساد بالفى عام فجعل اعلاها و اشرفها ارواح محمد و على و فاطمة والحسن والحسين و الائمه بعد هم صلوات الله عليهم فعرضها على السماوات و الارض و الجبال ، فغشيها نورهم ، فقال الله تبارك و تعالى للسماوات و الارض و الجبال : هولا احبائى و اوليائى و حججى على خلقى و ائمة بريتى ما خلقت خلقا احب الى منهم ، و لمن تولاهم خلقت جنتى ، و لمن خالفهم و عاداهم خلقت نارى .. فولايتهم امانة عند خلقى ، فايكم يحملها باثقالها و يدعيها لنفسه دون خيرتى ؟ فابت السماواتت و الارض و الجبال ان يحملنها و اشفقن من ادعاء منزلنها و تمنى محلها من عظمة ربها، فلما اسكن الله عزوجل آدم و زوجته الجنة قال لهما: ((كلا منها رغدا حيث شئتما ولا تقربا هذه الشجرة فتكونا من الظالمين )) فنظرا الى منزلة محمد و على و فاطمة والحسن والحسين و الائمة

بعدهم فوجداها اشرف منازل اهل الجنة فقالا: يا ربنا لمن هذه المنزلة ؟ فقال الله جل جلاله : ارفعا رؤ وسكما الى ساق عرشى ، فرفعا رؤ وسهما فوجدا اسم محمد، و على ، و فاطمة ، والحسن والحسين و الائمة صلوات الله عليهم مكتوبة على ساق العرش بنور من نور الجبار جل جلاله ، فقالا: يا ربنا ما اكرم اهل هذه المنزلة عليك ! و ما احبهم اليك ! و ما اشرفهم لديك ! فقال الله جل جلاله : لولاهم ما خلقتكما، هولاء خزنة علمى و امنائى على سرى ))

((خداى تعالى ارواح را دو هزار سال قبل از خلقت بدنها افريد، و از اولين و آخرين ، از آدم ابوالبشر تا روز قيامت ، شريف ترين ، و برترين روحها، ارواح محمد، على ، فاطمه و حسنين و ائمه نه گانه از نسل حسين بن على (يعنى چهارده معصوم (ع )) هستند كه خداى تعالى آنان را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرد، نور چهارده معصوم همه جا را فرا گرفت و جهانگير شد، آنگاه از جانب حق تبارك و تعالى خطاب آمد كه اينانند دوستان و اولياء من ، و اينها هستند حجتهاى من بر همه مخلوقات من . (لذا حضرت صديقه سلام الله عليها، حجت الله و ولية الله است به نص خود حضرت احديت (جلت عظمته ) هيچيك از آفريدگانم نزد من محبوبتر از آنان نيست ، بهشتم را براى دوستان آنها، و آتش دوزخم را براى مخالفين و اذيت كنندگان آنان آفريده ام ، پس ولايتشان امانت من است در نزد مخلوقاتم ... به جز اين برگزيدگان من

، آيا كيست كه بتواند اين بار امانت را با تمام سنگينش بر دوش كشد و يا مدعى اين مقام باشد؟....

هنگامى كه خداى عزوجل آدم و همسرش حوا را در بهشت ساكن گردانيد و آنها به مكان و منزلت چهارده معصوم صلوات الله عليهم نظر افكندند و مشاهده كردند كه مقامات آنان اشرف منازل اهل بهشت است ، عرض كردند:

پروردگارا، اين مقام والاى چه كسانى است ؟

خطاب آمد كه سر بلند كنيد و به ساق عرش من نظر افكنيد. آدم و حوا، هنگامى كه سر به سوى عرش الهى بلند كردند، مشاهده كردند كه نام محمد، على ، فاطمه ، حسن ، و حسين و ائمه بعد از آنها با خط نور از جانب خداى جبار بر ساق عرش نوشته شده است ، عرض كردند:

پروردگارا، اين چه كرامتى است كه به اين چهارده تن داده اى ، و اين مقام و منزلتى است كه به آنان عطا فرموده اى ؟ خدايا، سبب چيست كه اين موجودات در نزد تو شريف ترين و محبوب ترين مخلوقاتند، خداى عزوجل فرمود:

يا آدم ، اگر اين چهارده تن نبودند تو و همسرت را نمى آفريدم ، اينان خزانه داران علم من و امينان اسرار من هستند.

بنابر اين حضرت صديقه زهراء سلام الله عليهما يكى از گنجوران دانش و امانت داران اسرار خدائى است .

در ادامه روايت شريفه پس از اينكه حضرت صادق (ع ) موضوع ارتكاب ترك اولاى آدم و حوا را شرح مى دهد چنين مى فرمايد:

((فلما ارادالله عزوجل ان يتوب عليهما جائهما جبرئيل فقال لهما: انكما ظلمتنا انفسكما بتمنى منزلة من فضل عليكما، فجزاؤ كما ما قد

عوقبتما به من الهبوط من جوارالله عزوجل الى الرضه ، فسلاربكما بحق الاسماء التى رايتموها على ساق العرش حتى يتوب عليكما فقالا: اللهم انا نساللك بحق الاكرمين عليك محمد، و على ، و فاطمة ، والحسن ، والحسين ، و الائمة الا تبت علينا و رحمتنا)) فتاب الله عليهما، انه هوالتواب الرحيم ، فلم يزل انبياءالله بعد ذالك يحفظون هذه الامانة و يخبرون بها، اوصياءهم و المخلصين من اممهم ...))

((هنگامى كه خداى عزوجل اراده فرمود توبه آدم و حوا را قبول كند، جبرئيل نازل شد، و خطاب به آنها چنين گفت :

شما بر نفس خود ستم روا داشتيد، اينك از پروردگار خود بخواهيد كه به حق آن نامهائى كه برساق عرش الهى مشاهده كرديد، توبه شما را قبول فرمايد. آنگاه آدم و حوا چنين معروض داشتند:

پروردگارا، از تو درخواست مى كنيم به حق محمد، على ، فاطمه ، حسن و حسين و ائمه (عليهم السلام ) كه نزد تو از همه گرامى ترند، توبه ما را بپذيرى و ما را مشمول رحمت خود قرار دهى و بعد از آنكه آدم و حوا اين دعا را خواندند و اين توسل بجاى آوردند، خداى تعالى توبه آنها قبول فرمود، بدرستيكه اوست بسيار توبه پذير و مهربان ))

در ادامه حديث ، حضرت صادق سلام الله عليه مى فرمايد:

بعد از اين جريان ، فرستادگان الهى ، در سايه ولايت چهارده معصوم (ع ) نگهدارنده اين امانت و معرف آن بوده اند، و به اوصياء خود و مخلصين امت خويش نيز اين موضوع را بيان مى كردند.

در نتيجه حضرت صديقه زهرا سلام الله عليها نيز ((وليه )) انبيا بوده است

چنانكه پيغمبر اعظم و على و يازده امام ديگر سلام الله عليهم ولى آنها بوده اند، يعنى عمه انبيا به خضوع و فروتنى و در مقابل اين چهارده وجود مقدس ايمان و اعتقاد داشته اند، چنانكه در بعضى از احاديث آمده است كه از جمله اعمال امت حضرت موسى و حضرت عيسى در زمان نبوت آن دو پيامبر، ذكر صلوات بر محمد و آل محمد بوده است ، و اين خود نشان دهنده اعتراف بر ولايت چهارده معصوم (ع ) مى باشد.

از امام سلام الله عليه سؤ ال مى كنند كه منظور از صلوات چيست ؟ حضرت مى فرمايد: صلوات اعتراف به ولايت محمد و آل محمد است و سپس اضافه مى نمايد كه اين ولايت ، همان است كه خدا مى فرمايد:

و ذللك قول الله عزوجل :

((انا عرضنا الامانه على السماوات و الارض والجبال ، فا بين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان ، انه كان ظلوما جهولا))

اين بود هفت آيه اى كه برا شناسائى مقام والاى حضرت صديقه سلام الله عليه مى توان از آنها استفاده كرد.

بخش دوم : فاطمه سلام الله عليها از ديدگاه روايات

مقدمه

چنان كه گفته شد ، اخبار و احاديث مردود اطمينان كه از فريفتن (شيعه و سنى ) در منقب حضرت صديقه سلام الله عليها وارد شده است ، به دو بخش تقسيم مى شود :

بخش اول : احاديثى كه در ذيل آيات شريفه نقل شده است ، و ما آنها را به عنوان ((فاطمه سلام الله عليها از ديدگاه روايات )) بررسى و تشريح كرد . اين احاديث دو دسته است ، يك دسته اشتراكى ، يعنى رواياتى در منقبت حضرت رسول اكرم

، اميرالمؤ منين و حسنين سلام الله عليهم مى باشد كه حضرت زهرا(ع ) نيز در آن مناقب اشتراك دارد .

دسته دوم احاديث اختصاصى است ، يعنى رواياتى كه مخصوص است به مدايح و فضايل حضرت صديقه سلام الله عليها ، و ما اخبار دسته اول را در پانزده موضوع رده بندى و مورد بحث و بررسى قرار مى دهيم .

موضوع اول

زهرا سلام الله عليها يكى از علل آفرينش

در اين موضوع اخبار بسيارى از فريقين (شيعه و سنى ) روايت شده است كه به موجب آنها ثابت مى شود، حضرت صديقه سلام الله عليها سبب آفرينش (عالم ) بوده است ، همانگونه كه پدربزرگوارش ، اميرالمؤ منين و حسنين سلام الله عليهم ، علت خلقت بوده اند.

ما برخى از اخبار مربوط به اين موضوع را در بخش اول در ذيل آيات شريفه ذكر كرديم و اينك حديثى در اثبات اين مطلب ، كه راوى آن ((ابوهريزه )) است :

((قال رسول صلى الله عليه و اله : لما خلق الله تعالى آدم اباالبشر و نفخ فيه من روحه ، التفت آدم يمنه العرش فاذا فى النور خمسة اشباح سجدا و ركعا، قال آدم : (على نبينا و آله و عليه السلام ) هل خلقت احدا من طين قبلى ؟ قال : لا يا آدم ! قال : فمن هولاء الخمسه الاشباح الذين اراهم فى هيئتى و صورتى ؟ قال : هولاء خمسة من ولدك ، لولا هم ما خلقتك ، هولاء خمسه شققت لهم خمسة اسماء من اسمائى لولا هم ما خلقت الجنة و النار، و لا العرش ، ولا الكرسى ، ولا السماء

و لا الارض و لا الملائكة ، و لا الانس ، و لا الجن .

فانا المحمود، و هذا محمد، و اناالعالى و هذا على ، و انا الفاطر وهذه فاطمة .

و انا الاحسان و هذالحسن ، و اناالمحسن و هذالحسن ...

اليت بعزتى ان لا ياتينى احد مثقال ذرة من خردل من بغض احدهم الا ادخله نارى ، ولا ابالى يا آدم ، هولاء صفوتى بهم انجيهم و بهم اهلكهم فاذا كان للك الى حاجة فبهولاء توسل ))

((رسول خدا(ص ) فرمود: هنگامى كه خداى تعالى حضرت آدم ابوالبشر را آفريد و از روح خود در او بدميد، آدم (ع ) به جانب راست عرش نظر افكند، آنجا پنج شبح غرقه در نور به حال سجده و ركوع مشاهده كرد، عرض كرد:

خدايا قبل از آفريدن من ، كسى را از خاك خلق كرده اى ؟ خطاب آمد: نه ، نيافريده ام . عرض كرد: پس اين پنج شبح كه آنها را در هيئت و صورت همانند خود مى بينم چه كسانى هستند؟ خداى تعالى فرمود:

اين پنج تن : از نسل تو هستند، اگر آنها نبودند، ترا نمى آفريدم ، نامهاى آنان را از اسامى خود مشتق كرده ام (يعنى من خود، آنها را نامگذارى كرده ام ) اگر اين پنج تن نبودند، نه بهشت و دوزخ را مى آفريدم ، نه عرش و كرسى ، نه آسمان و زمين را خلق مى كردم ، و نه فرشتگان و انس و جن را...

منم ((محمود)) و اين ((محمد)) است ، منم ((عالى )) و اين ((على )) است ، منم ((فاطر)) و اين ((فاطمه )) است ، منم ((احسان

)) و اين ((حسن )) است ، و منم ((محسن )) و اين ((حسين )) است .

به عزتم سوگند، هر بشرى به مقدار ذره بسيار كوچكى ، كينه و دشمنى آنها را در دل داشته باشد، او را در آتش دوزخ مى افكنم ، يا آدم ،... اين پنج تن ، برگزيدگان منند، و نجات و هلاك هر كس وابسته به حب و بغضى است كه نسبت به آنها دارد. يا آدم ، هر وقت از من حاجتى مى خواهى ، به آنان توسل كن .

ابو هريره مى گويد، پيامبر اكرم (ص ) در ادامه سخن فرمود:

((نحن سفينه النجاة ، من تعلق بها نجى ، و من حاد عنها هللك ، فمن كان له الى الله حاجت فليسئل بنا اهل البيت ))

((ما (پنج تن ) كشتى نجاتيم ، هر كس با ما باشد، نجات يابد، و هر كس كه از ما روگردان شود، هلاك گردد. پس هر كس حاجتى از خدا مى خواهد پس به وسيله ما اهل بيت از حضرت حق تبارك و تعالى مسئلت نمايد)).

اين روايت را ((شيخ الاسلام حموينى )) در ((فرائد)) - ((حافظ خوارزمى )) در ((مناقب )) - و چند تن ديگر از دانشمندان اهل سنت نقل كرده اند، همچنين دانشمندان بزرگ شيعه اين حديث شريف را روايت نموده اند، و با بررسى آن ، به طور خلاصه ، مى توان به شش مطلب ، و يا شش منقبت پى برد، كه هر يك از پنج تن در آن مناقب و فضائل ، به طور يك نواخت و همرديف ، مشترك هستند.

مطلب اول : خلقت پنج تن و انوار آنان

قبل از آفرينش آدم بوده است ، و غير از روايت مذكور احاديث بسيارى نيز از فريقين (شيعه و سنى ) در اين باره وارد شده است .

از حضرت رسول اكرم (ص )، نسبت به مدت زمانى كه پنج تن ، قبل از آدم بوجود آمده اند رواياتى منقول است كه در برخى 2000 سال و در بعضى به طور مختلف ذكر گرديده است كه گمان مى رود - اين ارقام تقريبى است نه قطعى .

مطلب دوم : پنج تن سبب و علت آفرينش جهان بوده اند.

مطلب سوم : اسامى آنها از نامهاى خداى تعالى مشتق شده است .

مطلب چهارم : جزاى دشمنى و كينه توزى نسبت به آنان ، سوختن در آتش قهر الهى است .

مطلب پنجم : پنج تن ، برگزيدگان حضرت حق تبارك و تعالى هستند، و هلاك و نجات هر بشرى ، وابسته به حب و بغضى است كه نسبت به آنها دارد.

مطلب ششم : هنگام حاجت خواستن از خداى تعالى بايد آنها را وسيله استجابت دعا قرار داد و به آنها متوسل شد.

با توجه به اين شش مطلب كه بيان شد، اگر اشخاصى واجد اين شش منقبت بوده باشند، مى توان معتقد بود و يقين كرد كه آنها يك بشر عادى نيستند، افرادى كه خداى تعالى از همان ابتداى خلقت به آدم ابوالبشر معرفى و نشان داده است كه علت خلقت تو و اولاد تو اينها هستند، اگر حاجتى دارى بايد به در خانه اينان بروى ، اينها برگزيدگان من اند، من خود اينها را نامگذارى كرده ام . بنابر آنچه گفته شد، پنج تن در شش منقبت مذكور هيچ

فرقى با يكديگر ندارند و در اين مورد هيچ تفاوتى ميان پيغمبر اكرم ، على ، و حسنين عليهم السلام با حضرت صديقه سلام الله عليها وجود ندارد، همه در اين مناقب يك نواخت ، هم رتبه ، و هم درجه اند. اگر چه از جهات و اعتبارات ديگر ممكن است قائل به فضليت و برترى برخى بر بعضى باشيم ، مثلا پيامبر اكرم (ص ) منصبى دارد كه ديگران ندارند.

اگر درشان پنج تن به جز اين شش منقبت نبود، همرديف بودن آنها در اين مناقب نشان مى دهد كه هر يك از پنج تن ، از همه پيامبران ، از همه صديقين ، از آدم تا خاتم خلاصه از جميع مخلوقات خداى تبارك و تعالى افضل و برترند.

زيرا اگر آنها آفريده نمى شدند، اين خوان رحمت ، و اين سفره خلقت گسترده نمى شد هر كس كه به عالم هستى پا نهاده است (يعنى هر بزرگى ، هر شريفى ، هر نبيى ، هر وصيى ، هر خليفه اى ، هر امامى ، هر عالمى كه به وجود آمده است ) در حقيقت كنار سفره رحمت آنها نشسته ، و از نعمت وجودشان برخوردار گشته ، و نان خور و پرورش يافته و عائله رحمت و بركت وجود پنج تن بوده است ، از اين جهت است كه حضرت سجاد سلام الله عليها در يكى از ادعيه شريفه اش كه ائمه را معرفى مى كند، مى فرمايد:

((نحن رحمة من استرحمك ، و غوث من استغاث بك ))

((مائيم رحمتى كه مردم از تو مى طلبند، مائيم غوث و پناه كسى كه از تو پناه مى

جويد)) آرى ، آنان در پيش آمدها پناه ، و در طلب حوائج ملجا همه مردمند، اغلب انبيا (از آدم تا خاتم ) در هنگام مشكلات و طلب حاجت به آنان متوسل شده اند و از آبرومندى آنها در نزد خدا، حاجت روا گشته اند، آنها محترمند، معظمند، معززند، علت خلقتند برگزيدگان خدا هستند، و با توجه به اينكه پنج تن در مناقب گفته شده ، همدرجه و همرديف هستند، حضرت صديقه سلام الله عليها نيز در اين مورد كوچكترين فرقى با پدر بزرگوارش نداشته است .

موضوع دوم

موضوع دوم از فضائل مشترك ، اينكه نام پنج تن بر ساق عرش و بر در بهشت نوشته شده است و آن موجودات مقدس به همه فرشتگان معرفى شده اند و ملائك آنها را ديده و شناخته اند.

((ابن عباس )) از رسول اكرم (ص ) نقل مى كند كه حضرت فرمود:

((ليلة عرج بى الى السماء رايت على باب الجنة مكتوبا: لا اله الاالله ، محمد رسول الله ، على حبيب الله . الحسن والحسين صفوة الله ، فاطمة خيرة الله ، على مبغضيهم لعة الله ))

((در شب معراجم به سوى آسمان ، اين كلمات را ديدم كه بر در بشهت نوشته شده بود:

نيست خدائى جز خداى بى همتا، ((محمد)) پيامبر خداست ، ((على )) محبوب خداس ((فاطمه )) و ((حسن )) و ((حسين )) برگزيدگان خدا هستند، لعنت خدا بر كسانيكه كينه و دشمنى آنان را دارند))

اين روايت را جمعى از علماى شيعه ، و از رجال عامه (سنى )، ((خطيب بغدادى )) در تاريخش - ((ابن عسا كرد)) در تاريخش - ((حافظ گنجى )) در كتاب كفايه

اش - ((حافظ خوارزمى )) در كتاب مناقبش - ((بدخشانى )) در مفتاح النجاتش - و جماعتى ديگر از دانشمندان نقل كرده اند.

درباره ((فاطمه خيرة الله )) حديث ديگرى ((حافظ عاصمى ))در كتاب ((زين الفتى )) آورده است كه پيغمبر اكرم (ص ) خطاب به اميرالمؤ منين (ع ) فرمود:

((ان الله عزوجل اشرف على الدنيا فاختارنى منها على رجال العالمين ، ثم اطلع الثانية فاختارك على رجال العالمين بعدى ، ثم اطلع الثالثة فاختار الائمة من ولدك على رجال العالمين ، ثم اطلع الرابعة فاختار فاطمه على نساء العالمين )) .

((خداى تبارك و تعالى به دنيا (يعنى جميع بشر) نظرى افكند و از همه مردان عالم مرا انتخاب كرد، آنگاه بار دوم نظر فرمود و از جميع مردان جهان ترا برگزيد، و بار سوم ائمه اى كه از فرزندان تو هستند انتخاب فرمود، سپس بار چهارم از جميع زنهاى عالم ، ((فاطمه ))را برگزيد.))

به طرق متعدد از حضرت صادق سلام الله عليه درباره اين روايت سؤ ال شده است كه آيا مراد از جمله ((على نساءالعالمين )) چيست ؟ حضرت فرمود: يعنى ((فاطمه )) بانوى بانوان جهان از اولين و آخرين مى باشد.

راوى گويد كه سؤ ال شد: آيا در زمان خودش ؟ حضرت فرمود:

بانوى بانوان در عصر خودش حضرت مريم (ع ) بود، ولى فاطمه (ع ) سيده زنان جهان و مهين بانوى عالم است از اولين و آخرين .

در نتيجه حديث مذكور به ما مى آموزد كه چهارده معصوم (ع ) برگزيدگان خدا هستند و در اين مقام ، همدرجه و يكسان مى باشند.

روايت ديگرى از حضرت رسول اكرم (ص ) نقل شده

است كه مى فرمايد:

((لما خلق الله تعالى آدم و عطس ، فاستوى جالسا، قالت الملائكه يرحمك الله يا ابا محمد)) .

هنگامى كه خداى تعالى آدم (ع ) را آفريد، حضرت آدم عطسه كرد و نشست ، فرشتگان به او گفتند: رحمت خدا بر تو باد اى ((پدر محمد))

ادامه حديث از پيامبر اكرم (ص ) چنين است :

((فرخ راسه فاذا هو مكتوب على ساق العرش : لا اله الاالله ، محمد رسول الله ، على حب الله ، والحسن والحسين صفوة الله ، فاطمة خيرة الله )) .

((حضرت آدم هنگامى كه مباركش را بلند كرد، اين كلمات را مشاهده كرد كه بر ساق عرش نوشته شده است :

((نيست خدائى جز خداى بى همتا، محمد پيامبر خداست ، على محبوب خداست ، حسن و حسين و فاطمه برگزيدگان خدا هستند))

به اين ترتيب به آدم (ع ) آموخته شد كه اين پنج تن انتخاب شده از جانب خدا هستند و، فرشتگان نيز به هرسو مى نگريستند، نام مبارك پنج تن را مشاهده مى كردند.

اين هم منقبتى است كه هر يك از پنج تن به طور يكسان در اين رتبه مشتركند.

موضوع سوم

سومين منقبتى كه حضرت صديقه سلام الله عليها با پدر و همسر و فرزندانش اشتراك دارد منور بودن بهشت است با تصوير او.

((انس )) از حضرت رسول اكرم (ص ) روايت مى كند كه آن حضرت فرمود:

((ان آدم صلوات الله عليه نظر فى الجنتة فلم ير صورت مثل صورته فقال : الهى ليس فى الجنة صورة مثل صورتى ؟

فاخبره الله تعالى و اشار الى جنة الفردوس فراى قصرا من ياقوته بيضاء فد خلها فراى خمس صور مكتوب على

كل صورة اسمها: انا محمود و هذا ((احمد))، انا الاعلى و هذا ((على ))، انا الفاطر و هذه ((فاطمه ))، انا المحسن و هذا ((حسن ))، انا ذوالاحسان و هذا ((حسين )).))

((حضرت آدم (ع ) چون در بهشت به هر سو نگريست و صورتى را به شكل و قيافه خود نيافت ، عرض كرد: خدايا، صورتى نظير چهره من نيافريده اى ؟

خداى متعال او را متوجه بهشت فردوس كرد و حضرت آدم (ع ) در آنجا قصرى از ياقوت سفيد ديد و هنگامى كه وارد آن قصر شد، پنج تصوير مشاهده كرد كه اسامى هر يك از آنها نيز به اين شرح نوشته شده بود.

من محمودم و اين ((احمد)) است ، من اعلى هستم و اين ((على )) است ، من فاطرم و اين ((فاطمه ))است ، من محسنم و اين ((حسن )) است من ذوالاحسانم و اين ((حسين ))است .

حديث ديگرى در همين موضوع ((شيخ عبدالرحمان صفورى ))در ((نزهت المجالس ))، و ((مولامحمد مبين )) در ((معارج النبوة ))، از حضرت صادق سلام الله عليه روايت مى كند كه آن حضرت فرمود:

((كان آدم و حواء جالسين فجائهما جبرئيل و اتى بهما الى قصر من ذهب و فضة شرفاته من زمرد اخضر فيه سرير من ياقوتة حمراء و على السرير قبة من نور فيها صورة على راسها تاج ، و فى اذنيها قرطان من لولو، و فى عنقها طرق من نور، فتعجبوا من نورها حتى ان آدم نسى حسن حواء فقال : ما هذه الصورة ؟

قال جبرئيل : ((فاطمه ))، و التاج ابوها، و الطوق زوجها، و القرطان ، الحسن والحسين ، فرفع آدم راسه

الى القبة فوجد خمسة اسماء مكتوبة من نور: انا المحمود و هذا ((محمد))، و انا الاعلى و هذا ((على ))و ان االفاطر و هذه ((فاطمة ))، و انا المحسن و هذا ((الحسن ))، و منى الاحسان و هذا ((الحسين )) فقال جبرئيل : يا آدم احفظ هذه الاسماءفانك تحتاج اليها، فلما هبط آدم بكى ثلاثمائة عام ثم دعا بهذه الاسماء و قال يا رب : بحق محمد وعلى ، و فاطمة ، والحسن والحسين ، يا محمود يا اعلى ، يا فاطر يا محسن اغفرلى و تقبل توبتى ، فاوحى الله اليه يا آدم لوسئلتنى فى جميع ذريتك لغفرت لهم ))

((آدم (ع ) و حوا، در كنار هم نشسته بودند كه جبرئيل بنزدشان آمد و آنان را همراه خود به داخل قصرى از طلا برد، در آنجا تختى از ياقوت قرمز بود و بالاى آن تخت قبه اى بود نور افشان ، و در ميان آن قبه چهره اى غرقه در نور، كه تاجى بر سر نهاده و دو گوشوار از لولو در گوشش ، و گردن بندى از نور بر گردنش آويخته بود. هر دو از نورانيت حيرت انگيز آن تمثال در شگفت شدند به حدى كه حضرت آدم (ع ) زيبائى همسرش حواء را فراموش نمود (زيرا شاهد يك زيبائى بى سابقه و حسن بى نظيرى بود) لذا روى به جبرئيل كرد و پرسيد اين صورت كيست ؟ جبرئيل گفت : اين فاطمه است ، و آن تاجش احمدنما، گردن بندش حيدرنما و دو گوشوارش نشانگر حسن و حسين اوست . آنگاه حضرت آدم (ع ) سر خويش را به سوى قبه نور

بلند كرد، و در آنجا اين پنج اسم را با خط نور نوشته ديد:

من محمودم و اين ((محمد)) است ، من اعلى هستم و اين ((على )) است ، من فاطرم و اين ((فاطمه ))است ، من محسنم و اين ((حسن )) است ، و احسان از من است و اين ((حسين ))است ))

پس از قرائت اين نامها جبرئيل گفت : يا آدم ، اين نامها را به خاطر بسپار كه بعدها يقينا به آنها نيازمند مى شوى ، و آن اسماء مشكل گشاى تو خواهند بود.

بعد از آنكه حضرت آدم مرتكب آن ترك اولى شد و در نتيجه بر زمين فرود آمد، بعد از 300 سال اشك ريختن (بياد آن نامهاى مقدس افتاد) و با آن اسماء مبارك دعائى ترتيب داد و به پيشگاه خداى متعال چنين معروض داشت :

پروردگارا به حق محمد، على ، فاطمه ، حسن و حسين ، يا محمود، يا اعلى ، و يا محسن ، يا فاطر از خطاى من در گذر و توبه مرا قبول فرما. در آن هنگام از جانب خداى تعالى خطاب آمد كه يا آدم اگر (در آن حال دعا) در خواست مى كردى كه گناهان همه فرزندانت را بيامرزم همه آنها را مى بخشيدم ))

آرى براى خداى متعال هرگز سنگينى ندارد كه از بركت اين دعا جميع گناهان ما را نيز ببخشد، لذا جا دارد كه ما نيز بگوئيم :

((يا رب بحق محمد، و على ، و فاطمه ، والحسن والحسين ، يا محمود يا اعلى يا فاطر يا محسن اغفرلنا و تقبل توبتنا))

حديث مفصل ديگى جناب سلمان نقل مى كند كه حضرت رسول

اكرم (ص ) فرمود:

((خداى تعالى از اسامى خودش نامهاى ما را مشتق فرموده است : خدا محمود است و من محمدم ، خداى اعلى است و نام برادرم على است ، خدا فاطر است و اسم دخترم فاطمه است ، خدا محسن است و نام دو فرزند من حسن و حسين است .))

((اين روايت را نطنزى )) در ((خصائص علويه ))، و عده اى ديگر از دانشمندان بزرگ شيعه و سنى نقل فرموده اند، و اگر به جز اين روايت ، حديث ديگرى در دست ما نباشد از همين خبر، مطالب مهمى را مى توان استفاده كرد، و با توجه به اين كه بعد از سيصد سال اشك ريختن ، در هنگام درماندگى و احتياج ، اين نامهاى مقدس مشكل گشا و نجات بخش آدم ابوالبشر بوده اند، كاملا واضح است كه تمام فرزندان آدم در سختى ها نيازمند آنان بوده و در طلب حاجت و رفع گرفتاريها با توسل به اين اسماء مبارك كامروا خواهند بود.

موضوع چهارم

چهارمين منقبتى كه وجود مقدس حضرت زهرا سلام الله عليها با پدر و همسر و فرزندانش مشترك است ، در اهتاء و اقتداء و تمسك است يعنى هدايت يافتن و پيروى كردن مردم از آنان و در موقع نياز، متوسل شدن به آنها. ((انس )) روايت مى كند:

((صلى بنا رسول الله صلى الله عليه وآله صلوة الفجر فلما انقتل من الصلوة اقبل علينا بوجهه الكريم ، فقال : معاشر المسلمين ، من افتقد الشمس فليستمسك بالقمر، و من افتقد القمر فليستمسك بالزهرة ، و من افتقد الزهرة ، فليستمسك بالفرقدين . فقيل : يا رسول الله ، ما

الشمس و القمرو هها الزهرة و ما الفر قدان ؟ فقال : انا الشمس و على القمر... و كتاب الله لا يفترقان حتى يردا على الحوض ))

((روزى پيامبر اكرم (ص ) با ما نماز صبح بجاى آورد، و پس از فراغت از نماز روى مباركش را به سوى ما گردانيد: و فرمود: اى جماعت مسلمانان ، هر كس كه آفتاب را از دست بدهد، پس بايد به ماه تمسك جويد، و در فقدان ماه دست به دامان زهره شود، و اگر زهره را نيابد، به دو ستاره (فرقدان ) پناه آورد. از پيامبر اكرم (ص ) سؤ ال شد كه يا رسول الله مقصود از آفتاب و ماه و زهره و (فرقدان ) دو ستاره نور افشان چيست ؟ فرمود: من آفتابم ، على ماه ، و فاطمه زهره است و دو ستاره حسنين اند. آنان به كتاب خدا دو دستاويز بشرند و همواره بهم پيوسته اند و هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا در كنار حوض (كوثر) به من ملحق شوند.

روايت ديگرى را ((ابو اسحق ثعلبى )) در ((عرايس )) - و ((نطنزى )) در ((خصايص علويه )) نقل كرده اند كه حضرت رسول (ص ) فرمود:

((اطلبوا الشمس ، فاذا غابت ، فاطلبوا القمر، و اذا غاب القمر، فاطلبوا الزهره ، و اذا غابت الزهره ، فاطلبوا الفرقدين ، قلنا يا رسول الله ، ما الشمس ؟ قال انا، قلنا من القمر؟ قال على ، قلنا فمن الزهره ؟ قال فاطمه ، قلنا فمن فرقدان ؟ قال الحسن والحسين ))

((آفتاب را بيابيد، و اگر آفتاب غروب كرد، ماه را طلب كنيد. در صورتيكه

ماه از نظرها پنهان شد، زهره را بطلبيد، و اگر زهره ناپديد شد، دو ستاره (فرقدين ) را بجوئيد.

سؤ ال شد يا رسول الله مقصود از شمس و قمر و زهره فرقدين چه كسانى هستند؟

فرمود: من آفتابم ، على ماه ، و فاطمه زهره است ، و حسن و حسين دو ستاره (فرقدان ).

اين روايت را صاحب ((روضة الصفا)) و ((حبيب السير))با عبارات ديگر از ((جابربن عبدالله )) نقل كرده است كه حضرت رسول (ص ) فرمود:

((اهتدوا بالشمس ، فاذا غابت الشمس ، فاهتدوا بالقمر، و اذا غاب القمر فاهتدوا بالزهره ، و اذا غاب فاهتدوا بالفرقدين ، فقيل يا رسول الله من الشمس ؟ قال انا. من القمر؟ على بن ابيطالب ، من الزهرة ؟ الزهراء سلام الله عليها، والفرقدان هما الحسنان ))

اين روايت را جمعى از دانشمندان شيعه نيز از ((جابر بن عبدالله ))نقل كرده اند. ((صدوق )) رحمت الله عليه نيز در ((معانى الاخبار)) اين حديث را ذكر نموده اند است با اين تفاوت كه بجاى كلمه ((اهتدوا)) كلمه ((اقتدوا)) آورده است ، و در تمام اى روايات كه از شيعه و سنى منقول است گفتار پيغمبر(ص ) با جمله ((كتاب خدا با عترت من بهم پيوسته است و هرگز از يكديگر جدا نمى شوند، تا در كنار حوض (كوثر) به من ملحق شوند)) خاتمه مى يابد و خود با اين مطلب ، موضوع بسيار فوق العاده و مهمى است .

از روايات مذكور كاملا روشن است كه حضرت صديقه سلام الله عليها در مراتب و مناقب گفت شده ، رديف رسول اكرم (ص )، اميرالمؤ منين (ع ) و حسين (ع )

است و در مقام تمسك ، اهتداء، و اقتداء همانند آنها مى باشد، و اگر در ولايت عصمت نظير پيامبر اكرم (ص )، على (ع )، و حسنين (ع ) نبود، امر هدايت يافتن ، و پيروى مردم از او، و توسل هر بشرى در مشكلات به او، كارى بيهوده و گزاف مى بود. حضرت زهرا(ع ) يكى از ذخائرى است كه حضرت رسول اكرم (ص ) بعد از خود باقى گذاشته است و در اين باره مى فرمايد:

((انى مخلف فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى ))

((من در ميان شما دو وزنه سنگين باقى مى گذارم ، كتاب خدا و خاندان من )) و حضرت صديقه سلام الله عليها يك تن از عترت پيغمبر(ص )، و زهره اى است كه در مدار عصمت و ولايت ، با شمس و قمر و فردين همرتبه و همدرجه است اگر چه نور شمس و قمر بر نور زهره غلبه دارد، و با وجود خورشيد و ماه نمى توان نور زهره را مشاهده كرد، و گوئى پيامبر اكرم (ص ) (با تقدم و تاءخر اسامى پنج تن در همه روايات و با ترتيب مشخص و معين ) مى خواهد بيان فرمايد كه اميرالمؤ منين (ع ) از زهراء افضل است ، و مقام زهراء تالى و بلافاصله بعد از اميرالمومين (ع ) است و اگر چنين نبود، شايسته بود كه اول نام حضرت زهرا(ع ) ذكر شود.

ترتيب اسماء پنج تن ، در آسمانها، در عرش ، در كرسى ، در جنت و در ساير مواقف كه نوشته شده يا مورد خطاب خدائى بوده اند به همين ترتيب و به

همين سبك (نسق ) بوده است .

رسول خدا(ص ) در هر جا كه سخن از پنج تن (ع ) است ، ابتدا نام خودش را ذكر مى كند، بعد اميرالمؤ منين (ع ) و سپس حضرت صديقه (ع ) را، و در تمام اخبار و احاديث اين ترتيب اسماء مراعات شده است ، لذا معلوم مى شود كه مقام حضرت زهراء سلام الله عليها تالى و (بلافاصله ) بعد از اميرالمؤ منين (ع ) است ، اگر چه ، پنج تن (ع ) در منال و فضائل و مطالبى كه گفته شد، همرديف ، همدرجه و يكسانند، با وجود اين مقام آنان در مراتب و مدراج ديگر ممكن است با هم اختلاف داشته باشد، ولى آنچه محققا از ترتيب اسامى آنها در كلام پيامبر مى توان استفاده كرد، اين است كه رسول اكرم (ص ) داراى عاليترين مقام ، و اميرالمؤ منين (ع ) پس از پيامبر(ص )، و حضرت زهرا سلام الله عليها بعد از او، حسنين (ع ) پس از فاطمه (ع )، صاحب والاترين مقام در جهان آفرينش هستند.

و ما اين مطلب را نيز ثابت خواهيم كرد كه حضرت زهرا سلام الله عليها از يازده امام ديگر افضل تر و برتر مى باشد، و اگر جز اين يك منقبت ، فضيلت ديگرى درشان او نبود، همين براى اثبات مقام ولايت آن حضرت كافى بود. پيامبر اكرم (ص ) براى امت خود، همزمان و مكان ، در زمينه هاى علمى ، عملى ، تمسكى ، اقتدائى ، و اهتدائى و.... جوابگوى جميع نيازهاى بشرى باشند.

حضرت صديقه سلام الله عليها در تمام شئون مذكور

سهيم و مشترك است ، به عبارت ديگر چنان كه على بن ابيطالب (ع ) مقتداى ما، هادى ما، رهنماى ما، و ولى ماست ، عينا حضرت زهرا سلام الله عليها نيز همانگون است ، نه تنها براى ما مسلمانان ، بلكه براى جميع بشر از اولين و آخرين .

موضوع پنجم

موضوع پنجم كه از موضوعهاى ديگر مهمتر است ، عبارت از اين است كه حضرت زهراء سلام الله عليها، در مقام ولايت شريك اميرالمؤ منين (ع ) و حسنين است ، و جنگ و يا صلح با فاطمه (ع ) و دوستى يا دشمنى نسبت به او عينا همانند حرب و يا سلم با على و حسنين (ع )، و حب و با بغض نسبت به آنهاست .

((زيد بن ارقم )) از رسول اكرم (ص ) چنين روايت مى كند:

((قال رسول الله لعلى و فاطمة والحسن والحسين : انا حرب لمن حاربكم و سلم لمن سالمكم ))

((پيامبر اكرم (ص ) خطاب به على ، فاطمه ، حسن و حسين عليهم السلام فرمود: من ، با هر كسى كه با شما در جنگ باشد، در جنگم ، و هر كسى كه با شما از در صلح و آشتى در آيد، من نيز با او در صلح و صفا خواهم بود))

اين روايت با عبارات مختلف نقل شده است گاه آن حضرت مى فرمود:

((انا حرب لمن حاربهم و سلم لمن سالمهم ))

در موقع ديگر چنين فرمايد:

((انا سلم لمن سالمتم و حرب لمن حاربتم ))

و در جاى ديگر مى فرمايد:

((انا حرب لمن حاربتم و سلم لمن سالمتم ))

((زيد بن ارقم )) در روايت ديگرى مى گويد:

((كنا معل رسول الله

و هو فى الحجرة ، يوحى اليه و نحن ننتظره حتى اشتد الحر فجاء على بن ابيطالب ، و معه فاطمة والحسن والحسين سلام الله عليهم ، فقدوا فى ظل حائط ينتظرون رسول الله . فما خرج رسول الله ، رآهم فاتاهم و وقفنا نحن مكاننا و هو يظلهم بثويه ممسكا بطرف الثوب و على ممسك بطرفه الاخر، فقال رسول الله اللهم انى احبهم فاحبهم ، اللهم انى سلم لمن سالمهم ، و حرب لمن حاربهم ، قال ذلك ثلاث مرات ))

((روزى همراه پيامبر اكرم (ص ) بوديم كه وحى نازل شد، و ما منتظر اتمام وحى بوديم تا آن حضرت از اتاق خارج شود، هوا بشدت گرم شده بود، در آن هنگام على بن ابيطالب (ع ) و همراه او فاطمه ، حسن و حسين سلام الله عليهم از راه رسيدند و در سايه ديوارى بحال انتظار نشستند، تا نزول وحى بپايان رسد و حضرت رسول از حجره بيرون آيد.

وقتى كه پيامبر اكرم (ص ) از اطاق خارج گرديد، نظر مباركش بر على و فاطمه و حسنين عيلهم السلام افتاد، حضرت به نزد آنان رفتند، و ما در حالى كه بجاى خود ايستاده بوديم ، ديديم كه حضرت رسول (ص ) لباس (عبادى ) خودش را بر بالاى سر آنها سابيان كرد، با دست مباركش از يك طرف عبا گرفته بود، و طرف ديگرش در دست على بود كه در زير عبا جاى داشت . آنگاه پيامبر چنين فرمود:

خدايا، من اينان را دوست مى دارم پس تو نيز دوستشان بدار، بارالها، با هر كس كه با اينان در صلح و صفا باشد، من در

صلح و آشتى هستم و هر كس كه با اين چهار تن بجنگد من نيز با او در جنگ خواهم بود، و اين كلمات را سه بار تكرار نمود.

اين حديث شريف را ((حاكم )) در ((مستدرك ))- ((بغوى )) در ((مصابيح )) - ((خطيب تبريزى )) در ((مصابيح )) - ((جساس )) در ((احكام آيات )) - ((ابن كثير)) در ((بدايه )) و ((نهايه )) - ((محب الدين طبرى ))در ((ذخاير العقبى )) - ((ابن اثير)) در ((اسدالغابه ))، ((ترمذى )) در ((جامع صحيح )) - ((ابن عساكر)) در ((تاريخ شام )) - ((اين جامه )) در ((سنن )) - ((ابن صباغ )) در ((فصول )) - ((طبرانى )) در ((معجم ))، و جمعى ديگر از علماء شيعه و سنى نقل كرده اند.

روايت ديگرى به اين شرح از ((ابوبكر)) نقل شده است كه مى گويد:

((رايت رسول الله خيم خيمة و هو متكى على قوس عربيه و فى الخمية على ، و فاطمة و والحسن ، والحسين ، و قال : معشر المسلمسين ، انا سلم لمن سالم اهل الخيمه ، و حرب لمن حاربهم ، ولى لمن والاهم ، لا يحبهم الا سيعد الجد طيب المولد، ولا يبغضهم الا شقى الجد ردى الولادة ))

((روزى پيامبر اكرم (ص ) را در خيمه اش ، در حالى كه بر يك كمان عربى تكيه كرده بود نشسته ديدم . در آن خيمه على (ع )، فاطمه (ع )، حسن (ع ) و حسين (ع ) نيز حضور داشتند، آن حضرت روبه حاضرين فرمود و گفت : اى مسلمانان بدانيد، هر كسى كه با اينان در صلح و صفا

باشد من نيز با او در سلم و آشتى هستم ، و هر كس با اينان به جنگ خيزد، من هم با او در جنگ خواهم بود، من دوستدار كسى هستم كه اينان را دوست بدارد، دوست نمى داردشان مگر آن شخص بدبختى كه از دامانى پاكيزه بوجود آمده است و دشمن نمى داردشان مگر آن شخص بدبختى كه از آلوده دامنى زائيده شده باشد. اين روايت را ((حافظ طبرى )) نيز در ((رياض النظره ))ذكر كرده است .

((صبيح )) مى گويد:

كنت بباب النبى صلى الله عليه وآله فجاء على و فاطمة والحسن والحسين فجاسوا ناحية ، فخرج رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم الينا فقال : انكم على خير - و عليه كساء خيبرى فجللهم به و قال : انا حرب لمن حاربكم ، سلم لمن سالمكم .

((روزى در انتظار پيامبر اكرم (ص ) بر در خانه آن حضرت بوديم كه على ، فاطمه ، حسن و حسين عليهم السلام از راه رسيدند و در كنارى نشستند، وفتى كه رسول خدا از خانه خارج گرديد خطاب به آنها فرمود: شما پيوسته در خير هستيد، و سپس غبارى خيبرى خودش را بر سر آنان سايبان كرد و فرمود:

من ، با هر كسى با شما بجنگد، در جنگ هستم ، و با هر كسى كه با شما در صلح و صفا باشد من نيز در سلم و آشتى مى باشم ))

اين روايت را ((طبرى )) در ((واسط حساس )) و در ((آيات الاحكام )) - ((هيثمى )) در ((مجمع )) ((ابن اثير)) در ((اسدالغابه )) - ((ابن حجر)) در ((اصابه )) - و عده اى

ديگر از دانشمندان نقل كرده اند. ((ابوهريره )) مى گويد:

((نظر النبى الى على ، فاطمه ، والحسن ، والحسين فقال : انا حرب لمن حاربكم و سلم لمن سالمكم ))

((پيامبر اكرم (ص ) نظر به سوى على ، فاطمه ، حسن ، و حسين عليهم السلام افكند و سپس فرمود:

من با هر كسى به شما بجنگد در ستيزم ، و با هر كسى كه با شما در سلم و آشتى باشد، من نى در صلح و صفا هستم .))

اين حديث شريف را: ((حاكم در مستدرك )) - ((خطيب بغدادى )) در ((تاريخ بغداد)) - ((امام حنابله )) در ((مسند احمد)) - ((هيثمى )) در ((مجمع )) - ((ابن عساكر)) در ((تاريخ )) - ((طبرانى )) در ((مجمع )) آورده اند. همچنين عده اى از دانشمندان شيعه آن را روايت نموده اند.

رواياتى كه تحت عنوان موضوع پنجم ذكر شد بسيار جاى تامل ، دقت و بررسى است و بايد توجه داست : بشرى كه در حال غضبش ، در هنگام انبساط و فرحش ، در موقع رنج و گرفتاريش ، در زمان سرور و نشاطش و خلاصه در جميع اطوار و حالش صاحب اختيار، مطاع و مقتداى همه مردم باشد، و تمام افراد بشر موظف به خضوع تسليم و اطاعت در برابر او باشند، و محبت به او دوستى با پيامبر، و دشمنى با او خصومت با رسول خدا، و اطاعت از او طاعت از پيامبر، و صلح با او، سلم و آشتى با رسول خدا باشد، تحقيقا اگر در صفات همرديف پيامبر نباشد، هرگز اين احكام درباره او جارى نمى شود، و به عبارت ديگر

فردى كه در ملكات انسانى ، در فضائل و مكارم الاخلاقى ، در صفات نفسانى ، و خلاصه در جميع حالات و شئون بشرى طورى باشد كه هرگز كوچكوترين خلافى از او سر نزند، و همه مردم (به فرمان خدا و رسولش ) ماءمور به اطاعت و خضوع و تسليم در برابر او باشند، معقول نيست كه در صفات همرديف و همتاى پيغمبر اكرم (ص ) نباشد.

بلى ، آن انسانى كه هرگز كلمه اى ، حرفى ، حركتى ، سكونى ، در هيچ مورد، جز به فرمان و اجازه خدا از او صادر نشود، و جز در راه محبت و رضاى پروردگار قدمى بر ندارد، و پيوسته در گفتار و كردار و در تمام حالاتش ، محدود و متعهد و مقيد به امر خدا باشد تنها او شايسته است كه پيامبر اكرم (ص ) صلح با او را، سلم و آشتى با خودش بداند و جنگ با او را ستيز با خودش به حساب آورد، و كاملا روشن است كه فاطمه زهراء سلام الله عليها، صاحب آن نفس پاك انسانى ، و آنهمه صفات ربانى ، يقينا بايد در شئون ولايت ، همرديف و همدرجه و يكسان با پيامبر اكرم ، على و حسنين باشد.

موضوع ششم

موضوع ششم از مناقب مشترك حضرت زهرا(ع ) با پيامبر اكرم (ص ) و اميرالمونين و حسنين عليهم السلام ، تقريبا نظير آن فضائلى ست كه در موضوع پنجم بيان شد.

((ابن عباس )) روايت مى كند:

((ان رسول الله صلى الله عليه وآله كان جالسا ذات يوم ، و عنده على ، و فاطمة ، والحسن ، والحسين . فقال :

اللهم انك تعلم ان هولاء اهل بيتى ، و اكرم الناس على ، فاحبب من احبهم ، و ابغض من ابغضهم ، و وال من والاهم ، و عاد من عاداهم و اعن من اعانهم و اجعلهم مطهرين م كل دنش ، معصومين من كل ذنب ، و ايدهم بروح القدس منك ))

((روزى پيامبر اكرم (ص ) نشسته بودند و على ، فاطمه ، حسن و حسين عليهم السلام نيز حضور داشتند دعاى آن حضرت در ميان آن جمع چنين بود: بارلاها، تو خوب مى دانى كه اينان خاندان من ، و عزيزترين مردم نزد منند، پس محبان و دوستانشان را دوست بدار، با دشمنانشان دشمنى فرما، و يارانشان را اهانت بنما، اينان را از جميع ناپاكيها پاك و مبرا بدار، از جميع گناهان بر كنار و مصون و محفوظ نگاهدار، و از جانب خود باروح القدس تاءييدشان فرما))

روايات بسيار از ائمه اطهار سلام الله عليهم در موارد مختلف نقل شده است كه مى فرمايد: معصومين (ع ) روحى دراند غير از روح عموم بشر، كه هيچ انسانى در داشتن اين روح (كه در جميع اخبار آن را روح القدس ) مى نامند، همرديف نيست .

روح القدس ، همان روحى است كه در سايه آن ، پيامبر اكرم (ص ) صاحب ولايت است . اين همان روح قدسى است كه با داشتن آن على سلام الله عليه ، حسنين ، و امامان ديگر از اولاد حسين عليهم السلام بر همه مردم ولايت دارند، اين همان روح است كه به تاءييد پيامبر اكرم حضرت صديقه سلام الله عليها نيز دارنده آن است ، و با داشتن

اين روح ، آن حضرت هم ((ولية الله )) مى باشد.

((ابن عباس )) روايت را از قول پيغمبر اكرم (ص ) چنين ادامه مى دهد:

((يا على انت امام امتى و خليفتى عليها بعدى ، وانت قاتد المومنين الى الجنة ، و كانى انظر الى ابنتى فاطمة ، قد اقبلت يوم القيامة على نجيب من نور، عن يمينها سبعون الف ملك ، و عن يسارها سبعون الف ملك ، و بين يديها سبعون الف ملك ، و عن خلفها سبعون الف ملك ، تقود مومنات امتى الى الجنة ، انت قائد المومنين الى الجنة و فاطمة نسقود مومنات امتى الى الجنة ، وانها السيدة نساء العالمين فقيل يا رسول الله ،اهى سيدة نساء عالمها؟ فقال : ذلك مريم بنت عمران فاما ابنتى فاطمة ، فهى سيدة نساء العالمين من الاولين و الاخرين ، و انها لتقوم فى محرابها فيسلم عليها سبعون الف ملك من - الملائكة المقربين ، و ينادونها بما نادت به الملائكة مريم فيقولون : يا فاطمة : ((ان اله اصطفاك و طهرك و اصطفاك على نساء العالمين )) ثم التفت الى على فقال : يا على ان فاطمة بضعة منى . وهى نور عينى ، و ثمرة فوادى ، يسوونى ما اساءها و يسرنى ما سرها، و انها اول من يلحقنى من اهل بيتى ، فاحسن اليها بعدى ... فقال : اللهم انى اشهدك انى محب لمن احبهم ، و مبغض لمن الغضهم ، وسلم لمن سالمهم ، و حرب لمن حاربهم و عدولمن عاداهم ، و ولى لمن والاهم ))

((يا على ، بعد از من ، جانشين من ، و امام و

رهبر امت منى ، تو پيشقدم و پيشرو اهل ايمان به سوى بهشتى ، و گوئى اكنون در نظرم مجسم است و مى بينم كه دخترم فاطمه در روز قيامت سوار بر شترى از نور است ، در حالى كه هفتاد هزار ملك از جانب راست ، هفتاد هزار از طرف چپ او، هفتاد هزار از پيش روى و هفتاد هزار از پشت سر او همراهيش مى كنند. او پيشگام زنهاى مؤ من است كه همراهش به سوى بهشت مى روند، ياعلى ، تو پيشواى مردان مؤ من امتى منى ، و دخترم فاطمه سالار زنان با ايمان امت من و رهبر آنان به سوى بهشت است ، بدرستيكه او بانوى بانوان جهان است .

عرض شد يا رسول الله ، آيا بانوى بانوان در زمان خودش ؟ پيامبر فرمود:

سيده زنان در زمان خودش مريم بنت عرمان بود، ولى دخترم فاطمه بانوى بانوان جهان و سرور زنهاى عالم از اولين و آخرين است .

اين فاطمه است كه آنگاه كه در محراب عبادت مى ايستد، هفتاد هزار فرشته مقرب بر او سلام و درود مى فرستند، و ندا مى كنند يا فاطمه ، خداى تعالى تو را از ميان جميع زنهاى عالم انتخاب كرد، و ترا از همه آلودگيها پاك و منزه گردانيد. آنگاه رسول اكرم (ص ) رو به سوى على (ع ) كرد و فرمود:

يا على (ع )، بدرستيكه فاطمه (ع )، پاره اى از تن و جان من است ، اوست نور چشم من ، و ميوه قلب من ، آنچه زهراء(ع ) را ناپسند آيد، مرا نيز ناپسند است ، و آنچه او

را مسرور كند، مرا هم شاد و خرسند مى نمايد، او نخستين كسى است كه از خاندان من كه به من خواهد پيوست ، يا على (ع )، بعد از من ، تا توانى به او نيكى كن ، سپس پيامبر اكرم (ص ) اين چنين دعا نمودند: بارلاها، من تو را گواه مى گيرم ، كه دوست مى دارم آن كسى را كه اينان را دوست بدارد و دشمن مى دارم شخصى را كه با اينان دشمنى كند، با هر كسى كه با اين چهر تن در جنگ باشد من نيز با او در ستيزم ، و هر فردى با اينان از در صلح و آشتى در آيد، من هم با او در سلم و صفا خواهم بود.))

بار ديگر تكرار مى كنيم ، با در نظر گرفتن روايت شريفه مذكور، حضرت صديقه سلام الله عليها به طور يقين صاحب ولايت كبرى است زيرا هرگز معقول نيست ، كه دشمنى و يا دوستى با او همانند عدوات و يا محبت نسبت به پيامبر باشد و آنچه فاطمه (ع ) را غمگين و يا مسرور مى گرداند، حضرت رسول (ص ) را نيز محزون و يا شد نمايد، ولى او صاحب مقام ولايت نباشد.

و اگر حضرت صديقه سلام الله عليها در ولايت ، در عصمت ، و در جميع حالاتش رديف پدر و همسر و دو فرزندش حسنين نمى بود، هرگز پيامبر اكرم (ص ) مطالب مذكور را بيان نمى كرد. رسول خدا(ص ) كه سخن بى حساب و گزاف و بيهوده نمى گويد، تمام گفتارش ((ما ينطق عن الهوى ، ان هوالاوحى يوحى )) است

، آنچه مى گويد وحى الهى است ، آنهم در مقامى كه خدا را شاهد سخنان خود قرار مى دهد.

گوئى پيامبر اكرم (ص ) از جانب خدا ماءمور به ابلاغ اين مراتب و فضائل است ، كه خدا را گفتار خويش گواه مى گيرد، چنان كه در انجام نبوت و ابلاغ رسالتش ، در مواقف متعدد شاهد قرار داده است ، و از مردم نيز اقرار و اعتراف مى خواهد، و مى پرسد و خواستار جواب صريح آنان مى باشد: (( ((هل بلغت ؟، بلى بلغت )) سؤ ال مى فرمايد آيا رسالت خودم را انجام دادم ؟، و سپس جواب مى شنود: بلى ابلاغ كردى . همان گونه كه در غديرخم هنگام ابلاغ ولايت اميرالمؤ منين على سلام الله عليه ، خدا را شاهد مى گيرد و از مردم ، اعتراف و اقرار مى خواهد... اللهم اشهد... بارالها شاهد باش ... چنين به نظر مى رسد كه وجود مقدس پيامبر(ص ) پيوسته خود را مسئول و ماءمور ابلاغ ولايت فاطمه عليهاسلام نيز مى داند، و گوئى احساس مى كند كه همواره مورد سؤ ال و بازخواست حضرت حق تبارك تعالى است كه آيا ولايت زهرا(ع ) را ابلاغ كردى يا نه ، لذا آن حضرت به طور مكرر، در گفتار خويش ضمن برشمردن فضائل فاطمه سلام الله عليها و تشريح شئون ولايتى او، بارها خدا را گواه مى گيرد كه بارلاها، شاهد باش آيا ولايت زهرا(ع ) را ابلاغ كردم ؟ آيا پيغام را رساندم ؟ حق مطلب را بخوبى ادا كردم ؟...

نتيجه ديگرى كه مى توان از روايت مذكور گرفت اين است كه

حضرت رسول (ص ) در قسمتى از سخنانش خطاب به على (ع ) چنين مى فرمايد:

آنها اول من يلحفى من اهل بيتى ... فاحسن اليها

يعنى يا على اول كسى كه از خاندان من به من ملحق خواهد شد.

دختر فاطمه (ع ) است ، پس تا توانى به او نيكى بنما.... و اين وديعه رسالت را نگهدارى كن ... لذا مى بينيم قصد اميرالمؤ منين سلام الله عليها هميشه و در تمام حالاتش برآوردن خواهش پيامبر اكرم (ص ) و در نتيجه تحصيل رضايت و آسايش خاطر زهراى اطهر است ، البته نه تنها از اين جهت كه همسر والامقام او دختر گرامى رسول خدا(ص ) است ، بلكه بيشتر از اين نظر كه فاطمه سلام الله عليها ((ولية الله )) است و على (ع ) خود را نسبتت به او موظف و مسئول و متعهد مى داند، و متقابلا حضرت زهرا(ع ) نيز نسبت به اميرالمؤ منين كه ((ولى الله )) است ، عينا همين احساس وظيفه و مسئوليت را به حد اعتلى دارا مى باشد و اين دو وجود مقدس ، هر يك در حفظ و نگهدارى و مراعات شخصيت آن ديگر كمال سعى و كوشش را به كار برده اند.

ليكن اگر اين مطلب به دقت مورد بررسى و مطالعه قرار گيرد، روشن مى شود كه حالات دفاع و مجاهدت زهرا سلام الله عليها در حفظ و صيانت اميرالمؤ منين سلام الله عليه بى نظير و بسيار فوق العاده است ، و تحقيقا اگر پيامبر اكرم (ص ) نگاهدارى و دفاع از حريم ولايت اميرالمؤ منين (ع ) را مؤ كدا به زهرا عليها

سلام سفارش مى كرد (كه سفارش فرموده است )، هرگز رفتارى بهتر و برتر از روش فاطمه عليهاسلام امكان پذير نبود.

از خود گذشتگى ، و فداكارى و ايثار او در مراقبت و نگهدارى شئون ولى الله الاعظم اميرالمؤ منين (ع ) بى نظير بود، زهرا سلام الله عليها در اين راه وجود خود را كاملا فراموش كرده بود و همواره همت والاى او مصروف حفظ حرمت على عليه السلام و پيوسته در فكر كمال مراقبت و حسن انجام تعهد اسلامى خود در برابر مقام منيع ولايت بود و همين توجه بى نظير و بصيرت و معرفت كامل فاطمه (ع ) نسبت به شئون ولايت همسر عالى مقامش نشانگر مرتبه عالى ((ولية الهى )) خود آن حضرت مى باشد.

موضوع هفتم

موضوع هفتم مشترك بودن فاطمه سلام الله عليهاست با رسول اكرم (ص ) در مقام ركن بودن نسبت به على بن ابى طالب سلام الله عليه .

جابربن عبدالله چنين روايت مى كند، پيامبر اكرم (ص ) به على (ع ) فرمود:

((سلام عليك ابا الريحانتين ، اوصيك بريحانتى من الدنيا من قبل ان ينهد ركناك ، و الله خليفتى عليك ، فلما مات النبى (( ((صل الله عليه و اله ) قال على هذا احد الركنين الذين قال رسول الله . فلما ماتت فاطمة قال هذا الركن الثانى الذى قال رسول الله ))

((سلام بر تو، اى پدر دو ريحانه من ، يا على محافظت آن دو را به تو سفارش مى كنم ، قبل از آن كه هر دو ركن تو از بين برود، را بخدا مى سپارم كه او نگهدارنده توست ))

((جابربن عبدالله )) روايت را چنين

ادامه مى دهد:

((پس از رحلت پيامبر اكرم (ص )، اميرالمؤ منين فرمود: اين بود يكى از آن دو ركن من ، كه رسول خدا مى فرمود: و اينك منهدم گرديد، و هنگامى كه فاطمه سلام الله عليها چشم از جهان فروبست ، على (ع ) فرمود:

((اين بود همان ركن دومى كه بقول پيامبر اكرم (ص )، امروز از دست دادم )) اين حديث را عده اى از علماء به اين شرح نقل كرده اند:

((حافظ ابونعيم )) در ((حلية الاولياء)) - ((حافظ، ابن عسا كرد)) در ((تاريخ شام ))- ((حافظ محب الدين طبرى )) در ((رياض )) و ((ذخاير)) - ((امام احمدبن حنبل امام حنابله )) - ((حافظ گنجى شافعى )) در ((كفايه )) - ((ابوالمظفر سبط ابن الجوزى )) در ((تذكره )) - ((حافظ سيوطى )) در ((جامع كبير)) و جمعى ديگر از دانشمندان و محققين .

در اينجا لازم است ، موضوع ركن بودن به على عله السلام را دقيقا بررسى كنيم كه آيا مراد از اين ((ركنيت )) چيست ؟ و حقيقت اين رتبه معنوى كه مقام بسيار والا و بزرگى است چگونه مى باشد.

آنچه مسلم است اين است كه در اين مقام ، هر معنائى كه درشان پيامبر اكرم (ص ) تصور شود عينا به همان گونه و به همان ترتيب درشان حضرت صديقه سلام الله عليها وارد است ، و به عبارت ديگر، حضرت زهرا عليها سلام در مقام ((ركنيت )) مثل و همانند پيامبر اكرم (ص )، و در اين منقبت همتا و شريك و برابر با رسول خدا(ص ) مى باشد.

يقينا مقصد از ركن على بودن ، اين نيست كه

فاطمه عليها سلام ، اداره كننده امور خانواده و كدبانوى خانه و كاشانه على (ع )، و گرداننده چرخ زندگانى و آسايش بخش او و خاندان اوست ، زيرا كه اينها از وظايف حتمى هر زن مسلمان است . مهم اين است و رمز عظمت زهراى اطهر(ع ) اينجاست كه با وجود آيه .

((الرجال قوامون على النساء))

كه موضع كلى مردان و زنان را نسبت به يكديگر معين مى نمايد، پيامبر اكرم (ص ) در يك مورد استثنائى ، حضرت صديقه (ع ) را ركن على (ع ) مى خواند، به همانگونه كه خودش را...

رسول خدا(ص ) به هر معنى و مفاد، و به هر نحو و كيفيتى كه ركن على (ع ) محسوب مى شود، فاطمه سلام الله عليها نيز به همان ترتيب ، به همان نسق ، و به همان وضع ، ركن مساوى و همتاى ديگر، در اين منقبت است .

در اينجا مى توان گفت كه اين ((ركن بودن به على (ع )) از مقام شامخ ولايت سرچشمه مى گيرد، و از شئون ولايت است كه هريك از آن سه وجود مقدس ، ركن دو نفر ديگر مى باشد، و اين موضوع امكان پذير نيست ، مگر اينكه فاطمه سلام الله عليها نيز در مقام ولايت همتا و همانند و برابر با پيامبر اكرم (ص ) و على (ع ) بوده باشد، يعنى چنان كه رسول خدا(ص ) ركن ولايت ، اساس اسلام ، و اصل مودتى است كه خدا آنرا اجر نبوت قرار داده است ، حضرت زهرا عليهاالسلام نيز در اين شئون شريك ، برابر، و همتاى او است و به

همين مناسبت پيامبر اكرم (ص ) مى فرمايد:

((لولم يخلق الله على بن ابى طالب ، ما كان لفاطمة كفو))

((اگر خدا على ابن ابيطالب (ع ) را نمى آفريد، فاطمه (ع ) شبيه و نظيرى در عالم نداشت )) در روايت ديگرى آن حضرت خطاب به على (ع ) مى فرمايد:

((لولاك يا على لما كان لفاطمه كفو على وجه الارض ))

((يا على (ع ) اگر تو نبودى ، فاطمه را بر روى زمين همانند و نظيرى نبود)) مقصود پيامبر اكرم (ص ) از ((كفو)) كه در اين روايات و احاديث ديگر، درشان حضرت زهرا(ع ) بكار برده است ، چيست ؟

آيا منظور آن حضرت ، كفو در مال ، همانند در فقر و غنى ، يا همتا در خلقت ظاهرى است ؟ بطور يقين نه ، بلكه مقصود، كفو و همانند در مقام ولايت ، و صفات و فضائل است .

بلى ، فاطمه عليهاسلام در شئون ولايت همتاى على (ع ) است ، همانگونه كه خود پيامبر اكرم (ص ) چنين است .

چنان كه رسول خدا(ص )، ركن ايمان ، ركن اسلام ، ركن توحيد، ركن منطق و بيان ، و ركن حقيقت و شرف انسان است ، و به همان معنى و مفهوم ، حضرت زهرا(ع ) و ائمه اطهار نيز ركن و اساس و اصل و پايه و بنيادند.

در زيارت مبعث ، على عليه السلام را به عنوان (ركن بودن ) چنين خطاب مى كنيم :

((وصل على عبدك و امينك الاوفى و ركن الاولياء و عماد الاصفياء))

((على (ع ) كه ركن و پايه ستون و تكيه گاه جميع اولياء و اصفياء مى باشد، ركن

و تكيه گاهش بفرمايش پيغمبر(ص ) حضرت صديقه سلام الله عليهاست .

در زيارت ششم ، حضرت اميرالمؤ منين (ع ) سيد الاوصياء و ركن الاصفيا ناميده شده است و در زيارت وارث حضرت اباعبدالله الحسين (ع ) چنين عرضه مى داريم :

((اشهد انك من دعائم الدين و اركان المومنين ))

و در زيارت عيد فطر و قربان :

((اشهد انك من دعائم الدين و اركان المسلمين و معقل المؤ منين ))

و در زيارت اربعين حسين عليه السلام :

((اشهد انك من دعائم الدين و اركان المسلمين ، و معقل المؤ منين ))

و در زيارت جامعه كبيره :

((رساسة العباد، و اركان البلاد، و ابواب الايمان ))

آرى ، چهارده معصوم عليهم السلام همگى اركان توحيد و ايمان و اسلامند، و هر يك از آنان ركن است براى ساير معصومين (ع )، و حضرت صديقه سلام الله عليها در اين مقام ، نظير و همانند و همتاى رسول اكرم (ص )، ركن است براى اميرالمؤ منين سلام الله عليه حضرت صادق (ع ) در اين زمينه بيان روشن و واضحى فرموده اند:

((لولا ان الله عزوجل خلق اميرالمؤ منين ، لم يكن لفاطمة كفو على وجه الارض ، آدم فمن دونه ))

((اگر خداى عزوجل اميرالمؤ منين (ع ) را نمى آفريد، از اولين و آخرين فاطمه (ع ) را بر روى زمين نظير و همتائى وجود نداشت ))

على (ع ) و فاطمه (ع )، هر دو صاحب ولايت ، هر دو داراى مقام عصمت و طهارت و هر دو از اركان توحيد و ايمانند.

امام ششم به عبارت ديگرى مى فرمايد:

((لولا ان اميرالمؤ منين تزوجها لما كان لها كفو الى يوم القيامه على

وجه الارض ، ادم فمن دونه ))

تشخيص ((ركن بودن )) و يا ((كفو وهمتا بودن )) بشرى با بشر ديگر، مطلبى است كه فهم انسان از درك آن عاجز و ناتوان است و تنها خداى تعالى (والله يعلم ما خلق ) كه از ضمائر مخلوقات خويش آگاه است ، مى داند و مى تواند معين كند چه كسى كفو و نظير و همانند كيست ، و همتاى هر موجودى در عالم كدام است .

لذا، اختيار فاطمه عليهاالسلام براى همسرى على عليه السلام ، يك انتخاب الهى است ، خداى تعالى خود براى زهراعليها سلام زوجى را كه كفو و همتاى اوست بر مى گزيند و در اين عقد آسمانى ، خود خطبه مى خواند، و شهود اين ازدواج مقدس ، پيامبر اكرم (ص ) جبرئيل و فرشتگان هستند، و بايد اين چنين باشد، زيرا جز خداى خالق يكتا چه كسى مى داند كفو و همانند زهرا(ع ) كيست ، زهرائى كه همتا ندارد و هيچ بشرى (جز على (ع )) شبيه و نظير او نيست ، و در نتيجه همين جهل و نادانى و ناتوانى بشر در شناخت مقام شامخ زهرا عليهاسلام است كه مى بينيم ابوبكر و عمر نيز خواستار ازدواج با فاطمه عليهاسلام مى شوند، و پيامبر اكرم (ص ) در جواب آنان چنين مى فرمايد:

فاطمه (ع ) از آن خداست ، و من در اين مورد هيچگونه اختيارى ندارم (الله يعلم ما - خلق )، و تنها خدا كه خالق زهراست مى داند كفو و همسر و زوج شايسته او كيست ، و من و دخترم اگر چه صاحب مقام ولايتيم ،

ولى خدا تعالى بر من و او ولايت دارد و انتخاب و تعيين همسر فاطمه (ع ) امرى است خدائى .

موضوع هشتم

اشتراك حضرت صديقه سلام الله عليهاست با پدر و همسر و فرزندانش سلام الله عليهم در مجاز بودن استثنائى آنان به ورود و توقف در مسجد اكرم (ص ) در جميع حالاتشان . مسجد پيامبر اكرم (ص ) نسبت به تمام مساجد امتياز خاص دارد، به اين معنى كه هر شخص جنب و نفساء و حائض مى تواند به هر مسجدى وارد شود و بدون توقف از آنجا عبور كند، ولى هرگز كسى مجاز نيست در حال جنايت و حيض و نفاس از مسجدالنبى (ص ) عبور نمايد و اين حكم على (ع )، فاطمه (ع )، و حسنين (ع ) مستثنى هستند آنان مى توانند در هر حالتى از مسجدالرسول (ص ) عبور كنند، و نه تنها عبور كنند، بلكه در آنجا ازدواج نمايند و يا در حال جنابت در آنجا توقف كنند، و حتى فرزندانشان در آن مكان مقدس و مطهر زاده شوند، و اين امتياز، مطلب بسيار مهم و فوق العاده و شايان دقت و بررسى است . ((حافظ سيوطى )) و ((حافظ نسائى )) از ((ابن عباس )) روايت مى كنند:

قال رسول الله صلى الله عليه و آله

((آن موسى سال ربه ان يطهر مسجده لهارون و ذريته و انى سئلت الله ان يطهر للك و لذريتك من بعدك ))

حضرت رسول (ص ) به اميرالمؤ منين (ع ) فرمود:

((موسى (ع ) از پروردگار خويش درخواست كرد كه مسجدش را براى هارون و ذريه او پاك و مطهر گرداند و من نيز

اين مطلب را براى تو و فرزندانت از خدا خواستار شدم )) روايت ديگرى به همين مضمون از اميرالمؤ منين (ع ) نقل شده است كه آن حضرت فرمود:

((اخذ رسول الله بيدى فقال ان موسى سال ربه ان يطهر مسجده لهارون و ذريته و انى سئلت الله ان يطهر للك و لذريتك من بعدك ))

اين روايت را ((حافظ بزاز)) - ((حافظ هيثمى ))- ((حافظ سيوطى )) - و ((حلبى )) در سيره حلبيه اش )) نقل كرده اند.

((حافظ بيهقى )) در ((سنن كبرى )) از پيامبر اكرم (ص ) چنين روايت مى كند كه آن حضرت فرمود:

((الا ان مسجدى حرام على كل حائض من النساء و كل جنب من الرجال ، الا على محمد و اهل بيته : على و فاطمة والحسن والحسين (ع )).

((آگاه باشيد، بدرستيكه ورود به مسجد من براى زنان حائض و مردان جنب حرام است مگر براى من و خانواده ام على ، فاطمه ، حسن و حسين و اين روايت را جمعى ديگر از علما نيز نقل كرده اند.

((بخارى )) در ((تاريخ كبيرش )) حديثى از ((عايشه )) نقل ميكند كه پيامبر اكرم (ص ) فرمود:

((لا حل المسجد لحائض و لا لجنب الا لمحمد و آل محمد))

((ورود به اين مسجد (من ) به زنان حائض و مردان جنب حلال نيست مگر به محمد و آل محمد)) در روايت ديگرى كه جامعتر از احاديث قبلى است ، ((حافظ بيهقى )) مى نويسد كه حضرت رسول (ص ) فرمود:

((الا لا يحل هذا المسجد لجنب و لا لحائض الا الرسول الله (ص ) و على و فاطمه والحسن والحسين (ع )، الا قد

بينت لكم الاسماء ان لا تضلوا))

((اى مردم آگاه باشيد كه ورود به اين مسجد (من ) براى اشخاص جنب و حائض حلا نيست مگر به رسول خدا و على و فاطمه وحسن و حسين ، توجه كنيد كه من اكنون يك يك اسامى آنان را ذكر كردم ، تا (بعد از من ) دچار اشتباه و گمراهى نشويد)).

در اينجا نكته مهم اين است كه پيامبر اكرم (ص ) با تعيين اسامى و مشخص نمودن افراد منظور، وگفتن نام پنج تن (ع ) بطور وضوح ، مى خواهند براى همگان كاملا روشن شود كه در اين مورد، مقصود از آل محمد(ص )، چه كسانى هستند، تا همانندشان نزول آيه تطهير عده اى مغرضانه نگويند (چنانكه جمعى از علماء اهل سنت گفته اند) مراد از آل محمد(ص ) زنهاى پيامبرند، و يا مقصود از آل هر مردى ، خانواده اوست كه در خانه اش با هم زندگى مى كنند، و با اين منطق و استدلال درست ، بخواهند براى افرادى يك منقبت از خود بتراشند، و فضائل مسلم آل محمد(ص ) را ناديده انگارند.

((قد بينت لكم الاسماء ان لا تضلوا))

يعنى اى مردم ، خوب توجه كنيد، فقط اين اشخاص كه من نام بردم مشمول اين فضليت هستند، و در اين مورد فريقين (شيعه و سنى ) هم راى و هم عقيده اند.

يك دسته ازعلماء عامه (سنى )، ضمن اينكه تصديق مى كنند در حكم مسجد النبى فقط پنج تن عليهم السلام استثناء شده اند، ولى مى گويند چون على (ع ) در خانه اش به مسجد پيامبر(ص ) باز مى شد، لذا در هر حالتى اجازه عبور

از آن مسجد را داشته است .

جواب مسئله اين است كه اولا حق (اجتياز) عبور از مسجد را جايز مى داند، آنهم نه براى مسجد النبى (ع )، و نه اينكه ساكن شدن و يا جنب و حائض شدن در آنجا را ثانيا در خانه عده اى از اصحاب پيغمبر همانند خانه على (ع ) به مسجد النبى باز مى شد و اگر استدلال مذكور درست مى بود بايستى به آنها هم حق (اجتياز) عبور از مسجد داده مى شد، در صورتيكه مى بينيم ، پيامبر اكرم (ص ) دستور فرمود:

تمام درهائى كه به مسجد باز مى شود بايد مسدود گردد و ورود و خروج همه افراد به خانه ها، بايد خارج از محوطه مسجد انجام پذيرد، مگر على (ع ) و اولاد على (ع ) پس از ابلاغ اين فرمان الهى ، غوغائى برپا شد و عده اى بخدمت رسول خدا(ص ) آمدند و تقاضا مى كردند راهى بسوى مسجد داشته باشند.

حتى جناب عباس عموى پيغمبر به آن حضرت عرض كرد:

من حاضرم در خانه ام را ببندم ، ولى خواهش مى كنم ، اجازه ندهيد دريچه اى بسوى مسجد داشته باشم ، ولى رسول اكرم (ص ) فرمود:

اختيار بسته يا باز بودن در خانه ها بسوى مسجد، بدست من نيست ، و من از جانب خدا مامور ابلاغ اين حكم هستم و هرگز اجازه نمى دهم كه حتى يك دريچه بجانب مسجد باز باشد، و اين فضيلت مخصوص است به على (ع ) و خانواده او.

جمعى از دانشمندان اهل سنت كه قائل به اين خصوصيت هستند، چنين اظهار نظر مى كنند:

علت اين كه على

(ع ) و خانواده او مجازند از مسجد النبى در هر حالتى عبور، توقف و يا سكونت كنند و از ساير مردم استثناء شده اند، اين است كه شرايط اجراى حكم در آنان موجود نيست ، زيرا آنان پاك و مطهرند، نه جنب مى شوند و نه حائض و نفساء و از اين جهت است كه فاطمه سلام الله عليها را طاهره مطهره ناميده اند، و اين مطلب را از احاديثى كه از پيامبر اكرم (ص ) وارد شده ، استنباط كرده اند ((قرغانى )) در ((اخبار الدول )) از ((عايشه )) چنين روايت مى كند:

((اذا اقبلت فاطمه كانت مشيتها مشية رسول الله ، و كانت لا تحيض قط، لانهاخلقت من تفاحة الجنة ))

((راه رفتن فاطمه (ع ) همانند مشى رسول خدا(ص ) بود، او هيچگاه مثل زنان ديگر ناپاكى ماهانه نداشت ، و اين پاكيزگى از سيبى است بهشتى كه مايه خلقت زهرا(ع ) بوده است )).

اين همان سيب بهشتى است كه خداى تعالى در شب معراج به حضرت محمد(ص ) هديه فرمود، و از آن نطفه مطهر فاطمه (ع ) منعقد گرديد.

پيامبر اكرم (ص ) همواره سينه و دست و چهره زهرا(ع ) را مى بوسيد و مى بوئيد، و مى فرمود:

((يا فاطمه (ع ) هرگاه من مشتقاق بهشت مى شوم ، از تو بوى بهشت را استشمام مى كنم ، و عطر سيب بهشتى از تو بر مشامم مى رسد))

((عايشه )) كه خود، اين فرمايشات حضرت را شنيده است ، چنين استنباط و اجتهاد مى نمايد كه مطهر بودن فاطمه عليها سلام از ناپاكيهاى ماهانه زنانه ، به سبب آن سيب بهشتى

است كه خمير مايه خلقت اوست ، و از حق نمى توان گذشت كه اجتهاد آن مخدره در اينجا صحيح بوده است .

((عايشه )) سخنش را چنين ادامه مى دهد:

((ولقد وضعت الحسن بعد العصر، و طهرت من نفاسها فاغتسلت وصلت المغرب و لذالك سميت الزهراء))

((هنگامى كه حسن بن على (ع ) از فاطمه (ع ) تولد يافت ، در همان ساعت زهرا(ع ) از نفاس پاك شد، غسل كرد، و نماز مغربش را بجا آورد، و بدين جهت است كه او را ((زهرا))ناميده اند.))

بلى ، هرگز معقول نيست كه همانند زنان ديگر، ناپاكى حيض و نفاس فاطمه علها - سلام را از عبادت باز دارد، اومحبوبه خداست ، و بايد هميشه در حال حضور بوده ، و درگاه الهى ، حتى يك ساعت از وجود زهرا(ع ) نبايد خالى باشد.

((وقالت ام سلمة : ولدت فاطمة بالحسن فلم ارلها دما، فقلت يا رسول الله انى لم ارلها دما فى حيض ولا نفاس ، فقال صلى الله عليه و اله اما علمت ان ابنتى طاهرة مطهره لا يرى لها دم فى طمث ولا ولادة )) .

((ام سلمه مى فرمايد: بعد از اينكه حسن عليه السلام از فاطمه سلام الله عليها متولد گرديد، هيچگونه آثار حيض و نفاس در او مشاهده نكردم ، و موضوع را از پيامبر اكرم (ص ) سؤ ال كردم ، آن حضرت فرمود:

مگر نمى دانى كه دخترم فاطمه (ع ) پاك و پاكيزه است ، و ناپاكى حيض و نفاس از او دور است .

اين حديث را ((حافظ محب الدين طبرى )) در ((ذخائر العقبى )) روايت كرده است .

((انس ابن مالك

)) از مادرش چنين نقل مى كند:

((قالت مارات فاطمه (ع ) دما فى حيض ولا نفاس ))

((من هرگز ناپاكى حيض و نفاس معمول زنانه را در فاطمه عليها سلام مشاهده نكردم ))

اميرالمؤ منين سلام الله عليه مى فرمايد:

((سئل رسول الله (ص ) ما البتول ؟ فانا سمعناك يا رسول الله تقول ان مريم بتول و فاطمه بتول ، فقال صلى الله عليه و اله : البتول ، التى لم ترحمره قط، اى لم تحض ، و ان الحيض مكروه فى بنات الانبياء))

((از پيامبر اكرم (ص ) سؤ ال شد، معناى بتول چيست ، اينكه از شما شنيده ايم كه مريم (ع ) و فاطمه (ع ) بتول بوده اند؟ رسول خدا(ص ) در جواب فرمود: ((بتول )) آن زنى را مى گويند كه هرگز آثار حيض و نفاس معمول زنانه در او مشاهده نشود، زيرا حالت حيض شدن در دختر پيغمبران مكروه مى باشد. لغت ((بتل )) در زبان عرب معنى ((انقطاع )) را ميدهد، و در وجه تسميه حضرت صديقه سلام الله عليها بنام ((بتول )) علماى عامه (سنى ) احاديث مختلف يا مطالب گوناگون نقل كرده اند، از جمله ((ابن اثير)) چنين روايت مى كند:

((سميت فاطمه بالبتول : ((لانقطاعها نساء زمانها فضلا و دينا و حسبا))

((فاطمه عليهاسلام را به سبب انقطاع او از زنان ديگر ((بتول )) گفته اند، مقام او در فضل و شرف و حب و نسب و عوالم دينى از جمله بانوان عالم جدا و متمايز است )) و در حديث ديگر مى نويسد:

((و قيل لانقطاعها عن الدنيا اى الله ))

((بتول آن كسى است كه دل از دنيا گسسته و

به خدا دلبسته باشد)).

روايت شده است كه حضرت رسول اكرم (ص ) فرمود:

((يا عايشه (ياحمير) ان فاطمه ليست كنساء الادميين لا تعتل كما تعتلين ))

((اى عايشه ، بدرستيكه فاطمه عليهاسلام همانند ساير زنان نيست و هرگز آثار حيض و نفاس در او ظاهر نمى شود))

((قال عبيد الهروى فى الغريبين سميت فاطمة بتولا لانها بتلت عن النظير))

((عبيد هروى )) در كتاب ((الغربين )) مى نويسد، فاطمه را از اين جهت بتول مى گويند كه منقطع النظير است ، بى مثل و مانند و بى همتاست .

حضرت باقر سلام الله عليه مى فرمايد:

((انما سميت فاطمه بنت محمد ((الطاهرة )) لطهارتها من كل دنس و طهارتها من كل رفث ، و ما رات قط يوما حمرة ولا نفاسا))

((به اين جهت فاطمه دختر پيامبر اكرم به (طاهره ) موسوم شده است كه خدا او را از جميع ناپاكيها و آلودگيها پاك و منزه گردانيده است و حتى يك روز آثار حيض و نفاس در او ديده نشده است )) جمعى از دانشمندان از مطالب فوق چنين نتيجه گرفته اند كه همين پاك و منزه بودن فاطمه عليهاسلام علت مجاز بودن اوست (در همه حالات ) در نشستن و برخاستن ، خوابيدن و سكونت كردن در مسجد النبى .

((جساس )) فقيه بسيار بزرگوار كه يكى از بزرگان علماى حنفى در قرن سوم است در كتاب آيات الاحكام خودش چنين مى فرمايد:

مجاز بودن پيامبر اكرم (ص )، على ابن ابيطالب (ع )، فاطمه (ع )، و حسنين (ع ) ((در جميع حالاتشان )) به ورود، نشستن ، خوابيدن ، و سكونت داشتن در مسجد النبى به سبب آيه تطهير است كه

درشان آنان نازل شده است ، و در نتيجه نه تنها آغوش مسجد النبى ، بلكه تمام مساجد، هميشه و در هر حال ، بروى آن موجودات مقدس باز است ، پنج تن عليهم السلام كه از جميع آلودگيها و ناپاكيها منزه و پاكيزه اند مساجد همانند خانه هاى آنهايند، و خداى تعالى وجود مقدسشان را در احكام مسجد استثناء كرده است و به پيامبرش دستور داده است كه اين موضوع را به اطلاع امتش برساند، و اسامى يك يك آنان را اعلام نمايد، و هرگز كسى به هيچ بهانه اى نمى تواند به جمع آنان (در اين مورد) ملحق گردد.

موضوع نهم

اشتراك حضرت صديقه سلام الله عليهاست با اميرالمؤ منين (ع ) و يازده فرزند معصومش ، در محدث بودن (شنيدن حديث فرشتگان ).

منصبهاى الهى سه قسم است : نبوت - رسالت - و امامت (كه محدث بودن ، يكى از شئون آن است ).

دانشمندان شيعه و سنى همگى قائل به اين مطلب معتقد به صاحب اين منصب هستند كه بعد از پيامبر اكرم (ص ) يقينا بشرى ((محدث ))، الهام گيرنده ، و گوش فرا دهنده به حديث فرشتگان ، بايد وجود داشته باشد، انسانى كه تمام گفتار و كردارش مطابق با فرامين الهى و مورد تصديق تصويب خدائى است .

هم صحبت و همراز چنين فردى ، آن فرشته اى است كه واسطه فيض از جانب خداست و شخص محدث آنچه دستور مى گيرد، با كمال فرمان پذيرى ، به آنها عمل مى كند، و اعتقاد ما شيعيان اين است كه ائمه اطهار(ع ) همگى محدث مى باشند.

دانشمندان سنى نيز قائلند بر اين كه

بعد از پيامبر اكرم (ص ) بشرى ((محدث )) بايد وجود داشته باشد تا فرشتگان به او حديث گويند، و از جانب خداى تعالى راههاى حق و باطل را به او نشان دهند، با اين تفاوت كه علماء عامه مى گويند: كسى را كه هم صحبت فرشتگان (محدث ) بعد از رسول خداست خود پيامبر اكرم (ص ) معين فرموده است و آن شخص ((عمر)) است !.

ليكن ما شيعيان معتقديم كه آن شخص ((محدث )) بعد از پيغمبر(ص ) وجود مقدس على سلام الله عليه است .

در اينجا چند روايت از كتب اهل سنت كه در آنها به كلمه ((محدث )) اشاره شده است ذكر مى كنيم .

((بخارى )) در ((صحيحش )) در مناقب ((عمربن الخطاب )) مى گويد:

((قال النبى (صلى الله عليه وآله ) لقد كان فى من كان قبلكم من بنى اسرائيل رجال يكلمون من غير ان انبياء فان يكن من امتى منهم احد فعمر.))

((پيامبر اكرم (ص ) فرمود: در دوران قبل از اسلام مردانى از بنى اسرائيل ((محدث )) بوده اند، بدون اينكه از انبيا باشند، و از امت من ((عمر)) محدث مى باشد)). ((مسلم )) در ((صحيحش ))در فضائل ((عمر)) ، تقريبا با همين مفهوم ، از رسول خدا(ص ) چنين روايت مى كند:

((قد كان فى الامم قبلكم محدثون ، فان يكن فى امتى منهم احد فان عمر بن الخطاب منهم ))

موضوع ((محدث )) بودن يك مسئله اسلامى است نه مذهبى ، زيرا فريقين (شيعه و سنى ) در اين مطلب هم راى و هم سخن هستند، و طبق رواياتى كه ذكر شد، و احاديث ديگر بوجود شخص ((محدث ))از طرف

علماء سنى نيز كاملا تصريح شده است ، ولى آنچه بسيار شايان توجه و دقت است ، اين كه به پايان تمام اين روايات ، راويان سنى ، نام عمر بن خطاب را ملحق و اضافه نموده اند. تشخيص اينكه آيا عمر محدث است يا على (ع )، كار بسيار سهل و آسانى است ، زيرا نمونه گفتار هر يك از آنان كه در تاريخ ضبط است روشنگر اين مسئله مى باشد.

كسى كه در بستر احتضار پيغمر(ص ) به رسول خدا مى گويد:

((ان الرجل ليهجر))

يعنى اين مرد (مقصود پيامبر است ) هذيان مى گويد، گفتارش بخوبى نشان مى دهد كه آيا استاد او فرشته است يا شيطان ؟

كلينى رحمة الله عليه در كتاب كافى مسئله را چنين عنوان مى كند كه فرق ميان رسول ، و نبى و محدث چيست ؟ و سپس رواياتى را كه روشنگر و مشخص كننده اين سه منصب الهى است ، ذكر مى كند.

((رسول )) كسى است كه فرشته واسطه نزول وحى الهى با او سخن مى گويد، و او ملك را مى بيند و مى شناسد، و با فرشته گفتگو مى كند و اين رتبه بسيار عالى است .

بعد از مقام والاى رسالت ، رتبه نبوت است ، و پس از آن مقام محدث است . محدث كسى است كه هنگام گفتگو با فرشتگان آنها را نمى بيند، و در اين مورد روايات بسيار از حضرت باقر و حضرت صادق سلام الله عليهما نقل شده است كه چند حديث براى نمونه ذكر مى شود:

((ان وصياء محمد، محدثون ))

((بدرستيكه اوصياء محمد(ص ) همگى محدث بوده اند))

((الائمه علماء صادقون ، مفهمون

، محدثون ))

((امامان همگى دانشمند، راستگو، داراى فهم بسيار خداداد، و محدث مى باشند))

((المحدث ، يسمع الصوت ولا يرى الشخص ))

((محدث ، آن كسى است كه صداى فرشتگان را مى شنود، ولى او را نمى بيند))

((كان على عليه السلام محدثا))

((على عليه السلام داراى مقام محدث بودند))

از حضرت صادق سؤ ال مى شود، مقصود از ((محدث )) چيست

آن حضرت فرمود:

((ياتيه ملك فينك فى قلبه كيت كيت ))

((محدث كسى است كه فرشته بر او نازل مى شود، و نكات وحى را بر او عرضه مى دارد بدون اينكه ملك را مشاهده كند.))

رواياتى كه ذكر شد از جمله احاديث مسلم و قطعى است كه از ائمه اطهار(ع ) وارد شده است و مقصود ما از نقل آنها، اثبات اين مطلب است كه روشن شود در اين منصب ، در اين منقبت ، حضرت صديقه سلام الله عليها با على (ع ) و اولاد معصومين او شريك است و او نيز محدثه بوده ، چنان كه امامان دوازده گانه محدث بوده اند. حضرت صادق (ع ) مى فرمايد:

((فاطمه بنت رسول الله صلى الله عليه وآله كانت محدثه و لم تكن نبية ، انما سميت فاطمة محدصة ، لان الملائكة تهبط من السماء كما تنادى مريم بنت عمران ، يا فاطمة ان الله اصطفاك و طهرك و اصطفاك على نساء العالمين ، يا فاطمه اقتى لبك واسجدى و اركعى مع الراكعين فتحدثهم و يحدثونها.))

((فاطمه (ع ) دختر رسول خدا(ص ) محدثه بود، نه پيامبر، فاطمه ع را از اين جهت محدثه ناميده اند كه فرشتگان از آسمان بر او نازل مى شدند و با او سخن مى گفتند همان گونه

كه با مريم بنت عمران گفتگو داشتند كه يا فاطمه بدرستى كه خداى تعالى ترا پاك و منزه گردانيد و از تمام زنان عالم ترا برگزيد))

حضرت صادق (ع ) به سخن چنين ادامه مى دهند.

((فقالت لهم ذات ليلة اليست المفضلة على نساء العالمين مريم بنت عمران ؟ فقالوا لا، ان مريم كانت سيدة نساء عالمها و ان الله عزوجل جعلك سيدة نساء عالمك و عالمها و سيدة نساء الاولين و الآخرين ))

((شبى حضرت صديقه سلام الله عليها به فرشتگان هم صحبت خويش فرمود:

آيا آن زن كه از جميع زنان عالم برتر است ، مريم بنت عمران نيست ؟ جواب دادند، زيرا مريم فقط سيدة زنان عالم در زمان خودش بود، ولى خداى تعالى ترا هم در زمان مريم ، و هم در بين زنان اولين و آخرين (در تمام زمانها) بانوى بانوان جهان قرار داده است .))

اين روايت را عده اى از دانشمندان نقل كرده اند، با اين اختلاف كه در برخى از احاديث جبرئيل را هم صحبت حضرت صديقه سلام الله عليها ذكر كرده اند، و در بعضى از اخبار فرشتگان ديگر را.

روايات وارده در اين موضوع صريحا حاكى از اين است كه بعد از رحلت پيامبر اكرم (ص ) خداوند متعال براى تسلى خاطر حضرت زهرا عيلهاسلام ، فرشتگان را هم صحبت و ماءنوس او گردانيد، و در اين مورد حضرت صادق (ع ) مى فرمايد:

((ان فاطمه مكنت بعد رسول الله خمسة و سبعين يوما و قد كان دخلها حزن شديد على ابيها، و كان جبرئيل ياتيها فيحسن عزاها على ابيها، و يطيب نفسها، و يحبرها عن ابيها و مكانه و يخبرها بما

يكون بعدها فى ذريتها، و كان على يكتب ذلك فهذا مصحف فاطمة ))

((فاطمه (ع ) بعد از رحلت پيامبر اكرم (ص ) بيش از 75 روز زنده نماند، و غم جانسوز داغ پدر قلب او را لبريز كرده بود، به اينجهت جبرئيل پى در پى به حضورش مى آمد، و او را در عزاى پدر سلامت باد مى گفت ، و تسلى بخش خاطر غمين زهرا(ع ) بود، و گاه از مقام و منزلت پدر بزرگوارش سخن مى گفت ، و گاه از حوادثى كه بعد از رحلت او بر ذريه اش وارد مى گرديد خبر مى داد، و اميرالمؤ منين سلام الله عليه نيز آنچه جبرئيل املا مى كرد همه را به رشته تحرير در مى آورد، و مجموعه اين سخنان است كه به مصحف فاطمه موسوم گرديد. روايت ديگرى در كتاب كافى ، از حضرت صادق سلام الله عليه به اين شرح نقل شده است :

((ان الله تبارك و تعالى لما قبض نبيه دخل على فاطمة من وفاته من الحزن مالا يعلمه الا اله عزول فارسل اليها ملكا يسلى منها غمها و يحدثها فاخبرت بذلك اميرالمؤ منين فقال لها اذا احسست بذلك و سمعت الصوت ، قولى لى ، فاعلمته فجعل يكتب كل ما سمعت حتى اثبت من ذلك مصحفا، قال ثم قال اما انه ليس من الحلال والحرام ولكن فيه علم ما يكون ))

((هنگامى كه خداى تعالى پيامبرش را قبض روح فرمود، از غمهاى گرانبارى كه قلب زهرا(ع ) را در مصيبت پدرش فرا گرفت ، جز خداى عزوجل كسى آگاه نبود به اين جهت حق تعالى فرشته اى را مونس زهرا

سلام الله عليها فرمود كه تسلى بخش غمهاى او، و هم صحبت در تنهائى او باشد.

فاطمه سلام الله عليها اين مطلب را به على عليه السلام بازگو نمود، و حضرت فرمود هر گاه احساس كردى كه فرشته به حضورت آمد، و صداى او را شنيدى مرا خبردار كن ، و از املاء جبرئيل و فرشتگان ديگر كه اميرالمؤ منين كاتب آنها بود، ((مصحف فاطمه (ع ) فراهم آمد، كه على (ع ) درباره آن فرمود:

در اين مصحف مسائل شرعى از حلال و حرام مطرح نيست ، بلكه دانشى است از آنچه واقع شده و يا به وقوع خواهد پيوست .))

محدثه بودن فاطمه سلام الله عليها از مسلمات است ، به طوريكه در زيارت آن حضرت نيز وارد شده است :

((السلام عليك ايتها التقية النقيه ، السلام عليك ايتها المحدثة العليمة ))

در نتيجه ، حضرت صديقه سلام الله عليها در مقام محدثه بودن (هم صحبت فرشتگان بودن ) با اميرالمؤ منين و يازده معصوم ديگر شريك مى باشد، و احراز اين مقام جز براى آنكس كه ولى است امكان پذير نيست ، و چون فاطمه سلام الله عليها ولية الله است ، در سايه مقام ولايتش ، فرشتگان با او سخن مى گويند، پيامبر اكرم (ص ) و اميرالمؤ منين ، مقام ولايت را توام با محدث بودن ، بيان كرده اند. هر نبى بعد از خودش يك ولى را جانشين قرار داده است ، رسول خدا(ص ) در اين باره مى فرمايد:

((اولياء بعد از من ، اميرالمؤ منين ، فاطمه ، و حسنين و اولاد معصومين آنانند و دارا بودن اين مرتبه والاى محدث بودن

در امت رسول خدا(ص ) جز براى اين سيزده معصوم براى هيچ يك از افراد امت معقول نيست )) و تمام حركت ، اطوار، گفتار و كردار حضرت صديقه سلام الله عليها نمايانگر مقام محدثه بودن آن حضرت است .

موضوع دهم

((اشتركها مع ابيها و بعلها و بنيها فى البشارة لشيعتها))

چنانكه رسول اكرم (ص ) به شيعيان اميرالمؤ منين و فرزندان (معصومش ) بشارت بهشت را داده است و در منقبت و عظمت مقام آنان مطالبى بيان داشته اند، نسبت به شيعيان زهرا عليهاسلام نيز عينا با ذكر مناقب مژده بهشت داده اند.

شيعه يعنى تابع و پيرو، و اقتدا كننده ، شيعه على (ع ) كسى است كه از على عليه السلام هدايت مى يابد و همراه او و متمسك و دست به دامان اوست .

شيعه فاطمه عيلهاسلام در اخبار عينا در رديف شيعيان على (ع ) است . گاه پيامبر اكرم (ص ) در مدح شيعيان اميرالمؤ منين (ع ) سخن مى گويد، و گاه در منقبت شيعيان فاطمه سلام الله عليها، و همين روش رسول خدا(ص ) نشانگر اين است كه حضرت زهرا سلام الله عليها خود استقلال دارد و داراى كرامات و مقام والا و صاحب ولايت كبرى مى باشد.

اينك حديثى از پيامبر اكرم (ص ) درشان آن حضرت :

((عن جابر بن عبدالله مرفوعا، اذا كان يوم القياة تقبل ابنتى فاطمة ناقة من نوق الجنة ، خطامها من لولو رطب ، قوائمها من الزمرد الاخضر، ذنبها من المسك الاذفر ، عيناها ياقوتنان حمراوان ، عليها قبة من نور، يرى ظاهرها من باطنها، و باطنها من ظاهرها، داخلها عفو الله ، خارجها رحمة الله

، على راسها تاج من نور للتاج سبعون ركنا، كل ركن مرصع بالدر و الياقوت يضيى كما يضيى الكوكب الدرى فى افق السماء على يمينها سبعون الف ملك ، و عن شمالها سبعون الف ملك و جبرئل آخذ بخطام الناقة ، ينارى با على صوته : غضوا ابصاركم حتى تجوز فاطمه بنت محمد(ص )، فلا يبقى يومئذ نبى و لا رسول ولا صديق ولا شهيد الا غضوا ابصارهم حتى تجوز فاطمة فتسير حتى تحاذى عرش ربها جل جلاله فاذا، النداء من قبل الله جل جلاله ، يا حبيبتى و ابنة حبيبى ، سلينى تعطى ، واشفعى ، فتقول : الهى و سيدى ذريتى و شيعتى ، و شيعة ذريتى و محيى ، و محب ذريتى فاذا، النداء من قبل الله جل جلاله : اين ذرية فاطمة و شيعتها و محبوها و محبو ذريتها فيقبلون و قد احاط بهم ملائكة الرحمة ، فتقدمهم فاطمة ، حتى تدخلهم الجنة ))

جابر بن عبدالله از رسول خدا(ص ) روايت مى كند كه فرمود:

((هنگامى كه روز قيامت فرا رسد، دخترم فاطمه سوار بر اشترى از اشتران بهشتى وارد عرصه محشر مى شود، كه مهار آن ناقه از مرواريد درخشان ، و چهار پاى آن از زمرد سبز، دنباله اش از مشك بهشتى ، چشمانش از ياقوت سرخ ، و بر فراز آن ، قبه اى (خيمه اى ) از نور، كه بيرون آن از درونش و درون آن از بيرونش نمايان است ، فضاى داخل آن قبه انوار عفو الهى و خارج آن خيمه ، پرتو رحمت خدايى است ، و بر فرازش تاجى از نور كه داراى هفتاد پايه

است از در و ياقوت كه همانند ستارگان درخشان در افق آسمان نور افشانند.

از جانب راست آن مركب هفتاد هزار ملك ، و از طرف چپ آن هفتاد هزار فرشته ، در حالى كه جبرئيل مهار ناقه را گرفته است ، با صداى بلند ندا مى كند: نگاه خود فرانسوى خويش گيريد، و نظرها به پايين افكنيد، اين فاطمه دختر محمد است كه عبور مى كند.

در آن هنگام ، حتى پيامبران و انبيا و صديقين و شهدا همگى از ادب ديده فرو مى گيرند، تا اينكه فاطمه (ع ) عبور مى كند و در مقابل عرش پروردگارش قرار مى گيرد، آنگاه از جانب خدا جل جلاله ندا مى شود:

از محبوبه من ، واى دختر حبيب من ، بخواه از من ، آنچه مى خواهى ، تا عطابت كنم و شفاعت كن ، هر كه را مايلى تا قبول فرمايم .

در جواب عرضه مى دارد: اى خداى من ، و اى مولاى من ، (در باب ) ذريه مرا، شيعيان مرا، پيروان ذريه ، دوستان مرا، و دوستداران ذريه مرا، بار ديگر از جانب حق خطاب مى رسد:

كجا هستند ذريه فاطمه و پيوران او، كجايند دوستدارانش ، و دوستداران ذريه او؟ در آن هنگام جماعتى به پيش مى آيند، و فرشتگان رحمت آنان را از هر سوى در ميان مى گيرند،: و فاطمه عليهم سلام در حالى كه پيشگام آنهاست همگى را همراه خود به بهشت وارد فرمايد.

حضرت صديقه سلام الله عليها در روز قيامت سوار بر مركبهاى متفاوت به تناسب مواقف متعدد است ، و اينكه در احاديث وارده ، مركبهاى آن حضرت ، متفاوت

ذكر شده است ، و به نظر بعضى ها نوع مركب مورد اختلاف بوده است صحيح نيست ، زيرا هر مركبى كه بيان شده است ، با مشخصات معين در موقف معين بوده ، و همه اش درست جاى اختلاف نيست ، و علت اختلاف در مشخصات مركب ، از اين جهت اين كه هنگامى كه فاطمه عليهم سلام به سوى عرش الهى سير مى كند مركب خاصى دارد، وقتيكه از مقابل عرش به جانب بهشت روان است يك مركب مخصوص ديگر، و همچنين هنگام ورود به بهشت و جولان و طيران در فضاى خدا رحمت الهى (همانند جعفر طيار) داراى مركبهاى خاص و گوناگون مى باشد. در روايتى كه ذكر شد، و مشخصات يكى از مركبهاى آن حضرت بيان گرديد و گفته شد كه جبرئيل مهار ناقه بهشتى زهرا سلام الله عليها را در روز محشر مى گيرد مى توان گفت كه جبرئيل ، نماينده خاص خداى لامكان ، در هر مكان و موقفى است و در برخى از آيات و روايات كه جمله (خدا آمد) بكار رفته است ، دانشمندان همه را حمل بر آمدن جبرئيل نماينده حق تبارك و تعالى نموده اند، لذا هنگام ورود فاطمه عليهم سلام به عرصه محشر، آن يكتا كنيز برگزيده خدا و بانوى و بانوان عالم از اولين و آخرين ، همين شايسته اوست كه مهار مركبش را جبريل امين بگيرد و با افتخار ندا كند:

((غضوا ابصاركم حتى تجوز فاطمة بنت محمد))

در يك روايت ديگر از رسول اكرم (ص ) چنين نقل شده است كه فرمود:

((ينادى مناد من بطنا العرش : يا اهل القيامة غضوا ابصاركم ،

هذه فاطمة بنت محمد، تمر على الصراط، تمر فاطمه عليه و تمر شيعتها على الصراط كالبرق الخاطف ))

روز قيامت منادى از عرش الهى ندا مى كند:

اى اهل محشر چشمان خود فرو گيريد، اين فاطمه دختر محمد(ص ) است كه از صراط عبور مى كند، آنگاه فاطمه عليهاسلام با شيعيانش به سرعت برق از صراط مى گذرند.

در حديث ديگر از حضرت رسول اكرم (ص ) منقول است كه فرمود:

((ثم يقول جبرئيل يا فاطمة سلى حاجتك . فتقولين با رب شيعتى . فيقول الله عزوجل قد غفرت لهم . فتقولين يا برب شيعة ولدى . فيقول الله قد غفرت لهم . فتقولين يا رب شيعة شيعتى . فيقول الله تبارك و تعالى انطلقى فمن اعتصم بك فهو معك فى الجنة ، فعند ذلك يود الخلائق انهم كانوا فاطميين ))

فتسرين ، و معك يا زهرا شيعتك و شيعة ولدك و شيعة اميرالمؤ منين آمن روعاتهم ))

((پس آنگه جبرئيل عرض مى كند: يا فاطمه هر چه مى خواهى از خداى خويش طلب كن .

فاطمه (ع ) عرض مى كند: خدايا، شيعيان مرا درياب .

خطاب مى رسد: همه شيعيان تو را آمرزيدم .

عرضه مى دارد: پروردگارا شيعه فرزندانم را نيز نجات بده .

ندا مى آيد: همه آنان را بخشيدم ، يا فاطمه اينك در ميان اهل محشر برو و هر كسى كه به تو پناهنده شود، همراه تو به بهشت وارد خواهد شد.

پيامبر اكرم (ص ) سپس به سخن چنين ادامه داد:

در آن هنگام همه مردم آرزو مى كنند كه اى كاش ما نيز فاطمى بوديم .

يا فاطمه (ع ) در چنين روزى است كه شيعيان تو، پيروان اولاد تو،

و شيعيان اميرالمؤ منين (ع )، در پى تو، به سلامت وارد بهشت مى شوند.))

جناب ((جابر)) در يك حديث مفصل از حضرت ((باقر))سلام الله عليه نقل مى كند كه فرمود:

((والله يا جبر انها ذاللك اليوم لتقط شيعتها و محبيها كما يلتقط الطير الحب الجبد من الحب الردى فاذا سار شيعتها معها عند باب الجنة ، يلقى الله فى قلوبهم ان التفتوا فاذا التفتوا، فيقول الله تبارك و تعالى :

يا احبائى ما التفاتكم ؟ فقد شفت فيكم فاطمة بنت حبيبى فيقولون يا رب احبينا ان يعرف قدرنا فى مثل هذا اليوم فيقول الله تبارك و تعالى : يا احبائى ارجعوا، و ارجعوا و انظروا من احبكم لحب فاطمة ، انظروا من اطعمكم لحب فاطمة ، انظروا من احسنكم لحب فاطمه ، انظروا من سقاكم لحب فاطمه شرية ، انظروا، من رد عنكم غيبه فى حب فاطمه ، خذوا بيده و ادخلوه الجنة .

قال ابو جعفر: والله لا يبقى فى الناس الا شاك او كافر او منافق ))

((به خدا قسم يا جابر، اين است همان روزى كه مادرم زهرا(ع ) شيعيان خود را از ميان اهل محشر جدا مى كند چنان مرغى كه دانه هاى خوب را از بد جدا مى سازد و چون همراه فاطمه (ع ) شيعيانش به در بهشت مى رسند، خدا در قلب آنان چنين القاء مى فرمايد كه به پشت سر خويش نگاه كنيد، آنگاه به عقب سر خود نظر افكنند، از جانب خداى تعالى خطاب مى شود: سبب چيست كه شما به پشت سرتان نگاه مى كنيد؟ من كه شفاعت فاطمه دخترم حبيبم محمد(ص ) را درباره شما پذيرفتم .

عرض مى

كنند: پروردگارا دوست مى داريم قدر و منزلت ما شيعيان فاطمه در چنين روزى شناخته شود، پس از جانب خداى تعالى خطاب مى شود: اى دوستان من ، برگرديد، برگرديد (به صحنه محشر)، نظر افكنيد، (در ميان آن جماعت ) هر كس را كه براى دوستى فاطمه (ع ) شما را دوست داشته است ، هر كس را كه به خاطر زهرا(ع ) به شما دوستداران فاطمه اطعام كرده ، نيكى نموده ، و با جرعه آبى سيرابتان كرده و يا از غيبت شما روى گردان شده است ، دست او را بگيريد و به بهشت واردش كنيد سپس حضرت ابوجعفر(ع ) اضافه فرمود: به خدا سوگند از بركت محبت جده ام زهرا(ع ) كسى بر جاى نمى ماند، جز آنكسى كه نسبت به مقام والاى آل محمد(ص ) ترديد داشته ، و يا كافر و يا منافق باشد.

در تفسير فرات ابن ابراهيم روايتى از حضرت رسول اكرم (ص ) منقول است كه آن حضرت فرمود:

((تدخل فاطمة ابنتى الجنة و ذريتها و شيعتها، و ذلك قوله تعالى : (لا يحزنهم الفزع الاكبر) و هم فى ما اشتهت انفسهم خالدون )، هى والله فاطمة و ذريتها و شيعتها))

((دخترم فاطمه با ذريه و شيعيانش وارد بهشت مى شوند، و در اين مورد است كه خداى تعالى مى فرمايد: هرگز فزع اكبر (هول و هراس بزرگ روز قيامت ) آنها را غمگين نمى سازد))

آرى ، فاطمه و ذريه و شيعيان او در پناه رحمت خدا، از وحشت روز محشر در امن و امان هستند و از اينجا معلوم مى شود كه حضرت زهرا(ع ) داراى شيعه مخصوص به

خود و صاحب استقلال شخصيت مى باشد.

((عاصمى )) در كتاب ((زين الفتى )) در بخش ((الشراط الساعة )) چنين روايت مى كند كه پيامبر اكرم (ص ) فرمود:

((يا سلمان و الذى بعثنى بالنبوة لاخدن يوم القيامة بحجزة جبرئيل ، و على اخذ بحجزتى و فاطمة اخذه بحجزة على ، والحسن اخذ بحجزة فاطمة ، والحسين اخذ بحجزة الحسن و شيعتهم اخذه بحجزتهم يا سلمان اين ترى الله ذاهبا برسول الله ، يا سلمان اين ترى رسول الله ذاهبا باخيه يا سلمان ، اين ترى اخا رسول الله ذاهبا بزوجته ، اين ترى فاطمة ذاهبة بولدها، اين ترى ولد رسول الله ذاهبين بشيعتهم ؟ الى الجنة ورب الكعبه يا سلمان الى الجنة و رب الكعبة يا سلمان ، الى الجنة و رب الكعبه يا سلمان عهد عهد به جبرئيل من عند رب العالمين ))

((اى صفوان )) قسم به وجود مقدسى كه مرا به پيامبرى مبعوث فرموده است ، در روز قيامت من دامان جبرئيل (نماينده خداى عزوجل ) را مى گيرم ، و على دامان مرا، و فاطمه دامان على را، و حسن دامان فاطمه را، و حسين دامان حسن را، و شيعيانشان دست به دامان آنها هستند، يا سلمان ، آيا گمان مى كنى ، خداى تعالى پيامبرش را (پناهنده خود را) كجا مى برد؟ و پيامبر برادرش على را، و على همسرش زهرا را، و فاطمه دو فرزندش را، و آنها شيعيانشان را كجا خواهند برد؟ سپس پيامبر اكرم (ص ) سه بار تكرار فرمودند: قسم به خداى كعبه به سوى بهشت مى برند، و اين پيمانى است كه جبرئيل از جانب پروردگار جهانيان

وعده داده است .

اعتراف و ايقان بر ولايت حضرت صديقه سلام الله عليها، و اظهار تشيع و دوستى نسبت به او، در زيارت مخصوص آن حضرت نيز با اين جملات بيان شده است : ((خدايا، شاهد باش ، كه من از شيعيان زهرا، و از دوستان اويم ، و معتقد به ولايت آن حضرت هستم )).

با توجه به اينكه حضرت فاطمه سلام الله عليها در والاترين مناقب و برترين مقامات با پدر و همسر و فرزندانش مشترك است و با در نظر گرفتن مطالبى كه نسبت به مراتب عالى آن حضرت در روز قيامت بيان شد، و بشارتهائى كه درباره شيعيانش از پيامبر اكرم (ص ) نقل شده است ، هرگز معقول نيست كه صاحب اين مقامات عاليه ، ولية الله نباشد.

مطالبى را كه بيان شد، از اخبارى كه در علت نامگذارى حضرت صديقه سلام الله عليها به اسامى ((فاطمه )) و ((بتول )) وارد شده است ، مى توان استفاده كرد.

((قال رسول الله صل الله عليه واله لفاطمة ، يا فاطمه تدرين لم سميت فاطمة ؟

قال على عليه السلام ، يا رسول الله لم سميت فاطمة ؟ قال : ان الله عزوجل قد فطمها و ذريتها عن النار يوم القيامة ))

((پيامبر اكرم (ص ) به فاطمه (ع ) فرمود: آيا مى دانى چرا اسم ترا فاطمه نهاده اند؟

على عليه السلام عرض كرد: يا رسول الله خودتان بفرمائيد سبب اين تسميه چيست . پيامبر اكرم (ص ) فرمود: سبب اين است كه خداى تعالى فاطمه و شيعيان او را از آتش روز قيامت منقطع و دور نگهداشته است .))

((فاطمه )) اسمى است كه از اسماء

حق تبارك و تعالى مشتق گرديده ، و بر عرش و جنت چنين نوشته شده است : انا الفاطر و هذه فاطمه

روايت مذكور را ((محب الدين طبرى )) در ((ذخائر العقبى ))از ((ابن عسا كر)) نقل كرده است و اضافه مى كند كه اين حديث را امام على بن موسى الرضا(ع ) نيز در ((مسند)) خود ذكر كرده است .

حضرت رضا(ع ) در كتاب مسندش چنين مى فرمايد:

((ان رسول الله قال : ان الله عزوجل فطم ابنتتى فاطمه و ولدهاومن احبهم من النار فلذلك سميت فاطمه ))

((پيامبر اكرم (ص ) فرمود: بدرستيكه خداى تبارك و تعالى دخترم فاطمه و فرزندانش را دو هر كسى را كه آنان را دوست بدارد از آتش منقطع و دور گردانيده است واز اين جهت است كه او را ((فاطمه )) ناميده اند))

علاوه بر دانشمندانى كه نامشان برده شد، جمعى ديگر از علماء نيز اين روايت را در كتابهاى خود آورده اند، از جمله ((عبيدى مالكى ))در ((عمدة التحقيق )) اين مطلب را ذكر كرده است . ((عسقلانى ))كه يكى از دانشمندان بزرگ عامه است در ((مواهب اللدنيه )) بعد از نقل حديث مذكور اضافه مى نمايد:

((نسائى )) كه از ائمه صحاح ششگانه است از پيامبر اكرم (ص ) چنين روايت مى كند:

((ان الله تبارك و تعالى فطم فاطمة و محبيها عن النار، و سميت بتولا لا نقطاعها عن نساء زمانها فضلا و دينا و حسبا، و قيل لا نقطاعها عن الدنيا الى الله تبارك و تعالى ))

((بدرستيكه خداى تبارك و تعالى فاطمه و دوستانش را از آتش منقطع و دور گردانيده است ، و او را بتول ناميده اند،

زيرا از نظر ايمان به دين خود و فضيلت و اصالت از تمام زنهاى عصر خويش جدا و ممتاز بوده ، و دل از دنيا گسسته و به خداى خويش پيوسته است ،))

هر يك از نامهاى حضرت فاطمه سلام الله عليها رمزى و سرى دارد كه در اخبار وارد است ، چرا فاطمه اش ناميده اند؟ چرا او را بتول گفته اند؟ و چرا اسمش را عذرا نهاده اند؟ چنان كه گفته شد ((فاطمه )) و ((بتول )) در حقيقت هر دو يك معنى دارند كه به فرمايش پيامبر اكرم (ص ) حاكى از اين است كه حضرت فاطمه و فرزندانش و شيعيان او در روز قيامت از آتش منقطع و دورند.

خدا ما را نيز از شيعيان فاطمه سلام الله عليها قرار بدهد، انشاءالله .

موضوع يازدهم

اشتراك خاتون محشر فاطمه اطهر(ع ) با رسول اكرم (ص ) و اميرالمؤ منين (ع ) و ساير ائمه معصومين (ع ) در مبدا خلقت بودن ، در خوى و سرشت ، و در شئون ديگر آفرينش .

مزيتى كه محمد و آل محمد(ص ) در كيفيت خلقت نسبت به عموم بشر دارند مقام ولايت آنان را ثابت مى كند، زيرا بدون داشتن آن مقام شامخ دارا بودن اين امتياز مخصوص در آفرينش امكان ندارد، و از اين مطلب ، افضليت آنان بر جميع مخلوقات استفاده مى شود.

رسول اكرم (ص ) و ائمه اطهار صلوات الله عليهم اين موضوع را مبناى را مبناى استدلال برترى خودشان بر تمام انبيا و فرشتگان قرار داده اند، و با در نظر گرفتن اينكه حضرت صديقه سلام الله عليها در اين فضيلت ، رديف و

هم شان پيامبر اكرم (ص ) مى باشد، و با بررسى اخبار وارده در اين موضوع كاملا واضح و ثابت مى شود كه حضرت فاطمه سلام عليها همانند معصومين ديگر از جميع انبيا و ملائك افضل است ، و اگر نسبت به اين مطلب در اخبار تصريحى نداشته باشيم (كه تصريح داريم ،) كيفيت آفرينش ممتاز و شئون خلقت آن حضرت حاكى از مقام ولايت و برترى رتبه آن وجود مقدس بر كافه مخلوقات خداوند تبارك و تعالى (از انس و جان ) مى باشد و در اين باره ما به بررسى چند روايت مى پردازيم : روايت اول حديثى است از ((مفصل بن عمر)) كه او از حضرت صادق سلام الله عليه سؤ ال مى كند كه ولادت فاطمه عليهاسلام چگونه بوده است ؟ آن حضرت در ابتداى كلام مى فرمايد:نعم ...

گفتن كلمه نعم (بلى ) در شروع سخن نشانگر عظمت موضوع و مويد اين است كه طرح اين سؤ ال ، بسيار ارزنده و قابل بحث و گفتگو است و اين مطلبى است گفتنى و داستانى است شنيدنى .

نعم ، بلى چه ولادتى ، چه مولودى ... چه داستان عجيبى ...

((نعم ، ان خديجه لما تروج بها رسول الله صلى الله عليه و اله هجرتهانسوة مكه ، فكن لا يدخلن عليها ولا يسلمن عليها ولا يتركن امراة تدخل عليها، فاستوحشت خديجة لذالك ، و كان جزعها و غمها حذرا عليه ، فلما حملت بفاطمة كانت فاطمة تحدثها من بطنها و تصبرها، و كانت تكتم ذلك من رسول الله ، فدخل رسول الله يوما فسمع خديجه تحدث فاطمة ، فقال لها يا خديجه من

تحدثين ؟ قالت الجنين الذى فى بطنى ، يحدثنى و يونسنى قال يا خديجه هذا جبرئيل يخبرنى انها انثى ، و انها النسله الطاهرة الميمونه و ان الله تبارك و تعالى سيجعل نسلى منها و سيجعل من نسلها ائمة و يجعلهم خلفاء فى ارضه بعد انقضاء وحيه ، فلم تزل خديجه على ذلك الى ان حضرت ولادنها فوجهت الى نساء قريش و بنى هاشم ان تعالين لتلين منى ما تلى النساء من النساء فارسلن اليها انت عصيتينا و لم تقبلى قولنا، تزوجت محمدا يتيم آل ابيطالب فقيرا لا مال له فلسنا نجى ولا نلى من امرك شيئا فاعتمت خديجه لذلك فبينا هى كذلك اذ دخل عليها اربع نسوة سمر طوال كانهن من نساء بنى هاشم ، ففزعت منهن لما راتهن فقالت احداهن لا محزنى يا خديجه فانا رسل ربك اليك و نحن اخواتك انا ساره ، و هذه اسية بنت مزاحم ، وهى رفيقتك فى الجنة ، و هذه مريم بنت عمران ، و هذه كلثوم اخت موسى بن عمران بعثنا الله اليك لنلى منك ما تلى النساء من النساء فجلست واحدة عن يمينها و اخرى عن يسارها، والثالثه بين يديها، و الرابعه من خلفها، فوضعت فاطمة طاهرة مطهرة ، فلما سقطت الى الارض ، اشرق منها النور حتى دخل بيوتات مكة و لم يبق فى شرق الارض ولا غربها موضع الااشرق فيه ذلك النور، و دخل عشر من الحور العين ، كل واحدة معها طست من الجنة ، و ابريق من الجنة ، و فى الابريق ماء من الكوثر فتنا ولتها المراة التى كانت بين يديها فغسلها بماء الكوثر و اخرجت خرقتين بيضاوين اشد

بياضا من اللبن ، و اطيب ريحا من المسك و العنبر، فلسفتها بواحدة و قنعتها بالثانيه ، ثم استنطقتها، فنطقت فاطمة ، بالشهادتين و قالت اشهدان لا اله الاالله ، و ان ابى رسول الله سيد الانبياء،

و ان بعلى سيد الاوصياء و ولدى سادة الاسباط، صم سلمت عليهن ، و سمت كل واحدة منهن باسمها، و اقبلن يضحكن اليها و تباشرت الحورالعين ، و بشر اهل السماء بعضهم بعضا بولادة فاطمه و حدث فى السماء نور زاهر لم تره الملائكه قبل ذلك و قالت النسوة خذيها، طاهرة مطهرة زكية ميمونه بورك فيها و فى نسلها، فتناولتها فرحة مستبشرة ، و القمتها ثديهافدر عليها))

((بعد از آنكه خديجه (ع ) با پيامبر اكرم (ص ) ازدواج كرد، زنهاى مكه از او دورى جسته و ديگر به خانه او نمى آمدند و در هنگام ملاقات با خديجه (ع ) از سلام كردن به او خوددارى مى كردند و از ورود زنان به خانه او جلوگيرى مى نمودند به اين جهت قلب خديجه را غم و وحشت فراگرفت ، البته نه از ترس جان خودش بلكه براى خطرى كه جان پيامبراكرم تهديد مى كرد.

هنگاميكه خديجه (ع ) به فاطمه عليهاسلام باردار شد، حضرت فاطمه (ع ) در بطن او غفلتا رسول خدا(ص ) وارد خانه شد، و سخن گفتن فاطمه را با خديجه بشنيد، از خديجه (ع ) سؤ ال فرمود، با چه كسى سخن مى گفتى ؟ عرض كرد:

اين كودكى كه در بطن من است ، هم صحبت من و مونس تنهائى من است .

پيامبر اكرم (ص ) فرمود:

اى خديجه ، اينك جبرئيل به من خبر مى دهد

كه اين كودك ، دختر است بدرستيكه اوست اصل و ريشه نسب مبارك و پاكيزه من ، كه خداى تبارك و تعالى سلسله اولاد مرا از او قرار داده است ، و از نسل اوست ائمه طاهرين و خلفاى روى زمين ، بعد از انقضاء دوران وحى من .

حضرت فاطمه (ع ) تا هنگام ولادتش با خديجه سخن مى گفت ، و مونس و هم صحبت مادر بود وقتى كه ميلادش نزديك شد، خديجه (همانگونه كه بين ساير زنان مرسوم است ) به زنان قريش و بنى هاشم پيغام داد كه زمان وضع حمل من نزديك است به نزد من آئيد، و مرا در ولادت نوزادم يارى و مساعدت نمائيد. ولى آنان چنين پاسخ دادند: اى خديجه ، چون تو در امر ازدواجت گفتار ما را قبول نكردى ، و از سخنان ما سرپيچى نمودى ، و محمد، يتيم آل ابيطالب را كه فقيرى تهيدست است به همسرى برگزيدى ما نيز به نزد تو هرگز نمى آئيم ، و در هنگام زادن ، يارو پرستارت نخواهيم بود حضرت خديجه (ع ) از جواب رد آنان سخت غمگين و آزرده خاطر شد در آن بين ، ناگهان چهار زن ، همانند زنان بنى هاشم ، به خانه جناب خديجه وارد شدند، در حالى كه خديجه (ع ) از ديدار آنان هراسان شده بود، يكى از آن چهار زن به او گفت : اى خديجه ، غم مخور، پروردگار تو ما را براى يارى تو فرستاده است ، ما خواهران و ياوران تو هستيم ، من ، ((ساوه )) هستم ، اين ((آسيه )) دختر ((مزاحم ))

رفيق بهشتى تو است ، اين ، ((مريم )) دختر عمران ، و اين ، ((كلثوم )) خواهر ((موسى بن عمران )) است ، خدا ما را براى كمك تو فرستاده است ، تا (در اين حالت كه هر زنى معمولا به كمك زنان ديگر نيازمند است ) يارو پرستار تو باشيم .

يك نفر از آن چهار زن در سمت راست خديجه (ع )، دومى در طرف چپ او، سومى در پيش رويش ، و چهارمى در پشت سر او (به ترتيبى كه براى تولد نوزاد مرسوم است ) نشستند.

فاطمه عليهاسلام پاك و پاكيزه تولد يافت ، و چون آن مولود مقدس بر زمين فرود آمد، نورى از طلعت او ساطع شد كه پرتو آن در تمام خانه هاى مكه وارد گرديد، و در شرق و غرب زمين محلى نماند كه از آن نور بى بهره باشد در آن هنگام ده نفر حورالعين ، كه در دست هر يك آفتابه اى بهشتى ، پر از آب كوثر و يك طشت بهشتى بود، وارد شدند و به خدمت آن بانوئى كه در پيش روى حضرت خديجه (ع ) نشسته بود، تقديم كردند، و آن بانو، حضرت فاطمه (ع ) را (نه با آبهاى دنيا) بلكه با آب كوثر شست و شو نمود، و سپس در ميان پارچه اى كه از شير سپيدتر، و از مشك و عنبر خوشبوتر بود، پيچيد و از همان پارچه ، مقنعه اى براى سر مبارك او ترتيب داد، و قبل از اينكه او سخن بگويد، فاطمه عليهاسلام چنين به سخن آغاز فرمود:

شهادت مى دهم كه خدائى جز ((الله )) نيست ،

و اينكه پدرم پيام آور از جانب خدا و سيد و سالار پيمبران است ، و اينكه همسرم سيدالاوصياء و فرزندانم سيد و سالار نوادگان رسول خدا هستند.

اين كلمات نخستين سخن حضرت صديقه سلام الله عليها، بعد از تولد اوست ، و سپس فاطمه (ع ) به هر يك از آن چهار زن با ذكر نامش سلام فرمود، و آنان شاد و خندان به سلام او پاسخ گفتند.

حوران بهشتى كه در آنجا حضور داشتند ولادت حضرت زهرا(ع ) را به يكديگر مباركباد گفتند، و دامنه اين شور و سرور به آسمانها كشيده شد، و اهالى آسمان هر يك در بشارت و تهنيت بر ديگران پيشى مى گرفت آن نور بسيار درخشانى كه در ميلاد حضرت فاطمه (ع ) در آسمانها حادث شد، نورى كه قبل از آن هرگز فرشتگان نظير آنرا مشاهده نكرده بودند، بشارت دهنده اين مطلب بود، كه عالم از طلعت اين نوزاد، چراغان است ، و جهان از پرتو رحمت نور باران ...

آن چهار بانو، نوزاد را به خدمت خديجه (ع ) آوردند و گفتند:

اى خديجه ، بگير فرزند خود را، كه پاك و پاكيزه و مطهر و مبارك است ، و بركات بى پايان الهى در وجود او، و نسل اوست .

حضرت خديجه (ع ) نوزاد را در آغوش گرفت و براى نوشيدن شير بر سينه اش نهاد.

آنچه بيان شد، صفات و خصوصيات بشرى است كه ((ولى الله ))باشد، و اين كيفيت ولادت ، مخصوص اولياء خداست ، و اين شئون منحصر است به كسانى كه داراى مقام ولايتند و اولى بنفس ديگران ...

خلق شدن از نورى كه پيامبر اكرم (ص

) و على سلام الله عليه از آن نور آفريده شده اند، و به سبب همان نور نيز بر جميع فرشتگان و جبرئيل برترى يافته اند، پيامبر اكرم (ص ) خود اين مطلب را تصريح مى فرمايد، هنگامى كه پرسيده شد يا رسول الله تو افضلى يا جبرئيل فرمود: من

ابن عباس پسر عموى پيغمبر(ص ) سؤ ال كرد چرا يا رسول الله ؟

در جواب فرمود: ((خداى تعالى مرا آفريده است (من نور مخزون مكنون فى علم الله ) از نورى كه جز خدا كسى از كيفيت آن آگاه نيست .

خداى تعالى كلامى فرمود كه از آن نورى حاصل شد، و سپس كلام ديگرى فرمود كه از آن نيز نور ديگرى حادث گشت ، آنگاه آن دو نور بهم پيوستند، از نور اول ارواح ماه و از نور دوم پيكرهاى ما بوجود آمدند)).

پيامبر اكرم (ص ) و امام سلام الله عليه در اثر همان نور است كه در رحم مادر بعد از انعقاد نطقه آنان و دميده شدن روحشان ، از همه جا با خبر هستند، بر همه جا احاطه دارند، و همه چيز را مى دانند.

حضرت صديقه زهرا سلام الله عليها نيز عينا چنين است ، و مراتب مذكور از خصوصيات نبوت و امامت نيست ، بلكه از شئون ولايت ، و اولى بنفس بودن بر جميع بشر است و از بركات همان مقام است كه حضرت صديقه زهرا سلام الله عليها در هنگام ولادتش ، به محض اينكه بر زمين فرود مى آيد از همه چيز آگاه است ، ديگر تمام و كمالش به بزرگى و كوچكى سن او وابسته نيست ، همانگونه كه

در ولادت پيامبر اكرم (ص ) بر شانه مباركش كلمات : و تمت كلمة ربك صدقا و عدلا نقش مى بندد، حضرت زهرا(ع ) نيز در نخستين لحظات ميلادش از نبوت پدرش (كه هنوز منشور نگرديده ، و ابلاغ نشده ، و بيعتى انجام نيافته است ) خبر مى دهد، و به يكتائى خدا و رسالت محمد(ص ) شهادت مى دهد، علم او در روز ولادتش با دانش او در هنگام شهادتش هيچ فرقى ندارد، از همه چيز آگاه است ، به اوضاع جهان بيناست ، از تمام قضايا خبردار است ، اسامى فرشتگان نامهاى حورالعين و اهل جنت ، اسم دشمنانش ، - اسامى تمام انبيا را مى داند، از اولين و آخرين چيزى بر او پوشيده نيست ، او در بطن مادر و در روز ولادتش داراى همان علم خدادادى بوده است كه پدرش و اميرالمؤ منين واجد آن بوده اند، در نتيجه جاى هيچگونه اشكال نيست اگر در ميلادش شهادت به رسالت محمد(ص ) مى دهد چنان كه على بن ابيطالب (ع ) در هنگام ولادتش قرآن تلاوت مى فرمايد. تمام اينها از شئون ولايت سرچشمه مى گيرد، و در اثر آن نور مباركى است كه مايه آفرينش او بوده است ، نورى كه ((محزون و مكنون فى علم الله )) است ، و جز خدا كسى از كيفيت آن آگاه نيست نورى كه مانند آئينه اى تمام نما، همه عوالم ملكوت در آن منعكس است .

نورى كه در برابر لوح محفوظ و لوح محو و اثباتى كه ملك حامل اوست ، و در مقابل اسرافيل و ديگر فرشتگان ، و روبروى

جميع عوالم خلقت از ابتداء تا انتها قرار گرفته است و با احاطه علمى همه چيز را بى كم و كاست در بردارد، نورى كه پيامبر اكرم (ص ) درباره اش مى فرمايد: آنگاه كه خداى تعالى آن نور را آفريد، به سه بخش تقسيمش فرمود، و از آن سه قسمت من و، على ، و فاطمه بوجود آمديم .

((عمار)) مى گويد:

((شهدت على بن ابيطالب قد ولج على فاطمة ، فلماابصرت به نادت : ادن لا حدثك بما كان و بما هو كائن و بما لم يكن الى يوم القيامة ، حين تقوم الساعه ، قال عمار: فرايت اميرالمؤ منين عليه السلام يرجع القهقرى فرجعت برجوعه اذ دخل على النبى ، فقال له ادن يا اباالحسن ، فدنا، فلما اطمئن به المجلس ، قال له يا على تحدثنى ام احدثك ؟، قال اميرالمؤ منين سلام الله عليه : الحديث منك احسن يا رسول الله فقال : كانى بك قد دخلت على فاطمه ، و قالت لك كيت و كيت فرجعت فقال على عليه السلام بلى ، فقال على : نور فاطمة من نورنا؟ فقال اولا تعلم ؟ فسجد على شكرا الله تعالى قال عمار: فخرج اميرالمؤ منين ، و خرجت بخروجه فولج على فاطمه و ولجت معه ، فقالت يا اميرالمؤ منين كانك رجعت الى ابى فاخبرته بما قلته لك ، قال كان كذالك يا فاطمة فقالت اعلم يا اباالحسن : ان الله تعالى خلق نورى و كان يسبح الله جل جلاله ، ثم اودعه بشجرة من شجر الجنه ، فاضائت ، فلما دخل ابى الجنه اوحى الله اليه الهاما ان اقتطف الثمر من تلك

الشجرة و...ها فى لهواتك ففعل ، فاودعنى الله سبحانه طلب ابى ، ثم اودعنى خديجه بنت خويلد فوضعتنى ، و انا من ذللك النور، اعلم ما كان و ما يكون و ما لم يكن ، يا اباالحسن ، المومن ينظر بنورالله ))

اميرالمؤ منين (ع ) از نزد زهرا(ع ) به حضور پيامبر اكرم (ص ) شتافت ، و به محض ورود او، رسول خدا(ص ) فرمود:

يا اباالحسن ، نزديكتر بيا، و چون على (ع ) جلوس نمود، پيامبر اكرم (ص ) به او فرمود: يا على ، من داستان را بازگو كنم ، يا كه تو خود مى گوئى ؟

اميرالمؤ منين سلام الله عليه عرض كرد: اگر شما لب به سخن بگشائيد، نيكوتر و زيباتر است . پيامبر اكرم (ص ) فرمود: گوئى من همراه تو بودم كه بر حضرت صديقه زهرا (سلام الله عليها) وارد شدى ، و او چنين و چنان گفت ، و تو از آنجا (به نزد من ) بازگشتى و مطلب را با من در ميان گذاشتى .

على عليه السلام عرض كرد: بلى ، يا رسول الله ، و سپس افزود: آيا نور فاطمه از نور ماست ؟ پيامبر اكرم (ص ) فرمود: مگر اين (موضوع ) را نمى دانى ؟، آنگاه على (ع ) سجده شكر بجاى آورد. طرز سوال و جواب ، نشان مى دهد كه اين پرسش و پاسخ فقط براى تفهيم موضوع به ديگران است (آيا نور فاطمه از نور ماست - آرى ، مگر تو خود نمى دانى ؟) در اينجا ندانستن مطرح نيست ، و على (ع ) نمى گويد نه نمى دانم ،

بلكه همانطوريكه گفته شد اين گفت و شنود براى تشريح موضوع ، جهت آگاهى ديگران است و بس . ((عمار)) مى گويد: اميرالمؤ منين (ع ) از حضور پيامبر اكرم (ص ) به سوى خانه فاطمه (ع ) روان شد، و من نيز همراه او وارد خانه زهرا عليهاسلام شدم .

حضرت فاطمه (ع ) عرض كرد: يا اميرالمؤ منين ، از اينجا به حضور پدرم بر گشتى و آنچه را كه من به تو گفته بودم به آن حضرت بازگو نمودى .

على (ع ) فرمود: بلى ، اينچنين بود يا فاطمه .

حضرت زهرا(ع ) عرض كرد: يا اباالحسن ، هنگامى كه خداى تعالى ، نور (وجود) مرا آفريد، اين نور پيوسته خدا را تسبيح و ستايش مى كرد، سپس پروردگار آنرا به درختى از درختهاى بهشتى امانت داد، و اين نور همواره پرتو افكن و روشنائى بخش بود، تا اينكه پدرم به بهشت وارد گرديد، و از جانب خدا به او الهام شد، كه از ميوه آن درخت بر گيرد، در آن هنگام ، نور مرا خداى سبحان به صلب پدرم ، و بعدا به رحم خديجه بنت خويلد(ع ) منتقل فرمود، تا اينكه از او متولد شدم ، من از همان نورم ، و از آنچه در گذشته واقع شده است و يا در آينده واقع خواهد شد ، و از آنچه هرگز واقع شدنى نيست با خبرم ، يا اباالحسن ، مومن با نور خدائى نظاره مى كند.

در اين حديث كه به كيفيت خلقت ائمه اطهار و حضرت صديقه زهرا سلام الله عليها اشاره شده است ، نشان مى دهد كه نور چهارده

معصوم عليهم السلام نور واحد است ، و دانش خداداد آنها نيز از همين نور سرچشمه مى گيرد، نورى كه نزد خداى تبارك و تعالى مخزون و مكنون است و جز او كسى از كيفيت آن آگاه نيست ، و علم اولين و آخرين در آن نور منعكس است .

روايت ديگرى نيز از حضرت رسول اكرم (ص ) در اين زمينه نقل شده است كه مى فرمايد:

((لما خلق الله الجنة ، خلقها من نور وجهه ثم اخذ ذلك النور فقذفه ، اصابنى ثلث النور، و اصاب فاطمة ثلث النور، و اصاب عليا و اهل بيته ثلث النور، فمن اصابه ذلك النور، اهتدى الى ولاية آل محمد(ص )، و من لم يصبه من ذلك النور، ضل عن ولاية آل محمد(ص )) )

((آنگاه كه خداى متعال بهشت را از نور جمالش آفريد، آن نور را باپس گرفت و ثلث آن را بر وجود من افكند، ثلث ديگرش را بر فاطمه ، و ثلث آخرين را بر على و اولاد على .

بر هر كس پرتوى از آن نور افكنده شود به ولايت آل محمد(ص ) راه يابد، و هر كس از آن نور بى بهره ماند، دور از ولايت آل محمد(ص ) به گمراهى و تباهى افتد. بر هر يك از شيعيان نيز شعاعى از اين نور تابيده است ، كه درباره آنان ، فرموده اند: شيعتنا خلقوا من فاضل طينتنا شعيعيان ما از ته مانده خمير مايه خلقت ما آفريده شده اند.

پيامبر اكرم (ص ) در توصيف نور مذكور، آنرا با تعبيرات مختلف ، نور وجدالله ، نور عظمه الله ، نورالجلال و نورالكمال ناميده است و

سپس چنين به سخن ادامه مى دهد: نور، مخزون ، مكننون ، فى علم الله - نورى است پوشيده و پنهان در علم خدائى . همانطور كه بيان شد اين نور به سه قسمت (مساوى ) تقسيم شده است كه از يك قسمت آن محمد بن عبدالله (ص )، از يك ثلثش فاطمه (ع )، و از يك سوم ديگرش على (ع ) و اولاد على (ع ) آفريده شده اند، همانند ميوه اى كه به طور مساوى بين سه نفر تقسيم شود، بهره هر يك از سه نفر بدون كم و زياد با ديگران برابر بوده است .

آنچه پيامبر اكرم (ص )، به اقتضاى خلقتش از آن نور مبارك ، (در شئون آفرينش ، در عالم اظله ، در عالم الست ، در عالم ارواح ، در عالم جنين ، در اين جهان ، در قبر، در برزخ ، در حشر، و در جنت ) دارد، صديقه زهرا سلام الله عليها و اميرالمؤ منين (ع ) و اولاد معصومش ، ادرا مى باشند، در تمام عوالمى كه آنها سير كرده اند همه يك نسق ، و به يك وضع ، و به يك رديف بوده است .

به عنوان مثال ، اگر در هنگام ولادت پيامبر اكرم (ص )، از نور او جميع خانه هاى مكه و تمام عوالم بالا و پائين روشن مى شود، و فرشتگان ولادت او را بشارت مى دهند، (به اقتضاى آفرينش از همان نور مقدسى كه بيان شد) در ميلاد حضرت زهرا سلام الله عليها نيز اين چنين است . آن نور خدائى ، سرچشمه علم و تقوى ، زهد

و صفا، رحمت و عظمت ، و سير در عوالم معنوى است .

اينكه در روايات مختلف ، خلقت چهارده معصوم عليهم السلام ، دو هزار سال ، ده هزار سال ، شانزده سال ، و يا بيست هزار سال قبل از آفرينش بشر نقل شده است هدف اصلى اعلام اين مطلب بوده است كه همه بدانند اين چهارده تن (ع ) قبل از خلقت فرشتگان و آدميان آفريده شده اند، نه اينكه تعداد دقيق سنوات مذكور اراده شده باشد. آنها نور واحدند، كه همرديف و يكنواخت ، تمام عوالم معنوى را با هم سير كرده اند، و همين يك منقبت و اخبار ياد شده در اين موضوع ايجاب مى كند كه حضرت صديقه زهرا سلام الله عليها همانند پيامبر اكرم (ص ) و على (ع ) و اولاد معصومش ، صاحب ولايت كبرى بوده باشد.

موضوع دوازدهم

موضوع دوازدهم در حقيقت ، تابع و حاصل موضوع يازدهم است ، و كيفيت خلقت يكسان چهارده معصوم عليهم السلام ، ايجاب مى كند كه در تمام شئون ولايت نيز رديف يكديگر باشند لذا اثرات بغض و يا محبت ، اطاعت و يا عصيان نسبت به هر معصومى ، برابر و يكسان با آثار و داد و يا عناد، سر پيچى و يا پيروى نسبت به هر يك از معصومين ديگر مى باشد.

اخبار وارده در اين موضوع بسيار زياد و فوق العاده است ، و شيعه و سنى همگى به اين روايات معتقد بوده و به صحبت آنها اعتراف دارند، در اينجا چند روايت از اين دسته اخبار براى نمونه نقل مى شود:

((اخذ الرسول الاكرم صلى الله عليه وآله بيد

الحسن والحسين فقال : من احبنى و احب هذين و اباهما و امهما كان معى فى درجتى يوم القيامة ))

((رسول خدا(ص ) دست حسنين را گرفت و فرمود: هر كس مرا، و اين دو فرزند مرا، و پدر و مادر اين دو را دوست بدارد، روز قيامت با من همدرجه خواهد بود.))

هم درجه بودن با پيامبر اكرم (ص ) مطلبى است كه جا دارد به طور تفضيل درباره آن بحث و بررسى بعمل آيد تا كاملا موضوع بر همگان روشن گردد.

آيا چگونه امكان دارد كسى در روز قيامت با رسول خدا(ص ) هم درجه باشد؟

مگر بشرى مى تواند به درجه رفيع و بى نظير پيامبر اكرم (ص ) نائل شود؟

آيا چطور ممكن است كه انسانى به درجه والاى دسترسى پيدا كند؟ در اين كلام حضرت رسول (ص ) يك سر مگو، ويا يك راز گفتنى نهفته است و آن عبارت از اين است كه آن حضرت مى خواهد بگويد، هر كس مرا و عترت مرا دوست بدارد به درجه مؤ منين به ولايت نائل شده است ، و با من در رديف مولايان ، و در صف معتقدين به ولايت قرار دارد، اگرچه در اين صف و در اين درجه ، هر فردى داراى رتبه متفاوت و مخصوص به خود مى باشد، چنان كه موحدان و افراد با ايمان را در روز قيامت درجات متفاوت بيشمارى است ، مؤ منين به ولايت را نيز به تعداد افرادشان درجاتى است ولى در عين حال همه آنان ، در صف موحدين ، در صف معتقدين ، و در درجه مومنين به ولايت به محمد بن عبدالله (ص

)، هم صف ، هم رديف ، هم دين ، و هم درجه اند (و يا به عبارت ديگر، ممكن است عده اى به درجه شهادت نائل آيند ولى رتبه و مقام معنوى هر يك با ديگرى متفاوت بوده ، و تنها در مرتبه شهادت همه با نسبت هاى مختلف ، مشترك باشند و با حفظ مراتب و مقامات مخصوص به خود، يكديگر هم صف و همرديف ).

بايد توجه داشت كه درجات معنوى به تعداد افراد بشر متفاوت است ، مثلا جميع موحدين اگر چه به (درجة التوحيد) نائل شده ، و با يكديگر در اين موضوع نزديك و هم درجه اند، ليكن خود اين درجه ، انبيا دارد، اوصيا دارد، علما دارد، شهدا دارد، مخلصون دارد، كه هر يك را مقام و مرتبه بسيار متفاوت و مخصوص به خود است ، و تنها در موحدين بودن با هم مشتركند، و عينا همين گونه است ((درجة الولايت )) و ((درجة المحبت ))

روايت مورد بحث را عده اى از علماء سنى در كتابهاى خود نقل كرده اند كه از جمله آنان : ((احمد بن حنبل )) امام حنابله در ((مسند)) - ((ترمذى )) در ((جامع صحيح )) كه يكى از صحاص ششگانه است - ((خطيب بغدادى )) در تاريخش - ((ابن عساكر)) در تاريخش - ((جزرى )) در ((اسنى المطالب )) - ((ابن اثير))در ((اسدالغابه )) - ((ابوالمظفر)) در ((تذكره )) - ((محب الدين طبرى )) در ((رياض )) و ((ذخاير)) - ((ابن حجر)) در ((تهذيب )) و ((صواعق )).

ابن حجر در تشريح حديث مذكور مى فرمايد:

((ليس المراد بالمعية هنا، المعية من حيث المقام ، بل

من جهت رفع الحجاب ))

اين دانشمند سنى بسيار نيكو مطلب را درك نموده است كه مى گويد: ((در اينجا كه پيامبر اكرم (ص ) مى فرمايد: هر كس مرا و على (ع ) و زهرا(ع ) و دو فرزندم (حسن و حسين ) را دوست بدارد با من در روز قيامت هم درجه است ، مبادا چنين به نظر آيد كه مقصود هم مقام بودن با رسول خداست ، بلكه مراد اين است كه چون هر مسلمان با ايمانى به على (ع ) و اولاد على (ع ) محبت داشته باشد، خداى تعالى او را به جوار رحمتش نزديك مى فرمايد، و در مركز لطف و احسانش قرار مى دهد، و پردهاه بر داشته مى شود، در اين مقام رفع حجاب ، و بى پرده در محضر حق تبارك و تعالى قرار گرفتن ، با پيامبر اكرم (ص ) هم صف و همراه است .

((ابن حجر)) آنگاه به سخن چنين ادامه مى دهد:

((نظيره فى قوله تعالى : فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقن و الشهداء والصالحين ، و حسن اولئك رفيقا))

((چنانكه خداى تعالى مى فرمايد: مسلمانان مؤ من ، با انبياء و صديقين ، و شهداء و صالحين كه خدا نعمتهاى خويش را به آنان اعطا فرموده است ، همگام و همراهند، و چه رفقاى ((نيكويى )) و كاملا روشن است كه در اين آيه يكسان بودن مقامات مطرح نيست بلكه مراد برابر بودن همه اهل ايمان است در معرض فيض ، و در جلوگاه رحمت ، و بى پرده در محضر لطف و مرحمت خدا قرار گرفتن . وگرنه هر

يك از انبياء صديقين ، شهداء، علماء، صالحين ، ابرار، اخيار، و مخلصون را مقامى خاص و جداگانه ، و درجه و مرتبه اى مخصوص به خود پنج تن به طور يكسان در آن مشتركند، و هرگز كسى را به آن مقام والا راه نيست .

روايات ديگرى در اين مورد علماء سنى و شيعه نقل كرده اند كه برخى از آنها ذكر مى شود:

حضرت رسول اكرم (ص ) مى فرمايد:

((من احب هولاء يعنى الحسن والحسين و فاطمة و عليا فقد احبنى و من ابغضهم فقد ابغضنى ))

((هر كس اينان (يعنى حسن و حسين و فاطمه و على عليهم السلام ) را دوست بدارد، مرا دوست داشته است ، و كسى كه با اينها دشمنى كند، با من خصومت كرده است .

و درباره حضرت صديقه زهرا عليهم سلام مى فرمايد:

((من آذاها فقد آذانى ، و من آذانى فقد آذى الله )) و ذلك قوله تعالى : (( ((ان الذين يودون الله و رسوله لعنهم الله فى الدنيا و الاخرة ))

((هر كس فاطمه را بيازارد، مرا آزرده است ، و هر مرا اذيت كند (گوئى ) خدا را آزرده است )) چنان كه خداى تعالى مى فرمايد:

همانا، آن كسانى كه خدا و رسول او را بيازارند، خدا آنان را در دنيا و آخرت لعنت كرده است (از رحمت خود دور فرموده است )، كه با توجه به فرمايش پيامبر اكرم (ص ) آزار خدا و رسولش برابر با ايذاء حضرت صديقه زهرا سلام الله عليهاست .

رواياتى كه نقل شد و احاديثى كه از قول پيامبر اكرم (ص ) در اين موضوع بيان مى شود، همه آنها عبارات

كتب عامه است كه شيعه و سنى در صحت آنها متفق القول هستند:

((فاطمة بضعة منى ، من اغضبها اغضبنى ))

((فاطمه (ع ) پاره تن من است ، هر كس او را خشمگين كند، مرا به خشم آورده است ))

((فاطمة بضعة منى ، يوذينى ما آذاها، و يغضبنى ما اغضبها))

((فاطمه پاره تن من است ، آنچه فاطمه را بيازارد، مرا نيز آزرده مى سازد، و آنچه فاطمه را به خشم آورد، مرا هم غضبناك مى كند.))

((فاطمة بضعة منى ، يقبضنى ما يقبضها، يبسطنى ما يبسطها))

((فاطمه پاره تن من است ، آنچه او را دلگير كند مرا گرفته خاطر مى سازد، و آنچه او را مسرور گرداند، مرا شاد مى نمايد))

((فاطمة بضعد منى يوذينى ما آذاها، و ينصبنى ما انصبها))

((فامطه پاره تن من است ، آنچه او را آزرده كند مرا مى آزارد، و آنچه او را به زحمت اندازد مرا دچار مشقت مى نمايد.))

روايات بسيارى از پيامبر اكرم (ص ) با مفهوم تقريبا همانند احاديث مذكور، ولى با عبارات مختلف ، علماء فريقين (شيعه و سنى ) نقل كرده اند كه چند نمونه از آنها را در اينجا ياد آورد مى شويم :

((فاطمة بضعة منى ، يسعفنى ما يسعفها))

((فاطمة شجنة منى ، يبسطنى ما يبسطها، و يقبضنى ما يقبضها))

((فاطمة مضعة منى ، من آذاها فقد آذاتى ))

((فاطمة مضعة منى ، يقبضنى ما قبضها، و يبسطنى ما بسطها))

((فاطمة مضعة منى ، يسرنى ما يسرها))

هدف و منظور ما از نقل اين احاديث شريف در منقبت حضرت صديقه زهرا سلام الله عليها، اين است كه بر همگان ثابت شود موضوع محبت و يارى آن حضرت ، و يا بغض

و دشمنى و اذيت او، عينا همانند محبت و دوستى با پيامبر اكرم (ص ) و يا عدوات و عناد نسبت به مقام نبوت است و اعتقاد داشتن به اين مطلب ، هرگز منحصر به يك مذهب خاص نيست ، بلكه اين موضوع كاملا اسلامى و كلى است ، بدون ترديد از معتقدات تمام مسلمين جهان است .

لذا ما در اينجا نام عده اى از دانشمندان سنى كه روايات مذكور را در طول چهارده قرن در كتابهاى خويش ثبت كرده اند، نقل مى كنيم :

ابن ابى مليكه متوفاى 117 هجرى - قمرى - ابن دينار مكى ، متوفاى 125 هجرى - ليث بن سعد مصرى متوفاى 175 ه -.ق - ابو محمد بن عينيه متوفاى 198 - ابوالنظر بغدادى متوفاى 205 هجرى - احمد بن يونس يربوعى متوفاى 227 هجرى - حافظ ابواليد طيالسى متوفاى 227 هجرى - ابوالمعمر هذلى متوفاى 336 هجرى - فتيبه بن سعيد ثقفى متوفاى 240 هجرى عيسى بن حماد مصرى متوفاى 248 هجرى - احمد امام حنابله متوفاى 241 هجرى - حافظ بخارى (ابوعبدالله ) صاحب صحيح معروف متوفاى 256 هجرى - حافظ مسلم در صحيحش (كه يكى از صحاح سته است ) متوفاى 261 هجرى - حافظ ابوعبدالله بن ماجه در سننش (كه يكى از صحاح سته است ) متوفاى 273 هجرى - حافظ ابودواد سيستانى در سننش (كه يكى از صحاح سته است ) متوفاى 275 هجرى - حافظ ابو عيسى ترمذى در صحيح (كه يكى از صحاح ششگانه است ) متوفاى 275 هجرى - حكيم ابوعبدالله ترمذى متوفاى 285 هجرى - حافظ ابوعبدالرحمن نسائى (كه يكى از

صحاح ششگانه است ) متوفاى 303 هجرى - ابوالفرج اصفنهانى متوفاى 303 هجرى - حاكم ابوعبدالله نيسابورى متوفاى 405 هجرى - حافظ ابونعيم اصفهانى متوفاى 430 هجرى حافظ ابوبكر بيهقى متوفاى 458 هجرى - ابو ذكريا خطيب تبريزى متوفاى 502 هجرى - حافظ ابوالقاسم بغوى متوفاى 510 هجرى - قاضى ابوالفضل قاضى ابوالعياط متوفاى 544 هجرى - اخطب خوارزمى متوفاى 568 هجرى - حافظ ابوالقاسم ابن عساكر متوفاى 571 هجرى - ابوالقاسم سهيلى متوفاى 581 هجرى - ابن ابى الحديد معتزلى متوفاى 586 هجرى - ابوالفرج ابن جوزى متوفاى 597 هجرى - ابن اثير متوفاى 630 - ابوسالم ابن طلحه شافعى متوفاى 652 هجرى - سبط ابن جوزى حنفى متوفاى 654 هجرى - حافظ گنجى شافعى متوفاى 658 هجرى - حافظ محب الدين طبرى متوفاى 694 هجرى - حافظ عدلى اندلسى متوفاى 699 هجرى - حافظ ذهبى شافعى متوفاى 747 هجرى - قاضى ايجى معروف متوفاى 756 هجرى - جمال الدين زرندى متوفاى 750 هجرى - ابوسعادت يافعى متوفاى 768 هجرى - حافظ زين الدين عراقى متوفاى 806 هجرى - حافظ معزالدين هيثمى متوفاى 807 هجرى - حافظ ابن حجر عسقلانى متوفاى 852 هجرى - حافظ جلال الدين سيوطى متوفاى 911 هجرى - حافظ ابوالعباس قسطلانى متوفاى 923 هجرى - حافظ قاضى ديار بكرى متوفاى 966 هجرى - ابن حجر هيثمى متوفاى 974 هجرى - زين الدين مناوى متوفاى 1031 هجرى - و عده كثيرى از علماى عامه (سنى ) در قرن 10 و 11 و 12 و 13 و 14 تا امروز.

چون اين مطلب مورد بحث ، در نزد علماى عامه نيز بسيار حائز

اهميت است و با اين روايات شريفه كه ذكر صريح استدلال و ثابت كرده اند كه هر كس نسبت به حضرت زهرا(ع ) محبت نداشته ، و يا به نحوى از انحاء آو را آزرده باشد، كافر است . لذا ما اين موضوع را عميقا مورد بررسى قرار مى دهيم :

گاهى مطلب را معتقدين يك مذهب عنوان مى كنند، و گاهى موضوعى صددرصد عمومى و اسلامى است و با توجه به مدارك و اسنادى كه از دانشمندان فريقين (شيعه و سنى ) نقل شد كاملا ثابت مى شود كه اين مطلب اسلامى است : كه هر كس حضرت صديقه زهرا سلام الله عليها را آزار اذيت نمايد و آن حضرت از او دل آزرده و ناخشنود باشد، كافى است .

روايتى است فوق العاده مهم و حيرت انگيز از پيامبر اكرم (ص ) كه از آن حضرت فرمود: ((ان تبارك و تعالى يغضب لغضب فاطمه ، و يرضى لرضاها))

((همانا، خداوند تبارك و تعالى غضب مى كند هنگامى كه فاطمه (ع ) به خشم آيد، و راضى مى شود آنگاه كه او راضى و خشنود گردد))

و در روايت ديگر به فاطمه عليهالسلام فرمود:

((ان الله يغضب لغضبك ، و يرضا لرضاك ))

((يا فاطمه ، خدا با غضب تو غضب مى كند، و با رضاى تو راضى مى گردد))

اين دو روايت عجيب را عده زيادى از دانشمندان عامه (سنى ) نقل كرده اند كه از جمله آنهايند:

ابوموسى ابن المثنى متوفاى 252 هجرى - ابن ابى عاصم متوفاى 287 هجرى - ابويعلى مسلم متوفاى 307 هجرى - حافظ ابوالقاسم طبرانى متوفاى 360 هجرى - حافظ ابوحاكم نيسابورى متوفاى 405 هجرى

- حافظ ابوسعيد خرگوشى متوفاى 406 هجرى - حافظ ابونعيم اصفهانى متوفاى 430 هجرى - حافظ ابوالقاسم ابن عساكر متوفاى 571 هجرى - ابوالمظفر سبط ابن جوزى متوفاى 654 - حافظ ابوالعباس طبرى متوفاى 694 هجرى - حافظ ابن حجر عسقلانى متوفاى 852 هجرى - حافظ شهاب الدين ابن حجر هيثمى متوفاى 974 هجرى - حافظ ابوعبدالله زرقانى مالكى متوفاى 1122 هجرى - ابوالعرفان صبان متوفاى 1206 هجرى - بدخشانى (صاحب مفتاح الجنات ) متوفاى قرن 13 و عده اى ديگر...

با توجه به اينكه هر بشر حالات مختلفى دارد، و در هر ساعت دستخوش تحولات گوناگون است ، معقول نيست كه بشرى در تمام لحظات زندگانى ، با وجود انهمه دگرگونيها، هميشه و همه جا مورد توجه خدا بوده ، و رضايتش رضاى خدا، غضبش خشم خدا، مسرتش خشنودى خدا، محبتش حب خدا، و دشمنى با او دشمنى با خدا باشد، و بر هر كس به چشم حقارت نگاه كند خدا نيز با نظر حقارت بر او بنگرد، مگر اينكه صاحب مقام ولايت (مطلقه ) بوده باشد، و به اعتبار همان مقام كه عينا پيامبر اكرم (ص ) و اميرالمؤ منين (ع ) نيز دارا هستند، تنها اين موضوع امكان پذير مى باشد.

و با عدم توجه به شئون ولايت است كه حضرات عامه (سنيها) مى گويند پيامبر اكرم نيز همانند ساير مردم دشنام و ناسزا مى گويد، خشمناك مى شود و... و بالاخره سخن را تا بجائى مى رسانند كه در بستر مرگ خطاب به آن حضرت مى گويند، ((ان الرجل ليهجر...)) ((اين مرد هذيان مى گويد...)) فاطمه سلام الله عليها وجود مقدسى است كه

پيامبر اكرم (ص ) يك عمر او را به تمام امتش معرفى كرده ، و مقامات معنويش را بيان فرموده است .

چنان كه گفته شد كاملا روشن و مبرهن است آن بشرى كه محبتش محبت خدا، اطاعتش اطاعت خدا، رضايتش رضايت خدا، مخالفتش مخالفت خدا، سنحطش سنحط خدا، غضبش غضب خداست ، لازمه اش اين است كه بايد صاحب مقام شامخ ولايت (مطلقه ) باشد، و در نتيجه ، هر كس به صاحب ولايت ايمان نياورد و محبتش را در دل نداشته باشد، كافر است ، و اين مطلبى است كه علماى عامه نيز به آن ايمان و اعتقاد دارند كه در اينجا نقل بعضى از عبارات آنان مفيد و ضرورى است :

((ابوالقاسم سهيلى )) متوفاى سال 581 هجرى در كتاب ((الروض الانف )) در جلد دوم صفحه 196 مى فرمايد:

((ان ابا لبابه رفاعة بن عبدالمنذر ربط نفسه فس توبه ... و ان فاطمه ارادت حله حين نزلت تويته ، فقال ابا لبابه قد اقسمت ان لا يحلنى الا رسول الله ، فقال رسول الله ان فاطمه مضعة منى ، صلى الله عليه و على فاطمة ، فهذا حديث يدل على ان من سبها فقد كفر، و من صلى عليها فقد صلى على ابيها))

هنگامى كه ((رفاعه )) از گناهى كه مرتكب شده بود توبه كرد، خودش را به چوب توبه محكم ببست و سوگند خورد هرگز آن بند را نگشايد مگر اينكه محمد بن عبدالله (ص ) بدست خود آنرا باز فرمايد، و اين را نشان قبول شدن توبه خود قرار داده بود، تا اينكه آيه قبول شدن توبه او از جانب پروردگار نازل شد

و در آن هنگام حضرت فاطمه (ع ) اراده فرمود آن بندها را بگشايد، و لى ابالبابه گفت : كسى جز پيامبر اكرم (ص ) نبايد مرا از بند رها نمايد، زيرا من به اين امر سوگند ياد كرده ام ، و چون اين سخن به گوش پيامبر اكرم (ص ) رسيد، حضرت فرمود: ((همانا، فاطمه پاره تن من است ، درود خدا بر او و بر فاطمه باد.

سپس راوى حديث چنين نتيجه مى گيرد: ((كه اين حديث دلالت دارد بر اينكه هر كس فاطمه (ع ) را دشنام دهد كافر مى شود، و هر كس بر او صلوات فرستد، برابر است با صلوات بر پدرش رسول خدا(ص ))) در كيفيت صلوات و سلام بر او و زيارتش ، اخبارى از پيامبر اكرم (ص ) نقل شده است كه همه نشانگر اين است كه حضرت زهرا(ع ) همانند رسول خدا(ص ) در اين مطلب كاملا استقلال داشته و صلوات و زياراتى مخصوص به خود دارد.

اين روايت را ((ابن حجر)) نيز در شرح كتاب ((جامع صغير))نقل كرده است ، و اجالبتر اينكه ((زين الدين مناوى )) صاحب كتاب ((كنوزالدقايق )) ضمن بيان اين حديث چنين نتيجه مى گيرد:

(با توجه به استدلال ((ابوالقاسم سهيلى )) در شرح حديث شريف ((فاطمه بضعه منى )) كه مى گويد: ((هر كس فاطمه (ص ) را دشنام دهد، چون اين عمل مشعر بر بغض او نسبت به آن حضرت است ، خدا چنين كسى را دشمن مى دارد، و هر كس را كه خدا دشمن بدارد يقينا كافر است ، لذا ناسزا گفتن به حضرت زهرا(ع ) را موجب كفر مى

داند، و همين دلالت دارد بر اينكه : فاطمه (ع ) از شيخين (ابوبكر و عمر) افضل است !!!؟؟؟...)

((شريف سمهودى )) كه يكى از بزرگان عامه است در ادامه تشريح آن حديث مى فرمايد:

((و معلوم ان اولادها بضعة منها فيكونون بواسطتها بضعة منه و من ثم لم رات ام الفضل فى النوم ان بضعة منه وضعت فى حجرها، اولها رسول الله بان تلد فاطمه غلاما، فيوضع فى حجرها، فكل من يشاهد الان من ذريتها، بضعة من تلك البضعة ، و ان تعددت الوسائط، و من تامل ذلك انبعث فى قلبه داعى الاجلال لهم ، و تجنب بغضهم على اى حال كانوا عليه ))

((و كاملا روشن است كه نه تنها فاطمه (ع ) پاره تن پيامبر(ص ) است ، بلكه اولاد او چون بضعه فاطمه (ع )اند، آنان نيز به واسطه زهرا(ع ) پاره تن پيامبر(ص ) محسوب مى شوند))

اكنون نيز در هر كجا ذريه پيامبر(ص ) مشاهده شود، پاره تن رسول خداست ، اگر چه شما واسطه بسيار زياد شد، لذا هر كس اين موضوع را بدقت بررسى كند، در قلب خويش نسبت به آل محمد(ص ) احساس محبت مى نمايد، و از دشمنى نسبت به آنان در هر حال دورى مى جويد.

((ابن حجر)) مى فرمايد:

((و فيه تحريم اذى من يتادى المصطفى بتاذيه ، فكل من وقع منه فى حق فاطمة شى فتاذت به ، فالنبى يتاذى بشهادة هذالخبر، ولا شى اعظم من ادخال الاذى عليها من قبل ولدها، و لهذا عرف بالاستقراء معالجة من نعاطى ذالك بالعقوية فى الدنيا و لعذاب الاخرة اشد))

((حارم است آزار و اذيت فاطمه (عليهالسلام )، زيرا هر چيزى كه

او را آزرده خاطر كند، پيامبر ص را دل آزرده مى نمايد، و آنچه رسول خدا را بيازارد، (در حقيقت ) خدا را اذيت كرده است .))

((ابن حجر)) در پايان سخن چنين نتيجه مى گيرد: آنچه تاريخ گذشته به ما گوشزد مى كند اين است كه جزاى كس كه زهرا(ع ) را بيازارد، گرفتارى دنياست ، و البته عذاب او در آخرت شديدتر خواهد بود)). ناسزا گفتن به حضرت صديقه سلام الله عليها، برابر است با دشنام به پيامبر اكرم (ص ) و اميرالمؤ منين (ع ) و در نتيجه مساوى است با دشنام به حضرت حق تبارك تعالى ، چنان كه رسول خدا(ص ) درباره على (ع ) مى فرمايد:

((لا تسبوا عليا، من سب عليا فقد سبنى ، و من سبنى فقد سب الله ))

((به على (ع ) دشنام ندهيد، هر كس به او دشنام دهد در حقيقت مرا ناسزا گفت است ، و هر كس به من دشنام دهد، همانا به خدا بد زبانى كرده است ))

((لا تبغضوا على ، من اغضب عليا فقد اغضبنى ، و من اغضبنى فقد اغضب الله ))

((على (ع ) را خشمگين مسازيد، كه هر كس او را به خشم آورد همانا مرا غضبناك كرده است ، و هر كس مرا خشمگين كند در حقيقت خدا را به خشم آورده است ))

((و من احبه فقد احبنى ، و من احبنى فقد احب الله ))

((هر كس على (ع ) را دوست داشته باشد، در حقيقت به من مهر ورزيده است ، و هر كس محبت مرا در دل داشته باشد، همانا خدا را دوست داشته است ))

اين فرمايشات پيامبر

اكرم (ص ) و نظاير آنها درباره اميرالمؤ منين (ع ) بيان داشته اند، تنها شايسته آن وجود مقدسى است كه داراى مقام شامخ ولايت باشد، و مراتب مذكور از شئون مخصوص آن مرتبه والاست .

روايات بسيار از قول پيامبر اكرم (ص ) در منقبت حضرت زهرا سلام الله عليها، عينا با همين مضامين در كتب معتبر (شيعه و سنى ) نقل شده است كه نشان مى دهد آن حضرت در جميع احكام و شئون ولايت با رسول خدا(ص ) و اميرالمؤ منين (ع ) شريك است ، لذا علما چنين فتوى مى دهند كه هر كس به پيامبر اكرم (ص )، يا اميرالمؤ منين (ع )، يا فاطمه زهرا(ع ) دشنام دهد واجب القتل مى شود، و دانشمندان عامه مى فرمايند: هم كافر است ، و هم واجب القتل . پروردگارا، به حق محمد و آل محمد، ما را از نظر لطف فاطمه زهرا سلام الله عليها دور مكن ، و (پرتو) ولايت او را در قلب ما جايگزين فرما، و با اعتقاد به اين مقام ولايت عمر ما را بپايان برسان .

موضوع سيزدهم

اشتراك فاطمه زهرا سلام الله عليها با پيامبر اكرم (ص ) و اميرالمؤ منين (ع ) و حسنين عليهم السلام در مقامات و درجاى كه مخصوص و منحصر است به پنج تن آل عبا.

و با دقت در اين دسته روايات كاملا روشن مى شود كه آنان را مقام و مركزيت خاصى است ، و هرگز هيچ بشرى را به آن درجات والا راه نيست .

((زيدبن ارقم )) از پيامبر اكرم (ص ) روايت مى كند كه آن حضرت خطاب به اميرالمؤ

منين (ع ) فرمود:

((انت يا على معى ، فى قصرى فى الجنة مع فاطمة ابنتى ، ثم تلى : اخوانا على سرر متقابلين ))

((يا على تو و دخترم فاطمه در بهشت در قصر من همنشين من هستيد، سپس پيامبر اكرم (ص ) اين آيه را تلاوت فرمود: برادران بر تختهاى بهشتى روبروى هم مى نشينند)) اين روايت را ((محب الدين طبرى ))در كتاب ((رياض )) - ((ابن مغازلى )) در ((مناقب )) - ((حميونى )) در ((فرائد)) - ((ابن با كثير)) در ((وسيلة المآل )) - و ((عاصمى )) در ((زين الفتى ))، ((احمد ابن حنبل )) در ((مناقب )) نقل كرده اند.

حديث ديگرى اميرالمؤ منين (ع ) مرفوعا از پيامبر اكرم (ص ) نقل كرده اند كه رسول اكرم (ص ) فرمود:

((فى الجنة درجة تدعى ((الوسيله )) ، فاذا سالتم الله ، فسلوا لى ((الوسيله ))، قالوا يا رسول الله ، من يسكن معك فيها، قال : على ، و فاطمة والحسن والحسين ))

((در بهشت درجه اى است به نام ((الوسيله )) هر گاه بخواهيد در هنگام دعا چيزى براى من از خدا بطلبيد، مقام ((وسيله )) را مسئلت نمائيد، گفتند يا رسول الله چه كسانى در اين درجه (مخصوص ) با شما همنشين هستند، فرمود: على (ع )، فاطمه (ع )، حسن (ع ) و حسين (ع ).))

اين حديث از دانشمندان عامه (سنى ) نيز در كتب خود ذكر نموده اند، از جمله ((سيوطى )) در كتاب ((جامع الكبير)) از ((حافظ ابن مردويه )) نقل كرده است . ما شيعيان نيز در زيارت پيامبر اكرم (ص ) چنين عرض مى كنيم :

((اللهم اعطه

الدرجة الرفيعة ، وآته الوسيلة من الجنة ))

چنان كه گفته شد ((درجة الوسيله )) كه والاترين درجات بهشتى است ، مخصوص و منحصر است به پنج تن ، و هرگز بشرى را به آن رتبه اعلى راه نيست ، ((درجة الوسيله )) برتر از درجات جميع انبياء اوصياء، اولياء، و علماء و مخلصون است .

اميرالمؤ منين (ع ) چنين روايت مى كند كه پيامبر اكرم (ص ) فرمود:

((انا، و فاطمة ، و على ، والحسن ، والحسين ، فى مكان واحد يوم القيامة ))

((روز قيامت من و فاطمه و على ، حسن و حسين ، داراى مقام و منزلت واحدى هستيم ))

آرى ، اينان در تمام عوالم خلقت مقام و منزلتشان يكى است ، در عالم نور، در عالم ذر، در عالم اظله ، در محشر، در عوالم سفلى و علوى ، ملكى و ملكوتى ، در غيب و شهود، خلاصه در تمام مسير آفرينش ، از آغاز تا پايان ، همه جا با هم ، همرديف و هم شان و هم مقامند. از علماء عامه (سنى ) كه حديث مذكور را نقل كرده اند عبارتند از:

((احمد بن حنبل )) در ((مسند)) - ((حافظ محب الدين طبرى )) در ((رياض النضره )) - روايت ديگرى كه حضرت عامه (سنى ) نيز نسبت به آن اهميت بسيار قائل شده اند عبارت از اين است : روزى رسول اكرم (ص ) وارد خانه على (ع ) شد، و اميرالمؤ منين (ع ) را در حال استراحت مشاهده كرد، و خطاب به حضرت زهرا(ع ) چنين فرمود:

((انى و اياك ، و هذين الحسنين و هذالراقد (يعنى النائم )،

يوم القيامة فى مكان واحد))

((همانا، من و تو (يا زهرا) و حسن و حسين ، و اين شخص كه در اينجا آرميده است ، روز قيامت همه در يكجا خواهيم بود))

راويان اين حديث عبارتند از: ((احمد ابن حنبل )) در ((مسند)) - ((حافظ ابن عساكر)) - ((محب الدين طبرى )) - ((حاكم حسكانى )).

((حاكم نيشابورى )) اسناد اين روايت را بررسى و صحت آنرا تاءييد نموده است ، ما نيز مدارك اين حديث شريف را كاملا رسيدگى كرديم ، ترديدى در صحت آن نيست ، و مسلما از فرمايشات پيامبر اكرم (ص ) مى باشد.

((عبدالله بن قيس )) از رسول خدا(ص ) نقل مى كند كه فرمود:

((انا و على ، و فاطمة ، والحسن ، والحسين ، يوم القيامة فى قبة تحت العرش ))

((جايگاه من و على و فاطمه و حسن و حسين ، روز قيامت در قبه اى است كه زير عرش قرار دارد))

از اين روايت چنين معلوم مى شود كه والاترين مقامات كه ((وسيله )) نا دارد، در پايتخت عظمت حضرت حق تبارك و تعالى است ، و هرگز كسى را به آنجا راه نيست . آرى ، پايتخت عالم ، فقط جايگاه پنچ تن است ، آنجا كه نشانگر عظمت و جلال ، و جلوگاه نور جمال و جلال كبريائى است .

چنان كه گفته شد، اين انوار پنجگانه ، در جميع منازل خلقت ، و در تمام شئون ولايت همه جا همراه و همگام و همتايند، و در ابتدا و انتها، در عالم اظله ، در عالم ذر، در عالم ارواح و اشباح ، در دنيا و برزخ ، در حشر و

نشر، خلاصه تا روز قيامت ، از يكديگر جدا نبوده ، در كنار هم ، در جميع مراحل و در تمام ملكات و فضائل بطور يكسان سهيمند.

موضوع چهاردهم

منقبت چهاردهم مقام ركوب (سواره بودن ) در روز قيامت ، در بهشت ، و در هنگام سير در مواقف ديگر است ، كه حضرت زهرا سلام الله عليها با پدر بزرگوارش و اميرالمؤ منين (ع ) و حسنين (ع ) اشتراك دارد، و هيچ زنى در عالم ، از اولين و آخرين ، داراى اين مقام نيست ، فاطمه عليهالسلام در اين رتبه نيز بين بانوان جهان بى همتاست ، تنها اوست كه سواره وارد عرصه محشر مى شود، فرق او با زنهاى ديگر، بلكه با جميع انبياء و مرسلين است . ((بريده )) از پيامبر اكرم (ص ) روايت مى كند كه آن حضرت فرمود:

((يبعث الله ناقة صالح ، فيشرب من لبنها هو و من آمن به من قومه ولى حوض كما بين عدن الى عمان ، اكوابه عدد نجوم السماء فيستقى الانبياء))

((خداى تعالى ناقه حضرت صالح (ع ) را در روز رستاخيز بر مى انگيزد، پس حضرت صالح (ع ) و ايمان آورندگان به او از شير آن شتر مى نوشند و سيراب مى شوند، ليكن مرا حوضى است به پهناى عدن و تا عمان ، كه تعداد جامهاى آن به شمار ستارگان آسمانى است ، و من ، انبيا را سيراب مى كنم ))

و در ادامه سخن پيامبر اكرم چنين مى فرمايد:

((و يبعث الله صالحا على ناقته ، قال معاذ: يا رسول الله ، و انت على العضباء؟ قال لا، انا على البراق ،

خصنى الله به من بين الانبياء... و قال : فاطمة ابنتى على العضباء))

خداى تعالى ((در روز حشر، صالح (ع ) را سوار بر ناقه اش بر مى انگيزد، ((معاذ)) از پيامبر اكرم (ص ) پرسيد يا رسول الله آيا شما نيز سوار بر (شتر) عضباء به محشر وارد مى شويد، آن حضرت در جواب فرمود: نه ، مركب اختصاصى من ((براق )) است ، كه خداى تعالى مرا در ميان انبياء به اين مركب مخصوص گردانيده است ، و ((عضباء))مركب مخصوص دخترم فاطمه (ع ) است .))

اين روايت را ((حافظ ابن عساكر)) در تاريخش ذكر كرده است و علماء شيعه نيز آن را نقل كرده اند. ((عضباء)) نام شترى است كه هر وقت على عليه السلام از جانب پيامبر اكرم (ص ) براى تبليغ اسلام ماءموريت داشت بر آن سوار مى شد، چنانكه جهت قرائت سوره برائت (توبه ) در برابر كفاره نيز على (ع ) بر اين مركب مخصوص سوار بود.

((كثير ابن مره حضرمى )) گويد، از حضرت رسول اكرم (ص ) شنيدم كه فرمود:

((حوضى اشرب منه يوم القيامة و من آمن بى ، و من استسقانى من الانبياء و تبعث ناقة ثمود الصالح ، فيحتلبها فيشرب من لبنها هو والذين آمنوا معه من قومه ثم يركيها من عند قره ، حتى توافى به المحشر، فقال معاذ: اذا تركب العضباء يا رسول الله ، قال لا، تركبها ابنتى زهراء و انا على البراق ، اختصصت به من دون الانبياء))

((در روز قيامت مرا حوضى است كه من و هر كس كه به من ايمان آورده است از آن سيراب مى شويم ، و از پيامبران

نيز آنكه بخواهد سيراب مى گردد، در آن روز، ناقه ثمود براى صالح (ع ) برانگيخته مى شود، صالح (ع ) و آنان كه از قومش به او ايمان آورده اند از شير آن شتر مى نوشند، سپس صالح (ع ) در كنار قبرش بر آن ناقه سوار مى شود و به صحنه محشر مى آيد.

((معاذ)) عرض كر: يا رسول الله آيا در آن هنگام شما هم برشتر ((عضباء)) سوار مى شويد؟ فرمود: نه ، ((عضباء)) مركب دخترم فاطمه است ، و مركب من ((براق )) است كه در ميان انبياء به آن اختصاص يافته ام .

((ابوهريره )) مى گويد شنيدم از پيامبر اكرم (ص ) كه فرمود:

((تبعث الانبياء يوم القيامة على الدواب و يبعث صالح على ناقته ، و ابعث على البراق ))

((و تبعث فاطمة امامى على العضباء، و يبعث ابنى فاطمه الحسن والحسين على ناقتين .))

((و على ابن ابيطالب على ناقتى ))

((در روز قيامت انبياء(ع ) سوار بر مركبها هستند، و صالح (ع ) سوار با ناقه اش مبعوث مى شود، و من نيز بر ((براق )) و فاطمه (ع ) در پيشاپيش من بر ((عضباء)) و دو فرزند فاطمه ، حسن (ع ) و حسين (ع ) بر دو ناقه ديگر، و على ابن ابيطالب (ع ) بر ناقه مخصوص من ، همگى سوار مبعوث مى شويم )).

مركب انبياء (چنان كه را روايات استفاده مى شود) از مركبهاى عمومى بهشتى است نه اختصاصى ، و با توجه به روايت قبل ، كه پيامبر اكرم (ص ) مى فرمايد سواره مبعوث شدن در روز قيامت بين انبياء(ع ) مخصوص من است ، در

حشر سواره بودن بعد از آن حضرت ، مخصوص اميرالمؤ منين (ع ) و فاطمه (ع ) و حسنين سلام الله عليهما مى باشد.

در تمام مواقف ، آنجا كه از مسير پنج تن سخن رفته است ، رديف و ترتيب حركت چنين است : فاطمه (ع ) از همه جلوتر، و رسول خدا(ص ) پشتر سر فاطمه (ع )، و اميرالمؤ منين (ع ) بعد از پيامبر اكرم (ص )، حسنين پشت سر آنان هستند، حتى ورود پنج تن عليهم السلام به بهشت نيز به همين ترتيب است .

دانشمندانى كه اين روايت ((ابوهريره )) را نقل كرده اند عبارتند از: ((محب الذين طبرى )) در ((ذخاير العقبى )) - ((حاكم ))در ((مستدرك )) كه صحت آنرا بررسى و تاءييد كرده است - ((ابن عساكر)) در تاريخش - ((خطيب )) در تاريخش - ((سيوطى )) ضمن نقل اين حديث از ((ابوالشيخ )) و ((حاكم )) و ((خطيب )) و ((ابن عساكر)) چنين نتيجه مى گيرد كه اين روايت آن احاديثى را كه از طريق شيعه درباره پيشگام بودن فاطمه (ع ) در هنگام سير پنج تن نقل شده است ، تاءييد مى كند، ((حافظ سيوطى )) با ذكر اسناد و مدارك در كتاب ((جمع الجوامع ))آورده است كه حضرت رسول (ص ) فرمود:

((اول شخص يدخل الجنه فاطمة بنت محمد))

((اولى كسى كه به بهشت وارد مى شود فاطمه دختر محمد(ص ) است ))

و در حديث ديگر:

((ان اول من يدخل الجنة : انا، و على ، وفاطمة ، والحسن والحسين ))

((ما پنج تن قبل از همه كس به بهشت وارد مى شويم ))

از اين دسته اخبار، و احاديث

ديگرى كه در اين موضوع از پيامبر اكرم (ص ) وارد است ، معلوم مى شود كه فاطمه عليهالسلام داراى مركبهائى است مخصوص به خود، كه گاهى از نور، گاهى از ياقوت ، و گاهى از زمرد است ، و يكى از مركبهاى آن حضرت نيز ((عضباء)) است .

فاطمه سلام الله عليها هنگام سير در مواقف متعدد، مركبهاى مختلفى دارد، موقع ورود به محشر، هنگام داخل شدن به بهشت ، وقت سير در جنت ، و مراحل ديگر در موقفى سوار بر مركب مخصوص مى باشد، و اينكه در احاديثمركبهاى آن حضرت را متنوع ذكر كرده اند، به سبب همين تعداد مواقف و منازل است . اين منقبت فاطمه سلام الله عليها كه در ميان جميع زنان ، از اولين و آخرين ، تنها بانوئى است كه سوار بر مركب محشور دارد، خود برهان روشن و قاطعى است كه آن حضرت داراى مقام شامخ ولايت بوده ، و از شئون همين رتبه والاست كه جميع زنان عالم در محشر پياده اند، و او كه ولية الله است ، سوار بر مركب مخصوص به خود.

موضوع پانزدهم

اشاره

دليل ديگرى كه ((ولية الله )) بودن حضرت صديقه زهرا سلام الله عليها را اثبات مى كند، استقلال اوست در موضوع صلوات فرستادن بر آن حضرت و كيفيت زيارتش ، كه همانند صلوات بر پيامبر اكرم (ص ) و اميرالمؤ منين (ع ) و حسنين (ع ) و زيارات آنان است ، يعنى همانگونه كه به صلوات بر آن چهار وجود مقدس و زيارتشان امر شده است ، نسبت به حضرت زهرا(ع ) نيز در اين موارد، همگان مامور، و ماجورند.

فاطمه

عليهالسلام كه مشمول آيه تطهير و از اهل بيت پيامبر اكرم (ص ) يعنى آل محمد(ص ) است كيفيت صلوات بر او را رسول خدا(ص ) بصراحت چنين بيان داشته است :

((لا تصلوا على صلوة بتراء، ان تصلوا على و تكستوا عن آلى ))

((بر من صلوات بريده شده (ناقص ) نفرستيد، سول شد يا رسول الله (ص ) صلوات بريده شده چيست ؟)) ((فرمود: اينكه بر من صلوات بفرستيد ولى در باره ((آل من )) ساكت باشيد.))

صلواتى كه شامل على ، فاطمه و حسنين عليهم السلام نباشد، مقطوع و بريده ، و مورد قبول خدا و رسولش نمى باشد، لذا حضرت صديقه زهراعليه السلام همرديف و برابر افرادى است كه جميع مسلمين با ايمان جهان (از شيعه و سنى ) هر شبانه روز در تشهد نمازهاى پنجگانه بر او درود مى فرستند، و او در اين مقام ، همتاى محمد بن عبدالله (ص )، و على (ع )، و حسنين (ع ) است و همين لزوم صلوات بر فاطمه عليهالسلام در هنگام اقامه نماز، يك منقبت و فضيلت ساده نيست ، بلكه نشانگر مرتبه اعلى و منصب والاى آن حضرت است كه اينچنين در جنب صاحبان رسالت و امامت قرار گرفته است ، و بدون ترديد بايد فاطمه (ع ) خود ((ولية الله ))و داراى مقام ولايت بوده باشد، تا همرديف و همتاى اولياء خدا، مورد خضوع و مشمول صلوات و درود جميع مومنين جهان در هر زمان و مكان باشد.

پيامبر اكرم (ص ) مى فرمايد:

((من صلى عليك يا فاطمة غفرالله له والحقه حيث كنت من الجنة ))

((يا فاطمه هر كس بر تو صلوات فرستد،

خداى تعالى از او در گذرد، و او را در بهشت به من ملحق گرداند.)) چنان كه در موضوعهاى قبلى مشروحا بيان شد، مقصود از تعبيرات (همدرجه شدن با رسول الله (ص )) يا (ملحق شدن به پيامبر اكرم در بهشت ) و يا (همسايه بودن با آن حضرت ) كه در روايات مكرر بكار رفته است ، جمع شدن جميع مؤ منين در مرتبه (درجة الايمان ) است كه جامع تمام آن كسانى است كه با عقايد درست ، و با ايمان به آنچه از رسول خدا(ص ) به ما رسيده است ، از جهان رفته اند. در آن درجه همه مؤ منين يكسانند و در كنار هم ، ولى جاى هيچگونه ترديدى نيست كه مراتب و درجات ديگر كه شمار آنها برابر تعداد افراد بشر و بسيار متفاوت است ، كاملا محفوظ بوده ، و مقام هر كس مخصوص به خود او مى باشد.

حضرت رسول اكرم (ص ) در حديثى يكى از فضائل حضرت فاطمه (ع ) را چنين بيان مى فرمايد:

((اتانى الروح ، قال ان فاطمة اذا قبضت و دفنت يسئلها الملكان فى قبرها، من ربك ؟))

((فتقول الله ربى ، فيقولان فمن نبيك ؟، فتقول ابى ، فيقولان فمن وليك ؟، فتقول هذا))

((القائم على شفير قبرى على ابن ابيطالب ، الا و ازيدكم من فضلها))

((جبرئيل (روح ) آمد به نزد من و گفت : هنگامى كه فاطمه (ع ) قبض روح مى شود و دفن مى گردد، دو ملك در قبر از او سؤ ال مى كنند: پروردگار تو كيست ؟، مى فرمايد (الله ) پروردگار من است . سپس مى پرسند

پيامبرت كيست ؟، در پاسخ مى فرمايد: پدرم . آنگاه سؤ ال مى كنند: ولى تو كيست ؟ در جواب مى گويد: على بن ابيطالب (ع )، همين كسى كه در كنار قبرم ايستاده است .

پيامبر اكرم (ص ) در پايان سخن مى فرمايد: آيا باز هم فضائل ديگر زهرا(ع ) را بيان كنم ؟

شايد پيامبر اكرم (ص ) مى خواهد بدينوسيله تذكر دهد كه فاطمه (ع ) تنها كسى است در عالم ، كه پدرش ((رسول الله و همسرش ((ولى الله )) است ،))

در يك روايت ديگر پيامبر اكرم (ص ) مى فرمايد:

((ان الله قد و كل بها رعيلا من الملائكه ، يحفظونها من بين يديها و من خلفها و عن يمينها و عن شمالها و هم معها حياتها، و عند قبرها و عند موتها يكثرون الصلوة عليها و على ابيها و بعلها و بنيها، فمن زارنى بعد وفاتى فكانما زارنى فى حياتى ، و من زار فاطمة فكانما زارنى ، و من زار على ابن ابيطالب فكانما زار فاطمه ، و من زار الحسن و الحسين فكانما زار علينا، و من زار ذريتهما فكانما زارهما))

((همانا، خداى تعالى يك دسته از فرشتگان را براى محافظت فاطمه (ع ) گماشته است ، تا از چهار طرف نگهبان او باشند، و اين ملائك در حال حيات ، و هنگام مرگ او، و كنار قبرش پيوسته در خدمت او هستند، و كارشان صلوات فرستادن بر فاطمه و پدرش و همسر و فرزندان اوست (يعنى در منطق ملائك و لسان فرشتگان ، صلوات بر پيامبر اكرم (ص ) و على (ع ) و حسنين (ع ) همواره بايد

با صلوات بر فاطمه عليهاسلام توام باشد، و در اين منقبت نيز آن حضرت برابر و همرديف آن چهار وجود مقدس ديگر مى باشد) سپس پيامبر اكرم (ص ) چنين به سخن ادامه مى دهد:

هر كس مرا بعد از وفاتم زيارت كند، مثل اين است كه مرا در حال حيات زيارت كرده است ، و كسى كه فاطمه (ع ) را زيارت كند، گوئى مرا زيارت نموده است ، و هر كس على ابن ابيطالب (ع ) را زيارت نمايد مثل زيارت كردن حسنين است ، و آن كسى كه زيارت كند ذرية آنان را، همانند زيارت خود آنهاست ، لذا زيارت حضرت عبدالعظيم (ع ) را در شهر رى ، بازيارت حسين بن على (ع ) در كربلا همانند دانسته اند، و اين مطلب را علماء عامه (سنى ) هم عنوان كرده اند، مخصوصا موضوع صلوات بر فاطمه سلام الله عليها را.

چنان كه ((سهيلى )) در كتاب ((روض الانف )) در ذيل مطلبى مى نويسد:

((و من صلى عليها فقد صلى على ابيها))

((هر كس بر فاطمه (ع ) صلوات فرستد، در حقيقت بر پدر او صلوات فرستاده است )) و از اين حديث نيز ولية الله بودن حضرت زهرا سلام الله عليها استنباط مى شود.

نتيجه و خلاصه آنچه در پانزده موضوع بيان داشتيم ، چهل منقبت و يا چهل مطلب است كه بسيارى از آنها از شئون ولايت و از خصوصيات ولى الله است ، و اينكه حضرت صديقه زهرا سلام عليها در اين چهل منقبت با پدر و همسر و فرزندانش سهيم و شريك و همسان و كاملا برابر با آنها مى باشد، خود

حاكى از مقام والاى ((ولية الهى )) آن حضرت است حاصل گفتار و نتيجه بحث ما، همين چهل منقبت است كه به ترتيب و بطور اختصار يك به يك اشاره مى كنيم :

منقبت اول

((خلقتها قبل الناس ،شان ابيها و بعلها و بنيها، و هم انوار يسبحون الله و يقد سوته و يهللونه و يكبرونه ))

آفرينش زهرا سلام الله عليها قبل از خلقت ديگران ، همانند پدر و همسر و فرزندانش ، آن انوار مقدسى كه پيش از آفرينش كليه عوالم علوى و سفلى ، و خلقت بشر، در پيشگاه عرش عظمت حق تبارك و تعالى ، در حال تسبيح و تقديس و تهليل و تكبير خداى يكتا بوده ، و در عبادت استاد و آموزگار جبرئيل و ساير فرشتگان بوده اند.

منقبت دوم

((خلقها من نور عظمة الله تبارك و تعالى ، وهى ثلث النور المقسوم بينها و بين ابيها و بعلها))

آفرينش زهرا عليها سلام از نور عظمت حضرت حق تبارك و تعالى ،

همان نور واحدى كه حضرت رسول اكرم (ص ) و على ابن ابيطالب (ع ) نيز از آن آفريده شده اند، و مايه خلقت فاطمه عليها سلام يك سوم همان نور بوده است . و هو نور مخزون مكنون فى على الله .

نروى نهفته در خزينه علم خداى ، نور قدس ، نور جلال ، نور كمال ، و نور كبريائى الهى .

منقبت سوم

((عليتها فى خلقه السماء والارض ، و الجنة النار، و العرش و الكرسى والملائكه و الانس و الجن ،شان ابيها و بعلها و بنيها))

فاطمه عليها سلام ، همتاى پدر و همسر و فرزندانش ، سبب آفرينش آسمانها و زمين ، بهشت و دوزخ ، عرش و كرسى و فرشتگان ، و انس و جن بوده است .

وجود مقدس زهرا سلام عليها، يكى از پنج تن است ، همان كسانى كه علت آفرينش جهان ، و آدم و آدميان بوده اند اگر آنها نبودند انبياء و اولياء صديقين و شهداء ملك و ملكوت زمينها و آسمانها، نار و نور، بهشت و دوزخ ، و ساير مخلوقات جهان بوجود نمى آمدند، اگر حضرت زهراسلام عليها نبود، اثرى از آدم و اولاد آدم نبود، اگر او نبود موسى (ع ) و عيسى (ع ) و نوح (ع ) و ابراهيم (ع ) آفريده نمى شدند، اگر او نبود از اسلام و خداشناسى و توحيد خبرى نبود.

منقبت چهارم

((تسميتها من عند رب العزة شان ابيها و بعلها و بنيها))

نامگذارى زهرا عليهاسلام است از طرف خداوند متعال همانند اسم گذارى محمد(ص )، و على و حسن و حسين عليهم السلام ، و همين مطلب دلالت دارد براى اينكه اين پنج نفر از خود هيچگونه اختيارى ندارند، و تمام امورشان حتى انتخاب نامشان مربوط به خداى تعالى بوده و به كسى در مورد آنان اجازه دخالت داده نشده است .

حضرت محمد بن عبدالله (ص ) هرگز مجاز نيست كه از جانب خدا فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را نامگذارى كند، همچنين در اسم گذارى على ابن ابيطالب كه مولود كعبه

و خانه زاد، خداست ، پيامبر گرامى (ص ) و ابوطالب را اختيارى نيست .

منقبت پنجم

((اشتقاق اسمها من اسماء الله تبارك و تعالى ،شان ابيها و بعلها و بنيها))

((نام فاطمه (ع ) از اسمائى خداى تبارك و تعالى مشتق شده است ،

همانند نام پدر و همسر و فرزندانش ))

منقبت ششم

((توسل الانبيا بها و باسمائهاشان ابيها و بعلها و بنيها))

تسول انبياء است به فاطمه عليهاسلام و نامهاى او، همتاى پدر و همسر و فرزندانش ، و تمسك به اوست كه وسيله نجات انبياء و اوصياء و ساير افراد بشر از مشكلات بوده است .

((من امن بها فقد نجى و من لم يومن بها فقد هللك ))

((هر كس كه به او ايمان آورد، همانا رستگار شد، و هر كس به او اعتقاد نداشت به تحقيق هلاك گرديد))

منقبت هفتم

((كتابه اسمها على ساق العرش وابواب الجنة لدة ابيها و بعلها و بنيها))

نام فاطمه عليهاسلام ، همرديف پدر و همسر و فرزندانش ، بر ساق عرش و درهاى بهشت نوشته شده است .

شگفتا...! اين چه مقام والائى است كه با وجود انبياء اوصياء مخلصون ، و فرشتگان مقرب نام هيچ موجودى بر عرش الهى ، آن پايتخت عظمت و جلال خدائى نگاشته شده است ، مگر اسامى مقدس پنج تن ، كه زينت بخش تمام مراكز معنوى ، و عالى ترين منازل اخروى است .

منقبت هشتم

((كونها شبحا عن يمنة العرش و صورة فى الجنه ، ردف اشباح ابيها و بعلها و بنيها و صورهم ))

((وجود شبح زهراسلام عليها در راستاى عرش الهى ، و تصويرش در بهشت ، همرديف اشباح و تصاوير پدر و همسر و فرزندانش ))

خداى تعالى ، نه تنها اسامى مقدس پنج تن زا زينت بخش عوالم بالا قرار داده است بلكه با اشباح و تصاوير نورانى آنان ، عرش عظمت خويش و بهشت رحمتش را مزين فرموده ، و يمين عرش برين را ميمنتى بيشتر بخشيده است .

لذا آدم عليه السلام هنگاميكه به عرش نظر مى افكند، اشباح پنج ترين را مى بيند، و چون به بهشت روى مى آورد، تصاوير زيباى آنان را مشاهده مى كند، و به هر جا كه مى نگرد آثار جلال و جمال آن اركان خلقت منظر چشمان اوست .

منقبت نهم

((اشتراكها فى الاهتداء، والاقتداء، و التمسك بها، ردف ابيها و بعلها و بنيها))

هر فرد مسلمان و مؤ منى كه با محمدبن عبدالله (ص ) بيعت كرده ، و به او ايمان آورده ، و رسالت و اطاعتش را پذيرفته ، و آن حضرت را پيام آور از جانب خداى خود مى داند، و پيشوايانش على (ع ) و اولاد على (ع ) هستند، ناگزير حضرت زهراسلام عليها ((وليه )) او، رهنماى او، و مرجع او، و در مشكلات ((همانند پدر و همسر و فرزندانش ) دستاويز و پناهگاه اوست .

منقبت دهم

((اشتراكها فى العصمة ، و دخولها فى آية التطهير))

اشتراك فاطمه عليهاسلام با پيامبراكرم (ص ) و اميرالمؤ منين (ع ) و حسين (ع ) در مقام عصمت و طهارت ، كه او نيز عصمت الله و مورد خطاب آيه تطهير مى باشد.

منقبت يازدهم

((كونها من الامانة المعروضة على السموات و الارض و الجبال ))

ان امانيت كه از جانب خداى تعالى بر آسمانها و زمين كوهها عرضه شد، و آنها زير بار آن امانت وزين (و مسئوليت سنگين ) نرفته ، و از قبولش امتناع نمودند ولى بشر آنرا پذيرا شد، همانا ولايت پنج تن عليهم السلام بوده است ، و وجود مقدس زهراسلام الله عليها ولية الله و جزء امانت معروضه مى باشد.

منقبت دوازدهم

((اشتراكها مع رسول الله فى الركنية لعلى ابن ابيطالب ))

فاطمه عليها سلام ، در مقام ركن بودن نسبت به اميرالمؤ منين عليه السلام با پيامبر اكرم (ص ) همسان و همتا بوده است ، و اين منقبت منحصر است به رسول خدا(ص ) و صديقه زهرا(ع ) و مقصود از (ركنيت ) در ذيل روايات مربوطه اش به طور تفصيل بيان گرديد.

منقبت سيزدهم

((اشتراكها فى تطهير مسجد رسول الله لها نظير ابيها و بعلها و بنيها))

اشتراك فاطمه سلام الله عليها با پدر و همسر و فرزندانش در مجاز بودن به ورود به مسجد پيغمبراكرم (ص ) و پاك بودنش در هر زمان و در هر حال .

منقبت چهاردهم

((كونها محدثة كالائمة ، امير المؤ منين و اولاده ))

(محدثه ) بودن فاطمه عليهاسلام است ، به اين معنى كه فرشتگان با او سخن مى گفتند، و اين مقام شئون اميرالمؤ منين (ع ) و يازده اولاد معصوم اوست ، و با وجود اينكه حضرت زهرا(ع ) منصب امامت نداشت ، هم صحبت ملائك بوده است .

منقبت پانزدهم

((اشتراكها مع اميرالمؤ منين و اولاده فى التبشير بشيعتها و محبيها))

چنانكه رسول اكرم (ص ) به شيعيان و دوستان امير المؤ منين (ع ) و يازده اولادش ، مژده رستگارى داده است ، در موارد بسيار به شيعيان و محبان فاطمه عليهاسلام نيز بشارت نجات و رهائى از عذاب داده است ، و اين خود از شئون مخصوص صاحبان ولايت است .

منقبت شانزدهم

((ركوبها يوم القايمة كبايها و بعلها و بنيها))

سواره محشور شدن زهرا عليهاسلام ، همانند پدر و همسر و فرزندانش .

منقبت هفدهم

رسول اكرم (ص ) مى فرمايد: در روز قيامت من دست به دامان جبرئيل مى شوم (گويا مقصود پيامبر(ص ) اين باشد كه جبرئيل نماينده خداى متعال است و من متمسك به دامان رحمت الهى هستم )، سپس در ادامه سخن چنين مى فرمايد: دخترم زهرا(ع ) دست به دامان من ، و على ابن ابيطالب متمسك به فاطمه عليهاسلام است ، و يازده فرزندش دست به دامان على (ع ) هستند.

منقبت هجدهم

((كانت تحدث امها و هى فى بطنها، و تصبرها))

سخن گفتن فاطمه عليهاسلام با مادرش ، آنگاه كه در رحم مادر بود، و او را به شكيبائى دعوت مى فرمود، و اين خود از نشانه هاى مقام ولايت مى باشد.

منقبت نوزدهم

((تكلمها بالشهاد تين حين الولادة و بذكر امير المؤ منين و اولاده الاسباط كاالائمة ))

حضرت صديقه زهراسلام الله عليها نيز همانند اميرالمؤ منين (ع ) و فرزندان معصومش ، در هنگام ولادت لب به شهادتين گشوده است ، و اين خود از شئون مخصوص صاحبان ولايت است .

منقبت بيستم

((اشتراكها مع ابيها و بعلها و بنيها فى العلم بما كان و ما يكون و ما لم يكن الى يوم القيامة ))

اشتراك فاطمه عليهاسلام با پدر و همسر و فرزندانش در علم به آنچه در گذشته واقع شده است و آنچه در آينده بوقوع خواهد پيوست ، و آنچه تا روز قيامت واقع شدنى نيست و اين دانش نيز مخصوص اولياء خداست و دارا بودن چنين علمى از نشانه هاى مقام ولايت مى باشد.

منقبت بيست و يكم

((ولادتها طاهرة مطهرة زكية ، ميمونة تقية ، كما يعتقد فى الائمة الاطهار))

فاطمه عليهاسلام همانند ائمه اطهار(ع ) مبارك و با طهارت و پاك و پاكيزه از مادر تولد يافته است .

منقبت بيست و دوم

((نموها فى اليوم و الشهر مثل ما جاء فى نمو الائمة الاطهار))

رشد حضرت صديقه زهرا عليها السلام ، همسان با ائمه اطهار(ع ) در هر ماه به قدر يكماه ، و در هر ماه به اندازه يكسال .

ممكن است در اينجا مقصود نمو معنوى و روحى باشد نه رشد جسمانى ، در هر حال و به هر معناى كه درباره ائمه اطهار عليهم السلام متصور است عينا در فاطمه عليهاسلام نيز آن چنان است .

منقبت بيست و سوم

((دخول نورها حين ولدت بيوتات مكه كولاده ابيها))

هنگام ولادت فاطمه عليهاسلام نور او تمام خانه هاى مكه ، شرق و غرب را فرا گرفت چنان كه در تولد پيامبر اكرم (ص ) نيز تمام جهان از نور مباركش روشن شد، گوئى با نور افشانى اين موجود مقدس ، خداى تعالى به اهل آسمان و زمين ، به فرشتگان و تمام مخلوقات اعلام مى فرمايد: اينك تولد يافت ، آن ، بشرى كه نور جهانيان از اوست ، و سبب خلقت علميان و علت آفرينش تمام مخلوقات بوده است ، آن وجود مقدسى كه باعث شد موجودات از ظلمات عدم به عالم نور ظهور چشم گشايند و به لباس آفرينش مزين گردند.

منقبت بيست و چهارم

((تبشير اهل السماء بعضهم فعضا كما فى رسول الله و الائمه ))

در آن هنگام كه حضرت زهراسلام الله عليها از جانب خديجه عليهاسلام ولادت يافت ، فرشتگان ميلاد او را به يكديگر بشارت مى دادند و تهنيت مى گفتند، چنانكه در تولد پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار نيز ملائك مقدم مباركشان را به يكديگر مژده مى دادند، و بايد اين چنين باشد، زيرا فاطمه عليهاسلام يكى از اسباب آفرينش و علت العلل بوده است ، و فرشتگان نيز همانند ساير موجودات در سايه خلقت او و از يمن وجودش آفريده شده اند.

منقبت بيست و پنجم

((فى وجوب حبها كحب بعلها و بينها اجرا للرسالة الخاتمه ))

حب فاطمه عليهاسلام همانند حب همسر و فرزندان معصومش (كه اجر رسالت خاتم الانبياء است ) بر همگان واجب است حتى به رسول خدا(ص ).

پيامبر اكرم (ص ) مى فرمايد: خداى تعالى مرا به دوستى اين چهار نفر فرمان داده است : على (ع )، فاطمه (ع )، حسن (ع ) و حسين (ع ).

البته وجوب دوستى و محبت آنان نه به انى جهت است كه آن چهار نفر داماد و دختر و فرزندان پيامبرند بلكه رسول خدا نيز همانند ساير بندگان مؤ من ، بايد معتقد و معترف به مقام ولايت فاطمه عليهاسلام بوده و به اين امر شهادت دهد.

منقبت بيست و ششم

((اشتراكها مع ابيها و بعلها و بنيها فى درجة الوسيلة فى الجنة ))

اشتراك زهراسلام الله عليها و همرديف و همدرجه بودن اوست ، با پدر و همسر و فرزندانش در قبد الوسيله يا درجة الوسيله بهشت ، آنجا كه پايتخت (عظمت ) حضرت حق تبارك و تعالى است وجز پنج تن عليهم السلام از انبياء و مرسيلن و صالحين و فرشتگان مقرب كسى را به آن مقام والا راه نيست .

منقبت بيست و هفتم

((اشتراكها مع ابيها و بعلها و بنيها يوم القيامة فى قبة تحت العرش ))

اشتراك فاطمه عليهاسلام با پدر و همسر و فرزندانش در قبه اى از نور كه زير عرش بر پا مى شود و جز پنج تن عليهم السلام كسى را به آن رتبه والا راه نيست ، و اين مقام غير از ((درجه الوسيه )) است كه قبلا بيان شد.

منقبت بيست و هشتم

((فى الدخول الى الجنة قبل الناس مع ابيها و بعلها و بنيها و هى قبل الجميع ))

ورود پنج تن عليهم السلام به بهشت قبل از همه ، درحالى كه فاطمه عليهاسلام در پيشاپيش پدر و همسر و فرزندانش ، نخستين كسى است كه وارد بهشت مى شود.

منقبت بيست و نهم

((فى انها من الكمات التى تلقيهاآدم بها ابراهيم ربه ))

فاطمه عليهاسلام يكى از كلماتى است كه حضرت آدم (ع ) فراگرفت ، و حضرت ابراهيم نيز با همان كلمات امتحان شد، يعنى با كلمات : محمد، على ، فاطمه ، حسن ، و حسين عليهم السلام .

منقبت سى ام

((دخولها فى اية المباهلة بين ابنائنا و انفسنا))

فاطمه عليهاسلام يكى از افرادى است كه آيه مباهله درشان آنها نازل شده است و آن وجود مقدس ، بين چهار معصوم قرار گرفته است يعنى انفسنا محمد(ص) و على (ع ) و ابنائنا حسن (ع ) و حسين (ع )))

منقبت سى و يكم

((وحدتها مع رسول الله و على و بنيه فى حكم الحب و البعض والولاء و العداء و فى حكم السلم و الحرب و فى السب والاذى ))

سنى و شيعه و اين موضوع متفق القول و هم عقيده هستند: احكامى كه در اسلام در مورد محبت و يا عاوت ، صلح و يا جنگ ، دشنام دادن و اذيت كردن نسبت به پيامبر اكرم (ص ) جارى است ، عينا نسبت به زهرا اسلام الله عليها نيز معتبر و واجب الاجر است ، يعنى اگر كسى نسبت به رسول خدا(ص ) دشمنى ورزد و يا آن حضرت را بيازارد، و يا دشنام دهد چنان كه مجازاتش حد زدن بر او و يا كشتن او، و يا موجب كفر اوست ، عينا در اين موارد حضرت زهرا (ع ) با پيامبر اكرم (ص ) يكسان و برابر است .

منقبت سى و دوم

((فى كفويتها مع على فى الملكات و النفسانيات ن ولو لم يخلق على لم يكن لها كفو من آدم و من دونه ))

همتا بودن فاطمه عليهاسلام با على عليه السلام در صفات و ارزشهاى معنوى .

پيامبر اكرم (ص ) مى فرمايد: اگر فاطمه (ع ) آفريده نمى شد، هرگز براى على (ع ) همتائى وجود نداشت ، همچنين اگر على (ع ) خلق نمى شد، فاطمه را در جهان نظير و مانندى نبود، سپس براى روشن شدن مطلب ، و رفع اين اشتباه احتمالى كه مبادا تصور شود مقصود پيامبر اكرم (ص ) اين بوده است : ديگران كه خواستار همسرى با فاطمه (ع ) شدند، كفو و هم شان او نبودند، رسول خدا (ص ) تصريح مى

فرمايند، نه تنها فاطمه (ع ) را در زمان حاضر جز على (ع ) نظير و مانندى نيست ، بلكه از آدم و اولاد آدم (يعنى انبياء ((جز پيامبر اسلام )) اوصياء، اولياء، صديقون ، علماء و حكماء) هرگز كسى همتاى زهرا(ع ) نيست ، و تنها على (ع ) است كه كفو و همانند اوست ، على (ع ) كه چون فاطمه (ع ) بى نظير است ، و بشرى در ملكات فاضله و مقامات عاليه برابر او نيست و اين دو وجود مقدس در اين منقبت بطور يكسان شريكند.

اگر بجز اين فرمايش از جانب پيامبر اكرم (ص ) تصريحى در اين مورد در دسترس ما نبود (با اينكه وجود دارد) همين حديث شريف براى اثبات برترى حضرت صديقه زهرا(ع ) بر جميع انبياء (جز پدر بزرگوارش )، كافى بود.

منقبت سى و سوم

((كفر من ابغض فاطمه كابيها و بعلها))

حكماء ودانشمندان چنين فتوى داده اند كه هر كس پيامبر اكرم (ص ) و يا على (ع ) را دشمن بدارد كافر است ، فاطمه عليهاسلام نيز در اين مورد با پدر و همسرش شريك است و مشمول اين حكم مى شود، آيا چگونه ممكن است بشرى صاحب مقاوم ولايت نباشد، و دشمنى با او موجب كفر گردد؟

منقبت سى و چهارم

((فى الامر بالتوسل اليها كابيها و بعلها و بنيها فى الحوائج و عند كل مسئلة و الامر بحبها والصلوة عليها و زيارتها))

چنانكه پيامبر اكرم (ص ) و امير المومنين (ع ) و فرزندان معصوم او ملجا و مرجع توسل جميع انبياء بوده اند، بشر از آدم تا خاتم مامور به توسل به حضرت صديقه زهرا عليهاسلام بوده است .

از همان وقتى كه آدم عليه السلام آفريده شد، و براى استجابت دعا و رفع مشكلاتش توسل به پنج تن عليهم السلام و شفيع قرار دادن آنها در پيشگاه پروردگار بى همتا توسط جبرئيل به او آموخته شد تكليف بنى آدم روشن گرديد.

انسان كه در جهانى پر از شدائد و مشكلات قدم مى نهد، دنيائى كه دائما در آغوش امواج بلا و گرداب حوادث عظيمه است ، رحمت بى كران الهى ايجاب مى كند كه دست آويزهاى محكم و عروة الوثقاى ناگستنى در اختيار اين بشر سرگردان قرار دهد تا در مسير ناهموار زندگانيش ، اميد گاهى خداپسند، و پناهگاهى دور از گزند داشته باشد و با توسل و تمسك و چنگ زدن به ريسمان رحمت واسعه الهى ، فرزندان آدم نيز همانند حضرت آدم (ع ) به ساحل نجات دست يابند.

اكنون با

قلبى سرشار از خلوص ، و اميدوار (همانگونه كه خداوند يكتا به پيامبرانش راه نجات را نشان داده است و به آنها طريق دعاى خداپسند را آموخته است ) ما نيز به درگاه ((الله )) روى نياز مى آوريم ، و وجود مقدس آبرومند زهرا(ع ) را شفيع و راه گشا و واسطه فيض خدائى قرار مى دهيم و عرضه مى داريم : يا فاطمة اغيثينى ، يا فاطمة اغيثينى ...

چنان كه به صلوات بر پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار(ع ) و زيارت آنان به عنوان يك فرمان الهى و امر اسلامى دستور داده است ، عينا به صلوات بر فاطمه عليهالسلام و زيارتش تصريح و تاكيد گرديده است .

منقبت سى و پنجم

((دخولها فى فضل سورة هل اتى ، مع بعلها و بنيها))

فاطمه زهرا سلام الله عليها همسان با اميرالمؤ منين و حسنين عليهم السلام در فضيلت سوره ((هلى اتى)) شريك و سهيم است .

منقبت سى و ششم

((عرفانها رسل اليها عند ولادتها والتسليم عليها باسمائها))

فاطمه عليهالسلام در هنگام ولادتش حورالعين و بانوان عاليمقامى را كه از جانب خداى متعال به نزد آن حضرت ارسال شده بودند كه كاملا مى شناخت ، و قبل از سلام و احوالپرسى با ذكر نام ، يك يك آنان را مخاطب قرار داد:

((يا ساره السلام عليك ، يا مريم السلام عليك ...))

از اين مطلب معلوم مى شود كه ملاقات و آشنائى زهرا(ع ) با آنان بى سابقه نبوده ، و آن وجود مقدس قبلا عوالمى را طى كرده است كه در مسير ملكوتى خويش آن فرستادگان آسمانى را ديده و شناخته است ، و بايد اينچنين باشد، زيرا مقام شامخ ولايت ايجاب مى كند كه هر ولى الله (يا ولية الله ) شيعيان خود را (با آگاهى خدادادش ) يك يك بشناسد.

منقبت سى و هفتم

((اطلاع الله على الارض و اختيارها على نساء العالمين كاطلاعه على الارض و اختيار ابيها و بعلمها و ولدها الائمة ))

پيامبر اكرم (ص ) با كمال صراحت مى فرمايد: خداى تبارك و تعالى يك بار بر زمين نظر افكند و از اولين و آخرين مرا برگزيد، و دفعه دوم على (ع ) را، و در سومين نظر، اولاد معصوم او را، و در چهارمين بار زهرا(ع ) را از ميان جميع زنان عالم و از اولين و آخرين انتخاب فرمود.

پس همانگونه كه پيامبر اكرم (ص ) مصطفى است ، و چنان كه على (ع ) مرتضى است ، و همان سان كه حسن (ع ) و حسين (ع ) برگزيده و مختارند، زهرا سلام الله عليها (همتاى آنان ) مصطفاة ، مرتضاة ، مختاره برگزيده

خداوند تبارك و تعالى است .

منقبت سى و هشتم

((كونها شفيعة كبرى يوم القيامة لشيعتها و محبيها كابيها و بعلها و بنيها))

بزرگترين مقام شفاعت را در روز قيامت حضرت صديقه سلام الله عليها همسان با پيامبر اكرم (ص ) و اميرالمؤ منين (ع ) حائز مى باشد، بلكه مى توان گفت آن حضرت را در اين رتبه و مقام امتيازاتى است مخصوص به خود و بى نظير.

بزرگداشت تشريف فرمائى او به محشر و پيشگاه عرش الهى به نحوى است كه تمام توجهات بسوى آن وجود مقدس معطوف خواهد شد، و امام سلام الله عليه در اين باره مى فرمايد: مقام شامخ حضرت صديقه زهرا(ع ) در روز قيامت چنان است كه حتى از نظر يك نفر هم پنهان نمى ماند.

منقبت سى و نهم :

((يعرف الله قدرها كما يعرف قدر ابيها و بعلها و بنيها يوم القيامة ))

در روز قيامت از نور بر پا مى شود كه پيامبر اكرم (ص ) بر آن جلوس مى نمايد، در حالى كه جبرئيل و انبياء و اولياء گرد آمده اند خداوند تبارك و تعالى مقام و منزلت زهرا سلام الله عليها و پدر و همسر و فرزندان معصومش را به اهل محشر معرفى مى فرمايد، و هنگام ورود فاطمه عليهالسلام به صحنه محشر از جانب حضرت حق تبارك و تعالى ندا مى شود:

((يا اهل المحشر غضوا ابصاركم حتى تجوز فاطمه ))

اى اهل محشر نگاهتان را فرو افكنيد، تا فاطمه (ع ) عبور نمايد....

منقبت چهلم :

((فى افضليتها على الملائكة والجن والانس كابيها و بعلها وبنيها))

چنانكه برترى رسول اكرم (ص ) بر انبيا و مرسلين و ملائكه ، با تفحص و تحقيق در روايات معتبر، ثابت شده است ، به همان طريق افضليت زهرا سلام الله عليها نيز بر جميع مخلوقات از انس و جن و ملك ، منصوص و مسلم است .

اين چهل منقبت فاطمه عليهالسلام ، خلاصه پانزده موضوع اين كتاب است ، كه با آيات قرآن ، و روايات معتبر مربوطه و با ذكر اسناد بسيار مدارك اطمينان بخش ، آنها را قبلا به طور بيان كرده بوديم .

اگر بخواهيم با قلبى حقيقت جو، منصفانه قضاوت نمائيم ، يقينا در مى يابيم ، كه اين چهل منقبت از شئون مخصوص صاحبان ولايت ، و لازم و ملزوم يكديگرند، مناقبى كه مبناى آنها آيات انكار ناپذير كلام الله ، و گفتار معصومين دل آگاه است . بشرى كه خداوند يكتا او را به

اقتضاى حكمتش از ابتداء خلقت جهان تا برچيده شدن بساط آن ، در كنار سفره رحمت خويش نشانده ، و او را در مراحل مختلف و مواقف بسيار سير داده است ، منزلت والاى اين بانوى بانوان و خاتون دو جهان ، در عالم اظله اش ، در عالم ميثاقش ، در عالم خلقتش ، در عالم علوى و سفلى اش ، در عالم رحم مادرش ، در ولادت و روز قيامت و محشرش ، در ورود به جنتش ، همه و همه ، حاكى از مقام اعلاى ((ولية الله )) اوست .

هرگز معقول نيست كه موجودى داراى مقام ولايت كبرى نباشد، ولى علت آفرينش بوده ، و اعتقاد به قدر و مرتبه خداداد او از شرايط ايمان بشمار آيد و وجود مقدسش با پيامبر اكرم (ص ) در مناقب چهل گانه مذكور بطور همسان شريك و سهيم باشد.

اما قسمت دوم مناقب زهرا سلام الله عليها، احاديثى است كه مربوط و مخصوص است به خود آن حضرت ، درباره مكارم الاخلاقش ، زهدش ، عبادتش ، ايثارش ، پرورش فرزندانش شوهرداريش ، نگاهدارى از پدرش ، و كمالات و فضايل بى شمار ديگرش ، كه در كتب شيعه و سنى مسطور است ، كه در اينجا مورد بحث و بررسى ما نيست .

خداوند تعالى بحق محمد و آل محمد(ص ) ما را در سايه ولايت حضرت صديقه زهرا عليهالسلام محشور نمايد، و دستمان را از دامان ولاى اين خاتون دو جهان كوتاه نفرمايد، و از مؤ منين به رسول اكرم (ع ) و اولاد معصومش قرار دهد، خدا پدر شما را نيز بيامرزد، و انشاءالله

عزيزتان بدارد، كه شما باب اين بحث را گشوديد.

الحمدلله رب العالمين

آئينه ايزد نما حضرت فاطمه زهرا (س)

مشخصات كتاب

سرشناسه:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان،1388

عنوان و نام پديدآور: آئينه ايزد نما حضرت فاطمه زهرا (س)/محمد رضا رباني.

مشخصات نشر:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1388.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه و رايانه

موضوع : حضرت فاطمه زهرا (س)

مقدمه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

الحمدالله على جماله و جلاله و الصلوه و السلام على محمد و آله . به استحضار عموم اهل ايمان و محبان اهل بيت عصمت و معادن حكمت مى رساند كتاب حاضر تحت عنوان (آئينه ايزد نما فاطمه زهرا سلام الله عليها ) كه به منظور توسل و بذل عنايت حضرت فاطمه زهرا مرآت تام اسماء و صفات خداى يكتا مرقوم شده است ، بحمدالله مشمول لطف و عنايت آن حضرت واقع و حاجت مورد نظر برآورده گرديد . اميد آنكه خداوند متعال به حق محمد و آل ، حاجات مشروعه جميع حاجتمندان را با توسل به آن مظهر جمال و جلال ذات ذوالجلال روا و مرضاى عموم مسلمين و مؤ منين و محبين اين خاندان جليل را عاجلا شفا و سعادت دنيا و آخرت ما را در پناه آن مليكه ملك و و ملكوت تامين و تضمين بفرمايد و ما را در حشر اكبر مشمول شفاعت آن وليه الله شفيعه محشر آن وليه الله شفيعه محشر فاطمه زهراى اطهر دختر والاگهر پيغمبر خاتم صلى الله عليه و آله و سلم قرار دهد

و سايه دخت حضرت ختمى مرتبت را در نظامين و نشاتين دنيا و آخرت بر سر قاطبه اهل اسلام و ايمان بالاخص ملت ايران مستدام بدارد .

آنچه لازم به تذكر است اين است كه اين كتاب در عين اينكه در مقام

معرفى حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها مى باشد ، متضمن بيان حقايق و لطائف و اشارات و اسرار بسيارى نيز است كه مطلوب عشاق حقايق است .

آنكس است اهل بشارت كه اشارت داند

نكته ها هست بسى محرم اسرار كجاست

انتظار مى رود از خوانندگان محترم كه با دقت نظر و توجه تام به نكات آن عنايت فرمايند و سراسر اين رساله را مورد مطالعه قرار دهند . ناگفته نماند نظر به اينكه حالت كسالت و بيمارى اين نگارنده اجازه بيشترى براى دقت در تصحيح اغلاط چاپى آن را به اينجانب نداده است ، لذا تشكر و التماس دعا از خواننده مكرم تقاضا مى نمايد كه از تصحيح آن دريغ نفرمايند ، اميد است عندالله ماءجور باشند .

واسلام عليكم و رحمه الله و بركاته

تهران - الاحقر محمدرضا الربانى

سر آغاز

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

الحمدالله رب العالمين و الصلوه و السلام على من كان نبينا و آدم بين الماء و الطين محمد اشرف الاولين و الاخرين و خاتم السفراء و المرسلين و على آله الطاهرين و عترته المعصومين سيما على الجوهره القدسيه فى تعين الانسيه صوره نفس الكليه جواد العالم العقليه بضعه الحقيقه النبويه مطلع الانوار العلويه عين عيون الاسرار الفاطميه المنجيه محبيها عن النار ثمره شجره اليقين سيده نساء العالمين المعروفه بالقدر المجهوله بالقبر قره عين الرسوال الزهرا البتول عليها الصلوه والسلام :

جوهر القدس من الكنز الخفى

بدت فاءبدت عاليات الاحرف

و قد تجلى من سماء العظمه

من عالم الاسماء اسمى كلمه

بل هى ام الكلمات الحكمه

فى غيب ذاتها نكات مبهمه

ام ائمه العقول الغربل

ام ابيها و هو علته العلل

روح النبى فى عظيم المنزلته

و فى الكفاء كفو من لا

كفوله

تمثلت رقيقته الوجود

لطيفه جلت عن الشهود

تطورت فى افضل الاطوار

نتيجه الادوار والاكوار

تصورت حقيقه الكمال

بصوره بديعته الجمال

فانها الحوراء فى النزول

و فى الصعود محور العقول

فانها قطب رحى الوجود

فى قوسى النزول و الصعود

و ليس فى محيط تلكه الدائره

مدارها الاعظم الا الطاهره

مصونه عن كل رسم و سمه

مرموزه فى الصحف المكرمه

صديقه لا مثلها صديقه

تفرغ بالصدق عن الحقيقته

بدا بذالك الوجود الزهرا

سر ظهور الحق فى المظاهر

هى البتول الطهر و العذراء

كمريم الطهر و لا سواء

فانها سيده النساء

و مريم الكبرى بلاخفاء

فى افق المجد هى الزهراء

للشمس من زهرتها الضياء

بل هى نور عالم الانوار

و مطلع الشموس و الاقمار

رضيعه الوحى من الجليل

حليفه محكم التنزيل

مفطومه من زلل الهواء

معصومه عن و صمه الخطاء

معربه بالستر و الحياء

عن غيب ذات بارى الاشياء

راضيه بكل ما قضى القضاء

بما يضيق عنه واسع الفضاء

زكيه من وصمه القيود

فهى غنيه عن الحدود

يا قبله الارواح و العقول

و كعبه الشهود والوصول

يادره العصمه والو لايه

من صدف الحكمه و العنايه

تهنيته سيدالرسل بها

لك الهنايا سيد الوجود

فى نشئات الغيب و الشهود

بمن تعالى شهاءنها عن مثل

كيف و لا تكرار فى التجلى

لك الهنا يا سيد البريه

با عظم المواهب السنيه

اتاك طاووس رياض القدس

بنفحه من نفحات الانس

من جنه الصفات و الاسماء

جلت عن المديح و الثناء

اين اشعار در ربار كه به برخى از آن اقتصار ورزيديم ناظم آن نابغته الدهر فيلسوف الزمن و فقيه الامه مرحوم آيت الله العضمى حاج شيخ محمد حسين اصفحانى قدس سره السبحانى مشتهر بعلامه كمپانى است كه اين بزرگوار از اساتيد مرحوم آيتين علمين آقاى خوئى و آقاى ميلانى اعلى الله مقامها به شمار مى رود .

اين علم ربانى را تاءليفات و تصنيفات بسيارى است كه از جمله حاشيه اى بر كفايه الاصول مرحوم آيت الله الكبرى آخوند ملا محمد كاظم خراسانى رحمه

الله عليه و نيز كتاب تحفه الحكيم كه منظمومه ايست در حكمت متعاليه و رسائل ديگر كه درود بر روح پرفتوحش باد .

اشراق اول

اشراق اول : در بيان اينكه وجود مقدس حضرت فاطمه زهرا ص مختار و برگزيده پروردگار از ميان قاطبه بانوان جهان است

مقدمه

شكى نيست كه خداى حكيم را در نظام وجود اعم از نظام تكوين و نظام تشريع مختارات و منتخبات و برگزيده هائى است كه همه بر طبق حكمت و مصلحت و مبانى نفس الامريه است و همه بر ملاك فضيلت و شرافت است و رعايت انتخاب اشرف فالاشرف و افضل فالافضل در تعين و تحقق آنها گرديده است و اين قانون حكيمانه در تمام نظام وجود و ايجاد و در كل نظام تكوين و تشريع جارى است و نظام اتقن كيانى از نظام

احسن اسمائى ربانى سرچشمه گرفته است .

فالكل من نظامه الكيانى

ينشاء من نظامه الربانى

مختارات و منتخبات الهى در نظام احسن اقتن و در ميان مخلوقات اعم از مبدعات و منشاءت و مخترعات چه در نظام تكوين و چه در نظام تشريع بسيار و بيرون از حد و شمار است و براى رعايت اختصار به برخى از آن مختارات اشاره مى شود .

مختار و برگزيده پروردگار از ميان اسماء خود ، اسم (((على ))) است

مختار و برگزيده پروردگار از ميان صفات خود ، صفت رحمت است

مختار و برگزيده پروردگار از ميان عقول ، عقل اول است

مختار و برگزيده پروردگار از ميان نفوس ، نفس كليه الهيه است

مختار و برگزيده پروردگار از ميان ملائك (مهيمين ) است

مختار و برگزيده پروردگار از ميان ممالك هستى ، كشور بهشت

است

مختار و برگزيده پروردگار از ميان اشربه بهشتى ، شراب تسنيم است

مختار و برگزيده پروردگار از ميان انهار بهشتى ، نهر كوثر است

مختار و برگزيده پروردگار از ميان احجار ، حجرالاسود است

مختار و برگزيده پروردگار از ميان بيوت سماوى ، بيت المعمور است

مختار و برگزيده پروردگار از ميان بيوت ارضى ، كعبه معظمه است

مختار و برگزيده پروردگار از ميان مراكب سماوى ، براق است

مختار و برگزيده پروردگار از ميان كواكب ، شمس است

مختار و برگزيده پروردگار از ميان صور ، صورت انسانيه است

مختار و برگزيده پروردگار از ميان اعضاء انسانى ، قلب است

مختار و برگزيده پروردگار از ميان ارادات ، نيت است

مختار و برگزيده پروردگار از ميان خلقها (خلق عظيم ) است

مختار و برگزيده پروردگار از ميان اعداد ، تسعه و تسعين است

مختار و برگزيده پروردگار از ميان طرق و سبل ، صراط مستقيم است مختار و برگزيده پروردگار از ميان اعمال ، فرائض است

مختار و برگزيده پروردگار از ميان احوال ، مقام رضا است

مختار و برگزيده پروردگار از ميان اديان ، دين اسلام است

مختار و برگزيده پروردگار از ميان اركان ، دين نماز است

مختار و برگزيده پروردگار از ميان نواميس ، شريعت محمديه است

مختار و برگزيده پروردگار از ميان فضائل ، ايمان است

مختار و برگزيده پروردگار از ميان معارف معرفه الله است

مختار و برگزيده پروردگار از ميان اصول اعتقاديه ، اصل توحيد است

مختار و برگزيده پروردگار از ميان اثنيه ، صلوات است

مختار و برگزيده پروردگار از ميان اذكار (لا الله اله الله ) است

مختار و برگزيده پروردگار از ميان كتب آسمانى ، قرآن است

مختار و برگزيده پروردگار از ميان سور قرآنيه ، سوره ياسين

است

مختار و برگزيده پروردگار از ميان قصار المفصل ، سوره توحيد است

مختار و برگزيده پروردگار از ميان آيات قرآنيه آيه الكرسى است مختار و برگزيده پروردگار از ميان شهور ، شهر رمضان است

مختار و برگزيده پروردگار از ميان ايام اسبوع ، يوم الجمعه است

مختار و برگزيده پروردگار از ميان ليالى ، ليله القدر است

مختار و برگزيده پروردگار از ميان اوقات ، وقت سحر است

مختار و برگزيده پروردگار از ميان قرون ، قرن نبى الختمى (ص ) است

مختار و برگزيده پروردگار از ميان اعصار ، عصر ظهور المهدى (عج ) است

مختار و برگزيده پروردگار از ميان انبياء ، حضرت محمد (ص ) خاتم الانبياء است

مختار و برگزيده پروردگار از ميان خلفا و اوصياء انبياء و مرسلين ، خلفاء و اوصياء حضرت خاتم النبين است كه عدد آنها دوازده نفر و اول ايشان حضرت اميرالمؤ منين على بن ابيطالب و آخر ايشان ولى عصر بقيه الله حضرت مهدى حجه بن الحسن العسگرى صلوات عليهم است . الذى بيمنه رزق الورى و بوجوده ثبتت الارض والسماء

مختار و برگزيده پروردگار از ميان نساء و بانوان جهان ، ملكه ملك و ملكوت ام الائمه دختر والا گهر پيغمبر خاتم (ص ) حضرت فاطمه زهراء سلام الله عليها سيده نساء العالمين من الاولين و الاخرين است .

در عرصه دو گيتى از آشكار و پنهان

زيباترين بديعى كآمد ز فيض سبحان

زيباترين اشياء فرخترين اعيان

از هر چه هست پيدا وز هر چه هست پنهان

از مرغها هزار است وز فصلها بهار است

از عضوهاست ديده وز عرقهاست شريان

از طيبهاست عنبر وز زيبهاست افسر

وز نهرهاست كوثر وز نوعهاست انسان

از سنگها دل دوست وز عيشها غم اوست

وز

تيغهاست ابر و وز دشنه هاست مژگان

از عقلهاست اول وز نفسهاست قدسى

وز نغمه هاست قرآن وز خلقهاست احسان

از پيكهاست جبريل وز مژده هاست بعثت

از اصلهاست توحيد وز فضلهاست ايمان

از شهرها مدينه وز انبياء محمد(ص )

وز شاخه هاست طوبى وز باغهاست رضوان

از اولياست حيدر مثلش نزاد مادر

باشد كلام ناطق يا روح و جان قرآن

از بانوان علم زهراست برگزيده

زان سيده نساء است اندر جهان امكان

او منبع فضائل او مجمع محاسن

او مخزن فيوضات مجلاى ذات يزدان

او مادر ائمه او كوثر محمد (ص )

اعطائى الهى آمدبه نص قرآن

(ربانى ) ارشفيعت زهرا بود به محضر

اين از عنايت اوست با جمله محبان

يا فاطمه الزهرا يا بنت محمد (ص ) يا قره عين الرسول يا سيدتنا و مولاتنا انا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بك الى الله و قدمناك بين يدى جاجاتنا يا وجيه عندالله اشفعى لنا عندالله .

اشراق دوم

اشراق دوم : بيان نسب ملكه ملك و ملكوت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها

بس در رفعت شاءن و مقام والاى نسبى حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها و على ابيها و بعلها و بنيها ، كه دخت اول شخص عالم امكان است و اثر روحانى و جسمانى حضرت خاتم انبياء و سرور اصفياء همان اثر صادر نخستين و اولين جلوه رب العالمين . فاطمه زهرا سلام الله عليها دختر كسى است كه در نظام وجود از غيب و شهود بالادست او در مرتبه و مقام كسى نيست ، مگر ذات واجب الوجود . او دختر شخصى است كه اشرف الاولين والاخرين و رحمه للعالمين و خاتم الانبياء و المرسلين است : بتصريح نص قرآن لقوله تعالى (و ما ارسلناك الارحمه للعالمين

)

آيه 107 سوره انبياء و نيز (و لكن رسول الله و خاتم النبين )

از آيه 40 سوره احزاب : بزرگان از اكابر و اعاظم عرفاى شامخين در تعريف خاتم گفته اند (الخاتم من ختم المراتب باسرها و بلغ نهايته الكمال )

زين سبب خاتم شده است او كه بجود

مثل او نى بود و نى خواهند بود

حق مر او را برگزيد از اين و آن

رحمه للعالمينش كرد از آن

مظهر عشق حق و مجبوب حق

برده از كروبيان جمله سبق

براهين عقليه و نقليه اين واقعيت را ثابت نموده كه سكه تعين ام التعين ختمى جمعى كمالى منحصرا بنام آن حضرت زده شده و خداى حكيم آن بزرگوار را بر تبه خاتميت سرافراز و او را از ميان كل ماسوا برگزيده و مقام شامخ خاتميت را به آن حضرت عطا و مرحمت نموده است :

هر ماده اى كه قابل اين گوهر گرانمايه نيست آيا نمى بينى كه خداى جهان آفرين كه بر كلك او بيكران آفرين از بسيارى از جماد اندكى را نبات و از بسيارى از نبات اندكى را حيوان و از بسيارى از حيوان اندكى را انسان نمود ؟ يعنى نباتى كه در طريق وجود خود حيوان است و حيوانى كه در صراط وجود خود انسان است و از بسيارى اناس اندكى را عاقل و از بسيارى عقلاء اندكى را مسلم و از بسيارى مسلمين اندكى را مومن و از مؤ منين اندكى را عابد و از عابدين اندكى را زاهد و از زاهدين اندكى را عالم و از عالمين اندكى را فقيه و از فقها اندكى را حكيم و از حكما اندكى را عارف و از

عرفاء اندكى را ولى و از اولياء اندكى را عارف و از عرفاء اندكى را اولوالعزم و از اولوالعزم يكى را خاتم آفريد پس در نظام كل اشرف مخلوقات و افضل مصنوعات حضرت خاتم النبياء و سرور اصفياء محمد مصطفى عليه و آله آلاف التحيه و الثناء است كه فاتح است در قوس نزول و خاتم است در قوس صعود :

اى كائنات را بوجود تو افتخار

اى بيش ز آفرينش و كم ز آفريدگار

(تو فاتح وجود و تو هم خاتم وجود

ختم كمال در تو نموده است كردگار )

(عالم ز فيض هستى تو پديدار آمده

پس كائنات را بوجود تو افتخار)

ما ضمن رساله (جلوه ربانى در اثبات خاتميت ) علاوه بر آيات قرآنيه و اخبار و احاديث و خطب صادره از مقام عصمت و معادن حكمت نيز از طريق برهان : ده برهان و دليل عقلى بر اثبات خاتميت نبى اكرم و رسول خاتم حضرت محمد مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم اقامه نموده ايم كه فهرست آن براهين به قرار زيل است :

برهان اول از طريق لزوم مظهر جامع

برهان دوم از طريق لزوم انتهاى سير صعودى

برهان سوم از طريق لزوم تكميل فيض الهى

برهان چهارم از طريق تطابق نظامين

برهان پنجم از طريق اسفار اربعه

برهان ششم از طريق قاعده امكان اشرف

برهان هفتم از طريق قاده امكان اخس

برهان هشتم از طرق برهان لزوم قانون تام و اتم آسمانى

برهان نهم از طريق برهان لزوم رابط بين خالق و مخلوق

برهان دهم از طريق قاعده وجوب لطف بطريق اولى ، چه خاتم مكمل دائر نبوت و سفارت الهيه است :

بيان اين براهين دهگانه مشروحا در كتاب جلوه ربانى

در اثبات خاتميت مندرج است كتاب نامبرده كه با خط مولف است عينا عكس بردارى و در ايران و خارجه منتشر شده است و چند نسخه از آن نزد مولف موجود است كه در صورت مراجعه به طالبان آن اهداء مى گردد :

لمولفه

هزار بينه دارم كه در نظام وجود

كسى به مرتبه ختم انبيا نرسد

ز صد هزار پيمبر كه در جهان آمد

كسى به منزلت و فضل مصطفى نرسد

به حسن معنى و صورت مثال او نبود

تو را در اين سخن انكار كار ما نرسد

محمد (ص ) است كه او را ستود ذات ودود

ز حق ثنا به كسى جز به يار ما نرسد

خدا و جمله ملائك ثناى او گويند

دعاى ما به سما جز كه با ثنا نرسد

شفيع جمله خلايق به روز محضر اوست

كسى به رتبه احمد (ص ) ز ما سوا نرسد

چه اوست مظهر جامع كه خاتميت را

جز او به لياقت ز ما سوا نرسد

مراست دست به دامان اين چنين يارى

كه از ازل و ابد كس به يار ما نرسد

اين حديث شريف از خود حضرت ختمى مرتبت منقول است كه فرموده ما خلق الله خلقا افضل منى و در حديث معتبر ديگر آمده كه حضرت ولى الله اعظم على عليه السلام از پيغمبر خاتم صل الله عليه و آله و سلم پرسيد يا رسول الله فانت افضل او جبريل حضرت در جواب فرمود يا على ان الله فضل انبياء المرسلين على ملائكته المقربين و فضلنى على جميع النبين و المرسلين والفضل بعدى لك يا على والائمه من بعدك اين حديث نورانى را علامه محقق ملامحسن فيض كاشانى از شيخ صدوق رضوان الله عليهما در كتاب علم اليقين

خود نقل نموده است .

مادر حضرت فاطمه زهرا ع

هويت بانوى عظمى عليا مكرمه خديجه كبرى مادر حضرت زهرا(ع )

حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها مادرش يگانه بانوى عظيمه الشان و المرتبه جناب عليا مكرمه مجلله خديجه كبرى عليها التحيه و الثناء است

اين مخدره محترمه معظمه سلام الله عليها اول زنى است كه حضرت نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم با او ازدواج نموده است و ولادتش در سنه شصت و هشت قبل الهجره بوده اين بانوى معظمه داراى مقام سيادت و رياست و حشمت و داراى مال و ثروت بسيار بوده است داراى مقام عفت اخلاق حميده بوده و اوصاف جميله را واجد بوده و بس در مقام سخاتوت و فداكاريش كه تمام اموال و ثروت خود را به رايگان براى اعلاء كلمه توحيد و ترويج اسلام مطلقا در اختيار تام شوهرش پيغمبر عالى مقام گذاشت .

شرافت و عظمت شئون حضرت خديجه كبرى نسبا و حسبا و ايمانا و اخلاقا در تاريخ اسلام از ناحيه مورخين ثبت و ظبط است

بطوريكه ما را بى نياز از بيان آن مى نمايد . جناب خديجه كبرى عليها سلام اول كسى است در ميان بانوان كه به خاتم پيغمبران ايمان آورد و دعوت حضرت ختمى مرتبت محمد مصطفى على آلاف التحيه والثناء را پذيرفت و مشرفه به دين مبين اسلام گرديد .

حضرت عليا مكرمه خديجه كبرى عليها التحيه والثناء از بانوان برگزيده خداس است همين بس در مقامش كه هرگاه جبرئيل امين فرشته وحى اهى بر خاتم انبياء حضرت محمد مصطفى (ص ) نازل مى گرديد ، سلام خدا بر حضرت خديجه

كبرى سلام الله عليها پيامش بود .

جبرئيل هر وقت شرفياب محضر انور پيغمبر اكرم (ص ) مى شد عرض مى كرد خدا مى فرمايد سلام مرا به جناب خديجه برسانيد و بآن بانوى عظمى بگوئيد ما براى او در بهشت قصرى مجلل و زيبا مطابق شاءن او مهيا و آماده نموده ايم : و نيز در كتاب بحار مجلسى (ره ) نقل شده ان جبرئيل عليه السلام اتى النبى صلى الله عليه و آله فقال : اقرء خديجه من ربها السلام فقال رسول الله صلى الله عليه و آله : يا خديجه هذا جبرئيل يقرئك من ربك السلام قالت خديجه : الله السلام و منه السلام و اليه السلام .

حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها شوهرش وجود مقدس قطب ارائك توحيد ، سلطان العارفين و رئيس الموحدين و اميرالمومنين و امام المتقين ولى الله اعظم حضرت على مرتضى صلوات الله و سلامه عليه است

حضرت على مرتضى عليه السلام داراى مقام ولايت كليه مطلقه است و تمام شئون ولايت و علامات و امتيازات امامت را واجد است .

حضرت على مرتضى عليه السلام داراى نفس كليه الهيه است همان نفسى كه مورد خطاب است در آيه شريفه پايان سوره فجر (يا ايتها النفس المطمئنه ارجعنى الى ربك راضيه مرضيه فادخلنى فى عبادى و ادخلى جنتى : آيه 30 سوره الفجر .

حضرت على مرتضى عليه السلام اعلم الناس است ، احكم الناس است ، اقتى الناس است ، احلم الناس است ، اشجع الناس است اسخى الناس است ، اعبد الناس است :

حضرت على مرتضى عليه السلام در تمام شئون ولايت كليه مطلقه

با حضرت ختمى مرتبت محمد (ص ) شريك است الا اينكه نبوت ختميه مختص رسول الله صلى الله عليه و آله است چنانكه در حديث شريف منزلت ، تصريح به اين واقعيت شده است : قال رسوال الله (ص ) مخاطبا لعلى المرتضى (ع ) ( انت منى بمنزله هارون من موسى الا انه لان نبى بعدى ) اين حديث مورد اتفاق عامه و خاصه است حضرت ختمى مرتبت خطاب به حضرت امير اهل ايمان ، على مرتضى فرموده تو از من در تمام شئون بمنزله هارونى از موسى ، مگر اينكه نبوت به من ختم شده است و بعد از من پيغمبرى نيست :

جمله (و لا نبى بعدى ) از لسان پيغمبر اكرم (ص ) علاوه بر اينكه سند محكمى است بر خاتميت آن حضرت ، نيز مثبت ولايت كليه مطلقه حضرت على مرتضى (ع ) مى باشد . چون موسى و هارون سلام الله عليهما در تمام شئون كماليه با هم مشاركت داشته اند و همين معنى براى خاتم انبياء محمد مصطفى و على مرتضى صلوات الله عليهما در جميع شوون ولايت كليه مطلقه ثابت است و استثناء نشده مگر نبوت كه اختصاص به حضرت محمد صلى الله عليه و آله دارد .

لمولفه

(لا نبى بعدى ) از فخر بشر

خود دليل خاتميت در اثر

(انت منى گفت تا دانى عمل (ع )

بعد او باشد خلايق را ولى

گفت تعريضى او در اين سند

عين تصريح است بر اهل خرد

اعلام مقام ولايت كليه مطلقه علويه تصريحا در اين آيه مباركه است لقوله تعالى انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون

الزكوه و هم راكعون ) آيه 55 سوره مائده .

اين آيه مباركه به اتفاق مفسرين عامه و خاصه در شاءن على عليه السلام نازل شده است ، چه آن حضرت بوده كه در حال ركوع زكوه و صدقه داده است .

ولى در آيه مذكوره به معناى متصرف مطلق و صاجب اختيار و حاكم مطلق است نه به معناى دوست چه اگر به معناى دوست

گرفته شود اساسا معنى غلط است . علاوه با شمول كلى و سريانى خطاب (كم ) در آيه مرقومه كه جميع خلق را در بردارد ،

لازم آيد كه بنابراين معنى العياذ بالله خدا و رسول خدا و اميرالمومنين على (ع ) دوست فاسقين و فاجرين و كافرين و منافقين و مشركين هم باشند و حال آنكه آنها برى و بيزارند از اينها ، تا چه رسد كه دوست اين گروه فاسد باشند . پس عقل صحيح ، اين معنى را باطل و غلط مى داند و مخالف در محكمه عقل و وجدان محكوم است و بايد به حكم برهان ، تسليم آن معنايى بشود كه ما اشاره نموديم . يعنى متصرف مطلق و صاحب اختيار مطلق در كل عالم امكان ، نه در گوشه جهان و جزئى از آن و اين معناى ولايت تكوينيه و ولايت كليه مطلقه است (فانهم ) ممكن است كسى بگويد ولايت ولى بمعناى تصرف درست و مرد تصديق اما كليه و مطلقه را از كجا استنباط و استفاده نمائيم ، در جواب مى گوئيم آنرا هم از خود همين آيه مباركه ، مگر انما وليكم الله اين ولايت مطلقه و كليه نيست ، البته

اين ولايت كلى است اگر چنانچه انكار نمائى العياذ بالله ولايت و تصرف خدا را در عالم محدود كرده و خدا را نشناخته اى و عقل تو را محكوم مى كند . عقل و برهان مى گويد تصرف خدا كلى و نامحدود است نه جزئى و مقيد . آيا مى توانى بگوئى خدا نسبت به آسمان ولايت دارد و العياذ بالله ولايت در زمين ندارد و يا در عوالم عاليه ولايت و تصرف و حكومت دارد ، اما در عوالم سافله ديگر اين ولايت و تصرف را ندارد ؟ !

پس به حكم عقل و برهان مى بايست قبول كنى كه خداى قادر متعال ، متصرف مطلق و صاحب اختيار مطلق و حاكم مطلق در نظام كل است و داراى ولايت كليه مطلقه ذاتيه اصليه است و همين معنى در ولايت ، براى رسوال خدا حضرت حتمى مرتبت محمد (ص ) و براى حضرت على مرتضى (ع ) كه آيه مباركه مذكوره در شاءن آن حضرت نازل گرديه است ، ثابت و محقق و مبرهن است ، به حكم اينكه معطوف در حكم معطوف عليه است اما فرق و تفاوت ولايت كليه الهيه حضرت احديت ، با ولايت كليه مطلقه حضرت ختمى مرتبت و دوازده نفر خلفاء و اوصياى آنحضرت كه همه مصداق اولوالامر و همه واجد مقام ولايت كليه مطلقه مى باشند اين اين است كه ولايت خدا ذاتى و اصلى است و ولايت ايشان ضللى است و آنان مظهر ولى مطلق هستند و به عبارت ديگر ولايت كليه مطلقه ايشان يعنى رسول الله و خلفاى آن حضرت كه اول آنها حضرت على مرتضى و

آخر آنها حضرت بقيه الله مهدى ولى عصر (عج ) به اذن الله است كه از اين اذن مراد اذن تكونى است خذ و اغتنم .

مولف را نسبت به معناى ولايت و شئون ولايت ضمن رسائلى كه در اثبات ولايت و امامت دوازده نفر خلفاء و اوصياء حضرت ختمى مرتبت (ص ) نگاشته است ، بيان تفصيلى است و بايست به آن رسائل مراجعه شود . در اين مقام فقط خواستيم شوهر عالى مقام فاطمه زهرا (س ) را كه حضرت على مرتضى صاحب مقام ولايت كليه مطلقه است معرفى نمائيم و نظر به بيان شئون ولايتى على عليه السلام نداشتيم . زيرا هر سخن جائى و هر نكته مقامى دارد و اما بس در مقام عظمت و رفعت شاءن ولاتى على عليه السلام نداشتيم . زيرا هر سخن جائى و هر نكته مقامى دارد و اما بس در مقام عظمت و رفعت شاءن حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ، كه اگر خداى على اعلى وجود مرتضى را خلق نمى كرد ، براى اين بانوى بى همتا ، كفوى در صفحه جهان هستى نبود تار روز قيامت .

چنانچه در روايت معتبر تصريح به اين حقيقت شده است :

قال الله عزوجل لو لم اخلق عليا لما كان لفاطمه كفو على وجه الارض آدم و من دونه

(ولنعم ماقيل )

حق چو نديد همسرش در همه ممكنات از آن

واجب و لازم آمدش خلقت حيدر آورد

على مرتضى عليه السلام مظهر اسماء حسنى و مجلاى صفات الوهى است . على مرتضى مثل اعلاى الهى است . خداى يكتا مثل نارد ، اما مثل اعلا دارد و

له المثل الاعلى پيغمبر اكرم خطاب به على مرتضى فرمود : (و انت المثل الاعلى ) : يعنى على جان مصداق مثل اعلاى كبريائى فى الواقع تو هستى .

و لنعم ما قال الاستادنا العارف (الهى قمشه اى ) ، رضوان الله تعالى عليه :

چو شمع آفرينش را بر افروخت

به آدم علم الاسماء بياموخت

ميان شاهدان بزم شاهى

كه مستند از مى وحى الهى

محمد (ص ) را نخست افكند مستى

ز جام عشق صهباى الستى

پس آنگه او چو سرمستان پر شور

به اشراقى جهان را كرد پر نور

چو قرآن دفترى از عشق بگشاد

به دانش عالمى را كرد دلشاد

بر آن دفتر كه شهر علم غيب است

در دانش (((على ))) بى هيچ ريب است

امير اهل ايمان سر سبحان

وزير مصطفى سلطان امكان

قواى عقل كلى را سپهدار

نظام آسمانى را نگهدار

شه آزادگان مقصود عالم

بت كروبيان زاولاد آدم

جمالش رونق بتها شكسته

جلالش بر ملائك راه بسته

گر آن ماه از جهان خلق كم بود

جهانى در شبستان عدم بود

نبود آن خواجه گر اين كارگه را

نبودى بنده اى زيبنده شه را

به عالم خواست ذات لايزالى

نمايد ز آئينه امكان مثالى

على گرديد تمثال جمالش

وز آن آئينه پيدا شد مثالش

ز (لله المثل ) بشناس وى را

منزه دان ز مثل آن شمس وفى را

امام اهل ايمان مرتضى را

شناسد هر كه بشناسد خدا را

بر او اشراق گردد نور يزدان

چو بر ختم رسولان فيض سبحان

اشراق سوم

اشراق سوم : بيان ولادت با سعادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها

قبل از اينكه محور ولادت ملكه ملك و ملكوت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها و چگونگى آن مطابق اخبار و احاديث صادره از مقام عصمت در اين قسمت بپردازيم لازم است بدوا به منشاء تكون آن

حضرت اشارت بنمائيم :

روى عن الصادقين صلوات الله عليهما : و كان مبدء حمل خديجه عليهاالسلام عنها بها ان النبى صلى الله عليه و آله لما عرج به الى السماء اكل من ثمار الجنه فحولها الله تعالى ما فى ظهره فلما هبط الى الارض واقع خديجه فحملت بفاطمه عليهاالسلام ففاطمه حوراء انسيه و كلما النبى (ص ) الى رائحه الجنه كان يشمها فيجد منها رائحه الجنه الحديث .

وايضا : عن عايشه : قال رسوالله صلى الله عليه و آله لما اسرى بى الى السماء ادخلت الجنه فوقعت على شجره من اشجار الجنه لم ار فى الجنه احسن منها و لا ابيض منها ورقا و لا اطيب ثمره فتناولت ثمره من اثمارها فاكلتها : فصارت نطفه فى صلبى فلما هبطت الى الارض واقعت خديجه فحملت بفاطمه رضى الله عنها فاذاانا اشتقت الى ريح الجنه شممت ريح فاطمه :

(از كتاب الدرالمنثور ج 5 ص 218 سوره اسرى )

مضموناين دو روايت معتبر با هم يكى است و مثبت آن است كه تكون نطفه در طلب حضرت ختمى مرتبت از ثمره اشجار جنت منشاءت گرفته و پس از معراج آن بزرگوار و هبوطش بزمين با مواقع با حضرت خديجه عليهاالسلام ، موجب حمل آن بانوى مكرمه به وجود فاطمه زهراى اطهر(س ) دختر والا گهر پيغمبر خاتم صلى الله عليه و آله و سلم گرديده است و به همين جهت بوده است كه آن حضرت بوى بهشت را از دخترش فاطمه زهرا سلام الله عليها استشمام مى نموده است و او را انسيه حورا ناميده است .

انسيه حورا سبب اصل اقامت

اصلى كه بباليد بدو نخل

امامت

نخلى كه ز توليد قدش زاد قيامت

گنجينه عرفان گهر بحر كرامت

در باغ نبى طوبى افراخته قامت

در ساحت بستان ولى سر و لب جو

بيان كيفيت توليد حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها

از مفضل بن عمر روايت شده است كه گفته از حضرت كاشف حقايق امام صادق عليه السلام سوال كردم چگونه بوده ولادت حضرت فاطمه عليهاالسلام : امام صادق صلوات الله عليه فرمود چون خديجه اختيار مزاوجت با حضرت ختمى مرتبت محمد صلى الله عليه و آله نموده ، زنان مكه از عداوتى كه با آن حضرت داشتند از خديجه هجرت نموده و دور او را واگذاشتند بطوريكه بر او سلام نمى كردند و نمى گذاشتند زنى نزد او برود . پس خديجه را بدين سبب وحشت گرفت :

فلما حملت بفاطمه عليهاالسلام صارت تحدثها فى بطنها و تصبرها و كانت خديجه تكتم ذالك عن رسول الله (ص ) فدخل يوما و سمع خديجه تحدث فاطمه فقال لها يا خديجه من يحدثك : قالت الجنين الذى فى بطنى يحدثنى و يونسنى فقال لها هذا جبرئيل يبشرنى انها انثى و آنها النسمته الطاهره الميمونه و ان الله تبارك و تعالى سيجعل نسلى منها و سيجعل من نسلها ائمته فى الامته يجعلهم خلفاء فى ارضه بعد انقضاء وحيه .

چون حضرت خديجه (ع ) بوجود حضرت فاطمه (ع ) حامله شد ، فاطمه (س ) در شكم با او سخن مى گفت و مونس او بود و او را امر بصبر مى فرمود خديجه (س ) اين حالت را از حضرت ختمى مرتبت كتمان نموده و پنهان مى داشت ، پس روزى حضرت پيغمبر اكرم (ص ) داخل

خانه شد و شنيد كه خديجه (س ) سخن مى گويد . فرمود : خديجه شما با كسى صحبت مى كنى و با كه سخن ميگوئى ؟ خديجه (س ) عرض كرد با فرزندى كه در بطن من است . او با من سخن مى گويد و مونس من مى باشد . حضرت فرمود به خديجه اينك جبرئيل است و به من بشارت مى دهد كه اين فرزند دختر است و اوست نسل طاهر با ميمنت و بركت ، و ذات بارى تعالى نسل مرا از او بوجود خواهد آورد و از نسل او امامان و پيشوايان دين در امت من پديد آيند و بعد از انقضاء وحى تشريعى خداوند ايشان را حجه خود در ارض عالم امكان قرار مى دهد (و زمين را هيچگاه از وجود آنان خالى نمى گذارد) .

بارى دارد كه پيوسته خديجه (ع ) در اين حالت بود تا آنكه هنگام ولادت حضرت فاطمه سلام الله عليها نزديك گرديد و در خود احساس موقع زائيدن نمود . بدين جهت بسوى زنان قريش و نساء بنى هاشم قاصدى فرستاد كه نزد او حاضر شوند . ايشان در جواب او پيام فرستادند نظر به اينكه گفته ما را نپذيرفتى و بر خلاف ميل ما با محمد يتيم ابوطالب كه فقير و فاقد مال و ثروت است تزويج نموده زن او گرديدى ، بدين سبب ما به خانه تو نمى آئيم و متوجه امور تو نمى شويم .

دارد كه چون خديجه پيغام ايشان را شنيد بسيار غمگين و اندوهناك گرديد :

فبينا هى كذالك اذدخل عليها اربع نسوه طوال كانهن من نساء

بنى هاشم ففزعت منهن فقالت لها احداهن لا تحزنى يا خديجه فانارسل ربك اليك و نحن اخواتك : انا ساره و هذه آسيه بنت مزاحم و هى رفيقتك فى الجنته و هذه مريم بنت عمران و هذه صفراء او صفورا بنت شعيب بعثنا الله تعالى اليك لنلى من امرك ماتلى النساء من النساء : حضرت خديجه عليهاالسلام در اين حالت ناگاه ديد چهار زن بلند بالا نزد او حاضر شده و گفتند ما رسولان پروردگار تو هستيم و بسوى تو آمده ايم اى خديجه و خود را معرفى نمودند اولى گفت منم ساره زوجه ابراهيم خليل : و اين (دومى ) آسيه دختر مزاحم است كه رفيق تو خواهد بود در بهشت و اين (سومى ) مريم دختر عمران است و اين (چهارمى ) صفورا دختر شعيب است حقتعالى ما را فرستاده است كه در وقت زادن نزد تو باشيم و تو را بر اين حالت معاونت نمائيم :

فجلست واحده عن يمينها والاخرى عن يسارها والثالثه من بين يديها و الرابعه من خلفهاء فوضعت خديجته فاطمه عليهاالسلام طاهره مطهره فلما سقطت الى الارض اشرق منها النور حتى دخل بيوتات مكته و لم يبق فى شرق الارض و لا غربها موضع الا اشرق فيه ذالك النور :

پس آنگاه يكى از بانوان در جانب راست خديجه نشست و ديگرى در جانب چپ و سومى در پيش روى او و چهارمى در پشت سرش قرار گرفتند .

پس حضرت فاطمه سلام الله عليها پاك و پاكيزه به دنيا آمد و چون متولد گرديد و تجلى كرد در زمين نور او ساطع گرديد بطوريكه خانه هاى مكه

را روشن گردايد و اشراق و تجلى نور او شرق و غرب جهان و سراسر عالم را فرا گرفت و موضعى نماند مگر آنكه از آن نور روشن شد .

دارد كه ده نفر از حورالعين به آن خانه در آمدند و هر يك ابريقى و طشتى از بهشت در دست داشتند و ابريقها مملو بود از آب كوثر . پس آن زنى كه در پيش روى خديجه بود فاطمه را برداشت و به آب كوثر شستشو داد و جامه سفيدى بيرون آورد كه از شير سفيدتر و از مشك و عنبر خوشبوتر بود و آنگاه حضرت فاطمه را در يك جامه از آن پيچيد و جامه ديگر را مقنعه او گردانيد پس او را به سخن در آورد :

فنطقت فاطمه عليهاالسلام بشهاده ( ان لا اله الا الله ) و ان ابى رسول الله (ص ) سيد الانبياء و ان بعلى سيد الاوصياء و ان ولدى سيد الاسباط) . سپس بر هر يك از آن بانوان سلام كرد و هر يك را بنام ايشان خواند . پس آن بانوان اظهار شادى كردند و حوريان بهشتى خندان شدند و اهل بهشت را بشار دادند به ولادت حضرت فاطمه عليهاالسلام سيده نساء اهل جنت و سيده نساء عالمين من الاولين و الاخرين و در آسمان نورى درخشيد كه پيشتر از آن ملائك و فرشتگان چنان نورى مشاهده نكرده بودند . فلذالك سميت الزهراء عليهاالسلام :

پس آن بانوان مقدسه بخديجه مكرمه خطاب نموده گفتند بگير اين دختر والا گهر را كه طاهره و مطهره و زكيه و با بركت است ذات اقدس حقتعالى و مبدء

اعلى بركت داده او را و نسل او را پس خديجه عليهاالسلام در كمال خوشحالى و شادى سينه خود را در دهان او گذاشت : و دارد كه حضرت فاطمه سلام الله عليها در هر روزى آنقدر نمود مى كرد كه اطفال ديگر در يك ماه نمو مى كنند و در هر ماهى آنقدر نمو مى كرد كه اطفال ديگر در ظرف يكسال : صلوات و دورد خدا بر حضرت فاطمه زهرا (س ) و بر پدر حضرت فاطمه زهرا (س ) و بر شوهر حضرت فاطمه زهرا (س ) و بر فرزندان حضرت فاطمه زهرا (س ) ازلا و ابدا و سرمدا .

ولدت حضرت الفاطمة الزهرا سلام الله عليهما فى جمادى الاخره يوم العشرين منها بعد مبعث رسول الله صلى الله عليه و آله بخمس سنين :

تاريخ معتبر ولادت با سعادت و با بركت ملكه ملك و ملكوت حضرت فاطمه لاهوتى صفات ، دختر ولا گهر و كوثر اعطائى الهى به حضرت ختمى مرتبت محمد صلى الله عليه و آله را در بيستم جمادى الاخر سنه پنچم بعد از بعث پيامبر (ص ) ضبط كرده است .

مرحوم علامه ربانى الشيخ مهدى المازندرانى نيكو سروده است : (از كوكب الدرى )

يا حبذا من ليلته الميلاد

الليلته العشرين من جمادى

ميلاد بنت المصطفى الرسول (ص )

صديقه طاهره بتول

سيده انسيه حوراء

فاطمه زكيه زهراء

يا ليله سربها محمد (ص )

اذ ولدت بنت النبى احمد(ص )

ميلاد هاد سر قلوب البشر

لانها شفيعه فى المحشر

وقرت العيون من ابناها

كذاك قرت عين من والاها

خديجه بمكه مليكه

كانت على العريش والاريكه

حقت لها لو فخرت مدى الزمن

ببنتها ام الحسين و الحسن (ع )

نور الاله قد ضحى

و اشوق

غصن النبى قد علا و اوراق

و اشرقت مكه بالانوار

و طيبه كذاك بالازهار

بكل الافاق ضيائها ضحى

انار اطباق السموات العلى

و نورها قد كان قنديل الضياء

معلقا فى ساق عرش الكبرياء

الحق حكيم ربانى حكيم صفاى اصفهانى در نعمت ملكه ملك و ملكوت حضرت فاطمه زهراء سلام الله عليها عالى سروده است :

اى گوهر يكدانه بريز از خم لاهوت

در ساغر بلور صفا سوده ياقوت

مرغ ملكوتى است زجاجى كه دهد قوت

قوت جبروتى است كه در خطه ناسوت

نوشم مى مدح گهر نه يم فرتوت

صديقه كبرى صدف يازده لولو

مرآت خدا عالمه نكته توحيد

كش خيمه عصمت زده بر عرصه تجريد

آن جلوه كه بالذات برون است ز تحديد

مولود محمد (ص ) كه بدان نادره تابيد

ذات احدى كرده پديد اين سه مواليد

زين چار زن حامل و آن هفت تن شو

بلاى مكان فوق زمان ذات ممجد

كز نقص زمانى و مكانى است مجرد

فرزند نبى جفت ولى طاق مويد

طاق حرم عصمت او قصر مشيد

آن شافعه كان رائحه كز خلد مخلد

جويند و نيابند بجز خاك در او

انسيه حورا سبب اصل اقامت

اصلى كه بباليد بدو نخل امامت

نخلى كه ز توليد قدش زاد قيامت

گنجينه عرفان گهر بحر كرامت

در باغ نبى طوبى افراخته قامت

در ساحت بستان ولى سر و لب جو

سر سند كل اثر صادر اول

نه عقل در يك اثر پاك معطل

نفس فلك پير در اين مرحله مختل

برتر بودش پايه ز موهوم و مخيل

بالاتر از اين چاره خشيجان بهى بل

صد مرحله والاتر از اين گنبد نه تو

هرگ نشنيديم خدا را بودى ام

اى ام الوهييه وى در تو خرد گم

باز آى كه ما مردم افروخته انجم

بر ديده نشانيمت بر ديده مردم

دل بى تو به جان آمد بنماى تبسم

تا بشكفد از خاك گل

و خندد خيرو

اوصاف خدا در تو هويداست كما هى

علم تو محيط است بمعلوم الهى

ذاتت متناهى صفتت نامتناهى

سر تا قدمت آئينه طلعت شاهى

خورشيد گهى تافت بمه گاه بماهى

با گرد سمند تو نياراست تكاپو

خورشيد چو رويت به سما و به سمك نيست

چون روى تو پيداست كه خورشيد فلك نيست

از عشق تو در سينه عشاق تو شك نيست

شور لب شيرين تو در كان نمك نيست

اى زاده انسان كه بخوبيت ملك نيست

از عشق تو بر پاست بكونين هياهو

من با تو بتوحيد دلى يكدله دارم

از عشق تو بر گردن جان سلسله دارم

من قطره كه از بحر فزون حوصله دارم

از بهر عنايات تو چشم صله دارم

من عشق تو را پيشرو قافله دارم

تا بار گشايم به فناى حرم هو

اى پاى تو پهلو زده خورشيد سما را

بر فرق من خسته بسايان كف پا را

اى دست خدا دست صفا گير خدا را

از ديده بيننده مينداز (صفا) را

اى آنكه بود از مدد دست تو ما را

آرام تن و قوت دل و قوت بازو

اى ذات خدا را رخ نيكوى تو مرآت

فانى به تو فعل و اثر و وصف در آن ذات

نفى من درويش بود پيش تو اثبات

بر درگه حق اى تو شهنشاه خرابات

حاجات مرا اى تو بر آرنده حاجات

بسراى كه از درد بود حشمت دارو

در هر صفتى اعظم اسماء الهى

اندر فلك قدرت نبود چو تو ماهى

عالم همگى بنده شرمنده تو شاهى

محتاج از در الطاف نگاهى

نه غير تو حصنى و ملاذى و پناهى

يا فاطمه الزهرا انا بك نشكو

اشراق چهارم

اشراق چهارم : بيان اسماء و القاب و كنيه حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها

ابن بابويه بسند معتبر از يونس به ظبيان روايت كرده است كه حضرت صادق كاشف

حقايق عليه الصلوه و السلام فرموده كه حضرت فاطمه سلام الله عليها را نه اسم است نزد خداى عزوجل الفاطمه و الصديقه و المباركه و الطاهره و الزكيه و الراضيه و المرضيه و المحدثه و الزهراء) . آنگاه حضرت صادق عليه السلام فرمود كه آيا مى دانى كه چيست تفسير فاطمه (ع ) يونس عرض نمود خبر بده مرا از معنى آن اى سيد من . حضرت فرمود فطمت من الشر يعنى بريده شده است از كل بديها . سپس فرمود كه اگر اميرالمؤ منين على عليه السلام تزويج نمى نمود او را كفوى و نظيرى نبود او را بر روى زمين تا روز قيامت . نه آدم و نه آنها كه بعد از او بودند (از كتاب بحار و غيره ) اين حديث شريف نورانى برهان ساطع و دليل قاطع است بر اينكه حضرت اميرالمومنين و سيد الاولياء معلم الملك و الملكوت ولى الله اعظم على مرتضى عليه آلاف التحيه و الثناء از جميع انبياء و رسل و اوصياء ايشان بعد از حضرت ختمى مرتبت عقل كل خاتم الانبياء والرسل ، مرتبه اش افضل و اشرف و ارفع مى باشد و نيز برهان ساطع و روشنى است بر افضليت و اشرفيت و ارفعيت ملكه ملك و ملكوت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها بعد از پدر خاتم انبيا حضرت محمد مصطفى و بعد از شوهرش حضرت على مرتضى صلوات الله عليهما از كل انبياء و رسل و اوصياء ايشان و همچنين از قاطبه ماسوا على الاطلاق .

ولنعم ما قيل :

حق چو نديده همسرش در همه ممكنات از آن

واجب و لازم آمدش خلقت

حيدر آورد

ذات اقدس حق تعالى و مبدء اعلى از عنايتى كه به حضرت فاطمه (س ) داشته ، اسم او را از اسم خود مشتق فرموده است .

چنانكه در روايت معتبر از قول پيغمبر آمده كه قال النبى

(ص )لفاطمه شق اله لك يا فاطمه اسما من اسمائه فهو الفاطر و انت فاطمه ) (از بحار ج 43) اين حدايث شريف نورانى برهان و دليل ساطع است كه حضرت فاطمه سلام الله عليها مظهر اسماء حسناى الهى و مجلاى صفات علياى ربوبى است و اين حديث دلالت بر عصمت آن ملكه ملك و ملكوت دارد چه در علم كلام و حكمت متعاليه با براهيه عقليه و ادله متقنه محكمه ثابت و مبرهن گرديده كه خداى متعال و ذات ذى الجلال الوهى منزه و مبرى از كل عيوب و نقائص است و جامع جميع صفات كماليه و نعوت جماليه و جلاليه است .

بنابراين كسى كه مظهر صفات و اسماء اوست مى بايست به حكم عقل و برهان منزه و مبرى از كل عيوب و نواقص باشد مگر نقص امكان كه اين از لوازم وجود ممكن الوجود است .

پس مستفاد از جمله (فطمت من الشر) در تفسير فاطمه (ع ) و اشتقاق فاطمه از اسم مبارك (فاطر) دليل قاطع است بر اينكه حضرت فاطمه سلام الله عليها منطمه است از جميع شرور و عيوب و نقائص و چون چنين است پس لازم است كه واجد جميع خيرات و داراى جميع محاسن و مكارم و متصف به كل كمالات در تمام شئون بوده باشد .

و چگونه چنين نباشد و حال آنكه فاطمه (س ) مظهر

كل اسماء الهيه و مرآت و آئينه ذات و صفات ربوبيه است فاطمه (س ) مظهر علم خداست . فاطمه (س ) مظهر حلم خداست . فاطمه (س ) مظهر قدرت خداست . فاطمه (س ) مظهر جمال خداست . فاطمه (س ) مظهر جلال خداست .

و لها جلال ليس فوق جلالها

الا جلال الله جل جلاله

و لها نوال ليس فوق نوالها

الا نوال الله عم نواله

فهم بسى رفت و نبودش طريق

عقل بسى راند و نبودش مجال

لودنت الفكره من حجبها

لا حترقت من سبحات الجلال

آرى كم كسى است كه بتواند به افق مقام اعلاى حضرت فاطمه سلام الله عليها اكتناها معرفت حاصل نمايد و كم كسى است كه تبواند به مقام نورانيت حضرت فاطمه (س ) را بشناسد .

زيرا در مقام معرفت آن حضرت ، عقول ذوى العقول حيارى و افهام ذوى الافهام صرعى است رفعت شاءن و عظمت مرتبه شامخه اين بانوى عظمى بقدرى بالا است كه در حيطه ادراك نيايد .

كه فاطمه (س ) از نظر حقيقت باطن ليله القدر است و مگر مى تواند كسى ادراك ليله القدر نمايد ؟ در حديث معتبر از لسان كاشف حقايق حضرت امام صادق عليه الصلوه و السلام چنين نقل شده كه فرموده است انا انزلناه فى اليله القدر : الليليه فاطمه و القدر (الله ) فمن عرف فاطمه حق معرفتها فقد ادرك ليله القدر و انما سميت (فاطمه ) لان الخلق فطموا عن معرفتها (از بحار علامه مجلسى ج 43 (ص )65)

ارباب عرفان و معرفت و كرسى نشينان عرض علم و حكمت را محور اين حديث شريف نسبت به تشابه و مضاهات ليله القدر با

وجود حضرت فاطمه سلام الله عليها توجيهاتى است .

از جمله آنكه همانطورى كه معرفت اكتناهى بكنه ذات الوهى براى احدى ميسور نيست ، معرفت اكتناهى بكنه ذات فاطمه لاهوتى صفات نيز براى احدى امكان پذير نيست و همانطوريكه حقيقت ليله القدر و منزلت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها بر خلق مجهول است .

و همانطوريكه در شاءن ليله القدر در قرآن آمده فيها يفرق كل امر حكيم آيه 4 - سوره دخان ، نيز وجود حضرت فاطمه سلام الله عليها از جهت اينكه اسوه و الگو است براى مردم پس در واقع ميزان تفريق حق از باطل است .

و نيز همانطوريكه ليله القدر ظرف است از براى آيات و سو قرآنى به حكم انا انزلناه فى ليله القدر آيه 1سوره القدر چه قرآن در ليله قدر نازل شده است همين طور وجود فاطمه سلام الله عليها وعاء و ظرف است براى آيات نورانيه وجوديه ائمه اطهار و مظاهر تامه اسماء و صفات پروردگار كه همه نسل و ذريه آن بزرگوار يعنى فاطمه سلام الله عليها مى باشند . زيرا صدف وجود فاطمه زهرا ظرف وجود همه امامان و وعاء گوهرهاى ائمه اطهار عليهم السلام است و اوست كه ام الائمه است و هر امام خود كلام الله ناطق و هر يك آيه كبراى الهى هستند كه از صقع ربوبى در ظرف ليله القدر فاطمى تجلى و ظهور نموده و به عبارت ديگر نازل شده اند . مضافا به اينكه مصحفى نورانى محتوى جميع حقايق الهى بر حضرت فاطمه (س ) نازل گرديد كه جميع علوم و اسرار از ازل تا ابد در

آن صحيف مباركه منطوى است و آن مصحف هميشه مورد استفاده ائمه معصومين عليهم السلام بوده و الساعه آن صحيفه شريفه نزد حضرت ولى عصر مهدى ارواحناله الفداء موجود است .

و از جمله تشابه ليله القدر ليله مخصوصه تجليات خاصه الهيه باسماء لطفيه و فيوضات و بركات و اشراقات ربانيه است و در ليله القدر است كه ادعيه و حاجات بندگان در دربار الوهى باجابت مى رسد ، نيز با توسل بندگان و مخلوقات با ايمان به ذيل عنايت حضرت فاطمه زهراء سلام الله عليها كه ليله القدر معنوى و ظرف تتجلى رحمت رحيميه ربانى است و در واقع باب رحمت واسبع و مظهر الله و وجيه عندالله است و مصداق خير من الف شهر و مصداق كوثر اعطائى الهى و منبع خير كثير نامتناهى الهى به حضرت ختمى مرتبت محمد صلى الله عليه و آله است ، حاجات حاجتمندان بوسيله و وساطت حضرت فاطمه زهرا (س ) نزد خدا روا و دردهاى دردمندان شفا يابد و ليتوسل به خاندان عصمت و ولايت و زيارت آنان عارفا بحقهم شرط اساسى آن است كما قال الصادق عليه الصلوه و السلام : نحن و الله الاسماء الحسنى (التى لا يقبل الله من العباد عملا الا بمعرفتنا كاشف حقايق الذى انكشف له الملك و الملكوت فرمود : مائيم اسماء حسناى الهى عمل بندان نزد خداوند سبحان مورد قبول واقع نمى شود مگر به معرفت ما . (به مقام نورانيت )

و قيل عن لسانهم صلوات الله عليهم :

ما جام جهان نماى ذاتيم

ما مظهر جمله صفاتيم

ما نسخه نامه الهيم

ما گنج طلسم كائناتيم

هم مظهر واجب الوجوديم

هم معنى جان ممكناتيم

هر

چند كه مجمل دو كونيم

تفصيل جميع مجملاتيم

برتر ز مكان و در مكانيم

بيرون ز جهات و در تجهاتيم

ما هادى جمله علوميم

كشاف جميع مشكلاتيم

بيمار و ضعيف را شفائيم

محبوس و نحيف را نجاتيم

گو مرده بيا كه روح بخشيم

گو تشنه بيا كه ما فراتيم

اى درد كشيده دوا جوى

از ما مگذر كه ما دواتيم

مولف توصيه اكيد مى كند خوانندگان محترم را كه هميشه در مقام حاجت مشروعه - هر چه باشد - از خواندن دعاى توسل كه در كتاب مفاتيح الجنان قمى و ساير كتب ادعيه معتبر است غفلت ننمايند . زيرا اثر اجابت آن سريع و بسيار مفيد و بارها براى نگارنده به تجربه رسيده است و اين دعاى نورانى سريع الاجابه از توسل به حضرت ختمى مرتبت پيغمبر رحمت شروع و به دوازدهمين نير برج امامت و ولايت حضرت خاتم الاوصياء ولى عصر ختم مى گردد و توسل به حضرت فاطمه سلام الله عليها در آن دعلا مندرج است .

باين عبارت يا فاطمه الزهرا يا بنت محمد يا قره عين الرسول يا سيدتنا و مولاتنا انان توجهنا و استشفعنا و توسلنا يك الى الله و قدمناك بين يدى حاجاتنا يا وجيه عندالله اشفعى لنا عندالله .

صديقه كبرى گهر درج رسالت

ام النجبا واسطه العقد جلالت

بر چرخ الوهيت خورشيد عدالت

اسم الله اعظم شرر ديو ضلالت

يك مظهر لاعوتى در يازده حالت

يك حجت يزدانى با يازده برهان

نورش ازلى بود ز انوار الهى

در جلوه گرى بود به آثار الهى

گرديد عيان از رخش اسرار الهى

دو ديده او ديده بيدار الهى

در باغ هدى شاخه پربار الهى

شاخى كه بيارايد از او ميوه عرفان

اى مظهر حق آينه با يازده مظهر

اى پيكر نورانى وى روح مظهر

اى

دختر پيغمبر وى همسر حيدر

اى چهره زيباى تو آرايش محشر

اى فاطمه اى آئينه حضرت داور

اى هيكل توحيد و اى آيت سبحان

بارى حضرت فاطمه سلام الله عليها را نامهاى ديگرى است مانند صديقه و مباركه و محدثه و طاهره و زكيه و راضيه و مرضيه و زهراء كه تسميه آن حضرت به اين اسماء شريفه همه من جانبت الله سبحانه و تعالى و به تعيين خداوند متعال است ، كما صرح فى الروايه المذكوره قوله عليه السلام : لفاطمه تسعه اسماء عند الله عزوجل الحديث .

و اما اسماء و القاب كثيره و بسيار براى آن بزرگوار است كه بعضى منوص و برخى غير منوص است و ز آن جمله است برخى از القاب شريفه اى كه در نعت حضرت فاطمه زهرا سلام الله در قالب نظم ريخته و سروده شده و الحق عالى است و آن اشعار در ربار از اين قرار است

القاب بنت المصطفى كثيره

نظمت منها نبذه يسيره

نفسى فداها و فدا ابيها

و بعلها الولى مع بنيها

سيده انسيه حوراء

نوريه حانبه عذراء

كريمه رحيمه شهيده

عفيفه قانعه رشيده

شريفه حبيبه محترمه

صابره سليمه مكرمه

صفيه عالمه عليمه

معصومه مغصوبه مظلومه

ميمونه منظوره محتشمه

جميله جليله معظمه

حامله البلوى بغير شكوى

حليفه العباده و التقوى

حبيبه الله و بنت الصفوه

ركن الدى و آيه النبوه

شفيعه العصاه ام الخير

تفاحه الجنه و المطهره

سيده النساء بنت المصطفى

صفوه ربها و موطن الهدى

قره عين المصطفى و بضعه

مهجه قلبه كذا بقيه

فهيمه عقيله حكيمه

مهجه قلبه كذا بقيه

فهيمه عقيله حكيمه

محزونه مكروبه حكيمه

عابده زاهده قوامه

با كيه صابره صوامه

عطوفه روفه حنانه

البره الشفيقه الانانه

والده السبطين دوحه النبى

نور سماوى و زوجه الوصى

بدر تمام غره غراء

روح ابيها دره بيضاء

واسطه قلاده الوجود

دره بحر الشرف و الجود

وليه الله و سر الله

امينه الوحى و عين

الله

مكينه فى عالم اسماء

جمال الاباء شرف الابناء

دره بحر العلم و الكمال

جوهره العزه و الجلال

قطب رحى المخاخر السنيه

مجموعه الماثر العليه

مشكاه نور الله و الزجاجه

كعبه الامال لاهل الحاجه

ليله قدر ليله مباركه

ابنه من صلت به الملائكه

قرار قلب امها المعظمه

عاليته المحل سر العظمه

مكسوره الضلع رضيض الصدر

مغصوبته الحق خفى القبر

هذه الابيات النورانيه من الجنه العاصمه .

قال المحقق الربانى ملا محمد باقر صاحب الخصائص الفاطميه :

سبحانك اللهم يا فاطر السماوات العلى و فالق الحب و النوى انت الذى فطرت اسما من اسمك و اشتققته من نورك فوهبت اسمك بنورك حتى يكون هو المظهر لظهورك فجعلت ذالك الاسم جرثومه لجمله اسمائك و ذالك النور ارومه لسيده امائك و ناديت فى الملاء الاعلى : انا الفاطر و هى فاطمه و بنورها ظهرت الاشياء من الفاتحه الى الخاتمه فاسمها اسمك و نورها نورك و ظهورها ظهورك و لا اله غيرك و كل كمال ظلك و كل وجود ظل وجودك فلما فطرت فطمتها عن الكدورات البشريته و اختصصتها بالخصائص الفاطميه مفطومه عن الرعونات العنصريه و نزهتها عن جميع النقائص مجموعه من الخصائل المرضيه بحيث عجزت العقول عن ادراكها و الناس فطموا عن كنه معرفتها فدعا الاملاك فى الافلاك بالنوريه السماويه و بفاطمه المنصوره ام السبطين و اكبر حجج الله ع لى الخافقين ريحانه سدره المنتهى و كلمه التقوى و العروه الوثقى و سر الله ارمضى و السعيده العظمى و المريم الكبرى و الصلوه الوسطى و الانسيه الحوراء التى بمعرفتها دارت القرون الاولى : و كيف احصى ثناها و ان فضائلها لا تحصى و فواضلها لا تقصى : البتول العذراء و الحره البيضاء ام اليها و سيده شيعتها و بنيها ملكته الانبياء الصديقه فاطمه

الزهراء سلام الله عليها و على ابيها و بعلها و بنيها .

براى حضرت فاطمه عليهاالسلام كنيه هاى متعدده اى است و از آن جمله است ام الفضائل ، ام العلوم ، ام الكتاب ، الم الخيره و ام الاسماء زيرا آن حضرت مظهر اسماء حسنى الهى است .

در هر صفتى مظهر اسماء الهى

اندر فلك قدرت نبود چو تو ماهى

و از القاب و كنبه هاى آن حضرت است ام الحسن ، ام الحسين ، ام المحسن ، ام الئمه و ام ابيها چه آن حضرت مقوم و مربى جهت مقام روحانبت حضرت ختمى مرتبيت است و بيان تشريح اين مطلب مهم محتاج به تحقيق نير عرشى است و مولف اين تحقيقت را ضمن همين رساله نموده است .

اشراق پنجم

اشراق پنجم : در بيان تحقيق نير عرشى محور ام ابيها

در صدور اين كلام معجز نظام از لسان مبارك حضرت خير الانام پيغمبر عالى مقام و تعبير آن بزرگوار درباره دختر والا گهرش ملكه ملك و ملكوت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها به (ام ابيها) جاى هيچ شك و ترديد نيست . مخصوصا كه از ناحيه عامه و خاصه اين گفته روايت شده است . ولى فهم اين نكته مهم در وسع ادراك همه كس نيست ، مگر براى راسخون فى الحكمته والعرفان

خواهى گفت چگونه مى شود دخترى مادر پدر باشد ؟

مسلم است كه اين گفته پيغمبر اكرم درباره دخترش (ام ابيها) محض اظهار و ابراز محبت نبوده تا از گفته هاى عرفيه تعبير شود و نيز از باب عطوفت و مهربانى به دخترش اين تعبير از آن حضرت سزاوار نيست كه بگويد

مادرم و نمى شود گفت كه پيغمبر (ص ) در مقام احترام با تعبير به اين كلام درباره دخترش چنين فرمايشى نموده است ، زيرا هر چند بسيار مورد احترام پدر باشد مادر پدر يا به منزله مادر نخواهد گرديد .

پس گفتن پيغمبر خاتم به دخترش (ام ابيها) را نمى شود از اين تعارفات تلقى نمود و حمل بر اين احساسات عرفيه كرد و از طرفى العياذ بالله نمى توان آنرا گزاف و مجاز توهم و تصور نمود ، زيرا ساحت مقدس حضرت ختمى مرتبت عقل كل محمد (ص ) كه مجسمه عصمت است و اعلى مرتبه عصمت را اقوالا و احوالا واخلاقا و افعالا در تمام شئون واجد است ، منزه است از اينكه گزاف بگويد . بلكه شبهه اى نيست كه اين كلام معجز نظام در تعبير (ام ابيها) بيان حقيقت و عين واقعيت است كه از لسان آن حضرت نسبت به دخترش حضرت فاطمه سلام الله عليها صادر شده است و تحقيق اين حقيقت و واقعيت از نظر نگارنده اين است :

(تحقيق عرشى محور بيان (ام ابيها) از نظر مولف )

بايد دانست همين طور كه براى حق مقامى است كه آنرا (احديت ) نامند و اين مقام مطلق و نهان بودن صفات و اسماء الهيه و اسرار آنها و نهان بودن اسرار عالم تكوين و تكليف است ، و بعد از آن مقام الوهيت و (احديت ) كه آن مرحله كثرت اسمائيه و صفاتيه است و در اين مرحله ظهور حقايق به نحور تفصيل است ، به نحوى كه محرم ظهور و اظهار به جز خاصان دربار و مقربان

درگاه الهى كسى نيست ، بعد از اين مقام ظهور حق است به اشراق و تجلى فعلى كه آنرا وجود منبسط خوانند - كه عرش استواء مقام صادر اول و عقل كل و حقيقت محمديه است - همچنين مقام ولايت كليه مطلقه كه اقرب به حق از آن چيزى نيست ، داراى سه مرتبه از ظهور است :

اول مقام غيب كه جميع شئون ولايت و خواص و بركات آن در آن مقام غيب مستكن و مستجن است و آن طور وجودى حضرت ختمى مرتبت عقل كل محمد (ص ) است كه رشته هاى منفصله از آن حضرت از حضرت على مرتضى عليه السلام گرفته تا حضرت حجت مهدى عليه السلام همه در غيب وجود آنجناب

موجود و محجوب از مشاهده اغيار بودند تمام اوصاف كماليه دوازده امام عليهم السلام از على (ع ) با همه سخنان درر بارش و با همه علوم و كمالاتش تا وصى دوازدهم مهدى (ع ) با همه علوم و كمالاتشان بنحو اجمال و بساطت در پرده غيب نبى اكرم و رسول خاتم صلى الله عليه و آله و سلم متحقق و مستور بود .

مقام دوم از طور ولايت بروز آن است در هويات مباركه ائمه عليهم السلام كه تفصيل همان مقام اول است چنانكه پيدا است كه تفصيل علوم و بسط سخن در مراحل توحيد و علوم ماوراء الطبيعه و حل مشكلات و تعليم اخلاق فاضله ، از حضرت على مرتضى عليه السلام كه شروع شد ، مخزن آن حضرت رسول خاتم محمد صلى الله عليه و آله و سلم بود . ليكن در مرتبه احديت و غيب و

تعاليم و ظهورات ائمه اطهار بعد از حضرت امام على عليه السلام از حضرت امام حسن و حضرت امام حسين و حضرت سجاد و حضرت باقر و حضرت صادق و حضرت كاظم و حضرت رضا و حضرت جواد و حضرت هادى و حضرت عسكرى و بعدا حضرت حجت مهدى ولى دهر و امام عصر صلوات الله عليهم اجمعين به همين منوال كه مبسوطا همه آنان نظير كثرت اسمائيه بطور متعدد ظاهر و شعب علوم و حكمت و فضايئل و كمالات از هر يك جداگانه به عالم وجود فيضان نمود .

مقام سوم مرحله ظهور ولايت است بصورت تصرف و تجلى فعلى و تكوين باذن الله تعالى در همه كائنات كه مقام صنع است و بديهى اسصت كه به عنوان خلافت الهيه منظور است نه به عنوان استقلال و اين مقام مرتبه ظهور مشيت است همچنانيكه وجود منبسط مقام فعل و مرتبه مشيت است :

تا اينجا معلوم شد كه مقام ولايت كليه مطلقه به مظهريت حق دارالى شئون و مراتب ثلاثه الهيه (از احديت و احديت و مقام تجلى فعلى مى باشد . )

و نيز معلوم شد كه ولايت يك مقام اجمال دارد و يك مقام تفصيل اما مقام اجمال از طور ولايت كه مظهر مرتبه (احديت و غيب ) است مخزن آن حضرت ختمى مرتبت عقل كل محمد صل الله عليه و آله است و مقام تفصيل از طور ولايت بروز آن است در هويات مباركه ائمه اطهار عليهم السلام كه تفصيل همان مقام اول است .

حال پس از اين مقدمه عرفانيه مى گوئيم شبهه اى نيست كه منشاء بروز و ظهرو تفصيلى

مقام ولايت كليه مطلقه همانا حضرت فاطمه دختر حضرت خاتم انبياء صلوت الله و سلامه عليهما است كه اين بى بى عالم علت بروز ولايت از بطن اجمال به ظهور تفصيلى در مرتبه وجود ائمه اطهار گرديده است در حقيقت مقوم جهت ولايت و روحانيت پدرش خاتم انبياء شده و جهت ولايت و روحانيت پدرش را در مقام بسط و ظهور جلوگر ساخته است .

بيان مطلب

بيان مطلب به لسان واضح تر نيز محتاج چند مقدمه ديگر است . مقدمه اول : آنكه ام كه به فارسى آنرا مادر گويند به لحاظ آنست كه محل تربيت ماده ولد و پروراندن تا حدى كه از عالم قوه به فعليت برسد مى باشد و چون ولد از تربيت ام متولد و متكون مى گردد ، از اين جهت است كه به مادر (ام ) اطاق مى شود و لذا شير دادن و حضانت شرط اميت نمى باشد بلكه پروراندن در رحم شرط اميت است .

مقدمه دوم : مراد از (اب ) در حديث مبارك مقام ظهور تفصيلى جنبه ولايت و روحانيت حضرت حتمى مرتبت (ص ) است . و شكى نيست در اينكه اين نحوه و اين طور از وجود حضرت رسول اكرم (ص ) كه مقام ظهور تفصيلى ولايت و روحانيت آن حضرت است متحقق نگردد ، مگر به وجود ائمه اطهار سلام الله عليهم اجمعين چه آنكه در بدو دعوت حضرت رسول خاتم صلى الله عليه و آله و سلم تا زمان رحلت آن بزرگوار بواسطه كمى وقت و كثرت ابتلائات به جنگها و محاربات و امثال آن مقدور آن حضرت نگرديد كه مقام

ولايت كليه و روحانيت كامله خود را به بيان ارد و احكام اسماء و صفات و آنها كه مقتضيات اسمائند و اسرار مقام ولايت را كلا و طرا و تفصيلا نمايان و اظهار فرمايد . وليكن ائمه اطهار عليهم السلام به نحو مبسوط و به تفصيل اين مرتبه را يعنى مقام تفصيل ولايت و روحانيت حضرت ختميه را به مقام بسط و ظهور تفصيلى جلوه دادند ، چنانكه اخبار و احاديث صادره از مقام عصمت و مخازن علم و حكمت شاهد و برهان اين قسمت است . مخصوصا اخبار صادره از امامين همامين حضرت باقر العلوم و حضرت صادق كاشف حقايق عليهم الصلوه و السلام در بيان شرح اسماء اسماء و صفات حق تعالى و رموز اسرار و دقايق توحيد كه در كتاب اصول كافى كلينى و توحيد صدوق و احتجاج طبرسى و غيره ثبت و ظبط است و هم آثار مرويه از حضرت رضا عليه السلام در همين مقام كه مقام بسط و تفصيل ظهور ولايت است و در كتب معتبره منقول است نيز شاهد قوى و برهان محكم بر اسن مطلب است كه بيان نموديم تا برسد به دوره رجعت ائمه اطهار كه ظهور كامل مقام ولايت كليه مطلقه و دولت و حكومت كلى آنها متصل مى شود به افق عالم آخرت :

باش تا صبح دولتش بدمد

كاين هنوز از نسائم سحر است

(لكل اناس دولته يرقبونها

و دولتنا فى آخر الدهر يظهر

اين بيت منسوب است به حضرت امام صادق عليه السلام .

مقدمه سوم : نظر به دو مقدمه قبل ، هرگاه كسى بگويد كه ائمه اطهار عليهم السلام وجود تفصيلى حضرت رسول خاتم

صلى الله عليه و اله و سلم هستند (به اعتبار جهت روحانيت ) نه به لحاظ مقام جسمانيت ، درست و صحيح گفته است . زيرا حقيقت ولادت ثانويه روحانيت حضرت رسول اكرم (ص )از بطن اجمال بطور تفصيلى در مرتبه ائمه اطهار عليهم السلام حاصل شده است .

پس از تمهيد اين سه مقدمه ، حال مى گوئيم حضرت فاطمه سلام الله عليها (ام ابيها) يعنى مادر حضرت رسول (ص )است به شرط رعاليت دو امر يكى آنكه مراد از حضرت رسول مقام روحانيت آن حضرت است و دوم آنكه مادر بودن حضرت فاطمه زهراء (ع )براى پدرش به لحاظ وجود تفصيلى روحانيت حضرت رسول (ص ) كه قبل از حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها و تولد او دارا بوده است .

پس نتيجه اين شد كه مراد از (ام ابيها) اين است كه حضرت رسول خاتم (ص )مولود روحانى تفصيلى دخترش محسوب مى گردد . زيرا دخترش فاطمه (ع )مادر ائمه اطهار (ع )مى باشد و ائمه عليهم السلام وجود روحانى تفصيلى حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى باشند و به عبارت اخرى : ولادت ثانويه روحانيه حضرت رسول خاتم (ص )از بطن دختر گراميش حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها است .

بالجمله

الفاطمه متولده جسما من ابيها و اما ابوها فهو متولد روحا و تفصيلا من بنتها (لا جسما و لا اجمالا) . خذ هذا التحقيق النير العرشى و اغتنم :

للحكيم المتاله و العارف الصمدانى ميرزا محمود القمى رضوان الله تعالى عليه (المتخلص بالرضوان ) : فى نعت الفاطمه الزهرا سلام الله عليها

اى مهين بانوى

بيت الحرم غيب قدم

سر ناموس رسول مدنى خاتم

اى تو خاتون همه كشور ملك و ملكوت

وى تو بانوى همه ملك عرب تا به عجم

اى تو آن گوهر يكتا كه به يكتائى تو

مادر دهر نياورد و نيارد به شكم

دختر اينگونه به صلب ازليت ناياب

گوهر اينگونه ندارد ابديت به رحم

نه به پشت قدماين نقش و نه در بطن حدوث

پس از اين نقش مجرد فلقد جف قلم

مطلع شمس جمال و افق ماه جلال

مشرق سر وجود و ملك خلق شيم

چادر عفتت از بافته نور خدا

پرده عصمتت از اقمشه شهر قدم

بطن در بطن همه لامعه نور خدا

صلب در صلب همه بارقه علم و كرم

جلوه در جلوه همه مظهر انوار خدا

پرده در پرده همه سر جلال اعظم

مام در مام همه صاحب جاه و حشمت

باب در باب همه قبله حاجات امم

دوده در دوده همه مظهر انوار خدا

پشت در پشت همه معدن الطاف و نعم

پدران تو همه يكه سواران وجود

مادران تو همه صاحب اعزاز و حشم

پسران تو بزرگان همه كون و مكان

ابن در ابن همه شمس ضحى بدر ظلم

معنى سوره قدرى و ظهور طه

بضعه حضرت ياسين و به قرآن توام

اين چنين نسخه دگر نسخه نويس ايجاد

نه رقم كرد و نخواهد پس از اين كرد رقم

روحت از روح رسول و تنت از جوهر قدس

در سراپاى تو پا و سرا حمد مدغم

همسرت حيدر و زان فخر كنى بر حوا

پدرت احمد و زان فخر كنى بر آدم

خجل از سبحه و سجاده زهدت يحيى

بنده قدس تو عيسى و كنيزت مريم

اى كه بر خاك درت ملك و ملك سجده كنان

پى تعظيم درت پشت كند گردون خم

بندگان تو ز آسيب قيامت آزاد

دوستى تو جراحات گنه را مرهم

(راه باز است ز

كوى تو به سرچشمه فيض

چون توئى كوثر و هم منبع فيض عالم )

شمئه فضل تو را ناطقه ام باشد لال

پاره فضل تو را نطق مجرد ابكم

چشم تا چشم خدا بين نشود مى نشود

با تو اى محرم اسرار الهى محرم

چون تو ديدى كه جهان لايق ماواى تو نيست

كردى عجل بوفاتى طلب از باب كرم

گرچه من تجربه كردم كه حقيقت دانان

همه در نقمت و در رنج و عذابند و الم

بر خلاف عادت اين تجربه (رضوان ) مى خواه

تا كه صديقه نجاتت دهد از دست نقم

قطره اى ريز ز ابر كرمت بر (رضوان )

پيش يك قطره ز جودو كرمت عمان نم

اشراق ششم

قسمت اول

اشراق ششم : بيان اينكه وجود فاطمه زهرا س مصداق كوثر اعطائى خدا به خاتم انبياءاست

بسم الله الرحمن الرحيم

انا اعطيناك الكوثر ، فصل لربك و انحر ، ان شانئك هوالابتر .

ذات اقدس حضرت احديت جلت عظمته خطاب به حبيبش حضرت ختمى مرتبت محمد مصطفى عليه و آله افضل التحيته و الثناء مى فرمايد : ما كه مالك الملك و الملكوت و صاحب العز و الجبروت هستيم به تو كه مختار و برگزيده ما از كل ماسوا هستى كوثر عطا فرموديم .

كوثر يعنى چه ؟

كوثر به معناى خير كثير است و در اين مقام كه مقام تفضل و عنايت ذات الوهى است به حضرت ختمى مرتبت ، شامل است جميع خيرات نامتناهيه و تمام مواهب و فيوضات الهيه و كليه عطايا و آلاء و نعم ربانيه را على الاطلاق اعم از مواهب و عطاياى لاهوتيه و جبروتيه و ملكوتيه و ناسوتيه و اعم از نعم دنيويه و برزخيه و اخرويه و اعم از نعم غيبيه

و شهوديه و اعم از نعم ظاهريه و باطنيه و از نعم آفاقيه و انفسيه و نعم امريه و خلقيه از عرشيه و فرشيه بطوريكه هيچ خير و نعمتى و كمالى و فضيلتى در اقليم هستى و دار وجود از غيب و شهود نيست ، مگر اينكه همه در تحت حيطه كوثر اعطائى الهى به حبيبش خاتم النبياء و سرور اصفياء حضرت محمد مصطفى عليه و آله آلاف التحيه و الثناء واقع و قرار گرفته است : حال با توجه به اين معنى كه اشاره شد نسبت به كلمه (كوثر) به معناى خير كثير شبهه اى نيست كه ساير معانى در تفاسير عامه و خاصه همه از مصاديق همين خير كثير است نه معناى استقلالى ، تا مورد اشكال برخى از مفسرين واقع شود .

و بر اين اساس نه توهم اختلاف معانى كوثر لازم آيد و نه مورد براى خواستن مدرك و دليل براى معانى متعدد لازم آيد و نه كوثر محتواى خود را از نظر معناى خير كثير بى نهايت از دست مى دهد و نه معناى آن محدود مى گردد ، چه مصاديق كوثر به معناى خير كثير نامتناهى است و دليل و برهان براى اثبات آن مصاديق ، خود كوثر است كه اعطاء الهى به شخص پيغمبر است و ذالك فضل الله يوتيه من يشاء) چنانكه خطاب به پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد و كان فضل الله عليك عظيما 8 آيه 13 سوره نساء .

پس شكى و ترديدى در اين واقعيت نيست در صورتيكه خداوند متعال از دنيا تعبير به متاع قليل فرموده است ،

مسلم و محقق و ثابت و محرز است خير كثير اعطائى و فضل عظيم حق تعالى بى نهايت است . پس مصاديق كوثر اعطائى به حضرت ختمى مرتبت از حيطه احصاء و شمار خارج است چون نامتناهى است .

كتاب فضل پيمبر تمام نتوان كرد

اگر مداد شود ابحر و قلم اشجار

كسى كه دم زند از فضل بى نهايت او

چو مرغكى است كه از بحر تر كند منقار

اينك به مصداق آيه شريفه قرآنيه و لو ان ما فى الارض من شجره اقلام و البحر يمده من بعده سبعه ابحر ما نفذت كلمات الله ) آيه 27 سوره لقمان و قال امام الهادى عليه السلام نحن الكلمات التى لا تدرك فضائلنا و لا تستقصى (احتجاج طبرسى (ص )233)

نگارنده اعتراف و اذعان دارد كه فضائل اهل بيت عصمت و معادن حكمت كه در راءس آنها حضرت ختمى مرتبت است ، قابل احصاء نيست و تنها مى خواهيم به شمه اى از مصاديق كوثر اشاره اجمالى بنمائيم و براى نمونه به عنوان برداشت قطره اى از درياى بى كران ، به ذكر تعدادى از آن مصاديق - با كمال معذرت از حضرت ختمى مرتبت - به قدر وسع ادراك خود بپردازيم . ما يدرك كله لا يترك كله

آب دريا را اگر نتوان كشيد

هم به قدر تشنگى بايد چشيد

يان اجمالى و مختصر محور از مصاديق كوثر

از مصاديق كوثر و خير كثير نامتناهى اعطائى الهى به حضرت ختمى مرتبت محمد مصطفى عليه و آله افضل التحيه و الثناء آنكه در عالم احديت مطلقه او را واجد مقام فناء مطلق در هو هويت حق قرار داد و او را متحقق به

اسم (هو) گردانيد و به همين جهت دعوت آن حضرت را به (قل هو الله احد) (الله الصمد) كه اعلى مرتبه توحيد است قرار داد از مصايدق كوثر و خير كثير اعطائى الهى به آن حضرت آنكه در عالم لاهوت و عالم اسماء و صفات و را مظهر اتم مقام الوهيت و مجلاى اكمل اسم اعظم خود قرار داد . پس ظهورات جميع اسماءة الهيه و تمام صفات ربوبيه در احاطه وجود آن حضرت است از مصاديق كوثر و خير كثير اعطائى الهى به آن حضرت آنكه در عالم جبروت اعلى و عالم عقول و ملائكه مجرده قدسيه ، او را صدر نشين مجلس تعقلات و رئيس عقول مجرده قرار داد . پس جميع عقول طوليه و عرضيه همه در حيطه عقل كلى محمدى (ص )قرار گرفته است از مصاديق كوثر و خير كثير اعطائى الهى به آن حضرت آ نكه در عالم ملكوت اعلى او را صدر نشين انوار اسپهبديه و نفوس كليه قرار داد . پس جميع نفوس و ارواح ، در حيطه نفس كليه الهيه و روح اعظم محمدى (ص )قرار گرفته است .

از مصاديق كوثر و خير كثير اعطائى الهى به آن حضرت آنكه در عالم مثال اكبر آن سرور را داراى بهترين صور بهيه قرار داده است . پس جميع صور مثاليه و ملكوتيه در تحت صورت مثاليه ملكوتيه آن حضرت قرار گرفته است .

از مصاديق كوثر و خير كثير اعطائى الهى به آن حضرت آنكه در عالم ناسوت و نشانه طبيعت او را داراى لطيفترين اجسام ماديه و اعدل امزجه قرار داده ، پس جميع اجسام در

حيطه جسم لطيف شريف نورانى آن حضرت قرار گرفته است .

از مصاديق ككوثر و خير كثير اعطائى الهى به آن حضرت آنكه در عالم هستى و اقليم وجود از غيب و شهود ، وجود او را اشرف مافى الوجود قرار داده است .

از مصاديق كوثر و خير كثير اطائى الهى به آن حضرت آنكه در نظام خلقت او را صادر نخستين و اولين جلوه رب العالمين قرار داد و جهان امكان را به طفيل وجود آن حضرت آفريده به حكم حديث شريف قدسى لولاك لما خلقت الافلاك و افلاك در اينجا كنايه از عالم امكان است ، يعنى من از غايت محبتى كه به تو دارم به طفيل وجود تو عالم امكان را خلق نمودم . معناى ديگر كه تحقيق پدرم مرحوم آيت الله شيح محمد كاظم مجتهد ربانى جامع علوم معقول و منقول بود اين است كه (اگر نه وجود تو مى بود از حيث اشريفيت كه واسطه فيض گرديد بين واجب و ممكن ، خلقت افلاك ممكن نبود . )

(توئى شاه و همه افلاك خيلند

همه عالم تو را يكسر طفيلند)

و لعنعم ما قال العالم الربانى الشيخ محمد حسين الغروى الاصفهانى (ره ) :

اشرق كالشمس بغير حاجب

من مشرق الوجوب نور الواجب

اومن سماء عالم الاسماء

نور المحمديه البيضاء

لقد تجلى مبدء المبادى

من مصدر الوجود و الايجاد

من امره الماضى على الاشياء

او علمه الفعلى و القضائى

رقيقه المشيمه الفعليه

او الحقيقه المحمديه

او نفس نفس النفس الرحمانى

بصورت بديعته المعانى

او فيضه المقدس الاطلاقى

فاض على الانفس و الآفاق

او انه حقيقه المثانى

و عند اهل الحق حق ثانى

لا بل هو الحق فمن رآه

فقد راى الحق فما اجلاه

اذا مقتضى الفناء فى الشهود

عينيه الشاهد و

المشهود

هو التجلى التام و المجلى الاتم

و مالك الحدوث سلطان القدم

ابوالعقول و النفوس و البشر

و قوه القوى و صورى الصور

و لوح الالواح مجامع الحكم

او قلم الاقلام او اعلى القلم

اصل الاصول فهو عله العلل

عقل العقول فهو اول الاول

حقيقه الحقايق الكليه

و جوهر الجواهر العلويه

وجوده جمع جوامع الكلم

و الجوهر الفرد الذى لا ينقسم

عرش الهويه المحمديه

مقامه المحمود بالختميه

هو العزيز و الشديد فى القوى

و الملك الذى على العرش استوى

كل وجود هو من وجوده

فكل موجود رهين جوده

و عالم الابداع من ظهوره

و نشاته التكوين ظل نوره

بل هو روح عالم الارواح

و جاعل الارواح و الاشباح

محمد له من المحامد

ما جل عن احصاء اى حامد

كل نبى هو تحت رايه

كل ولى هو فى ولايه

و هو شفيع الكل فى القيامه

عليه تاج هذه الكرامه

فاتحه الوجود خاتم الرسل

جل عن الثناء ما شئت فقل

از مصاديق كوثر و خير كثير اعطائى الهى به آن حضرت آنكه او را مظهريت مقام صمديت خود قرار داد . پس در واقع و در حقيقت آن حضرت مظهر بسيط الحقيقه و كل الكمالات الذاتيه و الصفاتيه و الفعليه الهيه است .

لمولفه

احمد آمد مظهر كل الكمال

احمد آمد مظهر كل الجمال

دعوت احمد به (الله الصمد)

چونكه بود او مظهر فرد صمد

زان محمد خاتم آمد در وجود

مثل او نى بود و نى خواهند بود

جان (ربانى ) ثناگو تا ابد

بر محمد (ص )مظهر ذات احد

از مصاديق كوثر و خير كوثر اعطائى الهى به آن حضرت آنكه وجود او را رحمت براى تمام عالميان و نعمت براى تمام جهانيان قرار داد . كما اشار اليه نص الكتاب الالهى لقوله تعالى (و ما ارسلناك الا رحمه للعالمين

آيه 107 سوره انبياء عالمين جمع است و شمولش سريا نيست كه تمان عوالم امكانى

را شامل است . چه حقيقت محمديه مظهر رحمت واسعه الهيه است و خداوند منان فرموده است و رحمتى وسعت كلشى ء آيه 56 سوره اعراف .

پس به حكم اين مظهريت براى رحمت واسعه الهيه و رحمتش كلى و انبساطى و محيط به جميع عوالم است و اين آيه مباركه بهترين برهان است بر اينكه حقيقت محمديه (ص )صادر نخستين و اولين جلوه رب العالمين است ، در قوس نزول و خاتم النبيين است در قوس صعود . چه اگر چنين نباشد وجودش نسبت بمن سبق و من لحق رحمت نخواهد بود و حال آنكه فرمود و ما ارسلناك الا رحمه للعالمين

پس ثابت و مبرهن است كه وجود آنحضرت رحمت براى جميع عوالم است .

لمولفه

رحمه للعالمينش خوانده حق

رحمتش با من سبق با من لحق

صادر اول وى است اندر نظام

جمله عالم بدو دارد قوام

مظهر رحمت شده اندر جهان

عالم و آدم طفيل او بدان

شد وجودش رحمتا للعالمين

خاتم پيغمبران و مرسلين

حق مر او را برگزيد از اين و آن

رحمه للعالمينش كرد از آن

اين عطاى كوثر ربانى است

شكر آن (صل ) سپس قربانى است

جان (ربانى ) ثناگو تا ابد

بر محمد مظهر ذات صمد

از مصاديق كوثر و خير كثير اعطائى پروردگار به آنحضرت آنكه مقام خاتمين در نبوت را منحصرا به آن بزرگوار عطا فرمود كما اشار اليه نص الكتاب الالهى و ما كان محمد ابا احد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبيين و كان الله بكل شيى عليما آيه 40 سوره احزاب :

كلمه مبارك (خاتم ) در اين آيه شريفه هم بفتح تا وهم بكسر تا قرائت گرديده است اما خاتم بفتح

تا بمعناى ما يختم به مى باشد يعنى سلسله جليله انبياء و رسل باو ختم گرديده است و سند نبوت و رسالت و سفارت الهيه بوجود او يعنى حضرت محمد (صلى الله عليه و اله ) مهر گرديده شده است :

خاتم بكسر تا يعنى ختم كننده انبياء و رسل است و نبوت و رسالت بآنحضرت سمت اختتام يافت و مهر گرديد و ديگر بعد از آن بزرگوار نبى و رسولى نيست :

شكى نيست كه مهر در خاتمه سند زده مى شود كه اعلام و علامت ختم و پايان سند است يعنى مطلب از هر جهت و هر بابت تمام و تكميل گرديده و سند كامل است و آنچه بايد نگارش يابد مرقوم گرديد و اين مهر علامت و نشانه اعتبار و خاتمه سند است و مسلم است بعد از ختم سند و اختتام آن و زدن مهر هر چه نوشته شود زايد و باطل و از درجه اعتبار ساقط است و به هيچوجه سنديت ندارد :

ذات احديت جلت عظمته به حكمت بالغه خود دائره نبوت را به حضرت ختمى مرتبت عقل كل هادى سبل محمد مصطفى عليه و آله افضل التحيته و الثناء ختم فرمود و سند نبوت و رسالت را تكميل و به متهاى درجه كمال صعودى رسانيد و ديگر محال و غير ممكن است كه بعد از آن حضرت نبى و رسولى بفرستد زيرا تجلى حقتعالى و مبدء اعلى تكرار پذير نيست به حكم قاعده مسلمه برهانيه لا تكرار فى التجلى چه تكرار در تجلى لازمه اش تكرار در متجلى است و متجلى خداى واحد فردانى است . كه ثانى

بردار نيست پس خاتم كه مظهر اسم جامع است دوم بردار نيست فثبت المطلوب كه وجود خاتم نبوت در نظام خلقت و كشور هستى يكى است و منحصر به فرد است و ديگر محال و ممتنع است كه بعد از حضرت ختمى مرتبت محمد (ص )خداى متعال موجودى به اين جامعيت و كمال ايجاد نمايد تا چه رسد به اينكه در نظام تشريع پس از آن حضرت ، نبى و رسولى و سفيرى بسوى خلق و عباد الى يوم القيامته و المعاد بفرستد .

بنابراين ثابت و مبرهن است كه خداى حكيم منحصرا حضرت محمد صلى الله عليه و آله را به رتبه خاتميت سرافراز و خاتميت را به آنحضرت عطا نموده است .

خاتم كسى است كه جميع كمالات به او ختم و مرتبه نهائى هر كمالى را به نحو اعلى و اتم واجد و خاتم كل كمال انسانى و جامع كل جمال و جلال ربانى و داراى خلافت مطلقه ذات سبحانى و اشرف از كل ماسوا باشد و فوق مرتبه و مقام او مرتبه اى نباشد ، مگر مرتبه احديت محضه جلت عظمته و مصداق خاتم منحصرا پيغمبر اسلام حضرت خير الانام عقل كل و سيد الرسل شخص محمد مصطفى عليه و آله آلاف التحيه و الثناء مى باشد و بس :

لمولفه

پس محمد (ص )خاتم آمد در مقام

نيست كس ما فوق او اندر نظام

از عنايات خداى ذوالجلال

ختم گرديده به آن حضرت كمال

ز آن شرايع نسخ شد با دين او

كه نباشد بهتر از آئين او

شرع او ثابت الى يوم القيام

حكمش ايضا در حلال و در حرام

بشنو از برهان و قرآن اين كلام

شد به

او ختم نبوت والسلام

اين عطاى كوثر ربانى است

شكر آن صل سپس قربانى است

جان (ربانى ) ثناگو تا ابد

بر محمد (ص )مظهر ذات صمد

از مصاديق كوثر و خير كثير اعطائى الهى به آن حضرت آنكه او را مبعوث بر كل خلايق و تمام جهانيان گردانيد و آن حضرت را به عنوان سفير اظم و رسول خاتم براى كافه ناس و جميع اهل عالم فرستاده است كما اشار اليه نص الكتاب الالهى (تبارك الذى نزل القرآن على عبده ليكون للعالمين نذيرا) آيه 1 سوره فرقان و ما ارسلناك الا كافه للناس بشير او نذيرا آيه 27 از سوره سبا : قل يا ايها الناس انى رسول الله اليكم جميعا آيه 258 سوره اعراف و آيات ديگر اين آيات مباركات صريحا دلالت دارد بر اينكه نبوت و رسالت و سفارت حضرت ختمى مرتبت محمد صلى الله عليه و آله عمومى و كلى و مربوط به تمام عالميان است بدون استثناء پس تصور نشود كه آن حضرت مبعوث است بر قومى دون قومى و بر ملتى دون ملتى و بر امتى دون امتى ، بلكه بايد دانست كه آن حضرت به عنوان رسالت مطلقه بر كليه اقوام و ملل و امم مبعوث گرديده و خداى منان او را با عنوان منصب عالى نبوت ختميه براى كل مردم جهان بلكه براى كل انس و جان فرستاده است .

لِمولّفه

او امين وحى و تنزيل خداست

او سفير حق محمد مصطفى است

او بشير است و نذير عالمين

خاتم پيغمبران و مرسلين

او حبيب حق و هادى سبل

مظهر اعظم بود آن عقل كل

او شفيع خلق اندر يوم دين

او شفيع اولين و آخرين

دولت ذات خداى سرمدى

ثابت

و جاويد دين احمدى

اين عطاى كوثر ربانى است

شكر آن (صل ) سپس قربانى است

جان ربانى ثناگو تا ابد

بر محمد (ص ) مظهر ذات صمد

از مصاديق كوثر و خير كثير اعطائى الهى به آن حضرت اعطاء مقام ولايت كليه مطلقه است كما اشار اليه نص الكتاب الالهى انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكاه و هم راكعون آيه 55 سوره مائده ولى در اين آيه مباركه به معناى متصرف و صاحب اختيار و حاكم مطلق در نظام كل است و بيان آن سابقا به تفصيل بيان گرديد و گفتيم اين ولايت كليه مطلقه نسبت به خدا بالذات و بالاصالته است و نسبت به رسول الله و على مرتضى كه آيه در شاءن آن حضرت نازل شده به عنوان مظهريت از ولى مطلق كه ذات خداوند متعال است مى باشد .

ولايت در عرف اهل معرفت و كرسى نشينان عرض علم و حكمت عبارت است از اتصال شهودى به عالم لاهوت و اطلاع بر حقايق الهيه و اسماء و صفات ربانيه و لوازم آن از اعيان ثابته و دانستن آثار و خواص عين ثابت هر ممكنى از ممكنات و هر موجودى از موجودات به نحو شهود با حق تصرف در كل عوالم و جميع كائنات و نشئات اعم از عوالم جبروتيه و ملكوتيه و ناسوتيه على الاطلاق .

ولايت داراى مراتب و درجاتى است كه از اعلى مرتبه آن تعبير مى شود به ولايت كليه مطلقه شمسيه و از مراتب مادون تعبير مى شود بولايت جزئيه و مقيده و قمريه و نجميه . (ولايت كليه مطلقه ) معيت و احاطه

دارد بر ساير ولايات به نحو معيت و احاطه كل بر جزء و مطلق بر مقيد و اشراق معنوى دارد بر ساير ولايات .

ولايت كليه مطلقه شمسيه ، اختصاص دارد به حضرت ختمى مرتبت محمد (ص ) و اوصياء قديسين آن حضرت و همانطوريكه در عالم حس و حاس و محسوس ، آقمار و نجوم كسب نور از شمس مى نمايند ، همين طور در عالم معنى و باطن نيز اقمار و نجوم انبياء و اوصياء همه از شمس ولايت كليه مطلقه استضائه و استناره و استشراق مى نمايند .

و لعنعم ما قيل عن لسانهم عليهم السلام

اختران پرتو مشكوه دل انور ما

دل ما مظهر كل كل همگى مظهر ما

نه همين اهل زمين را همه اللهيم

نه فلك در دورانند به دور سر ما

بر ما پير خرد طفل دبيرستانيست

فلسفى مقتبسى از دل دانشور ما

چشمه خضر بود تشنه شراب ما را

آتش طور شرارى بود از مجمر ما

ماه گر نور و ضياء كسب نمود از خورشيد

خور بود مكتسب از شعشعه اختر ما

خسرو ملك ولايت به حقيقت مائيم

كله از فقر به تارك ز فنا افسر ما

از مصاديق كوثر و خير كثر اعطائى الهى به آن حضرت مقام شفاعت كبرى است كه اين مقام ارفع و اعلاى در شفاعت را ذات اقدس احديت جلت عظمته به حضرت ختمى مرتبت محمد مصطفى عليه و على آله افضل التحيه و الثناء اختصاص داده و آن حضرت را شفيع الشفاء قرار داده است .

شفاعت يكى از مسائل مهمه اعتقاديه است و ايمان به آن از ضروريات دين مقدس اسلام است و اين مسئله شفاعت از غوامض علوم ماوراء الطبيعه است .

مولف محور اين مسئله غامضه تحقيق عميقانه از نظر قرآن و برهان و عرفان نموده و بيان آن در ساير رسائل ما مشروحا مندرج است . و بايد دانست كه بطور كلى آن حضرت را سه شفاعت است . اول شفاعت آن حضرت وساطت اوست تكوينا براى نظام ايجاد كه واسطه فيض الهى است براى خلقت ممكنات به حكم لولاك لما خلقت الافلاك شفاعت دوم آن حضرت وساطت اوست تشريعا براى سعادت بشر و رهنمائى خلق را به صراط مستقيم حق در تمام شئون اعتقادى و اخلاقى و افعالى به حكم (انك اتهدى الى صراط المستقيم ) آيه 52 سوره شورى .

شفاعت سوم آن حضرت وساطت آن بزرگوار است در آخرت و نشئه قيامت كبرى براى عاصيان امت به حكم (و لسوف يعطيك ربك فترضى ) آيه 5 سوره الضحى .

مولوى معنوى عالى گفته است

او شفيع اين جهان و آن جهان

اين جهان در دين و آنجا در جنان

اين جهان گويد كه تو ره شان نما

آن جهان گويد كه تو شه شان نما

پيشه اش اندر بروز و در كمون

اهد قومى اهنم لا يعلمون

فتح گشته از دم او هر دو باب

دعوت او در دو عالم مستجاب

(اين عطاى كوثر ربانى است

شكر آن صل سپس قربانى است )

جان (ربانى ) ثناگو تا ابد

بر محمد (ص )مظهر ذات صمد

از مصاديق كوثر و خير كثير اعطائى الهى به آن حضرت آنكه اعلى مرتبه علم لدنى و اشراقى از مخزن لاهوتى صمدى خود به آن بزرگوار افاضه نمود و آموخت كه با اينكه آن حضرت امى درس نخوانده بود و نزد احدى كسب علم و دانش نكرده بود ، معذالك

واجد علوم اولين و آخرين گرديد و به مصداق (علمه شديد القوى )

آيه 5 سوره النجم - يعنى به الله . و نيز به مصداق (و علمك ما لم تكن تعلم و كان فضل الله عليك عظيما) آيه 113 سوره نساء و مصداق (و انك لتلقى القرآن من لدن حكيم عليم ) آيه 6 سوره نحل . حضرتش عالم به تمام حقايق الهيه و اسرار وجوديه كماهى كشفا و شهودا گرديد .

نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت

به غمزه مسئله آموز هر مدرس شد

اى امى داننده هر علم كماهى

در فقر الى الله زده سكه شاهى

فرقت ز فر افسر لولاك مباهى

در عالم قدست نبود هيچ تناهى

با آن همه تشريف عنايات الهى

در عالم تجريد چو تو نيست مجرد

قسمت دوم

از مصاديق كوثر و خير كثير الهى بآنحضرت نورى است كه ذات ذى الجلال و الاكرام در قلب مبارك حبيب خود حضرت خير الانام پيغمبر والامقام اشراق فرموده است . چنانكه در روايت معتبر كه مورد اتفاق عامه و خاصه است . اين حديث شريف از كاشف حقايق حضرت امام صاديق عليه اسلام نقل شده كه در تاءويل آيه مباركه انا اعطيناك الكوثر فرموده است (انا اعطيناك نوراء فى قلبك دلك على و قطعك عما سواى ) يعنى ما نورى در قلب تو ايجاد و اشراق و اعطا نموديم كه اين نور تو را دلالت و رهنمائى نمود بسوى ما و تو را از ماسواى ما منقطع و به ما آشنا ساخت زيرا در اثر تجلى اين نور الهى تو ما را به حقيقت شناختى و دانستى كه من صمدم و كل الوجود و كل الخير

و كل الكمال و كل الجمال و كل الجلال و آگاه شدى كه جز من حقيقتى و واقعيتى نيست و غير از من هر چه هست باطل الذات است ، لذا من را اختيار نمودى و از غير من بكلى منقطع شدى . اين نور نه تنها تو را از ماسوى الله بكلى منقطع ساخت . بكله تو را از وجود خودت منقطع ساخت كه در مقام فناء فى الله خود را هم نديدى .

چه حسن اعظم يكتاى ايزد

بر ايوان دل پاكان علم زد

حجاب آفرينش را دريدند

ز الله ماسوى الله را نديدند

از مصاديق كوثر و خير كثير اعطائى الهى آنكه به آن حضرت حكمت و علم به حقايق اشياء عطا فرمود و به اسم حكيم مطلق بر آن حضرت تجلى كرد . پس حضرت ختمى مرتبت مظهر حكيم مطلق است . (و من يوتى الحكمه فقد اوتى خيرا كثيرا) از آيه 269 سوره بقره .

حكمت در نظر اهل معرفت علم به حقايق اشياء است كماهى و ريشه و اساس همه اشياء ، حقايق الهيه و نظام اسماء و صفات ربانيه است . و ما مى توانيم در تعريف حكمت بگوئيم (الحكمه هى العلم و المعرفه بحقايق الاهيه و نظام الاسماء و الصفات الربانيه و لوازمها من الاعيان الثابته و ظهور دولها و حكومتها و سر مدا و دهرا و زمانا .

پس هر كس اطلاع كامل بر حقايق الهيه داشته باشد . او حكيم و دانا به حقايق اشياء است و چنين كسى حكيم و عارف بذات و صفات و افعال الوهى خواهد بود .

دانا به حقايق اشياء كيست

آنكس كه شناخت مبدء

اعلى را

و مصداق اتم و اكمل آن حضرت خاتم انبياء محمد مصطفى (ص ) است كه خدا به عنايت خود اعلى مراتب حكمت را به آن حضرت عطا نموده اعم از حكمت قرآنى و حكمت ايمانى و حكمت برهانى و حكمت وجدانى و حكمت الهى و حكمت رياضى و حكمت طبيعى و حكمت سياسى و حكمت علمى و حكمت عملى و بالجمله جميع اقسام حكمت ، كه ذات احديت جلت عظمته به حضرت ختمى مرتبت محمد صلى الله عليه و آله در دانشگاه لاهوتى صمدى خود و در مدر(س ) علمك ما لم تكن تعلم ) از آيه 13 سوره نساء و مكتب (علمه شديد القوى ) آيه 5 سوره النجم (يعنى به الله ) بدون واسطه جبرئيل به آن بزرگوار تعليم داده است . بطوريكه هيچ مجهولى براى او نيست ، چه او مظهر حكيم مطلق و مظهر عليم مطلق است و خدا او را به عنوان معلم حكمت به حوزه آدميت مبعوث و بعثت او را بر اهل ايمان منت نهاده است . (لقد من الله على المومنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه و ان كانو من قبل لفى ضلال مبين ) آيه 164 سوره آل عمران . ذات احديت ، قرآن نازل بر حضرت ختمى مرتبت را كتاب حكمت و قرآن حكيم ناميده است . كما اشار اليه نص الكتاب الالهى (يس و القرآن الحكيم ) آيه يك سوره مباركه يس . شعار قرآن كه كتاب حكمت است (تبيانا لكل شى ء) است (قال الله تعالى و نزلناه عليك الكتاب تبيانا

لكل شى ء) آيه 89 سوره نحل .

برو گر عاقلى زين حكمت آموز

به نور حكمت آن جان بيفروز

سخن بشنو ز وحى آسمانى

كه مرجان راست عمر جاودانى

چو قرآن بحر بى پايان عرفان

يكى گنجينه شايان عرفان

سخن سنجى كه علمه البيان است

گهر آويز گوش عقل و جان است

به پيش حكمت قرآن احمد (ص )

كه زد بر مهزن اسرار سرمد

ميار افسانه اشراق و مشاء

كه شب بود اين جهان و قوم اعشاء

به غير از علم قرآن هر چه گويند

شبان تيره در بيراهه پويند

كتاب سر لاريبى است قرآن

ظهور شاهد غيبى است قرآن

كتاب علم ربانى است قرآن

ظهور سر سبحانى است قرآن

كتاب عشق قرآن است در ياب

صحيفه سر سبحان است درياب

(مفادش جمله عرفان است درياب

كلامش جمله برهان است درياب )

(تمامش حكمت و اعجاز عقلى

ز حق نازل شده بر عقل كلى )

(نباشد معجزى بهتر ز حكمت

لذا جاويد باشد تا قيامت )

(تو (ربانى ) از اين حكمت بياموز)

بنور حكمت آن جان بيفروز

از مصاديق كوثر و خير كثير اعطائى الهى به حضرت ختمى مرتبت محمد صلى الله عليه و آله (قرآن ) است . قرآن ظهور علمى الهى و تجلى كلامى ربانى است كه بر قلب نورانى آن حضرت اشراق شده است .

اين كتاب علم و حكمت از صقع الوهى و سماء احديت جلت عظمته ، بر آن حضرت نازل گرديده است به حكم (و انزال الله عليك الكتاب و الحكمه و علمك ما لم تكن تعلم و كان فضل الله عليك عظيما) آيه 113 سوره نساء

ذات مقدس الوهى اين كتاب آسمانى را كه مظهر اسم جامع است و خاتم كتب آسمانى مى باشد ، برهان بينه و سند خاتميت آن حضرت قرار داده

است .

اين قرآن معجزه عقليه باقيه دائميه و ابديه محمديه (ص )است . با اينكه ذات ذى الجلال و الاكرام الوهى به جميع پيغمبران عظام معجزه و آبت و بينه عطا فرموده است ، ولى به هيچيك از آنان معجزه بقيه عطاء ننموده است . بلكه معجزه باقيه عقليه برهانيه را كه قرآن است اختصاص به خاتم انبياء حضرت محمد مصطفى عليه افضل التحيه و الثناء داده است و به همين جهت دولت و حكومت قران تا قيامت باقى و احكام آن در تمام شئون ثابت و استوار خواهد بود .

قرآن با حفظ و حراست خداى سبحان از زياده و نقصان و از تغير و تبدل در جميع ازمان مصون و محفوظ و خدا خود حافظ و نگهبان آن مى باشد . كما قال الله عزوجل فى كتابه (ان نحن نزلناه الذكر و انا له لحافظون ) آيه 9 سوره حجر .

و لنعم ما قال العارف الالهى جلال الدين محمد فى كتاب المثنوى المعنوى

مصطفى (ص )را وعده كرد الطاف حق

گرد بميرى تو نميرد اين سبق

من كتاب و معجرت را حافظم

بيش و كم كن را ز قرآن را فضم

كس نتاند بيش و كم كردن از او

تو به از من حافظى ديگر مجو

منبر و محراب سازم بهر تو

در محبت قهر من شد قهر تو

چاكرانت شهره ها گيرند و جاه

دين تو گيرد ز ماهى تا به ماه

تا قيامت باقيش دارم ما

تو مترس از نسخ دين اى مصطفى

اى رسول ما تو جادو نيستى

صادقى هم خرقه موسيستى

هست قرآن مر تو را همچون عصا

كفرها را در كشد چون اژدها

تو اگر در زير خاكى خفته اى

چون عصايش دان تو

آنچه گفته اى

تن بخفته نور جان در آسمان

بهر پيكار تو زه كرده كمان

آنچنان كرد و از آن افزون كه گفت

او بخفت و بخت و اقبالش نخفت

(دولت آن مظهر ذات احد

ثابت و جاويد باشد تا ابد)

(جان (ربانى ) ثناگو تا ابد

بر محمد مظهر ذات صمد)

از مصاديق كوثر و خير كثير اعطائى الهى به حضرت ختمى مرتبت محمد صلى الله عليه و آله آنكه اعلى مرتبه عرفان و معرفت به توحيد را به آن بزرگوار عطا فرموده است به حكم سوره مباركه (قل هو الله احد . الله الصمد لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد) .

با اينكه تمام انبياء و رسل و جميع سفراء الهى همه عارف بالله و همه واجد معرفت توحيدى بوده اند ، و نيز با اينكه همه پيامبران دعوتشان به توحيد و يگانه پرستى بوده است ، كما اشار اليه نص الكتاب الالهى (و ما ارسلنا من قبلك من رسول الا نوحى اليه انه لا اله الا انا فاعبدون ) آيه 25 سوره انبياء ، اما چون توحيد را مراتبى است هيچ يك از پيغمبران نتوانسته اند به اين مرتبه اعلى و اشمخ از توحيد دعوت كنند . زيرا مرتبه آنان در عرفان توحيدى در اين مرتبه اعلى و اشمخ نبوده است . مضافا به اينكه اقوام و اممم آنان قابليت ادراك و استعداد فهم اين مرتبه عاليه را در معرفت به توحيد نداشته اند :

پس دعوت به مقام احديت و صمديت ، مختص حضرت ختمى مرتبت است ، كه خود مظهر مقام احديت و مجلاى مقام صمديت است و امت آن حضرت لياقت و شايستگى

اين درس اعلاى عرفان و توحيد را داشته اند .

قال السجاد عليه السلام (ان الله عزوجل علم انه سيكون فى آخر الزمان اقوام متعمقون فانزل الله قل هو الله احد الحديث از اصول كافى كلينى .

اين سوره مباركه كه محتوى اعلى مرتبه درس توحيد است ، داراى اسامى و القاب بسيار است و از آن جمله است سوره المعرفه . سوره الاس و الاساس ، سوره التوحيد و الاخلا(ص )و سوره الجمال و الجلال سوره النجات و سوره الامان و سوره النور و سوره النسبته و سوره الصمد .

مولف وجه تسميه اين سوره مباركه را نسبت به هر يك از اسايم و القاب تفصيلا توضيح داده و تمام اقسام توحيد را از توحيد در احديت و توحيد در الهيت و توحيد در صمديت و توحيد در صانعيت و توحيد ذاتى و توحيد صفاتى و توحيد افعالى و توحيد آثارى و توحيد در اصل وجود ، با برهان و منظق استدلال محكم عقلى در كتاب (توحيد ربانى ) كه در تفسير سوره مباركه توحيد نگاشته است ، مندرج و مسطور بخش اول كتاب مزبور به طبع رسيده و منتشر شده است .

لمولفه

سوره التوحيد و الاخلا(ص )خوان

تا كه بشناسى خداوند جهان

قل هو الله احد الله صمد

درس توحيد است در نزد خرد

هست الله ذات آن كله الوجود

هست الله ذات يكتاى ودود

هست الله ذات آن كل الكمال

هست الله ذات آن كل الجمال

چون مبرى باشد از اجز او حد

وصفش آمد قل هو الله احد

چون محيط است بر همه كون و مكان

وحدتش را وحدت جمعى بدان

او وجود مطلق است و او احد

او غنى مطلق است او صمد

نيست

هستى حقيقى غير حق

ما سوى لا شى ء و باشد شى ء حق

شى ء و فى ء است هر چه بينى در جهان

لم يكن كفوا احد او را بدان

مخزن كل الكمال آمد صمد

منبع كل الكمال آمد صمد

رو صمد بشناس و او را بنده باش

بنده اصنام و اين بتها مباش

عبد ربانى منم يكتا شناس

اس ايمانم بدين باشد اساس

از ازل گفتم احد هو يا احد

تا ابد گويم صمد هو يا صمد

عشق آن ذات صمد دين من است

طاعت او فرض و آئين من است

از مصاديق كوثر و خير كثر اعطائى الهى نهرى است در جنت كه ذات احديت آن را به حضرت ختمى مرتبت محمد صلى الله عليه و آله مرحمت فرموده است .

روى عن عبدالله بن عباس انه فسر الكوثر بالخير الكثير فقال سعيدبن جبير ان اناسا يقولون هو نهر فى الجنه فقال هو من الخير الكثير . اين عبس كه خود يكى از مفسرين و از شاگردان اميرالمؤ منين على عليه اسلام ، است او كوثر را به خير كثير تفسير كرده است . سعيدبن جبير به او گفت مردم مى گويند كوثر نهرى است در بهشت كه خدا آن را به پيغمبر خاتم صلى الله عليه و اله و سلم عطا نموده است . ابن عباس مرد عالم و دانشمندى بود در جواب او گفت آن نهر بهشتى خود يكى از مصاديق خير كثير اعطائى الهى است به آن حضرت .

از اين بيان محكم البنيان ابن عباس در جواب سعيدبن جبير ، به خوبى استفاده مى شود كه كوثر فقط يك معنى بيشتر ندارد و آن معنى عبارت است از خير كثير ،

بنابراين تمام آن معانى ديگر براى تفسير كوثر همه از مصاديق همين خير كثير است .

روايت فوق الذكر در تفسير عامه و خاصه از طريق سنى و شيعه هر دو نقل گرديده است .

از مصاديق كوثر و خير كثير اعطائى الهى به آنحضرت انشراح صدر است .

چنانكه نص صريح قرآن تصريح به اين واقعيت نموده است كما قال الله تعالى مخاطبا لحبيبه محمد صلوات الله عليه (الم نشرح لك صدرك ) آيه 1 سوره انشراح

بيان شاءن نزول سوره مباركه كوثر

از مصاديق كوثر و خير كثير اعطائى الهى نسل كثير و ذريه فراوان است كه اعطاء آن به لطف و عنايت ذات اقدس احديت به حضرت ختمى مرتبت محمد صلى الله عليه و آله از وجود حضرت فاطمه زهرا سلام الله اليها دختر آن حضرت اين كثرت نسل و ذريه بسيار نشاءت گرفته است . چنانكه آيه اخيره در سوره مباركه كوثر برهان اين حقيقت و شاهد اين واقعيت است ، زيرا در شاءن نزول سوره كوثر مفسرين اتفاق دارند بر اينكه اين سوره مباركه وقتى بر پيغمبر اكرم (ص )نازل گرديد كه پسران حضرت خاتم الانبياء عليه آلاف التحيه و الثناء بنام قاسم و عبدالله رحلت نموده و از دار دنيا رتفه بودند و دشمنان و حسودان و مخالفان پيغمبر خاتم (ص )از مرگ دو پسر آن زرگوار اظهار مسرت و شادى نمودند و گفتند اين شخص يعنى پيغبمر اكرم (ص ) ابتر و بلاعقب است و نسل او قطع شد و ديگر اثرى از او باقى نخواهد ماند .

فقدان پسران خردسال پيغمبر خاتم و شما ، و زخم زبان

دشمنان آن بزرگوار كه او را ابتر خواندند ، موجب ناراحتى و افسردگى حضرت ختمى مرتبت محمد (ص ) گرديد . لذا در اين موقع ذات اقدس حق جل و علا براى تسلى خواتر خاتم النبياء عليه و آله افضل التحيه و الثناء سوره مباركه كوثر را به لطف و عنايت بر آن حضرت نازل فرمود و به جيبش حضرت ختمى مرتبت محمد مژده و بشارت داد كه ما به تو كوثر يعنى خير كثير بى نهايت عطا و مرحمت فرموديم و از جمله عطاياى ما به تو نسل كثير و ذريه فراوان است كه از وجود حضرت فاطمه دختر والاگهر تو به تو خواهيم داد .

(و اينك نسل پربركت و ذريه آن حضرت است كه به اعجاز قرآن مشهود و تحقق يافته است ) پس در برابر اعطاء كوثر و اين خير بى نهايت و به شكرانه اين نعمت براى پروردگارت نماز بگذار و براى او نحر و قربانى كن كه محققا دشمن بدگوى تو ابتر و مقطوع النسل و بلاعقب است :

و اما نسل تو و ذريه تو بكثرت و عزت و سيادت باقى است و آثار روحانى و جسمانى تو از قرآن و عترت تا افق آخرت ثابت و جاويد و شرف دنيا و آخرت و سيادت و نشاتين ملك و ملكوت از آن تو است :

لمولفه

مژده دادش ذات يكتاى ودود

كاى تو ما را مقصد از كل وجود

لطف ما داده به تو خير كثير

آن عطاى كوثر است اى بى نظير

كوثر اعطائى ما اى حبيب

خير بيرون از شمار است و حسيب

چيست كوثر آن وجود فاطمه (ع )

نسل تو جاويد و

ثابت دائمه

ما تو را داديم كه كوثر اى رسول (ص )

دخت تو صديقه زهراى بتول

منبع خير كثير اين كوثر است

كه بقاى نسل تو زين گوهر است

دولت تو تا ابد پاينده است

دشمنت را قهر من كوبنده است

اى نبى خاتم عالى مقام

تا قيامت دين تو دارد قوام

كورى چشم حسودان تا ابد

حافظ دين تو الله الصمد

(باز باش اى باب رحمت تا ابد

بارگاه ما له كفوا احد)

دولت ذريه ات جاويد باد

تو بدن اعطاء كوثر باش شاد

اين شرافت در نظامين وجود

خاص تو كرده خداوند ودود

شكر ايزد را كه بنمودت عطا

دولت جاويد اندر دو سرا

كوثر اعطائى اين خير كثير

بر تو لازم شكر آن اى بى نظير

شكر اين كوثر فصل و انحر است

دشمنت خود بى اثر او ابتر است

جان (ربانى ) ثناگو تا ابد

بر محمد مظهر ذات صمد

سايه قرآن و عترت مستدام

بر سر ما دائما در دو نظام

ذات اقدس احديت دخترى بحضرت ختمى مرتبت محمد صلى الله عليه و اله بنام فاطمه زهرا سلام الله عليها عطا فرمود كه آن بانوى عظمى و ملكه دو سرا ام لائمه عليهم السلام است و ذريه پيغمبر خاتم از وجود اين دختر والاگهر تا قيامت كبرى باقى است و اين است نسل كثير محمدى (ص )و ذريه بسيار كه بوعده پروردگار از آن بزرگوار باقى و پايدار است و اين است كثرت نسل و ذريه بى شمار كه اختصاص بآنحضرت دارد .

كثرت نسل و ذريه بسيار اختصاص بحضرت ختمى مرتبت دارد

حال ممكن است كسى بگويد كه چه طور اين كثرت نسل و ذريه بسيار خصيصه آن بزرگوار است كه ديگر از پيغمبران داراى نسل فراوان بوده اند ؟

جواب اين اشكال با شناختن

حقيقت محمديه (ص )كه صادر اول است مندفع است زيرا برهانا عقلا و نقلا ثابت و مبرهن است كه آنحضرت صادر نخستين و اولين جلوه رب العالمين است و در واقع آدم اول است لقوله (ص ) (انا آدم الاول ) يعنى منم آدم لاهوتى جبروتى : و قيل عن لسانه (ص )

و انى و ان كنت بن آدم صورتا

فلى فيه معنى شاهد بابوتى

گر بصورت من ز آدم زاده ام

من به معنى جد جد افتاده اءم

پس در واقع عالم وجود نسل كثير و وليده وجودى ذى جود حضرت ختمى مرتبت و دختر گراميش ملكه ملك و ملكوت عصمت كبرى حضرت فاطمه زهرا صلوات الله و سلامه عليهما مى باشد اين است كوثر حقيقى منبع خير كثير واقعى و اعطاء فضل بى نهايت حضرت احديت جلت عظمته بحضرت خاتم انبياء و سرور اصفياء محمد مصطفى صلى الله عليه و آله كه عالم و آدم همه ذريه اويند و بهمين جهت است كه فرموده (اول ما خلق الله نورى ) و شكى نيست كه پيغمبر اكرم و دختر گراميش فاطمه نور واحدند و خلقت آنها بر كل ماسوا على الاطلاق سبقت سرمدى دارد و نيز تقدم شرفى و رتبه اى و دهرى بر جميع موجودات و مخلوقات دارند .

آنچه اول شد پديد از جيب غيب

بود نور پاك او بى هيچ ريب

بعد از آن نور مطلق زد علم

گشت عرش و كرسى و لوح و قلم

يك علم از نور پاكش عالم است

يك علم ذريت است و آدم است

همچو شبنم آمدند از بحر جود

آفرينش از طفيلش در وجود

جمله عالم از شعاع ذات اوست

نسل او باشند و ذريات اوست

جمله از

فيض عطاى كوثر است

فيض رحمان و عطاى داور است

آفرين بر لطف خلاق مبين

كرده اين اعطا به ختم المرسلين

جان (ربانى ) ثناگو تا ابد

بر محمد مظهر ذات صمد

جان بقربان گرامى دخترش

فاطمه زهرا و دخت اطهرش

كز عنايات خداى اكبرش

خاص احمد كرده او اين كوثرش

دست ما دامان صاحب كوثرش

كاو بود شافع به روز محشرش

سايه پيغمبر عالى مقام

بر سر ما در دو عالم مستدام

اشراق هفتم

قسمت اول

اشراق هفتم : در بيان تسبيح حضرت فاطمه الزهرا س با تحقيق نير عرشى محور جملاتآن

تسبيح حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها عبارت است از ذكرى مخصو(ص )كه پدر بزرگوارش حضرت ختمى مرتبت آن اذكار درربار را به او آموخته و بدختر والاگهرش عطا فرموده است

اين ذكر متضمن تكبير و تحميد و تسبيح پروردگار است و مجموعا صد عدد است : بدين نحو كه ذيلا بيان مى شود :

سى و چهار مرتبه گفتن (الله اكبر)

سى و سه مرتبه گفتن (الحمدلله )

سى و سه مرتبه گفتن (سبحان الله )

لذت و ثواب اين تسبيح در فهم و معرفت به آن حاصل و عائد تسبيح گوينده مى گردد هر چه درجه معرفت عالى تر است ثواب آنهم بيشتر است در هر عبادت معرفت لازم است چه عبادت فرع معرفت است

دانى كه چيست لذت با عارفان نشستن

سمع خدا كشودن صورت خدا شنيدن

از جاهلان مپرسيد اسرار حق شناسى

كاين فرقه را نباشد عشق بحق رسيدن

تحصيل معرفت كن تا بندگى بدانى

كاين بوده قصد خالق از بنده آفريدن

بگذار هر چه دارى در رهن علم و حكمت

كاخر زيان نه بينى زين كيميا خريدن

الله اكبر مى گوئيم : الله يعنى چه ؟ الله اسم ذات حق تعالى و مبدء اعلى است

الله يعنى ذات مستجمع

جميع صفات كماليه و نعوت و اسماء و الفعليه بالذات و الاصالته

الله : آن ذاتى است كه مستجمع جميع اسماء لطفيه و اسماء قهريه و اسمساء تنزيهيه و تشبيهيه است

الله : آن ذاتى است كه كل الكمال و كل الجمال و كل الجلال و كل الوجود است

الله : آن ذاتى است كه كل البهاء و كل الحسن و كل الخير است :

الله : آن ذاتى است كه كل العلم و كل القدره و كل الحيوه است :

الله : آن ذاتى است كه واجب الوجود بالذات است :

الله : آن ذاتى است كه واجب من جميع الجهات و الحيثيات است

الله : آن ذاتى است كه آن ذاتى است كه واجب العلم واجب القدره و واجل الحيوه است

الله : آن ذاتى است كه صرف الوجود و صرف كل كمال وجود است

الله : آن ذاتى است كه صرف العلم است و صرف القدره و صرف الحيوه است

الله : آن ذاتى است كه در مقام الهيت شريك ندارد

الله : آن ذاتى است كه در مقام احديت شريك ندارد :

الله : آن ذاتى است كه در مقام فردانيت و وحدانيت شريك ندارد :

الله : آن ذاتى است كه كه در مقام صميديت و شئون صمديت شريك ندارد

الله : آن ذاتى است كه در وجوب وجود شريك ندارد :

الله : آن ذاتى است كه در حقيقت وجود ندارد

الله : آن ذاتى است كه در اصل وجود شريك ندارد

الله : آن ذاتى است كه واجد مقام جميعت اطلاقيه است

الله : آن وجودى است كه داراى وحدت حقه حقيقيه است

الله : آن ذاتى است كه علت موجده

جميع اشياء است

الله : آن ذاتى است كه خالق و صانع جميع اشياء است

الله : آن ذاتى است كه مربى كل اشياء و موجودات است

الله : آن ذاتى است كه مبدء المبادى و علت العلل است

الله : آن ذاتى است كه غايت الغايات و نهايته النهايات است

الله هو الذى اله الخلق عن درك مائيته و الاحاطه بكيفيته مائيت اينجا ماهيت است و مراد از ماهيت در اينجا يعنى (ما به هو هو لا مايقال فى جواب ما هو) زيرا ذات حق بسيط است و انيت صرفه و وجود محض است بدون ماهيت كه او صمد است :

بيان معناى الوهيت و اقسام توحيد در كتاب توحيد ربانى ، تفسير سوره مباركه توحيد به تفصيل با براهين عقليه و نقليه گرديده و بلطف خدا بطبع رسيده است و در اينمقام بفهرست آن محور كلمه (الله ) اشاره شد

(حكيم سعدى گويد)

جهان متفق بر الهيتش

خرد ماند در كنه ماهييتش

بشر ماوراى جلالش نيافت

بصر منتهاى جمالش نيافت

نه بر ذاتبش پرده مرغ وهم

نه در ذيل وصفش رسد دست فهم

نه ادراك در كنه ذاتبش رسد

نه فكرت به غور صفاتبش رسد

توان در فصاحت به سحبان رسيد

نه در كنه بيچون سبحان رسيد

كه خاصان در اين ره فر(ص )رانده اند

به (لا احصى ) از تك فرو مانده اند

نه هر جاى مركب توان تاختن

كه جائى سپر بايد انداختن

وگر سالكى محرم راز گشت

به بندند بر وى در بازگشت

كسى را در اين بزم ساغر دهند

كه داروى بى هوشيش در دهند

بنابراين عقول جميع ذوى العقول و افهام جميع ذوى الافهام را نه تنها به ادراك كنه ذات و صفات خداى متعال راهى نيست بلكه همه در اين وادى حيران

و سرگردانند و جز اعتراف به عجز خود چاره اى ديگر ندارند و اين اعتراف و اقرار خلاصه مى شود در ذكر (الله اكبر) : كه به بيان آن ذيلا اشاره اجمالى و مختصر مى شود :

(الله اكبر : (بيان مختصر محور معناى (الله اكبر)) :

الله اكبر يعنى اكبر من ان يوصف : خدا بزرگتر از آن است كه بوصف در آيد زيرا هر چه بوهم و فكر و عقل ما آيد حق متعال و ذات ذوالجلال اجل از آن است و مافوق آن است پس چگونه مى خواهد بوصف در آيد .

بيان مطلب

نظر باينكه ما متنهى هستيم و حقتعالى نامتناهى است : ما محدوديم و حق جل و علا نامحدود : ما محاطيم و حق تعالى محيط :

وجود ما مشوب است به ماهيت و عدم و حق وجود صرف است و از ماهيت و ضوب عدم معرى است :

پس چگونه ممكن و ميسر است كه متناهى ادراك نامتناهى و محدود ادراك نامحدود و وجود مشوب ادراك صرف الوجود را كما هو حقه نمايد مضافا به اينكه ما ادراك اتصال خود را بجميع عوالم نامتناهى نمى كنيم و تا ادراك اتصال خود را بجميع عوالم ننمائيم عظمت و كبريائى ذات الوهى را در مرتبه فاعليت او نخواهيم نمود پس چگونه براى ما عظمت ذات كبرياء ذوالجلال ادراك خواهد شد پس بالبرهان (الله اكبر) يعنى (اكبر من يوصف ) و اين كلم معجز نظام از كاشف حقايق مولانا الصادق عليه الصلوه و السلام است كه در معناى (الله اكبر) فرموده است :

چنانچه در كتاب توحيد صدوق باب 45 در

معناى الله اكبر از آنحضرت نقل شده است :

عن ابى عبدالله عليه السلام قال : قال رجل عنده الله اكبر ، فقال الله اكبر من اى شى ء فقال من كل شى ء فقال ابو عبد الله عليه اسلام : حدددته فقال الرجل كيف اقول : فقال عليه السلام قل (الله اكبر من ان يوصف : )

از حضرت ابى عبدالله كه مراد حضرت امام صادق عليه اسلام است نقل شده در كتاب مزبور كه يكنفر در محضر امام عليه اسلام كلمه (الله اكبر) كه تكبير است بر زبان جارى كرد

حضرت از او سوال فرمود با اين تكبير خداى متعال را از كدام شى و چه چيز بزرگتر مى پندارى آن مرد عرض كرد (من كل شى ء) من خدا را از كل اشياء و از همه چيز بزرگتر مى دانم : حضرت فرمود تو با اين گفته ات كه مورد اعتقاد تو است ذات كبريائى الوهى را تحديد نمودى تو خيال و تصور مى كنى اشياء و موجودات بزرگى در عالم وجود دارند ولى بالمقايسه با آنها خدا را از همه آنها و از كل اشياء اكبر و بزرگتر مى پندارى و حال اينكه اين تصور تو غلط و باطل است بلكه در واقع كفر و شرك است زيرا در قبال خدا اشياء و موجودات هيچ رسميت و استقلالى ندارند تا خداى يكتا از كل آن اشياء اكبر و برزگتر تصور گردد .

عرض كرد پس چكونه (الله اكبر) را معنى كنم تا تحديد كه لازمه اش اين فساد در اعتقاد است لازم نيايد و با اعتقادى صحيح و درست خدا را بشنايسم و

چه بگويم كه موحد واقعى باشم . حضرت امام صادق كاشف حقايق عليه السلام فرمود قل الله اكبر يعنى )اكبر من ان يوصف ) : يعنى خدا بزرگتر از آن است كه بوصف در آيد بعبارت ديگر عظمت و كبريائى ذات الوهى قابل توصيف نيست :

و نيز در همان كتاب توحيد صدوق باب 45 حديث ديگرى در معناى (الله اكبر) از امام صادق كاشف حقايق روايت شده كه واضحتر و بهتر نقاب از چهره حق و حقيقت برداشته شده و عاليترين درس عرفان و توحيد به اهل ايمان داده شده است

حضرت ابو عبدالله يعنى امام صادق عليه الصلوه و السلام در جواب شخص ديگر كه گفت : (((الله اكبر من كل شى ء) فقال عليه السلام ثم شى فيكون الله اكبر منه ) : فقلت ما هو فقال (ع ) (الله اكبر من ان يوصف ) :

مفاد كلام معجز نظام امام عليه السلام كه فرمود (و كان ثم شى ء فيكون الله اكبر منه ) اين است كه اساسا چيزى فى حيال حق و در قبال او نيست تا بگوئى خدا از آن شى ء بزرگتر است چه ماسوى الله عنوان (لاشى ء) دارند .

بنابراين اشياء و موجودات در قبال هويت حق همه لا شى ء محضند و از خود هويتى ندارند بلكه استحقاق حمل وجود و موجود ندارند چه همه باطل الذاتند چنانچه لبيد كه سر مست رحيق وحدت و تربيت شده كمتب قرآن است در محضر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مترنم باين بيت گرديد

الا كل شى ما خلا الله باطل

و كل نعيم ال محالته زائل

دارد

كه براى حضرت خاتم انبيا از گفته لبيد شاعر سراينده اين بيت اهتزاز ملكوتى و حال وجدى حاصل گرديد و فرمود (اصدق شعر قال به العرب و او را مورد تحسين و آفرين قرار داد :

ريشه اين واقعيت و حقيقت كه جز خدا هيچ چيز رسميت و اصالت وجودى ندارد منطق وحى و نص قرآن است كه فرموده است (ذالك بان الله هو الحق و ان ما يدعونه من دونه هو الباطل و ان الله هو العلى الكبير) ايه 62 سوره حج فقل بقوه البرهان و القرآن و العرفان : - لا هويته الا هويته و ما سواه على الاطلاق اعدام و اباطيل :

حكيم سعدى شيرازى گفته است :

ره عقل جز پيچ در پيچ نيست

بر عارفان جز خدا هيچ نيست

توان گفتن اين با حقيقت شناس

ولى خورده گيرند اهل قياس

كه پس آسمان و زمين چيستند

بنى آدم و ديو و دد كيستند

پسنديده پرسيدى اى هوشمند

بگويم جوابت گر آيد پسند

كه هامون و دريا و كوه و فلك

پرى آدمى زاد و ديو و ملك

همه هر چه هستند ازان كم ترند

كه با هستى اش نام هستى برند

عظيم است پيش تو دريا به موج

بلند است خورشيد گردون به اوج

ولى اهل صورت كجا پى برند

كه ارباب معنى به ملكى درند

كه گر آفتاب است به ذره نيست

وگر هفت درياست يك قطره نيست

چو سلطان عزت علم بر كشد

جهان سر به جيب جهان در كشد

يعنى چون سلطان عزت به احديت قهاريه تجلى فرمايد خط بطلان روى تمام ماسوا كشيده شود و چشم وحدت بين ديارى را غير حق نه بيند و معلوم شود

كه يكى هست و هيچ نيست جز او

وحده لا اله

الا هو

(((الحمدلله )))

الحمدلله : يعنى حمد مختص خدا است و هيچ كس غير از خدا مستحق حمد و لايق ستايش و سزاوار ثناء نمى باشد : زيرا حمد و ثناء در ازاء كمال و فضيلت است و اصل كمالات و فضائل همه از خدا است .

چه وجود ذاتى مختص اوست و نيز كمالات وجودى از علم و قدرت و حيات و اراده و غيرها همه بالذات و بالاصالته مختص اوست : و هر كمال و فضيلتى كه در ماسواء است پرتوى از شعشعه جمال ربانى و رشحه اى از كمال و ظل و سابه اى از فروغ حضرت سبحانى است و اشياء و موجودات از خود هيچ كمال و فضيلتى ندارند تا سزاوار حمد و ثنا باشند پس از اين جهت است كه مستحق حمد و ثناء منحصرا ذات كل الكمال صمدى الوهى است و لذا فرمود (الحمدلله ) كه لام (لله ) لام اختصاص است و الف و لام (الحمد) را اگر استفراقى بدانيم يعنى كل الحمد و اگر جنسى بگيريم يعى طبيعت حمد مختص خدا است زيرا كامل مطلق بالذات و بالاصالته خدا است :

و اگر حمد و ثناء و تعظيم به جهت برائت از نقص باشد نيز حمد مختص خدا است زيرا موجودى كه مبراى و منزه از جميع نقائص باشد منحصرا خدا است كه وجود محض است و از خلط با عدم مبرى است و نور صرف است و از شوب با ظلمت معرى است و هيچ موجودى غير از خدا مبرى و منزه از كل نواقص و عيوب نمى باشد كه مشوب به هيچ عدمى و ظلمتى

و نقصى نباشد زيرا ممكن الوجود اگر فرضا برائت از هر نقص داشته باشد ولى برائت از نقص امكان و تعلق بغير نخواهد داشت و الا ممكن الوجود بالذات نخواهد بود و حال آنكه ممكن الوجود فقر صرفت است .

پس ثابت و مبرهن است كه مستحقق حمد و سزاوار ثنا و تعظيم از اين جهت هم ذات يكتاى صمدى الوهى است و بس : (يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد) آيه 16 سوره فاطر :

و همانطوريكه محموديتها و ثناها مختص خدا است و عائد به اوست كما فى الحديث (اليه يرجع عواقب الثناء) همين طور حامديت هر حامدى براى هر محمودى نيز مرجعش خدا است و عائد به او است و مخصو(ص )اوست كما اينكه بحول و قوه اوست چون هستى بخش اوست و نعمت از آن اسو است و منعم حقيقى و واهب كل نعم و بخشنده كل كمالات و فيوضات و بركات على الاطلاق او است : پس از اين لحاظ هم كه حمد و شكر در برابر نعمت باشد نيز مستحق حمد و شكر بالحقيقته جز خدا كسى نيست چه او هست متفرد بالانعام و او است جواد مطلق كه جود و بخشش او بر سبيل فيض و عنايت است به بجهت عوض و غرض زيرا كامل مطلق را غرض زائد بر ذات نيست :

فالحمد كل لله و منه و اليه : و در دعا مى خوانيم (اللهم لك الحمد سرمدا ابدا لا انقطاع له و لا نفاد له و لك ينبغى و اليك ينتهى ) : از عادى عشرات در مفاتيح الجنان

حاج شيخ عباس قمى رحمته الله عليه :

( للحكيم المتاله الحاج ملاهادى السبزوارى قدس الله سره السبحانى )

محامد من اى حامد بدت

ظاهرها لاى محمود ثبت

فقى الحقيقته اليه آئل

اذ لله فواضل فضائل

فالحمد كل الحمد مخصو(ص )به

بل كل حامديته بحوله

يا واهب العقل لك الحامد

الى جنابك انتهى المقاصد

بنور وجهه استنار كل شى ء

و عند نور وجهن سواره فى ء

يا من هو اختفى لفرط نوره

الظاهر الباطن فى ظهوره

و لنعم ما قيل :

حمد بى حد را سزد ذاتى كه بى همتاستى

واحد و يكتاپرستى هم خالق اشياستى

در حقيقت ماسوائى نبود اندر ماسوا

كل شى ء هالك الا وجهه پيداستى

داخل فى كل شى ء خارج عن كل شى ء

وز ظهور خويش هم پيدا و ناپيداستى

اوست دارا و مراتب از وجود واحد است

كل موجودات راگر اسفل و اعلاستى

عكس و عاكس و ظل و ذى ظل متحد نبود يقين

كى توان گفتن كه شمس و پرتوش يكتاستى

نسبت واجب به ممكن نسبت شمس است و ضوء

نى به مانند بنا و نسبت بناستى

ذات ممكن با صفاتش گرچه غير از واجب است

از قبيل فى و شى نى رشح درياستى

كثرت اندر وحدت است و وحدت اندر كثر تيست

اين در آن پنهان بود و آن اندرين پيداستى

حق حق است و خلق خلق و اول از ثانى برى

ثانى از اول معرى نزد هر داناستى

در توهم هرچه ايد نيست واجب ممكن است

( كل ما ميز تموا) شاهد بر اين دعواستى

بيت اخير متخذ است از كلام معجز نظام حضرت باقر العلوم عليه اسلام مى باشد كه فرموده است ( كل ما ميز تموه باوهامكم فى ادق معانيه فهو مخلوق لكم مصنوع مثلكم مردود اليكم ) :

(هر چه انديشى پذيراى فنا است

آنكه

اندر وهم نايد او خدا است ) :

(((سبحانه الله )))

در كتاب شريف توحيد صدوق در باب 44 در معنى (سبحان الله ) چنين نقل شده است كه از حضرت امير المؤ منين و سلطان العارفين رئيس الموحدين مولى الموالى على بى ابيطالب عليه الصلوه و السلام سئوال شد با اباالحسن (ما تفسير سبحان الله ) قال عليه السلام (هو تعظيم جلال الله عزوجل و تنزيهه عما قال فيه كل مشرك فاذا قالها العبد صلى عليه كل ملك : از ولى الله اعظم على عليه السلام از معنى و تفسير (سبحان الله ) سئوال گرديد ولى ذوالجلال فرمود (سبحان الله ) در مقام تعظيم و تنزيه ذات خداوند متعال استعمال مى شود و هرگاه عبد قائل به اين كلمه شود و سبحان الله بر زبان جارى سازد كل ملائك و همه فرشتگان بر آن عبد و بنده خدا صلوات فرستند :

و نيز در همان كتاب توحيد در همين باب 44 حديث ديگر از هشام جوالليقى نقل شده كه گفته است از حضرت امام صادق كاشف حقايق عليه السلام سئوال كردم از قول خداى عزوجل (سبحان الله ) چه قصد مى شود از آن حضرت فرمود (سبحان الله ) دلالت دارد بر تنزيه خدا كه خداى متعال منزه و مبرى است از هر عيب و نقص :

ناگفته نماند بنا بر قرائت مشهور در تسبيح حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ترتيب گفتن آن اول گفتن (الله ) اكبر و بعد گفتن (الحمدلله ) و سپس ذكر (سبحان الله ) است .

نگارنده گويد شايد گفتن (سبحان الله ) در آخر اين اذكار اعتذار بنده

است در نزد پروردگار و پيشگاه الوهى كه مبادا ذكر و تسبيح او نواقصى داشته باشد لفظا يا معنا لذا بگفتن (سبحان الله ) تنزيه مى كند حق را از گفتن آن نواقص و يا خطرات اوهامى كه در اثناى تكبير يا حمد عارض او مى شود چه تسبيح در واقع عبارتست از سلب جميع نواقص :

بار خدايا مهيمنى و مدبر

وز همه عيبى منزهى و مبرى

ما نتوانيم حق حمد تو گفتن

با همه كروبيان عالم بالا

قال سيد الساجدين و زين العابدين مولانا على بن الحسين فى مناجاته (الهى قصرت الالسن عن بلوغ ثنائك كما يلق بجلالك ) از مفاتيح قمى حكيم سنائى گويد

ملكا ذكر تو گويم كه تو پاكى و خدائى

نروم جز به همان راه كه توئم راهنمائى

همه درگاه تو جويم همه از فيض تو پويم

همه توحيد تو گويم كه بتوحيد سزائى

تو رحيمى تو حكيمى تو عظيمى تو كريمى

تو نماينده فضلى تو سزاوار ثنائى

نتوان وصف تو گفتن كه تو در فهم نگنجى

نتوان شبه تو جستن كه تو در وهم نيائى

لب و دندان سنائى همه توحيد تو گويد

مگر از آتش دوزح بودش روى رهائى

لمولفه

تو سزاوار ستايش صفتت رحمت و بخشش

تو مربى همه عالم تو خداوند جهانى

همه علمى همه قدرت همه حلمى همه حكمت

همه فيضى و كمالى همه نورى و بهائى

احدى تو صمدى تو غنى از يار وزيرى

برى از شبه و نظيرى متفرد به بقائى

همه تكبير تو گويم همه تحميد تو گويم

همه تسبيح تو گويم كه به تحميد سزائى

قسمت دوم

تكبير گفتن (الله اكبر) : تحميد گفتن (الحمدلله ) : تسبيح گفتن ففاطمه زهرا سلام الله عليها بعدد سابق الذكر ناميده شده است .

تعليم اين اذكار از

ناحيه پدر بزرگوار بدخترش فاطمه زهرا است و در واقع عطيه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و اله و سلم به آن حضرت است مداومت امت را بر اين تسبيح كه يادگار حضرت فاطمه زهرا دختر والاگهر پيغمبر خاتم حضرت محمد مصطفى عليهما آلاف التحيته و الثنا است فضيلت و ثواب بسيار براى آن در اخبار صادره از مقام عصمت و معادن حكمت عليهم السلام وارد است كه به شمه از آن اجمالا اشاره مى شود :

بيان فضيلت تسبيح حضرت فاطمه زهرا صلوات الله عليها

احاديث معتبره صادره از مقام عصمت و معادن حكمت نسبت به فضيلت تسبيح حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها دختر والاگهر پيغمبر حضرت محمد مصطفى عليه و آله افضل التحيته و الثناء بسيار است :

و ما در اين مقام اكتفاء مى كنيم بذكر چند حديث مختصر تيمنا و تبركا باشد كه با دانستن فضيلت آن قدر اين اذكار در ربار يادگار دختر پيغمبر بزرگوار موجب مداومت آن بعد از هر نماز در پيشگاه پروردگار باشد و بدين وسيله خدا را بسيار ياد كرده و به آيه كريمه (و اذكر و الله ذكرا كثيرا) عمل نموده باشيم : و از آن جمله است حديث اول : قال رسول الله (ص )لبنته فاطمه الزهرا (ع ) يا فاطمته اعطيك ما هو خير لك من الدنيا بما فيه تكبرين الله بعد كل صلاه اربعا و ثلاثين تكبيرتا و تتحمدين الله ثلاثا و ثلاثين تحميدتا و تسبحين الله ثلاثا و ثلاثين تسبيحتا ثم تتحتمين ذالك بالله الا الله و ذالك خير لك من الذى اردت و من الدنيا و ما فيها فلزمت

صلوات الله عليها هذا التسبيح بعد كل صلواه و نسبت اليها : البحار ج 85

فرمود پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم بدخترش حضرت فاطمه عليهاالسلام

اى فاطمه من عطا مى كنم تو را چيزى كه آن چيز بهتر است از دنيا و آنچه در آن است و آن چيز عبارت از گفتن بعد از هر نماز سى و چار مرتبه تكبير (الله اكبر) و سى و سه مرتبه تحميد (الحمدلله ) و سيو سه مرتبه تسبيح (سبحان الله ) و ختم كن آنرا بذكر تهليل (لا اله الا الله ) و اين تسبيح بهتر است از براى تو از آنچه اراده دارى بوصول آن و نيز بهتر است از دنيا و آنچه در آن است پس حضرت فاطمه صلوات الله عليها طبق دستور پدر بزرگوار مداومت باين اذكار فرمود لذا اين تسبيح بآن حضرت نسبت داده شده است : چنانچه مشهور شده به تسبيح الزهرا سلام الله عليها خداوند توفيق مداومت گفتن اين اذكار در ربار را بعد از هر نماز بقاطبه مسلمين و مومين على الاطلاق عطا فرمايد .

و نيز از جمله احاديثى كه در فضيلت تسبيح الزهرا ع نقل شده همانا احاديث نورانيه است كه محدث قمى رضوان الله تعالى آنرا در مفاتيح آورده است .

از امام پنجم مولانا امام محمد باقر علوم اولين و آخرين عليه الصلوه والسلام روايت شده كه فرموده است عبادت كرده نشده است ذات اقدس الوهى به چيزى كه افضل و بهتر از تسبيح حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها باشد و اگر چيزى بهتر مى بود حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله

و سلم آنرا بدختر گراميش فاطمه عليهاالسلام عطا مى فرمود :

و نيز بسند معتبر آنحضرت مروى است كه هر كه تسبيح حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها را بگويد و بعد از آن استغفار كند خداى غفار او را بيامرزد و آن بر زبان صداست و در ميزان عمل هزار و شيطان را دور مى كند و خدا را خوشنود مى گرداند و نيز بسندهاى صحيح از حضرت امام صادق كاشف حقايق صلوات الله و سلامه عليه منقول است كه هر كه بعد از نماز تسبيح حضرت فاطمه عليهاالسلام را بگويد پيش از آنكه پاها را الز هيئت نماز بگرداند آمرزيده شود و بهشت بر او واجب گردد .

و در حديق معتر ديگر از آن حضرت روايت شده كه فرموده است تسبيح حضرت فاطمه سلام الله عليها را بعد از هر نماز خواندن بهتر است نزد من از آنكه هزار ركعت نماز نگذارد در هر روزى : و نيز از آن حضرت منقول است كه فرموده ما امر مى كنيم كودكان خود را به تسبيح حضرت فاطمه عليهاالسلام چنانچه امر مى كنيم ايشان را به به نماز پس آنرا ترك مكن كه هر كه داومت نمايد بر آنن شقى و بدبخت نمى شود .

بارى احاديث در فضيلت تسبيح الزهرا (ع )زياده از آن است كه در اين رساله مختصره ايراد توان كرد :

و كيفيت آن بنابر اشهر آن است كه سى و چهار مرتبه (الله اكبر) و سى و سه مرتبه (الحمدالله ) و سيو سيه مرتبه (سبحان الله ) بگويد و مجموعا عدد آن صد است و نبايد آنرا كم

و زياد نمود چه در اذكار و تسبيحات اسرارى نفهته است كه هر كسى را آگهى به آن نيست و همان به كه ما بدان متعبد باشيم و چون و چرا نمايئم : زيرا از نتيجه مطلوبه دور مى مانيم : مخصوصا كه اگر در تعداد آن دستورى از لسان معصوم صادر شده باشد مثلا اگر بما بگويند سر صد قدم گنجى است پنهان شده و شما بايد صد قدم برداريد تا به آن گنج برسيد بديهى است ما نمى توانيم يك قدم جلو و يا دنبال برداريم چه در غير اين صورت بگنج نمى رسيم پس در اذكار وارده و تعداد آن بهر چه دستور داده شده بايد عمل نمائيم :

خداوند توفيق اذكار الهى از تكبيرات و تحميدات و تسبيحات را بما و كافه خداپرستان عطا و مرحمت فرمايد مخصصوصا مداومت بر تسبيح حضرت زهر سلام الله عليها را كه اعطائى و يادگار حضرت ختمى مرتبت محمد مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم است بدختر والاگهرش فاطمه الزهرا (ع )و نظر به اينكه اين خاندان جليل توجهشان بمعنويات است نه بماديات لذا بهترين عطيه و هديه پيغمبر اكرم اكرم بدخترش فاطمه اين عطيه و موهبت الهيه مى باشد كه نزد فاطمه عليهاالسلام ارزش آن بالاتر از تمام عالم ملك و ملكوت است آيا چيزى بهتر و بالاتر و نفيستر از ذكر تسبيح جلال و تحميد جمال و تكبير كمال خداى متعال هست نه بخدا قسم چيزى براى انسان بهتر و با فضيلت تر از ايمان و محبت خدا و معرفت بخدا و ذكر تسبيح او نيست : الذ لذات معنوى و

روحى و ذكر الله است و در مناجات زينت الهيون و اسوه ربانيون سيد سجاد عليه السلام آمده است :

الهى استغفرك من كل لذه بغير ذكرك و من كل شغل بغير طاعتك الهى انت قلت و و قولك الحق : يا ايها الذين آنوا اذكر و الله ذكرا كثيرا (و سبحوه بكره و اصيلا) ( مفاتيح الجنان محدث قمى )

علامه ربانى ملامحسن فيض كاشانى گويد :

بجز از ذكر يار استغفرالله

ز بود مستعار استغفر الله

زبان كان تو بذكر دوست نبود

ز شرش الحذر استغفر الله

استاد عالى مقام حكيم الهى قمشه اى گويد :

از هر چه جز عشق رخت اى يار توبه

وز هر سخن جز ذكرت اى دلدار توبه

تا جان بود كوشيم در راه وصالت

كز هر چه غير از لذت ديدار توبه

صد لن ترانى گوئى از ره بر نگرديم

ما و وصالت ديگر از هر كار توبه

در باغ عالم از نظر بر سنبل و گل

با يار سنبل موى گل رخسار توبه

هستى ما خار گلستان وجود است

با رويت اى گل آفرين از خار توبه

تا جلوه حسنت در اين گلزار ديديم

كرديم از خار و گل اين دار توبه

از هر نظر جز بر رخت استغفر الله

وز هر عمل جز طاعتت صد بار توبه

با خلق احسان با خدا تسليم و اخلاص

زين هر دو بگذشتى ز هر كردار توبه

جز عاشقى از هر گناهى چون الهى

كرديم بر درگاهت اى غفار توبه

(دستور خاتم انبيا (ص )بدخترش فاطمه زهرا (ع )قبل از خواب )

عن فاطمه الزهرا صلوات الله عليها قالت : دخل على رسول الله صلى الله عليه و آله و قد افترشت فراشى للنوم فقال يا فاطمه لا تنامى الا و قد

عملت اربعته : ختمت القرآن و جعلت الانبياء شفعائك و ارضيت المومنين عن نفسك و حجبت و اعتمرت : قال هذا و اخذ فى الصلاه فصبرت حتى اتم صلاته : قلت يا رسول الله امرت باربعته لا اقدر عليها فى هذا الحال فتبسم صلى الله عليه و قال اذا قراءت قل هو الله احد ثلاث مرات فكانك ختمت القرآن و اذا صليت على و على الانبياء قبلى كنا شفعانك يوم القيامته و اذا استغفرت للمومنين رضوا كلهم عنك و اذا قلت سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا لله اكبر فقد حججت و اعتمرت : از (خلاصه الاذكار) :

اين حديث شريف نورانى تا از ملكه ملك و ملكوت حضرت فاطمه لاهوتى صفات نقل شده است كه فرموده هنگاميكه بستر خوابم را گسترده بودم پدر بزرگوارم حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله بر من وارد شده و سپس چنين به من دستور فرمود اى فاطمه دختر والا گهرم سر به بستر خواب مگذار مگر اينكه اين چهار عمل را انجام بدهى نخست اينكه يكدوره قرآن ختم نمائى دوم اينكه انبياء و پيغمبران را شفيع خود قرار بدهى سوم اسنكه اهل ايمان از خود راضى و خوشنود سازى چهارم اينكه يك حج و عمره انجام بدهى :

پدر بزرگوارم اين اعمال چهارگانه را بمن دستور داد و امر فرمود و بنماز مشغول گرديد من در حال فكر كه چگونه برايم ميسر است اين فرمان پدرم را اجرا كنم با اينكه كار بسيار مشكلى است پس صبر و تامل نمودم تا پدر بزرگوارم نمازش را به اتمام رسانيد آنگاه عرض كردم يا رسول الله

شما چنين دستورى به من داديد كه انجام آن در نظرم دشوار مى آيد و من با اين وقت كم قدرت و توان انجام اين چهار عمل مورد دستور شما ندارم :

پس در اين حال پدرم تبسم فرمد و خنديد و آنگاه بمن چنين فرمود تو اگر سوره مباركه (((قل هو الله احد))) را سه مرتبه قرآئت نمائى مثل اين است كه يك ختم قرآن انجام داده اى و اگر بر من و بر پيغمبران قبل از من صلوات بفرستى ما در روز قيامت كبرى همه شفعا تو هستيم و اگر براى اهل ايمان استغفار و طلب آمرزش از پروردگار بنمائى همه آنان از تو رضايتمند و خرسند خواهند شد و اگر اين اذكار در ربار را بر زبان خود جارى سازى و بگوئى (سبحان الله و الحمدلله لا اله الا الله و اله اكبر مثل اين است كه عمل حج و عمره را انجام داده اى :

مولف گويد الحق چه دسترو نفيس و گرانبهائى حضرت ختمى مرتبت محمد مصطفى عليه آلاف التحيته والثناء بدختر گراميش حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها عطا و مرحمت فرموده است : چهار عمل باين سهل و ايسانى اما اينقدر ثواب و پاداش بسيار در قبال اين دستور منظور و به انجام دهنده آن عطا مى شود :

و اين نيست مگر از جهت اهميت محتواى اين اعمال چهار گانه پس بايد دانست و بايد فهميد چرا قرائت سه مرتبه سوره توحيد برابر يكدوره ختم قرآن است شبهه نيست كه معرفته الله اعلى المعارف است و اين سوره مباركه محتوى عاليترين درس عرفان و معرفت در شناختن

حق تعالى است چه شناسنامه كامل خدا است و اين سوره مباركه است كه محتوى اعلى مرتبه توحيد است و اختصاص دارد بدانشگاه عالى و نهايى خاتم انبيا و سرور اصفياء حضرت محمد مصطفى عليه و آله افضل التحيته و الثناء : و مختص امت عالى رتبه آنحضرت است : هيچ يك از انبيا و رسل سالفه نتوانسته اند باين مرتبه عاليه از توحيد دعوت نمايند بدو جهت يكى آنكه مرتبه آنان مقتضى اين دعوت در افق اعلى نبوده است چه هر پيغمبرى را مقام و مرتبه و موقفى است كه واقف در آن مقام و مرتبه مخصو(ص )به خود است بطورى كه نمى تواند در مقام دعوت بخلق از موطن و موقف عرفان خاص خود تجاوز نمايد و جهت آنكه اقوام و امم ايشان استعداد و قابليت ادراك و فهم اين مرتبه عاليه را در توحيد نداشته اند

ولى مرتبه خاتميت مقتضى ايت دعوت بوده چه حضرت ختمى مرتبت واجد اين مرتبه است كه مظهريت مقام احديت و صمديت را داراست و اين مقام و مرتبه مختص آن حضرت است لذا دعوت بموقف و موطن عرفان خود نموده است و مويد اين نكته همانا كلام معجز نظام امام سجاد زين العابدين زينت الهيون است قال السجاد عليه السلام (ان الله قل هو الله عزوجل علم انه يكون فى آخر الزمان اقوام متعمقون فانزل الله قل هو الله احد و الايات من سوره الحديد الى قوله (و هو عليم بذات الصدور) فمن رام ورائ ذلك فقد هلك : اصول كافى : مفاد كلام امام سجاد عليه السلام اين است كه ذات خداى متعال در ازل مى

دانست كه در آخر الزمان اقوامى متعمق و متفكر كه داراى فكر دقيق و عميق در فهم معارف الهيه و حقايق ربانيه و آيات قرآنيه هستند بوجود مى آيند بدين جهت (قل هو الله احد) و آيات اول سوره حديد را نازل فرمود و هر كس غير از اين جويد هلاك است زيرا براى خداشناسى و توحيد حقتعالى ملاك عرفان واقعى و ميزان حقيقى محتواى سوره توحيد و آيات مباركات اول سوره حديد است پس بايد بر آن تكيه كرد و از اقوال و افكارى كه مخالف آن است و آدمى را بضلالت و هلاكت و صراط غير مستقيم توحيد سوق مى دهد پرهيز نمود زيرا وراء مسلك توحيد نيست مگر كفر و شركت و تعطيل و تشبيه و اباطيل و بس در اهميت محتواى سوره توحيد كه حضرت باقر شكافنده علوم اولين و آخرين پنجمين نير برج ولايت و امامت عليه السلام فرموده است (لو وجدت لعلمى الذى اتانى الله عزوجل حملته لنشرت التوحيد و الاسلام و الايمان و الدين و الشرايع من الصمد) : توحيد صدوق :

يعنى اگر من بيابم از براى علمى كه خداى عزوجل بمن عطا و افاضه فرموده حاملانى را كه مى توان فهم آنرا داشته باشند هر آينه تمام حقايق توحيد و اسلام و ايمان و دين و شرايع را از كلمه مباركه (الصمد) نشر مى دهم از كلام معجز نظام امام باقر علم النبين چنين مستفاد مى گردد كه مخزن تمام حقايق الهيه مقام صمدى الوهى است :

(لمولفه )

گفت با قرآن امام پنجمين

آن شكافنده علوم اولين و آخرين

گربيابم حاملى اندر جهان

بهر حمل علم خويش اينك در

زمان

مى دهم نشر علوم اولين و آخرين

از صمد جمله شرايع علم دين

داد مفتاحى بدستم زين كليد

شرح آن در آتيه دارم اميد

گر مرا توفيق باشد از خدا

شامل حالم شود لطف خدا

شئون الصمد من تا ابد

گر بگويم از صمد گيرم مدد

لطف آن يار صمد يار من است

ذكر آن فرد صمد كار من است

ما را محور تفسير سوره مباركه توحيد رساله ايست بنام (توحيد ربانى ) كه ضمن اشراق چهلم آن به برخى از معانى و شئون صمديت اشاره اجمالى نموده ائيم و بحمدالله بخش اول اين كتاب به چاپ رسيده است و اميد است بخشهاى ديگر آن در آتيه نزديكى بطبع برسد و در دسترس علاقه مندان و عشق حقايق قرآن و معارف ربانيه قرار گيرد انشاء الله :

و نيز فرستادن صلوات قبل از خواب كه مورد دستور پيغمبر اكرم بدخترش مى باشد حائز اهميت بسيار و فضيلت بى شمار و فوائدى است كه از جمله آن فوائد موضوع شفاعت در قيامت است و حضرت ختمى مرتبت فقط متذكر همين قسمت گرديده اند وگرنه مطابق مستفاد از اخبار صادره از مقام عصمت

صلوات بر محمد و آل محمد معادل با تسبيح و تحميد و تهليل و تكبير است

صلوات بر محمد و آل محمد موجب استجابت دعا مى باشد

صلوات بر محمد و آل محمد موجب حصول رضاى حقتعالى است

صلوات بر محمد و آل محمد موجب آمرزش گناهان است

صلوات بر محمد و آل محمد موجب محو گناهان است

صلوات بر محمد و آل محمد موجب راحتى جان كندن است

صلوات بر محمد و آل محمد موجب ايمنى از عذاب دنيوى است

صلوات بر محمد و آل محمد موجب ايمنى از عذاب اخروى

است

صلوات بر محمد و آل محمد موجب ثقل ميزان يوم القيامه است

صلوات بر محمد و آل محمد موجب نورانيت صراط آخرت است

صلوات بر محمد و آل محمد موجب نجات از دورخ و عذاب آن است

صلوات بر محمد و آل محمد موجب دخول در دارالسلام و جنت است صلوات بر محمد و آل محمد موجب ايمنى از هول قيامت است

صلوات بر محمد و آل محمد موجب محشوريت با محمد و آل محمد است

صلوات بر محمد و آل محمد موجب وجوب شفاعت است

آنچه اشاره شد نمونه ائيست ماءخوذ از اخبار (تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل ) : ما را رساله ائيست تحت عنوان (صلوات ربانى )

از نظر قرآن و برهان و عرفان اكه بحمدالله بچاب رسيده است اين رساله مختصره سر وجوب صلوات با ده وجه استدلالى و اينكه ثمره صلوات هم عائد امت و هم عائد حضرت ختمى مرتبت مى شود با تحقيق برهانى گرديده و اينكه صلوات فرستادن با صوت جلى دستور خود رسول الله است و ما آنرا صلوات عرضى نام گذارده ائيم لقوله (ص ) (ارفعوا اصواتكم بالصلوه على فانها مذهب النفاق ) : اصول كافى :

نام احمد كيمياى جان بود

جان احمد ما را جان بود

نام او آرد شما را اتفاق

مى برد از جانتان زنگ نفاق

نام احمد صيقل هر دل بود

زينت هر بزم و هر محفل بود

(ارفعوا اصواتكم ) با اين درود

عرضى آوا خوشتر آمد اين سرود

جان (ربانى ) ثناگو تا ابد

بر محمد مظهر ذات صمد

و با استغفار براى اهل ايمان رضايت و خوشنودى آنان حاصل و با ذكر تسبيح و تحميد و تهليل و تكبير و گفتن سبحان

الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اكبر بثواب عمل يك حج و عمره نائل مى گردد .

از خداوند متعال توفيق انجام اين اعمال چهارگانه مورد دستور حضرت خاتم محمد مصطفى صلى الله عليه و آله را بدخترش حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها را قبل از خواب براى خود و قاطبه اهل ايمان و معرفت مسئلت دارم :

اشراق هشتم

قسمت اول

اشراق هشتم : (بيان اشرفيت و افضليت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ازكل نساء عالمين : )

هر چند در جهان هستى نساء و بانوان با شرافت و با فضيلت وجود داشته اند مانند حضرت مريم و حضرت هاجر و حضرت حورا و مانند آنها ولى هيچ يك از آنان در شرافت و فضيلت و كرامت بدرجه و مرتبه حضرت فاطمه زهراى اطهر سلام الله عليها نمى رسند .

زيرا شرافت و فضيلت يا نسبى و يا حسبى و يا قائم بشخص و صفات ملكوتى خود انسان است و حضرت فاطمه (ع ) در تمام مراحل جهات مزبور گوى سبقت را از قاطبه نساء عالمين من الاولين و الاخرين ربوده است :

و چگونه چنين نباشد و حل آنكه روحانيت او مقام نفس كليه الهيه است : و نيز حضرت فاطمه زهرا دختر اول شخص عالم امكان است : فاطمه زهرا سلام الله عليها صادره نخستين و اولين جلوه رب العالمين است .

خداى متعال نور فاطمه زهرا را قبل از عالم و آدم آفريده است و نور او و پدرش و شوهرش نور واحد است چنانچه در روايت معتبر آمده است .

ان الله تفرد فى وحدانيته ثم تكلم بكلمته

(اى اجاد بجود و اشرق بشروق ) فصارت نورا ثم خلق من ذالك النور محمدا و عليا و فاطمته :

پس در واقع حقيقت محمديه و حقيقت علويه و حقيقت فاطميه هر سه از نور واحد خلق شده اند و برهان امكان اشرف كه قاعده عقليه ائيست برهان اشرفيت صادر نخستين است :

و نيز برهان ديگر بر اشرفيت و افضليت حضرت فاطمه رهراى اطهر دختر والاگهر پيغمبر پيغمبر خاتم از باب قاعده تشاكل معلول با علت و اثر با موثر باشد بحكم (كل يعمل على شاكلته ) و مفاد (الولد سر ابيه ) و اين برهان در كمال قوت است چه آنچه در والد است ظهورو بروزش در روح ولد و خون ولداست :

و شكى نيست كه حضرت ختمى مرتبت عقل كل محمد مصطفى عليه و آله و افضل التحيته و الثناء افضل و اشرف از كل ماسوى الله است و نيزولد هم كه از هر حيث مشابه با آب است پس بديهى است كه مشابه اكمل - اكمل از غير اكمل خواهد بود : بنابراين قادعده : حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها كه خلقا و خلقا از هر جهت و هر باب شباهت تامه به حضرت ختمى مرتبت پدر بزرگوارش دارد اشرف و افضل از تمام نساء عالمين اولاد غيراكمل و مشابه غير اكملند ولى حضرت فاطمه زهرا (ع ) ولد اكمل و مشابه اكمل و اشرف ما فى الوجود است و بحكم مشابه الاكمل اكمل اكمليت و اشرفيت و افضليت آن حضرت از قاطبه نساء عالمين من الاولين و الاخرين ثابت و مبرهن و محرزاست و اين قاعده كليه برهانيه

درتمام اولاد فاطمه زهرا يعنى ائمه اطهار (ع ) سارى و جارى است كه اشرفيت و افضليت آنها ازتمام خلايق ثابت و محرزاست عقلا و نقلا :

و نيز در تائيد و تثبيت اشرفيت و افضليت حضرت خير النساء فاطمه زهرا سلام الله عليها از كل نساء جهان واينكه او مختار و برگزيده خدا است از ميان نساء عالمين همانا روايتى است كه از لسان حضرت ختمى مرتبت محمد صليالله عليه و آله صادر شده است و بسيار قابل اهميت است قال رسول الله (ص ) لعلى (ع ) : ان الله عزوجل اشرف على الدنيا فاختارنى منها على رجال العالمين ثم اطلع الثالثه فختار الائمته من ولدك على رجال العالمين ثم اطلع الرابعته فاختار فاطمه على نساء العالمين : (عن كتاب فاطمته الزهرا(ع )للعلامه الامينى ) (ص )43 طبع امير كبير :

و ايضا عن النبى الختمى (ص ) فى حديث طويل : على ساق العرش مكتوب (لا اله الا الله ) محمد رسول الله و على و فاطمته و الحسن و الحسين خير خلق الله : فقال جبرئيل يارب فانى اسئلك بحقهم عليك لجعلتنى خادمهم قال الله تعالى قد جعلت فجبرئيل عليه السلام خادمنا : (عن كتاببحر المعارف للعاف الصمد انى ملا عبد الصمد الهمدانى كه صفحه 428) :

مستفاد از اين حديث شريف نورانى اين است كه حضرت ختمى مرتبت محمد پيغمبرخاتم و حضرت ولى الله الاعظم على و حضرت ملكه ملك و ملكوت وليته الله العظمى فاطمته الزهرا (ع ) و دو فرزند دلبند آنها امامين همامين حضرت امام حسن و حضرت امام حسين عليهم الصلوه و السلام اشرف خلق الله

و بهترين خلق الله در ارض عالم امكان هستند و جبرئيل خود از خداى متعال خواست كه افتحار خدمت و خادميت دربار اين بزرگواران را داشته باشد و خداى متعال درخواست جبرئيل را پذيرفت ملك مقرب دربار خود را خدامتگذار آنها قرار داد .

(گواهى پيغمبر (ص ) درباره دختر والاگهر فاطمه زهراى اطهر (ع )) :

فى حديث طويل عن النبى الختمى صلى الله عليه و آله : و اما ابنتى فاطمته سلام الله عليها فانها سسيده نساء العالمين من الاولين و الاخرين و هيبضعته منى و هى نور عينى و هى ثمره فوادى و هى روحى التى بين جنبى و هى الحوراء الانسيته : متى قامت فيمحرابها بين يدى ربها جل جلاله زهر نورها لملائكته السماء كما يزهر نور الكواكب لاهل الارض و يقول الله عزوجل يا ملائكتى انظروا الى امتى فاطمته سيده امائى قائمته بين يدى ترتعد فرائصها من خيفتى وقد اقبلت بقلبها على عبادتى اشهد كم انى قد آمنت شيعتها من النار : از مالى صدوق

در حديث طويلى از حضرت نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم روايت شده كه درباره دختر والاگهرش فاطمه زهراى اطهر سلام الله عليها چنين بيانى فرموده است :

و اما دختر من فاطمه سيدهنساء عالمين من الاولين والاخرين است همانا اين دختر گرامى پاره تن من است و اونور چشم من و او ميوه دل من است و او روح من است كه ميان دو پهلوى من است : فاطمه انسيه حورا است هرگاه درمحراب عبادت درپيشگاه رب با عظمت وجلال خود مى ايستد نور او مى درخشد از براى ملائكه عالم علوى

همچنانيكه مى درخشد نور كواكب براى اهل زمين : ذات اقدس الوهى ميفرمايد بملائكه و فرشتگان اى فرشته گان دربار من بنگريد بسوى فاطمه ومنظره نماز و عبادت او را در برابرسلطان عظمت ما كه چگونه لرزه بر اندامش افتاده و با توجه قلب خود اقبال بعبادت من نموده است :

من شما را شاهد و گواه ميگيرم كه شيعيان حضرت از آتش دوزخ در قيامت ايمن خواهند بود (و آنان روى دوزخ نخواهند ديد چه تمام شيعيان و محبان آنحضرت همه اهل جنت ابد مدت باشند) ونيز در حديث معتبر ديگر از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم روايت شده كه فرموده است : فاطمه سيده نساء العالمين من الاولين والاخرين و آنهالتقوم فى محرابها فيسلم عليها سبعون الف ملك من المقربين و ينادونها بما نادت به الملائكته مريم : فيقولون يا فاطمته (ان الله اصطفاك و طهرك و اصطفاك على نساء العالمين ) : از بحار مجلسى : يعنى فاطمه سيده نساء عالمين من الاولين و الاخرين است هرگاه در محراب خود مى ايستد پس سلام مى كنند هفتاد هزارملك از ملائكه مقربين و ندا مى كنند او را بمانند آنچه ملائكه مريم را ندا نمودند پس مقاله شان خطاب بحضرت فاطمه اين است :

اى فاطمه : بدرستى كه ذات الوهى تو را برگزيده و مطهر قرار داده و بر تمام نساء و بانون عالمين برترى داده است :

نا گفته نماند كه اصطفاى عليها سلام مربوط بعالم و زمان دوران خود او بوده است فقط ولى اصطفاى ملكه ملك و ملكوت فاطمه زهرا سلام الله عليها مربوط بعالم

و زمان دوران خود نيست بلكه آنحضرت مصطفاه و برگزيده خداى متعال است از جميع نساء عالمين من الاولين و الاخرين :

در تائيد وتثبيت اين واقعيت سند معتبر روايتى است كه ازقول كاشف حقايق حضرت امام صادق عليه الصلوه والسلام نقل گرديده : عن محمدبن سنان عن المفضل قال : قلت لابى عبدالله عليه السلام اخبرنى عن قول رسول الله (ص ) فى فاطمته آنها( سيده نساء العالمين ) اهى سيده عالمها : (فقال ذاك لمريم كانت سيده عالمها) : و فاطمته سيده نساء العالمين من الاولين و الاخرين مفضل گويد محضر امام صادق عليه السلام از حضرتش سئوال كردم اينكه حضرت رسول الله درباره فاطمه فرموده كه او سيده نساء عالمين است آيا آنحضرت سيده عالم خودش است ؟ امام فرمود اين مربوط بمريم است كه سيده نساء عالم خوداست ولى حضرت فاطمه سيده نساء عالمين من الاولين و الاخرين است (نظر باينكه سيادت حضرت فاطمه شمولش كلى استو نسبت به تمام عوالم است ) اما حضرت مريم سيده نساء و بانوان عالم خودو دوران حيات خود اوست و اينجا تفاوت در سيادت و اصطفا و فضيلت از زمين تاآسمان است بكله بعقيده نگارنده جاى مقايسه در سيادت مريم با فاطمه نيست : چه

مريم عليهاالسلام از نظر نسب دختر عمران است ولى فاطمه سلام الله دختر اول شخص عالم امكان در رتبه است كه پدرش عقل كل خاتم الانبياء والرسل است : ديگر آنكه مريم عليهاالسلام هر چند داراى مقام طهارت است ولى فاطمه طاهر و مطهره از تمام ارجاس است و نسبت بمريم ملائكه گواهى بطهارتش داده اند امانسبت بحضرت فاطمه ذات

الوهى خود گواهى بطهارت او داده است كما اشار اليه نص الكتاب الالهى (انما يريدالله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا) آيه 33 سوره احزاب و شكى نيست كه فاطمه (ع ) مصداق اهل البيت است و اين آيه مباركه درباره اهل البيت عصمت نازل شده است و اراده خدا هم در اين مقام اراده تكونيه است كه تخلف از مراد ندارد و اين آيه مثبت مقام عصمت حضرت فاطمه سلام الله عليها نيز مى باشد و اگر چنانچه ظرف وجود مريم عليهاالسلام فقط يك عيسى عليه السلام پرورانده ولى صدف در ربار وجود فاطمه زهرا سلام الله عليها جواهر و گوهرهاى ائمه اطهار پديدار گرديدند كه هر يك باذن الله عيسى آفرينند و عيسى (ع ) ولايتش جزئيه و مقيد است اما ولايت ائمه اطهار عليهم السلام ولايت كليه مطلقه است :

اگر عيسى عليه السلام مويد بتائيد روح القدس بوده است لقوله تعالى (وايدناه بروح القد(س ) حافظ قرآن گويد :

(فيض روح القدس اربار مدد فرمايد :

دگران هم بكنند آنچه مسيحا مى كرد)

اما فرزند فاطمه زهرا حضرت امام حسن عسگرى (ع )يازدهمين نير برج امامت مى فرمايد (روح القدس فى جنان الصاغوره ذاق من حدائقنا الباكوره ) از دستخط شريف و نورانى آنحضرت متخذ است مدرك اين جمله مذبوره از كتاب بحار النوار علامه مجلسى : و نيز كتاب علامه فيض كاشانى است اگر فضيلت و مقام مريم عليهاالسلام دراين است كه برايش مائده آسمانى آمده است در فضيلت و مقام حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها نه تنها آمدن مائده آسمانى سهل است كه براى كنيزش فضه نيز

مائده آسمانى نازل مى شده است بنابراين مقام مريم كجامقام فاطمه كجا .

(ميان ماه من با ماه گردون

تفاوت از زمين تا آسمان است : )

يك دهان خواهم به پهناى فلك

تابگويم وصف آن رشك ملك :

و عن الحسن بن زياد العطار قال قلت لابى عبدالله (ع )قول رسول الله (ص ) فاطمته سيده نساء اهل الجنته اسيده نساء عالمها : قال عليه السلام : ذاك مريم (و فاطمته سيده نساء اهل الجنته من الاولين و آلاخرين ) : راوى ميگويد پرسيدم از حضرت فاطمه كه سيده اهل الجنته است آى در منطقه و جهان خودش چنين است امام عليه السلام فرمود است مربوط بمريم است : چه حضرت فاطمه سيده اهل الجنته است من الاولين والاخرين : (از كتاب عوالم ج 11) فاين مريم قياسها مع الفاطمته الزهرا سلام الله عليها كه در واقع قياس مع الفارق است چه مريم فقط اما آنكه سيادت در دنيا و آخرت و در جنت ابدمدت و در ملك و ملكوت و در تمام عوالم على الاطلاق نسبت بجميع نساء عالمين من الاولين و الاخرين بدون استثناء واجد و دار است او منحصرا حضرت فاطمه زهرا است كه اشرفيت و افضيلت و برترى آن بانوى عظمى و ملكه دو سرا بعد از پدرش حضرت محمد خاتم انبياء و بعد از شوهرش حضرت على مرتضى صلوات الله عليهم از كل ماسوى على الاطلاق عقلا و نقلا ثابت و مبرهن است وجاى هيچ شك و شبهه نيست : و هر كس غير از اين بگويد او قاصر در شناخت حضرت فاطمه است و چنين كس فاطمه زهرا سلام الله عليها

را بمقام نورانيت نشناخته است : خداوند ما را عارف بحق فاطمه و پدر فاطمه و شوهر فاطمه و فرزندان او يعنى ائمه اطهار عليهم الصلوه والسلام بفرمايد زيرا عمده معرفت بمقام نورانيت ايشان است (و من عرفهم عرف الله ) و من احبهم فقد احب الله و من اطاعهم فقط اطاع الله ) :

قال الصادق عليهم السلام : نحن و الله الاسماء الحسنى التى لايقبل الله من العباد عملا الا بمعرفتنا : و قالو عليهم السلام بنا عرف الله : اى بمظهريتنا لجميع اسمائه و صفاته .

حضرت امام صادق كاشف حقايق الذى انكشف له الملك و الملكوت فرمود (مائيم اسماء حسناى الهى و مظاهر تامه صفات علياى الوهى عمل و عبادت عباد و بندگان نزد پروردگار عالميان مورد قبول و پذيرش واقع نمى شد مگر بمعرفت ما خاندان عصمت (اهل بيت طهارت ) (چه روح و جان عبادت ولايت است آنهم فقط ولايت كليه مطلقه سلسله جليله محمد و آل محمد كه شامل چهارده معصوم است ) زيرا ايشانند كه مجالى و مظاهر كامله اسماء حسنى و صفات علياى خدايند ذات صمدى الوهى بتمام اسماء و صفات خود در اين هياكل توحيد تجلى و ظهور نموده و آنان را بالفعل مظاهر اسماء خود قرار داده است : آرى ايشانند كه مظاهر تامه علم خدايند و مظاهر تامه حلم خدايند و مظاهر تامه قدرت خدايند و ايشانند كه مظاهر تامه جمال و جلال حقند و همين طور مظاهر ساير اسماء الهيه و صفات ربانيه : و قيل عن لسانهم عليهم السلام :

(ما جام جهان نماى ذاتيم

ما مظهر جمله صفاتيم )

(ما نسخه نامه

الهيم

ما گنج طلسم كائناتيم )

(هم مظهر واجب الوجوديم

هم معنى جام ممكناتيم )

(هر چند كه مجمل دو كونيم

تفصيل جميع مجملاتيم )

(برتر زم مكان و در مكانيم

بيرون ز جهات و در جهاتيم )

(ما هادى جمله علوميم

كشاف جميع مشكلاتيم )

(بيمار و ضعيف را شفائيم

محبوس و نحيف را نجاتيم )

(گو مرده بيا كه روح بخشيم

گو تشنه بيا كه ما فراتيم )

(اى درد كشيده دوا جرى

از ما مگذر كه ما دواتيم )

در زيارت جامعه كبيره كه بلاشك از لسان معجزه بيان دهمين نير برج امامت و اختر فروزان ولايت حضرت امام على النقى الهادى صلوات الله و سلامه عليه صادر شده است در برخى از فرازهاى آن آمده است :

موالى لا احصى ثنائكم و لا ابلغ من المدح كنهكم و من الوصف قدركم وانتم نور الاخيار و هداه الابرار وحجج الجبار بكم فتح الله و بكم يختم الله يعنى شماسلسله جليله موالى من هستيد صفات كماليه شما بيرون از حيطه احصاء و شمار است و ثناى شما از عهده احدى ساخته نيست و بكنه مدح و توصيف شما نتوانم رسيد .

شمائيد نور جان خوبان جهان و شمائيد هدايت كنندگان نكوكاران و شمائيد حجت هاى مقتدر خداى جبار و بوجود شما آفريدگار افتتاح ايجاد و آفرينش نمود و در فراز ديگر اين زيارت كامله جامعه عرشيه آمده است .

(و ارواحكم فى الارواح و انفسكم فى النفوس الخ ) مولف را نسبت باين جملات توجيهات بسيارى است كه ضمن ترجمه و تفسير اين كلمات نورانى در بيان تفصيلى زيارت جامعه در جزوه مربوط بحضرت امام دهم عليه السلام به تحقيق عرشى و عرفانى آن اشاره نموده ائيم و يكى

از آن توجيهات اين است كه روح اعظم ولايتى و نفس كليه و الهيه احاطه و معيت قيوميه ظليه دارد بر جميع ارواح و نفوس و بر تمام اجسام و اجساد و نيز ابدان و آثار و قبور آنان همين احاطه را دارد لذا در هر جا آنها را سلام نمائيم جواب سلام ما را رد نموده و سئوال ما را پاسخ مى دهند و اجسام و اجساد و قبور ايشان محكوم بحكم ارواح و نفوس آنان است و در حقيقت آنها جان جان عالميانند : و لنعم ما قيل : خطاب بهر يك از ارواح آنها

روح جان و جان جان اى جان توئى

عقل و جان خلق را سلطان توئى

جمله ارواح در تدبير تست

سجده اشباح از تاثير تست

عقل جمله واله و حيران تست

كل موجوات در فرمان تست

صد هزاران بحر و ماهى در وجود

سجده آرى پيش آن درياى جود

و نيز در زيارت جامعه كبيره آمده است :

بابى انتم و امى و نفسى بموالاتكم علمنا الله معالم ديننا و اصلح ما كان فسد من دنيانا و بموالاتكم تمت الكلمته و عظمت النعمته و اتلفت الفرقه و بموالاتكم تقبل الطاعته المفترضته و لكم الموده الواجبته و الدرجات الرفيعته و المقام المحمود عندالله عزوجل و الجاه العظيم و الشان الكبير و الشفاعته المقبولته : پدر و مادر جانم فداى شما كه بلحاظ ولايت شما خدا معالم دين و معارف ربانيه را بحد كمال نهائى رسانيد و حقايق الهيه دينيه را بما تعليم داد و هر آنچه از امور دنيوى ما فاسد بود اصلاح نمود و بواسطه موالات شما كلمه تامه توحيد و معارف الهيه به اعلى مرتبه رسيد

و نعمت عظماى دين حق بخلق عطا گرديد و تفرقه در امت مبدل بالفت و اتحاد گشت و بواسطه ولايت شما طاعت فريضه خلق مورد قبول خدا واقع مى گردد خداوند محبت و دوستى شما را بر بندگان خود واجب نمود خداوند بشما درجات رفيعه و مقامات و منزلت عاليه داد و مقام محمود نزد خداى عزوجل مخصو(ص )شماست و شما را نزد خدا جاه و عزت بزرگ و عظيم و شان و مرتبه بزرگ مى باشد و مقام شفاعت مقبوله را عندالله داريد (چه شما داراى مقام ولايت كليه مطلقه هستيد و در مقام قرب بخلق و تحقق اقرب الى الله مى باشيد) و در فراز آخر از اين زيارت آمده است :

(اللهم انى لو وجدت شفعاء اقرب اليك من محمد و اهل بيته الاخيار الائمته الابرار لجعلتهم شفعائى فبحقهم الذى اوجبت لهم عليك اسئلك ان تدخلنى فى جملته العارفين بهم و بحقهم و فى زمره المرحومين بشفاعتهم انك ارحم الراحمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و سلم تسليما كثيرا و حسبنا الله و نعم الوكيل ) : از كتاب مفاتيح الجنان قمى :

الها پروردگارا من اگر شفيعانى از حيث قرب و منزلت بتو نزديكتر از حضرت ختمى مرتبت محمد (ص ) و آل اطهارش كه همه اخيار و ابرار و مقربان دربار تو هستند در صفحه جهان هستى و نظام حق پرستى مى يافتم هر آينه آنها را بدرگاه تو شفيع خود قرار مى دادم ولى دانستم كه هيچ كس مقربتر و محبوبتر و شريفتر از ايشان در ملك وجود از غيب و شهود در نزد تو نيست

:

لذا تو را قسم مى دهم بحق آنه كه آنرا تو بر خود لازم گردانيدى و از تو درخواست مى كنم كه مرا داخل در جمله عارفين بمقام نورانيت آنان و شناسا بحق ايشان نموده و در زمره رحمت شدگان به شفاعت آنها قرار دهى كه توئى ارحم الراحمين و صلوات و درود و تحيت بى نهايت بر ايشان باد ازلا و ابدا و سرمدا و حسبنا الله و نعم الوكيل :

فاطمه زهرا سلام الله عليها از ياران مباهله است

در قصه مباهله كه قرآن به آن اشاره فرموده است لقوله تعالى (فمن حاجك فيه من بعد ما جائك من العلم فقل تعالو ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنته الله على الكاذبين : آيه 61 سوره آل عمران :

مطابق روايات معتبره منقوله از طرق عامه و خاصه مراد از ابنائنا حضرت امام حسن و حضرت امام حسين و مراد از نسائنا حضرت فاطمه زهرا دختر پيغمبر و مراد از انفسنا حضرت اميرالمؤ منين على بن ابى طالب صلوت الله عليهم اجمعين مى باشد دارد كه در يوم مقرر براى مباهله : حضرات نصارى كه اين جماعت يعنى اهل بيت پيغمبر با خود حضرت محمد (ص ) را مشاهده كردند و ديدند پيغمبر خاتم صلى الله عليه و آله و سلم محبوب ترين و عزيزترين كسان خود را براى شركت در امر مباهله با خود آورده است از مباهله صرف نظر نموده و از حضرت رسول خاتم (ص ) درخواست كردند از مباهله صرف نظر فرمايد چرا چنين درخواستى نمودند چون به حقانيت

حضرت ختمى مرتبت كه او محبوبترين كسان خود را آورده براى مباهله و اگر او بحقانيت خود اطمينان و ايقان نمى داشت حاضر نبود عزيزترين كسان خود را در معرض مباهله قرار دهد پس بدين جهت بحقانيت آنحضرت يقين حاصل نموده و جرئت نكردند مباهله نمايند و حاضر شدند جزيه بدهند و بعدا هم اسلام آورده و به دين مبين اسلام تشرف حاصل نمودند در تفسير صافى تاليف علامه فيض كاشانى آمده است فقال اسقفهم يا معشر النصارى انى لارى وجوها لو سالو الله ان يزيل جبلا من مكانه لازاله فلاتباهلوا فتهلكوا فاذغنو الرسل الله و بذلو الجزيته الخ :

اسقف رهبر جماعت نصارى گفت اى مردم مبادا مباهله عملى شود زيرا من رويهاى شعشعانى (و چهره هاى نورانى و درخشانى )

را مى بينم كه اگر خداى متعال سئوال كنند كه جبال عظيمى را از جاى خود بكند هر آينه عملى مى شود :

پس اگر كار بمباهله منجر شود جملگى هلاك مى شويد و يك نصرانى در صفحه زمين باقى نخواهد ماند اين بود كه كار به پرداخت جزيه و مصالحه بر حسب تقاضاى نصارانى نجران خاتمه يافت : و در كتب عامه از عايشه نقل كرده اند كه گفت در روزيكه حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم براى مباهله بيرون آمد كسائى پوشيده بود پس امام حسن و امام حسين و حضرت فاطمه زهرا و حضرت على بن ابى طالب عليهم السلام را زير عبا داخل كرد و اين آيه مباركه را تلاوت فرمود (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا) آيه 33 سوره احزاب

:

بنابر آنچه نگاشتيم حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها هم از اصحاب كساء است و هم از ياران مباهله است مطابق روايات منقوله از عامه و خاصه :

در كتاب ينابيع الموده دارد قال رسول الله صلى الله عليه و آله : لو علم الله تعالى ان فى الارض عبادا اكرم من على و فاطمته و الحسن و الحسين لامرنى ان اباهل بهم و لكن امرنى بالمباهلته مع هولاء و هم افضل الخلق فغلبت بهم النصارى :

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود اگر خداى عزوجل مى دانست كه در وجه الارض بندگانى گرامى تر و بهتر از على و فاطمه و حسن و حسين وجود دارد نزد او هر آينه امر مى كرد مرا كه در مباهله بمعيت ايشان با جماعت افضل الخلق عندالله هستند لذا بوسيله معيت ايشان حضرات نصارى مغلوب گرديدند : اين حديث شريف برهان است كه حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها از گرامى ترين و بهترين خلق الله عندالله است و آنان مقربترين و محبوبترين مخلوقين در نزد خداى مى باشند و بهمين جهت است كه اطاعت ايشان اطاعت از خداست و نافرمانى آنان عصيان امر خداست و دوستى خداست و دشمنى با ايشان دشمنى با خداست و هر كس چنگ بدامان آنان بزند چنگ بذيل عنايت خدا زده است و باين مضامين در زيارت جامعه كبيره تصريح شده است (من اطاعكم فقد اطاع الله من عصاكم فقد عصى الله و من ابغضكم فقد ابغض الله و من اعتصم بكم قد اعتصم بالله :

و سر مطلب اين است كه ايشان همه فانى فى

الله مى باشند : و لنعم ما قيل

گفت نوح اى سركشان من من نيم

من ز جان مردم بجانان باقيم

چونكه مردم از خواص بوالبشر

حق مرا شد سمع و ادراك و بصر

چونكه من من نيستم ايندم زهوست

پيش اين دم هر كه دمزد كافر او است

(حديث شريف كساء) (با حذف سلسله روات و اسناد مربوط بلحاظ رعايت اختصار)

عن جابر عبدالله الانصارى انه قال

سمعت فاطمته الزهرا بنت رسول الله صلى الله عليهما آنها قالت دخل على ابى رسول الله (ص ) فى بعض الايام فقال السلام عليك يا فاطمته فقلت و عيلك السلام يا ابتاه فى انى لاجد فى بدنى ضعفا فقلت له اعيذك بالله يا ابتاه من الضعف فقال يا فاطمته ايتينى بالكساء اليمانى و غطينى به فاتيته و غطيته به و صرت انظر اليه فاذا يتلالاء كانه البدر فى ليلته تمامه و كماله : فما كانت الا ساعته و اذا بولدى الحسن عليه السلام قد اقبل فقال السلام عليك يا ماه فقلت و عليك السلام يا قره عينى و ثمره فوادى فقال لى يا اماه انى اشم عندك رائحته طيبته كانها رائحته جدى رسول الله صل الله عليه و آله فقلت نعم يا ولدى ان جدك تحت الكساء فاقبل الحسن (ع ) نحو الكساء و قال السلام عليك يا جداه يا رسول الله اتاذن لى ان ادخل معك تحت الكساء فقال عيلك السلام يا و ولدى و صاحب حوضى قد اذنت لك فدخل معه تحت الكساء : فما كانت الا ساعته فاذا بولدى الحسين عليه السلام قد اقبل و قال السلام عليك يا اماه فقلت و عليك السلام يا قره عينى و ثمره فوادى فقال لى

يا اماه انى اشم عندك رائحته طيبته كانها رائحته جدى رسول الله صلى عليه و آله : فقلت نعم يا بنى ان جدك و اخاك تحت الكساء فدنا الحسين الحسن عليه السلام نحو الكساء و قال السلام عليك يا جداه يا من اختاره الله اتاذن لى ان اكون معكما تحت هذا الكساء فقال و عليك السلام يا ولدى و يا شافع امتى قد اذنت لك فدخل معهما تحت الكساء فاقبل عند ذالك ابوالحسن على بن ابيطالب (ع )و قال : السلام عليك يا فاطمته يا بنت رسول الله صلى الله عليه و اله فقلت و عليك السلام يا ابالحسن و يا اميرالمؤ منين فقال يا فاطمته انى اشم عندك رائحته طيبته كانها رائحته احى و ابن عمى رسول الله صلى الله عليه و اله فقلت نعم ها هو مع ولديك تحت الكساء فاقبل على نحو الكساء و قال له و عليك السلام يا اخى و خليفتى و صاحب لوائى فى المحضر نعم قد اذنت لك فدخل على تحت الكساء : ثم اتيت نحو الكساء و قلت السلام عليك يا ابتاه يا رسول الله اتاذن لى ان اكون معكم تحت الكساء قال لى و عليك السلام يا بنتى و يا بضعتى قد اذنت لك فد خلت معهم : فلما اكتملنا و اجتمعنا جميعا تحت الكساء فاخذ ابى رسول الله بطرفى الكساء و اومى بيده اليمنى الى السماء و قال اللهم ان هولاء اهل بيتى و خاصتى و حامتى لحمهم لحمى و دمهم دمى يولمنى ما يولمهم و يحزننى ما يحزنهم انا حرب لمن حاربهم و سلم لمن سالمهم و عدو لمن عاداهم و محب لمن احبهم

و انهم منى و انا منهم فاجعل صلواتك و بركاتك و رحمتك و غفرانك و رضوانك على و عليهم و اذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا :

فقال الله عزوجل يا ملائكتى و يا سكان سماواتى انى ما خلقت سماء مبنيته و لا ارضا مدحيته و لا قمرا منيرا و لا شمسا مضيئته و لا فلكا يدور و لا فلكا يسرى و لا بحرا يجرى الا لمحبته هولاء الخمسته الذين هم تحت الكساء فقال الامين جبرئيل يا رب و من تحت الكساء :

فقال الله عزوجل هم اهل بيت النبوه و معدن الرسالته (هم فاطمته و ابوها بعلها و بنوها) : فقال جبرئيل يا رب اتاذن لى ان اهبط الى الارض لاكون معهم سادسا فقال الله عزوجل قد اذنت لك فهبط الامين جبرئيل و قال لابى السلام عليك يا رسول الله : العلى الاعلى يقرئك السلام و يخصك بالتحيته و الاكرام و يقول لك و عزتى و جلالى انى ما خلقت سماء مبنيته و لا ارضا مدحيته و لا قمرا منيرا و لا شمسا مضيئته و لا فلكا يدور و لا بحرا يجرى و لا فلكا يسرى الا لا جلكم و محبتكم و قد اذن لى ان ادخل معكم فهل تاذن لى انت يا رسول الله : فقال ابى و عليك السلام يا امين وحى الله نعم قد اذنت لك فدخل جبرئيل معنا تحت الكساء فقال جبرئيل لا بى ان الله قد اوحى اليكم يقول (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا) :

فقال على يا رسول الله اخبرنى ما لجلوسنا هذا تحت الكساء من الفضل عند الله فقال صلى الله

عليه و آله و الذى بعثنى بالحق نبيا و اصطفانى بالرسالته نجيا ما ذكر خبرنا هذا فى محفل من محافل اهل الارض و فيه جمع من شيعتنا و محبينا الا و نزلت عليهم الرحمته و حفت بهم الملائكته و استغفرت لهم الى ان يتفرقوا : فقال على (ع )اذا و الله فزنا و فاز شيعتنا و رب الكعبته :

فقال ابى ثانيا يا على و الذى بعثنى بالحق نبيا و اصطفانى بالرسالته نجيا ما ذكر خبرنا هاذا فى محفل اهل الارض و فيه جمع من شيعتنا و محبينا و فيهم مهموم الا و فرج الله همه و لا مغموم الا و كشف الله غمه و لا طالب حاجته فقال على اذا ولله فزنا و سعدنا و كذالك شيعتنا فازوا و سعدوا فى الدنيا و الاخره و رب الكعبته :

در نظر اهل عرفان و معرفت و كرسى نشينان عرش علم و حكمت حديث شريف كساء متضمن نكات و اسرار بسيار و محتوى اشارات و لطائف و حقايق بى شمار است .

(نهفته معنى نازك بسى است در خط يار

تو فهم آن نكنى اى اديب من دانم )

نكته اول آنكه هر يك از داخلين تحت الكساء استشمام رائحه طيبه و جود حضرت ختمى مرتبت (ع ) مى نموده اند و اين رائحه طيبه لازمه وجود آنحضرت بوده است كه هميشه نسيم عطر و بوى خوش از پيكر و بدن پيغمبر مى وزيد بدون اينكه آن بزرگوار از خارج استعمال عطر كرده باشد در اخبار آمده است كه هرگاه آنحضرت از كوچه اى عبور مى نمود و مى فهميدند كه حضرت پيغمبر خاتم صلى الله عليه و

آله و سلم از آن محله و گذر عبور فرموده است : اين نسيم عطر خوش بوى وزان از نظر ظاهر است وگرنه از حيث باطن وجود ذى جود آن پيغمبر رحم كه رحمتا للعالمين است جهان امكان و تمام عوالم را به نسيم رحمت و رايحه طيبه علم و حكمت خود معطر ساخته است :

نكته ديگر اينكه معرفى ذات اقدس حضرت احديت جلت عظمته اين خاندان جليل عصمت و نبوت را بملكوتيان و ملائكه اعلى عليين و كاخ نشينان عرشى خود بوده كه بدانيد اى گروه ملائك و اى ساكنين سماوات و عوالم عاليه غرض نهائى و مقصد اساسى از خلقت و ايجاد تمام موجودات از مبدعات و منشات و مكنونات و از خلقت و زمين از افلاك و شموس و اقمار از بر و بحر و آنچه در قلمرو هستى و پهن دشت آفرينش است جهت خواطر همين پنج نفر خاك نشينان واقع در تحت الكساء بوده است :

(نه در اختر حركت بود و نه در قطب سكون

گر نبودى بزمين خاك نشينانى چند)

و نكته مهمتر آنكه در قبال سئوال از خداوند متعال (يا رب و من تحت الكساء) خدايا ايشان كه عالم امكان و سراسر نظام ايجاد و خلقت را بجهت محبت به آنان آفريده اى و آنچه در قلمرو هستى و پهن دشت آفرينش است همه را بطفيل وجود آنان خلق كرده اى ايشان را بما معرفى فرما تا ما بمقام نورانيت معرفت و شناسائى به هويت آنان حاصل نمائيم :

جواب از صقع الوهى و پيشگاه عزو جلال ربوبى صادر و پاسخ بملائك و ساكنين عوالم عاليه چنين داده

شد هم اهل بيت النبوه و معدن الرساله : هم فاطمته و ابوها و بعلها و بنوها : ايشان كه نظام تكوين و تشريع طفيل وجود آنان مى باشد (ايشان فاطمه اند و پدر بزرگوار فاطمه ايشان فاطمه اند و شهوهر عالى مقام ايشان فاطمه اند و فرزندان كرام فاطمته : (سلام الله عليها و على ابيها و بعلها ، و بينها) :

قابل توجه اينكه در مقام معرفى اصحاب كساء محور فاطمه (ع )است

(فاطمه عصمت كل كنز خفى ازلى

فاطمه عالمه از حق بخفى و به جلى )

(فاطمه روح نبى همسر و همتاى ولى

فاطمه عاليه اى كش نبد از زوج على (ع ))

(فرد و بى مثل بد آنگونه كه حى متعال )

(اى تو را آسيه و مريم و هاجر حوا

خادمه در پى كسب شرف و شان به سزا)

(در مديح تو همين بس بود اى سر خدا

كابتدا نام تو فرمود ز اصحاب كساء)

(از خداوند ملائك چو نمودند سئوال )

(با چنين جاه و شرف اى شده مات تو عقول

قصد آزار تو كردند چرا قوم جهول )

(آن سفارش كه بحق تو همى كرد رسول (ص )

رفتشان سر بسر از ياد و نمودند قبول )

رفتنشان سر بسراز ياد و نمودند قبول )

(بهر خود قهر خدا خشم نبى سوء مآل )

بيان سر اينكه چرا خداى عزوجل در مقام معرفى اصحاب كساء فاطمه عليهاالسلام را محور قرار داده است :

با اينكه دانستن اين سر مانند ساير اسرار الهى در دسترس فهم و ادراك همه كس نيست مگر كسانيكه سر سپرده مقام نبوت و ولايت و سرمست صهباى عرفان و معرفت از ميكده قرآن و عترت و تعليم يافته مكتب

اهل بيت عصمت و طهارت و معادن عرفان و حكمت محمد و آل اطهار (ع ) او كه در حقيقت خز ان علم ذات احديت جلت عظمته هستند و اگر مكتب ولايت كليه مطلقه الهيه و دانشگاه لاهوتى آنها نبود اسرار و حقايق نسبت بعلوم ماوراء الطبيعه به هيچوجه براى بشر قابل ادراك نبود و بشر نمى توانست به عقل خود بآن برسد .

(از رهگذر خاك سر كوى شما بود

هر نافه كه در دست نسيم سحر افتاد)

قسمت دوم

اينك شرفياب مى شويم محضر انور حضرت باقر عليه الصلوه و السلام كه شكافنده علوم اولين و آخرين است به بينيم نسبت به اصل شجره طيبه رسالت و عنصر نبوت كه اس اساس اسلام و شريعت محمديه (ص ) است چه بيانى فرموده است : از كتاب مجمع البحرين فى اللغه ماده (شجر)ملاحظه شود قال الباقر عليه السلام : الشجره الطيبته رسول الله صلى الله عليه و آله و فرعها على عليه السلام و عنصر الشجره فاطمته عليهاالسلام و ثمرتها اولادها و اغصانها و اوراقها شيعتها : حضرت امام باقر عليه السلام در اين بيان نورانى خود اصل شجره رسالت و عنصر نبوت را فاطمه زهرا سلام الله عليها معرفى مى نمايد و اين كلام معجز نظام كاشف از آن است كه اساس اسلام محور وجود فاطمه دختر والاگهر پيغمبر خاتم صلى الله عليه و آله و سلم برقرار و بقا و دوام قرآن و دين باين عنصر ثابت و استوار است زيرا حضرت فاطمه ام الائمته الاطهار بل ام ابيها است به بيانى كه سابقا تحت عنوان (تحقيق نير عرشى محور ام ابيها)

نموديم : پس بجاست

كه در مقام معرفى خدا در حديث شريف كساء محور فاطمه زهراى اطهر باشد زيرا فاطمه است كه مقوم جهت روحانيت حضرت ختمى مرتبت و منشا ظهور تفصيلى ولايت كليه مطلقه آنحضرت است و فاطمه است كه مقصد اصلى در نظام خلقت است .

حديث السكاء نظما للسيد الاجل محمد بن العالمته السيد مهدى القزوينى الحلى النجفى رضوان الله تعالى عليهما)

(روت لنا فاطمته خير النساء (ع )

حديث اهل الفضل اصحاب الكساء)

(تقول ان سيد الانام (ص )

قد جائنى يوما من الايام )

(فقال لى ان ارى بدنى

ضعفا اراه اليوم قد انحلنى )

(قومى على بالكسا اليمانى

و فيه غطينى بلا توانى )

(قالت فجبته و قد لبيته

مسرعته و بالكسا غطينه )

(و كنت ارنو وجهه كالبدر

فى اربع بعد ليال عشر)

(فما مضى الا يسير من زمن

حتى اتى ابو محمد الحسن (ع ))

(فقال يا اماه انى اجد

رائحته طيبته اعتقد)

(بانها رائحته النبى

اخى الوصى المرتضى على (ع )

(قلت نعم ها هو ذا تحت الكساء

مدثر به مغطى و اكتسى )

(فجاء نحوه ابنه مسلما

مستاذنا قال له ادخل مكرما)

(فما مضى الا القليل الا

جاء الحسين السبط مستقلا)

(فقال يا ام اشم عندك

رائحته كانها المسك الذكى )

(و حق من اولاك منه شرفا

اظنها ريح النبى المصطفى (ص ))

(قلت نعم تحت الكساء هذا

بجنبه اخوك فيه لاذا)

(((فاقبل السبط له مستاذنا

مسلما قال له ادخل معنا)

(و ما مضى من ساعته الا و قد

جاء ابوهما الغضنفر الاسد)

(ابوالائمته الهداه النجباء

المرتضى رابع اصحاب الكساء)

(فقال يا سيده النساء

و من بها زوجت فى السماء)

(انى اشم فى حماك رائحته

كانها الورد الندى فائحته )

(يحكى شذاها عرف سيد البشر

و خير من لبى و طاف و اعتمر)

(قلت نعم تحت الكساء التحفا

و ضم شبليك و فيه اكتتفا

فجاء يستاذن منه سائلا

منه الدخول قال فادخل عاجلا

قالت فحبت

نحوهم مسلمته

قال ادخلى محبوبته مكرمته

فعندما بهم اضاء الموضع

و كلهم تحت الكساء اجتمعوا

نادى اله الخلق جل و علا

يسمع املاك السماوات العلى )

اقسم بالعزه و الجلال

و بار تفاعى فوق كل عالى

ما من سما رفعتها مبنيته

و ليس ارض فى الثرى مدحيه

و لا خلقت قمرا منيرا

كلا و لا شمسا اضائت نورا

و ليس بحر فى المياه يجرى

كلا و لا فلك البحار تسرى

الا لا جل من هم تحت الكساء

من لم يكن امرهم ملتبسا

قال الامين قلت يا رب و من

تحت الكسا بحقهم لنا ابن

فقال لى هم معدن الرسالته

و مهبط التنزيل و الجلالته

و قال : هم فاطمته و بعلها

و المصطفى و الحسنان نسلها)

(فقلت يا رباه هل تاذن لى

ان اهبط الارض لذاك المنزل )

(فاغتدى تحت الكساء سادسا

كما جعلت خادما و حارسا)

(قال نعم فجائهم مسلما

مسلما يتلوا عليهم انما)

(يقول : ان الله خصكم بها

معجزه لمن غذا منتها)

(اقرا كم رب العلا سلامه

و خصكم بغايت الكرامته )

(و هو يقول معلنا و مفهما

املاكه الغر بما تقدما)

قال على : قلت يا حبيبى

املاكه الغر بما تقدما)

(قال النبى و الذى اصطفانى

و خصنى بالوحى و اجتبانى )

(ما ان جرى ذكر لهذا الخبر

فى محفل الاشياع خير معشر

الا و انزل الاله الرحمته

و فيهم حفت جنود جمته )

من الملائك الذين صدقوا

تحرسهم فى الدهر ما تفرقوا

كلا و لا طالب حاجته يرى

قضائها عليه قد تعسرا

الا قضى الله الكريم حاجته

و انزل الرضوان فضلا ساحته

كلا و ليس فيهم مغموم

الا و عنه كشفت هموم

قال على نحن و الاحباب

اشياعنا الذين قدما طابوا

فزنا بما نلنا و رب الكعبته

فليشكرن كل فرد ربه

قسمت سوم

الحق علامه عاليقدر اعمال هنرمندى نموده كه عين متن حديث شريف كساء را در قالب نظم ريخته و بدون اينكه تصرفى در عبارات آن نمايد آنرا برشته نظم در آورده است روحش

شاد و درود بر روان پاكش باد خدايش او را با اهل بيت عصمت صلوات عليهم محشور فرمايد :

ترجمه تحت اللفظى اين ابيات عاليات كه مضمون حديث شريف نورانى سابق الذكر است )

اين روايت معتبر مشهور محور حديث كساء از لسان حضرت فاطمه سلام الله عليها كه بهترين بانوان در جهان هستى و نظام حق پرستى است شرف صدور يافته و بما رسيده است و در صحت آن نزد اهل معرفت شك و ترديدى نيست فاطمه (ع ) سيده نساء عالمين من الاولين و الاخرين اين چنين فرموده است :

روزى از روزها حضرت خير الانام پدر عالى مقام نزد من آمد و فرمود من در بدن خود احساس ضعفى مى كنم بر خيز و كساء يمانى را برايم بياور و من را در آن بپوشان من هم امر او را سريعا اجابت نموده حضرتش را در آن كساء پوشانيدم و در اين موقع به چهره نورانى او نظاره كردم مانند ماه شب چهارده مى درخشيد .

اندكى از اين واقعه نگذشت كه ابو محمد حسن (ع )طالع شد و گفت مادرم بوى خوشى استشمام مى نمايم (احساس مى كنم بوى معطر روح بخش حضرت نبى اكرم جدم خاتم انبياء برادر وصى خود حضرت على مرتضى صلوات الله عليهما باشد .

گفتم آرى پسرم قضيه آنچنان است كه تو احساس نموده اى اينك جدت حضرت ختمى مرتبت خود را زير كساء پوشانيده است :

آنگاه بسوى آنحضرت رفته و سلام عرضه داشته و اجازه خواست زير كساء برود و جدش باو فرمود با احترام و مكرمت داخل شو .

پس اندكى نگذشت كه

حسين ع سبط رسول الله (ص ) مستقلا آمد و گفت مادرم بوى خوشى مانند مشك پاكيزه شده نزد تو استشمام مى كنم و قسم بحق آن كسى كه شرافت خود را بتو عطا فرموده اين بوى نبى ختمى پيغمبر برگزيده خداست گفتم آرى فرزندم چنين است اينك برادرت حسن هم در كنار آن بزرگوار است در اينموقع حسين هم رو بجناب كساء آورده و با كسب اجازه و سلام بر جد امجدش در زير كساء داخل و شرفياب محضر انور آنحضرت گرديد .

سپس چيزى نگذشت كه پدر آن دو بزرگوار شير شجاع حضرت اسدالله على مرتضى (ع )از راه رسيد آنكه ابو ائمته و هدايت كننده و برگزيده خدا و چهارمين نفر از اصحاب كساء است آنگاه خطاب بملكه ملك و ملكوت حضرت زهرا نموده و گفت اى سيده نساء عالمين و اى كسى كه در آسمان با او ازدواج نموده ام

اينك من بوئى بشمامم مى وزد كه گويا گل تازه ائيست كه از بوى خوشش مرا سرمست نموده و بايست بوى خوش وجود مفخر عالميان سيد البشر بهترين كسى كه تلبيه گفته و عمره بجا آورده است بوده باشد (اين نسيم خوش بوى وزان حاكى از وجود اوست كه جهانى را به نسيم علم و حكمت خود معطر ساخته است ) .

گفتم آرى على جان چنين است كه تو مى گوئى بلى حضرتش در زير كساء آرميده و دو شبل مرتضى شير بچه گان حضرتت را در بغل خويش بلطف و عنايت در بر گرفته است سپس جلو آمده از حضرت ختمى مرتبت اذن ورود گرفت و با سرعت مشرف بزيارت

آن بزرگوار شده و داخل در تحت كسا گرديد :

پنجمين كس از اصحاب كساء حضرت فاطمه زهيراى اطهر دختر والا گهر پيغمبر خاتم است كه فرمود من هم بسوى آنان رفته با تقديم عرض سلام بر پدر فرمود من هم بسوى آنان رفته با تقديم عرض سلام بر پدرم فرمود داخل شو دختر عزيزم كه تو بسيار محترم و گرامى هستى :

چون بوسيله آن انوار خمسه كه همه مظاهر تامه الله نورند آن موضع نورانى شد و همگى در زير كساء جمع و اجتماع آل عبا در آن جايگاه برقرار شد آنگاه از صنع الوهى جل و علا نداى لاهوتى مآب بسمع قاطبه املاك سموات و كاخ نشينان ملكوت اعلى رسيد و ندا در داد

من كه خداوند عالم و آفريننده عالم و آدم خالق و جميع مخلوقات هستم سوگند ياد مى كنم و قسم مى خورم كه بعزت و جلال و كبريائى و ارتفاع مقم علياى صمدى الوهى خودم كه فوق آن مقم و مرتبه اى در رفعت متصور نيست همانا هيچ آسمانى و زمينى و هيچ ماه تابان و قمر منيرى و هيچ منظومه شمسى و خورشيد نور فشانى و هيچ بحرى و دريائى و هيچ فلك و فلكى و بالجمله هيچ مخلوق و موجودى اعم از مبدعات و منشات و مخترعات و مكونات على الاطلاق را نيافريدم مگر جهت خاطر همين كسانى كه در تحت كساء قرار دارند جبرئيل ملك مقرب دربار الهى عرض كرد پروردگارا چه كسانى در زير كسايند تو را بحق آنان قسم مى دهم كه هويت ايشان را براى من بيان و آنان را بمن معرفى فرما

:

ذات اقدس حق تعالى و مبدء اعلى در جواب جبرئيل فرمود (((هم اهل بين النبوه و معدن الرساله (هم فاطمته و ابوها و بعلها و بنوها) :

جبرئيل ايشان كه نظام كل طفيل وجود آنان مى باشد ايشان خاندان جليل نبوت و معدن رسالت و گنجينه هاى علم و حكمت هستند فاطمه اند و پدر فاطمه ايشان فاطمه اند و شوهر فاطمه ايشان فاطمه اند و فرزندان فاطمه :

جبرئيل عرضه داشت پروردگارا آيا مرا اجازت و رخصت مى دهى كه بروم بسوى زمين نزد ايشان در خدمت آنان ششمين نفر در تحت كساء باشم خداوند متعال فرمود آرى برو و شرفياب شو بمحضر ايشان و با ابلاغ سلام من بر ايشان آيه شريفه تطهير را بر آنان تلاوت نما جبرئيل فرمان الوهى و رب جليل را امتثال و سلام خداوند متعال را ابلاغ نموده آيه (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا آيه 33 سوره احزاب : را ره آورد خود حسب الامر پروردگار قرار داده و عرض نمود ذات اقدس الوهى شما را به اين تطهير از تمام ارجاس اختصاص داده است و كرامت را مختص شما قرار داده و اين از فضل عظيم بى نهايت ذات احديت جلت عظمته مى باشد ك اين درجه عاليه را مخصوصا بشما عطا و افاضه فرموده است :

سپس حضرت ولى الله اعظم مرتضى (ع )از حضرت رسول خاتم محمد مصطفى (ص ) سئوال كرد و عرض نمود اى جبيب من بفرما جلوس و نشستين ما در اينجا چه بهره و فائده بر آن مترتب است و نفعش بحال امت و

شيعيان ما چيست . حضرت نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود سوگند بكسى كه مرا برتبه نبوت ختميه برگزيد و بوحى اخص الخاصى در مقام قرب او ادنى مخصو(ص )ساخته و مرا از ميان كل ماسوى در نظام هستى منتخب و مختار خود قرار داده است كه فوائد بسيار و بهره هاى بى شمار از اين جلوس ما در اين موضع عائد و نصيب دوستان و شعيان ما مى شود :

از جمله اينكه ياد اين ماجرا و خبر نافع اثر در هر مجلس و محفل كه از ناحيه شيعيان و پيروان ما مطرح شود و بميان ايد خداوند متعال و ذات ذى الجلال و الاكرام رحمت خاصه رحميه خود را نازل و جنودى ربانى از سپاه و لشكريان خود از ملائك و فرشتگان الهى كه قواى پخش رحمت و فيض پروردگارند بطور دسته جمعى محور آنان جمع و اطراف آنان را مى گيرند

و بركات ما را بر آنا نازل و فيض و رحمت ما را بر آنان اشراق و متجلى مى سازند و پيوسته آن فرشته گان و مامورين انتظام الهى از آنان حراست و حفاظت و نگهبانى مى نمايند تا هنگامى كه از آن مجلس نورانى متفرق و پراكنده شوند .

نه تنها همين است كه از فوائد بلكه تشكيل مجلس و محفل ذكر حديث كسائ موجب رفع غموم و كشف هموم و برطرف شدن اندوه آنان گردد .

و نيز از جمله فواد ذكر حديث كساء در مجالس و محافل آن است كه جاجت حاجتمندان اداء و نياز نيازمندان روا و گرفتارى ها ئيكه در نظر دشوار است

بلطف و عنايت پروردگار مرتفع شده ارباب حاجت مشمول فضل خدا گرديده رضوان و خوشنودى خود را شامل حال ايشان كند و بهتر از اين فائده اى متصور نيست . پس از بيان خاتم پيغمبران در رابطه حديث شريف كسا و ذكر فوائد آن امير اهل ايمان على عليه السلام گفت شكر بى نهايت خدايرا كه ما و پيروان واقعى ما را نائل باين فيض خاص و نعمت عظمى گردانيد و اين سعادت را به شيعيان ما عطا نموده و بايست در قبال اين نعمت و سعادت و رستگارى شاكر و سپاس گذار پروردگار خود بوده باشيم .

(شئون كماليه و فضائل حضرت فاطمه سلام الله عليها از حيطه احصاء خارج است : )

شكى نيست كه شئون كماليه و فضائل حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها بى نهايت است و بهمين جهت است كه از حيطه احصاء و شماره بيرون است و كافى است براى اثبات اين واقعيت اسماء و القاب آنحضرت زيرا از آن جهت كه بانوى بانوان بهشتى ما فى الوجود و بزرگترين زنان از حيث مقام و مرتبه و رفعت شان مى باشد سيده نساء عالمين من الاولين و الاخرين ناميده شده است :

و از آن جهت كه مظهر رحمت رحيميه الهيه است (رحيمه ) ناميده شده است .

و از آن جهت كه مختار و برگزيده خداست (صفيه ) ناميده شده است

و از آن جهت كه داراى شرافت نسبى و حسبى و شخصى است (شريفه ) ناميده شد است .

و از آن جهت كه مظهر جمال ذات كل الجمال الوهى است (جميله ) ناميده شده است .

و

از آن جهت كه او انسان فرشته خواست (انسيه حوراء)

ناميده شده است .

و از آن جهت كه آنحضرت در نهايت كمال عقلانى و روحى و جسمى است .

او را (رشيده ) ناميده اند .

و از آن جهت كه آنحضرت داراى اعلى مرتبه عصمت است (معصومه ) ناميده شده است .

و از آن جهت كه آن حضرت در منتهى درجه پاكدامنى است (عفيفه ) ناميده شده است .

و از آن جهت كه آنحضرت در اعلى مرتبه عطوفت و مهربانى است (عطوفته ) ناميده شده است .

و از آن جهت كه آن حضرت در اعلى مرتبه رافت و دلسوزى است (روفه ) ناميده شده است .

و از آن جهت كه آنحضرت حبيبه الله و محبوب خداست لذا (حبيبه الله ) ناميده شده است .

و از آن جهت كه حضرت وجودش موجب بقاى دين اسلام است (بقيه النبوه ) ناميده شده است .

و از آن جهت كه آن حضرت وجودش منشاء خير كثير است (كوثر محمدى ) ناميده شده است .

و از آن جهت كه آن حضرت روحش و خونش از روح و خون نبى است بضعه رسول الله است .

و از آن جهت كه آن حضرت ركن اساسى دين و هدايت است (ركن الهدى ) ناميده شده است .

و از آن جهت كه آن حضرت صادر نخستين و دره صدف آفرنيش است دره بيضاء است .

و از آن جهت كه آن حضرت تارك دنيا و مافيها است (زاهد) ناميده شده است .

و از آن جهت كه آن حضرت دائما به پرستش خداى يكتا

اشتغال داشته (عابد) ناميده شده است .

و از آن جهت كه آن حضرت هميشه مستغرق در شهود شروق نور حق بوده است . (عارفه و شاهده ) ناميده شده است :

شيخ الرئيس رئيس الحكماء بوعلى سينا در نمط عارفين در كتاب اشارات در تعريف زاهد و عابد و عارف چنين گفته است :

المعرض عن متاع الدنيا و طيباتها يخص باسم الزاهد : المواظب على نفل العبادات من القيام و الصيام و نحو هما يخص باسم العابد المنصرف بفكره الى قدس الجبروت مستديما لشروق نور الحق فى سره يخص باسم العارف . بنابراين حضرت فاطمه عليهاالسلام هم زاهده و هم عابده و هم عارفه است و نيز از آن جهت كه آن حضرت خاتون دنيا و آخرت و ملكه ملك و ملكوت است (مليكه ) ناميده شده است .

و از آن جهت كه آن حضرت مفطومه از هر شر و بدى و آراسته بهر خير و خوبى بوده (فاطمه ) ناميده شده است .

و از آن جهت كه آن حضرت در تمام گفتارش صادق و راستگو و نيز آنچه پدر بزرگوارش حضرت ختمى مرتبت از صقع الوهى آورده از هر جهت مورد تصديق او بوده است (صديقه ) ناميده شده است .

و از آن جهت كه آن حضرت هميشه با فرشتگان هم صحبت و ملائكه از عوالم علوى بر او نازل و مكامله با آنان داشته است بدين سبب (محدثه ) ناميده شده است .

و از آن جهت كه آن حضرت از هر جهت و هر بابت راضى و خوشنود بقضاء الهى بوده است (راضيه ) ناميده شده است

و

از آن جهت كه آن حضرت تمام افعال و اعمال و كردار و رفتارش بتمام جهات مورد رضايت و خوشنودى پروردگارش بوده (مرضيه ) ناميده شده است

و از آن جهت كه آن حضرت مربى و مقوم جنبه روحانيت حضرت ختمى مرتبت محمد مصطفى (ص ) پدر بزرگوارش مى باشد و ولادت ثانويه روحانيه حضرت رسول اكرم (ص ) از بطن اجمال بطور تفضيل در مرتبه وجود ائمه اطهار (ع ) اظهار و تحقق يافته است لذا (ام ابيها) ناميده شده است .

و از آن جهت كه آن ح֘јʠنور وجودش مظهر (الله نور است و سراسر آفاق عالم جبروت و عالم ملكوت و عالم ناسوت را اين نور فرا گرفته است و در واقع جهان هستى را منور و روشن ساخته است لذا وجود مقدسش (زهرا) ناميده شده است .

و تمام اين شئون كماليه و فضائل نامتناهى حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها بر اساس برهان و عرفان و اسناد و مدارك محكم استوار است و نظر باينكه بناى ما بر اختصار است و اين گفتار عنوان نمونه وذره اى از خروار و قطره اى از بحار و درياى كمال و فضائل آن مظهر كل الجمال و الجلال است بهمين مقدار مجمل و مختصرا اكتفا نموديم و در عين حال از وجود خود حضرت فاطمǠزهراى اطهر دختر والاگهر پيغمبر خاتم معذرت خواسته و از آن مظهر رحمت واسعه الهيه اميد و عفو و بخشش داريم .

حضرت فاطمه زهرا سلام عليها شفيعه محشر است

شكى نيست كه امر شفاعت در نشانه دنيا و آخرت باذن الله است و مراد اذن تكوينى است كه با

اعمال قوه ولايتى تحقق پذيرد و اساسا شفاعت باذن خداست و اينكه در اخبار و روايات معتبره صادره از مقام عصمت بما رسيده است كه حضرت فاطمه زهراى اطهر دختر پيغمبر در محشر شفاعت مى كند كه حضرت فاطمه زهراى اطهر دختر پيغمبر در محشر شفاعت مى كند بلحاظ آن است كه آنحضرت داراى مقام ولايت كليه مطلقه است و حق همه گونه تصرف و اختيار مطلق باذن الله دارد :

ولايت كليه مطلقه حضرت فاطمه سلام الله عليها در نزد اهل معرفت بحق آن حضرت ثابت و مبرهن است و به همان براهين و دلائل عقليه و نقليه كه اثبات ولايت كليه مطلقه حضرت ختمى مرتبت و خلفاء آنحضرت گرديده است نيز ولايت حضرت فاطمه عليهاالسلام بر كرسى اثبات نهاده شده است چه همه نوز واحدند مضافا به اينكه حضرت امام صادق كاشف حقايق عليه السلام فرموده است كه ما حجتيم بر شما و جميع خلايق جهان و مادر ما حضرت فاطمه زهرا سلام عليها حجت است بر ما و از كلام معجز نظام امام همام عليه السلام مستفاد مى شود كه حضرت فاطمه ام الائمه در تمام شئون ولايت با آنها شركت دارد و همان طوريكه حضرت ختمى مرتبت و اوصياى قديسين آنحضرت در قيامت از امت اسلاميه و شيعيان و محبان خود شفاعت مى نمايند نيز حضرت فاطمه (ع ) شفاعت مى فرمايد .

(((لمولفه )))

حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها مرات خدا و فى الواقع آئينه ايزدنما است

(كيست زهرا آئينه ايزد نما

كيست زهرا آئينه ذات خدا)

كيست زهرا مظهر كل الجمال

كيست زهرا مظهر كل الجلال )

(كيست زهرا مظهر كل الكمال

آئينه

حسن جمال ذوالجلال )

(كيست زهرا آئينه ذات ودود

مظهر و مجلاى حى لا يموت )

(كيست زهرا عاشق ذات خدا

مظهر اسماء و اوصاف خدا)

(كيست زهرا دخت احمد مصطفى (ص )

مظهر كل الكمال كبرياء

(كيست زهرا شوهر او مرتضى (ع )

كفو بى مانند ش ز جمله ماسوى )

(گر نبودى خلق حيدر تا ابد

لم تكن للفاطمه كفوا احد)

(كيست زهراام بابايش رسول

مانده در تعبير آن جمله عقول )

(كيست زهراكوثر اعطاى رب

ككش عطا فرمود اين كوثر به اب )

(كيست زهرامادر يازده گهر

آن امامان بحق فخر بشر

(كيست زهر پنجم از آل عبا

محور تعريف اصحاب كسا)

(فاطمه هم عارف است و عابد است

تارك دنيا بدى چون زاهد است )

(آنكه بد مستغرق بحر وصال

غرق بد اندر شهود آن جمال )

(آنكه او مستغرق عشق خداست

كى نظر او را به جمله ماسوا است )

(عصمت او مورد رشك ملك

پا زده بر ماسوى و بر فلك )

(او ندارد اعتنائى بر فدك

آن فدك از بهر تو كرده محك )

(بى نياز از دنيى و عقباستى

در مقام قرب او ادناستى )

(راستى او فاطمه زهراستى

ثروت او (علم الاسما) ستى )

(شافعه در محشر كبراستى

حشمت او عرصه عقباستى )

(در قيامت جلوه او را به بين

جلوه زهرا به بين در يوم دين )

(دختر پيغمبر عاليمقام

سايه تو بر سر ما مستدام )

(جان (ربانى ) ثناگوى تو باد

تا قيامت يا كه تا يوم التناد)

عن النبى الختمى صلى اللع عليه و آله قال : ان الله تعالى اذا بعث الخلايق من الاولين و الاخرين نادى ربنا من تحت عرشه : يا معشر الخلايق غضو ابصاركم لتجوز فاطمته بنت محمد سيده نساء العالمين على الصراط فتغض الخلايق ككلهم ابصارهم فتجوز فاطمته على الصراط لا يبقى احد فى القيامته الا غض بصره

عنها الا محمد و على و الحسن و الحسين و الطاهرين من اولادهم فانهم اولادها فاذا دخلت الجنته الحديث .

در كتاب بحار علامه مجلسى از حضرت نبى اكرم و رسول خاتم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است كه فرموده در حشر كلى كه خدا خلق اولين و آخرين را مبعوث و بعرصه محشر مى آورد منادى پروردگار ما از تحت العرش ندا مى كند خطاب به قاطبه خلايق كه اينك حضرت فاطمه دختر پيغمبر خاتم كه سيده نساء عالمين است مى خواهد بر صراط بگذرد و عبور فرمايد بنابراين لازم بر شما است كه عموما (غضوا ابصاركم ) و باقى نماند احدى مگر اينكه چشم خود را از رويت و شهود آن ملكه ملك و ملكوت به بندد مگر حضرت محمد و على و امام حسن و امام حسين و اولاد طاهرين آنان چه ايشان اولاد حضرت فاطمه اند پس با اين حشمت و جلال زهراى اطهر عليهاالسلام داخل بهشت مى شود و عموم محبان آن سيده نساء عالمين با چنگ زدن بدامن كساء حضرتش رهسپار جنت شوند و بدين وسيله از آتش دوزخ نجات يابند :

(اللهم اجعلنا من شيعتها و محبيها و اجعلنا من المشمولين لشفاعتها يوم القيامته آمين .

(اهميت مقام محبين حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها)

فى حديث طويل قال ابو جعفر عليه الصلوه و السلام : (و الله يا جابر آنها ذالك اليوم (يعنى يوم القيامه الكبرى ) لتلتقط شيعتها و محبيها كما يلتقط الطير الحب الردى فاذا صار شيعتها معها عند باب الجنته يلقى الله فى قلوبهم ان يلتفقوا فاذا التفقوا فيقول الله

عزوجل يا احبائى ما التفاتكم و قد شفعت فيكم فاطمته بنت حبيبى : فيقولون يا رب احببنا ان يعرف قدرنا فى هذا اليوم : فيقول الله يا احبائى ارجعوا و انظروا من احبكم لحب فاطمته : انظروا من سقاكم شربته فى حب فاطمته انظروا من رد عنكم غيبته فى حب فاطمته : خذوا بيده و ادخلوا الجنته : قال ابو جعفر عليه السلام و الله لا يبقى فى الناس الاشاك او كافر او منافق الحديث (از كتاب شريف بحار الانوار علامه مجلسى ره در ضمن حديثى طولانى صادر از لسان حضرت امام باقر شكافنده علوم اولين و آخرين اين چنين نقل شده است كه حضرتش فرموده قسم بخدا اى جابر در روز قيامت و محشر كبرى حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها مانند پرنده اى كه دانه را از بد جدا مى سازد آنحضرت (با شناختى كه از شيعيان و محبان خود دارد آنان را (بلطف و عنايت از ميان خلق در صحنه محشر برگرفته و از دوزخ نجات مى دهد .

هنگاميكه شيعيانش با آن حضرت نزديك درب بهشت مى رسند خداوند بدلها و قلوب آنان القا مى كند كه برگرديد و توجه و التفات كنيد همينكه برگشته و توجه مى كنند حق تعالى مى فرمايد اى دوستان من چرا برگشته ايد با اينكه من در بين شما فاطمه دختر حبيبم را شفيعه شما دوستانم تعيين كرده ام مى گويند پروردگارا دوست داريم در چنين روزى قدر و منزلت ما شناخته گردد .

آنگاه حق تعالى مى فرمايد برگرديد و به بينيد چه كسى شما را بخاطر حب و دوستى فاطمه دوست داشته است

بنگريد چه كسى شما را بخاطر حب و دوستى فاطمه اطعام كرده است و لباس پوشانيده است به بينيد چه كسى شما را به خاطر حب و دوستى فاطمه يك بار به شربتى سيرآب نموده است نظر كنيد چه كسى غيبتى را از شما بلحاظ حب و دوستى فاطمه برگردانده است شما موظف هستيد دست ايشان را گرفته آنان داخل در بهشت نمائيد : آنگاه دارد كه حضرت امام باقر عليه السلام فرمود بخدا سوگند در بين مردم كسى نماند مگر آن كه شاك و يا كافر و يا منافق باشد وگرنه باقى همه شان اجماعا داخل در بهشت مى شوند : واقعا چه قدر مايه سعادت و خوشبختى است كه انسان نامش در عداد شيعيان و محبان ملكه ملك و ملكوت حضرت فاطمه زهرا صلوات عليها و على ابيها و بعلها و بينها در اين جهان ثبت گردد تا در نشانه آخرت و جهان ابد مدت مشمول شفاعت زهراء اطهر دختر والاگهر پيغمبر كه شفيعه محشر است و از شيعيان و محبان خود شفاعت مى فرمايد واقع گردد : اللهم اجعلنا من شيعتها و محبيها . آمين :

(لمولفه الربانى )

فردا كه هر كسى به شفيعى زند دست

مائيم دست دامن معصومه فاطمه

هر كس به دل محبت زهراى مطهر است

اندر پناه فاطمه در روز محشر است

زهرا شفيعه است و شفاعت كند ز ما

علم اليقين مراست بلكه شهودى بماجرا

يا رب بحق فاطمه آن كوثر رسول

بنما شفاعت حضرت زهرا مرا شمول

تا سايه عنايت زهرا است بر سرم

كى بيم و ترس مراست ز صحراى محشرم

(ربانى ) از ازل ز محبان فاطمه (ع )

در محشرش بشفاعت زهرا است

خاتمه

اشراق نهم

قسمت اول

اشراق نهم : بيان ازدواج حضرت فاطمه زهراء با حضرت على مرتضى ولى الله اعظمعليهما الصلوه والسلام

در اخبار آمده كه نسبت بحضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها مظهر جمال رب متعال كه در حسب و نسب و فضائل و كمالات شخصى شهره ملك و ملكوت بود و بحد بلوغ رسيده بود براى خواستگارى آن نابغه روزگار اشخا(ص )بزرگى از حضرات مهاجر و انصار محضر انور پيامبر بزرگوار شرفياب شده خواستار ازدواج با دختر والاگهر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شدند ولى از آنجا كه حضرت ختمى مرتبت جز با اراده و مشيت ذات احديت مبادرت به هيچ كارى نمى كند . تقاضاى خواستگاران را نپذيرفت و دست رد بر سينه آنان زده و فرمود من در انجام اين كار منتطر امر و فرمان پروردگارم هستم تا فرمان خدا چه باشد و چه دستورى بدهد من بفرمانش عمل خواهم كرد و دخترم فاطمه را باو تزويج خواهم نمود .

دارد كه حضرت نبى خاتم منتظر امر الهى بود كه جبرئيل حامل وحى بر آنحضرت نازل گرديد و پس از ابلاغ سلام خدا به آن حضرت گفت ذات احديت مى فرمايد لو لم اخلق عليا لها لما كان لفاطمه ابنتك كفو على وجه الارض آدم فمن دونه :

يعنى اگر من على مرتضى را نيافريده بودم براى دخترت فاطمه بر روى زمين از آدم و بعد از او تا قيامت كفو و همتائى نبود : از بحار الانوار محدث عاليقدر مجلسى : و لنعم ما قيل :

حق چو نديد همسرش در همه ممكنات از آن

واجب و لازم آمدش خلقت حيدر آورد)

جبرئيل

عرض كرد خدمت حضرت ختمى مرتبت كه خداوند متعال امر فرموده كه دخترت فاطمه را به ازدواج حضرت على مرتضى در آورى زيرا احدى در نظام وجود از غيب و شهود لياقت و شايستگى همسرى با او را جز على عليه السلام ندارد بلكه آنكه كفويت در تمام شئون كماليه با فاطمه (س ) دارد منحصرا على (ع )است لذا حسب الامر و فرمان صادر از صقع الوهى پيغمبر اكرم (ص ) فاطمه (ع )دخترش را بعنوان همسرى بعلى (ع ) داد (و اين ازدواج مباركباد) .

پس ولايت اين ازدواج با خدا بود و خطبه خوان عقد ازدواج جبرئيل و ندا كننده ميكائيل و دعوت كننده اسرافيل و پخش كننده نقل و شيرينى و حلويات ملكوتى عزرائيل (كه اين چهار نفر حاملين عرش ربوبى ) هستند و شهود اين واقعه مباركه ملائكه عوالم عاليه و سافله بوده است :

و ضمنا دستور از صقع ربوبى صادر گرديد كه شجره طوبى ميوه هاى خود را نثار نمايد درخت طوبى هم به نثار در ابيض و سفيد و ياقوت احمر و سرخ و زبرجد اخضر و سبز و لولو تازه پرداخت و حور العين آنها را جمع نموده و بيكديگر هديه ميدادند اين گفتار درر بار از كتاب بحار الانوار علامه مجلسى متخذ است :

و نيز در روايت ديگر از جابربن عبدالله نقل شده است كه هنگاميكه حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله فاطمه زهرا (س ) را بامير اهل ايمان على مرتضى (ع )تزويج فرمود ذات اقدس حقتعالى و مبدء اعلى از فوق العرش خود آندو بزرگوار را با يكديگر تزويج نموده

و جبرئيل خطبه خوان و ميكائيل به معيت هفتاد هزار فرشته شهود عقد بوده اند : از بحار مجلسى :

مطابق مستفاد از اخبار معتبره عقد ازدواج فاطمه زهرا با على مرتضى (ع )با چندين خطبه واقع گرديده كه بعضى سماوى و بعضى ارضى و برخى در عرش و برخى در فرش انجام گرفته است كه ما بلحاظ رعايت اختصار بيكى از آن خطب تبركا در اين مقام اكتفاء مى نمائيم : در حديث طويلى آمده است :

اوحى الله الى الامين جبرئيل ان ارق منبر الكرامته فرقى حتى استوى على المنبر و اقفا فقال خطيبا : الحمدالله الذى خلق الارواح و فلق الاصباح و صور على عرشه خمسه الاشباح محى الاموات

جامع الشتات و مخرج النبات و منزل البركات بارى الانام و منشى الغمام لا تشتبه عليه الاصوات و لا تخفى عليه اللغات لا تاخذه نوم لا نسيان و نشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له :

و نشهد ان محمدا عبده و رسوله و نشهد ان على بن ابيطالب خليفته نبيه و اشهدوا يا ملائكته المقربين و الملائكته الراكعين و الملائكته المسبحين و جميع اهل السماوات و الارضين بانى زوجت سيده نساء العالمين بنت محمد الامين فاطمه الزهراء بعلى بن ابى طالب سيده الوصين الا ان لها بامر رب العالمين خمس الدنيا ارضها و سمائها و برها و بحرها و جبالها و سهلها و اوحى الله تعالى اليهم انى قد زوجت ولى و وصى رسولى عليا ابن ابى طالب بسيده نساء العالمين فاطمه الزهراء : (از جنبه العاصمه صفحه 100)

مفاد اين حديث شريف نورانى اين است كه ذات اقدس الوهى

بملك مقرب دربار خود وحى نمود كه بر منبر عرشى كرامت قرار گيرد و با خواندن خطبه اى تزويج حضرت فاطمه (ع )را بحضرت ولى الله اعظم على عليه السلام اعلام نمايد .

لذا جبرئيل در خطبه اش چنين گفت حمد و سپاس خداوندى را كه خالق ارواح و فالق اصباح و مصور صور پنجگانه اشباح و محيى اموات و جامع الشتات و گرد آورنده پراكنده ها و بيرون آورنده نبات و گياهان و نازل كننده بركات و هستى بخش انان و مردمان و پديد آوردنده قمام و ابرهااست .

آن خدائى كه اصوات بر او مشتبه و لغات بر او پوشيده و مخفى نشود و او را خواب و فراموشى فرا نگيرد .

و شهادت و گواهى ميدهم بيگانگى و يكتائى او باينكه جز او خدائى نيست و شريكى در كشور هستى براى او نيست و نيز شهادت و گواهى ميدهم كه حضرت ختمى مرتبت محمد بنده مقرب و رسول او است و نيز شهادت و گواهى مى دهم كه حضرت على بن ابى طالب (ع ) خليفه و جانشين نبى اكرم (ص ) است :

شما اى فرشتگان مقرب دربار ربوبى و اى ملائكه راكعين و مسبحين و شما اى جميع ساكنين سماوات و ارضين همه تان شاهد و گواه باشيد كه من بانوى زنان جهانيان و سيده نساء عالمين كه دختر والاگهر حضرت خاتم النبين كه مشتهر به محمد امين مى باشد حضرت ملكه ملك و ملكوت عليا مكرمه فاطمه زهرا را بحضرت على بن ابيطالب سيد و سالار اوصياء تزويج نمودم آگاه باشيد و بدانيد كه حسب الامر حضرت رب العالمين

خمس دنيا اعم از زمين و آسمان و بر و بحر و جبال و دشت به او متعلق است و از آن اوست .

و ذات اقدس ذوالجلال و الاكرام به آنان وحى فرمود كه من كه مالك الملك و الملكوت و صاحب العز و الجبرئتم اينك من ولى و وصى رسولم على ابن ابيطالب را بسيده نساء عالمين فاطمه زهرا تزويج كردم .

وقوع عقد نكاح و ازدواج ملكه دو سرا و سيده نساء عالمين حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها با سلطان العارفين و اميرالمؤ منين ولى الله الاعظم على مرتضى عليه السلام در زمين

و نيز از حضرت رسول الله خاتم انبياء محمد مصطفى عليه و آله افضل التحيته و الثناء نقل شده است كه فرمود فرشته اى از صقع ربوبى و پيشگاه الوهى نزد من آمد و گفت يا محمد ان الله يقرا عليك السلام و يقول انى قد زوجت ابنتك من على ابن ابى طالب فى الملاء االاعلى فزوجها منه فى الارض اى محمد بدرستيكه ذات قدوسى جهات الوهى بتو سلام مى رساند و مى فرمايد من كه خدايم و صاحب ولايت كليه مطلقه ام دختر والاگهر تو فاطمه زهرا را د ملاء اعلى در بين كاخ نشينان عرشى و ملكوتيان به عقد ازدواج امير اهل ايمان على بن ابى طالب در آوردم و براى او تزويج كردم اينك تو هم او را در زمين به عقد زوجيت دائميه على مرتضى در آور .

مطابق نقل روايات معتبره و احاديث متواتزه مراسم عقد ازدواج ملكه ملك و ملكوت فاطمه لاهوتى صفات قبل از اينكه در زمين برگذار شود بفاصله چهل

يوم پيشتر در عالم بالا و آسمان الوهى تحقق يافته و سپس بفرمان ربوبى در عالم سفلى اين مراسم بموقع اجرا گذارده شده و انجام يافته است .

و خلاصه مطلب در اين رابطه برابر روايات وارده اين است : حسب الامر الهى و فرمان ربوبى نسبت به تزويج فاطمه عليهماالسلام پيغمبر اكرم (ص )دستور بعلى (ع )داد بمسجد رفته مردم را احضار و جريان امر را بآنان اعلام نمايد على مرتضى (ع )با حال فرح و شادى روانه بطرف مسجد گرديد در بين راه ابوبكر و عمر با على روبر و شده و على را مسرور و شادمان ملاقات نموده سبب شادى از وى پرسيدند على (ع )فرمود پيغمبر اكرم (ص ) با ازدواج من و فاطمه (ع )موافقت فرموده و به : خبر داده كه خدا خود مراسم ازدواج فيما بين من و فاطمه را در آسمان و عرش اعلى اجرا نموده است و اينك حضرت رسول الله به دنبال من وارد مسجد خواهد شد تا اين مطلب را در حضور مردم به آنان ابلاغ فرمايد آن دو نفر كه بر جريان امر متحضر شدند ابراز فرح و خوشحالى نموده با من بمسجد آمدند .

آنگاه طولى نكشيد كه رسل الله در حاليكه چهره مباركش از شادى و سرور مى درخشيد وارد مسجد گرديد و نظر كرد ديد مسجد مملو از جمعيت شده است بلافاصله بالاى منبر قرار گرفته و سر پا ايستاده خطبه عرشيه اى مفصلا ايراد فرمود و سپس ماموريت خود را به استحضار مردم حاضر در مسجد رسانيد .

فرمود مردم بدانيد و آگاه باشيد خداوند متعال ذات اقدس ذوالجلال

و الاكرام به من امر كرده و دستور داده كه فاطمه دختر گرامى خود را به على بن ابيطالب (ع )تزويج نمايم حقتعالى خود در عالم بالا و آسمان الوهى آندو را به عقد ازدواج يكديگر در آورده و فرشتگان را شاهد و گواه گرفته و به من دستور داده و امر فرموده است كه او را در زمين بعلى تزويج نمايم و اينك من شما را بر اين مطلب شاهد و گواه مى گيرم (ثم جلس و قال قم يا على و اخطب لنفسك ) . بعد از خواندن خطبه اش از منبر پائين آمده و نشست و آنگاه بعلى فرمود برخيز با على و براى خود خطبه بخوان على هم حسب الامر پيغمبر اكرم (ص ) از جاى برخاسته و بخطبه خواندن پرداخت و پس از حمد و سپاس الهى و شكر نعم نامتناهى و درود بر حضرت خاتم انبيا و سرور اصفياء محمد مصطفى (ص ) فرمود ان النكاح مما امر الله تعالى به و اذن فيه و مجلسنا هذا مما قضاه الله تعالى و رضيه و هذا محمدبن عبدالله رسول الله (ص ) زوجنى ابنته فاطمه به صداق اربعتمائته درهم و دينار و قد رضيت بذالك فاسلوه و اشهدوا . فقال المسلمون زوجته يا رسول الله . قال نعم قال المسلمون بارك الله لهما و عليهما و جمع شملهمها يعنى محقق و مسلم است كه نكاح از جمله چيزهايى است كه خداوند متعال دستور داده و در نظام تشريع آنرا تجويز و اجازه نسبت باين سنت سنيه صادر فرموده است .

و مجلس ما اكنون از مجالسى است كه قضاء الهى

تشكيل آنرا خواسته و رضايت بانجام مراسم آن مرحمت و عنايت فرموده است .

اين حضرت ختمى مرتبت محمد بن عبدالله صلى عليه و آله است كه دختر گراميش حضرت فاطمه را به عقد مزاوجت و زناشوئى من در آورده است بصداق و مهريه اى كه عبارت از چهارصد درهم و دينارى باشد و من از اين وصلت و ازدواج بى نهايت راضى و خوشنود و خوشحالم شما مراتب مذكوره را از آن حضرت سئوال و پرسش كنيد و بر اين واقعيت شهادت و گواهى دهيد .

مسلمانان حاضر در آن محفل اجماعا از حضرت نبى اكرم پرسيدند يا رسول الله آيا شما حضرت فاطمه را به عقد مزاوجت حضرت على مرتضى در آوردى حضرت فرمود بلى آن جماعت همگى گفتند خداوند براى آن دو اين ازدواج را مبارك فرمايد و امورشان را به سامن برساند (اين مضامين بر سبيل اجمال و اختصار از كتاب دلائل الامامته طبرى متخذ است . )

در بيان شب زفاف حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها

در كتاب امالى شيخ عليه الرحمه در حديثى آمده چون شب زفاف فاطمه ع فرا رسيد حضرت پيغمبر اكرم صلى عليه و آله و سلم شتر شهباء خود را در حاليكه آنرا مجهز بر و پوشى نموده بود آورده و بدخترش فاطمه فرمود بر ناقه نامبرده سوار شود پيغمبر زمام مهار ناقه را بدست سلمان داد و خود حضرتش از پشت سر ناقه را مى راند در بين راه صداى افتادن چيزى را شنيد مشاهده فرمود ديد جبرائيل و ميكائيل با گروه بسيارى از فرشتگان هبوط به زمين نمودند پس پيغمبر از سر فرود

آنان بزمين پرسيد چه باعث شده كه شما بزمين فرود آمديد عرض نمودند آمديم تا بعنوان همراهى عروس عاليه مقام را به خانه داماد عاليقدر حضت على بن ابيطالب به بريم آنگاه جبرائيل و ميكائيل با جمع ملائك و فرشتگان با خاتم پيغمبران حضرت محمد صلى الله عليه و آله تكبير گويان بخانه امير اهل ايمان على مرتضى عليه السلام آمدند و از آن زمان تكبير گفتن در عروسى ها رايج و مرسوم گرديده است .

و نيز در كتاب تاريخ بغداد از اين عباس روايت شده كه گفته است در شب عروسى عليا مكرمه حضرت فاطمه عليهاالسلام موقعيكه او را به خانه حضرت على مرتضى عليه السلام مى بردند . حضرت رسول الله صلوات الله عليه در جلو و جبرئيل در طرف چپ و هفتاد هزار فرشته پشت سرش تسبيح گويان حركت و تا طلوع فجر به تسبيح و تقديس رب متعال اشتغال داشتند (در شب عروسى حضرت ملكه ملك و ملكوت فاطمه زهرا سلام الله عليها در حاليكه عروس عاليه مقام را بخانه شوهرش حضرت على بن ابيطالب مى بردند شش زن رجز خوانى نمودند .

دارد كه اول آنان ام السلمه بود كه چنين سرود :

سرن بعون الله يا جاراتى

و اشكرنه فى كل حالات

و اذكرن ما انعم رب العلى

من كشف مكروه و آفات

و سرن مع خير نساء الورى

تفدى بعمات و خالات

يا بنت من فضله ذو العلى

بالوحى منه و الرسالات

بارك لنا و احفظ محبيها غدا

حر اللضلى يا قاضى الحاجات

واها لهذا العيش واها واها

دوم ام هانى بود كه چنين سرود

ان اباها سيد الانام

و امها مليكته الايام

و بعلها قسوره الا جام

و كاسر الاوثان و

الاصنام

واها لهذا لعيش واها واها)

سيم فاطمه بنت زبيرابن عبدالمطلب بود كه چنين سرود

واها ثم واها واها

لواننا نلنا المنى نلناها

ان اباها و ابا اها

قد بلغا فى المجد غايتاها

واها لهذا العيش واها واها

چهار حفصه بود كه در رجز خود چنين سرود

يا اخوتى انظرن مصباح الدجى

و من بها الناس كلا التجا

لوم لم يكن للمصطفى وصيه

ليس لها فى الدهر كفوير تحبى

واها لهذا العيش واها واها

در بعضى نسخ آمده كه حفصه چنين سروده است

فاطمه خير نساء البشر

و من لها وجه كوجه المقر

فضلك الله على كل الورى

بفضل من خص باى الزمر

زوجك الله فتى فا ضلا

اعنى عليا خى من فى الحضر

فسرن جاراتى بها آنها

كريمته بنت عظيم الخطر

واها لهذا العيش واها واها

پنجم عايشه بود كه در رجز خود چنين سرود ان اباها كان خير الناس

و امها مليكته الاجناس

و عمها الحمزه العباس

و بعلها ذوالشده و الباس

(و اها لهذا العيش و اها واها)

ششم ام ايمن بود كه در رجز خود چنين سرود طوبى لها سيده النساء

ان اباها خير انبياء

و بعلها سيد اوصيا

طوبى لاهل الارض و السماء

(و اها لهذاالعيش واها واها)

دارد كه هنگام سرودن اين اشعار در ربار بانوان اول هر بيت را تكرار مى نمودند و تكبير گويان وارد خانه گرديدند .

و در خبر آمده كه حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله حضرت على مرتضى داماد بزرگوار خود را احضار و سپس دختر والاگهرش فاطمه را فرا خواند آنگاه دست او را گرفته در دست على عليه السلام گذارده فرمود بارك الله فى ابنته رسول الله ) يعنى خداوند متعال بركت و خير به تو در دختر رسول خدا قرار دهد .

و در خبر ديگر آمده حضرت ، دست فاطمه را

در دست على گذارده و قال يا اباالحسن هذه وديعته اله و وديعته رسوله عندك يعنى اى ابوالحسن اين وديعه و امانت خدا و رسول اوست در نزد تو و در خبر ديگر آمده كه حضرت رسول الله فرمود (مرحبا ببحرين يلتقيان و نجمين يقترنان يعنى خوش آمدند دو دريائى كه با يكديگر بهم اتصال و ملاقات حاصل كرده و دو ستاره اى كه قرين يكديگر شده اند (بحار الانوار)

در اين مقام مناسب ديدم اشعار در ربار ذيل را كه از اختر طوسى است و الحق عالى است ذكر نمايم :

اين شنيدستم كه روزى خواجه والاتبار

احمد مختار يكتا گوهر درج فخار

بود مشغول عبادت در سراى خويشتن

با دلى خالى ز حب عالم بى اعتبار

ناگهان جبرئيل از دربار دادار جليل

گشت نازل پيش آن مهر سپهر اقتدار

گفت يا احمد ترا بادا بشارت كز كرم

مالك دنيا و عقبى حضرت پروردگار

عقد زهرا و لى را بست در عرش مجيد

پيش از آن كان امر اندر فرش يابد اشتهار

گفت من تزويج بنمودم كنيز خويش را

با گرامى بنده خود قاسم فرودوس و نار

در زمين اكنون تو هم اى آسمان مكرمت

مجلسى آورد فراهم خوشتر از دار القرار

نور را با نور كن تزويج با صد اهتمام

تا كه گردد معنى نو على نور آشكار

اين بشارت را نبى چون از بشير حق شنيد

روى او بشكفت چون گل از نسيم نو بهار

ابن عم خود على را خواند پيش خويش

ز آنكه در هر كار بودش مستشير و مستشار

مجلسى آراست مانند بهشت جاودان

ونداران مجلس كه خالى بود از عيب و عوار

ابنياء بنشسته از هر سو رديف اندر رديف

اوليا استاده از هر سو قطار اندر قطار

آدم و حوا از عشرت

چون غلام و چون كنيز

حيدر و صديقه را گشته ز جان خدمتگذار

موسى از يكسو بكف بگرفته ابريق بلور

عيسى از يكسو يكف بگرفته طشت زرنگار

يكطرف يعقوب با صد شوق مى پاشيد آب

يكطرف ايوب با صد شوق مى افروخت نار

نوح و ابراهيم و داود و سليمان و شعيب

لوط و اسماعيل و هود و صالح پرهيزكار

هر يكى در پيش روى حضرت خير البشر

از پى اظهار خدمت كرده شغلى اختيار

در فلكها اختران از شور آن فرخنده سور

با سرور و عيش شادى گشته از هر سو بكار

در چنين مجلس كه وصفش را شنيدى مصطفى (ص )

از پى صرف طعام و آبهاى خوشگوار

خطبه عرا بخواند و بست با صد خرمى

عقد مهر و ماه را چون حكم يزدان استوار

ز آن سپس بنمود آن شاهنشه كون و مكان

حضرت صديقه را بر ناقه شبها سوار

ز آن همايون ناقه فرخنده پى با صد سرور

داشت سلمان از پى فخريه بر دوشش مهار

بود جبريلش بصد عزت روان اندر يمين

بود ميكالش بصد شوكت روان اندر يسار

با دل خرم عقيل و حمزه و جعفر ز پى

تيغها بگرفته بر كف با هزاران اقتدار

دختران پاك عبدالمطلب خرد و بزرگ

تهنيت گويان بدند اندر قفايش رهسپار

عترت عبدالمناف از وجد آن خرم زفاف

با زنان مصطفى بودند شاد و شادخوار

حور و غلان و ملك از هر طرف با صد شعف

گرد او صف بسته بودندى هزار اندر هزار

با چنين عزت بياوردند آن صديقه را

تا در دولت سراى والدهشت و چهار

دست هزار را نبى بگرفت و در دست على

داد و آنكه دادشان در حجله شادى قرار

شاد شد خورشيد گردون نبوت را روان

زهره زهرا چو آمد مشترى را در كنار

عن ابى ايوب الانصارى قال ان النبى (ص )

مرض فاتته فاطمه سلام الله عليها و بكت فقال يا فاطمه ان لكرامته الله اياك زوجك من هو اقدمهم سلما و اكثرهم علما ان الله تعالى اطلع الى اهل الارض اطلاعته فاختارنى منهم فجعلنى نبيا مرسلا ثم اطلع اطلاعته فاختار منهم بعلك فاوحى الى ان ازوجه اياك و اتخذه وصيا يا فاطمه منا خير الانبياء و هو ابوك و منا خير االاوصياء و هو بعلك و منا خير الشهداء و هو حمزه علم ابيك و منا من له جناحان يطير بهما فى الجنته حيث شاء و هو جعفر ابن عم ابيك و منا سبطا هذه الامته و سيدى شباب اهل الجنته الحسن و الحسين و هما ابناك والذى نفسى بيده منا مهدى هذه الامته و هو ولدك (از نيابيع الموده صفحه 436)

اين حديث نورانى معتبر در كتاب منتخب الاثر و هم در نيابيع الموده مندرج است از ابو ايوب انصارى روايت شده كه هنگاميكه مريض شد حضرت نبى خاتم صلى الله عليه و آله و سلم حضرت فاطمه دختر والاگهرش بعيادت پدر بزرگوار آمده و بر عارضه بيمارى آنحضرت گريست .

حضرت ختمى مرتبت بدختر گراميش فرمود بلحاظ كرامت و ارزش و رفعت مقام و احترامى كه ذات احديت عنايته بتو داشته بدين جهت تو را بزوجيت و همسرى كسى در آورد كه در اسلام از ديگران اقدم و اسبق و جلوتر و از حيث علم و عرفان و دانش مقامش از همه خلايق بالاتر و بيشتر است و آن على مرتضى است .

همانا ذات قدوسى جهات الوهى توجه و عنايت و تجلى خاصى بر اهل ارض عالم امكان فرمود و از ميان كل

ماسوا مرا اختيار كرد و برگزيد و مقام نبوت ختميه و رسالت مطلقه را به من عنايت و عطا كرد سپس تجلى ديگر فرمود باهل ارض و از ميان همه آنان شوهر عاليقدر تو را كه شخص على مرتضى است مختار و برگزيده خود قرار داد و به من وحى فرمود تا تو را به عقد ازدواج او درآورم و او را وصى خود قرار دهم دخترم فاطمه بدان كه خير الانبياء كه از تمام انان اشرف و افضل و مقام و مرتبه اش از همه عاليتر و بهتر است از ما است و آنكس منحصرا پدر تو مى باشد (تو چنين پدرى دارى ) كه اشرف ما فى الوجود در تمام عوالم غيب و شهود است . )

و بعد از پدرت از حيث اشرفيت و افضليت بهترين اوصيا در نظام كل از ما است و او منحصرا شوهر عاليمرتبه تو شخص على مرتضى است .

و نيز بهترين و شريفترين شهيدان از ما است و آن بزرگوار حمزه عموى پدرت مى باشد و از ما است كسى كه خداوند متعال دو بال ملكوتى باو عطا فرموده است كه بوسيله آن در بهشت بهرجا خواهد در طيران است و آن بزرگوار جعفر پسر عموى پدرت مى باشد .

و نيز از ما است دو سبط اين امت و دو سيد و آقاى جوانان اهل جهت و آن دو بزرگوار دو فرزند دلبند تو مى باشند كه حسن و حسين نام دارند . آنگاه فرمود پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و الذى نفسى بيده منا مهدى هذه الامته و هو من ولدك

: قسم و سوگند به آن كسى كه جانم در دست قدرت مطلقه اوست كه از ما است مهدى اين امت و آن بزرگوار از فرزندان معصومين تو مى باشد .

آنكه كند نور وى آخر ظهور

ساحت دنياست ورا كوه طور

دست شريعت بقدومش بلند

پست شود هر چه بود ناپسند

مهدى موعود شه بى نظير

عيسى و خضريش نديم و وزير

وارث اوصاف همه انبياء

معدن اوصاف همه اولياء

در اين مقام نسبت بمدح بانوى ملك و ملكوت فاطمه زهرا سلام الله عليها و فرزندان گراميش قصيده طيبه از استاد عاليمقام حجه الاسلام علام قمقام عارف سبحانى آبته الله حكيم الهى قمشه اى مرحوم حاج شيح مهدى اعلى الله مقامه الشريف بخاطر رسيد كه ذكر آن را اينجا مناسب ديدم و آن اشعار در ربار اين است .

به برج معرفت گردون درخشان اخترى دارد

به جيب خود سپهر عشق تابان گوهرى دارد

به باغ وحى و بستان نبوت گلبنى باشد

كه آن گلبن هزاران باغ گل در هر پرى دارد

به بستان ولايت تازه سرو قامتى يابى

كه آن قامت چو غوغاى قيامت محشرى دارد

به چشم از كحل ادراك حقايق سرمه بينش

بگوش از گوشوار علم و ايمان گوهرى دارد

فلك ز آن حلقه گيسوى مشكين چنبرى گيرد

ملك ز آن نرگس شهلاى رضوان ساغرى دارد

از آن مشكين گيسو ليلته القدر آيتى باشد

وز آن خندان لب لعل آب حيوان مظهرى دارد

زمين هر محفل از اشراق رويش شاهدى بيند

فلك هر جانب از انوار حسنش اخترى دارد

جحيم از قهر او بر دشمنانش شعله افروزد

بهشت از لطف او بر دوستانش كوثرى دارد

وقارش بر قد و بالاى عصمت زيورى بندد

شكوهش بر سر از سلطان عزت افسرى دارد

به براز اطلس زيباى جنت حله

ديبا

به سر از فاق لولاك نبوت معجرى دارد

در آفاق حقيقت اخترش را بهترين طالع

كه چون شاه ولايت شام وصلش همسرى دارد

سزد گر آفتاب و مه ز مهرش رخ بيفروزد

كه در جيب فلك رفعت شبير و شبرى دارد

امير دين از آن برج ولاى آسمان رفعت

به از مه يازده تابنده مهر انورى دارد

حسن خلق و حسين افسر على قدر و محمد فر

كه او چون شاه صادق ماه مذهب جعفرى دارد

دگر موسى كاظم پس على فرزند دلبندش

كه در ملك رضا آن والى حق كشورى دارد

دگر سلطان تقوى خسرو يكتا تقى ديگر

نقى پاك جان آن كو حسن فر عسكرى دارد

دگر غوث زمان قطب جهان آن معنى قرآن

امام انس و جان قائم ولى داورى دارد

بلى دخت پيغمبر طهر اطهر شافع محشر

به طالع يازده رخشنده ماه و اخترى دارد

ز غوغاى قيامت كى هراسد شيعه پاكش

كه چونان عصمت كبرى شفيع محشرى دارد

عجب نبود (الهى ) را گر ايمن باشد از دوزخ

كه از مهرش دلى روشن چو مهر خاورى دارد

قسمت دوم

بيان اينكه مودت و محبت نسبت بحضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها علامت كمال ايمان و موجب سعادت دنيا و آخرت و بسيار و بى نهايت قابل اهميت است .

قال الله تعالى : قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى آيه 23 سوره شورى .

بگو اى پيغمبر گرامى من اجر و مزدى از شما در برابر رسالت خود جز مودت و محبت آنان كه به من قرابت دارند نمى طلبم .

منظور حضرت ختمى مرتبت محمد صلى الله عليه و آله از ذوى القربى و نزديكان خود همانا در درجه اولى حضرت على مرتضى و فاطمه زهرا و دو

فرزند اين دو بزرگوار مى باشند چنانكه در روايات معتبره نقل شده (لمانزلت هذه الايته : قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى قالو يا رسول الله : من قرابتك : من هولاء الذين وجبت علينا مودتهم . قال : على و فاطمه و ابناهما (عليهم السلام ) و قالها ثلاثا . دارد كه هنگاميكه آيه شريفه مزبوره نازل شد اصحاب عرض كردند يا رسول الله خويشاوندان و اقرباء شما كه مودت و محبت آنها بر ما فرض و واجب است كيانند ؟ پيغمبر اكرم فرمود آنها على و فاطمه و دو فرزند آن دو هستند و اين جمله را سه بار تكرار فرمود : از احقاق الحق جلد 3 ص 2 و نيز از حضرت امام چهارم على بن الحسين عليهماالسلام نقل شده كه هنگاميكه امير اهل ايمان على عليه السلام به شهادت رسيد حسن بن على عليهماالسلام در ميان خطبه اى خواند كه بخشى از آن اين بود :

انا من اهل البيت افترض الله مودتهم على كل مسلم فقال تبارك و تعالى لنبيه (قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى فرمود من از خاندانى هستم كه خداوند تبارك و تعالى مودت آنها را بر هر مسلمانى واجب كرده است و به پيامبرش فرموده قل لا اسئلكم الايه منظور مائيم و مقصود خدا را اكتساب حسنه مودت ما اهل بيت است .

اين حديث در مستدرك الصحيحين جلد 3 صفحه 172 و در ذخاير محب الدين طبرى صفحه 137 و در صواعق ابن حجر صفحه 101 نقل شده است .

و نيز در كتاب نفس المهموم محدث قمى دارد

كه وقتى حضرت على بن الحسين (ع ) را به اسارت آوردند و بر دروازه دمشق نگهداشتن پير مردى شامى نزد آنحضرت آمد و بر اسارت آن بزرگوار و ساير اسراء اظهار شادى نمود و شكر خدا كرد حضرت سيد سجاد (ع ) كه سخن آن پيرمرد غافل را شنيد وى را خواست و بدو فرمود اى شيخ تو كه بر اسيرى ما شكر كردى ما را شناختى ؟ آيا تو در قرآن اين آيت را نخوانده اى قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى يعنى من از شما مزد رسالت نخواهم مگر خويشاوندان و نزديكان مرا دوست داريد پيرمرد گفت خوانده ام امام عليه السلام فرمود ما همانهائيم كه اين آيه در حق ما نازل شده است و چند آيه ديگر در اين رابطه از ناحيه آنحضرت از آن پيرمرد سئوال شد و جواب داد كه تمام آيات را كه فرموده ايد تلاوت نموده ام آيا اين آيات در مورد شماست و شما همانها هستيد كه در آيات نامبرده اشارت به آن گرديده است فرمود آرى فورا آن پيرمرد معذرت خواست و از جسارت نسبت باهل بيت عصمت كه عدم شناخت او باعث شده بود توبه كرد و از كشندگان دشمنان آل محمد (ص )در نزد خدا بيزارى جست و معلوم شد كه تبليغات دشمن امر را بر او مشتبه ساخته است .

در اين مورد اشعارى استاد حكيم الهى قمشه اى رضوان الله تعالى عليه در كتاب نغمه حسينى سروده است كه ذكر ان در اين مقام مناسب است .

مردى از آن خاك كه ويرانه باد

چشم چو بر فوج اسيران

گشاد

گفت سپاس ايزد سبوح را

آنكه عطا كرد به تن روح را

كز شر و آشوب شما گمرهان

لطف حق آسود خليفه جهان

زين عباد اين سخن اصغا نمود

گفت كه اى شيخ ببايد زدود

از دل تو زنگ خطا و غلط

تا كه ز قرآن شنوى چند خط

خوانده اى اى شيخ ز قرآن حق

آيه (لا اسئلكم ) در ورق

آيه تطهير و خمس خوانده اى

از چه در آئين به غلط مانده اى

ما بخدا مقصد اين آيتيم

آل پيغمبر علم ملتيم

ما بخدا خويش رسول اللهيم

معدن علميم و ز وحى آگهيم

ما بخدا صاحب سر حقيم

والى ملكيم و شه مطلقيم

ما كه در اين سلسله ذلتيم

سبط رسول و شرف ملتيم

هادى خلقيم بنص رسول

حجت حقيم بحسن قبول

شيخ كز او صحبت قرآن شنيد

شد خجل انگشت بدندان گزيد

گفت عجب در غلط افتاده ايم

بر سر باطل عبث استاده ائيم

واى به من واى بر آئين من

واى بر اين مهر من و كين من

گفت عجب كرده يزيد ابن دون

در بر ما قصه دين واژگون

سخت پشيمان شد و فرياد كرد

لعن بر آن مظهر بيداد كرد

گفت كه بيزارم از اين روزگار

وز عمل زشت يزيد الفرار

كرد تبرى ز يزيد كفور

روى دل آورد برب غفور

اشك همى ريخت كه اى ذوالجلال

زارم و بيزارم از اين بدسكال

لعن ابد باد بر اين ديوخو

باد بدان شاه ستمگر تفو

بودمى از جهل ز دين بى خبر

ذوالكرما از گنهم در گذر

يا رب از اين پس به يزيد جهول

دشمنم و دوست به آل رسول

دامن سجاد گرفت از ادب

گفت كه اى مظهر الطاف رب

بر من نادان خطاكار بخش

زشتى اين پير دل افكار بخش

تو به ام از لطف و كرامت پذير

اى به دو عالم تو مرا دستگير

خسرو سجاد بدان شيخ راد

گفت خدايار و رسول از تو شاد

توبه

ات اى شيخ شد قبول

حشر تو با عترت پاك رسول

مفسر عاليقدر مرحوم طبرسى از كتاب (شواهد التنزيل ) حاكم حكانى كه از محدثين و مفسرين معروف اهل سنت است از (ابى امامه باهلى ) چنين نقل مى نمايد حضرت رسول خاتم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود : ان الله خلق الانبياء من اشجار شتى و انا و على (ع ) من شجرة واحدة فانا اصلها و على (ع ) فرعها و فاطمه (ع ) لقاحها و الحسن و الحسين (ع ) ثمارها و اشياعنا اوراقها الى ان قال (ص )لو ان عبدالله بين الصفا و المروه الف عام : ثم الف عام : ثم الف عام حتى يصير كالشن البالى ثم لم يدرك محبتنا كبه الله على منخريه فى النار ثم تلا ( قل اسئلكم عليه اجرا الخ

حضرت نبى اكرم (ص )فرمود ذات حقتعالى و مبدء اعلى سلسله انبيا راا از اشجار مختلفى آفريد ولى من و على (ع ) را شجره واحده خلق فرمود من اصل آن شجره ام و على فرع و شاخه آن فاطمه (ع ) موجب بارورى آن است و حسن و حسين (ع )ميوه ها و ثمره آن و شيعيان ما اوراق و برگهاى آنند تا آنجا كه فرمود اگر كسى خدا را بين صفا و مروره هزار سال و سپس هزار سال و بعد از آن نيز كهنه و پوسيده گردد اما حب و عشق ما را نداشته باشد خدا او را بصور در آتش افكند سپس اين آيه مباركه را تلاوت فرمود (قل لا اسئلكم اليه اجرا الموده فى القربى ) آيه 23 سوره

شورى

قال الز محشرى فى تفسير المسمى بالكشاف : آنها لما نزلت قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى ) قيل يا رسول الله من قرابتك هولاء الذين وجبت علينا مودتهم . قال : على و فاطمه و ابناهما : و قال (ص ) يعنى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم :

من مات على حب آل محمد مات شهيدا : الا و من مات على حب آل محمد مات مغفورا له الا و من مات عل حب حب آل محمد مات تائبا : الا و من مات على حب آل محمد مات مستكمل الايمان .

الا و من مات على حب آل محمد بشره ملك الموت بالجنته ثم منكر و نكير الا و من مات على حب آل محمد يزف الى الجنته كما تزف العروس الى بيت زوجها .

الا و من مات على حب آل محمد فتح له فى قبره بابان الى الجنته الا و من مات على حب آل محمد جعل الله قبره مزار ملائكته الرحمه الا و من مات على حب آل محمد مات على السنته و الجماعته الا و من مات على بغض آل محمد جاء يوم القيامته مكتوب بين عينيه آيس من رحمته الله .

الا و من مات على بغض آل محمد مات كافرا : الا و من مات على بغض آل محمد لم يشم رائحته الجنته : الكشاف ج 3 (ص )467 .

زمخشرى كه از اعاظم مفسرين است در تفسير خود بنام كشاف چنين گويد هنگاميكه اين آيه شريفه قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى القرى ، نازل شد گفته

گرديد اى رسول خدا خويشاوندان تو كه مودت و محبت به آنها بر ما واجب شده چه كسانى مى باشند فرمود على و فاطمه و دو فرزندان آنها هستند . آنگاه فرمود .

هر كس بر محبت ال محمد بميرد شهيد از دنيا رفته است (يعنى مقام و درجه شهيد را داراست ) .

آگاه باشيد هر كس بر محبت آل محمد از دنيا برود آمرزيده شده و بخشوده از دنيا رفته است .

آگاه باشيد هر كس بر محبت آل محمد از دنيا رود مؤ من كامل الايمان از دنيا رفته .

آگاه باشيد هر كس بر محبت آل محمد از دنيا رود ملك الموت (يعنى فرشته مرگ او را بشارت و مژده به بهشت مى دهد و نيز دو فرشته ديگر كه ماموران سئول در قبر همين بشارت را به او مى دهند)

آگاه باشيد هر كس بر محبت آل محمد از دنيا برود او را با عزت و احترام و اكرام بسوى بهشت مى برند آن چنانكه تازه عروس را به خانه داماد برند .

آگاه باشيد هر كس بر محبت آل محمد از دنيا رود در قبر او دو در بسوى بهشت بروى او گشوده مى شود .

آگاه باشيد هر كس بر محبت آل محمد از دنيا برودخدا قبر او را زيارتگاه فرشتگان رحمت قرار ميدهد

آگاه باشيد هر كس بر محبت آل محمد از دنيا برود بر طبق سنت و جماعت اسلام از دنيا رفته .

آگاه باشيد هر كس بر محبت آل محمد از دنيا برود روز قيامت در حالى وارد عرصه مى شود كه در پيشانى او نوشته شده

(مايوس از رحمت خدا) .

آگاه باشيد هر كس بر دشمنى و بغض آل محمد (ص ) از دنيا رود كافر از دنيا رفته .

آگاه باشيد هر كس با عداوت و دشمنى بر آل محمد (ص ) از دنيا برود هرگز رائحه و بوى بهشت را استشمام نخواهد نمود .

جالب توجه اينكه فخر رازى كه از اكابر مفسرين اهل تسنن است بعد از ذكر اين حديث شريف نورانى كه صاحب تفسير كشاف آن را بصورت ارسال مسلم ذكر نموده است اضافه ميكند كه آل محمد صلى اله عليه و آله كسانى هستند كه بازگشت امرشان به اوست كسانى كه ارتباطشان محكمتر و كاملتر باشد آنها آل محمد محسوب مى شوند و شك نيست كه فاطمه و على و حسن و حسين محكمترين پيوند را با حضرت رسول الله داشتند و اين از مسلمات و مستفاد از احاديث متواتره است بنابراين لازم است كه آنها را آل

پيغمبر اكرم صلى الله عليه و سلم بدانيم .

آنگاه ميگويد بنابراين ثابت و مسلم و محرز است كه اين چهار تن ذوى القربى پيغمبر خاتم هستند و بايست از احترام فوق العاده برخوردار باشند فخر رازى دلائلى بر اثبات اين مسئله دارد و ميگويد شك و شبهه اى نيست كه پيغمبر اكرم (ص ) بسيار فاطمه را دوست ميداشت و درباره او فرمود فاطمه بضعته منى يوذينى مايوذيها فاطمه پاره تن من است آنكه او را آزار دهد مرا آزار داده و اذيت نموده است و نيز با احاديث متواتره صادر از لسان رسول الله صلى الله عليه و آله ثابت و محقق شده كه آنحضرت على

مرتضى و حسن و حسين را دوست ميداشته پس محبت آنها بر تمام امت واجب است و به آياتى چند از قرآن اشاره ميكند و نتيجه ميگيرد كه مودت و محبت آل محمد صلى الله عليه و آله بر كافه مسلمين و اهل ايمان واجب است اين بود خلاصه از گفتار فخر رازى در تفسيرش مجلد 27/صفحه 166/165

مولف گويد اينكه اين همه در آيات قرآنيه و احاديث معتبره تاكيد بر مودت و محبت شده مخصوصا درباره خاندان عصمت و معادن حكمت و آل اطهار حضرت محمد صلوات الله عليهم فائده و نفع اين مودت و محبت بحال خود امت است وگرنه پيغمبر اسلام اجر و مزدى براى رسالت خود از امت انتظار ندارد و نيازى هم بدان ندارد بلكه اين مودت و محبت به نفع و سود امت است و اثبات كننده ولايت است كه توام با توحيد است و در واقع محبت اهل بيت عصمت محبت بخداست چنانكه اطاعت از ايشان اطاعت از خداست و در اشراقات سابق باين واقعيت تصريح نموديم كه (حب محبوب خدا حب خدا است ) .

پس بر ما است كه مظهر حب خدا شويم و از محبت بخلق خدا دريغ نداريم بالاخص محبت آنها كه بنص قرآن بر ما واجب است و اين محبت است كه مكمل ايمان و دين ما است و نفعش در نظام ملكى و ملكوتى عائد خودمان مى شود .

اللهم اجعلنا من المحجبين بمحمد حبيبك خاتم النبيين و رحمه للعالمين و محبى آله الطاهرين و عترته المعصومين سيما فاطمه و ابيها و بعلها و بنيها) . آمين .

اشراق دهم

قسمت اول

اشراق دهم : بيان

ميزان انسانيت و آدميت

مقدمتا بايد دانست كه كلمه ميزان در لغت بر مايوزن به الشى و بر وسيله سنجش اطلاق مى شود و نظر باينكه در عرف اهل معرفت الفاظ موضوعند از براى معانى عامه پس وسيله سنجش اعم از اين است كه از جنس و سنخ ماديات و جسمانيات باشد يا از سنخ روحانيات و معنويات باشد و همين طور شى موزون اعم است از اينكه جسمانى و مادى باشد يا روحانى و معنوى ملكى باشد يا ملكوتى جبروتى باشد يا لاهوتى از سنخ و جنس ماديات باشد يا مجردات از اعيان ذوات باشد يا از صفات و ملكات در هر صورت بايست ميزان و شى موزون سنخيتى و مجانستى و مناسبتى با يكديگر داشته باشد و بايد دانست كه ميزان كل شى بحسبه و وسيله سنجش هر چيز را تناسب با شى موزون شرط است كه بايد رعايت شود .

مثلا براى اجسام ثقيله در مقام سنجش ترازوهاى خاصى معين شده مانند قپان و غيره و بر همين مقياس است سنجش اجسام خفيفه و ظريفه و چنان نيست كه تمام اجسام داراى يك ميزان باشند .

فى المثال براى سنجش درجه حرارت ميزانى است كه آنرا ميزان الحراره نامند براى سنجش فشار خون كه در چه درجه است ميزانى است كه مشاهده مى نمائيد براى سنجش نغم و اصوات و مطلق آوازها و آهنگها (ميزان علم موسيقى است ) كه واضح آن فيثاغورت حكيم و شايد از انبياء باشد .

نقل عن فيثاغورت انه عرج بصفاء نفسه و ضياء قلبه الى عالم الملكوت فسمع حفيف الا ملاك و دمدمته الافلاك ثم رجع و

رتب عليها علم الموسيقى . ملا محمد جلال الدين عارف معروف در كتاب مثنوى گويد :

پس حكيمان گفته اند اين لحنها

از دوار چرخ بگرفتيم ما

بانگ گردشهاى چرخ است اين كه خلق

مى نوازندش به طنبور و بحلق

ناله سرنا و تهديد دهل

چيزكى ماند بدان ناقور كل

مؤ منان گويند كآثار بهشت

نغز گردانيد هر آواز زشت

ما هم اجزاء آة م بوده ائيم

در بهشت آن لحنها بشنوده ايم

گرچه بر ما ريخت آب و گل شكى

يادمان آيد آز آنها اندكى

ليك چون آميخت با خاك كرب

كى دهد اين زير و اين بم آن طرب

انسان بالفطره و بالطبع از صوت خوش لذت مى برد و حال وجد و ابتهاج برايش رخ مى دهد .

ميزان براى سنجش اخبار و احاديث صحت و سقم كتاب الله قرآن است .

ميزان براى سنجش اشعار علم عروض و قواعد آن است . ميزان براى سنجش اافكا از حيث خطا و صواب علم منطق و قواعد آن است .

ميزان براى سنجش علوم عقليه علم حكمت و فن فلسفه است .

ميزان سنجش معارف ربانيه سنجش معارف ربانيه و شناخت نظام اسمائيه و لوازم آن از اعيان ثاابته و شناخت مظاهر اسماء الهيه سرمدا و دهرا و زمانا علم شريف عرفان و حكمت متعاليه است كه رياست و سيادت بر ساير علوم و فنون دارد و اوحدى از اهل عرفان و معرفت و كرسى نشينان عرش علم و حكمت در ازمنه و اعصار يافت مى شوند در وجه الارض كه واجد اين علم شريف بوده باشند و اگر هم يافت شوند كنتر حاضرند كه اين علم را بكسى بياموزند مگر تشخيص دهند كه اهليت براى آموختن

اسرار و رموز اين علم اعلى براى اهلش دريغ نخواهند داشت بلكه فرض و واجب است كه تشنگان شراب معرفت و عشاق حقايق را بقدر ظرفيت او از صهباى عرفان سيراب نمايند و دستور هم همين است .

قال سيد العابدين و زين العارفين مولانا على بن الحسين صلوات الله و سلامه عليه

انى لا كتم من علمى جواهره

كيلا يرى الحق ذو جهل فيفتتنا

قد تقدم فى هذا ابوالحسن

الى الحسين و وصى قبله الحسنا

ياا رب جوهر علم لو ابوح به

لقيل لى انت ممن يعبد الوثنا

و لا ستحل رجال مسلمون دمى

يرون اقبح ما ياتونه حسنا

حافظ قرآن لسان الغيب گويد :

با مدعى مگوئيد اسرار عشق و مستى

تا بى خبر بميرد در عين خودپرستى

علمى كه بشر را آدم ميكند و او را انسان واقعى مى سازد منحصرا علم عرفان است علم حكمت قرآنى است (نه حكمت يونانى ) . و من يوتى الحكمته فقد اوتى خيرا كثيرا آيه 269 سوره بقره .

اساس و ريشه علم حكمت و عرفان در واقع قرآن است حكماى متاهلين و عرفاى شامخين همه شاگردان تربيت شده مكتب قرآن و سر سپرده اهل بيت عصمت و معادن عليهم السلام مى باشند .

برو گر عاقلى زين حكمت آموز

بنور حكمت آان جان بيفروز

سخن بشنو ز وحى آسمانى

كه مرجانراست عمر جاودانى

چو قرآن بحر بى پاين عرفان

يكى گنجينه شايان عرفان

سخن سنجى كه علمه البيان است

گهر آويز گوش عقل و جان است

به پيش حكمت قرآن احمد (ص )

كه زد بر مخزن اسرار سرمد

ميار اافسانه اشراق و مشاء

كه شب بود اين جهان و قوم اعشاء

به غير از علم قرآن هر چه گويند

شبان تيره در بيراهه پويند

كتاب سر لا

ريبى است قرآن

ظهور شاهد غيبى است قرآن

(كتاب علم ربانى است قرآن

ظهور سر سجانى است قرآن

كتاب عشق قران است درياب

صحيفه سر رحمان است درياب

(مفادش جمله عرفان است درياب

كلامش جمله برهان است درياب )

(تمامش حكمت و اعجاز عقلى

ز حق نازل شده بر عقل كلى )

تو (ربانى ) از اين حكمت بياموز

بنور حكمت آن جان بيفروز

حال پس از دانستن اين مقدمه و بيان امثله براى شناخت موازين و انواع و اقسام آن كه بنحو اختصار اشاره شد

بايد بدانيم و بشناسيم آن ميزانى كه وسيله سنجش ايمان و اعتقادات و صفات و ذوات و براى سنجش اخلاقيات و ملكات جميله و حسنه و اعمال خالصانه است كدام است : تمام مقصود و منظور ما از تمهيد اين مقدمات شناختن همين ميزان است كه د دنيا و آخرت ما را سرو كار و شنااخت باا اين چنين ميزانى است زيرا ايمان و اعتقاد و صفات و اخلاق و افعال انسان را در يوم قياامت كبرى با همين ميزان مى سنجند .

اين ميزان در نزد اهل عرفان و معرفت و كرسى نشينان عرش علم و حكمت انسان كامل است انسان كاامل ميزان حق است . انسان كامل ميزان علوم حقه است . انسان كامل ميزان اعتقادات حقه است . انسان كامل ميان ايمان است . انسان كامل ميزان عقول كامله است . انسان كامل ميزان ارواح طيبه است انسان كامل ميزان نفوس طاهر انسان كامل ميزان اخلاق جميله است انسان كامل ميزان صفات و ملكات حسنه است . انسان كامل ميزان اعمال است .

انسان كامل در عرف اخبار و احاديث عبارت است از نبى و وصى نبى و شامل

است تمام انبياء و رسل و اوصياى قديسين آنان را .

چنانكه در قران (آيه 46 سوره نساء) و نضع الموازين القسط ليوم القيامته

از حضرت امام صادق كاشف حقايق عليه الصلوه والسلام منقول است كه فرمود هم الانبياء و الاوصياء از تفسير صافى علامه فيض كاشانى . (ره )

پس ميزان قسط و عدل براى هر امتى همانا نبى آن امت و وصى نبى آن امت است و نظر باينكه انبياء و رسل و اوصياء ايشان در مرتبه و درجه همه يكسان نيستند بلكه داراى تفاوت مراتب و تفاضل درجات هستند كه افضل فالافصل دارند كما اشار اليه نص الكتاب الالهى تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض و منهم من كلم الله و رفع بعضهم درجات آيه 253 سوره بقره

و عقلا و نقلا ثابت و مبرهن است كه اكمل الموازين و اشرف اوصياء قديسين آنحضرت خاتم النبين محمد مصطفى و پس از آن حضرت اوصياء قديسين آنحضرت كه اول آآنها حضرت اميرالمومنين ولى الله اعظم مرتضى و آخر آنها حضرت مهدى حجته بن الحسن العسكرى ولى عصر روحى و ارواح العالمين لهم الفداء همه موازين حقه تامه اند .

بنابراين بعقول كامله ايشان سنجيده مى شود عقول كامله و بعلوم حقه ايشان سنجيده مى شود علوم حقه و بعرفان كامل و معرفت تامه ايشان سنجيده مى شود افكار و آراء حقه و بايمان و عقائد حقه ايشان سنجيده مى شود ايمان و عقايد حقه و باخلاق جميله و خصال حسنه ايشان مى سنجند اخلاق حسنه و ملكات پسنديده و بصفات الهوتيه و ملكوتيه ايشان مى سنجند صفات ربانيه و ملكوتيه آدميه و آنسانيه را بالجمله

ايشانند موازين حقه الهيه كما قالوا عليهم السلام نحن الموازين پس در واقع اصل الموازين و اشرف الموازين و اكمل الموازين ايشانند و باقى انبياء و اوصياء همه فروغ آنها و اشعه ايشان محسوبند .

و بايد دانست كه ميزان بودن انسان كامل از اين جهت كه او عالمى است موازى عالم كبير (بحكم تطابق عالمين ) زيرا نيست چيزى در عالم ملك و ملكوت و جبروت كه در او نباشد يعنى در انسان كامل و فيه انطوى العالم الاكبر بلكه او متن است و عالم كبير شرح اوست و او رتق است و عالم كبير فتق اوست و اولف است و عالم ككبير نشر اوست و او نجمل است و عالم كبير تفصيل اوست .

و چون اجمال و تفصيل و متن و شرح تباين عزلى ندارند كه انفسكم فى النفوس و ارواحكم فى الارواح و اجسادكم فى الاجساد و اجسامكم فى الاجسام را مصداقند .

پس بنابراين بهشت و مراتب بهشت تفصيل لطف و مظهر مهر اوست و دوزخ و دركات آن ظهور تفصيلى قهر اوست و صراط مستقيم يوم الدين تجسم صراط مستقيم دين اوست و ميزان يوم القيامته صورت عدل اوست و التجاء تمام انبياء و اولياء و اوصياء و امم در ضلل لواء او در روز قيامت كبرى و عرصه محشر اكبر حكايتى از مقام جمعيت اطلاقيه و احاطه دين او و اشارتى باحاطه ولايت كليه مطلقه اوست و لذا در قيامت كبرى جميع خلق اولين و آخرين در تحت لواء او مى باشند لقومه (ص ) آدم و من دونه تحت لوائى يوم القيامه .

پس بحكم تطابق عالم

صغير و عالم كبير و بحكم تطابق نظام تشريع و تكوين مى توانيم جمع بين موازين صورى و معنوى و موازين جسمانى و روحانى و موازين آفاقى و انفسى و موازين ملكى و ملكوتى و جبروتى و لاهوتى بنمائيم و ايمان كامل و اعتقاد محكم و متقن مطابق برهان و عقل و نقل بموازين حقه الهيه داشته باشيم با حفظ مراتب عوالم و نشات و با حفظ شئون موازين در هر نشائه از نشآت و هر عالمى چه عالم معنى و چه عالم صورت .

حال پس از تمهيد اين مقدمات و شناختن و دانستن و فهميدن اينكه موازين كامله الهيه اناسى كامله اند بحكم (نحن الموازين ) و انسان كامل علوى فرموده (انا الميزان ) و در زيارت حضرتش آمده است (السلام عليك يا ميزان الاعمال ) و نظر باينكه ميزان بودن براى اعمال مسبوق بمبادى و مقدمات علميه و فكريه است پس حكمت و عرفان و توحيد و ايمان و اعتقاد و اخلاق على الاطلاق .

مظهر حق است ذات پاك او

زوبجو حق را ز غير او مجو

قرآن در سوره اعراف آيه 8 : ميفرمايد و الوزن يومئذ الحق در روز قيامت حق وزنه است و آدميان را با حق مى سنجند . اكنون بر ماست كه بحكم وزنو بالقسطاس المستقيم آيه 82 سوره شعرا و بحكم دستور وارده در روايت معتبر (زنوا قبل ان توزنوا) هنوز كه در دار دنيا هستيم اعمال خود را در تمام شئون اعتقادا ، ايمانا ، اخلاقا ، افعالا با ميزان و ترازوى حق بسنجيم و ببينيم وزنه ما با حق و حقيقت هم طراز است و

از جنس و سنخ حق و حقيقت است كه در آن صورت داراى فلاح و رستگارى خواهيم بود و اگر با حق مناسبتى و سنخيتى ندااشته باشيم بدون شك در خسران و زيان جبران ناپذيزى خواهيم بود كه پناه مى بريم بخا از اين خسارتى كه بر خود وارد و از اين ظلمى كه ما خود بسوء اختيار خود بخود نموده ائيم .

گفتيم ميزان حق على عليه السلام است چنانچه خودش فرموده انا الميزان . حال ما بايست اعمال خود را با اعمال آنحضرت بسنجيم و ببينيم چه تشابهى و تناسبى با اين ميزان حق نما داريم . السلام عليك يا ميزان الاعمال .

تو ترازوى ااحد خو بوده اى

بل زبانه هر ترازو بوده اى

از على آموز اخلاص عمل

شير حق را دان منزه از دغل

فيوزن الاسلام المسلمين با سلامه عليه السلام لانه اول المسلمين و يوزون ايمان المومنين بايمانه عليه السلام لانه اميرالمومنين . و يوزن توحيد الموحدين بتوحيده عليه السلام لانه سلطان الموحدين

و يوزن عرفان العارفين بعرفانه عليه السلام لانه رئيس العارفين

و يوزن قرب الاولياء و القربين بقربه عليه السلام لانه اقرب المقربين برب العالمين

و يوزن محبته المحبين بمحبته عليه السلام لانه احب المحجبين باله العالمين

و يورن تقوى المتقين بتقواه عليه السلام لانه امام المتقين و اتقى المتقين

و يوزن زهد الزاهدين بزهده عليه السلام لانه ازهد الزاهدين

و يوزن عباده العابدين بعبادته عليه السلام لانه اعبد العابدين .

و يوزن جهاد المجاهدين بجهاده عليه السلام لانه اجهد المجاهدين .

و يوزن عمل المخلصين به علمه لانه عليه السلام اخلص المخلصين فى جميع اعماله .

پس آن اسلام ناب على مرتضى است كه ملاك حقيقت

اسلام است و آن توحيد حقيقى و يكتاپرستى خلص على مرتضى است كه ملاك حقيقت توحيد و يگانه پرستى است و آ ايمان و ايقان برهانى و عيانى و شهودى على مرتضى است كه ملاك حقيقت ايمان است و آن علم و عرفان است و آن قرب تخلقى و تحققى حقيقى و معنوى على مرتضى است كه ملاك حقيقت قرب بخداست و آن محبت و عشق حقيقى على مرتضى است كه ملاك حب و عشق خالص بخداى يكتا است و آن تقواى در درجه اعلااى على مرتضى است كه ملاك حقيقت تقوى است و آن اعلادرجه زهد على مرتضى است كه ملاك حقيقت تقوى است و آن اعلا درجه زهد على مرتضى است كه ملاك حقيقت زهد و اعراض از متاع دنيا است و آن عبادت خالص على مرتضى است كه ملاك حقيقت عبوديت است و عبادت احرار است و آن جهاد فى سبيل الله على مرتضى است كه اعلا مرتبه جهاد اصغر و جهاد اكبر است . و آن ملاك حقيقت جهاد است و على عليه السلام داراى هر دو جهاد بوده است اينجاست كه بر ما لازم است كه ما اعمال خود را با اعمال على مرتضى عليه الصلوه و السلام

كه ميزان حق است وزنه بزنيم و بسنجيم به بينيم چه طور است آيا مطابقت با اعمال آنحضرت دارد آيا مشابهت با اعمال آنجناب دارد يا ندارد . بديهى است مطابقت تامه و مشابهت كامله منظور نيست زيرا ما هرگز تطابق و تشابه با آن بزرگوار نخواهيم داشت اعمال على عليه السلام كجا اعمال ما كجا ما طرف مقايسه با آنحضرت نيستيم بلكه

همين قدر شباهتى ولو بعنوان ضلل و ذى ضل كه او خورشيد و ما سايه او دريا و ما قطره اويم و مانم باز كافى است و خوب است باز ما روسفيد خواهيم بود باز براى اعمال ما وزنه و ارزشى قائل خواهند بود اما واى بر حال ما كه اعمال ما هيچ مطابقت و مشابهتى با اعمال آنحضرت نداشته باشد ديگر در اين صورت اعمال ما با اعمال آنحضرت تباين داشته باشد بلكه بر ضد اعمال آن بزرگوار بوده و بكلى از ميزان حق منقطع خواهيم بود و خدا نكند كه اعمال ما ضد اعمال على عليه السلام باشد چه در آن صورت كتاب عمل ما كتاب فجار است ان كتاب الفجار لفى سجين آيه 7 سوره مطففين . ولى اگر اعمال ما طورى باشد كه با اعمال على عليه السلام تطابق داشته ولو بعنوان نم و يم يا قطره و دريا باز اميد اين هست كه ما در عداد ابرار باشيم و كتاب اعمال ما جزو ابرار است ان كتاب الابرار لفى عليين آيه 18 سوره مطففين .

حالا بيائيد اى مسلمين و مؤ منين همين جا اعمال خود را به سنجيم قبل از اينكه ما را پاى ميزان قيامت و آخرت آرند و بحكم زنوا قبل ان توزنوا به بينيم ما چه كاره ائيم و تا چه حدى با ميزان حق كه على مرتضى عليه السلام تطابق و تشابه داريم من تشبه بقوم فهو منهم .

اول سنجش راجع به اعتقاد و عقيده است كه اول اعتقاد شخص را با اعتقاد امام او مى سنجند به بينيم اعتقاد ما با اعتقاد على

عليه السلام چه مناسبتى دارد .

اول به بينيم حضرت على مرتضى الصلوه و السلام عقيده اش درباره مبدء چه بوده است .

البته آنحضرت مبدء و علت موجده عالم را خداى يكتا ميدانسته كه الله خالق كل شى و خدا را واحد بوحدت حقه حقيقيه ميدانسته وحدتى كه برايش ثانى تصور ندارد چه خدا صرف الوجود است و قاعده برهانيه است كه صرف الوجود لايتثنى و لا يتكرر .

على مرتضى عليه السلام است كه در مورد وحدت خدا ميگويد هو واحد لا بتاويل عدد . آيا ما قائل بوحدت حقه صرفه هستيم كه على ميفرمايد يا العياذ بالله قائل و معتقد بوحدت عدديه هستيم كه كفر و شرك است .

حضرات نصارى قائل بوحدت عدديه شدند كه قرآن آنان را تكفير نمود و فرمود لقد كفر الذين قالوا ان الله ثالث ثلاثه آيه 73 سوره مائده

پس اگر از شما به پرسند توحيد يعنى چه مگو يعنى خدا يكى و دو تا نيست چه اين خود قول بوحدت عددى است كه كفر است بلكه بگو خدا يكى است كه دوم بردار نيست و ثانى برابرش تصور ندارد .

اين سخن را ترجمه پهناورى گفته آيد در مقام ديگرى .

على مرتضى عليه السلام كسى است كه اعتقادش در مورد صفات كماليه خدا اين است كه صفات كماليه الهيه عين ذات اوست يعنى عالم است بنفس ذات قادر است حى است بنفس ذات الى آخر الصفات .

پس اعتقاد ما نسبت بصفات خدا بايست مطابق با اعتقاد امام ما حضرت على مرتضى باشد كه ميزان است براى اعتقاد ما و اين عقيده است كه مطابق

برهان و نص قرآن است و هو بكل شى عليم آيه 101 سوره انعام و هو على كل شى قدير (آيه 2 سوره حديد)

و هر كس اعتقادش غير از اين است كه صفات خدا را عين ذات او نميداند بكله يا زائد بر ذات ميداند يا به نيابت صفات از ذات قائل است آنكس از صراط مستقيم توحيدى منحرف است .

على مرتضى عليه السلام آن كسى است كه معيت قيوميه خدا را با كل اشياء ميداند بحكم نص قرآن و هو معكم اينما كنتم آيه 4 سوره حديد

و على مرتضى است كه ميفرمايد داخل فى الاشياء لا بالمماز جته و خارج عن الاشياء لا بالمباينه . نهج البلاغه .

يعنى حقتعالى داخل است در اشياء باحاطه قيوميه سرمديه و اضافه اشراقيه نوريه وجوديه كماليه لا بالممازجته يعنى نه بطور امتزاج اجزاء مركبات كه هر يك از آنها در عرض ديگرى قرار گرفته و نسبت هر يك بديگرى نسبت شى است به شى . و نيز خدا خارج است از اشياء يعنى خارج است از حدود اشياء و نواقص آنها بما هى ممكنات لا بما هى مستشرقات بنور الحق بالاضافته الاشراقيه . لا بالمباينه . يعنى نه بطور مباينت عزليه زيرا اين خروج شى از شى نيست تا مباينت عزليه باشد بكله مانند خروج شى است از فى و خروج ضل است از ذى ضلل و بعبارت ديگر مانند خروج عاكس است از عكس .

للحكيم المتاله السبزوارى الحاج ملا هادى قدس سره

اى به ره جستجو نعره زنان دوست دوست

گر بحرم ور بدير كيست جز او اوست اوست

پرده ندارد جمال غير صفات جلال

نيست بر آن

رخ نقاب نيست بر آن مغز پوست

با همه پنهانى اش هست در اعيان عيان

با همه بى رنگيش در همه زو رنگ و بوست

باز در اين انجمن يوسف سيمين بدن

آينه خانه جهان او به همه روبروست

جامه دران گل از آن نعره زنان بلبلان

غنچه به پيچد بخود خون بدلش تو بتوست

پرده حجازى بساز يا بعراقى نواز

غير يكى نيست راز مختلف از گفتگوست

دم چو فرو رفت هاست هوست چو بيرون رود

يعنى از او در همه هر نفسى هاى و هوست

آن على مرتضى عليه السلام است كه درباره اثبات خدا و اثبات توحيد خدا چنين با منطق عقلى و برهانى و عرفانى استدلال ميفرمايد .

قال على عليه السلام : دليله آياته وجوده اثباته معرفته توحيده . توحيده تمييزه عن خلقه و حكم التمييز بيونه صفته لا بينونته عزلته . (از احتجاج طبرسى .

(دليله آياته . ) يعنى دليل و رهنماى بسوى خدا همانا آيات اوست آيات اعم است از آيات آفاقيه و آيات انفسيه سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق آيه 53 سوره فصلت .

منطق وحى تمام موجودات و قاطبه مخلوقات را اعم از مبدعات و منشات و مخترعات و مكونات على الاطلاق همه را ايات خدا و علامات و جلوات حقتعالى معرفى مى نمايد قرآن ميفرمايد ( و من آياته خلق السماوات و الارض و اختلاف السنتكم و الوانكم ان فى ذالك لايات للعالمين آيه 22 سوره روم .

(اين همه آيات روشن اين همه خلق بديع

كور چشمى كاو نه بيند كردگار خويش را)

هر يك از آيات الهيه در نظام صنع پروردگار دليل فردانيت و برهان وحدانيت اوست زير

دو چيز مماثل كه از هر جهت و هر بابت مثل و مانند ديگرى باشد در دار وجود نيست ممكن است دو چيز مشابه باشد اما مشابهت غير از موضوع مماثلت است و بطورى اين موضوع شهودى و عيانى است كه هيچ كس نمى تواند انكار اين موضوع راا بنمايد و نيز احدى نمى تواند با تجسس در بروبحر و با تفحص در زمين و آسمان و با سير در آفاق ملك و ملكوت و جبروت و با در نور ديدن عالم هستى دو چيز مماثل از هر جهت و هر بابت بيابد و پيدا كند زيرا امكان ندارد وجودش تا برسد باينكه يافت شود يا نشود

مثلا دو انسان مماثل من جميع الجهات يافت نخواهد شد دو حيوان مماثل يافت نخواهد شد دو نبات مماثل دو جماد مماثل من جميع الجهات يافت نخواهد شد دو مرغ مماثل دو ماهى مماثل از هر جهت و هر بابت يافت نخواهد شد و نيز دو پشه و دو زنبور و دو گل و دو بلبل مماثل از هر جهت و هر بابت يافت نخواهد شد .

دو صورت مماثل و دو صوت مماثل نداريم دو انگشت مماثل كه خطوطش از هر جهت مثل يكديگر باشد نيست و لذا هيچ كس نمى تواند اثر انگشت خود را انكار نمايد زيرا چشم مسلح با ذره بين تشخيص مى دهد و اين موضوع خود امرى است شهودى و عجيب اين است كه در يك شخص كه چند انگشت دارد و هر يك از انگشتان او داراى چند بند است در هر بندى نقشى و خطوطى است كه آن نقوش و خطوط

در ساير بندهاى انگشت او مثلش نيست و نيز در يك درخت و در يك چمن و يا در يك گل با هزاران برگ روى هر يك نقشى است كه در ساير درختها و برگها حتى برگهاى خودش آن نقش و علامت تكرار نشده است و اين موضوع در سراسر موجودات و كل اشياء على الاطلاق امرى شهودى و عيانى و وجدانى است كه دو چيز مماثل در تمام جهان آفرينش نيست و يافت نمى شود .

حال ممكن است بگوئى عدم الوجدان لا يدل على عدم الوجود اگر دو چيز مماثل از هر جهت در نظام صنع و خلقت يافت نشود دليل نيست كه وجود ندارد شايد دو چيز مماثل موجود باشد منتهى ما آنرا نيافته و دست رسى به آن شهودا پيدا نكرده ائيم .

ميگويم اساسا وجود دو چيز مماثل من جميع الجهات ممتنع الوجود است و محال و غير ممكن است كه وجود پيدا كند و سر اين مطلب برهانا اين است كه تكرار در تجلى الهى نيست حكماى متالهين و عرفاى شامخين ميگويند لا تكرار فى التجلى زيرا تكرار در تجلى لازمه اش تكرار در متجلى است و متجى خداى يكتاى فردانى است و اين محال است در حقتعالى چه حق تكررپذير نيست و بدين لحاظ در تمام موجودات و قاطبه اشياء كه همه مجلاى حقند تكرار نباشد و البته تكرار كه نباشد بديهى است كه مثلى وجود ندارد چه مظهريت ليس كمثله شى اقتضا دارد كه هيچ يك از اشيا مثلى و مماثلى نداشته باشند در واقع صانع نظام هستى در جهاان صنع و خلقت هر مصنوعى از مصنوعات

و هر مخلوقى از مخلوقات خود از اعم از مبدعات و مخترعات و منشات و مكونات على الاطلاق آيت وحدانيت و دليل فردانيت خود قرار داده است و بهمين جهت است كه گفته شده :

و فى كل شى له آيته

دليل على انه واحد

همه هستند از مه تابماهى

بوحدانيت ذاتش گواهى

(وجوده اثباته )

يعنى وجود و هستى ذات خدا خود مثبت وجود و هستى اوست او خود بهترين برهان و شاهد بر وجود خود است پس نيازى نيست كه از خارج بادله و براهين استدلال بر اثبات وجود حق بشود چه حقتعالى و مبدؤ اعلى كه وجودش اظهر من كل ظاهر و ابهر من كل با هر و اعرف من كل معروف و اكشف من كل مكشوف ااست نياز بمعرف و شاهد و دليل بر اثبات وجود خود ندارم . اولم يكف بربك انه على كل شى شهيد آيه 54 سوره فصلت .

و بهمين جهت است كه سلطان العارفين على عليه السلام در دعاى صباح بدين نغمه مترنم است يا من دل على ذاته بذاته

معرفته توحيده :

يعنى معرفت و شناختن خدا همان توحيد و يگانه دانستن اوست زيرا كسى كه شناخت خدا را بعنوان صرف الوجود و صرف كل كمال وجود مى داند كه صرف الوجود تكررپذير نيست لان صرف الشى لا يتثنى و لا يتكرر واقع محض دو نخواهد بود حق در نظر اهل عرفان و معرفت و كرسى نشينان علم و حكمت بسيط الحقيقته و كل الكمالات الذاتيه و الصفاتيه و الفعليه است و تمام كمال و تحصل است و تمام مراتب كمال و فعليت را دار است و تمام كمالات

و شئون وجود از علم و قدرت و حيوه و نوريت و خيريت و بهاء و جمال و جلال او هر يك عليحده دليل و برهان بر وحدانيت او هستند كه او صمد است و دوم در قبال ذات صمدى تصور و فرض ندارد .

توحيده تمييزه عن خلقه و حكم التمييز بينونته صفته لا بينونته عزلته .

يعنى توحيد حق آن است كه حق را بطورى بشناسى كه متميز و جداا از ماسوى بشود بطوريكه هيچ مشاركى براى ااو تصور نشود و اين در صورتى است كه ذات مقدس او را بصرف الوجود و تمام الكمال بشناسى زيرا اين معناست كه براى او مشاركى متصور نمى باشد چه صرف الوجود ثانى ندارد .

آنگاه اين تمييز تمييزى نيست كه حق تعالى مباين بتمام ذات با خلق باشد بنحو تباين عزلى بلكه اين تباين بنقص و كمال است اين است كه فرمود حكم التمييز بينونته صفته لا بينونته عزلته كه مراد از بينونت صفتى است و وصفى بينونت بنقص و كمال است نه بنحو تباين بتمام ذات كه آنرا عزلى گويند .

اين يك بيان براى تفسير كلام معجز نظام مولى على مرتضى عليه الصلاة و السلام

ولى مافوق اين كه بيان نير عرضى و عرفانى مى باشد اين است كه تميز بعنوان اصالت و ظليت باشد بنحويكه از براى هويات امكانيه حقيقتى بجز پرتو جمال احديت چيزى باقى نماند و وجودات اشياء بمنزله ربط محض بدون اينكه شى ء له الربط باشد بعبارت ديگر اشياء فى حيال حق نيستند بلكه عنوان ظل و عكس و فى ء دارند .

و از همين جهت است

كه عارف بالله قائل بوحدت وجود مى باشد چه شى ء ديگر استحقاق حمل وجود و موجود ندارد مگر بعنوان اينكه وجهى از وجود حق و شاءنى از شئون مقام جمعيت احديت كبراى الوهيه مى باشد پس بنابراين موجود بالذات و بالاستقلال منحصر بحق متعال است و بس الا موجود بالذات سوى الله چه ماسوى آن ذوالجلال همه در حكم اعدام مى باشند (عارف قيومى جلال الدين محمد مشتهر به ملاى رومى در اين مقام گويد)

ما چو نائيم و نوا در ما زتست

ما چو كوهيم و صدا از ما ز تست

ما چو جنگيم و تو زخمه مى زنى

زارى از ما نى تو زارى مى كنى

ما چو شطرنجيم اندر برد و مات

برد و مات ما ز تست ايخوش صفات

ما كه باشيم اى تو ما را جان جان

تا كه ما باشيم با تو در ميان

ما عدم هائيم و هستى ها نما

تو وجود مطلق و هستى ما

ما همه شيران ولى شير علم

حمله مان از باد باشد دم بدم

حمله پيدا و ناپيداست باد

جان فداى آنكه ناپيداست باد

ما كه ائيم اندر جهان پيچ پيچ

چو الف كز خود ندارد هيچ هيچ

قسمت دوم

على مرتضى عليه الصلاة و السلام ميزان است از حيث عبادت

زيرا عبادت آنحضرت از روس اخلاص بوده است او عارفانه و عاشقانه خدا را پرستش مى نموده است چنان نبوده كه عبادتش از خوف و ترس از جهنم و دوزخ باشد مانند فرمانبرى برده گان از ترس مولا و يا عبادتش براى طمع بهشت و لذات جسمانى از حور و قصور و اطعمه و اشربه آن كه اين عبادت عارى از اخلاص است و در واقع مانند فرمانبرى اجراء

و مزدوران است كه بشرط اجرت انجام وظيفه مى نمايند و بديهى است كه اينگونه عبادات خالى از خلوص است چه قصد قربت در آن نيست و چه بسا كه اين نحوه از عبادات مورد قبول پروردگار نباشد .

تو بندگى چو غلامان بشرط مزد مكن

كه خواجه خود روش بنده پرورى داند

پس تنها آن عبادتى مقبول درگاه الوهى و مورد پذيرش حضرت ربوبى است كه به نيت قرب بخدا و بجهت حب بوصال او و لقاء جمال ربانى بوده است و از خدا جز خدا و قرب خدا چيز ديگر نخواهد و خدا را مستحق پرستش بداند و خالصا و مخلصا او را عبادت نمايد .

(ما ز دوست غير از دوست مقصدى نمى خواهيم

حور و جنت اى زاهد بر تو باد ارزانى )

(گر مخير بكنندم بقيامت كه چه خواهى

دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را)

(خلاف حقيقت بود كاولياء

تمنا كنند از خدا جز خدا)

(از خدا غير خدا را خواستن

ظن افزونى است كلى كاستن )

قال الصادق عليه الصلاة و السلام : ان العباد ثلثه قوم عبدوا الله عزوجل خوفا فتلك عبادة العبيد . قوم عبدوالله عزوجل طلب الثواب فتلك عبادة الاجراء . قوم عبدوالله عزوجل حبا له فتلك عبادة الاحرار و هى افضل العبادة . از اصول كافى كلينى .

و آن على مرتضى عليه السلام است كه عبادتش خالصالوجه الله است چنانكه نغمه اش در پيشگاه معبود خود اين است . (الى ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا فى جنتك بل وجدتك اهلا للعباده فعبدتك . )

آرى على مرتضى عليه السلام ميزان عبادت و عبوديت واقعى است و بايست از آنحضرت

مقام خلوص و اخلاص در عبادت خدا را آموخت اين طرز بندگى و پرستش خداى يكتا است در غير اين صورت بهر قصدى باشد هواپرستى است نه خداپرستى .

تو اگر هواپرستى همه زحمت است زحمت

ز هوا اگر گذشتى همه رحمت است رحمت

بكنار باغ بگذر بنگر بچشم حق بين

بكمال صنع بارى همه آيت است آيت

ز چهل گذشت عمرت نشدى ز جهل خالى

كه بكوى حق چه دارى همه غفلت است غفلت

تو اگر خداپرستى همه كار بندگى كن

كه زبان و حرف خالى همه صحبت است صحبت

على مرتضى عليه الصلوه و السلام ميزان ايمان است .

ايمان بمعناى ايقان است و يقين را مراتب و درجاتى است :

مرتبه اولى مقام عليم اليقين است . مرتبه ثانيه مقام عين اليقين است مرتبه ثالثه مقام حق اليقين است . مرتبه رابعه مقام برد اليقين است .

طريق وصول بعلم اليقين برهان و دليل است .

طريق وصول بحق اليقين فناء و استهلاك در مفنى فيه است .

طريق وصول بمقام برداليقين تمكين بعد التلوين و بقاء بعد الفناء است .

قال اميرالمؤ منين على عليه السلام طوبى لمن بوشر ببرد اليقين از غرر و در آمدى

على مرتضى عليه السلام خود واجد اعلى مرتبه اين مراتب اربعه بوده است امير اهل ايمان و ايقان است كه فرموده لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا .

(گر حجاب از ميان بردارند - بر يقين اندكى نيفزايد) .

على مرتضى عليه السلام در مقام ايمان شهودى و عيانى بوده است .

آن على مرتضى است كه ميفرمايد انا لم اعبد ربا لم اره يعنى خدا را تا نه بينم عبادت نميكنم البته مرادش

ديده حسى و چشم سر نيست بلكه ديده فو آدى و بچشم دل است لذا مى فرمايد :

لم تره العيون بمشاهده الاعيان و لكن رائته القلوب بحقايق الايمان ) .

الحق هاتف عارف اصفحانى نيكو سروده است .

چشم دل باز كن كه جان بينى

آنچه ناديدنى است آن بينى

گر به اقليم عشق روى آرى

همه آفاق گلستان بينى

دل هر ذره را كه بشكافى

آفتابيش در ميان بينى

هر چه دارى اگر به عشق دهى

كافرم گر جوى زيان بينى

جان گدازى اگر به آتش عشق

عشق را كيمياى جان بينى

از مضيق جهات در گذرى

وسعت ملك لامكان بينى

آنچه نشنيده گوشت آن شنوى

و آنچه ناديده چشمت آن بينى

تا بجائى رساندت كه يكى

از جهان و جهانيان بينى

با يكى عشق ورز از دل و جان

تا به عين اليقين عيان بينى

كه يكى هست و هيچ نيست جز او

وحده لا اله الا هو

على مرتضى عليه السلام ميزان تقوى است .

تقوى را مراتب و درجاتى است چنانكه حكيم متاله حاجى ملاهادى سبزوارى در كتاب منظومه اش در حكمت عملى گفته است .

و كمراتب التوب مراتب التقى

من حرمته او حل او غير اللقاء

على عليه السلام واجد تمام مراتب تقوى بوده و مخصوصا اعلى درجه آن را دار بوده است كه آن تقوى از غير لقاء الله جل جلاله است .

على عليه السلام خود اتقى المتقين است در اوصاف و مقامات متقين در قرآن ايات بسيارى است و نيز على عليه السلام را در وصف متقين خطبه شريفه ائيست كه در قبال سئوال و تقاضاى همام از امام عليه السلام بيان فرموده است (نهج البلاغه ) همام عرض كرد يا اميرالمؤ منين (صف لى المتقين )

.

استاد عاليمقام حكيم الهى قمشه اى رضوان الله تعالى عليه تمام خطبه را بلسان نثر و نظم ترجمه نموده است . در مطلع سئوال همام برخى از اشعار درربار اين است .

بگو اوصاف مرغان چمن را

كه بگسستند از هم دام تن را

كه چون در آشيان جان پريدند

كه چون در كوى جانان آرميدند

كه چون بر وصل دلبر دل سپردند

در اين تاريك شب مهتاب جستند

كه چون از غير جانان دل بريدند

كه چون در كوى دلبر آرميدند

(كه جام عشق ايشان كرد لبريز

كه جز يار از همه كردند پرهيز)

كه آنان را به اوصاف كمالى

نمود آرايش نيكو خصالى

كه آنان را حريف نفس دون كرد

چنين خونخوارى دشمن را زبون كرد

كه آنان را جمال يار بنمود

هزاران پرده ز آن رخسار بگشود

كه آنان را نشان زان بى نشان داد

دو چشمى در فراتقش خونفشان داد

كه آنان را محبت در دل افكند

بجان جز مهر جانان گفت مپسند

كه آنان را به استادى و رادى

بعلم عشق بخشيد اوستادى

قسمت سوم

على مرتضى عليه الصلوه و السلام ميزان است از حيث جهاد .

على عليه السلام مجاهد فى سبيل الله است چه آن حضرت هم جهادش با دشمن خارجى و بيرونى و هم جهادش با دشمن داخلى و درونى و هر دو خالصا لوجه الله و براى خوشنودى و رضاى الهى بوده است و در هر دو صورت اخلاص در عمل داشته است .

و الحق عارف ربانى جلال الدين محمد بلخى خراسانى مشهور بملاى رومى را در كتاب مثنوى معنوى اشعار در ربارى است كه ناظر بجهاد آن حضرت است با نفس كهه اين جهاد را جهاد اكبر نامند و بمورد است در اين مقام ذكر آن

.

ملا گويد :

از على (ع )آموز اخلاص عمل

شير حق را دان منزه از دغل

دز غزا پهلوانى دست يافت

زود شمشيرى بر آورد و شتافت

او خيو انداخت بر روى على (ع )

افتخار هر نبى و هر ولى

او خيو انداخت بر روئى كه ماه

سجده آرد پيش او در سجده گاه

در زمان شمشير انداخت آن على (ع )

كرد او اندر غزايش كاهلى

گشت حيران آن مبارز زين عمل

كرد او اندر غزايش كاهلى

گشت حيران آن مبارز زين عمل

وز نمود عفو و رحم بى محل

گفت بر من تيغ تيز افراشتى

از چه افكندى مرا بگذشتى

در شجاعت شير ربانيستى

در مروت خود كه داند كيستى

باز گو دانم كه اين اسرار هوست

ز آنكه بى شمشير كشتن كار اوست

صانع بى آلت و بى جارحه

واهب اين هديه هاى رائحه

صد هزاران روح بخشد هوش را

كه خبر نبود دو چشم و گوش را

راز بگشا اى على مرتضى (ع )

اى پس از سوء القضاء حسن القضاء

بازگو اى باز عرض خوش شكار

تا چه ديدى اين زمان از كردگار

چشم تو ادراك غيب آموخته

چشمهاى حاضران بردوخته

اى على كه جمله عقل و ديده اى

شمه اى واگو از آنچه ديده اى

تيغ حلمت جانها را چاك كرد

آب علمت خاك ما را پاك كرد

يا تو و اگر آنچه عقلت يافته است

يا بگويم آنچه بر من تافته است

از تو بر من تاخت چون دارى نهان

ميفشانى نور چون بر بى زبان

ليك اگر در گفت آيد قرص ماه

شبروان را زودتر آرد براه

ماه بى گفتن چو باشد رهنما

چون بگويد شد ضيا اندر ضيا

چون تو بابى آن مدينه علم را

چون شعائى آفتاب حلم را

باز باش اى باب بر جوياى باب

تا رسند از تو قشور اندر لباب

باز باش اى باب رحمت تا

ابد

بارگاه ما له كفوا احد

باز گو اى باز عنقا گير شاه

اى سپاه اشكن بخودنى با سپاه

در محل قهر اين رحمت ز چيست

اژدها را دست دادن كار كيست

گفت من تيغ از پى حق ميزنم

بنده حقم نه مامور تنم

شير حقم نيستم شير هوا

فعل من بر دين من باشد گوا

من چو تيغم و آن زننده آفتاب

ما رميت از رميت در حراب

زخت خود را من زره برداشتم

غير حق را من عدم انگاشتم

من چو تيغم پر گهرهاى وصال

زنده گردانم نه كشته در قتال

سايه ام من كدخدايم آفتاب

حاجبم من نيستم او را حجاب

خون نپوشد گوهر تيغ مرا

باد از جا كى برد ميغ مرا

كه نيم كوهم ز صبر و حلم و داد

كوه را كى در ربايد تند باد

باد خشم و باد شهوت باد آز

برد او را كه نبود او اهل راز

كوهم و هستى من بنياد اوست

ور شوم چون كاه بادم باد اوست

جز بياد او نه جنبد ميل من

نيست جز عشق احد سر خيل من

تيغ حلمم گردن خشمم زده است

خشم حق بر من چو رحمت آمده است

غرق نورم گرچه سقفم شد خراب

روضه گشتم گرچه هستم بوتراب

چون در آمد علتى اندر غزا

تيغ را ديدم نهان كردن سزا

تا احب الله آيد نام من

تا كه ابغض لله آيد كام من

تا كه اعطالله آيد جود من

تا كه امسك لله آيد بود من

بخل من لله عطالله و بس

جمله لله ام نيم من آن كس

و آنچه لله ميكنم تقليد نيست

نيست تخييل و گمان جز ديد نيست

ز اجتهاد وز تحرى رسته ام

آستين بر دامن حق بسته ام

بيش از اين با خلق گفتن روى نيست

بحز را گنجاى اندر جوى نيست

پست ميگويم به اندازه عقول

عيب نبود اين بود كار رسول

گفت اميرالمومنين با

آن جوان

كه به نگام نبرد اى پهلوان

چون خدو انداختى بر روى من

نفس جنبيد و تبه شد خوى من

نيم بهر حق شد و نيمى هوا

شركت اندز كار حق نبود روا

گبر اين بشنيد نورى شد پديد

در دل او تا كه زنارش بريد

گفت من تخم جفا ميكاشتم

من تو را نوعى دگر پنداشتم

تو ترازوى احد خو بوده اى

بل زبانه هر ترازو بوده اى

عرضه كن بر من شهادت را كه من

من تو را ديدم سرافراز ز من

او به تيغ حلم چندين خلق را

واخريد از تيغ چندين حلق را

تيغ حلم از تيغ آهن تيزتر

بل ز صد لشكر ظفر انگيزتر

حال كه معلوم شد براى سنجش اعمال و اخلاص در آن ميزان على مرتضى عليه السلام است بر عموم مسلمانان و اهل ايمان است كه اعمال خود را در تمام شئون كماليه انسانيه از اعتقاد و ايمان و اخلاق و افعال و اعمال با اين ميزان حق سنجيده و اعمال آنحضرت را سر مشق علمى و عمل خود قرار داده و آن بزرگوار را ميزان و اسوه شناخته از هر جهت و هر بابت تبعيت و پيروى آن حضرت را بر خود فرض و لازم الاتيان بدانند .

و در اين صورت است كه مصداق واقعى شيعه على عليه السلام بوده و در عداد حزب الله و انصار دين الله و از مقربين حق محسوب و اوصاف علامات شيعه بودن را دارا و واجد مقام شامخ و رفيعى در بهشت بوده و از شراب تنسيم بهره و نصيبى بقدر مرتبه و درجه معرفت توحيدى و ولايت خواهد بود .

قال علامته الربانى ملا محسن الفيض الكاشانى قدس الله سره السبحانى فى بعض كتبه

نقلا عن كتب العامه عن رجل قال لكعب الاحبار ما تقول فى شيعته على بن ابى طالب هذه الشيعته فقال انى اجد صفتهم فى كتاب الله المنزل انهم حزب الله و انصار دينه الى ان قال و هم المقربون الابرار يشربون من الرحيق المختوم و تلك عين يقال لها تسنيم لا يشرب منها غير هم فان تسنيما عين وهبها الله لفاطمته بنت محمد صلى الله عليه و آله زوجته على عليهماالسلام يخرج من تحت قائمته العرش و كل عين تسيل الى اسفل الجنان فانها عين تسنم الى عليين يشرب منها خاصته اهل الجنته و هم شيعته على عليه السلام و احبائه و تلك قول الله عزوجل (يسقون من رحيق مختوم ختامه مسك و فى ذالك فلتينا فس المتنافسون و مزاجه من تسنيم عينا يشرب بها المقربون سوره مطفيين آيه 25 الى 28

علامه ربانى و محقق صمدانى ملا محسن فيض كاشانى فدس سره در برخى از كتب نفيسه خود از كتب عامه نقل ميكند از رجلى كه سئوال نمود از كعب الاحبار چه ميگوئى در حق شيعه حضرت على بن ابيطالب عليه السلام . كعب الاحبار در جواب او گفت من يافتم وصف و صفت ايشان را در كتاب الله المنزل كه ايشان مصداق حزب الله و انصار دين الله مى باشند الى ان قال و ايشان مصداق مقربين و ابرارند كه مى نوشند در بهشت از شراب رحيق مختوم و آن چشمه ائيست كه بآن تسنيم گفته مى شود و غير از شعييان على عليه اسلام كسى حق ندارد از آن شراب بخورد و اين تسنيم چشمه ائست كه آنرا بخشيده و عطا فرموده ذات

اقدس خداوند متعال بحضرت فاطمه (ع ) دختر حضرت محمد صلى الله عليه و آله زوجه حضرت على بن ابيطالب عليه السلام و اين چشمه تسنيم خروجش از تحت قائمته العرش الوهى است و در افق اعلاست

هر چشمه در بهشت شرابش سيلان دارد بسمت اسفل و پايين بهشت مگر چشمه شراب تسنيم كه مسيرش رو ببالا است و سيلانش بعالم اعلى عليين است . و اين شراب تسنيم مختص خاصان از اهل بهشت است كه ايشان همان شيعيان و محبان على مرتضى عليه السلام مى باشند .

و ناظر باين است قول خداى عزوجل كه فرموده ساقيان ميكده بهشتى به آنها شراب سر بمهو نوشانند كه بمشك مهر كرده اند و عاقلان بر اين نعمت و شادمانى ابدى بايد به شوق و رغبت بكوشند تركيب طبع اين شراب ناب از عالم بالاست از سرچشمه ائيكه منحصرا مقربان الهى از آن شراب مى نوشند : رزقنا الله و اياكم انشاءالله

قال الباقر عليه السلام تسنيم اشرف اهل الجنته يشر به محمد صلى الله عليه و آله صرفا و يمزج لاصحاب اليمين و ساير اهل الجنته . از كتاب نفيس علم اليقين علامه ملا محسن فيض كاشانى . (ره ) حضرت امام محمد باقر عليه السلام كه شكافنده علوم اولين و آخرين است در تعريف و توصيف شراب تسنيم فرموده است :

شراب تسنيم شريفترين و برترين و عاليترين شرابهاى اهل بهشت است .

اين شراب تسنيمى صرف و خالص و نابش مخصوص عقل كل خاتم الانبياء و الرسل حضرت محمد مصطفى صلى الله عليه و آله است . (البته حضرات ائمه اطهار دوازده امام معصوم اوصياء

قدسين آنحضرت هم از اين شراب ناب سهم دارند ولى ديگران سهم ندراند آنحضرت هم از اين شراب ناب سهم دارند ولى ديگران سهم ندارند بلكه ممزوجش را با صحاب يمين و ابرار ميدهند .

تحقيق عرشى

در نزد اهل عرفان و معرفت و كرسى نشينان عرش علم و حكمت چشمه تسنيم صورت تجسم علم حقيقى خالص توحيد اخص خالص الخواصى است يعنى علم خالص حقيقى است با على مرتبه توحيد و مراتب اسمائيه و صفاتيه الهيه از جماليه و از لطفيه و قهريه كه اعلى مرتبه كماليه آن در عقل كلى است كه حقيقت محمديه است چه بعد از حضرت احديت جلت عظمته اشرف موجودات على الاطلاق عقل كل است كه صاور نخستين و اولين جلوه رب العالمين است .

آنطوريكه اين حقيقت مقدسه بعمق حقايق ميرسد ديگران نمى رسند البته ائمه اطهار (ع ) در مقام نورانيت نيز نور واحدند و آنها نيز به اعماق حقايق ميرسند .

حضرت ختمى مرتبت عقل كل محمد صلى الله عليه و آله در تمام عمرش بكنه مقام عقلش با كسى حرف نزده است و سخن نگفته است .

و فى الجمع روى ان رسول الله (ص ) ما كلم الناس بكنه عقله قط بلحاظ اينكه علوم حقيقيه لايق هر مزاجى نيست ( مثل غذائى كه به بچه نمى توان داد) پس اين علم حقيقى كه مخصوص عقل كل است از عالم معنى است و چون در آخرت هر معنائى صورتى دارد لذا اين شراب تسنيم كه صورت آن معناى خالص و علم حقيقى است مخصوص حضرت خاتم انبياء محمد مصطفى است لذا همانطوريكه روح پيغمبر خاتم

ادراك آن علم خالص حقيقى را در دنيا ميكرد در آخرت جسم شريف پيغمبر هم از اين شراب تسنيم كه صورت همان علم حقيقى است بهره ور است و مخصوص پيغمبر اكرم و عترت قديسين آنحضرت است .

شراب تسنيم كه از عرش جارى شد بزمين بهشت نمى رسد همين طور علم حقيقى الهى كه از صقع ربوبى تزلزل كند بزمين اجسام نمى رسد بلكه مخصوص روح كامل محمدى و ارواح طيبه عترت قديسين آنحضرت است صلوات الله و سلامه عليهم ازلا و ابدا و سرمدا .

(لطيفته ذوقيته )

در كتاب حافظ (قدسى ، عزلى بنظر اين بنده نگارنده رسيد كه مطلعش اين است :

خوش آمد گل وزآن خوشتر نباشد

كه در دستت بجز ساغر نباشد

(بيا اى شيخ در خمخانه ما

شرابى خور كه در كوثر نباشد)

ممكن است در نظر بعضى اين بيت باعث تعجب باشد باينكه آن چه شرابى است كه در كوثر موجود نباشد . ولى با توجه به تعريف و توصيف شراب تسنيم كه اشرف اشربه بهشت است رفع تعجب از اين بيت مى شود بشرط اينكه بگوئيم لسان الغيب حافظ قرآن اين بيت را از لسان خود نگفته بلكه از لسان حضرت ختمى مرتبت و عترت قديسين آن حضرت بدين نغمه مترنم و اين بيت را از زبان معجز بيان آنان سروده است و در اين صورت شبهه اى نيست كه اين گفته عين واقع و بيان حقيقت است چه شراب تسنيم بهتر و عاليتر از شراب كوثر است و جز اين لطيفه ذوقيه توجيهى كه رفع تعجب از اين بيت بنمايد توجيه ديگر بنظر نمى رسد خذو اغتم .

سه

چشمه ديگر در بهشت است كه مخصوص سابقين و مقربين كه عبادالله حقيق هستند مى باشد .

يكى چشمه شربت زنجبيل و دوم چشمه شربت كافور و سوم چشمه شراب طهور است چنانكه در سوره انسان اين آيات ثلاث ناظر به آن است .

الاولى قوله تعالى : و يسقون فيها كاسا كان مزاجها زنجبيلا به عينا فيها تسمى سلسبيلا . آيه 17 و 18 .

الثالثه و سقاهم ربه شرابا طهورا . آيه 21 .

در آيه اولى فرموده آنجا شرابى كه طبعش چون زنجبيل گرم و عطر آگين است بآنها بنوشانند در آنجا چشمه ايست كه سلسبيلش نامند .

و در آيه ثانيه فرموده كه ابرار و نيكوكاران عالم در بهشت از شرابى نوشند كه طبع آن چون كافور است از سرچشمه گوارائى كه بندگان خاص خدا مى نوشند كه باختيار خودشان هر كجا خواهند جارى مى شود .

و در آيه ثالثه فرموده خدايشان بآنها شراب طهور بنوشاند . حال بايد دانست كه چرا اهل بهشت را در ابتداء ورود به بهشت به برخى شراب زنجبيل و به بعضى شربت كافور و به سلسله ديگر شراب طهور نوشانند .

اهل عرفان و معرفت و كرسى نشينان عرش و حكمت گفته اند نظر به اينكه اين اشربه مطابق مزاج روح و حالات روحى انسانى آماده و مهيا شده است و مواد جسمانيه آخرت با جهات روحيه معنويه مرتبط و ممزوج است پس بدين تغذيه در بهشت مناسب مزاج روح است .

لذا چون مقربين اهل محبت الهين هستند و مزاج محبت گرم است . مناسب با گرمى است پس بدين جهت بآنها شربت

زنجبيلى دهند تا مشاكل حال و ملايم مذاق ايشان باشد .

بده ساقى شراب سلسبيلى

بطبع آتش آب زنجبيلى

كه آن مى را مزاج عشق يار است

كه در جانها از آن صهبا شرار است

اما دوم چون مقربين داراى مقام رضا و تسليم هستند و طبيعت رضا و تسليم برودت و سكون و طمانينه است و اهل رضا بارد و ساكنند ملايم مذاق ايشان كافور است كه سرد و خنك است .

بده ساقى ممى كافور ما را

خنك ساز اين دل پر شور ما را

شرابى ده ز كافور جمالش

كه تا آرام گيرد از وصالش

اما سوم چون مقربين محبت خالص بخدا دارند و حب دنيا و عقبى را از دل خود بيرون كرده اند و فقط حب و عشق خدا را در دل دارند كه در واقع مطهر از ماسواى خداوند هستند پس مزاج روح ايشان تناسب دارد كه بايشان شراب طهور بنوشانند چنانكه حضرت امام صادق كاشف حقايق فرمود كه (يطهر هم عن كل شى سوالله . از حقايق مجمع البيان طبرسى .

مى صرف وحدت كسى نوش كرد

كه دنيا و عقبى فراموش كرد

بسوداى جانان بجان مشتعل

بذكر حبيب از جهان مشتغل

چنان فتنه بر حسن صورت نگار

كه با حسن صورت ندارند كار

بياد حق از خلق بگريخته

چنا مست ساقى كه مى ريخته

نشايد به دارو دوا كردشان

كه كس مطلع نيست بر دردشان

الست از ازل همچنانشان بگوش

بفرياد (قالوا بلى ) در خروش

ناگفته نماند كه سوره هل اتى كه آنرا سوره انسان نيز ناميده اند باتفاق و سنى در حق اهل بيت عصمت عليهم السلام نازل شده است .

مقدمه اش اين است كه حسنين عليهماالسلام مريض شدند على عليه السلام حسب الامر

پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نذر كرد كه اگر شفا يابند سه روز روزه بدارد و فاطمه و فضه هم نذر كردند چون شفا يافتند همه روزه بگرفتند شب اول فقيرى شب دوم يتيمى شب سوم اسيرى بر در خانه آمد آنها سبقت جستند در اطعام گدا بر ديگران و غذايشان را بگدا دادند و خود به آب افطار كردند و شب دوم و سوم كǠيتيم و اسيرى آمد در خانه باز سهام خود را كه مقدارى نان جو بود و براى افطار هر سه شب نانشان را بانها دادند و در آن سه شب سبقت جستند و حرارت محبت خدا را بخرج دادند و در سه روز گرسنگى صبر كردند و هر سه شب به آب افطار كردند لذا آيه نازل شد ما در عوض اين اطعام شربت زنجبيلى بآنها عطا كرديم و چون صبر كردند اين سه روز در مقابل اين عمل ما هم به آنها شربت كافور عطا فرموديم

و خداوند متعال اعمال آنها را كه خالصا لوجه الله بود مورد مدح قرار داد و آيه نازل شد يوفون بالنذر و يخافون يوما كان شره مستطيرا . و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا . انما نطعمكم لوجه الله لا نريد منكم جزا و لا شكورا آيه 7 الى 9 سوره انسان .

(فى الانهار الاربعته فى الجنته )

قال الله تعالى : مثل الجنته التى و عدالمتقون فيها انهار من ماء غير آسن و انهار من لبن لم يتغير طعمه و انهار من خمره لذه للشاربين و انهار من عسل مصفى از سوره محمد آيه

15 .

در بهشت چهار نهر ديگر است كه خداى متعال آن را به متقين وعده داده است و به تناسب حال آنان انهار جاريه را آماده و مهيا فرموده است يكى آب خالص و ديگرى شير خالص و يكى عسل مصفى و ديگرى خمر است يعنى شراب ناب .

اما آب راجع بمردم عوام است كه فقط محسوسات و متخيلات و معانى جزئيه را درك مينمايند و اما شير راجع به طبقه بالاتر است كه مقدارى از معقولات و معانى كليه را ادراك مى نمايند ولى غوامض و اسرار عالم حقايق را درك نمى نمايند .

و اما عسل راجع به طبقه عليا از مردم كه دانا كه محققين در علوم و حقايق هستند كه بحقيقت مقام انسانيت رسيده اند .

و اما خمر راجع به اهل توحيد خاص الخواصى است كه سرمست از تجليات حق و بمقام فناء فى الله رسيده اند و اثر خمر بهشتى سكر از غير حق است لذه للشاربين است بلذه مخصوصه شاربين . و الحق عالى گفته است عارف ربانى ملاى رومى :

اى ساقى جان پر كن آن ساغر پيشين را

آن راهزن دلرا آن راهبر دين را

آن مى كه ز دل خيزد با روح بياميزد

مخمور كند جوشش مر چشم خدا بين را

آن باده انگورى مر امت عيسى را

وين باده منصورى مر امت ياسين را

خمهاست از آن باده خمهاست از اين باده

تا نشكنى آن خم را هرگز نچشى اين را

آن باده بجز يكدم دلرا نكند خرم

هرگز نكشد غم را هرگز نكشد كين را

يكقطره از اين ساغر جان تو كند چون زر

جانم بفدا بادا اين ساغر زرين را

اين حالت

اگر باشد اغلب به سحر باشد

كو آنكه بر اندازد او بستر و بالين را

تحقيق نير عرشى

گفته شد اين چهار نهر بزرگ مطابق آيات مباركه مذكوره يكى نهر آب خالص و يك نهر شيريكه لم يتغير طعمه و يك نهر عسل مصفى و يك نهر ديگر خمر بهشتى است .

حال مى خواهيم با بيان علمى واضحترى محور مناسبات اين چهار نهر و چهار چشمه تحقيق و به اسرار آن اشاره اى بنمائيم .

اولا بايد دانست كه عالم آخرت و بهشت مثل عالم دنيا نيست كه تناسب يا غير تناسب در خوردن اشربه آن رعايت نشود خوردن اشربه بدون تناسب مزاج در آخرت محال است بلكه تمام خوردنى ها و آشاميدنى هاى اخروى و بهشتى روى مناسبات و اخلاقيات و سلسله علل است كه نمى تواند غير اين باشد .

اما آب . آب خالص در بهشت اولا آب ماده حيات است در مكونات لكن آب دنيا حيات ابدى نمى بخشد آب دنيا خيلى دوام بدهد درخت و اشجار را يكسال يا بيشتر و يا كمتر است لكن ماء بهشتى كه (ماء غير آسن ) است حيات ابدى دارد بلكه هميشگى است بدن هر بهشتى و هر آخرتى سرشته از خاك همين دنيا است براى اينكه در طريقه حقه اى كه ما داريم قائل بمعاد جسمانى هستيم چه همين خاك را بر ميدارند و بتكامل ميرسانند و مولف را رساله مستقله ائيست (در اثبات معاد روحانى و جسمانى از نظر قرآن و برهان و عرفان ) پس اصل بدن بهشتى از خاك اين عالم است ولى خاك اين عالم هر چه باشد و هر

چه در تحت قواى طبيعى باقى باشد هميشگى نيست مگر سر ديگرى داشته باشد پس بايد آب بهشتى بخورد و آب بهشت بريشه اين بدن برسد تا اين بدن را الى الابد نگهدارد پس فرق اين آب بهشتى با آبهاى دنيا همين كه آب دنيوى حيات ابدى نمى بخشد ولى آب بهشتى حيات ابدى و سرمدى مى بخشد و الى الابد زنده و پاينده نگه ميدارد .

اين است كه چون آب مقدم بر همه اشياء است لذا اين آب بهشتى در اول انهار ذكر شد من ماء غير آسن كه اين اثر حياتى را دارد .

اما نهر از لبن كه شير خالص و پاكيزه است علت طبيعى او اين است كه انسان اگر چه در دنيا بزرگ شده و از شير باز شده است اما نسبت بعالم آخرت طفل تازه است و تربيت و تكامل لازم دارد و همانطوريكه از رحم مادر كه بدنيا آمد شير لازم داشت اينجا هم كه متولد در آخرت شد و آمد بفضاى آخرت شير لازم دارد لذا بايد شير تناول كند .

اما عسل كه نهر من عسل مصفى چون مؤ من و اهل ايمان ذائقه اش در دنيا هميشه بذكر الهى شيرين بوده است .

حضرت سيد سجاد عليه السلام در دعاى خود در پيشگاه الهى عرض ميكرد الهى اذقنى من حلاوه ذكرك يعنى خدايا بمن حلاوت و شيرينى ذكر خود را بچشان .

پس چون ذائقه مؤ من بحلاوت ذكر خدا مانوس است و در آخرت هر معنائى بصورت مجسم مى شود لذا اين حلاوت معنوى بايد در آخرت برگردد و منقلب شود بحلاوت صورى

و جسمى و از باب تطابق معنى با صورت و تطابق باطن با ظاهر .

اما خمر اثر خمر بهشتى اين است كه انسان را از غير خدا غافل ميكند بعكس خمر دنيوى كه انسان را از خدا غافل ميكرد اما خمر اخروى سكر عن غير الله مى آورد و انسان را از غير خدا منقطع ميكند . مؤ من حقيقى و موحد واقعى در دنيا يك سكر معنوى داشته است لذا مخصوص اوست شراب خاص اخروى لذا فرمود وانهار من خمره لذه للشاربين كدام لذت بالاتر از اين لذت است اين است كه اين بيان را نه در آب فرمود و نه در شير و نه در عسل بلكه فقط در خمر بخصوص فرمود لذه للشاربين چون اين لذت است كه ارزش دارد كه از خود بى خود مى شود حتى چنان بى خود مى شود كه خدا ملك ميفرستد چرا شما از نعم بهشتى ملتذ نمى شويد و لذت نمى بريد .

عرض ميكنند خدايا لذت وجه كريم تو ما را از هر لذتى بى نياز كرد (كه چه خوب گفت حافظ قرآن .

(سايه طوبى و دلجوئى حور و لب حوض

به هواى سر كوى تو برفت از يادم )

و سقا هم ربهم شرابا طهورا)

ساقى اسن شراب خود ذات پروردگار است

و لذا فرمود و سقاهم ربهم شرابا طهورا . مخصوصا پروردگار شان اين شراب طهرو را بآن سرمستان صهباى وحدت و باده نوشان مى عشق و محبت مينوشاند .

رزقنا الله و اياكم انشاء الله . تفصيل اين حقايق در كتاب شراب ربانى كه رساله مستقله است تحت عنوان (شراب ربانى ) مندرج

است و آنچه دراين مقام بر قلم نگارنده جارى و نگاشته شد بمناسبت شراب تسنيم بود كه منبع و سرچشمه آن را ذات اقدس الوهى موهبتا و عنايتا بحضرت فاطمه زهرا (س ) دختر حضرت خاتم انبياء محمد مصطفى (ص ) بخشيده و عطا فرموده و گفتيم شراب تسنيم اشرف اشربه بهشتى است و سرى است در اين هبه الهيه كه لا يعلمها الا الراسخون فى الحكمته و المعرفته . از اين جا بيشتر مى توان به عظمت و رفعت مقام و مرتبه فاطمه زهرا سلام الله عليها كه ام الائمه بلكه ام ابيهاست آشنا گرديد و آن ملكه ملك و ملكت را بمقام نورانيت شناخت وشناختن فاطمه لاهوتى صفات كار آسانى نيست همانطوريكه معرفت اكتناهى بذات صمدى الوهى براى احدى ميسر نيست فاطمه مظهر احديت و صمديت است و در حقيقت مرات ذات و صفات خدا وآئينه ايزد نماست .

پس در آئينه جمال و جلال فاطمه زهرا سلام الله عليها مى توان شهود ذات ذوالجلال و صفات كماليه خداوند متعال را نمود چنانكه در آئينه وجود پدر بزرگوار فاطمه كه حضرت محمد مصطفى است مى توان مظهر اعظم و مجلاى اتم ذات و صفات پروردگار را رويت نمود چنانكه خودش فرمود و من رانى فقد راى الحق

(كسى كاو بيند آن زيبا شمائل

بديدار خدا گرديده نائل )

(نه من گويم كه آن مير مصدق

بگفتار من رانى قد راى الحق )

اشراق يازدهم

قسمت اول

اشراق يازدهم : بيان اينكه حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ميزان و اسوه و قدوهوالگوى قاطبه نسوان و بانوان جهان است تا قيامت و افق آخرت

اسوه نسوان بعالم فاطمه

آن بمحضر دادرس بر ما

همه

آن مهين دخت بنى فخر بشر

همسر حيدر ولى دادگر

جوهر جان رسول موتمن

در حقيقت كاشف سر و علن

عقل كل را ثانى آمد در جهان

سر اين مطلب اگر خواهى بدان

در حديث آمد كه خلاق مجيد

پيش از آدم نور وى را آفريد

چون خديجه همسر ختم رسل

از دل و جان دستيار عقل كل

هر چه بودش در جهان مال و منال

داد در راه خداى ذوالجلال

در عوض دادش خداوند قدير

رمز كوثر معنى خير كثير

دخترى دادش كه از قدر و جلال

باشد او مرات ذات ذوالجلال

آنكه آمد نامش از حق فاطمه

فاطمه آن عرش حق را قائمه

فاطمه بر يازده گوهر صدف

همسر والاى سلطان نجف

فاطمه نام و بتول او را لقب

آفرينش را وجود وى سبب

فاطمه آن مظهر پروردگار

فاطمه كفو ولى كردگار

رو بخوان (ام ابيها) در خطاب

وصفش از قول رسول مستطاب

سينه اش گنجينه اسرار حق

در جهان گفتار او گفتار حق

(از صفا تويسركانى )

ذات اقدس احديت جلت عظمته حضرت ختمى مرتبت عقل كل خاتم الانبياء و الرسل محمد مصطفى عليه و آله افضل التحيته و الثناء را بعنوان اسوه و ميزان در قرآن معرفى فرموده است كما اشار اليه نص الكتاب الالهى لقد كان لكم فى رسول الله اسوه حسنته آيه 21 سوره احزاب . و همانطوريكه آنحضرت اسوه و ميزان است براى اعمال امت اسلاميه نيز اوصياء قديسين آن بزرگوار يعنى ائمه اطهار كه دوازده نفرند و اول ايشان حضرت اميرالمؤ منين ولى الله اعظم على مرتضى و آخر ايشان قطب عالم امكان ولى عصر حضرت مهدى الذى بيمنه رزق الورى و بوجوده ثبتت الارض و السماء همه در جهان اسلام موازين معرفى شده اند لقولهم نحن الموازين و از آنجا كه حكمت الهى و عنايت

حقتعالى به بندگان خود اقتضاء نموده كه براى اعمال رجال مسلمان در ايمان و اعتقاد و اخلاق و رفتار و كردار آنان در تمام شئون كماليه موازينى وجود داشته باشد نيز براى اعمال نسوان و بانوان اسلامى اسوه و ميزانى لازم و ضرورى است و آن اسوره و ميزان در تمام شئون كماليه انسانيه على الاطلاق وجود سيده نساء عالمين من الاولين و الاخرين و ليته الله حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها و على ابيها و بعلها و بينها مى باشد .

چنانكه در روايت آمده كه حضرت نبى اكرم محمد صلى الله عليه و آله و سلم به فاطمه فرموده است دخترم بتو بشارت و مژده ميدهم كه خداوند متعال تو را بعوان زن ممتاز و اسوه و الگوى همه زنان جهانيان برگزيده است از بحار الانوار محدت مجلسى ج 43 ص 36 .

پس بنابراين شبه نيست كه حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ميزان و اسوه و الگوى جميع نسوان و بانوان عالميان است تا قيامت كبرى و افق آخرت . و بر عموم زنان مسلمان لازم است كه از آن حضرت تبعيت و پيروى نمايند و اعمال آن حضرت را در تمام شئون اعتقادى و ايمانى و اخلقى و افعالى و آنچه دين مبين اسلام مقرر فرموده و دستور دااده علما و عملا رفتار نموده از هر جهت و هر بابت او را ميزان و اسوه و الگوى خود قرار دهند در آن صورت است كه سعادت نظام ملكى و ملكوتى خود را تامين و تضمين و در بهشت با حضرت فاطمه زهراء سيده نساء اهل الجنته محشور و قرين

و همنشين ملكه ملك و ملكوت فاطمه لاهوتى صفات واقع خواهند گرديد چه خداى مهربان با وجود سيده نساء عالميان اتمام حجت بر كافه نساء قاطبه بانوان اسلامى تا افق آخرت فرموده است و بهمين جهت است كه در قيامت اعمال نساء مسلمين و مؤ منين را با اعمال حضرت فاطمه زهرا دختر والاگهر حضرت خاتم انبياء و سرور اصفياء محمد مصطفى صلى الله عليه و آله مى سنجند چنانچه اعمال رجال را با اعمال حضرت ولى ذوالجلال على مرتضى عليه السلام مى سنجند كه على ميزان حق است براى رجال و فاطمه بحكم زنوا قبل ان توزنوا هنوز كه در همين جهان هستند خود را در همين نشانه خود راا بسازد و آدم شود بالفعل و آدم شدن و انسان واقعى گشتن جز از طريق معرفت و تقوى امكان پذير نيست .

فعليكم بالتقوى و ميزان التقوى و لنعم ما قال :

از هواى نفس تقوى جو كمال اين است

با قواى عقل شورى كن كمال اين است و بس

زندگى را جاودان خواهى براه دوست باش

زنده دل از عشق مولى كن كمال اين است و بس

جوهر فرد است جان مفروش بر نقد جهان

با خداى فرد سودا ككن كمال اين است و بس

از جمال جان حجاب خودپرستى دور ساز

حسن خويش آنگه تماشا كن كمال اين است و بس

دين و دل چون خاكيان بر خاك بازى تا بكى

ديده زين پستى به بالا كن كمال اين است و بس

(خواهى ار لسان شوى اول تو ميزان را به بين

از خدا تعليم اسما كن كمال اين است و بس )

(بانوان زهراست (ع )ميزان نيك او را بنگريد

در عمل پيرو شويد

او را كمال اين است و بس )

(چون على و فاطمه ميزان اعمال تواند

خويش را در پاى ميزان بين كمال اين است و بس )

حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ميزان و اسوه و الگوى قاطبه نسوان جهانيان و سرمشق عمى و عملى آنان است د تمام شئون كماليه انسانيه تا قيامت كبرى

فاطمه عليهاالسلام ميزان است از حيث اعتقاد بمبدء و معاد زيرا آنحضرت بحكم انا لله و انا اليه راجعون مبدء عالم را خدا و سير نهائى مخلوقات را منتهى بسوى خدا ميداند كما اشار اليه نص الكتاب الالهى ان الى ربك الرجعى آيه 8 سوره العلق و ان الى ربك المنتهى آيه 42 سوره النجم

فاطمه زهرا درس معرفت توحيدى و يكتاشناسى را در محضر پدر بزرگوارش حضرت ختمى مرتبت محمد مصطفى آموخته و عاليترين درس توحيد كه محتواى سوره مباركه توحيد است از پدرش تعليم گرفته و در واقع احد شناس و صمد شناس گرديده است و مافوق سوره توحيد در خداشناسى درسى نيست .

پس فاطمه زهرا سلام الله عليها بايست ميزان خداشناسى براى عموم بانوان جهان باشد چه شناختن خدا بر هر چيز مقدم است اول الدين معرفته از نهج البلاغه فاطمه زهرا عليهاالسلام ميزان است از حيث ايمان و ايقان چه آنحضرت اعلى مرتبه ايمان و ايقان را از علم اليقين و حق اليقين و برد اليقين و اجد است پس شايسته است كه ميزان ايمان براى قاطبه نسوان در جهان باشد و بر عموم بانوان لازم و واجب است كه درس ايمان را از آنحضرت بياموزند .

فاطمه زهرا عليهاالسلام ميزان است از حيث عبادت . از آنجا

كه حضرتش هميشه مستغرق در بحار احديت بوده تمام اعمال آن بزرگوار عبادت پروردگار بحساب مى آيد ولى عبادت فاطمه سلام الله عليها در خصوص نماز و خضوع و خشوعش در پيشگاه معبود خود و شب زنده دارى هاى آن يگانه عابده و عارفه دوران بحد اعلى از حيطه وصف خارج است و در بيان نمى گنجد همين بس كه از حسن بصرى روايت شده است :

ما كان فى هذه الامته اعبد من فاطمته كانت تقوم حتى تتورم قدماها بحار الانوار محدث مجلسى مجلد 43 صفحه 84 .

يعنى در ميان امت اسلاميه هيچ كس از فاطمه عبادت كننده تر وجود نداشت زيرا حضرت فاطمه عليهاالسلام آنقدر بنماز و عبادت مى پرداخت كه قدمهاى مباركش از كثرت عبادت متورم شده بود .

واقعا عبادت آنحضرت عاليترين ميزان و سرمشق عملى است براى بانوان جهان چه آن بى بى و ملكه دو جهان تمام كارهايش عبادت و اطاعت از خدا و براى رضاى خدا بوده است و شايسته است كه آن بانوى عظمى ميزان و الگوى عموم نسوان در عبادت باشد و بر همه بانوان لازم است كه نحوه عبادت را در پرستش خداى يگانه در تمام شئون عبادت از آنحضرت بياموزند .

در مورد عبادت حضرت فاطمه (ع )و حس نوع دوستى و خير خواهى بندگان خدا از حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام در دوران خردساليش نقل شده كه فرموده من شبهاى متوالى پيوسته ناظر عبادت و شب زنده دارى حضرت مادرم فاطمه (ع ) بودم ميديدم او را كه يا در حال قيام است يا در حال ركوع است يا در حال

سجده و از نماز كه فارغ مى شود در محراب عبادت به مناجات و دعا مى پردازد و همه اش درباره مردم دعاى خير مى كند از مادرم سئوال نمودم مادرم چرا نخست ما را كه فرزندانت هستيم دعا نفرمودى جواب داد يا بنى الجار ثم الدار . فرزندم اول همسايه بعد خانه اين در واقع درس ايثار است كه حضرت فاطمه سلام الله عليها به مسلمانان داده است مسلمانان بايد هميشه رعايت خير خواهى ديگران را نمايد نه اينكه هميشه بفكر خير شخصى خود و عشيره خويش بوده و از غم و درد ديگران بى خبر و بحل مستمندان و مستضعفان در رفع حاجت و نياز آنان نپردازد و الحق نيكو گفته است حكيم سعدى عليه الرحمه

بنى آدم اعضاى يك ديگرند

كه در آفرينش ز يك گوهرند

تو كز محنت ديگران بى غمى

نشايد كه نامت نهند آدمى

فاطمه زهرا سلام عليها ميزان است از حيث جود و سخاوت زيرا آنحضرت هم جود و سخاوت علمى دارد و هم جود و سخاوت مالى دارد و هم جود و سخاوت جانى .

آن درم دادن سخى را لايق است

جان سپردن خود سخاى عاشق است

نان دهى از بهر حق نانت دهند

جان دهى از بهر حق جانت دهند .

فاطمه زهرا سلام الله عليها ميزان است از حيث صداقت حضرت فاطمه (ع ) جز بصداقت و راستى تكلم نمى فرمود و بدين لحاظ است كه صديقه ناميده شده است همين بس كه عايشه دختر ابوبكر در مورد صدق لهجه آن بزرگوار بارها گفته است ما رايت احدا كان اصدق لهجته منها الا ان يكون الذى ولدها يعنى من هيچ كس را

راستگوتر از حضرت فاطمه (ع ) نديدم مگر پدر او حضرت رسول اكرم (ص ) و البته بايد چنين باشد چه فاطمه اين صفت و خصلت نيكو را از پدرش ارث برده كه اصدق الصادقين است و مصداق انك لعلى خلق عظيم است آيه 4 سوره القلم پس لسان او لسان الله است و داراى مقام عصمت است و خداى متعال در وصف لسان او فرموده و ما ينطق عن الهوى ان هو الاوحى يوحى سوره النجم آيه 4-3

آنكه معصوم آمد و پاك از غلط

او سروش جان وحى آمد فقط

فانى از خود گشته و زنده برب

ز آن بود اسرار حقش بر دو لب

ز آن كلام او كلام حق شده است

كآتش اندر دودمان خود زده است

چون محمد (ص ) مظهر الله شد

از جهان غيب حق آگاه شد

آنچه فرمايد نباشد از هوا

كشف لاهوت است و الهام خدا

گرچه قرآن از لب پيغمبر است

هر كه گويد نگفت او كافر است

گرچه فرقان از لب آن دلرباست

نامه حق است و گفتار خداست

و صديقه ، در لغت صيغه مبالغه است يعنى بسيار راستگو است صديق كسى است كه هيچگاه دروغ نگفته باشد و پيوسته گفتار او مصدق كردار او باشد . صديق بودن بسيار مقام عالى و والائى است .

ذات اقدس رب العالمين در قرآن صديقين را در رديف انبياء و مرسلين توصيف فرموده است لقوله و من يطع الله و الرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك و رفيقا آيه 69 سوره مباركه نساء .

يعنى آنانكه خدا و رسول را اطاعت كنند البته با كسانيكه خدا بآنها لطف

و عنايت كامل فرموده يعنى پيغمبران و صديقان و شهيدان و نيكوكاران محشور خواهند شد و اينان (در بهشت ) چقدر نيكو و رفيقان خوبى هستند . شكى نيست كه حضرت فاطمه سلام الله عليها مصداق صديقه بودن است و واجد مقام عصمت است زيرا آن بانوى معظمه معصومه بتمام شئون فانى فى الحق بوده است يعنى وجودش فانى در وجود حق و علمش فانى در علم حق و قدرتش فانى در قدرت حق و ارداه اش فانى در اراده حق و مشيتش فانى در مشيت حقتعالى بوده است و چنين كس در قبال اراده و مشيت حق تعالى از خود اراده و مشيتى ندارد و او نمى خواهد مگر آنچه مى خواهد و ما تشاون الا ان يشاء الله آيه 29 سوره تكوير . پس بالبداهه تحقق عصيان در مورد او به هيچ وجه من الوجوه راه ندارد چه معصيت يعنى خلاف اراده تشريعى الهى اراده نمودن و كارى را انجام دادن و فرض اين است كه او اراده اش فانى و مستهلك در اراده خدا است پس بدون شبهه چنين كس مبرى و منزه از هرگونه خطاء و عصيان و انحراف و لغزش است و مصداق آيه شريفه انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا آيه 33 سوره احزاب مى باشد .

مضافا باينكه فاطمه زهراء صديقه كبرى سلام الله عليها با اتصال تام بمبادى عاليه در مقام كشف تام لاهوتى و علم شهودى حضورى و احاطى به تمام حقايق بوده و به عواقب امور دنيوى و برزخى و اخروى محيط و بصير و آگاه بود و مخصوصا باقوه

ملكوتيه و لاهوتيه آنحضرت كه قوى ترين رادع هر خطا و معصيت است اساسا تصور هواى نفسانى و عصيان در ساحت مقدسه زهراى اطهر دختر والاگهر پيغمبر خاتم حضرت محمد مصطفى بضعه رسول الله صلوات الله عليها و على ابيها و بعلها راه ندارد پس بنابراين فاطمه از هر جهت و هر بابت صديقه و معصومه است .

بر عموم بانوان و نساء مسلمات لازم است آنحضرت را تبعيت و پيروى نموده حضرت صديقه را در گفتار و رفتار و تمام اعمال ميزان و اسوه و الگوى خود قرار دهند .

و لنعم ما قيل

زهرا (ع )گل گلستان عصمت

آن ميوه بوستان عصمت

آن پرده نشين پرده ناز

نامى كن دودمان عصمت

رويش كه نشانه از او خلد

خورشيد در آسمان عصمت

جمسش كه لطيفتر ز جانها

بر جسم بود روان عصمت

هر جا بزمين قدم گذارد

پيداست از او نشان عصمت

فرخنده هماى اوج عفت

پرورده آشيان عصمت

مادر بعفاف او نزاده

يك دختر معصومه در جهان عصمت

چون او ننهاد هيچ زن پا

بر پله نردبان عصمت

ماننده او برون نيامد

از پرده امتحان عصمت

ناموش خداست آرى آرى

اندر كف او عنان عصمت

اشعار در ربار ذيل الذكر رار مروج الاسلام (شفيق ) سروده است .

اى در درج حيا و آيت عظمى

بضعه خير الورى و مريم كبرى

فاطمه ام الائمه دخت محمد (ص )

بهر تو ايجاد گشته سبعه آباء

ام كتاب ام فضل ام علومى

ام ابيهات خواند خواج اسرا

نام تو صديقه و بتول و زكيه

طاهره منصوره و محدثه عذرا

راضيه مرضيه و تقيه و نقيه

همسر حيدر على عالى و اعلا

عالم امكان زنور روى تو روشن

خوانده شدى زين سبب به زهره زهرا

بهر محبت نعيم گشته فراهم

بهر عدويت حجيم گشته مهيا

مادر گيتى نزاده همچو تو دختر

خادمه

درگه تو ساره و حوا

نور خدائى و عصمت الله مطلق

مادر دو مريمى و مام دو عيسى

احمد ثانى توئى و دخت نبوت

معدن عفت توئى و كوثر معطى

نطق مرا (لم يلد) به بسته وگرنه

خواند ميت دخت خالق يكتا

من ز كجا و نعت و مدح تو گفتن

ذره كجا پى برد به ساحت بيضاء

ليك همين نكته در جلالت و قدرت

بس بود از بهر شخص عاقل دانا

اينكه نبوت ببابت حضرت خاتم

ختم شد از حكمت خداى تعالى

(باز تو دارى كتاب وحى الهى

گشته در او درج علم جمله اشياء)

چون سخن اينجا رسيد جف قم شد

بگذرم و گويم اى حبيبه طه

ليله قدرى و قدر تو مجهول

قدر تو نشناختند مردم دنيا

اين بيت آره است به مصحف حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها فى كتاب بصائر الدرجات : عن ابى عبدالله عليه السلام (ان عندنا لمصحف فاطمه عليهاالسلام و ما يدريهم ما مصحف فاطمه قال : مصحف فيه مثل قرآنكم هذا ثلاث مرات و الله ما فيه من قرآنكم حرف واحد انما هو شى املاها الله و اوحى اليها . قال قلت هذا و الله العلم : در كتاب بصائر الدرجات . در حديث طولانى . از حضرت صادق كاشف حقايق عليه الصلوه والسلام روايت شده كه آنحضرت فرموده در نزد ما مصحف حضرت فاطمه عليهاالسلام است و مردم چه ميدانند مصحف فاطمه (ع ) چيست .

مصحفى است كه سه برابر قرآن است به خدا قسم كه از قرآن شما يك حرف در آن نيست آن چيزى است كه ذات احديت آنرا املا و وحى كرده است بحضرت فاطمه (ع ) . راوى ميگويد گفتم بخدا سوگند اين است علم لدنى و موهبتى الهى

.

علمى كه حقيقت است درسى نبود

درسى نبود هر آنچه درستيه بود

صد خانه پر از كتاب سودى ندهد

الاكه كتابخانه در سينه بود .

قسمت دوم

و نيز در كتاب دلائل الامامه طبرى صفحه 27 و 28

عن ابى بصير قال : سئلت ابا جعفر محمدبن على عليهما الصلوه و السلام عن مصحف فاطمه عليهاالسلام . فقال انزل عليها بعد موت ابيها قلت ففيه شى ء من القرآن فقال ما فيه شى من القرآن . قلت فصفه لى قال . له دفتان من زبرجدتين على طول الورق و عرضه حمراوين قلت . جعلت فصف لى ورقه قال ورقه من در ابيض قيل له كن فكان قلت جعلت فداك فما فيه .

قال عليه السلام فيه خبر ما كان و خبر ما يكون الى يوم القيامته و فيه خبر سماء سماء و عدد ما فى السماوات من الملائكته و غير ذالك و عدد كل من خلق الله مرسلا و غير مرسل و اسمائهم و اسماء من ارسل اليهم و اسماء من كذب و من اجاب و اسماء جميع من خلق الله من المومنين و الكافرين من الاولين و آلاخرين و اسماء البلدان و صفته كل بلد فى شرق الارض و غربها و عدد ما فيها من المومنين و عدد ما فيها من الكافرين و صفته كل من كذب و صفته القرون الاولى و قصصهم و من ولى من الطواغيت و مده ملكهم و عددهم و اسماء الائمه و صفتهم و ما يملك كل واحد و صفته كبرائهم و جميع من تردد فى الادوار .

قلت جعلت فداك و كم الادوار : قال خمسون الف عام و هى سبعته ادوار

فيه اسماء هولاء و هولاء و فيه علم القرآن كما انزل و علم التوارت كما انزلت و علم الانجيل كما انزل و علم الزبور و عد كل شجره و مدره فى جميع البلاد

قال ابوجعفر عليه السلام و لما اراد الله تعالى ان ينزل عليها جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل ان يحملوه فينزلون به عليها و ذالك فى ليله الجمعه من الثلث الثانى من الليل فهبطوا به و هى قائمه تصلى .

فماز الوا قياما حتى قعدت و لما فرغت من صلاتها سلموا عليها و قالوا السلام الله يقرئك السلام : و وضعوا المصحف فى حجرها .

فقالت لله السلام و منه السلام و اليه السلام و عليكم يا رسل الله السلام ثم عرجوا الى السماء . فمازالت من بعد صلاه الفجرالى زوال الشمس تقراه حتى اتت الى آخره و لقد كانت عليهاالسلام مفروضه الطاعته على جميع من خلق الله من الجن و الانس و الطير و الوحس و الانبياء و الملائكه .

قلت جعلت فداك فلمن صار ذالك المصحف بعد مضيها ، قال دفعته الى اميرالمؤ منين عليه السلام فلما مضى صار الى الحسن ثم الى الحسين عليهماالسلام ثم عندا هلم حتى يدفعوه الى صاحب هذالامر . قلت ان هزا لعلم كثيرا قال يا ابا محمد ان هذا لذى و صفته لك لفى ورقين من اوله و ما وصفت لك بعد ما فى الورقه الثانيه و لا تكلمت بحرف منه ابوبصير گويد از حضرت امام محمد باقر شكافنده علوم اولين و اخرين عليه السلام در مورد مصحف حضرت فاطمه سلام الله عليها سئوال نمودم حضرت فرمود اين مصحف محتوى مطالب و نكاتى است كه بعد

از رحلت حضرت ختمى مرتبت پدرش بر حضرت فاطمه (ع )نازل شده است .

عرض نمودم آيا از قرآن چيزى در مصحف هست : حضرت فرمود نه چيزى از قران در آن نيست . گفتم آن را برايم توصيف فرما .

فرمود آن داراى دو جلد از جنس زبرجد احمر است و به اندازه طول و عرض يك برگ مى باشد عرض نمودم فدايت شوم توصيف فرما ورقه وبرگ آنرا كه از چيست ، فرمود از در سفيد كه با گفتن كلمه كن موجود شده است .

عرض نمودم فدايت شوم ممكن است بفرمائيد چه چيز در ان نگاشته شده است .

فرمود محتوى اخبار و چيزهائى كه در ازل بوده و تا ابد و روز قيامت كبرى خواهد بود و اخبار هر يك از آسمانها و شماره آنچه در سماوات و عوالم عاليه است از ملائك و فرشتگان و غير ذالك وعدد هر يك از خلق الله و پيامبران مرسل و غير مرسل و اسماء ايشان و اسماء اقوام و اممى كه سفراء الهى بسوى آنان فرستاده شده اند واسماء آنان كه پيامبران را تكذيب كرده و يا به ايشان گرويده اند و دعوت آنان را اجابت نموده اند و اسماء تمام مؤ منان و كافرين از آغاز خلقت تا پايان آفرينش و اسامى شهرها و خصوصيات و صفت هر بلدى چه در مشرق و چه در غرب جهان و عدد مؤ منين در هر شهر و كافرين در هر شهر و صفات و خصوصيات كل كسانى كه تكذيب كرده اند و صفات و خصوصيات اهل قرون اولى و پيشينيان و قصص و داستانهاى

مربوطه به آنان و اسامى طاغوتيانى كه بقدرت رسيده اند و حكومت كرده اند و مدت حكومت و دوران فرمانروائى هر يك از آن طواغيت و زمامدارى آنان با مشخصات هر يك از ايشان و تمام روى دادهاى واقعه در ادوار و نقل و انتقالاتى كه انجام گرفته و همه در آن مصحف حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها مندرج است .

گفتم فدايت شوم مقدار آن ادوار چند دوره است . فرمود پنجاه هزار سال و آن عبادت از هفت دوره است .

در آن مصحف فاطمه عليهاالسلام است اسامى و نامهاى جميع ما خق الله و مدت آجال آن ها و صفات اهل بهشت و عدد كسانى داخل بهشت مى شوند و عدد اهل ناز و جهنميان و اسماء هر يك از اين دو گروه بهشتى و دوزخى .

و نيز در همان مصحف است علم قرآن به همان گونه كه نازل شده است و علم تورات به همان گونه كه نازل شده است و علم انجيل بهمان گونه كه نازل شده است و علم زبور به همان نحو كه نازل گرديده است .

و در آن مصحف عدد كل اشجار و درختان و عدد مدر و سنگريزه هاى هر شهر و ديار مندرج است . (و خلاصه چيزى نيست در قلمرو هستى و وجود از غيب و شهود مگر آنكه در آن مصحف ثبت است ) .

آنگاه حضرت ابوجعفر امام باقر عليه السلام فرمود چون اراده الهى و مشيت خداوند بر نزول اين مصحف بر حضرت فاطمه عليهاالسلام تعلق گرفت نخست دستور از صقع الوهى صادر شد كه جبرئيل و ميكائيل

و اسرافيل آن مصحف را برداشته و نازل شوند بمحضر فاطمه زهرا سلام الله عليها .

وقوع اين نزول در ليله جمعه از ثلث ثانى از شب بود هنگاميكه اين سه ملك مقرب الوهى حامل آن مصحف خدمت حضرت فاطمه رسيدند آن حضرت در محراب خود به نماز ايستاده بود آن فرشتگان سرپا ايستاده تا اينكه حضرت نشست و بعد از اينكه از نماز فراغت حاصل نمود آنان بر حضرتش سلام كردند و گفتند ذات اقدس حق تعالى بتو سلام ميرساند و سپس آن مصحف را در درمان آن حضرت با احترام گذرادند .

حضرت فاطمه فرمود سلام مختص خداست و سلام از سوى خداى است و سلام بسوى خداست و نيز سلام بر شما اى سفراء و رسل الهى .

پس از انجام اين ماموريت آن فرشتگان بسوى آسمان عروج نمودند . حضرت فاطمه بعد از نماز صبح تا زوال شمس پيوسته بمطالعه آن صحيفه شريفه مشغول بود تا اينكه بآخر آن مصحف رسيد .

به تحقيق حضرت فاطمه واجب الطاعته است و اطاعت آن حضرت بر جن و انس و بر طير و وحش و بر تمام ملائك و جميع خلايق على الاطلاق واجب و لازم است .

راوى عرض كرد فدايت شوم بفرمائيد آن مصحف بعد از حضرت فاطمه به چه كسى انتقال يافت .

امام باقر عليه السلام فرمود حضرت فاطمه آن مصحف را به اميرالمومنين على عليه السلام داد و حضرت على مرتضى آن مصحف را بحضرت امام حسن مجتبى و سپس آن مصحف به امام حسين (ع ) منتقل و بعد آن مصحف نزد اهلش باقى ماند تا اينكه

به صاحب اين امر واگذار كند .

راوى ميگويد عرض كردم واقعا اين علم بسيار قابل اهميت است چه تمام محتواى آن اسرار آفرينش است . حضرت فرمود اى ابا محمد آنچه را كه من از اين مصحف براى تو توصيف نمودم در دو ورق اول آن بود و من آنچه در ورق دوم بود براى تو بيان ننمودم حتى يك حرف از آن را براى تو نگفتم . (معلوم مى شود حضرت استعداد ادراك بيش از آن را در راوى كه ابوبصير است نديده است ) .

مصحف حضرت فاطمه عليهاالسلام كه علم ازل و ابد و حقايق و وقايع گذشته و آينده تا قيامت در آن منطوى است يكى از منابع و مصادر علوم اهل بيت عصمت و معادن حكمت عليهم السلام است اين مصحف در اين عصر و در اين زمان بدون شك نزد حضرت بقيه الله خاتم الاوصياء مهدى ولى عصر ارواحنا اله الفداء مى باشد و اوست كه صاحب امر است علامه مجلسى روايتى در كتاب بحار نقل كرده است از حضرت امام صادق عليه السلام كه فرموده است در مورد حضرت فاطمه سلام الله عليها (هى الصديقته الكبرى و على معرفتها دارت القرون الاولى .

قرون اولى دوران تمام انبياء و اوصياء و امم آنان حتى قرن خاتم انبياء كه خير القرون است شامل مى باشد خداوند متعال هيچ يك از انبيا و رسل را مبعوث نفرمود مگر اينكه آنها به فضائل و كمالات حضرت فاطمه و محبت او اقرار كنند .

مطابق براهين عقليه و نقليه افضليت و اشرفيت حضرت صديقه كبرى بعد از پدرش حضرت محمد مصطفى

و شوهرش حضرت على مرتضى صلوات الله عليهم ثابت و مبرهن و مسلم است كافى است در تائيد اين مطلب حديث شريف منقول از حضرت امام صادق عليه السلام لقوله لولا ان الله تعالى خلق اميرالمؤ منين عليه السلام لم يكن لفاطمه كفو على وجه الارض آدم فمن دونه . از بحار الانوار مجلسى ج 43

حضرت امام صادق كاشف حقايق فرمود اگر ذات اقدس خداوند متعال وجود ولى ذوالجلال على مرتضى امير اهل ايمان را نيافريده بود در صفحه ارض عالم امكان براى فايمه زهرا كفوى وجود نداشت .

للعالم الربانى و الحكيم الصمدانى آيت الله حاج شيخ محمد حسين الاصفحانى مشتهر به كمپانى در ثناء و نعت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها .

ناطقه مرا مگر روح قدس مدد كند

تا كه ثناى حضرت سيده نساء كند

وهم باوج قدس ناموس اله كى رسد

فهم كه معت بانوى خلوت كبريا كند

فيض نخست و خاتمه نور جمال فاطمه

چشم دل ار نظاره در مبدء و منتهى كند

صورت شاهد ازل معنى حسن لم يزل

وهم چگونه وصفت آئينه حق نما كند

مطلع نور ايزدى مبدء فيض سرمدى

جلوه او حكايت از خاتم انبياء كند

بسمله صحيفه فضل و كمال معرفت

بلكه گهى تجلى از نقطه تحت (با) كند

دائره وجود را نقطه ملتقى بود

بلكه سزد كه دعوى لو كشف الغطا كند

عين معارف و حكم بحر مكارم و كرم

گاه سخا محيط را قطره بى بهاكند

ليله قدر اولياء نور نهار اصفياء

صبح جمال او طلوع از افق علا كند

بضعه سيد بشر ام ائمه غرر

كيست جز او كه ههمسرى باشه لافتى كند

وحس نبوتش نسب جود و سخاوتش حسب

قصه اى از سخاوتش سوره (هل اتى ) كند

دامن كبرياى او دسترس

خيال نى

پايه قدر او بسى پايه بزير پا كند

لوح قدر بدست او كلك قضا به شست او

تا كه مشيت الهيه چه اقتضا كند

عصمت او حجاب او عفت او نقاب او

سر قدم حديث از ان سترو از آن حيا كند

نفحه قدس بوى او جذبه انس خوى او

منطق او خبر ز (ما ينطق عن هوى ) كند

قبله خلق روى او كعبع عشق كوى او

چشم اميد سوى او تا به كه اعتنا كند

(مفتقرا) متاب رو از در او به هيچ سو

ز آنكه مس وجود را فضه او طلا كند

قسمت سوم

حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ميزان است از حيث عرفان و معرفت

حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ميزان است از حيث عدل و عدالت

حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ميزان است از حيث عفاف و عفت

حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ميزان است از حيث شهامت و شجاعت

حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ميزان است از حيث همت و مناعت

حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ميزان است از حيث حلم و متانت

حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ميزان است از حيث احسان و عطوفت

حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ميزان است از حيث مهر و شفقت

حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ميزان است از حيث رضا بقضاء خدا

حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ميزان است از حيث رجاء و اثق بخدا

حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ميزان است از حيث خشيت و خوف از خدا

حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ميزان است از حيث توكل و اتكا بخدا

حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ميزان است از حيث اشتياق بلقا خدا

حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ميزان است از

حيث عشق و علاقه بخدا

حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ميزان است از حيث اشتياق بموت

حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ميزان است از حيث بى اعتنائى بزينت دنيا

حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ميزان است از حيث جهان بينى

حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ميزان است از حيث امور خانه دارى

حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ميزان است از حيث امور شوهردارى

حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ميزان است از حيث اخلاق جميله و صفات كماليه انسانيه چه آنحضرت انسان كامل است و مكتب او مكتب انسان سازى است .

ابعاد و شئون كماليه حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها از حيطه حصر خارج است و آنچه بعنوان ميزان بودن آنحضرت اشاره شد هر يك از آن فرازها را شواهدى است كه بيان آن مشروحا از وسع اين رساله بيرون است (تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل )

از جمله آن ابعاد ميزان بودن آن ملكه ملك و ملكوت است براى نسوان و بانوان مسلمان جهان از جنبه مادرى و تربيت اولاد زيرا آنحضرت فرزندانى تربيت نمود مانند امام حسن و امام حسين و زينب و ام كلثوم كه هر يك موجب ابقاى دين و حافظ كيان قرآن و نگهبان اسلام و مروج آئين و شريعت و سنت حضرت خير الانام بودند .

آن فرزندش حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام بود كه دست پرورده آغوش عصمت و تربيت شده دامن فاطمه و شير خورده مكتب وحى و تنزيل و در عين خود داراى مقام ولايت كليه مطلقه و مظهر عالم السر و الخفيات است

امام حسن مجتبى عليه السلام دومين نير برج ولايت

و اختر فروزان امامت اطرافيان خود را كه محور او بودند همه را مى شناخت و ميدانست كه آنها براى نصرت دين خدا و يارى آن محضرت حاضر بمبارزه و جنگ با دشمن دين نيستند ميدانست كه آن ها مردم خيانتكارى هستند مضافا باينكه ميديد سر لشكرهايش هر شب دارند بلشكر دشمن دين يعنى معاويه بن ابى سفيان ملحق مى شوند و هيچيك از آنها اهل وفا نمى باشند و اگر چنانچه حضرتش بمبارزه و جنگ پردازد در اولين مرحله خون يك عده شيعه بخاك ريخته مى شود .

و از طرفى معاويه پيشنهاد صلح نموده است و قراردادى در ميان گذارده كه ظاهرا به نفع اسلام و مسلمين است گرچه حضرت ميدانست كه پيشنهاد مصالحه بر اساس مكر و خدعه و سياست شيطانى است .

و معاويه نيرنگ باز كسى نيست كه بر طبق قرارداد عمل كند .

اما امام عليه السلام مصلحت نظام كل را در حفظ و بقاى اسلام جز كنار آمدن با معاويه و مصالحه با او غير اين نديد لذا ناچار بمصالحه پرداخت و اين خدمت بزرگى بود كه آنحضرت براى حفظ دين در زمان خود نمود (حسن از صلح شد دين را نگهبان )

در اين مقام مناسب ديدم عين كلام امام حسن عليه السلام را در حكمت و سر مصالحه اش ذكر نمايم در كتاب احتجاج طبرسى كه از كتب معتبره است چنين روايت شده است :

لما صالح الحسن ابن على بن ابى طالب عليهماالسلام معاويته ابن ابى سفيان عليهما العنته دخل عليه الناس فلامه بعضهم على بيعته . قال عليه السلام و يحكم ما تدرون و ما

عملت والله للذى عملت لشيعتى خير مما طلعت عليه الشمس او غربت الا تعلمون انى امامكم و مفترض الطاعته عليمك و احد سيدى شباب اهل الجنته بنص من رسول الله (ص ) على .

اما علمتم ان الخضر لما خرق السفينه و اقام الجدار و قتل الغلام كان ذالك سخطا لموسى بن عمران اذ خفى عليه وجه الحكمته فى ذالك و كان ذالك عندالله حكمته و صوابا الحديث .

چون حضرت امام حسن مجتبى فرزند حضرت على ابن ابى طالب صلوات الله و سلامه عليهما با معاويه بن ابى سفيان لعنته الله عليهما مصالحه كرد مردم آنحضرت را مورد ملامت و سرزنش قرار دادند (كه چرا با او صلح نمودى ) حضرت فرمود واى بر شما شما نمى دانيد من چه ككار خيرى انجام داده ، بخدا قسم آنچه من انجام داده ام نفع آن بهتر و بيشتر است از آنچه آفتاب جهان تاب بر آن اشراق دارد و مى تابد آيا شما نميدانيد كه من امام معصوم و واجب الطاعه شما هستم و يكى از سيدان اهل بهشت مى باشم مطابق نص روايت از حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله :

آيا شما نميدانيد كه آنچه خضر انجام داد از سوراخ كردن كشتى و بپا داشتن آن ديوار و كشتن آن غلام و اين كارهاى خضر موجب سخط و غضب موسى بن عمران گرديد و حال آنكه انجام اين امور عين صواب و حكمت بود عندالله تعالى تا آخر كلام آن بزرگوار در اين مورد : مفاد بيان حضرت امام مجتبى عليه السلام اين است كه اين كار را من به نفع

اسلام انجام دادم و مقتضاى حكمت الهى همين بود كه من طبق آن عمل كردم بنابراين جاى اعتراض بر عمل امام معصوم كه حجت خدا است و اراده و مشيت او فانى در اراده و مشيت حقتعالى است نيست و كسى را اين اجازه نيست كه چون و چرا در امور مربوطه بمقام ولايت كليه مطلقه نموده و بر افعال او اعتراض نمايد و يا العياذ بالله او را مورد ملامت قرار دهد چه اعتراض بر امام معصوم اعتراض بر خداى حكيم است امام مظهر خدائى است كه (لا يسئل عما يفعل ) آيه 23 سوره انبياء

زيرا خدا آنقدر كارش حكيمانه است كه جاى پرسش از او نيست . فافهم امام مظهر علم خداست امام مظهر حلم خداست امام مظهر قدرت خداست امام مظهر اراده و مشيت خدا است و ما تشاون الا ان يشاء الله آيه 29 سوره تكوير

ظهور حلم حق سبط پيغمبر (ص )

سرور جان زهراى مطهر (ع )

على را وارث او رنگ شاهى

حسن آئينه حسن الهى

شهى كز حلم او گاه تصور

خرد غرق است در بحر تحير

به ساحل كس رسيدى كشتن دين

نه لنگر بوديش آن حلم و تمكين

توانائى كه گر گشتى مصمم

دمى بر همزدى اوضاع عالم

زمين را آسمان كردى به ايما

بر آوردى ثرى را بر ثريا

بدان قدرت ز دشمن هر چه ديدى

تحمل كردى و بر جان خريدى

به خصم ار صلح پاس دين بود

كه پاس دين به عهد وى چنين بود

حسن از صلح شد دين را نگهبان

حسين از جنگ رونق داد بر آن

دو دستند اين دو از حلم و شهامت

گرفته رايت دين تا قيامت

مر اين دو ملك دين را شهريارند

به عرش پاك يزدان گوشوارند

حسن

را درد و محنت از برادر

اگر افزون نباشد نيست كمتر

جراحاتى كه از شمشير و خنجر

شهيد كربلا را بد به پيكر

حسن را بر جگر بودى بس افزون

ز تير طعنه آن مردم دون

به جز نعش حسن نعشى بدوران

نگشت از بعد كشتن تيرباران

فرزند ديگرى كه تربيت شده دامن عصمت فاطمه زهرا سلام الله عليهما مى باشد او شاه لب تشنگان سرور و سالار شهيدان سلطان عشق امام الكونين حضرت امام حسين عليه السلام است .

آن حسينى كه سبط الرحمته و فطيم النبوه و ربيب العصمه است .

آن حسينى كه داراى مقام ولايت كليه مطلقه است آن حسينى كه سومين نير برج ولايت و امامت است .

آن حسينى كه محيى دين و زنده كننده اسلام و مبقى قرآن است آن حسينى كه درس عرفان و معرفت در دعاى عرفه بما آموخته است .

آن حسينى كه درس ايمان و تقوى درس همت و عزت و شرافت و حميت و غيرت و درس وفا و نصرت دين خدا را در صحنه كربلا بما آموخته است .

آن حسينى كه درس محبت و عشق بازى با خدا و فداكارى در راه خدا براى حفظ دين خدا بما آموخته تا آنجا كه جان خود و فرزندان خود را در راه وصال و لقاى دوست باخته و فدا كرده است و به نغمه تركت الخلق طرآ فى هواكا مترنم آمده است .

حسين ابن على آن مظهر عشق

كه شد مشتق همى از مصدر عشق

براه عشق حق جان را فدا كرد

گذشت از اكبر و از اصغر عشق

چو شد غرق يم عشق الهى

بشد سيراب هم از خنجر عشق

زمين كربلا عرش خدا شد

چو

شد مدفون آنجا پيكر عشق

ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه كه به رادمردان و باهمتان و آنها كه داراى عزت نفس و مناعت طبع بوده اند اشاره مى كند و در راس همه نام امام حسين عليه السلام را مى برد عبارت ابن ابى الحديد اين است .

سيد اهل الاباء الذى علم الناس الحميته و الموت تحت ضلال السيوف هو ابو عبدالله الحسين ابن على (ع ) الذى قد عرض عليه الامان و اصحابه فانف من الذل . يعنى سيد و آقا و رئيس اهل اباء و سرور همه رادمردان و آزادمنشان او كه گوى سبقت را در مقام همت الى از همه عالميان ربوده و او كه درس حميت و غيرت و شرافت وعزت بتمام جهانيان آموخت او كه مرگ و شهادت را سعادت و زندگى با ستمكاران را ذلت و نكبت دانست او كه به او و اصحاب و يارانش پيشنهاد امان دادند نپذيرفت و حاضر نشد زير بار ذلت برود آن آقاى بزرگوار همانا حضرت ابى عبدالله الحسين شير بچه حيدر كرار فرزند حضرت على مرتضى است .

از اين به بعد عين كلام امام حسين عليه السلام را كه در كربلا روز عاشورا ندا در داد و به تمام جهانيان اعلام كرد كه من هرگز ذليل نمى شوم اين جمله حضرت را ضمن عبارت خود مى آورد بيان امام عليه السلام اين است الا ان الدعى بن الدعى قدر كزبين اثنتين الذلته و السلته هيهات مناالذلته يا بى الله ذالك لنا و رسوله و المومنون و حجور طابت و طهرت و انوف حميته و نفوس ابيته من ان توثر

طاعته اللئام على مصارع الكرام . از كتاب لهوف .

مردم عالم بدانيد و تمام جهانيان همه آگاه باشيد ناكس فرومايه زنازاده پسر زنازاده عبيدالله بن زياد به من پيشنهاد امان داده و مرا بين دو امر مخير ساخته است كه يكى از اين دو امر را انتخاب نمايم يا تن بكشتن بدهم و يا تسليم شوم ولى من هرگز ذليل نمى شوم نه خدا راضى است بذلت ما و نه رسول او و نه آنها كه اهل ايمانند و نه دامنهائيكه كه مرا پرورش داده و تربيت نموده اند دامن پاكى كه مرا پرورده و تربيت كرده اباء و اجتناب دارد كه دست پرورده او ذلت را اختيار كند خاندان شرف و عزت ذليل نخواهند شد .

من كه در دامن فاطمه زهراى اطهر دختر والاگهر پيغمبر پرورش يافته ام كجا حاضرم تن بذلت بدهم هيهات مناالذلته

مردم آزادى خواه تن بخوارى نميدهند واطاعت مردم پست را نپذيرند اين درسى است كه امام حسين عليه السلام به عموم مسلمين و تمام ملل اسلامى ميدهد كه مسلمان نبايد هرگز ذليل و تسليم بيگانه شود .

اين درس هيهات مناالذلته بحمدالله در عصر ما در نظام جمهورى اسلامى در ايران مركز شيعيان غيور و با همت برهبرى حضرت امام خمينى رضوان الله تعالى عليه عملى گرديد و ملت با ايمان ايران به تبعيت از آن نابغه دهر و مظهر شرف خود را از زير بار ذلت و استعمار و استثمار بيگانگان با نهضت و قيام خود نجات دادند و پيروز گرديدند اين درس امام حسين عليه السلام بايست پيوسته نصب العين باشد اگر مسلمانان جهان سرمشق

از ايرانيان بگيرند و از درس امام حسين عليه السلام پيروى نمايند اين درس آزادگى است درس حريت است درس شرافت است درس عزت است درس سيادت است . خداوند توفيق عمل به آن را بتمام ملل اسلامى عنايت فرمايد و مسلمين را در سايه تعاليم عاليه امام حسين عليه السلام سرافراز و آقاى جهانيان گرداند امام حسين است كه اسلام را زنده كرد و به تمام جهانيان درس عزت و شرف آموخت . دو فرزند دلبند ديگر حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها يكى حضرت زينب كبرى و ديگرى ام كلثوم عليهماالسلام مى باشند كه هر دو تربيت يافته دامن عصمت زهراى اطهرند .

اين هر دو نفر دختران ملكه ملك هر دو همسفر با برادر بزرگوارشان امام حسين (ع )از مدينه تا كربلا بودند و در نهضت و قيام حضرتش شركت داشتند و بعد از شهادت آن حضرت دنباله رسالت سالار شهيدان را گرفته ادامه دهنده مقصد برادر كه احياى دين و ابقاى اسلام بود از هدف آنحضرت پيوسته تعقيب نمودند و چون بكوفه و شام رهسپار شدند خطبه هاى اين دو خواهر والاگهر مانند بمب اتم كاخ ابن زياد و يزيد را لرزاند مخصوصا خطبه قهرمان كربلا زينب كبرى سلام الله عليها در مجلس يزيد پليد و مركز حكومت او زينب كبرى سلام الله عليها در مجلس يزيد پليد و مركز حكومت او زينب كبرى دخت رشيد و شجاع فاطمه زهرا (س ) دربار يزيد ملعون ازل و ابد را متزلزل ساخت . (مولف را نسبت به عظمت حضرت طينب عليهاالسلام رساله مستقله ايست ) .

زينب در آن خطبه كوبنده اش

داد سخن داد و در پايان خطبه اش يزيد را مخاطب ساخته چنين فرمود فكد كيدك واسع سعيك و ناصب جهدك فوالله انك لا تمحو ذكرنا و لا تميت و حينا و لا تدرك امدنا و لا ترحض عنك عارها و هل رايك الا فند و ايامك الا عدد و جمعك الا بدد يوم يناد المناد الا لعنته الله على الظالمين فالحمد لله رب العالمين الذى ختم لاولنا بالسعاده و المغفره و لاخرنا بالشهاده و الرحمته و نسئل الله ان يكمل لهم الثواب و يوجب لهم المزيد و يحسن علينا الخلافته انه رحيم و دود و حسبنا الله و نغم الوكيل

اى يزيد آنچه مى توانى مكر و فريب خود را به كار زن و آنچه مى توانى سعى و كوشش كن اما بخدا سوگند كه تو نمى توانى نام ما را از بين ببرى (ثبت است بر جريده عالم دوام ما) .

يزيدا تو نمى توانى اشراق وحى ما را كه تجلى خداست خاموش گردانى بدين وسيله به آرزوى دلت كه محو نور قرآن است برسى يزيدا تو نمى توانى اين ننگ و عار را از دامن خود پاك نمائى يزيدا آگاه باش كه راى و انديشه تو بسيار ضعيف است و دودمان زندگيت بزودى سپرى ميگردد و جمع تو پراكنده مى شود روزى كه منادى الهى ندا در دهد كه لعنت ازل و ابد بر ستمكاران باد .

حمد و ستايش پروردگار جهانيان را كه ابتداى كار ما را به سعادت و مغفرت قرار داد و پايان آنرا به شهادت و رحمت ختم فرمود ما از صقع الوهيت مسئلت مى نمائيم و از

خداوند متعال مى خواهيم كه ثواب و رحمت خويش را بر شهيدان ما تكميل فرمايد و اجر و مزد آنان را افزون سازد و خلافت و جانشينى ما را حسن و نيكو قرار دهد كه او رحيم مطلق و مهربانست و ما را خدا كافى است كه او نيكو وكيلى است .

زينب كبرى سلام الله عليها در مجلس يزيد در مجلسى كه لشكرى و كشورى و شخصيتهاى ديگرى حضور دارند اين بانوى عظمى در نهايت شهامت و با كمال جرئت در حاليكه اسير است در حاليكه بازويش بريسمان بسته است با اينحال با منطق معجز آسا خطابه اش سحر يزيد پليد را باطل و او را رسوا كرد و او را مورد توبيخ قرار داد فرمود اى فرزند طلقاء اگرچه وضع روزگار مرا در شرائطى قرار داده كه با تو سخن بگويم اما من تو را كوچك مى شمرم و مورد سرزنش بسيار و توبيخ فراوان ميدانم تو جنايت بزرگى مرتكب شدى و ننگى ابدى بر دامن خود زدى و خود را تا قيامت مورد لعنت قرار دادى .

آرى زينب كبرى تربيت شده مكتب مادر بزرگوارش فاطمه زهرا است اين شهامت اين شجاعت اين لسان معجزه آسا همه را از مادرش ارث برده او مظهر مادرش زهراى اطهر است و بايد چنين باشد مگر حضرت فاطمه زهرا نبود كه در مقام احتجاج با ابوبكر خليفه غاصب او را مورد توبيخ قرار داد و منطق كوبنده فاطمه زهرا او را رسوا كرد پس از آنچنان مادرى چنين دخترى بوجود آمدن جاى تعجب نيست آرى حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليهاست كه در دامن عصمتش

امام حسن مجتبى و امام حسين شهيد كربلا و زينب كبرى و ام كلثوم تربيت و پرورش يافته اند و شير از پستان چنان مادرى مكيده اند و هر يك به نحوى دين خدا را نصرت و يارى نموده اند چنانچه سابقا اشاره شد

(حسن از صلح شد دين را نگهبان

حسين از جنگ رونق داد بر آن )

همين طور دو دختر حضرت فاطمه زهرا حضرت زينب وام كلثوم هر يك بنوبه خود خدمت خود را به اسلام و قرآن و حفظ وبقاى دين خدا نمودند و تمام اين خدمات انجام شده از حضرت فاطمه زهرا نشات گرفته چه او است كه سرچشمه فيض الهى و كوثر محمدى و مصداق خير كثير نامتناهى است و اوست كه مخزن علم و حكمت و منبع كل كمالات و فضائل است و اوست كه مخزن علم و حكمت و منبع كل كمالات و فضائل و اوست كه محرم حرم خاص اسرار الوهى است صلوات الله عليها و على ابيها و بعلها و بنيها ازلا و ابدا و سرمدا .

در اين مقام مناسب ديدم اشعار در ربار ذيل را ذكر نمايم .

اى حرم خاص خداوندگار

دست خداوند ترا پرده دار

مهر جبين زهره زهرا توئى

روشنى ماه و ثريا توئى

از همه نسوان جهان برترى

آن همگان ديگر و تو ديگر

ام اب و بضعه خير الانام

مادر دو رهبر صلح و قيام

همسر محبوب امير عرب

خلقت پيدا و نهان را سبب

خوانده خدا عصمت كبرى ترا

گفته نبى ام ابيها ترا

ابن و ابت تاج سر عالمند

نسل تو سادات بنى آدمند

مادر تو اشرف زنهاستى

دختر تو زينب كبراستى

چيست حيا ريشه دامان تو

كيست ادب بنده فرمان تو

پاك بود دامنت از هر

گناه

آيه تطهير ز قرآن گواه

عالمه و نابغه روزگار

عارفه و عابده كردگار

مانده ز علم تو على در شگفت

آنكه كمالش همه عالم گرفت

شرم و ادب از ادبت شرمسار

گوش تو را عقل و خرد گوشوار

رشته تو رشته نظم جهان

سينه تو مخزن راز نهان

وقت خوشت وقت مناجات تست

شاد پيمبر ز ملاقات تست

كس نبرد راه به سامان تو

جز پدر و شوهر و يزدان تو

هم ز پى عرض ادب گاه گاه

يافته جبرئيل در آن خانه راه

خانه تو گلشن مهر و وفا

مكتب تو مكتب صدق و صفا

نيست عجب گر به چنين مكتبى

تربيت آموخته چون زينبى (ع )

اشراق دوازدهم

قسمت اول

اشراق دوازدهم : خطبه غراء حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها در مسجد مدينه

روى عبدالله بن الحسن عليه السلام باسناده عن آبائه عليهم السلام انه لما اجمع ابوبكر على منع فاطمه عليهاالسلام فدك و بلغها ذالك لاثت خمارها على راسها و اشتملت بجلبابها و اقبلت فى لمته من حفدتها و نساء قومها تطاذيولها ما تخرم مشيتها مشيته رسول الله صلى الله عليه و آله حتى دخلت على ابى بكر و هو فى حشد من المهاجرين والانصار و غير هم فنيطت دونها ملاء ه فجلست ثم انت انته اجهش القوم لها بالبكاء فارتج المجلس ثم امهلت هنيته حتى اذا سكن نشيج القوم و هدات فورتهم .

افتتحت الكلام بحمدالله و الثناء عليه و الصلوه على رسول الله ابيها (ص ) . فعاد القوم فى بكائهم فلما امسكوا عادت فى كلامها فقالت عليهاالسلام الحمدلله على ما انعم و له الشكر على ما الهم و الثناء بما قدم من عموم نعم ابتداها و سبوغ آلا اسداها و تمام منن و الاها .

جم عن الاحصاء عددها و نائى

عن الجزاء امدها و تفاوت عن الادراك ابدها و ندبهم لا ستزادتها بالشكر لا تصالها و استحمد الى الخلايق باجز الها و ثنى بالندب الى امثالها .

و اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له كلمته جعل الاخلاص تاويلها و ضمن القلوب موصولها و لها و انار فى الفكر معقولها . المتنع من الابصار روئيته و من الالسن صفته و من الوهام كيفيته . ابتدع الاشياء لا من شى كان قبلها و انشاها بلا احتذاء امثلته امتثلها كونها بقدرته و ذراها بمشيته من غير حاجته منه الا تكوينها و لا فائده له فى تصويرها الا تثبيتا لحكمته و تنبيها على طاعته و اظهارا لقدرته و تعبدا لبريته و اعزازا لدعوته ثم جعل الثواب على طاعته و وضع العقاب على معصيه ذياده لعباده عن نقمته و حياشته منه الى جنته .

عبدالله بن حسن عليهماالسلام باسناد خود از پدران بزرگوارش روايت نموده كه چون ابوبكر بر منع فدك ملك متصرفى فاطمه عليهاالسلام عزم و تصميم گرفت و دستور داد كه دست آنحضرت را از ملكى كه پدرش حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بدخترش فاطمه زهراى اطهر (س ) بخشيده است كوتاه نمايند .

اين خبر به سمع مبارك ملكه ملك و ملكوت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها رسيد و او غرض سياسى پسر ابوقحافه ابوبكر را ميدانست لذا آن بى بى عالم براى احقان حق خود خود و براى محكوم كردن ابوبكر كه كرسى خلافت را غصب نموده و حكومتش بر خلاف قانون است و شايستگى و لياقت خلافت ندارد ، مخصوصا براى ابطال حكومت وقت وظيفه

شرعى و قانونى خود را در اين دانست كه خود رسما در مقام احتجاج با ابوبكر بر آيد لذا نخست حضرتش مقنعه و سرپوش خويش را بر سر افكند و خود را در چادر عفت و عصمت طبق دستور شريعت پيچيده و مجتعما با گروهى از بانوان اقوام و خويشاوندانش در حالى كه خدمتگذاران در خدمت آنحضرت بودند بجانب مسجد براه افتاد و چنان با وقار و سكينه راه ميرفت كه گوئى مشى او عينا راه رفتن پدرش حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم تا اينكه فاطمه سلام الله عليها وارد مسجد شد در اين موقع ابوبكر در مسجد نشسته بود و گروهى از مهاجرين و انصار بر گردش جمع شده بودند .

آنگاه براى دور ماندن حضرت فاطمه عليهماالسلام از ديدگاه نامحرمان و حضار در مسجد مخصوصا بى درنگ پرده اى در مسجد آويخته شد و حضرت فاطمه با زنان همراهش همه در پس آن پرده آويخته قرار گرفتند .

در ابتدا حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام صداى خود را به ناله اى دلخراش و سوزناك بلند كرد بر اثر اين ناله مسجد لرزيد و حاضرين همه بگريه افتادند سپس لختى سكوت نمود تا مجلس حال آرامش بخود گرفت و فريادها و همهمه ها به سكوت گرائيد حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها كه خود را با حمد و ستايش خداوند متعال و درود بر حضرت رسول الله پدر بزرگوارش آغاز نمود بار ديگر ناله ها و امواج ناله ها و ضجه ها و نعره ها به اوج خود رسيد (بطوريكه فرياد و شيون زن و مرد قابل جلوگيرى نبود دختر

گرامى خاتم الانبياء (ص ) كه ديد مردم از گريه و ناله آرام نمى گيرند با ولايت مطلقه خود امر به سكوت داد نفسها در سينه حبس شد و حال آرامش در مردم قرار گرفت آنگاه دختر والاگهر پيغمبر (ص ) بدين گونه به سخنرانى و كلام معجز نظام خود ادامه داد .

فقالت عليهاالسلام : الحمدلله على ما انعم و له الشكر على ما الهم الخ . خداى متعال را در قبال آنچه بما انعام فرمود و ارزانى داشت سپاسگذار و شاكرم و ثنا و حمد و شكر او را مينمايم هر چند در برابر نعمتهاى نامتناهى و عطاياى فراوان او كه از حيطه احصاء و شمار بيرون است در توان هيچكس نيست كه از عهده حمد و شكرش بدر ايد (جز اينكه اعتراف بعجز خود از شكر و ثناى او به نمايد)

نعمتت بار خدايا ز عدد افزون است

شكر انعام تو هرگز نكند شكر گذار

شكر بى نهايت و سپاس و ستايش ذات كل الكمالى را كه با الهامات خود درس شكر گذارى و سپاس گوئى بما آموخت و ما را موضف بحمد و ثناى خود فرمود .

(آن خداى يكتاست كه سزاوار حمد و ثناء است و بس و هيچ كس غير از خدا استحقاق ثناو ستايش ندارد زيرا حمد و ثناء در اذاء كمال و عدم نقص است و شكر در برابر نعمت است . )

و آن خداست كه بالذات و بالاصاله مستجمع جميع كمالات است و آن خدا است كه از هرگونه نقص و عيب منزه و مبرى است و آن خداست كه صاحب هر نعمت و بخشنده هر نعمت است پس

اختصاص حمد و ثناء و سپاس و شكر به برهان عقلى براى ذات بى همتاى الوهى ثابت و مسلم و محقق است و كلام حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها در اين خطبه عرشيه متكى به برهان است . )

آنگاه در تعقيب حمد و شكر خود نسبت بذات الوهى نيز در مقام اقرار به يگانگى ذات احديت جلت عظمته . دختر حضرت ختمى مرتبت چنين مى فرمايد :

و اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له الخ گواهى ميدهم كه خدائى و معبودى جز او نيست و اين كلمه را با اخلاص در توحيد بر زبان خود جارى مى نمايم (آرى دختر والاگهر پيغمبر خاتم كه تربيت شده مكتب قرآن و تعليم يافته درس توحيد و معرفت ذات احديت در دانشگاه لاهوتى وحى است با گواهى دادن باينكه لا اله الا الله وحده لا شريك له ، ميخواهد در خطبه اش آنهم در مسجد كه جمعيت بسيارى حضور دارند در عين اينكه براى احتجاج تشريف آورده و اولين مرتبه ايست كه با ابوبكر بمحاجه برخواسته به عموم حضار درس توحيد بياموزد و تعاليم عاليه قرآن را محور معرفه الله و توحيد پياده فرمايد تا بدانند كه ذات الوهى حقيقتى است كه ثانى بردار نيست و فرض ثانى براى او محال است چه اوست كه فى الواقع در مقام الوهيت شريك ندارد در مقام احديت شريك ندارد در مقام صمديت شريك ندارد در مقام توحيد شريك ندارد در وجود شريك ندارد در مقام توحيد در كمالات وجود شريك ندارد و چون چنين حقيقت و واقعيتى است كه در معبوديت هم شريك ندارد فلا

اله و لا معبود سوى الله خلاصه تمام اين گفتار در كلام در ربار حضرت فاطمه سلام الله عليها منطوى است و تشيح و توضيح اقسام توحيد در كتاب توحيد ربانى كه مولف آنرا در تفسير سوره مباركه توحيد از نظر قرآن و برهان و عرفان نگاشته و بحمدالله بطبع رسيده مندرج است بارى بروم سر كلام معجز نظام ملكه ملك و ملكوت حضرت فاطمه عليها الصلوه و السلام كه فرمود و ضمن القلوب موصولها و انار فى الفكر معقولها . المتنع من الابصار رويته و من الالسن صفته و من الاوهام كيفيته الخ .

و محصول اخلاص در توحيد بالفطره در قلوب و نهاد كافه مخلوقات است چه همه مشتاق وصال كمال مطلق بوده چنانكه آثار آن در افكار و عقول پرتو افكن شده است .

(شورش عشق در هيچ سرى نيست كه نيست

منظر روى تو زيب نظرى نيست كه نيست )

(شكى نيست كه انسان بالفطره مشتاق خداست زيرا بالفطره طالب كمال است آنهم كمال مطلق و مصداق آن جز خدا كسى نيست . )

آنگاه فرمود الممتغ من الابصار روئيته و من الالسن صفته و من الاوهام كيفيته . خدائى را سپاسگذارم كه ديدگان ياراى ديدنش را ندارند .

(شبهه نيست كه رويت خدا بديده حسى و چشم سر ميسر نيست چه ما (جان و روح مجرد خود را با اينكه جلوه ربانى است ) نمى توانيم بديده حسى رويت نمائيم پس چگونه مى توان خدائى كه مجرد صرف و صرف التجرد

است رويت نمايئم اين امرى است محال و ممتنع ) .

(ديده حسى زبون آفتاب

ديده ربانئى جوى و بياب )

(حضرت موسى عليه السلام

از زبان قوم خود گفت رب ارنى انظر اليك جواب آمد( لن ترانى ) سوره اعراف آيه 143 و اما اينكه مقام ولايت كليه مطلقه علويه عليه آلاف الثناء و التحيه فرمود (انا لم اعبد ربا لم اره ) مقصود على عليه السلام رويت قلبى و فوادى است نه رويت بصرى چنانكه خود حضرتش ميفرمايد (لم تره العيون بمشاهده الاعيان و لكن راته القلوب بحقايق الايمان )

(احتجاج طبرسى )

چشم دل باز كن كه جان بينى

آنچه ناديدنى است آن بينى

گر باقليم عشق رو آرى

همه آفاق گلستان بينى

دل هر ذره را كه بشكافى

آفتابيش در ميان بينى

هر چه دارى اگر به عشق دهى

كافرم گر جوى زيان بينى

جان گدازى اگر به آتش عشق

عشق را كيمياى جان بينى

از مضيق جهات در گذرى

وسعت ملك لا مكان بينى

آنچه نشنيده گوشت آن شنوى

و آنچه ناديده چشمت آن بينى

تا به جائى رساندت كه يكى

از جهان و جهانيان بينى

با يكى عشق ورز از دل و جان

تا بعين اليقين عيان بينى

كه يكى هست و هيچ نيست جز او

(وحده لا اله الا هو)

و نيز فرموده حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها من خدائى را بيگانگى مى شناسم و سپاسگذارم و شاكرم خدايى كه زبانها از توصيف او قاصر و عاجزن و اوهام و عقول جميع خلايق از درك كيفيت او فرو مانده و حيرانند (و هيچكس نمى تواند معرفت و شناسائى بكنه ذات و صفات او حاصل نمايد . )

(چه اين مقامى است كه طاير عقل كل از وصول بذروه اعلاى آن اظهار عجز نموده و به نغمه (ما عرفناك حق معرفتك ) معترف و مترنم آمده است .

(جهان متفق بر الهيش

خرد ماند در كنه ماهيتش

)

(بشر ماوراى جلالش نيافت

بصر منتهاى جمالش نيافت

نه بر اوج ذاتش رسد دست وهم

نه در ذيل وصفش رسد دست فهم )

نه ادراك در كنه ذاتش رسد

نه فكرت به غور صفاتش رسد

توان در فصاحت به سحبان رسيد

نه در كنه بيچون سبحان رسيد

فرمود حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها : ابتدع الاشياء لا من شى الخ خدائيكه اشياء و موجودات را (لا من شى ) آفريد يعنى بدون ماده و مده كه در لسان اصطلاح آنرا ايجاد ابداعى گويند .

در نظر ارباب معرفت افعال الهى از حيث تقسيم كلى بر سه قسم است . بدين نحو اول مبدعات دوم منشات سوم مكونات . اما مبدعات عبارتند از آنها كه مسبوق بماده و مده نمى باشند . و اما منشآت عبارتند از آنها كه مسبوقند بماده دون المده اما مكونات عبارتند از آنها كه مسبوق بماده و مده هر دو مى باشند مفاد كلام معجز نظام حضرت فاطمه عليهاالسلام كه تمام بر مبانى حكميه و عرفانيه و قواعد فلسفيه و برهانيه استوار است اين است كه خداوند متعال نظام خلقت و آفرينش را از كتم عدم بعرصه ايجاد و بعبارت ساده از نيستى به هستى در آورد و بهمان علم عنائى بدون سابقه قبلى (لا من شى ) بدون ماده ايجاد ابداعى فرمود و قدرت مطلقه و اراده سنيه و مشيت الهيه موجب ايجاد و تكوين اشياء و قاطبه موجودات در نظام صنع الهى گرديد بى آنكه بايجاد جهان و آفرينش آن حاجت و نيازى دااشته باشد و يا در صورتگرى و نقشبندى آنها فائده اى منظور آن غنى مطلق باشد بلكه غرض حق تعالى و مبدء اعلى

از آفرينش اين بود كه خواست حكمتش را تحقق بخشد و فياضيت خود را آشكار سازد .

من نكردم خلق تا سودى كنم

بلكه تا بر بندگان جودى كنم

خداى متعال خواست خلق خودرا بمعرفت و به اطاعت و عبوديت خويش رهنمون گرداند . (قرآن در حكمت و سر خلقت بعبوديت خلق تصريح فرموده لقوله تعالى و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون آيه 56 سوره الذاريات و در ديث شريف قدسى آمده كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكى اعرف

للعارف الجامى

در آن خلوت كه هستى بى نشان بود

بكنج نيستى عالم نهان بود

وجودى بود از قيد دوئى دور

ز گفتگوى مائى و توئى دور

وجودى مطلق از قيد مظاهر

بنور خويشتن بر خويش ظاهر

دلارا شاهدى در حجله غيب

مبرا دامنش از تهمت عيب

نه با آئينه رويش در ميانه

نه زلفش را كشيده دست شانه

صبا از طره اش نگسسته تارى

نديده چشمش از سرمه غبارى

نه گشته با گلش همسايه سنبل

نه بسته سبزه اش پيرايه گل

رخش ساده ز هر خطى و خالى

نديده هيچ چشمى زو خيالى )

نواى دلبرى با خويش مى ساخت

قمار عاشقى با خويش مى باخت

ولى ز آنجا كه حكم خوب روئى است

ز پرده رو در تندخوئى است

پرى رو تاب متسورى ندارد

چو بندى در ز روزن سر بر آرد

چو هر جا هست حسن اينش تقاضاست

نخستين جنبش از حسن ازل خاست

برون زد خيمه ز اقليم تقدس

تجلى كرد در آفاق و انفس

ز هر آئينه كان بنمود روئى

به هر جا خاست از وى گفتگوئى

از آن يك لمعه بر ملك و ملك تافت

ملك سر گشته خود را چون فلك يافت

همه سبوحيان سبوح گويان

شدند از بى خودى سبوح جويان

ز غواصان اين بحر فلك فلك

بر

آيد غلغل سبحان ذى الملك

از آن لمعه فروغى بر گل افتاد

ز گل شورى بحان بلبل افتاد

رخ خود شمع ز آن آتش برافروخت

به هر كاشانه صد پروانه را سوخت

به هر پرده كه بينى پرده گى اوست

قضا جنبان هر دل بردگى اوست

دلى ككان عاشق خوبان دلجوست

اگر داند و گرنه عاشق اوست

توئى آئينه هم آئينه آرا

توئى پوشيده و هم آشكارا

چو نيكو بنگرى آئينه هم اوست

نه تنها گنج هم گنجينه هم اوست

خمش كاين قصه پايانى ندارد

زبانى و زبانى دانى ندارد

همان بهتر كه اندر عشق پيچيم

كه بى اين گفتگو هيچيم هيچيم .

ثم جعل الثواب على طاعته و وضع العقاب على معصيته ذياده لعباده عن نقمته و حياشته منه الى جنته .

سپس خداوند حكيم و عادل در قبال اطاعت از او ثواب و اجر قرار داد و بر معصيت و نافرمانى از او براى آنها عقاب و كيفر مقرر فرمود تا بدين وسيله بندگان را از خشم و عذاب خود رهانيده و بسوى جنت و بهشت كه مظهر رحمت او مى باشد سوق دهد .

آنگاه در خطبه عرشيه و عرفانيه خود كه متضمن اسرار و حكم بسيار است چنين در فشانى فرمود به عظمت شخصيت پدرش حضرت ختمى مرتبت محمد و اسرار بعثت آنحضرت اشارت مى فرمايد .

و اشهد ان ابى محمدا عبده و رسوله اختاره و انتجبه قبل ان ارسله و سماه قبل ان اجتباه و اصطفاه قبل ان ابتعثه اذ الخلايق بالغيب مكنونته و بستر الاهاويل مصونته . و بنهايته العدم مقرونته علما من الله تعاالى بمائيل الامور و احاطته بحوادث الدهور و معرفته بمواقع المقدور .

گواهى و شهادت ميدهم كه پدر بزرگوارم حضرت

محمد بنده و عبد مقرب خدا و رسول الله و سفير اعظم اوست و گواهى ميدهم كه او مختار و برگزيده خداست از ميان خلق اولين و آخرين و اين انتخاب و اختيار و برگزيدگى از صقع ربوبى قبل از ارسال و فرستادن او بعنوان پيامبرى بسوى خلق براى هدايت آنان بوده است .

(عرفا گفته اند القابل من فيضه الاقدس معلوم مى شود گزينش و مختاريت خدا او را در حضرت اسمائيه بوده كه او را برگزيده و انتخاب نمود . از ميان كل ماسوى و اين گزينش در آن هنگام بوده كه جميع خلايق و كافه اشياء در حجاب غيب مستور و در پس پرده اوهام مكنون و پوشيده و هووز قدم در عرصه ايجاد نگذاشته بودند لقوله (ص ) كنت نبيا و آدم بين الماء والطين .

بودم آنروز من از طايفه باده كشان

كه نه از تاك نشان بود و نه از تاك نشان

اين انتخاب از علم ازلى احاطى الهى به مال و عواقب امور و احاطه علميه استيعابيه و حضوريه الهيه بحوادث دهور و معرفت او بمواقع مقدور نشات گرفت . زيرا خداى متعال علم بازل و ابد داشت پس او ميدانست چه كسى شايستگى برگزيدگى او را از ميان خلايق دارد و همان را منتخب و مهتار و برگزيده خود قرار داد (العطيات على مقدار القابليات )

و آنكه هفت اقليم عالم را نهاد

هر كسى را آنچه لايق بود داد

آنگاه حضرت فاطمه عليهاالسلام به سر بعثت پدرش حضرت رسول خاتم (ص ) و دوران و زمان قبل از بعثت آن بزرگوار مطالبى در خطبه اش ايراد ميفرمايد كه بدين قرار است

: قالت سلام الله عليها :

ابتعثه الله تعالى اتماما لامره و عزيمته على امضاء حكمه و انفاذا لمقادير حتمه فراى الامم فرقا فى اديانها عكفا على نيرآنهاعابده لا و ثانها منكره لله مع عرفانها فانار الله بمحمد صلى الله عليه و آله ظلمها و كشف عن القلوب بهمها و جلى عن اابصار غممها و قام فى الناس بالهدايته و انقذهم من الغوايته و بصرهم من العمايته و هداهم الى الدين القويم و دعاهم الى الطريق المستقيم .

ذات اقدس الويه حضرت رسول اكرم و نبى خاتم محمد صلى الله عليه و آله و سلم را بر انگيخت تا با بعثت آنحضرت امر خود را كامل و به اتمام رساند و حكم خود را اجرا كند و اراده حكيمانه خود را نسبت به آنچه مقدر ساخته به انجام رساند .

(در هنگام بعثت رسول خاتم مشاهده مى شد كه جميع امم در عالم فرقه و تمام ملل و نحل همه متفرق و متشتت گشته هر گروه و دسته اى آئينى و دينى را پذيرا گرديده اند . گروهى آتش پرستى و گروهى به بت پرستى گرائيده اند دسته اى عاكف و معتكف و ملازم آتشكده ها و گروهى پرستنده و عابد اصنام و بتها گوناگون بودند و منكر خدائى بودند (كه بحكم فطرت او را مى شناختند)

( پس در چنين زمانى و دورانى كه ظلمت جهل و نادانى سراسر جهان و گيتى را فرا گرفته بود خداوند متعال بنور حضرت محمد و ضياء آفتاب جهان تاب مقام خاتميت بلطف خود در پرتو پدرم خاتم انبياء و سرور اصفيا پيغمبر برگزيده خود شبستان تاريك انديشه بشر

را روشن و بنور توحيد و يكتاپرستى منور ساخت و دلها را از تيره گى كفر و شرك و عناد و نفاق رهانيد و ابرهاى سياه و تيره و تار را از جلوى ابصار و ديدگان آنان برطرف ساخت . )

(قيام فرمود حضرت ختمى مرتبت محمد صلى الله عليه و آله بفرمان ذات اقدس احديت جلت عظمته در ميان مردم بجهت هدايت آنان و نجات دادن ايشان از ضلالت و گمراهى و بينا كردن آنها از نابينائى و كور دلى و جامعه بشريت را بدين قويم و محكم كه دين مبين اسلام است رهنمون شده و بصراط مستقيم حق در تمام شئون اعتقادى و اخلاقى و افعالى كه صراط الله و راه راست مى باشد دعوت نمايد) كما اشار اليه نص الكتاب الالهى لقد من الله على المومنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلو عليهم اياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمته و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين آيه 164 سوره آل عمران ذات احديت هنگامى حضرت ختمى مرتبت را بميان جهان بشريت مبعوث گردانيد كه بشريت در نهايت ضلالت و گمراهى آشكار بود .

مردماز حيث جهالت در آخرين نقطه نزول در سير قهقرائى و انحطاط اخلاقى بوده و انسانيت هويت معنوى خود را از دست داده و روح انسانيت بكلى از جهان آدميت سلب گرديده و سبعيت جاى گزين آن شده بود .

در آن زمان در سراسر جهان كه در قلمرو بشر بود كفر و نفاق و شرك و هواپرستى جاى گزين خداپرستى و يكتاپرستى بود مردم در آن زمان داراى مذاهب باطله و مسلكهاى متشتته و معتقدات

غلط بودن آتش فتنه و فساد و آشوب و ظلم و جور و تعدى سراسر گيتى را فرا گرفته بود .

بالجمله آن زمان يعنى قبل از بعثت حضرت ختمى مرتبت زمان فترت رسل و تفرق سبل و انحراف ملل و اختلاف دول و نيران ضلال مشتعل و مردم به امور باطله مشتغل بودند در آن زمان و دوران كه شغل عرب عبادت اوثان و كار عجم تعظيم نيران و سعى ترك تخريب بلاد و تعذيب عباد بود و در آن عصر و زمان كه عمل هند عبادت بقر و سجود و حجر و يهود بر جحود و نصارى حيارى و ساير فرق در بوادى ضلال و جمهور امم در اوديه خيال بودند و خلاصه در عصر و زمانى كه مردم جهان محتاج ترين زمانها بودند بوجود نبى و رهبرى كه آنان را بصراط مستقيم هدايت كند و آنها را از گمراهى نجات بخشد فهل يليق بحكمه الملك الحق المبين ان لا يرسل رحمته للعالمين و لا يبعث من يجدد امر الدين و هل ظهر احد يصلح لهذا لشان و يوسس هذا البنيان الا محمد بن عبدالله خاتم النبين و سيدالمرسلين و اشرف الاولين و آلاخرين الذى كان نبيا و آدم بين الماء صلوات الله و سلامه عليه و على آله و عترته الطيبين الطاهرين المعصومين :

پس شايسته و سزاوار بود كه ذات احديت براى نجات بشريت از ظلمت جهلت و به منظور هدايت كافه خلق و جهان انسانيت يگانه معلم و مربى نهائى عقل كل هادى سبل و استاد نهائى و عالى رتبه علم توحيد و معارف ربانيه و آموزگار نهائى حكمت علميه

و عمليه ايمانيه و مكمل مكارم اخلاق انسانيه و بنيان گذار قسط و عدالت و دعوت كننده به حق و حقيقت پيغمبر رحمت حضرت ختمى مرتبت محمد مصطفى عليه و آله آلاف التحيه و الثناء را بعنوان سراج منير و چراغ نور افكن جهان بسوى خلق بفرستند تا با اشراق نور نبوت و ضياء خاتميت و تابش نور دانش و حكمت عالم را منور و روشن سازد چنانكه خطاب به حبيبش خاتم انبياء و سرور اصفيا در قران حكيم چنين فرموده است يا ايها النبى انا ارسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا و داعيا الى الله و سراجا منيرا (آيه 46 سوره احزاب)

(زهى شاهنشه اورنگ لولاك

يگانه علت ايجاد افلاك

نبى ابطحى عبد مويد

حبيب حق ابوالقاسم محمد (ص )

شد او موصوف و بس از بى قرينى

به وصف رحمه للعالمينى

فصاحت بنده در سفتن وى

ملاحت خوشه چينى خرمن وى

كرم شرمنده طبع كريمش

دو عالم غرق در لطف عميمش

دمى كادم ميان ماء و طين بود

نبوت جان احمد را قرين بود

كسى كاو بيند آن زيبا شمائل

بديدار خدا گرديد مايل

نه : گويم كه آن مير مصدق

بگفتار من رانى قدراى الحق

بعالم اين مثل را اشتهار است

كه نتوان گفت از يك گل بهار است

خلاف اينكه در عين زمستان

كه خارستان بدى يكسر گلستان

بهار آورد آن يك گل جهان را

بهارى كان نمى بيند خزان را

بدين معنى كه بودى از جهالت

همه عالم پر از كفر و ضلالت

بنا بر ظلم و جور و شور و شر بود

ز شب روز خلايق تيره تر بود

شد آن خورشيد ايمان پرتو افكن

به اشراقى جهان را كرد روشن

در اين كون مجازى تا مكان داشت

دمادم اهد قومى بر زبان داشت

اگر از او در دندان شكستند

اگر

پيشانيش از كينه خستند

اگر نشنيد از آن قوم سيه روز

سخنهاى غم افزاى روان سوز

بهر صبح و مسا از بهر امت

طلب از حق نكرد الا كه رحمت

نه حد هر نبى در عالم اين است

كه حد رحمته للعالمين است

محمد كافرينش هست خاكش

هزاران آفرين بر جان پاكش

قسمت دوم

ثم قبضه الله اليه قبض رافته و اختيار و رغبته و ايثار فمحمد صلى الله عليه و آله فى راحته عن تعب هذه الدار قد حف بالملائكته الابرار و رضوان الرب الغفار و مجاوره الملك الجبار صلى الله على ابى نبيه و امينه على الوحى و صفيه و خيرته من الخلق و رضيته و السلام عليه و رحمته الله و بركاته .

آنگاه حضرت احديت جلت عظمته روح مقدس حضرت ختمى مرتبت را برافت و مهربانى و رغبت بقرب خود قبض و اختيار نمود و آخرت را براى او برگزيد و او را از تعب و رنج اين جهان دل آسوده و راحت ساخت و فرشتگان مقرب خود را بر او گماشت تا با رضا و خوشنودى پروردگار ملك جبار و رب غفار وصول و قرب يافت .

صلوات و درود و تحيت و رحمت بى نهايت از صقع احديت بر روح پرفتوح پدرم حضرت محمد كه او پيامبر خدا و امين وحى او و برگزيده و منتخب از ميان جميع خلق او بود .

(محمد كافرينش هست خاكش

هزاران آفرين بر جان پاكش )

ثم التفتت الى اهل المجلس و قالت : انتم عباد الله نصب امره و نهيه و حملته دينه و وحيه و امناء الله على انفسمك و بلغائه الى الامم و زعمتم حق له فيكم و عهد قدمه اليكم

و بقيته استخلفها عليكم كتاب الله الناطق و القرآن الصادق و النور الساطع و الضياء اللامع بينته بصائره منكشفته سرائره متجليته ظواهره مغتبط به اشياعه قائد الى الرضوان اتباعه مود الى النجاه استماعه به تنال حجج الله المنوره و عزائمه المفسره و محارمه المخدره و بيناته الجاليته و براهينه الكافيته و فضائله المندوبته و رخصه الموهوبتهو شرائعه المكتوبته .

حضرت فاطمه (ع )سپس التفات و توجهى بحضار مجلس فرموده و اين چنين به سخنان خود ادامه داد اى مردم شما اى يندگان خدا شما محل اوامر و نواهى پروردگار و حامل دين و وحى او هستيد و شما امينان خدا بر نفس و جان خود و شما پيام آور او بسوى آمتها هستيد .

حقى كاز سوى خدا بر عهده داريد و پيمانى را كه با او بسته ايد پذيرفته ايد و آنچه كرا كه پيغمبر خدا پس از خود در ميان شما باقى گذارده كتاب الله الناطق و قرآن صادق مى باشد كتابى كه نور آن ساطع و شعاع او فروزان و لامع و درخشان مى باشد اين قرآن دلائلش واضح و روشن و سرائرش منكشف و هويدا و ظواهرش متجلى و نورافكن و ابتاع و پيروانش پرافتخار و مورد رشك و غبطه مردم جهان واقع شده اند .

قرآن كتابى است كه تابعين خود را به بهشت رضوان رهنمون است استماع قرآن و عمل بآن كه منطق وحى است موجب رستگارى و سعادت در نشائه دنيا و آخرت است در پرتو قرآن دليلهاى روشن الهى را مى توان شهود نمود و آيات او را توان ديد و تفسير احكام را از حلال و

حرام و اسرار آنرا ادراك نمود و بقوانين الهيه و براهين كافيه و فضيلتهاى مندوبه و رخصت هاى موهوبه در نظام تشريع الهى مى توان دست يافت .

تنبيه ارشادى

مسلمين سراسر جهان بايد افتخار و مباهات بوجود حضرت ختمى مرتبت محمد پيغمبر بزرگوار كه مختار و برگزيده پروردگار از ميان جميع پيامبران است به نمايند و شكر نعمت بعثت آنحضرت را كه ذات اقدس احديت جلت عظمته به آنان ارزانى داشته بجاى آورند و سپاس گذار باشند .

چنين پيغمبرى با اين عظمت و شرافت و بزرگى شان و مرتبت بسوى ايشان فرستاده و بعثت آنحضرت را بر اهل ايمان و حوزه انسانيت و جهان آدمين منت گذارده است و بايد قدر اين پيامبر عظيم الشان را دانسته از مسلك و قرآن و سنت و شريعت و آئين آن حضر تبعيت نمايند .

وظيفه مسلمين و مؤ منين است كه هميشه از آنحضرت و اوصياء قديسين او كه واجد مقام ولايت كليه مطلقه اند و سمت اولى الامرى دارند اطاعت نموده سر بر خط آنها كه صراط الله و صراط مستقيم الهى است نهاده و از صراط حق منحرف نشوند تا سعادت دنيا و آخرت و خوشبختى و فيروزى و فوز و فلاح و رستگارى در نظامين و نشاتين ملك و ملكوت از هر جهت و هر بابت نصيب و بهره آنان گردد .

اين فرمانى است كه از صقع الوهى صادر شده و اين راهى است مستقيم در تمام شئون كه ذات اقدس ربوبى اطاعت و تبعيت و پيروى آنرا به ما دستور داده است و به اين توصيه ائيست كه پيغمبر اكرم

و نبى خاتم (ص ) سفارش آن را بما فرموده است و مخصوصا نص صريح كتاب آسمانى قرآن مجيد و روايت معتبر مورد اتفاق عامه اطيعو الله و اطيعوالرسول و اولى الامر منكم آيه 59 سوره نساء ونيز قال الله تعالى : و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعو السبل فتفرق بكم عن سبيله آيه 153 سوره انعام .

قال رسول الله صلى الله عليه و آله (انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا ابدا) (حديث معتبر نبوى مورد اتفاق عامه و خاصه

پيغمبر اكرم (ص ) فرمود من دو چيز گرانبها در ميان شا امتم باقى مى گذارم و آن عبارت است از كتاب خدا قرآن و ديگرى عترت معصومين من ماداميكه شما مسلمين و مؤ منين متمسك باين دو چيز باشيد هرگز گمراه نخواهيد شد .

(سايه قرآن و عترت بر سر قاطبه مسلمين مستدام باد)

صد شكر كه ايزدمان بنواخت بفضل خويش

تا رهبر ما فرمود احمد شه بطحا را

بر عالميان نازيم از پيروى قرآن

كز ساحت دين برديم ما سبقت اعلا را

گر راه خدا جوئى اين راه حقيقت رو

از دست مهل جانا اين عروه وثقى را

قرآن كه بهمين گوهر از قلزم توحيد است

روشن كند از نورش يكتائى يكتا را

اين در يتيم آمد چون در صف صرافان

بشكست بهاى آن مقدار گهرها را

انجيل و اوستا چون ذرات نظام شمس

خورشيد بود قرآن نبود خبر اعمى را

با روشنى خورشيد از شمع مدد جستن

جز راه سفه نبود مر عاقل بينا را

ما تابع قرآنيم هر بر سر اين خوانيم

ما باده كش قرآن از خم زده صهبا را

با عترت و با

قرآن بستيم سر پيمان

هرگز ندهيم از دست اين عروه وثقى را

سرمست شراب عشق از ميكده عترت

بر طره آن جانان آويخته جانها را

جز پيروى از قرآن جز عترت و آنجانان

راهى به سعادت نيست اين نشائه و عقبى را

فجعل الله الايمان تطهيرا لكم من الشراك و الصلوه تنريها لكم عن الكبر و الزكاه تزكيه للنفس و نماء فى الرزق و الصيام تثبتا للاخلاص و الحج تشييدا للدين و العدل تنسيفا للقلوب و طاعتنا نظاما للملته و اما متنا امانا من الفرقته و الجهاد عزا للاسلام و ذلا لاهل الكفر و النفاق و الصبر معونته على استيجاب الاجر و الامر بالمعروف و النهى عن المنكر مصلحته للعامه و برا الولدين وقايته من السخط وصلته الارحام منماه للعدد و القصاص حقنا للدماء و الوفاء بالنذر تعريضا للمغفره و توفيته المكائيل و الموازين تغييرا للبخس والنهى عن شرب الخمر تنزيها عن الرجس و اجتناب القذف حجابا عن اللعنته و ترك السرقته ايجابا للعفته و حرم الله الشرك اخلاصا له بالربوبيه . فاتقوالله حق تقاته و لا تموتن الا و انتم مسلمون و اطيعو الله فيما امركم به و نهاكم عنه فانه انما يخشى الله من عباده العلماء :

در اين قسمت از خطبه شريفه حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها به بيان برخى از احكام و حكمت و فلسفه آن اشاره مى فرمايد .

خداوند متعال ايمان را براى تطهير شما از لوث شرك و كفر و زدودن هرگونه پليدى قرار داد و نماز را براى تنزيه دلهاى شما از كبر و نخوت و غرور و هواپرستى و خودپرستى در نظام تشيع قرار داد و زكات را براى تزكيه نفس

و مال و جان و افزايش رزق و روزى مقرر فرمود و روزه را براى تثبيت اخلاص بندگان در عمل مقرر فرمود (چه روزه عملى است سرى و خلوص محض را در بر دارد . لذا در حديث آمده الصوم لى و انا اجزى به يعنى روزه براى من است و من خود جزاى روزه دار هستم .

خداوند حج را براى تشييد و تحكيم مبانى دين مقرر نمود و عدالت را براى ارتباط و تاليف قلوب و نظم و انتظام مقرر فرمود چنانكه اطاعت و پيروى ما را باعث نظام و انتظام ملت اسلاميه و امامت و پيشوائى ما را مانع تفرقه و جدائى مسلمين از يكديگر مقرر نمود خداوند جهاد را موجب عزت اسلام و مسلمين و سبب ذلت و خوارى كفار و منافقين قرار داد و صبر را موجب استحقاق اجر و پاداش و امر بمعروف و نهى از منكر را براى مصالح عامه مردم و احسان و نيكى بپدر و مادر را سبب جلوگيرى از غضب و خشم پروردگار قرار داد و صله ارحام را براى زيادى عدد و كثرت نفوس مسلمين و افزايش جميع و پيوستگى با يكديگر مقرر فرمود و قصاص را براى حفظ خونهاى مردم وايفاى به نذر را موجب مغفرت و آمرزش الهى و تمام پيمودن كيلها و موازين را مانع از كم فروشى و حفظ اموال از نقص و زيان قرار داد و نهى از مى خوارگى و شرب خمر را براى تنزيه و پاكى از پليديها و دورى از رجس و مفاسد بسيارى كه از نوشيدن شراب باعث مى شود حكم بحرمت و اجتناب از

آن فرموده است (و به همين جهت است كه (ام الخبائث ) ناميده شده است .

و اجتناب از قذف را بر مصونيت از لعنت و ترك سرقت و دزدى را براى حصول عفت و امنيت و ترك شرك را براى اخلاص در عبوديت پروردگار قرار داد خداوند شرك را حرام نمود تا بندگان او از روى اخلاص و خلوص بعبوديت او پردازند و با توحيد خالص خدا را پرستش نموده خود را از شرك جلى و خفى رهائى بخشند و بنده مخلص خدا باشند . آنگاه مردم را به تقوى و پرهيزگارى سفارش نموده ميفرمايد : فاتقوالله حق تقاته الخ پس از خدا بترسيد و راه تقوا و پرهيزگارى را در مرتبه اعلاى آن چنانچه شايسته و حق تقوى است پيش گيريد در اين صورت است كه بمسلمانى واقعى با مردن روبرو و بلقاء الله نائل خواهيد شد .

اى مردم خداى متعال را نسبت به آنچه فرمان داده و امر فرموده مطيع و فرمانبر باشيد و نسبت به آنچه از آن شما را نهى نموده احتراز نمائيد زيرا تنها علماى ربانين و دانشمندان واقعى هستند كه از حق تعالى ترس و هراس دارند كما قال الله تعالى (انما يخشى الله من عباده العلماء) آيه 28 سوره فاطر

ثم قالت (ع )نايها الناس اعملوا انى فاطمه و ابى محمد صلى الله عليه و آله اقول عودا و بدوا و لا اقول ما اقول غلطا و لا افعل ما افعل شططا (لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليمك بالمومنين روف رحيم ، آيه 128 سوره توبه .

فان تغزوه و تعرفوه تجدوه

ابى دون نسائكم و اخا ابن عمى دون رجالكم و لنعم المعزى اليه صلى الله عليه و اله .

فبلغ الرسالته صادعا بالنذاره مائلا عن مدجته المشركين ضاربا ثبجهم اخذ باكظامهم داعيا الى سبيل ربه بالحكمته الموعظته الحسنته يكسر الاصنام و ينكت الهام حتى انهزم الجمع و ولو الدبر حتى تفرى الليل عن صبحه و اسفر الحق عن محضه و نطق ز عيم الدين و خرست شقاشق الشياطين و طاح و شيظ النفاق و انحلت عقد الكفر و الشقاق و فهتم بكلمته الاخلاص فى نفر من البيض الخما(ص ) و كنتم على شفا حفره من النار . مذقته الشارب و نهزه الطامع و قبسته العجلان و موطى الاقدام تشربون الطرق و تقتاتون الورق اذلته خاسئين تخافون ان يتخطفكم الناس من حولكم فانقذكم الله تبارك و تعالى بمحمد صلى الله عليه و آله : بعد اللتيا و التى و بعد ان منى ببهم الرجال و ذوبان العرب و مزده اهل الكتاب كلما اوقد و نارا للحرب اطفاها الله اونجم قرن للشيطان و فغرت فاعزه من المشركين قذف اخاه فى لهواتها فلا ينكفى حتى يطاصما خها باخمصه و يخمد لهبها بسيفه مكدودا فى ذات الله مجتهدا فى امر الله قريبا من رسول الله سيد اوليائه مشمرا ناصحا مجدا كادحا و انتم فى رفاهيته من العيش و ادعون فاكهون آمنون تتربصون بناالدوائر و تتوكفون الاخبار و تنكصون عند النزال و تفروق عند القتال .

فلما اختار الله لنبيه دار انبيائه و ماوى اصفيائه ظهر فيكم حسيكته النفاق و سمل جلباب الدين و نطق كاظم الغاوين و نبغ خامل الاقلين و هدر فنيق المبطلين فخطر فى عرصاتكم و اطلع

الشيطان راسه من مغرزه هاتفا بكم فالفاكم لدعوته مستجيبين و للغره فيه ملاحظين ثم استنهضكم فوجدكم خفافا و احمشكم فالفاكم غضابا فوسمتم غير ابلكم و اوردتم غير شربكم هذا و العهد قريب و الكلم رحيب و الجرح لما يندمل .

و الرسول لما يقبر ابتدارا زعمتم خوف الفتنه ال فى الفتنته سقطواو ان جهنم لمحيطته بالكافرين فهيهات منكم و كيف بكم و انى توفكون .

سپس فرمود ايها الناس بدانيد كه من فاطمه ام و پدر بزرگوارم حضرت محمد صلى الله عليه و آله است آنچه در آغاز سخن خود گفته در پايان هم همان سخن را مى گويم و آنچه را مى گويم حساب شده است من بر خلاف واقع و حقيقت سخن نرانم و آنچه مى گويم بر اساس حق و حقيقت است .

همانا رسول و پيغمبرى از جنس شما براى هدايت خلق آمد كه عزيز و بزرگوار است اين پيغمبر نوع پرور نابمسامانى و پريشانى و جهل و نادانى شما بر او سخت و دشوار مى نمود و بر آسايش و نجات شما از فلاكت و مشكلات بسيار حريص و بمومنين روف و مهربان است (چه پيغمبر ختمى مرتبت مظهر رحمت رحمانيه و رحيميه الهيه است بحكم نص قرآن )

شما اگر اين رسول عظيم الشان را نيك بشناسيد خواهيد ديد كه او پدر من است نه پدر زنان شما و تصديق خواهيد نمود كه او برادر پسر عم من نه برادر مردان شما چه پرافتخار است اين نسب درود و رحمت نامتناهى الهى بر او و الش باد اين پيغمبر عاليقدر رسالت خود را به مردم ابلاغ نمود و آنان را

از عذاب خداوند حسب الامر الهى برحذر ساخت و با مشركين بمبارزه و معارضه پرداخت و شمشير بر گردن آنان نهاده و حلقوم آنها را به سختى در هم فشرد!

او مردم را با برهان و حكمت و موعظه حسنه و اندرز سودمند و نيكو براه خدا رهنمون بود بتهاى بت پرستان در هم شكست و نيكو براه خدا رهنمون بود بتهاى بت پرستان در هم شكست و روساى مشركين را قلع و قمع نموده (خرطوم آنان را بخاك ماليد) و جمع آنها را از هم گسيخت تا اينكه ظلمت شب تار زدوده شد و صبح درخشنده توحيد و ايمان دميد و درخشيد و برقع و نقاب از چهره حق و حقيقت بيك سو افكنده گرديد و زبان و نطق زعيم و پيشواى دين بگفتار حق باز شد و زبان مخالفان مسلك توحيد و عربده كشان پيروان شياطين لال و بخاموشى گرائيد و تاج نفاق بر زمين فروافتاد گره هاى كفر و شقاق و نفاق از هم گسسته گشت تا زبان شما به كلمه توحيد و اخلاص و اقرار به لا اله الا الله گويا شد .

در حاليكه شما گروهى اندك بوديد و از نادارى و فقر و تهى دستى رويتان سفيد و رنگتان پريده و شكمهايتان بر پشت چسبيده بود شما در آن دوران و در آن روزگار بر كنار دوزخى از اتش بوديد و از كمى نفرات و قلت عدد همچون جرعه براى تشنه و يا چون لقمه براى گرسنه و شكارى براى هر درنده بوديد و در واقع چنان ذليل و خار بوديد كه پايمال هر رهگذرى مى شديد و همانا شما

بوديد كه از آب گنديده و ناگوار مى نوشيديد و شما بوديد كه از پوست جانور و مردار سد جوع ميگرديد و شما بوديد كه در نهايت درجه بدبختى و مذلت و پستى به زندگى خود ادامه ميداديد و هميشه در بيم و هراس بوديد كه كدام دسته متخاصم و متهاجم شما را زودتر بربايند و اسير خود گردانند .

ولى خداوند رحمان به بركت وجود خاتم پيغمبران حضرت محمد پدر بزرگوار شما را از نابسامانى و دشوارى و بدبختى و مذلت نجات بخشيد و شما را وقتى رهائى و آسودگى بخشيد كه با مصائب بسيار دست بگريبان و مانند گوئى در دست شبحعان عرب و گرگان بيابان سرگردان و در كف سر كشان و مردان اهل كتاب زبون و خوار بوديد و آنها هر دم آتش جنگ بر مى افروختند و خداوند متعال به سبب پدرم آن آتش فتنه را خاموش مى فرمود و هرگاه ستاره وسوسه و شاخ شيطان نمايان مى گشت و فتنه اى برپا مى گرديد و يا مشركى دهان بياوه گوئى مى گشود آن بزرگوار برادرش على مرتضى ان حيدر كرار غير فرار و آن شير عرصه شجاعت و شهامت را در دهان و كام آنان مى افكند على عليه السلام هم بفرمان پدرم تا آنزمان كه با صمصام بران و ذوالفقار خود مغز و سر مخالفان را نكوبد و بينى آنان را بخاك مذلت نمالد و آتش فتنه را خاموش نكند دست از پيكار بر نمى داشت و ترك امر پيغمبر نمى نمود تا دفع آنها را نكند .

و آن قهرمان صفحه امكان امير اهل ايمان شوهر من

على مرتضى بود ، كه اتش فتنه فساد جنگ را به تيغ بى دريغ خود فرو مى نشانيد و در راه رضاى خدا خود را به تعجب و رنج مى انداخت تا شما در امان و راحت باشيد و از خدا و رسول خدا اطاعت نمائيد او على مرتضى شوهر من بود كه براى خوشنودى پروردگار واطاعت امر پيغمبر بزرگوار اهتمام تمام داشت و قرب برسول الله داشته و از همه بالاتر آنكه او سيد آوليا بود او بود كه دامن همت را در اطاعت خدا و اجراى حق به كسر بالازده و خيرخواه خلايق بود او بود كه در نصيحت مردم و پند و اندرز موعظت آنان سعى و كوشش فراوان مبذول داشت تا شما در آسايش و خوشى و عيش بسر بريد و در مهد ايمنى بياسائيد و متنعم به نعمت امنيت باشيد .

اما بالعكس شما مردم منافق پيوسته براى ما خاندان نبوت انتظار بلاها و فتنه ها داشتيد و منتظر اخبار وحشت انگيز و دهشت آميز بوديد چون اعلام جنϙɠمى شد خود را كنار مى كشيديد و پهلو تهى مى نموديد و به هنگام جنگ و كارزار عقب گرد ميكرديد و در ميدان نبرد و در صحنه جنگ با دشمن فرار را برقرار اختيار مى نموديد .

چون خداوند متعال سران جاودان پيغمبران خود را براى حبيب و پيغمبر خود حضرت محمد مصطفى پدر بزرگوار برگزيد و اختيار فرمود و آرامگاه و ماواى اصفيايش را براى او پسنديد و انتخاب نمود و منزلگاه او ساخت كينه هاى درونى و دوروئى شما مردم منافق ظاهر و آشكار و پرده دين دريده گرديد

هر گمراهى مدعى و هر جاه طلبى بجولان در آمده شيطان صفت با مكر و تزوير سر از كمين گاه خود به در آورد و مركب جهالت در ميدان بطالت دوانيد و شما مردم منافق خو را بسوى خود فرا خواند چه او شما را مى شناخت لذا شما را آماده دعوت و منتظر فريب خويش يافت شما هم در پى مقصد شوم او دويديد و به اسانى در دام فريبش خزيديد و سريعا بسوى او گرويديد آتش انتقام را در دلهاتان برافروخت و اين كار ناشايسته موجب اين گرديد كه شما بر غير شتر خود داغ نهيد و در غير آبشخور خود بغير حق وارد شويد .

با آنكه از عهد و قرار فيمابين رسول الله و شما چيزى نميگذشت (شما مرتكب اين عمل باطل گرديديد و اين كار شما در حالى بȘϠكه هنوز چند روزى از رحلت پيغمبرتان نگذشته بود و سوز سينه ما خاموش و جراحت دل ما التيام نيافته و جسد مطهر آنحضرت دفن نگرديده بود شما مردم به بهانه برنخاستن فتنه حق را از مسير خود خارج نموديد و حال اينكه شما بدست خود فتنه و شر ايجاد كرديد و خود در دام فتنه گرفتار آميديد و سقوط نموديد و جهنم را كه مجسمه قهر و غضب خدا است براى خود آماده ساختيد پس آگاه باشيد كه دوزخ ماواى فتنه انگيزان و كافران است و محققا محيط بر كافرين است .

هيهات شما كجا و فتنه خواباندن كجا بنگريد شيطان شما را به كجا مى كشاند و بكجا مى كشاند و بكجا سوق ميدهد و انى توفكون . و هذا

كتاب الله بين اظهركم اموره ظاهره و احكامه زاهره و اعلامه باهره و زواجره لائحته و اوامره واضحته و قد خلفتموه و راء ظهوركم ارغبته عنه تريدون ام بغيره تحكمون (بس للظالمين بدلا) ايه 50 كهف

و من يبتع غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو فى الاخره من الخاسرين ) آيه 85 آل عمران - ثم لم تلبثوا الاريث ان تسكن نفرتها و يسلس قيادها ثم اخذتم تورون و قدتها و تهيجون جمرتها و تستجيبون لهتاف الشيطان الغوى و اطفاء انوار الدين الجلى و اهماد سنن النبى اصفى تسرون حسوا فى ارتغاء و تمشون لاهله و ولده فى الخمر و الضراء و نصبر منكم على مثل حز المدى و وخز السنان فى الحشا و انتم تزعمون الا ارث لنا افحكم الجاهليته تبغون و من احسن من الله حكما لقوم يوقنون افلا تعلمون )

بلى تجلى لكم كالشمس الضياحيته انى ابنته ايها المسلمون ااغلب على ارثيه يابن ابى قحافته افى كتاب الله ان ترث اباك و لا ارث ابى . (((لقد جئت شيافريا) افعلى عمد تركتم كتاب الله و نبذتموه وراء ظهور كم اذيقول (و ورث سليمان داود) سوره نمل آيه 16 . و قال فيما اقتص من خبر يحى بن زكريا (ع ) اذ قال رب وهب لى من لدنك وليا يرثنى و يرث من آل بعقوب ) آيه 46 سوره مريم

و قال (والو الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله ) آيه 75 سوره انفال .

و قال (يوصيكم الله فى اولادكم للذكر مثل حظ الانثيين ) آيه 11 سوره نساء

و قال و ان ترك خير الوصيه للو الدين و الاقربين بالمعروف حقا على

المتقين ) آيه 180 بقره - و زعمتم الا حظوه لى و لا ارث من ابى لا رحم بيننا افخصكم الله بايته اخرج منها ابى ام هل تقولون اهل ملتين لا يتوار ثان و لست انا و ابى من اهل ملته واحده ام انتم اعلم بخصوص القرآن و عمومه من ابى و ابن عمى فذونكها مخطومته مرحولته تلقاك يوم حشرك فنعم الحكم الله و الزعيم محمد و الموعد القيامته و عند الساعته ما تخسرون و لا ينفعكم اذ تندمون و لكل نباء مستقر و سوف تعلمون من ياتيه عذاب يخزيه و يحل عليه و عذاب مقيم

فرمود اى مردم اينكه اين كتاب خدا است كه در برابر چشم شماست مشاهده مى كنيد قرآن همه امورش ظاهر و هويدا و تمام احكامش روشن و فروزان و همه نشانه هايش آشكارا و همه اوامر و نواهى آن واضح و در تمام شئون نورانى و رهنما است .

اما شما دستورات آنرا با اين وصف درخشانى كه دارد متاءسفانه پشت سر افكنده ايد و به احكام آن عمل نميكنيد ايا از كتاب خدا روى بر تافته و از آن اعرض مى كنيد و تسليم بحكومت قرآن كه منطق وحى خدا است نمى شويد و مى خواهيد حاكمى غير از قرآن بگيريد كه در ميان شما داروى نمايد پس بد بدلى در قبال كتاب خدا براى خود انتخاب نموده و شما ستمكاريد .

خدا ميفرمايد هر كس دينى غير از اسلام و حاكمى غير از قرآن انتخاب كند در پيشگاه الهى هرگز پذيرفته نخواهد بود و او در آخرت در زمره زيانكاران خواهد بود .

اى مردم شما بعد

از رحلت پپيغمبر ختمى مرتبت حق را كه خلافت از آنحضرت است غصب نموديد و مانع شديد كه حق بمستحق له برسد و بدون توقف بغصب حق شروع كرديد و بدعت ها در دين نهاديد و صداى شيطان گمراه كننده را اجابت نموديد و به پيروى از او نور دين را خاموش كرديد و تضييع حق كرديد .

شما هستيد كه سنتهاى پيغمبر اكرم را محو نموديد و در پس پرده بمكر و حيله و تزوير آثار و ماثر دين مبين اسلام را باين زودى فراموش ساختيد و بدعتهاى عصر و دوران جهاهليت از نو شايع و رايج نموديد شما خوشحاليد كه كينه ها ئيكه از رسول اكرم (ص ) در دل داشتند درباره خانواده اش بكار برديد در حاليكه نبى اكرم بود كه شما را از شقاوت بسعادت رسانيد و ما هم بر ضررها و فتنه و فساد و غصب شما مانند كسى كه با كارد و نيزه پوست او را پاره كنند و چاره نداشته باشد صبر و تتحمل ميكنيم تا در پيشگاه حق و عدالت پروردگار وارد شويم .

شما گمان ميكنيد من از پدرم ارث نمى برم چه گمان باطل كه بر خلاف نص صريح قرآن است . آيا شما ميگوئيد من از پدرم ارث نمى برم اين حكم را از دوران جاهليت گرفته ايد .

اى مردم چه كس از خداوند بهتر و محكمتر حكم و قضاوت مى كند اما براى آنان است كه ايقان به آخرت دارند ايا شما نمى دانيد كه آخرتى و حسابى و كتابى است .

اى مردم مانند آفتاب و روشنى آن بر همه مشهود

است كه من يگانه دختر پيغمبر خاتم هستم و حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم پدر من است .

اى گروه مسلمين ايا سزاوار است جاه طلبان بر من غلبه نمايند و حق مرا به برند و شما ار من حمايت نكنيد ؟

(يابن ابى قحافه افى كتاب الله ان ترث اباك و لا ارث ابى ، اى پسر ابى قحافه آيا در كتاب خدا نوشته شده كه تو از پدرت ارث به برى و من از پدرت ارث نبرم عجب افتراء بزرگى بر خدا بسته اى و چه نسبتى بقرآن مى دهى . چه نسبت ناروائى آيا با علم بحكم قرآن و دانستن احكام ارث از روى عمد و از سر عناد كتاب خدا را ترك و به پشت سر انداخته و بر طبق آن عمل نمى كنى در حاليكه قرآن در باب ارث بآياتى چند تصريح نموده است و از آن جمله فرموده سليمان از پدرش داود ارث برد و نيز آنجا كه حكايت يحى فرزند زكريا را بازگو مى كند مى فرمايد پروردگارا مرا از جانب خود فرزندى عطا فرما كه وارث من و خاندان يعقوب باشد . و نيز مى فرمايد بحكم خدا اولو الرحام و خويشاوندان رحمى بعضى بر بعضى در باب ارث تقدم دارند و سزاوار ترند بحق خود .

و نيز فرموده خداوند شما را درباره اولاد و فرزندانتان وصيت و سفارش مى كند به نيكى و مقرر ميفرميد كه سهم الارث يك پسر برابر بهره دو دختر است .

و نيز ميفرمايد بر شما واجب است كه نزديك مردن خود وصيت كنيد از براى

والدين و خويشاوندان و بديده انصاف سفارش و به نيكى وصيت كنيد واين شايسته متقين و پرهيزگاران است .

آيا شما بخيال باطل خود چنين پنداشته ايد كه من از پدرم هيچ بهره و نصيبى ندارم واز پدرم ارث نمى برم يا ميگوئيد هيچ قرايتى و خويشاوندى ميان ما وجود ندارد .

آى خداوند آيه اى بدين گونه فرستاده كه مرا از فرزندى پدرم خارج كنيد و مرا از ارث پدرم ممنوع و محروم سازيد .

يا انكه ميگويد اهل دو ملت از يكديگر ارث نمى برند آى من و پدرم از اهل يك ملت نيستيم كه از اين جهت از ارث پدرم منع مى كنيد .

يا آنكه دعوى آن داريد كه از پدرم و پسر عمم على عليهما الصلوه و السلام به خاص و عام قرآن داناتر هستيد يا اساسا بمبدء و معاد و بما انزل الله ايمان و اعتقاد نداريد اگر اينطور است مركب خلافت را با تمام وسائل بدون معارض بگير و تصاحب كن تا در روز محشر در پيشگاه خداى دادگر از تو دادخواهى كنم اما بدان كه حضرت محمد (ص ) دادخواه و خداوند حاكم و داور است و عده گاه من و تو در پيشگاه الهى در قيامت و يوم الحشر است در آن ساعت است كه گمراهان خواهند ديد كه زيان كرده اند و با خسران جبران ناپذير روبرو هستند و ندامت و پشيمانى براى شما نفعى و سودى و فايده اى در آنروز رستخيز نخواهد داشت .

كه براى هر خبر زمانى مقرر و وقتى معين است و بزودى خواهند دانست كه چه كسى بعذابى كه

خوارش مى سازد گرفتار مى آيد و چه عذاب جاويد بر سر او فرود مى آيد و دامنگير او مى شود .

ثم رمت (ع ) بطرفها نحو الانصار) فقالت عليهاالسلام يا معشر الفتيه و اعضاد الملته و حصنته الاسلام ما هذه الغميزه فى حقى و السنته عن ظلامتى اما كان رسول الله صلى الله عليه و آله ابى يقول المرء يحفظ فى ولده .

سرعان ما احدثتم و عجلان ذااهالته و لكم طاقته بما احاول و قوه على ما اطلب و ازاول اتقولون مات محمد صلى الله عليه و آله فخطب جليل استوسع وهيه و استنهر فتقه و انفتق رتقه و اظلمت الارض لغيبته و كسفت النجوم لمصيبته و اكدت الامال و خشعت الجبال و اضيع الحريم و ازيلت الحرمته عند مماته فتلك و الله الناز لته الكبرى و المصيبته العظمى لا مثلها نازلته و لا بائقته عاجلته اعلن بها كتاب الله جل ثناوئه فى افنيتكم فى ممساكم و مصبحكم هتافا و صراخا و تلاوتا والحانا و لقبله ما حل بانبياء الله و رسله حكم فصل و قضاء حتم . (و ما محمد الارسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضرالله شيئا و سيجزى الله الشاكرين آيه 144 سوره آل عمران .

سپس حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها رو بطرف انصار نمود و بآنان چنين فرمود اى گروه جوانان و اى بازوان توانمند ملت و اى ياوران اسلام و حافظين حدود احكام قرآن و پايگاه هاى دين چه سستى و سهل انگارى است در شما كه در حق من روا ميداريد

با اينكه ميدانيد چه ظلم و ستمى بر من شده است . آيا پدرم رسول الله صلى الله عليه و آله نفرمود احترام و بزرگداشت مرد بايست در مورد اولاد و فرزندانش هم رعايت شود و احترام بفرزند احترام به پدر اوست اما شما چه زود دين و آئين خدا را تغيير داديد و فراموش نموديد و بدعتها پديد آورديد و اوضاع را واژگون گرديد و از راه راست منحرف و به بيراهه گام نهاديد و آنچه پدرم درباره من سافرش نموده بود بر خلاف آن رفتار كرديد و با چه عجله و سرعتى از فرزند دلبند رسول خدا دست كشيديد و در اين هنگامه بيدادگرى و ستمكارى او را تنها و مظلوم بحال خود گذارديد با آنكه شما را قدرت و توانائى بر حمايت من هست و شما مى توانيد اقدام بيارى من و احقاق حق بنمائيد .

آيا شما ميگوئيد پيغمبر خدا حضرت محمد (ص ) از دنيا رفت و با رفتن او همه چيز تمام شد بنابراين دست از يارى فرزندش كشيده حاضر بدفاع از او و احقاق حق فرزند او نمى باشيد ارى مرگ پيغمبر ضربه هولناك و فاجعه عظيمى بود كه بر پيكر اسلام فرود آمد بر اثر رحلت آنحضرت اوضاع بكلى عوض گرديد زمين تاريك و ظلمانى و اختران و نجوم نقاب كسوف بر چهره كشيدند و اميدها تبديل بياس و نااميدى و كوهها خاشع و متزلزل و حريم افراد شكسته و احرامات و گراميداشتها پايمال گرديد بخدا سوگند وفات آنحضرت حادثه بزرگ و مصيبت نازله كبرى و بزرگى بود كه مانندش نه در ازل بوده و نه در

ابد خواهد آمد (چه پيغمبرى كه وجودش رحمت از براى تمام عالميان و نعمت از براى تمام جهان بود از اين عالم رخت بربست و بجوار رحمت حق عند مليك مقتدر شتافت و بلقاء الله پيوست . )

آيا اين فقدان رسول الله (ص ) بايست باعث پشت كردن شما نسبت بدين خدا گردد اين مزدن نه تنها براى خاتم انبياء بلكه براى جميع سفراء الهى بوده است و شما در قرآن كه هر صبح و شام آنرا تلاوت مى كنيد خدا از اين فاجعه خبر داده است و اين حكم حتمى و قضاى حتمى الهى است .

خدا ميفرمايد و ما محمد الارسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضرالله شياء و سيجزى الله الشاكرين آيه 144 سوره آل عمران

يعنى و محمد (ص ) نيست مگر پيغمبرى از جانب خدا كه پيش از او پيغمبرانى بودند و از اين جهان در گذشتند آيا اگر او نيز بميرد يا كشته شود شما بدين و جاهليت خود باز ميگرديد پس هر كس بازگشت كند و از دين خدا برگردد بخدا ضررى نخواهد رسانيد بلكه خود را بزيان انداخته و هر كس شكر نعمت دين گذارد و در اسلام ثابت و پايدار ماند البته خدا جزاى نيك بشكر گذاران عطا خواهد كرد .

آنگاه حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها طايفه اوس و خزرج را بنام مادرشان قبيله مخاطب ساخته و فرمود : ايها بنى قبيله اهضم تراث ابى و انتم بمراى منى و مسمع و منتدى و مجمع تلبسكم الدعوه و تشملكم الخبره و

انتم ذوالعدد و العدد و العده و الاداه و القوه و عندكم السلاح و الجنته توافيكم الدعوه فلا تجيبون و تاتيكم الصرخته فلا تغيثون و انتم موصوفون و بالكفاح معروفون بالخير و الصلاح و النخبته التى انتخبت و الخيره التى اخيرت قاتلتم العرب و تحملتم الكد و التعب و ناطحتم الامم و كافتحم البهيم فلا نبرح اوتبرحون نامركم فتاتمرون حتى اذا دارت بنارحى الاسلام و در حلب الايام و خضعت نعره الشرك و سكنت فوره الافك و خمدت نيران الكفر و هدات دعوه الهرج و استوسق نظام الدين فانى جرتم بعد البيان و اسررتم بعد الاعلان و نكصتم بعد الاقدام و اشركتم بعد الايمان (الا تقاتلون قوما نكثوا ايمانهم و هموا باخراج الرسول و هم بداوكم اول مره اتخشوهم فالله احق ان تخشوه ان كنتم مؤ منين آيه 13 سوره توبه الا قد ارى ان قد اخلدتم الى الخفض و ابعدتم من هو احق بالبسط و القبض و خلوتم بالدعته و بخوتم من الضيق بالسعته و فمججتم ما وعيتم (و دسعتم الذى تسوغتم فان تكفروا انتم و من فى الارض جميعا فان الله غنى حميد) ايه 8 سوره ابراهيم الا و قد قلت ما قلت على معرفته منى بالخذلته التى خامرتكم و الغدره التى استشعرتها قلوبكم و لكنها فيضه النفس و نفثته الغيظ و خور القناء و بثه الصدور و تقدمه الحجته فدو نكموها فاحتقبوها دبرد الظهر نقبته الخف باقيته العار موسومته تعضب الله و شنار الابد موصولته بنار الله الموقده التى تطلع على الافئده فبعين الله ما تفعلون و سيعلم الذين ضللموا اى منقلب . ينقلبون و انا ابنته نذير لكم بين يدى عذاب

شديد فاعملموا انا عاملون و انتظروا انا منتظرون .

فاطمه زهرا عليهاالسلام در مقام استمداد طايفه بنى قيله را مخاطب ساخته و چنين فرموده است : اى پسران قيله (اى قبيله هاى اوس و خزرج ) آيا سزاوار است كه بظلم و ستم ارث مرا تصاحب كنند و حق مرا پايمال نمايند و شما حاضر و ناظر اعمال ظالمانه و غاصبانه آنها باشيد و دادخواهى مرا بشنويد و ساكت بمانيد با اينكه همه شما بر مظلوميت من مطلع و مستحضر هستيد در عين اينكه شما همه تان صاحب افراد و اعداد واسباب و ادوات جنگ و قوه و نيرو و سپر واسلحه مى باشيد .

من شما را بيارى اجراى حكم قرآن مى خوانم اما ميدانم شما مرا اجابت نمى كنيد و با آكه ناله مرا مى شنويد بفرياد من نمى رسيد . در صورتيكه شما بشجاعت و دلاورى و مردانگى موصوف و به نيكوئى معروف هستيد شما اشراف و برگزيدگان مردم مسلمان بوديد كه به فضيلت برگزيده شديد و بخوبى ها شهرت يافتيد .

شما بوديد كه با قبايل گمراه عرب كارزارها و نبردها نموديد و رنج و تعب و محنت فراوان را تحمل كرديد و سرافراز از ميدان نبرد بيرون آمديد شما بوديد كه پيوسته در راه همگام ما و سر بر فرمان ما داشتيد تا اينكه آسياى اسلام بر محور وجود ما بگردش در آمد و شير در پستان مادر روزگار رو بفزونى نهاد و نعره شرك در گلو خفه شد و فوران گناه و فساد و دروغ بيارميد و فروكش كرد و آتش كفر افسرده و خامد و خاموش گرديد و

دعوت هرج و فتنه و بى نظمى ساكن و متوقف ماند و دين و آئين الهى نظم و انتظام يافت .

اكنون چه باعث شده است شما را كه پس از آن احوال باز بحيرانى و سرگردانى دچار شده حقايق را پس از هويدا و آشكار شدن مكتوم و پنهان ميداريد شما را چه موجب شده است كه باين زودى نقض عهد نموده و بعقب بازگشته و به شرك و بى دينى گرائيده ايد . چرا با مردمى كه پيمانهاى خود را شكستند و پس از قبول اسلام و ايمان راه كفر و شرك را پيشه خود ساختند و همت و اهتمام و كوشش و پافشارى در اخراج و بيرون راندن رسول اكرم (ص ) نمودند و بر ضد شما و دشمن از هر جهت بودند نمى جنگيد و پيكار نمى كنيد اينها در آغاز از خود شما شروع كرده اند اى از آنها مى ترسيد و حال آنكه سزاوارتر آن است كه فقط از خدا به ترسيد اگر به او ايمان و ايقان داريد .

مردم آگاه باشيد شما داريد در مسير ناحق قدم بر ميداريد چه شما با اين اعمال باطل خود را در لغزش و اشتباه گرفتار شده ايد .

شما آن كسى را به بايد و شايستگى در قبض و بسط امور جامعه دارد و احق بمنصب خلافت است و خلافت الهيه حق مسلم اوست از خود دور ساخته ايد و با راحتى و اسايش طلبى خلوت گزيده ايد و از سعادت پشت كرده رو بشقاوت آورده ايد شما هستيد كه معارف الهيه ار كه وسيله پدرم و پسر عمم آموخته

و فرا گرفته ايد از دل بيرون ريختيد و بهمان داب جاهليت و عادت ديرينه خود كه كفر و شرك است بازگشت نموديد . اى مردم بدانيد اگر شما و همه اهل عالم بكفر و شرك گرائيد خدا غنى و بى نياز است و در خور ستايش است

( گر جمله كائنات كافر گردند

بر دامن كبرياش ننشيند گرد)

مردم من آنچه وظيفه بيان و ابلاغ و اتمام حجت بود بشما گفتم در عين اينكه ميدانم گفتار من در شما تاثيرى نخواهد بخشيد چه شما مردمى خيانت پيشه و در چنگال زبونى گرفتاريد و چنان نيست كه دلهاى شما مستشعر بر اين حقايق و واقعيات نباشد . اما

(بر سيه دل چه سود خواندن وعظ

نرود ميخ آهنى در سنگ )

ميدانستم كه كناره گرفتن شما از ما با گوشت و پوست شما آميخته و احساس كردم كه مكر و فريب و وسوسه بدلهاى شما رسوخ كرده و سراسر وجود شما را فرا گرفته است و گفتارم در شما مردم منافق خو بلااثر است . )

ولى چه كنم كه دلى پرخون دارم و دردها و الم ها و اندوهها در سينه ام جمع شده است خواستم تا با شما اتمام حجت كنم و عذرى براى كسى باقى نماند :

اكنون كه جريان چنين است اين مركب خلافت را بگيريد و بناحق غصب كنيد و هرگز رهايش مسازيد اما بدانيد و آگاه باشيد پشت اين شتر مجروح و زخم است داغ ننگ و رسوايى ابدى همراه اوست و شما را آسوده نخواهد گذارد

(توان بحلق فرو بردن و استخوان درشت

ولى شكم بدرد چون بگيرد اندر ناف )

شما با آتش قهر و غضب و

خشم خدا روبرو هستند و آخر الامر شما را خشم خدا بيازارد (آتشى كه هر دم فروزد و مجسمه قهر خداست و دل و جان را بسوزد . )

آنچه مى كنيد در نزد خدا حاضر است و ستمكاران به زودى در مى يابند كه به چه مكانى باز مى گردد .

و انا انبته نذير لكم من دختر پيامبرى هستم كه سمت و عنوان نذير داشت و شما را از عذاب الهى بر حذر مى داشت . حال شما آنچه در توان داريد انجام دهيد ما نيز آنچه وظيفه خود مى دانيم بدان عمل

مى كنيم شما منتظر نتيجه عمل خود باشيد و ما نيز منبظر داورى حق خواهيم بود فانتظروا انا منتظرون

فاجابها ابوبكر عبدالله بن عثمان

فقال يا ابيه رسول الله لقد كان ابوك بالمومنين عطوفا كريما رؤ فا رحيما و على الكافرين عذابا اليما و عقابا عظيما فان عزوناه وجدناه اباك دون النساء و اخالبعلك دون الاخلا اثره على كل حميم و ساعده فى كل امر جسيم لا يحبكم الا كل سعيد و لا يبغضكم ال كل شتى فانتم عترة رسول الله (ص ) الطيبون وا الخيرة النساء و ابيته خير الانبياء صادقته فى قولك سابقته فى و فور عقلك . غير مردودة عن حقك و لا مصدودة عن صدقك و والله ما عدوت راى رسول الله ولا عملت الا باذنه .

انى سمعت رسول الله (ص ) يقول (نحن معاشر الانبياء لا نورث ذهبا و لا فضته و لا دارا و لا عقارا و انما نورث الكتاب و الحكمته و العلم و النبوة و ما كان لنا من طعمته فلولى الامر بعدنا

ان يحكم فيه بحكمه .

و قد جعلنا ما حاولته فى الكراع و السلاح يقابل به المسلمون و يجاهدون الكفار و يجادلون المردة ثم الفجار و ذالك با جماع من المسلمين لم اتفرد به و حدى و لم استبد بما كان الراى فيه عندى و هذه حالى و مالى هى لك و بين يديك لا نزوى عنك و لا ندخر دونك و انت سيدة امته ابيك و الشجرة الطيبه لبنيك لا يدفع مالك من فضلك و لا بوضع من فرعك و اصلك و حكمك نافذ فيما ملكت يداى فهل ترين ان اخالف فى ذالك اباك صلى الله عليه و آله .

(ابوبكر بداد خواهى فاطمه زهرا سلام الله عليهما چنين پاسخ داد)

اى دختر پيغمبر اكرم و رسول خاتم پدرت نسبت به 9 اهل ايمان عطوف و كريم و مهربان و بود و نسبت به كافران مظهر قهر خدا و عذاب دردناك و عقاب عظيم الهى اگر در نسبت آنحضرت دقت نماييم آن بزرگوار را پدر تو مى دانيم نه پدر زنان و بانوان ديگر و نيز او را برادر شوهر تو مى شناسيم نه برادر مردان ديگر و ما مى دانيم كه پيغمبر اكرم على را از همه خويشاوندان برتر و در كارهاى بزرگ او را ياور و جز سعادتمندان شما را دوست ندارد و جز شقاوتمندان و بدكاران شما دشمن نگيرد شما عترت پاك و پاكيزه رسول خدا و برگزيدگان خدا از خلق جهان مى باشيد و شماييد كه بهر خير و صلاح و فلاح راهبر ما و بسوى جنت و بهشت ما را رهنماييد .

و تو اى برگزيده بانوان جهان و اى

دختر بهترين پيغمبران در گفتارت راست مى گويى و در عقل و وفور دانش و بينش بر همه مقدم هستى و هرگز از حقت بر كنار نخواهى بود و در راستى و درستى گفتارت شك و ترديدى نيست .

اما بخدا سوگند من از راى رسول الله تجاوز نكردم و آنچه كردم بر خصت و جواز و اذن او بود من خود از رسول الله شنيدم كه مى فرمود ما گروه پيغمبران دينارى و درهمى و خانه و مزرعه اى به ارث نمى گذاريم ارث ما پيغمبران همان كتاب و حكمت و علم نبوت است و آنچه طعمه و وسيله ارتزاق داريم در اختيار ولى امر است كه بعد از ما براى خود حكم مى كند .

و در موضوع فدك كه تو در طلب آن هستى راى ما اين است كه منافع صرف تهيه اسبان و اسلحه جنگ گردد تا مسلمانان با كفار بمقابله پردازند و بر آنها در مقام جهاد و مجادله و مبارزه فايق آيند و مردم بدكار و فاجر را دفع نمايند .

و اين امر راى از من تنها نيست بلكه مسلمين بر اين امر اجماع كردند و من براى خود مستبد و خودسر نيستيم و اين كيفيت حال من بود .

و اين مال و آنچه دارم اينك در اختيار تو مى گذارم و از تو دريغ ندارم و براى ديگرى ذخيره و انباشته نكرده ايم .

تو سيده و خاتون امت پدرت مى باشى و شجره طيبه فرزندان خود هستى كسى انكار فضل و فضيلت تو را ندارد و از اصل و فرع تو كسى نمى داند مرتبه

اى بزدايد حكم تو در اين اموال شخصى من نافذ است آيا تو خود روا ميدارى كه در اين باب خلاف حكم پدر بزرگوارت عمل نمايم .

(حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليهما به ابوبكر پاسخ مى دهد . )

فقالت عليهاالسلام : سبحان الله ما كان رسول الله صلى الله عليه و آله عن كتاب الله صادفا و لا لا حكامه مخالفابل كان بتبع اثره و يقفو سوره افتجمعون الى العذر اعتلالا عليه بالزور و هذا بعد ود فاته شبيه بما بغى له من الغوائل فى حياته . هذا كتاب الله حكما عدلا و ناطقا فصلا يقول (برثنى و يرث من آل يعقوب و ورث سليمان داود . فبين عزوجل فيما وزع عليه من الاقساط و شرع من الفرايض والميراث و اباح من حظ الذكران و الاناث ما ازاح علته المبطلين و ازال التظنى و الشبهات فى الغبرين كلا بل سولت لكم انفسكم امرا فصبر جميل و الله المستعان على ما تصفون . آيه 18 سوره يوسف .

حضرت فاطمه عليهماالسلام فرمود (سبحان الله ) هيچگاه حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله از كتاب خدا قرآن روى گردان نبود و هرگز بر خلاف احكام قرآن حكمى نمى فرمود بلكه پيوسته اثر قرآن را تبعيت و پيروى مينمود و ابدا مخالف قرآن سخنى نمى گفت (مگر مى شود كسيكه خود آورنده قرآن مجرى احكام آن است بر خلاف منطق وحى از خود چيزى بگويد كه مطابق نص صريح قرآن نباشد (زهى تصور باطل زهى خيال محال ) اين شمائيد كه بر اساس غدر و مكر و فريب و حيله و تزوير اجماع مى كنيد

و بر خلاف حكم قرآن خبر جعل مى نمائيد و آنرا ناقض حكم قرآن قرار ميدهيد و با اين درو و افترا اين حيله كه شما پس از رحلت آنحضرت دسيسه قرار داده ايد شبيه به همان حيله است كه در زمان حيات پدرم براى هلاكت آنحضرت مرتكب شديد اينكه كتاب خدا حاكم و ناطق بالحق و فاصل بين حق و باطل است . قرآن ميفرمايد قانون ارث از جانب خدا تشريع و اين نظامنامه از طرف خدا تعيين گرديده است چنانكه مى فرمايد و ارث من و خاندان يعقوب باشد و صريحا مى فرمايد سليمان از داود و فرزندان يعقوب از يعقوب ارث بردند و آنچه كه مربوط به سهم الارث هر يك از وراث اعم از ذكور و اناث است با بيان روشن مقرر و معين فرموده است تا جاى بهانه گيرى براى پيروان باطل و گمان شبهه براى احدى باقى نماند .

پس اى ابوبكر چنين نيست كه تو ميگوئى و نسبت دروغ بپدرم ميدهى اين خلاف نص صريح قرآن است بلكه تمايلات نفسانى شما اين را بوجود آورد و اين خبر را جعل نموده و براى شما زينت داده است .

اكنون براى من صبر جميل بهتر است و خدا را در اين باره بايد به مدد و يارى طلبيد .

(فقال ابوبكر : ) صدق الله و رسوله و صدقت ابنته انت معدن الحكمته و موطن الهدى و الرحمه و ركن الدين و عين الحجه لا ابعد صوابك و لا انكر خطابك هولاء المسلمون بينى و بينك قلدونى ما تقلدت و باتفاق منهم اخذت ما اخذت غير مكابر و لا

مستبد ولا متاثر و هم بذالك شهود .

ابوبكر مجددا بپاسخ داد و گفت آرى خدا و رسولش راست گفته اند و دخت پيامبرش هم نيز گفتارش راست مى باشد .

تو اى دختر پيغمبر مرتبت معدن و كنز حكمت و موطن هدايت و رحمت هستى . تو ركن و ستون دين و سرچشمه حيات و حجت هستى گفتارت راست ميدانم و خطابه تو را انكار نمى كنم .

اينكه اين مسلمانان هستند كه اين قلاده را بر گردن من انداخته ان آنچه را كه من تصرف نموده ام باتفاق ايشان و آراء آنها بوده است من در مقام مكابره با كسى نبوده ام و كارى به تنهائى انجام نداده ام و ايشان خود شهود گفتار منند .

(فالتفتت فاطمه عليهاالسلام الى الناس

قسمت سوم

و قالت معاشر الناس المسر عته الى قبل الباطل المعضيته على الفعل القبيح الخاسر افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها كلا بل ران على قلوبكم ما اساتم من اعمالكم فاخذ بسمعكم و ابصاركم و لبئس ما تاولتم و ساء به ما اشرتم و شر مامنه اعتضتم لتجدن و الله محمله ثقيلا و غبه و بيلا اذ كشف الغطاء و بان ماورائه الضراء و بدالكم من ربكم ما لم تكونوا تحتسبون و خسر هنالك المبطلون سوره غافر آيه 78 .

پس از اتمام گفتار ابوبكر حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها خطاب به حضار مسجد چنين فرمود : اى مردم كه براى شنيدن سخنان بيهوده بسرعت رو بباطل مى رويد و از كردار زشت و قبيح و زيانبار چشم بر هم مى نهيد .

آيا تدبر در قرآن نمى كنيد كه قرآن

چگونه حكم فرموده يا قفل و مهر باطله بر دلهاى شما زده اند بكله اعمال زشت شما پرده بر دلهاى شما كشيده و صفحه دلهايتان را تيره كرده و اين تيره گى گوشهاى شما را كر و چشمهاى شما را كور نموده است .

شما آيات قرآن را بد تاويل نموديد و اشاره ناپسند كرديد و به بدراهى رهنمون شديد و قرآن را به بد خبرى معاوضه و تبديل گرديد .

بخدا سوگند تحمل اين بار براى شما بسيار سنگين و ثقيل و عاقبتى مالامال از وزر و وبال در پيش دارد آنگاه كه پرده ها بركنار رود خسران و زيان جبران ناپذير اين امر براى شما آكار گردد و در آنوقت است كه به بطلان كارتان آگهى حاصل خواهيد كرد سپس رو بقبر رسول الله نمود و با ابياتى چند حكايت از حال خود فرمود كه ما از ذكر آن صرف نظر نموديم .

چند روزيست كه پيغمبر والاى كريم

رخت بسته ز جهان جانب جنات نعيم

شده با رحلت او عالم اسلام يتيم

هر كه را مى نگرى قلب وى از غصه دونيم

هر كجا ميگذرى ناله و غوغا باشد

گرد محنت برخ يثرب و بطحا باشد

خاصه امروز كه گوئى غم و رنج دگر است

مسجد ختم رسل مركز آشوب و شر است

بر سر منبر بوبكر و به نزدش عمر است

هر كه از مسجديان بينى چشمش به در است

گوئيا منتظر آمدن فاطمه اند

كه سوى در نگران منتظران آن همه اند

آرى از راه رسد نور دل خير بشر

بهترين بانوى اسلام على را همسر

اشك در ديده وى حلقه زنان همچو گهر

بگرفته است بكف دست دو فرخنده پسر

همچنين دختركى ما لقا در

بر اوست

آرى آن زينب كبرى بود و دختر اوست

گوئيا ميدهدش طرز سخن گفتن ياد

گويدش دختر كم داد سخن بايد داد

ويژه در بزم يزيد بتر از صد شداد

داد خود گير و مرو هيچ به زير بيداد

غير نامى نبود فرق پليد است پليد

هست امروز ابوبكر و به فرداست يزيد

بر زنان گرچه جهاد است در اسلام حرام

ليك هنگام دفاعند به مردان همگام

در دفاع حق خود بايد گردن اقدام

نيست رهبانيت و عزلت اندر اسلام

مرد و زن خرد و كلان در ره آئين و هدف

چون من و تو همه را بايد جان اندر كف

آرى اسلام كه تا قلب اروپا رفتى

سبب آن بود كه يك تن نه براحت خفتى

هر مسلمانى شمشير بكف بگرفتى

ترك جان در ره ناموس شريعت گفتى

هر مجاهد به روى پرچم خود بنوشت

مصطفى گفته كه در سابه تيغ است بهشت

الغرض فاطمه نزديك به منبر گردد

سر بكوبكر به تعظيم و ادب بر گردد

نظرش جانب آندخت پيمبر گردد

خواهد اندر بر صديقه سخنور گردد

كه امان هيچ نخواهد دهدش دخت رسول

به سخن آيد و فرمايد كاى خصم جهول

تو نه آنى كه از آن پيش كه آيد پدرم

بت پرستيدى و بودى پى دينار و درم

پدرم با كمك همسر فرخنده فرم

پاك از لوق بتان كرد همه بيت و حرم

تا كه امروز تو از نعمت اسلام چنين

گرچه اندر خور تو نيست شدى صدر نشين

عرب آنروز كه خود نعمت اسلام نداشت

در جهان مدنيت ابدا نام نداشت

وز سر جهل و ستم لحظه آرام نداشت

در ره علم و ادب هيچ زمان گام نداشت

اگر امروز چنين دولت سر مد دارد

همه از پرتو تعليم محمد (ص ) دارد

اين محمد نه مگر هست گرامى پدرم

كه شد از دست من و خاك الم

شد بسرم

آب غسلش نشدى خشك كه خون شد جگرم

بشكستيد ز كين پهلو با ضرب درم

عمر از امر تو سوزاند در خانه من

قنفذش كرد سيه پشت من و شانه من

گر بگوئى ز رسل ارث نمان بجهان

(لا نهورث ) كه بود جعل نمائى عنوان

برو اى بى خبر از حكم خدا قرآن خوان

كه ز داود برد ارث سليمان بجهان

گرچه از عهد پدر بد فدكم اندر دست

كه نه ارث است مرا ملك فك موهوبه است

شاهد ار خواهى اين پادشه مردانست

هم حسينم چو حسن آگه از اين دستانست

همچنين شاهد من يك دو تن از نسوانست

گرچه بالاتر از اين شاهد من قرآن است

پاكس و صدق مرآيه تطهير گواست

تو چه گوئى كه گواه من دل خسته خداست

گفت و آنقدر دليل آورد آن دخت رسول

كه شد عاجز بجوابش و سپس كرد قبول

ليك ننموده ز روى حيل و مكر و قبول

هيچ دانى ز چه ننمود قبول او ز بتول

ديد بى ملك فدك نام على (ع ) بر فلك است

غصب حقش نشود تا كه بدستش فدك است

آرى اين قاعده و رسم ستمكارانست

كه تهى خواهند از مردم با همت دست

وز همين راه بر اين طايفه بدهند شكست

يار دون همت و پست است بلى دنيى پست

بى سبب نيست كه گرديد قرين زر با زور

زور گويند به نيروى زر اين قوم جسور

ليك با اين همه حق مى شود آخر پيروز

قدرت باطل آرى نبود جز دو سه روز

چهره روشن حق گردد عالم افروز

(خوشدلا) ناله مظلوم بود ظالم سوز

نه مهين فاطمه روز عدوى خود شب كرد

روز را شب به يزيد وصف او زينب كرد

اى مسلمانان امروز شما از زن و مرد

پيروى بايد تان از على و زهرا كرد

على آن بود

كه با ظلم و ستم كرد نبرد

فاطمه نيز چو خود زينب كبرى پرورد

تا كه با عون حسينش صف خصمان شكنند

مشت ها دست بهم داده و سندان شكنند

هست در خاتمه اظهار چنين نكته ضرور

كه رسول عربى مظهر رحمان غفور

داد آزادى زن را بجهانى دستور

اندران عصر كه دختر بشدى زنده بگور

ليك آزادى اسلام بدى ربانى

نى كه آزادى بى دينى و شهوت رانى

اشراق سيزدهم

قسمت اول

اشراق سيزدهم : در بيان تنبيه انذارى و تنبيه ايقاظى

(تنبيه انذارى )

قالت فاطمه عليهاالسلام (و انا ابنته نذير لكم )

حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها در مقام معرف و بيان شناسنامه خود فرمود (و انا ابنته نذير لكم ) يعنى من دختر پيغمبرى هستم كه خداوند او را بعنوان نذير از براى شما مردم بلكه براى تمام عالميان و جميع جهانيان فرستاد چنانكه نص صريح قرآن ميفرمايد (تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا) آيه 1 سوره فرقان .

بزرگوار آن پاك خداونديست كه فرقان را بر عبد مقرب خودنازل فرمود تا براى اهل عالم و جميع جهانيان نذير و ترساننده باشد و مردم را از عذاب و قهر الهى بر حذر سازد و نيز به پيغمبرش فرمود (و قل انى انا النذير المبين ) آيه 89 سوره الحجر . اكنون نكته بسيار مورد توجه و قابل اهميت در اين مقام اين است كه دختر پيغمبر اكرم خود را در مقام معرفى (بنت النذير) مى نامد و از ميان آن همه اسماء و القاب و عناوينى كه پدر بزرگوارش دارد فقط باسم (نذير) در برابر خليفه غاصب و جماعت وابسته به او مطرح و گوشزد آن مردم غافل از يوم العذاب و

روز جزا مى نمايد با اينكه پدرش را نامها و القاب و عناوين بسيار است مانند رسول و شاهد و مبشر و هادى و بشير و داعى و قاضى و حاكم و آمروناهى و صادع و كريم و رحيم ورفيع و حافظ و جاهد و خاتم النبيين و رحمه العالمين و صاحب الخلق العظيم و صاحب الحجه و البرهان و صاحب الدين و الكتاب و الفرقان و صاحب الحوض و الكوثر و صاحب الفضل و العطاء و صاحب الجود و السخاء و صاحب مقام قاب قوسين و اوادنى و صاحب اللوا ، يوم القيامه الكبرى و صاحب الضياء و النور و البهاء و صاحب الحكمته و العرفان و صاحب الشريعته الكامله و صاحب الملته الحنيفيه و صاحب صراط مستقيم و الطريقه المرضيه و صاحب الحق و البيان و صاحب الكرم و الاحسان و صاحب التاج و المغفر و صاحب الخطبته و المنبر و صاحب الحسب الاطهر و صاحب النسب الاشهر محمد خير البشر .

حبيب الله عبدالله خيره الله صفى الله عبدالرحمان عبدالرحيم عبدالحليم عبدالكريم عبدالحكيم عبدالجواد عبدالحق عبدالوهاب عبدالغفار عبدالجبار عبدالفتاح عبدالصمد عبدالاحد عبدالجميل عبدالجليل عبدالقادر عبدالقاهر عبدالرفيع عبدالمهيمن و قس على ذالك لمظهريه لجميع و من الطفيه و القهريه لقوله صلى الله عليه و آله (و من را نى فقد راى الحق ) (و اوتيت جوامع الكلم )

جامع ذات و صفات عالم و آدم بكل

احمد يعنى اين مجموع عالم اين بود

اسم اعظم را جز اين مظهر نباشد در جهان

بگذر از مظهر كه عين اسم اعظم اين بود

فاتح باب شفاعت خاتم ختم رسل

آنكه فتح و ختم شد او را مسلم اين بود

آخر سابق كه

نحن الاخرون السابقون

آنكه در كل آمد و بر كل مقدم اين بود

ونيز از اسماء و القاب و عناوين آنحضرت است مؤ من و امين و مكين و مبين و مبلغ و مرسل و مبعوث و منصور و نور و رحمت و شافع و مشفع و مجتبى و مصطفى و ياسين و طه و احمد و محمود و محمد و ساير اسماء و القاب بسيار ديگر كه در قرآن و تورات و انجيل و زبور و صحف انبياء سلف بآن تصريح شده است (و تو خود حديث بخوان از اين مجمل )

و منظور ما اين نكته است كه چرا حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها دختر والاگهر خاتم انبياء از ميان آنهمه اسماء و القاب پدرش خود را (و انا بنت النذير) معرفى فرموده است و حال آنكه مى توانست بگويد و انا ابنته محمد المطفى خاتم النبين و رحمه للعالمين و مانند آن از اسماء و عناوين ديگر آنحضرت .

معلوم مى شود انتخاب آن بى بى عالم دختر پيغمبر خاتم در تصريح باسم نذير مخصوصا تنبيه و بيدار باشى ميخواهد به آن جماعت در خواب غفلت رفته كه از يوم الدين و روز جزا فراموش كرده و حب رياست و همى دو روزه دنيوى آنان را غافل از خداى دادگر و روز محشر نموده و بهمين جهت است كه به غصب حق ديگران پرداخته و مركب خويش را در راه باطل تاخته و از خدا و رسول خدا و گفتار پيغمبر (نذير) بكلى فراموش و پرده غفلت در گوش نموده به آنچه دلشان ميخواهد روانه شده اند و بسوء اختيار راه دوزخ را در

پيش گرفته اند واقعا اگر در نظام تشريع انذار و ترساندن از خدا و روز جزا و ايمان و اعتقاد بمعاد نبود اساسا دين و احككام دين ضمانت اجرائى نداشت چه تمام ظلمها و ستمها كه از بشر فسادگر سر مى زند مولود بى ايمانى و عدم اعتقاد بيوم المعاد است و كسى كه مؤ من و معتقد بيوم الدين و نعوت يوم الدين باشد هيچ وقت از راه حق و صراط مستقيم دين منحرف نمى گردد بلكه پيوسته گفتار و انذار پيغمبر بزرگوار اسلام را كه پروردگار آنحضرت را بعنوان (نذير ومنذر) بسوى كافه ناس فرستاده است و پيغمبر هم با سمت منذريت و نذيريت يوم الدين و نعوت آنرا بخلق اعلام نموده است نصب العين خود قرار داده از وظيفه اى كه نسبت به تبعيت از صراط حق دارد غفلت نمى ورزد و در اين صورت است كه انسان با ايمان سعادت نظام ملكى و ملكوتى خود را تامين و تضمين خواهد نمود و در غير اين صورت خسر الدنيا والاخره گرديده خود را از سعادت محروم و بزيان جبران ناپذير دچار و به عذاب ابدى گرفتار خواهد نمود .

قال الله تعالى : (و العصر ان الانسان لفى خسر الاالذين آمنوا و عملو الصالحات و تواصوا بالحق و تواصو بالصبر) قرآن سوره العصر

اكنون كه حضرت فاطمه زهار سلام الله عليها خود را دختر (پيغمبر نذير) معرفى فرموده است مناسب است انذار پدر بزرگوارش را در باب يوم الدين و نعوت و شئون يوم الدين بطور فهرست تذكر داده و بنحو اختصار ذيلا اشاره نمائيم تا تنبيه و بيدار باشى باشد براى آنانكه

در خواب غفلت آرميده و بكلى از يوم الدين و روز جزا و يم المعاد و روز واپسين كه در پيش دارند غافلند و از آتيه و روز ندامت و حسرت و خسارت ابد مدت خويش خبر ندارند و گوئى چنين كسان خدا و مرگ را بكلى فراموش كرده اند اما روزى از خواب غفلت بيدار شوند كه خود را با خسران و زيان ناپذير و عذاب جهنم روبرو ببينند . (اعاذنا الله من سوء اعمالنا) .

(يوم الدين و نعوت آن )

نعوت يوم الدين عبارت است يوم القيامته و يوم الحسره و يوم الندامته و يوم المحاسبته و يوم المسائلته و يوم المسابقته و يوم الناقشته و يوم المنافسته و يوم الزلزلته و يوم الدمدمته و يوم الصاعقته و يوم الواقعته و يوم القارعته و يوم الراجفته و يوم الرادفته و يوم الغاشيته و يوم الداهيته و يوم الازفته و يوم الحاقته و يوم الطالمته و يوم الصاخته و يوم التلاق و يوم الفراق و يوم المساق و يوم القصاص و يوم التناد و يوم الحساب و يوم المآب و يوم العذاب و يوم الفرار و يوم القرار و يوم اللقاء و يوم البقاء و يوم القضاء و يوم الجزاء و يوم البلاء و يوم البكاء و يوم الحشر و يوم الوعيد و يوم العرض و يوم الوزن و يوم الحق و يوم الحكم و يوم الفصل و يوم الجمع و يوم البعث و يوم الفتح و يوم الخزى و يوم عظيم و يوم عقيم و يوم عسير و يوم اليقين و يوم النشور و يوم المصير و يوم النفخته و يوم الصيحته

و يوم الرجفته و يوم الزجته و يوم الزجره و يوم السكره و يوم الفزع و يوم الجزع و يوم المنتهى و يوم المائى و يوم الميقات و يوم الميعاد و يوم الجزع و يوم المنتهى و يوم المائى و يوم الميقات و يوم الميعاد و يوم المرصاد و يوم القلق و يوم العرق و يوم الافتقار و يوم الانكدار و يوم الانتشار و يوم الانشقاق و يوم الوقوف و يوم الخروج و يوم الخلود و يوم التغابن و يوم عبوس و يوم معلوم و يوم موعود و يوم مشهود و يوم لاريب فيه و يوم تبلى السرائر و يوم لاتجزى نفس عن نفس شيئا و يوم تشخص فيه الابصار و يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا و يوم لا تملك نفس لنفس شيئا و يوم يدعون الى نار جهنم دعا و يوم يسحبون فى النار على وجوههم و يوم تقلب وجوههم فى النار و يوم لا يجزى والد عن ولده و يوم يفر المرء من اخيه و امه و ابيه و يوم لا ينطقون و لا يوذن لهم فيعتذرون يوم لا مردله من الله يوم هم بارزون يوم على النار يفتنون يوم لا ينفع مال و لا بنون يوم لا تنفع الظالمين معذر تهم و هم اللعنته و لهم سوء الدار يوم تردد العاذير و تيلى السرائر و تطهر الضمائر و تكشف الاستار يوم تخشع فيه الابصار و تسكن الصوات و يفل فيه الالتفات و تبرز الخفيات و تطهر الخفيات يوم يساق العباد و معهم الاشهاد و يشيب الصغير و يكسر الكبير فيومئذ و ضعت الموازين و نشرت الدواوين و برزت الجحيم و

اغلى الحميم و زفرت النار و ئيس الكفار و سعرت النيران و تغيرت الالوان و خرس للسان و نطفت جوارح الانسان قيا ايها لانسان ماغرك بربك الكريكم حيث اغلقت الابواب و ارخيت الستور و استترت عن الخلايق فقارفت الفجور فماذا تفعل و قد شهدت عليك جوارحك فالواريل كل الويل لنا معاشر الغافلين يرسل الله لنا سيد المرسلين و ينزل عليه الكتاب المبين و يخبر نا بهده الصفات من نعوت يوم الدين ثم يعرفنا و يقول اقترب للناس حسابهم و هم فى غفلته معرضون ما ياءتيهم من ذكر ربهم محدث الا استمعوه و هم يلعبون لاهيته فلوبهم ثم يعرفنا قرب القيامته فيقول افترب الساعته و انشق القمر انهم يرونه يعيدا و نراه قريبا و مايدريك لعل الساعته تكون قريبا ثم يكون احسن احوالنا ان نتخذ دراسته هذا القرآن عملا فلا نتدبر معانيه و لاننطر فى كثره اوصاف هذا اليوم و اساميه و لا نستعد للتخلص من دواهيه فنعوذ بالله من هذه الغفلته ان لم يدار كنا الله بواسع رحمته .

و لنعم ما قال الاستاد الحكيم الا لهى القمشه اى

از خواب خوش بردار سر دورى منزل را به بين

تاريكى ره را نگر دزد قوافل را به بين

ره دور و من بى حوصله پاى دلم پر آبله

ذردان امير قافله مشكل مسائل را به بين

كشتى به گرداب خطر امواج دريا پر شرر

وين ناخداى بى خبر گم كرده ساحل را به بين

مرگ است مرغ تيز پر نشسته بر هر بام و در

وين خيره خلق بى بصبر مغرور و غافل را به بين

غافل مباش از ماه خود وز دلبر آگاه خود

يارى طلب از شاه خود و آن لطف عاجل را

به بين

از باده لاهوتيان سر مست شو وفت سحر

چنگ و دف قدوسيان غوغاى محفل را به بين

در كويش اى اه سحر دلها مى گذر

آنجا بر افشان بال و پر مرغان بسمل را به بين

يكشب اگر يابى نشان در محفلى ز آن بى نشان

بر شمع وصلش جان فشان پروانه دلرا به بين

آواره حسن رخش پر كرد گوش عالمى

باز اين كران چون خران افتاده در گل را به بين

آوازه حسن رخش پر كرد چون خران افتاده در گل را به بين

و نيز در غزل ديگر گفته است :

از سر خود بينى و هوا گذر اى جان

وز طمع و كينه و حسد حذر اى جان

عمر به عفلت گذشت تو به اى دل

زاد رهى جوى و توشه سفر اى جان

يار غريز اين سراچه جاى بقا نيست

كس نكند جايگه بر هگذر اى جان

بال و بر افشان به گلستان تجرد

هيچ بر اين خاكدان مكن نظر اى جان

ميوه آن ميبرى بباغ (الهى )

هز چه نشانى نهال خير و شر اى جان

اين خطبه عرشيه عرا كه مطابق مدارك معتبره از لسان معجز بيان ملكه ملك عليا مكرمه صديقه طاهره حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها صادر و دفعتا آنرا انشاء فرموده متضمن اسرار و حقايق و لطائف بسيارى كه به برخى از آن ذيلا اشاره مى شود .

1 حمد و سپاس الهى و شكر نعم نامتناهى خداوند متعال با منطق و استدلال .

2 بيان توحيد و يگانگى خداوند متعال و ايجاد ابداعى او نظام احسن اتقن را

3 بيان اثبات نبوت و لزوم ارسال رسل و انزال كتب آسمانى با منطق استدلال .

4 خدمت حضرت ختمى مرتبت محمد مخلوق مختار

و برگزيده پروردگار به جهان انسانيت

5 هدايت و رهنمائى پيغمبر خاتم محمد صلى الله عليه و آله و سلم مردم را بصراط مستقيم .

6 اهميت بعثت حضرت ختمى مرتبت محمد از حيث بيان تعاليم عاليه و تزكيه نفوس بشر و متخلق نمودن آنان باخلاق جميله و آموختن حكمت علميه و عمليه به آنان

7 اشارتى بدوران جاهليت و سير قهقرائى بشريت كه در ضلالت و گمراهى بوده است .

8 خدمتى كه دينمبين اسلام قرآن در انسان سازى بشر نموده است .

9تاءسف بر اينكه بيم آن است كه بشريت با عدم تبعيت از قرآن و عترت راه دوران جاهليت و ضلالت خود را پيش گيرد و از سعادت دور شده خسرالدنيا و الاخره گردد .

10 احتجاج حضرت بر عليه حكومت تحميلى و انحراف مردم از راه راست و (غفلت آنان نسبت به توصيه حضرت رسول اكرم درباره عترتش )

(تنبيه ايقاظى )

مقصد اساسى حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها از ايراد اين خطبه شريفه عرشيه علاوه بر محكوميت خليفه غاصب در تجاوز او بحريم ولايت و غصب كرسى خلافت باعدم لياقت او در جانشينى حضرت ختمى مرتبت همانا تنبيه غافلين و مردم گول خورده در تشكيل شوراى شوم سقيفه بوده كه خواسته خلق را از خواب غفلت بيدار سازد .

فاطمه زهرا سلام عليهاالسلام ديد كه مردم عنوان (همج الرعاع يميلون على كل ريح ) بخود گرفته و عقل و خرد خود را از دست داده و كوركورانه در راه باطل قدم گذارده و گوش خود را ببانگ و نغمه شيطانى فرا داشته و راه جهنم را مالا در پيش گرفته اند لذا

خواست با خطبه خود چشم و گوش عقل مردم را بااز كند و با آنها گوشزد نمايد كه اى مردم غافل بيدار باشيد هشيار باشيد دين بازيچه نيست شما چرا مقدارى محور امر خلافت تفكر و تعقل نمى نمائيد مگر شما بشورا پيغمبر خدا را تعيين كرده ايد كه امروز ميخواهيد جانشين براى او معين كنيد شما بايد به بينيد منطق وحى در اين مقام چه ميفرمايد مگر نه اين است كه خداوند متعال صريحا در قرآن فرموده است (انى جاعل فى الارض خليفه ) از آيه 30 سوره بقره پس جعل خليفه لازمه ذات خداست .

مگر نه اين است كه خليفته الله كسى است كه بايست داراى صفات مستخلف عنه باشد مظهر علم خدا باشد مظهر قدرت خدا باشد مظهر تمام اسماء حسنى و صفات علياى الوهى باشد مگر نه اين است كه خليفته الله بايد داراى مقام عصمت باشد مگر نه اين است كه آدم ظالم نايل بمقام خلافت الهيه نمى شود بحكم (لا ينال عهدى الظالمين ايه 124 سوره البقره

بنابراين چگونه كسى كه واجد اين امتيازات و مشخصات و علامات نيست سمت خليفته اللهى و امامت و پيشوائى باو داده شود .

مضافا باينكه هيچكس غير از خداى متعال حق تعيين خليفه او را ندارد آن خداست كه مقام خلافت و نبوت و امامت و رسالت را بهر كس لايق و شايسته بداند عطا و افاضه ميفرمايد (الله علم حيث يجعل رسالته ) آيه 124 سوره انعام

خداى حكيم در ازل على مرتضى را بعنوان خليفه خود بعد از حضرت ختمى مرتبت محمد مصطفى برگزيده و اختيار كرده بود و يوم الغدير

روز اعلام خلافت الهيه آنحضرت بود لذا بحكم نص قرآن فرمان الوهى صادر شد و بخاتم انبياء امر شد خلافت حضرت على مرتضى را بعد از خود بخلق اعلام و دستور صادره از صقع ربوبى را بمردم ابلاغ نمايد كما اشار اليه نص الكتاب الالهى (يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك فان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس آيه 67 سوره المائده

حضرت خاتم انبياء حسب الامر خداوند متعال ولى ذى الجلال و خليفه خدا را اعنى حضرت على مرتضى عليه السلام را بمردم معرفى فرمود و پس از خطبه عرشيه خود در يوم الغدير و بيان اوصاف و شئون كماليه آنحضرت صريحا اعلام نمود (من كنت مولاه فهذا على مولاه ) و حضار و عموم شنوندگان گفتار در ربار آن بزرگوار را شنيدند كه از جمله آنان شخين ابوبكر و عمر بودند همه اين مقام اعطائى الهى را بحضرت ولى الله اعظم خليفه و جانشين پيغمبر خاتم يعنى حضرت على بن ابيطالب در يوم الغدير روز نصب خلافت مطلقه علويه بجانشين پيغمبر اكرم تهنيت و تبريك گفتند كه شرح و تفصيل اين قضيه در تفاسير معتبره و من جمله در تفسير صافى تاليف علامه و محققصمدانى ملا محسن فيض كاشانى قدس الله سره السبحانى مسطور و مندرج است و در آنروز بود كه ايه (اليوم اكملت لكم دينكم و اتمت عليكم نعمتى ) آيه 3 سوره مائده نازل شد و در اين مقام اشعار در ربارى از شيخ الرئيس قاجار مرا بخاطر است كه بذكر برخى از اشعار شيخ عاليمقدار اقتصار مى ورزد .

حق گفت به پيغمبر

خوش دار وفا را

در عالم ذرات كه خوانديم شما را

گفتيم الستى و شنيديم بلى را

يك عالم ذر دگر امروز بيارا

باخلق بيا تازه كن آن عهد خدا را

اى سيد كل فخر رسل احمد مختار

همچون ذكريا ز تكلم چه كنى صوم

بى رمز بما انزل تبليغ كن ايم قوم

بر خوان همى خطبه عرشيه مپرهيز تو از لوم

بيدار كن اين مردم خوابيده تو را نوم

بردار على را و بفرماى كه اليوم

اكملت لكم دينكم اى زمره انصار

او رنگ جهازى ساخت سلطان حجازى

وز عرش فرا شد سر منبر بفرازى

برخواند يكى خطبه تازى بدرازى

برداشت على را ز سر مهر نوازى

گفت اين سر شير است مگيريد ببازى

خود اين اسدالله بود اين حيدر كرار

آنگاه على راز وفا گشت طلب خواه

اين نكته عيان شد كه بنى مهر و ولى ماه

بگفت چو پيغمبر بازوى يدالله

بگزيد چو پيغمبر خود جامه بر شاه

برداشت على را بمقام و رفعناه

چونان كه برفعت شد از حيطه پندار

قسمت دوم

قرآن در سوره مائده آيه 55 ميفرمايد (انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنو الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم راكعون ) اين آيه مباركه باتفاق عامه و خاصه در آن ولى الله اعظم اميرالمؤ منين على عليه السلام نازل شده است پس بحكم نص صريح قرآن ات اقدس حقتعالى ولى مطلق است و چون معطوف در حكم معطوف عليه است همين ولايت كليه مطلقه را رسول الله و على مرتضى دار مى باشند منتهى فرق و تفاوت باين است كه ولايت خدا ذاتى و اصلى است و اما ولايت رسول الله و ولايت اميرالمومنين على ظلى است و بعنوان مظهريت از ولى مطلق است و بعبارت ديگر باذن الله است

كه اذن تكوينى است و ولى در اين آيه شريفه بمعناى حاكم و صاحب اختيار و متصرف مطلق است نه بمعناى دوست چه اگر بمعناى دوست باشدلازم آيد كه العياذ بالله كه خدا و رسول خدا و اميرالمؤ منين على بنابراين معنى دوست فاسقين و فاجرين و كافرين و منافقين و مشركين باشند و حال اينكه آنها برى و بيزارند از اينها تا چه رسد كه دوست اينها باشند بنابراين دلالت آيه شريفه مرقومه بر ولايت كليه مطلقه اميرالمؤ منين على عليه السلام ثابت و مسلم و ممحقق و محرز است فافهم .

آرى حضرت على مرتضى عليه افضل التحيته و الثناء است كه اعلم الناس و احكم الناس و احلم الناس و التقى الناس و اعبدالناس و اجهد الناس و اشجع الناس و اسخى الناس است . على مرتضى است كه مظهر تام و اتم اسماء و صفات خداست على مرتضى است كه مثل اعلاى ذات و اسماء و صفات و افعال الوهى است على مرتضى است كه مرات جمال و جلال كبريائى است اين بزرگوار بجعل الهى و نصب الله بامرالله بعد از حضرت خاتم انبياء محمد مصطفى عليه آلاف التحيته و الثناء كه نبوت بانحضرت ختم گرديده است بلاشك ولى الله من جانب الله و خليفه الله است .

استاد عالى مقام حكيم الهى قمشه اى رضوان الله تعالى عليه نيكو سروده است .

آئينه حسن اعظم ايزد

الا شه دين على اعلى نيست

مولى است بر اهل دل پس از احمد

هر كس نه غلام اوست مولى نيست

فرمان ولايتش خرد داند

اى مردم باخرد بشورا نيست

آهنك غدير و تاج بخشيدن

جز قول شه سرير اسرى نيست

محبوب

وى و يگانه مقصودش

جز ايزد پاك فرد يكتا نيست

قرآن كه بهمين كتاب توحيد است

جز شرح جمال آن دل آرا نيست

آيا با اين وصف جا دارد كه خليفه غاصب ظالم واقعه غديريه را ناديده و كان لم يكن پندارد و با بى جيائى و بى شرمى صرفا روى مقام پرستى و هواى نفس شوراى شوم سقيفه را تشكيل داده و غاصبانه حق را از يد مستحق له خارج نموده بر خلاف قرآن و گفتار رسول اكرم حق ولى ذوالجلال على عليه السلام را پايمال نمايد .

مقصد اصلى ملكه ملك و ملكوت فاطمه زهرا سلام الله عليها از قيام خود و آمدن بمسجد مركز عمومى مردم در حضور مردم و جمع كثير از مهاجرين و انصار و ساير حضار و ايراد آن خطبه غرا آتشين و كوبنده همانا ابطال سحر كار گردانان شوراى سقيفه و احقاق حق خليفه بر حق ولى ذى الجلال شوهرش حضرت على مرتضى بود و در واقع خواست مردم را از خواب غفلت بيدار سازد و با آن اتمام حجت فرمايد و راجع به حق ذوى القرباى پيغمبر و موضوع غصب فدك ملك متصرفى خودش كه خليفه غاصب آنرا از يد او خارج و تصرف عدوانى نموده و بدين وسيله خواسته على عليه السلام را از جهت اقتصادى تضعيف نمايد البته تعقيب حق لازم و ضرورى است و گرنه فاطمه زهرا چه اعتنا بفدك و چه اعتنا بفلك دارد چه او ماسوالله را پشت سر انداخته و مستغرق در حب و شهود حق متعال و عاشق محبوب لايزال و معشوق و معبود خود ذات احدى صمدى الوهى بوده است .

او ذات

كبرايئى در نظرش بزرگ و غير خدا در نزد او لاشى و ناچيز بوده است . اميرالمومنين على عليه السلام در توصيف متقين فرموده است (عظم الخالق فى انفسهم فصغر ما دونه فى اعينهم ) نهج البلاغه خطبه همام استاد عاليمقام حكيم الهى قمشه اى در كتاب نغمه الهى اين جمله را بلسان نظم تفسير نموده است و الحق عالى سروده است .

چوآنان را جلال شاره ذوالمجد

عيان شد در دل آگاه پر وجد

جهان ديدند خاك درگه شاه

فشناندند آستين بر ما سوى الله

بچشم دل نه دل عرش الهى

بحيرت در جمال كبريائى

به تعظيم جلالش از سر وجد

همه در نغمه سبحان ذى المجد

هر آن دل روشن از نور الهى است

بچشمش هر دو عالم خاك راهى است

ز چشم شاه بين غوفاى امكان

بظلمات عدم رخ كرد پنهان

چو بيند چشمى ان خورشيد جانرا

نه بيند ذره اى هر دو جهان را

در آن دريا كه عالم زان سبوئى است

كجا اين قطره ها را آبروئى است

چو حسن اعظم يكتاى ايزد

بر ايوان دل پاكان علم زد

حجاب آفرينش را دريدند

ز الله ما سوى الله را نديدند

(الهى را الهى ديده بگشاى

دلش با نقش ياد خود بياراى

بمهر خويش روشن كن روانش

بياد دوست گلشن ساز جانش

كه بر چشم خدا بينش مسلم

شود خاكى شكوه هر دو عالم

فاطمه زهرا (ع ) كه اتقى المتقين و اعلى مرتبه تقوى را واجد است و در مقام عصمت مقام و درجه اش از ملائكه مهيمين و فرشتگان مقربين عاليتر است استغراق آنحضرت در بحار احديت و شهود جمال صمديت باو مجال توجه بما سوى الله نمى دهد و چه نيكو گفته سپهر كاشانى رحمه الله عليه :

صدف گوهر شبير و شبر

جف حيدر

سليل پيغمبر

دختر مصطفى اگرچه زن است

شير مردان چو زنش نيم تن است

زن اگر چند نيم مردانند

بر او مرد نيم زن دانند

همتش ز اختران برشته كند

عصمتش بانگ بر فرشته زند

در جهان بود و از جهانش ليك

جز به يزدان نبد سلام عليك

از جهان ديده بر جهان داور

دو جهانش چو خاك و خاكستر

آنكه رست از جهان فدك چه كند

وانكه رست از جهت فلك چه كند

(اين فدك بهر تو محك كرده )

تعقيب از ملك فدك احتجاجا بالتبع بود وگرنه منظور اصلى حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها دفاع از اسلام و حريم ولايت بود كه ديد دارند بمرز خلافت الهيه كه حق ولى الله اعظم على عليه السلام جانشين بر حق حضرت رسول اكرم تجاوز نموده و بر كرسى نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم غاصبانه نشستنه اند و ارند بدعت در دين و آئين اسلام ميگذارند و احكام اسلام و قرآن را پايمال مينمايند و به اسم اسلام دارند ريشه اسلام و اركان دين را منهدم و نابود مى سازند .

حال چگون روا است كه حضرت فاطمه (ع ) در برابر اين تجاوزها و تعدى ها و ظلمها سكوت نمايد آيا با اين وضع اسف بار و شهود اين وقايع شوم شرربار مى شود سكوت اختيار نمود نه هرگز اسلام چنين سكوتى را براى انسان مسلمان با ايمان تجويز نميكند اينجا جاى قيام است جاى استيضاح دولت غاصب است جاى رسوا نمودن متجاوز است . متجاوز هر كه باشد استثنا ندارد لذا حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام سكوت را بر خود روا نديد بلكه بر عليه متجاوز بحريم اسلام و قرآن قيام كرد و مخصوصا

بمركز عمومى مسلمانان به مسجد آمد و سخنرانى كوبنده اى فرمود و با خطبه غرايش خليفه غاصب و اتباع او را افشا نمود .

آرى اين اولين درس و تعليمى است كه دختر خاتم انبياء حضرت محمد مصطفى (ص ) بعد از رحلت پدرش كه ديد دين بخطر افتاده و اسلام ملعبه و بازيچه فرصت طلبان و هواپرستان واقع گرديده است يعنى اى مسلمين جهان اسلام در هر عصر و زمان به نصرت و يارى شما نياز دارد خصوصا در موقع و زمانيكه بمقدسات دين و آئين اسلام تجاوز شود بر شما است كه قيام نمائيد و بهيچوجه سكوت و انزوا اختيار نكنيد بنابراين مسلمين در هر جائيكه در روى كره زمين هستند موضفند اين درس قيام را سر مشق عملى خود قرار دهند فاطمه عليهاالسلام اسو ه است درس فاطمه زهرا اختصاص بزمانى دون زمانى و مكانى دون مكانى ندارد بلكه در تمام ازمان و اعصار اين درس لازم الاجرا مى باشد و بقاء و حفظ دين و آئين اسلام در همين تعليم است .

از آن خطابه كه زهرا بمسجد انشا كرد

قيامتى ز سخنهاى خويش بر پا كرد

پى دفاع امام زمان خود زهرا

به مسجد آمد و احقاق حق مولا كرد

ز پشت پرده عصمت چنان سخن ميگفت

كه پرده از عمل زشت خصم بالا كرد

پس از ستايش يزدان و نعمت پيغمبر

اشاره بر همه مردمان آنجا كرد

به آن جماعت حيران خطاب كرد و بگفت

چه گفته اى كه از آن مشت مشركين وا كرد

مگر كه گوش شما اى گروه نشنيده

سفارشى كه پيمبر به حرمت ما كرد

مگر نه او به بشر داده درس آزادى

رژيم بردگى و ظلم و

جور الغا كرد

مگر نه آنكه نبى بر هدايت مردم

شنيد و ديد بسى ناسزا مدار كرد

مگر نه آنكه على را نبى بروز غدير

معرفى بخلافت به امر يكتا كرد

نه از كسى طمع اجرت رسالت داشت

نه از كسى درمى خواهش و تقاضا كرد

شنيده ام كه بجاى نبى گرفته قرار

كسى كه نى ز خدا و رسول پروا كرد

چگونه جا بسر منبر نبى دارد

كسى كه قول نبى را شنيد و حاشا كرد

قدم بجاى نبى با كدام جرئت زد

كسى كه حكم خدا را بعكس اجرا كرد

بجان مردم مسجد ز گفته آتش زد

روان سرشك ندامت ز چشم آنها كرد

نقاب حيله و تزوير را ز هم بدريد

منافقين دو رو را به دهر رسوا كرد

سزد كه زينت تاريخ هر ملل گردد

كه مشت اهل ريا را زنى چنين رو كرد

كسى سعادت دنيا و آخرت دارد

كه پيروى بجهان گفته هاى زهرا كرد

ندانم آنكه چه ديد از جفاى اين امت

كه مرگ خود بجوانى ز حق تمنا كرد

سزاست عبرت خلق جهان شود (خسرو)

همان خظابه كه زهرا به مسجد انشا كرد

اسناد و مدارك خطبه غرا ملكه ملك و ملكوت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها كه در كتب معتبره اعم از عامه و خاصه نقل شده همه برهان و دليل است بر اينكه اين خطبه عرشيه صادر از لسان معجز بيان حضرت فاطمه دختر والاگهر حضرت خاتم انبياء محمد مصطفى عليهما الاف التحيه و الثناء مى باشد و از جمله آن مدارك است .

1- كتاب احتجاج طبرسى تاليف طبرسى صفحه 147 ج 1

2- كتاب بحار الانوار تاليف مجلسى صفحه 158 ج 43

1- كتاب مناقب تاليف اين شهر آشوب صفحه 206 ج 2

4- كتاب معانى الاخبار تاليف شيخ صدوق

صفحه 354

5- كتاب طرائف تاليف سيدبن طاووس صفحه 263

6- كتاب المراجعات تاليف سيد شرف الدين صفحه 103

7- كتاب دلائل لامامه تاليف طبرى صفحه 40 و 41

8- كتاب امالى تاليف شيخ مفيد صفحه 25

9-كتاب تبصره العوام تاليف سيد مرتضى صفحه 440

10-((( كتاب مستدرك الوسائل تاليف محدث نورى صفحه 154 ج 3

11- كتاب شرح ابن الحديد تاليف ابن ابى الحديد صفحه 236 ج 16

12- كتاب تذكر الخواص تاليف سبط بين جوزى صفحه 179

13- كتاب مسند احمد تاليف احمدبن جنبل صفحه 60 ج 1

14- كتاب مطالب السئوال تاليف ابن طلحه شافعى صفحه 11

15- تفسير كشاف تاليف ز مخشرى مجلد اول ذيل آيه ذوى القربى

و دهها كتاب ديگراز ناحيه حضرات عامه و خاصه

و اگر هم هيچ مدركى و سندى از ناحيه فريقين بر نقل اين خطبه شريفه از آن بانوى عظمى حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها ارائه نمى شد و ما بوديم و همين گفتار منسوب به آن ملكه جهان باز عقل صحيح وجدانا حككم ميكرد كه اين كلمات در ربار جز از لسان منبع حكمت ربانيه و مخزن اسرار صمدانيه امكان صدور نارد زيرا بشر عادى در هر مرتبه اى از علم و دانش باشد هرگز نمى تواند انشاء چنين گفتارى را به نمايد انسان عادى كجا قادر بانشاء چنين خطبه اى كه در نهايت فصاحت و بلاغت است خواهد بود . خطبه اى كه محتوى اين همه دقايق و حقايق و لطائف بسيار بود . خطبه ايكه مضامين محكم و متقن آن عقول ذوى العقول و افهام ذوى الفهام را حيارى و متحير ساخته است . خطبه ايكه در نظر اهل معرفت و كرسى نشينان عرش

علم و حكمت در حقيقت دون كلام خالق و فوق كلام مخلوق است .

بنابراين خطبه علميه و عرفانيه عرشيه خود معرف و شاهد گوينده خود است و بحكم (برهان لم ) كه پى بردن از موثر به اثر است مثبت آن است كه اين خطبه شريفه صادر از لسان عصمت و تربيت شده مكتب وحى و نبوت و ولايت است . اين خطبه از لسان كسى شرف صدور يافته كه خود داراى مقام ولايت است . و آن وليته الله حضرت صديقه كبرى بضعه رسول الله كفو و همتاى على مرتضى ملكه ملك و ملكوت فاطمه زهرا سلام الله عليها است و خلاصه تجلى كلامى دختر عقل كل حضرت خاتم انبياء و الرسل محمد مصطفى برگزيده خدا از كل ماسوا است صلوات الله عليها و على ابيها و بعلها و بينها .

اشراق چهاردهم

قسمت اول

اشراق چهاردهم : اين اشراق محتوى شش مطلب است

1- سبب گريه و خنده حضرت فاطمه زهراى اطهر در محضر پيغمبر صلوات الله عليهما

2- سبب مرگ و شهادت حضرت فاطمه زهراء سلام الله عليها :

3- وصيت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها بحضرت على مرتضى عليه السلام

4- تغسيل و تكفين و تدفين فاطمه زهرا و سيله شوهرش على مرتضى در شب

5- خطاب على مرتضى بقبر رسول الله بعد از دفن فاطمه زهراء سلام الله عليها

6- مخفى بودن قبر فاطمه زهرا سلام الله عليها و نظرات محققين نسبت بمحل دفن آنحضرت

بيان مطلب اول

در كتب معتبره آمده است كه نزديك رحلت حضرت ختمى مرتبت در حاليكه پيغمبر اكرم عازم سفر آخرت شده مى خواست روح عرشيش بفضاى دلگشاى نشائه ملكوت وعالم لاهوت

پرواز و بلقاء الله واصل شود دخترش فاطمه زهراى اطهر در محضر پدر اندوه در بغل گرفته بر چهره انور پدر مى نگريست و از چشمانش اشك مى ريخت و بشعرى كه ابوطالب درباره پدر بزرگوارش خاتم انبياء سروده بود مترنم بود و ميگفت .

و ابيض يستسقى الغمام بوجهه

ثمال اليتامى عصمته لارامل

يعنى آن چهره مشعشعى كه بوجهه او باران رحمت از ابر درخواست مى شود آن مظهر لطف و رحمتى كه ملجاء و پناه يتيمان و نگهبان بيوه زنان مى باشد صداى دلنو از بضعه رسول الله بگوش باباى مهربانش رسيد فرمود دختر عزيزم و پاره تنم بجاى اين شعر اين آيه را از قرآن بخوان :

(و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل آفان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضرالله شيئا و سينجرى الله الشاكرين ، آيه 144 سوره ال عمران

يعنى نيست حضرت محمد مگر پيغمبرى از جانب خدا كه پيش از او نيز پيغمبرانى بودند و از اين جهان در گذشتند اگر او نيز بمرگ يا شهادت در گذرد شما باز بدين جاهليت خود باز خواهيد گشت پس هر كس به آئين گذشتگان خود باز گردد هرگز بخدا زيانى نخواهد رسانيد بلكه خو را بزيان انداخته و هر كس شكر نعمت دين گذارد و بر اسلام پايدار ماند البته خداوند جزاى نيك به شكر گزاران عطا خواهد كرد .

در اين هنگام پيامب عاليمقام بدخترش فرمود نزديكتر بيا فاطمه كاملا سرش را نزديك پدر آورد آنگاه لحظاتى با آهستگى با يكديگر سخن گفتند وقتى سخن پيغمبر خاتم خاتمه يافت گريه فاطمه شدت

گرفت و سخت گريست و اشك از چشمانش جارى گرديد پيغمبر اكرم مجددا او را به نزديك خود خواست و بگوش دخترش چيزى فرمود كه فاطمه قيافه اش از افسردگى بخرسندى مبدل گشت بطوريكه متبسم شده با خوشحالى و نشاط خنديد .

حاضران محور پيغمبر مشاده كرده اين دو حالت متصاد را از گريه و خنده از فاطمه دختر پيغمبر مشاهده كرده و لى سرش را نفهميده و تعجب كردند لذا از فاطمه خواستند آنان را از اين دو حالت متضاد مطلبع و آگاه سازد اما فاطمه حاضر نشد سرش را بيان فرمايد و خوددارى نمود پس از رحلت حضرت ختمى مرتبت بر اثر اصرار عايشه كه ميخواست از حقيقت امر آگاه شود حضرت فاطمه اين سر را فاش فرمود لذا خطاب بعايشه نموده

فرمود حال كه اصرار زياد دارى كه از حقيقت اين موضوع مستحضر و آگاه گردى من بتو واقع و حقيقت را ميگويم علت اينكه در نخستين بار كه پدر بزرگوارم مرا نزديك خود خواند مرا از حيات خود مايوس ساخت و فرمود دخترم من از اين بيماارى بهبودى نخواهم يافت اين خبر موجب شد كه من گريه شديد نمودم و ناراحت گرديدم .

اما بار ديگر كه مرا نزديك خود خواست خبر خوشى به من داد كه باعث انبساط و خوشحالى من گرديد و مرا مسرور گردانيد پدرم به من فرمود دخترم ناراحت و غمگين مباش زيرا تو اول كسى هستى كه به همين زودى به من ملحق ميشوى و بشارت و مژده مرگ مرا به من داد اين بشارت چون نزد من لذت بخش بود لذا تبسم نموده خنديدم .

حال

جاى آن است كه ما بدانيم با اينكه اكثر مردم از شنيدن خبر مرگ كراهت دارند و آرزو دارند عمر طولانى داشته و در دنيا باقى بمانند و زدود نميرند اما دختر پيغمبر در عين اينكه جوان است و داراى چهار فرزند است چرا از مژده مرگش خوشحال و داراى نشاط و انبساط ميگردد بلى بايد دانست كه آنان كه جان خود را شناختند و دانستند كه مرغ باغ ملكوتند و اشيان آنها ماوراى اين خطه خاك و عالم ناسوتست و آنان كه مشتاق لقاء الله و وصال حق متعال هستند حسابشان از ديگران جداست .

حضرت رئيس العارفين اميرالمؤ منين على عليه السلام در خطبه همام در وصف متقين فرمود (لولا الاجل الذى كتب الله عليهم لم تستقر ارواحهم فى اجسادهم طرفته عين . ) نهج البلاغه . اگر اجل مقدر الهى پاى بندشان نبود طرفته العينى روح در بدنشان نمى زيست (عارف بالله الهى قمشه اى رحمه الله عليه فرموده است )

گر آنان را زمان وصل محبوب

نبودى در قضاى عشق مكتوب

نبود آن شاهبازان را قفس جاى

كه شاهان را بزندان نيست ماواى

چو سيمرغ از فضاى تنگ كونين

برون جستند در يك طرفته العين

بزندان تنگدل آن بى گناهى است

كه بيرون جايگاهش قصر شاهى است

بر آن مرغ آمد اين خاكى قفس تنگ

كه بيند باغ جان فرسنگ فرسنگ

چو آن مرغان جان بينند ياران

به گلزار جنان خوش چون هزاران

چه گلزارى سراى انس با يار

وز آنجانه رقيب آگه نه اغيار

همه مشتاق پروازند از اين دام

كجا در دام تن گيرند ارام

بجان مشتاق ديدار نگارند

بچشم شوق گريان ز انتظارند

همه غمگين ز هجران حبيبند

همه بر وصل دلبر بى شكيبند

همه ايام و سال و

مه شمارند

كه روز وصل جانان جان سپارند

در صوتيكه وصف متقين چنين باشد كه نمى خواهند طرفته العينى جانشان در اين قفس تن در اين نشائه دنيا محبوس و زندانى باشد چگونه فاطمه زهرا سلام الله عليها كه اتغى المتقين است حاضر است در اين دنياى دنى و پست زيست نمايد اين است كه از مژده مرگ خود آنهم از لسان مبارك پدرى كه لسان او لسان الله است و مخبر صادق است شاد و خرسند ميشود البته شاد مى شود و بشاش ميگردد . (الموت تحفته المومن ) حديث

(اى خوش آندام كه از اين دم بر هم

مرغ جان چند بود در قفسى )

مخصوصا با ايمان و ايقان عيانى و شهودى كه فاطمه زهرا (ع ) به نشانه عقبى دارد او ميداند عالم آخرت و بهشت ابد مدت دار السرور است جهان امن و امان است با انتقال انسان با ايمان بان جهان از اين محنت كده جهان طبيعت و نشائه غم و الم و كردت رهائى يابد و بجهانى ميرود كه وطن اصلى او است بجائى ميرود كه از آنجا آمده است . (حب الوطن من الايمان ) (حديث ) الحق حافظ قرآن در اين مورد نيكو سروده است

مرغ دلم طايرى است قدسى و عرش اشيان

از قفس تن ملول سير شده زين جهان

از در اين خاكدان چون بپرد مرغ ما

باز نشيمن كند بر سر آن آشيان

چون بپرد مرغ ما سدره بود جاى او

تكيه گه باز ما كنگره عرش دان

سايه دولت فتد بر سر عالم بسى

گر بزند مرغ ما بال و پرى در جهان

در دو جهانش مكان نيست بجز فوق چرخ

ككان وى آن معدن است جان

وى از لا مكان

عالم علوى بود جلوه گه مرغ ما

آب خور او بود گلشن باغ جنان

چون دم وحدت زنى حافظ شوريده دل

خامه توحيد كش بر ورق انس و جان

پس بدين جهت بود كه فاطمه زهرا سلام الله عليها از خبر مرگ قريب الوقوع خويش و پيوستن بپدر بزرگوارش حبيب الله خاتم انبياء حضرت محمد مصطفى عليه و آله افضل التحيته و الثناء بسيار مسرور و خوشحال گرديد و دانست كه بزودى خطاب الوهى بحكم (يا ايتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربك راضيه مرضيه فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى ) آيه 30 سوره الفجر درباره او از صقع ربوبى صادر و دعوت حق را لبيك گفته بجنت الشهود و اللقاء حق متعال و وصال بهشت روى يار و پروردگار خود نائل مى شود .

باز آى وز يار حسن بى حدبين

آن شاهد مطلق مجرد بين

وز هر چه بغير يار دل بگسل

و آنگه رخ آن بهشت سرمد بين

بگشاى بباغ ارجعى شهپر

يك شعشعه از جمال احمد بين

( سبب مرگ و شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها)

عن ابى بصير عن ابى عبدالله عليه السلام قال و كان سبب و فاتها ان قنفذا مولى الرجل لكزها بنعل السيف بامره فاسقطت محسنا و مرضت من ذالك مرضا شديدا و لم تدع احدا ممن اذاها يدخل عليها . از دلائل الامامه طبرى صفحه 45

از ابوبصير از حضرت امام صادق عليه الصلوه و السلام روايت شده كه امام صادق كاشف حقايق فرموده است علت و سبب وفات آنحضرت آن بود كه قنفد غلام آن مرد بامر و دستور وى بوسيله غلاف شمشير ضرباتى زد كه بر اثر آن محسن را

سقط نمود و بدين جهت بى سختى مريض گرديد و به هيچ كس از آزار كنندگان خود اجازه عيادت نداد .

و قريب به همين مضمون در سبب وفات حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها در كتاب بيت الاحزان صفحه 160 از محدث قمى نقل گرديده است .

آنچه مسلم و محرز است دختر پيغمبر حضرت فاطمه زهرا اطهر باجل خود و مرگ طبيعى وفات ننموده است بكله سبب مرگ آنحضرت همان است كه از لسان امام صادق كاشف حقايق نقل شده است و آن همان اذيتها ئيكه دشمن ستمكار بر آن بزرگوار نموده علت شهادت آن يادگار و اثر والاگهر پيامبر گرديده است عجيب است با اينكه بارها پيغمبر اكرم فرموده فاطمه پاره تن من است و ازار و اذيت او ازار من است و ازار من آزار بخداست اما اين مردم منافق و ظالم ابدا رعايت سفارش و گفتار آن بزرگوار را دربار ه دخترش نكردند بكله آنچه توانستند بفاطمه زهرا و عصمت كبرى (ع )ظلم و ستم كردند حق او و شوهرش را غصب نمودند بضرب غلاف شمشير ضربه بر حضرتش وارد و محسن ششماهه در شكمش را سقط نموده و سيلى بر صورت نازنين انور دختر پيغمبر زده رخساره اش را با ضرب سيلى نيلى و آزرده نمودند و چه بى احترامى و جسارتهاى ديگر كه قلم از شرح آن شرم دارد بايد بفاطمه گفت يا فاطمه الزهرا خدا بتو صبر و اجر مرحمت نمايد .

اى مه برج حيا و عصمت كبرى

بانوى حوران خلد حضرت زهرا (ع )

قدر تو مجهول ماند و قبر تو مخفى

حق تو مغصوب گشت چشم تو

عبرا

محسن ششماهه تو چون بزمين خورد

طفل خود از بر فكند مادر عيسى

روز قيامت بس است بهر شفاعت

محسن و اصغر به نزد خالق يكتا

در زيارتش مى خوانيم (المغصوبته حقها المكسوره ضلعها الممنوعته ارثها المظلوم بعلها المقتول ولدها)

پس از بيان گفتار كه باختصار به آن اشاره شد سبب وفات حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها دانسته گرديد و حضرتش در حالى كه جوان بود از دنيا رفت و اين بانوى عظمى نخستين شهيد در راه اسلام و قرآن و ولايت است .

صلوات و درود بى نهايت ازلا و ابدا و سرمدا بر آن حضرت و پدرش و شوهرش و اولاد اطهارش باد .

وصيت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها)

نقل فى كتب المعتبره : ان فاطمه الزهرا سلام الله عليها لم تزل بعد وفات ابيها (ص ) مهمومته مغمومته محزونته مكروبته باكيته ثم مرضت مرضا شديدا فى مرضها اربعين ليلته الى ان توفيت صلوات الله عليها فلما نعيت اليها نفسها دعت ام ايمن و اسماء بنت عميس و وجهت خلفت على (ع ) فاحضرته فقالت يابن عم انه قد نعيت الى نفسى و اننى لا ارى ما بى الا اننى لا حقته بابى ساعته بعد ساعته و انا اوصيك باشياء فى قلبى قال لها على (ع )اوصينى بما احببت يا بنت رسول الله فجلس عند راسها و اخرج من كان فى البيت ثم قالت يابت عم ماا عهدتنى كاذبته و لاا خائنته و لا خالفتك منذعا شرتنى فقال (ع )معاذالله انت اعلم بالله و ابر و اتقى و اكرم و اشد خوفا من الله من ان اوبخك بما خالفتنى و قد عز على مفارقتك و

فقدك الا انه امر لا بد منه و الله لقد جددت على مصيبته رسول الله (ص ) و قد عظمت و فاتك و فقدك فانالله و انا اليه راجعون من مصيبته ما افجعها و المها و امضها و احزنها هذه مصيبه لا عزاء عنها و رزيته لا خلف لها .

ثم بكياا معا ساعته و اخذ على راسها و ضمها الى صدره ثم قال اوصينى بما شئت فانك تجديننى و فيا امضى كل ما امرتنى به و اخترا امرك على امرى ثم قالت جزاك الله عنى خير الجزاء يابن عم .

اوصيك اولا ان تتزوج بعدى بابنته اختى امامته فانها تكون لولدى مثلى فان الرجال لابد لهم من النساء

ثم قالت اوصيك يابن عم ان تتخذلى نعشا فقد رايت الملائكته صوروا صورته فقال لها صفيه لى فوصفته فاتخذه لها

ثم قالت اوصيك ان لا يشهد احد جنازتى من هولاء الذين ضلمونى و لا تترك ان يصلى على منهم و ادفنى فى الليل هدات العيون و نامت الابصار

مطابق آنچه در كتب معتبره نقل گرديده حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها بعد از وفات پدر بزرگوارش پيوسته غمناك و افسرده محزون و پژمرده و گريان و نالان بوده و مبتلا به بيمارى سختى گرديده و تا بچهل روز در بستر مرض افتاده بوده تا سرانجام ديده از جهان فانى فرو بسته و بدار بقا پيوسته است .

حضرت فاطمه عليهاالسلام هنگاميكه در خود احساس رحلت فرمود ام ايمن و اسماء بنت عميس را صدا زد و دنبال حضرت على مرتضى شوهرش فرستاد و به حضرتش عرضه داشت اى پسر عمويم من خود را در حال عزيمت و ارتحال مى

بينم و اين بيمارى مرا ملحق بپدر بزرگوارم مى نمايد و هر لحظه بانتظار فرا رسيدن مرگ مى باشم اينكه آنچه را در دل دارم تو را به ان چيزها وصيت و سفارش مى نمايم آنگاه وجود مقدس على مرتضى عليه السلام فرمود اى دختر رسول الله (ص ) به هر چه ميخواهى و انجام دادن آنرا دوست دارى وصيت فرما تا من نسبت بوصيت تو عمل نموده و آنرا انجام دهم .

آنگاه حضرت كنار بستر همسرش فاطمه (ع ) نشست و آنانكه در خانه بودند بيرون نمود و خانه را از اغيار خلوت فرمود سپس در حاليكه اشك از چشمانش جارى بود آمادگى خود را براى شنيدن وصاياى همسر عزيزش اعلام نمود .

حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها بعلى مرتضى (ع )شوهر بزرگوارش عرض كرد پسر عمو جان مطلب اول اين است كه در اين مدت كه با هم معاشرت و زندگى كرديم من هرگز به شما دروغ نگفتم و خيانتى نكردم و در سراسر زندگى با تو مخالفت و نافرمانى نداشتم در عين حال اگر از من قصورى سر زده و رنجى بدل گرفته اى مرا حلال كن . على عليه السلام با چشم اشكبار فرمود معاذالله بخدا پناه مى برم تو داناتر و نيكوتر و پرهيزكارتر و بزرگوارتر و خدا ترس تر از آنى كه از تو كوچكترين خطا و لغزشى سر زده باشد و من تو را بخاظر خلافى مورد سرزنش و نكوهش قرار دهم همسر عزيزم جدائى و فقدان تو براى من بسيار سخت و دشوار است .

اما چه كنم كه چاره اى ندارم بخدا قسم كه

مصيبت رسول الله بر من تجديد گرديد . رحلت و در گذشت تو بس بزرگ و فقدان تو بس امرى است عظيم (انا لله و انا اليه راجعون ) چه مصيبت دردناك و تلخ و ناگوارى است بخدا سوگند كه اين مصيبت را تسلائى نيست و اين كمبود را جانشينى وجود ندارد و هيچ چيزى نميتواند تسلى بخش دل من باشد بعد مدتى على و فاطمه با هم گريه نمودند و ناله سر دادند .

آنگاه على عليه السلام سر فاطمه را به سينه خود چسبانيد و گفت عزيزم به هر چه خواهى وصيت نما كه طبق آن عمل خواهم نمود و خواسته تو را بر كار خود ترجيح مى دهم سپس حضرت فاطمه بعلى فرمود خدااوند بتو از من پاداش خير عنايت فرمايد .

پسر عمو جانم نخستين وصيت من اين است كه بعد از رحلت من با دختر خواهرم (امامه ) ازدواج كنى زيرا او مانند خودم نسبت بفرزندانم مهربان است و مردان را در زندگى زن لازم است .

سپس وصيت من به شما اين است كه براى حمل جنازهام تابوتى تهيه نمائيد آن طور كه شكل آن را فرشتگان ترسيم نموده اند على فرمود آنرا برايم توصيف كن و فاطمه (س ) بيان فرمود و آن حضرت عينا بدستورش عمل نمود و تابوت مورد توصيف را تهيه نمود (نظر حضرت فاطمه (س ) اين بود كه حجم بدنش حتى بعد از مردنش آشكار نباشد . )

و نيز سومين وصيتم اين است كه شبانه كه همه چشمها در خواب است مرا دفن كن چه ميل ندارم اشخاصى كه در حق من ظلم

كرده اند در تشييع جنازه ام شركت نمايند و نگذار احدى از آنان بر جسد من نماز بخوانند .

وجود مقدس اميرالمؤ منين على عليه السلام بوصاياى حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها گوش داد و دستورات او را بعد از وفاتش انجام داد .

قسمت دوم

(وصيت نامه كتبى حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها)

بسم الله الرحمن الرحيم

هذا ما اوصت به فاطمه بنت رسول الله اوصت و هى تشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا عبده و رسوله و ان الجنه حق و النار حق و ان الساعته آتيته لا ريب فيها و ان الله يبعث من فى القبور يا على انا فاطمه بنت محمد (ص ) زوجنى الله منك لا كون لك فى الدنيا و الاخره انت اولى بى من غيرى حنطنى و غسلنى و كفنى بالليل وصل ولدى السلام الى يوم القيامه . از بحار الانوار جلد 43 صفحه 214

بنام خداوند بخشنده مهربان

اين وصيت نامه دختر رسول خداست در حالى وصيت مى كند كه شهادت ميدهد خدائى جز خداى يگانه نيست و محمد (ص ) بنده و رسول اوست و بهشت حق است و آتش جهنم حق است و روز قيامت كه هيچ شكى در آن نيست فرا خواهد رسيد و ذات الوهى جميع مردگان را از قبور برانگيزاند و زنده گرداند و همه را وارد محشر فرمايد .

اى على من فاطمه دختر حضرت محمد هستم خدا مرا به ازدواج تو در آورد تا در دنيا و آخرت براى تو باشم و تو از ديگران بر من سزاوارترى . على جان حنوط و غسل و كفن كردن مرا در

شب به انجام رسان و شب بر من نماز بگذار و شب مرا دفن كن و هيچ كس را اطلاع نده اينك با شما وداع ميكنم و بر فرزندانم تا روز قيامت سلام و درود ميفرستم .

كيفيت رحلت وفات حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها فاطمه زهرا دخت گرامى حضرت خاتم انبيا محمد مصطفى عليهما آلاف التحيه و الثناء كه از هنگام بشارت پدر بزرگوارش به او كه تو بهمين زودى مى ميرى و به من ملحق مى شوى بعد از رحلت پدرش با اشتياق فراوان فاطمه جوان به انتظار مرگ خود بود و پيوسته به نغمه (الهى عجل وفاتى سريعا) مترنم و گوئى زبان حالش اين بود :

ساقى بيا و شادى جان بخشم

صهباى عشق ده دو سه پيمانم

مرگ است گنج و شادى و بنمايد

بيرون ز كنج كلبه احزانم

مرگ است راحت دل رنجورم

مرگ است چاره غم هجرانم

مرگ است كاروان كه بمصر آرد

از چاه طبع شاهد كنعانم

مرگ است نو بهار و پديد آرد

صد رنگ گل بطرف گلستانم

مرگ است پيك عالم جان كز لطف

آيد ز كوى حضرت جانانم

مرگا تو ابر لطفى و بر من بار

تا گرد عم ز چهره بر افشانم

من خسته مرگ خضر مبارك پى

من تشنه مرگ چشمه حيوانم

در ملك تن اسيرم و زندانى

مرگا رهان ز سختى زندانم

ساقى چو چشم يار كند مستم

يار از جمال واله و حيرانم

(جريان وفات حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها)

اسماء بنت عميس جريان وفات فاطمه زهرا سلام الله عليها را چنين تعريف مى نمايد هنگاميكه رحلت حضرت فاطمه نزديك گرديد به من فرمود :

جبرئيل در موقع رحلت پدر بزرگوارم مقدارى كافور برايش آورد پدرم آنرا سه قسمت

فرمود يك قسمت را براى خودش برداشت يك قسمت را بعلى عليه السلام اختصاص داد و قسمت سوم را بمن داد

من قسمت خود را در فلان جا نهاده ام و اينك بدان نياز دارم شما آنرا برايم حاضر نما اسماء حسب الامر فاطمه زهرا كافور را حاضر كرد آنگاه خودش را شستشو داد و وضو گرفت و با اسماء دستور داد لباسهاى نمازم را حاضر ساز و بوى خوش برايم بياور اسماء لباسها را حاضر كرد آنگاه پوشيده و بوى خوش استعمال نمود و رو بقبله در بسترش خوابيد و با سماء فرمود من استراحت ميكنم تو ساعتى صبر كن پس مرا صدا كن اگر جوابت را نشنيدى بدان كه من از دنيا رفته و مرده ام آنگاه على عليه السلام را زود از رحلت من خبر كن .

قال الراوى فانتظرتها اسماء هنيئه ثم نادتها فلم تجبها فنادت يا بنت محمد المصطفى يا بنت من كان من ربه قاب قوسين او ادنى فلم تجبها فكشفت الثوب عن وجببها فاذابها قد فارقت الدنيا فوقعت عليها تقبلها و هى تقول يا فاطمته اذا قدمت على ابيك رسول الله فاقرئيه عن اسماء بنتعميس السلام ثم شقت اسماء جيبها و خرجت فتلقيها الحسن و الحسين عليهماالسلام فقالا اين امناه فسكت فدخلا البيت فاذا هى ممتده فحركها الحسين عليه السلام فاذا هى ميته فقال يا اخاه آجرك الله فى الوالده فوقع عليها الحسن (ع )يقبلها مره و يقول يا اماه كلمينى قبل ان يفارق روحى بدنى قالت و اقبل الحسين (ع )يقبل رجليها و يقول يا اماه انا ابنك الحسين كلمينى قبل ان ينصدع قلبى فاموت .

قالت لهما

اسماء يا ابنى رسو الله (ع )انطلقا الى ابيكما على عليه السلام فاخبراه بموت امكما فخرجا يناديان يا محمداه يا احمداه اليوم جددلنا موتك اذ ماتت امنا ثم اخبرا عليا عليه السلام و هو فى المسجد فغشى عليه حتى رش عليه الماء ثم افاق و كان عليه السلام يقول بمن العزاء يا بنت محمد كنت بك اتعزى ففيم العزاء من بعدك .

راوى گويد اسماء لحظه اى حضرت فاطمه سلام الله عليها را بحال خويش واگذار نمود سپس آنحضرت را ندا كرد اما جوابى نشنيد صدا زد اى دختر حضرت محمد مصطفى اى دختر كسى كه در مقام قرب به پروردگار بقرب قوسين اوادنى رسيد ولى جوابى نداد چون جامه را از روى صورت حضرتش برداشت مشاهده كرد كه از دنيا مفارقت نموده است خود را بروى حضرت انداخت و در حالتيكه او را مى بوسيد گفت اى فاطمه آن هنگام كه پدر بزرگوارت را ملاقات نمودى سلام اسماء بنت عميس را به آن حضرت ابلاغ كن آنگاه گريبان چاك زد و از خانه بيرون آمد حسنين (ع ) به او رسيده از حال مادر پرسيدند او ساكت شد و پاسخى نداد آنان وارد خانه شده ديدند حضرت مادر دراز كشيده حسين (ع )حضرت را تكان داد ديد رحلت نموده است رحلت مادر را به برادرش حسن (ع )تسليت گفت فرمود اى برادر خداوند تو را در مصيبت مادر اجر و پاداش بدهد .

حسن (ع ) خود را بر روى مادر انداخت و او را مى بوسيد وى گفت اى مادر با من تكلم نما قبل از اينكه روح از بدنم جدا شود حسين

جلو آمد و پاهاى حضرت را مى بوسيد و ميگفت مادر من پسرت حسينم با من سخن بگو پيش از آنكه قلبم منفجر شود و بميرم .

آنگاه اسماء به حسنين (ع )گفت اى فرزندان رسول الله برويد نزد پدرتان على (ع ) و او را از مرگ مادر مستحضر نمائيد آن دو بزرگوار از منزل بجانب مسجد روانه شدند و صداشان به يا محمداه و يا احمداه بلند شده بود تا بمسجد رسيدند صحابه باستقبال ايشان دويدند سبب گريه و ناله از آنان پرسيدند گفتند مادر ما از دنيا مفارقت كرده چون اميرالمؤ منين على عليه السلام اين خبر وحشت اثر را شنيد بر روى افتاد و غش كرد و از هوش رفت و با پاشيدن اب ر آنحضرت بهوش آمد و چنين گفت اين دختر حضرت ختمى مرتبت محمد (ص ) من بعد از تو خود را به كه تسلى دهم .

من هرگاه غمها و مصائب جهان بمن رو مى آورد تو وسيله دلداريم بودى اما بعد از تو چه كسى موجب دلدارى و تسليت من خواهد گرديد (گوئى زبان حال على با فاطمه عليهماالسلام اين بوده است : )

بعد پيغمبر ز اشرار عرب

آنچه ديدم ظلم و طغيان و غضب

بودم از هر ابتلا بى واهمه

شادكام از وصل تو اى فاطمه

گر بخون دامان دل آلوده بود

چون تو بودى خاطرم آسوده بود

چون تو بندى از جهان بار سفر

در فراقت بگذر آبم ز سر

اى انيس و مونس ديرينه ام

داغ خود چون مى نهى بر سينه ام

از چه ترك آشنائى كرده ائى

وز على فكر جدائى كرده ائى

وجود مقدس اميرالمومنين على عليه السلام بعد از رحلت حضرت

فاطمه سلام الله عليه بشدت ناراحت شد و گريه و ناله اش بلند شد و در فراق آنحضرت اين اشعار را سرود :

لكل اجتماع منخليلين فرقته

و كل الذى دون الفراق قليل

و ان افتقادى فاطما بعد احمد

دليل على ان لا يدوم خليل

يعنى هر اجتماعى از دو دوست آخر بجدائى منتهى مى شود و هر مصيبتى كه غير از جدائى و مرگ است اندك است و رفتن فاطمه بعد از حضرت ختمى مرتبت پيش من دليل است بر آنكه هيچ دوستى باقى نمى ماند و در روايت معتبر دارد كه چون على عليه السلام را در هفت پارچه كفن كرد و پيش از آنكه بند كفن را به بندد .

نادى يا امكلثوم يا زينب يا فضه يا حسن يا حسين هلموا و تزودوا من امكم الزهرا فهذا الفراق و اللقاء فى الجنته .

فاقبل الحسنان (ع ) يقولان و الحسرتا لا تنطفى من فقد جدنا محمد المصطفى و امنا الزهرا اذا لقيت جدنا فاقرئيه من السلام و قولى له انا بقينا بعدك يتيمين فى دار الدنيا .

فقال اميرالمومنين (ع ) اشهد آنهاحنت و انت و مدت يديها و وضمتهما الى صدرها مليا و اذا بها تف من السماء ينادى يا ابا الحسن ارفعهما عنها فلقدابكيا و الله ملائكته السماء فرفعهما عنها و عقد الرداء عليها و صلى عليها و معه الحسن و الحسين و عقيل و عمار و سلمان و المقداد و ابوذر و دفنها فى بيتها .

و لما وضعها فى اللحد قال بسم الله الرحمن الرحيم بسم الله و بالله و على ملته رسول الله محمدبن عبدالله سلمتك ايتها الصديقته الى من

هو اول بك منى و رضيت لك بما رضى الله لك ثم قرء (منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تاره اخرى ) سوره طه آيه 55 حسين بيائيد و از مادر تان بهره بگيريد كه نگام فراق و جدائى رسيده و ديدار و ملاقات فاطمه به بهشت افتاد در اين موقع بود كه حسنين (دو قره العين ) زهرا جلو آمده و ميگفتند آه و واحسرتا كه بمصيبتى بزرگ روبرو شديم و بفقدان جدمان حضرت محمد مصطفى و مادرمان فاطمه زهرا مبتلا شديم مادر جان هنگاميكه جدمان را ملاقات نمودى سلام ما را برسان و به آن بزرگوار بگو ما بعد از تو در دار دنيا يتيم گرديديم .

امير اهل ايمان على عليه السلام ميفرمايد من شهادت و گواهى ميدهم كه در آن هنگام فرياد و ناله فاطمه زهرا بلند شد و دستهاى خود را دراز نمود و دو نور چشمانش حسن و حسين در بغل گرفت و آهسته آنان را بر سينه خو چسبانيد در اين موقع سروش غيبى و هاتف آسمانى ندا در داد اى ابوالحسن حسنين را از روى سينه مادرشان فاطمه بردار بخدا سوگند اين منطره ملائكه سماوى را بگريه انداخته است .

حضرت آنها را از روى سينه مادر مهربان بلند نموده بند كفن را بست و بر آن حضرت نماز خواند و با على سايرين بر فاطمه نماز خواند ند و آنان حسن و حسين و عقيل و عمار و سلمان و مقداد و ابوذر بودند كه در نماز بر آنحضرت شركت داشتند آنگاه على عليه السلام او را در خانه اش دفن فرمود .

و

چون حضرتش را در لحد نهاد فرمود بسم الله الرحمن الرحيم بسم الله و بالله و على ملته رسول اله محمد بن عبدالله . اى فاطمه صديقه من تو را به كسى تسليم كردم كه از من اولى و شايسته تر است براى تو و به آنچه مورد رضاى الهى است من همان را برايت پسنديدم و بعد اين آيه مباركه را قرائت فرمود (منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخربحكم تاره اخرى )

و در حديث معتبر ديگر در بحار الانوار علامه مجلسى روايت شده است و لما صاربها الى القبر المبارك (خرجت يد فتناولتها و انصرف ) يعنى هنگاميكه بدن حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها سرازير قبر مبارك گرديد دستى از قبر بيرون آمد و او را گرفته و بازگشت نمود .

نظريه اين نگارنده محمدرضا ربانى اسن است كه آن يد رسول الله صلى الله عليه و آله بوده است كه پاره تن خود فاطمه را از على تحويل گرفته است آرى آن دست مبارك حضرت رسول اكرم بوده است .

و نيز در حديث آمده كه على عليه السلام صورت هفت يا چهل قبر در بقيع ساحت و لما عرف الشيوخ دفنها و فى البقيع قبور جدد اشكل عليهم الامر فقالو هاتوا من نساء المسلمين من ينبش هذه القبور لنخرجها و نصلى عليها فبلغ ذالك اميرالمؤ منين عليه السلام فخرج مغضبا عليه قباله الاصفر الذى يلبسه عند الكريهه و يده ذوالفقار و هو بقسم بالله لئن حول من القبور حجر ليضعن السيف فيهم . فتلقاه عمر و معه اصحابه فقال له مالك و الله يا ابا الحسن لننبشن قبرها و

نصلى عليها .

فاخذ امير الموالمنين بمجامع ثوبه و ضرب به الارض و قال له يا ابن السودا اما حقى فتركته مخافته ان يرتد الناس عن دينهم و اما قبر فاطمه فو الذى نفسى بيده لئن حول منه حجر لا سقين الارض من دمائكم و جاء ابوبكر و اقسم عليه برسول الله ان يتركه فخلى عنه و تفرق الناس

چون شيخ و بزرگان مدينه مستحضر شدند بر جريان واقعه كه حضرت اميرالمومين على عليه السلام شبانه جسد حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها را دفن فرموده و قبور تازه اى در قبرستان بقيع ايجاد شده و تشخيص قبر حضرت فاطمه بر آنان دشوار گرديده گفتند بايست عده اى از زنان مسلمانان نبش اين قبرها را بنمايند تا با بيرون آوردن جسد فاطمه ما بر آن بدن نماز بخوانيم .

اين خبر به اميرالمؤ منين على عليه السلام رسيد و فورا براى جلوگيرى از نقشه آنان در حاليكه آن مظهر قهر و غضب الوهى بسيار غضبناك و خشمگين شده بود لباس زردى كه در شرائط ناگوار و دشوار آنرا بر تن مى پوشيد و مخصوصا ذوالفقار را بدست يداللهى خويش گرفته و از منزل خود بيرون آمده و سوگند ياد كرد فرمود قسم بذات قهار الوهى كه اگر دست بيكى از اين قبور بزنيد و يك سنگ از آنرا جابجا نمائيد هر آينه شمشير در بين شما خواهم نهاد .

عمر و عده اى يارانش به او رسيده گفتند اى ابوالحسن چرا اين كار انجام دادى ؟ بخدا قسم ما قبرش را نبش مى كنيم و بر او نماز ميخوانيم :

در اين هنگام حضرت امير از

جا جست و گريبان عمر را گرفته او را بر زمين كوبيد گفت اى پسر زن سياه اينكه ديدى من از حق خود دشت برداشتم بدان جهت بود كه مردم مرتد نگردند و از دينشان برنگردند (يعنى مصلحت اسلام و وحدت مسلمين را رعايت نمودم ) ولى در مورد قبر و اراده شومى كه نموده ايد بخدائى كه جانم در دست اوست اگر سنگى از آن تحول يابد من زمين را از خون شما سيراب مى كنم .

ابوبكر با كمال عجز و لابه جلو آمد و آن حضرت را برسول الله سوگند داد كه دست از عمر بردارد حضرت امير هم تقاضاى ابوبكر را پذيرفت و عمر را بحال خود رها نمود و مردم هم متفرق و پراكنده گرديدند .

مولف گويد كافى است براى رسوائى غاصبين حق فاطمه و آن مردمى كه ظلم در حق دختر پيغمبر نموده اند همينكه حضرت فاطم وصيت فرمود ه كه على عليه السلام شب جسد او را دفن نمايند اين كار بتمام اهل عالم اعلام ميكند كه فاطمه زهرا سلام الله عليها از : عده شناخته شده بيزارى جسته و راضى نشده كه در تشييع جنازه اش شركت نمايند و يا بر حضرتش نماز بخوانند چه حضرتش از آنها اذيت و آزار ديده نه فاطمه اذيت و آزار ديده كه آنها كه او را اذيت كرده رسول خدا را آزار و اريت نموده و در نتيجه خدا را آزار كرده و كفر و شرك و ظلم خود را بر كرسى اثبات نهاده اند .

روايت شده ان اميرالمؤ منين عليه السلام قام بعد دفنها فحول وجهه الى

قبر رسول الله صلى الله عليه و اله ثم قال السلام عليك يا رسول الله عنى و عن ابنتك و زائرتك النازلته فى جوارك و البائتته فى الثرى ببقعتك و المختار لله لها سرعته اللحقاق بك . الى ان قال (ع )

و ستنبئك ابنتك بتظافر امتك على هضمها فاحفها السئوال و استخبرها الحال فك من غليل معتلج بصدرها لم تجد الى بثه سبيلا و ستقول و يحكم الله و هو خير الحاكمين (از نهج البلاغه

در روايت معتبر آمده كه حضرت اميرالمومنين على عليه السلام بعد از دفن جسد حضرت فاطمه سلام الله عليها متوجه قبر حضرت رسول الله شد و عرض كرد سلام بر تو اى رسول خدا از من و از جانب دختر عزيزت كه بزيارت تو آŘϙǠاست و در جوار تو و بقعه تو خوابيده است خداوند او را در ميان اهلبيت اختيار كرد كه زودتر بتو ملحق گردد تا آنجا كه عرض نمود .

يا رسول الله دخترت بر آنچه از ناحيه امت از ظلم و ستم و غصب حق واقع شده همه را بشما گزارش ميدهد كيفيت حال را از خودش بپرس چه بسيار غمها كه در سينه او روى هم نشسته بود كه بكسى اظهار نمى نمود و بزودى همه را بعرض شما خواهد رسانيد و خدا از براى او حكم خواهد كرد و او بهترين حكم كنندگان است .

و اما در تاريخ رحلت و وفات حضرت فاطمه (س )

روايت اشهر سيزدهم جمادى الاولى و روايت اصح سوم جمادى الثانيه سال 11 هجرى است كه بنا بر اول 75 روز و بنا بر روايت ثانيه 95 روز

بعد از رسول الله زندگى نموده است .

مخفى بودن قبر حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها

اگرچه موضع قبر و محل دفن حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها براى ائمه اطهار آشكار است و لى بر حسب حكم واسرارى كه در كار بوده موظف باظهار و افشاء آن نبوده اند مخصوصا كه خود حضرت فاطمه (س ) در توصيه و سفارشات خود بر اخفاء محل دفن خود اصرار داشته است .

اما در عين حال اهل تحقيق از آن صرف نظر ننموده بلكه كنجكاوى بسيار داشته اند كه بر محل دفن آن بزرگوار اطلاع حاصل نمايند در نتيجه با قرائن و امارات به سه نقطه بعنوان محل دفن حضرت فاطمه زهرا دخت گرامى حضرت خاتم انبياء محمد مصطفى صلوات الله عليهما ظن قوى پيدا كرده اند .

اول روضه رسول الله پدر حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها .

دوم خانه خود حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها .

سوم در بقيع كه مدفن و موضع قبر آنحضرت از اين سه نقطه خارج نيست در كتاب مناقب ابن شهر آشوب آمده قال ابوجعفر الطوسى الاصوب آنهامدفونته فى دارها او فى الروضته يويد قوله النبى صلى الله عليه و آله (بين قبرى و منبرى روضه من رياض الجنته شيخ طوسى رحمه الله عليه گفته است قول اصوب و صحيح تر در مورد قبر حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها اين است كه آنحضرت در خانه خودش يا در روضه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و اله و سلم دفن شده است و مويد و شاهد اين قول خديثياست كه از حضرت رسول الله نقل گرديده

كه فرموده است بين قبر من و منبرم روضه و باغى است از باغهاى بهشت .

علامه مجلسى رحمه الله عليه در كتاب بحار الانوار از ابن بابويه نقل نموده كه گفته نزد من به صحت رسيده كه جسد حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها را در بيت خودش مدفون نمودند و بعد از آنكه بنى اميه مسجد را توسعه دادند قبر فاطمه عليهاالسلام در مسجد واقع و جز مسجد شد . صاحب كشف الغمه مى نويسد مشهور آن است كه حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها را در بقيع دفن كردند

در نظر نگارنده قول باينكه جسد حضرت فاطمه زهرا پاره تن حضرت خاتم انبيا محمد مصطفى عليها افضل التحيه و الثناء در روضه منوره پدرش دفن گرديده است اصح و اصوب از تمام اقوال است و شاهد و مويد اين نظريه آن است كه حضرت اميرالمومنين على عليه السلام در روضه پيغمبر خاتم صلى الله عليه و آله و سلم بر حضرت فاطمه عليهاالسلام نماز خواند و سپس پيغمبر را مخاطب ساخت و فرمود سلام من و دخترت كه در جوارت قرار گرفت بر تو باد يا رسول الله و اينكه دستى از قبر مبارك بيرون آمد و فاطمه را در برگرفت و مسلم است كه آن دست مبارك پيغمبر پدر بزرگوار فاطمه زهراى اطهر بوده است .

و نيز دارد كه از حضرت مولانا على بن محمد الهادى عليه الصلوه و السلام كتبا سوال شده است در اين مورد وسائل مى پر سد اگر صلاح ميدانيد محل بيت مادرتان حضرت فاطمه زهرا را بفرمائيد و خبر دهيد اهى فى طيبته او كما يقول

الناس فى البقيع ؟

فكتب هى مع جدى صلوات الله عليه و آله

آيا در طيبه است يعنى در مدينه منوره يا همانطور كه بين مردم مشهور است كه ميگوين در بقيع است حضرت امام هادى دهمين نير برج امامت و ولايت در پاسخ مرقوم فرمود و نوشت آن حضرت با جدم رسول الله صلوات الله عليه و اله مى باشد و اين فرمايش حضرت تاييد و شاهد ديگرى است بر نظريه ما كه بگوئيم حضرت فاطمه زهرا با پدر بزرگوارش حضرت رسول الله مى باشد و هو المطلوب .

در عين حال وظيفه ما شيعيان و محبان حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها اين است كه در تمام اماكن نامبرده آنحضرت را زيارت نمائيم و در مقام زيارت بگوئيم :

السلام عليك يا سيده نساء العالمين

السلام عليك يا والده الحجج على الناس اجمعين

السلام عليك ايتها المظلومته الممنوعته حقها

السلام عليك يا بنت رسول الله . السلام عليك يا بنت نبى الله

السلام عليك يا بنت حبيب الله . السلام عليك يا بنت خليل الله

السلام عليك يا ينت صفى الله السلام عليك يا بنت امين الله

السلام عليك يا بنت خير خلق الله السلام عليك يا بنت افضل انبياء الله و رسله و ملائكته .

السلام عليك يا بنت خير البريه السلام عليك يا سيده نساء العالمين من الاولين و الاخرين

السلام عليك يا زوجته ولى الله و خير خلقه بعد رسول الله السلام عليك يا ام الحسن و الحسين سيدى شباب اهل الجنه

السلام عليك يا ام المومنين السلام عليك يا ايتها الصايقه الشهيده

السلام عليك ايتها الرضيه المرضيه

السلام عليك ايتها الفاضله الزكيه السلام عليك ايتها الحوراء الانسيه .

السلام

عليك ايتها التقيه النقيه السلام عليك ايتها المحدثه العليمه

السلام عليك ايتها المعصومه المظلومه

السلام عليك ايتها المضطهده المقهوره

السلام عليك يا فاطمه بنت محمد رسول الله و رحمه الله و بركاته :

(صلى الله عليك و على روحك وبدنك اشهد انك مضيت على بينه من ربك و ان من سرك فقد سر رسول الله صلى الله عليه و آله و من جفاك فقد جفا رسول الله صلى الله عليه و آله و من اذاك اذى رسول الله صلى الله عليه و اله و من وصلك فقد وصلك فقد وصل رسول الله صلى الله عليه و آله و من قطعك فقد قطع رسول الله صلى الله عليه و آله لانك بضعه منه و روحه الذى بين جنبيه : اشهد الله و رسله وملائكه انى راض عمن رضيت عنه ساخط على من سخطت عليه متبرء ممن تبرئت منه موال لمن واليت معاد لمن عاديت مبغض لمن ابغضت محب لمن احببت و كفى بالله شهيدا و حسيبا و جازيا و مثيبا از كتاب مفاتيح الجنان

مرحوم محدث قمى رضوان الله تعالى عليه

اينكه با اعتراف باين كه بيان فضائل و كمالات نامتناهيه حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها از حيطه احصاء خارج است و احدى نمى تواند از عهده بيان نعت و مدح اين بانوى عظيمته الشان برآيد جز اينكه اقرار به عجز خود نمايد

كتاب فضل فاطمه هرگز تمام نتوان كرد

اگر مداد شود ابحر و قلم اشجار

كسى كه دم زند از فضل بى نهايت او

چو مرغكى است كه از بحرتر كند منقار

فاطمه زهرا انسانى است ملكوتى و جبروتى و لاهوتى صفات و اوست كه ميزان تام انسانيت و الگوى كامل آدميت است

و اوست كه ام ابيها وام الائمه است به بيانى كه نموديم و بايد بسيار قدر بدانيد

اكنون چون حال مزاجى اين حقير سراپا تقصير بيش از اين باينجانب اجازه تحرير نميدهد لذا بااعتذار و معذرت خواهى از آن مليكه ملك و ملكوت اتمه اين كتاب را با توسل به ذيل عنايت آنحضرت اعلام مى نمايد .

يا فاطمه الزهرا يا بنت محمد يا قره عين الرسول يا سيد تناومولاتنا توجهنا و استشفعنا بك الى الله و قدمناك بين يدى حاجاتنا يا وجيهه عندالله اشفعى لنا عند الله

يورش به خانه وحى!

اشاره

اخيراً يك فرد ناآگاه از تاريخ صحيح اسلام در منطقه سيستان و بلوچستان مقاله اى درباره دخت گرامى پيامبر(صلى الله عليه وآله)نوشته و نام آن را «افسانه شهادت فاطمه زهرا(عليها السلام)» گذارده است. در اين مقاله پس از ذكر مناقب و فضايل آن حضرت، خواسته است شهادت و بى حرمتى را كه درباره آن حضرت انجام گرفته، منكر شود.

از آنجا كه بخشى از اين مقاله، تحريف روشن تاريخ اسلام است، ما را بر آن داشت كه به گوشه اى از اين تحريف و بيان بخشى از اين حقايق بپردازيم تا ثابت شود شهادت بانوى اسلام يك واقعيّت انكارناپذير تاريخى است و اگر آنها چنين بحثى را آغاز نكرده بودند، ما در اين شرايط، آن را دنبال نمى كرديم.

موضوع سخن ما را در اين مقاله، امور ياد شده در زير تشكيل مى دهد:

1_ عصمت حضرت زهرا(عليها السلام) در لسان پيامبر(صلى الله عليه وآله).

2_ احترام خانه آن حضرت در قرآن و سنت.

3_ هتك حرمت خانه آن حضرت پس از درگذشت پدر بزرگوارش.

به اميد آن كه با تشريح اين نقاط

سه گانه، نويسنده مقاله، در برابر حقيقت سر تسليم فرود آورد. و از نوشته خود نادم و پشيمان گردد، و به جبران كار خود بپردازد.

اين نكته حائز اهمّيّت است كه تمام مطالب اين كتابچه از منابع معروف اهل سنّت گرفته شده است.

1_ عصمت زهرا(عليها السلام) در لسان رسول خدا(صلى الله عليه وآله)

دخت گرامى پيامبر(صلى الله عليه وآله) از مقام والايى برخوردار بود، سخنان رسول گرامى(صلى الله عليه وآله) در حقّ دخترش حاكى از عصمت و پيراستگى او از گناه مى باشد. آنجا كه درباره او چنين مى فرمايد:

«فاطمة بضعة منّي فمن أغضبها أغضبني».(1)

«فاطمه پاره تن من است، هر كس او را به خشم آورد بسان اين است كه مرا خشمگين كرده است».

ناگفته پيدا است كه خشم رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مايه اذيت و ناراحتى اوست و سزاى چنان شخصى در قرآن كريم چنين بيان شده است:

(وَ الّذين يُؤْذُونَ رَسُول اللّه لَهُم عَذابٌ أَليم)(توبه / 61).

«آنان كه رسول خدا را آزار دهند، براى آنان عذاب دردناكى است».

چه دليلى استوارتر بر عصمت او كه در حديث ديگرى رضاى وى در گفتار پيامبر(صلى الله عليه وآله) مايه رضاى خدا، و خشم او مايه خشم خدا معرّفى گرديده است، مى فرمايد:

«يا فاطمةُ انّ اللّه يغضبُ لِغضبك و يَرضى لرضاك».(2)

«دخترم فاطمه!، خدا با خشم تو، خشمگين، و با خشنودى تو، خشنود مى شود».

به خاطر چنين مقامى والا، او سرور زنان جهان است، و پيامبر در حق او چنين فرموده:

«يا فاطمة! ألا ترضين أن تكونَ سيدةَ نساء العالمين، و سيدةَ نساءِ هذه الأُمّة و سيدة نساء المؤمنين».(3)

«دخترم فاطمه! آيا به اين كرامتى كه خدا به تو داده راضى نمى شوى كه تو، سرور زنان جهان و سرور زنان اين

امّت و سرور زنان با ايمان باشى».

2_ احترام خانه آن حضرت در قرآن و سنّت

محدثان يادآور مى شوند، وقتى آيه مباركه (في بُيُوت أَذِنَ اللّه أَنْ ترفعَ وَ يُذكَر فيها اسْمه)(4) بر پيامبر فرود آمد، پيامبر اين آيه را در مسجد تلاوت كرد، در اين هنگام شخصى برخاست و گفت:

اى رسول گرامى مقصود از اين بيوت با اين اهمّيّت چيست؟

پيامبر فرمود:

خانه هاى پيامبران!

در اين موقع ابوبكر برخاست، در حالى كه به خانه على و فاطمه(عليهما السلام) اشاره مى كرد، گفت:

آيا اين خانه از همان خانه ها است؟

پيامبر(صلى الله عليه وآله) در پاسخ گفت:

بلى از برجسته ترين آنها است.(5)

پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) مدت نُه ماه به در خانه دخترش مى آمد، بر او و همسر عزيزش سلام مى كرد و اين آيه را مى خواند: (إِنَّما يُريد اللّه ليذهبَ عَنْكُمُ الرِّجْس أَهل البَيت و يُطهّركُمْ تَطهيراً)(احزاب / 33).(6)

خانه اى كه مركز نور الهى است و خدا به ترفيع آن امر فرموده از احترام بسيار بالايى برخوردار مى باشد.

آرى، خانه اى كه اصحاب كسا را در بر مى گيرد و خدا از آن با جلالت و عظمت ياد مى كند، بايد مورد احترام قاطبه مسلمانان باشد.

اكنون بايد ديد پس از درگذشت پيامبر(صلى الله عليه وآله) تا چه اندازه حرمت اين خانه ملحوظ گشت؟ چگونه احترام آن خانه را شكستند، و خودشان صريحاً به آن اعتراف دارند؟ اين حرمت شكنان چه كسانى بودند، و هدفشان چه بود؟

3_ هتك حرمت خانه آن حضرت!

اشاره

آرى، با اين سفارش هاى مؤكّد، متأسفانه برخى حرمت آن را ناديده گرفته، و به هتك آن پرداختند، و اين مسأله اى نيست كه بتوان بر آن پرده پوشى كرد.

ما در اين مورد نصوصى را از كتب اهل سنت نقل مى نماييم، تا روشن

شود كه مسأله هتك حرمت خانه زهرا(عليها السلام) و رويدادهاى بعدى، يك امر تاريخى مسلّم است نه يك افسانه!! و با اينكه در عصر خلفا سانسور فوق العاده اى نسبت به نگارش فضايل و مناقب در كار بود ولى به حكم اينكه (حقيقت شىء نگهبان آن است) اين حقيقت تاريخى به طور زنده در كتابهاى تاريخى و حديثى محفوظ مانده است و ما در نقل مدارك، ترتيب زمانى را از قرنهاى نخستين در نظر مى گيريم، تا برسد به نويسندگان عصر حاضر.

1. ابن ابى شيبه و كتاب «المصنَّف»

ابوبكر ابن ابى شيبه (159-235) مؤلف كتاب المصنَّف به سندى صحيح چنين نقل مى كند:

انّه حين بويع لأبي بكر بعد رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) كان علي و الزبير يدخلان على فاطمة بنت رسول اللّه، فيشاورونها و يرتجعون في أمرهم.

فلما بلغ ذلك عمر بن الخطاب خرج حتى دخل على فاطمة، فقال: يا بنت رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) و اللّه ما أحد أحبَّ إلينا من أبيك و ما من أحد أحب إلينا بعد أبيك منك، و أيم اللّه ما ذاك بمانعي إن اجتمع هؤلاء النفر عندك أن امرتهم أن يحرق عليهم البيت.

قال: فلما خرج عمر جاؤوها، فقالت: تعلمون انّ عمر قد

جاءَني، و قد حلف باللّه لئن عدتم ليُحرقنّ عليكم البيت، و أيم اللّه لَيمضين لما حلف عليه.

هنگامى كه مردم با ابى بكر بيعت كردند، على و زبير در خانه فاطمه به گفتگو و مشاوره مى پرداختند، و اين مطلب به عمر بن خطاب رسيد. او به خانه فاطمه آمد، و گفت: اى دختر رسول خدا، محبوبترين فرد براى ما پدر تو است و بعد از پدر تو خود تو; ولى سوگند به خدا

اين محبت مانع از آن نيست كه اگر اين افراد در خانه تو جمع شوند من دستور دهم خانه را بر آنها بسوزانند.

اين جمله را گفت و بيرون رفت، وقتى على(عليه السلام)و زبير به خانه بازگشتند، دخت گرامى پيامبر(عليها السلام) به على(عليه السلام) و زبير گفت: عمر نزد من آمد و سوگند ياد كرد كه اگر اجتماع شما تكرار شود، خانه را بر شماها بسوزاند، به خدا سوگند! آنچه را كه قسم خورده است انجام مى دهد!(7)

يادآور شديم كه اين رويداد در كتاب «المصنف» با سند صحيح نقل شده است.

2. بلاذرى و كتاب «انساب الاشراف»

احمد بن يحيى جابر بغدادى بلاذرى (متوفاى 270) نويسنده معروف و صاحب تاريخ بزرگ، اين رويداد تاريخى را در كتاب «انساب الاشراف» به نحو ياد شده در زير نقل مى كند.

انّ أبابكر أرسل إلى علىّ يريد البيعة فلم يبايع، فجاء عمر و معه فتيلة! فتلقته فاطمة على الباب.

فقالت فاطمة: يابن الخطاب، أتراك محرقاً علىّ بابي؟ قال: نعم، و ذلك أقوى فيما جاء به أبوك...(8).

ابوبكر به دنبال على(عليه السلام) فرستاد تا بيعت كند، ولى على(عليه السلام) از بيعت امتناع ورزيد. سپس عمر همراه با فتيله (آتشزا) حركت كرد، و با فاطمه در مقابل باب خانه روبرو شد، فاطمه گفت: اى فرزند خطاب، مى بينم در صدد سوزاندن خانه من هستى؟! عمر گفت: بلى، اين كار كمك به چيزى است كه پدرت براى آن مبعوث شده است!!

3. ابن قتيبه و كتاب «الإمامة و السياسة»

مورّخ شهير عبداللّه بن مسلم بن قتيبه دينوري (212-276) از پيشوايان ادب و از نويسندگان پركار حوزه تاريخ اسلامى است، مؤلّف كتاب «تأويل مختلف الحديث»، و «ادب الكاتب» و... (9). وى در كتاب «الإمامة و السياسة» چنين مى نويسد:

انّ أبابكر رضي اللّه عنه تفقد قوماً تخلّقوا عن بيعته عند علي كرم اللّه وجهه فبعث إليهم عمر فجاء فناداهم و هم في دار علي، فأبوا أن يخرجوا فدعا بالحطب و قال: والّذي نفس عمر بيده لتخرجن أو لاحرقنها على من فيها، فقيل له: يا أبا حفص انّ فيها فاطمة فقال، و إن!!(10)

ابوبكر از كسانى كه از بيعت با او سربرتافتند و در خانه على گرد آمده بودند، سراغ گرفت و عمر را به دنبال آنان فرستاد، او به در خانه على(عليه السلام)آمد و همگان را صدا زد كه بيرون بيايند و

آنان از خروج از خانه امتناع ورزيدند در اين موقع عمر هيزم طلبيد و گفت: به خدايى كه جان عمر در دست اوست بيرون بياييد يا خانه را بر سرتان آتش مى زنم. مردى به عمر گفت: اى اباحفص (كنيه عمر) در اين خانه، فاطمه، دختر پيامبر است، گفت: باشد!!

ابن قتيبه دنباله اين داستان را سوزناكتر و دردناكتر نوشته است، او مى گويد:

ثمّ قام عمر فمشى معه جماعة حتى أتوا فاطمة فدقّوا الباب فلمّا سمعت أصواتهم نادت بأعلى صوتها يا أبتاه رسول اللّه ماذا لقينا بعدك من ابن الخطاب، و ابن أبي قحافة فلما سمع القوم صوتها و بكائها انصرفوا. و بقي عمر و معه قوم فأخرجوا علياً فمضوا به إلى أبي بكر فقالوا له بايع، فقال: إن أنا لم أفعل فمه؟ فقالوا: إذاً و اللّه الّذى لا إله إلاّ هو نضرب عنقك...!(11)

عمر همراه گروهى به در خانه فاطمه آمدند، در خانه را زدند، هنگامى كه فاطمه صداى آنان را شنيد، با صداى بلند گفت: اى رسول خدا پس از تو چه مصيبت هايى به ما از فرزند خطاب و ابى قحافه رسيد، وقتى مردم كه همراه عمر بودند صداى زهرا و گريه او را شنيدند برگشتند، ولى عمر با گروهى باقى ماند و على را از خانه بيرون آوردند، نزد ابى بكر بردند و به او گفتند، بيعت كن، على(عليه السلام)گفت: اگر بيعت نكنم چه مى شود؟ گفتند: به خدايى كه جز او خدايى نيست، گردن تو را مى زنيم...

مسلّماً اين بخش از تاريخ براى علاقمندان به شيخين بسيار سنگين و ناگوار مى باشد و لذا برخى بر آن صدد آمدند كه در نسبت

كتاب به ابن قتيبه ترديد كنند، در حالى كه ابن ابى الحديد استاد فن تاريخ اين كتاب را از آثار او مى داند و پيوسته از آن مطالبى نقل مى كند، متأسفانه اين كتاب به سرنوشت تحريف دچار شده و بخشى از مطالب آن به هنگام چاپ از آن حذف شده است در حالى كه همان مطالب در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد آمده است.

«زركلى» در اعلام اين كتاب را از آثار ابن قتيبه مى داند سپس مى افزايد: كه برخى از علما در اين نسبت نظرى دارند. يعنى شك و ترديد را به ديگران نسبت مى دهد نه به خويش، همچنان كه الياس سركيس(12) اين كتاب را از آثار ابن قتيبه مى داند.

4. طبرى و تاريخ او

محمّد بن جرير طبرى (متوفاى 310) در تاريخ خود رويداد قصد هتك حرمت خانه وحى را چنين بيان مى كند:

أتى عمر بن الخطاب منزل علي و فيه طلحة و الزبير و رجال من المهاجرين، فقال و اللّه لاحرقن عليكم أو لتخرجنّ إلى البيعة، فخرج عليه الزّبير مصلتاً بالسيف فعثر فسقط السيف من يده، فوثبوا عليه فأخذوه.(13)

عمر بن خطاب به خانه على آمد در حالى كه گروهى از مهاجران در آنجا گرد آمده بودند. وى رو به آنان كرد و گفت: به خدا سوگند خانه را به آتش مى كشم مگر اينكه براى بيعت بيرون بياييد. زبير از خانه بيرون آمد در حالى كه شمشير كشيده بود، ناگهان پاى او لغزيد و شمشير از دستش افتاد، در اين موقع ديگران بر او هجوم آوردند و شمشير را از دست او گرفتند.

اين بخش از تاريخ حاكى از آن است كه اخذ بيعت

براى خليفه با تهديد و ارعاب صورت مى پذيرفت حالا اين نوع بيعت چه ارزشى دارد؟ خواننده بايد خود داورى نمايد.

5. ابن عبد ربه و كتاب «العقد الفريد»

شهاب الدين احمد معروف به «ابن عبد ربه اندلسى» مؤلف كتاب «العقد الفريد» متوفاى (463 ه_ ) در كتاب خود بحثى مشروح درباره تاريخ سقيفه آورده و تحت عنوان كسانى كه از بيعت ابى بكر تخلف جستند چنين مى نويسد:

فأمّا علي و العباس و الزبير فقعدوا في بيت فاطمة حتى بعثت إليهم أبوبكر، عمر بن الخطاب ليُخرجهم من بيت فاطمة و قال له: إن أبوا فقاتِلهم، فاقبل بقبس من نار أن يُضرم عليهم الدار، فلقيته فاطمة فقال: يا ابن الخطاب أجئت لتحرق دارنا؟! قال: نعم، أو تدخلوا فيما دخلت فيه الأُمّة!:(14)

على و عباس و زبير در خانه فاطمه نشسته بودند كه ابوبكر عمر بن خطاب را فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه بيرون كند و به او گفت: اگر بيرون نيامدند، با آنان نبرد كن! و در اين موقع عمر بن خطاب با مقدارى آتش به سوى خانه فاطمه رهسپار شد تا خانه را بسوزاند، در اين موقع با فاطمه روبرو شد. دختر پيامبر گفت: اى فرزند خطاب آمده اى خانه ما را بسوزانى، او در پاسخ گفت: بلى مگر اين كه در آنچه امّت وارد شدند، شما نيز وارد شويد!

تا اينجا بخشى كه در آن به تصميم به هتك حرمت تصريح شده است پايان پذيرفت، اكنون به دنبال بخش دوم كه حاكى از جامه عمل پوشاندن به اين نيّت شوم است، مى پردازيم!

مبادا اين تصوير پيش آيد كه آنها مقصودشان ارعاب و تهديد بود تا على(عليه السلام) و يارانش را مجبور به

بيعت كنند، و قصد عملى ساختن چنين تهديدى نداشتند.

دنباله اين گفتار نشان مى دهد كه آنها دست به اين جنايت بزرگ زدند!

يورش انجام يافت!

در اين جا سخنان آن گروه كه فقط به سوء نيت خليفه و ياران او اشاره كردند به پايان رسيد، گروهى كه نخواستند و يا نتوانستند دنباله فاجعه را به طور روشن منعكس كنند، در حالى كه برخى، به اصل فاجعه يعنى يورش به خانه و... اشاره نموده و تا حدّى نقاب از چهره حقيقت برافكندند، اينك در اينجا به مدارك يورش و هتك حرمت اشاره مى نماييم: (در اين بخش نيز در نقل مصادر غالباً ترتيب زمانى را در نظر مى گيريم).

6. ابو عبيد و كتاب «الاموال»

ابو عبيد قاسم بن سلام (متوفاى 224) در كتاب خود به نام «الأموال» كه مورد اعتماد فقيهان اسلام است نقل مى كند:

عبدالرّحمن بن عوف مى گويد: كه من در بيمارى ابوبكر براى عيادت او وارد خانه او شدم پس از گفتگوى زياد به من گفت: آرزو مى كنم اى كاش سه چيز را كه انجام داده ام، انجام نمى دادم، همچنان كه آرزو مى كنم اى كاش سه چيز را كه انجام نداده ام، انجام مى دادم. همچنين آرزو مى كنم سه چيز را از پيامبر سؤال مى كردم.

امّا آن سه چيزى كه انجام داده ام و آرزو مى كنم كه اى كاش انجام نمى دادم عبارتند از:

1. «وددت انّي لم أكشف بيت فاطمة و تركته و ان اغلق على الحرب».(15)

اى كاش پرده حرمت خانه فاطمه را نمى گشودم و آن را به حال خود وامى گذاشتم هرچند براى جنگ بسته شده بود.

ابو عبيد هنگامى كه به اينجا مى

رسد به جاى جمله: «لم أكشف بيت فاطمة و تركته...» مى گويد: كذا و كذا. و اضافه مى كند كه من مايل به ذكر آن نيستم!.

ولى هرگاه «ابو عبيد» روى تعصّب مذهبى يا علّت ديگر از نقل حقيقت سربرتافته است; محقّقان كتاب «الاموال» در پاورقى مى گويند: جمله هاى حذف شده در كتاب «ميزان الاعتدال» (به نحوى كه بيان گرديد) وارد شده است، افزون بر آن، «طبرانى» در «معجم» خود و «ابن عبدربه» در «عقد الفريد» و افراد ديگر جمله هاى حذف شده را آورده اند.(دقت كنيد!)

7. طبرانى و معجم كبير

ابوالقاسم سليمان بن احمد طبرانى (260-360) كه ذهبى در «ميزان الاعتدال» در حقّ او مى گويد: فرد معتبرى است(16). در كتاب «المعجم الكبير» كه كراراً چاپ شده است، آنجا كه درباره

ابوبكر و خطبه ها و وفات او سخن مى گويد، يادآور مى شود:

ابوبكر به هنگام مرگ، امورى را تمنا كرد.

اى كاش سه چيز را انجام نمى دادم.

اى كاش سه چيز را انجام مى دادم.

اى كاش سه چيز را از رسول خدا سؤال مى كردم.

درباره آن سه چيزى كه انجام داده و آروز كرد كه اى كاش انجام نمى داد، چنين مى گويد:

أمّا الثلاث اللائي وددت أني لم أفعلهنّ، فوددت انّي لم أكن أكشف بيت فاطمة و تركته.(17)

آن سه چيزى كه آرزو مى كنم كه اى كاش انجام نمى دادم، آرزو مى كنم كه هتك حرمت خانه فاطمه نمى كردم و آن را به حال خود واگذار مى كردم!

اين تعبيرات به خوبى نشان مى دهد كه تهديدهاى عمر تحقّق يافت.

8. ابن عبد ربه و «عقد الفريد»

ابن عبد ربه اندلسى مؤلّف كتاب «العقد الفريد» (متوفاى 463 ه_ ) در كتاب خود از عبدالرحمن بن عوف نقل مى كند:

من در بيمارى ابى بكر بر او وارد شدم تا از او عيادت كنم، او گفت: آرزو مى كنم كه اى كاش سه چيز را انجام نمى دادم و يكى از آن سه چيز اين است:

وودت انّي لم أكشف بيت فاطمة عن شي و إن كانوا اغلقوه على الحرب.(18)

اى كاش خانه فاطمه را نمى گشودم هرچند آنان براى نبرد درِ خانه را بسته بودند.

و نيز اسامى و عبارات و شخصيت هايى كه اين بخش از گفتار خليفه را نقل كرده اند خواهد آمد.

9. سخن نَظّام در كتاب «الوافي بالوفيات»

ابراهيم بن سيار نظام معتزلى (160-231) كه به خاطر زيبايى كلامش در نظم و نثر به نظّام معروف شده است در كتابهاى متعددى، واقعه بعد از حضور در خانه فاطمه(عليها السلام) را نقل مى كند. او مى گويد:

انّ عمر ضرب بطن فاطمة يوم البيعة حتى ألقت المحسن من بطنها.(19)

عمر در روز اخذ بيعت براى ابى بكر بر شكم فاطمه زد، او فرزندى كه در رحم داشت و نام او را محسن نهاده بودند، سقط كرد!!(دقت كنيد).

10. مبرد در كتاب «كامل»

محمّد بن يزيد بن عبدالأكبر بغدادى (210-285) اديب، و نويسنده معروف و صاحب آثار گران سنگ، در كتاب «الكامل» خود، از عبدالرّحمن بن عوف داستان آرزوهاى خليفه را مى نويسد، و چنين يادآور مى شود:

وددت انّي لم أكن كشفت عن بيت فاطمة و تركته ولو أغلق على الحرب.(20)

آرزو مى كردم اى كاش بيت فاطمه را نمى گشودم و آن را رها مى نمودم هرچند براى جنگ بسته باشد.

11. مسعودى و «مروج الذهب»

مسعودى «متوفاى 325) در مروج الذهب مى نويسد:

آنگاه كه ابوبكر درحال احتضار چنين گفت: سه چيز انجام دادم و تمنا مى كردم كه اى كاش انجام نمى دادم يكى از آن سه چيز:

فوددت انّي لم أكن فتشت بيت فاطمة و ذكر في ذلك كلاماً كثيراً!(21)

آرزو مى كردم كه اى كاش هتك حرمت خانه زهرا را نمى كردم و در اين مورد سخن زيادى گفت!!

مسعودى با اينكه نسبت به اهل بيت گرايش هاى نسبتاً خوبى دارد; ولى باز اينجا از بازگويى سخن خليفه خوددارى كرده و با كنايه رد شده است، البتّه خدا مى داند و بندگان خدا هم اجمالاً مى دانند!

12. ابن أبى دارم در كتاب «ميزان الاعتدال»

«احمد بن محمّد» معروف به «ابن ابى دارم»، محدث كوفى (متوفاى سال 357)، كسى كه محمّد بن أحمد بن حماد كوفى درباره او مى گويد: «كان مستقيم الأمر، عامة دهره»: او در سراسر عمر خود پوينده راه راست بود.

با توجه به اين موقعيت نقل مى كند كه در محضر او اين خبر خوانده شد:

انّ عمر رفس فاطمة حتى أسقطت بمحسن.

عمر لگدى بر فاطمه زد و او فرزندى كه در رحم به نام محسن داشت سقط كرد! (22) (دقت كنيد)

13. عبدالفتاح عبدالمقصود و كتاب «الإمام علي»

وى هجوم به خانه وحى را در دو مورد از كتاب خود آورده است و ما به نقل يكى بسنده مى كنيم:

«و الّذي نفس عمر بيده، ليَخرجنَّ أو لأحرقنّها على من فيها...»!

قالت له طائفة خافت اللّه، و رعت الرسول في عقبه:

«يا أبا حفص، إنّ فيها فاطمة...»!

فصاح لايبالي: «و إن...»!

و اقترب و قرع الباب، ثمّ ضربه و اقتحمه...

و بداله علىّ...

و رنّ حينذاك صوت الزهراء عند مدخل الدار... فان هى الا طنين استغاثة...(23)

قسم به كسى كه جان عمر در دست اوست يا بايد بيرون بياييد يا خانه را بر ساكنانش آتش مى زنم.

عده اى كه از خدا مى ترسيدند و رعايت منزلت پيامبر(صلى الله عليه وآله) را پس از او مى كردند، گفتند:

«اباحفص، فاطمه در اين خانه است».

بى پروا فرياد زد: «باشد!!».

نزديك شد، در زد، سپس با مشت و لگد به در كوبيد تا به زور وارد شود.

على(عليه السلام) پيدا شد...

طنين صداى زهرا در نزديكى مدخل خانه بلند شد... اين ناله استغاثه او بود...!».

اين بحث را با حديث ديگرى از «مقاتل ابن عطيّة» در كتاب الامامة و السياسة پايان مى دهيم (هرچند هنوز ناگفته ها بسيار است!)

او در

اين كتاب چنين مى نويسد:

ان ابابكر بعد ما اخذ البيعة لنفسه من الناس بالارهاب و السيف و القوّة ارسل عمر، و قنفذاً و جماعة الى دار علىّ و فاطمه(عليه السلام) و جمع عمر الحطب على دار فاطمه و احرق باب الدار!...(24)

«هنگامى كه ابوبكر از مردم با تهديد و شمشير و زور بيعت گرفت، عمر، قنفذ و جماعتى را به سوى خانه على و فاطمه(عليها السلام) فرستاد، و عمر هيزم جمع كرد و درِ خانه را آتش زد...

و در ذيل اين روايت تعبيرات ديگرى است كه قلم از بيان آن عاجز است.

نتيجه: آيا با اين همه مدارك روشن كه عموماً از منابع خودشان نقل شده است باز هم مى گويند «افسانه شهادت...!»

انصاف كجاست؟!

به يقين هر كس اين بحث كوتاه و مستند به مدارك روشن

رابخواند مى فهمد بعد از رحلت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چه غوغائى برپا شد، و براى نيل به حكومت و خلافت چه ها كردند، و اين اتمام حجّت الهيّه براى همه آزادانديشان دور از تعصّب است، چرا كه ما از خودمان چيزى ننوشتيم، هرچه نوشتيم از منابع مورد قبول خود آنهاست.

و السلام

خردادماه 1380

پي نوشتها

1. فتح البارى در شرح صحيح بخارى: 7/84 و نيز بخارى اين را در بخش علامات نبوت، جلد 6، ص 491، و در اواخر مغازى جلد 8، ص 110 آورده است.

2. مستدرك حاكم: 3/154; مجمع الزوائد: 9/203 و حاكم در كتاب مستدرك احاديثى مى آورد كه جامع شرايطى باشند كه بخارى و مسلم در صحت حديث، آنها را لازم دانسته اند.

3. مستدرك حاكم: 3/156.

4. (نور خدا) در خانه هايى است كه خدا رخصت داده كه قدر و منزلت آنان

رفعت يابد و نامش در آنها ياد شود.

5. قرأ رسول اللّه هذه الآية (فى بيوت أذن اللّه أن ترفع و يذكر فيها اسمه» فقام إليه رجل: فقال: أي بيوت هذه يا رسول اللّه(صلى الله عليه وآله)؟ قال: بيوت الأنبياء، فقام إليه أبوبكر، فقال: يا رسول اللّه(صلى الله عليه وآله): أ هذا البيت منها، _ مشيراً إلى بيت علي و فاطمة(عليهما السلام) _ قال: نعم، من أفاضلها (الدر المنثور: 6/203; تفسير سوره نور، روح المعانى: 18/174).

6. در المنثور: 6/606.

7. مصنف ابن ابى شيبه: 8/572، كتاب المغازى.

8. انساب الأشراف: 1/586 طبع دار معارف، قاهره.

9. الاعلام زركلى: 4/137.

10. الامامة و السياسة: 12، چاپ مكتبة تجارية كبرى، مصر.

11. الامامة و السياسية، ص 13.

12. معجم المطبوعات العربية: 1/212.

13. تاريخ طبرى: 2/443، چاپ بيروت.

14. عقد الفريد: 4/93، چاپ مكتبة هلال.

15. الأموال: پاورقى 4، چاپ نشر كليات ازهرية، الأموال، 144، بيروت و نيز ابن عبد ربه در عقد الفريد: 4/93 نقل كرده است چنان كه خواهد آمد.

16. ميزان الاعتدال: 2/195.

17. معجم كبير طبرانى: 1/62، شماره حديث 34، تحقيق حمدي عبدالمجيد سلفي.

18. عقد الفريد: 4/93، چاپ مكتبة الهلال.

19. الوافي بالوفيات: 6/17، شماره 2444; ملل و نحل شهرستانى: 1/57، چاپ دار المعرفة، بيروت. و در ترجمه نظام به كتاب «بحوث في الملل و النحل»: 3/248-255 مراجعه شود.

20. شرح نهج البلاغه: 2/46 و 47، چاپ مصر.

21. مروج الذهب: 2/301، چاپ دار اندلس، بيروت.

22. ميزان الاعتدال: 3/459.

23. عبدالفتاح عبدالمقصود، علي بن ابى طالب: 4/276-277.

24. كتاب الامامة و الخلافة، ص 160 و 161، تأليف مقاتل بن عطيّة كه با مقدّمه اى از دكتر حامد داود استاد دانشگاه عين الشمس قاهره به چاپ رسيده، چاپ بيروت، مؤسّسة البلاغ.

فاطمه عليها سلام الگوى حيات زيبا

مشخصات كتاب

سرشناسه : طبسي محمدجواد، - 1331

عنوان و نام پديدآور : فاطمه عليهاالسلام الگوي حيات زيبا/ محمدجواد مروجي طبسي مشخصات نشر : قم محمدجواد مروجي طبسي 1380.

مشخصات ظاهري : ص 143

شابك : 964-371-057-27000ريال ؛ 964-371-057-27000ريال وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي يادداشت : پشت جلد به انگليسي Mohammad Javad Moraveji Tabasi. Fateme (S. A.); The model of beautiful life = olguye hayate Ziba.

يادداشت : كتابنامه ص [139] - 143؛ همچنين به صورت زيرنويس موضوع : فاطمه زهرا(س ، 8؟ قبل از هجرت - 11ق -- سرگذشتنامه موضوع : فاطمه زهرا(س ، 8؟ قبل از هجرت - 11ق -- فضايل رده بندي كنگره : BP27/2/ط2ف 2

رده بندي ديويي : 297/973

شماره كتابشناسي ملي : م 80-23762

پيشگفتار

بسم الله الرحمن الرحيم

در نظام هستى و عالم خلقت آنقدر مسايل اسرارآميز وجود دارد كه يقينا بشر ، با همه اطلاعاتى كه از جهان دارد ، هرگز به ژرفاى آن پى نخواهد برد .

از جمله آن مسايل وجود چهارده معصوم است كه خداوند آنها را به عنوان هديه و نعمت بر انسان ارزانى داشته است و در بين اين چهارده معصوم يك زن به نام فاطمه عليهاالسلام نيز قرار داده است .

راستى اين چه سرى است كه در بين چهارده معصوم يك زن وجود دارد كه يازده امام از نسل اويند !

و راستى فاطمه كيست ؟ !

فاطمه عليهاالسلام الگوى معرفت الله است . . .

صفات و اسماء الهى ، در فاطمه اين جلوه ذات اقدس حق نمود و ظهور تام يافته است ؛

فاطمه عليهاالسلام اسوه حيات زيباست . . .

فاطمه انسان كامل است و الگويى است براى تكامل . .

.

فاطمه عليهاالسلام نه فقط هدايت گرى است در مسير كمال بلكه به مقصد رساننده است ؛ چرا كه داراى فضايلى است كه انبيا آنها را داشته اند . . . داراى فضايل رسول الله است و به فرموده برخى از بزرگان : فاطمه عليهاالسلام اگر مرد بود ، پيامبر بود . . .

راستى فاطمه عليهاالسلام را با چه كسى بايد مقايسه كرد ؟

با انبيا ، كه برتر از انبياست . . .

فاطمه عليهاالسلام را مى بايست تنها با خاتم انبيا و تنها بايد با ديگر معصومين قياس كرد و بس .

فاطمه عليهاالسلام كيست كه در هنگام نماز در پيشگاه معبود ، خدا به وجودش افتخار مى كند و چه گوهر ناشناخته ايست كه رضا و خشم خود را در رضا و خشم وى مى داند !

فاطمه عليهاالسلام ليلة القدر است و شناخت فاطمه عليهاالسلام در شناخت ليلة القدر است .

در اين بانوى بزرگ چه اسرارى نهفته است كه چنين جايگاهى در نزد خداوند دارد ؟

آرى . . . بدون شك از شناخت مقام عصمت و ولايت فاطمه عليهاالسلام عاجزيم ! تنها به اندازه توان خود به گردآورى احاديثى چند پيرامون زندگانى و شخصيت او پرداخته ايم ، كه به نام نامى يازده فرزندش در يازده بخش تنظيم گرديده و بدين وسيله نقديم خوانندگان گرامى مى شود .

به اميد آن كه فرداى قيامت مشمول شفاعت حضرتش شويم . . .

قم حوزه علميه

محمد جواد مروجى طبسى

23/6/1380

ميلاد نور

مدت ها بود كه زنان عرب از خديجه همسر گرامى رسول خدا صلى الله عليه و آله به خاطر ازدواج با آن حضرت ، فاصله گرفته بودند .

هاله اى از غم

و اندوه او را گرفته بود و در خانه هيچ مونسى نداشت تا در نبود پيامبر صلى الله عليه و آله با او انس بگيرد كه ناگه سكوت مطلق شكسته شده و جنين با مادر خود سخن گفته و دلداريش مى دهد . اين بماند كه در اين مدت با مادر خود چه مى گفت و چه مى شنيد زيرا تاريخ به درستى از اين گفتگوهاى اسرارآميز پرده بر نداشته چرا كه مادر مؤ منان آن را در هاله اى از ابهام گذارد . راستى اين جنين كيست و حقيقت او چيست كه ماهها با مادر سخن مى گويد و او آنها را از پيامبر صلى الله عليه و آله كتمان مى كند .

نوشته اند روزى پيامبر صلى الله عليه و آله وارد خانه شد شنيد كه خديجه با كسى سخن مى گويد ! از روى تعجب پرسيد : اى خديجه ! با كه سخن مى گويى ؟ !

گفت : با اين جنين كه در شكم دارم ، اوست كه با من سخن مى گويد و مايه انس من شده است .

پيامبر فرمود : اى خديجه بدان اين جبرئيل است كه به من مى گويد : اين جنين دختر است و خداوند نسل مرا از او قرار داده و از نسلش امامانى به عنوان جانشين من معين خواهد كرد . (1)

آرى ؛ جهان در انتظار مقدم عالى ترين نمونه زن بود كه تاكنون به خود نديده بود ، كه با ميلادش براى زنان عالم هستى ، الگو و اسوه قرار گيرد .

و اينك . . . نزديك زايمان خديجه شده ، از زنان عرب درخواست

كمك كرد ، اما آنها از روى كينه و دشمنى كه با وى داشتند پاسخ منفى دادند و از هر گونه كمك امتناع ورزيدند .

او در اين فكر بود كه چه كند و چه كسى در اين مشكل به كمكش مى شتابد . . . ناگهان حضور چهار زن بلند بالاى سياه چهره را كه گويا از زنان بنى هاشم بوده باشند ، در خانه احساس نمود .

خديجه از ديدن آنها لرزه بر اندامش افتاد چرا كه تا كنون آنها را نديده بود . . . يكى از آنها گفت : اى خديجه ! غم مخور؛ چرا كه ما فرستادگان پروردگار تو مى باشيم ما خواهران تو هستيم . من ساره و اين آسيه دختر مزاحم و آن مريم و آن يكى كلثم خواهر موسى بن عمران است . خداى ما را فرستاد تا در امر زايمان تو را يارى نماييم .

اين چهار زن در طرف راست و چپ و پيش رو و پشت سر خديجه قرار گرفتند ، لحظاتى چند اين مولود با سعادت قدم به عرصه گيتى نهاد . . . آن مولود فاطمه بود . . . او بدنيا آمد تا زمين را نورانى كند ، پس از آن كه آسمانها را از نور خود منور ساخته بود .

از اين روى به هنگام ولادت فاطمه نورى از وجودش پديدار شد كه تمام خانه هاى مكه را در هاله اى از نور فرو برد و در شرق و غرب عالم هستى جايى نبود كه نور فاطمه در آن جا نتابيده باشد .

فاطمه عليهاالسلام را با كوثر شستشو داده و در دو پارچه سفيد

پيچيده و از او خواستند تا سخن گويد .

فاطمه به اراده پروردگار ، لب به سخن گشوده و رسالت و پيامبرى محمد مصطفى صلى الله عليه و آله و ولايت على عليه السلام و امامت يازده فرزندش را گواهى داد . (2)

مورخان سال روز ميلاد با سعادت فاطمه را بيستم ماه جمادى امثالى سال پنجم بعثت نگاشته اند .

مرحوم مفيد درباره اين روز مبارك مى نويسد : روز بيستم ماه جمادى الاخر روزى است كه فاطمه زهرا عليهاالسلام دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله متولد گرديد و آن روزى است كه همه ساله شادى و سرور مؤ منين تجديد مى شود ، از اين روى مستحب است كه در روز ميلاد فاطمه عليهاالسلام كارهاى نيك انجام پذيرد و صدقه به فقراء و مساكين داده شود . (3)

شخصيت فاطمه از ديدگاه پيامبر

شاءن و منزلت فاطمه زهرا عليهاالسلام را همين بس كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله درباره اش زيباترين سخنان را بيان فرموده كه درباره هيچ يك از زنان عالم چنين چيزى نفرموده حتى درباره همسر و ساير دختران خود .

اينك از ميان دهها روايتى كه درباره اين شخصيت بى نظير نقل گرديده به چند روايت بسنده كرده سپس به نكاتى در اين جهت اشاره اى خواهيم داشت :

1- فاطمه عليهاالسلام پاره تن پيامبر

بخارى در صحيح خود از وليد از ابن عيينه از عمر بن دينار از ابى مليكه از مسور بن مخرمه از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده كه فرمود : فاطمة بضعة منى فمن اءغضبها اءغضبنى ؛ فاطمه عليهاالسلام پاره تن من است هر كه او را به خشم آورد

مرا به خشم آورده است . (4)

2- فاطمه عليهاالسلام قلب پيامبر

حسن بن سليمان در كتاب محتضر از تفسير ثعلبى از مجاهد از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرده كه روزى آن حضرت از خانه بيرون آمد و در حالى كه دست فاطمه عليهاالسلام را گرفته بود ، چنين فرمود : هر كه اين را مى شناسد كه شناخته است و هر كه وى را نمى شناسد بداند : اين فاطمه عليهاالسلام دختر محمد است و او پاره تن من مى باشد ، او قلب من است كه در بين دو پهلوى من قرار گرفته است ؛ پس هر كه او را آزار دهد مرا آزار داده و هر كه مرا آزار دهد خداى را آزار داده است . (5)

3- فاطمه عليهاالسلام تار موى پيامبر

جابر بن عبدالله گويد : پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : فاطمه عليهاالسلام شعرة منى ؛ فمن آذى شعرة منى ، فقد آذانى فقد آذى الله و من آذى الله لعنه الله ملاء السموات و الارض . (6)

فاطمه عليهاالسلام تار موى من است و هر كه به تارى از موهاى من آزار برساند مرا آزار رسانده و هر كه مرا آزار رساند خدا را آزار رسانده است و هر كه خدا را آزار برساند ، خداوند به اندازه آسمان ها و زمين او را لعنت خواهد كرد .

4- فاطمه نور چشم پيامبر

ابن فتال نيشابورى ضمن حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله آورده است كه به على عليه السلام فرمود : يا على ، آن فاطمه عليهاالسلام بضعة منى و هى نور عينى و ثمرة فؤ ادى

. على جان ؛ فاطمه عليهاالسلام پاره تن من و نور چشم و ميوه دلم مى باشد . (7)

5- فاطمه عليهاالسلام مايه سرور پيامبر

امام حسين عليه السلام از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرده است كه فرمود : فاطمه عليهاالسلام بهجة قلبى وابناها ثمرة فؤ ادى و بعلها نور بصرى ؛ فاطمه عليهاالسلام مايه سرور و خوشحالى من مى باشد ، همچنين دو فرزندش ميوه دلم و همسرش نور چشمم مى باشد . (8)

6- فاطمه برتر از آسمانها و زمين

و در حديثى ديگر درباره خلقت فاطمه عليهاالسلام فرمود : پس خداوند از نور دخترم فاطمه عليهاالسلام آسمان ها و زمين را آفريد ، پس آسمان ها و زمين از نور دخترم فاطمه عليهاالسلام است و نور دخترم فاطمه عليهاالسلام از نور پروردگار است و دخترم فاطمه عليهاالسلام برتر از آسمانها و زمين است . (9)

7- فاطمه برگزيده خداوند

خطيب بغدادى ضمن اشاره به معراج پيامبر صلى الله عليه و آله از آن حضرت چنين روايت كرده كه فرمود : همان شبى كه مرا به آسمان بردند ديدم كه بر درب بهشت چنين نوشته بود : لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، على حبيب الله ، و الحسن و الحسين صفوة الله ، فاطمه عليهاالسلام خيرة الله و على باغضهم لعنه الله (10)

8- فاطمه يكى از حجت هاى خدا

طبرى در بشارة المصطفى به سند خود از امام زين از پدرش از امير مؤ منان از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده كه فرمود : اءنا و على و فاطمه عليهاالسلام و الحسن و الحسين و تسعة من ولد الحسين

حجج الله على اءعداءنا اءعداءالله و اءولياءنا اءولياءالله ؛ من و على و فاطمه عليهاالسلام و حسن و حسين و نه فرزند از فرزندان حسين حجت هاى خداوند بر بندگان او هستيم ، دشمنان ما دشمنان خدا و دوستان ما دوستان خدا هستند . (11)

9- فاطمه بهترين زنان اءمت

انس بن مالك از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده كه فرمود : بهترين زنان امتم فاطمه عليهاالسلام دختر محمد صلى الله عليه و آله است (12)

10- برترين زنان اولين و آخرين

و در روايت ديگرى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله رسيده چنين آمده : مردان عالم در زمان من على است و برترين زنان اولين و آخرين فاطمه عليهاالسلام است . (13)

11- اگر تمام خوبى ها مجسم شود

هم چنين درباره شخصيت بى مانند فاطمه عليهاالسلام فرمود : ولو كان الحسن شخصا لكان فاطمه عليهاالسلام بل هى اءعظم ؛اگر تمام خوبى ها و فضايل اخلاقى مجسم شود ، شايسته است كه فاطمه عليهاالسلام باشد؛ بلكه فاطمه عليهاالسلام والاتر از همه آنها مى باشد . (14)

12- فاطمه مريم كبرى است

و از جمله بيانات و سفارش هايى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در حال احتضار به على داشت اين بود؛ على جان ؛ فاطمه عليهاالسلام امانت خدا و رسولش در نزد تو مى باشد ، پس از اين امانت خوب نگهدارى كن و مى دانم كه چنين خواهى كرد ، بدان كه او مريم كبرى است . (15)

13- عزيزترين مردم نزد پيامبر

شيخ طوسى به سند خود از عبدالله بن حارث بن نوفل نقل كرده كه گفت از سعد بن مالك شنيدم

كه مى گفت : از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود : فاطمه عليهاالسلام بضعة منى من سرها فقد سرنى و من ساءها فقد ساءنى ، فاطمه عليهاالسلام اءعز البرية على ؛ فاطمه عليهاالسلام پاره تن من است هر كه او را خشنود كند مرا خشنود كرده و هر كه او را آزار دهد مرا آزار داده فاطمه عليهاالسلام عزيزترين مردم نزد من مى باشد . (16)

14- محبوب ترين مردم

علامه مجلسى از برخى كتابهاى مناقب به سند خود از اسامه نقل كرده كه گفت : روزى در مسجد به على و عباس گذر كردم در حالى كه به بحث نشسته بودند ، چون مرا ديدند از من خواستند كه از پيامبر صلى الله عليه و آله براى شان اجازه ملاقات بگيرم .

گويد : به رسول خدا عرض كردم : اين على و عباس هستند كه اجازه ملاقات مى خواهند .

حضرت فرمود : آيا مى دانى چه چيزى آنها را به اين جا آورده است ؟

گفتم : به خدا سوگند كه نمى دانم .

فرمود : اما من مى دانم براى چه به اين جا آمده اند و سپس اجازه ورود به آنها داد .

پس آن دو وارد شده و پس از سلام و اداى احترام در محضرش نشسته و اظهار داشتند اى رسول خدا كدام يك از افراد خانواده ات در نزد تو محبوب تر هستند ؟ پيامبر پاسخ داد : فاطمه . (17)

اما نكاتى كه از روايات گذشته به دست مى آيد به چند نكته خلاصه مى شود : 1 . پيامبر بزرگوار اسلام صلى الله عليه و آله عنايت ويژه اى بر تبيين شخصيت

فاطمه عليهاالسلام و معرفى او و جايگاه والايش داشتند بدين جهت با بردن فاطمه عليهاالسلام در جمع صحابه و گرفتن دست او به معرفى دختر خود پرداخته ، و او را پاره تن و قلب و تار موى و نور چشم و ميوه دل خود دانسته كه اين مسئله بسيار مهم و قابل مطالعه است .

2 . از روايات گذشته و ده ها روايت ديگر به دست مى آيد كه فاطمه عليهاالسلام برتر از زنان تمام زنان عالم خلقت مى باشد و هيچ يك از آنها در فضيلت و بلندى مرتبه به او نمى رسند ، حتى مريم مادر حضرت عيسى ، و اين سخن از پيامبر صلى الله عليه و آله در شاءن و مقام فاطمه بهترين پاسخ براى ياوه گويى برخى از ناآگاهان و يا غرض ورزان به مقام والاى فاطمه عليهاالسلام است كه گاهى از روى ناآگاهى و يا غرض ورزى مى گويند ، فاطمه عليهاالسلام همانند يكى از زنان عادى است .

بسى جاى تعجب است مگر زنان عادى در زمان پيامبر نبودند ؟ پس چرا اين سخنان ارزشمند را درباره يكى از آنها نفرمود و چرا آن همه بر شخصيت فاطمه عليهاالسلام تكيه كرد .

3 . هيچ گاه از سفارش نسبت به فاطمه عليهاالسلام دريغ نورزيده و پيوسته امت اسلامى را به احترام از وى و رعايت حق او فرا مى خواند .

4 . نكته پنجم اين است كه هر جا سخن از فاطمه عليهاالسلام به ميان مى آورد مسلمانان را به دوستى او و اهلبيت محترمش فرا خوانده و از دشمنى با آنها سخت بر حذر مى داشت .

فاطمه و ازدواج با على

فاطمه و ازدواج با على

آن

روزى كه فاطمه عليهاالسلام به همراه على و ساير فاطميات مكه را به قصد مدينه ترك گفته و وارد مدينه شد ، درخواست هاى مكررى از پيامبر صلى الله عليه و آله شده و خواستگاران فراوانى براى وى آمدند ، اما آن حضرت همه آن ها را رد كرد .

ابن شهراشوب مى نويسد : ابوبكر و عمر هر يك چند مرتبه از پيامبر صلى الله عليه و آله در خواست ازدواج با فاطمه عليهاالسلام دخت پيامبر صلى الله عليه و آله را داشتند ولى پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را رد مى كرد . (18)

روزى آن دو به نزد عبدالرحمن بن عوف كه مردى ثروتمند بود ، رفته و اظهار داشتند اموال و ثروت تو از همه قريشيان بيشتر است و اگر چنان چه به خواستگارى دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله بروى بر مال و ثروت و آبرويت افزوده خواهد شد ! او نيز به نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رفت تا چنين درخواستى از او بنمايد اما باز هم مورد اعتراض قرار گرفت . (19)

نوشته اند : او ضمن خواستگارى از فاطمه عليهاالسلام مهر زيادى را مطرح كرد ، اما پيامبر صلى الله عليه و آله سخت عصبانى شده و به نشانه اعتراض بر اين سخن ، سنگ ريزه اى را برداشته ناگهان همان سنگ در دستش شروع به گفتن تسبيح كرد ، سپس آن سنگ را در دامان خود انداخت كه در دم تبديل به در و مرجان شد . (20)

تلاش ياران و خواستگارى على عليه السلام

برخى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله از سخنان آن حضرت در

مورد فاطمه عليهاالسلام كه اختيارش در دست پروردگار مى باشد ، چنين دريافتند كه شايد نظر پيامبر صلى الله عليه و آله به على باشد ، و علت اين كه على دست به اين كار نزده ممكن است فقر و تنگدستى بوده باشد .

از اين رو ابوبكر به نزد سعد بن معاذ رفته و اظهار داشت آيا دوست داريد تا به نزد على رفته و از او در خواست كنيم تا از فاطمه عليهاالسلام خواستگارى كند و اگر چنان چه دستش خالى بود او را كمك كنيم ؟ با اظهار موافقت سعد و استقبال از اين پيشنهاد هر سه به سراغ على رفته و او را در باغ يكى از انصار در حال كشيدن آب از چاه يافتند .

چون نگاه على عليه السلام به آن ها افتاد از روى تعجب پرسيد : خبر تازه اى هست ؟ براى چه به اين جا آمده ايد ؟ ابوبكر گفت : اى ابوالحسن هيچ خصلت خوبى نيست مگر آن كه در تو بوده باشد و جايگاه خودت را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بهتر از ما مى دانى ؟ مقصود ما از آمدن به سوى تو اين است كه مى بينيم اشراف و بزرگان قريش براى خواستگارى دخت پيامبر صلى الله عليه آله خدمت آن حضرت رفته اند ، اما پاسخ رد شنيده اند و مى گويد اختيار فاطمه عليهاالسلام در دست خدايش مى باشد . على جان چرا به نزد او نمى روى و فاطمه عليهاالسلام را خواستگارى نمى كنى اميد اين است كه خداوند فاطمه عليهاالسلام را براى تو نگه داشته باشد .

گويد :

چشمان على پر از اشك شد و فرمود : اى ابوبكر مرا به ياد چيزى انداختى كه تا كنون در فكر آن نبودم ؛ بخدا قسم ، من فاطمه عليهاالسلام را مى خواهم و من كسى نيستم كه از مثل فاطمه دخت پيامبر صرف نظر كنم و هيچ چيز جز تنگدستى تا كنون مانع اين كار نشده و آن گاه دست از كشيدن آب برداشته ، به طرف خانه پيامبر صلى الله عليه و آله حركت كرد .

خواستگارى على عليه السلام از فاطمه عليهاالسلام

على به طرف حجره ام سلمه كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آن روز در آن جا بود رفته ، درب را كوبيد . پيامبر صلى الله عليه و آله به ام سلمه فرمود : على عليه السلام آمده است ، درب را باز كن تا وارد شود . امام عليه السلام بر رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد گشته و پس از سلام به محضر پيامبر صلى الله عليه و آله در حاليكه سر خود را به پايين انداخته بود ، لحظاتى نشست و همانند كسى كه براى كارى آمده ولى شرم از اظهار آن را دارد ، به زمين خيره شده چيزى نمى گويد .

ام سلمه گويد : پيامبر صلى الله عليه و آله دانست كه در قلب على عليه السلام چه گذشته و چه مى گذرد . از اين رو فرمود : اى ابوالحسن گويا مى بينم براى كارى آمده اى ! هر چه مى خواهى بگو كه برايت انجام خواهم داد .

على عليه السلام فرمود : پدر و مادرم به فداى تو اى رسول خدا ، تو خود بهتر

مى دانى كه خودت مرا از عمويت ابو طالب و از خانه فاطمه بنت اسد گرفتى در حالى كه من كودكى بيش نبودم ، مرا به غذاى روحيت تغذيه كردى و به آدابت تاءديب نمودى و در نزد من از نظر شفقت و مهربانى از پدر و مادرم برتر بودى ، خداوند مرا بر دست تو هدايت فرمود . . . اينك دوست دارم حال كه خداوند بازوى مرا به وسيله تو محكم گردانيده ، خانه و زندگى و همسرى داشته باشم كه در كنارش آرامش داشته باشم .

و من بدين جهت اين جا آمده ام تا فاطمه عليهاالسلام را از تو خواستگارى كنم . آيا او را به من تزويج مى كنى ؟ ام سلمه گويد : ديدم كه چهره پيامبر صلى الله عليه و آله بسيار شادمان گشته و تبسمى در چهره على كرد . . . (21)

شيخ طوسى در امالى از على عليه السلام روايت كرده وقتى كه خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله سابقه و قرابت و خويشى خود را گفتم حضرت فرمود ، يا على ؛ راست گفتى ، تو برتر از آن هستى كه ذكر شود .

گويد : عرض كردم اى رسول خدا آيا فاطمه عليهاالسلام را به من تزويج مى كنى ؟ پيامبر پاسخ داد : پيش از تو ديگران آمدند و من به او پيشنهاد دادم اما در هر مرتبه نشان از رضايت در چهره او نديدم ليك اندكى تو صبر كن تا به نزد او رفته و بازگردم .

سپس از جاى برخاسته و بر فاطمه عليهاالسلام وارد شد ، حضرت زهرا عليهاالسلام به احترام

پدر از جاى برخاسته و عبا از دوش پيامبر گرفته و نعلين از پايش در آورد . آنگاه مقدارى آب وضو آورده و دست و پاى پيامبر را شستشو داده و در محضرش نشست .

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : فاطمه عليهاالسلام جان ، عرض كرد لبيك لبيك اى رسول خدا ؟ پيامبر فرمود : على بن ابى طالب را كه خوب مى شناسى ، از نظر سوابق و خويشى و تقدم در اسلام و . . . من از خداوند خواسته ام كه پروردگارم تو را به بهترين بندگان خود تزويج كند . . . حال على آمده و تو را از من خواستگارى كرده است . نظر تو چيست ؟ فاطمه عليهاالسلام سكوت كرده و در چهره اش آثار رضايت پيدا شد .

اينجا بود كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از جاى بر خاسته و در حالى كه مى فرمود : الله اكبر ! سكوت فاطمه عليهاالسلام نشانه رضايت اوست ، از نزد او بيرون رفت . (22)

چرا پيامبر صلى الله عليه و آله جواب رد مى داد

در اين كه چرا رسول خدا صلى الله عليه و آله به خواستگاران فاطمه عليهاالسلام پاسخ منفى مى داد عللى براى آن گفته شده است : 1)در ابتداى ورود فاطمه عليهاالسلام به مدينه هنوز او به حد تكليف شرعى نرسيده بود ، زيرا با در نظر گرفتن اين كه وى در سال پنجم (23) بعثت به دنيا آمده است و پيامبر صلى الله عليه و آله 13 سال كه از بعثت گذشت به مدينه هجرت فرمود فاطمه عليهاالسلام در آن سال 8 سال داشت ؛ بدين جهت پيامبر خواستگاران را رد

مى كرده چون فاطمه عليهاالسلام به حد بلوغ نرسيده بود . (24)

2)و در برخى روايات آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در پاسخ خواستگاران اظهار مى داشت : من همانند شما بشر هستم و از شما زن گرفته و زن مى دهم ، مگر فاطمه عليهاالسلام را كه اختيارش در دست پروردگار است . (25)

3)چون خواستگاران همشاءن فاطمه عليهاالسلام نبودند ، چنان چه علامه مجلسى از عيون اخبار الرضا از امام رضا عليه السلام از پدرانش از على عليه السلام نقل كرده كه پيامبر صلى الله عليه و آله به من فرمود : يا على عليه السلام بزرگانى از قريش درباره فاطمه عليهاالسلام به من گله كردند كه ما او را از تو خواستگارى كرديم ولى بر ما دريغ نموده اما او را به على عليه السلام تزويج كردى . من به آنها گفتم : به خدا سوگند اين من نبودم كه از شما جلوگيرى كرده و به على تزويج كرده باشم بلكه اين خداوند بود كه دستور به چنين كارى داده است .

اين جا بود كه جبرئيل بر من نازل گشته و گفت : اى محمد خداى جل و علا مى گويد اگر على را خلقت نكرده بودم هرگز براى دخترت فاطمه عليهاالسلام همشاءنى روى زمين پيدا نمى شد ، از آدم گرفته تا ساير مردم . (26)

و در گفتگويى كه آن حضرت با ام اءيمن داشت باز پيامبر روى همشاءن بودن على عليه السلام تكيه كرده و فرمود : اءما و الله . يا ام اءيمن لقد زوجتها كفوا شريفا وجيها فى الدنيا و الاخرة و من المقربين . اى

ام اءيمن آگاه باش كه من دخترم فاطمه عليهاالسلام را به كفو و همشاءن شرافتمندى شوهر دادم كه در دنيا و آخرت صاحب جاه و مقام و منزلتى بوده و از مقربين است . (27)

تعيين مهريه

پس از خواستگارى على عليه السلام از فاطمه عليهاالسلام و پذيرفتن وى و استقبال پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از اين وصلت فرمود : اگر فاطمه عليهاالسلام را به تو تزويج كنم چه چيزى را صداق او خواهى كرد ؟ على گفت يا رسول الله : شمشير و اسب و زره و شترم را مهر او خواهم نمود .

پيامبر فرمود : اما شتر و شمشير و اسب را نگه دار ، زيرا تو رزمنده هستى و از اين سه چيز بى نياز نمى باشى ، و اما زره را چندان نيازى به آن ندارى و فقط همان را به عنوان مهريه براى فاطمه عليهاالسلام قرار ده . (28)

سپس به على فرمود : اى ابالحسن حال بر خيز و زره خود را به فروش رسانده و پول آن را نزد من بياور تا آن چه را كه مناسب حال شماست تهيه كنم .

امام على عليه السلام گويد : بدين منظور از محضر پيامبر صلى الله عليه و آله بيرون آمده و زره را به چهار درهم سياه هجرى (29)به عثمان بن عفان فروختم ، وقتى كه زره تحويل او داده و پولش را گرفتم ، عثمان ضمن برگرداندن زره گفت : اى ابوالحسن تو به اين زره سزاوارتر از من هستى .

عرض كردم : آرى ، او گفت : اين زره را من به تو هديه كردم . على

گويد : پس زره و پولش را برداشته و در مقابل پيامبر صلى الله عليه و آله قرار دادم . (30)

مقدار مهريه فاطمه عليهاالسلام زهرا

در بين مورخان اختلاف هست كه مقدار مهريه فاطمه چقدر بوده است ؛ زيرا برخى آورده اند كه فقط زره بوده (31)و برخى ديگر علاوه بر زره به چند چيز ديگر اشاره نموده اند و دسته سوم مبلغ مهريه فاطمه عليهاالسلام را به سكه نقره رايج آن زمان گفته اند .

اينك به خلاصه و بررسى اين نظريات مى پردازيم :

الف ) زره حطميه (32)

امام صادق عليه السلام فرمود : زوج رسول الله صلى الله عليه و آله عليا عليه السلام فاطمه عليهاالسلام على درع له حطميه تسوى ثلاثين درهما ؛ پيامبر صلى الله عليه و آله فاطمه عليهاالسلام را به يك زره حطميه كه ارزش آن به 30 درهم مى رسيد تزويج كرد . (33)

ب ) زره و چند چيز ديگر

و در روايت ديگرى مهريه فاطمه عليهاالسلام را علاوه بر يك زره ، يك زير انداز پوستى و يك پيراهن كهنه كه از جنس برد بود مى دانند . چنان چه عبدالله بن يعفور از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود : ان عليا تزوج فاطمه عليهاالسلام على جرد برد ، و درع و فراش كان من اهاب كبش . (34)

ج ) پول نقد

دسته سوم مبلغى از سكه نقره رايج آن زمان را به عنوان مهريه مطرح كرده اند و نسبت به اين مقدار باز سه روايت مختلف نقل شده : امام حسين عليه السلام فرمود : پيامبر صلى الله عليه و آله را به چهارصد و هشتاد درهم به على تزويج

كرد . (35)

هم چنين روايت شده است كه چهارصد مثقال نقره بوده و گفته شده پانصد درهم بوده است . (36)

توضيح و بررسى

ظاهرا در اين ترديدى نباشد كه مهر فاطمه عليهاالسلام از پانصد درهم فراتر نرفته است ، حال يا اين پانصد درهم نقره ، پول زره بوده است و يا حاصل مجموع پول زره و چند چيز ديگرى كه همراه زره به عنوان مهر فاطمه عليهاالسلام قرار گرفت . از اين روى اگر چه ظاهرا اختلاف در پول نقد شده است ، اما اين قابل توجيه مى باشد . زيرا اگر فقط قيمت زره را در نظر بگيريم ممكن است اشكال شود كه قيمت زره چهارصد درهم و يا زير پانصد درهم بوده است . اما با در نظر گرفتن چند چيز ديگر كه برد كهنه و زير انداز بوده باشد ، برابر با پانصد درهم خواهد بود .

علامه مجلسى ضمن يادآورى روايت چهارصد و هشتاد درهم ، و چهارصد مثقال نقره ، و پانصد درهم صحيح تر است و سبب اين اختلاف روايت جابر جعفى از امام باقر است كه فرمود : كان صداق فاطمه عليهاالسلام برد حبرة و اهاب كبش على عرار . و روى عن الصادق عليه السلام قال : كان صداق فاطمه عليهاالسلام درع حطمية و اهاب كبش او جدى ؛ مهريه فاطمه عليهاالسلام پيراهنى بود از كتان بافت يمن و پوستى دباغى نشده و گياهى خوشبو . هم چنين از امام صادق عليه السلام روايت شده كه صداق فاطمه عليهاالسلام زره حطميه و پوست دباغى نشده گوسفند يا شتر بود . (37) و دليل آن كه مهر حضرت فاطمه عليهاالسلام

از پانصد درهم فراتر نرفته است همانا سيره و روش معصومين بويژه پيامبر بزرگوار اسلام صلى الله عليه و آله اين بود كه بر اساس پانصد درهم كه به مهر السنة معروف گشت عمل مى كردند .

امام جواد عليه السلام به هنگام خطبه و خواستگارى از ام الفضل دختر ماءمون مهر جده اش فاطمه عليهاالسلام را كه پانصد درهم بود ، معين كرد . (38) مرحوم صدوق مى نويسد : اگر خواستى ازدواج كنى پس بنگر مهرى كه قرار مى دهى از پانصد درهم بيشتر نشود كه همان مهر السنة باشد و بر همين مقدار پيامبر صلى الله عليه و آله با همسران خويش ازدواج كرد و بر همين اساس و پايه دختران خود را به شوهر داد ، بدين جهت مهر السنة مبلغ پانصد درهم گشت . . . (39) ممكن است گفته شود با توجه به روايت امام صادق عليه السلام كه گفته بود : ارزش زره 30 درهم بوده چگونه با 400 درهم سازش دارد ؟ پاسخ مى دهيم ؛ اولا در همه روايات به چنين چيزى اشاره نشده كه ارزش زره 30 درهم بوده است و با اين ممكن است زره به همان مقدارى كه عثمان خريدارى كرد ، ارزش داشته باشد .

و ثانيا ممكن است آن زره قيمتش بيش از 30 درهم نبوده اما عثمان آن را به جهاتى به چند برابر خريده است .

در اينجا علامه مجلسى ضمن بيانى در جمع بين اين روايات فرموده : ممكن است بين اين روايات به چند وجه جمع كنيم : اول آن كه بگوييم زره جزء مهر بوده ، نه تمام مهر

.

دوم آن كه شايد مراد حضرت اين باشد كه آن زره امروز بود ، 30 درهم بيشتر ارزش نداشت ، گر چه در آن زمان بهايش بيش از اين بوده است .

سوم آن كه بگوييم قيمت زره همان 30 درهم بوده است اما حضرت على آن را به پانصد درهم فروخت .

و چهارم اين كه برخى از اخبار و احاديث حمل بر تقيه شده است . (40)

تاءمين و تهيه جهيزيه

پس از فروش زره توسط على عليه السلام و فراهم شدن مهريه فاطمه عليهاالسلام پيامبر صلى الله عليه و آله به چند نفر دستور داد تا لوازم خانه على و فاطمه عليهاالسلام را خريدارى كنند .

امام صادق عليه السلام مى فرمايد : حضرت مقدار 336 يا 66 درهم را جهت تاءمين لوازم منزل فاطمه عليهاالسلام به ام ايمن سپرد تا خريدارى كند و مقدار ديگرى را به اسماء بنت عميس داد تا عطر خريدارى كند و مقدار ديگرى را به نزد ام سلمه سپرد تا براى طعام وليمه عروسى فاطمه عليهاالسلام مصرف شود . (41) هم چنين شيخ طوسى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده كه آن حضرت بلال را فراخوانده دست برد و مبلغى از همان پول را گرفته ، به او سپرد و فرمود : براى فاطمه عليهاالسلام عطر خريدارى كن و مقدار ديگرى را به ابوبكر داد و فرمود : براى فاطمه عليهاالسلام آن چه را كه مناسب حال او مى بينى از لباس و اثاث خانه خريدارى كن ، سپس عمار و برخى ديگر از ياران خود را به دنبالش فرستاده تا به كمك او بشتابند .

پس آن ها هر چه

مى خواستند خريدارى كنند نخست بر او عرضه كرده اگر مصلحت مى دانست همان را خريدارى مى كردند . (42)

صورت جهيزيه فاطمه عليهاالسلام

و آن چه كه اين چند نفر به عنوان جهيزيه براى فاطمه خريدارى كردند ، عبارت بود از : 1 . يك قواره پيراهن به قيمت هفت درهم .

2 . يك عدد روسرى بزرگ به قيمت چهار درهم .

3 . يك حوله سياه خيبرى .

4 . يك تخت خواب كه با برگ درخت خرما بافته شده بود .

5 . دو عدد تشك كتانى از كتان هاى مصرى كه درون يكى از آن ها ليف خرما و در درون ديگرى پشم گوسفند پر شده بود .

6 . چهار عدد بالش از پوست ميش مكه كه از گياه خوشبويى به نام اذخر پر شده بود .

7 . يك تخت پرده پشمى .

8 . يك قطعه حصير .

9يك عدد دستاس .

10 . يك عدد طشت مسى براى شستن لباس .

11 . يك عدد مشك چرمى براى كشيدن آب از چاه .

12 . يك باديه بزرگ براى دوشيدن شير .

13 . يك ظرف چرمى براى آب .

14 . يك آفتابه گلى لعابى شده .

15 . يك سبوى گلى سبز .

16 . دو عدد كوزه سفالين .

17 . يك قطعه پوست چرمى

18 . يك چادر از پارچه هاى بافت قطر . (43)

مراسم ازدواج فاطمه عليهاالسلام

يك ماه از ماجراى عقد على و فاطمه عليهاالسلام مى گذشت تا اينكه جعفر و عقيل (44) و بنابر نقل شيخ طوسى ، همسران پيامبر به على گفتند كه در صورت تمايل از آن حضرت بخواهند تا مراسم عروسى را به راه اندازند .

و با اعلام

موافقت از سوى على و رفت و آمد ام اءيمن به خانه پيامبر صلى الله عليه و آله ، نخست ام اءيمن در محضر رسول خدا چنين گفت : اى رسول خدا اگر خديجه زنده بود امروز در مراسم جشن و عروسى فاطمه عليهاالسلام چشمش روشن مى گشت ، اين على است كه همسرش را مى خواهد .

پس چشم فاطمه عليهاالسلام را به وسيله همسرش روشن بنما و هر دو را جمع نموده و چشم ما را هم به اين كار روشن گردان .

پيامبر در پاسخ فرمود : چرا خود على چنين در خواستى از من نكرده ، چرا كه توقع ما از او چنين بود . . . (45) ام اءيمن گويد : پيامبر صلى الله عليه و آله به من فرمود : حال به دنبال على رفته و او را به نزد من بياور .

به دنبال فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله به سوى على رفته ديدم كه او در انتظار من است ، تا مرا ديد پرسيد : اى ام ايمن چه كردى ؟ عرض كردم : پيامبر صلى الله عليه و آله در انتظار توست .

على فرمود : من همان وقت بر خاسته بر پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شدم در حالى كه از شرم و حيا از رسول خدا سر به زير انداخته بودم ، در محضرش نشستم .

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : آيا دوست دارى كه همسرت به نزد تو بيايد ؟ من در حالى كه سرم پايين بود گفتم : آرى پدر و مادرم به فدايت .

پيامبر صلى الله عليه و آله

فرمود : من امشب يا فردا شب اين كار را انجام خواهم داد . (46)

پس به امير مؤ منان فرمود : يا على منزلى را آماده كن تا فاطمه عليهاالسلام را به آن جا منتقل كنى .

على فرمود : يا رسول الله صلى الله عليه و آله هيچ منزلى يافت نمى شود مگر منزل حارثة بن نعمان .

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : به خدا سوگند ما ديگر از حارثة خجالت مى كشيم زيرا بيشتر خانه هايش را از او گرفته ايم . اين سخن كه به گوش حارثة رسيد خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمده ، عرضه داشت : يا رسول الله صلى الله عليه و آله من و اموالم در اختيار خدا و رسولش هستيم . . . پس فاطمه عليهاالسلام را در شب عروسى در خانه حارثة بن نعمان اسكان داد .

آراستن فاطمه عليهاالسلام

اين جا بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله نگاهى به زنان كرد و گفت : چه كسى در اين جا حضور دارد ؟ ام سلمه گفت : يا رسول الله صلى الله عليه و آله من هستم و اين زينب و اين فلان و فلان در اين جا نشسته اند .

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : براى دخترم و پسر عمويم حجره اى در يكى از خانه ها مهيا كنيد .

ام سلمه گفت : در كدام حجره اى رسول خدا صلى الله عليه و آله ؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : در حجره خودت ، آن گاه دستور فرمود : تا فاطمه عليهاالسلام را براى مراسم عروسى زينت نموده

و آرايش دهند . (47)

پس زنان در خانه ام سلمه به چنين كارى مشغول شده و فاطمه عليهاالسلام را براى شب عروسى آماده كردند . (48)

وليمه عروسى على و فاطمه عليهاالسلام

سپس به على فرمود : على جان ، باى مراسم عروسى غذاى خوبى آماده كن و آن گاه فرمود : گوشت و نان از ما باشد و خرما و روغن از تو . (49)

ياران پيامبر صلى الله عليه و آله كه چنين ديدند هر يك به توان خود در مراسم جشن على و فاطمه عليهاالسلام شركت كرده و هديه اى براى على آوردند .

پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد كه گندم را آسياب كرده و نان بپزند ، و به على فرمود تا گاو و گوسفند را سر ببرد و خود به كندن پوست آن ها اقدام فرمود .

هنگامى كه غذا آماده گرديد ، پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد تا شخصى از بالاى بام خانه فرياد برآورد كه دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله را اجابت كنيد .

مسلمانان به دعوت آن حضرت به مسجد آمده و در كنار رسول خدا صلى الله عليه و آله نشسته و به بركت وجود مقدس پيامبر صلى الله عليه و آله در مراسم بيش از چهار هزار نفر از مرد و زن مدينه و در چند نوبت از وليمه عروسى على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام غذا خوردند . (50)

آورده اند كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آن روز ظرفها را پر از غذا مى كرد و بوسيله عبدالله بن زبير و عبدالله بن عقبه به خانه هاى بى سرپرستان و ضعفا و بينوايان از

مسلمانان و از هم پيمانان مى فرستاد و در آن روز خانه اى نماند كه از غذاى عروسى فاطمه عليهاالسلام به آن جا نرفته باشد . (51)

از خانه پيامبر صلى الله عليه و آله تا خانه على عليه السلام

روز اول ماه ذيحجه سال دوم هجرت (52) روز بسيار مباركى بوده چرا كه در حقيقت روز شادى پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت بوده است . روزى كه در شب آن ، پيامبر صلى الله عليه و آله فاطمه عليهاالسلام را به خانه على فرستاد .

مورخين درباره كيفيت بردن فاطمه عليهاالسلام نوشته اند : شب كه فرا رسيد پيامبر صلى الله عليه و آله به سلمان فرمود : بغله شهبايم را بياور و پس از آماده شدن ، پيامبر صلى الله عليه و آله فاطمه عليهاالسلام را بر مركب خود سوار كرده تا به خانه على ببرد .

پس سلمان افسار مركب را در دست گرفته و رسول خدا صلى الله عليه و آله در پشت سر او قرار گرته بود ، هم چنان كه به راه خود ادامه مى دادند ناگهان از پشت سر ، سر و صدايى به گوشش رسيد ، نگاه كرد ديد جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل هستند كه به همراه گروهى از فرشتگان به زمين فرود آمده اند . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : اى جبرئيل ! براى چه نازل شده ايد ؟ در پاسخ گفت : اى رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده ايم تا فاطمه عليهاالسلام را به خانه على ببريم ، پس جبرئيل تكبير گفت و ميكائيل نيز تكبير گفت و اسرافيل چنين كرد و ساير فرشتگان به دنبال اين سه فرشته

تكبير سر دادند و به دنبال آنها پيامبر صلى الله عليه و آله تكبير گفته و در آخر سلمان فارسى آواى تكبير را سر داد و از آنها پس در مراسم عروسى و بردن عروس به خانه شوهر تكبير گفتن سنت شد . (53)

هم چنين نقل شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله به دختران عبدالمطلب و زنان مهاجرين و انصار دستور داد تا به همراه فاطمه عليهاالسلام بوده و شادى كنان رجز بخوانند و تكبير بگويند و سخنى كه مورد رضاى خدا نيست بر زبان جارى نسازند .

جابر گويد : پس فاطمه عليهاالسلام را بر شهباى خود سوار كرده و سلمان افسار آن را به دست گرفته و گرداگرد فاطمه عليهاالسلام هفتاد هزار حوريه در حركت بودند .

از سوى ديگر پيامبر صلى الله عليه و آله و حمزه ، عقيل و جعفر و ساير اهل بيت نيز در پشت سر فاطمه عليهاالسلام در حالى كه شمشيرهاى خود را كشيده بودند ، به راه افتادند و زنان پيامبر صلى الله عليه و آله به همراه ديگر زنان در پيشاپيش كاروان شادى حركت كرده و ام سلمه و حفصه و معاذه مادر سعد سروده اى مى خواندند و در ساير زنان با تكرار مصراع اول شادى خود را اظهار مى كردند و سپس تكبير سر مى دادند تا اين كه داخل على شدند . (54)

دست فاطمه عليهاالسلام در دست على عليه السلام

در اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله بزرگوار در كجا دست فاطمه عليهاالسلام را در دست على قرار داد در بين مورخان اختلاف هست برخى آن را در خانه پيامبر صلى الله عليه و آله و در برخى

ديگر آن را در مسجد مى دانند .

شيخ طوسى روايت كرده همين كه آفتاب غروب كرد ، پيامبر صلى الله عليه و آله به ام سلمه فرمود : دخترم را بياور . او فاطمه عليهاالسلام را به محضر پيامبر آورد در حالى كه از شرم و حيا از رسول خدا صلى الله عليه و آله گوشه هاى لباسش به زمين كشيده و عرق از پيشانيش سرازير بود ، در برابر آن حضرت قرار گرفت . رسول خدا صلى الله عليه و آله در حضور على نقاب از چهره فاطمه عليهاالسلام برداشته و دست فاطمه عليهاالسلام را گرفته و در دست على قرار داد و فرمود : بارك الله فى ابنة رسول الله ، يا على نعم الزوجة فاطمه عليهاالسلام و يا فاطمه عليهاالسلام نعم البعل على ؛ خداى دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله را بر تو مبارك گرداند ، على جان فاطمه عليهاالسلام بسيار همسر خوبى است ، اى فاطمه عليهاالسلام على شوهر بسيار خوبى است . (55)

اما ابن شهراشوب آورده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله پس از بردن فاطمه عليهاالسلام به خانه على خود به مسجد رفته و نخست على را فراخواند و سپس فاطمه عليهاالسلام را در آن گاه دو دست دخترش را در دست على گذاشت . . . (56)

دعاى ويژه براى فاطمه عليهاالسلام و على عليه السلام

و سر انجام آن شب پيش از آن . كه خانه على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام را ترك كند ، چند دعاى ويژه در حق آن دو نموده كه هرگز شخص ديگرى را در اين دعا شريك نساخت از جمله اين كه فرمود : خدايا

اين دو بهترين بندگان تو در نزد من هستند ، خدايا ، تو آن ها را دوست داشته باش و فرزندان را بر آن ها مبارك گردان و نگهبانى از سوى خود بر آن ها بگمار و از شر شيطان رجيم نسبت به اين دو و فرزندانشان به تو پناه مى برم . (57)

اسماء اضافه مى كند پيامبر صلى الله عليه و آله را در آن حال ملاحظه كردم كه پيوسته براى هر دو دعا مى كرد كه هيچ كس ديگرى را با آن ها شركت نمى داد ، او پيوسته دعا مى كرد تا وارد حجره خود شد . (58)

چشم اندازى به خانه فاطمه

چشم اندازى به خانه فاطمه

در مدينه منوره ؛ شهر پيامبر ، تنها يك خانه بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به آن عشق مى ورزيد و اهلش را به شدت دوست مى داشت . در و ديوار و فضاى اين خانه از معنويت و نورانيتى خاص ، حكايت داشت .

اين خانه روز و شب محل نزول و عروج فرشتگان الهى بود ، پيامبر صلى الله عليه و آله آن قدر به اين خانه احترام مى گذاشت كه بدون اجازه وارد آن نمى گرديد ، هر صبح و شام به آن جا مى رفت و پس از كوبيدن در آن ، با صداى بلند بر اهلش سلام مى داد .

هنگام خارج شدن از شهر ، آخرين نقطه توقفش در مدينه بود و پس از مراجعت ، اول به سراغ همان خانه مى رفت .

آن خانه خانه فاطمه عليهاالسلام بود كه اين بخش به وصف آن خواهد پرداخت .

ويژگى هاى خانه فاطمه عليهاالسلام

1- موقعيت جغرافيايى

اين خانه در طرف شرق مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله ، هم رديف ديگر حجره هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله و در وسط آن ها قرار داشت . به گفته نويسنده مدينه شناسى : با توجه به ديگر گفته هاى ثبت شده ، مسلم است كه خانه فاطمه عليهاالسلام بين مربع قبر و ستون تهجد بوده است . (59)

مردى به عبدالله بن عمر گفت : درباره على بن ابى طالب عليه السلام برايم سخن بگو .

عبدالله گفت : اگر مى خواهى بدانى كه مقام و منزلت على عليه السلام نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله چه اندازه بود ، پس

نظر كن به خانه اش نسبت به خانه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله ، سپس با دست خود به خانه على و فاطمه عليهاالسلام اشاره كرد و گفت : اين خانه اوست كه در وسط خانه هاى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله قرار گرفته است . (60)

2- مساحت خانه فاطمه عليهاالسلام

بتنونى در الرحلة الحجازية مى نويسد : طول خانه فاطمه عليهاالسلام از طرف جنوب 5/14 ، از طرف شمال 14 متر و از طرف شرق 5/7 متر مى باشد . (61)

3- اهدايى خدا و رسول

پيامبر بزرگوار صلى الله عليه و آله از همان ابتداى ورود به مدينه در فكر احداث چنين حجره اى براى حضرت فاطمه عليهاالسلام بود . بدين جهت كه حجره هايى را در طرف شرق مسجد براى همسران خود احداث كرد ، براى فاطمه عليهاالسلام اين حجره را ساخت .

ام سلمه در روايتى كه درباره عروسى حضرت فاطمه عليهاالسلام است مى گويد : . . . آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله دختر خود ، فاطمه عليهاالسلام و همچنين على عليه السلام را در پيش خود خواند و دست على عليه السلام را در دست راست و دست فاطمه عليهاالسلام را در دست چپ گرفت و به سينه خود گذارد و در ميان دو چشم آن دو را بوسه زد . آن گاه به على عليه السلام فرمود : على جان ! خوب همسرى دارى و به فاطمه عليهاالسلام فرمود اى فاطمه ! تو هم خوب همسرى دارى . سپس از جاى برخاسته و پيشاپيش آن دو راه افتاد تا اين كه آن دو را به

خانه اى كه از پيش براى آن ها ساخته بود ، وارد كرد .

سپس هنگام خروج از خانه ، در حالى كه دستگيره در را گرفته بود ، فرمود : طهر كما الله و طهر نسلكم . . . خداوند شما و نسلتان را پاك گرداند . (62)

4- راهى به بيرون جز از مسجد نداشت

از ديگر ويژگى هاى اين خانه اين بود كه هيچ گونه راهى به بيرون جز از طريق مسجد نداشت . بدون شك در اين كار عنايتى بود . شايد راز اين عمل براى مسلمانان آشكار نگرديد .

سيد محمد باقر نجفى مى نويسد : همگى مورخان اذعان دارند كه خانه على در ديگرى جز آنچه كه به سوى مسجد باز مى شد ، نداشت . (63)

5- خانه رفيع و پر نور

از ديگر ويژگى هاى اين خانه اين است كه همانند ديگر مساجد و خانه هاى پيامبران ، از نورانيت و جلال و شكوه خاصى برخوردار و از خانه هايى بود كه قرآن مجيد درباره آن ها فرمود :

فى بيوت اذان الله ترفع و يذكر فيها اسمه (64)؛ در خانه هايى كه خدا رخصت داده كه (قدر و منزلت )آنها رفعت يابد و نامش در آن ها ياد شود .

در روايتى كه در ذيل آيه فوق آمده است ، انس از بريده نقل مى كند : هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله اين آيه را تلاوت مى كرد ، مردى از جاى برخاست و گفت : مقصود از اين خانه ها كدام خانه هاست ؟

پيامبر فرمود : خانه هاى پيامبران . ابوبكر گفت : يا رسول الله ! هذا البيت منها

و اءشار الى بيت على و فاطمه عليهاالسلام . قال نعم و اءفضلها ؛ در حالى كه با دست خود به خانه على و فاطمه عليهاالسلام اشاره مى كرد گفت : آيا اين خانه از جمله آن خانه ها است ؟ حضرت فرمود : آرى . بلكه اءفضل از همه آن ها است . (65)

6- محل نماز و عبادت پيامبر صلى الله عليه و آله

خانه فاطمه عليهاالسلام استراحت گاه موقت پيامبر صلى الله عليه و آله هنگام ديدار از يگانه گهرش بوده ، جاى جاى اين خانه قدمگاه ، محل نشستن ، محل عبادت و سجده گاه وجود مقدس نبى اكرم بود .

حضرت على عليه السلام فرمود : روزى پيامبر صلى الله عليه و آله به ديدار ما آمد ، ما نيز حريره اى (66) برايش آماده كرديم و ام ايمن هم ظرفى از ماست ، كره و مقدارى خرما به ما هديه كرد . پيامبر صلى الله عليه و آله از جاى برخاست ، وضو ساخت ، به سوى قبله ايستاد و مدتى دعا كرد . آن گاه با چشمانى پر از اشك ، سر به سجده گذارد .

هيبت و عظمت پيامبر صلى الله عليه و آله مانع شد كه علت گريه اش را بپرسم . فرزندم حسن ، از جاى جست و گفت : پدر جان ! كارهايى را ديدم انجام دادى كه پيش از اين انجام نداده بودى . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : فرزندم من امروز با ديدن شما آن قدر خوشحال شدم كه پيش از اين ، چنين شادمانى به من دست نداده بود . اينك جبرئيل

آمد و به من خبر داد كه همه شما كشته خواهيد شد و محل دفن شما هم دور از يكديگر خواهد بود .

با شنيدن اين خبر براى شما دعا كردم .

امام حسين عليه السلام عرض كرد : اى رسول الله ! با اين وصف كه قبرهاى ما از هم جدا مى باشد ، پس چه كسى به زيارت قبور ما مى آيد ؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : گروهى از امتم كه كمك و صله مرا دوست مى دارند . پس در روز قيامت به زيارت اين دسته خواهم رفت و بازوانشان را گرفته و آن ها را از گرفتارى ها و سختى هاى روز قيامت نجات خواهم داد . (67)

7- زادگاه امام حسن و امام حسين عليه السلام

ترديدى نيست كه زادگاه امام حسن ، امام حسين ، زينب كبرى و ام كلثوم : در اين خانه است اما نسبت به ساير امامان : بعيد به نظر مى رسد كه زادگاهشان در خانه حضرت فاطمه عليهاالسلام بوده باشد ، زيرا در زمان عبدالملك بن مروان كه حسن بن حسن عليه السلام در آن جا سكونت داشت ، او را از خانه حضرت فاطمه عليهاالسلام بيرون نمودند و خانه را به بهانه توسعه مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله ويران كردند . (68)

همچنين بعيد است كه امام زين العابدين عليه السلام هم در آن جا ديده به جهان گشوده باشد ، زيرا آن حضرت در سال (38 هجرى . قمرى ) به دنيا آمد و پدرش امام حسين عليه السلام ، در آن سال همراه حضرت على عليه السلام در كوفه بود .

بنابراين به نظر مى رسد كه امام سجاد عليه السلام در كوفه به دنيا آمده باشد اما چنين سخنى را كسى نگفته است .

بنابراين احتمال ها كه حضرت امام سجاد عليه السلام در سال (34 ، 35 يا 36هجرى . ق )به دنيا آمده باشد ، مى توان گفت حضرت در مدينه به دنيا آمده اما باز هم بعيد است كه در خانه حضرت فاطمه عليهاالسلام بوده است ، زيرا امام حسين عليه السلام در آن وقت در خانه حضرت فاطمه زندگى نمى كرد .

8- محل رفت و آمد فرشتگان

امام باقر عليه السلام فرمود : خانه على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام بخشى از حجره پيامبر صلى الله عليه و آله است و سقف آن خانه ، عرش پروردگار مى باشد . محل فرود وحى و رفت و آمد فرشتگانى است كه هر صبح و شام و هر ساعت و لحظه ، با آوردن پيام در حال آمد و شد هستند . آن جا خانه اى است كه هرگز رفت و آمد فرشتگان در آن ، پايانى ندارد . گروهى فرود مى آيند و گروه ديگر بالا مى روند . پروردگار عالميان پرده را از آسمان ها براى حضرت ابراهيم عليه السلام كنار زد و به نور باصره اش قوت بخشيد ، تا نگاهش به عرش افتاد . همچنين خداوند به ديد چشم محمد ، على ، فاطمه ، حسن ، حسين : قدرت بيشترى داد؛ و آن ها عرش پروردگار را از خانه هاى خود مى ديدند و هرگز سقفى براى خانه هايشان جز عرش پروردگار نمى ديدند . . . . (69)

آرى بسيارى

از آيات الهى به وسيله ، امين وحى در همين خانه بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل گشت . جريان حديث كسا و آمدن جبرئيل نيز در همين خانه بود . (70)

9 سلام پيامبر صلى الله عليه و آله براهل خانه

پس از آن كه آيه واءمر اهلك بالصلاة و اصطبر عليها (71)بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل گشت ، آن حضرت چهل روز (72) ، شش ماه(73) ، هشت ماه (74) يا نه ماه (75)در هر صبح و شام به سوى خانه حضرت فاطمه عليهاالسلام مى رفت و دستگيره در خانه را مى گرفت و پس از سلام بر اهل آن خانه ، به دستور آيه عمل مى نمود و مى فرمود : الصلاة يرحمكم الله(76) و سپس اين آيه را تلاوت مى فرمود : انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اءهل البيت و يطهركم تطهيرا . (77)

ابو الحمراء مى گويد : چهل روز پيامبر صلى الله عليه و آله را ديدم كه هر روز صبح به طرف در خانه على و فاطمه عليهاالسلام مى آمد و دستگيره در را مى گرفت و مى فرمود : السلام عليكم اهل البيت و رحمة الله و بركاته . الصلاة يرحمكم الله . انما يريدالله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا (78)

قندوزى حنفى پس از ذكر اين حديث مى گويد : اين حديث از 300نفر از صحابه و ياران پيامبر روايت شده است . (79)

10- بسته شدن در خانه ها جز خانه فاطمه عليهاالسلام

ياران رسول خدا آن كاه كه مى بيند در خانه على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام به مسجد باز

مى شود ، هر يك از خانه خود درى به مسجد باز مى كنند . ديرى نگذشت كه فرمان رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد كه تمام درها بايد بسته شود جز در خانه على عليه السلام . موج اعتراض بالا گرفت اما پيامبر صلى الله عليه و آله قاطعانه بر موضوع پافشارى كرد و تمام درها ، حتى پنجره ها را ، جز در خانه على عليه السلام بست .

زيد بن ارقم مى گويد : برخى از ياران از حضرت خواستند كه اجازه دهد ، درها همچنان باز بماند . پيامبر صلى الله عليه و آله از جاى برخاست و پس از حمد و ثناى الهى فرمود :

به من دستور داده شد كه درها ، جز در خانه على عليه السلام را ببندم . حال مى بينم كه برخى از شما سخن گفته ايد اما اين را بدانيد كه سوگند به خدا ! اين من نبودم كه در خانه اى را بسته يا باز كرده باشم ، بلكه دستورى بود كه من از آن پيروى كردم . (80)

حديث ياد شده از احاديث مسلم شيعه و سنى است و تا كنون كسى بر صحت آن اشكال نگرفته جز ابن الجوزى كه آن را در رديف احاديث موضوعه و ساخته رافضى ها خوانده است اما ابن حجر عسقلانى در كتاب فتح البارى در شرح صحيح بخارى در رد گفته ابن الجوزى اظهار مى دارد :

اءخطاء فى ذلك شنيعا فانه سلك فى ذلك رد الاءحاديث الصحيحة بتو همه المعارضة ؛ وى خطاى زشتى را در اين كتاب مرتكب شده است ، زيرا به بهانه تعارض

، بسيارى از احاديث صحيح را رد كرده است . (81)

11- احترام ويژه امامان

گر چه در زمان معصومين عليهم السلام به ويژه از اواخر زمان امام سجاد عليه السلام به بعد ، خانه حضرت فاطمه عليهاالسلام را به بهانه توسعه مسجد ويران كردند اما جايگاه خانه معلوم و مشخص بود و مردم بدون هيچ تقيه اى ، نسبت به خانه حضرت فاطمه عليهاالسلام احترام ويژه اى قائل بودند .

امام جواد عليه السلام هر روز مقارن اذان ظهر ، نخست به زيارت رسول الله صلى الله عليه و آله مى رفت ، سپس به طرف خانه حضرت فاطمه عليهاالسلام مى رفت و كفش هاى خود را بيرون مى آورد و وارد خانه حضرت فاطمه عليهاالسلام مى گشت و در آن جا نماز مى گذارد . (82)

نگاهى ديگر

نگاه ديگرى كه به اين خانه مى افكنيم ، حيرتمان بيشتر مى شود . چرا كه در اين خانه هرگز از زخارف دنيا و تجمل گرايى چيزى يافت نمى شود ، خانه اى بسيار ساده ، نه فرش قابل ذكرى دارد و نه وسائل گران قيمت . اشتباه نشود ، خيال نكنيد كه حضرت على عليه السلام فقير بود و تهى دست ، آورده اند كه از دسترنج خود هزار بنده را آزاد كرد ، بلكه اين خانواده نمى خواستند غير از زندگى زاهدانه راه ديگرى را در پيش گيرند ، بدين جهت آنچه داشتند يا وقف فقرا و تهيدستان مى كردند يا به ديگران مى دادند و خود در نهايت ساده زيستى زندگى مى كردند . (83)

اينك نيم نگاهى به وسائل اين خانه كه در حقيقت همان جهيزيه حضرت

فاطمه عليهاالسلام بود و در آن چند سال هيچ به آن اضافه نگشته بود خواهيم داشت .

در اين خانه علاوه بر چوبى كه حضرت على عليه السلام به دو طرف اطاق جهت آويزان كردن لباس نصب كرده بود ، يك پوست گوسفند كه در كف اطاق انداخته ، يك بالش كه داخلش را از ليف خرما پر كرده بود چيز ديگرى جز جهيزيه حضرت فاطمه عليهاالسلام نبود . (كه صورت جهيزيه پيش از اين ، در بحث مراسم ازدواج از نظرتان گذشت )

سرنوشت خانه فاطمه عليهاالسلام

متاءسفانه ، اين خانه و ساكنانش پس از رحلت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مورد بى مهرى امت قرار گرفت و دست خوش حوادث ناگوارى شد .

خانه اى كه در و ديوارش بوى رسول الله صلى الله عليه و آله از آن به مشام مى رسيد و زمين و محرابش يادآور سجده هاى طولانى يگانه يادگار پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود نه تنها فقط در آن خانه را بستند و بر خلاف سفارش آن حضرت مردم را از فيض بركات آن خانه و اهلش محروم ساختند ، بلكه براى بيعت گرفتن از على عليه السلام مورد هجوم ناجوانمردانه عده اى كينه توز و فرصت طلب قرار گرفت و سرانجام در زمان عبدالملك بن مروان ، به بهانه توسعه مسجد ، ساكنان آن را بيرون كردند و در خانه را ويران ساختند .

تعجب اين جا است كه آن ها با مشاهده آن همه عطوفت و مهرورزى ها و احترام فوق العاده پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت به اهل بيت خود به ويژه نسبت به فاطمه عليهاالسلام

چگونه مردان كينه توز و فرصت طلب را جهت بيعت گرفتن از على عليه السلام روانه خانه فاطمه عليهاالسلام ساختند . آنان مگر حضرت فاطمه عليهاالسلام را نمى شناختند كه با بردن آتش (84)هم در خانه را سوزاندند(85) و شكستند(86) ، هم پهلو(87)و حرمت صاحب خانه را . (88)

در اين خانه كه آن را هاله اى از غم و مظلوميت فرا گرفته ، دو قبر مجهول و گمشده و يك محراب قرار دارد . قبر اول ، قبر محسن پنجمين فرزند حضرت على و فاطمه عليهاالسلام است و گويا در پاى در خانه دفن گوديد . قبر دوم احتمالا قبر فاطمه عليهاالسلام و يك محراب كه براى همگان قابل رؤ يت است و روزى اين محراب محل نماز ، سجده و دعاى حضرت فاطمه عليهاالسلام زهرا عليهاالسلام بود .

جاى بسى تعجب است كه آن خانه اى كه در زمان عبدالملك بن مروان به بهانه توسعه مسجد پيامبر خراب مى شود ، امروزه در محاصره نرده هاى آهنين قرار گرفته است .

فاطمه اسوه حيات زيبا

فاطمه اسوه حيات زيبا

انسانهاى پاك سرشت در پى يك زندگى پاك و حيات طيب هستند كه زيباترين نماد آن را مى توان در زندگانى رهبران دينى جستجو كرد .

فاطمه ، از آن مربيان و معلمان اخلاق است كه بشر مى تواند زندگى او را به عنوان بهترين الگو براى رفتار و معاشرت خود قرار دهد .

آن چه در پيش رو داريد اشاره اى است كوتاه و گذرا از ايمان ، عبادت ترس از خدا و روز قيامت و اخلاق و روش معاشرت او كه به اختصار از آن ياد مى شود .

1-تهجد و عبادت

پيشتاز ميدان عبادت و بندگى خدا

در اين نه سالى كه فاطمه عليهاالسلام در خانه على بود اگر چه براى او يك دوران پر خاطره به حساب آمد ، اما هرگز او را از هدف اصلى يعنى رسيدن به معبود و معشوق خود باز نداشت .

او همانند پدرش محمد مصطفى صلى الله عليه و آله جزو پيشتازان ميدان عبادت و بندگى خدا بود و به گفته حسن بصرى : لم يكن فى هذه الاءمة اءزهد و لا اءعبد من فاطمه عليهاالسلام ؛ در اين امت عابدتر از فاطمه عليهاالسلام و زاهد تر از او نداريم ! (89)

و همو گويد : وى آن قدر نماز مى خواند و خدا را عبادت مى كرد كه دو پاى مباركش ورم مى كرد . پيامبر بزرگوار اسلام صلى الله عليه و آله اين حالت تحسين آميز و اعجاب برانگيز فاطمه عليهاالسلام را در اشكال مختلف بيان مى داشت :

الف ) وجود فاطمه عليهاالسلام مملو از ايمان است

ابن شهرآشوب از محمد بن على بن الحسين روايت كرده كه روزى پيامبر صلى الله عليه و آله سلمان را براى رساندن پيامى به خانه فاطمه فرستاد سلمان گويد : پس از درنگى كوتاه پشت در خانه فاطمه عليهاالسلام به وى سلام گفتم . پس صداى فاطمه عليهاالسلام را از داخل خانه شنيدم كه قرآن مى خواند و در فضاى بيرون ، دستاس در حال چرخيدن بود . گويد : به محضر پيامبر صلى الله عليه و آله برگشتم و ماجرا به او گزارش كردم آن حضرت تبسمى كرد و فرمود : يا سلمان ، ان ابنتى فاطمه عليهاالسلام ملاء الله قلبها و جوارحها ايمانا الى مشاشها . . . اى سلمان ! خداوند قلب و

اعضا و جوارح دخترم فاطمه عليهاالسلام را تا فرق سرش سرشار از ايمان كرده ، دخترم خود را در اطاعت و عبادت خدا قرار داده و خداوند فرشته اى را به نام زوقابيل جبرئيل فرستاده تا به جاى او دستاس را بگرداند . (90)

ب ) سلام فرشتگان به فاطمه عليهاالسلام

ابن عباس از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده كه فرمود : و اما دخترم فاطمه ، پس او سيده زنان عالميان از اولين و آخرين است . هنگامى كه در محراب عبادت ايستد ، هفتاد هزار فرشته از فرشتگان مقربين بر او سلام گفته و همان ندايى را كه به مريم مى گفتند به فاطمه عليهاالسلام مى گويند ، كه : ان الله اصطفاك و طهرك و اصطفاك على نساء العالمين . (91)

ج ) منزلت خداوندى

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله از عظمت فاطمه عليهاالسلام و از چگونگى عبادت و تهجد و راز و نيازش باز چنين پرده برداشته و نداى خداوند به فرشتگان را اين چنين بيان مى كند : يا ملائكتى انظروا الى اءمتى فاطمه عليهاالسلام سيدة امائى ، قائمة بين يدى ترتعد فرائصها من خيفتى و قد اءقبلت بقلبها على عبادتى و اءشهدكم اءنى قد اءمنت شيعتها من النار ؛ فرشتگانم به فاطمه عليهاالسلام بنگريد كه چگونه در مقابل من ايستاده و از ترس من اعضاى بدنش مى لرزد و من قلبش را به عبادت خودم مشغول كرده ام ، شاهد باشيد كه من دوستان و شيعيان او را از آتش جهنم ايمن كردم . (92)

2-ترس از روز قيامت

حضرت زهرا عليهاالسلام به شدت از روز قيامت و سخنى آن نگران بود و از پدر بزرگوارش درباره چگونگى زنده شدن و احوال روز قيامت سؤ الات بسيارى مى نمود .

علامه مجلسى مى نويسد هنگامى كه آيه و ان جهنم لموعدهم اءجمعين لها سبعة اءبواب لكل باب منهم جزء مقسوم (93) بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل گشت آن حضرت بشدت گريست و يارانش نيز بر اثر گريه آن حضرت گريستند اما كسى نمى دانست كه پيامبر صلى الله عليه و آله چرا مى گريد ، و جبرئيل چه چيزى را بر او نازل كرده كه باعث گريه فراوان پيامبر صلى الله عليه و آله شده است و از طرفى هيچ كس ياراى سخن گفتن با آن را حضرت نداشت . ياران چون مى دانستند وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله نگاهش به فاطمه عليهاالسلام مى افتد

شاد مى گردد ، يكى از اصحاب به خانه فاطمه رفت تا وى را از اين ماجرا و گريه پيامبر صلى الله عليه و آله با خبر سازد ، دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله با شنيدن اين خبر برآشفت و در حالى كه خود را به يك چادر كهنه كه دوازده جاى آن را با ليف خرما وصله كرده بود پوشانيده ، خانه را به قصد مسجد و ديدار پيامبر صلى الله عليه و آله ترك گفت . همين كه سلمان فارسى چشمش به چادر فاطمه افتاد گريست و گفت واحزناه . . . بر تن دختران قيصر و كسرى لباسهاى سندس و ابريشم مى باشد اما دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فقط يك چادر پشمينه كهنه داشته باشد ! !

هنگامى كه فاطمه عليهاالسلام بر پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شد ، با ديدن آن حالت از رسول خدا صلى الله عليه و آله خواست پدر را آرام كند بدين جهت گفت : اى رسول خدا سلمان از لباسى كه من دارم شگفت زده شده است و آن خدايى كه تو را به پيامبرى برانگيخت پنج سال است كه با على عليه السلام زندگى مى كنم و جز پوست گوسفندى كه روزها علف شترمان را روى آن مى ريزيم و شبها زيرانداز ما مى باشد چيز ديگرى نداريم ، سپس فرمود : پدر جان جانم فدايت باد چه چيز تو را به گريه درآورده است ؟ !

پيامبر صلى الله عليه و آله در پاسخ فاطمه عليهاالسلام آن چه را كه جبرئيل بر او نازل كرده بود بر

دخترش تلاوت كرد .

فاطمه عليهاالسلام از شدت ترس و وحشت با صورت بر زمين افتاد در حالى كه مى فرمود : واى پس واى پس واى ، واى بر كسى كه وارد دوزخ شود .

سلمان كه چنين ديد از وحشت گفت : اى كاش گوسفندى بودم كه گوشت مرا مى خوردند و پوست مرا پاره پاره مى كردند و هرگز نامى از آتش جهنم نمى شنيدم .

ابوذر گفت : اى كاش مادرم نازا بود و مرا نمى زاييد كه نام آتش را بشنوم .

مقداد مى گفت : اى كاش پرنده اى بودم كه بر من حساب و كتاب و عقابى نبودم و نام آتش را نمى شنيدم ، على عليه السلام نى فرمود : اى كاش مادرم مرا نمى زاييد و نام آتش را نمى شنيدم ، پس دست بر سر مى گذاشت و مى گفت : واى از دورى راه و كمى توشه در سفر آخرت . (94)

3-انس با قرآن كريم

توجه ويژه حضرت زهرا به قرآن كريم در طول زندگى خود درس ديگرى را به شيفتگان اين كتاب آسمانى مى دهد . گاهى اوقات كه امام على عليه السلام از مسجد به منزل مى آمد ملاحظه مى كرد ، همان آياتى كه لحظاتى قبل بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شده بر زبان فاطمه عليهاالسلام جارى است ، با كمال تعجب مى پرسيد اين آيات از چه راهى به شما رسيده است در حالى كه لحظاتى بيش نيست كه اين آيات بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شده ؟ !

فاطمه عليهاالسلام در پاسخ مى فرمود : فرزندت حسن آنها را برايم تلاوت

كرده است . (95)

و در روايت ديگرى آمده است كه حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود : حبب الى من دنياكم تلاوة كتاب الله و النظر فى وجه رسول الله صلى الله عليه و آله و الانفاق فى سبيل الله ؛ سه چيز از دنياى شما را دوست دارم : تلاوت قرآن كريم ، نگاه به چهره مقدس پيامبر صلى الله عليه و آله و انفاق در راه خدا . (96)

و پيش از اين گذشت كه وقتى سلمان فارسى جهت رساندن پيامى از پيامبر صلى الله عليه و آله به خانه فاطمه عليهاالسلام رفته بود ، صداى قرآن خواندن فاطمه عليهاالسلام را از درون خانه شنيده و براى پيامبر صلى الله عليه و آله گزارش داد . (97)

4- دعا براى ديگران

حضرت فاطمه عليهاالسلام چگونه سخن گفتن با خدا و چگونه دعا كردن را به آيندگان آموخت ، او هميشه دعا مى كرد و همه چيز از خدا مى خواست اما نه براى خود ، فاطمه عليهاالسلام حتى در دعا كردن نيز ايثار مى كرد و همه را بر خود مقدم مى داشت .

امام حسن مجتبى عليه السلام فرمود : مادرم فاطمه عليهاالسلام را در شب جمعه اى ديدم كه پيوسته در حال ركوع و سجود بود تا اين كه صبح دميد و شنيدم كه مؤ منين و مؤ منات را نام مى برد و بسيار براى آنان دعا مى كرد ، اما نديدم حتى يكبار براى خودش دعا كند ، از روى تعجب گفتم : مادر ، چرا براى خودت دعا نمى كنى و از خدا چيزى نمى خواهى ، همان گونه كه براى ديگران دعا مى كنى ؟

!

مادرم در پاسخ فرمود : يا بنى الجار ثم الدار ، فرزندم اول بايد همسايه را در نظر گرفت . (98)

5- احترام فوق العاده به پيامبر صلى الله عليه و آله

بر پيامبر نازل گشت ، حضرت فاطمه عليهاالسلام پدر را يا رسول الله خطاب مى كرد .

امام حسين عليه السلام از مادرش فاطمه زهرا نقل مى كند كه فرمود :

از آن روزى كه اين آيه بر پيامبر نازل گشت ، هيبت آن حضرت مانع شد كه او را پدر خطاب كنم ، از اينرو مى گفتم : يا رسول الله . چون پيامبر اين برنامه را از من مشاهده كرد ، فرمود : دخترم ! اين آيه در باره تو و اهل بيت تو نازل نگشته است ، زيرا تو از من هستى و من از تو مى باشم ، بلكه اين آيه درباره اهل جفا و متكبران نازل گشته كه احترام مرا نگه نمى دارند . دخترم ! تو مرا با همان كلمه پدر خطاب كن كه براى آرامش قلب من بهتر و به خوشنودى خداوند نزديك تر است . سپس پيشانى مرا بوسيد و مقدارى از آب دهان خود به من ماليد كه از آن پس هرگز نياز به عطر پيدا نكردم . (99)

شيخ مفيد به نمونه ديگرى از احترام فاطمه عليهاالسلام به پيامبر صلى الله عليه و آله اشاره مى كند كه در بخش خواستگارى از فاطمه عليهاالسلام بيان شد .

6- سبقت در اسلام

حضرت زهرا عليهاالسلام به پيروى از سنت حسنه رسول خدا صلى الله عليه و آله بسيار اهميت مى داد .

در حديث آمده است كه شخصى گفت : بر حضرت فاطمه وارد شدم تا مرا ديد سلام كرد و در اين امر نيكو بر من پيشى گرفت ، سپس فرمود : چه چيز تو را به اين جا آورده است ؟

عرض كردم

: به جهت بدست آوردن خير و بركت .

فاطمه عليهاالسلام فرمود : پدرم مرا خبر داد كه هر كس سه روز بر من و يا پدرم درآيد و سلام كند ، خداوند بهشت را بر او واجب مى گرداند . (100)

7- تحمل سختى هاى زندگى

در روزهاى نخست شكل گيرى حكومت اسلامى در مدينه ، مشكلات فراوان و طاقت فرسايى بر مسلمانان وارد شد . بسيارى از مهاجرين و انصار با تنگدستى روزگار مى گذراندند ، به يقين با وجود اين حالت رقت بار كه براى حفظ اسلام و پيروى از پيامبر پيش آمده بود هرگز براى انسانهاى با تقوا و دين دار قابل قبول نبود كه خود در بهترين شرايط زندگى كنند و ديگر مسلمانان را به حال خود رها سازند .

بدين جهت حضرت زهرا عليهاالسلام كه از نزديك شاهد اين مسائل بود چگونه مى توانست چيزى بگويد در حالى كه على نيز يكى از همان تهى دستان بود كه همانند ساير مسلمانان زندگى مى كرد و اگر هم بر چيزى دست مى يافت ، ديگران را بر خود مقدم مى داشت .

تا چند سال وضع به همين منوال سپرى شد ، على و فاطمه زيراندازى به جز يك پوست گوسفند كه روى آن مى خوابيدند نداشتند ، با اين حال فاطمه عليهاالسلام صبر كرد و سختى هاى زندگى را به خاطر خدا و پدر و شوهر خويش تحمل كرد پيامبر صلى الله عليه و آله ضمن با خبر بودن از وضع معيشتى على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام پيوسته دختر خود را به صبر و شكيبايى در برابر مشكلات زندگى فرامى خواند .

انس گويد : روزى فاطمه

عليهاالسلام خدمت پدر آمده ، عرض كرد يا رسول الله صلى الله عليه و آله من و پسر عمويم زيراندازى جز يك پوست گوسفند نداريم ، كه شبها ما از آن استفاده نى كنيم و روزها علف شترمان را روى آن پهن مى نماييم . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : دخترم صبر كن زيرا موسى بن عمران عليه السلام ده سال از روزهاى زندگى خود را سپرى كرد در حالى كه چيزى جز يك عباى قطوانيه نداشت . (101)

همچنين نقل شده است كه روزى پيامبر صلى الله عليه و آله و ابوبكر و عمر به دعوت ابوايوب به منزل او رفتند ، حضرت مقدارى از گوشت را بر داشت و در قرص نانى گذارده به ابوايوب فرمود : اين را به خانه فاطمه عليهاالسلام برسان ؛ زيرا چند روز است كه از چنين غذايى استفاده نكرده است . (102)

جابر انصارى گويد : روزى پيامبر صلى الله عليه و آله چشمش به فاطمه افتاد در حالى كه عبايى از پشم شتر بر سر افكنده و با دو دست خود آرد مى كرد ، و فرزند خود را نيز شير مى داد . پيامبر صلى الله عليه و آله از ديدن اين منظره متاءثر شده و در حالى كه اشك بر گونه هايش جارى بود ، فرمود : دخترم پيش از شيرينى آخرت تلخى دنيا را بچش .

فاطمه عليهاالسلام عرض كرد : يا رسول الله صلى الله عليه و آله خداوند را در برابر نعمتهايش ستايش مى كنم و بر نعمتهاى ظاهرى اش شكر گزارم . (103)

8- پاسخ به پرسش هاى مذهبى

حضرت فاطمه عليهاالسلام به عنوان يك مبلغه

دين از توان بالايى برخوردار بود .

از نظر علم جز با امام معصوم هرگز قابل مقايسه نيست و از نظر اخلاق و برخوردها بايد وى را با پدر بزرگوارش مقايسه كرد . آن حضرت روش برخورد با مردم و به خصوص كسانى كه در حوزه دين ابهاماتى داشتند ، از پدرش ياد گرفته بود .

امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود : زنى نزد حضرت فاطمه شرفياب شد و گفت : من مادر ضعيفى دارم كه در مورد نماز دچار اشتباهى گرديده و مرا نزد شما فرستاده تا از شما مشكل او را سؤ ال كنم . حضرت فاطمه جواب مسئله او را داد . وى بار دوم و سوم آمد و پرسيد و پاسخ گرفت و اين عمل تا ده بار تكرار شد و باز هم فاطمه زهرا عليهاالسلام جواب سؤ ال او را بيان كرد . آن زن از اين همه رفت و آمدهاى پى در پى شرمنده شد و گفت : بيش از اين شما را به زحمت نمى اندازم و ديگر سؤ ال نمى كنم .

صديقه طاهره فرمود باز هم بيا و هر چه سؤ ال دارى بپرس سپس ادامه داد اگر كسى را روزى اجير نمايند كه بار سنگينى را تا ارتفاعى بالا ببرد ولى در مقابل بعنوان اجر و مزد به وى صد هزار دينار طلا بدهند آيا در مقابل چنين اجرتى اين بار سنگين برايش دشوار خواهد بود ؟ آن زن پاسخ داد : نه .

حضرت فرمود : هر مسئله اى كه پاسخ مى دهم خداوند بيش از فاصله بين زمين و عرش كه پر از لؤ لؤ و

جواهر شده باشد به من پاداش مى دهد . پس مسلم است كه تو هر قدر سؤ ال كنى براى من هيچ گونه ناراحتى ايجاد نخواهد كرد . از پدرم رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود : روز قيامت كه علماى شيعيان ما محشور مى گردند به ميزان دانش شان به آنان خلعت هاى گرانبهايى داده مى شود و ميزان خلعت ها با ميزان تلاشى كه براى ارشاد بندگان خدا نموده مناسبت دارد تا جايى كه به يكى از آنان هزار زيور از نور هديه مى دهند .

آن گاه منادى از سوى پروردگار ندا مى دهد : اى كسانى كه ايتام آل محمد را سرپرستى كرديد و اى آنان كه در هنگام نبود پدران اين ايتام كه ائمه اطهار باشند آنان را محافظت و مراقبت مى كرديد ، اينان همان شاگردان شمايند ، همان يتيمانى كه سرپرستى و نگهبانى شان نموديد و با علوم خود ، آنان را شاداب و با طراوت كرديد ، پس آنان به مقدار علمى كه به شاگردان خود داده ايد ، از سوى خدا به آنان خلعت دهيد ، پس آنان به شاگردان خويش به مقدار درسى كه به آنها در دنيا داده بودند خلعت مى دهند حتى برخى از اين شاگردان نيز به شاگردان خود خلعت مى دهند و از سوى خداى تبارك و تعالى امر مى شود كه به معلمان ، دو برابر آن چه به شاگردان خود خلعت داده اند خلعت داده شود .

پس حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود : يك نخ از اين خلعت هاى آخرتى از آن چه كه خورشيد يك

ميليون بر آن بتابد با ارزش تر است . (104)

9- التزام به تعهدهاى اخلاقى

بسيارى از انسان ها در موقع تبيين برخى از ارزش ها و طرفدارى از آن ، خوب سخن مى گويند ، اما نوبت به مرحله عمل مى رسد ، معلوم مى شود كه همه اش حرف بوده و بس . اما اين اصل ارزشى يعنى تطابق گفتار و كردار در زندگى معلمان اخلاقى همچون فاطمه عليهاالسلام جايگاه بسيار مهم و ويژه اى دارد .

گويند : وقتى كه قرار شد پيامبر صلى الله عليه و آله يك اسير زن را به فاطمه هبه كند تا در كارهاى خانه او را كمك نمايد ، رسول خدا صلى الله عليه و آله يكى از اسراى ساحل بحر را خانه دخترش فرستاد و سفارش فرمود : تا با او مدارا شود .

هنگامى كه فاطمه عليهاالسلام اين سفارش را از پدر شنيد ، به پدر گفت : اى رسول خدا صلى الله عليه و آله ! كارهاى خانه يك روز با من باشد و يك روز با او و در مرحله عمل نيز چنين كرده و تا آخر بدان پاى بند بود . سلمان گويد : روزى فاطمه عليهاالسلام نشسته بود : و در برابرش دستاس گذارده بود ، و جو آرد مى كرد و دست هاى آن حضرت زخمى شده بود ، از سوى ديگر حسين عليه السلام در گوشه خانه از گرسنگى به خود مى پيچيد ، عرض كردم : اى دختر رسول الله صلى الله عليه و آله ! دستهايت زخم شده است . چرا بعضى كارها را به فضه واگذار نمى كنى ؟ !

فرمود : پدرم

به من سفارش كرده كه كارهاى خانه يك روز با من باشد و يك روز به عهده او ، و ديروز نوبت او بوده است . سلمان گويد : عرض كردم . . . اجازه دهيد يا جو را آرد كنم و يا حسين عليه السلام را آرام نمايم ؟

فرمود : من به آرام كردن حسين عليه السلام شايسته ترم ، تو جو را آرد كن . مقدارى از جو را آرد كردم تا اين كه صداى اقامه پيامبر صلى الله عليه و آله به گوش رسيد ، در نماز جماعت پيامبر صلى الله عليه و آله شركت نمودم و پس از نماز ، ماجرا را براى على نقل كردم .

حضرت گريان به خانه رفت اما مدتى نگذشت كه شاد و خندان به مسجد برگشت . پيامبر صلى الله عليه و آله جريان را از على عليه السلام پرسيد ، در جواب فرمود : بر فاطمه عليهاالسلام وارد شدم ديدم به پشت خوابيده و حسين هم روى سينه اش به خواب رفته است و آسياب و هم بدون آن كه كسى آن را بگرداند مى چرخد .

رسول خدا فرمود : مگر نمى دانى در روى زمين فرشتگانى است كه در حال گردش اند و تا روز قيامت ، محمد و آل محمد را خدمت مى كنند . (105)

روشن است كه فاطمه عليهاالسلام از اول مى توانست چنين قرارى را نگذارد و اگر گذاشت ، گاهى بخاطر رسيدگى بيشتر به فرزندان و يا در حالات ويژه به تعهد خود عمل نكند و يا درخواست كمك بنمايد ، چرا كه او نه سوگند ياد كرده بود و

نه از لحاظ شرعى ملزم به رعايت چنين تعهدى بوده ؛ زيرا اين مسئله فقط يك تعهد اخلاقى بود ، اما مى بينيم كه حضرت هرگز اين اين عهد را نشكست و تا آخر به آن پاى بند بود .

10- خوشحالى از كم شدن بار مسئوليت

آورده اند روزى على و فاطمه عليهاالسلام به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده درخواست كرده تا برنامه زندگى و خدمات در خانه را براى هر يك معين بفرمايد .

پيامبر صلى الله عليه و آله فاطمه عليهاالسلام را به خدمت در درون خانه گماشت و آن چه مربوط به بيرون از خانه بود به على واگذار كرد . فاطمه كه از اين تقسيم صحيح و حساب شده بسيار خوشحال گشته بود ، گفت : فلا يعلم ما داخلنى من السسرور الا الله باكفائى رسول الله صلى الله عليه و آله تحمل رقاب الرجال ؛ فقط خدا مى داند ، چقدر خرسندم از اين كه مى بينم رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا از كارهايى كه فقط از عهده مردان بر مى آيد معاف داشت . (106)

نا گفته نماند اين تقسيم بدان معنا نبود كه ديگر على در منزل دست به هيچ كارى نزند و يا فاطمه عليهاالسلام در كارهايى كه مربوط به تاءمين معاش و زندگى است به على عليه السلام كمك نكند ، بلكه بر اساس برخى از روايات ، هم على عليه السلام در خانه به كمك زهرا عليهاالسلام مى شتافت و گاهى خانه را جارو مى زد و گاهى فاطمه براى تاءمين معاش به كمك على عليه السلام مى شتافت و در مقابل ريسيدن پشم براى مردم

، قدرى جو مى گرفت و از آن نانى تهيه مى كرد .

11- خدمت بى منت

در طول سالى كه فاطمه عليهاالسلام در خانه على عليه السلام بود با داشتن چهار فرزند خردسال (جز در سال هاى آخر كه خادمه اى براى آن حضرت معين شد) تمام كارهاى خانه را خودش انجام مى داد . فاطمه عليهاالسلام علاوه بر بچه دارى خود از چاه آب مى كشيد و جو آسياب مى كرد ، اما اظهار خستگى نكرده ، و هرگز به خاطر چنين كارهايى بر شوهر منت نگذاشت و يا از كار كردن در خانه استنكاف نكرد و از زير بار مسئوليت شانه خالى ننمود .

فاطمه عليهاالسلام آن محبوبه خدا و پيامبرى است كه اميرمؤ منان عليه السلام درباره فضايل و سجاياى اخلاقى اش به مردى از بنى سعد فرمود : آيا مايلى مطلبى را از خودم و از فاطمه عليهاالسلام براى تو بگويم ، او محبوبترين و عزيزترين خلق در نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بود . او آنقدر با مشك آب از چاه كشيد تا آن كه در سينه اش اثر گذاشت و آن قدر با دستاس آرد كرد ، تا آن كه هر دو دستش سفت و سخت شد ، و آن قدر خانه را نظافت كرد ، تا آن كه پيراهنش غبار آلود شد ، و آن قدر آتش در زير ديگ روشن كرد كه لباسش سياه رنگ گرديد و اين كارهاى دشوار به وى آسيب فراوان وارد مى آورد . روزى به فاطمه عليهاالسلام گفتم : چه خوب است نزد پدرت رفته و از آن حضرت بخواهى كه خدمتگزارى برايت معين

نمايد تا اين خدمات را انجام دهد

فاطمه عليهاالسلام نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله رفت ولى گروهى در نزد آن حضرت نشسته بودند ، لذا از گفتن حاجتش خوددارى كرد و برگشت . (107)

فاطمه الگوى حيا و عفاف

فاطمه الگوى حيا و عفاف

تا كنون به نام و تاريخچه بسيارى از زنان در جهان اسلام و يا حتى جهان بشريت برخورد كرده ايم ، اما موفقيت هر يك از آن ها در يك جهت و بسيار محدود بوده و در مقايسه با يكديگر ، مشاهده مى كنيم هيچ كدام جامع تمام صفات و كمالات اخلاقى و علمى نبوده اند . اما دخت نبى اكرم صلى الله عليه و آله حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام خود به تنهايى جامع تمام صفات انسانى و كمالات اخلاقى است ، چرا كه به شهادت پدر بزرگوار و اولاد طاهرينش ، آيينه تمام نماى رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده و پاره تن او و حجت بر اوصيايش بوده است .

سيره و روش فاطمه عليهاالسلام بزرگترين درس براى همگان است كه تطبيق و پياده كردن آن ، سعادت و كاميابى را در پى خواهد داشت .

فاطمه عليهاالسلام مجسمه زهد ، پارسايى ، اخلاق و بزرگوارى ، اخلاص و ايثار ، حجب و حيا عفت و پاكدامنى و صدها خصلت خوب انسانى بوده است كه در اين درنگ كوتاه به نشانه هايى از حيا و عفت اين بانوى كرامت و فضيلت مى پردازيم :

فاطمه عليهاالسلام معدن حجب و حيا

زندگى افتخارآميز فاطمه عليهاالسلام پر از اين نشانه ها است و آن ها گواهند كه وى چقدر با حجب و حيا بوده و به اين امر اهميت مى داده است .

فاطمه عليهاالسلام نه فقط در مسائل دنيوى از حريم حيا پاسدارى مى كرد ، بلكه حتى پس از مرگ خود حاضر نبود بدن پيچيده به كفنش در مقابل ديدگان نامحرم قرار گيرد و يا در آخرت همانند ديگر انسانها

با بدن برهنه وارد صحنه قيامت و محشر كبرى شود و تا اين دو امر برايش تضمين نشد از اضطراب و دلهره بيرون نيامده و مرگ برايش گوارا نبود .

گفتگوى فاطمه عليهاالسلام و درخواست از اسماء

در صدر اسلام چنين رسم بود ، هنگامى كه مرد يا زنى از دنيا مى رفت ، پس از غسل و كفن ، او را روى تخته اى قرار داده و با كشيدن پارچه روى ميت او را تا محل دفن تشييع مى كردند .

اين منظره كه براى فاطمه عليهاالسلام بسيار زشت و زننده بود ، به هيچ وجه حاضر نبود ، كه پس از مرگش اين گونه حمل گردد ، چرا كه هيكل زن اگر چه پوشيده بود ، اما كاملا پيدا بود .

بدين جهت در اواخر عمرش با گفتگويى كه با اسماء داشت ، اين مسئله را مطرح كرده و فرمود : اى اسماء؛ من زشت مى دارم آنچه را كه با جنازه زنان انجام مى دهند كه فقط پارچه اى به روى زن مى كشند؛ اسماء گفت : من در حبشه چيزى ديدم و مايلم شبيه آن را براى شما نشان دهم . آن گاه چند چوب تر و تازه درخت خرما را طلبيده و آنها را خم نموده و پارچه اى برويش كشيد . فاطمه عليهاالسلام از اين كار بسيار شاد شد و فرمود : چقدر خوب و زيبا است . (108) چرا كه زن از مرد شناخته نمى شود . (109)

اسماء گويد : فاطمه عليهاالسلام با ديدن اين نعش ، خنده بر لبانش ظاهر شد چهره اش خندان نشد مگر همان وقت . (110)

و در نهايت با تحسين اين كار

از اسماء خواستند كه شبيه آن را براى او درست كنند ، سپس فرمود : مرا مستور و پنهان كن ، خداوند تو را از آتش جهنم مستور كند . (111)

نمونه اى ديگر از حياى فاطمه

فاطمه عليهاالسلام پرسشهاى زيادى از پدر داشتند و از جمله آن ها نحوه برانگيخته شدن انسانها در روز قيامت بود ، چرا كه فاطمه عليهاالسلام از روز قيامت هول عظيمى در دل داشت .

گويد : روزى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پرسيدم : آيا اهل دنيا روز قيامت برهنه اند ؟

فرمود : آرى اى دخترم .

گفتم : آيا من هم برهنه ام ؟

فرمود : آرى شما هم ولى آن جا كسى به كسى توجه ندارد .

گفتم : وا سواءتاه ، يومئذ من الله عزوجل ؛ چقدر جاى شرمندگى است ، آن روز در مقابل خداى متعال . هنوز از محضر پدر بيرون نرفته بودم ، كه فرمود : اكنون ، جبرئيل آمده به من مى گويد : اى محمد به فاطمه سلام برسان ، و بگو به جهت حيا و شرمت از خدا پروردگار وعده فرمود : كه او را در روز قيامت به دو لباس از نور بپوشاند . (112)

فاطمه عليهاالسلام مظهر عفاف و حجاب

مسئله دوم اين است كه فاطمه عليهاالسلام بهترين مظهر عفت و پوشش زنان مسلمان است ؛ زيرا با توجه به اين كه فاطمه عليهاالسلام آن بانويى نبود كه كاملا با خارج از خانه قطع رابطه كرده باشد؛ چون تاريخ گواه است كه وى دعوت ديگر زنان را مى پذيرفته ، هم چنين جهت تهيه وسائل روزمره به ويژه در روزهايى كه حضرت على عليه السلام حضور نداشتند بيرون مى رفته ، مرتب به خانه پيامبر صلى الله عليه و آله رفت و آمد مى كرده ، در جنگ احد ، به همراه ديگر زنان به مداواى زخمهاى پيامبر صلى الله عليه

و آله پرداخته ، و در فتح مكه و حجة الوداع همراه پيامبر صلى الله عليه و آله بوده و پس از شهادت حمزه پيوسته به احد مى رفته ، و گاه برخى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله را به همراه آن حضرت به حضور مى پذيرفته ، اما با اين حال باز هم بر مسئله عفاف و حجاب زن سخت تكيه مى كرده است .

فاطمه عليهاالسلام در پى آن بود كه زن به كرامت انسانى اش پى ببرد ، و خود را فداى اميال و هوسهاى ديگران نكند ، فاطمه مى خواست كه دامان زن مسلمان و هر آزادانديش را از هر گونه فساد اخلاق و روابط نامشروع و ضد ارزشهاى دينى پاك نگه دارد .

از حضرت على عليه السلام روايت شده كه فرمود : ما روزى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته بوديم ، فرمود به من خبر دهيد چه چيز براى زنان بهتر است ؟

هيچكدام نتوانست جواب حضرت را بگويند و برخواسته پراكنده شدند .

من به نزد فاطمه عليهاالسلام آمدم و سؤ ال را براى او نقل كردم و در ضمن گفتم كه هيچيك از ما جواب رسول خدا را نمى دانستيم ، حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود من جواب سؤ ال را مى دانم سپس فرمود : بهترين چيز براى زن اين است كه هيچ مردى او را نبيند و او هم هيچ مردى را نبيند .

من به نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله برگشتم و گفتم يا رسول الله بهترين چيز براى زن اين است كه هيچ مردى او را نبيند و او هم

هيچ مردى را نبيند .

حضرت با تعجب فرمود : شما كه قبلا اين جا حاضر بوديد و چيزى نگفتيد ، پس اين جواب را از كجا آوردى ؟ !

گفتم از فاطمه .

پيامبر صلى الله عليه و آله ضمن تعجب از دخترش فاطمه ، فرمود : براستى كه فاطمه پاره تن من است . (113)

نا گفته نماند كه اين حديث را هر يك به گونه اى معنى كرده اند كه برخى از آن ها چندان صحيح بنظر نمى رسد ، مثلا برخى معتقدند كه مراد فاطمه عليهاالسلام اين است كه زن نگاه شهوت آلود به مرد نكند . و همچنين به زن چنين نگاهى نكند .

در پاسخ بايد گفت : اين گونه نگاه كردن براى زن و مرد حرام است نه اين كه بهتر آن است كه چنين نگاهى نكند .

و با اين بيان حديث را چه جور معنى كنيم ، آيا مقصود فاطمه اين است كه زن هرگز از خانه بيرون نرود ، كه اين معنى هم صحيح نيست ، زيرا نه تنها اين امر امكان ندارد و عملى نيست ، بلكه با خطى مشى و سيره خود فاطمه مخالف است . زيرا عرض شد خود فاطمه عليهاالسلام رفت و آمد داشته .

پس منظور حضرت از اين جمله چيست ؟

بنظر مى رسد كه حضرت زهرا عليهاالسلام تكيه اش بر اين بوده كه زن تا مى تواند از حضور غير ضرورى خود بكاهد و در صورت حضور ، از اختلاطهاى نامشروع و گفت و شنودهاى غير اخلاقى پرهيز كند .

درسى ديگر از فاطمه عليهاالسلام

آورده اند كه روزى فردى نابينا از فاطمه اجازه ورود خواست ، حضرت زهرا عليهاالسلام خود

را از او پنهان كرد ، پيامبر كه در آن جا حاضر بودند پرسيدند : دخترم چرا خود را از او پنهان كردى در حالى كه او تو را نمى بيند ؟

عرض كرد : درست است كه او مرا نمى بيند اما من كه او را مى بينم ، علاوه بر اين كه اين مرد نابينا بو را استشمام مى كند . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود من گواهى مى دهم كه تو پاره تن من هستى . (114)

سيماى فاطمه در روز قيامت

سيماى فاطمه در روز قيامت

چهره مقدس و ملكوتى فاطمه زهرا عليهاالسلام در تاريخ اسلام آن قدر تابناك و روشن است كه چندان به تحقيق و بررسى نياز ندارد؛ اما با توجه به ايام شهادت (115) آن بزرگوار شايسته است اندكى درباره فضايل حضرتش گفتگو كنيم . بر اين اساس به سراغ روايات نورانى معصومان مى رويم تا با مقام و جايگاه آن حضرت در قيامت آشنا شويم .

كيفيت برانگيخته شدن

برانگيخته شدن و رستاخيز از لحظات بسيار سخت و وحشتناك آينده بشر است ، زمانى كه معصومان همواره بدان مى انديشيده و گاه از خوف آن بيهوش مى شدند .

فاطمه عليهاالسلام نيز چنين بود و بيشتر بدين زمان مى انديشيد ، فكر زنده شدن ، عريان بودن انسان ها در قيامت ، عرضه شدن به محضر عدل الهى و . . . او را در اندوه فرو مى برد .

امير مؤ منان على عليه السلام مى فرمايد : روزى پيامبر صلى الله عليه و آله بر فاطمه وارد شد و او را اندوهناك يافت .

فرمود : دخترم ! چرا اندوهگينى ؟

فاطمه عليهاالسلام پاسخ داد : پدر جان ياد قيامت و برهنه محشور شدن مردم در آن روز رنجم مى دهد .

پيامبر فرمود : آرى دخترم ! آن روز ، روز بزرگى است ، اما جبرئيل از سوى خداوند برايم خبر آورد من اولين كسى هستم كه بر انگيخته مى شوم ، سپس ابراهيم و آنگاه همسرت على بن اءبى طالب عليه السلام پس از آن خداوند جبرئيل را همراه هفتاد هزار فرشته به سوى تو مى فرستد . وى هفت گنبد از نور بر فراز آرامگاهت بر قرار مى سازد .

آنگاه اسرافيل لباس هاى بهشتى برايت مى آورد و تو آن ها را مى پوشى .

فرشته ديگرى به نام زوقائيل مركبى از نور برايت مى آورد كه مهارش از مرواريد درخشان و جهازش از طلا . تو بر آن مركب سوار مى شوى و زوقائيل آن را هدايت مى كند .

در اين حال هفتاد هزار فرشته با پرچمهاى تسبيح پيشاپيش تو راه مى سپارند . اندكى كه رفتى ، هفتاد هزار حور العين در حالى كه شادمانند و ديدارت را به يكديگر بشارت مى دهند ، به استقبالت مى شتابند ، به دست هر يك از حوريان منقلى از نور است كه بوى عود از آن بر مى خيزد . . . آن ها در طرف راستت قرار گرفته همراهت حركت مى كنند هنگامى كه به همان اندازه از آرامگاهت دور شدى ، مريم دختر عمران همراه هفتاد هزار حور العين به استقبالت مى آيد و بر تو سلام مى گويد ، آن ها سمت چپ قرار مى گيرند و همراهت حركت مى كنند . آن گاه مادرت خديجه ، اولين زنى كه به خدا و رسول او ايمان آورد ، همراه هفتاد هزار فرشته كه پرچمهاى تكبير در دست دارند ، به استقبالت مى آيند ، وقتى به جمع انسانها نزديك شدى ، حوا با هفتاد هزار حور العين به همراه آسيه دختر مزاحم نزدت مى آيد ، و با تو رهسپار مى شود .

حضور فاطمه عليهاالسلام در ميان مردم

فاطمه جان ، هنگامى كه به وسط جمعيت حاضر در قيامت مى رسى ، كسى از زير عرش پروردگار به گونه اى كه تمام مردم صدايش را بشنوند ،

فرياد مى زند : چشمها را فرو پوشانيد و نظرها را پايين تا افكنيد تا صديقه فاطمه ، دخت پيامبر صلى الله عليه و آله و همراهانش عبور كنند .

پس در آن هنگام هيچ كس جز ابراهيم خليل الرحمن و على بن ابى طالب عليه السلام و . . . به تو نگاه نمى كنند . (116)

جابر بن عبدالله انصارى نيز در حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله اين حضور را چنين توصيف مى كند :

روز قيامت دخترم فاطمه عليهاالسلام بر مركبى از مركبهاى بهشت وارد عرصه محشر مى شود ، مهار آن مركب از مرواريد درخشان چهار پايش از زمرد سبز ، دنباله اش از مشك بهشتى و چشمانش از ياقوت سرخ است و بر آن گنبدى از نور قرار دارد كه بيرون آن از درونش و درون آن از بيرونش نمايان است ، فضاى داخل آن گنبد ، انوار عفو الهى و خارج آن پرتو رحمت خدايى است ، بر فرازش تاجى از نور ديده مى شود ، كه هفتاد پايه از در و ياقوت دارد كه همانند ستارگان درخشان ، نور مى افشاند .

در هر يك از دو سمت راست و چپ آن مركب هفتاد هزار فرشته به چشم مى خورد .

جبرئيل مهار آن را در دست دارد و با صداى بلند ندا مى كند : نگاه خود فراسوى خويش گيرد و نظرها را پايين افكنيد ، اين فاطمه عليهاالسلام دختر محمد صلى الله عليه و آله است كه عبور مى كند .

در اين هنگام ، حتى پيامبران و انبيا و صديقين و شهدا همگى از ادب ديده فرو مى

گيرند تا فاطمه عليهاالسلام عبور مى كند ، و در مقابل عرش پروردگار قرار مى گيرد . (117)

منبرى از نور براى فاطمه عليهاالسلام

در ادامه گفتگوى با دختر گرامى اش درباره چگونگى حضور وى در عرصه قيامت ، چنين مى خوانيم :

سپس منبرى از نور برايت بر قرار مى سازند ، كه هفت پله دارد و بين هر پله اى تا پله ديگر صفتهايى از فرشتگان قرار گرفته اند ، كه در دستشان پرچمهاى نور است . همچنين در طرف چپ و راست منبر ، حور العين صف مى كشند ، آن گاه بر بالاى منبر قرار مى گيرى ، جبرئيل مى آيد و مى گويد : اى فاطمه ! آن چه دوست دارى از خدا بخواه . . . . (118)

شكايت در دادگاه عدل الهى

اولين درخواست فاطمه عليهاالسلام در روز قيامت ، پس از عبور از برابر خلق شكايت از ستمگران است . جابر بن عبدالله انصارى از پيامبر صلى الله عليه و آله چنين نقل مى كند :

هنگامى كه فاطمه عليهاالسلام در مقابل عرش پروردگار قرار مى گيرد خود را از مركب به زير انداخته اظهار مى دارد : الهى و سيدى ، ميان من و كسى كه مرا آزرده و بر من ستم روا داشته داورى كن ، خدايا بين من و قاتل فرزندم حكم كن . (119)

بر اساس روايتى ديگر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود : دخترم فاطمه در حالى كه پيراهن هاى خونين در دست دارد وارد ، محشر مى شود پايه اى از پايه هاى عرش را در دست مى گيرد و مى گويد : يا عدل يا جبار اءحكم بينى و بين قاتل ولدى ؛ اى خداى عادل و غالب ، بين من و قاتل فرزندم داورى كن . قال فيحكم

لابنتى و رب الكعبه ؛ به خداى كعبه سوگند به شكايت دخترم رسيدگى مى شود و حكم الهى صادر مى گردد . (120)

ديدار حسن و حسين

دومين خواسته فاطمه عليهاالسلام در روز قيامت از خداوند چنين است : خدايا حسن و حسين را به من بنمايان . در اين لحظه امام حسن و امام حسين به سوى فاطمه عليهاالسلام مى روند در حالى كه از رگهاى بريده حسين عليه السلام خون فوران مى كند . (121)

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد : هنگامى كه گفته مى شود وارد بهشت شو ، مى گويد : هرگز وارد نمى شوم تا بدانم پس از من با فرزندانم چه كرده اند !

به وى گفته مى شود : به وسط قيامت نگاه كن . پس بدان سمت مى نگرد و فرزندانش حسين عليه السلام را مى نگرد كه ايستاده و سر در بدن ندارد ، دخت پيامبر ناله و فرياد سر مى دهد .

فرشتگان نيز (با ديدن اين منظره ) ناله و فرياد بر مى آورند . (122)

امام صادق عليه السلام مى فرمايد : حسسين بن على عليه السلام در حالى كه سر مقدسش را در دست دارد مى آيد ، فاطمه عليهاالسلام با ديدن اين منظره ناله اى جانسوز سر مى دهد ، در اين لحظه هيچ فرشته مقرب و پيامبر صلى الله عليه و آله مرسل و بنده مؤ منى نيست مگر آن كه به حال او مى گريد . (123)

در اين موقعيت خداوند به خشم آمده به نام هبهب كه هزار سال در آن دميده شده تا سياه گشته و هيچ آسودگى در آن راه نمى

يابد و هيچ اندوهى از آن جا بيرون نمى رود ، دستور مى دهد كشندگان حسين بن على عليه السلام را بر گير و جمع كن . . . آتش به فرمان پروردگار عمل كرده ، همه آن ها را بر مى چيند . (124)

شفاعت براى دوستان اهلبيت

سومين درخواست فاطمه عليهاالسلام در روز قيامت از پروردگار شفاعت از دوستاƠو پيروان اهل بيت است كه مورد قبول حق قرار مى گيرد و دوستان و پيروانش را مورد شفاعت قرار مى دهد .

امام باقر عليه السلام مى فرمايد : هنگامى كه فاطمه عليهاالسلام به در بهشت مى رسد ، به پشت سرش مى نگرد ، ندا مى رسد ، اى دختر حبيب ! اينك دستور داده ام به بهشت بروى ، نگران چه هستى ؟

فاطمه عليهاالسلام جواب مى دهد : اى پروردگار؛ دوست دارم در چنين روزى با پذيرش شفاعتم مقام و منزلتم معلوم شود . ندا مى رسد : اى دختر حبيبم برگرد و در اين مردم بنگر وهر كه در قلبش دوستى تو يا يكى از فرزندانت نهفته است داخل بهشت كن . (125)

امام باقر عليه السلام در روايتى ديگر مى فرمايد : در روز قيامت بر پيشانى هر فردى ، مؤ من يا كافر نوشته شده است . پس به يكى از محبان اهل بيت كه گناهانش زياد است دستور داده مى شود به جهنم برده شود ، در آن هنگام فاطمه عليهاالسلام ميان دو چشمش را مى خواند كه نوشته شده است دوست دار اهل بيت ، پس به خدا عرضه مى دارد : الهى و سيدى ؛ تو مرا فاطمه عليهاالسلام ناميدى و دوستان

و فرزندانم را به وسيله من از آتش دور ساختى و وعده تو حق است .

ندا مى رسد؛ فاطمه عليهاالسلام راست گفتى ؛ من تو را فاطمه ناميدم ، و به وسيله تو دوستان و پيروانت و دوستان فرزندانت و پيروانشان را از آتش دور گردانيدم .

وعده من حق است و هرگز تخلف نمى كنم . اين كه مى بينى بنده ام را به دوزخ مى برند ، بدين جهت بود كه درباره اش شفاعت كنى و شفاعتت را بپذيدم تا فرشتگان ، پيامبران ، رسولان و همه مردم از منزلت و مقامت آگاهى يابند .

حال بنگر دست هر كه را كه بر پيشانى اش مؤ من نوشته شده بگير و به بهشت ببر(126)

شفاعت دوستان فاطمه عليهاالسلام از ديگران

عظمت و مقام حضرت فاطمه در روز قيامت چنان است كه خداوند به خاطر فاطمه عليهاالسلام به دوستان آن حضرت نيز مقام شفاعت مى دهد .

امام باقر عليه السلام به جابر فرمود : جابر؛ به خدا سوگند ، فاطمه عليها جا با شفاعت خود در آن روز شيعيان و دوستان را از ميان اهل محشر جدا مى سازد؛ چنان كه كبوتر دانه خوب را از بد جدا مى كند . هنگامى كه شيعيان فاطمه عليهاالسلام همراه وى به در بهشت مى رسند ، خداوند در دلشان مى افكند كه به پشت سر بنگرند . وقتى كه چنين كنند ، ندا مى رسد : دوستان من اكنون كه شفاعت فاطمه عليهاالسلام را در حق شما پذيرفتم ، نگران چه هستيد ؟

آنان عرضه مى دارند : پروردگارا؛ ما نيز دوست داريم در چنين روزى مقام و منزلت ما براى ديگران آشكار شود .

ندا

مى رسد : دوستانم برگرديد و هر كه را به خاطر دوستى فاطمه عليهاالسلام شما را دوست داشت و نيز هر كه به خاطر محبت فاطمه عليهاالسلام به شما غذا ، لباس ، يا آب داده و يا غيبتى را از شما دور گردانيده همراه خود وارد بهشت كنيد . (127)

به سوى بهشت

فاطمه عليهاالسلام پس از شفاعت از دوستان و فرزندانش و رسيدگى به شكايتش در دادگاه عدل الهى به فرمان خدا ، با جلال و شكوه خاصى وارد بهشت مى شود .

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد : روز قيامت دخترم فاطمه عليهاالسلام در حالى كه لباس هاى اهدايى خداوند را كه با آب حيات آميخته شده پوشيده ، محشور مى شود و همه مردم از مشاهده اين كرامت تعجب مى كنند . آنگاه لباسى از لباس هاى بهشت بر وى پوشانده مى شود . بر هزار حله بهشتى براى او با خط سبز نوشته شده است : دختر پيامبر را به بهترين شكل ممكن و كامل ترين هيبت و تمام ترين كرامت و بيشترين بهره وارد بهشت سازيد .

پس فاطمه عليهاالسلام را به فرمان پروردگار در كمال عظمت و شكوه ، در حالى كه پيرامونش هفتاد هزار كنيز قرار گرفته ، به بهشت مى برند . (128)

استقبال حوريان بهشتى

رسول خدا به فاطمه عليهاالسلام فرمود : هنگامى كه به در بهشت مى رسى ، دوازده هزار حوريه ، كه تا كنون به ملاقات كسى نرفته و نخواهند رفت در حالى كه مشعل هاى نورانى به دست دارند و بر شترانى از نور كه جهازهايشان از طلاى زرد و ياقوت سرخ و مهارهايشان از لؤ لؤ و مرواريد درخشان است سوارند ، به استقبالت مى شتابند .

پس وقتى داخل بهشت شدى ، بهشتيان به يكديگر ورودت را بشارت خواهند داد و براى شيعيانت سفره هايى از گوهر ، (129) كه بر پايه هايى از نور بر قرار ساخته اند ، آماده مى سازند و در

حالى كه هنوز ساير مردم گرفتار حساب رسى اند ، آنان از غذاهاى بهشتى مى خورند . (130)

اولين سخن فاطمه عليهاالسلام در بهشت

سلمان فارسى از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله چنين روايت كرده است : هنگامى كه فاطمه عليهاالسلام داخل بهشت مى شود و در آن چه خداوند برايش مهيا كرده مى بيند ، اين آيه را تلاوت مى كند :

بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله الذى اذهب عنا الحزن ان ربنا لغفور شكور الذى اءحلنا وار المقامة من فضله ؛ ستايش و سپاس ويژه خدايى است كه اندوهمان را زدود . بدرستيكه پروردگار ما آمرزنده و پاداش دهنده است ، پروردگارى كه در سايه بخشش خود ما را به بهشت و اقامتگاه هميشگى مان فرود آورد . ما در آن جا با رنج و ملالى روبرو نمى شويم . (131)

نورانى شدن بهشت از نور فاطمه

ابن شهراشوب مى نويسد : در بسيارى از كتابها ، از جمله كشف ثعلبى و فضايل ابوالسعادات ، در معناى اين آيه لا يرون فيها شمسا و لا زمهريرا . (132)

و نمى بينند در بهشت نه آفتاب و نه سرمايى را . آورده اند كه ابن عباس گفت : چنانكه بهشتيان در بهشت هستند ، ناگاه نورى مى بينند كه باغهاى بهشت را نورانى كرد . اهل بهشت اظهار مى دارند : خدايا تو در كتابى كه بر پيامبرت فرستادى ، فرمودى : لا يرون فيها شمسا و لا زمهريرا ، بهشتيان در بهشت خورشيدى نخواهند ديد .

ندا مى رسد : اين نور آفتاب و ماه نيست ، بلكه على و فاطمه عليهاالسلام از چيزى تعجب كرده خنديدند و از نور آن دو ، بهشت روشن گرديد . (133)

زيارت انبيا از فاطمه عليهاالسلام در بهشت

آنگاه كه همه انبيا و اولياى خدا وارد بهشت شدند ، آهنگ ديدار دختر پيامبر مى كنند .

رسول خدا به فاطمه عليهاالسلام فرمود : هرگاه اولياى خدا در بهشت مستقر گرديدند ، از آدم گرفته تا ساير انبيا همه به ديدارت مى شتابند . (134)

عنايات خداوند به فاطمه عليهاالسلام در بهشت

1- خانه هاى بهشتى

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : هنگامى كه مرا به معراج بردند و داخل بهشت شدم ، به قصر فاطمه عليهاالسلام رسيدم ، درون آن هفتاد قصر بود كه تمام در و ديوار و اتاقهايش از دانه هاى مرواريد سرخ ساخته شده ، همه آنها به يك شكل زينت داده شده بود . (135)

2- همنشينى با پيامبر صلى الله عليه و آله

پيامبر به على فرمود : يا على تو و دخترم فاطمه عليهاالسلام در بهشت در قصر من همنشين من هستيد . سپس اين آيه را تلاوت فرمود : برادران بهشتى روبروى هم مى نشينند . (136)

3- درجه وسيله

رسول خدا فرمود : ان فى الجنة درجة تدعى الوسيلة فاذا ساءلتم الله فاساءلوا لى الوسيلة .

قالوا يا رسول الله من يسكن معك فيها ؟

قال على عليه السلام و فاطمة عليهاالسلام و الحسن عليه السلام و الحسين عليه السلام . (137)

در بهشت درجه اى به نام وسيله است . هر گاه خواستيد هنگام دعا ، چيزى برايم بخواهيد ، مقام وسيله را از خداوند خواستار شويد .

گفتند : يا رسول الله صلى الله عليه و آله چه كسانى در اين درجه (مخصوص ) با شما همنشين خواهند بود ؟

فرمود : على عليه السلام ، فاطمه عليهاالسلام ، حسن عليه السلام و حسين عليه السلام .

علامه امينى در منقبت 26 مى نويسد : از مناقب حضرت زهرا عليهاالسلام همراه بودن او با پدر و همسر و فرزندانش در درجه وسيله است . آن جا پايتخت عظمت حضرت حق ، تبارك و تعالى است و جز پنج تن هيچ يك از انبيا و اوليا و مرسلين و صالحان و فرشتگان مقرب كسى بدان راه نمى يابد . (138)

4- سكونت در حظيرة القدس

سيوطى در مسند مى نويسد : ان فاطمه عليهاالسلام و عليا عليه السلام و الحسن و الحسين فى حظيرة القدس فى قبة بيضاء سقفها عرش الرحمن ؛ فاطمه عليهاالسلام و على عليه السلام و حسن و حسين در جايگاهى بهشتى به نام حظيرة القدس در زير گنبدى سفيد به سر مى برند ، كه سقف آن عرش پروردگار است . (139)

همچنين پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : در قيامت جايگاه من و على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام و حسن و حسين سرايى زير عرش پروردگار است

. (140)

نويسنده خصايص فاطمه عليهاالسلام ضمن مفصل درباره حظيرة القدس مى نويسد :

در بهشت والاترين جايگاه ها حظيرة القدس است . (141)

5- بخشيدن چشمه تسنيم به فاطمه عليهاالسلام

طبرى از همام بن ابى على چنين نقل مى كند : به كعب الحبر گفتم : نظرت درباره شيعيان على بن ابى طالب چيست ؟

گفت : اى همام من اوصافشان را در كتاب خدا مى يابم ، اينان پيروان خدا و پيامبرش و ياران دين او و پيروان وليش شمرده مى شوند . اينان بندگان ويژه خدا و برگزيدگان اويند . خدا آنها را براى دينش برگزيد و براى بهشت خويش آفريد .

جايگاه شان در فردوس اعلاى بهشت در خيمه اى كه از اتاقهايى از مرواريد درخشان دارد زندگى مى كنند ، آنان از مقربين ابرارند و سرانجام از جام رحيق مختوم مى نوشند .

رحيق مختوم چشمه اى است كه به آن تنسيم گفته مى شود و هيچ كس جز آنها از آن چشمه استفاده نخواهند كرد . تنسيم چشمه اى است كه خداوند آن را به فاطمه عليهاالسلام دختر پيامبر صلى الله عليه و آله و همسر على بن ابى طالب عليه السلام بخشيد و از پاى ستون خيمه فاطمه جارى مى شود . آب آن چشمه چنان گوارا است كه به سردى كافور و طعم زنجفيل و عطر مشك شباهت دارد . (142)

فاطمه و نقل حديث از پيامبر

فاطمه و نقل حديث از پيامبر

موقعيت ممتاز حضرت زهرا عليهاالسلام اين فرصت را به حضرتش داد تا معارف اسلامى را بدون واسطه از پدر بزرگوارش فراگيرد ، آن معارفى كه جز او و فرزندانش كسى ديگر به كنه و عمق آن نرسيد . از حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام به روايت از پيامبر صلى الله عليه و آله احاديثى شامل مطالب اخلاقى ، اجتماعى ، اعتقادى ، تفسيرى ، از قبيل احترام به همسر ، رعايت

حقوق همسايگان و مطالبى ديگر پيرامون فضائل على عليه السلام و شيعيان و پيروان آن حضرت ، برخى از پيشگويى ها ، برخى از دعاها ، موقع استجابت دعا و . . . رسيده است . آرى واقعا جاى تاءسف است كه امت از اين گوهر ناشناخته پس از پيامبر صلى الله عليه و آله هيچ استفاده نكرده ، به جاى آن كه از طريق اين بانوى با عظمت به مسائل مهم جامعه زنان دست يافته و درى هاى زيبا و شيرينى را نسبت به راه و روش زندگى از دو لب مباركش بشنوند ، به غير از خون دل دادن به حضرتش كار ديگرى نكردند .

فاطمه عليهاالسلام مخزن اسرار پيامبر

حارثة بن قدامه از سلمان از عمار از حضرت فاطمه عليهاالسلام مطلبى را نقل كرده كه نشان مى دهد كه سينه زهرا عليهاالسلام در بردارنده چه علوم و اسرارى از پدرش رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده كه امير مؤ منان عليه السلام را به حيرت در آورده بود .

روايت شده است روزى عمار به سلمان فارسى گفت : آيا مى خواهى چيز عجيبى را از فاطمه عليهاالسلام برايت نقل كنم ؟

سلمان گفت : گفتم آرى ، نقل كن . اى عمار ! او گفت : روزى على عليه السلام را ديدم كه بر فاطمه عليهاالسلام وارد شد . تا چشم فاطمه عليهاالسلام به على عليه السلام افتاد ، فرياد زد : على جان ! نزديك شو تا درباره آنچه كه گذشته و آنچه خواهد شد و آنچه كه اتفاق نمى افتد تا روز قيامت برايت بگويم .

عمار گفت : ديدم كه امير مؤ منان آرام

آرام به عقب برگشت و من هم با برگشتن على عليه السلام به عقب برگشتم . آن حضرت آمد تا بر پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شد .

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : يا اباالحسن ! پيش بيا . همين كه در محضر پيامبر صلى الله عليه و آله نشست ، فرمود : تو مرا خبر مى دهى يا من تو را خبر دهم ؟

على عليه السلام فرمود : شنيدن حديث از شما بهتر است اى رسول خدا . حضرت فرمود : بر فاطمه عليهاالسلام داخل شدى و به تو چنين و چنان گفت و همان دم برگشتى . على عليه السلام فرمود : آيا نور فاطمه عليهاالسلام از نور ما است ؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : آيا نمى دانى ؟ پس على عليه السلام به سجده افتاده خدا را شكر كرد . عمار گفت : پس امير مؤ منان عليه السلام از محضر پيامبر صلى الله عليه و آله خارج شده و بر فاطمه عليهاالسلام وارد شد و من همراهش وارد شدم . فاطمه عليهاالسلام فرمود : گويا خدمت پدرم رفتى و آنچه را كه به تو گفته بودم ، به عرضش رساندى .

فرمود : آرى ، فاطمه جان . فاطمه عليهاالسلام فرمود : بدان اى اباالحسن ! خداوند نور مرا خلق كرد در حالى كه او را تسبيح مى گفت و اين نور را به درختى از درختان بهشت سپرد و اين درخت بر اثر نور من نورافشانى مى كرد تا اين كه پدرم در وقت معراج ، وارد بهشت شد ، خداوند همان وقت بر

دل پدرم انداخت تا ميوه اى از همان درخت بچيند و تناول كند ، سپس اين نور را به مادرم سپرد كه مرا به دنيا آورد و من از همان نور مى باشم . . . . (143)

اهتمام فاطمه عليهاالسلام نسبت به احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله

از برخورد حضرت فاطمه عليهاالسلام نسبت به حفظ و نگهدارى احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله چنين بر مى آيد كه وى به احاديث و آثار پيامبر صلى الله عليه و آله بيش از هر چيز اهميت مى داد تا جائى كه براى لحظاتى يكى از همان احاديث را در كنار خود نديد ، سخت برآشفته و از خادمه خود خواست تا هر چه زودتر آن را پيدا نموده و حاضر سازد .

شقيق بن سلمه از ابن مسعود نقل كرده است : مردى به حضور فاطمه عليهاالسلام رسيد . گفت : اى دختر رسول خدا ! آيا از پيامبر صلى الله عليه و آله چيزى نزد شما مانده است كه به من مرحمت كنيد ، حضرت به خدمتكار خود فرمود : آن جريده را بياور . خدمتكار به جست و جوى پرداخت ولى آن را پيدا نكرد .

حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود : واى بر تو ، آن جريده نزد من با حسن و حسين برابرى مى كند . خدمتكار پس از جست و جوى بسيار آن را در ظرف خاكروبه انداخته است . و در اين جريده چنين نوشته بود :

حضرت محمد صلى الله عليه و آله فرمود : ليس من المؤ منين من لم ياءمن جاره بوائقه و من كان يؤ من بالله و اليوم الاخر فلا يؤ ذى جاره و من كان يؤ من

بالله واليوم الاخر فليقل خيرا او يسكت . ان الله تعالى يحب الخير الحليم المتعفف و يبغض الفاحش العنيد البزاء السائل الملحف . ان الحياء من الايمان والايمان فى الجنة ؛ از مؤ منين نيست كسى كه همسايه از آزار وى در امان نباشد ، هر كس به خدا و روز قيامت ايمان دارد بايد سخن خوب بگويد وگرنه ساكت باشد . خداى متعال اهل خير بردبار عفيف را دوست مى دارد و شخص بد زبان و سست و لجوج را دشمن مى دارد . حيا از ايمان است و صاحب ايمان در بهشت است و فحش از زشت گفتار و زشت گفتار هم در آتش است . (144)

چرا از فاطمه احاديث كمى بر جاى مانده ؟

اين امر ممكن است چند جهت داشته باشد . يكى اين كه ايشان نمى توانستند همانند ساير معصومين عليهم السلام آزادانه به نقل حديث بپردازند . بدين جهت احاديث نقل شده از ايشان كم مى باشد ولى اين احتمال به دو جهت صحيح نيست . زيرا اولا راويان مرد از حضرتش روايت كرده اند و ثانيا مگر روايت فقط به مردان منحصر بوده و زنان حق روايت نداشته اند .

علت ديگر : همان ظلم آشكارى است كه پس از پيامبر صلى الله عليه و آله به اهل بيت آن حضرت شد ، بزرگترين مانع از نشر و گسترش احاديث اهل بيت عليهم السلام على الخصوص فاطمه زهرا عليهاالسلام بود تا آنجا كه آن هايى هم كه از او روايتى شنيده بودند ، به خاطر ترس و وحشتى كه حاكم بود ، از نقل آن ها خوددارى كرده ، در سينه هاى خود پنهان كردند .

ابوهريره در

اين رابطه مى گويد : تا زمانى كه عمر زنده بود ، ما جراءت نداشتيم يك حديث از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كنيم . (145)

و ممكن است چون بسيارى از اين احاديث در فضل اهل بيت عليهم السلام خاصه على بن ابى طالب عليهما السلام بوده ، آن ها را شنيده اند اما از روى دشمنى و كينه اى كه با اهل بيت و على عليهم السلام داشتند ، از بيان آن احاديث خوددارى كردند .

راويان حديث از حضرت فاطمه عليهاالسلام

عده نسبتا زيادى از حضرت زهرا عليهاالسلام حديث نقل كرده اند كه علاوه بر اميرمؤ منان ، امام حسن ، امام حسين ، حضرت زينب و ام كلثوم افراد زير به نقل حديث از حضرتش پرداخته اند :

1-سلمان فارسى 2-ابوذر غفارى 3-جابر بن عبدالله انصارى 4-عبدالله بن مسعود 5- يحيى بن جعده 6-حكم بن ابى نعيم 7-عمرو بن الشريد 8-حذيفة بن اليمان 9-ربعى بن حراش 10-انس بن مالك 11-ابوسعيد خدرى 12-ابن ابى مليكه 13-ابو ايوب انصارى 14-ابو هريره 15-بشير بن زيد 16- سهل بن سعد انصارى 17-شبيب بن ابى رافع 18-عباس بن عبدالمطلب 19-عبدالله بن عباس 20-عوانة بن الحكم 21-قاسم بن اءبى سعيد خدرى 22-هشام بن محمد 23-زينب دختر ابو رافع 24-عايشه 25-ام سلمه 26-اسماء بنت عميس 27-سلمى رافع و غير از اين ها كه مى توان به روايات اين عده در دلائل الامامه ، بشارة المصطفى ، امالى شيخ طوسى ، كفايه الاثر ، مسند فاطمه عليهاالسلام و ده ها كتاب ديگر دست يافت .

گلايه اى از مسند نويسان و سخنى با احمد

با توجه به شمار قابل توجه راويان حديث از حضرت زهرا عليهاالسلام اين گلايه را از همه مسند نويسان به ويژه احمد بن حنبل داريم كه چرا نسبت به دختر پيامبر صلى الله عليه و آله آن همه بى توجهى كرده اند .

اما سخنى كه با احمد داريم اين است كه اگر ما به جلد ششم مسند نگاهى بيفكنيم ، خواهيم ديد كه وى از عايشه در حدود دويست و پنجاه و سه صفحه حديث نقل كرده ولى از حضرت فاطمه عليهاالسلام حدود يك صفحه و نيم كه جمعا ده حديث مى شود نقل كرده است كه حديث اول

و دوم و هشتم به يك مضمون اشاره شده ، منتهى با اين تفاوت كه يكى را به صورت مجمل و ديگرى با تفصيل بيشترى آورده است .

حال اين سؤ ال ما اين است آيا عايشه تا موقع رحلت آن حضرت نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله بيشتر بوده يا حضرت فاطمه عليهاالسلام . مگر به قول مورخين عامه ، حضرت زهرا پنج سال پيش از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله به دنيا نيامده است ؟ و آيا مگر همسرى عايشه با رسول خدا صلى الله عليه و آله در مدينه صورت نگرفته است ؟ حداقل هجده سال (146) حضرت فاطمه عليهاالسلام در كنار پدر بوده است . سؤ ال ديگر ما اين است كه آيا در اين هجده سال ، سالى يك حديث هم حضرت فاطمه عليهاالسلام از پدر روايت نكرده كه حداقل هجده روايت از دوران مكه و مدينه براى فاطمه عليهاالسلام از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شود ؟ ما اگر حضور ده ساله پيامبر صلى الله عليه و آله را در مدينه حساب كنيم ، حضور و درك محضر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله توسط فاطمه عليهاالسلام بيشتر مى باشد يا عايشه ؟ با توجه به اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله با حضرت فاطمه عليهاالسلام بيشتر همدم و همراز بوده ، حضرت فاطمه عليهاالسلام مى بايد بيشتر روايت داشته باشد يا عايشه ؟

آيا ملاقات پيامبر صلى الله عليه و آله با حضرت فاطمه عليهاالسلام بيشتر بوده يا با عايشه كه از هر چند شب يك شب نزد او بوده است

؟

از نويسنده مسند احمد بايد پرسيد : مگر پيامبر صلى الله عليه و آله در اين مدت نه سال به خانه زهرا عليهاالسلام رفت و آمد نداشته ؟ آيا به هنگام ملاقات كاملا سكوت مى كرده تا بگوئيم فقط نه يا ده روايت از پدرش نقل كرده است ؟ آيا چنين چيزى باور كردنى است . آيا به هنگام ميلاد امام حسن ، امام حسين و حضرت زينب كبرى ، آن حضرت جهت تبريك به خانه زهرا عليهاالسلام نرفته و چيزى بفرموده كه وى آن ها را ضبط كند . آيا به هنگام رحلت و روزهاى بيمارى ، فاطمه عليهاالسلام به عيادت پدر نرفته 9 و هيچ حديث و روايتى از او نقل نكرده ؟ آيا اين ظلم آشكار از يك عالم حديث شناس بخشودنى است ؟

مسند است يا كتاب فضايل ؟

اما سخنى كه با سيوطى (متوفاى 911هجرى . ق ) داريم اين است كه وى مسندى براى حضرت فاطمه عليهاالسلام جمع كرده است كه خواننده در ابتدا فكر مى كند ، وى دويست و هشتاد و چهار حديث از احاديثى را كه حضرت فاطمه عليهاالسلام نقل كرده ، در اين كتاب آورده است . اما بعد روشن مى شود كه چنين خبرى نيست ، زيرا از نام گذارى خود كتاب مشخص است كه مؤ لف بين رواياتى كه حضرت فاطمه عليهاالسلام نقل كرده و بين رواياتى كه در فضل و مقام حضرت عليهاالسلام فاطمه عليهاالسلام نقل شده ، جمع كرده است و نام آن را مسند گذاشته است .

و از دويست و هشتاد و چهار شماره اى كه در مقابل احاديث زده شده ، فقط سى و چهار

حديث را حضرت فاطمه عليهاالسلام نقل كرده كه دو حديث از آن ها با ديگرى اشتراك در نقل دارد و با اين بيان به نظر مى رسد اگر نام كتاب احاديث فى فضل فاطمه عليهاالسلام مى گذاشت ، بهتر بود . زيرا چيزى كه در آن بسيار كم به چشم مى خورد ، مسند فاطمه عليهاالسلام است . ثالثا از سى و چهار حديث ياد شده ، دو روايت سه بار تكرار شده و هفت حديث دو بار تكرار گشته است كه با حذف احاديث مكرر فقط بيست و چهار حديث باقى مى ماند .

و بقيه احاديث نقل شده ، جز يك حديث كه از تيغ محقق كتاب جان سالم به در برده ، به نظر آقاى فواز احمد زمرلى محقق كتاب مسند فاطمة سيوطى ، يا ضعيف هستند يا مجهول يا مرفوع يا مرسل و سرانجام براى هر كدام عيبى تراشيده كه در نتيجه به نظر ايشان از حضرت فاطمه عليهاالسلام هيچ حديث صحيحى از پدرش نرسيده است . آيا بى انصافى بيش از اين قابل تصور است .

گسترش فرهنگ كوثر به وسيله معصومين عليهم السلام

اگر چه دشمنان اهل بيت : دست به تلاش وسيع و گسترده اى زدند تا جلوى گسترش فرهنگ كوثر را بگيرند و متاءسفانه در برخى زمينه ها نيز موفق گرديدند و در برخى كتاب هاى حديثى اثر منفى خود را گذارد اما امامان معصوم : با جديت تمام تا حدودى توانستند مانع گسترش اين كار شوند . از اين رو مشاهده مى كنيم كه مطالب فراوانى از زبان فاطمه عليهاالسلام به وسيله هر يك از آن ها به دست ما رسيده است و آن چه

را كه دشمن در پى از بين بردن يا تضعيف آن ها بود ، اهل بيت احيا كردند و مطالب گوناگونى از قبيل مناقب ، فضائل ، روش زندگى ، سيره و سنت و رفتار حضرت فاطمه عليهاالسلام در زندگى نه ساله اش ، برخورد و گفت و گوهاى وى با پيامبر صلى الله عليه و آله در بسيارى از مسائل اخلاقى ، اجتماعى ، معنوى و ده ها موضوع ديگر را به عنوان ميراث اصيل حضرت فاطمه عليهاالسلام براى آيندگان به يادگار گذاشتند كه در كتاب ها و منابع دست اول شيعه فراوان به چشم مى خورد ، بدين جهت بايد احاديث حضرت فاطمه عليهاالسلام را از لابلاى گفته هاى امامان معصوم به دست آورده و از انديشه هاى والايش بهره برد .

بررسى حوادث هجوم به خانه فاطمه

بررسى حوادث هجوم به خانه فاطمه

در اين كه پس از رحلت پيامبر بزرگوار اسلام خانه فاطمه مورد هجوم برخى از خدا بى خبران قرار گرفت جاى هيچ گونه شك و ترديدى نمى باشد چرا كه به شهادت مورخان شيعه و سنى اين كار صورت گرفته و در اين راستا به فاطمه زهرا عليهاالسلام نه تنها بى احترامى و اهانت شد بلكه به تنها يادگار پيامبر آسيب هاى فراوانى وارد گرديد .

اينك همراه ما باشيد تا به اين واقعيت پى ببريد :

پيشگويى پيامبر درباره فاطمه

پيامبر صلى الله عليه و آله اين مسئله را پيش از رحلت در چند نوبت پيشگويى كرده و تاءثر عميق خود را پيشاپيش اظهار داشته ، چنان چه صدوق به سند خود از على بن ابى طالب عليه السلام نقل مى كند :

روزى من و فاطمه و حسن و حسين در محضر پيامبر صلى الله عليه و آله بوديم كه يك مرتبه نگاهى به ما افكنده گريه اش گرفت . گفتم يا رسول الله صلى الله عليه و آله چرا گريه مى كنى ؟

فرمود : براى آنچه كه پس از من بر شما وارد مى شود ، گريستم .

عرض كردم بر سر ما چه خواهد آمد ؟

فرمود : گريه ام براى آن ضربتى است كه بر فرق تو خواهند زد و بر آن سيلى كه به صورت زهرا مى زنند . . . (147)

و در حديث ديگر نقل شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله هنگام احتضار سخت به گريه افتاد كه محاسن شريفش تر شد . علت گريه را از حضرتش پرسيدند .

فرمود : گريه ام بر آنست كه مى بينم اشرار امتم پس از من با

اهل بيت من چه بى حرمتى ها مى كنند . گويا مى بينم كه به دخترم فاطمه ظلم شده در حالى كه فرياد مى زند اى پدر ، اى پدر كه هيچ يك از امتم به فرياد او نمى رسد . . . (148)

ممكن است برخى ناآگاهان چنين فكر كنند كه هرگز چنين بى حرمتى نبوده است ، زيرا فاطمه عليهاالسلام آنقدر نزد صحابه عزيز بوده كه احدى به خود چنين جرئتى نمى داده تا به ساحت مقدسش اهانتى روا داشته باشد .

در پاسخ مى گوييم كه به چند دليل اهانت صورت گرفته است :

اولا : اگر اهانتى نكرده بودند پس چرا از على عليه السلام خواستند تا ترتيب ملاقات با حضرت زهرا را براى آن ها فراهم كرده تا از فاطمه عليهاالسلام معذرت خواهى كنند . (149)

و ثانيا : اگر آزار و اذيت نداده بودند پس چرا ابوبكر در آخر عمر بيمارى مرگ ، پيوسته مى گفت : و ليتنى لم افتش بيت فاطمه بنت رسول الله صلى الله عليه و آله و ادخله الرجال و لو كان اغلق على حرب (150) و يا اين كه مى گفت : فليتنى تركت بيت على و ان كان اءعلن الحرب و خلاصه اين دو نقل تاريخى اين است كه : اى كاش به سراغ خانه على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام نمى رفتم و به خانه اش داخل نشده و مردان را وارد نمى كردم گر چه درب آن خانه را براى جنگ بر وى من بسته بودند . آيا اگر بى حرمتى نسبت به فاطمه عليهاالسلام انجام نداده بود اين گونه آشكارا و بى پرده

اظهار پشيمانى مى كرد ؟

چرا به خانه فاطمه عليهاالسلام هجوم آوردند ؟

اين بى حرمتى به خانه وحى مى تواند علل گوناگونى داشته باشد ، اما مهمترين علت و انگيزه اى كه آن ها را وادار به چنين كارى كرد مسئله گرفتن بيعت از على عليه السلام بود ، كه اگر اين كار را نمى كردند ، بسا در آينده براى خودشان ايجاد مشكل مى كرد .

و اين مسئله به روشنى دلالت دارد ، اگر نگوييم هدف آنان به انزوا كشاندن اهل بيت از صحنه سياست و خلافت اسلامى بود . به اين كه نه تنها حق ادعاى خلافت و رهبرى مسلمين را ندارد بلكه به عنوان يك مسلمان بايد با خليفه مسلمين بيعت كند و شايد اين مسئله مهمتر از اصل بيعت كردن بود ، زيرا در همان زمان بسيارى از مردم همانند سعد بن عبادة و ديگران بيعت نكردند ، اما نه تنها به خانه شان هجوم نشد ، بلكه مورد اعتراض هم قرار نگرفتند . اين جاست كه بايد عده اى اعرابى و خشونت طلب و بدور از عاطفه و اخلاق اسلامى همانند مغيرة بن شعبة را پيدا كرده و از آن ها در جهت شكستن حريم اهل بيت استفاده كرد .

آغاز ماجرا

عمر بن ابى المقدام از پدرش از جدش نقل كرده كه گفت :

در سقيفه بنى ساعدة در طرف راست ابوبكر نشسته بودم و مردم با او بيعت مى كردند ، در اين جا عمر بن الخطاب به او رو كرد و گفت : در صورتى كه على عليه السلام با تو بيعت نكند ، هيچ كارى از پيش نبرده ايم ، كسى را به سراغ على فرستاده و دستور ده تا بيايد

و با تو بيعت كند .

ابوبكر به قنفذ دستور داد تا به خانه على عليه السلام رفته و او را براى بيعت فرا خواند .

قنفذ به در خانه على عليه السلام آمده گفت : اءعجب خليفة رسول الله صلى الله عليه و آله . على فرمود : لاءسرع ما كذبتم على رسول الله صلى الله عليه و آله ما خلف رسول الله صلى الله عليه و آله اءحدا غيرى ؟

به نداى خليفه رسول خدا صلى الله عليه و آله پاسخ گوى . على عليه السلام فرمود : چه زود بر رسول خدا صلى الله عليه و آله دروغ گفتيد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هيچ خليفه و جانشينى غير از من قرار نداده است !

قنفذ برگشته و سخن على عليه السلام را به ابوبكر گزارش داد .

ابوبكر گفت ، به نزد او رفته بگو : ابوبكر تو را خوانده و مى گويد : بيا و بيعت كن زيرا تو فردى از مسلمانان هستى .

على عليه السلام اين بار در پاسخ فرمود : پيامبر صلى الله عليه و آله به من دستور داده تا پس از او از منزل خارج نشوم مگر كتاب خداى را جمع بنمايم . . . (151)

علامه طبرسى مى نويسد : هنگامى كه على عليه السلام به قنفذ اجازه ورود به خانه را نداد ، وى به مسجد برگشته ، اظهار داشت : لم ياءذن لنا .

عمر گفت : اگر به شما اجازه داد كه چه بهتر و اگر اجازه نداد ، بدون اذن و اجازه على عليه السلام وارد خانه او شويد .

بار ديگر به سوى خانه فاطمه

عليهاالسلام رفته و اجازه ورود خواستند ، فاطمه عليهاالسلام فرياد زد : اجازه نمى دهم وارد شويد . در اين جا كسانى كه همراه قنفذ بودند برگشتند و او هم چنان پشت در خانه فاطمه عليهاالسلام ماند ، آنان به نزد عمر آمده و گفتند : فاطمه عليهاالسلام اجازه نداد ، در اين جا عمر به خشم آمده ، گفت : ما لنا و للنساء؛ ما را با زنان چه كار است ، سپس به گروهى كه در اطرافش بودند دستور داد تا مقدارى هيزم همراه خود برداشته و خود نيز مقدارى هيزم برداشته و در اطراف منزل فاطمه قرار گرفتند . و در آن منزل على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام و فرزندانشان بودند .

اين جا بود كه عمر فرياد برآورد به گونه اى كه على بشنود و گفت : براى بيعت با خليفه رسول خدا صلى الله عليه و آله بيرون مى آيى يا خانه ات را بر تو بسوزانم . . . (152)

و اين بار فاطمه سخن گفت

مورخين نوشته اند : وقتى كه فاطمه صداى عمر را شنيد خود به پشت درب آمده و فرمود : مردمى بدتر از شما سراغ ندارم ، جنازه رسول خدا را در نزد ما رها كرده ، خود رفتيد و امر خلافت را بين خود تمام كرديد ، و هيچ حقى را براى ما در نظر نگرفتيد ، گويا از سخن پيامبر در روز غدير خبرى نداريد .

سوگند به خدا در آن روز پيامبر ولايت را براى على بيان داشت تا اميد شما را قطع نموده و دستتان را از خلافت كوتاه كند . . . (153)

سپس با صداى بلند

پدر را مخاطب قرار داده ، فرمود : يا رسول الله صلى الله عليه و آله ما ذا لقينا بعدك من ابن الخطاب و ابن ابى قحافة ؛ اى رسول خدا صلى الله عليه و آله چه مصيبتهايى پس از تو از سوى فرزند خطاب و فرزند ابى قحافه ديديم . (154)

ناله جان سوز فاطمه عليهاالسلام و اظهار شكايت او از برخورد غير منطقى و نفرت آميز عده عرب جاهلى و از خدا بى خبر بسيارى از مسلمانان را به شدت متاءثر كرده و بنا بر نقل ابن قتيبة برگشتند ، در حالى كه به شدت مى گريستند(155) و برخى ديگر از شدت ترس سكوت كرده زيرا با شكستن سكوت و دفاع از اهل بيت ، زير دست و پاى جلادان از بين مى رفتند .

بدين جهت جز عده اى كه خود را آماده كرده بودند ، بقيه به خاطر رعب و وحشت و يا به جهات ديگر على عليه السلام را تنها گذارده و فاصله گرفته بودند .

آرى هرگز اين ناله ها در دل هاى سخت تر از سنگ برخى ، كوچكترين اثرى نداشته ، و لحظه به لحظه آتش كينه هاى آنان شعله ور شده و براى دست يابى به على عليه السلام گام هاى بعدى را به اجرا گذاردند .

تعداد مهاجمين

شايد اين سؤ ال در ذهن بسيارى باشد كه آيا در اين ماجراى تاءسف بار و غم انگيز فرد به خصوصى شركت كرده و يا عده اى در اين هجوم شركت داشته اند .

پاسخ مى دهيم قبلا گفته شد كه ابوبكر در پايان عمر از روى پشيمانى مى گفت : اى كاش

به خانه فاطمه عليهاالسلام حمله نمى كردم و مردان را به داخل خانه فاطمه عليهاالسلام جهت بيعت گرفتن از على عليه السلام نمى فرستادم . و اين سخن گوياى اين مطلب است كه مهاجم يك نفر نبوده است .

در اين جا تاريخ نگاران برخى به نام چند نفر اشاره كردند و برخى ديگر به حمله دست جمعى اشاره نمودند ، مثلا ابن واضح اخبارى مى نويسد : فاءتوا فى جماعة حتى هجموا الدار ؛ پس آنان به همراه جماعتى آمده و به خانه فاطمه عليهاالسلام هجوم آوردند . (156)

هم چنين ابن قتيبة مى نويسد : پس عمر از جاى برخاسته ، به همراه گروهى به خانه فاطمه عليهاالسلام آمد . (157) فيض كاشانى هم آورده است كه : عمر ، گروهى از طلقا و آزاد شدگان و منافقين را به همراه خود به منزل اميرمؤ منان آورد . . . (158)

و از گفته هاى گذشته چنين بر مى آيد كه : اين كار به تنهايى صورت نگرفته بلكه عمر به پشتيبانى عده كه همراه او بودند دست به چنين كارى زد .

شيخ مفيد رحمة الله نام اين عده را علاوه بر قنفذ چنين بر شمرده است :

1-ابوبكر 2-عمر 3- عثمان 4- خالد بن وليد 5- مغيرة بن شعبه 6- ابو عبيد جراح 7- سالم مولاى ابو حذيفة 8- عمر بن ابى المقدام . (159)

ابو الاءسود نام اسيد بن خضير و سلمة بن سلامة بن وقش را در شمار مهاجمين به خانه فاطمه عليهاالسلام قرار داده است . (160)

و در نقل ديگرى برخى نام ثابت بن قيس و عبدالرحمن بن عوف و محمد بن مسلمة را

به اين تعداد افزوده اند . (161)

آيا درب خانه فاطمه عليهاالسلام را سوزاندند

برخى با انكار مسئله احراق درب خانه فاطمه عليهاالسلام سعى در محو حقايق تاريخى دارند ، اما غافل از اين كه مسئله سوزاندن درب خانه علاوه بر منابع شيعه در كتابهاى اهل سنت نيز اشاره شده است .

ابن قتيبة مى نويسد : فدعا بالحطب و قال : و الذى نفس عمر بيده اءتخرجن اءو لاءحرقنها على من فيها فقيل له يا ابا حفض ان فيها فاطمه عليهاالسلام فقال : و ان ؛ پس عمر دستور داد تا هيزم بياورند و گفت : قسم به آن كسى كه جان عمر در دست اوست بيرون مى آييد يا خانه را با آن كه در او هست بسوزانم ، به او گفتند : اى پدر حفص در اين خانه فاطمه عليهاالسلام است ! گفت : گرچه او هم باشد . (162)

ابن عبد ربه اندلسى با انصاف بيشترى كه در اين جهت به خرج داده ، بردن آتش به در خانه فاطمه عليهاالسلام را مطرح كرده و مى نويسد : پس عمر با شعله اى از آتش به سوى خانه على عليه السلام رفته تا خانه را بر آن ها بسوزاند كه فاطمه عليهاالسلام با آن ها روبرو گشته و گفت : اى ابن خطاب آمده اى كه خانه ما را بسوزانى ؟ !

گفت : آرى ، يا اين كه داخل شويد بر آن چه كه ديگران داخل شدند (بيعت كنيد) . (163)

سوزاندن درب خانه در منابع شيعه

و در منابع كهن شيعه به اين مسئله به روشنى اشاره شده كه به گفته چند نفر از آن ها بسنده مى كنيم :

1-على بن حسين المسعودى مى نويسد : . . . فهجموا عليه داره

و احرقوا بابه و استخرجوه منه كرها ؛ پس آنان به خانه على حمله برده و درب خانه اش را به آتش كشيده و به زور وى را از خانه بيرون كشيدند . (164)

2-سليم بن قيس از اميرمؤ منان ضمن بياناتى چنين گويد : فاءحرق الباب ثم دفعه عمر؛ پس عمر در را سوزاند و با لگد آن را باز كرد . (165)

3-و ديلمى در ارشاد القلوب ، در بخشى از گفتگويى كه على ابن ابى طالب با عمر چنين آورده است كه : گويا مى بينم دستور داده مى شود . . . آن آتشى را كه بر در خانه ام روشن كرده ايد تا من و فاطمه عليهاالسلام و حسن و حسين و دو دخترم زينب و ام كلثوم را بسوزانيد ، بياورند و شما دو نفر را بوسيله همان آتش مى سوزاند . . . (166)

و امام صادق عليه السلام ضمن بياناتى به مفضل بن عمر مى فرمايد : و هيچ روزى همانند محنت و مصيبت ما در كربلا نمى باشد ، اگر چه روز سقيفه و آتش روشن كردن بر درب خانه اميرمؤ منان عليه السلام و امام حسن و امام حسين و فاطمه عليهاالسلام و زينب و ام كلثوم و فضه و كشتن محسن بوسيله لگد مهم تر و سخت تر است . (167)

و در نقل ديگرى حضرت به مفضل بن عمر فرمود : هم چنين زدن سلمان فارسى و آتش روشن كردن بر درب خانه اميرمؤ منان عليه السلام و امام حسن و امام حسين ، تا آنها را بوسيله آتش بسوزانند و زدن به بازوى فاطمه و تازيانه

و لگد زدن به شكم او و اسقاط محسنش . (168)

آيا فاطمه هم آسيب ديد ؟

آسيب هاي حضرت زهرا عليهاالسلام

و از ديگر مسائل مهمى كه در ماجراى شكستن حريم اهل بيت مطرح است ، اين كه بسيارى مى پرسند : آيا واقعا در ماجراى حمله به خانه فاطمه عليهاالسلام به دخت پيامبر صلى الله عليه و آله آسيب رسيد ؟

پاسخ مى دهيم بدون شك حضرت زهرا عليهاالسلام در اين ماجرا آسيب هاى فراوانى ديد و در اين راستا به چند جاى بدن مباركش آسيب وارد شد :

الف ) فشار بين در و ديوار

اولين آسيبى كه دختر پيامبر صلى الله عليه و آله در اين ماجرا متحمل شد ، اين بود كه فاطمه عليهاالسلام گمان نمى كرد كه آنان بدون اجازه به خانه اش وارد شوند ، بدين جهت با قرار گرفتن در پشت درب بسته با آنان به گفتگو پرداخت .

فيض كاشانى مى نويسد : فاختبت فاطمه عليهاالسلام وراء الباب فدفعها عمر حتى ضغطها بين الباب و الحائط ؛ پس فاطمه آمده و پشت درب خانه پنهان گشت ، عمر درب خانه را به شدت باز نموده و فاطمه عليهاالسلام را بين درب و ديوار فشار داد . (169)

و مسعودى نيز جمله و ضغطوا سيدة النساء بالباب ، (170) و هم چنين صدوق در ذيل حديث يا على عليه السلام لك كنز فى الجنة آورده است كه از برخى از مشايخ و بزرگان كه مى گفتند : اين گنج همان محسن فرزند اوست و اين همان سقطى است كه به هنگام فشار بين در و ديوار بر فاطمه ، بوقوع پيوست . (171)

ب ) شكسته شدن پهلوى فاطمه عليهاالسلام

علامه طبرسى ضمن اشاره به اصل جريان به مسئله شكسته شدن پهلوى فاطمه عليهاالسلام اشاره مى كند و مى نويسد : و حالت فاطمه عليهاالسلام بين زوجها و بينهم عند باب البيت . . . فاءرسل اءبوبكر الى قنفذ اضربها ، فاءلجاءها الى عضادة بيتها فدفعها فكسر ضلعا من جنبها ؛ (وقتى كه خواستند على را بيرون ببرند) فاطمه عليهاالسلام كنار درب خانه مانع از بردن شوهر خود شد . . . ابوبكر كسى را نزد قنفذ فرستاده كه فاطمه عليهاالسلام را بزن تا دست از على بردارد اين جا بود كه قنفذ فاطمه

عليهاالسلام را به دستگيره و تيزى درب خانه فشار داده و دنده اى از پهلويش را شكست . (172)

ج ) سيلى خوردن فاطمه عليهاالسلام

مسئله سومى كه در منابع شيعه به آن اشاره شده جريان اسائه ادب به فاطمه عليهاالسلام و سيلى زدن به آن حضرت مى باشد ، كه پيامبر صلى الله عليه و آله در يك پيشگويى از اين مسئله پرده برداشته و به على عليه السلام فرمود : گريه ام براى آن سيلى است كه به صورت فاطمه عليهاالسلام زده خواهد شد . . . (173)

د) آسيب ديدن بازوى فاطمه عليهاالسلام

اين واقعيت را نمى توان ناديده گرفت و يا پنهان كرد كه بازوى شريف فاطمه عليهاالسلام مجروح گرديده به گونه اى كه تا واپسين لحظات زندگى وى را مى آزارد ، حال چه كسى اين كار را انجام داد ، به روايات نگاهى مى افكنيم :

امام صادق عليه السلام ضمن بيان شرح ماجراى آتش زدن درب خانه فاطمه عليهاالسلام به مفضل مى فرمايد : . . . و زدن به بازوى صديقه كبرى بوسيله تازيانه . (174)

سليم بن قيس در شرح اين ماجرا مى نويسد : وقتى كه فرياد فاطمه عليهاالسلام بلند شد كه مى گفت : يا ابتاه ، يا رسول الله صلى الله عليه و آله . عمر بن خطاب با نيامى كه شمشير در آن بود به پهلوى فاطمه زد .

فرياد فاطمه كه بلند شد ، بار ديگر به بازوى فاطمه عليهاالسلام زد . (175) و در نقل مرحوم طبرسى گذشت ، هنگامى كه مى خواستند على عليه السلام را به زور از خانه بيرون ببرند ، فاطمه عليهاالسلام مانع شده و نمى گذاشت او را ببرند ، قنفذ براى جدا كردن فاطمه از على عليه السلام دست به تازيانه برده و به شدت به بازوى فاطمه

زهرا عليهاالسلام زد به گونه اى كه اثر آن تازيانه ( تا آخرين لحظه ) بر بازويش وجود داشت . (176)

ه ) سقط جنين

بيشتر مورخان شيعه و برخى از سنى ها بر اين عقيده هستند كه فاطمه زهرا عليهاالسلام پنج فرزند داشت : كه پنجمين آن ها پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله بزرگوار اسلام در قضاياى حمله به خانه فاطمه عليهاالسلام سقط گرديد . حال براى رسيدگى به اين مسئله كه آيا فاطمه عليهاالسلام سقط كرده يا نه و آيا اين سقط بدون سبب بوده يا در اثر ضربت ، بايد به كتابهاى شيعه و سنى نظرى افكند ، تا به عمق اين فاجعه و چگونگى مسئله آگاه شويم .

عليرغم اين كه در بسيارى از كتابهاى اهل سنت اشاره به وجود چنين فرزندى نشده است ، ابن الصباغ مالكى (177) و سبط بن الجوزى(178) و محب الدين طبرى (179) اشاره به پسر سومى به نام محسن دارند ، اما مى گويند وى در دوران كودكى از دنيا رفته است ! ! و برخى ديگر ، رحلت اين فرزند را در زمان حيات پيامبر صلى الله عليه و آله مى دانند . (180)

در اينجا ابن الصباغ مالكى ضمن اشاره به چنين فرزندى از فاطمه سقط شده ، اين مسئله را به شيعه نسبت داده و مى نويسد : در بين فرزندان على فرزندى به نام محسن است كه برادر حسن و حسين مى باشد ، شيعيان آورده اند كه وى سقط شده است . (181)

آرى اگر چه ابن الصباغ اشاره گذارايى در اين جهت دارد ، اما ديگر به اين نپرداخته كه اين سقط

به چه صورت بوده است . آيا به حال طبيعى بوده و يا در اثر ضربه اى كه بر فاطمه وارد آمده سقط گرديده است .

ولى ابن شهراشوب از معارف ابن قتيبه نقل كرده كه : ان محسنا فسد من زخم قنفذ العدوى . (182)

گر چه اين مطلب فعلا در معارف قتيبى وجود ندارد اما از نقل ابن شهراشوب مى توان با جرئت گفت كه نسخه معارف در زمان هاى بعد دچار حذف شده است .

بررسى جريان سقط در منابع شيعه

و اما جريان سقط جنين ، تا آن جا كه در منابع شيعه ملاحظه شده اگر نگوئيم كه اتفاق در نقل دارند ، در بيشتر آن ها آمده است . چنان چه در كتاب سلم بن قيس و اثبات الوصيه و امالى صدوق و احتجاج طبرسى و الصراط المستقيم و ده ها كتاب ديگر به نقل آن پرداخته شده است .

با اين تفاوت كه برخى به طور كلى مطرح كرده و برخى ديگر به تشريح ماجرا پرداخته اند .

اينك به چند نمونه اشاره مى نماييم

ابن شهراشوب به نقل ماجرا پرداخته و از امام صادق روايت كرده كه به مفضل فرمود : و كشته شدن محسن به وسيله لگد عظيم تر و تلخ تر است . (183)

همچنين امام حسن مجتبى عليه السلام در گفتگويى كه با معاويه داشته ، هنگامى كه به مغيرة بن شعبه رسيد به ذكر همين ماجراى تلخ پرداخته و مى فرمايد : اين تو بودى كه فاطمه دختر رسول الله صلى الله عليه و آله را كتك زدى تا خون آلودش كردى و در اثر همان ضربت سقط كرد . بدان كه تو اين كار را

نكردى مگر براى اهانت به رسول خدا و مخالفت با امر او . . . (184)

علامه بياضى ضمن نقل اين ماجرا مى نويسد : و بين شيعه اشتهار يافته كه فاطمه را بين درب و ديوار فشار دادند تا محسن خود را سقط كرد در حالى كه همه كس مى دانست كه پيامبر صلى الله عليه و آله درباره اش فرموده بود : فاطمة بضعة منى من آذاها فقد آذانى . (185)

آرى اين حادثه تلخ در بين شيعه از آنچنان اشتهارى برخوردار است كه جزو مسلمات شمرده شده است .

و آنچه بر اشتهار آن مى افزايد ، اين كه عبدالكريم شهرستانى در كتاب خود همين مسئله را به عنوان طعن بر نظام نقل كرده و چنين مى گويد : وى معتقد بوده كه عمر در روز بيعت گرفتن (از على ) ضربتى بر شكم فاطمه زد كه در اثر همان ضربت سقط جنين كرد و او در همان روز فرياد مى زد خانه فاطمه را با آن كه در او هست بسوزانيد و در خانه به جز على و فاطمه و حسن و حسين شخص ديگرى وجود نداشت . (186)

آرى شهرستانى مجبور است كه براى لوث كردن اين ماجراى مهم تاريخى چنين بگويد و نظام را متهم به شيعه بودن نمايد ، والا او چه ارتباطى به شيعه دارد ، زيرا كسى است كه فرقه نظاميه به وى نسبت داده مى شود . (187)

و خلاصه اين كه با استناد به منابع شيعه و سنى ، به دون شك حمله به خانه فاطمه صورت گرفته و آسيب رساندن به يادگار پيامبر صلى الله عليه و آله

امرى قطعى بوده خواه اهل سنت به آن اشاره كرده و يا از ذكر آن خوددارى كرده باشند .

چند پرسش و پاسخ

سؤ ال اول : آيا به موقع حمله شخص ديگرى در خانه بوده است ؟

در پاسخ مى گوييم كه ممكن است برخى به طرفدارى از مهاجمين بگويند ، علت هجوم به خانه فاطمه براى اين بوده تا بر آن عده از مهاجرين و انصارى كه به نشانه اعتراض به خلافت ابوبكر و حمايت از على عليه السلام در خانه وى تحصن كرده بودند ، دست يابند .

آنان مى خواستند زبير و عباس را براى بيعت به مسجد ببرند ، بدين جهت به خانه فاطمه حمله كردند .

مى گوييم اين سخن نادرست است ، و هدف آنان جز اهل بيت فرد ديگرى نبوده است . زيرا در آن موقعيت حساس كسى غير از اهل بيت در خانه نبوده و اگر هم حضور داشته ، مورد نظر آنان نبوده است . و بسيارى از مورخين ، به نام احدى اشاره نكرده اند .

در ثانى چرا به موقع آمدن اظهار نداشتند كه ما به دنبال عباس و زبير و سعد بن عبادة آمده ايم و در صورت دستيابى به اين افراد با شما هيچ كارى نداريم در حالى كه هرگز به چنين مسئله اى اشاره ننموده اند .

و سوم اين كه اگر هدف شان آن چند نفر بود ، پس چرا على عليه السلام را براى بيعت به مسجد بردند ؟

چهارم : اگر هدف شان آن چند نفر بود ، چرا به فاطمه آسيب رساندند ؟

و پنجم آن كه اگر كسى غير از على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام و فرزندانشان در خانه بود ، چرا به مقابله با مهاجمين نپرداخت و چرا

به هنگام ديدن آن صحنه دلخراش به دفاع از صاحب خانه مبادرت نورزيد ؟ و يا حداقل به دفاع از خود نپرداخت .

و آخر آن كه نظام گفت : به موقع هجوم به خانه على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام كسى جز اهل بيت در خانه وجود نداشت . (188)

سؤ ال دوم : برخورد على با مهاجمين چه بوده است ؟

در برخى تواريخ به اين مسئله به گونه اى پرداخته شده است ، گويا على عليه السلام در موقع هجوم دشمنان هيچ عكس العملى از خود نشان نداده ، اما بايد گفت واقعيت امر غير از اين است كه برخى آورده اند كه حضرت بدون هيچ عكس العملى تسليم خواسته آنان شد .

چرا كه هيچ عقل سليمى باور نمى كند مردى كه پشت جنگاوران عرب را به زمين زده و آن ها را نابود ساخت ، حال در برابر عده اى فرومايه مطلقا سكوت كرده و هيچ واكنشى از خود نشان ندهد .

به نظر ميرسد اين جزو محالات است : فردى هر چند هم ناتوان باشد ، ببيند كه عده اى به خانه اش هجوم برده و زن و فرزندش را مورد ضرب و شتم قرار مى دهند ، اما هرگز از جايش تكان نخورده و دفاع نكند ، چه رسد به غيرت اميرمؤ منان عليه السلام .

واقعيت امر اين است كه حضرت على عليه السلام با مشاهده اين جريان ، فورا از جاى برخاسته و يقه عمر را گرفته او را به زمين زده ، و آن چنان به بينى و گردنش كوبيد ، و اراده كشتن او را نمود ، كه در همان حال به ياد سفارش پيامبر صلى الله عليه و آله

افتاد . اين جا بود كه عمر را مخاطب قرار داده ، فرمود : قسم به خدايى كه محمد را به پيامبرى ارج نهاده است ؛ اى پسر صهاك ! اگر نبود كه كتابى از طرف خدا گذشته و عهدى كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله بسته ام مى فهميدى كه تو نمى توانستى داخل خانه من شوى . (189)

علامه مجلسى مى افزايد : با فرياد و استغاثه عمر در زير دست و پاى اميرمؤ منان عده ديگرى به خانه على ريخته و خالد بن وليد شمشير كشيده و على را مورد حمله قرار داد ، اما حضرت بر او حمله كرد كه وى از رعب و وحشت ، على عليه السلام را سوگند داد تا از او دست بردارد . در اين هنگام تنى چند از ياران على عليه السلام با خبر شده و مقداد و سلمان و ابوذر و عمار و بريده اسلمى داخل خانه شده ، به كمك على عليه السلام شتافتند ، چيزى نمانده بود كه يك زد و خورد و خونريزى سختى در خانه على عليه السلام رخ دهد اما ظاهرا از اين كه دست به يك حركت كوبنده عليه مهاجمين نزدند به اشاره اميرمؤ منان بوده است سرانجام اميرمؤ منان را براى بيعت از خانه بيرون برده و مردم به دنبال او راه افتادند . (190)

سؤال سوم : سزاى عاملان اين جنايت هولناك چيست ؟

از ديگر مباحث مهمى كه قابل مطالعه و بحث و بررسى است ، اين كه واقعا اگر دادگاهى براى رسيدگى به اين جنايت هولناك تشكيل شود رئيس دادگاه عدل اسلامى چه حكمى خواهد داد ؟

آيا كسى چنين حقى دارد كه

براى بيعت از يك مسلمان درب خانه اش را سوزانده و سپس با شكستن آن به خانه هجوم برده و به همسر برده و به همسر او آزار رسانده و به دست و بازو و پهلويش آسيب رسانده و وى را بين درب و ديوار فشار دهد تا در آستانه مرگ قرار گيرد ؟

بگذريم كه خانه فاطمه ، محل نزول وحى و محل رفت آمد پيامبر و نشست و برخواست و نماز او و محل فرود ملائكة الله بوده كه هرگز حرمتش كمتر از مسجد نيست ، و هرگز پيامبر بدون اجازه وارد آن نمى گشته و شكستن حرمتش نيز جايز نبوده ، چگونه حريم خانه مسلمانى بخاطر امتناع از بيعت شكسته مى شود و بدون اجازه به خانه اش حمله شده و به روى زن و فرزندش اسلحه مى كشند ؟

آيا مرتكب چنين جنايت هوناكى كه اين بى حرمتى را نسبت به يكى از خانه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله انجام داده ، نبايد مورد تنبيه قرار گيرد ؟

هم چنين مى پرسيم : تعرض به زن غير محارب كه به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله حتى در جبهه ممنوع است ، آيا هجوم به خانه اش صحيح و جايز است ؟

آيا ترساندن زن باردار و زدن به پهلوى او از روى عمد تا مرز سقط جنين جرم به حساب نمى آيد ؟ اگر پيامبر صلى الله عليه و آله بزرگوار اسلام در آن وقت در قيد حيات بودند و اين آسيبها را مى ديدند سكوت مى كردند ؟ و اعمالشان را تاءييد مى كردند ؟ و آيا خون كسانى كه

باعث قتل محسن فرزند فاطمه عليهاالسلام شدند را مباح نمى نمود ؟

چنان چه خون هبار بن ابى الاءسود را در روز فتح مكه مباح كرد ، چرا كه زينب دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله را بوسيله نيزه اى ترسانده و در اثر آن ترس سقط جنين كرده بود .

ابن ابى الحديد درباره داستان هبار چنين نقل مى كند : اين خبر را بر استادم ابو جعفر نقيب قرائت كردم ، او گفت : اگر پيامبر صلى الله عليه و آله خون هبار را بخاطر ترساندن زينب و سقط جنين او حلال شمرد ، ظاهر حال چنين است كه اگر پيامبر صلى الله عليه و آله زنده بود ، خون آن كسى كه فاطمه را ترسانده كه در اثر آن سقط كرده حلال مى شمرد . گويد به استادم : عرض كردم : آيا اين سخن را از تو روايت كنم : كه گروهى مى گويند ، فاطمه ترسانده شده و در اثر آن محسن را سقط كرده است ؟

او گفت : اين مطلب را از من نه روايت كن و نه بطلانش را از من روايت كن ؛ زيرا من در اين جهت بخاطر تعارض اخبار توقف دارم . (191)

دفاع جانانه از حريم ولايت

دفاع جانانه از حريم ولايت

زندگى هجده ساله تنها يادگار پيامبر بزرگوار اسلام صلى الله عليه و آله پر از افتخارات منحصر به فرد است كه در زندگى بانوى ديگرى هرگز چنين افتخاراتى مشاهده نشده است .

فاطمه عليهاالسلام آن شخصيت ممتازى است كه در تمام ميدان هاى علمى و اخلاقى و عبادى و اجتماعى و سياسى جزو پيشتازان بلكه در صدر زنان عالم خلقت بوده است .

پنج

سال از سن شريف و بزرگوارش نگذشته بود كه با فرياد كشيدن عليه مشركان و كافران مكه به حمايت از پيامبر صلى الله عليه و آله شتافت .

پيوسته از پدر حمايت و دفاع كرد ، بويژه در همان سالهايى كه حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله با كفار قريش به جنگ برخاسته بود كه تاريخ هرگز آن خاطرات را از ياد نمى برد .

او پس از پيامبر صلى الله عليه و آله نخستين پشتيبان و مدافع ولايت و رهبرى اميرمؤ منان عليه السلام بود و در مدت كوتاهى كه پس از پدر زنده بود ، هرگز آرام ننشست و به شيوه هاى گوناگون پيام مظلوميت على بن ابى طالب را به آيندگان منتقل كرد و در اين راستا آسيب هاى فراوانى را متحمل شد كه از نظرتان گذشت .

اينك به گوشه اى از اين دفاع مقدس كه در چند فراز تنظيم گرديده اشاره اى خواهيم داشت :

1- نقل روايت درباره جانشينى على عليه السلام

بسيارى از مسلمانان پس از رحلت پيامبر بزرگوار اسلام ، به خاطر ترس و وحشتى كه از دستگاه حاكم داشتند ، حقايق زيادى را كتمان كردند گويا هرگز آنها را از پيامبر نشنيده اند .

اما فاطمه عليهاالسلام نه تنها به خود اجازه چنين كارى نداد بلكه شجاعانه و به بهانه هاى مختلف حقايق را پيرامون ولايت و امامت على بن ابى طالب اظهار كرد و آنچه را كه در اين خصوص از پيامبر شنيده بود براى مردم بازگو نمود .

او در پاسخ محمود بن لبيد كه پرسيده بود راز پيامبر صلى الله عليه و آله در موقع رحلت با تو چه بود ؟

فرمود : خدا را

گواه مى گيرم كه شنيدم او پيامبر مى فرمود : على خير من اخلفه فيكم ؛ على بهترين فردى است كه او را پس از خودم در بين شما قرار مى دهم و او امام و جانشين من است . و همچنين دو فرزندش و نه فرزند از نسل حسين عليه السلام كه اگر از آن ها پيروى كنيد خواهيد ديد آن ها هدايت گر و هدايت يافته هستند و اگر با آنان مخالفت كرديد تا روز قيامت در بين شما امت اختلاف خواهد بود . (192)

2- ياد آورى ماجراى غدير خم

مهمترين سند ولايت اميرمؤ منان على عليه السلام همان جريان فراموش نشدنى روز غدير خم بود كه رسول خدا ، على را به امر پروردگار در برابر چشمان ده ها هزار نفر به خلافت و جانشينى پس از خود نصب فرمود . فاطمه زهرا عليهاالسلام كه خود شاهد اعلام جانشينى على از سوى پيامبر بود ، روى همين ماجرا اصرار و پافشارى مى كرد .

محمود بن لبيد از جمله كسانى است كه سخن فاطمه عليهاالسلام را ضمن ملاقاتى با وى در كنار قبر حمزه براى ما نقل كرده است ، او مى گويد : روزى فاطمه عليهاالسلام را در كنار قبر حمزه سيدالشهدا ديدم كه به شدت مى گريست ، كمى صبر كردم تا آرام گرفت ، از او پرسيدم : اى سيده من ! مى خواهم از شما چيزى بپرسم كه پيوسته فكر مرا به خود مشغول داشته است .

فاطمه عليهاالسلام فرمود : بپرس .

گفتم : آيا پيامبر صلى الله عليه و آله پيش از رحلت خود سخنى در مورد جانشينى و امامت على عليه السلام فرموده

است ؟

فاطمه عليهاالسلام فرمود : واعجباه ! ! ! اءنسيتم يوم غدير خم ؟ ؛ بسى جاى تعجب است ! آيا روز غدير خم را به فراموشى سپرده ايد ؟

محمود بن لبيد گويد : در تاءييد سخن حضرت فاطمه عرض كردم : آرى ! بياد دارم و مطلب همان است كه شما مى فرماييد . (193)

3- گام در گام على عليه السلام در مجالس انصار

حمايت فاطمه عليهاالسلام هرگز به نقل حديث و روايت درباره شخصيت والاى على عليه السلام و تكيه كردن بر امامت و جانشينى او خلاصه نمى شد ، بلكه آن يكى از شيوه هاى بود كه فاطمه عليهاالسلام در دفاع از حريم ولايت در پيش گرفته بود .

شيوه ديگر اين كه فاطمه عليهاالسلام همراه امام خود به مجالس انصار مى رفت ، تا شايد آنان را از خواب غفلت بيدار كرده و حق على عليه السلام را بازستاند .

ابن قتيبه مورخ بزرگ مى نويسد : على فاطمه را سوار بر مركب مى كرد و همراه خود شبانه به مجالس انصار مى برد تا به دفاع از حق على عليه السلام پرداخته و از آنان يارى بطلبد اما انصار در پاسخ مى گفتند : اى دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله ! ما با اينان بيعت كرديم و اگر شوهر و عمو زاده تو زودتر به نزد ما مى آمد ، هرگز به سراغ شخص ديگرى نمى رفتيم .

حضرت عليهاالسلام در پاسخ مى فرمود : آيا سزاوار بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله را دفن نكرده در خانه اش رها مى ساختيم و بخاطر اين موضوع با مردم به نزاع مى پرداختيم ؟ ! (194)

4- فرياد بر حريم شكنان

فاطمه عليهاالسلام در برابر عده اى حرمت شكن كه به حريم خانه اش حمله ور شده بودند تا به خيال خود على عليه السلام را به زور شمشير از خانه بيرون كشيده ، براى بيعت به مسجد ببرند ، آن چنان فرياد زد و از عمق جان ناله كشيد كه قلب هر بيننده را جريحه دار ساخت .

صحنه غريبى بود و منظره عجيبى ، على عليه السلام تنهاى تنها مانده بود ، با يك مدافع آن هم فاطمه .

راستى او چه كارى مى توانست انجام دهد ، خود را از شر آنها حفظ كند ، يا فرزندان خردسالش را آرام نمايد يا از امام خويش دفاع بنمايد ؟ و مانع بردنش شود ؟

فاطمه كه اين وضعيت نگران كننده برايش غير قابل تحمل بود ، يك مرتبه فرياد زد و از آن ها خواست تا از خانه بيرون روند و گفت : در غير اين صورت آن ها را نفرين خواهد كرد .

فاطمه عليهاالسلام فرياد زد : سوگند به خدا ، از خانه بيرون مى رويد يا اين كه موهاى خود را پريشان كرده ، به درگاه خدا شكايت كنم و نفرين تان بنمايم ؟ (195)

5- دفاع از على عليه السلام و شلاق قنفذ

آه و ناله فاطمه بر دل آن مردم حرمت شكن هيچ اثرى نكرد ، آنان همچنان بر بردن ولى خدا به مسجد اصرار مى ورزيدند و فاطمه عليهاالسلام به سختى جلوگيرى مى كرد و مى فرمود : به خدا سوگند هرگز نمى گذارم كه پسر عمويم را از روى ظلم از خانه بيرون بكشيد . . . چه زود سفارش پيامبر خدا را در باره ما اهل بيت فراموش كرديد و از خدا نترسيديد . . در حالى كه به شما سفارش كرده بود ، از ما پيروى نموده و ما را دوست داشته باشيد و به ريسمان ما چنگ بزنيد . . .

فاطمه همچنان از ولى خدا دفاع مى كرد و على را محكم گرفته بود كه به وسيله شلاق قنفذ او را از على جدا

كردند . (196)

6- حفاظت از جان امام

على را كشان كشان به سوى مسجد بردند ، اما مگر فاطمه دست از حمايت امام خود برداشت ؟ او بلافاصله بدنبال ولى خدا به راه افتاد و در پى او تمام زنان بنى هاشم حركت كردند .

فاطمه آمد و خود را به نزد قبر پيامبر صلى الله عليه و آله رساند ، بار ديگر آن ها را مخاطب قرار داد و فرمود : عمو زاده ام را آزاد كنيد ، به خدايى كه پدرم را به حق فرستاد ، اگر آزادش نكنيد ، موهاى خودم را پريشان مى كنم ، پيراهن پيامبر را بر سرم مى گذارم و به سوى پروردگارم فرياد مى كشم ، چرا كه نه صالح پيامبر در نزد خدا از پدرم عزيزتر بود و نه شترش عزيزتر از من ، و نه بچه اش از فرزندانم . (197)

آرى اين فاطمه بود كه دست و صورت و پهلوى خود را سپر امام خويش قرار داد و آن گونه از على بن ابى طالب عليه السلام دفاع كرد كه حاضر بود در اين راه كشته شود اما به امامش آسيبى نرسد ، او به دنبال على راه افتاد تا نقشه قتل او را خنثى كند ، او پيراهن رسول خدا را بر سر گذارد و آماده نفرين كردن بود تا دست از جان ولى خدا بر دارند .

7- سكوت فاطمه عليهاالسلام براى حفظ اسلام

همچنانكه فاطمه به همراه حسنين ، تود را به قبر پيامبر صلى الله عليه و آله نزديك مى كرد تا به وسيله يك نفرين ، مدينه زير و رو شود ، على موقعيت بسيار دشوار را در يافته به سلمان فرمود :

اى سلمان دختر

پيامبر را درياب ، چرا كه مى بينم دو پهلوى مدينه دهان باز كرده است ، به خدا سوگند اگر نفرين كند به كسى در مدينه مهلت داده نمى شود و بيم آن مى رود شهر مدينه و هر چه در آن هست به زمين فرو رود .

سلمان گويد به فرمان اميرمؤ منان عليه السلام به سرعت خود را به فاطمه عليهاالسلام رسانده عرض كردم ، اى دختر پيامبر ! خداى تبارك و تعالى پدرت را به عنوان رحمت براى امت فرستاد به خانه ات برگرد .

فاطمه عليهاالسلام فرمود : اى سلمان ! ديگر صبرم لبريز شده ، مرا رها كن تا به سوى قبر پدرم بروم و آن جا فرياد بزنم و به خدا شكايت كنم .

سلمان گويد گفتم على عليه السلام مرا به سوى تو فرستاده و به شما دستور برگشت داده است .

فاطمه عليهاالسلام فرمود : حال كه على دستور داده گوش مى كنم و فرمان مى برم و بدين ترتيب حضرت به خانه برگشت . (198)

آرى فاطمه عليهاالسلام به خانه برگشت تا به ديگران بفهماند كه اگر قيام او در برابر حريم شكنان براى حفظ و دفاع از ولايت و ولى خدا بود ، سكوتش نيز به خاطر فرمان امام و حفظ اسلام بود .

8- رد بيعت ابوبكر

از موارد ديگر حمايت فاطمه عليهاالسلام از ولايت اين بود تا وقتى كه زنده بود ، هرگز با خليفه اول بيعت نكرد و نه تنها بيعت نكرد بلكه با او هم چنان در حال خشم و غضب و قهر بود تا اين كه از دنيا رفت . حال سؤ ال ما اين است كه چرا فاطمه

با ابوبكر بيعت نكرد در حالى كه روايات زيادى از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده كه : من مات و ليس له امام فموتته موتة جاهلية . (199)

آيا فاطمه عليهاالسلام العياذ بالله بوسيله بيعت نكردن با ابوبكر به مرگ جاهلى از دنيا رفته و يا حقيقتا ابوبكر امام نبوده تا فاطمه به مفاد اين روايت ملزم به بيعت با او باشد و يا حديث قابل استناد نيست ؟

در پاسخ مى گوييم : شكى نيست كه فاطمه عليهاالسلام با ابوبكر بيعت نكرد و نه تنها در ملاقاتى كه آنان با فاطمه عليهاالسلام داشتند ، حضرت زهرا عليهاالسلام از آن دو روى گردانيد ، بلكه فرمود : اگر پدرم را ملاقات كنم از شما دو نفر شكايت خواهم كرد و در پايان همين ملاقات بود كه فرمود : به خدا سوگند در هر نماز تو را نفرين مى كنم . (200)

و گوياتر از همه ادله و شواهد اين كه در صحيح بخارى و مسلم و ديگر صحاح آمده كه زهراى مرضيه از دنيا رفت در حالى كه بر ابوبكر خشمناك بود . (201)

از جهت ديگر حديث من مات و لم يعرف امام زمانه آن قدر صحتش روشن است كه نيازى به بررسى اسناد ندارد ، چرا كه اين حديث را شيعه و سنى به اتفاق نقل نموده اند و اين حديث با اسناد فراوان و با تعبيرهاى مختلف از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل گرديده مثلا :

طيالسى در مسند از ابن عمر نقل كرده كه : من مات بغير امام مات ميتة جاهلية . (202)

و همچنين به تعبيرهاى ديگرى از قبيل

: من مات و لا طاعة عليه مات ميتتة . . (203) من مات و ليس له امام . . (204) من مات و لا بيعة عليه . . . (205) و من مات ليس عليه امام فميتتة ميتة جاهليه . . (206) در كتاب هاى اهل سنت فراوان به چشم مى خورد .

و در منابع شيعه نيز مرحوم كلينى قريب به يقين مضمون از فضيل بن يسار از امام صادق عليه السلام از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده است كه فرمود : من مات و ليس عليه امام فميتته ، فقلت قال ذلك رسول الله ؟ فقال اى و الله قد قال .

قلت : فكل من مات و ليس له امام ، فميتته جاهليه ؟ ! قال : نعم . هر كه بميرد و پيشوايى نداشته باشد ، به مردن جاهليت مرده است ، عرض كردم اين سخن پيامبر است ؟

فرمود : آرى به خدا او فرموده است .

عرض كردم پس هر كه بميرد و پيشوايى نداشته باشد مرگش مرگ جاهليت است ؟ !

فرمود : آرى . (207)

و با در نظر گرفتن دو مسئله مسلم فوق : علت عدم بيعت فاطمه با ابوبكر كاملا روشن مى گردد كه او هرگز امام نبوده ، تا فاطمه اقدام به چنين كارى كند .

9- انتقاد شدديد از زنان مهاجر و انصار

و اين بار نوبت زنان است كه فاطمه عليهاالسلام مى بايد از آن ها سخت انتقاد كند ، چرا كه آنان نيز در ضايع كردن حقوق اهل بيت و ناديده گرفتن سفارش هاى پيامبر صلى الله عليه و آله بويژه كوتاهى در حق امير مؤ منان عليه السلام سهم بسزايى

داشتند . آنان با سكوت خود بر كارهاى خلاف شوهران خود صحه گذاشتند ، و اين كار كه مورد خشم فاطمه عليهاالسلام قرار گرفته بود ، در عيادتى كه زنان مهاجر و انصار از او داشتند ، ضمن خطبه اى طولانى به آنان گوشزد كرد .

ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه از عبدالله بن حسن از مادرش فاطمه دختر امام حسين عليه السلام نقل كرده : زمانى كه بيمارى فاطمه شدت يافت عده اى از زنان مهاجرين و انصار به نزد وى رفته ، گفتند : اى دختر رسول خدا چگونه اى ؟

فاطمه عليهاالسلام فرمود : به خدا سوگند شب را به صبح رساندم در حالى كه از دنياى شما ناخشنود ، و از مردان شما خشمگين و ناراحت هستم . واى بر آن ها چگونه خلافت را از پايگاه استوار رسالت و از پايه هاى نبوت و از محل نزول جبرئيل امين و از كسى كه حاذق و آگاه به امور دين و دنيا است منحرف كردند و دور ساختند ؟ !

آگاه باشيد اين همان خسران آشكار است ! چه شده كه اينان از ابوالحسن انتقام گرفتند و به علت استوارى قدم هاى او بر روى باطل و از بين بردن آن و به خاطر تسليم ناپذيرى اش در راه خدا بود كه چنين كردند ، به خدا سوگند اگر زمام امرى كه رسول خدا به على سپرده بود دست بر مى داشتند ، آن حضرت مهار شتر رهبرى و خلافت را كاملا در دست مى گرفت و به راحتى و آسانى آنان را رهبرى مى كرد ، به طورى كه بر شتر

خلافت نه جراحتى در بينى اش ايجاد مى شد و نه اضطراب و ناآرامى بر سوار كارش دست مى داد .

آنان را به سرچشمه اى زلال جوشان و وسيع مى رساند ، تشنگى را برطرف مى كرد ، در آب غوطه ور شده و شراره تشنگى و گرسنگى را خاموش مى نمود . . . (208)

آنچه بيان شد گوشه اى بود از دفاع فاطمه زهرا عليهاالسلام از ولايت و رهبرى على بن ابى طالب عليه السلام ، اما سخن در اين باره فراوان است و درد دل بسيار كه خود به آن ها آگاهتريد .

حال سؤ ال ما اين است اگر مولا در فرمايش پيامبر صلى الله عليه و آله در ماجراى غدير خم به معناى دوستى و محبت بود و نه به معناى ولايت و خلافت و سرپرستى امت ، چرا فاطمه عليهاالسلام به ماجراى غدير استدلال كرده و چرا خود را به اين همه دردسر و مشقت انداخته و تا سر حد جان از حريم ولايت دفاع مى كند . مگر ولايت به معناى دوستى آن همه مشكل آفرين بوده است ؟ مگر امت اسلامى نمى دانستند كه پيامبر صلى الله عليه و آله اهلبيت را دوست داشته و مسلمانان را به اين دوستى فرا مى خوانده ؟ !

مگر قرآن مجيد مردم را به محبت و دوستى اهل بيت پس از نزول آيه قل لا اءسئلكم عليه اءجرا الا المودة فى القربى(209) موظف نكرده بود ؟

پس چه لزومى داشت كه پيامبر صلى الله عليه و آله بار ديگر سه روز مردم را در آن بيابان سوزان نگه داشته و خطبه بخواند و مردم

را براى دوستى اهل بيت فرا بخواند .

وانگهى آيه اليوم اءكملت لكم دينكم و اءتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا(210) چه هدفى را دنبال مى كرد و چه چيزى در روز غدير كامل شد كه پيش از اين هنوز گفته نشده بود ؟ آيا دوستى بود كه قبلا آيه اش نازل گرديده بود ؟ !

هم چنين مگر مسلمانان در آن روز به على عليه السلام تبريك نگفتند ، مگر در آن روز عمر نگفت :

بخ لك يابن اءبى طالب اءصبحت مولاى و مولى كل مسلم . (211)

و اگر مولا به معناى دوستى و محبت بود ، ديگر چه نيازى داشت كه عمر بن الخطاب به او تبريك بگويد : خوشا به حال تو اى پسر ابو طالب كه امروز مولاى من و هر مسلمانى شدى .

آرى اين تبريك بخاطر سمت جديد على عليه السلام بود كه در روز غدير خم توسط پيامبر صلى الله عليه و آله به عنوان خليفه و جانشين آن حضرت اعلام شده بود . و فاطمه عليهاالسلام دقيقا از همين موضع جانانه دفاع كرده و بر آن ايستادگى نمود .

شهادت حضرت فاطمه

شهادت حضرت فاطمه

بدون شك فاطمه عليهاالسلام به مرگ خدايى از دنيا نرفته است ، چرا كه قضاياى حمله به خانه او ، و وارد آمدن آسيب هاى فراوان بر دست و پهلو و سينه و جنين ، ادامه زندگى را بر او بسيار دشوار كرد .

و در اين مدت كوته پيوسته از صدمات وارده رنج مى برد ، و سرانجام در اثر همان آسيب ها به شهادت رسيد . اينك جهت اثبات شهادت حضرت زهرا عليهاالسلام نگاهى به شواهد و دلائل

موجود مى پردازيم .

ناگفته نماند كه از امام حسن عليهاالسلام مجتبى و امام صادق و امام رضا عليه السلام روايت شده كه فرمودند : ما منا الا مسموم اءو شهيد(212) و شك نيست كه فاطمه عليهاالسلام جزو منا مى باشند .

افزون بر اين كه روايات صريح و روشنى بر شهادت حضرت فاطمه داريم كه معصومين روى اين جهت تكيه كرده اند .

1-پيامبر پيش از رحلت خود در يك پيشگويى به على فرمود : پس فاطمه اولين كسى است كه به من ملحق خواهد شد ، در حالى كه حزن و اندوه او را فراگرفته ، حق او را غصب كرده و وى را كشته اند بر من وارد خواهد شد . (213)

2-پس از شهادت فاطمه ، مدتى امير مؤ منان از ياران فاصله گرفته و از خانه بيرون نرفت . برخى از ياران و دوستان على عليه السلام كه اين وضعيت براى آن ها گران آمده بود از عمار ياسر خواستند تا به خانه على رفته و از او بخواهد تا از دوستان فاصله نگيرد .

عمار براى رساندن پيام ، به خانه حضرت على رفته و از وى خواست تا از خانه بيرون بيايد .

حضرت در پاسخ فرمود : بدان اى عمار ! اين فقيد و از دست رفته ، دختر رسول خدا دار فانى را وداع گفت در حالى كه مظلوم بود و حق او غصب شده و شهيد از دنيا رفت . سپس از جاى برخاسته در حالى كه اشك از چشمانش سرازير بود خانه را ترك گفت . . . (214)

3-سليم بن قيس از على نقل كرده وقتى كه ابوبكر به قنفذ

پيام فرستاد كه اگر فاطمه مانع شد او را بزن پس او را براى آن كه دست از على بردارد به طرف دسته درب خانه اش فشار داده و يك دنده از پهلويش را شكست و جنين او را سقط كرد ، و پس از آن ماجرا در بستر بيمارى بود تا اين كه در اثر همان صدمات ، شهيد از دنيا رفت . (215)

4-امام حسين عليه السلام از محمد بن عمار بن ياسر از پدرش عمار حديثى نقل كرده و در پايان همان حديث ، عمار ضمن باز گو كردن ماجراى پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و هجوم به خانه فاطمه مى گويد : وقتى كه پيامبر به لقاء الله شتافت ، و گذشت آنچه كه گذشت به هنگام ورود به خانه فاطمه و بيرون آوردن پسر عموى او ، از دست آن مرد به فاطمه آنچنان آسيب رسيد كه فرزند خود را سقط كرد و همان جريان باعث بيمارى و وفات وى بود . (216)

5-همچنين از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود : علت وفات فاطمه عليهاالسلام اين بود كه قنفذ غلام عمر به دستور وى با غلاف شمشير به دختر پيامبر صلى الله عليه و آله زد كه در اثر همان زدن محسن سقط گرديد و در پى اين سقط جنين سخت بيمار گشت . . . (217)

6-على بن جعفر از برادر خود امام موسى بن جعفر عليه السلام نقل كرده كه فرمود : ان فاطمه عليهاالسلام صديقة شهيدة . (218)

و بزرگان ما همانند شيخ مفيد و ديگران بر اين عقيده هستند كه وى شهيد از

دار دنيا رفته است . وى در كتاب فقهى خود به نام المقنعة در زيارت حضرت فاطمه عليهاالسلام چنين آورده است : هرگاه به مدينه رفتى . . . به روضه داخل شو و آن جا بايست و فاطمه عليهاالسلام را زيارت كن كه او همان جا دفن گرديده ، پس هرگاه خواستى او را زيارت كنى به سوى قبله بايست و بگو . . . :

السلام عليك يا رسول الله صلى الله عليه و آله ، السلام عليك و على بنتك الصديقة الطاهرة ، السلام عليك يا فاطمه عليهاالسلام بنت رسول لله صلى الله عليه و آله ، السلام عليك ايتها البتول الشهيدة الطاهرة ، لعن الله من ظلمك و منعك حقك و دفعك عن ارثك و لعن الله من كذبك . (219)

و علامه مجلسى در مرآة العقول ذيل روايت كلينى در كافى از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام كه فرمود : ان فاطمه صديقة شهيدة مى فرمايد : و اين خبر دلالت دارد كه فاطمه عليهاالسلام شهيد شده است و اين مسئله از متواترات است . . . (220)

سال روز شهادت

و اما سال روز رحلت جانگداز فاطمه عليهاالسلام اگر چه در بين مورخين اختلاف نظر هست به گونه اى كه برخى اقوال را به هجده نظر رسانده اند . (221)

اما مختار از بين اين گفته ها فقط دو قول است و نظر بزرگان نيز بر همين دو گفته استوار است .

قول اول هفتاد و پنج روز پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله در نظر گرفته شده و برگرفته از روايتى است كه به نظر علامه مجلسى صحيحه است از امام

محمد باقر نقل شده ؛ فرمود : وى هفتاد و پنج روز پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله بزرگوار از دنيا رفته است . (222)

قول دوم نود و پنج روز است ، چنان چه مرحوم اربلى از امام محمد باقر عليه السلام همين قول را نقل كرده (223) و ابو الفرج اصفهانى نيز از امام محمد باقر عليه السلام گذشت سه ماه را از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرده (224) كه قول پيامبر صلى الله عليه و آله را تاءييد مى كند .

در اين جا علامه مجلسى ضمن صحيحه خواندن روايت هفتاد و پنج روز فرموده : تطبيق دادن بين ولادت و وفات و عمر شريف فاطمه عليهاالسلام كار بسيار دشوارى است ؛ زيرا اگر رحلت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در روز 28 صفر باشد بايد وفات فاطمه در اواسط جمادى الاءولى باشد و اگر به گفته اهل تسنن در دوازدهم ربيع الاءول پيامبر صلى الله عليه و آله وفات نموده باشد ، مى بايست وفات آن حضرت و در اواخر جمادى الاءولى صورت پذيرفته باشد و آن چه كه ابو الفرج اصفهانى نقل كرده كه فاطمه عليهاالسلام سه ماه پس از پدرش زنده ماند؛ ممكن است با قول مشهور كه حضرت در سوم جمادى الثانى از دنيا رفته است ، منطبق شود ، و خبر اءبو بصير از امام صادق بر همين قول است ، البته اگر بگوييم كه روزهاى زيادى را امام بخاطر ناچيز بودنش ذكر نفرموده است . (225)

و شيخ مفيد در تاءييد نظر دوم مى فرمايد روز سوم جمادى الثانى سال

يازدهم هجرت سال روز رحلت حضرت فاطمه عليهاالسلام زهرا مى باشد و اين همان روزى است كه در همه سال غم و اندوه مؤ منين تجديد مى شود . (226)

اين بود خلاصه اى از زندگى پاره تن مصطفى و همسر على مرتضى كه به طور اشاره و گذرا تقديم خوانندگان شد؛ اميد است خوانندگان عزيز ما را از كم و كاستى ها و يا ناهماهنگى هاى موجود در اين چكيده عفو فرموده و اگر بر نكته اى دست يافتند ، ما را بهرمند سازند .

والله الموفق و المعين

پايان كتاب

پي نوشتها

1تا120

1- الخرايج و الجرايج ، ج 2، ص 524.

2- همان

3-مسار الشيعه ، ص 31

4- صحيح بخارى ج 2، ص 302، حلية الاءولياء، ج 2، ص 40، تهذيب التهذيب ، ج 12، ص 469.

5- بحار الاءنوار، ج 43، ص 80.

6- بحارالاءنوار، ج 43، ص 80.

7- روضة الواعظين ، ص 150.

8- مقتل الحسين خوارزمى ، ج 1، ص 59.

9- بحارالاءنور، ج 15، ص 10.

10- تاريخ بغداد، ج 1، ص 259.

11- بشارة المصطفى ، ص 24.

12- احقاق الحق ، ج 10، ص 115.

13- همان ، ج 25، ص 37.

14- مقتل الحسين خوارزمى ، ج 1، ص 60.

15- فاطمة الزهراء، ص 58.

16- بحارالاءنوار، ج 43، ص 23.

17- همان ، ص 68، ذخاير العقبى ص ، 35.

18- مناقب آل اءبى طالب ، ج 3، ص 345.

19- بحار الاءنوار، ج 43، ص 140.

20- همان ، ص 108.

21- مناقب خوارزمى ، ص 247، كشف الغمة ، ج 1، ص 365.

22- امالى طوسى ، ص 39.

23- تاريخ الاءئمة ، ص 6.

24- مناقب آل اءبى طالب ، ج 3، ص 365.

25- بحار الاءنوار، ج 43،ص

145 به نقل از كافى .

26- همان ، ج 43، ص 92.

27- همان ، ص 105.

28- كشف الغمة ، ج 1، ص 379.

29- هجر يكى از روستاهاى اطراف شهر مدينه است .(معجم البلدان ، ج 5، ص 393.

30- كشف الغمة ، ج 1، ص 397.

31- بحارالاءنوار، ج 43، ص 108.

32- به اين علت زره حطميه گفته مى شود چون هر شمشيرى كه با آن برخورد مى كرد شكسته مى شد و اين زره به طائفه اى از عبدالقيس كه به آنان حطمة به حارث گفته مى شد و شغل آنها درست كردن زره بود نسبت داده شده است . (مجمع البحرين ، ص 467 )

33- كافى ، ج 5، ص 377.

34- همان .

35- بحار الاءنوار، ج 43، ص 112، مناقب ابن مغازلى ، ص 350.

36- همان .

37- بحارالاءنوار، ج 43، ص 112.

38- احتجاج طبرسى ، ج 2، ص 242.

39- المقنع ، ص 99.

40- بحارالاءنوار، ج 43، 143.

41- كشف الغمة ، ج 1، ص 379.

42- امالى طوسى ، ص 40، مناقب آل ابى طالب ، ج 3، ص 252.

43- زندگانى حضرت فاطمه ، ص 56.

44- مناقب آل ابى طالب ، ج 3، ص 353.

45- امالى طوسى ، ص 40.

46- بحارالاءنوار، ج 43، ص 131.

47- امالى طوسى ، ص 40، بحارالاءنوار، ج 43، ص 95.

48- بحارالاءنوار، ج 43، ص 114.

49- امالى طوسى ، ص 42.

50- مناقب آل ابى طالب ، ج 3، ص 353.

51- دلائل الامامه ، ص 21.

52- در اين كه روز عروسى فاطمه عليهاالسلام در چه روزى بوده است چهار قول است :1چند روز از شوال گذشته .2اول ماه ذيحجه . 3ششم ماه ذيحجه .

4 21ماه محرم سال سوم هجرت . رجوع شود به بحارالاءنوار، ج 43، ص 92 و 97 و141.

53- كشف الغمه ، ج 1، ص 368.

54- بحار الاءنوار، ج 43، ص 115.

55- اخلاق حضرت فاطمه ، ص 80.

56- بحارالاءنوار ج 43، ص 132.

57- مناقب آل ابى طالب ، ج 3، ص 355.

58- بحارالاءنوار، ج 43، ص 142.

59- مدينه شناسى ، ص 73.

60- سفينة البحار، ج 1، ص 115.

61- الرحلة الحجازية ، ص 327.

62- مناقب خوارزمى ، ص 247.

63- مدينه شناسى ، ص 119 و فرات كوفى ،ص 115.

64- سوره نور، آيه 36.

65- سفينة البحار، ج 1، ص 114 و مجمع البحرين ،ص 138.

66- غذاى است كه با آزد وشير يا روغن مى پزند.فرهنگ جديد، ص 91.

67- بشارة المصطفى ، ص 195؛ عوالم العلوم و المعارف ، ج 7، ص 123و كامل الزيارة ، ص 58.

68- سفينة البحار، ج 1، ص 115.

69- همان .

70- سند حديث شريف كساء، ص 6.

71- سوره طه ، آيه 132.

72- امالى طوسى ، ص 251.

73- سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 434.

74- بحارالانوار، ج 43، ص 53.

75- ينابيع المودة ، ص 174 و مناقب خوارزمى ، ص 23.

76- امالى طوسى ، ص 251.

77- بحارالانوار، ج 43، ص 53.

78- ينابيع المودة ، ص 174.

79- همان .

80- ذخاير العقبى ، ص 77.

81- مدينه شناسى ، ص 117.

82- سفينة البحار، ج 2، ص 375.

83- همان ، ص 54.

84- العقدالفريد، ج 5، ص 13 و الامامة و السياسة ، ص 20.

85- اثبات الوصية ، ص 124.

86- تفسيرعياشى ، ج 2، ص 67.

87- اثبات الوصية ، ص 124.

88- بحارالانوار، ج 53، ص 14.

89- ربيع الاءبرار، ج 2،

ص 104.

90- مناقب آل ابى طالب ، ج 3، ص 338.

91- امالى صدوق ، ص 437.

92- بحارالاءنوار، ج 43، ص 172.

93- سوره حجر، آيه 44.

94- بحارالاءنوار، ج 43، ص 88.

95- مناقب آل ابى طالب ، ج 4، ص 8.

96- پاخلاق حضرت فاطمه ، ص 17.

97- مناقب آل ابى طالب ، ج 3، ص 338.

98- علل الشرايع ، ص 215.

99- بحارالاءنوار، ج 43، ص 93.

100- اخلاق فاطمه ، ص 62.

101- احقاق الحق ، ج 10، ص 400.

102- همان .

103- سفينة البحار، ج 1، ص 571.

104- اخلاق فاطمه ، ص 106، بحار الاءنوار، ج 2، ص 3.

105- الخرايج و الجرايح ، ج 2، ص 530

106- بحار الاءنوار، ج 43، ص 81.

107- اخلاق فاطمه ، ص 36، ذخائر العقبى ، ص 50.

108- بحار الاءنوار، ج 43، ص 189.

109- همان .

110- همان .

111- همان ، ص 213.

112- اخلاق حضرت فاطمه ، ص 109.

113- كشف الغمة ، ج 2، ص 92.

114- بحار الاءنوار، ج 43، ص 91 به نقل از نوادر راوندى .

115- اين مقاله در آستانه شهادت فاطمه زهرا عليهاالسلام در مجله كوثر شماره 30 به چاپ رسيده است .

116- بحار الاءنوار، ج 43، ص 225.

117- فاطمة الزهرا، ص 74، امالى صدوق ، ص 16.

118- بحار الاءنوار، ج 43، ص 225.

119- امالى صدوق ، ص 16.

120- مناقب على بن ابى طالب ، ص 63.

121تا226

121- بحار الاءنوار، ج 43، ص 220.

122- همان ، ص 221.

123- همان .

124- همان ، ص 222.

125- تفسير فرات كوفى ، ص 114.

126- بحار الاءنوار، ج 43، ص 15.

127- تفسير فرات كوفى ، ص 114.

128- ذخائر العقبى ، ص 48.

129- كنايه از غذاهايى بسيار خوب

است .

130- بحار الاءنوار، ج 43، ص 227.

131- القطرة ، ص 192، و آيه در سوره مباركه فاطر، آيه 34.

132- سوره انسان ، آيه 13.

133- مناقب آل ابى طالب ، ج 3، ص 329.

134- بحار الاءنوار، ج 43، ص 227.

135- همان ، ص 76.

136- فاطمة الزهراء، ص 99.

137- همان .

138- همان ، ص 113.

139- مسند فاطمة ، ص 45، كفاية الطالب ، ص 311، بشارة المصطفى ، ص 48.

140- فاطمة الزهراء، ص 100.

141- خصايص فاطمه ، ص 341.

142- بشارة المصطفى ، ص 50.

143- عيدن المعجزات ، ص 54 و بحار، ج 43، ص 8.

144- اخلاق حضرت فاطمه ، ص 58؛ مسند فاطمه زهرا عليهاالسلام ، ص 585؛ سفينة البحار، ج 1، ص 229 و دلائل الامامة ، ص 1.

145- الغدير، ج 6، ص 295.

146- بنا به قول كلبى كه فاطمه عليها السلام در سن سى و پنج سالگى از دنيا رفته ، بايد گفت : حدود بيست و پنج سال در مكه در خدمت پدر بوده است . ذخائرالعقبى ، ص 52.

147- امالى صدوق ، ص 118، مناقب آل ابى طالب ، ج 2، ص 209.

148- نوادرالاءخبار، ص 162، بشارة المصطفى ، ص 198.

149- الامامة والسياسة ، ج 1، ص 20، الدرالثمين ، ص 51.

150- تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 137.

151- اختصاص مفيد، ص 188.

152- احتجاج طبرسى ، ج 1، ص 108.

153- احتجاج ، ج 1، ص 105.

154- الاءمامة والسياسة ، ص 19.

155- همان ، ص 20.

156- تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 126.

157- الامامة والسياسة ، ص 20.

158- نوادرالاءخبار، ص 183.

159- اختصاص مفيد، ص 181.

160- بحارالاءنوار، ج 8، ص 59.

161- همان .

162- الامامة

والسياسة ، ص 19.

163- عقدالفريد، ج 5، ص 13.

164- اثبات الوصية ، ص 124.

165- سليم بن قيس ، ج 2، ص 25، بحارالاءنوار، ج 43، ص 197.

166- ارشادالقلوب ، ج 2، ص 78، الكوكب الدرى ، ص 191.

167- بهجة قلب المصطفى ، ص 532.

168- بحار، ج 53، ص 14.

169- نوادرالاءخبار، ص 183.

170- اثبات الوصية ، ص 124.

171- معانى الاءخبار، ص 206.

172- احتجاج طبرسى ، ج 1، ص 108، سليم بن قيس ، ص 40.

173- امالى طوسى ، ص 118 و مناقب آل ابى طالب ، ج 2، ص 209.

174- بحارالاءنوار، ج 53، ص 14.

175- همان ، ج 8، ص 58 و حق اليقين ، ص 164.

176- احتجاج ، ج 1، ص 108.

177- الفصول المهمة ، ص 124.

178- تذكرة الخواص ، ص 57 و 288.

179- ذخائرالعقبى ، ص 155.

180- نيل الاءوطار، ج 4، ص 151، فتح البارى ، ج 3، ص 124.

181- الفصول االمهمة ، ص 124.

182- مناقب آل ابى طالب ، ج 3، ص 133.

183- احتجاج ، ج 1، ص 108.

184- بحارالاءنوار، ج 44، ص 83.

185- الصراط المستقيم ، ج 3، ص 12.

186- الملل والنحل ، ص 59 و الوافى بالوفيات ، ج 6، ص 17.

187- همان .

188- الملل و النحل ، ص 59.

189- اسرار آل محمد، ص 33.

190- بحار الاءنوار، ج 8 (چاپ سنگى )، ص 56.

191- شرح نهج البلاغه ، ج 14، ص 192 و بحار الاءنوار، ج 23، ص 41.

192- كفاية الاءثر، ص 198.

193- همان .

194- الاءمامة والسياسة ، ج 1، ص 19.

195- بشارة المصطفى ، ص 198.

196-نوادر الاءخبار، ص 183.

197- احتجاج طبرسى ، ج 1، ص 113.

198- اختصاص مفيد، 181.

199- بحار

الاءنوار، ج 23، ص 41، المعجم الكبير، ج 10، ص 350، كشف الاءستار، ج 2، ص 252.

200- الامامة و السياسة ، ص 20.

201- صحيح مسلم ، ج 2، ص 43، صحيح بخارى ، ج 3، ص 55، تاريخ طبرى ، ج 2، ص 236، شرح نهج البلاغه ، ج 4، ص 18.

202- مسند طيالسى ، ص 1259.

203- تاريخ بخارى ، ج 6، ص 445، مسند ابن ابى شيبه ، ج 15، ص 38.

204- صحيح ابن حبان ، ج 7، ص 49 مسند اءحمد، ج 3، ص 446 مجمع الزوائد، ج 5، ص 223، مسند زيد، ص 422.

205- طبقات ابن سعد، ج 5، ص 144.

206- المعجم الكبير، ج 10، ص 350، كشف الاءستار، ج 2، ص 252.

207- الكافى ، ج 1، ص 376، محاسن برقى ، ج 1، ص 153، تفسير عياشى ، ج 1، ص 252.

208- شرح نهج البلاغه ، ج 16، ص 233، فرياد فاطمه ، ص 43.

209- سوره شورى ، آيه 23.

210- سوره مائده ، آيه 3.

211- آيات الغدير، ص 262 به نقل از تاريخ بغداد، ج 8، ص 290.

212- حياة الامام الحسن العسكرى ، ص 425.

213- بحار الاءنوار، ج 43، ص 173، بشارة المصطفى ، ص 199، اءمالى الصدوق ، ص 101.

214- الكوكب الدرى ، ص 250.

215- احتجاج طبرسى ، ج 1، ص 108.

216- دلائل الامامة ، ص 26.

217- همان ، ص 45.

218- الكافى ، ج 1، ص 458.

219- المقنعة ، ص 71.

220- مرآة العقول ، ج 5، ص 318.

221- رجوع شود به وفات الصديقة الزهراء، ص 114.

222- بحار الاءنوار، ج 43، ص 15.

223- كشف الغمة ، ج ، ص ، بحار

الاءنوار، ج 43، ص 189.

224- مقاتل الطالبيين ، ص 31، فتح البارى ، ج 7، ص 397، تهذيب التهذيب ، ج 12، ص 469.

225- بحار الاءنوار، ج 43، ص 215.

226- مسارالشيعة ، ص 66، مصباح كفعمى ، ص 511.

فاطمه ( س ) گلواژه آفرينش

مشخصات كتاب

سرشناسه : مرتضوي ضياآ، - 1337

عنوان و نام پديدآور : فاطمه عليهماالسلام گلواژه آفرينش ضياآ مرتضوي وضعيت ويراست : [ويرايش ]2

مشخصات نشر : تهران حوزه علميه قم دفتر تبليغات اسلامي مركز انتشارات 1377.

مشخصات ظاهري : ص 176

فروست : (مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم 129: كتابهاي مجله پيام زن 8)

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي يادداشت : اين كتاب قبلا تحت عنوان گل واژه آفرينش سه اربعين پيرامون شخصيت حضرت فاطمه ع جايگاه و حقوق زن وظايف همسري منتشر گرديده است يادداشت : پشت جلد به انگليسي Ziya Mortazavi. Fatema (S. A.) Colwace -ye Afarinesh.

يادداشت : چاپ هشتم 80001380 ريال :ISBN 964-424-924-0

يادداشت : كتابنامه ص [173] - 176

موضوع : فاطمه زهرا(س ، 13؟ قبل از هجرت - 11ق -- احاديث موضوع : زنان -- مسائل اجتماعي و اخلاقي -- احاديث موضوع : زنان (همسر)

موضوع : زنان -- وضع حقوقي و قوانين (فقه

شناسه افزوده : حوزه علميه قم دفتر تبليغات اسلامي مركز انتشارات رده بندي كنگره : BP27/28/گ 8 1377

رده بندي ديويي : 297/973

شماره كتابشناسي ملي : م 78-21658

مقدمه اى بر چاپ هفتم با ويرايش جديد

پيامبر اكرم ( ص ) :

من حفظ على امتي اربعين حديثا ينتفعون بها في امر دينهم ، بعثه يوم القيامة فقيها عالما . «بحارالانوار ، ج 2 ، ص 156» .

آنچه پيش روى داريد ، مجموعه اى است از روايات كه در سه زمينه «شخصيت حضرت فاطمه ( س ) » ، «زن ، جايگاه و مسؤوليت ، و «خانواده و مسؤوليتها» در قالب سه «چهل حديث گزينش شده است . مجموعه اى كه به همراه ترجمه روايات وپاره اى توضيحات تلاش مى كند

چهره اى هر چند اجمالى را از سه موضوع ياد شده درسخنان اهل بيت ( ع ) نشان دهد . در اين مجموعه كه از منابع روايى شيعه و سنى گردآمده تلاش شده است حتى الامكان روايات مورد نظر به گونه اى منسجم ، گزينش شود و تنظيم گردد و با افزودن پاره اى توضيحات ، خواننده در دستيابى به پيام روايات و نتيجه گيرى ، همراهى شود . آوردن عناوين و سرفصلها نيز مى تواند به شكلى گزيده تر ، پيام اصلى اين روايات را برساند .

كارى از اين دست ، چه بسا در نگاه برخى ، امرى آسان آيد ، اما آنان كه با منابع روايى و كار بازگو كردن آنها براى عموم ، انس دارند ، مى دانند كه گزينش و پردازش روايات امرى است دشوار و ظريف ، بويژه اگر در محدوده موضوعاتى باشد كه ديدگاههاى مختلف را به سوى خود جلب كرده است . موضوع زن و خانواده در اين مجموعه ، از همين دست است . از اين روى ، گزينش اوليه حدود دو سوم روايات اين مجموعه ، با همكارى جمعى از دوستان محترم در واحد خواهران دفتر تبليغات اسلامى صورت گرفت .

چاپهاى اوليه اين كتاب ، نخست با عنوان «گلواژه آفرينش تقديم علاقه مندان شد و ناشر محترم در چاپ ششم ، عنوان مناسب «فاطمه ( س ) ، گلواژه آفرينش راجايگزين نام اوليه نمود . آنچه اينك در هفتمين چاپ ارائه مى شود همراه با تجديدنظرى كلى و ويرايشى دوباره است كه برخى اصلاحات و افزوده ها را نيز در بر دارد . در بازنويسى دوباره اين مجموعه ، افزون بر اصلاحات عمده در عبارات و پاره اى اصلاحات در محتوا ، برخى روايات نيز جايگزين يا تكميل شده است . آنچه

درمدخل بخش نخست آمده نگاهى است به روايات بخش نخست كتاب كه اختصاص به شخصيت بانوى بزرگ اسلام ، حضرت فاطمه ( س ) دارد . و آنچه در اين چاپ ، درپايان كتاب به عنوان ضميمه آمده ، پژوهشى كوتاه در باره تاريخ ولادت آن حضرت ( س ) است كه مى تواند براى علاقه مندان اين دست مباحث مفيد افتد .

در اينجا لازم است از سركار خانم عذرا انصارى و حجج اسلام ، آقايان محمودآخوندى ، عبدالرحمن انصارى ، احمد بحرينى ، حسين محمدى و محمود مشايخى كه در گزينش اوليه بيشتر روايات بذل همت نموده و همراهى كردند صميمانه سپاسگزارى كنم .

قم - سيدضياء مرتضوى

مهرماه 1377

شخصيت حضرت فاطمه ( س )

از كرانه كوثر

فاطمه ! اى گلواژه آفرينش !

كجا زبان ما را رسد كه وصف تو گوييم و كجا به انديشه ما آيد كه ذكرتو آريم ، و كجا توان قلم بود كه نقش حسن تو نويسد و كدام آينه است كه درخشش نور تو را بتاباند .

فاطمه ! اى بزرگ بانو !

اى نام تو ، جامع كمالاتت كه گوياى عصمت آتش سوز توست . اى آن كه دامنت ، رسالت سردار توحيد را پرورد . اى آن كه مهر رخت ، خورشيد فروزان مريم و آسيه و خديجه را فزونتر است; چرا كه جهان بانوان را تو سرورى . اى آن كه شهد شهادت سوزانت را ازچشمه صداقت و اخلاص چشيده اى . اى آن كه بر گرده گيتى ، دوريحانه مصطفى ( ص ) را مادرى ، پس نقش آفرين كربلاى 61 تويى; آرى تويى . اى آنكه بر در بهشت ، نامت نقش بسته است ، تو مظهر خشم خدايى ، تو جلوه گاه رضاى حقى .

و تو اى نامت ، زينت آراى آستانه بهشت ،

تو چه ديدى ؟ چه كشيدى كه جز خداى ، خبر ندارد ! آن فرشته كه تسليت بخش دل آزرده و به غم نشسته ات بود ، چه مى گفت ؟ چگونه تسليتت مى داد ؟

فاطمه ! اى دختر رسالت !

اى به حق واصل ! اى ناجى شانه هاى در بند بردگى ! همه مى گفتند : اين دختر رسول خداست ، او فرزند رهبر ماست . ولى تو يادگار همسرت را از گردنت باز مى كنى ، و گردنى را با بهاى آن آزاد مى سازى ، چرا كه مايه مسرت قلب پيامبر است .

فاطمه ! اى زاير قبر شهيدان !

تو گلواژه شهادتى . تو بهشتيان را جلودارى . تو مظهر حيايى . چه كسى را رسد كه فرداى قيامت در مسيرت سر بر آرد . اى خلايق ! سر فرودآريد ! چشم فرو بنديد كه حيا مى آيد . پس چگونه بود كه همين ديروز ، آرى آن روز كه در سوگ بودى ، تو را حرمت نداشتند ؟ چه كسى درخانه توحيد را پاس نداشت ؟ چه كسى جمع بهشتيان را پريشان كرد ؟ تو را پدر ، «شافعه خواند چرا كه بانوان بهشتى به شفاعت تو دربهشت خانه گزينند .

فاطمه ! اى واژه خوشبختى !

تو واژه خوشبختى را معنا بخشيدى . تو توحيد را خانه دارى كردى . دستى كه چرخ هدايت را مى گرداند ، همو آسياى كوچك خانه خويش را براى پخت گرده نانى مى چرخاند . شاهدش دست پينه بسته و تاول زده است . همو كه در كنار خندق براى پدر ، گرده نانى مى برد ، وهمو كه شمشير مجاهد مردى چون على مرتضى ( ع ) را مى شويد ، و هموكه در دفاع از ولايت و فدك كه مظهر افشاى دوزخيان

و دشمنان سامرى نسب بود ، به خطابه مى نشيند ، آرى ، همو غنچه دامن خويش را به سينه مى چسباند تا از گريه باز ايستد و مهر مادر بچشد .

فاطمه ! اى ام ابيها !

تو پاره تن پدر بودى . تو را مى بوسيد و تو نيز مى بوسيدى . مى بوييد ، به جاى خويش مى نشاند ، آخرين وداعش با تو بود و اولين خير مقدم ازتو . چرا تو عزيزترين مردم برايش بودى ؟ آيا چون فقط دخترش بودى ! او كه دختران ديگر نيز داشت . تو را از بهشت گرفته بود و دامنت جايگاه شكوفه هاى سرخ ولايت كبراى حق بود . تو جوابگوى پرسشى بودى كه ديگران مانده بودند . بازو و پهلويت ، نشان از مرزبانى حريم ولايت و امامت دارد .

فاطمه ! اى پاره وجود مصطفى !

در كنار خندق بر تو چه گذشت ؟ براى پدر چه آورده بودى ؟ خودت گفتى :

«نانى است كه براى فرزندم پخته ام; تكه اى از آن را براى شما آوردم .

پاسخ پدر با دل تو چه كرد ؟

«اى دخترم ! بدان كه اين اولين غذايى است كه بعد از سه روز در كام پدرت جاى مى گيرد» .

فاطمه ! اى گلبانگ ولايت !

تا تو مى خروشيدى و تا بر منافقان بانگ برمى آوردى ، كسى را ياراى سلطه بر ولى خدا نبود . تو «ام ابيها»ى پدر و همچون او ، ركن همسربودى ، و چه زود اين دو استوانه ولى ( ع ) فرو ريخت . خوانده ايم كه توبعد از پدر ، تبسم را از ميان بردى . تو ديگر نخنديدى; خنده كه هيچ ، حتى تبسمى ننمودى; جز يك تبسم پرمعنا ! براى چه بود ؟ مگر آنگاه كه شبه تابوت

ساخته دست دوست وفادارت «اسماء» را ديدى ، كدام آرزويت را جامه عمل يافته مى ديدى ؟

شايد پيكرت را در آن ، مصون از ديده بيگانه مى ديدى كه بر اين حسن قضا لبخند مى زدى . مگر در آن دل شب ، چند نفر به مشايعت بدن پاكت مى آمدند ؟ و شايد هم لحظه «لحاق موعود را در ذهنت نقش بسته مى ديدى . تو نظاره گر چه عالمى بودى كه بر آن لبخندمى زدى . نيك مى دانيم كه تو پايان غم هجران پدر را و لقاى پروردگارت را در آن مى ديدى .

تو از پيراهن پدر چه مى بوييدى كه مدهوش مى افتادى . تو ياد صداى مؤذن پدر كردى; مگر آن صدا يادآور چه خاطراتى بود ؟ بلال كه ديگر بناى اذان گفتن نداشت ، ولى چه كند كه پاره تن مصطفى ( ص ) خواسته است . پس چرا اين صدا در گوش مؤذن پيچيد كه : بلال ! ادامه نده ، كه فاطمه ( ع ) جان داد !

فاطمه ! اى راز سر به مهر !

تو مگر يگانه يادگار اشرف كاينات نبودى ؟ چرا كسى نبايد از درد توآگاه باشد ؟ گويا تو با اين سكوت ، با عالمى سخن دارى; سخن از ظلم نفاق پيشگان; سخنى در سكوت; سكوت شبهاى على ( ع ) كه پرستاريت مى كرد; سكوت غسل شب و دفن شب و پنهانى قبر . تو با على ( ع ) كه سرور سينه اش بودى ، چه رازى ، چه سرى ، چه عهدى داشتى كه باگونه هاى تر ، مقابل قبر مصطفى ( ص ) از قلت شكيبايى خود ، در غم فراقت سخن مى گويد ؟

راستى اى جلوه گاه صبر و رضا ! مگر آن روز كه نشان قهرمانى را به بازويت گرفتى ، به على

( ع ) نگفتى كه چه گذشت ؟ مگر به او نگفته بودى كه استخوان پهلو ، ضربه ديده است ؟ هاى ! خلايقى كه در قيامت ، درمعبر عبور فاطمه ( ع ) سر به زير و چشم بر هم مى نهيد ، آيا مى نگريد كه سامرى مسلكان ، بر بازوى فرزند «و ما رميت اذ رميت ، ولكن الله رمى چه فرود مى آورند ؟ آيا مى شنويد ناله جانسوز فرزند «و ماينطق عن الهوى ، ان هو الا وحي يوحى را كه چه سان ميان در وديوار كمك مى طلبد ؟

فاطمه ! اى كوثر حيات !

حيات تو ، شهادت تو ، قبر تو ، همه و همه ، افشاگر خط سامرى صفتان است .

اى مقتداى ما ! خط سرخ شهادت را ملت ما ، كه امامشان آنان رافرزندان معنوى كوثر تو خواند ، از تو و گلهاى دامنت گرفته اند . نيك مى دانيم كه حضور تو در صحنه محشر ، محشر ديگر است . آنگاه كه قايمه عرش را به دست مى گيرى و داورى خون گل كربلايت راخواهانى .

به خداى كعبه سوگند كه حق از آن تو است ، و بهشت در انتظارت . آنك دلمان به حضور تو خوش است; ما را درياب .

نامگذارى

1 . پيامبر اكرم ( ص ) :

انى سميت ابنتي «فاطمة لان الله عز و جل فطمها و فطم من احبها من النار; ( 1 ) .

من دخترم را «فاطمه ناميدم زيرا خداى عز و جل او و كسى را كه دوستدار او باشد از آتش جدا و دور كرده است .

2 . امام صادق ( ع ) :

كانت كنية فاطمة بنت رسول الله ( ص ) ام ابيها; ( 2 )

.

كنيه فاطمه دختر رسول خدا ( ص ) «ام ابيها» بود .

در ميان عرب رسم است كه علاوه بر نام و لقب ، از «كنيه نيز براى تكريم و احترام به شخص استفاده مى شود و اين كار بيشتر با اضافه نمودن كلمه «اب يا «ام به نام نخستين فرزند ، صورت مى گيرد ، ولى در اينجافاطمه ( س ) با كنيه «مادر پدر» كه نشان دهنده عظمت و نقش آن حضرت دربقا و توسعه رسالت پدر بزرگوارش است خطاب مى شود .

برترين بانو

3 . مفضل بن عمر :

قلت لابى عبدالله ( ع ) : اخبرني عن قول رسول الله ( ص ) في فاطمة انها سيدة نساء العالمين ا هى سيدة نساء عالمها ؟

فقال : ذاك لمريم ، كانت سيدة نساء عالمها ، و فاطمة سيدة نساءالعالمين من الاولين و الآخرين; ( 3 ) .

در باره اين گفته رسول خدا ( ص ) كه «فاطمه ، بانوى بزرگ زنان عالم است به امام صادق ( ع ) عرض كردم : آيا او بانوى بانوان عصر خوداست ؟

فرمود : اين براى مريم است كه بزرگ بانوى دوران خود بود . فاطمه بانوى بانوان همه روزگاران ، از ابتدا تا انتها است .

4 . پيامبر اكرم ( ص ) هنگامى كه در بيمارى وفاتش ، بى تابى فاطمه ( ع ) رامشاهده كرد فرمود :

يا فاطمة ! الا ترضين ان تكوني سيدة نساء العالمين و سيدة نساء هذه الامة و سيدة نساء المؤمنين ; ؟ ( 4 ) .

اى فاطمه ! آيا خشنود نيستى كه تو برترين بانوى جهان ، و برترين بانوى اين امت ، و برترين بانو در ميان مؤمنان باشى ؟

در اين زمينه روايات بسيارى از

طريق شيعه و اهل سنت وارد شده است . آنچه به زهراى مرضيه ( ع ) اين مقام و جايگاه را مى دهد اتصاف به ملكات فاضله و علم و ايمان و تقوا و در يك كلمه ، معرفت به خداوندتعالى و مقام عصمت است .

سرفصل صداقت و شهادت

5 . امام كاظم ( ع ) :

ان فاطمة ( ع ) صديقة شهيدة; ( 5 ) .

همانا فاطمه ( ع ) ، صديقه اى شهيد است .

پنجه آفرينش و برگزيدگان توحيد

6 . پيامبر اكرم ( ص ) :

الحسن و الحسين خير اهل الارض بعدي و بعد ابيهما و امهماافضل نساء اهل الارض; ( 6 ) .

حسن و حسين بعد از من و پدرشان ، بهترين مردم روى زمين هستندو مادرشان فاطمه ، برترين زنان اهل زمين است .

7 . پيامبر اكرم ( ص ) :

ليلة عرج بي الى السماء رايت على باب الجنة مكتوبا «لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، على حب الله و الحسن و الحسين صفوة الله ، فاطمة خيرة الله ، على باغضهم لعنة الله; ( 7 ) .

شبى كه به آسمان عروج داده شدم ديدم بر در بهشت نوشته است : «لا اله الاالله ، محمد رسول خدا ، على محبوب خدا ، حسن و حسين برگزيده خدا ، و فاطمه انتخاب شده خداوند است و لعنت خداوند بر آن كس باد كه بغض آنان را داشته باشد .

محور خشم و خشنودى خداوند

8 . على ( ع ) : رسول خدا ( ص ) به فاطمه فرمود :

ان الله يغضب لغضبك و يرضى لرضاك; ( 8 ) .

همانا خداوند به خشم تو خشم مى كند و به خشنودى تو خشنودمى شود .

روايات در زمينه محوريت خشم و خشنودى حضرت فاطمه ( ع ) ازطريق منابع شيعى و سنى بسيار است ( 9 ) . روشن است كسى كه جز خدا را درعالم نمى بيند و در برابر او تسليم مطلق است و اراده اى جز اراده خداوندندارد ، قهرا رضاى او رضاى حق و خشم او خشم حق خواهد بود و او انسان كاملى است كه رفتار و كردار او ، امام و اسوه و حجت خلق خداخواهد گشت .

سبزى زهرا ( س ) و دشمنى بنى اميه

حضرت فاطمه ( س ) محور خشنودى و خشم خداوند است . پاره وجودمصطفى ( ص ) و سرور بانوان عالم است ، اما دشمنان اهل بيت ( ع ) حتى از اينكه خرفه كه نوعى سبزى خودرو و مورد علاقه حضرت فاطمه ( س ) بود و به نام آن بزرگوار شهرت يافته بود ، يادآور نام و خاطره حضرت زهرا ( س ) باشد نگران بودند و از سر دشمنى و كينه ، تلاش كردند نام آن را برگردانند تاهمين اندك نيز نام و شخصيت اهل بيت ( ع ) بويژه فاطمه زهرا ( س ) را درخاطره ها زنده نكند ، و اين كارى بود كه بنى اميه كردند و از تغيير نام يك سبزى نيز فروگذارى ننمودند . اين واقعيت دردآورى است كه در روايت بعدى آمده است .

9 . فرات بن احنف : از امام صادق ( ع ) شنيدم مى فرمايد :

ليس على وجه الارض بقلة اشرف

و لا انفع من الفرفخ و هوبقلة فاطمة ( ع ) . ثم قال : لعن الله بني امية ، هم سموها بقلة الحمقاءبغضا لنا و عداوة لفاطمة ( ع ) ; ( 10 ) .

بر روى زمين ، سبزى اى شريفتر و سودمندتر از خرفه نيست ، و اين سبزى فاطمه ( ع ) است .

سپس فرمود :

خدا لعنت كند بنى اميه را ! آنها از سر كينه با ما و به خاطر دشمنى بافاطمه ( ع ) آن را «سبزى نادان ناميدند .

هديه مادر

10 . حماد بن عثمان : از امام صادق ( ع ) شنيدم مى فرمايد :

تظهر زنادقة سنة ثمانية و عشرين و مائة و ذلك لاني نظرت في مصحف فاطمة .

قال : فقلت : و ما مصحف فاطمة ؟

فقال : ان الله تبارك و تعالى لما قبض نبيه ( ص ) دخل على فاطمة من وفاته من الحزن ما لا يعلمه الا الله عز و جل ، فارسل اليهاملكا يسلي عنها غمها و يحدثها ، فشكت ذلك الى اميرالمؤمنين ( ع ) فقال لها : اذا احسست بذلك و سمعت الصوت ، قولي لي . فاعلمته فجعل يكتب كل ما سمع حتى اثبت من ذلك مصحفا .

قال : ثم قال : اما انه ليس من الحلال و الحرام ، و لكن فيه علم ما يكون; ( 11 ) .

در سال 128 عده اى ملحد آشكار خواهند شد و اين پيش بينى را درمصحف فاطمه ديدم .

حماد مى گويد : گفتم : مصحف فاطمه چيست ؟

فرمود : هنگامى كه رسول خدا ( ص ) وفات يافت حزن فاطمه به قدرى بود كه جز خدا كسى از آن آگاه نيست ، لذا خداى متعال فرشته اى رافرستاد تا او را

تسلى دهد و با او گفتگو كند; فاطمه ( ع ) جريان را براى اميرالمؤمنين ( ع ) اظهار كرد; حضرت ( ع ) به او فرمود : هر گاه حضورفرشته را احساس كردى و صدايى شنيدى ، به من بگو . فاطمه ( ع ) نيز اورا باخبر ساخت و على ( ع ) اقدام به نوشتن آنچه مى شنيد نمود تا اينكه به اين طريق مصحفى را پديد آورد .

حماد بن عثمان مى گويد : سپس حضرت صادق ( ع ) فرمود : آگاه باش كه در اين مصحف مسايل حلال و حرام وجود ندارد بلكه در آن اخبارآينده است .

در روايات زيادى ، موضوع مصحف حضرت زهرا ( ع ) مطرح شده است و امامان ( ع ) در موارد متعددى ، مستند فرمايشهاى خود را همين مصحف شمرده اند ، و ظاهرا اين كتاب شريف ، دست به دست در خانواده اهل بيت ( ع ) مى گشته و تنها در اختيار آن بزرگواران بوده است .

سوداى فاطمه ( ع )

11 . امام رضا ( ع ) به واسطه پدران بزرگوار خويش از امام سجاد ( ع ) نقل مى كند :

حدثتني اسماء بنت عميس ، قالت : كنت عند فاطمة جدتك اذدخل رسول الله ( ص ) و في عنقها قلادة من ذهب كان علي بن ابي طالب ( ع ) اشتراها له ( 12 ) من فى ء له; فقال النبي ( ص ) : لا يغرنك الناس ان يقولوا «بنت محمد» و عليك لباس الجبابرة ! فقطعتهاو باعتها و اشترت بها رقبة فاعتقتها فسر رسول الله ( ص ) بذلك; ( 13 ) .

اسماء بنت عميس برايم نقل كرد كه در حضور جده ات فاطمه ( ع ) بودم كه رسول خدا ( ص ) داخل

شد; در حالى كه گردنبندى طلايى كه على ابن ابى طالب ( ع ) از سهميه خود براى فاطمه ( ع ) خريده بود ، در گردنش بود . پيامبر ( ص ) به او فرمود : مبادا مردم با اين گفته كه «دختر محمداست تو را مغرور سازند اما بر تن تو لباس زورمندان باشد . ازاين رو فاطمه ( ع ) آن را از گردنش جدا كرد و فروخت و با آن ، بنده اى را خريده و آزاد كرد ، و رسول خدا ( ص ) نيز به خاطر اين كار شادمان گشت .

گلواژه در گلزار شهيدان

12 . امام صادق ( ع ) :

ان فاطمة ( ع ) كانت تاتي قبور الشهداء في كل غداة سبت فتاتي قبر حمزة و تترحم عليه و تستغفر له; ( 14 ) .

فاطمه ( ع ) هر صبح شنبه ، به زيارت قبور شهدا [در احد] مى آمد وكنار قبر حمزه قرار مى گرفت و براى او طلب رحمت و مغفرت مى نمود .

نكته قابل توجه اينكه ، حضرت ( س ) ضمن اينكه اداى احترام به شهدا وحضور در كنار قبرشان و يادآورى جانفشانى آنان را هيچ گاه فراموش نمى كند و در كنار قبر حمزه سيدالشهدا به دعا مى نشيند ، ولى در عين حال ، زمان مناسبى را انتخاب مى كند كه مى توان آن را جزء خلوت ترين روزهاى هفته دانست چرا كه در روزهايى چون پنجشنبه يا جمعه ، ديگران نيز دركنار قبور شهدا حضور مى يابند . ناگفته پيداست اين درسى براى همه بانوان پيرو او است كه در عين ايفاى وظايف اجتماعى ، در حفظ شؤون اسلامى تلاش كنند .

جلودار بهشتيان

13 . پيامبر اكرم ( ص ) :

اول شخص يدخل الجنة فاطمة ( س ) ; ( 15 ) .

نخستين فردى كه داخل بهشت مى شود فاطمه ( س ) است .

سر فرود آريد كه «او» مى گذرد

14 . عايشه از پيامبر اكرم ( ص ) روايت مى كند :

اذا كان يوم القيامة نادى مناد يا معشر الخلائق ! طاطؤوارؤوسكم حتى تجوز فاطمة بنت محمد ( ص ) ; ( 16 ) .

در هنگامه قيامت ، منادى اى ، ندا مى دهد : اى انبوه مردمان ! سرهايتان را به زير اندازيد تا فاطمه دختر محمد ( ص ) بگذرد .

همين موضوع را در روايت بعدى ، به گونه اى مشروح تر مى خوانيم :

15 . پيامبر اكرم ( ص ) :

اذا كان يوم القيامة نادى مناد من بطنان العرش : يا اهل الجمع ! نكسوا رؤوسكم و غضوا ابصاركم حتى تمر فاطمة بنت محمد ( ص ) على الصراط . فتمر مع سبعين الف جارية من الحور العين كمرالبرق; ( 17 ) .

به هنگامه قيامت ، منادى اى از ميان عرش صدا مى زند كه اى اجتماع كنندگان ! سرهايتان را به زير اندازيد و چشمانتان را ببنديدتا فاطمه دختر محمد ( ص ) از صراط عبور كند .

آنگاه حضرت ( س ) به همراه هفتاد هزار كنيز از حوريان بهشتى ، به سرعت برق مى گذرد .

فرداى محشر نيز به حرمت عبور صديقه كبرا ( ع ) سرهاى خلايق به زير مى افتد و پلكها بر هم; ولى چگونه بود كه جمعى حرمت او را پاس نداشتند و به جاى تعزيت و تسليت سوگ پدر ، بر سينه و پهلويش نشانه هايى از در سوخته خانه اش را نقش بستند ! «تبت يدا ابى لهب و تب ! » .

بانوى بانوان و شفاعت زنان

16 . پيامبر اكرم ( ص ) در ضمن روايتى :

. . . فايما امراة صلت في اليوم و الليلة خمس صلوات و صامت شهر رمضان و حجت بيت الله الحرام ، و زكت مالها و اطاعت زوجها ،

و والت عليا بعدي ، دخلت الجنة بشفاعة ابنتي فاطمة ، و انها لسيدة نساء العالمين . . . ; ( 18 ) .

«هر زنى كه در شبانه روز ، نمازهاى پنجگانه را به جاى آورد ، ماه رمضان را روزه بدارد ، حج خانه خدا را [اگر توانايى داشت] گزارد ، زكات مالش را بپردازد ، از شوهرش اطاعت كند ، و بعد از من ، ولايت و حكومت على را بپذيرد ، به شفاعت دخترم فاطمه ، وارد بهشت خواهد شد و همانا فاطمه ، سرور زنان عالم است .

همان گونه كه در روايات متعدد ديگر نيز آمده ، ارزش اداى نماز وروزه و حج و ساير واجبات عملى ، مبتنى بر پذيرش ولايت اهل بيت ( ع ) است و شفاعت نيز بر اساس اداى اين وظايف است اما با ولايت كه درحقيقت ، روح و جان اعمال است; همان كه حضرت فاطمه ( ع ) نيز به خاطرآن به شهادت رسيد ، چرا كه مدافع حريم و حرمت آن بود . او كه محورخشم و خشنودى خداوند است و او كه پاره تن پيامبر ( ص ) است و او كه سيده زنان عالم است ، فرداى قيامت نيز اعمال صالح به شفاعت او است كه راهگشاى بهشتيان خواهد بود .

فقط على ( ع ) همسان فاطمه ( س ) بود

17 . امام صادق ( ع ) :

لولا ان الله تبارك و تعالى خلق اميرالمؤمنين ( ع ) لفاطمة ما كان لها كفو على ظهر الارض من آدم و من دونه; ( 19 ) .

اگر خداى تبارك و تعالى اميرالمؤمنين ( ع ) را براى فاطمه خلق نكرده بود ، براى او بر روى زمين ، از آدم گرفته

تا ديگران ، همتايى وجود نداشت .

فاطمه ( س ) كه سلاله توحيدمدارانى چون ابراهيم خليل ( ع ) است ، و اوكه دامنش جايگاه پرورش اولياى دين و ضامن بقاى رسالت پدربزرگوارش است ، همسر و همتايى جز شير بيشه توحيد ، اميرالمؤمنين ( ع ) نخواهد داشت و اين چنين است كه ازدواجش نيز به امر حق تعالى است;چنان كه در روايت بعدى آمده است .

ماموريت الهى

18 . پيامبر اكرم ( ص ) :

ما زوجت فاطمة الا [بعد] ما امرنى الله عز و جل بتزويجها; ( 20 ) .

فاطمه را شوهر ندادم مگر پس از آنكه خداى عز و جل مرا مامورشوهر دادن او كرد .

و اين چنين بود كه خداوند ، نخست او را در عالم اعلا به همسرى على ( ع ) در آورد و آنگاه در زمين تحقق يافت .

پيوند در عرش

19 . پيامبر اكرم ( ص ) :

اتاني ملك فقال يا محمد ! ان الله يقرا عليك السلام و يقول لك : اني قد زوجت فاطمة ابنتك من علي بن ابي طالب في الملاالاعلى ، فزوجها منه في الارض ; ( 21 ) .

فرشته اى نزد من آمد و گفت : خداوند بر تو سلام مى فرستد ومى گويد : من دخترت فاطمه را در عالم بالا ، به همسرى على ابن ابى طالب در آوردم; تو نيز در زمين او را به همسرى او در آور .

گلواژه خوشبختى

20 . روزى پيامبر ( ص ) بعد از ازدواج على ( ع ) و فاطمه ( س ) به خانه آنان رفت و از على ( ع ) پرسيد :

كيف وجدت اهلك ؟

قال : نعم العون على طاعة الله; .

همسرت را چگونه يافتى ؟

عرض كرد : بهترين ياور براى اطاعت خداوند .

سپس همين پرسش را از فاطمه ( س ) كرد . فاطمه ( س ) عرض كرد :

خير بعل; ( 22 ) .

آن را بهترين شوهر يافتم .

چه زيباست كه اميرالمؤمنين ( ع ) در پاسخ به پرسش پيامبر ( ص ) همه خوبيها و مكارم همسرش را در اين جمله كوتاه ، ولى بسيار گويا بيان مى كندو او را بهترين يار و ياور در اداى وظيفه و اطاعت خداى تبارك و تعالى معرفى مى كند . زيرا ملاكى كه به زندگى آن دو بزرگوار معنا مى بخشد وآنان ازدواج خود را در سايه آن ، موفق مى دانند ، همكارى و همراهى درطاعت الهى است و بس .

خانه دارى خانه توحيد

21 . زهري ، از راويان و عالمان اهل سنت :

لقد طحنت فاطمة بنت رسول الله ( ص ) حتى مجلت يدها و ربى واثر قطب الرحى في يدها; ( 23 ) .

فاطمه ، دختر رسول خدا ( ص ) آن قدر دستاس كرد كه دستش تاول زد وجاى چوب آسياب در دستش بالا آمد و پينه بست .

غنچه مى پرورد

22 . انس بن مالك : بلال در نماز صبح تاخير كرد و از آن باز ماند . پيامبر ( ص ) به او فرمود :

ما حبسك ؟

فقال : مررت بفاطمة[ع] و هى تطحن و الصبى يبكي ، فقلت لها : ان شئت كفيتك الرحى و كفيتني الصبى ، و ان شئت كفيتك الصبي و كفيتنى الرحى .

فقالت : «انا ارفق بابني منك . فذاك حبسني .

قال : فرحمتها رحمك الله; ( 24 ) .

چه چيز مانع آمدنت شد ؟

عرض كرد : به فاطمه ( ع ) برخوردم كه در حال دستاس كردن بود وپسربچه اش گريه مى كرد . به او گفتم : اگر بخواهى من به جاى شماعهده دار دستاس كردن مى شوم و شما عهده دار بچه ، و اگر هم بخواهى من بچه را نگه مى دارم و شما دستاس كن .

فاطمه فرمود : «من از تو به پسرم مهربانتر و مناسبترم . اين كار ، مرااز نماز اول وقت باز داشت .

پيامبر ( ص ) فرمود : پس تو به فاطمه ( ع ) مهربانى كردى ، خداوند تو رارحمت كند .

حضرت زهرا ( س ) همه سعى خويش را در فراهم نمودن محيط طاعت و بندگى خود ، شوهر و فرزندانش ، به كار مى بندد و در تقسيم كارى كه پيامبر ( ص ) براى آن

دو بزرگوار كرده و كارهاى داخل خانه را به او ، وكارهاى بيرون را به على ( ع ) واگذار كرده بود ، به خوبى در انجام دادن آن تلاش مى كرد و آن را مغاير مقام معنوى و علمى و موقعيت اجتماعى خودنمى دانست; بلكه آن را يكى از زمينه هاى تحقق رضايت حق تعالى مى شمرد و تاول زدن دستهاى مباركش نيز ، مانعى براى تلاش داخل خانه نبود . او به بچه دارى و تربيت فرزندانش عشق مى ورزيد . لذا حتى براى چندلحظه نيز راضى به ترك آن نيست و در آن چند لحظه نيز ، كار آسياب كردن را به بلال وا مى گذارد و خود به آرام كردن فرزند و رسيدگى به اومى پردازد .

كنار باغبان توحيد

23 . عايشه نقل مى كند :

و كانت ( فاطمة ) اذا دخلت على النبي ( ص ) قام اليها فقبلها واجلسها في مجلسه ، و كان النبى ( ص ) اذا دخل عليها قامت من مجلسها فقبلته و اجلسته في مجلسها; ( 25 ) .

زمانى كه فاطمه ( ع ) بر پيامبر ( ص ) وارد مى شد ، پيامبر ( ص ) به سوى اومى رفت و او را مى بوسيد و در جاى خود مى نشاند ، و آنگاه كه پيامبر ( ص ) وارد بر او مى شد ، از جايش برمى خاست و پيامبر ( ص ) رامى بوسيد و در جاى خويش مى نشاند .

24 . ثوبان ، بنده آزاد شده پيامبر ( ص ) :

كان رسول الله ( ص ) اذا سافر كان آخر عهده بانسان من اهله فاطمة ( ع ) و اول من يدخل عليه اذا قدم فاطمة ( ع ) ; ( 26 ) .

رسول خدا ( ص ) آنگاه

كه به مسافرت مى رفت ، آخرين شخصى را كه ازخانواده اش مى ديد و وداع مى كرد فاطمه ( ع ) بود ، و آنگاه كه برمى گشت ، بر اولين كسى كه وارد مى شد فاطمه ( ع ) بود .

سرور سينه سردار توحيد

25 . پيامبر اكرم ( ص ) :

فاطمة بضعة مني . من سرها فقد سرني و من ساءها فقد ساءني . فاطمة اعز الناس علي; ( 27 ) .

فاطمه پاره وجود من است . هر كس او را شاد كند مرا شاد كرده و هركس به او بدى كند به من بدى كرده است . فاطمه عزيزترين مردم براى من است .

روشن است محبتى كه پيامبر ( ص ) به فاطمه ( ع ) داشت و احترام خاصى كه براى او قايل بود تنها بدان جهت نبود كه او دختر اوست چرا كه پيامبر ( ص ) دختران ديگرى هم داشت; بلكه به جهت ويژگيهايى بود كه زهرا ( ع ) را از ساير زنان عالم ممتاز مى كرد . از روايات متعددى كه در اين باره در كتابهاى شيعه و سنى وجود دارد استفاده مى شود كه پيامبر اكرم ( ص ) به مناسبتهاى مختلف و در موارد متعدد ، حقيقت مذكور را بيان مى فرموده است . روايت بعدى يكى ديگر از اين موارد است .

پاره وجود مصطفى ( ص )

26 . انس بن مالك :

قال رسول الله ( ص ) : ما خير للنساء ؟ فلم ندر ما نقول ؟ فسارعلى ( ع ) الى فاطمة فاخبرها بذلك . فقالت : فهلا قلت له : خير لهن ان لا يرين الرجال و لا يرونهن !

فرجع فاخبره بذلك .

فقال له : من علمك هذا ؟

قال : فاطمة .

قال : انها بضعة منى; ( 28 ) .

رسول خدا ( ص ) فرمود : چه چيزى براى بانوان بهتر است ؟ ما ندانستيم چه بگوييم . على پيش فاطمه رفت و او را از اين جريان باخبر كرد .

فاطمه گفت : پس چرا

به پيامبر نگفتى : براى آنان اين بهتر است كه نه آنها مردان بيگانه را ببينند و نه مردان بيگانه آنها را !

على بازگشت و اين پاسخ را به عرض پيامبر ( ص ) رساند .

رسول خدا ( ص ) فرمود : چه كسى اين پاسخ را به تو ياد داد ؟

عرض كرد : فاطمه .

فرمود : او پاره وجود من است .

شنيدن جواب پرسش پيامبر ( ص ) از زبان مبارك حضرت فاطمه ( س ) ، به عنوان اينكه يكى از زنان است تاثير خاصى در بانوان خواهد داشت وبديهى است كه منظور ، دست كشيدن از وظايف و مسؤوليتهاى جتماعى نيست بلكه بيان يك واقعيت است كه هر چه حد و مرز بين زن و مرد درزندگى و جامعه رعايت شود بيشتر به مصلحت بانوان است .

عشق در كنار خندق

27 . على ( ع ) :

كنا مع النبي ( ص ) في حفر الخندق ، اذ جاءته فاطمة ( س ) بكسرة من خبز فرفعتها اليه ، فقال : ما هذه يا فاطمة ؟

قالت : من قرص اختبزته; جئتك منه بهذه الكسرة .

فقال : يا بنية ! اما انها لاول طعام دخل فم ابيك منذ ثلاث; ( 29 ) .

ما به همراه پيامبر ( ص ) در جريان حفر خندق بوديم كه فاطمه ( س ) باتكه نانى پيش پيامبر ( ص ) آمد و آن را به خدمت او برد . پيامبر ( ص ) فرمود : اين چيست ، فاطمه ؟

عرض كرد : از گرده نانى است كه براى دو فرزندم پختم; اين تكه آن را براى شما آوردم .

پيامبر ( ص ) فرمود : دختر عزيزم ! هان ،

اين اولين غذايى است كه بعد ازسه روز وارد دهان پدرت مى شود .

اين جريان در حالى كه شدت علاقه حضرت فاطمه ( س ) را به پيامبر ( ص ) مى رساند ، گوياى اوج فداكارى و تحمل دشواريها در صدر اسلام ، توسطمسلمانان بويژه پيامبر اكرم ( ص ) براى دستيابى به اهداف الهى و حفظحكومت اسلامى است . آنان در شرايط دشوار جنگ خندق ، با شكمهاى گرسنه ، قسمتهاى قابل نفوذ مدينه را حفر مى كنند تا مركز رسالت و امامت از تعرض دشمن محفوظ بماند . در خانه فاطمه ( ع ) نيز توشه آن قدر كم است كه تنها امكان پختن يك نان براى چند نفر فراهم شده است و آن بزرگوار ، توانسته بخشى از آن را تقديم پيامبر ( ص ) كند ، در حالى كه آن حضرت ( ص ) درسه روز گذشته غذايى نخورده است .

همين علاقه است كه زهرا ( ع ) را حتى قبل از رحلت پيامبر ( ص ) در غم فراق آينده به گريه مى اندازد . وايت بعدى گوياى همين واقعيت است .

اشك در انتظار فراق

28 . عبدالله بن عباس :

لما حضرت رسول الله ( ص ) الوفاة حتى بلت دموعه لحيته ، فقيل له : يا رسول الله ! ما يبكيك ؟

فقال : ابكي لذريتي و ما تصنع بهم شرار امتي من بعدي ، كانى بفاطمة بنتى و قد ظلمت بعدى و هى تنادى يا ابتاه ! فلا يعينهااحد من امتى .

فسمعت ذلك فاطمة ( ع ) فبكت .

فقال رسول الله ( ص ) : لا تبكين يا بنية !

فقالت : لست ابكى لما يصنع بى من بعدك ، و لكنى ابكى لفراقك يا رسول

الله !

فقال لها : ابشرى يا بنت محمد بسرعة اللحاق بى ، فانك اول من يلحق بى من اهل بيتى; ( 30 ) .

زمانى كه رحلت رسول خدا ( ص ) نزديك شد ، آن حضرت ( ص ) آن قدرگريه كرد كه اشكهايش محاسن او را تر كرد . به آن حضرت ( ص ) عرض شد : اى رسول خدا ! چه چيز مايه گريه شماست ؟

فرمود : براى فرزندانم و آنچه كه اشرار امتم ، بعد از من ، بر آنها روامى دارند گريه مى كنم . گويا دخترم فاطمه را مى بينم كه بعد از من براو ستم مى شود و او صدا مى زند : «پدرجان ! ولى هيچ كس از امتم اورا كمك نمى كند .

فاطمه ( ع ) اين را شنيد ، و شروع به گريه كرد .

رسول خدا ( ص ) فرمود : دخترم ! گريه نكن .

عرض كرد : من به خاطر رفتارى كه بعد از شما با من مى شود گريه نمى كنم ، بلكه به علت غم فراق شما اى رسول خدا گريه مى كنم .

حضرت ( ص ) به او فرمود : مژده باد تو را اى دختر محمد كه بزودى به من ملحق خواهى شد ، چرا كه تو اولين كسى از اهل بيتم هستى كه به من مى پيوندى .

پرهيز از نفرين

29 . امام باقر ( ع ) و امام صادق ( ع ) :

ان فاطمة ( ع ) لما كان من امرهم ما كان ، اخذت بتلابيب عمرفجذبته اليها ثم قالت :

اما والله يا ابن الخطاب ! لولا اني اكره ان يصيب البلاء من لا ذنب له لعلمت اني ساقسم على الله ثم اجده سريع الاجابة; ( 31 )

.

وقتى شد آنچه شد ، فاطمه گريبان عمر را گرفت و كشيد و فرمود : هان ، به خدا سوگند اى پسر خطاب ! اگر من كراهت نمى داشتم كه افراد بى گناه دچار بلا شوند مى فهميدى كه من خداى را سوگندمى دادم ، آن گاه او را در اجابت دعايم ، پرشتاب مى يافتم .

آنچه بر اساس اين روايت ، حضرت فاطمه ( س ) را از نفرين كردن درباره آنان كه به او ستم كردند باز مى دارد اين است كه با نزول بلا ، افرادبى گناه نيز گرفتار آيند . از اين رو در روايت ديگرى كه شرح آمدن حضرت ( س ) به مسجد ، پس از كشاندن على ( ع ) به آنجا را بيان مى كند آمده است كه فاطمه ( س ) در حالى كه پيراهن پيامبر ( ص ) را بر سر گرفته بود وكودكانش را به همراه داشت ، تهديد كرد كه اگر على ( ع ) را رها نكنند موهاى خويش را پريشان خواهد ساخت . ( 32 ) و در سخن ديگرى از امام باقر ( ع ) آمده است :

و الله لو نشرت شعرها ماتوا طرا; ( 33 ) .

به خدا سوگند ، اگر موهاى خويش را آشكار و پريشان مى ساخت همه آنان مى مردند .

استوانه ولايت

30 . امام صادق ( ع ) از پدر بزرگوارش ، امام باقر ( ع ) و آن حضرت ( ع ) ازجابر بن عبدالله انصارى نقل مى كند :

سمعت رسول الله ( ص ) يقول لعلي بن ابي طالب قبل موته بثلاث : «سلام عليك يا ابا الريحانتين ! اوصيك بريحانتي من الدنيا ، فعن قليل ينهد ركناك و الله خليفتي عليك . » فلما قبض رسول الله

( ص ) قال علي ( ع ) : هذا احد ركني الذي قال لى رسول الله ( ص ) . فلما ماتت فاطمة ( ع ) قال علي ( ع ) : هذا الركن الثاني الذي قال رسول الله ( ص ) ; ( 34 ) .

از رسول خدا ( ص ) سه روز پيش از رحلتش ، شنيدم به على ابن ابى طالب مى فرمايد : «سلام بر تو باد اى پدر دو گل خوشبو ! تو رابه دو گل خوشبويم از دنيا ( امام حسن ( ع ) و امام حسين ( ع ) ) سفارش مى كنم; چرا كه بزودى هر دو ركن تو فرو خواهد ريخت و خداوندعوض دهنده تو است . »

پس از آن ، موقعى كه رسول خدا ( ص ) رحلت كرد على ( ع ) فرمود : اين يكى از دو ركن من بود كه رسول خدا ( ص ) به من فرمود . و وقتى فاطمه ( ع ) رحلت كرد ، على ( ع ) فرمود : اين ، ركن دومى بود كه رسول خدا ( ص ) فرمود .

در سوگ پدر

32 . امام صادق ( ع ) :

عاشت فاطمة بعد رسول الله ( ص ) خمسة و سبعين يوما لم تركاشرة و لا ضاحكة; تاتي قبور الشهداء في كل جمعة مرتين : الاثنين و الخميس فتقول ( ع ) : هاهنا كان رسول الله و ههنا كان المشركون; ( 35 ) .

فاطمه ( ع ) بعد از رسول خدا ( ص ) هفتاد و پنج روز زندگى كرد; درحالى كه در حال لبخند يا خنده ديده نشد . هفته اى دو بار ، يكى دوشنبه و ديگرى پنجشنبه ، به

زيارت قبور شهدا [در احد] مى آمد ومى گفت : اينجا رسول خدا ( ص ) بود و آنجا مشركان قرار داشتند .

چنان كه يادآور شديم در تاريخ شهادت حضرت فاطمه ( ع ) اختلاف است ، ولى آنچه بيشتر شهرت دارد همان 75 يا 95 روز است كه در برخى روايات نيز آمده است . ( 36 ) نكته ديگر آنكه ، در روايت سى و پنجم خواهدآمد كه صديقه طاهره ( ع ) بعد از رحلت پدر بزرگوار خود تنها يك بارلبخند زد . ديگر آنكه ، در اين روايت ، روزهاى دوشنبه و پنجشنبه نام برده شده است كه حضرت ( ع ) به زيارت قبور شهدا مى رفت و اين با آنچه درروايت سيزدهم گذشت ، منافاتى ندارد چرا كه آن حديث مى تواند ناظر به قبل از رحلت رسول خدا ( ص ) باشد; در حالى كه ظاهر اين حديث ، مربوطبه بعد از رحلت آن حضرت ( ص ) است .

اذان ناتمام

33 . شيخ صدوق :

روى [انه] لما قبض النبى ( ص ) امتنع بلال من الاذان ، قال : لااؤذن لاحد بعد رسول الله ( ص ) . و ان فاطمة ( ع ) قالت ذات يوم : اني اشتهي ان اسمع صوت مؤذن ابي ( ص ) بالاذان ، فبلغ ذلك بلالا; فاخذ في الاذان . فلما قال : «الله اكبر ، الله اكبر» ذكرت اباهاعليه السلام و ايامه ، فلم تتمالك من البكاء . فلما بلغ الى قوله : «اشهد ان محمدا رسول الله شهقت فاطمة ( ع ) و سقطت لوجههاو غشي عليها . فقال الناس لبلال : امسك يا بلال ! فقد فارقت ابنة رسول الله ( ص )

الدنيا و ظنوا انها قد ماتت . فقطع اذانه و لم يتمه فافاقت فاطمة ( ع ) و سالته ان يتم الاذان ، فلم يفعل و قال لها : يا سيدة النسوان ! اني اخشى عليك مما تنزلينه بنفسك اذاسمعت صوتي بالاذان . فاعفته عن ذلك; ( 37 ) .

نقل شده است وقتى پيامبر ( ص ) رحلت كرد ، بلال از اذان گفتن امتناع جست و گفت : بعد از رسول خدا ( ص ) براى هيچ كس اذان نمى گويم . ولى يك روز فاطمه ( ع ) فرمود : علاقه دارم صداى مؤذن پدرم ( ص ) رادر اذان بشنوم . اين خبر به بلال رسيد . لذا شروع به اذان گفتن كرد ، ولى هنگامى كه گفت : «الله اكبر ، الله اكبر» ، فاطمه ( ع ) به ياد پدر ودوران او افتاد ، و نتوانست از گريه خوددارى كند . و زمانى كه به جمله : «اشهد ان محمدا رسول الله رسيد ، فاطمه ( ع ) فريادى زد و به روى افتاد و بيهوش شد . مردم به بلال گفتند : اى بلال ! دست نگهدارچرا كه دختر رسول خدا ( ص ) از دنيا رفت . و گمان كردند كه فاطمه ( ع ) رحلت كرده است . لذا بلال اذانش را قطع كرده و ناتمام گذاشت; تااينكه فاطمه ( ع ) به هوش آمد و از بلال خواست كه اذان را كامل كند ، اما بلال ادامه نداد و به حضرت ( ع ) عرض كرد : اى سرور بانوان ! من ازآنچه شما با شنيدن صداى اذان من بر خود مى آورى

، بر شما مى ترسم . لذا حضرت ( ع ) او را معاف داشت .

پيراهن يوسف

34 . على ( ع ) :

غسلت النبي ( ص ) في قميصه : فكانت فاطمة تقول : ارني القميص . فاذا شمته غشي عليها ، فلما رايت ذلك غيبته; ( 38 ) .

پيامبر ( ص ) را در پيراهنش غسل دادم . به همين جهت فاطمه مى گفت : پيراهن را به من نشان بده ، و هنگامى كه آن را مى بوييد بيهوش مى شد . من هم وقتى اين را ديدم آن را پنهان كردم .

ديگر خنده ، هرگز ! جز يك تبسم

35 . ام جعفر بنت محمد بن جعفر :

ان فاطمة بنت رسول الله ( ص ) قالت : يا اسماء ! اني قد استقبحت مايصنع بالنساء . ان يطرح على المراة الثوب فيصفها ، فقالت اسماء : يا ابنة رسول الله ! الا اريك شيئا رايته بالحبشة ؟ فدعت بجرائد رطبة فحنتها ثم طرحت عليها ثوبا . فقالت فاطمة : مااحسن هذا و اجمله ! تعرف به المراة من الرجل . فاذا مت انافاغسليني انت و على و لا يدخل على احد . فلما توفيت غسلهاعلي و اسماء رضى الله تعالى عنهم; ( 39 ) .

فاطمه به اسماء بنت عميس فرمود : اى اسماء ! من اين را كه نسبت به بانوان انجام مى شود و [در مراسم بعد از مرگ تنها] پارچه اى روى جنازه زن مى اندازند و در نتيجه پوشش لازم را ندارد و جسد نمايان است ، ناروا شمرده و نمى پسندم . اسماء گفت : اى دختر رسول خدا ! آيا چيزى را كه در سرزمين حبشه ديدم به شما نشان دهم ؟ پس ازآن ، اسماء چوبهاى ترى را فراهم ساخت ، آنها را خم كرد ، سپس پارچه اى روى آنها انداخت [و تابوتى ساخت] . فاطمه فرمود :

چقدراين خوب و زيباست ! چرا كه به واسطه آن ، زن از مرد باز شناخته مى شود ( در نتيجه ، سبت به شؤون جنازه زن رعايت لازم صورت خواهد گرفت ) . پس آنگاه كه من جان سپردم ، تو و على مرا غسل دهيد و هيچ كس ديگر بر من وارد نشود . زمانى كه رحلت كرد ، على و اسماء او را غسل دادند .

همين مضمون را دولابى ، از محدثان اهل سنت ، ذكر نموده و سپس افزوده است :

و ما رئيت متبسمة - يعنى بعد النبى ( ص ) - الا يومئذ; ( 40 ) .

بعد از پيامبر اكرم ( ص ) هيچ گاه با تبسم ديده نشد مگر آن روز كه اسماء آن تابوت را ساخت و نشان او داد» .

چه بسيار غم انگيز و دلخراش است كه يگانه دختر پيامبر اكرم ( ص ) ، تنها لبخندى كه بعد از رحلت پدر خود مى زند هنگامى است كه نگاهش به شبه تابوت خويش مى افتد ! گويا به ياد نزديكى آن روز موعود مى افتد . ازطرف ديگر ، خيالش آسوده مى گردد كه بعد از رحلتش ، نگاه بيگانه اى بر او ، هر چند از روى پارچه ، نخواهد افتاد ، با اينكه طبق وصيتش مراسم خاك سپارى ، مخفيانه انجام خواهد شد و تعداد انگشت شمارى چون على ( ع ) وسلمان و مقداد شركت خواهند كرد; با اين همه ، نگران نحوه تشييع جنازه وحفظ حرمت شؤون اسلامى خويش است و تنها با ديدن نمونه تابوتى كه امكان محافظت كامل او را دارد آرامش مى گيرد . در روايت ديگرى از امام صادق ( ع ) آمده است كه اسماء تختى را آورد ، آن

را وارونه كرد و تركه هايى از درخت خرما را به پايه هاى آن بست و پارچه اى روى آن افكند و به حضرت ( س ) نشان داد . ( 41 ) .

گلواژه پرپر مى شود

36 . امام سجاد ( ع ) از پدر بزرگوار خويش ، سيدالشهدا ( ع ) :

لما مرضت فاطمة بنت رسول الله ( ص ) وصت الى على ابن ابي طالب ( ع ) ان يكتم امرها و يخفي خبرها و لا يؤذن احدابمرضها . ففعل ذلك و كان يمرضها بنفسه و تعينه على ذلك اسماء بنت عميس رحمها الله ، على استسرار بذلك كما وصت به . فلما حضرتها الوفاة وصت اميرالمؤمنين ( ع ) ان يتولى امرها ، ويدفنها ليلا و يعفي قبرها ، فتولى ذلك اميرالمؤمنين ( ع ) و دفنها وعفى موضع قبرها . فلما نفض يده من تراب القبر ، هاج به الحزن فارسل دموعه على خديه و حول وجهه الى قبر رسول الله ( ص ) فقال : السلام عليك يا رسول الله ، السلام عليك من ابنتك وحبيبتك ، و قرة عينك و زائرتك ، والبائتة في الثرى ببقيعك ، المختارالله لها سرعة اللحاق بك ، قل يا رسول الله عن صفيتك صبري ، و ضعف عن سيدة النساء تجلدي ، الا ان في التاسي لي بسنتك ، و الحزن الذي حل في لفراقك ، موضع التعزي ، و لقدوسدتك في ملحود قبرك ، بعد ان فاضت نفسك على صدري ، و غمضتك بيدي ، و توليت امرك بنفسي .

نعم و في كتاب الله انعم القبول ، انا لله و انا اليه راجعون ، قداسترجعت الوديعة ، و اخذت الرهينة ، و اختلست الزهراء ، فمااقبح الخضراء و الغبراء !

يا رسول الله ! اما حزني

فسرمد ، و اما ليلي فمسهد ، لا يبرح الحزن من قلبي او يختارالله لي دارك التي فيها انت مقيم ، كمدمقيح ، و هم مهيج ، سرعان ما فرق [الله] بيننا ، و الى الله اشكو ، و ستنبئك ابنتك بتظاهر امتك علي ، و على هضمها حقهافاستخبرها الحال ، فكم من غليل معتلج بصدرها لم تجد الى بثه سبيلا ، و ستقول ، و يحكم الله و هو خير الحاكمين .

سلام عليك يا رسول الله سلام مودع لاسئم و لا قال ، فان انصرف فلا عن ملالة ، و ان اقم فلا عن سوء ظني بما وعد الله الصابرين . الصبر ايمن و اجمل و لولا غلبة المستولين علينا ، لجعلت المقام عند قبرك لزاما ، و التلبث عنده معكوفا ، ولاعولت اعوال الثكلى على جليل الرزية . فبعين الله تدفن بنتك سرا ، و يهتضم حقها قهرا و يمنع ارثها جهرا ، و لم يطل العهد ، ولم يخلق منك الذكر ، فالى الله يا رسول الله المشتكى ، و فيك اجمل العزاء ، فصلوات الله عليها و عليك و رحمة الله و بركاته; ( 42 ) .

موقعى كه فاطمه دختر رسول خدا ( ص ) بيمار شد به على ابن ابى طالب ( ع ) وصيت كرد كه موضوع را سربسته بدارد و خبر آن راپنهان كند و هيچ كس را از بيمارى او مطلع نسازد . حضرت ( ع ) اين كاررا كرد و خودش پرستارى فاطمه ( ع ) مى نمود و اسماء بنت عميس - كه خدا رحمتش كند - نيز او را مخفيانه همان گونه كه فاطمه ( ع ) وصيت كرده بود كمك مى كرد .

هنگامى كه رحلتش نزديك شد به اميرالمؤمنين

( ع ) سفارش كرد كه عهده دار مراسم غسل و كفن و دفن شود و او را شبانه به خاك سپاردو قبر او را پوشيده بدارد ، لذا اميرالمؤمنين ( ع ) عهده دار آن شد و او رابه خاك سپرد و آثار محل قبرش را محو كرد . موقعى كه دستش را ازخاك قبر تكاند ، حزن و اندوه به او فشار آورد و پريشان كرده و به جوشش آورد و اشكهايش را بر گونه هايش جارى ساخت و چهره اش را به طرف قبر رسول خدا ( ص ) نمود و عرض كرد : سلام بر تو اى رسول خدا ! سلام بر تو از جانب دخترت و محبوبت ، و نور چشمت و ديداركننده ات ، آن كسى كه در بقيع تو ( 43 ) ، در خاك خفته است ، وخداوند پيوستن سريع به تو را براى او برگزيده است . اى رسول خدا ! صبرم در غم فقدان دختر برگزيده ات كم شد ، و طاقتم به خاطرسرور زنان ، ضعيف گشت . منتها آنچه موجب تسليت خاطر است ، تاسى من از سنت تو و بار اندوهى است كه در غم فراق تو وجودم رادر بر گرفت . چرا كه من خود ، تو را در شكاف قبر نهادم ، پس ازآنكه جانت بر سينه ام روان شد و چشمانت را با دست خويش بستم و خودم عهده دار كار به خاك سپارى ات شدم .

آرى ، دلنشين ترين پذيرش ، در كتاب خدا آمده است : انا لله و انا اليه راجعون . [اينك] امانت باز گردانده شد و گرو ، پس گرفته شد ، وشكوفه يكباره ربوده شد و چه زشت است سبزه و زمين .

اى رسول خدا !

اندوهم بى پايان است ، و شبم در بيدارى است; اندوه از قلبم نخواهد رفت تا اينكه خداوند همان خانه اى را كه تو در آن ساكنى براى من برگزيند . دلشستگى اى چرك آور ، و اندوهى خشم آورو آتش افروز . در ميان ما چه زود جدايى افتاد ! شكايت به خدامى برم ، و دخترت از همداستانى امتت عليه من و براى ضايع كردن حق او ، تو را خبر خواهد داد; حال و وضعيت را از او بپرس . چه بسيار عقده هايى; در سينه اش به تلاطم آمد اما راهى براى گشودن آن نيافت كه خواهد گفت . و خداوند داورى مى كند و او بهترين داوراست .

سلام بر تو اى رسول خدا ! سلام وداع كننده اى كه نه خسته شده است و نه روى گردان . پس ، اگر برمى گردم نه به خاطر خستگى است ، واگر بمانم نه به خاطر بدگمانى به وعده اى كه خداوند به صابران داده است . صبر بهتر و زيباتر است . و اگر نبود تسلط آنان كه بر ما چيره شده اند ، خود را ملازم قبر تو مى داشتم و ماندن كنار آن را پيشه خودمى ساختم و چون مادرى كه داغ مصيبتى بزرگ ديده ، شيون مى كردم . در برابر چشم خدا ، دخترت پنهانى به خاك سپرده مى شود ، و حق اوبه زور ضايع مى شود ، و آشكارا از ارثش باز داشته مى شود; در حالى كه هنوز چيزى نگذشته و ياد تو فراموش نشده است . پس شكوه را به خدا مى برم اى رسول خدا ، و تويى مايه زيباترين تسليت خاطر . درود خدا ، و رحمت و بركاتش بر فاطمه و بر تو باد .

همين مضمون را مرحوم كلينى با اندكى تفاوت از همين راوى

ولى ازامام حسين ( ع ) نقل كرده است . ( 44 ) .

صديقه را صديق غسل مى دهد

37 . مفضل بن عمر :

قلت لابي عبدالله ( ع ) : جعلت فداك ، من غسل فاطمة ؟

قال : ذاك اميرالمؤمنين . و كاني استعظمت ذلك من قوله .

فقال : كانك ضقت بما اخبرتك به ؟

قلت : قد كان ذاك جعلت فداك .

قال : فقال : لا تضيقن فانها صديقة و لم يكن يغسلها الا صديق;اما علمت ان مريم لم يغسلها الا عيسى; ( 45 ) .

«به امام صادق ( ع ) عرض كردم : فدايت گردم ، چه كسى فاطمه را غسل داد ؟

فرمود : غسل دهنده ، اميرالمؤمنين بود .

مفضل مى گويد : گويا من اين امر را دشوار يافتم و برايم سنگين آمد ، لذا حضرت فرمود : گويا از آنچه كه خبر دادم بر تو گران آمد ؟

عرض كردم : بله چنين بود ، فدايت شوم .

فرمود : هرگز دچار كم ظرفيتى نشو ، چرا كه فاطمه صديقه اى بود كه تنها «انسانى صديق او را غسل مى دهد . آيا ندانستى كه مريم را كسى جز عيسى غسل نداد ؟

ظاهرا منشا تعجب مفضل ، اين مساله مورد بحث در فقه است كه آيامرد را زن و زن را مرد ، اختيارا و يا اضطرارا مى تواند غسل دهد يا نه ؟

ظهور خشم و قهر مقدس

38 . اصبغ بن نباته :

سئل اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب ( ع ) عن علة دفنه لفاطمة بنت رسول الله ( ص ) ليلا; فقال : انها كانت ساخطة على قوم كرهت حضورهم جنازتها و حرام على من يتولاهم ان يصلي على احدمن ولدها; ( 46 ) .

از اميرالمؤمنين ( ع ) در باره علت دفن شبانه فاطمه دختر رسول خدا ( ص ) به دست او سؤال شد ، فرمود : [به خاطر اينكه

فاطمه ( س ) ] ازدست گروهى ناراضى و خشمناك بود و از حضور آنها در تشييع جنازه اش رضايت نداشت . و بر هر كس كه ولايت و دوستى آن گروه را داشته باشد حرام است كه بر احدى از فرزندان فاطمه ( ع ) نمازبگزارد .

در محكمه عدل با نقش خون

39 . امام رضا ( ع ) از پدران خويش ( ع ) :

قال رسول الله ( ص ) : تحشر ابنتي فاطمة ( ع ) يوم القيامة ومعها ثياب مصبوغة بالدم ، تتعلق بقائمة من قوائم العرش فتقول : يا عدل ! احكم بيني و بين قاتل ولدي ( ولدي ) .

قال رسول الله ( ص ) : فيحكم لابنتي و رب الكعبة و ان الله عزو جل يغضب لغضب فاطمة و يرضى لرضاها; ( 47 ) .

رسول خدا ( ص ) فرمود : دخترم فاطمه در روز قيامت با لباسهايى رنگين به خون ، محشور مى گردد و به پايه اى از پايه هاى عرش دست مى گيرد و مى گويد : اى خداى عادل ! ميان من و قاتل فرزندم ( فرزندانم ) داورى كن .

رسول خدا ( ص ) سپس فرمود : به خداى كعبه سوگند كه خداوندبه نفع دخترم داورى مى كند ، و همانا خداى عز و جل به خاطرغضب فاطمه خشم مى گيرد و به خشنودى او خشنود مى گردد .

و بهشت به انتظار است

40 . پيامبر اكرم ( ص ) :

اشتاقت الجنة الى اربع من النساء : مريم بنت عمران ، و آسية بنت مزاحم ، زوجة فرعون و هي زوجة النبي ( ص ) في الجنة وخديجة بنت خويلد زوجة النبي ( ص ) في الدنيا و الآخرة و فاطمة بنت محمد ( ص ) . ( 48 ) .

بهشت مشتاق چهار نفر از زنان است : مريم دختر عمران ، آسيه دختر مزاحم همسر فرعون كه در بهشت همسر پيامبر ( ص ) است ، خديجه دختر خويلد همسر پيامبر ( ص ) ، و فاطمه دختر محمد ( ص ) .

پى نوشتها

1 ) بحارالانوار ، ج 43 ، ص 12 .

2 ) الاستيعاب ، ج 2 ، ص 752 .

3 ) معانى الاخبار ، ص 107 .

4 ) مستدرك الصحيحين ، ج 2 ، ص 498 .

5 ) كافى ، ج 1 ، ص 458 .

6 ) بحارالانوار ، ج 43 ، ص 19 .

7 ) تاريخ بغداد ، ج 1 ، ص 259 .

8 ) كنزالعمال ، ج 7 ، ص 111 .

9 ) آنچه نقل شد به نقل از يكى از منابع حديثى اهل سنت است . در منابع شيعى مى توان به اين سخن پيامبر اكرم ( ص ) اشاره كرد : ان الله ليغضب لغضب فاطمة و يرضى لرضاها . «بحارالانوار ، ج 43 ، ص 19 . »

10 ) كافى ، ج 6 ، ص 367 .

11 ) كافى ، ج 1 ، ص 240; بحارالانوار ، ج 43 ، ص 80 .

12 ) ظاهرا «لها» صحيح است ، هر چند به شكل «له نيز مى توان توجيه نمود .

13 ) بحارالانوار ، ج 43 ، ص 26 .

14 ) همان ، ص 90 ، به نقل از تهذيب الاحكام .

15 ) ميزان الاعتدال

، ج 2 ، ص 131 .

16 ) تاريخ بغداد ، ج 8 ، ص 141 .

17 ) الصواعق المحرقة ، ص 190 .

18 ) بحارالانوار ، ج 43 ، ص 24 .

19 ) كافى ، ج 1 ، ص 461 .

20 ) بحارالانوار ، ج 43 ، ص 104 .

21 ) ذخائر العقبى ، ص 31 .

22 ) بحارالانوار ، ج 43 ، ص 117 .

23 ) حلية الاولياء و طبقات الاصفياء ، ج 2 ، ص 41 .

24 ) مسند احمد ، ج 3 ، ص 150 .

25 ) صحيح ترمذى ، ج 2 ، ص 319 .

26 ) مسند احمد ، ج 5 ، ص 275 .

27 ) بحارالانوار ، ج 43 ، ص 23 .

28 ) حلية الاولياء و طبقات الاصفياء ، ج 2 ، ص 40 .

29 ) ذخائر العقبى ، ص 47 .

30 ) بحارالانوار ، ج 43 ، ص 156 .

31 ) كافى ، ج 1 ، ص 460 .

32 ) مرآة العقول ، ج 5 ، ص 343 و نيز همين مضمون : كافى ، ج 8 ، ص 238 .

33 ) كافى ، ج 8 ، ص 238 .

34 ) بحارالانوار ، ج 43 ، ص 173 .

35 ) همان ، ص 195 ، به نقل از كافى .

36 ) از جمله نك : كافى ، ج 1 ، صص 57 - 58 ، و بحارالانوار ، ج 43 ، صص 6 - 9 و 212 - 217 . و نيز نگاه كن : ضميمه كتاب با عنوان «تاريخ ولادت حضرت فاطمه ( س ) » .

37 ) من لا يحضره الفقيه ، ج 1 ، ص 297; و بحارالانوار ، ج 43 ، ص 157 .

38 ) بحارالانوار ، ج 43 ، ص 157 .

39 ) حلية الاولياء و طبقات الاصفياء ، ج 2 ، ص 43 .

40 ) ذخائرالعقبى ، ص 53 .

41 ) بحارالانوار ، ج 43 ، ص 213 .

42

) همان ، و نيز نك : كافى ، ج 1 ، صص 458 - 459 .

43 ) در روايت مرحوم كلينى به جاى كلمه «بقيع «بقعه آمده است كه به معناى آرامگاه و مرقدخواهد بود .

44 ) كافى ، ج 1 ، ص 458 - 459 .

45 ) كافى ، ج 1 ، ص 459 ، و نيز بحارالانوار ، ج 43 ، ص 206 .

46 ) بحارالانوار ، ج 43 ، ص 209 .

47 ) همان ، ص 220 .

48 ) همان ، ص 53 .

زنان ، جايگاه و حقوق

مقدمه

بخش دوم اين مجموعه ، به احاديثى در باره جايگاه زن و خاستگاه اجتماعى او اختصاص يافته است و نخست رواياتى در زمينه ارزش فرزنددختر و مبارزه اسلام با افكار جاهلى در اين خصوص ، بازگو مى شود . ذكراين روايات ، از دو نظر براى ما قابل توجه است ، يكى تاكيد بر بطلان اين تفكر جاهلى كه هنوز رسوبات آن در گوشه و كنار مشاهده مى شود; يعنى تفاوت گذاشتن ميان فرزند دختر و پسر ، و ديگر اينكه نشان دهنده تلاش جدى و پى گير اسلام و اولياى عظيم الشان آن در دفاع از ارزشهاى انسانى زن ، و طرد فرهنگ منحط دوران جاهلى است . اسلام كوشش كرده است اين واقعيت در جامعه تثبيت شود كه داشتن فرزند دختر يك ارزش است ونه ضد ارزش ، و زن و مرد از نظر حقيقت انسانى داراى يك منزلت هستندو تفاوتى ميان آن دو نيست .

بهترين فرزندانتان

1 . پيامبر اكرم ( ص ) :

خير اولادكم البنات; ( 1 ) .

دختران ، بهترين فرزندان شما هستند .

خوش قدمى زن

2 . پيامبر اكرم ( ص ) :

من المراة ان يكون بكرها جارية; ( 2 ) .

از ميمنت و خوش قدمى زن ، اين است كه اولين فرزندش دختر باشد .

دختر ، چه خوب فرزندى است !

3 . پيامبر اكرم ( ص ) :

نعم الولد ، البنات; ملطفات مجهزات ، مؤنسات ، مباركات ، مفليات; ( 3 ) .

دختران چه فرزندان خوبى هستند ! چرا كه گرم و با لطافتند ، آماده به خدمتند ، انس گير و با الفتند ، با بركتند ، و پاكيزه اند .

نعمت يا حسنه

4 . امام صادق ( ع ) :

البنات حسنات و البنون نعمة و انما يثاب على الحسنات ويسال عن النعمة; ( 4 ) .

دختران ، حسنه و نيكى اند ، و پسران ، نعمتند . و همانا بر حسنات ثواب و پاداش داده مى شود ولى از نعمت سؤال و بازخواست مى گردد .

يكى از جنبه هاى حسنه بودن دختران ، خود وجود آنان و بها دادن به آنهاست ، چرا كه مبارزه اى عملى با فرهنگ جاهلى است . از جانب ديگرحسنه شمردن آنها اين توهم غلط را نفى مى كند كه آنان سربار زندگى اند ، بااين گمان كه اين فرزندان پسر هستند كه مى توانند بارى را از دوش پدر ومادر بردارند . در روايت بعدى ، بهشت ، پاداش كسانى معرفى شده است كه داراى فرزند دخترند . واضح است كه صرف داشتن فرزند دختر نمى تواندچنين پاداشى را به دنبال داشته باشد بلكه در يك فضاى اسلامى و در يك زندگى سالم با شرايط مورد توجه اسلام ، چنين ارزشهايى نيز معنا پيدامى كند و داشتن فرزند دختر و حضور او يك ارزش به شمار خواهد رفت .

در مسير بهشت

5 . پيامبر اكرم ( ص ) :

من عال ثلاث بنات او ثلاث اخوات وجبت له الجنة .

قيل : يا رسول الله ! واثنتين ؟

قال : واثنتين .

قيل : يا رسول الله ! و واحدة ؟

قال : و واحدة; ( 5 ) .

كسى كه سه دختر يا سه خواهر را سرپرستى كند; بهشت بر اوواجب گردد .

گفته شد : اى رسول خدا ! دو تا نيز ؟

فرمود : دو تا نيز .

گفته شد : اى رسول خدا ! يكى نيز ؟

فرمود : يكى نيز .

مبارزه با يك پديده فرهنگى غلط

در جامعه كه سالها ريشه دوانده وزدودن آثار آن ، طبيعى است كه نيازمند سالها تلاش و كار مستمر فرهنگى و علمى است . و چندان جاى شگفتى نيست كه هنوز در ميان جامعه اسلامى و اصحاب پيامبر اكرم ( ص ) و حتى ياران امامان ( ع ) كسانى باشند كه رگه هايى از فرهنگ غلط دوران جاهليت در باره زن و دختر درباورهايشان جاى داشته باشد و آثار آن در گوشه و كنار ، ميان گفتار وكردارشان ظاهر گردد . روايات بعدى نشان دهنده اين واقعيت است .

گل خوشبو

6 . اين مژده به پيامبر اكرم ( ص ) داده شد كه داراى دخترى شده است . حضرت ( ص ) به چهره اصحابش نگاه كرد و آثار كراهت و ناخشنودى را درآنها مشاهده نمود; فرمود :

ما لكم ! ريحانة اشمها و رزقها على الله عز و جل . و كان ( ص ) ابابنات; ( 6 ) .

شما را چه مى شود ! گياه خوشبويى است كه آن را مى بويم و روزى اوهم ، بر عهده خداوند عز و جل است . و حضرت ( ص ) پدر چندين دختر بود .

7 . جارود بن منذر :

قال لي ابوعبدالله ( ع ) : بلغني انه ولد لك ابنة فتسخطها; و ماعليك منها ؟ ريحانة تشمها و قد كفيت رزقها ، و كان رسول الله ( ص ) ابا بنات . ( 7 ) .

حضرت صادق ( ع ) به من فرمود : به من خبر رسيده كه داراى دخترى شده اى ، اما براى آن ناراحت و خشمناكى; چه ضررى به تو دارد ؟ گياه خوشبويى است كه آن را مى بويى و روزى اش

هم كه به عهده تونيست; رسول خدا ( ص ) پدر چندين دختر بود .

از همين روايات مى توان به درجه بى مهرى و تحقير زن و دختر دردوران ظهور اسلام از همين روايات پى برد چرا كه بعد از حدود يك قرن از پيدايش اسلام و مبارزه عليه ظلمى كه در حق زنان مى رفت ، هنوز نيزآثار آن حتى در ميان برخى مؤمنانى كه با معارف اهل بيت ( ع ) نيز آشنايى داشتند مشاهده مى شد . طبيعى است كه در چنين بينشى ، آن مادرى نيز كه چنين فرزند مغضوبى را به دنيا آورد مورد سرزنش و تحقير باشد . روايت بعدى گوياى همين امر است .

به من خيانت كرده !

8 . يكى از اصحاب امام صادق ( ع ) :

تزوجت بالمدينة فقال لي ابوعبدالله ( ع ) : كيف رايت ؟

فقلت : ما راى رجل من خير في امراة الا و قد رايته فيها ، ولكن خانتني .

فقال : و ما هو ؟

قلت : ولدت جارية !

فقال : لعلك كرهتها; ان الله عز و جل يقول : «آباؤكم و ابناؤكم لا تدرون ايهم اقرب لكم نفعا ( 8 ) »; ( 9 ) .

در مدينه ازدواج كردم . پس از آن ، امام صادق ( ع ) از من در باره همسرم پرسيد : او را چگونه ديدى ؟

عرض كردم : هيچ مردى ، خيرى را در زنى نديد مگر اينكه من آن رادر همسرم ديدم ، اما به من خيانت كرد !

حضرت ( ع ) فرمود : چه خيانتى ؟

عرض كردم : دخترى زاييد !

حضرت ( ع ) فرمود : شايد تو اين دختر را خوش ندارى [ولى بدان كه]خداوند عز و جل مى فرمايد

:

«پدرانتان و فرزندانتان ، شماها نمى دانيد كدام يك از آنان براى شماسودمندترند» .

اين گونه برخوردها ناشى از ضعف ايمان و غفلت از ارزشهاى انسانى و اسلامى است ، و همان گونه كه در وايت بعدى آمده اين خداى متعال است كه به هر كس بخواهد پسر مى دهد و به هر كس بخواهد دخترمى بخشد; چنان كه مى فرمايد :

«يهب لمن يشاء اناثا و يهب لمن يشاء الذكور» . ( 10 ) .

انتخاب خداوند تعالى

9 . حسين بن سعيد :

ولد لرجل من اصحابنا جارية فدخل على ابي عبدالله ( ع ) فرآه متسخطا ، فقال له : ارايت لو ان الله اوحى اليك ان اختار لك او تختار لنفسك ، ما كنت تقول ؟

قال : كنت اقول : يا رب ! تختار لي .

قال : فان الله عز و جل قد اختار لك . . . ( 11 ) .

مردى از اصحاب ما داراى فرزند دخترى شد . پس از آن به خدمت امام صادق ( ع ) رسيد; حضرت ( ع ) او را خشمناك ديد; به او فرمود : بگوببينم ، اگر خداوند به تو وحى مى كرد كه من براى تو انتخاب كنم ياتو براى خودت انتخاب مى كنى ، چه مى گفتى ؟

عرض كرد : مى گفتم : اى پروردگار ! تو برايم انتخاب كن .

حضرت ( ع ) فرمود : خوب ، خداى عز و جل براى تو [دختر را]برگزيده است . . . .

ارزش گذارى قرآن

10 . هنگامى كه اسماء بنت عميس ، به همراه شوهرش ، جعفرابن ابى طالب از حبشه برگشت ، وارد بر زنان پيامبر اكرم ( ص ) شد و گفت :

هل فينا شى ء من القرآن ؟

قلن : لا .

فاتت رسول الله فقالت : يا رسول الله ! ان النساء لفي خيبة وخسار !

فقال : و مم ذلك ؟

قالت : لانهن لا يذكرن بخير كما يذكر الرجال . فانزل الله «ان المسلمين والمسلمات و المؤمنين و المؤمنات و القانتين والقانتات و الصادقين و الصادقات و الصابرين و الصابرات والخاشعين و الخاشعات و المتصدقين و المتصدقات و الصائمين والصائمات و الحافظين فروجهم و الحافظات و الذاكرين الله كثيرا و الذاكرات اعد الله لهم مغفرة و

اجرا عظيما ( 12 ) »; ( 13 ) .

آيا چيزى از آيات قرآن در باره ما نازل شده ؟

گفتند : نه .

لذا اسماء به محضر رسول خدا ( ص ) آمد و عرض كرد : اى رسول خدا ! زنان در ناكامى و خسارتند !

پيامبر ( ص ) فرمود : به چه خاطر ؟ عرض كرد : زيرا آن گونه كه مردان به خوبى و خير ياد مى شوند ، از آنان ياد نمى شود .

پس از آن بود كه خداوند اين آيه را نازل فرمود :

«همانا مردان مسلمان و زنان مسلمان ، و مردان مؤمن و زنان مؤمن ، و مردان اطاعت پيشه خاضع و زنان اطاعت پيشه خاضع ، و مردان راستگو و زنان راستگو ، و مردان بردبار و زنان بردبار ، و مردان باخشوع و زنان باخشوع ، و مردان صدقه دهنده و زنان صدقه دهنده ، و مردان روزه دار و زنان روزه دار ، و مردان خودنگه دار ، و زنان خودنگه دار ، و مردانى كه فراوان به ياد خدايند و زنان اين گونه ، خداوند براى آنان مغفرت و پاداشى بزرگ را آماده كرده است .

ملاحظه مى شود كه زن و مرد در پيشگاه خداوند تعالى در اوصاف ستوده و ارزشهاى انسانى يكسانند و ملاك برترى ، عبارت از فضايل واعمال شايسته اى است كه هر كدام دارا هستند و بر همين اساس است كه رروايت بعدى ، ارزش يك زن ، بيشتر از هزار مرد به شمار رفته است .

بهتر از هزار مرد ناصالح

11 . امام صادق ( ع ) :

الامراة الصالحة خير من الف رجل غير صالح; ( 14 ) .

زن صالح ، به از هزار مرد ناصالح است .

نشانه ايمان

12 . پيامبر اكرم ( ص ) :

كلما ازداد العبد ايمانا ازداد حبا للنساء; ( 15 ) .

بنده هر چه ايمانش را فزونى دهد ، محبتش بر بانوان بيشتر خواهدشد .

محبوب انبيا ( ع )

13 . امام صادق ( ع ) :

من اخلاق الانبياء حب النساء; ( 16 ) .

محبت به زنان از اخلاق انبيا است .

بيشترين خير

14 . امام صادق ( ع ) :

اكثر الخير فى النساء; ( 17 ) .

بيشترين خير و خوبى در زنان است .

در تاكيد بر اين سخن شريف ، مناسب مى نمايد پاسخ امام صادق ( ع ) به پرسش فضيل را بازگو كنيم . او مى گويد : به امام ( ع ) عرض كردم : مردم سخنى مى گويند و آن اينكه بيشتر اهل آتش در روز قيامت ، زنان هستند ! امام ( ع ) دررد اين حرف به پاسخى نقضى استناد جستند و فرمودند : اين چه سخن بيجايى است ؟ ! در حالى كه يك مرد در آخرت ، گاه با هزار نفر از زنان دنيادر كاخى از در يك پارچه ازدواج مى كند !

قلت له : شى ء يقوله الناس : ان اكثر اهل النار يوم القيامة النساء . قال : و انى ذلك ؟ ! و قد يتزوج الرجل في الآخرة الفا من نساء الدنيا في قصرمن درة واحدة . ( 18 ) .

مصونيت اجتماعى

15 . امام صادق ( ع ) :

قال رسول الله ( ص ) : لا حرمة لنساء اهل الذمة ان ينظر الى شعورهن و ايديهن; ( 19 ) .

به نقل از رسول خدا ( ص ) : نگاه كردن به موها و دستان زنان اهل ذمه مانعى ندارد .

مساله حرمت نگاه به زنان نامحرم تنها ناشى از اين نيست كه شخص ناظر دچار مفسده و انحراف مى شود بلكه يك دليل مهم آن احترامى است كه زن مسلمان دارد و بايد از ديده بيگانه مصونيت داشته باشد; حتى اگرنگاه عادى باشد . از اين رو زنان غيرمسلمان كه حتى به عنوان اهل ذمه درجامعه اسلامى زندگى مى كنند چنين حرمتى

را دارا نيستند و نگاه به مواضع عادى بدن آنان حرمتى ندارد . البته اين احتمال نيز هست كه چون زنان غير مسلمان معمولا احساس وظيفه اى در پوشاندن سر و دست نمى كنند ، نگاه معمولى به آنان منعى ندارد . ولى به هر حال مصونيتى كه زن مسلمان از اين جهت دارد حاكى از احترام و حرمتى است كه اسلام براى او قايل شده است ، تا جايى كه حتى چشم دوختن به او ، از پشت سر نيز موردنكوهش قرار مى گيرد . به روايت بعدى توجه كنيد .

حرمت بدار !

16 . ابوبصير به امام صادق ( ع ) :

الرجل تمر به المراة فينظر الى خلفها .

قال : ايسر احدكم ان ينظر الى اهله و ذات قرابته ؟

قلت : لا .

قال : فارض للناس ما ترضاه لنفسك; ( 20 ) .

زن از كنار مرد عبور مى كند و مرد به پشت سر او نگاه مى دوزد ، ( چگونه است ؟ )

امام ( ع ) فرمود : آيا كسى از شما را خوش مى آيد كه به پشت سرخانواده و نزديكانش نگاه دوخته شود ؟

عرض كردم : نه .

فرمود : پس آنچه را براى خودت مى پسندى براى مردم بپسند .

سفارش شدگان

17 . پيامبر اكرم ( ص ) :

اوصاني جبرئيل بالمراة حتى ظننت انه لاينبغي طلاقها الا من فاحشة مبينة; ( 21 ) .

جبرئيل ، آن قدر در باره زن ، به من سفارش كرد كه گمان كردم طلاق زن سزاوار نيست مگر در جايى كه آشكارا مرتكب فحشا گردد .

18 . پيامبر اكرم ( ص ) :

استوصوا بالنساء خيرا فانهن عندكم عوان; ( 22 ) .

سفارش مرا در باره نيكى كردن به زنان بپذيريد چرا كه آنان نزد شمااسيرند .

روايات متعددى در زمينه احسان و احترام به زنان وجود دارد كه ازگنجايش اين مجموعه بيرون است . ( 23 ) توجه به نيازهاى مادى و معنوى بانوان و عفو و گذشت و سعه صدر در باره آنان ، مسايلى است كه درروايات بعدى نيز شاهد تاكيد بر آنها خواهيم بود .

وقت ويژه

19 . ابو سعيد خدرى :

جاءت امراة الى رسول الله ( ص ) فقالت : يا رسول الله ! ذهب الرجال بحديثك فاجعل لنا من نفسك يوما ناتك فيه تعلمنا مماعلمك الله .

قال : اجتمعن يوم كذا في موضع كذا و كذا . فاجتمعن فاتاهن النبي ( ص ) فعلمهن مما علمه الله; ( 24 ) .

زنى به حضور رسول خدا ( ص ) آمد و عرض كرد : اى رسول خدا ! مردان همه سخن شما را نصيب خود كرده و بردند ، پس براى ما نيزاز جانب خود ، روزى را قرار ده كه در آن روز به حضور شما برسيم تا از آنچه خداوند به شما آموخته است به ما تعليم دهى .

حضرت ( ص ) فرمود : فلان روز ، در فلان جا اجتماع كنيد . آنان نيز درآنجا

در وقت مقرر گرد آمدند و پيامبر اكرم ( ص ) نزد آنان رفت و ازآنچه خداوند به او تعليم داده بود به آنان آموخت .

در ميدان جنگ

20 . امام باقر ( ع ) و امام صادق ( ع ) :

ان رسول الله ( ص ) خرج بالنساء في الحرب حتى يداوين الجرحى ، و لم يقسم لهن من الفي ء و لكنه نفلهن; ( 25 ) .

رسول خدا ( ص ) زنان را در جنگ به همراه برد تا زخميان را مداواكنند ، و از غنايم جنگ ، سهميه اى براى آنان قرار نداد ولى به عنوان بخشش و هبه ، سهمى به آنان داد .

استفاده از سهميه غنايم به صورت مقرر ، منوط به حضور مستقيم درصحنه نبرد است و اين وظيفه مردان است ، اما اين مانع از آن نبود كه پيامبراكرم ( ص ) از زحمات زنان در كمك به سربازان اسلام ، قدردانى عملى كند . عنايت ويژه اى كه اولياى عظيم الشان اسلام بويژه پيامبر اكرم ( ص ) ، به ارج گذارى مقام زن دارند شامل جنبه هاى گوناگونى مى شود كه در اين روايات به گوشه هايى از آنها اشاره مى شود . روايت بعدى نيز مؤيد همين امر است .

مادر پاكدامن

21 . امام صادق ( ع ) :

طوبى لمن كانت امه عفيفة; ( 26 ) .

خوشبخت كسى است كه مادرش پاكدامن باشد .

جلوه گاه صبر

22 . امام صادق ( ع ) از پدر بزرگوارش :

ان الله تبارك و تعالى جعل للمراة صبر عشرة رجال ، فاذاحملت زادها قوة عشرة رجال اخرى; ( 27 ) .

خداى تبارك و تعالى براى زن ، صبر و تحمل ده مرد را قرار داده است و آنگاه كه زن ، باردار مى شود خداوند نيروى ده مرد ديگر را به آن مى افزايد .

پاداش مرزدارى و شهادت

23 . اميرالمؤمنين ( ع ) :

ذكر رسول الله ( ص ) الجهاد ، فقالت امراة لرسول الله ( ص ) : يارسول الله ! فما للنساء من هذا شي ء ؟

فقال : بلى ، للمراة ما بين حملها الى وضعها الى فطامها من الاجركالمرابط في سبيل الله ، فان هلكت فيما بين ذلك كان لها مثل منزلة الشهيد; ( 28 ) .

رسول خدا ( ص ) در باره جهاد سخن گفت . زنى به رسول خدا ( ص ) عرض كرد : اى رسول خدا ! پس براى زنان از اين جهاد بهره اى نيست ؟

فرمود : بلى; براى زن در فاصله باردارى تا وضع حمل و بعد از شيرگرفتن طفل ، پاداشى همانند پاداش مجاهدى است كه در مرز ، در راه خدا به مرزبانى مشغول است ، و اگر در اين فاصله جان بدهد براى اوپاداشى همانند مقام و منزلت شهيد خواهد بود .

نكته قابل توجه آنكه ، پيامبر ( ص ) پرورش طفل در دوران باردارى وبعد از آن را همانند مرزبانى از حدود و ثغور اسلامى شمرده است و جان دادن در آن ميان را چون شهادت در راه خدا; چرا كه او نيز وظيفه پرورش فرزندان اسلام و حفظ قدرت جامعه اسلامى در سايه وجود فرزندانى صالح را به عهده

دارد و زن در اين راه ، ممكن است تا سر حد جان دادن نيزبه پيش رود .

شيرمادر

24 . پيامبر اكرم ( ص ) :

ليس للصبي لبن خير من لبن امه; ( 29 ) .

براى فرزند ، شيرى بهتر از شير مادرش نيست .

گرچه مفاد اين سخن شريف ، بيشتر ناظر به مصلحت فرزند است كه مناسب ترين شير براى او شيرمادر است ، ولى مى تواند حاكى از احترام وتجليلى باشد كه اسلام براى مادر قايل است كه فرزندش را خود شير بدهد ، و پدر نيز توجه داشته باشد كه شير مادر از هر غذاى ديگر ، حتى از شيرمادران ديگر ، مفيدتر است ، و اين خود يك نوع احساس نياز به همسر رادر شوهر ايجاد خواهد نمود .

روايت بعدى ، فلسفه يكى از تفاوتهاى حقوقى ميان زن و مرد رابيان مى كند .

مرد در خدمت همسر

25 . حضرت رضا ( ع ) در بخشى از پاسخهاى خويش به پرسشهاى محمد بن سنان در زمينه علل و فلسفه احكام نوشت :

و علة اعطاء النساء نصف ما يعطى الرجل من الميراث ، لان المراة اذا تزوجت اخذت و الرجل يعطي فلذلك وفر على الرجال ، و علة اخرى في اعطاء الذكر مثلي ما يعطى الانثى ، لان الانثى في عيال الذكر ان احتاجت و عليه ان يعولها و عليه نفقتهاو ليس على المراة ان تعول الرجل و لا تؤخذ بنفقته اذا احتاج ، فوفر الله على الرجال لذلك و ذلك قول الله عز و جل : «الرجال قوامون على النساء بما فضل الله بعضهم على بعض و بماانفقوا من اموالهم ( 30 ) »; ( 31 ) .

علت پرداخت نصف مقدار ميراث مردان به زنان ، اين است كه زن هنگام ازدواج مى گيرد و مرد مى پردازد و لذا ميراث براى مردان زيادتر شده است

، علت ديگر پرداخت دو برابر سهم زن به مرد ، اين است كه زن اگر نياز داشته باشد تحت سرپرستى مرد است وسرپرستى و هزينه او بر عهده مرد است; در حالى كه بر زن چنين وظيفه اى نيست كه مرد را اداره كند و از او در صورتى كه مرد نيازنيز داشته باشد خرجى گرفته نمى شود .

پس بدين خاطر است كه خداوند براى مرد سهم بيشترى قرار داده است ، و اين همان سخن خداوند عزوجل است كه :

«مردان سرپرست و عهده دار زنانند ، به خاطر آنچه كه خداوندبعضى از آنان را بر بعضى ديگر برترى داده است و نيز به علت هزينه هايى كه مردان از اموال خويش مى پردازند . »

روايات ديگرى نيز در اين باره وجود دارد . ( 32 ) .

پاسدارى ارزشها ، صيانت جمال

26 . اميرالمؤمنين ( ع ) :

صيانة المراة انعم لحالها و ادوم لجمالها; ( 33 ) .

صيانت و نگهدارى زن ، به حالش مفيدتر و جمالش را پردوام تراست .

زكات زيبايى

27 . اميرالمؤمنين ( ع ) :

زكاة الجمال ، العفاف; ( 34 ) .

زكات زيبايى و جمال ، پاكدامنى است .

رسم آزادگان

28 . اميرالمؤمنين ( ع ) :

ان الحياء و العفة من خلائق الايمان و انهما لسجية الاحرار وشيمة الابرار; ( 35 ) .

همانا حيا و عفت ، از آداب و صفات ايمان است ، و آن دو از خلق وخوى آزادگان و رسم نيكان است .

حيا و پاكدامنى ، نشانه آزادگى و جوانمردى و لازمه ايمان است ومردان و زنان ، همه نيازمند آنند ولى خداوند متعال به بانوان به خاطرساختار وجودى و جايگاهى كه در جامعه دارند حيا و آزرم بيشترى عنايت فرموده است و از اين جهت ، مسؤوليت بيشترى را بر دوش مى كشند . حيا و عفت براى همه امرى نيك و لازم است اما براى آنان لازمتر است . حيا نشانه آزادگى است و مردان و زنان آزاده آنانند كه پاكدامن و باحيا باشند ، و اگر حريت به معناى واقعى كلمه وجود داشته باشد صفات نيكوى ديگر نيز وجود خواهد داشت . زنان و مردان مسلمان ومتعهد ، آزادى را در صفاتى مى جويند كه در روايت بعدى بر آنها تاكيد شده است .

حيا و آزادى

29 . امام صادق ( ع ) :

خمس خصال من لم تكن فيه خصلة منها فليس فيه كثير مستمتع ، اولها : الوفاء ، و الثانية : التدبير ، و الثالثة : الحياء ، و الرابعة : حسن الخلق ، و الخامسة - و هي تجمع هذه الخصال : - الحرية; ( 36 ) .

پنج خصلت است كه اگر كسى يكى از آنها را نيز نداشته باشد ، در اوبهره مندى چندانى نيست . اول از آنها وفادارى است . دوم ، تدبير;سوم ، حيا ، چهارم ، حسن خلق ، و پنجم كه جامع اين خصلتهاست ، آزادگى است

.

خصلتهاى نيك

30 . اميرالمؤمنين ( ع ) :

خيار خصال النساء شرار خصال الرجال : الزهو و الجبن والبخل . فاذا كانت المراة مزهوة لم تمكن من نفسها ، و اذا كانت بخيلة حفظت مالها و مال بعلها ، و اذا كانت جبانة فرقت من كل شي ء يعرض لها; ( 37 ) .

بهترين خصال زنان ، بدترين خصلتهاى مردان است و آنها عبارتند از : كبر و ترس و بخل ، زيرا زمانى كه زن ( در برابر بيگانه ) متكبر وگردن فراز باشد خويش را رام نخواهد كرد ، و آنگاه كه بخيل باشدمال خود و شوهرش را حفظ خواهد نمود ، و هنگامى كه كم جرات بود [خطر نخواهد كرد و] از هر چيزى كه براى او پيش آيد نگران خواهد شد و پرهيز خواهد نمود .

از اين روايت شريف ، اين اصل را بايد استفاده كنيم كه نبايد به زن ومرد از نظر ساختار وجودى در پذيرش مسؤوليتها و وظايف در تمام ابعادبه يك ديد نگاه شود بلكه چه بسا صفتى براى مرد به عنوان يك نقطه ضعف و عيب محسوب شود ولى براى زن نقطه اى مثبت و امرى با ارزش به شمار رود ، همين خصلت ترس براى مردان به خاطر وظيفه اى كه در حفظحقوق خود و خانواده و اجتماع دارند امرى ناپسند است اما زنان به خاطرمحدوديتهاى بيشترى كه در دفاع از خود دارند و از طرف ديگر ، بيشترمورد طمع و هجوم افكار ناپاكان قرار مى گيرند نياز به احساس نگرانى وخطر گريزى و خوف مواجه شدن با زمينه هاى هجوم و دستبرد به خويش را دارند تا احتياط بيشترى نموده و از افتادن در دامهايى كه امكان گريزبراى آنان نيست مصون

باشند ، و اين امر منافاتى با اداى مسؤوليتهاى اجتماعى ندارد . در زمينه بخل و تكبر نيز به همين بيان; البته تشخيص موارد مطلوبيت اين صفات از موارد ديگر ، كار مشكلى نيست .

بيرون از خانه

31 . امام صادق ( ع ) :

لا ينبغي للمراة ان تجمر ثوبها اذا خرجت [من بيتها]; ( 38 ) .

هنگامى كه زن از خانه اش خارج مى شود سزاوار نيست كه لباسش راخوشبو كند .

از زن و مرد مسلمان ، رعايت مسايل بسيارى به عنوان امور احتياطى خواسته شده است ، چرا كه عدم توجه به آنها احتمال گرفتار آمدن به گناه ياارتكاب گناه بالاتر را افزايش مى دهد . اين تذكرها ، در حقيقت زنگ خطرهايى است كه هشيارى مرد و زن مسلمان را مى طلبد و بى توجهى به آنها و در واقع نزديك شدن به دانه هاى اطراف دام ، خطر افتادن در آن را به دنبال دارد . روايات بعدى نيز در همين موضوع قرار مى گيرد .

بوى خوش براى بيگانه !

32 . پيامبر اكرم ( ص ) :

ايما امراة تطيبت لغير زوجها لم تقبل منها صلاة حتى تغتسل من طيبها كغسلها من جنابتها; ( 39 ) .

«هر زنى كه خود را براى غير شوهرش خوشبو كند هيچ نمازى از اوپذيرفته نمى شود تا همان گونه كه به خاطر جنابت غسل مى كند ، براى اين بوى خوش نيز غسل كند . ( 40 ) .

پوشش مناسب

33 . اميرالمؤمنين على ( ع ) :

كنت قاعدا في البقيع مع رسول الله ( ص ) في يوم دجن و مطر اذمرت امراة على حمار ، فهوت يد الحمار في وهدة فسقطت المراة فاعرض النبي ( ص ) بوجهه .

قالوا : يا رسول الله ! انها متسرولة .

قال : اللهم اغفر للمتسرولات - ثلاثا . يا ايها الناس ! اتخذواالسراويلات فانها من استر ثيابكم و حصنوا بها نساءكم اذاخرجن; ( 41 ) .

در روزى تار و بارانى به همراه رسول خدا ( ص ) در بقيع نشسته بودم كه زنى سوار بر درازگوشى عبور كرد . ست حيوان ، داخل گودالى افتاد و زن به زمين خورد . لذا پيامبر ( ص ) چهره اش را برگرداند .

عرض كردند : اى رسول خدا ! آن زن شلوار پوشيده است .

پيامبر اكرم ( ص ) سه بار گفت : «خدايا ! زنانى كه از شلوار استفاده مى كنند را مورد مغفرت قرار ده . [سپس فرمود : ] اى مردم ! از شلواراستفاده كنيد چرا كه از پوشاننده ترين لباسهاى شما است ، و با آن ، زنانتان را هنگامى كه از خانه خارج مى شوند مصونيت بخشيد» .

روشن است كه ملاك ، استفاده از لباسهايى است كه تناسب بيشترى باحجاب و صيانت بانوان دارد

، تحريك آميز نيست و با عرف زنان باحجاب همخوانى بيشترى دارد . بنابراين ، شامل هر نوع شلوار نمى شود . در همين خصوص ، حديث بعدى نيز مى تواند نشان دهنده ترغيب اسلام به حفظحدود و شؤون زن و مرد ، و رعايت دورانديشى و احتياط باشد; البته اينهاهمه اقداماتى احتياطى است كه زمينه انحرافات احتمالى را از ميان مى برد .

لباسهاى تحريك آميز

34 . «سعيدة و «منة خواهران محمد بن ابى عمير :

دخلنا على ابي عبدالله ( ع ) فقلنا : تعود المراة اخاها ؟

قال : نعم .

قلنا : تصافحه ؟

قال : من وراء الثوب .

قالت احداهما : ان اختي هذه تعود اخوتها .

قال : اذا عدت اخوتك فلا تلبسي المصبغة; ( 42 ) .

بر امام صادق ( ع ) وارد شديم و عرض كرديم : آيا زن به ديدار برادرانش مى رود ؟

فرمود : بلى .

عرض كرديم : آيا به او دست مى دهد ؟

فرمود : از پشت لباس .

يكى از آن دو گفت : اين خواهر من به ديدار برادرانش مى رود .

فرمود : آنگاه كه به ديدن برادرانت رفتى ، لباس رنگارنگ [وتحريك آميز] نپوش .

در كوچه و خيابان

35 . امام صادق ( ع ) به نقل از پيامبر اكرم ( ص ) :

ليس للنساء من سروات الطريق شي ء ، و لكنها تمشي في جانب الحائط و الطريق; ( 43 ) .

زنان از ميان مسير عبور نكنند ، بلكه در كنار ديوار و راه حركت كنند .

بر جاى او ننشين !

36 . پيامبر اكرم ( ص ) :

اذا جلست المراة مجلسا فقامت عنه فلا يجلس في مجلسها احدحتى يبرد; ( 44 ) .

هنگامى كه زن در جايى نشست ، بعد از آنكه از آنجا برخاست كسى در جاى او ننشيند تا اينكه گرمى آن از بين برود .

حفظ حريم

37 . پيامبر اكرم ( ص ) :

من كان يؤمن بالله و اليوم الآخر فلا يبيت في موضع يسمع نفسه امراة ليست له بمحرمة; ( 45 ) .

كسى كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد ، در جاى خلوتى كه زنى نامحرم ، صداى نفس او را مى شنود ، نماند .

به شش سالگى كه رسيد

38 . امام صادق ( ع ) :

اذا بلغت الجارية ست سنين فلا ينبغي لك ان تقبلها; ( 46 ) .

وقتى كه دختر به سن شش سالگى رسيد سزاوار نيست كه او راببوسى .

روايات ديگرى نيز در اين زمينه وجود دارد و از آنها استفاده مى شودكه نامحرم نبايد دخترى كه به سن شش سالگى رسيده است را ببوسد . چنان كه بر دوش گرفتن و در دامن نشاندن آنان نيز ، براى افراد بيگانه نكوهش شده است .

نگاه به بيگانه

39 . پيامبر اكرم ( ص ) :

اشتد غضب الله على امراة ذات بعل ملات عينها من غير زوجها او غير ذي محرم منها ، فانها ان فعلت ذلك احبط الله عز و جل كل عمل عملته . فان اوطات فراشه غيره كان حقاعلى الله ان يحرقها بالنار بعد ان يعذبها في قبره; ( 47 ) .

خشم خداوند بر آن زن شوهردارى كه ديده اش را به غير همسرش يانامحرمى بدوزد شديد است ، چرا كه اگر چنين كند خداوند همه اعمالى را كه انجام داده است بى نتيجه خواهد گذاشت ، و اگربيگانه اى را به بستر شوهرش راه دهد ، بر خداوند است كه او راعلاوه بر عذاب كردن در قبر ، با آتش بسوزاند .

اى غيرتمندان !

40 . امام صادق ( ع ) به نقل از اميرالمؤمنين ( ع ) :

يا اهل العراق ! نبئت ان نساءكم يدافعن الرجال في الطريق ، اماتستحون ؟

اى اهل عراق باخبر شدم كه زنان شما در راه با مردان برخوردمى كنند ، آيا شرم نمى كنيد ؟

مرحوم كلينى مى گويد : در حديث ديگرى آمده است كه حضرت فرمود :

اما تستحيون و لا تغارون ؟ ! نساءكم يخرجن الى الاسواق ويزاحمن العلوج; ( 48 ) .

آيا حيا نمى كنيد و به غيرت نمى آييد ؟ ! زنانتان به بازارها وفروشگاهها مى روند و با افراد بى ايمان و لاابالى برخورد مى كنند ؟

پى نوشتها

1 ) مستدرك الوسائل ، ج 15 ، ص 116 .

2 ) همان ، ص 111 .

3 ) وسائل الشيعه ، ج 15 ، ص 100 .

4 ) همان ، ص 104 .

5 ) من لا يحضره الفقيه ، ج 3 ، ص 482 ، و وسائل الشيعه ، ج 15 ، ص 105 .

6 ) من لا يحضره الفقيه ، ج 3 ، ص 481 .

7 ) وسائل الشيعه ، ج 15 ، ص 102 .

8 ) سوره نساء ( 4 ) ، آيه 11 .

9 ) وسائل الشيعه ، ج 15 ، ص 101 .

10 ) سوره شورى ( 42 ) ، آيه 49 ، «به هر كس بخواهد دخترانى مى بخشد و به هر كس بخواهد فرزندان پسر مى بخشد» .

11 ) وسائل الشيعه ، ج 15 ، ص 102 .

12 ) سوره احزاب ( 33 ) ، آيه 35 .

13 ) مجمع البيان ، ج 8 ، ص 358 .

14 ) وسائل الشيعه ، ج 14 ، ص 123 .

15 ) بحارالانوار ، ج 103 ، ص 228 .

16 ) كافى ، ج 5 ، ص 320 .

17 ) وسايل الشيعه ، ج 14 ، ص 11 .

18

) من لايحضره الفقيه ، ج 3 ، ص 468 .

19 ) همان ، ص 149 .

20 ) همان ، ص 145 . و نيز به همين مضمون : مستدرك الوسايل ، ج 14 ، ص 273 .

21 ) همان ، ص 121 .

22 ) مستدرك الوسايل ، ج 14 ، ص 251 و نيز ص 253 .

23 ) از جمله : وسايل الشيعه ، ج 14 ، صص 121 - 122 .

24 ) ميزان الحكمة ، ج 9 ، ص 97 .

25 ) بحارالانوار ، ج 19 ، ص 184 .

26 ) همان ، ج 5 ، ص 285 .

27 ) همان ، ج 103 ، ص 241 .

28 ) من لا يحضره الفقيه ، ج 3 ، ص 561 .

29 ) بحارالانوار ، ج 103 ، ص 323 .

30 ) سوره نساء ( 4 ) ، آيه 34 .

31 ) علل الشرايع ، ص 570 .

32 ) نك : علل الشرايع ، ص 570 - 571 .

33 ) مستدرك الوسايل ، ج 14 ، ص 255 .

34 ) همان .

35 ) غرر الحكم و درر الكلم ترجمه و شرح خوانسارى ، ج 2 ، ص 584 .

36 ) بحارالانوار ، ج 74 ، ص 175 .

37 ) نهج البلاغه ، ص 509 ، حكمت 234 .

38 ) كافى ، ج 5 ، ص 519; من لا يحضره الفقيه ، ج 3 ، ص 440 .

39 ) من لا يحضره الفقيه ، ج 3 ، ص 440; كافى ، ج 5 ، ص 507 .

40 ) تشبيه در اينجا مى تواند ناظر به اصل لزوم اين كار باشد . چه اينكه مى تواند مربوط به تشابه درشستن تمام بدن باشد . نك : مرآة العقول ، ج 20 ، ص 319 .

41 ) تنبيه الخواطر ، ج 2 ، ص 78; مستدرك الوسائل ، ج 3

، ص 243 .

42 ) وسائل الشيعه ، ج 14 ، ص 152 .

43 ) همان ، ص 132 .

44 ) من لا يحضره الفقيه ، ج 3 ، ص 467 .

45 ) تنبيه الخواطر ، ج 2 ، ص 91 .

46 ) وسائل الشيعه ، ج 14 ، ص 171 .

47 ) همان ، ص 172 .

48 ) همان ، ص 176 .

خانواده و مسؤوليتها

پيوند پاكيزگى

ترك ازدواج !

1 . پيامبر اكرم ( ص ) :

من سره ان يلقى الله طاهرا مطهرا فليلقه بزوجة و من ترك التزويج مخافة العيلة فقد اساء الظن بالله عز و جل; ( 1 ) .

هر كس شادمان مى شود به اينكه خداوند را در حال پاكى و پاكيزگى .

[معنوى] ملاقات كند ، پس خداى را به همراه زوجه اى ملاقات كند ، و كسى كه ازدواج را به خاطر ترس از خرجى زندگى رها كند ، درحقيقت به خداى عز و جل بدگمان شده است .

برخوردارى از نعمت همسر ، مى تواند محيط مساعدى را در زندگى انسان ، در جهت كسب طهارت معنوى و دورى از انحرافات ايجاد كند . انسانى كه براى تامين سعادت ابدى و حيات جاويد تلاش مى كند بايد بداندكه همسرى مناسب ، همسفر خوبى براى او خواهد بود . توجه به ملاكهاى اصلى و ارزشى در گزينش همسر ، مى تواند انسان را در دستيابى به همسرى مناسب يارى كند ، و اين نكته اى است كه در روايت بعدى به آن توجه شده است .

كدام يك ؟ دين يا مال و زيبايى

2 . امام صادق ( ع ) :

اذا تزوج الرجل المراة لمالها او جمالها لم يرزق ذلك ، فان تزوجهالدينها رزقه الله عز و جل جمالها و مالها; ( 2 ) .

هنگامى كه مرد ، زن را به خاطر ثروت يا زيبايى اش به ازدواج درآورد به هدفش نخواهد رسيد ، ولى اگر با او به انگيزه دين وايمانش ازدواج كرد ، خداى عز و جل ، هم زيبايى و هم ثروت او راروزى اش ، خواهد نمود .

انسانى كه با انگيزه صحيح ، اين سنت اسلامى را انجام مى دهد ، از يك طرف زمينه مناسبى را در جهت رشد

معنوى خويش فراهم كرده است ، و ازجانب ديگر ، درهاى رزق و فضل الهى را به روى خود گشوده است . و اين علاوه بر آنكه مفاد روايات متعددى است ، به صراحت مورد تاكيد قرآن نيز واقع شده است; آنجا كه مى فرمايد : «و انكحوا الايامى منكم والصالحين من عبادكم و امائكم ان يكونوا فقراء يغنهم الله من فضله و الله واسع عليم . ( 3 ) .

مفاد آيه اين است كه «زنان و مردان بى همسر و نيز بردگان و كنيزانى كه شايستگى ازدواج يافته اند را همسر دهيد ، اگر هم تنگدست باشندخداوند از فضل خودش آنان را بى نياز خواهد ساخت . خداوند ، هم وسعت دارد و هم مى داند» .

از سوى ديگر ، از ارزشمندترين ساختارهاى اجتماعى در اسلام ، بنيان خانواده است كه اگر بر اساس صحيح و در چارچوب ارزشهاى دينى شكل گرفته باشد همان گونه كه در روايت بعدى آمده ، دوست داشتنى ترين بنا درپيشگاه خداوند است .

بنيان محبوب

3 . امام باقر ( ع ) :

قال رسول الله ( ص ) : ما بنى بناء في الاسلام احب الى الله تعالى من التزويج; ( 4 ) .

از نظر اسلام ، در پيشگاه خداوند تعالى ، هيچ بنايى ، محبوبتر ازازدواج بنا نشده است .

از اين رو در احاديث چندى ، از ترك ازدواج و زندگى مجرد ، نكوهش شده است و حتى كسانى كه به عمد ، راه تنهايى زيستن را پيشه مى كنندنفرين شده اند . ( 5 ) .

امانات الهى

بهترين شما

4 . پيامبر اكرم ( ص ) :

خيركم ، خيركم لنسائه و انا خيركم لنسائي; ( 6 ) .

بهترين شما مردى است كه با زنان خود خوشرفتارتر باشد و من ازهمه شما نسبت به همسرانم خوشرفتارترم .

سفارش شدگان

5 . پيامبر اكرم ( ص ) :

ما زال جبرئيل يوصيني في امر النساء حتى ظننت انه سيحرم طلاقهن; ( 7 ) .

جبرئيل ، همواره به من سفارش زنان را مى نمود تا آنجا كه گمان كردم ، خداوند بزودى طلاق دادن آنان را حرام خواهد كرد .

آنگاه كه همسر براى مرد ، در حكم امانتى الهى است ، طبيعى است كه بهترين مردان در اين خصوص كسانى خواهند بود كه براى اين وديعه هاى الهى بهتر باشند و پيامبر اكرم ( ص ) با همه مسؤوليتهايى كه مقام امامت ورسالت بر دوش او مى گذاشت و با وجود تعداد همسرانى كه به خاطرمصلحت اسلام اختيار كرده بود و اختلافى كه آن همسران از نظر اخلاق وسن داشتند ، به گونه اى با آنها رفتار مى كرد كه در سراسر عمر زناشويى حتى يك بار نيز نتوانستند بر پيامبر اكرم ( ص ) خرده گيرى كنند و اين خود يكى ازامتحانات الهى براى رسول اكرم ( ص ) بود .

در فرهنگ جاهلى ، از آنجا كه زن به مثابه مال شخصى مرد پنداشته مى شد و مرد براى خود اين حق را قايل بود كه با همسر خود هر گونه كه خواست رفتار كند و او را هر چند بناحق ، مورد اذيت و آزار قرار دهد ، دراسلام براى دفاع از حقوق زن عنايت خاصى شده است; از جمله به روايت ذيل توجه شود .

يك سيلى ، هفتاد سيلى

6 . پيامبر اكرم ( ص ) :

. . . فاي رجل لطم امراته لطمة ، امرالله عز و جل مالك ، خازن النيران فيلطمه على حر وجهه سبعين لطمة في نار جهنم . . . ; ( 8 ) .

هر مردى كه يك سيلى به

صورت همسرش بزند ، خداى عز و جل به مالك كه مامور دوزخ است ، دستور مى دهد در آتش جهنم ، هفتادسيلى به گونه او بزند .

گشايش بر اسيران

7 . امام موسى بن جعفر ( ع ) :

عيال الرجل اسراؤه ، فمن انعم الله عليه نعمة فليوسع على اسرائه ، فان لم يفعل اوشك ان تزول تلك النعمة; ( 9 ) .

خانواده مرد ، اسيران او هستند . لذا هر كس كه خداوند بر او نعمتى ارزانى داشت ، بر اسراى خودش وسعت و گشايش دهد و الا اگر اين كار را نكرد ، آن نعمت در شرف نابودى قرار خواهد گرفت .

مساله آسان گرفتن زندگى بر همسر و فرزند را در روايات متعددى مى خوانيم . اينكه در اينجا همسر و فرزندان ، همانند اسيران شمرده شده انداز اين جهت است كه آنان راه به جايى ندارند و چشم نياز و ديده انتظار به دست مرد گشوده اند . از سوى ديگر ، يك اسير ، تنها نياز به امور مادى ندارد . برخورد مناسب و اظهار عطوفت ، بهترين هديه براى او است . لذا درروايت ديگرى ، همين امر به صورت كلى آمده است كه در پيشگاه خداوند ، محبوبترين بندگان ، آنانند كه رفتارشان با خانواده شان كه اسيران آنانندبهتر باشد . ( 10 ) روايات بعدى نيز در همين زمينه است .

در كنار همسرت بنشين

8 . پيامبر اكرم ( ص ) :

جلوس المرء عند عياله احب الى الله تعالى من اعتكاف في مسجدي هذا; ( 11 ) .

در پيشگاه خداوند تعالى ، نشستن مرد در كنار همسر خود ، ازاعتكاف در اين مسجد من ، محبوبتر است .

ارزش اعتكاف و ثواب ماندن در مسجد پپامبر ( ص ) چيزى است كه هرمسلمانى آرزوى دستيابى به آن را دارد . اگر به فضيلتى كه اعتكاف در مسجدآن حضرت ( ص )

دارد توجه شود ، آن وقت به ارزش بالاى انس و الفت ونشستن مرد در كنار همسر خود ، بيشتر پى خواهيم برد . اين نياز طبيعى زن است كه همسرش ، ساعاتى را در كنار او باشد ، با او هم صحبت شود ، به سخن او گوش كند ، و كارهاى روزمره ، او را از اين مهم باز ندارد . خود مرد نيزچنين نيازى را دارد . و اين عنايت و اهتمام بالاى اسلام به تحكيم مناسبات زن و شوهر و تقويت روابط عاطفى آنان را مى رساند كه حضور در خانه ونشستن در كنار همسر را در پيشگاه خداوند از اعتكاف در مسجدالنبى ( ص ) دوست داشتنى تر به شمار مى آورد . و اين چنين است كه در سخن ديگرى ازپيامبر بزرگوار اسلام ( ص ) آمده است «مردى كه لقمه در دهان همسر خودمى گذارد داراى اجر و ثواب است . » ( 12 ) و يا گفته حضرت ( ص ) كه دمت به خانواده را تنها كار انسان «صديق يا «شهيد» يا مردى كه خداوند خواسته است خير دنيا و آخرت را به او برساند مى شمارد :

لا يخدم العيال الا صديق او شهيد او رجل يريد الله به خير الدنيا والآخرة . ( 13 ) .

اول براى دخترت

9 . پيامبر اكرم ( ص ) :

من دخل السوق فاشترى تحفة فحملها الى عياله كان كحامل صدقة الى قوم محاويج و ليبدا بالاناث قبل الذكور; ( 14 ) .

مردى كه داخل بازار شود و تحفه اى بخرد و آن را براى خانواده اش ببرد ، ثوابش برابر كسى است كه صدقه اى را به قومى نيازمند برساند . و ( هنگام خريد يا تقسيم ) نخست از دختران شروع

كند .

عنايت خاصى كه در اينجا حتى در هديه دادن به دختران شده حاكى از اوج توجه و احترامى است كه اسلام براى آنان قايل است ، و از طرف ديگر ، نشان دهنده زمينه بيشترى است كه فرزندان دختر در جلب عطوفت و مهربانى دارند .

براى تقويت رشته هاى زندگى مشترك زن و مرد و ايجاد حس اعتمادبه نفس در زن و دلگرمى بيشتر به زندگى ، توجه خاصى نيز به روابط عاطفى ميان آن دو شده است . حديث بعدى مؤيد اين معناست .

تو را دوست دارم

10 . پيامبر اكرم ( ص ) :

قول الرجل للمراة «اني احبك لا يذهب من قلبها ابدا; ( 15 ) .

اين گفته مرد به همسرش كه «من تو را دوست دارم هيچ گاه از قلب زن بيرون نمى رود .

آراستگى و زينت

11 . امام باقر ( ع ) :

لاينبغى للمراة ان تعطل نفسها و لو ان تعلق في عنقها قلادة ولاينبغي ان تدع يدها من الخضاب و لو ان تمسحها مسحابالحناء و ان كان مسنة; ( 16 ) .

براى زن ( در رسيدگى به وضع ظاهر خود ) سزاوار نيست كه به خودو سر و وضعش نرسد هر چند به اينكه گردنبندى را به خود بياويزد ، و سزاوار نيست كه دستش را بى رنگ رها كند هر چند به اينكه مختصر حنايى بگذارد; گرچه سالخورده باشد .

بى شك موضوع ياد شده ، يك نياز طبيعى براى زن و مرد است و دراين روايات ، همان گونه كه به مساله هزينه و ايجاد گشايش در زندگى و نيزاظهار محبت علنى توجه شده است بر اين نياز طبيعى نيز كه در روابط زن وشوهر نقش خاصى دارد تاكيد شده است . همين امر پسنديده در صورتى كه خارج از حدود خانه و براى بيگانه انجام شود حرام است و آثار سوء خودرا در جامعه و بويژه در محيط خانواده و روابط زن و شوهر خواهدداشت . اين امر پسنديده ، عينا براى مردان نيز سفارش شده و علت آن نيزروشن است . البته نكته ديگرى كه در همين زمينه بايد مورد توجه قرارگيرد موضوع لزوم تمايز ميان زن و مرد در وضع ظاهرى و لباس و امثال آن است . و اين همان نكته اى است كه

در سخن فاطمه دختر اميرالمؤمنين على ( ع ) به روايت عروة بن عبدالله آمده است . او مى گويد : وارد بر فاطمه دختر على بن ابى طالب ( ع ) شدم در حالى كه پيرزنى سالخورده شده بود وگردنبندى در گردنش بود و دو النگو در دستش . لذا گفت : براى زنان ناخوشايند و مكروه است كه خود را شبيه مردان سازند . ( 17 ) .

مردان نيز زينت كنند

12 . حسن بن جهم :

رايت اباالحسن ( ع ) اختضب ، فقلت : جعلت فداك ! اختضبت ؟ !

فقال : نعم ، ان التهية مما يزيد في عفة النساء ، و لقد ترك النساءالعفة بترك ازواجهن التهية . ثم قال : ايسرك ان تراها على ماتراك عليه اذا كنت على غير تهية ؟

قلت : لا .

قال : فهو ذاك . ثم قال : من اخلاق الانبياء ، التنظف و التطيب وحلق الشعر و كثره الطروقة; ( 18 ) .

حضرت امام رضا ( ع ) ( 19 ) را ديدم كه موهاى خود را رنگ كرده است . عرض كردم : فدايت شوم ! خضاب گذاشته اى ؟ !

فرمود : بله ، چرا كه آراستن خود از جمله چيزهايى است كه موجب افزايش پاكدامنى زنان مى گردد; و زنان ، عفت و پاكدامنى را به اين علت رها كردند كه شوهرانشان آراستن خويش را ترك نمȘϙƘϠ. سپس فرمود : آيا تو خوش دارى كه همسرت را به همان شكلى ببينى كه تو را در حال ژوليدگى و عدم رسيدگى به سر و وضع مى بيند ؟

عرض كردم : نه .

فرمود : پس اين ، همان است . سپس فرمود : نظافت و استعمال بوى خوش و اصلاح سر و

آميزش زياد از اخلاق انبياست . »

مسؤوليت مشترك

هم تو ، هم او

13 . پيامبر اكرم ( ص ) :

. . . فلكم عليهن حق و لهن عليكم حق ، و من حقكم عليهن ان لايوطؤوا فرشكم و لا يعصينكم في معروف . فاذا فعلن ذلك فلهن رزقهن و كسوتهن بالمعروف و لا تضربوهن; ( 20 ) .

. . . براى شما مردان ، بر زنان حقى است و براى آنان نيز بر شما حقى . و از جمله حقوق شما بر آنان ، اين است كه رابطه نامشروع با بيگانه برقرار نكنند و در موارد لزوم اطاعت ، از شما سرپيچى نكنند . پس آنگاه كه اين حقوق را ادا كردند ، حق خرجى و لباس در حد متعارف و معمول را دارا هستند و ( نيز از جمله حقوق اينكه ) آنان را نزنيد .

روشن است كه زن و مرد ، هر يك در روابط زناشويى و زندگى مشترك داراى حقوقى هستند و در حديث فوق به قسمتى از آن اشاره شده است و اين گونه نيست كه يك طرف ، هميشه خود را طلبكار و ديگرى رابدهكار بداند; بلكه روابط بر اساس حقوق متقابل است و تنها با اين احساس است كه جو مساعدى براى تحقق صفا و صميميت و همكارى به وجود خواهد آمد .

حفظ چارچوب زندگى و ارزشها

14 . امام صادق ( ع ) :

قال رسول الله ( ص ) : من اطاع امراته اكبه الله على وجهه في النار .

قيل : و ما تلك الطاعة ؟

قال : تطلب اليه ( منه - كافى ) الذهاب الى الحمامات و العرسات والعيدات و النائحات ( النياحات - كافى ) و الثياب الرقاق فيجيبها; ( 21 ) .

كسى كه از زنش اطاعت نمايد

، خداوند او را به صورت ، در آتش اندازد .

گفته شد : آن طاعت چيست ؟

فرمود : اينكه زن خواهان رفتن به حمامهاى عمومى و عروسيها ومراسم عيد و جشنها و سوگواريها و يا پوشيدن لباسهاى نازك وبدن نما باشد و او نيز مى پذيرد . »

مديريت زندگى توسط مرد و مسؤوليتهاى ناشى از آن ، از نقطه نظرشرعى ، اين حق را به او مى دهد كه محدوديتهايى را در خصوص خروج همسر خويش از خانه ايجاد كند و همسرش موظف باشد بدون موافقت قبلى او اقدام به خروج از خانه نكند . البته روشن است كه اين حق ، به گونه اى مطلق و خودخواهانه نيست .

برخى اجتماعات ، زمينه مساعدترى براى فساد و گناه فراهم مى نمايدو اين امر در گذشته نسبت به برخى مكانها همچون حمامها و مجالس ختم زنانه شدت بيشترى داشته است . مرد علاوه بر اينكه خود بايد نسبت به آلوده شدن و گرفتار آمدن در ورطه گناه ، فردى خويشتن دار باشد ، درخصوص خانواده بويژه همسر خود نيز مسؤوليت دارد . چنان كه قرآن كريم مى فرمايد : «يا ايها الذين آمنوا قوا انفسكم و اهليكم نارا وقودهاالناس و الحجارة . ( 22 ) .

مرد به عنوان كسى كه بار زندگى را بر دوش مى كشد و مسؤوليت اصلى بر عهده او مى باشد نبايد به گونه اى رفتار كند كه تدبير و مديريت زندگى اساسا از دست او خارج شود و در زندگى تبديل به فردى بى اختيار و بدون اراده گردد . او نمى تواند و نبايد از مسؤوليت و وظيفه دشوارى كه در زندگى مشترك بر عهده دارد شانه خالى كند . لذا در سخنى از اميرالمؤمنين ( ع ) آن مردى كه تدبير كار خويش

را به زنى واگذار كرده مورد لعن قرار گرفته است . ( 23 ) .

كدام بهتر است ؟

15 . امام صادق ( ع ) :

ان رجلا من الانصار على عهد رسول الله ( ص ) خرج في بعض حوائجه و عهد الى امراته عهدا الا تخرج من بيتها حتى يقدم . قال : و ان اباها مرض فبعثت المراة الى رسول الله ( ص ) فقالت : ان زوجي خرج و عهد الي ان لا اخرج من بيتي حتى يقدم و ان ابي مريض فتامرني ان اعوده ؟

فقال : لا ، اجلسي في بيتك و اطيعي زوجك .

قال : فمات فبعثت اليه ، فقالت : يا رسول الله ! ان ابي قد مات فتامرني ان اصلى عليه ؟

فقال : لا ، اجلسي في بيتك و اطيعي زوجك . قال : فدفن الرجل فبعثت اليها رسول الله ( ص ) : ان الله عز و جل قد غفرلك ولابيك بطاعتك لزوجك; ( 24 ) .

مردى از انصار در زمان رسول خدا ( ص ) به خاطر كارى ، به مسافرت رفت و به همسرش سفارش كرد كه از خانه خارج نشود تا اوبرگردد . پدر اين زن مريض شد ، لذا زن خدمت رسول خدا ( ص ) پيغام فرستاد كه شوهرم به مسافرت رفته و به من سفارش كرده است تاموقع برگشتش ، از خانه ام خارج نگردم ولى پدرم مريض است; اجازه مى دهيد كه او را عيادت كنم ؟

پيامبر ( ص ) جواب فرستاد : نه ، در خانه ات بنشين و مطيع همسرت باش .

تا اينكه پدرش مرد; دوباره پيغام فرستاد : اى رسول خدا ! پدرم مرده است ، آيا دستور مى فرماييد كه بر او نماز بخوانم ؟

حضرت

( ص ) جواب فرستاد : نه ، در خانه ات بنشين و مطيع شوهرت باش .

پس از آن ، پدرش به خاك سپرده شد . ( اين بار ) پيامبر اكرم ( ص ) براى زن پيغام فرستاد كه خداوند عز و جل تو را و پدرت را به علت اطاعت تو از همسر ، مشمول مغفرت قرار داد .

نعمت بعد از اسلام

16 . پيامبر اكرم ( ص ) :

ما استفاد امرء مسلم فائدة بعد الاسلام افضل من زوجة مسلمة تسره اذا نظر اليها و تطيعه اذا امرها و تحفظه اذا غاب عنها في نفسها و ماله; ( 25 ) .

مرد مسلمان بعد از اسلام ، بهره اى برتر از همسرى مسلمان نبرده است . همسرى كه وقتى به او مى نگرد مايه مسرت او است ، و آنگاه كه به او دستورى مى دهد اطاعت مى كند ، و در غياب شوهر ، حافظناموس خود و اموال شوهر است .

مرد نيكوكار

17 . اسحاق بن عمار :

قلت لابي عبدالله ( ع ) : ما حق المراة على زوجها الذي اذا فعله كان محسنا ؟

قال : يشبعها و يكسوها و ان جهلت غفرلها .

و قال ابوعبدالله ( ع ) : كانت امراة عند ابي ( ع ) تؤذيه فيغفرلها; ( 26 ) .

به امام صادق ( ع ) عرض كردم : حق زن بر شوهرش چيست ، كه اگر آن را انجام دهد انسان نيكوكارى خواهد بود ؟

فرمود : خوراك و پوشاك او را تامين كند و اگر از سر جهل مرتكب خطايى شد از او در گذرد .

باز فرمود : پدرم زنى داشت كه او را اذيت مى كرد ، ولى پدرم او رامى بخشيد .

خيرى از تو نديدم !

18 . امام صادق ( ع ) :

ايما امراة قالت لزوجها : ما رايت قط من وجهك خيرا فقدحبط عملها; ( 27 ) .

هر زنى به همسرش بگويد : «من از روى تو خيرى نديدم عملش ضايع و حبط خواهد شد .

در ضمن چند روايت گذشته ، به برخى از حقوق متقابل زن و شوهراشاره شد; از جمله خارج نشدن از خانه بدون اجازه شوهر ، حفظ آبرو واموال شوهر در غياب او ، تامين خوراك و پوشاك و قهرا مسكن زن ، چشم پوشى از اشتباهات او و بالاخره در روايت فوق به اين نكته توجه داده شده است كه زن نبايد زحمات شوهرش را در نيكى به او و برآوردن نيازهاى او ناديده بگيرد و با گفتن جملاتى دلسرد كننده كه حاكى از عدم قدردانى از زحمات شوهر است ، موجب سردى روابط ميان خود وهمسرش شود كه چه بسا پيامدهاى ناگوارى را به دنبال دارد .

چند روايت بعدى ،

گوياى برخى از صفات زنان شايسته است .

كارگزار خداوند

19 . امام رضا ( ع ) از اميرالمؤمنين ( ع ) :

خير نسائكم ، الخمس .

قيل : يا اميرالمؤمنين ! و ما الخمس ؟

قال : الهينة ، اللينة ، المؤاتية ، التي اذا غضب زوجها لم تكتحل بغمض حتى يرضى ، و اذا غاب عنها زوجها حفظته في غيبته ، فتلك عامل من عمال الله و عامل الله لا يخيب; ( 28 ) .

بهترين زنان شما داراى پنج صفت هستند .

گفته شد : اى امير مؤمنان ! آن پنج صفت كدام است ؟

فرمود : سبكبار و كم صداق ، نرم خو و خوش رفتار ، مطيع و موافق ، آنگاه كه همسرش خشم گيرد ، خواب به چشمش نرود تا از او راضى گردد . و در غياب شوهرش حافظ او باشد .

چنين زنى ، كارگزارى از كارگزاران خداوند است و كارگزار خداوندنيز دچار ناكامى و خسران نخواهد شد .

او را نيازار !

20 . پيامبر اكرم ( ص ) :

ايما امراة آذت زوجها بلسانها لم يقبل الله منه صرفا و لا عدلاو لا حسنة من عملها حتى ترضيه و ان صامت نهارها و قامت ليلها; ( 29 ) .

هر زنى كه شوهرش را با زبان بيازارد ، خداوند ، هيچ توبه و كفاره اى را از او نمى پذيرد و هيچ كار نيكش را قبول نمى كند تا وقتى كه شوهرش را راضى كند ، گرچه زن ، روز خود را روزه بدارد و شب رابه عبادت گذراند .

روشن است كه براى پذيرش توبه و قبولى اعمال نيك ، زمينه هايى لازم است و موانع زيادى وجود دارد كه از جمله آنها عدم رضايت شوهراست . البته اگر زن به وظيفه خويش عمل كرده است و با

اين حال ، مرد به هر دليلى و نوعا به خاطر منافع شخصى خويش ، اظهار عدم رضايت ازهمسر خود بكند او مسؤوليتى ندارد ، ولى اگر زن با كلمات خود ، موجب آزار و ناراحتى همسرش شده است و در عين حال حاضر به كسب رضايت او نيست ، طبيعى است كه اعمال نيك او نيز بر جاى بماند . روايت بعدى نيزناظر به همين نكته است .

كسب خشنودى او

21 . پيامبر اكرم ( ص ) :

خير نسائكم ، التي ان غضبت او غضب تقول لزوجها : يدي في يدك ، لا اكتحل عيني بغمض حتى ترضى عني; ( 30 ) .

بهترين زنان شما ، زنى است كه وقتى خشمگين گردد و يا همسرش براو خشم گيرد ، به شوهرش بگويد :

دستم را در دست تو مى گذارم و خواب را به چشمم راه نمى دهم تاوقتى كه از من راضى شوى .

اين بسيار مهم است كه اگر كدورت و عصبانيتى نيز پيش آمد ، هر يك سعى نكند به ديگرى نشان دهد كه به او نيازى ندارد بلكه سعى در جبران كوتاهى و تقصير خود كند و طرف مقابل نيز آن را به عنوان نقطه ضعف ديگرى تلقى نكند ، بلكه حمل بر روحيه گذشت و عدم لجاجت وگرمى بخشيدن دوباره به زندگى مشترك كه هر دو از آن بهره مند مى شوند نمايد .

جهاد بانوان

22 . على ( ع ) :

جهاد المراة حسن التبعل; ( 31 ) .

جهاد زن ، خوب شوهردارى كردن است .

يك زن آگاه و وظيفه شناس ، اگر بتواند درون خانه خود ، محيطمساعدى را براى رشد و كمال خود و شوهر و بويژه فرزندان خويش فراهم كند تاثير مثبت و بسيار مؤثر آن در اصلاح جامعه و اخلاق و تربيت آحادآن ، بر كسى پوشيده نيست . در حقيقت ، زن ، شركت مستقيم در فعال نمودن ساير نيروهاى سازنده جامعه دارد و نقش عمده اى را در گرمى بخشيدن به مجاهدان در ميدان نبرد ايفا مى كند . از سوى ديگر ، حديث فوق كه تفصيل آن را در روايت بعدى خواهيم خواند ، گوياى اهميت وظيفه خانه دارى است چرا

كه آن را به مثابه جهاد مى داند .

جهاد واقعى

23 . اسماء بنت يزيد كه از زنان انصار بود به محضر پيامبر ( ص ) كه مين اصحابش بود ، رسيد و عرض كرد :

پدر و مادرم فدايت ! من فرستاده زنان به سوى شما هستم . جانم فداى شما ! بدان كه هيچ زنى در شرق و غرب نيست كه جريان آمدن مرا به حضور شما بشنود مگر اينكه هم عقيده من است . پرسش من اين است كه خداوند تو را بحق ، به سوى مردان و زنان فرستاد و ما به تو و به پروردگارت كه تو را فرستاد ايمان آورديم و ما گروه زنان محصور ومحدود ، نشسته در خانه و وسيله برآوردن خواسته هاى شماهاييم ، و بارفرزندانتان را بر دوش مى كشيم و شما جماعت مردان ، با شركت درنمازجمعه و جماعت و عيادت بيماران و حضور در تشييع جنازه ها و انجام دادن مداوم مراسم حج و از همه برتر ، با امكان حضور در جهاد در راه خدا ، بر ما برترى داده شده ايد . از طرف ديگر ، وقتى كسى از شماها به سفرحج يا عمره مى رود و يا براى حفظ مرزها خارج مى شود ، اموالتان رابرايتان نگهدارى مى كنيم و لباسهايتان را مى بافيم و اولادتان را تربيت مى كنيم . پس اى رسول خدا ! از نظر اجر و پاداش چه مشاركتى با شماداريم ؟

پيامبر اكرم ( ص ) چهره خويش را به طرف اصحابش نمود و فرمود :

هل سمعتم مقالة قط احسن من مسالتها من امر دينها من هذه ؟

فقالوا : يا رسول الله ! ما ظننا ان امراة تهتدي الى مثل هذا !

فالتفت النبي ( ص ) اليها ثم قال لها

: انصرفي ايتها المراة و اعلمي من خلفك من النساء ان حسن تبعل احدا كن لزوجها و طلبهامرضاته و اتباعها موافقته يعدل ذلك كله . فادبرت المراة وهي تهلل و تكبر استبشارا; ( 32 ) .

آيا تاكنون گفتارى بهتر از پرسش اين بانو كه در باره امر دينش پرسيد ، شنيده ايد ؟

عرض كردند : اى رسول خدا ! ما گمان نمى كرديم زنى به چنين چيزى دست يابد !

آنگاه پيامبر ( ص ) رو به طرف آن زن گرداند و به او فرمود :

اى زن ! برگرد و به ساير زنانى كه از سوى آنان آمده اى اعلام كن كه خوش رفتارى يكى از شماها با شوهر و جوياى رضايت او شدن ودنبال كردن موافقت او ، با همه آن فضايل و اعمال مردان برابرى مى كند .

آن زن برگشت در حالى كه از خوشحالى و بشارت يافتن ، تهليل وتكبير بر زبان داشت .

مرحوم علامه طباطبايى از اين حديث ، نكات چندى را استفاده كرده است كه به اختصار به آنها اشاره مى شود :

1 . از امثال اين قضايا روشن مى شود كه زنان با اينكه بيشتر به امورداخلى منزل مشغولند ، اما از نظر مراجعه به ولى امر و كوشش در جهت حل پاره اى مشكلات خويش منعى نداشته اند .

2 . آنچه بيشتر در زندگى زن ، مورد پسند اسلام است اين است كه وظيفه مهم خانه دارى را فراموش نكند ، و اين توصيه پيامبر ( ص ) گرچه واجب نبود لكن در يك محيط سالم و مذهبى ، همين دستور استحبابى حافظ اين خواسته اسلامى بود .

3 . زنان با اينكه از فضيلت امثال جهاد ، به عللى كه روشن است محرومند اما اسلام اين محروميتها را با مزايا و

ارزشهاى ديگرى كه بسى افتخارآميز است جبران كرده است . ( 33 ) .

حديث بعدى مى تواند تفسيرى بر اين وظيفه باشد .

از بهترين بانوان

24 . پيامبر اكرم ( ص ) :

ان من خير نسائكم; الولود ، الستيرة ، العفيفة ، العزيزة في اهلها ، الذليلة مع بعلها ، الحصان مع غيره ، التي تسمع له و تطيع امره و اذا خلا بها بذلت ما اراد منها; ( 34 ) .

همانا از بهترين زنان شما زنى است كه زياد بچه دار شود ، شوهردوست و محجوب و پاكدامن باشد ، در ميان خويشانش عزيزباشد ولى با شوهرش رام و تسليم باشد ، خودش را از بيگانه محفوظبدارد ، نسبت به همسرش حرف شنوى و اطاعت داشته باشد ، و درخلوت شوهر ، از انجام خواسته او مضايقه نكند .

زن قيمت ندارد !

26 . امام صادق ( ع ) :

ليس للمراة خطر ، لا لصالحتهن و لا لطالحتهن; اما صالحتهن فليس خطرها الذهب و الفضة . و اما طالحتهن فليس التراب خطرها ، التراب خير منها; ( 35 ) .

براى زن ، ارزش و معادلى نيست; نه براى صالح آنان و نه براى ناصالح آنان . اما خوب آنان در مقابل ارزشش ، طلا و نقره برابرى نمى كند چرا كه بهتر از طلا و نقره است ، و اما ناصالح آنها ، خاك نيزقيمت و بهاى او نيست ، چرا كه خاك بهتر از او است .

اين حديث شريف مى تواند بعنوان جمع بندى احاديث اين قسمت باشد و نشان دهنده اين است كه ارزش انسانى زن ، امرى معنوى است كه باملاكهاى مادى نمى توان ارزشيابى نمود و طبيعى است نوعا هر عنصرى كه بيشتر مى تواند در جامعه نقش مثبت و ارزشمند داشته باشد ، نقش تخريبى زيادترى نيز مى تواند دارا باشد .

در راه تفاهم

مدارا كن !

27 . امام صادق ( ع ) به نقل از پيامبر اكرم ( ص ) :

و من صبر على خلق امراة سيئة الخلق واحتسب في ذلك الاجراعطاه الله ثواب الشاكرين; ( 36 ) .

مردى كه بر اخلاق همسرى بداخلاق صبر كند و آن را تحمل نمايدو آن را به حساب اجر الهى بگذارد ، خداوند پاداش شكرگزاران را به او خواهد داد .

پستى و بلنديهاى زندگى و روابط مشترك زن و شوهر ، نياز مبرمى به اصل «مدارا و تفاهم دارد . مرد كه عهده دار مديريت زندگى مشترك است شديدا به اين اصل نيازمند است ، و اين بستگى به سعه صدر و روح گذشت وفداكارى او دارد . البته براى ايجاد حسن تفاهم ، نياز

به عناصر چندى است كه در ضمن روايات اين بخش ، به آنها پرداخته خواهد شد; بعضى مربوطبه مرد و قسمتى نيز مرتبط به زن و پاره اى نيز مشترك ميان آن دو است .

مسؤوليت روابط حسنه

28 . امام صادق ( ع ) :

رحم الله عبدا احسن فيما بينه و بين زوجته ، فان الله عز و جل قد ملكه ناصيتها و جعله القيم عليها; ( 37 ) .

خدا رحمت كند مردى را كه ميان خود و همسرش را اصلاح نمايد ، زيرا خداوند اختيارش را در دست او گذاشته و او را قيم و سرپرست زن نموده است .

اين روايت ، اشاره است به آيه شريفه «الرجال قوامون على النساء بمافضل الله بعضهم على بعض و بما انفقوا من اموالهم ( 38 ) كه اجمالا نوعى قيمومت را براى مردان در فضاى روابط همسرى و خانوادگى قرار داده است . اينكه چارچوب و خاستگاه اين سرپرستى چيست ، و مشخصا در چه مسايلى مصداق مى يابد ، موضوعى است كه در تفسير و مباحث فقهى بايدپى گرفت .

تقسيم كار

29 . امام صادق ( ع ) از پدر بزرگوارش امام باقر ( ع ) :

تقاضى علي و فاطمة الى رسول الله ( ص ) في الخدمة ، فقضى على فاطمة بخدمة ما دون الباب و قضى على علي بما خلفه . قال : فقالت فاطمة : فلا يعلم ما داخلني من السرور الا الله باكفائي رسول الله تحمل رقاب الرجال; ( 39 ) .

على و فاطمه در مورد كارهاى خانه از رسول خدا ( ص ) تقاضاى دستورالعمل كردند . حضرت ( ص ) كارهاى داخل خانه را به عهده فاطمه گذاشت و كار بيرون را بر عهده على .

پس از آن فاطمه فرمود : خدا مى داند چقدر از اينكه رسول خدا باردوش مردان را از من گرداند خوشحال شدم .

حضرت فاطمه ( س ) اين را مايه خوشحالى خود مى داند كه مسؤوليت مواجه شدن و

هم صحبت شدن با مردان بيگانه در خارج از خانه را بر عهده ندارد . احتمالات ديگرى نيز در اين جمله داده شده است; از جمله اينكه مسرت خاطر او به اين علت است كه رسول خدا ( ص ) او را در قبول مسؤوليت همسان و همانند مردان قرار داده است و كارهاى داخل را به اوواگذار نموده است .

در جايگاه واقعى

30 . على ( ع ) خطاب به فرزندش امام حسن ( ع ) :

. . . و لا تملك المراة من امرها ما جاوز نفسها; فان المراة ريحانة و ليست بقهرمانة و لا تعد بكرامتها نفسها و لا تطمعها في ان تشفع لغيرها; ( 40 ) .

زن را در آنچه مربوط به او نيست صاحب اختيار مگردان ، زيرا زن چون گياهى خوشبو است ، و نه كارفرما و مسؤول خرج و خريد ، ودر گرامى داشتن او از آنچه مربوط به او است تجاوز مكن و او را به طمع نينداز كه شفاعت ديگرى كند .

زن درخت ستبرى نيست كه آسيب پذير نباشد . بايد جايگاه واقعى اورا در زندگى شناخت چرا كه افراط و تفريط نسبت به او ، آفاتى را به دنبال دارد . او بيش از هر چيز نياز به مهربانى و عطوفت دارد ، حتى بسيارى مواقع ، رفتار عطوفت آميز در او بيشتر تاثير دارد تا استدلال ، چه رسد به خشونت !

يك زن برابر هزار مرد !

31 . امام صادق ( ع ) :

الامراة الصالحة خير من الف رجل غير صالح و ايما امراة خدمت زوجها سبعة ايام اغلق الله عنها سبعة ابواب النار وفتح لها ثمانية ابواب الجنة ، تدخل من ايها شاءت; ( 41 ) .

زن شايسته از هزار مرد ناشايست بهتر است; و هر زنى كه هفت روز به شوهرش خدمت كند ، خداوند درهاى هفتگانه آتش را به روى او مى بندد و هشت در بهشت را براى او مى گشايد و او از هردرى كه بخواهد ، وارد مى شود .

كارگزار الهى

32 . امام صادق ( ع ) :

خير نسائكم ، الطيبة الريح ، الطيبة الطبيخ ، التي اذا انفقت انفقت بمعروف و ان امسكت امسكت بمعروف . فتلك عامل من عمال الله و عامل الله لا يخيب و لا يندم; ( 42 ) .

بهترين زنان شما ، زن خوشبو و با دست پخت خوب است آن زنى كه اگر انفاق ( خرج ) كند به نيكى انفاق ( خرج ) كند و اگر انفاق ( خرج ) نكند نيز به نيكى نكند . پس اين زن عاملى از كارگزاران خداونداست و كارگزار خدا نه ناكام و نا اميد مى شود و نه پشيمان .

يك ليوان آب

33 . امام صادق ( ع ) :

ما من امراة تسقي زوجها شربة من ماء الا كان خيرا لها من عبادة سنة ، صيام نهارها و قيام ليلها و يبني الله لها بكل شربة تسقي زوجها مدينة في الجنة و غفرلها ستين خطيئة; ( 43 ) .

هيچ زنى نيست كه جرعه اى آب به همسرش بدهد مگر اينكه اين كار براى او از عبادت يك سال كه روزهايش روزه باشد و شبهايش به عبادت بايستد بهتر است ، و خداوند به پاداش هر جرعه آبى كه به همسرش مى دهد ، براى او در بهشت شهرى مى سازد و شصت خطااز خطاهاى او را مى بخشد .

اگر زن به خدمات و كارهايى كه داخل منزل براى شوهر و فرزندانش مى كند با اين بينش بنگرد كه به واسطه آنها مى تواند كسب رضاى خداى متعال نمايد و خانه ، زمينه اى است براى اظهار بندگى و عبوديت بيشتر ، واز جانب ديگر ، شوهر نيز به واقع اين را بپذيرد كه نوع زحماتى كه همسرش در خانه متحمل مى شود مسؤوليتى الزامى براى او نيست ، قدم بسيار

بزرگى در راه حسن تفاهم برداشته شده است . در جهت تاكيد بيشتر بر اين عنصراساسى ، به حديث ديگرى در همين زمينه توجه شود .

مرحمت الهى و زحمات زن

34 . امام صادق ( ع ) :

سالت ام سلمة رسول الله ( ص ) عن فضل النساء في خدمة ازواجهن فقال : ايما امراة رفعت من بيت زوجها شيئا من موضع الى موضع تريد به صلاحا الا نظر الله اليها و من نظرالله اليه لم يعذبه .

فقالت ام سلمة رضي الله عنها : زدني في النساء المساكين من الثواب بابي انت و امي .

فقال ( ص ) : يا ام سلمة ! ان المراة اذا حملت كان لها من الاجر كمن جاهد بنفسه و ماله في سبيل الله عز و جل ، فاذا وضعت قيل لها : قد غفر لك ذنبك فاستانفي العمل . فاذا ارضعت فلها بكل رضعة تحرير رقبة من ولد اسماعيل; ( 44 ) .

ام سلمه در باره ارزش زنان در خدمتگزارى به همسرانشان ازپيامبر ( ص ) پرسيد; حضرت ( ص ) فرمود :

هر زنى كه در خانه شوهرش ، چيزى را با هدف خير و صلاح ، ازجايى برداشته به جاى ديگر بگذارد ، خداوند به او توجه و نظرمى كند ، و هر كس كه خداوند به او توجه كند عذابش نخواهد كرد .

ام سلمه گفت : پدر و مادرم فدايت ! در باره ثواب و پاداش زنان بيچاره ، بيشتر برايم بازگو كن .

حضرت ( ص ) فرمود : اى ام سلمه ! همانا زن هنگامى كه باردار مى شوداجرى همانند اجر كسى كه با جان و مالش در راه خداى عز و جل جهاد كرده است خواهد داشت . و آنگاه كه وضع حمل كرد ، به اوگفته مى شود

: گناهت بخشيده شد ، پس عمل را از سر گير . و آنگاه كه شير مى دهد ، در مقابل هر بار شير دادن ، پاداش آزاد نمودن يك بنده از فرزندان اسماعيل را خواهد داشت .

در تنگنا قرار نده !

35 . پيامبر اكرم ( ص ) :

الا و ايما امراة لم ترفق بزوجها و حملته على ما لايقدر عليه و مالايطيق لم تقبل منها حسنة و تلقى الله و هو عليها غضبان; ( 45 ) .

آگاه باشيد هر زنى كه با شوهر خود مدارا نكند و او را به چيزى وادارد كه قدرت و توان آن را ندارد ، هيچ كار نيكى از او قبول نخواهدشد و در حالى خدا را ملاقات خواهد كرد كه خداوند بر اوخشمناك است .

در نظر گرفتن موقعيت شوهر و وضعيت درآمد او و نيازهاى ضرورى زندگى توسط زن ، نقش مفيدى در ايجاد تفاهم ميان آن دو خواهد داشت . نمونه بعدى را از زندگى صميمانه و افتخارآميز اميرالمؤمنين على ( ع ) وفاطمه زهرا ( ع ) مى خوانيم .

در آنجا كه توحيد حاكم است

36 . امام باقر ( ع ) :

ان فاطمة ( ع ) ضمنت لعلي ( ع ) عمل البيت و العجين و الخبز و قم البيت ، و ضمن لها علي ( ع ) ما كان خلف الباب : نقل الحطب و ان يجي ء بالطعام . فقال لها يوما : يا فاطمة ! هل عندك شي ء ؟

قالت : و الذي عظم حقك ، ما كان عندنا منذ ثلاثة ايام شي ءنقريك به .

قال : افلا اخبرتني ؟

قالت كان رسول الله ( ص ) نهاني ان اسالك شيئا فقال : لاتسالين ابن عمك شيئا; ان جاءك بشي ء عفو و الا فلا تساليه . . . ; ( 46 ) .

فاطمه ( ع ) كار منزل و خمير كردن و نان پختن و نظافت خانه را براى على ( ع ) به عهده گرفت ، و على ( ع ) نيز

كارهاى خارج از منزل را براى او به عهده گرفت; كارهايى چون آوردن هيزم و خوراكى . پس از آن روزى به او فرمود : اى فاطمه ! آيا در خانه چيزى دارى ؟

فرمود : سوگند به آنكه حق تو را عظمت بخشيد ، از سه روز قبل چيزى نزد ما نبوده كه تو را با آن پذيرايى كنيم .

فرمود : پس چرا به من خبر ندادى ؟

فرمود : رسول خدا ( ص ) مرا باز داشته بود كه از تو چيزى درخواست كنم ، چرا كه او فرمود : از پسرعمويت چيزى درخواست نمى كنى ، اگرچيزى برايت آورد كه فضل و بخششى است و اگر نياورد ، از اودرخواست نكن . . . .

روشن است كه تامين مخارج زن و فرزند بر عهده مرد است ، ولى چه زيباست كه زن نيز به شرايط همسرش ، بخوبى توجه كند ، زيرا براى مردى كه همسرى وظيفه شناس و دلسوز به حال خانواده اش است ، القاى اين امركه اينها وظيفه تو است و چاره اى جز انجام دادن آنها ندارى ، نوعا ناگوار ومضر به صفا و دلگرمى ميان آن دو است . زن مى تواند با احساس همدردى باهمسرش ، بسيارى از نگرانيها و ناراحتيهاى او را كاهش دهد . به روايت بعدى در اين زمينه توجه كنيد .

اين هم از كارگزاران خداوند است

37 . شيخ صدوق :

جاء رجل الى رسول الله ( ص ) فقال : ان زوجة لي اذا دخلت تلقتني و اذا خرجت شيعتني و اذا راتني مهموما قالت لي : و مايهمك ؟ ان كنت تهتم لرزقك فقد تكفل لك به غيرك و ان كنت تهتهم لامر آخرتك فزادك الله هما .

فقال رسول الله ( ص ) :

ان لله عمالا و هذه من عماله . لها نصف اجرشهيد; ( 47 ) .

مردى به حضور رسول خدا ( ص ) آمد و عرض كرد : من همسرى دارم كه وقتى داخل منزل مى شوم به استقبال من مى آيد و آنگاه كه خارج مى گردم ، مرا مشايعت مى كند و هنگامى كه مرا غمگين مى بيند به من مى گويد : چه چيز باعث ناراحتى تو است ؟ اگر به علت خرجى ودرآمدت نگرانى ، كه خداوند تامين آن را به عهده گرفته است ، و اگراندوهت به خاطر امر آخرتت هست ، خداوند اين اهتمام و غمت راافزون كند .

پيامبر اكرم ( ص ) فرمود : براى خداوند كارگزارانى است ، و اين زن جزءكارگزاران او است . براى او نصف پاداش يك شهيد است .

همسرى كه سعى در كاستن نگرانيهاى شوهرش در امور مادى دارد وبالعكس ، در امور معنوى و اخروى ، جوياى اهتمام و نگرانى بيشتر همسرخود است ، بواقع عاملى از كارگزاران الهى است ، ولى توقع اينكه همه زنان ، از چنين روحيه اى در حد بالا برخوردار باشند موجب بروز مشكلاتى درزندگى خواهد شد و به طور كلى ، توجه به ظرفيت و كشش افراد در پذيرش حق و مسؤوليت پذيرى ، امرى لازم است . روايت بعدى گرچه ممكن است براى برخى گران آيد ولى گوياى همين واقعيت است .

بايد تحمل كرد

38 . امام صادق ( ع ) :

ان ابراهيم ( ع ) شكا الى الله عز و جل ما يلقى من سوء خلق سارة ، فاوحى الله تعالى اليه انما مثل المراة مثل الضلع المعوج ، ان اقمته كسرته و ان تركته استمتعت به; اصبر عليها; ( 48 ) .

حضرت ابراهيم (

ع ) از بداخلاقى همسرش ساره به خداوند عز و جل شكوه برد . خداوند تعالى به او وحى كرد كه مثال زن ، مثال استخوان كج دنده است كه اگر آن را راست كنى شكانده اى; ولى اگر آن را رهاكنى از آن استفاده مى كنى . از اين رو نسبت به او صبر پيشه كن .

مرحوم شيخ صدوق نزديك به همين مضمون را آورده است با اين اضافه :

قلت : من قال هذا ؟

فغضب . ثم قال : هذا والله قول رسول الله ( ص ) ; ( 49 ) .

شخص راوى مى گويد : عرض كردم : چه كسى اين را گفته ؟ !

حضرت ( ع ) از اين گفته ناراحت شد . سپس فرمود : «به خدا سوگند اين گفته رسول خدا ( ص ) است ! » .

مفاد اين روايت كه در برخى روايات مشابه نيز آمده است نكته راهگشا و بااهميتى را در زندگى زناشويى يادآور مى شود و آن اينكه مردنبايد همواره تلاش كند كه همسرش نيز در همه امور مانند او باشد . هركدام شرايط و علايق و عادات خاص خود را دارند . توقع اينكه زن ، عيناهمان را بخواهد كه شوهر مى خواهد و همان طور باشد كه همسرش مى پسندد ، توقعى بيجا و مايه زحمت و درد سر است . نبايد در همه جزئيات زندگى و رفتار و اخلاق زن دخالت كرد . در بسيارى از موارد بايداو را به حال خود گذاشت و از دخالت بيجا در امور مربوط به زن پرهيزكرد . بنابراين تشبيه به «دنده كج به معناى كاستن از كرامت انسانى زن نيست ، چرا كه استخوان دنده چنان كه در خود روايت نيز اشاره شده بايدبه همين

شكل باشد ، بلكه به اين منظور است كه بايد واقعيت و ظرفيت اورا در نظر گرفت و بيش از كشش و توان او توقع نداشت .

رواياتى كه در تفسير آيه شريفه «يا ايها الذين آمنوا قوا انفسكم واهليكم نارا وقودها الناس و الحجارة ( 50 ) وارد شده تاكيدى است بر موضوع فوق ، از جمله حديث بعدى .

اگر گوش نكردند

39 . شيخ صدوق :

سئل الصادق ( ع ) عن قول الله عز و جل : «قوا انفسكم و اهليكم نارا» كيف نقيهن ؟

قال : تامرونهن و تنهونهن .

قيل له : انا نامرهن و ننهاهن فلا يقبلن .

قال : اذا امرتموهن و نهيتموهن فقد قضيتم ما عليكم; ( 51 ) .

از امام صادق ( ع ) در باره اين فرمايش خداى عز و جل «خودتان وبستگانتان را از آتشى كه آتش گيره آن ، بدنهاى مردم و سنگهاست نگه داريد» سؤال شد كه چگونه آنها را از آتش نگه داريم ؟

فرمود : آنان را امر و نهى كنيد .

به حضرت گفته شد : ما آنها را امر و نهى مى كنيم ولى نمى پذيرند .

فرمود : هنگامى كه شما آنها را امر و نهى كرديد وظيفه اى را كه برعهده تان است انجام داده ايد .

در پايان اين بخش ، به حديثى در زمينه صبر و تحمل زن و شوهر ، نسبت به يكديگر توجه مى كنيم; بدان اميد كه اين مجموعه بتواند گامى درجهت تحكيم پيوندهاى مشترك ميان آن دو باشد .

تحمل يكديگر

40 . پيامبر اكرم ( ص ) :

من صبر على سوء خلق امراته اعطاه الله من الاجر ما اعطاه داود ( ع ) على بلائه ، و من صبرت على سوء خلق زوجها اعطاهامثل ثواب آسية بنت مزاحم; ( 52 ) .

مردى كه بر بداخلاقى زنش صبر و بردبارى كند ، خداوند پاداشى راكه به داود ( ع ) به خاطر تحمل بلا و سختى عطا كرد به او مى دهد ، وزنى كه بر بداخلاقى شوهرش شكيبايى به خرج دهد ، خداوندهمانند پاداش آسيه دختر مزاحم را ( كه يكى از چهار

زن مشهور وبزرگ جهان توحيد است ) به او خواهد داد .

قم - پاييز 1368 .

پى نوشتها

1 ) من لا يحضره الفقيه ، ج 3 ، ص 385 .

2 ) همان ، ص 392 .

3 ) سوره نور ( 24 ) ، آيه 32 .

4 ) من لا يحضره الفقيه ، ج 3 ، ص 383 .

5 ) از جمله : من لا يحضره الفقيه ، ج 3 ، ص 384 به بعد و نيز : مستدرك الوسائل ، ج 14 ، صص 154 -156 .

6 ) من لايحضره الفقيه ، ج 3 ، ص 443 . و نيز : وافى ، ج 22 ، ص 789 .

7 ) مستدرك الوسائل ، ج 14 ، ص 250 .

8 ) همان ، .

9 ) من لا يحضره الفقيه ، ج 3 ، ص 556 .

10 ) نك : من لا يحضره الفقيه ، ج 3 ، ص 555 ، و وسائل الشيعه ، ج 14 ، ص 122 «قال رسول الله ( ص ) : عيال الرجل اسراؤه و احب العباد الى الله عز و جل احسنهم صنعا الى اسرائه .

11 ) تنبيه الخواطر ، ج 2 ، ص 122 .

12 ) ان الرجل ليؤجر في رفع اللقمة الى في امراته . المحجة البيضاء ، ج 3 ، ص 70 .

13 ) بحارالانوار ، ج 104 ، ص 132 .

14 ) وسائل الشيعه ، ج 15 ، ص 227 .

15 ) همان ، ج 14 ، ص 10 .

16 ) همان ، ص 118 .

17 ) امالى مفيد ، ص 94 ، ح 3 ، و نيز : مستدرك الوسائل ، ج 14 ، ص 249 ، «عروة بن عبدالله بن بشير الجعفي ، قال : دخلت على فاطمة بنت علي بن ابى طالب ( ع ) ، و هي عجوز كبيرة و في خرز ، و

في يدها مسكتان ، فقالت : يكره للنساء ان يتشبهن بالرجال . . . » .

18 ) كافى ، ج 5 ، ص 567 ، و نيز ، وسائل الشيعه ، ج 14 ، ص 183 .

19 ) اين احتمال نيز مى رود كه منظور ، حضرت امام كاظم ( ع ) باشد .

20 ) بحارالانوار ، ج 103 ، ص 245 .

21 ) وسائل الشيعه ، ج 14 ، ص 130 . و كافى ، ج 5 ، ص 517 با حذف كلمه «فيجيبها» .

22 ) سوره تحريم ( 66 ) ، آيه 6 . در باره اين آيه رجوع كن به حديث 39 ، از همين بخش .

23 ) وسائل الشيعه ، ج 14 ، ص 131 ، «كل امرء تدبره امرا فهو ملعون .

24 ) من لا يحضره الفقيه ، ج 3 ، ص 442 .

25 ) وسائل الشيعه ، ج 14 ، ص 23 .

26 ) همان ، ص 121 .

27 ) من لا يحضره الفقيه ، ج 3 ، ص 440 .

28 ) كافى ج 5 ، ، ص 325 .

29 ) بحارالانوار ، ج 103 ، ص 244 .

30 ) همان ، ص 239 .

31 ) همان ، ج 103 ، ص 252 .

32 ) الميزان فى تفسير القرآن ، ج 4 ، ص 350 ، و نيز : الدر المنثور ، ج 2 ، ص 153 .

33 ) نك : الميزان ، ج 4 ، ص 351 ، ذيل تفسير آيه 32 - 35 سوره نساء .

34 ) بحارالانوار ، ج 103 ، ص 239 .

35 ) همان ، ص 236 .

36 ) وسائل الشيعه ، ج 14 ، ص 124 .

37 ) من لا يحضره الفقيه ، ج 3 ، ص 443 ، و نيز : وسائل الشيعه ، ج 4 ، ص 122 .

38 ) سوره نساء (

4 ) ، آيه 34 .

39 ) بحارالانوار ، ج 43 ، ص 81 .

40 ) نهج البلاغه ، نامه 31 ، ص 405 .

41 ) وسائل الشيعه ، ج 14 ، ص 123 .

42 ) همان ، ص 15 .

43 ) همان ، ص 123 .

44 ) بحارلانوار ، ج 103 ، ص 251 .

45 ) همان ، ص 244 .

46 ) تفسير عياشى ، ج 1 ، ص 171 . كلمه «لاتسالين را مى توان به صورت «لاتسالين خواند كه تاكيد درنهى است . آنچه در متن آمد به صورت مضارع منفى مى باشد .

47 ) وسائل الشيعه ، ج 14 ، ص 17 .

48 ) كافى ، ج 5 ، ص 513 .

49 ) من لا يحضره الفقيه ، ج 3 ، ص 440 .

50 ) سوره تحريم ( 66 ) ، آيه 6 .

51 ) من لا يحضره الفقيه ، ج 3 ، ص 442 ، ضمنا مرحوم كلينى سه روايت ديگر در همين زمينه آورده است . نك : كافى ، ج 5 ، ص 12 .

52 ) بحارالانوار ، ج 103 ، ص 247 .

مرورى بر تاريخ ولادت صديقه كبرا ، فاطمه زهرا ( س )

مقدمه

آنچه مى خوانيد پژوهشى است كوتاه در باره تاريخ ولادت حضرت صديقه طاهره ، حضرت فاطمه عليهاالسلام كه سالها پيش انجام شده است و اينك با اصلاحاتى اندك تقديم مى شود . روشن است كه اين موضوع ، پژوهشى بيش از اين مى طلبد ، اما همين مقدار مى تواند تصويرى كلى از اين مساله به دست دهد .

اين مقاله تلاش مى كند بررسى كوتاهى در باره تاريخ ولادت آن حضرت ( س ) و در نتيجه سن ازدواج و مدت عمر شريفش داشته باشد . گرچه شخصيت بانوى بزرگى چون فاطمه زهرا ( س ) و تبيين آن متكى بر صحت وسقم نتايج اين گونه مباحث نيست ، ولى نشان دادن واقعيات

علمى ، حتى اگرهيچ اثر مستقيم عملى نيز نداشته باشد ، امرى مطلوب است . اعمال خاص وادعيه ويژه اى كه معمولا در تعظيم چنين مناسبتهايى وارد شده است ، ولزوم وحدت رويه جامعه اسلامى در بزرگداشت و تجديد عهد با اولياى دين ( ع ) ، تاكيدى است بر مفيد بودن اين دست مباحث .

از ميان هزاران شاهد گويايى كه بر مظلوميت اهل بيت ( ع ) گواهى مى دهد ، همين اختلاف نظرهايى است كه در باره تاريخ ولادت و رحلت ومدت امامت و عمر آن بزرگواران بر جاى مانده است . اين ، نه يعنى ناديده انگاشتن تلاشهاى طاقت فرساى علماى متعهد و مورخان دلسوزى كه خود از اين رهگذر ، دلى پردرد دارند ، بلكه اشاره به ظلم تاريخ وتاريخ پردازانى است كه يك نگاه اجمالى به تاليفاتشان نشان مى دهدچگونه در وصف حاكمان جور و عمال آنان و خصوصيات زندگى شخصى بسيارى كسان كه حتى برخى از آنان ارزش نام بردن نيز ندارند ، به تفصيل قلم فرسايى كرده اند و در تطهير دستگاه ستم آنان ، سخنها رانده اند و تاريخ را بر مذاق ستمكاران نوشته اند ، ولى از مظلومان تاريخ و بويژه از بزرگان شيعه يا سخنى نگفته اند و يا به اشارت رفته اند و يا خائنانه و يا جاهلانه دست به تحريف چهره آنان آلوده اند . اينجاست كه دستهاى پيدا و نهان سلطه را در محو ياد و فكر و منطق و حتى نام بزرگان شيعه بويژه امامان معصوم ( ع ) در گوشه گوشه تاريخ به خوبى مى توان ديد . وقتى چهره اى چون اميرالمؤمنين ( ع ) كه بعد از پيامبر اكرم ( ص ) اولين انسان كامل و زندگى اوپرجاذبه ترين قطعه تاريخ است ، قبر مباركش سالهاى سال از

ديدگان عموم به جز خواصى چند ، مخفى باشد و آوردن نام او بر زبان جرمى نابخشودنى به شمار آيد تا جايى كه كسى چون ابوالحسن بصرى كه خود در نظرحكومت وقت ، قرب و منزلتى نيز داشت ، بگويد كه ما به على ( ع ) با كنيه ابوزينب ( پدر زينب ) اشاره مى كرديم . يعنى از بردن نام حضرت باك داشتند ، و وقتى پاره تن پيامبر ( ص ) با آن منزلت و مقامى كه نزد پدر خويش داشت و فاصله رحلت پدر بزرگوارش تا شهادت او به صد روز نيزنمى رسد ، حتى در مورد محل خاكسپارى اش ، نظرى قاطع نمى توان داد ، آن وقت در مورد ساير حضرات ائمه ( ع ) مطلب پرواضح خواهد بود . اگر نبودفداكارى و تلاش همه جانبه عالمان و راويان و فقيهان شيعه ، امروز ما جزاندكى از زواياى زندگى امامان شيعه ( ع ) و بزرگان اهل بيت ( ع ) نمى دانستيم .

تلاش حاكمان جور و واعظان دربار و تاريخ نويسان قلم بمزد ، در ازميان بردن نقش و نام و ياد اهل بيت ( ع ) را ، از اين جمله على ( ع ) به خوبى مى توان دريافت :

كل حقد حقدته قريش على رسول الله ( ص ) اظهرته في وسيظهرها في ولدي من بعدي . ما لي و لقريش ؟ ! انما وترتهم بامر الله و امر رسوله ، افهذا جزاء من اطاع الله و رسوله ان كانوا مسلمين ؟ ! ( 1 ) .

همه كينه اى را كه قريش نسبت به رسول خدا ( ص ) داشت در باره من آشكار ساخت و آن را بعد از من ، به فرزندانم نشان خواهد

داد . مرابا قريش چه كار ! من فقط به دستور خدا و پيامبرش از اينان انتقام گرفته و برخورد كردم . آيا اگر اينان مسلمانند ، اين پاداش كسى است كه اطاعت خدا و پيامبرش را نموده است ؟ !

و يا سخن ديگر اميرالمؤمنين ( ع ) كه پيامبر ( ص ) حتى اگر فرزند پسرى نيزبعد از خود داشت ، حكومت را به او نمى دادند ، چون از پيامبر اكرم ( ص ) دل خوشى نداشتند و در صدد محو چهره او و اهل بيتش بودند . ( 2 ) .

اين در حالى بود كه آنان براى وصول به اهداف شوم خويش حد ومرزى نمى شناختند و حتى از افترا بستن به رسول خدا ( ص ) و جعل حديث وساختن چهره اى دلخواه براى خود يا ناصالحانى كه تامين كننده خواست آنان بودند دريغ نمى كردند .

اختلاف گفته ها در تاريخ ولادت

اختلاف نظرى كه در باره مدت عمر حضرت فاطمه ( س ) وجود داردبيشتر ناشى از اختلاف در تاريخ ولادت آن حضرت ( س ) است; زيرا هرچنددر خصوص تاريخ دقيق شهادت حضرت ( س ) نيز نظريات چندى ابرازگرديده ولى فاصله اى كه ميان اين نظريات است ، چندان نيست و حداقل واكثر آن به يك سال نمى رسد ( حداكثر 8 ماه و حداقل 45 روز ) ، ولى اختلاف آرا در سال تولد آن حضرت ( س ) زياد است و فاصله حداقل و اكثرآن به حدود 17 سال مى رسد ! يعنى حداقل سنى كه براى حضرت ( س ) هنگام رحلت ذكر شده 18 سال و حداكثر 35 سال است .

اين گفته ها با محور قرار دادن تاريخ بعثت پيامبر ( ص ) در سن 40سالگى

و 13 سال قبل از هجرت ، به دو بخش تقسيم مى گردد . عده اى ولادت حضرت ( س ) را پيش از مبعث مى دانند و دسته اى بعد از آن .

دسته اول : پيش از بعثت

حداكثر تاريخى كه در اين بخش از نظرها ، يعنى ولادت فاطمه ( س ) ، پيش از بعثت ، وجود دارد ، 12 سال است ( 3 ) كه بدين ترتيب ، عمر حضرت ( س ) به 35 سال مى رسد ! بعضى آن را سال هفتم قبل از مبعث دانسته اند ( 4 ) كه بنابراين ، سن حضرت ( س ) هنگام شهادت 30 سال خواهد شد ، و عده اى ديگررحلت آن حضرت ( س ) را در 29 سالگى يعنى 6 سال پيش از بعثت شمرده اند . ( 5 ) برخى نيز تصريح به 5/28 سال كرده اند كه البته قابل جمع با29 سال و 28 سال است . برخى نيز 25 سال را ذكر كرده اند . ( 6 ) .

ولى آنچه كه در ميان مورخان اهل سنت ، بيشتر شهرت دارد سال پنجم قبل از مبعث است . چنان كه عده اى نيز همين نظريه را با تصريح به همزمانى آن با سال تجديد بناى كعبه يعنى سال پنجم پيش از مبعث نموده اند . ( 7 ) .

بر طبق اين قول ، فاطمه ( س ) هنگام شهادت 28 سال بوده است . برخى نيز سن 27 سال را ذكر كرده اند . ( 8 ) .

دسته دوم : بعد از بعثت

اين بخش از نظرها ، ولادت فاطمه ( س ) را مربوط به بعد مبعث دانسته اند ، و تقريبا در اين دسته ، سه گفته وجود دارد :

سال نخست بعثت

اين گفته عده اى است كه سال نخست بعثت را سال تولد قرار داده اند ( 9 ) و هر چند بعضى آن را در 41 سالگى سن شريف رسول خدا ( ص ) نوشته اندولى ظاهرا منظورشان همان سال اول بعثت است . چون برخى اينان تصريح كرده اند كه در راس 41 سالگى بوده است و لذا خود نتيجه گرفته اندكه بر اين اساس ، سن حضرت فاطمه ( ع ) هنگام رحلت 23 سال بوده است . البته ما در ميان صاحب نظران شيعه كسى كه اين قول را پذيرفته باشدنيافتيم .

سال دوم بعثت

گفته دوم كه طرفداران بزرگى چون شيخ مفيد دارد ، ولادت را در 20جمادى الآخره سال دوم بعثت مى داند . چنان كه مرحوم سيد بن طاووس به نقل از كتاب حدائق الرياض شيخ مفيد آورده است . ( 10 ) و نيز خود شيخ مفيددر رساله مسار الشيعه به اين مطلب تصريح كرده است :

و فى اليوم العشرين منه ، سنة اثنتين من المبعث ، كان مولدالسيدة ( مولاتنا خ . ل ) الزهراء فاطمة بنت رسول الله ( عليهماالسلام ) و هو يوم شريف يتجدد فيه سرور المؤمنين و يستحب فيه التطوع بالخيرات و الصدقة على المساكين; ( 11 ) .

ولادت حضرت فاطمه زهرا ، دختر رسول خدا كه سلام بر آنها باد ، در روز بيستم از اين ماه ( جمادى الاخر ) از سال دوم مبعث بوده است . و آن روز شريفى است كه خوشحالى مؤمنان تجديد مى شود ودر اين روز انجام دادن خيرات و پرداخت صدقه به تنگدستان مستحب است .

كفعمى نيز در كتاب مصباح خود ، همين گفته را ترجيح داده است وگفته سوم را كه خواهد آمد با تعبير «گفته شده

بيان كرده است . ( 12 ) .

شيخ طوسى در ضمن بيان مناسبتهاى ماه جمادى الاخر اين عبارت راآورده است :

فى اليوم العشرين من جمادى الآخرة سنة اثنتين من المبعث ، كان مولد فاطمه ( ع ) في بعض الروايات ، و في رواية اخرى سنة خمس من المبعث و العامة تروي ان مولدها قبل المبعث لخمس سنين; ( 13 ) .

ولادت فاطمه ( ع ) بر اساس برخى روايات ، روز 20 ماه جمادى الآخره از سال دوم مبعث آمده ، و در روايتى ديگر ، سال پنجم ذكر شده است و اهل سنت روايت مى كنند كه ولادت حضرت ( س ) 5 سال پيش ازمبعث بوده است .

مرحوم شيخ عباس قمى ، اين قول را ظاهرا نظر اكثر علماى شيعه مى داند . ( 14 ) .

بنابراين ، تنها شيخ مفيد است كه با جزم ، به اين قول تصريح كرده است ، كه بر اساس آن ، حضرت فاطمه ( س ) در 21 سالگى رحلت فرموده است .

سال پنجم بعثت

گفته سوم كه به نظر مى رسد مشهور ميان علماى شيعه است ، ( البته برخى از علماى اهل سنت نيز قايل به آن شده اند ( 15 ) ) و روايات چندى نيز برآن دلالت دارد ، سال پنجم بعد از مبعث را هنگام ولادت مى داند . ( 16 ) .

در ميان معتقدان به اين نظر ، از شخصيتهايى چون ابن ابى الثلج بغدادى ، متوفاى 325 هجرى ( 17 ) ، مرحوم كلينى ، متوفاى 328 يا 329 ، محمدابن جرير طبرى امامى ، صاحب كتاب دلائل الامامة ، ابن شهر آشوب دركتاب المناقب ، علامه طبرسى در كتاب تاج المواليد ( 18 ) و شيخ بهايى در كتاب توضيح المقاصد

( 19 ) مى توان نام برد .

در نتيجه بيشتر مورخان اهل سنت ، تاريخ ولادت را قبل از بعثت مى دانند ولى مصادر شيعى آن را مربوط به بعد از آن دانسته اند و در هر دودسته ، سال پنجم قبل از مبعث يا بعد از آن ، از شهرت بيشترى برخورداراست .

ارزيابى گفته ها

آنچه گذشت اشاره اى اجمالى به نظرهاى مطرح شده در باره تاريخ ولادت فاطمه ( س ) بود . اما اينكه كدام يك از گفته هاى يادشده به واقع نزديكتر است پرسشى است كه در اين بخش به اجمال به آن مى پردازيم .

ابتدا بايد روشن شود كه آيا ولادت ، قبل از مبعث بوده است چنان كه مفاد نظريات دسته اول بود ، يا بعد از آن ؟

چنان كه ملاحظه شد كسانى از اهل سنت كه در اين زمينه سخن گفته اند جز معدودى از آنان ، معتقدند وقوع آن قبل از بعثت بوده است . برخى نويسندگان شيعه نيز اين قول را ترجيح داده و در تاييد آن به اين مساله فقهى اشاره كرده اند كه حد اكثر سن باردارى زنان 50 سالگى است واگر تاريخ ولادت را مربوط به بعد از مبعث بدانيم ، در آن برهه ، سن حضرت خديجه ( س ) به حدود 60 سال مى رسيده است .

اينكه علت اين اتفاق نظر در ميان بيشتر مورخان اهل سنت چه بوده است و چرا تاريخ ولادت را قبل از بعثت مى دانند ؟ خود مساله اى است قابل بحث . آيا صرفا يك نقل تاريخى است كه آنان بازگو كرده اند ، يااستنباطى است كه مثلا با توجه به همين فرع فقهى داشته اند ؟ به هر روى ، اين دسته از گفته ها را نمى توان تصديق كرد زيرا :

نخست اينكه ،

اختلاف و تناقضى كه بين آنهاست موجب ضعف آنهامى شود .

دوم اينكه ، به مصداق «اهل البيت ادرى بما فى البيت ، طبيعت چنين قضايايى ايجاب مى كند كه گفته فرزندان و نزديكان خود فاطمه ( س ) ملاك قرار گيرد ، و چنان كه خواهد آمد مفاد روايات وارده از اهل بيت ( ع ) غير ازاين است .

سوم اينكه ، در موارد متعددى از متون تاريخى و روايى گزارش شده است كه حداقل ، بعضى از فرزندان خديجه ( س ) ، بعد از مبعث متولدشده اند ( 20 ) و مى دانيم كه حضرت زهرا ( س ) ، آخرين فرزند خديجه ( س ) بوده است .

البته برخى مورخان اهل سنت ، رقيه را كوچكترين آنها شمرده اند ، ولى مؤلف تاريخ الخميس ، در ضمن دليلى كه مى آورد ولادت رقيه را قبل ازام كلثوم مى داند ، در نتيجه حضرت زهرا ( ع ) آخرين فرزند خواهد بود ، چون ولادت ام كلثوم قبل از آن حضرت ( س ) بوده است . چنان كه ابن عبدالبر نيزهمين را در كتاب استيعاب در شرح حال خديجه ( س ) آورده است .

البته در اينكه زينب و رقيه و ام كلثوم ، واقعا دختران پيامبر ( ص ) بوده اند يا بزرگ شده در خانه حضرت ( ص ) ، برخى بحث و مناقشه كرده اند واينك ما را با آن كارى نيست . ( 21 ) .

چهارم اينكه ، برخى از علماى اهل سنت نيز چنان كه گذشت ، تاريخ آن را بعد از مبعث مى دانند .

پنجم اينكه ، اين موضوع را بسيارى از محدثان و مورخان سنى نيزآورده اند كه انعقاد باردارى حضرت خديجه ( س ) بعد از آن

بود كه پيامبراكرم ( ص ) در معراج از ميوه بهشتى ميل نمود . ( 22 ) لذا نويسنده تاريخ الخميس بعد از ذكر پاره اى از اين روايات مى گويد : مقتضاى آنها اين است كه ولادت فاطمه ( س ) بعد از بعثت بوده است ، زيرا معراج بعد از بعثت واقع شده است .

برخى چنان كه اشاره شد ، به استناد نظريه فقهى كسانى چون شهيدآيت الله صدر كه حداكثر سن باردارى را براى عموم زنان ، بدون تفاوت ميان قرشى و غير قرشى ، 50 سال دانسته است ( 23 ) سال پنجم قبل از مبعث راترجيح داده اند ، ولى اين نيز تنها مى تواند يك استنباط ظنى باشد ، زيراگرچه عده اى از فقهاى شيعه همين نظريه فقهى را در باب حد اكثر ابتداى زمان يائسگى قايلند ، ولى اكثريت فقها اين مبدا را براى زنان قرشى 60سالگى مى دانند .

علاوه اينكه ، اين اشكال در صورتى است كه بپذيريم حضرت خديجه ( س ) در 40 يا 45 سالگى با رسول خدا ( ص ) ازدواج كرده است;چنان كه مشهور نيز همان 40 سالگى است ، و الا اين استبعاد به كلى مرتفع خواهد شد ، زيرا گفته هاى ديگرى نيز در اين زمينه وجود دارد و برخى سنين 25 ، 28 ، 30 و 35 سالگى را سن ازدواج خديجه ( س ) شمرده اند . ( 24 ) .

اينها همه در صورتى است كه نخواهيم حضرت خديجه ( س ) را به عنوان استثنا ذكر كنيم و الا تنها براى رفع استبعاد امكان باردارى در چنين سنينى ، يادآور مى شويم كه قرآن كريم بعد از اينكه به همسر ابراهيم ( ع ) بشارت ولادت اسحق

( ع ) و يعقوب ( ع ) فرزند اسحق ( ع ) را مى دهد ، از زبان وى كه از روى تعجب سخن مى گفت ، نقل مى كند كه :

قالت يا ويلتى ا الد و انا عجوز و هذا بعلي شيخا; ( 25 ) .

گفت : اى واى ! آيا من داراى فرزند مى شوم در حالى كه پيرم و اين شوهرم نيز مسن است !

البته باز تكرار مى كنيم اين را تنها براى رفع استبعاد آوريم .

بنابراين ، اين دسته از گفته ها كه محورشان ولادت پيش از مبعث بود ، قابل پذيرش نيست و بايد آن را ناشى از اشتباه در محاسبه و يا نقل و يا توهم انطباق با يك فرع فقهى و يا علل ديگرى دانست ، و آنچه صحيح به نظرمى رسد و تقريبا مورد اتفاق بين مورخان و محدثان شيعه است ، ولادت بعد از مبعث است كه سه احتمال در مورد آن ذكر شد; سال اول ، سال دوم وسال پنجم .

ارزيابى گفته هاى بخش دوم

سال اول بعثت :

اين گفته ، افزون بر اينكه برخلاف مفاد برخى روايات است كه ازاهل بيت ( ع ) وارد شده است و در ادامه خواهيم آورد ، مخالف آن دسته ازرواياتى است كه تاكيد دارد حضرت خديجه ( س ) پس از اينكه پيامبر ( ص ) درمعراج ميوه بهشتى خورد ، باردار شد . توضيح اينكه ، هر چند در تعيين دقيق سالى كه پيامبر ( ص ) به معراج رفت اختلاف نظر وجود دارد ولى تقريبا ميان علماى اسلام اتفاق نظر وجود دارد كه معراج ، بعد از مبعث بوده است وكمترين سالى كه ذكر شده سال دوم بعثت ( 15 ماه بعد از بعثت )

است . ( 26 ) .

سال دوم بعثت :

وجه مشترك اين نظر با گفته سوم در اين است كه هر دو تصريح دارندكه روز ولادت 20 جمادى الآخره بوده است ، و فقط اختلاف ، در سال ولادت است . از اين رو با توجه به اينكه در گفته هاى گذشته تا آنجا كه مجال بررسى بود نفيا يا اثباتا ، اشاره اى به روز ولادت نشده است ، مى توان با اطمينان گفت كه ولادت حضرت فاطمه ( س ) در 20 جمادى الآخره بوده است و اختلاف نظرى كه ميان نظر دوم و سوم وجود دارد فقط از نظر سال تولد است .

اين گفته نيز هر چند شخصيت بزرگى چون شيخ مفيد و برخى علماى ديگر شيعه ، چنان كه گفته شد ، قايلند و منابعى كه تاريخ معراج را سال دوم بعثت ذكر مى كند ، مى تواند شاهدى بر صدق آن باشد ولى با اين حال قابل پذيرش نيست ، زيرا :

نخست اينكه ، مدرك و مستند آن ذكر نشده است . البته شيخ طوسى دركتاب مصباح المتهجد ، آن را برخاسته از پاره اى روايات مى داند ولى آن روايات را ذكر نكرده است .

دوم اينكه ، بسيارى از بزرگان شيعه ، حتى پيش از مرحوم مفيد ، همانند مرحوم كلينى و عالم معاصر وى ، مرحوم ابن ابى الثلج بغدادى ، آن رانپذيرفته و گفته سوم را پذيرفته اند .

سوم اينكه ، برخلاف ادعاى شيخ طوسى كه گفته سوم را تنها مستند به يك روايت مى داند ، چنان كه خواهد آمد ، حداقل در سه روايت ، تصريح به گفته سوم شده است ، و به نظر مى رسد عمده دليل در اين بحث ، همين روايات است كه ظاهرا معارض قابل اعتمادى ندارند . البته ابى الفرج اصفهانى در

كتاب مقاتل الطالبيين چنان كه اشاره شد نظريه 5 سال پيش ازبعثت را نيز به امام صادق ( ع ) نسبت داده است ولى نقل وى از نظر موازين صحت سند ، چندان قابل اعتماد نيست ، بويژه كه رواياتى حتى با سندصحيح داريم كه با آن معارض است .

چهارم اينكه ، تاريخ معراج نيز چنان كه گذشت مورد اختلاف است . علاوه اينكه ، صريح پاره اى از روايات است كه پيامبر اكرم ( ص ) دو بارمعراج داشته اند و آيات نخست سوره «والنجم نيز چنان كه مرحوم علامه طباطبايى گفته ( 27 ) مؤيد آن است .

پيشتر آورديم كه يكى از علماى سنى نيز همين گفته سوم را پذيرفته است . البته با اين استنباط كه آن را تطبيق با سال تجديد بناى كعبه نموده است در حالى كه تجديد بنا ، مربوط به پيش از مبعث است .

سال پنجم بعثت :

با توجه به ارزيابى گفته هاى پيشين ، اينك مى توانيم به گونه اى روشنتر ، سال پنجم بعثت را ، همان گونه كه از شهرت بيشترى نيزبرخوردار است ، به عنوان سال ولادت حضرت فاطمه ( س ) ذكر كنيم . و اين نظريه علاوه بر شواهدى كه پيشتر آورديم ، مستند به روايات قابل اعتمادى است كه از خاندان پيامبر ( ص ) رسيده است . اين روايات تا آنجا كه درحوصله اين بررسى بوده از اين قرار است :

1 . در بخشى از حديث مفصلى كه مرحوم كلينى با سند صحيح به نقل سعيد بن مسيب از امام سجاد ( ع ) آورده ، اين چنين مى خوانيم :

فقلت لعلي بن الحسين ( ع ) : فمتى زوج رسول الله ( ص ) فاطمة من علي ( ع

) ؟ فقال : بالمدينة بعد الهجرة بسنة و كان لها يؤمئذ تسع سنين; ( 28 ) .

به على بن الحسين ( ع ) عرض كردم : چه وقتى رسول خدا ( ص ) فاطمه رابه همسرى على ( ع ) درآورد ؟ حضرت فرمود : در مدينه ، يك سال بعداز هجرت ، و آن زمان ، فاطمه 9 ساله بود .

2 . مرحوم كلينى در روايت ديگرى با سند معتبرى از حبيب سجستانى آورده است :

سمعت اباجعفر ( ع ) يقول : ولدت فاطمة بنت محمد ( ص ) بعد مبعث رسول الله خمس سنين و توفيت و لها ثمان عشرة سنة و خمسة وسبعون يوما; ( 29 ) .

از امام باقر ( ع ) شنيدم كه مى فرمايد : فاطمه دختر محمد ( ص ) 5 سال بعد از مبعث رسول خدا متولد شد و در حالى وفات كرد كه 18 سال و 75 روز داشت .

3 . محمد بن جرير طبرى امامى در كتاب دلائل الامامة خود با سندمتصلى از امام صادق ( ع ) اينگونه نقل مى كند :

. . . ولدت فاطمة في جمادى الآخرة ، اليوم العشرين منها ، سنة خمس و اربعين من مولد النبي ( ص ) فاقامت بمكة ثمان سنين وبالمدينة عشر سنين و بعد وفات ابيها خمسا و سبعين يوما وقبضت في جمادى الآخرة ، يوم الثلاثاء لثلاث خلون منه ، سنة احدى عشرة من الهجرة; ( 30 ) .

فاطمه در 20 جمادى الآخره سال 45 ولادت پيامبر ( ص ) متولد شد و8 سال در مكه و 10 سال در مدينه اقامت داشت و بعد از وفات پدرش 75 روز زنده بود . و در سه شنبه ، 3 جمادى الآخره

سال 11هجرت رحلت كرد .

چنانكه ملاحظه مى شود ، در اين روايت ملاك تعيين تاريخ ولادت ، سن مبارك پيامبر اكرم ( ص ) قرار داده شده است و لذا از اين جهت احتمال تصحيف يا اسقاط در آن نمى رود ، ولى ذيل روايت كه تاريخ وفات حضرت ( س ) را بيان مى كند ، ظاهرا با صدر روايت در تعارض است ، و اين خود شاهد خوبى بر اين مدعاست كه تشابه خطى ميان «سبعين و«تسعين ، باعث اين اختلاف شده است كه آيا شهادت حضرت فاطمه ( س ) 75 روز بعد از وفات پيامبر ( ص ) بوده است و يا چنان كه برخى روايات صحيح دلالت دارد 95 روز ؟

تعارض صدر و ذيل روايت از اين جهت است كه ذيل آن ، وفات حضرت ( س ) را همانند روايات ديگر ، در 3 جمادى الآخر مى داند ، در حالى كه فاصله 28 صفر كه بنا بر مشهور ، روز رحلت پيامبر ( ص ) بوده است ، تا اين تاريخ به 95 روز مى رسد . و اين البته خود بررسى مستقلى را مى طلبد .

در نتيجه ولادت صديقه طاهره ، فاطمه زهرا ( س ) روز جمعه ، 20جمادى الآخره سال پنجم بعثت بوده است ، و سن آن بزرگوار ، هنگام ازدواج 9 سال ، و مدت عمر شريفش بنا بر اينكه در 3 جمادى الآخره سال 11هجرت به شهادت رسيده باشد ( چنانكه همين گفته نيز به نظر صحيح مى رسد ) طبق محاسبه تقريبا 18 سال ، 17 روز كم بوده است; هرچند باذيل روايت دوم ، انطباق ندارد .

كتابنامه

انساب الاشراف ، احمد بن يحيى بن جابر «بلاذرى ، قرن سوم ، تحقيق محمدباقر

محمودى ، چاپ اول ، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات ، بيروت ، 1394ه . ق .

الاستيعاب ، يوسف بن عبدالله «ابن عبدالبر» ، مطبعة دائرة المعارف ، حيدرآباد ، 1336ه .

الاقبال بالاعمال الحسنة فيما يعمل مرة فى السنة ، على بن موسى بن جعفر بن طاووس ، م 664ق ، تحقيق جواد قيومى اصفهانى ، چاپ اول ، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى ، 1416ق ، قم .

الامالى ، محمد بن محمد بن نعمان «شيخ مفيد» ، م 413ق ، تحقيق حسين استاد ولى و على اكبرغفارى ، منشورات جماعة المدرسين فى الحوزة العلمية ، 1403ق ، قم .

بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار ، محمدباقر مجلسى ، م 1111ق ، چاپ سوم ، مؤسسة الوفاء ، بيروت ، 1403ق .

البدء و التاريخ ، ابن زيد احمد بن سهل المطهر بن ظاهر المقدسى ، م 355ه دار صادر ، 1988م ، بيروت .

تاج المواليد في مواليد الائمة و وفياتهم ، ابوعلى فضل بن حسن طبرسى ، م 548ق ، ضمن مجموعه نفيسه ، چاپ اول ، مكتبه بصيرتى ، قم ، بى تا .

تاريخ الائمه ( ع ) ، ابن ابى الثلج بغدادى ، م 325ق ، ضمن مجموعه نفيسه ، چاپ اول ، مكتبه بصيرتى ، قم ، بى تا .

تاريخ بغداد ، احمد بن على «خطيب بغدادى ، م 463ه . دارالكتاب العربى ، بيروت ، بى تا .

تاريخ الخميس ، حسين بن محمد بن حسن «الديار بكرى ، م 982ه ، مصر ، 1382ه ، مصر ، 1382ه .

تفسير عياشى ، محمد بن مسعود بن عياش «عياشى ، قرن سوم ، تحقيق سيدهاشم رسولى محلاتى ، انتشارات علميه اسلامية ، تهران ، بى تا .

تنبيه الخواطر ( مجموعه ورام ) ، ابولحسين ورام بن ابى فراس المالكى الاشترى ، م 605ه ، دارالصعب و دارالتعارف ، بيروت

.

توضيح المقاصد ، محمد بن الحسين عاملى «شيخ بهايى ، م 1030ق ، ضمن مجموعه نفيسه ، چاپ اول ، مكتبه بصيرتى ، قم ، بى تا .

حلية الاولياء و طبقات الاصفياء ، حافظ ابى نعيم احمد بن عبدالله اصفهانى ، م 430ه . ق ، چاپ پنجم ، دارالكتاب العربى ، بيروت ، 1407ه . ق .

الخصال ، محمد بن على بن حسين بن بابويه «صدوق ، م 381ق ، تحقيق على اكبر غفارى ، مكتبة الصدوق ، 1389ق ، تهران .

الدر المنثور فى التفسير بالماثور ، جلال الدين عبدالرحمن بن ابى بكر «سيوطى ، افست درچاپخانه اسلامى ، تهران ، 1377ه . ق .

دعائم الاسلام و ذكر الحلال و الحرام و القضايا و الاحكام ، قاضى ابوحنيفه ، نعمان بن محمد تميمى ، م 363ق ، تحقيق آصف بن على اصغر فيضى ، دارالمعارف ، 1383ق ، قاهره .

ذخائر العقبى ، حافظ احمد بن عبدالله «المحب الطبرى ، مكتبة حسام الدين قدسى ، مصر ، 1356ه . ق .

شرح غررالحكم و دررالكلم ، جمال الدين محمد خوانسارى ، تحقيق جلال الدين حسينى ارموى ، انتشارات دانشگاه تهران ، 1346ش .

شرح نهج البلاغه ، عبدالحميد بن ابى الحديد ، م 655/656ق ، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم ، چاپ اول ، دار احياء الكتب العربية ، 1378ق ، مصر .

صحيح ترمذى ، محمد بن عيسى ترمذى ، مطبعة بولاق ، مصر ، 1292ه .

الصحيح من سيرة النبي الاعظم ( ص ) ، جعفر مرتضى العاملى ، چاپ اول ، نشر مؤلف ، 1403ه . ق ، قم .

الصواعق المحرقة ، احمد بن حجر هيثمى ، م 974ه ، مكتبة القاهره ، چاپ دوم قاهره ، 1385ه .

علل الشرايع ، محمد بن على بن حسين بن بابويه «صدوق ، م 381ق ، المكتبة الحيدرية ، 1385ق ، نجف

.

الفتاوى الواضحة ، سيدمحمدباقر صدر ، م 1358ش ، چاپ سوم ، دارالكتاب اللبنانى ، ودارالكتاب المصرى ، 1977 م ، بيروت .

كافى ، محمد بن يعقوب كلينى ، م 328/329ه . ق ، چاپ سوم ، دارالكتب الاسلامية ، تهران ، 1388ه . ق .

كنزالعمال فى سننن الاقوال و الافعال ، علاءالدين حسام الدين «متقى هندى ، مؤسسة الرسالة ، بيروت 1409ق .

لسان الميزان ، احمد بن على بن حجر عسقلانى ، م 857ه ، منشورات اعلمى ، بيروت ، بى تا .

مجمع البيان في تفسير القرآن ، ابوعلى فضل بن حسن طبرسى ، م 548ه . تحقيق سيدهاشم رسولى محلاتى ، دار احياء التراث العربى ، بيروت ، 1379ه . ق ، 1339ش .

مسار الشيعة فى مختصر تواريخ الشريعة ، محمد بن محمد بن نعمان «شيخ مفيد» م 413ه . ق ، چاپ اول ، كنگره جهانى بزرگداشت هزارمين سال وفات شيخ مفيد ، قم ، 1413ه . ق .

مستدرك الصحيحين ، محمد بن عبدالله بن محمد «حاكم نيشابورى ، م 405ه ، دارالمعرفة ، بيروت ، بى تا .

مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل ، ميرزاحسين نورى طبرسى ، م 1320ه . ق ، چاپ اول ، مؤسسة آل البيت ( ع ) لاحياء التراث ، 1407ه . ق ، قم .

مسند ، احمد بن محمد بن حنبل ، م 214ه ، دارالفكر ، بى جا ، بى تا .

مشكل الآثار ، احمد بن محمد مصرى «طحاوى ، مطبعة مجلس دائرة المعارف النظاميه ، حيدرآباد ، 1333ه .

معانى الاخبار ، محمد بن على بن الحسين بن بابويه «صدوق ، م 381ه . ق ، تحقيق على اكبرغفارى ، دارالمعرفة ، بيروت ، 1399ه . ق .

مقاتل الطالبيين ، ابوالفرج على بن الحسين بن محمد اصفهانى ، م 356ه . ق ، تحقيق

سيداحمدصقر ، دارالمعرفة ، بيروت ، بى تا .

مقتل الحسين ( ع ) ، موفق بن احمد «خوارزمى م 568ه . ق ، تحقيق محمد سماوى ، مكتبة المفيد ، قم ، بى تا .

من لا يحضره الفقيه ، محمد بن على بن الحسين بن بابويه «صدوق م 381ه . ق ، تحقيق على اكبرغفارى ، چاپ دوم ، منشورات جماعة المدرسين فى الحوزة العلمية ، قم ، بى تا .

منتهى الآمال ، شيخ عباس قمى ، م 1359ه ، كانون انتشار ، تهران بى تا .

ميزان الاعتدال ، محمد بن احمد «ذهبى ، مطبعة السعادة ، مصر ، 1325ه .

ميزان الحكمة ، محمد محمدى رى شهرى ، چاپ اول ، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى ، 1362ش ، قم .

الميزان في تفسير القرآن ، سيدمحمدحسين طباطبايى ، م 1360ش ، چاپ سوم ، موسسة الاعلمى للمطبوعات ، 1393ق ، بيروت .

نهج البلاغه ، محمد بن حسين موسوى ، م 404ه ، تحقيق صبحى صالح ، مركز بررسيهاى اسلامى ، 1395ق ، قم .

الوافى ، محمدمحسن فيض كاشانى ، م 1091ه; چاپ اول ، مركز تحقيقات علمى و دينى امام اميرالمؤمنين ( ع ) ، اصفهان ، 1373ش .

وسائل الشيعة الى تحصيل مسائل الشريعة ، محمد بن حسن «حر عاملى م 1104ق ، تحقيق عبدالرحيم ربانى شيرازى ، دار احياء التراث العربى ، بيروت ، بى تا .

پى نوشتها

1 ) شرح نهج البلاغه ، ج 20 ، ص 328 .

2 ) همان ، ص 298 .

3 ) تاريخ الخميس ، ج 1 ، ص 278 ، و ذخائرالعقبى ، ص 52 .

4 ) همان .

5 ) از جمله : مقتل الحسين ، ج 1 ، ص 83 ، و تاريخ الخميس ، ج 1 ، ص 278 ، و ذخائرالعقبى ، ص 52 .

6 ) مشكل الآثار ، ج 1 ، ص 47 .

7 )

تاريخ الخميس ، ج 1 ، ص 277 ، و ذخائرالعقبى ، ص 52 ، و مقاتل الطالبيين ، ص 48 .

8 ) مقتل الحسين ، ج 1 ، ص 83 .

9 ) از جمله نك : تاريخ الخميس ، ج 1 ، ص 277 ، و ذخائرالعقبى ، ص 52 ، بحارالانوار ، ج 43 ، ص 8 .

10 ) اقبال الاعمال ، ج 3 ، ص 162 .

11 ) مسار الشيعه ، ص 54 .

12 ) بحارالانوار ، ج 43 ، ص 9 .

13 ) همان .

14 ) منتهى الآمال ، ج 1 ، ص 168 ، باب دوم .

15 ) نك : تاريخ الخميس ، ج 1 ، ص 278 ، و ذخائرالعقبى ، ص 52 .

16 ) نك : بحارالانوار ، ج 43 ، صص 6 - 10 .

17 ) تاريخ الائمه ، ضمن مجموعه نفيسه ، ص 6 .

18 ) تاج المواليد ، ضمن مجموعه نفيسه ، ص 97 .

19 ) توضيح المقاصد ، ضمن مجموعه نفيسه ، ص 526 .

20 ) نك : البدء و التاريخ ، ج 5 ، ص 16 ، و تاريخ الخميس ، ج 1 ، ص 272 .

21 ) نك : الصحيح من سيرة النبي ، ج 4 ، ص 28 .

22 ) نك : بحارالانوار ، ج 43 ، صص 3 - 6 ، و نيز : تاريخ الخميس ، ج 1 ، ص 277 ، و ذخائرالعقبى ، ص 36 ، ولسان الميزان ، ج 1 ، ص 134 .

23 ) الفتاوى الواضحه ، ج 1 ، ص 138 .

24 ) نك : الصحيح من سيرة النبى ، ج 1 ، ص 126 ، و بحارالانوار ، ج 16 ، صص 12 و 19 ، و تاريخ الخميس ، ج 1 ، ص 264 .

25 ) سوره هود ، آيه 72 .

26 ) نك : الصحيح من سيرة النبى ، ج 1 ، صص 269 - 270 ، و نيز بحارالانوار ، ج 18 ، صص 302 ، 319 ،

380و 381 .

27 ) نك : الميزان فى تفسير القرآن ، ج 13 ، ص 31 .

28 ) كافى ، ج 8 ، ص 340 .

29 ) همان ، ج 1 ، ص 457 - 458 .

30 ) بحارالانوار ، ج 43 ، ص 9 .

سيره فاطمى

إنا أعطيناك الكوثر

سخن پيرامون كوثر مي باشد . تنها اسمي كه در قرآن به صراحت اشاره به نام خانم صديقه كبري دارد ، كوثر است؛ زيرا در قرآن نه نام زهرا آمده است و نه نام فاطمه و به صورت غير مستقيم نامهاي بسياري از خانم در قرآن آمده است اما تنها نامي كه اشاره مستقيم به خانم دارد نام كوثر است كه جامع جميع همه اسامي مي باشد

كوثر ، الخير الكثير

كوثر معاني بسياري را در بر مي گيرد , لذا ابتدا در معاني كوثر در تفاسير صحبت مي كنيم

در تفسير القمي ( ج 2 ص : 445 ) آمده است : الكوثر , نهر في الجنه اعطي الله محمدا عوضا عن ابنه ابراهيم 1

كوثر نهري است در بهشت كه خدا آن را به پيامبرش به جاي ابراهيم پسرش كه از دنيا رفت عطا كرد

در تفسير كنز الدقائق ( ج14 ص 460 ) داريم : الكوثر الخير المفرط الكثير من العلم و العمل و الشرف الدارين و قيل هو نهر في الجنه

كوثر خير كثيري است از علم و عمل و شرف دو سرا و نهري در بهشت

معاني كوثر در تفسير الصافي ( ج 5 ص 382 ) بدين صورت آمده است : الخير المفرط الكثير فسّر بالعلم و العمل و النبوه و الكتاب و بشرف الدارين و بالذريه الطيبه

در اينجا كوثر به علم و عمل و نبوت و قرآن و ذريه طيبه هم اطلاق شده است

در تفسير التبيان ( ج 10 ص 417 ) داريم : الشيئ الذي من شانه الكثره و الكوثر الخير الكثير و هو حوض النبي الذي يكثر الناس عليه يوم القيامة 2

كوثر يعني خير كثير و حوض نبي

در تفسير الميزان ( ج 20 ص 521 ) آمده است : الكوثر بر وزن فوعل , الشيئ الذي من شانه الكثره و الخير الكثير

علامه طباطبا يي در ذيل معاني لفظ كوثر در جايي ديگر مي فرمايد : هو الخير الكثير و نهر في الجنه و حوض النبي و اولاده و اصحابه و اشياعه الي يوم القيامه و علماء امته و النبوه و تفسير القرآن و الاسلام و التوحيد و

العلم و الحكمه و المقام المحمود و نور قلبه . . . كه مي گويد 26 معنا در مورد كوثر بيان شده است

در جايي ديگر هم آورده است : الكوثر ولد فاطمه و ذريته

همچنين در تفسير مجمع البيان ( ج10 ص 702 ) مي خوانيم : الكوثر بر وزن فوعل الخير الكثير

كوثر ، خير مطلق

در اصول فقه ، قانوني است به نام عموم و خصوص , يعني يك عبارت يا لفظي جميع عبارات و الفاظ ديگر را در بر مي گيرد و آن مي شود عام و بقيه عبارات مي شود خاص و رابطه آن دو عبارات مي شود رابطه عموم به خصوص

حال يكي از اين الفاظي كه براي معني كوثر به كار برديم عام است و بقيه الفاظ را از نظر معنايي در بر مي گيرد و آن لفظ خير كثير است كه همه تفاسير نام برده شده اين لفظ را در معناي كوثر به كار برده اند

يعني كوثر به معناي خير مطلق است و الف و لام , الخير الف و لام شمول است كه همه خيرات را در بر مي گيرد و الكوثر با الف و لام يعني الخير الكثير كه بر وزن فوعل است , خيري كه مطلق است و همه خيرات را در بر مي گيرد

پس در اولين معناي كوثر به دو واژه رسيديم يك خير و يكي كثير

مسانيد روايات

( 1 )

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ

قال الكوثر نهر في الجنة أعطى الله محمدا عوضا عن ابنه إبراهيم ، قال دخل رسول الله ( ص ) المسجد و فيه عمرو بن العاص و الحكم بن أبي العاص قال عمرو يا أبا الأبتر و كان الرجل في الجاهلية إذا لم يكن له ولد سمي أبتر ، ثم قال عمرو إني لأشنأ محمدا أي أبغضه فأنزل الله على رسوله ( ص ) إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ إلى قوله إِنَّ شانِئَكَ أي مبغضك عمرو بن العاص هُوَ الْأَبْتَرُ يعني لا دين له و

لا نسب

بحارالأنوار 8 135 باب 23- الجنة و نعيمها رزقنا الله و

بحارالأنوار 17 209 باب 1- إعجاز أم المعجزات القرآن الك

تفسيرالقمي 2 445 ( 108 ) سورة الكوثر مكية آياتها ثلاث

( 2 )

قيل هو حوض النبي ( ص ) الذي يكثر الناس عليه يوم القيامة و قيل الكوثر الخير الكثير و قيل هو النبوة و الكتاب و قيل هو القرآن و قيل هو كثرة الأشياع و الأتباع و قيل هو كثرة النسل و الذرية و قيل هو الشفاعة رووه عن الصادق ( ع ) و اللفظ محتمل للكل فيجب أن يحمل على جميع ما ذكر من الأقوال فقد أعطاه الله سبحانه الخير الكثير في الدنيا و وعده الخير الكثير في الآخرة

بحارالأنوار 16 311 باب 11- فضائله و خصائصه ص و ما امتن

كوثر ، سرچشمه ولايت

كوثر يك معنايش حوض كوثر است و و ماء معين ولايت است و آن عذب فراتي است كه در عالم الست در وجودمان ريخته شده است و معناي ديگر آن مشكات فاطمي است كه انوار السموات و الارض از مشكات فاطمي ساطع شده است و معناي ديگر ام الائمه و الابرار است و معناي ديگر كوثر نهر ولايت است يعني سر چشمه ولايت, كه انشاء الله در مباحث كوثر به اين معاني مي پردازيم

ريشه يابي خير و روح كوثر

كوثر عدد ابجدش 726 است و در روح كوثر و اولين بسط آن به 816 مي رسيم كه اگر 816 را قبض دهيم 810 مي شود كه عدد ابجد خير است , پس روح كوثر خير است كه با يك بسط و يك قبض از ابجد كوثر كه 726 است به ابجد خير كه 810 است مي رسيم

خير البريه چه كساني هستند ؟

در سوره مباركه بينه آيه 7 داريم : اولئك هم خير البريه 1 ؛ آنان بهترين بندگانند

در تفسير درُالمنثور سيوطي كه يكي از متعصبين سني ها است در وصف بهشتيان آمده كه آنها خير البريه هستند

نقل مي كنند پيامبر اكرم با امير المومنين در مسجد نشسته بودند يكي از مسلمانان بلند شد و آيه اولئك هم خير البريه را خواند , پيامبر اكرم اشاره به مولا كردند و فرمودند : ان هذا و شيعته هم خير البريه

كه گفتيم معناي خير خانم صديقه كبري است كه از كوثر زاييده شده است

در سوره مباركه آل عمران آيه 110 آمده است : كنتم خير امه اخرجت 2 للناس شما بهترين امتي هستيد كه خارج شديد , باز هم لفظ خير پشت امت است و شنا سنامه امت خير است

مهدي مادري است

همچنين در سوره مباركه هود آيه 86 مي خوانيم : بقيه الله خير لكم ان كنتم مومنين 3

اسم خاص ارباب عالم امكان حضرت حجه ابن الحسن المهدي در قرآن بقيه الله است و شناسنامه او خير لكم است و اين است كه در عالم عشق مي گويند مهدي مادري است كه اين مطلب يكي از تفاسير اين آيه است

ولايت فاطمي خاص تر از ولايت حيدري است

فاطمه مختص حصن ولايت است , ولي در حصن ولايت هم باز ولايت فاطمه خاصتر مي شود , يعني اول بايد مومن شويم و بعد وارد خير مي شويم , خير حلقه اش تنگ تر از حصن ولايت است و حلقه ولايت فاطمي تنگ تر از ولايت حيدري است , ولايت فاطمي نه محبت فاطمي زيرا محبت فاطمي عامتر از محبت حيدري است اما ولايت او خاصتر است و اين ها بطن در بطن است

نحن أصل كل خير

در زيارت جامعه كبيره مي خوانيم : ان ذُكر الخير كنتم اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه . 4

اگر خير نام برده شود شما اهل بيت اصل و فرع و معدن و پناهگاه و اول و آخر آن خير هستيد , خير مطلق عالم شما اهل بيت هستيد

نحن اصل كل خير و من فروعنا كل بر و من البر التوحيد و عدونا اصل كل شر و من فروعهم كل قبيح و فاحشه . 5

هر خيري كه در عالم است ما اهل بيت اصل و ريشه آن هستيم و خير به سبب ما تعريف مي شود و از فروع ما همه نيكيها سرچشمه ميگيرند و . . . و اصل هر شري دشمنان ما هستند و همه قبايح از فروع آنان است

مسانيد روايات

1{ تفسير فرات بن إبراهيم } أَحْمَدُ بْنُ عِيسَى بْنِ هَارُونَ مُعَنْعَناً عَنْ جَابِرٍ الْأَنْصَارِيِّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ كُنَّا جُلُوساً عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص إِذْ أَقْبَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهِ النَّبِيُّ ( ص ) قَالَ قَدْ أَتَاكُمْ أَخِي ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى الْكَعْبَةِ فَقَالَ وَ رَبِّ هَذَا الْبَيْتِ إِنَّ هَذَا وَ شِيعَتَهُ هُمُ الْفَائِزُونَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيْنَا بِوَجْهِهِ فَقَالَ أَمَا وَ اللَّهِ إِنَّهُ أَوَّلُكُمْ إِيمَاناً بِاللَّهِ وَ أَقْوَمُكُمْ لِأَمْرِ اللَّهِ وَ أَوْفَاكُمْ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَقْضَاكُمْ بِحُكْمِ اللَّهِ وَ أَقْسَمُكُم بِالسَّوِيَّةِ وَ أَعْدَلُكُمْ فِي الرَّعِيَّةِ وَ أَعْظَمُكُمْ عِنْدَ اللَّهِ مَزِيَّةً قَالَ جَابِرٌ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى هَذِهِ الْآيَةَ إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ قَالَ جَابِرٌ فَكَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ( ع ) إِذَا أَقْبَلَ قَالَ أَصْحَابُهُ

قَدْ أَتَاكُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ بَعْدَ النَّبِيِّ ( ص )

بحارالأنوار 35 345 باب 13- أنه ( ع ) المؤمن و الإيمان و ال

بحارالأنوار 35 346 باب 13- أنه ( ع ) المؤمن و الإيمان و ال

بحارالأنوار 38 5 باب 56- أنه صلوات الله عليه الوصي و

بحارالأنوار 65 133 باب 18- الصفح عن الشيعة و شفاعة أئم

الأمالي للطوسي 251 [9] المجلس التاسع فيه بقية أحاديث

بشارةالمصطفى 91 بشارة المصطفى لشيعة المرتضى . . . . .

بشارةالمصطفى 122 بشارة المصطفى لشيعة المرتضى . . . . .

بشارةالمصطفى 192 بشارة المصطفى لشيعة المرتضى . . . . .

تأويل الآيات 803 سورة لم يكن . . . . . ص : 799

تفسيرفرات 585 و من سورة البينة . . . . . ص : 583

شواهدالتنزيل 2 467 و من سورة لم يكن . . . . . ص : 459

كشف الغمة 1 152 في بيان أنه ع أفضل الأصحاب . . . . . ص

كشف الغمة 1 397 فصل في ذكر مناقب شتى و أحاديث متفرق

2{ تفسير العياشي } عَنْ أَبِي عَمْرٍو الزُّبَيْرِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِ اللَّهِ كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ

قَالَ يَعْنِي الْأُمَّةَ الَّتِي وَجَبَتْ لَهَا دَعْوَةُ إِبْرَاهِيمَ فَهُمُ الْأُمَّةُ الَّتِي بَعَثَ اللَّهُ فِيهَا وَ مِنْهَا وَ إِلَيْهَا وَ هُمُ الْأُمَّةُ الْوُسْطَى وَ هُمْ خَيْرُ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ

{ المناقب لابن شهرآشوب } أَبُو حَمْزَةَ عَنِ الْبَاقِرِ ( ع ) كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ

قَالَ نَحْنُ هُمْ

{ المناقب لابن شهرآشوب } قَرَأَ الْبَاقِرُ ( ع ) أَنْتُمْ خَيْرُ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ بِالْأَلِفِ إِلَى آخِرِ الْآيَةِ نَزَلَ بِهَا جَبْرَئِيلُ وَ مَا عَنَى بِهَا إِلَّا مُحَمَّداً ص وَ عَلِيّاً وَ الْأَوْصِيَاءَ مِنْ

وُلْدِهِ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ

بحارالأنوار 24 153 باب 46- أنهم عليهم السلام خير أمة و

بحارالأنوار 24 155 باب 46- أنهم عليهم السلام خير أمة و

بحارالأنوار 24 155 باب 46- أنهم عليهم السلام خير أمة و

المناقب 4 2 فصل في المقدمات . . . . . ص : 2

المناقب 4 130 فصل في المقدمات . . . . . ص : 129

3مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنِي إِسْحَاقُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الدِّينَوَرِيُّ عَنْ عُمَرَ بْنِ زَاهِرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ( ع ) قَالَ سَأَلَهُ رَجُلٌ عَنِ الْقَائِمِ يُسَلَّمُ عَلَيْهِ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ لَا ذَاكَ اسْمٌ سَمَّى اللَّهُ بِهِ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع لَمْ يُسَمَّ بِهِ أَحَدٌ قَبْلَهُ وَ لَا يَتَسَمَّى بِهِ بَعْدَهُ إِلَّا كَافِرٌ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ كَيْفَ يُسَلَّمُ عَلَيْهِ قَالَ يَقُولُونَ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّةَ اللَّهِ ثُمَّ قَرَأَ بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ

و عن أبي جعفر ( ع ) قال القائم منا منصور بالرعب مؤيد بالنصر تطوى له الأرض و تظهر له الكنوز و يبلغ سلطانه المشرق و المغرب و يظهر الله دينه على الدين كله و لو كره المشركون فلا يبقى على وجه الأرض خراب إلا عمر و ينزل روح الله عيسى ابن مريم فيصلي خلفه قال الراوي فقلت له يا ابن رسول الله و متى يخرج قائمكم قال إذا تشبه الرجال بالنساء و النساء بالرجال و اكتفى الرجال بالرجال و النساء بالنساء و ركب ذوات الفروج السروج و قبلت شهادات الزور و ردت شهادات العدول و استخف الناس بالرياء و ارتكاب الزناء و أكل الربا و اتقي الأشرار مخالفة ألسنتهم و خرج السفياني من الشام و اليماني من اليمن خسف

بالبيداء و قتل غلام من آل محمد بين الركن و المقام اسمه محمد بن الحسن النفس الزكية و جاءت صيحة من السماء بأن الحق معه و مع شيعته فعند ذلك خروج قائمنا فإذا خرج أسند ظهره إلى الكعبة و اجتمع إليه ثلاثمائة و ثلاثة عشر رجلا فأول ما ينطق به هذه الآية بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ ثم يقول أنا بقية الله و خليفته و حجته عليكم فلا يسلم عليه مسلم إلا قال السلام عليك يا بقية الله في الأرض فإذا اجتمع له العقد عشرة آلاف رجل فلا يبقى في الأرض معبود من دون الله من صنم إلا وقعت فيه نار فاحترق و ذلك بعد غيبة طويلة ليعلم الله من يطيعه بالغيب و يؤمن به

الكافي 1 411 باب نادر . . . . . ص : 411

وسائل الشيعة 14 600 106- باب أنه لا يجوز أن يخاطب أحد ب

بحارالأنوار 52 373 باب 27- سيره و أخلاقه و عدد أصحابه

إعلام الورى 463 الفصل الثالث في ذكر نبذ من سيرته عن

تأويل الآيات 191 سورة الأعراف و ما فيها من الآيات في

تفسيرفرات 193 و من سورة هود . . . . . ص : 183

كشف الغمة 2 534 الفصل الثالث في ذكر نبذ من سيرته عن

كمال الدين 1 330 32- باب ما أخبر به أبو جعفر محمد بن

4فَمَا أَحْلَى أَسْمَاءَكُمْ وَ أَكْرَمَ أَنْفُسَكُمْ وَ أَعْظَمَ شَأْنَكُمْ وَ أَجَلَّ خَطَرَكُمْ وَ أَوْفَى عَهْدَكُمْ كَلَامُكُمْ نُورٌ وَ أَمْرُكُمْ رُشْدٌ وَ وَصِيَّتُكُمُ التَّقْوَى وَ فِعْلُكُمُ الْخَيْرُ وَ عَادَتُكُمُ الْإِحْسَانُ وَ سَجِيَّتُكُمُ الْكَرَمُ وَ شَأْنُكُمُ الْحَقُّ وَ الصِّدْقُ وَ الرِّفْقُ وَ قَوْلُكُمْ حُكْمٌ وَ حَتْمٌ وَ رَأْيُكُمْ عِلْمٌ وَ حِلْمٌ وَ حَزْمٌ إِنْ

ذُكِرَ الْخَيْرُ كُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْوَاهُ وَ مُنْتَهَاهُ بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي كَيْفَ أَصِفُ حُسْنَ ثَنَائِكُمْ وَ أُحْصِي جَمِيلَ بَلَائِكُمْ وَ بِكُمْ أَخْرَجَنَا اللَّهُ مِنَ الذُّلِّ وَ فَرَّجَ عَنَّا غَمَرَاتِ الْكُرُوبِ وَ أَنْقَذَنَا مِنْ شَفَا جُرُفِ الْهَلَكَاتِ وَ مِنَ النَّارِ بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي بِمُوَالَاتِكُمْ عَلَّمَنَا اللَّهُ مَعَالِمَ دِينِنَا وَ أَصْلَحَ مَا كَانَ فَسَدَ مِنْ دُنْيَانَا وَ بِمُوَالَاتِكُمْ تَمَّتِ الْكَلِمَةُ وَ عَظُمَتِ النِّعْمَةُ وَ ائْتَلَفَتِ الْفُرْقَةُ وَ بِمُوَالَاتِكُمْ تُقْبَلُ الطَّاعَةُ الْمُفْتَرَضَةُ وَ لَكُمُ الْمَوَدَّةُ الْوَاجِبَةُ وَ الدَّرَجَاتُ الرَّفِيعَةُ وَ الْمَقَامُ الْمَحْمُودُ وَ الْمَقَامُ الْمَعْلُومُ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الْجَاهُ الْعَظِيمُ وَ الشَّأْنُ الْكَبِيرُ وَ الشَّفَاعَةُ الْمَقْبُولَةُ رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ

الفقيه 2 615 زيارة جامعة لجميع الأئمة ع . . . . . ص

التهذيب 6 99 46- باب زيارة جامعة لسائر المشاهد ع

مستدرك . . . 10 423 86- باب نوادر ما يتعلق بأبواب المزا

بحارالأنوار 99 131 باب 8- الزيارات الجامعة التي يزار ب

بحارالأنوار 99 154 باب 8- الزيارات الجامعة التي يزار ب

البلدالأمين 302 ذو الحجة . . . . . ص : 289

عيون أخبار 2 276 زيارة أخرى جامعة للرضا علي بن موسى

5عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ نَحْنُ أَصْلُ كُلِّ خَيْرٍ وَ مِنْ فُرُوعِنَا كُلُّ بِرٍّ فَمِنَ الْبِرِّ التَّوْحِيدُ وَ الصَّلَاةُ وَ الصِّيَامُ وَ كَظْمُ الْغَيْظِ وَ الْعَفْوُ عَنِ الْمُسِي ءِ وَ رَحْمَةُ الْفَقِيرِ وَ تَعَهُّدُ الْجَارِ وَ الْإِقْرَارُ بِالْفَضْلِ لِأَهْلِهِ وَ عَدُوُّنَا أَصْلُ كُلِّ شَرٍّ وَ مِنْ فُرُوعِهِمْ

كُلُّ قَبِيحٍ وَ فَاحِشَةٍ فَمِنْهُمُ الْكَذِبُ وَ الْبُخْلُ وَ النَّمِيمَةُ وَ الْقَطِيعَةُ وَ أَكْلُ الرِّبَا وَ أَكْلُ مَالِ الْيَتِيمِ بِغَيْرِ حَقِّهِ وَ تَعَدِّي الْحُدُودِ الَّتِي أَمَرَ اللَّهُ وَ رُكُوبُ الْفَوَاحِشِ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ مَا بَطَنَ وَ الزِّنَا وَ السَّرِقَةُ وَ كُلُّ مَا وَافَقَ ذَلِكَ مِنَ الْقَبِيحِ فَكَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ مَعَنَا وَ هُوَ مُتَعَلِّقٌ بِفُرُوعِ غَيْرِنَا

الكافي 8 242 حديث القباب . . . . . ص : 231

وسائل الشيعة 27 70 7- باب وجوب الرجوع في جميع الأحكام

بحار الأنوار 24 303 باب 66- أنهم الصلاة و الزكاة و الحج

تأويل الآيات 22 مقدمة المؤلف . . . . . ص : 20

معرفت فاطمي نامحدود است

لذت بهشتي ، معرفت فاطمه

كسي در اين عالم به معرفت فاطمه نمي تواند برسد و ما هرگز در اين عالم به كنه معرفت فاطمه نخواهيم رسيد و به اصل حقيقت او دست نمي يابيم و لذت بهشتي اين است كه حجب معرفت فاطمه در دنيا برداشته مي شود و در بهشت بدون حجب مي توانيم فاطمه را بشناسيم و معرفت فاطمه در بهشت هم نا محدود است و در بهشت هم كل يوم هو في شأن است . 1

نورانيت بهشت ، لبخند علي و فاطمه

مرحوم علامه مير جهاني رحمه الله عليه در كتاب جنه العاصمه خود_ كه از نسخ خطي مي باشد ومعمولا از احاديث سّر نقل مي كنند _روايت مي كند

بينما اهل الجنه في نعيمهم اذ سطع لهم نور فظنوه شمسا فقالوا ربنا يقول لايرون فيها شمسا ولا زمهريرا و يقول رضوان هذه فاطمه و علي ضحكا فاشرقت الجنان من نور ضحكهما . 2

زماني كه بهشتيان در بهشتهاشان متنعمند ناگاه نوري ساطع مي شود كه گمان مي كنند آفتاب است پس مي گويند پروردگار ما گفت در بهشت آفتاب را نمي بينيد رضوان خازن بهشت گفت , فاطمه و علي خنديدند و بهشتها از نور خنده آنها روشن شد

از خودشناسي تا معرفت فاطمي چندان راه نيست

فاطمه كيست ؟ آيا ما خودمان را شناخته ايم كه فاطمه را بشناسيم . ما اگر خودمان را بشناسيم خدايمان را شناخته ايم , من عرف نفسه فقد عرف ربه 3 و در وجود خودمان اثر خدا مي بينيم , و نفخت فيه من روحي 4 ، در وجود خودت اثر خدا مي بيني

دل هر ذره كه بشكافي آفتابيش در ميان بيني

حضرت مولا مي فرمايند

و تحسب أنك جرم صغير و فيك انطوى العالم الأكبر 5

هم درد در وجودت هويداست و هم درمان نزد خودت مي باشد

آسمانهاي هفتگانه و زمينهاي هفتگانه مثلي است براي وجود ما انسانها و هر نبي و وصي كه در طول تاريخ آمد مخاطب كلامش ما انسانها بوده ايم , وجود ما از عوالم مختلف جسم ، روح ، نفس و سر و . . . تشكيل شده است

آيا خود را شناخته ايم ؟

چرا فضائل خانم را نمي توانيم حمل كنيم ؟

زيرا خودمان را نشناخته ايم و اگر فاطمه را شناختيم خودمان را شناخته ايم و اگر خودمان را شناختيم فاطمه را شناخته ايم و اين همان ايمان و عمل صالح است كه با هم رابطه مستقيم دارد

فاطمه ، تفاحه الفردوس 6

بعد از بعثت پيامبر ، بزرگترين اتفاقي كه در حيات جسماني پيامبر رخ داد معراج 7 پيامبر بود زماني كه پيامبر به معراج رفت بر اريكه اي تكيه زده بود كه براي او تحفه اي از بهشت آوردند كه آن تحفه سيب بود و چنان رائحه اي داشت كه وجود نازنين پيامبر را به تعجب وا داشت و بر تمامي روائح بهشتي غلبه كرده بود به او گفتند اين سيب نطفه فاطمه است و پيامبر نيمي از آن سيب را همانجا تناول كرد

…يا محمد ! چهل روز روزه دار باش تا

به پيامبري كه نور آسمانها و زمين است و از يكي از انوارش عرش آفريده شد 8 از جانب ذات اقدس الهي امر شد بايد چهل شب بيدار و به عبادت مشغول باشي و از خديجه فاصله بگيري و چهل روز روزه دار باشي تا

نطفه فاطمه را در وجودت قرار دهم و بعد از چهل شب به محض اينكه اذان مغرب شد و خورشيد غروب كرد جبرئيل بر پيامبر نازل شد كه اي محمد اول وقت نماز نخوان و نطفه فاطمه را منعقد كن , اين مراحل همه و همه مقدمات است تا جسمانيت فاطمه به وجود آيد .

مرج البحرين يلتقيان 9 , و در اين جا زهره و مشتري قرين هم شدند نطفه فاطمه منعقد شد؛ فاطمه أي كه

« انها ليست كنساء الآدميين انها حوراء انسيه » 10

فاطمه در قالب بشر است

فاطمه حوريه اي است در قالب جسم انسي , فاطمه انسان نيست او در قالب انسانيت ظهور كرده است

ناتواني ما در بيان معرفت فاطمه آغاز معرفت اوست

اينكه در مورد فاطمه هيچ نتوانيم بگوييم اول معرفت او است او حوراء انسيه است

فاطمه ، بهشت محمد

بعد پيامبر به آن ملعونه دختر اولي ملعون مي فرمايند : فكلما اشتقت الي رائحه الجنه شممت رائحه ابنتي فاطمه 11 , هرگاه مشتاق بهشت مي شوم فاطمه ام را مي بويم از او بوي بهشت به مشامم مي رسد

بهشت محمد كه از يكي از انوار او عرش خلق شده است نه بهشت ما خاكيان , بهشت محمد كه نور آسمانها و زمين است فاطمه است

مسانيد روايات

1الرحمن / 29 يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في شَأْن

2قال ابن عباس فبينا أهل الجنة في الجنة إذ رأوا ضوء كضوء الشمس و قد أشرقت الجنان بها فيقول أهل الجنة يا رضوان قال ربنا عز و جل لا يَرَوْنَ فِيها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِيراً فيقول لهم رضوان ليست هذه بشمس و لا قمر و لكن هذه فاطمة و علي ضحكا ضحكا أشرقت الجنان من نور ضحكهما

بناءالمقالة 239 بناء المقالة الفاطمية في نقض الرسال

العمدة 349 في فنون شتى . . . . . ص : 322

3قَالَ النَّبِيُّ ص مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ ثُمَّ عَلَيْكَ مِنَ الْعِلْمِ بِمَا لَا يَصِحُّ الْعَمَلُ إِلَّا بِهِ وَ هُوَ الْإِخْلَاصُ

بحار الأنوار 2 32 باب 9- استعمال العلم و الإخلاص في ط

بحار الأنوار 57 324 باب 41- بدء خلق الإنسان في الرحم إل

بحار الأنوار 58 90 تذييل و تفصيل في بيان أقوال الحكماء

بحار الأنوار 58 99 خاتمة . . . . . ص : 99

بحار الأنوار 66 292 باب 37- صفات خيار العباد و أولياء ا

بحار الأنوار 92 456 الصحيفة الرابعة صحيفة المعرفة . . . . .

شرح نهج البلاغة 20 292 الحكم المنسوبة . . . . . ص

: 253

الصراط المستقيم 1 156 الباب السابع في شي ء مما ورد في فضائ

عوالي اللآلي 4 102 الجملة الثانية في الأحاديث المتعلقة

غرر الحكم 232 معرفة النفس و علائمه . . . . . ص : 232

متشابه القرآن 1 44 فصل . . . . . ص : 44

مصباح الشريعة 13 الباب الخامس في العلم . . . . . ص : 13

4_ عن محمد بن مسلم عن أبي جعفر ع قال سألته عن قول الله « وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ» قال روح خلقها الله فنفخ في آدم منها

- عن محمد بن أورمة عن أبي جعفر الأحول عن أبي عبد الله ( ع ) قال سألته عن الروح التي في آدم قوله « فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي»

قال هذه روح مخلوقة لله ، و الروح التي في عيسى ابن مريم مخلوقة لله

- عن أبي بصير عن أبي عبد الله ع في قوله « فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي»

قال خلق خلقا و خلق روحا ، ثم أمر الملك فنفخ فيه و ليست بالتي نقصت من الله شيئا ، هي من قدرته تبارك و تعالى

تفسيرالعياشي 2 241 ( 15 ) من سورة الحجر . . . . . ص : 239

تفسيرالعياشي 2 241 ( 15 ) من سورة الحجر . . . . . ص : 239

تفسيرالعياشي 2 241 ( 15 ) من سورة الحجر . . . . . ص : 239

تفسيرالقمي 1 35 معاني الحياة . . . . . ص : 35

5دواؤك فيك و ما تشعر و داؤك منك و ما تنظر

و تحسب أنك جرم صغير و فيك انطوى العالم

الأكبر

و أنت الكتاب المبين الذي بأحرفه يظهر المضمر

ديوان علي 175 بيان جامعيت حقيقت انسانى . . . . .

6وَ صَلِّ عَلَى الْبَتُولِ الطَّاهِرَةِ الصِّدِّيقَةِ الْمَعْصُومَةِ التَّقِيَّةِ النَّقِيَّةِ الرَّضِيَّةِ الْمَرْضِيَّةِ الزَّكِيَّةِ الرَّشِيدَةِ الْمَظْلُومَةِ الْمَقْهُورَةِ الْمَغْصُوبَةِ حَقُّهَا الْمَمْنُوعَةِ إِرْثُهَا الْمَكْسُورِ ضِلْعُهَا الْمَظْلُومِ بَعْلُهَا الْمَقْتُولِ وَلَدُهَا فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ وَ بَضْعَةِ لَحْمِهِ وَ صَمِيمِ قَلْبِهِ وَ فِلْذَةِ كَبِدِهِ وَ النُّخْبَةِ مِنْكَ لَهُ وَ التُّحْفَةِ خَصَصْتَ بِهَا وَصِيَّهُ وَ حَبِيبَةِ الْمُصْطَفَى وَ قَرِينَةِ الْمُرْتَضَى وَ سَيِّدَةِ النِّسَاءِ وَ مُبَشَّرَةِ الْأَوْلِيَاءِ حَلِيفَةِ الْوَرَعِ وَ الزُّهْدِ وَ تُفَّاحَةِ الْفِرْدَوْسِ وَ الْخُلْدِ الَّتِي شَرَّفْتَ مَوْلِدَهَا بِنِسَاءِ الْجَنَّةِ وَ سَلَلْتَ مِنْهَا أَنْوَارَ الْأَئِمَّةِ وَ أَرْخَيْتَ دُونَهَا حِجَابَ النُّبُوَّةِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَيْهَا صَلَاةً تَزِيدُ فِي مَحَلِّهَا عِنْدَكَ وَ شَرَفِهَا لَدَيْكَ وَ مَنْزِلَتِهَا مِنْ رِضَاكَ وَ بَلِّغْهَا مِنَّا تَحِيَّةً وَ سَلَاماً وَ آتِنَا مِنْ لَدُنْكَ فِي حُبِّهَا فَضْلًا وَ إِحْسَاناً وَ رَحْمَةً وَ غُفْرَاناً إِنَّكَ ذُو الْعَفْوِ الْكَرِيمِ ثُمَّ تُصَلِّي صَلَاةَ الزِّيَارَةِ وَ إِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تُصَلِّي صَلَاتَهَا صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهَا فَافْعَلْ وَ هِيَ رَكْعَتَانِ تَقْرَأُ فِي كُلِّ رَكْعَةٍ الْحَمْدَ مَرَّةً وَ سِتِّينَ مَرَّةً قُلْ هُوَ اللَّهُ وَ إِنْ لَمْ تَسْتَطِعْ فَصَلِّ رَكْعَتَيْنِ بِالْحَمْدِ وَ سُورَةِ الْإِخْلَاصِ وَ الْحَمْدِ وَ قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ

بحارالأنوار 97 199 باب 5- زيارة فاطمة صلوات الله عليها

الإقبال 624 فصل فيما نذكره من تعظيم هذا اليوم

7وَ رُوِيَ . . . فَنَادَاهُ يَا مُحَمَّدُ الْعَلِيُّ الْأَعْلَى يَقْرَأُ عَلَيْكَ السَّلَامَ وَ هُوَ يَأْمُرُكَ أَنْ تَعْتَزِلَ عَنْ خَدِيجَةَ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً فَشَقَّ ذَلِكَ عَلَى النَّبِيِّ ص وَ كَانَ لَهَا مُحِبّاً وَ بِهَا وَامِقاً قَالَ فَأَقَامَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَرْبَعِينَ يَوْماً يَصُومُ النَّهَارَ وَ يَقُومُ اللَّيْلَ حَتَّى إِذَا كَانَ فِي آخِرِ

أَيَّامِهِ تِلْكَ بَعَثَ إِلَى خَدِيجَةَ بِعَمَّارِ بْنِ يَاسِرٍ وَ قَالَ قُلْ لَهَا يَا خَدِيجَةُ لَا تَظُنِّي أَنَّ انْقِطَاعِي عَنْكِ [هِجْرَةٌ] وَ لَا قِلًى وَ لَكِنْ رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ أَمَرَنِي بِذَلِكَ لتنفذ [لِيُنْفِذَ] أَمْرَهُ فَلَا تَظُنِّي يَا خَدِيجَةُ إِلَّا خَيْراً فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَيُبَاهِي بِكِ كِرَامَ مَلَائِكَتِهِ كُلَّ يَوْمٍ مِرَاراً فَإِذَا جَنَّكِ اللَّيْلُ فَأَجِيفِي الْبَابَ وَ خُذِي مَضْجَعَكِ مِنْ فِرَاشِكِ فَإِنِّي فِي مَنْزِلِ فَاطِمَةَ بِنْتِ أَسَدٍ فَجَعَلَتْ خَدِيجَةُ تَحْزَنُ فِي كُلِّ يَوْمٍ مِرَاراً لِفَقْدِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَلَمَّا كَانَ فِي كَمَالِ الْأَرْبَعِينَ هَبَطَ جَبْرَئِيلُ ع فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ الْعَلِيُّ الْأَعْلَى يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ هُوَ يَأْمُرُكَ أَنْ تَتَأَهَّبَ لِتَحِيَّتِهِ وَ تُحْفَتِهِ قَالَ النَّبِيُّ ص يَا جَبْرَئِيلُ وَ مَا تُحْفَةُ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ مَا تَحِيَّتُهُ . . . ثُمَّ قَامَ النَّبِيُّ ص لِيُصَلِّيَ فَأَقْبَلَ عَلَيْهِ جَبْرَئِيلُ وَ قَالَ الصَّلَاةُ مُحَرَّمَةٌ عَلَيْكَ فِي وَقْتِكَ حَتَّى تَأْتِيَ إِلَى مَنْزِلِ خَدِيجَةَ فَتُوَاقِعَهَا فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ آلَى عَلَى نَفْسِهِ أَنْ يَخْلُقَ مِنْ صُلْبِكَ فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً فَوَثَبَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِلَى مَنْزِلِ خَدِيجَةَ قَالَتْ خَدِيجَةُ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهَا وَ كُنْتُ قَدْ أَلِفْتُ الْوَحْدَةَ فَكَانَ إِذَا جَنَّتْنِي اللَّيْلُ غَطَّيْتُ رَأْسِي وَ أَسْجَفْتُ سِتْرِي وَ غَلَّقْتُ بَابِي وَ صَلَّيْتُ وِرْدِي وَ أَطْفَأْتُ مِصْبَاحِي وَ أَوَيْتُ إِلَى فِرَاشِي فَلَمَّا كَانَ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ لَمْ أَكُنْ بِالنَّائِمَةِ وَ لَا بِالْمُنْتَبِهَةِ إِذْ جَاءَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَقَرَعَ الْبَابَ فَنَادَيْتُ مَنْ هَذَا الَّذِي يَقْرَعُ حَلْقَةً لَا يَقْرَعُهَا إِلَّا مُحَمَّدٌ ص قَالَتْ خَدِيجَةُ فَنَادَى النَّبِيُّ ص بِعُذُوبَةِ كَلَامِهِ وَ حَلَاوَةِ مَنْطِقِهِ افْتَحِي يَا خَدِيجَةُ فَإِنِّي مُحَمَّدٌ قَالَتْ خَدِيجَةُ فَقُمْتُ فَرِحَةً مُسْتَبْشِرَةً بِالنَّبِيِّ ص وَ فَتَحْتُ الْبَابَ وَ دَخَلَ النَّبِيُّ

الْمَنْزِلَ وَ كَانَ ص إِذَا دَخَلَ الْمَنْزِلَ دَعَا بِالْإِنَاءِ فَتَطَهَّرَ لِلصَّلَاةِ ثُمَّ يَقُومُ فَيُصَلِّي رَكْعَتَيْنِ يُوجِزُ فِيهِمَا ثُمَّ يَأْوِي إِلَى فِرَاشِهِ فَلَمَّا كَانَ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ لَمْ يَدْعُ بِالْإِنَاءِ وَ لَمْ يَتَأَهَّبْ بِالصَّلَاةِ غَيْرَ أَنَّهُ أَخَذَ بِعَضُدِي وَ أَقْعَدَنِي عَلَى فِرَاشِهِ وَ دَاعَبَنِي وَ مَازَحَنِي وَ كَانَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ مَا يَكُونُ بَيْنَ الْمَرْأَةِ وَ بَعْلِهَا فَلَا وَ الَّذِي سَمَكَ السَّمَاءَ وَ أَنْبَعَ الْمَاءَ مَا تَبَاعَدَ عَنِّي النَّبِيُّ ص حَتَّى حَسِسْتُ بِثِقْلِ فَاطِمَةَ فِي بَطْنِي

بحارالأنوار 16 78 باب 5- تزوجه ص بخديجة رضي الله عنها

العددالقوية 219 نبذة من أحوال الصديقة الطاهرة ع و ك

كشف الغمة 1 542 ذكر إمامته و بيعته ع . . . . . ص : 531

8َ فَلَمَّا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بَدْوَ خَلْقِنَا تَكَلَّمَ بِكَلِمَةٍ فَكَانَتْ نُوراً ثُمَّ تَكَلَّمَ كَلِمَةً ثَانِيَةً فَكَانَتْ رُوحاً فَمَزَجَ فِيمَا بَيْنَهُمَا وَ اعْتَدَلَا فَخَلَقَنِي وَ عَلِيّاً مِنْهُمَا ثُمَّ فَتَقَ مِنْ نُورِي نُورَ الْعَرْشِ فَأَنَا أَجَلُّ مِنَ الْعَرْش

بحار الأنوار 43 17 باب 2- أسمائها و بعض فضائلها ع . . . .

إرشاد القلوب 2 403 باب فيه بعض قضاياه ع في الحد و في

9الرحمن / 19 مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيان

10

] معاني الأخبار [ ابْنُ الْمُتَوَكِّلِ عَنِ الْحِمْيَرِيِّ عَنِ ابْنِ يَزِيدَ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ عَنْ سَدِيرٍ الصَّيْرَفِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص خُلِقَ نُورُ فَاطِمَةَ ع قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ الْأَرْضَ وَ السَّمَاءَ فَقَالَ بَعْضُ النَّاسِ يَا نَبِيَّ اللَّهِ فَلَيْسَتْ هِيَ إِنْسِيَّةً فَقَالَ فَاطِمَةُ حَوْرَاءُ إِنْسِيَّةٌ

بحارالأنوار 43 4 باب 1- ولادتها و حليتها و شمائلها ص

معاني الأخبار 396 باب نوادر المعاني . . . . . ص

: 379

11

] تفسير فرات بن إبراهيم [ بِإِسْنَادِهِ عَنْ حُذَيْفَةَ الْيَمَانِيِّ قَالَ دَخَلَتْ عَائِشَةُ عَلَى النَّبِيِّ ص وَ هُوَ يُقَبِّلُ فَاطِمَةَ ع فَقَالَتْ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَ تُقَبِّلُهَا وَ هِيَ ذَاتُ بَعْلٍ فَقَالَ لَهَا وَ سَاقَ حَدِيثَ الْمِعْرَاجِ إِلَى أَنْ قَالَ ثُمَّ أَخَذَ جَبْرَئِيلُ ع بِيَدِي فَأَدْخَلَنِي الْجَنَّةَ وَ أَنَا مَسْرُورٌ فَإِذَا أَنَا بِشَجَرَةٍ مِنْ نُورٍ مُكَلَّلَةٍ بِالنُّورِ فِي أَصْلِهَا مَلَكَانِ يَطْوِيَانِ الْحُلِيَّ وَ الْحُلَلَ ثُمَّ تَقَدَّمْتُ أَمَامِي فَإِذَا أَنَا بِتُفَّاحٍ لَمْ أَرَ تُفَّاحاً هُوَ أَعْظَمُ مِنْهُ فَأَخَذْتُ وَاحِدَةً فَفَلَقْتُهَا فَخَرَجَتْ عَلَيَّ مِنْهَا حَوْرَاءُ كَانَ أَشْفَارُهَا مَقَادِيمُ أَجْنِحَةِ النُّسُورِ فَقُلْتُ لِمَنْ أَنْتِ فَبَكَتْ وَ قَالَتْ لِابْنِكَ الْمَقْتُولِ ظُلْماً الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع ثُمَّ تَقَدَّمْتُ أَمَامِي فَإِذَا أَنَا بِرُطَبٍ أَلْيَنَ مِنَ الزُّبْدِ وَ أَحْلَى مِنَ الْعَسَلِ فَأَخَذْتُ رُطَبَةً فَأَكَلْتُهَا وَ أَنَا أَشْتَهِيهَا فَتَحَوَّلَتِ الرُّطَبَةُ نُطْفَةً فِي صُلْبِي فَلَمَّا هَبَطْتُ إِلَى الْأَرْضِ وَاقَعْتُ خَدِيجَةَ فَحَمَلَتْ بِفَاطِمَةَ فَفَاطِمَةُ حَوْرَاءُ إِنْسِيَّةٌ فَإِذَا اشْتَقْتُ إِلَى رَائِحَةِ الْجَنَّةِ شَمِمْتُ رَائِحَةَ ابْنَتِي فَاطِمَة ( س )

بحار الأنوار 8 190 باب 23- الجنة و نعيمها رزقنا الله و

بحار الأنوار 37 81 باب 50- مناقب أصحاب الكساء و فضلهم

بحار الأنوار 43 42 باب 3- مناقبها و فضائلها و بعض أحوا

تفسيرفرات 75 53- و من السورة التي تذكر فيها البق

كشف الغمة 1 459 فاطمة ع . . . . . ص : 449

المناقب 3 334 فصل في حب النبي إياها . . . . . ص31

تا كي مي خواهيم بگوييم

فاطمه خانمي است كه خوب همسر داري مي كرد و فاطمه خانمي است كه خوب فرزند داري مي كرد و خوب خانه داري مي كرد ؟ ! همين حالا هم خيلي از خانمهاي ما اين اوصاف را

دارند

. . . هركسي نمي تواند حمل كند

همانگونه كه مظاهر فحشا فساد زياد شده است در ميكده هم باز شده است و معارف اهل بيت همم راحت گفته مي شود و هر كسي معارف عشقي را نمي تواند هضم كند زيرا اين معارف سنگين است و حمل ولايت مشكل است . إن أ مرنا صعب مستصعب 1 . فاطمه ام الأئمه و الأبرار است . إنها ليست كنساء الأدميين

اسرار ماههاي حرام

إنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً في كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّم 2

تعداد ماههاي سال دوازده است و از ميان دوازده ماه سال چهار ماه حرام داريم , روايت داريم دوازده ماه يعني دوازده امام و چهار ماه حرام منظور چهار علي است كه در ميان دوازده امام چهار امام نامشان علي مي باشد , 3 علي اول , علي ابن الحسين و علي ابن موسي الرضا و علي ابن محمد الهادي

ميان دوازده امام چهار امام هم شاخص فاطمي دارند كه سّر آن در معناي كوثر است تنها حرفي كه در نام كوثر نقاط درآن به ظهور رسيده است حرف “ث” است كه چهار امام از دوازده امام حرف ث در نامشان متجلي شده است , امام ثاني , امام حسن مجتبي امام ثالث , امام حسين كه دو حرف ث در نامش ظاهر شده هم اول و هم آخر كه مي شود ميكده حسين امام ثامن , علي ابن موسي الرضا و امام ثاني عشر , كه در اين جا بقيه الله خير لكم معنا مي يابد كه مهدي مادري است و شاخصه فاطمي دارد

ساغر

هشتم چو گرفتم به دست از مي توحيد شدم مست مست

اشتراك حضرت علي بن موسي الرضا و حضرت صديقه

ما همه طفيلي وجود اربابمان علي ابن موسي الرضا هستيم و خاك پاي كبوترهاي در خانه اش مي باشيم , حضرت علي ابن موسي الرضا با خانممان چند اشتراك دارند كه

پيامبر در مورد علي ابن موسي الرضا فرمودند : ستدفن بضعه مني بخراسان . 4

و در مورد حضرت خانم هم فرمودند : فاطمه بضعه مني . 5

سلطان آل رسول

در ميان اهل بيت حضرت علي ابن موسي الرضا يك خصلتي دارد وآن اين است كه چهارامامي كه شاخصه علوي دارند و چهار امامي كه شاخصه فاطمي دارند در امام رضا مشترك است او هم حرف ث كوثر فاطمي را دارد و هم نامش علي است براي همين در ميان اهل بيت او فقط سلطان است , السلطان ابا الحسن علي ابن موسي الرضا , ظهور فاطمه و علي در امام رضا است

قله قاف ولايت

عدد ابجد سلطان 181 است كه برابر است با عدد ابجد قاف كه 181 است يعني قله قاف ولايت علي ابن موسي الرضا است . 6

براي همين است كه مي گويند اگر امام رضا را قبول داشته باشيم همه اهل بيت را قبول داريم و مي گويند زيارت امام رضا افضل زيارات است حتي از زيارت حضرت ابا عبد الله هم افضل است . 7

شمس عصمت و شمس الشموس

اشتراك ديگر خانم صديقه كبري با علي ابن موسي الرضا اين است كه امير عالم در خطبه طارق 8 فرمودند : فهم الكواكب العلويه و الانوار العلويه المشرقه من شمس العصمه الفاطميه

ائمه دوازده گانه انوار حيدري و علوي هستند و منبعشان شمس عصمت فاطمي است و مركز مشكاتشان فاطمه است

و در اوصاف علي ابن موسي الرضا مي گوييم : السلام عليك يا شمس الشموس و انيس النفوس يا ابا الحسن يا علي ابن موسي الرضا المرتضي 9 حضرت خانم شمس عصمت است كه انوار علوي از آن ساطع مي شود وعلي ابن موسي الرضا شمس الشموس است

طوس ، طور سينا

طور سينا مي شود طوس كه هر كس مي خواهد موسايي شود بايد به طوس برود تا نور خدا را ببيند

مسانيد روايات

1وَ عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ يَحْيَى عَنْ جَدِّهِ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ خَالِطُوا النَّاسَ بِمَا يَعْرِفُونَ وَ دَعُوهُمْ مِمَّا يُنْكِرُونَ وَ لَا تَحْمِلُوا عَلَى أَنْفُسِكُمْ وَ عَلَيْنَا إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ

مستدرك . . . 12 296 23- باب تحريم إذاعة الحق مع الخوف ب

بحارالأنوار 2 71 باب 13- النهي عن كتمان العلم و الخي

بحارالأنوار 2 183 باب 26- أن حديثهم ع صعب مستصعب و أن

بحارالأنوار 2 184 باب 26- أن حديثهم ع صعب مستصعب و أن

بحارالأنوار 2 191 باب 26- أن حديثهم ع صعب مستصعب و أن

بحارالأنوار 2 195 باب 26- أن حديثهم ع صعب مستصعب و أن

بحارالأنوار 2 196 باب 26- أن حديثهم ع صعب مستصعب و أن

بحارالأنوار 2 196 باب 26- أن حديثهم ع صعب مستصعب و أن

بحارالأنوار 2 197 باب 26- أن حديثهم ع صعب مستصعب و أن

بحارالأنوار 10 102 باب 7- ما علمه صلوات الله عليه من أ

بحارالأنوار 25 347 فذلكة . . . . . ص : 346

بحارالأنوار 26 273 باب 6- تفضيلهم ع على الأنبياء و على

بحارالأنوار 53 68 باب 29- الرجعة . . . . . ص : 39

بحارالأنوار 53 81 باب 29- الرجعة . . . . . ص : 39

بحارالأنوار 64 249 باب 12- شدة ابتلاء المؤمن و علته و

بصائرالدرجات

26 12- باب في أئمة آل محمد ص أن أمرهم

بصائرالدرجات 26 12- باب في أئمة آل محمد ص أن أمرهم

بصائرالدرجات 26 تتمة باب أن أمرهم صعب مستصعب . . . . .

بصائرالدرجات 27 تتمة باب أن أمرهم صعب مستصعب . . . . .

بصائرالدرجات 28 تتمة باب أن أمرهم صعب مستصعب . . . . .

تفسيرفرات 427 و من سورة الحجرات . . . . . ص : 425

الخرائج 2 793 الباب السادس عشر في نوادر المعجزات

الخصال 2 624 علم أمير المؤمنين ع أصحابه في مجلس

شرح نهج البلاغة 6 128 70- و من كلام له ع في ذم أهل العراق

شرح نهج البلاغة 13 105 235- و من خطبة له ع . . . . . ص : 101

غررالحكم 115 في فضائلهم . . . . . ص : 115

كتاب سليم . . . 561 المقدمة . . . . . ص : 555

معاني الأخبار 407 باب نوادر المعاني . . . . . ص : 379

2التوبة / 36 إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً في كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها . . . اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقين

3] الغيبة للشيخ الطوسي [ وَ رَوَى جَابِرٌ الْجُعْفِيُّ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ( ع ) عَنْ تَأْوِيلِ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلا تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ قَالَ فَتَنَفَّسَ سَيِّدِيَ الصُّعَدَاءَ ثُمَّ قَالَ يَا جَابِرُ أَمَّا السُّنَّةُ فَهِيَ جَدِّي رَسُولُ اللَّهِ ص وَ شُهُورُهَا اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فَهُوَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ إِلَيَّ وَ إِلَى ابْنِي جَعْفَرٍ وَ ابْنِهِ

مُوسَى وَ ابْنِهِ عَلِيٍّ وَ ابْنِهِ مُحَمَّدٍ وَ ابْنِهِ عَلِيٍّ وَ إِلَى ابْنِهِ الْحَسَنِ وَ إِلَى ابْنِهِ مُحَمَّدٍ الْهَادِي الْمَهْدِيِّ اثْنَا عَشَرَ إِمَاماً حُجَجُ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ وَ أُمَنَاؤُهُ عَلَى وَحْيِهِ وَ عِلْمِهِ وَ الْأَرْبَعَةُ الْحُرُمُ الَّذِينَ هُمُ الدِّينُ الْقَيِّمُ أَرْبَعَةٌ مِنْهُمْ يَخْرُجُونَ بِاسْمٍ وَاحِدٍ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ أَبِي عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ وَ عَلِيُّ بْنُ مُوسَى وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ فَالْإِقْرَارُ بِهَؤُلَاءِ هُوَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلَا تَظْلِمُوا فِيهِمْ أَنْفُسَكُمْ أَيْ قُولُوا بِهِمْ جَمِيعاً تَهْتَدُوا

بحارالأنوار 24 240 باب 60- تأويل الأيام و الشهور بالأئ

بحارالأنوار 24 242 باب 60- تأويل الأيام و الشهور بالأئ

بحارالأنوار 24 243 باب 60- تأويل الأيام و الشهور بالأئ

بحارالأنوار 36 393 باب 45- نصوص الباقر صلوات الله عليه

بحارالأنوار 36 400 باب 46- ما ورد من النصوص عن الصادق

بحارالأنوار 47 141 باب 5- معجزاته و استجابة دعواته و م

بحارالأنوار 51 140 باب 5- ما روي عن الباقر صلوات الله

تأويل الآيات 209 سورة براءة و ما فيها من الآيات في ا

تأويل الآيات 209 سورة براءة و ما فيها من الآيات في ا

غيبةالطوسي 149 و أخبار المعمرين من العرب و العجم م

غيبةالنعماني 86 4- باب ما روي في أن الأئمة اثنا عشر

غيبةالنعماني 87 4- باب ما روي في أن الأئمة اثنا عشر

المناقب 1 284 فصل في الآيات المنزلة فيهم ع . . . . .

المناقب 1 307 فصل في النكت و الإشارات . . . . .

4وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص سَتُدْفَنُ بَضْعَةٌ مِنِّي بِخُرَاسَانَ مَا زَارَهَا مَكْرُوبٌ إِلَّا نَفَّسَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ كَرْبَهُ وَ لَا مُذْنِبٌ إِلَّا غَفَرَ اللَّهُ لَهُ ذُنُوبَهُ

الفقيه 2 583 باب ثواب زيارة النبي و الأئمة صلوات

وسائل الشيعة 14 553

82- باب استحباب زيارة قبر الرضا ع

وسائل الشيعة 14 555 82- باب استحباب زيارة قبر الرضا ع

بحارالأنوار 99 33 باب 4- فضل زيارة إمام الإنس و الجن

الأمالي للصدوق 119 المجلس الخامس و العشرون . . . . . ص

جامع الأخبار 29 الفصل الرابع عشر في زيارة علي بن مو

روضةالواعظين 1 234 فصل في ذكر وفاته ع . . . . . ص : 229

5وَ قَالَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي مَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِي وَ مَنْ آذَانِي فَقَدْ آذَى اللَّهَ

بحارالأنوار 29 337 الأولى . . . . . ص : 335

بحارالأنوار 30 347 [20] باب . . . . . ص : 145

بحارالأنوار 30 353 [20] باب . . . . . ص : 145

بحارالأنوار 37 66 باب 50- مناقب أصحاب الكساء و فضلهم

بحارالأنوار 43 39 باب 3- مناقبها و فضائلها و بعض أحوا

بحارالأنوار 43 54 باب 3- مناقبها و فضائلها و بعض أحوا

بحارالأنوار 43 76 باب 3- مناقبها و فضائلها و بعض أحوا

بحارالأنوار 43 80 باب 3- مناقبها و فضائلها و بعض أحوا

بحارالأنوار 43 170 باب 7- ما وقع عليها من الظلم و بكائ

بحارالأنوار 43 199 باب 7- ما وقع عليها من الظلم و بكائ

بحارالأنوار 43 201 باب 7- ما وقع عليها من الظلم و بكائ

بحارالأنوار 43 203 باب 7- ما وقع عليها من الظلم و بكائ

بحارالأنوار 67 2 باب 39- العدالة و الخصال التي من كا

إرشادالقلوب 2 231 الجزء الثاني في فضائل و مناقب أمير

الأمالي للصدوق 102 المجلس الثاني و العشرون . . . . . ص

شرح نهج البلاغة 16 273 الفصل الثالث في أن فدك هل صح كونها

الصراط المستقيم 1 170 الفصل الخامس . .

. . . ص : 170

الصراط المستقيم 2 118 3- فصل . . . . . ص : 112

الصراط المستقيم 3 12 النوع الثاني في عمر . . . . . ص : 3

علل الشرائع 1 185 149- باب العلة التي من أجلها دفنت ف

كتاب سليم . . . 868 الحديث الثامن و الأربعون . . . . . ص

كشف الغمة 1 466 فاطمة ع . . . . . ص : 449

كفايةالأثر 62 باب ما جاء عن جابر بن عبد الله الأن

المناقب 3 332 فصل في حب النبي إياها . . . . . ص : 31

6أمالي الطوسي و القمي و مسند أبي الفتح الحفار و ابن شبل الوكيل روى علي بن بلال عن الرضا ع عن آبائه ع عن النبي عن جبرئيل عن ميكائيل عن إسرافيل ع عن اللوح عن القلم قال يقول الله تعالى ولاية علي بن أبي طالب حصني فمن دخل حصني أمن من عذابي قال الرضا بشروطها و أنا من شروطها

المناقب 3 101 فصل في أنه الرضوان و الإحسان و الجن

7- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ النَّيْسَابُورِيِّ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ عَبْد الرَّحْمَنِ بْنِ سَعِيدٍ الْمَكِّيِّ عَنْ يَحْيَى بْنِ سُلَيْمَانَ الْمَازِنِيِّ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى ( ع ) قَالَ مَنْ زَارَ قَبْرَ وَلَدِي عَلِيٍّ كَانَ لَهُ عِنْدَ اللَّهِ كَسَبْعِينَ حَجَّةً مَبْرُورَةً قَالَ قُلْتُ سَبْعِينَ حَجَّةً قَالَ نَعَمْ وَ سَبْعِينَ أَلْفَ حَجَّةٍ قَالَ قُلْتُ سَبْعِينَ أَلْفَ حَجَّةٍ قَالَ رُبَّ حَجَّةٍ لَا تُقْبَلُ مَنْ زَارَهُ وَ بَاتَ عِنْدَهُ لَيْلَةً كَانَ كَمَنْ زَارَ اللَّهَ فِي عَرْشِهِ

الكافي 4 585 باب فضل زيارة أبي الحسن الرضا ع . . .

التهذيب 6 84 34- باب فضل

زيارته ع . . . . . ص : 84

وسائل الشيعة 14 564 86- باب استحباب اختيار زيارة الرضا

وسائل الشيعة 14 565 87- باب استحباب اختيار زيارة الرضا

مستدرك . . . 10 357 66- باب استحباب اختيار زيارة الرضا

بحارالأنوار 99 35 باب 4- فضل زيارة إمام الإنس و الجن

بحارالأنوار 99 41 باب 4- فضل زيارة إمام الإنس و الجن

الأمالي للصدوق 120 المجلس الخامس و العشرون . . . . . ص

جامع الأخبار 30 الفصل الرابع عشر في زيارة علي بن مو

روضةالواعظين 1 234 فصل في ذكر وفاته ع . . . . . ص : 229

عيون أخبار 2 259 66- باب في ذكر ثواب زيارة الإمام عل

كامل الزيارات 307 الباب الحادي و المائة ثواب زيارة أب

8فَهُمُ الْكَوَاكِبُ الْعُلْوِيَّةُ وَ الْأَنْوَارُ الْعَلَوِيَّةُ الْمُشْرِقَةُ مِنْ شَمْسِ الْعِصْمَةِ الْفَاطِمِيَّةِ فِي سَمَاءِ الْعَظَمَةِ الْمُحَمَّدِيَّةِ وَ الْأَغْصَانُ النَّبَوِيَّةُ النَّابِتَةُ فِي دَوْحَةِ الْأَحْمَدِيَّةِ وَ الْأَسْرَارُ الْإِلَهِيَّةُ الْمُودَعَةُ فِي الْهَيَاكِلِ الْبَشَرِيَّةِ وَ الذُّرِّيَّةُ الزَّكِيَّةُ وَ الْعِتْرَةُ الْهَاشِمِيَّةُ الْهَادِيَةُ الْمَهْدِيَّة

بحارالأنوار 25 174 باب 4- جامع في صفات الإمام و شرائط

9اللهم و صل على الإمام المعصوم و السيد المظلوم و الشهيد المسموم و البدر بين النجوم شمس الشموس و أنيس النفوس المدفون بأرض طوس الرضا المرتضى و السيف المنتضى العادل في القضاء الإمام أبي الحسن الثاني علي بن موسى الرضا

صباح الكفعمي 719 خطبة العيدين . . . . . ص : 711

الگوي مهدي ( عج ) فاطمه است

بقيه الله خير لكم ان كنتم مومنين

حضرت بقيه الله امام ثاني عشر است و آخرين امامي است كه در آ ن تجلي فاطمه صورت گرفته است

نقل است كه حضرت بقيه الله در توقيعشان فرمودند : و في ابنه رسول الله لي اسوه حسنه 1

و در قرآن آمده است :

لقد كان لكم في رسول الله اسوه حسنه 2

الگوي همه عالم محمد است و الگوي مهدي, فاطمه است و مي فرمايد در دختر ( في ابنه رسول الله ) رسول خدا براي من اسوه اي نيكو است

فاطمه حجت خدا بر اهل بيت

همان گونه كه حضرت عسگري فرمودند : نحن حجه الله علي العباد و امنا فاطمه حجه الله علينا , ما حجت خدا بر مردميم و فاطمه حجت خدا بر ما اهل بيت است . فاطمه ليست كنساء الأدميين

خير العمل بر فاطمه

ملعون ولد الزناي ثاني در يكي از بدعت هاي خود حي علي خير العمل را از اذان برداشت و به جاي آن گذاشت , الصلاه خير من النوم , و به اين علت حي علي خير العمل را برداشت كه در كتاب معاني الاخبار و علل الشرايع در تفسير آن آمده : أتدري ما تفسير حي علي خير العمل ؟ دعاك الي بر فاطمه و ولدها 3 , بهترين عمل محبت به فاطمه و فرزندان او است

حي علي خير العمل مقدمه نماز است يعني به اميد برّ فاطمه 4 وارد نماز يعني معراج مي شويم , يعني با برّ فاطمه به معراج مي رويم

فاطمه كجا در نماز آمده است ؟

حضرت مولا در خطبه نورانيت 5 فرمودند : اولنا محمد ( محمد بن عبدالله ) اوسطنا محمد ( محمد بن علي ) آخرنا محمد ( محمد بن الحسن المهدي ) و كلنا محمد

اللهم صل علي محمد و آل محمد يعني چه ؟

در اللهم صل علي محمد همه اهل بيت گفته مي شوند زيرا خودشان فرمودند كلنا محمد . و آل محمد كوثر فاطمه هستند و هر كس از كوثر فاطمه زائيده شده باشد و محب فاطمه است شامل صلوات نماز ما مي شود و اين بطن صلوات است نه ظاهر آن

مناع للخير كيست ؟

در قرآن دو جا لفظ منّاع للخير آمده است يكي سوره قلم و يكي سوره قاف , يعني منع كننده خير كه بر وزن فعّال است يعني شر مطلق در عالم الست معرفي شده است و قضاياي در و ديوار و كوچه همه و همه ظهور آن اتفاقات الست است

افضل از روضه عبوديتي نيست

بزرگترين معناي عبوديت در روضه محقق مي شود زيرا سر عبوديت در ولايت است و ظهور ولايت در مصائب فاطمه و حسين است كه ميدان ولايت است ، جائي است كه ولايت عرضه شد و اولين قرباني ولايت فاطمه بود

ملاك سنجش عمل ، ولايت است

نزد علامه اميني رحمه الله عليه آمدند و به او گفتند شما با اين كتابي كه نوشته ايد حسابرسي اعمالتان بسيار راحت است و ديگر مشكلي نداريد علامه اميني گفت اين حرفها چيست كه مي زنيد؛ در روز قيامت هر كسي كاري كه در راه ولايت كرده است بايد عرضه كند؛ وقتي فاطمه اولين شهيد ولايت است و وقتي در ميدان مي گويد براي ولايت سينه ام را دادم ، صورتم را دادم و محسنم را دادم من ديگر حرفي براي گفتن ندارم

آنگاه كه خانم وارد صحراي محشر مي شود و جاءَ رَبّك وَ المَلِك صَفاً صَفا 6 ندا مي آيد غضّوا ابصاركم 7 , اي نامحرمان چشمانتان را فرو خوابانيد ناموس الهي وارد صحراي محشر مي شود

…در راه ولايت خاك شو تا

اگر در راه ولايت خاك شدي و هيچ بودن خودت را فهميدي آنگاه علي برايت ابوتراب مي شود . علامه طباطبائي ( ره ) مي فرمايد

من خس بي سر و پايم كه به سيل افتادم

او كه مي رفت مرا هم به دل دريا بود

تو مپندار كه مجنون سر خود مجنون گشت

از سمك تا به سمايش كشش ليلا بود

محسن فاطمه كيست ؟

فاطمه در حسن و حسين و محسن منتشر شد , محسن كيست , قبر محسن كجاست ؟ مناع للخير كه بود ؟ خدا گفت حالا كه اي فاطمه جانم محسنت را كشتند تا روز قيامت هر كدام از فرزندانت كه بيايند نامشان را محسن مي گذارم , محسن يعني كسي كه مادرش فاطمه است و در كوثر فاطمي است . محسن قبر ندارد همان طور كه فاطمه قبرش معلوم نيست

مناع للخير ، دومي ملعون است

جلد هاي 29 , 30 , 31 بحار الانوار جلدهاي مطاعن بحار است كه در مورد اولي و دومي و سومي ملعون مي باشد و در زمان علامه مجلسي اين مجلدات به صورت پنهاني چاپ مي شد ولي الأن به بركت انقلاب اين سه جلد در حد عموم تكثير شده است

در جلد 30 بحار الانوار آمده است : المناع الثاني . . . هو معتد مريب 8

در سوره مباركه قلم آيه 12 مي خوانيم : وَ لا تُطِعْ كُلَّ حَلاَّفٍ مَهينٍ ( 10 ) هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَميمٍ ( 11 ) مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثيمٍ ( 12 ) عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِكَ زَنيمٍ ( 13 ) 9

در اوصاف دومي ملعون است كه او قسم خورنده پست است و عيب جوي خبر چين است و طغيانگر گناهكار است و كافر ولد الزنا است

فاطمه وديعه الهي

و حال در قضاياي در و ديوار ظهور خير مطلق در مقابل شر مطلق است و اين دو با هم روبرو شدند . همان خيري كه ان فاطمه ليست كنساء الآدميين . إنها حوراء إنسيه . وقتي براي حمل جسم فاطمه ، پيامبر بايد چهل روز روزه بگيرد ، پس لطافت را ببين . زمانيكه رحلت پيغمبرنزديك شد . . . دست فاطمه اش را گرفت و به مدت طولاني به سينه اش چسباند و . . . سپس دست علي را گرفت و دست فاطمه اش دردست او قرار داد و فرمود : هذه وديعه الله و وديعه رسوله 10 . علي جان اين امانت مرا نگهدار

مسانيد روايات

1التَّوْقِيعُ الَّذِي خَرَجَ فِيمَنِ ارْتَابَ فِيهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ ج ، [الإحتجاج عَنِ الشَّيْخِ الْمُوَثَّقِ أَبِي عُمَرَ الْعَامِرِيِّ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ قَالَ تَشَاجَرَ ابْنُ أَبِي غَانِمٍ الْقَزْوِينِيُّ وَ جَمَاعَةٌ مِنَ الشِّيعَةِ فِي الْخَلَفِ فَذَكَرَ ابْنُ أَبِي غَانِمٍ أَنَّ أَبَا مُحَمَّدٍ ( ع ) مَضَى وَ لَا خَلَفَ لَهُ ثُمَّ إِنَّهُمْ كَتَبُوا فِي ذَلِكَ كِتَاباً وَ أَنْفَذُوهُ إِلَى النَّاحِيَةِ وَ أَعْلَمُوا بِمَا تَشَاجَرُوا فِيهِ فَوَرَدَ جَوَابُ كِتَابِهِمْ بِخَطِّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ عَلَى آبَائِهِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ عَافَانَا اللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الْفِتَنِ وَ وَهَبَ لَنَا وَ لَكُمْ رُوحَ الْيَقِينِ وَ . . . مَنِ افْتَرَضَ اللَّهُ طَاعَتَهُ الظَّالِمِ الْغَاصِبِ وَ فِي ابْنَةِ رَسُولِ اللَّهِ ص لِي أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ وَ سَيُرَدَّى الْجَاهِلُ رِدَاءَ عَمَلِهِ وَ سَيَعْلَمُ الْكَافِرُ لِمَنْ عُقْبَى الدَّارِ عَصَمَنَا اللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الْمَهَالِكِ وَ الْأَسْوَاءِ وَ الْآفَاتِ وَ الْعَاهَاتِ كُلِّهَا بِرَحْمَتِهِ فَإِنَّهُ وَلِيُّ ذَلِكَ وَ الْقَادِرُ عَلَى مَا يَشَاءُ وَ كَانَ لَنَا وَ لَكُمْ

وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ السَّلَامُ عَلَى جَمِيعِ الْأَوْصِيَاءِ وَ الْأَوْلِيَاءِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ النَّبِيِّ وَ سَلَّمَ تَسْلِيماً

بحارالأنوار 53 178 باب 31- ما خرج من توقيعاته ع . . . . .

الاحتجاج 2 466 احتجاج الحجة القائم المنتظر المهدي

غيبةالطوسي 285 4- فصل . . . . . ص : 281

منتخب الأنوار 118 الفصل التاسع في ذكر توقيعاته على يد

2الأحزاب / 21 لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثيرا

3- مَعَانِي الْأَخْبَارِ ، وَ الْعِلَلُ ، بِالْإِسْنَادِ الْمُتَقَدِّمِ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ أَبِي نَصْرٍ عَنْ عِيسَى بْنِ مِهْرَانَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَبْدِ الْوَهَّابِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ أَ تَدْرِي مَا تَفْسِيرُ حَيَّ عَلَى خَيْرِ الْعَمَلِ قَالَ قُلْتُ لَا قَالَ دَعَاكَ إِلَى الْبِرِّ أَ تَدْرِي بِرَّ مَنْ قُلْتُ لَا قَالَ دَعَاكَ إِلَى بِرِّ فَاطِمَةَ وَ وُلْدِهَا

بحارالأنوار 81 141 باب 13- الأذان و الإقامة و فضلهما و

علل الشرائع 2 368 89- باب نوادر علل الصلاة . . . . . ص

معاني الأخبار 42 باب معنى حروف الأذان و الإقامة . . .

4] المناقب لابن شهرآشوب [ سُئِلَ الصَّادِقُ عَنْ مَعْنَى حَيَّ عَلَى خَيْرِالْعَمَلِ فَقَالَ خَيْرُ الْعَمَلِ بِرُّ فَاطِمَةَ وَ وُلْدِهَا وَ فِي خَبَرٍ آخَرَ الْوَلَايَةُ

وَ فِي خَبَرٍ آخَرَ خَيْرُ الْعَمَلِ بِرُّ فَاطِمَةَ وَ وُلْدِهَا

مستدرك . . . 4 70 37- باب نوادر ما يتعلق بأبواب الأذا

بحارالأنوار 43 44 باب 3- مناقبها و فضائلها و بعض أحوا

بحارالأنوار 81 134 باب 13- الأذان و الإقامة و فضلهما و

التوحيد 241 34- باب تفسير حروف الأذان و الإقامة

فلاح السائل 148 الفصل

الثامن عشر فيما نذكره من صفة

معاني الأخبار 41 باب معنى حروف الأذان و الإقامة . . . .

المناقب 3 326 فصل في منزلتها عند الله تعالى . . . . .

5يَا سَلْمَانُ وَ يَا جُنْدَبُ قَالَا لَبَّيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكَ قَالَ ع أَنَا أُحْيِي وَ أُمِيتُ بِإِذْنِ رَبِّي وَ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَ مَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ بِإِذْنِ رَبِّي وَ أَنَا عَالِمٌ بِضَمَائِرِ قُلُوبِكُمْ وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ أَوْلَادِي ع يَعْلَمُونَ وَ يَفْعَلُونَ هَذَا إِذَا أَحَبُّوا وَ أَرَادُوا لِأَنَّا كُلَّنَا وَاحِدٌ أَوَّلُنَا مُحَمَّدٌ وَ آخِرُنَا مُحَمَّدٌ وَ أَوْسَطُنَا مُحَمَّدٌ وَ كُلُّنَا مُحَمَّدٌ

بحارالأنوار 25 363 باب 12- أنه جرى لهم من الفضل و الطا

بحارالأنوار 26 3 باب 14- نادر في معرفتهم صلوات الله

بحارالأنوار 26 5 باب 14- نادر في معرفتهم صلوات الله

بحارالأنوار 26 16 باب 14- نادر في معرفتهم صلوات الله

بحارالأنوار 36 399 باب 46- ما ورد من النصوص عن الصادق

غيبةالنعماني 85 4- باب ما روي في أن الأئمة اثنا عشر

6الفجر / 22 وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا

7] تفسير فرات بن إبراهيم [ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ مُعَنْعَناً عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ نَادَى مُنَادٍ مِنْ بُطْنَانِ الْعَرْشِ يَا مَعْشَرَ الْخَلَائِقِ غُضُّوا أَبْصَارَكُمْ حَتَّى تَمُرَّ بِنْتُ حَبِيبِ اللَّهِ إِلَى قَصْرِهَا فَتَأْتِي فَاطِمَةُ ع ابْنَتِي عَلَيْهَا رَيْطَتَانِ خَضْرَاوَانِ حَوَالَيْهَا سَبْعُونَ أَلْفَ حَوْرَاءَ فَإِذَا بَلَغَتْ إِلَى بَابِ قَصْرِهَا وَجَدَتِ الْحَسَنَ قَائِماً وَ الْحُسَيْنَ نَائِماً مَقْطُوعَ الرَّأْس

بحارالأنوار 43 224 باب 8- تظلمها صلوات الله عليها في ا

بحارالأنوار 43 225 باب 8- تظلمها صلوات الله عليها في ا

بحارالأنوار 65 59 باب 15- فضائل الشيعة . .

. . . ص : 1

إرشادالقلوب 2 232 الجزء الثاني في فضائل و مناقب أمير

الأمالي للصدوق 17 المجلس الخامس . . . . . ص : 16

الأمالي للمفيد 130 المجلس الخامس عشر مجلس يوم السبت ال

بشارةالمصطفى 18 بشارة المصطفى لشيعة المرتضى . . . . .

تأويل الآيات 472 سورة الملائكة و ما فيها من الآيات ف

تأويل الآيات 599 سورة الطور و ما فيها من الآيات في ا

تفسيرالإمام 432 [ما كان مثل آية إبراهيم ع . . . . . ص

تفسيرفرات 269 و من سورة الأنبياء . . . . . ص : 263

تفسيرفرات 437 و من سورة ق . . . . . ص : 435

ثواب الأعمال 219 عقاب من قتل الحسين ع . . . . . ص : 216

دلائل الإمامة 50 أخبار في مناقبها ع . . . . . ص : 48

روضةالواعظين 1 148 مجلس في ذكر مناقب فاطمة ع . . . . . ص

شرح نهج البلاغة 9 193 فصل في ترجمة عائشة و ذكر طرف من أخب

صحيفةالرضا 63 متن الصحيفة . . . . . ص : 39

الصراط المستقيم 1 171 الفصل الخامس . . . . . ص : 170

عيون أخبار 2 32 31- باب فيما جاء عن الرضا ع من الأخ

الفضائل 10 المقدمة . . . . . ص : 1

كشف الغمة 1 450 فاطمة ع . . . . . ص : 449

كشف الغمة 1 457 فاطمة ع . . . . . ص : 449

كشف الغمة 1 506 ذكر وفاتها و ما قبل ذلك من ذكر مرضه

المناقب 3 326 فصل في منزلتها عند الله تعالى . .

8مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ ، قَالَ الْمَنَّاعُ الثَّانِي ، وَ الْخَيْرُ وَلَايَةُ أَمِيرِ

الْمُؤْمِنِينَ وَ حُقُوقُ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِمُ السَّلَام . وَ لَمَّا كَتَبَ الْأَوَّلُ كِتَابَ فَدَكَ بِرَدِّهَا عَلَى فَاطِمَةَ مَنَعَهُ الثَّانِي ، فَهُوَ مُعْتَدٍ مُرِيبٍ

بحارالأنوار 29 113 11- باب نزول الآيات في أمر فدك و قص

بحارالأنوار 30 158 [20] باب . . . . . ص : 145

تفسيرالقمي 2 326 درجة النبي ص و علي ع في المحشر

9وَ لا تُطِعْ كُلَّ حَلَّافٍ مَهِينٍ . قَالَ الحَلَّافُ الثَّانِي ، حَلَفَ لِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَنَّهُ لَا يَنْكُثُ عَهْداً . هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِيمٍ

قَالَ كَانَ يَنِمُّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ يَهْمِزُ بَيْنَ أَصْحَابِهِ . قَوْلُهُ مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ قَالَ الْخَيْرُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ . مُعْتَدٍ . . أَيْ قَالَ ، اعْتَدَى عَلَيْهِ . قَوْلُهُ عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِكَ زَنِيمٍ قَالَ الْعُتُلُّ عَظِيمُ الْكُفْرِ ، وَ الزَّنِيمُ الدَّعِي

بحارالأنوار 30 165 [20] باب . . . . . ص : 145

بحارالأنوار 30 258 [20] باب . . . . . ص : 145

تأويل الآيات 686 سورة ن و ما فيها من الآيات في الأئمة الهداة . . . . ص : 685

تأويل الآيات 687 سورة ن و ما فيها من الآيات في الأئمة الهداة . . . . ص : 685

تفسيرالقمي 2 380 68- سورة القلم مكية آياتها اثنتان و خمسون 52 . . . . .

10

- وَ بِالْإِسْنَادِ الْمُتَقَدِّمِ عَنْ عِيسَى الضَّرِيرِ عَنِ الْكَاظِمِ ع قَالَ قُلْتُ لِأَبِي فَمَا كَانَ بَعْدَ خُرُوجِ الْمَلَائِكَةِ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ فَقَالَ ثُمَّ دَعَا عَلِيّاً وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ ع وَ قَالَ لِمَنْ فِي بَيْتِهِ اخْرُجُوا عَنِّي وَ قَالَ لِأُمِّ سَلَمَةَ كُونِي عَلَى الْبَابِ فَلَا يَقْرَبْهُ أَحَدٌ

فَفَلَعَتْ ثُمَّ قَالَ يَا عَلِيُّ ادْنُ مِنِّي فَدَنَا مِنْهُ فَأَخَذَ بِيَدِ فَاطِمَةَ فَوَضَعَهَا عَلَى صَدْرِهِ طَوِيلًا وَ أَخَذَ بِيَدِ عَلِيٍّ بِيَدِهِ الْأُخْرَى فَلَمَّا أَرَادَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْكَلَامَ غَلَبَتْهُ عَبْرَتُهُ فَلَمْ يَقْدِرْ عَلَى الْكَلَامِ فَبَكَتْ فَاطِمَةُ بُكَاءً شَدِيداً وَ عَلِيٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ع لِبُكَاءِ رَسُولِ اللَّهِ ص . . . وَ أَكَبَّتْ عَلَى وَجْهِهِ فَقَبَّلَتْهُ وَ أَكَبَّ عَلَيْهِ عَلِيٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ فَرَفَعَ رَأْسَهُ ص إِلَيْهِمْ وَ يَدُهَا فِي يَدِهِ فَوَضَعَهَا فِي يَدِ عَلِيٍّ وَ قَالَ لَهُ يَا أَبَا الْحَسَنِ هَذِهِ وَدِيعَةُ اللَّهِ وَ وَدِيعَةُ رَسُولِهِ مُحَمَّدٍ عِنْدَكَ فَاحْفَظِ اللَّهَ وَ احْفَظْنِي فِيهَا وَ إِنَّكَ لِفَاعِلُهُ يَا عَلِيُّ هَذِهِ وَ اللَّهِ سَيِّدَةُ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ هَذِهِ وَ اللَّهِ مَرْيَمُ الْكُبْرَى أَمَا وَ اللَّهِ مَا بَلَغَتْ نَفْسِي هَذَا الْمَوْضِعَ حَتَّى سَأَلْتُ اللَّهَ لَهَا وَ لَكُمْ فَأَعْطَانِي مَا سَأَلْتُهُ

بحارالأنوار 22 484 باب 1- وصيته ص عند قرب وفاته و فيه

الصراط المستقيم 2 92 17- فصل . . . . . ص : 88

كرامات الفاطمية(معجزات فاطمه زهرا(س) بعدازشهادت بضميمه سوگنامه فاطمه زهرا (س))

نويسنده:على ميرخلف زاده

مقدمه

اشاره

شكر و سپاس ، سزاى پروردگارى است كه ما را با مصابيح هدايت ارشاد فرمود ، و از اشعه انوار اولياى الهى ، قلوب ما را منوّر گردانيد ، و پيوسته بيان و حالات و حركات و وجنات ما را از خدمت به قرآن و عترت و اهل بيت رسول اللّه (ص ) قرار داد .

و درود و سلام بى حد بر پيامبر گراميش محمد مصطفى (ص ) و اهل بيت اطهارش ، على الخصوص بر دختر پهلو شكسته اش كه در مصيبت و غم و اندوهش جگر عالمى را داغدار و جگر سوز

و عزادار كرده و تا به حال كسى نتوانسته اندكى از غم و مصيبتهاى وارده بر آن جگر گوشه رسول اللّه (ص ) را درك و از اعماق جگر بسوزد و فرياد زند . . . ؟ !

تا به حال هيچ هنرمند عارفى نتوانسته اندكى از اندوه و غم جگر سوز على (ع ) را در مواجهه با بى بى فاطمه (سلام اللّه عليها) ميان در و ديوار ، و گاهِ شستن صورت نيلى ، و بازوى كبود شده ، مرثيه بسُرايد .

تا به حال هيچ نويسنده چيره دستى توان آن را نداشته كه مصائب و يك آه على (ع ) را در مصيبت و عزادارى زهرا (سلام اللّه عليها) روى صفحات ترسيم نمايد . و هر نويسنده تلاشگر و محقق فرزانه اى كه قلم به دست گرفته ، در محدوده معلومات و قدرت علمى خود به نگارش حوادث وارده بعد از رسول اللّه (ص ) پرداخته و برجسته ترين تابلو و زيباترين سر لوحه اثر خود را ترسيم نموده ، و كتاب خود را با يك دنيا عذر و تقصير به پيشگاه اين بانوى نمونه اسلام تقديم نموده است .

تعداد آثار ارزشمندى كه محققان بزرگ و مؤ لفان سترگ در پيرامون زندگى و اخلاق آن مظلومه پهلو شكسته سيلى خورده به رشته تحرير در آورده اند ، بيرون از شمار است . و نام آنها در اين صفحات نمى گنجد ، و برخى از اين محققان به همه ابعاد زندگى اين بازوى كبود شده تاريخ اشاره كرده اند . اين حقير سر تا پا تقصير هم يكسرى داستانهاى واقعى افرادى كه به آن بى

بى در سختيها و بيمارى هاى صعب العلاج و مشكلات ، متوسل و متمسّك شده اند و نتيجه مثبت عايدشان گرديده ، جمع و به نام كرامات الفاطمية (سلام اللّه عليها) گذاشته ام تا دلهاى مردم به معرفت دختر رسول اللّه (ص ) روشن و محكم تر گردد و در گرفتاريها متمسك به اين بانوى دو سرا گردند .

در پايان از خداوند متعال خواستار سلامتى و سعادت و توفيق و پايدارى و رستگارى و آخر و عاقبت بخيرى دوستان و خوانندگانِ ولايى و خودمان را دارم و اين كتاب را به پيشگاه تنها فرزند بانوى نمونه اسلام (يعنى حجّة بن الحسن العسكرى روحى و ارواح العالمين له الفداء) تقديم مى نمايم ان شاء اللّه مورد قبول حق و آن بى بى و فرزند دلبندش واقع گردد . و ثواب آن را به روح برادر شهيدم شيخ احمد مير خلف زاده نثار مى كنم .

شهريور هزار سيصد و هفتاد و چهار على مير خلف زاده

( 1 ) نماز استغاثه به حضرت زهرا (س )

قلبم سياه شده بود هرچه از آيات قرآن را مى خواندم آرامتر مى شدم . ولى خوب نمى شدم ، محبوبيتى بين مردم داشتم ؛ زيرا به مردم تواضع مى كردم كه مرا دوست بدارند و بيشتر احترامم كنند ، به همه سلام مى كردم ، به خاطر اينكه آنها را خجالت بدهم ، كه بعدا آنها سبقت به سلام بگيرند ، اگر يكى از مريدان دو زانو در مقابلم نمى نشست ، در دل ناراحت مى شدم . وقتى وارد مجلس مى شدم و مردم به خاطر ورودم صلوات مى فرستادند ، خوشحال مى شدم .

يك روز وارد مجلسى شدم

، جمعيت چند هزار نفرى كه براى ديدن من جمع شده بودند همه از جا برخواستند و صلوات فرستادند و من در ضمن چند كلمه اى براى مردم حرف زدم . گفتم : برادران ! شما كه اين گونه به من اظهار محبّت مى كنيد ، شايد نفس من خوشش بيايد و حال آنكه من لياقت اين همه محبت را ندارم . اينجا معلوم بود كه مردم به زبان حال و قال مى گفتند: ببين چه آقاى خوبى است ، چقدر شكسته نفسى مى كند . خيلى خوشم آمده بود . ولى وقتى به منزل رفتم و خوب به عمق مطلب فكر كردم ، متوجه شدم كه خود اين شكسته نفسى من به خاطر هواى نفس بوده است .

ضمنا مطلب قابل توجّه اين بود كه : وقتى از پشت ميز سخنرانى در آن مجلس به ميان مردم آمدم ، پير مرد دهاتى نورانى پيش من آمد و به من گفت : شما نبايد آن قدر ضعيف باشيد كه از ابراز احساسات مردم تغيير حال پيدا كنيد و نفستان خوشش بيايد و يا اگر به شما بى اعتنايى كردند ، ناراحت شويد . شرح صدر داشته باشيد و به اين مسايل اهميّت ندهيد .

من در آن مجلس از بس از اظهار محبّت مردم و احترامات آنان مست خوشحالى شده بودم ، نفهميدم اين پير مرد چه مى گويد . ولى وقتى در منزل فكر مى كردم ، متوجّه شدم كه او مرا متنبّه كرده ، و به من فهمانده است كه اگر بر فرض هم من راست بگويم و از اين احترامات خوشم نيايد ، تازه

شرح صدر نداشته ام و ضعيف بوده ام . اينجا بود كه من مى خواستم منفجر شوم ، ديوانه شده بودم ، با خود مى گفتم پس من كى از آن سياهى ها ، به خصوص از جاه طلبى و رياست طلبى نجات پيدا مى كنم ؟ ! گريه زيادى كردم و سپس چون بيشتر از اين نمى توانستم از وسايل عادى استفاده كنم ، دست به وسايل معنوى زدم .

ناگهان به فكرم رسيد كه نماز استغاثه به حضرت صديقه كبرى فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) را بخوانم و از آن مخدّره و ملكه جهان هستى ، درخواست رفع اين بلا و مرض روحى را بنمايم . اين نماز را با همان آدابى كه در باب دوّم كتاب باقيات الصالحات (در نمازهاى مستحبى ) مفاتيح الجنان است خواندم .

يعنى دو ركعت نماز به نيّت استغاثه به حضرت فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) خواندم . و بعد از نماز سه مرتبه اللّه اكبر گفتم ، و سپس سر به سجده گذاشتم و صد مرتبه گفتم : يا مولاتى يا فاطمة اغيثينى (يعنى : اى مولاى من ! اى فاطمه زهرا ! مرا از شرّ اين دشمن پناه ده ) بعد طرف راست صورتم را به زمين گذاشتم و همان جلمه را صد مرتبه و باز طرف چپ صورتم را به زمين گذاشتم و همان جمله را صد مرتبه گفتم و باز سر به سجده گذاشتم و همان جمله را صد مرتبه گفتم ، هنوز سر از مهر بر نداشته بودم كه آثار لطف حضرت صديقه كبرى فاطمه زهرا امّ الائمه (سلام اللّه عليها) ظاهر شد و

مرا از آن سياهى يعنى صفت رياست طلبى نجات داد و بعدا كه به قلبم مراجعه نمودم و دهها مرتبه خود را امتحان نمودم بحمداللّه اثرى از آن صفت در خود نديدم .

لازم به تذكّر است كه : بعضى از مردم گمان كرده اند شفاى امراض روحى اهميتش كمتر از شفاى مرضهاى جسمى است ، لذا اگر گفته شود كه : فلان كور به بركت حضرت فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) شفا يافت . از نظر آنها شگفت انگيزتر از آن است كه گفته شود ، فلان شخص رياست طلب به بركت آن حضرت (سلام اللّه عليها) شفا يافت . و حال آنكه اهميت و ارزش هر چيزى مربوط به نتيجه و فايده آن چيز است . مثلا اگر وقتى يك كور شفا پيدا مى كند ، حد اكثر فايده اش اين است كه چند سالى بسيار محدود كه مى خواهد در دنيا زندگى كند ، داراى چشم مى باشد ولى وقتى از دنيا رفت ديگر بين كور و بينا فرقى نمى باشد . و فايده آن بينايى همين جا تمام شده است . امّا يك شخص حسود اگر شفا پيدا كند ، از بدبختى هميشگى نجات پيدا كرده ؛ زيرا صفات روحى همانند خود روح ، هميشه با او هست برعكس صفات بدنى كه مثل خود بدن براى مدّت موقّتى باقى مى ماند .

بنابراين ، امراض روحى با امراض جسمى به هيچ وجه قابل مقايسه نيست ؛ زيرا زندگى دنيا در مقابل زندگى آخرت صِفر است . (1)

مقبول حق نباشد

بى مهر او عبادت

حُبّش بود سعادت

بغضش بود شقاوت

روز جزا به دست

زهرا بود شفاعت

وارد شود به

محشر

با عزّت و جلالت (2)

( 2 ) كمالات واقعى

وقتى من مراحل سير و سلوك را طى نمودم ، و صفات رذيله را از خود دور كردم ، و مراحل توبه و استقامت و صراط مستقيم و محبت و جهاد با نفس و عبوديت را پيمودم ، و بالا خره محبّت دنيا را از دل بيرون كردم ، و بلكه از دنيا كنده شدم و مى توانستم در راه خدا از همه چيز بگذرم ، و از آن به بعد به وظيفه ام عمل مى كردم و ديگر هيچگونه تقلّب و خيانت ، ريا و دروغ در وجودم نبود ، بخل و حسد به كلّى از دلم رفته بود ، نوع دوست بودم و هيچگاه به فكر ريا و تفاخر مردم نبودم ، بلكه خود را خادم مردم مى دانستم ، حقّ مى گفتم ، و حق مى شنيدم ، و بالا خره خيلى از اخلاقيات و صفات بدم برطرف شده بود .

در اين موقع و در اين حال ، يك شب با آنكه در اتاق تاريكى نشسته بودم و با خداى خودم انسى داشتم ، اشك مى ريختم ، و با او گرم راز و نياز بودم ، ناگهان نمى دانم چه شد ، آيا در اين بين به خواب رفته بودم ، يا از خود بى خود شده و يا به عالم معنويّت وارد شده بودم ، و بالا خره در آن حال ديدم اتاقم پر از نور شد ، نه آنكه فكر كنيد از اين نورهاى مادّى مثلا مانند: چراغهاى هزار شمعى و يا مثل آنكه خورشيد وارد اتاق شده باشد ، نه ، نورى بود

كه از اينها روشنتر ، ولى لطيف . يعنى با آنكه من از تاريكى مطلق ناگهان وارد اين روشنايى شديد شده بودم ، ابدا چشمم ناراحت نشد و بلكه چشمم منوّرتر شد .

و بالا خره بهتر اين است كه خصوصيّات بعضى از چيزها شرح داده نشود؛ چون به قلم شرحش ممكن نيست و (تا نبينى ندانى ) .

بالا خره در وسط اين نور شبحى كه درست تشخيص نمى دادم كه او كيست و او چيست ، ولى با كمال آرامش و تسلّط به نفس او را ديدم و با زبان دل (كه تا اهل دل نشوى آن زبان را نمى فهمى ) اين گفتگوها انجام شد .

از او پرسيدم : شما كه هستيد ؟

فرمود: من فاطمه زهرا ، دختر رسول گرامى اسلامم .

گفتم : شما مادر من هستيد ، من از فرزندان شمايم ، آيا مى پسنديد كه من براى رسيدن به كمالات اين همه رنج بكشم و از ديدگانم اين همه اشك جارى گردد ؟

با همان زبان فرمود: هركس از فرزندان ما و يا از شيعيان ما دلش را از محبت دنيا فارغ كند و ما را بشناسد و بداند ، از كجا آمده و در كجا هست و به كجا مى رود ؟ به كمالات واقعى خواهد رسيد و تو درست است كه محبّت دنيا را ترك كرده اى و صفات رذيله را از خود دور نموده اى ولى شرط دوّم كه شناختن نور مقدس امام است هنوز انجام نداده اى قال رسول اللّه (ص ): من مات و لايعرف امامه مات ميتة جاهليّة .

گفتم : آن هم به دست شماست ، بايد

آنها خودشان را به من معرّفى كنند تا آنها را بشناسم .

فرمود: به فرزندم بقية اللّه حضرت مهدى (ع ) دستور مى دهم تو را راهنمايى كند .

اين را فرمود و ديگر آن جمال الهى و ملكوتى را در آن شب نديدم ، ولى خوشحال بودم كه به من وعده خوبى داده اند و بالا خره با هر فشارى كه بوده با هر عجز و ناله اى كه بود خود را مورد لطف ملكه جهان هستى قرار داده بودم .

امّا چندين ماه در اين انتظار جانم به لبم آمد ، آه كه چقدر انتظار معشوق ناراحت كننده است ، نه آنكه فكر كنيد مى خواهم بگويم : هزار وعده خوبان يكى وفا نكرد نه ، من با اين شعر مخالفم ، وعده خوبان همه اش وفا مى كند ، دير يا زودش هم به مصلحت است ، جريان من هم به مصلحتم بود ، خودم بهتر مى دانم . آنچه را كه از مصلحت اين تاءخير مى توانم بگويم اين است كه من قدردان معشوق و محبوبم شدم ، وقتى به او رسيدم او را از جانم بهتر دوست داشتم و لحظه اى از او غفلت نمى كردم ، امّا اگر همان روزهاى اول به من آن معارف را لطف مى كردند شايد زياد قدردان تر بودم .

به هر حال در اين مدّت خيلى رنجور شدم ولى نمى خواستم چيزى بگويم كه مرا مطرود كننده و يا خلاف ادب باشد . صبر مى كردم ، امّا چه صبر كشنده اى ، شبها در همان ساعتى كه آن نور مقدس را ديده بودم ، در همان

اتاق تاريك مى نشستم و همان اذكار و اوراد و تضرّع و زارى را مى كردم خبرى نمى شد . تا آنكه يك شب از بس گريه كرده بودم و بى حال شده بودم بى ادبانه با حضرت فاطمه اطهر (سلام اللّه عليها) گفتم : آخر چرا شما كم لطف شده ايد ، به جان خوتان قسم اگر بدانم فرزندتان حضرت بقية اللّه (ارواحنا فداه ) سر قلّه دماوند است ، و من با هر زحمت كه شده زنده به آنجا مى رسم همين الا ن حركت مى كنم و به محضرش مشرّف مى شوم ودرسى كه مرا به آن وعده فرموده ايد از او مى گيرم و بر مى گردم . امّا چه كنم كه جاى او را نمى دانم ، من ديگر طاقت ندارم و ديگر هم عرضى ندارم . امّا او كه محبوبه ام بود عزيزتر از جانم بود ، اين بى ادبى مرا به حساب نياورد و در آن شب دست مرا به دست عزيز عزيزان و سرور سروران و تنها نماينده الهى حضرت بقية اللّه (روحى و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) داد و مرا به او سپرد و رفت و من از محضر حضرت بقية اللّه (ارواحنا فداء) معرفت ائمه اطهار (عليهم السلام ) را تعليم گرفتم . (3)

زهرا كه از فروغش

عالم ضياء گرفته

دين نبى زفيضش

نشو و نما گرفته

مريم ز مكتب او

درس حيا گرفته

جشنى به عرش اعلا

بهرش خدا گرفته (4)

( 3 ) آش حضرت فاطمه (س )

مرحوم سيد جليل و علامه بزرگوار حضرت آية اللّه العظمى حاج سيد مهدى بحر العلوم رضوان اللّه تعالى عليه فرمودند: در عالم رؤ يا ديدم كه در مدينه مشرفه

بودم و مرا جناب پيغمبر (ص ) احضار نمود . داخل حجره مقدسه شدم ، ديدم ، جناب پيامبر(ص ) در صدر مجلس قرار گرفته و حسنين وحضرت فاطمه (عليهم السلام ) در حاشيه مجلس قرار دارند و آقا حضرت على (ع ) سرپا ايستاده است .

به دست بوسى رسول خدا (ص ) مشرف شدم ، مرا مخاطب به خطاب مرحبا بولدى نموده و كمال محبت و مهربانى را در باره من مبذول داشت ، مساءله اى چند سؤ ال نمودم . فرمودند: از امام زمان خود سؤ ال كن . پس صاحب الامر را حاضر نمودند و مسايل خود را سؤ ال نمودم .

پس رو به بى بى دوعالم فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) نموده ، فرمودند: خذى ولدك : پسرت را درياب . آنگاه حضرت فاطمه (سلام اللّه عليها) دست مرا گرفت ، به حجره خود برد و از من رويش را نمى گرفت گويا صورت مباركش الحال در نظرم هست ، پس حضرت فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) براى من آش آورد كه همه حبوبات در آن بود تناول كردم و در نهايت شوق از خواب بيدار شدم . چنان شرح صدرى برايم پيدا شد كه هرچه بعد از آن در كُتب مشاهده مى كردم به يك مرتبه حفظ مى نمودم و به اين مقام رسيدم .

بعد از آن هميشه طالب آن آش بودم تا روزى از مادرم سؤ ال كردم كه آش به اين صفت ديده اى ؟ گفت : بلى در عجم (ايران ) متعارف است كه اينطور آشى را مى پزند و از همه حبوبات داخلش مى كنند و

آن آش به نام فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) نام گذارى شده . (5)

با سينه اى وسيعتر از عالم وجود

با واژه اى عميقتر از معنى سجود

خوانم ثناى فاطمه محبوبه خداى

آرم سرنياز بر آن آستان فرود

گويم بر او سلام كه وقت نزول وحى

چندان سلام داده بر او خالق وَدُود

گويم بر او درود كه فرمود مصطفى

بخشند خداش هر كه فرستد براو درود(6)

( 4 ) رهايى از مرگ

جناب آية اللّه حاج ميرزا محمد رضا فقيه كرمانى پس از مراجعت به كرمان بناى مخالفت و مبارزه را با فرقه ضالّه شيخيّه را گذارد و يك كتاب بى نقطه علمى در ردّ آنان نوشت .

يك وقتى از مرحوم حاج سيّد يحيى واعظ يزدى براى تبليغ و مبارزه بر عليه شيخى هاى كرمان دعوت كرد و آن مرحوم ، آن فرقه ضالّه را رسوا نمود . و مردم را به انحراف آنان متوجه ساخت ، شيخيها تصميم قتل سيّد يحيى را گرفتندو با نقشه عجيبى از ايشان دعوت كردند كه براى منبر به فلان منزل تشريف ببرند .

ايشان را برداشتند و به باغى در خارج از شهر بردند . سيد در باغ احساس خطر كرد و ديد در دام مرگ افتاده است ، و كسى هم از وضع او با خبر نيست . توسّلى به حضرت زهرا (سلام اللّه عليها) پيدا مى كند و نماز استغاثه به آن حضرت را مى خواند ومشغول خواندن يا مولاتى يا فاطمة اغيثينى بوده ، كه دشمنان آماده مى شوند او را قطعه قطعه كنند ، كه يك مرتبه صداى تكبير و فرياد مسلمانها بلند شده آن باغ را محاصره مى نمايند و از ديوار به درون باغ ريخته

و حساب شيخى ها را رسيده و سيد را رها مى نمايند ، و با احترام به همراه مرحوم حاج ميرزا محمد رضا كرمانى به شهر و منزل آوردند ! از آية اللّه كرمانى سؤ ال كردند كه شما از كجا دانستيد كه سيد يحيى در معرض مرگ و گرفتارى است ؟

فرمود: خوابيده بودم ، در عالم خواب حضرت طاهره ، فاطمه زهراراديدم فرمودند: شيخ محمد رضا فوراً خودت را به پسرم سيد يحيى برسان او را نجات بده كه اگر دير كنى او كشته خواهد شد . (7)

فاطمه خوانديمش از روز الست

رنگ اخلاصش به دلها صيقل است

فاطر ارض و سماوات است او

مصدر قاضى حاجات است او

ساكنان درگه عز و جلال

همصدا باذات حق در اين مقال

اى محمّد(ص ) مصطفى بر تو نويد

كوكب رخشنده عصمت دميد(8)

( 5 ) قفل باز شد

سيد جليل القدر آقا سيّد على تقى كشميرى فرزند صاحب كرامات باهره حاج سيد مرتضى كشميرى فرمود: از فاضل محترم جناب آقا سيد عباس لارى شنيدم كه فرمود: در اوقات تحصيل علوم دينيّه در نجف اشرف روزى در ماه مبارك رمضان طرف عصر افطارى تهيه كرده و در حجره گذاشتم و در حجره را قفل كرده و به خيال اينكه كليد در جيبم هست ، رفتم ، كه پس از نماز مغرب و عشا بيايم ، تا اينكه نماز را خواندم و به مدرسه آمدم ، خواستم در حجره را باز كنم ، ديدم كليد در جيبم نيست هرچه تفحص كردم كليد را پيدا نكردم . به واسطه شدّت گرسنى و نيافتن كليد سخت ناراحت بودم . از مدرسه بيرون آمده متحيّرانه در مسير خود تا حرم قدم مى زدم

و به زمين نگاه مى كردم ، ناگاه مرحوم سيد مرتضى كشميرى را ديدم . علت ناراحتيم را پرسيد ، مطلب را عرض كردم . با من به مدرسه آمد و فرمود: مى گويند نام مادر موسى (ع ) را اگر كسى بداند و به فقل بسته بخواند آن قفل باز مى گردد آيا جده ما فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) كمتر از او است ؟ پس دست در قفل نهاد و فرمود: يا فاطمة الزهرا يك وقت ديدم قفل باز شد . (9)

اى بضعه پيغمبر اى قائمه داور

اى شافعه محشر اى فاطمة الزهرا(ع )

تو حجت يزدانى تو مام امامانى

تو موجد امكانى عالم زتو شد بر پا

در برج شرف ماهى در ملك حيا شاهى

تو عصمت اللهى اصل شجر طه

در قدر منيعى تو در امر مطيعى تو

مدفون به بقيعى تو اى قائله ات لعيا

تو خطبه غرايى تو ام ابيهايى

صديقه كبرايى محبوب دل مولا(10)

( 6 ) رؤ ياى صادقه

در سال 1325 شمسى ، شب سوم جماد الثانى ، در عالم رؤ يا مى ديدم وارد خانه اى تاريك شدم ، اما در آن خانه تاريك شمعى روشن است . نزديك رفتم ديدم تنها صورت على بن ابى طالب (ع ) است آهسته آهسته گريه مى كند و اشكها روى صورتش غلتان است و به يك چيزى مشغول است ، خوب كه نگاه كردم ديدم نيمى از بدن فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) كه روى تخته اى خوابانده اند مشاهده مى شود و على (ع ) مشغول غسل دادن بود . وقتى غسل و كفن را تمام كرد ، صدا زد: فرزندان زهرا بياييد با مادرتان وداع كنيد .

جمعى از فرزندان آن

حضرت در آن تاريكى دور بدن فاطمه (سلام اللّه عليها) جمع شده بودند ولى آنها ديده نمى شدند . فراموش نمى كنم كه خود من فرياد مى زدم : اى مادر پهلو شكسته . على (ع ) آن حضرت را در كنار همان خانه دفن كرد ، از خواب بيدار شدم .

من در آن وقت هنوز مدينه مشرف نشده بودم ، ولى در سال 1346 كه براى اولين بار مشرف شدم و وارد حرم مطهر پيامبر اكرم (ص ) گرديدم ، قبرى در همان محلى كه در خواب ديده بودم وجود داشت . با خودم گفتم ، خوب است سؤ ال كنم ببينم كه آيا اين قبر به نام آن حضرت معروف است يا خير ؟ وقتى از افراد مطلع سؤ ال كردم ، معلوم شد كه آن قبر مقدس جز به نام فاطمه (عليهاالسلام ) شناخته نشده است . (11)

كسى ديده ميان خانه خويش

زنى از شوهر خود رو بگيرد

كسى ديده به گاه را رفتن

جوانى دست بر پهلو بگيرد

كسى ديده زنى در نوجوانى

به آه و ناله و غم خوبگيرد

و اگر خواهد كه بر خيزد زبستر

بنالد دست بر زانو بگيرد

كسى ديده مريضى مرگ خود را

براى درد خود دارو بگيرد

كسى ديده ز بهر حفظ رهبر

سپر يك زن رخ و باز و بگيرد

چرا بايد كه يك رخسار نيلى

ز حيدر آن همه نيرو بگيرد

چوآتش سوخت درب خانه اش را

ز زهرا بايد آبرو بگيرد(12)

( 7 ) شفاى درد

جناب حاجى على اكبر سرورى تهرانى فرمود: خاله علويه اى داشتم كه عابده و بركتى براى فاميل ما بود و در شدايد به او پناهنده مى شديم و از دعاى او گرفتارى هايمان بر طرف مى

شد ! يك وقتى آن مخدره به درد دل مبتلا مى گردد و به چند دكتر و بيمارستان مراجعه مى كند فايده نمى كند .

اين زن ، مجلس روضه زنانه مى گرفت . اين دفعه به حضرت زهرا (سلام اللّه عليها) متوسّل مى شود و اهل مجلس را هم طعام مى دهد .

همان شب حضرت صديقه زهرا(عليهاالسلام ) را در خواب مى بيند كه به خانه اش تشريف آورده اند . به حضرتش عرضه مى دارد كه : اى بانوى دو عالم كلبه ما محقر است . و اينكه روز گذشته از شما دعوت نكردم ، چون خود را قابل ندانستم .

حضرت زهرا (عليهاالسلام ) فرموده بود: ما خود آمديم و حاضر بوديم و الحال مى خواهيم درد و دوايت را نشانت دهيم .

پس كف دست مبارك خود را محاذى صورتش مى گيرند و مى فرمايند: به كف دستم نگاه كن . نگاه مى كند و تمام اندرون خود را در آن كف دست مبارك مى بيند از آن جمله رحم خود را مى بيند ، كه چرك زيادى در آن است .

حضرت فرموده بود: درد تو از رحم است ، و به فلان دكتر مراجعه كن خوب مى شوى ! فردا به همان دكترى كه فرموده بود مراجعه مى كند و دردش را مى گويد و به فاصله كمى درد بر طرف مى گردد . (13)

فاطمه ناموس كبراى خداست

عترت اللّه است كى ازاو جداست

ماهمه امشب گدايان توايم

خوانده و ناخوانده مهمان توايم

دير گاهى شد كه بردر مانده ايم

خسته پا و خسته جان درمانده ايم

يك نظر بر ما فكن اى نور جان

پيش نه پاى شفاعت در

ميان

دردمندانيم و در مان پيش توست

مستمندانيم و احسان كيش توست

دست حاجات است از هر سودراز

كارساز كار محتاجان بساز(14)

( 8 ) تذكّر شش چيز

در چند سال قبل خانم محترمه علويه اى كه مداومت بر نماز جماعت مسجد جامع داشت به بنده گفت : مدّتهاست كه براى نجاتم به جدّه ام صديقه طاهره فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) متوسل شده ام تا اينكه شب گذشته در عالم رؤ يا آن حضرت راديدم عرض كردم : بى بى ما زنان چه كنيم كه اهل نجات باشيم ؟

فرمود: شما زنان به شش چيز مواظبت كنيد تا اهل نجات شويد . و من غفلت كردم از اينكه بپرسم آن شش چيز چيست ؟ و از خواب بيدار شدم حالا تو بگو آن شش چيز كدام است ؟

بنده به نظرم رسيد كه در قرآن مجيد آخر سوره ممتحنه وظايف زنان و شروط پذيرفته شدن بيعت آنها با رسول خدا(ص ) را بيان فرموده است پس به آيه 12 از سوره مزبور مراجعه نمودم و شمردم ديدم شش چيز است كه به آن علويه تذكر دادم كه قطعا مراد حضرت صديقه كبرى (عليهاالسلام ) همين شش چيز است و براى اينكه زنان مسلمان وظايف خود را بدانند آيه مزبور با مختصر ترجمه اى نقل مى گردد:

يا اَيُّهَا النَّبِىُّ اِذا جاءَكَ الْمُؤْمِناتُ يُبايِعْنَكَ عَلى اَنْ لايُشْرِكْنَ بِااللّهِ شَيْئا وَلايَسْرِقْنَ وَ لايَزْنينَ وَ لايَقْتُلْنَ اَوْلادَهُنَّ و لايَاءْتينَ بِبُهْتانٍ يَفْتَرينَهُ بَيْنَ اَيْديهِنَّ وَ اَرْجُلِهِنَّ وَ لايَعْصينَكَ فى مَعْرُوفٍ فَبايِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللّهَ اِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ . (15)

يعنى : اى پيغمبر ! وقتى كه زنان مؤ منه پيش مى آيند و مى خواهند با تو عهد كنند ،

شش چيز را به آنها تذكّر بده كه ترك نكنند:

اوّل آنكه : براى خدا هيچ چيز را شريك قرار ندهد . (يعنى در ذات و صفات و افعال و عبادت به تفصيلى كه در كتاب گناهان كبيره مرحوم دستغيب شيرازى است ) .

دوّم : و لا يسرقن : از مال شوهران و غير ايشان دزدى نكنيد .

سوّم : و لا يزنين : زنا نكنند .

چهارم : فرزندان خود را نكُشند (كُشتن سقط جنين ، بلكه ماده تكوين بچه يعنى نطفه و علقه و مضغه كه سقط آنها هم حرام و موجب ديه است ) .

پنجم : بهتان و دروغى از پيش خود نبافند و بر كسى نبندند ، مانند اينكه زنى بچه اى را از سر راه بردارد و بگويد: آن را زاييده ام و فرزندم هست و مانند اينها . و اينكه زنان پاكدامن را قذف كند ، و بهتان زنا بر آنها ببندد . و بطور كلى هر بهتانى را بايد ترك كند .

ششم : و اى محمد در هر چه به آن فرمان دهى مانند نماز ، روزه ، حج ، زكات و مانند لزوم اطاعت از شوهر و پرهيز از نظر و لمس با اجنبى و غيره تو را مخالفت نكنند .

فبايعهن : يعنى پس با اين زنان بر شرطهائى كه گفته شد بيعت كن و بر ايشان از خدا آمرزش بخواه كه خدا آمرزنده و مهربان است . (16)

اى زنور چهره ات تابنده ماه و مشترى

خيره چشم اختران گبند نيلو فرى

آفتاب برج عصمت گوهر درج عفاف

شمع بزم آفرينش مهد فضل و سرورى

آيت عصمت زخلاق ازل برفاطمه

ختم شد چون برمحمد (ص

)آيت پيغمبرى

قدراين يكدانه گوهر رانمى دانست و بس

آرى آرى قدر گوهر را كه داند گوهرى

همسر پاكش على اعلى كه اوست

در ره ترويج ايمان مصطفى را ياورى (17)

( 9 ) شفاى مريضها

مرحوم سيد جليل و فاضل نبيل جناب آقاى سيد حسين برقى واعظ ، ساكن قم چنين مرقوم داشته اند: آقاى قاسم عبد الحسينى پليس موزه آستانه مقدس حضرت معصومه (عليهاالسلام ) كه در سنه 1348 به خدمت مشغول بود براى اينجانب حكايت كرد: در زمانى كه متفقين محمولات خود را از راه جنوب به شوروى مى بردند و در ايران بودند من در راه آهن خدمت مى كردم ، در اثر تصادف با كاميون سنگ كشى يك پاى من زير چرخ كاميون رفت و مرا به بيمارستان فاطمى شهرستان قم بردند و زير نظر دكتر مدرسى و دكتر سيفى معالجه مى نمودم ، پايم ورم كرده و به اندازه يك متكا بزرگ شده بود و مدّت پنجاه شبانه روز از شدّت درد حتى يك لحظه خواب به چشمم نرفت و دائما از شدّت درد ناله و فرياد مى كردم . امكان نداشت كسى دست به پايم بگذارد؛ زيرا آنچنان درد مى گرفت كه بى اختيار مى شدم و تمام اتاق و سالن را صداى فرياد فرا مى گرفت .

در خلال اين مدت به حضرت زهرا و حضرت زينب و حضرت معصومه (عليهاالسلام ) متوسّل بودم ، و مادرم بسيارى از اوقات به حرم حضرت معصومه (عليهاالسلام ) مى رفت و توسل پيدا مى كرد .

يك بچه در حدود سيزده الى چهارده سال هم كه در اثر اصابت گلوله زخمى شده بود و مثل من روى تختخواب پهلوى من

در طرف راست بسترى بود و فاصله او با من در حدود يك متر بود و در اثر جراحات و فرو رفتن گلوله زخم تبديل به خوره و جذام شده بود و دكترها از او مأ يوس بودند و چند روز در حال احتضار بود و گاهى صداى خيلى ضعيفى از او شنيده مى شد و هر وقت پرستارها مى آمدند مى پرسيدند تمام نكرده است ؟ و هر لحظه انتظار مرگ او را داشتند .

شب پنجاهم مقدارى مواد سمى براى خود كشى تهيه كردم و زير متكاى خود گذاشتم و تصميم گرفتم كه اگر امشب بهبود نيافتم خود كشى كنم چون طاقتم تمام شده بود . مادرم براى ديدنم آمد به او گفتم : اگر امشب شفاى مرا از حضرت گرفتى فبها ، و الاّ صبح جنازه مرا روى تختخواب خواهى ديد و اين جمله را جدى گفتم و تصميم قطعى بود ، مادرم غروب به طرف حرم مطهر رفت .

همان شب مختصرى چشمانم را خواب گرفت . در عالم رؤ يا ديدم سه زن مجلله از در باغ (در سالن ) وارد اتاق من كه همان بچه هم پهلوى من روى تخت خوابيده بود شدند . يكى از زنها پيدا بود شخصيت او بيشتر است و چنين فهميدم اولى حضرت زهرا (عليهاالسلام ) و دوّمى حضرت زنيب (عليهاالسلام ) و سوّمى حضرت معصومه (عليهاالسلام ) هستند .

حضرت زهرا(عليهاالسلام ) جلو ، حضرت زينب پشت سر و حضرت معصومه رديف سوم مستقيم به طرف تخت همان بچه آمدند . و هر سه پهلوى هم جلو تخت ايستادند حضرت زهرا(عليهاالسلام ) به آن بچه فرمودند:

بلند شو . گفت : نمى توانم . حضرت فرمود: بلند شو . گفت : نمى توانم . فرمودند: تو خوب شدى . در عالم خواب ديدم بچه بلند شد و نشست .

من انتظار داشتم به من هم توجهى بفرمايند ولى بر خلاف انتظار حتى به سوى تخت من توجهى نفرمودند ، در اين اثنا از خواب پريدم و با خود فكر كردم معلوم مى شود آن بانوان مجلله به من عنايتى نداشتند . دست كردم زير متكا و سمى كه تهيه كرده بودم بردارم و بخورم با خود فكر كردم ممكن است چون در اتاق ما قدم نهاده اند از بركت قدوم آنها من هم شفا يافته ام دستم را روى پايم نهادم ديدم درد نمى كند ، آهسته پايم را حركت دادم ، ديدم حركت مى كند . فهميدم من هم مورد توجه قرار گرفته ام .

صبح شد ، پرستارها آمدند و گفتند: بچه در چه حال است ؟ به اين خيال كه مرده است .

گفتم : بچه خوب شده . گفتند: چه مى گويى ؟ گفتم : حتما خوب شده . بچه خواب بود ، گفتم : بيدارش نكنيد . تا اينكه خودش بيدار شد ، دكترها آمدند ، هيچ اثرى از زخم در پايش نبود ، گويا ابدا زخمى در بدن نداشته ، اما هنوز از جريان كار من خبر ندارند . پرستار آمد ، باند و پنبه را طبق معمول از روى پاى من بردارد و تجديد پانسمان كند چون ورم پايم تمام شده بود فاصله اى بين پنبه ها و پايم بود گويا اصلا زخم و جراحتى نداشته .

مادرم

از حرم آمد ، چشمانش از زيادى گريه ورم كرده بود . پرسيد: حالت چطور است ؟ نخواستم بگويم شفايافتم ، زيرا ممكن بود از فرح زيادى سكته كند ، گفتم : بهتر هستم برو عصايى بياور ، و با عصا برويم به منزل (البتّه اين كارم مصنوعى بود) به منزل رفتيم ، بعدا جريان را نقل كردم . و امّا در بيمارستان پس از شفايافتن من و آن بچه غوغايى از جمعيت و پرستارها و دكترها بود زبان از شرح آن عاجز است صداى گريه و صلوات تمام فضاى اتاق و سالن را پر كرده بود . (18)

عفت آموز بشر فاطمه زهراى بتول

گوهر گنج نبوت گل بستان رسول (ص )

با طلوع رخ بهتر زمهش گفت رسول

اختر بخت مرا نيست دگر بيم افول

هركه مشمول عنايات اللهى گردد

همه كارش رسد از دولت تقوا به حصول

يك زن و شامل او اين همه لطف ازلى

بيش از او كيست دگر رحمت حق را مشمول (19)

( 10 ) شفاى درد شديد

جناب آقاى شيخ عبدالنبى انصارى دارابى از فضلاى حوزه علميه قم قضاياى عجيبى دارند ، كه براى نمونه يكى از آنها را در اينجا از نوشته هاى خود ايشان نقل مى كنم .

مدّت يك سال بود كه دچار كسالت شديد سر درد و سرگيجه شده بودم و در شيراز سه مرتبه و در قم پنج مرتبه و در تهران سه مرتبه به دكترهاى متعدّدى مراجعه و داروها و آمپول هاى فراوانى مصرف نمودم ، ولى تمام اينها فقط گاهى مسكّن بود ، و دوباره كسالت عود مى كرد . تا اينكه يكى از شبها در عين ناراحتى براى نماز جماعت به سختى به مسجد

آيت اللّه بهجت كه يكى از علماى برجسته و از اتقياى زمان است رفتم . در بين نماز حالم خيلى بد بود به طورى كه يكى از رفقا فهميد و پرسيد فلانى مثل اينكه خيلى ناراحت هستى ؟ گفتم : مدّت يك سال است كه اين چنين هستم و هرچه هم به دكتر مراجعه نموده ام و دارو مصرف كرده ام هيچ تاءثيرى نداشته ، آن آقا كه خود از فضلا و متّقين بود فرمود: ما دكترهاى بسيار خوبى داريم به آنها مراجعه كنيد . فورا فهميدم و ايشان اضافه فرمود كه : به حضرت زهرا(عليهاالسلام ) متوسّل شويد كه حتما شفا پيدا مى كنيد .

حرف ايشان خيلى در من اثر كرد و تصميم گرفتم متوسل شوم ، آمدم در خيابان با همان حالت ناراحتى با يكى ديگر از فضلا برخورد كردم كه او هم حقير را تحريص بر توسل نمود . سپس به حرم حضرت معصومه (عليهاالسلام ) رفتم و بعد به منزل و در گوشه اى تنها شروع به تضرع و توسل و گريه نمودم و حضرت زهرا(عليهاالسلام ) را واسطه قرار دادم و بعد خوابيدم .

شب از نيمه گذشته بود در عالم خواب ديدم مجلسى برقرار شد و چند نفر از سادات در آن مجلس شركت داشتند و يكى از آنها بلند شد و براى بنده دعايى كرد .

صبح از خواب بيدار شدم سرم را تكان دادم ديدم هيچ آثارى از سر درد و سرگيجه ندارم . ذوق كردم و فورا با حالت نشاط و خوشحالى كه مدتى بود محروم بودم رفقا را ديدم و عده اى را دعوت كردم و مجلس

روضه اى در منزل برقرار نمودم و انشاء اللّه تا پايان عمر اين روضه ماهانه خانگى را خواهم داشت و اكنون كه حدود هشت ماه از اين جريان مى گذرد الحمد للّه حالم بسيار خوب و توفيقاتم چندين برابر شده و با كمال اميدوارى اشتغال به درس و تبليغ داشته و دارم . (20)

از افلاك حقايق زهره حلم و حيا زهرا

به بحر عصمت حق گوهر صدق و صفا زهرا

يگانه بانوى دين ، فخر نسوان بنى آدم

فروزان شمع بزم محفل آل عبا زهرا

بتول طاهره خير النساء انسيه حوراء

مهين ام الائمه بنت خير الانبياء زهرا

زپيش آورد غمهاى جهان از گردش اختر

براى حق به هر امر قضا بودى رضا زهرا(21)

( 11 ) مرض صعب العلاج

در حدود بيست سال قبل عيالم به مرض صعب العلاجى گرفتار شد ، به اطبا مراجعه كرديم ، مرض ريوى تشخيص داده شد ، براى نتيجه بهترى به متخصص مربوطه مراجعه كردم ، بعد از معاينه دقيق و عكسبردارى ، كسالت را فوق العاده و صعب العلاج دانسته و نسخه و دارو بى اثر بود و از علاج آن به كلى ماءيوس شديم . روزها را بى اندازه مضطرب و ناراحت مى گذرانديم ، ناچار دست توسل به ذيل عنايت حضرت فاطمه زهرا(عليهاالسلام ) زده و نماز حضرت فاطمه (عليهاالسلام ) را كه در كتب ادعيه ماءثور است خواندم (و آن نماز اين است :

دو ركعت مثل نماز صبح است كه بعد از سلام سه مرتبه تكبير و بعدا تسبيح مشهور حضرت زهرا(عليهاالسلام ) ، سپس پيشانى روى مُهر گذاشته و صد مرتبه مى گويى يا مولاتى ى ا فاطِمَةُ اَغيثينى بعد طرف راست صورت بر مُهر گذاشته

صد مرتبه ذكر مذكور بعد پيشانى روى مُهر گذاشته صد مرتبه ، بعد طرف چپ يكصد مرتبه ذكر مذكور ، بعد پيشانى روى مهر يكصد و ده مرتبه همان ذكر كه جمعا پانصد و ده مرتبه ذكر گفته مى شود .

بعد به وسيله حضرت زهرا(عليهاالسلام ) به خدا عرض حاجت شود انشاء اللّه حاجات بر آورده خواهد شد .

بنابر اين ، چنين نمازى خواندم ) بعد از پايان اذكار در حالى كه متاءثر و ناراحت و دلشكسته بودم در همان حال سجده خوابيدم در خواب حضرت فاطمه (عليهاالسلام ) را به بالين مريضه ام ديدم كه عطف مرحمت مى فرمودند دفعتا از خواب بيدار شده و ياءسم مبدّل به اميد شد و از آن روز به بعد حالت بهبودى به او دست داد و بالنتيجه پس از چند روز سلامتى كامل را دريافت .

براى معاينه و اطمينان خاطر ، او را نزد طبيب بردم او بعد از معاينه و دقت كامل ، با تعجب گفت : كسالتى در او نمى بينم . آرى چنين است كه در زيارت جامعه مى خوانيم ما خاب من تمسك بكم و آمن من لجاءاليكم . (22)

اى در درج حيا و آيت عظمى

بضعه خير الورى و مريم كبرى

فاطمه ام الائمه دخت محمد(ص )

بهر تو ايجاد گشته سبعه آباء

ام كتاب ، ام فضل و ام علومى

ام ابيهات خوانده خواجه السرى

راضية مرضيه و تقيّه نقيّه

همسر حيدر علىّ عالى اعلاء

نام تو صديقه و بتول و زكيه

طاهره منصوره و محدثه عذرا

( 12 ) خدا را به زهرا(س ) قسم داد

يك عده از مردم عازم حج بودند ، زنى را به همين منظور در قافله ديدند كه خيلى ضعيف و ناتوان به نظر

مى رسيد و بر شترى لاغر سوار بود ، مردم چون مركب او را بى اندازه لاغر و ضعيف ديدند وى را از مسافرت با چنين مركبى منع كردند . ولى زن مزبور به گفته آنان توجهى نكرد تا اينكه شتر او در بين راه مرد و او از كاروان باز ماند . شخصى او را مورد ملامت و توبيخ قرار داده و گفت : چرا از مردم نشنيدى تا به چنين روزى گرفتار شدى ؟ ! ! او در اين حال با قلبى شكسته متوجه حضرت حق شد و سر به سوى آسمان بلند كرده ، در مقام مناجات و عرض حاجت برآمد . در اين حال ديدند كه شخصى از طريقى آمد و مهار شترى را به دست گرفته و به نزد وى آمده و او را به سوار شدن تكليف كرد ، او هم سوار شد و به قافله رسيد . در هنگام طواف از او پرسيدند كه : تو كيستى و به خدا چه گفتى كه فورى نتيجه گرفتى ؟

گفت : من شهره دختر فضه كنيز حضرت زهرا(عليهاالسلام ) هستم چون مركبم مُرد ، در حال اضطرار ، با خدا در تماس شدم و خدا را به مقام و حرمت حضرت فاطمه (عليهاالسلام ) قسم دادم روى همين اصل خدا بر من عنايت كرد و نخواست كه از قافله عقب مانده و از اعمال حج محروم باشم . (23)

عالم امكان زنور روى تو روشن

خوانده شدى زين سبب به زهره زهرا

بهر محبت نعيم گشته فراهم

بهر عدويت جحيم گشته مهيا

با مژه روبند حورخاك رهت را

بهر تبرك برند جانب بالا

مادر گيتى نزاده همچو تو

دختر

خادمه درگه تو ساره و حوا

نور خدايى و عصمت اللّه مطلق

مادر دو مريمى و مام دو عيسى

( 13 ) سفارش براى مادر

مرحوم حسام الواعظين كه از وعاظ خوب اصفهان بود اين داستان را نقل مى كرد: موقعى كه والده ام از دنيا رفت و مى خواستم ايشان را دفن كنم . خود من بند كفن مادر را باز كردم وسرش را روى خاك گذاشتم . مهر مادرى و ديگر خاطرات فراموش نشدنى كه از وجود نازنينش داشتم مرا واداشت تا در آن دم متوسل به حضرت زهرا(عليهاالسلام ) گردم .

حضورشان عرض كردم : بى بى جان ! مادرم را كه از خدمتگزاران امام حسين (ع ) است ، به شما مى سپارم ، از او پذيرايى كنيد ، ضمنا يادم آمد كه در شبهاى محرّم ، در اصفهان معمولا دير به منزل مى رفتم و موقعى كه به منزل مى رسيدم ، مى ديدم خانم والده ، دم در نشسته بود و به من مى گفت : چرا اينقدر دير آمدى ؟ من عرض مى كردم : منبر داشتم ، دير شد . و ايشان مى فرمود: شوخى كردم ، من هم چون براى امام حسين (ع ) نمى توانم كارى انجام دهم مى آيم منتظر تو مى نشينم ، شايد حضرت زهرا(عليهاالسلام ) مرا جزو كنيزان خود قبول فرمايد .

به هر حال جريان دفن خانم والده تمام شد . چند روزى بعد يكى از همسايگان به نزد من آمد و گفت : مادرتان را ديشب به خواب ديدم بسيار شاد و راحت بود و فرمود: به پسرم بگو سفارشى را كه كرده بودى نتيجه عالى داشت و حضرت

زهرا(عليهاالسلام ) از من كمال پذيرايى را فرمود . (24)

هركه مهر فاطمه در دل ندارد دين ندارد

دين و ايمان غير حُبّ فاطمه امكان ندارد

بى ولاى فاطمه صوم وصل وة ارزش ندارد

خصم زهرا جاى غير از دوزخ و نيران ندارد

هركه دارد حُبّ زهرا گوبيا در بزم ما

بى صفاى فاطمه درد كسى درمان ندارد

حق زهرا و ابيها بَعلها يا رب بنيها

صاحب ما را رسان كس طاقت هجران ندارد(25)

( 14 ) در حال نزع

يكى از دوستان گفت : در موقعى كه مادرم در حال نزع و جان دادن بود ، ناگهان زبان به گفتار گشود و گفت : السّلام عليكِ يا فاطمة الزهرا . بانوانى كه در اتاق دور بستر بودند ، گفتند: كسى اينجا نيست ، مادرم گفت : حضرت صديقه اطهر(عليهاالسلام ) اينجا تشريف دارند مگر شما نمى بينيد . (26)

دُرّ درياى نبى زهراى اطهر فاطمه

آنكه شد اُمِّ اَبى زهراى اطهر فاطمه

مظهر ذات خداوند كريم ذوالعطا

اى نبى را كوكبى زهراى اطهر فاطمه

از عطوفت بى مثال و از كرم بى انتها

در برحق اقربى زهراى اطهر فاطمه

در جهان اُمُّ الائِمّه محور ارض و سما

ركنى اندر مذهبى زهراى اطهرفاطمه

بر محبان رحمتى بر عاصيانت شافعى

خود نياسودى شبى زهراى اطهر فاطمه

از همان ضرب لگد بشكسته پهلوى ترا

وه چه بى تاب و تبى زهراى اطهر فاطمه

با همان مسمارِ در ششماه طفلت كشته شد

هى صدا كردى ابى زهراى اطهر فاطمه

اى كريمى نكته كوته كن كه شد ماتم بپا

كن روا هر مطلبى زهراى اطهر فاطمه

( 15 ) رسيدگى به فرزندان زهرا (س )

يكى از رفقاى مؤ من گفت : دوستى دارم كه در خيابان سيروس مغازه دارد وى اين حكايت را برايم نقل كرد و گفت :

روزى برايم خبر آوردند كه يكى از آقايان سادات با زن و بچه اش در منزل يك كليمى اتاقى گرفته و وضعشان خوب نيست من به اتفاق دوستى از آنها ديدن كردم . ديدم در اتاقى نمناك ، بدون فرش و وضع نامرتّب و حالى زار و نزار است ؛ پرسيدم : چرا در منزل مسلمانان اتاق نگرفتيد ؟ گفتند: به ما ندادند . از آنجا برگشتم و تا قبل از غروب وسايل خوراك و

فرش و بخارى آنها را فراهم كردم و وقتى كه اتاقشان گرم شد و خاطر جمع شدم كسرى ديگرى ندارند به منزل رفتم . نيمه هاى شب پيغمبر اكرم (ص ) ، حضرت فاطمه زهرا صديقه طاهره (عليهاالسلام ) آقا على و حسنين (صلوات اللّه عليهم اجمعين ) را در خواب ديدم .

حضرت صديقه كبرى (عليهاالسلام ) رو به پيامبر فرمود: اين شخص به امور فرزندان من رسيدگى كرد ، دعايى در حقش بكنيد . پيغمبر اكرم (ص ) رو به امام حسين (ع ) كرد و فرمود: يا حسين دعايش كن . آقا امام حسين (ع ) دعا كرد و فرمود: خدايا ! او را بيامرز .

پيامبر فرمود: اين دعا كم است باز هم دعا كن . امام حسين (ع ) فرمود: خدايا ! زيارت مرا نصيبش كن .

از خواب بيدار و بسيار خوشحال شدم . در آن ايام ويزاى عراق نمى دادند . صبح روز بعد يكى از افسران شهربانى را كه با من دوست بود ، ديدم گفت : فلانى كجايى كه دربه در عقبت مى گردم . مى خواهم برايت يك ويزاى عراق بگيرم ، بروى كربلا . گفتم : مطلب از چه قرار است ؟ گفت : همان كسى كه به تو وعده زيارت را داد او به من امر فرمود: برايت پاسپورت بگيرم . و گرفت و روز بعد به من داد و من از بركت خدمت به فرزند حضرت زهرا(عليهاالسلام ) و دعاى آن حضرت در آن سال موفق به زيارت امام حسين (ع ) شدم . (27)

آن نور ازل كه زهره زهرا شد

زان نور بپا جهان و

ما فيها شد

از فاطمه و هم پدر و شوهر او

با دو پسرش كون و مكان پيدا شد(28)

( 16 ) گريه حضرت زهرا (س )

سيد جليل و بزگوار حاج سيّد حسين رضوى (حفظه اللّه ) نقل نمود:

يكى از موثقين بحرين حضرت زهرا (سلام اللّه عليها) را در عالم رؤ يا ديد كه حضرت در ميان جمعى از زنان گريه و زارى و نوحه براى فرزند شهيدش حضرت ابا عبداللّه الحسين (ع ) مى كند و اين بيت شعر را مى فرمود:

واحسينا وا اذبيحا من قفا

واحسينا واغسيلا بالدّما

واى بر حسينم واى بر كشته اى كه سرش را از پشت سر از بدنش جدا كردند ، واى بر حسينم كه غسلش با خون بود .

گويد: از خواب بيدار شدم در حالى كه گريه مى كردم و آن بيت شعر را بر زبان مى خواندم . (29)

بانوى عصمت و جلال خداست

مظهر لطف بى مثال خداست

گنج پنهان و ليلة القدر است

محرم راز لايزال خداست

نور خورشيد و مه زنور رخش

مشرق شمس لا محال خداست

بانوى بانوان هر دو جهان

مظهر مهر بى زوال خداست

دخت احمد(ص ) پيمبر خاتم

محرم عهد لاينال خداست

( 17 ) ذكر وداع

يكى از وعاظ مشهور بزرگوار فرمود: مرحوم حاج ملاّ على قزوينى واعظ معروف (كه خدايش رحمت كند) فرمود: در قزوين عدّه اى از بچه ها هيئتى تشكيل داده بودند و تكيه اى بسته بودند و آمدند پيش من كه امشب شب عاشوراست ، شما بياييد در حسينيه ما و روضه بخوانيد .

برنامه كارم در شب عاشورا خيلى زياد بود و من وعده اى را كه به بچه ها داده بودم بكلى فراموش كردم و تقريبا ساعت يازده به منزل رفتم ، شام خوردم و خوابيدم ، تازه چشمم گرم خواب شده بود كه حضرت بى بى عالم زهرا(عليهاالسلام ) را به خواب ديدم .

حضرت فرمود:

آملاّ على به بچه ها قول دادى بروى به حسينيه و نرفتى آنها منتظرند .

سراسيمه از خواب برخاستم ، لباسهايم را پوشيدم و پيش آنها رفتم ، ديدم بچه ها منتظر نشسته اند ، عدّه اى چرت مى زدند ، و عدّه اى هم كشيك مى كشيدند و چراغها همه روشن بود از آنها عذر خواستم و پس از روضه به آنها قول دادم كه دوشنبه ديگر هم به حسينيه آنها خواهم آمد . (30)

اين اشك كه بر عزايت پيداست

در روز جزا مشترى او زهراست

درى است گران بهاحقيرش مشمار

يك قطره او به محشر دريادرياست

( 18 ) سه دينار

مرحوم حاج شيخ على اكبر تبريزى از آن واعظها و روضه خوانهاى با اخلاص و با تقوا و راستگو و معروف تهران بود . مى گويد: يك روز آمدم حرم آقا امام حسين (ع ) ، حرم خلوت بود ، هيچ كس بالاى سر حضرت نبود ، نشستم مشغول زيارت خواندن شدم ، همينطور كه داشتم زيارت مى خواندم ، يك وقت ديدم يك آذربايجانى يا تبريزى (من فراموش كردم ) آمد و پهلوى ضريح حضرت روى زمين نشست با زبان تركى خودش با آقا امام حسين (ع ) داشت صحبت و درد دل مى كرد . من هم تركى بلد بودم و مى فهميدم چى دارد مى گويد: ديدم دارد مى گويد: يا امام حسين آقاجان من پولهايم تمام شده مصرفم خلاص گرديده و پولهايى را كه آورده بودم تمام شده ، نمى خواهم از رُفقايم قرض كنم و زير بار منّت آنها بروم ، آقا من به سه دينار احتياج دارم سه دينار برايم بس است (در آن وقت

3 دينار خيلى بوده ) شما اين سه دينار را به من بدهيد كه ما به وطنمان برگرديم ، يا اللّه زود سه دينار رد كن بياد .

با خودم گفتم : اين چطورى با آقا صحبت مى كند ، مثل اينكه آقا را دارد مى بيند . من داشتم همينطور او را مشاهده مى كردم كه چكار مى كند ، يك وقت خانمى آمد پهلويش يك چيزى به او گفت : به تركى گفت نه نمى خواهم .

بعد ديدم يك مرتبه دارد توى سر و صورت خود مى زند . از جاى خود بلند شد و از حرم بيرون رفت . گفتم : چه شد ، اين خانم كه بود ، اين پول را گرفت يا نه ؟ من هم زيارت را رها كردم و دنبالش دويدم از ايوان طلا و در صحن دستش را گرفتم ، گفتم : قارداش (برادر) بيا قصه چه بود ، چكار كردى ؟

ديدم چشمهايش پر از اشك و منقلب است ، به تركى گفت : من سه دينار از امام حسين (ع ) مى خواستم ، گرفتم دستش را باز كرد ، به من نشان داد . گفتم : چطور گرفتى ؟ گفت : تو ديدى و گوش مى كردى ؟ گفتم : بله نگاه مى كردم و گوش مى دادم . گفت : شنيدى به آقا گفتم : سه دينار بده ؟ آن خانم را ديدى آمد نزد من ؟ گفتم : بله كى بود ؟

گفت : اين خانم آمد فرمود: چكار دارى ؟ چه مى خواهى از حسين ؟ گفتم : سه دينار مى خواهم . فرمود:

بيا اين سه دينار را از من بگير . گفتم : نه نمى خواهم ، اگر من مى خواستم از تو بگيرم از رُفقايم مى گرفتم . من از خود حسين مى خواهم .

فرمود: به تو مى گويم بگير من مادرش فاطمه زهرا هستم ، من اول ردش كردم وقتى گفت : من مادرش فاطمه هستم ، گفتم : بى بى جان اگر شما مادرش فاطمه هستى ، پس چرا قدت خميده است ، من از منبرى ها و روضه خوانها شنيده ام كه مادر امام حسين (ع ) فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) جوان هيجده ساله بود ، چرا پس اينطورى هستى ؟ يك وقت فرمود: پول را بگير برو آخه مگر نمى دانى زدند پهلويم را شكستند . (31)

كاى حبيب ما دل آزرده مدار

برتو دختى شد عطا گوهر تبار

هديه او سوره كوثر كنم

جاودان نسل تو زين دختر كنم

فاطمه سرچشمه انوار ماست

بحر عزت زاى گوهر بار ماست

او زلال چشمه سار سرمداست

نقطه پرگار آل احمد(ص ) است (32)

( 19 ) مادر و فرزند سالم

يكى از بزرگان و خطباى بزرگوار از يك خطيب تواناى تهران نقل مى كرد: هر روز صبحگاهان يكى از متديّنين مرا از خانه ام با ماشين سوار مى كرد و براى اقامه عزادارى به خانه اش مى برد . يك روز در وقت اذان صبح پليسى به ما گفت : من چند روز است كه شما را زير نظر دارم اين آقا را در اين موقع به كجا مى بريد و چه نقشه اى پياده مى كنيد ؟

صاحب مجلس گفت : ما اين آقا را به منزل خود براى اقامه نماز جماعت مى بريم و سپس به

نام حضرت فاطمه زهرا(عليهاالسلام ) ده روز روضه مى خواند و اگر مايليد شما هم بياييد برويم تا از نزديك صدق كلام ما را مشاهده كنيد .

پاسبان چون نام مقدسه حضرت زهرا (عليهاالسلام ) را شنيد ، ديدم اشك از ديدگانش جارى شد و با دست اشاره كرد برويد وروى زمين نشست .

صبح روز بعد آمد درب خانه و به ما گفت : اى آقايان ! حضرت زهرا(عليهاالسلام ) ديروز به من عنايت فرمود . گفتيم چطور ؟ گفت : ديروز نزديك زاييدن همسرم بود ، حالش خيلى بد بود ، ديشب پزشكان مربوطه پس از شوراى پزشكى گفتند: يا بچه بايد با دستگاه قطعه قطعه شود و مادرش سالم بماند و يا خطر مرگ متوجه مادر گردد و بچه سالم به دست آيد و چون شما شوهر اين خانم هستى هر كدام را كه مايل هستى ، انجام دهيم .

من گفتم : هيچ نظريه اى ندارم و با حال اشك آلود از مريضخانه بيرون و سراسيمه سر پست خدمتم آمدم و چون ديروز شما را ديدم و نام حضرت زهرا (سلام اللّه عليها) را برديد ، خيلى منقلب شدم و از خود بى خود گرديدم و با حال گريه و تضرع گفتم : زهرا جان كمكم كن . من يك پليس بيش نيستم درست است گنه كارم ، ولى به شما علاقه دارم ، ياريم كنيد آخه من با اين برنامه چكنم ، اگر فرزندم بميرد ، مادرش داغ دار مى شود و ناراحت و گريان مى گردد و اگر بچه زنده بماند ، فرزند بى شير را چه كنم و بچه مادر مى

خواهد ، چه كنم ؟ اشك و گريه زيادى كردم و متوسل به بى بى فاطمه (سلام اللّه عليها) شدم و حالى در وجودم پديد آمد كه گفتنى نيست . ساعت هشت ، وقتى به مريضخانه برگشتم ، ديدم همسايگان مرا نويد مى دهند و قنداقه پسرى را به من دادند . و از مادرش پرسيدم ، گفت : در اول اذان صبح خوابم برد و حضرت زهرا (سلام اللّه عليها) را مشاهده كردم كه فرمود: ناراحت نباش خوب مى شوى و فرزندت هم پسر است تقاضا داريم كه نام او را محسن نگذاريد . (33)

پناه عالمى درگاه زهراست

بشر حيران ز قدر و جاه زهراست

صراط او ، صرا المستقيم است

كه راه رستگارى ، راه زهراست

تمام نور خورشيد نبوت

نمايان از جمال ماه زهراست

على ، در شاهراه عشق و توحيد

هماره همدم و همراه زهراست

شرف ، اين بس اميرالمومنين را

كه مهرش در دل آگاه زهراست

به هرجا ، شمع دانش ، مى دهد نور

زنور علم دانشگاه زهراست

( 20 ) آمده ام مسلمان شوم

يكى از ذاكرين مشهد حكايت كرد: نزد حضرت آية اللّه العظمى حاج سيد محمد هادى ميلانى (رضوان اللّه تعالى عليه ) مرجع عاليقدر شيعيان بودم . ناگهان مرد و زنى وارد شدند و گفتند: ما قصد تشرف به اسلام را داريم .

حضرت آية اللّه سبب گرايش آنان را به اسلام پرسيد ، مرد عرض كرد: ما از كشور آلمان آمده ايم و اينها زن و فرزندان من هستند . اين دختر من بطورى استخوانهاى پهلويش شكست كه پزشكان عاجز از مداواى او شدند و پس از هزينه هاى فراوانى گفتند: بايد پهلوى او را عمل كرد ، ولى خطرناك است ، دخترم

حاضر نشد و گفت : در بستر مرض بميرم بهتر از زير عمل است . او را به خانه آورديم ، يك خدمتكار ايرانى داريم به نام بى بى ، يك روز دخترم او را صدازد ، همينطورى كه داشت براى او درد دل و صحبت مى كرد ، گفت : بى بى اين درد واقعا بد دردى است حاضرم مبلغ دوازده ميليون را كه اندوخته ام با هشت ميليون ديگر از برادر و پدرم بگيرم و اين بيست ميليون را به دكترى بدهم كه مرا صحيح و سالم كند . ولى فكر نكنم دكترى پيدا شود كه بتواند مرا خوب كند . و من ناكام و جوان مرگ و با دلى پر غصه از دنيا مى روم و شروع كرد به گريه و ناله كردن .

آن بى بى گفت : اى خانم ! من يك دكتر و پزشك سراغ دارم .

گفت : اين مبلغ را به او مى دهم .

گفتم : پول مال خودت باشد و بدان من سيّده هستم و جده من فاطمه زهرا (عليهاالسلام ) است كه او هم پهلويش شكسته بود و اگر مى خواهى خوب شوى با حال ، و اشك ريزان بگو: اى فاطمه پهلو شكسته .

دخترم گريه اش گرفت و شروع كرد به گفتن اى فاطمه پهلو شكسته ، آن بى بى هم رفت گوشه خانه و با گريه مى گفت : اى فاطمه زهرا ! من يك بيمار آلمانى آوردم در خانه ات من هم آمدم توى حياط و با حال اشك آلود مى گفتم : يا فاطمه پهلو شكسته .

همه در شور و حال عجيبى بوديم

كه ناگهان دخترم صدا زد پدر بيا ! ما هراسان آمديم نزد دخترم ، ديديم كه كاملا شفا يافته . گفت : الا ن يك بانوى مجلله اى آمد و بر پهلوى من دستى كشيد و فرمود: خوب مى شوى ! گفتم شما كه هستيد ؟

فرمود: من همان كسى هستم كه الا ن مرا مى خوانديد؛ من فاطمه پهلو شكسته هستم .

و اى آية اللّه ما آمده ايم مسلمان شويم . (34)

هرگز كسى نظير تو پيدا نمى شود

همتاكسى به عصمت كبرى نمى شود

اى كوثرى كه خير كثير از وجود توست

اسلام ، جز به فيض تو ، احيا نمى شود

هرچند دختران دگرداشت مصطفى

هر دخترى كه اُمّ ابيها نمى شود

منّت زخلقت تو خدا بر نبى نهاد

اى گوهرى كه مثل تو پيدا نمى شود

بعد از تو اى شكوفه زيباى احمدى

لبهاى من ، به خنده دگر وا نمى شود(35)

( 21 ) به بركت زهرا (س ) شيعه شدند

يكى از واعظان عاليقدر تهران بر فراز منبر مى فرمود: تاجرى از تجار تهران نقل كرد: هر سال به مكه معظمه مى رفتم و در مدينه طيبه در منزل يك خياط سكونت مى گزيدم و روزها درب دكان او مى نشستم . يك روز گفتم : اى ميزبان من ساليان زيادى است كه در مدينه بر شما وارد مى شوم و شما هم در تهران بر من مهمان مى شوى ، سؤ الى دارم كه دوست دارم جواب آن را به من بدهى .

گفت : بگو . گفتم : در اين مدينه تمام قبور بزرگان دين هركدام مشخص و معيّن است ولى بفرماييد كه قبر حضرت فاطمه زهرا(عليهاالسلام ) كجاست ؟ آن خياط تا اين حرف را شنيد دست بر

روى پيشانى خود گذاشت و به فكر فرو رفت .

حاجى گفت : ترس تمام وجودم را گرفت فورا به منزل مراجعت و وسايل را برداشته به سوى تهران حركت كردم و خود را به عجله به تهران رساندم .

پس از چند روزى كه در حجره تجارتخانه بودم ناگهان ديدم آن حاجى خياط وارد شد و سلام كرد و به من گفت : ترسيدى و از مدينه فرار كردى ؟ گفتم : حقيقت مطلب همين است كه مى گويى . گفت : اى حاج احمد ! بدان به واسطه مخفى بودن قبر حضرت فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) من و جمع زيادى شيعه شديم ، زيرا شما كه آن روز رفتيد ، من نزد قضات رفتم و چنين سؤ الى كردم . آنان به اختلاف سخن راندند . آخر الامر نزد قاضى القضات حجاز رفته و از او پرسيدم كه : يك شيعه چنين چيزى را از من پرسيد . گفت : قبر فاطمه زهرامخفى است . گفتم : چرا ؟ گفت : چون خودش وصيت نموده بود . سؤ ال كردم به چه واسطه ؟ گفت : چون عده اى از بس او را اذيت و آزار دادند به همسرش وصيت كرد مرا شبانه دفن نما كه دشمنان در تشييع جنازه و نماز بر من حاضر نشوند .

خلاصه ، تحقيقات زيادى كردم و مظلوميت آن بى بى بر من ثابت شد . لذا به واسطه مخفى بودن قبرش شيعه شديم . (36)

جهان روشن از نور ايمان زهرا

كه جان جهان باد قربان زهرا

بود امتداد شُعاع پيمبر

كه تابد هنوز از گريبان زهرا

حسين و حسن سروران بهشتند

كه ملك

بهشت است از آن زهرا

هم اوميزبان است به رضوان رحمت

ولى ديگرانند مهمان زهرا

( 22 ) حافظه

يكى از شيعيان حافظه اش كم بود تا اينكه شنيد اگر كسى به بى بى دوعالم فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) متوسّل شود حاجتش روا مى گردد . خيلى كوشش كرد و توسلات فراوانى را به عمل آورد و ختم ها ودعاها كرد ، تا اينكه يك شب در عالم رؤ يا به محضر مقدّس بى بى دو عالم فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) در عالم رؤ يا كه پشت در يك پرده مى باشد و به آن مرد خطاب فرمود: اى مرد ! چه حاجتى دارى ؟ عرض كرد: بى بى جان ! راجع به كمى حافظه ام به شما شكايت مى كنم و رفع آن را از حضرتت خواهانم .

حضرت صديقه طاهره (سلام اللّه عليها) فرمود: بعد از اين با آب سرد وضو نگير ، زيرا پيشانى تو متاءلم است و باعث مى شود كه حافظه تو كم گردد . از خواب بيدار شد و به دستور حضرت عمل نمود و خوب گرديد .

عالم شده نورانى از نور تو يا زهرا

شد ارض و سما پرشور از شور تو يا زهرا

اى دختر پيغمبر انسيّه حورايى

بايد كه زجان خوانيم منشور تو يا زهرا

اى سيده نسوان اى جان همه جانان

ماييم ز جان و دل مشكور تو يا زهرا

اى عالمه دوران اى نادره ايمان

گرديده جهان روشن از نور تو يا زهرا

محبوبه حقى تو مظلومه دهرى تو

ما جيره خور خوانت ماءجور تو يا زهرا(37)

( 23 ) ختم

يكى از مدحان خوب و امام زمانى كه بنده سالهاست او را مى شناسم و هيئتى به نام يابن الحسن ( (ع ) ) و كاروانهايى به سوى جمكران با رفقايش درست كرده براى

من نقل كرد: سه حاجت داشتم كه يكى از آنها زيات روى خود امام زمان ( (ع ) ) بود از اين رو تصميم گرفتم چهل شب چهار شنبه به مسجد جمكران بروم و به ساحت مقدسش توسل كنم تا حضرت بذل عنايت فرمايد و توجه نمايد .

به هر وضعى كه بود چهل شب چهار شنبه به مسجد جمكران مشرف شدم ولى متاءسفانه خبرى نشد . شب چهار شنبه چهلم تا صبح آنجا ماندم ولى كسى را نديدم دل شكسته برگشتم . هفته چهل و يكم خبرى نشد . هفته چهل و دوم نيز خبرى نشد . هفته چهل و سوم نيز خبرى نشد . هفته چهل و چهارم بود كه خيلى ناراحت و پريشان بودم داخل مسجد شدم خطاب به امام زمان (عجل اللّه فرجه ) عرض كردم : آقا ! شما پسر حضرت زهرا (سلام اللّه عليها) هستيد من پسر كيستم ؟ ! شما درِ خانه خدا آبرو داريد من ندارم اصلا من چه هستم كه چنين انتظارى از تو حجّت خدا دارم اى آقا ! ببخشيد ، مرا اين آخوندها به طمع انداختند كه هركس چهل شب چهار شنبه مسجد جمكران برود امام زمان (ع ) را مى بيند اين بود كه اِسائه ادب كردم و خواستم شما را ببينم حال كه لياقت چنين فيضى را ندارم ديگر نمى آيم .

سوار اتوبوس شدم و به طرف اصفهان برگشتم ، هنوز اذان صبح نشده بود كه رانند به پليس راه اصفهان رسيد و خواست دفترچه اش را ساعت بزند كه من بيدار شدم و متوجّه شدم كه خداوند متعال حاجتم را روا كرده

حالتى برايم پيش آمد كه تاكنون چنين نشده بودم ديدم از همان اتوبوس ، با شخصى به نام رحمان در سبزه ميدان اصفهان پياده شديم و به طراف امام زاده اسماعيل (ع ) به راه افتاديم ، وارد حياط امام زاده شديم ديدم يك روحانى سيد جليل القدرى بالاى منبر نشسته و عده اى مردم دور او نشسته اند ، آنها را موعظه مى كند .

با خود گفتم : من ديگر گوش به حرف اين آخوندها نمى دهم و پاى منبرشان نمى روم . خواستم از در دوم امام زاده خارج شوم و دنبال كار خويش بروم كه ناگهان احساس كردم روى پشت بام امام زاده هستم يكى از پيامبران آنجا به خاك سپرده شده كه پنج بقعه او به پشت بام راه داشت از پنجره وارد شدم و آنجا ايوانى داشت تا خواستم بپرم به طرف پايين كه يك وقت ديدم بين زمين و آسمان ايستاده ام و اصلا وزنى ندارم و مثل پركاه سبك هستم . متحير ماندم چه كنم ، ديدم كنار ايوان بالاى بقعه سيد بسيار نورانى و جليل القدرى با كمال وقار و متانت نشسته و دست مباركش را روى زانو گذاشته و تسبيح در دست دارد و مشغول ذكر است . من نگاه تندى به او كردم ولى ديدم او با مهربانى به من نگاه مى كند بعد دست مباركش را به طرف من اشاره نمود و با تندى فرمود: اين حرفها يعنى چه ؟ هركس ختم مادر ما حضرت فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) را يك مرتبه بردارد 20 كيلومتر وارد بهشت مى شود . در ضمن آن

آقا رحمان هم به آقا گفت : آقا جواز ، جواز . آقا سر مبارك را به علامت اينكه درست مى شود پايين انداخت .

از آن حالت كه نه خواب بود و نه بيدارى به هوش آمدم و شروع به گريه كردم . تا به حال به آن امام زاده نرفته بودم كه وقتى اين خواب را ديدم بعد كه رفتم مشاهده كردم ديدم هرچه در آن عالم ديدم درست است . و مدّتها مى گشتم كه خدايا ! اين ختم بى بى زهرا (سلام اللّه عليها) چيست كه آن را انجام دهم ؟ پيدا نكردم تا اينكه يكى از روحانيون اصفهان به نام حاج آقا منصور زاده را ديدم و جريان را نقل كردم ، فرمود: اين ختم دو ركعت نماز است و 530 مرتبه بگو اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى فاطِمَةَ وَ اَبيها وََبَعْلِهاوَ بَنيها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُك .

گفتم : آقاى منصور زاده ! از كجا مطئمن شوم كه اين همان ختم است ؟ ايشان فرمود: چون شخصى از تهران 40 سال شبهاى چهار شنبه به مسجد جمكران مشرف مى شد و خود امام زمان به او اين ختم را تعليم فرمود است . (38)

در صبر و شكيبايى تو اول دنيايى

يا فاطمة الزّهرا تو مظهر تقوايى

ام الحسنينى تو هم زوجه شير حق

هم شافعه محشر هم عصمت كبرايى

اى دخت رسول حق محبوبه يزدانى

مشمول عنايات و دُر دانه يكتايى

مكنونه حقّى تو هم ممتحن حقى

مشهوره در عالم در زهدى وتقوايى

جانها به فداى تو كردى تو فدا جان را

از بهر امام خود در يكه و تنهايى

از ميخ در و مثمار شد سينه تو سوراخ

كردى تو فداكارى تا

حدّ توانائى (39)

( 24 ) ترا بجان مادرت

در يزد مرد صالح و با تقوايى زندگى مى كرد ، بر خلاف خود برادرى داشت كه اهل فسق و فجور و بدنهاد بود و آن مرد صالح همواره از عمل برادر خود در رنج و شكنجه و آزار بود . و گاهى از اوقات مردم نزد او مى آمدند و از اذيّت و آزار برادرش به او شكايت مى كردند به وى مى گفتند: برادر تو فلان كس راآزار داده و يا با فلان كس نزاع و جدال نموده . و چون هر روز رفتار بدى از او بروز مى كرداز اين جهت مردم آن مرد صالح بيچاره را مؤ اخذه و ملامت مى كردند . تا اينكه آن مرد صالح اراده زيات مشهد مقدس حضرت رضا (ع ) را نمود . تدارك راه وتوشه شد . و با كاروانى به راه افتاد ، جماعتى جهت مشايعت و بدرقه زوار حضرت رضا (ع ) آمدند .

مرد فاسق هم يابوى خود سوار شد و با مشايعت كننده ها آمد تا آنكه اهل مشايعت بر گشتند ، ليكن آن برادر از مراجعت امتناع نمود و گفت : من فرد بسيار معصيت كارى هستم ، من هم مى خواهم به زيارت حضرت رضا(ع ) بروم بلكه به شفاعت آن حضرت خداوند از من عفو و بخشش فرمايد .

مرد صالح به جهت خوف اذيت و آزار خود ، در برگردانيدن او ابرام و اصرار زيادى كرد ، ليكن موفق نشد و مرد فاسق گفت : من با تو كارى ندارم يا بوى خود را سوار و با زوّار مى روم .

مرد صالح علاجى نديد و

سكوت كرد ، و تن به قضا نمود .

چند وقتى نگذشته بود كه باز به اقتضاى طبيعت خود ، در بين مسافرين بناى شرارت و بد رفتارى را با برادر خود و ساير زوار آغاز نمود و هر روز با يكى مجادله مى كرد و ديگران رااذيت و آزار مى نمود و مردم پشت سر يكديگر نزد آن برادر صالح مى آمدند و شكايت مى كردند و آن بيچاره را آسوده نمى گذاشتند ، تا اينكه آن مرد فاسق در يكى از منازل مريض شد و رفته رفته مرضش شديدتر شد تا در نيشابور يا منازل نزديك مشهد وفات كرد .

مرد صالح بدن برادر را غسل داد ، كفن كرد و نماز بر جسدش گزارد ، آنگاه آن را به نمد پيچيد و بريابوى خودش بار كرد و با خود به مشهد حمل نمود و پس از طواف دادن او به دور قبر مطهر رضوى (ع ) دفن كرد . ليكن در امر او متفكّر بود كه بر او چه خواهد گذشت و با آن اعمال چگونه با او رفتار خواهد شد ؟ ! و بسيار خواهان بود او را در خواب ببيند و از او در اين باب تحقيق و بررسى نمايد .

تا آنكه دو سه روزى از دفن او گذشت ، برادر خود را در خواب ديد كه حالش بسيار جالب و خوب است . گفت : برادر ! تو كه در دنيا فلان بودى چطور به اين مقام رسيدى ؟ گفت : اى برادر ! بدان كه امر مرگ وعقاب آن بسيار سخت است و اگر شفاعت اين پسر زهرا (سلام اللّه

عليها) نبود ، من تا حال هلاك بودم بدان اى برادر كه چون مرا قبض روح نمودند ، من خودم را يك پارچه آتش ديدم ، بسترم آتش ، فراشم آتش ، فضاى منزل هم پر از آتش شد و من هرچه فرياد مى زدم سوختم سوختم شما حاضرين مرا مى ديديد ولى اعتنايى نمى كرديد . تا آنكه تابوت آورده و مرا داخل آن گذاشتيد ديدم آن تابوت منقلب به آتش شد و من فرياد مى زدم سوختم سوختم كسى ملتفت من نمى گرديد . تا آنكه مرا برديد و برهنه كرديد و بالاى تخته اى از براى غسل دادن گذاشتيد . ناگهان ديدم كه تخته هم منقلب به آتش شد هر قدر فرياد مى زدم كسى به من توجه نمى كرد ، پس من با خود گفتم : چون بر من آب بريزند شايد از آتش آسوده شوم ؛ ليكن چون لباس از بدنم در آوردند ظرف آب را پر كردند بر بدنم ريختند ديدم كه آب هم آتش شد ، من وقتى اين چنين مشاهده كردم صدا زدم كه بر من رحم كنيد و اين آتش سوزان را بر من نريزيد ، كسى نشنيد تا آنكه مرا شسته و برداشتند و روى كفن گذاشتند ، كرباس كفن هم آتش شد . سپس مرا در نمد پيچيدند آن هم آتش ، تابوت هم آتش تا اينكه مرا بر يابو بار كردند . همينطور در آتش بودم و مى سوختم و در اثناى راه هر يك از زائرين به من بر مى خورد من به او استغاثه مى نمودم ولى اعتنايى از هيچ يك

نمى ديدم ، تا اينكه داخل مشهد رضوى شديم و تابوت مرا برداشتند و از براى طواف به جانب حرم حضرت بردند چون به در حرم مطهر رسيدند ناگهان آتش نا پديد شد و من خودم را آسوده و به حال اول ديدم و تابوت و كفن و ساير منضمات را بر حال اول ديدم . مرا داخل حرم مطهر كردند ديدم كه صاحب حرم ، حضرت رضا (ع ) بر بالاى قبر مطهر خود ايستاده و سر مبارك خود را به زير انداخته و ابدا اعتنايى به من ندارد . مرا يك دور طواف دادند . چون به بالاى سر ضريح مقدس رسيدم پير مردى را ايستاده ديدم متوجّه به سوى من گرديد و فرمود: به امام ، پسر زهرا (سلام اللّه عليها) استغاثه كن تا تو را شفاعت نمايد و از اين عقوبت برهاند .

چون اين سخن را شنيدم متوجه به آن حضرت گرديدم و عرض كردم فدايت شوم مرا درياب . باز آن حضرت به من اعتنايى نفرمود . بار ديگر مرا به طرف بالاى سر مطهر عبور دادند آن مرد اول ، فرمود: استغاثه كن به پسر فاطمه (سلام اللّه عليها) . گفتم : چه كنم كه جواب مرا نمى فرمايد ؟ فرمود: اگر از حرم خارج شوى باز همان عذاب و آتش است و ديگر علاجى ندارى . گفتم : چه بايد كرد كه آن حضرت توجه نمايد و شفاعت كند ؟ فرمود: به مادرش فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) آن حضرت را قسم بده و آن معصومه را شفيعه خود كن ؛ زيرا به مادرش زهرا خيلى علاقه دارد

. چون اين سخن را شنيدم شروع به گريه كردم و عرض كردم فدايت شوم ، تو را به حق مادرت فاطمه زهرا صديقه مظلومه (عليهاالسلام ) قسم مى دهم كه به من رحم كن و منّت بگذار و مرا ماءيوس نفرما و بر من احسان كن و از در خانه خود مرا مران .

تا حضرت اسم بى بى زهرا (سلام اللّه عليها) را شنيد يك نگاهى به من كرد و مانند كسى كه گريه راه گلويش را بسته باشد فرمود: اگرچه جاى شفاعت از براى ما نگذاشته اى ولى چه كنم كه ما را به حق مادرم زهرا قسم دادى . سپس دستهاى مبارك خود را به سوى آسمان برداشت و لبهاى خود را حركت داد . گويا زبان به شفاعت گشود . چون مرا بيرون آوردند ديگر آن آتش را نديدم و از عذاب آسوده شدم . در دنيا و آخرت اگر مى خواهيد امورتان اصلاح گردد اهل بيت را به مادرشان زهرا قسم بدهيد تا كارهايتان آسان شود . (40)

بر افلاك حقايق زهره حلم و حيا زهرا

به بحر عصمت حق گوهر صدق و صفا زهرا

يگانه بانوى دين فخر نسوان بنى آدم

فروزان شمع بزم محفل آل عبا زهرا

بتول طاهره خير النساء انسيه حوراء

مهين ام الائمه بنت خير الانبيا زهرا

غمام فضل و كوه حلم و بحر علم و دانايى

سپهر عقل را بدرالدجى شمس الضحى زهرا

زكيّه بضعه ختم رسل صديقه مطلق

خبير سرّ ما اوحى به امر مصطفى زهرا

غرض در خلقت زن بود حق را در وجود او

وگرنه بود دررتبت نبوت را سزازهرا

توسل جوى بر خاتون محشر از صفاى دل

كه خوش چيده است اسباب شفاعت در

جزازهرا

( 25 ) شفاعت حضرت

يكى از علماى بزرگوار مى فرمود: يك روز در شهر دمشق سوار ماشينى شدم كه به حرم حضرت زينب (سلام اللّه عليها) بروم ، جوانى كنار من نشسته بود كه از قيافه اش پيدا بود خيلى دوست دارد با من حرف بزند ولى ترديد داشت كه آيا من مى توانم با او عربى صحبت كنم يا نه .

من به خاطر آنكه او را براى حرف زدن راحت كنم به عربى از او احوال پرسيدم ، او خيلى خوشحال شد و گفت : سيّدنا مساءلة .

گفتم : بپرس ؟ گفت : پدرم اسمش عمر و جدّم اسمش خطّاب بود طبعا پدرم را وقتى مى خواستند اسم ببرند مى گفتند: عمر خطاب .

او سال گذشته از دنيا رفت ، شبى من او را در عالم خواب ديدم كه به خاطر انحراف عقيده و اعمال زشتش سخت در عذاب است .

او به من گفت : فرزندم ! من اسم تو را محمد گذاشتم تو فردا به فلان محل مى روى پيرمردى كه نامش محمّد است با تو ملاقات مى كند و تو را به حقايقى آگاه مى سازد؛ از مذهب و دين او پيروى كن كه شايد به اين وسيله خداى تعالى مرا هم از اين عذاب نجات بدهد .

من خيلى به حال پدرم گريه كردم و با همان حال از خواب بيدار شدم .

صبح آن روز به همان محلّى كه پدرم گفته بود رفتم و خدمت آن مرد بزرگ كه روحانى عاليقدرى بود ، رسيدم .

او به من مذهب شيعه را تعليم داد و سپس مرا وادار به يادگرفتن مسايل اخلاقى نمود . و خيلى براى

من زحمت كشيد ، متاءسفانه حالا چند روز است كه آن استاد هم به رحمت خدا رفته من از شما مى خواهم كه مرا راهنمايى كنيد كه چه كنم تا استاد و پدرم را در خواب ببينم و از حال آنها آگاه شوم ؟

من به او دعايى را كه مرحوم نورى رحمة اللّه عليه در كتاب جنّة الماءوى نقل مى كند و همچنين در بحارالانوار(41) آمده است تعليم دادم و از او خواستم كه فردا شب باز او را در صحن مطّهر حضرت زينب (عليهاالسلام ) ببينم تا براى من نقل كند كه خوابى ديده يا آنكه موفّق به آن نشده است .

ضمناً مى دانم كه شما دوست داريد قبل از آنكه تتمّه قضيّه را نقل كنم دعايى را كه به او تعليم دادم براى شما بنويسم تا شما هم از آن استفاده نماييد . بسيار خوب ولى شرطش اين است كه ان شاءاللّه اگر موفق به زيارت هر يك از ائمه اطهار (عليهم السلام ) در خواب شديد و پس از بيدار شدن با نشاط مخصوص به خودش حال دعا پيدا كرديد مرا هم دعا بفرماييد .

سيّد بن طاووس در كتاب فلاح السائل از ائمّه اطهار(عليهم السلام ) نقل مى كند كه :

اگر بخواهى كسى را كه از دنيا رفته در خواب ببينى با طهارت يعنى با وضو و يا با غسل به خواب و به طرف دست راست بخواب و تسبيح حضرت زهرا (سلام اللّه عليها) را بگو سپس اين دعا را بخوان :

اَللّهُمَّ اَنْتَ الْحَىُّ الَّذى لايُوصَفُ وَ الايمانُ يُعْرَفُ مِنْهُ ، مِنْكَ بَداَتِ الاَْشْياءُ وَ اِلَيْكَ تَعُودُ فَما اقبلَ منها كُنْتَ

مَلْجاهُ و مَنْجاهُ وَ ما اَدْبَرَ مِنها لَمْيَكُنْ لَهُ مَلْجَاء وَ لامَنْجا مِنْكَ اِلاّ اِلَيْكَ فَاَسْئَلُكَ بِلا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ وَ اَسْاءَلُكَ بِبِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ وَ بِحَقِّ مُحَمَّد (ص ) سَيّد النَّبِيّينَ وَ بِحَقِّ عَلِي خَيْرِالْوَصِيّينَ وَ بِحَقِّ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمينَ وَ بِحَقِّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ الَّذينَ جَعَلْتَهُما سَيِّدَى شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ اَجْمَعينَ اَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اَهْلِ بَيْتِهِ وَ اَنْ تُرِيَنى مَيّتى فِى الْحالِ الَّتى هُوَ فيها

بالا خره اين دعا را به او تعليم دادم او رفت و فردا شب برگشت و گفت : ديشب من تا صبح خوابى نديدم ولى صبح كه نماز را خواندم و خوابيدم پدرم را در حال بدى ديدم . او از من تقاضا مى كرد كه براى نجاتش حضرت فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) را واسطه قرار دهم ، او به من گفت :

من در اينجا فهميده ام كه شفاعت حضرت زهرا (عليهاالسلام ) از همه مؤ ثرتر است ، از آن حضرت از طرف من عذر بخواه ، زيرا من در دنيا محبّت دشمنان او را در دل داشته ام .

من به او گفتم : استادى كه معرّفى كرده بودى از دنيا رفته او را در آنجا ديده اى ؟

گفت : نه او را در جايى كه ما هستيم نمى آورند . (42)

اى در درج حيا و آيت عظمى

بضعه خير الورى و مريم كبرى

فاطمه ام الائمه دخت محمد(ص )

بهرتو ايجاد گشته سبعه اباء

ام كتاب ام فضل ام علومى

ام ابيهات خوانده خواجه اسرى

راضيه مرضيه و تقيّه نقيه

همسر حيدر على عالى اعلا

نام تو صديقه و بتول و زكيه

طاهره منصوره و محدثه عذرا

عالم امكان ز

نور روى تو روشن

خوانده شدى زين سبب به زهره زهرا(43)

( 26 ) من خانه مى خواهم

حضرت حجة الاسلام و المسلمين جناب آقاى مجتبى بلوچيان در كتاب شريف خود به نام بازار مكافات نوشته اند: در حدود سال 1368 هجرى شمسى از جهت مسكن تحت فشار بودم تا جايى كه مجبور شدم همسر و فرزندانم را به روستايى نزديكى دماوند ببرم و خود در حجره طلبگى مدرسه سكنى گزينم . چندين ماه گذشت و من مشغول خواندن درس و تدريس بودم و آخر هفته فقط شبى را در كنار خانواده ام مى رفتم و آن هم چون شبهاى جمعه جلسه اى در تهران داشتم مجبور بودم به خاطر آن جلسه زن و فرزند را ترك نموده به تهران بيايم . لذا وضع اسفبارى برايم پيش آمده بود گاهى عصر جمعه كه مى خواستم از نزد خانواده ام بيايم بچه ها به من مى چسبيدند و گريه مى كردند كه بابا تو را به خدا نرو . و همسرم هم گريه مى كرد ولى من چاره اى نداشتم و بايد براى درس بر مى گشتم و لذا خود نيز گاهى با دل داغدار و ديده اشكبار از آنها جدا مى شدم و گاهى به خداوند متعال عرض مى كردم : خداوندا ! خودت از خزانه غيب كرمى فرما .

حتّى شبى دو بچه ام را به حجره آوردم و شب را پيش خودم خواباندم و بعضى از افراد اين مسايل را مى ديدند اما خوب چاره اى نبود . تا اينكه در ايام دوم فاطميّه (عليهاالسلام ) يعنى سوم جمادى الثانى قرار گرفتم و روز قبلش پس از اتمام درس به همان روستا

رفتم شب را نزد آنها بودم ولى صبح كه اتفاقا مدرسه ما هم تعطيل بود ولى طبق معمول كه در وفيات هميشه در آنجا اقامه عزا مى شد ، تصميم مراجعت به مدرسه گرفتم كه با ناراحتى خانواده ام مواجه شدم آنها گفتند: امروز تعطيل است چرا نمى خواهى پيش ما باشى ؟

گفتم : امروز دلم مى خواهد درعزاى حضرت زهرا (سلام اللّه عليها) شركت كنم و از حضرت يك خانه بگيرم . تا اين سخن را گفتم ، همسرم كه تاكنون ناراحتى زيادى كشيده بود راضى شد و گفت : حال كه مى خواهى از حضرت زهرا (سلام اللّه عليها) خانه بگيرى مخالفتى ندارم تازه خوشحال هم هستم .

من برگشتم اما چون راه دور بود تا به مدرسه رسيدم هنگام سينه زنى بود من هم در حلقه طلاب نشستم و به سينه زدن مشغول گرديدم در همان آن به حضرت زهرا (سلام اللّه عليها) عرض كردم : بى بى جان ! خانم ! من از شما يك خانه مى خواهم . شما كه مشكلات ما را مى دانى . و خلاصه آن مجلس تمام شد . درست نمى دانم 10 يا 12 روز گذشت يا بيشتر و يا كمتر ولى مطمئنم كه بيست روز از هنگام توسل من نمى گذشت كه روزى سر درس بودم و مشغول تدريس ، كسى آمد و به من گفت : استاد حاج آقا مجتهدى با شما كار دارند . گفتم : دارم تدريس مى كنم ، ايشان رفت و دوباره آمد ، فرمودند: با شما كار دارند و گفتند: تدريس را رها كنيد . من درس را رها

كردم و به همراه ايشان از مدرسه بيرون آمديم هوا بسيار سرد بود و برف هم از آسمان مى باريد با ايشان در بين كوچه مى رفتيم و من دقيقا نمى دانستم كه ايشان با من چه كارى دارند . تااينكه درون كوچه اى رسيديم و درب منزل نوسازى توقف كردند كه داراى سه طبقه بود كليد انداختند و به اتفاق داخل منزل شديم و گفتند: طبقه دوم و سوم اين منزل مال مدرسه و وقف طلاب است و مرا به طبقه دوم بردند و در را باز كردند ومنزلى ديدم كه حتى تصورش را هم نمى توانستم بكنم و كليد آن را در اختيار من گذاشتند و فرمودند: اين خانه در اختيار شماست . فردا مى توانيد آيينه و شمعدانتان را بياوريد .

در حالى كه خدا را گواه مى گيرم من اصلا راجع به منزل با احدى جز همسرم صحبت نكرده بودم كه مى خواهم از حضرت زهرا (سلام اللّه عليها) خانه اى بگيرم اما الطاف آنها عميم است و تا حال كه سال 1371 مى باشد و اين كتاب را مى نويسم در همان منزل سكنى داريم اين از بركات توسل به حضرت زهرا (سلام اللّه عليها) است . (44)

اى افتخار عالم هستى لقاى تو

پاينده چون بقاى حقيقت بقاى تو

اسلام سر فراز به ايمانت از نخست

خورشيد پرتوى زفروزنده رأ ى تو

من هيچ كس دگر نشناسم به روزگار

بانوى خاندان فضيلت سواى تو

الحق كه هرچه فخر و شرف بود در جهان

مى خواست خاص شخص توباشدخداى تو

فرزند مصطفائى و زهراى پاكدل

اى مصطفا بى تو همه محو صفاى تو

مانند شمع سوختى و اشك ريختى

جانسوز همچو ناله نمى

شد نواى تو

آتش زدند دوزخيان چون در بهشت

آتش گرفت جان جهان از براى تو

برحال تو اگر درو ديوار ناله كرد

نبود عجب كه بود عجب ماجراى تو

( 27 ) به ياد پهلوى شكسته

بَشّار يكى از اصحاب با وفاى آقا امام صادق (ع ) است ، مى گويد: رفتم خانه امام صادق (ع ) ديدم حضرت دارد رطب تازه مى خورد ، حضرت فرمود: بشّار بيا رطب بخور . گفتم : آقا نمى خورم . فرمود: ميل كن . گفتم : آقا بغض راه گلويم را گرفته ناراحتم نمى توانم بخورم . فرمود: چرا ؟ گفتم : آقا من داشتم مى آمدم يك پير زنى از اين شيعه ها پايش ليز خورد يك ورى و با پهلو به زمين خورد ، تا به زمين افتاد ، به ظالمين به جدّه ات زهرا (عليهاالسلام ) لعنت كرد . نوكران حكومتى شنيدند ، او را گرفتند ، مى زدند و مى بردند . امام صادق (ع ) ناراحت شد . آن وقت حضرت كوفه بود ، فرمود: بشّار بلند شو برويم مسجد سهله برايش دعاكنيم .

بشار مى گويد: امام صادق (ع ) آمد مسجد كوفه و دو ركعت نماز خواند و دعا كرد؛ فرمود: برو آزادش كردند دارد مى آيد . گفت : آمدم ديدم آزادش كرده اند ، دارد مى آيد . گفتم : من رفتم به آقا گفتم و آقا دعا كرد . بيا به عنوان تشكر برويم نزد آقا ، آمد خدمت آقا سلام كرد ، حضرت جواب داد و فرمود: اى زن ! چرا وقتى به زمين خوردى به ظالمين جدّه ما فاطمه لعنت كردى ؟ گفت : آقا براى

اين كه وقتى به زمين خوردم پهلويم درد آمد ، من به ياد مادرت فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) افتادم .

اى سيّدها مادرتان شب ها نمى خوابيد ، آنقدر از اين درد پهلو ناله مى كرد ، آنقدر از اين درد سينه ناله مى كرد ، سينه زهرا چرا ؟ مرحوم آية اللّه كمپانى ، مرحوم آقا شيخ محمد حسين اصفهانى استاد آيت اللّه العظمى ميلانى (رضوان اللّه تعالى عليهما) اين شعر را بخوانم ترجمه كنم غوغا كرده مى گويد:

و لستُ ادرى خبر المسمارِ

سَلْ صَدْرَها خزينة الاسرارِ

براى اين كه اين شعر را بفهميد من اين مقدمه را بايد بگويم : درهاى خانه هاى سابق يك لنگه در بود مثل درهاى بعضى از باغها كه هنوز هم هست ، چهار تا تخته پهلوى هم مى گذاشتند يك در بوده اين را مى بستند و باز مى كردند . مثل حالا درها دو لنگه درى و چهار لنگه درى نبوده ، در خانه على (ع ) يك لنگه بوده فاطمه ما پشت در بوده ، امام صادق (ع ) مى گويد: اين طرفى كه مادر ما ايستاده بود در دو تا ميخ داشته مرحوم حاج شيخ مى گويد: وَ لَسْتُ اَدْرى خَبَرَ المِسمارِ .

مى گويد: من چه مى دانم قصه ميخ در چه بوده مى گويد اگر مى خواهى بفهمى برو از سينه فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) بپرس سَلْ صدرها خزينة الاسرار . (45)

هركه ندارد به دل محبت زهرا

ديده خود پوشد از شفاعت زهرا

هاجر و حوّا صفيه ساره و مريم

فضه صفت مفتخر به خدمت زهرا

به به از اين منزلت كه آمده برتو

ز آنچه تصور كنى فضيلت

زهرا

آه كه با اين جلال با و جه و شرافت

بود فزون از جهان مصيبت زهرا

آرى خود اختفاى مدفن پاكش

شاهد عالى بود ز غربت زهرا

پهلويش از ضرب در شكست و دريغا

گشت از آن آشكار رحلت زهرا

پهلوى زهرا شكست و قلب پيمبر

پشت على شوى يا فتوت زهرا

بازويش از ضرب تازيانه سيه شد

آه از آن درد بى نهايت زهرا(46)

( 28 ) حسن (ع ) فرزندم است

يك نفر از منبرى هاى مهم تهران مرحوم شيخ على اكبر تبريزى بود ، خيلى منبرى خوبى بود ، دو خوبى داشت :

اوّلا: يك آدم رشيدى بود ، ثانياً: آدم متديّن و عالى بود . حاج شيخ على اكبر تبريزى ، آن چند سال كه من نجف بودم ايام فاطميّه به عراق مى آمد . فاطميه اول را كربلا منبر مى رفت فاطميه دوم نجف ، من از خودش شنيدم مى گفت : من جوان بودم تبريز منبر مى رفتم ، ماه رمضان تا شب 27 ماه رمضان پيش نيامد ، ما شبى نامى از آقا امام حسن (ع ) ببريم غرضى هم نداشتم ، زمينه حرف جور نشد . گفت : همان شب 27 رفتم خانه ، خوابيدم در عالم رؤ يا به محضر مقدس بى بى فاطمه (سلام اللّه عليها) مشرف شدم ، (خوشا به حال نوكرى كه خائن نباشد و اربابش دوستش داشته باشد ، خدايا آيا مى شود به ما هم لطف كنى ، ما هم طورى زندگى كنيم كه آل محمد (عليهم السلام ) ما را بخواهند ؟ خدايا مى شود طورى برنامه مان را درست كنى چهار روزى كه زنده هستيم اربابمان امام زمان (ع ) ما را بخواهد) .

گفت : همان شب

پس از تشرّف به محضر مقدس بى بى فاطمه (عليهاالسلام ) سلام كردم ، حضرت كدرانه جوابم داد . گفتم : بى بى جان من از آن نوكرهاى بى ادب نيستم ، اسائه ادبى خيال نمى كنم از من سر زده باشد كه از من كدر شده باشيد ، چرا اين طور جواب مرا مى دهيد ؟

حضرت فرمود: حاج شيخ ! مگر حسن (ع ) پسر من نيست ؟ (فهميدم كار از كجاست ) چرا يادى از حسنم نمى كنيد ؟ حسنم غريب است ، حسنم مظلوم است . (47)

به دل از سوز عشقت آتشى برپاست يا زهرا

به دامان از غم هجر تو اخترهاست يازهرا

غم و سوزى كه از مظلوميت بنشسته بردلها

چو نام دلنشينت تاابد برجاست يا زهرا

به ياد خوردن سيلى و آن بشكسته پهلويت

به دل بار غمى افزون تر از دنياست يا زهرا

اگرچون گل شدى پرپر خزان گشته بهارانت

على هم بى شكيب و خسته و تنهاست يا زهرا

ندارد روز و شب بى تو ، نه هم گامى نه آرامى

غم و رنج فزون از چهره اش پيداست يازهرا

( 29 ) بچه سيد

در شرح قصيده ابى فراس از كتاب درالنظيم از احمد حنبل كه يكى از علماى چهار مذهب سنّيان است نقل كرده كه مى گويد:

شبى مردى را ديدم كه پرده كعبه را گرفته بود و به درگاه خدا گريه و زارى مى كرد پيش رفتم و گفتم : برادر ! به تو چه رسيده كه اينطور گريه و زارى مى كنى ؟ گفت : من يكى از بنّاهاى منصور دوانقى بودم ، امر عجيبى براى من اتّفاق افتاده به تو مى گويم به شرط اينكه آن را به

كسى نگويى . گفتم : خدا شاهد است تا تو زنده اى به كسى نمى گويم .

گفت : شبى منصور مرا طلبيد و شصت نفر از اولاد على (ع ) را به من تسليم كرد و گفت : امشب تا صبح نشده است بايد اينها را ميان ديوارها بگذارى . من هم پنجاه و نه نفر آنها را با كمال ترس ميان ديوار گذاشتم . يك پسرى باقى ماند كه هنوز خط عارضش ندميده و گيسوان بلندى داشت و نورى در صورتش ظاهر بود همين كه خواستم او را زير ديوار بگذارم ديدم مثل ابر بهارى گريه مى كند و مضطرب است . سبب را پرسيدم ؟ گفتم : چرا اينطور گريه مى كنى ؟ گفت : به خدا براى خودم گريه نمى كنم ، گريه ام براى مادر پيرم است كه مخالفت او را كردم . مدّت يك سال بود مرا در خانه حبس كرده بود از ترس اينكه مبادا دشمنها مرا بگيرند . هر وقت مى خوابيد دست به گردنم مى انداخت ، اگر برمى خاستم او هم بر مى خاست ، اگر مى خوابيدم او هم مى خوابيد ، ولى خواب نمى رفت . ديروز مادرم پيش من نبود از خانه بيرون آمدم نوكرهاى خليفه مرا گرفتند و آوردند پيش منصور ، الحال تو مرا ميان ديوار مى گذارى . مادرم از من خبر ندارد ، نمى داند من كجا رفته ام ، مى ترسم از غصه من هلاك شود . پرسيدم : مادر تو غير از تو هم فرزندى دارد ؟ گفت : نه به خدا .

با خود گفتم ، اى

نفس ! واى بر تو ، براى مال دنيا خود را به عذاب آخرت گرفتار مى كنى ، به خدا قسم خدمتى براى خدا به او مى كنم . سپس رفتم پيش پسرم و قصه آن سيد را به او گفتم : بعد گفتم : اى فرزند آيا راضى مى شوى تو را عوض اين سيد علوى زير ديوار بگذارم و روزنه اى براى نفس كشيدنت درست كنم و فردا شب بيايم تو را بيرون آورم ؟

گفت : بلى پس گيسوان آن سيد را بريدم و صورتش را هم سياه كردم و لباس كهنه اى به او پوشانيدم ، مثل بچه بناها . بعد پسرم را ميان ديوار گذاشتم و نزديك صبح كه شد آن بچه سيد را برداشتم با خودم آوردم به منزل . در بين راه با خود فكر مى كردم ، اگر منصور بر اين امر مطلع شود و اگر زوجه ام بفهمد پسرش را زير ديوار گذارده ام چه كنم . در اين اثنا به منزل رسيدم از ترس و نگرانى وسط خانه افتادم و بيهوش شدم . ناگهان صداى در خانه بلند شد من بيشتر وحشت كردم ، گفتم : خليفه مطلع شده و فرستاده مرا ببرند و به قتل برسانند .

كنيزم رفت پشت در ، صدا زد . پشت در كيست ؟ فرمود: من فاطمه زهرا دختر پيغمبرم بگو به مولايت پسر ما را بياورد و فرزندش را بگيرد . من بى اختيار برخاستم و رفتم در خانه . گفتم : خانم چه مى فرمايى ؟ فرمود: ايها الشيخ صنعت معروفا للّه و ان اللّه لايضيع اجر المحسنين فرمود:

اى مرد ! كار خوب كردى ، خدا اجر نيكوكاران را ضايع نمى كند فرزند ما را بياور و فرزندت را بگير . نگاه كردم ديدم فرزندم صحيح و سالم است . او را گرفتم و آن بچه سيد را آوردم و تحويل دادم و به آن خانم رو كردم و همان وقت توبه كردم و آمدم به اينجا همينكه منصور فهميده بود كه من فرار كرده ام فرستاده بود تمام اموال مرا تصرف كرده بودند اميدوارم كه خدا توبه مرا قبول كند . (48)

زن مگو نور خداى ذوالجلال

كافرينش را بدى اصل كمال

زينت خلد برين و زيب عرش

كى زبان دارد به تعريفش مجال

دخت احمد همسر مولا على

قدروالايش برون از هر خيال

معدن عصمت ، امامت را اساس

بحر عفّت جمله نيكى را جمال

ليلة القدر و مبارك كوثر است

ام خاتم را چسان توصيف حال

فاطمه صديقه زهرا بتول

يك جهان معناست در هريك سؤ ال

( 30 ) در همه منازل با كاروان

در مقتل شيخ حسن آل عصفور نقل شده است كه : زجر ابن قيس در يكى از منازل شام ديد ، شتر سكينه عقب افتاده و آن مظلومه گريه مى كند و مى گويد: يا ابتاه اين انت و نحن سبايا اين انت و نحن على الاقتاب و العاريات

يعنى : پدر جان ! كجايى كه ما را اسير كردند و بر شتران بى روپوش سوار كردند .

زجر ابن قيس پيش رفت و گفت : اى سكينه ! چرا گريه مى كنى ؟ گريه آن مظلومه شدّت گرفت . آن ظالم بى رحم عوض آنكه آن بچه را دلدارى دهد ، پيش رفت و نيزه اى به پهلوى سكينه زد و آن مظلومه را از شتر

به روى زمين انداخت و شتر را برداشت و رفت ، و كانت زينب (عليهاالسلام ) بنت على من كثرة البكاء نائمة زينب (عليهاالسلام ) از بس گريه كرده بود ميان محمل خوابش برده بود در خواب برادرش حسين (ع ) را ديد ، كه حضرت فرمود: اى خواهر خوب يتيم دارى مى كنى ! !

زينب (عليهاالسلام ) بى اختيار از خواب بيدار شد و صدا زد: يا سكينه يا بنت اخى اين انت . اى سكينه ! اى دختر برادر ! كجايى ؟ جواب نشنيد ، زينب (عليهاالسلام ) پياده شد و برگشت از دنبال قافله ، يك مرتبه يك سياهى به نظرش رسيد ، پيش رفت و ديد خانمى است كه سر سكينه را به دامن گرفته . فقالت : يا زينب اهكذا تحرس الايتام اهكذا تسمع وصية اخيك الحسين فرمود: اى زينب ! اين طورى يتيمان برادرت حسين (ع ) را پرستارى مى كنى ؟ اين قسم به وصيت برادرت عمل مى كنى ؟

زينب (عليهاالسلام ) مى فرمايد: صداى او به گوشم آشنا آمد نگاه كردم ديدم مادرم فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) است . گفتم : مادر ! شما كه همراه ما نبودى چرا لباس سياه پوشيده اى ؟

فرمود: زينب جان ! من در همه منازل با شما بودم .

بلى بى بى زهرا (سلام اللّه عليها) همه جا با اهل بيت بود حتى چنانچه دير راهب گفت : وقتى كه وارد حجره شدم ، ديدم نور از آن صندوق بالا مى رود ، ناگاه صداى زنى را شنيدم كه صدا مى زد اى غريب مادر اى شهيد مادر . . .

. (49)

دُخت رسول و اين همه خونين جگر چرا ؟

فلك نجات و غرقه به موج خطر چرا ؟

در مدّتى قليل بسى درد وداغ ديد

يك مادر جوان و خميده كمر چرا ؟

مسجد كنار خانه و زهرا به درد و رنج

مى رفت بر زيارت قبر پدر چرا ؟

با داعى صحابى خير البَشَر بگو

چندين جفا به دختر خير البشر چرا ؟ (50)

( 31 ) محبّت زهرا (س )

سيّد جليل القدر و عالم بزرگوار مرحوم علامه سيد مهدى بحر العلوم كسى كه بارها خدمت حضرت بقية اللّه الاعظم حجة بن الحسن (عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف ) مشرف شده ، فرمود:

شبى در عالم رؤ يا كسى به من فرمود: فردا صبح به مسجد حنانه برو مردى را آنجا مى بينى ، به او بگو ما خون بغداد را شستيم و تو به دكان خود باز گرد و مشغول كار خود شو .

از خواب بيدار شده و يك عده از طلاّب را برداشته و به مسجد حنانه رفتيم ، كسى را در آنجا نديدم جز يك نفر كه در گوشه اى از مسجد خواب بود ، قدرى مى خوابيد و قدرى بيدار مى شد . مثل كسى كه وحشت دارد ، چون صداى همهمه ما به گوشش خورد سر برداشته و پا به فرار گذاشت ، به خيال اينكه اينجا صحراست . ولى وقتى كه خوب نگاه كرد ، ديد يك مشت از اهل علم و محترمين اطرافش هستند .

علامه بحرالعلوم مى فرمايد: اى مرد ! برخيز به بغداد برو سر دكان و مشغول كسب و كار خود شو ، زيرا خون بغداد را شستند و ترسى نداشته باش .

آن مرد گفت : اينجا كجاست

؟ گفتند: نجف اشرف مسجد حنانه .

علامه بحر العلوم فرمود: تو كيستى و خون بغداد چه بوده ؟ گفت : اى سيد بزرگوار ! همين قدر بدانيد كه نجات من فقط از كرامت جده شما فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) است .

من يك نفر قهوه چى در كنار شط بغداد چاى فروشم ، يك روز صبح هنوز آفتاب نزده بود يك نفر از اين مأ موران عثمانى ، كلاه سرخ بر سر ، و خنجرى كه دسته آن مرصّع و دانه نشان بود ، بر كمر بسته و شكم بزرگى هم داشت ، وقتى كه روى تخت قهوه خانه كه مشرِف به شط بود نشست به من گفت : قهوه بيار . فنجانى قهوه برايش بردم . وقتى آشاميد به بى بى عالم فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) ناسزا گفت : من باور نكردم ، با خود گفتم غلط شنيدم . دو باره فنجانى قهوه برايش بردم باز شنيدم ناسزا گفت . آتش به قلبم افتاد عقل از سرم پريد و چشمانم تاريك شد و هنوز كسى داخل قهوه خانه ام نشده بود نزد آن ملعون رفتم و با ادب و روى باز گفتم : يا افندى خنجر مرصّعى دارى كارِ كجاست ؟

گفت : كار فلانجا .

گفتم : بده ببينم ، چون خنجر به دستم رسيد ، چنان بر شكم او زدم كه تا سينه اش دريد و او را از بالاى تخت به شط انداخته و پا به فرار گذاشتم ؛ چون يقين داشتم اگر بمانم خون آن ملعون تمام آن شط را آلوده مى كند . و تا رمق داشتم ميان نخلستانها مى

دويدم و نمى دانستم به كجا مى روم و خود را در نخلستانها پنهان كردم كه از خستگى خوابم برد ، ديگر از خود خبر نداشتم و حالا خودم را اينجا مى بينم .

حضرت علامه بحر العلوم او را پس از نوازش روانه بغداد كرد . (51)

گر نگاهى به ما كند زهرا

دردها را دوا كند زهرا

بر دل و جان ما صفا بخشد

گر نگاهى به ما كند زهرا

كم مخواه از عطاى بسيارش

كه آنچه خواهى عطا كند زهرا

نه عجب گر به شأ ن او گويند

خاك را كيميا كند زهرا

اين مقام كنيز او باشد

تا دگر خود چها كند زهرا

از كمال عبادت و طاعت

حكم بر ما سوى كند زهرا(52)

( 32 ) صداى ناله حضرت

حضرت آية اللّه خزعلى فرمودند: آقاى حسان كه از شعراى بنام است كه چندين كتاب شعرى هم دارد مى گفت : در اوج ناراحتى و بيمارى مرحوم آية اللّه امينى صاحب كتاب شريف الغدير كه شيفته و دلداده خاندان پيغمبر اكرم (ص ) بود ، عرض كردم : آيا تا به حال براى شما معلوم نشده كه قبر حضرت زهرا (سلام اللّه عليها) در كجاست و در چه نقطه اى بايد ايشان را زيارت كرد ؟

مى گويد: مرحوم حضرت آية اللّه علامه امينى لحظاتى را سكوت كردند و بعد فرمودند: هر وقت به مدينه مى رفتم ، صداى ناله و ضجه جانگاه و جانسوز حضرت زهرا (سلام اللّه عليها) به گوشم مى رسيد ، تو دارى از قبرش صحبت مى كنى ، در حالى كه هنوز ناله حضرت در مدينه طنين افكن است . (53)

در راه تو گر بلا ببارد بر ما

ما را چه غم است كه لطف تو شامل

ماست

ما ديده گشوده ايم بر معرفتت

اى دفتر ما به شاءن تو عاقل ماست

آن كس كه ندارد ز ولاى تو نشان

گر عالم دهر است ولى جاهل ماست

ما دست گدايى به ولاى تو زديم

در حشر يقين عطاى تو حاصل ماست

( 33 ) راه توسل

حضرت آية اللّه خزعلى فرمودند: يكى از دوستان مرا به منزل خودش دعوت كرد ، بعد از صرف ناهار براى استراحت به اتاقى رفتم ديدم كه عكس امام راحل در زير پا قرار مى گيرد ، احترام كردم و جاى ديگرى را براى استراحت انتخاب نمودم . گفتم : منِ طلبه نبايد نسبت به اين مجاهد بزرگ بى اخترامى كنم .

اين بعد از ظهر روز شنبه بود ، شب يكشنبه در تهران در عالم خواب ديدم كه حضرت امام دستها را بلند كرده و خدا را به نام مقدّس حضرت زهرا سه مرتبه قسم مى دهد بدينگونه : الهى بفاطمة الزهراء ، بفاطمة الزهراء ، بفاطمة الزهراء با دو دست لرزان كشيده بسوى آسمان .

بعد كه بيدار شدم استنباط كردم كه آن ادب و احترامى را كه به ساحت مقدّس فرزند زهرا(عليهاالسلام ) انجام دادم ، ايشان هم راه توسّل را از طريق حضرت زهرا(عليهاالسلام ) به من نشان دادند و به من ياد دادند كه حضرت زهرا(عليهاالسلام ) براى برآوردن حاجات ، بهترين وسيله است . (54)

اى نام تو از نام خدا ، يا زهرا

ذكر تو شفاى دردها ، يا زهرا

از بهر خدا به دوستان كن نظرى

حاجات همه روا نما ، يا زهرا

هستيم به زندان بلا و دشمن

ما را ز بلا رها نما يا زهرا

ما جمله گرفتار و فقيرو بيمار

از حق به طلب چاره ما ،

يا زهرا

تو شافعه محشر و ما غرق گناه

بخشاى گناه جمله را ، يا زهرا

( 34 ) توسل به حضرت زهرا (س )

حضرت حجة الاسلام و السملين جناب حاج آقاى رازى (كه خدا ان شاءاللّه ايشان را شفاء عنايت فرمايد) در گنجينه دانشمندان (55) از مرحوم حجة الاسلام آخوند ملاّعباس سيبويه يزدى نقل مى كند كه فرمود:

پسر عمويى به نام حاج شيخ على داشتم كه از علما و روحانيون يزد بود . يك سال آن مرحوم با چند نفر از دوستان يزدى براى تشرّف به حج به كربلا مشرّف شده و به منزل ما وارد شدند و پس از چند روز به مكّه عزيمت نمودند . من بعد از انجام مراسم حج ، انتظار مراجعت پسرعمويم را داشتم ولى مدّتها گذشت و خبرى نشد . خيال كردم كه از مكّه برگشته و به يزد رفته است . تا اينكه روزى در حرم مطهّر حضرت سيّدالشهداء (ع ) به دوستان و رفقاى او برخوردم و از آنان جوياى احوال او شدم ولى آنها جواب صريح به من ندادند ، اصرار كردم مگر چه شده اگر فوت كرده است بگوييد .

گفتند: واقع قضيّه اين است كه روزى حاج شيخ على به عزم طواف مستحبى و زيارت خانه خدا ، از منزل بيرون رفت و ديگر نيامد؛ ما هر چه و در باره او تجسّس و تحقيق كرديم از او خبرى به دست نياورديم ، ماءيوس شده حركت نموديم و اينك اثاثيه او را با خود به يزد مى بريم كه به خانوداه اش تحويل دهيم . احتمال مى دهيم كه اهل سنّت او را هلاك كرده باشند .

من از شنيدن اين خبر بسيار متاءثّر شدم

. تا اينكه بعد از چندسال روزى ديدم در منزل را مى زنند . در را باز كردم ، ديدم پسر عمويم است . بسيار تعجّب كردم و پس از معانقه و روبوسى گفتم : فلانى كجا بودى و از كجا مى آيى ؟

گفت : همين الا ن از يزد مى آيم .

گفتم : اينطورى كه نقل كردند ، تو در مكّه گم شده بودى ، چطور از يزد مى آيى ؟

گفت : پسر عمو ، دستور بده قليان را حاضر كنند تا رفع خستگى كنم ، شرح حال خودم را براى شما خواهم گفت .

بعد از صرف قليان و استراحت ، گفت : آرى روزى پس از انجام مراسم حجّ از منزل بيرون آمدم و به مسجدالحرام مشرّف شدم ، طواف كرده و نماز طواف خواندم و به منزل بازگشتم ، در راه ، مردى را با ريش تراشيده و سبيلهاى بلند ديدم كه با لباس افنديها ايستاده بود ، تا مرا ديد قدرى به صورت من نگاه كرد و بعد جلو آمد و گفت : تو شيخ على يزدى نيستى ؟ گفتم : چرا .

گفت : سلام عليكم ، اهلاً و مرحبا ، و دست به گردن من انداخت و مرا بوسيد و دعوت كرد كه به منزلش بروم . با آنكه وى را نمى شناختم ، با اصرار مرا به خانه خود برد و هر چه به او گفتم : شما كيستيد ، من شما را به جا نمى آورم ، گفت : خواهى شناخت ، مرا فراموش كرده اى ، من از دوستان و رفقاى شما هستم .

خلاصه ظهر شد .

خواستم بيايم ، نگذاشت . گفت : همه جاى مكّه حرم است ، همين جا نماز بخوان . و برايم ناهار آورد و من هر چه گفتم رفقايم نگران و ناراحت مى شوند ، گفت : چه نگرانى ؟ اينجا حرم امن خدا است .

خلاصه شب شد و نگذاشت من بيابم . بعد از نماز عشا ديدم افراد مختلفى به آن منزل مى آيند تا جماعتى شدند و آن شخص شروع كرد به بد گفتن و مذمت كردن شيعه ها ، گفت : اين شيعه ها با شيخين ميانه خوبى ندارند ، مخصوصاً با خليفه دوّم ، و اينها شبى را در ماه ربيع الاوّل به نام عيدالزهرا دارند كه مراسمى را در آن شب انجام مى دهند و از وى برائت و تبرّى مى جويند ، و اين هم يكى از آنهاست . و اشاره به من كرد . و چند مذمت از شيعه و آنها را بر عليه من تحريك نمود كه همه آنها بر من خشمناك شده و بر قتل من هماهنگ شدند .

من هر چه گفته هاى او را انكار كردم ، او بر اصرار خود افزود و در آخر گفت : شيخ على ! مدرسه مصلّى يزد يادت رفته ؟ !

تا اين جمله را گفت ، به خاطرم آمد كه در زمان طلبگى در مدرسه مصلّى همسايه اى به نام شيخ جابر كردستانى داشتم كه او سنّى بود و از ما تقيّه مى كرد و در شب مذكور كه طلبه ها جلسه جشن داشتند او به حجره خود مى رفت و در را به روى خود مى بست ، ولى

بعضى از طلبه ها مى رفتند و در حجره او را باز مى كردند و او را مى آوردند و در مقابل او شوخى مى كردند و بعضى از حرفها را مى زدند و او چون تنها بود سكوت و تحمّل مى كرد .

گفتم : تو شيخ جابر نيستى ؟ گفت : چرا شيخ جابرم ! گفتم : تو كه مى دانى ، من با آنها موافق نبودم .

گفت : بلى ، امّا چون شيعه و رافضى هستى ، ما امشب از تو انتقام خواهيم گرفت . هر چه التماس كردم و گفتم : خدا مى فرمايد: و من دخله كان آمناً گفت : جرم شما بزرگ است و تو ماءمون نيستى .

گفتم : خدا مى فرمايد: و ان احد من المشركين استجارك فاجره . . . گفت : شما از مشركين بدتر هستيد ! خلاصه ، ديدم مشغول مذاكره در باره كيفيّت قتل و كشتن من هستند .

به شيخ جابر گفتم : حالا كه چنين است ، پس بگذار من دو ركعت نماز بخوانم . گفت : بخوان .

گفتم : در اينجا ، با توطئه چينى شما براى قتل من ، حضور قلب ندارم .

گفت : هر كجا مى خواهى بخوان كه راه فرارى نيست .

آمدم توى حياط كوچك منزل ، دو ركعت نماز استغاثه به حضرت زهرا صديقه كبرى (سلام اللّه عليها) خواندم و بعد از نماز و تسبيح به سجده رفتم و چهار صد و ده مرتبه يا مولاتى يا فاطمةُ اغيثينى گفتم و التماس كردم كه راضى نباشيد من در اين بلد غربت به دست دشمنان شما به وضع فجيع كشته

شوم و اهل و عيالم در يزد چشم انتظار بمانند .

در اين حال روزنه اميدى به قلبم باز شد ، به فكرم رسيد بالاى بام منزل رفته خود را به كوچه بيندازم و به دست آنها كشته نشوم و شايد مولايم اميرالمؤ منين على بن ابى طالب (ع ) با دست يداللهى خود ، مرا بگيرد كه مصدوم و زخمى نشوم .

پس فوراً از پله ها بالا رفتم كه نقشه خود را عملى كنم . به لب بام آمدم . بامهاى مكّه اطرافش قريب يك متر حريم و ديوارى دارد كه مانع سقوط اطفال و افراد است . ديدم اين بام اطرافش ديوار ندارد . شب مهتابى بود . نگاهى به اطراف انداختم ، ديدم گويا شهر مكّه نيست ، زيرا مكه شهرى كوهستانى بوده و اطرافش محصور به كوههاى ابوقبيس و حرا و نور است ، ولى اينجا فقط در جنوبش رشته كوهى نمايان است ، كه شبيه به كوه طرز جان يزد است .

لب بام منزل آمدم كه ببينم ناصبى ها چه مى كنند ؟ با كمال تعجب ديدم اينجا منزل خودم در يزد مى باشد ! گفتم : عجب ! خواب مى بينم ؟ ! من مكّه بودم و اينجا يزد و خانه خودم است .

پس آهسته بچه ها و عيالم را كه در اتاق بودند صدا زدم .

آنها ترسيدند و به هم گفتند: صداى بابا مى آيد .

عيالم به آنها مى گفت : بابايتان مكّه است ، چند ماه ديگر مى آيد . پس آرام آنها را صدا زدم و گفتم : نترسيد ، من خودم هستم ، بياييد در بام

را باز كنيد . بچه ها دويدند و در را باز كردند . همه مات و مبهوت بودند .

گفتم : خدا را شكر نماييد كه مرا به بركت توسل به حضرت فاطمه زهرا (عليهاالسلام ) از كشته شدن نجات داد و به يك طرفة العين مرا از مكّه به يزد آورد ، سپس مشروح جريان را براى آنها نقل كردم . (56)

فضل زهرا را بشر كى مى توان احصا كند

قطره را قدرت نباشد وصف از دريا كند

گر قلم گردد همه اشجار و درياها مداد

ور خدا ارض و سما را دفترى بيضا كند

در نوشتن جنّ و انس و حاملين عرش و فرش

عاجزند الاّ كه حق توصيف از زهرا كند(57)

( 35 ) احترام به اسم زهرا(س )

محبّت حضرت فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) و در نتيجه تشرف و ملاقات با حضرت بقيه اللّه (روحى فداه ) بسيار مؤ ثر است ؛ زيرا تمام ائمه اطهار (عليهم السلام ) كه در رأ س مصادر كارند به آن حضرت فوق العاده علاقه دارند و نسبت به آن مخدره كمال احترام را قائلند .

و در روايات بسيارى محبّت حضرت صدّيقه كبرى (عليهاالسلام ) توصيه شده و آن را اكسير تمام امراض روحى مى دانند .

در اين زمينه جريانى نقل شده كه بسيار پر اهميت است :

در زمان مرحوم آقاى حاج شيخ محمد حسين محلاتى شخصى با لباسى مندرس و كوله پشتى وارد مدرسه خان شيراز مى شود و از خادم مدرسه اتاقى مى خواهد . خادم به او مى گويد: بايد از متصدى مدرسه كه آن وقت شخصى به نام سيّد رنگرز بوده درخواست اتاق بكنى .

لذا آن شخص به متصدّى مدرسه مراجعه مى كند و

درخواست اتاق مى كند . او در جواب مى گويد: اينجا مدرسه است و تنها به طلاّب علوم دينيّه حجره مى دهيم .

آن شخص مى گويد: اين را مى دانم ولى در عين حال از شما اتاق مى خواهم كه چند روزى در اينجا بمانم .

متصدى مدرسه ناخود آگاه دستور مى دهد كه به او اتاقى بدهند تا او در رفاه باشد . آن شخص وارد اتاق مى شود و در را به روى خود مى بندد و با كسى رفت و آمد نمى كند .

خادم مدرسه طبق معمول ، شبها در مدرسه را قفل مى كند ولى همه روزه صبح كه از خواب برمى خيزد مى بيند در باز است .

بالا خره متحيّر مى شود و قضيّه را به متصدّى مدرسه مى گويد . او به خادم مدرسه دستور مى دهد امشب در را قفل كن و كليد را نزد من بياور تا ببينم چه كسى هر شب در را باز مى كند و از مدرسه بيرون مى رود . صبح باز هم مى بيند ، در مدرسه باز است و كسى از مدرسه بيرون رفته است .

آنها به خاطر اينكه اين اتفاق از شبى كه آن شخص به مدرسه آمده افتاده است به او ظنين مى شوند و متصدّى مدرسه با خود مى گويد:

حتماً در كار او سرّى است ولى موضوع را نزد خود مخفى نگه مى دارد و روزها مى رود نزد آن شخص و به او اظهار علاقه مى كند و از او مى خواهد كه لباسهايش را به او بدهد تا آنها را بشويند و با طلاّب رفت و آمد

كند ، ولى او از همه اينها ابا مى كند و مى گويد: من به كسى احتياج ندارم .

مدّتى بر اين منوال مى گذرد تا اينكه يك شب مرحوم آقاى حاج شيخ محمّد حسين محلاّتى (جدّ مرحوم آية اللّه حاج شيخ بهاءالدين محلاّتى ) و متصدّى مدرسه را به حجره خود دعوت مى كند و به آنها مى گويد: چون عمر من به آخر رسيده قصه اى دارم براى شما نقل مى كنم و خواهش دارم مرا در محلّ خوبى دفن كنيد .

اسم من عبدالغفّار و مشهور به مشهدى جونى اهل خوى و سرباز هستم . من وقتى در ارتش خدمت سربازى را مى گذراندم روزى افسر فرمانده ما كه سنّى بود به حضرت فاطمه زهرا ، (سلام اللّه عليها) جسارت كرد من هم از خود بى خود شدم و چون كنار دست من كاردى بود و من و او تنها بوديم آن كارد را برداشتم و او را كشتم و از خوى فرار كردم و از مرز گذشتم و به كربلا رفتم ، مدّتى در آنجا ماندم سپس در نجف اشرف و بعد مدتها در كاظمين و سامراء بودم ، روزى به فكر افتادم كه به ايران برگردم و در مشهد كنار قبرمطهّر حضرت علىّ بن موسى الرضا(ع ) بقيه عمر را بمانم . ولى در راه به شيراز رسيدم و در اين مدرسه اتاقى گرفتم و حالا مشاهده مى كنيد كه مدّتى است در اينجا هستم ، و از طرف بى بى عالم زهرا (سلام اللّه عليها) عنايات زيادى به من شده من جمله اين كه آخرهاى شب وقتى براى تهجّد برمى خواستم

مى ديدم قفل و در مدرسه براى من باز مى شود و من در اين مدّت مى رفتم در كنار كوه قبله و نماز صبح را پشت سر حضرت ولى عصر (عج اللّه تعالى فرجه الشريف ) مى خواندم و من بر اهل اين شهر خيلى متاءسف بودم كه چرا از اين همه جمعيّت فقط پنج نفر براى نماز پشت سر امام زمان (ع ) حاضر مى شوند .

مرحوم حاج شيخ محمّد حسين محلاّتى و متصدى مدرسه به او مى گويند ان شاءاللّه بلا دور است و شما حالا زنده مى مانيد ، بخصوص سنى هم نداريد . او در جواب مى گويد: نه غير ممكن است كه فرمايشات امام حضرت ولى عصر (روحى فداه ) صحيح نباشد همين امروز به من فرمودند كه : تو امشب از دنيا مى روى .

بالا خره وصيتهايش را مى كند ملافه اى روى خودش مى كشد و مى خوابد و بيش از لحظه اى نمى كشد كه از دنيا مى رود .

فرداى آن روز مرحوم آقاى حاج شيخ محمّد حسين محلاّتى به علماى شيراز جريان را مى گويد و مرحوم آقاى حاج شيخ مهدى كجورى و خود مرحوم محلاّتى اعلام مى كنند كه بايد شهر تعطيل شود و با تجليل فراوان مردم از او تشييع كنند .

بالا خره او را در قبرستان دارالسلاّم شيراز ، طرف شرقى چهار طاق دفن مى نمايند و الا ن قبر آن بزرگوار مورد توجه خواص مردم شيراز است و حتّى از او حاجت مى خواهند و مكرّر علما و مراجع تقليد مثل مرحوم آية اللّه محلاّتى به زيارت قبر او مى رفتند

و مى روند ، قبر او در قبرستان شيراز معروف به قبر سرباز يا قبر توپچى است و اين مقام به سبب احترام به حضرت زهرا (سلام اللّه عليها) مى باشد . (58)

نادرة الكون روح پاك پيمبر

شافعة الحشر سرّ خالق اكبر

قلزم جود و عطا حبيبه يزدان

زينت عرش خدا وليّه داور

فاطمة الطهربنت احمد مرسل

واسطة الفيض جفت ساقى كوثر

صفوت حق صاحب مقام ولايت

مطلع انوار يازده دُر و گوهر

فاتحه علم و حلم و نسل محمّد

جامعه زهد و قدس و طهر مطهّر

دور زده قرنها به معرفت او

در همه طور و كور ز اوّل و آخر(59)

(36 ) كيفر ناسزا گفتن

اُزرى يكى از شعراى متعصب شيعه بود ، يك روز از بازار بغداد مى گذشت ، شنيد يكى از اهل تسنّن به حضرت زهرا (عليهاالسلام ) ناسزا گفت .

خيلى ناراحت شد . در همانجا خواست او را به كيفر برساند .

با خود گفت : بايد اين شخص را زجركُش كرد؛ دنبالش رفت تا آنكه آن شخص به دكانش رسيد و درِ مغازه اش را خواست باز كند آقاى اُزرى لبهايش را در گوش آن شخص گذاشت و گفت : بر پيشوايانت آن سه نفر لعنت .

آن شخص خيلى ناراحت شد . ولى چون ديد جناب آقاى اُزرى خنجرى بسته كه دمش خونى است ، به خود پيچيد و تحمل كرد . اُزرى رفت .

و آن شخص تا صبح ناراحت بسر برد .

على الصباح باز جناب آقاى اُزرى به درِ مغازه آن شخص آمد و همان كلمات را دوباره گفت ، و تا چهل روز مى آمد درِ مغازه و لعن مى كرد و مى رفت .

آخرالا مر آن شخص رفت به خليفه شكايت كرد

، خليفه دو نفر معتمد را دنبال او فرستاد . و گفت : بروند براى صدق گفتارش خبر واقعه را بياورند .

شب اُزرى در عالم خواب ديد كه به محضرمقدس بى بى حضرت فاطمه (عليهاالسلام ) مشرّف شده و حضرت به او فرمودند:

ياشيخ غَيِّر كلامك : اى شيخ ! حرفت را عوض كن .

ازرى از اين بيان و صحبت تعجب كرد ، ولى به رسم هر روز ادامه داد وقتى كه به دكان رسيد ديد پرده اى در وسط دكان آويزان كرده ، ناگهان به جاى كلمات هر روز گفت : چهار صد دينار مرا چرا نمى دهى ؟

آن شخص گفت : حرف هر روزت را بزن . اُزرى گفت : مدتى است همين را مى گويم تو شرم ندارى .

دو نفر نماينده هاى خليفه از پشت پرده بيرون آمدند و گفتند: تو مى خواهى به اين بهانه مال مردم را بخورى ، و او را با خود آوردند ، وجه را گرفتند و به اُزرى دادند .

دوباره صبح زود آمد توى بازار و در مغازه همان شخص و گفت : بر فلانت لعنت .

آن شخص هم گفت : صدهزار بار لعنت .

ازرى گفت : چرا اول بار نگفتى ؟

گفت : ديدم دفاع من در اين مدت جز ضرر و ناراحتى چيز ديگرى نداشت ، فهميدم كه آنها ناحق هستند .

اى فاطمه اى ولى اعظم

اى سيده زنان عالم

اى زهره آسمان رحمت

اى نيره جهان مظلم

اى سرّ خداى حىّ دانا

اى گشته بكاخ قدس محرم

از نور تو شد شموس روشن

از حرمت تو فلك شده خم

هر فضل و كمال بوده و هست

در منقبت تو گشته مدغم

( 37 ) يا زهرا

سر لشكرى خدمت

يكى از علماى مشهد مى رسد و بعد از عرض ارادت و اظهار محبّت به آل پيغمبر(ص ) مى گويد:

من متصدى انبار اسلحه خراسانم ، يك ماه قبل متوجّه شدم كه پنج قبضه اسلحه از انبار به سرقت رفته و چند روز ديگر هم بناست بازرسان از مركز براى سركشى بيايند و پس از بازجويى با نبودن اسلحه قطعا مرا اعدام يا به حبس ابد با اعمال شاقه محكوم مى كنند .

لذا چند شب بعد از خدمت ، مى رفتم پشت سرباز خانه دره كوهى بود ، ميان آن دره كوه تا صبح گريه مى كردم و به امام عصر (عجل اللّه تعالى فرجه ) استغاثه مى نمودم .

تا اينكه شبى از بس گريه كرده بودم و فرجى نشده بود با عصبانيت و چشم گريان صدا زدم ، يا فاطمة الزهرا پسرت به دادم نمى رسد گوش به حرفم نمى دهد ، شايد به حرف شما گوش دهد ، به ايشان بفرما به داد من بيچاره برسد و جان مرا حفظ كند . و آن شب را به خانه نيامدم و روى ماسه هاى دره كوه خوابيدم .

در عالم خواب حضرت زهرا (سلام اللّه عليها) را ديدم ، فرمود: به فرزندم گفتم كار تو را اصلاح كند ، مى روى خيابان تهران سرنبش قهوه خانه كوچكى است به آنجا مراجعه كن .

از خواب بيدار شدم ، صبح زود خود را به قهوخانه رساندم ، ديدم قهوخانه بسيار كوچكى است ، و پيرمردى كترى روى چراغ گذارده و چاى چراغى درست كرده و به مردم مى دهد ، چون وضع او را ديدم خجالت كشيدم خود

را معرفى كنم ، بعد از ساعتى در كنار خيابان ايستادم ناچار نزديك رفته به او سلام كردم ، گفتم : من فلانى هستم اين روزها كسى از من سراغ نگرفته .

فرمود: چرا امروز دو روز است ، سيّد جوانى مى آيد و سراغ شما را مى گيرد ، امروز تاكنون نيامده ولى احتمال دارد امروز هم به سراغ شما بيايد . من از خوشحالى مى خواستم جان بدهم ، تا ظهر توى قهوه خانه نشستم ، خبرى نشد .

به قلبم خطور كرد كه آقا مأ مور است بداد تو برسد ليكن ميل ندارد صورت تو را ببيند و تو جمال او را زيارت كنى . از قهوخانه بيرون آمدم و كاغذى گرفته با چشم گريان نوشتم :

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَولاىَ يا حُجَّةَ بْنِ الْحَسَنِ الْعَسْكَرى بِاَبى اَنْتَ وَ اُمّى وَ نَفْسى لَكَ الْفِدا اَغِثْنى وَ فَرِّجْ كَرْبى بِحَقِّ اُمِّكَ فاطمة (عليهاالسلام ) .

نامه را در پاكت گذاشتم و به آن شخص قهوه چى دادم و گفتم : اگر آن آقا آمد ، اين پاكت را حضورشان تقديم كن و جواب آن را بگير ، تا من برگردم .

از قهوه خانه بيرون آمدم . خواستم به حرم مشرف شوم ، ديدم حالى ندارم ، با خود گفتم : روبروى قهوه خانه مى ايستم و به قهوه خانه نگاه مى كنم اگر آقايم آمد جمال او را زيارت مى نمايم ، امّا هرچه ايستادم كسى را نديدم كه به سمت قهوه خانه برود .

پس از يك ساعت باز آمدم درب قهوه خانه و از آقا سراغ گرفتم ، آن مرد گفت : همين ساعت آمدند ،

سراغ شما را گرفتند ، من كاغذ شما را به ايشان دادم چيزى نوشته پس دادند .

پاكت را گرفته روى چشمم گذاردم و باز كردم ، ديدم زير نامه نوشته : پنج قبضه اسلحه مسروقه شما را در پارچه فلان رنگ پيچيده اند و آخر همان دره كه شبها گريه مى كردى كنار فلان سنگ در زير شن و ماسه پنهان كرده اند و چون شبها آنجا مى رفتى نتوانسته اند ببرند ، و ليكن امشب اگر خود را نرسانى و آنها را برندارى ، قصد دارند به هر وسيله كه باشد ببرند . و امضا نموده بود (المهدى المنتظر) .

كاغذ را بوسيدم و در جيب گذاشته به هر وسيله اى بود نزديك عصر خود را به دره كوه رسانيدم ، كنار همان سنگ اسلحه ها را از زير ماسه بيرون آوردم و بردم تحويل دادم و جان مرا حضرت خريد و از آن روز تصميم گرفتم هر چه بتوانم به تقوا و عبادت بكوشم تا شايد به زيارت جمال دل آراى آن جناب نايل شوم ولى صد افسوس كه هنوز باين سعادت عظمى موفق نشده ام .

اى قبله مقبلان عالم

اى روح جهان و جان و عالم

اى سيده نساء جنت

وى مهتر بانوان عالم

اى علت خلقت خلايق

معلول تو انس و جان عالم

احمد ز تو افتخار دارد

بر جمله پيمبران عالم

در دهر نزاد هم نزايد

دختر چو تو مادران عالم

از مثل تو زن سزد به مردان

نازند همه زنان عالم

( 38 ) مهندس سنى

يكى از علماء (كه راضى نيست اسمش برده شود) فرمود: مرحوم شيخ عبدالزهرا كعبى رضوان اللّه تعالى عليه كه از منبرى هاى معروف بود مى فرمود:

در آن ايّام محرمى كه

در بحرين منبر مى رفتم ، يك روز از كنار خيابانى مى گذشتم ، جوانى با من برخورد كرد و دستم را بوسيد ، بعد متوجّه شدم اين جوان مهندس و سنّى است ، از من درخواست كرد و عرض نمود كه : آشيخ عبدالزهرا ! ما شب تاسوعا يك مجلس روضه داريم از شما دعوت مى كنم تشريف بياوريد و روضه بخوانيد .

گفتم : وقت ندارم كار دارم ، مجلسهايم زياد است و نمى رسم يك وقت ديدم منقلب شده اشك از چشمهايش جارى شد و گفت : اگر نيايى شكايتت را به فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) مى كنم .

من منقلب شدم و گفتم : اشكالى ندارد ، آدرس منزلت را به من بده ، بعد از اينكه مجالسم تمام شد خودم را به آنجا مى رسانم .

شب تاسوعا فرار رسيد حركت كردم وارد منزل مهندس سنى شدم ، جمعيتى نشسته بودند از علماى شيعه و سنى و جمعيت عظيمى بودند . وقتى كه رفتم طرف منبر ، تا پايم را روى پله اول منبر گذاشتم ، اين جوان مهندس سنى جمله اى گفت كه دل مرا آتش زد و مرا منقلب نمود ، گفت : شيخ عبدالزهرا ! وقتى بالاى منبر رفتى روضه پهلوى شكسته فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) را بخوان .

گفتم : نمى شود جوان ، مجلس اقتضاء نمى كند !

گفت : مجلس مال من است ، منبر مال من است ؛ آيا اجازه ندارم ، روضه خوانى بكنم براى حضرت زهرا(سلام اللّه عليها) ؟ !

رفتم بالاى منبر شروع كردم به روضه ، يك وقت متوجّه شدم صداى شكستن چيزى

مى آيد ، همين كه نگاه كردم ، ديدم اين آقاى مهندس استكانها را دارد به سر و صورت مى زند و صدا مى زند يا فاطمة الزهرا ! منقلب شدم و مردم هم منقلب شدند تا اينكه مجلس تمام شد ، از منبر پايين آمدم ، مرا به اتاق پذيرايى راهنمايى كردند ، وارد اتاق پذيرايى شدم سر سفره نشستم .

مهندس سنى رو كرد به من و علماى سنى و گفت : آقايان علماء و شيخ عبدالزهرا كعبى ! من مدتى است كه شيعه حضرت زهرا (سلام اللّه عليها) شدم اگر اجازه بفرماييد برايتان داستانى دارم بگويم .

يك روز در اداره سر كار بودم ، تلفن به صدا در آمد ، گوشى تلفن را برداشتم ، همسرم گفت : سريع بيا كه بچه دارد مى ميرد . فوراً خود را به منزل رساندم ، ديدم بچه در حال تب و تاب است ، درهمى در ميان گلوى بچه افتاده است . ما اين در و آن در زديم و خلاصه به هر طريقى بود بچه را به لندن برديم و وارد بيمارستان شده و بچه را به اتاق عمل بردند .

من ميان سالن بيمارستان قدم مى زدم مضطرب و پريشان و افسرده بودم ، يك دفعه يادم آمد كه شيعه ها مى گفتند: حضرت زهراى مرضيه باب الحوائج است . سيم دلم را وصل كردم ، متوجّه قبرستان بقيع شدم ، عرض كردم : بى بى جان ! اگر فرزندم را خوب كنى ، نامش را حسين مى گذارم . (در همين حال در ميان مجلس صدا زد پسرم حسين بيا ، پسرش وارد

مجلس شد)

عرض كردم : بى بى جان ! قول مى دهم شيعه شوم و برايت روضه خوانى كنم . در حال اضطراب بودم كه يك دفعه ديدم تمام دكترها و پرستارها سراسيمه به طرف من آمدند ، صورتشان سرخ شده .

گفتم : چه خبر است ! بچه ام چه شده !

گفتند: آقاى مهندس در خانه حضرت مسيح رفتى ؟

گفتم : نه مگر چه شده ؟

گفتند: معجزه شده بچه ات از دست رفته بود با حال معجزه بچه ات بلند شد .

گفتم : در خانه زهراى پهلو شكسته رفتم .

اى كه مهر تو بود مايه ايمان زهرا

وى تو در پيكر شرع نبوى جان زهرا

وصف تو قابل ادراك عقول ما نيست

عالمى مانده به توصيف تو حيران زهرا

جز على (ع ) و پدرت قدر تو را كس نشناخت

شب قدرى و بود قدر تو پنهان زهرا

دشمن و دوست به شأ ن تو سخنها گفتند

بحر فضل تو كجا يافته پايان زهرا

صادق آل محمد(ص ) به مقامت فرمود:

حجت اللّه تويى بهر امامان زهرا

(39 )داستان پرونده

يكى از دوستان داستانى را برايم نقل فرمود كه قبلاً از علماى مشهد شنيده بودم ولى ايشان به طور صحيح ترى روى برگه نوشته و به بنده دادند و آن داستان اين است :

يكى از قضات دادگسترى مشهد مى گفت : شبى در خواب موفّق به زيارت بى بى دو عالم زهراى اطهر (عليهاالسلام ) شدم .

حضرت فرمودند: فردا كه به محل كارت (به دادگسترى مشهد) رفتى ، فلان پرونده با فلان شماره و فلان اسم ، بايد تبرئه بشود و آزاد گردد ، از خواب بيدار شده و مضطرب و نگران بودم ، خدايا ! اين چه

خوابى بود كه من ديدم .

صبح كه به دادگسترى رفتم ، لابلاى پرونده ها را كه مى گشتم يك وقت چشمم به پرونده اى كه بى بى دو عالم فاطمه زهرا (عليهاالسلام ) شماره اش را توى خواب به من فرموده بود افتاد . پرونده را در آوردم ، باز كردم ، ديدم مو نمى زند ، اسم همان اسم ، شناسنامه همان شناسنامه امّا پرونده عجيب و غريبى است اين پرونده ، پرونده كسى است كه چندين بار زندان رفته ، چندين خلاف داشته و آخرين گناهش هم كشتن دو نفر است .

دادگاه حكم اعدامش را صادر كرده و به تأ ييد ديوان عالى كشور رسيده و منتظر رسيدن زمان اجراى حكم هستند ، تعجّب كردم كه چطور بى بى دو عالم دستور تبرئه چنين آدمى را صادر فرمودند .

دستور دادم متّهم را به دادگاه آوردند ، سؤ الاتى از او كردم ، جريان قتل را پرسيدم ، راست است ؟

گفت : بله .

گفتم : اقرار مى كنى ؟

گفت : آره ، اقرار مى كنم ؛ امّا جناب قاضى بدان من اينها را به ناحق نكشتم . . . و شروع كرد به تعريف كردن ، گفت :

يك روز با چند تا از دوستان ناباب همسفر شدم ، در طى راهى كه مى رفتيم ، توى دل بيابان به يك دختر بى پناهى برخورد كرديم ، بيابان و كسى هم نيست ، ما هم چند تا جوان آلوده ، معلوم است با چشم بد نگاهش كرديم ، يك وقت آن دختر شروع كرد به لرزيدن و گريه كردن ، امّا هيچ تأ ثيرى در

ما نداشت .

فقط يك جمله گفت كه بدنم را لرزاند و منقلبم كرد و موهاى بدنم راست شد ، گفت : اى جوانها ! من سيّده ام من از اولاد زهرا (سلام اللّه عليها) هستم بياييد به خاطر مادرم فاطمه دامنم را آلوده نكنيد .

تا اين جمله را شنيدم جلوى دوستانم را گرفتم ، گفتم : زود رهايش كنيد ، دوستانم ناراحت شدند و گفتند: باز يك لقمه چرب و نرم براى ما پيدا شد و آقا خشكه مقدسيش گل كرد .

گفتم : اين حرفها را بگذاريد كنار ، به خدا از اين لحظه اين دختر مثل خواهر من است . اگر بخواهيد دست از پا خطا كنيد با من طرف هستيد ، امّا هرچه كردم ، زير بار نرفتند و حرفهايم تأ ثير نداشت ، من هم مجبور شدم با دشنه اى كه داشتم به آنها حمله ور شدم و آنها را از پا درآوردم ، دختر را سوار ماشين كردم ، بردم در خانه اش رساندم ، امّا بعد دستگير شدم و در دادگاه اقرار كردم . دادگاه هم حكم اعدام مرا صادر كرد .

همينكه حرف به اينجا رسيد جريان خواب ديشب را برايش گفتم ، گفتم : به خدا قسم خود بى بى فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) دستور آزاديت را صادر كردند .

دستش را گرفتم با پرونده اش پيش دادستان بردم و جريان را براى دادستان تعريف كردم . پرونده را مجدداً به ديوان عالى فرستاد و دستور داد فعلا اجراى حكم را به تأ خير بيندازيد ، پس از مدّتى نامه از ديوان عالى برگشت ، ديدم دستور داده اند

كه بلافاصله آزادش كنيد .

(اى گنهكار ، نكند دست از حضرت فاطمه (سلام اللّه عليها) بردارى ، مبادا جاى ديگرى بروى ) ، همين كه آن جوان گنه كار و متّهم آزادى خود را شنيد ، صورت روى خاك گذاشت و گفت : زهراجان به خدا قسم ديگر توبه كردم . اى زهراجان ! من گرچه گنهكار و بد هستم ولى آزاده تو هستم .

بگو به عقل كه مرآت كبريا زهراست

يگانه همسر و هم شأ ن مرتضى زهراست

وجود آل محمد از اوست در عالم

مه سپهر درخشان مصطفى زهراست

به چشم دل نگرى گر به دهر مى بينى

كه گوهر صدف بحر انبيا زهراست

به آسمان ولايت على است شمس هدى

وليك ماه فروزان آن سما زهراست

( 40 ) حفظ آبروى

در آن روزهايى كه اصفهان بودم در مسجد شيخ بهايى امام جماعت بودم ، يك روز دوستان با هم هماهنگ شدند و گفتند: ما امروز ظهر براى ناهار مى خواهيم به منزل شما بياييم و اسرار زياد كردند . من خجالت كشيدم بگويم ، نه ، گفتم : اشكالى ندارد ، تشريف بياوريد ، منزل متعلق به امام زمان (عجل اللّه تعالى فرجه ) است و بنده هم يكى از خدمتگزاران آن حضرتم .

نماز تمام شد و آمدم طرف خانه ديدم دوستانم پشت سر من دارند مى آيند ، دست كردم توى جيبهايم ديدم خالى است و پولى ندارم ، آمديم منزل ، آنها را به اتاق بالا راهنمايى كردم ، خودم آمدم نزد خانواده و گفتم : مهمان داريم .

خانواده گفتند: ما چيزى در خانه نداريم ، من خيلى منقلب و ناراحت شدم ، كه اَلا ن دوستانم آمده اند و ما

هم چيزى نداريم و جيبهايمان هم خالى است ، خدايا چه كار كنم ؟

يك وقت به خود آمدم و گفتم : امروز بايد در خانه بى بى دو عالم زهراى مرضيه (عليهاالسلام ) بروم ، متوسّل شدم به حضرت زهرا (سلام اللّه عليها) و دو ركعت نماز خواندم و در قنوت نماز گفتم : يا فاطمة الزهرا اغيثينى زهرا جان كمكم كن و آبرويم را حفظ كن .

نمازم كه تمام شد ، يك وقت صداى در بلند شد ، بلند شدم رفتم در خانه ، ديدم رئيس شوراى محل آمده در خانه و يك زنبيل دستش است . سلام و احوالپرسى كرديم بعد با من دست داد ، من هم دست دادم يك وقت احساس كردم پولى در دست من گذاشت و زنبيل را هم به من داد ، گفتم : اينها چيست : گفت : اينها نذرى حضرت زهرا (سلام اللّه عليها) است . يك روضه حضرت زهرا (عليهاالسلام ) برايمان بخوان بعد خداحافظى كرد و رفت .

نگاه كردم ديدم هزار تومان كف دستم گذاشته ، فوراً رفتم درب مغازه بريانى و ده دست بريان گرفتم ، آمدم خانه و آبرويم حفظ شد . يا زهرا .

تا قبله من خاك كوى زهراست

مرغ دلم در جستجوى زهراست

آب بقا آب وضوى زهراست

عطر بهشت از عطر روى زهراست

من جلوه اى از تار و پود اويم

پروانه شمع وجود اويم

سوگنامه فاطمه زهرا

( 1 ) فاطمه پاره تن من

حضرت فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) در گفتار و سخن ، شبيه ترين مردم به رسول اللّه (ص ) بود اخلاق و عادات او مانند رسول اللّه (ص ) بود . راه رفتن و كردارش همانند آن حضرت بود

. هرگاه حضرت زهرا (عليهاالسلام ) بر پيغمبر وارد مى شد رسول اللّه (ص ) به او مرحبا مى گفت و دست او را مى بوسيد و او را در جاى خود مى نشانيد .

و هر وقت آن حضرت بر فاطمه (سلام اللّه عليها) وارد مى شد فاطمه (عليهاالسلام ) بر مى خواست و مرحبا گفت و دست پدر را مى بوسيد .

رسول خدا (ص ) خيلى فاطمه (عليهاالسلام ) را مى بوسيد و هر وقت مشتاق بوى بهشت مى شد او را مى بوييد و هميشه مى فرمود: فاطمه پاره تن من است هر كس او را خوشحال كند مرا خوشحال كرده و هر كه به او بدى كند به من بدى كرده . اما يا رسول اللّه كجا بودى ببينى با زهرايت چه كردند . وقتى كه عمر فهميد حضرت زهرا پشت در بوده چنان در را به پهلوى آن مخدره دو جهان فشار داد كه صداى ناله آن حضرت از پشت در بلند شد .

فَنادَتْ يا اَبتاهُ يا رَسُولَ اللّه اَهكَذا كانَ يَفْعَلُ بِحَبيبَتِكَ وَ اِبْنَتِكَ ثُمَّ نادَتْ يا فِضَّةُ خُذينى فَقَدْ قُتِلَ وَ اللّه ما فى اَحْشائى مِن الْحَمْلِ .

پس فرياد زد: اى پدر يا رسول اللّه ببين با حبيبه و دوست و دخترت چه كردند ؟ ! ! سپس ناله اى زد و فرمود: اى فضه ! مرا درياب به خدا كشته شد آن حملى را كه من در شكم داشتم . (60)

من نگويم حال زهرا از من مضطر بپرسيد

ليك گويم از در پر خون و ميخ در بپرسيد

من نگويم بوده فضّه غافل از احوال زارش

ليك گويم حال محسن بايد

از مادر بپرسيد

من نگويم ارغوان بوده تنش از تازيانه

ليك گويم ضرب دست قنفذ كافر بپرسيد

من نگويم زد عمر سيلى به رويش از ره كين

ليك گويم ز انخساف آن مه انور بپرسيد

من نگويم شب چراشدفاطمه درخاك پنهان

ليك گويم مدفنش از حيدر صفدر بپرسيد

تا بگويد خواست آن كانون عصمت تاقيامت

چشم نامحرم نبيند قبر او ديگر نپرسيد

( 2 ) درب نيمه سوخته

نگذاشتند آب غسل پيغمبر (ص ) خشك بشود عمر با عده اى كه دور و برش بودند دستور داد تا هيزم آوردند و خودش با آنها كمك مى كرد ، هيزم را اطراف منزل على و فاطمه و فرزندانش (عليهم السلام ) قرار دادند بعد عمر با صداى بلند (به طورى كه هر كه در خانه هست بفهمد) گفت : يا على ! به خدا قسم اگر از خانه بيرون نيايى و با خليفه رسول خدا ابى بكر بيعت نكنى ، خودت و خانواده ات را آتش مى زنم .

حضرت زهرا(عليهاالسلام ) فرمود: اى عمر ما با تو كارى نداريم .

عمر گفت : در را باز كن وگرنه خانه را با خودتان آتش مى زنم .

حضرت زهرا (سلام اللّه عليها) فرمود: مگر از خدا نمى ترسى و مى خواهى به خانه ام داخل بشوى .

كلمات مستدل و در عين حال ، سوزناك حضرت در عمر تاءثيرى نكرد و عمر از كار خود منصرف نشد و آتش خواست و در خانه را آتش زد وبا فشار ، در نيم سوخته را بر روى بى بى هُل داد . كه حضرت ناله اى زد: يا رسول اللّه . . . !

علامه مجلسى مى فرمايد: وقتى در خانه آتش گرفت ، امام حسين پنج

ساله بود و ناظر اين جريانات بود كه يك وقت عمر لگدى به در نيم سوخته زد ، حضرت زهرا (سلام اللّه عليها) پشت در بود در كنده شد و حضرت زير در افتاد و صدا زد اى پدر اى رسول خدا ! آقا امام حسين (ع ) وقتى اين منظره اسفبار را مشاهده فرمود ، دوان دوان آمد خدمت پدر و صدا زد: پدر جان ! بلند شو مادرمان را كشتند ! ! ! (61)

برسر كنم خاك عزاى زهرا

يا آنكه گريم از براى زهرا

مانند طفلانش زغم پريشان

خانه به خانه در هواى زهرا

برگو چرا شير خدا نگريد

چون كودكان از ماجراى زهرا

صاحب عزا شد زينب جگرخون

هرجا چو مرغى بانواى زهرا

زهرا به خاك و ما همه به صد غم

بر سر زنان اندر هواى زهرا

دارم اميد ، ديگر ، ستم نبيند

هر دل به غم شد مبتلاى زهرا

از حق طلب كن در مدينه روزى

بوسه زنى بر خاك پاى زهرا

( 3 ) زهرا (س ) و دفاع از على (ع )

ريسمان و طنابى به گردن آقا على (ع ) انداختند . على (ع ) را روى زمين كشاندند . بى بى دو عالم جلو آمد و خود را بين آقا على (ع ) و آنها انداخت و فرمود: نمى گذارم برويد؛ دست على (ع ) را گرفت و مانع از رفتن شد . هركارى كردند كه على (ع ) را از دست زهرا (عليهاالسلام ) بيرون آورند ، ديدند فايده ندارد . آخ بميرم يك وقت قنفذ ملعون چنان با تازيانه به بازوى بى بى زد كه بى بى در اثر آن ضربات غش كرد (كه تا بعد از مرگ زهرا (سلام اللّه عليها) همچون بازوبندى در بازوى حضرت باقى

بود) بعد آقا على (ع ) را با زور كشان كشان نزد ابوبكر آوردند در حالى كه عمر با شمشير بالاى سر آقا ايستاده بود و خالد بن وليد و ابوعبيده و سالم غلام حذيفه و معاذ و مغيره و اسيد بن حضير و بشير بن سعد و ديگران اطراف ابوبكر را گرفته بودند و همه مسلح بودند ، عمر از جا بلند شد و رو به ابوبكر (كه روى منبر پيغمبر (ص ) را اشغال كرده بود) كرد و گفت : چرا نشسته اى در حالى كه با تو مخالفت مى كند ، اگر بيعت نمى كند دستور بده تا گردنش را بزنم ! ! ! آقا امام حسن و امام حسين (عليه السلام ) اين بچه هاى على (ع ) خرد سال هستند ايستاده اند دارند نگاه مى كنند كه با پدر و مادرشان چكار مى كنند تا اين حرف را از آن ملعون شنيدند ، شروع به گريه و ناله كردند . بچه قلبش رقيق است ، دارند پدرش را تهديد به قتل مى كنند مادرشان را هم كه كشتند . چكار كنند رو به قبر جد بزرگوارشان كردند و با ناله و فرياد صدا زدند: يا جداه يا رسول اللّه ! ببين با مادر ما چه كردند ! ببين با پدر ما چه مى كنند ! يا جداه ! ما بى يار و ياور را ببين . . . يا جداه ! ببين بدن اهل بيت تو را چطور لرزاند ! ! ! (62)

يا فاطمه بعد از نبى ، غمخانه شد كاشانه ات

چون شمع گريان سوختى اى عالمى پروانه ات

چون خصم

دون شد جمله ور ، خود آمدى درپشت در

زين رَه كُند شرمى مگر ، آن دشمن ديوانه ات

با ناله اى خير النّساء گفتى كه اى فضّه بيا

آندم كه افتادى زپا ، در آستان خانه ات

گشتى تو قربان على ، در حفظ جان آن ولى

كردى دفاع مشكلى ، با محسن دُر دانه ات

آزرده و دامن كشان ، رفتى و جسمت درفشان

قبر نهانت يك نشان از مرگ مظلومانه ات

( 4 ) نامه عمر

عمر در نامه اى كه براى معاويه نوشته بود برخورد خود را با حضرت فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) چنين بيان كرد:

به فاطمه كه پشت در بود گفتم : اگر على از خانه براى بيعت بيرون نيايد هيزم زيادى به اينجا مى آورم و آتشى برپا مى كنم و خانه را با اهلش مى سوزانم و يا اينكه على را براى بيعت به سوى مسجد مى كشانم .

آنگاه تازيانه قنفذ را گرفتم و فاطمه را با آن زدم و به خالد بن وليد گفتم : تو و مردان ديگر هيزم بياوريد و به فاطمه گفتم : خانه را به آتش مى كشم . . . هماندم دستش را از در بيرون آورد تا مرا از ورود به خانه باز دارد ، من او را دور كرده و با شدّت در را فشار دادم و با تازيانه بر دستهاى او زدم ، تا در را رها كند . از شدّت درد تازيانه ، ناله كرد و گريست . ناله او به قدرى جانكاه و جگر سوز بود كه نزديك بود دلم نرم شود و از آنجا منصرف گردم ولى به ياد كينه هاى على و حرص او بر كشتن

مشركان افتادم . . . با پاى خودم لگد بر در زدم ، ولى او همچنان در را محكم نگه داشته بود كه باز نشود ، وقتى كه لگد بر در زدم صداى ناله فاطمه را شنيدم كه گمان كردم اين ناله مدينه را زيرورو كرد .

در آن حال فاطمه مى گفت : اى پدر جان ! اى رسول خدا ! بنگر كه چگونه با حبيبه و دختر تو رفتار مى شود آه اى فضه ! بيا و مرا درياب به خدا فرزندم كه در رحم من بود كشته شد .

در عين حال در را فشار دادم در باز شد . وقتى وارد خانه شدم ، فاطمه با همان حال رو بروى من ايستاد ، ولى شدّت خشم من به طورى بود كه گويى پرده اى در برابر چشمم افتاده است چنان سيلى روى روپوش به صورتش زدم كه به زمين افتاد . . . . (63)

چو فضه ديد زهرا رفته از هوش

بغل بگشود وبگرفتش در آغوش

رخى كو طعنه زد برماه گردون

ز سيلى ديد آن رخ گشته گلگون

بديد از ظلم ابناء زمانه

سيه بازو شده از تازيانه

عرق بر چهره اش چون دُر نشسته

در و ديوار پهلويش شكسته

بناگه فضه شد اندر تلاطم

ز وحشت كرد دست وپاى خودگم

بگفت اى واى محسن كشته گشته

به خون دل تنش آغشته گشته

( 5 ) اذان گفتن بلال

يك روز بى بى دو عالم فاطمه زهرا سلام اللّه عليها صدا زد: على جان ! مدّتى است كه من صداى بلال را نشنيده ام . على جان هر روز بلال اذان مى گفت ، بابام پا مى شد ، وضو مى گرفت : من مى رفتم براى او عبا

و عصا مى آوردم ، على جان بابام مرده ، چرا بلال اذان نمى گويد ؟ ! (امان از دختر چقدر بابا را دوست است ) .

اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: زهرا جان ! همين امروز به مسجد مى روم و به بلال مى گويم اذان بگويد .

آمد طرف مسجد ، بلال را پيدا كرد . فرمود: بلال ! دختر پيغمبر (ص ) مى خواهد برايش اذان بگويى . بلال عرض كرد: من عهد كردم كه بعد از پيغمبر بالاى مناره نروم و اذان نگويم ، من نمى توانم جاى خالى پيغمبر را ببينم امّا چكار كنم مى فرماييد دختر پيامبر مى خواهد چشم . به فاطمه بفرماييد امروز ظهر اذان مى گويم . اميرالمؤ منين (ع ) آمدند منزل و فرمودند: فاطمه جان ! بلال قول داده امروز اذان بگويد .

بى بى صدا زد: فضه بستر من را ببر جلوى در اتاق ، در اتاق را باز بگذار ، من صداى بلال را بشنوم . من يك سؤ الى دارم مى گويم سيّدها مادر شما هيجده ساله ، جوان بوده . چرا به فضه مى گويد ، بسترم را ببر جلوى در ، چرا خودش نبرد ؟

بگويم آخر سيّدها مادرتان پهلويش شكسته بود . بى بى در بستر افتاده بود . زوال ظهر . بلال رفت بالاى ماءذنه صدايش را بلند كرد: اللّه اكبر ، اللّه اكبر ، صداى ناله زهرا بلند شد . صداى بلال بلند شد اشهد ان لا اله الا اللّه صداى ناله بى بى بلندتر شد .

آى مصيبت وقتى شد كه بلال گفت : اشهد انّ محمدا رسول اللّه .

. . چطور شد ؟

يك وقت ديدند در منزل باز شد على (ع ) دارد مى دود ديدند دارد مى دود به طرف مسجد ، رسيد پاى مناره داد زد بلال بس است بلال اذان نگو ، گفت : آقا خودت فرمودى اذان بگويم ، حالا چرا نگويم ؟ صدا زد: بلال ! فاطمه غش كرد .

حالا كه مجلس حال خوش پيدا كرده بگذار اين كلمه را هم بگويم : زهرا جان ! بلال رفته بالاى مناره اذان مى گويد ، اسم بابايت را به عظمت مى برد ياد پدرت مى افتى غش مى كنى آى من بميرم براى دخترى كه چهل منزل سر بريده بابايش را بردند دختر تماشا مى كند . آى حسين جان . (64)

الهى رفت از دنيا چو باب تاجدار من

جهان بيت الحزن شد بر من و رفته قرار من

بجاى تسليت امت زده آتش به سامانم

شكسته پهلويم از كين فغان و ناله كارِ من

دلم خون شد زهجران پيمبر رسيد سوزم

ببين سوز دل و آه و دو چشم اشكبار من

زمرگ خاتم پيغمبران يا رب كنم شيون

ولى دشمن كند شادى براى شام تار من

زدرد تازيانه بازويم كرده ورم يارب

زضرب سيلى دشمن شده نيلى عذار من

( 6 ) بچه ها در آغوش مادر

آقا اميرالمؤ منين (ع ) آمد ميان صحن خانه يك مغتسل درست كرد ، بدن فاطمه اش را روى مغتسل گذاشت ، اسماء بنت عميس آب مى ريزد ، على (ع ) بدن زهرا (سلام اللّه عليها) را غسل مى دهد . اين چهار تا بچّه ها هم ايستاده اند و مادر مادر مى كنند .

اسماء بنت عميس مى گويد: على (ع ) بدن فاطمه (سلام اللّه عليها)

را كفن كرد ، همين كه خواست بندهاى كفن را ببندد و سر فاطمه (سلام اللّه عليها) را در كفن كند ، وقتى نگاه كردم ، ديدم كه اين بچه ها دارند بال بال مى زنند اين بچه هاى زهرا دارند از مادر نااميد مى شوند . آقا اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: اى بچه ها بيائيد يك دفعه ديگر مادرتان را ببينيد .

على (ع ) مى فرمايد: به آن خدايى كه جان على در يد قدرت اوست ، تا گفتم : بچّه ها بياييد ، يك دفعه ديگر مادرتان را ببينيد ديدم كه زهرا بغل خودش را باز كرد و حسين خودش را در بغل گرفت . يا زهرا يا زهرا يا زهرا اين آقازاده ها خود را بر بدن مادر انداختند و صداى گريه آنها بلند شد ، با آن ناله هاى جانسوز و شيون ، صدا مى زدند واحسرتاه . . . آه چه حسرت و اندوهى كه خاموش شدنى نيست از فقد و نبودن جدّمان رسول اللّه (ص ) و مادرمان زهرا (عليهاالسلام ) ، اى مادر ! وقتى رفتى آنجا و جدّ ما را ديدى به او بگو كه بعد از تو ما را بى مادر كردند . ما يتيم شديم . اينجا صداى شيون آقا امام حسن و امام حسين و ام كلثوم و زينب قلب مادر مهربان را تكان داد . اما نه مختصر ، بلكه به اندازه اى كه دستهاى زهرا (سلام اللّه عليها) از كفن بيرون آمد و فرزندان خود را مدّتى به سينه چسبانيد . . . .

آقا على (ع ) فرمود: خدا را گواه

مى گيرم كه ناله زهرا از ميان كفن بلند شد و دو دستهاى خود را به گردن حسنين در آورد و آنها را محكم به سينه خود چسبانيد كه ناگهان صداى هاتفى را شنيدم كه مى گفت : يا على ! آنها را از روى سينه مادر بردار چون كه از اين منظره ملائكه آسمانها به گريه در آمدند !

جدا كن از تن بيجان مادر كودكانش را

كه لرزان عرش رحمن و ملائك جمله گريان شد

حسن بنهاده صورت بر رخ مادر كند افغان

حسين را اشك ديده از فراقش تا به دامان شد

نهاده زينب مظلومه صورت بر كف پايش

سرشك ديده اش جارى تنش چون بيدلرزان شد

بگويد مادرم تاج سرم سويم تماشا كن

ببين در كوچكى اندر برم رخت يتيمان شد

زعمرخويشتن سيرم نخواهم زندگى ديگر

چو مى دانم نصيب من غم و اندوه دوران شد(65)

( 7 ) هفت نفر دنبال جنازه

اى مردها شما هر روز اين وقتها دنبال كسب و كارهايتان بوديد شما خواهران هم در منزل بوديد مگر امروز چه خبره ؟ اين همه زن و مرد آمديد در مجلس حضرت زهرا (عليهاالسلام ) دور هم جمع شديد مى خواهبد چه بگوييد ؟

مى خواهيم بگوييم ما خبر نداشتيم ديشب بدن زهرا را على مخفيانه دفن كرده ، آمديم تشييع جنازه فاطمه (سلام اللّه عليها) ، آمديم بدن زهرا را برداريم . . . دنبال جنازه زهرا (سلام اللّه عليها) باشيم .

آه جنازه زهرا را چند نفر تشييع كردند ؟ ! هفت نفر . سلمان ، ابوذر ، مقداد ، عمّار ، على ، حسن و حسين (عليه السلام ) جنازه را برداشته اند دارند مى برند طرف بقيع ، هى على صدا مى زند:

حسنم آرام گريه كن بابا ، حسينم آرام گريه كن بابا ، مردم نفهمند داريم جنازه زهرا را مى بريم . (اما شماها امروز بلند بلند گريه كنيد) .

يك وقت على (ع ) ديد از آخر بقيع يك صداى ناله اى مى آيد ، صدا زد: حسنم بابا برو ببين اين كيه ساكتش كن ، مردم خبردار نشوند ، يك وقت برگشت ، صدا زد: بابا خواهرم زينبِ ، آه داره دنبال جنازه مادر مى آيد ، آه جنازه را آورد ، توى بقيع . قبرى كند ، بميرم ، بدن فاطمه اش را توى قبر خواباند . مرحوم شيخ صدوق ابن بابويه مى گويد: على (ع ) وقتى بدن فاطمه (سلام اللّه عليها) را توى قبر گذاشت نتوانست روى قبر زهرا (سلام اللّه عليها) را بپوشاند ، از ميان قبر ، بيرون آمد ، آه يك كنار ايستاد ، دو ركعت نماز خواند . بعد سرش را به طرف آسمان بلند كرد و صدا زد: خدا صبرم بده . خدا ببين بدن فاطمه ام را توى قبر گذاشتم ، خدا صبرم بده . اللّه ، اللّه ، اللّه ، اللّه ، بِگَم . . . روى قبر را پوشاند بچه ها خودشان را روى قبر مادر انداختند ، آه ، مادر ، مادر مى كنند . آه ، حسن (ع ) را از روى قبر بر مى دارد ، حسين (ع ) خودش را روى قبر مى اندازد ، حسين را بلند مى كند حسن خودش را روى قبر مى اندازه ، اللّه ، اللّه ، اللّه ، اللّه ، يك وقت زينب رسيد

سر قبر مادر ، مادر مادر مى كند اما در عين حال سلمان و مقداد و ابوذر حسن و حسين (عليه السلام ) را بردند ، زينب (عليهاالسلام ) را با هر زبانى بود على (ع ) ساكتش كرد و با كمال محبت به طرف خانه آورد ، آه ، من بميرم براى آن بچه هايى كه آمدند ميان گودال قتلگاه ، آى زن و مرد بميرم براى آن بچه اى كه آمد كنار بدن پاره پاره براى باباش گريه كند ، يك وقت ديدند صدا مى زند بابا دارند كتكم مى زنند . . . آى حسين . . . (66)

از هجر رويت اى مه من بى قرارم امشب

برروى خاك قبرت سر مى گذارم امشب

راحت شدى زدنيا ماندم غريب و تنها

چون مرغ پر شكسته دراين ديارم امشب

از من مكن شكايت جانا به نزد بابت

افزون شود خجالت زان تاجدارم امشب

بيند چو جاى سيلى گشته زكينه نيلى

ديگر مگو شكسته ، پهلوى زارم امشب

هرگه روم به خانه گيرد حسين بهانه

از ناله هاى زينب من دل ندارم امشب

( 8 ) گريه بچه هاى زهرا (س )

شبها كه مى شد ، اميرمؤ منان على (ع ) سفره اى در خانه زهرا (عليهاالسلام ) پهن مى كرد و هرچه در خانه بود مى آورد توى سفره مى گذاشت و مى آمد سر سفره مى نشست ، صدا مى زد حسنم بيا بابا ، حسينم بيا بابا ، كلثومم بيا بابا ، زينبم بيا بابا ، بچه هاى زهرا (عليهاالسلام ) مى آمدند و سر سفره مى نشستند ، يك وقت مى ديدند جاى مادر خالى است صداى گريه بچه ها بلند مى شد از دور سفره كنار

مى آمدند . آقا على (ع ) هر كارى مى كرد بچه ها را ساكت كند نمى توانست يك وقت مى ديدند خود آقا على (ع ) سرش را به ديوار مى گذاشته ، هاى ، هاى ، گريه كند .

گاهى شبها كه مى شد على (ع ) هركارى مى كرد بچه ها را ساكت كند نمى شد با سر و پاى برهنه مى آمد سر قبر زهرا (سلام اللّه عليها) گريه مى كرد و صدا مى زد: زهراجان ! بلند شو جواب بچه هايت را بده . (67)

بالين تو بنشسته ام با ديده گريان

يافاطمه كار على شد ناله و افغان

از كودكانت مى كند زينب پرستارى

او خانه دارى مى كند با گريه و زارى

گيرد بهانه گر حسن گاهى حسين تو

كلثوم باشد در عزاى شور و شين تو

بر عهد خود زهرا نمودى بس وفادارى

بهر امام و دين حق كردى فداكارى

با سينه مجروح خود كردى مرا يارى

با پهلوى بشكسته ات كردى تو ديندارى

برگو چه سازم بعد تو با اين يتيمانت

مى سوزم از بهر تو و اين چشم گريانت

بنما محبت ديده گريان خود واكن

با شوهر مظلوم خود قدرى مدارا كن

( 9 ) گريه ائمه بر زهرا (س )

در ذيل آيه شريفه وَ اِذَ الْمَوْؤُدَة سُئِلَتْ بِاءَىِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ در بعضى از تفاسير نقل شده كه او محسن فاطمه (عليهاالسلام ) است .

و مفضّل بن عمر از حضرت صادق (ع ) نقل مى كند كه آن حضرت فرمودند:

در روز قيامت خديجه و فاطمه بنت اسد محسن را به روى دست مى گيرند و وارد محشر مى شوند و خداوند ، اول مطالبه حق او را از ظالمينش مى كند .

بعد از نقل اين روايت حضرت به

قدرى گريه كرد كه محاسن شريفش تر شد و فرمود: لاقرت عينٌ لا تبكى عند هذا الذكر . يعنى : روشن و بينا نباشد چشمى كه از شنيدن اين مصيبت گريان نشود .

از اخبار وارده استفاده مى شود كه مصيبت هاى وارده بر حضرت صديقه طاهره فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) بر ائمّه هدى (عليهم السلام ) خيلى سخت بوده .

چنانچه نقل شده : يك روز حضرت رضا (ع ) ديدند نور ديده اش حضرت جواد (ع ) (در سنّ طفوليّت ) دستهاى خودش را روى زمين گذاشته و متحيّرانه به طرف آسمان نگاه مى كند و اشك مى ريزد حضرت او را در بر گرفته و سبب گريه اش را سؤ ال نمودند ؟

حضرت جواد (ع ) عرض كرد: يك وقت متوجّه مصايب مادرم زهرا (سلام اللّه عليها) شدم و ناخودآگاه گريه ام گرفت .

و همچنين در كتب اخبار نقل شده كه : حضرت باقر (ع ) در مرض موت خود ، متوسّل به زهرا (سلام اللّه عليها) شد و در مصايب وارده بر آن بى بى اشك مى ريخت .

و نيز شيخ طوسى (رحمة اللّه عليه ) از ابن عباس نقل مى كند كه : در مرض رحلت حضرت رسول (ص ) ديدم آن حضرت خيلى متاءثّر بود و اشك مى ريخت . وقتى علّت گريه آن حضرت را سؤ ال كردم فرمودند: براى فرزندانم گريه مى كنم چون از امت به آنها خيلى جفا مى رسد و گويا مى بينم دخترم زهرا را كه مورد شكنجه واقع شده و صدا مى زند يا ابتاه و كسى به داد او نمى رسد .

(68)

حضرت فاطمه و ديده خونبار چرا

آشنا پهلوى او با نوك مسمار چرا

بانويى را كه به آغوش نبى جايش بود

بى سبب دوخته بين در و ديوار چرا

كرده دشمن ز جفا صورت او را نيلى

چهره اى را كه بود مظهر عفار چرا

باب اميد همه عالميان سوخته شد

آتش كين زده بر قلب ده و چار چرا(69)

( 10 ) بيت الاحزان

بعد از رحلت رسول اللّه (ص ) ، چند روزى كه بى بى فاطمه (عليهاالسلام ) زنده بود هيچكس او را شاد و خندان و بشاش نديد؛ روز و شب با خاطر غم انگيز با صداى بلند گريه مى كرد ، كه مردم مدينه از صداى گريه حضرت ناراحت مى شدند ، تا اينكه از بزرگان و مشايخ مدينه آمدند و خدمت آقا اميرالمؤ منين (ع ) جمع شدند و گفتند:

يا ابالحسن گريه زهرا ما را اذيّت مى كند ، ما ناراحت هستيم به فاطمه بگوئيد يا شب گريه كند و روزها را آرام بگيرد ، يا روزها گريه كند و شبها آرام بگيرد .

چون گريه فاطمه از صبح تا شب و از شب تا صبح تمامى ندارد . نه شب خواب راحتى داريم و نه روز آرامش ، از فاطمه خواهش كنيد ، يا شب و يا روز گريه كند .

آقا اميرالمؤ منين (ع ) گفته هاى مردم را به بى بى زهرا (عليهاالسلام ) رسانيد ، بى بى فرمود: من بين اين مردم خيلى كم هستم و به همين زوديها از ميان آنها خواهم رفت و در فراق پدر و از درد و مصيبتهاى وارده آنقدر گريه مى كنم تا به او ملحق شوم .

آقا اميرالمؤ منين (ع ) در

بقيع خانه اى درست كرد و آن را بيت الاحزان ناميد و بى بى عالم (عليهاالسلام ) هر روز صبح دست امام حسن و امام حسين (عليه السلام ) را مى گرفت و مى آمد بقيع توى بيت الاحزان مى نشست و از فراق باباش پيغمبر و پهلوى شكسته و صورت سيلى خورده و بازوى كبود شده و محسن سقط شده اش گريه و ناله مى كرد . (70)

اشك زهرا ز غمى تلخ حكايت مى كرد

با پدر ز اُمّت بى مهر شكايت مى كرد

نه ز درد خود و شوهر كه پريشانى او

از غم غربت اسلام حكايت مى كرد

شهر از گريه او شكوه گذارد زيرا

گريه فاطمه در شهر سرايت مى كرد

آه از آن روز بلا خيز كه در خانه وحى

خصم را آنچه توان بود جنايت مى كرد

( 11 ) گريه كنندگان عالم

آقا امام صادق (ع ) فرمود:

پنج نفر در دنيا خيلى زياد گريه كردند ، كه معروف و مشهور شدند به گريه كنندگان دنيا .

اوّل : حضرت آدم (ع ) . دوم : حضرت يعقوب (ع ) . سوم : حضرت يوسف (ع ) . چهارم : حضرت ام الائمّه فاطمه زهرا سلام اللّه عليها . پنجم : حضرت على بن الحسين زين العابدين (عليه السلام ) .

امّا اوّل : حضرت آدم (ع ) وقتى كه از بهشت بيرون آمد ، بقدرى گريه كرد ، كه بر روى صورتش دو شيار مانند نهر درست شد .

امّا دوم : حضرت يعقوب (ع ) وقتى كه حضرت يوسف را گم كرد ، آنقدر گريه كرد كه نابينا شد .

امّا سوّم : حضرت يوسف (ع ) است كه بعد از مفارقت و جدايى

از پدر بقدرى گريه كرد كه اهل زندان از گريه او اذيّت و ناراحت شدند و به آن حضرت گفتند يا شب گريه كن و روز آرام باش ، يا روز گريه كن و شب ساكت باش .

امّا چهارم : حضرت فاطمه زهرا(عليهاالسلام ) است كه بعد از مصيبتهاى وارده و وفات و رحلت باباش پيغمبر(ص ) بقدرى گريه كرد كه مردم مدينه صدايشان درآمد و آمدند محضر مقدس آقا على (ع ) شكايت كردند كه يا على ، به زهرا بگو: كه صداى گريه ات همه ما را اذيت مى كند .

بى بى هم به مقبره شهداى اُحد مى رفت و آنچه مى خواست گريه مى كرد بعد به مدينه مشرف مى شدند .

پنجم : آقا امام سجّاد (ع ) است كه آب مى ديد ، غذا مى ديد بياد باباش امام حسين (ع ) مى افتاد . (71)

غمين مباش پسر عم ز آه و زارى من

كه آه و زارى من نيست اختيارى من

بسوخت خرمن هستى من ز هجر پدر

خوشم كه ديده من كرد آبيارى من

ز سر اشك مى رسيد از من مهجور

كه اشك ديده بود جاى آب جارى من

غم زمانه و سيل سرشك و ناله و آه

هميشه نيمه شبها نمود يارى من

دل شكسته و پهلو شكسته ، رخ نيلى

بجاى تسليت اين بد بسوگوارى من

ز تازيانه ببازو مراست بازوبند

ز امت پدر اين بود يادگارى من

دلم ضعيف وملامتگرانم ازچپ وراست

به تيغ طعنه نمك پاش زخم كارى من

( 12 ) پيراهن پيغمبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )

بى بى عالم بعد از پدر بزرگوارش هفتاد و پنج روز در اين دنيا بود و در اين مدت كسى آن حضرت را شاد و خندان نديد تا

به شهادت رسيد .

آقا امير المؤ منين (ع ) فرمود: آقا حضرت پيغمبر(ص ) يك پيراهنى داشت كه آن حضرت را در همين پيراهن غسل دادم و بعد آن پيراهن را پنهان كردم ، از آن روز به بعد فاطمه سراغ آن پيراهن را مى گرفت .

وقتى پيراهن را به او نشان دادم ، يك وقت ديدم آن پيراهن را گرفت و هى بوئيد و بعد با صداى بلند گريه كرد و بيهوش شد . (72)

اى فاطمه چو شرح غمت ، بازگو كنم

ديدار خاك پاك تو را آرزو كنم

شمعى به دست گيرم و گردم به كوى تو

با آب ديده كوى تو را شست و شو كنم

سنگين غمى است ، درد على رنج فاطمه

خود را چگونه با غمشان ، رو برو كنم

( 13 ) وصيت

بعد از آن همه مصيبتهايى كه بى بى فاطمه (عليهاالسلام ) متحمل شد ، و چهل روز به بستر افتاد (و از درد پهلو و صورت كبود شده از سيلى و بازوى ورم كرده از ضربت تازيانه و سقط شدن فرزندش محسن (ع ) ناله ها داشت ) احساس كرد كه شهادتش نزديك شده .

ام ايمن و اسماء بنت عميس را صدا زد كه بيايند ، وقتى كه آمدند ، فرمود: برويد بگوئيد آقا اميرالمؤ منين (ع ) بيايد .

آمدند ، آقا را صدا زدند و آقا تشريف آوردند و فرمودند: فاطمه جان در چه حالى هستيد ، چه فرمايشى داشتيد ؟

بى بى فاطمه (عليهاالسلام ) فرمود: پسر عموى عزيزم دارم مى ميرم و گمان مى كنم به همين زودى ها ميخواهم به پدرم ملحق بشوم ، مى خواهم درد دل و وصيت بكنم

.

آقا على فرمود: اى فرزند رسول خدا ، اى دختر پيغمبر چه وصيتى داريد ؟ !

صدا زد: يا على از وقتى كه بخانه شما آمدم و باهم معاشرت داشتيم ، آيا تا بحال از من دروغى ديده يا شنيده ايد ؟ آيا تا بحال از من خيانتى مشاهده كرده ايد ؟ آيا تا بحال با دستورهاى شما مخالفتى كرده ام ؟ آيا تابحال از من بدى ديده ايد ؟

آقا اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: پناه بخدا مى برم فاطمه جان شما بهترين زنان عالم هستيد از همه جهت ، از نظر خدا پرستى ، نيكوكارى ، تقوى ، بزرگوارى ، علم ، عمل . من از شما هيچ بدى نديدم ، زهرا جان اين حرفها چيست كه ميزنى ؟ ! جدائى از شما و دورى از شما خيلى بر من سخت است .

بخدا قسم دوباره مصيبتهاى رسول اللّه را براى من تازه كردى . من نمى توانم دورى شما را ببينم ، خيلى بر من سخت و گران و ناگوار است .

بعد فرمود: انا للّه و انا اليه راجعون . . . چه مصيبت فجيع ودردناك و غم آورى است . بخدا اين مصيبت تسليت ناپذير و غير قابل جبران است .

يك وقت آقا اميرالمؤ منين و بى بى فاطمه (عليه السلام ) باهم به گريه افتادند و يك ساعتى كنارهم گريه مى كردند . آقا سر بى بى را بسينه چسبانيد و فرمود: فاطمه جان هرچه مى خواهى بگو ، من در خدمت هستم .

بى بى فرمود: خدا جزاى خيرت بدهد . اى پسر عموجان .

يا على اگر مُردم دختر خواهرم زينب را به

مادرى بچه هام انتخاب كن ، چون او مثل من براى بچه ها مادرى مى كند و براى بچه هاى يتيم مهربان است ، نمى خواهم بچه هام وقتى بى مادر شدند احساس بى مادرى كنند .

يا على نمى خواهم آن كسانيكه به من ظلم و ستم كردند و حق مرا خوردند و پهلويم را سوراخ كردند و شكستند و محسنم را سقط كردند و بر من تازيانه زدند پشت جنازه ام حاضر شوند ، زيرا آنها دشمن من و خدا و رسول خدا(ص ) هستند .

يا على نگذار احدى از آنها يا اتباع آنها بر من نماز بخوانند و تشييع جنازه ام كنند . . . .

يا على شب مرا غسل بده و شب كفن كن و شب نماز بر من بخوان و شب دفنم كن . . . در آن وقتى كه تمام ديده ها و چشمها بخواب رفته . (73)

از گلستان توحيد آتش زبانه مى زد

گل گشته بود پرپر بلبل ترانه مى زد

در گلشن ولايت يك نو شكفته گل بود

گرمى گذاشت گلچين اين گل جوانه مى زد

من ايستاده بودم ديدم كه مادرم را

قاتل گهى به كوچه گه بين خانه مى زد

گاهى به پشت وپهلو گاهى به دست و بازو

گاهى به چشم و صورت گاهى به شانه مى زد

گرديده بود قنفذ همدست با مغيره

اين با غلاف شمشير او تازيانه مى زد

با چشم خويش ديدم مظلومىِ پدر را

از ناله اى كه مادر در آستانه مى زد

وقتى كه باغ مى سوخت صيّاد بى مروّت

مرغ شكسته پر را در آشيانه مى زد

مردم به خواب بودند مادر ز هوش مى رفت

بابا به صورتش آب ز اشك شبانه

مى زد

( 14 ) مادر من حسنتم

يك روز صدا زد اسماء يكمقدار برايم آب بياور ، مى خواهم وضو بگيرم .

اسماء مى گويد: رفتم آب آوردم ، بى بى وضو گرفت (بنا بر روايت غسل كرد) مُشك و عَنبر و عطر آوردم ، بى بى خودش را به بهترين لباسهاى نو آراست ، و بهترين عطرها را زد ، بعد فرمود:

اى اسماء ، وقتى كه بابام پيغمبر مى خواست رحلت كند ، جبرئيل از بهشت براى بابام پيغمبر چهل درهم كافور آورد . پيغمبر آن را سه قسمتش كرد ، يك مقدار خودش و يك مقدار براى اميرالمؤ منين و يك مقدار براى من گذاشت ، آن كافور را هم بيار بالاى سرم بگذار كه مرا با آن حنوط كنند .

بعد ديدم پاهاى مبارك را رو به قبله كرد و خوابيد و يك پارچه روى خودش كشيد و بعد فرمود: اسماء يك ساعت صبر كن ، بعد از آن مرا صدا بزن ، اگر جوابت را ندادم ، آقا امير المؤ منين را صدابزن ، چون به پدرم ملحق مى شوم .

اسماء مى گويد: يك ساعت صبر كردم ، بعد آمدم سر بالين بى بى ، هرچه صدازدم ، فاطمه جان ، صدايى نشنيدم . وقتى پارچه را از روى مباركش برداشتم ، ديدم مرغ روحش برياض جنات پرواز كرده است . روى بدن بى بى افتادم آنقدر آن حضرت را بوسه باران كردم . و بعد گفتم : فاطمه جان وقتى پدرت رسول اللّه را ملاقات كردى سلام مرا به او برسان .

در اين اثناء آقا امام حسن و امام حسين (عليه السلام ) وارد منزل شدند ،

ديدند بستر مادرشان پهن است و مادر خوابيده ، فرمودند: اسماء مادر ما هيچوقت در اين موقع نمى خوابيد ؟ اسماء گفت : مادر شما نخوابيده مادر شما به ملاقات پروردگار رفته ، بديدن جدّ شما رفته . يك وقت آقا امام حسن خودش را روى بدن مادر انداخت ، صورت مادرش را مى بوسيد و مى فرمود: اى مادر ، با من آخه حرفى بزن ، مادر من حسنتم . . . مادر ، مادر ، مادر . . . آقا امام حسين خودش را روى پاهاى مادر انداخت ، پاى مادر را بوسه مى زد ، صدا مى زد ، اى مادر من حسين توام ، چرا با من حرف نمى زنى ؟ چرا دست روى سرم نمى كشى ؟ مادر دلم داره پاره مى شود ، مادر دارم ميميرم آخه با من حرفى بزن . . .

روز عاشورا هم دختر امام حسين ، خودش را روى بدن بى سر باباش حسين (ع ) انداخت صدازد بابا . . . (74)

ديگر نمى آيد صداى گريه هايت

شب تا سحرگه اشك مى ريزم برايت

رفتى ز دنيا

شهيده زهرا (2)

بنشسته بر مزار تو چون گل لاله

دخترك شيرين زبان چار ساله

رفتى ز دنيا

شهيده زهرا(2)

بى روى ماهت خانه ام جلوه ندارد

ديگر كسى از گريه ات شكوه ندارد

رفتى ز دنيا

شهيده زهرا(2)

فاطمه جان ازمصطفى (ص )شرمنده باشم

تو مرده باشى و ولى من زنده باشم

رفتى ز دنيا

شهيده زهرا(2)

شب ها نخوابيدى اگر از درد پهلو

بلكه نيارميده اى از رنج بازو

رفتى ز دنيا

شهيده زهرا(2)

برخيز و زينب را ببين با حال خسته

بر روى سجاده تو غمگين نشسته

رفتى ز دنيا

شهيده زهرا(2)

مهدى بيا بحق خون پاك زهرا

اين

قبر پنهان شده را كن آشكارا

رفتى ز دنيا

شهيده زهرا(2)

( 15 ) گريه اولاد زهرا سلام الله عليها

وقتى كه حضرت زهرا(عليهاالسلام ) بشهادت رسيدند ، در همان وقت آقا امام حسن و امام حسين (عليه السلام ) وارد منزل شدند ، ديدند اسماء بنت عميس گريبان چاك است و بسر و سينه ميزند و از بيت بيرون آمد .

صدا زدند اسماء مادر ما كجاست ؟ اسماء ساكت شد ، اما نمى تواند قرار بگيرد ، طاقت حرف زدن ندارد ، آقازاده ها دويدند توى بيت مادرشان ، ديدند مادرشان خوابيده امام حسين آمد كنار بستر مادرش ، مادر را حركت مى دهد ، صدا مى زند ، مادر ، مادر . ديد جواب نمى آيد ، رو كرد به برادرش امام حسن فرمود: دادش خدا صبرت بدهد ، مثل اينكه ما بى مادر شديم . . .

امام حسن خودش را روى بدن مادر انداخت ، امام حسين خود را روى پاهاى مادر انداخت ، هى مادر مادر مى كنند .

اسماء گفت : اى جگر گوشه هاى رسول اللّه بلند شويد ، برويد پدرتان را خبردار كنيد . . . اين بچه هاى زهرا سلام اللّ ه عليها چطور خودشان را به مسجد رساندند ، من نمى دانم ، تا به مسجد رسيدند يك وقت صداى گريه شان بلند شد ، اصحاب پريدند بيرون ، چه خبر است چه شده ؟ چرا گريه مى كنيد ، مگر جاى جدّتان پيغمبر را خالى ديديد ؟ !

يك وقت صدا زدند: نه آخر مادرمان را از دست داديم . . . .

تا آقا اميرالمؤ منين (ع ) اين خبر وحشت اثر را شنيد ، برو افتاد و

غش كرد . آب آوردند روى صورت على (ع ) ريختند ، آقا حال آمد صدا زد: زهراجان ، فاطمه جان ،

لِكُلِّ اجْتماعٍ مِنْ خَليلَينِ فِرْقَةٌ

فَكُلُّ الّذى دُونَ الفِراق قليلٌ

توى هر گروه و دسته و جمعى دوتا دوست باهم باشند آخرش از هم جدا مى شوند و هر مصيبتى كه مصيبت نيست ، مصيبت و غم آن موقعى است كه بخواهند از هم جدا شوند يا مرگ بين آنها را تفرقه بيندازد . فاطمه جان بعد از وفات پيغمبر متوجّه شدم كه هيچ دوستى باقى نمى ماند . . .

خبر شهادت بى بى توى مدينه پخش و منتشر شد ، مردم همه گريه مى كردند ، صداى گريه و شيون از همه خانه هاى مدينه بگوش مى رسيد ، همه طرف خانه بى بى مى آمدند ، زنان بنى هاشم درخانه بى بى جمع شده بودند ، از صداى گريه و شيون مدينه بلرزه درآمده .

مردم فوج فوج دارند مى آيند خانه على (ع ) ، به على (ع ) تسليت مى گويند ، آقا اميرالمؤ مين (ع ) نشسته ، امام حسن وامام حسين (عليه السلام ) جلوى بابا نشسته اند ، دارند گريه مى كنند ، مادر ، مادر مى كنند ، مردم از گريه اين آقازاده گريه و ناله و فرياد مى زدند .

ام كلثوم ، زينب صغرى آمده سر قبر رسول اللّه فرياد مى زند ، گريه مى كند ، ناله مى كند ، صدا مى زند يا اَبَتاه يا رَسُولَ اللّه امروز مصيبت شما دوباره تازه شده . . . (75)

بابا جون مادر ما از بچه هاش رو ميگيره

نمى دونم

چى شده دستا شو به پهلو ميگيره

از همون روز كه درخونمو نو آتيش زدند

به دل مادر ما زخم و زبون و نيش زدند

ديگه اون روز تا حالا از گريه آروم نميشه

ميخوام آرومش كنم جون بابا روم نمى شه

يه روز ديدم گل خون نشسته روى پيرهنش

مگه سينه اش چى شده كه خون ميآيد هى ازتنش

اونكه اون روزا منو بروى زانوش مى نشوند

نمى دونم ديشب چرا نمازشو نشسته خوند

اونكه از داغ باباش قد بلندش خميده

من خودم حاليم ميشه چه قدر مصيبت كشيده

يه چيزى ميخوام بگم بابا خجالت مى كشم

به داداش حرف نزنى هرچى دارم راست ميگم

نكنه مرگ داداش كوچولو از ضرب دره

نكنه سينه مادر جاى نيش خنجره

نكنه گوشه چشم مادرم نيلى باشه

نكنه تو صورتش كبودى سيلى باشه

يك بخچه بسته داره ميگه كه توش يك پيراهنه

ببرش به كربلا بگو حسين تنش كنه

نكنه مادر ما داره وصيت ميكنه

آخر اين روزا منو همش نصيحت ميكنه

كربلائى كه ميگه جاى شهيدان منه

اون كجاست كه گفتنش قلبم آتيش مى زنه

( 16 ) هيجان اشك

خاكها را روى قبر زهرا(عليهاالسلام ) ريخت ، بعد مقدارى آب روى قبر ريختند ، ديدند آقا اميرالمؤ منين (ع ) كنار قبر بى بى نشسته ، ديگه آقا طاقت نداره بلند بشه ، آخ بميرم ! يك وقت ديدند آقا على (ع ) با چشم گريان و دل محزون و بريان آرام آرام اشك مى ريزد .

حزن و اندوه نهانش بهيجان درآمده و قطره هاى اشكش روى صورت افسرده اش روانه شدند . آقا صورت اشك آلوده را روى قبر بى بى گذاشت ، همه اصحاب محرمانه على (ع ) و بچه هاى يتيم و بى مادر مخصوصا امام حسين (ع )

اگرچه شش ساله بود ، آقا دستگاه گيرندگيش قوى است ، حافظه كودك تند و تيز است ، دارند نگاه به لبهاى باباشون على (ع ) مى كنند كه آقا چه مى گويد: يك وقت متوجه شدند كه آقا مى فرمايد:

نَفْسى عَلى زَفَراتِها مَحْبُوسَةٌ

يا لَيْتَها خَرَجَتْ مَع الزَّفَراتِ

لاخَيْرَ بَعْدَكِ فِى الْحَيواةِ وَاِنَّما

اَبْكى مَخافَةَ اَنْ تَطُولَ حَياتِى

چه كنم از غم تو مرغ روح ونفس و جانم در قفسه سينه ام حبس و زندانى شده ، سينه اى كه صندوق اسرار و راز است ولى گاهى از ضبط عاجز مى شود ، و دلش مى خواهد اگر شده با روح و جانش آنها را بيرون بريزد و جان بسر آيد (يعنى بغض راه گلويم را گرفته مى خواهم گريه كنم ، ناله كنم ، داد بزنم ، فرياد كنم مى خواهم جان بدهم از غمت ، دارم مى ميرم . . . . )

فاطمه جان ديگه بعد از تو خيرى توى اين دنيا نيست ، ديگه زندگى را نمى خواهم ، ديگه بعد از تو زندگى برايم معنا ندارد ، اگر هم زندگى مى كردم چون تو بودى زندگى برايم پُربار بود به عشق تو زنده بودم ، نه خيال كنى از مرگ فرارى هستم و ترس دارم ، نه ، بعكس گريه من بخاطر اينستكه مى ترسم بعد از تو زندگى من طول بكشد ، (ديگه بعد از تو زندگى بدردم نمى خورد ، اى كاش مى مردم . . . )(76)

آن شب كه دفن كرد على (ع ) بى صدا تو را

خون گريه كرد چشم خدا در عزا تو را

در گوش چاه ، گوهر نجوا

نمى شكست

اى آشناى درد ، على داشت تا تو را

اى مادر پدر ! غمش از دست برده بود

همراه خود نداشت اگر مصطفى تو را

ناموس دردهاى على بوده اى چو اشك

پيدا نخواست غيرت شير خدا تو را

يك عمر در گلوى تو بغض استخوان شكست

در سايه داشت گر چه على چون هما تو را

خم كرد اى يگانه سپيدار باغ وحى

اين هيجده بهار پر از ما جرا تو را

دفن شبانه تو كه با خواهش تو بود

فرياد روشنى است ز چندين جفا تو را

( 17 ) صبر بر مصائب

آقا امام صادق (ع ) فرمود: وقتى مادر ما فاطمه (عليهاالسلام ) در حال احتضار بود ، چشم باز كرد ، ديد آقا اميرالمؤ منين (ع ) كنار بسترش نشسته ، گريه اش گرفت .

حضرت فرمود: زهرا جان سرورم ، عزيزم چرا گريه مى كنى ؟ !

بى بى زهرا(عليهاالسلام ) فرمود: گريه ام براى آن مصيبتها و محنتها و جفاهايى است كه بعد از من مى بينى .

حالا وجود مقدس حضرت على (ع ) كنار قبر زهرا(عليهاالسلام ) نشسته ، حَرفهاى بى بى يادش آمده و گريه مى كند و ناله مى زند و مى فرمايد: صَبَرْتُ وَفِى الْعَيْنِ قَذى وَفِى الْحَلْقِ شَجا . . .

فاطمه جان ، چنان در مصائب و سختى هاى زمان صبر كردم كه مثل كسى شدم كه در چشمش خاكروبه ريختند و استخوان توى گلويش گيركرده و راه نفس كشيدنش را گرفته . . .

اگر بزرگوارى در هرجاى كشور اسلامى باشد و بشنود جمعى بخانه زنى ريختند و خلخال و دست بند از دست و گوشواره از گوشش بكشند و او هر چه استغاثه و فرياد بزند و كمك بخواهد

بفريادش نرسند ، لَوْ ماتَ مُؤ مِنٌ دُونَ ذلِكَ اَسفا ما كانَ عِنْدى مَلُوما بَلْ كانَ بارّا مُحْسِنا . . . .

اگر از شنيدن اين موضوع جان بده و از غصه بميره پيش من ملامت نمى شه ، بلكه كار خوب و شايسته اى انجام داده (يعنى من داشتم از غصه زهرا(عليهاالسلام ) دق مى كردم ، داشتم مى مُردم ، جلوى خودم و بچه هام زن و همسر و مادر بچه ها را كتك زدند ، هرچه داد مى زد و فرياد مى زد اين ناكس هاى بى دين به كمك نيامدند . )

اگر در حضور چنين شخص با غيرتى سيلى بصورت عيالش بزنند يا او را ميان در و ديوار چنان فشار بدهند ، كه بچه شش ماهه اش سقط شود ، چى ديگر از او مى ماند . . .

وقتى كه عيال جوان او را شهيد كردند ، در دل شب آن را بخاك بسپارند كه كسى نفهمه . . .

آخ بميرم برايت على جان ما از شنيدنش داريم دق مى كنيم . . . .

آقا اميرالمؤ منين (ع ) كنار قبر عزيزش نشسته نمى تواند آزاد و بلند گريه كند ، مجبور است آرام آرام اشك بريزد . . . (77)

اى دوست از فراق تو جانم بلب رسيد

بردامنم خون دل از ديدگان چكيد

با مهر همسرى چو تو اى فاطمه بدهر

نه گوش كسى شنيده و نه ديده اى بديد

كاشانه ام ز رفتنت اى يار با وفا

ويرانه گشت و قامت سروم ز غم خميد

بينم چو كودكان يتيمت به گردهم

سر گرم ندبه اند شوم از عمر نا اميد

با آه آتشين من اى كاش مرغ

جان

پر ميزدى و از قفس سينه مى پريد

تنها نه از غم تو على ريخت اشك غم

هر كس شيند پيرهن صبر خود دريد

( 18 ) تشييع جنازه

عمار ياسر مى گويد:

ما هفت نفر بوديم كه در تشييع جنازه حضرت فاطمه زهرا(عليهاالسلام ) شركت داشتيم ، وقتى كه از دفن بى بى زهرا(عليهاالسلام ) فارق شديم و به خانه آمديم ، آفتاب طلوع كرده بود ، در بين راه رفتن به منزل ، ابابكر و عمر با من برخورد كردند و گفتند: كجا بودى و به كجا مى روى ، برگرد مى خواهيم برويم جنازه زهرا را برداريم .

من گفتم ما حسب وصيّت بى بى جنازه را شب بخاك سپرديم .

عمر خيلى ناراحت شد . آمد جلو و چند سيلى محكمى به صورت من زد .

گفتم : چرا مى زنى من كه تقصيرى نداشتم ، آن بى بى را مى كُشيد و بعد مى خواهيد به جنازه اش نماز بخوانيد .

بخدا قسم ، اسماء ديشب كه آب بدست على (ع ) مى داد تا زهرا (عليهاالسلام ) را غسل بدهد ، گفت : ديدم هنوز از پهلوى زهرا (عليهاالسلام ) خونابه مى آيد . . . واى ، واى ، واى . . . . (78)

بتاب اى مه تو بر كاشانه من

كه تاريك است امشب خانه من

بتاب اى مه كه بينم روى نيلى

بشويم در دل شب جاى سيلى

بتاب اى مه كه تا با قلب خسته

دهم من غسل پهلوى شكسته

بتاب اى مه كه شويم من شبانه

ز اشك ديده جاى تازيانه

بتاب اى مه كه تا كلثوم و زينب

نبينند روى مادر در دل شب

بتاب اى مه حسن مادر ندارد

حسين من كسى بر سر ندارد

پي نوشتها

1- در محضر استاد، ج 1، ص 46.

2- گلشن ولايت ، ص 85.

3- در محضر استاد، ج 2، ص 11.

4- گلشن ولايت

، ص 85.

5- مردان علم در ميدان عمل ، ج 1، ص 375.

6- جلوه هاى رسالت ، 120.

7- مردان علم در ميدان عمل ، ج 1، ص 396 .

8- مريم اشرفى .

9- داستانهاى شگفت ، ص 173.

10- اسحق شهنازى .

11- انوار زهرا (س )، ص 9.

12- در رثاى نور، ص 47.

13- داستانهاى شگفت ، ص 105.

14- فاطمه زهرا، ص 4.

15- سوره ممتحنه ، آيه 12.

16- داستانهاى شگفت ، ص 169.

17- دكتر قاسم رسا.

18- داستانهاى شگفت ، ص 215.

19- دكتر ناظر زاده كرمانى .

20- داستانهاى شگفت ، ص 247.

21- (آصف ).

22- توسلات راه اميدواران ، ص 113.

23- توسلات ، ص 98.

24- معراج اولياء، ص 69.

25- ارمغان انقلاب ، ص 79.

26- معراج اولياء، ص 69.

27- معراج اولياء، ص 62.

28- ديوان مقدم ، ص 257.

29- كرامات الحسينيه ، ص 14.

30- معراج الاولياء، ص 60.

31- كرامات الحسينيه ، ص 146.

32- مريم اشرفى

33- زندگانى خاندان پيغمبر(ص )، ص 152.

34- زندگانى خاندان پيغمبر(ص ).

35- خلوتگر راز، ص 126.

36- زندگانى خاندانى پيغمبر(ص )، ص 155.

37- نغمه هاى عاشق ، ص 46.

38- يكى از رفقا.

39- نغمه هاى عاشق ، ص 53.

40- كرامات الرضويه ، 220.

41- بحارالانوار، ج 53، ص 329.

42- ملاقات با امام زمان ، ج 2، ص 213.

43- شكوفه هاى ولايت ، ص 54.

44- بازار مكافات عمل ، ص 145.

45- نغمه هائى از بلبل بوستان حضرت مهدى (عج )، ج 3، 146.

46- شكوفه هاى ولايت ، 54.

47- نغمه بلبل بوستان مهدى (عج )، ج 3، 198.

48- ثمرات الحيواة ، ج 3 ص 494.

49- ثمرات الحيواة ، ج 3.

50- جلوه هاى رسالت ، ص 74.

51- كيفر كردار، ج 7، ص 72.

52- جلوه هاى

رسالت ، ص 146.

53- شنبه ماه شعبان 1418 قم مدرسه امام حسين (ع ).

54- شنبه ما ه شعبان 1418 قم مدرسه امام حسين (ع ) .

55- ج 2، ص 342.

56- كرامات صالحين و چهره درخشان قمربنى هاشم ابوالفضل العباس ، ص 301.

57- مرحوم ميرجهانى رضوان اللّه عليه .

58- ملاقات با امام زمان ج 2، ص 298.

59- مرحوم ميرجهانى .

60- انوار البهيه ، ص 38 و منهاج البيان ، ص 270.

61- اسرار آل محمد، ص 33.

62- اسرار آل محمد، 35.

63- دلائل الامامه طبرى ، ج 2 بحار، ط قديم ، ج 8، ص 222. سوگنامه ، ص 27. بيت الاحزان ، ص 96 و97.

64- نغمه هايى از بوستان ... ص 246. جلاء العيون ، ج 1، ص 200.

65- نغمه هائى از بوستان ...، ج 1، ص 126. انوار البهيه 44. بحار الانوار، ج 1، ص 51. منهاج البيان 225.

66- نوار مرحوم كافى (ره )، منتهى الا مال ، ج 1 ص 160، جلاء العيون ، ص 244.

67- نوار مرحوم كافى (ره ).

68- منهاج الدموع ، ص 243.

69- نواى عشق حسينى ، ص 152.

70- ناسخ التواريخ : ج 1، ص 195 .

71- جلاء العيون : 1/200.

72- جلاء العيون : 1/199، ناسخ التواريخ : 1/171 .

73- منتهى الا مال : 1 / 158 انوارالبهيه : 40.

74- منتهى الا مال : 1/158، جلاء العيون : 1/236، انوار البهيه : 42، بحار الانوار: 18/71.

75- جلاء العيون : 1/238 243، منتهى الا مال : 1/160، بحارالانوار: 18/281.

76- ناسخ : 1/232 .

77- منهاج البيان : 506.

78- مهاج البيان 507.

الگوى برتر

مشخصات كتاب

نام كتاب: الگوى برتر

مؤلف: على اصغر رضوانى

صفحه آرا: اميرسعيد سعيدى

ناشر: انتشارات

مسجد مقدّس جمكران

تاريخ نشر: زمستان 1386

نوبت چاپ: اوّل

چاپ: اسوه

تيراژ: 5000 جلد

قيمت: 1400 تومان

شابك: 5 - 131 - 973 - 964 - 978

مركز پخش: انتشارات مسجد مقدّس جمكران

فروشگاه بزرگ كتاب واقع در صحن مسجد مقدّس جمكران

تلفن و نمابر: 7253700 ، 7253340 - 0251

قم - صندوق پستى: 617

«حق چاپ مخصوص ناشر است»

پيشگفتار

از آيات قرآن كريم و همچنين روايات فريقين استفاده مى شود كه اهل بيت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله از مقام عصمت برخوردار بوده و از هر گونه گناه صغيره و كبيره و اشتباه و نسيان و سهو در امان اند، و در نتيجه چنين افرادى الگوهاى صحيح در جامعه بوده و سنت قولى و فعلى و تقريرى آن ها براى عموم مردم حجت است و وظيفه فرد فرد جامعه است تا از آن ها الگوگيرى كنند.

يكى از اهل بيت عليهم السلام كه معصوم بوده و سنت او حجت است حضرت زهراعليها السلام مى باشد؛ زيرا آيات و رواياتى كه بر عصمت آن ها استفاده مى شود شامل آن حضرت نيز مى باشد، و لذا همان گونه كه امامان اهل بيت عليهم السلام را به عنوان مرجع دينى و علمى معرفى مى كنيم و سنّتشان براى عموم مسلمين حجت است جا دارد كه سيره زندگانى حضرت زهراعليها السلام را مورد بررسى قرار داده تا مردم خصوصاً بانوان با الگو قرار دادن آن بانو و پيروى كردن از آن حضرت در دنيا و آخرت سعادتمند شوند.

على اصغر رضوانى

آثار بررسى مسائل تاريخى

اشاره

برخى مى گويند: بحث از مسائل تاريخى صدر اسلام و صحابه پيامبرصلى الله عليه وآله و سيره و روش آن ها و اختلافاتى كه بين آنان بوده نه تنها بى فايده است بلكه باعث ايجاد كينه و اختلاف و نزاع و مشاجره بين مسلمانان خواهد شد. ولى به نظر مى رسد كه اين چنين نخواهد بود؛ زيرا بحث از سيره و زندگانى افرادى معصوم همچون حضرت زهراعليها السلام داراى آثار و بركاتى است كه اينك به برخى از آن ها اشاره مى كنيم.

1 - تفكر كردن

خداوند متعال مى فرمايد: «فاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ»؛(1) «اين داستان ها را [براى آن ها] بازگو كن، شايد بينديشند [و بيدار شوند].»

2 - عبرت گرفتن

خداوند متعال مى فرمايد: «لَقَدْ كانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِاُّولِى الْأَلْبابِ»؛(2) «در سرگذشت آن ها درس عبرتى براى صاحبان انديشه بود».

و نيز مى فرمايد: «فاعْتَبِرُوا يأُولِى الْأَبْصَرِ»؛(3) «پس عبرت بگيريد اى صاحبان چشم».

از امام على عليه السلام نقل شده كه فرمود: «من كثر اعتباره قلّ عثاره»؛(4) «كسى كه زياد عبرت بگيرد لغزشش كم است.»

و نيز نقل شده كه فرمود: «اىّ بنىّ! انّى و ان لم اكن عمّرت عمر من كان قبلى فقد نظرت فى اعمالهم و فكّرت فى اخبارهم و سرت فى آثارهم حتى عدت كأحدهم بل كأنّى بما انتهى الىّ من امورهم قد عمرت مع اولهم الى آخرهم»؛(5) «فرزندم! هر چند من به اندازه همه آنان كه پيش از من بوده اند نزيسته ام، امّا در كارهايشان نگريسته ام و در سرگذشت هايشان انديشيده ام و در آنچه از آنان به جاى مانده رفته و ديده ام كه گويى همچون يكى از آنان شدم بلكه با آگاهى از كارهايشان به دست آورده ام گويى چنان است كه با اولين تا آخرين آنان زندگى كرده ام.»

و نيز نقل شده كه فرمود: «من اعتبر ابصر، و من ابصر فهم، و من فهم علم»؛(6) «هر كه عبرت گرفت بينا شد و آن كه بينا شد فهميد و آن كه فهميد دانش ورزيد.»

و نيز فرمود: «الاعتبار يقود الى الرشد»؛(7) «عبرت گرفتن، انسان را به سوى رشد مى كشاند».

3 - تقويت قلوب

يكى ديگر از آثار بررسى سيره بزرگان، تقويت قلوب هنگام شدايد و تنهايى هاست.

خداوند متعال مى فرمايد: «وَكُلاًّ نَّقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبَآءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَكَ ...»؛(8) «ما از هر يك از سرگذشت هاى انبيا براى تو بازگو كرديم، تا به وسيله آن، قلبت را آرامش بخشيم.»

4 - الگوگيرى از بزرگان

يكى از آثار بحث از سيره بزرگان الگو گرفتن از آنان است. امتياز اديان الهى آن است كه هنگام برنامه دادن و همراه با آن الگوهايى از انسان هاى كامل به جامعه عرضه مى كنند كه يكى از آنان شخص پيامبرصلى الله عليه وآله و بعد از او افرادى مؤمنِ واقعى به پيامبر است. خداوند متعال درباره پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله مى فرمايد: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَن كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْأَخِرَ»؛(9) «مسلّماً براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكويى بود، براى آن ها كه اميد به رحمت خدا و روز رستاخيز دارند.»

و درباره حضرت ابراهيم عليه السلام و مؤمنان واقعى به او مى فرمايد: «قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِى إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ ...»؛(10) «براى شما سرمشق خوبى در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند وجود داشت.»

بحث از بزرگان صدر اسلام در حقيقت بحث از الگوهاست و اين كه چه كسى را بايد در زندگى خود الگو قرار دهيم، و اگر صحابه را مورد جرح و تعديل قرار مى دهيم در حقيقت به جهت يافتن الگوهاى معصوم و صحيح و بى اشتباه براى اقتداى به آنان است، و يا در اين حدّ كه كدامين يك از آنان بيشتر مطيع پيامبرصلى الله عليه وآله بوده و به دستورات او گوش فرا مى دادند تا او را الگوى خود قرار دهيم.

خداوند متعال

مى فرمايد: «أَفَمَن يَهْدِى إِلَى الْحَقِ ّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لَا يَهِدِّى إِلَّا أَن يُهْدَى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ»؛(11) «آيا كسى كه هدايت به سوى حق مى كند براى پيروى شايسته تر است، يا آن كس كه خود هدايت نمى شود مگر هدايتش كنند؟ شما را چه مى شود، چگونه داورى مى كنيد؟!».

5 - نهى از منكر

بحث از بزرگان صحابه و جرح و تعديل آن ها و بررسى وقايع تاريخى صدر اسلام در حقيقت مصداق بارز امر به معروف و نهى از منكر است، به اين معنا كه ما اگر از تاريخ صحابه و همراهان پيامبرصلى الله عليه وآله بحث مى كنيم به جهت اين است كه ثابت كنيم كدامين يك از آن ها خوب بوده اند كه وظيفه همه مردم پيروى از آن هاست و كدامين فرد بد بوده كه بايد همه از او دورى كنيم.

6 - زمينه سازى براى وحدت

ما معتقديم كه اين گونه بحث ها اگر علمى محض و بدون در نظر گرفتن تعصب باشد به طور حتم مى تواند در راستاى وحدت و انسجام سياسى و حقيقى باشد؛ زيرا منشأ همه اختلافات مسائلى است تاريخى كه در صدر اسلام اتفاق افتاده است و لذا بر ماست كه آن ها را ريشه يابى كرده و حق را روشن نماييم تا مسأله وحدت اسلامى را به طور ريشه اى حل كنيم.

7 - ريشه يابى مشكلات و چاره جويى براى آن ها

دكتر عبدالرحمن كيالى يكى از دانشمندان حلب سوريه در تقريظ خود بر كتاب «الغدير» علامه امينى مى نويسد: «... انّ العالم الاسلامى الذى لايزال فى حاجة ماسة الى مثل هذه الدراسات، يهمّه و لا شك ان يعلم تطور الحكم قبل الاسلام و بعده و أسباب الأحداث التى رافقت قضية الخلافة و الخلفاء و ما جرى فى ايّامهم... و لماذا بدأ الاختلافات بعد وفاة الرسول الأعظم و أبعد بنوهاشم عن حقّهم؟ و يهّمه ان يعلم ما هى بواعث الانحطاط و الانحلال فى المسلمين حتى اصبحوا على ما هم عليه؟ و ما هى الطرق المؤديّة الى وحدة كلمتهم و نهضتهم دينياً و سياسياً و اقتصادياً و ادبياً و علمياً؟ ام يجب البحث و العمل و الانصراف الى التحرى و الاستقراء بتجرّد و نزاهة؟ حتى يمكن الاستنباط و التحقّق من العلل و استخراج الأسباب...»؛(12) «... جامعه اسلامى هميشه احتياج شديد و مبرمى به اين گونه بحث ها دارد. براى او مهم است كه بداند چگونه حكومت، قبل از اسلام و بعد از آن تحول پيدا كرده است، و عواملى كه در تغيير موضوع خلافت و خلفا و اتفاقات آن زمان تأثير داشته است... چرا بعد از وفات پيامبر اعظم صلى الله عليه وآله اختلاف

شروع شد و در نتيجه بنى هاشم از حق خود محروم شدند؟ و نيز براى جامعه مهم است بداند كه عوامل انحطاط و انحلال در مسلمانان چه بوده كه به اين وضع موجود گرفتار شده اند؟ و راه هاى رسيدن به وحدت كلمه آن ها و نهضت دينى، سياسى، اقتصادى، ادبى و علمى آنان چيست؟ يا اين كه واجب است تا كوشش و كار شود و جستجو و كاوش علمى بدون تعصب گردد تا اين كه استنباط و دسترسى به عوامل و انگيزه ها حاصل شود ...».

8 - احياى دين با نكوداشت بزرگان

گرچه مردم در جلساتى كه به نام حضرت زهراعليها السلام و ساير امامان برپا مى شود به عشق آن حضرات شركت مى كنند، ولى در ضمن با گوش فرا دادن به معارف اسلامى و مسايل دينى اعم از اعتقادات و احكام و اخلاقيات، نسبت به اين گونه امور آگاه شده و معرفت پيدا مى كنند، همان امورى كه هدف اصلى از زحمات و پذيرفتن مصائب آن بزرگواران بوده است.

9 - ارتباط عاطفى امت با اوليا

يكى از راه هاى اساسى و مهم در توجيه مسايل عقيدتى، سياسى و اجتماعى مردم، راه تحريك عاطفه در وجود مردم است، گرچه نبايد از محكم كردن اين مسائل با مبانى عقلى غافل باشم.

تذكر دادن مردم به وقايع صدر اسلام و مظلوميت اهل بيت عليهم السلام خصوصاً حضرت زهراعليها السلام مى تواند تأثير به سزايى در تزريق دين و تعاليم اخلاقى به عموم جامعه داشته باشد.

حجّيت سنت فاطمه زهراعليها السلام

توضيح

از برخى آيات و روايات استفاده مى شود كه سنت قولى، فعلى و تقريرى حضرت زهراعليها السلام همانند ديگر معصومان حجت است. اينك به برخى از اين ادلّه اشاره مى كنيم؛

آيات و حجيت سنت حضرت زهراعليها السلام

1 - آيه تطهير

خداوند متعال مى فرمايد: «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»؛(13) «خداوند فقط مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد.»

شأن نزول آيه فوق - همان گونه كه در جاى خود به اثبات رسيده - پنج تن آل عبا يعنى پيامبرصلى الله عليه وآله و امام على و حسن و حسين و فاطمه زهراعليهم السلام است.

الف و لام كلمه «الرجس» براى استغراق است و شامل هر نوع پليدى و قذارت مى شود كه از آن جمله سهو و نسيان و اشتباه است و در مقابل آن خداوند اراده كرده كه همه انواع طهارت براى اهل بيت از آن جمله حضرت زهراعليها السلام باشد، كه لازمه آن عصمت و حجيت سنت آنان است.

2 - آيه «اهل الذكر»

خداوند متعال مى فرمايد: «...فَسَْلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَاتَعْلَمُونَ»؛(14) «اگر نمى دانيد، از آگاهان بپرسيد.»

در قرآن كريم كلمه «ذكر» به دو معنا به كار رفته است؛

الف) پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله:

خداوند متعال مى فرمايد: «...فاتَّقُوا اللَّهَ يأُولِى الْأَلْبَبِ الَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أَنزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً * رَسُولًا يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللَّهِ مُبَيِّناتٍ ...»؛(15) «پس از [مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد اى خردمندانى كه ايمان آورده ايد! [زيرا] خداوند چيزى كه مايه تذكّر است بر شما نازل كرده است. رسولى به سوى شما فرستاده كه آيات روشن خدا را بر شما تلاوت مى كند.»

ب) قرآن كريم:

خداوند متعال مى فرمايد: «وَأَنزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ»؛(16) «و ما اين ذكر [= قرآن را بر تو نازل كرديم، تا آنچه به سوى مردم نازل شده است براى آن ها روشن سازى.»

و نيز مى فرمايد: «إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنا الذِّكْرَ وَإِنّا لَهُ لَحافِظُونَ»؛(17) «ما قرآن

را نازل كرديم؛ و ما بطور قطع نگهدار آنيم.»

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله «ذكر» است؛ زيرا مردم را به حقايق قرآن كريم و فطرتشان تذكر مى دهد.

كلمه «اهل» از «آل» گرفته شده كه به معناى رجوع است، و اهلِ ذكر كسانى هستند كه به لحاظ مادى و معنوى به قرآن و پيامبرصلى الله عليه وآله انتساب و ارتباط دارند و آن ها كسانى غير از اهل بيت عصمت و طهارت پيامبر اكرم عليهم السلام نمى باشند.

خداوند متعال مى فرمايد: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ * فِي كِتابٍ مَّكْنُونٍ * لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ»؛(18) «كه آن، قرآن كريمى است، كه در كتاب محفوظى جاى دارد، و جز پاكان نمى توانند به آن دست زنند [= دست يابند].»

ضمير در «لَا يَمَسُّهُ» بنابر نظر فخر رازى - كه حق هم همين است - به «كِتابٍ مَكْنُونٍ» باز مى گردد كه مراد از آن لوح محفوظ يا علم ازلى الهى است كه تنزيل آن همين قرآن كريم است، و مقصود از «مسّ» و «طهارت» در اين آيه مسّ و طهارت معنوى است. نتيجه اين كه: «مطهرون» كسانى هستند كه به حقيقت قرآن رسيده و آن را مسّ كرده اند، و در نتيجه آنچه از قرآن فهميده و مى گويند براى ما حجت است.

مطابق آيه «تطهير»، اهل بيت عليهم السلام كسانى هستند كه به اعلى درجه طهارت ظاهرى و باطنى رسيده اند؛ خداوند متعال مى فرمايد: «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»؛(19) «خداوند فقط مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد.»

مطابق روايات صحيح السند مقصود از اهل بيت عليهم السلام در اين آيه، پنج تن آل عباست كه يكى از آن ها حضرت

زهراعليها السلام مى باشد.

3 - آيه «علم الكتاب»

خداوند متعال مى فرمايد: «وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِى وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتابِ»؛(20) «آن ها كه كافر شدند مى گويند: "تو پيامبر نيستى! بگو: كافى است كه خداوند، و كسى كه علم كتاب [و آگاهى بر قرآن نزد اوست، ميان من و شما گواه باشند.»

كلمه «عنده» كه خبر است و مقدم شده، افاده حصر مى كند، از اين جا معلوم مى شود، افرادى هستند كه علم تمام كتاب تنها نزد آن هاست؛ زيرا مطابق آنچه در علم اصول آمده، مصدر مضاف، مفيد عموم است. و الف و لام در «الكتاب» براى عهد است كه در ظاهر به قرآن كريم بازمى گردد.

با ضميمه كردن اين آيه به دو آيه ديگر كه قبلاً ذكر شد پى به حجيت سنت حضرت زهراعليها السلام مى بريم.

خداوند متعال مى فرمايد: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ * فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ * لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ»؛(21) «كه آن، قرآن كريمى است، كه در كتاب محفوظى جاى دارد، و جز پاكان نمى توانند به آن دست زنند [= دست يابند].»

و نيز مى فرمايد: «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»؛(22) «خداوند فقط مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد.»

4 - آيه «اعتصام»

خداوند متعال مى فرمايد: «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَلَا تَفَرَّقُوا»؛(23) «و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد، و پراكنده نشويد.»

حبل و ريسمان خدا چيزى است كه انسان را به طور حتم به خدا رسانده و به حق و حقيقت راهنمايى مى كند و آن چيزى غير از قرآن و كسى غير از معصوم نيست.

الف) خداوند متعال درباره قرآن كريم مى فرمايد: «لَا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِّنْ

حَكِيمٍ حَمِيدٍ»؛(24) «هيچ گونه باطلى، نه از پيش رو و نه از پشت سر، به سراغ آن نمى آيد؛ چرا كه از سوى خداوند حكيم و شايسته ستايش نازل شده است.»

ب) و درباره اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام مى فرمايد: «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»؛(25) «خداوند فقط مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دوركند و كاملاً شما را پاك سازد.»

نتيجه اين كه: حضرت زهراعليها السلام مصداق «حبل اللَّه» در آيه فوق است كه تمسك به ذيل عنايت او واجب مى باشد.

5 - آيه «اوتوا العلم

خداوند متعال مى فرمايد: «بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ»؛(26) «ولى اين آيات روشنى است كه در سينه دانشوران جاى دارد.»

در اين كه مقصود از علم در «أُوتُوا الْعِلْمَ» كيست دو احتمال است؛

الف) مقصود از آن علم قرآن است

خداوند متعال مى فرمايد: «... قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِى وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتابِ»؛(27) «... بگو: كافى است كه خداوند، و كسى كه علم كتاب [و آگاهى بر قرآن نزد اوست، ميان من و شما گواه باشند.»

و با ضميمه كردن اين دو آيه به آيات 77-79 از سوره واقعه و آيه «تطهير» و حديث كساء پى به حجيت سنت حضرت زهراعليها السلام مى بريم.

ب) مقصود از آن علم اليقين است

در اين صورت با ضميمه كردن آيه فوق به دو دسته آيه ديگر پى به حجيت حضرت زهراعليها السلام مى بريم؛

اول: آيات ضرورت عصمت امام:

خداوند متعال مى فرمايد: «وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً قالَ وَمِن ذُرِّيَّتِى قالَ لَا يَنالُ عَهْدِى الظّالِمِينَ»؛(28) «[به خاطر آوريد] هنگامى كه خداوند، ابراهيم را با وسايل گوناگونى آزمود. و او به خوبى

از عهده اين آزمايش ها برآمد. خداوند به او فرمود: "من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم". ابراهيم عرض كرد: "از دودمان من [نيز امامانى قرار بده!]" خداوند فرمود: "پيمان من، به ستمكاران نمى رسد". [و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاك و معصوم باشند، شايسته اين مقامند].»

دوم: آياتى كه منشأ عصمت را علم به حقايق امور مى داند:

خداوند متعال از قول حضرت يوسف عليه السلام مى فرمايد: «رَبِ ّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَىَّ مِمّا يَدْعُونَنِى إِلَيْهِ وَإِلَّا تَصْرِفْ عَنِّى كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُن مِّنَ الْجهِلِينَ»؛(29) «پروردگارا! زندان نزد من محبوب تر است از آنچه اين ها مرا بسوى آن مى خوانند! و اگر مكر و نيرنگ آن ها را از من باز نگردانى، بسوى آنان متمايل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود.»

6 - آيه «اصطفاء»

خداوند متعال مى فرمايد: «... ثُمَّ أَوْرَثْنا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا»؛(30) «سپس اين كتاب [آسمانى را به گروهى از بندگان برگزيده خود به ميراث داديم.»

از اين آيه استفاده مى شود كه خداوند متعال علم قرآن را نزد افرادى برگزيده به وديعه و ارث گذاشته است كه خليفه و جانشينان واقعى خدا در روى زمين اند.

با ضميمه كردن آيات 77-79 از سوره واقعه و آيه «تطهير» به آيه فوق به نتيجه حجيت سنت حضرت زهراعليها السلام مى رسيم.

7 - آيه «مودت»

خداوند متعال مى فرمايد: «قُل لَا أَسَْلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى ؛(31) «بگو: من هيچ پاداشى از شما بر رسالتم درخواست نمى كنم جز دوست داشتن نزديكانم [= اهل بيتم .»

شكى نيست كه «ذوى القربى» پيامبرصلى الله عليه وآله همان اهل بيت و عترت اوست، كه به طور حتم شامل فاطمه زهراعليها السلام مى شود.

در آيه فوق امر به مودت آنان شده است. و مى توان از دو طريق استفاده حجيت سنت حضرت زهراعليها السلام از اين آيه نمود؛

الف) مودّت به معناى محبت همراه با اطاعت

برخى از متخصصين علم لغت مى گويند: مودّت به معناى محبت همراه با اطاعت است، و در اين صورت، امر به مودّت مطلق ذوى القربى، تنها با عصمت آنان سازگارى دارد.

ب) امر به محبت مطلق، مستلزم امامت است

از آن جا كه محبت زياد اطاعت را به دنبال دارد، لذا امر به محبت مطلق، مستلزم اطاعت مطلق است كه مخصوص امام معصوم مى باشد و در نتيجه حضرت زهراعليها السلام، معصومه است.

روايات و حجيت سنت حضرت زهراعليها السلام

اشاره

از برخى روايات كه در كتب شيعه و اهل سنت آمده استفاده مى شود كه سنت قولى و تقريرى و فعلى حضرت زهراعليها السلام همانند ديگر معصومين حجت است. اينك به برخى از آن ها اشاره مى كنيم.

1 - حديث «ثقلين»

ترمذى و ديگران از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل كرده اند كه فرمود: «ايها الناس! قد تركت فيكم ما ان اخذتم به لن تضلوا؛ كتاب اللَّه و عترتى اهل بيتى»؛(32) «اى مردم! من در ميان شما چيزهايى قرار داده ام كه اگر به آن ها تمسك كنيد هرگز گمراه نمى شويد؛ يكى كتاب خدا و ديگرى عترتم؛ اهل بيتم.»

از اين حديث استفاده مى شود كه عترت و اهل بيت پيامبرصلى الله عليه وآله كه به پيروى از آن ها اشاره شده افراد معصوم اند همان گونه كه قرآن از مقام عصمت برخوردار است، و ما به اين مطلب در كتاب «مرجعيت دينى اهل بيت عليهم السلام و پاسخ به شبهات» به طور مفصل پرداخته ايم.

با ضميمه كردن آيه «تطهير» به اين حديث استفاده مى شود كه يكى از مصاديق عترت معصوم پيامبرصلى الله عليه وآله كه امر به تمسك و اطاعت او شده حضرت زهراعليها السلام است، و در نتيجه سنت او براى ما حجت مى باشد.

2 - حديث «سفينه»

ابوذر از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نقل كرده كه فرمود: «مثل اهل بيتى مثل سفينة نوح من ركبها نجى و من تخلف عنها غرق»؛(33) «مثل اهل بيتم همانند كشتى نوح است هركس بر آن سوار شود نجات يافته و هر كس از آن تخلف كند غرق شود.»

مى دانيم كه مقصود از اهل بيت پيامبرصلى الله عليه وآله مطابق آيه «تطهير» و روايات ذيل آن، و آيه «مباهله» و روايات ذيل آن، پنج تن آل عباست.

طبرى به سندش از امّ سلمه نقل كرده كه گفت: «رسول خداصلى الله عليه وآله، على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را جمع كرد و آن ها را زير پارچه اى قرار داد، آن گاه عرض كرد: پروردگارا! اينان

اهل من هستند...».(34)

و نيز مسلم به سندش از سعد بن ابى وقاص نقل كرده كه گفت: «... هنگامى كه اين آيه نازل شد: «فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْنَآءَنا وَأَبْنَآءَكُمْ ...»، رسول خداصلى الله عليه وآله، على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را خواست و عرض كرد: بار خدايا! اينان اهل من هستند».(35)

3 - حديث «امان»

حاكم نيشابورى به سند صحيح از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل كرده كه فرمود: «النجوم امان لأهل السماء و اهل بيتى امان لأمتى من الإختلاف، فاذا خالفتها قبيلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب ابليس»؛(36) «ستارگان منشأ امان براى اهل آسمان اند و اهل بيتم مايه امان براى امتم از اختلاف مى باشند و اگر قبيله اى از عرب با آنان مخالفت كند بين خودشان اختلاف خواهد افتاد و در نتيجه جزء حزب شيطان خواهند شد.»

اين حديث را نيز هنگامى كه ضميمه آيه «تطهير» و آيه «مباهله» نماييم پى مى بريم كه يكى از اهل بيت پيامبرصلى الله عليه وآله كه منشأ امان امت از اختلاف اند در صورتى كه مردم به آن ها تمسك كنند، حضرت زهراعليها السلام مى باشد، و مى دانيم كه آيه تطهير و آيه مباهله درباره پنج تن آل عبا و از آن جمله حضرت زهراعليها السلام است.

4 - حديث «غضب فاطمه عليها السلام»

رسول خداصلى الله عليه وآله در حق فاطمه زهراعليها السلام فرمود: «يا فاطمة! انّ اللَّه يغضب لغضبك و يرضى لرضاك»؛(37) «اى فاطمه! همانا خداوند به غضب تو غضب مى كند و به رضايت تو راضى مى شود.»

حاكم نيشابورى و ابن حجر هيثمى بعد از نقل اين حديث تصريح به صحت آن نموده اند.(38)

حال اگر در تمام مواردى كه حضرت زهراعليها السلام غضب كرده يا راضى شده خداوند نيز غضب كرده و راضى خواهد بود، اين، دليل بر عصمت حضرت از هر گونه اشتباه و سهو است.

درس هايى از سيره حضرت زهراعليها السلام

اشاره

از آن جا كه حضرت زهراعليها السلام معصومه بوده و براى جامعه اسلامى الگو است لذا سيره او مى تواند براى انسان هاى حقيقت طلب، آموزنده باشد.

الف) سيره فاطمى قبل از ازدواج

1 - انس با غريب

صدوق به سندش از مفضل بن عمر نقل كرده كه گفت: «قلت لابى عبداللَّه الصادق عليه السلام: كيف كان ولادة فاطمةعليها السلام؟ فقال: نعم، انّ خديجةعليه السلام لمّا تزوج بها رسول اللَّه صلى الله عليه وآله هجرتها نسوة مكة، فكنّ لا يدخلن عليها و لا يسلّمن عليها و لايتركن امرأة تدخل عليها، فاستوحشت خديجة لذلك، و كان جزعها و غمّها حذراً عليه عليه السلام، فلمّا حملت بفاطمةعليها السلام كانت تحدّثها من بطنها و تصبّرها، و كانت تكتم ذلك من رسول اللَّه صلى الله عليه وآله، فدخل رسول اللَّه يوماً فسمع خديجة تحدث فاطمةعليها السلام. فقال لها: يا خديجة! من تحدّثين؟ قالت: الجنين الذى فى بطنى يحدّثنى و يؤنسنى. قال: يا خديجة! هذا جبرئيل يبشّرنى انّها أنثى و انّها النسلة الطاهرة الميمونة، و انّ اللَّه تبارك و تعالى سيجعل نسلى منها و سيجعل من نسلها ائمة و يجعلهم خلفاء فى ارضه بعد انقضاء وحيه»؛(39) «به امام صادق عليه السلام عرض كردم: تولد فاطمه عليها السلام چگونه بود؟ حضرت فرمود: آرى، هنگامى كه رسول خداصلى الله عليه وآله با خديجه ازدواج كرد زنان مكه از حضرت خديجه كناره گيرى نموده و به او سر نمى زدند و به او سلام نمى كرده و به هيچ زنى اجازه نمى دادند كه با او معاشرت داشته باشد. البته اندوه او براى پيامبرصلى الله عليه وآله بود كه مبادا به ايشان آسيبى برسد. هنگامى كه حضرت خديجه عليها السلام حضرت فاطمه عليها السلام را باردار شد او در رحم با حضرت خديجه سخن مى گفت و مادر را دلدارى

مى داد و به شكيبايى توصيه مى كرد. و حضرت خديجه اين موضوع را از رسول خداصلى الله عليه وآله پنهان مى داشت تا آن كه روزى آن حضرت نزد خديجه عليها السلام آمد و شنيد كه او با كسى سخن مى گويد، به او فرمود: اى خديجه! با چه كسى سخن مى گويى؟ پاسخ داد: با اين بچه اى كه در رحم دارم، او با من سخن مى گويد و مونس تنهايى من است. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: اى خديجه! اينك جبرئيل مرا بشارت مى دهد كه اين كودك، دختر و نسلى پاك و مبارك است، خداى متعال مقدّر نموده است كه نسل من از طريق او باشد و از ايشان فرزندانى به وجود خواهند آمد كه پيشوايان اند، و پس از انقطاع وحى، خليفه خدا در روى زمين به شمار مى آيند ...».

2 - دفاع از رسول خداصلى الله عليه وآله

عبداللَّه بن مسعود مى گويد: «بينا رسول اللَّه صلى الله عليه وآله ذات يوم قائماً يصلّى بمكة و اناس من قريش فى حلقة فيهم ابوجهل بن هشام، فقال: ما يمنع احدكم ان يأتى الجزور التى نحرها آل فلان فيأخذ سلاها ثمّ يأتى به حتى اذا سجد وضعه على ظهره. قال عبداللَّه: فانبعث اشقى القوم و انا انظر اليه فجاء به حتى وضعه على ظهره. قال عبداللَّه: لو كانت لى يومئذ منعة لمنعته. و جاءت فاطمةعليها السلام و هى يومئذ صبيّة حتى أماطته عن ظهر ابيها ثم جاءت حتى قامت على رؤوسهم فاوسعتهم شتماً. قال: فواللَّه! لقد رأيت بعضهم يضحك حتى انّه ليطرح نفسه على صاحبه من الضحك...»؛(40) «روزى رسول خداصلى الله عليه وآله ايستاده، در مكه مشغول نماز بود و جماعتى از قريش در ميان آن ها ابوجهل بن هشام قرار داشت. ابوجهل

گفت: چه چيز يكى از شما را مانع شده كه به كشتارگاه فلان قوم رفته و شكنبه شترى را بياورد و هنگامى كه محمدصلى الله عليه وآله به سجده رفته بر روى كمر او بگذارد. عبداللَّه مى گويد: بدترين آن قوم برخاست در حالى كه من او را مى ديدم و رفت و شكنبه اى را برداشته و بر روى كمر رسول خداصلى الله عليه وآله گذاشت. عبداللَّه مى گويد: اگر در آن روز من قدرتى داشتم از اين كار جلوگيرى مى كردم. فاطمه عليها السلام آمد در حالى كه در آن روز كودك بود و آن كثافات را از پشت پدر كنار زد، سپس در برابر آنان ايستاد و همه را دشنام داد. عبداللَّه بن مسعود مى گويد، به خدا سوگند! برخى را ديدم به حدى مى خنديدند كه از شدت خنده روى هم مى افتادند...».

ب) سيره فاطمى بعد از ازدواج در حيات پدر

سيره فاطمى بعد از ازدواج در حيات پدر

حضرت زهراعليها السلام در زمان پدرش مصداق بارز انسان كامل بود و لذا سيره او مى تواند الگو براى ديگران باشد. اينك به بخشى از سيره حضرت اشاره مى كنيم:

1 - ايثار و از خود گذشتگى

اول: ايثار در مال

فاطمه زهراعليها السلام مظهر ايثار و از خود گذشتگى بود. هنگامى كه سه روز پشت سر هم فقير و مسكين و يتيم به درب خانه او آمد و از اهل خانه تقاضاى كمك نمود حضرت از جمله كسانى بود كه قرص نان خود را به آنان ايثار كرد، و به همين جهت خداوند متعال در شأن شان آيه اى نازل كرد: «وَيُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَيَتِيماً وَأَسِيراً * إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَآءً وَلَا شُكُوراً»؛(41) «و غذاى [خود] را با اين كه به آن علاقه [و نياز] دارند، به مسكين و يتيم و اسير مى دهند [و مى گويند:] ما شما را به خاطر خدا اطعام مى كنيم، و هيچ پاداش و سپاسى از شما نمى خواهيم.»

مرد گرسنه اى در مسجد مدينه برخاست و گفت: اى مسلمانان! از گرسنگى به تنگ آمده ام، مرا مهمان كنيد. پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله فرمود: چه كسى اين مرد را امشب مهمان مى كند؟ حضرت على عليه السلام عرض كرد: من اى رسول خداصلى الله عليه وآله! كمى بعد حضرت عليه السلام وارد منزل شد و از فاطمه زهراعليها السلام پرسيد: آيا غذايى در منزل داريم؟ مهمان گرسنه اى را آورده ام. حضرت زهراعليها السلام ايثارگرانه عرض كرد: «ما عندنا الاّ قوت الصبية و لكنّا نؤثر به ضيفنا»؛(42) «در خانه ما غذايى نيست مگر به اندازه خوراك اين دختر بچه ولى ما امشب ايثار مى نماييم و همين مقدار غذا را به او مى دهيم.»

دوم: ايثار و از

خودگذشتگى در دعا

از امام حسن عليه السلام نقل شده كه فرمود: «رأيت امّى فاطمةعليها السلام قامت فى محرابها ليلة جمعتها فلم تزل راكعة ساجدة حتى اتضح عمود الصبح، و سمعتها تدعو للمؤمنين و للمؤمنات و تسمّيهم و تكثر الدعاء لهم و لا تدعو لنفسها بشي ء، فقلت لها: يا امّاه! لِمَ لا تدعين لنفسك كما تدعين لغيرك؟ فقالت: يا بنىّ! الجار ثم الدار»؛(43) «مادرم فاطمه زهراعليها السلام را مشاهده كردم كه شب جمعه اش در محراب عبادتش ايستاده و تمام وقت در حال ركوع و سجود بود تا آن كه سفيدى صبح روشن شد، از او مى شنيدم كه براى مؤمنين و مؤمنات دعا مى كرد و نام آنان را مى برد و برايشان بسيار دعا مى نمود ولى هيچ گونه دعا براى خود نمى كرد. به او عرض كردم: اى مادرم! چرا براى خودت دعا نمى كنى همان گونه كه براى ديگران دعا مى نمايى؟ حضرت فرمود: اى فرزندم! اول همسايه، سپس اهل خانه.»

2 - جواز سخن گفتن با نامحرمى همچون سلمان

حضرت زهراعليها السلام گرچه مى فرمايد: بهترين حالت براى زن آن است كه با مرد نامحرم سخن نگويد ولى هنگامى كه با افرادى همچون سلمان كه از اهل بيت پيامبرصلى الله عليه وآله در قداست و تقدس و نفس كشى است مواجه مى شود با او در برخى موارد سخن مى گويد، و تقاضاى كمك كردن به او در خانه را از سلمان رد نمى نمايد، و حتى مطابق برخى از روايات، سلمان به جايى رسيده است كه شتربان فاطمه زهراعليها السلام به خانه بخت در شب زفاف است.

3 - نشر احاديث رسول خداصلى الله عليه وآله

از جمله سيره حضرت زهراعليها السلام، نقل حديث و ميراث علمى پدرش رسول خداست. اينك به برخى از اين گونه روايات اشاره مى كنيم؛

شيخ طوسى به سندش از حضرت زهراعليها السلام نقل كرده كه رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: «من تختّم بالعقيق لم يزل يرى خيراً»؛(44) «هر كس انگشتر عقيق به دست كند هميشه خير خواهد ديد.»

طبرى به سندش از حضرت زهراعليها السلام نقل كرده كه فرمود: «قال لى رسول اللَّه صلى الله عليه وآله: يا حبيبة أبيها كل مسكر حرام و كل مسكر خمر»؛(45) «اى محبوب پدر! هر مست كننده اى حرام و هر مست كننده اى خمر است».

و نيز به سندش از حضرت زهراعليها السلام نقل كرده كه فرمود: «خياركم الينكم مناكبه و أكرمهم لنسائهم»؛(46) «بهترين شما كسى است كه شانه هايش نرم تر براى شما باشد و همسرش را بيشتر تكريم نمايد.»

و نيز نقل شده كه فرمود: «من اصعد الى اللَّه خالص عبادته اهبط اللَّه عزوجل اليه افضل مصلحته»؛(47) «كسى كه عبادت هاى خالصانه خود را به سوى خداوند فرستد پروردگار بزرگ ترين مصلحت او را به سويش فرو خواهد فرستاد.»

4 - عبادت خدا

حضرت زهراعليها السلام با آن عبادت ها و مناجاتى كه داشته هرگز حالت عجب به خود نگرفته است.

صدوق به سندش از ابن عباس نقل كرده كه رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: «و امّا ابنتى فاطمة فهى سيّدة نساء العالمين من الأولين و الآخرين، و انّها لتقوم فى محرابها فيسلّم عليها سبعون الف ملك من الملائكة المقرّبين و ينادونها بما نادت به الملائكة مريم فيقولون: يا فاطمة! انّ اللَّه اصطفاك و طهّرك و اصطفاك على نساء العالمين ...»؛(48) «و امّا دخترم فاطمه! او بهترين زنان عالم از اولين و

آخرين است. او هنگامى كه در محراب عبادت مى ايستاد هفتاد هزار ملك از ملائكه مقرب بر او درود فرستاده و به آنچه مريم را خطاب مى كردند ندا مى دهند و مى گويند: اى فاطمه! همانا خداوند تو را برگزيده و پاك كرده و بر زنان عالم تو را برترى داده است».

5 - تلاوت قرآن

از حضرت زهراعليها السلام نقل شده كه فرمود: «حبّب الىّ من دنياكم ثلاث: تلاوة كتاب اللَّه و النظر فى وجه رسول اللَّه و الانفاق فى سبيل اللَّه»؛(49) «از دنياى شما سه چيز نزد من خوب جلوه كرده است؛ تلاوت كتاب خدا، و نگاه به صورت رسول خدا و انفاق در راه خدا.»

نقل شده: «بعث رسول اللَّه صلى الله عليه وآله سلماناً الى فاطمةعليها السلام قال: فوقفت بالباب وقفة حتى سلمت، فسمعت فاطمة تقرأ القرآن من جوّا و تدور الرحى فى برّا ما عندها انيس ...»؛(50) «رسول خداصلى الله عليه وآله سلمان را نزد فاطمه عليها السلام فرستاد. او مى گويد: لحظه اى كنار درب خانه توقف كردم و سپس سلام نمودم، شنيدم كه فاطمه در اتاق قرآن مى خواند و آسياب در حيات به خودى خود مى چرخيد و مونسى نزد او نيست...».

6 - تعظيم پدر

ابن مغازلى به سندش از حضرت زهراعليها السلام نقل كرده كه فرمود: «لمّا نزلت على النبى صلى الله عليه وآله: «لَا تَجْعَلُوا دُعَآءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعَآءِ بَعْضِكُم بَعْضاً» قالت فاطمة: فتهيّبت النبىّ صلى الله عليه وآله ان اقول له يا ابة، فجعلت اقول له: يا رسول اللَّه، فأقبل علىّ فقال لى: يا بنيّة! لم تنزل فيك و لا فى أهلك من قبل، انت منّى و انا منك، و انّما نزلت فى اهل الجفاء و البذخ و الكبر، قولى: يا ابة، فانّه احبّ للقلب و أرضى للربّ، ثم قبّل النبىّ صلى الله عليه وآله جبهتى ...»؛(51) «چون بر پيامبرصلى الله عليه وآله اين آيه نازل شد: "صدا زدن و خواندن پيامبرصلى الله عليه وآله را در بين خود همانند صدا زدن يكديگر قرار ندهيد" فاطمه عليها السلام فرمود: هيبت پيامبرصلى الله عليه وآله

مرا مانع شد تا به او بگويم: اى پدرم، و لذا به او عرض مى كردم: اى رسول خدا! حضرت رو به من كرد و فرمود: اى دخترم! اين آيه در حق تو و اهل بيتت از قبل نازل نشده است، تو از من و من از تو هستم، بلكه اين آيه در حق اهل جفا و سركشان و متكبران نازل شده است. تو بگو: اى پدرم؛ زيرا اين گونه خطاب خوش تر براى قلب من و مورد رضايت پروردگار است. آنگاه پيامبرصلى الله عليه وآله پيشانى مرا بوسيد ...».

7 - كمك به پدر

از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده كه فرمود: «كنّا مع النبىّ صلى الله عليه وآله فى حفر الخندق، اذ جاءت فاطمةعليها السلام و معها كسيرة من خبز، فدفعتها الى النبى صلى الله عليه وآله. فقال النبى صلى الله عليه وآله: ما هذه الكسيرة؟ قالت: خبزته قرصاً للحسن و الحسين عليهما السلام، جئتك منه بهذه الكسيرة. فقال النبى صلى الله عليه وآله: يا فاطمة! أما انّه اوّل طعام دخل جوف ابيك منذ ثلاث»؛(52) «ما همراه پيامبرصلى الله عليه وآله هنگام حفر خندق بوديم كه فاطمه عليها السلام در حالى كه تكه نانى به دستش بود آمد و آن را تقديم به پيامبرصلى الله عليه وآله نمود. حضرت فرمود: اين تكه نان چيست؟ حضرت زهراعليها السلام عرض كرد: آن قرص نان را براى حسن و حسين عليهما السلام پخته بودم و اين قسمت را براى شما آوردم. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: اى فاطمه! آگاه باش! اين اولين غذايى است كه بعد از سه روز داخل شكم پدرت شده است.»

ابن شهر آشوب به سندش از عبداللَّه بن الحسن نقل كرده كه گفت: «دخل رسول اللَّه صلى الله عليه

وآله على فاطمة، فقدّمت له كسرة يابسة من خبز شعير فافطر عليها ثم قال: يا بنيّة! هذا اوّل خيز اكل ابوك منذ ثلاثة ايّام. فجعلت فاطمة تبكى و رسول اللَّه صلى الله عليه وآله يمسح وجهها بيده»؛(53) «رسول خداصلى الله عليه وآله وارد بر فاطمه عليها السلام شد. حضرت تكه نانى پخته شده از جو، خدمت رسول خداصلى الله عليه وآله گذاشت و حضرت با آن افطار نمود، سپس فرمود: اى دخترم! اين اولين نانى است كه پدرت بعد از سه روز خورده است. فاطمه شروع به گريه كرد و رسول خداصلى الله عليه وآله با دستش صورت او را پاك مى كرد».

8 - بيان احكام

از امام عسكرى عليه السلام نقل شده كه فرمود: «حضرت امرأة عند الصديقة فاطمة الزهراءعليها السلام فقالت: انّ لى والدة ضعيفة و قد لبس عليها فى امر صلواتها شي ء و قد بعثنى اليك اسألك، فأجابتها فاطمةعليها السلام عن ذلك، فثنّت فأجابت، ثم ثلّثت الى ان عشّرت اجابت، ثم خجلت من الكثرة، فقالت: لا اشقّ عليك يا ابنة رسول اللَّه. قالت فاطمة: هاتى و سلى عمّا بدالك، ارأيت من اكترى يوماً بصعد الى سطح بجمل ثقيل و كراه مائة الف دينار يثقل عليه؟ قالت: لا، فقالت: أكتريت انا لكل مسألة بأكثر من مل ء ما بين الثرى الى العرش لؤلؤاً فاحرى ان لا يثقل علىّ. سمعت ابى صلى الله عليه وآله يقول: انّ علماء شيعتنا يحشرون... يخلع على الواحد منهم الف حلّة من نور، ثم ينادى منادى ربّنا عزوجل: ايّها الكافلون لايتام آل محمّد! الناعشوم لهم عند انقطاعهم عن آبائهم الذين هم ائمتهم، هؤلاء تلامذتكم و الأيتام الذين كفلتموهم و نعشتموهم فاخلعوا عليهم خلع العلوم فى الدنيا، فيخلعون على

كل واحد من اولئك الأيتام على قدر ما اخذوا عنهم من العلوم ...»؛(54) «زنى به نزد خانم صديقه فاطمه زهراعليها السلام آمد و عرض كرد: مادر ضعيفى دارم كه چيزى درباره نماز براى او مشتبه شده است، و لذا مرا به سوى شما فرستاده تا آن را بپرسم. حضرت جواب آن را داد. او سؤال دومى كرد كه حضرت نيز جواب داد. همچنين سؤال سوم تا ده سؤال نمود و حضرت همه آن ها راجواب داد: آن زن از كثرت سؤال خجالت كشيد و عرض كرد: زحمت بر شما نباشد اى دختر رسول خدا؟! حضرت فرمود: بيا و هر چه مى خواهى بپرس. به من بگو: اگر كسى را اجير كنند تا در مقابل صد هزار دينار سنگ بزرگى را به جايى حمل كند او چه مى كند آيا احساس ناراحتى مى كند؟ او در جواب گفت: هرگز. حضرت فرمود: به من در ازاى هر سؤال كه مى كنى و جواب مى دهم به اندازه ما بين زمين تا عرش الهى لؤلؤ داده مى شود، لذا طبيعى است كه بر من سنگين نباشد. از پدرم شنيدم كه مى فرمود: همانا علماى شيعيان ما روز قيامت محشور مى شوند و بر يكى از آن ها هزار حلّه از نور آويزان مى گردد. آن گاه منادى پروردگار ما - عزّوجلّ ندا مى دهد: اى كسانى كه متكفل يتيمان آل محمد بوديد! اى كسانى كه سطح علمى آنان را هنگام جدا شدن از پدرانشان كه همان امامانشان بودند بالا برديد، آن ها شاگردان شما و يتيمانى بودند كه شما آنان را كفايت كرده و سطح علمى آن ها را بالا برديد، پس بر آن ها زيورهاى علوم دنياى آويزان كنيد. در آن هنگام به

مقدار آنچه مردم از علوم آن ها استفاده كرده بودند به آن ها زيور داده مى شود...».

كافى به سندش از زراره نقل كرده كه گفت: «سألت اباجعفرعليه السلام عن قضاء الحائض الصلاة ثم تقضى الصوم؟ قال: ليس عليها ان تقضى الصلاة و عليها ان تقضى صوم شهر رمضان. ثم اقبل على و قال: انّ رسول اللَّه صلى الله عليه وآله كان يأمر بذلك فاطمةعليها السلام و كانت تأمر بذلك المؤمنات»؛(55) «از امام باقرعليه السلام درباره قضاى نماز و روزه حائض سؤال كردم؟ حضرت فرمود: لازم نيست كه نمازهاى خود را قضا كند ولى بر عهده اوست كه روزه هايش را قضا نمايد. آن گاه رو به من كرد و فرمود: همانا رسول خداصلى الله عليه وآله فاطمه عليها السلام را به اين كار امر مى نمود و حضرت نيز به زنان مؤمنه ابلاغ مى نمود.»

9 - صدق در گفتار

حاكم نيشابورى به سندش از عايشه نقل كرده كه گفت: «ما رأيت احداً كان اصدق لهجة من فاطمة الاّ ان يكون الذى ولدهاصلى الله عليه وآله»؛(56) «من كسى را در گفتار از فاطمه راستگوتر نيافتم به جز كسى كه او را به دنيا آورد يعنى پدرش».

10 - مقدم داشتن متديّن بر پول دار

حضرت زهراعليها السلام با اين كه خواستگارهاى پولدارى همچون عثمان را داشت ولى پيامبرصلى الله عليه وآله همه را رد كرد و چون حضرت زهراعليها السلام اهل كمال و معنويات بود تنها او را به هم كفو ايشان كه حضرت على عليه السلام بود به تزويج درآورد.

مجلسى به سندش از امام على عليه السلام نقل كرده كه فرمود: «قال لى رسول اللَّه صلى الله عليه وآله: يا على! لقد عاتبنى رجال من قريش فى امر فاطمة و قالوا: خطبناها اليك فمنعتنا و زوجت علياً، فقلت لهم: و اللَّه ما انا منعتكم و زوّجته، بل اللَّه منعكم و زوّجه...»؛(57) «رسول خداصلى الله عليه وآله به من فرمود: اى على! مرا مردانى از قريش در امر فاطمه سرزنش كردند و گفتند: فاطمه را به تو تزويج كردم و دست رد به آنان زدم. من به آنان گفتم: به خدا سوگند! من شما را از اين خواسته منع نكردم و به تزويج على درنياوردم بلكه خدا شما را منع كرده و به تزويج او درآورد...».

11 - مهريه را خرج جهازيه كنيم

مجلسى رحمه الله به سندش از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود: «... قال على عليه السلام: قال رسول اللَّه صلى الله عليه وآله: قم فبع الدرع. فقمت فبعته و اخذت الثمن و دخلت على رسول اللَّه صلى الله عليه وآله، فسكبت الدراهم فى حجره، فلم يسألنى كم هى و لا انا أخبرته، ثم قبض قبضة و دعا بلالاً فاعطاه فقال ابتع لفاطمة طيباً، ثم قبض رسول اللَّه صلى الله عليه وآله من الدراهم بكلتا يديه فاعطاه ابابكر و قال: ابتع لفاطمة مايصلحها من ثياب و اثاث البيت واردفه بعمار بن ياسر و بعدّة من اصحابه...»؛(58) «... على عليه السلام از رسول

خداصلى الله عليه وآله نقل كرده كه حضرت به من فرمود: برخيز و زره خود را بفروش. من برخاسته و زرهم را فروختم و پول آن را گرفته و بر رسول خداصلى الله عليه وآله وارد شدم و پول ها در دامان آن حضرت ريختم. حضرت نپرسيد كه چه مقدار است و من نيز به او خبر ندادم. آن گاه حضرت دست برد و قبضه اى از پول برداشت و بلال را خواست و پول را به او داد و فرمود: براى فاطمه عطر تهيه كن. و نيز با دو دست خود مقدارى پول برداشت و به ابوبكر داد و فرمود: براى فاطمه آنچه در شأن اوست از لباس و اثاثيه منزل تهيه كن. و همراه او عمار بن ياسر و تعدادى از اصحابش را فرستاد...».

12 - مقدار خريد لوازم آرايش عروس

از سيره حضرت رسول صلى الله عليه وآله و حضرت زهراعليها السلام استفاده مى شود كه مقدار خريد لوازم آرايش آن حضرت تنها لباس زيبا و استعمال بوى خوش بوده است. لذا پيامبرصلى الله عليه وآله در مرتبه اوّل به بلال فرمود: اين مقدار پول را بگير و عطر تهيه كن.

13 - مدّت عقد تا عروسى

از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: «... قال على عليه السلام: فأقمت بعد ذلك شهراً اصلّى مع رسول اللَّه صلى الله عليه وآله و أرجع الى منزلى و لا اذكر شيئاً من امر فاطمةعليها السلام، ثم قلن ازواج رسول اللَّه صلى الله عليه وآله: الانطلب لك من رسول اللَّه صلى الله عليه وآله دخول فاطمة عليك؟ فقلت: افعلن. فدخلن عليه. فقالت ام ايمن: يا رسول اللَّه صلى الله عليه وآله! لو انّ خديجة باقية لقرّت عينها بزفاف فاطمة و انّ علياً يريد اهله، فقرّ عين فاطمة ببعلها و اجمع شملها و قرّ عيوننا بذلك. فقال: فما بال على لايطلب منى زوجته، فقد كنّا نتوقّع ذلك منه؟ قال على: فقلت: الحياء يمنعنى يا رسول اللَّه.

فالتفت الى النساء فقال: من ههنا؟ فقال امّ سلمة: انا امّ سلمة، و هذه زينب، و هذه فلانة و فلانة. فقال رسول اللَّه صلى الله عليه وآله: هيئوا لابنتى و ابن عمّى فى حجرى بيتاً. فقالت امّ سلمة: فى اىّ حجرة يا رسول اللَّه؟ فقال رسول اللَّه: فى حجرتك. و امر نساء ان يزيّن و يصلحن من شأنها...»؛(59) «... حضرت على عليه السلام فرمود: من بعد از عقد يك ماه صبر كرده و با رسول خداصلى الله عليه وآله نماز مى خواندم و به منزلم بازمى گشتم و چيزى درباره امر فاطمه مى خواندم و به منزلم بازمى گشتم و چيزى درباره امر فاطمه عليها السلام

به حضرت صلى الله عليه وآله نمى گفتم، تا اين كه همسران پيامبرصلى الله عليه وآله گفتند: آيا نمى خواهى تا براى تو از رسول خداصلى الله عليه وآله بخواهيم كه فاطمه بر تو وارد شود؟ من گفتم: درخواست كنيد. آنان بر حضرت وارد شدند. ام ايمن گفت: اى رسول خدا! اگر خديجه زنده بود چشمانش به زفاف فاطمه بينا مى شد و اين على است كه همسرش را مى خواهد پس چشم فاطمه را به همسرش بينا كن و بين آن دو را جمع كن و چشمان ما را به اين كار روشن گردان.

حضرت فرمود: چه شده على را كه از من تقاضاى همسرش را نمى كند؟! على عليه السلام فرمود: من گفتم: حياء مرا از اين درخواست مانع شده اى رسول خدا!

آن گاه به زنان توجه كرد و فرمود: چه كسى اين جاست؟ امّ سلمه گفت: من امّ سلمه، و اين زينب، و اين فلانه و فلانه.

رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: در حجره من براى دخترم و پسرعمويم اتاقى آماده كنيد.

ام سلمه گفت: در كدامين حجره اى رسول خدا؟

حضرت فرمود: در حجره تو. آنگاه زنانش را دستور داد تا آنچه در شأن حضرت زهراعليها السلام است او را زينت داده و اصلاح نمايند...».

14 - تقسيم وليمه عروسى

از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: «... قال على: ثم قال لى رسول اللَّه صلى الله عليه وآله: يا على! اصنع لأهلك طعاماً فاضلاً، ثم قال: من عندنا اللحم و الخبز و عليك التمر و السمن. فاشتريت تمراً و سمناً، فحسر رسول اللَّه صلى الله عليه وآله عن ذراعه و جعل يشدخ التمر فى السمن حتى اتخذه حيساً و بعث الينا كبشاً سميناً فذبح، و خبز لنا خبر كثير...»؛(60) «... على عليه

السلام فرمود: آنگاه رسول خداصلى الله عليه وآله به من فرمود: اى على! براى اهل بيت خود غذاى زيادى تهيه كن. و فرمود: از جانب ما گوشت و نان بر تو باشد كه خرما و شير و روغن آماده كنى. من خرما و روغن خريدم. رسول خدا آستين خود را بالا زد و خرما را با روغن مخلوط نمود تا اين كه شيرينى حيس آماده شد. پيامبرصلى الله عليه وآله نيز براى ما گوسفند چاقى را فرستاد كه سر بريده شد و نان زيادى هم پخته شد...».

15 - دعوت مسجدى ها براى خوردن وليمه عروسى

از حضرت على عليه السلام نقل شده كه فرمود: «ثم قال لى رسول اللَّه صلى الله عليه وآله: ادع من احببت. فأتيت المسجد و هو مشحن بالصحابة، فأحييت ان أشخص قوماً و ادع قوماً، ثم صعدت على ربوة هناك و ناديت: أجيبوا الى وليمة فاطمة. فاقبل الناس ارسالاً. فاستحييت من كثرة الناس و قلة الطعام، فعلم رسول اللَّه صلى الله عليه وآله ما تداخلنى فقال: يا على! انّى سأدعوا اللَّه بالبركة...»؛(61) «رسول خداصلى الله عليه وآله به من فرمود: هر كس را مى خواهى دعوت كن. من به مسجد آمدم در حالى كه پر از صحابه بود، و خجالت كشيدم كه برخى را دعوت كنم و برخى را دعوت نكنم، لذا بالاى بلندى رفتم و ندا دادم: اى مردم! همگى به وليمه [عروسى فاطمه دعوت هستيد. مردم همگى آمدند. من از كثرت جمعيت و كمى غذا خجالت كشيدم. رسول خداصلى الله عليه وآله چون از اين حالت من باخبر شد فرمود: اى على! من از خدا مى خواهم كه بركت دهد...».

16 - غذاى عروس و داماد جدا باشد

از امام على عليه السلام نقل شده كه فرمود: «... ثم اخذ صحفة و جعل فيها طعاماً و قال: هذا لفاطمة و بعلها...»؛(62) «... آنگاه بشقابى خواست و در آن غذا گذاشت و فرمود: اين سهم فاطمه و شوهرش باشد...».

17 - وداع پدر با دختر

از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: «... حتى اذا انصرفت الشمس للغروب قال رسول اللَّه صلى الله عليه وآله: يا امّ سلمة! هلمّى فاطمة، فانطلقت فاتت بها و هى تسحب أذيالها و قد تصبّبت عرقاً حياءً من رسول اللَّه صلى الله عليه وآله، فعثرت، فقال رسول اللَّه صلى الله عليه وآله: أقالك اللَّه العثرة فى الدنيا و الآخرة فلمّا وقفت بين يديه كشف الرداء عن وجهها حتى رآها على عليه السلام، ثم اخذ يدها فوضعها فى يد على، و قال: بارك اللَّه لك فى ابنة رسول اللَّه يا على، نعم الزوجة فاطمة، و يا فاطمة نعم البعل على، انطلقا الى منزلكما...»؛(63) «... چون خورشيد غروب كرد رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: اى امّ سلمه! فاطمه را حاضر كن. او رفت و حضرت را آورد در حالى كه دامن خود را با خود مى كشيد و به جهت خجالت از رسول خداصلى الله عليه وآله عرق مى ريخت، كه ناگهان پايش لغزيد. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: خداوند تو را در دنيا و آخرت از لغزش نجات دهد.

چون حضرت زهراعليها السلام در مقابل پيامبرصلى الله عليه وآله ايستاد حضرت رداء را از صورت فاطمه برداشت تا اين كه حضرت على عليه السلام او را ديد. آنگاه پيامبرصلى الله عليه وآله دست فاطمه را گرفت و در دست على گذاشت و فرمود: خداوند براى تو، دختر رسول خدا را مبارك گرداند اى على! خوب

زنى است فاطمه، و اى فاطمه! خوب شوهرى است على، به منزلتان برويد...».

18 - ملاطفت به همسر به جهت جبران تهيدستى

رسول خداصلى الله عليه وآله هنگامى كه از دخترش فاطمه عليها السلام شنيد كه زنان قريش به جهت ازدواج او با حضرت على عليه السلام و فقر او، حضرت را سرزنش مى كنند به حضرت على عليه السلام فرمود: «ادخل بيتك و الطف بزوجتك و ارفق بها ...»؛(64) «وارد خانه شود و به همسرت لطف و مدارا نما...».

19 - بى توجهى به سرزنش مردم

اگر داماد خوبى پيدا كرديم كه از مال دنيا چيز چندانى ندارد، دختر خود را به او دهيم گرچه مردم ما را سرزنش و ملامت مى كنند. و لذا پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله حضرت زهراعليها السلام را به ازدواج حضرت على عليه السلام درآورد گرچه زنان قريش، حضرت زهراعليها السلام را بر اين كار سرزنش نمودند.

20 - لذت بردن از كار در خانه

مجلسى به سندش از امام باقرعليه السلام نقل كرده كه فرمود: «تقاضى علىّ و فاطمة الى رسول اللَّه صلى الله عليه وآله فى الخدمة، فقضى على فاطمة بخدمة ما دون الباب، و قضى على علىّ بما خلفه. قال: فقالت فاطمة: فلا يعلم ما داخلنى من السرور الاّ اللَّه بإكفائى رسول اللَّه صلى الله عليه وآله تحمّل رقاب الرجال»؛(65) «در مورد خدمت در امور زندگى على و فاطمه عليهما السلام نزد رسول خداصلى الله عليه وآله رفتند تا برايشان حكم نمايد. حضرت براى فاطمه عليها السلام حكم به خدمت در خانه نمود و بر على عليه السلام حكم به خدمت بيرون منزل كرد. فاطمه عليها السلام فرمود: كسى به جز خدا نمى داند كه چه قدر از اين كه رسول خدا مرا متكفل امور مردان كرد خوشحال شدم.»

21 - التزام به تعهدات اخلاقى

راوندى نقل كرده كه سلمان فرمود: «كانت فاطمةعليها السلام جالسة قدّامها رحى تطحن بها الشعير و على عمود الرحى دم سائل، و الحسين فى ناحية الدار يتضوّر من الجوع، فقلت: يا بنت رسول اللَّه! دبرت كفّاك و هذه فضّة، فقالت: أوصانى رسول اللَّه صلى الله عليه وآله ان تكون الخدمة لها يوماً، فكان امس يوم خدمتها ...»؛(66) «فاطمه نشسته بود و در مقابل او آسيايى بود كه در آن جو را آسياب مى كرد و از عمود آسياب خون جارى بود و حسين عليه السلام نيز در گوشه اى از حيات منزل از گرسنگى شيون مى كرد. عرض كردم: اى دختر رسول خدا! دستانت متورم شده در حالى كه فضه هست؟! حضرت فرمود: رسول خداصلى الله عليه وآله مرا وصيت كرده كه او يك روز در ميان، در امر خانه خدمت كند، و ديروز نوبت او بوده است...».

22 - دستور پدر به اطاعت دخترش از شوهر

نقل شده كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله به حضرت زهراعليها السلام فرمود: «... يا بنيّة! انّ اللَّه عزّوجلّ اطلع الى الأرض اطلاعة فاختار من اهلها رجلين، فجعل احدهما اباك و الآخر بعلك. يا بنيّة! نعم الزوج زوجك لا تعصى له امراً...»؛(67) «... اى دخترم! همانا خداى عزّوجلّ توجهى به زمين كرد و از اهالى آن، دو مرد را برگزيد، يكى از آن دو پدرت و ديگر شوهرت مى باشد. اى دخترم! همسرت خوب همسرى است و هرگز در هيچ دستورى او را نافرمانى مكن...».

از امام باقرعليه السلام نقل شده كه فرمود: «... و لاشفيع للمرأة أنجح عند ربّها من رضا زوجها. و لمّا ماتت فاطمةعليها السلام قام عليها اميرالمؤمنين عليه السلام و قال: اللّهم انّى راض عن ابنة نبيّك...»؛(68) «... هيچ شفيعى براى

زن مؤثرتر نزد پروردگارش از رضايت همسرش نيست. چون فاطمه عليها السلام از دنيا رحلت نمود اميرالمؤمنين عليه السلام برخاست و عرض كرد: بارخدايا! من از دختر پيامبرت راضى هستم...».

23 - سفارش پدر به دخترش در مورد درخواست از شوهر

از حضرت زهراعليها السلام نقل شده كه خطاب به حضرت على عليه السلام عرض كرد: «كان رسول اللَّه صلى الله عليه وآله نهانى ان اسألك شيئاً. فقال صلى الله عليه وآله: لاتسألى ابن عمّك شيئاً، ان جاءك بشي عفواً و الاّ فلاتسأليه»؛(69) «رسول خداصلى الله عليه وآله مرا نهى كرده كه از تو چيزى بخواهم، و فرموده: از پسرعمويت چيزى درخواست مكن؛ اگر چيزى براى تو آورد كه هيچ وگرنه از او تقاضا مكن.»

24 - كمك به همسر در امور خانه

از امام على عليه السلام نقل شده كه فرمود: «دخل علينا رسول اللَّه صلى الله عليه وآله و فاطمةعليها السلام جالسة عند القدر و انا أنقى العدس. قال: يا اباالحسن! قلت: لبيك يا رسول اللَّه! قال: اسمع منّى، و ما اقول الاّ من امر ربّى: ما من رجل يعين امرأته فى بيتها الاّ كان له بكلّ شعرة على بدنه عبادة سنة، صيام نهارها و قيام ليلها...»؛(70) «رسول خداصلى الله عليه وآله بر ما وارد شد در حالى كه فاطمه عليها السلام در كنار ديگ نشسته و من عدس پاك مى كردم. حضرت فرمود: اى ابوالحسن! عرض كردم: لبيك اى رسول خدا! حضرت فرمود: از من بشنو و بدان كه هر چه مى گويم از جانب پروردگار من است، هر كس همسرش را در خانه كمك كند خداوند به تعداد هر مويى كه در بدن اوست ثواب عبادت يك سال را مى دهد كه روزها روزه دار و شب ها زنده دار باشد...».

25 - دلسوز فرزندان

محمّد بن اسحاق مى گويد: «انّه لمّا ركز عمرو رمحه على خيمة النبى صلى الله عليه وآله و قال: يا محمد! أبرز... الى ان قال؛ فى كل ذلك يقوم على عليه السلام ليبارزه، فيأمره النبى صلى الله عليه وآله بالجلوس لمكان بكاء فاطمةعليها السلام عليه من جراحاته فى يوم احد و قولها: ما اسرع ان يأتم الحسن و الحسين عليهما السلام باقتحامه الهلكات. فنزل جبرئيل عليه السلام فامره عن اللَّه تعالى ان يأمر علياًعليه السلام بمبارزته. فقال النبى صلى الله عليه وآله: يا على! ادن منّى، و عمّمه بعمامته و اعطاه سيفه و قال: امض لشأنك. ثم قال: اللّهم أعنه. فلمّا توجّه اليه قال النبى صلى الله عليه وآله: خرج الايمان سائره الى الكفر سائره»؛(71) «چون عمرو بن عبدود نيزه

خود را بر خيمه پيامبرصلى الله عليه وآله فرو برد گفت: اى محمّد! بيا و مبارزه كن... تا اين كه مى گويد: در هر بار على عليه السلام به مبارزه او برمى خاست ولى پيامبرصلى الله عليه وآله او را دستور به نشستن مى داد؛ زيرا فاطمه عليها السلام به جهت جراحات حضرت على عليه السلام در روز احد گريه مى كرد و مى گفت: با اين گونه حمله ها چه زود حسن و حسين يتيم خواهند شد. جبرئيل بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شد و از جانب خداوند به او ابلاغ كرد كه على عليه السلام را دستور به مبارزه دهد. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: اى على! نزديك من بيا، آن گاه عمامه او را بست و شمشيرش را به دست او سپرد و فرمود: براى كارى كه در پيش دارى حركت كن. سپس فرمود: بار خدايا! او را يارى كن. چون حضرت به سوى جنگ حركت نمود پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: تمام ايمان به سوى تمام كفر حركت كرد».

26 - هنگام وارد شدن بر خانه دخترش اذن بگيرد

رسول خداصلى الله عليه وآله درب خانه دخترش فاطمه عليها السلام را كوبيد و فرمود: «السلام عليكم، أأدخل»؛ «درود بر شما، آيا اجازه مى دهيد تا داخل شوم.» حضرت زهراعليها السلام عرض كرد: «عليك السلام يا رسول اللَّه! أدخل يا رسول اللَّه»؛(72) «درود بر تو اى رسول خدا، داخل شو اى فرستاده خدا.»

27 - به ياد قيامت بودن

رسول خداصلى الله عليه وآله روزى حضرت زهراعليها السلام را غمگين ديد، پرسيد: حزن و اندوه تو براى چيست؟ حضرت زهراعليها السلام عرض كرد: «يا ابة! ذكرت المحشر و وقوف الناس عراة يوم القيامة»؛(73) «اى پدرم! يادى از محشر و توقف مردم با حالت برهنه در روز قيامت كردم»

ج) سيره فاطمى بعد از وفات پدر

1 - عزادارى براى پدر

از امام على عليه السلام نقل شده كه فرمود: «غسّلت النبى صلى الله عليه وآله فى قميصه فكانت فاطمةعليها السلام تقول: أرنى القميص، فاذا شمّته غشى عليها. فلمّا رأيت ذلك غيبته»؛(74) «من پيامبرصلى الله عليه وآله را در لباسش شستم. فاطمه مى فرمود: آن لباس را به من نشان ده، و چون بوى آن را استشمام نمود غش كرد. و چون از او چنين مشاهده كردم آن لباس را مخفى نمودم».

2 - جواز سخن گفتن زن با نامحرم به جهت دفاع از حق

با آن كه از حضرت زهراعليها السلام رسيده كه بهترين حالت براى زن آن است كه نه او مرد نامحرم را ببيند و نه نامحرم او را، ولى هنگامى كه حضرت عليها السلام در جامعه انحراف مشاهده مى كند و مى بيند كه حق شوهرش حضرت على عليه السلام ضايع شده است از خانه بيرون مى آيد و در ملأ عام براى مردم سخن مى گويد.

3 - دستور ندادن به شوهر

در مناظره حضرت زهراعليها السلام با ابوبكر در مورد ام ايمن آمده است: «فجاءت بامّ ايمن»، يعنى ام ايمن را آورد، ولى درباره حضرت على عليه السلام آمده است، «فجاء على»، يعنى حضرت على عليه السلام به جهت گواهى آمد. از اين اختلاف در تعبير استفاده مى شود كه حضرت زهراعليها السلام به شوهرش خصوصاً آن كه امام اوست، دستور نداده تا نزد ابوبكر گواهى دهد؛ زيرا او خودش وظيفه خود را مى داند.

4 - پوشيدن مقنعه هنگام بيرون رفتن

هنگامى كه حضرت زهراعليها السلام خواست به مسجد رود تا با ابوبكر و مردم سخن بگويد مقنعه خود را به سر مى كند.

در روايت آمده است: «انّه لمّا اجمع ابوبكر و عمر على منع فاطمةعليها السلام فدكاً و بلغها ذلك لاثت خمارها على رأسها»؛(75) «چون ابوبكر و عمر قصد كردند كه فاطمه عليها السلام را از فدك محروم سازند و خبر آن به حضرت رسيد مقنعه خود را بر سر نمود».

طبرسى به سندش از ابوجعفر نقل كرده كه فرمود: «فاطمة سيدة نساء اهل الجنة، و ما كان خمارها الاّ هكذا؛ و اومأ بيده الى وسط عضده»؛(76) «فاطمه سرور زنان اهل بهشت است، و مقنعه او اين چنين بود، حضرت اشاره تا وسط بازوى خود كرد.»

5 - چادر را به خود پيچيدن

هنگام حركت حضرت زهراعليها السلام به سوى مسجد به جهت خواندن خطبه چنين آمده است: «و اشتملت بجلبابها»؛(77) «و چادر و سرتاسرى را بر خود پيچيد.»

6 - بلند گرفتن چادر

حضرت عليها السلام چادر خود را بلند مى گيرد تا روى پاهايش را بگيرد؛ «تطأ ذيولها»؛(78) «پايين چادر را زير پا مى گذاشت.»

7 - خودنما نشود

در بين زنان كمك كار و اقوام خود حركت مى كند تا نشان داده نشود: «و اقبلت فى لمّة من حفدتها و نساء قومها»؛(79) «و در ميان جماعتى از كمك كاران و زنان قومش آمد.»

8 - تجديد عهد با پدر

او بعد از وفات پدرش هرگز او را فراموش نمى كند و حتى هنگامى كه بلال از شام به مدينه مى آيد از او مى خواهد تا به ياد پدرش يك بار ديگر اذان بگويد تا تجديد عهدى با پدرش رسول خداصلى الله عليه وآله نمايد.

9 - گرفتن حق خود

او هنگامى كه ديد مدعيان جانشينى پيامبرصلى الله عليه وآله از اوّليات اسلام بى خبرند و حق مسلّم او را در مورد نحله فدك انكار مى كنند، در عين آن كه معروف به زهد و ايثار و از خودگذشتگى است ولى اغماض در اين مورد را تقويت دستگاه باطل مى داند و لذا از راه هاى مختلف درصدد احقاق حق خود برمى آيد تا بر مردم اثبات كند كه اين افراد لياقت جانشينى پيامبرصلى الله عليه وآله را ندارند.

10 - همّ و غم را از شوهر دور كنيم

از سيره حضرت زهراعليها السلام استفاده مى شود كه زن بايد طورى با شوهر خود رفتار كند كه هم و غم را از شوهرش بيرون نمايد. لذا از حضرت على عليه السلام نقل شده كه فرمود: «و لقد كنت انظر اليها فتكشف عنّى الغموم و الأحزان بنظرى اليها»؛(80) «من به او نگاه مى كردم و با اين نگاه غم ها و حزن ها از من دور مى شد.»

زن نبايد طورى عمل كند كه مرد و شوهرش كه وارد خانه مى شود تازه غم ها را بر سر او بريزد.

11 - باعث غضب شوهر نشويد

زن نبايد شوهرش را به غضب و خشم درآورد؛ و لذا حضرت على عليه السلام درباره همسرش حضرت زهراعليها السلام مى فرمايد: «... و لا اغضبتنى ...»؛(81) «... هرگز مرا به غضب نياورد ...».

12 - همسر خوب را ناراحت نكنيم

از امام على عليه السلام نقل شده كه فرمود: «فواللَّه! ما اغضبتها و لا اكرهتها على امر حتى قبضها اللَّه عزّوجلّ، و لا اغضبتنى و لا عصت لى امراً، و لقد كنت انظر اليها فتنكشف عنّى الهموم و الأحزان»؛(82) «به خدا سوگند! من فاطمه را به غضب نياورده و بر هيچ كارى وادار نكردم تا اين كه خداوند عزّوجلّ جان او را گرفت، و او نيز من را به غضب نياورد و از هيچ دستور من سرپيچى نكرد. من به او مى نگريستم وبه واسطه آن نگرانى ها وحزن هاى من از بين مى رفت».

13 - نافرمانى شوهر ممنوع

زن نبايد از دستورات شوهرش نافرمانى كند؛ و لذا حضرت على عليه السلام درباره حضرت زهراعليها السلام مى فرمايد: «... و لا عصت لى امراً»؛(83) «... او هرگز نافرمانى من را نكرد ...». و نيز از حضرت زهراعليها السلام روايت شده كه هنگام شهادت به شوهرش حضرت على عليه السلام فرمود: «يابن عمّ! ما عهدتنى كاذبة و لا خائنة و لا خالفتك منذ عاشرتنى»؛(84) «اى فرزند عمو! مرا هرگز دروغگو و خائن نيافتى و از زمانى كه با من زندگى كردى من تو را نافرمانى نكردم.»

14 - با اذن شوهر از خانه بيرون رويد

حضرت زهراعليها السلام خانمى است كه حتى براى گرفتن حق خود با اذن شوهرش از منزل خارج مى شود.

از امام باقرعليه السلام روايت شده كه فرمود: «قال على عليه السلام لفاطمةعليها السلام: «انطلقى فاطلبى ميراثك من ابيك رسول اللَّه صلى الله عليه وآله فجاءت الى ابى بكر فقالت...»؛(85) «على عليه السلام به فاطمه عليها السلام فرمود: برو و ارث پدرت رسول خدا را طلب كن. فاطمه نزد ابوبكر آمد و فرمود: ...».

15 - فداكارى براى شوهر و امام خود

حضرت زهراعليها السلام به حدى فداكار شوهرش و امامش مى باشد كه هنگام آمدن مخالفان به طرف خانه او و درخواست بيرون آمدن حضرت على عليه السلام، خود به پشت در مى آيد تا كسى متعرض حضرت نشود و در همين هنگام است كه خودش و فرزندش را فداى شوهر و امامش مى نمايد.

حضرت زهراعليها السلام هنگام هجوم به خانه اش فرمود: «ايها الضالّون المكذبون! ماذا تقولون؟ و اىّ شي ء تريدون؟»؛(86) «اى گمراهان و دروغگويان! چه مى گوييد و چه مى خواهيد.»

و هنگام بردن حضرت على عليه السلام به طرف مسجد فرمود: «واللَّه لا ادعكم تجرّون ابن عمّى ظلماً»؛(87) «سوگند به خدا، نمى گذارم پسر عموى مرا ظالمانه به سوى مسجد، كشان كشان ببريد.»

و هنگامى كه امام على عليه السلام را به زور به مسجد بردند حضرت زهراعليها السلام وارد مسجد شد و صدا داد: «خلّوا عن ابن عمّى...»؛(88) «رها كنيد پسر عمويم را ...».

و آن گاه كه ديد حضرت على عليه السلام را با شمشير به جهت بيعت گرفتن تهديد مى كنند خطاب به ابوبكر فرمود: «يا ابابكر! اتريد ان ترملنى من زوجى؟! واللَّه لئن لم تكف عنه لأنشرنّ شعرى و لأشقنّ جيبى و لآتينّ قبر أبى»؛(89) «اى ابوبكر! آيا مى خواهى مرا بى شوهر كنى؟ سوگند به خدا! اگر دست از

سر او برندارى موى سرم را پريشان مى كنم و گريبان چاك زده كنار قبر پدرم رسول خداصلى الله عليه وآله مى روم.»

حضرت زهراعليها السلام كه ديد به سخنانش ترتيب اثر نمى دهند نگاه به سلمان كرده و فرمود: «يا سلمان! يريدون قتل علىّ و ما على علىّ صبر، فدعنى حتى آتى قبر ابى فانشرنّ شعرى و اشق جيبى و اصيح الى ربى»؛(90) «اى سلمان! آن ها قصد جان على را دارند و من در شهادت او نمى توانم صبر كنم، بگذار تا كنار قبر پدرم بروم و موهايم را پريشان نمايم، گريبان چاك زده و به درگاه خدا ناله سردهم.»

و نيز فرمود: «ويلهم يا سلمان! يريدون ان يؤتموا ولدىّ الحسنين فواللَّه يا سلمان! لا اخلّى عن باب المسجد حتى ارى ابن عمّى سالماً بعينى»؛(91) «واى بر آنان اى سلمان! آن ها مى خواهند دو فرزند من حسن و حسين عليهما السلام را يتيم و بى سرپرست نمايند به خدا سوگند اى سلمان! از درب مسجد پا بيرون نمى گذارم تا آن كه پسر عموى خود را با چشم خود سالم ببينم.»

پس از لحظاتى چند كه در ميان سكوت و اندوه و شگفتى حاضران، مهاجمين دست از امام كشيدند و حضرت تنها و مظلومانه از مسجد بيرون آمده و راه خانه را در پيش گرفت، حضرت زهراعليها السلام به شوهر معصوم خود نگريسته و عرض كرد: «روحى لروحك الفداء و نفسى لنفسك الوقاء يا اباالحسن! ان كنت فى خير كنت معك و ان كنت فى شرّ كنت معك»؛(92) «جانم فداى جان تو، و روحم سپر بلاهاى جان تو اى ابوالحسن! همواره با تو خواهم بود و اگر در سختى باشى باز هم با تو خواهم

بود.»

16 - تسليم شوهر بودن

او به حدى تسليم شوهرش مى باشد كه وقتى ابوبكر و عمر هنگام قرار گرفتن در بستر بيمارى به عيادت او مى آيند و حضرت راضى به ملاقات با او نمى شود هنگامى كه حضرت على عليه السلام را واسطه قرار مى دهند، به او مى گويد: «البيت بيتك و الحرة امتك»؛ «خانه، خانه تو، و منِ آزاد كنيز توام.»

17 - دعا براى شيعيان

اسماء مى گويد: در لحظه هاى پايانى زندگى حضرت زهراعليها السلام متوجه شدم كه چنين دعا مى كند: «الهى و سيدى اسألك بالذين اصطفيتهم و ببكاء ولدىّ فى مفارقتى، ان تغفر لعصاة شيعتى و شيعة ذريتى»؛(93) «بار خدايا اى مولاى من! از تو مى خواهم به حق كسانى كه آنان را برگزيدى و به گريه فرزندانم در فراق من، اين كه گناه كاران از شيعيان من و شيعيان ذريه او را ببخشى.»

18 - هميشه بوى خوش استعمال كنيد

حضرت زهراعليها السلام هنگام شهادت خطاب به اسماء مى فرمايد: «... هاتى طيبى الذى اتطيّب به...»؛(94) «... عطرى را كه هميشه از آن استفاده مى كردم برايم حاضر كن...».

19 - لباس مخصوص براى نماز

و نيز حضرت زهراعليها السلام خطاب به اسماء، هنگام شهادتش مى فرمايد: «... وهاتى ثيابى التى اصلّى فيها، اجلسى عند رأسى فاذا جاء وقت الصلاة فاقيمينى، فان قمت و الاّ فأرسلى الى علىّ»؛(95) «... لباسم را كه در آن نماز مى گذارم برايم حاضر كن، و بر بالين سرم بنشين و چون وقت نماز شد مرا صدا بزن، اگر برخاستم كه هيچ وگرنه كسى به سوى على بفرست...».

20 - گريه بر مظلوم

فاطمه زهراعليها السلام در لحظه هاى غمبار احتضار خويش به شدت گريست. امام على عليه السلام پرسيد: چرا گريه مى كنى؟ پاسخ داد: «أبكى لما تلقى بعدى»؛(96) «به خاطر آنچه كه پس از من به تو خواهد رسيد مى گريم.»

21 - اوج عفت و حجاب

اسماء مى گويد: حضرت زهراعليها السلام در روزهاى آخر عمرش به من فرمود: «انّى قد استقبحت ما يصنع بالنساء، انّه يطرح على المرأة الثوب فيصفها لمن رأى، فلاتحملنى على سرير ظاهر، استرنى سترك اللَّه من النار»؛(97) «من بسيار زشت مى دانم كه جنازه زنان را پس از مرگ بر روى تابوت سرباز گذاشته و بر روى آن پارچه اى مى افكنند كه حجم بدن را براى بينندگان نمايش مى دهد. مرا بر روى تابوت آنچنانى نگذار و بدن مرا بپوشان كه خدا تو را از آتش جهنم بازدارد.»

و به حضرت على عليه السلام عرض كرد: «اوصيك يابن عمّ! ان تتّخذ لى نعشاً، فقد رأيت الملائكة صوّروا صورته»؛(98) «وصيت مى كنم شما را اى پسر عمو كه براى من تابوتى درست كنى، همان گونه كه ملائكه شكل آن را به من نشان دادند.»

توسل به فاطمه زهراعليها السلام

توضيح

از برخى آيات همراه با رواياتى كه در ذيل آن ها آمده استفاده مى شود كه حضرت زهراعليها السلام همانند ديگر معصومين عليهم السلام واسطه فيض الهى بوده و بايد به او توسل نمود؛

1 - آيه مباهله

خداوند متعال خطاب به پيامبرش صلى الله عليه وآله مى فرمايد: «فَمَنْ حَآجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جَآءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْنَآءَنا وَأَبْنَآءَكُمْ وَنِسَآءَنا وَنِسَآءَكُمْ وَأَنفُسَنا وَأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ»؛(99) «هر گاه بعد از علم و دانشى كه [درباره مسيح به تو رسيده، [باز] كسانى با تو به محاجّه و ستيز برخيزند، به آن ها بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت كنيم، شما هم از نفوس خود؛ آنگاه مباهله كنيم؛ و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.»

مطابق برخى از روايات، پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله هنگامى كه حضرت على و زهرا و حسن و حسين عليهم السلام را براى مباهله با مسيحيان نجران آورد، فرمود: «اذا أنا دعوت فأمّنوا»؛ «چون من دعا كردم شما آمين بگوييد.»

اين جمله دلالت دارد كه دعاى حضرت زهراعليها السلام همراه با ديگران در برآورده شدن حاجت پيامبرصلى الله عليه وآله تأثير دارد.(100)

2 - آيه پذيرش توبه حضرت آدم عليه السلام

خداوند متعال مى فرمايد: «فَتَلَقَّى آدَمُ مِن رَّبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ»؛(101) «سپس آدم از پروردگارش كلماتى دريافت داشت؛ [و با آن ها توبه كرد. ]و خداوند توبه او را پذيرفت؛ چرا كه خداوند توبه پذير و مهربان است.»

سيوطى و ديگران به سند خود از امام على عليه السلام نقل كرده اند كه فرمود: «سألت النبى صلى الله عليه وآله عن قول اللَّه: «فَتَلَقَّى آدَمُ مِن رَّبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ» فقال: انّ اللَّه اهبط آدم بالهند و حواء بجدّة... حتى بعث اللَّه اليه جبرئيل و قال: يا آدم! ألم اخلقك بيدىّ؟ الم انفخ فيك من

روحى؟ ألم أسجد لك ملائكتى؟ الم أزوّجك حواء أمتى؟ قال: بلى، قال: فما هذا البكاء؟ قال: و مايمنعنى من البكاء؟ و قد اخرجت من جوار الرحمن. قال: فعليك بهؤلاء الكلمات، فانّ اللَّه قابل توبتك و غافر ذنبك، قل: "اللّهم انّى اسألك بحق محمد و آل محمد، سبحانك لا اله الا انت، عملت سوءاً و ظلمت نفسى فاغفرلى، انّك انت الغفور الرحيم"، فهؤلاء الكلمات التى تلقّى آدم»؛(102) «از رسول خداصلى الله عليه وآله درباره قول خداوند: "پس تلقى كرد آدم از پروردگارش كلماتى را و خداوند توبه او را پذيرفت"، سؤال كردم؟ حضرت فرمود: همانا خداوند آدم را به سوى هند و حوا را به جده فرستاد... تا اين كه خداوند جبرئيل را نزد او فرستاد و گفت: اى آدم! آيا من تو را به دست [قدرتم نيافريدم؟ آيا از روحم در تو ندميدم؟ آيا دستور ندادم كه ملائكه ام بر تو سجده كنند؟ آيا حوا كنيزم را به ازدواج تو درنياوردم؟ آدم عرض كرد: آرى. جبرئيل گفت: پس اين گريه چيست؟ آدم گفت: چه چيز مرا از گريه باز مى دارد در حالى كه از جوار خداى رحمان رانده شدم؟ جبرئيل گفت: بر تو باد به قرائت اين كلمات تا خداوند توبه تو را قبول كرده و گناهت را بيامرزد. بگو: بار خدايا! همانا از تو مى خواهم به حق محمد و آل محمد، منزهى تو، خدايى جز تو نيست، كار بدى كردم و به خود ظلم نمودم، مرا بيامرز؛ زيرا تو آمرزنده مهربانى.»

فاطمه زهراعليها السلام مادر پدرش

اشاره

خداوند متعال اگر براى همسران پيامبرصلى الله عليه وآله تعبير به «امّ المؤمنين» كرده آنجا كه مى فرمايد: «وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهتُهُمْ»؛(103) «و همسران او مادران مؤمنين اند.» ولى اين

تعبير قابل تقييد است؛

1 - در آيات ديگر وجه شبه اين تشبيه مشخص شده كه حرمت ازدواج است آنجا كه مى فرمايد: «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهتُكُمْ»؛(104) «حرام شده است بر شما، مادرانتان.»

2 - در آيه ديگرى نيز اين مقام، مقيد و مشروط به تقوا شده آنجا كه مى فرمايد: «يانِسَآءَ النَّبِىِ ّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَآءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ ...»؛(105) «اى همسران پيامبر! شما همچون يكى از آنان معمولى نيستيد اگر تقوا پيشه كنيد.»

و لذا در آيه اى ديگر مى فرمايد: «يانِسَآءَ النَّبِىِ ّ مَن يَأْتِ مِنكُنَّ بِفحِشَةٍ مُّبَيِّنَةٍ يُضعَفْ لَها الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ»؛(106) «اى همسران پيامبر! هر كدام از شما گناه آشكار و فاحشى مرتكب شود، عذاب او دوچندان خواهد بود.»

ولى خداوند متعال در قرآن كريم به طور مطلق حضرت زهراعليها السلام را مدح و تمجيد نموده است، همان گونه كه در آيات گذشته به آن ها اشاره شد.

وانگهى اگر زنان پيامبرصلى الله عليه وآله امّ المؤمنين اند فاطمه زهراعليها السلام «امّ ابيها» است همان گونه كه در مصادر شيعه و سنّى يكى از القاب حضرت زهراعليها السلام «امّ ابيها» ذكر شده است.

دكتر محمّد عبده يمانى مى نويسد: «و من خصائصها - رضى اللَّه عنها - انّها تكنّى بأمّ أبيها؛ لأنّها قامت برعاية ابيها و خدمته بعد وفاة امّها خديجة. و كان يحبّها حبّاً جماً، يكثر من زيارتها و يجلس عندها و يلاعب اولادها، و كان اذا اراد غزواً لا يخرج من المدينة حتى يكون آخر عهده رؤيتها، فاذا عاد من سفره بدأ بالمسجد فصلّى ركعتين، ثم يذهب الى بيت فاطمة يزورها و يؤنسها ثم يخرج من عندها الى بيوت ازواجه»؛(107) «و از خصوصيات حضرت زهراعليها السلام اين است كه كنيه اش "امّ ابيها" است؛ زيرا متكفل امر پدرش و خدمت

به او بعد از وفات مادرش خديجه بود. پيامبرصلى الله عليه وآله او را بسيار دوست مى داشت و بسيار به زيارت او مى رفت و نزد او مى نشست و با فرزندان او بازى مى كرد. و چون مى خواست به جنگ رود آخرين كسى كه او را مى ديد حضرت زهراعليها السلام بود. و چون از سفر بازمى گشت به مسجد مى رفت و دو ركعت نماز مى خواند، آن گاه به خانه فاطمه مى رفت و او را زيارت مى نمود و با او انس مى گرفت، سپس از آنجا بيرون آمده و به اتاق هاى همسرانش مى رفت.»

استاد توفيق ابوعلم وكيل اول دادگسترى مصر مى نويسد: «لقد بلغ من حبّ الرسول صلى الله عليه وآله لابنته فاطمة انّه كان يكنّيها ب(امّ ابيها)، انّه اليتم يجعل من الطفل يحنّ الى انثى تحنو عليه بدل امه، فقد توفيت آمنة بنت وهب امّ النبى صلى الله عليه وآله و هو طفل صغير، فتعلق قلبه حينذاك بفاطمة بنت اسد امّ على عليه السلام، لقد كان يناديها: يا امّاه. و عندما توفيت حزن عليها حزناً شديداً و سمع يقول: ماتت امّى، و رزق صلى الله عليه وآله فاطمة، و كلّما رآها ذكر فاطمة بنت اسد و تسلّى بابنته عنها، و قد كنّاها ب(ام ابيها)، و لم يكن الرسول صلى الله عليه وآله بالذى تدفعه العاطفة الى اضفاء سمات على اشخاص ليسوا جديرين بها او مدح افراداً بعبارات تكون اقرب الى الخيال من الواقع؛ انّه الرسول الصادق الأمين، و كفى فيه فخراً قوله عزّ من قائل: «وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ». أحبّ الزهراء ايّما حبّ و كانت جديرة بهذا الحبّ، قال عنها: "فاطمة بضعة منّى فمن اغضبها فقد اغضبنى"، و قال ايضاً: "فاطمة بضعة منّى يؤذينى من آذاها و

يسرّنى من سرها"، و فى رواية اخرى: "انّما فاطمة بضعة منّى يؤذينى من آذاها و ينصبنى و انصبها" و حقّ لها ان تنفرد بهذا اللقب، فهى بضعة النبى حقاً، اشبهته خُلقا و منطقاً، و واكبت رسالته منذ البدء فوعت من ذلك كثيراً. ثم استمرت تسند الامتداد الطبيعى للرسالة فى ظلّ الامامة تسنده بكل ما أوتيت من حول و طول. و حق لها ان تكون سيدة نساء العالمين و البتول العذراء و الطاهرة الزكية ...»؛(108) «آن قدر پيامبرصلى الله عليه وآله دخترش فاطمه را دوست مى داشت كه هميشه او را "امّ ابيها" كنيه داده بود. طفلى كه از مادر يتيم مى شود و به زنى پناه مى برد تا به جاى مادرش بر او مهربانى كند. آمنه دختر وهب مادر پيامبرصلى الله عليه وآله زمانى از دنيا رحلت نمود كه پيامبرصلى الله عليه وآله طفل صغير بود، بعد از آن، حضرت صلى الله عليه وآله دلش به فاطمه دختر اسد، مادر اميرالمؤمنين عليه السلام خوش بود و او را مادر صدا مى كرد. و چون فاطمه دختر اسد از دنيا رحلت نمود بر او بسيار محزون شد و شنيده شد كه حضرت مى فرمود: مادرم از دنيا رحلت كرد. آنجا بود كه خداوند جل جلاله، فاطمه عليها السلام را به او روزى فرمود. و چون او را مى ديد ياد فاطمه بنت اسد مى افتاد و ديدن دخترش او را تسلّى مى داد. و لذا حضرت دخترش را به "امّ ابيها" كنيه داد. و پيامبرصلى الله عليه وآله اين گونه نبود كه به جهات عاطفى اسم هايى را براى اشخاص قرار دهد كه استحقاق آن را نداشتند، يا افرادى را به عباراتى مدح كند كه به خيال نزديك تر باشد

تا واقع؛ زيرا او رسول راستگو و امين بود. و در افتخار او همين بس كه خداوند عزيز فرمود: "و تو بر اخلاق بزرگ هستى". او زهرا را بسيار دوست مى داشت و او به حق سزاوار اين محبت بود پيامبرصلى الله عليه وآله در حق او فرمود: فاطمه پاره تن من است، پس هر كس او را به خشم درآورد به طور حتم مرا به خشم درآورده است. و نيز فرمود: فاطمه پاره تن من است، هر كس او را اذيت كند مرا اذيت كرده است و هر كس او را خشنود سازد مرا خشنود ساخته است. و در روايتى ديگر فرمود: همانا فاطمه پاره تن من است؛ هر كس او را اذيت كند مرا اذيت كرده و هر كس او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است. و او سزاوار اين لقب اختصاصى است؛ زيرا او به حق پاره تن پيامبرصلى الله عليه وآله است و هم شبيه ترين افراد به رسول اللَّه از جهت خلق و خوى و گفتار بود و از ابتدا رسالت او را دنبال رَوى كرده و از آن، بسيار دربرگرفته است، و او تكيه گاه امتداد طبيعى رسالت در سايه امامت است كه تمام آنچه را به حضرت داده شده داراست. و به حق او سرور زنان عالميان و بتول عذراء و طاهره و پاكيزه است ...».

محمود شبلى مى گويد: «قالوا: كانت اكرم اهله عليه، و كانت اشبه الناس به كلاماً و حديثاً... و كانت اذا مشت كانت مشيتها مشية رسول اللَّه صلى الله عليه وآله، و لذلك كانت تكنى امّ ابيها. و جاء فى "اسد الغابة"؛ و كانت فاطمة تكنّى ام ابيها، و

كانت احبّ الناس الى رسول اللَّه صلى الله عليه وآله ...»؛(109) «گفته اند كه فاطمه از همه بيشتر پدرش را تكريم مى نمود، و شبيه ترين مردم به حضرت در گفتار و حديث بود... و چون راه مى رفت راه رفتنش به مانند رسول خداصلى الله عليه وآله بود. و لذا او را امّ ابيها ناميدند. در كتاب "اسد الغابة" آمده كه فاطمه را امّ ابيها كنيه داده اند؛ زيرا او محبوب ترين مردم نزد رسول خداصلى الله عليه وآله بود ...».

نمونه هايى از مادرى فاطمه زهرا نسبت به پيامبرصلى الله عليه وآله

الف) مادرى براى پيامبرصلى الله عليه وآله در مكه

مسلم به سندش از ابوحازم نقل كرده: «انّه سمع سهل بن سعد يسأل عن جرح رسول اللَّه صلى الله عليه وآله يوم أحد؟ فقال: جرح وجه رسول اللَّه صلى الله عليه وآله و كسرت رباعيته و هشمت البيضة على رأسه. فكانت فاطمة بنت رسول اللَّه صلى الله عليه وآله تغسل الدم، و كان على بن ابى طالب عليه السلام يسكب عليها بالمجن. فلما رأت فاطمة انّ الماء لايزيد الدم الاّ كثرة اخذت قطعة حصير فاحرقته حتى صار رماداً ثم الصقته بالجرح فاستمسك الدم»؛(110) «او شنيد كه سهل بن سعد از جراحت رسول خداصلى الله عليه وآله در روز احد سؤال مى كند؟ او گفت: صورت رسول خداصلى الله عليه وآله مجروح و دندان او شكسته و كلاه خود بر سر او شكسته شد. فاطمه دختر رسول خداصلى الله عليه وآله خون را از حضرت مى شست و على بن ابى طالب عليه السلام با كلاه خود بر او آب مى ريخت. چون فاطمه ديد كه آب، خون را زيادتر مى كند قطعه حصيرى برداشت و آن را آتش زد تا خاكستر شود آنگاه خاكستر را به محلّ جراحت چسبانيد، و در آن هنگام بود كه توانست خون را قطع كند.»

ابن ابى

الحديد از واقدى نقل كرده: «خرجت فاطمةعليها السلام فى نساء و قد رأت الذى بوجه ابيهاصلى الله عليه وآله فاعتنقته و جعلت تمسح الدم عن وجهه و رسول اللَّه صلى الله عليه وآله يقول: اشتد غضب اللَّه على قوم دمّوا وجه رسوله ...»؛(111) «فاطمه عليها السلام با جماعتى از زن ها بيرون آمد در حالى كه مشاهده كرد چگونه صورت پدرش خون آلود است، پدر را در بغل گرفت و شروع به پاك كردن خون از صورت حضرت كرد. رسول خداصلى الله عليه وآله فرمودند: غضب خدا شديد شد بر قومى كه صورت رسولش را خون آلود كردند ...».

ب) مادرى براى پيامبرصلى الله عليه وآله در مدينه

ابوايوب انصارى مى گويد: «انّ رسول اللَّه صلى الله عليه وآله مرض مرضة فأتته فاطمةعليها السلام تعوده و هو ناقه من مرضه، فلمّا رأت ما برسول اللَّه صلى الله عليه وآله من الجهد و الضعف خنقتها العبرة حتى جرت دمعتها على خدّها، فقال النبى صلى الله عليه وآله لها: يا فاطمة! انّ اللَّه جلّ ذكره اطلع الى الارض اطلاعة فاختار منها بعلك، فأحى الىّ فأنكحته، اما علمت يا فاطمة! انّ لكرامة اللَّه ايّاك زوّجك اقدمهم سلماً واعظمهم حلماً و اكثرهم علماً. قال: فسرّت بذلك فاطمةعليها السلام و استبشرت بما قال لها رسول اللَّه صلى الله عليه وآله ...»؛(112) «رسول خداصلى الله عليه وآله مريض شده بود، فاطمه عليها السلام به عيادت او آمد در حالى كه حضرت تازه از مريضى بيرون آمده بود و بدنش ضعيف بود. چون در چهره رسول خداصلى الله عليه وآله آثار مريضى و ضعف مشاهده كرد گريه گلويش را فشرد به حدّى كه اشك هايش بر گونه اش جارى گشت. پيامبرصلى الله عليه وآله به او فرمود: اى فاطمه! خداوند - جل ذكره

- نظرى بر زمين كرد و از ميان آن شوهرت را برگزيد و به من وحى نمود تا او را به ازدواج تو در آورم، آيا ندانستى اى فاطمه! همانا به جهت كرامت خدا به تو بود كه تو را به ازدواج كسى درآورد كه در اسلام بر همه پيش تر و در حلم از همه بزرگ تر و در علم از همه بيشتر بود. ابوايوب مى گويد: فاطمه عليها السلام به اين مطلب و آن بشارتى كه رسول خداصلى الله عليه وآله به او داد مسرور شد ...».

نور فاطمه عليها السلام، منشأ تحوّل مذهبى

قصه فدك و مناظره حضرت زهراعليها السلام و احتجاج او يكى از عوامل استبصار و تحول مذهبى در اهل سنت به حساب مى آيد.

يكى از اين گونه افراد عبدالمنعم حسن مستبصر سودانى است، او در تأثرش نسبت به خطبه فدكيه حضرت زهراعليها السلام مى گويد: «نفذت هذه الكلمات كالسهم الى اعماقى، ثم فتحت جرحاً لا اظنّه يندمل بسهولة و يسر، غالبت دموعى و حاولت منعها من الانحدار ما استطعت، و لكنّها انهمرت و كانّها تصرّ ان تغسل عار التاريخ فى قلبى، فكان التصميم للرحيل عبر محطات التاريخ للتعرف على مأساة الأمة، و تلك كانت هى البداية لتحديد هوية السير و الانتقال عبر فضاء المعتقدات و التاريخ و الميل مع الدليل ...»؛(113) «اين سخنان همچون تيرى در اعماق وجودم تأثير گذاشت، آن گاه جراحتى را باز نمود كه گمان نمى كنم به اين آسانى بسته شود. جراحتى كه بر اشك هايم غلبه نمود و درصدد برآمدم تا حدّ استطاعتم از ريختن آن جلوگيرى كنم، ولى نتوانستم از آن جلوگيرى نمايم و لذا اشك هايم سرازير شد و گويا اصرار داشت تا ننگ تاريخ را در قلبم بشويد.

او تصميم داشت تا با خطوط تاريخ حركت كند تا از مصائب امت آگاه شود، و اين شروع ماهيت حركت و انتقال از فضاى اعتقادات تاريخ و ميل با دليل است ...».

او بعد از گوش فرا دادن به خطبه فدكيه مى گويد: «تدفّق شعاع كلماتها الى اعماق وجدانى و اتضح لى انّ مثل هذه الكلمات لاتخرج من شخص عادى حتى و لو كان عالماً مفوهاً درس آلاف السنين، بل هى فى حدّ ذاتها معجزة، كلمات بليغة ...، عبارات رصينة، حجج دامغة، و تعبير قوى ... تركت نفسى لها و استمعت اليها بكلّ كيانى، و عندما بلغت خطبتها الكلمات التى بدأت هذا الفصل لم اتمالك نفسى و زاد انهمار دموعى. و تعجبت من هذه الكلمات القوية الموجهة الى خليفة رسول اللَّه صلى الله عليه وآله، و مما زاد فى حيرتى انّها من ابنة رسول اللَّه صلى الله عليه وآله، فماذا حدث؟ و لماذا... و كيف؟! و مع من كان الحق، و قبل كلّ هذا هل هذا الاختلاف حدث حقيقة؟ و فى الواقع لم اكن اعلم صدق هذه الخطبة، و لكن اهتزّت مشاعرى حينها و قرّرت الخوض فى غمار البحث بجديّة مع اوّل دمعة نزلت من آماقى ...»؛(114) «شعاع كلمات حضرت زهراعليها السلام در اعماق وجدانم تأثير گذاشت و براى من واضح شد كه مثل اين سخنان از شخص عادى صادر نمى شود گرچه عالمى باشد كه هزاران سال درس خوانده باشد، بلكه اين كلمات به نوبه خود معجزه است، كلماتى بليغ ... عباراتى محكم، و حجت هايى قانع كننده و تعبيرى قوى ... تمام وجودم را در اختيار آن گذاشته و تمام حواسم را به شنيدن آن جلب كردم، و چون

خطبه اش به كلماتى رسيد كه من به آن ها اين فصل را شروع كردم نتوانستم خودم را نگه دارم، لذا گريه ام زياد شد، و از اين سخنان قوى كه متوجه خليفه رسول خداصلى الله عليه وآله شده تعجب نمودم. و چيزى كه حيرتم را زياد كرد اين بود كه اين سخنان از دختر رسول خداصلى الله عليه وآله صادر مى شد، چه اتفاقى افتاده است؟ و چرا و چگونه؟! و حق با چه كسى است؟ و قبل از هر چيز آيا حقيقتاً اين اختلاف واقع شده است؟ در حقيقت من قبل از آن، علم به صدق اين خطبه نداشتم، ولى تمام وجودم در آن وقت به لرزه درآمد و با اوّلين اشكى كه از ديدگانم بيرون آمد قرار گذاشتم تا به طور جدّى وارد بحث شوم ...».

فاطمه زهراعليها السلام در كلام ديگران

1 - ابونعيم اصفهانى مى نويسد: «و من ناسكات الأصفياء و صفيّات الأنقياء فاطمةعليها السلام السيدة البتول، البضعة الشبيهة بالرسول، كانت عن الدنيا و متعتها عازفة، و بغوامض عيوب الدنيا و آفاتها عارفة»؛(115) «از افراد برگزيده اهل عبادت و منتخبان پاك، فاطمه عليها السلام است، كسى كه برتر زن ها و از هر عيبى منقطع و پاره تن رسول خدا و شبيه به رسول است. كسى كه از دنيا و متاع آن بريده و نسبت به عيوب دنيا و آفت هاى آن آشنا بود.»

2 - عباس محمود عقاد، نويسنده مصرى مى نويسد: «فى كل دين صورة الأنوثة الكاملة المقدسة يتخشع بتقديسها المؤمنون، كأنّما هى آية اللَّه فيما خلق من ذكر و انثى؛ فاذا تقدست فى المسيحية صورة مريم العذراء ففى الاسلام لا جرم تتقدّس صورة فاطمة البتول»؛(116) «در هر دينى نمونه زن كامل و مقدسى

وجود دارد كه با تقديس او مؤمنان خاشع مى شوند، گويا او نشانه خدا در ميان مرد و زن از مخلوقات است، و اگر در مسيحيت صورت مريم عذراء تقديس مى شود، لاجرم در اسلام صورت فاطمه بتول تقديس مى گردد».

3 - دكتر على ابراهيم حسن مى نويسد: «و حياة فاطمة هى صفحة فذّة من صفحات التاريخ نلمس فيها الوان العظمة، فهى لست كبلقيس او كليو بطرة، استمدّت كل منهما عظمتها من عرش كبير و ثروة طائلة و جمال نادر. و هى لست كعايشة نالت شهرتها لما اتصفت به من جرأة جعلتها تقود الجيوش و تتحدى الرجال، ولكنّا امام شخصية استطاعت ان تخرج الى العالم و حولها هالة من الحكمة و الجلال، حكمة ليس مرجعها الكتب و الفلاسفة و العلماء و انّما تجارب الدهر الملئ بالتقلّبات و المفاجآت، و جلال ليس مستمداً من مُلك او ثراء، و انّما من صميم النفس ...»؛(117) «زندگانى فاطمه صفحه اى پاك از صفحات تاريخ است كه در آن رنگ هايى از عظمت را لمس مى نماييم، او همانند بلقيس يا ليو بطره نيست كه عظمت خود را از تاج و تخت بزرگ و ثروت فراوان و زيبايى بى نظير به دست آورده باشد، و نيز همانند عايشه نيست كه شهرتش را از جرأتى به دست آورده كه لشكرى را رهبرى كند و مردان را به دنبال خود نمايد، ولى ما در مقابل شخصيتى قرار داريم كه توانسته بر عالم ظهور كند در حالى كه اطراف او را هاله اى از حكمت و جلال فرا گرفته است، حكمتى كه بازگشت آن، به كتاب ها و فلاسفه و علما نيست، بلكه تجربه هاى روزگارى است كه مملوّ از زير و زبرها و

اتفاقات است. جلالى كه از پادشاهى و ثروت به دست نيامده بلكه از باطن نفس اوست ...».

4 - توفيق ابوعلم نويسنده مصرى و وكيل اول دادگسترى مصر درباره حضرت زهراعليها السلام مى نويسد: «... و انّى انحنى اجلالاً بين يديك سيدى، يا بضعة النبى. و طأطاة للرأس تجاه مقامك الشامخ يا امّ الحسنين. اىّ قلم يرقى ليكتب عنك و اىّ ريشة تدقّ حتى تستطيع ان تصوّرك كما انت. قالوا عنك: انّك وتر فى غمد. و قالوا: انّك نداء الملايين. و قالوا: انّك شهاب النبوة الثاقب. و قالوا: انك انثى فى القمّة. انت يا سيدتى الجليلة بنت النبوة البكر. انت ربيبة الوحى، انت ام ابيك، انت امّ للرسول فى رسالته لا فى ولادته. انت يا سيدتى زعيمة اهل البيت. و يقول الشاعر:

هم النور نور اللَّه جل جلاله

هم التين و الزيتون و الشفع و الوتر»(118) «... و همانا اى سرور من در مقابل عظمت تو تواضع مى كنم، اى پاره تن پيامبرصلى الله عليه وآله! سر من در مقابل مقام شامخ تو فرود آمده است اى مادر حسن و حسين عليهما السلام. كدامين قلم مى تواند درباره تو مطلب بنويسد و كدامين پر مى تواند نازك گردد تا بتواند آن گونه كه هستى تو را به تصوير كشاند. درباره تو گفته اند: تو نمونه اى هستى در غلاف Ԙϙǘ̠و گفته اند: همانا تو صداى ميليون ها انسانى، و گفته اند: همانا تو شهاب درخشان نبوتى، و گفته اند: تو در ميان زنان نمونه اى. تو اى سرور من خانم جليله و دختر پيامبر عصمتى. تو در دامان وحى پرورش يافته اى، تو مادر پدرت مى باشى، تو مادر رسول در رسالتش هستى نه در ولادتش. تو اى سرور من زعيم اهل

بيتى. شاعر درباره شما خاندان مى گويد: آنان نورند، نور خداى جل جلاله، آنان انجير و زيتون و شفع و وتر قرآن اند».

5 - دكتر محمود عكام نويسنده سنّى مى گويد: «... و السيدة فاطمة لم تعش زمناً دون زمن، بل تمتدّ مع كل الزمن، امتداد ابيها المصطفى صلى الله عليه وآله؛ لأنّها البضعة و الأم و المحتوى و المنجب، فليتنى كنت معها فانصرها، و شعورى هذا قائم معى الآن ليتحوّل الى اتباع و اقتداء، و سيمتدّ الى المستقبل وصية لكلّ المسلمين من اجل المتابعة على الطريق و بذل الجهود لتحديد و تثبيت نقاط الالقاء و الوحدة. و ايّنا ينكر دور وحدة الولاء فى الاتحاد و الإخاء؟ ان لم نقل انّه الأسّ الأكبر»؛(119) «... خانم فاطمه كسى نيست كه در زمان خاصى زندگى كرده باشد بلكه او همراه با زمان و در همه زمان ها بوده است، همراه پدرش در طول تاريخ اسلام؛ زيرا او پاره تن و مادر و دربردارنده و انتخاب شده رسول خداصلى الله عليه وآله بود، اى كاش با او بودم و او را يارى مى كردم، و شعورم الآن همراه من است تا مرا به پيروى و اقتداى به او متحوّل سازد و زود است كه تا آينده به عنوان وصيتى براى تمام مسلمانان امتداد يابد كه اين راه را، پيروى كرده و كوشش خود را به كار بسته تا به نقطه ملاقات و وحدت، تثبيت و مشخص گردد، و كداميك از ما مى تواند موقعيت وحدت ولاء را در اتحاد و برادرى انكار كند اگر نگوييم كه اين عمل بزرگ ترين اساس است».

او نيز مى گويد: «... على اقدامك تنحنى الهامات اجلالاً، و لذكراك تختال الأكوان حلالاً، وددت

لو تغد و العيون محابر فتكتب بالدموع عبائر و تلوّن بالبريق مآثر و تسطر بالجفون بعض ما تنطوى عليه منّى السرائر. يا مشكاة صدرت عنها الأنوار، و يا سرّة تجمّعت فيها الأسرار، و يا درّة سمت، فكانت واسطة عِقد بيت الأطهار الأبرار. يا فاطمة! و السرّ فيك كبير، و الفطام لذيك يعنى الكثير ...»؛(120) «... سرها بر قدم هاى تو به جهت تجليل خم مى شود و به ياد تو عالم ها به فكر فرو مى روند، دوست داشتم كه چشم ها مركب مى بودند و با اشك ها عبارت ها نوشته مى شدند و اثرهاى رنگارنگ پديد مى آمدند و با موژه هاى پلك ها برخى از اسرار او پديدار گشت، اى كيسه اى كه اسرار در تو نهفته است، اى درّ درخشان و حلقه وصل بين پاكان و نيكان. اى فاطمه! اسرار در وجودت بزرگ است و كسى كه نزد تو علم بياموزد به خير كثير نائل شده است ...».

محمود شبلى درباره حضرت زهراعليها السلام مى نويسد: «... اىّ سماء تظلّنى، و اىّ ارض تقلّنى، ان لم اكتب عنها، ما هى اهله؟! فكيف و انا لااستطيع بل مستحيل ان استطيع أن اكتب عن بنت رسول اللَّه، ما ينبغى ان يكتب عنهاعليها السلام؟! و كيف استطيع ان اكتب عن التى ابوها النبى و زوجها على و هى ام الحسنين، اجتمع لها من الشرف ما لم و لن يجتمع لأحد من النساء. او كيف استطيع ان اقترب من قدسها، تلك التى كانت احبّ شيئ الى رسول اللَّه صلى الله عليه وآله؟!

سيدة نساء العالمين، سيدة نساء اهل الجنة، فاطمة بضعة منّى. اشبه الناس برسول اللَّه صلى الله عليه وآله، التى كانت اذا دخلت عليه صلى الله عليه وآله قام اليها فقبّلها و اجلسها

فى مجلسه!! قم، توضّأ قبل أن تقرأ عنها، و أستغفر لى و لك فانّك بالواد المقدس طوى»؛(121) «... كدامين آسمان بر سرم سايه مى افكند و كدامين زمين مرا دربرمى گيرد اگر از فاطمه چيزى ننويسم، و مستحق چه چيزى هستم؟ پس چگونه، در حالى كه من طاقت ندارم بلكه محال است كه طاقت بياورم تا از دختر رسول خدا آنچه را كه سزاوار اوست بنويسم. چگونه تاب و توان دارم تا از كسى بنويسم كه پدرش پيامبر خداصلى الله عليه وآله و همسرش على و مادر حسنين است. براى او كمالاتى جمع شده كه براى احدى از زنان جمع نشده و نخواهد شد، يا چگونه توان پيدا كنم تا به مقام قدس او نزديك شوم، شخصيتى كه محبوب ترين افراد نزد رسول خداصلى الله عليه وآله بود؟!

سرور زنان عالم، سرور زنان اهل بهشت، فاطمه پاره تن رسول خدا. شبيه ترين مردم به رسول خداصلى الله عليه وآله كسى كه هر گاه فاطمه بر او وارد مى شد حضرت به سوى او حركت كرده و دستانش را مى بوسيد و او را در جاى خود مى نشاند. برخيز، و پيش از آن كه بخواهى درباره او چيزى را بخوانى وضو بساز، من براى خود و شما از خداوند طلب مغفرت مى كنم؛ زيرا تو در وادى مقدس گام برداشته اى».

ولايت حضرت زهراعليها السلام

اشاره

از مجموعه ادله استفاده مى شود كه حضرت زهراعليها السلام بر مردم و نسبت به اموال عامه مسلمانان ولايت داشته است. خداوند متعال مى فرمايد: «وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ»؛(122) «و حقّ نزديكان را بپرداز».

شكى نيست كه فاطمه زهراعليها السلام از ذوى القربى پيامبرصلى الله عليه وآله بلكه مصداق بارز آن مى باشد.

در آيات ديگر مصاديق اموالى را

كه ذوى القربى مالك آن ها بوده و بر آن ها ولايت از جانب خداوند دارند اشاره شده است؛

1 - موارد انفال و فى ء

خداوند متعال مى فرمايد: «وَما أَفَآءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَلَا رِكابٍ وَلكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَى مَن يَشَآءُ وَاللَّهُ عَلَى كُلِ ّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ * مَّآ أَفَآءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَللَّهِ ِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِى الْقُرْبَى وَالْيَتامَى وَالْمَساكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ كَىْ لَا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيَآءِ مِنكُمْ»؛(123) «و آنچه را خدا از آنان [= يهود] به رسولش بازگردانده [و بخشيده چيزى است كه شما براى به دست آوردن آن [زحمتى نكشيديد،] نه اسبى تاختيد و نه شترى؛ ولى خداوند رسولان خود را بر هر كس بخواهد مسلّط مى سازد؛ و خدا بر هر چيز توانا است. آنچه را خداوند از اهل اين آبادى ها به رسولش بازگرداند، از آن خدا و رسول و خويشاوندان او، و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است، تا [اين اموال عظيم در ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد.»

انفال همان فى ء است كه ولايت و ملكيت تصرف در آن را خداوند به عهده خود و رسول و ذوى القرباى رسولش قرار داده است.

و مقصود از انفال و فى ء - آن گونه كه در كتب فقه آمده - عبارت است از عموم منابع طبيعى كه در بلاد مسلمين وجود دارد، و آن هر زمينى است كه اهالى آن كوچ كرده يا بدون جنگ آن را تحويل مسلمانان داده اند يا خراب شده و اهالى آن كوچ كرده اند، و قله هاى كوه ها و درّه ها و نى زارها و زمين هاى مواتى كه بدون صاحب است، و معادن و ميراث كسى كه وارثى ندارد و

غنائمى كه بدون اذن امام از راه جنگ به دست آمده و بسيارى ديگر از اموال كه ذوى القرباى معصوم پيامبرصلى الله عليه وآله بر آن ها ولايت و سلطه دارند كه از آن جمله حضرت زهراعليها السلام است.

2 - خمس

خداوند متعال مى فرمايد: «وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُم مِّن شَىْ ءٍ فَأَنَّ للَّهِ ِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِى الْقُرْبَى وَالْيَتامَى وَالْمَساكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ إِن كُنتُمْ آمَنتُم بِاللَّهِ ...»؛(124) «بدانيد هر گونه غنيمتى به دست آوريد، خمس آن براى خدا، و براى پيامبر، و براى ذى القربى و يتيمان و مسكينان در راه ماندگان [از آن ها] است، اگر به خدا ايمان آورده ايد...».

در مورد خمس، چه در موارد غنائم جنگى و مطلق درآمد انسان از تجارت و صنعت و زراعت و آنچه از معدن و گنج و غواصى استخراج مى شود و موارد ديگر كه خمس به آن ها تعلق مى گيرد، يك سهم از شش سهم آن براى ذوى القربى است كه حضرت زهراعليها السلام مصداق بارز آن است و لذا بر اين گونه اموال نيز ولايت تصرف دارد.

امارت، منحصر به دوازده نفر

توضيح

گرچه حضرت زهراعليها السلام امامت و رهبرى و ولايت دارند همان گونه كه از مجموعه ادله استفاده شد ولى امارت كه زمامدارى و حاكميت بالفعل است براى دوازده امام مى باشد.

خداوند متعال مى فرمايد: «أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُواالرَّسُولَ وَأُولِى الْأَمْرِ مِنكُمْ»؛(125) «اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولو الأمر [= اوصياى پيامبر] را.»

براى تشخيص مصداق «أُولِى الْأَمْرِ» در آيه فوق و اين كه دوازده نفر از ذريه معصوم پيامبرصلى الله عليه وآله است مى توان به سه روايت صحيح السند مراجعه كرد؛

1 - حديث دوازده خليفه

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمود: «يكون بعدى اثنا عشر اميراً... كلّهم من قريش»؛(126) «بعد از من دوازده امير خواهد بود... تمام آن ها از قريش اند.»

2 - حديث ثقلين

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمود: «يا ايها الناس انّى تركت فيكم ما ان اخذتم به لن تضلّوا: كتاب اللَّه و عترتى اهل بيتى»؛(127) «اى مردم! در بين شما چيزهايى قرار دادم كه اگر آن ها را اخذ كنيد هرگز گمراه نمى شويد: كتاب خدا و اهل بيتم.»

3 - حديث غدير

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمود: «من كنت مولاه فعلى مولاه»؛(128) «هر كس من مولاى اويم پس على مولاى اوست.»

پاسخ به شبهات

اشاره

بعد از بررسى سيره حضرت زهراعليها السلام اينك به پاسخ شبهات مى پردازيم:

1 - اعتراض به حزن حضرت زهراعليها السلام

ابن تيميه در اعتراض به حزن حضرت زهراعليها السلام در سوگ پدرش و مقايسه آن با حزن ابوبكر در غار مى گويد: «شيعه و ديگران از فاطمه حكايت مى كنند كه به حدّى در سوگ پيامبرصلى الله عليه وآله حزن داشته كه قابل توصيف نيست، و اين كه او بيت الاحزان ساخته است، و اين كار را مذمّت براى او به حساب نمى آورند، با اين كه او بر امرى حزن داشته كه فوت شده و باز نمى گردد، ولى ابوبكر در زمان حيات پيامبر از ترس اين كه حضرت كشته شود خوف داشته است و آن حزنى است كه متضمن حراست است، و لذا چون حضرت فوت كرد هرگز چنين حزنى را ابوبكر نداشت؛ زيرا بى فايده است، نتيجه اين كه حزن ابوبكر بدون شكّ كامل تر از حزن فاطمه است».(129)

پاسخ

اوّلاً: حزن ابوبكر ناشى از ضعف ايمان او به نصرت الهى بوده است و لذا پيامبرصلى الله عليه وآله در غار به او فرمود: «لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا»؛(130) «غم مخور، خدا با ماست.»

و نيز خداوند متعال مى فرمايد: «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ»؛(131) «آگاه باشيد [دوستان و] اولياى خدا، نه ترسى دارند و نه غمگين مى شوند.»

ثانياً: حزن در فراق محبوب و گريه كردن بر او نه تنها امرى جايز و راجح است بلكه خود پيامبرصلى الله عليه وآله نيز چنين مى كرده است.

انس بن مالك از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل كرده كه فرمود: «إنّ العين تدمع والقلب يحزن ولانقول إلّا مايرضى ربّنا، وإنّا لفراقك يا إبراهيم لمحزونون»؛(132) «همانا چشم مى گريد، و قلب محزون مى شود ولى غير

از آنچه رضايت پروردگار ماست نمى گوييم، و به طور حتم اى ابراهيم در فراق تو محزونيم.»

چرا ابن تيميه به پيامبرصلى الله عليه وآله اعتراض نمى كرد كه چرا به امرى كه گذشته و فوت شده محزونى؟!

بخارى و مسلم نقل كرده اند: هنگامى كه خبر شهادت زيد بن حارثه و جعفر بن ابى طالب و عبداللَّه بن رواحه در غزوه موته به پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله رسيد؛ در حالى كه آثار حزن بر ايشان هويدا بود، جلوس نمود.(133)

بخارى از انس بن مالك نقل كرده كه گفت: «قنت رسول اللَّه صلى الله عليه وآله شهراً حين قتل القرّآء، فما رأيت رسول اللَّه حزن حزناً قطّ أشدّ منه»؛(134) «هنگامى كه قاريان قرآن در كنار بئر معونه به شهادت رسيدند، يك ماه حضرت با مردم سخن نمى گفت. و هرگز ديده نشد كه پيامبرصلى الله عليه وآله به اين شدّت ناراحت شده باشد.»

ثالثاً: حزن و اندوه حضرت زهراعليها السلام بعد از وفات پيامبرصلى الله عليه وآله تنها در فراغ پدرش نبوده، بلكه حزن و اندوه و گريه او بر ارتداد امت و به فراموشى سپردن تمام زحمات و سفارشات پدرش و خانه نشين كردن خليفه به حق رسول خداصلى الله عليه وآله؛ يعنى حضرت على عليه السلام و ديگر امور نيز بوده است.

حضرت زهراعليها السلام چنان از اين امور محزون و ناراحت بود كه عبداللَّه بن حارث مى گويد: «مكثت فاطمة بعد النبيّ صلى الله عليه وآله ستّة أشهر وهي تذوب»؛(135) «فاطمه عليها السلام بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله شش ماه زنده بود و اين درحالى بود كه بدنش در اين مدّت آب مى شد.»

رابعاً: چه كسى گفته كه ابوبكر در سوگ پيامبرصلى الله عليه وآله محزون نشده

و نگريسته است؟! بلكه مطابق نصّ طيالسى، بر پيامبرصلى الله عليه وآله نوحه سرايى نيز كرده است.

او مى گويد: «بعد از وفات پيامبرصلى الله عليه وآله چون بر حضرت وارد شد لبانش را بين دو چشمان حضرت گذاشت و دو دستش را به دوگيجگاه او، آن گاه فرياد برآورد:«وا نبيّاه، وا خليلاه، وا صفيّاه»؛ «آه اى نبىّ خدا، واى اى دوست خدا، واى انتخاب شده خدا.»(136)

خامساً: چگونه انسان در فراق رسول خداصلى الله عليه وآله محزون نگردد؛ در حالى كه حضرت فرمود: «من أصيب بمصيبة فليذكر مصيبته بي فإنّها من أعظم المصائب»؛(137) «هر كس به مصيبتى گرفتار آمد بايد مصيبت مرا به ياد آورد؛ زيرا كه مصيبت من از بزرگ ترين مصيبت ها است.»

سلمان و ابوالدرداء دائماً در فراق رسول خداصلى الله عليه وآله محزون بودند و لذا از آن دو رسيده كه مى گفتند: «ثلاثة أحزنتني حتّى أبكتني: فراق محمّدصلى الله عليه وآله...»؛(138) «سه چيز مرا به حدّى محزون كرده كه به گريه واداشته است: يكى فراق محمّدصلى الله عليه وآله ...».

حزن در فراق و دورى پيامبرصلى الله عليه وآله به حدّى تأثيرگذار بود كه حتى تنه درخت خرمايى كه در مسجد رسول خداصلى الله عليه وآله بود نيز متأثر شد.

دارمى در سنن خود از انس بن مالك نقل مى كند كه رسول خداصلى الله عليه وآله در روز جمعه مى ايستاد و پشت خود را بر تنه درخت خرمايى در مسجد تكيه مى داد. شخصى رومى آمد و گفت: آيا اجازه مى دهيد براى شما چيزى بسازم تا بر روى آن بنشينيد؟ زيرا گويا شما ايستاده ايد. او براى حضرت، منبر سه پلّه اى ساخت كه حضرت بر پله سوم آن مى نشست. چون پيامبرصلى الله عليه

وآله بر روى منبر قرار گرفت، آن تنه درخت در حزن حضرت صدايى همچون صداى گاو درآورد، به حدّى كه مسجد به لرزه درآمد. حضرت در آن هنگام از منبر پايين آمد و آن تنه درخت را دربرگرفت. در اين هنگام بود كه آرام گرفت. سپس حضرت فرمود: «والّذي نفسي بيده لو لم التزمه مازال هكذا حتى تقوم الساعة حزناً على رسول اللَّه صلى الله عليه وآله»؛ «قسم به كسى كه جانم به دست اوست اگر او را دربرنگرفته بودم تا روز قيامت در حزن رسول خدا اين چنين بود.» آن گاه پيامبر دستور داد تا آن چوب را دفن نمايند.

2 - اعتراض به شكوه حضرت زهراعليها السلام

ابن تيميه در اعتراض به علامه حلّى رحمه الله مى گويد: «و همچنين آنچه را ذكر كرده كه زهراعليها السلام - با ابوبكر و صاحب او (عمر) سخن نگفت تا آن كه به ملاقات پدرش رفت و به او شكايت كرد، اين مطلب امرى است كه لايق شأن فاطمه عليها السلام نيست كه درباره او گفته شود؛ زيرا شكايت و شكوه را نزد رسول خداصلى الله عليه وآله بردن امرى لايق بر او نيست، بلكه شكوه را بايد نزد خدا برد...».(139)

پاسخ

اوّلاً: اين موضوع كه حضرت زهراعليها السلام با ابوبكر قهر كرده و از او كناره گرفته، امرى ثابت و معروف است.

بخارى و مسلم و ابن حبان از عايشه نقل كرده كه فاطمه عليها السلام در موضوع اختلاف در ارث رسول خداصلى الله عليه وآله بر ابوبكر غضب كرد و از او كناره گرفت و تا هنگام وفاتش با او سخن نگفت.و بعداز پيامبرصلى الله عليه وآله شش ماه زندگى كرد. و چون وفات يافت شوهرش شبانه او را دفن نمود. و هرگز ابوبكر را خبر نكرد

و خود بر جنازه حضرت نماز گزارد.(140)

ثانياً: شكايت بردن نزد رسول خداصلى الله عليه وآله حقيقتاً شكايت بردن نزد خداوند است. لذا مشاهده مى كنيم كه صحابه در شدايد و مصايب و ظلم هايى كه به آنان روا مى شد به رسول خداصلى الله عليه وآله پناه برده و به او شكوه مى كردند.

ابوداوود از خولة بن مالك بن ثعلبه نقل كرده كه گفت: همسرم اوس بن صامت مرا طلاق ظهار داد. به نزد رسول خداصلى الله عليه وآله آمدم و از اين بابت نزد او شكايت كردم. حضرت در اين امر با من مجادله مى نمود و مى فرمود: از خدا بترس؛ زيرا او پسر عموى تو است. من نگذشتم تا اين كه قرآن نازل شد، خداوند سبحان فرمود: «قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجادِلُكَ فِي زَوْجِها»؛(141) «خداوند سخن زنى را كه درباره شوهرش به تو مراجعه كرده بود شنيد.»(142)

ثالثاً: مطابق روايات بسيارى، صحابه نزد رسول خداصلى الله عليه وآله شكايت مى آوردند. اينك به نمونه هايى از آن ها اشاره مى كنيم:

1 - شكوه حضرت زهراعليها السلام از خدمت در منزل.(143)

2 - شكوه يكى از صحابه درباره قحطى.(144)

3 - شكوه صحابه از گرانى قيمت ها.(145)

4 - شكوه صحابه از فقر و تنگدستى.(146)

5 - شكوه صحابه از عطش در يكى از غزوات.(147)

6 - شكوه جرير از اين كه نمى تواند بر اسب بنشيند.(148)

7 - شكوه حذيفه.(149)

8 - شكوه عبدالرحمن بن عوف از خالد بن وليد.(150)

9 - شكوه يكى از صحابه از قساوت قلب.(151)

10 - شكوه عثمان بن ابى العاص از دردى كه در بدنش احساس كرده بود.(152)

11 - شكوه صحابه از ظلم مشركين.(153)

12 - شكوه يكى از صحابه در مورد تخيّلات در نماز.(154)

13 - شكوه زنان به جهت

كتك خوردنشان.(155)

14 - شكوه تابعين از حجاج بن يوسف ثقفى.(156)

15 - شكوه اميرالمونين عليه السلام در عالم رؤيا از امت پيامبرصلى الله عليه وآله.(157)

16 - شكوه بهائم نزد رسول خداصلى الله عليه وآله.(158)

3 - اعتراض به قهر كردن حضرت زهراعليها السلام با ابوبكر

ابن تيميه مى گويد: «قهركردن و كنار كشيدن فاطمه با صدّيق كارى پسنديده نبود و از كارهايى نيست كه بتوان به خاطر آن حاكم را مذمّت نمود، بلكه اين عمل به جرح و طعن نزديك تر است تا اين كه مدح باشد».(159)

او در جايى ديگر مى گويد: «و اما قول ابن مطهر حلّى كه تمام محدثين روايت كرده اند كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «يا فاطمة! إنّ اللَّه يغضب لغضبك ويرضى لرضاك»، اين نسبت دروغ به پيامبر است؛ زيرا اين حديث از پيامبر نقل نشده، و در كتب معروف حديثى شناخته نشده و سند معروف يا صحيح و يا حسنى از پيامبر ندارد. و هر كس كه خدا و رسول از او راضى است ضررى ندارد كه يكى از خلق نسبت به او غضبناك شود، هر كس كه مى خواهد باشد».(160)

پاسخ

اوّلاً: موضوع قهر كردن و كنار كشيدن حضرت زهراعليها السلام از آن جهت كه آن حضرت به نصّ قرآن و حديث معتبر نبوى صلى الله عليه وآله معصومه است و به غضب او خدا و رسول به غضب درآمده، لذا دلالت بر منقصت بزرگى بر ابوبكر و عمر دارد؛ زيرا تا كسى كار خلافى انجام ندهد مورد غضب خدا و رسولش واقع نمى شود. مگر فاطمه عليها السلام مشمول آيه تطهير نيست؟ آيه اى كه دلالت بر عصمت پنج تن آل عبا از جمله حضرت زهراعليها السلام دارد.

ثانياً: حديث: «يا فاطمة! إنّ اللَّه يغضب لغضبك ويرضى لرضاك» را بسيارى از علماى

عامه در كتب حديثى خود نقل كرده اند؛ از قبيل:

1 - ابن ابى عاصم.(161)

2 - حاكم نيشابورى.(162)

3 - ابوالقاسم طبرانى.(163)

4 - دولابى.(164)

5 - ابن عساكر دمشقى.(165)

6 - محبّ الدين طبرى.(166)

7 - ابن حجر هيثمى.(167)

ثالثاً: حاكم نيشابورى بعد از نقل اين حديث تصريح به صحت سند آن كرده است. و نيز حافظ هيثمى تصريح به حَسَن بودن آن نموده است.

گرچه ذهبى به دفاع از استادش ابن تيميه برآمده و اين حديث را با سند حاكم تضعيف كرده و گفته: حسين بن زيد منكر حديث است و حلال نيست كه به او احتجاج شود، ولى اين تعليق از ذهبى غريب به نظر مى رسد؛ زيرا او سبب جرح و نقد خود را ذكر نكرده و نيز علت اين كه نمى توان به حديث او احتجاج كرد را بيان ننموده است. نهايت مطلبى كه مى توان درباره حسين بن زيد ذكر كرد اين است كه او مشكلى ندارد. ابن عدى در «الكامل» مى گويد: عموم حديث او از اهل بيت است و اميد است كه در او باكى نباشد...».(168) و ابن حجر مى گويد: «او صدوق است و چه بسا در برخى موارد به خطا رفته است».(169)

بس است در توثيق او كه حافظ دارقطنى در سندى كه حسين بن زيد وجود دارد مى گويد: «تمام اين افراد ثقه هستند».(170)

و نيز ضياء مقدسى اين حديث را در كتاب «الاحاديث المختارة» نقل كرده است، با التزام به اين كه احاديثى كه نقل مى كند همگى موثّقند.

وانگهى ذهبى متّهم به تشدّد و سخت گيرى در احاديثى است كه در باب فضايل اهل بيت عليهم السلام وارد شده است، و گاهى بدين جهت افراد بسيار جليل القدر را تضعيف مى كند. ابن حجر عسقلانى در ترجمه

على بن صالح انماطى، بعد از آن كه مشاهده كرده كه ذهبى او را متّهم به گفتارى كرده كه او از آن مبرّا است، مى گويد: «سزاوار است كسانى كه از ناحيه ذهبى تضعيف مى شوند را خوب بررسى كنيم».(171)

ذهبى چگونه اين حديث را تضعيف كرده؛ در حالى كه شيخ و استاد او حافظ مزّى در «تهذيب الكمال» و نيز ابن حجر در «الاصابة» از باب احتجاج اين حديث را نقل كرده و آن را تضعيف نكرده اند.

رابعاً: چه كسى گفته كه خداوند سبحان اگر از كسانى به جهت يك عمل خاصى راضى شده تا ابد از آنان راضى است؛ گرچه بعد از آن عمل كارهاى خلاف بسيارى انجام داده باشند. بنابراين پيامبرصلى الله عليه وآله گرچه به جهت بيعت رضوان از عده اى از صحابه راضى شد ولى اين رضايت در مورد خاص و مربوط به آن عمل است و شامل اعمال خلاف او نمى شود. و نيز دلالت بر راضى بودن خداوند از آنان تا آخر عمر ندارد.

خامساً: معناى جمله «كائناً من كان» هر كس مى خواهد باشد، چيست؟ آيا اين اهانت به حضرت زهراعليها السلام و اظهار عداوت به او نيست.

سادساً: گرچه جمله: «يا فاطمة! إنّ اللَّه يغضب لغضبك ويرضى لرضاك» در صحاح ستّه نيامده ولى شبيه اين مضمون در صحيح بخارى وارد شده است.

بخارى به سند خود از مسور بن مخرمه نقل كرده كه رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: «فاطمة بضعة منّي فمن أغضبها اغضبني»؛(172) «فاطمه پاره اى از تن من است پس هر كس او را به غضب درآورد مرا به غضب درآورده است.»

مى دانيم كه هر كس شخصى را به غضب درآورد او را اذيت و آزار

داده است. در نتيجه پيامبرصلى الله عليه وآله به جهت غضب دخترش فاطمه عليها السلام اذيت و آزار شده است. در قرآن كريم آمده است: «إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَالآْخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِيناً)؛(173) «آن ها كه خدا و پيامبرش را آزار مى دهند، خداوند آنان را از رحمت خود در دنيا و آخرت دور ساخته، و براى آن ها عذاب خواركننده اى آماده كرده است.»

4 - اعتراض بر حضرت زهراعليها السلام به جهت وصيّت به دفن شبانه!!

ابن تيميه مى گويد: «و همچنين آنچه را كه حلّى نقل كرده كه فاطمه وصيّت كرد تا او را شبانه دفن كنند و هيچ كس بر او نماز نگزارد، اين مطلب را كسى از فاطمه حكايت نمى كند و به آن جز فرد جاهل احتجاج نمى نمايد، او به فاطمه مطلبى را نسبت مى دهد كه لايق آن نيست، و اين مطلب اگر صحيح باشد، به گناه بخشيده شده سزاوارتر است تا سعى مشكور؛ زيرا نماز مسلمان بر ديگرى خير زايدى است كه به او مى رسد...».(174)

پاسخ

حضرت زهراعليها السلام بى جهت چنين وصيتى نكرده است، او به جهت مبارزه سياسى با دستگاه حاكم و مطّلع كردن مردم از بى عدالتى آنان، دست به چنين وصيتى زده است. او با اين عملش مى خواست مردم سؤال كنند چرا دختر پيامبرصلى الله عليه وآله بايد شبانه دفن شود؟ و اگر مردم از سرّ اين وصيّت آگاه شوند پى به عدم مشروعيّت خلافت و بى عدالتى آنان خواهند برد. و نيز حضرت با اين وصيت نخواست تا آنان با حضور خودشان به مردم چنين وانمود كنند كه ما خليفه به حقّ مسلمين هستيم و با اهل بيت پيامبرصلى الله عليه وآله مشكلى نداريم. هر سياستمدارى مى فهمد كه اين وصيت چه

تأثير سوئى بر دستگاه خلافت تا روز قيامت داشته است.

ثانياً: نماز هر كس بر جنازه شخصى منشأ خير زايد نخواهد بود.

ثالثاً: حضرت زهراعليها السلام مطابق آيه تطهير و برخى از احاديث، معصومه بوده و از هر نوع اشتباه و خطا مصون است.

پيامبرصلى الله عليه وآله در شأن او فرمود: «فاطمة بضعة منّي من أغضبها فقد أغضبني»؛(175) «فاطمه پاره تن من است، هر كس او را به غضب درآورد به طور حتم مرا به غضب درآورده است.»

كسى كه اين گونه وصيت كرده به طور حتم از دستگاه خلافت و سردمداران آن غضبناك بوده است، در نتيجه آنان مورد غضب پيامبرصلى الله عليه وآله نيز قرار گرفته اند. اين حديث دلالت بر عصمت حضرت زهراعليها السلام دارد؛ زيرا اگر حضرت در تمام امورش از آن جمله غضب كردن، معصوم نبود خداوند به طور مطلق در تمام موارد غضب كردن حضرت، غضب نمى نمود.

نتيجه اين كه: حضرت زهراعليها السلام با اين وصيّتش تا روز قيامت حجت را براى كسانى كه براى حكومت خليفه اول ارزشى قائلند، تمام كرد... .

رابعاً: ابن تيميه در اصل وصيت و اين كه حضرت زهراعليها السلام به توسط حضرت على عليه السلام شبانه دفن شد شك دارد و بر فرض ثبوت اين قضيه بر حضرت زهراعليها السلام اشكال و ايراد مى كنند؛ در حالى كه مطابق نصوص معتبر نزد فريقين، هم وصيت به دفن شبانه و هم دفن حضرت شب هنگام از مسلّمات است.

بخارى به سندش از عايشه نقل كرده كه گفت: فاطمه دختر پيامبرصلى الله عليه وآله كسى را به نزد ابوبكر فرستاد تا ميراث خود از رسول خداصلى الله عليه وآله از فى ء مدينه و فدك و آنچه از

خمس خيبر باقى مانده، بازخواهد... ابوبكر از دادن اين اموال امتناع كرد. فاطمه بر ابوبكر بدين جهت غضب نموده و او را رها كرد. و تا هنگام وفاتش با او سخن نگفت. بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله شش ماه زنده بود. هنگامى كه وفات نمود شوهرش على او را شبانه دفن كرد و ابوبكر را بر آن امر اعلان ننمود.(176)

مسلم نيز در ضمن قضيه غضب حضرت زهراعليها السلام بر ابوبكر و وفات او مى گويد: «... على عليه السلام خبر وفات حضرت فاطمه عليها السلام را به ابوبكر نرسانيد و خودش بر او نماز گزارد».(177)

يعقوبى نقل مى كند: «... فاطمه بر شوهرش على وصيت كرد تا او را غسل دهد... و شبانه به خاك بسپارد، و كسى به جز سلمان و ابوذر و بنابر نقلى عمار در تشييع جنازه او حاضر نشد».(178)

ابن ابى الحديد مى گويد: «خبر صحيح نزد ما اين است كه فاطمه عليها السلام از دنيا رحلت نمود؛ در حالى كه بر ابوبكر و عمر غضبناك بود و لذا وصيت كرد تا اين دو نفر - ابوبكر و عمر - بر جنازه او نماز نگزارند».(179)

استاد توفيق ابوعلم نقل مى كند: «فاطمه زهراعليها السلام سه وصيت كرد، يكى آن كه كسانى كه بر آنان غضبناك بوده، در تشييع جنازه اش حاضر نشوند و جنازه اش شبانه به خاك سپرده شود...».(180)

5 - مصحف فاطمه زهراعليها السلام چيست؟

اشاره

در روايات اهل بيت عليهم السلام سخن از مصحفى به ميان آمده كه منسوب به حضرت زهراعليها السلام است؛ براى نمونه «محمد بن مسلم» از امام صادق عليه السلام نقل مى كند: «... فاطمه مصحفى از خود باقى گذاشته كه قرآن نيست».(181)

اين گونه روايات در مصادر حديثى شيعه سبب شد كه برخى از مغرضان يا نادانان،

شيعه را متّهم سازند به اين كه قرآنى غير از قرآن متداول در بين مسلمين دارند، زيرا لفظ مصحف مختص به قرآن كريم است و مصحف فاطمه؛ يعنى قرآنِ فاطمه.

در برخى ديگر از روايات چنين آمده است: «آن [مصحف فاطمه مثل قرآن شما و سه برابر آن است». لذا مى گويند: شيعه معتقد است كه قرآن موجود، قرآنِ اصلى نيست و مقدار زيادى از آن حذف شده است، در حالى كه به مجموع احاديث توجه نكرده اند، زيرا خود اهل بيت عليهم السلام در ذيل روايات «مصحف فاطمه عليها السلام» به اين نكته تصريح دارند كه اين مصحف قرآن نيست و حتى مشتمل بر يك آيه قرآن هم نمى باشد.

به هر تقدير، با وجود اين سوء برداشت ها، ناچاريم به طور مختصر حقيقت مطلب را روشن سازيم:

معناى كلمه مصحف

مصحف در لغت به معناى مجموعه اى است از نوشته هاى يك كاغذ، يا مجموعه اوراقى كه در يك جلد، جاى دهند.

جوهرى مى نويسد: «المصحف: هو الجامع للصحف المكتوبة بين الدفتين».(182) مصحف عبارت است از چيزى كه جمع كننده نامه هايى است كه بين دو جلد نوشته شده است. در نتيجه لفظ مصحف در لغت عرب شامل مطلق كتاب جلد شده است و اختصاص به قرآن ندارد.

كلمه مصحف بعد از نزول قرآن

بى ترديد لفظ مصحف بعد از نزول قرآن استعمال زيادى داشته، به طورى كه در قرآن مشهور شده است. ولى اين بدان معنا نيست كه معناى لغوى آن الغا شده، بلكه در معانى ديگرى - غير از قرآن - نيز استعمال شده است.

لفظ مصحف در قرآن و احاديث

با مراجعه به قرآن كريم پى مى بريم كه لفظ مصحف به معناى قرآن، در آن استعمال نشده است، با آن كه اسامى فراوانى بر آن اطلاق شده كه برخى به بيش از پنجاه اسم رسانده اند.

هم چنين با مراجعه به احاديث مشاهده مى كنيم كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله لفظ مصحف را به عنوان علم بر قرآن اطلاق نكرده است.

در تاريخ آمده است: اولين مرتبه اى كه اين لفظ بر كتاب خداوند اطلاق شد در عصر خلافت ابوبكر بوده است.

سيوطى نقل مى كند: «لمّا جمع ابوبكر القرآن قال سمّوه، فقال بعضهم: سمّوه انجيلاً فكرهوه. و قال بعضهم: سمّوه السفر فكرهوه من يهود. فقال ابن مسعود: رأيت بالحبشة كتاباً يدعونه المصحف فسمّوه به».(183)

هنگامى كه ابوبكر قرآن را جمع آورى كرد، دستور داد كه براى آن نام گذارى كنند: برخى آن را «انجيل» ناميدند، كه او راضى نشد. گروهى ديگر او را «سفر» ناميدند كه به جهت يهود راضى نشد. امّا ابن مسعود گفت: من در حبشه كتابى را ديدم كه آن را مصحف مى ناميدند، اسم قرآن را «مصحف» ناميد.

دكتر امتياز احمد در كتاب دلائل التوثيق المبكر للسنة و الحديث مى نويسد: «لفظ مصحف در خصوص قرآن استعمال نشده، بلكه در بسيارى از موارد به معناى كتاب به كار رفته است؛ آن گاه براى آن شواهدى اقامه كرده است.»(184)

دكتر ناصر الدين اسد مى نوسد: «در بسيارى از موارد بر نوشته

جمع آورى شده لفظ مصحف را اطلاق مى كنند كه مقصودشان مطلق كتاب است، نه قرآن به تنهايى.»(185)

استاد بكر بن عبداللَّه در كتاب معرفة النسخ و الصحيفة الحديثية مى نويسد: «لفظ مصحف از جمله اصطلاح هايى است كه به انواع نوشته هايى اشاره دارد كه در آنها سنت تدوين شده است.»(186)

نويسنده مصحف فاطمه كيست؟

از مجموع روايات استفاده مى شود كه كاتب و نويسنده مصحف فاطمه عليها السلام، على بن ابى طالب عليه السلام بوده است.

حماد بن عثمان در مورد مصحف فاطمه عليها السلام از امام صادق عليه السلام سؤال نمود. حضرت در جواب فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام هرچه را مى شنيد مى نوشت تا آن كه تبديل به مصحفى شد.(187)

ابوعبيده نيز از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: «... على عليه السلام آن را مى نوشت و اين همان مصحف فاطمه است.»(188)

على بن أبى حمزه از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: «.. نزد ما مصحف فاطمه عليها السلام و خطّ على عليه السلام است».

املا كننده كيست؟

از برخى روايات استفاده مى شود كه املا كننده خداوند است. ابوبصير از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: «همانا نزد ما مصحف فاطمه است و چه چيز آنان را به مصحف فاطمه آگاه كرده است؟... همانا آن مكتوبى است كه خداوند آن را املا كرده و به حضرتش وحى نموده است.»(189)

در بعضى از روايات آمده است كه املا كننده فرشته بوده است.(190) هم چنين از برخى ديگر استفاده مى شود كه املا كننده جبرئيل بوده است.(191) در دسته اى از روايات، املا كننده رسول خداصلى الله عليه وآله معرفى شده است.(192)

با جمع روايات به اين معنا مى رسيم كه خداوند آن را از طريق فرشته عام يا خاصش به پيامبرصلى الله عليه وآله ابلاغ مى كرد و پيامبرصلى الله عليه وآله به حضرت زهراعليها السلام قرائت مى نمود و اميرالمؤمنين عليه السلام نيز آن را مى نوشت. و نيز بخشى از آن مستقيماً به توسّط جبرئيل بر حضرت زهراعليها السلام نازل شده است.

سرّ انتساب اين مصحف به حضرت زهراعليها السلام، با وجود آن كه كتابت به دست حضرت اميرالمؤمنين

بوده، آن است كه الهام مطالب مصحف و خطابه هاى آن متوجه حضرت زهراعليها السلام بوده است.

مصحف فاطمه عليها السلام، كتابى تاريخى

آنچه به طور قطع در مورد مصحف حضرت فاطمه عليها السلام نفى شده دو امر است:

1 - قرآن

در كثيرى از روايات كه در آن از مصحف فاطمه سخن به ميان آمده است، به صراحت به اين نكته اشاره دارد كه آن نه تنها قرآن نيست، بلكه آيه اى از آيات قرآن نيز در آن نيامده است.

محمد بن مسلم از امام صادق عليه السلام نقل مى كند: فاطمه مصحفى را باقى گذاشت كه قرآن نيست.(193)

على بن ابى حمزه از عبد صالح عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: مصحف فاطمه نزد ماست كه در آن آيه اى از آيات قرآن نيست.(194)

2 - احكام شرع

نه تنها در مصحف فاطمه عليها السلام آيات قرآن وجود ندارد، بلكه از هر گونه احكام حلال و حرام نيز خالى است.

امام صادق عليه السلام فرمود: «.. آگاه باش كه در مصحف فاطمه هيچ حكمى از حلال و حرام نيست...».(195)

برخى از محتويات مصحف فاطمه عليها السلام

در هيچ روايتى به همه محتواى مصحف فاطمه عليها السلام اشاره نشده است، ولى از مجموع روايات برخى از محتويات استفاده مى شود:

1 - مقام پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله

ابوعبيده از امام صادق عليه السلام نقل مى كند: فاطمه بعد از پدرش 75 روز زنده بود. در اين ايام به جهت دورى از پدرش به شدت ناراحت بود. جبرئيل همواره بر او نازل مى شد و در عزاى پدرش او را تعزيت داده و از او دلجويى مى نمود و نيز خبر از پدرش و جلالت و مقام او مى داد... على عليه السلام آنها را مى نوشت و اين است مصحف فاطمه.(196)

2 - آينده ذريه زهراعليها السلام

در همان روايت صحيح آمده است: «... و خبر مى داد او را به آنچه بعد از وى بر ذريّه اش وارد

مى شود».

3 - علم حوادث

در حديثى از امام صادق عليه السلام منقول است كه فرمود: «و امّا مصحف فاطمه، در آن امورى است كه در آينده اتفاق خواهد افتاد.»(197)

هم چنين در حديث حمّاد بن عثمان از امام صادق عليه السلام وارد است كه حضرت فرمود: «... آگاه باش! در آن - مصحف فاطمه - حلال و حرام نيست، بلكه در آن علم به امورى است كه در آينده اتفاق مى افتد.»(198)

4 - اسماء انبيا و اوصيا

در روايتى از امام عليه السلام وارد شده كه فرمود: «هيچ نبى يا وصيّى نيست مگر آنكه نامش در كتابى است كه نزد من است؛ يعنى مصحف فاطمه».(199)

5 - اسماء ملوك و پدرانشان

در روايت سابق از امام صادق عليه السلام چنين آمده است: «و اما مصحف فاطمه در آن علم به امور آينده است، اسامى كسانى است كه تا روز قيامت حكومت مى كنند.»(200)

در حديثى ديگر اشاره به اسم آنان و اسم پدرانشان شده است.(201)

6 - وصيت فاطمه عليها السلام

سليمان بن خالد از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: «مصحف فاطمه را بيرون آوريد، زيرا در آن وصيت فاطمه است».(202)

6 - فدك چيست و چرا حضرت زهراعليها السلام آن را پى گيرى كرده است؟

فدك چيست و چرا حضرت زهراعليها السلام آن را پى گيرى كرده است؟

شيعه اعتقاد دارد كه فدك ملك خاص رسول خداصلى الله عليه وآله بوده و حضرت آن را در زمان حياتش به دخترش فاطمه زهراعليها السلام بخشيده است و خلفا بعد از وفات پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله آن را به زور از حضرت زهراعليها السلام گرفته و غصب كرده اند. برخى از اهل سنت، همانند ابن تيميه و ديگران اين موضوع را انكار مى كنند. ابن تيميه مى گويد: «شنيده نشده كه فاطمه ادعا كند پيامبرصلى الله عليه وآله فدك را به او عطا كرده است و

كسى نيز بر آن شهادت نداده است.»(203)

از همين رو، با توجه به اهميّت موضوع، اين بحث به صورت جدى بررسى شود.

موقعيّت جغرافيايى فدك

حموى در معجم البلدان مى گويد: «فدك دهى است در حجاز كه فاصله آن تا مدينه دو يا سه روز راه است. ساكنان آن سرزمين از ابتداى تاريخ يهوديان بوده اند».(204)

بلاذرى مى نويسد: «ساكنان آن [فدك طايفه اى از يهود است كه تا سال هفتم هجرت در آن جا مستقر بودند؛ تا آن كه خداوند ترس و رعب در قلب هاى اهالى آن انداخت. از همين رو حاضر شدند تا با رسول خداصلى الله عليه وآله بر نصف آن - و طبق برخى از روايات بر كلّ آن - صلح كنند».(205)

ابن ابى الحديد مى گويد: گروهى از اهل خيبر در آن جا باقى مانده، تحصّن كردند و از رسول خداصلى الله عليه وآله تقاضا كردند كه جانشان محفوظ بماند. پيامبرصلى الله عليه وآله نيز پيشنهاد آنان را پذيرفت. اهل فدك كه از اين توافق خبردار شدند، آنان نيز اين توافق را پذيرفتند. سرزمين فدك به دليل آن كه با صلح به دست آمد، ملك خاص پيامبرصلى الله عليه وآله قرار گرفت، زيرا لشكر آن را با جنگ و قتال و به زور اشغال نكردند».(206)

طبرى مى گويد: «بعد از آن كه يهود خيبر با رسول خداصلى الله عليه وآله - به دليل ترسى كه خداوند در دلشان انداخت - مصالحه كردند. يهود منطقه فدك نيز كسى را نزد رسول خداصلى الله عليه وآله فرستادند تا با آن حضرت بر نصف فدك مصالحه نمايند حضرت مصالحه را پذيرفت و آن جا ملك خاص رسول خداصلى الله عليه وآله شد، چون لشكر آن را

با جنگ و قتال تصرف نكردند».(207)

علامه قزوينى مى نويسد: «آنچه از كتاب هاى معتبر استفاده مى شود اين است كه فدك از جمله قريه هايى است كه به زور و جنگ گرفته نشد و رسول خداصلى الله عليه وآله آن را به تنهايى گرفت، لذا ملك خاص پيامبرصلى الله عليه وآله است و داخل در غنايم مسلمانان نيست اين مطلب مورد اجماع امّت اسلامى است و هيچ يك از علما در آن اختلاف نكرده است».(208)

سيّد بن طاووس مى فرمايد: «عوايد فدك را در نصاب اول، هر سال 24 هزار دينار و در نصاب دوّم هفتاد هزار دينار تخمين مى زدند».(209)

از برخى روايات استفاده مى شود عمر نيز معتقد بود كه فدك ملك خاص رسول خداصلى الله عليه وآله بوده است.

سمهودى و ديگران نقل مى كنند كه عمر درباره فدك گفت: «من در اين موضوع با شما سخن مى گويم: همانا خداوند اختصاص داد رسولش را به اين فيى ء و به كسى ديگر عطا نفرمود...لذا اين فيى ء (فدك) ملك خاص رسول خداصلى الله عليه وآله است...».(210)

از اين عبارت استفاده مى شود عمر معتقد بود كه فدك از جمله املاك شخصى رسول خداصلى الله عليه وآله بوده است. در نتيجه بايد بعد از او به وارثش زهراى اطهرعليها السلام، منتقل مى شود.

فدك در قرآن كريم

خداوند متعال مى فرمايد: «وَما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَلا رِكابٍ وَلكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَنْ يَشاءُ وَاللَّهُ عَلى كُلِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ. ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ القُرى فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي القُرْبى وَاليَتامى وَالمَساكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الأَغْنِياءِ مِنْكُمْ»؛(211) «آنچه خدا از اموال آنان به غنيمت داد متعلق به رسول است كه شما

سپاهيان اسلام بر آن هيچ اسب و استرى نتاختيد ولكن خدا رسولانش را بر هر كه بخواهد مسلّط مى گرداند و خدا بر هر چيز تواناست. و آنچه خدا از اموال كافران آن ديار به رسول خود غنيمت داد متعلق به خدا و رسول و خويشاوندان رسول (ائمه) و يتيمان و فقيران و در راه ماندگان است. اين حكم براى آن است كه غنايم، دولت توانگران را نيفزايد».

فيى ء مشتق از «فاء يفيئ» به معناى رجوع است و مقصود از آن، غنيمتى است كه پيامبرصلى الله عليه وآله در زمان حياتش بدون جنگ و اسب و ركاب به آن دست رسى پيدا كرده و متعلق به آن حضرت صلى الله عليه وآله بوده و بعد از حياتش براى ذوى القربى است. آنان (ذوى القربى) حقّ هر گونه تصرفى را در آن دارند و آن هرگز داخل بيت المال مسلمين نشده و به مسلمين باز نمى گردد.

فخر رازى ذيل آيه شريفه فوق مى گويد: «صحابه از رسول خداصلى الله عليه وآله خواستند كه فيئ را بين مردم تقسيم كند؛ همان گونه كه غنيمت را تقسيم كرد. خداوند در اين آيه فرق بين فيئ و غنيمت را بيان كرد. در غنيمت از آنجا كه مردم در تحصيل آن با جنگ و قتال شريكند، لذا بين همه جنگ جويان تقسيم مى شود، اما در تحصيل فيئ كسى دخالتى ندارد، لذا ملك خاص رسول خداصلى الله عليه وآله قرار مى گيرد و امر آن نيز به دست خود حضرت است و به هر كس كه بخواهد مى بخشد».(212)

علامه طباطبائى رحمه الله مى فرمايد: مقصود از «فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ» يعنى اين كه فيى ء مختصّ به خداوند و رسول است و در هر چيزى كه

رسول صلاح بداند مصرف مى كند و نيز مى تواند براى خود نگه دارد. و مقصود از«ذِي القُرْبى قرابت رسول است؛ همان گونه كه در روايات ائمه اهل بيت عليهم السلام وارد شده است...».(213)

فدك در تاريخ

شهيد صدررحمه الله مى فرمايد: «فدك بعد از آن كه وارد تاريخ اسلام شد، در ابتدا ملك رسول خداصلى الله عليه وآله قرار گرفت، زيرا با تاخت و تاز اسبان و جنگ و قتال به دست نيامده بود. پيامبرصلى الله عليه وآله آن را به دخترش زهراعليها السلام تقديم نمود و تا هنگام وفات آن حضرت نزد دخترش بود و ابوبكر - به تعبير صاحب الصواعق المحرقه - آن را به زور از دست حضرت زهراعليها السلام گرفت.(214) و از مصادر مالى عمومى مسلمين و از ثروت هاى دولت آن روز قرار گرفت. هنگامى كه حكومت به دست عمر بن عبدالعزيز رسيد، او فدك را به ورثه رسول خداصلى الله عليه وآله باز گرداند».(215)

على عليه السلام در دوران خلافتش فدك را به اهل بيت عليهم السلام باز نگرداند. امام كاظم عليه السلام در علت برنگرداندن آن به اهل بيت عليهم السلام مى فرمايد: «زيرا ما اهل بيت نمى خواهيم كه كسى غير از خدا حقوق از دست رفته ما را باز پس گيرد و حق ما را از ظالمان بستاند. ما اولياى مؤمنان، به نفع آنان حكم مى كنيم و حقوقشان را از ظالمان باز پس مى گيريم، ولى براى خود اين كار را نمى كنيم.»(216)

امام صادق عليه السلام نيز در اين مورد مى فرمايد: «زيرا ظالم و مظلوم هر دو بر خدا وارد شدند، خداوند مظلوم را ثواب داد و ظالم را عقوبت كرد. خداوند كراهت دارد چيزى را برگرداند كه بر غاصب آن عقاب كرده

و بر كسى كه از او غضب شده، ثواب داده است».(217)

امّا هنگامى كه معاويه، خود را به عنوان خليفه بر مسلمانان تحميل كرد، اين حقّ پايمال شده را بيش از پيش به بازى گرفت و به حكم هواى نفس خويش آن را به سه بخش تقسيم كرد: سهمى به مروان حكم، بخشى به عمرو بن عاص و ثلث ديگر را به فرزند خود يزيد واگذار نمود. بدين شكل فدك مدّتى دست به دست مى گشت، تا اين كه در حكومت مروان حكم تمامى آن به اختيار وى درآمد و بعد از وى در دست عمر بن عبد العزيز قرار گرفت. او با رسيدن به خلافت فدك را به فرزندان فاطمه عليها السلام برگرداند...(218)

هنگامى كه يزيد بن عبدالملك به حكومت رسيد آن را از اولاد فاطمه عليها السلام باز پس گرفت و در دست بنى مروان بود تا دولت آنان منقرض شد.(219) نوبت به عباسيان كه رسيد، ابوالعباس سفّاح با قيام خود و به چنگ آوردن خلافت، فدك را به عبداللَّه بن على بن ابى طالب سپرد. بعد از وى، ابو جعفر منصور، آن را در زمان خلافتش از بنى الحسن باز پس گرفت، اما پس از مدتى مهدى پسر منصور براى چندمين بار به خاندان فاطميين باز گرداند و دوباره موسى پسر مهدى از دستشان باز ستاند.(220) از اين پس، همواره فدك در دست عباسيان بود، تا اين كه نوبت به مأمون رسيد. او در سال دويست و ده هجرى، آن را به فاطميان باز گرداند...(221) امّا هنگامى كه متوكّل عباسى به خلافت رسيد، فدك را از فاطميان گرفت و به عبداللَّه بن عمر بازيار بخشيد. آن روز

فدك يازده نخله داشت كه به دست مبارك پيامبرصلى الله عليه وآله كاشته شده بود. عبداللَّه بن عمر بازيار مردى به نام بشران بن امّيه ثقفى را به مدينه فرستاد. بشران آن نخل ها را بريد و پس از بازگشت فلج شد.(222)

دفع يك شبهه

ياقوت حموى صاحب معجم البلدان در بحث از فدك و نيز ابن منظور افريقى در مادّه «فدك» مى گويند: «على و عباس در مورد فدك با يكديگر نزاع داشتند. على عليه السلام مى فرمود: پيامبرصلى الله عليه وآله فدك را در زمان حياتش به فاطمه عليها السلام بخشيد، ولى عباس از اين امر ابا مى كرد و مى گفت: فدك ملك رسول خداست، لذا من وارث آن هستم. نزاع را به نزد عمر آوردند. او از حكم بين آن دو امتناع كرد و گفت: خود بهتر مى دانيد، من آن را به هر دوى شما تسليم مى كنم.»(223)

از سخنان اين دو استفاده مى شود عمر فدك را به على عليه السلام و عباس رد كرده است، ولى با تحقيق در قضيه پى خواهيم برد كه آنچه مورد نزاع اين دو نفر بود و عمر به آنها رد كرد، همان صدقه پيامبرصلى الله عليه وآله در مدينه بوده كه از آن به «حوائط سبعه» تعبير مى شده است، نه فدك و بر اين مطلب شواهدى مى توان اقامه كرد:

1 - اختلاف بين امام على عليه السلام و عباس طبق نقل اهل سنت، در اختصاصات پيامبرصلى الله عليه وآله، از اموال بنى نضير بوده است.(224)

2 - برخى از روايات به طور صريح دلالت دارد بر اين كه ابوبكر و عمر فدك و اموال خيبر را گرفته و به هيچ كس ندادند و تنها عمر صدقه رسول خداصلى الله عليه

وآله در مدينه را به على عليه السلام و عباس باز گرداند.

مسلم نقل مى كند: «فاطمه، بعد از وفات رسول خداصلى الله عليه وآله از ابوبكر خواست كه ارث خود را - كه رسول خداصلى الله عليه وآله به جاى گذاشته و از فيئ است - به او بدهد. ابوبكر گفت: رسول خداصلى الله عليه وآله چيزى را به ارث نگذاشته و هر چه هست، صدقه مى باشد فاطمه عليها السلام نصيب خود را از خيبر و فدك و صدقه حضرت در مدينه خواست. ابوبكر از آن مانع شد...اما صدقه پيامبرصلى الله عليه وآله در مدينه را - كه از آن به «حوائط سبعه» تعبير مى كنند - به على و عباس مسترد كرد ولى عمر خيبر و فدك را نگاه داشت و گفت: اين دو صدقه رسول خدا است كه بايد بعد از وى به ولّى امر مسلمين مسترد گردد...».(225)

فضل بن روز بهان هم اين مطلب را تأييد مى كند كه آنچه از ناحيه عمر به على عليه السلام و عباس بازگشت همان سهم بنى نضير بوده است.(226)

3 - برخى از مؤرخان مى گويند: عثمان فدك را به مروان بن حكم داد، اما در تاريخ ذكر نشده كه عثمان آن را از اهل بيت گرفته و به مروان داده است. در نتيجه بايد فدك از ابوبكر و عمر به او منتقل شده باشد.

دعاوى فاطمه عليها السلام
اشاره

از تاريخ استفاده مى شود كه حضرت زهراعليها السلام در ادعاى به حق خود در امر فدك و گرفتن آن از ابوبكر از سه راه وارد شد، تا بلكه بتواند غاصب را مجاب كرده حقّ خود را بگيرد كه مع الاسف به دليل عنادشان هيچ يك از سه راه جواب

نداد و آنان حقّ مسلّم حضرت زهراعليها السلام در فدك را غصب كرده و به آن حضرت مسترد نكردند:

1 - ادعاى نحله و بخشش؛

2 - ادعاى ارث؛

3 - ادعاى ذوى القربى.

1 - فدك نحله فاطمه عليها السلام

روايات اهل سنت به طور صريح دلالت دارد كه پيامبرصلى الله عليه وآله فدك را در زمان حياتش به فاطمه زهراعليها السلام بخشيده است.

سيوطى در درّ المنثور از ابى سعيد خدرى نقل مى كند كه فرمود: «هنگامى كه آيه: «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شد، رسول خداصلى الله عليه وآله فاطمه را خواند و فدك را به او عطا فرمود.»(227)

ابن ابى الحديد به سند خود از على بن ابى طالب عليه السلام نقل مى كند: فاطمه به نزد ابوبكر آمد و فرمود: «همانا پدرم فدك را به من عطا كرد و على و أمّ ايمن نيز بر آن شهادت مى دهند. ابوبكر گفت: تو در اين باره غير از حقّ نمى گويى. آن گاه دستور داد تا صحيفه اى از پوست آوردند و در آن نوشت تا فدك را به فاطمه زهراعليها السلام مسترد دارند. از نزد ابوبكر كه خارج شد، در بين راه به عمر برخورد كرد. از او سؤال نمود: از كجا مى آيى؟ حضرت عليها السلام جريان را برايش تعريف كرد. عمر نوشته را گرفت و نزد ابوبكر آمد و به او گفت: آيا تو اين نامه را به فاطمه داده اى؟ گفت: آرى. عمر گفت: على در شهادتش نفع خود را در نظر دارد و امّ ايمن هم كه زن است، لذا آب دهان در نامه انداخت و نوشته را پاك كرد و سپس آن را پاره نمود.(228)

از اين داستان استفاده مى شود ابوبكر

نحله بودن فدك براى حضرت زهراعليها السلام را قبول داشته است، ولى ادعاى عمر مبنى بر اين كه على در شهادتش منافع شخصى خود را ملاحظه مى كند دروغ محض است و با روايتى كه از رسول خداصلى الله عليه وآله در شأن آن حضرت عليه السلام رسيده سازگارى ندارد، زيرا على عليه السلام به طور حتم از جمله اصحاب كساء است كه خداوند در شأن آنان آيه تطهير و عصمت نازل كرده است.(229) على عليه السلام كسى است كه با قرآن و قرآن نيز با او است،(230) لذا كسى حقّ ندارد بر او اشكال بگيرد. او به نصّ آيه مباهله، نفس رسول خداصلى الله عليه وآله است؛(231) از همين رو در فضايل و كمالات با او مساوى است.

اگر كسى در دفاع از عمر بن خطاب بگويد كه آيه شهادت: «وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُمْ فَإِنْ لَمْ يَكُونا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ»(232) دلالت دارد بر لزوم شهادت دو مرد يا يك مرد و دو زن كه در مورد ادعاى حضرت زهرا سلام اللَّه عليها وجود نداشته؛ از همين رو عمر آن را قبول نكرده است.

در جواب گوييم: آيه اگر عموم دارد، بايد آن را تخصيص زد، به غير مواردى كه با نصّ از آيه خارج شده است؛ زيرا آيات و روايات فراوان دلالت بر عصمت على عليه السلام و فاطمه عليها السلام از هرگونه گناه و اشتباه و خطا و نسيان دارد.

تاريخ از اين كه پيامبرصلى الله عليه وآله حجره هايش را به زن هاى خود بخشيده، ساكت است و قرآن به صراحت دلالت دارد كه حجره هاى پيامبرصلى الله عليه وآله ملك خود حضرت بوده است؛ آن جا كه

مى فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلاَّ أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ»؛(233) «اى مؤمنين داخل حجره هاى پيامبرصلى الله عليه وآله بدون اذن آن حضرت نشويد». حال چگونه ابوبكر ادعاى زنان پيامبرصلى الله عليه وآله در مالك بودن حجره هاى پيامبرصلى الله عليه وآله را تصديق مى كند، ولى ادعاى حضرت زهراعليها السلام را در نحله بودن فدك با اين كه على عليه السلام و امّ ايمن را نيز شاهد گرفت، نمى پذيرد؟!

2 - ادعاى ارث
توضيح

فاطمه زهراعليها السلام بعد از آن كه ديد از اين راه - ادعاى نحله - نمى تواند حق خود را ازآنان پس بگيرد، راه ديگرى را در پيش گرفت.

ابن ابى الحديد از ابى بكر جوهرى نقل مى كند: «هنگامى كه خبر به فاطمه عليها السلام رسيد كه ابوبكر عزم كرده تا او را از ارثش محروم سازد، مقنعه خود را بر سر كرد و در ميان جماعتى از قومش در مسجد بر ابوبكر وارد شد و در ضمن خطبه خود فرمود: «آيا شما با اين پندارتان كه براى من ارثى نيست، حكم جاهليّت را مى طلبيد؟...».(234)

حلبى در سيره خود نقل مى كند: «فاطمه زهراعليها السلام به ابوبكر فرمود: چه كسى از تو ارث مى برد؟ گفت: اهل و اولادم. حضرت فرمود: پس چرا من از پدرم ارث نبرم؟! ابوبكر گفت: از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود: ما ارث نمى گذاريم. فاطمه از سخن ابوبكر غضبناك شد و او را تا هنگام وفاتش ترك نمود».(235)

همو نقل مى كند: فاطمه دختر رسول خداصلى الله عليه وآله نزد ابوبكر آمد. او بالاى منبر بود و فاطمه خطاب به او فرمود: «اى ابابكر! آيا در كتاب خدا است كه دخترت از تو ارث ببرد، ولى من از پدرم ارث نبرم؟»

ابابكر از اين سخن ناراحت شد و گريست. آن گاه از منبر پايين آمد و نامه اى نوشت و فدك را به حضرت تحويل داد. در اين هنگام عمر وارد شد و خطاب به ابوبكر گفت: از كجا اين گونه بر مسلمانان انفاق مى كنى؟ آن گاه نامه را گرفت و پاره كرد.(236)

ارث انبيا در قرآن

خداوند متعال از قول زكرياعليه السلام مى فرمايد: «وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرائِي وَ كانَتِ امْرَأَتِي عاقِراً فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً * يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيّاً»؛(237) «و همانا من از اين وارثان كنونى بيمناكم [مبادا كه پس از من در مال و مقامم خلف صالح نباشند و راه باطل پويند] زوجه من هم نازا و عقيم است تو از لطف خاص خود فرزند و جانشين صالحى به من عطا فرما كه او وارث من و آل يعقوب باشد و تو اى خدا، او را وارثى پسنديده و صالح گردان».

هم چنين از قول حضرت زكرياعليه السلام مى فرمايد: «رَبِّ لا تَذَرْنِي فَرْداً وَأَنْتَ خَيْرُ الوارِثِينَ»؛(238) «بار پروردگارا! مرا تنها مگذار، زيرا تو بهترين وارث اهل عالمى».

ونيز مى فرمايد: «وَوَرِثَ سُلَيْمانُ داوُودَ»؛(239) «سليمان از داود ارث برد».

مقصود از ارث در اين آيات، ارث مال است نه علم و معرفت، به جهت:

الف) موافقت با لغت و عرف

لفظ ميراث و ارث، هر گاه در لغت و عرف استعمال شود، مراد از آن مال است نه ارث علم و معرفت. اگر در عرف گفته شود: فلان شخص وارث فلانى است؛ يعنى وارث او در مال است، نه علم؛ مگر آن كه قرينه اى بر خلاف آن آورده شود كه مقصود از آن علم باشد؛

مثل قول خداوند متعال: «وأَوْرَثْنا بَنِي إِسْرائِيلَ الكِتابَ»(240) يا آيه: «ثُمَّ أَوْرَثْنا الكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا»(241) يا حديث «العلماء ورثة الأنبياء».

حال اگر سؤال و خواسته حضرت زكرياعليه السلام از خداوند، وارث در علم بود، بايد اين گونه سؤال مى نمود: «يرثنى فى علمى و يرث من آل يعقوب النبوة» زيرا مجاز گويى بدون قرينه جايز نيست. خصوصاً در كلام حضرت قرينه اى است كه دلالت دارد بر اين كه، مراد حضرت ارث در مال بوده است، زيرا او به خداوند متعال عرض مى كند: «وَ إِنِّي خِفْتُ المَوالِيَ مِنْ وَرائِي»(242) و مقصود از «موالى» پسر عموهايش است و حضرت زكرياعليه السلام از آنان خوف داشته كه در اموالش تصرف كنند و آنها را در خلاف شرع مصرف نمايند. از همين رو، ظاهر آيه دلالت دارد بر اين كه سؤال و خواسته حضرت از خداوند، ذريه و نسل بوده تا بعد از او اموالش را به دست گرفته و در راه صواب مصرف كنند.

فخر رازى در مورد هر دو آيه مى گويد: مقصود از ميراث، وراثت مال است و اين، قول ابن عباس، حسن و ضحاك است و قول به وراثت نبّوت را تنها از ابى صالح نقل كرده است.(243)

ب) موافقت با فهم ظاهر

صحابه و غير صحابه از حديث: «ما تركناه صدقة» ارث در مال را فهميده اند، نه ارث در علم و تنها ناقل آن خود ابوبكر است.

ج) موافقت با عقل

علم و نبوت و معرفت، از جمله صفاتى نيست كه بتواند انسان آنها را به ارث بگذارد، اصلاً آنها ارث پذير نيستند، و گرنه، لازم مى آيد كه همه اولاد حضرت آدم عليه السلام عالم و پيامبر باشند، زيرا خداوند مى فرمايد:

«وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْماءَ كُلَّها»؛(244) «به آدم همه اسم ها را تعليم داد».

هم چنين لازم مى آيد اولاد پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله همه عالم و پيامبر باشند، در حالى كه اين طور نيست.

د) موافقت با شرع

محمّد بن جرير طبرى در تفسير خود از قتاده نقل مى كند: رسول خداصلى الله عليه وآله هنگامى كه اين آيه را قرائت مى كرد: «وَ إِنِّي خِفْتُ المَوالِيَ» مى فرمود: «خدا رحمت كند زكريا را كه هيچ ورثه اى از خود به جاى نگذاشت.»(245)

از حسن روايت شده كه رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: «خدا رحمت كند برادرم زكريّا را كه ورثه مال نداشت، آن زمانى كه از خدا فرزندى خواست و مى گفت: «فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ».(246)

فخر رازى در تفسير آيه: «وَوَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ» مى گويد: در آيه اختلاف است. حسن آن را به ارث در مال معنا كرده است، زيرا نبوت عطايى است كه ابتدائاً داده مى شود، نه اين كه به ارث گذاشته شود.»(247)

زمخشرى در ذيل آيه شريفه: (إِذ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالعَشِيِّ الصافِناتُ الجِيادُ»(248) مى گويد: روايت شده كه سليمان با اهل دمشق و نصيبين جنگ نمود و به هزار اسب دسترسى پيدا كرد. برخى گفته اند آن هزار اسب را از پدرش به ارث برده بود و پدرش آنها را از عمالقه به دست آورد.(249)

بيضاوى نيز در انوار التنزيل ذيل آيه فوق اين قول را نقل كرده است. بغوى در تفسير معالم التنزيل در ذيل آيه شريفه: «يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ» از حسن نقل مى كند كه مقصود از «يَرِثُنِي» ارث در مال است.

ه.) موافقت با قرائن موجود

الف) حضرت زكرياعليه السلام از خداوند مى خواهد كه وليّى كه به او

مى دهد «رضى» باشد؛ يعنى مورد رضايت او و بندگانش باشد. اين تعبير با ارث در مال سازگارى دارد، نه ارث در علم و نبوت، زيرا اگر سؤال و خواسته حضرت، وارث در علم و نبوت بود، قطعاً «رضىّ» و مرضىّ خدا بودن در آن نهفته است. به دليل اين كه اگر كسى درخواست وارث نبوت و علم مى كند، به طور قطع او غير مرضىّ نخواهد بود و اشتراط مرضّى بودن بر خداوند معنا نخواهد داشت. اين مثل آن است كه كسى از خدا بخواهد تا برايش پيامبرى بفرستد به شرط اين كه كامل، بالغ و عاقل باشد و اين، بر خلاف آن صورتى است كه ارث را در مال فرض كنيم.

ب) خداوند متعال مى فرمايد: «وَوَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ» مراد از آن، ارث در مال يا اعم از مال و جاه و ملك است؛ همان گونه كه فخر رازى در تفسير خود مى گويد. زيرا خداوند متعال درباره سليمان عليه السلام مى فرمايد: «وَأُوتِينا مِنْ كُلِّ شَي ءٍ»؛(250) «و به ما از هر گونه نعمتى عطا شد».

هرگز آيه مختص به علم و نبوت نيست، زيرا سليمان در زمان حيات داود بر بنى اسرائيل نبى بود و احتياج به اين نداشت كه علم و نبوت را از پدرش به ارث برد. خداوند متعال مى فرمايد: «فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ وَكُلّاً آتَيْنا حُكْماً وَعِلْماً»؛(251) «و ما [قضاوت به سليمان آموختيم و به هر يك [از سليمان و داود] مقام حكمرانى و دانش عطا كرديم».

از اين آيه استفاده مى شود كه هر دو در يك زمان نبى بوده اند.

و) اطلاق آيات ارث

خداوند متعال مى فرمايد: « لِلرِّجالِ نَصِيبٌ مِمّا تَرَكَ الوالِدانِ وَالأَقْرَبُونَ وَلِلنِّساءِ نَصِيبٌ مِمّا تَرَكَ الوالِدانِ وَالأَقْرَبُونَ مِمّا

قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصِيباً مَفْرُوضاً»؛(252) «براى فرزندان پسر، سهمى از تركه ابوين و خويشان است و براى فرزندان دختر، سهمى از تركه ابوين و خويشان، چه مال اندك باشد يا بسيار، نصيب هر كس از آن [در كتاب حقّ معين گرديده است».

و نيز مى فرمايد: « يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُنثَيَيْن»؛(253) «حكم خدا در حق فرزندان شما اين است كه پسران دو برابر دختران ارث برند».

علماى امّت اجماع كرده اند بر اين كه آيات قرآن عموم دارد و از آن جمله است عموم ارث و نمى توان از عموم آن رفع يد كرد مگر با دليل قطعى، نه مثل حديثى كه تنها راوى آن از ميان صحابه، ابوبكر است كه از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل كرده: انبيا مالى به ارث نمى گذارند؛ خصوصاً با در نظر گرفتن اين كه انبياى ديگر از قبيل: زكريا و داود مال به ارث گذاشته اند و ابوبكر، نزد امام على عليه السلام و فاطمه عليها السلام و عباس متهم است. از همين رو، شهادت و نقل خبر او مورد قبول نيست.

حديث از طريق اماميه

حديث ارث نگذاشتن انبيا در برخى كتاب هاى شيعه اماميه نيز وارد شده است. صاحب معالم در مقدمه كتاب خود به سندش از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: «...و انّ العلماء ورثة الانبياء و انّ الانبياء لم يورّثوا ديناراً ولا درهماً ولكن ورّثوا العلم...»؛(254) «و همانا علما وارثان انبيايند و انبيا، درهم و دينار به ارث نگذاشتند...».

در جواب اين حديث مى گوييم

1 - اين حديث ذيل ندارد؛ يعنى آنچه در برخى از مصادر اهل سنت از ابوبكر نقل مى كنند كه رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: «نحن معاشر الانبياء لانورث ما تركناه فهو صدقة» ذيل حديث يعنى: «ما تركناه فهو صدقة» در اين جا نيامده است.

2 - امام خمينى رحمه الله در مورد اين حديث مى فرمايد: «انبياعليهم السلام به حسب اين مقام روحانيت، مالك درهم و دينار و متوجّه به عالم ملك و شئون ملكيه نبودند وارث آنها به حسب اين مقام، غير از علم و معارف چيز ديگر نبوده است؛ گر چه به حسب ولادت ملكى و شئون دنيوى داراى تمام حيثيّات بشريّه بودند. «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ»(255) «بگو من بشرى مانند شما هستم». و وارث آنها به حسب اين مقام، علما نبودند، بلكه اولاد جسمانى خودشان بودند؛ وارث آنها به حسب مقام جسمانيّت ممكن است درهم و دينار باشد.

و اين حديث شريف دلالت واضح دارد بلكه صراحت دارد در وراثت روحانيه، به طورى كه ذكر شد. و مقصود رسول اكرم صلى الله عليه وآله از حديثى كه منسوب به آن سرور است كه «نحن معاشر الأنبياء لانورّث» بر فرض صحّت، معلوم است همين بوده كه به حسب شأن نبّوت و وراثت روحانى،

ارث مال و منال نمى گذاريم، بلكه ارث ما علم است. چنانچه واضح است. والسلام».(256)

3 - ادعاى سهم ذوى القربى (خمس)

يكى از راه هاى ديگرى كه حضرت زهراعليها السلام براى گرفتن حقّ به غصب رفته خود به كار گرفت، ادعاى سهم «ذى القربى» بود.

ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه مى گويد:

«مردم مى پندارند كه نزاع فاطمه با ابابكر تنها در دو امر بوده است: يكى ميراث و ديگرى نحله و بخشش. ولى در حديثى يافتم كه حضرت در امر سوّمى نيز با ابوبكر به نزاع برخاسته است كه همان سهم ذى القربى است. ولى ابوبكر از اين راه هم حاضر نشد كه فدك را به حضرت فاطمه عليها السلام باز گرداند.»(257)

مقصود از ادعاى سهم «ذى القربى» آن است كه حضرت زهراعليها السلام ادعاى سوّمى بر ابوبكر نمود؛ خداوند متعال مى فرمايد: «وَاعْلَمُوا أَ نَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَي ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي القُرْبى وَاليَتامى وَالمَساكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ»؛(258) «اى مؤمنان بدانيد كه هرچه به شما غنيمت و فايده رسد، خمس آن خاص خدا، رسول، خويشان او، يتيمان، فقيران و در راه ماندگان است».

در اين آيه شريفه خداوند متعال براى ذوى القرباى پيامبرصلى الله عليه وآله خمس فرض كرده است، لذا حضرت زهراعليها السلام از اين راه نيز بر ابوبكر احتجاج كرد تا حقّ خود را از وى بگيرد، ولى او موافقت نكرد.

ابن ابى الحديد به سند خود از انس نقل مى كند كه فاطمه عليها السلام نزد ابوبكر آمد و خطاب به او فرمود: تو خود مى دانى كه چگونه ما را از صدقات محروم ساختى و نيز ما را از فيئ كه قرآن آن را سهم ذوى القربى قرار داده، منع كردى؟ آن گاه اين آيه را قرائت نمود:

«وَاعْلَمُوا أَ نَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَي ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي القُرْبى .(259)

اهداف حضرت زهرا در گرفتن فدك

همان گونه كه گفته شد، حضرت زهراعليها السلام با شدّت تمام در گرفتن فدك از ابوبكر و عمر سعى نمود و از آنجا كه او معصوم است و اشتباه نمى كند بايد ملاحظه كنيم كه چرا حضرت اين همه در گرفتن فدك - كه حقّ مسلّم او بود - اصرار نموده است؟ آيا اين مسئله تنها جنبه مالى داشته يا جهات ديگرى نيز حضرت در اين مطالبه در نظر گرفته است؟

با تأمل مى توان به مجموعه اى از اهداف پى برد كه اينك به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

1 - حضرت در صدد بازگرداندن حقّ مسلّم به غصب رفته خود بود و اين براى هر انسانى كه به او ظلم شده امرى طبيعى است كه در مطالبه حقّ خود از راه هاى مشروع آن نهايت كوشش خود را به كار بندد.

2 - حزب حاكم بر تمام حقوق سياسى و اقتصادى بنى هاشم استيلا پيدا كرده و تمام امتيازهاى مادى و معنوى را از آنها قطع كرده بود؛ از همين رو حضرت در صدد بود كه يك منبع درآمدى براى آنان در نظر داشته باشد.

3 - هدف حضرت زهراعليها السلام از اصرار اين بود كه راه را براى مطالبه حقّ به تاراج رفته شوهرش - امامت - هموار كند. حقيقت مطلب اين است كه فدك، هم پاى خلافت به پيش مى رفت و آن رمزى براى خلافت و امامت اسلامى بود كه هر كس آن را به دست مى گرفت، امامت و خلافت را صاحب بود. حضرت زهراعليها السلام با تأكيد فراوانى كه در

پس گرفتن آن از ابوبكر داشت، در واقع در صدد تثبيت و هموار كردن خلافت براى شوهرش على عليه السلام بوده است.

از اين جاست كه امام كاظم عليه السلام - بعد از آن كه هارون الرشيد اصرار كرد كه فدك را از او پس بگيرد - فرمود: من آن را پس نمى گيرم مگر با حدودش. هارون گفت: حدودش چه مقدار است؟ حضرت فرمود: حدّ اول آن عدن، حدّ دوّم سمرقند، حدّ سوّم آفريقا و حدّ چهارم آن كناره درياى روم و ارمنستان است. هارون گفت: پس براى ما چيزى باقى نمى ماند؟... .(260)

از اين حديث استفاده مى شود فدك تعبير ديگر از خلافت اسلامى بوده است، لذا حضرت زهراعليها السلام آن را مقدمه وزمينه لازم براى رسيدن حضرت على عليه السلام به خلافت قرار داده است.

4 - با اصرارى كه حضرت زهراعليها السلام و پى گيرى قضيه - آن هم در ملأعام - دارند، اين نكته را نيز مى خواهند به مردم بفهمانند كه اى مردم! اين كسى كه حكومت به حقّ على بن ابى طالب عليه السلام را غصب كرده و ادعا مى كند كه خليفه رسول خداصلى الله عليه وآله برمسلمين است، كسى نيست كه به حقّ بر شما حكومت مى كند و اصلاً شايستگى اين مقام را ندارد، زيرا اوّليات دستورات اسلامى را زير پا گذاشته و به آن عمل نمى كند؛ حال چگونه مى تواند خليفه مسلمين باشد؟

5 - از آنجا كه مردم مى دانستند فدك ملك خاص رسول خداصلى الله عليه وآله بوده و آن حضرت به دخترش فاطمه زهراعليها السلام بخشيده است، اگر فاطمه عليها السلام آن را از ابوبكر مطالبه نمى كرد، در حقيقت تأييد حكومت و كمك بر گناه و غصب بود از جهتى تقويت

بنيه مالى دستگاه حاكم محسوب مى شد؛ از همين رو حضرت عليها السلام صلاح را بر اين ديدند كه حقشان را دنبال كرده و از ابوبكر مطالبه كنند. در واقع نوعى مبارزه منفى با دستگاه خلافت انجام دادند.

شهيد صدر رحمه اللَّه مى فرمايد: «منازعه فدك قيامى عليه اساس حكومت است، و فرياد آسمان گيرى كه فاطمه عليها السلام خواست به وسيله آن، سنگ كجى را كه تاريخ بعد از ماجراى سقيفه بر آن بنا شد، درهم فروشكند.

براى اثبات اين معنا، كافى است به خطبه اى كه حضرت زهراعليها السلام در مسجد النبي روياروى خليفه و در حضور جمعيّت انبوهى از مهاجرين و انصار، ايراد فرمود نگاهى بيفكنيم. در اين خطبه، بيشتر سخن در مدح على عليه السلام و ستايش موضع گيرى هاى اسلامى و جاودانه او و اثبات حقّ اهل بيت رسول خداصلى الله عليه وآله است؛ آن جا كه مى گويد: «آنها وسيله رسيدن انسان ها به خداوند، و خاصان و پاكان اويند و گواهان غيب الهى و ميراث بران خلافت و حكومت پيامبرانند.»

و در ضمن سرزنش و نكوهش مسلمانان، هشدار مى دهد كه: آنان به نگون بختى در افتاده اند و ناشايستى را به خطا و بى تدبيرى برگزيده و به آيين گذشتگان خود باز پس گشته اند، و به قصد آب به آبشخور ديگران دست يازيده اند و امر مهّم خلافت را به نا اهل سپرده و با اين كارها به فتنه عظيمى فرو افتاده اند...».

«چگونه رهبرى امّت را، از پايگاه رسالت و قواعد استوار نبوّت و مهبط روح الامين دور ساختند و آن را از دست آگاهان دنيا و دين باز گرفتند؟ بايد بدانند كه اين كار زيانى آشكار است...».

سپس مى فرمايد: «ظّن غالب بر اين است كه حضرت

زهراعليها السلام مى توانست در ميان پيروان پدرش و ياران برگزيده وى - كه هيچ گونه ترديدى در صداقت او نداشتند - كسى را پيدا كند و به همراه على عليه السلام بيّنه لازم را در اثبات مدعاى خود اقامه نمايد، امّا مى دانيم كه او هرگز چنين نكرد. آيا اين كار به ما نشان نمى دهد كه هدف والاى فاطمه عليها السلام- كه قدرت طلبان به خوبى آن را مى شناختند - اثبات ميراث و مال پدرى نبود، بلكه وى در محو آثار سقيفه همت گماشت و در رسيدن به اين مقصود، نه با اقامه بيّنه در باب فدك، بلكه با افشاى گمراهى و خطا كارى مردم، با ارائه شواهد زنده اى بيّنه را در پيشگاه تمامى ملّت اقامه نمود. آرى اين بود آن امرى كه در طول مبارزات، هدف اصلى حضرت زهراعليها السلام را تشكيل مى داد».(261)

مراحل قيام و مبارزه حضرت زهراعليها السلام

مبارزه حضرت زهراعليها السلام با دستگاه خلافت در چند مرحله بود:

1 - كسى را به نزد ابوبكر فرستاد كه در مسائل ميراث با او بحث كند و حقوقش را مطالبه نمايد. اين اوّلين گامى بود كه حضرت برداشت و مقدمه اى شد كه خود مستقيماً به اين كار اقدام كند؛

2 - در اجتماع خاص رو در روى خليفه ايستاد و با او مقابله كرد و از راه هاى مختلف به دفاع از خود پرداخت و حقّش را مطالبه كرد؛

3 - خطبه اى در مسجد پيامبرصلى الله عليه وآله در دهمين روز رحلت پيامبر ايراد فرمود؛

4 - هنگامى كه ابوبكر و عمر براى عذر خواهى به ديدار او آمده بودند، در آن جا نارضايتى خود را از آن دو ابراز نمود و

خشم خدا و رسول را از آنان اظهار داشت؛

5 - هنگامى كه زنان مهاجر و انصار به ديدارش آمدند براى آنان سخنرانى كرد؛

6 - به شوهرش على عليه السلام وصيت كرد كه هيچ كس از آنان در مراسم تجهيز و تدفين حاضر نشوند و اين دليل بر ناخشنودى او از آنان بود.

7 - شكايت از حضرت على عليه السلام به جهت خواستگارى از دختر ابى جهل!!

اشاره

از تهمت هاى ناروايى كه به اهل بيت عليهم السلام به ويژه على بن ابى طالب عليه السلام زده اندقصه ساختگى خواستگارى امام على عليه السلام از دختر ابى جهل در زمان حيات فاطمه زهراعليها السلام است. اهل سنت مى گويند كه على عليه السلام دست به اين اقدام زد، ولى با مخالفت شديد رسول خداصلى الله عليه وآله روبه رو شد و از قصد خود صرف نظر كرد. اما اين داستان هرگز با مقام عصمت على عليه السلام و ارادت پيامبرصلى الله عليه وآله و فاطمه زهراعليها السلام به حضرت على عليه السلام سازگارى ندارد، از همين رو جا دارد كه اصل داستان را بررسى كنيم.

روايات عامه

با مراجعه به كتاب هاى حديثى پى مى بريم تنها علماى عامه اين حديث را در متون حديثى خود ذكر كرده اند و از آن در مصادر حديثى شيعه اثرى نيست. اينك به برخى از روايات اشاره مى كنيم:

1 - بخارى از قتيبه از ليث از ابن ابى مليكه از مسور بن مخرمه نقل مى كند كه گفت: از رسول خدصلى الله عليه وآله شنيدم كه بر بالاى منبر مى فرمود: «همانا بنى هاشم بن مغيره اذن گرفتند تا اين كه دخترشان را به نكاح على بن ابى طالب در آورند، من اذن نمى دهم، اين جمله را سه بار تكرار كرد مگر اين كه فرزند ابى طالب بخواهد دخترم را طلاق دهد؛ آن گاه با دختر آنان ازدواج كند. همانا

فاطمه پاره تن من است، بى تاب مى كند مرا هر آنچه او را بى تاب كند و آزار مى دهد مرا هر آنچه او را اذيت كند».(262)

2 - هم چنين از ابى اليمان از شعيب از زهرى از على بن حسين از مسور بن مخرمه نقل مى كند كه على عليه السلام از دختر ابى جهل خواستگارى كرد. فاطمه از اين موضوع با خبر شد، خدمت رسول خداصلى الله عليه وآله آمد و عرض كرد: قوم تو گمان مى كنند كه به خاطر دخترانت غضبناك نمى شوى، در حالى كه اين على است كه دختر ابى جهل را به نكاح خود در آورده است؛ آن گاه رسول خداصلى الله عليه وآله بعد از اداى شهادتين فرمود: «... همانا فاطمه پاره تن من است و من از ناراحتى او كراهت دارم. به خدا سوگند كه دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا نزد يك مرد، جمع نمى شود.(263)»

3 - همو از ابى الوليد از ليث از ابن ابى مليكه از مسور بن مخرمه زهرى نقل مى كند كه گفت: از رسول خداصلى الله عليه وآله شنيدم كه فرمود: «همانا بنى مغيره اذن گرفتند تا اين كه دخترشان را به نكاح على در آوردند، ولى من اجازه نمى دهم.(264)»

اين حديث با سندها و مضامين مختلف در كتاب هاى حديثى عامه نقل شده است.

مناقشات

اين حديث از جهت هاى مختلف - سند و دلالت - اشكال دارد كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

1 - اشكال هاى سندى

اشكال هاى سندى

اين حديث در همه كتاب هاى حديثى عامه به ده نفر منتهى مى گردد كه عبارتند از: مسور بن مخرمه، عبد اللَّه بن عباس، على بن حسين، عبد اللَّه بن زبير، عروة ابن زبير، محمّد بن على، سويد بن غفله، عامر

شعبى، ابن ابى مليكه و مردى از اهل مكّه.

الف) ابن عباس

در حديث ابن عباس «عبيد اللَّه بن تمام» واقع شده كه طبق نصّ هيثمى در مجمع الزوائد ضعيف است. ابن حجر اين حديث را در ترجمه عبيد اللَّه بن تمام از منكرات او برشمرده؛ آن گاه مى گويد: دار قطنى و ابوحاتم و ابوزرعه و ديگران او را تضعيف كرده اند. ابوحاتم مى گويد: او احاديث منكره نقل مى كند. ساجى مى گويد: او بسيار دروغگو است و حديث منكر نقل مى كند.(265)

ب) على بن الحسين عليه السلام

ابن حجر عسقلانى آن را نقل كرده و بويصرى در حاشيه آن مى گويد: اين حديث را حارث با سند منقطع و ضعيف نقل كرده است، زيرا در سند آن على بن زيد بن جدعان آمده كه ضعيف است.

ج) عبد اللَّه بن زبير

ابن حجر احتمال مى دهد كه عبد اللَّه بن زبير اين حديث را از «مسور» شنيده و آن را مرسلاً نقل كرده باشد.(266) به هر حال اگر به واسطه مسور نقل مى كند به شرح حال او خواهيم پرداخت كه مشكل دارد و چنانچه بى واسطه از رسول خداصلى الله عليه وآله نقل مى كند احتمالى بعيد است، زيرا وى هنگام وفات پيامبرصلى الله عليه وآله ده ساله بوده، و وضع او نيز معلوم است، زيرا او معروف به بغض و عداوت و دشمنى با على عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام وحتّى شخص پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مى باشد.

د) عروة بن زبير

حديث عروه را تنها ابوداود به سندش از زهرى از عروه نقل مى كند و سندش مرسل است، زيرا عروة بن زبير در عهد و خلافت عمر به سال 19 هجرى متولد شد. هم چنين او مشهور به بغض و دشمنى

با اميرالمؤمنين عليه السلام است. حتى يكى از بهترين شاگردانش، زهرى تصريح كرده كه وى در دشمنى با على عليه السلام حديث جعل مى كرد.

معمر مى گويد: زهرى دو حديث از عروه از عايشه در مورد على عليه السلام داشت. روزى از آن دو سؤال كردم، گفت: با اين دو حديث چكار دارى؟ خدا به آن دو آگاه تر است، ما آن دو را به بنى هاشم اتهام بستيم.(267)

حتّى فرزند او «يحيى» به اين خصلت پدرش اعتراف كرد و گفت: هرگاه پدرم يادى از على مى كرد، او را ناسزا مى گفت.(268) در حالى كه پيامبرصلى الله عليه وآله خطاب به على عليه السلام فرمود: «دوست ندارد تو را مگر مؤمن و دشمن تو نيست، مگر منافق.»

ه.) محمد بن على

حديث وى تنها در كتاب الفضائل احمد بن حنبل از عمرو بن دينار آمده است كه محقق آن در حاشيه كتاب مى گويد: حديث مرسل است، زيرا او سندى براى آن ذكر نكرده است. ديگر اين كه، عمرو بن دينار مطابق نصّ رجاليين از محمّد بن على روايت نشنيده است.(269) هم چنين به طور حتم محمّد بن على از صحابه نبوده، لذا روايت او از جهاتى مرسل است.

و) سويد بن غفله

حديث او را تنها حاكم نيشابورى از احمد نقل كرده است، ولى ذهبى در تلخيص آن مى گويد: حديث مرسل است، زيرا «سويد» پيامبرصلى الله عليه وآله را درك نكرده است. او بعد از دفن پيامبرصلى الله عليه وآله وارد مدينه شد.

ز) عامر شعبى

حديث او را عبدالرزاق بن همام نقل كرده است، در حالى كه وى در سال ششم از خلافت عمر بن خطاب متولّد شده و بعد از سده اول از دار دنيا رفته است.(270) از همين رو حديث از

اين جهت ارسال دارد. ممكن است از سويد بن غفله نقل كرده باشد كه آن نيز ارسال دارد. با قطع نظر از ارسال حديث، شعبى از جمله كسانى است كه بسيار حديث جعلى به اهل بيت عليهم السلام نسبت مى داد؛ تا جايى كه ابن حجر بدين جهت او را تضعيف كرده است.(271)»

هم چنين در اين حديث راوى از شعبى، «زكريا بن ابى زائده» است كه علماى رجال او را ضعيف و اهل تدليس شمرده اند.(272) گذشته از اينها، شعبى از قاضيان و نديمان سلاطين جور همانند عبد الملك بن مروان و ديگر دشمنان اهل بيت عليهم السلام بوده است.(273)

ح) ابن ابى مليكه

حديث به سه طريق نقل شده مذكور است: در يك طريق «مسور بن مخرمه» واقع است كه شرح حال او خواهد آمد. در طريق ديگر، عبد اللَّه بن زبير و در طريقى نيز مرسلاً آن را نقل مى كند.

ط) مردى از اهل مكه

اين سند را، احمد در الفضائل و حاكم نيشابورى به واسطه ابى حنظله نقل كرده اند:

اوّلاً: در سند آن اضطراب است، زيرا يك بار ابوحنظله از رجل مكّى نقل مى كند و بار ديگر ابوحنظله - همان مرد مكى - از على 7 مباشرتاً نقل مى كند.

ثانياً: ابوحنظله و مردى از اهل مكّه هر دو مجهولند. ذهبى بعد از نقل حديث آن را «مرسل» شمرده است.

ثالثاً: در تنها سند آن يزيد بن هارون در اول سند است كه رجاليين اهل سنت او را تضعيف كرده اند.(274)

ى) مِسور بن مخرمه

تنها طريقى كه همه صاحبان صحاح بر آن اتفاق كرده اند، طريق مسور است. روايات اهل سنت از مسور به على بن الحسين عليه السلام و عبداللَّه بن عبيداللَّه بن ابى مليكه باز مى گردد و راوى از امام

سجادعليه السلام تنها محمّد بن شهاب زهرى و راوى از ابن ابى مليكه نيز، ليث بن سعد و ايّوب بن ابى تميمه سختيانى است.

«ابن ابى مليكه» كسى است كه او را قاضىِ عبداللَّه بن زبير و مؤذن او برشمرده اند؛(275) در آن ايامى كه ابن زبير در مكه و برخى از شهرهاى حجاز و عراق دولت تشكيل داد. عبداللَّه بن زبيرى كه معروف به دشمنى اهل بيت بود.

امّا زهرى كه بيشتر روايات از او نقل شده، كسى است كه از منحرفين اميرالمؤمنين و اهل بيت طاهرين عليهم السلام شمرده شده است.

ابن ابى الحديد از محمّد بن شيبه نقل مى كند: در مسجد مدينه حاضر بودم و ديدم زهرى و عروة بن الزبير نشسته بودند و ياد على مى كردند؛ آن گاه هردو به على عليه السلام ناسزا گفتند.(276)

وى از جمله كسانى است كه سابق به اسلام بودن على عليه السلام را نيز انكار مى نمود و زيد بن حارثه را اولين مسلمان مى دانست.(277)

هم چنين وى از جمله كاركنان بنى اميّه و پايه هاى سلطنت بنى اميه محسوب مى شد، تا جايى كه علما و زهّاد و حتى ابن معين او را بر اين كار سرزنش نمودند.(278)

با اين موقعيّت آيا مى توان حديث زهرى را در تنقيص امام على عليه السلام پذيرفت؟ امّا در مورد مسور بن مخرمه مى توان گفت:

اولاً: او كسى بود كه دائماً با ابن الزبير همراه بود.

ثانياً: هيچ گاه يادى از معاويه نمى كرد، مگر آن كه بر او درود مى فرستاد.

ثالثاً: از خوارج بود.(279)

رابعاً: ولادت او دوسال بعد از هجرت است، حال چگونه اين حديث را از پيامبرصلى الله عليه وآله شنيده است؟.

2 - اشكال هاى دلالى و متنى

با قطع نظر از اشكال هاى سندى كه در اين حديث وجود دارد، از جهت دلالى و متنى نيز حديث قابل

مناقشات فراوانى است كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

1 - مسور بن مخرمه مى گويد: من در حالى كه محتلم بودم، اين حديث را از پيامبرصلى الله عليه وآله كه بالاى منبر بود، شنيدم. اين خود سبب وهن روايت است، زيرا چگونه ممكن است شخصى در حال احتلام وارد مسجد شده و گوش به سخنان پيامبرصلى الله عليه وآله دهد. اين نيست مگر سهل انگارى او به دستورهاى شرع.

2 - مسور، قصه خواستگارى را هنگامى كه از على بن الحسين عليه السلام شمشير طلب مى كند نقل كرده كه اين قرينه نامفهومى بوده، بلكه ممكن است حمل بر غرض ورزى شود.

3 - حديث به الفاظ و معانى مختلف نقل شده است، به حدّى كه شارحان حديث نتوانسته اند براى آن وجه معقولى در جمع اين الفاظ مختلف بيان كنند كه اين خود سبب وهن و ضعف روايت است.

4 - طبق روايات فراوان، خداوند متعال نكاحِ على و فاطمه عليهما السلام را انتخاب كرده است.(280) واضح است كه خداوند براى فاطمه همسرى بر نمى گزيند كه او را اذيت كند.

5 - چگونه ممكن است كه بين على و فاطمه عليهما السلام خصومت و اختلاف باشد، در حالى كه على عليه السلام به حدّى از علم رسيده بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله در حقّ او فرمود: «من شهر علم هستم و على درب آن.»

ابن حجر عسقلانى مى گويد: من از مسور بن مخرمه، راوى اين حديث از پيامبرصلى الله عليه وآله تعجب مى كنم كه چگونه در تعصّب مبالغه نموده و ملاحظه مقام و منزلت على بن الحسين عليه السلام را نكرده است و اين افترا را به او نسبت داده است.

6 - مرحوم قزوينى دركتاب الامامة

الكبرى در جواب اين احاديث مى گويد: «بر فرضِ صحت اين احاديث، نقصى بر على عليه السلام وارد نيست، زيرا قرآن و روايات، تعدد همسران را اجازه داده است و تنها جمع بين فاطمه عليها السلام وديگرى حكم خاصى بوده كه رسول خداصلى الله عليه وآله آن را ابلاغ كرده، در حالى كه على عليه السلام آن را تا آن وقت نمى دانسته و بعد از اطلاع، دستور پيامبرصلى الله عليه وآله را امتثال كرده است. از همين رو هيچ عتاب و سرزنش متوجه امام على عليه السلام نيست. آرى، سرزنش و عتاب بر كسى است كه بعد از آن كه از پيامبرصلى الله عليه وآله شنيد: «فاطمه پاره تن من است، بى تاب مى كند مرا، آنچه فاطمه را بى تاب مى كند و آزار مى دهد مرا آنچه فاطمه را اذيت مى كند»، بر فاطمه ظلم كرده و او را اذيّت نمود؛ تا آن كه در حالى كه بر او غضبناك بود از دنيا رحلت نمود.(281)

7 - در مناظره اى كه بين عمر بن خطاب و ابن عباس اتفاق افتاد، چنين آمده است: «ابن عباس به عمر گفت: صاحب ما كسى است كه تو او را خوب مى شناسى. به خدا سوگند! او چيزى را تغيير و تبديل نكرده و هرگز رسول خداصلى الله عليه وآله را درايام مصاحبتش به غضب در نياورده است. عمر گفت: حتّى در خواستگارى از دختر ابى جهل كه مى خواست با داشتن فاطمه، او را به همسرى خود در آورد؟

ابن عباس گفت: خداوند درباره معصيت حضرت آدم عليه السلام مى فرمايد: «وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً»؛(282) ما عزمى در او نيافتيم. صاحب ما - على عليه السلام - نيز قصدى بر ناراحت كردن رسول خداصلى الله عليه وآله

نداشت، ولى نوعى از مسائلى است كه در ذهن آدمى خطور مى كند و انسان بر دفع آنها از ذهن خود قدرت ندارد. چه بسا از فقيه در دين خدا و عالم به امر خدا حادث شود، ولى به مجرّد آن كه متنبّه و آگاه شد رجوع نموده و توبه مى كند».(283)

ابن ابى الحديد از استاد منصف خود ابو جعفر نقيب محمّد بن ابى زيد نقل مى كند: او معتقد است عمر اين تهمت را در ميان مردم پخش كرد كه پيامبرصلى الله عليه وآله در اين قضيه از على عليه السلام غضبناك شده است. او مى گويد: «عمر، به جهت خواستگارى على عليه السلام از دختر ابى جهل ناراحت شد و بر على عيب گرفت و اين گونه وانمود كرد كه رسول خداصلى الله عليه وآله از اين عمل ناخرسند است....(284)

8 - در برخى از روايات اهل سنّت آمده كه پيامبرصلى الله عليه وآله به على عليه السلام امر كرد تا دخترش فاطمه عليها السلام را طلاق دهد، اگر ابن مى خواهدبا دختر ابى جهل ازدواج كند، با آن كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در خطبه خود مى گويد: «من هرگز حلالى را حرام و حرامى را حلال نمى كنم».

بديهى است خداوند متعال طلاق را به دست مرد قرار داده و هرگز زن و پدرش حقّ طلاق گرفتن ندارند.

از طرفى ديگر، در اين روايت پيامبرصلى الله عليه وآله على عليه السلام را منع مى كند از ازدواج دوّم با آن كه خلاف نصّ قرآن است كه مى توان تا چهار زن دائمى داشت. بر فرض كه در زمان حيات فاطمه زهراعليها السلام به طور خصوص ازدواج دوّم بر حضرت على عليه السلام حرام باشد؛ اين، از دو حال خارج نيست: يا در آن وقت

حكم به على عليه السلام نرسيده بود كه اين گونه آشكارا بر ضدّ على عليه السلام سخن گفتن و تهديد كردن معنا نداشت و اگر حكم به او رسيده بود، چگونه مى شود كه علىّ عليه السلام اقدام بر كار حرامى كرده باشد، در حالى كه طبق نصّ آيه تطهير او از هر رجس و پليدى معصوم است.

آيا على عليه السلام به اندازه بنى مغيره ادب و احترام براى پيامبرصلى الله عليه وآله قائل نبوده، تا از آن حضرت در خواستگارى دختر ابى جهل از پيامبرصلى الله عليه وآله اذن و اجازه بگيرد؛ همان گونه كه بنى مغيره اجازه گرفت؟

چرا پيامبرصلى الله عليه وآله با على عليه السلام مخفيانه راجع به اين موضوع صحبت نكرد و از او نخواست كه از اين امر صرف نظر كند؟ يا از او خواست، ولى از آن جا كه على عليه السلام نپذيرفت مجبور به افشاى آن شد تا مردم بر ضدّ على عليه السلام اقدام كنند؟(285) اينها همه ابهام ها و سؤال هايى است كه شايد در اين زمينه به ذهن خطور كند كه قطعاً با عصمت على عليه السلام سازگارى ندارد.

9 - سيد مرتضى رحمه الله مى گويد: «اگر اين قضيه صحت داشت، به طور حتم دشمنان على عليه السلام از بنى اميه و پيروانشان، از اين فرصت استفاده كرده بر ضدّ على عليه السلام آن را ترويج مى كردند، در حالى كه نديد كسى از بنى اميه و دشمنان اهل بيت عليهم السلام اين قصه را بر ضدّ على عليه السلام به كار برند.(286)»

10 - چگونه پيامبرصلى الله عليه وآله از دختر ابى جهل به «بنت عدوّ اللَّه» تعبير مى كند، در حالى كه مى دانيم در اسلام جايز نيست اگر كسى پدر يا مادرش بدكاره باشد، او را به پدر و مادرش با

القاب بد نسبت داد، چرا پيامبرصلى الله عليه وآله چنين تعبيرى به كار برده است؟

سيّد مرتضى اين حديث را ساخته و پرداخته «كرابيسى بغدادى» - مصاحب شافعى - مى داند. شخصى كه به نصب و عداوت اهل بيت عليهم السلام و انحرافش از اميرالمؤمنين عليه السلام معروف بوده است.(287)

8 - علت انتساب فرزندان حضرت زهراعليها السلام به پيامبرصلى الله عليه وآله

همان گونه كه در روايات مشاهده مى كنيم امام حسن و امام حسين عليهما السلام به پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نسبت داده شده اند با اين كه از دخترش حضرت زهراعليها السلام متولد شده است و فرزند دختر فرزند شوهرش مى باشد.

پاسخ

از آن جا كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و امام على عليه السلام طبق آيه مباهله «وَأَنفُسَنا وَأَنفُسَكُمْ» و حديث نور: «خلقت انا و علىّ من نور واحد» از يك شجره و حقيقت نورى اند، لذا فرزندان حضرت على عليه السلام فرزندان حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله نيز به حساب مى آيند. و اگر فرزندان ديگر حضرت على عليه السلام چنين نبوده اند بدان جهت است كه تنها هنگام انعقاد نطفه امام حسن و امام حسين عليهما السلام حالت معنوى خاصى بر حضرت على عليه السلام حاكم بوده، كه در آن حال، نفس رسول خداصلى الله عليه وآله به حساب مى آمده است، همان گونه كه هنگام انعقاد نطفه حضرت زهراعليها السلام، پيامبرصلى الله عليه وآله در شرايط خاص معنوى بوده است.

9 - موضوع جواب سلام ندادن امام على عليه السلام به رسول خداصلى الله عليه وآله

از امام على عليه السلام نقل شده كه فرمود: «غدا علينا رسول اللَّه صلى الله عليه وآله و نحن فى لفاعنا فقال: السلام عليكم، فسكتنا و استحيينا لمكاننا، ثم قال: السلام عليكم فسكتنا...»؛(288) «صبح هنگامى رسول خداصلى الله عليه وآله بر ما وارد شد در حالى كه مشغول استراحت بوديم، حضرت بر ما سلام كرد ما ساكت شديم و به خاطر وضعيت خود خجالت كشيديم. باز حضرت سلام نمود ما ساكت شديم ...».

پاسخ

اولاً: مجلسى اين حديث را از كتاب «علل الشرايع» صدوق نقل كرده است، و در سند آن ابى الورد بن تمامه، سفيان حريرى، احمد بن حسن قطان، حسن بن على بن الحسين السكرى و

حكم بن أسلم قرار دارد كه همگى مجهول اند.

ثانياً: در عرف عرب سلام از پشت در را اذن دخول به حساب مى آوردند، و آن بدين نحو بوده كه اگر كسى سه بار سلام مى كرد و صاحب خانه او را جواب مى داد، اين جواب در حقيقت اذن دخول براى او بود، ولى از آن جا كه امام على عليه السلام و حضرت زهراعليها السلام در وضعيت خاصى بودند كه آمادگى براى پذيرايى و دخول حضرت رسول را نداشتند، لذا جواب سلام او را ندادند تا دلالت بر عدم اذن دخول كند. و بدين جهت در ذيل اين روايت چنين آمده است: «... فخشينا ان لم نرد عليه ان ينصرف و قد كان يفعل ذلك يسلم ثلاثاً فان أذن له و الاّ انصرف فقلت: و عليك السلام يا رسول اللَّه ادخل...»؛ «... ما ترسيديم كه اگر جواب او را ندهيم حضرت برگردد؛ زيرا قبلاً نيز چنين اتفاقى افتاده بود، حضرت سه بار سلام مى كرد اگر به او اذن داده مى شد داخل مى شد وگرنه بازمى گشت. من گفتم: بر شما درود باد اى رسول خدا! داخل شويد...».

و معلوم است كه جواب سلام استيذانى واجب نيست.

شاهد اين مطلب اين كه نسايى در كتاب «السنن الكبرى» از امام على عليه السلام نقل كرده كه فرمود: «كانت لى منزلة من رسول اللَّه صلى الله عليه وآله لم تكن لأحد من الخلائق، فكنت آتيه كل سحر فأقول: السلام عليك يا نبى اللَّه، فان تنحنح انصرف الى اهلى و الاّ دخلت عليه»؛(289) «براى من جايگاهى نزد رسول خداصلى الله عليه وآله بود كه براى هيچ يك از مردم نبود؛ من هر سحرى نزد او مى آمدم و مى گفتم: درود بر تو

اى رسول خدا! اگر صدايى مى كردند به سوى اهلم بازمى گشتم وگرنه داخل بر او مى شدم.»

محقق كتاب مى گويد: راويان سند اين حديث همگى ثقه اند به جز عبداللَّه كه صدوق است.

اين معنا درباره عمر بن خطاب نيز نقل شده است؛

مسلم در صحيح خود از ابوسعيد خدرى نقل كرده كه گفت: «كنّا فى مجلس عند ابى بن كعب فاتى ابو موسى الأشعرى Řژ֘ȘǙˠحتى وقف فقال: انشدكم اللَّه! هل سمع احد منكم رسول اللَّه صلى الله عليه وآله يقول: الاستئذان ثلاث، فان اذن لك و الاّ فارجع. قال ابى: و ما ذاك؟ قال: استأذنت على عمر بن خطاب امس ثلاث مرات فلم يؤذن لى فرجعت، ثم جئته اليوم فدخلت عليه فاخبرته انّى جئت فسلمت ثلاثاً ثم انصرفت. قال: قد سمعناك و نحن حينئذ على شغل ...»؛(290) «ما در مجلسى نزد ابى بن كعب بوديم كه ابوموسى اشعرى در حالى كه غضبناك بود وارد شد و ايستاد و گفت: شما را به خدا سوگند، آيا كسى از شما از رسول خداصلى الله عليه وآله شنيده كه مى فرمود: طلب اجازه سه بار است، پس اگر براى تو اذن داد وارد شو وگرنه برگرد. پدرم گفت: اين چگونه است؟ گفت: من ديروز سه بار از عمر بن خطاب اذن گرفتم ولى او اذن نداد و من برگشتم، سپس امروز آمدم و بر او وارد شدم و به او خبر دادم كه من قبلاً آمدم و سه بار سلام دادم و بازگشتم. عمر گفت: صدايت را شنيديم ولى ما در آن هنگام مشغول كارى بوديم ...».

10 - اصلاح نمودن پيامبرصلى الله عليه وآله بين حضرت على و حضرت فاطمه عليهما السلام!!

در «بحارالأنوار» قصه اى نقل شده كه در آن اشاره به اصلاح پيامبرصلى الله عليه وآله بين حضرت على

و حضرت زهراعليهما السلام شده است، و در آن آمده كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «يا اباالحسن! اياك و غضب فاطمة؛ فانّ الملائكة تغضب لغضبها و ترضى لرضاها»؛(291) «اى ابوالحسن! از به غضب درآوردن فاطمه بپرهيز؛ زيرا ملائكه به غضب او غضبناك شده و به رضايت او راضى مى شوند.»

پاسخ

اولاً: مجلسى اين حديث را از مناقب ابن شهر آشوب نقل كرده و او به تصريح خودش آن را از «العقد الفريد» ابن عبد ربّه اندلسى آورده است و در سند آن عبداللَّه بن زبير و معاوية بن ابوسفيان است كه هر دو از دشمنان اميرالمؤمنين عليه السلام به حساب مى آيند.

ثانياً: ابن شهر آشوب بعد از نقل اين روايت عبارتى را از شيخ صدوق آورده كه در آن آمده است: «هذا غير معتمد؛ لأنّهما منزهان عن ان يحتاجا ان يصلح بينهما رسول اللَّه»؛(292) «اين روايت مورد اعتماد نيست؛ زيرا آن دو منزه اند از آن كه محتاج به مصالحه رسول خداصلى الله عليه وآله باشند.»

11 - موضوع شكايت حضرت زهراعليها السلام از حضرت على عليه السلام!!

مجلسى رحمه الله در «بحارالأنوار» قصه اى نقل كرده كه در آن چنين آمده است: «وضعت خمارها على رأسها تريد النبى تشكو اليه علياً»؛(293) «مقنعه خود را بر سر كرد تا نزد رسول خداصلى الله عليه وآله از على شكايت كند.»

پاسخ

اولاً: در سند اين حديث شريك بن عبداللَّه وجود دارد كه امام صادق عليه السلام او را نفرين كرده است.(294)

ثانياً: در سند آن ليث بن ابى سليم است كه اهل سنت او را مضطرب الحديث مى دانند.(295)

ثالثاً: در سند آن تعدادى افراد مجهول وجود دارد، و لذا نمى توان اين روايت را از حيث سند قبول نمود.

رابعاً: اين حديث با مقام عصمت امام على عليه السلام و

سيره او با حضرت زهراعليها السلام سازگارى ندارد.

12 - توجيه كلامى از حضرت زهراعليها السلام

شيخ صدوق به سندش از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود: «لمّا ان حملت فاطمةعليها السلام بالحسين عليه السلام قال لها رسول اللَّه صلى الله عليه وآله: انّ اللَّه عزّوجلّ قد وهب لك غلاماً اسمه الحسين، تقتله امّتى.

قالت: فلا حاجة لى فيه ،

فقال: انّ اللَّه عزّوجلّ قد وعدنى فيه عدة ،

قالت: و ما وعدك؟

قال: وعدنى ان يجعل الامامة من بعده فى ولده.

فقالت: رضيت»؛(296) «چون فاطمه عليها السلام به حسين عليه السلام باردار شد رسول خداصلى الله عليه وآله به او فرمود: همانا خداوند عزّوجلّ به تو فرزندى بخشيده كه اسم آن حسين است، و امتم او را به قتل مى رسانند. حضرت عرض كرد: پس من احتياجى به آن ندارم. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: همانا خداوند عزّوجلّ در او به من وعده اى داده است. فاطمه زهراعليها السلام عرض كرد: به چه چيز تو را وعده داده است؟ حضرت فرمود: مرا وعده داده كه امامت بعد از من را در اولاد او قرار دهد. حضرت فاطمه عليها السلام فرمود: راضى شدم.»

اشكال شده كه جمله «لا حاجة لى فيه» چه معنايى دارد؟

پاسخ

در پاسخ اين سؤال به چند نكته اشاره مى كنيم:

1 - امام حسين عليه السلام و حضرت زهراعليها السلام - مطابق روايات - نورهايى بوده اند كه قبل از خلقت حضرت آدم عليه السلام آفريده شدند، و نيز هنگامى كه امام حسين عليه السلام در شكم مادر بود با او سخن مى گفت.

2 - مقام و شأن حضرت زهراعليها السلام بالاتر از آن بوده كه هديه الهى را رد كند.

3 - از دخترش زينب كبرى عليهما السلام رسيده كه به ابن زياد فرمود: «رضا اللَّه رضانا اهل البيت»؛

«رضايت خدا همان رضايت ما اهل بيت است.»

4 - در اين روايت سبب كشته شدن امام حسين عليه السلام و اين كه شهادت او باعث حفظ دين مى شود ذكر نشده است. ولى همين كه به او خبر غيبى رسيد كه شهادت او منشأ بركات و آثار خواهد شد لذا به ولادت او راضى گشت.

4 - ممكن است كه معناى جمله «فلا حاجة لى فيه» سؤال از حكمت آفريده شدن او باشد كه اگر قرار است كه كشته شود پس چرا آفريده مى شود.

5 - و ممكن است كه مقصود از عبارت سؤال باشد؛ يعنى در حقيقت سؤال مى كند كه با كشته شدنش حاجتى از حوايج مرا برآورده نمى كند؟ كه در جواب مى فرمايد: آرى، به ازاى شهادت او كه قلب تو را مى سوزاند خداوند امامت را در ذريه تو قرار مى دهد كه ارزش الهى و معنوى است.

13 - ازدواج امام على عليه السلام در حيات حضرت زهراعليها السلام

در حديثى از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: «حرّم اللَّه النساء على علىّ مادامت فاطمة حية؛ لانّها طاهرة لا تحيض»؛(297) «خداوند مادامى كه فاطمه زنده بود زنان را براى على حرام نموده بود؛ زيرا فاطمه طاهره اى است كه حيض نمى شد.»

ولى در روايات آمده كه حضرت على صلى الله عليه وآله سهمش را از كنيزان به اسارت آمده در برخى از جنگ ها برداشت... .(298)

پاسخ

اولاً: در روايت دوم اشاره نشده كه حضرت جاريه را وطى كرده باشد.

ثانياً: ممكن است كه اين دو دسته روايت را بر فرض صحت سندهاى دسته دوم اين گونه جمع كنيم كه مقصود از دسته اول از روايات تحريم ازدواج دائم با زنان حرّه است، و لذا شامل استمتاع از كنيزان نمى شود.

14 - موضوع شفاعت انبيا براى حضرت زهراعليها السلام

در روايتى از حضرت زهراعليها السلام نقل شده كه فرمود: «دخل على رسول اللَّه صلى الله عليه وآله و قد افترشت فراشى للنوم، فقال لى: يا فاطمة! لاتنامى الاّ و قد علمت اربعة: ختمت القرآن، و جعلت الأنبياء شفعاؤك و ارضيت المؤمنين عن نفسك و حججت و اعتمرت ...»؛(299) «رسول خداصلى الله عليه وآله بر من وارد شد در حالى كه رختخوابم را براى خواب گسترده بودم، حضرت به من فرمود: اى فاطمه! نخواب تا چهار عمل به جاى آورى؛ قرآن را ختم نمايى و انبيا را شفيعان خود كنى و مؤمنان را از خود راضى نمايى و حج و عمره به جاى آورى ...».

چگونه مى توان گفت كه پيامبران شفيع حضرت زهراعليها السلام باشند؟

پاسخ

اولاً: بر فرض صحت سند روايت مى توان گفت كه اين حديث به جهت تعليم بر مردم وارد شده تا از اين طريق به بركات آن برسند.

ثانياً:

در اين حديث گرچه خطاب متوجه حضرت زهراعليها السلام شده است ولى هدف از آن تثبيت حكم در عالم اعتبار است تا هر كس شرايط آن را داردمشمول آن گردد، گرچه حضرت زهراعليها السلام به جهت كمالى كه دارد احتياجى به آن ندارد.

ثالثاً: شفاعت درجاتى دارد كه يك درجه آن به جهت برون رفت از گناه است و درجه ديگر آن به جهت ترفيع درجات مى باشد كه از راه ارتباط معنوى با پيامبرانى چون حضرت ابراهيم عليه السلام مى توان به اين درجه دست يافت.

15 - بررسى حديث «لولاك»

حديثى است مشهور درباره علت غائى خلقت بودن وجود نازنين رسول خدا و امام على و حضرت زهراعليهم السلام و آن اين كه در حديث قدسى آمده است: «لولاك لما خلقت الأفلاك و لولا على لما خلقتك و لولا فاطمة لما خلقتكما»؛ «اگر تو - اى محمدصلى الله عليه وآله - نبودى افلاك را خلق نكرده بودم و اگر على نبود تو را خلق نكرده بودم و اگر فاطمه نبود شما دو نفر را خلق نكرده بودم.»

در اين حديث از سه جهت اشكال شده است؛

1 - اشكال ادبى

2 - اشكال سندى

3 - اشكال متنى

اينك به بررسى اين اشكالات پرداخته و به آن ها پاسخ مى دهيم.

1 - اشكال ادبى

برخى اشكال كرده اند كه اين جمله بر خلاف قواعد ادبيات عرب است؛ زيرا كلمه «لولا» طبق قاعده بايد بر ضمير منفصل داخل شود نه متصل؛ يعنى بايد گفته شود «لولا انت»، نه «لولاك».

پاسخ

اولاً: هر چند قاعده كلى آن است كه كلمه «لولا» بر ضمير منفصل داخل شود ولى در برخى موارد به جهت رعايت سجع كلام و يا جهات ديگر بر خلاف

قاعده نيز مى آيد.

ثانياً: صدر حديث كه مربوط به پيامبرصلى الله عليه وآله است در بسيارى از مصادر حديثى شيعه و سنى با همين تعبير «لولاك» آمده است.(300)

2 - اشكال سندى

برخى مى گويند: حديث «لولاك» با اضافه حضرت على و فاطمه عليهما السلام داراى سند معتبرى نيست.

پاسخ

مرحوم حاج سيد حسن ميرجهانى در كتاب «جنّة العاصمة» مى فرمايد: «در زمانى كه در نجف اشرف مقيم بودم روزى در منزل مرحوم علامه شيخ محمد سماوى مؤلف كتاب «ابصار العين» نظرم به كتابى مخطوط افتاد به نام «كشف اللئالى» تأليف عالم جليل شيخ صالح بن عبدالوهاب بن عرندس حلى كه يكى از بزرگان شيعه است از علماى قرن نهم، قريب سيصد صفحه، به خط شيخ احمد تونى. در ضمن اين كه مشغول ديدن عناوين كتاب بودم نگاهم به حديثى افتاد كه آقايان بدون ذكر سند مكرر نقل مى كنند كه بعضى آن را از احاديث موضوعه مى دانند و در آن كتاب حديث را مسنداً نقل نموده بودند و آن حديث اين است: "فى كشف اللئالى لصالح بن عبدالوهاب بن العرندس انّه روى عن الشيخ ابراهيم بن الحسن الوراق، عن الشيخ على بن هلال الجزائرى، عن الشيخ احمد بن ففهد الحلّى، عن الشيخ زين الدين على بن الحسن الخازن الحائرى، عن الشيخ ابى عبداللَّه محمّد بن مكى الشهيد، بطرقه المتصلة الى ابى جعفر محمد بن على بن موسى بن باويه القمى، بطريقه الى جابر بن عبداللَّه الأنصارى عن رسول اللَّه صلى الله عليه وآله عن اللَّه تبارك و تعالى انّه قال: يا احمد! لولاك لما خلقت الافلاك و لولا على لما خلقتك و لولا فاطمة لما خلقتكما، ثم قال جابر: هذا من الاسرار

التى امرنا رسول اللَّه صلى الله عليه وآله بكتمانه الاّ عن اهله"؛ "در كتاب كشف اللئالى از صالح بن عبدالوهاب بن عرندس، اين كه او از شيخ ابراهيم بن حسن وراق، و او از شيخ على بن هلال جزائرى و او از شيخ احمد بن فهد حلّى، و او از شيخ زين الدين على بن حسن خازن حائرى و او از شيخ ابى عبداللَّه محمّد بن مكى شهيد به طرق متصلش به ابى جعفر محمد بن على بن موسى بن بابويه قمى و او به طريقش به جابر بن عبداللَّه انصارى از رسول خداصلى الله عليه وآله و او از خداى تبارك و تعالى نقل كرده كه فرمود: اى احمد! اگر تو نبودى افلاك را خلق نكرده بودم و اگر على نبود تو را خلق نكرده بودم و اگر فاطمه نبود شما دو نفر را خلق نكرده بودم. آنگاه جابر گفت: اين، از اسرارى است كه رسول خداصلى الله عليه وآله ما را امر به كتمان آن مگر از اهلش نموده است"».

او در ادامه مى گويد: مؤلف كتاب «كشف اللئالى» از علماى قرن نهم هجرى بود و او يكى از مؤلفين علماى شيعه در فقه و اصول و حديث بوده است: «كان عالماً ناسكاً ورعاً اديباً شاعراً و مات سنة 840 و قبره فى حلة محلة حيفا و مزاره يتبرك به، و سلسلة الرواة فى هذا الحديث كلّهم عدل امامى و من كبار المشيخة، فسند الحديث فى غاية الاتقان»؛ «او مردى عالم، عبادت كار، باتقوا، اديب و شاعر بود و در سال 840 وفات يافت و قبرش در حله، در محله حيفاست و مزارش مورد تبرك قرار مى گيرد. و سلسله

راويان در اين حديث همگى عادل، امامى و از بزرگان علماى حديث اند. پس سند حديث در نهايت محكمى است.»

آنگاه مى گويد: «آنچه در اينجا مقتضى بحث است در رابطه با مفهوم حديث مى باشد، نسبت به جمله دوم و سوم بيشتر مغزها تحمل آن را ندارند، لذا چه بسا انكار مى كنند و حديث از حيث دلالت در غايت متانت است؛ زيرا اين سه بزرگوار از اعضاى رئيسه هستند و فاطمه زهراعليها السلام مجمع البحرين درياى نبوت و امامت و مجمع النورين، نور نبوت و نور امامت است و ذوات مقدسه محمد و على و فاطمه عليهم السلام هر سه قائم به يكديگر است كه اگر هر كدام از آن ها نبودند ديگرى هم نبود. براى تقريب به ذهن، مثلاً شخص تام الخلقه مركب از اعضا و جوارح داخليه و خارجيه كه بعضى از اجزا و اعضاى آن خادمه و بعضى مخدومه و در اجزاى مخدومه هم بعضى از آن ها رئيسه اند كه قوام و بقاى ساير اعضا بواسطه آن هاست كه اگر آن ها نباشند باقى آن ها هيچ كدام نخواهد بود، و قوام اعضاى رئيسه هم هر كدام از آن ها به يكديگر است. مثلاً اعضاى رئيسه در بدن هر شخص عبارت است از دماغ (مغز) كه به منزله پيغمبر است در بدن و قلب كه به منزله امام است در آن، و جگر كه مجمع البحرين آن دو است. پس اگر گفته شود اگر دماغ نبود قلب هم نبود و اگر جگر نبود كه منشأ رسانيدن خون به قلب و از آن به دماغ و ساير اعضا است نبود نه دماغ بود و نه قلب، جاى ترديد و اشكال باقى نمى ماند.

پس ديگر

جاى اشكال باقى نمى ماند كه كسى بگويد اين حديث دلالت بر افضليت حضرت زهراعليها السلام از پدر و شوهرش مى باشد. و لذا در حديثى است مشهور و مستفيض كه فريقين نقل مى كنند از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله كه فرمود: «فاطمة بضعة منّى»؛ «فاطمه پاره تن من است.» و هم چنين فرموده باشند: «فاطمة روحى التى بين جنبىّ»، و حضرت را روح خود خوانده بر سبيل حقيقت نه مجاز. و قول قاضى عضدى صاحب «مواقف» كه گفته اين كلام پيامبرصلى الله عليه وآله از باب مبالغه و كثرت محبت بوده نسبت به آن حضرت بر وجه مجاز قابل قبول نيست».(301)

3 - اشكال متن

و نيز اشكال شده كه از متن اين حديث استفاده مى شود كه حضرت زهراعليها السلام از حضرت على و پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله برتر و افضل است.

پاسخ

شرح اين حديث به نحوى كه تمام جوانب آن روشن گردد را از سه جهت مورد بحث و بررسى قرار مى دهيم؛

الف) شرح جمله اوّل

جمله اول اين حديث يعنى «لولاك لما خلقت الافلاك» را با بيانات و براهين مختلف مى توان تقرير كرده و توضيح داد.

بيان اول: برهان مظهر جامع

عرفا مى گويند: «هويت مطلقه خداوند چون در مقام ظهور، احكام وحدت بر آن غلبه دارد لذا كثرت نه تنها مقهور بلكه محو مى گردد.

عوالم سه گانه عقلى، مثالى و طبيعى كه ره آورد ظهور عينى لوازم اسما و صفات هستند با اظهار احكام متكثّره خود در تفاصيل عينى و متفرقات فعلى، احكام وحدت حقيقى را مخفى و پوشيده مى دارند. پس حق گرچه در مقام ظهورات ذاتى وحدت قاهره و در ظهورات متكثره فعلى تعينات خاصّه را اظهار مى دارد لكن

آن وحدت بدون كثرت و اين كثرت بدون وحدت است. از اين رو براى ارائه ذاتى كه در اين دو مقام به نحو تفصيل و وحدت ظهور كرده است مظهر كاملى را كه واجد جميع مظاهر تفصيلى و اجمالى و مشتمل بر جميع حقايق سرّى از اسماى ذاتى و اسماى صفاتى و فعلى باشد طلب مى نمايد، و اين مظهر همان انسان كامل است كه در شخص رسول خداصلى الله عليه وآله تجلى كرده است. نتيجه اين كه: چون در وحدت ذاتى مجالى براى اسماى تفصيلى نيست؛ زيرا كه تفصيل نحوه اى از كثرت است و هر گونه كثرتى در آنجا مقهور است و در مظاهر تفصيلى كه در عالم خارج ظاهر مى شوند احكام كثرت غالب بر وحدت و احكام آن است، يعنى وحدت ذاتى در اين مظاهر ظهورى ندارد. پس فرمان الهى مقتضى صورتى اعتدالى است كه در آن وحدت ذاتى و يا كثرت امكانى بر يكديگر غلبه نداشته باشند تا آن كه بتواند براى حق مظهرى از جهت اسماى تفصيليه و وحدت حقيقيه آن باشد، و آن صورت اعتدال كه از عدالت كبرا برخوردار است همان انسان كامل است كه احاطه بر جميع مراتب مطلقه ذاتى و مقيده كونى دارد و از يك سو به واحديّت كه در دايره عالم الوهيت و فوق آن است مرتبط است و از ديگر سو به عالم طبيعت وابسته است ...».(302)

به بيانى ديگر: اگر جهت وحدت عالم نبود، كثرت تحقق نمى يافت؛ زيرا سنخيت علت و معلول اقتضا مى كند كه ميان علت نخستين جهان كه واحد من جميع الجهات مى باشد و هيچ جهت تكثر در او نيست و ميان معلولات عالم كه

متكثرات و متخلفات مى باشند يك جهت وحدتى تحقق داشته باشد كه از جهتى ارتباط با وحدت كل و از جهتى تناسب با عالم كثرت داشته باشد و اين امر فقط در عالم نفس متحقق است. «نفس» يك موجود دو لبه است كه در ذات از عالم ماده و محصول ماده و در مقام نعليت و كنال از عالم تجرد است. نه هر نفسى بلكه آن هم نفس كاملى كه متكثرات را تحت نفوذ بگيرد اگر نفس پيامبرصلى الله عليه وآله نبود جهت وحدت عالم تحقق نمى يافت و در نتيجه كثرات نير تحقق نمى يافتند.

سيّد حيدر آملى در كتاب «جامع الأسرار» در شرح اين حديث مى گويد: «لولا جهة الوحدة ما تحققت الكثرة»؛(303) «يعنى اگر جهت وحدت نبود كثرت تحقق نمى يافت.»

و نيز مى گويد: «عين اللَّه هو الانسان الكامل ينظر اللَّه تعالى بنظره الى العالم كما قال: لولاك ...»؛(304) «چشم خدا همان انسان كامل است كه خداوند متعال با نگاه او به جهان مى نگرد همان گونه كه فرمود: لولاك...».

بيان دوم: برهان علت غايى

حكما و فلاسفه در حكمت متعاليه مى گويند: «در قوس صعود از هيولى تا وجود محض، هر مرتبه عالى، غايت و ثمره براى مرتبه دانى و پايين تر است».(305)

و نيز ثابت شده كه نتيجه، علت فاعليت فاعل است، يعنى علت غايى، مؤخر در وجود و مقدم در تصور است و غايت نيز به وجود علميش مبدأ براى فاعليت فاعل مى باشد.(306)

بنابراين، هر گاه در عالم خلقت، انسانى نباشد خلقت حيوان و وجود او لغو است و همچنين اگر حيوان نباشد خلقت گياهان لغو مى باشدو همچنين...

وانگهى هر فردى از افراد انسان ولو در صورت با افراد ديگر از انسان ها شبيه و

همگى از افراد نوع واحد منطقى مى باشند ولى در واقع و نفس الامر با يكديگر اختلاف دارند. و لذا در روايات آمده است كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «الانسان معادن كمعادن الذهب و الفضة»؛(307) «[جوهر] انسان به مانند طلا و نقره با يكديگر متفاوت اند.»

بنابراين، نسبت انسان كامل به بقيه افراد انسان به مانند نسبت انسان است به افراد ديگر حيوان. و لذا مى توان گفت كه خلقت انسان تكويناً براى انسان كامل كه در مرحله اوّل، وجود انبيا است مى باشد.

بيان سوّم: برهان واسطه فيض

عرفا و فلاسفه مى گويند: فيض خداوند - به شكل عام - به دو قسم تقسيم مى شود؛ يكى فيض خلق و تكوين و ديگرى فيض هدايت و تشريع.

آنان مى گويند: اين عالم، بر اساس اسباب و مسببات است؛ زيرا بين عالم ربوبى و عالم ماده و طبيعت سنخيت وجودندارد و لذا خداوند متعال عقل اوّل كه همان حقيقت محمديه است را آفريد تا واسطه فيض تكوين و تشريع باشد.

ابوعلى سينا در اين باره مى گويد: «و من فاز مع ذلك بالخواص النبوية كاد يصير رباً انسانياً... و كاد ان تفوض اليه عباد اللَّه... و هو سلطان العالم الأرضى و خليفة اللَّه فيه»؛(308) «و هر كس علاوه بر آنچه امام و خليفه گفته شد داراى خواص پيامبرى باشد چنين كسى رب النوع انسان تواند بود... و امور بندگان خدا به دست او سپرده تواند شد و اوست فرمانرواى جهان خاكى و هم او خليفة اللَّه است در زمين.»

ب) شرح جمله دوم

در شرح جمله دوم: «و لولا على لما خلقتك» مى گوييم: معناى اين جمله آن است كه اگر امامت على صلى الله عليه وآله نبود، نبوت

تو پديدار نمى آمد؛ زيرا امامت مكمل و متمم نبوت و رسالت است.

از امتيازات اديان الهى و پيامبران تدريج در بيان احكام است؛ به اين نحو كه در ابتدا احكام در كتاب هاى آسمانى به صورت كلّى ذكر مى شود و بر پيامبران ارسال مى گردد، و در مرحله دوم از آنان خواسته مى شود تا احكام آن شريعت را در محدوده اى خاص تبيين نمايند، و در مرحله آخر به آن ها دستور داده مى شود كه متمم ها و مكمّل ها را به اوصيا و امامان بعد از خود واگذار كرده تا از اين راه بيان احكام الهى به نحو احسن و اتم كامل گردد. و بدين جهت است كه ضرورت امامت معصوم بعد از انبيا خصوصاً انبيايى اولى العزم ثابت مى گردد. همان گونه كه در آيه اكمال به آن اشاره شده است؛ آنجا كه بعد از واقعه غدير خداوند متعال مى فرمايد: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلمَ دِيناً»؛(309) «امروز، دين شما را كامل كردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را به عنوان آيين [جاودان شما پذيرفتم.»

ج) بيان جمله سوم

در شرح جمله سوم: «و لولا فاطمة لما خلقتكما» مى گوييم: فاطمه زهراعليها السلام مادر امامان است و او پل ارتباطى بين نبوت و امامت مى باشد. خداوند متعال اراده كرده تا امامان و اوصياى پيامبرش در ذريه او قرار گيرند ذريه اى طيب و طاهر و بى نقص و معصوم، و ذريه او تنها از نسل حضرت زهراعليها السلام كه معصومه است خواهد بود.

وانگهى در هر دين و آيينى الگوهايى از جنس مرد و زن ارائه شده كه معصوم اند تا مردم با اقتداى به آن ها به حق و حقيقت

رهنمون گردند. اگر در آيين مسيحيت حضرت عيسى عليه السلام الگوى مردان و حضرت مريم عليها السلام الگوى زنان است، در آيين اسلام پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله اولين الگو براى مردان و حضرت زهراعليها السلام تنها الگو براى زنان امت اسلامى است.

خديجه عليها السلام، مادر فاطمه زهراعليها السلام

توضيح

با مراجعه به تاريخ همسران پيامبرصلى الله عليه وآله پى مى بريم كه حضرت خديجه عليها السلام بهترين همسر پيامبرصلى الله عليه وآله بوده است، همان زنى كه خداوند به واسطه او به پيامبرصلى الله عليه وآله دخترى را عنايت فرمود كه تا روز قيامت ذريّه و نسل حضرت به واسطه او باقى است.

اسلام خديجه

مسلم به سند خود از عايشه نقل كرده كه گفت: روزى حسد مرا گرفت و به حضرت عرض كردم: مگر اين خديجه جز يك عجوزه اى است؟! خداوند به تو بهتر از او را داده است. عايشه مى گويد: چنان پيامبرصلى الله عليه وآله از اين حرف ناراحت شد كه موى جلوى سرش بلند شد، آن گاه فرمود: به خدا سوگند! خداوند بهتر از او را به من عطا نفرموده است. او هنگامى كه همه مردم كافر بودند به من ايمان آورد، و هنگامى كه همه مرا تكذيب مى كردند مرا تصديق نمود، و هنگامى كه همه مرا از مال محروم مى كردند با من مواسات نمود، و هنگامى كه خداوند مرا از فرزنددار شدن از زنان ديگر محروم ساخت، از او به من فرزند عطا فرمود. عايشه مى گويد: با خودم گفتم كه به خدا سوگند ديگر خديجه را به بدى ياد نمى كنم.(310)

انفاق خديجه

واقدى مى گويد: «خديجه داراى شرف و مال بسيارى بود. مال التجاره خود را به شام مى فرستاد، و قافله او به مقدار قافله عموم قريش به حساب مى آمد...».(311)

در سال ششم بعثت كه قريش، رسول خدا و بنى هاشم را در شعب ابوطالب به محاصره اقتصادى و اجتماعى درآوردند، خديجه در تمام طول سه سال محاصره در خدمت همسر عزيزش بود. او با استفاده از دارايى و نفوذ خويش در ميان قريش، به يارى محاصره شدگان شتافت و به اندازه اى از مال خود بخشيد كه خودش به سختى و احتياج افتاد.(312)

بلاذرى مى گويد: «عباس بن عبدالمطلّب از شعب ابوطالب بيرون شد تا طعامى بخرد، ولى ابوجهل او را بازداشت. خديجه كسى را نزد زمعة بن اسود فرستاد و شكايت ابوجهل

را نزد ذمعه كرد. ذمعه او را از اين كار برحذر داشت. و ابوجهل نيز دست از اين كار برداشت. و هر از چند گاهى هم حكيم بن حزام بن خويلد (برادرزاده خديجه) شترى با بار مى آورد و در شعب ابوطالب رها مى ساخت تا به دست خديجه برسد».(313)

محبوبه پيامبرصلى الله عليه وآله

حضرت خديجه عليها السلام با وجود آن كه سنّش پانزده سال از پيامبر بيشتر بود.(314) ولى حضرت شديداً به او محبّت مى ورزيد و او را دوست مى داشت تا جايى كه مورد حسد ديگران همچون عايشه واقع شد.

مسلم به سندش از عايشه نقل مى كند كه گفت: بر هيچ يك از همسران رسول خداصلى الله عليه وآله همانند خديجه حسرت نمى بردم... حضرت زياد نام او را مى برد. چه بسا حضرت گوسفندى را قطعه قطعه مى كرد و براى دوستان خديجه مى فرستاد.(315)

عايشه مى گويد: «روزى رسول خداصلى الله عليه وآله را به غضب درآوردم و با تصغير كلمه خديجه، او را مسخره كردم. حضرت مرا از اين كار منع كرد و فرمود: خداوند به من محبّت خديجه را روزى كرده است».(316)

بهترين زنان عالم

بخارى به سند خود از حضرت على عليه السلام نقل كرده كه فرمود: از رسول خداصلى الله عليه وآله شنيدم كه مى فرمود: «بهترين زنان از بنى اسرائيل، مريم دختر عمران و بهترين زنان اين امّت، خديجه دختر خويلد است».(317)

ابوهريره و انس بن مالك از رسول خداصلى الله عليه وآله روايت كرده اند كه فرمود: «بهترين زنان عالم، مريم، آسيه (دختر مزاحم)، خديجه و فاطمه اند».(318)

عروه مى گويد: عايشه به فاطمه دختر رسول خداصلى الله عليه وآله گفت: آيا تو را بشارت دهم؟ از رسول خداصلى الله عليه وآله شنيدم كه مى فرمود: «بهترين زنان عالم چهار نفرند: مريم دختر عمران، فاطمه دختر محمّد، خديجه دختر خويلد، و آسيه دختر مزاحم همسر فرعون».(319)

موقعيّت خديجه

خديجه از بهترين زنان قريش از حيث شرف بود، از حيث مال از همه ثروتمندتر و از حيث جمال از همه زيباتر بود. در عصر جاهليت او را به لقب «طاهره»(320) و «بزرگ قريش» صدا مى زدند. تمام قوم بر اين حرص داشتند كه قدرتى داشته باشند تا بتوانند به او نزديك شوند.(321)

بزرگان قريش با پيشنهاد و بذل اموال فراوان به خواستگارى او رفتند ولى همه را رد نمود كه از آن جمله عقبة بن ابى معيط، صلت بن ابى يهاب، ابوجهل و ابوسفيان بودند، ولى در آن ميان خودش پيشنهاد ازدواج با رسول خداصلى الله عليه وآله را داد؛ زيرا در او اخلاق كريمه و شرف نفس و سجاياى اخلاقى را مشاهده نموده بود.

درود خدا بر خديجه

بخارى و مسلم و ديگران از ابوهريره نقل كرده اند كه جبرئيل بر رسول خداصلى الله عليه وآله وارد شد و عرض كرد: «اى محمّد! اين خديجه است كه به نزد تو آمده، از جانب پروردگارش سلام او را برسان و او را بشارت به خانه اى در بهشت بده...».(322)

فاطمه مظلومه عليها السلام

اشاره

بعد از وفات رسول گرامى اسلام صلى الله عليه وآله اتفاقات ناگوارى پيش آمد كه در آن مردم به كلّى موقعيت رسول خداصلى الله عليه وآله و جايگاه اهل بيتش؛ خصوصاً تنها فرزند باقى مانده اش را به كلّى فراموش كردند. تا پدر فاطمه عليها السلام زنده بود، حضرت عزيز بود، ولى از همان روزهاى اول بعد از وفات پيامبرصلى الله عليه وآله به جاى آن كه بيايند و به دختر پيامبرصلى الله عليه وآله تسليت بگويند، چنان ظلم و تعدّى بر او نمودند كه تا روزگار باقى است آن ظلم ها در صفحات تاريك تاريخ ثبت بوده و هرگز پاك نخواهد شد، و در حقيقت سندى زنده بر مظلوميت اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام بوده و از طرفى سند محكمى ديگر بر بطلان خلافت غاصبان خواهد بود. اينك به برخى از اين مظالم كه در تاريخ ثبت شده و تا كنون نتوانسته اند آن را محو كنند اشاره مى كنيم:

1 - هجوم به خانه فاطمه عليها السلام

يكى از ظلم هايى كه در حقّ حضرت زهراعليها السلام شد، مسئله هجوم به خانه حضرت بعد از وفات رسول خداصلى الله عليه وآله براى گرفتن بيعت بود. اين خبر را نه تنها منابع تاريخى شيعه، بلكه منابع اهل سنت نيز به آن اشاره كرده اند، اينك به برخى از روايات آن ها اشاره مى كنيم:

1 - ابوبكر هنگام مرگش گفت: «وددت انّى لم اكشف بيت فاطمة»؛ «اى كاش، حرمت خانه فاطمه را نمى شكستم و در خانه اش را نمى گشودم».

اين حديث را بسيارى از علماى اهل سنت نقل كرده اند؛ از قبيل:

- ابن قتيبه.(323)

- يعقوبى.(324)

- طبرى.(325)

- ابن عبدالبر.(326)

- مسعودى.(327)

- طبرانى.(328)

- جوهرى.(329)

- ابن عساكر دمشقى.(330)

- ابن ابى الحديد.(331)

- ذهبى.(332)

- هيثمى.(333)

- ابن حجر.(334)

- سيوطى.(335)

- متقى هندى.(336)

و... .

2 -

يعقوبى مى نويسد: «وبلغ ابابكر وعمر انّ جماعة من المهاجرين والانصار قد اجتمعوا مع على بن ابى طالب في منزل فاطمة بنت رسول اللَّه صلى الله عليه وآله فأتوا في جماعة حتى هجموا الدار وخرج علىّ ومعه السيف، فلقيه عمر، فصارعه عمر، فصرعه وكسر سيفه ودخلوا الدار. فخرجت فاطمة فقالت: واللَّه لتخرجنّ او لأكشفنّ شعرى ولأعجنّ الى اللَّه. فخرجوا وخرج من كان في الدار...»؛(337) «به ابوبكر و عمر خبر رسيد كه گروهى از مهاجران و انصار در منزل فاطمه عليها السلام دختر رسول خداصلى الله عليه وآله گرد على بن ابى طالب جمع شده اند. آن دو با گروهى به منزل (آن حضرت) هجوم آوردند. على عليه السلام با شمشيرش بيرون آمد و با عمر روبه رو گشت. عمر با او درگير شد...

آن گاه به خانه او وارد شدند. فاطمه خارج شد و فرمود: بيرون رويد وگرنه به خدا سوگند موهايم را پريشان كرده و به خدا شِكوه (نفرين) مى كنم. به ناچار همگى خارج شدند...».

3 - ابن ابى الحديد مى گويد: «... عمر با جماعتى آمد... به خانه هجوم آوردند، فاطمه فرياد كشيد...».(338)

4 - او همچنين نقل مى كند: «وكان خارج البيت مع خالد جمع كثير من الناس، ارسلهم ابوبكر رِدْءاً لهما، ثمّ دخل عمر فقال لعلىّ: قم فبايع. فتلكّأ واحتبس، فاخذ بيده وقال: قم، فابى ان يقوم فحمله ودفعه كما دفع الزبير، ثمّ امسكهما خالد وساقهما عمر ومن معه سوقاً عنيفاً واجتمع الناس ينظرون وامتلأت شوارع المدينة بالرجال ورأت فاطمة ما صنع عمر فصرخت وولولت...»؛(339) «... بيرون از خانه، جماعت زيادى با خالد بودند. ابوبكر آن ها را براى تقويت آن دو (خالد و عمر) فرستاده بود. آن گاه عمر وارد شد و به على عليه السلام

گفت: برخيز. على عليه السلام درنگ كرده، امتناع ورزيد. عمر دستش را گرفت و گفت: برخيز. على عليه السلام خوددارى كرد. عمر او را بلند نمود و مانند زبير او را بيرون كشيد. خالد آن دو را با طناب بست. عمر و همراهانش، آن دو را با شدت مى كشيدند. مردم جمع شده بودند و مى گريستند. كوچه هاى مدينه پر از جمعيت شده بود. فاطمه عليها السلام چون اعمال عمر را ديد فرياد برآورد و شيون سر داد...».

5 - او همچنين نقل مى كند: «... جز على عليه السلام كسى از بيعت خوددارى نكرد و به خانه فاطمه عليها السلام پناه جست. (آن ها هم) اطرافش را گرفته، به زور او را از خانه بيرون كشيدند».

6 - ابوالفداء مى گويد: «انّ ابابكر بعث عمر بن الخطّاب الى علىّ ومن معه ليخرجهم من بيت فاطمة - رضى اللَّه عنها - وقال: ان ابو عليك فقاتلهم»؛(340) «ابوبكر، عمر بن خطّاب را فرستاد تا على عليه السلام و كسانى را كه گرد او جمع شده بودند از منزل فاطمه بيرون آورد، و به او چنين گفت: اگر نپذيرفت با آن ها بجنگ».

7 - ابن شحنه در تاريخ خود نقل مى كند: «...انّ عمر جاء الى بيت على ليحرقه على من فيه، فلقيته فاطمة فقال: ادخلوا فيما دخلت فيه الأمّة»؛(341) «... عمر آمد، خانه على عليه السلام را با همه كسانى كه در آن بودند به آتش بكشد، فاطمه او را ديد. عمر گفت: چيزى را كه همه امت پذيرفتند پذيرا باشيد».

8 - بلاذرى نقل مى كند: «بعث ابوبكر عمر بن الخطّاب الى علىّ عليه السلام حين قعد عن بيعته وقال: ائتنى به بأعنف العنف. فلمّا اتاه جرى بينهما، فقال له علىّ: احلب حلباً لك

شطره، واللَّه ما حرصك على امارته اليوم الّا ليؤمّرك غداً»؛(342) «ابوبكر، عمر بن خطّاب را به سوى على عليه السلام فرستاد، چون از بيعت با او سر باز زده بود، و به او گفت: بى هيچ ملاحظه و نرمش و با كمال خشونت على را بياور. چون او را آورد ميان على عليه السلام و عمر مشاجره درگرفت.

على عليه السلام به او فرمود: تا مى توانى بدوش، تو هم سهم مى برى. به خدا سوگند! اشتياق تو به ولايت و سرپرستى ابوبكر، فقط به سبب اين است كه فردا تو را امير سازد».

9 - و نيز به سند ديگر از سليمان تيمى و ابن عون نقل كرده كه گفت: «ابوبكر براى بيعت، كسى را به سراغ على عليه السلام فرستاد ولى آن حضرت بيعت نكرد. عمر با قبضه اى از آتش آمد. حضرت فاطمه عليها السلام او را بر در خانه مشاهده كرد، و به او فرمود: مى خواهى در خانه را بر روى من آتش زنى؟ گفت: آرى...».(343)

بررسى سند حديث

- بلاذرى؛ از مورّخين معروف اهل سنت است كه او و كتابش را بسيار مدح كرده اند.

- مدائنى كه از راويان اين خبر است، يحيى بن معين او را با تعبير (ثقه، ثقه، ثقه) نهايت تمجيد را نموده است.

و طبرانى او را صدوق معرفى كرده است.(344)

- مسلمة بن محارب زيادى؛ ابن حبّان او را در «الثقات» آورده است. و بخارى نيز در «تاريخ الكبير» از او روايت نقل كرده و درباره او سكوت اختيار كرده است، كه اين به نوبه خود دلالت بر وثاقت او نزد بخارى دارد.(345)

- سليمان بن طرخان تيمى؛ وى كسى است كه احمد بن حنبل، يحيى بن معين، نسائى، عجلى

و ابن سعد او را توثيق كرده اند.(346)

- عبداللَّه بن عون بصرى؛ او از رجال صحاح سته بوده و ذهبى، ابن سعد، و عثمان بن سعيد او را توثيق نموده اند.(347)

10 - عبدالفتاح عبدالمقصود از نويسندگان مصرى مى نويسد: «وهل على ألسنة الناس عقال يمنعها ان تروى قصة حطب، امر بها ابن الخطّاب، فاحاط بدار فاطمة فيها علىّ وصحبه؟...»؛ «مگر بر دهان هاى مردم قفل و بند است كه داستان هيزمى را بازگو نكنند كه به دستور عمر به دور خانه فاطمه ريخته شد در حالى كه در آن خانه على و اصحاب او بود...».

2 - تهديد به آتش زدن خانه!!

عمر بن خطّاب نه تنها به خانه حضرت زهراعليها السلام هجوم برد و باعث اذيت و آزار آن حضرت و اهل بيتش گرديد، بلكه اهل خانه را نيز تهديد به آتش زدن خانه با هر كس كه در آن است نمود. اينك به چند حديث در اين زمينه اشاره مى كنيم:

1 - بلاذرى و ديگران از ابن عون نقل كرده اند: «انّ ابابكر ارسل الى علىّ عليه السلام يريد البيعة، فلم يبايع. فجاء عمر ومعه فتيلة، فتلقته فاطمة على الباب. فقالت فاطمة: يابن الخطّاب! اتراك محرقاً علىّ بابى؟ قال: نعم، وذلك اقوى فيما جاء به ابوك»؛(348) «... ابوبكر افرادى را به سراغ على عليه السلام فرستاد تا بيعت كند، ولى او بيعت نكرد. عمر با مشعلى از آتش آمد. فاطمه او را نزد درب خانه ديد. به او فرمود:اى فرزند خطّاب! آيا تو را در حال آتش زدن خانه ام مى بينم؟ گفت: آرى، اين بهترين كار براى تقويت دين پدر توست».

2 - ابن ابى شيبه و ديگران از اسلم نقل كرده اند: «انّه حين بويع لأبى بكر بعد رسول اللَّه صلى

الله عليه وآله كان علىّ والزبير يدخلان على فاطمة بنت رسول اللَّه صلى الله عليه وآله فيشاورونها ويرتجعون في امرهم. فلمّا بلغ ذلك عمر بن الخطّاب خرج حتى دخل على فاطمة فقال: يا بنت رسول اللَّه صلى الله عليه وآله! واللَّه ما من احد احبّ الينا من ابيك وما من احد احبّ الينا بعد ابيك منك وايم اللَّه ما ذاك بمانعى ان اجتمع هؤلاء النفر عندك ان آمرنهم ان يحرق عليهم البيت...»؛(349) «چون پس از رسول خداصلى الله عليه وآله با ابوبكر بيعت شد، على عليه السلام و زبير نزد فاطمه عليها السلام دختر رسول خداصلى الله عليه وآله آمدند و با او مشورت و در كارهايشان به او مراجعه نمودند. وقتى عمر از اين ماجرا باخبر شد حركت كرد و به خانه فاطمه عليها السلام رسيد و گفت: اى دختر رسول خدا! به خدا سوگند! هيچ كس نزد ما از پدرت محبوب تر نيست و هيچ كس بعد از پدرت از تو محبوب تر نزد ما نيست. با اين حال به خدا سوگند! اين مطلب مرا از اين كار باز نخواهد داشت كه دستور دهم خانه را بر اين افرادى كه نزد تو جمعند، آتش زنند...».

بررسى سند حديث

- ابوبكر عبداللَّه بن محمّد بن عثمان عبسى كوفى معروف به «ابن ابى شيبه» (159-235)؛ او كسى است كه احمد بن حنبل او را صدوق دانسته و عجلى و ذهبى او را ثقه معرّفى كرده اند.(350)

در سند ابن ابى شيبه افرادى از رجال به اين ترتيب قرار دارند:

- محمّد بن بشر؛ همان فرافصة بن مختار عبدى است. او از رجال صحاح سته بوده و ابن معين و يعقوب بن شيبه و محمّد بن سعد

و... او را توثيق كرده اند.(351)

- عبيداللَّه بن عمر بن حفص بن عاصم؛ او به تصريح نسائى، ابوزرعه، ابوحاتم، ابن معين و ديگران ثقه است.(352)

- زيد بن اسلم عدوى، ابوأسامه؛ او از رجال صحاح سته بوده و برخى نيز او را توثيق نموده اند.(353)

- اسلم عدوى عمرى؛ او نيز از رجال صحاح سته بوده و به تصريح عجلى، ابوزرعه، يعقوب بن شيبه و ديگران ثقه بوده است. نووى مى گويد: حفّاظ بر توثيقش اتفاق نظر دارند.(354)

3 - مسعودى نقل مى كند: «لمّا تأخروا عن بيعة ابى بكر فانّه احضر الحطب ليحرق عليهم الدار»؛(355) «... چون بنى هاشم از بيعت با ابوبكر خوددارى كردند، عمر بن خطّاب هيزمى فراهم ساخت تا خانه را به رويشان آتش زند».

4 - ابن قتيبه نقل كرده: «انّ ابابكر تفقّد قوماً تخلّفوا عن بيعته عند على عليه السلام فبعث اليهم عمر، فجاء فناداهم وهم في دار على عليه السلام فابوا ان يخرجوا، فدعا بالحطب وقال: والّذي نفس عمر بيده لتخرجنّ او لأحرقنّها على من فيها. فقيل له: يا اباحفص! انّ فيها فاطمة؟! فقال وان»؛(356) «ابوبكر، جوياى كسانى شد كه از بيعت او سرباز زده، نزد على عليه السلام بودند. عمر را به سراغشان فرستاد. عمر آنان را كه در خانه على عليه السلام بودند فرا خواند. ولى آنان از بيرون آمدن امتناع ورزيدند. عمر هيزم خواست و گفت: قسم به كسى كه جان عمر به دست اوست! خارج مى شويد يا خانه را با هر كه در آن است مى سوزانم. به او گفتند: اى ابافحص! فاطمه در آن است! گفت: گرچه فاطمه باشد».

5 - طبرى به سندش از زياد بن كليب نقل مى كند: «اتى عمر بن الخطّاب منزل علىّ عليه السلام وفيه طلحة

والزبير ورجال من المهاجرين. فقال: واللَّه لأحرقنّ عليكم او لتخرجنّ الى البيعة. فخرج عليه الزبير مصلتاً بالسيف، فعثر فسقط السيف من يده، فوثبوا عليه فاخذوه»(357)؛ «عمر بن خطّاب به خانه على عليه السلام آمد، در آن خانه طلحه و زبير و مردانى از مهاجرين بودند. عمر گفت: به خدا سوگند! بر شما آتش مى افكنم يا براى بيعت بايد خارج شويد! در پاسخ او، زبير با شمشيرى كشيده بيرون آمد، ليكن پايش لغزيد و شمشير از دستش افتاد. بر سرش حمله كرده او را گرفتند».

بررسى سند حديث

- محمّد بن جرير طبرى؛ او كسى است كه بسيارى از علماى اهل سنت توثيقش كرده اند.(358)

- محمّد بن حميد بن حبّان رازى؛ ذهبى او را علامه بزرگ، و ابن معين و طيالسى او را ثقه معرفى كرده اند.(359)

- جرير بن عبدالحميد بن قرط؛ او از رجال صحاح ستّه بوده و نسائى، عجلى، عبدالرحمن بن ابوحاتم او را توثيق كرده اند. ابوالقاسم لالكائى مى گويد: اجماع بر وثاقت اوست.(360)

- مغيرة بن مقسم؛ عجلى، نسائى، ابن ابى حاتم، ذهبى و برخى ديگر او را توثيق كرده اند.(361)

- زياد بن كُليب تميمى كوفى؛ او از رجال مسلم، ابوداوود، ترمذى و نسائى است. عجلى، نسائى و ابن حجر او را توقيق كرده و عده اى ديگر او را تمجيد نموده اند.(362)

6 - ابوبكر جوهرى نقل مى كند: «فاتاهم عمر ليحرق عليهم البيت، فخرج اليه الزبير بالسيف وخرجت فاطمةعليها السلام تبكى وتصيح، فنهنهت من الناس»؛(363) «... عمر آمد تا خانه را بر آنان آتش زند. زبير با شمشيرش بيرون آمد. فاطمه عليها السلام گريان و فريادكنان بيرون آمد و از مردم شكوه سر داد».

7 - شهرستانى در ترجمه «نظّام» نقل كرده كه گفت:

«وكان يصيح: احرقوا دارها بمن فيها، وما كان في الدار غير علىّ وفاطمة والحسن والحسين»؛(364) «... عمر فرياد مى زد: خانه را بر هر كه در آن است به آتش كشيد، با آن كه در خانه، كسى جز على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام نبود».

8 - ابى الفداء نقل مى كند: «انّ ابابكر بعث عمر بن الخطّاب الى علىّ ومن معه ليخرجهم من بيت فاطمة - رضى اللَّه عنها - وقال: ان ابوا عليك فقاتلهم فاقبل عمر بشى ء من نار على ان يضرم الدار، فلقيته فاطمة - رضى اللَّه عنها - وقالت: الى اين يابن الخطّاب!؟ أجئت لتحرق دارنا؟ قال: نعم، او تدخلوا فيما دخل فيه الأمة...»؛(365) «ابوبكر، عمر بن خطّاب را به سراغ على عليه السلام و كسانى كه با او بودند فرستاد تا آن ها را از خانه فاطمه بيرون سازد و به او گفت: اگر نپذيرفتند با آن ها بجنگ!! عمر با پاره اى آتش راهى شد تا خانه را آتش زند. فاطمه او را ديد و فرمود: به كجا مى روى اى پسر خطّاب!؟ آيا آمده اى خانه ما را آتش بزنى؟ گفت: آرى، مگر آن كه با امّت هماهنگ شويد و با ابوبكر بيعت كنيد...».

9 - ابوجعفر نقيب در ردّ جوينى مى گويد: «فكيف صار هتك ستر عائشة من الكبائر الّتي يجب معها التخليد في النار والبرائة من فاعله ومن اوكد عرى الايمان وصار كشف بيت فاطمة والدخول عليها منزلها وجمع حطب ببابها وتهدّدها بالتحريق من اوكد عرى الدين...»؛(366) «پس چگونه است كه هتك عايشه از گناهان كبيره گشته، فاعل آن مخلّد در آتش و تبرّى و بيزارى از عامل آن از مؤكّدترين پايه هاى ايمان شمرده مى شود، ولى هتك حرمت

خانه فاطمه عليها السلام و ورود به آن و انباشتن هيزم نزد در آن و تهديد به آتش زدنش از مؤكّدترين پايه هاى ايمان نيست؟!».

3 - سوزاندن!!

مقاتل بن عطيه نقل مى كند: «انّ ابابكر بعد ما اخذ البيعة لنفسه من الناس بالارهاب والسيف والقوة ارسل عمر وقنفذاً وجماعة الى دار علىّ وفاطمةعليهما السلام وجمع عمر الحطب على دار فاطمة واحرق باب الدار، ولمّا جاءت فاطمة خلف الباب لتردّ عمر واصحابه، عصر عمر فاطمة خلف الباب حتى اسقطت جنينها ونبت مسمار الباب في صدرها وسقطت مريضة حتى ماتت»؛(367) «پس از آن كه ابوبكر با زور و تهديد براى خودش بيعت از مردم گرفت، عمر و قنفذ و جماعتى را به سوى منزل على و فاطمه عليهما السلام فرستاد. عمر نزد در خانه فاطمه هيزم هايى را گرد آورد و در را سوزاند. چون فاطمه پشت در آمد تا عمر و يارانش را برگرداند، عمر فاطمه را پشت در چنان فشار داد كه جنين او سقط شد. ميخ، در سينه اش فرو نشست و فاطمه مجروح بر زمين افتاد و همواره چنين بود تا از دنيا رحلت نمود».

اين عمل از عمر بن خطّاب با دختر رسول خداصلى الله عليه وآله هيچ بعيد به نظر نمى رسد؛ زيرا او كسى بود كه در عصر جاهليت تعدادى از دختران خود را زنده به گور كرده بود.

امام نووى مى گويد: «روى انّ عمر قال: يا رسول اللَّه! انّى وأدت في الجاهلية. فقال: اعتق رقبة عن كل موؤدة»(368)؛ «روايت شده كه عمر گفت: اى رسول خدا! من در جاهليت دخترانم را زنده به گور كرده ام؟ حضرت فرمود: به جاى هر دخترى كه زنده به گور كرده اى، يك بنده آزاد كن».

4 - سقط جنين!!

1 - جوينى به سندش از رسول خداصلى الله عليه وآله نقل كرده كه فرمود: «... و امّا ابنتى فاطمة... و انّى لمّا رأيتها ذكرت

مايصنع بها بعدى، كأنّى بها و قد دخل الذلّ بيتها... و كسر جنبها و أسقطت جنينها... و خلّد فى نارك من ضرب جنينها حتى القت ولدها، فتقول الملائكة عند ذلك آمين»؛(369) «... دخترم فاطمه... چون او را مى بينم به ياد چيزهايى مى افتم كه پس از من بر او روا مى دارند، گويا او را مى بينم كه ذلّت به خانه اش وارد، پهلويش شكسته، جنين او سقط شده است... [بار خدايا] كسى را كه به پهلوى او زد آن چنان كه فرزندش را سقط كرد، در آتش جاودان ساز. در اين حال است كه ملائكه مى گويند: آمين».

2 - شهرستانى در شرح حال نظّام مى گويد: «انّ عمر ضرب بطن فاطمة يوم البيعة حتى القت الجنين من بطنها، وكان يصيح: احرقوا دارها بمن فيها وما كان في الدار غير علىّ وفاطمة والحسن والحسين»؛(370) «روز بيعت، عمر به شكم فاطمه چنان ضربه اى زد كه جنين از شكم افتاد. او فرياد مى كشيد كه خانه را با هر كه در آن است بسوزانيد، با آن كه در آن خانه جز على، فاطمه، حسن و حسين كسى ديگر نبود».

3 - ابن ابى الحديد مى گويد: «انّه حين قرأ على شيخه ابى جعفر النقيب قصة زينب وهبّار الأسود فقال النقيب: اذا كان رسول اللَّه اباح دم هبّار بن الاسود؛ لأنّه روّع زينب فالقت ذا بطنها، فظهر الحال لو كان حيّاً لأباح دم من روّع فاطمة حتّى القت ذا بطنها»؛(371) «چون بر استاد خود ابوجعفر نقيب، ماجراى زينب و هبّار اسود را نقل كردم، نقيب گفت: اگر رسول خداصلى الله عليه وآله خون هبّار اسود را به سبب اين كه زينب را ترساند و سبب سقط جنين او شد،

مباح كرد، بسيار روشن است كه اگر پيامبرصلى الله عليه وآله زنده بود خون آن كه فاطمه را چنان ترساند كه فرزندش سقط گرديد نيز مباح اعلام مى كرد».

4 - ذهبى در شرح حال احمد بن محمّد بن سرى بن يحيى بن ابى دارم، چنين آورده است: «محمّد بن احمد بن حمّاد كوفى حافظ پس از آن كه تاريخ وفات او را ذكر مى كند، چنين مى گويد: او همواره در راه راست قدم مى گذاشت، ليكن در آخر عمرش بيشترين چيزى كه بر او خوانده مى شد مطاعن بود. روزى نزد او بودم كه مردى برايش چنين روايت مى كرد: عمر چنان با لگد به سينه فاطمه زد كه محسن را سقط كرد».(372)

5 - مقاتل بن عطيه مى گويد: «چون فاطمه پشت در آمد تا عمر و يارانش را برگرداند، او فاطمه را پشت در چنان فشار داد كه جنينش سقط شد و ميخ در به سينه اش نشست».(373)

6 - ابن قتيبه نقل مى كند: «انّ محسناً فسد من زخم قنفذ العدوى»؛(374) «محسن از فشار شديد قنفذ عدوى سقط شد».

7 - صفدى مى گويد: «انّ عمر ضرب بطن فاطمةعليها السلام يوم البيعة حتى القت المحسن من بطنها»؛(375) «همانا عمر در روز بيعت چنان بر شكم فاطمه زد كه محسن را از شكمش سقط كرد».

8 - حموئى نيز به سند خود از ابن عباس نقل كرده كه پيامبرصلى الله عليه وآله در ضمن حديثى فرمود: «... اللهم العن من ظلمها و عاقب من غصبها، و اذلّ من اذلّها، و خلّد فى النار من ضرب جنبها حتى القت ولدها، فتقول الملائكة عند ذلك: آمين»؛(376) «... بار خدايا! هر كس بر او [فاطمه ظلم كرد او را از

رحمت خود دور كن، و هر كس او را خوار كرد ذليل گردان. و در آتش جهنم خالد گردان، هر كس را كه بر پهلوى او زد تا فرزندش را سقط نمود. ملائكه در اين موقع است كه مى گويند: آمين».

9 - مسعودى مى گويد: «وضغطوا سيّدة النساء بالباب حتى اسقطت محسّناً»؛(377) «بهترين زن ها را پشت در چنان فشار دادند كه فرزندش محسن را سقط نمود».

5 - بازوى ورم كرده!!

ابن سعد به سند خود از سلمى نقل مى كند كه گفت: «مرضت فاطمة بنت رسول اللَّه صلى الله عليه وآله عندنا، فلمّا كان اليوم الّذي توفّيت فيه خرج علىّ، قالت لى: يا أمه، اسكبى لى غسلاً. فسكبت لها فاغتسلت كأحسن ما كانت تغتسل. ثمّ قالت: ائتينى بثيابى الجُدد، فاتيتها بها فلبستها. ثمّ قالت: اجعلى فراشى وسط البيت. فجعلته فاضطجعت عليه واستقبلت القبلة ثمّ قالت لى: يا امّة! انّى مقبوضة الساعة وقد اغتسلت، فلا يكشفنّ احد لى كتفاً. قالت: فماتت، فجاء علىّ فاخبرته فقال: لا واللَّه، لا يكشف لها أحد كتفاً...»؛(378) «فاطمه دختر رسول خداصلى الله عليه وآله دوران بيمارى خود را نزد ما گذراند. چون روز وفاتش فرا رسيد، نزد من آمد و فرمود: اى مادر! آب بريز تا غسل كنم. من آب ريختم، ايشان به بهترين وجه خود را غسل داد. سپس فرمود: لباس ديگر برايم بياور، آوردم، آن ها را پوشيد. آن گاه فرمود: بسترم را در وسط خانه بگذار. آن گاه رو به قبله بر روى آن به پشت آرميد و فرمود: اى مادر! من اكنون جان مى دهم، غسل كرده ام، مبادا كسى شانه ام را هويدا سازد!!

سلمى مى گويد: حضرت از دنيا رفت. على عليه السلام آمد. به او خبر دادم. وى گفت: به خدا

سوگند! كسى شانه اش را هويدا نخواهد كرد...».

6 - شكستن پهلو!!

حموئى به سند خود از ابن عباس نقل كرده كه رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: «... و كأنّى بها و قد دخل الذلّ بيتها... و كسر جنينها...اللّهم العن من ظلمها... و خلّد فى نارك من ضرب جنبنها...»؛(379) «گويا او را مى بينم در حالى كه ذلّت به خانه اش وارد شده... پهلويش شكسته است... خدايا! هر كس به او ستم روا داشت، لعنت نما... و هر كس كه به پهلويش زد در آتش جاودان ساز...».

ابراهيم بن محمّد حمويى از شيوخ ذهبى به حساب مى آيد،(380) و بغدادى در كتاب «ايضاح المكنون» نقل مى كند كه جوينى (حموئى) از كتابش «فرائد السمطين» سال 716 فارغ شد.(381)

7 - كتك خوردن فاطمه عليها السلام!!

اسفرايينى در كتاب خود، چون از نظّام سخن مى گويد، چنين آورده است: «وطعن في الفاروق عمر وزعم انّه شك يوم الحديبيّة في دينه وشك يوم وفاة النبىّ صلى الله عليه وآله وانّه كان فيمن نفرّ بالنبىّ صلى الله عليه وآله ليلة العقبة وانّه ضرب فاطمة...»؛(382) «نظّام بر عمر طعن وارد كرده و پنداشته است كه او فقط روز صلح حديبيه در دين شك كرد. در حالى كه روز وفات پيامبرصلى الله عليه وآله نيز به خود ترديد راه داد. و از كسانى بود كه هنگام بازگشت از تبوك در عقبه شتر پيامبرصلى الله عليه وآله را رم داد. و فاطمه را كتك زد و عترت را از ارث خود محروم ساخت...».

شرح حال نظّام

نظّام از بزرگان و رؤساى معتزله به حساب مى آيد.

ابن حجر مى گويد: «ابراهيم بن سيّار (معروف به نظّام) از رؤساى معتزله است. او شاعرى اديب و بليغ بوده و كتاب هاى بسيارى در خطّ اعتزال نوشته است».(383)

8 - غضب فاطمه عليها السلام بر ابوبكر!!

از روايات صحيح السند استفاده مى شود كه حضرت زهراعليها السلام بر ابوبكر به جهاتى غضبناك بود تا از دنيا رفت؛

1 - بخارى در باب «خمس» در مسئله ميراث حضرت از فدك نقل مى كند: «فغضبت فاطمة بنت رسول اللَّه صلى الله عليه وآله فهجرت ابابكر فلم تزل مهاجرته حتى توفّيت»؛(384) «فاطمه دختر رسول خداصلى الله عليه وآله غضبناك شد، و با ابوبكر قهر نمود، و اين متاركه ادامه داشت تا از دنيا رحلت نمود».

2 - او همچنين در باب غزوه خيبر به سندش از عايشه نقل كرده كه گفت: «انّ فاطمةعليها السلام بنت النبىّ صلى الله عليه وآله ارسلت الى ابى بكر تسأله ميراثها من رسول اللَّه صلى الله عليه وآله ممّا افاء اللَّه

عليه بالمدينة وفدك وما بقى من خمس خيبر. فقال ابوبكر: انّ رسول اللَّه صلى الله عليه وآله قال: لانورث ما تركنا صدقة... فابى ابوبكر ان يدفع الى فاطمة منها شيئاً. فوجدت فاطمة على ابى بكر فهجرته فلم تكلّمه حتى توفّيت»؛(385) «فاطمه دختر پيامبرصلى الله عليه وآله كسى را به نزد ابوبكر فرستاد تا ميراث خود را از رسول خداصلى الله عليه وآله كه همان فيى ء مدينه و فدك و آنچه از خمس خيبر باقى مانده بر او فرستد. ابوبكر گفت: رسول خدا فرمود: ما چيزى را به ارث نمى گذاريم، آنچه هست همه صدقه مى باشد. تا اين كه مى گويد: ابوبكر از پرداخت ميراث حضرت امتناع كرد. فاطمه بر او ناراحت شد و با او قهر كرد و تا زنده بود با او سخن نگفت».

3 - احمد بن حنبل به سند خود از عايشه نقل كرده: فاطمه دختر رسول خداصلى الله عليه وآله بعد از وفات پدرش، از ابوبكر درخواست ميراثش را از فيى ء نمود. ابوبكر گفت: رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: ما چيزى به ارث نمى گذاريم، هر چه ترك كرده ايم صدقه است. فاطمه - عليها السلام - غضب نمود و با ابوبكر قهر كرد و اين قهر تا هنگام وفاتش ادامه داشت.(386)

عبدالفتاح عبدالمقصود مى نويسد: «من باور ندارم كه ميراث فدك به تنهايى تا اين اندازه خشم فاطمه را بر ابوبكر برانگيخته باشد... اگر ابوبكر گمان برده كه فاطمه براى اين مال ناچيز از او آزرده شده، جواب فاطمه به ابوبكر اين گمان را از ميان مى برد، چه در اين جواب كمترين اشاره اى به اين موضوع نكرده است؛ زيرا آن چنان كه من مى بينم در حريم طبع و خلق

فاطمه، علاقه و محبتى به مال نبود...».(387)

اين خشم تنها از ابوبكر نبوده بلكه حضرت از عمر نيز خشمناك بوده است.

بلاذرى مى نويسد: «وانّ علياً دفن فاطمة ليلاً... ولم يعلم ابوبكر وعمر بموتها»؛(388) «همانا على، فاطمه را شبانه دفن نمود... و ابوبكر و عمر از مرگ وى آگاه نشدند».

ابن ابى الحديد مى نويسد: «والصحيح عندى انّها ماتت وهى واجدة على ابى بكر وعمر وانّها اوصت الّايصلّيا عليها...»؛(389) «صحيح نزد من آن است كه فاطمه از دنيا رفت در حالى كه بر ابوبكر و عمر غضبناك بود وصيت نمود كه ابوبكر و عمر بر جنازه او نماز نخوانند...».

9 - وصيت به دفن شبانه!!

فاطمه زهراعليها السلام حتى براى بعد از شهادتش نيز با دستگاه خلافت به ناحقّ، مبارزه خود را ادامه داد. لذا وصيت كرد تا شبانه به خاك سپرده شود تا كسانى كه به او ظلم كردند در تشييع جنازه اش شركت نجويند.

1 - بخارى به سندش از عايشه نقل كرده كه گفت: «انّ فاطمةعليها السلام بنت النبى صلى الله عليه وآله ارسلت الى ابى بكر تسأله ميراثها من رسول اللَّه صلى الله عليه وآله ممّا أفاء اللَّه عليه بالمدينة وفدك وممّا بقى من خمس خيبر... فابى ابوبكر ان يدفع الى فاطمةعليها السلام منها شيئاً. فوجدت فاطمة على ابى بكر في ذلك فهجرته فلم تكلّمه حتى توفّيت. وعاشت بعد النبى صلى الله عليه وآله ستّة اشهر. فلمّا توفّيت دفنها زوجها علىّ عليه السلام ليلاً ولم يؤذن بها ابابكر»؛(390) «فاطمه دختر پيامبرصلى الله عليه وآله كسى را به نزد ابوبكر فرستاد تا ميراث خود از رسول خداصلى الله عليه وآله از فيى ء مدينه و فدك و آنچه از خمس خيبر باقى مانده، باز خواهد... ابوبكر از دادن چيزى از اين امور امتناع

كرد. فاطمه بر ابوبكر بدين جهت غضب نموده و او را رها كرد و تا هنگام وفاتش با او سخن نگفت. بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله شش ماه زنده بود. هنگامى كه وفات نمود، شوهرش على او را شبانه دفن كرد و ابوبكر را بر آن امر اعلام ننمود».

2 - ابن ابى الحديد در شرح خود بر نهج البلاغه نقل مى كند: «انّ علياً والحسن والحسين عليهم السلام دفنوها ليلاً وغيّبوا قبرها»؛(391) «على و حسن و حسين عليهم السلام فاطمه را شبانه دفن كرده، قبرش را نيز مخفى نمودند».

3 - يعقوبى نقل مى كند: «... واوصت علياً زوجها ان يغسّلها... ودفنت ليلاً، ولم يحضرها احد الّا سلمان وابوذر وقيل: عمّار»؛(392) «... فاطمه بر شوهرش علىّ وصيت نمود تا او را غسل داده... و شبانه او را دفن نمايند. و كسى به جز سلمان و ابوذر و بنابر نقلى عمار در تشييع او حاضر نشد».

4 - ابن ابى شيبه به سند خود از عروه نقل مى كند: «انّ علياً دفن فاطمة ليلاً»؛(393) «على، فاطمه را شبانه دفن نمود».

5 - ابى فلاح حنبلى مى گويد: «وغسّل فاطمة اسماء بنت عميس وعلىّ ودفنها ليلاً»؛(394) «اسماء دختر عميس و على، فاطمه را غسل داده، شبانه او را دفن كردند».

6 - حلبى از واقدى نقل كرده كه گفت: «وثبت عندنا انّ علياً - كرّم اللَّه وجهه - دفنها رضى اللَّه عنها ليلاً وصلّى عليها ومعه العباس والفضل رضى اللَّه عنهم ولم يعلموا احداً»؛(395) «نزد ما به اثبات رسيده كه على - كرّم اللَّه وجهه - فاطمه را شبانه دفن نمود، و بر آن حضرت با عباس و فضل نماز گزارد، و هرگز كسى را اعلام

ننمود».

7 - بلاذرى در تاريخ خود آورده است: «انّ فاطمةعليها السلام لم تر متبسّمة بعد وفاة النبى صلى الله عليه وآله ولم يعلم ابوبكر وعمر بموتها»؛(396) «فاطمه عليها السلام بعد از وفات پيامبرصلى الله عليه وآله هرگز متبسّم ديده نشد، و ابوبكر و عمر از فوتش آگاه نشدند».

8 - ابن ابى الحديد مى گويد: «والصحيح عندى انّها ماتت وهى واجدة على ابى بكر وعمر، وانّها اوصت ان لا يصلّيا عليها...»؛ «خبر صحيح نزد من اين است كه فاطمه - عليها السلام - از دنيا رحلت نمود در حالى كه بر ابوبكر و عمر غضبناك بود و لذا وصيت كرد تا اين دو نفر بر جنازه او نماز نخوانند».(397)

9 - استاد توفيق ابوعلم نقل مى كند: فاطمه زهراعليها السلام سه وصيت كرد، يكى از آن ها اين بود: كسانى كه بر آن ها غضب كرده، در تشييع جنازه اش حاضر نشوند، و جنازه اش شبانه به خاك سپرده شود.(398)

10 - ابوبكر جوهرى نقل مى كند: «هنگامى كه زمان وفات فاطمه - عليها السلام - رسيد، بر اميرالمؤمنين عليه السلام وصيت كرد كه هر گاه از دنيا رفتم مرا شبانه دفن كن، و هرگز ابوبكر و عمر را از اين امر آگاه مكن...».(399)

11 - ابن قتيبه مى گويد: «... فاطمه - عليها السلام - قسم ياد كرد كه هرگز با ابوبكر سخن نگويد. و وصيت كرد كه شبانه دفن شود تا ابوبكر در تشييع جنازه اش حاضر نگردد. لذا شبانه دفن شد».(400)

12 - مسلم نيز در ضمن قضيه غضب حضرت زهراعليها السلام بر ابوبكر و وفات حضرت عليها السلام مى گويد: «... على عليه السلام خبر وفات فاطمه را به ابوبكر نرساند و خودش بر او نماز گزارد».(401)

10 - شهادت فاطمه عليها السلام!!

توضيح

1 - حموينى به سند

خود از ابن عباس نقل كرده كه رسول خداصلى الله عليه وآله روزى نشسته بود كه حسن عليه السلام وارد شد. حضرت كه او را ديد، گريان شد... آن گاه فاطمه عليها السلام وارد شد. حضرت كه او را ديد، گريست و فرمود: «الىّ الىّ يا بنيّه فاطمة! فأجلسها بين يديه... فقال صلى الله عليه وآله... فتكون اوّل من يلحقنى من اهل بيتى، فتقدم علىّ محزونة مكروبة مغمومة مغصوبة مقتولة...»؛(402) «اى دختر جانم فاطمه! نزد من آى، نزد من آى. آن گاه او را نزد خود نشاند... سپس فرمود:... از اهل بيتم تو اول كسى هستى كه به من ملحق خواهى شد. نزدم مى آيى در حالى كه محزون، ناراحت، غمديده، حقّت غصب شده و شهيد شده اى...».

2 - مقاتل بن عطيه مى گويد: «ولمّا جائت فاطمة خلف الباب لتردّ عمر واصحابه عصر عمر فاطمة خلف الباب حتى اسقطت جنينها ونبت مسمار الباب في صدرها وسقطت مريضة حتى ماتت»؛(403) «چون فاطمه عليها السلام پشت در آمد تا عمر و يارانش را بازدارد، عمر فاطمه را پشت در چنان فشرد كه جنينش را سقط نمود و ميخ به سينه اش فرو رفت و به بستر بيمارى افتاد تا اين كه از دنيا رحلت نمود».

آرزوى ابوبكر!!

طبرانى به سند صحيح از عبدالرحمن بن عوف نقل مى كند كه گفت: وارد بر ابوبكر بن ابى قحافه شدم تا در مرضى كه با آن از دنيا رفت او را عيادت نمايم. بر او سلام نموده، از او سؤال كردم كه چگونه صبح كردى؟ او نشست و گفت: صبح كردم در حالى كه حالم خوب است. آن گاه گفت: «اما انّى لا آسى على شى ء الّا على ثلاث فعلتهن، وددت انّى لم افعلهنّ،...

فوددت انّى لم اكن اكشف بيت فاطمة وتركته وان اغلق على الحرب...»؛(404) «... آگاه باش! من به جز سه كارى كه انجام داده ام، بر هيچ چيز ديگر تأسف نمى خورم، دوست داشتم كه آن ها را انجام نمى دادم... يكى اين كه: دوست داشتم كه خانه فاطمه را كشف نمى كردم و آن را رها مى نمودم اگرچه در خانه را مى بستند و با من اعلان جنگ مى دادند...».

بررسى سند حديث

- طبرانى؛ وى از محدّثين بنام و مورد اعتماد اهل سنت است.(405)

- سعيد بن كُثير بن عُفير مصرى؛ ذهبى او را توثيق كرده، و ابوحاتم او را صدوق معرفى كرده است، و يحيى بن معين او را تمجيد نموده است.(406)

- عَلوان بن داود بجلى؛ ابن حبان او را در «الثقات» آورده است.(407)

- صالح بن كَيسان، ابومحمّد؛ احمد بن حنبل او را تعريف كرده و يعقوب، ابن ابى حاتم، نسائى، ابن خراش و ديگران او را توثيق نموده اند.(408)

- حميد بن عبدالرحمن قرشى؛ عجلى، ابوزرعه، ابن خراش و واقدى او را توثيق كرده اند.(409) او همچنين از رجال صحيحين به شمار مى آيد.

اينان افرادى بودند كه در سلسله سند حديث طبرانى آمده اند.

عقوبت آزار حضرت زهراعليها السلام

از مجموع روايات و كتاب هاى تاريخى به دست آمد كه حضرت زهراعليها السلام از ابوبكر و عمر ناراضى بوده و به جهت كارهاى ناشايستى كه در حقّ او روا داشتند بر آنان غضبناك نيز بوده است.

مطابق رواياتى كه قبلاً اشاره شد، خداوند به غضب فاطمه عليها السلام غضبناك مى شود. و در قرآن آمده است « وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبي فَقَدْ هَوى ؛(410) «و هر كس غضبم بر او وارد شود، سقوط مى كند».

و نيز پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «هر كس فاطمه را اذيت كند مرا اذيت كرده است».

خداوند متعال مى فرمايد: « إِنَّ الَّذينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهيناً»؛(411) «آن ها كه خدا و پيامبرش را آزار مى دهند، خداوند آنان را از رحمت خود در دنيا و آخرت دور ساخته، و براى آن ها عذاب خواركننده اى آماده كرده است».

و نيز مى فرمايد: « الَّذينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ»؛(412) «و

آن ها كه رسول خدا را آزار مى دهند، عذاب دردناكى دارند».

عظمت خانه فاطمه عليها السلام

انس بن مالك و بريده نقل كرده اند: هنگامى كه رسول خداصلى الله عليه وآله آيه « في بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ»؛(413) «در خانه هايى كه خداوند اذن داده تا بلند مرتبه گردد و در آن ها نام خداوند برده شود.» را قرائت كرد، شخصى بلند شد و عرض كرد: اى رسول خدا! اينان كدامين خانه اند؟ فرمود: خانه هاى انبيا. ابوبكر جلو آمد و گفت: اى رسول خدا! آيا خانه علىّ و فاطمه(عليهما السلام) از اين قبيل خانه ها است؟ حضرت فرمود: آرى، بلكه از بهترين آن ها است.(414)

طبرى به سندش از ابى الحمراء نقل كرده كه گفت: من تا شش ماه در عهد رسول خداصلى الله عليه وآله در مدينه بودم، حضرت را در طول اين مدت مشاهده مى كردم كه هنگام طلوع فجر به كنار خانه على و فاطمه عليهما السلام مى آمد و مى فرمود: «نماز، نماز! « إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً».(415)

زيد بن ارقم مى گويد: «عده اى از اصحاب رسول خداصلى الله عليه وآله درهاى خانه خود را به سوى مسجد باز كرده بودند. رسول خداصلى الله عليه وآله روزى فرمود: همه اين درها را ببندند به جز در خانه على. مردم در اين موضوع سخن گفتند. رسول خداصلى الله عليه وآله ايستاد، و پس از حمد و ستايش خداوند فرمود: «امّا بعد؛ همانا به بستن درها جز در خانه على از جانب خود امر نكردم... من به اين كار امر شدم و از آن متابعت كردم».(416)

فاطمه زهراعليها السلام در كتب اهل سنت

فضايل و مناقب حضرت فاطمه عليها السلام بى حدّ و حصر است، و ما در اين جا به برخى از آن ها كه در كتاب هاى اهل سنت

آمده اشاره خواهيم كرد:

1 - پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «انّ فاطمة بضعة منّى فصلّى اللَّه علىّ و على فاطمة»؛(417) «همانا فاطمه پاره تن من است، پس درود خدا بر من و بر فاطمه».

2 - بخارى و مسلم به سند خود از فاطمه عليها السلام نقل كرده اند كه پيامبرصلى الله عليه وآله خطاب به من فرمود: «يا فاطمة! الاترضين ان تكونى سيدة نساء العالمين»؛(418) «اى فاطمه! آيا راضى نمى شوى كه بهترين زنان اهل عالم باشى».

3 - ترمذى به سندش از ابن زبير نقل كرده كه رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: «انّما فاطمة بضعة منّى، يؤذينى ما آذاها و ينصبنى ما انصبها»؛(419) «همانا فاطمه پاره تن من است، هر آنچه او را آزار دهد مرا آزار داده و هر آنچه او را به زحمت اندازد مرا به زحمت انداخته است».

4 - حاكم به سند صحيح از رسول خداصلى الله عليه وآله نقل كرده كه فرمود: «اذا كان يوم القيمة نادى منادٍ من وراء الحجاب: يا اهل الجمع! غُضوا أبصاركم عن فاطمة بنت محمّدعليها السلام حتّى تمرّ»؛(420) «هنگامى كه روز قيامت فرا مى رسد منادى از ماوراى حجاب ها ندا مى دهد: اى اهل جماعت! چشمان خود را از فاطمه دختر پيامبر ببنديد تا او عبور كند».

5 - بخارى به سند خود از مسور از رسول خداصلى الله عليه وآله نقل كرده كه فرمود: «فاطمة بضعة منّى فمن أغضبها اغضبنى»؛(421) «فاطمه پاره تن من است، پس هر كس او را به غضب درآورد مرا خشمناك كرده است».

6 - حاكم به سند صحيح از حذيفه نقل كرده كه رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: «نزل ملك من السماء فاستأذن اللَّه أن

يسلّم علىّ لم ينزل قبلها، فبشّرنى انّ فاطمة سيدة نساء اهل الجنّة»؛(422) «فرشته اى از آسمان فرود آمد، و از جانب خداوند اذن گرفت تا بر من سلام كند، او مرا بشارت داد كه فاطمه بهترين زنان اهل بهشت است».

7 - رسول خداصلى الله عليه وآله خطاب به حضرت فاطمه عليها السلام فرمود: «يا فاطمة! انّ اللَّه يغضب لغضبك و يرضى لرضاك»؛(423) «اى فاطمه! همانا خداوند به غضب تو غضبناك و با رضايت تو خوشنود مى گردد».

8 - طبرانى به سند موثّق از ابن مسعود نقل كرده كه رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: «انّ اللَّه امرنى أن أزوّج فاطمة من علىّ»؛(424) «همانا خداوند مرا امر كرده تا فاطمه را به تزويج على درآورم».

9 - حاكم نيشابورى به سند صحيح نقل كرده كه رسول خداصلى الله عليه وآله خطاب به فاطمه عليها السلام فرمود: «فداكِ أبى و امّى»؛(425) «پدر و مادرم به فداى تو باد».

10 - پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «احبّ أهلى الىّ فاطمه»؛(426) «محبوب ترين اهلم نزد من، فاطمه است».

11 - پيامبرصلى الله عليه وآله درباره حضرت زهراعليها السلام فرمود: «اذا انا اشتقت الى رائحة الجنة شممت ريح فاطمة. يا حميراء! انّ فاطمة ليست كنساء الآدميين»؛(427) «هر گاه من اشتياق به بوى بهشت پيدا مى كنم بوى فاطمه را استشمام مى كنم. اى حميراء! همانا فاطمه همانند زنان مردم نيست».

12 - عايشه مى گويد: «من كسى را از حيث كلام و گفتار، شبيه تر به رسول خداصلى الله عليه وآله از فاطمه نديدم. هر گاه كه بر رسول خداصلى الله عليه وآله وارد مى شد حضرت به استقبال او مى آمد و دست زهرا را مى بوسيد و به او خوش آمد مى گفت. و دست

او را گرفته و در جايگاه خود مى نشاند».(428)

13 - و نيز از عايشه نقل شده كه گفت: «من برتر از فاطمه - غير از پدرش - نديدم».(429)

14 - ترمذى به سند خود از جابر بن عبداللَّه نقل مى كند: در حجة الوداع، روز عرفه رسول خداصلى الله عليه وآله را ديدم كه بر شترى سوار بود و خطبه مى خواند. شنيدم كه حضرت مى فرمود: «يا أيّها الناس! قد تركت فيكم ما إن اخذتم به لن تضلّوا: كتاب اللَّه وعترتى أهل بيتى»؛(430) «اى مردم! در ميان شما چيزى مى گذارم كه اگر به آن تمسك كنيد، هرگز گمراه نخواهيد شد: كتاب خدا و عترتم».

تحريف حقايق تاريخى!!

هركس به تاريخ و حوادث آن گذرى كند، بى شك به اين نتيجه مى رسد كه بسيارى از حوادث تاريخى و روايات، تغيير و تحوّل پيدا كرده است.

شاهد اين امر وجود تأليفات گوناگون درباره جعل كنندگان احاديث و اهل تحريف و دسّ است. آنان با تاريخ و روايات آن چنان جناياتى را انجام دادند كه چشم انسان گريان مى شود؛ خصوصاً با در نظر گرفتن اين نكته كه دستگاه حكومت ظالم نيز از آنان پشتيبانى كرده و در راستاى اهداف شومشان مساعدت مى كردند.

حاكمان جور درصدد تبرئه خلفا و اميران در خطّ خود بودند، و لذا با تشكيل گروهى خاص درصدد تحريف حقايق تاريخى برآمده و دستور مى دادند تا كتاب ها را بر طبق مصالح و منافع خود تدوين و تأليف نمايند.

در اين ميان چه احاديثى از فضايل اهل بيت عليهم السلام كه از ميان برداشته شد و از لابه لاى كتاب ها حذف گرديد! و چه بسيار از مطاعن خلفا و اميران كه از ميان كتاب ها محو شد!

ابن عدى در شرح

حال عبدالرزاق بن همّام صنعانى كه از شيوخ بخارى به حساب مى آيد، مى نويسد: «براى او احاديث بسيارى در صنف هاى مختلف است. ثقات و امامان مسلمين نزد او رفته و از او حديث نوشته اند، و مشكلى در حديث او نيافته اند، جز اين كه او را به تشيّع نسبت داده اند. او احاديثى را در فضايل اهل بيت عليهم السلام نقل مى كند كه احدى از ثقات با او در اين احاديث موافقت نكرده اند. و اين بزرگ ترين چيزى است كه به او نسبت داده اند. و نيز از او رواياتى در مطاعن ديگران نقل كرده كه من آن ها را در اين كتابم نقل نمى كنم. و امّا از حيث صدق، اميد است كه راست باشد...».(431)

او همچنين در شرح حال عبدالرحمن بن يوسف بن خراش نقل مى كند كه او دو جلد كتابى را كه در مطاعن شيخين - ابوبكر و عمر - تصنيف كرده بود، نزد بندار برد، او هم به مصنّف آن، دو هزار درهم جايزه داد. ابن عدى مى گويد: «اميدوارم كه او تعمّد بر كذب نداشته باشد».(432)

اين دو جلد كتاب كجاست؟ ما از آن خبر نداريم! ابن خراش از علماى اهل سنت و از جمله كسانى است كه آراى او در جرح و تعديل مورد توجه علماى اهل سنت است.

سوزاندن احاديث!!

ذهبى از عايشه نقل مى كند كه گفت: پدرم پانصد حديث از رسول خداصلى الله عليه وآله جمع نمود. يك شب تا به صبح در رختخواب خود زياد مى غلطيد. ناراحت شدم. به او گفتم: آيا به جهت بيمارى مى غلطى؟ يا خبر ناگوارى به تو رسيده است؟ صبح كه شد به من خطاب كرد و گفت: اى دختركم! احاديثى را كه نزد تو است

بياور. نزد او آوردم و مشاهده كردم كه آتشى را طلب نموده و همه آن ها را سوزاند».(433)

ابن سعد در ترجمه قاسم بن محمّد بن ابوبكر نقل مى كند كه فرمود: «احاديث در عصر عمر بن خطّاب زياد شد. او مردم را قسم داد تا آن ها را نزدش حاضر كنند. همين كه حاضر نمودند، دستور داد تا همه را به آتش كشند...».(434)

در ميان اين گونه احاديث چه حقايق تاريخى و فضايل اهل بيت عليهم السلام و مطاعن خلفا بوده، خدا مى داند.

احمد بن حنبل مى گويد: «ابوعوانه - صاحب صحيح - كتابى را تأليف كرده و در آن عيب ها و بلاهاى اصحاب رسول خداصلى الله عليه وآله را جمع كرده است. سلاّم بن ابى مطيع به نزد او آمد و گفت: اى اباعوانه! آن كتاب را به من بده. هنگامى كه كتاب را گرفت آن را به آتش كشيد».(435)

آن گاه از عبدالرحمن بن مهدى نقل مى كند كه گفت: من در كتاب ابى عوانه نظر كردم، و من از آن به خدا پناه مى برم.(436)

ذهبى در ترجمه ابراهيم بن حكم بن زهير كوفى از ابوحاتم درباره او نقل مى كند كه گفت: «در مطاعن معاويه رواياتى نقل كرده است، و ما آنچه را كه در اين باره نوشته بود پاره كرديم».(437)

نكته اى كه قابل توجه است، اين كه: علماى رجال اهل سنّت، در شرح حال برخى از رجال احاديث صحاح سته نقل كرده اند كه آنان ابوبكر و عمر را دشنام مى دادند!! و اين مطلب در ترجمه اسماعيل بن عبدالرحمن سدّى،(438) تليد بن سليمان،(439) جعفر بن سليمان ضبعى،(440) و بسيارى ديگر مى توان مشاهده كرد.

چرا اين افراد عمر و ابوبكر را دشنام مى دادند؟ مگر آن دو چه كرده

بودند كه حتّى بزرگان اهل سنت نيز آن دو را سبّ و شتم نموده اند؟!

افراد ديگرى را نيز مى توان نام برد كه از رجال صحاح سته بوده اند و در عين حال در كتاب هاى رجال اهل سنت آن ها را رافضى دانسته اند، و درباره برخى نيز گفته اند كه دشنام دهنده ابوبكر و عمر بوده اند. اينك به برخى ديگر از اين افراد كه توثيق نيز شده اند، اشاره مى كنيم و براى بررسى بيشتر، خوانندگان را به كتاب هاى رجال و تراجم اهل سنت در ترجمه و شرح حال هريك از آنان ارجاع مى دهيم:

1 - بكير بن عبداللَّه طائى معروف به ضخم.

2 - جُميع بن عمير.

3 - حارث بن عبداللَّه همدانى.

4 - حمران بن اعين.

5 - دينار بن عمر اسدى.

6 - زياد بن منذر.

7 - سعد بن طريف كوفى.

8 - سليمان بن قَرْم نحوى.

9 - عبّاد بن يعقوب اسدى رواجنى كوفى.

10 - عبداللَّه بن عبدالقدوس رازى.

11 - عبداللَّه بن صالح هروى.

12 - عبدالملك بن أعين كوفى.

13 - عبيداللَّه بن موسى.

14 - عثمان بن عمير بجلى كوفى.

15 - على بن زيد تيمى بصرى.

16 - عمّار بن رزيق كوفى.

17 - عمرو بن ثابت بكرى.

18 - عمرو بن حماد قنّاد.

19 - عمرو بن عبداللَّه بن عبيد كوفى.

20 - غالب بن هذيل كوفى.

21 - محمّد بن راشد خزاعى.

22 - موسى بن قيس حضرمى.

23 - ميناء بن ابى ميناء قرشى.

24 - ناصح بن عبداللَّه كوفى.

25 - نفيع بن حارث كوفى.

26 - هارون بن سعد عجلى.

27 - هاشم بن بريد كوفى.

28 - وكيع بن جرّاح.

29 - يونس بن حبّاب أسيدى.

30 - ابوحمزه ثمالى.

31 - ابوعبداللَّه بجلى.

صحيحين و نقل برخى از احاديث صحيح السند

كسى نمى تواند بر ما ايراد بگيرد كه اگر مسئله ظلم به حضرت

زهراعليها السلام واقعيت داشت، پس چرا در صحيح بخارى و مسلم نيامده است؟ زيرا در جواب اين اشكال مى گوييم:

اولاً: به تصريح خود متخصّصين از اهل سنت اين طور نيست كه اين دو نفر تمام احاديث صحيح السند را آورده اند و هر حديثى را كه نقل نكرده اند از اعتبار سندى برخوردار نبوده است.

ابن الصلاح مى گويد: «اين دو نفر (بخارى و مسلم) تمام احاديث صحيح السند را در صحيح خود نياورده اند و هرگز چنين التزامى را هم نداده اند. از بخارى نقل شده كه گفت: «من در كتاب خود (الجامع) احاديث صحيح السند را نقل كردم و چه بسيار احاديث صحيح السند كه به جهت طولانى شدن، نياوردم».

و نيز از مسلم نقل مى كند كه گفته است: «تمام احاديثى كه نزد من صحيح بوده در كتابم نياوردم؛ بلكه تنها احاديثى را نقل كرده ام كه اجماع محدّثين بر آن نقل است».(441)

از بخارى نقل شده كه گفت: «من صد هزار حديث صحيح السند حفظ كردم». اين در حالى است كه احاديث موجود در كتاب صحيح خود با مكرراتش 7275 حديث است.(442)

نووى نيز مى گويد: «بخارى و مسلم تمام احاديث صحيح السند را نقل نكرده اند و هرگز چنين التزامى هم از خود نداده اند».(443)

تهانوى مى نويسد: «حديث صحيح منحصر در صحيح بخارى و مسلم نيست، بلكه در غير اين دو كتاب نيز حديث صحيح يافت مى شود».(444)

ثانياً: از آنجا كه نقل اين گونه احاديث منجر به بى اعتبارى رؤساى مدرسه خلفا مى شده، لذا از نقل آن ها صرف نظر كرده اند.

فهرست كتاب هاى انتشارات مسجد مقدّس جمكران

بخش اول

دعا و نيايش و نماز

رديف

نام كتاب

نويسنده / مترجم

قيمت

1آداب و اعمال زيارتگاه در سوريه

حسين احمدى قمى

7000

2ادعيه و زيارات امام زمان عليه السلام

واحد

پژوهش

2000

3ارتباط با خدا

واحد تحقيقات

6500

4از خدا چه بخواهيم

احمد سعيدى

5000

5اهميت اذان و اقامه

محمد محمدى اشتهاردى

6000

6اهميت نماز جمعه و آداب آن از ديدگاه امام على عليه السلام

مفيد فياضى

3000

7ترجمه حديث عنوان بصرى

واحد پژوهش

1000

8ختم سوره هاى يس و واقعه

واحد پژوهش انتشارات

5000

9دستوراتى از قرآن

احمد سعيدى

28000

10

ربيع الاسابيع

علّامه مجلسى

25000

11

زيارت ناحيه مقدّسه

واحد تحقيقات

4500

12

فضيلت خواندن سوره هاى قرآن(مشكاةالانوار)

علامه مجلسى(ره)

15000

13

گنجينه نور و بركت

حسينى اردكانى(ره)

4500

14

نماز شب

واحد پژوهش انتشارات

1000

15

هديه احمديه

ميرزا احمد آشتيانى

1200

16

هديه احمديه

ميرزا احمد آشتيانى

3500

تاريخ مسجد مقدّس جمكران

رديف

نام كتاب

نويسنده / مترجم

قيمت

17

آئينه اسرار حديث بناى مسجد مقدّس جمكران

حسين كريمى قمى

6000

18

تاريخچه مسجد مقدس جمكران (فارسى)

واحد تحقيقات

5000

19

تاريخچه مسجد مقدس جمكران (فارسى)

واحد تحقيقات

2500

20

مسجد مقدس جمكران تجلّيگاه صاحب الزمان عليه السلام

سيد جعفر ميرعظيمى

15000

پيامبرصلى الله عليه وآله

رديف

نام كتاب

نويسنده / مترجم

قيمت

21

اوصاف الرسول (اسامى و القاب)

احمد سعيدى

16000

22

پيامبراعظم صلى الله عليه وآله و تروريسم و خشنونت طلبى

على اصغر رضوانى

2500

23

پيامبراعظم صلى الله عليه وآله و جهاد و برده دارى

على اصغر رضوانى

2000

24

پيامبراعظم صلى الله عليه وآله و حقوق اقليت ها و ارتداد

على اصغر رضوانى

3000

25

پيامبراعظم صلى الله عليه وآله و حقوق زن

على اصغر رضوانى

4500

26

پيامبراعظم صلى الله عليه وآله و صلح طلبى

على اصغر رضوانى

2500

27

تاريخ پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم (دو جلد)

عباس صفايى حائرى

65000

28

چهل حديث برگزيده از پيامبر اعظم صلى الله عليه وآله

احمد سعيدى

4500

29

حكومت بر دل ها اولين و آخرين خطبه پيامبرصلى الله عليه وآله

شفيعى مازندرانى

6000

30

راه و رسم زندگى در كلام پيامبر اعظم صلى الله عليه وآله

خيراللَّه سليم زاده

5000

31

روزشمار تاريخ پيامبر اعظم صلى الله عليه وآله

احمد سعيدى

10000

32

محمد رسول اللَّه

واحد پژوهش

4000

امام على و حضرت زهراعليهما السلام

رديف

نام كتاب

نويسنده / مترجم

قيمت

33

امامت و ولايت حضرت على عليه السلام

سيّد محسن كمالى تقوى

15000

34

با اولين امام در آخرين پيام

حسين ايرانى

3500

35

تاريخ اميرالمؤمنين عليه السلام (دو جلد)

عباس صفايى حائرى

90000

36

على عليه السلام مرواريد ولايت

واحد تحقيقات

2500

بخش دوم

37

حكومت و رهبرى از منظر نهج البلاغه

محمّد سلمانى كياسرى

10000

38

فدك ذوالفقار فاطمه عليها السلام

سيّد محمد واحدى

13000

39

مام فضيلت ها

عباس اسماعيلى يزدى

30000

امام حسين عليه السلام

رديف

نام كتاب

نويسنده / مترجم

قيمت

40

از زلال ولايت

واحد تحقيقات

16000

41

تاريخ سيد الشهداءعليه السلام

عباس صفايى حائرى

55000

42

حكمت هاى جاويد

محمّد حسين فهيم نيا

13000

43

خزائن الاشعار (مجموعه اشعار)

عباس حسينى جوهرى

48000

44

در كربلا چه گذشت؟ (ترجمه نفس المهموم)

شيخ عباس قمى / كوه كمره اى

58000

45

دلشده در حسرت ديدار دوست

زهرا قزلقاشى

3500

46

رسول ترك (آزادشده امام حسين عليه السلام)

محمد حسن سيف اللهى

12000

47

سحاب رحمت

عباس اسماعيلى يزدى

63000

48

عاشورا تجلّى دوستى و دشمنى

سيد خليل حسينى

22000

49

منشور نينوا

مجيد حيدرى فر

48000

50

نهج الكرامة

محمد رضا اكبرى

20000

51

ياران باوفا و شهيدان بى همتا

واحد فرهنگى مسجد جمكران

3500

اهل بيت عليهم السلام

رديف

نام كتاب

نويسنده / مترجم

قيمت

52

آخرين خورشيد پيدا

واحد تحقيقات

6500

53

امام رضاعليه السلام در رزمگاه اديان

سهراب علوى

8500

54

پرچمدار نينوا

محمد محمدى اشتهاردى

16000

55

پيشوايان معصوم (زندگينامه چهارده معصوم)

آيت اللَّه سيّد محسن خرازى

45000

56

دفاع از حريم امامت و ولايت(مختصرشب هاى پيشاور)

كريم شنى

10000

57

شرح زيارت جامعه كبيره(ترجمه الشموس الطالعة)

محمد حسين نائيجى

58000

58

عمه سادات

سيّد ابوالقاسم حميدى

6500

59

كهكشان راه نيلى (مجموعه اشعار)

حسن بياتانى

4500

60

ماه مدينه

واحد پژوهش

4000

61

ويژگى هاى حضرت زينب عليها السلام

سيد نورالدين جزائرى

25000

امام مهدى عليه السلام

رديف

نام كتاب

نويسنده / مترجم

قيمت

62

آخرين پناه

محمود ترحمى

6000

63

آن آشنا آمد

مسلم پور وهاب

3000

64

آيين انتظار (مختصر مكيال المكارم)

واحد پژوهش انتشارات

15000

65

ارتباط معنوى با

حضرت مهدى عليه السلام

حسين گنجى

15000

66

از غروب عاشوراى حسينى تاطلوع ظهورحضرت مهدى عليه السلام

حسين احمدى قمى

8500

67

امامت، غيبت، ظهور

واحد پژوهش انتشارات

6500

68

امامت و غيبت از ديدگاه علم كلام

علم الهدى / واحد تحقيقات

5000

69

امام مهدى دركلام امام على عليهما السلام(چهل حديث)

سيد صادق سيد نژاد

2000

70

اميد آخر

حسن محمودى

5000

71

انتظار از ديدگاه روايات اهل بيت عليهم السلام

سكينه طاووسى

13000

بخش سوم

72

انتظار بهار و باران

واحد تحقيقات

3000

73

انتظار چيست؟ منتظر كيست؟

واحد پژوهش

4000

74

انتظار و انسان معاصر

عزيز اللَّه حيدرى

4000

75

اوصاف المهدى (اسامى و القاب)

احمد سعيدى

15000

76

اولين هاى مهدويت

محمد خامه يار

4500

77

او هرجا كه هست مرا دوست دارد

مرتضى محيطى

3000

78

بامداد بشريت

محمد جواد مروّجى طبسى

11000

79

پايان انتظار

مسلم پور وهاب

5500

80

پرچم هدايت

محمد رضا اكبرى

13000

81

تشرف يافتگان (دفتر اوّل)

ميرزا حسين طبرسى نورى

7500

82

تشرف يافتگان (دفتر دوم)

ميرزا حسين طبرسى نورى

9000

83

تشرف يافتگان (دفتر سوم)

ميرزا حسين طبرسى نورى

7000

84

تشرف يافتگان (دفتر چهارم)

ميرزا حسين طبرسى نورى

7000

85

تكاليف بندگان نسبت به امام زمان عليه السلام

موسوى اصفهانى/حائرى قزوينى

24000

86

ترجمه كتاب الغيبة شيخ طوسى

شيخ طوسى/ مجتبى عزيزى

58000

87

تمناى وصال

سيّد غلام رضا حسينى

3500

88

جزيره خوشبختى

مسلم پور وهاب

3000

89

جلوه هاى پنهانى امام عصرعليه السلام

حسين على پور

9500

90

چگونگى دعابراى تعجيل فرج امام عصرعليه السلام

موسوى اصفهانى/حائرى قزوينى

6000

91

چگونه امام زمان عليه السلام را يارى كنيم؟

سيّد مهدى حائرى قزوينى

6000

92

حضرت مهدى عليه السلام فروغ تابان ولايت

محمد محمدى اشتهاردى

21000

93

خورشيد غايب (مختصر نجم الثاقب)

رضا استادى

12000

94

خوشه هاى طلايى (مجموعه اشعار)

محمد على مجاهدى (پروانه)

16000

95

دارالسلام

شيخ محمود عراقى ميثمى

35000

96

داستان هايى از امام زمان عليه السلام

حسن ارشاد

20000

97

داغ شقايق (مجموعه اشعار)

على مهدوى

8500

98

در آسمان عشق

مسلم پور وهاب

3500

99

در جستجوى نور

صافى، سبحانى، كورانى

4500

100

ذخيره خدا

اسماء خواجه زاده

2500

101

ذكر نور در حضور مشتاقان ظهور

مفيد فياضى

24000

102

زمان و مكان دعابراى حضرت صاحب الزمان عليه السلام

موسوى اصفهانى/حائرى قزوينى

9000

103

سخنرانى مراجع در مسجد جمكران

واحد پژوهش

4000

104

سرود سرخ انار

الهه بهشتى

5000

105

سقا

خود تشنه ديدار

طهورا حيدرى

2000

106

سيماى امام مهدى عليه السلام در شعر عربى

دكتر عبد اللهى

15500

107

سيماى جهان در عصر امام زمان عليه السلام

محمّد امينى گلستانى

95000

108

سيماى مهدى موعود در آئينه شعر فارسى

محمد على مجاهدى (پروانه)

18500

109

شرح چهل حديث حضرت مهدى عليه السلام

على اصغر رضوانى

7000

110

شناخت حقوق و مراحم حضرت مهدى عليه السلام

موسوى اصفهانى/حائرى قزوينى

5000

بخش چهارم

111

صبح فرا مى رسد

مؤسسه فرهنگى توحيد

6000

112

صفاى دل

زهرا برقى

6500

113

ظهور حضرت مهدى عليه السلام از ديدگاه اديان

سيد اسد اللَّه هاشمى شهيدى

38000

114

العبقرى الحسان فى احوال مولانا صاحب الزمان

على اكبر نهاوندى

420000

115

عريضه نويسى

سيد صادق سيد نژاد

8000

116

عطر سيب

حامد حجتى

3500

117

عطر ياس

مسلم پور وهاب

7500

118

على عليه السلام و پايان تاريخ

سيد مجيد فلسفيان

11000

119

فريادرس

حسن محمودى

5500

120

فوز اكبر

محمد باقر فقيه ايمانى

9000

121

كرامات المهدى عليه السلام

واحد تحقيقات

5500

122

كرامت هاى حضرت مهدى عليه السلام

واحد تحقيقات

10000

123

كلمات قصار امام زمان عليه السلام

محمّد تقى اكبر نژاد

9000

124

كمال الدين و تمام النعمة (دو جلد)

شيخ صدوق (ره)

100000

125

گردى از رهگذر دوست (مجموعه اشعار)

على اصغر يونسيان

30000

126

گفتمان مهدويت

آيت اللَّه صافى گلپايگانى

15000

127

گوهرهاى ناب در كلام امام زمان عليه السلام

محمّدرحمتى شهرضا/حسين احمدى قمى

28000

128

مسافر گمشده

مسلم پور وهاب

2000

129

مفرد مذكر غائب (نمايشنامه)

على مؤذنى

5000

130

مكيال المكارم (دو جلد)

موسوى اصفهانى/حائرى قزوينى

72000

131

منجى موعود از منظر نهج البلاغه

حسين ايرانى

4000

132

مهدى عليه السلام تجسم اميد و نجات

عزيز اللَّه حيدرى

10000

133

مهدى منتظرعليه السلام در انديشه اسلامى

العميدى / محبوب القلوب

18000

134

مهدى موعوددركلام پيامبرمحمود

احمد سعيدى

5000

135

مهدى موعودعليه السلام (دو جلد)

علامه مجلسى / اروميه اى

120000

136

مهربان تر از مادر

حسن محمودى

5000

137

مهر بيكران

محمد حسن شاه آبادى

9000

138

ميثاق منتظران «1» شرح زيارت آل ياسين سيّد مهدى حائرى قزوينى

8000

139

ميثاق منتظران«2» شرح زيارت آل ياسين

سيّد مهدى حائرى قزوينى

10000

140

ناپيدا ولى با ما (فارسى) ويژه دانش آموزان

واحد تحقيقات

3000

141

نامه هاى جوانان

به امام زمان عليه السلام

محمّد تقى اكبر نژاد

6000

142

نامه هاى دختران به امام زمان عليه السلام

محمّد تقى اكبر نژاد

6000

143

نامه هاى نوجوانان به امام زمان عليه السلام

محمّد تقى اكبر نژاد

5000

144

نتيجه دعا براى فرج حضرت مهدى عليه السلام

موسوى اصفهانى/حائرى قزوينى

17000

145

نجم الثاقب (دو جلدى)

ميرزا حسين نورى(ره)

75000

146

نشانه هاى ظهور او

محمد خادمى شيرازى

16000

147

نشانه هاى يار و چكامه انتظار

مهدى عليزاده

6000

148

نشانه هايى از مهدى عليه السلام

احمد سعيدى

10000

149

نياز جهان به امام زمان عليه السلام

محمّد مولوى

5000

150

و آن كه ديرتر آمد

الهه بهشتى

4500

151

وظايف منتظران

واحد تحقيقات

2500

بخش پنجم

152

وعده ديدار

محمود ترحّمى

6000

153

ويژگى هاى امام زمان عليه السلام

موسوى اصفهانى/حائرى قزوينى

28000

154

هزار و يك نكته پيرامون امام زمان عليه السلام

محمد رحمتى شهرضا

45000

155

همراه با مهدى منتظر

مهدى فتلاوى / بيژن كرمى

9000

156

يا اباصالح

مسلم پور وهاب

2000

157

ياد مهدى عليه السلام

محمد خادمى شيرازى

22000

158

يار غائب از نظر (مجموعه اشعار)

حامد حجتى

30000

پاسخ به شبهات

رديف

نام كتاب

نويسنده / مترجم

قيمت

159

اسلام شناسى و پاسخ به شبهات

على اصغر رضوانى

45000

160

امام شناسى و پاسخ به شبهات (قرآن)

على اصغر رضوانى

48000

161

امام شناسى و پاسخ به شبهات (حديث)

على اصغر رضوانى

55000

162

دفاع از تشيع و پاسخ به شبهات

على اصغر رضوانى

30000

163

سلفى گرى (وهابيت) و پاسخ به شبهات

على اصغر رضوانى

50000

164

غديرشناسى و پاسخ به شبهات

على اصغر رضوانى

20000

165

مرجعيت دينى اهل بيت عليهم السلام و پاسخ به شبهات

على اصغر رضوانى

41000

166

موعودشناسى و پاسخ به شبهات

على اصغر رضوانى

47000

167

نگاهى به مسيحيت و پاسخ به شبهات

على اصغر رضوانى

20000

168

واقعه عاشورا و پاسخ به شبهات

على اصغر رضوانى

22500

169

اهل بيت عليهم السلام از ديدگاه اهل سنّت

على اصغر رضوانى

11000

سلسله مباحث مهدويت

رديف

نام كتاب

نويسنده / مترجم

قيمت

170

اماكن مقدسه مرتبط با حضرت مهدى عليه السلام

على اصغر رضوانى

3000

171

امامت در سنين كودكى

على اصغر رضوانى

3000

172

امامت و غيبت

على اصغر رضوانى

5000

173

بررسى دعاى ندبه

على اصغر رضوانى

3500

174

تولد حضرت مهدى عليه السلام

على اصغر رضوانى

7000

175

حكومت حضرت مهدى عليه السلام

على اصغر رضوانى

4000

176

دفاع از مهدويت

على اصغر رضوانى

6500

177

دكترين مهدويت تنها راه نجات بشر

على اصغر رضوانى

5000

178

علايم ظهور

على اصغر رضوانى

6000

179

غيبت صغرى

على اصغر رضوانى

5000

180

غيبت كبرى

على اصغر رضوانى

7500

181

فلسفه حكومت عدل جهانى

على اصغر رضوانى

3500

182

قرآن و ظهور حضرت مهدى عليه السلام

على اصغر رضوانى

5000

183

منجى از ديدگاه اديان

على اصغر رضوانى

6500

184

مهدويت و جهانى سازى

على اصغر رضوانى

3500

185

نظريه پردازى درباره آينده جهان

على اصغر رضوانى

7000

186

وجود امام مهدى عليه السلام از منظرقرآن و حديث

على اصغر رضوانى

5000

187

وجود امام مهدى عليه السلام در پرتو عقل

على اصغر رضوانى

6000

188

وظايف ما در عصر غيبت

على اصغر رضوانى

6500

بخش ششم

189

هنگامه ظهور

على اصغر رضوانى

5000

سلسله مباحث شناخت وهابيت

رديف

نام كتاب

نويسنده / مترجم

قيمت

190

ابن تيميه، مؤسس افكار وهابيت

على اصغر رضوانى

12000

191

برپايى مراسم جشن و عزا

على اصغر رضوانى

7500

192

توسل از ديدگاه وهابيان

على اصغر رضوانى

2500

193

خدا از ديدگاه وهابيان

على اصغر رضوانى

5000

194

زيارت قبور از ديدگاه وهابيان

على اصغر رضوانى

11000

195

شناخت سلفى ها (وهابيان)

على اصغر رضوانى

7500

196

فتنه وهابيت

على اصغر رضوانى

3000

197

مبانى اعتقادى وهابيان

على اصغر رضوانى

12000

198

موارد شرك از ديدگاه وهابيان

على اصغر رضوانى

7500

كودكان

رديف

نام كتاب

نويسنده / مترجم

قيمت

199

آشنايى با چهارده معصوم(1 و 2)

سيّد حميد رضا موسوى

8000

200

آموزش وضو و نماز (كودكان/مصور)

حسين احمدى قمى

6500

201

بهتر از بهار

شمسى وفايى

4000

202

مجموعه زندگى چهارده معصوم(حضرت محمدصلى الله عليه وآله)

واحد پژوهش

7000

203

مجموعه زندگى چهارده معصوم(امام على عليه السلام)

واحد پژوهش

7000

204

مجموعه زندگى چهارده معصوم(حضرت زهراعليها السلام)

واحد پژوهش

7000

205

مجموعه زندگى چهارده معصوم(امام حسن عليه السلام)

واحد پژوهش

6500

206

مجموعه زندگى چهارده معصوم(امام حسين عليه السلام)

واحد پژوهش

6500

غدير

رديف

نام كتاب

نويسنده / مترجم

قيمت

207

اتحاد ملى انسجام اسلامى در پرتو آموزه هاى غدير

على اصغر

رضوانى

9000

208

غدير در گذر تاريخ

على تقوى دهكلانى

6500

209

غدير حقيقتى بر گونه تاريخ

رضا فرهاديان

6000

210

نداى ولايت در اولين كنگره غدير

بنياد بين المللى غدير

3500

211

نداى ولايت در دومين كنگره غدير

بنياد بين المللى غدير

5000

اخلاقى، تربيتى

رديف

نام كتاب

نويسنده / مترجم

قيمت

212

آثار گناه در زندگى و راه جبران

على اكبر صمدى

20000

213

اخلاق عملى

آيت اللَّه مهدوى كنى

20000

214

حلية المتقين

محمد باقر مجلسى

40000

215

درس هايى از طبيعت

محمّد رضا اكبرى

6000

216

عبرت هاى ماندگار

محمد رضا اكبرى

9000

217

فرهنگ اخلاق

عباس اسماعيلى يزدى

38000

218

فرهنگ تربيت

عباس اسماعيلى يزدى

30000

219

فرهنگ صفات

عباس اسماعيلى يزدى

50000

220

قصه هاى تربيتى

محمّد رضا اكبرى

9000

221

مبانى تربيت و شاخصه هاى مهم دربرنامه ريزى مدارس

رضا فرهاديان

5000

222

معلم محبوب شرايط مقبول مدرسه مطلوب

رضا فرهاديان

4000

شرح حال

رديف

نام كتاب

نويسنده / مترجم

قيمت

بخش هفتم

223

آقا شيخ مرتضاى زاهد

محمد حسن سيف اللهى

15000

224

بدر مشعشع در احوال موسى مبرقع

محدث نورى

4000

225

تولدى نو (نقد مسيحيت)

على الشيخ/سيد مسلم مدنى

14000

226

روزنه هايى از عالم غيب

آيت اللَّه سيد محسن خرّازى

25000

227

سياحت غرب

آقانجفى قوچانى

10000

كتاب هاى ديگر

رديف

نام كتاب

نويسنده / مترجم

قيمت

228

اسرار مناسك حجّ

محمّد تقى اكبر نژاد

12000

229

دين و آزادى

محمّد حسين فهيم نيا

22000

230

رجعت يا حيات دوباره

احمد على طاهرى ورسى

15000

231

عالم ذر

محمّد رضا اكبرى

15000

232

فرهنگ درمان طبيعى بيمارى ها

عليرضا صدرى

30000

233

مدينه فاضله درپرتو امر به معروف ونهى از منكر

على اصغر رضوانى

5000

234

منازل الآخرة (زندگى پس از مرگ)

شيخ عباس قمى(ره)

15000

پوسترهاى نمايشگاهى

رديف

نام كتاب

نويسنده / مترجم

قيمت

235

مجموعه نمايشگاهى صبح اميد

انتشارات

150000

236

مجموعه نمايشگاهى صبح اميد

انتشارات

75000

237

مجموعه نمايشگاهى اشك خون

انتشارات

150000

238

مجموعه نمايشگاهى اشك خون

انتشارات

75000

كتاب هاى به زبان ديگر

رديف

نام كتاب

نويسنده / مترجم

قيمت

239

امامت اور غيبت (اردو)

على اصغر رضوانى

25000

240

امام رضا، امام مهدى و حضرت معصومه عليهم السلام(روسى)

آلمات آبساليكوف

5000

241

تاريخچه

مسجد مقدس جمكران (اردو)

واحد تحقيقات

2000

242

تاريخچه مسجد مقدس جمكران(انگليسى)

واحد تحقيقات

2000

243

تاريخچه مسجد مقدس جمكران (عربى)

واحد تحقيقات

2000

244

در انتظار منجى (روسى)

آلمات آبساليكوف

5000

245

شمس وراء السحاب (عربى) رمان

جمال محمّد صالح

12000

246

عقد الدرر (عربى)

المقدّس الشافعى/نظرى منفرد

32000

247

غديرخم (آذرى لاتين)

على اصغر رضوانى

3500

248

غديرخم (روسى)

على اصغر رضوانى

3500

249

موسوعه توقيعات الامام المهدى عليه السلام(عربى)

محمّد تقى اكبر نژاد

30000

250

مهدى منتظرعليه السلام (تركى استانبولى)

جوادخراسانى/محمودآعاجار

30000

251

منتخب الادعيه و الزيارات (عربى)

حسين احمدى قمى

4000

252

ناپيدا ولى با ما(صبح اميد) (اردو)

واحد تحقيقات

8000

253

ناپيدا ولى با ما (انگليسى)

واحد تحقيقات

4000

254

ناپيدا ولى با ما (بنگالا)

واحد پژوهش انتشارات

2000

255

ناپيدا ولى با ما (تركى استانبولى)

واحد پژوهش انتشارات

2500

256

ناپيدا ولى با ما (عربى)

واحد تحقيقات

3000

257

واقعه عاشورا و پاسخ به شبهات(تاجيك)

على اصغررضوانى/قاسم اف

20000

258

ينابيع الحكمة (عربى / پنج جلد)

عباس اسماعيلى يزدى

200000

كتاب هاى اين انتشارات بدون هزينه پستى به آدرس شما ارسال مى گردد.

قم - مسجد مقدس جمكران: صندوق پستى: 617 تلفن: 7253700 نمابر: 7253340 - 0251

شماره حساب: بانك ملت، قم شعبه جمكران، كد 5/8785، جارى 3/500

بانك رفاه كارگران، قم شعبه آذر، كد 822، جارى 300939

پي نوشت ها

1 تا 150

1) سوره اعراف، آيه 176.

2) سوره يوسف، آيه 111.

3) سوره حشر، آيه 2.

4) شرح غرر الحكم، ج 5، ص 217.

5) نهج البلاغه، نامه 31.

6) همان، حكمت 208.

7) شرح غرر الحكم، ج 1، ص 291.

8) سوره هود، آيه 120.

9) سوره احزاب، آيه 21.

10) سوره ممتحنه، آيه 4.

11) سوره يونس، آيه 35.

12) الغدير، ج صفر، ص 339و340.

13) سوره احزاب، آيه 33.

14) سوره انبيا، آيه 7 ؛ سوره نحل، آيه 43.

15) سوره طلاق، آيات 10و11.

16) سوره نحل، آيه 44.

17) سوره حجر، آيه 9.

18) سوره واقعه، آيات 77 - 79.

19) سوره احزاب، آيه 33.

20) ]. سوره رعد، آيه 43.

21) سوره واقعه، آيات 77-79.

22) سوره احزاب، آيه

33.

23) سوره آل عمران، آيه 103.

24) سوره فصلت، آيه 42.

25) سوره احزاب، آيه 33.

26) سوره عنكبوت، آيه 49.

27) سوره رعد، آيه 43.

28) سوره بقره، آيه 124.

29) سوره يوسف، آيه 33.

30) سوره فاطر، آيه 32.

31) سوره شورى، آيه 23.

32) صحيح ترمذى، ج 5، ص 328.

33) مستدرك حاكم، ج 2، ص 343.

34) جامع البيان، ج 22، ص 8.

35) صحيح مسلم، ج 7، ص 120.

36) مستدرك حاكم، ج 3، ص 149.

37) مستدرك حاكم، ج 3، ص 154؛ المعجم الكبير، ج 1، ص 108 و... .

38) مجمع الفوائد، ج 9، ص 203.

39) عوالم العلوم، فاطمه زهراعليها السلام، ج 1، ص 55.

40) صحيح بخارى، ج 1، ص 69 ؛ صحيح مسلم، ج 3، ص 1418.

41) سوره انسان، آيات 8و9.

42) بحارالأنوار، ج 43، ص 81.

43) همان، ج 43، ص 81.

44) امالى طوسى، ص 311.

45) دلائل الامامة، ص 3.

46) همان، ص 7.

47) بحارالأنوار، ج 67، ص 249.

48) امالى صدوق، ص 437 ؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 24.

49) اخلاق حضرت فاطمه عليها السلام، ص 17.

50) مناقب آل ابى طالب عليهم السلام، ج 3، ص 116.

51) مناقب الامام على بن ابى طالب عليهم السلام، ص 365.

52) بحارالأنوار، ج 16، ص 225، ح 28.

53) مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 113 .

54) بحارالأنوار، ج 2، ص 3.

55) كافى، ج 3، ص 104، ح 3.

56) مستدرك حاكم، ج 3، ص 160.

57) بحارالأنوار، ج 43، ص 92.

58) بحارالأنوار، ج 43، ص 94.

59) بحارالأنوار، ج 43، ص 95.

60) بحارالأنوار، ج 43، ص 95.

61) پيشين، ص 95و96.

62) همان، ص 96.

63) همان، ص 96.

64) همان، 133 .

65) بحارالأنوار، ج 43، ص 81.

66) الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 53 ؛ بحارالأنوار، ج

43، ص 28.

67) بحارالأنوار، ج 43، ص 133.

68) بحارالأنوار، ج 100، ص 256.

69) بحارالأنوار، ج 14، ص 197 ؛ البداية و النهاية، ج 6، ص 111.

70) بحارالأنوار، ج 101، ص 132، ح 1.

71) بحارالأنوار، ج 41، ص 89.

72) بحارالأنوار، ج 2، ص 379.

73) بحارالأنوار، ج 8، ص 53، ح 63.

74) بحارالانوار، ج 43، ص 157 .

75) احتجاج طبرسى، بخش احتجاجات فاطمه زهراعليها السلام، ص 131 - 132 .

76) مكارم اخلاق، طبرسى، ص 93.

77) احتجاج طبرسى، ج 1، ص 131.

78) همان.

79) همان.

80) مناقب خوارزمى، ص 353.

81) همان.

82) بحارالأنوار، ج 43، ص 134.

83) همان.

84) همان، ج 43، ص 191.

85) پيشين، ج 29، ص 207 .

86) همان، ج 30، ص 293.

87) بيت الاحزان، شيخ عباس قمى، ص 117.

88) بحار الانوار، ج 28، ص 206.

89) تفسير عيّاشى، ج 2، ص 67 .

90) بحار الانوار، ج 28، ص 228 .

91) عوالم العلوم، ج 11، ص 406.

92) كوكب الدرىّ، ج 1، ص 196، حائرى مازندرانى.

93) ذخائر العقبى، ص 53.

94) كشف الغمه، ج 2، ص 122.

95) كشف الغمه، ج 2، ص 122.

96) بحارالانوار، ج 43، ص 218.

97) كشف الغمه، ج 2، ص 126 ؛ ذخائر العقبى، ص 53.

98) بحارالانوار، ج 43، ص 192.

99) سوره آل عمران، آيه 61.

100) كشاف، زمخشرى، ج 1، ص 369 و... .

101) سوره بقره، آيه 37.

102) فردوس الأخبار، ج 3، ص 163، ح 4288 ؛ الدر المنثور، ج 1، ص 60؛ كنزالعمال، ج 2، ص 358، ح 4237 و... .

103) سوره احزاب، آيه 6.

104) سوره نساء، آيه 23.

105) سوره احزاب، آيه 32.

106) سوره احزاب، آيه 30.

107) انّها فاطمة الزهراء، ص 333و334.

108) فاطمة الزهراء، توفيق ابوعلم، ص 9-11.

109) حياة

فاطمة، محمود شبلى، ص 363.

110) صحيح مسلم، ج 5، ص 178، ح 101.

111) شرح ابن ابى الحديد، ج 15، ص 35.

112) پيشين، ص 98.

113) بنور فاطمةعليها السلام اهتديت، عبدالمنعم حسن.

114) پيشين.

115) حلية الاولياء، ج 2، ص 39.

116) فاطمة الزهراء و الفاطميون.

117) فاطمة الزهراء، دخيل، ص 171، به نقل از او.

118) فاطمة الزهراءعليها السلام، توفيق ابوعلم، ص 8 و 9.

119) الزهراءعليها السلام بين الثناء و الولاء، ص 14و15.

120) پيشين، ص 19.

121) حياة فاطمةعليها السلام، ص 7و8.

122) سوره اسراء، آيه 26.

123) سوره حشر، آيات 6و7.

124) سوره انفال، آيه 41.

125) سوره نساء، آيه 59.

126) صحيح بخارى، كتاب الاستخلاف، ح 7222.

127) صحيح ترمذى، ج 5، ص 328، ح 3874

128) همان، ص 297، ح 3797.

129) منهاج السنة، ابن تيميه، ج 8، ص 459 و 460.

130) سوره توبه، آيه 40.

131) سوره يونس، آيه 62.

132) صحيح بخارى، ج 2، ص 85؛ صحيح مسلم، ج 4، ص 1807.

133) صحيح بخارى، ج 1، ص 437، باب من جلس عند المصيبة يعرف فيه الحزن؛ صحيح مسلم، ج 2، ص 614.

134) صحيح بخارى، ج 2، ص 84.

135) سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 128.

136) مسند احمد، ج 6، ص 31.

137) سير أعلام النبلاء، ج 7، ص 32 .

138) صحيح ابن خزيمة، ج 3، ص 140.

139) منهاج السنة، ج 4، ص 243 و 244.

140) صحيح بخارى، ج 4، ص 1549؛ صحيح مسلم، ج 3، ص 1380؛ صحيح ابن حبّان، ج 11، ص 153.

141) سوره مجادله، آيه 1.

142) سنن ابى داود، ج 2، ص 266.

143) صحيح بخارى، ج 3، ص 1133؛ صحيح مسلم، ج 4، ص 2091؛ مسند احمد، ج 1، ص 136.

144) صحيح بخارى، ج 1، ص 345.

145) صحيح ابن حبّان، ج

11، ص 340.

146) مجمع الزوائد، ج 6، ص 212.

147) صحيح بخارى، ج 1، ص 130و131؛ مسند احمد، ج 4، ص 434.

148) صحيح بخارى، ج 3، ص 1104؛ صحيح مسلم، ج 4، ص 1925.

149) مسند احمد، ج 5، ص 402؛ سنن نسائى، ج 6، ص 117.

150) صحيح ابن حبّان، ج 15، ص 565؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 349.

151 تا300

151) الترغيب و الترهيب، منذرى، ج 3، ص 237؛ مجمع الزوائد، ج 8، ص 160.

152) صحيح مسلم، ج 4، ص 1727.

153) صحيح بخارى، ج 3، ص 1322؛ صحيح مسلم، ج 1، ص 433.

154) صحيح بخارى، ج 2، ص 725؛ صحيح مسلم، ج 1، ص 276.

155) سنن ابى داود، ج 2، ص 245؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 638.

156) صحيح بخارى، ج 4، ص 2591؛ مسند احمد، ج 3، ص 132.

157) مجمع الزوائد، ج 9، ص 138؛ الترغيب و الترهيب، ج 3، ص 99.

158) مسند احمد، ج 4، ص 173؛ الترغيب و الترهيب، ج 3، ص 144.

159) منهاج السنة، ج 4، ص 244.

160) همان، ص 248 و 249.

161) الآحاد و المثانى، ج 5، ص 363.

162) المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 167.

163) المعجم الكبير، ج 1، ص 108 و ج 22، ص 401.

164) الذريّة الطاهرة، ج 1، ص 120.

165) تاريخ دمشق، ج 3، ص 156.

166) ذخائر العقبى، ج 1، ص 39.

167) مجمع الزوائد، ج 9، ص 203.

168) الكامل، ج 2، ص 351.

169) تهذيب التهذيب، ج 1، ص 166، رقم 1321.

170) سؤالات البرقانى، ج 1، ص 22.

171) لسان الميزان، ج 4، ص 235.

172) صحيح بخارى، ج 4، ص 210.

173) سوره احزاب، آيه 57.

174) منهاج السنة، ج 4، ص

247 و 248.

175) صحيح بخارى، ج 4، ص 210.

176) صحيح بخارى، ج 5، ص 177.

177) صحيح مسلم، ج 3، ص 1380، ح 1759.

178) تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 115.

179) شرح ابن ابى الحديد، ج 6، ص 50.

180) اهل البيت عليهم السلام، توفيق ابوعلم، ص 184.

181) بصائر الدرجات، ص 155، ح 14.

182) صحاح اللغة، ج 4، ص 1384؛ تاج العروس، ج 6، ص 161، لسان العرب، ج 9، ص 186 و...

183) الاتقان، ج 1، ص 53.

184) دلائل التوثيق المبكر للسنة و الحديث، ترجمة الدكتور عبدالمعطى، ص 268.

185) مصادر الشعر الجاهلى، ص 139.

186) معرفة النسخ، ص 28.

187) اصول كافى، ج 1، ص 240، ح 2.

188) همان، ص 241، ح 5.

189) بصائر الدرجات، ص 152، ح 3.

190) اصول كافى، ج 1، ص 245، ح 2.

191) همان، ج 1، ص 241، ح 5.

192) بصائر الدرجات، ص 157، ح 1.

193) همان، ص 155، ح 14.

194) همان، ص 154، ح 8.

195) اصول كافى، ج 1، ص 240، ح 2.

196) همان، ص 241، ح 5.

197) بحارالانوار، ج 26، ص 18، ح 1.

198) اصول كافى، ج 1، ص 240، ح 2.

199) بحارالانوار، ج 47، ص 32.

200) همان، ج 26، ص 18، ح 1.

201) اصول كافى، ج 1، ص 242، ح 8.

202) اصول كافى، ج 1، ص 241، ح 4.

203) منهاج السنه، ج 4، ص 230.

204) ياقوت حموى، معجم البلدان، ج 4، ص 238.

205) فتوح البلدان، بلاذرى، ص 42 - 46.

206) شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 210.

207) تاريخ طبرى.

208) فدك، ص 29.

209) كشف المحجه، ص 94.

210) سمهودى، وفاء الوفاء، ج 2، ص 158؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 222.

211) حشر (59) آيات 6 و 7.

212) تفسير فخر رازى، ذيل آيه.

213)

الميزان، ذيل آيه شريفه.

214) هيتمى، المحرقه؛ صواعق ص 38.

215) فدك در تاريخ، ص 35 و 36.

216) علل الشرايع، باب العلل التى من اجلها ترك على فدكاء

217) همان.

218) شرح ابن ابى الحديد ج 16، ص 278.

219) همان، ص 216.

220) شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 216 - 217.

221) بلاذرى، فتوح البلدان، ص 46 و 47.

222) شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 217.

223) معجم البلدان، ج 4، ص 238، لسان العرب، ماده فدك.

224) شرح ابن ابى الحديد، ج 16 ص 221؛ سمهودى، وفاء الوفاء، ج 2، ص 158.

225) صحيح مسلم، باب قول النّبى «لانورث ما تركناه صدقة»از كتاب الجهاد، صحيح بخارى، كتاب الجهاد، باب فرض الخمس و مسند احمد، ج 1، ص 9 و 6.

226) دلائل الصدق، ج 3، ص 23.

227) در المنثور، ج 4، ص 177، ميزان الاعتدال، ج 2، ص 228، كنز العمال، ج 2، ص 158.

228) شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 274.

229) صحيح مسلم، ج 7، ص 130.

230) صواعق المحرقه، ص 76.

231) صحيح مسلم، ج 7، ص 121.

232) بقره (2) آيه 282.

233) احزاب (33) آيه 53.

234) شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 211.

235) سيره حلبى، ج 3، ص 389.

236) همان، ص 391.

237) مريم (19) آيه 6.

238) انبيا (21) آيه 89.

239) نمل (27) آيه 16.

240) غافر (40) آيه 53.

241) فاطر (35) آيه 32.

242) مريم (19) آيه 5.

243) تفسير فخر رازى، ذيل هر دو آيه.

244) بقره (2) آيه 31.

245) تفسير طبرى، ج 16، ص 48.

246) همان.

247) تفسير فخر رازى، ذيل آيه.

248) ص (28) آيه 31.

249) تفسير كشاف، ذيل آيه.

250) نمل (27) آيه 16.

251) انبيا (21) آيه 79.

252) نسا (4) آيه 7.

253) همان، آيه 11.

254) معالم الاصول،

ص 6 - 8.

255) كهف (18) آيه 110.

256) چهل حديث، ص 420 و 421.

257) شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 330.

258) انفال (8) آيه 41.

259) شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 230.

260) سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج 4، ص 47 (به نقل از ربيع الابرار زمخشرى).

261) فدك در تاريخ، ص 58 - 60.

262) صحيح البخارى با شرح ابن حجر، ج 9، ص 268.

263) همان، ج 8، ص 152.

264) همان.

265) لسان الميزان، ج 4، ص 97.

266) فتح البارى، ج 7، ص 68.

267) شرح ابن ابى الحديد ج 4 ص 64.

268) شرح ابن ابى الحديد، ج 4، ص 102.

269) تهذيب التهذيب، ج 8، ص 27.

270) تهذيب التهذيب، ج 5، ص 95.

271) الاصابه، ج 4، ص 379.

272) تهذيب التهذيب، ج 3، ص 285.

273) تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 280.

274) تهذيب التهذيب، ج 11، ص 322.

275) تهذيب التهذيب، ج 5، ص 862.

276) شرح ابن ابى الحديد، ج 4، ص 102.

277) استيعاب، ترجمه زيد بن حارثه.

278) تهذيب التهذيب، ترجمه اعمش، ج 4، ص 195.

279) سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 391 - 394؛ تهذيب التهذيب، ج 10، ص 137.

280) ا.ر.ك: مجمع الزوائد، ج 9، ص 204؛ كنز العمال، ج 6، ص 152 و صواعق المحرقه، ص 84.

281) صحيح بخارى، ج 5، ص 77 - 78؛ كتاب المغازى، باب غزوة خيبر؛ صحيح مسلم، ج 3، ص 1280، كتاب الجهاد والسير، باب قول النّبى «لانورث...».

282) طه (20) آيه 115.

283) شرح ابن ابى الحديد، ج 12، ص 51؛ منتخب كنز العمال در حاشيه مسند احمد، ج 5، ص 229 و حياة الصحابه، ج 3، ص 249.

284) شرح ابن ابى الحديد،

ج 12، ص 88.

285) تلخيص الشافى، ج 2، ص 278.

286) همان،ج 2، ص 279؛ تنزيه الانبيا، ص 169.

287) تنزيه الانبيا، ص 167؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 4، ص 64 - 65.

288) بحارالانوار، ج 43، ص 82 .

289) السنن الكبرى، نسايى، ج 1، ص 360، ح 1137 .

290) صحيح مسلم، ج 6، ص 178 .

291) بحارالانوار، ج 43، ص 42 .

292) المناقب، ابن شهر آشوب، ج 3، ص 114.

293) بحارالانوار، ج 39، ص 207 .

294) معجم رجال الحديث، ج 9، ص 21.

295) تهذيب التهذيب، ج 8، ص 418.

296) اكمال الدين، ص 416؛ بحارالأنوار، ج 25، ص 260.

297) بحارالأنوار، ج 43، ص 16.

298) صحيح مسلم، ج 7، ص 141.

299) الباقيات الصالحات، باب 6، ارم 18.

300) بحارالأنوار، ج 57، ص 19 ؛ مستدرك حاكم، ج 2، ص 615 ؛ شرح المواهب، ج 1، ص 44 و... .

301 تا 444

301) الجنة العاصمة، ميرجهانى،

302) ر.ك: تمهيد القواعد، ابن تركه، ص 172، با شرح آن «تحرير تمهيد القواعد»، آيت اللَّه جوادى آملى.

303) جامع الأسرار، ص 706.

304) همان، ص 381.

305) ر.ك: مبحث علت غايى در كتاب فلسفه.

306) ر.ك: مبحث علت و معلول، فصل ارتباط علت فاعلى با علت غايى.

307) بحارالأنوار، ج 58، ص 65، ح 51.

308) الشفاء، بوعلى، پايان مبحث الهيات.

309) سوره مائده، آيه 3.

310) صحيح مسلم، باب فضائل خديجه، ح 2437.

311) السيرة الحلبيه، ج 1، ص 138.

312) تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 31.

313) انساب الاشراف، ج 1، ص 235؛ سيره ابن هشام، ج 1، ص 379.

314) تاريخ الخميس، ج 1، ص 264؛ البداية و النهاية، ج 2، ص 295.

315) صحيح مسلم، حديث 435، باب فضائل خديجه.

316) همان، ح 2435.

317) صحيح بخارى، ج

5، ص 47.

318) كنزالعمال، ج 12، ص 145.

319) نور الابصار، ص 40.

320) الاصابة، ج 4، ص 281؛ البداية و النهاية، ج 2، ص 294.

321) البداية، ج 2، ص 294.

322) صحيح بخارى، ج 5، ص 47و48؛ صحيح مسلم، باب مناقب خديجه.

323) الامامة و السياسة، ج 1، ص 36.

324) تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 131.

325) تاريخ الأمم و الملوك، ج 3، ص 430، وقايع سال 13 هجرى.

326) عقد الفريد، ج 4، ص 268.

327) مروج الذهب، ج 2، ص 24.

328) المعجم الكبير، ج 1، ص 62.

329) السقيفة، ص 40.

330) تاريخ دمشق، ج 9، ص 749.

331) شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 46 و ج 6، ص 51.

332) تاريخ الاسلام، ج 3، ص 117و118؛ ميزان الاعتدال، ج 3، ص 108، شرح حال علوان بن داود بجلى.

333) مجمع الزوائد، ج 5، ص 203.

334) لسان الميزان، ج 4، ص 189.

335) الجوامع الجامع، ج 1، ص 1059.

336) كنز العمال، ج 5، ص 631و632.

337) تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 126.

338) شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 47.

339) همان، ص 49.

340) تاريخ ابى الفداء، ص 165.

341) تاريخ ابن شحنه در حاشيه كامل ابن اثير، ج 7، ص 164.

342) انساب الاشراف، ج 1، ص 587.

343) انساب الاشراف، ج 1، ص 586.

344) تاريخ بغداد، ج 12، ص 54؛ ميزان الاعتدال، ج 3، ص 153؛ سير اعلام النبلاء، ج 10، ص 400.

345) قواعد فى علوم الحديث، ص 385و403.

346) تهذيب التهذيب، ج 4، ص 176، رقم 341.

347) همان، ج 5، ص 303.

348) انساب الاشراف، ج 1، ص 586؛ العقد الفريد، ج 4، ص 259؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 20، ص 147؛ اعلام النساء، ج 3، ص 1207.

349)

المصنّف، ج 8، ص 572؛ المغازى، ح 18891، ج 8، ص 572؛ الاستيعاب در حاشيه الاصابة، ج 2، ص 254؛ الوافى بالوفيات، ج 17، ص 311؛ كنز العمال، ج 5، ص 651؛ مسند فاطمه عليها السلام، سيوطى، ص 36.

350) ميزان الاعتدال، ج 2، ص 490، رقم 4549.

351) تهذيب التهذيب، ج 9، ص 64، رقم 90.

352) همان.

353) سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 316، رقم 153.

354) تهذيب التهذيب، ج 1، ص 233، رقم 501؛ الجرح و التعديل، ج 2، ص 306.

355) مروج الذهب، ج 3، ص 86؛ انساب الأشراف، ج 1، ص 282؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 20، ص 147.

356) الامامة و السياسة، ج 1، ص 30؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 105؛ اعلام النساء، ج 4، ص 114؛ السقيفة و الخلافة، عبدالفتاح عبدالمقصود، ص 14.

357) تاريخ طبرى، ج 2، ص 443 .

358) سير اعلام النبلاء، ج 14، ص 277.

359) تهذيب التهذيب، ج 9، ص 111.

360) تهذيب التهذيب، ج 2، ص 65؛ سير اعلام النبلاء، ج 9، ص 9.

361) تهذيب التهذيب، ج 10، ص 269؛ سير اعلام النبلاء، ج 6، ص 10، رقم 5.

362) الكاشف، ج 1، ص 261، رقم 1722؛ تهذيب التهذيب، ج 3، ص 329، رقم 698.

363) جوهرى، السقيفة، ص 53 .

364) الملل و النحل، ج 1، ص 57.

365) تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 156.

366) شرح ابن ابى الحديد، ج 20، ص 16و17.

367) الامامة و الخلافة، مقاتل، ص 160و161، باب كفارة القتل.

368) المجموع، نووى، ج 19، ص 187 و 189، طبع دارالفكر .

369) فرائد السمطين، ج 2، ص 34و35.

370) الملل و النحل، ج 1، ص 57.

371) شرح ابن ابى الحديد، ج 14، ص

193.

372) ميزان الاعتدال، ج 1، ص 139؛ لسان الميزان، ج 1، ص 268؛ سير اعلام النبلاء، ج 15، ص 578.

373) الامامة و الخلافة، ص 160.

374) مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 133، به نقل از كتاب المعارف.

375) الوافى بالوفيات، ج 5، ص 347.

376) فرائد السمطين، ج 2، ص 35.

377) اثبات الوصية، ص 143.

378) الطبقات الكبرى، ج 8، ص 27.

379) فرائد السمطين، ج 1، ص 34و36.

380) معجم شيوخ الذهبى، ص 125، رقم 156.

381) ايضاح المكنون، ج 4، ص 182.

382) الفَرق بين الفِرَق، ص 147.

383) لسان الميزان، ج 1، ص 96.

384) صحيح بخارى، ج 4، ص 42 .

385) صحيح بخارى، ج 5، ص 82، ح 704.

386) مسند احمد.

387) الامام على بن ابى طالب عليه السلام، ج 1، ص 332.

388) انساب الاشراف، ج 1، ص 405.

389) شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 60.

390) صحيح بخارى، ج 5، ص 82؛ السنن الكبرى، بيهقى، ج 6، ص 300.

391) شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 280.

392) تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 115.

393) المصنّف، ج 3، ص 226.

394) شذرات الذهب، ج 1، ص 15.

395) السيرة الحلبية، ج 3، ص 361.

396) شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 280، به نقل از بلاذرى.

397) همان، ج 6، ص 50.

398) اهل البيت عليهم السلام، توفيق ابوعلم، ص 184.

399) السقيفة و فدك، ص 145.

400) تأويل مختلف الحديث، ص 300.

401) صحيح مسلم، ج 3، ص 1380، ح 1759.

402) فرائد السمطين، ج 2، ص 34-36.

403) الامامة و الخلافة، ص 160و161.

404) المعجم الكبير، ج 1، ص 62، رقم 43؛ تاريخ الاسلام، ذهبى، عهد خلفا، ص 117.

405) تذكرة الحفاظ، ج 3، ص 912.

406) تهذيب التهذيب، ج 4، ص 66.

407) الثقات،

ج 8، ص 526.

408) تهذيب التهذيب، ج 4، ص 399؛ تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 148.

409) تهذيب التهذيب، ج 3، ص 45؛ الثقات، ج 6، ص 146.

410) سوره طه، آيه 81.

411) سوره احزاب، ص 57.

412) سوره توبه، آيه 61.

413) سوره نور، آيه 36.

414) درّ المنثور، ج 6، ص 203؛ روح المعانى، ج 18، ص 174.

415) تاريخ طبرى، ج 11، ص 589؛ تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج 42، ص 137.

416) مستدرك حاكم، ج 3، ص 125.

417) الروض الانف، ج 6، ص 328.

418) فتح البارى، ج 7، ص 142؛ صحيح مسلم، ج 7، ص 143.

419) سنن ترمذى، ج 5، ص 360، ح 3961؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 159؛ مسند احمد، ج 4، ص 5.

420) مستدرك حاكم، ج 3، ص 153.

421) صحيح بخارى، ج 4، ص 210.

422) مستدرك حاكم، ج 3، ص 151.

423) همان، ص 154؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 203.

424) مجمع الزوائد، ج 9، ص 204؛ كنز العمال، ح 37753.

425) مستدرك حاكم، ج 3، ص 156.

426) تحفة الاحوذى در شرح صحيح ترمذى، ج 10، ص 370؛ مستدرك حاكم، ج 2، ص 417.

427) المعجم الكبير، ج 22، ص 401.

428) مستدرك حاكم، ج 3، ص 160؛ المعجم الأوسط، ج 5، ص 58، ح 4101.

429) المعجم الأوسط، ج 3، ص 349، ح 2742؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 201.

430) صحيح ترمذى، ج 5، ص 621.

431) الكامل فى الضعفاء، ج 6، ص 545.

432) همان، ج 5، ص 519.

433) تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 5؛ كنز العمال، ج 1، ص 174.

434) الطبقات الكبرى، ج 5، ص 188.

435) كتاب العلل و الرجال، احمد بن حنبل، ج 1، ص 60.

436) همان، ج

3، ص 92، چاپ جديد.

437) ميزان الاعتدال، ج 1، ص 27.

438) تهذيب التهذيب، ج 1، ص 274.

439) تهذيب الكمال، ج 4، ص 322.

440) تهذيب التهذيب، ج 2، ص 82و83.

441) علوم الحديث، ابن الصلاح، ص 19و20.

442) همان.

443) تدريب الراوى، ج 1، ص 75، به نقل از نووى.

444) قواعد فى علوم الحديث، ص 63.

بر خانه حضرت فاطمه (س)چه گذشت؟

نويسنده :سيد ابوالحسن حسينى

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم

قال رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) :

فاطِمَةُ بَضْعَةُ مِنّى فَمَنْ اَغْضَبَها اَغْضَبَنى .

1 _ صحيح بخارى جلد 5 ، باب فضائل صحابه ، ص 36 ، و جلد 7 كتاب النكاح ، ص 47 چاپ مصر.

2 _ صحيح مسلم جلد 7 ، باب فضائل صحابه ، ص 140 چاپ مصر.

3 _ سنن ترمذى ، جلد 5 ، ص 359 چاپ مصر.

4 _ سنن ابن ماجه ، جلد 1 ، كتاب النكاح ، باب 56 چاپ مصر.

5 _ سنن ابى داوود جلد 1 ، كتاب النكاح ، ص 478 ، چاپ مصر.

6 _ مسند احمد ، جلد 4 ، ص 5 ، ص 326 چاپ مصر

و دهها منبع معتبر ديگر اهل سنت .

فَهَجَرَتْ اَبابَكر ... فَلَمْ تَزَلْ مُهاجِرَةً لَهُ حَتى تَوُفّيَتْ .

فَغَضَبَتْ فاطِمَةُ رَضىَ اللّهُ عَنْها وَ هَجَرَتْهُ فَلَمْ تُكَلِمْهُ حَتى ماتَتْ

1_ صحيح بخارى ، ج 4 ، كتاب فضل الجهاد و السير ، باب الخمس ، ص 96 و جلد 5 باب غزوة خيبر ، ص 177 و جلد 8 كتاب الفرائض ، ص 185 چاپ مصر.

2 _ صحيح مسلم جلد 5 كتاب جهاد و السير ، باب قول النبى (صلى الله عليه وآله وسلم) ما تركنا فهو صدقه ، ص 154 .

3 _ السنن الكبرى بيهقى ،

كتاب قسم الفئ و الغنيمه جلد 6 ص 300 چاپ هند .

4 _ سنن ترمذى ج 4 ، كتاب السير ، باب 44 شماره حديث 1609 چاپ مصر .

5 _ مسند احمد ج 1 ، ص 6 و 9 چاپ مصر

و دهها منبع معتبر ديگر اهل سنت.

حرمت خانه وحى در قرآن و حديث

مهر ورزيدن و دوست داشتن پيامبر خدا از اصولى است كه قرآن به آن دعوت مى كند، و يادآور مى شود كه علاقه ما به خدا و پيامبر (ص) بايد بالاتر از مهر ما نسبت به پدران و فرزندان و برادران و همسران و خويشاوندان باشد(1). و در آيه اى ديگر مودت «ذى القربى» را پاداش رسالت تلقى مى كند و مى فرمايد :

قُلْ لا اَسْئَلكُمْ عَلَيْهِ اَجْرَاً اِلاّ الْمَوَدَةَ فِى الْقُرْبى (2)

بگو من پاداشى جز مودت ذى القربى نمى خواهم.

در لسان قرآن ، خانه وحى و خانه هاى وابسته به آن از همان احترامى برخوردارند كه مساجد و خانه هاى خدا از آن برخوردار مى باشند، مساجد در فقه اسلامى ، براى خود موضوعى است كه احكام خاصى دارند، بيوت پيامبران و باالاخص بيت پيامبر گرامى و بيوت وابسته در برخى از احكام با مساجد يكسانند.

قرآن در باره خانه هاى پيامبران چنين مى فرمايد:

في بُيُوت اَذِنَ اللّهُ اَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَااسْمُهُ يُسَبِحُ لَهُ فيها بِالْغُدُوِ وَ الاْصال

خانه هايى كه خدا به ترفيع و تكريم و بردن نامش در آن، فرمان داده است ، و مردان خدا را در آن صبح و عصر تسبيح مى گويند.

مقصود از اين بيوت به تصريح پيامبر گرامى (ص) مساجد نيست بلكه خانه هاى پيامبران است . و فرمان به ترفيع خواه

ظاهرى باشد خواه معنوى حرمت بيوت پيامبران را فريضه لازم مى داند.

جلالدين سيوطى ( 848 _ 911 ) در تفسير خود به سندى از انس بن مالك نقل مى كند وقتى كه پيامبر خدا آيه « فى بيوت اذن الله » را تلاوت فرمود مردى برخواست و گفت مقصود از «بيوت» كه خدا به ترفيع آن فرمان داده است چيست؟

پيامبر خدا فرمود « بيوت الانبياء » خانه هاى پيامبران است ، سپس ابوبكر برخواست و در حالى كه به خانه على و فاطمه اشاره مى كرد گفت: اين خانه از همين بيوت است؟ پيامبر فرمود: از برترين و بارزترين آنها است.

تكريم بيوت پيامبران و بالاخص بيوت پيامبر گرامى ، به زمان خود اختصاص ندارد بلكه مسلمانان در طول زمان بايد در حفاظت و صيانت و مرمت و بازسازى آنها بكوشند، و با گرامى داشتن اين آثار ، به اصالتها و نشانها بقاء و پايدارى بخشند.

جاى تأسف است كه امت اسلامى پس از درگذشت پيامبر گرامى اين اصل را ناديده گرفته و شئون او را درباره خاندانش و بيت مسكونى فرزندانش رعايت نكردند، و بى حرمتى را نسبت به برخى از بيوت او روا داشتند ، و اين كار نكوهيده براى يك محقق تاريخ پوشيده نيست ، تا آنجا كه متعصب ترين نويسنده معاصر « ابوالحسن ندوى » در برخى از آثار خود به اين نكته توجه نموده و مى گويد : پس از درگذشت پيامبر با فرزندان او رفتار درست انجام نگرفت.

كتابى كه هم اكنون در اختيار پژوهشگران تاريخ قرار مى گيرد، به تحليل گوشه اى از اين وقايع پرداخته است. و اسناد بى حرمتى

به خانه وحى را از مصادر تاريخى گرد آورده ، و در آن داورى نموده است.

هر گاه نگارش تاريخ و تحليل وقايع با رعايت موازين اخلاقى و آداب اسلامى صورت پذيرد ، مايه بينايى امت اسلامى مى گردد، آنگاه بر وحدت اسلامى كمك مى كند، و از بد بينى گروهى نسبت به گروه ديگر مى كاهد، و روشن مى شود كه حساسيت گروهى نسبت به وقايع صدر اسلام بى دليل نبوده ، و اين گروه براى خود دلايل قاطع دارند، دلايلى كه در كتابهاى خود آنها وارده شده است .

اميد است اين اثر علمى و تاريخى كه به خامه دانشند محترم جناب آقاى حاج سيد ابوالحسن حسينى نگارش يافته و به گردآورى مدارك و مصادر اين واقعه پرداخته است گامى مؤثر ، در عقب زدن پرده ها از چهره حقايق تاريخى باشد.

« رَزَقَنَا اللّهُ تُوحيدَ الْكَلِمَة ، كَما رَزَقَنَا كَلِمَةَ التّوحيد »

قم _ مؤسسه تحقيقاتى و تعليماتى امام صادق (ع)

جعفر سبحانى

26/1/1375 برابر 25 شوال 1416

مقدمّه در انگيزه تحقيق

بعضى از نويسندگان و متفكران اهل سنّت و شيعه كه طرفدار تقريب مذاهب اسلامى اند بر اين باورند كه مطرح كردن حوادث و وقايع تلخ و ناگوارى كه پس از سقيفه بنى ساعده از سوى دستگاه خلافت نسبت به خاندان رسالت مخصوصاً آنچه كه نسبت به دختر گراميش حضرت فاطمه زهرا (س) انجام گرديده مخالف با وحدت و تقريب پيروان مذاهب اسلامى است، و اينها شيعه را در نقل اين حوادث متفرّد مى دانند و صحّت اين حوادث را مورد شك و ترديد و حتّى انكار قرار مى دهند، و از اين جهت در آثار و نوشته هايشان وقتى كه

به اين بخش از تاريخ اسلام مى رسند تلاش مى كنند نقاط مثبتى در انتخاب خليفه پيدا كنند و بيعت مهاجرين و انصار با وى ، جلوگيرى از ايجاد اختلاف داخلى، جنگ با مرتدين و ادامه كار پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)در گسترش اسلام را مهمّ جلوه دهند و از بيان نقاط منفى و اسفبار و ظلم و ستم داخلى خوددارى مى كنند.

البته در آثار و نوشته هاى گذشتگان از اهل سنّت گرچه فكر وحدت و تقريب حاكم نبوده است ولى آنها نيز به بهانه اينكه نقل اين حوادث تلخ و ناگوار و اسفبار يك نوع جسارت و طعن و نقد در بزرگان اسلام و ياران نزديك پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) است به صورت هاى گوناگون با آن برخورد شده است.

در پاره اى از موارد استغاثه و شكايت از ستمها و ظلمهاى دستگاه خلافت را براى پرهيز از تكفير و تفسيق صحابه تأويل كرده اند، و عدّه اى نيز مسائل را به نفع دستگاه خلافت به گونه اى طراحى كرده اند كه تو گويى غير از اين اتفاق نيفتاده است.

اينها حوادث اسفبار و ناگوارى را كه دستگاه خلافت نسبت به خاندان رسالت روا داشته است يا اصلاً طرح نكرده اند و يا با نقل احاديث ضدّ و نقيض مسأله را لوث نموده اند، و دسته ديگر آنها را نقل كرده اند و احياناً نيز پذيرفته اند ولى آنها را ناچيز و از صغائر شمرده اند و از اين جهت قَدح و مذّمتى را متوجه رجال خلافت نمى دانند و گروهى نيز آنها را از كارهاى مهّم و شگرف و تحسين برانگيز خلفا دانسته

و در اشعارى آن را ستوده اند.

برخورد متناقض و متفاوت با اين حوادث موجب اين شد كه برخى از متفكرين به اين حوادث به ديده شك و ترديد بنگرند، و مدارك و منابع آنها را ضعيف و غيرقابل اعتماد بشمارند و درنتيجه طرح آنها را منافى با وحدت و اخوّت و برادرى و همبستگى اسلامى بدانند.

تحقيق در مسأله ايجاب مى كند كه ما اين حوادث را با توجه به منابع و مدارك طرفين رسيدگى كنيم و ببينيم تا كجا در نقل اين حوادث بين طرفين اتفاق نظر وجود دارد و در منابع هر دو طرف آمده و در كجا شيعه متفرّد در نقل است و چرا آنها از نقل حوادث بعدى خوددارى كرده اند؟

ما به جهت گستردگى حوادث و وقايع ناگوار اين برهه از تاريخ اسلام تنها به بررسى برخى از آنها مى پردازيم كه عبارتند از:

1 _ آيا راست است كه پس از جريان سقيفه بنى ساعده مأموران خليفه براى اخذ بيعت از حضرت اميرالمؤمنين على (عليه السلام) به خانه او هجوم بردند و اهل خانه را تهديد كردند كه در صورت خوددارى از بيعت و بيرون نيآمدن، خانه را با اهلش آتش مى زنند و در اين مورد تا كجا پيش رفتند؟

2 _ آيا راست است كه دختر گرامى رسول خدا در ممانعت از ورود مهاجمين به خانه آسيب ديد تا جايى كه فرزندى كه در رحم داشت ساقط كرد؟ و آيا او را بين در و ديوار قرار دادند و آيا به او سيلى زدند و...؟

3 _ آيا راست است كه مأمورين خلافت به خانه امام ريختند و امام را با سر

و وضع نامطلوب و دلخراش (همانند بردن شتر سركش) براى اخذ بيعت به مسجد بردند؟

4 _ آيا راست است كه خليفه اوّل در آخرين لحظات زندگى اظهار ندامت و پشيمانى شديد مى كرد؟ و آرزو مى نمود كه اى كاش سه چيز را انجام نمى داد، كه يكى از آنهااين بود : اى كاش احترام خانه فاطمه را حفظ مى كرد و فرمان حمله به آن را صادر نمى كرد و ...!

مى توان گفت كه مسائل يادشده در صورت اثبات، بخشى از يك سلسله جريانات ناگوارى است كه درواپسين روزهاى زندگى پيامبر اسلام شروع شد و تا پايان زندگى دختر گراميش حضرت فاطمه (س) ادامه يافت و جا دارد كه به اين حوادث فهرستوار اشاره شود گرچه فرصت بحث و بررسى و ورود در آنها نمى باشد، و اين حوادث تلخ و ناگوار عبارتند از:

تخلّف عدّه اى از صحابه كبار از شركت در جيش اسامة بن زيد، جلوگيرى از آوردن صحيفه و قلم، انكار خليفه دوّم مرگ پيامبر را، ناديده گرفتن داستان غدير و شركت در سقيفه بنى ساعده و انتخاب خليفه، ريختن به خانه اميرالمؤمنين (عليه السلام)براى اخذ بيعت از متحصنين خانه، بردن حضرت على (عليه السلام) به مسجد با وضع نامطلوب ، صدمه و آسيب رساندن به حضرت فاطمه، تهديدن نمودن اميرالمؤمنين به قتل در صورت امتناع از بيعت، غصب فدك و خطبه خواندن حضرت فاطمه (س) در مسجد، خشم گرفتن حضرت فاطمه (س) به ابوبكر و عمر تا آخر عمر و سفارش به دفن شبانه و مخفيانه و ... .

اين حوادث و حوادث ديگر كه قبل و بعد از جريانات مورد بحث

اتفاق افتاده اند، بررسى آنها از عهده ما خارج است، و علاقمندان بايد به كتب مربوطه مراجعه كنند.

بديهى است كه طرح اين مباحث به انگيزه دامن زدن به اختلافات تاريخى گذشته و زنده نمودن مناقشات شيعه و سنّى نيست بلكه منظور و انگيزه تحقيق در اين مسأله، كشف واقعيّت است.

در پايان اين نكته يادآورى مى شود كه نويسنده همه مدارك و مآخذ اين رساله را از كتابخانه هاى متعدد از نزديك مشاهده كرده است. البته از كتابهاى ديگر در اين زمينه راهنمايى گرفته ولى به آدرس آنها اكتفا نكرده است مگر يك دو مورد كه دسترسى به اصل كتاب نبوده و به نقل قول از كتاب معتبر ديگر اكتفا شده كه در متن بحث به آن اشاره گرديده است.

اين نوشتار را تقديم مى كنيم به همه متفكران و انديشمندانى كه در راه وحدت و تقريب مذاهب اسلامى گام بر مى دارند و عزت و سربلندى و يكپارچگى مسلمانان جهان را ايده و آرمان شان قرار داده اند.

كسانى كه آرمان مقدسشان از علم و آگاهى به مبانى دينى و واقعيتهاى تاريخى نشأت مى گيرد.

وحدتى كه مصلحان بزرگى چون امام خمينى (ره) ، امام شرف الدين (ره) و علامه امينى (ره) منادى آن بودند.

اين همان آرمان مقدسى است كه امام موحدين اميرالمؤمنين على (عليه السلام) در سراسر زندگى افتخارآميز خود در راه آن كوشيد. آن راه نورانى پر رهرو باد.

فصل اوّل : هجوم بردن مأمورين خليفه به خانه اميرالمؤمنين (ع) و تهديد به آتش زدن خانه

هجوم بردن مأمورين خليفه به خانه اميرالمؤمنين (ع) و تهديد به آتش زدن خانه1

اكنون موضوع اوّل يعنى هجوم آوردن مأمورين خلافت به خانه اميرالمؤمنين(عليه السلام) جهت بردن ايشان براى بيعت و تهديد كردن به آتش زدن خانه با اهل آن در صورت خوددارى از بيعت را مورد بررسى قرار مى

دهيم.

اين مسأله در منابع معتبر اهل سنّت و شيعه آمده و از قديمى ترين كتب تاريخى اهل سنّت گرفته تا تأليفات دانشمندان معاصر با تفاوت مختصرى نقل شده است، البته نسبت ناقلين در بين قدماء بيش از متأخرين است.

ولى قبل از آنكه به نقل اقوال دانشمندان اهل سنت در اين زمينه بپردازيم ناگزيريم اين نكته را يادآور شويم.

و آن اينكه دانشمندان تراجم و فهرست نويسان براى بعضى از قدما تأليفاتى را ذكر مى كنند كه امروزه ما به آنها دسترسى نداريم و اين آثار در اثر حوادث روزگار از بين رفته است و اكنون همه آثار قدما را در دست نداريم و تنها از طريق كتابهاى موجود مى توانيم به نام آن كتب و احياناً به برخى از مطالب آنها دسترسى پيدا كنيم. يا مى بينيم كه بعضى از نويسندگان چيزهايى را از كتب قدما نقل مى كنند كه ما فعلاً از آنها اثرى در آن كتب نمى يابيم و ممكن است تصرّفى در آن كتابها صورت گرفته باشد.

و اين مسأله امر تحقيق را مشكل كرده است به عنوان نمونه :

الف : عبدالقاهر بغدادى متوفاى 429 ، عبدالكريم شهرستانى متوفاى 548 و صلاح الدين خليل الصفدى متوفاى 764 هنگام بحث از عقايد ابراهيم بن سيّار معروف به نظّام متوفاى 231 يكى از اعاظم شيوخ معتزله و استاد جاهظ مى نويسند : « پيامبر بر خلافت على بن ابى طالب(عليه السلام)تصريح نمود و به گونه اى كه بر كسى مشتبه نشود آن را اظهار كرد ولى عمر آن را كتمان كرده و در سقيفه متولى بيعت براى ابوبكر شد... تا اينكه مى گويند: كه او معتقد

بود عمر چنان فاطمه(س) را زد كه فرزندش (محسن) سقط شد و فرياد مى كشيد كه خانه را با اهل آن آتش زنيد در حالى كه در خانه نبود مگر على، فاطمه، حسن و حسين ... (3).

متأسفانه با تتبعى كه كرديم مستقيماً به عقايد نظّام دسترسى پيدا نكرديم.

ب: علامه حلى متوفاى 726 ، علامه شيخ حرالعاملى متوفاى 1104 و قاضى نورالله التسترى المستشهد 1019 مسأله تهديد عمر به آتش زدن خانه را از واقدى _ محمدبن عمربن الواقد _ متوفاى 206 نقل مى كنندالبته ايشان نگفته اند اين مطلب در كدام يك از كتب واقدى است.

ج: همچنين علامه حلّى و شيخ حرالعاملى و قاضى نورالله تسترى از كتاب غرر ابن خذابه نيز همين مطلب را نقل مى كنند.

ولى متأسفانه نتوانستيم به چنين كتابى دست پيدا كنيم.

د: على بن يونس عاملى متوفاى 877 از بلاذرى نقل مى كند كه عمر حضرت فاطمه (س) را بين در و ديوار قرار داد به گونه اى كه محسن بر اثر ضربه از بين رفت.(4)

ولى ما اين مطلب را در انساب الاشراف چاپهاى فعلى نيافتيم.

ه_: حافظ گنجى شافعى متوفاى 658 و رشيدالدين ابن شهر آشوب متوفاى 588 از معارف ابن قتيبه نقل مى كنند كه محسن بر اثر ضربه قنفذ درگذشت.

در صورتى كه در المعارف چاپهاى فعلى چيزى در اين موضوع ديده نمى شود.

( مرحوم علامه امينى (ره) در الغدير جلد 2 صفحه 65 با ذكر نمونه اى تحريف در نسخه هاى المعارف را اثبات كرده اند.)

پس از بيان اين نكته اينك با رعايت ترتيب تاريخى به آوردن برخى از منابع و مدارك اهل سنت كه به آنها دسترسى داشته

ايم مى پردازيم.

1 _ عبدالله بن محمد بن ابى شيبه متوفاى 235 در المصنف فى الاحاديث و الآثار از زيدبن اسلم از پدرش نقل مى كند : « وقتى كه براى ابوبكر پس از رحلت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بيعت گرفته شد على (عليه السلام) و زبير به خانه فاطمه (س) تردد داشتند و در امورشان با هم مشورت مى كردند هنگامى كه اين خبر به عمر رسيد بر فاطمه وارد شد و گفت اى دختر رسول خدا به خدا قسم كسى از مردم نزد من محبوبتراز پدرت نبوده و اكنون كسى از مردم محبوبتر از شما نيست ولى به خدا قسم اين مانع نمى شود اگر بار ديگر اين گروه در اينجا جمع شوند دستور دهم خانه را با آنان بسوزانند وقتى كه عمر خارج شد فاطمه نزد آنان رفت و گفت كه عمر نزد من آمد و سوگند ياد كرد كه اگر دوباره برگرديد خانه را با شما بسوزاند به خدا قسم او به سوگندش عمل مى كند پس اينجا را ترك كنيد ، آنها خانه را ترك كردند و ديگر بر نگشتند تا اينكه با ابوبكر بيعت كردند.(5)»

2 _ احمد بن يحيى معروف به بلاذرى متوفّاى سنه 279 مى نويسد:

ابوبكر به سراغ على(عليه السلام) براى بيعت فرستاد، و على امتناع نمود پس عمر آمد و با او شعله اى از آتش بود، و فاطمه(س) در درِحجره با او روبرو مى شود و مى گويد: اى پسر خطاب آيا آمدى خانه ام را بسوزانى؟ گفت: آرى، چون اين مهمترين چيزى است كه پدر تو آورده است...

3 _ امام المورّخين محمّد بن

جرير طبرى متوفاى سنه 310 در تاريخ معروفش چنين مى نويسد:

اتى عُمر بن الخطّاب منزل على وفيه طلحة و الزبير و رجال من المهاجرين فقال: «واللّهِ لاَُحْرِقَنَّ عَلَيْكُمْ او لَتخْرجُنَّ اِلى الْبَيعة».

عمر به منزل على آمد و در آن خانه طلحه و زبير و جمعى از مهاجرين بودند عمر گفت: «به خدا قسم يا خانه را بر شما آتش مى زنم و يا اينكه بيرون مى آييد و بيعت مى كنيد».

طبرى در روايت ديگرى از خليفه دوّم نقل مى كند كه پس از رحلت پيامبر، على و زبير و يارانشان از بيعت خوددارى كردند و همه انصار نيز امتناع ورزيدند ولى همه مهاجرين براى تعيين خليفه نزد ابوبكر اجتماع كردند.(6) (وى بيان نمى كند كه از مخالفين چگونه بيعت گرفته اند).

ايشان همچنين از سيف بن عمر نقل مى كند كه: «كسى از بيعت با ابوبكر امتناع نكرد مگر مرتّد و يا كسى كه نزديك بود مرتّد شود، و كسى از مهاجرين از بيعت با ابوبكر خوددارى نكرد».

و همچنين از سيف بن عمر نقل مى كند كه: «على در خانه اش نشسته بود و به او خبر رسيد كه ابوبكر در مسجد براى بيعت نشسته است، على با عجله اى كه داشت تنها با پيراهن تنش بدون ازار و ردا وارد مسجد شد تا مبادا در امر بيعت تأخيرى داشته باشد و سپس بيعت كرد و كنار ابوبكر نشست و كسى را فرستاد تا لباس او را از خانه بياورند».

در حالى كه او در نقل ديگر از زهرى آورده است كه على و بنى هاشم (همگى اشان) تا شش ماه (رحلت فاطمه زهرا«س» ) با ابوبكر

بيعت نكردند.

طبرى بدون اينكه براى اين روايات متناقض چاره اى بينديشد به مطالب بعدى منتقل مى شود.

4 _ ابن عبدربّه مؤلف العقد الفريد متوفّاى سنه 328 مى نويسد:

امّا على و عباس بن عبدالمطلب و زبير در خانه فاطمه نشستند تا اينكه ابوبكر عمر بن الخطاب را به سوى آنها فرستاد كه ايشان را از خانه فاطمه بيرون كند و به عمر گفت كه اگر از بيرون آمدن امتناع كردند با آنها قتال كن پس عمر با آتش به در خانه فاطمه آمد تا خانه را همراه با آنها بسوزاند كه فاطمه با عمر روبرو مى شود و مى گويد: اى پسر خطاب آيا آمده اى كه خانه مرا بسوزانى؟ گفت: آرى مگر آنكه داخل بشويد در چيزى كه امّت داخل شدند... .

ابن عبدربّه چيزى برخلاف آن نقل نمى كند.

دكتر سيد جعفر شهيدى پس از نقل عباراتى از بلاذرى و ابن عبدربه مى گويد:

اكنون كه مشغول نوشتن اين داستان هستم كتاب ابن عبدربّه اندلسى (عِقد الفريد) و انساب الاشراف بلاذرى را در پيش چشم دارم، داستان را چنانكه نوشته شد از آن دو كتاب نقل مى كنم، بسيار بعيد و بلكه ناممكن مى نمايد چنين داستانى را بدين صورت هواخواهان شيعه يا دسته هاى سياسى موافق آنان ساخته باشند، چه دوستداران شيعه در سده هاى نخستين اسلام نيرويى نداشته و در اقلّيت بسر مى برده اند، چنانكه مى بينيم اين گزارش در سندهاى مغرب اسلامى هم منعكس شده است، بدين ترتيب احتمال جعل در آن نمى رود. در كتابهاى ديگر نيز مطالبى از همين دست، ملايم تر يا سخت تر، ديده مى شود.

در اين جا قبل

از پرداختن به ساير منابع اهل سنّت به نقل كلام مورّخ معروف مسعودى مى پردازيم گر چه بسيارى او را شيعه مى دانند ولى چون اهل سنّت كتابش را معتبر مى شمرند به نقل اقوال او مى پردازيم.

5 _ ابوالحسن على بن الحسين المسعودى متوفاى سنه 346 در مروج الذهب مى نويسد:

كه عروة بن زبير براى برادرش _ عبدالله بن زبير _ در ماجراى بين او با بنى هاشم و محمد حنيفه و محاصره نمودنشان در شعب و جمع آورى هيزم براى سوزاندن آنها عذر مى آورد و مى گفت: او مى خواست بدينوسيله آنها را بترساند تا در بيعت و اطاعت او درآيند; زيرا كه آنها _ بنى هاشم _ پيش از اين نيز از بيعت امتناع ورزيده بودند. بعد مى گويد: اين (امتناع آنها در گذشته) جاى ذكرش اين جا نيست و ما اين خبر را در كتابى به نام حدائق الاذهان كه در مناقب و فضائل اهل بيت تأليف نموديم، آورده ايم.

ابن ابى الحديد شارح نهج البلاغه در نقل از مسعودى اين داستان را روشن تر ذكر مى كند، و ايشان عذر عروة بن زبير از برادرش عبداللّه بن زبير را چنين مى نويسد:

او خواست كه وحدت كلمه از بين نرود و مسلمين اختلاف نكنند و بنى هاشم در بيعت آيند، تا وحدت كلمه حاصل شود. چنانچه عمر بن خطاب چنين عمل كرد با بنى هاشم، هنگامى كه از بيعت با ابوبكر خوددارى كردند; زيرا عمر هيزم فراهم نمود تا خانه را با اهل آن بسوزاند.

معلوم نيست آيا چيزى در نقل ابن ابى الحديد افزوده شده است، و يا اينكه از تاريخ

مسعودى در چاپهاى بعدى چيزى را حذف كرده اند؟

6 _ ابن عبدالبرالنمرى القرطبى متوفّاى سنه 463 در الاستيعاب فى معرفة الاصحاب مى گويد:

هنگامى كه با ابوبكر بيعت شد على و زبير بر فاطمه (س) وارد شدند و دركارشان با او مشورت كردند، آنان به همديگر مراجعه مى نمودند. اين خبر به عمر رسيد و عمر بر فاطمه وارد شد و گفت اى دختر رسول خدا هيچ كس محبوبتر از پدرت در نزد من نيست و بعد از او كسى محبوبتر از شما نزد من نيست. به من خبر رسيد كه اين عدّه بر تو وارد مى شوند و اگر دوباره به من خبر برسد چنين و چنان مى كنم. سپس وى خارج شد، و فاطمه بر آنها وارد شد و گفت كه عمر نزد من آمد و قسم خورد كه اگر دوباره نزد من برگرديد چنين و چنان مى كند و به خدا قسم كه وى به گفته خود عمل مى كند پس در كارتان بنگريد و ديگر به اينجا برنگرديد... .

مؤلف چيزى در جهت خلاف آن نقل نمى كند.

البته مؤلف براى حفظ آبروى خليفه به جاى « لاَُحْرِقَنَّ عَلَيْكُمْ اَولَتخْرُجُنَّ اِلى الْبَيْعَة»(7) لاَاَفعَلّنَ وَ لَأَ فْعَلَّنَ » آورده است.

7 _ عمادالدين اسماعيل بن على ابو الفداء(8) مؤلف كتاب المختصر فى اخبار البشر متوفّاى سنه 732 مى نويسد:

سپس ابوبكر عمر بن الخطاب را به سوى على و افرادى كه با او بودند فرستاد تا آنها را از خانه فاطمه بيرون كند، و به او گفت اگر از آمدن امتناع ورزيدند با آنها جنگ كن، سپس عمر با مقدارى آتش براى سوزاندن خانه به سوى آنها

رفت و فاطمه با او روبرو شد و گفت اى پسر خطاب كجا مى روى، آيا آمدى خانه مرا بسوزانى؟ گفت: آرى، مگر آنكه درآئيد در چيزى كه همه امّت درآمدند.

مؤلف روايتى بر خلاف آن نقل نمى كند.

در مورد عدم انعكاس اين قضيّه در « الكامل فى التاريخ » از ابن اثير; و البداية و النهاية از ابن كثير; و تاريخ المبتداء والخبر از ابن خلدون نكته اى است كه در تحت عنوان پاسخ به يك سؤال به آن اشاره خواهيم كرد.

8 _ علامه محمد بن محمد بن شحنه متوفاى 815 در اين مورد مى نويسد: «سپس عمر به در خانه على آمد تا خانه را با اهل آن بسوزاند ناگاه با فاطمه(س) مواجه گرديد عمر گفت مگر درآييد در چيزى كه همه امت درآمدند.

در بيشتر اين عبارات چنانچه ملاحظه مى كنيد ابوبكر به عمر گفت در صورت امتناع متحصّنين از بيرون آمدن با آنها بجنگد. و عمر با پاره اى آتش براى سوزاندن خانه به سوى آنها رفت و سوگند ياد كرد كه در صورت بيرون نيآمدن خانه را با اهلش بسوزاند.

9 _ ابن ابى الحديد معتزلى شارح نهج البلاغة، متوفّاى 656 از احمد بن عبدالعزيز الجوهرى مؤلف كتاب «السقيفه» نقل مى كند:

وقتى كه با ابوبكر بيعت شد، زبير و مقداد با جماعتى از مردم پيش على به خانه فاطمه رفت و آمد مى كردند و در امورشان باهم مشورت مى نمودند و عمر بر فاطمه سلام الله عليها وارد شد و گفت: اى دختر رسول خدا كسى از مردم پيش من محبوبتر از رسول خدا نبوده و اكنون كسى از مردم نزد من

محبوبتر از شما نيست ولى قسم به خدا اين مانع نمى شود كه دستور دهم اين خانه را همراه اين گروه آتش زنند، وقتى كه عمر برگشت فاطمه نزد آنها رفت و گفت كه عمر نزد من آمد و قسم ياد كرد كه اگر دوباره برگرديد خانه را با شمابسوزاند وبه خدا قسم او به سوگندش عمل مى كند پس اينجا را ترك كنيد آنها ديگر برنگشتند و با ابوبكر بيعت كردند.

ابن ابى الحديد درباره جوهرى مى گويد، او از رجال حديث و از ثقات مورد اعتماد است.

در نقل ديگر ابوبكر جوهرى از عمر بن شبّه و ... نقل مى كند كه عمر به خانه فاطمه (س) آمد و گفت: وَالَّذى نَفْسى بِيَدِه لَتَخْرُجُّنَ اِلى الْبَيْعَةِ اَوْ لاَُحْرِقَنَّ الْبَيْت عَلَيْكُمْ.

همچنين ابوبكر جوهرى مؤلف كتاب السقيفه در روايت ديگر نقل مى كند: كه سعدبن ابى وقّاص و مقداد بن اسود نيز در خانه فاطمه با آنان _كه در روايت سابق نامشان آمد يعنى اميرالمؤمنين على (عليه السلام)و زبير و گروهى از بنى هاشم _ اجتماع كرده بودند تا با على (عليه السلام)بيعت كنند، پس عمر به سوى آنها آمد تا خانه را با آنها بسوزاند.

ايشان اين مطالب را در ذيل خطبه شصت و شش نهج البلاغه نيز ذكر مى كند.

اين اظهارات هم عقيده ابن ابى الحديد در اين قضيه است و هم نظر ابوبكر جوهرى كه از او نقل كرده است.

10 _ مؤلّف كنزالعّمال متوفّاى 975 از اسلم نقل مى كند كه عمر بر فاطمه سلام الله عليها وارد شد و ... و گفت به خدا قسم احترام تو نزد من مانع نمى شود كه امر

كنم گروهى را كه نزد تو اجتماع كردند با خانه بسوزانند و بعد روايت را مثل نقل ابن ابى الحديد از جوهرى به پايان مى برد.

از ميان نويسندگان معاصر اهل سنّت بعضى ها به اين حقيقت تلخ اشاره كرده اند گرچه اكثر آنها مى كوشند كه اين مطالب را در آثارشان ذكر نكنند و تلاش مى كنند كه خلافت خلفاء را با شكل حكومت مردم بر مردم و يا اصل مشاوره توجيه كنند. بديهى است كه ريختن مأموران خلافت به خانه مخالفين و تهديد به آتش زدن و كشاندن متحصّنان به مسجد و وادار نمودن آنها به بيعت و كتك زدن و اهانت كردن و تهديد به قتل، مخالف با روح دموكراسى است، از اين جهت اينها را در آثار و تأليفاتشان ذكر نمى كنند.(9) ولى با اين همه برخى از ايشان نتوانستند از ديدن حقيقت چشم بپوشند، و خلاف آن را بنويسند.

اينك ما سخنان بعضى از آنان را در اين مسأله ذكر مى كنيم.

11 _ نويسنده معروف و معاصر مصرى عباس محمود العقّاد متوفاى 1383 در كتاب عبقرية عمر مى نويسد:

گروهى شدت عمل عمر در دعوت على براى بيعت با ابوبكر را زياد پنداشته اند، چنانچه در بعضى از رواياتيكه صحت آنها ترجيح دارد آمده است. و خلاصه آن روايات چنين است: كه عمر به در خانه على آمد و در آن طلحه و زبير و گروهى از مهاجران بودند. پس گفت بخدا سوگند يا خانه را بر شما مى سوزانم و يا براى بيعت بيرون بيآييد. پس زبير با شمشير كشيده بيرون آمد و شمشير از دستش افتاد بر او هجوم آوردند و

او را دستگير كردند.

گروهى اين شدت عمل را زياد پنداشته اند. و آن را نوعى ستم از سوى عمر در حق على و دوركردن بنى هاشم از خلافت شمرده اند.

12 _ عمر رضا كحّاله مؤلف اعلام النساء مى نويسد:

پس ابوبكر عمر را به سوى آنها _ افرادى كه از بيعت با ابوبكر امتناع كرده و در خانه فاطمه متحّصن شده بودند _ فرستاد. عمر از بيرون خانه آنها را صدا كرد، امّا آنها از خارج شدن خوددارى كردند عمر هيزم طلبيد و گفت: قسم به كسى كه جان عمر در دست اوست يا از خانه بيرون مى آييد و يا خانه را همراه با اهلش مى سوزانم. به او گفتند: اى اباحفص در خانه فاطمه است گفت: گر چه فاطمه در خانه باشد.

البته مدرك عمررضا در اين قضيه كتاب الامامة والسياسة منسوب به ابن قتيبه دينورى است. اى كاش وى به منابع بيشمار اهل سنت كه در اين باب وجود دارد مراجعه مى كرد و به كتاب الامامة و السياسة كه در مورد آن حرفهايى زده اند اكتفا نمى كرد.

13 _ نويسنده معروف مصرى عبدالفتّاح عبدالمقصود در كتاب «الامام على بن ابيطالب» در اين مورد مى نويسد.

هجوم بردن مأمورين خليفه به خانه اميرالمؤمنين (ع) و تهديد به آتش زدن خانه2

... و با اين پيش بينى ها در آن روز ميان مردم شايع شد كه عمر قدم پيش گذارده و با گروهى از ياران و همدستانش به سوى خانه فاطمه رهسپار گشته و انديشه آن را دارد كه پسر عموى رسول خدا را چه بخواهد و چه نخواهد به آنچه تاحال نپذيرفته وادار نمايد، مردم حدسها مى زدند، دسته ايى مى گفتند تنها در برابر دم شمشير سراطاعت

خم مى كند... و گروهى پيش بينى مى كردند كه شمشير با شمشير روبرو مى شود... كسانى كه از اين و آن نبودند يگانه وسيله حفظ وحدت و اطاعت را آتش مى پنداشتند... مگر دهان مردم بسته و بر زبانها بند است كه داستان هيزم را بازگو ننمايند چه با اين دستور زاده خطاب دور خانه فاطمه را كه على و اصحابش در آن بودند محاصره نمودند تا بدين وسيله قانع سازد يا بى مهابا بتازد؟ ...

همه اين داستانها كه با نقشه سابق يا ناگهان پيش آمد مانند كف روى موج ظاهر شد و اندكى نپاييد كه همراه جوش و خروش عمر از ميان رفت... اين مرد خشمگين و خروشان به خانه على (عليه السلام) روى آورد و همدستانش دنبال او به راه افتادند و به خانه هجوم آوردند يا نزديك بود هجوم آورند، ناگهان چهره اى چون چهره رسول خدا در ميان درب آشكار شد، چهره اى كه پرده اندوه آن را گرفته و آثار رنج و مصيبت بر آن آشكار است در چشمهايش قطرات اشك مى درخشيد و بر پيشانيش گرفتگى غضب هويدا بود.

عمر به جاى خود خشك شد و آن جوش و خروش چون موج از ميان رفت همراهانش كه دنبالش به راه افتاده بودند پشت سرش در مقابل درب بُهْت زده ايستادند; زيرا روى رسول خدا را از خلال روى حبيبه اش زهرا ديدند، سرها از شرمندگى و حياء به زير آمد و چشمها پوشيده شد ديگر تاب از دلها رفت همينكه ديدند فاطمه مانند سايه حركت نمود و با قدمهاى حزن زده لرزان اندك اندك به سوى قبر پدر نزديك

شد... چشمها و گوشها يكسره متوجّه او گرديد، ناله اش بلند شد و باران اشك سرازير گشت و با سوزجگر پى درپى پدرش را صدا مى زد:

بابا اى رسول خدا ... گويا از تكان اين صدا زمين زيرپاى آن گروه ستم پيشه به لرزه آمد، باز زهرا نزديكتر رفت و با آن تربت پاك روى آورد و همى به آن غايب حاضر استغاثه مى نمود:

بابا اى رسول خدا ... پس از تو از دست زاده خطاب و زاده ابى قحافه چه به سر ما آمد!؟

ديگر دلى نماند كه نلرزد و چشمى نماند كه اشك نريزد، آن مردم آرزو مى كردند كه زمين شكافته شود و در ميان خود پنهانشان سازد... .

14 _ همچنين استاد توفيق ابوعلم در كتاب «اهل البيت» زير عنوان موضع گيرى امام على بعد از رحلت پيامبر گرامى اسلام به اين مطلب اشاره كرده است.

وى روايتى را كه ما از طبرى نقل كرديم در كتابش مى آورد، و مى گويد عمر به در خانه على آمد و در آن طلحه و زبير و گروهى از مهاجرين متحصّن بودند، عمر گفت: به خدا قسم يا خانه را بر شما مى سوزانم و يا براى بيعت خارج شويد... .

در نقل ديگر مى نويسد كه عمر به علّى گفت: اگر با ابوبكر بيعت نكنى خانه ات را مى سوزانم. على (عليه السلام) گفت: آيا آن را مى سوزانى درحالى كه دختر رسول خدا در آن است؟ گفت: آرى، آن را آتش مى زنم گرچه دختر رسول خدا در آن باشد. سپس وى شعر شاعر نيل حافظ ابراهيم را ( كه بعداً مى آيد ) شاهد

مى آورد... .

البّته بعضى از نويسندگان اهل سنّت كه اين موضوع را در آثارشان ذكر كرده اند اين عمل را لغزشى از سوى دستگاه خلافت شمرده اند و با تلاش فراوان مى كوشند كه اين عمل را توجيه كنند، تا به مقام عدالت و اجتهاد صحابه آسيبى وارد نشود و آن را از گناهان قابل آمرزش قلمداد مى كنند.

ابن ابى الحديد در اين مورد مى گويد:

فاطمه زهرا (س) در حالى كه بر ابوبكر و عمر خشمگين بود از دنيا رفت و او وصيّت كرد كه آن دو بر او نماز نگزارند و اين نزد اصحاب ما از امورى است كه صدورش از آن دو قابل اغماض است، و سزاوار اين بود كه احترام او و حرمت منزل او را نگاه مى داشتند ولى آنها از پيدا شدن اختلاف و تفرقه ترسيدند و به آن چيزى كه به نظرشان مصلحت تشخيص دادند، عمل كردند.

ولى جاى تأسّف است كه برخى از نويسندگان و شعراى اهل سنّت آن را به عنوان مفاخر خليفه دوّم مى شمارند. شاعر معروف معاصر محمد حافظ ابراهيم مصرى كه در سال 1351 ه_.ق درگذشته است در قصيده عمريّه خود به مدح خليفه دوّم برخاسته و او را به جهت اين عمل ستوده است.

و قولة لعلىّ قالَها عُمرُاكرِمْ بسامِعها اَعْظِم بملْقيها

حَرَّقتُ دارك لااُبْقى عليك بها ان لم تُبايْع وَبِنْتُ المصطفى فيها

ماكان غَيْرُ اَبى حَفْص يَفُوهُ بها اَمامَ فارسِ عدنان وَحاميها

به ياد بيآور سخنى را كه عمر به على گفت: چه ارجمند شنونده اى و چه بزرگ گوينده اى!

وى گفت: اگر بيعت نكنى خانه تو را مى سوزانم و اجازه نمى دهم در آنجا بمانى

هرچند دختر پيامبر برگزيده خدا در آن باشد.

اين سخن را جز عمر كس ديگر نمى توانست بگويد آن هم در برابر شهسوار دودمان عدنان و پشتيبان آن .

آيا سوزاندن خانه دختر رسول خدا به منظور اخذ آراء بيشتر براى ابوبكر از افتخارات شمرده مى شود كه اين شاعر آن را از مفاخر خليفه دوّم مى شمارد؟

شارح قصيده عمريه «دمياطى» در شرح بيت دوّم مى گويد: اينكه دختر پيامبر برگزيده خدا در اين خانه جاى دارد على را از گزند عمر بركنار نميدارد. و سپس روايت ابن جرير طبرى: آمدن عمر به در خانه فاطمه و جمله معروفش وَاللّهِ لاَُحْرِقَنَّ عَلَيْكُمْ اَولَتَخْرُجُنَّ الى البيعة و ... را ذكر مى كند.

پس در مورد مسأله اوّل يعنى آمدن مأمورين خلافت به در خانه اميرالمؤمنين و تهديد كردن آنها به سوزاندن خانه و قسم ياد كردن و امور ديگر، از نظر مدارك اهل سنّت شكّى باقى نمى ماند گرچه بعضى ها با ذكر روايات متناقض مى كوشند كه قضيّه را لوث كنند و خوانندگان را در شك و ترديد بين روايات متناقض قرار مى دهند ولى برخى ديگر قضيّه را به صورت قطعى ذكر كرده اند و سپس در مقام توجيه عمل خليفه برآمده اند.

در مدارك و منابعى كه ذكر كرديم هيچ سخنى از ابن قتيبه دينورى و كتاب منسوب به او الامامة و السياسة نيست تا گاهى ايراد گرفته شود كه استناد اين كتاب به او تمام نيست(10) و گاهى نيز بگويند:

تأثير عقايد شيعه هاشمى علوى و عباسى در بيشتر روايات الامامة و السياسة آشكارا به چشم مى خورد و به احتمال اين روايات نتيجه تضّاد و رقابتى

است كه پس از خلفاى راشدين ميان امويان و هاشميان پديد آمده است و گرنه فاطمه و على (عليه السلام) با ايمان تر و منزّه تر و خردمندتر از آن بوده اند كه برخلاف مصالح مسلمانان بپا خيزند و عمر بزرگتر و خوددارتر از آن است كه به سوزاندن خانه فاطمه دست يازد.

انعكاس اين مسأله در كتب دانشمندان شيعه

از نظر مدارك و منابع شيعه چنانچه خواهد آمد، مراحل بعدى اين مسأله _ يعنى: ريختن به خانه و بردن حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) با وضع نامطلوب و جسارت آميز و آسيب رساندن به حضرت فاطمه (س) _ به خوبى اثبات مى شود، و قهراً مرحله اول را نيز دربرخواهد داشت و نيازى به ذكر آنها در اينجا نيست.

ولى بعضى از مدارك شيعى در احتجاج با اهل سنّت تنها به ذكر مرحله اول كه مورد قبول آنان است اكتفاء كرده اند، و ما براى پرهيز از طولانى شدن مقاله تنها به فهرست اين منابع و ذكر آدرس اكتفاء مى كنيم.

1 _ كتاب الجمل، از شيخ مفيد، متوفّاى سنه 413، ص 117 .

2 _ امالى، از شيخ مفيد، مجلس ششم، ص 30.

3 _ الشافى ، سيد مرتضى ، جلد 4 صفحه 119

4 _ تقريب المعارف فى الكلام ، شيخ تقى الدين ابى الصلاح حلبى متوفاى 447 صفحه 167 .

5 _ تلخيص الشافى از شيخ الطائفه ابى جعفر طوسى، متوفّاى 460، ج3، ص76.

6 _ در المسترشد از محمدبن جرير طبرى امامى ، معاصر شيخ طوسى در صفحه 373 و همچنين صفحه 378 از واقدى اين مطلب نقل شده است.

7 _ الطرائف فى معرفة مذاهب الطوائف، از على بن جعفربن موسى بن طاووس، ص 66

( روايت طبرى و ابن عبدربّه و واقدى و ابن جبير و ... را نقل نموده است. )

8 _ نهج الحق و كشف الصدق، از ابن مطهّر حلّى، متوفّاى سنه 726، ص 270.

9 _ در نفحات اللاهوت محقق كركى متوفاى 940 صفحه 78 مسأله حاضر كردن آتش براى سوزاندن خانه آمده است.

10 _ محدّث بزرگ و مؤلف وسائل الشيعه محمّد بن حسن الحرّ العاملى در اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج 4، ص 281 ( روايت آمدن عمر و تهديد به احراق را از قول سيّد از طرائف، در تحت شماره هاى 49 و 50 و 51 و 52 نقل نموده و آن را تلّقى به قبول كرده است. )

11 _ بحارالانوار، از علاّمه مجلسى، ج 43، ص 170.

12 _ حق اليقين فى معرفة اصول الدين، سيّد عبدالله شبّر متوفّاى 1242 ص187.

13 _ الفصول المهمّه، از امام سيد شرف الدين الموسوى، ص 42.

14 _ الغدير، از علامه شيخ عبدالحسين امينى، ج 7، ص 77 تا 86 و ج 3، ص 103 با استناد از مدارك اهل سنّت.

15 _ زندگانى حضرت فاطمه (س)، از دكتر سيد جعفر شهيدى، ص 109.

16 _ دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 5، ص 230 در ترجمه ابوبكر، مقاله آقاى هادى عالم زاده.

فصل دوّم : ريختن به خانه و آسيب رساندن و اهانت به دختر پيامبر (ص)

ريختن به خانه و آسيب رساندن و اهانت به دختر پيامبر (ص)1

گفته مى شود كه دختر گرامى پيامبر هنگام جلوگيرى از ورود مهاجمين به خانه صدمه و آسيب ديد به طورى كه فرزندى كه در رحم داشت ساقط كرد، و از آن پس همواره بيمار، و در رنج و اندوه بسر مى برد تا رحلت كرد. اين موضوع از نظر مدارك و منابع شيعى به آسانى قابل اثبات است و

به عنوان يك امر مسلّم تلّقى مى گردد. اين مسأله هم در آثار قدماء و متقدمين از علماى شيعه و هم در آثار متأخرين آنها منعكس گرديده است.

نه تنها شيعه بلكه برخى از اهل سنّت نيز بدان اشارت نموده اند، ولى چنانچه بيان داشتيم بسيارى از آنان در همان مرحله اوّل توقف نموده و قدمى جلوتر ننهاده اند و از ذكر حوادث بعدى سكوت كرده اند، ولى چنانچه به زودى خواهد آمد نتيجه بحث اين سه فصل حكايت از وقوع اين حادثه هولناك و دلخراش و اسفبار دارد.

براى تحقيق در مسأله بحث را در دو بخش مطرح مى كنيم:

1 _ انعكاس اين قضيه در مدارك شيعى و احياناً در برخى از منابع سنّى.

2 _ علّت عدم انعكاس اين قضيه در اكثر منابع سنّى.

اما در قسمت اوّل نخست به نقل سخنان برخى از بزرگان شيعه مى پردازيم و سپس گفته هاى بعضى از دانشمندان اهل سنّت را ذكر مى كنيم.

در آثار و تأليفات بزرگان شيعه چه متقدّمين و چه متأخّرين، و چه محدّثين و چه متكلّمين و ... اين قضيّه اسفبار منعكس شده است.

1 _ نصربن مزاحم مِنْقرى كوفى مورّخ شيعى متوفّاى سنه 212 در كتاب صفيّن مى آورد، وقتى كه معاويه شريعه فرات را براى بار دوّم بر روى سپاه عراق بست، مردى از طايفه سَكون از اهل شام به نام سليل بن عمرو، در ضمن اشعارى معاويه را بر ادامه ممانعت آب تحريك و تشجيع نمود، معاويه پاسخ داد حق با شماست وليكن عمروعاص نمى گذارد (يا چنين نظرى دارد) و مى گويد:

آنها را از آب مانع مشو، چون على كسى نيست كه خودش

تشنه بماند و ترا سيراب ببيند در حالى كه افسار اسبها در دست او و سپاه اوست و به فرات نظر مى افكند مگر آنكه يا از فرات سيراب شود و يا كشته شود و تو مى دانى كه او شجاع و بى باك است و با او مردم عراق و حجاز هستند و من و تو شنيده ايم كه او مى گفت:

اى كاش! چهل مرد مى داشتم و سپس قضيه اى را ياد كرد، اى كاش! در روزى كه خانه فاطمه را تفتيش مى كردند چهل مرد مى داشتم.

2_ محمدبن يعقوب كلينى متوفّاى 329 در اصول كافى در باب مولد الزهراء حديث دوّم به سند صحيح از امام كاظم (عليه السلام) روايت مى كند:

«اِنَّ فاطمة صِدّيقة شهيدةٌ وَاِنَّ بناتَ الانبياء لايطمثن».

مولى محمد صالح مازندرانى متوفّاى 1086 يا 1081 در شرح واژه شهيد مى گويد : شهيد به كسى گويند كه در ميدان جنگ به عنوان انجام وظيفه كشته شود سپس معناى آن توسعه يافت و به هر كسيكه مظلومانه كشته شود ، مثل فاطمه (س) اطلاق مى شود زيرا او را در حاليكه فرزندى در شكم داشت در به پهلوى او زدند و فرزندش سقط شد و به سبب آن از دنيا رفت اما وجه تسميه (اين افراد و حضرت فاطمه (عليه السلام) ) به شهيد اين است كه خداوند و فرشتگان، بهشت را براى او شهادت مى دهند. و يا اينكه او پس از مردن به حيات متصف مى شود مثل اينكه او حاضر و ناظر و نمرده است و يا اينكه مقام و منزلتى را كه خدا برايش فراهم نموده مشاهده مى

كند.

علاّمه مجلسى متوفّاى 1111 در مورد سند حديث مى فرمايد: صَحيحٌ.

و در شرح اين حديث مى فرمايد:

اين خبر دلالت مى كند بر اينكه فاطمه صلوات اللّه عليها شهيده است، و اين از متواترات مى باشد و سبب شهادت آن حضرت اين بود كه آنها پس از آنكه خلافت را غضب كردند و بيشتر مردم با آنها بيعت كردند به سراغ اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرستادند تا براى بيعت حاضر شود، امام از آمدن امتناع كرد عمر عده اى را مأمور كرد تا خانه را با اهلش بسوزاند و خواستند به زور وارد خانه شوند ولى فاطمه (س) آنها را از ورود به خانه مانع شد، قنفذ غلام عمر در را به شكم فاطمه(س) زد كه پهلوى او شكست و جنينى كه در رحم داشت و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نام او را محسن نهاده بود ساقط شد، و به همين جهت مريض شد و در اين مرض رحلت فرمود.

مجلسى سپس به ذكر رواياتى در تأييد سخن فوق از علماى اهل سنّت و شيعه مى پردازد.

3 _ شيخ جليل اقدم صدوق متوفّاى سنه 381 ه_.ق روايت مفصّلى از ابن عباس از رسول گرامى اسلام در فضيلت فاطمه زهرا (س) نقل مى كند. تا اينكه مى گويد رسول خدا فرمود: «هرگاه فاطمه را مى نگرم به يادم مى آيد ستم و ظلمى كه بعد از من به او روا خواهند داشت. و گويا با فاطمه حاضرم و مى نگرم كه خوارى وارد خانه او مى شود و هتك حرمت او مى گردد و حق او را غصب مى نمايند و او را از ارثش محروم مى كنند و

پهلوى او را مى شكنند و جنين او را سِقط مى كنند و او فرياد مى كشد كه يا محمّداه و استغاثه مى كند ولى كسى به فرياد او نمى رسد و همواره پس از من محزون و مغموم و گريان خواهد زيست... .

همچنين در مجلس بيست هشتم، حديث دوم با سند معتبر از امير المؤمنين روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: روزى من و فاطمه و حسن و حسين در خدمت پيامبر نشسته بوديم ناگاه آن حضرت به سوى ما نظر افكند و گريست گفتم سبب گريه چيست يا رسول الله ؟

فرمود: گريه ام براى آن چيزى است كه بعداز من به شما روا خواهند داشت.

پرسيدم آن چيست ؟

فرمود : براى ضربتى كه به فرق تو خواهد رسيد و آن سيلى كه بر روى زهرا خواهند نواخت و زخمى كه بر ران حسن خواهند زد و او را به زهر مسموم كنند و از كشتن حسين.

چون اين خبر را شنيدند همه گريان شدند.

همچنين شيخ صدوق در معناى سخن پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به اميرالمؤمنين(عليه السلام): «يا علّى لك كنزٌ فِى الجنّة وَاَنْتَ ذُوقرنيها» پس از معنا نمودن كنز و مختار خودش ( كليد نعمت هاى بهشت ) مى گويد: از بعضى از اساتيدم شنيدم كه مى گفت منظور از اين كنز فرزندش محسن است، همانيكه حضرت فاطمه به علّت قرار گرفتن بين در و ديوار او را ساقط كرد... .

صدوق بدون آنكه در پيرامون اين معنى اظهار نظر كند وارد بيان معناى ذوالقرنين مى شود.

4 _ در كتاب اختصاص منسوب به شيخ مفيد، جسارت و هتك احترام و صدمه ديدن حضرت فاطمه

(س) در مسأله فدك ذكر شده است.

البته ايشان در داستان سقيفه مى گويد مأمورين خليفه به در خانه اميرالمؤمنين آمدند و فاطمه (س) در را بر روى آنها بست و عمر با لگد در را شكست و مأمورين به خانه ريختند و امام(عليه السلام) را به زور به مسجد بردند. در اين جا سخنى از زدن فاطمه زهرا (س) نيست، ولى در داستان فدك مى گويد ابوبكر قباله فدك را به فاطمه داد و فاطمه (س) خارج شد و در راه به عمر برخوردكرد، عمر پرسيد آن چيست كه با تو است؟

گفت: سند فدك است كه ابوبكر به من داد، گفت: آن را به من بده. فاطمه (س) خوددارى نمود. عمر چنان با لگد او را زد كه فاطمه محسن را كه به آن حامله بود، سِقط كرد و چنان سيلى به او زد كه گوشواره از گوش او شكست و قباله را گرفت و پاره كرد...

كتاب شناس بزرگ شيعه، شيخ آغابزرگ طهرانى در الذريعة اختصاص را از تصنيفات شيخ مفيد مى داند و مى افزايد شيخ مفيد اختصاصش را از اختصاص شيخ ابى على احمد بن الحسين معاصر شيخ صدوق استخراج كرده است و از اختصاص شيخ ابى على اثرى در دست نيست، ولى مؤلّف كشف الحجب گفته : مى گويند مؤلف اختصاص فردى به نام جعفربن الحسين است، ولى از ظاهر سياق برمى آيد كه اين كتاب از تأليفات شيخ مفيد است .

مؤلف الذريعه در تأييد نظريه مؤلف كشف الحجب مى گويد : جعفربن الحسين متوفّاى 340 مى باشد و نجاشى در شرح حال او ضمن برشمردن تأليفات وى اختصاص را ذكر نكرده

است. و سپس مى گويد: ظاهراً شيخ مفيد كتاب اختصاص را از يكى از اين دو كتاب استخراج كرده است.

اخيراً بعضى از محققين استناد اين كتاب به شيخ مفيد را ناتمام دانسته اند، به آن مراجعه شود .

5 _ مسعودى مؤلف مروج الذهب در اثبات الوصيّة در داستان سقيفه مى نويسد:

مأمورين خليفه به سوى منزل امام روى آوردند و به خانه امام هجوم بردند و در خانه را سوزاندند و امام (عليه السلام) را به زور از خانه بيرون بردند و فاطمه سيده زنان عالم را بين در و ديوار قرار دادند تا جايى كه فرزندى كه در رحم داشت افتاد، و امام را وادار به بيعت كردند امام خوددارى كرد گفتند: اگر بيعت نكنى ترا مى كشيم و ... .

كتاب شناس بزرگ شيعه، مرحوم شيخ آغا بزرگ طهرانى بدون نقل هيچ خلافى اين كتاب را از ايشان مى داند. همچنين نجاشى در رجال، علاّمه حلّى در الخلاصة، شهيد ثانى در حاشيه بر خلاصه علاّمه، مجلسى در مدارك بحار، ابوعلى حائرى در منتهى المقال، خوانسارى در روضات الجنّات، محدّث نورى در خاتمه مستدرك الوسائل ج 3، ص 310 ، ممقانى در تنقيح المقال ، كتبى در فوات الوفيات و كاشف الغطاء در اصل الشيعه و اصولها و... همگى در اين مسأله اتفاق نظر دارند.

6 _ سيد مرتضى علم الهدى متوفاى 436 مى گويد: قاضى عبدالجبار معتزلى مسأله زدن عمر حضرت فاطمه را انكار مى كند و از ابوعلى (جبّائى) نقل مى كند كه خبر نقل شده از جعفربن محمد (عليه السلام) در زدن عمر حقيقت ندارد بلكه روايت شده است كه امام صادق (عليه السلام)

نسبت به آن دو خليفه اظهار دوستى مى كرد.

سيد مرتضى در اين مقام مى گويد: استناد قاضى عبدالجبّار به انكار ابوعلى در اين قصه و ادعاى دوستى امام صادق نسبت به آن دو خليفه اشكالاتى دارد; اول اينكه انكار ابوعلى بدون دليل است و چگونه ابوعلى اين روايت را رد نكند در صورتى كه به عقيده او خلافت حق آنان _ ابوبكرو عمر _ بود و آنان بخشى از حقوقشان را دريافت كردند و به لطف و تأييد الهى نزديك بودند و در ديندارى مى كوشيدند و اگر او اين عقايد تحقيق ناشده را از قلبش بيرون مى كرد، آنوقت معناى اين روايت را مى فهميد و دست كم در درستى و بطلان آن شك مى كرد ... و سپس سيد ادعاى اظهار دوستى امام صادق (عليه السلام) نسبت به آن دو را رد مى كند و روايت آن را جعلى و ساختگى مى داند ... .

7 _ شيخ الطائفه ابى جعفر طوسى متوفّاى 460 در روايتى از امام صادق (عليه السلام) مى گويد:

«وَاللّهِ ما بايَعَ عَلّى(عليه السلام) حتّىٌ رأى الدّخانَ قد دَخَلَ بيته».

به خدا قسم على(عليه السلام) بيعت نكرد تااينكه ديد كه دود وارد خانه اش گرديد.

طبق اين روايت مسأله در حد تهديد به احراق نبوده است بلكه آن را عملى ساختند و در خانه را آتش زدند و درِ سوخته را با لگد پا از جا درآوردند و به خانه ريختند و...

هچنين وى در اين مورد مى نويسد:

از چيزهايى كه بر خليفه اول عيب گرفته اند و عملش را مورد انكار قرار داده اند زدن آنهاست فاطمه زهرا (س) را. و روايت شده

كه آنها او را با تازيانه زدند و مشهور بين شيعه اين است كه عمر چنان فاطمه (س) را زد كه او فرزندى را كه در رحم داشت سِقْط كرد و خبر اين قضيه نزد شيعه مشهور و بلاخلاف است، و مأمورين خليفه خواستند كه خانه را بر او بسوزانند هنگامى كه گروهى بدان پناه بردند و از بيعت امتناع ورزيدند و كسى نمى تواند خبر مربوط به واقعه را انكار كند; زيرا خبر اين قضيه را قبلاً از بلاذرى و غير او نقل كرديم و روايات _ شيعه در اين قضيّه مستفيضه است و در آن اختلافى ندارند(11).

8 _ متكلم بزرگ قرن ششم عبدالجليل قزوينى مؤلف كتاب « النقض » در رد «بعض فضائح الروافض » مى نويسد:

آنچه (مؤلف) گفته است : و گويند عمر در بر شكم فاطمه زد و كودكى را در شكم وى كشت كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) او را محسن نام نهاده بود.

جواب آن است كه اين خبرى است درست و بر اين وجه نقل كرده اند، و در كتابهاى شيعى و سنى مذكور و مسطور است . امّا خبر مصطفى(صلى الله عليه وآله وسلم)است كه « انَّمَا الاْعَمالُ بِالنّيات » اگر غرض عمر آن باشد كه على (عليه السلام)بيرون آيد و بيعت كند بر ابوبكر به خلافت و غرضش نه آن باشد كه كودك در شكم فاطمه (س) سقط شود چه يمكن كه نداند كه فاطمه در پس در ايستاده است اگر چنين باشد آن را قتل خطاء گويند. و اگر عمداً كرده باشد هم نه معصوم است چه يمكن كه خود بداند كه فاطمه(س) در

پس در ايستاده است حكم خدا راست در آن ، نه ما را و شما را. در اين نقل بيش از اين نتوان گفتن.

9 _ همچنين خواجه نصيرالدين طوسى فيلسوف و متكلّم و دانشمند نجومى متوفّاى سنه 672، در تجريد الاعتقاد، اين حادثه ناگوار را آورده است. روشن است كه مطالب و محتويات يك كتاب كلامى و عقيدتى كه عقائد و نقطه نظرهاى دينى يك مذهب و مكتب را بازگو مى كند نمى تواند متكّى و مبتنى بر يك سرى روايات ضعيف باشد، بلكه اين عقيده اكثريت قاطع دانشمندان شيعه در اين مورد است.

خواجه در بحث امامت از تجريدالاعتقاد در صلاحيت نداشتن غير حضرت امير(عليه السلام) براى امامت، در مورد ابوبكر مى گويد:

ابوبكر را در خانه رسول خدا دفن كردند كه در زمان حيات از دخول آن ممنوع بود و هنگامى كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) از بيعت با ابوبكر خوددارى كرد گروهى را به خانه آن حضرت فرستاد و آتش در خانه افكندند، با آنكه دختر گرامى رسول خدا فاطمه (س) و حسن و حسين عليهماالسلام و گروهى از بنى هاشم در آن بودند و حسنين وقتى كه او را در جايگاه رسول خدا ديدند بر او اعتراض كردند، و در آخر عمر حسرت مى خورد كه چرا با خانه فاطمه (س) بى حرمتى كرد.

10 _ علامه حلّى متوفّاى 726 ، در كشف المراد در توضيح اين قسمت مى گويد :

اينها انتقادات ديگرى است در مورد ابوبكر، او در خانه رسول خدا به خاك سپرده شد در صورتى كه در حيات رسول خدا از ورود به آن خانه بدون اذن او نهى شده بود، و

وقتى كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) از بيعت امتناع كرد گروهى را به خانه او فرستاد و آنها آتش در خانه افكندند، در حالى كه ساكنين خانه فاطمه (س) و حسنين و جمعى از بنى هاشم بودند، و على(عليه السلام) را با جماعتى به جبر از خانه بيرون كشيدند و زبير كه با آنها بود شمشيرش را گرفتند و شكستند و ضربتى به فاطمه (س) رسيد كه از آن ضربت جنينى را كه در رحم داشت و پيامبر او را محسن نام نهاده بود سِقط كرد و ... .

ريختن به خانه و آسيب رساندن و اهانت به دختر پيامبر (ص2

11 _ فاضل مقداد متوفّاى 826 ، در شرح باب حادى عشر در ذيل كلام علامه حلى :«وَالاَِدلّةُ فى ذلِكَ لاتُحْصى كثرةً»(12)، شش دليل بر اين امر مى آورد و در دليل پنجم مى گويد:

آن حضرت ادّعاى امامت فرمود ... چون ديد كسى او را يارى نمى كند در خانه نشست و مشغول جمع آورى قرآن شد و چون او را به جهت بيعت طلبيدند، امتناع كرد تا آنكه دَرِ خانه او را آتش زدند و او را به جبر و قهر بيرون كشيدند ...

شارح ديگر باب حادى عشر ابن مخدوم حسينى متوفّاى سنه 976 ، در مفتاح الباب در شرح اين سخن علاّمه مى گويد:

ادّعاى امامت آن حضرت در كتابهاى سيره مشهور است و حتّى در آنها آمده هنگامى كه امام مخالفت مخالفين و اصرار آنها در مخالفت با خويشتن را ديد و دانست، در خانه اش نشست و به جمع آورى كتاب خدا مشغول شد و او را براى بيعت طلبيدند و او خوددارى نمود تا در خانه اش آتش افكندند و او را به

زور بيرون كشيدند.

12 _ همچنين على بن يونس عاملى متوفّاى 877 مى گويد :

و منها; ما رواه البلاذرى و اشتهر فى الشيعه اَنَّهُ حَصرَ فاطِمَةِ فِى البابْ حَتى اَسْقَطَتْ مُحْسِناً مَعَ عِلْمِ كُلِ اَحد بِقولِ اَبيها لَها : فاطِمَةُ بَضْعَةُ مِنّى مَنْ آذاها فَقَدْ آذانى .

از آن جمله چيزى است كه بلاذرى نقل كرده و ميان شيعه مشهور است كه عمر حضرت فاطمه را پشت در محصور كرد به طورى كه محسن را سقط كرد با اينكه همه مى دانند پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود : فاطمه پاره تن من است هر كه او را بيازارد مرا آزورده است.

البته در چاپهاى فعلى كتاب بلاذرى ( انساب الاشراف ) چنين خبرى در آن ديده نمى شود و ممكن است با توجه به پراكندگى مجلدات اين كتاب در گذشته، تصرّفى در آن انجام گرفته باشد.

غير از موارد ياد شده در مدارك و منابع ديگر شيعى، نيز اين موضوع عنوان شده است اگر چه در اعتبار برخى از اين منابع حرفهايى زده اند، و در استناد آنها به مؤلّفين اتّفاق نظر وجود ندارد. ما تنها فهرست اين منابع را نقل مى كنيم و از ذكر اقوال مؤلّفين خوددارى مى كنيم.

1 _ كتاب سليم بن قيس متوفّاى حدود سنه 90 هجرى، حديث چهارم ص 37 نقل نموده است.

2 _ التفسير ، تأليف محدث جليل محمدبن مسعودبن عياش ، معاصر ثقة الاسلام كلينى ، در جلد 2 صفحه 67 ، مسأله آمدن عمر با گروهى به در خانه حضرت فاطمه ، شكستن در خانه ، ريختن مهاجمين به خانه ، و بردن اميرالمؤمنين (عليه السلام) ملببّاً آمده است.

در مورد

اتقام و احكام تفسير ارزشمند عياشى به كتاب چهل مقاله از آيت الله رضا استادى ، مقاله « تفسير عياشى و مؤلف آن » مراجعه شود.

3 _ دلائل الامامة، ابى جعفر محمد بن جرير بن رستم الطبرى، معاصر شيخ طوسى (متوفّاى 460) و نجاشى (متوفّاى 450) و او متأخّر از ابن جرير عامى است و سيد ابن طاووس و سيد هاشم توبلى بسيار از او نقل كرده اند.

ايشان در ص 45، در روايتى از امام صادق (عليه السلام) مى نويسد:

علّت وفات حضرت فاطمه اين بود كه قنفذ غلام آن مرد (عمر) به دستور او با غلاف شمشير او را زد به گونه اى كه آن حضرت فرزندى كه در رحم داشت ساقط كرد و به سبب آن سخت مريض شد.

اين روايت از حيث سند معتبر و قابل اعتماد مى باشد.

اين نقل با ديگر نقل هايى كه اين امر را به عمر نسبت مى دهد منافات ندارد; زيرا چنانچه در اين نقل آمده ممكن است كه عمر دستور داده باشد و قنفذ اجرا كرده باشد از اين جهت فعل را مى توان به هر يكشان نسبت داد.

4 _ الاحتجاج، ابو منصور احمد بن على بن ابيطالب الطبرسى از اعلام قرن پنجم در احتجاج امام حسن مجتبى با جماعتى از مخالفين از جمله مغيرة بن شعبة ص 413 اين مسأله را نقل كرده است.

5 _ در كامل بهائى ، تأليف حسن بن على بن محمد مشهور به عمادالدين طبرى ، معاصر خواجه نصيرالدين طوسى ، نيز آسيب ديدن آن بانوى بزرگوار از سوى مهاجمين و شهادت محسن در ج 1 ، ص306 و 309 و 312 آمده

است.

6 _ ارشاد القلوب الى الصواب، للشيخ الجليل ابى محمد الحسن بن ابى الحسن بن محمد ديلمى، از معاصرين فخر المحققّين فرزند علاّمه حلّى متوفّاى 771 نيز اين مطلب را متعرّض شده است.

7 _ در نفحات اللاهوت از محقق كركى ، صفحه 130 ، تهديد به آتش زدن خانه و فراهم كردن هيزم و از بين رفتن محسن آمده است.

8 _ غاية المرام فى حجة الخصام از محدّث بزرگوار سيد هاشم بحرانى در باب 56، ص 559 اين موضوع را از سُليم آورده است.

9 _ علاّمه مجلسى نيز در بحارالانوار اين حادثه ناگوار را ذكر مى كند.

10 _ در بحرالمعارف از شيخ عبدالصمد همدانى ، متوفّاى 1216 قمرى نيز اين مطلب آمده است.

علماء و دانشمندان قرون اخير شيعه

حكيم الهى ملاّمحسن فيض كاشانى متوفّاى 1091 در علم اليقين در فصل بيستم در اين مورد مى نويسد:

سپس عمر عده اى از طلقاء و منافقين را جمع كرده و به سوى خانه اميرالمؤمنين آمدند و با در بسته مواجه شدند و فرياد كشيدند يا على از خانه بيرون بيا كه خليفه رسول خدا ترا مى خواند، ولى آنان در را به روى آنها باز نكردند.

پس هيزم آوردند و در پاى در نهادند و آتش تهيه كردند تا در خانه را بسوزانند و عمر فرياد كشيد و گفت: به خدا قسم اگر در را باز نكنيد آن را آتش مى زنم و همين كه فاطمه (س) دانست كه آنها تصميم دارند خانه را بسوزانند حركت كرد و در را گشود.

همين كه در را گشود جمعيّت او را به عقب راندند و فاطمه (س) بين در و ديوار واقع شد و سپس بر سر

امام ريختند و گريبان وى را گرفتند و درحالى كه او را بر زمين مى كشاندند به سوى مسجد بردند، فاطمه (س) بين آنها و همسرش حائل شد و گفت: به خدا قسم نمى گذارم كه پسرعمويم را به زور به مسجد ببريد... جمعيت كه چنين ديدند امام را رها كردند، عمر به قنفذ دستور داد كه با تازيانه فاطمه (س) را بزند، قنفذ پست و پهلوى فاطمه را به تازيانه گرفت تا زهرا (س) از حال برفت و اثر آن در جسم شريفش پيدا شد و اين ضربت بيشترين تأثير را در افتادن جنين او كه پيامبر او را محسن نام نهاده بود، داشته است و... .

البته مرحوم فيض اين بخش از علم اليقين ( يعنى از فصل 6 باب 14 تا اول فصل 25 از همين باب ) را از كتاب « التهاب نيران الاحزان » نقل مى كند ولى از بيوگرافى مؤلف اين كتاب اطلاعى در دست نيست. منتهى اعتماد فيض بر اين كتاب و نقل فصلهايى از آن مى تواند بيانگر نظر وى در اين قضيه باشد(13).

همچنين محدّث قمى حاج شيخ عباس در بيت الاحزان در موارد زيادى اين مسأله را خاطر نشان كرده است، و به تأليف ايشان در اين موضوع، بيت الاحزان مراجعه شود.

همچنين سيد عبدالرزاق الموسوى المقرم متوفّاى 1391 در صفحات 61 و 78 و ... كتاب « وفاة الصديقة الزهرا(عليه السلام) » اين مسأله را يادآور شده است.

بنابر اين مسأله از نظر روائى و كلامى و تاريخى مورد اتفاق علماء شيعه است. شأن يك محقّق و پژوهشگر تاريخ آن است كه با توجه به مدارك و منابعى

كه در دست دارد به تحقيق و بررسى بپردازد چه اينكه تاريخ يك علم نقلى است، همانند فقه و تفسير و ... ما نمى توانيم به صِرْف بعيد دانستن اين امر از طرف دست اندركاران خلافت به تاريخ سازى بپردازيم، و اين همه منابع و مدارك را ناديده بگيريم و اگر اين امر را ديگران قبول ندارند لااقل اين عقيده شيعه است.

نگاهى به زيارات بانوى بزرگ اسلام

در اينجا مناسب است كه نگاهى نيز به زيارتنامه هاى آن حضرت بيندازيم، براى آن حضرت چند زيارتنامه ذكر كرده اند كه به بعضى از آنها اشاره مى شود. يكى همان زيارتنامه معروفى است كه با جمله; اَلسلامُ عَلَيْكِ يا مُمْتَحَنَةُ امتَحَنَكِ الّذى خَلَقَكِ قَبْلَ ان يَخْلُقَكِ ... .

اين زيارتنامه داراى سند است، و شيخ مفيد، شيخ طوسى، شيخ حرّ عاملى و علامه مجلسى و بعديها نيز آن را ذكر نموده اند.

در اين زيارتنامه كوتاه و مختصر جملاتى دالّ بر شهادت و يا شكستن پهلو و... وجود ندارد، و گويا اين زيارتنامه به نظر شيخ صدوق در من لايحضره الفقيه نرسيده و از اين جهت آن را نياورده است.

ديگر زيارتنامه مختصرى است كه شيخ مفيد در كتاب المزار مى آورد و بخشى از آن چنين است : اَلسّلامُ عَلَيْكَ يا رَسولَ اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم)اَلسّلام عَلى اِبْنَتِكَ الصّديقةِ الطاهِرَة اَلسّلامُ عَلَيْكِ يا فاطِمَةُ يا سيدَةُ نِساءِالعالَمين، ايتّها البَتؤول الشَّهيّدة اَلطاهِرَة ، لَعَنَ اللّهُ مانِعَكِ اِرثَكِ و دافِعَكِ عَنْ حقّك ... .

كفعمى در بلدالامين و مجلسى در بحارالانوار نيز آن را آورده اند.

در زيارتنامه سوّم كه شيخ طوسى مى فرمايد اصحاب ما آن را در مقام زيارت آن حضرت مى خوانند اين

جملات آمده است اَلسُّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ رَسولِ اللّه ... اَلسَّلامَ عَلَيْكِ اَيَّتُها الصِديقَّةُ الشَهيْدَة ... اَلسَّلامُ عَلَيْكِ ايَتُّها المُضْطَهَدَةُ المَقْهُورَة...

شيخ طوسى اين زيارت را از شيخ صدوق گرفته است و متن آن از منشأت خود صدوق است. صدوق مى گويد پس از آنكه پشت به قبله و روى به جانب بيت فاطمه نمودم چنين گفتم: السلام عليك ... و در پايان مى افزايد: من در احاديث زيارتنامه اى براى حضرت فاطمه نيافتم، پس مى پسندم براى مراجعه كننده به كتابم آنچه را كه براى خودم مى پسندم.

در زيارتنامه چهارم كه مجلسى و ديگران آن را از سيد بن طاووس از كتاب مصباح الزائر او نقل مى كنند در فرازى از آن چنين آمده است :

... اَلسَّلامُ عَلَى البَتُولةِ الشَهيدَة ... اَلسَّلامُ عَلَيْكِ ايّتُهَاالمُمْتَحَنَة اَلسَّلامُ عَلَيْكِ ايَّتُهَا المَظْلُومَةُ الصّابِرَة لَعَنَ اللّهُ مَنْ مَنَعَكِ حَقَّكِ وَ دَفَعَكِ عَن اِرْثِكْ وَ لَعَنَ اللّهُ مَنْ ظَلَمَكِ وَ أعْنَتَكِ وَ غَصَّصَكِ بِريْقِكِ وَ أَدْخَلَ الذُّلَ بَيْتَكِ ...

در اين زيارتها شهيدة را به معناى گواه و الگو گرفتن و آن را همانند بتول ، راضيه ، مرضيه از القاب آن حضرت قرار دادن خلاف ظاهر است.زيرا شهيد به معناى كسى كه در ميدان جنگ و يا مظلومانه كشته شود در لسان پيامبر و ائمه (عليه السلام) بكار رفته ، و در صدر اسلام يك اصطلاح رايجى بوده است.

بنابراين اطلاق شهيدة به آن حضرت به اين معنا است كه آن حضرت مظلومانه به خاطر آسيبى كه به او رسيده بود وفات كرد. وانگهى ما در ميان اسماء و القابى كه از زبان پيامبر اسلام و ائمه اطهار براى آن بانوى بزرگوار

ذكر شده لقبى به نام شهيدة ( به معناى شاهد و الگو ) نمى يابيم ، تا بگوييم شهيدة به همين معنا در زيارت نامه ها منظور است ، بلكه اين لقب نيز مثل صابرة ، ممتحنة ، مظلومة و مضطهدة و ... به خاطر آسيب مهاجمين به آن حضرت ، كه منتهى به رحلت او گرديد بعداً به او داده شده است.

در زيارتنامه پنجم كه مرحوم مجلسى و محدّث قمى آن را از سيّد بن طاووس متوفّاى 664 نقل نموده اند جملاتى به صورت صريح بر شكستن پهلو و كشتن فرزندش محسن و غصب كردن حق وى دلالت مى كند.

... وَ صَلِّ عَلَى الْبَتولِ الطاهِرَةْ، الصِديْقَةِ المَعْصُومَة، التَقيّةِ النَّقيَّة، الرَضيّة المَرْضيَّة، الزَكيَّةِ الرَشيْدَة، المَظْلُومَةِ الْمَقْهُورَة، المَغصوبَةِ حَقُّها المَمْنُوعَةِ اِرْثُها، المَكْسُورَةِ ضِلْعُها، المَظْلُومِ بَعْلُها المَقْتُولِ وَلَدُها

البتّه علامه مجلسى تصريح مى كند كه سند اين زيارت به نظرش نرسيده است، ولى اكثر محدّثين شيعه اين زيارت را در كتاب دعا و زياراتشان آورده اند.

اين حاكى از آن است كه محتوى اين زيارت مورد قبول و باور علماى شيعه بوده است و اگر اين ظلم و ستمها بر آن حضرت واقع نشده بود خواندن اين زيارتنامه با توجّه به اينكه زيارت يك عمل عبادى است مشروع و جايز نمى بود.

درنتيجه از نظر علماى شيعه، مسأله در حدّ تهديد به احراق پايان نمى يابد بلكه مأمورين خليفه به خانه ريختند و در اين رهگذر به فاطمه زهرا (س) آسيب و صدمه رسانيدند به گونه اى كه فرزندى را كه در رحم داشت، ساقط كرد، و از صدمات آن به بستر مريضى افتاد و در آن كسالت رحلت كرد.

به

تصريح مرحوم شيخ الطائفه در تلخيص الشافى اين مسأله نزد شيعه معروف و بلاخلاف است.

انعكاس اين حادثه در بعضى از مدارك اهل سنّت

چنانچه قبلاً بيان نموديم بيشتر علماى اهل سنّت اين مرحله از تاريخ را مسكوت گذاشته و مسأله را درحدّ تهديد به احراق پايان برده اند، و تهديد به احراق و حتّى تأكيد نمودن اين تهديد به سوگند را به انگيزه حفظ وحدت مسلمين و بيعت با خليفه، امرى ناچيز مى دانند و آن را عيبى براى خلافت به حساب نمى آورند.

ولى با اين همه، بعضى از علما و دانشمندان اهل سنّت به اين مرحله نيز تصريح كرده اند و از بعضى ديگر به طور ضمنى اين قضيه فهميده مى شود.

قاضى عبدالجبار معتزلى ، متوفّاى 415 در اين مورد مى گويد :

معلوم ٌ اَنَّ عَليّاً(عليه السلام) لما امْتَنِعَ عَنِ البَيعةِ هَجمُوا عَلى دارِ فاطِمةَ (س).

روشن است ، هنگامى كه على (عليه السلام) از بيعت خوددارى كرد مأمورين خليفه به خانه فاطمه ريختند(14).

ابن ابى الحديد معتزلى در شرح نهج البلاغه مى گويد: من در نزد استاد خود ابوجعفر نقيب حديث هبار بن اسود را مى خواندم كه نيزه حواله هودج زينب دختر رسول خدا كرده بود و او را به گونه اى ترساند كه فرزندى از او سِقط شد و به اين سبب رسول خدا در روز فتح مكّه خون او را هدر كرد، و مى افزايد:

چون اين حديث را بر نقيب خواندم، وى گفت: هرگاه رسول خدا خون هبار را به جهت ترساندن زينب هدر كرد ظاهر اين است كه اگر رسول خدا در حيات بود، نسبت به خون كسى كه فاطمه را ترساند و فرزند او را هلاك گرداند، نيز

چنين مى كرد ابن ابى الحديد مى گويد:

به نقيب گفتم كه اين حديث را از تو نقل كنم كه فاطمه را ترسانيدند و فرزندش محسن را سِقط كردند نقيب گفت: آن را از من نقل نكن و خلاف آن را نيز از من نقل نكن كه من در اين امر به خاطر وجود اخبار متعارض متوقّف هستم.

چنانچه از عقائدش به دست مى آيد(15) شيعه زيدى است و فرقه زيديه در بسيارى از مسائل كلامى و فقهى موافق اهل سنت هستند.

و جاى اين سؤال است كه اخبار دال بر سقط محسن چه شده است تا به جهت تعارض با اخبار مخالف موجب توقف نقيب در اين مسأله شده است. چون در كتب فعلى اهل سنت روايات اندكى بر سقط محسن ديده مى شود.

همچنين شيخ الاسلام ابراهيم بن محمد جوينى خراسانى از اعلام قرن هفتم و هشتم، عين حديثى را كه ما از امالى شيخ صدوق نقل كرديم در فرائدالسمطين با ذكر سند آورده و ما براى رعايت اختصار از ذكر آن خوددارى مى كنيم چون با نقل مرحوم شيخ صدوق هيچ اختلافى ندارد.

همچنين سابقاً بيان داشتيم كه شهرستانى در الملل و النحل و صفدى در الوافى بالوفيات، و عبدالقاهر بغدادى در الفرق بين الفرق در نقل عقائد نظّام اهانت عمر به حضرت فاطمه و ضربه زدن به آن حضرت و از بين رفتن محسن را جزو آن عقايد شمرده است.

محمدبن طلحه شافعى متوفّاى 652 مى نويسد:

اَمّا مُحْسِن فَدَرَجَ سِقْطاً ، محسن به علت سقط شدن از بين رفته است(16).

شاعر توانا و اديب بزرگ جهان عرب ، عبدالمسيح انطاكى مسيحى ، متوفّاى 1341 قمرى در « القصيدة

العلوية المباركة » ، پاورقى صفحه 204 ، علت وفات حضرت فاطمه را چنين مى نويسد:

چند امر در سلامت فاطمه زهرا(س) تأثير داشت ; 1 _ رحلت جانگداز پدر بزرگوارش . 2 _ غصب خلافت از همسرش . 3 _ خشونتى كه از عمربن الخطاب بر او رفت.

همچنين عمر ابوالنصر، نويسنده معاصر مصرى ، مسأله هجوم عمر به خانه حضرت فاطمه(س) و وادار كردن على به بيعت با ابوبكر را ذكر مى كند وى در مورد محسن مى نويسد:

مورخين در وجود او اختلاف دارند اگر چه يعقوبى و مسعودى و غير آنان بر وجود او تأكيد مى ورزند.

مؤلف كتاب الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد مى گويد:

كه فاطمه پس از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) كودكى به نام محسن را سقط كرده است. شايد به خاطر ناراحتى و اضطراب زياد كودك را سقط كرده است(17).

همچنين عباس محمود العقاد در وفات حضرت فاطمه مى نويسد:

زهرا به بيمارى فرسايشگر قابل توصيفى مبتلا نبوده است زيرا يكى از ويژگيهاى عرب توانايى زياد آنان در توصيف است ، اطرافيان زهرا و اهل خانه او از قدرتمندترين عرب در بيان سلامت و مريضى افراد بودند، و ما در كلام آنان كه شكوه هاى او را بازگو مى كنند به بيماريهايى بر نمى خوريم كه انسانى را در عنفوان جوانى از بين ببرد، آنچه از كلامشان به دست ما رسيده علت وفات وى نقاهت ، ضعف و اندوه است و بر اينها رنج و بيمارى تولد زودرس را نيز بايد افزود هر گاه درست باشد كه او پس از رحلت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) كودكى به نام

محسن را سقط كرده است چنانچه در بعضى از اخبار مشاهده مى شود(18).

محسن در كتب دانسمندان شيعى و سنى

علت مرگ او سخنان متفاوتى ابزار داشته اند و طبق مدارك شيعى او بر اثر وارد آمدن ضربه اى بر شكم فاطمه(س) سقط شده است چنانچه بعضى از نويسندگان اهل سنّت نيز مثل نظّام، محمد بن طلحه شافعى ، جوينى مؤلّف فرائد السمطين و ابن قتيبة در المعارف بنا به اظهارات ديگران نيز همين را آورده اند.(19) البّته بعضى ديگر بدون اينكه اشاره اى به تاريخ تولد و در گذشت او بكنند به صورت خيلى مبهم گفته اند: او در كودكى درگذشت.

چنانكه قبلاً اشاره كرده ايم رشيد الدين محمدبن على معروف به ابن شهرآشوب متوفّاى 588 در مناقب حضرت فاطمه (س) در فصل حليتها و تاريخها مى نويسد:

و فى معارف القتيبى: اِنَّ مُحْسِنَاً فَسَد مِنْ زَخْمِ قُنْفُذِ العَدَوى.

محسن به علّت ضربه قنفذ درگذشت.

نه تنها ابن شهر آشوب چنين چيزى را مى گويد بلكه حافظ گنجى شافعى المقتول 658 در كفاية الطالب مى نويسد:

ابوعبدالله شيخ مفيد بر جمهور افزوده و گفته است ; فاطمه (س) بعد از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) پسرى را سِقط كرد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) او را محسن ناميده بود، و اين چيزى است كه كسى از مورخين غير از ابن قتيبه آن را ذكر نكرده است.

ولى متأسفانه در «المعارف» موجود، چاپ دوّم، ناشر دارالمعارف مصر ص 211، چنين آمده است:

و اما محسّن بن على فهلك و هو صغيرٌ.

اين نوع از تحريف حقايق اعتبار بسيارى از كتب را زير سؤال برده است.

علاّمه محقق سيدجعفر مرتضى العاملى، در كتاب دراسات و بحوث فى التاريخ و الاسلام

در مقاله « اِعْرِف الكتب المحرّفة » حدود بيست و هفت مورد از اين نوع تحريفها را متذكر شده، به آن مراجعه شود.

با توجه به نظر دانشمندان شيعه در كشته شدن محسن، محدثين اهل سنت خواسته اند بين اين دو قضيه جمع كنند: يكى خبر مشهور بين مسلمين در اينكه نسبت و منزلت اميرالمؤمنين با پيامبر ، همان مقام و منزلت هارون به حضرت موسى است و نام پسران على (عليه السلام) نام پسران هارون است و ديگر تبرئه خليفه و مأمورين او از آسيب رساندن به فاطمه(س) و سقط محسن. از اين جهت محدثين اهل سنت عموماً نوشته اند كه محسن در حيات پيامبر متولد شد و پيامبر نام او را محسن نهاد; و او در كودكى درگذشت.

محدثين اهل سنت معمولاً هنگامى كه به محسن اشاره مى كنند از هانى ابن هانى از حضرت على (عليه السلام) نقل مى كنند كه گفت : وقتى كه حسن متولد شد نام او را حرب نهادم و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود نام او حسن است، و همين كه حسين متولد شد نام او را حرب نهادم پيامبر از نام او پرسيد و او را حسين ناميد. وقتى كه محسن متولد شد او را حرب ناميدم و پيامبر پس از پرسش از نام او ، او را محسن ناميد و سپس فرمود آنها را به نام فرزندان هارون ناميده ام : شبّر ، شبير ، مشبّر .

ولى نمى توان گفت كه محسن در حيات پيامبر متولد شده است زيرا محدثين اين روايت را از _ يونس يا اسرائيل _ از ابى اسحاق از هانى بن هانى

از اميرالمؤمنين نقل مى كنند و اين روايت علاوه بر اينكه بعضى از رجال آن مجهول و ضعيف هستند با روايات ديگرى كه محدثين اهل سنت از سلمان فارسى و عكرمه در اين مورد آورده اند تعارض دارد. و از حيث دلالت هم خالى از اشكال نيست. زيرا بر طبق مدارك شيعه(20) و برخى از مدارك اهل سنت در قضيه نام گزارى حسنين ، هيچ وقت با وجود پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) اميرالمؤمنين به خود اجازه نمى داد كه در نام گذارى بر پيامبر سبقت بگيرد، و ادب اسلامى و عرف رايج آن روز بر اين بود كه بزرگ خانواده بر نوزاد اسم مى نهاد. بر فرض حضرت على يك بار در نام گزارى بر پيامبر سبقت گرفته و با عدم رضايت پيامبر روبرو شده باشد ، آيا مى توان تصور كرد كه وى بار دوم و سوم نيز به چنين امرى مبادرت كرده باشد؟.

جا دارد بگوييم اين روايت را آنان براى تبرئه خليفه از سقط جنين در مسأله تهاجم به خانه حضرت فاطمه ساخته اند، و بگذريم از اينكه در كيفيت وفات محسن بين خود عامه اختلاف است، و افرادى مثل نظام (به نقل از بغدادى ، شهرستانى و صفدى ) و بلاذرى ( به نقل از الصراط المستقيم ) و ابن قتيبه دينورى ( به نقل از حافظ گنجى ) و جوينى و محمدبن طلحه شافعى و عقاد و... همان عقيده شيعه را دارند كه محسن به جهت آسيب ديدن حضرت فاطمه از بين رفت.

بر طبق روايات شيعه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) آخرين فرزند حضرت فاطمه را پيش از تولد

محسن نام نهاده بود.

مرحوم علامه تسترى در بعضى از روايات شيعه در رابطه با اين مسأله توضيحى دارند و مى گويند: جهت پاره اى از اغراض بعضى از روات عامى حديث چيزهايى را برآن افزوده اند.

ندامت خليفه در آخرين لحظات زندگى

يكى از بهترين مؤيّدات بر ارتكاب عمل و شكستن حرمت و حريم خانه حضرت فاطمه (س) اظهار تأسّف و پشيمانى شديد خليفه در آخرين لحظات زندگى است و اين بهترين شاهد است كه مسأله در حدّ تهديد به احراق پايان نيافته بلكه چنانچه بيان داشته ايم مأمورين او به خانه ريختند و حرمت و حريم خانه را شكستند.

مسأله ندامت و پشيمانى ابوبكر نسبت به امورى كه در دوران خلافت دو ساله خود مرتكب شد، در كتب معتبر اهل سنّت و شيعه آمده است، و نخستين چيزى را كه از آن اظهار ندامت و پشيمانى شديد مى كند كشف و تفتيش خانه فاطمه(س) است.

ما در اين جا به بعضى از مدارك آن اشاره مى كنيم.

1 _ ابوعبيد متوفّاى 224 در كتاب الاموال همين تأسف را نقل مى نمايد، منتهى وى به جاى اينكه نقل كند اى كاش! خانه فاطمه (س) را بازرسى نمى كردم نوشته:

فوددت انى لم اكن فعلت كذاوكذا _ لخلة ذكرها _ قال ابوعبيد: لا اُريد ذكرها. اى كاش چنين و چنان نمى كردم و علّت اين كنايه گويى را خود ابوعبيد چنين مى گويد كه دلم نمى خواهد آن را يادآورى كنم.

مرحوم امينى مى فرمايد ايشان اين تحريف را به خاطر حفظ آبروى خليفه مرتكب شده است، ولى افسوس كه ديگران در اين باره با او همكارى ننموده و خيانت او در سپرده هاى تاريخ آشكار شده

است.

2 _ ابن قتيبة دينورى متوفّاى 276 ، تحت عنوان مرض ابى بكر دارد:

فَلَيْتَنى تركتُ بيتَ علّى و ان كان اعَلْنَ] ظ:اغلق[ على الحرب ... .

اى كاش! كه خانه على (عليه السلام) را رها مى كردم، اگر چه با من اعلان جنگ كرده باشد.

3_ همچنين در تاريخ يعقوبى آمده است ... و ليتنى لم افتّش بيتَ فاطمة بنت رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم) و اُدْخِلْه الرجال، و لوكان اغلق على حرب...

اى كاش خانه فاطمه دختر پيامبر خدا را بازرسى نمى كردم و مردان را به آن راه نمى دادم اگر چه آن را براى جنگ بسته باشند ... .

4 _ محمد بن جرير طبرى از عبدالرحمن بن عوف نقل مى كند:

ابوبكر گفت: ... من بر چيزى از دنيا تأسّف نمى خورم مگر اينكه دوست داشتم سه كار را كه انجام داده ام، نكرده بودم، و سه كار را به جا نياوردم انجام مى دادم، و اى كاش در پيرامون سه مسأله از پيامبر مى پرسيدم ... ولى آن سه كارى كه اى كاش نكرده بودم:

«فَوَدَدْتُ انّى لَمْ اَكْشِفْ بَيْتَ فاطمة عن شىء و ان كانوا قد اَغْلَقوا عَلَى الحرب..».

«اى كاش خانه فاطمه (س) را بازرسى نمى كردم; هرچند در آن را براى جنگ بسته باشند».

5 _ ابن عبدربه اندلسى مؤلّف عقدالفريد در باب «استخلاف ابى بكر لعمر» دارد.

... فَوَدَدْتُ انى لم اكشف بيت فاطمةَ عن شئى و ان كانوا اغلقوه على الحرب.

اى كاش! خانه فاطمه را مورد تعرّض قرار نمى دادم، اگر چه آن را براى جنگ با من بسته باشند.

6 _ مسعودى مؤلف مروج الذهب مى نويسد:

فَوَدِدْتُ اَنّى لم اكن فَتَّشتُ بيتَ

فاطمة، و ذكر فى ذلك كلاماً كثيراً ... .

اى كاش! كه خانه فاطمه را تفتيش و بازرسى نمى كردم، و در اين باب سخن بسيار گفت.

7 _ همچنين قاضى عبدالجبار معتزلى متوفّاى 415 اين مطلب را آورده است.

8 _ ابن ابى الحديد از احمد بن عبدالعزيز الجوهرى صاحب كتاب سقيفه نقل مى كند، كه ابوبكر گفت:

لَيْتَنى لم اَكْشِفْ بيت فاطمة و لواعلنَ] ظ:اغلق [ على الحرب.

اى كاش! خانه فاطمه را نمى گشودم و وارسى نمى كردم، گرچه بر ضدّ من اعلان جنگ كرده باشند.

در مورد ديگر ابن ابى الحديد از ابوبكر جوهرى و مبرّد همه اين داستان و ندامت از نُه چيز را ذكر مى كند كه اولين آنها همان گشودن در خانه فاطمه (س) است.

9 _ محمدبن احمدبن عثمان ذهبى متوفّاى 748 در ميزان الاعتدال در عنوان « عُلْوان بن داوُد البجلى » از عقيلى حديث مسندى را از عبدالرحمن بن عوف نقل مى كند كه ابوبكر گفت: انى لااسى على شىء اِلاّ على ثلاث وَدَدْتُ انّى لم اَفْعلهُنَّ... وَدَدْتُ اَنّى لَم اَكْشِفْ بيت فاطمة و تركته و اِن اُغْلِقَ عَلَى الحربِ ...

ذهبى همين مطلب را در تاريخش و در شرح حال ابوبكر نيز آورده است.

10_ ابن حجر عسقلانى متوفّاى 852 در لسان الميزان مى نويسد: كه ابوبكر در دم مرگ مى گفت: انى لااسى على شىء الاعلى ثلاث وَدِدْت انّى لم اَفْعلهُنَّ وَدِدْتُ انّى لم اكشِفْ بيت فاطمة و تركتُهُ و ان اُغلِق على الحرب .

11 _ علاء الدين على متقى هندى، متوفى 975 در كنزالعمال مى نويسد:

...فَوَدَدْتُ انى لم اكن اَكْشف بيت فاطمة و تركته و ان كانوا غلّقوه على الحرب.

اى كاش!

تفتيش نمى كردم خانه فاطمه (س) را و آن را به حال خود رها مى كردم گرچه آن را براى جنگ بسته باشند.

در اين جا از نقل سخنان دانشمندان شيعه در مورد ندامت ابوبكر به جهت طولانى شدن بحث خوددارى مى شود.

از مطالب ياد شده نتيجه مى گيريم كه ندامت و پشيمانى خليفه در آخرين لحظات زندگى براى اين نبوده كه افرادى را به در خانه حضرت اميرالمؤمنين فرستاد تا آنها را براى بيعت با خليفه بخوانند و در صورت امتناع از آمدن آنها را فقط تهديد به آتش زدن خانه نمايند و كار در همين جا خاتمه يافته باشد، بلكه ندامت خليفه براى اين بوده كه دستور شكستن حريم خانه را داد و مردان اجنبى و مهاجم را به آن خانه راه داد، و حرمت و حريم خانه را شكست و آن گروه آن فجايع را به بار آوردند و امام (عليه السلام) را با آن وضع نامطلوب به مسجد بردند و ساير وقايع و حوادث ناگوارى كه بعضى را قبلاً اثبات كرديم و بعضى بعداً خواهدآمد.

علل عدم انعكاس اين حوادث در بسيارى از كتب اهل سنّت

اما اينكه چرا اين حوادث تلخ و ناگوار در تأليفات اكثر اهل سنّت انعكاس نيافته و حتى در بعضى از كتب تاريخى آنان مرحله اوّل هم ذكر نشده است كلاً دو چيز را مى توان گفت; ما ابتداء به بيان اين دو عامل مى پردازيم و سپس به قسمتى از سخنان آنها در اين مورد اشاره مى نماييم.

1 _ يكى از چيزهايى كه اكثر دانشمندان اهل سنّت مخصوصاً متقدّمين از آنها در مورد صحابه پيامبر معتقدند، مسأله عدالت صحابه و اجتهاد آنهاست، آنها همه اصحاب پيامبر را

عادل و مجتهد مى دانند و آنها افرادى چون عمرو بن عاص، معاوية بن ابى سفيان، خالد بن وليد، عبدالرحمن ابن ملجم، مغيرة بن شعبه، و حتى يزيد بن معاويه ( با اينكه صحابى نيست ) و همه صحابه را چه آنهايى كه در كنار علّى بن ابيطالب بودند و چه آنهايى كه با او جنگيدند و چه آنهايى كه عزلت گزيدند و ... همه و همه را عادل و مجتهد مى دانند، بر اساس اين طرز تفّكر بسيارى از نويسندگان اهل سنّت از ذكر حوادثى كه عدالت صحابه را زير سؤال مى برد خوددارى مى كنند. حادثه يورش به خانه اميرالمؤمنين (عليه السلام) و ريختن در خانه و آسيب رساندن به دخت گرامى رسول خدا و ... حادثه كوچكى نيست، تا از يك سو اين حادثه تلخ و ناگوار را در آثارشان بيآورند و از سوى ديگر حادثه آفرينان را افرادى عادل و مجتهد و بر حق معرّفى كنند، ازين جهت عدّه اى ترجيح داده اند كه در برابر مسائل و حوادثى كه عدالت آنها را زير سؤال مى برد ساكت بمانند.

ما در رساله اى تحت عنوان مبانى مذاهب اسلامى در تشخيص سنت، اين مسأله را به طور مشروح مورد بررسى قرار داده ايم، ازين جهت در اين جا وارد اين بحث نمى شويم.

2 _ عامل ديگر اين امر خلع سلاح نمودن شيعه است آنها ديدند نقل اين حوادث موجب مى شود كه شيعيان آنان از اين امر به عنوان حربه اى برنّده بر حقانيّت مسلك و مرام خويش و ابطال مرام اهل سنت استفاده كنند. از اين رو براى خلع سلاح مخالفين از

نقل آن خوددارى مى كنند و گاهى در چاپهاى بعدى آثار پيشينيان دست به تحريفاتى مى زنند.

از اين جهت سيد مرتضى علم الهدى در الشافى و شيخ الطائفه در تلخيص الشافى پس از نقل خبر بلاذرى درآمدن عمر با آتش به در خانه حضرت اميرالمؤمنين على (عليه السلام) و برخورد با فاطمه، و گفتگوى آن حضرت با او: آيا آمده اى كه خانه ام را بر من بسوزانى و ...؟ مى گويد:

اين خبر را شيعه از طروق متعدد روايت كرده است، و جا داشت كه محدثين اهل سنّت نيز آن را نقل بكنند. آنها درگذشته اين احاديث را با طيب نفس نقل مى كردند ولى بعدها ديدند كه نقل اين مطالب بر ضررشان تمام مى شود، پس از نقل آن خوددارى كردند.

سخن سيد مرتضى و شيخ طوسى بيانگر اين واقعيت است كه نويسندگان اهل سنّت هر چه بيشتر با حوادث ناگوار صدر اسلام فاصله مى گرفتند كمتر آن حوادث مسأله آفرين را در تأليفاتشان مى آوردند تا حربه اى به دست مخالفينشان ندهند، و عدّه اى بر اين امر يعنى نيآوردن حوادث تلخ و رفتار و اعمال زشت عده اى از صحابه پيامبر، و پيدا كردن نقاط مثبتى در انتخاب خليفه و مهم جلوه دادن آن تعمّد داشته اند تا مبادا مقام و موقعيّت خلفا زير سؤال برود.

امام المورّخين محمد بن جرير طبرى، در حوادث سال سى ام، در شرح حال ابوذر و ماجراى او با معاوية مى نويسد:

در علّت فرستادن معاويه ابوذر را از شام به مدينه چيزهاى زيادى گفته اند، كه نقل بيشتر آنها را دوست ندارم، ولى كسانى كه معاويه را معذور

دانسته اند در اين مورد داستانى را ذكر كرده اند كه سرّى برايم از شعيب از سيف از عطيه از يزيد فقعسى نوشت و ... .

وى از نگارش حقايقى كه به كرامت خليفه سوّم و معاويه برمى خورد خوددارى مى كند و از ايراد آن كراهت دارد.

سپس داستانى را كه برخى در مقام معذرت خواهى از رفتار معاويه و تبرئه و بى گناه شمردن خليفه ساخته اند ذكر كرده است، در حالى كه اين قصّه ساختگى برخلاف تاريخ صحيح و حديث مسلّم است.

مرحوم علاّمه امينى رجال اين داستان ساختگى را افرادى كذّاب و وضّاع و مجهول و ضعيف و متّهم به زندقه و ... معرفى مى كند.

ابن اثير جزرى به پيروى از طبرى مى گويد:

در علّت فرستادن معاويه ابوذر را از شام به مدينه چيزهايى گفته اند: از دشنام دادن معاويه او را، و تهديد كردن به قتل و فرستادنش از شام به مدينه بر شتر برهنه، و تبعيد شدن ابوذر از مدينه به صورت خيلى زشت كه نقل آن درست نيست و اگر هم واقعيّت داشته باشد بايد عثمان را معذور دانست، و آن اينكه حق امام است كه رعيّتش را ادب كند و غير ازين از عذرها، نه اينكه اين امور وسيله طعن و انتقاد بر خليفه قرار گيرند. و من از نقل آنها خوددارى كردم.

مرحوم علامه امينى در اين جا بحثى دارد تحت عنوان «جناية التاريخ» و نمونه هاى بسيارى ازين حق كشى ها را آورده است.

خط مشى طبرى الگوى مورّخين بعدى قرار گرفت. آنها نيز كه مدركشان تاريخ طبرى بود از آوردن حقايق به بهانه اينكه موجب عيبجويى در كبار صحابه

خواهد شد طفره رفتند و در مقابل به نقل روايات ساختگى پرداختند.

ابن اثير در مقدّمه الكامل مى گويد:

من در اين كتاب چيزهايى را آورده ام كه در يك كتاب نيآمده است... از تاريخ طبرى تأليف ابوجعفر طبرى آغاز نمودم; زيرا آن كتابى است كه همگان بر آن اعتماد مى كنند و هنگام اختلاف مورد مراجعه قرار مى گيرد... و هنگامى كه از تاريخ طبرى فراغت يافتم به مطالعه كتب مشهور تاريخى ديگر پرداختم و به آنچه از طبرى نقل كردم و در آن نبود از آن كتب اضافه كردم و همه چيز را در جايش قرار دادم، مگر چيزهايى كه مربوط به ياران پيامبر مى شد كه بر نقل طبرى چيزى اضافه نكردم مگر در حدّ توضيح بيشتر و يا اسم افراد و يا چيزى كه موجب انتقاد و طعن بر يكى از ياران پيامبر نباشد. و در بين مورّخين فقط به طبرى اعتماد نمودم; زيرا او از جهت استحكام كار و جامعّيت علم و صحت و صدق عقيده پيشواى همگان است، و تازه از تواريخ مشهور ديگر از آنهايى نقل كردم كه صدق منقولات و صحّت مندرجات آنها محرز بوده است.

همچنين ابن كثير، پس از پايان بردن سرگذشت صحابه در ردّه و فتوحات و جنگها و فتنه ها و حوادث مى گويد:

اين خلاصه آن چيزى است كه ابن جرير طبرى از ائمه تاريخ ذكر كرده است و در آن چيزى از اخبار ساختگى و جعلى كه اهل هوى يعنى شيعه و غير شيعه عليه صحابه ساخته اند نيست.

همچنين ابن خلدون پس از داستان صلح امام حسن و افتادن خلافت در دست معاوية مى گويد:

اين

پايان كلام است در خلافت اسلامى و آنچه كه در آن اتفاق افتاد از ارتداد و فتوحات و جنگها سپس پيدا شدن اتفاق و يكپارچگى، اصول و كليات آن را به صورت خلاصه از كتاب محمد بن جرير طبرى نقل كرده ام; زيرا تاريخ طبرى موثّق ترين كتاب در اين باب است و از انتقاداتى كه موجب شبهه و اشكال در نيكان و صالحان صحابه مى شود به دور است و چه بسيار در كلام مورخّين اخبارى يافت مى شود كه انتقاد و عيبجويى به نيكان صحابه است، پس نبايد كتاب را به آن روايات سياه كرد.

همچنين مورّخين ديگر، كه اولين و موثّقترين مدرك آنها در بررسيهاى تاريخى، تاريخ طبرى بوده است.

يكى از كسانى كه طبرى بسيار از او روايت مى كند سيف بن عمر است و اخبار و روايات بسيارى از عصر رسول خدا و سقيفه و بيعت ابى بكر و جنگهاى ردّه و فتوحات و جنگ جمل از او نقل شده است، در حالى كه دانشمندان رجال درباره او چنين گفته اند.

ضعيف، متروك الحديث، ليس بشىء، كذّاب، كان يضع الحديث، اتهم بالزندقه.

در ضمن از اين اظهارات نكته عدم انعكاس تهديد به احراق در اين سه كتاب تاريخى هم روشن مى شود.

پاسخ به يك سؤال

ممكن است گفته شود كه مسأله ريختن به خانه فاطمه (س) و اهانت به آن حضرت و بردن امام به جبر به مسجد اگر واقعيت مى داشت حتماً در كتب تاريخى و حديثى همه دانشمندان اهل سنّت انعكاس مى يافت چنانچه داستان غدير و حديث ثقلين و منزلت در كتب آنان آمده است; امّا داستان احراق و اهانت به دختر پيامبر را

چنانچه دانسته شد اهل سنّت جز اندكى، انكار مى كنند و فقط برخى از ايشان آن را در حدّ تهديد ذكر نموده اند.

در پاسخ اين سؤال مى گوييم;

اوّلاً: چنانچه از سخنان طبرى و ابن اثير و ابن خلدون و ابن كثير و ديگران دانسته مى شود نوعاً علماى اهل سنّت از نقل مسائل و وقايعى كه در آن عدالت صحابه زير سؤال برود خوددارى مى كنند، حالا چه رسد كه دامن زنندگان اين وقايع ناگوار دستگاه خلافت و شخص خليفه باشد و افرادى كه بر آنها اين ستمها و ظلمها رفته، خاندان پيامبر و دختر و داماد و عزيزان او باشند يعنى همان افرادى كه دهها روايت در فضائل و مناقب آنها در كتب همين نويسندگان آمده است. پس نقل اين حوادث به منزله تقبيح عمل خليفه و خلافكارى اوست. ازين جهت بعضى ها مثل ابن ابى الحديد كه قسمتهايى از آن را آورده اند آن را به عنوان گناه، منتهى گناه بخشودنى مطرح كرده اند كه اگر از دستگاه خلافت صادر نمى شد بهتر بود.(21) و بعضى ديگر چون ابن كثير اين را حق خليفه دانسته اند، كه افرادى از رعيّتش را _ مخصوصاً اگر زن باشد _ از حقّ محروم كند.

تازه اين افراد رفتار و كارهاى خلاف عدالت و تقوايى كه از ديگران _ غير از خلفاء _ صادر شده است را حمل بر اجتهاد آنها نموده اند تا به عدالت آنها اشكالى وارد نشود، اينها افرادى چون خالد بن وليد، عمرو بن عاص ، معاوية بن ابى سفيان ، ابوالغاديه قاتل عمار ياسر و حتى عبدالرحمن بن ملجم و يزيد بن معاويه

و همه صحابه چه آنهايى كه در ركاب على (عليه السلام) جنگيدند و چه آنهايى كه با او وارد جنگ شدند و يا بى طرف بودند و ... همه را عادل مى دانند و كارهاى خلاف عدالت و تقواى آنها را حمل بر اجتهاد و تشخيص آنها مى كنند و آنها را در انجام اين كارهاى زشت و ناروا مستحق پاداش نيز مى دانند; زيرا براى مجتهد مخطىء يك پاداش وجود دارد.

چنانچه بيان داشتيم ما اين عقيده _ عدالت و اجتهاد صحابه _ را در رساله اى به طور مشروح ابطال نموديم و در اينجا وارد آن نمى شويم.

ثانياً: نقل حوادث و وقايع بستگى فراوانى دارد به تعداد شاهدان و ناظران عينى آن حوادث، داستان غدير و يا ثقلين و ... در بين هزاران نفر مطرح گرديد و به همين نسبت ناقلين آنها نيز زيادند، و اگر گروهى از نقل آن امتناع كنند باز عده زيادى هستند كه آن را نقل كنند. اين به خلاف مسأله ريختن به خانه و اهانت به دختر رسول خدا كه تعداد شاهدان عينى اين حادثه اندكند، چرا كه اين حادثه اى بود ناگهانى و بدون اطلاع قبلى ، و شايد اكثر شاهدان آن همان مهاجمين بودند كه از سوى ابوبكر براى اين كار فرستاده شدند و آنان هم داعى بر نقل خلافكاريهايشان نداشتند. پس اين مسأله با داستان غدير و حديث منزلت قابل مقايسه نيست، و به همين جهت كمتر نقل شده است، ازين جهت در كيفيّت اين امر و اينكه اين اهانت از سوى عمر بوده يا قنفذ يا مغيره، اختلاف ديده مى شود ولى همه اين روايات

متفقند كه اين امر واقع شده است.

ثالثاً: درست است كه نويسندگان اهل سنت داستان غدير و يا ثقلين و يا احاديث ديگرى را كه شيعه از آنها استفاده تنصيص بر امامت اميرالمؤمنين را مى نمايد نقل كرده اند، اما در دلالت آنها تشكيك نموده و الفاظ حديث را تأويل مى برند تا استفاده اين معنى از آن نشود، ولى تأويل ماجراى ريختن به خانه ، يا صدمه زدن به دختر پيامبر امرى است بسيار مشكل، از اين جهت مصلحت را در آن ديدند كه از آن دم نزنند تا در تأويل و توجيه آن گرفتار نيايند.

رابعاً: ناپسندى و زشتى درگير شدن دستگاه خلافت براى اخذ بيعت با خاندان رسالت و هتك احترام به ساحت دخت گرامى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) با هيچ چيز قابل مقايسه نيست. اهانت به زنان حتى در زمان جاهليت امرى قبيح و زشت شمرده مى شد، و مايه ننگ و عيب اهانت كنندگان و نسل آنها به حساب مى آمد. زشتى و قباحت اين عمل در زن باردار و بى دفاع به مراتب بيشتر بوده است.

وَ اِنْ كانَ الرّجلُ ليتناوَلُ المرأة فِى الجاهليّة بِالفَهْر اَوِ الْهِراوَةِ فَيُعيَّرُ بِها وَعَقِبُهُ مِنْ بَعْدِهِ

به درستى كه هر گاه مردى در زمان جاهليت به روى زنى دست بلند مى كرد و سنگ كوچك و يا چوبى به او مى زد همين باعث ننگ او و فرزندان او مى شد.

حالا چه رسد به اينكه بانويى كه با مأمورين خليفه روبرو شد دختر رسول خدا باشد، كسى كه فضائل و مناقب او در گوشها طنين انداز است، و رضاى او رضاى رسول خدا و خشم

او با خشم رسول خدا برابرى مى كند. زيرا حركت ايذايى و بى حرمتى به رسول اللّه اختصاص به حيات او ندارد بلكه بعد از رحلت او نيز بايد از كارهايى كه موجب ايذاء و اذّيت او مى شود و او را به خشم مى آورد خوددارى كرد.

...و ما كان لكم اَنْ تؤْذُوا رسولَ اللّه وَلا ان تنكحوا اَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ اَبداً، اِنَّ ذلِكم كانَ عِنداللّهِ عِظيماً.

شما حقّ نداريد رسول خدا را آزار دهيد و نه هرگز همسران او را بعد از او به همسرى خود درآوريد كه اين كار نزد خدا عظيم است.

اِنَّ الذين يُؤذُونَ اللّهَ ورَسُولَه لعنهم اللّه فى الدُّنيا و الاخرة وَاعدَّلهم عذاباً مُهيناً.

آنها كه خدا و پيامبرش را اذّيت مى كنند خدا آنها را از رحمت خود در دنيا و آخرت دور مى سازد و براى آنها عذابى خواركننده است.

حالا نقل حوادث ناگوار و هتك احترام به ساحت دختر گرامى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در كتب اهل سنّت چه چيزى را براى مرتكبين آن عمل باقى مى گذارد؟ و آيا مى توان از چنين بيعتى دفاع كرد براى آن مشروعيّت قائل شد؟ ...

دانشمندان اهل سنّت كه خود را در اين اشكالات گرفتار ديدند ناچار شدند كه يكى را به دست فراموشى بسپارند و در غيراين صورت به قول سنايى غزنوى:

مرمرا باور نمى آيد زروى اعتقاد حق زهرا بردن و دين پيامبر داشتن

آنكه او را بر سر حيدر همى خوانى امام كافرم گر مى تواند كفش قنبر داشتن

از حضرت فاطمه نزديكتر به رسول خدا چه كسى است؟ آيا اين اهانت ها و آمدن به در خانه و تهديد به سوزاندن خانه

با اهلش كه هيچ جاى انكار ندارد و ريختن در خانه و آسيب رساندن به زهرا (س) از نظر دانشمندان شيعه و بردن حضرت على (عليه السلام) با آن وضع نامطلوب و تهديد به قتل و ... آيا اين اعمال مخالفت صددرصد با نصّ آيه محكمه «قل لااسئلكُمْ عَليهِ اَجْراً اِلاَّ الموّدةَ فِى القربى»(22) نيست؟

در پايان اين فصل مناسبت داشت مظالمى كه بر حضرت زهرا (س) رفته است از: هتك حرمت و اهانت به آن حضرت و سقط فرزندش و... از نظر ادبيات شعرى نيز مورد بررسى قرار گيرد و قسمتى از اشعار شعراى عرب زبان و فارسى سرا نيز مطرح گردد. شعراى بزرگى چون علاءالدين حلّى از علما و شعراى قرن هشتم و معاصر شهيد اوّل ، شيخ صالح كواز حلى ، آية اللّه شيخ محمد حسين اصفهانى (محقق كمپانى) ، آيت الله سيد صدرالدين صدر، و كعبى، و سيد صالح حلّى از شاگردان آخوند خراسانى و ديگرانى كه اين حادثه ناگوار را در اشعارشان آورده اند، ولى براى پرهيز از طولانى شدن مقاله از ذكر آنها خوددارى مى شود.

نتيجه مباحث اين بخش اين مى شود كه ريختن مهاجمين به خانه اميرالؤمنين (عليه السلام) مورد قبول دانشمندان شيعه و سنى است . اما در مورد هتك حرمت و اهانت به ساحت دخت گرامى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) با توجه به تصريحات دانشمندان شيعه و زيارتنامه هاى آن حضرت و داستان چگونگى وفات محسن و اظهارات بعضى از بزرگان اهل سنت با اطمينان مى توان گفت كه اين امر نيز واقع شده است. اما سكوت و وارد نشدن بعضى از دانشمندان شيعه در اين

باب به خاطر موقعيت خاص زمانى و مكانى آنان بوده است.

شيخ مفيد و على بن عيسى اربلى

چنانچه دانسته شد عموم دانشمندان و نويسندگان شيعه از قدما و متأخرين يكى از عوامل وفات حضرت فاطمه (عليه السلام) را صدمه و آسيبى مى دانند كه از سوى مهاجمين به آن حضرت رسيده بود. تنها دو تن از بزرگان علماء شيعه در اين قضيه نظر قاطعى نداده اند. يكى شيخ مفيد و ديگرى على بن عيسى اربلى است كه جا دارد در تأليفات آنان تأمّل بيشترى داشته باشيم.

اگر در انتساب كتاب اختصاص به شيخ مفيد ترديد كنيم و همچنين واژه شهيدة در زيارتنامه كتاب المزار را به معناى ياد شده اش نگيريم، بايد گفت وى در اين قضيه نظر قاطعى نداده است. زيرا وى در كتاب ارشاد در تاريخ اميرالمؤمنين (عليه السلام) متعرض جريان سقيفه و كيفيت بيعت گرفتن از آن حضرت و حوادث تلخ و ناگوارى كه بر خاندان پيغمبر رفته است نمى شود، بلكه وى پس از ذكر رحلت رسول الله بلافاصله وارد مناقب امام (عليه السلام) از قضاوتها و كلمات و ... مى شود. البته وى در تعداد فرزندان امام(عليه السلام) مى گويد : از شيعه كسانى معتقدند كه حضرت فاطمه (عليه السلام) پس از پيامبر فرزندى به نام محسن را سِقط كرد ، و طبق نظر اين طايفه تعداد فرزندان آن حضرت بيست و هشت تن مى شود والله اعلم و احكم .

شيخ مفيد در اينجا بدون هيچ نقدى، تاريخ زندگى اميرالمؤمنين(عليه السلام) را به پايان مى برد.

همچنين وى در «تصحيح الاعتقاد» متعرض چگونگى رحلت پيامبر و دوازده امام شده است. امّا نسبت به حضرت فاطمه (عليه السلام) اظهار

نظرى نكرده است.

در آثار و تأليفات ديگر وى چيزى در اين مورد نيافتيم.

اما على بن عيسى اربلى وى چنانچه از مقدمه كتابش استفاده مى شود بنا نداشت كه همه حوادث و مصائبى كه بر اهل بيت رسول خدا روا داشته اند را ذكر كند بلكه هدفش تنها ذكر مناقب و مفاخر اهل بيت بوده است.

از اين جهت در بخش زندگى اميرالمؤمنين (عليه السلام) از حوادث دوران 25 ساله زندگى آن حضرت چيزى نمى گويد. و در بخش زندگى حضرت فاطمه نيز پس از بيان فضائل آن حضرت وارد كلمات وى مى شود و اشاره اى نسبت به ريختن مأموران ابوبكر به خانه و تهديد به آتش زدن و... كه از مسلمات تاريخ است نمى كند. بديهى است كه ذكر نكردن را نمى توان دليل بر قائل نبودن گرفت.

وانگهى با اينكه اربلى در پاره اى از وقايع تاريخى تشكيك مى كند مثلاً وى در اينكه مأمون حضرت رضا (عليه السلام) را زهر داده باشد تشكيك مى كند.

ولى در مسأله اولاد اميرالمؤمنين همان كلام شيخ مفيد را نقل مى كند بدون اينكه اين نظريه را مورد نقد و بررسى قرار دهد.

ما در كتاب كشف الغمه به دهها مورد بر خورده ايم كه وى پس از نام خلفا و بعضى از بزرگان اهل سنت عبارت « رضى الله عنه » را قرار مى دهد. چنين كارى از يك عالم شيعى در شرايط عادى بسيار بعيد مى باشد و احتمال دارد كه وى به خاطر شرايط خاص زمانى و مكانى از بيان پاره اى از حقايق معذور بوده است.

فصل سوّم : بردن امام با وضع نامطلوب

اشاره

مسأله ريختن به خانه آن حضرت و بردن وى با

وضع نامطلوب ، و اجبار آن حضرت به بيعت، نيز در مدارك شيعى و سنّى آمده و به راحتى قابل اثبات است. اكنون به بيان بعضى از منابع و مدارك اين فصل مى پردازيم :

1 _ معتبرترين مدرك در اين مسأله نهج البلاغه است كه مورد قبول همه دانشمندان شيعه و محققين اهل سنت مى باشد.

امام (عليه السلام) در بخشى از نامه بيست و هشتم نهج البلاغة در پاسخ معاويه آورده است:

وَ قُلْتَ اِنّى كُنْتُ اُقادُ كما يُقادُ الْجمل المخشوش حَتّى اُبايعَ ...

گفته اى كه مرا همچون شتر افسار زدند و كشيدند تا بيعت كنم.

براى توضيح اين قسمت لازم است كه به اصل نامه معاويه به اميرالمؤمنين على (عليه السلام) نيز اشاره اى داشته باشيم.

ابن عبدربه متوفّاى 328 . احمدبن على قلقشندى متوفّاى 821 . همچنين ابن ابى الحديد معتزلى در شرح نامه 28 نهج البلاغه نامه معاويه به امام(عليه السلام) را نقل مى كنند كه معاويه در بخشى از نامه به منظور تنقيص و پايين آوردن مقام امام مى نويسد:

وَ ما مِنْ هولاءِ الاّمَنْ بَغَيْتَ عَلَيْهِ وَ تَلَكَّأت فى بيْعَتِهِ حَتى حُمِلْتَ اِلَيْهِ قَهْرَاً تُساقُ بِخَزائِمِ الاِقْتِسارْ كَما يُساقُ الْفَحْلُ الْمَخْشُوشْ (23).

يعنى تو بر هر يك از خلفاى پيشين دشمنى ورزيدى و از بيعت با آنان امتناع كردى تا آن كه تو را همانند شتر افسار زده براى بيعت حاضر كردند.

اين جمله دشمن حكايت از بيعت تحميلى امام(عليه السلام) با هر يك از سه خليفه پيشين دارد ، ولى نمونه بارز اين بيعت تحميلى و بردن امام با وضع نامطلوب در مورد بيعت با ابوبكر بوده است.

از اين جهت ما نخست به معناى «

جمل مخشوش » و سپس به ريختن مأموران خليفه به خانه و بردن امام (عليه السلام) مى پردازيم.

لغويين در معناى «خِشاش» گفته اند:

الخشاش: عُوَيْد يُجْعَلُ فى اَنْفِ الْبَعير يُشَدُّ بِهِ الزمامُ لِيكونَ اَسْرَعَ لاِنقياده.

چوب كوچكى كه در بينى شتر قرار مى دهند و افسار را به آن محكم مى بندند تا رام كردن شتر سريع تر صورت گيرد.

ابن ابى الحديد در موارد متعددى از شرح نهج البلاغه تصريح مى كند كه فرستادگان خليفه به زور وارد خانه شدند و امام را به گونه زننده اى براى بيعت به مسجد بردند.

او اين حادثه ناگوار را از ابوبكر احمدبن عبدالعزيز جوهرى صاحب كتاب سقيفه نقل مى كند كه به بعضى از آنها اشاره مى شود:

در يك جا ابوبكر احمد بن عبدالعزيز جوهرى به اسنادش از ليث بن سعد نقل مى كند كه علّى (عليه السلام) از بيعت با ابوبكر خوددارى ورزيد. پس او را ملبّياً(24) _ يعنى در حالى كه پيراهنش را در گردنش جمع كرده بودند و او را مى كشاندند _ از خانه بيرون آوردند و او را به سرعت مى بردند و او به مسلمانها مى گفت براى چه گردن كسى را مى زنيد كه جهت اختلاف تأخير نكرده بلكه براى حاجتى _ جمع قرآن يا تجهيز بدن پيامبر _ تأخير كرده است پس بر هيچ دسته اى از مسلمانان نمى گذشت مگر اينكه به او گفته مى شد برو بيعت كن.

در نقل ديگر جوهرى از ابوالاسود مى گويد: ... كه عمر با گروهى به خانه فاطمه (س) هجوم آورد ... پس عمر آن دو _ على و زبير _ را از خانه خارج

كرد و آنها را به مسجد مى راند تا بيعت كردند ...

جوهرى در نقل ديگر از شعبى مى گويد: كه ابوبكر خالد را طلبيد و عمر و خالد را به سوى على فرستاد، و خالد بيرون خانه ايستاد و عمر داخل شد ... عمر زبير را از خانه بيرون كشيد و به دست خالد داد و ابوبكر جمع كثيرى را براى يارى آن دو فرستاد. عمر مجدداً داخل خانه شد و به على گفت برخيز و بيعت كن، على سرش را پايين انداخت و از جايش تكان نخورد. پس عمر دست على را گرفت و گفت برخيز. على امتناع كرد. پس او را از جايش بلند كرد و به جلو راند. زبير را نيز جلو راند... سپس عمر و يارانش آنها را با خشونت و درشتى به مسجد بردند...

ابن ابى الحديد در مورد جوهرى مى گويد: او از رجال حديث و از ثقات مورد اطمينان است.

در مورد ديگر ابن ابى الحديد مى گويد:

اما خوددارى على(عليه السلام) از بيعت تا اينكه به خانه اش ريختند و او را به زور بيرون آوردند، اين را محدّثين و اهل سيره نقل نموده اند و ماهم در اين باب اقوال جوهرى را ذكر نموديم.

در همين جا ابن ابى الحديد برخى از حوادث ناگوارى را كه شيعه در اين مورد ذكر مى كند مثل زدن حضرت فاطمه (س) با تازيانه و باقى ماندن اثر آن تا هنگام مرگ و قرار گرفتنش بين در و ديوار و افتادن محسن و طناب انداختن به گردن على (عليه السلام) و كشاندن به سوى مسجد و ... را قبول ندارد و مى گويد اينها

چيزهايى است كه شيعه به نقل آن متفّرد است، و پيش اصحاب ما واقعيت ندارد و اهل حديث آن را نقل نكرده اند.

ابن ابى الحديد در شرح خطبه 26 داستان سقيفه را پيش مى كشد و مى گويد: روايات در اين باب اختلاف دارد، پس آن چيزى كه شيعه مى گويد، و گروهى از محدّثين نيز بسيارى از آن را نقل كرده اند اين است كه على (عليه السلام) از بيعت سرباز زد تا اينكه او را به زور از خانه بيرون كردند... همگى آنها يعنى زبير و ساير متخّلفين از بيعت را براى بيعت بردند و كسى از بيعت امتناع نكرد مگر على (عليه السلام)به تنهايى; زيرا او به خانه فاطمه (س) پناه برد، پس آنها شرم كردند از اينكه او را به زور از خانه بيرون بكشند، و فاطمه (س) كنار در ايستاد و صدايش را به مهاجمين رساند. پس آنها پراكنده شدند و دانستند كه على به تنهايى ضررى نمى رساند. پس رهايش كردند. و گفته مى شود كه آنها او را با ديگران از خانه بيرون آوردند و پيش ابوبكر بردند تا بيعت كند... .

معلوم نيست چرا ابن ابى الحديد با اينكه نامه بيست و هشتم نهج البلاغة را قبول دارد، و با وجود اين اظهارات، شيعه را در نقل همه اين جريانات تلخ و ناگوار متفرّد مى داند.

2 _ فضل بن شاذان نيشابورى از اصحاب ائمه متأخر (عليه السلام) متوفّاى 260 از اهل سنت نقل مى كند:

آن دو _ ابوبكر و عمر _ به سراغ على (عليه السلام) فرستادند هنگامى كه او را متلبباً حاضر كردند به او گفتند بيعت

كن ، گفت اگر بيعت نكنم چه مى كنيد ؟ گفتند تو را مى كشيم ...

3 _ بلاذرى در روايتى از ابن عباس نقل مى كند :

بَعَثَ اَبُوبَكرْ عُمَرَبن الخَطابْ اِلى عَلى رَضى اللّه عَنْهُم حيْنَ قَعَدَ عَنْ بِيْعَتِهِ وَ قالَ اِئتِنىْ بِهِ بِاَعْنَفِ الْعُنُفْ ...

ابوبكر عمر را در پى على (عليه السلام) فرستاد هنگامى كه على (عليه السلام) از بيعت با ابوبكر خوددارى كرد، به عمر گفت: على را با خشن ترين وجه و شديدترين حالت نزد من بياور ...

آنان كه در نزد اهل سنت به رقت قلب و مهربانى و دل رحمى معروف بودند چنين دستورى را دادند، پس حساب افرادى كه به خشونت و تند خويى و قساوت قلب معروف بوده اند واضح است.

4 _ يعقوبى متوفّاى 284 ه_.ق در اين مورد مى گويد:

ابوبكر و عمر خبر يافتند كه گروهى از مهاجرين و انصار با على بن ابيطالب در خانه فاطمه دختر رسول خدا فراهم گشته اند پس با گروهى آمدند و به خانه هجوم آور شدند على (عليه السلام) بيرون آمد (ظاهراً بايد زبير باشد و عبارت ابن ابى الحديد از جوهرى آن را در مورد زبير دانسته است) و شمشيرى حمايل داشت. عمر با او برخورد كرد و با او درگير شد و شمشيرش را شكست. و جمعيت به خانه ريختند. پس فاطمه (س) بيرون آمد و گفت به خدا قسم بايد بيرون رويد و گرنه سرم را برهنه مى كنم و نزد خدا ناله و زارى مى كنم. پس بيرون رفتند و هر كه در خانه بود برفت و چند روزى بماندند سپس يكى پس از ديگرى بيعت مى

كردند وليكن على جز پس از شش ماه و به قولى چهل روز بيعت نكرد.

5 _ محمدبن مسعود عياشى معاصر ثقة الاسلام كلينى با ذكر سند نقل مى كند:

عمر به اتفاق گروهى به در خانه فاطمه (عليه السلام) آمد و همين كه فاطمه (عليه السلام) آنها را ديد در را بر روى آنان بست و تصور نمى كرد آنان بدون اجازه وارد خانه شوند، پس عمر با لگد در را شكست و آن گروه به خانه ريختند و على(عليه السلام)را ملبباً از خانه بيرون آوردند ...

6 _ شيخ صدوق در ابواب دوازده گانه كتاب خصال مى نويسد كه خلاصه اش چنين است :

دوازده تن از مهاجر و انصار براى احتجاج با ابوبكر در مسأله خلافت به عنوان نظرخواهى به خدمت اميرالمؤمنين (عليه السلام) رسيدند. اميرالمؤمنين ضمن نهى آنان از شدت عمل و هشدار نسبت به جنگ داخلى و وضعيتى كه رجال خلافت براى او پيش آورده بودند، فرمودند اگر شما شدت عمل به خرج دهيد ، آنان شمشيرهايشان را از غلاف بيرون مى كشند و آماده پيكار مى شوند همان گونه كه مرا براى بيعت مجبور كردند و پيراهنم را در گردنم جمع كردند و به زور به مسجد بردند و گفتند بيعت كن ، و گرنه تو را مى كشيم ...

البته علامه تسترى در الاخبار الدخيلة ج 1 ص 27 توضيحى در اين باب دارند كه به آن مراجعه شود.

7 _ در اختصاص منسوب به شيخ مفيد با ذكر سند از امام صادق(عليه السلام)نقل شده است: وقتى كه مردم با ابوبكر بيعت كردند اميرالمؤمنين را ملّبباً حاضر كردند (يعنى در حالى كه پيراهنش را

در گردنش جمع كرده بودند و مى كشاندند) تا بيعت كند. سلمان گفت: آيا با چنين شخصى چنين عمل مى كنند؟ به خدا سوگند اگر وى خدا را بخواند آسمان را بر زمين خراب مى كند.

همچنين وى در داستان سقيفه بنى ساعده نيز ريختن مهاجمين به خانه و شكستن در خانه را ذكر مى كند و مى گويد: فدخلوا على علىّ(عليه السلام)و اَخْرجوُهُ ملّبباً.

بر على وارد شدند و او را ملّبباً از خانه بيرون آوردند.

8 _ سيد مرتضى با ذكر سند از عدى بن حاتم طائى نقل مى كند كه مى گفت :

ما رَحِمْتُ اَحَدَاً رَحْمَتى عَليَّاً(عليه السلام) حين اُتىَ بِهِ مُلَبَّبَاً (25) يعنى : به حال هيچ كسى ، چون حال على ترحم نكردم و دلم نسوخت، هنگامى كه او را ملبباً براى بيعت حاضر كرده بودند.

9 _ شيخ تقى الدين ابى الصلاح الحلبى ، متوفّاى 447 مى نويسد:

آنان آتش براى سوزاندن خانه امام آورده بودند و بدون اجازه به خانه اش ريختند و او را ملبباً براى بيعت به مسجد بردند ، و بدين وسيله همسر و دختران و حاميان او از بنى هاشم و غير از بى هاشم را از خانه هايشان خارج كردند و شمشيرشان را برهنه كردند و امام (عليه السلام) را در صورت امنتاع از بيعت تهديد به قتل كردند با اينكه هيچ يك اين كارها را با سعدبن عباده و خباب منذر و ساير متخلفين از بيعت انجام نداده بودند.

10 _ شيخ الطائفه نيز روايت على بن حاتم در حاضر كردن امير المؤمنين به صورت ملبباً را در تلخيص الشافى ذكر مى كند.

11 - محمدبن جرير طبرى امامى

، معاصر شيخ طوسى در «المسترشد » مى نويسد:

اهل سنت از كجا مى گويند كه امام على (عليه السلام) خلافت را از راه مسالمت آميز و تبليغ زبانى درخواست نكرده بود ، در صورتى كه همه مردم مى دانند كه او شش ماه در خانه نشست ( از بيعت با ابوبكر خوددارى كرد) پس گاهى او را ملبباً از خانه بيرون مى آوردند و گاهى مدارا مى كرد و گاهى به او مى گفتند بيعت كن. او مى گفت اگر بيعت نكنم چه مى كنيد؟ مى گفتند گردنت زده شود.

12 _ محقق حلّى نجم الدين ابوالقاسم جعفربن الحسن بن سعيد ، مؤلف شرايع الاسلام ، متوفّاى 686 مى نويسد:

از جمله دليلى كه اهل سنت براى خلافت ابوبكر آورده اند اين است كه صحابه و از جمله اميرالمؤمنين على(عليه السلام) او را به عنوان خليفه خطاب مى كردند.

ايشان در پاسخ مى گويد : بر فرض صحت اين قضيه، امام (عليه السلام) در حال تقيه بود، و چاره اى جز آن نداشت چگونه ؟! در حالى كه او را به زور از خانه اش بيرون آوردند و جبراً براى بيعت بردند، پس از آنكه گفتند اگر بيرون نيايى خانه ات را با تو مى سوزانيم .

13_ علامه حلّى در كشف المراد پس از نقل هجوم مهاجمين به خانه اميرالمؤمنين و آتش زدن خانه مى نويسد: وَاَخُرَجُوا عليّاً (عليه السلام)كرهاً. على(عليه السلام) را به زور از خانه بيرون آوردند.

و همين مطلب را در باب حاد يعشر نيز ذكر مى كند.

14_ حكيم الهى ملامحسن فيض كاشانى در اين مورد مى گويد: پس آنها بر سر امام ريختند در حالى

كه وى روى فرش نشسته بود. بر او هجوم آوردند و او را درحالى كه به زمين مى كشاندند از خانه بيرون آوردند و پيراهنش را به گردنش جمع كردند و به سوى مسجد كشاندند... تا پيش ابوبكر بردند...

15_ عمر رضا كحّاله در اعلام النساء در شرح حال حضرت فاطمه (س) آنچه را كه ابن قتيبه دينورى در الامامة و السياسة در اين مورد آورده را با تفاوت اندكى نقل كرده، و خطبه آن حضرت در مقام احتجاج با ابوبكر را نيز آورده است.

از جمله اينكه : جمعيت از ناله حضرت زهرا و استغاثه اش به رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم)از مظالم دستگاه خلافت، در حالى كه سخت مى گريستند و نزديك بود دلهايشان پاره شود... پراكنده شدند، و فقط عمر با گروهى باقى ماند. پس على را از خانه خارج كردند و او را پيش ابوبكر بردند و به او گفتند بيعت كن. گفت: من بيعت نمى كنم. گفتند قسم به خدايى كه جز او خدايى نيست گردنت را مى زنيم. گفت: بنده خدا و برادر رسول خدا را مى كشيد؟

عمر گفت: اما بنده خدا درست و اما برادر رسول خدا خير. ابوبكر ساكت بود و چيزى نمى گفت عمر به ابوبكر گفت: آيا فرمانت را در موردش صادر نمى كنى؟ گفت: تا هنگامى كه فاطمه (س) در كنارش است او را به چيزى وادار نمى كنم. پس على (عليه السلام) به طرف قبر رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم)رفت در حالى كه با صدا گريه مى كرد و مى گفت پسر مادرم اين قوم مرا خوار كردند و در فشار قرار

دادند و نزديك بود مرا به قتل برسانند. و على بيعت نكرد تا آنكه فاطمه (س) رحلت نمود.

16_ علاّمه امينى در الغدير تحت عنوان بى پايگى گزينش خليفه از آغاز كار مى نويسد: چشمان تاريخ مى بيند: كه پيكره پاكى و بزرگوارى _ اميرالمؤمنين _ را دستگير و همچون شترى كه چوب در بينى اش كرده اند تا مهار شود به سوى خود مى كشند و مى برند. با درشتى مى رانند. مردم گرد آمده اند و مى نگرند و به او مى گويند بيعت كن. مى گويد اگر بيعت نكنم چه مى شود؟ پاسخ مى دهند در آن هنگام به همان خدايى كه جز او خدايى نيست گردنت را مى زنيم. مى فرمايد در اين صورت بنده خدا و برادر رسول خدا را خواهيد كشت.

همچنين مى بيند برادر پيامبر برگزيده خدا _ على _ به قبر رسول خدا پناه برده، فرياد مى كند: برادر، اين گروه مرا ناتوان شمرده اند و نزديك است خونم را بريزند.

17_ محمد جواد مغنيه در فلسفة التوحيد و الولاية مى نويسد :

از دشمنى هاى قريش نسبت به على (عليه السلام) پس از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)غصب فدك بود ... همه اينها و بيشتر از اينها را مرتكب شدند ولى باز هم در مورد على (عليه السلام) به سكوت و بى طرفى از سوى او راضى نشدند بلكه بر او هجوم آوردند تا او را بر خضوع و تسليم در برابر ابوبكر وا دارند. و بر اثر اين هجوم بر خانه فاطمه پاره تن پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) واقع شد آنچه واقع شد.

آنچه نقل شد نشانگر اين

واقعيت است كه امام هرگز با ميل و اختيار خودش با خليفه بيعت نكرد، و اينگونه نبوده است كه در فرداى سقيفه هنگامى كه خليفه براى بيعت مردم با او بالاى منبر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) قرار گرفت از تخلّف على و گروهى بپرسد و پيكى به خانه او بفرستد و امام نيز فوراً در مسجد حاضر شود و با معذرت خواهى در تأخير با خليفه بيعت كند. يا با تهديد عمر به سوزاندن خانه، امام (عليه السلام) از خانه بيرون آيد سپس او را براى بيعت به مسجد ببرند و او با گله از مشورت نكردن با او در امر خلافت با آنها بيعت كند.

بلكه چنانچه گفتيم، فرستادگان خليفه پس از اجراى مأموريتشان در مرحله اوّل و دوّم امام را ملبباً از خانه بيرون آوردند، آنگاه در حاليكه عده اى امام را از جلو مى كشاندند و گروهى هم از پشت سر او را به جلو مى راندند به سوى مسجد بردند. ولى امام در برابر تهديدات آنها ايستادگى كرد. و به عقيده محقّقين اهل سنّت تا مدت ششماه (يعنى پس از رحلت فاطمه زهرا (س) به نظر اهل سنّت) حاضر به بيعت نشد.

امام (عليه السلام) با تكيه بر شايستگى ذاتى خويش براى خلافت و وجود نصّ از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) ، در برابر دستگاه خلافت ايستادگى مى كرد. ولى از طرف ديگر نداشتن ياران كافى براى گرفتن خلافت ، ارتداد قبايل اطراف مدينه از اسلام و پاسخ ندادن سران انصار به استمداد و كمك خواهى امام (عليه السلام)، عواملى بودند كه امام (عليه السلام)را به بيعت با آنها وادار

كرد.

بعضى از عوامل بيعت امام (عليه السلام) با خلفاى پيشين

از طرفى گذشت زمان به نفع دستگاه خلافت و تثبيت پايه هاى حكومت و به زيان خاندان رسالت بود، و در اين شرايط نهضت و قيام امام براى گرفتن حق خويش در آن اوضاع به نفع اسلام جوان و جامعه نو بنياداسلامى نبود ، از اين جهت پس از مدتى مقاومت بخاطر مصالح ديگر ناچار به بيعت با آنان شد. ولى اين بيعت كردن را نمى توان دليل بر مشروّعيت خلافت خلفاء از ديد اميرالمؤمنين دانست چنانچه صلح امام حسن (عليه السلام) و بيعت او با معاوية را نمى توان دليل بر مشروعيّت خلافت معاويه دانست، بلكه امام بنابر مصالحى با حكومت خلفاى قبل از خودش موافقت و بيعت نموده است.

اينك برخى از عوامل اين بيعت ناخواسته و تحميلى را ذكر مى كنيم;

1_ نداشتن ياران براى گرفتن خلافت .

امام در يكى از سخنرانيهاى خود علت آنرا نداشتن ياران و از بين رفتن اهل بيت نزديك خويش معرّفى مى كند:

فنظرتُ فاذا ليس لى مُعينٌ اِلاّ اَهْلُ بيتى فَضَنِنْتُ بهم عَنِ الموت و اَغْضَيتُ عَلَى الْقذى و شَرِبْتُ عَلَى الشَّجى وَصَبَرْتُ عَلى اَخْذِالكَظْمَ وَعَلى اَمَرَّ مِنْ طعم العَلْقم.

پس از رحلت پيامبر در كار خويش انديشدم، در برابر صف آرايى قريش جز اهل بيت خود يار و ياورى نديدم. پس به مرگ آنها راضى نشدم و چشمى را كه در آن خاشاك رفته بود فروبستم و با گلويى كه استخوان در آن گير كرده بود نوشيدم و برگرفتگى راه نفس و بر حوادث تلخ تر از زهر صبر كردم.

شارحين نهج البلاغه در ذيل اين خطبه، اين سخن را از امام نقل مى كنند: لَوْ وَجَدْتُ اربعينَ ذَوى

عَزْم مِنْهُم لَنا هَضْتُ القوم.

اگر چهل مرد مصمم مى داشتم براى گرفتن حقّم قيام مى كردم.

2_ ارتداد قبايل عرب از اسلام

در نامه اى كه امام به مصريان مى نويسد علّت قيام نكردن و بيعت كردن با ابوبكر را ارتداد قبائل عرب ذكر مى كند.

...فلمّا مَضى (عليه السلام) تنازع المسلمون الامر من بعده: فواللهِ ما كان يُلْقى فى رُوعى وَلايخطر بِبالى ان العرب تُزْعِجُ هذا الامرَ مِنْ بعده (صلى الله عليه وآله وسلم) عن اهلِ بيته، و لااَنَّهم مُنَحُّوه عَنّى مِن بعده، فما راعَنى اِلاّ انثيال الناسِ على فُلان يبايعونه، فامسكت يَدى حتى رأيتُ راجعة الناس قد رجعت عن الاسلام يدعون الى مَحق دين محمّد (صلى الله عليه وآله وسلم)، فخشيتُ اِنْ لَم اَنْصُرِ الاسلامَ و اَهله اَرى فيه ثَلْماً او هَدْماً تكونُ المصيبةُ به عَلىّ اعظم من فوت ولايتكم التّى هِىَ متاعُ ايّام قلائل، يزول منها ما كان كما يزول السَّراب او كما ينقشّع السحاب فنهضت فى تلك الاحداث حتّى زاحَ الباطلُ و زهق واطَمَانَ الدينُ وتَنَهْنَه.

همين كه پيامبر رحلت كرد مسلمانان در امر خلافت و جانشينى او اختلاف كردند، به خدا قسم من هرگز فكر نمى كردم كه عرب خلافت را از خاندان پيامبر بگرداند _ و در جاى ديگر قرار دهد _ و مرا از آن دور سازد، تنها چيزى كه مرا ناراحت كرد اجتماع مردم اطراف فلان بود كه با او بيعت مى كردند، دست نگه داشتم و از بيعت كردن خوددارى كردم. تا اينكه ديدم گروهى از اسلام بازگشته و مى خواهند دين محمّد را نابود سازند در اينجا بود كه ترسيدم كه اگر اسلام و اهلش را يارى نكنم بايد

شاهد نابودى و شكاف در اسلام باشم كه مصيبت آن براى من از رها ساختن خلافت و حكومت بر شما بزرگتر است از حكومت چند روزه اى كه به زودى مانند سراب از بين مى رود، پس به مقابله با اين حوادث برخاستم و مسلمانان را يارى كردم تا آنكه باطل محو شد و آرامش به آغوش اسلام بازگشت.

ابن ابى الحديد معتزلى شارح نهج البلاغه پس از نقل اين قسمت از نامه امام داستانى را از تاريخ طبرى نقل مى كند كه خلاصه اش چنين است.

پس از رحلت رسول خدا قبائل اسد و غطفان و ثعلبه و قيس و گروهى از بنى كنانه در اطراف مدينه اجتماع كردند و نمايندگانى به سوى ابوبكر فرستادند و از او درخواست كردند كه آنها را از پرداخت زكات معاف دارد. ابوبكر در جواب گفت كه اين قبايل اگر از ريسمانى كه با آنها پاى شتر را مى بندند از من دريغ كنند با آنها خواهم جنگيد. و نمايندگان قبائل پاسخ را به مردمشان رساندند و در ضمن آنها را از ضعف مسلمين و كمى جمعيت آنان آگاه كردند و آنان را براى حمله به مدينه به طمع انداختند. ابوبكر و مسلمانان از قضيه مطلع شدند و ابوبكر مسلمانان را مخاطب قرار داد كه نمايندگان آنها جمعيت اندك شما را ديدند و منتظر شبيخون آنها باشيد، فاصله شما با آنها زياد نيست و از ما توقعاتى داشته اند كه نپذيرفتيم پس آماده مقابله باشيد. پس على به تنهايى حركت كرد و حراست يكى از گذرگاههاى مدينه را به عهده گرفت و طلحه ، زبير ، عبدالله بن مسعود و

گروهى از مسلمانان گذرگاههاى ديگر مدينه را در اختيار گرفتند و چيزى نگذشت كه نخستين گروه دشمن به قصد شبيخون به سوى مدينه روى آوردند كه با مسلمانان مواجه شدند ... تا اينكه دارد مسلمانان پس از مدتى دشمنان را شكست دادند و با پيروزى به مدينه بازگشتند.

ابن ابى الحديد پس از نقل اين داستان مى گويد: اين قصه قيام امام در ايام خلافت ابوبكر است كه در اين نامه به آن اشاره كرده است . مثل اينكه اين سخن امام پاسخ به سخن گوينده اى است كه تصور مى كرد كه امام بخاطر ابوبكر حركت كرده و به فرمان او جنگيد. امام عذرشان را در اين قيام بيان كردند و فرمودند موضوع چنان نيست كه او گمان كرده است بلكه قيام او از باب دفع ضرر از جان و دين بوده و اين امرى است واجب چه اينكه براى مردم امام و پيشوايى باشد يا نباشد.

حقيقت نيز همين است ، امام به خاطر مصلحت اسلام كه مهمتر و با ارزش تر از نرسيدن به خلافت است به يارى اسلام و مسلمين شتافت و در مقام نظرخواهى خلفا از ايشان، كمال اخلاص و خيرخواهى را از خود نشان مى داد. چرا كه مصلحت اسلام و مسلمين در كار بود نه مصلحت افراد. پس اين حمايت ها و خيرخواهى هاى امام نسبت به مصالح اسلام و مسلمين را نمى توان دليل بر رضايت امام از خلافت خلفادانست . ما اين مسأله را در جزوه اى تحت عنوان «نظريه تفكيك خلافت از امامت» مورد بررسى قرار داده و به همان بسنده مى كنيم.

3 _ عُقده هاى درونى

قريش

در مواردى امام (عليه السلام) غضب خلافت را به عوامل و عقده هاى درونى قريش نسبت به خودش مى داند.

امام در پاسخ سائل، كه در بحبوحه جنگ صفين پرسيده بود: چگونه قريش شما را از مقام خلافت كه از همه سزاوارتر بوديد كنار زدند؟ فرمود: ... فَاِنَّها كانت اثرةً شَحَّتْ عَلَيْها نفوسُ قوم وَسَخَتْ عنهانفوسُ اخرين وَالحكَمَ اللّه واَالمَعْودُ اليه القيامة.

رهبرى امّت و خلافت از آن ما بود، اما گروهى بر آن بخل ورزيدند و گروهى هم از آن چشم پوشيدند داور ميان ما و آنها خداست و بازگشت همه به سوى اوست.

از طرفى جامعه اسلامى در آن ايّام سخت دچار اختلاف داخلى و دودستگى شده بود اختلاف مهاجرين با انصار در سقيفه ، قريش با بنى هاشم وجود منافقين و ارتداد بعضى از قبايل عرب ... در يك چنين جوّى، يك جنگ داخلى و خونريزى كوچك چه بسا موجب انفجارهايى در داخل و خارج مدينه مى شد، و در چنين شرايطى اگر امام (صلى الله عليه وآله وسلم) براى گرفتن حقّش به قوّه قهريه متوسّل مى شد چه بسا اين سر از جنگ داخلى بزرگ و ارتداد افراد به جاهليت و شكاف در وحدت مسلمين درمى آورد، ازين جهت امام صبر و بردبارى را پيش گرفتند و با شرايطى كه برايش پيش آورده بودند ساختند.

اين فرازها و فرازهاى ديگر دلالت دارند كه امام پس از يأس و نوميدى از گرفتن حق، و نداشتن ياور، و ارتداد بعضى از قبائل عرب و اختلافات داخلى و وجود منافقين و جديد الاسلامها و ... ناچار به بيعت با خليفه شد.

سؤالى از دانشمندان اهل سنت

در اين جا سؤالى از دانشمندان اهل

سنّت در ريختن به خانه امام و بردن امام با آن وضع نامطلوب داريم، و آن اينكه فرض مى كنيم كه خلافت يك امرى انتخابى بود، و از پيامبر در اين مورد هيچ نصّى در مورد هيچ كس نرسيده بود، و اين امر را به انتخاب امّت واگذار نموده بود.

ولى آيا لازم نبود كه ياران پيامبر براى انتخاب خليفه به رهنمودهاى قرآن عمل كنند؟ آيا از تعاليم اسلام اين نيست كه هيچ مسلمان نبايد به خانه كسى وارد شود مگر اينكه قبلاً اذن بگيرد و اگر صاحب خانه از پذيرش مهمان معذرت خواست عذر او را بپذيرد و بدون اينكه برنجد از همانجا برگردد.

«يا ايّها الذين امَنوا لاتدخلو بيوتاً غير بيوتكم حتّى تستأنسوا وَتسلّموا عَلى اَهْلِها ... وَانْ قيل لكم ارجعوا فارجعوا هوازكى لكم ...»

قرآن مجيد گذشته از اين دستور اخلاقى، براى خانه اى را كه در آن هر صبح و شام نام خدا برده مى شود و او را پرستش مى كنند، احترام خاصى قائل است و خداوند به تعظيم و تكريم آن خانه فرمان داده است.

«فى بَيوت اَذِنَ اللّهُ اَنْ تُرْفعَ وَيُذْكَر فيها اَسْمُهُ يُسَبِّحُ له فيها بالغدّو و الاصالِ».

(چراغ پرفروغ توحيد) در خانه هايى قرار دارد كه خداوند اذن فرموده است ديوارهاى آن را بالا ببرند (يا آن را تعظيم و تكريم كنند) خانه هايى كه در هر صبح و شام نام خدا برده مى شود و خداوند در آن تقديس مى شود.

بعضى از مفسّران مقصود از اين بيوت را مساجد و يا بيوت انبياء دانسته اند ولى دليلى بر اين انحصار نيست.

چه اينكه بر طبق رواياتى از شيعه و اهل سنّت

خانه حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام)و فاطمه (س) از برترين آنهاست.

در روايتى از امام محمّد باقر (عليه السلام) وارد شده است كه فرموده اند:

«هى بيوتُ الانبياء وَبَيْتُ علىّ (عليه السلام) مِنْها».

همچنين در كتب اهل سنّت از چندين طريق نقل شده كه وقتى كه پيامبر اين آيه را قرائت فرمود.

شخصى از آن حضرت پرسيد: منظور چه بيوتى است؟

فرمود: بيوت الانبياء.

ابوبكر پرسيد: اين خانه (و اشاره به خانه فاطمه (س) و على (عليه السلام)كرد) نيز از آن جمله است؟

پيامبر فرمود: نَعم، مِنْ افاضلِها. آرى! اين از برترين آنهاست.

آيا اين از تعظيم و تكريم است كه خانه اى را كه رسول گرامى اسلام آن را از بهترين و برترين مصداق آن بيان كرده حمله برند و درِ آن را بشكند و به زور در آن وارد شوند و ساكن آن خانه را به صورت بسيار نامطلوب و زننده به مسجد ببرند؟

اگر بگويند كه اين خانه محّل اجتماع مخالفين خلافت شده بود و اهل خانه تصميم به امتناع از بيعت داشته اند و رهبر مسلمين حق دارد افرادى را كه از بيعت سرباز مى زنند و برخلاف مسلمين قدم برمى دارند، اقداماتى عليه آنها بكند.

اين عذر قابل قبول نيست، آتش زدن خانه بر حضرت فاطمه (س) و اميرالمؤمنين(عليه السلام) و حسنين چه عذرى مى تواند از براى رجال خلافت باشد؟ و اجتماع در بيت فاطمه (س) زمانى مخالفت با مسلمين و خارق اجماع شمرده مى شود كه قبلاً اجماعى صورت گرفته باشد و افرادى مثل اميرالمؤمنين (عليه السلام) و ساير متحصنين در بيت فاطمه (س) داخل در آن شده باشند، و خارج بودن شخصيّتى چون اميرالمؤمنين (عليه السلام) و رجال

بنى هاشم از اجماع ديگر چه چيزى از اجماع باقى مى گذارد؟(26) زيرا بناست كه خليفه به اجماع امّت انتخاب شود تا خلافتش مشروعيّت يابد و قبل از اجماع و بيعت رجال اجماع، چه مشروعيّتى و چه خلافتى؟ تا فرمانش در شكستن حرمت خانه و تهديد مخالفين مشروع باشد.

نتيجه مباحث گذشته

نتيجه اى كه از مباحث ياد شده مى گيريم اينكه، ابوبكر پس از تشكيل سقيفه بنى ساعده براى تحكيم و تثبيت خلافت به سراغ متخلّفين از بيعت فرستاد، و در رأس كسانى كه از بيعت با او خوددارى كرده و در مسجد جهت بيعت حاضر نشده بود اميرالمؤمنين علّى بن ابيطالب و تنى چند از صحابه پيامبر چون زبير و سلمان و عمار بودند، ابوبكر گروهى را به در خانه اميرالمؤمنين جهت دعوت براى بيعت فرستاد، و تأكيد كرد كه در صورت امتناع از آمدن با آنها بجنگند، در اجراى اين فرمان به همان گونه اى كه ذكر كرديم اين گروه با در بسته مواجه شدند و عمر نخست تهديد به آتش زدن خانه نمود و به دنبال باز شدن در ، يا آتش زدن و يا شكستن آن با گروهى وارد خانه شد و به دختر پيامبر در اين حادثه آسيب رساندند به گونه اى كه دختر رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) فرزند سِقْط كرد. سپس امام(عليه السلام) را با وضع زننده و بسيار نامطلوب از خانه بيرون آوردند و به زور به مسجد بردند ... .

اين مطالب به همانگونه اى كه بررسى كرديم با صرف نظر از جزئيات آن، از نظر تاريخى قابل اثبات است.

گرچه برخى از قسمتها و بخشهاى اين حادثه ناگوار

در بعضى از متون اهل سنّت نيآمده است، يا برخى از نويسندگان در بعضى از مسائل توقف كرده و سكوت تعمّدى را بر نقل ترجيح دادند، ولى با نقل گوشه هاى ديگر حادثه عملاً اصل ماجرا را تأييد كرده اند، و جاى ابهام و ايراد براى كسى باقى نمى ماند.

گرچه اين حادثه در برخى از كتب مشكوك چون الامامة و السياسة و... نيز آمده است ولى چنانچه مشاهده شد ما اين حادثه را از دهها كتاب ديگر كه هم رجالشان و هم مأخذشان غير از رجال و مآخذ ابن قتيبه است نيز نقل كرده ايم.

يك كتاب مشكوك تنها در مسائل و حوادثى كه در نقل آنها متفّرد است زير سؤال قرار مى گيرد، نه در مسائل و حوادثى كه دهها كتاب ديگر نيز آن را نقل نموده اند، وگرنه بايد همه مطالب كتب ديگر به بهانه اينكه در يك كتاب مشكوك نيز آمده است دور ريخته شود.

منابع و مآخذ

2 (الف )

1 _ اثبات الوصيه ، على بن الحسين المسعودى ، چاپ نجف.

2 _ اثبات الهداة باالنصوص و المعجزات ، شيخ حرالعاملى .

3 _ الاحتجاج ، على بن ابى طالب طبرسى ، تحيق سيد محمد باقر خرسان ، چاپ نجف.

4 _ احقاق الحق ، قاضى نورالله تسترى .

5 _ الاخبار الدخيله ، علامه شيخ محمد تقى تسترى .

6 _ الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد ، شيخ مفيد ، ناشر كنگره شيخ مفيد.

7 _ ارشاد القلوب ، حسن بن ابى الحسن ديلمى .

8 _ الاستيعاب ، ابن عبدالبر القرطبى .

9 _ اسدلغابة فى معرفة الصحابه ، ابن اثير جزرى .

10 _ اصول كافى ، محمدبن يعقوب

كلينى ، تصحيح على اكبر غفارى .

11 _ الاعلام ، خيرالدين الزركلى چاپ نهم بيروت .

12 _ اعلام النساء ، عمررضا كحاله .

13 _ اقبال الاعمال ، سيدبن طاووس .

14 _ امالى الصدوق ، محمد بن على بن الحسين القمى ، چاپ پنجم بيروت .

15 _ امالى الشيخ المفيد ، چاپ ايران.

16 _ الامام على بن ابى طالب ، عبد المقصود عبد الفتاح ، چاپ بيروت

17 _ الامامة و السياسه ، ابن قتيبه دينورى ، چاپ مصر .

18 _ الاموال ، ابو عبيد ، تصحيح محمد خليل هراس ، چاپ مصر.

19 _ انساب الاشراف ، بلاذرى ، تحقيق دكتر محمد حميد الله ، چاپ مصر.

20 _ اهل البيت ، توفيق ابو علم ، چاپ مصر.

21 _ الايضاح ، فضل بن شاذان نيشابورى ، تحقيق سيد جلال الدين حسينى ارموى .

2 ( ب )

22 _ الباب الحادى عشر ، علامه حلى ، تحقيق دكتر مهدى محقق .

23 _ بحارالانوار ، علامه مجلسى .

24 _ بحر المعارف ، عبدالصمد همدانى ، انتشارات بيدار .

25 _ البداية و النهايه ، ابن كثير شامى ، چاپ بيروت 1966 .

26 _ البلد الامين ، شيخ ابراهيم كفعمى .

27 _ بيت الحزان ، محدث قمى .

2 ( ت )

28 _ تاريخ ابن خلدون ، دارالفكر بيروت 1988 .

29 _ تاريخ الاسلام ، محمد بن احمدبن عثمان ذهبى .

30 _ تاريخ ابن عساكر ، تحقيق محمد باقر محمودى ، بيروت .

31 _ تارخ الخميس ، حسين بن محمد دياربكرى ، بيروت .

32 _ تاريخ طبرى ، محمد بن جرير طبرى ، بيروت چاپ پنجم .

33 _ تاريخ يعقوبى ، ابن واضح يعقوبى

، بيروت 1379 .

34 _ تجريد الاعتقاد ، خواجه نصيرالدين طوسى ، تحقيق محد جواد حسينى جلالى .

35 _ تصحيح الاعتقاد ، شيخ مفيد .

36 _ تطهير الاعراق ، ابن حجر هيثمى .

37 _ تفسير روح المعانى ، سيد محمود آلوسى بغدادى ، ايران .

38 _ التفسير العياشى ، محمد بن مسعود بن عياش ، تصحيح سيد هاشم رسولى محلاتى .

39 _ تقريب المعارف ، ابى الصلاح الحلبى ، تحقيق رضا استادى .

40 _ تلخيص الشافى ، شيخ طوسى ، تحقيق سيد حسين بحرالعلوم .

41 _ تنبيه الاشراف ، مسعودى ، بيروت 1388 .

42 _ تهذيب الاحكام ، شيخ طوسى ، دارالكتب الاسلاميه ، ايران .

2 ( ج )

43 _ جلأ العيون ، سيد عبدالله شبّر ، تصحيح سيد احمد حسينى .

44 _ كتاب الجمل ، شيخ مفيد ، تحقيق سيد على مير شفيعى .

2 ( ح )

45 _ حق اليقين ، سيد عبدالله شبّر ، انتشارات عابدى ايران .

2 ( چ )

46 _ چهل مقاله ، آيت الله رضا استادى ، 1413 .

2 ( خ )

47 _ خصال ، شيخ صدوق ، على اكبر غفارى

2 ( د )

48 _ دراسات و بحوث فى التاريخ و الاسلام ، علامه جعفر مرتضى العاملى .

49 _ الدّر المنثور ، جلال الدين سيوطى ، بيروت 1400 .

50 _ دلايل الامامه ، محمد بن جرير طبرى امامى ، نجف اشرف 1383 .

51 _ دائرة المارف بزرگ اسلامى ، جمعى از نويسندگان ، تهران 1372 .

2 ( ذ )

52 _ الذريعه الى تصانيف الشيعه ، آغا بزرگ طهرانى ، نجف 1355 .

2 ( ر )

53 _ روضة المناظر فى اخبار

الاوايل و الاواخر ، ابن شحنه ، مصر .

54 _ رياحين الشريعه ، ذبيح الله محلاتى ، اسلاميه ايران .

2 ( ز )

55 _ زاد المعاد ، علامه مجلسى ، اسلاميه ايران .

56 _ زندگى حضرت فاطمه (س) ، دكتر سيد جعفر شهيدى ، دفتر نشر فرهنگ اسلامى .

2 ( س )

57 _ سليم بن قيس الكوفى ، اسلاميه ، تهران .

58 _ السنن الكبرى ، ابوبكر بيهقى ، حيدرآباد هند 1344 .

2 ( ش )

59 _ الشافى ، سيد مرتضى علم الهدى ، تحقيق سيد عبد الزهرا حسينى كعبى .

60 _ شرح اصول كافى ، ملاصالح مازندرانى ، با تعليقات ميرزا ابوالحسن شعرانى .

61 _ شرح اصول خمسه ، قاضى عبد الجبار معتزلى ، مصر .

62 _ شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد معتزلى ، مصر 1378 .

63 _ شرح نهج البلاغه ، ميرزا حبيب الله خويى ، ايران .

64 _ شرح باب حادى عشر ، فاضل مقداد ، تحقيق دكتر مهدى محقق .

65 _ شواهد التنزيل ، حاكم حسكانى ، تحقيق محمدباقر محمودى ، بيروت.

2 ( ص )

66 _ صبح الاعشى ، احمد بن على القلقشندى .

67 _ صحيح مسلم ، مسلم بن حجاج ، چاپ مصر .

68 _ صحيح بخارى ، محمد بن اسماعيل بخارى .

69 _ الصراط المستقيم الى مستحقى التقديم ، على بن يونس العاملى ، تحقيق محمد باقر بهبودى .

70 _ الصواعق المحرقه ، ابن حجر هيتمى ، مصر 1385 .

2 ( ط )

71 _ الطرائف فى معرفة مذاهب الطوائف ، على بن موسى بن طاووس ، ايران 1400 .

2 ( ع )

72 _ عبقرية العمر ، عباس

محمود العقاد ، بيروت .

73 _ عقد الفريد ، ابن عبد ربه ، بيروت 1404 .

74 _ علل الشرايع ، شيخ صدوق ، نجف اشرف 1385 .

75 _ علم اليقين ، ملا محسن فيض كاشانى ، انتشارات بيدار 1400 .

2 ( غ )

76 _ غاية المرام ، سيد هاشم بحرانى ، بيروت .

77 _ الغدير ، علامه شيخ عبد الحسين امينى ، بيروت .

2 ( ف )

78 _ فاطمة الزهرا (س) ، عباس محمود العقاد ، بيروت .

79 _ فاطمة الزهرا (س) بهجة قلب المصطفى ، احمد رحمانى همدانى ، ايران .

80 _ فاطمه بنت محمد (ص) ، عمر ابوالنصر ، بيروت .

81 _ فرائد السمطين ، شيخ الاسلام جوينى ، تحقيق محمد باقر محمودى ، بيروت.

82 _ فروع كافى ، ثقة الاسلام كلينى ، تصحيح على اكبر غفارى .

83 _ الفرق بين الفرق ، عبدالقاهر بغدادى ، تحقيق محمد محى الدين عبد الحميد ، مصر .

84 _ الفصل ، ابن حزم اندلسى .

85 _ الفصول المهمه ، امام شرف الدين العاملى ، نجف اشرف 1387 .

86 _ فلسفة التوحيد و الولايه ، محمد جواد مغنيه ، ايران .

2 ( ق )

87 _ قاموس الرجال ، علامه شيخ محمد تقى تسترى ، ايران .

88 _ قاموس المحيط ، فيروز آبادى ، دمشق سوريه .

89 _ القصيدة العلوية المباركه ، عبد المسيح انطاكى .

2 ( ك )

90 _ الكامل فى التاريخ ، ابن اثير جزرى ، بيروت 1385 .

91 _ كامل بهائى ، حسن بن على عماد الدين طبرى .

92 _ كشف الغمه فى معرفة الائمه ، على بن عيسى اربلى ، تصحيح سيد ابراهيم ميانجى

.

93 _ كشف المراد ، علامه حلّى ، تصحيح آيت الله حسن زاده آملى .

94 _ كنز العمال ، متقى هندى ، مؤسسة الرساله ، بيروت .

95 _ كفاية الطالب ، گنجى شافعى .

2 ( ل)

96 _ لسان الميزان ، ابن حجر عسقلانى ، حيدرآباد هند .

2 ( م )

97 _ مجموعه مقالات فارسى ، شيخ مفيد و كتاب اختصاص ، سيد محمد جواد شبيرى .

98 _ المحجة البيضاء ، ملا محسن فيض كاشانى ، على اكبر غفارى .

99 _ المحلّى ، ابن حزم اندلسى ، بيروت 1352 .

100 _ المختصر فى اخبار البشر ، عماد الدين اسماعيل ابو الفداء ، بيروت .

101 _ مراة العقول فى شرح اخبار آل الرسول ، علامه مجلسى ، ايران .

102 _ مروج الذهب ، مسعودى ، بيروت 1385 .

103 _ كتاب المزار ، شيخ مفيد ، كنگره جهانى شيخ مفيد .

104 _ مستدرك الصحيحين ، حاكم نيشابورى ، بيروت .

105 _ مسند احمد ، احمد بن حنبل ، بيروت 1389 .

106 _ مسند فاطمة الزهراء ، شيخ عزيز الله عطاردى ، 1412 .

107 _ المسترشد ، محمد بن جرير امامى ، تحقيق احمد محمودى ، 1415 .

108 _ المسلك فى اصول الدين ، محقق حلّى ، تحقيق رضا استادى .

109 _ مصباح الزائر ، سيد ابن طاووس .

110 _ المصنّف ، ابن ابى شيبه ، بيروت .

111 _ المطالب السؤل فى مناقب آل الرسول ، محمد بن طلحه شافعى .

112 _ المعارف ، ابن قتيبه دينورى ، دكتر عايشه ثروت ، مصر .

113 _ معالم المدرستين ، علامه مرتضى عسگرى .

114 _ معانى الاخبار ، شيخ صدوق ،

على اكبر غفارى .

115 _ المغنى ، قاضى عبد الجبار معتزلى ، مصر .

116 _ مفاتيح الجنان ، محدث قمى .

117 _ مفتاح الباب ، ابن مخدوم حسينى ، تحقيق دكتر مهدى محقق .

118 _ كتاب المقنعه ، شيخ مفيد ، كنگره جهانى شيخ مفيد .

119 _ الملل و النحل ، عبد الكريم شهرستانى ، محمد سيد كيلانى ، مصر .

120 _ مناقب آل ابى طالب ، ابن شهر آشوب مازندرانى ، نجف .

121 _ من لايحضره الفقيه ، شيخ صدوق ، اسلاميه ايران .

122 _ المنهاج السنه ، ابو العباس احمد بن عبد الحليم ( ابن تيميه ) .

123 _ ميزان الاعتدال ، ذهبى ، مصر .

2 ( ن )

124 _ النقض ، عبد الجليل قزوينى .

125 _ نفحات اللاهوت ، عبد العالى محقق كركى .

126 _ نهج الحق و كشف الصدق علامه حلّى ، تصحيح عين الله الحسنى الارموى .

127 _ نور الثقلين ، عبدعلى حويزى ، تصحيح رسولى محلاتى .

128 _ نور الابصار ، شيخ مؤمن الشبلنجى ، بيروت .

129 _ نهج البلاغه ، الشريف رضى .

2 ( و )

130 _ الوافى ، ملا محسن فيض كاشانى ، ايران .

131 _ وسائل الشيعه ، شيخ حرّ العاملى ، اسلاميه ايران .

132 _ وقعة صفين ، نصربن مزاحم المنقرى ، تحقيق عبدالسلام محمد هارون ، مصر .

133 _ وفاة الصديقة الزهراء ، سيد عبد الرزاق الموسوى المقرم .

2 ( ى )

134 _ يادنامه طبرى ، وزارت ارشاد و فرهنگ اسلامى .

پاورقي

1- _ سوره توبه آيه 24 .

2- _ سوره شورى ، آيه 23 .

3- _ الملل و النحل ، شهرستانى ، جلد

1 صفحه 57 .

4- _ المصنف ، ابن ابى شيبه ، جلد 8 صفحه 572 چاپ بيروت.

5- _ همان ، ج 2 ، 446 چاپ پنجم بيروت.

6- _ تاريخ طبرى، ج 2 ، ص 443.

7- _ الاعلام _ خير الدين الزركلى ج 1، ص 319.

8- _ ما اين سياست را دقيقاً در داستان غدير مى بينيم كه هر چه زمان مى گذرد و با تاريخ وقوع حادثه بيشتر فاصله مى شود تعداد دانشمندان اهل سنّت كه آن را در آثارشان آورده باشند كمتر مى شود، حديث غدير، كه صد و ده صحابه و هشتاد و چهار تابعى در مدارك اهل سنّت آن را نقل نموده اند، از بين نويسندگان فراوان اهل سنّت در قرن چهاردهم تنها بيست نفر آن را در تأليفاتشان آورده اند، الغدير ج 1، ص 14 الى ص 151.

9- _ المعارف _ مقدمة التحقيق ص 56، از دكتر ثروت عكاشة.

10- _ تلخيص الشافى، ج 3، ص 156، چاپ سوّم.

11 - _ الباب الحادى عشر، للعلاّمة الحلّى، ص 47، تحقيق دكتر مهدى محقّق.

12 - _ المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء ، ج1 ص 231 . الذريعه ، ج2 ص 278 .

13 - _ شرح الاصول الخمسه ، ص 756 چاپ مصر.

14 - _ شرح نهج البلاغه حديدى ، ج 10 ص 225 و 226 ; ج 13 ص 301 و 302 .

15 - _ مطالب السئول فى مناقب آل الرسول ، ص 9 .

16 - _ فاطمة (س) بنت محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) ، ص 118 و 100 .

17 - _ فاطمة الزهرا (س) ، ص 68 ، عباس محمود العقاد

و همچنين مراجعه شود به عبقرية عمر ، ص 157 .

18 - _ فروع كافى ج 6، ص 18 _ معانى الاخبار ص 205 _ امالى الصدوق مجلس 24 ، ص 100 _ خصال ص 634 _ اختصاص ص 185 و 186 _ تلخيص الشّافى ج 3 ، ص 156 _ دلائل الامامة ص 45 _ اثبات الوصيّة ص 122 كشف المراد ص 376 _ النقض ص 217 _ كامل بهايى ج 1، ص 309 _ الصراط المستقيم ج 3 ، ص 12 _ بحارالانوار ج 43، ص 170 _ مرات العقول ج 5 ، ص 318 _ فرائدالسمطين ج 2 ، ص 35 .

19 - _ علل الشرايع ج 1 باب 116 ص 138 . امالى صدوق مجلس 28 ص 116 . معانى الاخبار ص 58 . امالى طوسى ج 1 جزء 13 ص 377 . تاريخ ابن عساكر ، امام حسين ص 19 . ارشاد شيخ مفيد ج 2 ص 2 .

20 - _ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 6، ص 50.

21 - _ سوره شورى، آيه / 23.

22 - _ عقد الفريد ج 4 ، ص 335 . شرح نهج البلاغه حديدى ج 15 ، ص 185 . صبح الاعشى ج 1 ص 228 .

23 - _ يقال : لبّب فلانٌ فلاناً : اخذ بتلبيبه اى جمع ثيابه عند صدره و نهره ثم جرّه.

24 - _ الشافى ، سيد مرتضى ج 3 ص 244 .

25 - _ به تلخيص الشافى، شيخ الطائفه ابوجعفر طوسى، ج 3، ص 156 مراجعه شود.

نگاهي به مقام حضرت فاطمه (س)

سخن ناشر

آنچه انسان را در مسير پر فراز و نشيب زندگاني

از نابساماني ها محفوظ مي دارد و موجب سعادت و سرفرازي و سربلندي او در امتحانات الهي مي شود ، پژوهش پيرامون علوم الهي و معارف اسلامي و پوشاندن جامۀ عمل به دستورات بلند رباني مي باشد .

در اين خصوص ، دست يابي به حقيقت معارف الهي و آشنايي با جايگاۀ حساس و ويژۀ آن ها در حيات انساني ، ضروري احساس مي شود .

مركز علمي تحقيقاتي دار العرفان ، در راستاي اهداف الهي خود ، اين بار افزون بر استفاده از مطالب پربار و عالمانۀ دانشمند محقّق حضرت استاد حسين انصاريان ، با انتشار گلچيني از متن سخنراني هاي معظّم له ، از بيان پر حرارت و جذاب سخنراني هاي استاد نيز تشنگانِ معارف سراسر نور ائمه اطهار : را بي نصيب نگذاشته و بدون خارج ساختن متن سخنراني از قالب گفتاري آن ، باب ديگري را براي استفاده از معارف آل الله : و سيراب گشتن از اين چشمۀ پرفيض باز نموده است .

اميد كه با عنايات خاص اهل بيت عصمت و طهارت : بيش از بيش بتوانيم از زمزم معارف آن ذوات مقدّس سيراب گرديم .

مركز علمي تحقيقاتي دارالعرفان الشيعي

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيد الانبياء و المرسلين حبيب الهنا وطبيب نفوسنا ابي القاسم محمد صلي الله عليه و علي اهل بيته الطيبين الطاهرين المعصومين المكرمين

هر موجودي چهار وجود دارد

كساني كه در فلسفة الهي و در عرفان مثبت كار كرده و كار كشته شده اند و متخصّص فن شناخته شده اند ، براي هر موجودي در اين عالم ، چهار وجود قايلند . آنان براي گفتار و مطلب خود در اين بحث ، فقط به يك حقيقت مثل مي زنند و آن

، كتاب خدا قرآن مجيد است . البته ، آن ها بحث خود را به صورت كلي مطرح نموده و بيشتر آن ها هم مثالي را براي آن ذكر نكرده اند ؛ چون فكر مي كردند چنين مسأله اي ، براي همه مردم ، مسألة روشن و واضحي باشد .

چهار وجود براي قرآن مجيد

قرآن مجيد ، داراي چهار وجود است ؛ يعني داراي چهار جلوه هستي مي باشد .

يك وجود قرآن ، وجود كتبي قرآن است كه عبارت مي باشد از مجموعة سي جزء قرآن كه با قلم بر صفحه نوشته مي شود ؛ همين قرآني كه به فرمودة شيخ صدوق ، بين دو جلد ، در سي جزء ، در صد و بيست حزب ، در شش هزار و ششصد و چند آيه ، در اختيار ماست . اين قرآن ، با قرآن زمان پيغمبر (ص) يك نقطه هم اختلاف ندارد . ترتيب اين قرآن همان ترتيب زمان پيغمبر (ص) مي باشد . آياتش هم بي كم و زياد ، آيات زمان پيغمبر (ص) است . (1)

در يك كلمه ، اگر اين گونه نبود ، حجت خدا بر بندگانش كامل نبود و ناقص بود و خدا هم حجت ناقص ندارد . در همه چيز و در هر كجا ، حجت پروردگار عالم ، كامل ، تمام و جامع است . براي اين كه به قول خود قرآن ، تا فرداي قيامت ، كسي به خداوند نگويد : اگر راهنمايي كرده بودي ، و اگر گفته بودي ، من عمل مي كردم . از كجا معلوم مي شود كه من عمل نمي كردم . خود پروردگار مي گويد ، من اين هدايت را كامل و جامع فرستادم كه روز

قيامت كسي بر خدا حجت نداشته باشد : «لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ كانَ اللَّهُ عَزيزاً حَكيماً» .(2) اين وجود وجود كتبي قرآن هست .

وجود دوم قرآن ، وجود لفظي است . وجود لفظي قرآن ، عبارت است از آياتي كه انسان از روي صفحة كاغذ يا از صفحه ذهنش ، بر زبان جاري مي كند : «ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ» . (3)

همان وقتي كه داريم يك خطبه را ، يك صفحه كاغذ را ، يك«ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ» را بر زبان جاري مي كنيم ؛ يعني آيه را تلفّظ مي نمايم و آن را مي خوانيم . در اين جا ، پيغمبر اكرم (ص) ، به خوانندگان قرآن ، يك سفارش بسيار بسيار مهم دارد كه خوانندگان قرآن بايد اين سفارش پيغمبر (ص) را حتما ًعمل كنند . آن سفارش اين است كه شما بايد هنگام خواندن قرآن ، «طَهِّرُوا اَفْوَاهَكُمْ . »(4) : با دهان و زبان پاك ، قرآن را بخوانيد . با دهان يهودي مسلك ، با زبان مسيحي مسلك ، با زبان لائيك مسلك ، با زبان آلوده به حرام ، با دهان آلوده به گفته هاي باطل ، ياوه ، سب ، ناسزا و فحش ، قرآن را نخوانيد . اين قرآن ، داراي پاك ترين آيات ، پاك ترين كتاب و پاك ترين حكمت است كه بايد در دهان هاي پاك جاري بشود ؛ يعني اگر كسي بخواهد قاري مورد قبول خدا باشد ، هميشه پاك مي ماند ؛ دهانش ؛ زبانش ؛ بدنش ؛ جسمش ؛ پوستش ؛ گوشش . قرآن كريم ، حريمِ علم پروردگار است . ورود به اين حريم ،

بايد با پاكي انجام بگيرد : «لَايَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ . »(5) برخي از مفسران مي گويند : فعل : «لَايَمَسُّهُ» ، معناي امري دارد ؛ يعني كسي كه پاك نيست حق ندارد با قرآن تماس بگيرد ؛ لذا ديده مي شود حضرت زهرا (س) بعد از مرگ پيغمبر ، يكبار هم ، نه هنگام باز بودن پنجره ، و نه با باز كردن پنجره ، اگر بسته بود ، نخواسته كه صداي اذان گويان حكومت زمان خودش را بشنود ؛ مستمع نشد .

ما يك استماع داريم و يك سماع . يك وقت ، صدا به گوش مي خورد ، ولي آدم اصلاً توجّهي به آن صدا ندارد . حتّي به صداي الفاظ هم متوجّه نيست تا چه برسد به معاني آن ها .

صبح ، ظهر و شب ، كنار مسجد پيغمبر كه خانة حضرت زهرا (س) در آن جا بود ، اذان مي گفتند و ايشان نشنيد ؛ چون نمي خواست بشنود . در اين نود و پنج روز ، فقط يكبار به درخواست خودش ، بلال اذان گفت كه آن هم نيمه كاره ماند ؛ چون اين زبان ، اين گلو و اين بدن ، اين روح را صد در صد پاك مي دانست . او مي گفت : «الله اكبر» از اين گلو و زبان ، شنيدني است ، ولي نسبت به بقية «الله اكبر»ها بايد درِ گوش را گرفت و نبايد شنيد :

زيبقم *در گوش كن تا نشنوم

يا درم بگش__اي تا بيرون روم (6)

وقتي ابليس به عيسي بن مريم (ع) گفت : يك «لا اله الا الله» بگو . گفت : نمي گويم . گفت : مگر اين شعار توحيد

نيست ؟ گفت : چرا . گفت : پس چرا نمي گويي . عيسي (ع) گفت : براي اين كه تو مي گويي ، من نمي گويم ؛

پاورقي

*. زيبق؛ يعني سيماب(فلزي مايع)، جيوه

چون گفتار تو و درخواست تو ، توأم با آلودگي است و هدف ناشايستي از آن داري كه وقتي به من مي گويي ، آن را بگو . من نمي گويم ؛ « لا اله اله الله اي كه تو مي گويي ، با هر آلودگي اي مي سازد و اين « لا اله اله الله اي كه ما مي گوييم ، با هر پاكي اي مي سازد . اين كه چه كسي آن را اظهار مي نمايد ، فرق مي كند . (7)

به هر حال ، اين وجود دوم است .

پس يك وجود قرآن ، وجود كتبي آن است و يك وجود ديگر آن ، وجود لفظي .

امّا وجود سوم قرآن ، وجود ذهني است . حفظ قرآن ، گاهي با يك قرآن روي كاغذ است و گاهي با يك قرآن بر روي زبان ، و گاهي هم با يك قرآن در حافظه ، حافظ قرآن است . آن قرآن هم قرآن است ، ولي وجود ذهني قرآن .

وجود چهارم كتاب خدا ، وجود عيني آن است . «عين» ؛ يعني وجود حقيقي ؛ به عبارت ديگر ؛ يعني وجودي كه همة آثار شيء ، از اين وجود ظهور مي كند .

حالا اين پرسش مطرح مي شود كه وجود عيني قرآن كداميك از اين قرآن هاي گفته شده است . اين قرآن هايي كه آن را تلاوت مي كنيم ، قرآن كتبي است . قرآن هاي موجود در ذهن حافظان هم كه وجود ذهني آن

است . قرآني نيز كه بر روي زبان جاري مي شود ، قرآن لفظي است . پس آن قرآن عيني كدام است ؟

قرآن عيني و حقيقي فقط در وجود انسان كامل

قرآن عيني و قرآن حقيقي را فقط بايد در وجود انسان كامل ببينيد . ما يك مقدار قرآن حفظ هستيم و قاري قرآن هم مي باشيم و چند جور هم قرآن چاپي در خانه هايمان داريم ، اما ما قرآن عيني نيستيم . قرآن عيني فقط در وجود انسان كامل قابل مشاهده است ؛ يعني آن انساني كه از ابتداي ورود به تكليف يا بندگي خدا تا لحظة خروج از دنيا ، در ايمان ، اخلاق و عمل از نظر قرآن كم نداشت . اين سخن ، تعريف قرآن عيني است .

ارزش اين قرآن عيني ، براي كسي قابل درك نيست ؛ علتش هم اين است كه عقل هاي ما محدود بوده و دنيا هم محدود است . ما اگر بخواهيم چيزي را عظيم تر از اين دنيا ببينيم ، اين جا نمي توانيم آن را ببينيم ؛ چون اين جا گنجايش آن را ندارد و ما را بايد در يك عالم ديگري ببرند كه در آن عالم ، حقيقت انسان كامل قابل ظهور باشد و بعد به اولين و آخرين انسان ها بگويند ، اگر مي خواهي آن انسان كاملي را ببيني كه مصداق عيني قرآن بوده ، الان آن براي تو قابل ديدن و قابل تماشاست ؛ آن هم نه با چشم سر ؛ بلكه با چشم عقلي كه به عين الله وصل است ؛ چون اگر آن چشم قلب هم وصل به چشم خدا نباشد ، آن انسان كامل هم با كمالاتش براي تو قابل مشاهده و

قابل ديدن نخواهد بود .

فاطمه عليها السلام ، از مصاديق واقعي آيات قرآن

حالا ما بايد براي درك اين وجود عيني ، به سراغ يك انسان كامل يا به تعبيري ، قرآن عيني و مصداقي برويم . من براي شما چند آيه قرائت مي كنم و بعد طبق خود قرآن و روايات ، دنبال مصداق اين آيات مي گردم . خيلي راحت هم اين مصداق قابل پيدا كردن است ؛ چرا كه تاريخ اسلام از زمان بعثت پيغمبر تا الان كه ما اين جا نشسته ايم ، تقريباً به صورت روشن در اختيار ماست و ما در كلّ امت ، يكي از انسان هاي كاملي را كه مي توانيم بگوييم از مصاديق واقعي آيات قرآن است ، حضرت فاطمه (س) است . در اين بخش هم قرآن فقط يك مصداق دارد و دو تا مصداق ندارد . شما هيچ دليلي را هم نمي توانيد پيدا كنيد كه در اين بخش خاص ، قرآن دو مصداق داشته باشد . در اين بخش ، يك انسان كامل ، بيش تر وجود ندارد و بقية انسان ها ما دون اين انسان و زير مجموعة او در كمالات و فضايل هستند و آن ، وجود مبارك فاطمۀ زهرا (س) است كه در زنان جهانيان ، تنها انسان كاملي كه مصداق آيات قرآن مي باشد ، اوست . مريم كبري (س) ، خديجه كبري (س) ، زينب كبري (س) و هر زني كه در دايرة انسان كامل بودن مي باشد ، ما دون ايشان است و او مصداق اتم ، اجمع ، اكمل *، اكتع مجموعة آيات قرآن مجيد در جنس زنان ، بوده و دومي و هم وزن ديگري ندارد .

اين مطالبي كه مي گويم ، دليل قرآني

همراه آنان است ، نه اين كه به عنوان يك روحاني شيعه ، براي مستمع شيعه ، عظمتي را بسازم و القا بكنم . عظمت سازي بدون دليل قرآني و روايتي ، كار نادرستي است . لطف مسأله ، اين

پاورقي

*. همگي.

است كه ما از چهارچوب قرآن و روايات براي معرفي اين عزيزان بيرون نرفته و از خودمان چيزي را نسازيم ؛ چون اگر از چهارچوب قرآن و روايات ، آن ها را به كنار ببريم ، يا دربارة آن ها دچار افراط مي شويم يا دچار تفريط ؛ چنان كه آن هايي كه دچار تفريط شدند ، صديقة طاهره را تا جايي پايين آورده اند كه در حقّ او فقط مي گويند حضرت زهرا (س) زني بزرگوار ، همسرِ علي بن ابي طالب و انساني پاك است و قابل اين است كه الگو باشد . اين ها در جادة تفريطند ، و آن هايي كه مقام سازي مي كنند ، آن هم مقام الوهيت و ربوبيت براي آن حضرت ، آنان نيز در جادة افراطند ؛ چرا كه قرآن مي گويد : «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ . »(8) : هيچ چيزي در اين عالم ، در هيچ چيزي ، مانند خدا نيست . بنا براين ، بهترين راه شناخت ، آيات قرآن و رواياتند كه نه افراط دارند و نه تفريط . قرآن كلام عدل است ؛ قرآن كلام حق است . البته ، آياتي كه مصداق اكتع و اكملش اين انسان كامل در جنس زنان است ، كم نيست . من براي نمونه چند آيه آن را مي خوانم ، شايد هم بعضي از اين آيات براي تان تازگي داشته باشد . فكر نكنيد كه مي خواهم به سراغ آية

تطهير و آية مباهله و آيات سورة دهر بروم كه اين آيات را صدها بار شنيده ايد . آنها در جاي خودش معلوم و روشن است ؛ بلكه بايد دربارة اين آيه كه مي گويم و آثارش ، دقت كنيد .

فاطمه (س) بلد طيّبة است

يك كاري كه خداوند متعال براي نزديك كردن حقايق به ذهن مخاطبش در قرآن كرد ، مثل زدن است . در همة زمينه ها ، زمينه هاي علمي ، طبيعي ، فلسفي ، عرفاني ، انساني و اخلاقي ، خداوند مثل زده است ، همه . اين مثل ها در قرآن مجيد هست : «وَ تِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ»(9) : ما اين مثل ها را براي شناخت شما مي زنيم تا شما را به حقيقت نزديك كنيم و شما راحت تر با مَثَل به عمق حقيقت برسيد .

ببينيد اين آيه چه مي گويد : «وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ . . . »(10) . نمي گويد : «وَ الْبَلَدُ» . سرزمين خالي را نمي گويد ؛ بلكه سرزمين را مقيّد به كلمة طيّب مي كند . حالا شما همين

لغت طيّب را با مشتقاتش در قرآن بگيريد : «وَ الطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ» (11) ، «أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَاتِكُمْ»(12) ، «طِبْتُمْ» (13). «طيّب» ، اين لغت يعني چه ؟ كلمة «طيّب» ؛ يعني پاكِ نابي كه هيچ آلودگي با او گره ندارد ؛ «طيب» مقابل «خبيث» است ؛ چون در آيه بعد هم كلمة «خبيث» را آورده و رو در روي «طيّب» قرار داده است . اين رو در رويي ، در خيلي چيزها هست : نور و ظلمت ، حق و باطل ، ابليس و خدا ، حرام و حلال ، حيات و مرگ . اين ها همه با

هم تقابل دارند . تقابل دارند ، يعني چه ؟ يعني اين كه هيچ كدام با يك ديگر هيچ نسبتي ندارند . طيّب يك داستاني دارد و خبيث هم يك داستاني ديگر ؛ هم چنين نور يك داستاني دارد و ظلمت يك داستان ديگر . شما به اندازة يك سر سوزن ظلمت را در نور پيدا نميكني . يك سر سوزن نور را هم در ظلمت پيدا نخواهي كرد . اصلاً اين دو تا با هم تقابل دارند ؛ نه صفت ابليس در خدا هست و نه صفت خدا در ابليس .

«وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ» : زمين پاك ، «يَخْرُجُ ُنَبَاتُه بِإِذْنِ رَبِّه»(14) ، خيلي آية عجيبي است . «طيّب» ، « اذن رب» ، « نبات» ؛ يعني تا دست خدا در بلد طيّب در كار نباشد ، بلد طيّب آثاري را ظهور نمي دهد .

دست خدا وقتي در بلد طيّب بيايد ، چه دستي است ؟ دست قدرت ، دست علم ، دست رحمت ، دست كرامت ، دست احسان ، دست فضل . اين ها دست خداست .

«وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ ُنَبَاتُه بِإِذْنِ رَبِّه . »(15) دربارة آيه باز دقت بفرماييد . « بلد» با قيد « طيّب» ، با قيد «اذن رب» و «خروج و سر در آوردن آثار اين بلد طيّب» است ، ولي با دست اندركار بودن دست خدا كه همان دست صفات خداست .

وجود مقدّس حضرت زهرا (س) ، بلد طيّب است ؛ كسي كه در اين بلد طيّب دانه پاشيد ، پيغمبر اسلام (ص) بود . ديگر ، باغباني ، نمونة او نيست . يك انسان كامل آمد

دانه هاي قرآن را ، آيات توحيد را ، علم را ، معرفت را ، اصالت را ، شرافت را ، اخلاق را ، عمل صالح را در اين زمين پاشيد . او فقط اين دانه ها را پاشيد . باغبان اين دانه ها ، ربّ فاطمه (س) بود . خداوند متعال با جلوة ربوبيتش ، تمام كاشته هاي پيغمبر (ص) را از اين سرزمين بيرون آورد .

تعريف جامع و مانع از فاطمه (س)

پس حالا زهرا (س) را با اين مقدمه چگونه بايد معنا كرد ، با اين جمله بايد تعريف كرد . اين جمله را دقت بكنيد ! اين شكل از تعريف را مي گويند ، جامع افراد و مانع اغيار . اين تعريف ، يك تعريف منطقي است كه يك عالِم در اين عالَم به اين تعريف نسبت به حضرت زهرا (س) ، راه وارد كردن ايراد را اصلاً ندارد . ما به هر كس هم كه ايراد بر اين تعريف داشته باشد ، با قرآن جواب مي گوييم ، و يا فقط با روايات خودشان . اين تعريف ، مانع اغيار و جامع افراد است ؛ يك تعريف علمي و منطقي : حضرت زهرا (س) ؛ يعني انساني كه جامع تمام كمالات ملكي و ملكوتي و فاقد تمام عيب ها و نقص ها . او مصداق عيني اين آيه است . شما هر چه حقيقت معنوي در اين عالم مي بينيد ، از ايشان ظهور كرده و هر چه نعمت اخروي است ، فرداي قيامت در كنار ايشان بروز مي كند . اين را از جهت اخرويش ، ساده تر معنا كنم .

فاطمه (س) ، حبيبة حق است كه اين در روايات ما وارد شده

است كه داراي معاني عميقي است كه كمتر به آن توجه شده است . در قيامت بنابر روايات اصيل مان ، پروردگار عالم به حضرت زهرا (س) خطاب مي كند : «يا حبيبتي ! » .(16)*  اين عكس آن جملة دعاي كميل است . در دعاي كميل ، اميرمؤمنان (ع) به خدا مي گويد :

*. بخشي ديگر از متن مورد نظر روايت كه امام باقر عليه السلام آن را از جابر بن عبد الله انصاري نقل مي كند، چنين است : «قال رسول الله (ص): إذا كان يوم القيامة تقبل ابنتي فاطمة....فإذا النداء من قبل الله جلّ جلاله : يا حبيبتي و ابنة حبيبي! سليني تعطى ، و اشفعي تشفعي، فوعزتي و جلالي لاجازني ظلم ظالم. فتقول: إلهي و سيدي! ذريتي و شيعتي و شيعة ذريتي ، و محبي و محبي ذريتي. فإذا النداء من قبل الله جلّ جلاله: أين ذرية فاطمة و شيعتها و محبّوها و محبو ذريتها؟ فيقبلون و قد أحاط بهم ملائكة الرحمة ، فتقدّمهم فاطمة حتى تدخلهم الجنة.»

«حبيب» ؛ مي گويد : «يَا حَبِيبَ قُلُوبِ الصَّادِقِينَ ! » . در قيامت خدا به زهرا (س) مي گويد : اي حبيبة من . اين عكس آن جمله است پيش خدا چه چيزي ارزش دارد ؟ اين قيافه ، اين بدن ، وزن بدن ؟ نخير ، آنچه پيش پروردگار ارزش دارد ، فقط واقعيات وجود انسان است كه رنگ بي نهايتش در خودش مي باشد ؛ چون عبدي را متصل به خودش در صفات ، در فعل ، در اخلاق مي بيند ، او مي شود محبوب پروردگار : «يا حبيبتي ! » : حبيبة من ! تمام درهاي بهشت بر

روي تو باز است ، از هر دري مي خواهي وارد شو . انگار ، خدا به زهرا (س) مي خواهد بگويد ، اين هشت بهشت ملك تو است . برو دختر با عظمت پيغمبر (ص) ! او به امر الله حركت مي كند . وقتي كه بر دمِ درِ بهشت است ( حالا اين دري كه مي گويم ، درِ اصطلاحي نيست ؛ اين در ، مقام و مرتبه است) وقتي به آن جا مي رسد ، برمي گردد به طرف محشر و مي ايستد .

حبيب با محبوبش گفت و گو مي كند : دختر پيغمبر ! همة درها كه اكنون بر روي تو باز است ، پس چرا نرفتي ؟

حضرت زهرا (س) مي گويد : خدايا ! من دلِ تنها رفتن به آن جا را ندارم ؛ يعني اگر بروم ، خوش نيستم .

خدا مي گويد : پس با چه كسي مي خواهي بروي ؟

مي گويد : خدايا ! با هر كه در دنيا از نظر قلب ، عمل و چشم ، با ما در ارتباط بوده ؛ قلبش محبّ ما بوده ، چشمش گريان براي من و بچه هايم بوده ، عملش هم در حدّ خودش هماهنگ با من بوده است .

خطاب مي رسد : من عددي برايت نمي گذارم ، هر كسي را مي خواهي صدا كن .

آن وقت ، ميليون ها نفر با يك نداي اي پيروان ما و محبين ما و گريه كنندگان بر ما ! من منتظر شما هستم كه با شما به بهشت بروم ؛ بياييد ! و همۀ آن ها راه مي افتند .

اگر بگوييد : پس دادگاه هاي ما چه مي شود ؟ مي گويم : گريه كن ، عاشق و فرد عامل

كه دادگاه فوق العاده اي ندارند . دادگاهي شدن را هم به شما مي بخشند . چون مگر شما آلوده به گناهان كبيره ايد كه نگه تان دارند ، يا آلوده به ربا ، شراب ، قمار ، ظلم بوده ايد ، و يا حق را ناحق كرده ايد كه شما را نگه دارند ؟ ما لغزش داريم ، امّا اين لغزش ها كم است ؛ همان گونه كه اميرمؤمنان (ع) در خطبة متقين در وصف آنان مي گويد : «قَلِيلاً ذلَلُهُ»(17) ، و اصلاً با رحمت و كرم خدا سازگار نيست كه براي يك لغزش كم بگويد ، فرد را نگهش داريد ؛ زنجيرش كنيد ؛ برايش دادگاه تشكيل بدهيد . در دنيا دادگاه ها اين كار را نمي كنند ؛ به طرفين دعوا مي گويند ، برويد از هم بگذريد ، آن وقت خدا براي لغزشِ كم ، سختگيري مي كند ؟ !

فقط گرية خالي مُحبّي ، عاملي و گريه كننده اي ، خارِ لغزش ها را مي سوزاند و خاكستر مي كند .

آن وقت همه راه مي افتند . وقتي همه نزديك بهشت آمدند ، فاطمۀ زهرا (س) مي گويد ، شما وارد شويد ، من تا نفر آخرتان در بهشت نرود ، خودم نمي آيم ؛ يعني شما در بهشت مهمانِ آثار آنهايي هستيد كه در وجودتان ظهور كرده ؛ يعني هر كس از اين امت در بهشت برود ، سر سفرة علي ، فاطمه ، حسن و حسين : نشسته است ، نگويد متعلّق به خودم است . اگر آن ها نبودند ، ما نه به خدا راه داشتيم ، نه به بهشت . اين هشت ركعت نمازي را

هم كه امروز به ما اجازه دادند بخوانيم والله قسم ،

به خاطر گل روي فاطمه (س) به ما اجازه دادند ، ما خوانديم . اين نماز ما هم متعلّق به گل روي زهرا (س) بود . آن روزة ماة رمضان ما هم متعلّق به اهل بيت : است . آن حج ما هم متعلّق به اهل بيت : است . اين اشك چشمان ما هم متعلّق به اهل بيت : است . ما چيزي از خودمان نداريم ، آن ها را در دنيا به ما كريمانه مي پردازند و فرداي قيامت هم به صورت بهشت همين پرداخت ها ظهور مي كند .

آنچه گفته شد ، معناي بلد طيّب بود : «وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ ُنَبَاتُه بِإِذْنِ رَبِّه»(18) . باغباني مثل خاتم انبياء (ص) دانه هاي ملكوتي را به صورت قرآن در زهرا (س) قرار داد . خداوند اين دانه ها را با علم ، رحمت ، كرم ، لطف ، فضل و احسانش شكافت . چه گل هايي ، و چه محصولاتي ، از شكافته شدن اين دانه ها به وجود آمد . تمام نمازهاي زهرا (س) و روزه هاي زهرا (س) همين : «يَخْرُجُ ُنَبَاتُه بِإِذْنِ رَبِّه» (19). بود . نبات ها و روييدني ها

گوناگون بود و يكي از روييدني هاي وجود اين بلد طيب ، حسن ، حسين و زينب كبري : است . اين ها درخت اين زمينند . آن جا هم خدا باز مثل مي زند : «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّماءِ» . (20)

براي اين كه قوت بين دو زمين پاك را بتوانيد اندازه بگيريد ، باز بايد به قرآن مراجعه كنيد . حضرت مريم (س) هم بلد طيّب بود . فقط يك عيسي (ع) از او به وجود آمد .

عيسي (ع) هم هيچ فرزندي از او به وجود نيامد و در سنّ سي و سه سالگي ، او را به آسمان ها بردند . امّا از زهرا (س) ، نُه امام معصوم به وجود آمد . قوت زمين و قدرت زمين را ببين !

بهار علي (ع) كنار فاطمه (س)

امّا اين زمين را خداوند متعال كنار بهاري مثل اميرمؤمنان (ع) قرار داد . چرا من از اميرمؤمنان (ع) تعبير به بهار كردم ؟ همين امروز مفاتيح را بخوانيد . در آخرش يك سلسله دعا است . سر صفحه ، به خط درشت نوشته است : دعا و زيارت ولي عصر (عج) . در زيارت هاي امام زمان (عج) ، يك جمله اش اين است : «اَلسَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَبِيعَ الْاَنَامَ ! »(21) : درود بر تو اي بهار انسان ها . امام زمان (عج) بالاتر است يا اميرمؤمنان (ع) ؟ پيغمبر (ص) مي گويد : اميرمؤمنان (ع) ، برتر از فرزندانش است . حتي برتر از حسن و حسين (ع) : «اَبُوهُمَا خَيْرٌ مِنْهُمَا» .(22) علي (ع) ، امامِ حسن بن علي و حسين بن علي (ع) ، و حسن و حسين (ع) ، مأمومِِ اميرمؤمنان (ع) هستند . وقتي امام زمان (عج) بهار انسان ها باشد ، البته ، اين بهار بودنش را از علي (ع) گرفته است .

خزانِ بهار علي (ع)

خدا بهاري مثل علي (ع) را كنار زهرا (س) قرار داد و از نسيم اين بهار است كه نُه امام از اين سرزمين سر بر آوردند و دنيا و آخرت را هر كدامشان به تنهايي روشن كردند . وقتي امام زين العابدين (ع) گلوي بريده پدر بزرگوارش را روي خاك گذاشت ، فرمود : «اَبَتَا ! اَمَّا الدُّنْيَا ، فَبَعْدُكَ مُظْلِمَةٌ ؛ فَامَّا الآخِرَةُ ، فَبِنُورَ وَجْهَكَ مُشْرِقَةٌ . » هريك از امامان ، مُشْرِقِ آخرتند و جدا كردنشان از زندگي ، مُظْلِِم زندگي هر انسان جدا شونده اي است .

بهار فصل خيلي زيبايي است ، هواي خيلي زيبايي دارد ،

نسيمش حيات بخش است ، بهار براي تمامي اهل دنيا زيباترين و با نشاط ترين و صفابخش ترين زمان است . هيچ بهاري در عالم ، بهار وجود علي (ع) نيست ، و به دليل قرآن ، با شهادت زهرا (س) اين بهار خزان شد . تمام گل هاي اين بهار پرپر شد ، تمام گل ها ؛ چون گفتيم زهرا (س) انسان كاملي است و به دليل آيات و روايات ، تعريف منطقي براي او آورديم ؛ جامع همة كمالات و فاقد همة عيب ها . پس مي شود گفت ، امروز همة گل هاي حيات علي (ع) ريخت ؛ تمام شاخه هاي سبز آن ، خشك شد . به اين خاطر ، او به كنار بدنش برگشت و گفت : «لَا خَيْرَ بَعْدَكَ فِي الْحَيَاةِ . . . » (23). زندگي دنيوي زهرا (س) ديگر تمام شد ؛ ديگر كسي علي (ع) را سر حال نخواهد ديد . در نهج البلاغه است و سيد رضي (ره) آن را نقل كرده كه علي (ع) رو به قبر پيغمبر (ص) گفت : من زهرا (س) را دفن كردم ، ولي يا رسول الله ! تا شب نوزدۀ رمضاني كه شمشير را بر فرق من بزنند و تا آن زمان ، سي سال طول مي كشد ، من با اين كه امام معصومم ، هميشه اندوهگين هستم ، و ديگر ، شب بي گريه اي برايم نخواهد بود ، و من در تمام عمرم ، مقداري از شبم را بيدار مي مانم و گريه مي كنم . (24)

در اين جا ، به سبك روضه خوان هاي قديم مي خواهم چند بيت شعر بخوانم . حضرت علي (ع) به مردم مدينه نگفت كه براي

زهرا (س) گريه كنيد . آن ها ارزش آن را نداشتند و گريه هايشان هم نجس بود ، بلكه خود كنار قبر ، رو به آسمان ها كرد و گفت :

بر احوالم ببار اي ابر ! اشك از آسمان امشب

كه من با دست خود كردم گُلم در گِل نهان امشب

حسن گريان ، حسين نالان ، پريشان زينبَيْن از غم

چ___ه س__ان آرام ب__نمايم م_ن اين بي مادران امشب

زمي___ن ! ب_ا پيك__ر رنج__يده زه__را م___دارا كن

كه اين پهلو شكسته بر تو باشد ميهمان امشب .

پاورقي

1. شيخ صدوق، اعتقادات، تحقيق عصام عبدالسيد، ص 33.

2. نساء: 165.

3. بقره: 1.

4. مستدرك الوسائل، محقّق نوري، تحقيق مؤسسة آل البيت ، ج1، ص 368.

5. واقعه: 79.

6. سعدي.

7. إحياء علوم الدين، جلد8، ص53.

8. شوري: 11.

9. حشر: 21.

10. اعراف:58.

11. نور: 26.

12. احقاف: 20.

13. زمر: 73.

14. اعراف:58.

15. اعراف: 58.

16. شيخ صدوق، أمالي، تحقيق مؤسسة بعثت، ص69

17. نهج البلاغه، ص199، خطبة حضرت در وصف متّقين و مؤمنان.

18. اعراف:58.

19. اعراف:58.

20. ابراهيم: 24.

21. ص875.

22. عيون اخبار الرضا(ع)، ج1، ص26

23. بحارالانوار، علامة مجلسي، ج42، ص.213

24. نهج البلاغه، ص238، كلام 193.

فاطمة الزهراء سلام الله عليها

اشاره

في يوم الجمعة ، وفي العشرين من شهر جمادي الثاني ، خمس سنوات بعد بعثة النبيّ .

تحت سماء الحجاز ، وفي أحضان جبال مكّة الصخرية..

أمام عيون الكعبة ، في بيت الوحي ، في ساحة يرشّها النور المتدفّق من فم النبي الإلهي ، بتلاوة القرآن..

في بيتٍ هو مختلف الملائكة حيث تزوره دائماً..

هناك.. حيث تتلاحم الأرض بالسماء ، على وقع صلاة النبي ليلاً ونهاراً ، وصوت تلاوته الملكوتي في أعماق الليل..

في بيتٍ هو أمل المستضعفين.. ومنقذ المحرومين.. وملجأ الأسرى..

في بيت محمدٍ وخديجة ، فتحت وليدة الوحي عينيها على الدنيا..

أضحى بيت رسول الله بولادة فاطمة أكثر حناناً وعطفاً في ضجيج الأوجاع والتحدّيات العنيفة التي كان يواجهها النبي الكريم في تلك المرحلة الحاسمة في مكة..

كانت فاطمة كنسيم مُهدى ، يمسح برفق على وجنات الوالدين المتعبة ، ليلاً ونهاراً..

يُسكِّن أوجاع الأيام الشاقّة التي تمرّ بها الرسالة..

كم هو مثير ، أن تكون لمثل هذه البنت من الكرامة ، بحيث تبعث الهدوء والسكينة في قلب سيد الكائنات ، الرسول الأعظم حيث يقول في حقها : هي بَضعةٌ منّي ، وهي قلبي وروح التي بين جنبي .

وليس هذا عجيباً في

حق فاطمة ، وذلك لأنها من أولئك العظام الذين قال الله تعالى في كتابه الكريم فيهم : إِنّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنكُ_مُ الرّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهّرَكُمْ تَطْهِي__راً .

إن فاطمة يتلخّص فيها وجود النبي الأعظم لأن فيها جميع الكمالات الإنسانية وملكات الفضائل النفسانية ، وهي الحوراء الإنسية التي حوت العفّة والعصمة والعلم ، وأوتيت البلاغة والحكمة وفصل الخطاب..

فهي نور الحق و مكنون النبوّة ، وعَبَق الرسالة..

إنها سيدة نساء العالمين من الأولين والآخرين..

وإذا كان ينبغي أن يخصَّص للمرأة يومٌ ، فلا يوم أسمى وأكثر فخراً من اليوم السعيد لولادة فاطمة الزهراء .

وتزامناً مع ذكرى ميلادها العظيم في كل عام نعيش ذكرى مولد ابنها البارّ ، قائد الثورة الإسلامية في إيران ومؤسِّس جمهوريتها ، وذلك الإمام المجاهد الذي اقتدى بنهج أمّه الزهراء ونضالها حتى أعاد للإسلام عزّه ومجده..

وبهذه المناسبتين النيرتين فقد ارتأت شؤون الثقافة والتعليم في مكتب الإمام الخامنئي في سورية أن تضع بين أيدي القرّاء الكرام؛ من المؤمنين والمؤمنات ، دراسة موجزة وإطلالة مشرقة على حياة الزهراء ومناقبها وفضائلها ، فاخترنا كتاب مولد فاطمة الذي طبع سابقاً وقد لقي استقبالاً من قبل النخبة من الناس فقررنا إعادة طبعه بحلّة جديدة ولذا بعد إدخال بعض التصحيحات وإضافة بعض المعلومات ارتأينا أن ندوّنه في كتابين؛ الأول فاطمة الزهراء وليدة الوحي والرسالة إعداد لجنة التحقيق والتأليف والكتاب الثاني مولد فاطمة تأليف الشيخ الصدوق فيصير بذلك كلاهما في مجلد واحد.

سائلين المولى سبحانه أن ينفع به المسلمين عامة ، والله من وراء القصد..

شؤون الثقافة والتعليم

في مكتب الإمام الخامنئي سورية

20/ جمادى الثانية/ 1426ه_ .ق

المصادف لذكرى ولادة فاطمة الزهراء سلام الله عليها

وحفيدها الإمام الخميني قدس سره

الكتاب الأول : فاطمة الزهراءوليدة الوحي والرسالة

وليدة الأسرة المباركة

ولدت السيدة فاطمة في بيتٍ غنيٌ

عن التعريف حتى نذكر حياة كل من والديها النبي الأكرم والسيدة خديجة ، لذا سنكتفي بما قاله سبط ابن الجوزي تكريم وإجلال الرسول لخديجة : في تذكرته : كان رسول الله يودها ويحترمها ويشاورها في أموره كلها ، وكانت وزير صدق ، وهي أول امرأة آمنت به ، ولم تتزوج في حياتها أحداً... وفي حق خديجة قال النبي : وخير نساء أمّتي خديجة بنت خويلد .

ونقل سبط ابن الجوزي أيضاً في فضيلة خديجة أيضاً :

عن الصحيحين أن عائشة قالت : ما غِرت من أحد من نساء رسول الله ما غرت من خديجة ، وما رأيتها قط ، ولكن كان رسول الله يكثر ذكرها ، وربما ذبح الشاة فيقطع أعضاءها ويبعث بها إلى صدائق خديجة. فأقول : كأنه لم يكن في الدنيا امرأة إلا خديجة؟

فيقول : إنها كانت ، وكان لي منها الأولاد.

وفي رواية أخرى عن عائشة قالت : فأدركتني الغيرة يوماً فقلت : وهل كانت إلا عجوزاً قد أخلف الله لك خيراً منها.

قالت : فغضب حتى اهتزّ مقدم شعره وقال : والله ما أخلف لي خيراً منها ، لقد آمنت بي إذ كفر الناس ، وصدّقتني إذ كذّبني الناس ، وأنفقتني مالها إذ حرمني الناس ، ورزقني الله أولادها إذ حرمني أولاد الناس.

قالت : فقلت في نفسي والله لا أذكرها بسوء أبداً .

في تلك الأجواء من البهجة والسعادة والاحترام المتبادل وُلِدَت الزهراء ؛ فأبوها أشرف الخلائق ، وسيد الرسل ، وخاتم الأنبياء ، وحبيب الله ، وهو الذي كان يتمتّع بالخُلُق السّامي حتى أثنى عليه القرآن الكريم فقال سبحانه وتعالى : وَإِنّكَ لَعَلَىَ خُلُقٍ عَظِيمٍ وأمّها كانت سيدة قومها ذات الشرف السامي والنسب الرفيع

، والجمال الزاهر ، والمال الوفير ، والعقل الموزون ، والشخصية المميّزة ، فهي سيدة قومها...

نعم السيدة الزهراء كانت وليدة من هكذا أمٍّ وأبٍ فهي من دوحة النبوّة ، ومن ذلك الشرف والعز والعظمة.

السيدة فاطمة حوراء إنسية :

عن الإمام الرضاع قال : قال النبي لما عرج بي إلى السماء أخذ بيدي جبرئيل وأدخلني الجنة فناولني من رطبها فأكلته ، فتحوّل ذلك نطفة في صلبي فلمّا هبطت واقعت خديجة ، فحملت بفاطمة ، ففاطمة حوراء إنسية ، فكلّما اشتقت إلى رائحة الجنة شممت رائحة ابنتي فاطمة .

وفي الروض الفائق لشعيب المصري :

روى بعض الرواة الأجلاّء أن خديجة الكبرى تمنّت يوماً من الأيام على سيد الأنام النبي أن تنظر إلى بعض فاكهة الجنة ، فأتى جبرئيل إلى نبي الرحمة بتفّاحتين من الجنة وقال : يا محمد يقول لك من جعل لكلّ شيء قدراً كُلْ واحدةً وأطعِم الأخرى لخديجة الكبرى ، واغشها ، فإني خالق منكما فاطمة الزهراء ، ففعل المختار ما أشار به الأمين وأمر.. إلى أن قال : فكان المختار كلّما اشتاق إلى الجنة ونعيمها قبّل فاطمة وشمّ طيب نسيمها ، فيقول حين يستنشق نسمتها القدسيّة : إن فاطمة حوراء إنسية .

نقول : هذه الرواية وعشرات في مضمونها وردت في أمّهات المصادر وكتب التاريخ تؤكد أن نطفة الزهراء انعقدت من فاكهة الجنة ، وإن الجليل سبحانه وتعالى شاء أن تكون الزهراء حوراء أنسية كما أشار إلى ذلك النبي ، لذا وجدنا من الأهمية بمكان أن نشير إلى جملة من المؤرخين وإلى بعض المصادر التي ذهبت إلى ذكر هذا المعنى ، المتّحد في ذاك المضمون وبألفاظ متقارب منهم :

الخطيب البغدادي في تاريخه الجزء الخامس ص87.

الخطيب الخوارزمي في فضل

الحسين ص63.

الحافظ الذهبي في ميزان الاعتدال الجزء الأول ص38.

الحافظ العسقلاني في لسان الميزان الجزء الخامس ص160.

العلامة محب الدين الطبري في ذخائر العقبى ص43.

إذاً : لقد روى هؤلاء الأعلام خبر فاكهة الجنة وانعقاد نطفة الزهراء منها ، وبطرق عديدة ، ورواتها كلّ من : عائشة ، وابن عباس ، وسعيد بن مالك ، وعمر بن الخطاب.

متى ولدت أم الأئمة فاطمة؟

تفيد الأخبار من طرقنا الخاصة أنها ولدت بعد البعثة بخمس سنوات ، وفي بعض الأخبار أنها ولدت بعد المعراج مباشرة وسنة المعراج الأول للنبي كانت في السنة الثالثة من البعثة وقيل في السنة الثانية.

وحسب عدة من النصوص أن النبي عرج به إلى السماء أكثر من مرة لذا تتأكد تلك الروايات القائلة بولادة فاطمة في السنة الخامسة بعد البعثة وهي السنة التي عرج بها النبي إلى السماء وأكل من فاكهة الجنة .

أما يوم ولادتها فإنه كان يوم الجمعة في العشرين من جمادى الآخرة ، وإذاً فهي قد أقامت مع أبيها بمكة ثماني سنين ، ثم هاجرت مع الفواطم إلى المدينة المنورة ، وعلى هذا التحديد ثلّة كبيرة من علماء الأمة وكبار المؤرخين منهم :

الشيخ الكليني في كتابه الكافي.

ابن شهر آشوب في مناقب آل أبي طالب رض .

الشيخ المفيد كما في إقبال الأعمال وحدائق الرياض.

الشيخ الكفعمي في المصباح وهكذا الشيخ الطوسي.

الطبري في دلائل الإمامة؛ كما هو المروي عن الإمام الصادق.

الشيخ المجلسي في بحار الأنوار الجزء 43.

وعليه تأكّد لنا أن ولادة الزهراء كانت بعد المعراج مباشرة ، وهذا يعني أنها ولدت بعد البعثة المباركة بخمس سنين ، وغير هذا القول ضعيف لا يقوم على دليل لأن قبل المبعث لم يكن معراج ولا إسراء.

فاطمة.. فداها أبوها

روى الصدوق؟ في أماليه ، بسنده عن محمد بن قيس قال : كان النبي إذا قدم من سفر بدأ بفاطمة ، فدخل عليها فأطال عندها المكث ، وقد خرج مرَّة في سفر فصنعت فاطمة مسكتين من ورق ، وقلادة وقرطين ، وستراً لباب البيت لقدوم أبيها وزوجها؟.

فلمّا قدم رسول الله دخل عليها فوقف أصحابه على الباب ، لا يدرون يقفون أو ينصرفون لطول مكثه

عندها ، فخرج عليهم رسول الله وقد عرف الغضب في وجهه حتى جلس عند المنبر ، فظنّت فاطمة أنه إنّما فعل ذلك رسول الله لما رأى من المسكتين والقلادة والقرطين والستر ، فنزعت قلادتها وقرطيها ومسكتيها ، ونزعت الستر ، فبعثت به إلى رسول الله وقالت للرسول :

قل له تقرأ عليك ابنتك السلام ، وتقول اجعل هذا في سبيل الله ، فلمّا أتاه قال : فعلت ! فداها أبوها - ثلاث مرات - ليست الدنيا من محمد ولا من آل محمد ، ولو كانت الدنيا تعدل عند الله من الخير جناح بعوضة ما أسقى فيها كافراً شربة ما.

ثم قام فدخل عليها .

محبة فاطمة وشفاعتها

عن الصحابي الجليل جابر بن عبد الله الأنصاري قال : قلت لأبي جعفر الباقر : جعلت فداك يا بن رسول الله حدّثني بحديث فضل جدتك فاطمة ، إذا أنا حدّثت به الشيعة فرحوا بذلك.

فقال أبو جعفر : حدّثني أبي عن جدّي عن رسول الله قال :

إذا كان يوم القيامة تُنصب للأنبياء والرسل منابر من نور ، فيكون منبري أعلى من منابرهم يوم القيامة.

ثم يقول : اخطب ، فأخطب بخطبة لم يسمع أحد من الأنبياء والرسل بمثلها.

ثم ينصب للأوصياء منابر من نور ، وينصب لوصيّي علي بن أبي طالب في أوساطهم منبر ، فيكون منبره أعلى من منابرهم.

ثم يقول : يا علي اخطب ، فيخطب بخطبة لم يسمع أحد من الأوصياء بمثلها.

ثم ينصب لأولاد الأنبياء والمرسلين منابر من نور ، فيكون لابني وسبطي وريحانتي أيام حياتي منبر من نور ، ثم يقال لهما اخطبا ، فيخطبان بخطبتين لم يسمع أحد من أولاد الأنبياء والمرسلين بمثلها.

ثم ينادي المنادي وهو جبريل : أين فاطمة

بنت محمد؟ فتقوم ، إلى أن قال : فيقول الله تبارك وتعالى : يا أهل الجمع لمن الكرم اليوم؟

فيقول : محمد وعلي والحسن والحسين : لله الواحد القهار.

فيقول الله تعالى : يا أهل الجمع إني قد جعلتُ الكرم لمحمد وعلي وفاطمة والحسن والحسين.

يا أهل الجمع : طأطؤا الرؤوس ، وغضّوا الأبصار ، فإن هذه فاطمة تسير إلى الجنة ، فيأتيها جبرئيل بناقة من نوق الجنّة ، مدبّجة الجنبين ، خطامها من اللؤلؤ الرطب ، عليها رحل من المرجان فتناخ بين يديها ، فتركبها ، فيبعث الله مائة ألف ملك ليسيروا عن يمينها ، ويبعث إليها مائة ألف ملك ليسيروا عن يسارها ، ويبعث إليها مائة ألف ملك يحملونها على أجنحتهم ، حتى يصيروا على باب الجنة ، فإذا صارت عند باب الجنة تلتفت ، فيقول الله يا بنت حبيبي ما التفاتك ، وقد أمرتُ بك إلى جنّتي؟

فتقول : يا رب أحببت أن يُعرف قدري في مثل هذا اليوم.

فيقول الله : يا بنت حبيبي ! ارجعي فانظري من كان في قلبه حبٌ لكِ أو لأحد من ذريتك ، خُذي بيده فأدخليه الجنة.

قال أبو جعفر الباقر : والله يا جابر ، إنها ذلك اليوم لتلتقط شيعتها ومحبّيها ، كما يلتقط الطير الحبّ الجيد من الحبّ الرديء ، فإذا صار شيعتها معها عند باب الجنة يلقي الله في قلوبهم أن يلتفتوا ، فإذا التفتوا يقول الله تعالى : يا أحبّائي ما التفاتكم ، وقد شفّعت فيكم فاطمة بنت حبيبي؟

فيقولون : يا رب أحببنا أن يعرف قدرنا في مثل هذا اليوم.

فيقول الله يا أحبّائي :

ارجعوا وانظروا من أحبّكم لحب فاطمة.

انظروا من أطعمكم لحب فاطمة.

انظروا من

سقاكم شربة ماء لحب فاطمة.

انظروا من ردّ عنكم غيبة في حب فاطمة.

فخذوا بيده وأدخلوه الجنة .

منزلة فاطمة عند رسول الله

روى جابر بن عبد الله الأنصاري قال : قال رسول الله في مرضه الذي قبض فيه ، لفاطمة :

بأبي أنتِ وأمي ! أرسلي إلى بعلك فادعيه لي.

فقالت فاطمة للحسن أو للحسين : انطلق إلى أبيك فقل : يدعوك جدّي.

فانطلق إليه الحسين فدعاه ، فأقبل علي بن أبي طالب حتى دخل على رسول الله وفاطمة عنده وهي تقول :

وا كرباه لكربك يا أبتاه !

فقال رسول الله : لا كرب على أبيك بعد اليوم يا فاطمة ، ولكن قولي كما قال أبوك على إبراهيم : تدمع العينان ، وقد يوجع القلب ، ولا نقول ما يسخط الرب ، وإنّا بك يا إبراهيم لمحزونون.

وروي أن النبي دعا علياً وفاطمة والحسن والحسين وقال لمن في بيته : أخرجوا عني.

وقال لأم سلمة : كوني على الباب فلا يقربه أحد.

ثم قال لعلي : اُدنُ منّي ، فدنا فأخذ بيد فاطمة فوضعها على صدره طويلاً وأخذ بيد علي بيده الأخرى ، فلما أراد رسول الله الكلام غلبته عبرته ، فلم يقدر على الكلام ، فبكت فاطمة بكاءً شديداً وبكى علي والحسن والحسين؟ لبكاء رسول الله.

فقالت فاطمة : يا رسول الله قد قطَّعت قلبي ، وأحرقت كبدي لبكائك يا سيد النبيين من الأولين والآخرين ، ويا أمين ربه ورسوله ، ويا حبيبه ونبيه.

مَنْ لِوُلدي بعدك؟

ولذُلٍّ ينزل بي بعدك؟

مَنْ لعليّ أخيك وناصر الدين؟

مَنْ لوحي الله وأمره؟

ثم بكت وأكبّت على وجهه فقبّلته ، واكبّ عليه علي والحسن والحسين فرفع رأسه إليهم ، ويد فاطمة في يده فوضعها في يد علي وقال

له : يا أبا ا لحسن وديعة الله ووديعة رسوله محمد عندك فاحفظ الله واحفظني فيها ، وإنك لفاعل هذا.

يا علي هذه والله سيدة نساء أهل الجنة من الأولين والآخرين ، هذه والله مريم الكبرى .

أما والله ما بلغت نفسي هذا الموضع حتى سألت الله لهم ولكم فأعطاني ما سألته.

يا علي أنفذ ما أمرتك به فاطمة ، فقد أمرتها بأشياء أمر بها جبرئيل.

واعلم يا علي إني راضٍ عمّن رضيت عنه ابنتي فاطمة ، وكذلك ربّي وملائكته.

يا علي : ويل لِمَنْ ظلمها ، ويل لِمَنْ انبزها حقها ، وويل لمن هتك حرمتها.

ثم ضمَّ فاطمة إليه وقبّل رأسها وقال : فداك أبوك يا فاطمة .

عصمة فاطمة الزهراء

عن أم سلمة قالت : في بيتي نزلت إِنّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنكُ_مُ الرّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهّرَكُمْ تَطْهِي__راً فجاءت فاطمة ببرمة فيها ثريد فقال لها : ادعي زوجك وحسناً وحسيناً فدعتهم ، فبينما هم يأكلون إذ نزلت هذه الآية فغشاهم بكساء خيبري كان عليه فقال :

اللّهم هؤلاء أهل بيتي وخاصّتي فاذهب عنهم الرجس وطهّرهم تطهيرا قالها ثلاث مرات .

وعن عائشة بنت أبي بكر قالت : خرج رسول الله غداة غدٍ وعليه مرط مرحل من شعر أسود ، فجاء الحسن فأدخله ، ثم جاء الحسين فأدخلهُ ثم جاءت فاطمة فأدخلها ، ثم جاء علي فأدخله ، ثم قال : إِنّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنكُ_مُ الرّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهّرَكُمْ تَطْهِي__راً .

نقول : لقد نزلت في حق فاطمة وأبيها وبعلها وبنيها آيات عديدة ، استدل بها المفسرون والمؤرخون من أصحاب الفقه وأرباب المذاهب ، على عصمة هؤلاء الخمسة الأطهار ، ونحن توخينا الاختصار وتركنا البحث للقارئ النبيه ، إذ هناك العشرات من المصادر

ينبغي مراجعتها.

من فضائل فاطمة ومناقبها

رُوي عن جابر بن عبد الله قال : إن رسول الله أقام أياماً ولم يُطعم طعاماً حتى شقّ ذلك عليه ، فطاف في ديار أزواجه فلم يصب عند إحداهن شيئاً فأتى فاطمة فقال : يا بنية هل عندك شيء آكله ، فإني جائع؟

قالت : لا والله بنفسي أنت وأخي.

فلمّا خرج عنها بعثت جارية لها رغيفين وبضعة لحم فأخذته ووضعته تحت جفنة وغطّت عليها وقالت : والله لأوثرن بها رسول الله على نفسي وغيري وكانوا محتاجين إلى شبعة طعام ، فبعثت حسناً أو حسيناً إلى رسول الله فرجع إليها فقالت : قد أتانا الله بشيء فخبأته لك فقال : هلمّي علي يا بنية فكشفت الجفنة فإذا هي مملوءة خبزاً ولحماً ، فلما نظرت إليه : بهتتْ وعرفت أنه من عند الله فحمدت الله وصلّت على نبيه أبيها وقدّمته إليه فلمّا رآه حمد الله وقال : من أين لك هذا؟

قالت : هُوَ مِنْ عِندِ اللهِ إنّ اللهَ يَرْزُقُ مَن يَشَآءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ .

فبعث رسول الله إلى علي فدعاه وأحضره وأكل رسول الله وعلي وفاطمة والحسن والحسين وجميع أزواج النبي حتى شبعوا.

قالت فاطمة : وبقيت الجفنة كما هي فأوسعت منها على جميع جيراني جعل الله فيها بركة وخيراً كثيراً .

نقول : ليهنئك الله يا ابنة محمد حيث أجراك الله سبحانه مجرى مريم بنت عمران إذْ كُلّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِندَهَا رِزْقاً. قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنّىَ لَكِ هَ_َذَا؟ قَالَتْ هُوَ مِنْ عِندِ اللهِ .

بل أنت يا أم الهداة أعلى وأزكى وأطهر ، فكم لك من آيات باهرات وكرامات ساطعات؟ !

وهل يغيب عن الأذهان ما قال فيكِ النبي الأكرم؟ ! فمما

قاله؛ كما هو عن ابن عباس قال : إن رسول الله كان جالساً ذات يوم وعنده علي وفاطمة والحسن والحسين فقال : اللهم إنك تعلم أن هؤلاء أهل بيتي وأكرم الناس علي فأحبب من أحبهم ، وأبغض من أبغضهم ، ووال من والاهم ، وعاد من عاداهم ، وأعن من أعانهم ، واجعلهم مطهّرين من كل رجس ، معصومين من كل ذنب ، وأيدهم بروح القدس منك.

ثم قال يا علي أنت إمام أمتي وخليفتي عليها بعدي ، وأنت قائد المؤمنين إلى الجنة وكأني ، أنظر إلى ابنتي فاطمة قد أقبلت يوم القيامة على نجيب من نور عن يمينها سبعون ألف ملك ، وعن يسارها سبعون ألف ملك ، وبين يديها سبعون ألف ملك ، وخلفها سبعون ألف ملك ، تقود مؤمنات أمتي إلى الجنة.

فقيل يا رسول الله هي سيدة نساء عالمها؟

فقال : ذاك لمريم بنت عمران ، فأما ابنتي فاطمة فهي سيدة نساء العالمين من الأولين والآخرين وإنها لتقوم في محرابها فيسلّم عليها سبعون ألف ملك من الملائكة المقرّبين وينادونها بما نادت به الملائكة مريم فيقولون يا فاطمة : إن الله اصطفاك وطهّرك واصطفاك على نساء العالمين .

وفي المناقب روى أبو علي الصولي في أخبار فاطمة وأبو السعادات في فضائل العشرة بالإسناد عن أبي ذر الغفاري قال : بعثني النبي أدعو علياً فأتيت بيته وناديته فلم يجبني فأخبرت النبي فقال : عد إليه فإنه في البيت ودخلت عليه فرأيت الرحى تطحن ولا أحد عندها.

فقلت لعلي : إن النبي يدعوك فخرج متّشحاً حتى أتى النبي فأخبرت النبي بما رأيت فقال : يا أبا ذر لا تعجب فإن لله ملائكة سيّاحون في الأرض موكّلون بمعونة آل محمد

.

وعن الحسن البصري وابن إسحاق عن عمار وميمونة أن كليهما قالا : وجدت فاطمة نائمة والرحى تدور فأخبرت رسول الله بذلك فقال : إن الله علم ضعف أمته فأوحى إلى الرحى أن تدور فدارت .

من تراث الزهراء

لقد كانت الزهراء ربيبة العلم والتقى وكان حظّها منهما وفيراً ، ويدلّنا على شيء من ذلك بعض ما أثر عنها من الأحاديث التي روتها عن رسول الله بالمباشرة في الأحكام والآداب والأخلاق وفضائل أهل البيت ، وقد جُمع في ما سُمّي ب_ مسند فاطمة الزهراء لعدّة مؤلفين ، أولهم السيوطي المتوفّى عام 911ه_ ، والثاني للسيد حسين شيخ الإسلامي التويسركاني ، وقد جمع فيه 620 حديثاً مما نُقل عن الزهراء عن رسول الله أو ممّا يرتبط بها صلوات الله عليها مع رسول الله وغيرها من الكتب.

وليس بغريب أن تكون السيدة فاطمة قد جمعت قسماً مما سمعته منه ومن زوجها في التشريع والأخلاق والآداب وما سيحدث في مستقبل الزمان من الأحداث والتقلبات ، وقد ورث الأئمة من أبنائها في جملة ما ورثوه عنها هذا التراث الخالد الذي اشتهر بمصحف فاطمة وهو الآن عند ولدها الإمام المهدي المصلح العالمي المنتظر.

وهذا الكتاب هو عبارة عن وعاء يشتمل على ما كان وما يكون من وقائع تاريخية والأحاديث التي سمعتها الزهراء من أبيها رسول الله.

وقد أخبر بهذا الكتاب الإمام الصادق حيث يقول : إنّ عندي مصحف فاطمة ما أزعم أن فيه قرآناً ، وفيه ما يحتاجه الناس إلينا ولا نحتاجه إلى أحدٍ .

نماذج مختارة من مسند فاطمة

اهتمامها بالعلم

عن ابن مسعود قال : جاء رجل إلى فاطمة فقال : يابنة رسول الله هل ترك رسول الله عندك شيئاً تطرفينيه؟ فقالت : يا جارية هات تلك الحريرة ، فطلبتها فلم تجدها.

فقالت : ويحك أُطلبيها فإنّها تعدل عندي حسناً وحسيناً ، فطلبتها فإذا هي قد قممتها في قمامتها ، فإذا فيها ، قال محمد النبي : ليس من المؤمنين من لم يأمن جاره بوائقه ، ومن كان

يؤمن بالله واليوم الآخر فلا يؤذي جاره ، ومن كان يؤمن بالله واليوم الآخر فليقل خيراً أو يسكت ، إن الله يحبُّ الخيّر الحليم المتعفّف ، ويبغض الفاحش الضنين السئّال المحلف ، إنَ الحياء من الإيمان ، والإيمان في الجنّة ، وإنَّ الفحش من البذاء ، والبذاء في النار .

التعريف بأهل البيت

؟ عن أبي الطفيل ، عن أبي ذر رحمه الله ، قال : سمعت فاطمة تقول : سألت أبي عن قول الله تبارك وتعالى : وَعَلَى الأعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلاّ بِسِيمَاهُمْ .

قال : هم الأئمة بعدي : عليٌّ وسبطاي وتسعة من صلب الحسين ، هم رجال الأعراف ، لا يدخل الجنّة إلا من يعرفهم ويعرفونه ، ولا يدخل النار إلا من أنكرهم وينكرونه ، لا يُعرف الله إلا بسبيل معرفتهم.

؟ عن سهل بن سعد الأنصاري قال : سألت فاطمة بنت رسول الله عن الأئمة فقالت : كان رسول الله يقول لعليّ : يا عليُّ أنت الإمام والخليفة بعدي ، وأنت أولى بالمؤمنين من أنفسهم ، فإذا مضيت فابنك الحسن أولى بالمؤمنين من أنفسهم ، فإذا مضى الحسن فابنك الحسين أولى بالمؤمنين من أنفسهم ، فإذا مضى الحسين فابنه عليُّ بن الحسين أولى بالمؤمنين من أنفسهم ، فإذا مضى عليُّ فابنه محمد أولى بالمؤمنين من أنفسهم ، فإذا مضى محمد فابنه جعفر أولى بالمؤمنين من أنفسهم ، فإذا مضى جعفر فابنه موسى أولى بالمؤمنين من أنفسهم ، فإذا مضى موسى فابنه عليٌّ أولى بالمؤمنين من أنفسهم ، فإذا مضى عليٌّ فابنه محمد أولى بالمؤمنين من أنفسهم ، فإذا مضى محمد فابنه عليٌّ أولى بالمؤمنين من أنفسهم ، فإذا مضى عليٌّ فابنه الحسن أولى بالمؤمنين من أنفسهم

، فإذا مضى الحسن فالقائم المهديٌّ أولى بالمؤمنين من أنفسهم ، يفتح الله تعالى به مشارق الأرض ومغاربها ، فهم أئمة الحق وألسنة الصدق ، منصور من نصرهم ، مخذول من خذلهم .

أهمية الصلاة

عن سيدة النساء فاطمة ابنة سيد الأنبياء صلوات الله عليهم أنها سألت أباها محمدا فقالت : يا أبتاه ما لمن تهاون بصلاته من الرجال والنساء؟

قال : يا فاطمة من تهاون بصلاته من الرجال والنساء ابتلاه الله بخمس عشرة خصلة؛ ستّ منها في دار الدنيا ، وثلاث عند موته ، وثلاث في قبره ، وثلاث في القيامة إذا خرج من قبره.

أما اللواتي تصيبه في دار الدنيا : فالأولى يرفع الله البركة من عمره ، ويرفع الله البركة من رزقه ، ويمحو الله عز وجل سيماء الصالحين من وجهه ، وكلّ عمل يعمله لا يؤجر عليه ، ولا يرتفع دعاؤه إلى السماء ، والسادسة ليس له حظّ في دعاء الصالحين.

وأما اللواتي تصيبه عند موته : فأوَّلهنَّ أن يموت ذليلاً ، والثانية يموت جائعاً ، والثالثة يموت عطشاً ، فلو سقي من أنهار الدنيا لم يرو عطشه.

وأما اللواتي تصيبه في قبره : فأوَّلهنَّ يوكِّل الله به ملكاً يزعجه في قبره ، والثانية يضيّق عليه قبره ، والثالثة تكون الظلمة في قبره.

وأما اللواتي تصيبه يوم القيامة إذا خرج من قبره : فأولهنَّ أن يوكل الله به ملكاً يسحبه على وجهه والخلائق ينظرون إليه ، والثانية يحاسب حساباً شديداً ، والثالثة لا ينظر الله إليه ولا يزكّيه وله عذاب أليم .

الأخلاق والآداب

عن زيد بن علي ، عن آبائه ، عن فاطمة ابنة النبي ؟ قالت :

سمعت النبي يقول : إنَّ في الجمعة لساعةً لا يوافقها رجل مسلم يسأل الله عز وجل فيها خيراً إلا أعطاه ، فقالت : فقلت : يا رسول الله أيُّ ساعة هي؟

قال : إذا تدلّى نصف عين الشمس للغروب ، قال : وكانت

فاطمة تقول لغلامها : أصعد على السطح ، فإن رأيت نصف عين الشمس قد تدلّى للغروب فأعلمني حتى أدعو .

عن الزهراء قالت : دخل عليَّ رسول الله وقد افترشت فراشي للنوم ، فقال : يا فاطمة لا تنامي إلا وقد عملت بأربعة : ختمت القرآن ، وجعلت الأنبياء شفعاءك ، وأرضيت المؤمنين عن نفسك ، وحججت واعتمرت ، قال هذا وأخذ في الصلاة ، فصبرت حتى أتم صلاته ، قلت : يا رسول الله إنك أمرت بأربعة لا أقدر عليها في هذا الحال ! فتبسّم وقال : إذا قرأت قل هو الله أحد ثلاث مرات فكأنّك ختمت القرآن ، وإذا صلّيت عليَّ وعلى الأنبياء قبلي كُنّا شفعاءك يوم القيامة ، وإذا استغفرت للمؤمنين رضوا كلُّهم عنك ، وإذا قلت : سبحان الله والحمد لله ولا إله إلا الله والله أكبر فقد حججت واعتمرت .

إسرار النبي لها صلوات عليهما

عن عائشة قالت : أقبلت فاطمة تمشي كأن مشيتها مشية رسول الله فقال : مرحباً بابنتي ، ثمَّ أجلسها عن يمينه أو عن شماله ، ثم إنه أسرَّ إليها حديثاً ، فبكت ، فقلت لها : استخصَّك رسول الله حديثه ثمَّ تبكين؟ ثم إنَّه أسرَّ إليها حديثاً فضحكت ، فقلت : ما رأيت كاليوم فرحاً أقرب من حزن ، فسألتها عمّا قال : فقالت : ما كنت لأفشي سرَّ رسول الله ، حتى إذا قبض النبي سألتها ، فقالت : إنه أسرَّ إليَّ فقال : إن جبرئيل كان يعارضني بالقرآن في كل عام مرَّةً ، وإنه عارضني به العام مرتين ، ولا أراه إلا قد حضر أجلي ، وإنك أول أهل بيتي لحوقاً بي ، ونعم السلف أنا لك ، فبكيت

لذلك ، ثمَّ قال : ألا ترضين أن تكوني سيدة نساء هذه الأمة ، أو نساء المؤمنين ، قالت : فضحكت لذلك .

نماذج من أدعيتها

تقديم

كانت إذا جنّ الليل تقوم في محرابها صافّةً قدميها منقطعةً إلى ربّها مصلّيةً مناجيةً متهجدةً تدعو الله سبحانه بلسان الخائف الذليل المنقطع ، وتقول في دعائها :

اللهم إني أسألك قوةً في عبادتك ، وتبصّراً في كتابك ، وفهماً في حكمك ، اللهمّ صلّ على محمد وآل محمد ، ولا تجعل القرآن بنا ماحلاً ، والصراط زائلاً ومحمداً عنا مولّياً.

ومن دعائها أيضاً

1- اللهم اجعل أول يومي هذا فلاحاً ، وأوسطه صلاحاً ، وأخره نجاحاً ، اللهم صلّ على محمد وآل محمد ، واجعلنا ممن أناب إليك فقبلته ، وتوكّل عليك فكفيته ، وتضرّع إليك فرحمته.

2- اللهم إني أسألك الهدى والتقى والعفاف والغنى ، والعمل بما تحبّ وترضى إني أسألك من قوتك لضعفنا ، ومن غناك لفقرنا وفاقتنا ، ومن حلمك وعلمك لجهلنا ، اللهم صل على محمد وآل محمد ، وأعنّا على شكرك وذكرك وطاعتك وعبادتك يا أرحم الراحمين.

3- دعاء النور المعروف باسمها

بسم الله النور ، بسم الله نور النور ، بسم الله الذي هو مدبّر الأمور ، بسم الله الذي خلق النور من النور ، الحمد لله الذي خلق النور من النور ، وأنزل النور على الطور ، في كتاب مسطور ، في رق منشور ، بقدر مقدور ، على نبيّ محبور ، الحمد لله الذي هو بالعزّ مذكور ، وبالفخر مشهور ، وعلى السرّا ء والضرّاء مشكور ، وصلى الله على سيدنا محمد وآله الطاهرين .

خطبة السيدة الزهراء في مسجد النبي

ومن أهمّ تراث السيدة الزهراء خطبتها الأولى التي ألقتها في مسجد أبيها رسول الله n بين المهاجرين والأنصار فقد روى أصحاب الحديث لما منعت فاطمة فدكاً لاثت خِمارها ، وخرجت في حشد من نسائها ولُمّة من قومها تجرّ أدراعها ملابسها ما تخرم من مِشية رسول الله شيئاً ، حتى دخلت على أبي بكر في مسجد أبيها وهو في حشد من المهاجرين والأنصار.

ثم أسبلت بينها وبينهم سَجْفاً سِترّاً ثم أنّت أنّةً أجهش القوم بالبكاء ! فلما سكنت فورتهم قالت :

الحمد لله على ما أنعم ، وله الشُّكر على ما ألهم ، والثناء بما قدّم مِن عمومِ نِعَم

ابتدأها ، وسُبوغِ آلاء أسْداها ، وتَمامِ مِنَن أوْلاها ، جَمَّ عن الاِحصاء عددُها ، ونأى عن الجزاءِ أمَدُها ، وتفاوَتَ عَنِ الاِدْراك أَبَدُها ، وَنَدَبَهُمْ لاستزادَتِها بالشُكرِ لاتّصالها ، وَاسْتحْمَدَ إلى الخلائِقِ بإجزالها ، وثنى بالندب إلى أمثالها ، وأشهد أن لا إله إلاّ الله وحده لا شريك له ، كلمةً جَعَلَ الاِخلاصَ تأويلَها ، وَضَمَّنَ القلوبَ مَوْصولَها ، وأنارَ في التفكُّرِ معقولَها .

الممتنعُ من الأبصار رؤيَتُه ، ومن الألسُنِ صفَتُه ، ومن الأوْهامِ كيفيّتُهُ ، ابتدع الأشياء لا من شيء كان قَبْلها ، وأنشأها بلا احتذاءِ أمْثِلَة امتَثَلها ، كَوَّنها بقدرته ، وذَرَأَها بمشِيَّتهِ ، من غير حاجة منه إلى تكوينها ، ولا فائدة له في تصويرِها ، إلاّ تثبيتاً لحكمته ، وتنبيهاً على طاعته ، وإظهاراً لقدرته وتعبُّداً لبريّته وإعزازاً لدعوته ، ثمّ جعل الثواب على طاعته ، ووضع العقاب على معصيته ، ذِيادة لعباده عن نقمته ، وحياشة لهم إلى جنّته .

وأشهد أنّ أبي محمّداً عبده ورسوله اختاره قبل أن أرسله ، وسمّاه قبل أن اجتباه ، واصطفاه قبل أن ابتعثه ، إذ الخلائق بالغيب مكنونة ، وبِستر الأهاويل مصونة ، وبنهاية العدم مقرونة ، علماً من الله تعالى بمآيل الأمور ، وإحاطةً بحوادث الدهور ، ومعرفةً بمواقع الاُمور ، ابتعثه الله إتماماً لأمره ، وعزيمةً على إمضاء حكمه ، وإنفاذاً لمقادير حتمه ، فرأى الأمم فِرَقاً في أديانها ، عُكَّفاً على نيرانها ، عابدةً لأوثانها ، منكرةً لله مع عِرفانِها .

فأَنارَ اللهُ بأبي محمّد ظُلَمَها ، وكَشَفَ عن القلوب بُهَمَه ، وجَلى عن الأبصارِ غُمَمَها ، وقام في النّاس بالهداية ، فأنقذهم من الغواية ، وبَصّرَهُم من العَماية ، وهَداهُم

إلى الدين القويم ، ودعاهم إلى الطريق المستقيم .

ثمّ قبضه الله إليه قبض رأفة واختيار ، ورغبة وإيثار ، فمحمّد من تعب هذه الدار في راحة ، قد حُفَّ بالملائكة الأبرار ، ورضوانِ الربّ الغفّار ، ومجاورة الملك الجبّار ، صلّى الله على أبي نبيّه ، وأمينه ، وخيرته من الخلق وصفيّه ، والسّلام عليه ورحمة الله وبركاته».

ثمّ التفتت إلى أهل المجلس وقالت : «أنتم عِبادَ الله نصب أمرِه ونهيِه ، وحَمَلَة دينهِ وَوَحْيهِ ، واُمناء الله على أنفسكم ، وبُلَغاؤه إلى الاُمم ، زعيمُ حق له فيكم ، وعهدٌ قدّمه إليكم ، وبقيّةٌ استخلفها عليكم ، كتاب الله الناطق ، والقرآن الصادق ، والنور الساطع ، والضياء اللامع ، بيّنةً بصائره ، منكشفةً سرائره ، منجلية ظواهره ، مغتَبِطَةً به أشياعُه ، قائداً إلى الرضوان اتّباعه ، مؤدّ إلى النّجاة استماعُه ، بِه تُنال حججُ اللهِ المُنَوَّرَة ، وعزائِمُهُ المُفَسَّرَةُ ، ومحارِمُه المحذّرة ، وبيّناتُه الجالية ، وبراهينُه الكافية ، وفضائله المندوبة ، ورُخَصُه الموهوبة ، وشرائعهُ المكتوبة .

فجعل الله الإيمان تطهيراً لكم من الشرك ، والصلاة تنزيهاً لكم عن الكبر ، والزكاة تزكيةً للنفس ، ونماءً في الرزق ، والصيام تثبيتاً للإخلاص ، والحج تشييداً للدين ، والعدل : تنسيقاً للقلوب ، وطاعتنا نظاماً للملّة ، وإمامتنا أماناً للفرقة ، والجهاد عزّاً للإسلام ، والصبّر معونة على التسيجاب الأجر ، والأمر بالمعروف مصلحة للعامة ، وبرّ الوالدين وقاية من السخط ، وصلة الأرحام منسأة في العمر ومنماة للعدد ، والقصاص حقناً للدماء ، والوفاء بالنذر تعريضاً للمغفرة ، وتوفية المكاييل والموازين تغييراً للبخس ، والنهي عن شرب الخمر تنزيهاً عن الرجس ، واجتناب

القذف حجاباً عن اللعنة ، وترك السرقة إيجاباً للعفّة ، وحرّم الله الشرك إخلاصاً له بالربوبية.

فاتّقوا الله حقّ تقاته ، ولا تموتنّ إلاّ وأنتم مسلمون ، وأطيعوا الله فيما أمركم به ونهاكم عنه ، فإنّه إنّما يخشى اللهَ من عباده العلماء .

ثم قالت : أيّها الناس اعلموا أنّي فاطمة وأبي محمد ، أقول عوداً وبدواً ، ولا أقول ما أقول غلطاً ، ولا أفعل ما أفعل شططاً لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رّحِيمٌ فإن تَعْزوهُ وتعرفوه تَجِدوه أبي دون نسائكم ، وأخا ابنِ عَمّي دون رجالِكم ، وَلَنِعْمَ المعزّي إليه ، فبلّغ الرسالة صادعاً بالنذارة مائلاً عن مَدْرَجَةِ المشركين ، ضارباً ثَبَجَهُم آخِذاً بأكظامِهِم داعياً إلى سبيلِ ربِّهِ بالحكمةِ والموعظةِ الحسنة ، يَجِفُ الأصنامَ وَينكُثُ الهام ، حتّى انهزم الجمع وولّوا الدبر ، حتّى تَفَرّى اللّيلُ عن صُبْحِه ، وأسْفَرَ الحَقُّ عن مَحْضِه ، ونَطَقَ زعيمُ الدّين ، وخَرَسَت شَقاشِقُ الشَياطين ، وطاح وشيظُ النِفاقِ ، وانْحَلَّتْ عُقَدُ الكفرِ والشِقاق ، وفُهْتُم بكلمة الإخلاص في نَفَر من البيض الخِماصِ وكنتم على شَفا حُفرة من النار ، مِذقَةَ الشارِب ونهزَة الطامع ، وقَبْسَةَ العَجْلان ، ومَوْطِئَ الأقدام تشَرْبَونَ الطَرَق ، وتَقتْاتونَ القِدّ أذِلّة خاسئين ، تخافون أن يتخطّفكم النّاسُ مِن حَوْلِكم ، فأنقذكم الله تبارك وتعالى بمحمد ، بعد اللتيا والّتي ، وبعد أن مُنِي بِبُهْمِ الرجال وذؤبانِ العَرَب ، ومَرَدَةِ أهلِ الكتاب ، كلّما أوقدوا ناراً للحرب أَطفأها الله ، أو نَجَمَ قَرْنُ الشيطان ، أو فَغَرَتْ فاغِرةٌ من المشركين قَذَفَ أخاهُ في لَهواتِها ، فلا يَنكَفِئ حَتّى يَطأَ جَناحَها بأَخْمصِه ، ويُخْمِدَ لَهَبَها بِسَيْفِه ، مَكدوداً

في ذاتِ الله ، مجتهداً في أمر الله ، قريباً من رسول الله ، سيّداً في أولياء الله ، مشمِّراً ناصحاً ، مُجِدّاً كادِحاً ، لا تأخُذهُ في الله لومةُ لائم ، وأنتم في رفاهيّة من العيش ، وادِعون فاكِهون آمِنون ، تَتَربَّصوَن بِنا الدوائرَ وتَتَوكَّفونَ الأخبْارَ وتَنْكِصونَ عِنْدَ النِزالِ ، وتَفِرّونَ مِنَ القِتال .

فلما اختار الله لنبيه دار أنبيائه ومأوى أصفيائه ظهر فيكم حسكة النِفاق ، وسمُلَ جِلبابُ الدين ، ونَطَقَ كاظِمُ الغاوين ، وَنَبَغَ خامِلُ الأَقَلّينَ ، وهَدَرَ فَنيقُ المُبطِلين ، فَخَطَرَ في عَرَصاتِكم ، وَأطْلَعَ الشَيْطانُ رأسَه مِن مَغرِزِه هاتِفاً بِكُم فَأَلْفاكُم لِدَعْوَتهِ مُستَجيبين ، ولِلغِرَّةِ فيه ملاحِظينَ ، ثمّ اسْتَنْهَضَكُم فَوَجَدَكُم خِفافاً ، وأحْشَمَكُم فَألفاكم غِضاباً ، فَوَسَمْتُم غَيْرَ إبِلِكُم ، وَوَرَدْتُم غَيْرَ مَشْرَبِكُم ، هذا والعهدُ قَريبٌ ، والكَلْمُ رَحيبٌ ، والجُرْحُ لمّا يَنْدَمِلْ ، والرّسولُ لَمّ_ا يُقْبَرْ ، إبتداراً زَعَمْتُم خَوْفَ الفِتْنَةِ ألا في الفِتْنَةِ سَقَطوا وإنّ جَهَنّم لَ_مُحيطَةٌ بالكافرين .

فهيهات منكم ، وكيف بكم ، وأنى تؤفكون ، وكتاب الله بين أطهركم ، أموره ظاهرة ، وأحكامه زاهرة ، وأعلامه باهرة ، وزواجره لايحة ، وأوامره واضحة ، وقد خلفتموه وراء طهوركم ، أرغبة عنه تريدون؟ أم بغيره تحكمون؟ بِئْسَ لِلظّالِمِينَ بَدَلاً وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الإِسْلاَمِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الاَخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ .

ثم لم تلبثوا إلاّ ريث أن تسكُن نفرتها ، ويَسلُس قِيادُها ، ثمّ أخذتُم تُورونَ وَقْدَتَها ، وتُهَيِّجونَ جَمْرَتَها ، وتَستَجيبونَ لِهِتافِ الشيطانِ الغَوِيّ ، وإطفاءِ أنوارِ الدّينِ الجَليّ ، وإهمالِ سُنَنِ النَبيّ الصَفِيّ صلى الله عليه وآله ، تَشْرَبونَ حَسْواً في ارتِغاء وَتَمْشوُن لأهِلهِ وَوُلْدِهِ في الخَمَرَةِ والضَرّاء ونصبر منكم على مِثْلِ

حَزِّ المُدى وَوَخْزِ السِنان في الحَشا ، وأنتم الآنَ تَزْعَمون : أن لا إرْثَ لَنا ، أفَحُكْمَ الجاهِلِيَّةِ تَبْغونَ ؟ ومَن أحْسَنُ مِنَ اللهِ حُكماً لِقَوْم يوقِنون ! أفلا تعلمون ؟ ! بلى قَد تَجلّى لكم كالشمسِ الضاحِيَةِ : أن_ّي ابنَتُهُ ، أيُّها المسلمون أاُغْلَبُ على إرْثي ؟.

.. أفعلى عمد تركتم كتاب الله ونبذتموه وراء ظهوركم؟ إذ يقول : وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ ، وقال فيما اقتَصَّ مِن خَبَرِ يَحيى بنِ زَكَرِيّا إذ قال : فَهَبْ لي مِن لَدُنْكَ وَلِيّاً * يَرِثُني وَيَرِثُ مِن آلِ يَعْقوبَ وقال : وأُولو الأرحامِ بَعْضُهُم أولى بِبَعْض في كتابِ اللهِ وقال : يُوصيكُمُ اللهُ في أوْلادِكُم لِلذّكَرِ مثلُ حظِّ الاُنثَيَين وقال : إن ترَكَ خَيْراً الوَصِيَّةُ للوالِدَيْنِ والأقرَبينَ بالمَعروفِ حَقّاً على المتّقين .

فَدونَكَها مخْطومَةً مرحولةً تَلقْاكَ يَوْمَ حَشْرِكَ ، فَنِعْم الحَكَمُ اللهُ ، والزَعيمُ مُحَمَّدٌ ، والمَوْعِدُ القِيامَةُ ، وَعِنْدَ السّاعِة يَخْسَرُ المُبْطِلونَ ، ولا ينفَعُكُم إذ تَنْدمونَ ، ولِكُلِّ نَبأ مُسْتَقرٌّ وَسَوْفَ تَعْلَمونَ مَن يَأتيهِ عذابٌ يُخزيه وَيَحِلُّ عليه عَذابٌ مُقيمٌ» .

ثم رمت بطرفها نحو الأنصار فقالت :

يا معشر النقيبة وأعْضادَ المِلَّةِ وحَضَنَةَ الاِسلام ، ما هذِهِ الغَميزَةُ في حَقّي والسِنَةُ عَن ظُلامَتي ؟ أما كانَ رسَولُ اللهِصلى الله عليه وآله أبي يقول : « المرءُ يُحْفَظُ في وُلْدِهِ » ؟ سَرْعانَ مَا أحْدَثْتُم ، وَعَجْلانَ ذا إهالَة ولَكُم طَاقَةٌ بما اُحاوِلُ ، وَقُوَّةٌ على ما أطْلُبُ واُزاوِلُ ، أتقولونَ ماتَ محمّد ؟ فَخَطْبٌ جَليلٌ اسْتَوسَعَ وَهْنُه وَاسْتَنْهَرَ فَتْقُهُ وَانْفَتَقَ رَتْقُهُ وَاظْلَمَّتِ الأرْضُ لِغَيْبَتِهِ ، وكُسِفَتِ الشَمسُ وَالقْمَرُ ، وانْتَثَرَتِ النجومُ لِمُصيبَتِهِ ، وأَكْدَتِ الآمالُ ، وَخَشَعَتِ الجِبالُ ، واُضيعَ الحَريمُ ، واُزيلَتِ الحُرْمَةُ عِنْدَ ممَاتِهِ ، فَتِلكَ

وَاللهِ النازِلةُ الكُبْرى ، والمُصيبَةُ العُظمى ، لامِثْلُها نازِلَةٌ ، ولا بائِقَةٌ عاجِلَة ، أعْلَنَ بها كتابُ اللهِ جَلَّ ثَناؤُه في أفْنِيَتِكُمْ ، وَلِقَبْلِهِ ما حَلَّ بِأنبياءِ اللهِ وَرُسُلِهِ حُكْمٌ فَصْلٌ ، وقَضاءٌ حَتْمٌ : وما مُحمَّدٌ إلاّ رَسولٌ قد خَلَتْ مِن قَبلِهِ الرُسُلُ أفإنْ ماتَ أو قُتِلَ انقَلَبْتُم على أعْقابِكُم وَمَنْ يَنْقَلِبُ عَلى عَقِبَيْهِ فلنَ يَضُرَّ اللهَ شَيْئاً وَسَيْجزي اللهُ الشاكرينَ .

إيهاً بني قيلة أاُهْضَمُ تُراث أبي؟ وأنتم بِمرَأىً منّي ومَسْمَع ، ومُنْتَدىً ومَجْمَع ، تُلْبِسُكُمُ الدَعْوَةُ ، وتشملكم الحيَرَةُ ، وأنتم ذوو العدد والعُدّة ، والأداة والقوّة ، وعندكم السلاح والجُنَّة ، توافيكم الدَعْوَةُ فلا تجيبون ، وتأتيكُمُ الصَرْخَةُ فلا تغيثونَ ، وأنتم مَوْصوفونَ بالْكِفاح ، مَعروفونَ بِالخَيْرِ والصّلاح ، والنُخْبَةُ الّتي انْتُخِبَتْ ، والخيرةُ التي اختيرت لنا أهْلَ البَيْتِ ، قاتَلْتُمُ العَرَبَ ، وتَحَمَّلْتُم الكَدَّ وَالتَعَبَ ، وناطَحْتُم الاُممَ وكافَحْتُم البُهَمَ ، لا نَبْرَحُ أو تَبْرَحون ، نأمُرُكُم فَتَأْتَمِرونَ حتّى إذا دارَتْ بِنا رَحى الإسلام ، ودَرَّ حَلَبُ الأَيامِ ، وَخَضَعَتْ ثَغْرَةُ الشِرك ، وَسَكَنَتْ فَوْرَةُ الإفك ، وَخَمَدَتْ نيرانُ الكُفْرِ ، وَهَدَأَتْ دَعْوَةُ الهَرَجِ ، وَاسْتَوْسَقَ نِظامُ الدّين ، فأنّى حزتم بعد البيان ؟ وأسررْتم بعد الاِعْلانِ؟ ونَكَصْتُم بَعْدَ الاِْقدام؟ وأشْرَكتم بعد الإيمانِ؟.

بؤساً لقوم نكثوا أيمانهم من بعد عهدهم ، وهموا بإخراج الرسول ، وهم بدأوكم أوّل مرّة ، أتخشونهم فالله أحقُّ أن تخشوه إن كنتم مؤمنين ، ألا وقد أرى أن قد أخذتم إلى الخفض وأبعَدْتُم مَن هو أحقُّ بالبَسطِ والقَبض ، وخَلَوْتُم بالدَعَة ونَجَوْتُم بالضّيق من السعة ، فَمَجَجْتُم ما وَعَيْتُم ، ودَسَعْتُم الذي تَسَوَّغْتُم فإن تكفروا أنتم ومَن في الأرض جَميعاً فإنّ الله لغنيٌ حَميدٌ

ألا وقد قلت

ما قلت هذا على معرفة مني بالجذلة الّتي خامَرَتْكُم والغَدْرَةِ التي استشْعَرَتْها قلوبُكُم ، ولكنّها فَيْضَةُ النَفْسِ ونَفْثَةُ الغَيْظ ، وخَوَرُ القَناة وَبثَّةُ الصَدْر وتَقْدِمَةُ الحُجَّةِ ، فَدونكموها فاحتَقِبوها دَبَرَةَ الظَهر ، نَقِبَةَ الخُفِّ باقيةَ العارِ ، موسومَةً بِغَضَبِ الجَبّار وشنارِ الأَبَدِ ، موصولةً بنارِ الله الموقَدة ، الّتي تطّلع على الأفئدة ، فبعَيْنِ اللهِ ما تَفْعَلونَ وَسَيَعْلَمْ الّذِينَ ظَلَمُوَاْ أَيّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ وأنا ابنةُ نَذير لكم بَين يَدَي عذاب شديد فاعملوا إنّا عامِلونَ ، وانتظِروا إنّا منتَظِرونَ».

ثُمَّ التفتت فاطمة إلى الناس وقالت :

«معاشِرَ المسلمين المسرِعَةَ إلى قيلِ الباطلِ ، المُغْضِيَةَ على الفعلِ القبيحِ الخاسِر ، أفلا تتدبّرونَ القُرْآن أم على قلوب أقفالها؟ كلاّ بل ران على قلوبكم ما أسأتم من أعمالكم. فاُخذ بسَمْعِكُم وأبصارِكُم ولبئس ما تَأَوَّلْتُم ، وساء ما به أَشَرْتُم ، وشرّ ما منهُ اغتَصَبْتُم ، لَتَجِدُنَّ واللهِ مَحْمِلَه ثَقيلا ، وَغِبَّهُ وَبيلا ، إذا كُشِفَ لكُمُ الغِطاءُ وبانَ ما وراءَه الضَرّاءُ ، وبَدا لَكُم مِن ربّكم ما لم تكونوا تحتَسبِون وخَسِرَ هُنالِكَ المُبطِلونَ

ثم عطفت على قبر النبيّ وقالت :

قد كان بعدك أنباءٌ وهنبثة

إنا فقدناك فقد الأرض وابلها

وكلُّ أهل له قُربىً ومنزِلَةٌ

أبدت رجالٌ لنا نجوى صدورهم

تَجَهَّمَتْنا رجالٌ واستُخِفّ بنا

وكنت بدراً ونوراً يستضاء به

وكان جبريلُ بالآياتِ يُؤْنِسُنا

فَلَيْتَ قبلَكَ كانَ المَوْتُ صادَفنا

لو كنت شاهِدَها لم تكثُرِ الخُطَبُ

وأختلّ قومك فاشهدهم ولا تغبُ

عِندَ الإله على الأدنين مُقترِبُ

لما مضيت وحالت دونك الترب

لمّا فُقِدْتَ وَكُلُّ الأرْضِ مُغْتَصَبُ

عليك ينزل من ذي العزّة الكتب

فَقَدْ فُقِدْتَ وَكُلُّ الخَيْرِ مُحْتَجبُ

لمّا مَضَيْتَ وحالتْ دونك الكتب

أنهت الزهراء خطابها وقد أوضحت فيه الحقّ بأجلى صورة ، وذكرت فضائل الخليفة الحقيقي في الإسلام وكمالاته

المطلوبة.

دفاع اُم سلمة عن حقّ الزهراء

بعد خطبة الزهراء في المسجد ، قالت اُمّ سلمة رض حين ما سمعت ما جرى لفاطمة : أَلِمثلِ فاطمة بنت رسول الله صصص يقال هذا القول ؟ هي والله الحوراء بين الإنس ، والنَفس للنفس ، رُبّيت في حجور الأتقياء ، وتناولتها أيدي الملائكة ، ونمت في حجور الطاهرات ، ونشأت خيرة نشأة ، وربيت خير مربى ، أتزعمون أنّ رسول الله حرّم عليها ميراثه ولم يُعلمها ؟ وقد قال الله تعالى : وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الأقْرَبِينَ أفأنذرها وخالفت مطلبه ؟ وهي خيرة النسوان واُم سادة الشبان ، وعديلة مريم ، تمّت بأبيها رسالات ربّه ، فوالله لقد كان يشفق عليها من الحرّ والقرّ ، ويوسدها يمينه ويلحفها بشماله ، رويداً ورسول الله بمرأى منكم ، وعلى الله تردون واهاً لكم ، فسوف تعلمون.

قيل : فحرمت من عطاءها تلك السنة .

الكتاب الثاني : مولد فاطمة الأربعون حديثاً

تقديم

برواية الشيخ أبي جعفر الصدوق القمي. نزيل الري ، المتوفى في 381ه_.ق

مستخرج من كتاب كشف الغمة في معرفة الأئمة للأربلي م 693ه_ وكتاب المناقب في آل أبي طالب للشيخ محمد بن علي الحلبي الساروي المعروف بابن شهرآشوب م588ه_.

استخراج الأحاديث : العلامة الشيخ محمد هادي اليوسفي الغروي

إعداد وتنظيم : لجنة التحقيق والتأليف

المؤلِّف والمؤلَّف

نكتفي هنا في التعريف بالمؤلِّف بما جاء في أول أصل رتبة _ من الأصول الأربعة في علم الرجال : فهرست أسماء مصنفي الشيعة المعروف برجال النجاشي ، للشيخ أحمد بن علي النجاشي م.45 فقال :

محمد بن علي بن الحسين بن موسى بن بابويه القمي نزيل الري ، شيخنا وفقيهنا ووجه الطائفة بخراسان. ورد بغداد سنة 355ه_ وسمع منه شيوخ الطائفة وهو حدث السن. وله كتب كثيرة ثم عدّ كتبه وعدّ منها

: كتاب مولد فاطمة .

وعدّوة من كتبه مفقودة منها هذا الكتاب مولد فاطمة وإنما يحتوي كتاب كشف الغمة في معرفة الأئمة للإربلي م693ه_ على أكبر عدد من أخباره ، وبعض أخباره جاء في مناقب آل أبي طالب لابن شهر آشوب م 588 ه_ ، وقد اخترنا أربعين حديثاً مما جاء في هذين الكتابين في حقّ فاطمة الزهراء برواية الشيخ الصدوق ، إحياءً لكتابه مولد فاطمة.

والله ولي التوفيق..

لجنة التحقيق والتأليف

كتاب مولد فاطمةوفضائلها وتزويجها وظلامتها ووفاتها ومحشرها

قال الشيخ علي بن عيسى للإربليم693ه_ في المجلد الثاني من كتابه القيّم كشف الغمة في معرفة الأئمة ، الذي فرغ من تأليفه سنة 687ه_ أي قبل وفاته بست سنين كما في 3 : 343. قال - بعد أن ذكر الكتاب - :

وأنا أذكر على عادتي ما يسوغ ذكره ، وإن كان مما نقله الجمهور نبّهت عليه ، جرياً على طريقتي فيه ، وبالله التوفيق.

مولد فاطمة الأربعون حديثاً

الحديث الأول

روى الصدوق حديثاً مرفوعاً إلى جابر بن عبد الله الأنصاري قال : سمعت رسول الله يقول :

إن الله عز وجل خلقني وخلق علياً وفاطمة والحسن والحسين من نور ، فعصر ذلك النور عصرة فخرج منه شيعتنا ، فسبّحنا فسبّحوا ، وقدّسنا فقدّسوا ، وهلّلنا فهلّلوا ، ومجّدنا فمجّدوا ، ووحّدنا فوحّدوا ، ثم خلق السموات والأرضين ، وخلق الملائكة ، فمكثت الملائكة مئة عام لا تعرف تسبيحاً ولا تقديساً ، فسبّحنا فسبّحت شيعتنا فسبّحت الملائكة ، وقدّسنا فقدّست شيعتنا فقدست الملائكة ، وهلّلنا فهلّلت شيعتنا فهلّلت الملائكة ، ومجّدنا فمجّدت شيعتنا فمجدت الملائكة ، ووحّدنا فوحّدت شيعتنا فوحّدت الملائكة ، فنحن الموحدون حيث لا موحد غيرنا.

وحقيقة الله عز وجل كما اختصنا واختص شيعتنا أن

ينزلنا وشيعتنا في أعلى عليين. إن الله اصطفانا واصفطى شيعتنا من قبل أن نكون أجساماً ، فدعانا فأجبناه فغفر لشيعتنا من قبل أن نستغفر الله تعالى.

الحديث الثاني

روى الصدوق عن علي قال : سمعت رسول الله يقول : إن الله تبارك وتعالى خلقني وعلياً وفاطمة والحسن والحسين من نور واحد.

الحديث الثالث

عن حذيفة ابن اليمان قال : دخلت عائشة على النبي وهو يقبّل فاطمة صلوات الله عليها فقالت له : يا رسول الله ، أتقبلها وهي ذات بعل؟ !

فقال لها : أما والله لو علمت ودي لها إذاً لازددت لها حباً : أنه لما عُرج بي إلى السماء ، فصرت إلى السماء الرابعة؛ أذن جبرئيل وأقام ميكائيل ، ثم قال لي : أُدنُ ، فقلت : أدنوا وأنت بحضرتي؟ ! فقال لي : نعم ، إن الله فضل أنبياءه المرسلين على ملائكته المقربين ، وفضلك أنت خاصة ، فدنوت فصليت بأهل السماء الرابعة.

فلما صليت وصرت إلى السماء السادسة ، إذا أنا بملك من نور على سرير من نور ، عن يمينه صف من الملائكة ، وعن يساره صف من الملائكة ، فسلمت فرد علي السلام وهو متكئ ! فأوحى الله عز وجل إليه : أيها الملك؛ سلم عليك حبيبي وخيرتي من خلقي فرددت السلام عليه وأنت متكئ؟ ! وعزتي وجلالي لتقومن ولتسلمن عليه ، ولا تقعدن إلى يوم القيامة ! فوثب الملك يعانقني وهو يقول : ما أكرمك على رب العالمين يا محمد ! .

فلما صرت إلى الحجب نوديت : آمَنَ الرّسُولُ بِمَآ أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِن رّبّهِ .

فألهمت فقلت : وَالْمُؤْمِنُونَ كُلّ آمَنَ بِاللهِ وَمَلآئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ ، ثم أخذ جبرئيل بيدي فأدخلني الجنة وأنا مسرور ، فإذا أنا بشجرة من نور مكللة بالنور وفي أصلها ملكان يطويان الحلي والحلل إلى يوم القيامة.

ثم تقدمت أمامي فإذا أنا بقصر من لؤلؤة بيضاء لا

صدع فيها ولا وصل ، فقلت : حبيبي جبرئيل ، لمن هذا القصر؟ قال : لابنك الحسن.

ثم تقدمت أمامي فإذا أنا بتفاح لم أر تفاحاً هو أعظم منه ، فأخذت تفاحة ففلقتها فإذا أنا بحوراء كأن أجفانها مقاديم أجنحة النسور ، فقلت : لمن أنتِ؟ فبكت ثم قالت : أنا لابنك المقتول ظلماً الحسين بن علي.

ثم تقدمت أمامي فإذا أنا برطب ألين من الزبد الزلال ، وأحلى من العسل فأكلت رطبة منها وأنا أشتهيها فتحولت الرطبة نطفة في صلبي ، فلما هبطت إلى الأرض واقعت خديحة فحملت بفاطمة. ففاطمة حوراء إنسية فإذا اشتقت إلى رائحة الجنة شممت رائحة ابنتي فاطمة صلى الله عليها وعلى أبيها وبعلها.

الحديث الرابع

عن ابن عباس قال : دخلت عائشة على النبي وهو يقبل فاطمة صلوات الله عليها فقالت له :

يا رسول الله ، أتقبلها وهي ذات بعل؟ !

فقال لها : أما والله لو علمت ودي لازددت لها حباً : إنه لما عرج بي إلى السماء فصرت إلى السماء الرابعة ، أذن جبرئيل وأقام ميكائيل ثم قال لي : أُدنُ.

فقلت : أدنوا وأنت بحضرتي؟

فقال لي : نعم ، إن الله فضّل أنبياءه المرسلين على ملائكته المقربين وفضّلك أنت خاصة ، فدنوت فصليت بأهل السماء الرابعة ، ثم التفت عن يميني فإذا أنا بإبراهيم في روضة من رياض الجنة وقد اكتنفها جماعة من الملائكة.

ثم إني صرت إلى السماء الخامسة ومنها إلى السادسة فنوديت : يا محمد ، نعم الأب أبوك إبراهيم ، ونعم الأخ أخوك علي.

فلما صرت إلى الحجب أخذ جبرئيل بيدي فأدخلني الجنة ، فإذا أنا بشجرة من نور في أصلها ملكان يطويان الحلل والحلي. فقلت : حبيبي

جبرئيل ، لمن هذه الشجرة؟ فقال : هذه لأخيك علي بن أبي طالب ، وهذان الملكان يطويان له الحلي والحلل إلى يوم القيامة.

ثم تقدمت أمامي فإذا برطب الين من الزبد وأطيب رائحة من المسك وأحلى من العسل ، فأخذت رطبة فأكلتها ، فتحولت الرطبة نطفة في صلبي ، فلما أن هبطت على الأرض واقعت خديجة فحملت بفاطمة؛ ففاطمة حوراء إنسية ، فإذا اشتقت إلى الجنة شممت رائحة فاطمة .

الحديث الخامس

روي عن أسماء بنت عميس قال : قد كنت شهدت فاطمة وقد ولدت بعض أولادها فلم أر لها دماً ، فقال لي رسول الله : إن فاطمة خلقت حورية في صورة إنسية .

الحديث السادس

روي عن أبي عبد الله أنه قال : لفاطمة تسع أسماء عند الله عز وجل :

فاطمة ، والصديقة ، والمباركة ، والطاهرة ، والزكية ، والرضية ، والمرضية ، والمحدثة ، والزهراء. قال : وسميت فاطمة لأنها فطمت من الشر ، ولولا علي لما كان لها كفؤ في الأرض .

الحديث السابع

عن أبي جعفر : لما ولدت فاطمة أوحى الله تبارك وتعالى إلى ملك فأنطلق به لسان محمد فسماها فاطمة ثم قال : إني فطمت بالعلم ، وفطمتك من الطمث.

ثم قال أبو جعفر : والله لقد فطمها الله تبارك وتعالى بالعلم وعن الطمث في الميثاق.

الحديث الثامن

في رواية أخرى عن أبي هريرة قال : إنما سميت فاطمة لأن الله عز وجل فطم من أحبّها من النار .

الحديث التاسع

عن جعفر بن محمد عن آبائه : قال رسول الله لفاطمة : يا فاطمة أتدرين لماذا سميت فاطمة؟ !

فقال علي : يا رسول الله لم سميت؟ قال : لأنها فطمت هي وشيعتها من النار .

الحديث العاشر

عن أبي جعفر قال : لفاطمة وقفة على باب جهنم فإذا كان يوم القيامة كتب بين عيني كل رجل مؤمن أو كافر ، فيؤمر بمحب قد كثرت ذنوبه إلى النار ، فتقرأ فاطمة بين عينيه محباً ، فتقول : إلهي وسيدي ، سميتني فاطمة ، وفطمت بي من تولاني وتولى ذريتي من النار ، ووعدك الحق وأنت لا تخلف الميعاد ! .

فيقول الله عز وجل : صدقت يا فاطمة ، إني سميتك فاطمة وفطمت بك من أحبك وتولاك وأحب ذريتك وتولاهم من النار ، ووعدي الحق ، وأنا لا أخلف الميعاد. وإنما أمرت بعبدي هذا في النار لتشفعي فيه فأشفعك ، فيتبين لملائكتي وأنبيائي ورسلي وأهل الموقف موقعك مني ومكانك عندي ، فمن قرأت بين عينيه مؤمناً أو محباً فخذي بيده وأدخليه الجنة .

الحديث الحادي عشر

عن علي : سئل النبي : ما البتول؟ فإنا سمعناك - يا رسول الله - تقول : إن مريم بتول وفاطمة بتول. فقال : البتول التي لم تر حمرة قط. أي : لم تحض ، فإن الحيض مكروه في بنات الأنبياء

الحديث الثاني عشر

روي في تسميتها الزهراء سئل أبو جعفر : لم سميت الزهراء زهراء؟

قال : لأن الله تعالى خلقها من نور عظمته ، فلما أشرقت أضاءت السموات والأرض بنورها ، وغشيت أبصار الملائكة ، وخرت الملائكة لله ساجدين وقالوا : إلهنا وسيدنا؛ ما هذا النور؟ فأوحى الله إليهم : هذا نور من نوري ، أسكنته في سمائي ، وخلقته من عظمتي ، أخرجه من صلب نبي من أنبيائي. أفضله على جميع الأنبياء. وأخرج من ذلك النور أئمة يقومون بأمري ويهدون إلى حقي ، واجعلهم خلفائي في أرضي بعد انقضاء وحيي .

الحديث الثالث عشر

روي عن علي قال : قال رسول الله لفاطمة : يا بنية ، إن الله أشرف على الدنيا فاختارني على رجال العالمين ، ثم اطلع ثانية فاختار زوجك بعدي على رجال العالمين ، ثم اطلع ثالثة فاختارك على نساء العالمين ، ثم اطلع الرابعة فاختار ابنيك على شباب العالمين.

الحديث الرابع عشر

روي عن ابن عباس قال : سألت النبي عن الكلمات التي تلقى آدم من ربه فتاب عليه؟

قال : سأله بحق محمد وعلي وفاطمة والحسن والحسين إلا تبت علي فتاب عليه.

الحديث الخامس عشر

روي أن النبي قال : اشتاقت الجنة إلى أربع من النساء : مريم بنت عمران ، وآسية بنت مزاحم زوجة فرعون ، وهي زوجة النبي في الجنة ، وخديجة بنت خويلد زوجة النبي في الدنيا والآخرة ، وفاطمة بنت محمد .

الحديث السادس عشر

روي عن علي قال : كنا عند رسول الله فقال : أخبروني : أي شيء خير للنساء؟ فعيينا بذلك كلنا حتى تفرقنا ، فرجعت إلى فاطمة فأخبرتها الذي قال لنا رسول الله أنه ليس أحد منا علم ولا عرفه.

فقالت : ولكني أعرفه؛ خير للنساء أن لا يرين الرجال ولا يراهن الرجال.

فرجعت إلى رسول الله فقلت : يا رسول الله سألت أي شيء خير للنساء. خير لهن أن لا يرين الرجال ولا يراهن الرجال.

فقال : لم تعلم وأنت عندي فمن أخبرك؟

قلت : فاطمة. فأعجب ذلك رسول الله وقال : إن فاطمة بضعة مني .

الحديث السابع عشر

روي عن مجاهد قال : قال النبي وهو أخذ بيد فاطمة فقال : من عرف هذه فقد عرفها ، ومن لم يعرفها فهي فاطمة بنت محمد ، وهي بضعة مني ، وهي قلبي وروحي التي بين جنبي ، فمن آذاها فقد أذاني ، ومن آذاني فقد آذى الله.

الحديث الثامن عشر

روي عن جعفر بن محمد قال : قال رسول الله : إن الله ليغضب لغضب فاطمة ويرضى لرضاه.

الحديث التاسع عشر

روي أنه قيل له : يا بن رسول الله ، بلغنا أنك قلت : قال رسول الله : إن الله ليغضب لغضب فاطمة ويرضى لرضاها؟ قال : فما تنكرون من هذا؟ فوالله إن الله ليغضب لغضب عبده المؤمن ويرضى لرضاه.

الحديث العشرون

عن جابر بن عبد الله الأنصاري قال : قال رسول الله إن فاطمة شعرة مني ، فمن آذى شعرة منها فقد آذاني ، ومن آذاني فقد آذى الله ، ومن آذى الله لعنه ملأ السموات والأرض.

الحديث الحادي والعشرون

روي عن جعفر بن محمد عن أبيه ، وعن علي بن الحسين ، وعن فاطمة الصغرى ، عن الحسين بن علي ، عن أخيه الحسن بن علي بن أبي طالب قال : رأيت أمي فاطمة قامت في محرابها ليلة جمعة ، فلم تزل راكعة وساجدة حتى انفجر عمود الصبح ، وسمعتها تدعو للمؤمنين والمؤمنات وتسميهم وتكثر الدعاء لهم ولا تدعو لنفسها بشيء ، فقلت لها : يا أماه؛ لم لا تدعين لنفسك كما تدعين لغيرك؟ فقالت : يا بني الجار ثم الدار .

الحديث الثاني والعشرون

عن الحسن أيضاً قال : كانت فاطمة إذا دعت تدعو للمؤمنين والمؤمنات ، ولا تدعو لنفسها ، فقيل لها ، فقالت : الجار ثم الدار .

الحديث الثالث والعشرون

روي عن سليمان قال : لما قرأ محمد بن أبي بكر : وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رّسُولٍ وَلاَ نَبِيّ قال : ولا محدث ، فقلت له : وهل تحدث الملائكة إلا الأنبياء؟ فقال : إن مريم لم تكن نبيَّةً وكانت محدَّثَة ، وأم موسى بن عمران كانت محدَّثة ولم تكن نبية ، وسارة امرأة إبراهيم قد عاينت الملائكة فبشروها بإسحاق ومن وراء إسحاق يعقوب ، ولم تكن نبيه ، وفاطمة بنت رسول الله كانت محدَّثة ولم تكن نبية .

الحديث الرابع والعشرون

روي عن أبي سعيد الخدري قال : أصبح علي ذات يوم فقال : يا فاطمة ، عندك شيء تغذينيه؟

قالت : لا والذي أكرم أبي بالنبوة ، وأكرمك بالوصية ، ما أصبح اليوم عندي شيء أغذيكه ، وما كان عندي شيء منذ يومين إلا شيء كنت أوثرك به على نفسي وعلى ابني هذين حسن وحسين ! .

فقال علي : يا فاطمة إلا كنت أعلمتني فأبغيكم شيئاً؟

فقالت : يا أبا الحسن ، إني لأستحيَّ من إلهي أن تكلف نفسك ما لا تقدر عليه فخرج علي من عند فاطمة واثقاً بالله حسن الظن به عز وجل ، فاستقرض ديناراً فأخذه ليشتري لعياله ما يصلحهم ، فعرض له المقداد بن الأسود في يوم شديد الحر قد لوحته الشمس من فوقه وآذته من تحته ، فلما رآه علي أنكر شأنه فقال له : يا مقداد؛ ما أزعجك هذه الساعة من رحلك؟

فقال : يا أبا الحسن خل سبيلي ولا تسألني عما وارى.

قال : يا أخي ، لا يسعني أن تجاوزني حتى أعلم علمك.

فقال : يا أبا الحسن ، رغبت إلى الله عز وجل وإليك أن تخلي سبيلي ولا تكشفني عن حالي.

فقال

: يا أخي ، إنه لا يسعك أن تكتمني حالك.

فقال : يا أبا الحسن؛ أما إذا أبيت ، فوالذي أكرم محمداً بالنبوة وأكرمك بالوجه ما أزعجني من رحلي إلا الجهد ، وقد تركت عيالي جياعاً ، فلما سمعت بكاءهم لم تحملني الأرض ، فخرجت مهموماً راكباً رأسي. هذه حالي وقصتي.

فانهملت عينا علي بالبكاء حتى بلّت دموعه لحيته فقال : أحلف بالذي حلفت به ما أزعجني إلا الذي أزعجك ، وقد اقترضت ديناراً فهاكه فقد آثرتك على نفسي. فدفع الدينار إليه ورجع حتى دخل المسجد فصلى الظهر والعصر والمغرب.

فلما قضى رسول الله المغرب مرّ بعلي وهو في الصف الأول ، فغمزه برجله ، فقام علي فلحقه من باب المسجد ، فسلم عليه ، فرد رسول الله وقال : يا أبا الحسن ، هل عندك شيء تعشينا ، فنميل معك؟ فمكث مطرقاً لا يحير جواباً حياءً من رسول الله وقد عرف ما كان من أمر الدينار من أين أخذه وأين وجهه بوحي من الله إلى نبيه ، وأمره أن يتعشى عند علي تلك الليلة.

فلما نظر إلى سكوته قال : يا أبا ا لحسن ما لك لا تقول لا فأنصرف ، أو نعم فأمضي معك؟

فقال : حياءً أو تكرماً فاذهب بنا.

فأخذ رسول الله بيد علي فانطلقا حتى دخلا على فاطمة وهي في مصلاها ، قد قضت صلاتها وخلفها جفنة تفور دخاناً بخاراً.

فلما سمعت كلام رسول الله خرجت من مصلاها فسلمت عليه ، وكانت أعزّ الناس عليه ، فرد السلام ومسح بيديه على رأسها وقال لها : يا بنتاه؛ كيف أمسيت رحمك الله؟ قالت : بخير. قال : عشينا رحمك الله وقد فعل.

فأخذت الجفنة فوضعتها بين يدي رسول

الله وعلي؟ ، فلما نظر علي إلى الطعام وشم ريحه رمى فاطمة ببصره رمياً شحيحاً ، فقالت له : سبحان الله؛ ما أشح نظرك وأشده ، هل أذنبت فيما بيني وبينك ذنباً استوجبت به منك السخط؟

فقال : وإي ذنب أعظم من ذنب أصبتيه؟ أليس عهدي بك اليوم الماضي وأنت تحلفين بالله مجتهدة : ما طعمت طعاماً منذ يومين؟ !

قال : فنظرت إلى السماء وقالت : إلهي يعلم ما في سمائه وأرضه أني لم أقل إلا حقاً.

فقال لها : يا فاطمة ، أنى لك هذا الطعام الذي لم أنظر إلى مثل لونه ولم أشم مثل رائحته قط ولم آكل أطيب منه؟ !

قال : فوضع رسول الله كفه الطيبة المباركة بين كتفي علي فغمزها ثم قال : يا علي ، هذا بدل عن دينارك ، فهذا جزاء دينارك من عند الله إن الله يرزق من يشاء بغير حساب.

ثم استعبر النبي باكياً ثم قال : الحمد لله الذي أبى لكما أن تخرجا من الدنيا حتى يجريك يا علي مجرى زكريا ، ويجري فاطمة مجرى مريم بنت عمران .

الحديث الخامس والعشرون

عن موسى بن جعفر عن آبائه قال : إن رسول الله دخل على ابنته فاطمة وإن في عنقها قلادة ، فأعرض عنها فقطعتها ورمت بها إليه.

فقال لها رسول الله : أنت مني يا فاطمة. ثم جاء سائل فناوله القلادة. ثم قال : اشتد غضب الله على من أهراق دمي وآذاني في عترتي .

الحديث السادس والعشرون

روي أن عائشة ذكرت فاطمة فقالت : ما رأيت أحداً أصدق منها إلا أباها.

الحديث السابع والعشرون

عن أم سلمة أم المؤمنين رضي الله عنها قالت : كانت فاطمة بنت رسول الله أشبه الناس شبهاً ووجهاً برسول الله .

الحديث الثامن والعشرون

روي عن علي عن فاطمة قالت : قال لي رسول الله : يا فاطمة ، من صلى عليك غفر الله له وألحقه بي حيث كنت من الجنة.

الحديث التاسع والعشرون

روي عن أبي عبد الله قال : لولا أن الله تبارك وتعالى خلق أمير المؤمنين لفاطمة ما كان لها كفؤ على وجه الأرض آدم فمن دونه .

الحديث الثلاثون

روي عن جابر بن عبد الله قال : لما زوج رسول الله فاطمة من علي قال : كان الله تعالى مزوجه من فوق عرشه ، وكان جبرئيل الخاطب ، وميكائيل وإسرافيل في سبعين ألفاً من الملائكة شهوداً. وأوحى الله إلى شجرة طوبى : أن انثري ما فيك من الدر والياقوت واللؤلؤ ، وأوحى الله إلى الحور العين : أن التقطنه. فهن يتهادين بينهن إلى يوم القيامة ، فرحاً بتزويج فاطماً علياً.

الحديث الحادي والثلاثون

عن شرحبيل بن سعيد الأنصاري قال : دخل رسول الله على فاطمة في صبيحة عرسها بقدح فيه لبن ، فقال لها : اشربي فداك أبوك ! ثم قال لعلي : اشرب فداك ابن عمك ! .

الحديث الثاني والثلاثون

وعنه قال : لما كان صبيحة العرس أصابت فاطمة رعدة ، فقال لها رسول الله : زوجتك سيداً في الدنيا ، وإنه في الآخرة لمن الصالحين.

الحديث الثالث والثلاثون

روى ابن بابويه مرفوعاً إلى أبي سعيد الخدري قال :

لما نزلت : فَآتِ ذَا الْقُرْبَىَ حَقّهُ قال رسول الله : يا فاطمة لك فدك. وفي رواية أخرى عن أبي سعيد ، مثله.

الحديث الرابع والثلاثون

عن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب قال : أقطع رسول الله فاطمة فدكاً.

الحديث الخامس والثلاثون

روي أنها بقيت بعد أبيها أربعين صباحاً ولما حضرتها الوفاة قالت لأسماء : إن جبرئيل أتى النبي لما حضرته الوفاة ، بكافور من الجنة ، فقسمها ثلاثاً : ثلث لنفسه ، وثلث لعلي ، وثلث لي ، وكان أربعين درهماً. فقالت : يا أسماء ، ايتني ببقية حنوط والدي من موضع كذا وكذا فضعيه عند رأسي فجاءت به فوضعته ، ثم تسجّت تغط بثوبها وقالت : انتظريني هنيهة ثم ادعيني ، فإن إجبتك وإلا فاعلمي أني قد قدمت على أبي.

فانتظرتها هنيهة ثم نادتها فلم تجبها ، فنادت : يا بنت المصطفى ، يا بنت أكرم من حملته النساء ، يا بنت خير من وطئ الحصى ، يا بنت من كان من ربه قاب قوسين أو أدنى. قال فلم تجبها : فكشفت الثوب عن وجهها فإذا بها قد فارقت روحها الدنيا ، فوقعت عليها تقبلها وهي تقول : يا فاطمة إذا قدمت على أبيك رسول الله فاقرأيه عن أسماء بنت عميس السلام.

فبينا هي كذلك إذ دخل الحسن والحسين فقالا : يا أسماء ، ما ينيم أُمنا في هذه الساعة قالت : يا بني رسول الله ، ليست أمكما نائمة بل قد فارقت الدنيا ! .

فوقع عليها الحسن يقبلها ويقول : يا أماه ، كلميني قبل أن تفارق روحي بدني ، وأقبل الحسين يقبل رجلها ويقول : يا أماه ، أنا ابنك الحسين كلميني قبل أن ينصدع ينشق قلبي فأموت ! .

فقالت لهما أسماء يا بني رسول الله ، انطلقا إلى أبيكما علي فأخبراه بموت أمكما ، فخرجا حتى إذا كانا

قرب المسجد رفعا أصواتهما بالبكاء ، فابتدرهم جميع الصحابة ! فقالوا : يا بني رسول الله لا أبكى الله أعينكما ما يبكيكما؟ لعلكما نظرتما إلى موقف جدكما فبكيتما شوقاً إليه؟

فقالا : أوليس قد ماتت أمنا فاطمة؟ ! .

قال : فوقع علي على وجهه ! يقول : يا بنت محمد بمن العزاء؟ كنت بك أتعزى ففيم العزاء من بعدك؟ ثم قال :

لكل اجتماع من خليلين فرقة

وإن افتقادي فاطماً بعد أحمد

وكل الذي دون الفراق قليل

دليل على أن لا يدوم خليل

ثم قال علي : يا أسماء ، غسليها وحنطيها وكفنيها ! .

قال : فغسلوها وكفنوها وحنطوها؟

وصلوا عليها ليلاً ، ودفنوها بالبقيع. وماتت بعد العصر.

قال ابن بابويه : جاء هذا الخبر هكذا بالبقيع والصحيح عندي أنها دفنت في بيتها ، فلما زاد بنو أمية في المسجد صارت في المسجد.

الحديث السادس والثلاثون

وروى ابن بابويه مرفوعاً إلى الحسن بن علي : أن علياً غسل فاطمة.

الحديث السابع والثلاثون

عن علي : أنه صلى على فاطمة فكبر عليها خمساً ودفنها ليلاً.

الحديث الثامن والثلاثون

روى أبو عبد الله قال : قال رسول الله : إذا كان يوم القيامة نادى مناد من قبل العرش. يا معشر الخلائق ، غضوا أبصاركم حتى تمر فاطمة بنت رسول الله فتكون أول من يكسى.

الحديث التاسع والثلاثون

عن النبي : لفاطمة في الجنة بيت من قصب لا أذى فيه ولا نصب ، بين مريم وآسية.

الحديث الأربعون

عن محمد بن الحنفية قال : سمعت أمير المؤمنين يقول : دخلت يوماً منزلي فإذا رسول الله جالس ، والحسن عن يمينه والحسين عن يساره ، وفاطمة بين يديه ، وهو يقول : يا حسن ويا حسين ، إنتما كفتا الميزان ، وفاطمة لسانه ، ولا تعدل الكفتان إلا باللسان ، ولا يقوم اللسان إلا على الكفتين. أنتما الإمامان ، ولأمكما الشفاعة.

ثم التفت إلي فقال : يا أبا الحسن ، أنت توفى المؤمنين أجورهم ، وتقسم الجنة بينهم وبين شيعتك.

فهرس المصادر

القرآن الكريم.

1- أصول الكافي/ الكليني.

2- الإقبال ، للسيد ابن طووس.

3- أمالي الشيخ الصدوق.

4- علل الشرائع / الشيخ الصدوق.

5- الخرائج / المسعودي.

6- رجال النجاشي.

7- المناقب في آل أبي طالب / ابن شهر آشوب.

8- كشف الغمة في معرفة الأئمة / اللإربلي.

9- تذكرة الخواص / سبط ابن الجوزي.

10- بحار الأنوار / العلامة المجلسي.

11- تاريخ بغداد / الخطيب البغدادي.

12- فضائل الحسين / الخطيب الخوارزمي.

13- ميزان الاعتدال / الحافظ الذهبي.

14- نظم درر السمطين / العلامة الزرندي

15- لسان الميزان / الحافظ العسقلاني.

16- ذخائر العقبى / العلامة محب الدين الطبري.

17- ينابيع المودة / العلامة القندوزي الشافعي.

18- المصباح / الشيخ الكفعمي.

19- معرفة الرجال / الشيخ الطوسي.

20- فاطمة سيدة نساء العالمين/ المجمع العالمي لأهل البيت.

خطبه حضرت زهرا سلام اللَّه عليها

مشخصات كتاب

نام كتاب: خطبه حضرت زهرا سلام اللَّه عليها

مترجم: آية اللَّه العظمى مكارم شيرازى

صفحه آرا: اميرسعيد سعيدى

ناشر: انتشارات مسجد مقدّس جمكران

تاريخ نشر: تابستان 1387

نوبت چاپ: چهارم

چاپ: پرستش

تيراژ: 3000 جلد

قيمت: 350 تومان

شابك: 1 - 100 - 973 - 964 - 978

مركز پخش: انتشارات مسجد مقدّس جمكران

فروشگاه بزرگ كتاب واقع در صحن مسجد مقدّس جمكران

تلفن و نمابر: 7253700 ، 7253340 - 0251

صندوق پستى: قم - 617

«حق چاپ مخصوص ناشر است»

پيشگفتار

اين كتاب در ايام شهادت حضرت زهرا سلام اللَّه عليها به عنوان متن مسابقه بزرگ «حفظ خطبه حضرت زهرا سلام اللّه عليها همراه با مفاهيم كلمات نورانى آن حضرت» تهيه ومنتشر گرديد و با توجه به استقبال گسترده طلاب علوم دينى پس از بازبينى و اصلاحاتى براى دومين مرتبه در تيراژ بالاترى چاپ و منتشر مى گردد.

از خوانندگان گرامى درخواست مى كنيم پيش از مطالعه، نكات ذيل را ملاحظه فرمايند:

1. اين نوشتار به خطبه تاريخى حضرت زهرا سلام اللَّه عليها پرداخته است. خطبه معروفى كه علاوه بر مباحث اعتقادى و تبيين جايگاه قرآن، پيامبر صلى اللَّه عليها و آله و اهل بيت عليهم السلام حوادث و رويدادهاى بعد از رحلت پيامبر اكرم صلى اللَّه عليها و آله را بررسى نموده و از جامعيت ويژه اى برخوردار است و در واقع خطبه هاى حضرت على عليه السلام در نهج البلاغه را تداعى مى كند.

2. ترجمه خطبه از كتاب ارزشمند «زهرا سلام اللَّه عليها، برترين بانوى جهان» حضرت آية اللَّه العظمى مكارم شيرازى كه علاوه بر تشريح زندگانى و فضايل حضرت زهرا سلام اللَّه عليها به شرح و ترجمه خطبه آن حضرت با بيانى زيبا و شيوا پرداخته، نقل شده است.

3. در چاپ اوّل بخش «واژه شناسى»

كه از كتاب «شرح خطبه حضرت زهرا سلام اللَّه عليها» نوشته آية اللَّه سيّد عزالدين زنجانى» بهره گرفته ايم به صورت مستقل در پايان جزوه آمده بود. با پيشنهاد دوستان در چاپ دوم واژه هاى هر صفحه در همان صفحه درج شده است. اميد است اين تلاش مورد عنايت حضرت زهرا سلام اللَّه عليها قرار گيرد و گام كوچكى در راه ايجاد انس با متون روايى اهل بيت عليهم السلام باشد.

با توجه به استقبال و مراجعات مكرر تصميم به چاپ مجدد آن گرفتيم از همه عزيزان كه ما را يارى نمودند كمال تشكر و امتنان را داريم.

مدير مسؤول انتشارات مسجد مقدس جمكران حسين احمدى

عظمت و اهميت خطبه

هرچه بيشتر خطبه حضرت زهرا سلام اللَّه عليها مورد مطالعه قرار مى گيرد، عظمت و اهميت خطبه بيشتر روشن مى گرددو خوانندگان محترم با مطالعه خطبه اين مطلب را تصديق خواهند نمود. لذا با توجه به ظرفيت نوشته به ذكر دو مطلب مستند در مورد عظمت و اهميت خطبه در قالب دو عنوان اكتفا مى كنيم.

1. تعليم خطبه:

راوى مى گويد: خطبه حضرت زهرا سلام اللَّه عليها را نزد «زيد» فرزند «امام سجاد» عليه السلام خواندم و گفتم: برخى گمان مى كنند خطبه كلام حضرت زهرا سلام اللَّه عليها نيست بلكه كلام «ابى العيناء» است. در پاسخ گفت: اين خطبه را بزرگان آل ابوطالب از پدرانشان نقل نموده و آن را به فرزندانشان ياد مى دادند. پدرم خطبه را از جدم نقل و سند آن را به حضرت زهرا سلام اللَّه عليها رسانيد و بزرگان شيعه آن را نقل نموده و مطالعه مى كردند قبل از آنكه «جد ابى العيناء» متولد گردد.(1)

2. حفظ خطبه

«علّامه سيّد شرف الدين» در كتاب «المراجعات» مى نويسد:

حضرت زهرا سلام اللَّه عليها داراى حجج بالغه اى است و دو خطبه آن حضرت در مورد ولايت مشهور است.

اهل بيت عليهم السلام فرزندانشان را به حفظ اين دو خطبه وا مى داشتند آن سان كه به حفظ قرآن وا مى داشتند.(2)

اسناد و مدارك خطبه

اين خطبه از خطبه هايى است كه علماى بزرگ شيعه و اهل سنّت با سلسله سندهاى بسيار آن را نقل كرده اند. برخى از منابع شيعه و اهل سنّت كه خطبه را به صورت كامل يا بخش هايى از آن را نقل نموده اند عبارتند از:

1 - شرح «نهج البلاغه» اثر «ابن ابى الحديد معتزلى».

2 - «كشف الغمه» اثر «على بن عيسى اربلى».

3 - «مروج الذهب» اثر «مسعودى».

4 - «شافى» اثر «سيّد مرتضى».

5 - «علل الشرايع» اثر «صدوق».

6 - «طرائف» اثر «سيد بن طاووس».

7 - «احتجاج» اثر «مرحوم طبرسى».

و ... .

متن خطبه حضرت زهرا سلام اللَّه عليها

قسمت اول

بِسم اللَّه الرَّحمن الرَّحيم

أَلْحَمْدُ للَّهِ ِ عَلَى مَا أَنْعَمَ، وَ لَهُ الشُّكْرُ عَلَى مَا أَلْهَمَ، وَ الثَّنَاءُ بِمَا قَدَّمَ، مِنْ عُمُومِ نِعَمٍ ابْتَدَأَهَا، وَ سُبُوغِ(3) آلَاءٍ(4) أَسْدَاهَا(5)، وَ تَمَامِ مِنَنٍ(6) وَالَاهَا!

جَمَّ(7) عَنِ الْإِحْصَاءِ عَدَدُهَا، وَ نَأَى عَنِ الْجَزَاءِ أَمَدُهَا، وَ تَفَاوَتَ عَنِ الْإِدرَاك أَبَدُهَا وَ نَدَبَهُمْ(8)، لِاسْتِزَادَتِهَا بِالشُّكْرِ لِاتِّصَالِهَا، وَ اسْتَحْمَدَ إِلَى الْخَلَائِقِ بإِجْزَالِهَا، وَ ثَنَّى بِالنَّدْبِ اِلَى أَمْثَالِهَا.

وَ أَشْهَدُ أنْ لَا اِلَهَ اِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، كَلِمَةٌ جَعَلَ الْإِخْلَاصَ تَاوِيلَهَا، وَ ضَمَّنَ الْقُلُوبَ مَوْصُولَهَا، وَ أَنَارَ فِى الْفِكَرِ مَعْقُولَهَا.

خدا را بر نعمت هايش سپاس مى گويم، و بر توفيقاتش شكر مى كنم، و بر مواهبى كه ارزانى داشته، ثنا مى خوانم.

بر نعمت هاى گسترده اى كه از آغاز به ما داده.

و بر مواهب بى حسابى كه به ما احسان فرموده.

و بر عطاياى پى در پى كه همواره ما را مشمول آن ساخته. نعمت هايى كه از شماره و احصاء بيرون است.

و به خاطر گستردگى در بستر زمان هرگز قابل جبران نيست.

و انتهاى آن از ادراك انسان ها خارج است.

بندگان را براى افزايش و استمرار اين مواهب به شكر خويش فراخوانده.

و خلايق را براى تكميل

آن به ستايش خود دعوت نموده.

و آنان را براى به دست آوردن همانند آنها تشويق فرموده.

و من شهادت مى دهم كه معبودى جز خداوند يكتا نيست. بى مثال است، و شريك و مانند ندارد.

اين سخنى است كه روح آن اخلاص است، و قلوب مشتاقان با آن گره خورده، و آثار آن در افكار پرتوافكن شده.

الْمُمْتَنِعُ مِنَ الْأَبْصَارِ رُويَتُهُ، وَ مِنَ الْأَلْسُنِ صِفَتُهُ، وَ مِنَ الْأَوْهَامِ كَيْفِيَّتُهُ.

اِبْتَدَعَ(9) الاَشْيَاءَ لَا مِنْ شَىْ ءٍ كَانَ قَبْلَهَا، وَ أَنْشَأَهَا بِلَا احْتِذَاءِ(10) اَمْثِلَةٍ امْتَثَلَهَا.

كَوَّنَهَا بِقُدْرَتِهِ، وَ ذَرَأَهَا(11) بِمَشِيَّتِهِ، مِنْ غَيْرِ حَاجَةٍ مِنْهُ اِلَى تَكْوِينِهَا، وَ لَافَائِدَةٍ لَهُ فِى تَصْوِيرِهَا إِلَّا تَثْبِيتاً لِحِكْمَتِهِ، وَ تَنْبِيهاً عَلَى طَاعَتِهِ، وَ إِظْهَاراً لِقُدْرَتِهِ، وَ تَعَبُّدَاً لِبَرِيَّتِهِ، وَ اِعْزَازَاً(12) لِدَعْوَتِهِ، ثُمَّ جَعَلَ الثَّوَابَ عَلَى طَاعَتِهِ، وَ وَضَعَ الْعِقَابَ عَلَى مَعْصِيَتِهِ، ذِيَادَةً لِعِبَادِهِ عَنْ نِقْمَتِهِ وَ حِيَاشَةً(13) لَهُم اِلَى جَنَّتِهِ.

خدايى كه رؤيتش با چشم ها غير ممكن است، و بيان اوصافش با اين زبان، محال، و درك ذات مقدسش براى عقل و انديشه ها ممتنع است.

موجودات جهان هستى را ابداع فرمود، بى آنكه چيزى پيش از آن وجود داشته باشد.

و همه آنها را ايجاد كرد، بى آن كه الگو و مثالى قبل از آن موجود باشد.

آنها را به قدرتش تكوين نمود، و به اراده اش خلق كرد، بى آن كه به آفرينش آنها نياز داشته باشد، يا فايده اى از صورت بندى آنها عايد ذات پاكش شود.

جز اين كه مى خواست حكمتش را از اين طريق آشكار سازد. مردم را به اطاعتش دعوت كند.

قدرت بى پايان خود را از اين دريچه نشان دهد.

خلايق را به عبوديت خود رهنمون گردد.

و دعوت پيامبرانش را از طريق هماهنگى تكوين و تشريع قوت بخشد.

سپس براى اطاعتش پاداش ها مقرر فرموده، و براى معصيتش كيفرها.

تا بندگان

را بدين وسيله از خشم و انتقام و عذاب خويش رهايى بخشد، و به سوى باغ هاى بهشت و كانون رحمتش سوق دهد.

وَ أَشْهَدُ أَنَّ أَبِى مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، إِخْتَارَهُ وَ انْتَجَبَهُ قَبْلَ أَنْ أَرْسَلَهُ، وَ سَمَّاهُ قَبْلَ أَنِ اجْتَبَلَهُ(14)، وَ اصْطَفَاهُ قَبْلَ أَنِ ابْتَعَثَهُ(15)، إِذِ الْخَلَائِقُ بِالْغَيْبِ مَكْنُونَةٌ(16)، وَ بِسَتْرِ الْأَهَاوِيلِ(17) مَصُونَةٌ(18)، وَ بِنِهَايَة ِ الْعَدَمِ مَقْرُونَةٌ.

عِلْماً مِنَ اللَّهِ تَعَالَى بِمائِلِ [بِمآلِ(19)] الْأُمُورِ، وَ إِحَاطَةً بِحَوَادِثِ الدُّهُورِ(20)، وَ مَعْرِفَةً بِمَوَاقِعِ الْمَقْدُورِ.

إِبْتَعَثَهُ اللَّهُ اتْمَاماً لِأمْرِهِ، وَ عَزِيمَةً عَلَى إِمْضَاءِ حُكْمِهِ، وَ إنْفَاذاً لِمَقَادِيرِ حَتْمِهِ.

فَرَأَىَ الْأُمَمَ فُرَّقَاً(21) فِي أَدْيَانِهَا، عُكَّفَاً(22) عَلَى نِيرَانِهَا، [وَ] عَابِدَةً لِأَوْثَانِهَا(23)، مُنْكِرَةً للَّهِ ِ مَعَ عِرْفَانِهَا.

و گواهى مى دهم كه پدرم محمد صلى اللَّه عليه و آله بنده و فرستاده اوست، پيش از آن كه او را بفرستد، برگزيد؛ و پيش از آن كه او را بيافريند، براى اين مقام نامزد فرمود؛ و قبل از بعثتش او را انتخاب نمود.

در آن روز كه بندگان در عالم غيب پنهان بودند، و در پشت پرده هاى هول انگيز نيستى پوشيده و به آخرين سرحدّ عدم مقرون بودند.

اين به خاطر آن صورت گرفت كه خداوند از آينده آگاه بود، و به حوادث جهان احاطه داشت، و مقدرات را به خوبى مى دانست.

او را مبعوث كرد تا فرمانش را تكميل كند، و حكمش را اجرا نمايد، و مقدرات حتمى اش را نفوذ بخشد.

هنگامى كه مبعوث شد، امّت ها را مشاهده كرد كه مذاهب پراكنده اى را برگزيده اند؛ گروهى برگرد آتش طواف مى كنند، و گروهى در برابر بت ها سر تعظيم فرود آورده اند، و با اين كه با قلب خود خدا را شناخته اند، او را انكار مى كنند.

فَأَنَارَ اللَّهُ بِمُحَمَّدٍ [صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ] ظُلَمَهَا، وَ كَشَفَ عَنِ

الْقُلُوبِ بُهَمَهَا(24)، وَ جَلَّي عَنِ الْأَبْصَارِ غُمَمَهَا.(25)

وَ قَامَ فِى النَّاسِ بِالْهِدَايَةِ، وَ أَنْقَذَهُمْ مِنَ الْغِوَايَةِ(26)، وَ بَصَّرَهُمْ مِنَ الْعَمَايَةِ(27)، وَهَدَاهُمْ إِلَى الدِّينِ الْقَوِيمِ، وَ دَعَاهُمْ إِلَى الطَّرِيقِ الْمُسْتَقِيمِ.

ثُمَّ قَبَضَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ قَبْضَ رَأْفَةٍ وَ اخْتِيَارٍ، وَ رَغْبَةً وَ إِيْثَارٍ، فَمُحَمَّدٌ [صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عَنْ [مِنْ تَعَبِ هَذِهِ الدَّارِ فِي رَاحَةٍ، قَدْ حُفَّ(28) بِالْمَلَائِكَةِ الْأَبْرَارِ، وَ رِضْوَانِ الرَّبِ ّ الْغَفَّارِ، وَ مُجَاوَرَةِ الْمَلِكِ الْجَبَّارِ.

قسمت دوم

صَلَّي اللَّهُ عَلَى أَبِى، نَبِيِّهِ وَ أَمِينِهِ عَلَى الْوَحْىِ وَصَفِيِّه ِ وَ خِيَرَتِهِ مِنَ الْخَلْقِ وَ رَضِيِّه ِ، وَ السَّلَامُ عَلَيْه ِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ.

خداوند به نور محمّد صلى اللَّه عليه و آله ظلمت ها را برچيد، و پرده هاى ظلمت را از دل ها كنار زد، و ابرهاى تيره و تار را از مقابل چشم ها برطرف ساخت.

او براى هدايت مردم قيام كرد، و آنها را از گمراهى و غوايت رهايى بخشيد، و چشم هايشان را بينا ساخت، و به آئين محكم و پا برجاى اسلام رهنمون گشت، و آنها را به راه راست دعوت فرمود.

سپس خداوند او را با نهايت محبت و اختيار خود و از روى رغبت و ايثار قبض روح كرد، سرانجام او از رنج اين جهان آسوده شد و هم اكنون در ميان فرشتگان، و خشنودى پروردگار غفار و در جوار قرب خداوند جبار قرار دارد.

درود خدا بر پدرم پيامبر صلى اللَّه عليه و آله امين وحى، و برگزيده او از ميان خلايق باد، و سلام بر او و رحمت خدا و بركاتش.

ثُمَّ الْتَفَتَتْ عَلَيْهَا السَّلامُ إِلَي أَهْلِ الْمَجْلِسِ وَ قَالَتْ: أَنْتُمْ عِبَادُ اللَّهِ نُصْبُ أَمْرِهِ وَ نَهْيِهِ، وَ حَمَلَةُ دِينِهِ وَ وَحْيِهِ، وَ أُمَنَاءُ اللَّهِ عَلَى أَنْفُسِكُمْ، وَ

بُلَغَاؤُهُ(29) إِلَي الْأُمَمِ.

وَ زَعيمُ حَقٍّ لَهُ فِيكُمْ، وَ عَهْدٌ قَدَّمَهُ إِلَيْكُمْ.

فسمت سوم

وَ بَقِيَّةٌ اسْتَخْلَفَهَا عَلَيْكُمْ: كِتَابُ اللَّهِ النَّاطِقُ وَ الْقُرْآنُ الصَّادِقُ، وَ النُّورُ السَّاطِعُ،(30) وَ الضِّيَاءُ اللَّامِعُ،(31) بَيِّنَةٌ بَصَائِرُهُ، مُنْكَشِفَةٌ سَرَائِرُهُ، مُتَجَلِّيَةٌ ظَوَاهِرُهُ، مُغْتَبِطَةٌ(32) بِهِ أَشْيَاعُهُ، قَائِدٌ إِلَى الرِّضْوَانِ إِتِّبَاعُهُ، مُؤَدٍ(33) إِلَى النَّجَاةِ اسْتِماعُهُ.

سپس رو به اهل مجلس كرد و مسؤوليت سنگين مهاجران و انصار را برشمرد و فرمود:

شما اى بندگان خدا! مسؤولان امر و نهى پروردگار و حاملان دين و وحى او هستيد، و نمايندگان خدا بر خويشتن، و مبلغان او به سوى امّت ها مى باشيد.

پاسدار حق الهى در ميان شما، و حافظ پيمان خداوند كه در دسترس همه شماست و آنچه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بعد از خود در ميان امت به يادگار گذارده كتاب اللَّه ناطق، و قرآن صادق و نور آشكار و روشنايى پرفروغ اوست.

كتابى كه دلايلش روشن، باطنش آشكار، ظواهرش پر نور، و پيروانش پرافتخار.

كتابى كه عاملان خود را به بهشت فرا مى خواند، و مستمعينش را به ساحل نجات رهبرى مى كند.

بِهِ تُنَالُ حُجَجُ اللَّهِ الْمُنَوَّرَةُ، وَ عَزَائِمُهُ الْمُفَسَّرَةُ، وَ مَحَارِمُهُ الْمُحَذَّرَةُ، وَ بَيِّنَاتُهُ الْجَالِيَةُ، وَ بَرَاهِينُهُ الْكَافِيةُ، وَ فَضَائِلُهُ الْمَنْدُوبَةُ، وَ رُخَصُهُ الْمَوْهُوبَةُ، وَ شَرَايِعُهُ [شَرَائِعُهُ] الْمَكْتُوبَةُ.

فَجَعَلَ اللَّهُ الْايمَانَ تَطْهِيراً لَكُمْ مِنَ الشِّرْكِ، وَ الصَّلَاةَ تَنْزِيهَاً لَكُمْ عَنِ الْكِبْرِ، وَ الزَّكَاةَ تَزْكِيَةً لِلنَّفْسِ، وَ نَمَاءً فِى الرِّزْقِ، وَالصِّيَامَ تَثْبِيتاً لِلْإِخْلَاصِ، وَ الْحَجَّ تَشْيِيداً لِلدِّينِ، وَ الْعَدْلَ تَنْسِيقاً(34) لِلْقُلُوبِ، وَ طَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ، وَ امَامَتَنَا أَمَاناً مِنَ الْفُرْقَةِ [لِلْفُرقَةِ]، وَ الْجِهَادَ عِزَّاً لِلْإِسْلَامِ، وَ الصَّبْرَ مَعُونَةً عَلَى اسْتِيجَابِ الْأَجْرِ، وَ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعَامَّةِ.

از طريق آن به دلايل روشن الهى مى توان نايل گشت، و تفسير واجبات او را دريافت، و

شرح محرمات را در آن خواند، و براهين روشن و كافى را بررسى كرد، و دستورات اخلاقى و آنچه مجاز و مشروع است در آن مكتوب يافت.

قسمت چهارم

سپس افزود:

خداوند «ايمان» را سبب تطهير شما از شرك قرار داده.

و «نماز» را وسيله پاكى از كبر و غرور. «زكات» را موجب تزكيه نفس و نمو روزى.

«روزه» را عامل تثبيت اخلاص.

«حج» را وسيله تقويت آئين اسلام.

«عدالت» را مايه هماهنگى دل ها.

«اطاعت» ما را باعث نظام ملّت اسلام.

و «امامت» ما را امان از تفرقه و پراكندگى.

«جهاد» را موجب عزت اسلام.

«صبر و شكيبايى» را وسيله اى براى جلب پاداش حق.

«امر به معروف» را وسيله اى براى اصلاح توده هاى مردم.

وَ بِرَّ الْوَالِدَيْنِ وِقَايةً مِنَ السُّخْطِ، وَ صِلَةَ الْاَرْحَامِ مَنْمَاةً لِلْعَدَدِ، وَ الْقِصَاصَ حَقْنَاً(35) لِلدِّمَاءِ، وَ الْوَفَاءَ بِالنَّذْرِ تَعْرِيضاً لِلْمَغْفِرَةِ، وَ تَوْفِيةَ الْمَكَايِيلِ وَ الْمَوَازِينِ تَغْيِيراً لِلْبَخْسِ(36)، وَ النَّهْىَ عَنْ شُرْبِ الْخَمْرِ تَنْزِيهاً عَنِ الرِّجْسِ، وَ اجْتِنَابَ الْقَذْفِ(37) حِجَاباً عَنِ اللَّعْنَةِ، وَ تَرْكَ السَّرِقَةِ إِيْجاباً لِلْعِفَّةِ، وَ حَرَّمَ اللَّهُ الشِّرْكَ إِخْلَاصاً لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ.

فَ «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لاتَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»(38)(39)*، وَ اطِيعُوا اللَّهَ فِيمَا أَمَرَكُمْ بِهِ وَ نَهَاكُمْ عَنْهُ، فَإِنَّهُ «إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ».(40)*

«نيكى به پدر و مادر» را موجب پيشگيرى از خشم خدا.

«صله رحم» را وسيله افزايش جمعيت و قدرت.

«قصاص» را وسيله حفظ نفوس.

«وفاء به نذر» را موجب آمرزش.

«جلوگيرى از كم فروشى» را وسيله مبارزه با كمبودها.

«نهى از شراب خوارى» را سبب پاكسازى از پليدى ها.

«پرهيز از تهمت و نسبت هاى ناروا» را حجابى در برابر غضب پروردگار.

«ترك دزدى» را براى حفظ عفت نفس.

قسمت پنجم

و «تحريم شرك» را براى اخلاص بندگى و ربوبيت حق. اكنون كه چنين است تقواى الهى پيشه كنيد، و «آن چنان كه شايسته مقام اوست، از مخالفت فرمانش بپرهيزيد، و تلاش كنيد كه مسلمان از دنيا برويد».

خدا را در آنچه امر يا نهى فرموده، اطاعت كنيد -

و راه علم و آگاهى را پيش گيريد - چرا كه:

«از ميان بندگان خدا، تنها عالمان و آگاهان از او مى ترسند و احساس مسؤوليت مى كنند».

ثُمَّ قَالَتْ: أَيُّهَا النَّاسُ! اعْلَمُوا أَنِّي فَاطِمَةُ، وَ أَبِي مُحَمَّدٌ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ و آلِهِ، أَقُولُ عَوْداً وَ بَدْءاً، وَ لَا أَقُولُ مَا أَقُولُ غَلَطاً، وَ لَا أَفْعَلُ مَا أَفْعَلُ شَطَطاً.(41)

«لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ(42) حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤمِنِينَ رَوفٌ رَحِيمٌ»(43)*

فَإِنْ تَعْزُوهُ(44) وَ تَعْرِفُوهُ تَجِدُوهُ أَبِي دُونَ نِسَائِكُمْ، وَ أَخَا ابْنِ عَمِّى دُونَ رِجَالِكُمْ، وَ لَنِعْمَ الْمَعْزِىُّ إِلَيْهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ. فَبَلَّغَ بِالرِّسَالَةِ صَادِعاً(45) بِالنَّذَارَةِ، مَائِلاً عَنْ مَدْرَجَةِ(46) الْمُشْرِكِينَ، ضَارِباً ثَبَجَهُمْ(47)، آخِذاًبِأكْظَامِهِمْ(48)،

سپس فرمود: اى مردم! بدانيد من فاطمه ام! و پدرم محمد است، كه صلوات و درود خدا بر او و خاندانش باد.

آنچه مى گويم آغاز و انجامش يكى است - و هرگز ضدّ و نقيض در آن راه ندارد - و آنچه را مى گويم غلط نمى گويم، و در اعمالم راه خطا نمى پويم.

«به يقين رسولى از خود شما به سويتان آمد كه رنج هاى شما بر او سخت است و اصرار بر هدايت شما دارد و نسبت به مؤمنان رؤف و مهربان است».

هرگاه نسب او را بجوييد مى بينيد او پدر من بوده است، نه پدر زنان شما! و برادر پسر عموى من بوده است، نه برادر مردان شما! و چه پرافتخار است اين نسب، درود خدا بر او و خاندانش باد!

آرى او آمد و رسالت خويش را به خوبى انجام داد، و مردم را به روشنى انذار كرد، از طريقه مشركان روى برتافت و برگردن هايشان كوبيد، و گلويشان را فشرد - تا از شرك دست بردارند و

در راه توحيد گام بگذارند.

دَاعِياً إِلَى سَبِيلِ رَبِّهِ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ.

يَكْسِرُ الْاصْنَامَ، وَ يَنْكُتُ(49) الْهَامَ، حَتَّى انْهَزَمَ(50) الْجَمْعُ وَ وَلَّوُا الدُّبُرَ(51)، حَتَّى تَفَرَّى اللَّيْلُ عَنْ صُبْحِهِ(52)، وَأَسْفَرَ(53) الْحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ، وَ نَطَقَ زَعِيمُ الدِّينِ، وَ خَرِسَتْ شَقَاشِقُ(54) الشَّيَاطِينِ، وَ طَاحَ(55) وَشِيظُ(56) النِّفَاقِ، وَ انْحَلَّتْ عُقَدُ الْكُفْرِ وَ الشِّقَاقِ، وَ فُهْتُمْ(57) بِكَلِمَةِ الْإِخْلَاصِ فِى نَفَرٍ(58) مِنَ الْبِيضِ(59) الْخِمَاصِ.(60)

او همواره با دليل و برهان و اندرز سودمند مردم را به راه خدا دعوت مى كرد.

بت ها را درهم مى شكست، و مغزهاى متكبران را مى كوبيد، تا جمع آنها متلاشى شد، و تاريكى ها برطرف گشت، صبح فرا رسيد، و حق آشكار شد، نماينده دين به سخن درآمد، و زمزمه هاى شياطين خاموش گشت.

افسر نفاق بر زمين فرو افتاد، گره هاى كفر و اختلاف گشوده شد، و شما زبان به كلمه اخلاص (لا اله الا اللّه) گشوديد، در حالى كه گروهى اندك و تُهيدست بيش نبوديد!

وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ، مُذْقَةَ(61) الشَّارِبِ، وَ نُهْزَةَ(62) الطَّامِعِ، وَ قَبْسَةَ(63) الْعَجْلَانِ، وَ مَوْطِئَ(64) الْأَقْدَامِ، تَشْرَبُونَ الطَّرَقَ(65)، وَ تَقْتَاتُونَ(66) الْوَرَقَ، أَذِلَّةً خَاسِئِينَ، تَخافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِكُمْ. فَانْقَذَكُمُ(67) اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بِمُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بَعْدَ اللَّتَيَا وَ الَّتِى، بَعْدَ أَنْ مُنِىَ(68) بِبُهَمِ الرِّجَالِ وَ ذُؤبَانِ الْعَرَبِ(69) وَ مَرَدَةِ(70) أَهْلِ الْكِتَابِ، كُلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ، أَوْ نَجَمَ(71) قَرْنٌ(72) لِلشَّيْطَانِ.

آرى شما در آن روز بر لب پرتگاه آتش دوزخ قرار داشتيد، و از كمى نفرات همچون جرعه اى براى شخص تشنه، و يا لقمه اى براى گرسنه، و يا شعله آتشى براى كسى كه شتابان به دنبال آتش مى رود، بوديد، و زير دست و پاها لِه مى شديد!

در آن ايام آب نوشيدنى شما

متعفن و گنديده بود، و خوراكتان برگ درختان! ذليل و خوار بوديد، و پيوسته از اين مى ترسيديد كه دشمنان زورمند شما را برُبايند و ببلعند!

امّا خداوند تبارك و تعالى شما را به بركت محمّد كه درود خدا بر او و خاندانش باد بعد از آن همه ذلت و خوارى و ناتوانى نجات بخشيد، او با شجاعان درگير شد، و با گرگ هاى عرب و سركشان يهود و نصارى پنجه درافكند، ولى هر زمان آتش جنگ را برافروختند خدا آن را خاموش كرد.

قسمت ششم

و هرگاه شاخ شيطان نمايان مى گشت

أَوْ فَغَرَتْ(73) فَاغِرَةٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَذَفَ(74) اخَاهُ فِى لَهَوَاتِهَا، فَلَا يَنْكَفِئُ(75) حَتَّى يَطَأَ(76) صِمَاخَهَا بِأَخْمَصِهِ(77)، وَ يُخْمِدَ(78) لَهَبَهَا(79) بِسَيْفِهِ، مَكْدُوداً(80) فِى ذَاتِ اللَّهِ، مُجْتَهِداً فِى أَمْرِ اللَّهِ، قَرِيباً مِنْ رَسُولِ اللَّهِ، سَيِّداً فِى أَوْلِيَاءِ اللَّهِ، مُشَمِّراً(81) نَاصِحَاً، مُجِدَّاً كَادِحاً(82) وَ أَنْتُمْ فِى رَفَاهِيَّةٍ مِنَ الْعَيْشِ، وَادِعُونَ(83) فَاكِهُونَ آمِنُونَ، تَتَرَبَّصُونَ(84) بِنَا الدَّوَائِرَ(85) وَتَتَوَكَّفُونَ(86) الْأَخْبَارَ، وَ تَنْكُصُونَ(87) عِنْد َالنِّزَالِ(88)، وَ تَفِرُّونَ عِنْدَ الْقِتَالِ.

و فتنه هاى مشركان دهان مى گشود، پدرم برادرش على عليه السلام را در كام آنها مى افكند، و آنها را به وسيله او سركوب مى نمود، و او هرگز از اين مأموريت هاى خطرناك باز نمى گشت مگر زمانى كه سرهاى دشمنان را پايمال مى كرد و بينى آنها را به خاك مى ماليد!

[او (على عليه السلام) در راه خشنودى خدا متحمل رنج و سختى گرديد، و در راه انجام دستورات الهى تلاش مى نمود و به رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله نزديك و سيّد و سالار اولياى خدا بود. او هميشه آماده (فعاليت) و خيرخواه مردم بود و با جدّيت و زحمت تلاش مى نمود و اين در حالى بود كه شما در رفاه

و خوشگذرانى، آسايش، نعمت و امنيت به سر مى برديد و انتظار مى كشيديد كه براى ما (اهل بيت عليهم السلام) حوادث ناگوار پيش آيد و توقع شنيدن اخبار (بد درباره ما) داشتيد و هنگام جنگ عقب نشينى مى كرديد. و از نبرد فرار مى كرديد.]

فَلَمَّا اخْتَارَ اللَّهُ لِنَبِيِّه ِ [صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ دَارَ أَنْبِيَائِهِ، وَ مَأْوَى أَصْفِيائِهِ، ظَهَرَتْ فِيكُمْ حَسِيكَةُ(89) النِّفَاقِ، وَ سَمَلَ(90) جِلْبَابُ(91) الدِّيْنِ، وَ نَطَقَ كَاظِمُ(92) الْغَاوِينَ(93)، وَ نَبَغَ(94) خَامِلُ(95) الْأَقَلِّينَ، وَ هَدَرَ فَنِيقُ(96) الْمُبْطِلِينَ، فَخَطَرَ(97) فِى عَرَصَاتِكُمْ(98)، وَ أَطْلَعَ الشَّيْطَانُ رَاسَهُ مِنْ مَغْرَزِهِ(99) هَاتِفاً بِكُمْ، فَأَلْفَاكُمْ لِدَعْوَتِهِ مُسْتَجِيبِينَ، وَ لِلْغِرَّةِ(100) فِيه ِ مُلَاحِظِينَ، ثُمَّ اسْتَنْهَضَكُمْ فَوَجَدَكُمْ خِفَافاً، وَ احْمَشَكُمْ فَالْفَاكُمْ غِضَاباً،

امّا هنگامى كه خداوند سراى پيامبران را براى پيامبرش برگزيد، و جايگاه برگزيدگانش را منزلگاه او ساخت، ناگهان كينه هاى درونى و آثار نفاق در ميان شما ظاهر گشت، و پرده دين كنار رفت، گمراهان به صدا در آمدند و گمنامان فراموش شده سربلند كردند، نعره هاى باطل برخاست و در صحنه اجتماع شما به حركت درآمدند.

شيطان سرش را از مخفيگاه خود بيرون كرد و شما را به سوى خود دعوت نمود، و شما را آماده پذيرش دعوتش يافت و منتظر فريبش!

سپس شما را دعوت به قيام كرد و سبكبار براى حركت يافت! شعله هاى خشم و انتقام را در دل هاى شما برافروخت و آثار غضب در شما نمايان گشت.

فَوَسَمْتُمْ(101) غَيْرَ ابِلِكُمْ، وَ أَوْرَدْتُمْ غَيْرَ شِرْبِكُمْ، هَذَا وَ الْعَهْدُ قَرِيبٌ، وَ الْكَلْمُ(102) رَحِيبٌ(103)، وَ الْجُرْحُ(104) لَمَّا يَنْدَمِلْ(105)، وَ الرَّسُولُ لَمَّا يُقْبَرْ.

إِبْتِدَاراً زَعَمْتُمْ خَوْفَ الْفِتْنَةِ «أَلا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكافِرِينَ»(106)*، فَهَيْهَاتَ مِنْكُمْ! وَ كَيْفَ بِكُمْ؟ وَ أَنَّي تُوفَكُونَ؟ وَ كِتَابُ اللَّهِ بَيْنَ أَظْهُرِكُمْ، أَمُورُهُ زَاهِرَةٌ [ظَاهِرَةٌ(107)]،

وَأَعْلَامُهُ بَاهِرَةٌ(108)، وَزَوَاجِرُهُ لَائِحَةٌ، وَ أَوَامِرُهُ وَاضِحَةٌ، قَدْ خَلَّفْتُمُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ، ارَغْبَةً عَنْهُ تُرِيدُونَ؟ أَمْ بِغَيْرِهِ تَحْكُمُونَ؟ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلاً.

«وَ مَنْ يَبْتَغِ(109) غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ».(110)*

و همين امر سبب شد بر غير شتر خود علامت نهيد، و در غير آبشخور خود وارد شويد، - و به سراغ چيزى رفتيد كه از آن شما نبود و در آنِ حقى نداشتيد و سرانجام به غصب حكومت پرداختيد.

در حالى كه هنوز چيزى از رحلت پيامبر نگذشته بود، زخم هاى مصيبت ما وسيع و جراحات قلبى ما التيام نيافته، و حتى هنوز پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به خاك سپرده نشده بود.

بهانه شما اين بود كه «مى ترسيم فتنه اى برپا شود!»، و چه فتنه اى از اين بالاتر كه در آن افتاديد؟ و همانا دوزخ به كافران احاطه دارد.

چه دور است اين كارها ازشما! راستى چه مى كنيد؟ و به كجا مى رويد؟

با اين كه كتاب خدا - قرآن - در ميان شماست، همه چيزش پرنور، نشانه هايش درخشنده، نواهى اش آشكار، اوامرش واضح، امّا شما آن را پشت سرافكنديد!

آيا از آن روى برتافته ايد؟ يا به غير آن حكم مى كنيد؟ آه كه ستمكاران جانشين بدى را براى قرآن برگزيدند.

«و هر كس آئينى غير از اسلام را انتخاب كند، از او پذيرفته نخواهد شد و در آخرت از زيانكاران است».

ثُمَّ لَمْ تَلْبَثُوا(111) إِلَّا رَيْثَ [إِلَي رَيْثَ أَنْ تَسْكُنَ نَفْرَتُهَا، وَ يَسْلَسَ(112) قِيَادُهَا(113)، ثُمَّ أَخَذْتُمْ تُورُونَ(114) وَ قْدَتَهَا(115) وَ تُهَيِّجُونَ جَمْرَتَهَا(116)، وَ تَسْتَجِيبُونَ لِهِتَافِ الشَّيْطَانِ الْغَوِىِ ّ، وَ إِطْفَاءِ أَنْوَارِ الدِّينِ الْجَلِىِ ّ، وَ إِخْمَادِ سُنَنِ النَّبِىِ ّ الصَّفِىِ ّ.

تُسِرُّونَ حَسْوَاً فِي ارْتِغَاءٍ، وَ تَمْشُونَ لِأَهْلِهِ وَ وُلْدِهِ فِي الْخَمَرِ وَ الضَّرَّاءِ، وَ نَصْبِرُ مِنْكُمْ

عَلَى مِثْلِ حَزِّ(117) الْمُدَى 118)، وَ وَخْزِ(119) السِّنَانِ فِي الْحَشَا.

وَ أَنْتُمْ اَلآنَ تَزْعَمُونَ أَلَّا إِرْثَ لَنَا؟

قسمت هفتم

آرى، شما ناقه خلافت را در اختيار گرفتيد، حتى اين اندازه صبر نكرديد كه رام گردد، و تسليمتان شود، ناگهان آتش فتنه ها را برافروختيد، و شعله هاى آن را به هيجان درآورديد و نداى شيطان اغواگر را اجابت نموديد، و به خاموش ساختن انوار تابان آئين حق و از ميان بردن سنّت هاى پيامبر پاك الهى پرداختيد.

به بهانه گرفتن كف - از روى شير - آن را به كلى تا ته مخفيانه نوشيديد.

ظاهراً سنگ ديگران را به سينه مى زديد اما باطناً در تقويت كار خود بوديد. براى منزوى ساختن خاندان و فرزندان او به كمين نشستيد، ما نيز چاره اى جز شكيبايى نديديم، همچون كسى كه خنجر بر گلوى او و نوك نيزه بر دل او نشسته باشد! عجب اين كه شما چنين مى پنداريد كه خداوند ارثى براى ما قرار نداده و ما از پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله ارث نمى بريم!

أَفَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ تَبْغُونَ؟ «وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ»(120)* أَفَلَا تَعْلَمُونَ؟ بَلَى تَجَلَّى لَكُمْ كَالشَّمْسِ الضَّاحِيَةِ أَنِّي ابْنَتُهُ.

أَيُّهَا الْمُسْلِمُونَ أَاُغْلَبُ عَلَى إِرْثِيهْ؟ يَا ابْنَ ابِى قُحَافَةَ! أَفِي كِتَابِ اللَّهِ أَنْ تَرِثَ أَبَاكَ وَ لَا أَرِثَ أَبِى؟ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً فَرِيّاً(121).

أَفَعَلَى عَمْدٍ تَرَكْتُمْ كِتَابَ اللَّهِ وَ نَبَذْتُمُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ إِذْ يَقُولُ: «وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ».*(122)(123)

وَ قَالَ فِيمَا اقْتَصَّ مِنْ خَبَرِ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا إِذْ قَالَ «فَهَبْ لِى مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ*(124)(125)، وَ قَالَ: «وَ أُولُوا الْارْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ»*.(126)(127)

وَ قَالَ: «يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِى أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْانْثَيَيْنِ».*(128)

آيا از حكم جاهليت پيروى

مى كنيد؟ «چه كسى حكمش از خدا بهتر است براى آنها كه اهل يقينند؟»

آيا شما اين مسايل را نمى دانيد؟ آرى مى دانيد، و همچون آفتاب براى شما روشن است كه من دختر اويم.

شما اى مسلمانان! آيا بايد ارث من به زور گرفته شود؛

اى فرزند ابى قحافه! به من پاسخ ده! آيا در قرآن است كه تو از پدرت ارث ببرى و من از پدرم ارثى نبرم؟ چه سخن ناروايى!

آيا عمداً كتاب خدا را ترك گفتيد و پشت سر افكنديد؟ در حالى كه مى فرمايد: «و سليمان وارث داود شد».

و در داستان يحيى بن زكريا مى گويد: «(خداوندا!) تو از نزد خود جانشينى به من ببخش كه وارث من و دودمان يعقوب باشد».

و نيز مى فرمايد: «و خويشاوندان نسبت به يكديگر در احكامى كه خدا مقرر داشته (از ديگران) سزاوارترند».

و نيز مى گويد: «خداوند درباره فرزندانتان به شما سفارش مى كند كه سهم (ميراث) پسر به اندازه سهم دو دختر باشد».

وَ قَالَ: «إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَى الْمُتَّقِينَ»(129)*

وَ زَعَمْتُمْ أَلَّا حَظْوَةَ(130) لِى وَ لَا ارِثُ مِنْ أَبِى؟ وَ لَا رَحِمَ بَيْنَنَا؟ أَفَخَصَّكُمُ اللَّهُ بِآيَةٍ أَخْرَجَ مِنْهَا أَبِى؟ أَمْ هَلْ تَقُولُونَ إِنَّ أَهْلَ مِلَّتَيْنِ لَا يَتَوَارَثَانِ؟ أَوَ لَسْتُ أَنَا وَ أَبِى مِنْ أَهْلِ مِلَّةٍ وَاحِدَةٍ؟ أَمْ أَنْتُمْ أَعْلَمُ بِخُصُوصِ الْقُرْآنِ وَ عُمُومِهِ مِنْ أَبِي وَ ابْنِ عَمِّى؟

و نيز فرموده: «(اگر كسى مالى از خود بگذارد) براى پدر و مادر و نزديكان به طور شايسته وصيت كند، اين حقى است بر پرهيزكاران».

شما چنين پنداشتيد كه من هيچ بهره و ارثى از پدرم ندارم؟ و هيچ نسبت و خويشاوندى در ميان ما نيست؟!

آيا خداوند آيه اى مخصوص شما نازل كرده است كه

پدرم را از آن خارج ساخته؟

يا مى گوييد: پيروان دو مذهب از يكديگر ارث نمى برند، و من با پدرم يك مذهب نداريم؟

يا اين كه شما به عام و خاص قرآن از پدرم و پسر عمويم آگاه تريد؟

فَدُونَكَهَا(131) مَخْطُومَةً(132) مَرْحُولَةً(133)، تَلْقَاكَ يَوْمَ حَشْرِكَ، فَنِعْمَ الْحَكَمُ اللَّهُ، وَ الزَّعِيمُ مُحَمَّدٌ [صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ ، وَ الْمَوْعِدُ الْقِيَامَةُ، وَ عِنْدَ السَّاعَةِ يَخْسَرُ المُبْطِلُونَ وَ لَا يَنْفَعُكُمْ إِذْ تَنْدَمُونَ، «وَلِكُلِ ّ نَبَالٍ مُسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ»*(134)(135) «مَنْ يَأتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقِيمٌ»*(136)

قسمت هشتم

ثُمَّ رَمَتْ بِطَرْفِهَا(137) نَحْوَ الْأَنْصَارِ فَقَالَتْ:

يَا مَعْشَرَ الْفِتْيَةِ (النَّقِيبَةِ(138)) وَ أَعْضَادَ(139) الْمِلَّةِ، وَ حَضَنَةَ(140) الْإِسْلَامِ! مَا هَذِهِ الْغَمِيزَةُ(141) فِى حَقِّى؟ وَ السِّنَةُ عَنْ ظُلَامَتِى؟

حال كه چنين است پس بگير آن - ارث مرا - كه همچون مركب آماده و مهار شده آماده بهره بردارى است و بر آن سوار شو.

ولى بدان در قيامت تو را ديدار مى كند و بازخواست مى نماييم و در آن روز چه جالب است كه داور خداست، و مدعى تو محمّد صلى اللَّه عليه و آله، و موعد داورى، رستاخيز، و در آن روز باطلان زيان خواهند ديد، امّا پشيمانى به حال شما سودى نخواهد داشت! بدانيد: «هر چيزى - كه خداوند به شما داده سرانجام - قرارگاهى دارد - و در موعد خود انجام مى گيرد - و به زودى خواهيد دانست» «به زودى خواهيد دانست چه كسى عذاب خوار كننده به سراغش خواهد آمد و مجازات جاودان بر او وارد خواهد شد»!

سپس بانوى اسلام گروه انصار را مخاطب ساخته و با آهنگى رسا و محكم و كوبنده ادامه سخن داد و چنين فرمود: اى جوانمردان! و اى بازوان توانمند ملت و ياران اسلام اين ناديده

گرفتن حق مسلم من از سوى شما چيست؟ اين چه تغافلى است كه در برابر ستمى كه بر من وارد شده نشان مى دهيد؟!

أَمَا كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ و آلِهِ أَبِى يَقُولُ: «الْمَرْءُ يُحْفَظُ فِى وُلْدِهِ»؟

سَرْعَانَ(142) مَا أَحْدَثْتُمْ، وَ عَجْلَانَ ذَا إِهَالَةٍ(143)، وَ لَكُمْ طَاقَةٌ بِمَا أُحَاوِلُ وَ قُوَّةٌ عَلَى مَا أَطْلُبُ وَ أُزَاوِلُ.

أَتَقُولُونَ مَاتَ مُحَمَّدٌ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وآلِهِ؟ فَخَطْبٌ(144) جَلِيلٌ اسْتَوْسَعَ(145) وَهْنُهُ(146)، وَ اسْتَنْهَرَ فَتْقُهُ(147)، وَ انْفَتَقَ رَتْقُهُ، وَ اظْلِمَتِ الْأَرْضُ لِغَيْبَتِهِ، وَ كُسِفَتِ النُّجُومُ لِمُصِيبَتِهِ، وَ أَكْدَتِ الْآمَالُ(148)، وَ خَشَعَتِ الْجِبَالُ، وَ أُضِيعَ الْحَرِيمُ، وَأُزِيلَتِ الْحُرْمَةُ عِنْدَ مَمَاتِهِ.

آيا رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله پدرم نمى فرمود: احترام هر كس را در مورد فرزندان او بايد نگاه داشت؟ چه زود اوضاع را دگرگون ساختيد، و چه با سرعت به بيراهه گام نهاديد، با اين كه توانايى بر احقاق حق من داريد، و نيروى كافى بر آنچه مى گويم در اختيار شماست.

آيا مى گوييد: محمّد صلى اللَّه عليه و آله از دنيا رفت - و با مُردن او همه چيز تمام شد، و خاندان او بايد به دست فراموشى سپرده شوند و سنتش پايمال گردد؟ - .

آرى مرگ او مصيبت و ضربه دردناكى بر جهان اسلام بود. فاجعه سنگينى است كه بر همه غبار غم فروريخت، و شكافش هر روز آشكارتر، و گسستگى آن دامنه دارتر، و وسعتش فزون تر مى گردد، زمين از غيبت او تاريك، و ستارگان براى مصيبتش بى فروغ و اميدها به ياس مبدل گشت، كوه ها متزلزل گرديد احترام افراد پايمال شد و با مرگ او حرمتى باقى نماند!

قسمت نهم

فَتِلْكَ وَ اللَّهِ النَّازِلَةُ الْكُبْرَى وَ الْمُصِيبَةُ الْعُظْمَى

لَامِثْلُهَا نَازِلَةٌ، وَ لَا بَائِقَةٌ(149) عَاجِلَةٌ، أَعْلَنَ بِهَا

كِتَابُ اللَّهِ جَلَّ ثَنَاؤُهُ فِي أَفْنِيَتِكُمْ وَ فِي مُمْسَاكُمْ وَ مُصْبَحِكُمْ، هُتَافاً(150) وَ صُرَاخاً(151)، وَ تِلَاوَةً وَ أَلْحَاناً، وَ لَقَبْلَهُ مَا حَلَّ بِأَنْبِيَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ حُكْمٌ فَصْلٌ، وَ قَضَاءٌ حَتْمٌ.

«وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِى اللَّهُ الشَّاكِرِينَ».*(152)

به خدا سوگند اين حادثه اى است عظيم و مصيبتى است بزرگ و ضايعه اى است جبران ناپذير.

ولى فراموش نكنيد اگر پيامبر (صلى اللَّه عليه و آله) رفت قرآن مجيد قبلاً از آن خبر داده بود، همان قرآنى كه پيوسته در خانه هاى شماست، و صبح و شام با صداى بلند و فرياد و - يا - آهسته و با الحان مختلف در گوش ما خوانده مى شود، پيامبران پيشين نيز قبل از او با اين واقعيت روبرو شده بودند چرا كه مرگ فرمان تخلف ناپذير الهى است.

آرى قرآن صريحاً گفته بود: «محمّد صلى اللَّه عليه و آله فقط فرستاده خداست، و پيش از او فرستادگان ديگرى نيز بودند، آيا اگر او بميرد و يا كشته شود شما به عقب برمى گرديد؟ (و اسلام را رها كرده به دوران جاهليت و كفر بازگشت خواهيد نمود؟) و هركس به عقب بازگردد هرگز به خداوند ضررى نمى زند و خداوند به زودى شاكران (و استقامت كنندگان) را پاداش خواهد داد».

إِيْهاً(153) بَنِى قَيْلَةَ! أَاُهْضَمُ(154) تُرَاثَ أَبِيَ وَأَنْتُمْ بِمَرْأىً مِنِّي وَ مَسْمَعٍ، وَ مُنْتَدَىً(155) وَ مَجْمَعٍ؟

تَلْبَسُكُمُ الدَّعْوَةُ وَ تَشْمَلُكُمُ الْخُبْرَةُ وَ أَنْتُمْ ذَوُو الْعَدَدِ وَ الْعُدَّةِ، وَ الْأَدَاةِ وَ الْقُوَّةِ، وَ عِنْدَكُمُ السِّلاَحُ وَ الْجُنَّةُ، تُوَافِيكُمُ الدَّعْوَةُ فَلَا تُجِيبُونَ، وَ تَاتِيَكُمُ الصَّرْخَةُ فَلَا تُغِيثُونَ [تُعِينُونَ ، وَ

أَنْتُمْ مَوْصُوفُونَ بِالْكِفَاحِ(156)، مَعْرُوفُونَ بِالْخَيْرِ وَ الصَّلَاحِ، وَ النُّخْبَةُ الَّتِي انْتُخِبَتْ، وَ الْخِيَرَةُ الَّتِي اخْتِيرَتْ.

قَاتَلْتُمُ الْعَرَبَ، وَ تَحَمَّلْتُمُ الْكَدَّ وَ التَّعَبَ، وَ نَاطَحْتُمُ الْاُمَمَ، وَ كَافَحْتُمُ الْبُهَمَ(157)، لَا نَبْرَحُ أَوْ تَبْرَحُونَ، نَأْمُرُكُمْ فَتَأتَمِرُونَ،

عجبا! «اى فرزندان قيله» (قيله زن با شخصيت و شرافتمندى است بود كه نسب قبايل انصار به او منتهى مى گردد) آيا ارث من بايد پايمال گردد و شما آشكارا مى بينيد و مى شنويد، و در جلسات و مجمع شما اين معنى گفته مى شود و اخبارش به خوبى به شما مى رسد و باز هم خاموش نشسته ايد؟ با اين كه داراى نفرات كافى و تجهيزات ونيروى وسيع و سلاح و سپر هستيد، دعوت مرا مى شنويد و لبيك نمى گوييد؟ و فرياد من در ميان شما طنين افكن است و به فرياد نمى رسيد؟ با اينكه شما در شجاعت زبانزد مى باشيد و در خير و صلاح معروفيد، و شما برگزيدگان اقوام و قبايل هستيد.

با مشركان عرب پيكار كرديد و رنج ها و محنت ها را تحمل نموديد، شاخ هاى گردنكشان را در هم شكستيد، و با جنگجويان بزرگ دست و پنجه نرم كرديد، و شما بوديد كه پيوسته با ما حركت مى كرديد، و در خط ما قرار داشتيد، دستورات ما را گردن مى نهاديد و سر بر فرمان ما داشتيد،

حَتَّى إِذَا دَارَتْ بِنَا رَحَى الْإِسْلاَمِ، وَ دَرَّ(158) حَلَبُ(159) الْأَيَّامِ، وَ خَضَعَتْ نَعْرَةُ(160) الشِّرْكِ ، وَ سَكَنَتْ فَوْرَةُ(161) الْإِفْكِ، وَ خَمَدَتْ(162) نِيرَانُ الْكُفْرِ، وَ هَدَأَتْ(163) دَعْوَةُ الْهَرْجِ(164)، وَ اسْتَوْثَقَ(165)[ اسْتَوْسَقَ نِظَامُ الدِّينِ، فَأَنَّى حِرْتُمْ بَعْدَ الْبَيَانِ؟ وَ أَسْرَرْتُمْ بَعْدَ الْإِعْلَانِ؟ وَ نَكَصْتُمْ بَعْدَ الْإِقْدَامِ؟ وَ أَشْرَكْتُمْ بَعْدَ الْاِيمَانِ؟

«أَلا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤُوكُمْ اوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ

إنْ كُنْتُمْ مُؤمِنِينَ»*.(166)

تا آسياى اسلام بر محور وجود خاندان ما به گردش درآمد، و شير در پستان مادر روزگار فزونى گرفت، نعره هاى شرك در گلوها خفه شد و شعله هاى دروغ فرو نشست، آتش كفر خاموش گشت، و دعوت به پراكندگى متوقف شد و نظام دين محكم گشت.

پس چرا بعد از آن همه بيانات قرآن و پيامبر صلى اللَّه عليه و آله امروز حيران مانده ايد؟ چرا حقايق را بعد از آشكار شدن مكتوم مى داريد و پيمان هاى خود را شكسته ايد، و بعد از ايمان راه شرك پيش گرفته ايد؟

«آيا با گروهى كه پيمان هاى خود را شكستند و تصميم به اخراج پيامبر صلى اللَّه عليه و آله گرفته اند پيكار نمى كنيد؟ در حالى كه آنها نخستين بار (پيكار با شما را) آغاز كردند، آيا از آنها مى ترسيد؟ با اين كه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسيد، اگر مؤمن هستيد».

أَلَا قَدْ أَرَى أَنْ قَدْ أَخْلَدْتُمْ إلَى الْخَفْضِ(167)، وَ أَبْعَدْتُمْ مَنْ هُوَ أَحَقُّ بِالْبَسْطِ وَ الْقَبْضِ، قَدْ خَلَوْتُمْ بِالدَّعَةِ(168) وَ نَجَوْتُمْ مِنَ الضِّيقِ بِالسَّعَةِ، فَمَجَجْتُمْ(169) مَا وَعَيْتُمْ، وَ دَسَعْتُمُ الَّذِي تَسَوَّغْتُمْ.(170)

فَ «إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِىٌّ حَمِيدٌ».*(171)

قسمت دهم

ألَا وَ قَدْ قُلْتُ مَا قُلْتُ عَلَى مَعْرِفَةٍ مِنِّي بِالْخَذْلَةِ الَّتِي خَامَرَتْكُمْ وَ الْغَدْرَةِ الَّتِي اسْتَشْعَرَتْهَا قُلُوبُكُمْ، وَ لَكِنَّهَا فَيْضَةُ النَّفْسِ، وَ نَفْثَةُ(172) الْغَيْضِ [الْغَيْظِ]، وَ خَوْرُ(173) الْقَنَاةِ(174) وَ بَثَّةُ(175) الصَّدْرِ، وَ تَقْدِمَةُ الْحُجَّةِ.

آگاه باشيد من چنين مى بينم كه شما رو به راحتى گذارده ايد، و عافيت طلب شده ايد، كسى را كه از همه براى زعامت و اداره امور مسلمين شايسته تر بود دور ساختيد، و به تن پرورى و آسايش در گوشه خلوت تن داديد، و از فشار و تنگناى مسؤوليت ها

به وسعت بى تفاوتى روى آورديد.

آرى آنچه را از ايمان و آگاهى در درون داشتيد بيرون افكنديد، و آب گوارايى را كه نوشيده بوديد به سختى از گلو برآورديد! امّا فراموش نكنيد خداوند مى فرمايد: «اگر شما و همه مردم روى زمين كافر شويد (به خدا زيانى نمى رسد، چرا كه) خداوند بى نياز و شايسته ستايش است».

بدانيد و آگاه باشيد من آنچه را بايد بگويم، گفتم، با اين كه به خوبى مى دانم ترك يارى حق با گوشت و پوست شما آميخته، و عهدشكنى قلب شما را فراگرفته است ولى چون قلبم از اندوه پُر بود - و احساس مسؤوليت شديدى مى كردم - كمى از غم هاى درونى ام بيرون ريخت، و اندوهى كه در سينه ام موج مى زد خارج شد، تا با شما اتمام حجّت كنم و عذرى براى احدى باقى نماند.

فَدُونَكُمُوهَا فَاحْتَقِبُوهَا(176) دَبْرَةَ(177) الظَّهْرِ، نَقِيبَةَ [نَقِبَةَ(178)] الْخُفِ ّ، بَاقِيَةَ الْعَارِ(179) مَوْسُومَةً بِغَضَبِ اللَّهِ وَ شَنَارِ(180) الْأَبَدِ، مَوْصُولَةً بِنارِ اللَّهِ الْمُوقَدَةِ الَّتِى تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ.

فَبِعَيْنِ اللَّهِ مَا تَفْعَلُونَ. «وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا اىَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ».*(181)

وَ أَنَا ابْنَةُ نَذِيرٍ لَكُمْ بَيْنَ يَدَىْ عَذابٍ شَدِيدٍ، فَاعْمَلُوا «إِنَّا عامِلُونَ*(182)(183) وَ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ».*(184)(185)

اكنون كه چنين است اين مركب خلافت و آن فدك، همه از آن شما، محكم بچسبيد و رها نكنيد ولى بدانيد اين مركبى نيست كه بتوانيد راه خود را بر آن ادامه دهيد: پشتش زخم، و كف پايش شكافته است! داغ ننگ بر آن خورده، و غضب خداوند علامت آن است، و رسوايى ابدى همراه آن، و سرانجام به آتش برافروخته خشم الهى كه از دل ها سربرمى كشد خواهد پيوست!

فراموش نكنيد آنچه را انجام مى دهيد در برابر خداست.

«آنها كه ستم كردند به زودى مى دانند كه

بازگشتشان به كجاست!»

و من دختر پيامبرى هستم كه شما را در برابر عذاب شديد انذار كرد، «آنچه از دست شما بر مى آيد انجام دهيد، ما هم انجام مى دهيم؛ و انتظار بكشيد، ما هم منتظريم!».

پي نوشت ها

1) بحارالانوار، ج 29، ص 235، بلاغات النساء، ص 23.

2) المراجعات، ص 392.

3) وسيع و فراخ در محاورات فصيح مى گويند: «ذرع سابغ»؛ زره رسا، نه دراز و نه كوتاه.

4) جمع «الى» نعمت.

5) إسداء» عطا، بخشيدن.

6) جمع «منّت»، نعمت هاى گران قدر.

7) زياد.

8) ندب» دعوت نمودن.

9) ابتداع» بدون مثال و نقشه قبلى، اختراع.

10) پيروى كردن.

11) از ماده «ذَرَأ» آفريد.

12) گرامى داشتن و ارجمند داشتن.

13) اگر شكارى را به طرف كسى برانند مى گويند: حُشتُ عَلَيِه الصّيدّ: شكار را به سوى او راندم.

14) او را آفريد.

15) او را مبعوث داشت.

16) مستور.

17) جمع «اهوال» حوادث ترس آور.

18) محفوظ.

19) جمع «مآل»، عاقبت و آخر كار.

20) جمع «دهر» روزگاران دراز.

21) فرق»: جمع فرقه، گروها.

22) جمع «عاكف»، ملازمان.

23) جمع «وثن»، بت ها.

24) جمع «بهمة» مسائل مشكل و پيچيده و حيرت زا.

25) تحير و راه نيافتن.

26) گمراهى، ضد رشد.

27) كورى و گمراهى.

28) فراگرفته شد.

29) جمع «بليغ»، رسانندگان پيام يا خبر.

30) نور ساطع» نور برآمده همراه با درخشندگى است.

31) اسم فاعل از «لمعان» روشن شدن و درخشيدن.

32) آرزو بردن به حال كسى بدون آن كه زوال آن را از وى بخواهد، در مقابل حسد كه زوال آن را آرزو مى كند.

33) ايصال، رساندن.

34) نظم و ترتيب دادن.

35) نگهدارى و بازداشتن خون از ريختن.

36) نقص و كم دادن.

37) انداختن شى ء.

38) سوره آل عمران، آيه 102.

39)

40) سوره فاطر،آيه 28.

41) دورى و تجاوز از حق.

42) آنچه موجب مشقت و دشوارى شما باشد.

43) سوره توبه: آيه 129.

44) نسبت او را

بررسى كنيد.

45) از «صدع» آشكار كردن، شكافتن، به جاى آوردن فرمان.

46) راه، محله، مركز.

47) وسط هر چيز و عمده آن، ميان پشت و كتف.

48) جمع «كظم» ، گلو، دهان، راه تنفس.

49) از «نكت» به رو انداختن و به سر درافكندن را مى گويند.

50) انهزام» شكست خوردن.

51) پشت گرداندند، كنايه از شكست.

52) شب صبح را شكافت.

53) روشن شد.

54) جمع «شقشقه» آنچه شتر مست از دهان بيرون كند، كنايه از سخنورى.

55) هلاك شد.

56) مردمان پست و فرومايه.

57) به زبان آورديد.

58) مردم (كمتر از ده نفر).

59) جمع «ابيض» سفيد پوستان.

60) جمع «اخمص» گرسنگان.

61) آب اندك.

62) فرصت.

63) شعله كوچك آتش.

64) لگد كوب.

65) گنداب، آب آميخته با بول شتر.

66) از «قوت» به معناى غذا يعنى آذوقه خود قرار مى داديد.

67) پوست بز دباغى نشده.

68) گرفتار شد.

69) سركردگان عرب.

70) جمع «مارد» طغيان گران و سركشان.

71) آشكار شد، «نَجْم» آشكار شدن و روييدن گياه ها.

72) شاخ.

73) گشوده شد «فغرت فاغرة»: دهانى گشوده شد.

74) فعل ماضى از قَذف: انداخت.

75) بر نمى گشت، دست بردار نبود.

76) مضارع از مصدر «وطى ء» لگدكوب مى كرد.

77) فرورفتگى كف پا.

78) إخماد»: خاموش كردن.

79) شعله آتش.

80) رنج پذير، رنج بر.

81) اسم فاعل «شمّر» أزارَهُ عن ساقه: بالا زد پيراهن خود را از ساق پا.

82) رنج بر، زحمت كش

83) جمع «وادع» آسوده خيالان، تن آسايان.

84) انتظار مى كشيديد.

85) جمع دايره، حوادث نامطلوب.

86) توقع داشتيد.

87) از آن خيرى كه به طرف آن رفته بوديد بر مى گشتيد.

88) رويارويى دو طرف در جنگ.

89) خار، كينه و عدوات در دل.

90) پوشيده شد.

91) روپوش.

92) ساكت، خاموش.

93) گمراهان، «كاظم الغاوين» گمراهان خاموش.

94) ظاهر شد.

95) ساقط، زبون، گمنام.

96) رئيس ارجمند.

97) خطر، دم جنبانيدن حيوان و به راست و چپ زدن آن.

98) ساحت ها.

99) جاى خزيدن.

100) خدعه.

101) از «وسم»

اثر داغ كردن حيوان با آتش.

102) جراحت و زخم.

103) وسيع، گشاد.

104) زخم.

105) جراحت، هنوز بهبودى نيافته.

106) سوره توبه: آيه 49.

107) از «زهر» درخشان، فروزان.

108) نور چهره و غالب.

109) طلب كند.

110) سوره آل عمران: آيه 85.

111) درنگ نكرديد، از «لبث» درنگ نمودن.

112) آسان شود.

113) ريسمانى كه با آن حيوانى را بكشند.

114) آتش جنگ را روشن كرديد.

115) بر وزن «تمرة» شعله.

116) قطعه شعله ور شده از آتش.

117) بريدن.

118) جمع «مديه» كارد تيز.

119) با تير و نيزه زدن امّا نه به قدرى كه بشكافد.

120) سوره مائده : آيه 50.

121) تهمت بزرگ و عجيب.

122) سوره نمل: آيه 16.

123)

124) سوره مريم: آيه 5 و 6.

125)

126) سوره انفال: آيه 75

127)

128) سوره نساء: آيه 11.

129) سوره بقره : آيه 180.

130) محبوبيت و منزلت.

131) اسم فعل به معناى امر، بگير مركب و شتر خلافت را.

132) مهار شد.

133) افسار زده و جُل شده (آماده).

134) سوره انعام : آيه 67.

135)

136) سوره هود : آيه 39.

137) چشم يا نگاه.

138) از «نقب» شاهد قوم كه گفته او مورد قبول طايفه خود باشد، چهره هاي با نفوذ و شناخته شده.

139) جمع عضد، نصرت و بازو.

140) جمع «حاضن» حافظ و نگه دارنده.

141) سستى در عمل و نادانى در عقل.

142) اسم فعل به معناي «سرع» و «عجل» يعني چه با سرعت و با شتاب.

143) پى و مانند آن است كه ذوب شود.

144) امر عظيم.

145) از «وسعت» ، گشاد شد.

146) لباسى كه پوسيده و پاره شده باشد.

147) شكاف.

148) خيرش تمام و منقطع شده.

149) شرو بلا.

150) آواز بلند.

151) صداى بلند.

152) سوره آل عمران : آيه 144.

153) اسم فعل به معنى امر، به كسى كه ادامه گفتار و يا عملى را از كسى ديگر بخواهد

«ايه» گفته مى شود.

154) از «هضم» شكستن، ظلم كردن، بازداشتن ، نقص.

155) مجلس و محل مشورت.

156) بدون زره و سپر به استقبال دشمن رفتن.

157) جمع «بهمة» مجهولى كه شناخته نشود، قهرمان.

158) جريان و كثرت.

159) شير دوشيده شده.

160) در اين جا خضوع گردنكشان.

161) هيجان.

162) شعله هاى آتش فرو نشست.

163) آرامش پيدا كرد.

164) فتنه.

165) نظم يافت.

166) سوره توبه: آيه 13.

167) آسايش زندگى.

168) راحت و آرامش.

169) مَجّ» ريختن.

170) از «ساغ الشراب» به سهولت و آسانى نوشيديد.

171) سوره ابراهيم: آيه 8.

172) نفثه المصدور: آه كشيدن از درد سينه.

173) ضعف و سستى.

174) نيزه.

175) نشر و اظهار، غمى كه انسان توانايى كتمان آن را ندارد و اظهار مى كند.

176) از «حقب» ريسمانى كه با آن رحل را به شكم شتر مى بندند و آماده سوار شدن مى شود.

177) زخمى كه در پشت شتر و يا هر مركبى باشد.

178) نازك شدن پشت پاى شتر.

179) عيبى كه در معرض زوال نباشد.

180) عيب و عار.

181) سوره شعراء : آيه 227.

182) سوره شعراء: آيه 227.

183)

184) سوره هود: آيه 122 - 121.

185)

مام فضيلت ها

مشخصات كتاب

مام فضيلت ها

زندگانى، فضايل، شهادت

حضرت فاطمه زهراعليها السلام

نام كتاب: مام فضيلت ها

مؤلف: شيخ عباس اسماعيلى يزدى

ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمكران

تاريخ نشر: بهار 1385

نوبت چاپ: اوّل

چاپ: اسوه

تيراژ: 5000 جلد

قيمت: 2200 تومان

شابك: 0 - 74 - 8484 - 964

مركز پخش: انتشارات مسجد مقدّس جمكران

فروشگاه بزرگ كتاب واقع در صحن مسجد مقدّس جمكران

تلفن و نمابر: 7253700 ، 7253340 - 0251

قم - صندوق پستى: 617

«حق چاپ مخصوص ناشر است»

بانوان گرامى !

براى پاسدارى از كيان مذهب، قداست و پاكى و رسيدن به سعادت و كمال واقعى انسانى، با نصب العين قرار دادن آيينه ى حق نماى اُسوه هدايت گر، دُردانه آفرينش، مام فضيلت ها، مشعل دار حرمت ارزش هاى انسانى، سكان دار كشتى شفاعت، فاطمه زهرا عليها السلام، گام هاى استوارِ خود را بر فرق ابليس هاى انسان نما و خودباختگان از خدا بى خبر فرود آوريد، و مردانه در ميدان جهاد اكبر به ستيز با هواهاى نفسانى بپاخيزيد، كه خداى بزرگ با شماست.

سخن ناشر

بدون شك فرهنگ اهل بيت عليهم السلام و الگوهاى ناب اخلاقى و رفتارى آن بزرگواران - كه زندگى سرشار از نور حضرت زهرا عليها السلام نمونه اى از آن فرهنگ غنى است - راه گشاى رشد فرهنگى جامعه اسلامى ما مى باشد.

مجموعه حاضر در راستاى پاسخ به اين نياز حياتى و خدمت ناچيزى به مشتاقان فرهنگ ناب و الگوهاى بى بديل اهل بيت عليهم السلام انتشار يافته است. اميد است خشنودى حضرت بقيّة اللَّه الأعظم - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف - را فراهم آورده باشد.

از مؤلف ارجمند و توليت محترم مسجد و عزيزانى كه ما را در نشر معارف اهل بيت عليهم السلام همراهى و پشتيبانى مى كنند كمال تشكر را داريم.

انتشارات مسجد مقدس جمكران

پيشگفتار

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

حمد و سپاس بى پايان بر آفريدگار جهانيان؛ درود فراوان بر خاتم پيام آوران و پيشوايان معصوم انس و جان، خصوصاً بر مهدى عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف منجى انسان ها؛ و سلام جاودانه بر بانوى بانوان فاطمه زهرا.

دلباختگان لقاى حقيقت و شيفتگان كشف واقعيت و سالكان وادى ايمن بر اين باورند كه اوج گرفتن به آسمان رفيع شرف و بزرگوارى و دستيابى به قله هاى مرتفع كرامت هاى انسانى جز در پرتو نمونه آرمانى پياده شده اى كه داراى رفتار، گفتار و انديشه اى صد در صد منطبق با ارزش ها باشد امكان پذير نخواهد بود.

بى شك رسيدن به كمال واقعى مستلزم ترسيم هدفى است متناسب با استعدادهاى ذاتى انسان و معرفى الگويى شايسته كه مظهر انسانيت انسان باشد، و لذا ارائه الگو از ضرورى ترين برنامه هاى مكتب فرهنگى و تربيتى اسلام است.

امروزه تأثير الگو و نقش حيرت آور آن در جهت دادن به انديشه، رفتار و گفتار انسان ها بر هيچ كس

پوشيده نيست و همين اثرگذارى شگفت انگيز است كه سياست بازان و دنياخواهانِ فضيلت ستيز را - كه در راستاى سيراب كردن عطش حيوانى پايان ناپذير خويش از هيچ جنايتى فروگذار نيستند با تبليغات سهمگين - به الگو سازى و ارائه نمونه هاى جذاب و فريبنده؛ خصوصاً براى جوانان و خيل عظيم بانوان وا مى دارد و از اين راه گروه گروه از شهروندان ناآگاه را از صراط مستقيم باز داشته و به كام هوس هاى نامشروع و شيطانى سوق مى دهد.

نياز بيش از حدّ انسان هاى فضيلت خواه و ولايت پيشگان امت اسلامى به آگاهى از ابعاد گوناگون برجسته ترين الگوهاى انسانى از يك سو و جريانات خطرناك و تأسف بارى كه امروزه در پهنه گيتى شاهد آن هستيم از سوى ديگر ايجاب مى كند كه محققان، انديشمندان، صاحبان قلم و همه كسانى كه از چشمه زلال اين نمونه هاى بى بديل فضيلت و بزرگوارى توشه برداشته اند به پا خاسته، سرمايه ها و استعدادهاى خويش را در اختيار جوامع انسانى قرار داده، به گوشه اى از اين نياز حياتى پاسخ مثبت دهند.

آشنايى با كمالات، امتيازات و ويژگى هاى اين چهره هاى تابناك انسانيت در حقيقت، آگاهى از جايگاه رفيع انسان در نگرش اسلام است، همچنان كه شناخت ويژگى هاى شگفت آفرين، كمالات بى نظير و ابعاد حيرت انگيز انسانى، فرهنگى، اخلاقى، فردى و اجتماعى برجسته ترين و برترين الگوى بى همتاى بانوان جهان - از آغاز تا پايان - در واقع، شناخت منزلت ارزشمند و مقام بلندِ زن در فرهنگ اسلامى است.

سخن از زندگى شرافتمندانه، آيين صحيح همسردارى و جايگاه حقيقى زن بدون توجه به زندگى مام فضيلت ها فاطمه زهرا عليها السلام حركتى ناتمام و تلاشى بى ثمر است.

براى پاسدارى از هويت، كرامت، حرمت، شرافت و حقوق بانوان

راهى جز ورق زدن كتاب شخصيت شكوهمند بانوى بانوان دخت سرفراز خاتم پيام آوران صدّيقه طاهره عليها السلام نخواهد بود.

حضرت فاطمه عليها السلام درياى ژرف حقيقت، مظهر بى بديل جامعيت، كتاب جاودانه كمال و فضيلت، سينه سيناى اسرار قرآن و عترت، تجليگاه عرش، نشان دانش و حكمت، نمونه كامل انسانيت، نماد حيا و عفت، و الگوى هميشه جاويد بانوان عالم خلقت است.

او شخصيتى بى همتاست كه كران تا كران وجود مباركش لبريز از ايمان و يقين و اقيانوس قلب نازنينش سرشار از نور، بينش، حكمت و معرفت است.

انسان هر اندازه در آسمان كمال و معنويت بيشتر اوج مى گيرد و هر قدر در درياى معرفت با حقايق جهان هستى بهتر و عميق تر آشنا مى شود، جلالت، شكوه و عظمت زهراىِ بتول براى او آشكارتر مى گردد. امّا آنچه از فضايل، كمالات و شخصيت والاى دخت گرانمايه خاتم پيامبران تا كنون شناخته و يا گفته شده، تنها قطره اى از دريا و نمى از يم بى كرانه اوست.

با اين همه بسيار شگفت آور است كه امروز پس از گذشت قرن ها از طلوع آن خورشيد تابناك و مبارك - در حالى كه تشنه كامان زلال حقيقت، جرعه نوشان چشمه فضيلت، فرهيختگان عالم معرفت و فرزانگان طريق معنويت در برابر آن همه شكوه و عظمت و كمال و فضيلت واله و حيرانند - حسودان كينه توز و كج انديشان دين فروش به پيروى از پيشينيان حقيقت ستيز و بد طينت خود، شخصيت والاى آن عصمت كبرى شفيعه محشر را مورد حملات ناجوانمردانه و تبليغات خباثت بار خويش قرار داده، براى منحرف ساختن افراد ضعيف و ناآگاه از صراط مستقيم و خاموش نمودن نور حقيقت از هيچ كوششى دريغ نمى ورزند!

گرچه رواياتى كه

از طريق اهل سنت در فضايل آن بانوى سرافراز وارد شده، كمتر از احاديث شيعى نيست، ليكن در خلال مطالبى هم كه در پوشش نقل فضيلت وارد شده، نكاتى به چشم مى خورد كه از نيّات شوم برخى حسودان كينه توز خبر مى دهد!

راستى اين همه خباثت و دشمنى از چيست؟ و سرچشمه اين عداوت ها و كينه توزى ها در كجاست؟

آن شقاوت پيشگان تيره دل كه قادر نبودند ساحتِ ملكوتى و مطهّر پرچمدار فضيلت ها، پيشواى موحّدان، مظلوم مظلومان، حضرت امير مؤمنان على صلوات اللَّه عليه را به طور صريح و بى واسطه مورد هجوم تهمت هاى ناروا قرار دهند، آتش كينه و حسادت خود را با پاسخ مثبت به درخواست طاغيان و ستمگران زمان از طريق جعل روايات كذب و دروغ پردازى هاى ناروا عليه آن بانوى يگانه شعله ور ساخته، در صدد انتقام از وى برآمدند، به اين پندار كه از اين راه به نيت شوم خود دست مى يابند، غافل از اينكه خورشيد حقيقت براى هميشه پشت ابرهاى تيره پنهان نمانده، و نور خدا هرگز خاموش نخواهد شد، و اينان خود را رسوا مى كنند و البته هيچ گاه به هدف پليد و نارواى خويش نائل نخواهند شد.

در عين حال بايد اعتراف كرد كه متأسفانه اذهان بسيارى از كسانى كه از معرفت شايسته برخوردار نيستند مورد اصابت تركش هاى زهرآگين اين حملات ناميمون قرار گرفته، و شخصيت اقدس آن بضعه رسول در هاله اى از ابهام پنهان گشته و منزلت بلند آن بانوى بزرگوار آن چنان كه بايد و شايد براى همگان روشن و شناخته نشده است.

اينك اى وجدان هاى بيدار! اى مدعيان اسلام! اى دوست داران رسول اللَّه صلى الله عليه وآله! و شما اى جوانان كه هنوز

نداى فطرت و فروغ انديشه و انصاف از دل ها و سينه هايتان خاموش نگشته! آيا سزاوار نيست تا لحظه اى به فرمان وجدان خويش پاسخ مثبت داده و انديشه خدادادى را به كار گرفته، در صدد جستجوى حقايق و كشف واقعيات برآييم و منصفانه به گوشه اى از ستم هايى كه پيشينيان ما بر آن بانوى مظلومه روا داشته اند اعتراف كنيم؟ به هوش باشيم كه پيروى از تعصّبات جاهلى پدرانمان را بر تبعيت از حق و حقيقت بر نگزينيم و سعادت ابدى را به خسران و حسرت سرمدى مبدّل سازيم!

پس از انتشار كتاب «سحاب رحمت» پيوسته دوستان اصرار مى ورزيدند تا با تهيه رساله اى در زمينه زندگانى دخت گرانمايه نبى مكرم اسلام صلى الله عليه وآله گوشه اى از ابعاد زندگانى و فضايل و كمالات آن بانوى سرافراز را به رشته تحرير درآورم، ليكن حقير خود را فاقد بضاعت در خور اين كار شايسته مى ديده و مى بينم. تا آنكه پس از توسلات فراوان سرانجام خداوند متعال به لطف و كرم خويش اين توفيق را به اين بى بضاعت عطا فرمود تا نمى از اين اقيانوس بى كران را توشه راه خود قرار دهم، كه گفته اند: آب دريا را اگر نتوان كشيد، هم به قدر تشنگى بايد چشيد.

اينك كتاب حاضر با نام «مام فضيلت ها» در اختيار علاقمندان و دوستان اهل بيت عصمت عليهم السلام قرار مى گيرد. اميد است همگان در پرتو توجهات پروردگار متعال و فرج بقيّة اللَّه الاعظم حجة بن الحسن العسكرى عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف از عنايات بى دريغ آن بانوى گرانمايه بهره مند گردند.

عيد سعيد غدير 1426

عباس اسماعيلى

بخش اوّل:ميلاد

زاد روز

حضرت صدّيقه طاهره فاطمه زهرا عليها السلام در روز بيستم جمادى الثانى جهان را به

نور وجودش روشن نمود. البته در سال تولّد آن بانوى بزرگوار اختلاف است؛ عالمان و محدثان شيعه به پيروى از پيشوايان معصوم عليهم السلام، سال پنجم بعثت، و برخى سال دوّم بعثت را برگزيده اند!(1) گروهى از محدثان و مورخان اهل سنت نيز تولد آن بانو را پس از بعثت نقل نموده اند.(2)

امام باقر عليه السلام مى فرمايند:

«فاطمه دختر محمد صلى الله عليه وآله پنج سال بعد از بعثت به دنيا آمد؛ و چون از دنيا رفت، هيجده سال و هفتاد و پنج روز داشت.»(3)

امام صادق عليه السلام نيز مى فرمايند:

«حضرت فاطمه عليها السلام روز بيستم جمادى الثانى (سال پنجم بعثت)، هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه وآله چهل و پنج ساله بود، به دنيا آمد. هشت سال در مكه و ده سال در مدينه و هفتاد و پنج روز بعد از وفات پدر گرامى اش زندگى كرد، و در روز سه شنبه سوم جمادى الثانى سال 11 هجرى از دنيا رفت.» (4)

بسيارى از مورّخان اهل سنّت، ميلاد آن بانو را پنج سال پيش از بعثت نقل كرده اند، امّا گفتار آنان با روايات اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه وآله سازگار نيست. در اين باره بايد به اهل بيت پيامبر صلى الله عليه وآله مراجعه كرد؛ زيرا «أَهْلُ الْبَيْتِ أَدْرى بِما فِى الْبَيْتِ؛ اهل خانه از ديگران به آنچه در منزل است آگاه ترند.»

به نظر مى رسد براى پاك كردن ننگ از دامن افرادى كه در شهادت دختر گرامى پيامبر صلى الله عليه وآله نقش داشتند (5) قولِ «پنج سال پيش از بعثت» را ساخته اند. از اين رو، با آن كه سال تولّد و شهادت اهل بيت عليهم السلام در روايات كمتر

به چشم مى خورد، امام باقر و امام صادق عليهما السلام، دو فرزند بزرگوار فاطمه زهرا عليها السلام اصرار دارند كه مادرشان پنج سال بعد از بعثت متولّد شده و هنگام شهادت، هيجده ساله بوده است؛ تا آيندگان به فكر افتند كه چرا ايشان در هيجده سالگى، بدون هيچ گونه بيمارى، از دنيا رفتند! وانگهى روايات فراوانى كه از شيعه و سنى نقل شده، (6) همه نشانه اين حقيقت است كه نطفه پاك بانوى گرامى اسلام از عصاره ميوه ها و غذاهاى بهشتى بوده است؛ لذا ولادت ايشان بايد پس از بعثت باشد، چون معراج و سير آسمانى رسول خدا صلى الله عليه وآله و نزول جبرئيل و ميكائيل پس از بعثت بوده است.

بنا بر اين، يكى از انگيزه هاى كسانى كه ولادت آن حضرت را سال ها پيش از بعثت عنوان كرده اند، اين بوده است كه اين گروه روايات را مردّد ساخته و اين امتياز بزرگ آن بانوى گرامى را به دست فراموشى سپارند.

كسانى كه مى گويند تولد آن بانو پنج سال پيش از بعثت بوده است، سال تولد را همزمان با سالى دانسته اند كه قريش خانه كعبه را تجديد بنا مى كردند؛ و اين، با اكثر اقوالى كه در مورد سن پيامبر هنگام تجديد بناى كعبه به دست قريش گفته شده قابل جمع نيست.

در اين كه آن حضرت هنگام بناى كعبه چند سال داشتند، اختلاف است. برخى از مورخان عامه 35 و بعضى 25 سال را ذكر كرده اند. البته چند قول ديگر هم وجود دارد. عده اى نيز همانند علامه حلّى در كتاب «تذكره» سى سال را نقل نموده اند. (7) در اين صورت، جمع بين پنج سال پيش از بعثت و بناى كعبه ممكن

نيست.

به هر حال، با عنايت به سخن پيامبر صلى الله عليه وآله كه در جواب خواستگاران فرمودند: «دخترم هنوز كوچك است»، ساختگى بودنِ اين ديدگاه روشن مى شود؛ چرا كه اگر چنين بود سن مبارك فاطمه در آن ايّام نوزده سال مى شود كه اطلاق كوچك بودن به آن صحيح نيست.

وراثت

دانشمندان بر اين باورند كه انسان بسيارى از صفات و ويژگى هاى پدر و مادر خود را از آنان به ارث مى برد، و پدر و مادر در شخصيّت فرزند نقشى مؤثّر داشته، و بر رشد و تكامل يا سقوط و بدبختى او اثر مى گذارند.(8)

بجاست كه در زندگى سراسر افتخار پدر و مادر آن بانوى بزرگوار تأمل شود تا برخى از ابعاد عظمت و شكوه شخصيّت آن حضرت روشن گردد.

به دليل گستردگى بحث، تنها به اين نكته اكتفا مى كنيم كه در عالم هستى، از نظر وراثت، بانويى با حضرت فاطمه زهرا عليها السلام برابر نبوده و نخواهد بود.

پدر بزرگوارش عصاره عالم خلقت، برترين، پاك ترين، با شرافت ترين مخلوق آفريدگار جهان، خاتم پيامبران و سالار رسولان و برگزيده انسان ها حضرت محمّد صلى الله عليه وآله است؛ همان انسان كامل و برترى كه خداوند تمام موجودات را به يُمن وجود شريف او آفريد و به وسيله آن حضرت انسان ها را هدايت و رستگار نمود.

اى مصحف آيات الهى رويت

وى سلسله اهل ولايت مويت

سرچشمه زندگى لب دلجويت

محراب نماز عارفان ابرويت

پيامبر صلى الله عليه وآله آن چنان شخصيت والا و بزرگوارى است كه بحث پيرامون حضرتش از عهده ما خارج است و با اين چند سطر نمى توان پيرامون مقام والايش سخن گفت، همچنان كه اقيانوس ها را هيچ گاه نمى توان با ظرف كوچكى پيمانه نمود.

يد

بيضا دم عيسى رخ زيبا دارى

آنچه خوبان همه دارند تو تنها دارى

حضرت خديجه عليها السلام

مادر بزرگوارش حضرت خديجه كبرا عليها السلام است، وى بانويى بى نظير و مهربان، سمبل فداكارى، مقاومت و شكيبايى و مظهر كمالات انسانى است. بدون شك زندگى سراسر افتخار اين بانوى بزرگ و امتيازات و ارزش هاى والاى او مى تواند براى همگان به ويژه براى بانوان مسلمان آموزنده باشد. از اين رو اشاره اى به زندگى پرافتخارش ضرورى است.

حضرت خديجه عليها السلام نخستين همسر پيامبر صلى الله عليه وآله و اولين بانويى بود كه به آن حضرت گرويد و در راه اعتلاى توحيد و اسلام از بذل جان، مال و ثروت، و آبروى خود دريغ نكرد.

آن بانوى فداكار در همان روزهاى نخستين طلوع اسلام مسلمان شد و حدود 25 سال همسر پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله بود و در اين مدت همواره يار نيرومند، ايثارگر و مونسى مهربان براى آن حضرت بود، پيوسته مراقب حال آن بزرگوار بوده و آثار روحى و زخم هاى درونى مخالفت ها و آزار دشمنان را از دل و چهره مبارك آن حضرت مى زدود و موجبات دل گرمى دل هميشه گرمِ حضرتش را فراهم مى نمود.

آن بانوى فرزانه در ميان خاندانى اصيل و شرافتمند مى زيست و خاندانش از شخصيت هاى برجسته عصر خود و از تبار حضرت اسماعيل و ابراهيم خليل عليهما السلام بودند. چه آن كه او دختر خويلد و پنجمين فرزند قصى بن كلاب، جد چهارم پيامبر صلى الله عليه وآله و با چهار واسطه دختر عموى آن حضرت مى باشد و از طرف مادر نيز به اجداد آن حضرت مى رسيد.

حضرت خديجه عليها السلام كه از ثروتمندان بى نظير عصر خود بود، (9) تمام ثروت و دارايى خويش را به

همسرش بخشيد تا به هر صورتى كه مى خواهد در آن تصرف نمايد و آن حضرت نيز همه ثروت همسرش را در راه پيشبرد اسلام و رسيدگى به امور مستمندان انفاق نمود و بدون شك سرمايه عظيم آن بانوى فداكار در پيشرفت اسلام نقش اساسى داشت. به همين جهت است كه پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود:

«ما نَفَعَنِى مالٌ قَطُّ مِثْلَ ما نَفَعَنِى مالُ خَدِيجَة».(10)

«هرگز ثروتى همچون ثروت خديجه به من سود نبخشيد».

اساساً اسلام پس از جاذبه و معنويت خود تنها با شجاعت و شهامت و شمشير حضرت على عليه السلام و دارايى و ثروت حضرت خديجه عليها السلام بر پاى ايستاد.

«ما قامَ الإسْلامُ اِلّا بِسَيْفِ عَلِىٍ ّ وَ ثَرْوَةِ خَدِيجَة».(11)

«اسلام جز با شمشير حضرت على عليه السلام و ثروت خديجه عليها السلام بر پا نگرديد.»

يكى از ماجراهاى بسيار دردناك و جانسوز كه در سال هفتم هجرت اتفاق افتاد، محاصره شديد پيامبر صلى الله عليه وآله و ياران او در شعب ابى طالب بود كه آن بزرگواران در گرماى داغ در آن بيابان خشك بى آب و علف، بدون هيچ گونه وسايل، گرسنگى شديد و تشنگى طاقت فرسا و آزار و اذيت ها را تحمل نمودند. در آن درّه سوزان فشار گرسنگى به حدّى بود كه صداى گريه كودكان بنى هاشم از پشت كوه ابوقبيس تا كنار كعبه به گوش طواف كنندگان مى رسيد و اگر مخفيانه به آن بزرگواران غذاى اندكى نمى رسيد بسا از شدّت گرسنگى از برگ گياهان استفاده مى كردند.

از آنجايى كه حضرت خديجه عليها السلام بانويى مهربان و فداكار بود در فراز و نشيب ها و دورانى كه اسلام در حال شكل گرفتن و قدرت يافتن بود علاوه بر بخشش مال و

ثروت، جان و آبروى خود را فداى همسرش مى كرد.

هنگام محاصره پيامبر صلى الله عليه وآله از عمر حضرت خديجه عليها السلام بيش از شصت سال مى گذشت و آن بانو در سنينى نبود كه تحمل رنج و سختى بر او آسان باشد و از كسانى نبود كه در زندگى با تنگى معيشت و محروميت ها خو گرفته باشد؛ در عين حال، سختى ها، رنج ها و ناگوارى هايى را كه در اثر محاصره از طرف قريش تحميل مى شد با ابوطالب - عموى پيامبر صلى الله عليه وآله - و فرزندش حضرت على عليه السلام تا سر حدّ مرگ تحمل نمودند.

سختى محاصره به جايى رسيد كه حضرت ابوطالب و حضرت خديجه براى حفظ پيامبر صلى الله عليه وآله و اسلام آنچه دارايى و ثروت داشتند همه را به مصرف رساندند.(12) و چون هر لحظه احتمال مى رفت از بالاى كوه سنگ بزرگى به سوى پيامبر صلى الله عليه وآله پرتاب گردد و يا با شبيخون به آن بزرگوار هجوم برده شود، حضرت ابوطالب شب و روز در فكر نگهبانى پيامبر صلى الله عليه وآله بود و غالباً فرزندش حضرت على عليه السلام را در بستر او، و آن حضرت را در جاى ديگر مى خوابانيدند، تا از آسيب كفار و مشركان مصون بماند.

بعد از جريان شعبِ ابى طالب و محاصره شديد با آن همه فشارها و سختى ها و آزارهاى جسمى و روحى، حضرت ابوطالب و حضرت خديجه عليهما السلام با فاصله اندكى از دنيا رفتند و در حقيقت به شهادت رسيدند.

بنا بر مشهور حضرت خديجه عليها السلام در روز دهم ماه رمضان سال دهم بعثت در 65 سالگى از دنيا رفت.(13) پيامبر صلى الله عليه

وآله از رحلت او و عموى گرامى اش حضرت ابوطالب بسيار ناراحت و غمگين شد و آن سال را «عام الحزن» و سال اندوه ناميد و به نقل علامه مجلسى رحمه الله آن حضرت خانه نشين شد و كمتر از خانه بيرون مى آمد.(14)

همراهى و مساعدت و همگامى اين بانوى بزرگ با پيامبر خدا صلى الله عليه وآله در طول زندگى مشترك اعجاب انگيز و بهت آور بود و به همين دليل است كه آن حضرت پس از رحلت آن بانوى فداكار او را فراوان ياد مى كرد و در فقدان جنابش باران اشك از ديدگانش فرو مى باريد.(15)

روايات فراوانى - از شيعه و سنى - پيرامون شخصيت والا و كمالات ملكوتى و ايمان آن بانوى گرانمايه نقل شده است (16) كه برخى از آن ها آورده مى شود؛ از آن جمله:

1 - شيعه و سنى از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله روايت كرده اند كه برترين زنان گيتى؛ مريم دختر عمران، آسيه دختر مزاحم همسر فرعون، حضرت خديجه عليها السلام، و حضرت فاطمه عليها السلام هستند.(17)

2 - و نيز از آن حضرت روايت نموده اند كه برترين بانوان بهشتى؛ حضرت خديجه و حضرت فاطمه عليهما السلام، مريم دختر عمران و آسيه همسر فرعون مى باشند.(18)

3 - خداوند از بانوان، چهار نفر را برگزيد كه عبارتند از؛ حضرت مريم، آسيه همسر فرعون، حضرت خديجه عليها السلام، و حضرت فاطمه عليها السلام. (19)

4 - بهشت مشتاق چهار زن خواهد بود: مريم دختر عمران، آسيه همسر فرعون، حضرت خديجه و حضرت فاطمه عليهما السلام. (20)

5 - سرور و سالار بانوان عبارتند از: مريم دختر عمران، آسيه، خديجه و حضرت فاطمه عليها السلام. (21)

6 - از مردان، بسيارى به حدّ كمال رسيدند

و اما از بانوان به آخرين مرحله كمال نرسيدند مگر چهار زن؛ آسيه، مريم، حضرت خديجه و حضرت فاطمه عليهما السلام. (22)

7 - پيامبر صلى الله عليه وآله مى فرمايند: در شب معراج به جبرئيل گفتم: آيا حاجتى دارى؟ فرمود: از جانب خداوند و از طرف من به حضرت خديجه سلام برسان...(23)

جبرئيل حضور پيامبر صلى الله عليه وآله آمد و جوياى حضرت خديجه عليها السلام شد و او را نيافت، عرض كرد: هنگامى كه حضرت خديجه آمد به او خبر بده كه پروردگار به او سلام مى رساند.(24)

8 - برترين افتخار براى آن بانوى يگانه و سكان دار كشتى فضيلت ها آن است كه دامن شرف و قداستش در بر گيرنده ناموس عصمت، و آغوش بزرگوارش پرورش دهنده گوهر تابناك و صدف گرانبار پاكى و كرامت، حضرت صدّيقه كبرا فاطمه زهرا عليها السلام است. آرى اوست مفتخرترين بانوى دهر كه مادر سالار بانوان و جدّه عظيم الشأن يازده امام راستين و پيشواى معصوم، و هم اوست سرافرازترين بانويى كه خداى جهان آفرين، بى بديل ترين داماد روزگار حضرت امير مؤمنان على عليه السلام را براى او برگزيد.

جريان خلقت

روح انسان از عالم ماده و ناسوت نيست، بلكه از نشئه امر و عالم ملكوت است؛ ولى بدن مولود همين نشئه و از عالم ماده گرفته شده است. به اين معنا كه از آنچه در اين عالم استفاده كرده ايم، بدن شكل مى گيرد و رشد و نمو مى يابد.

از سوى ديگر، بدن مركوب روح است و روح همانند سواره اى خواهد بود كه به بدن تعلق دارد. روح نگهبان بدن است و بى اندازه به آن علاقه دارد، تا آنجا كه آن دو را يكى مى نگرند و تمام

توجّهشان به بدن است.

بدن حضرات معصومان عليهم السلام همانند بدن ما داراى اعراض دنيوى اند؛ به خوراك و خواب احتياج دارند، بيمار مى شوند، از دنيا مى روند، گاه شاد و گاهى غمناك اند؛ ولى از سنخ بدن ما نيستند. ماده اوليّه بدن ايشان، مولود اين عالم نيست، بلكه حقيقت جوهريه آن از نشئه ديگر و عالم ملكوت يعنى از عالمى است كه روح ما از آن عالم مى باشد، و بذر اوليّه و ماده اصلى آن از عالم ملكوت است؛ (25) زيرا بايد بين روح و جسد و بين سواره و مركب، تناسب باشد. اسب قوى و تيز رو همچون رخش بايد كه بتواند تن رستم كشد. لذا بدن آن بزرگواران در رتبه روح ماست. روح، لطيف و نورانى و روحانى است و از آثار ملكوت؛ يعنى حيات واقعى و هميشگى، دانايى و توانايى واقعى برخوردار است.

وقتى بدن هاى آن بزرگواران از عالم ملكوت و عليين باشد، همانند روح ما لطيف، نورانى و روحانى است و آثار روح را دارد.

در زيارت جامعه كبيره مى خوانيم:

«وَ أَجْسَادُكُمْ فِى الْأَجْسَادِ وَ أَرْوَاحُكُمْ فِى الْأَرْوَاحِ وَ أَنْفُسُكُمْ فِى النُّفُوسِ.»

«پيكرتان در ميان پيكرها و ارواح شما در ميان ارواح و نفس هايتان در ميان نفوس است.»

معناى اين عبارت اين نيست كه جسم شما ميان اجسام و... است؛ همان طور كه مى گوييم فلانى در خانه است، بلكه از قبيل «نور در چراغ» خواهد بود، كه نور داخل چراغ نيست، بلكه محيط بر چراغ است. بنا بر اين، منظور اين است كه بدن هاى آن بزرگواران، محيط و قيّوم بدن هاست، و ارواح ايشان، محيط و قيّوم ارواح ديگران. از اين رو، خلقت و چگونگى ولادتشان از ديگران ممتاز بوده است،

چنان كه در روايات فراوانى به آن اشاره شده است.(26)

روح آن بزرگواران نيز از سنخ ارواح ما نيست، بلكه بالاتر، لطيف تر، تواناتر، داناتر و نورانى تر است، و اساساً قابل مقايسه با ارواح ديگران نيست؛ لذا از جانب خداوند متعال صاحب ولايت كليّه مطلقه الهيّه هستند؛ در عالم، نفوذ و بر ديگران قيوميّت و احاطه كامل دارند، و خداوند آن بزرگواران را لايق مقام امامت و پيشوايى بر مردم دانسته است.

مى توان گفت: صرف نظر از قدرت الهى و معجزه، بسيارى از امتيازات و كارهاى خارق العاده آنان، از قبيل طىّ الارض، عبور از اجسام بدون مانع شدن هيولا و جسم، و سخن گفتن در رحم مادر، به دليل قدرت بدنى و روحى آن بزرگواران بوده است. مثلاً در عالم رؤيا، ما نيز در يك آن، شهرهايى را سير مى كنيم، كارهايى را انجام مى دهيم كه در بيدارى برايمان ممكن نيست؛ زيرا در خواب، روح انسان از قفس تن خارج مى شود و براى او مزاحمتى نيست و آدمى قدرت بيشترى دارا مى شود.

در عين حال، خلقت حضرت فاطمه عليها السلام در ميان ساير معصومان عليهم السلام از ويژگى هايى برخوردار بوده است. نورانيت بدنى و روحى آن بزرگوار به گونه اى است كه ملائكه هنگام مشاهده به سجده مى افتادند.

جابر جعفى به امام صادق عليه السلام عرض مى كند: چرا فاطمه عليها السلام را زهرا ناميده اند؟ حضرت در پاسخ فرمودند:

«زيرا خداى بزرگ آن بانو را از نور عظمت خويش آفريد؛ و هنگامى كه نورش درخشيدن گرفت، آسمان ها و زمين با نور آن حضرت روشن شدند و چشمان ملائكه خيره شد و خدا را سجده نمودند و گفتند: بار الها! اين چه نورى است؟ خداوند وحى

فرستاد كه اين نور از نور من است...»(27)

نور بدنى حضرت فاطمه عليها السلام آن چنان قوى بود كه پيامبر صلى الله عليه وآله از جنبه مُلكى و بدنى به فزع و وحشت افتاد.(28)

ماده بدنى آن بانو نيز از ساير معصومان عليهم السلام ممتاز بود؛ به گونه اى كه در يك نوبت به اين عالم تنزل داده نشد؛ زيرا اين عالم استعداد و قابليت آن را نداشت كه يكباره به اين نشئه آورده شود؛ لذا در مراحل متعدد به اين عالم تنزل داده شد.

در مرحله نخست، پيامبر صلى الله عليه وآله را براى گرفتن ماده بدنى آن بانوى بزرگوار بالا بردند تا در كنار درخت طوبى در وعاء وجود پيامبر صلى الله عليه وآله وارد نمودند.

امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه رسول اكرم صلى الله عليه وآله حضرت فاطمه عليها السلام را زياد مى بوسيد. اين كار براى عايشه گران آمد. از اين رو، رسول خدا صلى الله عليه وآله به او فرمودند:

«اى عايشه! هنگامى كه مرا در سفر معراج به آسمان ها بردند، به بهشت وارد شدم. جبرئيل مرا كنار درخت طوبى برد و از ميوه آن به من داد. من آن را خوردم و آن ميوه در وجودم به نطفه تبديل شد. هنگامى كه فرود آمدم، با خديجه همبستر شدم و او به دخترم فاطمه بارور شد. هرگاه فاطمه را مى بوسم، بوى درخت طوبى را استشمام مى كنم.» (29)

در مرحله ديگر، جبرئيل سيب بهشتى به آن حضرت داد تا بخورد. امام صادق عليه السلام از پدر بزرگوارش و از پدرش امام سجّاد عليه السلام نقل مى كنند كه رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمودند:

«... جبرئيل برايم سيبى آورد... و

فرمود: اى محمد! اين سيب را بخور، گفتم: اى حبيب من! آيا هديه پروردگارم را بخورم؟ جبرئيل پاسخ داد: آرى، مأمورى كه آن را بخورى. چون آن سيب را دو قسمت كردم تا بخورم، نورى از آن ساطع گرديد كه به فزع و وحشت افتادم. (30) جبرئيل گفت: آن را بخور. اين نور به «منصوره» تعلق دارد. گفتم: منصوره كيست؟ گفت: دخترى است كه از صلب تو به وجود خواهد آمد و نام وى در آسمان «منصوره» و در زمين «فاطمه» است...» (31)

در مرحله پايانى، پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مأموريت مى يابد كه از همسرش دورى گزيند. روزى آن حضرت با عده اى در ابطح نشسته بودند. ناگاه جبرئيل به صورت اصلى خود فرود آمد و گفت: اى محمّد! خداوند بلند مرتبه بر تو درود مى فرستد و دستور مى دهد كه چهل شبانه روز از همسرت خديجه دورى گزينى.

آن حضرت چهل شبانه روز، روزها به روزه دارى و شب ها به عبادت مشغول بود. پيامبر صلى الله عليه وآله به وسيله عمّار براى حضرت خديجه پيام فرستاد كه چنين مپندار كه دورى گزينى از تو به سبب بى توجهى و كدورت است، بلكه پروردگارم مرا به اين كار فرمان داده است.

از اين رو، جز نيكى و خير مپندار كه خداوند هر روز چندين مرتبه به وجود تو بر فرشتگان گرانمايه اش مباهات مى كند و من نيز در خانه فاطمه بنت اسد هستم.

هنگامى كه چهلمين روز فرا رسيد، فرشته وحى بر پيامبر صلى الله عليه وآله فرود آمد و گفت: اى محمّد! خداى بلند مرتبه بر تو درود مى فرستد و فرمان مى دهد كه خويشتن را براى دريافت تحيّت و ارمغان او آماده سازى.

آن حضرت

آماده بود كه ميكائيل فرود آمد و طبقى كه بر روى آن روپوشى از ديبا بود، در برابرش گذاشت. جبرئيل پيش آمد و گفت: اى محمّد! پروردگارت به تو فرمان مى دهد كه امشب با اين غذا افطار نمايى.

حضرت على عليه السلام مى فرمايد:

«روش آن حضرت اين بود كه هرگاه مى خواست افطار نمايد، به من دستور مى داد كه درِ خانه را باز گذارم تا هر كس ميل به افطار دارد، بتواند افطار كند؛ اما آن شب مرا بر درِ خانه نشاند تا كسى وارد نشود، و فرمود: اين طعام بر غير من حرام است.»

حضرت چون سرپوش را از روى طبق برداشت، خوشه اى از خرما و انگور در آن بود. از آن سير ميل فرمود و آب گوارا نوشيد و خواست تا به نماز (مستحبى) مشغول شود كه جبرئيل گفت: اينك نماز بر شما ممنوع است تا به سراى حضرت خديجه برويد؛ چرا كه خداوند به ذات پاكش سوگند ياد كرد كه امشب از شما نسل پاك و پاكيزه پديد آورد. پيامبر صلى الله عليه وآله به خانه خديجه تشريف آورد.

حضرت خديجه مى گويد: با تنهايى خو گرفته بودم. هنگامى كه شب فرا مى رسيد، پس از نماز و بستن درِ خانه، در بستر مى خوابيدم. آن شب هنوز ميان خواب و بيدارى بودم كه درِ خانه به صدا درآمد. صدا زدم: كيست در را مى كوبد؟

پيامبر صلى الله عليه وآله با نواى دلنشين و شيرينش فرمود: خديجه! منم محمد، در را باز كن. در اوج شادمانى از آمدن آن حضرت، برخاستم و در را گشودم و ايشان وارد شد.

روش آن حضرت اين بود كه پس از ورود، وضو مى ساخت، دو ركعت نماز مى خواند و

به بستر مى رفت، اما آن شب آماده نماز نشد، بلكه با من هم بستر گرديد. به خدايى كه آسمان بلند را برافراشت و آب را از زمين جوشانيد، آن شب هنوز پيامبر خدا صلى الله عليه وآله از كنارم دور نشده بود كه سنگينى وجود و حضور گرانمايه دخترم فاطمه را در وجود خود حسّ نمودم.(32)

حديث ياد شده، نكاتى مهم را در بر دارد كه از عظمت اين مأموريت حكايت مى كند؛ از جمله:

رياضت چهل شبانه روز با احياى شب ها و روزه دارى در روزها و عزلت از خلق و كناره گيرى از همسرش حضرت خديجه عليها السلام.

جلوه جبرئيل به صورت اصلى، كه در دو جاى ديگر تحقّق پذيرفته است: در روز مبعث در غار حرا، و در شب معراج.

آمدنِ ميكائيل با آن تشريفات ويژه، از سندس، آفتابه، دستمال بهشتى، و آوردنِ غذاى بهشتى براى افطار آن حضرت و حرمت آن براى ديگران.

رها كردن نماز مستحبى در آن شب و تعجيل در اين امر مهم و اجراى فرمان الهى.

ظاهر شدن اثر حمل در همان لحظات اوليه، بر خلاف عادت زنان، كه روشنگر اين حقيقت است كه نطفه آن بانوى بزرگوار، حياتى ديگر داشته است.

اين همه، گوياى عظمت و جلال و مقام والاى خاتون دو سرا حضرت فاطمه عليها السلام است. البته بايد چنين باشد؛ زيرا نور يازده تن از حجج الهى در وعاء وجودى آن حضرت قرار مى گيرد و عالم هستى با وجود ايشان حيات واقعى مى يابد.

مونس مادر

بسيارى از دانشمندان و محدّثان شيعه و برخى از علماى اهل سنت تصريح كرده اند كه هنگام باردارى حضرت خديجه عليها السلام، حضرت فاطمه عليها السلام در رحم با مادر سخن مى گفت و در تنهايى

يار و غمخوارش بود.

امام صادق عليه السلام به مفضل فرمود:

«هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله با حضرت خديجه عليها السلام ازدواج كرد، زنان مكه از حضرت خديجه كناره گيرى نمودند، به او سلام نمى كردند و به هيچ زنى اجازه نمى دادند كه با او معاشرت داشته باشد. اين برخورد آنان، موجب اندوه حضرت خديجه عليها السلام شد. البته اندوهگينى او براى پيامبر صلى الله عليه وآله بود كه مبادا به ايشان آسيبى برسد.

هنگامى كه حضرت خديجه عليها السلام حضرت فاطمه عليها السلام را باردار شد، حضرت فاطمه عليها السلام در رحم با او سخن مى گفت و مادر را دلدارى مى داد و به شكيبايى توصيه مى كرد.

حضرت خديجه اين موضوع را از رسول خدا صلى الله عليه وآله پنهان مى داشت، تا آن كه روزى آن حضرت نزد خديجه عليها السلام آمد و شنيد كه او با كسى سخن مى گويد. به او فرمود: اى خديجه! با چه كسى سخن مى گويى؟ پاسخ داد: با اين بچه اى كه در رحم دارم. او با من سخن مى گويد و مونس تنهايى من است.

پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: اى خديجه! اينك جبرئيل مرا بشارت مى دهد كه اين كودك، دختر و نسلى (انسانى) پاك و مبارك است. خداى متعال مقدّر نموده است كه نسل من از طريق او باشد، و از ايشان فرزندانى به وجود خواهند آمد كه پيشوايان اند و پس از انقطاع وحى، خليفه خدا در زمين به شمار مى آيند.

حضرت خديجه هميشه در همين حال بود تا اين كه هنگام وضع حمل وى فرا رسيد...» (33)

چنان كه گفته شد، صرف نظر از قدرت الهى و معجزه، اين گونه مسائل از معصومان عليهم السلام بعيد نيست؛ زيرا

ابدان و ارواح شريف آن بزرگواران، از امتياز ويژه برخوردار است؛ حتى بدن هاى ايشان توانايىِ ارواح ديگران را دارد.

چگونگى ولادت

روز بيستم جمادى الثانى، وجود صدّيقه طاهره فاطمه زهرا عليها السلام از مشرق دامان پاك ملكه عرب، حضرت خديجه عليها السلام، در شهر مكه طلوع كرد و دنياى تاريك و ظلمانى را به نور جمال خويش روشن ساخت.

امام صادق عليه السلام در دنباله حديث به مفضل فرمودند:

«مدتى از اين ماجرا گذشت، تا هنگام وضع حمل حضرت فاطمه شد. حضرت خديجه پيكى نزد زنان قريش و بنى هاشم فرستاد و از آنان خواست تا به خانه او آيند و هنگام ولادت فرزندش، او را كمك دهند؛ ولى آنان پيغام دادند: تو به سخن ما گوش ندادى و همسرىِ محمد را برگزيدى كه يتيم و فقير بود، ما نيز به يارى ات نخواهيم آمد. حضرت خديجه از اين پيام غمگين شد.

در همين هنگام بود كه چهار بانوى گندم گونِ خوش قامت، همانند زنان بنى هاشم، بر وى وارد شدند. حضرت خديجه عليها السلام از ديدن آنان نگران شد؛ يكى از آنها به سخن آمد و فرمود: اى خديجه! محزون نباش كه پروردگار ما را فرستاده است و ما خواهران تو هستيم. من ساره (همسر حضرت ابراهيم)، و اين يك آسيه (همسر فرعون) است كه همدم تو در بهشت خواهد بود، و آن ديگر مريم دختر عمران، و ديگرى كلثوم خواهر موسى بن عمران است. خداى متعال ما را فرستاده تا تو را در زايمان فرزندت يارى كنيم...

هنگامى كه به دنيا آمد، نورى از او ساطع گرديد كه خانه هاى مكه را فرا گرفت و در شرق و غرب عالم جايى نماند مگر اين كه در

آن تابيد.

آن گاه ده تن از حوريان بهشتى كه هر كدامشان طشت و ظرفى لبريز از آب كوثر با خود داشتند، وارد شدند. آن بانويى كه در برابرش بود، نوزاد را (كه پاك و پاكيزه بود) با آب كوثر شست. سپس او را در دو حوله سفيد و خوشبو پيچيد و از او خواست كه سخن بگويد. حضرت فاطمه عليها السلام زبان گشود و فرمود:

«أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاّ اللَّهُ، وَ أَنَّ أَبِى رَسُولُ اللَّهِ سَيِّدُ الْأَنْبِياءِ وَ أَنَّ بَعْلِى سَيِّدُ الْأَوْصِياءِ، وَ وُلْدِى سادَةُ الْأَسْباطِ.»

«گواهى مى دهم كه معبودى جز خداى يكتا نيست، و پدرم رسول خدا برترين پيامبران، و همسرم سالار اوصيا است، و فرزندانم سرور نوادگان اند»

آن گاه رو به زنان نمود و هر كدام را با نام و نشان سلام داد. آنان شاد و خندان گرديدند، حور العين به هم بشارت دادند و آسمانيان تولدش را به يكديگر تبريك گفتند، و در آسمان نورى درخشان پرتو افكند كه فرشتگان تا آن روز نديده بودند. زنان نوزاد را به حضرت خديجه دادند و گفتند:

هان اى خديجه! كودك پاك و پاكيزه و مبارك را برگير كه خداوند او و نسلش را پر بركت ساخته است.

حضرت خديجه عليها السلام با شادمانى كودك خويش را در آغوش گرفت و به او شير داد.

حضرت فاطمه (رشد فوق العاده اى داشت؛ به گونه اى كه) در هر روز، به اندازه يك ماه، و در هر ماه به اندازه يك سال، رشد مى كرد. (34)

برخى از اهل سنّت نوشته اند: هرگاه خداوند به حضرت خديجه فرزندى عطا مى كرد، او را به دايه اى شايسته مى سپرد تا شيرش دهد، امّا هنگامى كه حضرت فاطمه ولادت يافت، خودش به

او شير داد و پرستارى او را به عهده گرفت.(35)

امروز عالمى ز تجّلى منوّر است

ميلاد با سعادت زهراى اطهر است

مولود پاكى آمده از غيب در شهود

كز او وجود هفت أب و چار مادر است

نور خدا و فرشت تتق مى كشد به عرش

روشن به روى فاطمه چشم پيمبر است

در وصف او گر «امّ ابيها» شنيده اى

اين خود يك از فضايل آن پاك گوهر است

هر مادر آورد پسر از اوست مفتخر

باليده مام گيتى از اين نيك اختر است

احمد وجود پاك او را روح خويش خواند

با آن كه خود به مرتبه روح مصوّر است

دانند اگر چه خلق جهان ثقل اصغرش

من دارم اين عقيده كه او ثقل اكبر است

تنها نه دختر است رسول خداى را

كز رتبه بر ولىّ خدا نيز همسر است

حاكيست از وقايع ما كان و ما يكون

متن صحيفه اش كه به قرآن برابر است

در حيرتم چه مدح سرايم به حضرتى

كو را مديح خوان زشرف ذات داور است

او هست عصمت اللَّه وچندان شگفت نيست

كز چشم خلق تربت پاكش مستّر است

اى آفتاب برج شرف كافتاب چرخ

در آسمان قدر تو از ذرّه كمتر است

ربط رسالت است و ولايت حيات تو

بل اين دو را وجود تو بنّا و مصدر است

هستند گوشوار دو دلبند تو به عرش

بى شك دل تو عرش خداوند اكبر است

جن و بشر براى شفاعت به نزد حق

چشم اميدشان به تو در روز محشر است

بر آستان توست ز جان ملتجى «صغير»

عمريست كحل ديده او خاك اين در است

نامگذارى

توضيح

نام و نامگذارى بسيار با اهميت است. نامى كه براى فرزند انتخاب مى گردد، تا لحظه

مرگ شريك زندگى اوست، و به لحاظ دارا بودن پيام فرهنگى، بر فرد و جامعه اثر مى گذارد.(36)

آفريدگار جهان، پس از آفرينش حضرت آدم و حوا، براى آنان نام برگزيد، «همه نام ها را به حضرت آدم آموخت».(37)

پس از آن، بارها براى افراد برگزيده اش نام انتخاب كرد و اين كار خطير را به عهده پدر و مادرشان نگذاشت.

قرآن در باره حضرت يحيى مى گويد:

«يا زَكَرِيّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اسْمُهُ يَحْيى لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا»(38)

«اى زكريا! ما تو را به داشتن پسرى مژده مى دهيم كه نامش يحيى است و پيش از آن همنامى برايش قرار نداديم».

از روايات استفاده مى شود كه خداوند، نام حضرت محمّد صلى الله عليه وآله و حضرت على و امام حسن و امام حسين عليهم السلام را برگزيد. در باره حضرت فاطمه عليها السلام نيز چنين بود. امام باقر عليه السلام مى فرمايند:

«چون حضرت فاطمه عليها السلام متولد شد، خداى بزرگ به فرشته اى وحى فرستاد كه خدمت حضرت محمد روانه شود و به او بگويد كه دخترش را فاطمه نام گذارد؛ (39) لذا آن حضرت نام او را فاطمه نهاد...».(40)

در روايتى ديگر آمده است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله به دخترش فرمود:

«وَ شُقَّ لَكِ يا فاطِمَةُ! اِسْماً مِنْ أَسْمائِهِ؛ فَهُوَ الْفاطِرُ وَ أَنْتِ فاطِمَةُ.»(41)

«فاطمه جان! خداوند نام تو را از نام خود برگرفت؛ خداوند فاطر و تو فاطمه هستى.»

در حديثى از امام صادق عليه السلام آمده است كه حضرت فاطمه عليها السلام در بارگاه خداوند داراى نُه نام است: فاطمه، صدّيقه، مباركه، طاهره، زكيّه، راضيّه، مرضيّه، مُحدّثه و زهرا...(42)

حضرت فاطمه عليها السلام همانند همسر بزرگوارش به تناسب شخصيت والا و ابعاد گوناگون وجودى اش، نام ها،

لقب ها و كنيه هايى متعدد دارد، (43) و هر كدام اشاره به فضيلت و بُعدى از شخصيت آن بانوى بزرگوار است. در اينجا شايسته است به برخى از آنها اشاره شود:

فاطمه
اشاره

فاطمه از واژه «فطم»، به معناى بريدن و جدا كردن چيزى از ديگرى، برگرفته شده است. گفته مى شود: «فَطَمَ الْمُرْضِعُ الرَّضِيعَ؛ مادر بچه اش را از شير باز داشت و جدا نمود.» «فطم» هم به معنى لازم آمده است و هم متعدى.

قبلاً زنان متعددى به اين نام مفتخر شده بودند، (44) امّا خداوند سبحان بنا بر ادله اى، كه در روايات بدان ها اشاره شده است، (45) صدّيقه طاهره عليها السلام را به اين نام نيكو برگزيد؛ از جمله:

1 - نجات از آتش دوزخ

امام صادق عليه السلام از پدر بزرگوارش نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه وآله به حضرت فاطمه عليها السلام فرمودند:

«آيا مى دانى چرا به اين نام نامگذارى شده اى؟ حضرت على عليه السلام عرض كرد: چرا اى رسول خدا؟! فرمودند:

لِأَنَّها فُطِمَتْ هِىَ وَ شِيْعَتُها مِنَ النَّارِ (46)

زيرا او و پيروانش از آتش دوزخ نگاه داشته شده اند.»

امام هادى از پدران بزرگوارش عليهم السلام نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمودند:

«إِنَّما سُمِّيَتْ اِبْنَتِى فاطِمَةَ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ فَطَمَها وَ فَطَمَ مَنْ أَحَبَّها مِنَ النَّارِ.»(47)

«دخترم به اين دليل فاطمه ناميده شد كه خداى بزرگ، او و دوستدارانش را از آتش دوزخ در امان داشت.»

از امام باقر عليه السلام روايت شده است كه:

«حضرت فاطمه عليها السلام بر درِ دوزخ توقف خواهد نمود. روز قيامت ميان چشمان هر كس نوشته مى شود كه كافر است يا مؤمن. آن گاه به دوستدار فاطمه به دليل گناهانش امر مى شود كه داخل دوزخ گردد. هنگامى كه حضرت فاطمه عليها السلام ميان دو چشم وى را مى خواند كه از دوستان است، مى گويد:

خداى من! سالار من! مرا فاطمه ناميدى و وعده دادى كه به وسيله من هر كس

مرا و ذريه ام را دوست دارد، از آتش نجات دهى. بار خدايا! وعده تو حق است و تويى كه وعده هايت تخلف نمى پذيرد.

خداى بزرگ مى فرمايد: اى فاطمه! راست مى گويى، من تو را بدين نام نامگذارى كردم. دوستانت و دوستان ذريه ات را به خاطر تو از آتش دوزخ نجات مى دهم. وعده من حق است و خلف وعده نخواهم كرد. بدين منظور دستور دادم او را به دوزخ ببرند كه تو او را شفاعت نمايى و من شفاعت تو را بپذيرم تا مقام و منزلتى كه نزد من دارى براى ملائكه و پيامبران و اهل محشر معلوم گردد. اكنون دست هر كس را كه ميان دو چشم او مؤمن خواندى، بگير و داخل بهشت نما.» (48)

2 - ناشناخته بودن آن بانو

امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

«... إِنَّما سُمِّيَتْ فاطِمَةَ لِأَنَّ الْخَلْقَ فَطَمُوا عَنْ مَعْرِفَتِها.»(49)

«(آن بانو) بدان دليل فاطمه ناميده شد، كه خلق از شناخت او برگرفته شده اند (و نمى توانند به حقيقت آن حضرت برسند).»

در روايتى ديگر جبرئيل مى فرمايد:

«... سُمِّيَتْ فاطِمَةَ فِى الْأَرْضِ لِأَنَّهُ فُطِمَتْ شِيْعَتُها مِنَ النَّارِ وَ فُطِمَتْ أَعْداءُها عَنْ حُبِّها.»(50)

«او را در زمين فاطمه ناميده اند؛ زيرا شيعيانش را از دوزخ نگاه مى دارد و دشمنانش از محبت او باز داشته شده اند.»

محروميت از محبّت جز در موارد نادر، نتيجه طبيعى فقدان معرفت است.

3 - امتياز آن بزرگوار از ديگران

امام باقر عليه السلام مى فرمايند:

«چون حضرت فاطمه عليها السلام متولد شد، خداى بزرگ به فرشته اى وحى فرستاد كه خدمت حضرت محمد صلى الله عليه وآله روانه شود و به او بگويد دخترش را فاطمه نام گذارد؛ لذا آن حضرت نامش را فاطمه نهاد.» (51)

سپس فرمودند:

«تو را از ديگران به وسيله علم از جهل جدا كردم، و تو را به خاطر پاكى از بدى ها جدا نمودم.»

در ادامه امام باقر عليه السلام مى فرمايند:

«وَ اللَّهِ لَقَدْ فَطَمَهَا اللَّهُ تَبارَكَ وَ تَعالى بِالْعِلْمِ وَ عَنِ الطَّمْثِ بِالْمِيثاقِ.»

«سوگند به خدا كه خداوند در عالم ميثاق آن بانو را به وسيله علم از جهل و بدى ها و اخلاق مذموم پاك و پاكيزه نمود.» (52)

همچنين امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

«سُمِّيَتْ فاطِمَةَ لِإنْقِطاعِها عَنْ نِساءِ زَمانِها فَضْلاً وَ دِيناً وَ حَسَباً.»(53)

«بدان رو فاطمه ناميده شد كه از بانوان زمان خود به دليل برترى و دين و حسب، ممتاز و جدا بود.»

در روايتى ديگر آمده است:

«فاطمه ناميده شد به سبب ممتاز بودنش از 9 فاطمه معروف.» (54)

زيرا آنان در كفر متولد شدند و حضرت فاطمه عليها السلام در اسلام.

4 - جدايى از ناپسندها

امام صادق عليه السلام به راوى مى فرمايند:

«آيا مى دانى مفهوم فاطمه چيست؟ عرض كرد: سالارم! مرا آگاه سازيد. فرمودند: فُطِمَتْ مِنَ الشَّرِّ؛ (55) وى از بدى ها جدا شده است.»

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مى فرمايند:

«سُمِّيَتْ فاطِمَةَ لِفَطْمِها عَنِ الدُّنْيا وَ لَذّاتِها وَ شَهَواتِها.»(56)

«بدان رو فاطمه ناميده شد كه از دنيا و لذات و شهوات آن جداست».

مخفى نماند كه اين نام نزد پيشوايان معصوم عليهم السلام احترامى ويژه داشت؛ تا آن جا كه امام صادق عليه السلام به يكى از يارانش فرمودند:

«اينك كه نام دخترت را فاطمه نهادى، به

او ناسزا نگو، نفرينش نكن، او را كتك نزن.» (57)

صدّيقه

اين واژه، صيغه مبالغه و به مفهوم بسيار راستگو مى باشد. در تفسير آن گفته اند: صدّيقه كسى است كه همواره راست مى گويد و راستگويى سيره هميشگى اوست و هرگز دروغ از او سر نمى زند.(58)

عده اى نيز گفته اند: «صدّيق» كسى است كه (در راستگويى در اوج كمال است و) رفتار و كردار او گفتارش را تصديق مى نمايد.(59)

برخى هم چنين تفسير كرده اند: كسى كه گفتار و عقيده و انديشه اش راست باشد و راستگويى خويش را با رفتار درست ثابت نمايد.(60)

علامه مجلسى مى گويد: «صدّيقه» مبالغه در راستگويى و باور نمودن است؛ يعنى حضرت فاطمه عليها السلام به بالاترين مرحله باور و تصديق پر كشيده و آنچه را پدر بزرگوارش از جانب خدا آورد، تصديق نمود، و مدام در گفتارش راستى پيشه ساخت، و كردارش گفتار او را تصديق مى نمود؛ و همين، معناى عصمت است.(61) از اين رو، آن مرحوم در جلاء العيون «صدّيقه» را به «معصومه» ترجمه كرده است.

از آيات قرآنى اين گونه فهميده مى شود كه مقام «صدّيق» چنان والاست كه خداوند صدّيقان را هم رديف پيامبران، شهيدان راه حق، صالحان و مؤمنان واقعى قرار داده است.(62)

فاطمه زهرا عليها السلام بانوى بزرگوارى است كه تشعشع راستى و درستى در سراسر زندگى اش جلوه گر است؛ لذا پدر بزرگوارش به فرمان خداوند نام او را «صدّيقه» برگزيده است.

امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

«... وَ هِىَ الصِّدِّيقَةُ الْكُبْرى وَ عَلى مَعْرِفَتِها دارَتِ الْقُرُونُ الْاُولى »(63)

«حضرت فاطمه صدّيقه كبراست، و قرون پيشين بر محور شناخت و معرفت او دور مى زد.»

همچنين حضرت موسى بن جعفر عليه السلام مى فرمايند:

«همانا فاطمه عليها السلام صدّيقه شهيده بود...» (64)

فاطمه زهرا عليها

السلام لؤلؤ نورانى نبوّت و نماد راستى و درستى بود؛ به طورى كه دوست و دشمن به آن گواهى داده اند. شيعه و سنى از عايشه روايت كرده اند:

«ما رَأَيْتُ أَصْدَق مِنها إلاَّ أَباها.»(65)

«از فاطمه راستگوتر جز پدرش نديده ام.»

حضرت فاطمه عليها السلام در ظاهر و باطن صدّيقه بود؛ وجودش، فهمش، علمش و عبوديتش، تمام شئون مادى و معنوى او گواه صدّيقه بودن است.

رسول خدا صلى الله عليه وآله به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند:

«سه نعمت گرانبها به تو ارزانى شده كه به هيچ كس، حتى به من داده نشده است: پدر زنى همانند من به تو ارزانى شده است، در حالى كه من مثل پدر زن تو را ندارم. به تو همسر گرانقدرى چون دخترم «صدّيقه» ارزانى شده است كه به من چنين موهبتى عطا نشده است. و فرزندانى چون «حسن» و «حسين» به تو داده شده است كه به من عطا نشده است.

«وَ لكِنَّكُمْ مِنِّى وَ أَنَا مِنْكُمْ»

«ولى شما از من و من از شما هستم.» (66)

مفضل از امام صادق عليه السلام پرسيد: فدايت گردم! چه كسى پيكر حضرت فاطمه عليها السلام را غسل داد؟ در پاسخ فرمودند: امير مؤمنان عليه السلام.

گويى اين مطلب بر من گران آمد. از اين رو آن بزرگوار فرمودند:

«گويا اين واقعيت بر تو گران آمد؟ عرض كردم: آرى، فدايت گردم! فرمودند: نبايد بر تو گران آيد؛ چرا كه فاطمه «صدّيقه» بود و جز «صدّيق» كسى را نشايد كه او را غسل دهد. آيا نمى دانى كه حضرت مريم را كسى جز حضرت عيسى غسل نداد؟! (67)

مباركه

از واژه «بركت» و به معناى نموّ و افزايش، نيك بختى، ثبات و پا برجايى است.

آفريدگار جهان، انواع

بركات را در وجود آن حضرت نهاد؛ او را «اُمّ البركات»، سرچشمه خيرات و معدن علم و فضل و كمال قرار داد، و امور دنيوى و اخروى را در مجراى وجودى او نهاد، و از منبع وجودش رحمت و فيض را به ماسوا رسانيد. همه خيرات و بركات را از شجره مباركه طيبه او به ثمر رسانيد. او را چشمه سار خوبى ها و «اُمّ أبيها» و مادر پيشوايان معصوم برگزيد و تاج كوثر را بر سر مباركش نهاد و نسل پر افتخار پيامبرش را از او آفريد.

چه بركتى برتر و بالاتر از اين كه تمام سادات از نسل اويند و در ميان ايشان، علاوه بر پيشوايان معصوم عليهم السلام، هزاران شخصيت برجسته، فرهيخته، فرزانه و نابغه روزگار وجود دارد.

آرى بزرگ ترين و با فضيلت ترين خاندانى كه مى توان در سلسله دودمان بشرى نام برد، نسل حضرت فاطمه عليها السلام است.

طاهره

از واژه «طهر» و به معناى پاكى است.

حضرت را طاهره ناميده اند به دليل ملكه عصمت و پاكى از آلودگى و نقص و رذايل اخلاقى و معاصى.

امام باقر از پدران بزرگوارش عليهم السلام نقل نموده است كه فرمودند:

«حضرت فاطمه را به خاطر پاكى و پاكيزگى اش از هر آلودگى و پليدى و زشتى، «طاهره» ناميده اند؛ و آن بانو هرگز عادت زنانه و نفاس نديد.» (68)

ايشان داراى طهارت ذاتى و صورى و معنوى است. آيه تطهير (69) گواه اين مطلب است.

زكيّه

در فرهنگ عرب «تزكيه» به معناى رشد و نمو و نيز پاكى و پاكيزگى به كار مى رود.

اين نام نشانه آن است كه اين بانوى بزرگوار، به كمالات و خيرات و ارزش هاى اخلاقى آراسته، و از همه بدى ها پيراسته است.

راضيه

از برترين درجات ايمان آن است كه آدمى در اوج آگاهى و عشق، در همه فراز و نشيب هاى زندگى، از تدبير و تقدير حكيمانه آفريدگار و آنچه برايش مقدّر نموده، راضى باشد. و مقام رضاى كامل جز براى معصومان عليهم السلام و پيروان واقعى آنان، حاصل نمى شود. اين نام نشانه اين حقيقت است كه مام پيشوايان، در همه مراحل زندگى از تدبيرها و تقديرات الهى خشنود بوده است.

آن حضرت كه داراى نفس مطمئنّه بود، در همه فراز و نشيب ها و ناگوارى هايى كه برايش رخ مى داد، راضى بود و در راه عمل به وظايف و اثبات ولايت مطلقه علوى، انواع مشكلات، فقرها، دشمنى ها، شكنجه ها و آزارها را به جان خريد، و خداى را ملاقات كرد، در حالى كه او از خدا راضى بود و خداوند از او. (70)

مرضيه

خداوند هنگامى از بنده اى خشنود است كه به تمام و كمال، مطيع او باشد و سر تسليم فرود آورد؛ گفتارش استوار و كردارش شايسته باشد، همواره در راه درستكارى، عدالت خواهى و پايدارى و مردانگى گام بردارد؛ و در بندگى يگانه باشد. البته اين ويژگى ها نيز به طور كامل تنها به معصومان عليهم السلام و مؤمنان واقعى اختصاص دارد.

لقب «مرضيه» از «راضيه» اشرف و اقوا مى باشد؛ زيرا راضيه كسى است كه از مقدرات الهى، كمال خشنودى را داشته باشد، امّا مرضيه كسى است كه پروردگار از او خشنود باشد؛ آن رضايت از بنده است و اين رضايت از آفريدگار.

اين نام، گواه آن است كه دخت خاتم پيام آوران به اين مقام والا دست يافته بود و به گونه اى مى زيست كه همواره پروردگارش از او خشنود بود.

فاطمه عليها السلام از نظر گفتار

و رفتار، و عبادت و بندگى، موجبات خشنودى خداوند و رسول گرامى اسلام و همسرش عليهم السلام را فراهم آورد، و فرشتگان هميشه از جانب آفريدگار به او سلام و درود مى فرستادند، و از اين راه خشنودى خداوند را ابراز مى كردند.

مُحدَّثه

«محدَّثه» به كسى گفته مى شود كه ملائكه با او سخن گويند. در روايات چنين آمده است كه «محدّث» آواز فرشته را مى شنود، گرچه او را نبيند.(71) اين مقام، بعد از مقام نبوت و امامت، از بالاترين مقامات است.

آيا ملائكه با كسى جز پيامبران الهى سخن مى گويند؟ و آيا جز آنان، ديگرى هم مى تواند فرشتگان را بنگرد؟

قرآن برخى را معرفى مى كند كه ملائكه با آنان سخن گفته اند:

* حضرت مريم. (72)

* مادر حضرت موسى.(73)

* همسر حضرت ابراهيم.(74)

* ذوالقرنين.(75)

پس از دقت در آيات، پذيرش اين حقيقت كه حضرت فاطمه عليها السلام «محدّثه» بوده است، دشوار به نظر نمى رسد؛ زيرا مقام ايشان از حضرت مريم و ساره كمتر نبوده است.

در روايات فراوانى آمده است كه خداوند فرشتگانى مى فرستاد تا با حضرت فاطمه عليها السلام سخن گويند و با ايشان مأنوس شوند؛ به ويژه پس از درگذشت پدر بزرگوارش كه نزدش مى آمدند تا او را در سوگ پدر دلدارى دهند. «مصحف فاطمه» (76) نيز گواهى ديگر بر اين مطلب است.

امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

«حضرت فاطمه را بدان رو «محدّثه» ناميده اند كه فرشتگان از آسمان فرود آمده، و با او گفت و گو مى كردند؛ آن گونه كه با حضرت مريم سخن مى گفتند، و همان گونه كه مريم را ندا دادند، به فاطمه نيز گفتند:

«يا فاطِمَةُ! إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمِينَ.»

اى فاطمه! خداوند تو را برگزيد و

پاكيزه ات ساخت و تو را بر زنان گيتى برگزيد

... پس فاطمه با ملائكه حديث مى كرد و ايشان با فاطمه...» (77)

زهرا

از واژه «زهر» به معناى روشنى و درخشندگى و صفاست. «زهرا» بعد از نام «فاطمه» مشهورترين لقب آن بانوى گرامى است كه ائمّه عليهم السلام در روايات و زيارات و دعاها از آن ياد نموده اند.

جابر جعفى به امام صادق عليه السلام مى گويد: چرا حضرت فاطمه را زهرا ناميده اند؟ فرمودند:

«زيرا خداى بزرگ آن بانو را از نور عظمت خويش آفريد، و هنگامى كه نورش درخشيدن گرفت، آسمان ها و زمين به نورش روشن شدند و چشمان ملائكه خيره شد، خداى را سجده نموده، عرض كردند: بار الها! اين چه نورى است؟ خداوند وحى فرستاد كه اين نور از نور من است، او را در آسمان ساكن نمودم و از عظمت خودم او را آفريدم، و او را از صلب برترين پيامبران به وجود آوردم. از اين نور، ائمه و پيشوايان را به وجود آوردم كه به امرم قيام نمايند و (مردم را) به حق من (و دينم) هدايت كنند، و پس از انقطاع وحى، آنان را در زمين، خلفا و جانشينان خود قرار مى دهم.» (78)

در روايتى ديگر، از آن حضرت در باره اين نام مبارك سؤال شد، در پاسخ فرمودند:

«هنگامى كه در محراب عبادت مى ايستاد، نور جمالش اهل آسمان ها را روشن مى ساخت؛ همان گونه كه ستارگان بر زمينيان مى درخشند». (79)

ابوهاشم جعفرى نيز از امام عسكرى عليه السلام از علت نام زهرا عليها السلام سؤال كرد، در پاسخ فرمودند:

«چهره تابان وى براى امير مؤمنان عليه السلام در آغاز بامداد بسان خورشيد هنگام چاشت نور افشانى مى كرد، و هنگام ظهر مانند

ماه تابان، و وقت غروب همانند ستاره درخشنده بود.» (80)

روايات در باره نور فاطمه عليها السلام فراوان است و از آنها چنين فهميده مى شود كه تجليات گوناگونى داشته است؛ گاهى در ساق عرش نمايان، و گاه در آسمان، و زمانى هم در بهشت در نظر آدم و حوا به صورت زيبا جلوه نموده، و گاه ظلمت را از پيش روى ملائكه برطرف ساخته است؛ نظير اين روايت كه رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمودند:

«... آن گاه كه خداوند اراده فرمود ملائكه را آزمايش نمايد، ابرى تاريك برايشان فرستاد، به طورى كه نتوانستند يكديگر را بنگرند. ملائكه گفتند: الها! سالار ما! از آن روزى كه ما را آفريدى، هرگز چنين نديده ايم. تو را به اين نورها سوگند كه اين ظلمت را از ما برطرف ساز.

در اين حال، خداوند نور فاطمه زهرا را آفريد و آن را مانند قنديل بر كنار عرش آويخت. پس آسمان ها و طبقات هفت گانه زمين درخشيد و نور باران شد. به اين دليل فاطمه را زهرا ناميده اند. ملائكه، خدا را تسبيح و تقديس مى نمودند كه خداوند به ايشان فرمود: به عزّت و جلالم كه پاداش تسبيح و تقديس شما را تا روز قيامت براى دوستان فاطمه و پدر و شوهر و فرزندانش قرار خواهم داد...» (81)

از برخى روايات استفاده مى شود كه نور محمّدى و نور علوى و نور فاطمى عليهم السلام نخستين آفرينش حضرت حقّ بوده اند.(82)

بتول

به معناى منقطع و جدا از ديگران است.

حضرت على عليه السلام روايت مى كند كه به پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله عرض كردند: مكرّر از شما شنيده ايم كه حضرت مريم و حضرت فاطمه، «بتول» ناميده شده اند؛ اين

به چه معناست؟ در پاسخ فرمودند:

«بتول به بانويى گفته مى شود كه هرگز خون نديده است؛ چرا كه عادت ماهانه در دختران پيامبران ناپسند است.» (83)

روايات فراوانى از شيعه و سنى نقل شده كه بانوى گرامى اسلام هرگز عادت ماهانه و نيز نفاس نديده است.(84) آيه تطهير، گواهى ديگر بر اين مطلب است.

اراده آفريدگار جهان اين بود كه حضرت فاطمه عليها السلام به اين عوارض و مشكلات جسمى و روحى آلوده نشود. او را پاك و پاكيزه ساخت و اينها را از وجود مقدسش دور كرد. (85)

شمارى از اهل سنت مى گويند: حضرت مريم را به دليل دورى از مردان و ترك ازدواج «بتول» ناميده اند، و حضرت فاطمه را به دليل آن كه از زنان زمان خويش، از نظر فضيلت و دين و حسب، جدا بود و همتا نداشت؛ و يا از آن رو كه از دنيا منقطع گشته و به خداى يگانه روى آورده بود، بتول ناميده اند.(86)

به نظر مى رسد اينان در صدد بوده اند كه فضيلتى را انكار كنند، ولى ناخواسته فضيلت برترى را ثابت كرده اند.

حوراء إنسيّه

از نام هاى مشهور حضرت فاطمه كه در روايات شيعه و سنى آمده است، و به معناى حوريه انسان نما مى باشد.

نطفه پاك و پاكيزه حضرت زهرا عليها السلام ارمغان آسمانى و از عصاره غذاى بهشتى بود؛ لذا پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله بارها دختر گرانمايه خود را «حوراء انسيّه» يا «حوراء آدميه» خطاب مى فرمودند.(87)

ابن عباس نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه وآله فرمودند:

«وَ هِىَ بَضْعَةٌ مِنِّى، وَ هِىَ نُورُ عَيْنِى، وَ هِىَ ثَمَرَةُ فُؤادِى، وَ هِىَ رُوحِىَ الَّتِى بَيْنَ جَنْبَىّ، وَ هِىَ الْحَوْراءُ الْإنْسِيَّةُ.»(88)

«فاطمه پاره تنم است؛ او نور چشم من، ميوه

قلبم و جان من است كه در وجود من است؛ وى حوريه اى است در چهره انسان.»

امام صادق از پدران بزرگوارش عليهم السلام روايت مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمودند:

«خداوند نور فاطمه را پيش از آفرينش زمين و آسمان آفريد. برخى گفتند: اى پيامبر! پس فاطمه از سنخ انسان ها نيست؟ فرمودند:

فاطمه «حوراء انسيّه» است. گفتند: چگونه وى حوراء انسيه است؟

در پاسخ فرمودند: خداى بزرگ، پيش از آفرينش حضرت آدم، در عالم ارواح، فاطمه را از نور خويش آفريد. هنگامى كه آدم را آفريد، وى را به او نشان داد...

هنگامى كه خداوند اراده كرد فاطمه را از صلب من خارج كند، آن نور را در سيب بهشتى قرار داد و جبرئيل آن سيب را نزد من آورد...

و عرض كرد: اى محمد! اين تحفه اى است كه خداوند بزرگ آن را از بهشت براى تو فرستاده است. من آن را گرفتم و بر سينه نهادم.

جبرئيل عرض كرد: اى محمد! خداى با عظمت مى فرمايد كه اين سيب را بخور. هنگامى كه تكه اى از آن را كندم، نورى از آن ساطع گرديد كه به فزع افتادم. جبرئيل عرض كرد: چرا آن را نمى خورى؟ بخور و نترس؛ زيرا آنچه ديدى، نور بانويى است كه در آسمان «منصوره» و در زمين «فاطمه» ناميده مى شود...» (89)

اُمّ ابيها (90)

از كنيه هاى حضرت فاطمه عليها السلام كه شيعه و سنى روايت كرده اند، و به معناى مادرِ پدر است.(91)

امام صادق از پدر بزرگوارش عليهما السلام روايت مى كند كه فرمودند:

«إِنَّ فاطِمَةَ عليها السلام كانَتْ تُكَنّى أُمُّ أَبِيها.»(92)

«به راستى كه كنيه حضرت فاطمه «اُمّ ابيها» بوده است.»

«اُم» در لغت معانى فراوانى دارد؛ از جمله: «مادر»، «اصل و ريشه»،

«مقصود و هدف»، «عظيم الشأن»، كه همه به يك معنا بر مى گردد.

برخى از دليل هاى انتخاب كنيه «اُم ابيها» براى حضرت فاطمه عليها السلام عبارتند از:

1 - حضرت فاطمه عليها السلام حاصل عمر پدر و ميوه اصلى درخت نبوت بود. مقصد اعلا و غرض نهايى پدر نيز از وى به وجود آمد. با وجود حضرت زهرا، دين و ولايت تولدى دوباره يافت و حيات اسلام مديون او بود. مى توان گفت كه حضرت زهرا عليها السلام هدف اصلى و علت غايى رسالت و ادامه نبوت است.

2 - حضرت فاطمه عليها السلام داراى مقام ولايت كليّه و حدّ وسط ميان مرتبه رسالت و ولايت و صاحب رتبه جمع الجمعى، حلقه اتصال بين رسول و ولىّ و مادر ائمه دين و منشأ تمام خيرات و بركات در عالم مُلك و ملكوت است. همه آثار نبوت و ولايت از اين بانو ظاهر شد. اگر آن حضرت وجود نداشت رسالت و ولايت تحقّق نمى يافت.

3 - حضرت فاطمه عليها السلام سبب خلقت پدر بود؛ چنان كه در حديث قدسى آمده است:

«لَولا فاطِمَةُ لَما خَلَقْتُكُما.»

«اگر فاطمه نبود، شما دو نفر (حضرت محمد و حضرت على عليهما السلام) را نمى آفريدم».

4 - اشاره به وحدت روحى ميان پدر و دختر است.

5 - بيانگر شدت علاقه و محبت است. البته علاقه پيامبر اسلام به دخترش، مانند علاقه مادر و فرزند بود، نه علاقه پدر و فرزند.

به نظر مى رسد كه مقام ارجمند و والاى دختر پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله چنين اقتضا مى كرد كه پدر بزرگوارش همه وجوه ياد شده را مدّ نظر داشته باشد و او را به كنيه «اُم أبيها» مفتخر سازد. البته دليل هاى ديگرى نيز

براى اين نامگذارى وجود دارد كه عقل ناقص بشر از دستيابى به آنها ناتوان است.

اُمّ العلوم

بدين معنا كه آن حضرت از تمام علوم آگاه بود و به گذشته و حال و آينده احاطه كامل داشت. و ممكن است به اين معنا باشد كه همه علوم از وى، كه همسر امير مؤمنان و مادر ائمه دين بود، سرچشمه گرفته است.

اُمّ الفضائل

آن بانوى سرافراز، جامع همه كمالات و فضايل نفسانى، باطنى، ظاهرى، تكوينى و تشريعى بود؛ از اين رو، «اُمّ الفضايل» زيبنده اوست.

اين كنيه از «اُم العلوم» جامع تر است؛ زيرا «علم» تنها يكى از فضايل به شمار مى آيد.

بخش دوّم:ازدواج و سيماى فاطمه عليها السلام در خانه

ازدواج و سيماى فاطمه عليها السلام در خانه

بانوى گرامى اسلام در خانه وحى، كنار پدرى بسان حضرت محمد صلى الله عليه وآله خاتم پيام آوران و مادرى همچون حضرت خديجه عليها السلام رشد و نموّ يافت. پدر بزرگوارش علوم الهى و معارف ربّانى و حقايق آسمانى را به او مى آموخت و مادرش راه و رسم زندگانى و شيوه تربيت را. اين پدر و مادر بى نظير، برترين محبت ها را نثار آن حضرت مى كردند.

فاطمه عليها السلام در پنجمين بهار زندگى، با فاجعه اى بزرگ و غمبار؛ يعنى رحلت جانسوز مادرش حضرت خديجه عليها السلام، رو به رو گرديد، امّا شكيبايى اش همگان را حيران ساخت.

خواستگاران

سال ها يكى پس از ديگرى مى گذشت، در حالى كه از نظر رشد و نموّ هر ماهش بلكه هر روزش بسان سال هايى براى ديگران بود. هم از رشد و كمال جسمى برخوردار مى شد و هم از نظر روحى و معنوى مشمول عنايات و موهبت هاى الهى قرار مى گرفت. همين امتيازات فراوان، او را از هر بانويى برتر و سرافرازتر مى ساخت؛ به طورى كه هنوز نُه بهار از عمر خويش را پشت سر نگذاشته بود كه اشراف قريش و بزرگ مردان مهاجر و انصار به طمع افتاده، نزد پيامبر به خواستگارى او شتافتند؛ ولى آن حضرت از همه آنان عذرخواهى كرده، فرمودند: در اين باره منتظر فرمان خدا خواهم بود.

از جمله خواستگاران كه شيعه و سنى نام برده اند، ابوبكر و عمر بودند. پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله كه از طرف خداوند به چنين كارى مأذون نبودند، به آن دو اظهار داشتند:

«در اين باره در انتظار فرمان خدا هستم».

طبق برخى نقل ها، آن حضرت چنين عذر آوردند كه دخترم هنوز كوچك است.(93)

ثروتمند معروف، عبدالرحمان بن عوف، از ديگر خواستگاران بود.

وى بر اثر كوته فكرى، مى پنداشت پيامبر خدا صلى الله عليه وآله نيز مانند آنان است كه همه مسائل را از نگاه مادى مى نگرند؛ لذا گفت: مى روم و فاطمه را خواستگارى مى كنم. به گمانم او را به من تزويج نمايد؛ زيرا من فردى ثروتمندم و رسول خدا صلى الله عليه وآله تهيدست، و در اين موقعيت به مال من احتياج دارد تا خود را بى نياز گرداند. وى در حالى كه لباس هاى قيمتى به تن كرده بود، بر آن حضرت وارد شد و چنين گفت: اى رسول خدا! اگر فاطمه را به همسرى من درآورى حاضرم فلان مقدار شتر، گوسفند، غلام، كنيز، طلا و نقره مَهرش كنم.(94)

پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله از ناراحتى مشتى سنگ ريزه به طرف او پاشيد. بنا بر نقل ابن شهرآشوب، آن سنگ ريزه ها به صورت لؤلؤ و مرجان درآمد.(95)

حضرت با اين كار به او فهماند كه به اين گونه چيزها نياز ندارد، و مسأله ازدواج فاطمه عليها السلام با ديگر ازدواج ها فرق دارد و تنها به دستور خداى متعال انجام مى پذيرد.(96)

آن بزرگوار نخواست در برابر تقاضا و اصرار آنان دفعتاً پاسخ منفى دهد و به صراحت اظهار دارد كه دخت گرانمايه اش در سطح بالاتر و والاترى است و او را تنها براى جوانمردى كه همتا و هم شأن اوست نگاه داشته است.

آنان كه از همسرى با حضرت فاطمه عليها السلام نوميد شده بودند، با سعد بن معاذ، رئيس قبيله اوس، به گفت و گو پرداختند و دريافتند كه جز حضرت على عليه السلام كسى شايستگى همسرى با دختر پيامبر خدا صلى الله عليه وآله را ندارد. از اين رو، دسته جمعى در پى حضرت على

عليه السلام شتافتند. سرانجام او را در باغ يكى از انصار يافتند كه مشغول زراعت بود. آنان رو به حضرت كردند و گفتند: اشراف قريش از دختر پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله خواستگارى كرده اند، ولى پيامبر فرموده كه كار فاطمه به فرمان خدا سامان مى يابد. بى شك اگر شما با آن سوابق درخشان و فضايلى كه داريد خواستگارى كنيد پاسخ مثبت خواهيد شنيد.(97)

خواستگارى حضرت على عليه السلام

حضرت على عليه السلام نخست دو ركعت نماز به جاى آورد. آن گاه راه خانه پيامبر صلى الله عليه وآله را در پيش گرفت. بعد از اجازه از ايشان و عرض ادب به پيشگاه آن بزرگوار، نشست؛ اما حيا و عظمت پيامبر مانع شد كه سخنى بگويد؛ لذا سر به زير افكند و سكوت را برگزيد.

پيامبر صلى الله عليه وآله سكوت را شكسته، فرمودند:

«گويا براى خواستگارى دخترم آمده اى؟

حضرت على عليه السلام پس از برشمردن الطاف بى دريغ پيامبر صلى الله عليه وآله و اشاره به سوابق درخشان خويش، پاسخ داد: آرى.»(98)

طبق روايتى، پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: على جان! واقعيت اين است كه پيش از شما بسيارى به خواستگارى دخترم فاطمه آمده اند و من تقاضاى آنان را با او در ميان نهاده ام، اما آثار ناخورسندى و عدم موافقت را در سيماى او ديده ام.

آن گاه پيامبر صلى الله عليه وآله نزد دختر فرزانه اش آمد، تقاضاى اميرالمؤمنين عليه السلام را بازگو نمود و گفتار خويش را چنين آغاز كرد: على، فرزند ابوطالب، از كسانى است كه فضيلت و مقامش در اسلام بر ما روشن است. من از خدا خواسته بودم كه تو را به عقد بهترين آفريده خود درآورد. اكنون او به خواستگارى تو آمده است،

در اين باره چه مى فرمايى؟

حضرت زهرا عليها السلام با سكوت و چهره گشاده خود ابراز خشنودى كرد و رسول اكرم صلى الله عليه وآله از جاى برخاست و فرمود:

«اَللَّهُ أَكْبَرُ، سُكُوتُها إِقْرارُها»

«خدا بزرگ تر از آن است كه به وصف آيد. سكوتش نشانه رضاى اوست.» (99)

به دنبال آن جبرئيل نازل شد و دستور انجام دادن اين ازدواج فرخنده و مبارك را از طرف پروردگار سبحان ابلاغ كرد.(100)

پيامبر خدا صلى الله عليه وآله اميرالمؤمنين عليه السلام را به اين ازدواج ميمون بشارت داد و فرمود:

«يا أَبَا الْحَسَن! فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ قَدْ زَوَّجَكَها فِى السَّماءِ مِنْ قَبْلِ أَنْ أُزَوِّجَكَ فِى الْأَرْضِ.»(101)

«بشارت باد تو را اى ابا الحسن! پيش از آن كه من فاطمه را در زمين به همسرى تو درآورم، خداى بزرگ او را در آسمان براى تو تزويج نموده است.»

همتايى و هم شأنى

كمالات بانوى گران ارج اسلام، حضرت فاطمه عليها السلام، آن قدر بالا و والاست كه هرچه گفته شود، قطره اى از اقيانوس خواهد بود؛ زيرا او داناترين، كامل ترين و برترين بانوى جهان هستى است. بنا بر اين، جاى شگفتى نيست كه هر كس از او خواستگارى كرد، پدر بزرگوارش عذر آورد؛ اما هنگامى كه انسان كامل، سالار پرهيزگاران، پيشواى عارفان، امير مؤمنان على عليه السلام خواستگارى نمود، نه تنها موافقت خويش، كه رضاى خداى بزرگ و دختر فرزانه اش را نيز اعلان داشت.

همان گونه كه روايات شيعه و سنى به صراحت دلالت دارند، اين كار مهم به فرمان پروردگار منوط بود، و اگر آفريدگار جهان حضرت على عليه السلام را نمى آفريد، براى حضرت فاطمه عليها السلام همتا و هم شأنى وجود نداشت.(102) چنان كه پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله فرمودند:

«لَوْلا عَلِىٌّ لَمْ

يَكُنْ لِفاطِمَةَ كُفْوٌ.»(103)

امام صادق عليه السلام نيز فرموده اند:

«اگر امير مؤمنان عليه السلام حضرت فاطمه را به همسرىِ خود در نمى آورد، هرگز در زمين برايش همتا و همشأنى، از آدم به بعد، تا روز رستاخيز، يافت نمى شد.» (104)

آرى، هر دو داراى ولايت كليّه مطلقه الهى و مقام عصمت و طهارت باطنى و ظاهرى اند، و از اركان توحيد و ايمان به شمار مى آيند، و شايستگى همسرى يكديگر را دارند.(105) و لذا همسرىِ حضرت فاطمه عليها السلام براى حضرت على عليه السلام انتخاب الهى بود و آفريدگار جهان آن دو را براى يكديگر برگزيد.

عالم صدف است و فاطمه گوهر اوست

گيتى عرض است و اين گهر جوهر اوست

در قدر و شرافتش همين بس كه ز خلق

احمد پدر است و مرتضى شوهر اوست

مَهر و هزينه عروسى

ازدواج حضرت على و فاطمه عليهما السلام الگوى جاودانه همه قرن ها و نسل هاست. پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله با امير مؤمنان عليه السلام در اين باره به گفت و گو نشست و فرمود:

«آيا چيزى از مال دنيا براى ازدواج در اختيار شما هست؟

حضرت على عليه السلام پاسخ داد: پدر و مادرم فدايت! امورم بر شما پوشيده نيست؛ در حال حاضر ثروتم تنها يك شمشير، يك زره و شترى براى كسب و كار است.

رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمودند: اما شمشيرت كه به آن نيازمندى تا در راه خدا جهاد نموده، دشمنان را سرِ جايشان بنشانى. اما شترت، كه وسيله كار و درآمد توست؛ ولى با پول زرهت كه آن را مهريه ازدواج قرار دهى خشنودم.»

امير مؤمنان به دستور آن حضرت زره خود را به 480 - و به روايتى 400 - درهم فروخت

و پول آن را خدمت آن بزرگوار آورد تا بخشى از مهر باشد. به دستور پيامبر صلى الله عليه وآله، با آن برخى اثاث منزل و ساير لوازم عقد و عروسى خريده شد.(106)

بنا بر روايات در ظاهر مَهر فاطمه زهرا عليها السلام پانصد درهم بوده است.(107)

البته قول ديگرى نيز نقل شده، كه قابل اعتماد نيست، و ظاهراً با پول فروش زره اشتباه شده است.

بدين سان، پيامبر خدا صلى الله عليه وآله دختر نمونه خويش را با همين سادگى به عقد سالار مؤمنان و امير فضايل درآورد؛ و اين درس را به انسان ها آموخت كه نيك بختى و سرفرازى و امنيت خانوادگى، در پرتو ثروت، تجمل، اسراف و تبذير، تأمين نخواهد گشت. زَرق و برق دنيا نيز تكامل و سعادت را به ارمغان نمى آورد. چه بسيار خانوده هايى كه از همه گونه امكانات برخوردارند، اما احساسى جز احساس زندگى در دوزخ ندارند.

معناى پذيرش اين مَهر اندك از سوى اسوه بانوان، آن نيست كه منزلت و كرامت و شرافت او به بوته فراموشى سپرده شده است؛ چه آنكه، پروردگار بى همتا حرمت و كرامت آن حضرت را در دنيا و آخرت، با برترين پاداش ها جبران مى نمايد.

رواياتى كه در اين باره وارد شده، شنيدنى است؛ از آن جمله:

شخصى به پيامبر صلى الله عليه وآله عرض كرد: ما مهر فاطمه در زمين را دانستيم، اما مهر او در آسمان چه اندازه است؟ حضرت فرمودند:

«از آنچه به كارت مى آيد بپرس، و آنچه را به كارت نمى آيد، واگذار.

گفت: اى رسول خدا! به كار مى آيد. (و اصرار نمود) پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله فرمودند:

مَهر فاطمه عليها السلام در آسمان، يك پنجم زمين است. هر كس

از روى بغض و عداوت به فاطمه عليها السلام و فرزندانش بر روى زمين راه برود، تا روز رستاخيز بر او حرام خواهد بود.» (108)

مرحوم اربلى و ديگران، از اهل سنت روايت مى كنند كه پيامبر صلى الله عليه وآله به حضرت على عليه السلام فرمودند:

«إِنَّ اللَّهَ زَوَّجَكَ فاطِمَةَ وَ جَعَلَ صِداقَهَا الْأرْضَ. فَمَنْ مَشَى عَلَيْها مُبْغِضاً لَكَ [لَها] مَشى حَراماً.»(109)

«به راستى خداوند فاطمه (عليها السلام) را به تو تزويج نمود و زمين را مهر او قرار داد. و لذا هر كس تو را [فاطمه را] دشمن دارد و بر روى زمين راه برود، بر او حرام خواهد بود.»

در روايتى ديگر از اهل سنت آمده است: وقتى دختر گرامى پيامبر خدا صلى الله عليه وآله شنيد كه پدر بزرگوارش او را به ازدواج حضرت على عليه السلام در آورده و مهر او را درهم قرار داده است، به پدر عرض كرد: فرق من و ديگر دختران چيست؟ از شما تقاضا مى كنم كه اين مهرِ دنيوى را بازگردانى و از خداى متعال بخواهى كه مهر مرا شفاعت گناهكاران امت شما قرار دهد.

در اين هنگام، (فرشته وحى) جبرئيل فرود آمد و كاغذى از حرير با خود آورد كه در آن نوشته شده بود:

«جَعَلَ اللَّهُ مَهْرَ فاطِمَةَ الزَّهْراء شَفاعَةَ الْمُذْنِبِينَ مِنْ أُمَّةِ أَبِيها.»

«خداوند مهر حضرت فاطمه زهرا را شفاعت گناهكارانِ امت پدرش قرار داد.»

حضرت فاطمه عليها السلام هنگام مرگ وصيت كرد كه آن سند آسمانى را درون كفن، روى سينه اش قرار دهند، و فرمود:

«هنگامى كه در روز رستاخيز برانگيخته شدم، اين سند آسمانى را به دست مى گيرم و طبق آن از گناهكارانِ امت پدرم شفاعت مى نمايم.» (110)

در روايات شيعه

و سنى چنين آمده است:

«براى گرامى داشت اين پيوند مقدس، محفل عقد با شكوهى در آسمان ها برگزار گرديد و تمام فرشتگان به فرمان خداوند گرد آمدند. جايگاهى از نور نصب شد و به درختان بهشتى فرمان رسيد تا زر و زيور و جواهر بر فرشتگان نثار كنند.» (111)

متأسفانه اين پيوند خجسته، حسادت و كينه برخى افراد را برانگيخت؛ به گونه اى كه گاه بر حضرت رسول صلى الله عليه وآله و حضرت فاطمه عليها السلام خُرده مى گرفتند و موجبات ناخرسندى آنان را فراهم مى ساختند.

روزى حضرت فاطمه عليها السلام با ديده گريان پيش پدر بزرگوارش آمد. آن حضرت فرمودند: چرا گريه مى كنى؟ خداوند چشمانت را نگرياند. پاسخ داد: به عده اى از زنان قريش عبور نمودم، چون مرا ديدند، به من و همسرم سخنان ناروا نسبت دادند و گفتند: محمّد (صلى الله عليه وآله) دخترش را به همسرىِ فردى درآورده كه تهيدست ترين قريش است...(112)

امام صادق عليه السلام دلدارى رسول خدا صلى الله عليه وآله را اين گونه نقل مى كند كه به دختر گرامى اش فرمود:

«سوگند به خدا اگر در ميان اهل بيتم كسى نيكوتر و برتر از على سراغ داشتم، او را به همسرى ات انتخاب مى كردم. در اين كار، من پيش گام نبودم، بلكه خداوند تو را به همسرى على درآورد و مَهرت را يك پنجم دنيا قرار داد، تا زمانى كه آسمان و زمين بر پاست».(113)

شگفت آن كه همان حسودان و فتنه انگيزان براى طرح نقشه هاى خود به سراغ حضرت على عليه السلام آمده، مى گفتند: تو معدن فضل و دانايى و شجاع ترين فرد هستى، چگونه بانويى تهيدست را برگزيده اى؟! اگر دختر ما را انتخاب مى كردى، از خانه ما تا خانه ات شتران صف مى كشيدند و بار

همگى جهاز بود.(114)

امير مؤمنان عليه السلام كه از نقشه هاى شوم آنان كاملاً آگاه بود، با پاسخ قاطع خود، رسواشان مى ساخت.

آرى، تبهكاران آن گاه كه در زندگى شكست مى خورند و عقده هاى حقارت در سينه هايشان انباشته مى گردد، براى كم كردن دردهاى درونى خويش، به اين ياوه گويى ها روى مى آورند.

شگفت تر آن كه چون از حضرت امير و حضرت فاطمه عليها السلام مأيوس شدند، سراغ رسول خدا صلى الله عليه وآله رفتند. امام رضا از پدران بزرگوارش عليهم السلام از حضرت على عليه السلام روايت مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه وآله به من فرمودند:

«يا على! در باره ازدواج فاطمه عليها السلام مردانى از قريش مرا سرزنش كردند كه ما او را از تو خواستگارى كرديم ولى نپذيرفتى و او را به همسرى على در آوردى.

در پاسخ گفتم: سوگند به خدا، من نبودم كه خواستگارى شما را رد كردم، بلكه خداوند آن را نپذيرفت و او را براى حضرت على انتخاب كرد. جبرئيل بر من فرود آمد و گفت: اى محمد! خداى بزرگ مى فرمايد: اگر على را نمى آفريدم، از آدم به بعد، همتا و كفوى كه شايسته فاطمه باشد، يافت نمى شد.» (115)

مراسم عروسى

ميان مراسم عقد و عروسى مدتى فاصله افتاد، امير مؤمنان عليه السلام از پيامبر صلى الله عليه وآله خجالت مى كشيد. حضرت محمد صلى الله عليه وآله نيز به خاطر شكوه و عظمت دختر گرامى اش مصلحت نمى ديد كه پيشگام گردد؛ تا اين كه شمارى از ياران صلاح را در آن ديدند كه خدمت امام على عليه السلام شرفياب شوند و قضيه را بازگو كنند.

و لذا عقيل نزد امير مؤمنان عليه السلام رفت و گفت: برادر! چرا براى عروسى اقدام نمى كنى؟ فرمود:

از رسول خدا صلى الله عليه وآله شرم دارم. عقيل موضوع را پى گرفت و تصميم بر آن شد كه با هم نزد پيامبر صلى الله عليه وآله روند.

در راه، به اُم ايمن برخوردند. او از آنان خواست كه اجازه دهند انجام دادن اين كار را به عهده گيرد. آن گاه نزد همسر پيامبر صلى الله عليه وآله آمد و مطلب را در ميان نهاد و همراه ديگر همسران به محضر آن بزرگوار مشرف شدند و عرض كردند: اى پيامبر خدا! پدر و مادرمان فداى شما باد، براى كارى مهم آمده ايم كه اگر حضرت خديجه عليها السلام بود، چشمانش روشن مى گشت.

آن حضرت با شنيدن نام حضرت خديجه، گريست و فرمود: كجا همانند او پيدا مى شود؟! او مرا تصديق نمود آن گاه كه همگان تكذيب كردند و در راه دين خدا مرا يارى كرد و با ثروتش به من مدد رساند. خداوند به من فرمان داد تا او را به خانه اى از زمرّد در بهشت بشارت دهم كه در آن رنجى نخواهد بود...

در ادامه، همسر آن حضرت عرض كرد: اين على است كه در دنيا برادر، و از نظر نسب پسر عموى شماست. تقاضا دارد كه همسرش را به خانه او روانه سازيد، تا با هم زندگى نمايند و جدايى ايشان برطرف گردد.

آن حضرت فرمود: چرا خود على اظهار نمى كند. پاسخ داد: حياى ايشان مانع شده است كه از شما درخواست نمايد...

آن گاه كه حضرت على عليه السلام خواسته اش را مطرح ساخت، پيامبر صلى الله عليه وآله فرمودند: به خواست خداوند همين امشب، يا شب آينده همسرت در خانه ات خواهد بود. حضرت على عليه السلام خوشحال شد. سپس رسول خدا صلى الله عليه

وآله به همسرانش دستور داد كه مقدمات جشن عروسى را فراهم آورند.(116)

براى پذيرايى دعوت شدگان، غذايى تهيه كردند و امير مؤمنان عليه السلام به مسجد رفت و همگان را براى شام دعوت نمود. با آن كه غذا كم بود خداوند به آن بركت عطا فرمود؛ به گونه اى كه همگان سير شدند و پس از صرف شام، به دستور پيامبر صلى الله عليه وآله مهمانان ظرف ها را پر كردند و براى همسرانشان بردند. و ظرفى نيز براى عروس و داماد فرستادند.

پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله فرمان داد تا دختران عبدالمطلب و زنان مهاجر و انصار همراه فاطمه عليها السلام براى رفتن به خانه شوهر روان شوند و ابراز شادمانى كنند و از كلمات لهو و حركات لعب و چيزهايى كه خدا راضى نيست، بپرهيزند.(117)

در روايات اهل سنت آمده است: در شب عروسى، هنگام بردن حضرت فاطمه عليها السلام به خانه همسرش، پيامبر خدا صلى الله عليه وآله پيشاپيش، جبرئيل در سمت راست، ميكائيل در سمت چپ، و هفتاد هزار فرشته از پى او حركت مى كردند. فرشتگان نيز تا بامداد تسبيح و تقديس الهى به جاى مى آوردند.(118)

آرى، آسمانيان و ملكوتيان، زمينيان و ناسوتيان در اين مراسم پر شكوه شركت كردند. هيچ كس سراغ ندارد كه دخترى با اين شكوه و جلال و مجد و عظمت به خانه شوهر رود. اين، از آن روست كه آفريدگار جهان چنين اراده فرموده است كه مراسم عروسى دختر خاتم پيامبران از هر نظر ممتاز باشد.

در روزگاران ظهور فرزند عزيزش مهدى موعود - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف - و روز عظيم رستاخيز هم نور فاطمى بيشتر جلوه گر مى شود و مقام و

منزلت حضرت زهرا عليها السلام، بر همگان آشكار مى گردد.

واقعيت اين است كه اين پيوند بى نظير آن هم در خانه وحى، با اين همه شكوه و جلال از سوى آسمانيان به همين سادگى تنظيم نگرديده، بلكه اين حرمت و كرامت از نگرش عميقانه و حكيمانه اى سرچشمه گرفته، و بيانگر اين است كه بانوى بانوان از امتيازات شگرفى در برون و درون برخوردار بوده است. براى نمونه خوب است به اين ايثار بى نظيرش آن هم در شب زفاف توجه شود؛

اهل سنت روايت كرده اند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله براى شب عروسى دخترش پيراهنى تهيه كرد؛ زيرا پيش از آن، حضرت زهرا عليها السلام پيراهن كهنه و وصله دار مى پوشيد. در همان شب، بينوايى درِ خانه نبوت آمد و لباسى درخواست كرد. حضرت فاطمه عليها السلام خواست آن پيراهن كهنه را به سائل دهد، كه ياد اين آيه افتاد:

«لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ»(119)

اينجا بود كه پيراهن عروسى را از تن درآورد و به سائل داد.

هنگامى كه خواستند عروس را به خانه شوهر ببرند، جبرئيل فرود آمد و پس از رساندن درود خداوند به پيامبر صلى الله عليه وآله عرض كرد: خداوند به فاطمه سلام مى رساند و به همراه من ارمغانى از لباس هاى بهشتى، كه از ديباى سبز مى باشد، براى او فرستاده است...(120)

برخى در ادامه چنين آورده اند كه فاطمه زهرا عليها السلام فرمود: بامدادان، رسول اكرم صلى الله عليه وآله به حجره من تشريف آورده، فرمودند: چرا لباس نو را نپوشيدى؟ گفتم: آن را صدقه دادم. پدرم فرمودند: اگر لباس كهنه را مى دادى براى شوهرت بهتر بود. گفتم: در اين كار به شما اقتدا نمودم؛ هنگامى كه مادرم حضرت

خديجه خدمت شما شرفياب شد، هر چه داشت همه را در راه شما بخشيد، تا آن كه تهيدستى نزد شما آمد و شما پيراهن خود را به او دادى و خود را با حصير پوشاندى...

آن گاه پدرم فرمودند: جبرئيل فرود آمده است و به تو سلام مى رساند و (از جانب خداوند) مى فرمايد: هر چه فاطمه مى خواهد، درخواست كند و او را بشارت بده كه دوستش دارم. به پدرم عرض كردم:

«شَغَلَتْنِى عَنِ الْمَسْأَلَةِ لَذَّةُ خِدْمَتِهِ لا حاجَةَ لِى غَيْرَ لِقاءِ رَبِّىَ الْكَرِيمِ فِى دارِ السَّلامِ.»

«لذت خدمت پروردگار مرا از درخواست باز داشته است. جز لقاى پروردگار كريم در دار السلام، درخواستى ندارم.»(121)

به هر حال بانوان، حضرت فاطمه عليها السلام را با احترام فراوان به خانه شوهرش بردند. رسول خدا صلى الله عليه وآله حضرت على عليه السلام را فراخواند و پس از آن، حضرت فاطمه عليها السلام را خواست و دستش را گرفت و در دست حضرت على نهاد و فرمود:

«خداوند دختر رسول خدا را بر تو مبارك سازد.»(122)

به روايت ديگر، ميان چشمانشان را بوسيد و به على عليه السلام فرمود:

«على جان! فاطمه نيكوترين همسر براى توست. و به فاطمه عليها السلام فرمود: على نيكوترين شوهر براى توست.»

سپس در حق آن دو بزرگوار و نسل شريفشان دعاى خير نمود.(123)

بنا بر روايتى ديگر فرمود:

«يا ابَا الْحَسَن! هَذِه وَدِيعَةُ اللَّهِ وَ وَدِيعَةُ رَسُولِهِ عِنْدَكَ فَاحْفَظِ اللَّهَ وَ احْفَظْنِى فِيها»

«اى ابا الحسن! اين [= فاطمه امانت خدا و رسول نزد توست. پس، با نگهدارى از او، از خدا و رسول نگهدارى كن.»(124)

به دستور آن حضرت، همه زنان بيرون رفتند. تنها اسما ماند. پيامبر صلى الله عليه وآله دليل ماندن او را جويا

شد. عرض كرد: هنگام رحلت حضرت خديجه عليها السلام در محضرش بودم. آن بانو مى گريست. عرض كردم: چرا گريه مى كنيد با آن كه سالار بانوان عالم و همسر پيامبريد و حضرتش مژده بهشت به شما داده است؟!

حضرت خديجه فرمود: براى مردنم گريه نمى كنم، بلكه براى دخترم مى گريم. هر دخترى در شب زفاف نيازمند بانويى از نزديكان و محرمان است كه اسرار خود را به او بازگو كند تا يارى اش نمايد. در حال حاضر دخترم فاطمه كودك است. بيم آن دارم در شب زفاف كسى را نداشته باشد كه او را يارى دهد.

عرض كردم: سرورم! با خداى خود عهد مى نمايم كه اگر تا آن زمان زنده بودم، او را يارى كنم. اينك براى اين كه به پيمان خود وفا نمايم، در اينجا مى مانم.

رسول خدا صلى الله عليه وآله از شنيدن اين قضيه گريان شد و به او اجازه داد كه در خانه بماند.(125)

هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله خواست از حجله بيرون رود، حضرت فاطمه عليها السلام برخاست و دامان پدر را گرفت و گريست. آن حضرت او را دلدارى داد و فرمود: چه چيز تو را به گريه واداشته است؟! تو را به ازدواج بردبارترين و داناترين مردم درآوردم.(126)

شيعه و سنى به اتفاق نقل كرده اند كه روز پس از عروسى، بامدادان، رسول خدا صلى الله عليه وآله با ظرفى از شير تشريف آورد و آن را به دست فاطمه داد و فرمود:

«اِشْرِبِى، فِداكِ اَبُوكِ.»

«بياشام، پدرت به فدايت!»

و به دست حضرت على عليه السلام داد و فرمود:

«اِشْرِبْ، فِداكَ ابْنُ عَمِّكَ».

«بياشام، پسر عمويت به فدايت!»(127)

آن گاه از حضرت على عليه السلام پرسيد: همسرت را چگونه ديدى؟ پاسخ داد: نيكو

ياورى است براى اطاعت خدا. و همين سؤال را از حضرت فاطمه عليها السلام نمود. پاسخ داد: نيكو شوهرى است.

سپس آن حضرت در باره ايشان اين گونه دعا فرمود:

«بار الها! آنان را از پراكندگى و پريشانى بِرَهان؛ دل هايشان را به يكديگر الفت ده؛ اين دو و تبارشان را از وارثان بهشت قرار ده؛ نسلى پاك و پاكيزه و با بركت روزى شان گردان، به نسل و تبارشان بركت ده، آنان را پيشوايانى قرار ده كه مردم را به فرمانبردارى تو راهبرى كنند و به آنچه تو را خشنود سازد فرمان دهند».(128)

در خانه امامت

سرانجام، بانوى بانوان و مام پيشوايان راستين، از بيت رفيع نبوت به خانه پرشكوه امامت گام نهاد، و با آغاز زندگى مشترك، همنشين سالار مؤمنان و امير فضيلت ها شد، و همسر گرامى خود را در كار دين و دنيا، با كمال بردبارى و تحمل رنج، يارى نمود.

زندگى آن گاه موجب نيك بختى و سعادت خواهد بود كه بر اساس هماهنگى و مهر و محبّت پى ريزى گردد و اعضاى خانواده همديگر را درك نموده، حرمت هم را پاس دارند.

حضرت فاطمه عليها السلام بيش از هر كسى، شوهرش را مى شناخت و او را صاحب ولايت كُبرا مى دانست، و آن گونه كه شايسته او بود، احترام مى گزارد و حرمتش را پاس مى داشت.

امير مؤمنان نيز همسر خود را سالار زنان گيتى و پرتويى از نور رسول خدا صلى الله عليه وآله و مجموعه اى از فضيلت ها مى دانست و او را از جان و دل دوست مى داشت، و آن گونه كه سزاوار ايشان بود، احترام مى گزارد.

پيامبر خدا صلى الله عليه وآله خطاب به دخت گرامى اش مى فرمايند:

«... سوگند به خدا، از خيرخواهى در حق تو كوتاهى نكرده ام. تو

را به عقد پيشبازترين فرد از نظر گرايش به اسلام، و داناترين و بردبارترين آنان درآورده ام.

دخترم! خداى بزرگ توجهى به زمين نمود و دو نفر را برگزيد؛ يكى را پدر تو و ديگرى را همسر تو قرار داد.

دخترم! همسر تو نيكو شوهرى است. مبادا از وى نافرمانى كنى.»

سپس پيامبر خدا صلى الله عليه وآله حضرت على عليه السلام را صدا زد. حضرتش پاسخ داد: لبّيك اى رسول خدا! پيامبر صلى الله عليه وآله فرمودند:

«داخل حجره خود شو و در باره همسرت مهربانى و مدارا كن؛ زيرا فاطمه پاره تن من است. آنچه او را ناراحت سازد، مرا ناراحت مى سازد، و آنچه او را خوشحال كند، مرا خوشحال مى كند، شما را به عنوان امانت به خدا مى سپارم تابه جاى من نگهبان شما باشد.»

حضرت على عليه السلام مى فرمايد:

«به خدا سوگند كه هرگز فاطمه را خشمناك نكردم و او را بر كارى ناراحت نساختم تا از دنيا رفت. او نيز هرگز مرا خشمناك نساخت و در هيچ كارى از من نافرمانى نكرد. و به گونه اى بود كه هرگاه به او مى نگريستم، غم هايم زدوده مى شد...» (129)

چنان مهر و صفا و معنويت و نورانيتى بر زندگى آن دو حكم فرما بود كه نه تهيدستى مى توانست آن را تيره سازد، و نه رخدادهاى تكان دهنده، توانِ پريشان كردن آن را داشت.

همين جوّ معنوى، منشأ خيرات و بركاتى شد كه در وصف نمى آيد.

به ميمنت اين پيوند آسمانى، خداوند به آن بزرگواران نسلى سرفراز و چشمه سار بركات ارزانى داشت.

نسل سرفراز

نخستين مطلبى كه بايد در اينجا مورد توجه قرار گيرد آن است كه خداوند متعال - به بركت اين ازدواج - به پيامبرش نسل سرفرǘҙɠارزانى خواهد كرد

كه در طول تاريخ به يادگار بمانند و اين از برترين ثمرات با ارزش آن بيت شريف امامت و ولايت بود.

برخى به دليل ناآگاهى و يا انگيزه هاى سياسى، حاضر نيستند اين واقعيت را بپذيرند كه نسل حضرت على عليه السلام و حضرت فاطمه عليها السلام، همان نسل پُر افتخار رسول خداست؛ زيرا سلسله نسب، هم از طرف پدر پيش مى رود و هم از طرف مادر. نوه هاى پسرى و دخترى، هر دو، ذرّيه و فرزندان انسان محسوب مى گردند.

روزى هفتمين پيشواى معصوم، حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام، بر هارون خليفه عباسى، وارد شد. هارون ضمن سؤالات خود به آن حضرت گفت:

چگونه به مردم اجازه مى دهيد كه شما را به فرزندان رسول خدا (ص) نسبت دهند، در صورتى كه شما فرزندان على هستيد و انسان به پدرش منسوب مى گردد، و فاطمه جز ظرفى براى فرزندش نبوده، و پيامبر تنها جدّ مادرىِ شماست؟!

آن حضرت در پاسخ فرمودند:

«هارون! اگر پيامبر خدا صلى الله عليه وآله به اين جهان باز گردد و از دخترت خواستگارى نمايد، به آن حضرت پاسخ مثبت خواهى داد؟ گفت: سبحان اللَّه! چرا پاسخ مثبت ندهم؛ بلكه بر همه جهانيان هم فخر و مباهات مى كنم.

امام فرمودند: اما نه پيامبر صلى الله عليه وآله از دختر من خواستگارى مى كند و نه من به آن بزرگوار پاسخ مثبت مى دهم.»

هارون گفت: چرا؟ حضرت فرمودند: به اين دليل كه من فرزند او هستم، و تو فرزند او نيستى.

هارون پرسيد: چگونه شما خويشتن را ذرّيه و نسل پيامبر مى شماريد، در حالى كه آن حضرت از خود پسرى بر جاى ننهاد، و نسل انسان از طرف فرزندان پسرى او خواهد بود، و شما فرزندان دخترى پيامبريد؟!

وى

با اصرار از آن حضرت درخواست نمود تا از قرآن پاسخ دهد.

امام موسى كاظم عليه السلام اين آيات را تلاوت فرمودند:

«وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ... وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيى وَ عِيسى وَ إِلْياسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ».(130)

امام فرمودند:

«پدر عيسى چه كسى بود؟ هارون گفت: عيسى پدر نداشت».

آن حضرت فرمودند:

«خداوند در اين آيه عيسى را از طريق مادرش به ذريّه و نسل پيامبران (= ابراهيم) پيوند مى زند، ما نيز از طريق مادرمان حضرت فاطمه عليها السلام ذريّه و نسل پيامبريم.»

آن گاه امام عليه السلام اين آيه شريفه را قرائت فرمودند:

«فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ».(131)

سپس فرمودند:

«هيچ كس ادعا نكرده است كه پيامبر صلى الله عليه وآله هنگام مباهله به دستور پروردگار، كسى جز على بن ابى طالب و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را در زير كسا داخل نموده باشد؛ و منظور از «ابناءنا» حسن و حسين، و «نساءنا» حضرت فاطمه، و «أنفسنا» حضرت على است. (خداوند در اين آيه، حسن و حسين را پسران رسول خدا صلى الله عليه وآله معرفى نموده است).» (132)

عامر شعبى گويد: شبى حجّاج (خونخوار و ستمگر معروف)، پيكى را به سوى من فرستاد و مرا فراخواند. من از ترس وضو ساختم و پس از وصيت به دربار او رفتم، كه با سفره اى چرمى و شمشيرى برهنه رو به رو شدم. پس از سلام، به من گفت: نگران مباش، تا فردا ظهر در امانى؛ و دستور داد مرد سال خورده اى را كه در غُل و زنجير بود، آوردند و در

برابرش نشاندند.

حجّاج گفت: اين شخص مى گويد كه «حسن» و «حسين» فرزندان پيامبرند. اينك بايد دليلى قانع كننده از قرآن بياورد، و گرنه گردنش را با شمشير جدا مى كنم. گفتم: شايسته است نخست اين كند و زنجير را از او برگيريد، يا دليل خواهد آورد و يا نه، و شمشير تو غل و زنجير را نمى برد.

حجاج پذيرفت و دستور داد غل و زنجير او را گشودند. من خوب نگاه كردم، ديدم آن پير مرد «سعيد بن جبير» است. بر خود لرزيدم و گفتم: چگونه مى تواند از قرآن دليل بياورد.

حجاج گفت: دليل خويش را از قرآن بياور، و گرنه تو را مى كشم. سعيد اين آيات را قرائت نمود:

«وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ...».(133)

و ساكت شد و به حجاج گفت: آيه بعد را بخوان.

حجاج خواند:

«وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيى وَ عِيسى وَ إِلْياسَ...».(134)

سعيد پرسيد: چرا خداوند در اينجا (در شمار فرزندان ابراهيم) نام عيسى را مى برد؟ حجاج گفت: چون او از نسل ابراهيم است.

سعيد فرمود: اگر حضرت عيسى كه پدر ندارد و با فاصله اى بسيار، فرزند دخترى ابراهيم است، از نسل او به شمار مى رود، چرا «حسن» و «حسين» با آن كه به پيامبر نزديك ترند، از نسل و ذريّه او به حساب نيايند؟!

حجاج ضمن آزادى او دستور داد، ده هزار دينار به او دهند و به خانه اش ببرند.

شعبى گويد: بامداد با خود گفتم: نزد اين پير بروم و معانى قرآن را از او بياموزم؛ زيرا او از قرآن آگاهى دارد. به سراغش رفتم، اما وى در مسجد بود. او را ديدم كه دينارهاى شب گذشته را در بسته هاى ده دينارى قرار مى دهد و به محرومان انفاق مى كند و مى فرمايد: اينها

همه به بركت دو بزرگوار امام حسن و امام حسين عليهما السلام است... (135)

شگفت آن كه بسيارى از دانشمندانِ بنام اهل سنت به اين حقيقت اعتراف دارند كه امام حسن و امام حسين عليهما السلام از نسل پاك و پاكيزه رسول خدا صلى الله عليه وآله هستند؛ از جمله:

فخر رازى در تفسير خود مى گويد: اين آيه دلالت دارد بر اين كه «حسن» و «حسين» از ذريّه پيامبرند؛ زيرا خداوند حضرت عيسى را از ذريّه ابراهيم شمرده است، با آن كه از طرف مادر به آن حضرت پيوند دارد.(136)

نويسنده المنار، كه مانند فخر رازى متعصّب است، بعد از نقل كلام او مى گويد: در اين باره، از پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) حديثى در صحيح بخارى (137) نقل شده است كه به امام حسن اشاره كرده، فرمودند:

«إِنَّ ابْنِى هَذا سَيِّدٌ»

«اين پسرم، سرور و سالار است.»

در حالى كه نزد عرب (جاهلى) لفظ «ابن» بر دختر زاده اطلاق نمى شد...

سپس ادامه مى دهد كه به همين دليل، مردم اولاد فاطمه را اولاد رسول و عترت و اهل بيت او مى دانستند.(138)

ابن ابى الحديد، از علماى بزرگ اهل سنت، اين پرسش را مطرح مى كند كه آيا ممكن است «حسن» و «حسين» و فرزندان آن دو بزرگوار را پسران رسول خدا (ص) و نسل آن حضرت به حساب آورد؟ آن گاه پاسخ داده، چهار دليل مى آورد:

نخستين دليل: خداوند در آيه مباهله، آنان را پسران پيامبر برشمرده است؛ چرا كه منظور از «أبناءنا» حسن و حسين است.

دومين دليل: اگر كسى وصيت نمايد مالى را به فرزند فلانى بدهيد، اولاد دخترىِ او را نيز شامل مى شود.

سومين دليل: در آيه «وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ... وَ يَحْيى وَ عِيسى خداوند حضرت عيسى

را ذريّه ابراهيم دانسته است. (با آن كه حضرت عيسى پدر نداشت و نوه دخترى او بود.)

چهارمين دليل: لغت شناسان متفق اند كه فرزند دخترى، از نسل انسان است و ذريّه او به حساب مى آيد...(139)

بسيارى از دانشمندان اهل سنت اعتراف دارند كه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله هنگام مباهله، تنها حضرت على و فاطمه و امام حسن و امام حسين عليهم السلام را با خود بردند، (140) و به طور قطع، منظور از «أبناءنا» در آيه شريفه، امام حسن و امام حسين عليهما السلام است.

مرحوم قاضى نور اللَّه شوشترى مى فرمايد: مفسران شيعه و سنى اتفاق دارند كه مراد از «أبناءنا» امام حسن و امام حسين عليهما السلام است.(141)

مرحوم آية اللَّه مرعشى نجفى نيز در پاورقى، حدود شصت نفر از حديث شناسان و مفسران و مورخان معروف اهل سنت را نام مى برد كه معتقدند منظور از «أبناءنا» امام حسن و امام حسين عليهما السلام است.(142)

به علاوه دانشمندان مشهور اهل سنت رواياتى را نقل كرده اند كه دلالت دارد امام حسن و امام حسين عليهما السلام ذريّه رسول خدا صلى الله عليه وآله و از نسل آن حضرت هستند؛ (143) از جمله: اين روايت مشهور كه پيامبر (ص) فرموده اند:

«إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ جَعَلَ ذُرِيَّةَ كُلِ ّ نَبِىٍ ّ فِى صُلْبِهِ وَ جَعَلَ ذُرِيَّتِى فِى صُلْبِ عَلِىٍ ّ».(144)

«به راستى خداى بزرگ نسل هر پيامبرى را در صلب خودش قرار داد و نسل مرا در صلب على.»

طبق آنچه گفته آمد، مخالفت با اين مسأله كه فرزندان دخترى پيامبر صلى الله عليه وآله ذريّه او به شمار مى آيند، از تعصب يا افكار جاهلى و يا سياسى كارى نشأت مى گيرد.

ساده زيستى

بانوى بزرگ اسلام، ميوه فضيلت ها و ثمره عظمت ها بود.

سينه اى پُربار و دلى آكنده از عشق و ايمان داشت و مادر شكيبايى به شمار مى آمد. ايشان به ثروتى اندك و امكاناتى ناچيز قناعت كرد و راه مواسات و ايثار را برگزيد.

آن حضرت حدود نُه سال در خانه ولايت و امامت زيست، و زندگى سراسر افتخارش با امير فضيلت ها و كمالات، در پارسايى و سادگى، از خاتم پيام آوران الگو گرفته بود، و تاريخ هرگز چنين چهره اى به خود نديده و نخواهد ديد.

اين ازدواج با شكوه، در سال هاى نخست هجرت اتفاق افتاد، و چون آغاز پيشرفت اسلام بود، حضرت على عليه السلام پيوسته در حال آماده باش و جنگ با مشركان به سر مى برد، و اگر درآمدى به دست مى آورد، تهيدستان را مقدم مى داشت؛ لذا فاطمه اطهر عليها السلام براى اداره امور خانه، با دشوارى هاى بسيار رو به رو مى شد، و چه روزها كه خود و بچه هايش با گرسنگى به سر مى بردند، اما اگر خوراك و پوشاكى به دستشان مى رسيد، به ديگران مى دادند. آنان انسانيت، فضيلت و معنويت را بر زر و زيور و خوشى هاى زودگذر مقدم مى داشتند. اينك بايسته است نمونه هايى از اين دست، آورده شود:

ابوسعيد خدرى آورده است كه روزى حضرت على عليه السلام گرسنه بود. به حضرت فاطمه عليها السلام فرمود: آيا غذايى در خانه هست؟ فرمود: نه، سوگند به خدايى كه پدرم را به رسالت و شما را به جانشينى او برگزيد، دو روز است غذايى نداريم، و اگر چيزى يافت مى شد، شما را بر خود و فرزندانم حسن و حسين مقدم مى داشتم.

حضرت على عليه السلام فرمود: فاطمه جان! چرا به من اطلاع ندادى تا چيزى فراهم آورم؟ پاسخ داد: از خداى خويش شرم

مى كنم كه شما را به كارى وادارم كه توان آن را نداشته باشى.(145)

امام على عليه السلام با اطمينان به خدا از خانه بيرون رفت و دينارى را قرض گرفت و براى خريد نياز خانواده اش به راه افتاد كه مقداد را ديد كه در هواى بسيار گرم از خانه اش بيرون آمده و حرارت خورشيد رنگ چهره او را دگرگون و پاهايش را آزرده است.

آن حضرت شگفت زده شد و گفت: چرا در اين وقت بيرون آمدى؟ عرض كرد: يا ابا الحسن! دست از من بردار و چيزى مپرس. فرمود: برادرم! نمى توانم از كنارت بگذرم، بى آن كه از حالت با خبر شوم. عرض كرد: براى خدا دست از من بردار و حالم مپرس. حضرت فرمود: برادرم! نمى توانى مشكلت را از من پنهان سازى. مقداد عرض كرد: اينك كه اصرار مى ورزى، به خدايى كه محمّد صلى الله عليه وآله را به رسالت و تو را به جانشينى او برگزيد، چيزى جز سختى زندگى و گرسنگى خانواده ام مرا از خانه بيرون نياورده است. چون گريه آنان مرا آزرده، با اندوه و سرگردانى بيرون آمده ام.

آن حضرت گريست، به گونه اى كه محاسن شريفش اشك آلود گشت و فرمود: سوگند به آن خدايى كه تو سوگند ياد كردى، مرا نيز همان چيز از خانه بيرون ساخت. اينك دينارى را قرض نموده ام، اما تو را بر خود مقدم مى دارم. آن را به مقداد داد و به سوى مسجد حركت كرد. نماز ظهر و عصر و سپس نماز مغرب را به جاى آورد.

رسول خدا صلى الله عليه وآله با عبور از صف اوّل، پاى آن حضرت را فشرد. آن دو بزرگوار، كنار درب مسجد به هم رسيدند.

حضرت على عليه السلام سلام كرد. پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله پس از جواب فرمود: آيا ممكن است شام را ميهمان شما باشم؟

حضرت على عليه السلام در حالى كه شرم داشت، متحيرانه سر به زير انداخت و سكوت كرد. او خوب مى دانست كه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله از حال او و انفاق و ايثارش با خبر است. خداى بزرگ هم به پيامبر خود پيام فرستاد كه شام را در خانه حضرت على باشد.

رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: چرا پاسخ مثبت يا منفى نمى دهى؟ حضرت على عليه السلام با شرمندگى آن حضرت را دعوت نمود.

به هر حال، آن دو بزرگوار با هم بر حضرت فاطمه عليها السلام وارد شدند. هنوز آن بانو در عبادتگاه خويش بوده، نمازش را به جاى مى آورد. ظرفى از غذا هم در كنارش قرار داشت. وقتى صداى پدر را شنيد، از جاى برخاست و سلام كرد. آن حضرت به او - كه محبوت ترين افراد در نظرش بود - پاسخ داد و دست محبت بر سرش كشيد و فرمود: دخترم! چگونه روز را شب آوردى؟ [عرض كرد: به خير و نيكى.] فرمود: شام را بياور. حضرت فاطمه عليها السلام ظرف غذا را در برابر آن دو بزرگوار نهاد...

حضرت على عليه السلام فرمود: اين غذا را از كجا آوردى؟ تا كنون غذايى به اين خوش رنگى و خوش بويى و خوش مزگى نديده ام. رسول خدا صلى الله عليه وآله دست مباركش را بر شانه حضرت على نهاد و فرمود: على جان! اين در برابر دينارى است كه تو در راه خدا انفاق كردى...(146)

هنگامى كه آيه:

«وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ ا لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ

لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ».(147)

نازل شد، پيامبر صلى الله عليه وآله به شدت گريست. اصحاب و ياران نيز از گريه آن بزرگوار به گريه افتادند؛ اما به خود جرئت نمى دادند كه از علت آن سؤال نمايند. روش آن حضرت چنين بود كه هرگاه دخترش فاطمه عليها السلام را مى ديد، شاد مى گشت؛ لذا سلمان به درِ خانه حضرت فاطمه عليها السلام آمد تا او را از جريان با خبر سازد.

بانوى بانوان، مقدارى جو را با دست مبارك آسياب مى كرد و اين آيه را تلاوت مى نمود:

«وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى .(148)

حضرت سلمان داستان گريه پيامبر را به اطلاع فاطمه عليها السلام رساند. حضرت فاطمه عليها السلام با شنيدن اين خبر، چادر خود را كه كهنه و وصله دار بود، پوشيد و عازم حركت شد. سلمان از ديدن اين منظره گريست و گفت: دختران پادشاهان ايران و روم، لباس هاى گران قيمت ديبا و حرير مى پوشند، ولى چادر دختر گرامى پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله اين گونه است!

حضرت فاطمه عليها السلام بعد از ملاقات با پدر گرامى اش فرمود: سلمان از لباس من شگفت زده شده است. سوگند به خدايى كه شما را به حق مبعوث نموده، پنج سال است كه من و همسرم چيزى نداريم جز پوست گوسفندى كه روزها براى شترمان روى آن علف مى ريزيم و شب ها آن را فرش خود قرار مى دهيم. متكاى ما نيز از جنس پوست است كه درون آن را با ليف خرما پر كرده ايم.

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمود: اى سلمان! دخترم فاطمه، از گروه «سابقين» و سبقت گيرندگان بارگاه الهى است.

آن گاه حضرت فاطمه عليها السلام از علت گريه پدر گرامى اش پرسيد. آن حضرت

فرمود: جبرئيل اين دو آيه را نازل نمود. حضرت فاطمه عليها السلام با شنيدن آيات، (صيحه اى زد و) با صورت به زمين افتاد و فرمود: واى! واى بر كسى كه وارد دوزخ گردد.

هنگامى كه حضرت سلمان آيات را شنيد فرمود: كاش گوسفندى بودم و خانواده ام گوشت مرا مى خوردند و پوستم را پاره مى كردند، ولى قصه دوزخ را نمى شنيدم.

ابوذر نيز فرمود: كاش از مادر متولد نشده بودم و داستان دوزخ را نمى شنيدم.

مقداد هم فرمود: كاش پرنده اى بودم و در بيابان ها مى زيستم و از حساب و عقاب آزاد بودم و از آتش دوزخ چيزى نمى شنيدم.

حضرت على عليه السلام نيز فرمود: كاش درندگان مرا پاره مى كردند و از مادر متولد نشده بودم و قصه دوزخ را نمى شنيدم. آن گاه دست خود را بر سر نهاد و باران اشك از ديدگان فرو باريد و فرمود:

«وا بُعْدَ سَفَراهُ! وا قِلَّةَ زاداهُ»

«واى از دورىِ سفر آخرت! واى از اندك بودن توشه راه!

آنان كه در اين سفر وارد آتش مى شوند، بسان بيمارانى هستند كه از آنها عيادت نمى شود؛ مجروحانى هستند كه زخم هايشان مداوا نمى گردد؛ و اسيرانى هستند كه دوران اسارت آنان پايان نمى پذيرد. خوراك و آشاميدنى آنان از آتش است و در ميان طبقات دوزخ زير و رو مى گردند. پيش از آن، لباس هاى نرم مى پوشيدند ولى اكنون لباس هاى آتشين بر تن مى كنند. در دنيا با همسران خود هم آغوش بودند اما اكنون با شيطان ها!»(149)

شيعه و سنى روايت كرده اند كه روزى رسول خدا صلى الله عليه وآله فاطمه عليها السلام را ديد كه لباسى از پشم شتر بر تن دارد و با دستاس، آرد تهيه مى كند [وبا دست ديگر، كودك خود را شير مى دهد.] آن حضرت

از ديدن اين منظره گريست و فرمود:

«يا فاطِمَةُ! اِصْبِرِى عَلى مَرارَةِ الدُّنْيا لِنِعَمِ الْآخِرَةِ غَداً.»

«فاطمه جان! بر تلخى و سختى دنيا شكيبا باش تا شيرينى نعمت هاى سراى آخرت را دريابى.»

در اين هنگام بود كه آيه پنجم سوره ضحى فرود آمد:

«وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى .

«به زودى پروردگارت (آن قدر) به تو عطا خواهد كرد تا خرسند گردى.»(150)

تقسيم كار

حضرت فاطمه زهرا عليها السلام كه در دامان وحى تربيت يافته و نماد عفت و حيا بود، از برخورد با نامحرمان به شدت اجتناب نموده، و كوشش داشت خود را از ديد بيگانگان بپوشاند؛ لذا از كارهايى كه به نوعى موجب ارتباط با نامحرمان مى شد، پرهيز مى كرد.

از سويى انتخاب بانوان براى كارهاى درون خانه، به آنان فرصت بيشترى مى دهد تا به مهم ترين و اساسى ترين وظيفه خود، يعنى تربيت فرزند، دست يابند. از سوى ديگر، زن و مرد با تقسيم كارها مى توانند محيطى پر از مهر و صفا را فراهم كنند، و انجام دادن كارهاى داخل و خارج منزل را متناسب با توانشان به عهده گيرند.

اينجاست كه امير مؤمنان على عليه السلام و بانوى بانوان فاطمه زهرا عليها السلام در باره تقسيم كارهاى منزل، از رسول خدا صلى الله عليه وآله استمداد جُستند. آن حضرت كارهاى داخل منزل را به حضرت فاطمه عليها السلام و امور مربوط به بيرون خانه را به امير مؤمنان عليه السلام واگذاشتند. حضرت فاطمه عليها السلام خرسندى خود را چنين ابراز داشتند:

«فَلايَعْلَمُ ما دَخَلَنِى مِنَ السُّرُورِ اِلاَّ اللَّهُ بِإِكْفائِى رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وآله تَحَمُّلَ أَرْقابِ الرِّجالِ.» (151)

«جز خداوند كسى نمى داند كه من چقدر خوشحال شدم از اين كه پدرم مرا از انجام دادن كارهاى بيرون خانه

و سر و كار داشتن با مردان معاف ساخت.»

از امام باقر عليه السلام نيز نقل شده است:

«حضرت فاطمه عليها السلام كارهاى خانه، خمير كردن و پختن نان، و جاروب نمودن را به عهده گرفت. در مقابل حضرت على عليه السلام كارهاى بيرون خانه را عهده دار شد.» (152)

حضرت صادق عليه السلام نيز در باره تقسيم كار مى فرمايند:

«امير مؤمنان عليه السلام پيوسته هيزم فراهم مى كرد، و كشيدن آب از چاه و جاروب نمودن را شخصاً عهده دار بود، و حضرت فاطمه عليها السلام همواره به كار آسياب آرد و خمير كردن و پختن نان مى پرداخت.» (153)

زندگى فاطمه عليها السلام در خانه امير مؤمنان عليه السلام لبريز از پارسايى و شايستگى و سادگى بود؛ به طورى كه دوست و دشمن اعتراف دارند.

روزى حضرت على عليه السلام به مردى از بنى سعد فرمود:

«مى خواهى از زندگى مشترك خويش با حضرت فاطمه عليها السلام برايت سخن گويم؟ او كه در حقيقت محبوب ترين انسان ها در نظر پيامبر صلى الله عليه وآله به شمار مى رفت، در خانه من بود. در عين حال، آن قدر مشك آب بر دوش كشيد كه اثر آن در سينه مباركش به جاى ماند، و از آسياب آن قدر استفاده نمود كه دست هاى او آبله كرد. به قدرى خانه را جاروب نمود كه لباس هايش غبار آلود گشته، و آن قدر زير ديگ غذا آتش افروخت كه اثر اين كار در لباس هايش ديده مى شد. او به سبب اين كارها، رنج و زحمت بسيارى را به جان مى خريد.

از اين رو به او گفتم: بجاست نزد پدرت بروى و از او خدمت كارى بخواهى تا از سختى و رنج اين كارها آسوده گردى. حضرت فاطمه عليها السلام نزد

پيامبر صلى الله عليه وآله رفت و ديد گروهى با آن بزرگوار مشغول گفت و گويند. خجالت كشيده، باز گشت. آن حضرت دريافت كه فاطمه عليها السلام براى كارى نزد او رفته است.

فرداى آن روز، هنوز در بستر خواب بوديم كه پيامبر صلى الله عليه وآله به خانه ما آمد و پس از سلام... فرمود:

ديروز كارى داشتى كه نزد من آمدى؟ من جريان فاطمه عليها السلام را بازگو كردم... و از او خواستم براى رها شدن از فشار كار، از شما خدمت كارى درخواست كند.

پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: آيا به شما چيزى بياموزم كه برايتان از هر خدمت كارى بهتر باشد؟ هرگاه خواستيد بخوابيد 33 بار «سبحان اللَّه» و 33 بار «الحمد للَّه» و 34 بار «اللَّه أكبر» بگوييد.

فاطمه عليها السلام سر بلند كرد و سه بار فرمود: از خدا و رسول خشنودم.»(154)

بخش سوّم:فضايل، كمالات و ويژگى هاى اخلاقى

اشاره

حضرت فاطمه عليها السلام برترين بانوى عصرها، الگوى برجسته نسل ها، چشمه سار دانش و بينش، گنجينه معرفت و آگاهى، يادگار رسول گرامى و مام پيشوايان نور، بانويى است كه تشعشع فضيلت، شهامت، صداقت، قداست و همه خوبى ها و نيكى ها و ارزش هاى والا در وجودش جلوه گر است و آيينه تمام نماى پدر بزرگوارش حضرت محمد صلى الله عليه وآله و شوهر گرامى اش حضرت على عليه السلام به شمار مى آيد.

در حديث قدسى، خداوند به رسول گرامى اش مى فرمايد:

«يا اَحْمَد! لَوْلاكَ لَما خَلَقْتُ الْأفْلاكَ؛ وَ لَوْلا عَلِىٌّ لَما خَلَقْتُكَ؛ وَ لَوْلا فاطِمَةُ لَما خَلَقْتُكُما.»(155)

«اى احمد! اگر تو نبودى جهان را نمى آفريدم؛ و اگر على نبود تو را خلق نمى كردم؛ و اگر فاطمه نبود شما را نمى آفريدم.»

جابر در ادامه مى افزايد: اين حديث از جمله اسرار است كه رسول

خدا صلى الله عليه وآله دستور فرمود از همگان، جز آنان كه اهليت آن را دارند، كتمان شود.

امام عسكرى عليه السلام مى فرمايند:

«نَحْنُ حُجَجُ اللَّهِ عَلى خَلْقِهِ، وَ جَدَّتُنا فاطِمَةُ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَيْنا.» (156)

«ما ائمه حجت هاى خدا بر مردمانيم، و جدّه ما حضرت فاطمه حجت خدا بر ماست.»

آرى، وجود گران مايه آن حضرت، آن چنان اوج گرفته كه به پُرفرازترين قلّه كمال پر كشيده و در كران تا كران جان پاكش، روشنى و نورانيّت احساس مى شد.

روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در حالى كه دست فاطمه عليها السلام را گرفته بود از خانه بيرون آمد و فرمود:

«مَنْ عَرَفَ هذِهِ فَقَدْ عَرَفَها، وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْها فَهِىَ فاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ، وَ هِىَ بَضْعَةٌ مِنِّى، وَ هِىَ قَلْبِىَ الَّذِى بَيْنَ جَنْبَىّ. فَمَنْ آذاها فَقَدْ آذانِى، وَ مَنْ آذانِى فَقَدْ آذَى اللَّهَ.» (157)

«هر كس اين بانو را مى شناسد كه مى شناسد، و هر كس نمى شناسد بداند كه او فاطمه دختر محمد (ص) است. او پاره تن من، و قلب من است كه در درونم قرار دارد. هر كس او را بيازارد مرا آزرده، و آن كه مرا بيازارد، خداى را آزرده است.»

همچنين امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«... وَ هِىَ الصِّدِّيقَةُ الْكُبْرى وَ عَلى مَعْرِفَتِها دارَتِ الْقُرُونُ الْاُولى »(158)

«حضرت فاطمه صدّيقه كبراست، و عصرها و قرون پيشين بر محور معرفت و شناخت او دور مى زده است.»

بدين معنا كه از حضرت آدم به بعد همه انبيا و اوصياى آنان، به معرفت و شناسايى حضرت فاطمه عليها السلام مأمور بودند، و معرفت آن بانو، مناط و مدار دين آنان بوده، و سعادت اُمّتشان بر محور شناسايى و دوستى او و بيزارى از دشمنانش مى چرخيده

است. همان گونه كه در روايات آمده است كه انبياى الهى ملزم به قبول ولايت شوى گرامى اش حضرت على عليه السلام شدند، و درجات آنان به اندازه شناسايى و قبول ولايت آن حضرت بود.

برخى از بزرگان احتمال داده اند كه منظور از «قرون اُولى» عوالم اوليه باشد، كه از آن به عالم ملكوت و عالم اشباح و ارواح و عالم ذر تعبير شده است، و در عوالم مختلف، همگان موظف به قبول ولايت فاطمه عليها السلام شده اند و درجات آنان، به معرفت و شناسايى آن بانوى نمونه بستگى داشته است.

همچنين ضمن روايت ديگرى مى فرمايد:

«إِنَّما سُمِّيَتْ فاطِمَةُ لِأَنَّ الْخَلْقَ فُطِمُوا عَنْ مَعْرِفَتِها.»(159)

«آن حضرت، فاطمه ناميده شد؛ زيرا مردم از معرفت او بريده شده اند. (و نمى توانند به كُنه عظمت و حقيقت آن بانوى بزرگوار برسند و حضرتش را درك نمايند).»

بى شك فاطمه زهرا عليها السلام مظهر كمالات و نماد فضيلت هاست، و ترسيم موقعيت والا و ممتاز او، از دشوارترين مسائل است، بلكه از قلمرو و توانايى قلم و بيان و بررسى فراتر مى باشد و آنچه درباره اش ثبت شود اندك و قطره اى از اقيانوس وجودى او خواهد بود. و ليكن عباراتى در اين باره گلچين شده است تا پذيرش اين همه عظمت براى آن بانو، بر خردها دشوار نگردد.

سيماى فاطمه عليها السلام در قرآن

1 - سوره «هل أتى»

همه محدّثان و مفسران شيعه و حدود چهل نفر از بزرگان و مفسران اهل سنت، نقل كرده اند كه اين سوره در شأن حضرت على و حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسين عليهم السلام نازل شده است.

روزى امام حسن و امام حسين عليهما السلام بيمار شدند. رسول خدا صلى الله عليه وآله با عده اى از ياران به عيادت آن دو رفتند، پيامبر

صلى الله عليه وآله به حضرت على عليه السلام فرمودند: خوب است براى شفاى فرزندانت نذرى نماييد.

حضرت على عليه السلام و حضرت فاطمه عليها السلام، و نيز فضّه به پيروى از آنان، نذر كردند كه در صورت بهبود دو فرزندشان، سه روز روزه بگيرند. پس از اندكى، آن دو بزرگوار بهبود يافتند؛ لذا حضرت على و حضرت فاطمه عليهما السلام و فضّه - و امام حسن و امام حسين عليهما السلام به تأسى از آنان - همگى سه روز روزه گرفتند.

امير مؤمنان عليه السلام در وضعيت دشوارى به سر مى بردند. مقدارى جو قرض نموده، به خانه آوردند. حضرت فاطمه عليها السلام با ثلث آن براى افطار نان آماده كرد. هنگام افطار بى نوايى در خانه آمد و كمك خواست. همگى ايثار نمودند و تمام نان هاى خويش را به او داده، با آب افطار كردند.

دومين روز را روزه گرفتند. حضرت زهرا عليها السلام با ثلث ديگر نان پخت. هنگام افطار فرا رسيد. ناگهان يتيمى از راه رسيد و تقاضاى كمك نمود. آنان نيز ايثار كردند و نان هاى خود را به او دادند و با آب افطار نمودند.

روز سوم را نيز روزه گرفتند و حضرت فاطمه عليها السلام با ثلث باقى مانده، نان تهيه كرد. هنگام افطار، اسيرى در خانه آمد و درخواست كمك نمود. باز همگى ايثار كردند و نان هايشان را به او دادند و براى سومين روز پياپى با آب افطار كردند.

بامداد آن روز، امير مؤمنان عليه السلام همراه دو نور ديده اش، امام حسن و امام حسين عليهما السلام، به محضر پيامبر خدا صلى الله عليه وآله شرفياب گشتند، در حالى كه آثار گرسنگى و ضعف

در چهره آنان نمودار شده بود.

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله همراه آنان به خانه فاطمه عليها السلام تشريف آورد. آن بانو در حال عبادت بود و از شدّت گرسنگى شكمش بر پشت چسبيده و ديدگانش به گودى نشسته بود. پيامبر خدا صلى الله عليه وآله ناراحت شد و گريست. در همين هنگام، جبرئيل فرود آمد و سوره مباركه «هل أتى» را بر ايشان تلاوت نمود.(160)

آنچه آورده شد، قدر مشترك روايات منقول در اين باره است.

برخى معتقدند كه اين روايات متواتر است؛ به گونه اى كه مطلب ياد شده در اشعار، حتى شعر معروفِ شافعى، نيز آمده است.(161)

شگفت آن كه با آن همه روايات كه در شأن نزول سوره «هل أتى» در باره اين بزرگواران وارد شده و اكثر مفسران اهل سنت پذيرفته اند، برخى ناآگاهان متعصّب - كه هرگاه به فضايل امير فرزانگان حضرت على عليه السلام و همسر گرامى اش حضرت فاطمه عليها السلام مى رسند حساسيت نشان مى دهند در اينجا نيز - با اشكال تراشى هاى بى جا، خباثت درونى خود را اظهار نموده اند.

2 - سوره قدر

امام صادق عليه السلام در تفسير و تأويل آيه:

«إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِى لَيْلَةِ الْقَدْرِ»(162)

مى فرمايند:

«منظور از «ليلة» حضرت فاطمه و مراد از «قدر» خداوند است.»

و در ادامه مى فرمايند:

«فَمَنْ عَرَفَ فاطِمَةَ حَقَّ مَعْرِفَتِها، فَقَدْ أَدْرَكَ لَيْلَةَ الْقَدْرِ وَ إِنَّما سُمِّيَتْ فاطِمَةَ لِأَنَّ الْخَلْقَ فُطِمُوا عَنْ مَعْرِفَتِها.»(163)

«هر كس حضرت فاطمه را به حقيقت بشناسد، در واقع شب قدر را درك نموده است؛ و بدان دليل فاطمه ناميده شد كه خلق از شناخت و معرفت ايشان برگرفته شده اند. (و نمى توانند به كُنه و حقيقت حضرتش برسند.)»

شيعه و سنى روايت كرده اند كه رسول خدا صلى الله عليه وآله در خواب ديدند

بوزينه ها بر منبرش بالا مى روند. در برخى روايات آمده است كه بنى اميه بر منبرش بالا مى روند و مردم را گمراه نموده، به جاهليت بر مى گردانند. پيامبر خدا صلى الله عليه وآله از اين خواب ناراحت شدند، به طورى كه تا زنده بودند كسى حضرتش را خندان نديد.

جبرئيل از آسمان براى دلدارى آن بزرگوار فرود آمد و سوره مباركه قدر را نازل كرد كه ناراحت نباش، شب قدر از هزار ماه - كه مدت سلطنت بنى اميه بود (164) - برتر است.(165)

يعنى: اى پيامبر! ناراحت نباش، در عوض، ليلة القدر را كه حضرت فاطمه عليها السلام باشد به تو عطا كرديم، و يازده پيشواى معصوم از او متولد خواهند شد.

ليلة القدر عارفان زهراست

نور دل هاى دوستان زهراست

در مقام وليّة اللهى

والى ملك كن فكان زهراست

چشم دل باز كن كه تا بينى

همه جا حاضر و عيان زهراست

آن كه شد از فروغ رخسارش

خلقت روضه جنان زهراست

چون نبى ركن حيدر كرّار

چون على بحر بى كران، زهراست

آن همايى كه از شرف او را

قاف قرب است آشيان زهراست

در جهان قدر او نشد ظاهر

همچنان قبر او نهان زهراست

روح در عضوهاى پيكر دين

به كتاب خدا روان زهراست

نازم از قدر او كه در محشر

دستگير پيمبران زهراست

آن كه جز احمد و ائمه و حق

كس نيابد از او نشان زهراست

«ملتجى» آن كه بين او و خدا

حاجبى نيست در ميان زهراست

3 - سوره كوثر

آفريدگار جهان در وجود گرانمايه حضرت فاطمه عليها السلام انواع كمالات و بركات را قرار داد. از همه برتر، نسل پرافتخار پيامبر صلى الله عليه وآله را از او آفريد، و در قرآن كريم از

او به «كوثر» ياد كرد.

مفسران در تفسير آيه شريفه «إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ» ديدگاه هايى دارند. پيش از شروع بحث، بايسته است دو نكته يادآورى گردد:

الف - شأن نزول سوره

هنگامى كه پسران پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله از دنيا رفتند، شمارى از مشركان به آن حضرت «ابتر» (= بدون نسل) مى گفتند. خداوند اين سوره مباركه را نازل فرمود.

نقل شده است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله از مسجد الحرام بيرون مى رفت، در راه با عاص بن وائل، كه از سران قريش بود، ملاقات نمود و با هم سخن گفتند. گروهى از بزرگان قريش در مسجد نشسته بودند. چون عاص داخل مسجد شد، به او گفتند: با چه كسى صحبت مى كردى؟ گفت با اين مرد ابتر! زيرا عبد اللَّه، پسر رسول خدا صلى الله عليه وآله و خديجه عليها السلام از دنيا رفته بود، و هر كس پسر نداشت، او را ابتر مى ناميدند. قريش نيز آن حضرت را به خاطر فوت فرزندش، ابتر مى گفتند. از اين رو، خداوند سوره مباركه كوثر را نازل فرمود. (166)

در نقل ديگر از اهل سنت آمده است كه چون «قاسم» فرزند آن حضرت در مكه از دنيا رفت، پيامبر در پى جنازه او به عاص بن وائل و پسرش عمرو برخورد. عاص به آن حضرت، ابتر گفت. خداوند آيه شريفه «إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ» را نازل نمود.(167)

در روايت ديگرى آمده است كه خداوند به رسول خدا صلى الله عليه وآله «قاسم» و سپس «زينب»، بعد از آن «عبد اللَّه»، به دنبال آن «اُم كلثوم»، بعد «حضرت فاطمه» و سرانجام «رقيه» را عطا كرد.

نخست قاسم سپس عبد اللَّه از دنيا رفتند. عاص گفت: نسل رسول

خدا منقطع گرديد و ابتر است. خداوند اين آيه را نازل نمود.(168)

البته به غير از عاص و فرزند ناخلفش عمرو، افراد ديگرى نيز به پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله ابتر گفته اند. (169)

ب : - معناى كوثر

«كوثر» از واژه كثرت گرفته شده و به معناى خير فراوان است. برخى نيز آن را خيرى بى اندازه فراوان معنا كرده اند.

خداوند متعال در مقام منّت گذارى و يادآورى نعمت هايش به پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مى فرمايد: «إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ»؛ يعنى ما به تو كوثر و خير فراوان عطا نموديم.

شمارى معتقدند: منظور از كوثر، نهرى است در بهشت. برخى گفته اند مراد «شفاعت» است. مفسران شيعه و بعضى مفسران از اهل سنت، به كثرت فرزندان و ذريّه، كه همه آنان از نسل پاك فاطمه زهرا عليها السلام به وجود آمده اند، اشاره كرده و مصداق «كوثر» را فاطمه دانسته اند. فخر رازى، از روى غرض ورزى، پانزده قول را در تفسير «كوثر» نقل نموده است كه بيشتر آنها بدون دليل اند.

عالمان شيعه، روشن ترين مصداق كوثر را وجود مبارك حضرت فاطمه عليها السلام دانسته اند؛ چرا كه با توجّه به شأن نزول آيه، خير كثير همان وجود گران قدر حضرت فاطمه عليها السلام مى باشد كه نسل و دودمان پيامبر خدا صلى الله عليه وآله را منتشر ساخته و آن قدر فزونى يافته كه از شماره بيرون است و تا روز رستاخيز ادامه دارد.

جالب آن كه فخر رازى با آن تعصبى كه دارد، مى گويد: قول سوم در معناى كوثر نسل فراوان است و اين سوره رد بر كسانى است كه نداشتن فرزند پسر را بر پيامبر صلى الله عليه وآله خرده مى گرفتند. بنا بر اين، معناى سوره اين است كه

خداوند به او نسلى مى دهد كه در طول زمان باقى مى ماند.

وى در ادامه مى گويد: بنگر چه اندازه از اهل بيت پيامبر را شهيد كردند، در عين حال، جهان مملو از آنان است. اين در حالى است كه از بنى اميه كسى باقى نمانده است... بنگر چقدر از عالمان و بزرگان در ميان ايشان است؛ مانند حضرت باقر و حضرت صادق و حضرت رضا و نفس زكيّه.(170)

علامه طباطبايى در اين باره چنين نگاشته است:

در تفسير «كوثر» اختلاف كرده اند؛ برخى آن را به خير فراوان، بعضى نهرى در بهشت، و عده اى اولاد و ذريّه پيامبر صلى الله عليه وآله... تفسير كرده اند. قائلان به ديدگاه اول و دوم به بعضى روايات استدلال نموده اند، ولى ساير اقوال هيچ دليلى بر مدعاى خود ندارند.

نظر به اين كه در آخر سوره فرموده است:

«إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ» «دشمنان تو ابترند»

و با در نظر گرفتن معناى «ابتر» كه مقطوع النسل مى باشد، و اين كه جمله از باب قصر قلب است، چنين استفاده مى شود كه منظور از كوثر، تنها و تنها زيادى نسل و ذريّه اى است كه خداوند به پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله ارزانى داشته، و بركتى است كه در نسل مبارك آن جناب نهاده است.

يا اين كه مقصود از «كوثر» خير فراوان است و كثرت نسل و ذريه از مصاديق روشن و فرد كامل آن است. و اگر زيادى نسل و ذريه به استقلال، يا به طور ضمنى (مصداق روشن و فرد كامل) منظور نبود، آوردن جمله «إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ» بى فايده بود؛ زيرا كلمه «إنّ» علاوه بر معناى تحقيق، تعليل را نيز مى رساند، و معنا ندارد كه بفرمايد: ما به تو كوثر داديم، چون

دشمن تو مقطوع النسل يا بى خير است.

روايات بسيارى هم وارد شده است كه سوره در پاسخ كسى نازل شده كه به رسول خدا صلى الله عليه وآله ابتر مى گفته است. اين زخم زبان، هنگامى بود كه «قاسم» و «عبد اللَّه»، پسران آن حضرت از دنيا رفته بودند.

با اين بيان، روشن مى شود كه سخن كسى كه مى گويد: منظور از «ابتر» بريدگى از مردم يا انقطاع از خير بوده و خداوند در گفتارش مى فرمايد: «او ابتر است»، كاملاً نادرست مى باشد.

به علاوه جمله «إِنَّا أَعْطَيْناكَ» در مقام منت نهادن است، لذا به لفظ متكلّم مع الغير (جمع) آمده است؛ يعنى ما به تو عطا كرديم، كه بر عظمت دلالت مى كند، و از آنجا كه منظور دلدارى رسول خدا صلى الله عليه وآله بود، جمله را با «إنّا» تأكيد نموده و واژه «أعطينا» را كه ظهور در تمليك و ملكيت دارد، به كار برده است.

اين جمله دلالت دارد بر اين كه فرزندان فاطمه عليها السلام ذريّه رسول خدا صلى الله عليه وآله هستند. و اين خود، از خبرهاى غيبى قرآن كريم است؛ زيرا خداوند بعد از درگذشت آن حضرت، چنان بركتى در نسل حضرتش قرار داد كه در همه عالم، هيچ نسلى مثل آن ديده نمى شود، با آن همه بلاها و گرفتارى هايى كه بر ذريّه آن حضرت روا داشتند و گروه گروه از آنان را كشتند.

از سياق و ظاهر جمله «فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ» كه حرف «ف» بر سر آن آمده است استفاده مى شود كه نماز و نحر كه بر جمله «إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ» متفرع شده اند، از باب شكر نعمت (زيادى ذريه) است؛ و چنين معنا مى دهد: حال كه بر تو منت نهاديم و

كوثر را به تو عطا نموديم، اين نعمت بزرگ را با نماز و نحر شكرگزارى كن. (171)

فشرده بحث اين كه به چند دليل، منظور از «كوثر» تنها و تنها حضرت فاطمه زهرا عليها السلام است:

1 - ملاحظه شأن نزول سوره: گرچه امروز پسرانت از دنيا رفته اند و عيب جويان تو را نكوهش مى كنند، خاطر آسوده دار كه ما «فاطمه» را به تو ارزانى داشتيم. او در شمارش يك تن است، اما در حقيقت بسيار، و به زودى از او نسل و دودمانى سرفراز پديدار خواهيم ساخت.

2 - تأمل در صدر سوره «إِنَّا أَعْطَيْناكَ» كه خداوند با تأكيد آن حضرت را مخاطب قرار داده است و در مقام منّت و ذكر نعمت هايش، ايشان را خوشدل مى سازد.

3 - معناى «كوثر» كه خير فراوان يا خير بى اندازه فراوان است، تنها با حضرت فاطمه عليها السلام و اعطاى ذريّه و نسل فراوان مناسبت دارد.

4 - آيه «فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ» همان گونه كه توضيح داده شد، با هيچ يك از معانى ديگر تناسب ندارد.

5 - از ذيل سوره «إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ» استفاده مى شود كه منظور از «كوثر» تنها حضرت فاطمه عليها السلام و ذريه و نسل آن حضرت است. با اين معنا پيامبر خدا صلى الله عليه وآله از ابتر بودن برى مى گردد.

اگر كسى با اين همه دليل، باز عناد ورزد و آنها را نپذيرد، مى گوييم: مصداقِ روشن و فرد اعلا و اكمل خير كثير، حضرت فاطمه عليها السلام است.

سيوطى كه از عالمان اهل سنت است، از بخارى، ابن جرير، و حاكم، از طريق ابى بشر، از سعيد بن جبير، از ابن عباس چنين روايت مى كند:

«كوثر» آن خيرى است كه خداوند متعال به رسول

خدا صلى الله عليه وآله عطا فرمود.»

ابوبشر مى گويد: به سعيد بن جبير گفتم: جمعى مى پندارند كه «كوثر» نام نهرى است در بهشت. پاسخ داد:

«نهرى هم كه در بهشت است، از خيرهايى است كه خداوند به ايشان ارزانى داشته است.» (172)

ممكن است گفته شود: چرا در روايات غالباً به «نهر كوثر در بهشت» تفسير شده است؟ در جواب مى گوييم:

اوّلاً: سند اين روايات ضعيف است. با توجّه به اين كه راويان اين احاديث افرادى همچون ابوهريره و انس بوده اند و سران قوم نيز پيوسته در پوشاندن حقايق و دشمنى با اهل بيت پيامبر صلى الله عليه وآله مى كوشيده اند، به نظر مى رسد اين روايات جعلى باشد. اينان با جعل اين گونه روايات خواستند اذهان مسلمانان را به چيز ديگرى سوق بدهند تا در اعتلاى باطل كوتاهى نكرده باشند؛ ولى ندانستند كه:

«يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ».(173)

ثانياً: از آنجا كه اين روايات با ظاهر آيات تناسب ندارند، در حقيقت مخالف قرآن محسوب مى گردند، و جعلى بودن آنها بيشتر تقويت مى شود.

ثالثاً: اثبات يك چيز، نفى چيز ديگر نمى كند. چه اشكال دارد كه مراد از كوثر در دنيا حضرت فاطمه عليها السلام و ذريه پاك و پاكيزه او باشد و در سراى آخرت نهر كوثر يا شفاعت؟

البته با اين معنا، مصداق «كوثر» منحصر به حضرت فاطمه عليها السلام نيست؛ به ويژه با توجه به اين كه غالب افراد از درك حقايق و معارف دستشان كوتاه است و بسيارى هم در صدد بودند كه حق و حقيقت را انكار كنند، چه بسا اگر در روايات از حضرت فاطمه عليها السلام ذكرى به ميان مى آمد، اين گوساله هاى سامرى

مخالفت مى كردند يا بعدها منكر مى شدند؛ لذا مصداق ناقص بيان شده است.

رابعاً: با مراجعه به روايات روشن مى شود كه جز دو يا سه حديث، بقيه به «كوثر» در سوره ارتباط ندارند، بلكه ابتدائاً در مقام بيان خصوصيات نهر كوثر در بهشت بوده اند، نه بيان معناى كوثر در اين سوره.

طبق آنچه گفته آمد، منظور از «كوثر» در اين سوره، حضرت فاطمه عليها السلام است. و اگر كسى اين را نپذيرد، دست كم بايد قبول كند كه آن حضرت مصداق روشن تر و اعلا و اكمل براى «كوثر» است.

اعجاز سوره كوثر

اشاره

در تمام قرآن، سوره اى كوچك تر از سوره كوثر نيست، ولى خير و بركتش از همه افزون تر است. و همچنين از نظر اعجاز، گوياترين و آشكارترين سوره به شمار مى آيد.

اين سوره سه پيشگويى بزرگ دارد:

1 - اعطاى خير كثير به پيامبر صلى الله عليه وآله كه آن را نويد مى دهد .

2 - خبر مى دهد كه آن حضرت بلا عقب و مقطوع النسل نخواهد بود، بلكه نسل و دودمان او به طور فراوان در جهان وجود خواهند داشت.

3 - خبر مى دهد كه دشمنان آن حضرت ابترند.

خداوند به پيامبرش نسلى سرافراز ارزانى كرد كه در طول تاريخ به يادگار بمانند. با آن كه دشمنان خاندان رسالت سعى بسيار كردند كه نسل خود را فراوان كنند، ولى ديرى نگذشت با همه امكاناتى كه داشتند، تار و مار شده و براى هميشه در زباله دان تاريخ مدفون شدند؛ و از طوايفى همچون امويان و عباسيان كه با آنان به مقابله برخاسته بودند، اثرى باقى نمانده است.

در مقابل، هنگامى كه حضرت فاطمه عليها السلام به شهادت رسيد، تنها دو پسر و دو دختر از او باقى ماند، و پس از اندك

زمانى دشمنان و حكومت ها در صدد آزار و اذيت خاندان وحى و رسالت برآمدند و با ظالمانه ترين و بى رحمانه ترين شيوه ها با آنان به مقابله برخاستند. كشتارها و خون ريزى ها ادامه يافت و حادثه غمبار عاشورا و ديگر رخدادهاى تكان دهنده پديد آمد، شهادت زيد و يارانش و واقعه «فخ» كه همه و همه به آواره شدن علويان و كشتن شدن ايشان منجر شد.

با همه جنايت ها و خون ريزى هاى امويان، عباسيان، صلاح الدين ايوبى و ديگر ستمكاران، نسل پاك پيامبر خدا صلى الله عليه وآله ادامه يافت و امروزه ده ها ميليون علوى و سيد در سراسر جهان وجود دارند. (174) كدام معجزه بالاتر از اين؟

گفتنى است علاوه بر پيشوايان معصوم عليهم السلام، هزاران شخصيت برجسته، دانشمند، فرزانه، نخبه و نابغه در ميان دودمان پيامبر وجود دارند.

آرى، خداوند به پيامبرش چشمه سار بركات (= كوثر) را عطا كرد، كه تا روز رستاخيز، مُلكيان و ملكوتيان از آثار و فيوضش بهره مند مى شوند.

4 - آيه مباهله

اين آيه شريفه، به رخدادى بزرگ و تاريخى اشاره دارد كه خلاصه آن از اين قرار است:

گروهى از مسيحيان نجران، به سرپرستى سه نفر، و نيز دو چهره مشهور يهوديان به مدينه وارد شدند و به محضر پيامبر خدا صلى الله عليه وآله رسيدند تا در باره حضرت عيسى و رسالت پيامبر صلى الله عليه وآله تحقيق نمايند.

بعد از مذاكراتى كه صورت گرفت، نمايندگان نجران قانع نشدند. فرشته وحى فرود آمد و آن حضرت را مأمور ساخت تا با كسانى كه با او به مجادله و محاجّه بر مى خيزند و زير بار حق نمى روند به مباهله برخيزد؛ و آيه مباهله را خواند:

«فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ

تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ».(175)

«هر كس پس از آگاهى كه در اين باره به تو رسيد، باز با تو مجادله كند، بگو: بياييد تا ما فرزندان و زنان و نفس هاى خود را فراخوانيم و شما نيز فرزندان و زنان و نفس هايتان را فراخوانيد، آن گاه مباهله و نفرين كنيم؛ و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.»

طرفين براى روشن شدن حقانيت و درستى ديدگاه خود، قرار گذاشتند كه فردا براى مباهله آماده شوند.

سران نجران و روحانى بزرگشان پيش از آن كه با پيامبر صلى الله عليه وآله رو به رو شوند، گفتند: بنگريد اگر با فرزندان و خانواده اش براى مباهله آمد، از مباهله با او بترسيد كه به حق است، و اگر با يارانش آمد با او مباهله كنيد كه در ادعايش صادق نيست.

بامداد فرا رسيد. پيامبر خدا صلى الله عليه وآله در حالى كه امير مؤمنان عليه السلام در كنارش و امام حسين عليه السلام در آغوشش، و دست امام حسن عليه السلام در دستش، و فاطمه عليها السلام به دنبالش بود، به سوى ميعادگاه روان شد. و از اين برگزيدگان خدا خواست كه در هنگام دعا آمين بگويند.

سران نجران، هنگامى كه با چهره هاى نورانى آنان مواجه شدند، از تصميم خويش پشيمان گرديدند. به چهره يكديگر نگاه كردند و از اين كه آن حضرت جگرگوشه هاى معصوم و بى گناه و يگانه دختر خود را به صحنه مباهله آورده است، انگشت تعجب به دهان گرفتند. آنان دريافتند كه او به حق است و به دعاى خود اعتقاد راسخ دارد، و گرنه عزيزان خود را در

معرض بلاى آسمانى قرار نمى دهد.

طبق نقل فخر رازى، اسقف بزرگ نجران گفت: به هوش باشيد، چهره هايى را كه مى بينم اگر از خداى بزرگ بخواهند كه بزرگ ترين كوه ها را از جاى بكند، فوراً كنده خواهند شد. از اين رو، دست به مباهله نزنيد كه نابود مى شويد و در روى زمين، يك مسيحى باقى نمى ماند.

همه محدثان و مفسران بر اين باورند كه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله در روز مباهله، از مردان، امير مؤمنان على عليه السلام و از فرزندان امام حسن و امام حسين عليهما السلام، و از ميان بانوان تنها دخترش فاطمه عليها السلام را همراه داشت.

آيه مباهله حاكى از آن است كه همراهان آن حضرت در اين آيه، امام حسن و امام حسين عليهما السلام به عنوان فرزندان، و حضرت فاطمه عليها السلام يگانه زن منتسب به خاندان او، و حضرت على عليه السلام جان شريفش معرفى شده است.

جالب توجه آن كه غالب مورخان، مفسران و محدثان اهل سنت، تصريح كرده اند كه آيه مباهله در حق اهل بيت پيامبر صلى الله عليه وآله نازل شده است و آن حضرت تنها همين چهار نفر را با خود به ميعادگاه برد.(176)

قاضى نور اللَّه شوشترى مى فرمايد: همه مفسران شيعه و سنى اتفاق دارند كه مراد از «أبناءنا» در آيه مزبور، امام حسن و امام حسين، «نساءنا» حضرت فاطمه عليها السلام و «أنفسنا» حضرت على عليه السلام است.

آية اللَّه مرعشى نيز در پاورقى حدود شصت نفر از حديث شناسان و مفسران و مورخان معروف اهل سنت را نام مى برد، كه برخى از آنان عبارتند از:

طنطاوى در تفسير (ج 2، ص 120)؛ ابن اثير در جامع الاصول (ج 9، ص 470)؛

ابن جوزى در تذكرة الخواص (ص 17)؛ ابونعيم در دلائل النبوة (ص 297)؛ واحدى نيشابورى در اسباب النزول (ص 74)؛ ابن صباغ در الفصول المهمة (ص 108) و... (177)

زمخشرى در تفسير كشاف، و ديگران مى نويسند: اين آيه قوى ترين دليلى است كه فضيلت آن بزرگواران را ثابت مى كند.

قندوزى حنفى از پيامبر خدا صلى الله عليه وآله روايت كرده است كه اگر خدا مى دانست كه در روى زمين بندگانى گران مايه تر از حضرت على و فاطمه و حسن و حسين وجود دارند، به من دستور مى داد تا آنان را با خود ببرم. اما تنها فرمان داده شد كه با اينان به مباهله بروم.

همين دليل است بر اين كه ايشان از تمام انسان ها برترند.(178)

با اين همه روايات و اعترافاتِ اكثر محدثان و مفسران نامدار اهل سنت، ديگر جاى شك باقى نمى ماند.

شگفت آن كه برخى نادانان و بد انديشان و كينه توزان، هر جا به فضيلتى از آن بزرگواران بر مى خورند، بى درنگ مى گويند: اين روايات همگى از طريق شيعه است. گو اين كه خداوند حتى چشمان ظاهريشان را كور كرده است. آنان نه تنها منكر فضايل پيامبر و اهل بيت او شده، بلكه در تمام كتب معتبر خودشان، حتى صحاح، ترديد كرده اند.

5 - آيه تطهير

خداوند متعال مى فرمايد:

«إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً».(179)

«خداوند مى خواهد تنها از شما اهل بيت (پيامبر) رجس و پليدى را بزدايد و شما را پاك و پاكيزه سازد.»

اراده خداوند بزرگ بر اين قرار گرفته است كه اهل بيت عليهم السلام را از هرگونه رجس و پليدى، حتى فكر آلوده و نسيان و لغزش و همه چيزهايى كه با پاكى و قداست ناسازگار است و آنچه براى انسان

نقص به شمار مى آيد پاك سازد. اين همان مقام والاى عصمت است.(180)

اين آيه در بر دارنده شكوه و عظمت و ارزش هايى والا براى خاندان رسالت است. همه دانشمندان و مفسران شيعه و اهل سنت، جز شمارى ناچيز، معتقدند اين آيه شامل حضرت على و حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسين عليهم السلام مى شود. حتى كسانى كه آيه را مخصوص اين بزرگواران ندانسته اند، همسران پيامبر صلى الله عليه وآله را نيز مشمول آيه تطهير انگاشته اند.

اما پندار برخى اهل سنت كه آيه مباركه را شامل همسران پيامبر صلى الله عليه وآله هم دانسته اند نادرست است؛ زيرا انبوه روايات رسيده در اين باره، به روشنى گوياى آن است كه آيه به اين پنج بزرگوار اختصاص دارد. حتى پيامبر خدا صلى الله عليه وآله پيش از نزول آيه، به هيچ يك از همسرانش اجازه نداد زير «كسا» وارد شوند و جزءِ اهل البيت قرار گيرند.

علامه امينى مى نويسد: در شأن نزول آيه، رواياتى متواتر وجود دارد كه همگى بيانگر آن است كه «آيه تطهير» در خانه ام سلمه نازل شده است؛ و در آن هنگام رسول اكرم صلى الله عليه وآله، حضرت صدّيقه، امير مؤمنان، امام حسن و امام حسين عليهم السلام حضور داشته اند. جناب ام سلمه خودش از رسول اكرم صلى الله عليه وآله تقاضا كرد كه من نيز در جمع شما داخل شوم؛ حضرت او را نهى كرد و فرمود: نه، تو داخل نشو، «وَ أَنْتِ فِى خَيْرٍ» چون اين آيه مخصوص ما پنج تن است...

از صحابه تقريباً سيصد نفر ديگر نيز اين روايت را همين گونه نقل كرده اند و گفته اند محل نزول آيه، خانه ام سلمه بوده

است...(181)

نيز روايات فراوانى از شيعه و سنى نقل شده كه بعد از نزول آيه تطهير، پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله در طول شش ماه، هنگامى كه براى نماز صبح از خانه خارج مى شد، به درب خانه حضرت فاطمه عليها السلام رفته، مى فرمود:

«اَلصَّلاة، يا أَهْلَ الْبَيْت! إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً.»

«هنگام نماز است اى اهل بيت...(و آيه تطهير را تلاوت مى فرمود)»(182)

از مجموع روايات بسيارى كه در باره حديث شريف كسا وارد شده است استفاده مى شود كه رسول خدا صلى الله عليه وآله حضرت على و حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسين عليهم السلام را فراخواند، يا پيش او تشريف آوردند، و آن حضرت عبايى بر آنان افكند و فرمود:

بار الها! اينان اهل بيت و خاندان من اند؛ رجس و پليدى و آلودگى را از ايشان دور فرما.»

در اين هنگام فرشته وحى فرود آمد و اين آيه را نازل كرد.(183)

محدثان و دانشمندانى كه آيه تطهير را ويژه امير مؤمنان على و حضرت صدّيقه طاهره و امام حسن و امام حسين عليهم السلام دانسته اند، فراوان اند تا آنجا كه در كتاب «احقاق الحقّ» حدود هشتاد منبع از اهل سنت معرفى شده است. البته منابع شيعه در اين باره از هزار هم مى گذرد.(184)

از علامه امينى هم نقل شد كه اين روايات را بيش از سيصد نفر از صحابه نقل كرده اند.

به علاوه، همان گونه كه اشاره شد آيه شريفه دلالت بر عصمت مى كند و همسران پيامبر صلى الله عليه وآله نه تنها عصمت نداشتند بلكه هيچ كس چنين ادعايى هم در باره آنها نكرده است، به ويژه آن كه برخى از آنان در طول زندگانى خود

كارهايى ناپسند انجام داده اند؛ نظير قيام عليه امام وقت (جنگ جمل) كه سبب خونريزى فراوان گرديد، و اين هرگز با مقام عصمت سازگار نيست.

تنها عكرمه از اهل سنت مى گويد: اين آيه زنان پيامبر صلى الله عليه وآله را شامل مى شود؛ به دليل سياق آيه، كه آيه قبل و بعد از آن به همسران آن حضرت مربوط است. و عده اى نيز از او پيروى كرده اند.

امّا اوّلاً: عالمان تفسير و حديث و رجال شيعه و اهل سنت همگى معتقدند كه سند عكرمه اعتبار ندارد.

ثانياً: استدلال به «سياق آيه» صحيح نيست؛ زيرا ضماير آيه تطهير، همه مذكر و ويژه مردان است، و ضماير قبل و بعد از آن همه مؤنث اند. بنا بر اين، سياق آيه تطهير كه در وسط قرار گرفته، تغيير كرده است. در نتيجه، نمى توان آن را شامل همسران پيامبر دانست.(185)

حديث كساء معروف

اشاره

علاوه بر آنچه در باره آيه تطهير و احاديث مربوط به گردآمدن آن پنج بزرگوار در زير عبا، در منابع شيعه و سنى نقل شده، روايت طولانى ديگرى وجود دارد كه به حديث «كسا» شهرت يافته است. و محدّث بحرانى آن را در كتاب «عوالم حضرت فاطمه عليها السلام» با سند معتبر نقل كرده است و بيشتر راويان اين حديث از علماى بزرگ هستند.(186)

خواندن متن حديث شريف در محافل و مجالس به منظور رفع ناگوارى ها، حل مشكلات، اجابت دعا و درخواست خير و بركت و رحمت از پيشگاه خداى بزرگ از دير زمان ميان بزرگان و اهل معنا رواج داشته و مجرّب است. البته مهم، دقت در مضامين عالى و نورانى اين حديث شريف است كه به مناسبت بحث در باره فضيلت ها، تنها به ترجمه بخشى

از آن بسنده مى شود:

خداى بزرگ به فرشتگان فرمود: اى فرشتگان! و اى آسمانيان!

«... إِنِّى ما خَلَقْتُ سَماءً مَبْنِيَّةً وَ لا أَرْضاً مَدْحِيَّةً وَ لا قَمَراً مُنِيراً وَ لا شَمْساً مُضِيئَةً وَ لا فَلَكاً يَدُورُ وَ لا بَحْراً يَجْرِى وَ لا فُلْكاً يَسْرِى اِلّا فِى مَحَبَّةِ هؤُلاءِ الْخَمْسَةِ الَّذِينَهُمْ تَحْتَ الْكِساءِ.»

«من هرگز آسمانى برافراشته، زمينى گسترده، ماهى درخشنده، خورشيدى نور افشان، فلكى گردان، دريايى جارى و كشتى اى سير كننده را پديد نياوردم و نيافريدم مگر براى دوستى اين پنج شخصيت كه در زير كسا (عبا) هستند.»

جبرئيل عرض كرد: پروردگارا ! اينان چه كسانى هستند كه در زير عبا قرار دارند؟ خداوند پاسخ داد:

«... هُمْ أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسالَةِ هُمْ فاطِمَةُ وَ أَبُوها وَ بَعْلُها وَ بَنُوها...»

«اينان خاندان نبوت و گنجينه (و مركز) رسالت اند: فاطمه و پدرش و همسرش و دو پسرش.»

به نظر مى رسد مهم ترين فضيلت و كمال براى دختر پيامبر خدا صلى الله عليه وآله محور قرار گرفتن در اين حديث شريف و ديگر جاهاست، و خداوند متعال در مقام معرفى اين پنج بزرگوار، بانوى بانوان را محور قرار داده است.

6 - آيه نور

خداوند مى فرمايد:

«اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِى زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ...».(187)

«خدا نورِ آسمان ها و زمين است. مثال (و وصف) نور او همانند چراغ دانى است كه در آن چراغى (پر فروغ) باشد كه آن چراغ در حبابى قرار گيرد؛ حبابى شفّاف و درخشنده؛ همچون اخترى فروزان...»

شيعه و سنى روايت كرده اند كه منظور از «مشكاة» (= چراغدان) حضرت فاطمه عليها السلام است، و دو «مصباح» (= چراغ) دو نور ديده اش امام حسن و امام حسين عليهما السلام هستند.

نيز منظور از الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ (= حبابى شفاف و درخشنده همچون ستاره اى فروزان) حضرت فاطمه عليها السلام است كه در ميان زنان گيتى بسان اخترى نور افشان خواهد بود.(188)

طبق اين آيه، خداوند نور آسمان ها و زمين است كه روشن و روشنگر همه آن ها است. سپس براى بيان وصف نور آفريدگار، مثالى زيبا و دقيق آورده شده است: نور خداوند همانند چراغدانى است كه در آن چراغى باشد و آن چراغ در محفظه و حبابى شفاف و درخشنده قرار گرفته باشد.

در قديم، براى محفوظ ماندن چراغ از مزاحمت باد و طوفان و بيشتر شدن شعاع نورش، آن را درون شيشه اى مى نهادند. خداوند مى خواهد فردى اعلا از انوار مقدس خودش را معرفى كند كه طبق روايات، نور پر فروغ حضرت فاطمه زهرا عليها السلام است. اين نور خداوندى همانند چراغ دانى است كه در حبابى شفاف و درخشنده نهاده شده است. منظور از دو چراغ در آيه نيز امام حسن و امام حسين عليهما السلام است.

در اين مثال، نكته هايى ظريف نهفته است؛ از جمله: نور حضرت زهرا عليها السلام به چراغدان تشبيه شده است؛ زيرا چراغدان جاى چراغ است، و كانون نور ولايت حضرت زهرا عليها السلام مى باشد. نيز چراغ بر پايه چراغدان استوار است و چراغدان نگه دار چراغ مى باشد؛ يعنى چراغ ولايت و نور امامت بر حضرت زهرا، قائم و استوار است و آن بانو قيّوم و نگه دارنده نور امامت و ولايت محسوب مى شود.

بنا بر اين، حضرت فاطمه عليها السلام همان گونه كه امّ الائمه است، از نظر نورانيت نيز ابوالائمه مى باشد.

نكته ديگر اين كه زجاجه (حباب) محفظه اى است كه چراغ را از بادها حفظ مى كند. حضرت زهرا

عليها السلام نيز حافظ انوار ولايت و ائمه عليهم السلام است، و اگر ايشان نبود، نه تنها نور فرزندانش، بلكه نور حضرت على عليه السلام نيز خاموش شده بود.

حضرت فاطمه عليها السلام ميوه فضيلت ها و ثمره عظمت ها و نور پر فروغ الهى بود كه در تمام فراز و نشيب ها از همسرش دفاع كرد، حتى در راه اعتلاى كلمه ولايت، از جانش گذشت. تنها او بود كه بعد از درگذشت پدر گرامى اش، مانع تضييع حقوق شوى گرانقدرش امير مؤمنان عليه السلام گرديد و در مسجد پدر بزرگوارش حضور يافت و حقوق پايمال شده خود و همسرش را با منطق و استدلال مطالبه نمود و در برابر غاصبانِ حق شوهرش ايستاد و حقانيت و مظلوميت او را براى همه اثبات كرد.

گرچه سخن در اينجا بسيار است لكن همين چند سطر براى جويندگان راه حقّ و حقيقت كافى است. اميد آن كه روزنه اى باشد براى آن دسته از رواياتى كه در زمينه نور درخشان و پرتو افكن آن بانوى بانوان است. پيشتر نيز اشاره شد كه خداوند حضرتش را مقام محوريت عطا فرمود.

7 - آية الكبرى

خداوند مى فرمايد:

«كَلاَّ وَ الْقَمَرِ ا وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ ا وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ ا إِنَّها لَإِحْدَى الْكُبَرِ».(189)

«اين چنين نيست (كه مى پندارند)، سوگند به ماه، سوگند به شامگاه هنگامى كه پشت نمايد، سوگند به بامداد چون آشكار گردد، كه آن از مسائل بزرگ است.»

خداوند به سه چيز مهم سوگند ياد مى نمايد تا مطلبى مهم را گوشزد كند: سوگند به ماه كه از نظر آفرينش، گردش منظم، نور و زيبايى و تغييرات تدريجى مهم است؛ سوگند به شب هنگامى كه دامن بر چيند، كه خاموش و آرام بخش،

و هنگام راز و نياز عاشقانه با حضرت حق است؛ (190) و سوگند به صبح روشن، كه پايان تاريكى، زيبا و دل انگيز، و هنگام كوشش است.

پدر مفسران، بزرگ قميّون و استادِ مرحوم كلينى، على بن ابراهيم در تفسير گران سنگ خود از پنجمين پيشواى نور، صاحب علم خدا، حضرت باقر عليه السلام در باره بطن و تفسير «إِنَّها لَإِحْدَى الْكُبَرِ» چنين روايت كرده كه منظور، حضرت فاطمه عليها السلام است.(191)

آنچه خداوند به آن سوگند مى خورد، عظيم است و آنچه براى آن سوگند ياد مى كند بسيار بزرگ و بى اندازه مهم. از سوى ديگر، گاه افراد عادى در صدد برمى آيند از شخصى تعريف و تمجيد نمايند و گاه پيامبر يا امام - كه صرف نظر از وحى، اقيانوس بى كرانه دانش و بينش او به گسترده تاريخ فرهنگ ها موج مى زند - كسى را مى ستايد. اما آنجا كه عقل ها حيران، انديشه ها سرگردان، ودستيابى همگان به قلّه پرافتخارش كوتاه هست: آفريدگار كهكشان ها و آسمان بلند و برافراشته، آفريدگارى كه ابراهيم و موسى و عيسى و سالار پيام آوران را مبعوث نموده، مى خواهد شخصيتى را معرفى كند كه از ديدگاه خودش بزرگ است.

آرى، آفريدگار جهان، پديد آورنده ملك و ملكوت، و مربى حضرت محمد صلى الله عليه وآله و حضرت على عليه السلام مى فرمايد: فاطمه عليها السلام بزرگ است.

همسرش كه لسان اوست در معرفى خود مى فرمايد:

«ما لِلَّهِ آيَةٌ أَكْبَر مِنِّى.»(192)

«خداوند هيچ نشانه اى بزرگ تر از من ندارد.»

و در اينجا خداوند مى فرمايد:

«إِنَّها لَإِحْدَى الْكُبَرِ»

بى دليل نيست كه پدر گرامى اش مى فرمايد:

«فِداكِ أَبُوكِ.»(193)

«پدرت به قربانت.»

و سالار شهيدان، نور چشم اوليا، هنگام معرفى خود مى فرمايد:

«أنَا بْنُ فاطِمَة َالزَّهراء.»

8 - بحرين (دو دريا)

خداوند مى فرمايد:

«مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ ا بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ... ا يَخْرُجُ

مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ».(194)

«دو دريا را كنار هم قرار داد كه با هم برخورد كنند. ميان آن دو برزخ و حدّ فاصلى است كه يكى بر ديگرى غلبه نمى كند... از آن دو دريا مرواريد و مرجان بر مى آيد.»

مفسران در تفسير «بحرين» ديدگاه هايى گوناگون دارند؛ برخى گفته اند رودخانه شيرين به درياها و اقيانوس ها مى ريزد و معمولاً دريايى از آب شيرين در كنار ساحل تشكيل مى دهند و آب شور را به عقب مى رانند و به دليل تفاوت درجه غلظت، به هم آميخته نمى شوند.

سخن ياد شده، پذيرفتنى نيست؛ زيرا اوّلاً: تعبير به دو دريا شده، نه رودخانه و دريا. ثانياً: شور و شيرين كه در آيه اى ديگر آمده است به اين آيه ربطى ندارد. ثالثاً: از آن دو دريا، لؤلؤ و مرجان بيرون مى آيد، و اين دو، در رودخانه يافت نمى شود.

امام صادق عليه السلام در تفسير آيات مزبور مى فرمايند:

«مراد از دو دريا، حضرت على عليه السلام و حضرت فاطمه عليها السلام است كه دو درياى بى كران و ژرف اند و هيچ يك بر ديگرى غلبه نمى كند، و از اين دو دريا، لؤلؤ و مرجان، يعنى امام حسن و امام حسين عليهما السلام، بيرون آمده است.»(195)

اهل سنت نيز همين معنا را از برخى صحابه نقل كرده و در ادامه آورده اند: منظور از برزخ ميان اين دو دريا حضرت محمّد صلى الله عليه وآله است.(196)

آرى، سالار فرزانگان و امير مؤمنان عليه السلام و همسر گرانمايه اش فاطمه عليها السلام دو درياى بى كران نور، علم، بينش، ايمان، فضيلت، شهامت، جلال و عظمت هستند كه دوست و دشمن را شگفت زده و مبهوت ساخته اند.

9 - آيه مودّت

خداوند مى فرمايد:

«قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى .(197)

«بگو

(اى پيامبر!) من از شما براى رسالت خويش هيچ پاداشى نمى خواهم جز مودّت و دوستى نزديكانم.»

در رواياتى فراوان، از شيعه و سنى، چنين نقل شده كه منظور از «قربى» (= نزديكان پيامبر خدا) حضرت على، حضرت فاطمه، امام حسن و امام حسين عليهم السلام است. (198)

فخر رازى، از دانشمندان بزرگ اهل سنت، ذيل اين آيه مى نويسد:

زمخشرى در كشاف (ج 4، ص 220) از پيامبر صلى الله عليه وآله نقل مى كند كه آن حضرت فرمود:

«أَلا وَ مَنْ ماتَ عَلى حُبِ ّ آلِ مُحَمَّدٍ ماتَ شَهِيداً...»

بعد از نقل اين حديث طولانى، ادامه مى دهد: آل محمد كسانى اند كه امرشان به پيامبر صلى الله عليه وآله واگذار مى شود. كسانى كه ارتباطشان به آن حضرت بيشتر و كامل تر باشد، «آل» محسوب مى شوند، و شكى نيست كه فاطمه و على و حسن و حسين محكم ترين پيوند را با رسول خدا داشتند و اين، از مسلمات و مستفاد از احاديث متواتر است. بنا بر اين، لازم است كه آنان را «آل پيامبر» بدانيم.

آن گاه مى افزايد: در مفهوم «آل» اختلاف كرده اند؛ بعضى خويشاوندان نزديك پيامبر را «آل» مى دانند و برخى امت پيامبر را. در هر صورت «آل» شامل آن چهار نفر مى شود؛ زيرا اگر آن را بر معناى اول حمل كنيم آل پيامبر تنها آنان هستند و اگر بر معناى دوم حمل كنيم، باز هم خويشاوندان نزديك آن حضرت آلِ او محسوب مى شوند و اين چهار نفر را شامل مى شود. اما اين كه آيا غير آنان نيز «آل» هستند يا نه، محل اختلاف است.

سپس از صاحب كشّاف چنين نقل مى كند: هنگامى كه آيه مودّت نازل شد، گفتند: اى رسول خدا! نزديكان تو كيانند كه مودّتشان بر ما واجب و

لازم است؟ فرمودند: على و فاطمه و دو فرزندشان.

و در ادامه آورده است: ادله اى گوناگون بر اين مسأله دلالت دارند:

1 - جمله «إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى

2 - شكى نيست كه پيامبر صلى الله عليه وآله حضرت فاطمه عليها السلام را دوست داشت و در باره او فرمود:

«فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّى يُؤْذِينِى ما يُؤذِيها.»

«فاطمه پاره تن من است؛ آنچه او را آزار دهد، مرا آزار داده است.»

و با احاديث متواتر از رسول خدا صلى الله عليه وآله ثابت شده كه او على و حسن و حسين را دوست مى داشت. از اين رو، دوستى آنان بر تمام امت واجب و لازم است؛ زيرا خداوند مى فرمايد:

«... وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ».(199)

«از او پيروى كنيد تا هدايت گرديد.»

«... فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ».(200)

«كسانى كه با فرمان او مخالفت مى كنند، بايد (از عذاب و كيفر الهى) بترسند.»

«قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِى يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ».(201)

«بگو (اى پيامبر!) اگر خدا را دوست مى داريد، از من پيروى نماييد تا خدا شما را دوست بدارد.»

«لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ...».(202)

«زندگى رسول خدا براى شما الگو و سرمشقى نيكو است».

3 - دعا براى «آل» افتخارى بزرگ است؛ لذا اين دعا در پايان تشهد نماز قرار گرفته است:

«اَللَّهُمَّ صَلِ ّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ عَلى آلِ مُحَمَّدٍ.»(203)

و چنين تعظيم و احترامى در حق غير «آل» وارد نشده است.

بنا بر اين، همه ادله ياد شده نشان مى دهد كه محبّت آل محمد واجب و لازم است.

فخررازى در پايان، اشعار معروف شافعى را يادآور مى شود:

يا راكِباً قِفْ بِالْمُحَصَّبِ مِنْ مِنى

وَ اهْتِفْ بِساكِنِ خِيفِها وَ النَّاهِضِ

سَحَراً إذا فاضَ الْحَجِيجُ إِلى مِنى

فَيْضاً كَما نَظَمَ الْفُراتُ الْفائِضُ

إِنْ كانَ رَفْضاً حُبُّ آلِ

مُحَمّدٍ

فَلْيَشْهَدِ الثَّقَلانِ إِنِّى رافِضِىٌّ!

* اى سواره اى كه عازم حج هستى! در محصّب (نزديك جمرات و مسجد خيف)، بايست. آن گاه فرياد بزن به تمام كسانى كه در مسجد خيف مشغول عبادت يا در حال حركت اند.

* فرياد بزن هنگام سحر كه حاجيان از مشعر به سوى منا كوچ مى كنند و همچون نهرى عظيم و خروشان وارد سرزمين منا مى شوند.

* فرياد بزن و بگو: اگر محبت آل محمد موجب «رفض» مى گردد، جن و انس گواهى دهند كه من رافضى (= شيعه) هستم! (204)

براى پرهيز از طولانى شدن كلام، از آيات ديگر صرف نظر مى شود و به تناسب آيه مودّت، در باره دوستى حضرت فاطمه عليها السلام بحث را ادامه مى دهيم.

دوستى حضرت فاطمه عليها السلام

تلاش و عبادت و جهاد با نفس، براى كسى كه از جام عشق و محبت سيراب نگشته، بى ثمر نيست؛ هرچند دشوار و خستگى آور است و اركان همت آدمى نيز در اين مسير غالباً سست و بى تحرك است. امّا آن گاه كه آدمى جرعه اى از شراب طهور محبت خداوند و عشق اولياى او را بنوشد، همه درهاى رحمت و توفيق به رويش گشوده مى شود و با كمال نشاط و شوق و توانايى، به عبادت، تلاش و سير و سلوك روى مى آورد.

كوى جانان را كه صد كوه و بيابان در ره است

رفتم از راه دل و ديدم كه ره يك گام بود

از سوى ديگر، علاقه به اولياى خدا، شعاع و فرع بر عشق و محبت اوست، و نيل به كمال و دست يابى به رستگارى ابدى تنها از طريق آنان امكان پذير است، و اگر كسى طالب كيمياى واقعى است، بايد در راه محبت اهل بيت رسول خدا عليهم السلام ثابت قدم باشد.

گر

در سرت هواى وصال است حافظا

بايد كه خاك درگه اهل هنر شوى

و همين هاست كه عالمانِ دين شناس و ره رفتگانِ وادى ايمن با عنايتى ويژه به آن اهتمام مى ورزيدند و چنين معتقد بودند كه هر كس بخواهد به مقاماتى نايل آيد، جز از راه دوستى آن بزرگواران امكان پذير نيست.(205)

از همين جا به راز و رمز پاداش شگفت آورى كه در روايات بر محبت و دوستى آل رسول عليهم السلام مترتّب گرديده، پى مى بريم.(206)

بى حكمت نيست كه پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله به سلمان فرمودند:

«يا سَلْمانُ ! مَنْ أَحَبَّ فاطِمَةَ ابْنَتِى فَهُوَ فِى الْجَنَّةِ مَعِى، وَ مَنْ أَبْغَضَها فَهُوَ فِى النَّارِ. يا سَلْمانُ ! حُبُّ فاطِمَةَ يَنْفَعُ فِى مِأَةِ مَواطِنَ؛ أَيْسَرُ تِلْكَ الْمَواطِنَ الْمَوْتُ، وَ الْقَبْرُ، وَ الْمِيزانُ، وَ الْمَحْشَرُ، وَ الصِّراطُ، وَ الْمُحاسَبَةُ.»

«اى سلمان! هر كس دخترم فاطمه را دوست دارد، در بهشت با من خواهد بود، و هر كه او را دشمن دارد، در آتش دوزخ قرار گيرد.

اى سلمان! دوستى فاطمه در صد موقف به كار آيد كه آسان ترين آنها عبارت است از: هنگام مردن، در قبر، نزد ميزان، در محشر، (هنگام عبور از) صراط و در وقت حساب.»

آن حضرت در ادامه فرمودند:

«كسى كه دخترم فاطمه از او راضى باشد، من از او خشنودم، و هر كس من از او راضى باشم، خداوند از او خشنود است. آن كه فاطمه بر او خشمناك شود، من بر او خشم نمايم، و هر كس من بر او غضبناك شوم، خداوند بر او خشم نمايد.

اى سلمان! واى بر كسى كه به او و همسرش امير مؤمنان ستم روا دارد. واى بر كسى كه به ذريّه و شيعيانش ستم نمايد.» (207)

آرى، او انسان

برتر و سكان دار كشتى شفاعت است كه به سبب دوستى او، گروه گروه رستگار شده، در روز دشوار رستاخيز از هول و وحشت رهايى يافته، وارد بهشت مى شوند.

و به دليل انحراف از شناخت او و اجتناب از مهر و دوستى اش، فوج فوج از صراط مستقيم منحرف مى گردند و به وادى نابودى سقوط مى نمايند و در روز رستاخيز به سوى آتش دوزخ سوق داده مى شوند.

امام زاده واجب التعظيم، على بن جعفر از برادر خويش حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام از پدران بزرگوارش از حضرت على عليه السلام نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه وآله در حالى كه دست امام حسن و امام حسين عليهما السلام را گرفته بود، فرمود:

«مَنْ أَحَبَّنِى وَ أَحَبَّ هذَيْنِ وَ أَباهُما وَ أُمَّهُما كانَ مَعِى فِى دَرَجَتِى يَوْمَ الْقِيامَةِ.»(208)

«هر كس من و اين دو و پدر و مادرشان را دوست بدارد، در روز رستاخيز هم رتبه من است.»

امام صادق عليه السلام روايت مى كنند كه جابر به امام باقر عليه السلام عرض نمود:

«اى فرزند پيامبر! روايتى در فضل جدّه گرانمايه ات فاطمه عليها السلام برايم بفرماييد كه هرگاه آن را براى شيعيان بازگو كنم، شادمان شوند.

امام باقر به نقل از پدران گرانمايه اش عليهم السلام از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت نمود كه آن حضرت فرمودند:

روز رستاخيز براى پيام آوران و رسولان، منبرهايى از نور بر پا مى گردد. در آن ميان منبر من برترين منبرها خواهد بود...

از پى آن جبرئيل ندا مى دهد كه فاطمه دختر محمد (ص) كجاست؟... آن گاه فرشته وحى مركبى از مركب هاى بهشتى كه به انواع زيورها آراسته و مهارش از لؤلؤ و زين آن از مرجان است مى آورد و

آن مركب در برابر حضرت فاطمه عليها السلام زانو مى زند. آن بانوى گرانمايه سوار آن مى شود، يك صد هزار فرشته در سمت راست، و يك صد هزار فرشته در سمت چپ، گسيل مى دارد و يك صد هزار فرشته آن بانو را بر بال هاى خويش سوار كنند و حركت دهند تا حضرتش را (با اين شكوه) به بهشت برسانند.

هنگامى كه به در بهشت مى رسد مى ايستد و پشت سر خويش مى نگرد، از جانب خداوند ندا مى رسد: براى چه ايستاده اى، كه دستور داده ام تو را به بهشت ببرند؟ پاسخ مى دهد: پروردگارا! دوست دارم در چنين روزى قدر و منزلتم شناخته شود. از بارگاه الهى ندا مى رسد: هان اى دخت حبيب من! باز گرد و بنگر هر كس در قلبش دوستى تو يا دوستى يكى از فرزندان توست برگير و او را وارد بهشت ساز.

امام باقر عليه السلام در ادامه مى فرمايند: اى جابر! به خدا سوگند، كه آن روز (مادرم) حضرت فاطمه عليها السلام شيعيان و دوستاران خويشتن را بسان پرنده اى كه دانه هاى خوب را از ميان دانه هاى بد بر مى چيند، (در يك لحظه) بر مى گزيند.

هنگامى كه آنها بر در بهشت مى رسند خداوند بر دل هاى شيعيان و رهروان الهام مى كند كه بايستيد و به پشت سر خويش نظاره كنيد كه چنين مى كنند. در اين هنگام از جانب خداوند ندا مى رسد كه اى دوستانم! چرا ايستاده ايد؟ مگر نه اين كه فاطمه دخت حبيب من شما را شفاعت كرده است؟ پاسخ مى دهند: پروردگارا! دوست داريم در اين روز قدر و منزلت ما شناخته شود. از جانب خدا ندا مى رسد: دوستانم! بنگريد هر كس شما را در برابر ارادت و محبت شما به

فاطمه دوست مى داشت، بنگريد كه چه كسى به شما به خاطر دوستى فاطمه اطعام مى كرد، و به خاطر دوستى او لباس مى پوشانيد، و به خاطر دوستى او شربتى آب مى نوشانيد و چه كسى به خاطر دوستى فاطمه، غيبتِ غيبت كننده را از شما رد مى كرد، اينك دست همه اينان را برگيريد و به همراه خود وارد بهشت سازيد...»(209)

از مرحوم آية اللَّه ملاعلى معصومى همدانى قدس سره كه از شاگردان برجسته آية اللَّه حاج شيخ عبد الكريم حايرى بودند، نقل شده كه مى فرمود: در عالم رؤيا عالم زاهد متقى مرحوم آية اللَّه شيخ ابوالقاسم قمى قدس سره را ديدم. ايشان فرمود: وقتى از دنيا رفتم دو ملك - يكى در طرف راست و ديگرى در طرف چپ من - ايستادند. يكى فرمود: خوشا به حالت كه مظلمه مردم در گردنت نيست و ديگرى فرمود: خوشا به حالت كه حضرت فاطمه عليها السلام را دوست مى دارى.

فاطمه زهرا عليها السلام در آيينه ى رسالت

حضرت فاطمه عليها السلام محبوب ترين بانو در پيشگاه الهى و رسول گرامى اسلام بود و پيامبر خدا صلى الله عليه وآله بيش از هر كس او را دوست مى داشت و محترم مى شمرد. اما نه بسان دوست داشتن ديگر پدران - كه تنها بر اساس عواطف پدرى است - بلكه دوست داشتنى پر معنا و پيام آور.

حضرت فاطمه عليها السلام به دليل بهره مندى از فضايل و كمالات و امتيازات، از ساير زنان جهان برتر بود. از اين رو، پدر گرامى اش در هر فرصتى او را تكريم مى كرد و به عظمت از ايشان ياد مى نمود تا شخصيت والاى او را به همگان در همه عصرها بشناساند. اين در حالى بود كه آن بزرگوار دختران

ديگرى نيز داشت؛ اما اين گونه اظهار محبت و تعظيم و اكرام براى هيچ يك از آنان ديده و شنيده نشده است.

اينك به بخشى از ابراز محبت هاى پيامبر، كه بيانگر شخصيت بى نظير و موقعيت والاى آن بانوى فرزانه است، اشاره مى گردد:

1 - محبوب ترين افراد نزد پيامبر اسلام، آن بانوى گرانمايه و همسر بزرگوارش حضرت على عليه السلام بود.(210)

2 - بارها به فاطمه عليها السلام فرمودند:

«فِداكِ أَبُوكِ.»(211)

«پدرت به قربانت.»

يا اين كه مى فرمودند:

«فِداكِ أَبِى وَ أُمِّى.»(212)

«پدر و مادرم به قربانت»

3 - هميشه دخت گرانمايه خود را مى بوسيد؛ به طورى كه تا زير گلو و ميان دو چشمش را نمى بوسيد نمى خوابيد. نيز هنگامى كه بر ايشان وارد مى شد، او را مى بوسيد و در جاى خود مى نشانيد. همچنين هرگاه پيامبر از سفر باز مى گشت، نخست به سراغ فاطمه مى رفت و او را مى بوسيد.(213)

4 - امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه حضرت فاطمه عليها السلام فرمود:

«هنگامى كه آيه:

«لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً».(214)

فرود آمد، من نيز همانند ديگران، پدرم رسول خدا را با عنوان «يا رسول اللَّه» صدا مى زدم؛ ولى پدرم كه مايل بود به او بگويم: «اى پدر!» چندين مرتبه به من پاسخ نداد. آن گاه فرمود:

فاطمه جان! اين آيه در مورد تو و خاندان و نسل تو نيست؛

«أَنْتِ مِنِّى وَ أَنَا مِنْكِ» «تو از من هستى و من از تو».

اين آيه در باره عناصر ستم پيشه و خشن و گستاخ قريش كه تكبّر مى ورزند نازل شده است. از اين رو، تو مرا با عنوان «پدر» صدا بزن كه قلبم را زنده تر و پروردگارم را خشنودتر مى سازد.» (215)

5 - شخصى از حسين بن روح، نايب خاص امام زمان -

عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف - پرسيد: رسول خدا صلى الله عليه وآله داراى چند دختر بودند؟ فرمود: چهار دختر. پرسيد: كدامين آنان برتر بود؟ پاسخ داد: حضرت فاطمه عليها السلام. پرسيد: با اين كه از همه كوچك تر و مصاحبتش با پيامبر كمتر بود، چرا برتر بود؟ پاسخ داد: به دليل دو موهبت و ويژگى كه خداوند به او ارزانى داشت. سؤال كرد: آن دو موهبت چيست؟ فرمود: نخست آن كه او وارث پيامبر خدا صلى الله عليه وآله است. دوم آن كه نسل آن حضرت از او به وجود آمد. خداوند اين امتيازها را تنها به دليل اخلاص (و پاكى دل) به او ارزانى داشت. (216)

6 - در روايات فراوانى از شيعه و سنى آمده است كه پيامبر صلى الله عليه وآله فرمودند:

«فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّى مَنْ آذاها فَقَدْ آذانِى.» (217)

«فاطمه پاره وجود من است؛ هر كس او را بيازارد، مرا آزرده است.»

اين روايات با تعبيرهاى گوناگون، همگى گواه پيوند عميق و ناگسستنى بين اين پدر و دختر است.

برترين بانوى گيتى

رواياتى فراوان از شيعه و سنى رسيده است كه همگى داراى اين پيام اند: «فاطمه زهرا عليها السلام برترين بانوان جهان است.» اينك به برخى از آنها كه از كتب اهل سنت گزينش شده اند، اشاره مى گردد:

1 - پيامبر خدا صلى الله عليه وآله مى فرمايند:

«خَيْرُ نِساءِ الْعالَمِينَ أَرْبَعُ: مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْران وَ آسِيَةُ بِنْتُ مُزاحِم وَ خَدِيجَةُ بِنْتُ خُوَيلِد وَ فاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّد صلى الله عليه وآله .»(218)

«برترين بانوان گيتى چهار نفرند: مريم، آسيه، حضرت خديجه، و حضرت فاطمه عليها السلام.»

2 - و نيز فرموده اند:

«أفضلُ نِساءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ: خَدِيجَةُ بِنْتُ خُوَيلِد وَ فاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّد وَ آسِيَةُ بِنْتُ مُزاحِم وَ مَرْيَمُ بْنَتُ

عِمْران، رَضِىَ اللَّهُ عَنْهُنَّ أَجْمَعِين.»(219)

«برترين بانوان اهل بهشت: خديجه دختر خويلد، فاطمه دختر محمد، آسيه دختر مزاحم (همسر فرعون) و مريم دختر عمران اند.»

3 - و نيز فرموده اند:

«فاطِمَةُ سَيِّدَةُ نِساءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ أَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ سَيِّدا شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ.»(220)

«فاطمه عليها السلام سالار زنان بهشت و امام حسن و امام حسين سالار جوانان بهشت اند.»

4 - همچنين فرموده اند:

«كَمُلَ مِنَ الرِّجالِ كَثِيرٌ وَ لَمْ يَكْمُلْ مِنَ النِّساءِ اِلّا مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْران، وَ آسِيَةُ بِنْتُ مُزاحِم إِمْرَءَةُ فِرعَون وَ خَدِيجَةُ بِنْتُ خُوَيلِد وَ فاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّد (ص).» (221)

«بسيارى از مردان به (اوج) كمال رسيده اند، ولى از بانوان تنها مريم و آسيه همسر فرعون و خديجه و فاطمه دختر محمد صلى الله عليه وآله به (اوج) كمال نايل آمده اند.»

البته در ميان اين بانوان، بدون شك حضرت فاطمه عليها السلام از همگى آنان برتر است.

ضمن سفارش هاى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله به حضرت على عليه السلام چنين آمده است:

«إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ أَشْرَفَ عَلَى الدُّنْيا فَاخْتارَنِى مِنْها عَلى رِجالِ الْعالَمِينَ، ثُمَّ اطَّلَعَ الثَّانِيَةَ فَاخْتارَكَ عَلى رِجالِ الْعالَمِينَ بَعْدِى، ثُمَّ اطَّلَعَ الثَّالِثَةَ فَاخْتارَ الْأَئِمَّةَ مِنْ وُلْدِكَ عَلى رِجالِ الْعالَمِينَ بَعْدَكَ، ثُمَّ اطَّلَعَ الرَّابِعَةَ فَاخْتارَ فاطِمَةَ عَلى نِساءِ الْعالَمِينَ.»(222)

«به راستى خداوند به دنيا توجه نمود و از ميان مردان گيتى مرا برگزيد؛ بار ديگر توجه نمود و پس از من از ميان مردان جهان تو را برگزيد؛ ديگر بار پس از تو از مردان گيتى امامان از فرزندان تو را برگزيد؛ چهارمين بار نظر كرد و از ميان زنان گيتى فاطمه را برگزيد.»

مفضل مى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: مرا از گفتار رسول خدا صلى الله عليه وآله با

خبر سازيد كه در باره حضرت فاطمه عليها السلام فرمودند: «او سالار زنان گيتى است.» آيا منظور سالار زنان عصر خود اوست؟ پاسخ داد:

«اين مربوط به حضرت مريم است كه سالار زنان عصر خود بود، ولى حضرت فاطمه سالار زنان گيتى از اوّلين تا آخرين است.» (223)

آرى رواياتى كه به صراحت بيانگر اين واقعيت اند كه حضرت فاطمه عليها السلام بر ساير زنان گيتى برترى دارد، فراوان و متواترند، و ده ها دانشمند و حديث شناس شيعه و سنى در كتاب هاى معتبر خود آنها را نقل كرده اند.(224)

افزون بر روايات، با مقايسه آياتى كه مربوط به آن بانوى گرانمايه است و آياتى كه در باره بانوان نمونه و شايسته ديگر، نظير حضرت مريم و آسيه است، روشن مى گردد كه حضرت فاطمه عليها السلام در پيشگاه الهى تا چه اندازه موقعيتى ممتاز و ويژه دارد.

حال با اين همه مجد و عظمت و شكوه، آيا سزاوار نبود كه رسول خدا صلى الله عليه وآله او را بيش از ديگران دوست بدارد و تكريم نمايد؟ آيا سزاوار بود پس از رحلتش، بيدادگران امت آن همه ستم و آزار در حقّ او روا دارند؟

سينه اى كز معرفت گنجينه اسرار بود

كى سزاوار فشار آن در و ديوار بود

اتحاد وجودى

كمال و نقص هر موجودى، به طور مستقيم به بود و نبودِ كامل اعضاى تشكيل دهنده آن مربوط است، و هيچ موجودى كامل نيست مگر هنگامى كه فرد فرد اعضايش به طور كامل آن را همراهى نمايد همچنان كه فقدان كمترين عضو از اعضاى آن، به مثابه ناتمامى و نقصى است كه در آن موجود پديدار مى گردد.

اينك بنگر منزلت و شكوه بانوى بانوان و ناقه سوار پيشتاز بهشتيان

را كه به منزله پاره تن كامل ترين انسان ها و روح و جان رسول خدا صلى الله عليه وآله است كه جدايى افكندن ميان آن بزرگوار و دختر گرامى اش امكان پذير نيست.

دانشمندان و حديث شناسان شيعه و سنى رواياتى فراوان در اين باره از رسول خدا صلى الله عليه وآله نقل كرده اند كه برخى از آنها يادآورى مى شود:

1 - «فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّى مَنْ سَرَّها فَقَدْ سَرَّنِى وَ مَنْ ساءَها فَقَدْ ساءَنِى.»(225)

«فاطمه پاره وجود من است. هر كس او را شاد نمايد، مرا مسرور نموده، و هر كس او را ناراحت كند، مرا ناراحت ساخته است.»

2 - روزى رسول خدا صلى الله عليه وآله از خانه بيرون آمد و در حالى كه دست مبارك فاطمه عليها السلام را گرفته بود، فرمود:

«هر كس اين بانو را مى شناسد كه شناخته، و هر كس او را نمى شناسد، بداند كه او فاطمه دختر محمد است. او پاره وجود من و قلب (و روح) من است كه در درونم قرار دارد.

هر كس او را آزار دهد، مرا اذيت نموده، و آن كه مرا آزار دهد، خدا را اذيت كرده است.» (226)

آن دو بزرگوار بسان يك روح در دو كالبدند كه جدايى افكندن ميان آنان، در واقع، جدا ساختن روح و جسم است.

3 - «إِنَّ فاطِمَةَ شَجْنَةٌ مِنِّى يُؤْذِينِى ما آذاها وَ يَسُرُّنِى ما سَرَّها (227) وَ إِنَّ اللَّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى لَيَغْضِبُ لِغَضَبِ فاطِمَةَ وَ يَرْضى لِرِضاها.»(228)

«به راستى فاطمه شاخه اى از درخت وجودى من است. آنچه او را آزرده سازد، مرا آزرده مى كند، و آنچه باعث شادمانى او شود، مرا شادمان مى نمايد، همانا خداوند متعال به خشم فاطمه غضب مى كند و به خشنودى او

خشنود مى گردد.»

نكته مهم آن كه در اين حديث شريف نمى فرمايد: «هنگامى كه فاطمه عليها السلام غضب مى نمايد خدا خشم مى كند» بلكه مى فرمايد: «خداوند با خشم فاطمه غضب مى نمايد». اگر حضرت فاطمه عليها السلام از گناه، لغزش، خطا، هوا و هوس مصون نبود، رضا و غضب او، رضا و غضب خداوند نمى شد. اين بالاترين مقام عصمت است؛ زيرا رضا و غضب هرگاه از حدّ حيوانى و عقلانى بگذرد، به مرحله الهيّت مى رسد، و در آن مرحله، رضا و خشم او رضا و خشم خداوند مى شود.

بنا بر اين، آن بانو داراى درجه اى از عصمت بود كه حتى حضرت عيسى و موسى و ابراهيم عليهم السلام به آن نرسيده بودند.(229)

4 - «فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّى يُؤْذِينِى ما آذاها وَ يَنْصِبُنِى ما أَنْصَبَها.»(230)

«فاطمه پاره تن من است. آنچه او را بيازارد، مرا آزرده سازد، و آنچه او را به زحمت اندازد باعث دشوارى من گردد.»

نظاير اين روايات را ده ها دانشمند و حديث شناس معروف شيعه و سنى در كتاب هاى خود نقل كرده اند كه به حد تواتر مى رسند. براى طولانى نشدن بحث، از نقل همه آن ها خوددارى مى شود.(231) تنها علامه امينى رحمه الله در كتاب الغدير و كتاب فاطمة الزهراء عليها السلام (232) حدود شصت نفر از بزرگان و حديث شناسان و مفسران و تاريخ نويسان سنى را نام مى برد. ايشان بعد از نقل برخى از اين احاديث و نام بردن شمارى از علماى سنى كه آنها را در كتاب هاى خود آورده اند، مى نويسند:

«مطلب مورد بحث نزد علماى اهل سنت نيز بسيار حائز اهميت است، و به اين روايات كه ذكر شد، به طور صريح استدلال نموده و ثابت كرده اند كه هر كس

به حضرت زهرا عليها السلام محبت نداشته يا به نحوى او را آزرده باشد، كافر است؛ لذا ما اين موضوع را عميقاً بررسى مى كنيم:

گاهى مطلبى را فقط معتقدان به مذهبى عنوان مى كنند ولى گاهى موضوعى، صد در صد عمومى و اسلامى است. با توجه به مدارك و اسنادى كه از دانشمندان شيعه و سنى نقل شد، كاملاً ثابت مى شود اين يك مطلب اسلامى است كه هر كس حضرت صدّيقه زهرا سلام اللَّه عليها را آزار دهد و آن حضرت از او دل آزرده و ناخشنود شود، كافر است.

روايتى است فوق العاده مهم و حيرت انگيز از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله كه فرمودند:

«إِنَّ اللَّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى يَغْضِبُ لِغَضَبِ فاطِمَةَ وَ يَرْضى لِرِضاها.»

«همانا خداوند متعال به خشم فاطمه عليها السلام غضب مى كند و به خشنودى او خشنود مى گردد.»

در روايتى ديگر، به حضرت فاطمه عليها السلام فرمودند:

«إِنَّ اللَّهَ يَغْضِبُ لِغَضَبِكِ وَ يَرْضى لِرِضاكِ.»

«اى فاطمه! خداوند با خشم تو خشم مى نمايد، و با خشنودى تو خشنود مى گردد.»

اين دو روايت عجيب را شمارى بسيار از دانشمندان اهل سنت نقل كرده اند...

با توجه به اين كه هر انسانى حالاتى مختلف دارد و در هر ساعت، دستخوش تحولاتى گوناگون است، از اين رو معقول نيست كه كسى در تمام لحظات زندگانى با وجود آن همه دگرگونى ها، هميشه و همه جا مورد توجه خدا باشد و رضايتش رضاى خدا، و غضبش خشم خدا، مسرّتش خشنودى خدا، محبتش دوستى خدا، و دشمنى با او دشمنى با خدا باشد، و بر هر كس به چشم حقارت نگاه كند خدا نيز با نظر حقارت بر او بنگرد؛ مگر اين كه آن شخص صاحب مقام ولايت مطلقه بوده باشد؛ و

همان مقامى را كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و امير مؤمنان عليه السلام دارا بودند داشته باشد. تنها در اين صورت، اين موضوع معقول به نظر مى رسد.

عدم توجه به شئون ولايت موجب شده است كه سنى ها معتقد باشند:

«پيامبر اكرم نيز همانند ساير مردم دشنام و ناسزا مى گويد و خشمناك مى شود.»

... و بالاخره سخن را به جايى رساندند كه وقتى پيامبر صلى الله عليه وآله در بستر مرگ بود به او گفتند:

«إِنَّ الرَّجُلَ لَيَهْجُر»؛ «اين مرد هذيان مى گويد.»

حضرت فاطمه عليها السلام وجود مقدسى است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله تا آخر عمر او را به تمام امتش معرفى نمود و مقامات معنوى اش را بيان فرمود.

چنان كه گفته شد، كاملاً روشن و مبرهن است آن بشرى كه محبتش محبت خدا، اطاعتش اطاعت خدا، رضايتش خشنودى خدا، مخالفتش نافرمانى خدا، سخطش سخط خدا، غضبش خشم خداست، بايد صاحب مقام شامخ ولايت مطلقه باشد. در نتيجه، هر كس به صاحب ولايت ايمان نياورد و محبتش را در دل نداشته باشد، كافر است. اين مطلبى است كه علماى اهل سنت نيز به آن ايمان و اعتقاد دارند. در اينجا نقل بعضى از عبارات آنان مفيد و ضرورى است...».(233)

بخارى، از حديث شناسان متعصب اهل سنت، در كتاب صحيح خود چنين روايت مى كند:

«بعد از وفات رسول خدا، حضرت فاطمه نزد ابوبكر آمد و از او ارث پدرش را درخواست كرد. ابوبكر گفت: پيامبر فرمود:

«لا نُوَرِّثْ، ما تَرَكْناهُ صَدَقَةٌ.»

«ما چيزى به ارث نمى گذاريم؛ هرچه بگذاريم صدقه است».

حضرت فاطمه خشمگين شد و از او دورى گزيد و پيوسته به همين حال بود تا از دنيا رفت.» (234)

بخارى همين روايت را

در باب غزوه خيبر نقل نموده و در ادامه آورده است:

«ابوبكر به درخواست حضرت فاطمه اعتنا نكرد. حضرت فاطمه از وى ناراحت شد و از او دورى جست تا از دنيا رفت. آن حضرت بعد از پيامبر شش ماه زنده بود. چون از دنيا رفت، شوهرش على شبانه او را دفن نمود و بر او نماز گزارد؛ زيرا زهرا وصيت نمود كه او را در شب دفن نمايد و ابوبكر را با خبر نسازد.» (235)

حال با توجه به اين روايات و آيه شريفه:

«إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِى الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِيناً».(236)

اصحاب سقيفه چه پاسخى خواهند داشت؟ و شما خوانندگان منصف، پس از نگرشى ژرف، چگونه داورى مى كنيد؟!

عصمت كُبرا

عصمت؛ مصونيت و محفوظ بودن است. منظور از معصوم، شخص با عظمتى است كه در اثرِ داشتن كمالات نفسانى، از خطا، اشتباه، لغزش و گناه در امان باشد. البته عصمت همانند ساير ملكات نفسانى، درجاتى دارد كه خاتم پيام آوران صلى الله عليه وآله و جانشينان و دختر گرانمايه اش عليهم السلام از بالاترين درجات آن برخوردارند.

عالمان شيعه متفق اند كه حضرت فاطمه عليها السلام داراى ملكه عصمت بوده و «عصمت كبرا» از القاب آن حضرت است، اما برخى منكر اين حقيقت اند.

گرچه براى ما دنبال كردن اين بحث دشوار است؛ چه آن كه حضرت فاطمه عليها السلام داراى مقام ولايت كليه الهيه و مظهر تمام اسما و صفات پروردگار است، و در اقيانوس بى كرانه وجودى او، فضايل و كمالات چنان موج مى زند كه نه تنها مانند پدر و شوهرش از مقام عصمت برخوردار است، بلكه عՙŘʠ آفرين است؛ يعنى هر كس بتواند از درياى معرفت و

محبت او جرعه اى بنوشد، مى تواند به درجه اى از عصمت نايل آيد. اكنون براى اتمام حجت بر منكران فضايل آن بانوى كرامت، به برخى آيات و روايات در باره عصمت آن حضرت اشاره مى گردد:

1 - آشكارترين آيه بر وجود عصمت فاطمه زهرا عليها السلام آيه تطهير است كه اراده خداى بزرگ و آفريدگار گيتى به طهارت ظاهرى و باطنى اين پنج بزرگوار تعلق گرفته است.(237)

چنان كه اشاره شد، «رجس» در گناه خلاصه نمى شود، و اين بزرگواران از هر گونه نقصى، پاك و پاكيزه اند. آنان نه تنها گناه نمى كردند و افكارشان آلوده نبود، بلكه از نسيان، خطا، لغزش و ساير چيزهايى كه براى انسان نقص به شمار مى آيد و با پاكى و قداست سازگار نيست، مصون بودند.

در زيارت جامعه كبيره چنين آمده است:

«عَصَمَكُمُ اللَّهُ مِنَ الزَّلَلِ وَ آمَنَكُمْ مِنَ الْفِتَنِ وَ طَهَّرَكُمْ مِنَ الدَّنَسِ وَ أَذْهَبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَكُمْ تَطْهِيراً»

«خداوند شما را از لغزش ها حفظ نمود، و از فتنه ها و انحرافات در امان داشت، و از آلودگى ها پاك ساخت، و پليدى را از شما دور كرد و شما را كاملاً پاك و پاكيزه گردانيد.»

پيشوايان معصوم عليهم السلام براى اثبات عصمت، به همين آيه شريفه استدلال مى كردند. امير مؤمنان عليه السلام براى ردّ گفتار ابوبكر - كه از صدّيقه كبرا عليها السلام درخواست گواه براى فدك كرد - و اثبات عصمت همسر سرفرازش به همين آيه استدلال كرده، فرمودند:

«تو شهادت و گواه خداوند را رد كردى و شهادت ديگران را پذيرفتى. خداوند بزرگ به طهارت و عصمت اين بانو گواهى داده است. هرگاه گواه خداوند را رد كنى و گواهى ديگر را بپذيرى، نزد خداوند از كافران به

شمار آيى.» (238)

حال ديگر جاى شك در عصمت آن بانوى فرزانه براى بد انديشان باقى نمى ماند، مگر كسى كه تاريكى تعصبات جاهلى وجود او را فرا گرفته و چشمان بصيرتش كور و از درك حقايق عاجز باشد.

2 - پيش تر اشاره شد كه مراد از «نساءنا» در آيه مباهله، فاطمه زهرا عليها السلام است. و بايد توجه داشت كه مباهله كارى عادى نيست و با افراد عادى نمى توان دست به مباهله زد و طرف مقابل را مغلوب و رسوا ساخت؛ به ويژه آن كه كفر و اسلام به مقابله با يكديگر برخاسته، سرنوشت اسلام به اين مباهله گره خورده بود. اگر رسول خدا صلى الله عليه وآله در اين قضيه پيروز نمى شد، براى هميشه اسلام نابود مى گشت. بنا بر اين، بايست كسانى براى اين مباهله حاضر مى شدند كه از جانب پروردگار انتخاب شده باشند و از نظر شايستگى بسان پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله باشند (و لذا از اميرمؤمنان عليه السلام به «أنفسنا» تعبير شده است). از اين رو، لياقت حضور در اين مباهله، امرى است خطير و فراتر از عصمت.

گفتنى است اكثر آياتى كه براى اثبات فضايل بانوى گرامى اسلام آورده شده، براى عصمت ايشان نيز مى تواند دليل باشد؛ اما به منظور طولانى نشدن بحث، از توضيح و تفصيل در اين باره خوددارى مى شود.

3 - شمارى از روايات، آن بانوى فرزانه را همتا و كفوِ حضرت على عليه السلام معرفى مى نمايد كه برخى از آنها پيش تر آورده شد؛ از جمله:

«اگر حضرت على عليه السلام آفريده نمى شد، براى حضرت فاطمه عليها السلام همتا و كفوى وجود نداشت.»

در تعبيرى ديگر چنين آمده است:

«اگر حضرت على عليه السلام

همسر آن بانو نمى شد، تا روز رستاخيز در زمين برايش كفو و همتايى از آدم به بعد يافت نمى شد.»

اگر كسى معصوم نباشد، چگونه ممكن است همتا و همشأن حضرت على عليه السلام باشد كه با ادله محكم، معصوم بوده است؟ با توجه به اين كه در حديث اخير، فاطمه عليها السلام از همه انبيا عليهم السلام برتر دانسته شده، آيا معقول است كه انبيا معصوم باشند و كسى كه از آن بزرگوار برتر و بالاتر است معصوم نباشد؟!(239)

4 - رواياتى كه اثبات مى نمايد رضا و خشم فاطمه، رضا و خشم خداوند است نيز بر عصمت آن حضرت دلالت مى كند. چنان كه گفته شد، بشر حالاتى مختلف دارد و در هر لحظه دستخوش تحولات گوناگون مى شود، و معقول نيست كه آدمى در تمام لحظات زندگى، خشنودى اش خشنودى خدا و خشم او خشم خدا باشد؛ مگر اين كه داراى ملكه عصمت و صاحب مقام ولايت كليه الهيه باشد و در تمام حالات، از خطا، نسيان، لغزش و گناه مصون باشد. اين امر، مقامى بالاتر و فراتر از عصمت انبيا را براى حضرت فاطمه عليها السلام اثبات مى نمايد، كه عقل بشر از درك آن عاجز است.

5 - روايات فراوان و متواترى كه شيعه و سنى در بخش فضايل و مناقب و نيز روايات متواترى كه در قسمت خلقت و نور وجودى آن بانوى گرانمايه آورده اند، بيانگر اين مطلب است كه دختر فرزانه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله داراى مقام شامخ ولايت عُظماست، و همان ملاك ها و معيارهاى والايى كه در پدر بزرگوار و شوهر گرامى اش وجود داشت، در او نيز به خوبى مشاهده مى شود، و آن بانو برترين و والاترين

مقام عصمت را دارا بود. حال آيا معقول است كسى كه وجود او منشأ خلقت پيامبر خدا صلى الله عليه وآله و على مرتضاست و از اين آب و خاك نيست و نور وجودى اش از شعاع نور پر فروغ الهى است و ناقه سوار پيشتاز بهشتيان است، از حضرت حق نافرمانى نمايد؟!

6 - رواياتى فراوان، آن بانوى گرامى را از همه انبيا - جز پدر گرامى اش - و از فرشتگان الهى برتر و والاتر معرفى مى نمايد. آيا امكان دارد كسى با عصيان و لغزش و خطا، از انبيا و ملائكه كه همگى با برهان قاطع معصوم اند، برتر و بالاتر باشد؟! آيا سزاوار است گهواره جنبان كودكانشان؛ يعنى ملائكه، معصوم باشند ولى خود ايشان معصوم نباشند؟!(240)

7 - روايات بى شمارى نيز از شيعه در اين باره نقل شده و عصمت آن بانوى سرافراز را اثبات مى نمايد. (241) هرچند مخالفان، اين روايات را نمى پذيرند و از قبول آنها خوددارى مى كنند.

از مسائل بهت انگيز و شگفت آور آن كه بسيارى از مخالفان، با اين روشنى و آشكارى حاضر به پذيرش و اعتراف به اين واقعيت نبودند كه بانوى بانوان كه در اوج كمال و شرافت است از ملكه عصمت حتى مرتبه نازله اش برخوردار است. آنان اين حقيقت روشن را به خاطر انگيزه جاهلى و تعصبات مذهبى و سرپوش گذاشتن به اعمال ننگين بيدادگران و جاه طلبان، منكر شده اند!

و چه بسيارند دنيا طلبان كه در اثر حسد و كينه اى كه به اهل بيت پيامبر خدا عليهم السلام دارند، ناجوانمردانه حقوقشان را پايمال نموده، فضيلت ها و مناقب و مقامات آن بزرگواران را منكر شده، تا چشمه وجودشان را از درخشش و جوشش باز دارند و

شگفت آورتر آن كه در موارد فراوانى، فضايل آن بزرگوار را به ديگران نسبت داده اند غافل از اين كه نور الهى هرگز خاموش شدنى نيست.

اما شما اى پژوهشگران حق جو! اگر به ديده انصاف به رواياتى كه شخصيت والاى آن بانو را ترسيم مى نمايد بنگريد، هرگز سخنان ساختگى و بى اساسى كه دست هاى خيانت و تعصب و جهل، آنها را ساخته و پرداخته و زبان هاى كينه و دشمنىِ دروغ سازان، آنها را گفته و بافته است، شما را گمراه نمى سازد.

مُصحَف فاطمه عليها السلام

از بالاترين و والاترين مقامات و امتيازات حضرت زهرا عليها السلام، فرود آمدن فرشتگان و آوردن گنجينه هاى علوم نخستين و واپسين براى اوست كه از آن به «مصحف» تعبير شده، و از نظر اهميت و ويژگى، بسان وحى براى پيامبران الهى است.(242)

ابوبصير گويد: به محضر امام صادق عليه السلام مشرف شدم و عرض كردم: قربانت گردم، از شما سؤالى دارم. آيا در اينجا كسى (نا محرم) هست كه سخنم را بشنود؟ آن حضرت، پس از بالا زدن پرده اتاق فرمودند: هر چه مى خواهى بپرس. گفتم: قربانت شوم، شيعيان شما روايت مى كنند كه رسول خدا صلى الله عليه وآله به حضرت على عليه السلام هزار باب علم آموخت كه از هر باب آن هزار باب گشوده مى شد... سوگند به خدا علم (كامل) اين است!

آن حضرت ساعتى تأمل كرده، فرمودند: آن علم است، ولى علم (كامل) نيست. آن گاه فرمودند:

«... به راستى مصحف حضرت فاطمه نزد ماست. مردم چه مى دانند مصحف فاطمه چيست؟

عرض كردم: مصحف فاطمه چيست؟

فرمودند:

مصحفى است سه برابر قرآن كه در دست شماست...» (243)

امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

«... حضرت فاطمه عليها السلام پس از رحلت پدر، چنان غم و اندوه داشت كه جز

خداوند بزرگ كسى اندازه اش را نمى دانست. از اين رو، فرشته اى فرو فرستاد كه او را دلدارى دهد و با ايشان سخن گويد. حضرت فاطمه عليها السلام جريان را به امير مؤمنان عليه السلام گزارش داد. آن حضرت فرمودند: هر گاه آمدنِ فرشته را احساس نمودى و صدايش را شنيدى، به من بگو. حضرت فاطمه عليها السلام حضرت على عليه السلام را از آمدنِ فرشته با خبر مى ساخت و امير مؤمنان عليه السلام هر چه مى شنيد، مى نوشت، تا مصحفى پديد آمد... در آن مصحف، چيزى از حلال و حرام نيست، بلكه در آن، آگاهى از روى دادهاى آينده است. (244)

در روايتى ديگر از آن حضرت آمده است:

«... حضرت فاطمه عليها السلام پس از رحلت پيامبر خدا صلى الله عليه وآله 75 روز در اين جهان زندگى نمود و از سوگ پدر سخت اندوه زده بود؛ لذا مدام جبرئيل فرود مى آمد و ضمن تسليت و دلدارى به آن بانو، او را از پدر و جايگاه ايشان و روى دادهايى كه پس از او در باره ذريّه اش رخ خواهد داد، با خبر مى ساخت و حضرت على عليه السلام آن ها را مى نوشت. و همين، «مصحف فاطمه» است. (245)

روشن است كه براى آفريدگار هستى بخش دشوار نيست كه سرور زنان گيتى را از همه رويدادها و حوادثى كه اتفاق مى افتد، آگاهى بخشد. و او بر هر كارى تواناست.

دانش گسترده

پيش تر اشاره شد كه حضرت زهرا عليها السلام در مقام محدّثه و هم صحبت شدن با فرشتگان، با امير مؤمنان عليه السلام و يازده معصوم ديگر شريك است. احراز اين مقام، جز براى ولىّ، امكان پذير نيست. چون آن بانو وليّة اللَّه است، در سايه مقام

ولايتش فرشتگان الهى با او سخن مى گفتند و بسيارى از حقايق و علوم آسمانى و حوادث و روى دادهاى آينده را برايش بازگو مى كردند.

افزون بر دانش و آگاهى گسترده كه خداوند به آن بانوى سرفراز الهام مى فرمود يا فرشتگان بر قلب مطهرش فرود مى آوردند، علوم ربّانى و معارف آسمانى را از سرچشمه وحى و درياى بى كران؛ يعنى پدر بزرگوارش، فرا مى گرفت؛ زيرا فاطمه و شوهرش نزديك ترين انسان ها به پيامبر خدا صلى الله عليه وآله بودند و رابطه آن دو با رسول اللَّه، مانند رابطه بدن با روح بود. از اين رو، آن آموزگار الهى، درهاى علوم ربّانى را برايشان مى گشود و آنان را به معارف آسمانى و برترين ارزش هاى انسانى، رهنمون مى ساخت.

بنا بر اين، دانش آن بانو الهامى و افاضه اى از حضرت حقّ و برگرفته از سرچشمه وحى الهى بوده است، و علم فاطمه عليها السلام همان علم على، و علم على و فاطمه و فرزندان معصومشان از علم پيامبر، و دانش پيامبر برگرفته از دانش الهى است.

از حضرت سلمان نقل شده است كه عمّار به من گفت: آيا مى خواهى چيزى شگفت آور را برايت نقل كنم؟ گفتم: اى عمّار! نقل كن. گفت:

«من گواه بودم كه روزى على بن ابى طالب عليه السلام بر فاطمه عليها السلام وارد شد. هنگامى كه چشمان فاطمه عليها السلام بر آن حضرت افتاد، فرمود:

«أُدْنُ لِاُحَدِّثُكَ بِما كانَ وَ بِما هُوَ كائِنٌ وَ بِما لَمْ يَكُنْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ...»

نزديك بيا تا به تو بگويم كه (در جهان هستى) چه بوده و چه هست و تا روز رستاخيز چه خواهد شد...» (246)

پيامبر خدا صلى الله عليه وآله مى فرمايد:

«إِنَّ اللَّهَ جَعَلَ عَلِيّاً وَ زَوْجَتَهُ وَ

أَبْناءَهُ حُجَجَ اللَّهِ عَلى خَلْقِهِ وَ هُمْ أَبْوابُ الْعِلْمِ فِى أُمَّتِى، مَنِ اهْتَدى بِهِمْ هُدِىَ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ.»(247)

«به راستى خداوند حضرت على و همسرش فاطمه و فرزندان او را حجت هاى خويش بر بندگانش قرار داد. آنان دروازه هاى دانش در ميان امت من هستند. هر كس هدايت و رستگارى را از آنان بجويد، به راه راست رهنمون مى گردد.»

بهترين نمونه و گواه بر علم بى كران حضرت فاطمه عليها السلام همان خطبه ها و احاديثى است كه از ايشان به يادگار مانده است؛ (248) به ويژه خطبه پر محتوا و تاريخ ساز او كه در مسجد پدرش، در احتجاج با خليفه اول ايراد كرد. خطبه اى كه مى توان بند بند آن را با فقرات خطبه هاى امام على عليه السلام در نهج البلاغه مقايسه نمود. بى دليل نيست كه آن بانو را «امّ العلوم» و «امّ الفضائل» لقب داده اند.

متأسفانه حوادث غمبار و وضعيت حساس بعد از پدر بزرگوارش و زندگى كوتاه آن بانو، ما را از علوم و حقايق و معارف بلند ايشان محروم كرد. اگر بيش از اين مى زيست و فرصت كافى و آزادى لازم را در اختيار داشت، بى شك جهان را از دانش واقعى و معارف الهى لبريز مى ساخت. با اين همه، جاى شگفت است كه برخى معاندان مطالبى را بيان مى كنند كه جز آبرو ريزى براى خودشان، ثمره اى در بر ندارد.

زهد حضرت زهرا عليها السلام

زندگى سراسر افتخار حضرت فاطمه عليها السلام، همانند شوهر گرامى اش، در زهد و بى رغبتى به ارزش هاى مادى و دنياى زودگذر تبلور يافته بود.(249)

آن بانوى گرامى در زهد و بى رغبتى به امور مادى از پدر بزرگوارش خاتم پيام آوران و شوهر سرافرازش امير مؤمنان الگو گرفته بود.

سراسر زندگى پرفراز و

نشيبش، گواهى صادق بر زهد اوست، تا آنجا كه دوست و دشمن به آن شهادت داده اند. اينك نمونه هايى را كه پيش از اين نيز به برخى از آنها اشاره شده، يادآور مى شويم:

شيوه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله چنين بود كه هرگاه از سفر باز مى گشت، نخست به خانه حضرت فاطمه عليها السلام وارد مى شد و مدتى طولانى در كنارش مى ماند.(250)

در يكى از سفرها حضرت فاطمه عليها السلام از غنايمى كه سهم شوهرش على عليه السلام بود، دو دستبند نقره و گلوبند و دو گوشواره و پرده اى براى در خانه - براى تشريف فرمايى پدر و همسرش - تهيه ساخت. هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله از سفر بازگشت و مثل هميشه نخست به خانه فاطمه عليها السلام رفت، اصحاب و ياران در بيرون خانه منتظر بودند، چون آن حضرت بسيار مكث مى نمود. اما آن روز پيامبر بى درنگ از خانه بيرون آمد و با ناراحتى (به مسجد رفت و) كنار منبر نشست.

حضرت فاطمه عليها السلام پنداشت كه تهيه اين ها پسندِ خاطر پدرش نيست؛ لذا همه را (به وسيله امام حسن و امام حسين عليهما السلام) نزد آن حضرت فرستاد و فرمود: دختر شما سلام مى رساند و مى گويد: همه را در راه خدا انفاق كنيد.

چون فرستادگان نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله مشرف شدند و جريان را به عرض ايشان رسانيدند، آن حضرت سه مرتبه فرمود: پدرش به قربانش. دنيا زيبنده محمد و آل محمد نيست. اگر دنيا نزد خداوند به اندازه بال پشه اى ارزش داشت، جرعه آبى به كافر نمى داد.

آن گاه برخاست و به منزل حضرت فاطمه عليها السلام رفت.(251)

آرى، ثروت و زرق و برق دنيا در

نظر آن بانو حقير جلوه مى كرد، و ايشان به امكاناتى ناچيز و خوراك و پوشاكى اندك قناعت مى نمود، و اگر درآمدى به دست مى آمد، تهيدستان را بر خود مقدم مى داشت.

جابر بن عبد اللَّه مى گويد:

«روزى نماز عصر را با رسول خدا صلى الله عليه وآله خوانديم. پس از نماز، آن حضرت در محراب نشست و مردم بر گردش حلقه زدند. ناگاه سالخورده اى از مهاجرين عرب به مسجد وارد شد. لباسى كهنه و پاره بر تن داشت و بر اثر پيرى و ناتوانى، توان كنترل خويش را نداشت. آن حضرت از حالش جويا شد. عرض كرد: سخت گرسنه ام، سيرم نماييد؛ لباس ندارم مرا بپوشانيد؛ تهيدستم مرا بى نياز سازيد.

پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: خود چيزى ندارم تا به تو كمك كنم، اما از آنجا كه «هر كس ديگرى را به كارى نيك راهنمايى كند، بسان انجام دهنده آن است» تو را به خانه كسى رهنمون مى كنم كه خدا و پيامبرش را دوست مى دارد و خدا و پيامبر نيز او را دوست مى دارند و خدا را بر خويش مقدم مى دارد. اينك به خانه دخترم فاطمه برو؛ و به بلال دستور داد او را راهنمايى كند.

صحرا نشين همراه بلال به راه افتاد. هنگامى كه به خانه حضرت فاطمه عليها السلام رسيد، با صداى رسا ندا داد: سلام بر شما خاندان رسالت! و بر شما كه سرايتان جايگاه رفت و آمد فرشتگان و محل فرودِ جبرئيل امين و نزول قرآن از نزد پروردگار عالميان است. آن بانو پاسخ او را داد و پرسيد: تو كيستى؟ گفت: مرد سالخورده اى هستم كه به محضر پدرت، سرور انسان ها، مشرف شدم. اينك برهنه و گرسنه ام، به من

كمك كنيد.

آن هنگام، سومين روزى بود كه حضرت فاطمه و حضرت على و رسول خدا عليهم السلام غذايى نخورده بودند، و اين جريان را رسول خدا صلى الله عليه وآله مى دانستند...

آن بانوى بانوان گردن بندى را كه در گردن داشت - كه هديه فاطمه دختر عمويش حمزه سيد الشهداء بود - به صحرا نشين داد و فرمود: بگير و بفروش. اميد است خداوند بهتر از آن را به تو ارزانى كند.

مرد سالخورده آن را گرفت و به مسجد باز گشت؛ در حالى كه پيامبر هنوز در حلقه ياران نشسته بود. پير مرد جريان را به عرض رسانيد. آن بزرگوار گريست و فرمود: چگونه خدا به تو خير ندهد (و گره از كار تو نگشايد) در حالى كه آن را فاطمه دختر محمد، سرور بانوان به تو بخشيده است.

عمّار ياسر عرض كرد: اى پيامبر خدا! آيا اجازه مى دهيد اين گردن بند را بخرم؟... (و به اجازه پيامبر آن را خريد).

به هر حال، عمّار گردن بند را از آن مرد گرفت و با مشك عطرآگين ساخت و در برد يمانى پيچيد و به غلام خويش - كه نامش «سهم» و از غنايم خيبر بود - سپرد و گفت: اين را به پيامبر خدا تقديم نما و خودت نيز از اين پس در خدمت آن حضرت باش.

غلام آن را نزد پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله آورد و پيام عمّار را به عرض ايشان رساند. آن حضرت فرمود: نزد دخترم فاطمه برو و گردن بند را به او تقديم دار و خودت نيز در خدمت او باش.

غلام گردن بند را نزد حضرت فاطمه عليها السلام برد و پيام آن حضرت را رسانيد. آن بانوى گرامى گردن بند

را گرفت و غلام را در راه خدا آزاد ساخت.

غلام از اين جريان خنديد. حضرت فاطمه عليها السلام از علت خنده اش سؤال كرد. پاسخ داد: بركت فراوان اين گردن بند مرا به خنده افكند كه گرسنه اى را سير نمود، برهنه اى را پوشانيد، و تهيدستى را بى نياز ساخت، بنده اى را آزاد نمود و در آخر به صاحبش بازگشت.» (252)

روزى حضرت فاطمه عليها السلام از رسول خدا صلى الله عليه وآله تقاضاى انگشترى نمود. آن حضرت فرمود: نمى خواهى تو را به بهتر از آن آگاهى دهم؟ پس از نماز شب، خواسته ات را از خداه بخواه، برآورده مى شود.

حضرت زهرا طبق دستور پدر عمل نمود. چنين ندا آمد: اى فاطمه! آنچه مى خواهى زير سجاده ات است. سجاده را كنار زد، انگشترى گرانبها از ياقوت يافت. آن را با خوشحالى در دست كرد. شب بعد در عالم خواب ديد كه در بهشت است؛ در مقابل سه قصر زيبا كه در بهشت مانندش را نديده بود. آن بانو پرسيد: اين قصرها از كيست؟ پاسخ دادند: براى فاطمه دختر محمد صلى الله عليه وآله است. با خوشحالى داخل يكى از آن قصرها شد. در آنجا تختى را ديد كه تنها سه پايه داشت. فاطمه عليها السلام پرسيد: چرا سه پايه دارد؟ پاسخ دادند: صاحبش از خداوند انگشترى تقاضا نموده است. از اين رو، يكى از پايه ها به صورت انگشترى براى او درآمده است.

بامداد خدمت رسول خدا صلى الله عليه وآله مشرف شد و جريان را نقل كرد. پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود:

«اى خاندان عبدالمطلب! دنيا زيبنده شما نيست. براى شما تنها سراى جاودانه آخرت است. وعده گاه شما بهشت خواهد بود. چه مى كنيد با دنيا

كه آن فريبنده اى گذرا بيش نيست».

آن گاه دستور داد كه دخترش آن انگشترى را زير سجاده بگذارد. او نيز همين كار را كرد. چون بر روى سجاده اش خوابش برد، در عالم خواب ديد كه داخل همان قصر بهشتى شده است، اما اين بار تخت چهار پايه دارد. وقتى از علت اين امر سؤال كرد، پاسخ دادند: صاحبش انگشترى را پس فرستاد و پايه هاى تختش كامل شد.(253)

شكيبايى و استقامت

زندگى، درياى متلاطم و حيرت انگيزى است كه پى در پى با امواج حوادث زير و رو مى شود. در نظام آفرينش، انسان بلكه هر پديده اى، از نخستين روزى كه جامه هستى مى پوشد، تا هنگامى كه به اوج كمال خود مى رسد، در دامان مبارزه با مشكلات پرورش مى يابد.

در اين ميان، اولياى الهى در پرتو ايمانى استوار و اراده اى پولادين و روحى مطمئن و آرام، امواج سهمگين دشوارى ها را درهم مى شكنند؛ چه آن كه خوب مى دانند اينجا سراى جاودانه نيست؛ زوال نعمت ها و روى آوردن بلاها همه زودگذر و به اراده حكيمانه الهى خواهد بود. همه از آنِ خداييم و به سوى او باز مى گرديم.

روزگار به گردش خويش ادامه مى داد و حكمت آفريدگار گيتى بر آن قرار گرفته بود كه زندگى دخت گرانمايه پيامبرش از آغاز تا پايان، به رنج ها و مشكلات فراوان آميخته باشد. در مقابل، آن بانوى فرزانه با گام هاى استوار و استقامت بى نظير، و روح مطمئن و آرام، و تسليم بى مثالش، آنها را يكى پس از ديگرى پشت سر مى نهاد، و نه تنها با آغوش باز سختى ها را به جان مى خريد، بلكه همواره سپاسگزار پروردگار بود.

دختر پيامبر در مشكلات و رخ دادهاى ناگوار، همواره در كنار پدر بزرگوارش بود. آن گاه كه

دشمن خاكستر بر سر و رويش مى ريخت، با چشمانى گريان آن ها را از سيماى پدر مى زدود، و در آن هنگام كه يكى از مشركان در حال سجده با بچه دان شترى به آن حضرت جسارت نمود، پيش رفت و با دستان كوچك خويش لباس پدر را پاك كرد و بر آن گمراهان لعن فرستاد و عمل زشتشان را محكوم ساخت.

هنوز چند سالى از عمر شريفش سپرى نشده بود كه ناگهان با رحلت جانسوز مادر گرانمايه اش حضرت خديجه رو به رو شد؛ فاجعه اى كه غم و رنج آن براى هميشه بر زندگى اش سايه افكند و هيچ چيز نتوانست آن را جبران نمايد، ولى چنان پايدارى كرد كه شكيبايى به شگفت آمد!

آن گاه كه آتش جنگ اُحد افروخته شد و منافقينِ سپاه پدر بزرگوارش پا به فرار گذاشتند و شيطان فرياد برآورد كه «محمد» كشته شد، فاطمه زهرا عليها السلام، با تنى چند از زنان به سرعت به طرف احد شتافتند و هنگامى كه پدر عزيز خود را با دندانى شكسته و پيشانى اى مجروح مشاهده كرد، با كمك همسرش امير مؤمنان عليه السلام صورت پدر را شست و شو داد و زخم هايش را بست و با ابراز محبت خويش، پدر را دلدارى داد.

در جنگ احزاب كه مدينه در محاصره دشمن قرار داشت، و به هنگام فتح مكه و... آن بانوى مهربان در كنار پدر بزرگوارش بود و بخشى از نيازهاى او را تأمين مى كرد.

از مشكلات و گرفتارى هايى كه بى اندازه حضرت زهرا عليها السلام را ناراحت مى كرد، كينه و حسد برخى همسران پدر بزرگوارش بود؛ به طورى كه گاه پرخاشگرانه بر سرش فرياد مى كشيدند. اين كينه ها و حسدها سال ها ادامه داشت؛

تا آن جا كه منشأ بسيارى از حوادث ناگوار گشت.

در خانه همسرش، علاوه بر دشوارى هاى بى شمار، از نظر خوراك و پوشاك و ساير لوازم زندگى، در نهايت سختى به سر مى برد؛ حتى روزهاى متمادى گرسنه بود و به همسر مهربانش نيز اظهار نمى كرد. در عين حال، در سختى ها يار و ياور آن حضرت بود. با فداكارى و ابراز محبت، شوهرش را دلدارى مى داد؛ به گونه اى كه هرگاه چهره نورانى اش را مشاهده مى كرد، غم هايش زدوده مى شد.

آن گاه كه پدر بزرگوارش رحلت نمود و بيدادگران با او و همسرش سرِ ستيز داشتند، با همه مصيبت هاى طاقت فرسا، در مقابل غاصبان حق همسرش، به تنهايى ايستاد و لحظه اى از حمايت او دريغ نداشت و عاقبت جان شريفش را فداى او ساخت.

در سراسر عمر كوتاهش كه با سخت ترين و هراس انگيزترين حالات سپرى مى شد، گام به گام همراه همسرش بود و او را حمايت مى كرد و در كران تا كران وجودش، پايدارى و خشنودى موج مى زد.

عبادت و بندگى

حضرت فاطمه عليها السلام در عبادت خدا - به مفهوم كامل و ابعاد گوناگونش - الگوى تمام عصرها شد. همه لحظات زندگى پرافتخارش نه تنها عبادت خدا، بلكه مستغرق در ذات اقدس الهى بود.

پيامبر خدا صلى الله عليه وآله ضمن حديثى مى فرمايند:

«اما دخترم فاطمه؛ سرور بانوان عصرها، از نخستين تا واپسين است. او پاره وجودِ من، نور ديدگان و ميوه قلبم است. او جان من است كه ميان سينه ام قرار دارد. وى حوريه اى است در چهره انسان.

هرگاه در پرستشگاه خويش در برابر پروردگارش مى ايستد، نور وجودش فرشتگان آسمان را روشن مى سازد؛ همان گونه كه ستارگان براى اهل زمين مى درخشند. خداى بزرگ به فرشتگان مى فرمايد: هان اى فرشتگان من!

به بنده ام فاطمه، سالار بندگانم، بنگريد كه در برابرم ايستاده است و از خوف و خشيت بر خود مى لرزد و با همه وجود به پرستش من روى آورده است. اينك شما را گواه مى گيرم كه پيروانش را از آتش دوزخ در امان قرار مى دهم.» (254)

امام صادق عليه السلام از پدران بزرگوارش نقل كرده است كه امام حسن عليه السلام فرمودند:

«شب جمعه اى، مادرم فاطمه عليها السلام را در محراب عبادت خويش ديدم كه تا سپيده صبح، مدام به ركوع و سجود گذرانيد. شنيدم كه مردان و زنان مؤمن را با نام و نشان، فراوان دعا مى كرد ولى براى خود دعا نكرد.

عرض كردم: مادر جان! چرا همان گونه كه همه را دعا مى كنى، براى خويش دعا نمى كنى؟ پاسخ داد: فرزندم!

«اَلْجار ثُمَّ الدَّار» «نخست همسايه، آن گاه اهل خانه.» (255)

سالار بانوان گيتى عليها السلام با آن كه خود به تدبير امور خانه و فرزندانش مى پرداخت، مدام با نماز، قرآن، دعا و مناجات مأنوس بود؛ به طورى كه دشمن سرشناس او، حسن بصرى درباره اش مى گويد:

در ميان امت، هيچ كس عابدتر از حضرت فاطمه نبود. به اندازه اى به عبادت ايستاد كه پاهايش ورم كرد.(256)

بانوى بانوان هنگام عبادت، با تمام وجود غرق در عظمت حضرت حق گشته و از خود بى خود مى شد، به گونه اى كه در خداوند مستغرق، و از همه چيز غافل مى گشت. از همين رو، آفريدگار جهان فرشته اى را مى فرستاد تا گهواره فرزندش را بجنباند و كودكش را آرام سازد.(257)

فاطمه عليها السلام و پوشش بانوان

براى حفظ و حراست آدمى از آثار سوء گرايش هاى منفى و انحرافات اخلاقى و بى بند و بارى، به محيطى امن و دور از تحريكات نياز است.

هزاران رخداد ناگوار بر اثر بى بند و

بارى، بى حجابى و بد حجابى، و اختلاط زنان و مردان پديد مى آيد، و خيانت هاى خانوادگى، سقط جنين و ديگر تبهكارى ها را در پى دارد.

اسلام براى پاسدارى از ارزش هاى والاى انسانى و مهار غريزه جنسى و حفظ كرامت زن، پوشش شايسته را پيشنهاد كرده، و بى عفتى، بى حجابى و بد حجابى را به شدت نكوهيده است.

اولياى اسلام با گفتار و رفتارشان مسلمانان را به عفت، خويشتن دارى، حيا و حجاب دعوت نموده و آنان را از آثار عظيم و معنوى اين امور با خبر ساخته اند. از اين ميان، بانوى بانوان و برترين و برجسته ترين الگوى زنان، حضرت فاطمه زهرا عليها السلام از نظر پوشش و عفت، سرآمد زنان است، و نقش كار ساز و تحول آفرين او در رشد و تعالى بانوان امت، افتخارآميز و بى نظير است.

سخن گفتن از عفت و پوشش حضرت فاطمه عليها السلام، در حقيقت سخن از عفاف و حجاب زن در نگرش اسلام است، تا بدين وسيله روشن شود كه اين دين آسمانى تا چه اندازه به شخصيت زن توجه دارد.

حضرت فاطمه عليها السلام نماد عفت و پاكدامنى است و در كران تا كران زندگى اش قداست و پاكى و عفاف جلوه گر بود. حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«روزى در محضر رسول خدا صلى الله عليه وآله نشسته بوديم. آن حضرت اين سؤال را مطرح نمودند كه بهترين و شايسته ترين چيز براى زنان چيست. همگى در پاسخ آن درماندند. چون متفرق شديم، نزد حضرت فاطمه عليها السلام رفتم و جريان را گفتم. ايشان فرمود:

«خَيْرٌ لِلنِّساءِ أَنْ لا يَرَيْنَ الرِّجالَ وَ لا يَراهُنَّ الرِّجالُ»

«نيكوترين چيز براى بانوان آن است كه مردان بيگانه را نبينند و مردان نيز آنان را

نبينند».

آن گاه نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله باز گشتم و پاسخ فاطمه را بيان نمودم.

آن حضرت فرمودند: پاسخ را از چه كسى دريافتى؟ عرض كردم: از فاطمه عليها السلام. ايشان با شگفتى فرمودند: به راستى كه او پاره وجود من است.»(258)

حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام از پدران بزرگوارش روايت مى كند كه حضرت على عليه السلام فرمودند:

«مرد نابينايى اجازه گرفت و وارد منزل شد. حضرت فاطمه عليها السلام خود را از او پوشانيد. رسول خدا صلى الله عليه وآله پرسيدند: او كه نابيناست، چرا خود را پوشاندى؟ پاسخ داد: او نمى بيند، اما من كه وى را مى نگرم؛ (افزون بر اين) حس بويايى كه دارد.

پيامبر خدا صلى الله عليه وآله فرمودند: گواهى مى دهم كه تو پاره وجود منى.»(259)

ذهبى از علماى اهل سنت، آورده است كه حضرت على عليه السلام به همسرش فاطمه عليها السلام فرمود:

«فاطمه جان! نيكوترين چيز براى زن چيست؟ پاسخ داد: او مردها را نبيند و آنان او را نبينند.»

حضرت على عليه السلام هميشه مى فرمود:

«أَلا تَسْتَحْيُونَ! أَلا تُغارُونَ! يَتْرُكُ أَحَدُكُمْ امْرَءَتَهُ تَخْرُجُ بِيْنَ الرِّجالِ تَنْظُرُ إِلَيْهِمْ وَ يَنْظُرُونَ إِلَيْها».(260)

«آيا حيا نمى كنيد؟ آيا غيرت نمى ورزيد كه همسر خود را رها مى كنيد بيرون مى رود در ميان مردها؛ او به مردان (بيگانه) نگاه مى كند و آنان او را مى نگرند.»

از جمله وصيت هاى حضرت فاطمه عليها السلام اين بود:

«اى پسر عمو! سفارش مى كنم برايم تابوتى تهيه نما، همان گونه كه فرشتگان شكل آن را به من نشان داده اند.» (261)

از امام صادق عليه السلام در باره نخستين كسى كه براى او تابوت ساختند، سؤال شد، فرمودند: فاطمه دختر رسول خدا صلى الله عليه وآله بود.(262)

و نيز فرمودند: نخستين كسى كه

در اسلام براى او تابوت قرار داده شد، حضرت فاطمه عليها السلام بود.

پس از ابراز ناراحتى از اين كه جنازه اش را روى تابوتى سرباز مى گذارند كه حجم بدن معلوم مى گردد، اسما گفت: در سرزمين حبشه براى جنازه تابوتى مى سازند كه بدن آنان را مى پوشاند. آن گاه با چوب و شاخه درخت آن را ساخت. حضرت فاطمه عليها السلام با خوشحالى فرمود: اى اسما! برايم تابوتى مثل اين تهيه كن تا مرا بپوشاند، كه خداوند تو را از آتش دوزخ بپوشاند.(263)

بنا بر نقلى چون تابوت را ديد، از خوشحالى لبخندى زند كه پس از فوت پدر بزرگوارش اين تنها لبخندى بود كه بر لب هاى مباركش نشست و فرمود: اين تابوت چه زيبا و نيكوست كه زن و مرد بودن جنازه مشخص نمى شود.(264)

چنان كه پيش از اين گذشت، حضرت فاطمه عليها السلام فرمود: چقدر خوشحال شدم از اين كه پدرم مرا از كار بيرون خانه معاف داشت تا با مردها سر و كار نداشته باشم.(265)

به نظر مى رسد كه دو چيز سبب شهادت آن بانوى فرزانه شد: دفاع از حريم ولايت علوى، و ديگر؛ پاسدارى از حريم عفت و حجاب. گواه آن كه وقتى بيدادگران و رياست طلبان به خانه اش هجوم آوردند، آن حضرت پشت در پنهان گشت تا نا محرمان او را نبينند، و آن ستمگر با فشار در، دختر گرامى پيامبر و فرزندش محسن را به شهادت رساند.

با توجه به مطالبى كه بيان شد، اين سؤال پيش مى آيد كه چگونه حضرت فاطمه عليها السلام در مسجد عليه خلفا مى شورد، و يا شبانه با همسرش بر در خانه هاى مهاجر و انصار مى رود، و يا فرياد مى زند كه اگر دست از على

عليه السلام بر نداريد شما را نفرين مى كنم، و در حضور بيدادگران خطبه مى خواند؟

در پاسخ مى گوييم: نبايد اين ها را بر تناقض گويى حمل كرد؛ زيرا ملاك قرب به خدا اطاعت است، و اطاعت در موقعيت هاى مختلف و ضرورت هاى متفاوت و با افراد گوناگون يكسان نيست. بلى، آن جا كه ضرورتى در كار نيست، نمى توان و نبايد با مردان برخوردى داشت. اما آنجا كه حقّ بزرگ ترى؛ همچون حقّ ولايت و حفظ جان ولىّ و بالمآل حفظ دين - كه جزئى از آن عفاف و حجاب مى باشد - در ميان است، جز اين گونه برخورد چاره اى نيست.

دختر گرامى اش عصمت صغرى، حضرت زينب كبرا عليها السلام نيز بر همين شيوه مشى نمود و به اذن ولىّ براى حفظ دين و ولايت حركت كرد.

البته اين بدان معنا نيست كه هر كس به دل خواه خود كارى انجام دهد و پاى معصومى را در ميان آورد، و يا با سليقه اى كه دارد، احكام الهى را با رأى و اجتهاد خود توجيه نمايد، يا اين كه از فرهنگ بيگانگان اثر پذيرد و از سر حق بگذرد.

مائده آسمانى

در اين باره رواياتى بسيار از دانشمندان شيعه و سنى نقل شده است كه بعضى از آنها پيش تر اشاره شد، و برخى از آنها در اينجا آورده مى شود:

جابر بن عبد اللَّه مى گويد:

«چند روز رسول خدا صلى الله عليه وآله غذايى نخورده بود. از اين رو، تحمل گرسنگى برايش دشوار گرديد. به خانه هر يك از همسران كه تشريف برد، چيزى نيافت. به خانه حضرت فاطمه آمد و فرمود: دخترم! نزد تو خوراكى يافت مى شود؟ عرض كرد: نه به خدا! جان من و برادرت على به فدايت باد!

هنگامى كه

آن حضرت بيرون رفت، كنيزى دو قرص نان و مقدارى گوشت براى آن بانوى گرامى آورد. حضرت فاطمه عليها السلام پدر گرامى اش را بر خود و ديگران مقدم داشت؛ آنها را در ظرفى قرار داد و روى آن را پوشانيد و دو نور ديدگانش امام حسن و امام حسين عليهما السلام را فرستاد تا پيامبر را بازگردانند.

وقتى كه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله آمد، آن ظرف را برداشت، ديد پر از نان و گوشت است. با شگفتى دريافت كه از جانب خداى متعال است...

پس از اين كه نبى مكرّم اسلام صلى الله عليه وآله و حضرت على عليه السلام و فاطمه و امام حسن و امام حسين عليهم السلام غذا خوردند، باز هم آن ظرف پر از غذا بود. سپس آن را در ميان همسايگان توزيع كرد. به راستى كه خداوند در آن بركت و خير فراوانى قرار داده بود.» (266)

زمخشرى از اهل سنت، نظير همين روايت را در كشاف (در قضيه حضرت زكريا و مريم) نقل نموده، و در ادامه آورده است كه پيامبر صلى الله عليه وآله (خطاب به حضرت زهرا عليها السلام) فرمود:

«أَنَّى لَكِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ».(267)

آن حضرت فرمود:

«سپاس خداى را كه تو را بسان مريم، سرور زنان بنى اسرائيل قرار داد...» (268)

امام باقر عليه السلام مى فرمايند:

«حضرت فاطمه عليها السلام تعهد داد كه تمام كارهاى داخل منزل؛ از قبيل خمير كردن، نان پختن و نظافت منزل را انجام دهد. در مقابل همسرش حضرت على عليه السلام كارهاى خارج از منزل؛ مانند تهيه هيزم و خوراك را به عهده گرفت.

روزى حضرت على عليه السلام به همسرش

فاطمه عليها السلام فرمود: در خانه چيزى دارى؟ پاسخ داد: سوگند به خدايى كه حق تو را بزرگ قرار داده، سه روز است كه چيزى نداريم. آن حضرت فرمود: چرا به من خبر ندادى؟

پاسخ داد: پدرم رسول خدا صلى الله عليه وآله مرا نهى نمود از اين كه چيزى از شما درخواست نمايم؛ و فرمود: اگر همسرت چيزى برايت آورد، بپذير وگرنه هرگز از او چيزى درخواست مكن.

حضرت على عليه السلام از خانه خارج شد و در بين راه دينارى را قرض نمود تا طعامى براى خانه فراهم آورد... هنگامى كه به خانه باز گشت، مشاهده نمود كه پيامبر صلى الله عليه وآله نشسته و فاطمه عليها السلام در عبادتگاه خويش مشغول نماز است و ظرفى سر پوشيده نيز در كنارشان قرار دارد.

حضرت فاطمه عليها السلام پس از فراغت از نماز، آن ظرف را كه پر از نان و گوشت بود، جلو كشيد.

على عليه السلام فرمود: فاطمه جان! اين غذا از كجاست؟ پاسخ داد: از جانب خدا آمده است كه خداوند هر كس را بخواهد، روزى بى شمار مى دهد.

پيامبر خدا صلى الله عليه وآله در ادامه فرمودند: تو بسان زكريا هستى، هنگامى كه بر حضرت مريم وارد شد، در عبادتگاهش غذايى مشاهده نمود. «از او پرسيد: كه از كجا براى تو آمده است؟ فرمود: از جانب خداست، كه خداوند هر كس را بخواهد روزىِ بى شمار مى دهد.»(269)

مدت يك ماه از آن غذا مى خوردند و تمام نمى شد. آن ظرف، همان است كه حضرت قائم - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف - از آن غذا خواهد خورد و هم اكنون نزد ما موجود است.» (270)

حضرت فاطمه عليها السلام بيمار بود. امير

مؤمنان عليه السلام به خانه تشريف آورد. سر مطهرش را به دامن گرفت و فرمود: چه چيز ميل دارى؟ بعد از اصرار، آن بانو عرض كرد: چيزى نمى خواهم؛ زيرا پدرم رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: از همسرت هرگز چيزى مخواه، مبادا خجالت بكشد. آن حضرت فرمود: به حق من، آنچه ميل دارى درخواست كن. عرض كرد: اگر انارى باشد نيكوست.

آن حضرت بيرون آمد، بعد از تهيه انار، شخص نابينا و بيمار و غريبى را مشاهده نمود كه از شدت درد مى ناليد. حضرت بر بالين او نشست. از حالش پرسيد. او نيز درخواست انار نمود. حضرت آن غريب ناتوان را مقدم داشت و انار را به او خورانيد و رهسپار خانه شد؛ ولى از ورود به خانه خجالت مى كشيد. از بيرون مشاهده نمود طبق انارى در مقابل همسرش قرار دارد.

هنگام ورود، از جريانِ آن جويا شد. فاطمه عليها السلام عرض كرد: هنگامى كه تشريف برديد، مدتى نگذشت كه درِ خانه را كوبيدند. چون فضّه پشت در رفت، شخصى اين طبق انار را آورد و فرمود: اين از طرف امير مؤمنان عليه السلام براى حضرت فاطمه است.(271)

شكوه فاطمه عليها السلام در روز رستاخيز

افزون بر همه اين مقامات و موقعيت ممتازِ بانوى بانوان، آفريدگار گيتى و پروردگار مهربان، شكوه و عظمت وصف ناپذير او را در سراى ديگر و روز رستاخيز آشكار خواهد ساخت؛ روزى كه تمام انسان ها از آرامگاه هايشان برانگيخته شده، به سوى محشر رهسپار خواهند گشت.

آرى، در آن روز دهشتناك و بهت آور كه حتى پيام آوران الهى فرياد «وانفساه» بر مى كشند، دخت سرفراز خاتم پيام آوران صلى الله عليه وآله با شكوه و عظمتى ممتاز وارد محشر مى شود و فرشتگان الهى صف كشيده، او

را همراهى مى كنند.

در اين باره، روايات فراوانى از شيعه و سنى نقل شده كه براى طولانى نشدن بحث، تنها به نقل برخى از آنها اكتفا مى شود؛ البته شمارى نيز پيش تر آورده شد.

امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

«هنگامى كه روز رستاخيز فرا رسد، خداوند همه بندگان از اولين و آخرين را، در يك مكان جمع مى نمايد. آن گاه منادى ندا مى دهد: ديدگانتان را بر هم نهيد، و سرهاى خود را به زير افكنيد تا فاطمه دختر محمد صلى الله عليه وآله از صراط عبور نمايد.

مردم ديدگان خود را مى بندند و حضرت فاطمه عليها السلام در حالى كه بر يكى از ناقه هاى بهشتى سوار است، تشريف مى آورد و هفتاد هزار فرشته آن بانوى گرامى را مشايعت مى نمايند...» (272)

و در روايت ابن عباس چنين آمده كه حضرت فاطمه عليها السلام نخستين كسى است كه دوازده هزار حوريه از بهشت فردوس او را استقبال خواهند كرد، كه هرگز كسى را استقبال نكرده و نخواهند كرد...(273)

امام باقر عليه السلام از جابر انصارى روايت مى كنند كه رسول خدا صلى الله عليه وآله فرموده اند:

«هنگامى كه روز رستاخيز فرا مى رسد، دخترم فاطمه در حالى مى آيد كه بر يكى از ناقه هاى بهشتى سوار است... قبّه اى از نور بر پشت آن ناقه نصب شده كه اندرون آن از بيرون آشكار، درون آن حاوى عفو پروردگار، و برون آن رحمت خداوند است.

آن بانو تاجى از نور بر سر دارد كه داراى هفتاد ركن است. هر ركنى از آن با دُرّ و ياقوت مرصّع است كه نظير ستاره اى درخشان مى درخشد.

در طرف راست و چپ، هر كدام هفتاد هزار فرشته خواهد بود. جبرئيل مهار ناقه را گرفته، با صداى بلند

فرياد مى زند: ديدگانتان را ببنديد تا فاطمه دختر محمّد صلى الله عليه وآله عبور نمايد. در آن روز هيچ پيامبر و رسول و صدّيق و شهيدى نيست جز آن كه ديدگان خويشتن را مى بندد تا آن كه آن بانوى سرافراز عبور مى نمايد و در مقابل عرش الهى قرار مى گيرد...» (274)

البته اين كه از خلايق درخواست مى شود چشمان خود را ببندند، به دليل نامحرم بودنشان نيست؛ زيرا اوّلاً در آن عالم تكليف نيست، ثانياً بسيارى از آنها با حضرت فاطمه عليها السلام محرم اند، مانند سادات و بسيارى از انبيا و اوصيا، بلكه به اندازه اى نور آن بانو احاطه نموده كه ديدگان را خيره ساخته و هيچ كس، حتى پيام آوران، قدرت ديدنِ آن را ندارند، چرا كه در آن عالم آن بانوى سرافراز بدون پرده و حجب متجلّى مى شود و نور وجودى اش سراسر محشر را فرا مى گيرد.

طبق نقل اهل سنت، پيامبر صلى الله عليه وآله فرمودند:

«هنگامى كه روز رستاخيز مى رسد و بندگان در مقابل خداوند قرار مى گيرند، نداگرى از وراى حجاب ندا مى دهد كه اى مردم!

«غُضُّوا أَبْصارَكُمْ، وَ نَكِّسُوا رُؤُوسَكُمْ فَإِنَّ فاطِمَةَ بِنْتَ مُحَمَّدٍ (ص) تَجُوزُ عَلَى الصِّراطِ».

ديدگانتان را ببنديد، و سرهاى خود را به زير افكنيد كه فاطمه دختر محمد صلى الله عليه وآله از صراط عبور مى نمايد.»(275)

حضرت فاطمه عليها السلام و شفاعت

از جمله مسائل روشن در قرآن و احاديث، مسأله «شفاعت» است. (276) بى ترديد يكى از بزرگ ترين موهبت هاى الهى، شفاعت اولياى او در دنيا و آخرت است كه آدمى بر اثر داشتن زمينه اى مساعد و برخوردارى از لياقت درونى، اركان ايمان و اعتقاد خويش را كه بر اثر طوفان سهمگين گناه درهم شكسته است، بازسازى نمايد، يا كاستى هاى درونى و ضعف هاى اخلاقى

و كمبودهاى عملى را مرتفع سازد و موجباتى فراهم آورد كه از موقعيتى نامطلوب، به وسيله ارتباط با شفيع خود، در وضعى بهتر قرار گيرد و يا از درجه اى به درجه بالاتر صعود نمايد.

شفاعت در دنيا آغاز مى گردد و در سراى آخرت به ثمر مى رسد. به عبارت ديگر، بذر شفاعت را بايد در دنيا كاشت و در آخرت برداشت نمود.

از مقامات بالا و والاى خاتم پيامبران صلى الله عليه وآله و جانشينان معصوم و دخت سرافرازش در روز رستاخيز، شفاعت است. روايات فراوانى در منابع مورد قبول شيعه و سنى موجود است كه مقام شفاعت را براى اين بزرگواران اثبات مى نمايد. در اين مبحث تنها به برخى از آنهايى اشاره مى شود كه به مقام شفاعت سينه سيناى اسرار الهى، لؤلؤ نورانى رسول گرامى، سالار بانوان امت، حضرت فاطمه عليها السلام تصريح شده است.

امام باقر عليه السلام از جابر انصارى روايت مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه وآله فرموده اند:

«هنگامى كه روز رستاخيز فرا رسد، دخترم فاطمه در حالى مى آيد كه بر يكى از ناقه هاى بهشتى سوار است...

آن بانوى سرافراز عبور مى نمايد تا در مقابل عرش الهى قرار مى گيرد. از آن مركب فرود مى آيد و عرض مى كند: بار الها! سرور و سالارم! بين من و آن افرادى كه در حق من ستم روا داشتند و نيز فرزند مرا شهيد نموده اند قضاوت كن.

از جانب خداوند ندا مى رسد: اى حبيبه ام! اى فرزند حبيبم! از من درخواست نما تا به تو عطا نمايم. در باره هر كس مى خواهى شفاعت نما، تا من بپذيرم. به عزّت و جلالم سوگند كه امروز ظلم و ستم هيچ ستمگرى از نظرم محو نخواهد

شد.

آن گاه عرض مى كند: بار الها! سرور و سالارم! نسل من، دوستداران و رهروان راهم، پيروان و دوستداران نسل من و دوستِ دوستداران فرزندانم را مورد عنايت قرار ده.

آن گاه است كه از بارگاه الهى ندا مى رسد: كجايند فرزندان و نسل فاطمه و رهروان راهش و دوستداران او و دوستِ دوستداران نسل او؟ آنان در حالى كه فرشتگانِ رحمت آنها را در بر گرفته اند، مى آيند و حضرت فاطمه عليها السلام پيشاپيش آنان همگى به بهشت وارد مى شوند.»(277)

در روايت امير مؤمنان عليه السلام آمده است:

«روزى رسول خدا صلى الله عليه وآله بر فاطمه عليها السلام وارد شد، مشاهده نمود كه حضرت فاطمه عليها السلام محزون است. فرمود: دخترم! چرا محزونى؟ عرض كرد: به ياد محشر و وقوف مردم افتادم...

آن گاه جبرئيل عليه السلام عرض مى كند: فاطمه جان! خواسته ات را درخواست كن. تو عرض مى كنى: پروردگارا! شيعيان و رهروان راهم. خداى بزرگ در پاسخ مى فرمايد: بدون شك آنها را مورد عفو قرار دادم...

تو عرض مى كنى: پروردگارا! دوستانِ راهروان راهم. خداوند در پاسخ مى فرمايد: برو، هر كس به تو اعتصام ورزد و دست به دامن تو شود، با تو در بهشت خواهد بود.

«فَعِنْدَ ذلِكَ يَوَدُّ الْخَلائِقُ أَنَّهُمْ كانُوا فاطِمِيِّينَ»

«در آن روز، عموم خلايق آرزو مى كنند؛ اى كاش از فاطميون بودند!...»(278)

آرى، روح هاىِ پر كشيده و بزرگ تر از هستى، هرگز به فكر خويشتن نيستند؛ بلكه پيوسته به ياد ديگران اند و براى رنج هايشان مى سوزند؛ لذا سكان دار كشتى شفاعت، حضرت فاطمه عليها السلام، آن پر كشيده از تمام هستى در هنگام ازدواج به پدر بزرگوارش عرض مى كند: فرق من و ديگر دختران چيست؟ از شما تقاضا مى كنم كه اين مَهر دنيوى را بازگردانى و از

خداى متعال بخواهى كه مهر مرا شفاعت گناهكاران امت قرار دهد. در حين گفت و گو، فرشته وحى جبرئيل، فرود آمد و كاغذى از حرير با خود آورد كه در آن نوشته شده بود:

«خداوند مَهر حضرت فاطمه زهرا را شفاعت گناهكاران امت پدرش قرار داد...».(279)

روزى رسول خدا صلى الله عليه وآله نشسته بودند و حضرت على و فاطمه و امام حسن و امام حسين عليهم السلام تشريف داشتند، پيامبر صلى الله عليه وآله فرمودند:

«... گويا دخترم فاطمه عليها السلام را مى نگرم كه در روز رستاخيز بر ناقه اى از نور سوار است. در طرف راست، چپ، پيش رو و دنبالش، از هر طرف هفتاد هزار فرشته قرار دارند و او بانوان امتم را به بهشت راهنمايى مى كند.

هر بانويى كه نماز واجب پنج گانه را به جاى آورد، ماه مبارك رمضان را روزه بگيرد، (و در صورت استطاعت) حج خانه خدا به جاى آورد، زكات مالش را بپردازد، از همسرش اطاعت نمايد، پس از من على را دوست دارد و سرپرست خود بداند، به شفاعت دخترم فاطمه عليها السلام به بهشت وارد مى شود؛ زيرا او سرور و سالار زنان گيتى است.

سؤال شد: يا رسول اللَّه! آيا او سالار بانوان عصر خويش است؟ فرمودند: حضرت مريم چنين بود؛ اما دخترم فاطمه عليها السلام سالار زنان جهان از نخستين تا واپسين است.

هنگامى كه به محراب عبادت مى ايستد، هفتاد هزار فرشته مقرّب به او سلام مى كنند و او را بسان مريم مورد خطاب قرار داده، مى گويند: اى فاطمه! إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمِينَ...»(280)

پيشتاز بهشتيان

يكى از ويژگى ها و امتيازات والاى حضرت فاطمه عليها السلام آن است كه

پيش از همگان وارد بهشت مى شود.

رسول خدا صلى الله عليه وآله مى فرمايند:

«أَوَّلُ شَخْصٍ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ فاطِمَة».(281)

«نخستين فردى كه وارد بهشت مى شود، حضرت فاطمه است.» در روايتى ديگر، آن حضرت مى فرمايند:

«أَوَّلُ شَخْصٍ يَدْخُلُ عَلَىَّ الْجَنَّةَ فاطِمَة...».(282)

«نخستين فردى كه در بهشت بر من وارد مى شود، فاطمه است.»

به هر حال، اين برترين مقامات است و بهشت برين مشتاق چنين كسى است؛ زيرا آن بانو از نظر تقوا، فضيلت و ساير كمالات مقام نخستين را دارد. از اين رو، افتتاح بهشت به دست ايشان و پدر بزرگوار و شوى گرانقدر و دو نور ديدگانش امام حسن و امام حسين عليهم السلام خواهد بود.

رسول خدا صلى الله عليه وآله مى فرمايند:

«إِنَّ أَوَّلَ مَنْ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ أَنَا وَ عَلِىٌّ وَ فاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ.»(283)

«نخستين كسى كه وارد بهشت مى شود، من و على و فاطمه و حسن و حسين خواهيم بود.»

شما اى خوانندگان حق جو و عدالت خواه و منصف! ملاحظه كنيد با اين همه فضايل و كمالات، چگونه برخى مدعيان اسلام، حريم حرمتش را در زندگى رعايت نكردند، و با قساوت، انواع رنج ها و مصيبت ها را به او چشاندند و حقِ او و شوى گرامى اش را پايمال نمودند.

آرى، دريغ و درد! نه حرمت آن بانو را پاس داشتند، و نه عظمت پدر گرامى اش را، و نه حرمت خدا و آيات قرآن را. آنان همه آيات و روايات را در باره آن فرزانه عصرها و نسل ها به فراموشى سپردند، به خانه اش هجوم آوردند و او را با انواع شكنجه ها آزردند.

بى شك، آفريدگار جهان در روز رستاخيز، آنان را رسوا مى گرداند و كيفر كردار ننگينشان را افزون مى نمايد. و به عذاب هاى دردناك گرفتار مى سازد كه خداوند در

كمين ستمكاران است.

بخش چهارم:رنج ها و رويدادهاى ناگوار

اشاره

پيش از شروع اين بخش، ضرورت دارد به مسائلى به طور گذرا اشاره شود:

جانشينى حضرت على عليه السلام

از نخستين روز دعوت علنى رسول خدا صلى الله عليه وآله تا لحظات واپسين عمر آن حضرت، در جاهاى گوناگون و به مناسبت هاى مختلف، به صورت مستقيم و نيز با بيان فضايل، مسأله جانشينى و خلافت و امامت حضرت على عليه السلام مطرح گشت و صدها آيه و روايت در اين باره وارد شد؛ به طورى كه در اسلام، بعد از توحيد و معاد، هيچ مسأله اى اين گونه مورد توجه قرار نگرفت.

پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله در آغاز دعوت آشكار خود، از جانب پروردگار متعال مأمور مى شود كه همراه با دعوت نزديكان خود به اسلام، مسأله جانشينى خويش را مطرح نمايد؛ لذا آن حضرت ضيافتى را ترتيب مى دهد، و در جمع نزديكان، بعد از سخنانى سه مرتبه مى فرمايند:

«فَأَيُّكُمْ يُوازِرُنِى عَلى هذَا الْأَمْرِ عَلى أَنْ يَكُونَ أَخِى وَ وَصِيِّى وَ خَلِيفَتِى فِيكُمْ».

«كدام يك از شما پشتيبان من خواهيد بود تا برادر و وصىّ و جانشين من ميان شما باشد.»

تنها حضرت على عليه السلام اظهار آمادگى كرد، و پيامبر صلى الله عليه وآله فرمودند:

«إِنَّ هذا أَخِى وَ وَصِيِّى وَ خَلِيفَتِى عَلَيْكُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوهُ».

«اين جوان، برادر و وصى و جانشين من در ميان شماست؛ به سخنان او گوش دهيد و از او پيروى نماييد.» (284)

اعلان وصايت و جانشينى حضرت على عليه السلام در آغاز رسالت، گوياى آن است كه منصب رسالت و خلافت و امامت از هم جدا نيستند و اساس هر دو را يك شالوده تشكيل مى دهد. اين دو مقام بسان حلقه هاى زنجير به يكديگر متصل اند و از هم جدا نمى شوند.

در مراحل بعد،

آياتى فراوان از قبيل آيه «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ» (285) و آيه «تطهير» و آيه «مباهله» و آيه «مودّت» (286) و احاديثى بى شمار و غالباً در حدّ تواتر، از شيعه و سنى نقل شده است؛ نظير حديث «ثقلين»، (287) حديث «خلفائى اثنى عشر»، (288) حديث «منزلت»، (289) حديث «أنا مدينة العلم و علىّ بابها»، (290) حديث «الحقّ مع علىّ و علىّ مع الحقّ»، (291) حديث كسا، (292) حديث «إنّ عليّاً منّى...»، (293) حديث «علىّ أخو رسول اللَّه صلى الله عليه وآله». (294) تا مى رسد به واقعه غدير كه هفتاد روز پيش از رحلت رسول خدا صلى الله عليه وآله به وقوع پيوست. پيامبر خدا صلى الله عليه وآله براى آخرين دفعه به حج مشرف مى شوند و بعد از انجام دادن اعمال، آيه «تبليغ» (295) نازل مى شود و آن حضرت با شدت و تأكيد مأمور مى گردد كه مولا امير مؤمنان عليه السلام را به مردم معرفى نمايد.

آن بزرگوار در سرزمين غدير آن جايى كه حجاج از يكديگر جدا مى شوند، در حضور صد هزار نفر، در آن هواى گرم و سوزان، حضرت على عليه السلام را براى رهبرى و امامت امت اسلامى نصب فرمود، و آيه:

«اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً».(296)

نازل شد و دين همراه ولى شد و به اكمال و اتمام رسيد. (297)

شگفت آورتر اين كه سيد على همدانى از اهل سنت در كتاب «مودة القربى» روايت مى كند از «ابى حمراء» خادم رسول خدا، كه روزى رسول خدا صلى الله عليه وآله بر عايشه وارد شد و به او فرمود:

«اُدْعِى لِى سَيِّدَ الْعَرَب».

«سالار عرب را بگو نزد من آيد».

عايشه پدرش ابوبكر را خواست تا نزد

آن حضرت آيد. چون آمد او را نپذيرفت. نزد حفصه آمد و فرمود: سالار عرب را بگو نزد من آيد. او نيز پدرش عمر را خواست، ولى آن حضرت وى را نپذيرفت. نزد همسرش ام سلمه تشريف آورد و فرمود: سالار عرب را بگو نزد من آيد. ام سلمه (كه به مرام همسرش آگاهى داشت)، حضرت على عليه السلام را خواست تا نزد آن حضرت آمد.

آن گاه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله به ابوحمراء، خادم خود، فرمود: برو صد نفر از قريش، هشتاد نفر از عرب، شصت نفر از عجم و چهل نفر از حبشه نزد من حاضر نما. چون حاضر شدند، فرمود: صحيفه و نامه اى از پوست نزدم آوريد. چون آوردند آن دويست و هشتاد نفر (از اقوام مختلف) را - بسان صف نماز جماعت - به صف كشيده، فرمود:

«اى مردم! آيا خداوند اولى و سزاوارتر به من از جانم نيست كه مرا (به دستوراتى مفتخر ساخته و به من) امر و نهى هايى داده و من بر او هيچ گونه امر و نهيى ندارم؟ عرض كردند: آرى، اى رسول خدا!

سپس فرمود: آيا من سزاوارتر و صاحب اختيارتر به شما از جانتان نيستم كه شما را به امر و نهى هايى دستور دادم و شما بر من هيچ گونه امر و نهيى نداريد؟ عرض كردند: آرى.

فرمود: هر كس خدا و رسول مولاى اوست، اين على مولاى او خواهد بود كه (بسان خدا و رسول) شما را به امر و نهى هايى دستور مى دهد و شما بر او هيچ گونه امر و نهيى نداريد...

آن گاه فرمود: يا على! اين نامه را بگير و نزد خود نگاه دار...» (298)

انكار ولايت و امامت

از شگفت آورترين و بهت آورترين جريانات روزگار

اسلام، اين است كه با آن همه تأكيدها و سفارش ها، برخى با طرح ها و نقشه هاى حساب شده در صدد برآمدند تا اين حق مسلم علوى و خلافت و وصايت حضرتش را كه از آفتاب روشن تر و آشكارتر بود انكار نمايند؛ و با آن كه خود در غدير خم با آن حضرت بيعت نموده، در جبهه مخالفين قرار گيرند و با يك سلسله فعاليت هاى مخفى، پس از درگذشت پيامبر خدا صلى الله عليه وآله، حكومت و خلافت را قبضه نمايند.

پيامبر خدا صلى الله عليه وآله براى خنثى كردن فعاليت و نقشه آنان، اصرار ورزيدند كه سران آنان در سپاه اسامه شركت نمايند و در مدينه نباشند؛ ولى بازيگران صحنه سياست براى اجراى نقشه هاى خود، از شركت در سپاه اسامه خوددارى كردند.

همچنين آن حضرت كه از حركات و فعاليت هاى برخى از دختران آنان با خبر بود، با آن كه تب شديد داشت، وارد مسجد شد و در كنار منبر ايستاد و با صدايى بلند، به طورى كه از بيرون مسجد هم شنيده مى شد، فرمود:

«اى مردم! آتش (فتنه) برافروخته شده و فتنه بسان پاره هاى شب تاريك روى آورده و شما هيچ نوع دستاويزى بر ضدّ من نداريد. همانا من حلال نكردم مگر آنچه را قرآن حلال نموده، و حرام ننمودم مگر آنچه را قرآن حرام نموده است.» (299)

اين عبارت از نگرانى شديد آن حضرت حكايت مى كرد. در عين حال، براى پيشگيرى از انحراف مسأله خلافت از محور اصلى خود، تصميم گرفت سندى زنده در باره خلافت به يادگار بگذارد؛ لذا دستور فرمود:

كاغذ و دواتى برايم بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه پس از من گمراه نشويد.

عمر گفت: بيمارى بر پيامبر غلبه كرده

است - و طبق برخى روايات، پيامبر هذيان مى گويد - قرآن در اختيار شماست، كتاب خدا براى ما كافى است.(300)

به گفته شيعه و سنى، بعد از درگذشت پيامبر صلى الله عليه وآله، برخى منكر فوت آن حضرت شده، تا مانع خلافت حضرت على عليه السلام شوند و چون متوجه شدند كه زمينه آماده است و مى توان خلافت را به چنگ آورد، بلافاصله نقشه را تغيير داده، هنگامى كه حضرت على و اهل بيت عليهم السلام به دفن و تجهيز آن حضرت مى پرداختند، و مردم مشغول عزادارى بودند، با نقشه هاى از پيش طراحى شده بى درنگ خود را به سقيفه رساندند و تمام سفارش هاى پيامبر خدا صلى الله عليه وآله در باره اهل بيت و حضرت على عليه السلام و هشدارهاى مدام آن بزرگوار را به فراموشى سپرده، خلافت را از محور اصلى خود منحرف ساخته و زمينه را براى حكومت هاى طاغوتى و استبدادى فراهم آوردند. در نتيجه چراغ هدايت خاموش شد و تاريكى و ظلمت گمراهى همه جا را فراگرفت، و در طول تاريخ اسلام، هزاران رنج و گرفتارى را براى مسلمانان پديد آورد.

و آنان كه به خوبى مى دانستند چه عواملى باعث پيشرفت مكتب اهل بيت عليهم السلام و نفوذ آنان است - نظير پاى بندى خاندان رسالت به دين و حقيقت، و ياران قوى و توانمند، و برخوردارى از امكانات اقتصادى - در گام هاى بعدى با سم پاشى ها و جعل احاديث و خدشه دار كردن اهل بيت، نابودى ياران توانمند، و گرفتن فدك، در صدد نابودى آن بزرگواران برآمدند، و دست كم توانستند مردم را از اطراف آنان پراكنده كنند. و در همان روزهاى نخستين، پيشواى پرهيزگاران، امير مؤمنان على

عليه السلام را خانه نشين كردند و سال ها محروميت را براى امت اسلامى به ارمغان آوردند.

عوامل خانه نشينى حضرت على عليه السلام

توضيح

اميرمؤمنان عليه السلام به عللى شكيبايى را پيشه ساخته، و از احقاق حق خود صرف نظر نمودند. اينك به صورت گذرا به برخى از آنها اشاره مى شود:

1 - نو پا بودن اسلام

ايمان واقعى هنوز در قلوب بسيارى از مردم راه نيافته بود، چه آن كه ايمان غالب افراد سطحى است و تا زمانى به دين پايبند هستند كه با دنياى آنان تضادّى نداشته باشد. برخى نيز به تسليم شدن علاقه نداشتند، ولى بيم و هراس آنان را فرا گرفته بود و جز اين چاره اى نداشتند. شمارى هم براى كسب فضيلت بيشتر و رسيدن به برخى مقامات، مسلمان مى شدند. در هر صورت عدم شناخت كافى از قرآن و اسلام و حتى شخصيت والاى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله، زمينه را براى انحراف عده اى فراهم مى كرد كه اگر فرصت مى يافتند، وضع موجود را وارونه مى كردند.

2 - كمبود ياران

بى شك اين خودِ مردم اند كه سرنوشت خويش را ورق زده، موجبات هدايت و رستگارى يا گمراهى و سقوط را براى خودشان فراهم مى سازند؛ يا خواهان حق و عدالت و رستگارى اند و به دنبال پيشوايان راستين مى روند، و يا به حق و حقيقت پشت كرده، نه تنها موجبات سقوط و گمراهى خود را فراهم مى آوردند بلكه زمينه ساز حكومت هاى طاغوتى و استبدادى نيز مى شوند.

پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله از نخستين روزهاى دعوت خويش، تا واپسين لحظات عمر شريفش بر ولايت على عليه السلام و نشان دادن شايستگى هاى او اصرار ورزيد و سفارش هايى نموده و هيچ جايى براى نگرانى باقى نگذاشت؛ اما غالب افراد كه طالب دنيا بودند و با هر بادى مى لرزيدند، از اطراف سالار پيشوايان، امير مؤمنان على عليه السلام، پراكنده گشتند و راه را از چاه نشناختند و از صراط مستقيم منحرف شدند. عده اى از صالحان نيز در جنگ هاى مختلف در ركاب خاتم پيام آوران به شهادت رسيده بودند؛ و لذا مولا على

عليه السلام تنها ماند و هيچ كس از او دفاع نكرد. شمارى اندك هم كه همراه او بودند، از بيم بيدادگران خاموش نشستند و كارى از پيش نبردند.

امام باقر عليه السلام مى فرمايند:

«... سوگند به خدا، اگر حضرت حمزه و جعفر در جريان آن دو حاضر بودند، به مقصود خود نمى رسيدند، و اگر حضرت حمزه و جعفر آن دو نفر را (بدان حال) مشاهده مى كردند آن دو را مى كشتند (و نمى گذاشتند حضرت على عليه السلام خانه نشين شود)»(301)

ابوهيثم مى گويد: حضرت امير مؤمنان عليه السلام در مدينه خطاب به مردم فرمودند:

«... به خدا اگر براى من ياورانى به تعداد ياران طالوت يا اهل بدر بود، شما را با شمشير به حق بر مى گرداندم...».

سپس از مسجد خارج شد و از محل نگهدارى گوسفندانى، كه حدود 30 رأس بودند، عبور كرد و فرمود:

«سوگند به خدا، اگر به اندازه اين گوسفندان، مردان خيرخواهِ خدا و رسولش داشتم ابوبكر را از حكومت خلع مى كردم.»

چون شب فرا رسيد، 360 نفر با آن حضرت بيعت كردند كه تا حدّ جان همراهى نمايند. امير مؤمنان عليه السلام فرمودند:

«فردا لباس رزم پوشيده، در فلان موضع حاضر شويد، كه هيچ كس همراهى نكرد جز ابوذر، مقداد، حذيفة بن يمان و عمّار ياسر، و در آخر، حضرت سلمان تشريف آورد...» (302)

شگفت آن كه امثال ابن عباس هم صحنه را خالى كردند و عملاً به مخالفان پيوستند.

شيخ قميون، مرحوم على بن ابراهيم، از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه بعد از درگذشت پيامبر خدا صلى الله عليه وآله، امير مؤمنان عليه السلام وارد مسجد شد، در حالى كه مردم اجتماع كرده بودند، آن حضرت اين آيه را با صداى بلند قرائت فرمود:

«الَّذِينَ

كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ».(303)

ابن عباس عرض كرد: اى ابا الحسن! چرا (در حضور مسلمانان) اين آيه (مربوط به كفار) را تلاوت مى كنيد؟ فرمود: آيه اى از قرآن را خواندم.

عرض كرد: لابد براى امرى قرائت نموديد؟ فرمود: آرى، خداوند در قرآن مى فرمايد:

«وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا».(304)

آيا گواهى مى دهى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله ابوبكر را جانشين خود نمود؟ عرض كرد: از آن حضرت نشنيدم كه غير شما كسى را جانشين خود قرار دهد. آن حضرت فرمود: پس چرا با من بيعت نكردى؟ پاسخ داد: مردم اطراف ابوبكر اجتماع كردند (و با او بيعت كردند) من هم همراه مردم شدم.

امير مؤمنان عليه السلام فرمودند: نظير بنى اسرائيل كه (در غياب حضرت موسى) دنبال گوساله سامرى رفتند (و از حضرت هارون، جانشين او پيروى نكردند) خداوند بدين وسيله شما را آزمايش نمود. آن گاه اين آيه را (305) تلاوت نمود:

«اينان (منافقان) بسان كسى هستند كه آتشى افروخته است، و چون پيرامون خود را روشن نمود، خدا نورشان را خاموش و در ميان تاريكى هايى كه نمى بينند رهايشان مى كند. آنها كر، گنگ، و كورند. بنا براين (هيچ گاه از راه خطا) باز نمى گردند .».(306)

پس از ماجراى سقيفه و بردن حضرت على عليه السلام به مسجد براى بيعت، آن حضرت سر به آسمان بلند كردند و فرمودند:

«بار الها! تو خود مى دانى كه پيامبر صلى الله عليه وآله به من فرمودند: اگر بيست نفر ياور داشتى، جهاد كن؛ و اين همان گفته تو در قرآن است:

«إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ».(307)

بار الها! بيست نفر هم پيدا نشد. و آيه را سه مرتبه تكرار نمود. آن گاه به خانه

بازگشت.» (308)

3 - كينه ها و حسدها

از همان آغاز پيدايش اسلام و با سفارش هاى مكرر حضرت رسول صلى الله عليه وآله در باره مولا امير مؤمنان على عليه السلام تا جريان غدير و اعلام علنى ولايت و سرپرستى آن حضرت، سينه ها و دل هاى سرشار از تاريكى قريش، از كينه و حسادت به حضرت على عليه السلام و خاندان رسالت مملو گرديد.

همچنين تصميم سران مكه به كشتن پيامبر خدا صلى الله عليه وآله و فرمان آن حضرت به امير مؤمنان عليه السلام مبنى بر خوابيدن در رختخواب آن جناب و نظاير آن، زمينه را براى دشمنى و حسد با اهل بيت عليهم السلام فراهم ساخت.

از همه مهم تر، شركت حضرت على عليه السلام در جنگ ها و ابراز شهامت ها و شجاعت ها و كشته شدن سران قريش به دست آن بزرگوار بود كه آتش كينه و دشمنى را در دل هاى آنان شعله ورتر كرد.

تنها در جنگ بدر، از هفتاد نفر كشته آنها، 36 نفر به دست حضرت على عليه السلام كشته شدند؛ از جمله افراد سرشناسى مثل عُتبه، شيبه، وليد بن عتبه، حنظلة بن ابى سفيان و ابوجهل. و در جنگ احد نيز علمدار مشركين، طلحة بن ابى طلحة، و برادرش مصعب به دست تواناى آن حضرت هلاك شدند.

ردّ خواستگارى افراد مختلف براى ازدواج با بانوى بانوان، حضرت فاطمه عليها السلام، صدور معجزه هاى فراوان در جاهاى مختلف از حضرت على عليه السلام، محبوبيت آن حضرت نزد پيامبر خدا صلى الله عليه وآله و فضايل بى حساب او، مانند سبقت در اسلام، فتح خيبر، جريان مباهله، حديث منزلت، بستن همه درها جز باب آن حضرت، نزول آياتى بى شمار در شأن آن جناب، همه و همه، شعله هاى خشم، كينه و حسد را در سينه هاى

قريش و بدخواهان بيش از پيش برافروخت. از اين رو، دنبال فرصت مى گشتند تا آنها را بروز دهند.

عواملى از اين دست، زمينه را براى غصب خلافت و وقوع حوادث ناگوار براى خاندان رسالت و غصب فدك و اهانت به ساحت مقدس حضرت فاطمه عليها السلام فراهم آورد. پس از گذشت چند ساعت از رحلت رسول خدا صلى الله عليه وآله دست حجت خدا را به ظاهر از ولايت و سرپرستى امت كوتاه كردند و حكومت جهانى اسلام را غاصبانه از خاندان عصمت عليهم السلام خارج ساختند. و امت فدايى ديروز، بدون كوچك ترين عكس العملى، به آسانى از كنار اين حوادث گذشتند؛ به طورى كه آن حضرت مى فرمايند:

«... چون ديدم كه به غير از اهل بيت خود ياورى ندارم، راضى نشدم كه آنان كشته گردند؛ و چشمى را كه خاشاك در آن رفته بود، بر هم نهادم و با استخوانى كه گلويم را گرفته بود، آشاميدم؛ و بر گرفتن راه نفس (از بسيارى غم و اندوه) و بر حوادث تلخ تر از طعم عَلْقم (= گياهى بسيار تلخ) شكيبايى نمودم...» (309)

اگر اين زمينه ها نبود، چگونه جرئت مى كردند ريسمان به گردن حبل اللَّه المتين بيندازند و او را به جبر براى بيعت به مسجد ببرند؟ چگونه مى توانستند خليفه و حجت خدا و پسر عمّ مصطفى و همسر بتول عذرا را 25 سال خانه نشين كنند و هيچ كس چيزى نگويد؟ «اُم سلمه هم كه برآشفت، در آن سال سهميه اش را از بيت المال قطع كردند.» (310)

شخصى از حضرت على عليه السلام سؤال نمود: اگر رسول خدا صلى الله عليه وآله پسرى بالغ و رشيد داشت، آيا پس از درگذشت آن حضرت

عرب ها تسليم امر وى مى شدند (و مى گذاشتند او به خلافت برسد)؟ در پاسخ فرمود:

«هرگز! بلكه اگر كارى غير از آنچه من كردم، انجام مى داد، او را مى كشتند... اگر قريش اسم رسول خدا را وسيله اى براى رياست دنيوى و نردبانى براى رسيدن به قدرت نمى دانستند، پس از درگذشت آن بزرگوار حتى يك روز هم خدا را عبادت و پرستش نمى كردند.» (311)

بنا بر اين، با سرعت به سقيفه روى آورده و با ابوبكر بيعت كردند. عمر هميشه مى گفت:

«كانَتْ بَيْعَةُ أَبِى بَكْر فَلْتَةً وَقَى اللَّهُ الْمُسْلِمِينَ شَرَّها وَ مَنْ أَتى (أَوْ دَعاكُمْ إلى مِثْلَها فَاقْتُلُوهُ».(312)

«بيعت با ابوبكر شتابزده و ناگهانى بود، و خداوند مسلمانان را از شرّ آن حفظ نمود، و هر كس به اين شكل در انتخاب خليفه عمل نمايد، او را بكشيد.»

تا آنجا كه حتى ابوبكر و عمر و عايشه در دفن پيامبر خدا صلى الله عليه وآله شركت نداشتند.(313)

حضرت فاطمه عليها السلام مى فرمايند:

«همانند اين روز سراغ ندارم، هيچ اجتماعى را بدتر از اين اجتماع سراغ ندارم. جنازه رسول خدا صلى الله عليه وآله را نزد ما رها كرديد (و به جانب سقيفه شتافتيد) و بى مشورت ما بين خود هر چه خواستيد انجام داديد (و حق مسلّم ما را به ما باز نگردانديد).» (314)

آن گاه براى ادامه حكومت خود و از ميان برداشتن موانع و خاموش كردن اعتراضات، گام ها برداشتند؛ از جمله:

1 - ايجاد رعب و وحشت. عده اى را با تهديد به كشتن و ضرب و شتم، از صحنه خارج مى كردند؛ مثلاً اهل سنت مى نويسند:

قبيله «بنى اسلم» پس از وارد شدن به مدينه، چنان در كوچه هاى آن جمع شدند كه كوچه ها گنجايش آنان را نداشت و عمر مى گفت:

همين كه قبيله اسلم را ديدم، به پيروزى يقين پيدا كردم.(315)

ابن اثير مى نويسد:

«وَ جائَتْ أَسْلَمُ فَبايَعَتْ، فَقَوِىَ اَبُوبَكْرُ بِهِمْ وَ بايَعَ النَّاسُ بَعْدُ».(316)

«قبيله بنى اسلم آمدند و بيعت نمودند. پس ابوبكر قوى شد و آن گاه مردم با او بيعت كردند.»

شيخ مفيد در اين باره مى نويسد:

«گروهى از اعراب صحرانشين براى تهيه آذوقه و خواربار وارد مدينه شدند؛ اما مردم مدينه به علت درگذشت پيامبر صلى الله عليه وآله به آنان اعتنا نكردند. آنان نيز با خليفه جديد بيعت كردند و امر او را گردن نهادند.

آن گاه عمر آنها را طلبيد و گفت: در ازاىِ بيعت با خليفه، آنچه نياز داريد بدون عوض، برگيريد و به سوى مردم درآييد و آنها را گرد آورده وادار به بيعت كنيد، و هر كه امتناع نمود، گردن بزنيد».

راوى گويد: سوگند به خدا، ديدم كه آن قبيله بيابانى در همان لحظه كمربندها را محكم كردند و دستارها را بر گردن حمايل نمودند و با چوب به سوى مردم حمله كرده، با آن محكم مردم را مى زدند و آنان را به زور وادار به بيعت مى نمودند.(317)

شمشير زبير را شكستند (و بر سينه اش نشستند).(318) به سلمان حمله ور شدند كه حضرت على عليه السلام به فريادش رسيد (319). حُباب بن منذر، آن صحابى بزرگ با آن همه سوابق درخشان، به جرم اين كه در سقيفه در برابر ابوبكر شمشير كشيده و خلافتش را نپذيرفته بود، در همان جا ا و را گرفتند و لگدكوبش كردند و دهانش را پر از خاك نمودند. (320)

سعد بن عباده، بزرگ قبيله خزرج را به دليل بيعت نكردن، تهديدش كردند و شبانه او را در تاريكى با تيرى كشتند و اعلان كردند

كه او را جن كشته است، و از زبان آنها برايش شعر هم سرودند. (321) در حالى كه همگى از پيش شنيده بودند كه عمر در سقيفه فرياد زد: سعد را بكشيد خدا او را بكشد.(322)

مى گويند: ابوحنيفه از «مؤمن طاق» پرسيد: اگر خلافت حق حضرت على عليه السلام بود، چرا با آن كه قوى و شجاع بود، آن را مطالبه نكرد؟ در پاسخ گفت: ترسيد او را جن بكشد. (323)

بسيارى از افراد بى گناه را به جرم نپرداختن زكات كشتند.

بد نيست جريان كشتن مالك بن نويره، صحابى پيامبر، و همبستر شدن با همسرش توسط خالد را ملاحظه فرماييد.(324)

كار را به جايى رساندند كه تصميم گرفتند صدّيقه طاهره، فاطمه زهرا عليها السلام را بكشند. مشروح اين بحث خواهد آمد.

نيز چندين بار تصميم گرفتند حضرت على عليه السلام را ترور كنند كه موفق نشدند؛ از جمله هنگام بيعت كه چندين بار تكرار نمود: اگر بيعت نكنم، چه مى كنيد؟ گفتند: تو را مى كشيم. اين در حالى بود كه عمر و خالد و قنفذ، شمشيرها را براى كشتن آماده كرده و در كنارش ايستاده بودند.

بعدها نيز خالد را مأمور كردند كه هنگام سلام آخر نماز ابوبكر، آن حضرت را ترور كند كه ابوبكر از اين كار به هراس افتاد و پشيمان شد و در حال نماز گفت:

«يا خالِد! لا تَفْعَلْ ما أَمَرْتُكَ بِهِ».

«اى خالد! آنچه به تو دستور دادم، اجرا نكن.»(325)

اين كه آن حضرت توانست از سياست ترور جان سالم به در برد، به علت تقيه شديدى بود كه بر اساس سفارش پيامبر خدا صلى الله عليه وآله در پيش گرفته بود. (326) لذا به عبادت و زراعت روى آورد، و در مشكلات و

مسائل، امت اسلامى را يارى مى كرد.

ابن ابى الحديد از استاد خود مى پرسد: چگونه حضرت على در مدتى طولانى توانست از كشته شدن جان سالم به در برد؟ پاسخ داد: اگر تسليم نمى گشت كشته مى شد. او خود را از حضور بازداشت و به عبادت و نماز و قرآن روى آورد و از روش گذشته خود دست برداشت و شمشيرش را به كنارى گذاشت...(327)

2 - تطميع و خريدن مردم با پول؛ تا آنجا كه اهل سنت نقل مى كنند: هنگامى كه ابوبكر بر سر كار آمد، پولى در ميان زنان مهاجر و انصار تقسيم كرد. در اين ميان، مقدارى را براى زنى از قبيله بنى عدىّ بردند. آن زن پرسيد: اين پول براى چيست؟ گفتند: پولى است كه ابوبكر براى زنان داده (و سهمى نيز به تو رسيده است). آن زن گفت:

«أَتُراشُونَنِى عَنْ دِينِى؟...»

«مى خواهيد در امر دين به من رشوه بدهيد؟ به خدا سوگند، هرگز از او چيزى نخواهم پذيرفت. آن را به ابوبكر برگردانيد.» (328)

3 - گرفتن فدك از دست بانوى بانوان، دختر سرافراز پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله؛ آنان خوب مى دانستند كه زير بناى حكومت، اقتصاد است، و اگر زر و سيم در كار نباشد، مردم پراكنده مى شوند و حكومت از هم مى پاشد؛ لذا در نخستين روزهايى كه به قدرت رسيدند، با جعل يك روايت، فدك را - كه بسان ذوالفقار بود - از دست مظلومه تاريخ گرفتند. آنان با جعل اين روايت، هم قدرت اقتصادى را از اهل بيت سلب نمودند، و هم مردم را در برابر آنان قرار دادند.

اين، همان سياست يك بام و دو هواست كه در دنياى كنونى رايج است. از يك سو

فدك را از دست بانوى گرامى اسلام و اهل بيت مى گيرند و از سوى ديگر، اموال بيت المال را در ميان مردم، به ويژه افراد سرشناس و بانوان تقسيم مى كنند، تا از اين راه، مردم را از اطراف اهل بيت پراكنده سازند و به سوى خود جلب كنند.

فدك

فدك روستايى آباد و حاصل خيز بود كه حدود 140 كيلومتر تا شهر مدينه فاصله داشت و شامل دو قسمت مزروعى و نخلستان مى شد، و آن را حوائط و باغ هاى هفتگانه مى ناميدند و در هر سال، درآمد فراوانى را نصيب يهوديان ساكن در آنجا مى ساخت.

در سال هفتم هجرت، رسول خدا صلى الله عليه وآله همزمان با جنگ خيبر، براى دفع فتنه ها، سفيرى پيش سران يهودىِ ساكن فدك فرستاد تا تكليف خود را روشن كنند؛ يا مسلمان شوند و يا با دادنِ جزيه جان و مالشان محفوظ بماند.

سران يهود كه از رفتنِ مسلمانان به جنگ خيبر آگاهى يافته بودند، چند روزى از پاسخ دادن طفره رفتند؛ تا هنگامى كه خبر پيروزى مسلمانان و فتح قلعه هاى محكم خيبر به آنها رسيد. ترس و وحشت فراوان آنها را فراگرفت و صلح و تسليم را بر نبرد مسلحانه ترجيح دادند، و با آن كه اسلام را نپذيرفتند، حاضر شدند نيمى از سرزمين ها و باغ هاى خود را - و بنا بر برخى نقل ها، همه آنها را - به پيامبر اسلام واگذار كنند تا در زير لواى اسلام زندگى نمايند.

البته اموال و سرزمين هايى كه در اسلام به وسيله جنگ و قدرت نظامى از دشمن به دست مى آمد غنيمت ناميده مى شد و به موجب آيه 41 سوره انفال و روايات شيعه و سنى، جز يك پنجم

آن (خمس)، به همه مسلمانان تعلق داشت. در مقابل، اموال و سرزمين هايى كه بدون جنگ و خون ريزى و درگيرى مسلحانه فتح مى شد و صاحبان آن ها خودشان آنجا را واگذار مى كردند، «فى ء» ناميده مى شد و به موجب آيات 6 و 7 سوره حشر و روايات فراوان شيعه و سنى، (329) به شخص پيامبر خدا صلى الله عليه وآله تعلق داشت و اختيارش با آن بزرگوار بود تا نيازمندى هاى خود و نزديكانش را آبرومندانه برطرف سازد. بنا بر اين، چون فدك بدون جنگ و درگيرى به دست آمد، بنا به دستور پروردگار سبحان از آنِ رسول خدا و اختيارش به دست آن بزرگوار بود.(330)

فدك در اختيار پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله بود تا اين كه آيه شريفه:

«وَ آتِ ذَاالْقُرْبى حَقَّهُ».(331)

نازل گرديد. پيامبر اسلام فاطمه عليها السلام را خواست و فدك را به وى واگذار كرد. آن گاه بزرگان و سرشناسان از اصحاب خود را حاضر نمود، و در حضور آنان فدك و باغ هاى آن را تسليم فاطمه عليها السلام نمود، و در نامه اى به عنوان وثيقه نوشت كه فدك با همه منافع آن به حضرت فاطمه و فرزندان او، حسن و حسين عليهم السلام اختصاص دارد.

در اين كه منظور از «ذا القربى» حضرت فاطمه عليها السلام و فرزندان اوست و آيه در حق آن بزرگواران نازل شده، ميان دانشمندان و محدثان و مفسران اسلام، از شيعه و سنى اتفاق نظر وجود دارد.(332)

اما در باره اين كه پيامبر فدك را هنگام نزول اين آيه به دختر گرامى اش بخشيد، ميان شيعه اتفاق است و بسيارى از بزرگان و دانشمندان سنى نيز با آن موافق اند، كه تنها به مدارك آنها اشاره مى شود:

حاكم حسكانى،

از بزرگان اهل سنت در قرن پنجم، به هفت طريق روايت نموده است:

لَمّا نَزَلَتْ «وَ آتِ ذَاالْقُرْبى حَقَّهُ» دَعا رَسُولُ اللَّه (ص) فاطِمَةَ فَأَعْطاها فَدَكاً»(333)

«هنگامى كه آيه «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» نازل شد، پيامبر خدا (ص) حضرت فاطمه را خواست و فدك را به او بخشيد.»

نظير آن را برخى ديگر از محدثان و عالمان سنى نقل كرده اند.(334)

روزى مأمون براى پاسخ به شكايات، بر كرسى مخصوص نشست. نخستين نامه اى كه به دست او رسيد از شخصى بود كه خود را مدافع حضرت فاطمه عليها السلام معرفى مى كرد. مأمون پس از خواندن نامه گريست و گفت: مدافع آن بانو كيست؟ پيرمردى برخاست و خود را مدافع او معرفى نمود...

سرانجام مأمون خود را محكوم ديد و به رئيس ديوان دستور داد نامه اى بنويسد و فدك را به فرزندان حضرت فاطمه عليها السلام برگرداند...(335)

مأمون وقتى خواست فدك را به فرزندان حضرت فاطمه عليها السلام برگرداند، به عبد اللَّه بن موسى - يكى از محدّثان معروف - نامه اى نوشت و از او راهنمايى خواست. او اين حديث را خواند كه هنگامى كه آيه «ذَاالْقُرْبى نازل شد، پيامبر خدا صلى الله عليه وآله فدك را به دخترش بخشيد. مأمون فدك را به فرزندان حضرت فاطمه عليها السلام باز گردانيد.(336)

امير مؤمنان عليه السلام در نامه اش به فرماندار بصره عثمان بن حنيف، مى نويسد:

«بَلى كَانَتْ فِى أَيْدِينَا فَدَكٌ مِنْ كُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ فَشَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِينَ وَ نِعْمَ الْحَكَمُ اللَّهُ».(337)

«آرى، از تمام آنچه آسمان بر آن سايه افكنده است، تنها فدك در دست ما بود، كه گروهى بر آن بخل ورزيدند، و گروهى ديگر، (روى مصالحى)

سخاوتمندانه از آن گذشتند. راستى كه خداوند نيكو داورى است.»

معناى اين جمله اين است كه فدك در زمان پيامبر صلى الله عليه وآله در اختيار آن بزرگوار بوده است. حال با تصريح به اين مطلب چگونه مى توان در صدق آن ترديد كرد؟!

فدك بعد از پيامبر صلى الله عليه وآله

قسمت اول

از تصريحات محدثان، مفسران و مورخان، اين واقعيت به روشنى ثابت مى شود كه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله در زمان حياتش فدك را به دختر گرامى اش بخشيد، ايشان نيز آن را تصرف نمود و اختيارش را به دست گرفت؛ اما پس از رحلت جانسوز پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله، هنگامى كه ابوبكر بر اريكه قدرت تكيه زد، در دهمين روز حكومت خود براى عرض تسليت به اهل بيت و دختر گرانمايه آن حضرت و اداى مزد رسالت، دستور داد كارگران آن بانو را بيرون كنند و فدك را مصادره نمود!

عمر مى گويد: هنگامى كه پيامبر از دنيا رفت، نزد على بن ابى طالب رفتيم و از ايشان در باره اموال باقى مانده پيامبر سؤال كرديم.

آن حضرت فرمود: اموال پيامبر براى ما خواهد بود. گفتيم: خيبر چطور؟ فرمود: براى ماست. گفتيم: فدك چگونه؟ فرمود: براى ما خواهد بود. گفتيم: اين امور تحقق نخواهد پذيرفت مگر آن كه با قيچى گردن هاى ما را جدا كنى.(338)

شيخ قميين على بن ابراهيم، با سند صحيح از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه آن حضرت فرمودند: هنگامى كه با ابوبكر بيعت شد (و بر مسند قدرت نشست) و بر مهاجرين و انصار فائق آمد، گروهى را به فدك گسيل كرد و وكيل حضرت فاطمه عليها السلام را اخراج نمود. (339)

بررسى پرونده فدك به خوبى ثابت مى كند كه گرفتن آن از دختر پيامبر

خدا صلى الله عليه وآله و بازدارى از حق مشروع آن بانو، جريانى سياسى بود، و قضيه روشن تر از آن بود كه براى حاكم وقت پنهان بماند.

آنان خوب مى دانستند در روزگار نخستين اسلام، اگر با شمشير و ذوالفقار حضرت على عليه السلام و ثروت حضرت خديجه عليها السلام بود كه اسلام پيشرفت نمود، امروز فدك، ذوالفقارى است براى على عليه السلام و ادامه ولايت و امامت او؛ لذا در آغاز كار، زمانى كه پايه هاى حكومت خود را محكم نمودند و مهاجرين و ديگر مخالفان را سركوب كردند، بلافاصله كارگران حضرت فاطمه عليها السلام را از فدك اخراج، و دستور مصادره آن را دادند.

ابن ابى الحديد، از بزرگان اهل سنت، به على بن نقى يكى از دانشمندان شيعه، مى گويد: فدك آن چنان وسعت نداشت، و سرزمينِ به اين كوچكى كه جز چند درخت خرما بيشتر در آنجا نبود، اينقدر ارزش نداشت كه مخالفان حضرت فاطمه در آن طمع ورزند. (او مى خواست با كم ارزش جلوه دادن فدك افكار فرزانگان را منحرف سازد و بيدادگران تاريخ را تبرئه نمايد.)

وى در پاسخ فرمود: تو در اين پندار اشتباه مى كنى؛ زيرا شمار نخل هاى آنجا از درختان خرماى كنونىِ (شهر بزرگ) كوفه كمتر نبود. به طور مسلّم، بازداشتن خاندان پيامبر از اين سرزمين حاصل خيز براى اين بود كه مبادا امير مؤمنان عليه السلام از درآمد آنجا براى مبارزه با دستگاه خلافت كمك بگيرد. از اين رو، نه تنها حضرت فاطمه عليها السلام را از فدك محروم ساختند، بلكه همه بنى هاشم و فرزندان عبدالمطلب را از حقوق مشروع خود - يعنى خمس غنائمى كه در زمان خلفا به دست مى آوردند - باز داشتند

(و راه را براى حكومت بنى اميه و بنى عباس نيز هموار نمودند).

بى ترديد جمعيتى كه بايد دنبال زندگى و امرار معاش بروند و با كمال نيازمندى به سر برند، هرگز انديشه مبارزه با وضع موجود را در سر نمى پرورانند.(340)

بى دليل نيست كه دانشمندان اهل سنت، اين كارِ حاكمان را امضا نمايند. آنان نه تنها از گذشتگان و پدران خود پيروى مى كنند بلكه خوب مى دانند كه اگر بپذيرند خلفا به ناحق دختر گرامى پيامبر را از حق مسلّمش محروم ساختند، در حقيقت، پذيرفتن جانشينىِ خلفا زير سؤال مى رود.

راستى اگر انتخاب خلفا از جانب خدا و رسول نباشد، و كردارشان با يگانه يادگار رسول خدا نيز اين چنين باشد، چگونه آنان را بر خود مقدم دارند و فرمانشان را مطاع دانند؟! پس چه بهتر كه چراغ عقل و وجدان خود را خاموش كنند و چشمان خود را ببندند و سر خود را از زير برف بيرون نياورند، تا از اطراف خود هيچ گونه اطلاعى نداشته باشند، و با جملاتى از اين قبيل، خود را آسوده سازند كه: «آنان بر ما اميرند» و «مجتهدند، و اگر خطايى كنند بخشوده مى شوند.»

نيز ابن ابى الحديد مى نويسد: از على بن فارقى استاد مدرسه بغداد پرسيدم: آيا دختر پيامبر در ادعاى خود راستگو بود؟ و آيا خليفه او را راستگو مى دانست؟ در پاسخ گفت: آرى. گفتم: پس چرا خليفه حقّ مسلّم او را در اختيارش نگذاشت؟

استاد كه هميشه با وقار بود، لبخندى زد و گفت: اگر خليفه ادعاى حضرت فاطمه را مى پذيرفت، فردا مى آمد حق غصب شده همسرش را مطالبه مى نمود، و خليفه ناچار بود خلافت را به حضرت على برگرداند؛ زيرا او را راستگو مى دانست. اما

خليفه براى اين كه راه تقاضاها را ببندد، او را از حق مسلّمش ممنوع ساخت.(341)

حلبى كه از مورّخان مشهور اهل سنت است، به گونه اى ديگر جريان را توجيه مى نمايد و مى نويسد:

ابوبكر نامه فدك را براى حضرت فاطمه نوشته بود. ناگهان عمر وارد شد و پرسيد: اين چيست؟ گفت: سندى است كه براى فاطمه نوشته ام، در باره ميراث پدرش. عمر گفت: اگر فدك را رد كنى، از كجا مخارج مسلمانان را تأمين خواهى كرد؟ در حالى كه عرب ها به جنگ تو روى آورده اند. آن گاه سند را گرفت و پاره كرد.(342)

حال از او سؤال مى شود: آيا به حكم قرآن و سنت، جايز است به بهانه مخارج مسلمانان و هزينه جنگ، اموال ديگران را غصب نمود؟!

چرا بى درنگ اموال دختر سرافراز پيامبر خدا را مصادره و غصب نمود و نه تنها ديگر مسلمانان را معاف داشت، بلكه آنان را تحت پوشش عطاياى خليفه قرار داد؟! وانگهى چرا ديروز خليفه اول با استناد به حديث:

«إِنَّا مَعاشِرَ الْأَنْبِياءِ لا نُوَرِّثُ».

دستور مصادره فدك را داد، و امروز خليفه ديگر مصلحت را در چيز ديگرى مى بيند؟ آيا حلبى و ديگران براى اين گونه پرسش ها پاسخى دارند؟!

واقعيت اين است كه با وجود اسناد و مدارك خدشه ناپذير، روشن است كه فدك حق مسلم حضرت فاطمه عليها السلام به شمار مى آمد، و مصادره آن، كارى غاصبانه و زورمدارانه و داراى انگيزه هاى سياسى بود؛ از جمله:

الف - فدك در دست فاطمه عليها السلام و در اختيار آن بانو بود؛ خصوصاً با صراحت گفتار پيشواى راست گويان و امير متقيان و سالار مؤمنان على عليه السلام كه فرمودند:

«بَلَى كَانَتْ فِى أَيْدِينَا فَدَكٌ»

همين در دست داشتن و تصرّف نشانه مالكيت است.

با اين حال، برخلاف تمام موازين قضايى اسلام و غير اسلام، دستگاه خلافت، كارگران را بيرون كرد و از آن بانوى بانوان گواه طلبيد؛ در صورتى كه در هيچ جاى دنيا از «ذو اليد» و مسلّط بر مال، گواه نمى خواهند.

ب - دختر پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله بعد از مصادره فدك، از آنها درخواست كرد كه آن را به او برگردانند. چگونه سخن بانويى را كه آيه تطهير در شأن او نازل شده است و خداوند به عصمت او گواهى مى دهد، رد نمودند و ادعايش را نپذيرفتند؟

ج - روايات فراوانى از شيعه و سنى نقل شده است كه پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله در زمان حيات خود، فدك را به دختر گرامى اش بخشيد. آنان با چه جرئتى عمل آن حضرت را ناديده گرفتند و آن را مصادره كردند؟! آيا دست درازى به هديه و بخشش خاتم پيام آوران، با هر دستاويزى، كارى ظالمانه و غاصبانه نيست؟!

د - فرض مى كنيم اين بخشش در زمان حيات رسول خدا صلى الله عليه وآله صورت نگرفت، لابد «فدك» (كه قطعاً جزء اموال آن حضرت بود) بعد از درگذشت آن بزرگوار جزء «ما ترك» و اموال باقى مانده او محسوب مى گشت. چرا بر خلاف آيات قرآن و روايات مسلّم، با جعل يك حديث، يگانه وارث پيامبر را از ارث خويش محروم ساختند؟(343)

به هر حال، بانوى بانوان از جهات مختلفى لازم ديد در مقابل آنها عكس العمل نشان داده، حقوق پايمال شده خويش را درخواست نمايد. در حقيقت، با اين كار خلافت و حقوق از دست رفته همسر گرانمايه اش حضرت على عليه السلام را نيز مطالبه كرد.

راستى، با آن بلندىِ روح و

شكوه معنوى و مقام والا كه دنيا و ارزش هاى مادى آن را در نظرش از بال مگسى بى ارزش تر ساخته بود، راز پافشارى او چيزى جز دفاع از ولايت مى تواند باشد؟

صدّيقه طاهره عليها السلام اگر در برابر مخالفان ايستاد و براى حق از دست رفته خويش تلاش كرد، قطعاً براى آب، درخت و پول نبود، بلكه به منظور رسوايى حاكمان غاصب و براندازى حكومت مستبد، و بر پايى و استقرار حكومت علوى بود؛ (344) زيرا آن حضرت به خوبى مى دانست كه آنان در نظر دارند با غصب فدك، خاندان وحى و رسالت را از نظر اقتصادى و امكانات زندگى دچار ضعف و ناتوانى سازند. در نتيجه، نه تنها مردم از اطراف آنان پراكنده مى شدند، بلكه رو در رويشان قرار مى گرفتند.

از سوى ديگر، وجود فدك و درآمد سالانه آن - كه تا هفتاد هزار دينار (345) نقل شده است - در دست غاصبان، موجب مى شد كه هر روز پايه هاى حكومتىِ آنان محكم تر و بر قدرتشان افزوده گردد. در نتيجه، اركان هدايت، ديانت و عدالت، روز به روز سست تر شود.

اگر فاطمه عليها السلام در برابر مخالفان مى ايستد، نه فقط حق از دست رفته خويش را مى طلبد، بلكه مى خواهد باطل رسوا شود و منطق زور و مخالف قرآن و سنت سركوب گردد.

اين ها و جز اين ها حضرت فاطمه عليها السلام را بر آن داشت كه با آن كه نماد پارسايى و تبلور ارزش هاى معنوى بود، حقوق پايمال شده خويش؛ از جمله «فدك» را مطالبه كند و در مقابل مخالفان قد برافرازد.

در نخستين گام، بنا به گفته بزرگان و محدثان اهل سنت، دختر پيامبر صلى الله عليه وآله كسى را نزد ابوبكر فرستاد

و فدك و باقى مانده خمس خيبر را مطالبه كرد.

ابوبكر گفت: پيامبر فرمود:

«لا نُوَرِّثْ ما تَرَكْناهُ صَدَقَةٌ إِنَّما يَأْكُلُ آلُ مُحَمَّدٍ مِنْ هذَا الْمالِ...»

و سرانجام چيزى به فاطمه عليها السلام نداد و آن بانو از وى ناراحت شد؛ و تا زنده بود از او دورى جست و با او سخن نگفت...(346)

در برخى رواياتِ اهل سنت آمده است كه حضرت فاطمه عليها السلام نزد ابوبكر آمد و فدك را به عنوان ملك شخصى خود از او درخواست نمود. ابوبكر از آن بانوى گرامى شاهد خواست. حضرت فاطمه عليها السلام حضرت على عليه السلام و امّ ايمن را به عنوان گواه نزد او برد، ولى گواهانش را نپذيرفت.

فخر رازى و ديگران مى نويسند: هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله از دنيا رفت، حضرت فاطمه ادعا نمود كه پيامبر صلى الله عليه وآله فدك را به او بخشيده است. ابوبكر گفت: تو چه در حال تهيدستى و چه در حال بى نيازى، نزد من عزيز و محبوب هستى؛ اما من به درستى و صحت گفتار تو ترديد دارم و نمى توانم به نفع تو حكم نمايم. امّ ايمن و يكى از نزديكان رسول خدا صلى الله عليه وآله به نفع فاطمه گواهى دادند. ولى ابوبكر شهادت آن دو را نپذيرفت... و در برخى نقل ها، نام على بن ابى طالب عليه السلام به عنوان شاهد آمده است.(347)

در نقلى ديگر آمده است: چون حضرت فاطمه عليها السلام نزد ابوبكر آمد و در باره فدك با او سخن گفت، ابوبكر گريست و گفت: اى دختر رسول خدا! پدرت دينار و درهمى به ارث نگذاشته و خودش فرموده است پيامبران چيزى به ارث نمى گذارند.

حضرت فاطمه

عليها السلام فرمودند: رسول خدا فدك را به من بخشيده است. ابوبكر گفت: چه كسى اين مطلب را گواهى مى دهد؟ حضرت على عليه السلام و امّ ايمن آمدند و گواهى دادند. از آن سو، عمر و عبدالرحمان بن عوف هم آمدند و گواهى دادند كه پيامبر صلى الله عليه وآله درآمد فدك را تقسيم مى كرد.

ابوبكر گفت: اى دختر رسول خدا! هم تو راست مى گويى، هم على و امّ ايمن و هم عمر و عبدالرحمان. همگى راست مى گوييد...(348)

قسمت دوم

امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

«هنگامى كه با ابوبكر بيعت شد (و بر مسند قدرت نشست) و بر مهاجرين و انصار فايق آمد، گروهى را به فدك گسيل كرد و وكيل حضرت فاطمه عليها السلام را اخراج نمود.

حضرت فاطمه عليها السلام نزد ابوبكر آمدند و فرمودند: چرا مرا از ارث پدرم بازداشتى و وكيل مرا از فدك بيرون راندى، در حالى كه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله آن را به فرمان خدا به من واگذار نمود؟!

ابوبكر پاسخ داد: گواهانت را بياور. پس امّ ايمن براى گواهى آمد و گفت: اى ابوبكر! تا گفتار پيامبر خدا را در مورد خويشتن يادآورى نكنم، گواهى نخواهم داد.

آن گاه افزود: تو را به خدا سوگند كه آيا پيامبر خدا صلى الله عليه وآله نفرمودند: «امّ ايمن از بانوان بهشت است»؟ ابوبكر گفت: آرى، مى دانم. ام ايمن گفت: اينك گواهى مى دهم: چون خداوند به پيامبر صلى الله عليه وآله وحى فرمود: «وَ آتِ ذَاالْقُرْبى حَقَّهُ» آن حضرت براى عمل كردن به فرمان خدا، فدك را به حضرت فاطمه عليها السلام بخشيد. سپس حضرت على عليه السلام تشريف آورد و همين گونه گواهى داد.

از اين رو، ابوبكر

نامه اى نوشت و فدك را به حضرت فاطمه بازگردانيد و نامه را به آن بانو داد. ناگاه عمر وارد شد و از ابوبكر پرسيد: اين نامه چيست؟ ابوبكر پاسخ داد: فاطمه ادعا مى كند كه فدك از آنِ اوست و امّ ايمن و على نيز گواهى داده اند. من نامه اى در اين باره به او دادم. عمر نامه را برگرفت، آب دهان افكند و آن را پاره كرد».(349)

حضرت فاطمه عليها السلام گريان و غمگين از آنجا خارج شد. حضرت على عليه السلام از پى ابوبكر به مسجد رفت و همان گونه كه در حلقه گروهى از مهاجران و انصار نشسته بود، به او فرمود: چرا فاطمه را از ارث پدرى اش باز مى دارى، در حالى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله در زمان حيات خود او را مالكِ آن كرده بود؟ ابوبكر گفت: فدك از غنايم و فى ء مسلمانان است. اگر فاطمه گواهانى بياورد كه پيامبر آن را به او بخشيده است، (به او مى دهم) و گرنه در آن هيچ حقى نخواهد داشت.

امير مؤمنان عليه السلام فرمود: اى ابوبكر! در مورد ما خاندان رسالت، برخلاف قانون خدا و مقررات اسلامى داورى مى كنى؟ ابوبكر پاسخ داد: نه. آن حضرت فرمود: اگر در دست مسلمانى چيزى باشد و من مدعى آن شوم از كدام طرف گواه مى خواهى؟ پاسخ داد: از شما گواهى مى خواهم كه مدعى هستى. آن حضرت فرمود: هر گاه در دست من چيزى باشد و مسلمانان مدعى آن شوند، از من كه مال در دستم هست گواه مى طلبى؟! (با اين بيان، حضرت فاطمه چه گناهى داشت كه) با وجود در اختيار داشتن فدك از زمان پيامبر تا كنون، از

او شاهد مى خواهى و از ديگران شاهد نمى طلبى؟! ابوبكر ساكت شد.

آن گاه عمر گفت: بس كن كه ما توان ايستادگى در برابر منطق و استدلال تو را نداريم. اگر مى توانى گواهانى عادل بياور، و گرنه از فى ء و غنايم مسلمانان محسوب مى شود و تو و فاطمه در آن حقّى نخواهيد داشت.

امير مؤمنان عليه السلام فرمودند: اى ابوبكر! آيا قرآن را مى خوانى؟ پاسخ داد: آرى. فرمودند: اين آيه در مورد چه كسانى نازل شده است:

«إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»؟

آيا در باره ما نازل شده است يا ديگران؟ ابوبكر پاسخ داد: البته كه در باره شما فرود آمده است. فرمود: بر اين اساس، اگر برخى گواهى دهند كه حضرت فاطمه كارى ناپسند انجام داده، شما با او چگونه برخورد خواهى كرد؟ ابوبكر گفت: مانند ديگر مسلمانان. آن حضرت فرمودند: در آن صورت كافر شده اى. پرسيد: چرا؟ فرمود: بدان دليل كه گواهى خداوند بر پاكى و پاكيزگى او را وانهاده و رد نموده اى و گواهى دروغين بندگان گناهكار او را پذيرفته اى؛ همان گونه كه فرمان خدا و رسول را در باره فدك - كه به حضرت فاطمه بخشيده است - وانهاده اى و شهادت اعرابى و بيابانى را كه بر پشت خود بول مى كند مى پذيرى و چنين مى پندارى كه جزء غنايم و اموال مسلمانان است؛ در حالى كه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله فرموده اند:

«اَلْبَيِّنَةُ عَلى مَنِ ادَّعى وَ الْيَمِينُ عَلى مَنِ ادَّعى عَلَيْهِ»

«بر مدعى است كه اقامه گواه نمايد، و بر عهده انكار كننده، سوگند خواهد بود.»

درست در همين جا بود كه سر و صدا بلند شد و مردم به بگو مگو پرداختند. برخى

مى گريستند و مى گفتند: به خدا على راست مى گويد. حضرت على عليه السلام به خانه برگشت...(350)

امام صادق عليه السلام در روايتى ديگر مى فرمايند:

«هنگامى كه ابوبكر بر مسند قدرت نشست، عمر به او گفت: مردم بنده دنيا هستند و جز دنيا خواسته اى ندارند؛ لذا على و خاندانش را از خمس و فى ء و فدك باز دار. چون پيروانش آگاهى يافتند به خاطر علاقه به دنيا على را رها كرده، به سوى تو روى مى آورند. ابوبكر سخن او را پذيرفت و اموال آنان را گرفت. آن گاه پيكى به ميان مردم گسيل داشت كه هر كس از پيامبر خدا صلى الله عليه وآله طلبى دارد، يا وعده اى گرفته، پيش من آيد تا آن را ادا نمايم.

جابر بن عبد اللَّه و جرير نزد او آمدند و ادعاى آنان را پذيرفت.

حضرت فاطمه عليها السلام به دستور همسرش على عليه السلام نزد ابوبكر آمد و فدك، خمس و فى ء را مطالبه كرد؛ اما ابوبكر درخواست گواه نمود. فاطمه عليها السلام به قرآن استدلال كرد و آيه «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» را تلاوت نمود و فرمود: من و فرزندانم نزديك ترين افراد به رسول خدا صلى الله عليه وآله هستيم؛ لذا فدك را به ما بخشيد...

عمر گفت: بر ادعاى خود گواه حاضر نما. حضرت فاطمه عليها السلام فرمود: شما ادعاى جابر و جرير را بى آن كه از آنان گواه بخواهيد پذيرفتيد؛ حال آن كه گواه من در قرآن و كلام خداوند است...

سرانجام حضرت فاطمه، حضرت على و امام حسن و امام حسين عليهم السلام و امّ ايمن و اسما همسر ابوبكر را حاضر كرد و همگى گواهى دادند، ولى گواهى آنان را نپذيرفتند...

حضرت على

عليه السلام فرمود: فاطمه پاره وجود پيامبر است. هر كس او را بيازارد پيامبر خدا را آزرده، و هر كس او را دروغگو شمارد، پيامبر خدا را دروغگو شمرده است. اما امام حسن و امام حسين؛ اينان كه فرزندان پيامبر و سالار جوانان بهشت اند، هر كس آنان را دروغگو شمارد پيامبر خدا را دروغگو پنداشته است؛ چرا كه بهشتيان همه راستگويند.

اما من؛ رسول خدا درباره ام فرمودند:

«أَنْتَ مِنِّى وَ أَنَا مِنْكَ، وَ أَنْتَ أَخِى فِى الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ، وَ الرّادُّ عَلَيْكَ هُوَ الرّادُّ عَلَىَّ، وَ مَنْ أَطاعَكَ فَقَدْ أَطاعَنِى، وَ مَنْ عَصاكَ فَقَدْ عَصانِى».

«تو از من هستى و من از تو، تو در دنيا و آخرت برادرم خواهى بود، هر كس تو را رد نمايد و نپذيرد، مرا نپذيرفته، و هر كس از تو پيروى نمايد، مرا پيروى نموده، و هر كس از تو نافرمانى كند، مرا نافرمانى كرده است.»

اما امّ ايمن؛ پيامبر خدا صلى الله عليه وآله او را به بهشت وعده داد و براى اسما و نسل او نيز دعا فرمود.

عمر گفت: آرى، شما همان گونه هستيد كه خود را وصف نموديد. اما گواهى كسانى كه به سود خويش گواهى مى دهند، پذيرفته نيست. حضرت على عليه السلام فرمودند: اگر ما همان گونه هستيم كه گفته شد، و شما هم مى دانيد و انكار نمى كنيد، با اين وصف گواهى ما و گواهى رسول خدا پذيرفته نمى شود. پس ديگر بايد به خدا پناه برد. إنّا للَّه و إنّا إليه راجعون...».(351)

بنا به ضرورت در ادامه بحث، سؤالاتى به اختصار مطرح مى شود و از اهل سنت مى خواهيم به دور از تعصبات مذهبى آنها را پاسخ دهند:

1 - پيش تر آورده شد كه

فدك در تصرف حضرت فاطمه عليها السلام بود. حال چگونه و با چه جرئتى آن را مصادره كردند و از صاحب يد درخواست شاهد و گواه نمودند؟

2 - چگونه گفتار و ادعاى كسى را كه آيه تطهير در شأن او نازل شده و خداوند به عصمت و پاكى او گواهى داده بود، رد كردند؟ آيا در باره صدّيقه طاهره كه رمز آفرينش گيتى و سالار زنان عالم و پاره وجود پيامبر است، مى توان احتمال دروغگويى داد؟

وانگهى، مگر اهل سنت، حتى خودِ ابوبكر و دخترش عايشه، به راستگويى فاطمه عليها السلام گواهى نداده اند؟ آيا اين روايت از عايشه نقل نشد كه مى گفت:

«من احدى را بعد از پيامبر (ص) راستگوتر از فاطمه سراغ ندارم»؟(352)

مگر اين حديث نزد مسلمانان قابل انكار است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله آن بانو را سالار زنان گيتى معرفى نموده است؛ به طورى كه از همه بانوان عالم، حتى حضرت مريم، از نظر پاكى، قداست، پرهيزگارى و ساير فضايل، برتر معرفى شده است؟

آيا رسول خدا صلى الله عليه وآله او را پاره تن وجود خود معرفى نكردند و نفرمودند: «هر كس او را بيازارد مرا آزرده است»؟ (353)

3 - چگونه ابوبكر شهادت صديق امت، اعلم و اتقاى مسلمين، پيشواى مؤمنان و سالار پرهيزگاران را رد نمود؟ مگر در روز غدير پيامبر صلى الله عليه وآله از جانب خداوند او را جانشين خود معرفى نكرد؟ آيا خداوند در آيه تطهير به عصمت و پاكى او گواهى نداده است؟ مگر پيامبر خدا صلى الله عليه وآله در موارد فراوانى او را وصى، وزير، برادر و جانِ خود معرفى نكرد؟ آيا از پيامبر روايت

نشده كه على با حق و حق با على است؟ مگر شما اى اهل سنت! او را خليفه چهارم نمى دانيد؟

وانگهى، آيا مقام حضرت فاطمه عليها السلام و شوى گرانقدرش حضرت على عليه السلام نزد ابوبكر كمتر از جابر انصارى است (354) كه از جابر گواهى نمى خواهد، ولى از آن بزرگوار درخواست گواه مى نمايد، و چون حضرت على عليه السلام گواهى مى دهد شهادتش را رد مى كند؟

آيا مقام و شخصيت حضرت على عليه السلام از خزيمة بن ثابت كمتر بود كه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله شهادت او را به جاى دو شهادت پذيرفت و او را «ذو الشهادتين» خواند؟ (355)

4 - بر فرض كه فدك از فاطمه عليها السلام نبود، آيا از ابوبكر درخواست نكرد كه آن را به او بدهد؟ حال چگونه در دستگاه خلافت تقاضاى ديگران پذيرفته مى شود، ولى درخواست بانوى بانوان و پاره وجود پيامبر و نور چشم آن حضرت پذيرفته نمى شود؟ (356)

5 - همان گونه كه پيش تر اشاره شد، بر فرض كه بخشش فدك در زمان حيات رسول خدا صلى الله عليه وآله صورت نگرفت؛ اما شيعه و سنى فدك را جزء اموال پيامبر خدا صلى الله عليه وآله مى دانند. بنا بر اين، بعد از وفات، جزء ما ترك و اموال موروثى آن حضرت محسوب مى گردد. چرا بر خلاف آيات قرآن و روايات مسلّم، با جعل حديث: «نَحْنُ مَعاشِرَ الْأنْبِياءِ لا نُوَرِّثُ ما تَرَكْناهُ صَدَقَةٌ» (357) يگانه وارث پيامبر را از ارث مسلّم خويش محروم ساختند؟

ابوبكر، نخستين كسى بود كه اين حديث را از رسول خدا صلى الله عليه وآله نقل نمود.

حتى بزرگان اهل سنت نيز به اين مطلب تصريح كرده اند.(358) تا آنجا كه

ابن حجر تنها بودن او را در نقل اين حديث، گواه بر اعلميتش گرفته است.(359)

اين حديث، صرف نظر از اين كه ممكن است معناى ديگرى داشته باشد، (360)

خبر واحد و برخلاف آيات قرآن است. از اين رو، بايد آن را كنار بگذاريم.

شگفت آن كه حضرت فاطمه عليها السلام به خليفه فرمودند: آيا تو از پيامبر ارث مى برى يا خاندان پيامبر؟ خليفه پاسخ داد: خاندانش از او ارث مى برند.

ابن ابى الحديد در توجيه اين مطلب بازمانده و مى گويد: اين كلام از خليفه عجيب است (361) به علاوه اگر اين حديث صحيح باشد بايد از زمان حضرت آدم تا زمان خاتم پيامبران، اين حكم معروف و مشهور باشد؛ زيرا امرى است برخلاف عادت و مى بايست آن را نقل نمايند.

وانگهى، اگر اموال پيامبر صدقه بود، لازم بود آن حضرت در حضور مسلمانان اعتراف نمايد و به خاندان خود اعلان كند تا در آنها تصرف نكنند.

اگر اموال باقى مانده پيامبر خدا صلى الله عليه وآله صدقه است، چرا ابوبكر را در خانه آن حضرت دفن نمودند؟ شگفت آن كه عايشه خود را مالك حجره پيامبر مى دانست؛ لذا هنگامى كه خواستند جنازه امام حسن عليه السلام را در آن دفن نمايند، عايشه و بنى اميه مانع شدند و عايشه گفت: خانه خانه من است، و به كسى اجازه نمى دهم كه در اينجا دفن شود.(362)

و بالاخره اگر فدك از مسلمانان بود و اين حديث صحيح شمرده مى شد، چرا عمر و برخى از خلفا آن را به فرزندان حضرت فاطمه رد نمودند؟ كه شرح آن خواهد آمد.

6 - چنان كه نقل شد، حضرت فاطمه عليها السلام، پس از مصادره فدك، از ابوبكر ناراحت شد، و تا زنده بود از او

دورى جست و با وى سخن نگفت. حال با توجه به روايات فراوانى كه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله فرموده اند: هر كس فاطمه را بيازارد، مرا آزرده، و هر كس مرا آزرده سازد، خدا را آزرده است» و يا فرموده اند: «خداوند با خشم فاطمه غضب مى نمايد» و نيز با توجه به آيه 57 از سوره احزاب، اهل سنت چه پاسخى خواهند داد؟

7 - با بررسى روايات اهل سنت روشن مى شود كه خليفه عقيده خاصى ندارد، و در مواقع مختلف، عقايدى گوناگون ابراز داشته است؛ از جمله: «فدك مال پيامبر صلى الله عليه وآله نبود» «فدك مال پيامبر صلى الله عليه وآله بود، ولى فرموده اند بعد از من مال مسلمانان خواهد بود» «فدك از پيامبر است، اما آن حضرت ارثى باقى نمى گذارد، هر آنچه باقى گذاشته، صدقه است».

همچنين گاهى شهادت حضرت على و ديگران را نمى پذيرد و گاه مى گويد: اى دختر پيامبر! هم تو و على و ام ايمن، و هم عمر و عبدالرحمان، همگى راست مى گوييد. نيز خليفه اول سند مالكيت حضرت فاطمه را امضا مى نمايد، ولى خليفه دوم آن را پاره مى كند. اگر فدك از حضرت فاطمه عليها السلام است، چگونه آن را مصادره مى نماييد و گواهى مى طلبيد و عمر سند آن را پاره مى كند و اگر از فاطمه عليها السلام نيست، چرا سند ملكيت آن را مى نويسد و تصميم مى گيرد آن را برگرداند؟ در مقابل اين همه اختلافات و تناقض گويى ها چه بايد كرد؟

خطبه جاودانه

هنگامى كه حضرت فاطمه عليها السلام مشاهده نمود كه گروه حاكم، حاضر نيستند حق مسلّم او (فدك) را باز گردانند و گواهان شايسته و نمونه بشرى را نيز با بهانه

تراشى رد كردند، ناگزير تصميم گرفت كه حقوق پايمال شده خويش را از راه ديگرى مطالبه كند؛ لذا به مسجد پدرش تشريف برد تا در برابر مردم، حجت را اتمام نموده، مظلوميت خويش را بر همگان اثبات نمايد.

همان گونه كه برترين مكان را براى تظلّم خواهى برگزيد، زمان حضور در مسجد را نيز مناسب ترين وقت انتخاب نمود كه مسجد از ياران پدرش، مهاجر و انصار، پُر بود.

آن بانوى شايسته، در حالى كه گروهى از زنان وى را همراهى مى كردند، وارد مسجد شد. پرده اى نصب گرديد تا آن بزرگوار از ديد نامحرمان محفوظ بماند. آن گاه خطبه اى در نهايت فصاحت و بلاغت و سرشار از حقايق، معنويت، مستدل، شورانگيز، شگفت آور و معجزه آسا ايراد فرمود كه از هر نظر مانند نداشت.

در آغاز خطبه، آن حضرت گريست و ناله نمود. مردم نيز منقلب و گريان شدند. سپس مدتى سكوت كرد تا ناله مردم آرام گيرد. آن گاه خواست سخن را آغاز نمايد. ديگر بار صداى ناله ها بلند شد. حضرت سكوت نمود تا مردم آرام گرفتند. سپس سخن را آغاز فرمود، كه تنها بخش هايى از آن آورده مى شود:

«خداوند را بر نعمت هاى (بى كران) او ستايش نموده، بر آنچه الهام فرموده سپاس مى گزارم... و گواهى مى دهم كه جز خداى يكتا خدايى نيست و شريكى ندارد. (اين) سخنى است كه تأويل (و روح) آن را اخلاص قرار داد...

و گواهى مى دهم كه پدرم حضرت محمد (ص) بنده و فرستاده اوست. پيش از آن كه (براى نجات و هدايت مردم) او را بفرستد، برگزيد و پيش از آن كه او را بيافريند (براى اين مقام)، انتخاب نمود...

او را پيام آور برانگيخت تا امرش را تمام و كامل نمايد، و تصميم

قطعى گرفت بر اين كه حكم خويش را جارى و مقدرّات حتمى خود را نفوذ بخشد.

امت ها را مشاهده نمود كه آيين هاى پراكنده اى برگزيده اند؛ گروهى در برابر آتش، كرنش و دسته اى بت، پرستش مى كردند، و با آن كه خداوند را (در پرتو فطرت خويش) مى شناختند او را انكار مى كردند. (در چنين اوضاعى) خداوند در پرتو نور محمد صلى الله عليه وآله تاريكى ها را برطرف و پرده هاى جهل و نادانى را از دل ها زدود و ابرهاى تيره و تار اشتباه و سرگردانى را از جلوى چشم ها برداشت و براى هدايت مردم به پا خاست و آنان را از گمراهى نجات بخشيد...

خداوند ايمان را سبب پاك سازى شما از شرك، و نماز را وسيله پاك ساختن شما از (آفت) غرور و تكبر، و زكات را باعث تزكيه نفس و افزون شدن روزى تان، و روزه را عاملى براى استوارى اخلاص، و حج را وسيله اى براى استوار ساختن بنيان دين، و عدالت را موجب انتظام و انسجام دل ها قرار داد.(363)

فرمانبردارى از ما خاندان رسالت را باعث نظام ملت، و امامت و پيشوايى ما را عاملى براى در امان ماندن از پراكندگى ها، و جهاد را وسيله اى براى عزّت و سربلندى اسلام مقرر فرمود...

«پيامبرى از ميان شما به سويتان آمد كه رنج هاى شما بر او گران آمده، به ارشاد و هدايت شما حريص، و با مؤمنان دلسوز و مهربان بود.»(364)

هرگاه نسب او را بجوييد، خواهيد ديد كه او پدر من است، نه پدر زنان شما، و برادرِ عمو زاده ام امير مؤمنان است، نه برادر مردان شما. راستى كه اين انتساب، عزّت آفرين و پر افتخار است. درود خدا بر او و خاندانش باد.

پيامبر رسالت

خويش را در اندرز و بيم دادن، به خوبى به پايان برد. از راه و رسم مشركان روى برتافت و بر گردن آنان شمشير عدالت را فرود آورد. گلوى زور مداران را فشرد و با زبان حكمت و اندرزِ نيكو، مردم را به راه خداوند فرا خواند. بت ها را درهم شكست و بر مغز سركردگان ستم و متكبران كوبيد تا پراكنده و نابود شده، تاريكى ها(ى شرك و جهل) برطرف شد و سپيده دم (نجات) فرا رسيد و حق آشكار گرديد. زعيم و پيشواى دين به سخن آمد و عربده هاى شياطين به خاموشى گراييد. پيروان نفاق نابود گشته و گره هاى كفر و اختلاف و دشمنى گشوده شد و شما در ميان افرادى پاك و سپيد چهره و اهل تقوا كلمه اخلاص را بر زبان جارى كرديد...

تا آن كه خداوند در آن موقعيت وحشتناك، شما را به بركت حضرت محمد صلى الله عليه وآله نجات بخشيد. او با شجاعان روزگار و گرگان خونخوار عرب و سركشان حق ستيز، از اهل كتاب، سخت درگير شد، و هرگاه آتشى براى جنگ روشن كردند، خداوند آن را خاموش نمود، و هرگاه شاخى (سركرده اى) از شياطين نمايان گشت، يا اژدهايى از مشركان دهان گشود، پدرم، برادرش على عليه السلام را در كام آنها افكنده، آنان را سركوب ساخت. او هرگز از اين مأموريت هاى خطرناك باز نمى گشت جز آن كه سرهاى دشمنان را (با شهامت) پايمال مى كرد و آتشِ آتش افروزان را با شمشير خود خاموش مى ساخت.

وى در هر تلاش و جهادى رنج ها را به جان مى خريد و در انجام دادن فرمان الهى نهايت كوشش را داشت. او از همه كس به پيامبر خدا صلى

الله عليه وآله نزديك تر و سالار اولياى الهى بود. وى كوشا، خيرخواه، جدّى و پر تلاش بود، اما شما در آن موقعيت، در آسايش و رفاه زندگى مى كرديد...

شما كه مركب خلافت را گرفتيد، به اين مقدار درنگ نكرديد تا رام گردد، بلكه آتش فتنه ها را دامن زديد و شعله هاى آن را برافروختيد و نداى شيطان اغواگر را پاسخ گفتيد و براى خاموش ساختن انوار دين و از ميان برداشتن سنت هاى پيامبر همت گماشتيد... و ما نيز بسان كسى كه تيزىِ كارد بر گلو و نوك نيزه بر دل او نشسته، شكيبايى مى نماييم.

شگفت آن كه مى پنداريد براى ما ارثى نيست. «آيا به راستى احكام زمان جاهليت را مى خواهند؟ براى مردمى كه يقين دارند، داورى چه كسى از خدا بهتر است؟» (365)

آيا شما اين حقايق را نمى دانيد؟ چرا مى دانيد! بسان آفتاب براى شما روشن است كه من دختر پيامبرم. هان اى مسلمانان! آيا زيبنده است كه من از ارث پدر خود محروم شوم؟!

دختر گرامى پيامبر، در ادامه، خطاب به ابوبكر چنين فرمودند:

هان اى پسر ابى قحافه! آيا در قرآن و كتاب خداوند آمده است كه تو از پدرت ارث ببرى، اما من از پدرم ارث نبرم؟! راستى كه افترا و دروغ رسوايى آورده اى. آيا آگاهانه و عمداً كتاب خدا را ترك نموده و آن را پشت سر افكنده اى كه مى فرمايد:

«وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ».(366)

و نيز قرآن در سرگذشت زكريا دعاى او را اين چنين ترسيم مى كند كه فرمود:

«فَهَبْ لِى مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا ا يَرِثُنِى وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ».(367)

و در قرآن آمده است:

«وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِى كِتابِ اللَّهِ».(368)

و نيز مى فرمايد:

«يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِى أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ».(369)

و

خداوند مى فرمايد:

«إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ».(370)

با اين آيات، چنين مى پنداريد كه من از پدرم بهره اى ندارم و از او ارثى نمى برم و خويشاوندى ميان من و او نيست؟! آيا خداوند آيه اى مخصوص شما فرو فرستاد كه پدرم مرا از آن خارج ساخت؟! يا اين كه مى گوييد دو ملت و پيروان دو دين از يكديگر ارث نمى برند و من و پدرم از يك ملت نيستيم و يك دين و آيين نداريم؟! يا اين كه مى پنداريد از پدرم رسول خدا و عمو زاده ام حضرت على به عام و خاصّ قرآن آگاه تريد؟!

اينك كه چنين است، اين تو و اين هم فدك و ارث من كه بسان مركبى آماده بر آن بنشين، اما بدان كه در روز محشر و قيامت تو را ديدار خواهد كرد و در آن روز خداوند چه نيكو داور و حضرت محمد (ص) چه نيكو زعيم (و دادخواه) و قيامت چه جالب وعده گاهى است. آ گاه است كه باطل گرايان و بيهوده كاران زيان كارند، اما پشيمانى براى شما سودى نخواهد داشت.

سپس آيه 67 از سوره انعام و آيه 39 از سوره هود و زمر را تلاوت فرمودند.

آن گاه روى سخن را متوجه گروه انصار ساخته، فرمودند:

اى جوان مردان! اى بازوان ملت! اى ياران و سنگرهاى محكم اسلام! آخر اين چه سستى و سهل انگارى است كه در باره گرفتن حق من از خود نشان مى دهيد؟ آيا پدرم رسول خدا صلى الله عليه وآله نمى فرمود: بايد حرمت و احترام هر كس را در مورد فرزندانش رعايت نمود؟

چه زود شرايط را دگرگون و نامطلوب ساختيد، و چه شتابان به بيراهه رفتيد (و از

سنت ها و احكام دين دست برداشتيد) با آن كه نيروى كافى براى دفاع از من و احقاق حقم را داريد و توانايى عمل به خواسته من در شما هست...

هان اى فرزندان اوس و خزرج! آيا در مورد ميراث پدرم، مظلوم واقع شوم و شما مى نگريد و مى شنويد و در حضور و مجمع شما از حق خود مرا محروم مى كنند؟ دعوت من به همه شما رسيد و همگى از ماجرا و وضع من اطلاع داريد، اما مرا يارى نمى كنيد، با آن كه همه گونه آمادگى و ساز و برگ و لوازم جنگى، حتى شمشير و سپر، داريد. نداى دادخواهى و ناله مظلوميت من به گوش شما مى رسد، ولى پاسخم را نمى دهيد و مرا يارى نمى كنيد...

«چرا با گروهى كه پيمان هاى خود را شكستند و آهنگ بيرون راندن پيامبر نمودند كارزار نمى كنيد، در حالى كه آنان نخستين بار (جنگ را) با شما آغاز نمودند؟ آيا از آنان مى ترسيد، با آن كه اگر مؤمنيد خداوند سزاوارتر است كه از او بترسيد؟» (371)

آرى، شما را چنين مى نگرم كه به خوشى و راحتى خو گرفته ايد و شخصيت والا و با كفايتى را كه در اداره امور و رفع گرفتارى ها از همه سزاوارتر است كنار زده و به تنبلى و آسايش و تن پرورى در گوشه اى خلوت تن داده ايد...

اما اين سخن ها به دليل لبريز شدن جان و بيرون افكندن خشم درونى و اندوهى است كه در سينه ام موج مى زند. ضمناً با اين سخنان با شما اتمام حجت نمودم. اكنون كه حق را روشن ساختم، اين شما و اين مركب خلافت؛ آن را بگيريد، اما به هوش باشيد كه پشتش زخم خورده و پايش شكاف برداشته

و ننگ و عار آن هميشه بر دامن شما مى ماند و نشان از خشم خدا و رسوايى ابدى را با خود دارد، و سرانجام به آتش خشم خدا كه تا اعماق دل نيز نفوذ مى كند خواهد پيوست...».

دختر سرافراز پيامبر، پس از افشاگرى و ايراد خطبه معجزه آساى خويش، خود را روى قبر منور پدر افكند و اشعارى را با سوز و شور خواند كه بنا بر نقل «كشف الغمه» طوفانى از اشك و ناله از زن و مرد برخاست كه تا آن روز ديده نشده بود.

آن گاه بانوى بانوان به خانه خويش بازگشت، در حالى كه امير مؤمنان عليه السلام در انتظار طلوع خورشيد جهان افروزش بود. هنگامى كه به خانه خود وارد شد، به امير مؤمنان عليه السلام فرمود:

«اى فرزند ابوطالب! چون است كه بسان كودكى كه در رحم مادر است، پرده نشينى را برگزيدى و در سراى اتّهام زمين گير شده اى؟ تو مدام شهپرهاى بازهاى شكارى را در هم مى شكستى، اما اينك پرهاى مرغك ناتوان به تو خيانت ورزيده است.

اين [= ابوبكر] فرزند ابى قحافه است كه بخشش و هديه پدرم و مخارج زندگى فرزندانم را به ستم و زور از من ربوده و آشكارا با من به دشمنى برخاسته است و در گفتار با من كينه توزى مى كند، تا آنجا كه انصار دست از يارىِ من شسته و مهاجران از من بريده و مردم نيز از يارى من چشم پوشيده اند؛ نه كسى از حقوقم دفاع مى كند و نه شخصى در برابر ستم ايستادگى مى نمايد... كاش پيش از اين (ستمديدگى و طغيانگرى اينان) از دنيا رفته بودم.

على جان! از اين كه با شما اين گونه سخن گفتم، از

بارگاه خداوند عذر مى خواهم...»

آن گاه امير مؤمنان عليه السلام فرمودند:

«واى بر تو نيست، بلكه واى بر دشمن توست... و خداوند در برابر آنچه از تو برده اند، برتر از آن را برايت فراهم ساخته است. از اين رو، شكيبايى پيشه ساز و به خدا واگذار».

در اين هنگام حضرت فاطمه عليها السلام فرمودند:

«حَسْبِىَ اللَّهُ.» «خداى مرا بسنده است و به او وامى گذارم».

و مهر سكوت بر لب مبارك نهاده و ديگر چيزى نفرمودند.(372)

سخنان بانوى بانوان، مردم را منقلب نمود؛ به طورى كه طوفانى از اشك و ناله و فرياد از زن و مرد برخاست كه تا آن روز چنين ديده نشده بود. آنان زبان به اعتراض گشودند و به تدريج سر و صدا عليه خليفه و اعمال او به گوش مى رسيد. ابوبكر بعد از گفت و گو با عمر بر منبر رفت و سخنانى بر زبان آورد كه آدمى از نقل آنها شرم مى نمايد؛ اما به ناچار چند سطر را مى آوريم:

«اى مردم! اين چه بلوايى است كه به دنبال هر صدا و گفتارى كه بلند مى شود گوش مى سپاريد و بدان دل مى دهيد؟ اين آرزوها و خواسته ها كجا در عصر پيامبر وجود داشت؟ اينك هر كس شنيده يا ديده، بيايد و بازگويد. او همانند روباهى است كه شاهدش دم او است... فتنه و هرج و مرج را پس از فرسودگى اش باز گردانيد!!... اگر بخواهم، مى گويم، اما اگر از من دست بدارند و كارى به كارم نداشته باشند، ساكت خواهم بود. در اين باره، از زنان و ناتوانان كمك مى گيرند...

آگاه باشيد كه من دست و زبان خويش را به روى كسى كه مستحق كيفر نباشد نمى گشايم».

پس از اين سخنان (تهديدآميز و

جسارت ها و اهانت هاى تكان دهنده به پيشواى پرهيزگاران و امير مؤمنان، برادر و وصى و داماد و امين و فدايى پيامبر خدا صلى الله عليه وآله و دختر سرافرازش) از منبر به زير آمد.(373)

شگفت آن كه همگان از ترس و تهديد خليفه، لب فرو بستند. تنها همسر گرامى خاتم پيامبران، امّ سلمه هنگامى كه از اين جسارت ها آگاه شد، سخت برآشفت و سرش را از خانه بيرون آورد و فرمود: آيا در باره شخصيت والايى چون حضرت فاطمه عليها السلام، چنين سخن مى گوييد؟ او حوريه اى در ميان انسان هاست كه در دامان پيامبر پرورش يافته و بر روى دست هاى ملائكه، دست به دست گشته و در دامان بانوان پاك و پاكيزه رشد نموده و به برترين شخصيت ها و تربيت ها نايل آمده است.

آيا مى پنداريد كه رسول خدا ميراث خود را بر او تحريم نموده، اما به خود او اعلان نكرده، با آن كه قرآن مى فرمايد:

«وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ».(374)

يا اين كه بر اين پنداريد كه مطلب را به او رسانده، اما او (نافرمانى پدر نموده و) مطالبه ارث مى كند؟ با آن كه حضرت فاطمه عليها السلام برترين بانوان گيتى و مام پُر فضيلت دو سالار جوانان بهشت و همتاى حضرت مريم و پدرش خاتم پيامبران است.

به خدا سوگند، پيامبر خدا صلى الله عليه وآله او را از سرما و گرما مراقبت مى كرد، و دست راستش را زير سر او و دست چپش را پوشش او مى ساخت.

هان! آهسته تر كه رسول خدا صلى الله عليه وآله در برابر ديدگان شماست و رفتار شما را مى نگرد و به زودى بر خداوند وارد خواهيد شد و خواهيد دانست كه كيفر كردارتان چگونه خواهد بود.

امّ سلمه به

دليل اين حق گويى و دفاع از دختر پيامبر، از حقوق سالانه خويش محروم گشت، و به دستور خليفه، آن سال چيزى از حقوقش را نپرداختند.(375)

امير مؤمنان عليه السلام نامه اى كوبنده براى ابوبكر فرستاد كه بخشى از آن چنين است:

«امواج آشوب و فتنه ها را با سينه هاى كشتى هاى نجات شكافتند، و تاج هاى فخر فروشى متكبران را با محدود كردن افراد حيله گر فرو گذاشتند، و از پرتو نور (پيامبر) روشنى گرفتند (ولى در پايان كار) ميراث (اهل بيت و) پاكان و نيكان را ميان خود تقسيم نمودند، و بار گناهان را - بر اثر ربودن بخشش و عطاى پيامبر مختار صلى الله عليه وآله - به دوش كشيدند. گويا مى نگرم بسان شترى چشم بسته كه به دور آسياب مى گردد، در وادى گمراهى سرگردان گام بر مى داريد.

سوگند به خدا! اگر - به آنچه شما به آن آگاهى نداريد - مأذون بودم، سرهاى شما را مانند درو كردن محصول، با داس هاى برنده و تيز از تن جدا مى كردم و فرق دليران شما را مى شكافتم؛ به گونه اى كه چشمان شما مجروح مى گشت؛ و چنان فرصت را از شما مى گرفتم كه به وحشت مى افتاديد. شما نيك مى دانيد كه درهم شكننده صفوف لشكرها بودم...

اگر از حق سخن بگويم، مى گوييد حسادت مى ورزد و اگر ساكت بنشينم، خواهيد گفت: از مرگ بيمناك است...

آهسته تر! زود باشد كه گرفتگى و غبار ابرها از جلوى شما برطرف گردد و آثار شوم كردارتان را بنگريد و دانه هاى تلخى را كه كاشته ايد به صورت سمّ كشنده درو نماييد كه داورى خداوند، دشمنى و دادخواهى پيامبر و وعده گاه قيامت كافى است. خداوند تنها شما را از رحمت خويش دور سازد

و تنها شما را به هلاكت رساند. و السلام على من اتبع الهدى». (376)

سردار بدر و خيبر و سالار مؤمنان حضرت على عليه السلام، تا آنجا كه امكان داشت، از فرصت هاى پيش آمده شايسته ترين بهره ها را گرفت، تا اولاً حقوق پايمال شده خود و همسرش را بر همه مؤمنان و حق جويان ثابت كند، و ثانياً بر افراد اتمام حجت نمايد و خيرخواهانه به آنها هشدار دهد و از گمراهى ها آگاهشان سازد. افزون بر اين ها بدون شك، اين حقايق در تاريخ ثبت خواهد شد، تا عصرها و نسل هايى كه از آن پس خواهند آمد، آنچه را روى داده بنگرند و پيشوايان حق و عدالت را از بيدادگران و سردمداران باطل باز شناسند.

از اين رو، امير مؤمنان عليه السلام براى روشنگرى و اتمام حجت بر همگان، حضرت فاطمه عليها السلام را بر مركب مى نشاند و همراه دو فرزند ارجمندش به درِ خانه مهاجر و انصار مى برد و از آنها مى خواست كه از او پشتيبانى كنند. آنها در پاسخ مى گفتند: بيعت ما با ابوبكر انجام شد و كار از كار گذشت. اگر پيش از اين مى آمديد، به شما پاسخ مثبت مى داديم.

حضرت على عليه السلام در پاسخ آنها مى فرمودند:

«آيا من جنازه رسول خدا را در خانه اش رها كنم و آن را دفن نكرده بگذارم و به سوى شما بيايم و با مردم در باره حكومت به جاى پيامبر صلى الله عليه وآله منازعه كنم؟»

و حضرت فاطمه عليها السلام مى فرمودند:

«بر ابو الحسن على عليه السلام لازم و سزاوار بود كه تجهيز پيكر مطهر رسول خدا صلى الله عليه وآله را انجام دهد، ولى مهاجر و انصار كارى كردند كه

خداوند آنها را بازخواست و مجازات خواهد كرد.» (377)

امام صادق عليه السلام (در ادامه) مى فرمايند:

«سرانجام روزى حضرت فاطمه عليها السلام به در خانه معاذ بن جبل آمد، به او فرمود: اى معاذ!»

«إِنِّى قَدْ جِئْتُكَ مُسْتَنْصِرَةً» (378)

«آمده ام (تا در برابر ستم و بيدادگرى) تو را به يارى خويش فرا خوانم و از تو كمك بطلبم.»

تو با پيامبر بيعت نموده اى كه او و نسل و ذريه اش را يارى نمايى و مانند دفاع نمودن از خود و ذريه ات از حقوق آنها دفاع نمايى و ستم و ناراحتى را از آنان برطرف سازى. اينك ابوبكر فدك را مصادره و غصب نموده و كارگزار مرا از آنجا بيرون رانده است.

معاذ عرض كرد: آيا جز من ديگران نيز هستند كه شما را يارى نمايند؟ آن بانوى گرامى فرمود: نه، هيچ كس مرا پاسخ مثبت نداد. معاذ عرض كرد: پس با يارىِ من چه كارى ساخته است؟ (و پاسخ منفى داد).

در اين هنگام كه حضرت فاطمه عليها السلام بيرون مى رفت، فرزند معاذ به خانه رسيد و از پدرش پرسيد: دختر پيامبر براى چه آمده بود؟ پاسخ داد: آمده بود تا ضد ابوبكر از من كمك بخواهد؛ چون فدك را از او گرفته است. پسرش گفت: چه پاسخى به آن حضرت دادى؟ گفت: از من كارى ساخته نبود. پسرش گفت: به يارى او برنخاستى؟ پاسخ داد: آرى. پسرش گفت: پس از آن به تو چه فرمود؟ معاذ گفت: فرمود:... ديگر تا روز قيامت و هنگامه ديدار با رسول خدا صلى الله عليه وآله با تو سخن نخواهم گفت. پسرش نيز گفت: پدر! سوگند به خدا! من نيز با تو سخن نخواهم گفت تا بر

پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وارد شوم.

امام صادق عليه السلام چنين ادامه مى دهند:

«حضرت فاطمه عليها السلام به خانه بازگشتند. همسرش حضرت على عليه السلام به ايشان فرمودند: هنگامى كه ابوبكر تنها باشد، خودت نزد او برو؛ زيرا او (به ظاهر) از عمر نرم تر است. به او بگو كه تو ادعا مى كنى من جانشين پيامبرم؛ به فرض كه فدك از تو باشد، وقتى من آن را درخواست كنم، لازم است آن را به من برگردانى.

هنگامى كه حضرت فاطمه عليها السلام نزد ابوبكر رفت و چنين سخنانى را بازگو كرد، ابوبكر گفت: راست گفتى. و كاغذى درخواست كرد و در آن نوشت كه فدك را به حضرت فاطمه برگردانند. حضرت فاطمه عليها السلام بيرون آمد، در حالى كه آن نامه را در دست داشت. در راه با عمر ملاقات نمود. او از جريان نامه پرسيد. (379)

آن حضرت فرمودند: نامه اى از ابوبكر در باره فدك است. عمر گفت: آن را به من بده. آن حضرت امتناع نمود. عمر با پاى خود به آن حضرت جسارت نمود، كه بر اثر آن لگد، فرزندش حضرت محسن عليه السلام سقط گرديد. آن گاه عمر سيلى اى به گونه بانوى بانوان نواخت كه گوشواره اش از شدّت آن سيلى شكست. سپس نامه را گرفت و پاره كرد.

دختر گرانمايه پيامبر بر اثر اين جسارت 75 روز بيمار شد. آن گاه از دنيا رفت...».(380)

روزى كه به كوچه خصم راهم بگرفت

ابر سيهى چهره ماهم بگرفت

با دست به دنبال حسن مى گشتم

سيلى عدو برق نگاهم بگرفت

فدك در عصر خلفا

بعد از ابوبكر نيز فدك در كشاكش گرايش ها و سياست هايى متضاد قرار گرفت، و هر خليفه اى به سليقه خود با آن رفتار كرد؛ مثلاً

برخى مورخان مانند سمهودى نقل كرده اند كه عمر آن را به حضرت على عليه السلام و عباس عموى پيامبر واگذار نمود. (381) گرچه عده اى از محققان، نظير مرحوم مظفر (382) بر اين باورند: عمر كه خود عامل مصادره بوده، تنها باغ هاى اطراف مدينه را بازگرداند، اما فدك در تصرف او بود. خصوصاً در روايات اهل سنت تصريح شده كه عمر صدقات پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در مدينه را به حضرت على و عباس تحويل داد، ولى خيبر و فدك را خود تصرف نمود.(383)

عثمان فدك را به پسر عمو و دامادش مروان بن حكم بخشيد. (384) معاويه فدك را ميان سه نفر: مروان، عمرو بن عثمان، و فرزندش يزيد، تقسيم كرد. (385) و در زمان مروان، همه سهام در اختيار خود او قرار گرفت.(386)

نخستين كسى كه فدك را به خاندان حضرت زهرا عليها السلام تحويل داد، عمر بن عبدالعزيز بود. (387)

اما هنگامى كه يزيد بن عبدالملك به قدرت رسيد، آن را از اولاد حضرت فاطمه عليها السلام پس گرفت و همچنان در دست بنى مروان و بنى اميه بود تا اين كه حكومت به دست عباسيان منتقل گرديد.

در دوران خلافت بنى عباس، سفّاح آن را به عبد اللَّه بن حسن واگذار نمود. پس از او منصور دوانيقى آن را باز پس گرفت، ولى فرزندش مهدى آن را به اولاد زهرا عليها السلام بازگردانيد. پس از وى، موسى و هارون آن را از دست آنها گرفتند تا آن كه نوبت به مأمون رسيد. او طى تشريفاتى فدك را به اولاد حضرت زهرا واگذار نمود.(388)

پس از فوت مأمون، باز اوضاع دگرگون شد. گاه آن را از فرزندان حضرت زهرا عليها السلام

مى گرفتند، و گاهى به آنها باز مى گرداندند.

لحظات غم انگيز

پيش تر اشاره شد كه بعد از شهادت جانسوز پيامبر صلى الله عليه وآله هنگامى كه متوجه شدند زمينه براى غصب خلافت آماده است و حضرت على و اهل بيت عليهم السلام مشغول دفن و تجهيز رسول خدا صلى الله عليه وآله و مردم سرگرم سوگوارى آن حضرت اند، با رفتن به سقيفه، اوضاع را دگرگون كرده، با نقشه هاى از پيش طراحى شده آراى عده اى شناخته شده را به نفع خود جلب نمودند؛ و براى استحكام پايه هاى حكومت خود، در صدد برآمدند كه مخالفان را ساكت نمايند.

اينان سفارش هاى مكرّر رسول خدا صلى الله عليه وآله از آغاز پيدايش اسلام تا جريان غدير و اعلام علنى امامت و ولايت حضرت على عليه السلام، همه را از ياد بردند. نخست سراغ آن حضرت رفته، آنچه از كينه ها و حسدها در دل داشتند، ابراز نمودند، و با همراهى شمارى اوباش، به خانه وحى هجوم آوردند، و با آتش زدن درِ خانه و جسارت به بانوى بانوان، دختر سرافراز پيامبر، و ايجاد رعب و وحشت، حضرت على عليه السلام را براى بيعت از خانه بيرون بردند.(389)

هجوم به خانه وحى

قسمت اول

هنگامى كه حضرت على عليه السلام بى وفايى مردم را دريافت و دانست كه از يارى اش سرپيچى كرده اند، خانه نشينى را برگزيد. عمر به ابوبكر گفت: چرا براى على پيام نمى فرستى تا با تو بيعت كند. ابوبكر - كه در ظاهر، از عمر نرمش بيشترى داشت و در كارها بيش از او دقت مى كرد - گفت: چه كسى را بفرستيم؟ عمر گفت: قنفذ را مى فرستيم؛ زيرا مردى خشن و سخت و بى مهر است. او از آزاد شدگان و از دودمان بنى عدى بن كعب است.

ابوبكر قنفذ را همراه

گروهى به سوى خانه امير مؤمنان روانه كرد. آنان اجازه خواستند، ولى آن حضرت اجازه نداد. قنفذ و همراهانش نزد ابوبكر و عمر - كه در مسجد با مردم نشسته بودند - باز گشتند و گفتند: به ما اجازه نداد. عمر گفت: دوباره برويد. اگر اجازه نداد، بدون اجازه داخل شويد. آنان برگشتند و اجازه خواستند. حضرت فاطمه عليها السلام فرمودند: نمى گذارم بدون اجازه وارد خانه ام شويد. بار ديگر باز گشتند؛ ولى قنفذ آنجا ماند و آنان جريان را بازگو كردند. عمر خشمگين شد و گفت: ما را با زنان چه كار؟! و به اطرافيان دستور داد تا هيزم آوردند، و خود به كمك آنان هيزم ها را كنار خانه حضرت على و فاطمه و فرزندانش عليهم السلام آوردند.

آن گاه عمر با آوازى بلند - به طورى كه حضرت على و فاطمه شنيدند - فرياد زد: سوگند به خدا، يا على! بايد از خانه بيرون آيى و با خليفه بيعت كنى، و گرنه بر تو آتش افروزم. حضرت فاطمه عليها السلام فرمودند: اى عمر! ما را با تو چه كار؟! عمر گفت: در را باز كن، و گرنه خانه را با خودتان آتش مى زنم. حضرت فاطمه عليها السلام فرمودند:

از خدا نمى ترسى كه به خانه ام وارد مى شوى؟ عمر از كار خود شرم نكرد و آتش خواست و با آن درِ خانه را به آتش كشيد و با فشار به در، وارد خانه شد.

حضرت فاطمه عليها السلام جلو آمد و فرياد زد: بابا، رسول خدا!

عمر شمشيرش را كه در غلاف بود بلند كرد و به پهلوى سالار زنان گيتى زد، كه ناله اش بلند شد: بابا، رسول خدا!

عمر دگر بار تازيانه

خود را بلند نمود و بر بازوى مبارك آن بانوى گرامى زد كه ناله اش بلند شد: يا رسول اللَّه! ابوبكر و عمر پس از تو چه بد رفتارى كردند.

با مشاهده اين جريان! حضرت على عليه السلام از جا برخاست و گريبان عمر را گرفت و او را بر زمين كوبيد، به طورى كه گردن و بينى او مجروح شد؛ و خواست او را بكشد كه سفارش و گفتارهاى رسول خدا صلى الله عليه وآله در باره شكيبايى را به ياد آورده، فرمود: اى پسر صحّاك! سوگند به خدايى كه حضرت محمد صلى الله عليه وآله را به پيامبرى ارج نهاد، اگر كتاب و حكم خدا سبقت نگرفته بود و پيمانى كه رسولش گرفته بود در ميان نبود، مى فهميدى كه نمى توانى داخل خانه من شوى.

در اينجا عمر كسى را فرستاد و از مردم درخواستِ يارى كرد. مردم به خانه حضرت على عليه السلام هجوم آوردند. امير مؤمنان عليه السلام دست به شمشير برد. قنفذ از ترس آن كه مبادا آن حضرت با شمشير خارج شود، نزد ابوبكر بازگشت. آنان از دلاورى ها و صلابت و شدت آن حضرت نيك باخبر بودند.

ابوبكر به قنفذ دستور داد كه برگردد، و به او گفت: اگر على بيرون نيامد سر سختانه وارد شويد، و اگر مانع شد، خانه را با آنان آتش بزنيد.

قنفذ برگشت و با همراهانش با سرسختى، بدون اجازه، وارد خانه شدند. حضرت على عليه السلام دست به شمشير برد كه آنها پيش دستى كرده، به طرف آن حضرت هجوم آوردند، و چون تعدادشان زياد بود، شمشير را گرفتند و عده اى شمشير به دست اطراف آن حضرت را محاصره كرده و ريسمان به گردن

«حبل اللَّه المتين» انداختند.

حضرت فاطمه عليها السلام جلو آمد و خواست كنار در مانع شود و نگذارد آن حضرت را بيرون برند.

«فَضَرَبَها قُنْفُذُ بِالسَّوْطِ فَماتَتْ حِيْنَ ماتَتْ وَ إِنَّ فِى عَضُدِها كَمِثْلِ الدُّمْلَجِ مِنْ ضَرْبَتِهِ».

«قنفذ چنان تازيانه بر بازوى (جگرگوشه و پاره وجود پيامبر صلى الله عليه وآله) حضرت فاطمه زد كه بر اثر آن از دنيا رفت و پس از شهادت، آثار آن بسان بازوبندى در بازوى مبارك ايشان نمايان بود».(390)

آن گاه حضرت على عليه السلام را با زور و كشان كشان براى بيعت نزد ابوبكر بردند...(391)

... پس از بازگشتِ قنفذ، ابوبكر، عمر، عثمان، خالد بن وليد، مغيره، ابوعبيده جراح، سالم غلام ابى حذيفه و قنفذ از جا حركت كرده، به سوى خانه حضرت على عليه السلام به راه افتادند. نزديك خانه كه رسيدند، ديدند حضرت فاطمه عليها السلام درِ خانه را بسته است. - آن بانو مى پنداشت كه بى اجازه وارد نمى شوند - عمر با پايش به در، كه از چوب خرما بود، لگد زد و آن را شكست. سپس وارد خانه شدند و حضرت على را (براى بيعت) بيرون بردند...(392)

در حديث معراج، خداوند به پيامبر صلى الله عليه وآله مى فرمايد:

«... اما دخترت، به او ستم كنند و او را از حقش محروم سازند و حقى كه تو برايش قرار مى دهى غصب نمايند، در حالى كه حامله است او را بزنند، بدون اجازه از او، در حريم و منزلش وارد شوند، او را خوار و ذليل سازند. و كسى نيست او را يارى نموده، از او دفاع كند. و بر اثر ضربات و كتك، بچه اش سقط شود و از دنيا برود.

پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: «إنّا للَّه

و إنّا إليه راجعون» اين امور را پذيرفتم و تسليم تو هستم و توفيق شكيبايى از درگاه توست...»(393)

آرى، فاطمه زهرا عليها السلام در آن موقعيت وصف ناپذير - و در برابر اين زورمدارى و حق كشى و بيدادگرى از مردمى كه ديروز در صف هاى طولانى به پدر بزرگوارش اقتدا مى كردند - يارى خواست، اما نه كسى به فريادِ يارى خواهى اش پاسخ مثبت داد، و نه كسى به كمك او شتافت.

عالم بزرگوار و محدث گرانقدر، فيض كاشانى، آورده است كه عمر برخى آزادشدگان و منافقان را گرد آورد و با آنان به خانه امير مؤمنان و سالار مظلومان عليه السلام رهسپار شدند. ديدند درِ خانه بسته است. فرياد زدند: اى على! از خانه بيرون بيا كه خليفه تو را مى طلبد. كسى در را باز نكرد. آنان هيزم آوردند و كنار در خانه گذاشتند تا خانه را آتش بزنند. عمر فرياد زد: سوگند به خدا، اگر در را باز نكنيد، خانه را به آتش مى كشم.

هنگامى كه حضرت فاطمه عليها السلام متوجه شد مى خواهند خانه اش را آتش بزنند، در را گشود. جمعيت، بى آن كه مهلت بدهند كه خود را از ديد نامحرمان بپوشاند، با فشار وارد شدند. حضرت فاطمه عليها السلام براى آن كه در برابر نامحرمان نباشد، به پشت در رفت. عمر در را فشار داد كه آن بانوى بانوان و جگر گوشه خاتم پيامبران بين در و ديوار قرار گرفت. آن گاه عمر و همراهانش اطراف امير مؤمنان عليه السلام را گرفته، به او حمله ور شدند. دامانش را چنگ زده، به زور و كشان كشان به طرف مسجد بردند. حضرت فاطمه عليها السلام بين آنان و همسر مظلومش قرار گرفت و فرمود: سوگند

به خدا نمى گذارم او را از روى ستم ببريد. واى بر شما! چه زود به خدا و رسولش خيانت ورزيديد...

عمر به پسر عمويش قنفذ دستور داد كه با تازيانه او را بزند، كه با تازيانه به پشت و پهلوى حبيبه خدا فاطمه زهرا عليها السلام چندان زد كه آثار آن در بدن مباركش پديدار شد. همين ضربات، قوى ترين اثر را در سقط جنين آن بانو داشت.

پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله نام مبارك آن كودك سقط شده را «محسن» نهاده بود...(394)

مؤلف «ارشاد القلوب» مى نويسد: حضرت فاطمه عليها السلام فرمودند:

«هيزم بسيار به در خانه ما آوردند تا خانه و اهلش را بسوزانند. من در پشت در ايستاده بودم. مهاجمين را به خدا و رسولش سوگند مى دادم كه دست از ما بردارند و ما را يارى نمايند. عمر تازيانه را از دست قنفذ، غلام ابوبكر گرفت و به بازويم زد كه اثر آن مانند بازوبند باقى ماند. آن گاه لگد به در زد و در را به طرف من فشار داد.

در اين هنگام، به صورت به زمين افتادم، در حالى كه فرزند در رحم داشتم، آتش زبانه مى كشيد و صورتم را مى سوزانيد. او با دستش مرا مى زد، به گونه اى كه گوشواره ام قطع و پراكنده شد. در اين حالت درد زايمان مرا فرا گرفت و محسنم بى گناه سقط و شهيد شد.»(395)

سينه اى كز معرفت گنجينه اسرار بود

كى سزاوار فشار آن در و ديوار بود؟

طور سيناى تجلّى مشعلى از نور بود

سينه سيناى عصمت مُشتعل از نار بود

آن كه كردى ماه تابان پيش او پهلو تهى

از كجا پهلوى او را تاب آن آزار بود

گردش گردون دون بين كز جفاى سامرى

نقطه پرگار

وحدت مركز مسمار بود

ناله بانو زد اندر خرمن هستى شرر

گويى اندر طور غم چون نخل آتش بار بود

صورتى نيلى شد از سيلى كه چون نيل سياه

روى گيتى زين مصيبت تا قيامت تار بود

شهريارى شد به بندِ بنده اى از بندگان

آن كه جبرئيل امينش بنده دربار بود

از قفاى شاه، بانو با نَوائى جان گداز

تا توانائى به تن، تا قوّت رفتار بود

گرچه بازو خسته شد، وز كار دستش بسته شد

ليك پاى همتش بر گنبد دوّار بود

دست بانو گر چه از دامان شه كوتاه شد

ليك برگردون بلند از دست آن گمراه شد(396) * * *

من ندانم حال زهرا، از دل مضطر بپرسيد

يا كه از ديوار خون آلود و از در بپرسيد

محسنش شد سقط، اما در كجا افتاد جسمش

من ندانم، مگر از آستان در بپرسيد

آستانِ در خجل گرديده، خون افشان بگفتا

حال طفل بى گنه، بايد كه از مادر بپرسيد

گفتمش از زير پيراهن چرا شب داد غسلش

گفت بايد ز اشك چشم ساقى كوثر بپرسيد

گفتم آثارى به جا مانده از فدك، گفت كه بايد

از كبودىِّ رخ صدّيقه اطهر بپرسيد

بوده زينب در همه احوال با او من چگويم

شرح حال مادرش، بايد از آن دختر بپرسيد

* * *

مى سوخت در و فاطمه پشت در بود

اما دل او زشعله سوزان تر بود

بر فاطمه فضّه بود نزديك اما

نزديك تر از كنيز ميخ در بود

* * *

زهرا كه شهيده گشت بى جرم و گناه

شد از غم او دل دو عالم پُرآه

ناموس خدا كجا و سيلى خوردن

لا حول و لا قوّة إلّا باللَّه

* * *

يك ضربه روز خندق كز شصت حيدر است

ز افعال نيك جن و بشر پربهاتر است

آن سيلى اى كه صورت زهرا كبود كرد

از

جرم جن و انس گناهش بيشتر است

* * *

به پيش باغبان گل را جفا كارى نمى چيند

مگر چشم عدو چشمان مولا را نمى بيند

به پيش ديده طفلى نخورده مادرى سيلى

مگر دشمن، حسن را همره زهرا نمى بيند

* * *

طبيبا! مادرت از درد پهلو مى كند فرياد

ز تو غمديده مادر، انتظار مرهمى دارد

بيا اى غمگسارم! مردم انصار را برگو

چه باعث شد كه زهرا اين قدر عمر كمى دارد؟

* * *

منظومه عشق هستى از كار افتاد

پرگار خدا پرستى از كار افتاد

از بوسه تازيانه بر دست بتول

يك لحظه تمام هستى از كار افتاد

* * *

قسمت دوم

پيشواى راست گويان، امام صادق عليه السلام، ضمن حديثى طولانى، به مفضل مى فرمايند:

«... عمر گفت: يا على! براى آنچه مسلمين بدان اجتماع نموده اند، از خانه بيرون بيا، وگرنه تو را مى كشيم. فضّه فرمود: امير مؤمنان عليه السلام مشغول (جمع آورى قرآن) است اگر انصاف دهيد، حق با اوست. آنان براى آتش زدن خانه امير مؤمنان، فاطمه، امام حسن، امام حسين، زينب و ام كلثوم و فضّه عليهم السلام هيزم بر درِ خانه فراهم آوردند.

حضرت فاطمه عليها السلام پشت در به آنان خطاب كرد: واى بر تو اى عمر! اين چه جرأتى است بر خدا و رسولش؟ تصميم دارى نسل پاك پيامبر را براندازى و نور خدا را خاموش نمايى، در حالى كه خداوند نورش را تمام و كامل خواهد نمود...

قنفذ دستش را براى گشودنِ در دراز نمود، و عمر با تازيانه چنان بر بازوى آن حضرت نواخت كه بسان اثر بازوبند سياه گرديد و با پايش به در كوبيد كه به شكم فاطمه عليها السلام اصابت كرد و محسن شش ماهه اش سقط و شهيد گرديد. آن گاه عمر

و قنفذ و خالد بن وليد، به درون خانه هجوم آوردند. آن بانوى مظلوم، بلند بلند گريه و ناله مى كرد و مى فرمود: واى پدرم! واى رسول خدا! دخترت فاطمه را تكذيب مى كنند، او را مى زنند و بچه در شكمش را شهيد مى نمايند...»

باران اشك بر محاسن امام صادق عليه السلام جارى شد، آن گاه فرمود:

«روشن نگردد چشمان كسى كه اين مصيبت ها را ياد كند ولى گريان نشود.»

مفضل نيز گريه شديدى نمود و پرسيد: مولا و سرورم! پاداش اين گريه ها چيست؟ فرمود:

«آن قدر فراوان است كه به شمار نيايد.

آن گاه عرض كرد: مولا و سرورم! در باره «وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ ابِأَىِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ» (397) چه مى فرماييد؟ فرمودند: اى مفضل! سوگند به خدا! «موؤدة» و مقتول حضرت محسن است؛ زيرا مقتول در اين آيه تنها از ما خاندان است، و هر كس جز اين گويد، او را تكذيب نماييد...»(398)

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«من و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام در محضر رسول خدا صلى الله عليه وآله بوديم كه آن حضرت به ما توجه نموده، گريست. عرض كردم: اى رسول خدا! چرا گريه مى كنيد؟ فرمودند: براى آنچه پس از من با شما انجام مى دهند. عرض كردم: آنها چيست؟ فرمودند: گريه ام از ضربتى است كه بر فرق تو فرود آوردند و از سيلى اى كه بر گونه فاطمه زنند...»(399)

ابن عباس روايتى طولانى از رسول خدا صلى الله عليه وآله نقل كرده كه گوشه اى از ستم هاى اهل بيت عليهم السلام در آن ترسيم شده است:

«... اما دخترم فاطمه؛ او سالار بانوان گيتى از اولين و آخرين است. او پاره وجود من، نور ديدگانم، ميوه دلم و روح من است...

گويا مى نگرم كه ذلّت

و خوارى به خانه اش راه يابد، حرمتش هتك شود، حقّش را غصب نمايند، از ارث خود منع گردد، پهلويش شكسته و طفلش سقط شود، فرياد برآورد: وامحمدا! اما كسى او را پاسخ ندهد.استغاثه نمايد، ولى كسى به فريادش نرسد. پيوسته پس از من محزون، پريشان و گريان باشد. گاهى قطع وحى از خانه اش را به ياد آورد و گاه مفارقت و جدايى مرا...

آن گاه كه بيمارىِ او آغاز گردد، خداوند حضرت مريم را براى پرستارى و انس با او بفرستد. اينجاست كه مى گويد: پروردگارا! دلتنگ شده ام و از اهل دنيا خسته ام، مرا به پدرم ملحق نما. و خداوند او را به من ملحق سازد. وى نخستين فرد از خاندانم باشد كه به من ملحق گردد، و اندوه زده، پريشان، غمناك، با حقّى غصب شده و شهيد، بر من وارد خواهد شد.

در آن حال مى گويم: خداوندا! لعن كن افرادى را كه بر او ستم روا داشته اند، و كيفر ده آن كه حقوقش را غصب نموده، و خوار و ذليل نما هر كس او را خوار كرده است، و در دوزخ جاودانه كن آن كه به پهلويش زد تا فرزندش سقط گرديد. و ملائكه و فرشتگان آمين گويند...»(400)

امام حسن مجتبى عليه السلام در پاسخ مغيرة بن شعبه (همان كسى كه به حضرت على عليه السلام تهمت هاى ناروا زده بود) مى فرمايند:

«اما تو اى مغيره! دشمن خدا، مخالف قرآن و تكذيب كننده پيامبر صلى الله عليه وآله هستى... تو آن چنان فاطمه دختر رسول خدا را زدى كه به خون خويش آغشته گشت، و فرزندش را سقط نمودى. تمام اين كردارها را براى خوار كردن پيامبر و مخالفت با او و هتك حرمتش

انجام دادى، با آن كه آن حضرت در باره آن بانو فرمودند: تو اى فاطمه! سيد و سالار بانوان بهشتى هستى.

اى مغيره! خداوند تو را به دوزخ افكند و سنگينىِ گناه گفتار دروغينت را به گردنت نهد...».(401)

خليفه دوم عمر به معاويه نامه اى نوشته است كه گزيده اى از آن آورده مى شود:

هنگامى كه خبر شهادت امام حسين عليه السلام و فرزندان و يارانش و اسارت اهل بيت او به مدينه رسيد، در خانه ام سلمه و خانه هاى مهاجر و انصار سوگوارى بر پا شد. عبداللَّه فرزند عمر، فرياد كنان از خانه بيرون آمد. سيلى به صورت مى زد و گريبان چاك كرده، مى گفت: اى گروه بنى هاشم! اى قريش! اى مهاجر و انصار! اين گونه با خاندان پيامبر رفتار مى شود و شما زنده هستيد. قرار نگيرم تا نزد يزيد روم.

شبانه از مدينه خارج شد. از هر شهرى كه مى گذشت، فرياد مى زد و مردم را از يزيد بيراز مى نمود. كارهاى او را به يزيد گزارش دادند.

عبد اللَّه وارد دمشق شد، در حالى كه گروهى او را همراهى مى كردند. يزيد تنها به او اجازه داد تا وارد قصرش شود. او داخل شد و فرياد مى زد و خطاب به يزيد مى گفت: كارى انجام دادى كه ترك و روم نكردند. از مقام خود دست بردار. يزيد او را بغل كرد، و پس از خوش آمد گويى، گفت: خشمت را فرو نه و به سخنم گوش كن. در باره پدرت عمر چه مى گويى؟ آيا پدرت امر شام را به پدرم معاويه واگذار نكرد و به آن راضى نبود؟ عبد اللَّه تصديق كرد. يزيد او را به خزينه اى برد و صندوقى را باز كرد. در آن، نامه اى سربسته بود.

نامه را گشود و گفت: اين خط پدر توست؟ گفت: آرى. آن را گرفت و خواند. بعد از بسيارى از گفتارهاى ناروا، در آن چنين آمده بود:

به خانه على رفتم - البته پيش از اين، در باره اخراج او با ديگران مشورت كرده بودم - خالد، قنفذ، و برخى خواص دوستانم با من بودند. درِ خانه را به شدّت كوبيدم. فضّه پشت در آمد. بعد از تهديد، فاطمه پشت در آمد و فرمود: از ما چه مى خواهيد؟ گفتم: چرا پسر عمويت نيامد؟ پاسخ داد: طغيان و ستم تو بود كه مرا از خانه بيرون آورد و حجت بر تو تمام است. گفتم: اين حرف ها را رها كن و به على بگو از خانه بيرون آيد، وگر نه هيزم فراوانى اينجا آورم و آتش برافروزم و خانه و اهلش را بسوزانم. و با آن كه على را براى بيعت به سوى مسجد مى بردم، تازيانه را از قنفذ گرفتم و با آن فاطمه را زدم.

به خالد گفتم: تو و مروان و ديگران بار هيزم بياوريد. و به فاطمه گفتم: خانه را به آتش مى كشم. او با دو دستش خواست مانع شود كه داخل شوم، من او را دور نموده، و با شدت در را فشار دادم و با تازيانه بر دست هاى او زدم تا در را رها كند. از شدّت درد تازيانه، ناله كرد و گريست. گريه و ناله اش چنان جانسوز بود كه نزديك بود دلم نرم شده، منصرف شوم، به ياد كينه هاى على افتادم... و با پاى خود لگد بر در زدم، ولى او همچنان پشت در بود. هنگامى كه لگد بر در زدم، صداى ناله فاطمه

را شنيدم كه پنداشتم اين ناله مدينه را زير و رو نمود. در آن حال فرمود:

«يا أَبَتاهُ يا رَسُولَ اللّهِ! هكَذا يُفْعَلُ بِحَبِيبَتِكَ وَ ابْنَتِكَ، آه! يا فِضَّةُ! إِلَيْكِ فَخُذِينِى فَقَدْ وَ اللّهِ قُتِلَ ما فِى أَحْشائِى مِنْ حَمْلٍ».

«بابا رسول اللَّه! بنگر با حبيبه و دختر تو اين چنين رفتار مى شود. آه! اى فضّه! مرا درياب. سوگند به خدا فرزندى كه در رحم داشتم كشته شد.»

دريافتم كه فاطمه در اثر درد زايمان پشت در به ديوار تكيه داده است. در را به شدت فشار دادم، در باز شد. چون وارد شدم با همان حال رو به روى من ايستاد، ولى از شدت خشم چنان سيلى بر روى روپوش و مقنعه او زدم كه به زمين افتاد و گوشواره از گوش او جدا شد...(402)

قسمت سوم

در روايت حضرت موسى بن جعفر عليه السلام، پيامبر خدا صلى الله عليه وآله به على عليه السلام مى فرمايند:

«... اين (= فاطمه) امانت خدا و امانت رسول نزد توست، كه در حقيقت، نگهدارى آن نگهدارى خدا و رسول است و تو آن را رعايت خواهى نمود. يا على ! او سالار بانوان بهشت از اولين تا آخرين است... من از كسى راضى و خشنودم كه فاطمه از او راضى باشد، و همچنين پروردگار و فرشتگان او چنين باشند.

واى بر كسى كه به او ستم روا دارد. واى بر آن كه حق او را بگيرد و غصب نمايد. واى بر كسى كه هتك حرمت او نمايد. واى بر آن كه درِ خانه اش را بسوزاند، واى بر فردى كه همسرش را بيازارد. واى بر كسى كه او را دشمن بدارد و با او مبارزه نمايد.

بار الها!

من از ايشان بيزار و آنان از من بيزارند...»(403)

در زيارت آن بانوى مظلوم آمده است:

«السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَةُ»(404)

و مرحوم كلينى به سند صحيح از جناب على بن جعفر از برادر بزرگوارش حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام روايت مى كند كه فرمودند:

«إِنَّ فاطِمَةَ عليها السلام صِدِّيقَةٌ شَهِيدَةٌ...»(405)

«همانا حضرت فاطمه عليها السلام صدّيقه و شهيده است.»

عالم بزرگوار و حديث شناس بى نظير علامه مجلسى، در ذيل حديث مى فرمايد:

اين حديث دلالت دارد كه حضرت فاطمه (را شهيد كرده اند و) شهيد از دنيا رفته است، و اين، از متواترات است (كه قابل خدشه نيست). آن گاه نحوه شهادت آن بانو را از شيعه و سنى ترسيم مى نمايد.(406)

بسيارى از عالمان و حديث شناسان، در طول تاريخ، ستم هاى وارد بر آن حضرت را در كتاب هاى خود آورده اند؛ مثلاً عالم فرزانه، خواجه نصير الدين طوسى مى نويسد:

«هنگامى كه حضرت على عليه السلام از بيعت امتناع نمود، ابوبكر افرادى را به خانه او فرستاد و آن را به آتش كشيدند، در حالى كه حضرت فاطمه عليها السلام و گروهى از بنى هاشم در آن خانه بودند. و در پايان از كردار خود پشيمان شد».

عالم بزرگوار و فرهيخته زمان ها علامه حلى، در شرح عبارت ايشان چنين آورده است:

«هنگامى كه امير مؤمنان عليه السلام از بيعت امتناع نمود، ابوبكر افرادى را به خانه او فرستاد و خانه را به آتش كشيدند، در حالى كه حضرت فاطمه و گروهى از بنى هاشم در آن خانه بودند. و حضرت على عليه السلام را با اكراه براى بيعت بيرون بردند... و حضرت فاطمه را زدند كه طفلش حضرت محسن سقط شد... و هنگام مرگ چنين گفت: كاش خانه فاطمه را رها كرده، و

هتك حرمت او نمى نمودم».(407)

اسوه عارفان، عالم بزرگوار مرحوم سيد بن طاووس، به فرزندش مى فرمايد:

«... تنها به اين امور (از تخلف لشكر اسامه و غصب خلافت و...) اكتفا نكرد. عمر را به درِ خانه پدرت حضرت على و مادرت حضرت فاطمه عليها السلام فرستاد، در حالى كه عباس عموى پيامبر و گروهى از بنى هاشم در آن جا حاضر و مشغول سوگوارى بودند. عمر دستور داد اگر براى بيعت حاضر نشدند، آنان را با آتش بسوزانند، چنان كه صاحب كتاب العقد الفريد، (408) و گروهى ديگر كه در نقل روايات متهم نيستند، اين مطلب را آورده اند.

چنين كارى را هيچ كس، نه در سلسله انبيا و اوصيا و نه در سلسله زمامداران و پادشاهان - كه به قساوت قلب و ستم معروفند - حتى پادشاهان كافر انجام نداده اند. بدين صورت كه هر كس از بيعت با آنان تخلف ورزيد و متابعت نكرد، علاوه بر تهديد به كشتن و زدن، آنان را به آتش بكشند.

فرزندم! هرگز شنيده نشده و به ما نرسيده كه پيامبر يا پادشاهى مردم را از تهيدستى و ذلت و زيان نجات دهد و آنان را به سعادت دنيا و آخرت راهنمايى كند و در پرتو او شهرها فتح شود، سپس آن پيامبر يا زمامدار از دنيا برود و تنها يك دختر از او باقى بماند و در باره او بگويد: او سالار بانوان دو جهان است و دو كودك كمتر از هفت سال داشته باشد و جزاى آن پيامبر يا زمامدار را اين گونه بدهند كه گروهى را بفرستند كه آن يگانه دختر و دو كودكش را كه به منزله روح و قلب او هستند، بسوزانند...».(409)

گفتار

عالم بى نظير، سيد مرتضى، را در كتاب الشافى، جلد 4 ملاحظه فرماييد.

خوشبختانه ابن ابى الحديد، عالم سنى، در شرح خود، جلد 16، برخى از آنها را نقل نموده است. نيز به گفتار فقيه بى نظير، حديث شناس وارسته، عالم بزرگوار، شيخ طوسى در كتاب تلخيص الشافى مراجعه شود.

اسوه پارسايان، محقق و مقدس اردبيلى مى نويسد:

«از مطاعن عمر - كه با همه طعن ها برابر است -: دستور داد خانه حضرت فاطمه زهرا عليها السلام را بسوزانند، در حالى كه مى دانستند حضرت فاطمه عليها السلام پشت در است. نيز دستور داد آن بانو را بزنند. و عمر در به شكم آن بانو زد و قنفذ تازيانه بر كتف مبارك او زد كه به سبب آن فرزندش سقط شد و اثر آن مدتى ماند، و به همان سبب، بيمار شده، از دنيا رفت...

برخى در صدد پاسخگويى برآمده اند، نظير ملا على قوشچى كه پاسخ هاى او پوچ (و سطحى) است».(410)

عالم فرهيخته، محقق فرزانه، شيخ مفيد، گرچه در محيط مخالفان بود و نمى توانست به طور آشكار مطالب را بيان كند، ولى بسيارى از نكات را در لابلاى كتاب هاى خود گوشزد نموده است. ايشان علاوه بر مطالبى كه در كتاب «جمل» و جز آن آورده است، در ارشاد مى نويسد:

«در ميان شيعه كسانى هستند كه مى گويند: همانا حضرت فاطمه عليها السلام پس از پيامبر صلى الله عليه وآله پسرش را سقط كرد، كه هنگام حاملگى، پيامبر خدا صلى الله عليه وآله او را محسن ناميد».(411)

عالم وارسته، حديث شناس بزرگوار، مرحوم مجلسى اول مى نويسد:

«در روايت صحيح از على بن جعفر، از برادر بزرگوارش امام موسى بن جعفر عليهما السلام، آمده است كه فرمودند:

«همانا فاطمه عليها السلام صدّيقه

و شهيده است...»

شهادت آن بانو - صلوات اللَّه عليها - از ضربت عمر با درِ خانه بر شكم آن بانو بود، آن گاه كه خواستند امير مؤمنان عليه السلام را براى بيعت با ابوبكر ببرند. نيز زدنِ قنفذ با تازيانه بر آن بانو كه به اذن عمر بود، كه جريان آن نزد شيعه و سنى مشهور و در كتاب سليم بن قيس مفصل آمده است. بر اثر اين زدن، حضرت محسن سقط شد و شيخ مفيد آن را در ارشاد نقل نموده است».(412)

فرزند بزرگوارش حديث شناس بى نظير علامه مجلسى، مى آورد:

«از روايات شيعه و اهل سنت كه مورد اتفاق است، استفاده مى شود كه عمر به دستور ابوبكر - يا به رضايت او - براى آتش زدن خانه حضرت فاطمه عليها السلام همت گمارد، در حالى كه امير مؤمنان و فاطمه و امام حسن و امام حسين عليهم السلام در خانه بودند. نيز آن بزرگواران را تهديد نمود و آزار و اذيت كرد، با آن كه بلندى شأن آنان نزد خدا و رسول را كسى انكار نمى كند، مگر كسى كه از اسلام خارج شده باشد.

در احاديث فراوان شيعه، بلكه احاديث اهل سنت، چنين آمده است كه عمر حضرت فاطمه عليها السلام را ترساند، تا آن كه بچه اش سقط شد. و در روايات متواتر شيعه و اهل سنت آمده كه آزار حضرت فاطمه و حضرت على عليهما السلام آزار رسول خداست. خداوند هم مى فرمايد:

«همانا كسانى كه خدا و پيامبر او را آزار مى رسانند، خداوند آنان را در دنيا و آخرت لعنت كرده، و برايشان عذابى خفت آور آماده ساخته است.» (413)...».(414)

محقق فرهيخته، سيد شرف الدين عاملى، مى فرمايد:

«تَهْدِيدُهُمْ عَلِيّاً بِالتَّحْرِيقِ ثابِتٌ بِالتَّواتُرِ الْقَطْعِىِ ّ».

«به

تواتر قطعى ثابت است كه حضرت على عليه السلام را به سوزانيدن تهديد كردند.»

آن گاه برخى گفتار عالمان سنى را مى آورد.(415)

برخى بزرگان و حديث شناسان برجسته، نظير مرحوم كلينى و استاد بزرگوارش على بن ابراهيم و شيخ المحدثين مرحوم صدوق روايت هايى در اين باره از آنها آورده اند.

عالم نستوه، دانشمند فرزانه، آية اللَّه شيخ محمد حسين اصفهانى (كمپانى) مى فرمايد:

أَيُضْرَمُ النَّارُ بِباب دارها

وَ آيَةُ النُّورِ عَلى مَنارها

وَ بابُها بابُ نَبِىّ الرَّحْمَةِ

وَ بابُ أَبْوابِ نجاةِ الاُمَّةِ

بَلْ بابُها بابُ الْعَلِىِ ّ الْأعْلى

فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ قَدْ تَجَلّى

مَا اكْتَسَبُوا بِالنَّارِ غَيْرَ الْعارِ

وَ مِنْ وَرائِهِ عَذابُ النَّارِ

لكِنَّ كَسْرَ الْضِلْعِ لَيْسَ يَنْجَبِر

اِلّا بِصَمْصامِ عَزِيزٍ مُقْتَدِر

إِذْ رَضَّ تِلْكَ الْأضْلُعِ الزَّكِيَّةِ

رَزِيَّةٌ لا مِثْلُها رَزِيَّةٌ

* * *

وَ لَسْتُ أَدْرِى خَبَرَ الْمِسْمارِ

سَلْ صَدْرَها خَزانَةَ الْأسْرار

وَ فِى جَنِينِ الْمَجْدِ ما يُدْمَى الْحَشا

وَ هَلْ لَهُمْ اِخْفاءُ أَمْرٍ قَدْ فَشى

وَ الْبابُ وَ الْجِدارُ وَ الدِّماءُ

شُهُودُ صِدْقٍ ما بِهِ خِفاء

* * *

تَاللَّهِ يَنْبَغِى لَها تَبْكِى دَماً

ما دامَتِ الْأرْضُ وَ دارَتِ السَّماء

گفتار عالمان اهل سنت

خوانندگان گرامى نپندارند كه تنها عالمان و حديث شناسان شيعه اين ستم ها را در كتاب هاى خود آورده اند، بلكه بزرگانى از اهل سنت نيز اعتراف نموده اند؛ گرچه غالباً مطالب را به طور اشاره و ناقص ترسيم كرده اند (416)؛ از جمله:

مقاتل بن عطيّه (م: 505 ق) از عالمان حنفى، در مجلس مناظره و بحث ميان عالمان شيعه و اهل سنت، از حسين بن علوى نقل مى كند كه ابوبكر بعد از آن كه با زور شمشير و تهديد از مردم بيعت گرفت، عمر، قنفذ، خالد بن وليد، ابوعبيده جراح و عده اى ديگر را به درِ خانه حضرت على و فاطمه عليهما السلام فرستاد. عمر دستور داد هيزم آوردند و درِ خانه فاطمه عليها

السلام را آتش زد. - خانه اى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله جلوى درِ آن مى ايستاد و مى فرمود: «السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ» گاهى آن قدر مى ايستاد تا اذن ورود داده مى شد - و هنگامى كه حضرت فاطمه عليها السلام به درِ خانه آمد تا عمر و همراهانش را رد كند، عمر آن چنان آن بانوى گرامى را بين در و ديوار سخت فشار داد كه طفلش سقط شد و ميخ در خانه به سينه مباركش فرو رفت و صداى ناله اش بلند شد:

«بابا رسول خدا! بنگر كه پس از شما از دست عمر و ابوبكر چه ستم هايى بر ما وارد مى آيد».

عمر نگاهى به اطرافيان خود كرد و گفت: فاطمه را بزنيد. همراهانش هجوم آورده، آن قدر حبيبه رسول خدا و پاره وجود او را زدند كه جسم مباركش غرق خون شد و در بستر بيمارى افتاد و سخت بيمار و محزون گرديد و پس از اندك زمانى به دست عمر شهيد شد. (417)

شهرستانى، كه تعصب او و عنادش به خاندان رسالت بر كسى پوشيده نيست، در ترجمه ابراهيم بن سيّار، معروف به نظام، از او چنين نقل مى كند:

عمر هنگام بيعت آن قدر به پهلوى فاطمه زد تا محسنش را سقط نمود. عمر پيوسته فرياد مى زد كه خانه را با هر كه در آن است آتش بزنيد. و در خانه جز على و فاطمه و حسن و حسين ( عليهم السلام ) كسى نبود.(418)

نيز صلاح الدين خليل صفدى، در ترجمه همين نظام آورده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله با نص صريح، على را به جانشينى پس از خود تعيين كرد؛ ولى عمر به خاطر ابوبكر

آن را كتمان نمود و عمر آن چنان فاطمه را زد كه فرزندش محسن ساقط شد. (419)

شگفت آن كه صفدى همين موضوع را طعن بر نظام گرفته است؛ اما مطلب روشن تر از آن است كه بتوان آن را مخفى نمود.

ابن قتيبه (م: 322 يا 276 ق) مى نويسد:

ابوبكر در باره كسانى كه بيعت نكردند به جستجو پرداخت و آنان را در خانه على يافت. عمر را نزد آنان فرستاد. او به خانه على آمد و فرياد زد كه براى بيعت بيرون آييد. آنان امتناع ورزيدند. عمر درخواست هيزم كرد و گفت: سوگند به خدا، بايد بيرون آييد، و گرنه خانه را با اهلش به آتش مى كشم.

به عمر گفتند: حضرت فاطمه در خانه است. گفت: اگر چه فاطمه در خانه باشد. ناگزير همه بيرون آمدند، جز على...

عمر با گروهى به درِ خانه فاطمه آمدند. در را كوبيدند. هنگامى كه فاطمه صداى آنان را شنيد، با صداى بلند فرمود:

«بابا رسول خدا! پس از تو از عمر و ابوبكر چه ستم هايى بر ما وارد آمد».

چون مردم صداى ناله و گريه فاطمه را شنيدند، متفرّق شدند، و آن چنان ناراحت بودند كه نزديك بود دل هايشان از غم و اندوه از هم بپاشد و جگرهايشان پاره شود. ولى عمر با گروهى باقى ماندند و على را از خانه بيرون آوردند...

عمر به ابوبكر گفت: ما را نزد فاطمه ببر كه ما او را خشمگين كرده ايم...

فاطمه فرمودند: خدا و فرشتگانش را گواه مى گيرم كه شما مرا خشمگين كرديد و مرا خشنود نساختيد، و هرگاه پيامبر را ملاقات كردم، از شما به آن حضرت شكايت مى كنم...

فاطمه به ابوبكر فرمودند: بعد از هر نمازى كه مى خوانم، تو را نفرين

مى كنم...(420)

طبرى (م: 310 ق) مى نويسد: عمر به منزل على آمد، طلحه، زبير و عده اى ديگر از مهاجران در خانه على بودند. عمر گفت: به خدا اگر خارج نشويد، براى بيعت، خانه را آتش مى زنم...(421)

مسعودى، كه از علماى قرن چهارم است و شيعه و سنى او را قبول دارند (و برخى او را شيعه مى دانند) در باب خلافت ابوبكر و عمر مى نويسد:

به خانه حضرت على سرازير شدند. پس هجوم آوردند و درِ خانه را به آتش كشيدند و با اكراه و فشار او را از خانه بيرون آوردند و سالار زنان را كنار در، آن چنان فشار دادند كه فرزندش محسن سقط شد.(422)

دانشمند معروف اهل سنت، ابن ابى الحديد، مى نويسد:

اما حديث هجوم آوردن به خانه حضرت فاطمه، پيش از اين آورده شد، ظاهراً نزد من، آنچه را سيد مرتضى و شيعه روايت كرده اند، صحيح است، ولى نه همه پندار آنها، بلكه برخى از آنها واقع شده است.(423)

در جايى ديگر مى نويسد:

... عمر با عده اى به درِ خانه فاطمه آمد و گفت: سوگند به خدا، اگر براى بيعت بيرون نياييد، خانه را با شما به آتش مى كشم...

عمر و همراهان، على و زبير را با اكراه و اجبار به سوى مسجد بردند. مردم از هر سو اجتماع كرده، تماشا مى نمودند؛ به طورى كه كوچه هاى مدينه پر از جمعيت شد. حضرت كه اين گونه رفتار عمر را مشاهده كرد، با فرياد و فغان ميان جمعيت آمد. زن هاى بنى هاشم و ديگر زنان، اطراف او را گرفتند. آن گاه حضرت فاطمه در كنار خانه ايستاد و فرياد زد: اى ابوبكر! چقدر زود بر اهل بيت رسول خدا يورش برديد و جسارت كرديد. به خدا ديگر

با عمر سخن نگويم تا خداى را ملاقات نمايم...

ابن ابى الحديد در ادامه مى نويسد:

نزد من صحيح آن است كه حضرت فاطمه هنگامى كه از دنيا رفت، در دلش از ابوبكر و عمر ناراحت و خشمگين بود، لذا وصيت كرد كه آنان در نماز بر او شركت نكنند...(424)

آن گاه (عذر بدتر از گناه آورده) مى گويد: گناه ابوبكر و عمر صغيره و كوچك بود، و نزد اصحاب ما از امور بخشوده شده است؛ گرچه بهتر اين بود كه ابوبكر و عمر به حضرت فاطمه احترام مى كردند و به مقام ارجمندش توجه مى نمودند...(425)

اين دانشمند سنى، بعد از نقل اين جريانات، گفتار عمر در باره پيامبر خدا - كه معصوم است و جز وحى سخنى ندارد - را نقل مى كند؛ و آن اين كه پيامبر هذيان مى گويد. در پايان اضافه مى كند كه اين حديث را بخارى و مسلم در صحيح خود نقل كرده اند و همه محدثين بر آن اتفاق دارند.(426)

همچنين مى نويسد:

چون ابوبكر بر منبر نشست، حضرت على و زبير و عده اى از بنى هاشم در خانه حضرت فاطمه بودند. عمر نزد آنان آمد و گفت: به خدا اگر براى بيعت بيرون نياييد، خانه را با شما آتش مى زنم...(427)

نيز روايت مى كند كه ابوبكر هنگامى كه از دنيا مى رفت، چنين مى گفت: سه عمل انجام داده ام كه اى كاش انجام نمى دادم: نخست: دوست داشتم هتك حرمت خانه فاطمه را نمى كردم و درِ خانه را نمى گشودم...(428)

نيز مى گويد: اما حديثِ آتش زدن و جريانات نظير آن از امور رسوا كننده، و اين كه حضرت على را گرفتند و با عمامه اش او را به مسجد بردند و مردم اطراف او بودند، امرى بعيد است كه تنها شيعه نقل كرده؛ گرچه

گروهى از حديث شناسان هم نظير آن را روايت نموده اند و به زودى آنها را نقل مى كنيم.(429)

شگفت آن كه همو مى نويسد:

مورّخان آورده اند: هنگامى كه پيامبر (ص) دامادش ابوعاص را كه در جنگ بدر اسير شده بود آزاد نمود، از او پيمان گرفت كه زينب دختر آن حضرت را رها كند. چون وارد مكه شد و جريان را به همسرش زينب گفت، او هم آماده مسافرت به مدينه شد. قريش چون با خبر شدند كه دختر پيامبر (ص) به راحتى از ميان آنها رفته است، خشمگين شدند و به سرعت در محل «ذى طُوى سر راه او را گرفتند. نخست هبار بن اسود، (نوه عبدالمطلب) پيش آمد و با نيزه خود زينب را كه حامله بود ترساند و به وحشت انداخت. زينب بر اثر ترس، بچه اش سقط شد. از اين رو، پيامبر خدا (ص) ريختن خون هبار را مباح نمودند.

ابن ابى الحديد گويد: اين خبر را بر استادم ابوجعفر نقيب خواندم. گفت: هرگاه رسول خدا (ص) ريختن خون هبار را به خاطر ترساندن زينب و سقط نمودن طفلش مباح شمارد، كاملاً روشن مى شود كه اگر آن حضرت زنده بود، بى شك ريختنِ خون كسى كه حضرت فاطمه را ترسانيد و بچه اش را سقط نمود مباح و جايز مى شمرد.

به استادم گفتم: اين را از تو روايت كنم كه مى گويند: حضرت فاطمه ترسانيده شد و محسن او سقط گرديد؟ پاسخ داد: صحت و بطلان آن را از قول من روايت نكن، چون در اين باره متوقفم و نظرى ندارم.(430)

گويا ترس او را فرا گرفت و از اظهار حق خوددارى نمود. چه خوب بود شهامت به خرج مى داد و آشكارا جريان را افشا مى كرد. گرچه

انسان بصير و آگاه واقعيت را به خوبى در مى يابد.

نيز آورده است كه حضرت فاطمه به ابوبكر فرمودند:

سوگند به خدا، بعد از اين هرگز با تو سخن نمى گويم. ابوبكر گفت: به خدا من هرگز از تو دورى نمى كنم. حضرت فاطمه فرمودند: سوگند به خدا تو را نفرين مى كنم. ابوبكر گفت: به خدا تو را دعا مى كنم.

هنگامى كه حضرت فاطمه در بستر مرگ قرار گرفت، وصيت نمود كه ابوبكر بر جنازه او نماز نخواند. از اين رو، شبانه او را دفن كردند و عباس عموى پيامبر بر جنازه اش نماز خواند. فاصله ميان رحلت پدرش و وفات او 72 شب بود.(431)

ابن عبد ربّه اندلسى مالكى مى نويسد:

گروهى كه از بيعت با ابوبكر اجتناب كردند، على بن ابى طالب، عباس، زبير و سعد بن عباده بودند؛ اما على و عباس و زبير در خانه فاطمه نشسته بودند، تا آن كه ابوبكر، عمر را به سوى آنان فرستاد كه ايشان را بيرون آورد، و به عمر فرمان داد كه اگر بيرون نيامدند با آنان جنگ نما.

عمر پاره آتشى آورد كه خانه را با ايشان بسوزاند. فاطمه فرمود: اى پسرِ خطاب! آيا آمده اى خانه مرا بسوزانى؟! عمر پاسخ داد: آرى، مگر به آنچه مردم به آن اجتماع كرده اند همراه شويد.(432)

محمد حسين هيكل، از وزراى اسبق مصر، در كتاب خود داستان اختلافات را ذكر نموده است؛ از جمله مى گويد: گروهى در خانه فاطمه بودند. عمر به منزل على آمد و گفت: اگر براى بيعت بيرون نياييد، خانه و شما را به آتش مى كشم... فاطمه از دنيا رفت، در حالى كه بر ابوبكر و عمر خشمناك و ناراحت بود.(433)

عمر رضا كحاله، در ترجمه حضرت فاطمه،

گفتار ابن قتيبه، و ابن ابى الحديد و ابن عبد ربّه را با اضافاتى نقل نموده است.(434)

بالاخره دكتر عبدالفتاح عبدالمقصود مصرى در كتاب خود عباراتى بهت انگيز آورده كه از شيعيان نيز تندتر است.(435)

نيز از آنها رواياتى در اين باره نقل شده، نظير روايت فرائد السمطين (ج 2، ص 34، ح 371) كه پيش تر آورده شد و بيانگر بسيارى از ستم هاى وارد شده بر آن بانو است.

مرحوم محلاتى در اين باره 38 نفر از عالمان و حديث شناسان سنى را نام برده است.(436) به كتاب هايى نظير الغدير، شبهاى پيشاور، ظُلامات فاطمة الزهراء نيز مراجعه گردد.

در پايان، به دو روايت كه بسيارى از حديث شناسان اهل سنت نقل كرده اند اشاره مى شود:

1 - ابوبكر در بستر مرگ چنين گفت: من در دنيا از چيزى تأسف نمى خورم جز سه عمل را كه كاش انجام نمى دادم:... دوست داشتم هتك حرمت خانه فاطمه را نمى كردم و درِ خانه را نمى گشودم...(437)

2 - بعد از شهادت حضرت فاطمه عليها السلام، هنگام دفن آن بانو، حضرت على عليه السلام گفتارى دارند كه گواهى بر رنج ها و ستم هاى وارد شده بر آن بانوست، كه بسيارى از دانشمندان سنى آن را شرح نموده اند.(438)

بخش پنجم:در آستانه شهادت

در آستانه شهادت

بى شك، حضرت فاطمه عليها السلام، از بيدادگرى ها و ستم ها، تجاوز به حريم دين و ولايت، خانه نشينىِ امير مؤمنان عليه السلام و داغ جانكاه پدر بزرگوارش، سخت آزرده شد؛ به طورى كه دنيا با همه گستردگى اش بر او تنگ گشت و در بستر بيمارى و شهادت افتاد.

امواج دردها، مصيبت ها و رنج ها پيكر مباركش را ذوب مى ساخت و شادابى جوانى را از وجود او بر مى گرفت. و رفته رفته رنج و بيمارى او شدت گرفته، وضعيت

او رو به وخامت نهاد. سرانجام خورشيد جهان افروزش به سوى مغرب رفت و در هنگامى كه فقط هيجده بهار از عمر شريفش مى گذشت، به پدر بزرگوارش ملحق شد.

اينك گوشه اى از اين ماجراى غم انگيز، با آه و ناله، قلم شكسته، جوهر اشكِ ديده، و دلى سوخته از مرغى بال و پر شكسته، ترسيم مى گردد؛ تا از اين رهگذر، تسليتى به ساحت اقدس و دل داغدار بقيّة اللَّه الاعظم - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف - عرض نموده و توشه اى براى عرصه محشر و آخرت خويش ذخيره سازيم.

چه سان گويم كه با زهرا چه كردند

به خورشيد جهان آرا چه كردند

چه سان گويم كه زهرا خورد سيلى

ز سيلى چِهر ماهش گشت نيلى

چه سان گويم صف بيگانه او

زدند آتش به درب خانه او

چه سان گويم كه پهلويش شكستند

به روى او درِ امّيد بستند

چه سان گويم به دل تا چند غم داشت

چرا بازوى آن بانو ورم داشت

چه سان گويم به محبوب يگانه

چرا زد دشمن دون تازيانه

باران اشك و آه

هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله از دنيا رفتند، مرد و زن متأثر شدند و گريستند. اين مصيبت براى همه، به ويژه خاندان رسالت جانسوز بود. در آن ميان بيش از ديگران، حضرت فاطمه عليها السلام ناراحت بود، به طورى كه لحظه به لحظه اندوهش تازه مى شد و گريه اش شدت مى يافت و هيچ گاه سوز دلش آرام نمى گرفت.

امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

«افرادى كه فراوان مى گريستند، پنج نفر بودند: حضرت آدم، حضرت يعقوب، حضرت يوسف، حضرت فاطمه عليها السلام دختر محمد صلى الله عليه وآله، و حضرت على بن الحسين عليه السلام.

... اما حضرت فاطمه عليها السلام

چندان بر رسول خدا صلى الله عليه وآله گريست كه مردم مدينه ناراحت شدند و به حضرتش عرض كردند: از بسيارى گريه ات ما را آزرده كردى. آن حضرت به قبرستان شهدا(ى اُحد) تشريف مى برد و آنچه مى خواست مى گريست، سپس به مدينه باز مى گشت...»(439)

دخت گرانمايه پيامبر، در سوگ پدر بزرگوارش و حقّ غصب شده شوى گرانقدرش و تجاوز به حريم دين و ولايت، چنان مى گريست كه مردم سست عنصر و بيدادگر از خدا بى خبر در خويشتن احساس نا آرامى و اضطراب مى كردند.

در روايت آمده است كه آن بانوى فرزانه بعد از رحلت پدر بزرگوارش هفت روز از خانه بيرون نيامد. روز هشتم براى زيارت قبر پدر از خانه خارج شد و با گريه و آه و ناله به طرف قبر مطهر پدر رهسپار شد... از شدت گريه، چشم هاى مباركش چيزى را نمى ديد. چون نگاهش به قبر پدر افتاد، از شدت ناله و گريه و زارى بى هوش بر زمين افتاد. زنان مدينه به سوى او شتافتند، آب به صورتش پاشيدند، تا آن كه به هوش آمد. آن گاه خطاب به پدر بزرگوارش فرمود:

«توانم رفت، طاقتم به سرآمد، دشمنم شماتت كرد، غم و اندوهِ فراوان مرا مى كشد. پدر جان! تنها، حيران و بى كس باقى ماندم، صدايم گرفت، كمرم شكست، زندگى ام ناگوار و روزگارم تيره و تار گرديد...».

آن گاه به خانه آمد و شب و روز گريه و زارى مى كرد. نه اشكش پايانى داشت و نه آه و ناله اش.

بزرگان مدينه گرد آمدند و به سوى امير مؤمنان عليه السلام شتافتند و عرض كردند: فاطمه عليها السلام شب و روز گريان است و گريه هاى او هم استراحت و خواب شب را از ما ربوده

و هم آرامش انجام كارهاى روزانه را. از او بخواهيد كه يا شب سوگوارى نمايد يا روز. (440) حضرت نزد آن بانوى گرامى آمد كه نه گريه امانش مى داد و نه تسليت در او اثر مى كرد، ولى چون آن حضرت را مشاهده نمود، به تدريج آرام شد و امير مؤمنان عليه السلام پيام آنان را رسانيد.

بانوى بانوان فرمود:

«اى ابا الحسن! زندگى و درنگ من اندك خواهد بود، و به زودى از ميان آنان مى روم. سوگند به خدا، نه شب ها از گريه آرام خواهم گرفت و نه روزها، تا به پدرم رسول خدا صلى الله عليه وآله بپيوندم».

امير مؤمنان عليه السلام فرمودند: آنچه مى خواهى همان را انجام بده. به همين دليل آن حضرت خارج از شهر مدينه، كنار بقيع، سايه بانى ساخت كه آن را «بيت الاحزان» ناميدند.(441) آن بانو هر بامداد دست دو كودك خود، حسن و حسين عليهما السلام را مى گرفت و به سوى بيت الاحزان مى رفت و تا غروب مى گريست و سوگوارى مى نمود. چون غروب مى شد، امير مؤمنان عليه السلام به آنجا مى رفت و او را به خانه باز مى گردانيد...(442)

از علامه سيد باقر هندى (م: 1329 ق) حكايت شده است كه او شب عيد غدير، در عالم خواب، حضرت صاحب الامر امام زمان - عجّل اللَّه تعالى فرجه - را ديد كه محزون و غمگين است. عرض كرد: سرور و سالارم! با آن كه همه مردم در عيد غدير شاد و مسرورند، شما را محزون مى نگرم؟ پاسخ فرمود: حزن و اندوه مادرم را به ياد آوردم. سپس فرمودند:

لا تَرانِى اتَّخَذْتُ لا وَ عَلاها

بَعْدَ بَيْتِ الْاَحْزانِ بَيْتَ سُرُورٍ

* به جايگاه بلندش [= حضرت فاطمه عليها السلام] سوگند، نمى بينى

مرا كه پس از بيت الاحزان خانه شادى بگيرم.

هنگامى كه آن مرحوم از خواب بيدار مى شود، در باره غدير و آنچه براى حضرت زهرا عليها السلام پس از پدر بزرگوارش رخ داده است، قصيده اى مى سرايد كه مطلع آن چنين است:

كُلُّ غَدْرٍ وَ قَوْلِ إِفْكٍ وَ زُور

هُوَ فَرْعُ مَنْ جَحَدَ نَصَّ الْغَدِير(443) * * *

مرا به مردم شهر مدينه كارى نيست

دلم گرفته و اين گريه اختيارى نيست

بگو به خلق كه زهرا گذشت از دنيا

همين چند روز ديگر هست ميهمان شما

* * *

مكن منع دلم مى ميرم آخر

دلم زين زندگانى سير آخر

بگو با مردم شهر مدينه

چه مى خواهيد از اين زار حزينه

اگر اين است اينجا جاى من نيست

روم صحرا و آنجا مى كنم زيست

* * *

خداوندا نمى دانم چرا زهرا نمى خوابد

سحر از نيمه هم بگذشت چرا زهرا نمى خوابد

سپيده دم شد و بينم در آه و افغان است

رحيم من كريم من چرا زهرا نمى خوابد

ز سوز سينه و پهلوست كه او پيوسته مى گريد

بميرم، روز روشن هم چرا زهرا نمى خوابد

* * *

امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

«حضرت فاطمه عليها السلام 75 روز بعد از رسول خدا صلى الله عليه وآله زندگى نمود. در اين مدت، هيچ كس او را خوشحال نديد...»(444)

سالار بانوان گيتى كه به عمق فاجعه رحلت جانسوز پدر بزرگوارش آگاه بود و بيش از هر كس قدر و منزلت وصف ناپذير او را مى دانست، اثر گذارى اين مصيبت بر قلب مباركش عميق تر و تكان دهنده تر بود. از اين رو، امواج غم و اندوه در سينه مباركش موج مى زد و با سرودن اشعارى در سوگ پدر، خود را تسلّى مى داد؛ از جمله مى فرمود:

صُبَّتْ عَلَىَّ مَصائِبٌ لَوْ أَنَّها

صُبَّتْ عَلَى الْأَيّامِ

صِرْنَ لَيالِيا

قَدْ كُنْتُ ذاتَ حِمىً بِظِلِ ّ مُحَمَّدٍ

لا أَخْشى مِنْ ضَيْمٍ وَ كانَ حِمالَيا

فَالْيَوْمَ أَخْضَعُ لِلذَّلِيلِ وَ أتَّقِى

ضَيْمِى وَ أَدْفَعُ ظالِمِى بردائِيّا

فَإذا بَكَتْ قُمرِيَّةٌ فِى لَيْلِها

شَجَناً عَلى غُضْنٍ بَكَيْتُ صَباحِيا

فَلَأجْعَلَنَّ الْحُزْنَ بَعْدَكَ مُؤنِسِى

وَ لَأجْعَلَنَّ الدَّمْعَ فِيكَ وَشاحِيا(445)

* آن چنان ناگوارى ها و باران غم و اندوه بر جانم ريخته كه اگر آنها بر روزها وارد شوند، بسان شب تاريك مى گردد.

* من در سايه حمايت حضرت محمد صلى الله عليه وآله بودم و از هيچ ستم و بيدادى هراس نداشتم.

* اينك در برابر ناكسان به ناگزير سر فرود مى آورم و از تندباد ستم و بيداد، تنها لباس و چادرم مرا حمايت مى كند.

* قمرى شبانگاه بر شاخساران ناله كند و بگريد و من صبحگاهان مى گريم. (زيرا روزهايم بسان شب تار است).

* پس از تو، اندوه و غمت را مونسم قرار دهم، و گوهر اشك بر تو، زيور و گلوبندم باشد.

قَلَّ صَبْرِى وَ بانَ عَنِّى عَزائِى

بَعْدَ فَقْدِى لِخاتَمِ الْأنْبِياء

عَيْن! يا عَيْنُ! أُسْكُبِى الدَّمْعَ سَحّاً

وَيْكِ لا تَبْخَلِى بِفَيْضِ الدِّماء

يا رَسُولَ الْإلهِ يا خِيَرَةَ اللَّهِ

وَ كَهْفِ الْأيْتامِ وَ الضُّعَفاء

قَدْ بَكَتْكَ الْجِبالُ وَ الْوَحْشُ جَمْعاً

وَ الطَّيْرُ وَ الْأرْضُ بَعْدَ بَكْىِ السَّماء(446)

* پس از رحلت تو، اى واپسين پيامبر! شكيبايى ام اندك شد، و (آثار اندوه و) سوگواريم آشكار گشت.

* چشم! هان اى چشم! پياپى باران اشك ببار، واى بر تو اگر از فرو باريدن خون (بر اين مصيبت) بخل ورزى.

* اى پيامبر خدا! اى برترين برگزيده او! اى پناه يتيمان و ناتوانان.

* كوه ها، حيوانات بيابان، پرندگان و زمين، آسمان ها، همه و همه برتو گريستند.

روايت شده است كه حضرت زهرا عليها السلام بعد از پدر بزرگوارش پيوسته سر خود را مى بست.

جسمش لاغر شده، و قوّت و توان خود را از دست داده بود. چشمانى گريان و قلبى سوخته داشت. ساعت به ساعت بى هوش مى شد و به امام حسن و امام حسين عليهما السلام مى فرمود: جدّ شما كه پيوسته شما را گرامى مى داشت و شما را در آغوش مى گرفت كجاست؟ آن كس كه از همه مردم بيشتر به شما مهربان بود و نمى گذاشت روى زمين راه برويد كجاست؟ افسوس كه هرگز جدّ شما را نخواهم ديد كه درِ خانه مرا باز نمايد و شما را به دوش خود بگيرد، در صورتى كه پيوسته اين عمل را انجام مى داد.(447)

محمود بن لبيد آورده است: هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله از دنيا رفت، فاطمه عليها السلام به قبرستان شهداى احد مى آمد و نزد قبر عمويش حمزه توقف مى كرد و باران اشك مى باريد.

روزى كنار قبر حضرت حمزه رفتم، فاطمه عليها السلام در آنجا مى گريست. او را به خود واگذاشتم تا آرام گرفت. به حضورش مشرف شدم. بعد از سلام، عرض كردم: اى سالار بانوان! سوگند به خدا، با اين (سوز و گداز و) گريه هاى تو بندهاى دلم پاره پاره شد. فرمودند: اى اباعمر! سزاوار است چنين گريه كنم. چه آن كه برترينِ پدران، رسول خدا صلى الله عليه وآله را از دست داده ام. آه! چقدر مشتاق ديدار پدر هستم. و اين شعر را خواند:

إِذا ماتَ يَوماً مَيِّتٌ قَلَّ ذِكْرُهُ

وَ ذِكْرُ أَبِى مُنْذُ ماتَ وَ اللَّهِ أَكْثَرُ

* هرگاه شخصى از دنيا برود، به تدريج ياد او كم مى شود، ولى سوگند به خدا! از آن روزى كه پدرم از دنيا رفت، ياد او بيشتر شده است...(448)

انسان دردمندى كه از

جامعه سخت آزرده شده و هر چه براى نجات و نيك بختى افراد تلاش مى كند به جايى نمى رسد، حتى دوستانى هم ندارد كه با آنان الفت گيرد، بدون شك از جامعه كناره مى گيرد. از همين رهگذر است كه بانوى بانوان از مردم بريد و به پاس پر شرافت ترين و عزيزترين انسان ها، - پدر بزرگوارش خاتم پيام آوران - به سوگ نشست.

به علاوه، به ياد مى آورد كه به مرزهاى ولايت تجاوز شده و همسر سرافرازش را خانه نشين كرده و حكومت را كه حق مسلم اوست از او گرفته اند؛ لذا استراحت و آسايش از او سلب شد و شب و روز گريان بود.

امام صادق عليه السلام از پدران بزرگوارش روايت مى كند كه در لحظات واپسين و هنگامى كه فوت حضرت فاطمه عليها السلام نزديك شد، اشك از چشمانش جارى شد. امير مؤمنان عليه السلام از وى سؤال نمود: سالارم! چرا گريه مى كنى؟ فرمود: براى رخ دادها و ستم هايى كه پس از من خواهى ديد. آن حضرت فرمود: (عزيزم!) گريان مباش؛

«إِنَّ ذلِكَ لَصَغِيرٌ عِنْدِى فِى ذاتِ اللَّه».

«سوگند به خدا، اين مصائب برايم در محضر خدا كوچك و ناچيز است».(449)

من فاطمه ام كه غم ز جان سيرم كرد

بيداد ستمگران زمين گيرم كرد

بيهوده نشد سفيد موى سرِ من

چون خانه نشينى على پيرم كرد

* * *

من على ام كه خدا قبله نما خواند مرا

جز خدا و نبى و فاطمه نشناخت مرا

من كه يكباره درِ قلعه خيبر كندم

داغ زهرا به خدا از نفس انداخت مرا

بر اثر صدمات وارد شده بر آن حضرت، در بستر بيمارى افتاده بود. ناگوارى ها توانش را ربوده و ستم بيدادگران آن چنان او را آزرده بود كه دنيا با همه گستردگى اش بر او

تنگ گشته، براى شهادت و پرواز به ملكوت، لحظه شمارى مى كرد. و با آن كه معصومه بود و در دامان وحى پرورش يافته، و از كوه هاى استوار، استقامتش افزون تر بود، از خداوند درخواست نمود كه او را از اين جهان به سراى هميشگى ببرد.

امام باقر عليه السلام مى فرمايند:

«به راستى فاطمه دختر پيامبر خدا پس از پدر بزرگوارش شصت روز زندگى كرد. سپس بيمار شد و به تدريج بيمارى اش شدّت يافت و دست نيايش به بارگاه خدا بر مى داشت و عرض مى كرد:

«يا حَىُّ يا قَيُّومُ، بِرَحْمَتِكَ أَسْتَغِيثُ، فَأَغِثْنِى، اَللّهُمَّ زَحْزِحْنِى عَنِ النَّارِ وَ أَدْخِلْنِى الْجَنَّةَ وَ أَلْحِقْنِى بِأَبِى مُحَمَّد صلى الله عليه وآله»

«هان اى خداى حىّ و قيّوم! من به رحمت تو پناه آورده ام. مرا پناه بده و درياب. بار الها! مرا از آتش دور ساز و در بهشت درآور و به پدرم محمد صلى الله عليه وآله ملحق ساز.»

و هنگامى كه امير مؤمنان عليه السلام به او مى فرمود:

«خداى تو را عافيت بخشد و عمرى طولانى به تو ارزانى دارد.»

مى فرمود:

«يا اباالحسن! لحظات پيوستن به پيامبر خدا صلى الله عليه وآله چقدر نزديك است...»(450)

و گاه بعد از ترسيم رخ دادهاى پس از پيامبر صلى الله عليه وآله و غربت دين و قرآن مى فرمود:

يا إلهِى عَجِّل وَفاتِى سَرِيعاً

فَلَقَدْ تَنَغَّضَتِ الْحَياةُ يا مَولاىَ(451)

* الها! بى درنگ مرگ مرا برسان، كه بى گمان زندگى ناگوار شده است.

پيش تر نيز آورده شد كه مى فرمود:

«پروردگارا! دلتنگ شده ام و از اهل دنيا خسته ام، مرا به پدرم ملحق نما.» (452)

دريغ كه آن صدمات و بيدادگرى ها، آن چنان نشاط و توان را در جوانى از او مى ربايد كه اين گونه نيايش مى نمايد، و آرزو دارد كه زودتر به پدر بزرگوارش ملحق

شود!

الهى من دلى پر خون ز جور دشمنان دارم

چو بلبل در نوا آه و فغان روز و شبان دارم

مرا با خلق كارى نيست، كز من شكوه سر كردند

دلم تنگ است مى گريم، به دل غم ها نهان دارم

همى مى نالم و مى گريم و مى سوزم و سازم

گه از درد و گه از داغ و گه از هجران فغان دارم

الهى پهلويم بشكست از در، محسنم كشتند

به دل اين داغ تا محشر، ز ظلم دشمنان دارم

منم زهرا، گُل دامان پيغمبر، چنين خوارم

پريشان روزگارى از جفاى امّتان دارم

ز عمرم سيرم و دل بَر كَنم چون از عزيزانم

كشم آه از جگر هر دم نظر بر كودكان دارم

الهى هر جوانى در زندگانى حسرتى دارد

ولى من آرزوى مرگ در دار جهان دارم

نه تنها از مصيبت ها نمايم شيون اندر روز

به شب از درد پهلو تا سحرگه الأمان دارم

شبى در خواب ديدم باب خود، فرمود: يا زهرا!

مخور غم نور ديده، انتظارت در جنان دارم

اذانى ناتمام

بلال بن رياح حبشى، مؤذن و خزانه دار بيت المال پيامبر صلى الله عليه وآله و از سابقين در اسلام به شمار مى آمد، و در جنگ بدر، احد و خندق و ديگر جاها نيز در كنار آن حضرت بود.

پس از درگذشت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله، از اذان گفتن و بيعت با ابوبكر سر باز زد. عمر او را سرزنش نمود و گفت: آيا پاداش ابوبكر كه تو را آزاد كرد و از شكنجه هاى مشركين رهايى بخشيد، اين بود كه با او بيعت نكنى؟ بلال پاسخ داد: اگر ابوبكر مرا براى خدا آزاد كرده براى خدا نيز از من دست بردارد،

و اگر براى چيز ديگرى بوده، من در خدمت او هستم، ولى هرگز با او بيعت نمى كنم؛ زيرا من با كسى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله او را جانشين خويش قرار نداده بيعت نخواهم كرد، و بيعت آن كسى را كه جانشين خود قرار داده، تا روز قيامت در گردن ما هست. عمر پس از دشنام دادن به او، گفت: حال كه چنين است، حق ندارى در مدينه بمانى، و بايد به جاى ديگر بروى. و به شام تبعيد شد. (453)

در عين حال، بلال دو بار پذيرفت كه اذان بگويد:

1 - روايت شده است كه پس از رحلت پيامبر خدا صلى الله عليه وآله (و پيش از تبعيد به شام، بلال از گفتن اذان خوددارى نمود و فرمود: بعد از آن، ديگر اذان نخواهم گفت.) روزى حضرت فاطمه عليها السلام فرمودند: دوست دارم كه صداى اذانِ مؤذّن پدرم را بشنوم. بلال طبق خواهش آن حضرت، براى اذان گفتن بر بام مسجد رفت. هنگامى كه «اللَّه أكبر» گفت، فاطمه عليها السلام به ياد پدر و زمان او افتاد و نتوانست از گريه خوددارى كند. آن گاه كه «أشهد أنّ محمّداً رسول اللَّه» گفت، آه و ناله فاطمه عليها السلام بلند شد. بى هوش بر زمين افتاد.

مردم به بلال گفتند: از ادامه اذان خوددارى كن كه فاطمه عليها السلام از دنيا رفت. آنان پنداشتند كه آن حضرت جان داده است. بلال اذان خود را ناتمام گذاشت و ادامه نداد.(454)

2 - پس از آن كه به شام تبعيد شد، مدتى گذشت تا آن كه شبى رسول خدا صلى الله عليه وآله را در خواب ديد كه فرمودند: بلال! اين چه ستمى است

كه بر ما روا مى دارى؟ آيا هنوز وقت آن نرسيده كه ما را زيارت كنى؟ بلال از خواب بيدار شد، در حالى كه اندوه زده بود. دمشق را به مقصد مدينه ترك نمود.

آن گاه كه به مدينه رسيد، به حرم پيامبر صلى الله عليه وآله رفت و خود را بر قبر آن حضرت انداخت و گريه كرد. هنگامى كه امام حسن و امام حسين عليهما السلام را در كنار قبر ديد، آنها را بوسيد و به سينه اش چسبانيد. آن دو بزرگوار فرمودند: بلال! دوست داريم كه در سحر اذان بگويى، بلال هم پذيرفت. بامداد به بام مسجد رفت و مشغول اذان شد، چون «اللَّه أكبر» گفت، مدينه تكان خورد (مردم به ياد رسول خدا صلى الله عليه وآله و دوران او افتادند) و آن گاه كه «أشهد أن لا اله الا اللَّه» گفت، مدينه بيشتر تكان خورد و چون «أشهد أنّ محمّداً رسول اللَّه» به زبان جارى كرد زنان از خانه هايشان بيرون دويدند و فرياد ناله و گريه مردم بلند شد كه روزى چنين نالان و گريان ديده نشدند.(455)

در بستر بيمارى

پس از آن رويدادهاى تلخ و ناگوار و امواج رنج ها و مصيبت ها، حضرت فاطمه عليها السلام در بستر بيمارى افتاد و روز به روز بر شدّت بيمارى او افزوده مى شد. وى در برابر رويدادها سفارش نمود كسى از حالش با خبر نشود؛ زيرا در اين شرايط حساس حتى از ديدن افراد احساس رنج و ناراحتى مى كرد.

امام سجاد عليه السلام از پدر بزرگوارش امام حسين عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«هنگامى كه حضرت فاطمه عليها السلام دخت يگانه رسول خدا صلى الله عليه وآله در بستر بيمارى افتاد، به

حضرت على عليه السلام وصيت نمود كه بيمارى او را محرمانه بدارد و كسى را از جريان او آگاه نسازد. امير مؤمنان عليه السلام نيز چنين كرد و خودش از او پرستارى مى كرد و اسما بنت عميس در اين كار او را يارى مى نمود و او نيز بيمارى آن بانوى گرانمايه را پوشيده مى داشت...»(456)

عيادت امّ سلمه

به تدريج خبر رنجش و آزردگى دختر پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله به گوش همگان رسيد و مردم اندك اندك به حقايق امور آگاه شدند. از سوى ديگر بسترى شدن آن حضرت و بيرون نيامدن از خانه، گروهى را بر آن داشت تا جوياى علت شوند. در نتيجه، معلوم شد كه بانوى سرافراز اسلام، بر اثر شدت رنج و بيمارى بسترى هستند؛ لذا عده اى بر آن شدند كه از آن بانوى فرزانه عيادت نمايند؛ برخى به عنوان تسلّاى خاطر و عده اى هم خواستند از اين رهگذر، بر عملكرد زشت خويش پوششى بيفكنند.

يكى از كسانى كه به عنوان تسلى خاطر از آن بانوى گرامى عيادت نمود، همسر گرامى پيامبر، امّ سلمه بود.(457)

امّ سلمه هنگام عيادت، از حال آن حضرت پرسيد. پاسخ دادند:

«شب تيره را با دو اندوه جانكاه و غم فراوان به صبح آوردم: غروب خورشيد جهان افروز رسالت، ستم و بيدادى كه به جانشين او روا داشتند.

به خدا سوگند، پرده حرمتِ جانشين پيامبر را هتك نموده، مقام امامت و ولايتش را - بر خلاف فرمان خداوند در قرآن و تأويلى كه پيامبر صلى الله عليه وآله از آن فرمود - از كفش برگرفتند. آنان انگيزه اى نداشتند جز كينه هايى كه از جنگ بدر و اُحد و انتقام هايى كه در دل هاى نفاق پيشه آنها

باقى مانده بود.

پس از رحلت پدرم، تير آنها به هدف خورد، كينه هاى انباشته و پنهانشان بروز كرد و با دستيارى مفسدان، به دشمنى با ما برخاستند و يكباره كمند ايمان را بريدند و به رسالت پيامبر و جانشينى امير مؤمنان پشت پا زدند، پس از آن كه منافع دنياى فريباى خود را حفظ كردند. آنها به يارى طلبىِ همسرم على توجه نكردند؛ چرا كه پدران آنها را در جنگ ها و در گيرى ها به قتل رسانده بود.»(458)

عيادت زنان مهاجر و انصار

هنگامى كه حضرت فاطمه عليها السلام بر اثر رنج ها و صدمات وارد شده، بسترى بود و واپسين روزهاى زندگى خود را سپرى مى كرد، گروهى از زنان مهاجر و انصار به خانه اش آمده، از او عيادت نمودند. آن گاه كه در كنارش نشسته، از حالش پرسيدند، آن حضرت سخنانى را ايراد فرمودند كه بسيارى از حديث شناسان شيعه و اهل سنت با اختلافى اندك آنها را روايت نموده اند. حضرتش پس از حمد و ستايش پروردگار متعال و درود بر پدر گرانقدرش فرمودند:

«به خدا سوگند، شب (تيره) را به صبح آوردم، در حالى كه از دنياى (ظالمانه) شما بيزارم و از مردان شما (به سبب عملكردشان) خشمگين و آنها را دشمن مى دارم. اينان را آزمودم و به دور افكندم، و از آنچه انجام دادند ناخشنود شدم.

راستى، چه زشت است كندى شمشير شكسته ها (در برابر ستم و بيدادگرى) و چه بد است به شوخى گرفتن (سرنوشت دين و جامعه) پس از تلاش و جدّيت (در راه آنها) و سر بر سنگ زدن و (كار بى حاصل نمودن و آن گاه) شكاف برداشتن نيزه ها (و در برابر بيداد تسليم شدن) و انحراف انديشه و تدبير پراكنده و لغزش

از ناحيه هوا و هوس ها، و چه بد چيزى براى خود از پيش فرستادند كه خداوند بر آنان خشم نمود و در عذاب او جاودان خواهند بود...

واى بر آنان! چگونه جانشين پيامبر را از كوه هاى استوار رسالت و بنيان هاى تزلزل ناپذير نبوت و مهبط و سراى وحى و آگاهانيدنِ به شئون دين و دنيا دور ساختند؟ به هوش باشيد كه اين زيانى آشكار و جبران ناپذير است.

راستى، اينان از امير مؤمنان چه ناراحتى و ايرادى داشتند؟ آرى، به خدا سوگند، بر شمشير زدن، پايدارى و مردانگى هاى او و جسارتش در برابر مرگ در ميدان هاى پيكار عيب مى گرفتند...

به خدا سوگند، اگر مردان شما زمام مركب خلافت - كه رسول خدا صلى الله عليه وآله به دست با كفايت او سپرده بود - و تنظيم امور را به كف او مى سپردند و شهامت دفاع از او را داشتند، مى ديدند كه مردم را به نرمى و راحتى به راه مى آورد و به سر منزل مقصود هدايت مى كرد؛ به طورى كه نه مركب خسته و فرسوده مى گرديد و نه سواره خسته و آزرده مى شد. و سرانجام اين كاروان را به سرچشمه زلال و گواراى رستگارى رهبرى مى كرد...

بدون شك، اگر او زمام امور را به دست مى گرفت، هرگز از دنيا بهره اى نمى گرفت جز به منظور سيراب ساختن تشنگان و سير كردن گرسنگان، و براى خود جز اندكى به اندازه نياز چيزى بر نمى داشت. آن گاه بود كه دنيا پرست از پارسا، و راستگو و راست كردار از دروغ پرداز براى هميشه شناخته مى شد.

(به راستى اگر چنين كرده بودند) «و اگر مردم شهرها و آبادى ها ايمان آورده، پرهيزگارى را پيشه خود مى ساختند، بى ترديد (درهاى)

بركات آسمان و زمين را برايشان مى گشوديم؛ ولى آنان (آيات ما را) تكذيب نمودند. پس ما نيز به كيفر دستاوردشان (گريبان) آنان را گرفتيم.» (459) اما...

... اى كاش مى دانستم كه اينان به كدامين سند استناد جستند، و به كدامين پشتوانه اعتماد نمودند، و به چه ريسمان و دستاويزى چنگ زدند، و به كدامين نسل و خاندانى پيش قدم شده، استيلا جستند... اينان پيشتازان را رها كرده، به دنبال پس ماندگان رفتند، و به جاى شاه پرها براى پرواز، روى پرهاى كوچك و ناتوان نشستند، و سر را رها كرده دم را اختيار نمودند. بينىِ گروهى كه مى پندارند با اين اعمال كار خوبى انجام مى دهند، به خاك مذلت ماليده باد.

«به هوش باشيد كه اينان فسادگرانند اما خود نمى فهمند.» (460)

واى بر آنان! «آيا كسى كه به حق راهبرى مى كند سزاوار پيروى است يا كسى كه راه نمى يابد مگر آن كه خود هدايت شود؟ شما را چه شده و چگونه داورى مى كنيد؟!» (461)

به جان خودم سوگند، اين (روى كار آوردن بيدادگران) باردار، و نطفه شوم (اين تبه كارى ها)، بسته شده؛ در انتظار آثار شوم و مولود ناپاك آن باشيد. آن گاه است كه به جاى شير، خون و سمّ كشنده بدوشيد، و آنجاست كه باطل گرايان، گرفتار زيانى جبران ناپذير خواهند شد و آيندگان، فرجامِ كارى را كه سردمدارانشان پايه گذار آن بودند در خواهند يافت و آثار شوم آن را خواهند ديد. اينك برويد و به دنياى خود خوش باشيد، ولى براى آزمون و فتنه هايى كه در پيش داريد آماده شويد.

شما را به شمشيرهاى برنده و هرج و مرج فراگيرنده و ديكتاتورى و استبداد بيدادگران خونخوار بشارت باد؛ استبدادى كه به نام دين، ثروت ها و دسترنج هاى

شما را تصاحب كنند و مقدارى ناچيز به شما بدهند و جمع شما را با شمشير (خود كامگى) درو نمايند.

دريغ و افسوس بر شما! كارتان به كجا خواهد انجاميد، در حالى كه حقايق بر شما نهان مانده، از آن بى خبريد؟! آيا ممكن است شما را (به حق و حقيقت) مجبور سازم، در حالى كه خودتان آن را خوش نداريد؟» (462)

بنگريد كه حضرت زهرا عليها السلام در اين ملاقات ها از رنج ها و صدمات خود صرف نظر مى كند و در اين فرصت پيش آمده، انگشت روى مسائل اساسى و كليدى مى نهد و ضمن بيان مسأله امامت و خلافت امير مؤمنان عليه السلام، آثار شوم غصب خلافت و عملكرد زشت غاصبان را گوشزد مى نمايد.

عيادت خلفا

پس از آن مبارزات آشكار، سياست عدم حضور على عليه السلام در اجتماعات و بيمارى و خانه نشينى حضرت فاطمه عليها السلام، نه تنها براى حكومت زيانبار بود، بلكه به عاملى مؤثر براى بيدارى مردم تبديل شد. گزارش رنجش شديد بانوى بانوان، دخت سرافراز پيامبر صلى الله عليه وآله همه جا پخش مى شد. در نتيجه مردم همديگر را نكوهش و از عملكرد زمامداران و حكومت انتقاد مى نمودند. كار به اينجا رسيد كه زمامداران مجبور شدند هرچه زودتر به عنوان عيادت به حضور آن بانوى گرامى بشتابند؛ تا هم مردم را آرام كنند و هم اگر توانستند، از رنج و آزردگى شديد آن بانو بكاهند. چه آن كه هم مردم و هم اينان خوب مى دانستند كه پيامبر صلى الله عليه وآله بارها و بارها فرموده اند:

«هر كس فاطمه را بيازارد، مرا آزرده و هر كس مرا بيازارد، خدا را آزرده است.»

اما غافل از آن كه سالار بانوان از نيات و نقشه ها

با خبر است؛ لذا آن حضرت از پذيرش آنها خوددارى كرد.

حديث شناسان آورده اند كه وقتى حضرت فاطمه عليها السلام به بستر بيمارى و شهادت افتاد، ابوبكر و عمر براى عيادت به درِ خانه آن حضرت آمدند، ولى آن بانو اجازه ورود نداد. ابوبكر سوگند ياد كرد تا رضايت حضرت فاطمه عليها السلام را جلب ننمايد زير سقف و سايه نرود. عمر (دست به كار شد و) نزد حضرت على عليه السلام آمد و گفت: چند مرتبه ديگر به منظور ديدار دختر پيامبر آمده ايم، اما اجازه ملاقات نداده است. اينك از شما مى خواهيم اگر صلاح بدانيد، براى ما اجازه ديدار بگيريد.

امير مؤمنان عليه السلام درخواست آنها را خدمت همسرش بازگو نمود؛ اما فاطمه عليها السلام پاسخ داد: نه به آنان اجازه مى دهم و نه حاضرم با آنان سخنى بگويم تا پدرم را ديدار نمايم و شكايت آن دو را به عرض او برسانم.

امير مؤمنان عليه السلام فرمودند: من براى آنان ضمانت داده ام.

فاطمه عليها السلام فرمود: اكنون كه ضمانت داده اى، مانعى ندارد؛ چرا كه خانه خانه توست و بانوان بايد از همسران خويش پيروى كنند و من نيز در هيچ جا با تو مخالفت نخواهم كرد.

آن حضرت از خانه خارج شد و به آنان اجازه ورود داد. هنگامى كه وارد شدند، سلام كردند؛ اما آن بانو پاسخ نداد و از آن دو روى بر گردانيد. آنان چندين بار كوشيدند كه خشنودى وى را جلب نمايند، ولى موفق نشدند، و همان گونه كه در بستر بيمارى بود، فرمود: على جان! اين پارچه را بر رويم بيفكن. و به بانوانى كه در اطراف بسترش بودند دستور داد چهره اش را از آن دو برگردانند.(463)

در

اين هنگام ابوبكر گفت: اى دختر پيامبر! آمده ايم تا خشنودى تو را حاصل نماييم و از خشم تو بر حذر باشيم. تقاضا داريم از عملكرد ما بگذرى. زهراى اطهر عليها السلام فرمودند: با شما دو نفر به طور مستقيم سخن نخواهم گفت تا پدرم پيامبر را ديدار كنم و شكايت شما را نزد او برم و به او بگويم كه پس از رحلتش چه بيدادى در حق من روا داشتيد.

عرض كردند: ما آمده ايم كه از تو پوزش بطلبيم و رضايت حاصل نماييم، لذا ما را ببخش و از ما درگذر و مؤاخذه نفرما.

آن گاه فاطمه زهرا عليها السلام به على عليه السلام توجه نموده ، فرمود: على جان! به طور مستقيم با آنان گفت و گو نخواهم كرد تا آن كه از گفتار پيامبر صلى الله عليه وآله از آنان جويا شوم. آن دو گفتند: بگو، خدا را شاهد مى گيريم به راستى و درستى پاسخ دهيم.

حضرت فاطمه عليها السلام فرمود: شما را به خدا به خاطر مى آوريد كه پيامبر صلى الله عليه وآله شبانگاهى شما را خواستند و چنين فرمودند:

«فاطمه پاره وجود من است، و من از او هستم. هر كس او را بيازارد، بى تريد مرا آزرده است، و هر كس مرا بيازارد خداى را آزرده است. هر كس پس از رحلت من او را بيازارد بسان كسى است كه در حيات من او را آزرده است، و هر كس او را در زمان حياتم بيازارد، بسان كسى است كه او را پس از رحلت من آزرده است.»

پاسخ دادند: آرى، به خدا چنين گفتارى را شنيديم. حضرت فاطمه عليها السلام فرمود: الحمد للَّه. سپس در ادامه فرمود:

«بار

خدايا! تو را گواه مى گيرم، و اى حاضران! شما نيز گواه باشيد كه اين دو تن هم در زمان حياتم و هم در آستانه مرگم مرا آزردند. به خدا سوگند، با شما دو نفر سخنى نخواهم گفت تا پروردگارم را ملاقات كنم و شكايت خويش را از ستم و بيدادى كه به من روا داشتيد به او برم.»

ابوبكر صدايش به وا ويلاه بلند شد و گفت: كاش مادر مرا به دنيا نياورده بود. اما عمر بر او آشفت و گفت: شگفت از مردمى كه تو را زمامدار خويش قرار داده اند. تو پيرى خرفت هستى و عقل خود را از دست داده اى كه از خشم زنى بى تابى مى كنى و از خشنودى او شادمان مى گردى. چه مانعى دارد كه شخصى زنى را خشمناك كند. (464) آن گاه برخاستند و رفتند. (465)

به نظر مى رسد كه نه نيازى به پوزش خواهى داشت و نه گريستن، و نه لازم بود مرگ خويش را بخواهد. بهتر نبود كه حقوق پايمال شده دختر پيامبر خدا صلى الله عليه وآله و همسرش را به آن بزرگواران باز مى گرداند؟ روند اوضاع گوياى اين است كه خليفه در انديشه اداى حقوق و كسب خشنودى آن حضرت نبود، بلكه بر آن بود كه با وجود پافشارى بر موضع خود، مردم را ساكت كند و از اعتراضات و انتقادات بكاهد و خود را از اتهامات رهايى بخشد؛ لذا بانوى بانوان، سالار زنان گيتى، پاسخ مثبت نداد و از آنها روى گرداند؛ حتى از پاسخ سلام آنان خوددارى نمود.

شگفت آن كه در كتاب هاى معتبر اهل سنت نيز آمده است كه حضرت فاطمه عليها السلام از ابوبكر ناراحت شد و تا زنده

بود از او دورى كرد و با او سخن نگفت. (466) و وصيت نمود شبانه دفن شود تا ابوبكر و عمر متوجه نشوند.(467)

ممكن است اين سؤال به ذهن آيد كه انگيزه نرمش ابوبكر در برخى جاها چه بود؟ خوشبختانه يكى از دانشمندان معروف و متعصب اهل سنت، ابوعثمان جاحظ بصرى، همين سؤال را مطرح نموده و پاسخ آن را داده است. او مى گويد:

اگر بپرسند كه چگونه مى توان گفت كه ابوبكر به حضرت فاطمه آزار رسانيد، در صورتى كه هر چه فاطمه در برابر ابوبكر بيشتر خشمگين مى شد و تندى مى كرد، او با كمال نرمش پاسخ مى داد؟ مثلاً حضرت فاطمه به او مى فرمود: «سوگند به خدا از اين پس هرگز با تو سخن نمى گويم.»

ابوبكر مى گفت: من هرگز از تو دورى نمى كنم.

حضرت فاطمه به او مى فرمود: «تو را نفرين مى كنم».

ابوبكر در پاسخ مى گفت: تو را دعاى خير مى كنم...

جاحظ در پاسخ مى گويد: نرمش و ملاطفت، دليل بر ظالم و ستمگر نبودن و پاكى از تعدى و تجاوز و بيدادگرى نيست؛ زيرا بسيار اتفاق مى افتد كه ظالم و فريبكار از راه مكر و فريب (و مظلوم نمايى) وارد مى شود. به ويژه اگر زيرك و عاقل باشد، با كلمات زيبا و واژه هاى نرم، سخن خود را مطرح مى كند و خود را عادل و با انصاف جلوه داده، خويش را از امور پيش آمده، اندوهگين نشان مى دهد.(468)

آرى، در عالم سياست اين گونه گفتار و كردارها فراوان است. گاهى مصلحت مى دانند با نرمش وارد ميدان شوند و گاه با خشونت؛ لذا خليفه در برخى مواقع با نرمش و ملاطفت برخورد مى كرد، و گاهى با دشنام و سخن تند و خشن، و نمونه

آن پيش تر در پايان خطبه جاودانه حضرت فاطمه عليها السلام آورده شد، كه از تكرار آن شرم داريم.

پيام عباس عموى پيامبر صلى الله عليه وآله

پنجمين امام نور، از پدر بزرگوارش، از عمّار ياسر، نقل فرموده است كه وقتى حضرت فاطمه عليها السلام بيمار شد و در آستانه شهادت قرار گرفت، عباس فرزند عبدالمطلب عموى پيامبر صلى الله عليه وآله، براى عيادت به درِ خانه وى آمد. به او گفتند: بيمارى اش شدت گرفته و حالش بحرانى است، به گونه اى كه ملاقات او ممكن نيست.

عباس به خانه خويش باز گشت و براى حضرت على عليه السلام پيام فرستاد كه فرزند برادرم! عمويت سلام مى رساند و مى گويد: به خدا سوگند، غم و اندوه محبوب و نور چشم رسول خدا صلى الله عليه وآله و نور چشم من بر جانم نشسته، مرا رنج داده، توانم را ربوده است. مى پندارم كه او نخستين فرد از ما باشد كه به پيامبر خدا صلى الله عليه وآله خواهد پيوست. او را برگزيند و سخت گرامى دارد و به بارگاه پروردگارش نزديك سازد.

فدايت گردم! به راستى اگر او جهان را بدرود خواهد گفت، پس اجازه بده كه مهاجر و انصار را گرد آورم تا هم به پاداش تشييع پيكر پاك او نايل آيند و هم باعث شكوه و عظمت دين خدا گردد.

حضرت على عليه السلام به پيام رسان فرمودند: به عمويم سلام برسان و بگو ما مهر و محبت و پيام تو را از ياد نبريم. و از ديدگاه و مشورت تو آگاه شديم و بر آن ارج مى نهيم، ولى فاطمه دختر رسول خدا صلى الله عليه وآله همواره مظلومه و مورد ستم و بيداد قرار گرفت، و از

حقّش باز داشته شد، و از ميراث پدرى محروم گشت، و سفارش هاى رسول خدا صلى الله عليه وآله و نيز حق پيامبر و حق خدا درباره اش مراعات نشد. داورى خداوند و انتقامش از بيدادگران ما را بس است.

عمو جان! از شما مى خواهم كه از اين خواسته چشم بپوشى؛ زيرا آن بانو وصيت كرده است كه اين موضوع را پوشيده بدارم.

آن گاه كه پيام آن حضرت به عباس رسيد، گفت: خدا برادر زاده ام را مورد غفران و رحمت خود قرار دهد. چه آن كه رأى او محكم و استوار است. و براى عبدالمطلب، جز پيامبر خدا صلى الله عليه وآله فرزندى از على عليه السلام مبارك تر زاده نشد. او در ميدان كرامت و بزرگوارى و فضيلت ها پيشتاز و از همه داناتر بود، و در برابر ناگوارى ها و فشارها شجاع تر، و در پيكار و جهاد با دشمنان خدا و يارى رسانى به دين، پر توان تر بود. او نخستين كسى است كه به خدا و رسول ايمان آورد.(469)

وصيّت ها

حضرت فاطمه عليها السلام بر اثر فشارها و رنج بيمارى و آگاهى اى كه از ناحيه پدر بزرگوارش داشت، خود را در آستانه شهادت مى ديد، لذا بر آن شد كه وصيت ها، رازها و مسائل سرنوشت ساز خود را با همسرش در ميان گذارد و با خيال راحت به عالم ملكوت پرواز نمايد. البته بسيارى از اين ها پوشيده ماند و از اسرارى بود كه به حجت خداوند، امير مؤمنان عليه السلام سپرده شد؛ اما آنچه كه ضرورت نداشت پوشيده بماند، به طور پراكنده در روايات و تواريخ نقل شده است.

هنگامى كه مظلومه عالم خود را در آستانه مرگ ديد، امّ ايمن و اسما بنت عميس

را خواست و فرستاد تا همسرش حضرت على عليه السلام هم آمد. آن گاه فرمود:

عموزاده ام! مرگم فرا رسيده و به زودى به پدر خويش خواهم پيوست. از اين رو، مطالبى كه در دل دارم به تو وصيت مى نمايم. حضرت على عليه السلام فرمودند: اى دختر پيامبر! آنچه دوست دارى بگو. آن گاه بر بالين همسر خود نشست و همه را از اتاق بيرون فرستاد.

حضرت فاطمه عليها السلام فرمودند: عمو زاده ام! هيچ گاه در زندگى مرا دروغ گو و خيانت كار نديدى، و از وقتى كه همسرت بودم، نافرمانى تو را نكرده ام.

امير مؤمنان عليه السلام فرمودند: پناه بر خدا، به خدا تو داناتر، نيكوكارتر، پرهيزگارتر، بزرگوارتر و خداترس تر از آنى كه بخواهم تو را در مورد نافرمانى خود سرزنش كنم. (عزيزم!) دورى و جدايى تو بر من بسى گران است؛ اما چه مى توان كرد. به خدا سوگند، داغ (جانكاه) پيامبر خدا را براى من تازه كردى. فراق و فقدان تو بر من بسى بزرگ است. «إنّا للَّه و إنّا إليه راجعون» آه! چه مصيبت دردناك، جانسوز و اندوه آورى است كه به خدا جبران پذير نخواهد بود.

آن دو بزرگوار ساعتى گريستند. آن گاه امير سرافراز، سر مقدس همسرش را به سينه خويش چسبانيده، فرمودند: هر وصيتى دارى بگو، كه آنچه را فرمان دهى به انجام رسانم و خواسته تو را بر خواسته خويش ترجيح دهم.

بانوى بانوان فرمودند: عمو زاده ام! خدا به شما برترين پاداش ها را ارزانى دارد. نخستين وصيت من آن است كه پس از من دختر خواهرم، امامه را براى همسرى خويش برگزينى؛ چرا كه او بر فرزندانم بسان مادرشان (مهربان) است و شما به ناگزير نياز به همسر دارى...

آن گاه فرمود:

«أُوصِيكَ أَنْ لا

يَشْهَدَ أَحَدٌ جِنازَتِى مِنْ هؤلاءِ الَّذِينَ ظَلَمُونِى وَ أَخَذُوا حَقِّى. فَإِنَّهُمْ عَدُوِّى وَ عَدُوُّ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وآله وَ لا تَتْرُكَ أَنْ يُصَلِّىَ عَلَىَّ أَحَدٌ مِنْهُم وَ لا مِنْ أَتْباعِهِم، وَ ادْفِنِى فِى اللَّيْلِ إذا هَدَأَتِ الْعُيُونُ وَ نامَتِ الْأَبْصارُ.»

«وصيت ديگرم به شما اين است كه مبادا كسى از ستم پيشگان كه بر من ستم روا داشتند و حق مرا گرفتند، در تشييع پيكرم حاضر شوند؛ چرا كه اينان دشمن من و دشمن پيامبر خدا صلى الله عليه وآله هستند. مبادا اجازه دهى يكى از آنان يا پيروانشان بر من نماز گزارند. سفارش من اين است كه مرا شبانگاه وقتى كه چشم ها به خواب رفته اند به خاك بسپارى.»(470)

آن گاه روحش پرواز كرد...(471)

براى پاسخ گويى اميرمؤمنان عليه السلام و تأكيد بيشتر بر عدم حضور بيدادگران در تشييع و مراسم خاك سپارى - طبق روايتى - حضرت فاطمه عليها السلام پاره اى از وصاياى خود را در نامه اى نوشته، در كنارش نهاد. آن گاه كه از دنيا رفت، حضرت على عليه السلام آن را برداشت. در آن نوشته شده بود:

«بسم اللَّه الرحمن الرحيم. اين وصيت فاطمه دختر پيامبر خداست. گواهى مى دهد كه معبودى جز خداى يگانه وجود ندارد و حضرت محمد (ص) بنده و رسول او مى باشد. بى ترديد بهشت و دوزخ حق است و بدون شك قيامت خواهد آمد و خداوند همگان را مبعوث خواهد نمود.

على جان! منم فاطمه دخت حضرت محمد كه خداوند متعال مرا به ازدواج تو درآورد تا در دنيا و آخرت براى تو باشم. شما در انجام دادن كارهايم از ديگران سزاوارترى.

«حَنِّطْنِى وَ غَسِّلْنِى وَ كَفِّنِى بِاللَّيْلِ وَ صَلِ ّ عَلَىَّ وَ ادْفِنِى بِاللَّيْلِ وَ لا

تُعْلِمْ أَحَداً وَ أَسْتَوْدِعُكَ اللَّهَ وَ أَقْرَأُ عَلى وُلْدِىَ السَّلامَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ.»

مراسم حنوط، غسل، كفن، نماز و خاك سپارى ام را در شب انجام ده، و هيچ كس را با خبر مكن. (472) تو را به خدا مى سپارم و تا روز قيامت به فرزندانم سلام مى رسانم.»(473)

به همسرش امير مؤمنان عليه السلام نيز وصيت نمود: پس از آن كه از دنيا رفتم، هيچ كس را آگاه مساز، مگر امّ سلمه (همسر پيامبر)، امّ ايمن و فضّه را. و از مردان، دو فرزندم (امام حسن و امام حسين عليهما السلام) عباس (عموى پيامبر)، سلمان، عمّار، مقداد، ابوذر، و حذيفه را. پس از مردنم تو را حلال كردم كه مرا بنگرى (چه آن كه تا زنده بود، زخم بدنش را پوشيده مى داشت) و با كمك بانوان (ياد شده) مرا غسل بده و مرا شبانه دفن كن و هيچ كس را از قبرم آگاه مكن.(474)

مخفى بودن قبر آن حضرت تا زمان ظهور فرزند دلبندش امام عصر - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف - سند مظلوميت او خواهد بود.

امام باقر عليه السلام مى فرمايند:

«پنجاه شب كه از رحلت رسول خدا صلى الله عليه وآله گذشت، (شدت) بيمارى حضرت فاطمه آغاز گرديد، و دريافت كه از دنيا خواهد رفت. از اين رو، حضرت على عليه السلام را خواست و وصيت هاى خود را با او در ميان گذاشت و از آن حضرت پيمان گرفت كه به آنها عمل نمايد. امير مؤمنان عليه السلام كه سخت ناراحت و غمگين بود، پذيرفت كه آن ها را انجام دهد.

آن گاه فرمود: يا ابا الحسن! پدرم در آستانه رحلت به من خبر داد كه نخستين فرد از خاندانش هستم كه به او مى پيوندم، و چاره اى

جز اين نيست. از اين رو، در برابر امر الهى شكيبايى پيشه ساز و بر مقدرات او خشنود باش. مرا شبانه غسل بده، كفن كن و به خاكم بسپار. و آن حضرت همه را انجام داد.»(475)

در روايت ديگر - كه خواهد آمد - در باره فرزندان دلبندش؛ خصوصاً سالار شهيدان ابى عبد اللَّه الحسين عليه السلام، سفارش نمود.(476)

زبان حال حضرت زهرا عليها السلام

زغم بر لب رسيده جانم امشب

خوشا وصل رخ جانانم امشب

بيا بنشين كنارم اى پسر عم!

دمى از قيد غم برهانم امشب

نچيدم چون گلى از زندگانى

گل روى پدر خواهانم امشب

چه محنت ها در اين دوران كشيدم

دگر لبريز شد پيمانم امشب

اگر ديدى تو از زهرا خطايى

ببخشاى از ره احسانم امشب

* * *

بسان شمع سحرگاهى، از وجود من يك نفس مانده

تماشا كن از كبوتر تو، مشت بال و پرى در قفس مانده

چنان شمعى رو به طوفانم حلالم كن اى على جانم، حلالم كن اى على جانم.

دگر خورده تيشه بر ريشه، زدست باد خزان كنده بنيانم

اگر چندين زحمتت دادم، يك شب ديگر بر تو مهمانم

چنان شمعى رو به طوفانم حلالم كن اى على جانم، حلالم كن اى على جانم.

به عشق تو پشت در رفتم، كوچه ها ديدم، ناله ها كردم

تو را بيش از هر كس ديگر، در نماز شب، من دعا كردم

چنان شمعى رو به طوفانم حلالم كن اى على جانم، حلالم كن اى على جانم.

در اين خانه نيمه عمرم را، با تو بشكفتم، با تو پژمردم

ز حالم تا با خبر نشوى، ناله هايم را، در گلو بردم

چنان شمعى رو به طوفانم حلالم كن اى على

جانم، حلالم كن اى على جانم.

* * *

زبان حال امير مؤمنان عليه السلام در پاسخ به حضرت زهرا عليها السلام

كبوترِ من مپر ز لانه

مبر صفا را ز آشيانه

كتاب و عترت ورق ورق شد

غروب گونه رخ شفق شد

چگونه دست تو بى رمق شد

كه موى زينب نكرده شانه

كسى چه داند چه كرده دشمن

چه گشته با تو چه كرده بامن

تو را كشانده ميان كوچه

مرا نشانده به كنج خانه

تمام دردم، تويى طبيبم

مزن شراره، مبر شكيبم

جوانى امّا، چرا خميدى؟

به خانه من، خوشى نديدى

نشان پاداش گرفتى امّا

نشان ندادى به من نشانه

* * *

شب غم من سحر ندارد

كسى ز حالم خبر ندارد

صفاى خانه! به خانه برگرد

كبوتر من! به لانه برگرد

كه جوجگانت در انتظارند

جواب طفلان پدر ندارد

كسى كه آتش به باغ من زد

نمك هميشه به داغ من زد

دلم نخواهد گلى ببويم

به باغ و گلشن گذر ندارد

امام صادق عليه السلام از پدرانش نقل نموده كه حضرت فاطمه عليها السلام هنگام احتضار به همسرش على عليه السلام وصيت نمود:

«آن گاه كه از دنيا رفتم، خودت مرا غسل بده، كفن كن، بر جنازه ام نماز بخوان و خودت در قبرم بگذار، لحد مرا بچين و خاك بر قبرم بريز. سپس بالاى سر، مقابل رويم بنشين، و بسيار قرآن بخوان و دعا كن. چه آن كه آن هنگام، ساعتى است كه ميّت به انس با زنده ها نياز دارد. تو را به خدا مى سپارم و در باره فرزندانم به نيكى سفارش مى كنم.

آن گاه دخترش ام كلثوم را به سينه اش چسبانيد و فرمود: وقتى كه به حدّ بلوغ رسيد، اثاث خانه از آنِ او باشد، و خداوند پشتيبان او باد.»(477)

به همسر

گرامى خود نيز سفارش نمود كه برايش تابوتى تهيه نمايد، به همان شكلى كه فرشتگان آن را ترسيم نموده بودند.(478)

نخستين كسى كه در اسلام برايش تابوت قرار داده شد، حضرت فاطمه عليها السلام بود. چه آن كه يكى از ناراحتى هايش اين بود كه جنازه اش را روى تابوتى سرباز گذارند كه حجم بدنش معلوم گردد. از اين رو، اسما عرض كرد: در سرزمين حبشه براى جنازه تابوتى مى سازند كه آن را مى پوشاند. آن گاه با چوب درخت آن را ساخت. آن حضرت با خوشحالى فرمود: برايم تابوتى مثل اين تهيه كن تا مرا بپوشاند، كه خداوند تو را از آتش دوزخ بپوشاند.(479)

بنا بر روايتى، از خوشحالى لبخندى زد كه پس از رحلت پدر بزرگوارش، اين تنها لبخندى بود كه بر لب هاى مباركش نشست.(480)

امام صادق عليه السلام از پدر بزرگوارش روايت مى كند كه حضرت فاطمه عليها السلام وصيت نمود كه از مال خودش به هر كدام از همسران پيامبر صلى الله عليه وآله و زنان بنى هاشم دوازده اوقيه و به امامه خواهر زاده اش نيز مقدارى بدهند.

و از زيد بن على نيز روايت شده است كه حضرت فاطمه عليها السلام از مال خود به بنى هاشم و فرزندان عبدالمطلب بخشيد. حضرت على عليه السلام اين كار را انجام داد و به ديگران نيز بخشيد.(481)

واپسين لحظات

شيعه و سنى از سلمى همسر ابورافع روايت كرده اند كه گفت: در آن روزى كه حضرت فاطمه عليها السلام از دنيا رحلت مى كرد، به من فرمود: مقدارى آب برايم آماده ساز. آب را آماده كردم. آن حضرت غسلى نيكو انجام داد و لباس هاى نوِ خود را پوشيد. آن گاه فرمود: بسترم را در وسط اتاق بگستران. رو به قبله روى

آن خوابيد و دست خود را زير گونه اش گذاشته، فرمود: اينك از دنيا مى روم...(482)

پس از آن كه حضرت فاطمه عليها السلام وضو گرفت، به اسما فرمود: آن عطرى را كه استعمال مى كنم و لباس هايى را كه با آن نماز مى خوانم، حاضر كن. آن گاه سر مبارك خود را بر زمين گذاشت و به اسما فرمود: بالاى سرم بنشين. هنگامى كه وقت نماز فرا رسيد، مرا صدا كن. اگر بلند نشدم، شخصى را به دنبال حضرت على بفرست...

روايت شده است كه هنگام شهادت به اسما فرمود: جبرئيل براى پيامبر كافورى از بهشت آورد. يك قسمت را براى خود، و قسمتى را براى حضرت على، و ثلث آن را براى من قرار داد. آن را، كه در فلان جاست، حاضر كن. آن گاه جامه و لباسش را بر سر كشيد و فرمود: لحظه اى صبر كن. آن گاه مرا صدا بزن. اگر پاسخ تو را ندادم، بدان كه از دنيا رفته ام و بر پدرم وارد شده ام.

اسما بعد از لحظاتى آن بانوى مظلومه را صدا زد، ولى پاسخى نشنيد. دوباره صدا زد: اى دختر محمّد مصطفى!... اما پاسخى نشنيد. پارچه را از صورت مباركش برداشت. ديد از دنيا رفته است. (483) اسما خود را روى آن حضرت انداخت و او را مى بوسيد و مى گفت: فاطمه جان! آن گاه كه نزد پدرت رفتى سلام مرا خدمت آن حضرت برسان.

در همين حال، امام حسن و امام حسين عليهما السلام وارد شده، فرمودند: اسما! مادر ما در اين ساعت نمى خوابيد! پاسخ داد: مادرتان نخوابيده، بلكه از دنيا رفته است. امام حسن عليه السلام مادر را مى بوسيد و مى فرمود: مادر جان! پيش از آن كه روح از بدنم بيرون رود با

من سخن بگوى. و امام حسين عليه السلام پاى مادر را مى بوسيد و مى فرمود: مادر جان! فرزند تو حسينم، با من سخن بگو، پيش از آن كه قلبم شكافته شود و مرگم فرا رسد.

اسما به آن دو بزرگوار عرض كرد: نزد پدرتان برويد و او را از مرگ مادر با خبر سازيد. آن دو روانه مسجد شدند. نزديك مسجد صداى آنها به گريه بلند شد.

اصحاب عرض كردند: چرا گريانيد؟ خدا چشمان شما را نگرياند. لابد نظرتان به جايگاه جدتان پيامبر خدا صلى الله عليه وآله افتاده و از شدت علاقه به آن حضرت گريه مى كنيد؟ فرمودند: آيا چنين نيست كه مادر ما از دنيا رفته است؟ امير مؤمنان عليه السلام با شنيدن اين خبر جانسوز به رو بر زمين افتادند...(484)

ورقه چنين روايت مى كند:

... امير مؤمنان عليه السلام نماز ظهر را به جاى آورد و به سوى منزل روانه بود. كنيزان را گريان و اندوه زده ديد. پرسيد: مگر چه خبر است كه شما را دگرگون و ناراحت مى نگرم؟ عرض كردند: سالار مؤمنين! همسرت زهرا را درياب. چنين پنداريم كه ديگر او را زنده نخواهى ديد.

امير مؤمنان عليه السلام بى درنگ به خانه آمد. همسرش را ديد كه در ميان بستر افتاده و در حال جان دادن است. آن حضرت ردا و عبا را از دوش، و عمامه را از سر مبارك افكند و سر مبارك آن مظلومه را به دامن گرفت و ندا در داد: زهرا جان! ولى پاسخى نشنيد. دومين بار فرمود: يا بنت محمد المصطفى! پاسخى نشنيد. سومين بار فرمود: اى دختر آن كسى كه زكات را در دامان گرفته نزد فقرا مى برد! پاسخى نشنيد. دگر بار

فرمود: اى دختر آن كسى كه ملائكه با او نماز به جاى آوردند! ولى پاسخى نشنيد. ناله اش بلند شد:

«يا فاطِمَةُ! كَلِّمِينِى! فَأَنَا ابْنُ عَمِّكِ عَلِىُّ بْنُ اَبِى طالبٍ».

«فاطمه جان! با من سخن بگو! من پسر عمويت على هستم.»

آن مظلومه چشمان خود را به روى او باز نمود. هر دو گريستند. به آن بانوى سرافراز فرمود: تو را چه شده؟ من پسر عمويت على هستم! پاسخ داد: اينك در آستانه مرگ مى باشم، كه از آن چاره اى نيست. (سفارشم اين است كه) ناچارى پس از من ازدواج نمايى، چون همسر اختيار نمودى، روز و شبى را با او باش و روز و شبى را هم براى فرزندانم قرار ده. همسرم! بر روى دو فرزندم فرياد مزن؛ زيرا يتيم، غريب و دل شكسته اند. ديروز جدّشان از دنيا رفت و امروز مادر را از دست مى دهند. واى بر گروهى كه آن دو را مى كشند و با آنان دشمنى مى ورزند. آن گاه اشعارى را انشا فرمود؛ از جمله:

اِبْكِنِى وَ ابْكِ لِلْيَتامى وَ لا تَنْسَ

قَتِيلَ الْعَدْىِ بِطَفِ ّ الْعِراق

* اينك بر من و كودكان بى مادر گريه كن، و آن شهيد به خون خفته در كربلا - به دست اشرار - را فراموش مكن.

آن حضرت فرمود: همسرم! اين خبر را از كجا دريافتى، با آن كه وحى از خاندان ما قطع شده است؟ پاسخ داد: همين ساعت در عالم خواب، محبوبم پيامبر خدا صلى الله عليه وآله را در قصرى پر شكوه از درّ سفيد زيارت كردم. چون مرا ديد، فرمودند:

«هَلُمِّى إِلَىَّ يا بُنَيَّةُ! فَإِنِّى إِلَيْكِ مُشْتاقٌ.»

«فرزند محبوبم! به سوى من بيا كه مشتاق ديدار توام.»

عرض كردم:

«وَ اللَّهِ إِنِّى لَأَشَدُّ شَوْقاً مِنْكَ إِلى لِقائِكَ.»

«سوگند به خدا

من به ديدار شما اشتياق بيشترى دارم.»

پدرم در ادامه فرمودند: همين امشب نزد من خواهى بود.

گفتار پدرم راست است و به وعده خود وفا خواهد كرد. على جان! آن گاه كه سوره يس را قرائت نمودى، مرگم فرا مى رسد...(485)

امام صادق عليه السلام از پدران بزرگوارش روايت مى كند كه حضرت فاطمه عليها السلام بين مغرب و عشا از دنيا رفت.

عبد اللَّه بن حسن از جدّش عليه السلام روايت مى كند كه فاطمه دختر پيامبر خدا صلى الله عليه وآله هنگام احتضار، نگاه تند و عميقى به اطراف خويش افكند و فرمود:

سلام بر جبرئيل، سلام بر پيامبر خدا. بار خدايا! مرا همراه پيامبرت - بار الها - در رضوان و جوار و خانه مهر و منزلگاه سلامت خويش جاى ده.

سپس به حاضران فرمود: آنچه را مى نگرم، شما نيز مى بينيد؟ پرسيدند: مگر چه مى بينيد؟ فرمود: اينها، انبوه موكب فرشتگان آسمان ها و اين نيز جبرئيل، و آن هم پدرم پيامبر خدا صلى الله عليه وآله است كه مى فرمايد: دخترم! نزد ما بيا كه آنچه در پيش رو دارى براى تو نيكوتر است.

و از زيد بن على روايت شده است كه حضرت فاطمه عليها السلام هنگام احتضار، به جبرئيل، پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و عزرائيل سلام كرد. حاضران حس ملائكه و صداى ظريف آنها را شنيدند و بهترين بوى خوش را نيز استشمام نمودند. (486)

در آن شبى كه بانوى بانوان از دنيا رفت، فرمود: «عليكم السلام» عمو زاده ام! اين جبرئيل است كه براى عرض سلام آمده است و مى فرمايد:

«اى محبوبه حبيب خدا و ميوه دل رسول! اينك خداوند به تو سلام مى رساند. امروز در جايگاه رفيع و بهشت به او

خواهى پيوست.» آن گاه برگشت.

بار دوم آن بانو فرمود: «عليكم السلام» عمو زاده ام! اين ميكائيل است كه همان گفتار برادرش جبرئيل را بازگو مى كند.

سومين بار فرمود: «عليكم السلام» و چشمانش را به سختى باز نموده، فرمود: عمو زاده ام! سوگند به خدا اين عزرائيل است كه بال هاى خود را در مشرق و مغرب پهن نموده و اين همان است كه پدرم او را چنين وصف فرمودند.

آن گاه فرمود: اى دريافت كننده جان ها! هرچه زودتر روح مرا برگير، امّا آزرده ام مساز. سپس فرمود:

«إِلَيْكَ رِبِّى لا إِلَى النَّارِ».

«پروردگارم! به سوى تو روانم، نه به سوى آتش».

آن گاه پلك ها را روى هم نهاد، دست ها و پاهاى مبارك خويش را دراز نمود و از دنيا رفت.(487)

بى درنگ خبر شهادت بانوى بانوان در شهر مدينه پخش شد. سراسر شهر را گريه هاى جانسوز مردان و زنان فرا گرفت كه شهر را به لرزه درآورد، و مردم مانند روز رحلت غمبار پيامبر خدا صلى الله عليه وآله حيرت زده شده، و يكپارچه به شيون و ناله برخاستند.(488)

اهالى شهر يك صدا ناله و فرياد مى كردند. زنان بنى هاشم در خانه آن مظلومه اجتماع نموده، آن چنان ناله و شيون سر دادند كه شهر به لرزه درآمد. شيون كنان مى گفتند: «يا سيّدتاه! يا بنت رسول اللَّه! اى سالار زنان! اى دختر پيامبر خدا!»

و از پى آن انبوه مردم بسان يال اسبان، شتابان راه خانه على عليه السلام را در پيش گرفتند. همه بر گرد امير سرافراز، على عليه السلام و دو فرزندش امام حسن و امام حسين عليهما السلام گرد آمدند و در سوگ آن بانو هم ناله شدند و با گريه آن بزرگواران مى گريستند.

امّ كلثوم در حالى كه جامه اى بلند بر

تن داشت و روى آن چادرى انداخته بود، مى گريست و مى فرمود:

«يا أَبَتاهُ! يا رَسُولَ اللَّه! اَلآنَ حَقّاً فَقَدْناكَ فَقْداً لا لِقاءَ بَعْدَهُ أَبَداً»

«پدر جان! اى پيامبر خدا! گويى اكنون تو را از دست داده ايم كه تا روز رستاخيز هيچ گاه ديدارى نخواهد بود.»(489)

ابوبكر و عمر به خانه حضرت على عليه السلام آمدند و آن حضرت را تسليت گفتند؛ ولى آن بزرگوار پاسخ نداد. و يادآورى كردند كه براى حضور در نماز بر پيكر حضرت فاطمه عليها السلام به ما اطلاع بده. حضرت دگر بار پاسخ نداد. عمر به ابوبكر گفت: على از شدت غم و دورى فاطمه توان پاسخ گويى ندارد.(490)

هستى ام بودى، مى روى تنها

رحم كن بر من، آخر اى زهرا

فاطمه جانم فاطمه جانم

از كفم رفتى، اى اميد دل

زندگى بى تو، شد به من مشكل

فاطمه جانم فاطمه جانم

گشتى آسوده، آخر از غم ها

تو شدى راحت، من شدم تنها

فاطمه جانم فاطمه جانم

من نشانه از، ميخ در جويم

مى روم با چاه، درد دل گويم

فاطمه جانم فاطمه جانم

بغض خود پنهان، در گلو دارم

چشم زينب را، پيش رو دارم

فاطمه جانم فاطمه جانم

هستى ام بودى، رفتى از دستم

تو چرا رفتى، من چرا هستم

فاطمه جانم فاطمه جانم

رفتى اى زهرا، پيش پيغمبر

على تنها، گشته تنها تر

فاطمه جانم فاطمه جانم

تو كفن پوشى، من سيه پوشم

ناله هاى تو، مانده در گوشم

فاطمه جانم فاطمه جانم

از رخ بابت، من خجل باشم

تو شدى كشته، زنده من باشم

فاطمه جانم فاطمه جانم

گريه بر طفل بى گنه كردم

تو كتك خوردى، من نگه كردم

فاطمه جانم فاطمه جانم

طمعه آتش، بيت داور شد

قتل فرزند و قتل مادر شد

فاطمه

جانم فاطمه جانم

جابر گويد: رسول خدا صلى الله عليه وآله سه روز پيش از آن كه از دنيا برود، به حضرت على عليه السلام فرمود: «السلام عليك ابا الريحانتين» در باره دو ريحانه و گل دنيوى خود سفارش مى نمايم. طولى نمى كشد كه دو ركن خويش را از دست خواهى داد. [تو را به خدا مى سپارم].

هنگامى كه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله رحلت نمود، حضرت على عليه السلام فرمودند: اين يكى از دو ركن من بود كه آن حضرت به من خبر داد و آن گاه كه حضرت فاطمه عليها السلام از دنيا رفت، فرمودند: اين دومين ركنى بود كه آن حضرت مرا از آن باخبر ساخت.(491)

شبى غم بار

رفته رفته افراد زيادى اطراف خانه اجتماع كرده، ناله و شيون مى كردند و در انتظار بيرون آمدن پيكر پاك بانوى بانوان بودند تا بر آن نماز بخوانند و او را تشييع نمايند.

ابوذر از خانه بيرون آمد و ندا داد: اى مردم! به خانه هاى خويش باز گرديد كه مراسم تشييع و خاك سپارى به تأخير افتاد. مردم با شنيدن اين گفتار پراكنده شدند.

چون پاسى از شب گذشت و ديدگان به خواب رفت، امير مؤمنان با امام حسن و امام حسين عليهم السلام و گروهى از خواص و بنى هاشم بر پيكر آن مظلومه تاريخ نماز خوانده، او را دفن نمودند. (492)

عمر به ابوبكر گفت: غرض ايشان آن است كه فاطمه را پنهان دفن كنند و ما بر جنازه او حاضر نشويم.(493)

ابن ابى الحديد مى نويسد: فاطمه وصيت كرد او را شبانه دفن كنند كه خليفه اول و دوم بر او نماز نخوانند، و به اين وصيت تصريح نمود و بر آن عهد و پيمان گرفت.(494)

شبانگاه كه

مردمان در خواب بودند و در كوچه هاى مدينه سر و صدايى به گوش نمى رسيد، سالار مظلومان پيكر مظلومه تاريخ را - طبق وصيّتش - غسل داد. (495) در اين لحظات جانسوز، اسما بانوى باوفا، حضور داشت و آن حضرت را در غسل دادن يارى مى داد.

حضرت على عليه السلام هنگام غسل دادن چنين نيايش فرمود:

«بار خدايا! اين بنده تو و دختر پيامبر برگزيده ات و دخت برترين آفريدگانت است. خداوندا! دليل روشن او را بر زبانش جارى و برهانش را عظيم و استوار و درجات او را برتر و بالاتر ساز و او را با پدرش حضرت محمد صلى الله عليه وآله همنشين قرار ده.»(496)

راستى، اين لحظه اى غمبار و وصف ناپذير در زندگانى خاندان رسالت بود كه قلم از ترسيمش ناتوان است.

در روايت ورقه آمده است: امير مؤمنان عليه السلام مى فرمايند:

«خود مشغول غسل دادن شدم، (طبق وصيت آن بانو) او را در درون پيراهن، بى آن كه پيراهنش را از تن بيرون آورم، غسل دادم. (497) به خدا سوگند، پاك و پاكيزه بود. سپس از باقى مانده حنوط رسول خدا صلى الله عليه وآله او را حنوط كردم و كفن بر او پوشانيدم.» (498)

(درياى موّاج بى كران عواطف، آن والاترين و پر مهرترين پدر روزگاران، موجى ديگر برداشت، از اين رو مى فرمايند:)

«هنگامى كه خواستم بندهاى كفن را ببندم، ندا دادم:

«يا اُمَّ كُلْثُوم! يا زَيْنَب! يا سُكَيْنَة! يا فِضّة! يا حَسَن! يا حُسَيْن! هَلُمُّوا تَزَوَّدُوا مِنْ أُمِّكُمْ، فَهذَا الْفِراقُ، وَ اللِّقاءُ فِى الْجَنَّةِ»

اى امّ كلثوم، اى زينب، سكينه، فضّه، اى حسن (جانم)، و اى حسين (جانم)! بياييد با مادرتان وداع كنيد و از او توشه اى برگيريد، كه اينك لحظه جدايى است و ديگر

ديدار در بهشت خواهد بود.»

(كودكان دل سوخته كه بى تابانه در انتظار بودند، به سرعت به سوى پيكر مادر آمدند و بسان پروانه اى كه بر روى شمع مى افتد، خويشتن را بر روى آن نازنين بدن انداختند) امام حسن و امام حسين عليهما السلام با آه و ناله مى فرمودند: آه، چه شعله حسرت و اندوهى است - براى فقدان جدّمان محمّد مصطفى صلى الله عليه وآله و مادرمان فاطمه زهرا عليها السلام - كه هرگز خاموش شدنى نيست. هان اى مادر حسن! اى مام حسين! هنگام ديدار با جدّمان سلام ما را به او برسان و به او بگو پس از تو در اين جهان يتيم مانديم.

(راستى منظره اى اندوه آور و بسيار رقت بار بود. آتش احساسات زبانه مى كشيد و امواج غم و اندوه از هر سو برانگيخته شده بود.) امير مؤمنان عليه السلام مى فرمايند:

«إِنِّى اُشْهِدُ اللَّهَ أَنَّها قَدْ حَنَّتْ وَ أَنَّتْ وَ مَدَّتْ يَدَيْها وَ ضَمَّتْها إِلى صَدْرِها مَلِيّاً وَ اِذاً بِهاتِفٍ مِنَ السَّماءِ: يا اَبَا الْحَسَنِ! اِرْفَعْهُما فَلَقَدْ أَبْكَيا وَ اللَّهِ مَلائِكَةَ السَّمواتِ، فَقَدِ اشْتاقَ الْحَبِيبُ إِلَى الْمَحْبُوبِ...»

«خدا را گواه مى گيرم كه حضرت فاطمه درون كفن، آه و ناله اى جانكاه كشيد و دست هاى خود را از كفن بر آورد و فرزندانش را به سينه اش چسبانيد و مدتى ادامه داد. (اين منظره تكان دهنده و حزن انگيز، آسمانيان را تكان داد؛ لذا) هاتفى از آسمانيان ندا در داد: على جان! آن دو فرزند را از روى پيكر مطهر مادرشان بردار كه به خدا فرشتگان آسمان را به گريه افكنده است. اينك دوست مشتاقِ محبوب خود مى باشد. آن دو كودك را از روى سينه مادرشان بلند كردم...»(499)

بتاب اى مه بر

كاشانه من

كه خاموش است امشب خانه من

بتاب اى مه كه بينم روى نيلى

بشويم در دل شب جاى سيلى

بتاب اى مه كه من با قلب خسته

دهم من غسل پهلوى شكسته

بتاب اى مه كه شويم من شبانه

ز اشك ديده جاى تازيانه

بتاب اى مه كه تا كلثوم و زينب

ببينند روى مادر در دل شب

بتاب اى مه حسن مادر ندارد

حسين من كسى بر سر ندارد

بتاب اى مه گلستانم خزان شد

به زير خاك زهراى جوان شد

بتاب اى مه كه زهرا از دل خاك

رود امشب برِ سلطان لولاك

* * *

بريز آب روان اسما

به جسم اطهر زهرا

بشويم من تك و تنها

ولى آهسته آهسته

بريز آب روان تا من

بشويم مخفى از دشمن

تنش از زير پيراهن

ولى آهسته آهسته

همه خواب و على بيدار

سرش بنهاده بر ديوار

بگريد با دلى خونبار

ولى آهسته آهسته

روم شب ها سراغ او

به قبر بى چراغ او

بگريم از فراق او

ولى آهسته آهسته

بود خون جارى اى اسما

هنوز از پهلوى زهرا

بنال از اين مصيبت ها

ولى آهسته آهسته

ببين بشكسته پهلويش

سيه گرديده بازويش

تو خود ريز آب بررويش

ولى آهسته آهسته

حسن اى نور چشمانم!

حسين اى راحت جانم!

بناليد اى عزيزانم!

ولى آهسته آهسته

* * *

خدا داند دلم خون گريه مى كرد

به حالم دشت و هامون گريه مى كرد

نديدم زخم پهلو را در آن شب

ولى ديدم كفن خون گريه مى كرد

* * *

من سير در آن لحظه ز جان گرديدم

تا روى كبود و جاى سيلى ديدم

مُردم به خدا تا بدن فاطمه را

دادم دل شب غسل و كفن پيچيدم

* * *

تو زهرا بينى و من روى نيلى

تو صورت بينى و

من جاى سيلى

تو بينى از على آه شبانه

نمى بينى تو جاى تازيانه

تو مى بينى على را زار و خسته

نمى بينى تو پهلوى شكسته

* * *

على چون جسم زهرا را كفن كرد

شقايق را نهان در ياسمن كرد

دو نور ديده اش از ره رسيدند

به زارى جانب مادر دويدند

خود افكندند بر آن جسم رنجور

عيان شد معنىِ نورٌ على نور

بغل بگشاد و در آغوششان برد

چنان ناليد كز سر هوششان برد

ايا مادر دلت از ما رميده

چو اشك افكنده اى ما را ز ديده

كه اى مادر يتيمانت به بر گير

و ز آفت جوجگانت زير پر گير

گل و بلبل به نغمه ناله سر كرد

بغل بگشاد و گل هايش به بر كرد

حسين گفتا كه اى صبر و قرارم

انيس و مونس شب هاى تارم

به جسم قدسيان از غم تب آمد

كه نزد نعش مادر زينب آمد

* * *

مظلومه مدينه، جان داده مخفيانه

دارد به تن نشانه، از ضرب تازيانه

مولا عزا گرفته

زهرا شفا گرفته

سردار بدر و خيبر، ديگر ز پا فتاده

دستى به دوش سلمان، دستى به سر نهاده

مولا عزا گرفته

زهرا شفا گرفته

فرمود امام صادق، مولا و رهبر ما

با ضرب تازيانه، كشتند مادر ما

مولا عزا گرفته

زهرا شفا گرفته

مقداد اين سخن را از مرتضى شنيده

هنگام دفن زهرا، خون از كفن چكيده

مولا عزا گرفته

زهرا شفا گرفته

مهدى بيا مدد كن، جدِّ مطهّرت را

بيرون ببر ز خانه تابوت مادرت را

مولا عزا گرفته

زهرا شفا گرفته

مراسم نماز و خاك سپارى

هنگامه خواندن نماز بر پيكر بانوى بانوان فرا رسيد. فرشتگان مقرب الهى (500) و شمارى از ياران و فرزندان آن بزرگوار، به امامت امير مؤمنان عليه السلام، بر پيكر پاك و مطهر مظلومه عالم نماز

به جاى آوردند.

شخصيت هايى چون حضرت سلمان، ابوذر، مقداد، عمّار، حذيفه، ابن مسعود، عباس عموى پيامبر صلى الله عليه وآله، ابن عباس، عقيل، زبير، و بريده، و از بانوان فضّه و اسما (501) در آن تاريكى شب با رعايت سكوت و به طور مخفيانه در مراسم نماز و خاك سپارى شركت نمودند. اينان كسانى بودند كه از بيعت با غاصبان حقّ دخت سرفراز پيامبر صلى الله عليه وآله و همسرش خوددارى نموده، زير بار ننگ و ذلت نرفتند و از ناحيه آن بانو مأذون بودند.

مراسم نماز در خانه آن حضرت برگزار شد. پس از نماز، جنازه پاك و پاكيزه صدّيقه طاهره عليها السلام را غريبانه، مظلومانه و ناشناس، شبانگاه به سوى نقطه اى كه تا ظهور حضرت ولى عصر - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف - براى افراد ناشناخته است حركت دادند، تا به دور از چشم مردم سست عنصر و منافقان و رياست طلبان، به خاك سپرده شود.

وَ لِأَىِ ّ الْاُمُورِ تُدْفَنُ سِرّاً

بَضْعَةُ الْمُصْطَفى وَ يُعْفى ثَراها

فَمَضَتْ وَ هِىَ أَعْظَمُ النَّاسِ شَجْواً

فِى فَمِ الدَّهْرِ غُصَّةُ مَنْ حَواها

وَ ثَوَتْ لاتُرى لَهَا النَّاسُ مَثْوىً

أَىُّ قُدْسٍ يَضُمُّهُ مَثْواها (502) در آن شب ظلمانى و غمبار، حضرت على عليه السلام چند چوب خرما را با آتش روشن نمود تا از نور روشنايى آن استفاده نمايند. (503) در آن ميان، قبرى براى آن خورشيد جهان افروز آماده شده بود. (504) با قلبى سوزان و لبريز از اندوه و غم، تابوت را به سوى آن بردند. امير مؤمنان عليه السلام در حالى كه باران اشك از گونه هايش جارى بود، پيكر مقدسى را كه از فشار بيدادگران ذوب شده بود، در قبر نهاد و چهره نور

افشانى را كه پيوسته، شامگاهان و بامدادان و اوقات ديگر براى سجده در برابر خداوند به خاك مى نهاد و مدام پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله او را بوسه باران مى ساخت، بر روى خاك قبر نهاد و فرمود:

«هاى اى زمين!

«أَسْتَوْدِعَتْكِ وَدِيعَتِى، هذِهِ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ».

«اينك امانت خويشتن را به تو مى سپارم. بدان كه اين دختر پيامبر خداست.»

زمين ندا در داد: على جان! من از شما به وى مهربان ترم. برگرد و مغموم و محزون مباش. آن حضرت قبر را مسدود و با زمين هم سطح نمود و آن قبر تا روز رستاخيز معلوم نخواهد شد.(505)

روايت شده است: هنگامى كه امير مؤمنان عليه السلام جنازه همسر مظلومه اش را نزديك قبر آورد، دستى از قبر بيرون آمد و آن جنازه را بر گرفته، بازگشت.(506)

امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

«هنگامى كه امير مؤمنان عليه السلام پيكر (مادرم) حضرت فاطمه عليها السلام را در قبر نهاد، فرمود:

«بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم. بِسمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ».

و در ادامه فرمودند:

«سَلَّمْتُكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ إِلى مَنْ هُوَ أَوْلى بِكِ مِنِّى وَ رَضِيتُ لَكِ بِما رَضِىَ اللَّهُ تَعالى لَكِ.»

«صدّيقه ام! اينك تو را به كسى مى سپارم كه از خودم سزاوارتر و شايسته تر است. و براى تو آنچه خداى متعال بپسندد، راضى هستم.

آن گاه اين آيه را تلاوت فرمودند:

«مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى .(507)

سپس قبر را هموار نمود و مقدارى آب بر آن پاشيده، كنار قبر، گريان و محزون نشست. عمويش عباس دست آن حضرت را گرفت و به خانه برد.»(508)

آرى، او با دلى سوزان و غمى جانكاه، زهره زهرا و خورشيد فروزانش را به خاك سپرد و از

كران تا كران وجودش غم و اندوه موج مى زد و زمزمه هايى بر لب داشت؛ از جمله مى فرمود:

نَفْسِى عَلى زَفَراتِها مَحْبُوسَةٌ

يا لَيْتَها خَرَجَتْ مَعَ الزَّفَرات

لا خَيْرَ بَعْدَكِ فِى الْحَياةِ وَ إِنَّما

أَبْكِى مَخافَةَ أَنْ تَطُولَ حَياتِى(509)

* جانم با ناله هايم در درونم زندانى شده است. كاش جانم با ناله هايم بيرون مى آمد.

* پس از تو در زندگانى خيرى نخواهد بود. تنها از اين بيم دارم كه مبادا زندگى ام پس از تو به طول انجامد.

اى دريغ و درد كه مام فضيلت ها و سالار بانوان گيتى را در دل خاك تيره نهان ساخت.

گل هميشه بهارم چرا خزان شده اى؟

به زير خاك عزيزم چرا نهان شده اى؟

تو زهره فلكى زير خاك جاى تو نيست

بر آر سر ز لحد خشت متّكاى تو نيست

مرا ببر كه مقامات عالى ات بينم

چه سان به خانه روم جاى خالى ات بينم؟

* * *

بر احوالم ببار اى ابر اشك از آسمان امشب

كه من با دست خود سازم گلم در گِل نهان امشب

مكن اى ديده منع ام گر به جاى اشك خون بارم

كه مى گريم من از هجران زهراى جوان امشب

حسن نالان، حسين گريان، پريشان زينبَين از غم

چه سان آرام بنمايم من اين بى مادران امشب

نشينم تا سحرگه بر سر قبرت منِ دل خون

چو بلبل از فراقت سر كنم آه و فغان امشب

گرفتم آن كه برخيزم به سوى خانه برگردم

چه گويم گر زمن خواهند مادر كودكان امشب

زمين با پيكر رنجيده زهرا مدارا كن

كه اين پهلو شكسته بر تو باشد ميهمان امشب

* * *

اميرالمؤمنين با قلب خسته

كنار تربت زهرا نشسته

غمش از اختران شب فزون است

دلش از غصه ها درياى خون

است

بنالد همچو مرغان شباهنگ

على از داغ زهرا با دل تنگ

بگويد ماه گردون ماهِ من كو؟

چراغ روشن همراه من كو؟

چرا در نوجوانى ناگه افسرد؟

گل عمرش نشكفته باز پژمرد؟

چرا آن نوگل باغ پيمبر

به هجده سالگى گرديد پرپر

چرا بايد دهم غسلت شبانه

به خاكت بسپرم شب مخفيانه

ز داغت شمع جانم شعله ور شد

على سوزان ز غم پا تا به سر شد

ميان شعله غم ها بسوزم

بُوَد اين حالِ شب، آن حالِ روزم

شده كاشانه ام بعد تو خاموش

نيايد صوت جان بخش تو بر گوش

* * *

اى نمك انجمنم فاطمه

مام حسين و حسنم فاطمه

خيز و ببين خانه خاموشِ من

نغمه اطفال سيه پوش من

جاى مناجات و نماز شبت

مى شنوم زمزمه زينبت

دختر بر خاكِ غم افتاده ات

اُنس گرفته است به سجاده ات

بعد تو در پرده شام سياه

محرم راز دل من گشته چاه

كيست شود آگه ز سوز من

ميخ در و سينه ناموس من

واى من و واى من و واى من

ميخ در و سينه زهراى من

واى من و واى من و واى من

خون چكد از سينه زهراى من

راستى، در آن لحظات، آن چنان غم و اندوه قلب مباركش را مى فشرد كه هيچ انديشه والايى نمى تواند حالت آن حضرت را درك كند، و هيچ قلمى نمى تواند آن صحنه هاى جانسوز را ترسيم نمايد؛ چرا كه خورشيد فروزانش، فاطمه اش، پشتوانه اش، مام بى همتاى فرزندانش، همتا و شريك بى نظير زندگى اش و شبيه ترين انسان ها به برادرش پيامبر خدا صلى الله عليه وآله غروب كرد و او در سوگ نخستين شهيد از خاندان رسالت نشست، كه حقوقش پايمال شد و بر اثر بيداد بيدادگران از دنيا رفت.

امام

حسين عليه السلام مى فرمايند:

«هنگامى كه (پدرم) امير مؤمنان عليه السلام بدن (مادر مظلومه ام) فاطمه را به خاك سپرد، دست خود را از غبار خاك پاك نمود».

«هاجَ بِهِ الْحُزْنُ، فَأُرْسِلَ دُمُوعُهُ عَلى خَدَّيْهِ».

«امواج غم و اندوه بر او روى آورد (و تاب و توانش را ربود و سيلاب) اشك از ديدگانش فرو باريد، كه بر گونه هايش جارى شد».

«رو به جانب تربت پاك پيامبر خدا صلى الله عليه وآله آورد و اين گونه زمزمه نمود:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ مِنِ ابْنَتِكَ وَ حَبِيبَتِكَ وَ قُرَّةِ عَيْنِكَ و زَائِرَتِكَ وَ الْبَائِتَةِ فِى الثَّرى بِبُقْعَتِكَ الْمُخْتَارِ اللَّهُ لَهَا سُرْعَةَ اللِّحَاقِ بِكَ. قَلَّ يَا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِيَّتِكَ صَبْرِى وَ ضَعُفَ عَنْ سَيِّدَةِ النِّسَاءِ تَجَلُّدِى إِلَّا أَنَّ فِى التَّأَسِّى لِى بِسُنَّتِكَ وَ الْحُزْنِ الَّذِى حَلَّ بِى بِفِراْقِكَ مَوْضِعَ التَّعَزِّى فَلَقَدْ وَسَّدْتُكَ فِى مَلْحُودَةِ قَبْرِكَ بَعْدَ أَنْ فَاضَتْ نَفْسُكَ عَلى صَدْرِى وَ غَمَّضْتُكَ بِيَدِى وَ تَوَلَّيْتُ أَمْرَكَ بِنَفْسِى نَعَمْ وَ فِى كِتَابِ اللَّهِ أَنْعَمَ الْقَبُولِ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ.

قَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِيعَةُ وَ أُخِذَتِ الرَّهِينَةُ وَ اخْتُلِسَتِ الزَّهْرَاءُ فَمَا أَقْبَحَ الْخَضْرَاءَ وَ الْغَبْرَاءَ، يَا رَسُولَ اللَّهِ! أَمَّا حُزْنِى فَسَرْمَدٌ وَ أَمَّا لَيْلِى فَمُسَهَّدٌ، لَا يَبْرَحُ الْحُزْنُ مِنْ قَلْبِى أَوْ يَخْتَارَ اللَّهُ لِى دَارَكَ الَّتِى أَنْتَ فِيهَا مُقِيمٌ كَمَدٌ مُقَيِّحٌ وَ هَمٌّ مُهَيِّجٌ سَرْعَانَ مَا فَرَّقَ اللَّهُ بَيْنَنَا وَ إِلَى اللَّهِ أَشْكُو.

وَ سَتُنَبِّئُكَ ابْنَتُكَ بِتَظَافُرِ أُمَّتِكَ عَلَىَّ وَ عَلى هَضْمِهَا حَقَّها فَاسْتَخْبِرْهَا الْحَالَ فَكَمْ مِنْ غَلِيلٍ مُعْتَلِجٍ بِصَدْرِهَا لَمْ تَجِدْ إِلَى بَثِّهِ سَبِيلاً وَ سَتَقُولُ وَ يَحْكُمُ اللَّهُ وَ هُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ...»

«سلام و درود بر تو اى پيامبر خدا! سلام و درود دخترت و محبوبه ات، و نورِ چشمانت و زيارت

كننده ات، بر تو باد؛ همو كه در آرامگاه و در كنار تربتت در خاك آرميده و خدايش رسيدنِ او به شما را زود برگزيده است.

هان اى رسول خدا! شكيبايى ام از فراق دختر برگزيده ات كاهش يافت و استحكام و خويشتن دارى ام در سوگ سالار بانوان از دست رفت. جز آن كه با تأسى به راه و رسم شما، همان گونه كه در مصيبت جانگدازت شكيبايى ورزيدم، در اينجا نيز جاى تسليت باقى است. چه آن كه من با دست خويش شما را در قبر نهادم، آن هم پس از آن كه سرِ مباركت در آغوشم بود جان دادى و با دست خويش چشمانت را بستم، و خود مراسم غسل، كفن و خاك سپارى ات را برگزيدم. آرى، در كتاب خدا برايم برترين پذيرش (و تحمّل) آمده است؛ إنّا للَّه و إنّا إليه راجعون.

اينك امانت بازگردانده و گروگان تحويل داده شد، و زهرا از دستم ربوده گشت. از اين پس آسمان نيلگون و زمين تيره و تار در برابرم چقدر زشت جلوه مى كند.

اى رسول خدا! اندوهم هميشگى و شب هايم در بى خوابى و بى قرارى است، و اين غم و اندوه از قلبم بيرون نخواهد رفت تا آن كه خداوند همان سراى هميشگى را كه در آن اقامت دارى برايم برگزيند؛ اندوهى جگر سوز - كه دل را خون مى كند - و غصه اى شورانگيز دارم. چه زود ميان ما جدايى افتاد. از اين غم فراق به خدا شكايت مى برم.

به زودى دخترت به شما گزارش خواهد داد كه چگونه امّت عليه من و براى پايمال ساختن حق او همدست شدند. شما حقايق را از او جويا شويد كه چه بسا دردهايى در دل داشت كه سينه اش بسان ديگ

جوشان مى جوشيد، ولى در اين جا راهى براى بازگفتن و بيرون ريختن آنها نيافت، و اكنون خواهد گفت، و خدا داورى خواهد نمود، كه او بهترين داوران است...»

«... وَ لَوْلا غَلَبَةُ الْمُسْتَوْلِينَ عَلَيْنا لَجَعَلْتُ الْمُقَامَ عِنْدَ قَبْرِكَ لِزَاماً وَ التَّلَبُّثَ عِنْدَهُ مَعْكُوفاً وَ لَأَعْوَلْتُ إِعْوَالَ الثَّكْلى عَلى جَلِيلِ الرَّزِيَّةِ...»

«و اگر بيم غلبه چيره شوندگان و بيدادگران نبود، در كنار تربت تو مى ماندم و بسان اعتكاف شوندگان، ماندن در كنار او را بر مى گزيدم و همانند مادران جوان مرده بر اين مصيبت بزرگ مى گريستم...»(510)

امير مؤمنان عليه السلام در فراق حبيبه خدا و دخت فرزانه پيامبر و همسر گرامى اش اشعارى جانسوز زمزمه نمود.(511)

پس از دفن بانوى بانوان، امير مؤمنان عليه السلام صورت هفت يا چهل قبر را پديد آورد تا كار بر مردم مشكل شود و تربت پاك او ناشناخته بماند.

آن شب اندوه بار به پايان رسيد. بامدادان مردم و حاكمان براى شركت در تشييع به خانه امير مؤمنان عليه السلام آمدند؛ اما با خبر شدند كه دختر پيامبر صلى الله عليه وآله شبانه به خاك سپرده شده است. از اين رو، صداى ضجّه و ناله مردم بلند شد. مردم يكديگر را نكوهش مى كردند كه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله تنها يك دختر به يادگار گذاشت و بيدادگران به گونه اى عمل نمودند كه شب و روز مدام گريه و ناله مى كرد، و آن گاه مرگ خويش را از خدا خواست، و چون از دنيا رفت، شبانه او را به خاك سپردند و كسى را آگاه نكردند.

آنان كه در برابر تدبير حكيمانه بانوى بانوان سخت متحير شدند، على عليه السلام را بازخواست نمودند؛ ولى آن حضرت در پاسخ فرمود:

«اين كار طبق

وصيت حضرت فاطمه عليها السلام انجام گرفته است».(512)

عماد بن طبرى مى نويسد: چون روز شد، مردم براى به جاى آوردنِ نماز بر جنازه، به طرف خانه حضرت فاطمه عليها السلام حركت نمودند. مقداد به ابوبكر برخورد، به او گفت: ما شب گذشته پيكر او را به خاك سپرديم. عمر گفت: اى ابوبكر! آيا ديروز به تو هشدار ندادم كه جنازه را پنهان به خاك مى سپارند. مقداد فرمود: حضرت فاطمه چنين وصيت نمود تا شما بر جنازه او نماز نگزاريد.

عمر با يورش بر او چندان بر سر و روى مقداد زد كه خسته شد. مردم كه حاضر بودند، او را از دست عمر رها كردند؛ اما مقداد در برابر ايشان ايستادگى كرد و فرمود: دختر رسول خدا صلى الله عليه وآله در حالى از دنيا رفت كه بر اثر ضربات شمشير و تازيانه شما خون از پشت و پهلوى او جارى بود. من نزد شما از حضرت على و فاطمه كوچك ترم.

آن گاه نزد حضرت على عليه السلام آمدند. آن حضرت بر درِ خانه نشسته بود و اصحاب اطراف او بودند. عمر گفت: اى پسر ابوطالب! اين حسد قديم را ترك نخواهى كرد...

عقيل پاسخ او را اين گونه آغاز كرد: به خدا شما حسد ورزترين مردم به پيامبر و خاندان او هستيد. شما ديروز دختر پيامبر را كتك زديد و او در حالى از دنيا رفت كه پشت و پهلويش (بر اثر ضربات شما) خون آلود بود و از شما راضى نبود...(513)

در روايت ديگر چنين آمده است: وقتى مسلمانان از وفات حضرت فاطمه عليها السلام آگاه شدند، به قبرستان بقيع رفتند. در آن جا چهل قبر تازه يافتند؛ لذا قبر آن حضرت را

پيدا نكردند. صداى ضجّه و گريه از آنها برخاست. همديگر را سرزنش مى كردند و مى گفتند: پيامبر صلى الله عليه وآله تنها يك دختر به يادگار گذاشت؛ ولى او از دنيا رفت و به خاك سپرده شد و در مراسم نماز و دفن او حاضر نشديد و قبر او را نمى شناسيد.

سران قوم و حاكمان گفتند: برويد عده اى از زنان مسلمان را بياوريد كه اين قبرها را نبش كنند تا جنازه فاطمه را پيدا نماييم و بر او نماز بخوانيم، و پس از آن قبرش را زيارت كنيم (آنان كوشيدند تا با اين نقشه شوم، تدبير حكيمانه بانوى بانوان را بى اثر سازند)

امير مؤمنان عليه السلام از اين تصميم با خبر شد. خشمگين - و از شدّت غضب چشمانش سرخ شده بود - از خانه بيرون آمد. رگ هاى گردن مباركش پر از خون گشته بود و قباى زردى را كه هنگام ناگوارى ها مى پوشيد، پوشيد و بر ذوالفقارش تكيه نمود و به قبرستان بقيع آمد و مردم را از نبش قبرها ترسانيد. مردم گفتند: اين على بن ابى طالب است كه مى آيد، و سوگند ياد نموده كه اگر يك سنگ از اين قبرها جا به جا شود، تا آخرين نفر شما را از دم شمشير (ستم ستيزش) خواهد گذرانيد.

تنها عمر بود (كه هشدار امير مؤمنان عليه السلام را جدّى نگرفت) و با اصحاب خود آن حضرت را ملاقات كرد و گفت: اى ابا الحسن! اين چه كارى است كه انجام داده اى؟ به خدا ما قبرها را مى شكافيم و جنازه را بيرون آورده، بر او نماز مى گزاريم. حضرت على عليه السلام دامن لباس او را پيچاند و او را به زمين كوبيد و

خروشيد:

«يَابْنَ السَّوداء! أَمّا حَقِّى فَقَدْ تَرَكْتُهُ مَخافَةَ أَنْ يَرْتَدَّ النَّاسُ عَنْ دِيْنِهِم وَ أَمّا قَبْرُ فاطِمَةَ فَوَالَّذِى نَفْسُ عَلِىٍ ّ بِيَدِهِ لَئِنْ رمْتَ وَ أَصْحابُكَ شَيْئاً مِنْ ذلِكَ لَأُسْقَيَنَّ الْأَرْضَ مِنْ دِماءِكُمْ فَإِنْ شِئْتَ فَافْعَلْ يا عُمَر!»

«اى پسر آن زن سياه حبشيّه! من از حق (پايمال شده) خود گذشتم ،از بيم آن كه مردم مرتد و از دين خارج گردند؛ اما در مورد نبش قبر فاطمه عليها السلام، سوگند به خدايى كه جان على در كف قدرت اوست، اگر تو و يارانت دست به آن بزنيد، زمين را از خون شما سيراب خواهم ساخت. اى عمر! اگر مى خواهى اقدام كن.»

ابوبكر پيش آمد و گفت: يا ابا الحسن! به حرمت و حق رسول خدا و به حق و حرمت خدا عمر را رها كن. ما چيزى را كه خوشايند تو نباشد، انجام نمى دهيم.(514)

عايشه نقل مى كند: مراسم خاك سپارى فاطمه دختر رسول خدا (ص) در شب انجام گرفت. على او را دفن نمود و ابوبكر را آگاه نساخت و نيز على بر پيكرش نماز به جاى آورد.(515)

قبرى ناشناخته

حضرت فاطمه عليها السلام از افراد سست عنصر و بيدادگران، سخت ناخشنود و خشمگين بود و براى آگاهى عصرها و نسل ها مى خواست مظلوميت خود را در تاريخ به ثبت برساند، بر اين اساس، اجازه نداد آنان در مراسم نماز و تشييع و خاك سپارى اش حضور يابند و مزارش شناخته شود. به همين دليل، قبر مطهرش از آن روز تا كنون براى مسلمانان ناشناخته است. آنچه در اين باره ابراز مى شود، حدس و گمانى بيش نيست.

به علاوه، صاحب خانه به خانه آگاه تر است و اهل بيت عليهم السلام مدام پافشارى داشتند كه قبر دختر فرزانه

پيامبر صلى الله عليه وآله مخفى است و همچنان بايد پنهان بماند تا سند مظلوميت آن بانو تلقّى شود. (516)

البته روايات، مكان هايى نظير خانه آن مظلومه، بين قبر و منبر پيامبر صلى الله عليه وآله و بقيع را تأييد مى نمايد كه قبر شريف حضرت فاطمه عليها السلام در آن مكان ها باشد، ولى به طور دقيق تعيين نشده است. (517) مثلاً شيعه و اهل سنت از پيامبر صلى الله عليه وآله روايت كرده اند كه آن حضرت فرموده اند:

«ما بَيْنَ قَبْرِى (خ.ل. بَيْتِى) وَ مِنْبَرِى رَوْضَةٌ مِنْ رِياضِ الْجَنَّةِ».(518)

«ميان قبر من (خانه من) و منبرم، باغى از باغ هاى بهشت است.»

امام صادق عليه السلام نقل مى فرمايند:

«رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمودند: بين قبر من و منبر من، باغى از باغ هاى بهشت است و منبر من بر درى از درهاى بهشتى قرار دارد».

(بعد امام صادق عليه السلام بيان مى فرمايند:)

«زيرا قبر فاطمه عليها السلام بين قبر و منبر حضرتش مى باشد و قبر شريف فاطمه عليها السلام باغى از باغ هاى بهشت است.»(519)

در روايت ديگر آمده است:

«دَفَنَها بِالرَّوْضَةِ.»(520)

«آن بانوى گرامى را در روضه نبوى دفن نمود.»

احمد بن ابى نصر مى گويد: از امام رضا عليه السلام در باره قبر حضرت فاطمه عليها السلام پرسيدم: در پاسخ فرمودند:

«دُفِنَتْ فِى بَيْتِها، فَلَمَّا زادَتْ بَنُو اُمَيَّةَ فِى الْمَسْجِد صارَتْ فِى الْمَسْجِد».(521)

«در خانه خويش دفن شد و آن گاه كه بنى اميه مسجد را توسعه دادند جزء مسجد قرار گرفت.»

از برخى روايات هم استفاده مى شود كه در بقيع دفن شده است. (522) و پيش تر اشاره شد كه حضرت امير مؤمنان عليه السلام هفت يا چهل صورت قبر در بقيع پديد آورد تا قبر فاطمه عليها السلام پوشيده بماند.

بعيد به نظر مى رسد

كه آن بانو در خانه خويش دفن شده باشد؛ زيرا چگونه مى توان باور كرد قبر شريف ايشان در داخل اتاق جلو چشمان فرزندان بى مادر و نيز حضرت على عليه السلام باشد كه كران تا كران وجود مباركشان از احساسات و حزن و اندوه موج مى زد و بر اثر شدت اندوه، هر لحظه ممكن بود از دنيا بروند.(523)

همچنين بودن قبر آن حضرت در بقيع نيز بعيد است؛ چه آن كه تدبير حكيمانه و ستم ستيز حضرت على عليه السلام بر آن بود كه قبر مخفى بماند. اگر جنازه را بيرون از مسجد مى بردند، هر آن امكان داشت برخى با خبر شوند و راز نهفته آشكار گردد؛ لذا در نزديكى پدر بزرگوار و محبوب هميشگى اش بين قبر و منبر به خاك سپرده شد.(524) و در بقيع، صورت چهل قبر ساخت تا كاملاً پوشيده بماند، و آن گاه كه فرزند دلبندش ظهور مى نمايد، قبر را بر شيفتگان آن حضرت آشكار سازد.

البته سزاوار است كه زيارت آن بانو در هر سه محل خوانده شود. چه آن كه اساساً بنا بر پوشاندن قبر بوده و خواهد بود و هيچ كس نمى تواند به طور جزم محلى دقيق را براى قبر ايشان معين نمايد.

يا فاطمه من عقده دل وا نكردم

گشتم ولى قبر تو را پيدا نكردم

چشم انتظارم مهدى بيايد

تا تربتت را پيدا نمايد

برخى اهل سنت براى سرپوش گذاشتن بر اعمال زمامداران و وارونه جلوه دادن حقايق، نخست در كتاب هاى خود آورده اند كه قبر حضرت فاطمه در بقيع است، و به دنبال آن مكانى را تعيين نموده اند.(525) تا حقايق بر عوام پوشيده بماند. گويا فراموش كرده اند كه بسيارى از حديث شناسان و تاريخ نويسان مشهور آنها

خلاف آن را گفته اند؛ مثلاً بسيارى از بزرگان اهل سنت، نظير بخارى آورده اند:

«فَلَمَّا تُوُفِّيَتْ دَفَنَها زَوْجُها عَلِىٌّ لَيْلاً وَ لَمْ يُؤْذَنْ بِها اَبْابَكر وَ صَلّى عَلَيْها عَلِىٌّ».(526)

«هنگامى كه حضرت فاطمه از دنيا رفت همسرش على، او را شبانه دفن نمود و آن بانو اجازه نداد كه ابوبكر در نماز و خاك سپارى او شركت نمايد. و حضرت على بر جنازه اش نماز گزارد.»

با توجه به اين كه آن بانوى مظلومه اجازه نداد آنان در مراسم نماز و خاك سپارى شركت كنند، و سفارش اكيد نمود كه كسى از قبر او آگاه نشود و حتى بر حاكمان و خلفا محل قبر مخفى بود، و عمر تهديد نمود كه صورت قبرها را مى شكافد و جنازه را بيرون مى آورد تا محل قبر بر همگان معلوم باشد و حضرت على عليه السلام به شدت جلوى او را گرفت و اهل بيت عليهم السلام هم بر پنهان كردن قبر پافشارى داشتند، چگونه پس از سال ها ناگهان محل قبر پيش عده اى آشكار شد؟!

به علاوه، برخى بزرگان اهل سنت تصريح نموده اند كه قبر مخفى است، از جمله؛ حافظ نووى مى نويسد:

«أَوْصَتْ أَنْ تُدْفَنَ لَيْلاً فَفَعَلَ ذلِكَ وَ لِذلِكَ كانَ مَوْضِعُ قَبْرِها مَكْتُوماً مَجْهُولاً لَمْ يُعْرَفْ بِالْبَتِ ّ وَ الْيَقِينِ...»(527)

«حضرت فاطمه وصيت نمود كه او را شبانه دفن نمايند؛ لذا محل قبر او مكتوم و مجهول است و هيچ كس به طور جزم و يقين از آن اطلاعى ندارد...»

شيخ محمد علان مى نويسد:

«وَ دُفِنَتْ لَيْلاً وَ تَوَلّى ذلِكَ عَلِىٌّ وَ الْعَبَّاسُ وَ أَخْفى قَبْرَها».(528)

«شبانه دفن شد، و مراسم خاك سپارى اش به دست حضرت على و عباس انجام گرفت، و قبر او را مخفى نگاه داشت.»

شيخ احمد بن فضل بن محمد باكثير

حضرمى (م: 1047 ق) هم اعتراف دارد كه در بقيع قبرى منسوب به حضرت زهرا عليها السلام وجود ندارد، ولى به يك مدّعاى بى دليل؛ مكاشفه منقول از ديگران متمسّك شده، مى نويسد:

گفته اند قبر حضرت فاطمه در بقيع است...

آن گاه مى افزايد: در بقيع قبرى كه منسوب به آن حضرت باشد نيست. جز آن كه در پيش روى عباس قبرى منسوب به فاطمه است كه گفته اند بعضى اوليا در مكاشفه از آن اطلاع يافته اند...(529)

امير مؤمنان عليه السلام در سوگ فاطمه عليها السلام

بى شك، مردمانِ با فرهنگ كه از عواطف و احساسات پاك انسانى برخوردارند، بر مردگان و شهيدان راه ايده و آرمان خود سوگوارى مى نمايند، تا از اين راه، بر عزيز از دست رفته خود ارج نهند و ميزان تأسّف و تأثر خود را ابراز نمايند. نيز خويشتن را تسلّى بخشيده، از رنج ها و دردهاى نهفته در درون خود بكاهند.

واقعيت آن است كه بانوى بانوان، سالار زنان گيتى، بيش از هر شخصيت برجسته و انسان وارسته اى در خور تجليل و قدردانى و تكريم است، و شايسته است كه در شهادت جانسوزش افراد به سوگ بنشينند و سيلاب اشك روان سازند. چه آن كه فاطمه عليها السلام برترين زنان عصرها و الگوى برجسته نسل ها در همه ابعاد فردى، اجتماعى و فرهنگى است و مخصوص نسلى يا عصرى نبوده و نخواهد بود، و شعاع نور وجودى اش به گستره تاريخ و فرهنگ ها است.

راستى، مصيبت جانگداز آن بزرگوار چنان عظيم و سهمگين است كه بر كوه هاى استوار سنگينى مى نمايد، و هر كسى تاب تحمل آن را ندارد و در دل هر فرزانه اى لانه كند دنيا با آن همه گستردگى اش بر او تنگ مى گردد.

امير فرزانگان و سالار آزادگان و پيشواى مؤمنان على عليه السلام كه

بيش از هر كس ديگر به عمق فاجعه شهادت آن بانوى مظلومه آگاه بود، در غم از دست دادن او سخت غم زده و اندوهگين گرديد، و اثر جانگداز اين مصيبت را بيشتر حس مى كرد، و مدام با سوز و گداز و ناله و گريه قرين بود، و گاه با زمزمه اشعارى، اندوه خود را ابراز مى نمود.(530)

هنگامى كه حضرت فاطمه عليها السلام از دنيا رفت، در فقدان آن بانو سخت اندوه زده شد و مدتى طولانى از مردم كناره گرفت و خود را آشكار نمى كرد. گروهى از مؤمنان و شيعيان راستين به يكديگر گفتند: حضرت على عليه السلام امام و پيشوا، ولىّ و حاكم بر ما و سالار همه مؤمنان است كه از ما كناره گرفته است. جز هنگام نماز، او را نمى بينيم و ديگر از او حديث نمى شنويم و از فيض حضورش محروم شده ايم و بسان گله اى بى چوپان سرگردانيم.

عمّار را انتخاب كردند كه خدمت آن حضرت مشرف شود، تا شايد براى ملاقات اجازه گيرد. عمّار مى گويد: پس از اجازه، وارد خانه آن بزرگوار شدم؛ اما ديدم آن حضرت در خانه نشسته (زانوى غم به بغل گرفته) و دو نور ديده اش، امام حسن و امام حسين عليهما السلام، در كنارش نشسته اند و باران اشك فرو مى بارد.

بر او سلام كردم و ساعتى در كنارش نشستم. آن گاه پس از اجازه عرض نمودم: شما ما را در رخ دادهاى مصيبت بار به شكيبايى فرا مى خوانيد. پس اين اندوه فراوان براى چيست؟

امير سرافرازمان فرمودند:

«اى عمّار! در سوگ چنين بانويى نشستن، سخت گران است. اى عمّار! (با از دست دادن فاطمه ام، گويى تازه پيامبر صلى الله عليه وآله را از دست داده ام؛ چرا كه) پس از

رحلت آن حضرت، فاطمه جايگزين او بود (و مايه شكيبايى و آرامش خاطرم بود) وقتى لب به سخن مى گشود، گوش جانم از سخن دلنوازش پر مى شد؛ و چون راه مى رفت، از بزرگوارى اش حكايت مى كرد. به خدا سوگند، درد مصيبت و سوز فراق را با از دست دادن او احساس كردم.»

عمّار مى گويد: از گفتار جانسوز و گريه هاى جگرسوزش گريستم...(531)

برخى در ادامه آورده اند كه آن حضرت فرمودند: اى عمّار! گران تر از شهادتِ آن محبوب خدا اين بود كه هنگام غسل دادن او ديدم يكى از استخوان هاى پهلويش شكسته و پهلويش از ضرب تازيانه كبود گشته است، اما او اين مطلب را از من پوشيده بود. عمّار! ديدگانم بر حسن و حسين نمى افتد جز آن كه گريه راه گلويم را مى بندد، و بر زينب نظاره نمى كنم جز آن كه بر او رقت مى برم و قلبم شعله ور مى شود و گريه امانم نمى دهد.(532)

از هجر رويت اى مه، من بى قرارم امشب

بر روى خاك قبرت، سر مى گذارم امشب

نخل اميد ما را، اين چرخ واژگون كرد

شب تا سحر به يادت، اختر شمارم امشب

بى روى خوب جانان، من زندگى نخواهم

رفته ز كف توان و صبر و قرارم امشب

هر گه روم به خانه، گيرد حسين بهانه

از ناله هاى زينب، من دل ندارم امشب

از من مكن شكايت، جانا به نزد بابت

افزون شود خجالت، زان تاجدارم امشب

راحت شدى ز دنيا، ماندم غريب و تنها

چون مرغ پر شكسته، در اين ديارم امشب

تو زير خاك رفتى، در سن نوجوانى

من مانده بى كس و يار، بى غمگسارم امشب

چون شد تو را ملاقات، با حضرت رسالت

خود عذر من بيان كن، زان تاجدارم امشب

صبرم در

اين مصيبت، كم شد چنان كه دانى

خود آگهى چه ها شد، بر روزگارم امشب

اى ناله! تا كى و چند، در سينه ام بمانى

با جان ز تن برون شو، كن ختم كارم امشب

اى كاش جان در اين دم، با ناله ام بر آيد

خيلى دگر نباشم، بى روى يارم امشب

گويا ز قبر زهرا، حرفى شنيده مولا

بر خيز رَو به سوى، طفلان زارم امشب

طفلان زارم امشب، بى ياور و معين اند

بى مادر و پرستار، افگار و دل غمين اند

* * *

يك نفر نيست شود تا كه شريك غم من

بس كه بى گانه شدم چاه شده همدم من

آن قدر زانوى غم را به بغل مى گيرم

كه نشينند جهانى همه در ماتم من

* * *

از نخست زندگى هرگز نمى شد باورم

كه شود اين خانه روزى قتلگاه همسرم

او مرا مى خواند و من آن روز دستم بسته بود

كاش آنجا جان من مى شد برون از پيكرم

روز تنهايى كه حتى يك نفر يارم نبود

ديدم اينجا پشت در افتاده تنها ياورم

هر چه دشمن خواست او را زد به جرم آن كه گفت

بر ندارم دست آنجا از دفاع شوهرم

خاطرات همسر شب زنده دارم زنده ماند

مى رسد بانگ مناجات شبش از دخترم

* * *

غريب و بى كس و تنها كنار خانه بنشستم

مدينه گريه كن با من كه زهرا رفته از دستم

مدينه دست من واشد، اگر چه خانه ام بستند

تو امشب گريه كن با من بر آن دستى كه بشكستند

بزن با باغبان ناله، كه پرپر شد گل و لاله

غريبى مرا مردم همه با چشم خود ديدند

كنار شعله آتش گلم را با لگد چيدند

بنال از داغ آن بلبل كه پرپر در قفس مى زد

به جرم يا

على گفتن به پشت در نفس مى زد

بزن با باغبان ناله، كه پرپر شد گل و لاله

گلاب از ديده جارى بر سر سجاده كن زينب

براى مادرت زهرا عزادارى نما هر شب

بود هر شب همين نفرين به لب در كوه و صحرايم

الهى بشكند دستى كه سيلى زد به زهرايم

بزن با باغبان ناله، كه پرپر شد گل و لاله

* * *

خودم ديدم كه آتش شعله ور بود

خودم ديدم كه زهرا پشت در بود

خودم ديدم كه زينب ايستاده

كنار مادرش با چشم تر بود

خودم ديدم كه محسن كشته گرديد

كنارش فضّه خونين جگر بود

خودم ديدم كه زهرا ناله مى كرد

خودم ديدم كه دستش بر كمر بود

خودم ديدم به نور مه در آن شب

شكسته پهلويش از ضرب در بود

خودم ديدم رخ نيلى او را

كه زد آتش تمام پيكرم را

خودم شستم دل شب همسرم را

به اشك ديده از جان بهترم را

* * *

دو باره شب شد و ظلمت برآمد

كنار قبر زهرا حيدر آمد

ز خانه تا حرم شاه يگانه

قدم آهسته بردارد شبانه

پس از آنى كه طفلان خوابشان برد

فلك تاب از دل بى تابشان برد

سلام اى بانوى در خاك خفته!

درود زندگى را زود گفته

بخواب آرام اى پهلو شكسته!

على اندر سر قبرت نشسته

بخواب آرام اى نور دو عينم!

كه من چون تو پرستار حسينم

به خانه چون روم رويت نبينم

بريزم اشك و با زينب نشينم

به مسجد چون روم بينم عدو را

به ياد آرم غم سيلى او را

چه خوبست اى مرا آرام جانم!

هميشه بر سر قبرت بمانم

* * *

گرفته دل مولا، شده يكه و تنها

نهاده رخ خود را، روى تربت زهرا

توئى تاب و توانم، بيا فاطمه جانم

ز داغ تو خميدم، ببين قد كمانم

تو اى عصاى دستم، من از پا بنشستم

پس از تو در خانه، به روى همه بستم

ز هجران تو اى پاك، گريبان زده ام چاك

تن همچو گلت را، نهادم به دل خاك

در آن خانه خاموش، يتيمان سيه پوش

همه چادر مادر، گرفته اند در آغوش

* * *

پرستوى مهاجر، فداى پر و بالت

بميرم كه قفس هم كند گريه برايت

خدايا به كه گويم من از جور زمانه

گلم رفته ز دستم به ضرب تازيانه

تاريخ شهادت

يكى ديگر از مظلوميت هاى فاطمه زهرا عليها السلام پنهان بودن روز شهادت اوست. مورخان و حديث شناسان، در تاريخ شهادت و نيز در سال هاى عمر پر افتخارش آرايى گوناگون دارند، ولى دو ديدگاه مقبولِ عالمان شيعه است:

* نخست آن كه؛ فاصله بين شهادت پيامبر صلى الله عليه وآله و غروب خورشيد جهان افروز حضرت فاطمه عليها السلام 75 روز بوده است.(533)

حديث شناس مشهور شيعه ثقة الاسلام كلينى، مى فرمايد: حضرت فاطمه عليها السلام پس از پدر بزرگوارش 75 روز زنده بود و عمر شريفش هنگام شهادت 18 سال و 75 روز بود و در ادامه از ششمين امام نور، حضرت صادق عليه السلام، روايت مى كند كه حضرت فاطمه عليها السلام پس از پدر بزرگوارش رسول خدا صلى الله عليه وآله 75 روز زندگى كرد.(534)

* دوم آن كه اين مدت 95 روز بوده است. طبرى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمودند:

«... حضرت فاطمه عليها السلام روز سه شنبه سوم جمادى الثانىِ سال يازدهم هجرى از دنيا رفت. علت وفاتش اين بود كه قنفذ، غلام عمر، به دستور او با غلاف شمشير به آن حضرت

زد كه فرزندش حضرت محسن سقط شد. همين امر موجب بيمارى شديد او گرديد. و آن گاه كه بسترى شد به هيچ كس از افرادى كه به او ستم روا داشتند، اجازه نداد به عيادتش بروند...»(535)

اين ديدگاه قوى تر است. (536) اما سزاوار است دوستان و پيروان حضرت فاطمه عليها السلام به هر دو قول اهميت بدهند و در اين بيست روز - كه به ايّام فاطميّه مشهور است - مجالس عزادارى بر پا نموده، در سوگ سالار بانوان و مظلومه گيتى بنشينند و با فرزند گرامى اش حضرت مهدى - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف - هم ناله شوند.

سپاس خداى را كه در زمان ما هر ساله در ايام فاطميه ده ها هزار مجلس سوگوارى برپا مى گردد و مردم به عزادارى مشغول مى شوند و گوشه اى از فضايل و شايستگى آن بانو و نيز دردها و رنج هايش را بيان مى كنند.

اما غالب بزرگان اهل سنت اين مدت را شش ماه گفته اند، كه به نظر مى رسد با طرح اين فاصله زمانى مى خواستند بيدادگرى هاى زمامداران را كم رنگ جلوه دهند. اگر چه برخى روايات هم با اين ديدگاه موافق است، ولى معلوم است كه از باب تقيه صادر شده است.

ياد حضرت فاطمه عليها السلام

پيشوايان معصوم عليهم السلام به ويژه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله كه حضرت زهرا عليها السلام را بيش از هر كس مى شناختند و از راز و رمز نور وجودىِ او با اطلاع بودند، از موقعيت ها به خوبى بهره مى بردند و به مرزهاى گسترده شخصيت الهى و معنوى او اشاره مى كردند. از سوى ديگر، گوشه اى از رنج ها، دردها و ناگوارى هايى را كه بر وجود شريفش وارد مى شد، براى دوستان و پيروان خود بازگو مى نمودند

و آنان را به عمق فاجعه شهادت جانگداز آن حضرت آگاه مى ساختند.

پيش تر برخى از اين روايات از خاتم پيامبران صلى الله عليه وآله و ديگر معصومان عليهم السلام نقل شد و برخى نيز در اينجا آورده مى شود.

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

«روزى من و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام در محضر رسول خدا صلى الله عليه وآله بوديم. آن بزرگوار به ما توجه نموده، گريست. عرض كردم: براى چه؟ فرمودند: گريه ام به خاطر روى دادهايى است كه پس از من بر شما وارد آورند.

عرض كردم: آنها كدام اند؟ پاسخ داد: گريه ام از ضربتى است كه بر فرق تو فرود آورند، و از سيلى اى كه بر گونه (فرزندم) فاطمه زنند، و از نيزه اى كه بر رانِ (نور ديده ام) حسن فرود آورند و زهرى كه به او نوشانند، و از كشتنِ (فرزندم) حسين خواهد بود. پس اهل بيت همگى گريستند...»(537)

حضرت موسى بن جعفر عليه السلام مى فرمايند:

«به پدرم امام صادق عليه السلام عرض كردم: مگر امير مؤمنان عليه السلام نويسنده وصيت پيامبر صلى الله عليه وآله نبود و جبرئيل و ساير فرشتگان مقرّب گواهان آن نبودند؟ حضرت مدتى سر به زير انداخت و آن گاه فرمود:

چنان بود كه گفتى، ولى هنگامه رحلت پيامبر خدا صلى الله عليه وآله امر وصيت از جانب خداوند مُهر شده، آن را جبرئيل همراه فرشتگان امين فرود آورد. جبرئيل عرض كرد: اى محمّد! دستور ده هر كس در كنارت هست جز جانشينت، بيرون رود تا او اين نوشته را از ما بگيرد...

آن گاه پيامبر صلى الله عليه وآله فرمودند:

على جانم! اين پيمانى است كه پروردگار با من كرد و اين امانت و شرط او بر من

است و آن را به تو رسانيدم... و از ايشان گواه گرفت و از چيزهايى كه به دستور جبرئيل و فرمان خداى بزرگ، پيامبر صلى الله عليه وآله با حضرت على شرط نمود، اين بود:

اى على! به آنچه در اين وصيت است وفا كن، از دوست داشتن آن كه خدا و رسولش را دوست دارد. و از كسانى كه به خدا و رسولش دشمنى ورزند، بيزار باش. و در صورت از بين رفتن حقّت و غصب خمس از تو، و هتك حرمتت شكيبايى نما، و خشمت را فرو ببر.

امير مؤمنان عليه السلام نيز پذيرفتند.

آن گاه امير مؤمنان عليه السلام مى فرمايند:

سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد، از جبرئيل شنيدم به پيامبر صلى الله عليه وآله عرض كرد: اى محمد! به على بفهمان كه به حريم او - كه حريم خدا و رسول است - بى حرمتى شود و محاسنش را از خون تازه سرش رنگين نمايند، كه فرياد زدم و به رو بر زمين افتادم، و گفتم: آرى، قبول دارم و راضى هستم، اگر چه به حريم من بى حرمتى شود، سنت ها تعطيل گردد، قرآن از بين برود، خانه كعبه نابود گردد و محاسنم از خون تازه سرم رنگين شود. همواره شكيبايى كنم و به حساب خدا آورم تا بر تو وارد شوم.

آن گاه رسول خدا صلى الله عليه وآله حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسين عليهم السلام را فراخواند و آنچه را به امير مؤمنان عليه السلام اعلام فرموده بود، به آنان نيز اعلام كرد و ايشان نيز همانند او پاسخ مثبت دادند...»(538)

همچنين حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام مى فرمايند:

«به پدرم امام صادق

عليه السلام عرض كردم: پس از آن كه فرشتگان از پيش پيامبر خدا صلى الله عليه وآله بيرون رفتند، چه شد؟ فرمود: آن بزرگوار، حضرت على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را نزد خود خواند و به همه افرادى كه آن جا بودند، دستور داد بيرون روند. و به امّ سلمه فرمود: بر درِ خانه بايست تا كسى وارد نشود. آن گاه رو به على نموده، فرمود: نزديك بيا. او نزديك رفت. سپس دست فاطمه را گرفت و مدت طولانى بر روى سينه اش نهاد و با دست ديگرش دست على را گرفت و خواست سخن بگويد كه گريه او را امان نداد. فاطمه و على و حسن و حسين عليهم السلام نيز از آن منظره سخت به گريه افتادند...

آن حضرت دست فاطمه عليها السلام را در دست على نهاد و فرمود:

«يا اَبَا الْحَسَن! هذِهِ وَدِيعَةُ اللَّهِ وَ وَدِيعَةُ رَسُولِهِ مُحَمَّدٍ عِنْدَكَ فَاحْفَظِ اللَّهَ وَ احْفَظْنِى فِيها».

على جان! اين [= فاطمه] امانت خدا و رسولش محمّد، نزد توست. پس با نگهدارى از او، از خدا و رسول نگهدارى كن. و مى دانم كه تو آن را رعايت خواهى نمود.

على جانم! سوگند به خدا او سالار زنان بهشت از اولين تا آخرين است. به خدا او مريم كبراست...

بدان! از كسى راضى ام كه فاطمه از او خشنود باشد، و همچنين پروردگار و فرشتگان از او خشنود خواهند بود.

واى بر كسى كه به او ستم روا دارد. واى بر كسى كه حقّ او را بگيرد. واى بر كسى كه هتك حرمت او نمايد. واى بر كسى كه درِ خانه او را بسوزاند. واى بر آن كه همسرش را آزار دهد. واى بر

كسى كه از او عيب گويى كند و با او مبارزه نمايد...»(539)

رسول خدا صلى الله عليه وآله مى فرمايند:

هر كس در زمان حياتم فاطمه را آزار دهد، بسان كسى است كه پس از مرگ من او را بيازارد، و هر كس پس از مرگم او را بيازارد، بسان كسى است كه در زمان حياتم او را آزرده است. هر كس او را بيازارد، مرا آزرده، و هر كس مرا بيازارد خدا را آزرده است. اين است منظور خداوند از آيه:

«إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِى الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِيناً».(540)

«بى گمان كسانى كه خدا و پيامبر را آزار مى رسانند، خدا آنان را در دنيا و آخرت لعنت كرده و برايشان عذابى (دردناك و) خفت آور آماده ساخته است.»

يكى از ياران خدمت امام صادق عليه السلام شرفياب شد، در حالى كه اندوهناك بود. حضرت فرمودند: چرا اندوه زده اى؟ عرض كرد: همسرم دخترى آورده. فرمودند: «سنگينى او بر دوش زمين است، روزىِ او بر عهده خداوند است، از عمر تو به او نمى دهند و از روزىِ تو نمى خورد.»

وى گويد: چون آن حضرت چنين فرمودند، غم و اندوهم برطرف شد. آن گاه پرسيدند: او را چه نام نهادى؟ عرض كردم: فاطمه.

فرمود: آه! آه! آه! سپس دست مبارك را به پيشانى خود نهاد و اندوهگين نشست... در ادامه فرمود:

«إذا سَمَّيْتَها فاطِمَةَ فَلا تَسُبّها وَ لا تَلْعَنْها وَ لا تَضْرِبْها».

«اينك كه نامش را فاطمه نهادى، او را دشنام نده، لعن و نفرين نكن و او را نزن».(541)

بشّار مكارى مى گويد: در شهر كوفه خدمت امام صادق عليه السلام شرفياب شدم. آن حضرت خرما ميل مى كرد. به من فرمود: از اين خرما

ميل كن. عرض كردم: قربانت، گوارا باد! در راه كه مى آمدم، جريانى دردناك را مشاهده كردم. فرمود: به حقّى كه بر تو دارم، جلو بيا و خرما ميل كن. بعد از خوردن، فرمود: اكنون بگو چه ديده اى؟ عرض كردم: يكى از مأموران حكومتى بر سر بانويى مى زد و او را به زندان مى برد.

او فرياد برآورده، به خدا و رسول استغاثه مى كرد و كسى او را فريادرسى نمى كرد. امام عليه السلام پرسيد: براى چه؟ عرض كردم: آن بانو لغزيد و بر زمين افتاد و چنين گفت:

«لَعَنَ اللَّهُ ظالِمِيكِ يا فاطِمَة»

«فاطمه جان! لعن و نفرين خدا بر آنان كه بر تو ستم روا داشتند».

آن حضرت از ناراحتى، از خوردن خرما دست كشيد و پيوسته مى گريست كه محاسن شريف و سينه مباركش از اشك خيس شد و به من فرمود: برخيز با هم به مسجد سهله برويم و آزادى آن بانو را از خداوند درخواست نماييم. و يكى از ياران را فرستاد كه از او خبرى بياورد.

با امام صادق عليه السلام روانه مسجد سهله شديم. هر كدام دو ركعت نماز به جاى آورديم. امام عليه السلام بعد از دعا و سجده، فرمود: او را رها كردند. و از مسجد خارج شديم. در راه، فرستاده آن حضرت از آزادىِ آن زن خبر داد و گفت: ناگهان حاكم دستور آزادى او را صادر كرد و مبلغ دويست درهم (نقره) براى او فرستاد تا از او خشنود گردد، كه آن بانو در عين تهيدستى نپذيرفت.

آن حضرت هفت دينار (طلا) به او داد و فرمود: به خانه آن زن برو و به او تقديم كن و از جانب من به او سلام برسان. چون آن

شخص پيام حضرت را رساند، آن زن سه مرتبه گفت: خدايا! امام صادق به من سلام مى رساند! گفتم: آرى، گريبانش را چاك زد، افتاد و غش نمود.

بعد از آن كه به هوش آمد، هديه آن حضرت را پذيرفت و گفت: از آن بزرگوار بخواه تا از خدا بخواهد كه مرا ببخشد؛ زيرا كسى براى واسطه شدن نزد خدا برتر از او و پدرانش سراغ ندارم. در راه بازگشت، جريان او را نزد امام عليه السلام تعريف كردم. آن حضرت گريست و برايش دعا نمود...(542)

به راستى اگر آن حضرت با شنيدن حادثه ناگوارى كه براى بانويى از دوستانش رخ داده، اين گونه اندوهگين مى شود، چگونه خواهد شد آن گاه كه بر رويدادها و ناگوارى هايى كه بر مادرشان حضرت فاطمه عليها السلام نظر مى افكنند كه ستمگرى سيلى بر گونه مبارك مادرشان زد كه بر اثر شدت آن ضربت، گوشواره شكسته و از گوشش جدا شد؟ (543)

در باره پنجمين امام نور حضرت باقر عليه السلام نقل كرده اند: هنگامى كه دچار تب مى گرديد، با آب سرد خود را مداوا نموده و در بستر بيمارى با صداى رسا مى فرمودند: «يا فاطمة بنت محمّد!» به گونه اى كه صداى مباركش بيرون از خانه شنيده مى شد.(544)

همان گونه كه تب در جسم لطيف حضرت اثر مى گذاشت، پوشاندن اندوهش به خاطر ناگوارى ها و مصائب مادر مظلومه اش نيز در قلب شريفش اثر گذار بود. و همان گونه كه گرمى تب را به وسيله آب از بدن مباركش مى زدود، با ياد مادرش حضرت فاطمه عليها السلام از شدت اندوه سينه داغدارش مى كاست، چنان كه انسانِ اندوهگين با آه سوزان و نفس هاى عميق از اندوه خود مى كاهد؛ زيرا تأثير مصائب و ناگوارى هاى حضرت فاطمه عليها السلام در

دل فرزندانش، ائمه اطهار عليهم السلام از بريدن شمشير و كارد، دردناك تر و از سوزش آتش شديدتر است. چه آن كه در وضعيتى بودند كه تقيه مى نمودند و قدرت بر آشكار نمودن مصائب مادرشان زهرا عليها السلام را نداشتند. از اين رو، هنگامى كه نام حضرت فاطمه عليها السلام در حضور آنان برده مى شد، قلب هايشان پر از اندوه مى شد؛ به طورى كه هر انسان زيرك و هوشيارى آثار اندوه را در چهره آنان مشاهده مى كرد. (545)

زكريا بن آدم مى فرمايد: در محضر امام رضا عليه السلام بودم. ناگاه امام جواد عليه السلام به حضورش آمد. در حالى كه سن مباركش از چهار سال كمتر بود. چون وارد شد، دستش را بر زمين زد و سرش را به آسمان بلند نموده، در فكر فرو رفت.

امام رضا عليه السلام به او فرمودند:

«بِنَفْسِى أَنْتَ لِمَ طالَ فِكْرُكَ؟»

«جانم به فدايت! چرا در انديشه اى عميق و طولانى فرو رفته اى؟»

پاسخ داد: به خاطر رويدادها و ناگوارى هايى كه بر مادرم فاطمه عليها السلام وارد آوردند. سوگند به خدا، آن دو نفرى را كه بر مادرم ستم روا داشتند، از گور بيرون مى آورم و با آتش مى سوزانم و خاكسترشان را در دريا پراكنده مى نمايم.

امام رضا عليه السلام فرزندنش را فرا خواند و بين دو چشم مباركش را بوسه باران كرده، فرمودند:

«بِأَبِى أَنْتَ وَ أُمِّى، أَنْتَ لَها»

«پدر و مادرم به فدايت! تو شايسته پيشوايى و مقام امامتى.»(546)

توسّل

اشاره

انسان همچنان كه براى رفع احتياجات مادى خويش نيازمند يارىِ ديگران است، براى برآورده شدن خواسته هاى معنوى خود نيز - كه به مراتب حسّاس تر و مهم تر از نيازهاى مادى است - به يارىِ افرادى كه از آگاهى و توان كافى

برخوردارند احتياج دارد. اگر تابش نور بر پهن دشت گيتى به وسيله خورشيد صورت مى پذيرد، بركات معنوى و الطاف الهى نيز توسط خورشيد رسالت و ولايت بر بندگان نيازمند نازل مى گردد.

توسل همان تقرّب، و وسيله جويى براى كسب فيض از مبدأ هستى است. از آنجا كه سرتاسر وجود ما را نياز و نا آگاهى فرا گرفته و راه رسيدن به كمالات ونيز عالم واپسين طولانى است، اراده ربوبى هم بر اين استوار گشته كه براى راه يابى به رحمت و غفران بى دريغش و جبران كاستى ها و رسيدن به مقصود حقيقى، از طريق پيوند با نفوس عاليه و حضرات معصومان عليهم السلام وارد شويم و با توسل به ساحت اقدسشان به اين مقصد نايل گرديم.

مفهوم توسل جز اين نيست كه پيروان آيين ولايت و مكتب تشيع، وجود شريف معصومان عليهم السلام را واسطه نزول بركات آسمانى قرار دهند و براى رسيدن به خواسته هاى مادى و معنوى خويش؛ به ويژه تقرّب به پيشگاه پروردگار متعال، از آن بزرگواران استمداد و استعانت جويند.

خداوند سبحان مى فرمايد:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَ جاهِدُوا فِى سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ».(547)

«هان اى مؤمنان! تقواى الهى پيشه كنيد و براى تقرّب به خدا وسيله را (كه جز توسّل و تمسك به خاندان وحى نيست) برگزينيد و در راه او جهاد نماييد. باشد كه رستگار گرديد.»(548)

امام رضا عليه السلام مى فرمايند:

«إِذا نَزَلَتْ بِكُمْ شِدَّةٌ فَاسْتَعِينُوا بِنا عَلَى اللَّهِ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ: «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها...».(549)

«هرگاه گرفتارى و شدّتى به شما روى آورد، در پيشگاه خداوند از ما كمك بگيريد و منظور خداوند از اين آيه: «براى خداوند اسماء الحسنى و نام هاى نيكوست»،

همين است. پس خداى را با آنها بخوانيد...»

نه تنها خاندان رسالت براى پيروان خود و امت اسلامى كشتى نجات و رابط بين خدا و امت اند، بلكه پيامبران بزرگ الهى نيز دست توسل به عنايات آن بزرگواران دراز مى كردند و در مشكلات و رخ دادهاى ناگوار از آنان استعانت مى جستند. روايات در اين باره از شيعه و اهل سنت فراوان و به حدّ تواتر وارد شده است؛ مثلاً در باره حضرت آدم آورده اند كه پس از ارتكاب ترك أولى، سيصد سال گريست، (550) و به درگاه خدا دست نياز بلند نمود. پيك وحى، جبرئيل، فرود آمد و به آن حضرت فرمود: خداى را به حق حضرت محمد، على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام بخوان تا خداوند توبه ات را بپذيرد. حضرت آدم خداوند را به مقام و منزلت اين پنج بزرگوار خواند، پروردگار توبه او را پذيرفت.(551)

اهل سنت از پيامبر خدا صلى الله عليه وآله روايت كرده اند كه فرمودند:

«هنگامى كه خداوند حضرت آدم را آفريد و انوار مقدس حضرات پنج تن را به او نماياند... فرمود: اين پنج شخصيت از فرزندان تو هستند. اگر اينان نبودند، تو را نمى آفريدم. و من پنج نام از نام هاى خويش را براى آنان برگرفتم. اگر اينان نبودند، بهشت و دوزخ، عرش و كرسى، آسمان و زمين، فرشتگان، انس و جن را نمى آفريدم.

من «محمود» هستم و اين «محمد»، و من «عالى»ام و اين «على»، من «فاطر» هستم و اين «فاطمه»، من «احسان»ام و اين «حسن»، من «محسن» هستم و اين «حسين» است...

اى آدم! هرگاه از من حاجت و خواسته اى داشتى، به اين پنج وجود گرانمايه توسل جو».

آن گاه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله

در ادامه فرمودند:

«نَحْنُ سَفِينَةُ النَّجاةِ، مَنْ تَعَلَّقَ بِها نَجى وَ مَنْ حادَ عَنْها هَلَكَ، فَمَنْ كانَ لَهُ إِلَى اللَّهِ حاجَةٌ فَلْيَسْئَلْ بِنا أَهْلَ الْبَيْتِ».

«ما (خاندان رسالت) كشتى نجاتيم. هر كس با ما باشد و به ما نزديك شود، نجات خواهد يافت و هر كس از ما روگردان شود و دورى جويد، نابود گردد. از اين رو، هر كس حاجت و خواسته اى از بارگاه خداوند دارد، بايد به وسيله ما اهل بيت مسألت نمايد.»(552)

نظير اين روايات در باره حضرت ابراهيم، نوح، موسى، عليهم السلام و... نقل شده است.(553)

آرى، زندگى درياى موّاج و پر تلاطمى است كه هر آن، خطر غرق شدن آدمى را تهديد مى كند. آن گاه كه فتنه ها و آشوب ها و مشكلات و رويدادهاى ناگوار انسان را فرا مى گيرند، تنها پناهگاه مطمئن و كشتى نجات، خاندان رسالت اند كه خداوند بزرگ، آنان را از راه لطف و مرحمت براى رهايى و نجات خلق برگزيده است.

ممكن است موانعى نظير گناه و آلودگى و فاصله گرفتن از معنويات و روى آوردن به ماديات، موجب شود دعاها و توسلات كمتر مؤثر واقع شود، ولى چه بسيار افراد و بزرگانى كه در طول تاريخ تشيع براى دستيابى به اهداف عالى و مقامات معنوى و خواسته هاى مشروع خود، خصوصاً هنگام بروز مشكلات و روى دادهاى ناگوار، به مقام نورانى آن بزرگواران متوسل شده و به خواسته هاى خود رسيده اند.

از رهگذر خاك سر كوى شما بود

هر نافه كه در دست نسيم سحر افتاد

در پايان، به برخى از توسلات و هداياى بانوى سرفراز حضرت فاطمه عليها السلام اشاره مى شود:

1 - دعاى نور

سيد بن طاووس از سلمان نقل كرده است كه فرمود: اين دعا را حضرت فاطمه عليها

السلام به من آموخت، هنگام صبح و شام آن را مى خواند و مى فرمود: اگر مى خواهى هرگز به تب مبتلا نشوى، بر آن مداومت كن.

سلمان در ادامه مى فرمايد: بيش از هزار مبتلا به تب در مكه و مدينه به بركت اين دعا شفا يافتند. (554)

پيش تر از امام باقر عليه السلام نقل شد كه هنگام تب، با صداى رسا مى فرمودند: «يا فاطمة بنت محمّد!»

2 - تسبيح حضرت زهرا عليها السلام

روايات فراوانى در فضيلت و آثار آن وارد شده است؛ به ويژه پس از نمازهاى پنج گانه، پس از نافله ها و پيش از خواب. (555)

تنها به اين روايت بسنده مى شود كه امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

«تَسْبِيحُ فاطِمَة عليها السلام فِى كُلِ ّ يَوْمٍ فِى دَبْرِ كُلِ ّ صَلاةٍ أَحَبُّ إِلَىَّ مِنْ صَلاةِ أَلْف رَكْعَةٍ فِى كُلِ ّ يَوْمٍ.»(556)

«نزد من تسبيح حضرت فاطمه عليها السلام در هر روز، پس از خواندن هر نماز، محبوب تر از هزار ركعت نماز خواندن در هر روز است.»

3 - نماز استغاثه حضرت بتول عليها السلام

هزاران نفر با خواندن نماز استغاثه حضرت فاطمه عليها السلام به حوايج و خواسته هاى خود رسيده اند. (557)

4 - دعا

در ملاقات مرحوم آية اللَّه نجفى مرعشى با حضرت بقيّة اللَّه الاعظم - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف - آن بزرگوار سفارش نمودند كه براى برآورده شدن حوايج، اين دعا، خصوصاً در قنوت نمازها خوانده شود:

«اللَّهُمَّ صَلِ ّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ. اللَّهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ بِحَقِ ّ فاطِمَةَ وَ أَبِيها وَ بَعْلِها وَ بَنِيها وَ الِسّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فِيها أَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَنْ تَفْعَلَ بِى ما أَنْتَ أَهْلُهُ وَ لا تَفْعَلَ بِى ما أَنَا أَهْلُهُ، بِرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرَّاحِمِين.»(558)

5 - صلوات

مرحوم آية اللَّه ملا على معصومى، از علماى همدان و از شاگردان برجسته آية اللَّه شيخ عبدالكريم حائرى، مى فرمودند: براى توسّل به حضرت فاطمه عليها السلام اين صلوات 530 مرتبه خوانده شود:

«اللَّهُمَّ صَلِ ّ عَلى فاطِمَةَ وَ أَبِيها وَ بَعْلِها وَ بَنِيها بِعَدَدِ ما أَحاطَ بِهِ عِلْمُكَ.»(559)

پروردگارا! با تعجيل در ظهور عصاره آفرينش، بقيّة اللَّه الاعظم، مهدى صاحب زمان عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف، قلب نازنين صاحبِ اندوه بى پايان، زهراى مرضيّه سلام اللَّه عليها را مسرور فرما.

پي نوشت ها

1 تا 60

1) كافى، ج 1، ص 381، باب مولد حضرت زهرا عليها السلام ؛ مصباح شيخ طوسى، ص 733 ؛ مصباح كفعمى، ص 512 ؛ اعلام الورى، ص 147 ؛ كشف الغمّة، ج 1، ص 427 ؛ عوالم العلوم، حضرت زهرا عليها السلام ج 1، ص 48 ؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 7 و ج 98، ص 196 ؛ منتهى الآمال، ج 1، ص 129 ؛ فيض العلام فى عمل الشهور محدث قمى، ص 273 ؛ بيت الاحزان، ص 4 ؛ رياحين الشريعة، ج 1، ص 59 ؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 357 ؛ جنّة العاصمة، ص 41 ؛ روضة الواعظين ج 1، ص 143

2) فاطمة الزهراء از ولادت تا شهادت، ص 87 ؛ تاريخ يعقوبى، ج 2 ص 20 ؛ مروج الذهب، ج 2، ص 291 ؛ تاريخ الأئمه كاتب بغدادى، ص 6

3) كافى، ج 1، ص 380، باب مولد اميرالمؤمنين عليه السلام، ح 10

با توجه به ترتيب باب هاى كافى، اين روايت مى بايست در باب بعد، كه در باره زندگى حضرت فاطمه عليها السلام است، آورده مى شد. گويا اشتباهاً در اين باب درج شده است.

4) دلائل الإمامة،

ص 10 ؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 9، ح 16

5) زيرا طبق گفته آنان، آن مخدّره هنگام وفات، 28 سال داشته است، و در اين صورت، اين احتمال كه آن حضرت به مرگ طبيعى از دنيا رفته است تقويت مى گردد.

6) ر. ك: احقاق الحقّ، ج 10، ص 10 - 1

7) جنّة العاصمه، ص 43؛ بحارالأنوار ج 15، ص 411.

8) ر. ك: به بحث وراثت در راه بردها و عوامل تربيت در كتاب «فرهنگ تربيت»

9) در تاريخ آمده كه هشتاد هزار شتر اموال تجارى او را حمل و نقل مى كردند و چهار صد غلام و كنيز امور زندگى او را رسيدگى مى نمودند و ثروت ثروتمندان در مقايسه با دارايى و ثروتش بسيار ناچيز بود.

10) بحارالأنوار، ج 19، ص 63.

11) مناقب خديجة الكبرى از محمد بن علوى مالكى، ص 2

و در تنقيح المقال، ج 3، ص 77، فصل نساء آمده است: «وَ كَفاها شَرَفاً فَوْقَ شَرَف أَنَّ الْإسْلامَ لَمْ يَقُمْ اِلّاْ بِمالِها وَ سَيْفِ عَلِىِ ّ بْنِ اَبِى طالِب عليه السلام كما روى متواتراً» «همين افتخار و شرافت كه برترين شرافت است براى حضرت خديجه عليها السلام بس كه اسلام جز با ثروت خديجه و شمسير حضرت على عليه السلام بر پا نشد، چنان كه اين مطلب به طور متواتر نقل شده است».

12) بحارالأنوار، ج 19، ص 16.

13) با آن كه حضرت خديجه عليها السلام نهايت مهربانى و فداكارى را براى پيامبر صلى الله عليه وآله و اسلام ابراز مى نمود و پيوسته از سوى آن حضرت به او مژده بهشت داده مى شد، در عين حال در آستانه مرگ از ترس خدا هراسان بود و از همسرش پيامبر صلى الله عليه وآله تقاضاى دعا و

طلب آمرزش مى نمود، و از آن حضرت مى خواست كه هنگام مرگ و خاك سپارى او را مورد لطف خاص قرار دهد و توسط دخترش حضرت فاطمه عليها السلام تقاضا نمود كه پيكرش را با يكى از لباس هاى خود كفن نمايد، كه آن حضرت تقاضاى او را پذيرفت، (گرچه پس از فوت، جبرئيل با حلّه بهشتى نازل شد و عرض كرد: يا رسول اللَّه! خداوند سلام مى رساند و مى فرمايد: خديجه را با اين لباس بهشتى كفن نماييد.) و آن گاه كه از دنيا رفت در قبرستان معلاّى شهر مكه قبرى براى او حفر نمود و پيش از دفن، خود در ميان قبر خوابيد تا از فشار قبر در امان باشد و پس از بيرون آمدن، آن گوهر پاك را به خاك سپرد.

14) بحارالأنوار، ج 19، ص 21.

15) در اين باره روايات فراوانى نقل شده است از آن جمله:

روزى پيامبر صلى الله عليه وآله نزد همسران خود بود، سخن از حضرت خديجه عليها السلام به ميان آمد، قطرات اشك از چشمان آن حضرت سرازير گشت، عايشه به آن حضرت عرض كرد: آيا براى يك پيره زن سفيد روى از بنى اسد بايد گريست؟ آن حضرت فرمود: هنگامى كه شما مرا تكذيب كرديد او مرا تصديق نمود، و آن گاه كه كافر بوديد او به من ايمان آورد، و براى من فرزندانى آورد در حالى كه شما نازا هستيد.

كشف الغمّه، ج 1، ص 479؛ بحارالأنوار، ج 16، ص 8.

در فصل «مراسم عروسى» خواهد آمد كه آن حضرت با شنيدن نام حضرت خديجه عليها السلام گريست و فرمود: كجا همانند او پيدا مى شود؟! آن گاه كه همگان مرا تكذيب كردند او مرا تصديق نمود، و در راه دين خدا مرا

يارى كرد و با ثروت و دارايى خود مدد رسانيد، خداوند به من فرمان داد تا او را به خانه اى در بهشت از زمرّد بشارت دهم كه در آن رنج و دردى نخواهد بود.

16) به گفته مرحوم آية اللَّه نمازى در مستدرك سفينة البحار (ج 3، ص 34) فضايل آن حضرت - كه در ابواب مختلف روايات آمده - بيش از آن است كه به شمارش آيد.

17) بحارالأنوار، ج 29، ص 345.

از اهل سنت: مستدرك حاكم نيشابورى، ج 2، ص 594 ؛ ذخائر العقبى، ص 44؛ الاصابة، ج 8، ص 264 ؛ ينابيع المودة، ص 173 و 262؛ تاريخ بغداد، ج 9، ص 411؛ تهذيب التهذيب، ج 12، ص 391 ؛ البداية و النهاية، ج 2، ص 71 ؛ الاستيعاب، ج 4، ص 1821 ؛ كنز العمال، ج 12، ص 143، ح 34404.

18) بحارالأنوار، ج 13، ص 162 و ج 16، ص 2؛ كشف الغمه، ج 1، ص 427 ؛ خصال، ج 1، ص 205، ب 4، ح 22 و 23.

از اهل سنت: مسند احمد، ج 1، ص 293 و 316؛ مستدرك حاكم، ج 2، ص 497 (ج 3، ص 160) ؛ الاستيعاب، ج 4، ص 1821 ؛ ذخائر العقبى، ص 42؛ البداية و النهاية، ج 2، ص 72 ؛ الاصابة، ج 8، ص 264 ؛ تهذيب التهذيب، ج 12، ص 391؛ كنز العمال، ج 12، ص 145 - 143 ح 34402 تا ح 34411 ؛ ينابيع المودة، ص 172 و 173 و 246؛ فضائل الصحابه، احمد بن حنبل، ص 74 ؛ مجمع الزوائد هيثمى، ج 9، ص 223 ؛ السنن الكبرى، نسائى، ج 5، ص

93 ؛ تفسير قرطبى، ج 4، ص 83 ؛ الدر المنثور، ج 6، ص 246.

19) خصال، ج 1، ص 225، ب 4، ح 58؛ بحارالأنوار، ج 16، ص 2 و ج 14، ص 201.

20) بحارالأنوار، ج 43، ص 53؛ عوالم، ج 1، ص 118؛ احقاق الحقّ، ج 10، ص 99.

21) عوالم، ج 1، ص 120؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 10، ص 266؛ البداية و النهاية، ج 2، ص 72 ؛ تاريخ دمشق ابن عساكر، ج 70، ص 112 ؛ تهذيب الكمال، ج 35، ص 25.

22) عوالم، ج 1، ص 118؛ جامع البيان ابن جرير طبرى، ج 3، ص 358.

23) بحارالأنوار، ج 16، ص 7 و نظير آن؛ كشف الغمه، ج 1، ص 482.

24) كشف الغمه، ج 1، ص 478؛ بحارالأنوار، ج 16، ص 8.

25) در روايات فراوانى چنين آمده است كه طينت معصومان عليهم السلام از علّيين و مقام بلند و رفيع آفريده شده است و روح آنان از عالمى بالاتر و از عالى ترين درجات و برترين مراتب، و ارواح مؤمنان در رتبه بدن هاى آن بزرگواران به شمار مى آيد.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: خداوند (جسم و بدنِ) ما را از عليين آفريد و ارواح ما را از بالاتر از آن خلق فرمود؛ و ارواح شيعيان ما را از عليين و بدن هايشان را از پايين تر از آن آفريد؛ لذا ميان ما و آنان از اين نظر قرابت و خويشى است و دل هايشان به سوى ما مشتاق است. كافى، ج 1، ص 319، باب خلق ابدان الأئمّه عليهم السلام ح 1.

امام صادق عليه السلام در جاى ديگر مى فرمايد: خداوند (ارواح) ما را از نور عظمت

خويش آفريد. آن گاه آفرينش (بدن هاى) ما را از گِلى در خزانه و پوشيده از زير عرش شكل بندى نمود و آن نور را در آن جاى گزين ساخت. پس ما آفريده و بشرى نورانى بوديم و براى هيچ كس، از آنچه در خلقت ما نهاد، بهره اى قرار نداد. ارواح شيعيان ما را از گِل ما آفريد. (يعنى شيعيان در رتبه بدن هاى ائمه هستند). و بدنشان را از گِلى در خزانه و پوشيده پايين تر از گِل ما خلق نمود، و خداوند هيچ كس جز انبيا را از خلقت ايشان بهره اى نداد. از اين رو، ما و شيعيان ما (در حقيقت) بشر و انسان (واقعى) هستيم و ساير مردم مگسان كوچك و ناتوانى اند (نادان و نفهم) كه سزاوار دوزخ اند و به سوى آن مى روند.

كافى، ج 1، ص 320، ح 2، و نظير آن ج 2، ص 2، باب طينت مؤمن، ح 1 و 4.

26) از آن جمله، روايات فراوانى دال بر اين كه ماده بدنى آنان از غذاى بهشتى و آسمانى و ملكوتى است.

27) علل الشرايع شيخ صدوق، ج 1، ص 179، ب 143، ح 1 ؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 12. از امام باقر و امام صادق عليهما السلام. نظاير آن نيز خواهد آمد.

28) بحارالأنوار، ج 43، ص 18، ح 17.

29) تفسير قمى، ج 1، ص 365 (سوره رعد)؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 6 ح 6.

از اهل سنت نيز اين مطلب را روايت كرده اند: سيوطى در الدر المنثور، ج 4، ص 153 (ذيل آيه 1 سوره اسراء)؛ طبرى در ذخائر العقبى، ص 36؛ خوارزمى در مقتل الحسين، ص 63، ف 5؛ قندوزى در ينابيع المودّة، ص 197.

30) آن حضرت در رتبه

مُلكى به فزع آمد، نه از جنبه ملكوتى و پيامبرى.

31) تفسير فرات كوفى، ص 321، ح 435 (سوره روم)؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 18، ح 17 و نظير آن، ص 4 ح 3؛ مقتل الحسين خوارزمى، ص 64؛ تاريخ بغداد، ج 5، ص 293؛ احقاق الحقّ، ج 10، ص 6 به نقل از ذخائر العقبى، ص 36 و...

در احقاق الحقّ (ج 10) نيز روايات فراوانى از اهل سنّت نقل شده كه نطفه حضرت فاطمه عليها السلام از ميوه هاى بهشتى بوده است.

32) بحارالأنوار، ج 16، ص 78، با تلخيص اندك.

33) امالى صدوق، ص 593، م 87، ح 1؛ دلائل الإمامة، ص 8؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 340؛ عوالم، ج 1، ص 55.

بسيارى از بزرگان اهل سنت، سخن گفتن حضرت فاطمه عليها السلام در رحم مادر را روايت كرده اند؛ از جمله:

عبدالرحمان شافعى و ديگران از حضرت خديجه روايت كرده اند كه هنگامى كه فاطمه را باردار شدم، بارى سبك بود و در رحم با من سخن مى گفت.

احقاق الحق، ج 10، ص 12، به نقل از نزهة المجالس، ج 2، ص 227.

همين روايت را قندوزى حنفى در ينابيع المودّة (ص 198، ب 56) نقل كرده است.

عزالدين شافعى مى افزايد كه پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: مژده باد اى خديجه! كه اين نوزاد دختر است و خداوند از اين دختر، يازده تن از جانشينان من را قرار داده است كه همه پس از من و پدرشان يكى بعد از ديگرى خواهند آمد.

احقاق الحق، ج 10، ص 12، به نقل از تجهيز الجيش، ص 99.

شعيب بن سعد مصرى مى نويسد: وقتى مشركان از پيامبر صلى الله عليه وآله خواستند كه

ماه شكافته شود، حضرت خديجه - در حالى كه فاطمه را باردار بود - فرمود: نوميد و سرافكنده باد كسى كه حضرت محمد صلى الله عليه وآله را كه برترين پيامبران است، تكذيب نمايد. در اين هنگام، حضرت فاطمه عليها السلام در شكم مادر ندا داد: اى مادر! نگران مباش و نترس كه خدا با پدر من است. هنگامى كه دوران باردارى او به پايان رسيد و به دنيا گام نهاد، نور چهره اش فضا را نور باران ساخت. احقاق الحق، ج 10، ص 12، به نقل از الروض الفائق، ص 214.

34) امالى صدوق، ص 593، م 87، ح 1؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 2؛ ينابيع المودّة، ص 198؛ احقاق الحقّ، ج 10، ص 12، به نقل از ذخائر العقبى، ص 44؛ وسيلة المآل، ص 77؛ نزهة المجالس، ج 2، ص 227.

35) احقاق الحقّ، ج 10، ص 14؛ تاريخ ابن عساكر، ج 3، ص 128 و ج 12، ص 128؛ البداية و النهاية ابن كثير، ج 5، ص 328.

36) ر.ك: به بحث نام گذارى كتاب «فرهنگ تربيت».

37) سوره بقره، آيه 31.

38) سوره مريم، آيه 7.

39) اين جمله روايت از نسخه صحيح ديگر ترجمه گرديد.

40) علل الشرايع، ج 1، ص 179، ب 142، ح 4؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 13، ح 9؛ در ح 7 نيز تصريح شده كه خداوند نام فاطمه عليها السلام را انتخاب نمود.

41) معانى الأخبار، ص 53، باب معانى اسماء محمد و... ح 3، خدا در حديث قدسى مى فرمايد: «إِنِّى خَلَقْتُ فاطِمَةَ وَ شَقَقْتُ لَها اِسْماً مِنْ أَسْمائِى؛ فَهِىَ فاطِمَةٌ وَ أنَا فاطِرُ السَّمواتِ وَ الْأرْضَ» زندگانى حضرت فاطمه زهرا عليها السلام عماد زاده،

ص 77.

42) علل الشرايع، ج 1، ص 178، ح 3؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 10، ح 1.

43) ابن شهر آشوب در كتاب مناقب (ج 3، ص 357) به نقل از ابوجعفر قمى بيست نام از آنها را بر شمرده و خود شمار ديگرى را بر آنها افزوده است. در خصائص فاطمه، 135 لقب مطابق نام مبارك آن بانوى گرامى نام برده و تنها بيست لقب را شرح داده است. آية اللَّه محلاتى نيز در رياحين الشريعه (ج 1، ص 14) 140 نام از آنها را يادآور شده است.

44) در كتاب قاموس، مى نويسد: بيست نفر به نام فاطمه در زمان اصحاب رسول خدا صلى الله عليه وآله بوده اند؛ و اين بيست نفر، غير از فاطمه هاى نُه گانه هستند كه از جمله آنها فاطمه مادر خديجه كبرا و فاطمه بنت اسد و فاطمه دختر زبير و فاطمه دختر حضرت حمزه بوده اند. فاطمه زهرا عليها السلام نيز نخستين زنى است كه در اسلام به اين نام مفتخر شد.

رياحين الشريعه، ج 1، ص 41.

45) برخى مى گويند: تنها علماى اهل سنت بيش از چهل حديث از سلمان، ابن عباس و ديگر راويان از رسول خدا صلى الله عليه وآله نقل كرده اند. ر.ك: احقاق الحق، ج 10.

46) علل الشرايع، ج 1 ص 179، ح 5؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 14، ح 10 و 14.

47) بحارالأنوار، ج 43، ص 15، ح 12؛ احقاق الحق، ج 10 ص 24 - 16

48) علل الشرايع، ج 1، ص 179، ح 6؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 14، ح 11.

49) تفسير فرات كوفى، ص 581؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 65، ح 58؛ عوالم، ج 1، ص 99؛

مناقب مغازلى، ص 364، ح 411.

50) تفسير فرات كوفى، ص 321، ح 435 (سوره روم) ؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 18، ح 17.

51) در ترجمه اين قسمت، از نسخه صحيح ديگرى استفاده شده است.

52) علل الشرايع، ج 1، ص 179، ب 142، ح 4؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 13، ح 9.

53)

54) 3 و - رياحين الشريعة، ج 1 ص 42.

55) بحارالأنوار، ج 43، ص 10، ب 2، ح 1.

56) رياحين الشريعة، ج 1 ص 43.

57) وسائل الشيعة، ج 21، ص 482، ب 87 از احكام اولاد، ح 1.

58) مفردات راغب، ص 277.

59) كنز الدقائق، ج 3، ص 461.

60) مفردات، ص 277

61 تا 130

61) مرآة العقول، ج 5، ص 315.

62) ر.ك: سوره نساء، آيه 69؛ سوره حديد، آيه 19؛ سوره مريم، آيه 41 و 56.

63) بحارالأنوار، ج 43، ص 105. توضيح معناى اين روايت در صفحه 109 خواهد آمد.

64) كافى، ج 1، ص 381 .

65) بحارالأنوار، ج 43، ص 53، نظير آن: مقتل خوارزمى، ص 56؛ الاستيعاب، ج 4، ص 1896؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 160، حلية الاولياء، ج 2، ص 41؛ ذخائر العقبى، ص 44؛ الغدير، ج 2، ص 312؛ احقاق الحقّ، ج 10، ص 259.

66) الغدير، ج 2، ص 312، به نقل از الرياض النضرة، ج 2، ص 202.

67) كافى، ج 1، ص 382، باب مولد الزهراء، ح 4؛ علل الشرايع، ج 1، ص 184، ب 148؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 206.

68) بحارالأنوار، ج 43، ص 19، ح 20.

69) سوره احزاب، آيه 33.

70) ر.ك: سوره فجر، آيه 27 و 28.

71) كافى، ج 1، ص 213؛ بصائر الدرجات، ص 323، جزء 7 باب 6، ح

9؛ بحارالأنوار، ج 26، ص 67 و 68.

72) سوره آل عمران، آيه 45 - 42

73) سوره قصص، آيه 7.

74) سوره هود، آيه 73 - 71 .

75) سوره كهف، آيه 86، كه واژه «قلنا» به كار برده است.

76) مطالبى است كه حضرت فاطمه عليها السلام از ملائكه مى شنيد و براى حضرت على عليه السلام نقل مى كرد و آن حضرت آنها را يادداشت مى نمود.

77) علل الشرايع، ج 1، ص 182، ب 146، ح 1؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 78 ح 65.

78) علل الشرايع، ج 1، ص 179، ب 143، ح 1؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 12، ح 5.

79) علل الشرايع، ج 1، ص 181، ح 3؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 12، ح 6.

80) بحارالأنوار، ج 43، ص 16، ح 14.

81) بحارالأنوار، ج 43، ص 17، ح 16 و ج 25، ص 17، ح 30.

82) ر.ك: بحارالأنوار، ج 15 و 25.

83) علل الشرايع، ج 1، ص 181، ب 144؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 15، ح 13.

از اهل سنت: احقاق الحقّ، ج 10، ص 25، و ص 310 به نقل از ارجح المطالب، ص 241 و 247، و نظير آن ينابيع المودّة، ص 260، ب 56؛ مودّة القربى، ص 103، ب 11.

84) بحارالأنوار، ج 43، ص 19، و ص 21 و 153؛ عوالم، ج 1، ص 68 و 72 و 75 و 76 و 83 تا 86.

از اهل سنّت: ينابيع المودة، ص 260؛ الصواعق المحرقة، ج 2، ص 465 ؛ تاريخ بغداد، ج 12، ص 328؛ و نسائى در صحيح از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت مى كند كه: «فاطِمَةُ حَوْراءٌ آدَمِيَّة لَمْ تَحِضْ وَ لَمْ تَطْمُث».

احقاق الحق، ج

10، ص 309، به نقل از التاريخ الكبير ابن عساكر، ج 1، ص 391 و التدوين، ج 2، ص 128. و ص 25 به نقل از المناقب المرتضويه، ص 119 و مودّة القربى، ص 103 و ارجح المطالب، ص 241 و 247.

و عوالم، ج 1، ص 85، به نقل از لسان الميزان ج 3، ص 238 و تاريخ دمشق.

85) امام صادق عليه السلام مى فرمايند: خداى بزرگ تا هنگامى كه حضرت فاطمه عليها السلام در اين جهان مى زيست، اختيار كردن همسر ديگرى را بر حضرت على عليه السلام حرام نمود. ابوبصير عرض كرد: چگونه؟ فرمودند: زيرا حضرت فاطمه عليها السلام پاك و پاكيزه، و از عادت زنان به دور بود.

بحارالأنوار، ج 43، ص 153، ح 12.

86) نهاية، ج 1، ص 95؛ منتهى الارب، ج 1، ص 52؛ لسان العرب، ج 11، ص 43؛ تاج العروس، ج 7، ص 220؛ اعلام النساء، ج 3، ص 1217 ط دمشق (ج 4، ص 127).

87) بحارالأنوار، ج 43، ص 4، ح 2، و ص 6، ح 5، و ص 7، ح 8، و ص 18، ح 17؛ عوالم، ج 1، ص 43 - 34.

و از اهل سنت: ذخائر العقبى، ص 26؛ ينابيع المودة، ص 194، ب 56؛ لسان الميزان، ج 5، ص 160؛ تاريخ بغداد، ج 5، ص 293 و ج 12، ص 328.

احقاق الحق، ج 10، ص 9 و 10، به نقل از وسيلة المآل، ص 78، و الروض الفائق، ص 214.

88) امالى صدوق، ص 113، م 24، ضمن ح 2؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 172.

89) معانى الاخبار، ص 376 باب نوادر، ح 53؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 4،

ح 3.

90) در فرهنگ عرب، براى تعظيم اشخاص، كنيه به كار مى برند؛ بدين صورت كه نام مردان را با «اب» و نام زنان را با «اُم» آغاز مى كنند؛ مانند «ابوالقاسم» و «اُم الحسنين».

91) مرحوم اربلى در كشف الغمة (ج 1، ص 438)مى فرمايد: «كانَ النَّبِىُّ صلى الله عليه وآله يُعَظِّمُ شَأْنَها وَ يَرْفَعُ مَكانَها وَ كانَ يُكَنِّيها بِاُمِ ّ أَبِيها...» ؛ «مدام پيامبر صلى الله عليه وآله شأن و مقامش را ارج مى نهاد و منزلتش را بالا مى برد و كنيه اُم ابيها را برايش برگزيد».

92) بحارالأنوار، ج 43، ص 19، ح 19؛ عوالم، ج 1، ص 89.

و در كتب اهل سنّت: مقاتل الطالبيين (ترجمة الحسن بن على عليهما السلام)، ص 29؛ مناقب ابن مغازلى، ص 340، ح 392؛ اُسد الغابة، ج 5، ص 520، الاستيعاب، ج 4، ص 1899؛ تاريخ دمشق، ج 3، ص 158؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 211؛ تهذيب التهذيب، ج 12، ص 391؛ الاصابة، ج 8، ص 262.

93) از اهل سنّت: خصائص نسائى، ص 114 ؛ مناقب خوارزمى، ص 343، ف 20، ح 364؛ ينابيع المودة، ص 175، دنباله باب 55؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 205؛ محاضرات الادباء، ج 2، ص 495.

ر.ك: احقاق الحقّ، ج 10، ص 333 - 326، به نقل از اعلام النساء، ج 3، ص 1199 (ج 4، ص 108)؛ ارجح المطالب، ص 253 و 440؛ فرائد السمطين، ص 23 ؛ تذكرة الخواص، ص 316 ط نجف؛ الروض الفائق، ص 214.

94) برخى به نقل از تذكرة الخواص آورده اند كه عبدالرحمان گفت: حاضرم صد شتر سياه و آبى چشم كه همگى آنها بارشان پارچه هاى كتان اعلاى مصرى باشد، با ده هزار دينار،

مهرش كنم.

عثمان نيز گفت: من هم حاضرم همين مهر را بدهم.

پيامبر خدا صلى الله عليه وآله خشمناك شده، مشتى سنگ ريزه به طرف عبدالرحمان پاشيد و فرمود: مى پندارى بنده پول و ثروتم كه با پول و ثروت خويش بر من افتخار مى كنى؟!

95) مناقب، ج 3، ص 345؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 108.

96) ر.ك: رياحين الشريعه، ج 1، ص 80

97) مناقب خوارزمى، ص 343، ف 20، ح 364.

98) ر.ك: كشف الغمه، ج 1، ص 339 و 345 و 357.

99) امالى شيخ طوسى، ج 1، ص 38؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 93 و 111.

100) بحارالأنوار، ج 43، ص 93 و 102 و 127 و 128.

101) بحارالأنوار، ج 43، ص 127؛ و از اهل سنت مناقب خوارزمى، ص 346، ضمن ح 364.

102) بحارالأنوار، ج 43، ص 107، و نظير آن ص 92، ذيل ح 3 و ص 97، ح 6؛ عوالم، ج 1، ص 372؛ و از اهل سنت ينابيع المودة، ص 177 و 237 و 250.

103) بحارالأنوار، ج 43، ص 141، ح 37 و ص 145، ح 49.

و نظير آن از اهل سنت مقتل خوارزمى، ج 1، ص 66.

عوالم، ج 1، ص 368، به نقل از فردوس الأخبار، ج 3، ص 418، ح 5170 ؛ مودّة القربى، ص 57 و...

104) امالى صدوق، ص 592، م 86، ذيل ح 18؛ علل الشرايع، ج 1، ص 178، ب 142، ذيل ح 3؛ خصال، ج 1، ص 414، ب 9، ذيل ح 3؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 10، ذيل ح 1؛ نظير آن كافى، ج 1، ص 383، ح 10.

بزرگان معتقدند كه اين حديث شريف دلالت مى كند بر اين كه حضرت على

و فاطمه عليهما السلام از همه پيامبران حتى اولوا العزم، و اوصياى آنان جز حضرت محمد صلى الله عليه وآله برترند.

105) اگر تزويج معصومه به غير معصوم جايز باشد، بايد روا باشد شخص فاسق، معصومه را مطيع خود سازد و او را بر خلاف رضاى خداوند دستور دهد.

106) بحارالأنوار، ج 43، ص 127 و 130 و 94؛ كشف الغمه، ج 1، ص 346 و 357؛ مناقب خوارزمى، ص 346 و 349، ضمن ح 364.

107) مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 351؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 105 و 112؛ وسائل، ج 21، ص 244، ب 4 از ابواب مهور.

پيشوايان معصوم عليهم السلام همين را سنت و سيره قرار داده اند كه به «مَهر السنّة» مشهور شده است.

108) مناقب، ج 3، ص 351؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 113؛ نظير آن از اهل سنت: احقاق الحقّ، ج 10، ص 368، به نقل از مودة القربى، ص 92 ط لاهور.

109) كشف الغمة، ج 1، ص 446؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 141 و 145.

از اهل سنت ينابيع المودة، ص 236 و 264، ب 56؛ مناقب خوارزمى، ص 328، ف 19، ح 345؛ مقتل الحسين، ج 1، ص 66، ف 5.

110) ر.ك: احقاق الحقّ، ج 10، ص 367

111) ر.ك: احقاق الحقّ، ج 10، ص 382، باب نثار الجنان الحلى و الحُلل على الملائكة فى تزويج الزهراء عليها السلام.

112) عوالم، ج 1، ص 483، ب 20، ح 1؛ نظير آن ص 485، ح 3.

113) بحارالأنوار، ج 43، ص 94، ضمن ح 5 و ص 144، ح 43 و 44.

114) رياحين الشريعه، ج 1، ص 92.

115) عيون الاخبار، ج 1، ص 177، ب 21،

ح 3 و 4؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 92، ح 3.

116) مناقب خوارزمى، ص 350، ف 20، ضمن ح 364؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 130.

117) ناسخ التواريخ حضرت فاطمه عليها السلام، ص 60.

118) مقتل خوارزمى، ج 1، ص 66؛ مناقب خوارزمى، ص 342، ف 20، ح 362؛ ينابيع المودة، ص 197، ب 56؛ تاريخ بغداد، ج 5، ص 211 ؛ ذخائر العقبى، ص 32؛ لسان الميزان، ج 2، ص 74.

ر.ك: احقاق الحقّ، ج 10، ص 392.

119) سوره آل عمران، آيه 92. «هرگز به اوج نيكى و نيكوكارى نخواهيد رسيد، تا اين كه از آنچه دوست مى داريد (در راه خدا) انفاق كنيد.»

120) ر.ك: احقاق الحقّ، ج 10، ص 401.

121) ر.ك: رياحين الشريعه، ج 1، ص 105.

122) مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 355.

123) بحارالأنوار، ج 43، ص 132.

124) فاطمة الزهراء، ص 482؛ شجره طوبى، ج 2، ص 56، م 12؛ بحارالأنوار، ج 22، ص 484 البته در بحار اين عبارت در قضاياى شب عروسى آورده نشده است.

125) كشف الغمه، ج 1، ص 355؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 138.

در روايات در باره مراسم ازدواج حضرت فاطمه عليها السلام، بارها نام «اسما بنت عميس» - در كتب شيعه و سنى - آمده است. برخى اشكال كرده اند كه اسما همسر جعفر بن ابى طالب بود، و پيش از آن كه پيامبر به مدينه هجرت كند، با شوهرش به حبشه رفت و تا سال هفتم هجرت در آنجا ماند.

در جواب مى توان گفت: احتمال دارد كه هنگام ازدواج دختر پيامبر به مدينه آمده و دوباره برگشته است. شاهد اين كه:

طبق روايتى، پيامبر دستور مى دهد كه زنان و مردانى همراه عروس و داماد حركت كنند.

نام «جعفر طيار» شوهر اسما، در آن ميان به چشم مى خورد.

(فاطمه عليها السلام از ولادت تا شهادت، ص 226)

126) كشف الغمه، ج 1، ص 358؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 141.

127) كشف الغمه، ج 1، ص 447 و 356؛ مناقب، ج 3، ص 356؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 117؛ احقاق الحق، ج 10، ص 422.

128) مناقب، ج 3، ص 356؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 117.

129) بحارالأنوار، ج 43، ص 133.

130) سوره انعام، آيه 85 - 84: «و از نسل او (ابراهيم) داوود و سليمان... (بودند) و (همچنين) زكريا و يحيى و عيسى و الياس را كه همه از شايستگانند».

131 تا 186

131) سوره آل عمران، آيه 61: «هر كس پس از آگاهى كه در اين باره به تو رسيد، باز با تو مجادله كند، بگو: بياييد تا ما فرزندان و زنان و نفس هاى خود را فراخوانيم و شما نيز فرزندان و زنان و نفس هايتان را فراخوانيد، آن گاه مباهله و نفرين كنيم؛ و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.»

132) عيون الاخبار، ج 1، ص 69، ب 7، ضمن ح 9؛ بحارالأنوار، ج 48، ص 127؛ نظير آن از امام باقر عليه السلام: تفسير قمى، ج 1، ص 209، (ذيل آيه 85 انعام)؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 232 و 233.

133)

134) 1 و - سوره انعام، آيه 84 و 85.

135) بحارالأنوار، ج 43، ص 229.

136) تفسير فخر رازى، ج 13، ص 66، ذيل آيه 84 سوره انعام(المسألة الخامسة) و ص 53، چاپ اول از دار احياء التراث العربى، 1415 ه .

137) صحيح بخارى، ج 3، ص 170، و ج 8، ص 99؛ سنن ابى داود، ج 2، ص 311، ح 4290؛

سنن ترمذى، ج 5، ص 323، ب 108، ح 3862؛ مسند احمد، ج 5، ص 38 و 44؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 175 و...

138) تفسير المنار، ج 7، ص 589 (سوره انعام، آيه 84 و 85).

139) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 26، ذيل خ 200.

140) صحيح مسلم، ج 7، ص 120؛ مسند احمد، ج 1، ص 185؛ مناقب خوارزمى، ص 108، ف 9، ح 115؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 150؛ تفسير جامع البيان طبرى، ج 3، ص 212 ؛ تفسير كبير فخر رازى، ج 8، ص 80 و 81، (ذيل آيه مباهله)؛ تفسير كشاف زمخشرى، ج 1، ص 368 ؛ و آلوسى و طنطاوى و... ر.ك: احقاق الحقّ، ج 3، ص 46.

141) احقاق الحقّ، ج 3، ص 46.

142) احقاق الحقّ، ج 3، ص 62 - 46

143) مثلاً قندوزى در ينابيع المودّة، ص 266 ب 57 احاديث فراوانى با الفاظ مختلف نقل نموده است.

144) مناقب خوارزمى، ص 327، ف 19، ح 339؛ ينابيع المودة، ص 266 ب 57؛ ذخائر العقبى، ص 67؛ ميزان الاعتدال، ج 2، ص 586، ح 4954 ؛ تاريخ بغداد، ج 1، ص 333؛ مجمع الزاوئد، ج 9، ص 172؛ الجامع الصغير، ج 1، ص 262، ح 1717.

ر.ك: احقاق الحقّ، ج 7، ص 4

145) در روايتى ديگر آمده است كه پدرم فرمود: از همسرت چيزى درخواست نكن، (ممكن است در تهيه آن به زحمت افتد). بحارالأنوار، ج 43، ص 31، ح 38، و...

146) تفسير فرات، ص 83، ح 60 (ذيل آيه 37 آل عمران)؛ كشف الغمه، ج 1، ص 444؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 59؛ امالى طوسى، ج 2،

ص 228. اين حديث و نظير آن را بسيارى از علماى شيعه و سنى روايت كرده اند. ر.ك: عوالم، ج 1، ص 214 و...

147) سوره حجر، آيه 43 و 44: «جهنم ميعادگاه همه آنهاست - هفت در دارد و براى هر درى، گروه معيّنى از آنها تقسيم شده اند.»

148) سوره قصص، آيه 60: «آنچه نزد خداست بهتر و پايدارتر است.»

149) بحارالأنوار، ج 43، ص 87.

150) مقتل خوارزمى، ج 1، ص 64، ف 5؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 85.

151) وسائل الشيعة، ج 20، ص 172، ب 89 از مقدمات نكاح، ح 1؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 81.

152) بحارالأنوار، ج 43، ص 31.

153) وسائل، ج 20، ص 222، ب 123، ح 3. با آن كه حضرت فاطمه عليها السلام جاروب كردن را به عهده گرفت، لكن حضرت على عليه السلام وى را در كار خانه يارى مى نمود.

154) علل الشرايع، ج 2، ص 366 ب 88؛ فقيه، ج 1، ص 320، ح 947؛ عوالم، ج 1، ص 256؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 82 و ج 76، ص 193 و ج 85، ص 329.

مختصر آن را اهل سنت نيز روايت كرده اند: حلية الاولياء، ج 1، ص 70؛ ذخائر العقبى، ص 50؛ سنن ابى داود، ج 2، ص 29، ح 2988 ؛ كنز العمال، ج 15، ص 508، ح 41985 و ص 499، ح 41971 و 41972 و ص 500، ح 41974 و ص 503، ح 41978.

155) جنّة العاصمة، ص 148. مؤلف محترم مرحوم آية اللَّه ميرجهانى، ذيل حديث مى نويسد: هنگامى كه در نجف اشرف بودم، خدمت علامه شيخ محمد سماوى، مؤلف كتاب «اِبصار العين فى أنصار الحسين»، شرفياب شدم. كتابى خطى در مقابل

ايشان بود. نام آن «كشف اللئالى» تأليف عالم جليل، شيخ صالح، فرزند عبدالوهاب حلّى، از صلحا و علماى بزرگ قرن نهم بود. كتاب او را گرفته، مشغول مطالعه شدم. ناگهان به حديث ياد شده برخوردم كه سند آن را نقل نموده است، (و همه روات، از بزرگان، ثقات و علما هستند). با اجازه ايشان، سلسله سند را استنساخ نمودم؛ سند به اين گونه است:

مؤلف كشف اللئالى از شيخ ابراهيم ذرّاق، از شيخ على بن هلال جزايرى، از عالم بزرگوار احمد بن فهد حلّى، از شيخ زين الدين على حايرى، از عالم بزرگوار ابى عبد اللَّه محمد بن مكى (شهيد اوّل)، ايشان با سندهاى معروف خود از محدث بزرگوار شيخ صدوق، و ايشان با سندهاى معروف خود از جابر جعفى از جابر انصارى، از رسول خدا صلى الله عليه وآله از خداوند تبارك و تعالى.

156) تفسير اطيب البيان، ج 13، ص 225 (سوره جن، ذيل آيه 3).

157) كشف الغمه، ج 1، ص 442؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 54؛ عوالم، ج 1، ص 148.

از اهل سنت: احقاق الحقّ، ج 10، ص 212، به نقل از الفصول المهمة، ص 128؛ نزهة المجالس، ج 2، ص 228؛ نور الابصار، ص 41؛ ارجح المطالب، ص 245؛ الجامع الصغير، ص 269؛ كنوز الحقايق، ص 103؛ ينابيع المودة، ص 171 و 180؛ اعلام النساء، ج 3، ص 1216.

158) امالى شيخ طوسى، ج 2، ص 280؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 105؛ عوالم، ج 1، ص 458.

159) تفسير فرات، ص 581؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 65.

160) ر.ك: تفسير قمى، ج 2، ص 398؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 373، (فصل استدلال بر امامت

سبطين) به نقل از ده نفر از بزرگان اهل سنت؛ تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 469؛ تفسير كنز الدقائق، ج 14، ص 52؛ مجمع البيان، ج 10، ص 404؛ امالى صدوق، ص 256، م 44، ح 11 ؛ رياحين الشريعه، ج 1، ص 158 ؛ تفسير الميزان، ج 20، ص 132.

از اهل سنت: تفسير كشاف زمخشرى، ج 4، ص 670؛ تفسير كبير فخر رازى، ج 30، ص 244 ؛ تفسير نيشابورى؛ الدر المنثور، ج 6، ص 299؛ تذكرة الخواص، ص 322؛ كفاية الطالب، ص 201؛ شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد، ج 1، ص 21 ؛ ينابيع المودة، ص 93، ب 22.

تنها در احقاق الحق (ج 3، ص 157 تا 170) و الغدير (ج 3، ص 107 تا 111) حدود 40 نفر از مفسران و محدثان و بزرگان آنها را نام برده اند.

ر.ك: پاورقى المراجعات، چاپ مجمع جهانى اهل بيت، ص 101.

161) شافعى چنين سروده است:

إِلى مَ؟ إِلى مَ؟ وَ حَتّى مَتى

أُعاتَبُ فِى حُبِ ّ هَذَا الْفَتى !

وَ هَلْ زُوِّجَتْ فاطِمُ غَيْرَهُ؟

وَ فِى غَيْرِهِ هَلْ أَتى هَلْ أَتى

تا كى؟ تا كى؟ و تا چه زمانى مرا در محبت اين جوانمرد سرزنش مى كنيد؟! مگر فاطمه به غير از او تزويج شد؟ مگر «هل أتى» در باره غير او نازل شد؟

احقاق الحقّ، ج 3، ص 158.

162) سوره قدر، آيه 1: «ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم».

163) تفسير فرات كوفى، ص 581؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 65؛ عوالم، ج 1، ص 99.

164) مرحوم فيض در وافى (كتاب صوم ب 59) و ديگران بعد از محاسبه فرموده اند كه مدت سلطنت بنى اميه هزار ماه طول كشيد، نه كمتر

و نه بيشتر.

165) ر.ك: كافى، ج 4، ص 159 باب ليلة القدر، ح 10؛ و ج 8 (روضه)، ص 222، ح 280؛ تفسير قمى، ج 2، ص 431 و...

از اهل سنت: الدر المنثور، ج 6، ص 371؛ تفسير كبير فخر رازى، ج 32، ص 31 ؛ روح المعانى، ج 30، ص 188

166) مجمع البيان، ج 10، ص 549؛ نظير آن تفسير قمى، ج 2، ص 445.

167) الدر المنثور، ج 6 ص 404.

168) الدر المنثور، ج 6، ص 404؛ طبقات ابن سعد، ج 1، ص 133؛ فتح القدير، ج 5، ص 504؛ نهاية الارب، ج 18، ص 208.

169) مجله «تراثنا»، سال هشتم، شماره 30 و 31 .

170) تفسير كبير فخر رازى، ج 32، ص 124، (القول الثالث) ذيل سوره مباركه كوثر.

171) تفسير الميزان، ج 20، ص 371.

172) الدر المنثور، ج 6، ص 402.

173) سوره صف، آيه 8: «آنها مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند، لكن خداوند نور خود را كامل و تمام خواهد كرد؛ هرچند كافران را ناخوش آيد.»

174) برخى شمار كنونى علويان و سادات را بيش از چهل ميليون دانسته اند.

175) سوره آل عمران، آيه 61.

176) صحيح مسلم، ج 7، ص 120؛ مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 185 ؛ مناقب خوارزمى، ص 108، ف 9، ح 115؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 150 ؛ تفسير جامع البيان طبرى، ج 3، ص 212 ؛ تفسير كبير فخر رازى، ج 8، ص 80 ؛ تفسير كشّاف زمخشرى، ج 1، ص 368؛ تفسير روح المعانى آلوسى، ج 3، ص 190 ؛ تفسير بيضاوى، ج 2، ص 22 ؛ الدر المنثور سيوطى، ج 2، ص

38 ؛ الاصابة عسقلانى، ج 4، ص 468 ؛ ينابيع المودّة قندوزى، ص 244، و...

177) ر.ك: احقاق الحقّ، ج 3، ص 62 - 46 و پاورقى المراجعات، چاپ مجمع جهانى اهل بيت، ص 99.

178) ينابيع المودة، ص 244

179) سوره احزاب، آيه 33

180) برخى «رجس» را به گناهان يا بعضى گناهان محدود كرده اند، كه درست نيست؛ زيرا هيچ دليلى براى اين محدوديت وجود ندارد، بلكه اطلاق «رجس» كه با الف و لام جنس آمده است، هرگونه زشتى و پليدى را شامل مى شود. همچنين از موارد استعمال آن و نيز روايات وارد شده در تفسير آيه، عموميت و اطلاق استفاده مى شود. بعلاوه ذيل آيه «وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» نيز عموميت دارد و همه گونه پاكى و پاكيزگى را شامل مى گردد.

181) فاطمة الزهراء، از علامه امينى، ص 16.

182) از اهل سنت: الدر المنثور، ج 5، ص 198، ذيل آيه؛ شواهد التنزيل، ج 2، ص 18، ح 637 و ص 20 ح 638 و 639 و...؛ ينابيع المودة، ص 108 ب 33.

در بعضى نقل ها آمده است كه حضرت سه مرتبه تكرار مى فرمود.

183) تاريخ بغداد، ج 10، ص 277؛ تفسير كشاف، ج 1، ص 369، (ذيل آيه مباهله) ؛ تفسير كبير فخر رازى، ج 8، ص 80؛ اسد الغابة، ج 2، ص 12؛ ينابيع المودة، ص 107، ب 33؛ ذخائر العقبى، ص 21.

184) ر.ك: احقاق الحقّ، ج 2، ص 562 - 502 ؛ پاورقى المراجعات، چاپ مجمع جهانى اهل بيت، ص 98 - 94.

185) فاطمة الزهراء از علامه امينى، ص 18.

186) عوالم، ج 2، ص 930.

شمارى بى آن كه تحقيق كنند، مى پندارند اين حديث شريف سند ندارد؛ لذا اسناد حديث به نقل از

اين عالم بزرگوار آورده مى شود:

بحرانى از عالم جليل سيد هاشم بحرانى، از استادش سيد ماجد بحرانى، از استادش شيخ حسن فرزند عالم معروف شهيد ثانى، از استادش عالم بزرگوار مقدس اردبيلى، از استادش على بن عبدالعالى كركى، از شيخ على بن هلال جزائرى، از عالم بزرگوار احمد بن فهد حلّى، از استادش على بن خازن، از شيخ ضياءالدين على فرزند عالم بزرگوار شهيد اول، از پدر بزرگوارش شهيد اول، از عالم بزرگوار فخر المحققين، از پدر بزرگوارش عالم جليل علامه حلّى، از استاد بزرگوارش عالم معروف محقق، از استادش عالم بزرگوار ابن نما حلّى، از عالم بزرگوار ابن ادريس، از ابى حمزه طوسى، از عالم بزرگوار ابن شهرآشوب، از عالم بزرگوار طبرسى مؤلف كتاب «احتجاج»، از استادش حسن بن محمد طوسى از پدر بزرگوارش عالم معروف شيعه شيخ طوسى، از استاد بزرگوارش عالم معروف شيخ مفيد، از استاد بزرگوارش جعفر بن محمد بن قولويه قمى، از محدث بزرگوار شيخ كلينى، از استادش محدث بزرگوار على بن ابراهيم، از پدرش ابراهيم قمى، از ابن ابى نصر بزنطى، از قاسم بن يحيى جلاء كوفى، از ابى بصير، از ابان بن تغلب، از صاحب اسرار ائمه جابر جعفى، از صحابى معروف جابر بن عبد اللَّه انصارى، از حضرت فاطمه عليها السلام.

يادآورى مى شود كه به علت مشهور بودن متن حديث از نقل آن صرف نظر شد.

اين حديث شريف با كيفيت ياد شده، در منابع ديگرى نيز آمده است: احقاق الحقّ، ج 2، ص 554؛ منتخب طريحى (مؤلف كتاب معروف مجمع البحرين)؛ غرر الاخبار و دُرر الآثار ديلمى (مؤلف كتاب ارشاد القلوب از بزرگان شيعه در قرن هشتم)؛ نهج المحجّة فى فضائل الائمة

از على تقى احسايى (از علماى قرن دوازدهم)؛ نور الآفاق شيخ محمد جواد رازى (متوفاى 1355)؛ المجموعة سيدمهدى شيرازى (متوفاى 1380)؛ وفاة الصدّيقة الزهراء از مقرّم (متوفاى 1391).

برخى علما كتابى مستقل در باره اين حديث شريف نوشته و به شرح آن پرداخته اند. نيز برخى شعراى بزرگ، مانند عالم بزرگوار سيد محمد قزوينى، فرزند عالم مشهور صاحب كرامات، سيد مهدى قزوينى، آن را به نظم درآورده اند.

ر.ك: احقاق الحقّ، ج 2، ص 557 و جزوه «سند حديث شريف كسا» از على اكبر مهدى پور.

187 تا 235

187) سوره نور، آيه 35.

188) كافى، ج 1، ص 151 باب أنّ الائمة نور اللَّه عزّوجلّ، ح 5؛ تفسير نور الثقلين، ج 3، ص 602؛ تفسير كنز الدقائق، ج 9، ص 308، از امام صادق عليه السلام.

اهل سنت همين حديث شريف را از امام كاظم عليه السلام روايت كرده اند؛ احقاق الحقّ، ج 3، ص 458 به نقل از مناقب ابن مغازلى و...

189) سوره مدّثر، آيه 35 - 32.

190) هر گنج سعادت كه خدا داد به حافظ از يُمن دعاى شب و وِرد سحرى بود

191) تفسير قمى، ج 2، ص 399؛ تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 458.

گفتنى است از پرداختن به تفسير اين آيه و ساير آياتى كه در اين بخش به آنها استدلال شده، خوددارى مى شود.

192) بحارالأنوار، ج 36، ص 1 ؛ الانوار الساطعة، ج 4، ص 164.

193) بحارالأنوار، ج 43، ص 117.

194) سوره الرحمن، آيه 22 - 19.

195) تفسير قمى، ج 2، ص 344؛ تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 191.

و از اهل سنت: ينابيع المودة، ص 118، ب 39.

196) الدر المنثور، ج 6، ص 142؛ مقتل خوارزمى ج 1، ص 113،

ف 6؛ روح المعانى آلوسى، ج 27، ص 107؛ ينابيع المودة، ص 118؛ تذكرة الخواص، ص 245، ف 9.

ر.ك: احقاق الحقّ، ج 3، ص 274 ؛ مجمع البيان، ج 9، ص 201

197) سوره شورى، آيه 23. البته مودّت علاوه بر محبت قلبى، اظهار دوستى را نيز در بر دارد.

198) در كتاب احقاق الحقّ، (ج 3، ص 18 - 2) حدود پنجاه كتاب از بزرگان، مفسران و محدثان اهل سنت نام برده، كه در ميان آنها عده اى از متعصبين آنها نيز به چشم مى خورند، از جمله: فضائل الصحابة احمد بن حنبل، ج 2، ص 669؛ صحيح بخارى، ج 6، ص 29؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 172؛ كشاف زمخشرى، ج 4، ص 219؛ تفسير فخر رازى، ج 27، ص 166؛ الدر المنثور سيوطى، ج 6، ص 7؛ روح المعانى آلوسى، ج 25، ص 31؛ تفسير بيضاوى، ج 4، ص 53.

همچنين علامه امينى نام 45 نفر از دانشمندان و محدثان بنام سنى را آورده است.

الغدير، ج 3، ص 172 و ج 2، ص 306.

199) سوره اعراف، آيه 158

200) سوره نور، آيه 63

201) سوره آل عمران، آيه 31

202) سوره احزاب، آيه 21

203) عامه در تشهد نماز مى خوانند: «اَللَّهُمَّ صَلِ ّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ عَلى آلِ مُحَمَّدٍ كَما صَلَّيْتَ عَلى إبْراهِيم وَ آلِ إبْراهِيم وَ بارِكْ عَلى مُحَمَّدٍ وَ عَلى آلِ مُحَمَّدٍ كَما بارَكْتَ عَلى إبْراهِيم وَ آلِ إبْراهِيم إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ».

كتاب «الأُمّ» از شافعى، ج 1، ص 140 ؛ فتح العزيز، ج 3، ص 515.

204) تفسير كبير فخر رازى، ج 27، ص 166.

205) ر.ك: كتاب «فرهنگ اخلاق» بخش محبّت.

206) حداقل حديث مشهورى كه اهل سنت روايت كرده اند ملاحظه شود:

تفسير كشّاف، ج 4،

ص 220؛ تفسير فخررازى، ج 27، ص 165؛ بحارالأنوار، ج 27، ص 111؛ فرهنگ اخلاق، ص 260.

207) بحارالأنوار، ج 27، ص 116.

و از اهل سنت: ينابيع المودة، ص 263، ب 56؛ مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 59، ف 5. ر.ك: احقاق الحقّ، ج 10، ص 166.

208) عوالم، ج 1، ص 171؛ ينابيع الحكمة، ج 2، ص 16، ب 31، ف 2.

از اهل سنت: مسند احمد، ج 1، ص 77؛ سنن ترمذى، ج 5، ص 305، ب 92، ح 3816؛ المعجم الكبير، ج 3، ص 50؛ المعجم الصغير، ج 2، ص 70؛ تاريخ بغداد، ج 13، ص 289؛ اسد الغابة، ج 4، ص 29؛ الصواعق المحرقة، ج 2، ص 406؛ تذكرة الخواص، ص 244، ب 9 و...

209) تفسير فرات كوفى، ص 298، ح 403 (سوره شعراء، آيه 100)؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 64

210) عوالم، ج 1، ص 161؛ بحارالأنوار، ج 40، ص 120 و ج 43، ص 23 و 38؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 335 - 331.

اهل سنت: مستدرك حاكم، ج 3، ص 155 و 157؛ كنز العمال، ج 13، ص 145، ح 36457؛ ذخائر العقبى، ص 35؛ اسد الغابة، ج 5، ص 522؛ الصواعق المحرقة، ج 2، ص 354؛ الإستيعاب، ج 4، ص 1897؛ ينابيع المودة، ص 166 ف 54، و 172، ف 55، و ص 204 ف 56؛ تاريخ بغداد، ج 11 ص 428؛ مقتل خوارزمى، ج 1، ص 56، و 57، ف 5؛ مناقب خوارزمى، ص 79، ف 6، ح 63.

ر.ك: احقاق الحقّ، ج 10، ص 182 - 167 و عوالم، ج 1، ص 162.

211) بحارالأنوار، ج 43، ص 117

و 139؛ عوالم، ج 1، ص 183.

اهل سنت: مقتل خوارزمى، ج 1، ص 66، ف 5؛ ذخائر العقبى، ص 130.

212) عوالم، ج 1، ص 182؛ و از اهل سنت: مستدرك حاكم، ج 3، ص 156.

213) ر.ك: بحارالأنوار، ج 43، ص 6 و 25 و 40 و 42؛ عوالم، ج 1، ص 182 - 175.

از اهل سنت: ذخائر العقبى، ص 36 و 40؛ مقتل خوارزمى، ج 1، ص 54، ف 5؛ ينابيع المودة، ص 197، ف 56؛

و احقاق الحقّ، ج 10، ص 185 و 256 - 250 به نقل از صحيح ترمذى، ج 13، ص 249؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 159؛ كنوز الحقايق، ص 119؛ جامع الاصول، ج 10، ص 86؛ اعلام النساء، ج 3، ص 1217 (ج 4، ص 126).

214) سوره نور، آيه 63. «خطاب كردن پيامبر را در ميان خودتان، مانند صدا كردن يكديگر قرار ندهيد.»

215) مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 320؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 32؛ عوالم، ج 1، ص 250 به نقل از مناقب ابن مغازلى شافعى، ص 364، ح 411.

216) مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 323؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 37؛ عوالم، ج 1، ص 141.

217) روايات در اين باره متواتر است و به زودى بحث از آنها خواهد آمد.

218) الاستيعاب، ج 4، ص 1821؛ ذخائر العقبى، ص 43؛ الاصابة، ج 8، ص 264؛ تهذيب التهذيب، ج 12، ص 391؛ ينابيع المودة، ص 173.

و نظير آن: تاريخ بغداد، ج 9، ص 411؛ البداية و النهاية، ج 2، ص 71؛ تفسير ابن كثير، ج 1، ص 371؛ الجامع الصغير، ج 1، ص 629، ح 4088؛ ينابيع المودة، ص 262؛

كنز العمال، ج 12، ص 143، ح 34404.

و احقاق الحقّ، ج 10، ص 43 به نقل از وسيلة المآل، ص 80، و...

219) مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 293؛ الاستيعاب، ج 4، ص 1821؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 160؛ ذخائر العقبى، ص 72؛ البداية و النهاية، ج 2، ص 72؛ الاصابة، ج 8، ص 264؛ تهذيب التهذيب، ج 12، ص 391؛ كنز العمال، ج 12، ص 143، ح 34402؛ الجامع الصغير، ج 1، ص 195، ح 1307؛ ينابيع المودة، ص 172 و 173 و 246.

و احقاق الحقّ، ج 10، ص 52 به نقل از تذهيب التهذيب، ص 134، و...

220) مسند احمد، ج 5، ص 391 و نظير آن: مستدرك حاكم، ج 3، ص 151؛ حلية الاولياء، ج 4، ص 190؛ مقتل خوارزمى، ج 1، ص 55؛ اسد الغابة، ج 5، ص 574؛ ذخائر العقبى، ص 129؛ كنز العمال، ج 12، ص 96، ح 34158 و ص 102، ح 34192؛ سنن ترمذى، ج 5، ص 326؛ الخصائص الكبرى سيوطى، ج 2، ص 156؛ خصائص نسائى، ص 117؛ الجامع الصغير، ج 1، ص 20، ح 93؛ الصواعق المحرقة، ج 2، ص 546؛ ينابيع المودة، ص 165.

احقاق الحقّ، ج 10، ص 69 به نقل از جامع الاصول، ج 10، ص 82؛ كفاية الطالب، ص 275؛ سير أعلام النبلاء، ج 3، ص 168، و...

221) احقاق الحقّ، ج 10، ص 100 به نقل از الفصول المهمة، ص 127؛ مطالب السؤول، ص 10؛ تيسير الوصول إلى جامع الاصول، ج 2، ص 159؛ شرح ثلاثيات مسند احمد، ج 2، ص 511.

222) خصال، ج 1، ص 206، ب 4، ح 25؛

بحارالأنوار، ج 26، ص 270 و ج 43، ص 26؛ عوالم، ج 1، ص 125 و از اهل سنت: ينابيع المودة، ص 247، ب 56.

223) معانى الاخبار، ص 106؛ دلايل الامامة، ص 54؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 26، ح 25؛ عوالم، ج 1، ص 133؛

224) ر.ك: بحارالأنوار، ج 43 و...؛ عوالم، ج 1، ص 140 - 118؛ احقاق الحقّ، ج 10، ص 115 - 27.

225) امالى شيخ مفيد، ص 151، م 31، ح 2؛ امالى شيخ طوسى، ج 1، ص 24؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 332؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 23 و 39؛ عوالم، ج 1، ص 144.

نظير آن از اهل سنت: الاغانى، ج 9، ص 301؛ الصواعق المحرقه، ج 2، ص 548؛ ينابيع المودة، ص 173.

226) كشف الغمه، ج 1، ص 242؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 54؛ عوالم، ج 1، ص 148.

از اهل سنت: احقاق الحقّ، ج 10، ص 212، به نقل از الفصول المهمة، ج 1، ص 128؛ نزهة المجالس، ج 2، ص 228؛ نور الابصار، ص 41؛ ارجح المطالب، ص 245؛ كنوز الحقايق، ص 103؛ ينابيع المودة، ص 171 و 180؛ اعلام النساء، ج 3، ص 1216.

227) در بسيارى از اين روايات كه از شيعه و اهل سنت نقل شده، واژه «مَن» به كار رفته است كه همه امت را شامل مى گردد؛ يعنى هر كس در هر مقامى كه باشد. و در برخى روايات واژه «ما» آمده است؛ نظير اين حديث و روايتى كه پيش تر در بحث آيه مودّت از تفسير فخر رازى نقل شد؛ يعنى منشأ خشم آن بانو هر چه باشد و آنچه او را بيازارد.

حال علماى اهل

سنت بايد پاسخ دهند كه آيا غصب فدك، منشأ خشم و آزار حضرت فاطمه عليها السلام نشد؟! آيا حضرت فاطمه عليها السلام از غاصبان آن خشمناك نگشت؟!

228) معانى الاخبار، ص 288، باب معنى شجنة، ح 2؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 26؛ عوالم، ج 1، ص 148.

229) از سخنرانى دانشمند فرزانه آية اللَّه وحيد خراسانى.

230) مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 5؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 159؛ الصواعق المحرقة، ج 2، ص 558؛ كنز العمال، ج 12، ص 107، ح 34215؛ ينابيع المودة، ص 172؛ لسان العرب، ج 1، ص 758؛ نهاية ابن اثير، ج 5، ص 62 «نصب»؛ تاج العروس، ج 1، ص 485.

احقاق الحقّ، ج 10، ص 187 به نقل از صحيح ترمذى، ج 13، ص 247؛ ارجح المطالب، ص 245، و...

231) ر.ك: بحارالأنوار، ج 43، باب مناقب حضرت فاطمه عليها السلام؛ عوالم، ج 1، ص 159 - 143؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 3 ص 332.

و براى آشنايى با منابع اهل سنت: احقاق الحقّ، ج 10، ص 228 - 187 و عوالم، ج 1، ص 159 - 143؛ الغدير، ج 7، ص 236 - 231 و ج 3، ص 20 و 21؛ فاطمة الزهراء علامه امينى، ص 98 - 91.

232) الغدير، ج 7، ص 232 ؛ فاطمة الزهرا عليها السلام، ص 93.

233) فاطمة الزهراء، ص 94.

234) صحيح بخارى، ج 4، ص 42.

235) صحيح بخارى، ج 5، ص 82، باب غزوه خيبر؛ صحيح مسلم، ج 5، ص 153، باب قول النبى (ص) «لا نورث ما تركنا فهو صدقة» ؛ مسند احمد، ج 1، ص 6 و 9؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 448؛

السنن الكبرى، بيهقى، ج 6، ص 300.

236 تا 295

236) سوره احزاب، آيه 57: «بى گمان كسانى كه خدا و پيامبر را آزار مى رسانند، خدا آنان را در دنيا و آخرت لعنت كرده و برايشان عذابى خفت آور آماده ساخته است.»

237) علامه امينى مى فرمايد: اگر هيچ فضيلت ديگرى در شأن زهراى اطهر عليها السلام نبود، همين آيه بس بود.

آيه تطهير برهانى است بر اين كه حضرت صدّيقه عليها السلام معصومه است. عصمت از جمله شئون و منصب ولايت است و ما غير از ولىّ، كسى كه معصوم باشد سراغ نداريم. از ابتداى خلقت آدم تا آخر، هر كس كه معصوم است، ولىّ است يا پيامبر است يا امام و يا صدّيق خواهد بود، و حضرت صدّيقه عليها السلام نيز يكى از آنان است. فاطمة الزهراء، ص 19

238) تفسير نور الثقلين، ج 4، ص 272، ح 93 و ص 274، ح 99 و...

239) شيعيان با تمسك به ادله عقلى و نقلى، بر آن اند كه انبيا و امامان عليهم السلام همگى معصوم اند.

240) قرآن در باره عصمت ملائكه مى فرمايد: «لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ»؛ «از آنچه خداوند به آنان دستور داده است، سرپيچى و نافرمانى نمى كنند و آنچه را مأمورند انجام مى دهند.» (سوره تحريم، آيه 6)

241) نظير روايت پيش گفته كه امام باقر عليه السلام فرمود: حضرت فاطمه عليها السلام را به دليل پاكى و پاكيزگى اش از هر آلودگى و پليدى و زشتى، «طاهره» ناميده اند.

242) پيش تر در معناى «محدَّثه» گفتيم: قرآن شمارى را معرفى مى نمايد كه ملائكه با آنان سخن گفته اند: به آيات 45 - 42 آل عمران و آيه 7 قصص و آيات 73 - 71 هود و

آيه 86 كهف مراجعه شود، تا پاسخى دندان شكن براى كوردلان و بيماران روحى باشد؛ زيرا برخى با مراجعه به رواياتِ پيرامونِ «مصحف» و نظاير آن، ميدانى مناسب براى سم پاشى و بدگويى عليه شيعه و پيروان مكتب اهل بيت عليهم السلام يافته اند و گو اين كه آياتى را كه گذشت، نديده و نفهميده اند.

243) كافى، ج 1، ص 185 باب صحيفه و جفر و مصحف فاطمه، ح 1؛ بصائر الدرجات، ص 171، ج 3، ب 14، ح 3.

244) كافى، ج 1، ص 186، ح 2؛ بصائر الدرجات، ص 177، ح 18؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 80.

245) كافى، ج 1، ص 187، ح 5؛ بصائر الدرجات، ص 173، ح 6؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 79

246) عيون المعجزات، ص 54؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 8.

247) از اهل سنت: شواهد التنزيل حسكانى، ج 1، ص 76، ح 89.

248) ر.ك: عوالم، ج 2

249) زهد» به معناى نداشتن و برخوردار نبودن از امكانات دنيوى نيست، بلكه به معناى اسير نبودن و دل نبستن به امور دنيوى، و آزادى است؛ آزادى از هر آنچه رنگ تعلق پذيرد، به طورى كه دادن ها و گرفتن ها، در وسعت وجود زاهد هيچ موجى ايجاد نكند.

روشن است كه هر اندازه خرد و آگاهى و معرفت انسان افزون گردد، ايمان او به حضرت حق، عميق تر و دلبستگى او به جهان باقى بيشتر مى شود. بر اين اساس، زاهد بر اثر آگاهى و معرفت، به دنياى زودگذر قانع نمى شود، بلكه در پى جايگاه بلندتر، در حال پرواز به سوى هستى مطلق است.

زاهد نمى گويد دنيا بد است، بلكه مى گويد اندك است. و به دليل معرفت و رشد عقلى و فكر بلندش، از

مرحله كودكى عبور نموده، در نظرش لذت هاى زودگذر و سراب گونه زندگى دنيا ارزشى ندارد. امام صادق عليه السلام در اين باره مى فرمايند:

«دنيا در پيشگاه خداوند و نزد انبيا و اولياى الهى، كوچك تر از آن است كه آنان را خوشحال كند، يا از دست دادن آن، ايشان را غمگين نمايد. بنا بر اين، سزاوار نيست براى هيچ عالم و خردمندى كه از متاع ناپايدار دنيا خوشحال گردد.»

تفسير روح البيان، ج 6، ص 346، ذيل آيه 36 سوره نمل.

250) در روايات فراوانى چنين آمده است كه هرگاه رسول خدا صلى الله عليه وآله قصد سفر داشت واپسين كسى را كه وداع مى كرد، حضرت فاطمه عليها السلام بود، و هنگام بازگشت از سفر نيز نخست به خانه زهرا عليها السلام مى رفت.

251) امالى صدوق، ص 234، م 41، ح 7؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 20 و نظير آن ص 83.

از اهل سنت نيز نظير آن روايت شده است.

252) بحارالأنوار، ج 43، ص 56.

253) مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 339، (فصل معجزات)؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 47.

254) امالى صدوق، ص 113، م 24، ضمن ح 2؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 172.

255) علل الشرايع، ج 1، ص 181، ب 145، ح 1 و نظير آن ح 2؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 81 ح 3 و 4؛ دلائل الامامة، ص 56.

256) مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 341؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 76.

257) بحارالأنوار، ج 43، ص 45.

258) وسائل الشيعه، ج 20، ص 67، ب 24 از مقدمات نكاح، ح 7؛ كشف الغمه، ج 1، ص 441؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 54.

نظير آن از اهل سنت: حلية الاولياء، ج 2، ص

40؛ مقتل خوارزمى، ج 1، ص 62؛ مجمع الزوائد، ج 4، ص 255 و ج 9، ص 202.

و عوالم به نقل از ارجح المطالب، ص 244؛ اسعاف الراغبين، ص 187.

ر.ك: عوالم، ج 1، ص 275.

259) بحارالأنوار، ج 43، ص 91، ح 16؛ عوالم، ج 1، ص 276.

از اهل سنت: عوالم به نقل از مناقب ابن مغازلى، ص 380، ح 428.

260) احقاق الحق، ج 10، ص 258 ؛ الكبائر ذهبى، ج 1، ص 176.

261) بحارالأنوار، ج 43، ص 182.

262) تهذيب، ج 1، ص 469، ح 184؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 212.

263) ر.ك: بحارالأنوار، ج 43، ص 189 و 212.

نظير آن از اهل سنت: طبقات ابن سعد، ج 8، ص 28؛ كنز العمال، ج 13، ص 686، ح 37756.

264) بيت الاحزان، ص 145؛ كشف الغمه، ج 1، ص 474.

265) وسائل الشيعة، ج 20، ص 172، ب 89 از مقدمات نكاح، ح 1.

266) بحارالأنوار، ج 43، ص 27 و 68.

267) سوره آل عمران، آيه 37: «اين از كجا براى تو آمده است؟ گفت: از جانب خداست، خداوند به هر كس بخواهد روزى بى شمار مى دهد».

268) بحارالأنوار، ج 43، ص 358؛ تفسير كشاف، ج 1، ص 358؛ تفسير ثعلبى، ج 3، ص 57.

269) سوره آل عمران، آيه 37

270) تفسير عياشى ، ج 1، ص 171؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 31 و نظير اين حديث قبلاً نقل گرديد . و از اهل سنت : ذخائر العقبى، ص 46؛ ينابيع المودة، ص 199.

و احقاق الحقّ ، ج 10، ص 323، به نقل از كفاية الطالب، ص 223، و...

271) ر.ك: مجالس المتقين (مرحوم شهيد ثالث)، ص 263، مجلس 36؛ رياحين الشريعه، ج 1،

ص 142.

272) امالى شيخ مفيد، ص 76، م 15، ح 6؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 224؛ عوالم، ج 2، ص 1173.

273) بحارالأنوار، ج 43، ص 224.

274) امالى صدوق، ص 17، م 5، ح 4؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 219؛ عوالم، ج 2، ص 1180.

275) مستدرك حاكم، ج 3، ص 153؛ كنز العمال، ج 12، ص 105، ح 34209 و ص 106، ح 34210 و 34211، و ص 108، ح 34219؛ الجامع الصغير، ج 1، ص 127؛ ينابيع المودة، ص 182 و 199 و 260؛ ذخائر العقبى، ص 48؛ اسد الغابة، ج 5، ص 523؛ نظم دُرر السمطين از زرندى حنفى، ص 182؛ مقتل خوارزمى، ج 1، ص 55؛ الصواعق المحرقه، ج 2، ص 557؛ تذكرة الخواص، ص 320؛ تاريخ بغداد، ج 8، ص 136؛ لسان الميزان، ج 3، ص 237، با اختلاف مختصرى در عبارت.

عوالم به نقل از مناقب ابن مغازلى، ص 355، ح 404؛ اسعاف الراغبين، ص 186؛ فرائد السمطين، ج 2، ص 49، ح 380؛ اخبار الدول، ص 87؛ الفصول المهمة، ص 129؛ نور الابصار، ص 42، و...

و احقاق الحق به نقل از الفتح الكبير، ج 1، ص 151؛ وسيلة المآل، ص 92و...

ر.ك: عوالم، ج 2، ص 1149؛ احقاق الحقّ، ج 10، ص 154 - 139 و ج 19، ص 70 - 68.

276) هدف ما در اينجا بررسى مسأله شفاعت نيست. در اين باره به كتاب هاى تفسير، حديث و عقايد مراجعه شود.

277) امالى صدوق، ص 17، م 5، ح 4؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 219؛ عوالم، ج 2، ص 1180.

278) بحارالأنوار، ج 43، ص 225 و 227

279) احقاق الحقّ، ج 10، ص 367،

به نقل از اخبار الدول، ص 88 و... تمام حديث پيش تر آورده شد.

280) امالى صدوق، ص 486، م 73، ح 18؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 24. و آيه در سوره آل عمران، آيه 42.

281) مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 329؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 44.

و از اهل سنت: ميزان الاعتدال، ج 2، ص 618، ح 5057؛ لسان الميزان، ج 4، ص 16.

ر.ك: احقاق الحقّ، ج 10، ص 136.

282) اهل سنت: مقتل خوارزمى، ج 1، ص 76؛ الخصائص الكبرى، ج 2، ص 390؛ كنز العمال، ج 12، ص 110، ح 34234.

ر.ك: احقاق الحقّ، ج 10، ص 138 - 135.

283) فاطمة الزهراء از علامه امينى رحمه الله، ص 103.

و از اهل سنت: كنز العمال، ج 12، ص 98، ح 34166؛ و نظير آن: شواهد التنزيل، ج 1، ص 185 ؛ تفسير قرطبى، ج 16، ص 22.

284) اين حديث و جريان را غالب مفسران و محدثان اهل سنت نقل نموده اند؛ از جمله: مسند احمد، ج 1، ص 111 ؛ كنز العمال، ج 13،ص 133، ح 36419، و ص 114، ح 36371؛ السيرة الحلبية، ج 1، ص 461؛ الكامل فى التاريخ، ج 1، ص 586؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 13، ص 210 ؛ مجمع الزوائد، ج 8، ص 302 و ج 9، ص 113.

ر.ك: الغدير، ج 2، ص 279، و پاورقى المراجعات چاپ مجمع جهانى اهل بيت، ص 248.

شگفت آن كه طبرى (متوفاى 310) در تاريخ خود (ج 2، ص 63) جريان را به طور مفصل نقل مى نمايد، ولى در تفسير خود (ج 19) ذيل آيه «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» در هر دو مورد جمله «برادر و وصى

و جانشين من» را حذف نموده و به جاى آن «كذا و كذا» به كار برده است. ابن كثير شامى (متوفاى 732) نيز در البداية و النهاية (ج 3، ص 53) و در تفسير خود (ج 3، ص 364) از او پيروى نموده است.

در اين اواخر، دكتر هيكل، وزير اسبق فرهنگ مصر، در كتاب «حياة محمد» در چاپ نخست جريان را به طور دست و پا شكسته نقل نموده و در چاپ دوم و سوم همه را حذف كرده است. و اين جز تعصب مذهبى و خيانت چيز ديگرى نيست كه دامن گير امثال طبرى شده است.

285) سوره مائده، آيه 55. ر.ك: احقاق الحقّ، ج 2، ص 399 و الغدير، ج 2، ص 52 و پاورقى المراجعات، چاپ مجمع جهانى اهل بيت، ص 107.

286) بحث در باره اين سه آيه شريفه پيش تر گذشت.

287) اين حديث در موارد مختلفى وارد شده و همگى اين حقيقت را روشن مى كند كه پيروى از قرآن و عترت الزامى است. به گفته دانشمندان اهل سنت، حدود سيصد نفر از صحابه پيامبر صلى الله عليه وآله اين حديث را نقل كرده اند و كمتر حديث متواترى اين گونه شهرت دارد.

ر.ك: احقاق الحقّ، ج 9، ص 309؛ بحارالأنوار، ج 43؛ و رساله «حديث الثقلين» از دارالتقريب بين المذاهب الاسلاميه و پاورقى «المراجعات» ص 75 - 66، چاپ مجمع جهانى اهل بيت.

288) صدها روايت از طريق شيعه و سنى نقل شده است. ر.ك: احقاق الحقّ، ج 13، ص 74 - 1؛ اثبات الهداة، ج 1.

289) احقاق الحقّ، ج 5، ص 234 - 132؛ پاورقى المراجعات، ص 270 - 265.

مرحوم بحرانى در غاية المرام با صد سند

از دانشمندان اهل سنت نقل نموده است.

290) احقاق الحقّ، ج 5، ص 500 - 469؛ پاورقى المراجعات، ص 327 و 328.

291) احقاق الحقّ، ج 5، ص 638 - 623؛ پاورقى المراجعات، ص 355.

292) بحث آن پيش تر گذشت.

293) احقاق الحقّ، ج 5، ص 317 - 274؛ پاورقى المراجعات، ص 331.

294) احقاق الحقّ، ج 4، ص 69 - 54؛ پاورقى المراجعات، ص 451.

295) سوره مائده، آيه 67

296 تا 355

296) سوره مائده، آيه 3

297) حديث غدير را حدود 110 صحابى روايت كرده اند، و از جمله احاديث متواتر است و كمتر حديثى اين گونه بين شيعه و سنى مشهور شده است. در اين باره كتاب هاى فراوانى نوشته اند؛ مانند كتاب گرانسنگ الغدير، در يازده جلد، از علامه بزرگوار امينى قدس سره.

298) فيض القدير (از مرحوم محدث قمى)، ص 394.

299) السيرة النبوية، ابن هشام، ج 4، ص 1068؛ طبقات ابن سعد، ج 2، ص 216.

300) اين واقعه ناگوار را علاوه بر شيعه، بسيارى از محدثان و مورخان معروف اهل سنت نقل كرده اند:

از جمله: مسلم در صحيح خود: ج 5، ص 75 و 76 باب ترك الوصيّة لمن ليس له شى ء.

و احمد در مسند، (بخش مسند عبد اللَّه بن عباس) ج 1، ص 222 و 324 و 336.

و ابن سعد در طبقات، ج 2، ص 242 و 244.

گرچه عده اى گفتار عمر را نقل به معنى كرده اند و متن عبارتش را بازگو ننموده اند؛ مثلاً ابن ابى الحديد (در شرح نهج البلاغة، ج 6، ص 51) نقل مى كند كه ابوبكر جوهرى مى گويد: عمر جمله اى گفت كه معنايش اين است كه بيمارى بر رسول خدا غالب آمده است.

بخارى نيز با الفاظ مختلفى اين جريان را روايت نموده است؛

مثلاً در صحيح خود: (ج 4، ص 31، كتاب جهاد، و ج 5، ص 137 باب مرض النبى و وفاته) نام گوينده را نقل نمى كند ولى در ج 1، ص 37 و ج 7، ص 9 كتاب المرضى و الطب، و ج 8، ص 161 باب كراهية الخلاف، گوينده را عمر معرفى مى كند كه گفت: بيمارى بر پيامبر غلبه كرده است.

البته اين اختلاف و نظاير آن - خصوصاً در كتابى كه بعد از قرآن مهم ترين كتاب آنان محسوب مى شود - سؤال برانگيز است و از نقشه اى حكايت دارد كه پيشينيانشان پايه گذارى كرده اند.

301) كافى، ج 8، (روضه) ص 189، ح 216.

302) كافى، ج 8، (روضه) ص 32، ضمن ح 5 و از اهل سنت: ر.ك: شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد، ج 11، ص 14.

303) سوره محمد صلى الله عليه وآله، آيه 1: «آنان كه كفر ورزيدند و (مردم را) از راه خدا باز داشتند، (خداوند) اعمال آنها را تباه و نابود خواهد نمود.»

304) سوره حشر، آيه 7: «آنچه را رسول خدا براى شما آورد (و به آن امر فرمود)، بگيريد (و عمل كنيد) و از آنچه شما را نهى نمود، باز ايستيد.»

305) سوره بقره، آيه 17 و 18.

306) تفسير قمى، ج 2، ص 300؛ تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 26، ح 7.

307) سوره انفال، آيه 65.

308) تفسير عياشى، ج 2، ص 68، سوره انفال، ذيل ح 76؛ اختصاص مرحوم شيخ مفيد، ص 182.

309) نهج البلاغه ترجمه فيض الاسلام، ص 92، خ 26.

310) دلائل الإمامة، ص 39.

311) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 20، ص 298.

312) مسند احمل بن حنبل، ج 1، ص 55، باب حديث

السقيفة؛ صحيح بخارى، ج 8، ص 26؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 24؛ الصواعق المحرقة، ج 1، ص 92؛ تاريخ الخلفاء، ص 67.

ر.ك: كامل ابن اثير، ج 2، ص 327 (حديث السقيفة و خلافة ابى بكر).

313) السيرة النبوية، ابن هشام، ج 4، ص 1076 و 1077.

314) امالى شيخ مفيد، ص 30، م 6، ح 9؛ بحارالأنوار، ج 28، ص 232 ذيل ح 17.

و از اهل سنت: الامامة و السياسة، ج 1، ص 30.

315) تاريخ طبرى، ج 2، ص 458. «إِنَّ أَسْلَمَ اَقْبَلَتْ بِجَماعَتِها حَتّى تَضايَقَ بِهِمُ السَّكَك...»

316) كامل ابوالحسن شيبانى، ج 2، ص 194.

317) جَمَل مرحوم شيخ مفيد، ص 119. و از اهل سنت: قسمتى از آن را ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه (ج 1، ص 219) نقل كرده است.

318) امالى شيخ مفيد، ص 30، م 6، ح 9؛ بيت الاحزان، ص 59. و از اهل سنت: شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص 48.

319) بيت الاحزان، ص 75، و ترجمه آن، ص 123 و...

320) ر.ك: شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 173 و ج 6، ص 8 و 9. الغدير، ج 7، ص 75 و پاورقى المراجعات، ص 510 چاپ مجمع جهانى اهل بيت از عده اى نقل نموده اند.

321) ر.ك: پاورقى المراجعات، ص 510 همان چاپ.

322) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 174؛ طبقات ابن سعد، ج 3، ص 616.

323) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 17، ص 223.

324) الغدير، ج 7، ص 158؛ كنز العمال، ج 5، ص 619، ح 14091.

325) ر.ك: شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 17، ص 222 و ج 11، ص 49.

مشروح

داستان را از كتاب هاى شيعه ملاحظه فرماييد.

326) پيامبر صلى الله عليه وآله فرمودند: «إِنْ وَجَدْتَ عَلَيْهِم أَعْواناً فَجاهِدْهُمْ وَ نابِذْهُمْ وَ إِنْ لَمْ تَجِدْ أعواناً فَبايِعْهُمْ وَ احْقِنْ دَمَكَ» «اگر ياورانى پيدا نمودى، با آنها جهاد كن و حق خود را مطالبه نما، و گرنه با آنها بيعت نموده، خون خود را حفظ نما.» بحارالأنوار، ج 28، ص 274

327) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 13، ص 301.

328) كنز العمال، ج 5، ص 607، ح 14072؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 53؛ طبقات ابن سعد، ج 3، ص 182؛ بحارالأنوار، ج 28، ص 326.

329) فخر رازى در باره «فى ء» در تفسير خود (ج 29، ص 284) مى گويد: صحابه از پيامبر خدا صلى الله عليه وآله درخواست نمودند كه فى ء را بين آنها تقسيم نمايد، همان گونه كه غنايم را تقسيم مى نمود؛ لذا خداوند در آيات 6 و 7 سوره حشر، فرق بين آن دو را اين گونه بيان نمود كه براى غنيمت، تحمل مشقت نموده ايد و براى جهاد، بر مركب سوار شديد، ولى براى فى ء مشقتى در كار نبوده است. پس خداوند اختيار آن را به عهده پيامبرش گذاشته است كه در هر جا كه خواست مصرف نمايد.

وافدى در مغازى (ج 1، ص 377) مى نويسد: عمر در باره اموال طايفه بنى نضير، از پيامبر صلى الله عليه وآله سؤال كرد: يا رسول اللَّه! آيا غنايم را تخميس نمى كنيد؟ آن حضرت فرمودند: آنچه را خدا مخصوص من قرار داده است به ديگران نخواهم داد.

بلاذرى در انساب الاشراف (ج 1، ص 518) در ذيل آيات مى نويسد: خداوند به مردم اعلان نمود كه فى ء مخصوص رسول خداست و

براى ديگران نمى باشد.

330) از نظر شيعه و سنى، فدك مخصوص پيامبر صلى الله عليه وآله بوده است. ابن هشام در السيرة النبوية (ج 3، ص 813) مى نويسد: فدك مخصوص پيامبر صلى الله عليه وآله بود؛ زيرا مسلمانان براى فتح آن بر مركبى سوار نشدند (و بدون مشقت و جنگ به دست آمد).

ياقوت حموى در معجم البلدان (ج 4، ص 270) «واژه فدك» مى گويد: فدك سرزمينى است كه مسلمانان براى فتح آن بر مركبى سوار نشدند. پس مخصوص رسول خداست.

نظير آن در فتوح البلدان (ج 1، ص 34، ح 107) و... نقل شده است.

ر.ك: كامل ابن اثير، ج 2، ص 224 (ذكر فدك)؛ البداية و النهاية، ج 4، ص 231؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 303 و 306؛ كشاف، ج 4، ص 502.

331) سوره اسراء، آيه 26: «حق ذى القربى و نزديكان را بپرداز».

332) از اهل سنت: شواهد التنزيل، ج 1، ص 442 - 438، ح 473 - 467؛ الدر المنثور، ج 4، ص 177؛ ينابيع المودة، ص 119، ب 39.

ر.ك: احقاق الحقّ، ج 3، ص 549؛ فضائل الخمسة، ج 3، ص 163.

در شام، هنگامى كه حضرت سجاد عليه السلام خواست خود را به مرد شامى معرفى نمايد، همين آيه را تلاوت فرمود. اين مطلب چنان در ميان مسلمانان و حتى شاميان كه تحت نفوذ بنى اميه قرار داشتند روشن بود كه آن مرد شامى تصديق نمود.

333) شواهد التنزيل، ج 1، ص 439.

334) ر.ك: مجمع الزوائد، ج 7، ص 49؛ الدر المنثور، ج 4، ص 177؛ كنز العمال، ج 3، ص 767؛ ينابيع المودة، ص 119، ب 39؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16، ص 268؛

روح المعانى، ج 15، ص 62.

335) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16، ص 217، ذيل نامه 45.

336) فتوح البلدان، ج 1، ص 37.

337) نهج البلاغة فيض، ص 967، ضمن نامه 45؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16، ص 208؛ صبحى صالح، ص 417.

338) مجمع الزوائد، (از اهل سنت) ج 9، ص 40.

339) تفسير قمى، ج 2، ص 155 ذيل آيه «ذوى القربى» در سوره روم. شيخ مفيد رحمه الله نيز در اختصاص (ص 178) و مرحوم طبرسى در احتجاج (ج 1، ص 119) نقل نموده اند.

مناسب است گفت و گوى دو شاعر معروف ابوالحسن و كميت را در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد (ج 16، ص 232) ملاحظه فرماييد.

340) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16، ص 236، ذيل نامه 45.

341) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16، ص 284.

342) السيرة الحلبية، ج 3، ص 488.

343) اين بحث، مجالى گسترده مى طلبد. البته در صفحات بعد، اشاراتى ديگر خواهد آمد.

344) مطالبه و درخواست فدك نمادى از مطالبه حقّ غصب شده خاندان رسالت بود، و به همين جهت بود، هنگامى كه موسى بن جعفر عليه السلام بر مهدى عباسى وارد شد و ديد كه آنچه از مردم به ظلم گرفته، باز مى گرداند. آن حضرت فرمود: چرا آنچه از ما به ظلم و ستم گرفته شده به ما بر گردانده نمى شود؟ مهدى گفت: چه چيزى از شما گرفته شده است؟... (كه آن حضرت ماجراى فدك را تعريف نمود).

مهدى گفت: حدود فدك را مشخص نماييد. (آن حضرت حدودى را مشخص نمود كه تقريباً تمام سرزمين هاى اسلامى را كه تحت حكومت خلفاى بنى عباس بود در بر مى گرفت.) مهدى

گفت: همه اينها از شماست؟ حضرت فرمود: آرى، مهدى گفت: مقدار زيادى است و در باره آن بايد فكر كنم.

كافى، ج 1، ص 456، باب فى ء و انفال، ح 5؛ تهذيب، ج 4، ص 148، ح 36؛ بحارالأنوار، ج 48، ص 156، ح 29.

345) يعنى هفتاد هزار مثقالِ شرعى طلا، كه 52500 مثقال طلاى فعلى مى باشد.

346) صحيح مسلم، ج 5، ص 153 باب قول النبى صلى الله عليه وآله لا نورث ما تركنا فهو صدقة؛ صحيح بخارى، ج 4، ص 42؛ و ج 5، ص 82 باب غزوه خيبر؛ مسند احمد، ج 1، ص 6 و 9؛ السنن الكبرى، ج 6، ص 300.

347) ر.ك: تفسير فخر رازى، ج 29، ص 284؛ الصواعق المحرقه، ج 1، ص 94؛ فتوح البلدان، ج 1، ص 35؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16، صفحه هاى 214 و 215 و 219 و 223 و 268 و 274.

در نقل فخر رازى، نام اميرمؤمنان عليه السلام آورده نشده است. گويا شرم دارد نام آن حضرت را به صراحت ببرد.

348) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16، ص 216.

349) تفسير قمى، ج 2، ص 155، (سوره روم، آيه 38)؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16، ص 275.

350) تفسير قمى، ج 2، ص 156 ؛ احتجاج طبرسى، ج 1، ص 121؛ بحارالأنوار، ج 29، ص 128 و نظير آن اختصاص شيخ مفيد، ص 178.

351) بحارالأنوار، ج 29، ص 194.

352) بحار الأنوار، ج 43، ص 53 ؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 160.

353) پيش تر برخى روايات در اين باره آورده شد.

354) بزرگان اهل سنت چنين روايت مى كنند: هنگامى كه از طرف علاء حضرمى اموالى را

به مدينه آوردند، ابوبكر به مردم گفت: هر كس از پيامبر طلبى دارد، يا پيامبر به او وعده اى داده است، پيش ما آيد و آن را بگيرد.

جابر از افرادى بود كه نزد خليفه رفت و گفت: پيامبر به من وعده داد كه فلان مقدار به من بدهد. ابوبكر پذيرفت و سه هزار و پانصد درهم به او داد.

ابوسعيد مى گويد: هنگامى كه از طرف ابوبكر چنين خبرى منتشر شد، گروهى نزد او آمدند و مبالغى را دريافت كردند. يكى از آن افراد، ابوبشر مازنى بود كه به خليفه گفت: پيامبر (ص) به من فرمود: هر گاه مالى بر آن حضرت آوردند، نزد او بروم. ابوبكر به وى هزار و چهار صد درهم داد.

355) مستدرك الوسائل، ج 17، ص 382 ؛ اليقين سيد بن طاووس، ص 341.

356 تا 415

356) ابن ابى الحديد از دانشمندان اهل سنت، مى نويسد: چون ابوالعاص را همراه اسيران نزد پيامبر خدا (ص) آوردند، اهالى مكه براى نجات اسيران خود اموالى را مى فرستادند. زينب دختر پيامبر (ص) نيز براى آزادى همسرش مال هايى را فرستاد؛ از جمله، گردن بند مادرش حضرت خديجه، كه آن را در شب زفاف به او داده بود. هنگامى كه پيامبر خدا (ص) آن گردن بند را ديد، ناراحت شد و سخت دلش به حال دخترش زينب سوخت و به مسلمانان فرمود:

اگر صلاح بدانيد، اسير زينب را رها كرده و فديه او را برگردانيد. مسلمانان پذيرفتند و عرض كردند: اى رسول خدا! جان و مالمان به فدايت! و فديه او را برگرداندند و ابوالعاص را آزاد نمودند.

ابن ابى الحديد در ادامه مى گويد: هنگامى كه اين جريان را براى استادم ابوجعفر خواندم، گفت: آيا ابوبكر و عمر در

اين جريان حاضر نبودند؟ آيا تكريم و احسان به حضرت فاطمه اقتضا نمى كرد كه فدك را به او ببخشند و دلش را شاد سازند و از مسلمانان بخواهند كه فدك را ببخشند؟ آيا مقام فاطمه نزد رسول خدا از مقام خواهرش زينب كمتر بود، با آن كه حضرت فاطمه سرور زنان گيتى بود؟ البته اين بخشش در صورتى بود كه ثابت نشود كه فدك ملك موروثى فاطمه است و يا پيامبر آن را به او بخشيده است؟

به استادم گفتم: طبق روايتى كه ابوبكر نقل كرده، فدك از حقوق مسلمانان بود، و براى ابوبكر جايز نبود كه آن را از مسلمين بگيرد و به حضرت فاطمه بدهد. در پاسخ گفت: فديه ابوالعاص نيز از حقوق مسلمانان بود و پيامبر خدا صلى الله عليه وآله آن را از آنها درخواست نمود.

گفتم: رسول خدا (ص) صاحب شريعت و حكم او حكم شريعت بود، ولى ابوبكر چنين نبود. گفت: آيا ابوبكر نمى توانست از مسلمانان بخواهد تا فدك را به حضرت فاطمه ببخشند، چنان كه پيامبر از مسلمانان خواست كه فديه را به زينب ببخشند؟ اگر ابوبكر به مسلمانان مى گفت: اى مسلمانان! اين فاطمه دختر پيامبر شماست و اين چند درخت خرما (فدك) را مطالبه مى كند، آيا مسلمانان جواب منفى مى دادند؟ نه، هرگز!

گفتم: قاضى القضات ابو الحسن عبدالجبّار نيز چنين معتقد بود. ابوجعفر گفت: به راستى ابوبكر و عمر از روى جوانمردى و خُلق نيك با حضرت فاطمه رفتار نكردند.

شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 14 ص 190 ذيل نامه 9

357) ما پيامبران ارث به جاى نمى گذاريم. آنچه را واگذاريم، صدقه خواهد بود.»

358) ابن ابى الحديد مى نويسد: اكثر روايات در اين باره آن

است كه اين حديث را جز ابوبكر كسى نقل نكرده است. شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 221

بلكه دليل فقهاى عامه بر اجماعى بودن قبول خبر واحد صحابى نيز همين روايت است. در ص 227 همان مجلّد نيز مى نويسيد: پس از درگذشت پيامبر (ص) ابوبكر در نقل اين حديث تنها بود. فقط گفته مى شود كه مالك بن اوس نيز حديث ياد شده را نقل نموده است. آرى، برخى از مهاجران در دوران خلافت عمر به صحت آن گواهى داده اند.

359) الصواعق المحرقة، ص 19.

360) برخى گفته اند ممكن است «صدقة» را منصوب بخوانيم. در نتيجه معناى حديث اين گونه خواهد بود: «آنچه از صدقات پس از خود مى گذاريم، وارثان ما در آن حقى ندارند». ولى اين معنا خالى از اشكال نيست؛ زيرا جعل كننده اين حديث اين معنا را منظور نداشت ثانياً اين حكم به پيامبر اختصاص ندارد و هر كس صدقاتى پس از خود بگذارد، ورّاث در آن حقى ندارند.

361) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16، ص 219.

362) مقاتل الطالبيين، ص 48؛ تذكرة الخواص، ص 223، ب 8؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 225.

363) برخى بر اين باورند كه براى عدالت تعريفى جامع تر و دقيق تر از اين نيست؛ زيرا همان گونه كه پيوند و ارتباط دانه هاى تسبيح با نخ حاصل مى گردد و بدون آن، دانه ها از هم پاشيده مى شوند، عدالت نيز در بُعد فردى، خانوادگى و اجتماعى، دل ها را به هم پيوند داده، نظم و هماهنگى در خانه و جامعه را پديد مى آورد، و پراكندگى و درگيرى و حق كشى را برطرف مى سازد. در نگرش اسلامى، عدل و داد ويژه زمامداران و قاضيان نيست، بلكه بر هر

مسلمانى لازم است عدالت را پيشه خود سازد و افراد در زير سايه آن حركت نموده، به حقوق خود نايل آيند.

364) سوره توبه، آيه 128

365) سوره مائده، آيه 50

366) سوره نمل، آيه 16: «سليمان از داوود ارث برد».

367) سوره مريم، آيه 5 و 6: «(پروردگارا!) از جانب خود ولىّ و جانشينى به من ببخش، كه از من و خاندان يعقوب ارث برد».

368) سوره انفال، آيه 75: «و خويشاوندان نسبت به يكديگر (در احكامى كه خدا مقرّر فرموده از بيگانگان) سزاوارترند».

369) سوره نساء، آيه 11: «خداوند در مورد فرزندانتان سفارش مى كند كه بهره و سهم پسر به اندازه سهم دو دختر است.»

370) سوره بقره، آيه 180: «اگر كسى مال و ثروتى به جا گذارد، براى پدر و مادر و خويشاوندان به گونه اى پسنديده وصيت نمايد. اين حقى است بر پرهيزگاران».

371) سوره توبه، آيه 13

372) احتجاح طبرسى، ج 1، ص 131؛ كشف الغمه، ج 1، ص 453؛ دلائل الامامة، ص 31؛ الشافى از مرحوم سيد مرتضى، ج 4، ص 69؛ طرائف از سيد بن طاووس، ص 409، ح 368؛ بحارالأنوار، ج 29، ص 220؛ عوالم، ج 2، ص 652 تا 741، رياحين الشريعه، ج 1، ص 314.

عالم بزرگوار و محدث فرزانه، شيخ صدوق بخش هايى از اين خطبه را در كتاب «علل الشرايع» آورده است. و بسيارى از بزرگان و حديث شناسان معروف نيز آن را شرح نموده و اَسناد آن را بررسى كرده و پذيرفته اند.

و از اهل سنت: بلاغات النساء، ص 26؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16، ص 211 و 249؛ اعلام النساء، ج 3، ص 1208 (ج 4، ص 117).

و نيز نهاية ابن اثير

(واژه لمه) و لسان العرب (لم) و تذكرة الخواص (ص 327، ب 11)، اشاراتى به اين خطبه شريف دارند و بخش هايى از آن را نقل نموده اند.

ر.ك: رياحين الشريعه، ج 1، ص 311 و احقاق الحقّ، ج 10، ص 296 و ج 19، ص 163.

373) دلائل الامامة، ص 38؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16، ص 215.

ابن ابى الحديد، بعد از نقل اين جريان، مى گويد: اين سخنان را براى استاد خود نقيب ابويحيى بصرى خواندم و از وى پرسيدم منظورش از اين سخنان چه شخصى بوده و به چه كسى گوشه و كنايه زده است؟ پاسخ داد: گوشه و كنايه نبود، صريح و آشكار گفته است. گفتم: اگر صريح بود، از شما سؤال نمى كردم. خنديد و پاسخ داد: منظورش على بن ابى طالب عليه السلام است. گفتم: همه را در باره حضرت على گفته است؟ گفت: آرى، و آخرين سخن را اين گونه اظهار كرد: آرى پسرم، مسأله سلطنت و رياست در كار بود.

374) سوره شعراء، آيه 214: «خويشان نزديكت را هشدار بده.»

375) دلائل الامامة، ص 39.

376) احتجاج طبرسى، ج 1، ص 127؛ بحارالأنوار، ج 29، ص 140.

377) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص 13 و ج 11، ص 14.

378) طبق بعضى نقلها، فرمودند: «إِنِّى قَدْ جِئْتُكَ مُسْتَغِيثاً بِك»

379) برخى بر اين باورند كه ابوبكر عمر را بر سر راه فاطمه فرستاد... لذا از جريان نامه باخبر بود.

380) اختصاص شيخ مفيد، ص 179؛ بحار الأنوار، ج 29، ص 189.

فراموش نشود كه در بعضى احاديث شهادت حضرت محسن و مادر مظلومه اش به قنفذ نسبت داده شده، در برخى به مغيره و در بعضى آمده است بر

اثر ضربات عمر در كوچه - مثل اين حديث - و مشهور هم معتقدند كه در خانه بين در و ديوار به شهادت رسيدند، ولى اين روايات با هم منافاتى ندارند؛ زيرا در هر كدام يكى از سبب هاى قتل ذكر شده است. مثل آن كه چند نفر شخصى را بكشند كه به هر كدام مى توان گفت: تو قاتل هستى.

گفتنى است با اين حديث مى توان مشكل روز شهادت را حل نمود؛ زيرا عبارت اين حديث چنين است كه بعد از 75 روز بيمارى از دنيا رفت، نه آن كه مدت زندگى و عمر آن حضرت بعد از پدر 75 روز بوده است. و اين كه در برخى روايات مدت بيمارى آن بانو چهل روز آمده است، با اين منافات ندارد، زيرا شدّت بيمارى آن حضرت چهل روز طول كشيده است.

381) وفاء الوفاء، ج 2، ص 160.

382) دلائل الصدق، ج 3، ص 54 و 148.

383) جامع الاصول، ج 10، ص 386؛ تاريخ المدينة المنورة، ج 1، ص 207؛ وفاء الوفاء، ج 3، ص 955.

384) السنن الكبرى، بيهقى، ج 6، ص 301؛ عقد الفريد، ج 4، ص 283؛ وفاء الوفاء، ج 3، ص 1000.

385)

386) 5 و - الغدير، ج 7، ص 195؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16، ص 216.

387) كشف الغمه، ج 2، ص 467؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16، ص 216؛ فتوح البلدان، ج 1، ص 35.

388) الغدير، ج 7، ص 195 و 196.

389) اهل سنت و شيعه از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت كرده اند كه هنگام تلاوت آيه 36 سوره نور: «فِى بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ» «در خانه هايى كه

خداوند رخصت داده تا (قدر و منزلت آنها) رفعت يابد، و نامش در آنها ياد شود.» از آن حضرت پرسيدند: منظور چه خانه هايى است؟ پاسخ دادند: خانه هاى پيامبران. ابوبكر پرسيد: اين خانه - و اشاره به خانه حضرت على و فاطمه كرد - از آنهاست؟ پيامبر خدا صلى الله عليه وآله فرمودند: «نِعَمْ، مِنْ أَفاضِلِها» «آرى، اين خانه از برترين آنهاست».

الدر المنثور، ج 5، ص 50؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص 534، ح 568؛ روح المعانى، ج 18، ص 174 ذيل همين آيه؛ و...

390) در برخى سال ها عمر نصف حقوق همه كارگزارانش را به عنوان جريمه كم نمود، ولى حقوق قنفذ را به طور كامل پرداخت كرد. سليم مى گويد: به مسجد پيامبر خدا صلى الله عليه وآله رفتم. گروهى را ديدم كه نشسته اند. جز سلمان، ابوذر، مقداد، محمد بن ابى بكر، عمر بن ابى سلمه و قيس، همگى از بنى هاشم بودند. عباس عموى پيامبر صلى الله عليه وآله به حضرت على عليه السلام عرض كرد: چرا عمر قنفذ را جريمه نكرد و حقوقش را تمام پرداخت؟ آن حضرت به اطراف خود نگاه كرد. سپس باران اشك از چشمانش سرازير شد و فرمود: خواست از او سپاسگزارى كند، به سبب ضربت تازيانه اى كه به حضرت فاطمه زد؛ و هنگامى كه از دنيا رفت اثر آن بر بازوى او مانند بازوبند وجود داشت.

سليم بن قيس، ص 134؛ بيت الاحزان، ص 91.

391) سليم بن قيس، ص 83؛ بيت الاحزان، ص 90؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 197؛ كامل بهايى، ج 1، ص 308 - 304.

392) تفسير عياشى، ج 2، ص 67 (سوره انفال، ح 76)؛ اختصاص شيخ مفيد، ص 181.

393) كامل الزيارات، ص

332، ب 108، ح 11؛ بيت الاحزان، ص 98.

394) علم اليقين، ج 2، ص 686، ب 14، ف 20؛ بيت الاحزان، ص 93.

در كافى روايت نموده از امام صادق از پدرانش از امير مؤمنان عليهم السلام كه فرمودند: كودكى كه از شما سقط مى شود و نامى براى او نمى گذاريد، روز قيامت كه پدرش را ملاقات كند، خواهد گفت: چرا نام مرا تعيين نكردى؟ و رسول خدا صلى الله عليه وآله محسن را پيش از تولد نام نهاده بود. بحارالأنوار، ج 43، ص 195، ح 23

395) بيت الاحزان، ص 97

396) از ديوان عالم فرهيخته و پارساى فرزانه، آية اللَّه شيخ محمد حسين اصفهانى (كمپانى)

397) سوره تكوير، آيه 8 و 9: «در آن هنگام كه پرسند از آن كودك زنده به گور، به كدامين گناه كشته شده است؟».

398) بحارالأنوار، ج 53، ص 18 و 19 و 23.

399) امالى صدوق، ص 134، م 28، ح 2.

400) امالى صدوق، ص 113، م 24، ح 2؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 172 و...

401) احتجاج طبرسى، ج 1، ص 413، (احتجاج آن حضرت در مجلس معاويه)

402) بحارالأنوار، ج 30، ص 287؛ بيت الاحزان، ص 96.

403) بحارالأنوار، ج 22، ص 484.

404) بحارالأنوار، ج 100، ص 195 و 198؛ من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 573؛ تهذيب، ج 6، ص 10؛ البلد الامين، ص 278؛ اقبال سيد بن طاووس رحمه الله ص 624 (تك جلدى).

البته در زياراتى كه براى آن بانو نقل شده، به برخى ديگر از مصائب حضرتش اشاره شده است.

405) كافى، ج 1، ص 381 باب مولد زهراء عليها السلام، ح 2.

406) مرآة العقول، ج 5، ص 318

407) شرح تجريد، ص 296،

مقصد 5، مسأله 6. ر.ك: نهج الحقّ، ص 271

408) العقد الفريد، ج 4، ص 259 و چاپ مكتبة رياض، ج 5، ص 12.

409) ترجمه كشف المحجّة، ص 101، ف 88 چاپ پنجم از دفتر نشر فرهنگ اسلامى.

410) حديقة الشيعه، ص 265.

411) ارشاد، ج 1، ص 356 (فرزندان امير مؤمنان عليه السلام)؛ و ر.ك: جمل، ص 117.

412) روضة المتقين، ج 5، ص 342

413) سوره احزاب، آيه 57

414) بحارالأنوار، ج 28، ص 408

415) المراجعات، ص 511، م 82 چاپ مجمع جهانى اهل بيت.

416 تا 490

416) شگفت آن كه بسيارى به دليل داشتنِ روح جاهلى و تعصب، بر آن شدند كه اين گونه عبارات و نيز فضايل اهل بيت عليهم السلام را از كتب عالمان گذشته اهل سنت حذف نمايند، و در برخى موارد هم چنين كارى انجام داده اند.

417) مؤتمر علماء بغداد، ص 63، ترجمه آن ص 123؛ اخيراً همين كتاب در لبنان، با مختصرى اختلاف، به نام «الامامة و الخلافة» چاپ شده است. ص 160 آن را ملاحظه فرماييد.

418) الملل و النحل، ج 1، ص 57.

419) الوافى بالوفيات، ج 6، ص 15

420) الامامة و السياسة، ج 1، ص 20 (كيفيت بيعت حضرت على عليه السلام)

421) تاريخ طبرى، ج 2، ص 443 (باب حديث السقيفة)

422) اثبات الوصية، ص 124 (فى حكاية السقيفة). و ر.ك: مروج الذهب، ج 1، ص 304.

423) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 17، ص 168.

424) پيش تر روايت آن از صحيح مسلم آورده شد كه حضرت فاطمه آن گاه كه از دنيا رفت، در دلش از ابوبكر و عمر ناراحت و خشمگين بود...

425) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص 50، ذيل خطبه 66.

حال بايد پرسيد اگر

جسارت به بانوى بانوان و سالار زنان گيتى و آزار و اذيت او و غصب اموالش و نيز غصب خلافت همسرش و جسارت و اهانت به وصى و برادر رسول خدا گناه صغيره است، پس گناه كبيره كدام است؟! وانگهى، مگر اين ها گناه بخشوده شده است؟! هرگز خداوند ستم كار، غاصب و كسى كه نسبت به پاره وجودى پيامبر صلى الله عليه وآله اين گونه ستم روا داشته را نمى بخشد.

426) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص 51.

427) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 56، ذيل خ 26.

428) همان، ص 46، به طور خلاصه.

429) همان، ص 21، ذيل خ 26.

430) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 14، ص 193، ذيل نامه 9.

431) همان، ج 16، ص 214، ذيل نامه 45. و نظير آن ص 263 و 270 و 281.

432) العقد الفريد، ج 4، ص 259 و چاپ مكتبة رياض، ج 5، ص 12.

433) حياة محمد (ص)، ص 62 - 60، چاپ سوم.

434) اعلام النساء، ج 3، ص 1207 (ج 4، ص 114).

435) ر.ك: المجموعة الكاملة الامام على بن ابى طالب. و چند سطرى از جلد 1، ص 190 آن در الغدير، ج 3، ص 102 نقل شده است.

436) رياحين الشريعه، ج 1، ص 281 تا 292.

437) تاريخ طبرى، ج 2، ص 619؛ لسان الميزان، ج 4، ص 189؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 46 و ج 6، ص 51؛ ميزان الاعتدال، ج 3، ص 109؛ مجمع الزوائد، ج 5، ص 203؛ الامامة و السياسة، ج 1، ص 24؛ المعجم الكبير طبرانى، ج 1، ص 62؛ مروج الذهب، ج 2، ص 301.

438) نهج البلاغة

فيض، ص 651، خ 193؛ و از اهل سنت شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 10، ص 265، خ 195؛ صبحى صالح، ص 319 ،خ 202.

و نظير آن را مرحوم كلينى در كافى (ج 1، ص 381، باب مولد الزهراء، ح 3) و شيخ طوسى در امالى (ج 1، ص 107) و شيخ مفيد در امالى (ص 165، مجلس 33، ح 7) آورده اند.

439) خصال شيخ صدوق، ج 1، ص 272، ب 5، ح 15؛ امالى آن مرحوم، ص 140، م 29، ح 5؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 155.

440) شگفت آن كه به فاطمه زهرا عليها السلام مى گويند: آرام گيرد. چگونه آن بانو مى تواند آرام و قرار داشته باشد، در حالى كه مصيبت پدرى چون خاتم پيام آوران و حق كشى غاصبان، نه تنها آثار عميقى در وجود مباركش گذاشته و سراسر جان و روان آن بانو از احساسات و حزن و اندوه موج مى زد، بلكه هر انسان با عاطفه و بيدارى از اين مصائب عظما تحت تأثير قرار مى گرفت، چه آنكه اين ناگوارى ها چنان عظيم و سهمگين بود كه بر كوه هاى استوار سنگينى مى كرد. به راستى كدام اشكى است كه جريان نيابد و كدام اندوهى است كه ادامه پيدا نكند؟! چگونه است كه كوه ها از هم نمى پاشد؟! شگفتا كه آب درياها فرو نمى روند و زمين به لرزه در نمى آيد!!

441) داخل بقيع، نزديك قبور ائمه عليهم السلام (در شمال آن) مسجد كوچكى بوده است. اين مكان در آغاز خانه كوچكى متعلق به حضرت فاطمه عليها السلام و به «بيت الاحزان» شهرت داشت و محل گريه آن حضرت بوده است. بعدها اين مسجد را ضميمه بقيع نمودند تا آثار اهل بيت

عليهم السلام نابود گردد. ر.ك: پاورقى عوالم، ج 2، ص 795 و...

غزالى در احياء العلوم (ج 1، ص 260) آورده كه مستحب است زائر هر روز پس از سلام بر پيامبر خدا صلى الله عليه وآله به بقيع برود... و در مسجد حضرت فاطمه نماز بگزارد.

442) بحارالأنوار، ج 43، ص 178 - 175؛ عوالم، ج 2، ص 792؛ بيت الاحزان مرحوم محدّث قمى، ص 137، ب 4، ف 1.

443) وفاة الصديقة الزهراء عليها السلام (مرحوم مقرّم)، ص 97.

444) كافى، ج 3، ص 228، باب زيارة القبور، ح 3؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 195 و نظير آن كشف الغمّه، ج 1، ص 470 از امام باقر عليه السلام.

445) سفينة البحار، ج 3، ص 302 (رثى).

446) بحارالأنوار، ج 43، ص 177.

447) مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 362؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 181.

448) بيت الاحزان، ص 141؛ بحارالأنوار، ج 36، ص 352؛ عوالم، ج 2، ص 783.

449) بحارالأنوار، ج 43، ص 218. البته حديث معانى بلندى دارد كه عارفان وارسته به آن رسيده اند.

450) بحارالأنوار، ج 43، ص 217؛ بيت الاحزان، ص 141.

451) بحارالأنوار، ج 43، ص 177، ضمن ح 15.

452) امالى صدوق، ص 114، م 24، ح 2؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 173.

453) ر.ك: معجم رجال الحديث، ج 3، ص 366 (از امام صادق عليه السلام)؛ تنقيح المقال، ج 1، ص 183؛ اعيان الشيعه، ج 14، ص 103.

454) من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 297، ح 907؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 157

455) اُسد الغابه، ج 1، ص 208؛ تنقيح المقال، ج 1، ص 183.

456) امالى شيخ مفيد، ص 164، م 33، ح 7؛ امالى شيخ طوسى،

ج 1، ص 107؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 210.

هنگامى كه جعفر طيّار برادر سرافراز امير مؤمنان عليه السلام در جنگ موته به افتخار شهادت نائل آمد، پيامبر صلى الله عليه وآله و ياران از شنيدن اين خبر جانسوز گريستند و آن حضرت به سوى خانه جعفر حركت نمود. هنگام ورود «عبد اللَّه» فرزند جعفر را فرا خواند. او را در دامن نشانيد و دست مهر و محبت بر سر و روى او كشيد. اسما كه در آن زمان همسر جعفر بود، دريافت كه براى جعفر رويداد ناگوارى رخ داده است؛ لذا عرض كرد: گويا عبد اللَّه يتيم شده است؟ آن حضرت فرمودند: آرى، در اين روز جعفر به شهادت رسيد. و اشك در چشمان مباركش حلقه زد...

و در روايت امام صادق عليه السلام چنين آمده است: آن گاه كه جعفر به شهادت رسيد، پيامبر صلى الله عليه وآله (تهيه غذا براى خانواده جعفر را به همسران خويش و ديگر بانوان هاشمى واگذار نكرد، بلكه) به دختر خويش حضرت فاطمه، دستور داد كه تا سه روز براى اسما غذا تهيه نمايد.

بحارالأنوار، ج 21، ص 54.

لذا اسما در موقعيت هاى حساس، همواره يار و مددكار حضرت فاطمه عليها السلام بود.

457) بدون شك، معاشرت و عمل كرد امّ سلمه در برابر پيامبر خدا صلى الله عليه وآله و اهل بيت او و نيز موضع گيرى هايش عليه دشمنان خاندان رسالت، پس از آن حضرت، شايسته و تحسين برانگيز بود. از ميان همسران آن حضرت، وى تنها بانويى بود كه به قصد عيادت و دلدارى به حضور بانوى بانوان شتافت.

458) مناقب ابن شهرآشوب، ج 2، ص 49 (فصل ظلامة أهل البيت)؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 156، با اندكى

تغيير در ترجمه.

459) سوره اعراف، آيه 96

460) سوره بقره، آيه 12.

461) سوره يونس، آيه 35 .

462) احتجاج طبرسى، ج 1، ص 146؛ معانى الاخبار شيخ صدوق، ص 336 باب معنى قول فاطمه عليها السلام...؛ امالى شيخ طوسى، ج 1، ص 384؛ دلائل الامامة، ص 39؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 158؛ عوالم، ج 2، ص 814.

از اهل سنت: بلاغات النساء، ص 32؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16، ص 233.

احقاق الحقّ، ج 10، ص 307 به نقل از اعلام النساء، ج 3، ص 1219 (ج 4، ص 128).

در برخى از اين نقل ها در ادامه آمده است كه بعد از اين سخنرانى، زنان به خانه هاى خويش بازگشتند و پيام بانوى اسلام را به همسران خود باز گفتند. گروهى از سرشناسان مهاجر و انصار خدمت آن بانو رسيده، عذرخواهانه عرض كردند: اى سالار بانوان! پيش از آن كه با ابوبكر بيعت كنيم اگر حضرت على اين حقيقت را براى ما بيان مى كرد، هرگز جز آن حضرت را انتخاب نمى كرديم. حضرت فاطمه عليها السلام پاسخ داد: دور شويد! بعد از اين كوتاهى كردن و گناه بزرگ، (با دروغ و بهانه جويى) عذر خواهى مى كنيد؛ عذر شما پذيرفته نيست.

463) سالارم! امام زمان! سادات! فرزندان زهرا! معذرت مى خواهم، مادرتان، بر اثر سيلى و تازيانه نه قادر بود بر روى خود پارچه اى بيفكند، و نه مى توانست روى خود را بر گرداند.

464) بنگريد هتّاكى به سالار بانوان گيتى و حبيبه خدا و پاره وجود پيامبر صلى الله عليه وآله تا چه حد بود.

465) علل الشرايع، ج 1، ص 185، ب 149، ضمن ح 2، از ششمين امام نور عليه السلام؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 202

و 198.

و از اهل سنت: با اختلاف اندك: الامامة و السياسة، ج 1، ص 20 ؛ اعلام النساء، ج 3، ص 1214 (ج 4، ص 123).

466) صحيح بخارى، ج 4، ص 42 باب فرض الخمس، و ج 5، ص 82 باب غزوه خيبر؛ صحيح مسلم، ج 5، ص 154 باب قول النبى لا نورث ما تركنا فهو صدقة؛ مسند احمد، ج 1، ص 6؛ السنن الكبرى، ج 6، ص 300.

467) تاريخ ابن كثير، ج 6، ص 333؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص 50.

468) رسائل، ص 300؛ بيت الاحزان، ص 127 به نقل از عالم بزرگوار مرحوم سيد مرتضى.

469) امالى شيخ طوسى، ج 1، ص 155؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 209.

470) با اين وصيت، ميزان درد و رنج ايشان معلوم مى گردد، بلكه ميزان خشم و ناراحتى حضرتش از افراد و زمامداران آشكار مى شود. چه آن كه خوب مى دانست اينان با اين عنوان كه يار پيامبر صلى الله عليه وآله هستند و از هر كس سزاوارترند كه بر جنازه دخترش نماز بخوانند و او را تشييع نمايند، قصد دارند با اين صحنه سازى ها افكار مردم را به خود متوجه سازند و از اين مراسم به نفع خود بهره بردارى سياسى نمايند.

آن حضرت وصيت كرد تا بر پيكر پاكش شبانه نماز بخوانند و... تا بدين وسيله نقشه هاى آنان نقش بر آب شود، و تنها كسانى را اجازه حضور داد كه در خط ولايت و امامت گام برداشتند و در مقابل حوادث ناگوار از خليفه به حقّ، امير مؤمنان عليه السلام طرفدارى نمودند.

471) روضة الواعظين، ج 1، ص 151؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 191.

472) اين كه وصيت فرمود: تشييع و نماز

و خاك سپارى در شب صورت پذيرد، براى اين بود كه كسانى كه بر او ستم روا داشتند، در اين مراسم شركت نكنند؛ اما چرا وصيت نمود امير مؤمنان عليه السلام او را شبانه غسل دهد؟ شايد براى اين بود كه همسر گرانقدرش زخم ها و جراحت هاى بازو و پهلويش را در تاريكى شب نبيند.

473) بحارالأنوار، ج 43، ص 214 به نقل از مقتل خوارزمى، ص 85، ف 5.

474) بيت الاحزان، ص 149؛ دلائل الامامة، ص 44.

475) بحارالأنوار، ج 43، ص 201؛ بيت الاحزان، ص 142.

476) بحارالأنوار، ج 43، ص 178.

477) بيت الاحزان، ص 149.

478) بحارالأنوار، ج 43، ص 182.

479) بحارالأنوار، ج 43، ص 212 از امام صادق عليه السلام

480) كشف الغمه، ج 1، ص 474؛ بيت الاحزان، ص 145.

در بخش «فاطمه عليها السلام و پوشش بانوان» اين روايات آورده شد. ضمناً بانوانى كه ادعاى دوستى و پيروى از آن بانوى سرافراز دارند، خوب است كه در اين روايات دقت نمايند.

481) دلائل الامامة، ص 42؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 218، «اوقيه» مقدارى از درهم و سكه نقره بوده است.

482) امالى شيخ طوسى، ج 2، ص 413؛ كشف الغمه، ج 1، ص 473؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 172 و 187؛ مسند احمد، ج 6، ص 461؛ ذخائر العقبى، ص 53؛ مقتل خوارزمى، ج 1، ص 81، ف 5.

483) احتمال دارد كه آن مظلومه هنوز از دنيا نرفته، و بى هوش بودند. به دليل روايت بعد كه پس از آمدن همسر گرامى اش، در دامن آن حضرت از دنيا رفت، و در روايت پيش گذشت كه به اسما فرمود: اگر پاسخ ندادم، همسرم على را با خبر ساز.

484) كشف الغمه، ج

1، ص 471؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 185.

485) بحارالأنوار، ج 43، ص 178؛ ناسخ، ص 217.

486) بحارالأنوار، ج 43، ص 200؛ بيت الاحزان، ص 150

487) دلائل الامامة، ص 44.

488) بحارالأنوار، ج 43، ص 199.

489) روضة الواعظين، ج 1، ص 151؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 192

490) كامل بهايى، ج 1، ص 311.

491 تا 559

491) بحارالأنوار، ج 43، ص 173 و 180 به نقل از كتاب فضائل الصحابة احمد بن حنبل و حلية الاولياء؛ و...

492) روضة الواعظين، ج 1، ص 152؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 192.

493) كامل بهايى، ج 1، ص 312.

494) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16 ص 281.

495) به چند دليل امير مؤمنان عليه السلام خود به غسل دادن اقدام نمود:

* مى خواست به وصيت همسرش عمل نمايد.

* بدن مطهر معصوم را جز معصوم ديگر نشايد غسل بدهد.

* با اين كار، مى خواست مجد و عظمت و قداست همسرش را بيشتر روشن سازد.

496) بيت الاحزان، ص 153.

497) شايد با اين وصيت، مى خواست زخم ها و آثار ضرب بيدادگران بر همسر باوفايش آشكار نگردد.

498) در روايت ديگرى آمده است كه پس از پايان غسل، با پارچه اى كه بدن مطهر پيامبر صلى الله عليه وآله را خشك نموده بود، آن را خشك كرد.

499) بحارالأنوار، ج 43، ص 179.

500) بيت الاحزان، ص 154

501) بحارالأنوار، ج 43، ص 171 و 183 و 193 و 200 و 210.

502) براى چه پيكر پاره تنِ پيامبرِ برگزيده، مخفيانه دفن شود و قبرش با زمين هموار گردد.

آن حضرت در حالى از دنيا رفت كه در تنگناى تلخ روزگار، غم و اندوه او از همه اندوه هاى مردم بيشتر بود.

قبر او ناشناخته شد و مردم آن را نديدند.

كدام زمين مقدّسى است كه قبر اورا در خود جاى داده است؟

503) بحارالأنوار، ج 43، ص 204.

504) همان، ص 215.

505) بحارالأنوار، ج 43، ص 215. ممكن است سفارش آن حضرت به زمين، در باره سختىِ فشار قبر باشد. و به احتمال قوى، ضربه هايى كه بر پيكر همسرش وارد آمده بود، به خاطر آورده، درياى مواج بى كران عواطف آن بزرگوار موجى برداشت و سفارش نمود تا زمين با پيكر مظلومه اش مدارا نمايد.

506) مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 365؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 184.

507) سوره طه، آيه 55: «شما را از خاك آفريديم و به آن باز مى گردانيم و بار ديگر (به هنگامه رستاخيز) شما را از آن بيرون مى آوريم».

508) بيت الاحزان، ص 156.

509) بحارالأنوار، ج 43، ص 213؛ مقتل خوارزمى، ج 1، ص 84، ف 5.

510) امالى شيخ مفيد، ص 164، م 33، ح 7؛ امالى شيخ طوسى، ج 1، ص 107؛ كافى، ج 1، ص 281 باب مولد الزهراء، ح 3؛ نهج البلاغة فيض، ص 651، خ 193؛ كشف الغمه، ج 1، ص 475؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 364؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 193 و 210؛ عوالم، ج 2، ص 1121 با اختلاف اندكى.

از اهل سنت: اعلام النساء، ج 3، ص 1221 (ج 4، ص 131)؛ نهج البلاغه صبحى، ص 319، خطبه 202؛ و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 10، ص 265.

511) بحارالأنوار، ج 43، ص 216 و 217 و 207 و 184؛ عوالم، ج 2، ص 1125.

512) علل الشرايع، ج 1، ص 189، ب 149، ضمن ح 2؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 205.

513) كامل بهايى، ج 1، ص 312.

514) دلائل الامامة،

ص 46؛ بيت الاحزان، ص 156؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 171 و 212؛ عوالم، ج 2، ص 1112 و نظير آن اختصاص شيخ مفيد، ص 180.

515) از اهل سنت: مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 162، و احقاق الحق، ج 10، ص 481 - 478.

516) مرحوم آية اللَّه مرعشى نجفى قدس سره مكرر از پدرش سيد محمود مرعشى (م: 1338 ق) نقل مى كرد كه پدرم بسيار علاقمند بود كه به هر طريقى كه شده محل قبر حضرت فاطمه عليها السلام را به دست آورد؛ لذا براى اين مقصود ختمى مجرّب را انتخاب كرد. چهل شب بر آن مداومت نمود. شب چهلم بعد از انجام دادن ختم و توسل فراوان، استراحت كرد. در عالم رؤيا به محضر مقدس امام باقر يا امام صادق عليهما السلام (ترديد از مرحوم مرعشى است) مشرف شد. آن حضرت فرمودند: «عليك بكريمة أهل البيت» به دامن كريمه اهل بيت چنگ بزن.

ايشان تصور نمود منظور آن حضرت، حضرت زهرا عليها السلام است. عرض كرد: بلى، قربانت گردم. من نيز اين ختم را براى همين گرفتم كه محل قبر آن بزرگوار را بدانم. امام عليه السلام فرمودند: منظور من قبر شريف حضرت معصومه عليها السلام در قم است. به دليل مصالحى خداوند اراده فرموده است كه محل قبر شريف فاطمه زهرا عليها السلام براى هميشه از همگان مخفى باشد؛ لذا قبر حضرت معصومه عليها السلام را تجليگاه قبر شريف حضرت زهرا عليها السلام قرار داده است. اگر قرار بود قبر حضرت زهرا عليها السلام ظاهر باشد، هر جلال و جبروتى كه براى آن قبر شريف مقدّر بود خداوند متعال همان را براى قبر مطهر حضرت معصومه

عليها السلام قرار داده است.

مرحوم سيد محمود مرعشى، بعد از اين خواب، تصميم مى گيرد به زيارت حضرت معصومه عليها السلام مشرف شود.

517) خود همين اختلاف روايات، دليل آن است كه حضرات معصومان عليهم السلام مى خواستند قبر حضرت زهرا عليها السلام مخفى بماند، و به قول معروف ردّ پا را گم كنند.

518) وسائل الشيعه، ج 14، ص 369، باب 18 از مزار؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 185 و ج 100، ص 192؛ صحيح بخارى، ج 2، ص 224، باب حرم المدينة؛ مسند احمد، ج 2، ص 236؛ موطأ، ج 1، ص 197، ح 10 و 11 ؛ سنن ترمذى، ج 5، ص 367، باب ما جاء فى فضل المدينة؛ السنن الكبرى، نسائى، ج 2، ص 35، فضل مسجد النبى و الصلاة فيه.

در صحيح مسلم، ج 4، ص 123 احاديث متعدد در بابى به همين نام (بين القبر و المنبر روضة من رياض الجنة) آورده است.

519) وسائل الشيعه، ج 14، ص 369، ح 5، و نظير آن ح 4.

520) دلائل الامامة، ص 46؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 171.

521) وسائل الشيعة، ج 14، ص 368، ح 3

522) بحارالأنوار، ج 43، ص 212 و 215.

523) مگر اين كه بگوييم آن حضرت در منزلى كه در محله بنى هاشم بود زندگى مى كردند زيرا اميرمؤمنان عليه السلام دو منزل داشتند يكى كنار مسجد النبى و ديگر در محله بنى هاشم كه طبيعتاً مسائل احراق بيت و... در آن خانه بوده است.

524) در وصيت امام حسن عليه السلام چنين آمده است: جنازه ام را كنار قبر رسول خدا صلى الله عليه وآله ببر تا با او تجديد عهد كنم. آن گاه مرا به طرف قبر مادرم برگردان.

سپس مرا در بقيع دفن كن.

كافى، ج 1، ص 238 باب اشاره و نص بر امام حسين عليه السلام

از چيزهايى كه تأييد مى كند در روضه مقدسه دفن شده، آن است كه مولا امير مؤمنان عليه السلام به راحتى شب ها مى توانست كنار تربت همسرش بيايد.

525) شگفت آن كه محل قبر فاطمه مادر حضرت على عليه السلام را انتخاب نموده اند؛ و اين نشانه نقشه اى ماهرانه و حساب شده است، خصوصاً عبارتى را به امام حسن عليه السلام نسبت مى دهند كه فرمودند: مرا كنار مادرم فاطمه دفن نماييد، در صورتى كه فاطمه همسر ابوطالب هم مادر ايشان است.

526) صحيح بخارى، ج 4، ص 42 و ج 5، ص 82 باب غزوه خيبر؛ صحيح مسلم، ج 5، ص 154؛ مسند احمد، ج 1، ص 6 و 9؛ السنن الكبرى، بيهقى، ج 6، ص 300؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 448؛ مستدرك الصحيحين حاكم، ج 3، ص 162؛ طبقات ابن سعد، ج 8، ص 29؛ مقتل خوارزمى، ج 1، ص 83؛ الاصابة، ج 8، ص 269؛ حلية الاولياء، ج 2، ص 42؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص 46 و ج 16 ص 280، با اختلاف در عبارت نقل كرده اند.

527) احقاق الحق، ج 10، ص 476.

ر.ك: تهذيب الاسماء و اللغات، ج 2، ص 617 (ص 353).

528) احقاق الحقّ، ج 19، ص 176؛ ظُلامات الزهراء عليها السلام، ص 190، به نقل از الفتوحات الربانيّة، ج 2، ص 51.

529) وسيلة المآل، ص 93؛ ر.ك: احقاق الحق، ج 10، ص 478.

530) بحارالأنوار، ج 43، ص 184 و 207 و 216 و 217؛ عوالم، ج 2، ص 1125.

531) منتخب طريحى، ج 2،

ص 356، م 6، ب 3.

532) فاطمه زهرا عليها السلام از ولادت تا شهادت، ص 773

533) در برخى روايات، كمتر از اين آمده است؛ نظير چهل روز يا شصت روز، ولى همان گونه كه پيش تر اشاره شد، بعضى بيانگر زمان بيمارى آن حضرت است، و بعضى ناظر به زمان شدّت بيمارى.

534) كافى، ج 1، ص 381 باب مولد زهراء عليها السلام ح 1؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 156 به نقل از خرايج.

535) دلائل الامامة، ص 45؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 170؛ بيت الاحزان، ص 160.

536) زيرا در اين روايت به روز شهادت كه سوم جمادى الثانى است تصريح شده و قابل تأويل نيست، اما 75 روز قابل تأويل است: چه آن كه به خط كوفى هفتاد و نود شبيه هم نوشته مى شوند و ممكن است نود باشد. ديگر اين كه ممكن است منظور از 75 روز، مدت بيمارى آن حضرت باشد، همان طور كه در روايت شيخ مفيد از امام صادق عليه السلام به آن تصريح شده است. اختصاص، ص 180؛ بحارالأنوار، ج 29، ص 192

مؤيّدات ديگرى نيز هست؛ از جمله: در روايت علل الشرايع آمده است كه حضرت على عليه السلام براى روشنايى، چوب خرما روشن نمود. اين با اوايل ماه بيشتر مناسبت دارد كه نمى توان از نور ماه استفاده كرد.

537) امالى صدوق، ص 134، م 28، ح 2.

538) كافى، ج 1، ص 222، باب أنّ الأئمه لم يفعلوا شيئاً الا بعهد من اللَّه، ح 4؛ بحارالأنوار، ج 22، ص 479.

539) بحارالأنوار، ج 22، ص 484.

540) تفسير قمى، ج 2، ص 196 و آيه از سوره احزاب، آيه 57.

541) وسائل الشيعة، ج 21، ص 482، ب 87 از احكام اولاد،

ح 1.

542) عوالم، ج 2، ص 1130؛ بحارالأنوار، ج 47، ص 379، با اندكى تغيير در ترجمه.

543) بيت الاحزان، ص 102.

544) كافى، ج 8 (روضه)، ص 109، ح 87؛ بحارالأنوار، ج 62، ص 102.

545) بيت الاحزان، ص 100.

546) دلائل الامامة، ص 212، فصل معجزات امام جواد عليه السلام؛ بحارالأنوار، ج 50، ص 59.

547) سوره مائده، آيه 35.

548) برخى مفهوم «وسيله» را تعميم داده، علاوه بر توسل به حضرات معصومان عليهم السلام هر كار خيرى را كه سبب تقرب به ساحت اقدس الهى شود از مصاديق آن بر شمرده اند، ولى با توجه به صدر و ذيل آيه كه در بردارنده ايمان و عمل صالح و جهاد در راه خداست، اختصاص وسيله به توسل به خاندان وحى بسيار روشن تر و با بلاغت آيات قرآنى سازگارتر خواهد بود. در باره توسل به كتاب «فرهنگ اخلاق» (ص 206 - 190) مراجعه گردد.

549) مستدرك الوسائل، ج 5، ص 229، ب 35، از دعاء، ح 4؛ بحارالأنوار، ج 94، ص 5 و 22. و آيه از سوره اعراف: آيه 180.

550) فاطمة الزهراء، علامه امينى، ص 46.

551) وسائل الشيعة، ج 7، ص 98، ب 37 از دعا، ح 3 و 4 و 7؛ مستدرك الوسائل، ج 5، ص 238، ب 35، ح 15؛ ينابيع الحكمة، ج 1، ص 115 تا 120.

و نظير آن از اهل سنت: الدر المنثور، ج 1، ص 60؛ ينابيع المودة، ص 97، ب 24 و...

552) فاطمة الزهراء عليها السلام علامه امينى، ص 40، به نقل از فرائد السمطين، و مناقب خوارزمى.

ر.ك: احقاق الحقّ، ج 3، ص 78 - 76.

553) وسائل الشيعة، ج 7، ص 100، ب 37 از

دعاء، ح 6 و 7 و 13؛ بحارالأنوار، ج 26، ص 319؛ ينابيع الحكمة، ج 1، ص 116؛ احقاق الحق، ج 3، ص 78 - 76، و...

بزرگى از مرحوم كشميرى نقل نمود: شبى در عالم خواب محدث بزرگوار، مرحوم شيخ عباس قمى، (مؤلف مفاتيح الجنان) را ديدم كه مى فرمود: جريانى از عالم برزخ برايت بگويم. گوش هايم را تيز نمودم كه چه مى خواهد بگويد. گفت: در عالم برزخ با چشم هايم ديدم كه هرگاه براى ائمه معصومين عليهم السلام حاجتى پيش مى آيد كه از خداوند درخواست نمايند، همگى در خانه مادرشان حضرت فاطمه عليها السلام گرد آيند. حضرت زهرا عليها السلام جلو مى ايستد و دعا مى فرمايد و فرزندان بزرگوارش عليهم السلام آمين مى گويند و حاجت خود را از خداوند مى گيرند.

پيش تر در قسمت فضائل از امام عسكرى عليه السلام آورده شد: «نَحْنُ حُجَجُ اللَّهِ عَلى خَلْقِهِ، وَ جَدَّتُنا فاطِمَةُ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَيْنا.» ؛ «ما ائمه حجت هاى خدا بر مردمانيم، و جدّه ما حضرت فاطمه حجت خدا بر ماست.»

554) مهج الدعوات، ص 7، در مفاتيح الجنان نيز آمده است.

555) ر.ك: وسائل الشيعة، ج 6، ص 439، ب 7 تا 11 از تعقيب، و...

556) وسائل الشيعة، ج 6، ص 443، ب 9، ح 2.

557) براى آشنايى با كيفيّت خواندن اين نماز، ر.ك: باقيات الصالحات در حاشيه مفاتيح الجنان و عوالم (ج 2، ص 1145).

558) زندگانى مرحوم آية اللَّه نجفى مرعشى رحمه الله ؛ منتقم حقيقى، مرحوم عماد زاده، ص 430.

559) عوالم، ج 2، ص 1146.

حضرت فاطمه سلام الله عليها

مشخصات كتاب

حضرت فاطمه سلام الله عليها

حضرت فاطمه

نام: فاطمه عليها السلام

لقب هاي معروف: زهرا عليها السلام، صديقه كبري

طاهره، راضيه، مرضيه، انسيه، بتول و ...

كنيه: ام ابيها

نام پدر: محمّد صلي الله عليه وآله وسلم

نام مادر: خديجه عليها السلام

تاريخ ولادت: 20 جمادي الثاني، 5 سال بعد از بعثت

محل ولادت: مكّه

مدت عمر: 18 سال

تاريخ شهادت: سوم جمادي الثاني

يا 13 جمادي الثاني سال يازده هق

مرقد: محل خاكسپاري حضرت زهرا عليها السلام ناپيداست

در يكي از سه محل 1- كنار قبر پيامبر صلي الله عليه وآله

2- قبرستان بقيع 3- بين منبر و قبر پيامبر صلي الله عليه وآله

در مسجد النبي، زيارت مي شود

امام صادق عليه السلام مي گويد: خداوند به پيامبر صلي الله عليه وآله فرمود:

«لولاك لما خلقت الافلاك و لولا علي لما خلقتك و لولا فاطمه لما خلقتكما؛ اگر تو (اي محمّد) نبودي، موجودات را نمي آفريدم و اگر علي نبود تو را نمي آفريدم و اگر فاطمه نبود شما دو نفر را نمي آفريدم».

مونس مادر

در آن هنگام كه خديجه به خاطر ازدواج با رسول خداصلي الله عليه وآله تنها مانده بود و زنان مكّه از او كناره گيري مي كردند، خداوند فرزندي پربركت (حضرت فاطمه عليها السلام) را به او عطا فرمود تا روشني چشم آن ها و افتخار بشريت و زنان عالم باشد.

فاطمه كه در شكم مادر بود، غم هاي مادر را حس مي كرد، لذا با وي سخن مي گفت و او را در برابر مشكلات دلداري مي داد.

پيامبر در اين زمان به حضرت خديجه بشارت داد كه :«اي خديجه! اينك جبرئيل مرا مژده داد كه اين طفل، پاك و مبارك است و فرزندان او پيشوايان مردم اند و پس از من خليفه خدا در روي زمين خواهند بود».

كم كم، زمين

خودش را آماده قدم هاي مبارك بانوي دو عالم مي نمود. حضرت خديجه كه تولد طفلش را نزديك مي ديد، از زنان اقوام كمك خواست تا به هنگام ولادت فرزندش او را كمك كنند، امّا آن ها كه پيامبري همسرش را نپذيرفته بودند، دعوتش را قبول نكردند. در همين هنگام چهار بانوي خوش قامت، نزد حضرت خديجه عليها السلام رسيده و به او گفتند: اي خديجه! پروردگار، ما را به كمك تو فرستاده و ما خواهران تو هستيم. آن چهار بانو: مريم دختر عمران، ساره همسر حضرت ابراهيم عليه السلام، آسيه همسر فرعون و كلثوم خواهر حضرت موسي عليهم السلام بودند.

وقتي حضرت فاطمه به دنيا آمد، نوري از او درخشيد كه همه جا را فرا گرفت. آن گاه ده تن از حوريان بهشتي با تَشت هاي پر از آب كوثر وارد شدند. يكي از آن ها نوزاد را شست و در پارچه اي سفيد و خوش بو پيچيد و از او خواست كه سخني بگويد.

حضرت فاطمه زبان گشود و گفت: گواهي مي دهم كه معبودي جز خداي يكتا نيست و پدرم رسول خدا، برترين پيامبران و همسرم سرور جانشين پيامبران و فرزندانم، سرور نوادگان مي باشند.

حضرت فاطمه عليها السلام شريك غم و همدرد رنج هاي پدر

حضرت فاطمه عليها السلام در حالي كه دوران كودكي را مي گذرانيد، ياري غمخوار و نوازشگري مهربان براي پدر بود. رنج هاي پدر را از نزديك مي ديد و براي پدر دعا مي كرد. پنج ساله بود كه با رحلت جانسوز مادرش خديجه روبه رو شد. حضرت فاطمه حدود سه سال همراه مادر و پدرش در شعب ابي طالب در محاصره مشركان بود، و سختي و گرسنگي و گرماي سوزان و رنج هاي آن سه سال را از نزديك ديد و چشيد و در رنج ها بزرگ

شد.

در يكي از روزها كه حضرت فاطمه عليه السلام در كنار كعبه بود، چشمش به گروهي از مشركان افتاد كه در كنار كعبه اجتماع كرده بودند. هوشمندانه كنجكاوي كرد تا بداند آن ها براي چه در آنجا جمع شده اند، دريافت كه آن ها با هم به سه بُت «لات، عُزّي و منات» پيمان مي بندند تا دسته جمعي به پيامبر صلي الله عليه وآله حمله كنند و او را بكشند.

حضرت فاطمه با شتاب نزد پدر آمد، و در حالي كه اشك مي ريخت توطئه مشركان را به آن حضرت گزارش داد. پيامبر صلي الله عليه وآله فرمود: دختر عزيزم، آب حاضر كن تا وضو بگيرم. حضرت فاطمه عليها السلام آب حاضر كرد و پيامبر صلي الله عليه وآله وضو گرفت و سپس به سوي مسجد، كنار كعبه حركت كرد. وقتي كه مشركان آن حضرت را ديدند، گفتند: اين محمّد است كه مي آيد. آن ها با ديدن اُبهّت و چهره نوراني پيامبر صلي الله عليه وآله آن چنان سر در گريبان فرو برده و درمانده شدند كه هيچ يك از آن ها جرأت كاري بر ضدّ پيامبر صلي الله عليه وآله پيدا نكردند.

الگوي انفاق

فاطمه عليها السلام يگانه دختر پيامبر، نه ساله شده بود.خواستگاران زيادي از ياران پيامبر و بزرگان عرب داشت؛ امّا خداوند حضرت علي عليه السلام و حضرت فاطمه عليها السلام را براي هم قرار داده بود.

ازدواج حضرت علي و حضرت فاطمه عليهما السلام نزديك مي شد. پيامبر صلي الله عليه وآله در عروسي دخترش زهرا عليها السلام يك دست پيراهن نو به ايشان داده بود تا در شب عروسي بپوشد. هنگامي كه حضرت فاطمه عليها السلام مي خواست به خانه همسرش برود

بر سجّاده عبادت خود نشسته بود و با خدا مناجات مي كرد. مستمندي به درب خانه حضرت فاطمه آمد و با صداي بلند گفت: از خانه نبوّت يك پيراهن كهنه مي خواهم.

حضرت فاطمه در آن وقت دو پيراهن داشت، يكي كهنه و ديگري نو. خواست پيراهن كهنه را طبق تقاضاي فقير به او بدهد، ناگهان به ياد اين آيه افتاد كه مي فرمايد: «هرگز به حقيقت نيكوكاري نمي رسيد مگر آنچه را دوست داريد انفاق كنيد».

حضرت زهراعليها السلام با اين كه پيراهن نو را بيشتر دوست مي داشت به اين آيه عمل كرد و پيراهن نو را به فقير داد.

فرداي آن شب، هنگامي كه پيامبر صلي الله عليه وآله پيراهن كهنه را در تن او ديد، پرسيد: چرا پيراهن نو را نپوشيده اي؟ حضرت زهرا عليها السلام عرض كرد: آن را به فقير دادم.

پيامبر صلي الله عليه وآله فرمود: اگر پيراهن نو را براي همسرت مي پوشيدي بهتر و مناسب تر نبود؟

حضرت فاطمه گفت: اين روش را از شما آموخته ام. در آن هنگام كه مادرم خديجه همسر شما گرديد، همه اموال خود را در راه خدا به تهي دستان بخشيد، كار به جايي رسيد كه فقيري به در خانه شما آمد و تقاضاي لباس كرد و در خانه لباسي وجود نداشت، شما پيراهن خود را از تن بيرون آورديد و به او داديد، از اين رو اين آيه نازل شد: «و بيش از حدّ انفاق نكن تا مورد سرزنش قرارگيري و از كار فرو ماني».

پيامبر صلي الله عليه وآله كه تحت تأثير محبّت ها و خلوص دخترش زهرا عليها السلام قرار گرفته بود، قطره اي اشك از چشمانش سرازير شد و حضرت فاطمه را به

نشانه محبت، به سينه اش چسباند.

تقسيم كار حضرت زهرا عليها السلام با فضّه خادمه

حضرت زهرا عليها السلام كارهاي خانه را طبق دستور رسول خدا صلي الله عليه وآله به طور عادلانه بين خود و خادمه اش «فضّه» تقسيم كرد. يك روز حضرت فاطمه به امور خانه رسيدگي مي كرد، و روز ديگر فضّه. روزي سلمان ديد حضرت زهرا عليها السلام با آسياي دستي، مشغول آرد نمودن جو است. و حسين را كه شيرخوار و در حال گريه بود در بغل داشت. سلمان عرض كرد: اي دختر رسول خدا! فضّه كه به عنوان خدمتكار در خدمت شماست چرا از او كمك نمي گيري؟ حضرت فاطمه در پاسخ گفت: رسول خدا صلي الله عليه وآله به من سفارش كرد كه يك روز او كار كند، يك روز من. ديروز نوبت او بود و امروز نوبت من است.

عبادت حضرت زهراعليها السلام

امام حسن عليه السلام مي فرمايند: شب جمعه مادرم را ديدم كه از بستر برخاست و به نماز ايستاد و همچنان به نماز ادامه داد تا سپيده سحر پيدا شد. به دعاهاي او گوش كردم، نام زنان و مردان با ايمان را به زبان مي آورد و براي آن ها بسيار دعا مي كرد ولي يك بار براي خود دعا نكرد.

عرض كردم: مادر! چرا براي خودت هيچ دعا نكردي، آن گونه كه براي ديگران دعا كردي؟

مادرم فرمود: پسرم! اوّل همسايه، بعد خانه.

حضرت فاطمه عليها السلام مي فرمود: از رسول خدا صلي الله عليه وآله شنيدم كه در روز جمعه، ساعتي وجود دارد كه هرگاه مسلماني در آن ساعت دعا كند خداوند دعايش را قبول مي كند و آن هنگامي است كه قرص خورشيد تا نيمه غروب كرده باشد. و حضرت در آن ساعت به راز و نياز مي پرداخت.

تلاش هاي حضرت زهراعليها السلام در پشت جبهه

براي زنان، جهاد و جنگ ابتدايي با دشمن روا نيست ولي بر آنان لازم است كه پشتيبان رزمندگان باشند و در پشت جبهه، كارهاي مقدماتي و درمان و ساير نيازهاي آنان را بر عهده بگيرند. و ياور خوبي براي رزم آوران سپاه اسلام باشند.

حضرت زهرا عليه السلام در اين خصوص نيز تلاش و حضور ثمر بخشي داشت و پشتوانه اي توانمند براي جبهه اسلام بود. به عنوان نمونه:

1- در جنگ اُحد كه در سال سوم هجرت رخ داد، حضرت فاطمه عليها السلام ده سال بيشتر نداشت، پس از پايان جنگ از مدينه بيرون آمد و خود را به جبهه احد كه در يك فرسخي مدينه قرار داشت رسانيد. نزد پدر رفت و شوهرش علي عليه السلام را ديد كه چهره خون آلود پيامبر صلي الله عليه

وآله را شستشو مي دهد، فاطمه وقتي كه حال پدر را ديد گريه كرد و پدر را بوسيد، ديد جريان خون از چهره پدر قطع نمي شود، قطعه حصيري را سوزانيد و خاكستر آن را بر جاي زخم چهره پدر ريخت، در اين هنگام خون بند آمد.

2- در ماجراي جنگ خندق كه در سال پنجم هجرت رخ داد مسلمانان به كندن خندق اشتغال داشتند. شخص پيامبر نيز كمك مي كرد. كمبود غذا باعث شد كه گاهي مسلمانان از جمله پيامبر صلي الله عليه وآله سه روز گرسنه مي ماندند، فاطمه اندكي نان تهيه كرد و خود را به حضور پيامبر صلي الله عليه وآله رسانيد و عرض كرد: اين مقدار نان، قسمتي از ناني است كه براي فرزندانم پخته بودم و اين قسمت را براي شما آورده ام. پيامبر صلي الله عليه وآله نان را گرفت و فرمود: فاطمه جان، اين تكه نان نخستين لقمه اي است كه پدرت پس از سه روز گرسنگي ،به دهانش مي گذارد.

توجّه حضرت زهرا عليها السلام به مسأله حجاب

يكي از راه هايي كه موجب سعادت زنان خواهد شد مسأله حجاب است. حجاب كه يك دستور الهي است باعث مي شود تا محيط اجتماع و خانه، آرام، و باعث گرمي كانون خانواده گردد و از به هم ريختن محيط گرم خانه جلوگيري كند.

حضرت زهرا عليها السلام به مسأله حجاب بسيار اهميت مي داد؛ هرگز مو و بدن او را نامحرم نديد؛ با اين كه در صحنه ها حضور داشتند هرگز از حريم مقدّس حجاب و پوشش صحيح اسلامي خارج نشد.

روزي پيامبر از او پرسيد: براي زن چه چيز برترين كار است؟ حضرت فاطمه پاسخ داد: نه او مرد بيگانه اي را ببيند و نه اين كه مرد بيگانه اي او را

ببيند. پيامبر به نشانه تصديق، او را به سينه اش چسبانيد.

روزي مرد نابينايي اجازه خواست تا وارد خانه فاطمه گردد، حضرت فاطمه خود را از او پوشانيد، پيامبر صلي الله عليه وآله به او فرمود: با اين كه اين مرد نابيناست، چرا خود را پوشاندي؟

حضرت زهرا عليها السلام در پاسخ عرض كرد: اگر او مرا نمي بيند، من او را مي بينم، همچنين او بوي من را استشمام مي كند.

رسول خدا صلي الله عليه وآله پاسخ حضرت زهراعليها السلام را پسنديد، و به نشانه تصديق فرمود: گواهي مي دهم كه تو پاره وجود من هستي.

گردن بند با بركت

روزي پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم در مسجد نشسته بود و اصحاب به دورش حلقه زده بودند. در اين هنگام پيرمردي با لباس هاي ژوليده و حالتي رقّت بار كه ضعف وپيري توانش را زدوده بود، از راه رسيد. پيامبر تا چشمش به او افتاد به سويش رفت وجوياي حالش شد.

آن مرد پاسخ داد: اي رسول خدا! فقيري پريشان حالم، گرسنه ام، مرا طعام ده، برهنه ام مرا بپوشان، بينوايم گرهي از كارم بگشا.

پيامبر فرمود: اكنون چيزي ندارم ولي «راهنماي خير، چون انجام دهنده خير است» سپس او را به منزل حضرت فاطمه راهنمايي كرد. پيرمرد به درب خانه حضرت فاطمه عليه السلام رسيد. مشكلاتش را براي حضرت فاطمه عليها السلام بيان كرد. حضرت زهرا فرمود: ما نيز اكنون در خانه چيزي جز يك گردن بند نداريم، سپس گردن بند خود را به پيرمرد فقير داد و فرمود: اين را بفروش ان شإاللَّه مشكلاتت حل شود.

مرد فقير گردن بند را گرفت و به مسجد آمد و به پيامبر كه همچنان در ميان اصحاب نشسته بود، عرض كرد: اي پيامبر خدا! فاطمه عليها

السلام اين گردن بند را به من احسان نمود تاآن را بفروشم و به مصرف برسانم.

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم از خوشحالي گريه كرد. عمّارياسر عرض كرد: يا رسول اللَّه! آيا اجازه مي دهي من اين گردن بند را بخرم ؟

پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم فرمود: هركس خريدارش باشد خدا از او راضي باشد. عمارياسر از پيرمرد پرسيد: گردن بند را چند مي فروشي؟

مرد بينوا پاسخ داد:به غذايي كه سيرم كند، لباسي كه تنم را بپوشاند ويك دينار توشه راه كه مرا به خانه ام برساند.

عمار پاسخ داد: من اين گردن بند را به بيست دينار طلا و غذا و لباسي و مركبي از تو خريدم.عمّار مرد را به خانه برد، او را سير كرد، لباسي به او پوشاند، او را بر مركبي سوار كرد و بيست دينار طلا هم به او داد. آن گاه گردن بند را به غلام خود داد و گفت: اين را به رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم تقديم كن، خودت را هم به ايشان بخشيدم.

پيامبر نيز غلام وگردن بند را به حضرت فاطمه عليها السلام بخشيد. غلام نزد حضرت فاطمه آمد و آن حضرت گردن بند را گرفت وبه غلام فرمود: من نيز تو را در راه خدا آزاد كردم.

غلام خنديد. حضرت فاطمه راز خنده اش را پرسيد.

غلام پاسخ داد: اي دختر پيامبر! بركت اين گردن بند مرا به خنده آورد كه گرسنه اي را سير كرد، برهنه اي را پوشاند، فقيري را توانا كرد، پياده اي را سوار نمود، بنده اي را آزاد كرد و عاقبت هم به صاحب خود برگشت.

ماجراي مباهله

در سال نهم هجري عدّه اي از سران مسيحيان شهر نجران كه در 910 كيلومتري جنوب شرقي مكه واقع

است، همراه اسقف اعظم شهر براي مذاكره ديني و اعتقادي با رسول خدا به مدينه وارد شدند، آنان پس از بحث هاي ديني از قبول اين حقيقت كه عيسي عليه السلام بنده و فرستاده خداست سر باز زدند، زيرا آنان بر اين پندار بودند كه عيسي عليه السلام فرزند خداست .با اين همه در برابر منطق استوار رسول خدا مُهر خاموشي بر لب زدند. فرشته وحي فرود آمد و كلام وحي را رساند؛ كه اي محمّد! « هر كس با تو به مجادله برخيزد - پس از آن كه دانش (وحي) به تو رسيد - بگو بياييد ما و شما، با فرزندان و زنان خود با هم به مباهله برخيزيم (و به درگاه خداوند دعا كنيم) تا دروغگويان را به لعنت خدا (عذاب) گرفتار سازيم».

يعني به پيامبر امر شد تا آن ها را به مباهله دعوت كند. يعني هر دو گروه به همراه عزيزترين افرادشان به صحرا بروند و در زمان معين، هر دو گروه به درگاه خداوند نيايش كنند تا خداوند بر آن كه دروغگوست عذاب فرستد. پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم از ميان بستگان ويارانش، عزيزترين و پاك ترين آن ها را با خود همراه كرد. آن روز رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم حسين را در آغوش گرفت و دست مبارك حسن را به دست گرفت و به راه افتاد و پشت سرش حضرت علي و حضرت فاطمه عليها السلام به راه افتادند. منظره معنوي و باشكوهي بود. هنگامي كه به جايگاه نزديك شدند، چشم مسيحيان به حالت پر از صفا و معنويت پيامبر و همراهان آن حضرت افتاد. بزرگشان گفت: «چهره هايي را مشاهده مي كنم كه اگر

به درگاه الهي رو كنند اين بيابان به جهنمي سوزان تبديل خواهد شد و دامنه عذاب به سرزمين نجران كشيده مي شود، اينان اگر از خداوند بخواهند كوهي از جا كنده مي شود. با اينان مباهله نكنيد كه هلاك خواهيد شد و بيم آن است كه مسيحيان به تمامي نابود شوند». بدين ترتيب، تسليم و به پرداخت جزيه راضي شدند.

دستورات تربيتي

حضرت زهرا عليها السلام هنگام ميل نمودن غذا بهترين روش هاي اخلاقي ،بهداشتي،اجتماعي و...را مراعات مي نمود.

مثلاً براي غذا خوردن، دستوراتي را سفارش مي كند؛

مواردي كه ضروريست كه رعايت كنيم:

1- شناخت اين كه اين نعمت ها چگونه و از طرف چه كسي براي ما فراهم گشته است.

2- راضي و خشنود بودن به آنچه كه از طرف خدا، براي ما فراهم و مقدّر شده است.

3- گفتن «بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم» هنگام غذا خوردن.

4- شكر و سپاس از خداوند در ابتدا و پايان غذا.

مواردي كه خوب است هنگام غذا خوردن انجام دهيم:

1- شستن دست و دهان پيش از غذا.

2- نشسته غذا بخوريم.

3- سعي شود از آنچه جلو شخص قرار گرفته است ميل نموده و دست جلو ديگران دراز نكنيم.

4- غذا را كوچك و مناسب برداريم.

3- غذا را خوب جويده و در بلعيدن آن عجله و شتاب نكنيم.

4- هنگام خوردن غذا، به صورت و دست و دهان ديگران نگاه نكنيم.

شهادت حضرت زهرا

هجده سال از عمر حضرت فاطمه عليها السلام مي گذشت. پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم تازه از دنيا رفته بود كه گروهي دنيا پرست كه مدّعي جانشيني پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم بودند، به در خانه حضرت علي عليه السلام آمدند تا از او براي تأييد خلافت خودشان بيعت بگيرند؛ امّا حضرت كه مي دانست آن ها هدفشان براي خدا نيست و كاري غير حقّ را از او مي خواهند درخواست آن ها را نپذيرفتند. آن ها نيز وقتي چنين ديدند تصميم گرفتند با زور وارد خانه شوند. حضرت فاطمه عليها السلام به پشت در آمد و آن ها را از اين كار منع كرد امّا آن ها نه تنها به حرفهاي حضرت فاطمه عليها السلام توجهي نكردند بلكه

براي ورود به خانه، درب خانه را آتش زدند. درب در آتش مي سوخت و حضرت فاطمه عليها السلام پشت درب ايستاده بود و آن ها را نصيحت مي كرد. ناگهان با لگد به در نيمه سوخته كوبيدند و حضرت فاطمه عليها السلام ميان در نيمه سوز و ديوار قرار گرفت. آنجا بود كه حضرت محسن كه هنوز در شكم مادر بود به شهادت رسيد و حضرت فاطمه عليها السلام نيز به شدّت مجروح شد و بعد از چند ماه بر اثر جراحات وارده به شهادت رسيد.

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام

مشخصات كتاب

سرشناسه : مهدوي راد، محمدعلي

عنوان و نام پديدآور : پژوهشگونه اي درباره مصحف فاطمه عليها السلام/نويسنده محمدعلي مهدوي راد.

مشخصات نشر : تهران: مشعر، 1386.

مشخصات ظاهري : 84 ص 19×5/19 س م.

شابك : 5000 ريال 978-964-540-077-2

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

موضوع : قرآن -- جمع و گردآوري .

موضوع : مصحف فاطمه (س).

رده بندي كنگره : BP72/6/م9پ4 1386

رده بندي ديويي : 297/19

شماره كتابشناسي ملي : 1173089

درآمد

حكايت اين وجيزه

با عنوان «مصحف فاطمه عليها السلام» آشنا بودم و در ضمن نگارش «تدوين حديث» به اجمال بدان پرداخته بودم.

به روزگارى توفيق الهى رفيق شد و اين بنده براى انجام «عمره مفرده» به ديار دوست شدم، روزهاى مدينه با بهره هاى معنوى و كشش ها و جذبه هاى روحانى با داغ و دريغ گذشت. آنگاه به مكه وارد شديم حرم امن الهى؛ شب جمعه مقابل مستجار با مولى على امير مؤمنان هم نوا شدم تا دعاى كميل را در جمع اندكى از «دوستان صفا» و «همراهان وفا» زمزمه كنيم. سطور آغازين، چشم ها اشك آلود و سينه ها آكنده از غم بود كه «آمر به معروف و ناهى از منكرى» (: بخوان: آمر به منكر و ناهى از معروف) دستار سرخ و سفيد بر سر، رسيد: كه برخيزيد و ادامه ندهيد، بگو مگو با او را روا ندانستيم، مكانى ديگر جستيم

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 8

خلوت تر، تا شايد بدور از چشم آن حضرتِ گزمه و همگنانش زمزمه ها را ادامه دهيم؛ سوگمندانه باز از راه رسيد و اين بار گفتگو فراز آمد و كار به مشاجره كشيد، كسى ديگر گويا از هم اينان امّا معتدل تر

و شايد بهره مند از خِرد و ... آمد و با ميانجيگرى او كار پايان گرفت.

امّا گفتگوى من با او ادامه يافت- النهايه اين بار در فضايى برادرانه و با سلامت و حرمت و احترام ... سخن به درازا كشيد تا بالأخره گفت: چرا و به چه دليل مى گوييد به فاطمه » [وحى مى شده است؟ گفتم چه اشكالى دارد؟! گفت اشكال دارد؟! گفتم: پرسيدم چه اشكالى دارد؟ و بدون اينكه منتظر جواب باشم گفتم: گويا شما معتقديد كه ما معتقديم به آن حضرت، وحى مى شد: وحى تشريعى، گفت: آرى، گفتم: دروغ است، هيچ شيعه اى بدين باور ندارد. شيعيان معتقدند به محضر آن بزرگوار «ملك» و يا «ملائكه» بار مى يافتند و با او سخن مى گفتند، از اين روى آن حضرت را «محدّثه» مى ناميم و اين مشكلى ندارد. شما هم از اينگونه موارد داريد؟ گفت: نه! گفتم چرا شما عمر بن الخطاب را «محدّث» مى دانيد و حتى برخى ديگر صحابه را ... مستندات را گفتم، آرام گرفت و گفت اينها را بنويسيد و بگوييد. گفتم: ده ها بَلْ صدها بار عالمان ما گفته اند، نوشته اند امّا كو گوش شنوا؟ ... با تأكيد گفت:

بنويسيد و به همه برسانيد و ..

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 9

از سفر «ديار دوست» كه برگشتم، مطالعه در اين موضوع را كه آگاهى هاى اندكى از آن داشتم گستراندم، همه روايات مربوطه را گرد آوردم، و پژوهش هاى عالمان را هم نگريستم و مقالتى رقم زدم كه در آيينه پژوهش شماره 57 چاپ شدو مورد استقبال قرار گرفت و عالمان بزرگى اين ضعيف را به خاطر آن نواختند، آنچه اينك پيش روى شماست همان مقاله است با افزودنى ها و

دگرگونى هايى ... كه اينك با نيك انديشى و همّت والاى دوست ديرين و فرزانه ام حضرت حجت الاسلام و المسلمين حاج سيّدعلى قاضى عسكر جامه ديگر پوشيده و نشر مى يابد. اميدوارم سودمند افتد و اين بنده را مشمول عنايات فاطمه اطهر عليها السلام و فرزندان عزيز و بزرگوارش بگرداند.

واللَّه من وراء القصد

محمّدعلى مهدوى راد

20/ 8/ 86

مقدّمه

در زندگانى و سيره فاطمه اطهر عليها السلام از مجموعه اى سخن مى رود با عنوان «مصحف فاطمه». از اين عنوان و چگونگى آن در روايات بسيارى در منابع شيعى سخن رفته است. گونه گونى روايات و گاه تهافت بَل تعارض ظاهرى آنها باعث شده است كه داورى ها در چگونگى آن يك داستان نباشد. محققان و عالمان اهل سنت نيز در اين باره كما بيش سخن گفته اند و طبق معمول چون «حقيقت را» نيافته اند «ره افسانه زده اند» و «رطب و يابس» را به هم بافته «راهى بديهى نبرده اند» اكنون سزامند چنان مى بينم كه ابتدا به كشش ها و كوشش هايى در اين زمينه اشاره كنم و آنگاه بر پايه نقل ها و روايات و نقد و تحليل سندى و محتوايى احاديث در حد امكان غبار از چهره موضوع بزدايم و در پايان برخى از داورى هاى عالمان را بياورم تا به

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 12

عيار آنچه آمده است سنجيده و نقد شود و توفيق از خداوند است.

روايات مرتبط با اين بحث از جمله در كهن ترين منابع حديثى شيعه «بصائر الدرجات» «1» و «كافى» «2» آمده است. و در كافى بيشترين اند.

نقل ها را علّامه مجلسى رضوان اللَّه عليه در بحارالانوار آورده است. بر اساس شمارش برخى از فاضلان يادكرد علّامه مجلسى در بحارالانوار با حذف تكرارها به 22 مورد

مى رسد با توجه به اين كه برخى از موارد از جمله روايتى از «مناقب» ابن شهرآشوب در بحارالانوار نيامده است. كه بر روى هم به 28 مورد مى رسد بحارالأنوار، ج 26 باب ابواب علومهم عليهم السلام، بيشترين نقل هاى مرتبط با «مصحف فاطمه عليها السلام را در خود جاى داده است. در مستدركات «عوالم العلوم» نيز روايات ياد شده گزارش شده است، محققان «عوالم» متأسفانه گاه بين روايات مرتبط با مصحف فاطمه عليها السلام و روايات «صحيفه على عليه السلام خلط كرده اند. «3» در روزگاران اخير شايد اولّين كسى كه به تفصيل به موضوع ياد شده پرداخته، علّامه عاليقدر سيد محسن امين

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 13

عاملى باشد.

وى در اثر گرانقدر خود «اعيان الشيعه» بدين موضوع پرداخته و به تفصيل از چگونگى آن سخن به ميان آورده و كوشيده است برخى از آن تهافت نمايى و تعارض نمايى هاىِ روايات را حل كند. «1» عالمان و محققان ديگرى نيز به موضوع بحث پرداختند كه در ضمن بحث از آنها ياد خواهد شد، اما از كسانى كه به تفصيل از اين موضوع ياد كرده و در جهت تنقيح آن قلم زده اند استاد علّامه سيد جعفر مرتضى عاملى است كه در «مأساة الزهراء» «2» بدين بحث پرداخته اند و پس از آن در «خلْفيات كتاب مأساة الزهراء» آن بحث را پى گرفته اند، در هر دو مورد وى به انگيزه نقد آراء برخى از عالمان و مفسران معاصر بدين نكته و موضوع پرداخته است.

و بالاخره بايد ياد كنم از بحث بسيار خوب و با تتبع بسيار در روايات نقل ها و اسانيد رواياتِ آقا سيدهاشم هاشمى در كتاب «حوار مع فضل اللَّه

حول الزهراء عليها السلام كه بحثى است سودمند و با تأكيد به اين نكته كه متأسفانه وى چون ادب نفس و مالًا ادب بحث را پاس نداشته اند،

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 14

پژوهش ارجمندشان از ديده ها بازمانده است. اى كاش چنين نمى بود. «1» پژوهش وى گسترده ترين پژوهش درباره مصحف فاطمه عليها السلام، كه در ضمن بحث، هم به نقد اسانيد پرداخته و هم كوشيده اند برخى از تعارض نمايى ها را حل كنند و در نهايت يادكردنى است كتاب بسيار خوب آقاى اكرم بركات با عنوان «حقيقة مصحف فاطمه عند الشيعه» كه ضمن پژوهش دقيق و گسترده در ابعاد بحث به مباحث جنبى و حاشيه اى بسيارى نيز پرداخته اند و بالأخره ياد كنم از آنچه بر اين قلم رفته است با عنوان «پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام» «2» و اكنون آنچه در اين مقالت و با توجه به فسحت مقال و ميدان و اقتضاى مجال نگاشته خواهد آمد، با توجه به تمام بحث ها و پژوهش هايى است كه سامان يافته است و نيز با درنگريستن به آنچه عالمان و محققان و پاسداران تفكر شيعى درباره آن قلم زده اند كه گاه لغزشى و يا لغزش هايى بر خامه و يا خامه ها رفته است (بارى! ان الجواد قد يكبووا انّ الصارم قد ينبو) و الكمال لله وحده.

مصحف فاطمه عليها السلام

اين عنوان در منابع و روايات بسيارى آمده است، كه دست كم برخى از روايات آن داراى اسانيد صحيح و استوارى هستند، از اين روى در اصل وجود آن هيچ گونه ترديدى روا نيست، و برخى ترديدها در اصل آن و يا تلقى اينكه صورت تفصيل يافته روايت و يا صحيفه ديگرى است، «1» چنانكه خواهيم ديد

پايه اى ندارد. اكنون و در آغاز بحث برخى از آن روايات را مى آوريم:

«محمد بن يحيى، عن أحمد بن محمد، عن ابن محبوب، عن ابن رئاب، عن ابى عبيدة قال: سأل أباعبداللَّه عليه السلام بعض أصحابنا عن الجفر فقال هو جلد ثور مملوء علماً، قال له: فالجامعة؟ قال: تلك صحيفة طولها سبعون ذراعاً فى عرض الأديم مثل

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 16

فخد الفالج، فيها كل ما يحتاج الناس اليه، وليس من قضية الا وهى فيها، حتى ارش الخدش. قال:

فمحصف فاطمة؟! قال فسكت طويلاً ثم قال: انّكم لتبحثون عما تريدون و عما لاتريدون ان فاطمة مكثت بعد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله خمسة و سبعين يوماً وكانَ دخلها حزن شديد على أبيها وكان جبرئيل عليه السلام يأتيها فيحسن عزائها على أبيها، و يطيّب نفسها، ويخبرها عن أبيها ومكانه ويخبرها بما يكون بعدها فى ذريتها، وكان على عليه السلام يكتب ذلك، فهذا مصحف فاطمه.» «1»

«ابوعبيده گويد: يكى از شيعيان از حضرت صادق عليه السلام درباره «جفر» پرسيد. امام عليه السلام فرمود: «جفر» پوست گاوى است پر از علم. گفت جامعه چيست؟ فرمود: طومارى است به درازاى هفتاد ذراع و عرض يك پوست؛ مانند ران شتر فربه كه تمام نيازمندى هاى مردم در آن است. همه قضايا حتى «جريمه خراش» در آن هست. گفت: مصحف فاطمه چيست؟ امام عليه السلام مدتى طولانى سكوت كرد، آن گاه فرمود:

شما از آنچه مى خواهيد و نمى خواهيد، جستجو مى كنيد.

فاطمه عليها السلام پس از پيامبر صلى الله عليه و آله هفتادوپنج روز در دنيا بود و از فراق پدر اندوه بسيارى داشت. جبرئيل مى آمد و او را در مرگ پدر تسلّى مى داد و او را

خوشدل مى ساخت. از

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 17

احوال پدر و جايگاهش سخن مى گفت و سرگذشت فرزندانش را پس از وى گزارش مى كرد. و على عليه السلام اين ها را مى نوشت، آن نوشته ها «مصحف فاطمه عليها السلام» است.»

نگاهى به سند حديث

علامه مجلسى، حديث بالا را با عنوان «صحيح» ياد كرده است. «1» نگاهى گذرا به سند آن نشانگر استوارى اين داورى درباره سند حديث است.

1. محمد بن يحيى كه لقبش «عطار» است، «ثقه» است. نجاشى از او با عنوان هاى «ثقه، عين، كثيرالحديث» ياد كرده است. «2»

2. احمد بن محمد، كه احمد بن محمد بن عيسى است، و از «ثقات». «3»

3. ابن محبوب، كه يا «حسن بن محبوب» است و يا محمد بن على بن محبوب و هردو از «ثقات» هستند. «4»

4. ابن رئاب؛ كه على بن رئاب است كه شيخ طوسى درباره وى گفته است: «... هو ثقة، جليل القدر». «5»

5. ابوعبيده، كه زياد بن عيسى، ابوعبيدة الحذّاء است. «6»

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 18

بدين سان روشن است كه اين حديث از جمله احاديث «صحاح» است و راويان آن يكسر از ثقات و چهره هاى والاى راويانِ شيعى.

اين روايت نشانگر اين است كه جبرئيل محتوا «مصحف» را پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله براى تسلى دلِ پاكِ فاطمه اطهر عليها السلام املا كرده و على عليه السلام آن را نوشته است؛ و به اجمال اشاره شده است كه «مصحف» از جمله مشتمل بوده است بر جريان هايى كه در ميان فرزندان آن حضرت و درباره آن ها رخ خواهد نمود. روايات هم مضمون با اين حديث با اندكى كاستى و يا افزونى، فراوان است و از اين روى داورى ها درباره آن

گونه گون. اكنون يكى ديگر از نقل ها را بياوريم:

«عن الحسين بن أبى العلاء قال: سمعت اباعبداللَّه عليه السلام يقول ان عندى الجفر الأبيض، قال: قلت فاىّ شى فيه؟ قال عليه السلام: زبورداود وتوراةموسى وانجيل عيسى وصحف ابراهيم والحلال والحرام ومصحف فاطمة ماأزعم أن فيه قرآناً. و فيه ما يحتاج الناس الينا ولا نحتاج الى احد حتى فيه الجلده ونصف الجلده وربع الجلده وأرش الخدش ....» «1»

«حسين بن ابى العلاء گفت: شنيدم امام صادق عليه السلام

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 19

فرمود: همانا «جفر سفيد» نزد من است. گفتم در آن چيست؟ فرمود: زبور داود و تورات موسى و انجيل عيسى و صحف ابراهيم و حلال و حرام و مصحف فاطمه. بر اين باور نيستم كه در مصحف چيزى از قرآن باشد. در آن [جفر سفيد] است آنچه مردم به ما نيازمندند- و ما به كسى نيازمند نيستيم- حتى مجازات يك تازيانه و نصف تازيانه و يك چهارم تازيانه و جريمه خراش.»

اين روايت ها و همگنان آنها، پيش از هرچيز نشانگر عظمت، جلالت و بى بديلى شخصيت حضرت زهرا است.

البته شخصيت والا، و جايگاه بلند «صديقه طاهره» در آموزه هاى كتاب و سنت، بارهاى بار گزارش شده است و نصوصِ نشانگر «مكانت بى بديل» آن بزرگوار، فراوان تر و روشن تر از آن است كه نيازى به يادآورى و تذكار داشته باشد. با اين همه از سخن ارجمند امام خمينى رحمه الله درباره شخصيت حضرت زهرا عليها السلام كه با روايات «مصحف» نيز مرتبط است، نمى توان گذشت:

«مسئله آمدن جبرئيل براى كسى، يك مسئله ساده نيست. خيال نشود كه جبرئيل براى هركسى مى آيد و امكان دارد بيايد. اين يك تناسب لازم است بين روح آن كسى كه

جبرئيل مى خواهد بيايد و مقام جبرئيل كه روح اعظم است ... و اين تناسب بين جبرئيل كه روح اعظم است و انبيا درجه اول بوده است، مثل رسول خدا و موسى و عيسى و ابراهيم و امثال اين ها. بين همه كس نبوده است. بعد از اين

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 20

هم بين كسى ديگر نشده است، حتى درباره ائمه هم من نديده ام كه وارد شده باشد.

اين طور كه جبرئيل به آن ها نازل شده باشد، فقط اين است كه براى حضرت زهرا عليها السلام است كه من ديده ام كه جبرئيل به طور مكرر در اين هفتادوپنج روز وارد مى شده و مسائل آتيه اى كه بر ذريّه او مى گذشته است اين مسائل را مى گفته است و حضرت امير هم ثبت مى كرده است ... در هر صورت من اين شرافت و فضيلت را از همه فضايلى كه براى حضرت زهرا ذكر كرده اند- با اين كه آن ها هم فضايل بزرگى است- اين فضيلت را من بالاتر از همه مى دانم كه براى غير انبيا عليه السلام، آن هم نه همه انبيا، براى طبقه بالاى انبيا عليه السلام و بعضى از اوليايى كه در رتبه آن ها هست، براى كسى ديگر حاصل نشده. و با اين تعبيرى كه مراوده داشته است جبرئيل در اين هفتادوچند روز، براى هيچ كس تاكنون واقع نشده و اين از فضايلى است كه از مختصات حضرت صديقه عليها السلام است.» «1»

كلام بلندامام رحمه الله افزون بر جريان «مصحف» و چگونگى آن اشارتى دارند به يكى ديگر از فضايل و مناقب فاطمه اطهر عليها السلام كه چون پيوند تنگاتنگ با بحث ما دارد، در پايان بحث از مصحف بدان اشاره اى

خواهيم كرد.

مصحف فاطمه و مباحث مرتبط با آن

اكنون سخن را درباره مصحف فاطمه عليها السلام آغاز مى كنيم

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 21

با يادآورى اين نكته كه درباره مصحف بايد مسائل زير روشن شود:

1. چگونگى و چيستى آن؛

2. املاكننده آن؛

3. نويسنده آن؛

4. سرنوشت آن؛

5. اندازه و حجم آن.

واژه «مصحف» در ادب عربى

قبل از هر چيز بر اين نكته تأكيد كنيم كه عنوان «مصحف» هرگز نبايد اين پندار را به وجود بياورد كه اين عنوان، عنوانى است همسوى با آنچه در آن روزگاران بوده است؛ مانند مصحف عبداللَّه بن مسعود، مصحف عايشه، مصحف ابى بن كعب و ... و مآلًا كسى بر پايه برخى نقل ها- كه پس از اين خواهيم آورد- درباره آن بر طبل اتهام كهنه و بى اساس عليه شيعه بكوبد، كه شيعه با باور به «مصحف فاطمه» به تحريف قرآن باور داشته و چنين مى پندارد كه بخشى از قرآن از ميان رفته است.

بارى، بر اين نكته تأكيد مى كنيم كه نه به لحاظ لغت و نه اصطلاح عالمان و مفسران «مصحف» عَلَم براى «قرآن كريم» نبوده است. اين واژه به «قرآن» نيز اطلاق مى شده است؛ به ويژه در روزگارانى واپسين تر از صدر اسلام.

«مصحف» براساس گزارش لغويان، مجموعه اى از

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 22

نگاشته هاى قرار گرفته در ميان دو «لتِ» جلد كتاب (: مابين الدفتين) را گويند. از كهن ترين فرهنگ لغوى بياوريم:

وسمى المصحف، مصحفاً لانّه اصحف. أى جعل جامعاً للصحف المكتوبة بين الدّفتين. «1»

كاربرد آن در روايات نيز نشانگر معناى لغوى آن است.

اگر به قرآن هم «مصحف» گفته شده با عنايت به اين جهت بوده است. بنگريد:

عن النبى صلى الله عليه و آله: مَن قرأ القرآن فى المصحف كانت له ألفا حسنه ومَن

قرأه فى غير المصحف- فأظنّه قال- كألف حسنه. «2»

آن كه قرآن را در «مصحف» قرائت كند، دو هزار «حسنه» از آنِ او خواهد بود و آن كه در غير «مصحف» بخواند- به گمانم گفت- هزار «حسنه».

بر همين پايه بوده است كه هر مجموعه اى با ويژگى يادشده را- يعنى قرار گرفتن در ميان دو لتِ جلد را- مصحف مى گفتند. به اين نص تاريخى بنگريد:

عن أبى اسحاق الفزارى قال سألت الأوزاعى قلت: مصحف من مصاحف الروم أصبناه فى بلاده

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 23

أو غيرهم؟! «1» ...

اوزاعى به سال 88 هجرى ديده به جهان گشوده و به سال 157 هجرى زندگى را بدرود گفته است. «2» بدين سان اين نص تاريخى نشانگر آن است كه در قرن اول، اين واژه مفهومى عام داشته است و به هر مجموعه يا ويژگى يادشده اطلاق مى شده است. از ابوسعيد خُدرى خواستند تا «حديث» املا كند، ننوشت و گفت:

لانكتبكم شيئاً أتجعلونه مصاحف تقرؤنها، وقد كان فيكم يحدثنا فنحفظ عنه، فاحفظوا عنا كما حفظنا نحن عن نيتكم. «3»

«چيزى نمى نويسيم آيا مى خواهيد قرآن را چونان «مصاحفى» قرار دهيد كه مى خوانيد؟! در ميان شما كسانى بودند كه براى ما حديث مى گفتند و ما حفظ مى كرديم، شما نيز بدان گونه كه ما حفظ مى كرديم، حفظ كنيد.»

روشن است كه مراد ابوسعيد از واژه «مصاحف» كتاب و كتاب ها است و نه قرآن. و چنين است كاربرد اين واژه در بيان و بنان پيشينيان از عالمان. به مثل جاحظ بر پايه تقسيمى كه در تدوين كتابش روا داشته بود، مى نويسد:

تم المصحف الاوّل، ويتلوه المصحف الثانى من

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 24

كتاب الحيوان و ... «1»

آقاى ناصرالدين الأسد

در كتاب ارجمندش «مصادر الشعر الجاهلى» نوشته است:

وكانوا كذلك يطلقون على الكتاب المجموع لفظ المصحف ويقصدون به مطلق الكتاب لا القرآن وحده ... «2»

«بدين گونه آنان بر «كتاب جمع شده» لفظ مصحف را اطلاق مى كردند و از آن، كتاب را مراد مى كردند؛ مطلقا و نه قرآن را فقط.»

بدين سان اگر كسى چون آقاى قصيمى به محض اين كه عنوان «مصحف» را بنگرد و در وصف آن بخواند كه چندين برابر قرآن بوده است- كه پس از اين خواهيم آورد- و چنان بپندارد كه شيعه با توجه به آن به تحريف قرآن باور دارد، بى گمان يا از سر جهل است و يا غرض آميخته به مرض. «3»

نگارنده مصحف

گفتيم كه ابتدا بايد از نگارنده آن، سخن گوييم، تا روشن شود كه نگارنده آن مجموعه كيست. در حديثى كه پيشتر آورديم، به صراحت آمده بود:

وكان على عليه السلام يكتب ذلك ... «1»

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 26

اين مضمون در روايات مختلف و با عبارت هاى گونه گون آمده است. امام صادق عليه السلام ضمن پاسخ از چگونگى «مصحف» فرموده اند:

فجعل اميرالمؤمنين يكتب كلّما سمع حتى أثبت من ذلك مصحفاً. «1»

در روايت ديگرى آمده است:

وخطّه على عليه السلام بيده. «2»

بدين سان تمام روايت هايى كه به گونه اى از «مصحف» ياد كرده اند، در اين كه «كتابت» آن را اميرالمؤمنين به عهده داشته اند، هم داستانند. در برابر اين همه يك نقل كه فقط ابن رستم طبرى آن را گزارش كرده است، نشانگر آن است كه «مصحف فاطمه عليها السلام» را ملائكه به گونه اى مكتوب براى حضرت زهرا عليها السلام آورده اند؛ بدين سان املا نشده است تا آن را مولا نگاشته باشد. در بخشى از آن آمده است:

«چون خداوند نزول آن را براى

حضرت زهرا عليها السلام اراده فرمود، جبرئيل، ميكائيل و اسرافيل را دستور داد كه «مصحف» را برگيرند. بدين سان آنان در شب جمعه اى-

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 27

ثلث دوم از شب- فرود آمدند؛ در حالى كه آن حضرت مشغول تهجّد بودند؛ پس از فراغت آن بزرگوار از تهجد، سلام كردند و مصحف را در حجره نهادند ...» «1»

چنان كه روشن است، عبارت «... ووضعوا المصحف فى حجرها ...» نشانگر آن است كه خود كتاب نازل شده است نه محتواى آن، كه به روشنى در تعارض با مضمون رواياتى است كه پيش تر آورديم. اكنون براى حل تعارض، يا بايد در مضمون اين روايت تصرف كرده، توجيه كنيم كه «نهادن مصحف در حجره» به همان معناى املا است تا با كتابت حضرت در تعارض نباشد. اما روشن است كه توجيهى است ناموجّه و آميخته به تكلّف. دو ديگر اين كه اين روايت را يكسر طرد كنيم و با توجه به سند روايت، آن را از حجيت بيندازيم. چرا كه در سند روايت جعفر بن محمد بن مالك فزارى وجود دارد كه به «فساد در مذهب»، «2» «وضع حديث»، «روايت از مجهولان»، «دروغگويى» «3» و «غلوّ» متهم است، و به گفته ابن غضائرى:

«تمام عيب هاى ضعفا در او فراهم آمده است.» «4»

چنين است كه نقد و ردّ اين روايت و روى برتافتن از

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 28

آن سزاوارتر است؛ «1» بنابراين روايات ديگر بر حجيت خود باقى مى مانند ودر پاسخ به اين پرسش كه نگارنده «مصحف» كيست، بدون هيچ ترديدى بايد گفت «على عليه السلام».

املاكننده مصحف

متنى كه پيش تر آورديم نشانگر اين بود كه محتواى «مصحف» را جبرئيل املا كرده و على عليه السلام

نوشته است. اين موضوع در روايات مختلفى كه در اين زمينه آمده است يكسان نيست. اكنون آنچه را در مجموع نقل ها يافته ايم، مى آوريم تا بنگريم چگونه مى شود بين محتواى گونه گون روايات جمع كرد.

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 29

1. خداوند تبارك و تعالى

در برخى روايات به صراحت آمده است كه املاكننده خداوند است. در روايتى كه ابوبصير از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده، آمده است:

... انّما هى هو شى ء املاه اللَّه ... «1»

2. مَلَك

در برخى روايت ها از مَلَكى به عنوان املاكننده سخن رفته است. در روايتى كه حماد بن عثمان از امام صادق عليه السلام نقل مى كند، آمده است:

... فأرسل اللَّه اليها ملكاً يسلّى غمّها ويحدّثها فسكت ذلك الى اميرالمؤمنين عليه السلام فقال: اذا احسست بذلك وسمعت الصوت قولى لى فأعلمته بذلك، فجعل اميرالمؤمنين عليه السلام يكتب كلما سمع حتى أسمع أثبت من ذلك مصحفاً. «2»

اين روايت به صراحت نشانگر اين است كه على عليه السلام به

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 30

هنگام املاى «مَلَك»، محتواى صحيفه را در آن جمع بوده، خود مى شنيده و مى نگاشته است.

3. جبرئيل

در رواياتى نيز از جبرئيل به عنوان املاكننده «مصحف» ياد شده است. «1» در روايت ابوعبيده از امام صادق عليه السلام كه عالمان آن را روايات «صحيح» تلقى كرده اند، آمده است:

وكانَ جبرئيل يأتيها فيحس عزائها على أبيها، ويطيب نفسها ويخبرها عن أبيها ومكانه، ويخبرها بما يكون بعدها فى ذريتها وكانَ على عليه السلام يكتب ذلك، فهذا مصحف فاطمة. «2»

اين روايت به صراحت املاكننده را جبرئيل تلقى مى كند. درروايت ديگرى آمده است كه عمر بن يزيد مى گويد به امام صادق عليه السلام گفتم:

الذى أملى جبرئيل

على عليه السلام أقرآن؟!

قال: لا. «3»

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 31

4. رسول اللَّه صلى الله عليه و آله

در منابع و رواياتى از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به عنوان املاكننده اين مجموعه ياد شده است. برخى از اين نقل ها بدين قرارند: از حضرت صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:

وعندنا مصحف فاطمه، اما واللَّه ما فيه حرف من القرآن ولكنه املاء رسول اللَّه و خطّ على عليه السلام. «1»

و نيز از آن بزرگوار نقل شده است كه فرمود:

وعندنا واللَّه مصحف فاطمه مافيه آية من كتاب اللَّه وانه لأملاء رسول اللَّه صلى الله عليه و آله وخطه على بيده. «2»

روايت ديگرى را نيز برخى از عالمان ضمن روايات «مصحف» آورده اند كه تصريح به املاى «رسول اللَّه صلى الله عليه و آله» دارد، اما گويا آن روايت با اين «مصحف» پيوندى ندارد.

متن روايت چنين است:

... و انّ عندنا كتاباً املاء رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و خطّ على،

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 32

صحيفة فيها كل حلال وحرام وانكم لتأتونا بالأمر فتعرف اذا أخذتم به، وتعرف اذا تركتموه. «1»

به روشنى اين گونه نقل ها نشانگر آن است كه «رسول اللَّه صلى الله عليه و آله» املا فرموده اند و مولا اميرالمؤمنين عليه السلام نگاشته اند.

اكنون بنگريم با عناوين چهارگانه چه بايد كرد: آيا مى توان به گونه اى اين «تعارض نمايى» را حل كرد يا نه؟

روشن است كه بين عناوين سه گانه اول تعارضى نيست.

خداوند «مصحف» را به وسيله و يا به تعبير ديگر به واسطه ملكى كه همان جبرئيل باشد، املا كرده است. اما روشن است كه پذيرش اين كه املاكننده جبرئيل بوده است، با باور به اين كه املاكننده پيامبر صلى الله عليه و آله

بوده است، در تعارض آشكار است. اكنون بنگريم كه چسان مى شود اين تعارض را حل كرد. نكته اى را كه قبل از حل تعارض مى بايد بدان توجه داشت- و در موضوع بحث مهم است- اين است كه از رواياتى كه نشانگر اين است كه املاكننده جبرئيل بوده؛ به سادگى نمى توان از آنها دست برداشت؛ چرا كه از يكسوى در ميان آن ها روايت «صحيح السند» وجود دارد- چنان كه پيش تر آورديم- و از سوى ديگر به صراحت روايات آمده است كه اين املا و نگارش و تدوين پس از پيامبر صلى الله عليه و آله و در آن مدت كوتاه حيات فاطمه اطهر عليها السلام بوده

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 33

است؛ پس توجيه اين كه جبرئيل محتواى مصحف را به پيامبر صلى الله عليه و آله املا كرده و آن گاه آن حضرت براى فاطمه عليها السلام واخوانده، توجيهى ناموجه است.

احتمالات گوناگون در حل تعارض

1. كتابى با محتواى گوناگون

ممكن است چنان پنداشته شود كه «مصحف» فاطمه، كتابى بوده است با محتوايى گوناگون كه بخشى از آن معارفى بوده است به املاى پيامبر صلى الله عليه و آله و بخش ديگر به املاى جبرئيل. اين احتمال گرچه دور نمى نمايد، جز اين كه با تعابير به كار گرفته شده در روايات، سازگارى ندارد.

ظاهر روايات نشانگر اين است كه مصحف يكسر املاى يك نفر بوده است. نمونه هايى را بنگريد:

... وكانَ جبرئيل يأتيها ... و يخبرها عن أبيها و ...

فهذا مصحف فاطمه. «1»

فأرسل اليها ملكاً يسلى عنها غمها ويحدثها ...

فجعل [اى على يكتب كل ما سمع حتى أثبت من ذلك مصحفاً ... «2»

كاملًا روشن است كه هر دو نقل- كه همگون هايى نيز

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام،

ص: 34

دارند- نشانگر آن است كه جبرئيل (: ملك) آن را يكسر املا كرده است؛ بدين سان تفكيك آن به دو بخش و دو املاكننده، خلاف ظاهر روايات است.

2. دو گونه مصحف

علامه سيد محسن امين عاملى بر اين باور رفته اند كه حضرت را دو مصحف بوده است. يكى به املاى پيامبر صلى الله عليه و آله و ديگرى به املاى جبرئيل (: ملك). «1» سيد امين رحمه الله كه اين احتمال را «اولى» مى دانند، هيچ قرينه اى بر «اولويت» ذكر

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 35

نمى كنند. اما توان گفت كه احتمال سيد امين را مى شود با توجه به اين نكته كه فاطمه عليها السلام را يك و يا- دقيق تر- دو كتاب ديگر بوده است، تقويت كرد. يكى از آنچه را ياد شد، حضرت صادق عليه السلام در ضمن سخن درباره تعيين وزن «درهم» كه مورد اختلاف بوده، ياد كرده است. آن حضرت در جواب پرسش حاكم مدينه و سؤال عبداللَّه بن حسن به گونه اى برخلاف آنچه مشهور بوده پاسخ گفته و چگونگى و چرايى آن پاسخ را مستند كرده است به «كتاب فاطمه». «1» در نقل ديگرى نيز امام عليه السلام از «كتاب فاطمه» ياد كرده است. «2» به ويژه آن كه «مصحف» فاطمه عليها السلام چنان كه خواهد آمد، مشتمل بر احكام و تشريع نيست. و اين حقيقت به گونه اى مؤيد اين است كه آنچه را پيامبر صلى الله عليه و آله بر فاطمه عليها السلام املا كرده است، غير از مصحف مورد گفتگو است؛ اما اين احتمال ضعيف خواهد شد اگر بر اين نكته توجه كنيم كه در روايات از دو گونه «مصحف» سخن

نرفته است، از دو مجموعه مكتوب يا بيش تر سخن رفته است و آنچه در روايات درباره «املا» ى مصحف سخن رفته، يك نوع است بدون دوگونگى.

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 36

3. مراد از رسول اللَّه جبرئيل است

اين احتمال گويا پذيرفتنى ترين باشد. به ويژه اگر بدين نكته توجه كنيم كه در ضمن روايتى از محمد بن مسلم از امام صادق عليه السلام آمده است:

وخلّفت فاطمة مصحفاً ما هو قرآن، ولكنه كلام من كلام اللَّه أنزل عليهااملاء رسول اللَّه وخطّ على عليه السلام. «1»

ظاهر روايت «تنافى» را مى نماياند؛ چرا كه جمله اى از آن مى گويد: «كلام من كلام اللَّه انزل عليها». اين جمله نشانگر آن است كه «نزول آنچه بوده براى حضرت زهرا عليها السلام بدون واسطه بوده است» و اما جمله اى ديگر كه مى گويد: «املاء رسول اللَّه صلى الله عليه و آله»، نمايانگر اين است كه املاكننده رسول اللَّه صلى الله عليه و آله است و روشن است كه اگر مراد از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، پيامبر صلى الله عليه و آله باشد، اين دو جمله با هم در تنافى خواهند بود؛ چرا كه اگر مراد از «رسول اللَّه» پيامبر صلى الله عليه و آله باشد و املاكننده هم آن بزرگوار باشد، ديگر تعبير به «أنزل عليها» استوار نخواهد بود. بدين سان توان گفت كه مراد از «رسول اللَّه» جبرئيل است و چون چنين شود، تنافى از آن دو جمله نيز رخت برخواهد بست. بنابراين معناى كلام حضرت صادق عليه السلام اين است كه:

«فاطمه عليها السلام مصحفى بر جاى نهاده است كه قرآن نيست.

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 37

اما كلام خداوند است كه بر آن بزرگوار نازل شده و جبرئيل

آن را املا كرده و على عليه السلام نوشته است.»

احتمال علامه مجلسى را با توجه به آنچه ياد شد، مى توان تقويت كرد. يعنى پذيرفتنى است كه جمله «رسول اللَّه» منصرف است به رسول اكرم صلى الله عليه و آله- چنان كه سيد امين بر آن تأكيد كرده است- اما قرينه گذشته، براى دست برداشتن از اين ظاهر و انصراف بسنده است. افزون بر اين كه تعبير از «ملائكه» به «رسول اللَّه» در ادب كتاب و سنت بسى شايع و رايج است:

«اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلًا وَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ». «1»

«خداوند از فرشتگان رسولانى برمى گزيند، و همچنين از مردم. خداوند شنوا و بيناست.»

«الْحَمْدُ لِلَّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلًا». «2»

«سپاس ويژه خداوندى است كه آفريننده آسمان ها و زمين است كه فرشتگان را رسولانى قرار داد ...» «3»

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 38

در سوره هود (آيه 81) آمده است:

«يا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ».

«گفتند: اى لوط، ما فرستادگان پروردگار توايم. آن ها هرگز دسترسى به تو پيدا نخواهند كرد.»

ابوبصير از صادقين عليهما السلام نقل مى كند:

لمّا قال جبرئيل «انا رسل ربك» قال له لوط: يا جبرئيل عجّل. «1»

«همين كه جبرئيل گفت: «ما فرستادگان پروردگار توايم» لوط گفت: هان جبرئيل شتاب كن.»

حضرت رضا عليه السلام به نقل از پدران بزرگوارش، و آنان از على عليه السلام و آن بزرگوار از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود:

الملائكة هم رسل اللَّه. «2»

حضرت باقر عليه السلام از اميرالمؤمنين عليه السلام و آن امام همام از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود:

يا على انى واللَّه ما احدثك الاّ ماسمعته أذناى، ووعاه

قلبى، ونظره بصرى ان لم يكن من اللَّه

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 39

فمن رسوله يعنى جبرئيل عليه السلام فاياك يا على أن تفضح سرّى. «1»

«هان! اى على! به خداى سوگند هر آنچه براى تو وامى گويم، آن را از خداوند با گوش هايم شنيده و با قلبم دريافته و با چشمانم ديده ام. و اگرنه از خداوند نباشد از رسولش جبرئيل دريافته ام؛ پس هرگز اسرار و ناپيداهاى مرا فاش نكن.»

رواياتى كه در آن ها از ملائكه و يا جبرئيل به رسول اللَّه صلى الله عليه و آله تعبير شده باشد بسى فراوان است و آنچه آمد نمونه اى است اندك از بسيار. بدين سان احتمال علامه را استوارتر مى دانيم كه «رسول اللَّه» در روايت جبرئيل باشد؛ كه بدين صورت هم تعارض از روايات رخت برمى بندد و روايات بسيارى كه نشانگر آن بود كه اين حادثه پس از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله رخ داده است به قوت خود باقى مى ماند.

محتواى مصحف

روايات بسيارى كه درباره مصحف حضرت فاطمه عليها السلام از امامان عليهم السلام گزارش شده است، به چگونگى محتواى آن نيز اشاراتى روشن و روشنگر دارند. روايات چيزهايى را نفى كرده و حقايق و مسائلى را اثبات كرده اند. يعنى از

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 40

يكسوى تأكيد كرده اند كه مسائلى و مباحثى در مصحف نيست، و اين همه تأكيد و تصريح شايد نشانگر آن باشد كه در همان روزگاران نيز از واژه «مصحف» نكاتى را مى پنداشتند و يا مى كوشيدند به پندارها بدهند كه ناروا بوده است و امام عليه السلام با توجه بدان جوّ، بر نفى آن تأكيد كرده اند. از سوى ديگر محتواى آن و چگونگى محتوا را برنمايانده اند. اكنون

به آنچه در روايات، ياد شده، نگاهى بيفكنيم:

1. مصحف فاطمه عليها السلام مشتمل بر قرآن نيست

در قريب به اتفاق روايات مرتبط با مصحف، تصريح شده است كه مصحف فاطمه عليها السلام به هيچ روى مشتمل بر قرآن نيست. اين همه تأكيد و تصريح، به پندار ما، به لحاظ همان نكته اى است كه پيش تر آورديم.

در رواياتى كه از حضرت صادق عليه السلام درباره مصحف نقل شده است، امام عليه السلام با تعابير مختلف اشتمال آن را بر قرآن، نفى كرده است. در برخى آمده است:

... وعندنا مصحف فاطمه، اما واللَّه ماهو بالقرآن. «1»

حسين بن ابى العلاء مى گويد كه از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود:

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 41

ومصحف فاطمه ما أزعم فيه «1»

[أنه «2»

] قرآناً

در نقل محمد بن مسلم آمده است كه فرمود:

وخلقت فاطمة مصحفاً ما هو قرآن. «3»

در نقلى ديگر از امام صادق عليه السلام آن بزرگوار، با تأكيد و تصريح فرموده اند:

وعندنا مصحف فاطمة أما- واللَّه- ما فيه حرف من القرآن. «4»

و در نقلى ديگر:

ما فيه آية من القرآن. «5»

و از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام نقل كرده اند كه فرموده است:

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 42

عندى مصحف فاطمة ليس فيه شي ءٌ من القرآن. «1»

آنچه آورديم، بخشى از روايات نشانگر نفى اشتمال «مصحف» بر قرآن بود؛ روايات ديگرى نيز از اين مطلب، به تأكيد و تصريح سخن گفته اند. «2»

اكنون بيفزاييم كه با توجه به آنچه آمد و با دقت در روايات بسيارى كه به صراحت اشتمال «مصحف فاطمه عليها السلام» را بر قرآن نفى كرده اند و در ميان آن ها روايات صحاح نيز كم نيست، اگر روايتى و گزارشى برخلاف

آنچه آمده، باشد، بى گمان اعتبارى نخواهد داشت و نبايد بدان وقعى نهاد. مانند اين روايت:

محمد بن سليمان ديلمى از ابوبصير نقل مى كند كه وى از حضرت صادق عليه السلام گزارش كرده است كه آن بزرگوار آيه «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ* لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ» را بدين گونه تلاوت مى كرده است:

«سأل سائل بعذاب واقع للكافرين بولاية على ليس له دافع.»

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 43

ثم قال هكذا هى فى مصحف فاطمة. «1»

كتابى كه علامه مجلسى روايت را از آن نقل مى كند و از آن به رمز «كنز» ياد مى كند، كتابى است با عنوان «كنز جامع الفوائد» كه علامه آن را گزيده «تأويل الآيات الطاهره» سيد شرف الدين حسينى استرآبادى دانسته است كه مؤلف يا عالمى ديگر و شايد على بن سيف بن منصور آن را گزينش كرده باشد. «2» نقل مجلسى گويا كوتاه شده روايتى است تقريباً مفصّل كه در كافى به گونه «اضمار» آمده و مشتمل بر اين بخش منقول مجلسى رحمه الله نيز هست. «3» بخش منقول مجلسى رحمه الله را شرف الدين استرآبادى در ذيل تأويل آيه يادشده و به دو نقل كه هردو يك نقل است و نه افزون بر آن آورده است. «4» در تمام اين نقل ها كه سند تقريباً سياق واحدى دارد، راوى خبر، ابوبصير محمد بن سليمان ديلمى است. او كه گاه به «بصرى» و ديگرگاه به «نصرى» نام بردار شده است، «5» براساس اظهارنظر قاطع رجاليان از غاليان

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 44

مطرود و نااستوارانى است كه سخنش به هيچ روى پذيرفتنى نيست. ابن غضائرى درباره او نوشته است:

ضعيف فى حديثه، مرتفع فى مذهبه لايلتفت اليه. «1»

نجاشى

نوشته است:

ضعيف جداًّ يُعّولُ عليه فى شى ء. «2»

شيخ طوسى رحمه الله در ضمن اصحاب امام هفتم عليه السلام از او بدين سان ياد كرده است:

محمد بن سليمان البصرى الديلمى، له كتاب يرمى بالغلو. «3»

تفرشى نيز در كتاب ارجمندش نوشته است:

الديلمى ضعيف جدّا، لايعوّل عليه فى شى ء. «4»

آيةاللَّه خويى رحمه الله پس از گزارش ديدگاه هاى رجاليان، نكاتى را درباره او آورده است؛ از جمله اين كه:

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 45

ان محمد بن سليمان، هذا لايعمل بروايته لتضعيف النجاشى والشيخ المويد بتضعيف ابن الغضائرى .... «1»

بدين سان اين روايت يكسر مطرود و مردود است.

افزون بر آنچه ياد شد، تعارضِ آن است با روايات بسيار و بعضاً «صحيح السند» كه در اين بحث به تكرار آن روايات آمده است.

گزيده سخن اين كه، «مصحف» فاطمه اطهر عليها السلام به هيچ روى مشتمل بر قرآن نبوده است و هيچ كلمه و حرفى از قرآن در آن وجود نداشته است؛ و نصوص روايى بسيار، در اين باره چنان روشن است كه هيچ گونه ترديدى را برنمى تابد. اى كاش آن گونه كسان كه فقط با شنيدن اين كلمه، چه و چها كه به شيعه نسبت نداده اند، يكى از اين روايات را مى نگريستند «2» و چونان عالم و مفسّر بلندآوازه

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 46

مصرى، آقاى محمد ابوزهره بر اين حقيقت خستو شده و آن را صريح گزارش مى كردند. نامبرده در ضمن بحث از روايات تحريف و نفى هرگونه تحريف از ساحت قرآن و تصريح و تأكيد بر تحريف ناپذيرى قرآن كريم، بخشى از روايتى از كافى را كه در آن ضمن سخن از چگونگى «جفر» و «جامعه» و «مصحف فاطمه عليها السلام» سخن

رفته است، مى نويسد:

«ظاهر صريح اين روايت نشانگر آن است كه، آنچه به

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 47

وسيله جبرئيل بر فاطمه عليها السلام عرضه شده است، هرگز مشتمل بر قرآن نبوده است.» «1»

«

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 49

2. مصحف فاطمه عليها السلام مشتمل بر احكام نيست

دست كم در يك روايت به صراحت آمده است كه «مصحف» مشتمل بر حلال و حرام نيز نيست.

روايت چنين است:

... فجعل اميرالمؤمنين يكتب كلّما سمع حتى أثبت من ذلك مصحفاً قال: ثم قال: أما انّه ليس فيه شى ء من الحلال والحرام ولكن فيه علم مايكون. «1»

اين حقيقت را از رواياتى كه اشتمال آن را بر قرآن نفى مى كند، نيز توان فهميد. چون قرآن مشتمل بر احكام است

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 50

و نفى مصحف بر اشتمال به قرآن، ضمناً نفى اشتمال آن بر احكام نيز تواند بود. اكنون ديدگاه برخى از عالمان را بياوريم كه آن را مشتمل بر «حلال و حرام» دانسته و روشن است كه آن بزرگواران در اين روايات و يك روايتِ صريح تأمل نكرده اند. محقق عاليقدر لبنانى هاشم معروف الحسنى در ضمن بحث از عناوينى چون «جفر»، «جامعه» و «مصحف فاطمه عليها السلام» و چگونگى محتواى آن ها نوشته است:

«رواياتى كه بدين عناوين پرداخته اند، تصريح كرده اند كه ... مصحف فاطمه عليها السلام مشتمل بوده است بر احكام و ...». «1»

و در موردى ديگر ضمن بحث از آنچه ياد شد، نوشته اند:

«اما «مصحف فاطمه» مشتمل است بر بيش ترين احكام و اصول و بنياد آنچه مردم بدان نيازمندند.» «2»

محقق سختكوش و حديث پژوه، حضرت سيد محمدرضا جلالى حسينى، در ضمن بحث از سيره معصومان

عليهم السلام در تدوين حديث از «كتاب فاطمه عليها السلام» سخن گفته اند و با تكيه بر مصادر، محتواى آن را اجمالًا شناسانده اند و از جمله با تكيه بر روايتى از كافى «3» نوشته اند كه «چگونگى زكات نقدين را امام عليه السلام با تكيه بدان جواب

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 51

داده اند» و در ادامه بحث نوشته اند كه «كتاب فاطمه» همانى است كه به «مصحف فاطمه» شناخته مى شود. «1» به پندار ما «كتاب فاطمه عليها السلام» غير از «مصحف فاطمه عليها السلام» است؛ بنابراين در اين سخن دو مسامحه صورت گرفته است:

1. اين كه مصحف فاطمه عليها السلام همان كتاب فاطمه عليها السلام نيست.

2. اين كه مصحف فاطمه عليها السلام مشتمل بر احكام نيست.

علامه سيد محسن امين عاملى رحمه الله در ضمن گزارش تفصيلى روايات مرتبط با مصحف، روايتى را نيز مى آورد كه به صراحت اشتمال آن بر «احكام و حلال و حرام» را نفى مى كند. «2» اما در ادامه بحث «مصحف فاطمه عليها السلام» را با «كتاب فاطمه» كه از جمله مشتمل بوده است بر «احكام»، يكى تلقى مى كند. پس مآلًا مى پذيرد كه مصحف مشتمل بر «احكام و حلال و حرام» بوده است. «3» علامه سيد محمدحسين فضل اللَّه نيز ضمن باور به وحدت «كتاب فاطمه» و «مصحف فاطمه» نوشته اند:

«ارجح اقوال اين است كه مصحف، مشتمل است بر حلال و حرام و ...» «4»

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 52

خطيب مشهور، روانشاد سيد محمدكاظم قزوينى نيز در كتاب سودمندش درباره حضرت زهرا عليها السلام ضمن سخن از لقب والاى حضرت يعنى «محدثه» و گزارش روايات مرتبط با «مصحف» نوشته اند:

«در فرجام اين بحث مى گوييم: مصحف فاطمه زهرا كتابى بوده است

ضخيم و مشتمل بر تمام احكام شرعى و فراگير قانون عقوبات در اسلام و ....» «1»

شگفتا كه اين داورى با اين عنوان و تفصيل در هيچ روايتى وارد نشده است.

اين داورى از سوى عالمان بيش تر مستند است به روايتى كه كلينى رحمه الله آن را در كافى آورده است؛ بدين گونه:

عن الحسين بن ابى العلاء قال: سمعت اباعبداللَّه يقول «ان عندى الجفر الأبيض، قال: قلت فاى شي ء فيه؟ قال عليه السلام زبور داود و توراة موسى و انجيل عيسى و صحف ابراهيم و الحلال والحرام، و مصحف فاطمه، ما أزعم أن فيه قرآناً، وفيه مايحتاج الناس الينا ولانحتاج الى احد حتى فيه الجلده ونصف الجلده وربع الجلده و أرش الخدش. «2»

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 53

ظاهر روايت اين است كه امام عليه السلام فرموده اند: «نزد ما «جفر» است و ... و مصحف فاطمه عليها السلام كه در آن قرآن نيست و در آن آنچه بدان نياز داريم، وجود دارد و ما به كسى نيازى نداريم و در آن حكم تعزير است ...»

بر اين اساس «مصحف فاطمه» نيز مشتمل خواهد بود بر احكام و در اين صورت در تنافى خواهد بود با روايتى كه به صراحت اشتمال آن را بر احكام و حلال و حرام تصريح كرده است. اكنون بنگريم اين تنافى را چگونه مى توان رفع كرد. علامه مجلسى نوشته اند:

«شايد تمام «ضميرها» در اين روايت يا دو «ضمير» اخير در آن به «جفر» برمى گردد و نه «مصحف» بدين سان از روايات تنافى رفع مى شود.» «1»

علامه سيد جعفر مرتضى بر اين باورند كه جمله «وفيه مايحتاج الناس الينا» به «ما أزعم ان فيه قرآناً» عطف نشده است تا اين كه

بيانگر محتواى مصحف باشد، بلكه آن جمله معطوف به «زبور داود و تورات موسى و ...» است.

يعنى «جفر ابيض» مشتمل است بر زبور داود و تورات موسى و مصحف فاطمه، و در آن [جفر ابيض حلال و حرام است و آنچه مردمان بدان نياز دارند. وى اين تفسير از روايت را از جمله مستند مى كنند به رواياتى كه محتواى «جفر ابيض» را گزارش كرده اند؛ از جمله روايتى از عنبسة

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 54

ابن مصعب كه در آن آمده است: جفر مشتمل است بر سلاح رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و كتاب هايى و مصحف فاطمه. «1»

آقاى اكرم بركات نيز كه تحقيقى همه سويه درباره «مصحف فاطمه عليها السلام» و نيز «جفر» انجام داده اند، بدون هيچ ترديدى بر اين باورند كه ضمير در «... وفيه مايحتاج» به «جفر» برمى گردد، نه مصحف و اين نكته را مى كوشند با قرائتى استوار سازند؛ از جمله:

1. اين كه عين اين مضمون در روايت ديگرى آمده است. در آن روايت سخن از جفر است و اشتمال آن بر ريز و درشت احكام با همان تعابيرى كه در روايت مورد گفتگوى ما آمده است، و آن گاه از «مصحف» سخن رفته است.

2. ديگر اين كه جفر در بيش ترين كاربرد آن در روايات، ظرفى است بزرگ و از جمله مشتمل بر كتاب «جامعه» كه آن با اين ويژگى ها، يعنى «... فيه مايحتاج اليه الناس ... ارش الخدش ... الجلد و ...» مكرر وصف شده است. «2»

با توجه به آنچه آمد، توان گفت كه روايت «حسين

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 55

ابن علا» به هيچ روى دلالت ندارد كه «مصحف فاطمه عليها السلام»

مشتمل بوده است بر حلال و حرام و احكام شرعى.

برخى از عالمان براى اشتمال «مصحف» بر احكام، به روايت طولانى ديگرى نيز استناد كرده اند، «1» كه در آن آمده است كه منصور دوانيقى از فرماندارش در مدينه مى خواهد تا از چگونگى پرداخت زكات اموال براساس هر 200 درهم، پنج درهم كه در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله بوده است و در زمان وى، در هر 200 درهم، هفت درهم مقرر شده بود، از مردم مدينه به ويژه از حضرت صادق عليه السلام و عبداللَّه ابن الحسن بپرسند. حضرت صادق عليه السلام پاسخ مى دهند.

عبداللَّه بن الحسن چون بر آن جواب آگاهى مى يابد، از امام عليه السلام سؤال مى كند كه اين پاسخ را از كجا گرفته اى؟

امام عليه السلام مى فرمايند:

قرأت فى كتاب امك فاطمه ... «2».

برخى از عالمان از اين پاسخ امام عليه السلام استفاده كرده اند كه مراد از «كتاب فاطمه» مصحف بوده است، پس مصحف يادشده مشتمل بوده است بر احكام شرعى. «3»

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 56

به پندار ما، مراد از «كتاب» در اين روايت «مصحف فاطمه» نيست. يا كتابى است مستقل چنان كه پيش تر احتمال داده ايم و يا اين كه در اين روايت اساساً سخن از فاطمه اطهر عليها السلام نيست و به قرائنى «فاطمه» ى ديگرى مراد است.

احتمال اين كه «كتاب فاطمه» مجموعه اى باشد به جز «مصحف» فاطمه؛ احتمالى است كه علامه مجلسى رحمه الله آن را آورده است. آن بزرگوار در ضمن شرح اين حديث و طرح اين نكته كه برخى از روايات به صراحت اشتمال مصحف فاطمه عليها السلام را بر احكام نفى كرده است. نوشته اند:

«احتمال دارد مراد فقدان احكام شرعى بالاصاله

باشد كه با وجود اخبار و احاديثى كه زمينه استنباط احكام شرعى را داشته باشد، منافات ندارد، دو ديگر اين كه «كتاب فاطمه» مجموعه اى باشد به جز «مصحف فاطمه». «1»

به پندار ما پذيرش اين روايت احتمال اول را نفى مى كند، چون آنچه در اين روايت است، حكم صريح است و نه مستنبط؛ حكم بالاصاله است، نه مستخرج از روايات.

احتمال ديگرى كه برخى از فاضلان ياد كرده اند «2» و با

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 57

توجه به قرائنى نزديك به واقع مى نمايد، اين است كه مراد از فاطمه در اين روايت، فاطمه بنت الحسين عليه السلام مادر عبداللَّه بن حسن باشد، نه فاطمه زهرا عليها السلام. حضرت صادق عليه السلام خطاب به عبداللَّه بن حسن فرمودند: «قرأت فى كتاب امّك ...» و نفرمود «كتاب امك فاطمة الزهرا» يا «كتاب جدتك الزهرا ...» ... چرا كه:

1. ممكن است آن بانوى جليله، كتابى از پدر و يا برادر روايت مى كرده است كه در آن مسائلى از حلال و حرام بوده است و امام عليه السلام بدان اشاره كرده است.

2. ديگر آن كه براساس رواياتى امام حسين عليه السلام پيش از شهادت كتاب «جامعه» را نزد فاطمه، دخترش كه مادر عبداللَّه بن حسن است، به امانت نهاده بود. امام عليه السلام به واقع بدان اشاره مى كند، و با اين اشارت از يكسوى جايگاه والاى آن بانوى بزرگوار را مى نماياند و از سوى ديگر شايد به جهات سياسى و فضاى حاكم، نمى خواهد بنياد و جايگاه «جامعه» را بنماياند.

اين احتمال به ويژه با تكيه و تأكيد بر وجه دوم بعيد نمى نمايد. كلينى رحمه الله دو روايت نقل مى كند كه امام حسين عليه السلام در آستانه شهادت، نگاشته اى را به فاطمه

عليها السلام سپرد و وى

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 58

آن را پس از مدتى به امام زين العابدين عليه السلام مى دهد و چون از آن بزرگوار از چگونگى كتاب سؤال مى كنند، مى فرمايد: «در آن نيازمندى هاى مردمان است؛ حتى ارش الخدش». اين ويژگى دقيقاً وصفى است كه مكرر براى «كتاب جامعه» در روايات آمده است.

رواياتى از اين دست در بصائر الدرجات «1» نيز آمده است. اين احتمالات دست كم روايت را از قلمرو صراحت مى اندازد و مفهوم آن را به اجمال مى كشاند كه ديگر نمى شود، براى اثبات مدعا بدان استناد كرد. بدين سان توان گفت كه «مصحف فاطمه عليها السلام» مشتمل بر احكام و مسائل حلال و حرام نبوده است.

محتواى مصحف

اكنون بنگريم كه آن مجموعه گرانقدر، مشتمل بر چگونه مسائلى بوده است، و پيك الهى در آن ديدارهاى ملكوتى از چه حقايقى با فاطمه اطهر عليها السلام سخن مى داشته است. پيش تر آورديم كه روايات در باب «مصحف فاطمه» در منابع روايى فراوان است و در بسيارى از آن ها چگونگى محتواى مصحف گزارش شده است؛ از جمله در حديثى كه در آغاز بحث آورديم، يعنى «صحيحه» ابوعبيده.

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 59

1. جايگاه پدر و آينده فرزندان

در ضمن آن روايت آمده بود:

ويخبرها عن أبيها ومكانه ويخبرها بما يكون بعدها فى ذريتها ....

« [در اين گفتگوها جبرئيل از پدر و جايگاهش و از آنچه درباره فرزندان آن حضرت در گذرگاه زمان اتفاق مى افتد، سخن مى گفت و گزارش مى داد.» «1»

2. رويدادهايى از آينده

در ضمن برخى از روايات آمده است كه در آن مجموعه از رويدادهاى آينده سخن رفته است و حتى گاهى برخى از امامان عليهم

السلام پيشگويى هاى خويش را بدان مستند كرده اند. در روايت حماد بن عيسى به نقل از حضرت صادق عليه السلام آمده است كه:

... انه ليس فيه شى ء من الحلال والحرام ولكن فيه علم ما يكون.

«... در آن از حلال و حرام چيزى نيست، اما مشتمل است بر آگاهى هاى آينده.» «2»

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 60

در نقل ديگرى آمده است:

ففيه ما يكون من حادث .... «1»

چنان كه پيش تر آورديم، امامان عليهم السلام گاه در اين موضوع به «مصحف» استناد كرده اند؛ از جمله امام صادق عليه السلام درباره ظهور و بروز جريان «زندقه» و ... «2»

3. يادِ پيامبران و اوصيا

از برخى نقل ها مى توان دريافت كه مصحف از جمله مشتمل بوده است بر يادكرد پيامبران و اوصياى آن ها.

ابن شهرآشوب آورده است كه درباره «محمد بن عبداللَّه بن حسن» از حضرت صادق عليه السلام پرسيدند، امام عليه السلام فرمودند:

«هيچ «نبى»، «وصى» و «ملكى» نيست جز آن كه نامش در كتابى با عنوان «مصحف» فاطمه نزد من است و من بدان نگريستم و در ضمن آن ها نام «محمد بن عبداللَّه» را نديدم.» «3»

محمد بن عبداللَّه بن حسن مشهور به «نفس زكيّه» مراد است كه به روزگار امام صادق عليه السلام عليه حكومت بنى عباس قيام كرد. مردمان را براى بيعت به سويش فراخواند و

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 61

براساس برخى از روايات، «1» امام صادق عليه السلام را نيز به بيعت دعوت كرد. امام عليه السلام او را از خيزش و رويارويى با حكومت نهى كرد، اما او نپذيرفت. بنابراين بدان روزگار كسانى بودند كه براى محمد بن عبداللَّه، جايگاه «وصايت» را باور داشتند و امام عليه السلام با توجه بدان فضا

در جواب سؤال كننده، بدان گونه كه گذشت، پاسخ داده اند. «2»

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 62

4. يادكرد حاكمان

در روايتى كه پيش تر آورديم از جمله آمده است كه:

... و اما مصحف فاطمه ففيه مايكون من حادث، و اسماء من يملك الى أن تقوم الساعه ... «1»

در روايت فضيل بن سكرة از امام صادق عليه السلام نيز همين مضمون آمده است، نهايت امام عليه السلام در آن نقل از «كتاب فاطمه» ياد مى كند و نه از «مصحف فاطمه» اما آهنگ كلام تقريباً همان آهنگ روايت «مناقب» است كه با تكيه بر نفى نام «محمد بن عبداللَّه بن حسن» جزء اوصيا بر وجود نام حاكمان تصريح شده بود. «2»

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 63

5. وصيت فاطمه عليها السلام

در روايات متعددى از اشتمال «مصحف فاطمه عليها السلام» بر «وصيت» آن بزرگوار ياد شده است. در ضمن روايت سليمان بن خالد از امام صادق عليه السلام آمده است كه:

... وليخرجوا مصحف فاطمه فان فيه وصية فاطمه عليها السلام ... «1»

اكنون بنگريم وصيت چه مى تواند باشد. در روايات مرتبط با فاطمه اطهر عليها السلام از دو گونه وصيت سخن رفته است. وصيتى مرتبط با چند قطعه باغ و وصيتى سياسى درباره چگونگى برخورد حاكميت با آن حضرت و مسائل مرتبط با مراسم تدفين و گويا مراد از وصيت همين ها باشد.

وصيت مربوط به باغ ها

در روايات متعددى آمده است كه فاطمه عليها السلام مكتوبى بر جاى نهاده است مشتمل بر وصيت آن بزرگوار. از جمله:

عن أبى بصير «قال: أبوجعفر عليه السلام: الا أحدثك بوصية فاطمة عليها السلام؟ قلت بَلى، فأخرج حقاً أو سَفَطاً فأخرج منه كتاباً فقرءَ [ه بسم اللَّه الرحمن

الرحيم: هذا ما

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 64

اوصت به فاطمه بنت محمد ... «1»

ابوبصير مى گويد، حضرت باقر عليه السلام گفت: درباره وصيت فاطمه سخنى بگويم؟! گفتم: بلى. آنگاه امام پوستى بيرون و ازميان آن كتابى بركشيد كه در آن نوشته بود:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم. اين است آنچه بدان وصيت كرده است دختر محمد صلى الله عليه و آله ...

محتواى اين وصيت كه در روايات به اجمال و تفصيل گزارش شده است، چگونگى «توليت» «باغ هاى هفتگانه» است كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن ها را وقف فاطمه عليها السلام كرده بود. آن حضرت در اين وصيت، توليت آن را به على عليه السلام و آن گاه امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام و آن گاه فرزند بزرگ از فرزندان اباعبداللَّه الحسين عليه السلام وانهاده است. «2»

وصيت سياسى

پس از پيامبر صلى الله عليه و آله با دگرسانى صحنه سياست و رقم

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 65

خوردن حاكميت برخلاف آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله با تكيه بر وحى الهى رقم زده بود؛ و به «تنْ كشيدن جامه خلافت كسى كه آن جامه بدان قامت سخت ناراست بود» فاطمه اطهر عليها السلام براى احقاق «حق خلافت» و «خلافت حق» بپا خاست و در اين راه چونان وظيفه اى الهى بسى كوشيد؛ از آن سوى حاكمان و سياست آفرينانى كه حاكميت را بدان گونه كه مى خواستند و انديشيده بودند، رقم زده بودند با آن «طاهره مطهره» مقابله كردند، به ستيز برخاستند، ستم روا داشتند، بر پيشاروى خانه اش خار و خاشاك اندودند و بر درب خانه اى كه هنوز پژواك پيك وحى را به روشنى در خود داشت، آتش ريختند.

شگفتا كه بر اين همه دژم انديشى، سيه رويى و بى پروايى، افتخار هم كردند. فاطمه اطهر عليها السلام كه ديد در برابر «قوه قاهره» حكومت و منطقِ «اصالت قهر و غلبه» نمى تواند كارى كند، و «آب رفته بر جوى باز نمى گردد» و به تعبير بيدارگر و تكان دهنده اش:

«آنان كه روزگارى با عرب درافتاده بودند و رنج كارزار به جان خريده بودند و با امت ها به رزم برخاسته با پهلوانان نبرد كرده بودند ... اكنون ميراث پدر گرامى زهرا را به تاراج مى ديدند و خودش را ستم روا شده، شمشير به نيام كرده فرياد دادخواهى زهراى اطهر را پاسخ نمى گفتند ... چون خوارى با وجودشان سرشته و نيرنگ بر دل هايشان چيره

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 66

گشته بود ... «1»»

و به تعبير مولاى متقيان اميرمؤمنان:

«مى ديد كه حقى كه به من رسيده و از آنِ من است به تاراج رفته، غارت مى شود، با اين همه چونان كسى كه بر چشمش خارى بخلد و در گلويش استخوان گير كند، شكيبايى پيشه كردم.» «2»

بارى چون چنين شد، زهراى اطهر عليها السلام نيز چونان همسر مظلوم و بزرگوارش «بعد اللتيا والتى» شكيبايى پيشه كرد، اما براى اين كه آنچه را بر او روا شده است، در كانون پرسش ها و جستجوگرى هوشمندان قرار دهد، و براى روشن شدن آنچه رخ داده بود، تدبيرى انديشيد، و «وصيت» كرد؛ وصيتى هوشمندانه، انگيزاننده، جانسوز، و انديشه برانگيز:

... [خطاب به على عليه السلام اذا انامت فغسّلنى بيدك و حنطّنى وكفّنى وادفنّى ليلاً ولايشهدنى فلان و فلان ... «3»

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 67

در برخى نقل ها آمده است كه «ولاتؤذنن رجلين ذكرتهما» و گونه هاى ديگرى نيز نقل شده

است كه محتواى آن ها يكسان است و آن تأكيد بر انجام مخفيانه و شبانه مراسم «كفن و دفن»! و اعلام عملى انزجار، شكوه و موضع خشم آلود از «حاكميت» و موضع حاكمان و .... «1»

حجم مصحف

در برخى از روايات مرتبط با مصحف فاطمه عليها السلام، از حجم آن نيز سخن رفته است. در روايت ابوبصير كه بارها در ضمن اين مبحث بدان اشاره شده است، آمده است:

وان عندنا مصحف فاطمة عليها السلام و مايدريهم ما مصحف فاطمة، قال: مصحف فيه مثل قرآنكم

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 69

ثلاث مرات، واللَّه مافيه من قرآنكم حرف واحد ... «1»

در اين سخن به صراحت حجم آن سه برابر قرآن دانسته شده است. اكنون بيفزاييم كه پرسيدنى است كه آيا امام عليه السلام در اين سخن در پى آن است كه حجم فيزيكى آن را دقيقاً مشخص كند؟

«سه برابر» آيا چندى و چونى دقيق آن را نشان مى دهد؟ آيا در اين سخن اشارتى به محتوا و گستره دانش نهفته در آن نيست؟ اين عدد كنايه از كثرت نيست؟

هيچ گونه قرينه و يا قراينى در روايات براى پاسخ بدين سؤال ها نداريم. صراحت سخن درباره حجم آن در سنجش با قرآن به لحاظ كمى است.

مصحف چونان ميراثى ماندگار در نزد امامان عليهم السلام

از نقل هاى فراوانى توان دريافت كه مصحف فاطمه عليها السلام چونان ميراثى در نزد امامان عليهم السلام مى بوده است، و امامان عليهم السلام در هنگامه بدرود زندگى، مصحف را به امام بعدى تحويل مى دادند. ابوبصير از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمود:

ما مات ابوجعفر حتى قبض مصحف فاطمه عليها السلام. «2»

پيش تر آورديم كه حضرت صادق عليه السلام يك آينده نگرى

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 70

را به «مصحف فاطمه عليها السلام» مستند كرده بود، و در نصوص مختلفى، امامان عليهم السلام با تعبير «عندى» و يا «عندنا»، از آن سخن گفته اند كه نشانگر وجود آن اثر گرانقدر چونان ميراثى

در محضر امامان عليهم السلام است. چنين است كه حضرت رضا عليه السلام در ضمن شماره نشانه هاى امامت، از جمله فرموده اند: ... نزد او «جفر» و «جامعه» است و نيز «مصحف فاطمه». «1»

بدين سان روشن است كه اكنون آن صفحات زرين در محضر حضرت حجة بن الحسن العسكرى عليه السلام است. اين حقيقت در اين روايت نيز به روشنى آمده است.

عبدالملك بن اعين مى گويد:

أرانى ابوجعفر عليه السلام بعض كتب على عليه السلام ثم قال لى: لا تحاسبى كتب هذه الكتب؟! قلت: أبين الرأى فيها، قال: هات، قلت: علم أن قائمكم يقوم يوماً فأحب أن يعمل بما فيها. قال: صدقت. «2»

«حضرت باقر عليه السلام قسمتى از كتاب هاى على عليه السلام را به من نشان داد و فرمود: اميرمؤمنان براى چه اين ها را نوشت؟

گفتم: بسيار واضح است. فرمود: بگو. گفتم: مى دانست كه

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 71

روزى قائم شما قيام مى كند؛ خواست مطابق آن ها عمل كند. فرمود: راست گفتى.»

علامه عاليقدر، شيعه شناس بزرگ، شيخ آقابزرگ تهرانى نوشته اند:

«مصحف فاطمه» از جمله ميراث امامت نزد پيشوا و مولاى ما صاحب الزمان عليه السلام است. اين حقيقت از طرق متعدد از امامان عليهم السلام در روايات ما گزارش شده است.» «1»

بدين رو «مصحف فاطمه عليها السلام» مجموعه اى است آكنده از حقايق الهى كه به وسيله پيك ربانّى بر فاطمه اطهر عليها السلام قرائت شده و مولا اميرالمؤمنين عليه السلام آن را نگاشته و پس از خود نزد فرزندان به ميراث مانده است.

نگاهى به برخى داورى ها درباره مصحف فاطمه عليها السلام

اكنون و پيش از آن كه به «تكمله» بحث بپردازيم سزامند است از برخى داورى هاى نادرست ياد كنم، با اشاره اى به چگونگى آنها، پرداختن به اين دو داورى بدانجهت

است كه هر دو نويسنده داراى آوازه اى بلند و جايگاهى شايسته در پژوهش اند.

استاد ارجمند جناب آقاى پروفسور مدرسى طباطبايى در كتاب بسيار ارجمند و سودمند خود «ميراث مكتوب شيعه» ضمن گزارش نقل هاى مختلفِ مرتبط با مصحف كه ما دراين مقاله آورده ايم، به نكاتى پرداخته مانند اينكه

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 72

«گويا مصحف مشتمل بر احكام شرعى بوده است» يا مشتمل بر «انديشه هاى باطنى بوده است» و ... فراتر از اين همه به نوعى چگونگى و يا چگونگى هاى «مصحف» را چه به لحاظ فيزيكى و چه به لحاظ محتوى ساخته و پرداخته و آن را بسط داده شده نقل و يا نقل هاى كوتاهى دانسته اند كه راويان چنان كرده اند و در نهايت با استناد به نويسنده اى معاصر!! بر اين باور مى روند كه مصحف «تغيير تكاملى فكر وجود يك صحيفه به يك مصحف است و ...» «1»

نوشته وى مشتمل بر چندين و چند داورى نادرست است انديشه هاى باطنى يعنى چه؟! ديگر اينكه با تكيه بر يك روايت و باعدم دقت در متن آن، «مصحف» را مشتمل بر احكام دانستن و آنگاه نوشتن كه احتمالًا [اين روايت موضوع كتاب را بسط داده و مطالبى را كه مردم براى انجام وظايف دين شان بدان محتاجند از جمله، جزئيات ديات اعضاى انسانى را در آن جاى مى دهد، چه معنايى دارد! پيشتر روايت ياد شده را آورديم و گفتيم در آن روايت [روايت حسين بن ابى العلاء] ضميربه جفر ابيض برمى گردد نه مصحف. و از همه شگفت انگيزتر داورى پايانى بحث است، يعنى اينكه مصحف صورت تفصيلى حديث جابر باشد، آورديم كه دستكم سند برخى از احاديث نشانگر اينكه اين محتوى به وسيله جبرئيل املاء

پژوهشگونه اى درباره مصحف

فاطمه عليها السلام، ص: 73

شده و على عليه السلام در محضر فاطمه عليها السلام نگاشته است، صحيح است، آنگاه چگونه مى شود مجموعه اى بدانسان سترگ را تفصيل يافته «صحيفه اى» دانست در حد چند ورق در جهت ياد كردن امامان عليهم السلام و ... بگذريم كه برخى از نقل هاى وى از احاديث نيز دقيق نيست.

ديگر يادكنم از داورى استاد بلند آوازه مغربى دكتر محمدعابد جابرى، كه محققى است شناخته شده و داراى آثارى بسيار و به ويژه با سمت و سويى نقّادانه و به اصطلاح روشنفكرانه. وى در جديدترين اثرش «مدخل الى القرآن الكريم» از جمله به موضوع «تحريف قرآن» در انديشه متفكران و عالمان شيعه پرداخته و در ضمن آن از «مصحف فاطمه عليها السلام نيز ياد كرده اند.

وى آورده است كه: در اين بحث از غاليان شيعه ياد مى كنيم كه آنان از محدوده تحريف فراتر رفته و ادّعاى نبوت و تلقى وحى كرده اند، چرا كه پيشوايان شيعه از روزگاران كهن تا امروز از غاليان و انديشه هاى آنان بيزارى جسته اند، بدين سان فقط به مطالبى بسنده مى كنيم كه در مصادر رسمى شيعى موجود است از جمله مطالبى كه به شيعه نسبت داده اند اينكه برخى از آنان به صراحت مدعى وجود «مصحفى» هستند ويژه فاطمه عليها السلام دختر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله با عنوان «مصحف فاطمه» اما برخى از مراجع و منابع شيعى «مصحف» به معناى «قرآن» بودن آن را نفى كرده اند، و

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 74

مى گويند كه «مصحف فاطمه عليها السلام تفسير برخى از احكام شرعى است به املاء رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و نگارش امام على عليه السلام. «1»

شگفتا

حضرت استاد (با اينكه آثار وى نشان مى دهد كه برخى از منابع و آثار شيعى را ديده است)، بدون تأمل و دقت و بدون مراجعه به منابع روايى شيعى، در دو سطر چندين و چند اشتباه مرتكب شده اند.

1. هيچ عالم و محدث و مفسر و فقيه شيعى، مصحف فاطمه را، مصحف قرآنى تلقى نكرده است، پس اين كدام مرجع رسمى شيعى است كه استاد تصريح كرده اند كه با استناد به آنها سخن خواهند گفت.

2. مصحف فاطمه عليها السلام هرگز مشتمل احكام شرعى و تفسير آنها نبوده است.

3. مصحف فاطمه عليها السلام املاء سيدنا رسول الله صلى الله عليه و آله! نبوده است بلكه چنانكه گذشت املاء جبرئيل است براى فاطمه عليها السلام و خط على عليه السلام.

شگفتا استادى بلند پايه چونان دكتر جابرى با آن همه ادّعاىِ آزادانديشى و شكستن حصارهاى مسلكى و مذهبى و داعيه دارى «نقد عقل عربى» و با تصريح به نوشتن بر پايه «مراجع رسمى» يك مذهب، در دو سطر چند اشتباه بزرگ مرتكب مى شود، استاد در ادامه بحث هم درباره تحريف «گاه به ميخ زده و گاه به نعل» و با اينكه

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 75

«البيان» آيت اللَّه خويى رضوان اللَّه عليه را در اختيار داشته و از بحث تحريف وى مطلب نقل كرده است، با اينهمه بحث را چنان سامان مى دهد كه گويا شيعه همچنان در بخش مهمى معتقد به تحريف است!!. برخى از نااستوارى ها و كژنويسى ها درباره مصحف فاطمه عليها السلام را در ضمن مقاله آورديم، بر آن هم يك داورى منصفانه و هوشمندانه را نيز بيفزاييم. آقاى عبدالحليم جندى در كتاب ارجمند خود الإمام جعفر الصادق

عليه السلام از «مصحف فاطمه عليها السلام» ياد كرده است و پس از نقد روايتى كه در آغاز بحث آورديم نوشته اند: پس اين مصحف به معناى اصطلاح ويژه «مصحف» كه از آن كتاب الهى مراد مى شود نيست؛ بلكه قطعاً از مدونات حديثى آغازين شيعه است. «1»

واكنون با «تكمله اى» بحث را به پايان مى بريم. اين تكمله را از آن جهت افزوديم كه چگونگى باور شيعه درباره «مصحف فاطمه عليها السلام» از جمله پرسش از چرايى و چگونگى ارتباط ملائكه با آن بانوى اطهر را برانگيخته است.

تكمله

اكنون و در فرجام سخن درباره مصحف فاطمه عليها السلام شايسته است به يكى از «القاب» فاطمه اطهر عليها السلام كه از يكسوى به گونه اى با بحث ما مرتبط است، و از سوىِ ديگر

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 76

توجيه گر و تبيين كننده چرايى و چگونگى وارد شدن جبرئيل بر حضرت زهرا عليها السلام و سخن گفتن با آن بانوى اطهر، بپردازيم. از جمله القاب والاى فاطمه اطهر عليها السلام لقب «محدثه» است. حضرت صادق عليه السلام درباره اين «منقبت» والاى آن بزرگوار فرموده است:

فاطمة بنت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله كانت محدّثة ولم تكن نبيّة، انّما سميت فاطمة محدثة لأن الملائكة كانت تهبَط من السماء فتُناديها- كما تنادى مريم بنت عمران ....

«فاطمه دختر رسول خدا «محدثه» بود نه پيامبر. فاطمه را از اين رو «محدثه» ناميده اند كه فرشتگان از آسمان بر او نازل مى شدند و با او- همان گونه كه با مريم بنت عمران گفت وگو داشتند- سخن مى گفتند ...». «1»

حضرت صادق عليه السلام بر پايه اين روايت، از يكسوى آن حضرت را به اين «منقبت والا» مى ستايد و از سوى ديگر اين عنوان را تفسير

مى كند. اين تفسير از «محدث»، يعنى اين كه، «محدَّث»، «سخنِ پيك الهى را مى شنود و او را نمى بيند» در روايات بسيارى با الفاظ مختلف آمده است؛ به مثل:

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 77

المحدث الذى يسمع الصوت ولا يرى شيئاً. «1»

المحدث فهو الذى يسمع كلام الملك فيحدثه من غير أن يراه ... «2»

المحدث الذى يسمع كلام الملائكة وحديثهم ولا يرى شيئاً بل ينقر فى أذنه و ينكت فى قلبه. «3»

باهمين تصويراز «محدث» درروايات بسيارى امامان عليهم السلام و اوصياء رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و حتى برخى از نيك كرداران پاكنهاد، مانند سلمان «محدث» دانسته شده اند. «4» عالمان

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 78

اهل سنت نيز از يكسوى وجود «محدث» در فرهنگ اسلامى را پذيرفته اند و از سوى ديگر همين تصويرى را كه براى «محدث» از روايات شيعى آورده ايم در منابع تفسيرى و روايى آورده اند. بنابراين عنوان «محدث»- برخلاف آنچه برخى از فاضلان اهل سنت پنداشته و يا كوشيده اند بر پندارها بدهند «1»- چيزى نيست كه شيعه آن را ساخته و پرداخته و پيشوايانشان را بدان ستوده باشند. باور به اين عنوان در ميان مذاهب اسلامى همگانى بوده و روايات و نصوص آن نيز در منابع فريقين آمده است. علامه امينى در اين باره نوشته اند:

«دانشمندان شيعه وسنى همگى قائل به وجود «محدث» در اسلام مى باشند و معتقدند كه بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله يقيناً بشرى «محدث» (الهام گيرنده و گوش فرادهنده به حديث فرشتگان) بايد وجود داشته باشد؛ انسانى كه تمام گفتار و كردارش مطابق فرامين الهى و مورد تصديق و تصويب خدايى است. هم صحبت و هم راز چنين فردى، آن فرشته اى است

كه واسطه فيض از جانب خداست و شخص محدث آنچه دستور مى گيرد با كمال فرمان پذيرى به آن عمل مى كند. اعتقاد شيعيان اين است كه ائمه اطهار همگى «محدث» مى باشند، دانشمندان سنى نيز قائلند بر اين كه بعد

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 79

از پيامبر صلى الله عليه و آله بشرى محدث بايد وجود داشته باشد، تا فرشتگان با او حديث گويند و از جانب خداى تعالى راه هاى حق و باطل را به او نشان دهند.» «1»

آورديم كه اين باور در منابع فريقين آمده است.

بدين سان سخن عالمان اهل سنت نيز مستند است بر رواياتى چند كه از جمله در صحاح آن ها آمده است؛ از جمله بخارى گزارش مى كند:

قال النبى: لقد كان فيمن كان قبلكم من بنى اسرائيل رجال يُكلمون مِن غير أن يكونوا أنبيا. فإن يكن من امتى منهم احد فعمر. «2»

همگون با اين نقل را مسلم چنين آورده است:

عن النبى: قد كان فى الأسم قبلكم محدثون، فان يكن فى امتى منهم احد فانّ عمر بن الخطاب منهم. «3»

آن گاه مسلم خود از قول ابن وهب نقل مى كند كه در تفسير «محدثون» گفته است:

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 80

تفسير محدثون، ملهمون.

و قسطلانى در شرح خود بر بخارى نوشته است:

«محدثون» يعنى اين كه راستى بر زبان آن ها جارى مى شود، بدون اين كه «نبى» باشند. «1» از خطابى آورده است كه: يعنى چيزى بر دل او [محدث افكنده مى شود؛ بدان سان كه گويا با او سخن گفته شده است ...». «2»

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 81

قرطبى نيز در تفسيرش به مناسبت قرائتى منسوب به ابن عباس در تفسير «محدث» نوشته است:

«محدث» (به فتح دال) يعنى «مُلهَم» آن كه به درستى و

راستى گمان مى برد؛ آن كه در جانش حق به گونه الهام و مكاشفه از ملأ اعلى القا مى شود، يا راستى و درستى بر زبانش جارى مى شود، يا ملائكه بدون اين كه پيامبر باشد، با او سخن مى گويند يا چون سخن مى گويد و انديشه اى ابراز مى دارد، درست است و استوار، كه گويا آن سخن بدو عرضه شده است و در جانش از عالم ملكوت الهام شده است ... اين جايگاه كرامتى است كه خداوند آن را بر بندگان صالحش كرامت مى كند؛ منزلتى است والا از منزلت هاى اولياى الهى.» «1»

با توجه و تكيه به آنچه آمد و همگنان آن ها است كه علامه امينى رحمه الله در اثر جاويدانش «الغدير» نوشته است:

«امت اسلامى در اين كه در اين امت مانند امت هاى پيشين مردمانى خواهند بود «محدَّث» يك داستانند. و بر اين حقيقت آنچه از پيامبر صلى الله عليه و آله در «صحاح» و «مسانيد» فريقين وارد شده است، گواهى است روشن.» «2»

سخن قرطبى را پيش تر آورديم، كه براساس تفسير وى اين جايگاه كرامتى است الهى، كه خداوند آن را به

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 82

نيك نهادان و پاك دلان و پيراسته جانان كرامت مى كند. از اين روى با نگاهى گذرا در منابع رجالى اهل سنت كسان بسيارى را توان يافت كه «محدث» تلقى شده اند؛ مانند عمران بن حصين خزاعى (م 52) «1»، ابوالمعالى الصالح (م 427) «2» و .... با اين همه آيا آن گونه كسان كه، با تكيه به رواياتى با محتوايى كه ياد شد، به شيعه نسبت هاى ناروا مى دهند و همه جا مى پراكنند كه آنان بر اين باورند كه به امامانشان و ... وحى مى شود. آيا از نصوص ياد شده در

منابع خود خبر ندارند؟! و از مصاديقى كه عالمانشان براى «محدث» برشمرده اند، آگاهى ندارند؟! اگر چنين باشد، آيا اين گونه كسان مى دانند كه افترا مى بندند؛ نه به يك تن و تنى چند از عالمان، بلكه بر جريانى ناب در تفكر اسلامى؟

علامه امينى رحمه الله پس از بحثى ارجمند در اين زمينه نوشته اند:

«در ميان اين امت، مردمانى بوده اند «محدث»، چنان كه در ميان امت هاى پيشين بوده اند. اميرمؤمنان، فرزندانش پيشوايان پاك عالمان محدث بوده اند و پيامبر نبوده اند. اين جايگاه ويژه آنان و ويژه منصب امامت آن ها نبوده و نيست، بلكه صديقه طاهره- كريمه نبى اعظم- «محدثه»

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 83

بود، سلمان فارسى «محدث» بود. بارى، تمام امامان عليهم السلام از عترت طاهره محدث بودند. اما هر محدثى امام نيست، و «محدث» آگاه به امورى است كه حقايق بدو براساس آنچه راه هايش در روايات آمده است، الهام مى شود. اين است آنچه شيعه بدان باور دارد و نه جز آن. و اين است آنچه در نصوص فريقين درباره «محدث» آمده است، بدون اختلاف در ميان مذاهب اسلامى و بدون اين كه شيعه در اين باره سخنى برخلاف آنچه ديگران بر آن باور دارند، گفته باشد.» «1»

علامه عاليقدر آن گاه از سر سوز و درد، سخنان عبداللَّه قصيمى را ياد مى كند، با تأكيد بر كذب محض بودن آنچه او گفته است و آن گاه بحث را- چونان كه در همه بحث ها شيوه اوست- با اين آيت الهى فرجام مى دهد: «2»

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 84

«إِنَّما يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْكاذِبُونَ». «1»

دامن سخن را درباره «مصحف فاطمه عليها السلام» برمى چينيم، و از خداوند متعال براى

فهم شخصيت والاى معصومان عليهم السلام و درك ابعاد آموزه هاى آن عزيزان، و زندگى بر پايه «سنت» آنان كه «صراط الهى است» توفيق مى طلبيم.

فهرست منابع

1. نهج البلاغه.

2. بصائر الدرجات فى المقامات و فضائل أهل البيت عليهم السلام، للعلّامة شيخ القميين أبي جعفر محمّد بن صفّار (290 م) قدم له وعلّق عليه وصحّحه: الحاج ميرزا «محسن كوچه باغى»، بى نا، بى تا.

3. الكافى، ثقةالاسلام ابى جعفر محمّد بن يعقوب بن اسحاق الكلينى الرازى رحمه الله، صحّحه وعلّق عليه على اكبر الغفارى، تهران، دار الكتب الاسلاميه، الطبعة الثالثة، 1388.

4. عوالم العلوم والمعارف والأحوال من الآيات والأخبار والاقوال، في أحوال سيّدة النساء فاطمة الزهراء، (ج 11) للمحدّث الكبير المتتبّع الخبير الشيخ عبدالحى البحرانى الاصفهانى ومستدركاتها، للسيّد محمّد باقر بن المرتضى الموسوى الموحّد الأبطحى الاصفهانى، تحقيق و نشر: مؤسسة الإمام المهدى عليه السلام، الطبعة الرابعة، 1425.

5. اعيان الشيعه، للعلّامة السيّد محسن الأمين، بيروت، مطبعة الانصاف، الطبعة الثالثه، بى تا.

6. مأساة الزهراء عليها السلام، شبهات و ردود، سماحة العلّامة المحقّق السيّد جعفر مرتضى العاملى، بيروت، دار السيرة، الطبعة الأولى، 1417.

7. حوار مع فضل الله حول الزهراء، السيّدهاشم الهاشمى، دار الهدى

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 86

للطباعة والنشر، بى جا، الطبعة الثانية.

8. آيينه پژوهش، ويژه نقد كتاب، كتاب شناسى و اطلاع رسانى در حوزه فرهنگ اسلامى (دو ماهنامه) مدير مسؤول: محمّدجعفر گيلانى، سردبير: محمّدعلى مهدوى راد.

9. ميراث مكتوب شيعه، از سه قرن نخستين شيعه، دكتر سيّد حسين مدرسى طباطبايى، ترجمه: سيّدعلى قرائى، رسول جعفريان، قم، كتابخانه تخصصى تاريخ اسلام و ايران، 1383.

10. مرآت العقول فى شرح أخبار آل الرسول، العلّامة شيخ الاسلام المولى محمّدباقر المجلسى، اخراج و مقابلة و تصحيح: السيّدهاشم الرسولى، تهران، دار الكتب الاسلامية، الطبعة

الثانية، 1394.

11. رجال النجاشى، الشيخ الجليل ابوالعباس احمد بن على بن احمد بن العباس، التحقيق: السيّد موسى الشبيرى الزنجانى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، الطبعة الأولى، 1407.

12. هداية المحدثين الى طريقة المحمدين، محمد امين بن محمد على الكاظمى، تحقيق: السيد محمد الرجايى، منشورات مكتبة آية اللَّه العظمى المرعشى النجفى، قم، 1405.

13. رجال الطوسى، شيخ الطائفة ابى جعفر محمد بن حسن الطوسى، حقّقه و علّق عليه و قدّم له العلامة الكبير السيد محمد صادق آل بحرالعلوم، المطبعة و المكتبة الحيدرية، نجف، 1381 ه. ق.

(:- تحقيق: جوادالقيومى، مؤسسة النشر الإسلامى، قم 1415.

14. منتهى المقال فى احوال الرجال، الرجالى الخبير أبى على الحائرى، الشيخ محمد بن اسماعيل المازندرانى، تحقيق: مؤسسة آل البيت لإحياء التراث، قم، 1416.

15. الفهرست، شيخ الطائفة الإمامية، أبى جعفر محمد بن الحسن بن على الطوسى، به كوشش محمود راميار، دانشكده الهيات و معارف اسلامى، دانشگاه مشهد، 1351.

(:- صحّحه و علّق عليه، العلامة السيد محمد صادق

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 87

آل بحرالعلوم، المكتبة الرضوية، نجف، بى تا.

16. صحيفه نور، مجموعه رهنمودهاى حضرت امام خمينى قدس سره، چاپ دوم، سازمان اسناد و مدارك انقلاب اسلامى، تهران، 1370.

17. العين، لأبى عبد الرحمن الخليل بن احمد الفراهيدى، تحقيق:

الدكتور مهدى المخزومى، الدكتور ابراهيم السامرائى، قم، منشورات دارالهجرى، 1405.

18. الصحاح: تاج اللغه و صحاح العربيه، اسماعيل بن حماد جوهرى، تحقيق: احمد عبد الغفور، عطّار، قاهره، 1376، بيروت، دارالعلم للملائين، 1407.

19. لسان العرب، الإمام العلّامة ابن منظور، نسقه و علّق عليه: على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، الطبعة الأولى، 1408.

20. المعجم الوسيط، ابراهيم أنيس، محمد خلف الى احمد و ... (افست) دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، الطبعة الرابعة، 1412.

21. البرهان فى علوم القرآن،

للإمام بدرالدين محمد بن عبد اللَّه الزركشى، تحقيق: الدكتور يوسف عبد الرحمن المرعشلى و ... بيروت دارالمعرفة، الطبعة الأولى، 1410.

22. المصاحف، ابوبكر عبد اللَّه بن ابى داود السجستانى، بيروت، دارالكتب العلمية.

23. الطبقات الكبرى، لابن سعد، بيروت، دارصادر، بى تا.

24. تهذيب الكمال فى اسماء الرجال، للحافظ المتقن جمال الدين أبى الحجاج يوسف المزى، حققه و ضبط نصّه و علّق عليه، الدكتور بشار عواد معروف، بيروت، مؤسسة الرسالة، الطبعة الثانية، 1405.

25. تقييد العلم، ابوبكر احمد بن على بن ثابت الخطيب البغدادى، صدّره و حققه و علق عليه: يوسف العش، نشرته دار احياء السنة النبوية، الطبعة الثانية، 1947.

26. مصادر الشعر الجاهلى و قيمتها التاريخيّه، ناصرالدين الأسد، بيروت، دارالجبل، الطبعة السابعة، 1988 م.

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 88

27. الصراع بين الوثنية و الإسلام، عبد اللَّه بن على القصيمى، الطبعة الثانية، دارالكتب، 1427 بى جا.

28. الحيوان، أبى عثمان عمر وبن بحر الجاحظ، تحقيق و شرح:

عبدالسلام هارون، بيروت، دار احياء التراث العربى، بى تا.

29. دلائل الإمامة، للمحدث الشيخ ابى جعفر محمد بن جرير بن رستم الطبرى الصغير من اعلام القرن الخامس الهجرى، تحقيق: قسم الدراسات الإسلامية، مؤسسة البعثة، قم، 1413.

30. الرجال، لابن الغضائرى، احمد بن الحسين بن عبيد اللَّه بن ابراهيم ابى الحسين الواسطى البغدادى، تحقيق: السيد محمدرضا الحسينى الجلالى، قم، دارالحديث، 1380.

31. معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرواة، للإمام الأكبر زعيم الحوزات العلمية، السيد ابوالقاسم الموسوى الخوئى، طهران، الطبعة الخامسة، 1413.

32. فاطمة الزهراء بهجة قلب المصطفى، الحاج الشيخ احمد الرحمانى الهمدانى، طهران، نشر المرضية، الطبعة الثانية، 1372.

33. بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار أئمة الأطهار، العلم العلّامة الشيخ محمد باقر المجلسى، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403.

34. كتاب الوافى، للمحدث الفاضل و الحكيم العارف الكامل محمد

محسن المشتهر بالفيض الكاشانى التحقيق و التصحيح: ضياء الدين الحسينى العلّامة، مكتبة الإمام أميرالمؤمنين على عليه السلام العامّة، اصفهانى.

35. مصابيح الأنوار لحلّ مشكلات، لعبداللَّه شبّر، تحقيق: السيد على نجل السيّد محمد، قم، مكتبة بصيرتى، بى تا.

36. علل الشرايع، الشيخ الصدوق، بيروت، داراحياء التراث العربى، الطبعة الأولى.

37. تفسير الثقلين، للعلّامة الشيخ عبد على بن جمعة العروسى الحويزى، تحقيق: السيد على عاشور، بيروت، مؤسسة التاريخ العربى،

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 89

الطبعة الأولى، 1422.

38. مستدرك سفينة البحار، الشيخ على النمازى الشاهرودى، طهران، مؤسسة البعثة، الطبعة الأولى، 1410.

39. تأويل الآيات الظاهرة فى فضائل العترة الطاهرة، السيد شرف الدين على الحسينى، الإستَرآبادى النجفى، تحقيق: مدرسة الإمام المهدى عليه السلام، قم، الطبعة الأولى، 1407.

40. نقد الرجال، الرجال المحقق، السيد مصطفى بن الحسين الحسينى التفرشى، تحقيق: مؤسسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث، قم، الطبعة الأولى، 1418.

41. قاموس الرجال، العلّامة المحقق آيت اللَّه العظمى الشيخ محمد تقى التسترى، تحقيق ونشر، مؤسسة النشر الإسلامى، قم، الطبعة الأولى، 1410.

42. أصول مذهب الشيعة الإماميّة الإثنى عشريّة، ناصربن عبداللَّه بن على الغفارى، الطبعة الثانية، 1415.

43. سلامة القرآن من التحريف وتفنيد الاقتراءات، على الشيعة الإماميّة، الدكتور فتح اللَّه المحمّدى، تهران، نشر مشعر، 1382.

44. الإمام الصادق، حياته وعصره، آراؤه الفقهيّه، الإمام محمّد ابوزهرة، القاهرة، دار الفكر العربى، 1425.

45. الإمام زيد، حياته و عصره، آرائه الفقهيّة، الإمام محمّدابوزهرة، القاهرة، دارالفكر العربى، 1425.

46. رسالة الإسلام، مجلّة اسلامية، عالمية، تصدرعن دار التقريب بين المذاهب الإسلامية، القاهرة، السنة الثانية.

47. مع ابى زهرة فى كتاب الإمام الصادق، عبدالحى السبيتى، بى تا، بى جا.

48. دفاع عن الكافى، ثامر هاشم حبيب العميدى، مركز الغدير الدراسات الإسلامية، قم، 1416.

49. دراسات فى الحديث و المحدّثين، هاشم معروف الحسنى، بيروت،

پژوهشگونه اى

درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 90

دارالتعارف للمطبوعات، الطبعة الثانيه، 1398.

50. تدوين السنة الشريفة، بدايته المبكر فى عهد الرسول و مصيرته فى عهود الخلفاء الى نهاية القرن الأوّل، السيد محمدرضا الحسينى الجلالى، قم، مكتب الاعلام الإسلامى، 1413

51. الزهراء القدوة، آية اللَّه العظمى السيد محمّد حسين فضل اللَّه، اعداد و تنسيق، حسين أحمد الخشن، دار الملاك، 1421.

52. فاطمة الزهراء من المهد الى اللحد، السيد محمد كاظم القزوينى، قم، 1414.

53. حقيقة مصحف فاطمة عند الشيعة، اكرم بركات العاملى، بيروت، دارالصفوة، 1418، الطبعة الأولى.

54. حقيقة الجفر عند الشيعة الإمامية عند الشيعة، اكرم بركات العاملى، بيروت، دار الصفوة، الطبعة الأولى، 1416.

55. روضة الواعظين، محمد بن القتال النيسابورى، به تصحيح: حسين الأعلمى، مؤسسة الأعلمى، بيروت، بى تا.

56. مناقب آل أبى طالب، أبى جعفر محمد بن على بن شهر آشوب السروى المازندرانى، بيروت، دار الأضواء، الطبعة الثانية، 1412.

57. الغدير في الكتاب والسنة والأدب، العلّامة الشيخ عبد الحسين أحمد الأمينى النجفى، تحقيق: مركز الغديرالدراسات الإسلامية، قم، الطبعة الثانية، 1414.

58. مقاتل الطالبين، لأبى الفرج الإصفهانى، شرح و تحقيق: السيد احمد صقر، قم، منشورات الرضى (افست)، 1414.

59. الإقبال بالأعمال الحسنية فيما يعمل مرة في السنة، رضى الدين على بن موسى بن جعفر بن طاووس، تحقيق: جواد القيومى الإصفهانى، قم، المكتب الإعلامى الإسلامى، الطبعة الثانية، 1418.

60. أنساب الأشراف، النسّابة والمؤرخ الشهير احمد بن يحيى بن جابر البلاذرى، حققه و علّق عليه، الشيخ محمد باقر المحمودى، مجمع احياء الثقافة الإسلامية، قم، الطبعة الثانية، 1419.

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 91

61. موسوعة الإمام الصادق، باقر شريف القرشى، بيروت، دار الأضواء، الطبعة الأولى، 1413.

62. الإمامة والتبصرة، الإمام أبى الحسن على بن الحسين بن موسى ابن بابويه القمى، حققه و قدّم له،

السيد محمدرضا الحسينى، بيروت، مؤسسة آل البيت عليهم السلام، لإحياء التراث، 1407.

63. قيام هاى شيعه در عصر عباسى، محمد كاظمى پوران، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، سازمان چاپ و انتشارات، 1380.

64. سيرة رسول اللَّه واهل بيته، لجنة التأليف، مؤسسة البلاغ، المعاونية الثقافية للمجمع العالمى، لأهل البيت عليهم السلام، الطبعة الأولى، طهران، 1414.

65. تهذيب الأحكام، لشيخ الطائفة، أبي جعفر محمد بن الحسن بن على الطوسى، صحّحه و علّق عليه، على اكبر الغفارى، تهران، مكتبة الصدوق، 1417.

66. دعائم الإسلام، ابى حنيفة النعمان بن محمد التميمى، تحقيق:

آصف بن على اصغر فيضى، مصر، دارالمعارف، الطبعة الثانية، بى تا.

67. معانى الأخبار، ابوجعفر محمد بن على بن الحسين بن بابويه القمى، تصحيح: على اكبر الغفارى، قم، مؤسسة النشر الإسلامى، 1361.

68. الأمالى، ابوجعفر محمد بن على بن الحسين بن بابويه القمى، تحقيق: قسم الدراسات الإسلامية، مؤسسة البعثة، قم.

69. تاريخ الطبرى (تاريخ الأمم والملوك) لأبى جعفر محمد بن جرير الطبرى، تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم، الطبعة الثانية، بيروت، دار احياء التراث العربى، بى تا.

70. صحيح البخارى، ابى عبد اللَّه محمد بن اسماعيل البخارى الجعفى، تحقيق: مصطفى ديب البغا، دمشق، دار ابن كثير، الطبعة الرابعة، 1410.

71. صحيح مسلم، ابى الحسين مسلم بن الحجاج القشيرى النيشابورى، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقى، بيروت، دارالفكر، الطبعة الثانية،

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 92

1398.

72. ترتيب الأمالى، (ترتيب موضوعى لأمالى المشايخ الثلاثة: الصدوق و المفيد و الطوسى)، تأليف: محمد جواد المحمودى، مؤسسة المعارف الإسلامية، قم، الطبعة الأولى، 1420.

73. الذرية الطاهرة النبوية، أبو بشر محمد بن احمد بن حماد الدولابى، تحقيق: سعد المبارك الحسن، الكويت: الدار السلفية، الطبعة الأولى، 1407.

74. فاطمه، فاطمه است، دكتر على شريعتى، رسالت قلم، تهران، بى تا.

75. الخصال، ابوجعفر محمد بن على بن

الحسين بن بابويه القمى المعروف بالشيخ الصدوق، تحقيق: على اكبر الغفارى، قم، مؤسسة النشر الإسلامى، 1403.

76. اثبات الهداة، محمد بن الحسن الحرّ العاملى، قم، المطبعة العلمية، بى تا.

77. الذريعة الى تصانيف الشيعة، العلّامة الشيخ آقا بزرگ الطهرانى، مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان، قم، بى تا.

78. مدخل إلى القرآن الكريم، محمد عابد الجابرى، مركز دراسات الوحدة العربية، بيروت، الطبعة الأولى، 2006.

79. الإمام جعفر الصادق، عبدالحليم الجندى، تحقيق: احمد جاسم المالكى، المجمع العالمى للتقريب بين المذاهب الإسلامية، الطبعة الأولى، 1424.

80. الاختصاص (المنسوب الى الشيخ المفيد) محمد بن محمّد بن النعمان العكبرى البغدادى، صحّحه وعلّق عليه على اكبر الغفارى، قم، مؤسسة النشر الإسلامى، بى تا.

81. الأمالى، ابى جعفر محمد بن الحسن الطوسى، تحقيق: قسم الدراسات الإسلاميه، مؤسسة البعثة، قم، دار الثقافة، 1414.

82. اختيار معرفة الرجال المعروف برجال الكشى، لشيخ الطائفة الإماميّة، أبى جعفر محمد بن الحسن بن على الطوسى، صحّحه وعلق

پژوهشگونه اى درباره مصحف فاطمه عليها السلام، ص: 93

عليه، حسن المصطفوى، مشهد، دانشكده الهيات و معارف اسلامى، 1348.

83. الخرائج والجرائح، للفقيه المحدّث و المفسّر الكبير، قطب الدين الراوندى، فى اعلام النبى والأئمه عليهم السلام، تحقيق و نشر، مؤسسة الإمام المهدى، قم، 1409.

84. الغيب، الشيخ الأجل ابى زينب محمد بن ابراهيم النعمانى، تحقيق:

على اكبر الغفارى، مكتبة الصدوق، طهران، بى تا.

85. الأربعين، محمد باقر المجلسى، تصحيح: محمد حسن التفرشى، دارالكتب العلميه و اسماعيليان، قم.

86. صفوة الصفوة، لأبى الفرج جمال الدين، عبد الرحمن بن على بن محمد المعروف بابن الجوزى، تحقيق: محمد هارون، دارالفكر، بيروت، الطبعة الأولى، 1413.

87. مشكل الآثار، لأبى جعفر أحمد بن محمد الأزدى الحجرى الطحاوى، دارصادر، بيروت، بى تا.

88. الجامع لأحكام القرآن، محمد بن احمد قرطبى، تحقيق: هشام سمير البخارى، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1416.

89. المنتظم فى

تاريخ الأمم والملوك، لأبى الفرج عبدالرحمن بن على بن محمد ابن الجوزى، دراسة و تحقيق: محمد عبدالقادر عطا، مصطفى عبد القادر عطا، بيروت، دار الكتب العلمية، 1412.

90. فاطمه زهراء، علّامه امينى، مقدّمه و پاورقى و تعليقات از: محمد امينى نجفى، انتشارات استقلال، تهران، ناصر خسرو، 1376.

}

بانوي نمونه اسلام فاطمه زهرا (س)

مشخصات كتاب

سرشناسه : اميني ابراهيم 1304-

عنوان و نام پديدآور : بانوي نمونه اسلام فاطمه زهرا عليهاالسلام / ابراهيم اميني

مشخصات نشر : قم شفق 1371.

مشخصات ظاهري : 237 ص.

شابك : 800ريال ؛ 1200ريال (چاپ سوم) ؛ 1100ريال (چاپ چهارم) ؛ 3250ريال (چاپ نهم) ؛ 3500ريال (چاپ دهم) ؛ 3500ريال (چاپ دوازدهم) ؛ 3500ريال (چاپ سيزدهم) ؛ 6500 ريال چاپ شانزدهم : 964-485-012-2 ؛ 85000 ريال (چاپ هفدهم) ؛ 20000ريال (چاپ بيست و يكم) ؛ 21000ريال (چاپ بيست و دوم ؛ 23000 ريال (چاپ بيست و سوم ؛ 30000 ريال: چاپ بيست و پنجم 978-964-485-012-7 :

يادداشت : كتاب حاضر به مناسبت يادبود يكهزار و چهارصدمين سال شهادت حضرت فاطمه زهرا عليها السلام منتشر شده است.

يادداشت : چاپ قبلي دارالتبليغ اسلامي 1349.

يادداشت : چاپ سوم.

يادداشت : چاپ چهارم 1372.

يادداشت : چاپ نهم و دهم و چاپ مكرر: 1374.

يادداشت : چاپ دوازدهم و سيزدهم: 1375.

يادداشت : چاپ چهاردهم 1376

يادداشت : چاپ شانزدهم 1377.

يادداشت : چاپ هفدهم 1378.

يادداشت : چاپ بيست و يكم و بيست و دوم: 1385.

يادداشت : چاپ بيست و سوم: 1386.

يادداشت : چاپ بيست و پنجم : 1388.

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس

موضوع : فاطمه زهرا (س)، 8؟ قبل از هجرت

- 11ق

رده بندي كنگره : BP27/2/الف 8ب 2 1371

رده بندي ديويي : 297/973

شماره كتابشناسي ملي : م 71-523

مقدمه

بسمه تعالى كتاب بانوى نمونه اسلام در سال 1349 تأليف و انتشار يافت. در اثر الطاف خاص خداوندى و توجهات ويژه ى دختر گرامى رسول خدا، (ص) مورد توجه خوانندگان محترم قرار گرفت. به طورى كه در طول اين مدت، متجاوز از سى مرتبه، توسط ناشرين متعدد، چاپ و پخش شد. چنانكه قبلاً نوشته بودم پرونده كتاب براى تجديد نظر واضافات مفتوح بوده و هست، و به همين جهت چندين مرتبه مورد تجديد نظر قرار گرفت. اكنون نيز خوشوقتم كه كتاب مزبور را با تجديد نظر و مطالبى جديد خدمت خوانندگان گرامى تقديم مى دارم. بدين اميد كه در قيامت نيز مورد توجه و لطف آن حضرت قرار گيريم. ابراهيم امينى آبان ماه 1369

پيشگفتار

بسم اللَّه الرحمن الرحيم كسانى كه با تاريخ سر و كار دارند و مقدارى از عمرشان را به مطالعه ى شرح حال و بيوگرافى رجال گذشته و بانوان معروف اختصاص مى دهند، ممكن است هدفهاى مختلفى داشته باشند. گروهى خواندن و مطالعه ى كتابهاى تاريخ را يك نوع سرگرمى مى شمارند، ساعتهاى فراغت خودشان را با خواندن كتابهاى تاريخ مى گذرانند. تاريخ مى خوانند تا در ضمن گذراندن وقت و سرگرمى، مطالب و داستانهاى شگفت انگير و جالبى را ياد بگيرند و در انجمن هاى دوستانه با آب و تاب براى ديگران تعريف كنند. عده ى ديگرى از خواندان تاريخ هدفهاى عالى تر و ارزنده ترى دارند. شرح حال رجال بزرگ را مطالعه مى كنند تا درس زندگى بياموزند. رمز عظمت و موفقيت اشخاص را از لابلاى تاريخ بدست مى آورند تا از اعمال و رفتارشان سرمشق بگيرند. علل شكست افراد

و عوامل انحطاط ملتها را از درون تاريخ استخراج مى نمايند تا خودشان بدانها گرفتار نشوند و اجتماعشان را از آنها برحذر دارند. همچنين كسانى كه شرح حال پيغمبران بزرگ را مى خوانند و زندگى ائمه اطهار و رجال دين را مورد بررسى قرار مى دهند دو دسته اند. يك دسته، هدفى جز گذراندن وقت و سرگرمى ندارند. مناقب پيمبران و امامان را مى خوانند تا در ضمن سرگرمى داستانهاى شگفت انگيزى را ياد بگيرند و در مجالس تكرار كنند. از خواندن و شنيدن مطالب عجيب و غريب لذت مى برند و به ثواب استماع فضايل و مراثى اهل بيت قناعت مى كنند. دسته ى ديگر، زندگى و شرح حال برگزيدگان الهى را مطالعه مى كنند تا راز عظمت و محبوبيت آنان را به دست آورند و طريق زندگى و راه و روش آنان را كه همان صراط مستقيم ديانت است بشناسند و از اعمال و رفتارشان درس زندگى بياموزند. متأسفانه اكثر كسانى كه به تاريخ ائمه مراجعه مى كنند از دسته ى اول هستند. اكثر كتابهاى مناقب و تواريخ پيغمبران و ائمه ى اطهار نيز مناسب حال آن دسته و بر طبق مذاق آنان تهيه شده است. كتابهاى مناقب پر است از مطالب شگفت انگيز و گاهى اغراق آميز. ولى در مورد زندگى اجتماعى و سياسى و اخلاقى و طرز رفتار و گفتار و كردار آنان با اختصار برگزار شده است. هر مسلمانى درباره ى پيغمبر و هر يك از امامان چندين داستان شگفت انگيز شنيده و بياد دارد. ليكن از برنامه هاى اجتماعى آنان و اعمال و كردار فردى و طرز رفتارشان با

ستمكاران و خلفاى وقت چندان اطلاعى ندارد. منظور نويسنده اينست كه زندگى حضرت زهرا عليهاالسلام را از لحاظ دوم مورد بررسى و تجزيه و تحليل قرار دهد. به همين جهت اگر پاره اى از مناقب و داستانها از قلم افتاده، نبايد مورد ايراد واقع شود، زيرا منظور اصلّى اين بوده كه شخصيت آن حضرت از لحاظ طرز زندگى و اخلاق و رفتار روشن شود. متأسفانه زندگى آن بانوى بزرگ تا حدى تاريك مانده و در مدارك اوليه ى اسلام مطلب زيادى ندارد. اين ابهام معلول چند علت است: علت اول: دوران زندگى حضرت زهرا (عليهاالسلام) كوتاه بود و از هيجده سال تجاوز نكرد. در حدود نصف اين مدت، قبل از بلوغ بود كه چندان مورد توجه واقع نمى شد. از بلوغ تا مرگ هم زياد فاصله نداشت. علت دوم: حضرت زهرا عليهاالسلام چون زن بود و اكثر دوران زندگى او در داخل خانه سپرى مى شد كمتر كسى مى توانست به طور كامل از زندگى داخلى او اطلاع پيدا كند. علت سوم: افكار مردم آن عصر بدان پايه نبود كه براى زندگى دختر پيغمبر و بانوى نمونه ى اسلام اهميت و ارزش زيادى قائل باشند تا در حفظ جزئيات آن كوشش نمايند. به هر حال، گرچه جزئيات زندگى و سير و سلوك آن بانوى نمونه بطور كامل ضبط نشده، ولى نويسنده سعى كرده كه از همان مقدار موجود، با تجزيه و تحليل، شخصيت او را مجسم سازد. لذا گاهى ناچار شده از روش معمول تاريخ نگاران- اكتفا كردن به نقل متن قضايا- تجاوز نموده و به نتيجه گيرى و تجزيه و تحليل بپردازد. بانوى نمونه:

اسلام براى حفظ منافع بانوان و رشد و ترقى آنان احكام و قوانين و برنامه هاى خاصى دارد. يكى از راههايى كه مى توان به وسيله ى آن، بانوى شايسته ى اسلام و آثار و نتائج درخشان تربيت اسلامى را مشاهده نمود ايسنت كه بانوان صدر اسلام و تربيت يافتگان مكتب وحى را به طور كامل بشناسيم و جزئيات زندگى آنان را مورد بررسى و كنجكاوى قرار دهيم. حضرت زهرا (عليهاالسلام) بدون شك در راس تمام بانون اسلام قرار دارد. زيرا او تنها بانويى است كه پدرش معصوم، شوهرش معصوم و خودش نيز معصوم بوده است. محيط پرورش و زندگى زهرا محيط عصمت و طهارت بوده است. دوران كودكى خويش را در خانه ى شخص اول اسلام يعنى پيغمبر برگزيده اى كه تحت تربيت مستقيم پروردگار جهان قرار داشت، طى كرد. دوران خانه دارى و بچه دارى را در خانه ى دومين شخصيت ممتاز اسلام يعنى على بن ابى طالب (عليه السلام) گذراند. در اين دوران كوتاه دو پسر معصوم يعنى حسن و حسين را تربيت كرد و دو دختر شجاع و فداكار، مانند زينب و ام كلثوم، به جامعه تحويل داد. در چنين خانه اى به طور قطع مى توان نتايج درخشان احكام و برنامه هاى اسلامى را آشكارا مشاهده نمود و بانوى شايسته و نمونه ى اسلام را پيدا كرد. روش ما: نويسندگان چند دسته اند: يك دسته تنها مطالبى را معتبر و با ارزش مى دانند كه در كتابها و مدارك اهل سنت موجود باشد و از نقل مطالبى كه مدرك آنها منحصر به كتابهاى شيعه باشد جداً امتناع مى وزند، بلكه

با نظر بدبينى بدانها مى نگرند. دسته ى ديگر، تنها مطالبى را معتبر مى دانند كه در مدارك و كتابهاى شيعه موجود باشد. و از نقل هر گونه مطلبى كه مدركش منحصر به كتابهاى اهل سنت باشد خوددارى مى نمايند. به نظر نگارنده، هر دو دسته طريق افراط و تفريط را پيموده و بدون جهت، بسيارى از حقائق را ناديده گرفته اند. زيرا در بين كتابهاى اهل سنت، مى توان حقائقى را يافت كه در كتابهاى شيعه موجود نيست و در بين كتابها و مدارك شيعه هم مى توان حقائقى را پيدا كرد كه در كتابهاى اهل سنت يافته نمى شود. شيعيان نيز داراى كتابهايى بوده اند و بسيارى از مطالب را از طريق ائمه ى اطهار و اهل بيت پيغمبر كه به عنوان مراجع علمى معرفى شده اند، دريافت داشته اند. مؤلفين شيعه از حيث زمان بر مؤلفين عامه تقدم دارند. دور از انصاف است كه بعضى از نويسندگان، كتابها و مدارك شيعه را به كلى ناديده گرفته تنها به نقل مطالبى اكتفا مى كنند كه در كتابها و مآخذ اهل سنت يافته مى شود. اين افراد، بيش از حد به كتابهاى اهل سنت خوشبين هستند. خيال مى كنند همه ى نويسندگان آن كتابها افرادى بوده اند عاشق و شيفته حقيقت و خالى و مبرا از هر گونه تعصب، و همه ى حقائق و واقعيات را نوشته اند، پس اگر چيزى در آنها وجود داشت معلوم مى شود موضوع بى اساسى است. در صورتى كه اين مطلب درست نيست، زيرا هر كس با كمال بى طرفى كتابهاى اهل سنت را مورد دقت و بررسى

قرار دهد و بين مدارك و كتابهايشان مقايسه كند بلكه چاپهاى متعدد يك كتاب را در مقابل هم قرار دهد مى فهمد كه اين همه اظهار خوشبينى و حسن ظن، بى اساس است و چنان نبوده كه همه ى آنان از اعمال تعصب و غرض ورزى منزه باشند. بنابراين ما، هم از كتابهاى اهل سنت استفاده نموده ايم هم از كتابها و مدارك شيعه و در پاره اى از مطالب كه نويسندگان عامه بنابر مصالحى از نوشتن آنها خوددارى نموده يا به طور اجمال و اشاره از آنها گذشته اند، از مدارك و كتابهاى شيعه استفاده نموده ايم. ابراهيم امينى قم- حوزه علميه شهريور ماه 1349

از ولادت تا ازدواج

شخصيت هر كس تا حدود زيادى، به اوضاع خانوادگى و شخصيت و اخلاق پدر و مادر و محيط نشو و نماى او بستگى دارد. پدر و مادرند كه شالوده و اساس شخصيت فرزند را مى ريزند و او را در قالب روحيات و اخلاق خودشان ريخته تحويل جامعه مى دهند، به طوريكه مى توان گفت: هر فرزندى نمونه و آيينه ى تمام نماى شخصيت پدر و مادر و طرز تربيت آنهاست. در تعريف و توصيف پدر فاطمه عليهاالسلام احتياجى به توضيح و شرح نيست، زيرا شخصيت فوق العاده و عظمت روحى و اخلاق پسنديده و همت عالى و فداكارى و شجاعت پيغمبر اكرم (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) بر هيچ مسلمان بلكه بر هيچ فرد مطلعى پوشيده نيست. در عظمت آنحضرت همين بس كه خدا درباره اش مى فرمايد: «اى محمد اخلاق تو بزرگ و شگفت آور است» (سوره ى قلم آيه ى 4.) ما اگر بخواهيم

وارد تعريف و توصيف اخلاق پدر فاطمه شويم سخن بطول مى انجامد و از مقصد باز مى مانيم.

مادر فاطمه

مادر فاطمه زنى بود به نام خديجه دختر خويلد. خديجه در يكى از خانواده هاى اصيل و شريف قريش به دنيا آمد و تربيت يافت. افراد خانواده اش همه دانشمند و فداكار و روحانى و حمايت كننده از خانه ى كعبه بودند.هنگاميكه «تبّع» پادشاه يمن تصميم گرفت حجرالاسود را از مسجدالحرام به يمن منتقل كند، خويلد پدر خديجه در مقام دفاع برخاست. بواسطه ى مبارزات و فداكاريهاى او بود كه «تبّع» از تصميم خويش منصرف شد و آن سنگ مقدس را از جايش حركت نداد. (الروض الانف ج 1 ص 213.) «اسد بن عبدالعزى» جد خديجه يكى از اعضاء برجسته ى پيمان «خلف الفضول» است. پيمان مذكور را گروهى از رجال با شخصيت و عدالت خواه عرب بستند و قرار گذاشتند كه از مظلومين دفاع كنند و در يارى كردن درماندگان كوشش نمايند. رسول خدا نيز در آن انجمن عضويت داشت و مى فرمود: من در خانه ى «عبداللَّه بن جدعان» حاضر بودم كه پيمان بسته شد و اگر مرا دعوت نمايند با كمال ميل شركت مى كنم. (سيره ى ابن هشام ج 1 ص 141.) «ورقة بن نوفل» پسرعموى خديجه يكى از افرادى بود كه پرستش بتها را نمى پسنديدند و از مدتها قبل در صدد تحقيق و كنجكاوى بودند تا دين حق را بيابند. «در يكى از عيدها كه قريش مشغول عبادت يكى از بتها بودند، چهار نفر كه يكى از آنان «ورقة بن نوفل» بود، جلسه ى سرى تشكيل دادند و درباره ى اعمال

مردم به بحث و كنجكاوى پرداختند و نظرشان بدانجا منتهى شد كه مردم در عبادت بتها سخت در اشتباهند و دين حضرت ابراهيم را از دست داده اند. بتهائى را پرستش مى كنند كه نه مى شنوند و نه مى بينند و هيچ نفع و ضررى ندارند. سپس تصميم گرفتند در بلاد متفرق شوند تا دين واقعى حضرت ابراهيم را بيابند». (سيره ى ابن هشام ج 1 ص 237.) «ورقة بن نوفل» پسرعموى خديجه، همان مرد دانشمندى است كه وقتى از جانب خدا به پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) وحى شد و داستان نازل شدن جبرئيل را براى خديجه شرح داد، خديجه براى تحقيق قضيه، نزد او رفت و جريان را برايش شرح داد، و از رمز آن حادثه تازه جويا شد.

و رقه پاسخ داد: با ين اوضاع كه تشريح كردى جبرئيل بر محمد نازل شده و او پيغمبر خداست. از قول من به محمد بگو: در كار خود جديت و پايدارى كن. روزى ديگر «ورقه» در مسجدالحرام با پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم برخورد نمود و عرض كرد: آنچه را ديدى و شنيدى براى من شرح بده. پيغمبر اكرم داستان نزول فرشته را برايش بيان كرد. و رقه عرض كرد: به خدا سوگند! تو پيغمبر خدا هستى، و همان فرشته اى كه بر موسى نازل شده بر تو هم نزول كرده است. آگاه باش كه ترا تكذيب و اذيت خواهند نمود. از وطن تبعيد مى شوى و با تو جنگ خواهند كرد. اگر من تا آن زمان زنده ماندم دين خدا را يارى مى كنم. سپس سر پيغمبر

را بوسيد و رفت. (سيره ى ابن هشام ج 1 ص 253 و 254.) از امثال اين داستانها معلوم مى شود كه خاندان خديجه مردمانى متفكر و كنجكاو و علاقمند به دين حضرت ابراهيم بوده اند.

بانوى بازرگان

گرچه تاريخ، جزئيات زندگى آن بانوى شريف را ضبط نكرده ليكن همان مقدار كه باقى مانده مى تواند شخصيت برجسته ى او را تا حدودى روشن سازد. خديجه در آغاز جوانى، با «عتيق بن عائذ» ازدواج نمود. اما چندى نگذشت كه عتيق ديده از جهان فروبست و خديجه را با مال و ثروت سرشار تنها گذاشت. او چندى بى شوهر ماند و بعدها با يكى از بزرگان بنى تميم، بنام «هند بن بناس» عروسى كرد. اما هند هنوز جوان بود كه از دنيا رفت و باز هم خديجه با ثروت هنگفتى تنها ماند. يكى از نكاتى كه مى تواند روح بزرگ و همت عالى و حريت و استقلال نفسانى آن بانوى شريف را روشن سازد اينست كه خديجه، ثروت هنگفتى را كه از شوهر اول و دومش به ارث برده بود راكد نگذاشت و در راه رباخوارى كه معول آن زمانها بود نيز نينداخت، بلكه آن را در راه تجارت و بازرگانى بكار بست. و افرادى درستكار را استخدام نمود و به وسيله ى آنان به تجارت پرداخت. خديجه از راه مشروع تجارت، بر ثروتش افزوده گشت و به طوريكه نوشته اند: «هزاران شتر در دست كاركنانش بود كه اطراف كشورها مانند مصر و شام و حبشه به تجارت مشغول بودند». (بحارالانوار ج 16 ص 22.) «ابن هشام» مى نويسد: «خديجه زن شريف و ثروتمندى بود كه به تجارت

اشتغال داشت مردانى را اجير كرده بود كه برايش تجارت مى كردند». (سيره ى ابن هشام ج 1 ص 199.) ناگفته پيداست كه اداره كردن يك چنان كاروان بزرگ بازرگانى آن هم در آن عصر و در جزيرةالعرب كار آسانى نبود، بويژه اگر مديرش يك زن باشد، آنهم زمانيكه زنان از حقوق اجتماعى محروم بودند و بسيارى از مردان بى رحم دختران بى گناه را زنده بگور مى كردند. پس آن بانوى بزرگ بايد داراى نبوغ فوق العاده و شخصيت برجسته و استقلال نفسانى و اطلاعات كافى باشد تا بتواند آن تجارت مفصل و بزرگ را اداره كند.

بانوى مستقل

يكى از نكات برجسته و درخشان زندگى خديجه داستان ازدواج او با پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) است. بعد از آنكه شوهر اول و دوم خديجه وفات نمودند، يك حالت استقلال و آزادى مخصوصى در آن بانوى بزرگ پيدا شد و همانند عاقل ترين و رشيدترين مردان به تجارت مى پرداخت و تن به ازدواج نمى داد. با اينكه از جهت اصالت و نجابت خانوادگى و مال و ثروت فراوان، خواستگاران زيادى داشت و حاضر بودند مهريه هاى سنگينى بدهند و با وى ازدواج كنند ولى او از قبول شوهر جداً امتناع مى ورزيد. اما نكته ى جالب اينجاست كه همين خديجه اى كه حاضر نبود به هيچ قيمتى، با سران و اشراف عرب و مردان ثروتمند ازدواج كند، با كمال شوق و علاقه حاضر شد با محمد كه شخص يتيم و تهيدستى بود ازدواج كند. خديجه زنى نبود كه خواستگار نداشته باشد، بلكه تاريخ خبر مى دهد كه خواستگاران متشخص و آبرومندى حتى

از ملوك و ثروتمدان برايش مى آمدند ولى به ازدواج راضى نمى شد. اما در مورد وصلت با محمد نه تنها راضى شد بلكه خودش با كمال اصرار و علاقه پيشنهاد ازدواج نمود و مهريه اش را نيز در مال خودش قرار داد، به طورى كه اين موضوع اسباب سخريه و سرزنش شد. با توجه بدين مطلب كه زنها معمولاً به ثروت و تجملات زندگى خيلى علاقه دارند و نهايت آرزويشان اينست كه شوهر ثروتمند و آبرومندى نصيبشان گردد تا در خانه اش به آرامش و تجمل و خوشگذرانى سرگرم باشند، به خوبى روشن مى شود كه خديجه در مورد ازدواج، انديشه و افكار عاليترى داشته و در انتظار شوهر فوق العاده و شخصيت برجسته اى بوده است. معلوم مى شود خديجه شوهر ثروتمند و پولدار نمى خواسته بلكه در جستجوى شخصيت برجسته ى روحانى بوده كه جهانى را از گرداب بدبختى و جهالتى نجات دهد. تا ريخ به ما خبر مى دهد كه خديجه از بعض دانشمندان عصر خويش شنيده بود كه محمد (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) پيغمبر آخر الزمان است، و خودش بدان موضوع عقيده داشت. بعد از آن كه مدتى محمد را به عنوان امين كاروان تجارت انتخاب نمود- و شايد خود اين عمل يك نوع آزمايشى بوده تا بدان وسيله در پيرامون اظهارات دانشمندان آزمايش كند- و «ميسره» غلام خودش را ناظر جريان سفر قرار داد، و آن غلام وقايع و حوادث شگفت آورى را از محمد براى خديجه تعريف كرد، آن بانوى شريف و رشيد، شخص مطلوب و گمشده اش را يافت. آن حضرت را احضار نمود

و گفت: اى محمد من چون ترا شريف و امانتدار و خوش خلق و راستگو يافته ام، ميل دارم با تو ازدواج كنم. (بحار ج 16 ص 9.) محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم قضيه را با عموها و خويشانش در ميان نهاد. آنان به عنوان خواستگار نزد عموى خديجه رفتند و مقصدشان را در ضمن خطبه اى اظهار داشتند. عموى خديجه كه يكى از دانشمندان بود خواست پاسخ دهد ولى چون نتوانست به خوبى سخن بگويد، خود خديجه از غايت شوق با زبان فصيح، گفت: اى عمو! شما گرچه در سخن گفتن از من سزاوارتريد اما از خودم بيشتر اختيارم را نداريد سپس عرض كرد: اى محمد! خود را به تو تزويج كردم و مهرم را در مال خودم قرار دادم به عمويت بفرما براى وليمه ى عروسى شترى بكشد. (تذكرة الخواص ص 302 بحار ج 16 ص 14.) تا ريخ مى گويد: خديجه «ورقه» را واسطه قرار داد تا وسيله ى ازدواج با محمد (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) را فراهم سازد، هنگاميكه ورقه به او بشارت داد كه محمد و خويشانش را به ازدواج راضى كردم، خديجه به پاس اين خدمت بزرگ، خلعتى به وى عطا كرد كه پانصد اشرفى ارزش داشت. (بحار ج 16 ص 65.) و قتى محمد (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) خواست از خانه خارج شود خديجه عرض كرد: اين خانه، خانه ى تو و من كنيز تو هستم، هر وقت خواستى به سراى خويش درآى. (سفينةالبحار ج 1 ص 379.) اين ازدواج براى پيغمبر اكرم خيلى ارزش داشت، زيرا از يك

طرف فقير و تهيدست بود و به همين علت يا علل ديگر تا سن بيست و پنج سالگى نتوانست ازدواج كند. از طرف ديگر بى خانمان و تنها بود و احساس تنهايى مى كرد و بوسيله ى اين ازدواج مبارك، هم نيازمنديش برطرف شد و هم يار و غمگسار و مشاور خوبى پيدا كرد.

بانوى فداكار

محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و خديجه يك كانون با صفا و گرم خانوادگى را تأسيس كردند. نخستين زنى كه دعوت پيغمبر را اجابت نمود خديجه بود. آن بانوى بزرگ تمام اموال و ثروت بى حد و حصر خويش را بدون قيد و شرط در اختيار محمد (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) قرار داد. خديجه از آن زنان كوتاه فكرى نبود كه اگر اندك مال و استقلالى براى خويش ديد اعتنا به شوهر نكند و مالش را از او دريغ دارد. او چون از هدف عالى پيغمبر آگاه بود و بدان عقيده داشت تمام اموالش را در اختيار آن حضرت گذاشت و گفت: هر طور صلاح ميدانى در راه اشاعه و ترويج دين خدا خرج كن. هشام مى گويد: «رسول خدا خديجه را بسيار دوست ميداشت و بدو احترام مى گذاشت و در كارها با وى مشورت مى كرد. آن بانوى رشيد و روشنفكر، وزير و مشاور خوبى براى آنحضرت بود. نخستين بانويى كه به او ايمان آورد خديجه بود، و مادامى كه خديجه زنده بود محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم همسر ديگرى اختيار نكرد». (تذكرة الخواص تأليف سبط بن جوزى چاپ نجف سال 1383 ص 302.) حضرت پيغمبر مى فرمود: «خديجه يكى

از بهترين زنان اين امت است». (تذكرة الخواص ص 302.) عايشه مى گويد: از بس كه پيغمبر خديجه را به خوبى ياد ميكرد روزى عرض كردم: يا رسول اللَّه خديجه پيره زنى بيش نبود و خدا بهتر از او را به تو عطاء كرده است. پيغمبر خشمناك شد و فرمود: به خدا سوگند! خدا بهتر از او را به من نداده است. خديجه هنگامى ايمان آورد كه ديگران كفر مى ورزيدند. مرا تصديق نمود وقتى كه ديگران تكذيبم مى كردند. اموالش را به رايگان در اختيارم گذاشت وقتى كه سايرين محرومم مى نمودند. خدا نسل مرا در اولاد او قرار داد. عايشه مى گويد: تصميم گرفتم بعد از آن، خديجه را به بدى ياد نكنم». (تذكرة الخواص ص 303.) در روايات وارد شده كه جبرئيل هر وقت بر پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم نازل مى شد عرض مى كرد: سلام خدا را به خديجه برسان و بگو: خدا قصر زيبايى در بهشت براى تو آماده كرده است. (تذكرة الخواص ص 302.)

نخستين كانون اسلامى

نخستين خانواده ى اسلامى كه در اسلام تأسيس شد خانه ى محمد (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) و خديجه بود. تعداد نفرات آن بيش از سه تن نبودند: محمد (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم)، و خديجه و على عليه السلام. (نهج البلاغه خطبه ى قاصعه. مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 180.) آن خانه، كانون انقلاب اسلامى و جهانى بود و وظائف بسيار سنگينى بر عهده داشت . بايد با كفر و بت پرستى مبارزه كند. دين توحيد را در جهان بسط و اشاعه دهد. در

تمام جهان بيش از يك خانه اسلامى وجود نداشت ولى سربازان فداكار آن نخستين پايگاه توحيد، تصميم داشتند دلهاى جهانيان را فتح كنند و عقيده ى توحيد را در جهان نفوذ دهند. آن پايگاه نيرومند، از هر جهت مجهز و مسلح بود. محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم در راس آن قرار داشت كه خدا درباره ى اخلاقش مى گويد: «اخلاق تو عظيم و بزرگ است». (سوره ى قلم آيه 4.) او خديجه را بيش از حد دوست مى داشت و به شخصيتش احترام مى گذاشت. حتى به دوستان خديجه هم احترام مى گذاشت. انس مى گويد: «گاهى هديه اى تقديم پيغمبر مى كردند، مى فرمود: به خانه ى فلان زن ببريد چون دوست خديجه بود». (سفينة البحار ج 1 ص 380.) مدير داخلى و كدبانوى آن خانه، خديجه بود كه به هدف محمد (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) كاملاً ايمان داشت و در راه رسيدن به آن هدف مقدس، از هيچگونه كوشش و فداكارى دريغ نداشت. تمام ثروتش را در اختيار محمد گذاشت، عرض كرد: اين خانه و اموال تعلق به شما دارد و من كنيز و خدمتكار شما هستم. در موقع گرفتاريها محمد را دلدارى مى داد و در رسيدن به هدف اميدوارش مى كرد. اگر كفار شكنجه و آزارش مى دادند هنگاميكه داخل خانه مى شد از مهر و محبت خديجه برخوردار مى گشت، و از آن كانون گرم نيرو مى گرفت. در پيرامون مشكلات و حوادث سهمگين، با آن بانوى دانشمند و رشيد مشورت مى كرد. (بحارالانوار ج 16 ص 10.) آرى فاطمه ى زهرا از چنين

پدر و مادر فداكار و در چنين محيط با صفا و گرم خانوادگى به دنيا آمد.

دستور آسمانى

روزى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم در «ابطح» نشسته بود، جبرئيل نازل شد و عرض كرد: خداوند بزرگ، بر تو سلام فرستاده و مى فرمايد: چهل شبانه روز از خديجه كناره گيرى كن و به عبادت و تهجد مشغول باش. پيغمبر اكرم بر طبق دستور خداوند حكيم، چهل روز به خانه ى خديجه نرفت. و در آن مدت، شبها به نماز و عبادت مى پرداخت و روزها روزه دار بود. توسط عمار براى خديجه پيغام فرستاد كه اى بانوى عزيز، كناره گيرى من از تو بدان جهت نيست كه كدورتى داشته باشم، تو همچنان عزيز و گرامى هستى. بلكه در اين كار از دستور پروردگار جهان اطاعت مى كنم، و خدا به مصالح آگاهتر است. اى خديجه، تو بانوى بزرگوار هستى كه خداوند، در هر روز چندين مرتبه به وجود تو بر فرشتگان خويش مباهات مى كند. شبها درب خانه را ببند و در بستر استراحت كن و منتظر دستور پروردگار عالم باش. من در اين مدت در خانه ى فاطمه دختر اسد خواهم ماند. خديجه بر طبق دستور رسول خدا رفتار كرد و در آن مدت از مفارقت همسر محبوب خويش و اندوه تنهايى مى گريست. چون چهل روز بدين منوال سپرى شد، فرشته ى خدا فرود آمد. غذائى از بهشت آورد و عرض كرد: امشب از اين غذاهاى بهشتى تناول كن. رسول خدا با آن غذاهاى روحانى و بهشتى افطار كرد. هنگاميكه برخاست تا آماده ى نماز و عبادت شود، جبرئيل نازل شد

و عرض كرد: اى رسول گرامى خدا، امشب از نماز مستحبى بگذر و به سوى خانه ى خديجه حركت كن زيرا خدا اراده نموده كه از صلب تو فرزند پاكيزه اى بيافريند. پيغمبر اكرم با شتاب رهسپار خانه ى خديجه شد. خديجه مى گويد: در آن شب طبق معمول، درب خانه را بسته و در بستر استراحت كرده بودم. ناگهان صداى كوبيدن در بلند شد. گفتم: كيست؟ كه جز محمد (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) كسى سزاوار نيست درب اين خانه را بكوبد. آهنگ دلنشين پيغمبر بگوشم رسيد كه فرمود: باز كن، محمد هستم. شتابان در را بازكردم. با روى گشاده وارد خانه شد. طولى نكشيد كه نور فاطمه عليهاالسلام از صلب پدر به رحم مادر وارد شد.

دوران آبستنى

كم كم آثار آبستنى در خديجه هويدا گشت. آن بانوى شريف و فداكار از آن روز، تا حدى از غم و غصه تنهايى نجات يافت و با كودكى كه در شكم داشت انس گرفت. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: هنگامى كه خديجه با رسول خدا ازدواج كرد زنان مكه با وى قطع رابطه نمودند، به خانه اش نمى رفتند و سلام و عليك نمى كردند. مراقب بودند كسى به خانه اش رفت و آمد نكند. بانوان اشراف، خديجه را تنها گذاشتند و با او انس و الفت نمى گرفتند، و به همين جهت ناراحت و اندوهناك بود. كم كم با تنهايى خو گرفت. ولى هنگامى كه به فاطمه (عليهاالسلام) آبستن شد از غم تنهايى نجات يافت و با كودكى كه در شكم داشت راز و نياز مى كرد و خوشنود بود. جبرئيل براى بشارت

محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و خديجه فرود آمد و گفت: يا رسول اللَّه ! بچه اى كه در رحم خديجه مى باشد، دختر ارجمندى است كه نسل تو از وى بوجود خواهد آمد. او مادر امامان و پيشوايان دين است كه بعد از انقطاع وحى جانشين تو خواهند شد. پيغمبر اكرم بشارت پروردگار جهان را به خديجه ابلاغ نمود و بدان نويد فرحبخش دلش را شاد گردانيد. (دلائل الامامة ص 8.) خديجه اى كه براى ترويج توحيد و خداپرستى از همه چيزش گذشت و به هر محروميت و فشارى تن داد، ثروت بى پايانش را وقف اين هدف مقدس نمود، دوستان و رفقايش را از دست داد، محمد (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) و هدف بزرگ او را بر ما سوى اللَّه ترجيح داد، وقتى از زبان رسول خدا مى شنود كه خدا چنين سعادت بزرگى را نصيبش كرده كه پيشوايان معصوم دين از او بوجود مى آيند، دلش لبريز شادمانى و سرور ميگردد و حس فداكارى او بيشتر تحريك مى شود و با خداى خويش و طفلى كه در اندرون دارد مأنوس مى گردد.

ولادت فاطمه

دوران آبستنى سپرى شد و هنگام ولادت زهرا فرارسيد. خديجه در پيچ و تاب درد واقع شد. كسى را نزد زنان قريش و دوستان سابقش فرستاد و پيغام داد: كينه هاى ديرينه را فراموش كنيد و در اين موقع خطرناك به فريادم برسيد و در امر زايمان ياريم كنيد. طولى نكشيد كه فرستاده ى خديجه با چشم گريان برگشت و گفت:درب خانه ى هر كسى را كوفتم، راهم نداد و خواهش شما را نپذيرفت.

همه در پاسخ گفتند: به خديجه بگو: نصيحت ما را نپذيرفتى و بر خلاف صلاحديد ما با يتيم تهيدستى ازدواج كردى. از اين روى حاضر نيستيم به خانه ات بياييم و ياريت كنيم. و قتى خديجه پيام و زخم زبان زنان كينه توز را شنيد و از يارى آنان مأيوس شد، اندوهگين گشت. از جهان ماده و مردم كينه توز چشم پوشيد و به سوى خداى جهان و عالم ديگر متوجه شد. فرشتگان خدا و حوريان بهشتى و زنان آسمانى در آن موقع حساس به يرايش شتافتند و از كمكهاى غيبى پروردگار جهان برخوردار شد و فاطمه عزيز يعنى اختر فرزوان آسمان نبوت پا به عرصه ى گيتى نهاد، و با نور تابناك ولايت، شرق و غرب جهان را روشن ساخت. (دلائل الامامة ص 8. بحارالانوار ج 43 ص 2 و ج 16 ص 80.)

تاريخ تولد

در تاريخ تولد فاطمه عليهاالسلام در بين علماى اسلام اختلاف است. لكين در بين علماى اماميه مشهور است كه آن حضرت در روز جمعه بيستم ماه جمادى الثانى سال پنجم بعثت تولد يافته است. (علماى اماميه و علماى عامه در سال ولادت حضرت فاطمه اختلاف دارند. اكثر علماى عامه تولد او را قبل از بعثت مى دانند. عبدالرحمن بن جوزى در كتاب تذكره ى الخواص ص 306 مى نويسد: تاريخ نگاران نوشته اند كه فاطمه ى زهرا در سالى متولد شد كه قريش به ساختن مسجدالحرام مشغول بودند. يعنى پنج سال قبل از بعثت. محمد بن يوسف حنفى در كتاب «نظم درر السمطين» ص 175 مى نويسد: فاطمه در سالى متولد شد كه قريش مشغول ساختن كعبه بودند. طبرى در

ذخائر العقبى ص 53 از قول عباس نقل مى كند كه گفت: فاطمه در سالى متولد شد كه قريش مغشول ساختن خانه ى كعبه بودند و در آن هنگام پيغمبر در سن سى و پنج سالگى بود. ابوالفرج در كتاب مقاتل الطالبيين ص 30 مى نويسد: فاطمه قبل از بعثت در سالى كه كعبه بنا مى شد به دنيا آمد. مجلسى در كتاب بحارالانوار ج 43 ص 213 مى نويسد: روزى عبداللَّه بن حسن بر هشام بن عبدالملك وارد شد در حالى كه كلبى نيز در مجلس حضور داشت. هشام به عبداللَّه گفت: فاطمه چند سال عمر كرد؟ عبداللَّه در پاسخ گفت: سى سال. سپس همين سؤال را از كلبى نمود. او در جواب گفت: سى و پنج سال. هشام رو به عبداللَّه نمود و گفت: آيا سخن كلبى را شنيدى؟ اطلاعات كلبى در عالم انساب خوب است. عبداللَّه گفت: يا اميرالمؤمنين احوال مادر مرا از من بايد پرسيد و احوال مادر كلبى را از او. اما اكثر علماى اماميه مانند ابن شهر آشوب در مناقب ج 3 ص 357، كلينى در اصول كافى ج 1 ص 458، مجلسى در بحارالانوار ج 43 ص 6 و حيات القلوب ج 2 ص 149، محدث قمى در منتهى الامال ج 1 ص 94، محمدتقى سپهر در ناسخ التواريخ ص 17، على بن عيسى در كشف الغمه ج 2 ص 75، طبرى در دلائل الامامة ص 10 فيض كاشانى در وافى ج 1 ص 173، اين دانشمندان و گروه ديگرى نوشته اند كه فاطمه پنج سال بعد از بعثت تولد يافت: مدرك آنان احاديث است كه در اين

باره از ائمه صادر شده است. ابوبصير روايت كرده كه امام صادق عليه السلام فرمود: در بيستم ماه جمادى الثانى در هنگامى كه پيغمبر چهل و پنج ساله بود به دنيا آمد. هشت سال با پدرش در مكه بود. و ده سال در مدينه با پدرش زندگى كرد. بعد از پدر بزرگوارش هفتاد و پنج روز زنده ماند و در روز سوم جمادى الثانى در سال يازدهم هجرى وفات نمود. (دلائل الامامة ص 10). اما بر خوانندگان محترم مخفى نيست كه وفات حضرت زهرا در سوم جمادى الثانى با داستان هفتاد و پنج روز زنده ماندن آن حضرت سازگار نيست و با نود پنج روز مناسبت تر است. لذا بعيد نيست كه لفظ «تسعين» در روايت، با لفظ «سبعين» اشتباه شده باشد. حبيب سجستانى مى گويد: از حضرت ابوجعفر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: فاطمه دختر محمد، پنج سال بعد از بعثت رسول خدا تولد يافت و در هنگام وفات هيجده سال و هفتاد و پنج روز از عمر شريفش گذشته بود (اصول كافى ج 1 ص 457 ). در روايتى وارد شده كه فاطمه در هنگام عروسى نه ساله بود. سعيد بن مسيب مى گويد به حضرت على بن الحسين عرض كردم: پيغمبر در چه سالى فاطمه را به على تزويج نمود؟ فرمود: يكسال بعد از هجرت، و در آن تاريخ فاطمه نه ساله بود (روضه كافى چاپ نجف سال 1385 هجرى ص 281). در كتاب فرائد السمطين ج 1 ص 88 مى نويسد كه ابابكر و عمر از پيامبر (ص) تقاضا كردند كه با فاطمه ازدواج كنند در جواب فرمود: هنوز كوچك

است. ولى وقتى على بن ابى طالب خواستگارى كرد مورد قبول قرار گرفت. اين حكايت نيز با تولد بعد از بعثت سازگارتر است، زيرا اگر قبل از بعثت تولد يافته بود در آن زمان 18 ساله بود و دختر 18 ساله صغير نيست. از امثال اين احاديث استفاده مى شود كه تولد فاطمه بعد از بعثت رسول اكرم واقع شده است. صاحب كتاب كشف الغمة روايتى نقل كرده كه در خود آن حديث تناقضى وجود دارد: امام محمد باقر فرمود: فاطمه پنج سال بعد از بعثت به دنيا آمد، در همان سالى كه قريش مشغول ساختن خانه ى كعبه بودند. و در هنگام وفات هيجده سال و هفتاد و پنج روز از عمر شريفش گذشته بود (كشف الغمة ج 2 ص 75). چنان كه ملاحظه مى فرماييد در خود اين حديث تناقض است. زيرا از يك طرف مى گويد: فاطمه پنج سال بعد از بعثت بدنيا آمد، و در هنگام وفات هيجده ساله بود. از طرف ديگر مى گويد: در هنگام تولد آن جناب، قريش مشغول ساختن خانه ى كعبه بودند. در صورتى كه اين دو مطلب قابل جمع نيستند زيرا خانه ى خدا پنج سال قبل از بعثت تجديد بنا شد نه بعد از بعثت. بهر حال بايد در اين حديث اشتباهى رخ داده باشد. يا بايد گفت كلمه ى «قبل البعثه» اشتباها به كلمه «بعد البعثه» تبديل شده يا جمله «و قريش تبنى البيت» از طرف راوى اضافه شده است. كفعمى در مصباح مى نويسد: فاطمه در روز جمعه بيستم جمادى الثانى سال دوم بعثت به دنيا آمد (بحار ج 43 ص 9).

چنانكه ملاحظه فرموديد در بين علماى اسلام در مورد تاريخ تولد زهرا اختلاف شديدى وجود دارد، اما چون اهل بيت تولد آن حضرت را پنج سال بعد از بعثت دانسته اند قولشان بر قول تاريخ نويسان عامه مقدم است. زيرا ائمه اطهار و اهل بيت پيغمبر و فرزندان زهرا، بهتر از ديگران از سن مادرشان خبر دارند. ممكن است كسى بگويد كه: خديجه در سال دهم بعثت وفات نمود و در هنگام وفات شصت و پنج ساله بود. بنابراين، اگر فاطمه در سال پنجم بعثت تولد يافته باشد بايد خديجه در سن پنجاه و نه سالگى آبستن شده باشد. چگونه مى توان اين مطلب را باور كرد؟!. ما در پاسخ به اين اشكال مى توانيم دو مطلب را بگوييم: اولا: اين موضوع مسلّم نيست كه خديجه در هنگام وفات شصت و پنج ساله باشد. بلكه بنابر قول ابن عباس بايد سنش در موقع آبستن شدن به فاطمه، در حدود چهل و هشت سالگى باشد. زيرا ابن عباس مى گويد خديجه در سن بيست و هشت سالگى با پيغمبر عروسى كرد (كشف الغمة ج 2 ص 139) و قول ابن عباس نيز بر سايرين تقدم دارد. زيرا خويشان پيغمبر بهتر از ديگران از وضع داخلى خودشان اطلاع دارند. بنابراين روايت، خديجه در هنگام بعثت رسول خدا، چهل و سه ساله بوده و در سال پنجم بعثت كه سال تولد فاطمه است در حدود چهل هشت سال عمر داشته و آبستن شدن در اين سنين غير عادى نيست. ثانيا: اگر قول ابن عباس را هم قبول نكنيم و بگوييم خديجه در سن چهل سالگى ازدواج كرده و

قاعدتا بايد در سن پنجاه و نه سالگى آبستن شده باشد، باز هم امر محالى نيست زيرا فقها و دانشمندان نوشته اند كه زنهاى قرشى تا سن شصت سالگى عادت مى شوند و آبستن شدن نيز برايشان امكان دارد. خديجه هم از طائفه قريش و مشمول اين قاعده است. بعلاوه، درست است كه آبستن شدن زن در اين سنين نادر الوقوع است لكين در تاريخ نمونه هايى داشته و دارد: زنى به نام اكرم موسوى در «سرخون» بندرعباس دو قلو زاييد. اين زن 65 سال دارد و شوهرش 74 ساله است... يك پزشك معروف به خبرنگار اطلاعات اظهار داشت به طورى كه تاريخ پزشكى نشان مى دهد كم سن ترين زنى كه حامله شده است فقط چهار سال و هفت ماه داشت و مسن ترين مادران جهان 67 ساله بوده است. (اطلاعات 28 بهمن 1351). يك زن 66 ساله اى به نام شوشنا در اصفهان وضع حمل كرد و پسرى را به دنيا آورد. يحيى شوهر اين زن به خبرنگار اطلاعات گفت: هشت فرزند دارم. چهار پسر و چهار دختر. بزرگترين فرزندم 50 ساله و كوچكترين آنها 25 ساله است. (اطلاعات 20 ارديبهشت 1351). چه مانع دارد خديجه نيز يكى از همين افراد كمياب باشد؟. در خاتمه لازم است بدين نكته توجه داشته باشيد كه اختلافى كه در مورد تاريخ تولد فاطمه ديده مى شود، به سن شريفش هنگام ازدواج و وفات نيز سرايت مى كند. زيرا اگر تاريخ تولد را پنج سال قبل از بعثت بدانيم بايد در هنگام ازدواج در حدود هيجده ساله باشد و در هنگام وفات، بيست و هشت ساله، اما

اگر پنج سال بعد از بعثت متولد شده باشد، بايد در هنگام عروسى در حدود نه ساله باشد و در هنگام وفات هيجده ساله.)

آرزوى پيامبر و خديجه

يكى از اسرار آفرينش اينست كه هر فردى علاقه دارد داراى فرزندى باشد تا او را بر حسب دلخواه تربيت كند و به يادگار بگذارد. انسان فرزندش را از بقاياى وجود خودش محسوب مى دارد و با فرارسيدن مرگ، وجودش را خاتمه يافته نمى داند، اما شخص بى فرزند، دوران زندگى و حيات خودش را كوتاه و با فرارسيدن مرگ، خاتمه يافته مى پندارد، شايد دستگاه آفرينش مى خواهد بدين وسيله، نسل انسان را از انقراض و نابودى محفوظ بدارد. پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) و خديجه نيز چنين آرزويى داشتند. خديجه اى كه براى ترويج خداپرستى و نجات بشريت از هيچگونه فداكارى دريغ نداشت، و براى پيشبرد هدف مقدس پيغمبر اكرم از مال و خويشان و دوستانش چشم پوشيد، و بدون هيچ قيد و شرطى تسليم خواسته هاى محمد گشت، حتما علاقه داشت از محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرزندى پيدا كند كه از دين اسلام حمايت نمايد و در بسط و ترويج آن و به ثمر رساندن هدف عالى محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم كوشش كند. پيغمبر اكرم مى دانست كه مرگ براى بشر حتمى است، و در مدت محدود و كوتاه زندگى، نمى تواند هدف بزرگ خويش را كاملا اجرا كند و جهان بشريت را از گرداب گمراهى نجات دهد. پيغمبر به خوبى مى دانست كه بايد بعد از او افرادى باشند تا در تعقيب هدفش جديت و كوشش

نمايند. و طبعا دلش مى خواست كه آن افراد فداكار، از نسل خودش بوجود آيند. محمد (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) و خديجه چنين آرزويى را داشتند، اما متاسفانه پسرانى كه قبلا از آنان بوجود آمده بودند و به نام عبداللَّه و قاسم ناميده شدند، در كودكى وفات كردند. به همان مقدار كه پيغمبر و خديجه از آن مرگ ناگوار، اندوهگين شدند دشمنانشان شادمان و خشنود گشتند و بدان وسيله، نسل محمد را منقرض شده پنداشتند. گاهى آن حضرت را به عنوان «ابتر» يعنى بى فرزند مى خواندند. هنگامى كه عبداللَّه وفات كرد «عاص بن وائل» به جاى آن كه محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را در مرگ فرزندش تسليت گويد، در مجامع عمومى آن حضرت را ابتر و بى فرزند مى خواند و مى گفت: بعد از آن كه محمد بميرد اثرى از وى باقى نخواهد ماند و با زخم زبان،دل پيغمبر و خديجه را مجروح مى نمود. (سيره ى ابن هشام ج 2 ص 34. تفسير جوامع الجامع تاليف طبرسى 529.)

كوثر

اما خدا به پيغمبر بشارت داد كه خيرات و خوبيهاى زيادى به تو عطا خواهيم نمود. در پاسخ دشمنان سوره «كوثر» را فرستاد و فرمود: «اى محمد! ما كوثر را به تو داديم. پس براى خدا نماز بگزار و قربانى كن. بدرستى كه دشمن تو ابتر و بى فرزند خواهد شد نه تو». (سوره ى كوثر.) پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) يقين داشت وعده هاى خدا تخلف بردار نيست و نسل پاك و با بركتى از او بوجود خواهد آمد كه سرچشمه و منشأ

تمام خوبى هاى جهان خواهد شد. هنگامى وعده ى خدا جامه ى عمل پوشيد كه زهراى اطهر به دنيا آمد، و از فروغ نور ولايت افق گيتى روشن شد. وقتى به رسول خدا بشات رسيد كه خدا به خديجه نوزاد دخترى عطا كرد، دلش از بشارت غرق شادمانى و سرور شد و از دختردار شدن نه تنها غمگين نشد بلكه بدان وسيله دلش مطمئن و آرام گشت و آثار نويد پروردگار جان را مشاهده نمود. پيغمبر اكرم از آن مردان كوتاه فكر و نادان عصر جاهليت نبود كه از وجود دختر اظهار شرمندگى كند و از شدت خشم، مادر بى گناه را به باد دشنام و ستيزه گيرد و از مردم دورى جويد. (سوره ى نحل آيه ى 58.) محمد (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) مبعوث شد تا با افكار پوچ و غلط مردم كه براى زنان ارزشى قائل نبودند و آنان را از اجتماع حساب نمى كردند و دوشيزگان بى گناه را زنده به گور مى كردند، مبارزه كند و بدانان بفهماند كه زن نيز يكى از اعضاء حساس و مهم اجتماع است و داراى مسؤوليت و وظيفه ى بسيار سنگين و بزرگى است. بايد براى عظمت و ترقى اجتماع كوشش كند و در مورد وظايفى كه آفرينش ويژه اش اقتضا دارد انجام وظيفه نمايد. خدا خواست ارزش زن را عملا به جهانيان بفهماند. از همين رهگذر بود كه ذريه و نسل پاك پيغمبر برگزيده اش را در وجود دخترش قرار داد و چنين مقدر كرد كه امامان و پيشوايان و رهبران دينى اسلام از نسل زهراى اطهر بوجود آيند. و بدين

وسيله مشت محكمى بر دهان نابخردانى زد كه دختر را از اولاد خويش محسوب نمى داشتند بلكه از وجودش عار و ننگ داشتند.

شير مادر

هنگاميكه فاطمه عليهاالسلام را تميز و پاكيزه نمودند و قنداقه اش را در دامن خديجه گذاشتند، آن مادر مهربان مسرور شد و پستانش را در دهان كوچك نوزاد عزيزش نهاد و از شيره ى جان سيرش كرد تا به خوبى رشد و نمو نمايد. (دلائل الامامة ص 9.) خديجه از آن زنان خودخواه و نادانى نبود كه بدون هيچ عذر و بهانه اى، نوزاد را از شير مادر كه خدا برايش مهيا ساخته محروم سازد. خديجه خود مى دانست يا از پيغمبر شنيده بود كه براى تغذيه و بهداشت اطفال هيچ غذائى بهتر از شير مادر نيست (قال اميرالمؤمنين عليه السلام ما من لبن رضع به الصبى اعظم بركة من لبن امه- وافى ج 3 ص 207.) زيرا شير مادر با وضع دستگاه گوارش نوزاد و مزاج مخصوص او كاملا هماهنگى و تناسب دارد، كودك مدت نه ماه در رحم مادر، شريك غذا و هوا و خون او بوده و مستقيما از مادرش ارتزاق مى كرده است. و از اين جهت، تركيبات مخصوص شير مادر، با ساختمان ويژه طفل كاملا تناسب دارد. علاوه بر اين، در شير مادر تقلب راه ندارد و ميكربهاى بيمارى زا در آن نيست. خديجه چون مى دانست كه آغوش پر مهر و محبت مادر و شير خوردن كودك از پستانش، چه نقش بزرگى را در زندگى آينده ى نوزاد انجام مى دهد و براى سعادت او چه تأثيرات قابل توجهى دارد، ترجيح داد كه فاطمه عزيز را

در آغوش گرم خويش پرورش دهد و به وسيله ى شير پاك خودش كه از منبع شرافت و نجابت و دانش و فضيلت و بردبارى و فداكارى و شجاعت سرچشمه مى گرفت غذا دهد. را ستى مگر غير از شير پستان خديجه، شير ديگرى مى توانست چنين عنصر پاك و كانون معرفت و شجاعتى را رشد و نمو دهد و ميوه ى پر بركت باغ نبوت را به ثمر رساند؟.

دوران شيرخوارگى

دوران شيرخوارگى و ايام كودكى زهرا عليهاالسلام در محيط بسيار خطرناك و اوضاع بحرانى و انقلابى صدر اسلام گذشت كه بدون شك در روح حساس آن كودك تأثيرات شايانى داشته است. زيرا نزد دانشمندان اين مطلب به اثبات رسيده كه محيط نشو و نماى كودك و افكار و احساسات پدر و مادر در روحيات و اثبات شخصيت او كاملا موثر مى باشند. (از اين جهت، ناچاريم اوضاع و حوادث صدر اسلام را به طور خلاصه يادآور شويم تا خوانندگان بتوانند وضع فوق العاده و بحرانى دوران نشو و نماى دختر گرامى پيغمبر را پيش خودشان مجسم سازند. رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) در سن چهل سالگى به رسالت مبعوث شد. در آغاز دعوت، با مشكلات بزرگ و حوادث سخت و خطرناكى مواجه بود. يك تنه مى خواست با جهان كفر و بت پرستى مبارزه كند. تا چند سال مخفيانه تبليغ مى كرد و از ترس دشمنان جرأت نداشت دعوتش را علنى كند. بعداً از جانب خدا دستور رسيد كه مردم را آشكارا به دين اسلام دعوت كن و از مشركين باك مدار. (سوره ى حجر آيه ى 94.) پيغمبر اكرم به

دستور خدا دعوتش را علنى كرد. آشكارا و در مجامع عمومى مردم را به سوى آيين مقدس اسلام دعوت مى نمود و روز بروز بر تعداد مسلمانان افزوده مى شد. و قتى دعوت پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) علنى شد اذيت و آزار دشمنان نيز شدت يافت. رسول خدا را اذيت مى كردند. مسلمانان را تحت شكنجه و عذاب قرار مى دادند. بعضى را مقابل آفتاب سوزان حجاز روى ريگهاى داغ مى خوابانيدند و سنگهاى سنگين روى سينه شان قرار مى دادند و بعضى را مى كشتند. مسلمانان به قدرى سختى و عذاب كشيدند كه بستوه آمده جانشان به لب رسيد. به طوريكه ناچار شدند از خانه و زندگى دست بردارند و به كشور ديگرى هجرت نمايند. گروهى از مسلمانان از رسول خدا اجازه گرفتند و رهسپار حبشه شدند. (سيره ابن هشام ج 1 ص 344. الكامل فى التاريخ ج 2 ص 51.) و قتى كفار بوسيله ى اذيت و آزار نتوانستند از پيشرفت و توسعه اسلام مانع گردند و ديدند مسلمانان اذيت و آزار را تحمل مى كنند ولى دست از عقيده شان برنمى دارند، انجمنى برپا ساخته همگى تصميم گرفتند كه محمد (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) را به قتل رسانند. ابوطالب از تصميم خطرناك آنان آگاه شد و براى حفظ جان رسول خدا آن حضرت را با گروهى از بنى هاشم به دره اى كه «شعب ابوطالب» ناميده مى شد منتقل ساخت. ابوطالب و ساير بنى هاشم در حفظ و حراست رسول خدا كوشش مى نمودند. حمزه عموى پيغمبر شبها با شمشير برهنه اطرافش پاس مى داد.

دشمنان وقتى از كشتن رسول خدا نااميد شدند زندانيان شعب ابوطالب را در فشار اقتصادى قرار دادند و خريد و فروش با آنان را ممنوع ساختند. مسلمان در حدود سه سال در آن زندان سوزان با فشار و ناراحتى و گرسنگى بسر بردند و با مختصر غذائى كه بطور قاچاق برايشان فرستاده مى شد زندگى نمودند. بسا اقوات فرياد اطفالشان از گرسنگى بلند بود. فاطمه زهرا (عليهاالسلام) در چنين روزگار بحرانى و در چنين محيط خطرناك و وحشت آورى به دنيا آمد و رشد و نمود كرد. خديجه ى كبرى در چنين اوضاع و شرائطى نوزاد عزيرش را شير مى داد. مدتى از ايام شيرخوارگى و زهرا در شعب ابوطالب سپرى شد. در همانجا از شير خوردن بازگرفته شد. در همان ريگستان سوزان راه رفتن آموخت. در همان محيط قحطى غذاخور شد. هنگامى كه سخن گفتن ياد مى گرفت فرياد و ناله ى اطفال گرسنه «شعب» را مى شنيد. در وسط شب كه از خواب بيدار مى شد خويشانش را مى ديد كه با شمشيرهاى برهنه اطراف پدرش پاس مى دادند. در حدود سه سال طول كشيد كه فاطمه عليهاالسلام بغير از زندان سوزان شعب چيزى نديد و از دنياى خارج خبرى نداشت. فاطمه در سن پنج سالگى بود كه پيغمبر و بنى هاشم از تنگناى شعب نجات يافته به خانه و زندگى خودشان مراجعت نمودند. مناظر زندگى جديد و نعمت آزادى و توسعه ى در خوراك و پوشاك و منزل براى زهرا تازگى داشت و شادمان و مسرور بود.

مرگ مادر

اما افسوس و صد افسوس كه روزگار خوشى فاطمه عليهاالسلام دوامى نداشت. تا خواست در

محيط آزاد نفس راحتى بكشد مادر مهربانش خديجه را از دست داد. هنوز يكسال نبود كه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و يارانش از زندان شعب آزاد شده بودند كه خديجه از دار دنيا رفت. (مناقب ابن شهر آشوب ج 1 ص 174.) آه، اين حادثه ى جانگداز چقدر روح حساس فاطمه ى كوچك را افسرده نمود و نهال اميدش را پژمرده كرد، و بزرگترين ضربه ها را بر روح و روانش وارد ساخت. فاطمه (عليهاالسلام) هرگز احتمال وقوع چنين حادثه ى ناگوارى را نمى داد. گاه و بيگاه از فراق مادر اشك مى ريخت و در جستجوى مادر از هر كسى سراغ مى گرفت. وقتى پيغمبر از دفن خديجه فارغ شد و به خانه برگشت، فاطمه (عليهاالسلام) دور پدر مى گشت و مى گفت: پدر جان! مادرم كجاست؟ پيغمبر متحير بود جواب را چه بگويد كه جبرئيل نازل شد و گفت: در پاسخ فاطمه بگو: مادرت با كمال آسايش و راحتى در كاخى كه از زبرجد ساخته شده زندگى مى كند. (ينابيع المودة ص 313 بحار ج 16 ص 1.)

نتيجه

اوضاع غير عادى و حوادث و وقايع تلخ دوران كودكى حضرت زهرا عليهاالسلام بدون ترديد آثارى در روح حساس آن دوشيزه ى گرامى گذاشت و زندگى آينده و چگونگى حركات و افعال و روحيات و وجدانياتش تا حدودى مروبوط به حوادث آن دوران بوده است و آغاز شخصيت او از همين جا سرچشمه گرفت. آثار زير را مى توان از مهمترين آنها شمرد. 1- كسيكه در يك چنين اوضاع سهمگينى رشد و نمو كند و در آغاز زندگى چنين ضربه هاى بزرگى بر

روحش وارد شود، شخصى افسرده و پژمرده و غمناك خواهد بود. به همين علت، در احوال فاطمه (عليهاالسلام) نوشته اند هميشه محزون و غمناك بوده است. 2- كسيكه در يك چنين اوضاع بحرانى بزرگ شود، حتى دوران شيرخوارگى و طفوليت خويش را در زندان بگذارند و از آن وقتى كه خودش را شناخته در تنگناى زندان باشد و مشاهده كند كه پدر و مادر و خويشانش با چه فداكارى و از خودگذشتگى از هدف خودشان دفاع مى كنند و براى رسيدن به هدف به هر سختى و فشارى تن در مى دهند، اما حاضر نيستند از هدف خودشان دست بردارند، چنين شخصى طبعا مبارز و سرسخت و با هدف بار مى آيد و در طريق رسيدن به هدف از زندان و شكنجه باك ندارد، و بزودى از ميدان در نمى رود. 3- فاطمه (عليهاالسلام) چون مى ديد كه پدر و مادر و خويشانش در ترويج دين اسلام و بسط توحيد و خداپرستى چه سختيها و مشقت هايى را تحمل مى كنند و براى هدايت و نجات بشريت چه فداكاريهايى مى كنند، از مردم انتظار داشت كه بعد از پدر بزرگوارش قدر زحمات او را بدانند و در تعقيب هدف مقدسش كوشش وجديت كنند، و از راهى كه برايشان تعيين كرده منحرف نشوند.

بعد از وفات مادر

در سال دهم بعثت، ابوطالب و خديجه، در فاصله ى كوتاهى، يكى پس از ديگرى از دنيا رفتند (مناقب ابن شهر آشوب ج 1 ص 174.) اين دو حادثه ى ناگوار به قدرى در روح پيغمبر تاثير كرد كه آن سال را سال غم و اندوه ناميد (مناقب ابن شهر آشوب ج 1

ص 174.) زيرا از يك طرف بزرگترين يار و غمخوار و مشاور داخلى و شريك زندگى و مادر فرزندان خويش، خديجه را از دست داد. از طرف ديگر،بزرگترين پشتيبان و مدافع او حضرت ابوطالب از دنيا رفت. به طورى كه اوضاع داخلى و خارجى آن حضرت يك مرتبه دگرگون گشت و به علت از دست رفتن اين دو حامى بزرگ، اذيت و آزار دشمنان شروع شد. گاهى سنگش مى زدند. گاهى خاك به صورت مباركش مى پاشيدند. گاهى ناسزايش مى گفتند. گاهى بدنش را خون آلود مى كردند و در اكثر اوقات، هنگامى كه با چهره اى غمناك و محزون به خانه مى آمد،با صورت پژمرده و چشمهاى اشكبار دختر عزيرش كه در فراق مادر مى گريست، روبرو مى شد. فاطمه (عليهاالسلام) وقتى از خانه خارج مى شد شاهد حوادث تلخى بود. گاهى مى ديد پدرش را اذيت مى كنند و ناسزايش مى گويند. يك روز ديد دشمنان در مسجدالحرام نشسته اند و براى قتل پدرش نقشه مى كشند، با چشم اشكبار به خانه بازگشت و تصميم دشمنان را براى پدر تعريف نمود. (مناقب ابن شهر آشوب ج 1 ص 71.) روزى يكى از مشركين، پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله را در كوچه ملاقات كرد، مقدارى خاكروبه و كثافت بر سر و صروت آن جناب پاشيد. پيامبر چيزى نگفت و با همين حال وارد خانه شد. يكى از دخترانش (فاطمه) باستقبال آن حضرت شتافت. آب آورد و با چشم گريان سر و صورت پدر را شست. پيامبر فرمود: دخترم! گريه نكن، مطمئن باش كه خدا پدرت را از شر دشمنان محفوظ مى دارد

و پيروز مى گرداند. (تا ريخ طبرى ج 2 ص 344.) يك روز پيامبر در مسجدالحرام مشغول نماز بود. عده اى از مشركين او را مسخره مى كردند و در صدد آزارش بودند. يكى از آنان بچه دان شترى را كه تازه ذبح شده بود برداشت و با خون و كثافت، در حالى كه پيامبر اكرم در سجده بود، آن را بر پشت مبارك آن حضرت افكند. حضرت فاطمه عليهاالسلام كه در مسجد حاضر بود و اين منظره را تماشا مى كرد بسيار ناراحت شد و با چشم گريان خودش را به پدر رسانيد و بچه دان را برداشت و بدور افكند. پيامبر از سجده برخاست و بعد از نماز بر آن جمعيت نفرين كرد. (مناقب ابن شهر آشوب ج 1 ص 60.) آرى زهراى عزيز در همان سنين خردسالى اين قبيل حوادث ناگوار را مشاهده مى كرد و بيارى پدر مى شتافت و براى پدر، مادرى مى كرد. با مردن خديجه، طبعا برخى از كارهاى خانه بر دوش فاطمه ى كوچك افتاد. زيرا آن نخستين خانه ى توحيد، كد بانوى بزرگ خود را از دست داده بود و بغير از فاطمه عليهاالسلام در خانه يادگارى نداشت. تا ريخ، اين موضوع را روشن نكرده كه در آن دوران سخت در خانه ى پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) چه مى گذشته و زندگى آنان چگونه اداره مى شده است، اما با چشم دل مى توان اوضاع رقت بار ساكنين آن خانه را مشاهده نمود. پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله بعد از خديجه با زنى به نام «سوده» ازدواج نمود،زنان ديگرى را نيز

اختيار كرد. آنان هم كم و بيش درباره ى فاطمه اظهار علاقه مى نمودند ليكن براى هر كودك يتيمى دشوار است جاى مادرش را خالى و زن ديگرى را در جاى او مشاهد كند. نامادرى هم هر چه خوب و مهربان باشد مهر و محبت بى شائبه ى مادر را ندارد. تنها مادر است كه بوسيله ى نوازشهاى گرم خويش، دل كودك را آرام مى كند و به او نيرو مى بخشد. و لى هر چه محروميت فاطمه عليهاالسلام زيادتر مى شد، اظهار محبت پيغمبر هم به همان نسبت بيشتر مى گشت. زيرا رسول خدا بدين مطلب توجه داشت كه: فاطمه از جهت مادر، كسرى محبت دارد و بايد آن كسرى جبران شود و از اين جهت و جهات ديگر، در روايات وارد شده كه: رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) تا صورت فاطمه را نمى بوسيد به خواب نمى رفت. (كشف الغمه ج 2 ص 93.) مطالب مذكور اجمالى است از سرگذشت حدود هشت سال از زندگى دختر پيغمبر.

ناگفته نماند

ناگفته نماند كه: گرچه امثال حوادث مذكور و فشارهاى روحى براى هر كودكى پيش آمد كند اعصابش را درهم خواهد كوفت و براى سقوط و ناتوانى روحى و جسمى وى كافى خواهد بود، ليكن اين داورى درباره ى همه كس درست نيست. زيرا همين حوادث سهمگين و گرفتاريهاى مداوم و مبارزات پى در پى است كه روح افراد ممتاز و برجسته را تقويت مى كند و استعدادهاى درونى و نيروهاى نفهته ى آنان را به عرصه ى ظهور و بروز مى آورد تا در مقابل مشكلات پايدارى كنند. اگر سنگ معدن تحت

حرارت فوق العاده قرار نگيرد، طلاى ناب و گرانبهايش خارج نمى شود. اوضاع بحرانى و خطرناك و حوادث و انقلابات سهمگين دوران زندگى زهرا (عليهاالسلام)، نه تنها خللى بر روح آن حضرت وارد نساخت بلكه بر عكس، گوهر وجودش را صيقل داد و تابناك نمود و براى هر گونه مبارزه اى آماده و نيرومندش گردانيد.

فاطمه به سوى مدينه

رسول خدا در سال سيزدهم بعثت- از ترس جان- ناچار شد مكه را ترك كند و به جانب مدينه، هجرت نمايد. هنگام حركت، با على و فاطمه عليهماالسلام وداع نموده به على فرمود: امانتهاى مردم را رد كن سپس فاطمه دختر مرا و فاطمه مادر خودت را و فاطمه دخترعمويم حمزه را با عده ديگرى بردار و به سوى مدينه بشتاب كه من در انتظار شما هستم. اين را فرمود و به جانب مدينه حركت نمود. على بن ابى طالب (عليه السلام) به دستور پيغمبر اكرم عمل نمود، سپس فاطمه (عليهاالسلام) را با چند تن ديگر از زنها سوار كرد و رهسپار مدينه شد. در بين راه «ابوواقد» كه مأمور راندن شترها بود، آنها را با سرعت مى برد. على بن ابى طالب عليه السلام فرمود: با زنها مدارا كن و شترها را آهسته تر بران زيرا زنان ناتوانند و تاب تحمل سختى را ندارند. ابوواقد عرض كرد مى ترسم دشمنان در تعقيب ما باشند و به ما برسند. على (عليه السلام) پاسخ داد: پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله به من فرمود: از طرف دشمنان به شما آزارى نخواهد رسيد. و قتى به نزديكى «ضجنان» رسيدند، هشت سوار از عقب ايشان رسيدند، على ابن ابى طالب زنان را در

پناهگاهى پياده نمود و با شمشير بر دشمنان حمله كرد و پراكنده شان ساخت. آنگاه بانوان را سوار كرد و رهسپار مدينه شد. پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله وقتى به «قبا» رسيد دوازده روز توقف نمود تا على به اتفاق فاطمه و سايرين به آن حضرت پيوستند. (مناقب ابن شهر آشوب ج 1 ص 175 و 183.) رسول خدا در مكه و به روايتى در مدينه، «سوده» را به عقد خويش درآورد و فاطمه (عليهاالسلام) را به خانه ى او برد. سپس «ام سلمه» را عقد كرد و فاطمه را بدو سپرد تا از وى نگهدارى و سرپرستى كند. ام سلمه مى گويد: پيغمبر اكرم (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) فاطمه را به من سپرد تا در تربيتش كوشش كنم. من هم از تربيت و راهنمايى او دريغ نداشم ولى به خدا سوگند او از من با ادب تر و داناتر بود. (دلائل الامامة ص 11.)

عروسى حضرت فاطمه

فاطمه زهرا عليهاالسلام دختر پيغمبر اكرم و از دوشيزگان ممتاز عصر خويش بود.پدر و مادرش از اصيل ترين و شريف ترين خانواده هاى قريش بودند. از حيث جمال ظاهرى و كمالات معنوى و اخلاقى از پدر و مادر شريفش ارث مى برد. به عالى ترين كمالات انسانى آراسته بود. شخصيت و عظمت پيامبر اكرم روز بروز در انظار مردم بالا مى رفت و قدرت و شوكت او زيادتر مى شد. به همين علت، دختر عزيزش زهرا (عليهاالسلام) همواره مورد توجه بزرگان قريش و رجال با شخصيت و ثروتمند قرار داشت و گاه و بيگاه از او خواستگارى مى كردند. اما پيغمبر اكرم (صلّى اللَّه عليه و

آله و سلّم) اصلا خوشش نمى آمد كسى در اين باره سخن بگويد و با خواستگاران طورى رفتار مى كرد كه مى پنداشتند مورد غضب پيغمبر قرار گرفته اند. (كشف الغمة ج 1 ص 353.) رسول خدا فاطمه را براى على عليه السلام نگاهداشته بود و دوست مى داشت از جانب او پيشنهاد بشود (كشف الغمة ج 1 ص 354.) پيغمبر از جانب خدا مامور بود كه نور را با نور كابين ببندد. (دلائل الامامة ص 19.) ابوبكر يكى از خواستگاران فاطمه عليهاالسلام بود. روزى بدين منظور خدمت رسول گرامى رسيد و عرض كرد: يا رسول اللَّه! ميل دارم با شما وصلت كنم آيا مى شود كه فاطمه را به عقد من درآورى؟ رسول خدا فرمود: فاطمه هنوز كوچك است و اصلا تعيين همسر او با خداست. من نيز منتظر دستور خدايم. ابوبكر مأيوسانه برگشت. در بين راه با عمر ملاقات نمود و جريان خواستگارى خودش را با او در ميان گذاشت. عمر گفت رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) پيشنهاد ترا رد كرده و ميل نداشته دخترش را به تو بدهد. عمر نيز يك روز در ازدواج با فاطمه عليهاالسلام طمع كرد و بدين منظور خدمت رسول خدا مشرف شد و فاطمه را خواستگارى نمود. پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) پاسخ داد: فاطمه هنوز كوچك است و تعيين همسرش با خداست. عمر و ابوبكر چندين مرتبه تقاضاى ازدواج كردند ولى پيغمبر پيشنهادشان را نپذيرفت. «عبدالرحمان بن عوف» و «عثمان بن عفان» كه هر دو از ثروتمندان بزرگ بودند به عزم خواستگار خدمت رسول خدا رسيدند. عبدالرحمان عرض كرد

يا رسول اللَّه! اگر فاطمه عليهاالسلام را به من تزويج كنى، حاضرم يكصد شتر سياه آبى چشم كه بارهايشان پارچه هاى كتان اعلاى مصرى باشد و ده هزار دينار مهريه اش كنم. عثمان نيز اظهار داشت: يا رسول اللَّه من هم به همين مهر حاضرم و بر عبدالرحمان برترى دارم زيرا زودتر مسلمان شده ام. پيغمبر از سخن آنان سخت خشمناك شد و براى آن كه بفهماند به مال آنها علاقه ندارد و داستان ازدواج داستان خريد و فروش و مبادله ى ثروت نيست، مشتى سنگ ريزه برگرفت و به جانب عبدالرحمان پاشيد و فرمود: تو خيال مى كنى من بنده ى پول و ثروتم و بوسيله ى ثروت خودت بر من فخر و مباهات ميكنى و مى خواهى بوسيله ى پول ازدواج را بر من تحميل كنى؟ (مناقب ابن شهر آشوب ج 3 ص 345. تذكرة الخواص ص 306.)

پيشنهاد به على

اصحاب رسول خدا اجمالا احساس كرده بودند كه پيغمبر اكرم ميل دارد فاطمه (عليهاالسلام) را با على كابين ببندد، ولى از جانب على پيشنهاد نمى شد. يك روز عمر و ابوبكر و سعد بن معاذ و گروهى ديگر در مسجد انجمن داشتند و از هر درى سخن مى گفتند. در اين بين سخن از فاطمه به ميان آمد. ابوبكر گفت: مدتى است كه اعيان و اشراف عرب فاطمه عليهاالسلام را خواستگارى مى نمايند اما پيغمبر اكرم پيشنهاد احدى را نپذيرفته و در جوابشان مى فرمايد: تعيين همسر فاطمه با خداست. ولى على بن ابى طالب عليه السلام تا حال، در مورد خواستگارى فاطمه اقدامى نكرده. گمان مى كنم علت اقدام نكردنش تهيدستى باشد. اين مطلب

براى من روشن است كه خدا و پيغمبر، فاطمه را براى على عليه السلام نگاهداشته اند. سپس به «عمر» و «سعد بن معاذ» گفت: حاضريد به اتفاق هم پيش على برويم و جريان را برايش تشريح كنيم و اگر به ازدواج مايل بود و تهيدستى مانعش بود، كمكش كنيم؟! سعد بن معاذ از اين پيشنهاد استقبال نمود و ابوبكر را در اين كار تشويق كرد. سلمان فارسى مى گويد: عمر و ابوبكر و سعد بن معاذ بدين قصد از مسجد خارج شدند و به جستجوى على (عليه السلام) پرداختند. ولى آن حضرت را در منزلش نيافتند. اطلاع پيدا كردند كه در نخلستان يكى از انصار با شتر آبكشى مى كند و درختان خرما را آبيارى مى نمايد. پس به جانب آن حضرت شتافتند. على عليه السلام فرمود: از كجا مى آييد و به چه منظور اينجا آمده ايد؟. ابوبكر گفت: يا على تو در تمام كمالات بر سايرين برترى دارى، و از موقعيت خودت و علاقه اى كه رسول خدا به تو دارد كاملا آگاهى. اشراف و بزرگان قريش براى خواستگارى فاطمه عليهاالسلام آمده اند ولى پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله دست رد به سينه همه زده و تعيين همسر فاطمه را به دستور خدا حواله داده است. گمان مى كنم خدا و رسول، فاطمه را براى تو گذاشته اند. و شخص ديگرى قابليت اين افتخار را ندارد. نمى دانم به چه علت شما در اين اقدام كوتاهى مى كنى؟. على بن ابى طالب عليه السلام هنگامى كه سخن ابوبكر را شنيد اشك در چشمان مباركش حلقه زد و فرمود: اى ابابكر! احساسات و

خواسته هاى درونى مرا تحريك نمودى و به موضوعى كه از آن غافل بودم يادآورى كردى. به خدا سوگند! همه خواستگار فاطمه اند، منهم بدين موضوع علاقه دارم. يگانه چيزى كه مرا از اين اقدام بازداشته فقر و تهيدستى است. ابوبكر عرض كرد: يا على! اين سخن را نفرماييد. زيرا دنيا و اموال دنيا در نظر خدا و رسول ارزشى ندارد. من صلاح مى دانم هر چه زودتر در اين كار اقدام نماييد و در خواستگارى فاطمه تعجيل كنيد. (بحارالانوار ج 43 ص 125.)

افكار خفته بيدار مى شود

على بن ابى طالب عليه السلام در خانه ى پيغمبر اكرم بزرگ شده و فاطمه (عليهاالسلام) را به خوبى مى شناخت و با روحيات و اخلاق او كاملا آشنا بود. هر دو تربيت شده ى پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) و خديجه و در يك خانه بزرگ شده بودند (مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 180.) على مى دانست دخترى مانند فاطمه هرگز پيدا نخواهد شد كه به جميع كمالات و فضائل انسانيت آراسته باشد. و از صميم قلب او را دوست مى داشت و مى دانست چنين موقعيتهاى مناسبى هميشه فراهم نمى شود. اما اوضاع بحرانى اسلام و گرفتارى ها و فقر اقتصادى مسلمين، چنان على (عليه السلام) را مشغول ساخته بود كه به خواسته هاى درونى خويش توجه نداشت، و در همه فكرى بود جز ازدواج و تشكيل خانواده. على عليه السلام اندكى در پيرامون پيشنهاد ابوبكر تأمل كرد و اطراف و جوانب قضيه را به خوبى بررسى نمود، از يك طرف، تهيدستى و فقر اقتصادى خودش و ساير مسلمانان و حوادث و گرفتاريهاى عمومى

را مشاهده كرد، از طرف ديگر فكر كرد موقع ازدواج كردنش فرارسيده و در حدود بيست و يك سال يا زيادتر از عمرش مى گذرد (ذخائر العقبى ص 26.) بايد خواه ناخواه ازدواج كند و مثل فاطمه (عليهاالسلام) هرگز پيدا نمى شود. اگر اين فرصت از دست برود قابل جبران نيست.

على به خواستگارى مى رود

پيشنهاد ابوبكر چنان روح على را تكان داد و عشق درونى او را شعله ور ساخت كه ديگر نتوانست بكار خويش ادامه دهد. شترش را از كار بازگرفت و به منزل آورد، بدنش را شستشو داد، عباى تميزى بر تن كرد، كفش هايش را پوشيد و به خدمت رسول اكرم شتافت. پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله در خانه ى ام سلمه تشريف داشت. على (عليه السلام) به منزل ام سلمه رفت و در زد. پيغمبر به ام سلمه فرمود: در را باز كن. كوبنده ى در شخصى است كه خدا و رسول او را دوست دارند او هم خدا و رسول را دوست دارد. عرض كرد: يا رسول اللَّه! پدر و مادرم فدايت، كيست كه نديده درباره اش چنين داورى مى كنى؟. فرمود: اى ام سلمه! ساكت باش، مردى دلاور و شجاع است، برادر و پسرعمويم و محبوب ترين مردم نزد من است. ام سلمه از جاى جست و در سراى را باز كرد. على (عليه السلام) داخل منزل شد، سلام داد و در حضور پيغمبر نشست. از خجالت سرش را به زير انداخت، و نتوانست تقاضاى خويش را عرضه بدارد. مدتى طول كشيد كه هر دو ساكت بودند. بالاخره پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) سكوت را شكست و فرمود:

يا على گويا براى حاجتى نزد من آمده اى كه از اظهار آن خجالت مى كشى؟ بدون پروا حاجت خود را بخواه و اطمينان داشته باش كه تمام خواسته هايت قبول مى شود. عرض كرد: يا رسول اللَّه پدر و مادرم فداى تو باد، من در خانه ى شما بزرگ شدم و از الطاف شما برخوردار گشتم. بهتر از پدر و مادر، در تربيت و تأديب من كوشش نمودى و به بركت وجود شما هدايت شدم. يا رسول اللَّه! به خدا سوگند اندوخته دنيا و آخرت من شما هستى. اكنون موقع آن شده كه براى خودم همسرى انتخاب كنم و تشكيل خانواده دهم، تا با وى مأنوس گردم و از ناراحتيهاى خويش بكاهم. اگر صلاح بدانى و دختر خودت فاطمه عليهاالسلام را به عقد من درآورى سعادت بزرگ نصيب من شده است. رسول خدا كه در انتظار چنين پيشنهادى بود صورتش از سرور و شادمانى برافروخته شد، فرمود: صبر كن تا از فاطمه اجازه بگيرم. پيغمبر نزد فاطمه (عليهاالسلام) رفت، فرمود: دخترم! على بن ابى طالب(عليه السلام) را به خوبى مى شناسى براى خواستگارى آمده است. آيا اجازه مى دهى ترا به عقدش درآورم؟ فاطمه از خجالت سكوت كرد و چيزى نگفت. پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله سكوت او را علامت رضايت دانست. (بحارالانوار ج 43 ص 127 ذخائر العقبى ص 29.)

توافق

رسول اكرم (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) پس از كسب اجازه به نزد على آمد و با لبى خندان گفت: يا على! آيا براى عروسى چيزى دارى؟ پاسخ داد: يا رسول اللَّه پدر و مادرم قربانت، شما از وضع من

كاملا اطلاع داريد. تمام ثروت من عبارت است از يك شمشير، يك زره و يك شتر. فرمود: تو مرد جنگ و جهادى و بدون شمشير نمى توانى در راه خدا جهاد كنى، شمشير از لوازم و احتياجات اولى تو است. شتر نيز از ضروريات زندگى ت و محسوب مى شود، بايد به وسيله ى آن آبكشى كنى و وضع اقتصادى خودت و خانواده ات را تامين كنى و براى اهل و عيالت كسب روزى نمايى و در مسافرت بارت را بر آن حمل كنى، تنها چيزى كه مى توانى از آن صرف نظر كنى همان زره است. منهم به تو سخت نمى گيرم و به همان زره اكتفا مى نمايم. يا على اكنون كه كار بدينجا رسيد، مى خواهى بشارتى به تو بدهم و رازى را برايت آشكار سازم؟. عرض كرد: آرى يا رسول اللَّه، پدر و مادرم فدايت، شما هميشه نيك خوى و خوشزبان بوده ايد. فرمود: پيش از آن كه به نزد من بيايى جبرئيل نازل شد و گفت: يا محمد! خدا ترا از بين مخلوقاتش برگزيده و به رسالت انتخاب كرد. على (عليه السلام) را برگزيد و برادر و وزير تو قرار داد. بايد دخترت فاطمه را با او كابين ببندى. مجلس جشن ازدواج آنان در عالم بالا و در حضور فرشتگان برگزار شده است. خدا دو فرزند پاك و نجيب و طيب و طاهر و نيكو به آنان عطا خواهد نمود يا على هنوز جبرئيل بالا نرفته بود كه تو درب منزل را زدى. (بحارالانوار ج 43 ص 127.)

خطبه عقد

پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: يا على تو زودتر به

مسجد برو من نيز از عقب تو مى آيم، تا در حضور مردم مراسم عقد را برگزار كنيم و خطبه بخوانيم. على عليه السلام مسرور و خوشحال به جانب مسجد حركت نمود. ابوبكر و عمر را در بين راه ملاقات كرد، از جريان كار جويا شدند، گفت: رسول خدا دخترش را به من تزويج كرد، هم اكنون از عقب مى رسد، تا در حضور جمعيت، مراسم عقد و خطبه خوانى را انجام دهد. پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله در حالى كه صورتش از سرور و شادمانى مى درخشيد به مسجد تشريف برد، و به بلال فرمود: مهاجر و انصار را در مسجد جمع كن. هنگامى كه مردم جمع شدند، بر فراز منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى فرمود: اى مردم آگاه باشيد كه جبرئيل بر من نازل شد و از جانب خدا پيام آورد كه مراسم عقد ازدواج على و فاطمه عليهاالسلام در عالم بالا و در حضور فرشتگان برگزار شده و دستور داده كه در زمين نيز آن مراسم را انجام دهم، و شما را بر آن گواه بگيرم. سپس نشست و به على (عليه السلام) فرمود: برخيز و خطبه عقد را بخوان. على عليه السلام برخاست و فرمود: خدا را بر نعمت هايش سپاس مى گويم و شهادت مى دهم كه بغير از او خدايى نيست. شهادتى كه مورد پسند و رضايت او واقع شود . درود بر محمد صلّى اللَّه عليه و آله، درودى كه مقام و درجه اش را بالا برد. اى مردم! خدا ازدواج را براى ما پسنديده و بدان دستور داده است. ازدواج من و

فاطمه را خدا مقدر كرده و بدان امر نموده است. اى مردم! رسول خدا فاطمه را به عقد من درآورد و زره ام را از بابت مهر قبول كرد. از آن حضرت بپرسيد و گواه باشيد. مسلمانان به پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله عرض كردند: يا رسول اللَّه! فاطمه را با على كابين بسته اى؟. رسول خدا پاسخ داد: آرى. پس تمام حضار دست به دعا برداشته گفتند. خدا اين ازدواج را بر شما مبارك گرداند و در ميانتان دوستى و محبت افكند. پس از ختم جلسه، پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) به خانه برگشت، و به زنان دستور داد براى فاطمه مجلس جشن و شادى فراهم كنند. (مطالب اين بخش را مى توانيد در كتابهاى زير پيدا كنيد: كشف الغمه ج 1 ص 353- 359. مناقب ابن شهر آشوب ج 3. ذخائر العقبى. تذكرة الخواص. دلائل الامامه، مناقب خوارزمى ص 247، بحارالانوار ج 43 ص 92- 145.) مراسم ازدواج در روز اول يا ششم ذى حجه (مناقب ابن شهر آشوب ج 3 ص 349.) سال دوم يا سوم هجرى انجام گرفت. (بحارالانوار ج 43 ص 6 و 7.)

انتخاب داماد

اسلام به مسلمانان مى گويد: اگر جوانى براى خواستگارى دختر شما آمد بايد قبل از هر چيز جنبه هاى دينى و اخلاقى او را بررسى كنيد. اگر با ايمان و پاكدامن و خوش اخلاق بود با وى وصلت نماييد. اسلام عقيده دارد كه ازدواج نبايد بر پايه ى مال و ثروت استوار گردد. اسلام مى گويد: ثروت تنها، انسان را خوشبخت نمى كند، و فضائل اخلاقى و كمالات نفسانى و علاقه ى

دينى داماد بر مال و ثروت برترى دارد. زيرا داماد با ايمان و خوشرفتار گر چه تهى دست باشد بهتر از ثروتمند عياش و هوسران و لا ابالى، اسباب آسايش خانواده اش را فراهم مى سازد. پيغمبر اسلام صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: وقتى كسى به خواستگارى دختر شما آمد اگر اخلاق و دينش را پسنديديد با وى وصلت كنيد و جواب رد به او ندهيد. اگر برنامه ى ازدواج شما برخلاف اين دستور شد مفاسد بزرگ و گرفتارى هاى زيادى برايتان توليد خواهد شد. (و افى كتاب نكاح ص 17.) پيغمبر اسلام نه تنها اين مطلب را به مردم ياد مى داد بلكه خودش بدان عمل مى كرد. به همين جهت، دين و پرهيزكارى و فضائل اخلاقى و كمالات نفسانى على عليه السلام را بر ثروت هنگفت عبدالرحمان و عثمان ترجيح داد و تهى دستى او را يكى از عيوب ندانست.

مهر حضرت زهرا

1- يك زره كه به مبلغ چهارصد يا چهارصد و هشتاد يا پانصد درهم ارزش داشت. 2- يك دست لباس كتان يمنى. 3- يك پوست گوسفند دباغى نشده. (مناقب ابن شهر آشوب ج 3 ص 351.)

يك عمل آموزنده

اسلام قرارداد مهرهاى سنگين را به صلاح ملت نمى داند و سفارش مى كند كه اگر دين و اخلاق داماد را پسنديديد درباره ى مهر سختگيرى نكنيد و با كم قناعت كنيد. پيغمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله مى فرمايد: بهترين زنان امت من كسانى هستند كه زيبا و كم مهر باشند. (و افى كتاب نكاح ص 15.) امام صادق عليه السلام فرمود: بدى زن در اين است كه مهرش سنگين باشد. (و افى كتاب نكاح ص 15.) اسلام عقيده دارد كه مسابقه در ازدياد مهر، زندگى را بر مردم سخت مى كند و مشكلات بزرگى را براى ملت بوجود مى آورد. بايد با ايجاد تسهيل در امر ازدواج ، جوانان را به تشكيل خانواده متمايل نمود تا از هزاران مفاسد اجتماعى و امراض روحى جلوگيرى شود. مهرهاى سنگين بنيان اقتصادى داماد را در آغاز زندگى نوين متزلزل و سست مى كند، به محبت و صفاى زن و شوهر لطمه مى زند و جوانان را به ازدواج بى رغبت مى كند. رسول گرامى اسلام براى اين كه عملا به مردم بفهماند كه مهرهاى سنگين صلاح واقعى ملت نيست، دختر عزيزش را با همين مهر كه ملاحظه نموديد به عقد على بن ابى طالب عليه السلام درآورد. حتى به عنوان دين هم چيزى بر ذمه ى او قرار نداد.

جهاز حضرت زهرا

رسول خدا به على فرمود: هم اكنون برخيز زره اى را كه به صداق زهرا انداختى بفروش و بهايش را نزد من حاضر كن تا براى شما جهاز و اسباب خانه اى تهيه نمايم. على بن ابى طالب عليه السلام زره را ببازار برد و فروخت.

در روايت مختلف، بهاى آن بين چهارصد و چهارصد و هشتاد و پانصد درهم تعيين شده است. ناگفته نماند كه بنا بر بعضى روايات، زره را عثمان خريدارى كرد و بعدا به على اهدا نمود. (بحارالانوار ج 43 ص 130.) على عليه السلام پول زره را گرفت و خدمت پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله تقديم نمود. رسول خدا، ابوبكر و سلمان فارسى و بلال را احضار فرمود. مقدارى از پولها را به آنان داد و فرمود: به مقدارى اين پولها اسباب و لوازم زندگى براى فاطمه عليهاالسلام خريدارى كنيد. قدرى از آن هم را به اسماء داد و فرمود: براى دخترم عطر و بوى خوش تهيه كن. و بقيه را به ام سلمه سپرد. ابوبكر مى گويد: وقتى پولها را شمردم ديدم شصت و سه درهم است و بوسيله ى آن اسباب و لوازم زيرا را خريدارى كردم: 1- يك پيراهن سفيد. 2- يك روسرى بزرگ. 3- يك حله ى سياه خيبرى. 4- يك تختخواب كه از پوست خرما بافته شده بود. 5- دو عدد تشك كتانى كه يكى از پشم گوسفند و ديگرى از ليف خرما پر شده بود. 6- چهار عدد بالش از پوست ميش كه از گياهى به نام اذخر پر شده بود. 7- يك قطعه حصير هجرى. 8- يك عدد آسياى دستى. 9- يك كاسه مسى. 10- يك مشك چرمى براى آبكشى. 11- يك طشت لباسشوئى. 12- يك عدد كاسه براى شير. 13- يك ظرف آبخورى. 14- يك پرده ى پشمى. 15- يك آفتابه. 16- يك سبوى گلى. 17- يك عدد پوست براى فرش. 18- دو كوزه ى سفالين. 19-

يك عبا. (مناقب ابن شهر آشوب ج 3 ص 353. كشف الغمه ج 1 ص 359.) هنگامى كه جهاز زهرا را خدمت پيغمبر آوردند اشكش جارى شد و سرش را به جانب آسمان بلند كرد و گفت: خدايا اين عروسى را براى كسانى كه اگر ظرفهايشان گلى است مبارك گردان.

درسى به مسلمين

عروسى على و فاطمه عليهاالسلام يكى از حساس ترين و مهمترين نمونه هاى ازدواج اسلامى بود. زيرا پدر دختر، بزرگترين شخصيت جزيرةالعرب بلكه جهان اسلام و پيغمبر برگزيده ى خدا بود. دختر بهترين و عاقل ترين و باتربيت ترين و باكمال ترين زنان اسلام و يكى از چهار زن بزرگ بشريت به شمار مى آمد و داماد هم از حيث اصل و نسب از شريف زادگان عرب بود. از جهت علم و كمال و شجاعت بر تمام رجال اسلام برترى داشت. جانشين رسمى و وزير و مشاور رسول خدا بود. مرد دلاور اسلام و سپهسالار سپاه مسلمين بود. چنين ازدواجى بايد حتى القوه با شوكت و تشريفات خاصى برگزار شود. اما چنان كه ملاحظه فرموديد، با كمال سادگى انجام گرفت. جهاز بانوى نمونه ى اسلام بدين سادگى كه ملاحظه فرموديد تهيه شد. جالبتر اين كه همين جهاز مختصر هم با مهريه ى خود حضرت زه را تهيه شد. نه اينكه مهريه را سر جاى خود بگذارند و پدر دختر با هزارن گرفتارى و درد سر جهازى براى دخترش تهيه كند. پيغمبر مى توانست، هر طور شده ولو به قرض كردن هم باشد جهاز آبرومندى، مطابق معمول روز، براى يگانه دختر عزيزش تهيه كند و بگويد: من پيغبر خدا هستم، و بايد مراعات شئون خودم را

بكنم. دخترم نيز از بهترين زنان جهان است و بايد احترام و آبروى او را مراعات نمايم و اسباب خوشحالى او را فراهم سازم. دامادم نيز از رجال نامى اسلام است و خدمات و مجاهداتش بر كسى پوشيده نيست. براى احترام و قدردانى از زحمات او بايد وسائل آبرومندى برايش تهيه كنم و... اما پيغمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله ضرر و مفاسد مسابقه در ازدياد جهاز و مهر را مى دانست. و خبر داشت كه اگر مسلمين بدين بليه گرفتار شوند، فقر عمومى و ورشكستگى اقتصادى، كثرت طلاق و خوددارى جوانان از تشكيل خانواده، ازدياد روزافزون جوانان بى زن و دختران بى شوهر، كثرت جرائم و جنايات و بروز انواع فحشاء، و ازدياد امراض عصبى را به دنبال خواهد داشت. از اين جهت در آن ازدواج نمونه، كه متصديان امرش شخص اول و دوم اسلام بودند كمال سادگى بعمل آمد تا براى ملت مسلمان و زمامداران مسلمين درس عملى آموزنده اى باشد. على بن ابى طالب عليه السلام نيز از آن جوانان كوتاه فكرى نبود كه براى تهيه ى مال و ثروت و به منظور جهاز مفصل ازدواج كند و اگر جهاز عروسى نقصان داشت هر روز اسباب ناراحتى همسر بيگناهش را فراهم سازد و با سرزنشها و ايرادهاى بيجا، بنيان زناشويى را متزلزل سازد و كاشانه ى گرم و با صفاى زناشويى را با بهانه هاى بچه گانه و بيجا، سرد و بى صفا كند و خانه ى انس و محبت را بزندان اختيارى تبديل سازد. على عليه السلام امام و پيشواى آينده ى ملت بود و مى خواست با اين گونه

افكار غلط مبارزه كند. مال و ثروت دنيا در نظرش ارزش نداشت.

اثاث خانه على

على بن ابى طالب عليه السلام نيز اثاث زير را براى حجله ى عروسى تهيه كرد: 1- يك چوب براى آن كه لباسهايشان را روى آن بيندازند و مشك آب را بر آن آويزان كنند. 2- يك عدد پوست گوسفند. 3- يك عدد متكا. 4- يك عدد مشك براى آب. 5- يك عدد غربال آرد بيزى. (بحارالانوار ج 43 ص 114.)

مذاكره عروسى

على عليه السلام مى فرمايد: حدود يك ماه طول كشيد و من خجالت مى كشيدم با پيغمبر درباره ى فاطمه صحبت كنم، ولى گاهى كه خلوت مى شد مى فرمود: يا على چه همسر نيكو و زيبائى نصيبت شد؟ بهترين زنان عالم را تزويج تو كردم. روزى برادرم عقيل پيش من آمد و گفت: برادر جان! من از ازدواج تو بسيار مسرور هستم. چرا از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خواهش نمى كنى كه فاطمه را به خانه ات بفرستد تا بوسيله ى عروسى شما، چشم ما روشن گردد؟ پاسخ دادم: خيلى ميل دارم عروسى كنم اما از رسول خدا خجالت مى كشم. عقيل گفت: تو را به خدا سوگند! هم اكنون با من بيا تا خدمت پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) برويم. على با برادرش عقيل آهنگ منزل رسول خدا نمودند. در بين راه به«ام ايمن» برخورد كرده جريان را برايش گفتند. ام ايمن گفت: اجازه بدهيد من با رسول خدا در اين باره مذاكره كنم، زيرا در اينگونه امور، حرف زنها مؤثرتر است. ام سلمه و ساير زنان از قضيه خبردار شدند و خدمت پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله مشرف گشتند. عرض كردند: يا رسول اللَّه!

پدر و مادرمان به فدايت، براى موضوعى خدمت شما رسيده ايم كه اگر خديجه زنده بود چشمش بدان روشن مى شد. وقتى پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) نام خديجه را شنيد اشكش جارى شد و فرمود: خديجه؟! كجا مانند خديجه پيدا مى شود؟ هنگامى كه مردم مرا تكذيب نمودند مرا تصديق كرد و براى ترويج دين خدا، اموالش را در اختيار من قرار داد. خديجه زنى بود كه خدا بر من وحى فرستاد كه بدو بشارت دهم خانه اى از زمرد در بهشت بدو عطا خواهد كرد. ام سلمه عرض كرد: پدر و مادرم فدايت شود، شما هر چه درباره ى خديجه مى فرماييد صحيح است. خدا ما را با او محشور گرداند. يا رسول اللَّه! برادر و پسرعموى شما ميل دارد همسرش را به منزل ببرد. فرمود: پس چرا خودش در اين باره صحبتى نمى كند؟ عرض كرد: خجالت مى كشد. پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) به ام ايمن فرمود: على را نزد من حاضر كن. و قتى على (عليه السلام) خدمت پيغمبر مشرف شد فرمود: يا على! آيا ميل دارى همسرت را به منزل ببرى. عرض كرد: آرى يا رسول اللَّه. فرمود: خدا مبارك كند، همين امشب يا فردا شب وسائل عروسى را فراهم مى كنم. سپس به زنانش فرمود: فاطمه را زينت كنيد و خوشبويش نماييد و اطاقى را برايش فرش كنيد تا مراسم عروسى را برگزار كنيم. (بحارالانوار ج 43 ص 130- 132.)

جشن عروسى

پيغمبر اكرم به على فرمود: در عروسى بايد وليمه داده شود، من دوست دارم امتم در عروسيها وليمه بدهند. «سعد» كه در

مجلس حاضر بود عرض كرد: من يك گوسفند براى جشن شما تقديم مى كنم. گروهى ديگر از اصحاب نيز در حدود توانايى خودشان كمك كردند. رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به بلال فرمود: يك گوسفند بياور و به على (عليه السلام) فرمود: حيوانى ذبح كن. و ده درهم پول به او داد و فرمود: قدرى روغن و خرما و كشك تهيه كن. نان هم تهيه كردند. سپس به على فرمود: هر كه را مى خواهى براى صرف غذا دعوت كن. على بن ابى طالب عليه السلام گروه زيادى از اصحاب را دعوت نمود. گوشتها را پختند و بوسيله ى روغن و خرما و كشك غذائى تهيه نمودند. چون جمعيت مدعوين زياد بود و وسائل پذيرائى نداشتند پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم) دستور داد مهمانان جشن، ده نفر ده نفر داخل شوند و غذا ميل كنند. در آن جشن تاريخى، عباس و حمزه عموهاى پيغمبر و على بن ابى طالب و برادرش عقيل از مدعوين پذيرايى مى نمودند. سفره اى گستردند و اصحاب، ده نفر ده نفر داخل مى شدند. رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) با دست مبارك غذا مى كشيد و مهمانان پذيرائى مى شدند، پس از سير شدن، بيرون مى رفتند و ده نفر ديگر داخل مى شدند. بدين منوال گروه كثيرى غذا خوردند. و به بركت دست رسول خدا همه سير شدند. سپس دستور داد بقيه ى غذاها را به خانه ى فقرا و بيچارگانى كه از حضور در مجلس وليمه معذور بودند ببرند يك ظرف غذا هم براى فاطمه و على عليهماالسلام كنار بگذارند.

(بحار ج 43 ص 132 و 137 و 114 و 106.)

بسوى حجله

زنان پيغمبر فاطمه را زينت كردند، عطر و بوى خوش بر او پاشيدند. پيغمبر، على عليه السلام را احضار كرد و در جانب راست خودش نشانيد. فاطمه (عليهاالسلام) را نيز در طرف چپ نشانيد. سپس عروس و داماد را به سينه ى خودش چسباند. پيشانى هر دو را بوسه داد. دست نوعروس را گرفت و در دست داماد گذاشت. به على (عليه السلام) فرمود: فاطمه همسر خوبى است. و به فاطمه (عليهاالسلام) فرمود: على شوهر خوبى است. سپس به زنان فرمود: عروس و داماد را با شور و شادى به حجله ببريد ولى چيزى نگوييد كه خدا ناراضى گردد. زنان پيغمبر با شور و شادى، اللَّه اكبر گويان، فاطمه و على را تا حجله ى عروسى مشايعت نمودند. رسول خدا نيز از عقب رسيد و وارد حجله شده دستور داد ظرف آبى حاضر كردند، قدرى از آبها را بر بدن فاطمه پاشيد و دستور داد با بقيه ى آن وضو بگيرد و دهانش را بشويد. بعدا ظرف آب ديگرى طلبيد، قدرى از آن را بر تن مبارك على عليه السلام پاشيد و دستور داد با بقيه ى آن دهانش را بشويد و وضو بگيرد. سپس روى عروس و داماد را بوسيد. دست به جانب آسمان برداشت و گفت: خدايا اين عروسى را مبارك گردان و نسل پاك و پاكيزه اى از ايشان بوجود آور. و قى خواست از حجله خارج شود فاطمه عليهاالسلام دامنش را گرفت و گريه كرد. فرمود: دختر عزيزم! من ترا به بردبارترين و دانشمندترين مردم تزويج كردم. سپس برخاست و

تا درب حجله آمد. چوب در را با دو دست مبارك گرفت و فرمود: خدا شما و نسلتان را پاك و پاكيزه گرداند. با دوستان شما دوست هستم و با دشمنانتان دشمن. اكنون وداع مى كنم و شما را به خدا مى سپارم. آنگاه درب حجله را بست و به زنان فرمود: به منزلهاى خودتان برويد، و كسى اينجا نماند. تمام زنها متفرق شدند. و قتى پيغمبر خواست خارج شود ديد يكى از زنها باقى مانده است. پرسيد كيستى مگر نگفتم بايد همه خارج شويد؟. عرض كرد: من اسماء هستم. شما فرموديد خارج شويد، اما من در اين جهت معذورم. زيرا هنگام رحلت خديجه در خدمتش بودم، ديدم گريه مى كند. عرض كردم: آيا شما هم گريه مى كنيد؟ با اين كه بهترين زنان جهان و همسر رسول خدا هستى و بتو وعده ى بهشت داده است. فرمود: گريه ى من از اين جهت است كه مى دانم هر دخترى شب زفاف محتاج به زنى است كه محرم اسرارش باشد و حوائجش را برطرف سازد. من از دنيا مى روم ولى مى ترسم فاطمه ام در شب زفاف محرم راز و كمك حالى نداشته باشد. در آنوقت من به خديجه گفتم. اگر تا شب زفاف فاطمه (عليه السلام) زنده ماندم قول مى دهم كه نزدش بمانم و برايش مادرى كنم. وقتى پيغمبر نام خديجه را شنيد بى اختيار اشكش جارى شد و فرمود: ترا به خدا براى همين جهت مانده اى! عرض كرد: آرى. پيغمبر فرمود: پس به وعده ات عمل كن. (بنابر بعض روايات، در روز چهارم كه پيغمبر به خانه فاطمه تشريف برد

اسماء را ملاقات نمود. در هر صورت داستان اسماء را بسيارى از تاريخ نگاران نوشته اند و آن را به اسماء بنت عميس نسبت داده اند. ولى اگر اصل داستان صحت داشته باشد، درباره ى اسماء بنت عميس صحيح نيست. زيرا اسماء بنت عيمس همسر جعفر بن ابى طالب بوده. و جعفر يكى از كسانى است كه به اتفاق همسرش به حبشه هجرت نمود و بعد از جنگ خيبر مراجعت كرد. بنابراين مسلما در شب زفاف فاطمه در مدينه نبوده است. پس آن زن يا اسماء بنت يزيد بن سكن انصارى بوده يا سلمى بنت عميس خواهر اسماء و زن حمزه بن عبدالمطلب بوده است. به هر حال، چنانكه صاحب كشف الغمه مى نويسد در نقل اين داستان براى روات اشتباهى رخ داده است.)

ديدار با فاطمه

پيغممبر اكرم بامداد شب زفاف با ظرفى پر از شير به حجله ى فاطمه (عليها السلام) رفت. ظرف شير را بدستش داد و فرمود: بخور پدرت به فدايت. سپس به على (عليه السلام) فرمود: تناول كن پسرعمت فدايت. (كشف الغمه ج 2 ص 99.) آنگاه از على پرسيد: همسرت چگونه بود؟ عرض كرد: بهترين كمك است براى اطاعت خدا. از فاطمه پرسيد: شوهرت چطور است؟ عرض كرد: بهترين شوهر است. (بحارالانوار ج 43 ص 117.) رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) ديگر تا روز چهارم به خانه ى فاطمه (عليهاالسلام) نرفت. روز چهارم به حجله ى فاطمه تشريف برد و با او خلوت كرد. پرسيد: همسرت را چگونه يافتى؟. عرض كرد: پدر جان خدا بهترين مردان را نصيب من كرده لكن زنان قريش كه بديدنم آمدند به جاى

تبريك عقده اى بر دلم نهاده گفتند: پدرت ترا با مرد فقير و تهى دستى كابين بست، با اين كه ثروتمندان و رجال متشخص خواستار تو بودند. رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله دخترش را دلدارى داد و فرمود: نور ديده ام پدر و شوهر تو فقير نيستند. به خداى سوگند گنج هاى زمين را بر من عرضه داشتند ولى نعمت هاى اخروى را بر ثروت و مال دنيا ترجيح دادم. عزيزم! من براى تو همسرى برگزيدم كه از همه زودتر اسلام آورده. از حيث دانش و حلم و عقل بر تمام مردم برترى دارد. خدا در بين تمام بشر، من و شوهرت را برگزيد. همسر خوبى دارى قدرش را بدان و از فرمانش سرپيچى نكن. سپس على عليه السلام را خواند و فرمود: با همسرت مدارا و مهربانى كن. بدان كه فاطمه پاره ى تن من است هر كس او را آزار كند مرا اذيت كرده و هر كس او را خشنود گرداند مرا خشنود نموده است. شما را وداع مى كنم و به خدا مى سپارم. (مطالبى را كه درباره ى عروسى على و زهرا نوشتيم ميتوانيد در كتابهاى زير پيدا كنيد: كشف الغمه ج 1- مناقب ابن شهر آشوب ج 3- تذكره الخواص- ذخائر العقبى- دلائل الامامة- سيره ى ابن هشام- مناقب خورازمى- ينابيع الموده- بحارالانوار ج 43- ناسخ التواريخ جلد حضرت زهرا (ع)- اعلام الورى تاليف طبرسى- مجمع الزوائد ج 9.) مجلسى عليه الرحمه مى نويسد: عقد ازدواج فاطمه و على عليهماالسلام در ماه رمضان خوانده شد و در اول يا ششم ذى حجه عروسى واقع شد. (بحارالانوار ج 43

ص 136.) على و فاطمه مدتى كوتاه در منزلى زندگى كردند كه كمى از خانه ى پيغمبر اكرم دور بود، اما تحمل اين مقدار دورى، بر رسول خدا دشوار بود. روزى به منزل فاطمه (عليهاالسلام) تشريف برد و فرمود: قصد دارم ترا به نزديك خودم منتقل سازم. عرض كرد: با حارثة بن نعمان مذاكره كنيد شايد منزلش را به ما بدهد. فرمود: حارثة بن نعمان آنقدر منزل هايش را براى ما تخليه نموده و از ما دور شده كه ديگر از او خجالت مى كشم. هنگامى كه خبر به حارثه رسيد خدمت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مشرف شد و عرض كرد: يا رسول اللَّه من و اموالم در اختيار شما است. دوست دارم على و فاطمه را به منزل من منتقل سازى. رسول خدا آنها را به منزل حارثه منتقل ساخت. (طبقات ابن سعد ج 8 بخش 1 ص 14.)

فاطمه در خانه ى على

فاطمه ى عليهاالسلام از خانه ى پدر به خانه ى شوهر منتقل شد. اما خيال نكنيد كه به خانه ى بيگانه اى رفته باشد. زيرا اگر چه از مركز نبوت بيرون رفت ولى در خانه ى ولايت ساكن گشت. در منزل سپهسالار اسلام، رئيس ستاد ارتش اسلام، وزير جنگ و مشاور مخصوص شخص اول اسلام وارد شد. در اين پايگاه تازه وظائف سنگين ترى بر دوش آن بانوى نمونه افتاد و رسما داراى مسئوليت شد. در اينجا بايد به زنان اسلام عملا درس شوهردارى و خانه دارى و بچه دارى بدهد. بايد درس فداكارى و صداقت و محبت به آنان بياموزد. تا زنان جهان در آينه ى وجودش حقيقت و نورانيت اسلام

را بنگرند.

خانه دارى

يگانه خانه اى كه دو عضو اساسى آن يعنى زن و شوهر- هر دو- از گناه و انحراف معصوم و به فضائل و كمالات انسانيت آراسته بودند خانه ى على و فاطمه بود. على (عليه السلام) نمونه ى يك مرد كامل اسلامى و زهرا (عليهاالسلام) نمونه ى يك بانوى كامل اسلامى بود. على بن ابى طالب از كودكى در دامن رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم) و تحت تربيت مستقيم آن حضرت قرار داشت. بهترين و عالى ترين اخلاق و فضائل و كمالات اسلامى را دارا بود. زهرا نيز در دامن پدر بزرگوارش تربيت يافت و به اخلاق اسلامى كاملا آشنا بود. گوش آنها از همان آغاز كودكى با قرآن مأنوس بود ، شب و روز و گاه و بيگاه صوت آيات قرآن را از زبان مبارك پيغمبر گرامى استماع مى نمودند، از وحى و اخبار غيبى مطلع مى شدند، حقائق و معارف اسلام را از منبع اصلّى دريافت مى نمودند و نمونه ى عملى آن را در آينه ى وجود رسول اكرم تماشا مى كردند. بنابراين بايد عالى ترين نمونه ى زندگى خانوادگى را در اين خانه يافت. خانه ى على و فاطمه عليهماالسلام حقاً كانون صفا و صميميت بود. زن و شوهر با كمال صداقت در اداره ى آن همكارى و معاونت داشتند و در امور خانه دارى كمك مى كردند. در آغاز زندگى خدمت رسول اكرم رسيدند و از آن جانب خواهش كردند كه كارهاى خانه را در ميانشان تقسيم كند. رسول خدا فرمود: كارهاى داخل خانه را فاطمه (عليهاالسلام) انجام دهد و كارهاى خارج بر عهده ى

على (عليه السلام) باشد. فاطمه مى گويد: خدا مى داند كه من چقدر از اين مطلب خوشحال شدم كه كارهاى خارج خانه بعهده ى من نيفتاد. (بحارالانوار ج 43 ص 81.) فاطمه عليهاالسلام تربيت شده ى وحى بود، مى دانست كه خانه يكى از سنگرهاى بزرگ اسلام است و زن اگر اين سنگر بزرگ را از دست بدهد و براى خريد و فروش از خانه خارج گردد نمى تواند وظيفه ى خانه دارى و تربيت فرزند را به خوبى انجام دهد. به همين جهت وقتى ديد كه كارهاى دشوار خارجى بر دوش على عليه السلام قرار گرفت بسيار خوشحال شد. دختر يگانه ى شخص اول اسلام از كار كردن عار نداشت و از زير بار كارهاى دشوار خانه دارى شانه خالى نمى كرد. به حدى در خانه زحمت مى كشيد كه خود على عليه السلام درباره اش رقت مى نمود و خدماتش را مى ستود. روزى به يكى از اصحاب فرمود: مى خواهى از وضع خودم و فاطمه براى تو تعريف كنم؟ آنقدر در خانه ام آب آورد كه آثار مشك بر بدنش ديده مى شد. آنقدر آسيا مى كرد كه دستهايش تاول زد. آنقدر در نظافت و تميز كردن و روفتن خانه و پختن نان و غذا زحمت مى كشيد كه لباسهايش كثيف مى شد. بدين جهت كار بر او سخت شد. گفتم: خوب است خدمت پيغمبر بررسى و جريان را برايش بيان كنى شايد خادمى برايت تهيه كند تا در امور خانه دارى به تو كمك كند. فاطمه عليهاالسلام خدمت رسول خدا رسيد. ديد با گروهى از اصحاب صحبت مى كند، خجالت كشيد

حاجتش را اظهار كند بدون عرض حاجت به خانه برگشت. پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) احساس كرد كه فاطمه حاجتى داشته. لذا، بامداد روز بعد به منزل ما تشريف آورد سلام كرد، پاسخ داديم. داخل خانه شد و نزد ما نشست. فرمود: فاطمه جان ديشب، به چه منظور به منزل ما آمدى؟ فاطمه عليهاالسلام خجالت كشيد حاجتش را بگويد. من عرض كردم: يا رسول اللَّه فاطمه آنقدر آب آورده كه بند مشك در سينه اش اثر گذاشته، آنقدر آسيا گردانيده كه دستهايش آبله كرده، آنقدر در نظافت خانه كوشيده كه لباسهايش گردآلود و كثيف شده، آنقدر غذا پخته كه لباسهايش چرك شده. من گفتم خدمت شما برسد شايد خادم و كمك كارى به وى عطا كنى. پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: فاطمه جان ميخواهى عملى به شما تعليم كنم كه از خادم بهتر باشد؟ وقتى خواستى بخوابى سى و سه مرتبه بگو: سبحان اللَّه سى و سه مرتبه بگو: الحمدللَّه. و سى و چهار مرتبه بگو: اللَّه اكبر. اين ذكر صد مرتبه بيش نيست ولى در نامه ى عمل هزار حسنه دارد. فاطمه جان اگر اين ذكر را هر روز صبح بگويى خدا كارهاى دنيا و آخرتت را اصلاح خواهد نمود. فاطمه در جواب پدر گفت: از خدا و رسول راضى شدم. (بحارالانوار ج 43 ص 82 و ص 134.) در حديث ديگر چنين دارد: فاطمه عليهاالسلام احوالش را براى پدر تعريف كرد و تقاضاى كنيز نمود. رسول خدا گريه كرد و فرمود: فاطمه جان به خدا سوگند چهارصد نفر فقير در مسجد سكونت دارند كه نه غذا دارند و

نه لباس. مى ترسم اگر كنيز داشته باشى اجر و ثواب خدمت در خانه از تو فوت شود. مى ترسم على بن ابى طالب عليه السلام در قيامت از تو مطالبه ى حق كند. سپس تسبيح زهرا را به او ياد داد. اميرالمؤمنين فرمود: براى طلب دنيا نزد رسول خدا رفتى ولى ثواب آخرت نصيبمان شد. (بحارالانوار ج 43 ص 85.) يك روز پيغمبر اكرم (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) به خانه ى فاطمه تشريف برد، ديد على و فاطمه مشغول آسيا كردن هستند. پرسيد كدامتان خسته تر هستيد؟ على عليه السلام فرمود: فاطمه. رسول خدا جاى فاطمه نشست و على را در آسيا كردن كمك نمود (بحارالانوار ج 43 ص 50.) جابر مى گويد: پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) فاطمه را ديد كه لباس كم ارزشى پوشيده و با دستش آسيا مى كند و بچه اش را در دامن نهاده شير مى دهد. از ديدن اين منظره اشكش جارى شد و فرمود: دختر عزيزم سختى و مرارت دنيا را بچش تا به شيرنى نعمت هاى آخرت نائل گردى. عرض كرد: يا رسول اللَّه خدا را بر نعمت هايش سپاس مى گويم. پس اين آيه نازل شد: خدا در قيامت آنقدر به تو عطا مى كند كه راضى شوى. (بحارالانوار ج 43 ص 86.) امام صادق عليه السلام فرمود: على بن ابى طالب عليه السلام هيزم و آب خانه را تهيه مى كرد و خانه را مى روفت. و فاطمه عليهاالسلام آسيا مى كرد و خمير درست مى كرد و نان مى پخت. (بحارالانوار ج 43 ص 151.) يك روز

از بلال از وقت معمول ديرتر به نماز صبح حاضر شد. رسول خدا علت دير آمدن را پرسيد. عرض كرد: وقتى به مسجد مى آمدم از منزل فاطمه عليهاالسلام عبور كردم ديدم مشغول آسيا كردن است و بچه اش گريه مى كند. عرض كردم: اى دختر پيغمبر يكى از كارهايت را به من واگذار كن، تا شما را كمك كنم. فرمود: بچه دارى از من بهتر ساخته است اگر ميل دارى در آسيا گرداندن كمك كن. من آسيا كردن را برعهده گرفتم، از اين جهت ديرتر به مسجد آمدم. پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) فرمود: به فاطمه ترحم كردى خدا به تو ترحم كند. (ذخائر العقبى ص 51.)

شوهردارى

فاطمه ى زهرا عليهاالسلام در خانه ى يكى از افراد عادى اجتماع زندگى نمى كرد بلكه در خانه ى دومين شخص اسلام يعنى سپهسالار شجاع و نيرومند اسلام و وزير مشاور مخصوص نبى گرامى زندگى مى كرد. موقعيت حساس اسلام و شوهرش را بخوبى درك مى كرد و مى دانست كه اگر شمشير على (عليه السلام) نباشد، اسلام چندان پيشرفتى ندارد. فاطمه (عليهاالسلام) در يكى از مواقع بسيار حساس و بحرانى اسلامى در خانه ى على زندگى مى كرد. سپاه اسلام هميشه در حال آماده باش بود. در هر سال چندين جنگ واقع مى شد و على بن ابى طالب عليه السلام در تمام يا اكثر آن جنگها شركت داشت. زهراى عزيز از مسئوليت سنگين و حساس خودش خبر داشت و از حدود تأثير و نفوذ زن در روحيه ى شوهر كاملا مطلع بود. مى دانست كه زن داراى چنان نفوذ و قدرتى است

كه به هر طرف خواست شوهرش را مى برد. مى دانست كه ترقى و عقب ماندگى و سعادت و بدبختى مرد تا حد زيادى، به روحيات و چگونگى رفتار زن بستگى دارد.خبر داشت كه خانه بمنزله ى سنگر و آسايشگاه مرد است و وقتى از ميدان مبارزات زندگى و برخورد با حوادث و مشكلات دنياى خارج خسته شد به آن جا پناه مى برد تا تجديد نيرو كند و خودش را براى كار و انجام وظيفه آماده نمايد و رياست اين آسايشگاه مهم به عهده ى زن واگذار شده است. به همين جهت اسلام شوهردارى را در رديف جهاد قرار داده است. موسى بن جعفر عليه السلام مى فرمايد: جهاد زن اين است كه خوب شوهردارى كند. (و افى كتاب نكاح ص 114.) زهرا عليهاالسلام مى دانست كه سپهسالار نيرومند و شجاع اسلام در صورتى در ميدان نبرد پيروز مى گردد كه از جهت اوضاع داخلى خانه، فكرش آزاد و از تشويقات و مهربانيهاى همسرش دلگرم باشد. از اين رهگذر مى توان گفت: هنگامى كه سپهسالار فداكار اسلام يعنى على بن ابى طالب (عليه السلام) با تنى خسته و كوفته، از ميدان نبرد به خانه بازمى گشت از مهربانى ها و دلگرمى ها و نوازش هاى همسر عزيزش كاملا برخوردار مى شد. زخم هاى تنش را پانسمان مى كرد. لباس هاى خون آلود جنگ را مى شست و خبرهاى جنگ را از او مى شنيد. فاطمه عليهاالسلام زنى نبود كه در گوشه منزل به ادامه زندگى داخلى مشغول باشد و از حوادث و اوضاع مربوط به اسلام بى تفاوت بگذرد. بلكه از گوشه هائى از

تاريخ استفاده مى شود كه در جريان امور مربوط به اسلام بوده و بالاخص به حوادث جبهه و جنگ كاملاً عنايت داشته است. نه تنها پدر و شوهرش را تشويق مى نموده بلكه در مواقع لزوم در صحنه حضور داشته و كارهائى را انجام مى داده است. در تاريخ نوشته اند: بعد از جنگ احد، وقتى فاطمه صورت خون آلود پدر را ديد او را در بغل گرفت، گريه مى كرد و خونها را از چهره پدر پاك مى كرد. اميرالمؤمنين عليه السلام آب آورد و فاطمه صورت پدر را مى شست، ولى خون قطع نمى شد، سرانجام فاطمه قطعه حصيرى را سوزاند و خاكسترش را روى زخم ريخت تا خون قطع شد. (انساب الاشراف ج 1 ص 324.) و نوشته اند وقتى رسول خدا از جنگ احد برگشت شمشيرش را به فاطمه داد و فرمود: خون هايش را بشوى. على بن ابى طالب عليه السلام نيز شمشيرش را به فاطمه داد و فرمود: خون هايش را بشوى. (سيره ابن هشام ج 3 ص 106.) فاطمه عليهاالسلام، هميشه شوهرش را تحسين و تشويق مى كرد و فداكارى ها و شجاعت هايش را مى ستود و بدينوسيله دلش را گرم و براى جنگ آينده آماده اش مى نمود. بوسيله ى نوازشهاى بى شائبه، تن خسته و جراحات بدنش را تسكين مى داد. على عليه السلام مى فرمايد: وقتى به خانه مى آمدم و به زهرا (عليهاالسلام) نگاه مى كردم تمام غم و غصه هايم بر طرف مى شد. (مناقب خوازمى ص 256.) فاطمه عليهاالسلام هرگز بدون اجازه على (عليه السلام) از خانه خارج نشد. هيچگاه او

را غضبناك نكرد. زيرا مى دانست كه اسلام مى گويد: هر زنى كه شوهرش را غضبناك كند خدا نماز و روزه اش را قبول نمى كند تا اين كه شوهرش راضى شود. (و افى كتاب نكاح ص 114.) فاطمه در خانه ى على هرگز دروغ نگفت و خيانت نكرد و هيچگاه از دستوراتش سرپيچى ننمود. على عليه السلام مى فرمايد: به خدا سوگند هرگز كارى نكردم كه فاطمه (عليهاالسلام) غضبناك شود. فاطمه هم هيچگاه مرا خشمناك ننمود. (مناقب خوارزمى ص 256.) على بن ابى طالب عليه السلام، در آخرين ساعات وداع زهرا بدين مطلب اعتراف كرد، زهرا در آخرين ساعات زندگى خويش به على گفت: پسر عمو! هرگز مرا دروغگو و خائن نيافتى. از روزى كه با من معاشرت كردى با دستورات تو مخالفت نكردم. على (عليه السلام) در پاسخ فرمود: اى دختر پيغمبر معاذ اللَّه كه تو در خانه ى من بد رفتارى نموده باشى. زيرا مراتب خداشناسى و نيكوكارى و پرهيزكارى و بزرگى و خداترسى تو به حدى است كه جاى ايراد و خرده گيرى نيست. همسر عزيزم مفارقت و جدايى از تو براى من بسى ناگوار است ولى مرگ را چاره اى نيست. (بحارالانوار ج 43 ص 191.) چون فكر حضرت على عليه السلام از جهت اوضاع داخلى خانه كاملا آزاد بود و از تشويقهاى همسرش بهره مند مى شد آن همه موفقيت و پيروزى برايش امكان پذير بود. اما مبادا خيال كنيد كه على بن ابى طالب عليه السلام از آن مردان خودخواهى بوده كه هزاران اميد و انتظار از همسرش داشته باشد ولى براى خودش مسئووليتى قائل نباشد و خود

را مالك الرقاب مطلق زن و او را همانند بنده ى زر خريد بلكه پست تر بداند. ابدا چنين نبود. على (عليه السلام) مى دانست كه در همان موقعى كه او در ميدان كارزار شمشير مى زده همسرش نيز در سنگر داخلى اسلام به جهاد مشغول بوده . در غياب او تمام كارهاى داخلى و خارجى خانه بر عهده ى زهرا عليهاالسلام بوده است. غذا مى پخته، لباس مى شسته، بچه دارى مى كرده، در تربيت اطفال جديت مى نموده، در آن بحران قحطى و سختى زمان جنگ، براى تأمين غذا و ساير حوائج زندگى تلاش مى كرده، از جهت حوادث و اخبار جنگ ناراحتى ها ديده انتظارها كشيده است. و به طور خلاصه خانه اى را اداره مى كرده كه اداره ى آن از اداره ى يك كشور چندان آسان تر نيست. على بن ابى طالب عليه السلام حس مى كرد كه سرباز فداكار داخلى نيز محتاج به دلجويى و تشويق و نوازش است. وقتى وارد خانه مى شد از اخبار داخل خانه و از رنج و مشقت هاى زهرا (عليهاالسلام) جويا مى شد. آن پيكر خسته را نوازش مى داد و بوسيله ى دلدارى و مهربانى هاى بى شائبه، قلب پژمرده ى او را تسكين مى بخشيد، در مورد سختى هاى زندگى و فقر و تهيدستى دلداريش مى داد و براى ادامه كار و زندگى نيرويش مى بخشيد. على عليه السلام مى دانست به همانقدار كه مرد به اظهار محبت و اخلاص و قدردانى زن نيازمند است، زن نيز بدانها احتياج دارد. آن دو همسر نمونه ى اسلام هر يك به وظائف خويش

عمل مى كردند و نمونه اى از اخلاق عالى اسلام بودند. مگر نه اينست كه پيغمبر اكرم (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) در شب زفاف به على (عليه السلام) فرمود: همسر تو بهترين زنان جهان است. و به فاطمه (عليهاالسلام) فرمود: شوهر تو بهترين مردان عالم است؟. (بحارالانوار ج 43 ص 132.) مگر پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله نفرمود: اگر على نبود براى فاطمه همسر لايقى وجود نداشت. (كشف الغمه ج 2 ص 98.) مگر نه اينست كه حضرت على در بامداد شب زفاف به پيامبر عرض كرد: فاطمه بهترين عون و ياور من است در اطاعت پروردگار جهان؟. (دلائل الامامة ص 7.) فاطمه (عليهاالسلام) از پدرش روايت كرده كه فرموده: بهترين مردان شما افرادى هستند كه نسبت به همسرانشان بيشتر احسان و مهربانى كنند. (بحار ج 43 ص 117.)

بچه دارى

يكى از وظائف سنگين و مهم حضرت زهرا موضوع بچه دارى و تربيت اولاد بود. فاطمه پنج فرزند پيدا كرد: حسن، حسين، زينب، ام كلثوم و محسن. پنجمين فرزند آن حضرت كه محسن نام داشت سقط شد. دو پسر و دو دختر از آن حضرت باقى ماند. فرزندان آن حضرت از اشخاص عادى نبودند، بلكه چنين مقدر شده بود كه نسل پيغمبر اكرم از فاطمه (عليهاالسلام) بوجود آيد. رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مى فرمود: خدا ذريه ى پيغمبران را در صلب خودشان قرار داده ولى نسل مرا در صلب على (عليه السلام) مقرر فرمود پس من پدر اولاد فاطمه هستم. (مناقب ابن شهر آشوب ج 3 ص 387.) خدا مقدر كرده بود كه پيشوايان دين و خلفاى پيغمبر اكرم

از نسل پاك زهرا بوجود آيند. لذا يكى از وظائف سنگين او بچه دارى بود. كلمه ى بچه دارى، جمله ى كوتاهى بيش نيست ولى معناى بسيار مهم و دامنه دارى دارد. شايد بعضى خيال كنند كه بچه دارى بيش از اين نيست كه پدر، لوازم زندگى فرزندانش را فراهم سازد. و مادر، تر و خشكشان كند و در تهيه ى غذا و شستن لباس هايشان كوشش كند. و هيچ مسئووليت ديگرى در قبال فرزندانشان ندارند، اما اسلام به اين حد اكتفا نمى كند بلكه پدر و مادر را در قبال وظيفه ى بزرگترى مسئوول مى داند. اسلام شخصيت آينده ى كودك را مرهون تربيت و پرورش و مراقبت پدر و مادر مى داند. تمام حركات و سكنات و افعال و گفتار پدر و مادر در روح حساس و لطيف فرزند تأثير مى كند. هر فرزندى نماينده ى كيفيت سلوك و رفتار پدر و مادرش مى باشد. پدر و مادر وظيفه دارند كه با كمال دقت مراقب آينده ى كودكانشان باشند و مواظب باشند طفل بيگناه- كه نهادش بر خوبى آفريده شده- فاسد و بدبخت نگردد. حضرت زهرا كه خود تربيت يافته ى دامن وحى بود از تربيت اسلامى بى اطلاع و غافل نبود. اطلاع داشت كه از چگونگى شير مادر و بوسه هايى كه بر لب هاى معصوم كودكانش مى زند گرفته تا تمام حركات و اعمال و گفتارش، در روحيه ى حساس آنها اثر دارند. مى دانست بايد اما تربيت كند و نمونه هايى را به جامعه تحويل دهد كه آينه و معرف حقيقت و روح اسلام باشند و حقائق و معارف قرآن

در وجودشان جلوه گر باشد و اين موضوع كار سهل و آسانى نيست. فاطمه عليهاالسلام مى دانست بايد مانند امام حسينى تربيت كند كه در موقع احتياج اسلام، جان خود و عزيزانش را در راه دفاع از دين و مبارزه ى با بيدادگرى فدا كند و بوسيله ى خون هاى عزيزانش درخت اسلام را سيراب گرداند. مى دانست بايد دخترانى همانند زينب و ام كلثوم پرورش دهد كه بوسيله ى ايراد خطبه ها و سخنرانى هاى شورانگيز، دستگاه ظلم و ستم بنى اميه را رسوا و مفتضح سازند، و جلو مقاصد شوم آنان را بگيرند. فاطمه (عليهاالسلام) در دانشگاه خانه، به زينب درس فداكارى و شجاعت داد تا مرعوب دستگاه بيدادگر يزيد نگردد و بوسيله ى سخنرانى هاى آتشين خويش، دوست و دشمن را بگرياند و مظلوميت برادرش و بيدادگرى بنى اميه را فاش سازد. مى دانست بايد فرزند بردبارى همانند امام حسن عليه السلام تربيت كند كه در موقع حساس اسلام، دندان بر جگر بگذارد و براى حفظ منافع عالى اسلام و فراهم ساختن زمينه ى انقلاب اساسى، سكوت كند و بوسيله ى صلح با معاويه، به جهانيان بفهماند كه اسلام تا بتواند صلح را بر جنگ ترجيح مى دهد. و بدان وسيله عوام فريبى و ظاهر سازى و حقه بازى معاويه را آشكار سازد. نمونه هاى خارق العاده كه از آن مكتب اعجازآميز بيرون آمد بخوبى مى تواند روح پر عظمت و نيروى فوق العاده ى حضرت زهرا را نشان دهد. زهرا (عليهاالسلام) از آن زنان كوتاه فكر و بى اطلاعى نبود كه محيط خانه را كوچك شمارد و ميل بلند پروازى كند.

زهرا عليهاالسلام محيط خانه را بسيار بزرگ و حساس مى دانست. آن را كارخانه ى بزرگ انسان سازى و دانشگاه مهم تمرينات نظامى و درس فداكارى مى شمرد. مى دانست كه تربيت شدگان اين مدرسه، هر درسى را كه در اينجا بياموزند ، در ميدان بزرگ اجتماع به مرحله ى ظهور و بروز درخواهند آورد. و آنچه را در اينجا تمرين كنند در آينده عمل خواهند كرد، حضرت زهرا از زن بودن احساس حقارت و كوچكى نمى كرد و مقام زن را بسى عالى و شامخ مى دانست و اين لياقت را در خويش مى ديد كه دستگاه آفرينش چنين مسؤوليت سنگين و مهمى را بر دوشش نهاده و چنين پايگاه مهمى را بدو تفويض نموده است.

كلاس عالى تربيت

يك كلاس عالى و نمونه ى تربيت اسلامى كودك در خانه ى زهرا عليهاالسلام تأسيس شد. كلاس مذكور با همكارى شخص دوم اسلام و بانوى اول اسلام يعنى على بن ابى طالب و فاطمه زهرا اداره مى شد و شخص اول اسلام يعنى پيغمبر اكرم (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) رسما بر آن نظارت داشت. اصول تربيتى و برنامه ى آن مستقيما از جانب پروردگار جهان نازل مى گشت. بهترين برنامه هاى تربيتى اجرا شد و برجسته ترين افراد را تربيت نمود. در اينجا ناچارم بدين مطلب اعتراف كنم كه متأسفانه جزئيات آن برنامه ى عالى براى ما بيان نشده است. زيرا اولا مسلمانان آن عصر آنقدر رشد فكرى نداشتند كه براى امور تربيتى ارزش قائل باشند، تا در ضبط جزئيات رفتار و گفتار پيغمبر و على و فاطمه عليهماالسلام نسبت به فرزندانشان كاملا مراقبت كننند

و براى ديگران روايت نمايند. ثانيا اكثر برنامه هاى تربيت كودك در داخل خانه اجرا مى شود و اوضاع داخلى خانه ها غالبا بر ديگران پوشيده است. ولى مى توان بطور اجمال گفت كه: برنامه ى تربيتى زهرا همان برنامه هايى بوده كه در قرآن كريم و احاديث پيغمبر و ائمه ى اطهار وارد شده است. اما در عين حال، همان جزئياتى كه نقل شده مى تواند تا حدى ما را به نحوه ى تربيت آنان راهنمايى كند. ناگفته نماند كه من اكنون در صدد آن نيستم كه درباره ى اصول تربيت به طور تفصيل بحث كنم زيرا اين مقام گنجايش تفصيل ندارد. ولى به پاره اى از آنها كه درباره ى فرزندان زهرا عليهاالسلام اجرا و براى ما نقل شده، به طور خلاصه اشاره مى كنم:

محبت

شايد اكثر مردم خيال كنند كه دوران تربيت كودك از وقتى آغاز مى شود كه خوب و بد را درك كند و اهل رشد و تميز شود و قبل از آن، تربيت مؤثر نيست، و كودك تحت تأثير عوامل خارجى واقع نمى گردد. اما اين عقيده درست نيست، زيرا به تصديق دانشمندان فن تربيت، تربيت و پرورش كودك از همان آغاز تولد او بايد شروع گردد. چگونگى دوران شيرخوارگى و حوادث و رفتار پدر و مادر تا حدودى در پرورش نوزاد تأثير دارد و شخصيت آينده ى او از همين ايام شروع مى شود. در نزد دانشمندان فن تربيت و روانشناسان، اين مطلب به اثبات رسيده كه اطفال در تمام دوران كودكى، به محبت و اظهار علاقه نيازمندند. كودك مى خواهد پدر و مادر بيش از حد، او

را دوست بدارند و نسبت به او اظهار علاقه نمايند. كودك چندان توجهى ندارد كه در كاخ زندگى مى كند يا در كوخ، لباس و خوراكش خيلى اعلاست يا نه. اما بدين موضوع كاملا توجه دارد كه دوستش مى دارند يا نه. اين احساس درونى، كودك را چيزى جز اظهار محبت و نوازش ارضا نمى كند. سرچشمه ى اخلاق و شخصيت آينده ى او همين اظهار محبت هاست. همين آغوش گرم مادر و نوازشهاى مخلصانه ى پدر است كه روح بشر دوستى و علاقه ى به همنوع را در كودك مى دمد و براى اظهار همدردى و كمك به ديگران آماده اش مى سازد. همين نوازشهاى بى شائبه است كه كودك را از ترس و تنهايى و ضعف نجات مى دهد و به زندگى اميدوار مى سازد. همين مهرورزيها و بوسه هاى بى شائبه است كه روح خوشبينى و خوشخويى را به او تقلين مى كند و او را به سوى زندگى اجتماعى و تعاون و همكارى هدايت مى نمايد. و از عزلت و گوشه گيرى نجاتش مى دهد. بواسطه ى همين نوازشهاست كه كودك احساس شخصيت مى كند و خودش را لائق دوستى مى داند. كودكى كه از جهت محبت كسرى داشته باشد معمولا ترسو و خجول و ضعيف و بدبين و گوشه گير و بى علاقه و پژمرده و حتى مريض بار مى آيد. گاهى هم ممكن است براى اظهار عكس العمل و نشان دادن بى نيازى، دست به اعمالى نظير جنايت، دزدى و قتل نفس بزند تا بدان وسيله از اجتماعى كه او را دوست ندارد انتقام گيرد و تظاهر به بى

نيازى كند. پس محبت و نوازش كودك يكى از احتياجات ضرورى او بشمار مى رود و براى پرورش او ضرورت دارد. درس مذكور در خانه ى زهرا (عليهاالسلام) به طور كامل اجرا مى شد و پيغمبر اكرم عملا آنرا به فاطمه ياد مى داد. روايت شده: وقتى امام حسن عليه السلام به دنيا آمد او را در پارچه ى زردى پيچيده خدمت رسول خدا آوردند. فرمود: مگر بشما نگفتم: نوزاد را در پارچه ى زرد نپيچيد؟ سپس لباسهاى زرد حسن را دور انداخت و او را در پارچه ى سفيدى پيچيد. در بغل گرفت و شروع كرد به بوسيدن و همين عمل را نسبت به امام حسين (عليه السلام) نيز انجام داد. (بحار ج 43 ص 240.) روايت شده روزى رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله به نماز جماعت مشغول بود. هر گاه به سجده مى رفت امام حسين عليه السلام بر پشت او سوار مى شد و پاهايش را حركت مى داد. وقتى مى خواست سر از سجده بردارد حسين را مى گرفت و كنار مى گذاشت. هنگامى كه دوباره به سجده مى رفت، باز امام حسين (عليه السلام) بر آن جناب سوار مى شد، پيغمبر او را مى گرفت و كنار مى گذاشت. پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) با همين كيفيت نمازش را بپايان رسانيد. يك نفر يهودى كه جريان را مشاهده مى كرد عرض كرد: شما نسبت به كودكانتان طورى رفتار مى كنيد كه ما از آن امتناع داريم! پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: شما هم اگر به خدا و رسول ايمان داشتيد نسبت به كودكان

مدارا مى نموديد. يهودى بواسطه ى رفتار پيغمبر مسلمان شد. (بحارالانوار ج 43 ص 296.) روزى رسول خدا امام حسن را مى بوسيد و نوازش مى كرد «اقرع بن حابس» عرض كرد: من ده فرزند دارم ولى تا حال هيچ يك از آنان را نبوسيده ام. پيغمبر اكرم (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) غضبناك شد و فرمود: اگر خدا محبت را از قلب تو گرفته من چه كنم؟ هر كس نسبت به اطفال ترحم نكند و احترام بزرگسالان را نگه ندارد از ما نيست (بحارالانوار ج 43 ص 282.) روزى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از در خانه ى فاطمه عبور كرد، صداى گريه ى حسين عليه السلام را شنيد. فاطمه را صدا زد و فرمود: مگر نمى دانى گريه ى حسين مرا اذيت مى كند. (بحارالانوار ج 43 ص 295.) «ابوهريره» مى گويد: روزى پيغمبر، حسن و حسين عليهماالسلام را بر دوش مبارك سوار نموده بود. در بين راه گاهى حسن را مى بوسيد و گاهى حسين را. مردى عرض كرد: يا رسول اللَّه اين دو كودك را دوست دارى؟. فرمود: آرى. هر كس حسن و حسين را دوست بدارد با من دوستى نموده و هر كس با آنان دشمنى كند با من دشمنى كرده است. (بحارالانوار ج 43 ص 281.) پيغمبر گاهى به فاطمه (عليهاالسلام) مى فرمود: حسن و حسين را بياور. وقتى آنان را خدمت آن حضرت مى برد، آنها را به سينه مى چسبانيد و مانند گل مى بوييد . (بحارالانوار ج 43 ص 299.) ابوهريره مى گويد: پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) را

ديدم كه دهان حسن و حسين را مى مكيد چنان كه خرما را مى مكند. (بحارالانوار ج 43 ص 284.)

پرورش شخصيت

دانشمندان روانشناس مى گويند: تربيت كننده بايد شخصيت كودك را پرورش دهد و اعتماد به نفس را به او تلقين كند. او را بزرگ نفس و با شخصيت بار بياورد. مربى اگر به كودك احترام نگذاشت و او را كوچك شمرد و شخصيت او را خرد كرد، طبعا ترسو و بى شخصيت بار مى آيد و خودش را زبون و بى ارزش مى پندارد. هنگامى كه بزرگ شد خودش را كوچكتر از آن مى داند كه به كارهاى بزرگ اقدام كند. چنين فردى در اجتماع منشأ اثر واقع نخواهد شد و به آسانى زير بار ذلت خواهد رفت. اما اگر خودش را بزرگ و با شخصيت دانست، به كارهاى پست، تن نمى دهد و زير بار خوارى و ذلت نمى رود. اين شخصيت نفسانى تا حدودى، به تربيت خانوادگى و روحيات پدر و مادر بستگى دارد. روانشناسان براى تقويت روحى كودك مطالبى را به تربيت كنندگان توصيه مى كنند كه از جمله ى آنها موضوعات زير است: اول- اظهار علاقه و محبت و نوازش كودك. اين موضوعى است كه در درس اول بدان اشاره شد. و گفتيم كه حسن و حسين عليهماالسلام از جهت محبت پدر و مادر و رسول خدا بقدر كافى برخوردار بودند. دوم- بايد صفات خوب كودك را يادآورى كرد و او را در حضور خودش و ديگران تعريف و توصيف نمود. و بزرگى نفس را به او تلقين كرد. رسول خدا بارها مى فرمود: حسن و حسين عليهماالسلام بهترين جوانان اهل

بهشتند و پدرشان از آنان بهتر است. (بحار ج 43 ص 264.) پيغمبر اكرم (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) به حسن و حسين مى فرمود: شما ريحان خدايى هستيد. (بحار ج 43 ص 281.) «ابوبكر» مى گويد: پيغمبر روى منبر نشسته بود و حسن عليه السلام در پهلويش قرار داشت. گاهى به مردم نگاه مى كرد و گاهى به حسن، و مى فرمود: فرزندم حسن، آقا و بزرگ است، شايد به بركت او در بين امتم اصلاح شود. (بحار ج 43 ص 305.) «جابر» مى گويد: روزى داخل خانه ى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شدم ديدم حسن و حسين بر پشت آن حضرت سوارند و آن جناب با دست و پا راه مى رود و مى فرمايد: بهترين شتر، شتر شما است و بهترين سوار شماييد. (بحار ج 43 ص 285.) «يعلى عامرى» مى گويد: رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) روزى حسين را ديد كه با بچه ها بازى مى كند، پس دست مباركش را دراز كرد تا او را بگيرد. جسين (عليه السلام) به اين طرف و آن طرف مى دويد. پيغمبر اكرم با شوخى و تبسم او را در بغل گرفت. آنگاه يكى از دستهايش را زير چانه ى او و دست ديگرش را پشت گردن نهاد و دهان مباركش را بر لبهاى او گذاشته مى بوسيد و مى فرمود: حسين از من و من از حسينم، هر كس او را دوست بدارد خدا را دوست داشته است. حسين فرزند دختر من است. (بحار ج 43 ص 271.) على بن ابى طالب (عليه السلام)

به حسن و حسين مى فرمود: شما پيشواى مردم و بزرگ جوانان اهل بهشتيد و از ارتكاب گناه معصوميد. خدا لعنت كند كسى را كه با شما دشمنى كند. (بحار ج 43 ص 265.) حضرت فاطمه روزى حسن و حسين را خدمت رسول خدا آورد و عرض كرد: يا رسول اللَّه حسن و حسين عليهماالسلام فرزند شما هستند. چيزى به ايشان عطا كن. فرمود: هيبت و سيادت خود را به حسن بخشيدم، و شجاعت وجود خودم را به حسين دادم. (بحار ج 43 ص 263.) «سلمان فارسى» مى گويد: حسين (عليه السلام) را ديدم كه بر زانوى رسول خدا نشسته بود. او را مى بوسيد و مى فرمود: تو بزرگ و بزرگ زاده و امام و پسر امام و پدر امامان هستى. تو حجت، پسر حجت و پدر نه حجت مى باشى كه آخرشان قائم است. (بحار ج 43 ص 295.) آرى پيغمبر اكرم (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) در پرورش شخصيت اولاد زهرا كوشش مى كرد و زهرا و على (عليهماالسلام) نيز از همين برنامه متابعت مى كردند. هرگز نشد كه كودكان را تحقير كنند و شخصيت آنها را در حضور ديگران كوچك سازند. و ضربه و شكست بر روحشان وارد نمايند. بدين علت، طبعا بزرگ و آقا تربيت شدند. روايت شده كه شخصى مرتكب گناهى شد كه مستوجب كيفر بود پس خودش را از رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) پنهان داشت تا گاهى كه حسن و حسين را در بين راه ملاقات نمود، آنان را بر دوش گرفته خدمت رسول خدا مشرف شد عرض كرد: يا رسول

اللَّه حسن و حسين را شفيع قرار دادم. پيغمبر اكرم خنديد و فرمود: ترا بخشيدم. سپس به حسن و حسين فرمود: شفاعت شما را قبول كردم. (بحار ج 43 ص 318.) براى همين عظمت و بزرگى نفس بود كه حسين بن على عليه السلام با سپاه مختصرى كه داشت، در مقابل سپاه بيشمار يزيد پايدارى كرد و مردانه جنگ نمود و تن بذلت و خوارى نداد. ميفرمود مانند بندگان فرار نمى كننم و تسليم خوارى و ذلت نمى شوم. (مقتل ابى مخنف ص 46.) در اثر همين تربيت بود كه زينب كبرى با آن همه مصيباتى كه ديد خود را در قبال دستگاه ستمگر يزيد نباخت و مرعوب آنان واقع نشد و بوسيله ى خطابه هاى شورانگيزش شهر كوفه و شام را منقلب ساخت و دستگاه جبار و خونخوار يزيديان را رسوا و مفتضح ساخت.

ايمان و تقوى

بين دانشمندان بحث و گفتگو است كه برنامه ى تعليمات و تربيت هاى دينى از چه موقعى بايد درباره ى كودك اجرا گردد، گروهى معتقدند كه كودك تا بحد بلوغ و رشد نرسد استعداد درك افكار و عقائد دينى را ندارد و نبايد تحت تربيت دينى قرار گيرد. گروه ديگرى عقيده دارند كه اطفال نيز لياقت و استعداد آن را دارند كه تحت تربيت دينى قرار گيرند، و مربيان مى توانند موضوعات و مطالب دينى را ساده و قابل فهم نمايند و به كودكان تلقين كنند، و آنان را وادار كنند كه اعمال و برنامه هاى آسان دين را انجام دهند تا گوششان با مطالب دينى آشنا شود و با اعمال و افكار دينى نشو و نما كنند. اسلام نظريه

دوم را مى پذيرد، و دستور ميدهد كه كودكان را از سن هفت سالگى به نماز وادار كنيد. (شافى ج 2 ص 149.) پيغمبر اكرم (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) تلقينات دينى را از همان اوائل كودكى و شيرخوارگى در خانه ى زهرا به مرحله اجرا درآورد. هنگامى كه امام حسن (عليه السلام) به دنيا آمد و او را خدمت رسول اكرم بردند وى را بوسيد و در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و درباره ى امام حسين (عليه السلام) نيز همين عمل را انجام داد. (بحار ج 43 ص 241.) امام صادق عليه السلام مى فرمايد: روزى پيغمبر اسلام مى خواست نماز بخواند. امام حسين پهلويش ايستاده بود وقتى پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) خواست تكبير بگويد حسين نتوانست تكبير بگويد. رسول خدا تا هفت مرتبه تكبير را تكرار كرد تا حسين (عليه السلام) توانست تكبير بگويد. (بحار ج 43 ص 307.) رسول خدا تلقينات روحى را به قدرى مؤثر مى دانست كه از همان آغاز تولد در گوش حسن و حسين اذان و اقامه گفت. تا براى تربيت كنندگان درس آموزنده اى باشد و به همين علت، حضرت فاطمه نيز در موقعى كه با امام حسن بازى مى كرد و او را بالا و پايين مى انداخت مى فرمود: اشبه اباك يا حسن و اعبد الها ذامنن

واخلع عن الحق الرسن و لا توال ذاالاحن

(بحار ج 43 ص 286.) يعنى حسن جان مانند پدرت باش. ريسمان را از گردن حق بردار و خداى احسان كننده را پرستش كن. و با افراد دشمن و

كينه توز دوستى مكن. حضرت زهرا در موقع بازى با اطفال نيز بدانان درس شجاعت و دفاع از حق و پرستش خدا مى داد و در همين جمله كوتاه چهار نكته حساس را به آن كودك القا مى كرد. مانند پدرت شجاع و خداپرست باش، از حق دفاع كن، خدا را پرستش كن، با افراد كينه توز دوستى مكن. پيغمبر اكرم (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) بقدرى در مورد تقواى مالى و خوددارى از غذاى ناباب مراقبت داشت كه «ابوهريره» مى گويد: مقدارى خرما از بابت زكاة در اختيار رسول خدا قرار داشت و آنها را در بين فقرا تقسيم مى كرد. وقتى از تقسيم فارغ شد امام حسن (عليه السلام) را بر دوش گرفت كه برود ديد يك دانه از آن خرماها را در دهان گذاشته مى مكد. پيغمبر گرامى اسلام، دست مباركش را در دهان او كرده فرمود: طخ طخ طخ حسن جان! مگر نمى دانى كه آل محمد صدقه نمى خورند؟ (ينابيع المودة ص 46- بحارالانوار ج 43 ص 305.) در صورتى كه امام حسن كودك نابالغى بود و تكليف نداشت امام پيغمبر اكرم مى دانست كه غداى حرام حتى در روح طفل هم بى اثر نيست. و اصولا بچه بايد از همان آغاز كودكى بداند كه نبايد در خوردنيها كاملا آزاد باشد و بايد مقيد به حرام و حلال باشد. علاوه بر اين، پيغمبر اكرم (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) بواسطه ى اين عمل، شخصيت و بزرگ منشى را در امام حسن تقويت كرد و فرمود: زكات حق درماندگان است. وبراى تو سزاوار نيست از اين گونه

اموال استفاده كنى. شرافت طبع و بزرگوارى ذاتى به طورى در اولاد زهرا نفوذ داشت كه ام كلثوم نظير عمل جدش رسول خدا را در كوفه انجام داد. «مسلم» مى گويد: روزيكه اهل بيت امام حسين عليه السلام را به اسيرى در كوفه آورده بودند، مردم را ديدم كه بر اطفال اهل بيت رقت و ترحم مى نمودند و نان و خرما و گردو بدانها صدقه مى دادند و مى گفتند دعا كنيد كودكان ما مثل شما نشوند. ام كلثوم دختر غيور زهرا و تربيت يافته ى خانه ى وحى، نان پاره ها و خرماها و گردوها را از دست و دهان كودكان مى ربود و بدور مى افكند. و بر اهل كوفه بانگ مى زد كه از اين عمل دست برداريد، صدقه بر ما اهل بيت حرام است. (مقتل ابى مخنف ص 90.) گرچه اطفال امام حسين (عليه السلام) تكليف نداشتند اما شرافت طبع و بزرگ منشى اقتضا داشت كه از اينگونه غذاها حتى در آن موقع، جلوگيرى شود تا بزرگ نفس و شريف و پاكدامن تربيت شوند.

مراعات نظم و حقوق ديگران

يكى از مطالبى كه بايد همواره مورد توجه و دقت پدر و مادر و ساير مربيان قرار گيرد اينست كه مراقب كودك باشند كه از حق خودش تجاوز نكند و حقوق ديگران را نيز محترم بداند. كودك بايد منظم باشد. بايد نظم در زندگى را به او ياد داد. بايد چنان تربيت شود كه نه از گرفتن حقش عاجز باشد و نه حقوق ديگران را پايمال كند. البته شالوده ى اين صفت در خانه و به دست پدر و مار ريخته مى شود پدر و مادر

بايد نسبت به تمام كودكانشان به يك جور رفتار كنند، هيچيك را بر ديگرى مقدم ندارند. بين پسر و دختر و كوچك و بزرگ و زشت و زيبا و خوش فهم و بد فهم فرق نگذارند. حتى در مورد اظهار محبت و علاقه هم با همه ى آنان يك جور رفتار كنند. تا حس حسد و كينه توزى در بين شان بوجود نيايد. و سركش و متجاوز بار نيايند. اگر كودك ديد در خانه ى خودشان كاملا حقوق افراد مراعات مى شود، مى فهمد كه در اجتماع هم بايد حقوق افراد را محترم شمرد. اما اگر در خانه هرج و مرج بود و حقوق افراد مراعات نشد، خوى سركشى و تجاوز در كودك تقويت مى شود. اگر كودك در مغازه ى نانوايى، يا در موقع سوار شدن به اتوبوس، يا در هنگام رفتن به كلاس و بيرون آمدن از مدرسه، نوبت ديگران را رعايت نكرد و حق سايرين را تضييع نمود و پدر و مادر و يا مربيان ديگر او را در اين عمل تشويق كردند، به آن كودك معصوم خيانت نموده اند. زيرا از آغاز كودكى مى پندارد كه زورگويى و تعدى بر ديگران و تقدم بى جهت، يك نوع زرنگى و هنر است. چنين فردى وقتى وارد اجتماع شد يا در رأس كارى قرار گرفت تمام مقصدش كوبيدن و پايمال كردن حقوق ديگران خواهد بود و بغير از نفع شخصى خودش هيچ هدف و منظورى نخواهد داشت. اين درس تربيتى به طور كامل در خانه ى حضرت زهرا اجرا مى شد. به قدرى در اين باره دقت مى شد كه حقوق و نظم

را در كوچك ترين موارد مراعات مى كردند. از باب نمونه: على بن ابى طالب عليه السلام مى فرمايد: روزى پيغمبر اكرم در منزل ما استراحت كرده بود، حسن آب خواست. رسول خدا برخاست قدرى شير دوشيد و در ظرفى كرده و دست حسن عليه السلام داد. حسين از جاى خويش بلند شد خواست كاسه ى شير را از دست حسن بگيرد اما پيغمبر اكرم (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) جلو حسين را گرفت و نگذاشت شير را از حسن بگيرد. حضرت زهرا كه اين منظره را تماشا مى كرد عرض كرد: يا رسول اللَّه گويا حسن را بيشتر دوست دارى؟. پاسخ داد: چنين نيست، بلكه علت دفاع من از حسن اينست كه او حق تقدم دارد و زودتر از حسين تقاضاى آب كرده بايد نوبت را مراعات نمود. (بحارالانوار ج 43 ص 283.)

ورزش و بازى

دانشمندان فن تربيت توصيه مى كنند كه بايد اطفال را آزادى داد تا طبق دلخواه بازى كنند. بلكه بايد وسائل و اسباب بازى و تفريح سالم را براى آنان فراهم ساخت. اخيرا در جهان به اصطلاح متمدن، اين موضوع مورد توجه واقع شده و در كودكستان ها و دبستان ها و دبيرستان ها انواع وسائل بازى و تفريح سالم را مطابق سن كودكان و نوجوانان برايشان فراهم مى سازند. و آنان را به بازى هاى دسته جمعى تشويق مى كنند، زيرا بازى چنانكه براى رشد بدنى اطفال لازم است در تربيت روحى آنان تاثير بسزايى دارد. بعض مردم از كودكان انتظار دارند كه مانند بزرگسالان زندگى كنند و بر خودشان لازم مى دانند كه اطفال را از بازى و

حركت بچه گانه بازدارند و اين عمل را تربيت مى شمارند. اگر كودك بازيگر بود، مى گويند: كودك بى ادبى است. ولى اگر خمود و سر بزير بود و از بازى كناره گيرى كرد و در گوشه اى نشست، مى گويند: آفرين چه كودك با ادبى است!! اما دانشمندان روانشناس اين عقيده را خطا و غلط مى دانند و عقيده دارند كه بچه بايد بازى كند. اگر بازى نمى كند علامت كسالت جسمانى و ضعف روحى اوست. البته پدر و مادر بايد اين جهت را مراعات كنند كه بازى كردن كودك به حال خودش زيان بخش نباشد و اسباب مزاحمت ديگران را نيز فراهم نسازد. پدر و مادر نه تنها بايد كودك را در بازى كردن آزاد بگذارند بلكه خودشان نيز بايد در مواقع بيكارى با آنان بازى كنند. زيرا بازى كردن با پدر و مادر براى اطفال بسى لذت بخش است و آن را از علائم محبت مى شمارند. رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) با حسن و حسين بازى مى كرد. «ابوهريره» مى گويد: ديدم كه رسول خدا دست حسن و حسين (عليهماالسلام) را گرفته بود و پاهايشان روى پاى آن حضرت قرار داشت و به آنان مى فرمود: نور ديدگان فاطمه! بالا بياييد. پس حسن و حسين بالا مى آمدند تا پاهايشان به سينه ى رسول خدا مى رسيد. پس لبش را بر لبهاى آنان گذاشته مى بوسيد و مى فرمود : خدايا حسن و حسين را دوست دارم. (بحارالانوار ج 43 ص 286.) «ابوهريره» مى گويد: حسن و حسين (عليه السلام) در حضور رسول خدا كشتى مى گرفتند.

پيغمبر به حسن مى فرمود: آفرين حسن، آفرين حسن. فاطمه (عليهاالسلام) عرض كرد: يا رسول اللَّه با اينكه حسن بزرگتر از حسين است او را بر عليه حسين تشويق و تشجيع مى كنى؟! پاسخ داد: با اين كه حسين كوچكتر از حسن مى باشد ولى از شجاعت و نيروى بيشترى برخوردار است و جبرئيل او را تشجيع و تشويق مى كند. (بحار ج 43 ص 265.) «جابر» مى گويد: ديدم كه رسول خدا با دست و پا راه مى رفت و حسن و حسين (عليهماالسلام) بر پشت آن حضرت سوار بودند و مى فرمود: بهترين شتر، شتر شماست. و شما بهترين سوار هستيد. (بحار ج 43 ص 285.) امام رضا عليه السلام از پدرانش روايت كرده كه حسن و حسين (عليهماالسلام) تا مقدارى از شب گذشته در خانه ى رسول خدا بازى مى كردند. سپس فرمود: نزد مادرتان برويد. حسن و حسين (عليهماالسلام) از خانه بيرون رفتند. پس برقى زد و زمين روشن شد و به خانه ى خودشان رسيدند. پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) فرمود: سپاس خداى را كه ما اهل بيت را گرامى داشت. (بحار ج 43 ص 266.)

فضائل حضرت زهرا

پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) فرمود: بهترين زنان عالم چهار نفرند: مريم دختر عمران، فاطمه دختر محمد، خديجه دختر خويلد، آسيه زن فرعون. (كشف الغمه ج 2 ص 76.) پيغمبر فرمود: فاطمه (عليهاالسلام) از بهترين زنان بهشت است. (كشف الغمه ج 2 ص 76.) رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) فرمود: هنگامى كه قيامت برپا شود، منادى حق از عرش ندا مى كند: اى مردم

چشمهايتان را ببنديد تا فاطمه از صراط عبور كند. (كشف الغمه ج 2 ص 83- ذخائر العقبى ص 48.) پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) به فاطمه فرمود: خدا بواسطه ى غضب تو غضب مى كند و بواسطه ى خشنودى تو خشنود مى گردد. (كشف الغمه ج 2 ص 84- اسد الغابه ج 5 ص 522.) عايشه مى گويد: بعد از رسول خدا كسى را راستگوتر از فاطمه نديدم. (كشف الغمه ج 2 ص 89- ذخائر العقبى ص 44.) امام محمد باقر (عليه السلام) فرمود: به خدا سوگند! خدا فاطمه (عليهاالسلام) را بوسيله علم، از فساد و بدى ها بازداشت. (كشف الغمه ج 2 ص 89.) امام صادق عليه السلام فرمود: فاطمه عليهاالسلام نزد خدا به نه اسم خوانده مى شود: فاطمه، صديقه، مباركه، طاهره، زكيه، رضيه، مرضيه، محدثه، زهرا. علت اينكه فاطمه ناميده شذ اينست كه از شرور و بدى ها معصوم و محفوظ است. اگر على (عليه السلام) نبود همسر لايقى براى فاطمه پيدا نمى شد. (كشف الغمه ج 2 ص 89.) از امام محمد باقر عليه السلام پرسيدند: چرا فاطمه (عليهاالسلام) به نام زهرا ناميده شد؟ فرمود: زيرا خدا او را از نور عظمت خودش آفريد. بواسطه ى نور آن حضرت آسمان و زمين روشن شد. به حدى كه ملائكه تحت تأثير آن نور قرار گرفتند و براى خدا به سجده افتادند، گفتند: خدايا اين نور چيست؟ فرمود: شعله اى است كه از نور عظمت خودم آفريدم و در آسمان ها ساكنش نمودم. او را از صلب بهترين پيمبران خارج خواهم ساخت و از اين نور ائمه و پيشوايان دين

را خارج مى كنم تا مردم را به سوى حق هدايت كنند. آنان جانشينيان پيغمبر من خواهند بود. (كشف الغمه ج 2 ص 90.) پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) به فاطمه فرمود: دخترم! خدا به دنيا توجه نمود و مرا بر تمام مردم برگزيد. در مرتبه ى دوم باز بدان توجه نمود و همسر تو على (عليه السلام) را بر سايرين برترى داد. براى سومين مرتبه نيز توجه نمود و ترا بر زنان عالم برترى داد. و در مرتبه ى چهارم توجه كرد و حسن و حسين (عليهماالسلام) را بر جوانان اهل بهشت امتياز داد. (كشف الغمه ج 2 ص 91.) پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) فرمود: بهشت مشاق ديدار چهار زن است: اول مريم دختر عمران، دوم آسيه زن فرعون، سوم خديجه دختر خويلد، چهارم فاطمه دختر محمد. (كشف الغمه ج 2 ص 92.) پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) فرمود: فاطمه پاره ى تن من است. اذيت او اذيت من خشنودى او خشنودى من است. (كشف الغمه ج 2 ص 92.) پيغمبر اكرم در حالى كه دست فاطمه (عليهاالسلام) را در دست داشت فرمود: هر كس اين را مى شناسد، و هر كس نمى شناسد، اين فاطمه دختر محمد، و پاره ى تن من و قلب و روح من است. هر كس او را اذيت كند مرا اذيت نموده و هر كس مرا اذيت كند خدا را اذيت كرده است. (كشف الغمه ج 2 ص 92. الفصول المهمه تاليف ابن صباغ نجف ص 128.) ام سلمه مى گويد: فاطمه شبيه ترين مردم بود، به رسول

خدا. (كشف الغمه ج 2، ص 97.) پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) فرمود: فاطمه حوريه اى است به صورت انسان . (دلائل الامامه ص 52.) پيغمبر فرمود: فاطمه اول كسى است كه داخل بهشت مى شود. (بحارالانوار ج 43 ص 44.) امام صادق (عليه السلام) فرمود: فاطمه را بدان جهت فاطمه ناميدند كه مردم قدرت ندارند حقيقت او را درك كنند. (بحارالانوار ج 43 ص 65.) پيغمبر مى فرمود: خدا من و على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) را از يك نور آفريد. (كشف الغمه ج 2 ص 84.) ابن عباس مى گويد: از رسول خدا پرسيدم: آن كلماتى كه حضرت آدم از خدا ياد گرفت و بوسيله ى آنها توبه اش قبول شد چه بود؟ فرمود: خدا را قسم داد به حق محمد و على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) بدان جهت توبه اش قبول شد. (كشف الغمه ج 2 ص 91.) پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) فرمود: اگر على نبود، براى فاطمه شوهر لايقى وجود نداشت. (كشف الغمه ج 2 ص 98.) پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) مى فرمايد: وقتى معراج رفتم در بهشت گردش كردم و قصر فاطمه را ديدم كه هفتاد قصر بود و از لؤلؤ و مرجان ساخته شده بود. (بحارالانوار ج 43 ص 76.) پيغمبر به فاطمه فرمود: مى دانى چرا فاطمه ناميده شدى؟. على بن ابى طالب عليه السلام گفت: يا رسول اللَّه چرا فاطمه ناميده شد؟. فرمود: چون او و پيروانش از آتش دوزخ درامانند. (بحار ج 43 ص 14. كشف الغمه

ج 2 ص 89.) امام صادق عليه السلام مى فرمايد: رسول خدا خيلى فاطمه را مى بوسيد، عايشه اعتراض كرد. پيغمبر در جواب فرمود: هنگامى كه مرا به معراج بردند داخل بهشت شدم، جبرئيل مرا نزد درخت طوبى برد و از ميوه هايش به من داد، آنها را خوردم و نطفه اى از آنها در من بوجود آمد. وقتى به زمين آمدم با خديجه همبستر شدم، به فاطمه آبستن شد. از اين رهگذر است كه هر وقت فاطمه را مى بوسم بوى درخت طوبى به مشامم مى رسد. (بحارالانوار ج 43 ص 6.) ابن عباس مى گويد: يك روز على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام نزد پيغمبر بودند، فرمود: خدايا تو مى دانى كه اينان اهل بيت من و گرامى ترين مردم هستند. دوستانشان را دوست بدار و با دشمنانشان دشمنى كن. يارى كنندگانشان را يارى كن. از تمام بدى ها پاكشان گردان. از تمام گناهان محفوظشان بدار. بواسطه ى روح القدس تأييدشان فرما. سپس فرمود: يا على تو امام امت و جانشين من هستى. مؤمنين را به سوى بهشت هدايت مى كنى. گويا دخترم فاطمه (عليهاالسلام) را مى بينم كه در روز قيامت بر مركبى از نور سوار شده در جانب راستش هفتاد هزار ملك و در جانب چپش هفتاد هزار و پيش رويش هفتاد هزار و پشت سرش هفتاد هزار فرشته حركت مى كنند و زنان مؤمن امتم را به سوى بهشت مى برد. پس هر زنى كه نمازهاى پنجگانه را بخواند، و ماه رمضان را روزه بدارد، حج خانه ى خدا را بجاى آورد، و زكات اموالش را بپردازد،

و از شوهر اطاعت كند و على بن ابى طالب (عليه السلام) را دوست بدارد، بواسطه ى شفاعت فاطمه داخل بهشت خواهد شد. فاطمه (عليهاالسلام) بهترين زنان جهان است. گفته شد يا رسول اللَّه آيا فاطمه بزرگ زنان عصر خودش مى باشد؟ فرمود: آن مريم است كه بزرگ زنان عصر خودش بود، دخترم فاطمه، بهترين زنان گذشته و آينده است. وقتى در محراب عبادت قرار مى گيرد هفتاد هزار از فرشتگان مقرب الهى به او سلام مى دهند. و مى گويند: اى فاطمه! خدا ترا برگزيد و پاكيزه نمود و بر جميع زنان عالم برترى داد. سپس متوجه على (عليه السلام) شد و فرمود: يا على فاطمه پاره ى تن من و نور چشم من و ميوه ى دل من مى باشد هر كه او را ناراحت كند مرا ناراحت مى كند و هر كه او را خشنود نمايد مرا خشنود مى سازد. فاطمه (عليهاالسلام) نخستين كسى است كه به من ملحق خواهد شد، بعد از من به او خوبى كن. حسن و حسين عليهماالسلام فرزندان و گلهاى من مى باشند و بهترين جوانان اهل بهشتند، بايد همانند گوش و چشمت آنان را گرامى بدارى. سپس دستش را به جانب آسمان برداشت و فرمود: خدايا تو شاهد باش كه من دوستان اينان را دوست مى دارم و دشمنانشان را دشمن دارم. (بحارالانوار ج 43 ص 24.)

شركت در مباهله

حضرت فاطمه عليهاالسلام يكى از پنج نفرى بود كه در جريان مباهله با نصارى حضور داشت. داستان از اين قرار است: در سال دهم هجرت گروهى از نصاراى نجران، به قصد بحث و كنجكاوى خدمت رسول خدا رسيدند، دو

نفر از بزرگان آنها به نام «سيد» و «عاقب» و اسقف بزرگ آنها به نام «ابوحارثه» در اين جمع حضور داشتند. مسائل مختلف و از جمله كيفيت خلقت حضرت عيسى عليه السلام مورد بحث قرار گرفت. پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله آياتى از اوائل سوره ى آل عمران را برايشان تلاوت فرمود. بحث به جدل كشيد. در آن هنگام اين آيه نازل شد: (فَمَنْ حاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جائَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ اَبْنائَنا وَ اَبْنائَكُم وَ نِسائَنا وَ نِسائَكُمْ وَ اَنْفُسَنا وَ اَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَتَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبينَ» . (آل عمران 61.) يعنى: هر كس كه بعد از ورود علم (آيات) بر تو، جدال مى كند به آنها بگو: بيائيد تا ما فرزندان خودمان را و شما هم فرزندان خودتان را، و ما زنان خودمان را و شما هم زنان خودتان را، و ما نفوس خودمان را و شما نفوس خودتان را (براى مباهله و نفرين) دعوت كنيم و از خدا تقاضا كنيم كه دروغگويان را مورد طرد و لعن خود قرار دهد. رسول اكرم نيز بر طبق دستور خداوند متعال نصاراى نجران را به مباهله دعوت نمود. آنها نيز پذيرفتند ليكن پيشنهاد كردند كه تا روز بعد تأخير بيفتد. جماعت نصارى موضوع مباهله را با خودشان به مشورت گذاشتند. ابوحارثه اسقف بزرگ آنها گفت: بايد منتظر فردا باشيم تا محمد با چه كسانى به مباهله مى آيد. اگر با خانواده و فرزندانش آمد. معلوم مى شود به گفته ى خود يقين دارد كه عزيزترين افراد را در معرض خطر قرار مى دهد، در اينصورت صلاح نيست كه

وارد مباهله شويم. و اگر با چند نفر از اصحابش به مباهله آمد معلوم مى شود در گفتارش شك دارد، در اين صورت با او مباهله خواهيم نمود. روز بعد نصاراى نجران به ميعادگاه آمدند، مسلمين نيز اجتماع كرده بودند. در اين هنگام پيامبر را ديدند كه به اتفاق يك جوان و يك زن و دو كودك به سوى ميعادگاه مى آيد. اسقف بزرگ از مسلمانها پرسيد اينها چه كسانى هستند؟. گفته شد: آن جوان على ابن ابى طالب پسرعم و داماد محمد است. آن زن فاطمه دختر پيامبر و عزيزترين افراد مى باشد و آن دو كودك حسن و حسين فرزندان فاطمه و على هستند. رسول خدا به اتفاق اين چهار نفر وارد شد و براى مباهله دو زانو روى زمين نشست. ابوحارثه وقتى اين منظره را ديد به همراهانش گفت: به خدا سوگند محمد با اطمينان و جرأت كامل همانند پيامبران نشسته و آماده مباهله است. صورت هائى را مشاهده مى كنم كه اگر از خدا بخواهند كوه از جا كنده مى شود. مى ترسم اگر بر ما نفرين كنند همه مسيحيان روى زمين به هلاكت برسند. مصلحت نيست مباهله كنيم. از مباهله منصرف شدند و خدمت رسول خدا رسيده تقاضاى مصالحه كردند كه مورد قبول قرار گرفت. (مجمع البيان ج 2 ص 452- الكامل فى التاريخ ج 2 ص 293- روح البيان ج 2 ص 44.) قضيه مباهله داستانى است معروف كه در شأن آن آيه ى مذكور نازل شده است و سنى و شيعه اتفاق دارند كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله جز على و فاطمه و حسن و

حسين عليهم السلام را براى مباهله پيشنهاد نكرد. و اين فضيلتى است بزرگ براى حضرت فاطمه و هم چنين براى شوهرش حضرت على و براى دو فرزندش حسن و حسين سلام اللَّه عليهم اجمعين. جالب اين جاست كه در آيه مذكور حسن و حسين به عنوان فرزندان رسول خدا و فاطمه به عنوان زن بيت پيامبر، و على بن ابى طالب به عنوان نفس پيامبر معرفى شده اند.

علم و دانش فاطمه

عمار مى گويد: روزى على بن ابى طالب عليه السلام وارد منزل شد، فاطمه عليهاالسلام فرمود: يا على! بيا نزديك تا از حوادث گذشته و آينده برايت سخن بگويم، اميرالمؤمنين عليه السلام كه از سخن فاطمه در شگفتى بود خدمت پيامبر شرفياب شد و سلام كرد و نزديك آن جناب نشست. پيغمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: يا على! آغاز به سخن مى كنى يا من بگويم؟. حضرت على عرض كرد: دوست دارم از سخنان شما استفاده كنم. پيامبر فرمود: گويا فاطمه به شما اين چنين و آن چنان گفت و به همين جهت نزد من آمدى. حضرت على عليه السلام عرض كرد: يا رسول اللَّه! مگر نور فاطمه هم از سنخ نور ما است؟. فرمود: مگر نمى دانستى؟. اميرالمؤمنين از شنيدن اين سخن به سجده شكر افتاد و خداى را سپاس گفت. سپس به نزد فاطمه مراجعت كرد. حضرت فاطمه گفت: يا على! گويا نزد پدرم رفتى و اين چنين و آن چنان به تو فرمود؟. فرمود: آرى اى دختر پيامبر!. فاطمه گفت: يا اباالحسن! خدا نور مرا آفريد و خداى را تسبيح مى گفت. آنگاه او را در يكى از درختان بهشتى به

وديعه نهاد. آنگاه كه پدرم داخل بهشت شد از جانب خدا مأموريت يافت كه از ميوه هاى آن درخت تناول كند، پدرم از ميوه ى آن درخت خورد و بدين وسيله نور من به صلب او منتقل گشت. و از صلب پدر به رحم مادر وارد شدم. يا على! من از آن نور هستم و حوادث گذشته و آينده را بوسيله ى آن نور مى يابم. يا اباالحسن! مؤمن بوسيله ى نور خدا مى بيند. (بحار ج 43 ص 8.) امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود: زنى خدمت حضرت فاطمه عليهاالسلام شرفياب شد و گفت: مادر ناتوانى دارم كه در امر نماز به مسأله مشكلى برخورد كرده و مرا خدمت شما فرستاده كه سؤال كنم و مساله را مطرح نمود. حضرت فاطمه جواب آن مسأله را داد. آن زن براى دومين بار مساله ديگرى را پرسيد و حضرت فاطمه جوابش را داد. بعد از آن مساله سوم را پرسيد و همچنين تا ده مسأله شد. حضرت زهرا همه را جواب داد. سپس آن زن از كثرت سؤال خجالت كشيد و عرض كرد: اى دختر رسول خدا! ديگر مزاحم نمى شوم خسته شديد، فاطمه فرمود: خجالت نكش ، هر سؤالى دارى بفرما تا جواب بدهم، من از سؤالات تو خسته نمى شوم، بلكه با كمال ميل جواب مى دهم. اگر كسى اجير شود كه بار سنگينى را بر بام حمل كند و در وجه آن مبلغ صد هزار دينار اجرت بگيرد آيا از حمل بار خسته مى شود؟! زن پاسخ داد: نه، خسته نمى شود، زيرا در برابر آن مزد زيادى دريافت مى كند. حضرت فاطمه

فرمود: خدا در برابر جواب هر مسأله آن قدر به من ثواب مى دهد كه بيشتر است از اين كه بين زمين و آسمان پر از مرواريد باشد. با اين وجود آيا از جواب دادن مساله خسته مى شوم؟. از پدرم شنيدم كه مى فرمود: علماء شيعه من در قيامت محشور مى شوند، و خدا به مقدار علوم آنها و مراتب جديت و كوششان در راه ارشاد و هدايت مردم به آنان خلعت و ثواب عطا مى كند. حتى به يكى از آنها تعداد يك ميليون حله از نور عطا مى كند. سپس منادى حق تعالى ندا مى كند! اى كسانيكه ايتام آل محمد را تكفل نموديد، در آن هنگام كه از امامانشان منقطع بودند. اينان شاگردان شما و ايتامى هستند كه تحت تكفل علوم شما به ديندارى خويش ادامه دادند و ارشاد و هدايت شدند. به مقدارى كه در دنيا از علوم شما استفاده كردند به آنان خلعت بدهيد. در اين هنگام علماء امت من به پيروانشان خلعت مى دهند. حتى به بعض آنها صد هزار خلعت خواهند داد. سپس آن ايتام نيز به شاگردان خويش خلعت ها مى دهند. بعد از اين كه خلعت ها در بين مردم تقسيم شد، از جانب خدا دستور مى رسد كه خلعت هاى علماء را كه تقسيم كرده اند تكميل كنيد تا بمقدار سابق شود، سپس دستور مى دهد كه دو چندانش كنيد. و هم چنين به پيروانش. آن گاه حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود: اى بنده خدا! يك نخ از اين خلعت ها هزار هزار مرتبه بهتر است از آن چه خورشيد بر آن مى تابد، زيرا

امور دنيوى با كدورت و گرفتارى آلوده است، اما نعمت هاى اخروى نقص و عيب ندارد. (بحار ج 2 ص 3.) امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود: دو نفر زن كه يكى مؤمن و ديگرى معاند بود، در يك مطلب دينى با هم تنازع داشتند. براى حل اختلاف خدمت حضرت فاطمه عليهاالسلام مشرف شدند و جريان را تعريف كردند. چون حق با زن مؤمن بود حضرت فاطمه گفتارش را با دليل و برهان تأييد كرد و بدين وسيله بر زن معاند پيروز گشت، و از اين پيروزى شادمان شد. حضرت فاطمه به زن مؤمن گفت: فرشتگان خدا بيشتر از تو شادمان گشتند. و غم و اندوه شيطان و پيروانش نيز بيشتر از غم و اندوه زن معاند مى باشد. آنگاه امام حسن عليه السلام فرمود: و بدين جهت خدا به فرشتگانش فرمود: در عوض خدمتى كه فاطمه به اين زن مؤمن كرد بهشت و نعمت هاى بهشتى اش را هزار هزار برابر آنچه قبلا مقرر بود مقرر بداريد. و همين روش و سنت را درباره ى هر دانشمندى كه با علم و دانش خويش، مؤمنى را تقويت كند تا بر معاندى پيروز گردد معمول داريد و ثوابش را هزار هزار برابر مقرر داريد. (بحار ج 2 ص 8.)

ايمان و عبادت فاطمه

پيغمبر اكرم درباره ى فاطمه (عليهاالسلام) مى فرمود: ايمان به خدا در اعماق دل و باطن روح زهرا چنان نفوذ كرده كه براى عبادت خدا، خودش را از همه چيز فارغ مى سازد. (بحارالانوار ج 43 ص 46.) امام حسن عليه السلام مى فرمايد: مادرم زهرا را در شب جمعه ديدم كه تا صبح مشغول عبادت پروردگار

جهان بود. دائما در حال ركوع و سجود بود تا سفيده ى صبح نمايان گشت. شنيدم كه مؤمنين را يك يك نام مى برد و دعا مى كرد، اما براى خودش دعا نكرد. عرض كردم: مادر جان! چرا براى خودت دعا نمى كنى؟ فرمود: اول همسايه بعد خويشتن. الجار ثم الدار (كشف الغمه ج 2 ص 94- دلائل الامامة ص 56.) حسن بصرى مى گفت: فاطمه ى زهرا عابدترين مردم بود. در عبادت حق تعالى آنقدر برپا ايستاد تا پاهاى مباركش ورم نمود. (بحارالانوار ج 43 ص 76.) پيغمبر اكرم (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) مى فرمود: فاطمه دخترم بهترين زن عالم است. پاره ى تن من و نور چشم من و ميوه ى دل من و روح و روان من است. حوريه اى به صورت انسان. آنگاه كه در محراب عبادت بايستد نورش براى فرشتگان آسمان درخشندگى مى كند. خدا به ملائكه خطاب مى كند بنده ى مرا ببينيد چطور در مقابل من به نماز ايستاده و اعضاى بدنش از خوف مى لرزد و غرق عبادت است! اى ملائكه گواه باشيد كه پيروان فاطمه (عليهاالسلام) را از عذاب دوزخ در امان قرار دادم. (بحار ج 43 ص 172.) البته شخصى كه در مركز نزول قرآن تولد يافته باشد و در دامن وحى رشد و نمو كند و شب و روز گوشش با صوت قرآن آشنا باشد، و تحت تربيت پدرى مانند محمد (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) قرار گيرد كه آنقدر عبادت كرد تا پاهاى مباركش ورم نمود، و در خانه ى شوهرى مانند على بن ابى طالب (عليه السلام)

زندگى كند كه عابدترين افراد اهل زمان بود، بايد چنين مقام شامخى را در عبادت داشته باشد و بايد ايمان در اعماق روحش نفوذ نمايد.

گردن بند پر بركت

«جابر بن عبداللَّه انصارى» مى گويد: روزى نماز عصر را با پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) خوانديم. اصحاب اطرافش نشسته بودند. ناگاه پير مردى خدمت رسول خدا رسيد كه لباس كهنه اى پوشيده بود و از شدت پيرى و ناتوانى نمى توانست بر جاى خودش قرار گيرد. پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) متوجه او شد و از احوالش پرسيد عرض كرد: يا رسول اللَّه مردى هستم گرسنه، سيرم كن، برهنه ام لباسى به من عطا كن، تهى دستم چيزى به من بده. رسول خدا فرمود: من اكنون چيزى ندارم ولى تو را به جايى راهنمايى مى كنم شايد حاجتت برآورده شود، برو به منزل شخصى كه خدا و رسول را دوست دارد، خدا و رسول نيز او را دوست دارند. برو به خانه ى دخترم فاطمه (عليهاالسلام) شايد به تو چيزى عطا كند. سپس به بلال فرمود: پيرمرد ناتوان را به خانه ى فاطمه هدايت كن. بلال باتفاق پيرمرد به خانه ى فاطمه رفتند. پيرمرد عرض كرد: سلام بر شما اى خانواده ى نبوت و مركز نزول فرشتگان. فاطمه (عليهاالسلام) جوابش را داد و فرمود كيستى؟ عرض كرد: فقيرى هستم خدمت پدرت رسيدم مرا به سوى شما راهنمايى نمود. اى دختر پيغمبر گرسنه ام سيرم كنيد، برهنه ام پوششى به من بدهيد، فقيرم چيزى به من عطا كنيد، حضرت فاطمه كه هيچ غذائى در خانه سراغ نداشت پوست گوسفندى را كه فرش حسن و

حسين (عليهماالسلام) بود به پيرمرد داد. عرض كرد: اين پوست كجاى زندگى مرا اصلاح مى كند؟ فاطمه گردن بندى را كه دختر عمويش به وى اهدا نموده بود به او داد و فرمود: بفروش و زندگى خودت را بدان اصلاح كن. پيرمرد برگشت و جريان را خدمت پيغمبر عرض كرد. آن حضرت گريست و فرمود: گردن بند را بفروش تا خدا به بركت عطاى دخترم براى تو گشايشى فراهم سازد. عمار ياسر از رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) اجازه گرفت كه آن را خريدارى كند از پيرمرد پرسيد: آن را چقدر مى فروشى؟. گفت: به بهاى آن كه شكمم را از نان و گوشت سير كنى، و يك برد يمانى بر تنم بپوشانى تا با آن نماز بخوانم، و يك دينار پول بدهى تا مرا نزد اهل و عيالم برساند. عمار گفت: من اين گردن بند را به بيست دينار و دويست درهم و يك برد يمانى و يك حيوان سوارى و نان و گوشتى كه سيرت كند مى خرم. پيرمرد گردن بند را به عمار فروخت و پولش را تحويل گرفت و خدمت رسول خدا برگشت. حضرت از او پرسيد: سير و پوشيده شدى؟ عرض كرد: آرى ، به بركت عطاى فاطمه (عليهاالسلام) بى نياز شدم. خدا در عوض، به فاطمه عطائى بكند كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده باشد. رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) به اصحاب فرمود: خدا در همين دنيا چنين عطائى را به فاطمه كرده است. زيرا پدرى مثل من و شوهرى مثل على (عليه السلام) و فرزندى چون حسن و

حسين (عليهماالسلام) بدو داده است. وقتى عزرائيل فاطمه را قبض روح كند و در قبر از او بپرسند: پيغمبرت كيست؟ جواب مى دهد: پدرم. مى گويند: امامت كيست؟ جواب مى دهد: شوهرم على بن ابى طالب. خدا گروهى از ملائكه را مأموريت داده كه بعد از مردنش دائما درود مى فرستند بر او و پدر و شوهر و فرزندانش. آگاه باشيد كه هر كس مرا بعد از وفات زيارت كند مثل آنست كه در زمان حيات به زيارتم آمده باشد و هر كس به زيارت فاطمه ام برود مثل آنست كه مرا زيارت كرده باشد. عمار گردن بند را گرفت و خوشبو نمود و در پارچه ى يمانى گذاشت و به غلامش گفت: اين را ببر خدمت رسول خدا تقديم كن، خودت را نيز به آن حضرت بخشيدم. وقتى غلام پيش رسول خدا رفت حضرت مال را با غلام به فاطمه بخشيد. فاطمه (عليهاالسلام) گردن بند را گرفت و غلام را آزاد نمود، هنگامى كه غلام به آزادى رسيد خنديد. علت خنده اش را پرسيدند. جواب داد: از بركت اين گردن بند مرا شگفت آمد، زيرا گرسنه اى را سير كرد، برهنه اى را پوشش داد، تهى دستى را بى نياز كرد، بنده اى را آزاد نمود و باز هم نزد صاحبش برگشت. (بحارالانوار ج 43 ص 56.)

محبت و احترام پيامبر نسبت به فاطمه

عايشه مى گويد: فاطمه (عليهاالسلام) در سخن گفتن، شبيه ترين مردم به رسول خدا بود. وقتى بر پيغمبر وارد مى شد آن حضرت دستش را مى گرفت و مى بوسيد و بر جاى خودش مى نشانيد. هر گاه رسول خدا بر فاطمه وارد مى شد، به احترام

پدر از جاى برمى خاست. دست آن حضرت را مى بوسيد و در جاى خودش مى نشانيد. (كشف الغمه ج 2 ص 79.) روزى عايشه پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) را ديد كه فاطمه را مى بوسد. عرض كرد: يا رسول اللَّه آيا هنوز هم فاطمه را مى بوسى با اين كه شوهر دارد؟ پاسخ داد: اگر مى دانستى من چقدر فاطمه را دوست دارم محبت تو هم نسبت به او زيادتر مى شد. فاطمه حوريه اى است به صورت انسان. هر وقت مشتاق بوى بهشت مى شوم او را مى بوسم. (كشف الغمه ج 2 ص 85.) على بن ابى طالب (عليه السلام) از پيغمبر پرسيد يا رسول اللَّه مرا بيشتر دوست دارى يا فاطمه را؟. فرمود: تو عزيرترى و فاطمه محبوب تر. (كشف الغمة ج 2 ص 88.) فاطمه (ع) مى فرمايد: وقتى اين آيه نازل شد (لا تَجْعَلوُا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً) من ديگر پدرم را بابا خطاب نمى كردم و «يا رسول اللَّه» مى گفتم. چندين مرتبه او را صدا زدم ولى جوابم را نداد. سپس فرمود: فاطمه جان اين آيه درباره ى تو و فرزندانت نازل نشده. تو از منى و من از تو هستم، درباره ى متكبرين قريش نازل شده است. تو به من بابا بگو. زيرا اين عبارت قلب مرا زنده مى كند و پروردگار جهان را خشنود مى سازد. (بيت الاحزان ص 10.) از عايشه پرسيدند: محبوب ترين مردم نزد رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) چه كسى بود؟ گفت: فاطمه (عليهاالسلام) بعد پرسيدند: محبوب ترين مردان چه كسى

بود؟ گفت شوهرش على. (كشف الغمه ج 2 ص 88.) پيغمبر تا صورت فاطمه را نمى بوسيد بخواب نمى رفت. (كشف الغمه ج 2 ص 93.) پيغمبر اكرم وقتى مى خواست به سفر برود آخرين وداعش با فاطمه بود و قتى هم از سفر برمى گشت اول به ملاقات فاطمه (عليهاالسلام) مى شتافت. (ذخائر العقبى ص 37.) پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) مى فرمود: فاطمه پاره ى تن من است. هر كس او را خشنود كند مرا خشنود كرده و هر كسى او را اذيت كند مرا اذيت كرده است. عزيزترين مردم نزد من فاطمه است. (مناقب ابن شهر آشوب ج 3 ص 332.) در اين مطلب ترديد نيست كه رسول خدا بيش از حد معمول و متعارف، نسبت به فاطمه اظهار محبت مى نمود. بحدى كه گاهى مورد اعتراض واقع مى شد. البته محبت و علاقه ى به فرزند، طبيعى هر پدرى است اما اگر از حد متعارف تجاوز نمود، بايد علت ديگرى داشته باشد. اظهار محبت بى حد و حصر نسبت به فرزند، ممكن است علتش جهل و كوتاه فكرى پدر باشد، ولى بدن شك اين علت را نمى توان به پيغمبرى نسبت داده كه خدا درباره اش مى فرمايد: (اِنكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيم) (سوره ى قلم آيه ى 4.) پيامبرى كه تمام كارهاش بر طبق وحى الهى است و خدا درباره اش مى فرمايد: (اِنْ هُوَ اِلَّا وَحْىٌ يُوحى) (سوره ى نجم آيه ى 4.) بنابراين بايد آن همه اظهار محبت هاى فوق العاده ى رسول خدا (ص) منشأ ديگرى داشته باشد. آن حضرت مقام و موقعيت ممتاز فرزندش

فاطمه (عليهاالسلام) را تشخيص مى داد و او را به خوبى مى شناخت. پيغمبر اكرم مى دانست كه فاطمه مركز توليد نيروى ولايت و مادر امامان و پيشوايان دين است. بانوى نمونه ى اسلام و معصوم از هر گناهى است. بغير از رسول خدا و على كسى نمى توانست مقام شامخ فاطمه را درك كند. رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) مى دانست كه نور فاطمه (عليهاالسلام) روشنى بخش فرشتگان آسمان است و بوى بهشت را از فاطمه استشمام مى نمود.

فاطمه دختر شايسته پيامبر

فاطمه عليهاالسلام دختر شايسته پيامبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) بود. و هر زنى لياقت چنين مقام بزرگى را ندارد. پيامبر اكرم دختران ديگرى هم داشت، ليكن هيچيك از آنان به مقام و مرتبه زهرا عليهاالسلام نرسيدند و چنين لياقتى را كسب نكردند. شايد خوانندگان از اين سخن تعجب نمايند و بگويند همه فرزندان پيامبر اكرم واقعاً فرزند آن جناب بودند، بين حضرت زهرا و سايرين در اين جهت فرقى نيست. در توضيح مطلب عرض مى كنيم كه: بله سخن شما درست است، ليكن سخن در فرزند بودن متعارف و شناسنامه اى نيست، بلكه مقصود فرزند بودن براى پيامبر به عنوان مقام شامخ نبوت مى باشد. حضرت محمد صلّى اللَّه عليه و آله از جهت مقام شامخ نبوت و رهبرى الهى داراى شخصيتى خاص و شؤونى ويژه مى باشد كه براى حفظ مقام و موقعيت خاص خود بايد آنها را رعايت نمايد. به همين جهت از ارتكاب گناه معصوم بود و بر طبق گفتارش عمل مى كرد. به علاوه سعى مى كرد در تحمل سختى ها با مسلمانان ها

شريك باشد. خوراك و پوشاك و لوزام زندگى و مسكن او در حد متوسط بلكه در سطح فقراى مسلمين بود. در رعايت اخلاق اسلامى چنان بود كه خداوند متعال درباره اش مى گويد: (وَاِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيم). در عبادت به حدى كوشا بود كه قرآن درباره اش مى فرمايد: (طه ما اَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى). به همين جهت در قلوب مسلمانها نفوذ داشت و رهبريهايش را از جان و دل مى خريدند. بر خوانندگان پوشيده نيست كه اجراى كامل چنين برنامه اى بدون تعاون و همكارى هاى زن و فرزندان امكان پذير نيست. اگر آنها توافق داشته باشند و همكارى نمايند مرد مى تواند به مسؤوليت خويش عمل نمايد وگر نه عمل به چنين برنامه اى بسيار دشوار خواهد بود. پيامبر گرامى اسلام نه تنها مسؤوليت داشت خودش بدين برنامه عمل كند بلكه موظف بود به خانواده اش نيز تفهيم كند كه داراى چنين مسؤوليت سنگينى هستند، و همكارى آنها براى توفيق در نيل به هدف ضرورت دارد. در قرآن به پيامبر اكرم خطاب مى شود كه به خانواده ات چنين بگو: (يا اَيُّها النَّبىُّ قُلْ لِازْواجِكَ اِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَيوةَ الدُّنيا وَ زينَتَها فَتَعالَيْنَ اُمَتِّعْكُنَّ و اُسَرِّحْكُنَّ سَراحاً جَميلاً وَ اِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اَللَّه وَ رَسُولَهُ والدّارَ الآخِرَةَ فَاِنَّ اللَّهَ اَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْكُنَّ اَجْراً عَظيماً). (سوره ى احزاب/ 28- 29.) يعنى اى پيامبر به خانواده ات بگو: اگر شما طالب زندگى مرفه و زر و زيور دنيا هستيد، بيائيد تا مهر شما را بدهم و به خوبى آزادتان سازم، و اگر طالب خدا و رسول و سراى آخرت هستيد، (بدانيد كه) خدا براى خوبان

شما پاداش بسيار بزرگى فراهم ساخته است. بعد از آن قرآن خانواده پيامبر را مورد خطاب قرار داده مى فرمايد: (يا نِساءَ النّبىِّ مَن يَأت مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنةٍ يُضاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ وَ كَانَ ذَالِكَ عَلَى اللَّهِ يَسيراً. وَ مَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ للَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤتِها اَجْرَها مَرَّتَيْنِ وَاَعْتَدْنا لَها رِزْقاً كَريماً. يا نِساءَ النَّبىِّ لَسْتُنَّ كاَحَدٍ مِنَ النَّساءِ اِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقول فَيَطْمَعَ الَّذى فى قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَولاً مَعروفاً. وَ قَرْنَ فى بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجُ الْجاهِليَّةِ الْاوُلى وَ اَقِمْنَ الصَّلوةَ وَ اتينَ الزَّكاةَ وَ اَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ اِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً. وَاذْكُرْنَ ما يُتْلى فى بُيُوتِكُنَّ مِنْ اياتِ اللَّهِ وَالْحِكْمَةِ اِنَّ اللَّهَ كانَ لَطيفاً خبيراً) (سوره ى احزاب/ 30- 34.) يعنى: اى زنان پيغمبر! هر يك از شما كه كار ناروائى را انجام دهد عذابش دو چندان خواهد بود. و اين كار بر خدا آسان است. و هر يك از شما كه مطيع خدا و رسول باشد و عمل صالح انجام دهد پاداش او را دو چندان خواهيم داد و (در بهشت) برايش روزى خوبى را فراهم ساخته ايم. اى زنان پيامبر شما مانند ساير زنان نيستيد، اگر باتقوا و پرهيزكار باشيد. پس (با مردان بيگانه) با صداى نازك سخن نگوئيد، مبادا آنكس كه در دل بيمارى داد به طمع بيفتد، بلكه بر طبق معمول سخن بگوئيد. در خانه هايتان بنشينيد و مانند زنان دوره ى جاهليت آرايش كرده خود را ظاهر نسازيد. نماز را بپا داريد و زكات را بدهيد و از خدا و رسول اطاعت كنيد،

خدا چنين خواسته كه شما اهل بيت از هر عيبى پاك باشيد. و از آن همه حكمت و آيات الهى كه در خانه هاى شما تلاوت مى شود پند بگيريد و آنها را بياد داشته باشيد. خدا مهربان و آگاه است. از آيات مذكور مطلب بسيار مهمى استفاده مى شود كه پيامبر وظيفه دارد، خانواده اش را اصلاح كند و از خوشگذرانى و تجمل پرستى بر حذر بدارد. و به آنها تفهيم كند كه خانه پيامبر جاى خوشگذارانى و تجمل پرستى نيست بلكه جاى مواسات و ساده زيستن و خدمت به اسلام و مسلمين است. خانه پيامبر جايگاه بسيار مقدسى است كه مردم انتظار دارند آثار اسلام را در آنجا بالعيان مشاهده نمايند. خداوند متعال در اين آيات به خانواده پيامبر گوشزد مى كند كه شما مانند ساير زنان نيستيد، بلكه مسؤوليت بزرگى را پذيرفته ايد. بايد مواظب كارهايتان باشيد، زيرا كار بد شما عذابش دو چندان است، و كارهاى نيك شما نيز پاداش دو برابر دارد. شما وابسته به پيامبر و اهل بيت نبوت هستيد، شؤون اين بيت را حفظ كنيد. در رعايت تقوا و حجاب اسلامى كوشا باشيد و مانند زنان جاهليت در كوچه و بازار تظاهر و خودنمائى نكنيد، و حتى مواظب طرز سخن گفتن خود باشيد. از دستورات خدا و پيامبر اطاعت كنيد. و به آيات و احاديثى كه در خانه شما تلاوت مى شود توجه داشته باشيد. در بيت شما سخن از ايمان، تقوا، معنويت، مواستت، ايثار، فداكارى، بى ارزش بودن زر و زيور دنيا و عدالتخواهى، به ميان مى آيد. مبادا زندگى داخلى و رفتار شما برخلاف گفتارتان باشد.

اگر به مسؤوليت خطير خود عمل كرديد لياقت داريد كه از اهل البيت باشيد. و اگر در انجام مسؤوليت خود كوتاهى كرديد لياقت آن را نداريد كه از اهل البيت باشيد گر چه در اين خانه زندگى كنيد و همسر يا فرزند تنى پيامبر باشيد. البته هر كسى لياقت احراز چنين مقامى را ندارد، در اين بين تنها حضرت زهرا سلام اللَّه عليها بود كه بر طبق خواسته رسول خدا عمل مى كرد و حقاً فرزند شايسته و لايق پيامبر بود. و به همين جهت پيامبر اكرم درباره اش فرمود: دخترم فاطمه بهترين بانوى گذشته و آينده است. وقتى در محراب مشغول عبادت مى شود هفتاد هزار از فرشتگان مقرب الهى به او سلام مى دهند و مى گويند: اى فاطمه! خدا ترا برگزيد و پاكيزه نمود و بر جميع زنان عالم برترى دارد. باز هم پيامبر درباره اش فرمود: ايمان به خدا آن چنان در اعماق قلب و باطن روح زهرا نفوذ كرده كه براى عبادت خودش را از هر چيزى فارغ مى سازد. و مى فرمود: وقتى فاطمه در محراب خود مشغول عبادت مى شود نور او براى فرشتگان مى درخشد و خدا به ملائكه مى گويد: بنده ام را ببينيد چگونه از خوف من مى لرزد و غرق عبادت مى باشد. «اسماء» مى گويد: روزى خدمت فاطمه عليهاالسلام بودم كه پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله وارد شد گردن بندى از طلا در گردن فاطمه ديد. فرمود: دخترم به سخن مردم كه مى گويند: فاطمه دختر محمد، مغرور نشو در حاليكه لباس ستمكاران را در برداشته باشى. زهرا فوراً گردن بند

را بيرون آورد و فروخت و از پولش بنده اى را خريد و آزاد نمود. پيغمبر اكرم از عمل زهرا خشنود شد. (ذخائر العقبى ص 51.) شما در فصول گذشته ى همين كتاب با مقام علمى حضرت زهرا و جديتش در ترويج علوم و با مقام عبوديت و حضور قلب آن حضرت و كوشش او در عبادت، و با زندگى سخت و تحمل دشوارى ها و ايثارگرى هاى آن جناب آشنا شديد و نيازى به تكرار نيست. در اثر همين مزيت ها بود كه مورد تكريم و احترام و محبت فوق العاده رسول خدا قرار مى گرفت و لياقت فرزندى را بدست آورد و اهل البيت شد. زندگى سخت فاطمه و على يك وقت زندگى به قدرى بر على (عليه السلام) سخت شد كه فاطمه (عليهاالسلام) خدمت پدر بزرگوارش مشرف شد، درب خانه را كوفت. پيغمبر به ام ايمن فرمود: گويا دخترم زهرا باشد. در را باز كن، ببين كيست. وقتى كه در را باز كرد فاطمه داخل شد. سلام داد و خدمت پدر نشست. رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) فرمود: فاطمه جان تو هيچگاه اين موقع به منزل ما نمى آمدى اكنون چه شده است؟ عرض كرد: يا رسول اللَّه غذاى ملائكه چيست؟. فرمود: حمد خدا. عرض كرد: پدر جان پس غذاى ما چيست؟. فرمود: به خدا سوگند اينك مدت يك ماه است كه در خانه ى آل محمد آتش روشن نشده است. نور ديده ام بيا تا پنج كلمه اى كه جبرئيل به من تعليم داده به تو ياد دهم. بگو: يا ربّ الاولين و الاخرين يا ذا القوّة

المتين و يا راحم المساكين و يا ارحم الراحمين. حضرت زهرا دعا را ياد گرفت و به خانه برگشت. حضرت على پرسيد: كجا بودى؟. جواب داد: براى طلب دنيا رفتم ولى براى آخرت دستور گرفتم. فرمود: امروز بهترين روزت بود. (بحارالانوار ج 43 ص 152.) روزى پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) از فاطمه عيادت كرد و احوالش را پرسيد. عرض كرد: پدر جان مريض هستم و بدتر از آن، چيزى نداريم بخوريم. فرمود: آيا برايت كافى نيست كه بزرگ زنان جهان باشى. (نظم درر السمطين ص 179.) امام صادق عليه السلام مى فرمايد: يك روز فاطمه (عليهاالسلام) خدمت رسول خدا عرض كرد: على (عليه السلام) هر چه دارد در بين فقرا تقسيم مى كند. فرمود: فاطمه جان! مبادا برادر و پسر عمويم را ناراحت كنى. زيرا غضب على (عليه السلام) غضب من و غضب من غضب خداست. (كشف الغمه ج 2 ص 99.) «اسماء بنت عميس» مى گويد: روزى رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) به منزل فاطمه تشريف برد، ديد حسن وحسين (عليهماالسلام) مزنل نيستند. احوالشان را پرسسيد. عرض كرد: امروز در خانه ى ما چيزى براى خوردن وجود نداشت. على (عليه السلام) وقتى خواست بيرون برود فرمود: حسن و حسين (عليهماالسلام) را با خودم بيرون ببرم مبادا گريه كنند و از تو مطالبه ى غذا نمايند. آنان را برداشت و رفت نزد فلان شخص يهودى. رسول خدا در جستجوى على بيرون رفت. او را در نخلستان يهودى يافت كه مشغول آب كشى بود. حسن و حسين (عليهماالسلام) را مشغول بازى ديد مقدارى خرما نيز در نزدشان بود.

به على (عليه السلام) فرمود: قبل از اين كه هوا گرم شود حسن و حسين (عليهماالسلام) را به خانه برنمى گردانى؟. عرض كرد: يا رسول اللَّه وقتى از خانه خارج شدم غذايى در خانه نداشتيم. صبر كنيد تا قدرى خرما براى فاطمه تهيه كنم. من با اين يهودى قرار گذاشته ام در مقابل هر دلو آب يك دانه خرما بگيرم. و قتى قدرى خرما تهيه شد آنها را در دامن ريخت و حسن و حسين (عليهماالسلام) را برداشت و به منزل برگشت. روزى پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) بر فاطمه وارد شد ديد گردن بندى بر گردنش بسته است. از او اعراض كرد. فاطمه (عليهاالسلام) علت اعراض پدر را دريافت. گردن بند را باز كرد و خدمت پيغمبر تقديم نمود. آن حضرت فرمود: فاطمه جان! تو از من هستى. بعداً شخص درمانده اى رسيد، رسول خدا گردن بند را به او عطا كرد و فرمود: هر كس خون ما را بريزد و مرا درباره ى اهل بيتم اذيت كند خدا بر او غضب خواهد كرد. (كشف الغمه ج 2 ص 97.) امام محمد باقر عليه السلام مى فرمايد: عادت پيغمبر چنان بود كه وقتى آهنگ سفر مى نمود با آخرين كسى كه وداع مى كرد فاطمه (عليهاالسلام) بود. و چون از سفر مراجعت مى نمود اول به ديدار او مى شتافت. در يكى از سفرها وقتى به خانه ى فاطمه وارد شد مشاهده كرد كه دستنبد نقره اى براى حسن و حسين (عليهماالسلام) تهيه كرده و پرده اى بر در آويخته است. پس قدرى خيره خيره به آنها نگاه كرده و بر

خلاف هميشه، در خانه ى زهرا توقف نكرد و فورا برگشت. فاطمه غمگين شد دو علت قضيه را دريافت. پرده را برداشت و دستنبد را از دست حسن و حسين (عليهماالسلام) باز كرد و بوسيله ى آنها خدمت رسول خدا فرستاد. پيغمبر دو نور ديده اش را نوازش نمود و دستنبدها را در بين فقرائى كه در مسجد سكونت داشتند تقسيم نمود و پرده را قطعه قطعه كرد و به چند نفر عريان داد كه ستر عورت كنند. سپس فرمود: خدا رحمت كند فاطمه (عليهاالسلام) را و از لباس هاى بهشتى به او بپوشاند و از زينت هاى بهشتى به او بدهد. (بحارالانوار ج 43 ص 83.) «عمران بن حصين» مى گويد: يك روز در خدمت رسول خدا بودم كه فاطمه (عليهاالسلام) وارد شد. وقتى چشم آن حضرت به صورت دخترش افتاد كه از شدت گرسنگى زرد شده است، و آثارى از خون در آن ديده نمى شود او را نزد خويش خواند و دست مباركش را بر سينه ى آن جناب گذاشت و گفت: اى خدايى كه گرسنه ها را سير مى كنى و درماندگان را بالا مى برى، فاطمه دختر محمد (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) را گرسنه مدار. «عمران» مى گويد: به بركت دعاى پيغمبر زردى صورت زهرا بر طرف شد و آثار خون در صورتش هويدا گشت. (نظر درر السمطين ص 191.)

دعوت عملى

به شهادت تاريخ و روايات اهل بيت، زندگى شخص اول اسلام يعنى پيغمبر اسلام و زندگى شخص دوم اسلام يعنى على بن ابى طالب و زندگى بانوى اول اسلام يعنى فاطمه ى زهرا، در كمال سادگى بلكه

در نهايت سختى و مشقت برگزار مى شد. اين موضوع چندان تعجبى ندارد، زيرا در آن عصر وضع عمومى مسلمانان خوب نبود. اكثر مسلمين از فقرا و محرومين اجتماع بودند. عده اى هم كه تا حدى وضعشان بد نبود از ترس دشمنان ناچار شدند خانه و زندگيشان را در مكه رها كنند و به مدينه هجرت نمايند. در مدينه هم اكثريت با فقرا بود و معدودى هم كه وضعشان تا حدى خوب بود، ناچار بودند در مورد مسلمانانى كه از مكه بدانجا هجرت نموده بودند مواسات بعمل آورند و تا سر حد قدرت به آنان كمك و مساعدت كنند. از طرف ديگر آن زمان، موقع بحرانى اسلام بود. مسلمين پيوسته بسيج عمومى مى شدند و دائما در حال آماده باش بودند و اكثر اوقات را به جنگ و دفاع مشغول بودند به همين علت نمى توانسند اوضاع اقتصادى خودشان را تقويت كنند. براى پيغمبر اكرم و على و فاطمه (عليهم السلام) نيز امكان داشت و سزاوار هم نبود كه براى خودشان زندگى خوبى فراهم سازند و با فقرا و بيچارگان مواسات نكنند. گرچه پيغمبر اكرم و على (عليهماالسلام) كار مى كردند و از همين راه عوائد مشروعى داشتند و در غنائم جنگى نيز سهيم بودند و مى توانستند تا حدى خوب زندگى كنند، اما مگر امكان داشت كه پيغمبر اكرم و داماد و دخترش سير بخوابند ولى فقراى مدينه از گرسنگى فريادشان بلند باشد؟ مگر سزاوار بود دختر پيغمبر بر در اطاقش پرده بيفكند ولى گروهى از مسلمين ساتر عورت نداشته باشند؟ مگر مى شد كه حسن و حسين عليهماالسلام دستنبد نقره داشته باشند ولى

صداى ناله ى اطفال گرسنه مسلمين بلند باشد؟. اصولا اگر شخص اول اسلام و اهل بيت گراميش با ساير مسلمين مواسات نداشتند آيا ممكن بود توده ى مستضعف مسلمين صدر اسلام كه بخوبى معناى پيغمبرى و وحى را درك نمى كردند و عقلشان در چشمشان قرار داشت، حاضر شوند در ميدان جهاد و فداكارى سربازى كنند و جانشان را در راه هدف مقدس نبى گرامى فدا سازند؟ اصولا يكى از علل عمده ى پيشرفت اسلام و نفود معنوى رسول خدا همين بود كه هر چه را از آن حضرت مى شنيدند نمونه ى عملى آن را در گفتار و رفتار و زندگى او خانواده اش مشاهده مى كردند و بوسيله ى دعوت عملى، مردم را به سوى اسلام و جانبازى هدايت مى فرمود اما...

فاطمه از ديدگاه على

بهترين طريق شناخت يك زن تعريف و توصيف شوهرش مى باشد. زيرا شوهر از افراد ديگر، حتى از پدر و مادر، همسرش را بهتر مى شناسد و بر خفاياى افكار و رفتار و عادت هاى خوب يا بد او آشناتر است. بنابراين حضرت على عليه السلام همسرش زهرا عليهاالسلام را كاملاً مى شناسد و بهتر از ديگران مى تواند تعريف و توصيف نمايد. اميرالمؤمنين سخنان فراوانى درباره زهرا دارد ليكن در اينجا به دو كلام اكتفا مى شود: كلام اول را بامداد اولين روز عروسى در جواب سؤال پيامبر اكرم فرمود. رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله صبح اولين رو زعروسى وارد حجله شد، از داماد پرسيد: كيف وجدت اهلك؟ فقال: نعم العون على طاعة اللَّه (بحار ج 43 ص 117.) يعنى رسول خدا از حضرت على پرسيد: همسرت را

چگونه يافتى؟ او در جواب عرض كرد: بهترين كمك است بر اطاعت از خدا. كلام دوم را در آخرين ساعت هاى عمر، حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود: اميرالمؤمنين و زهرا در آخرين ساعت ها با هم خلوت كردند. و قال: اوصينى بما احببت. قالت: يا ابن عم ما عهدتنى كاذبة و لا خائنة و لا خلفتك منذ عاشرتنى. فقال عليه السلام: معاذ اللَّه انت اعلم باللَّه وابرّ واتقى و اكرم و اشدّ خوفاً من اللَّه من ان اوبّخك بمخالفتى، قد عزّ علىّ مفارقتك (بحار ج 43 ص 91.) يعنى: زهرا در آخرين ساعت هاى وداع به اميرالمؤمنين گفت: پسر عمو! در طول عمر هرگز به تو دروغ نگفتم و خيانت نكردم و هيچگاه با تو مخالفت ننمودم. اميرالمؤمنين در پاسخ فرمود: آرى اى دختر پيامبر! معاذ اللَّه كه تو خلافى را مرتكب شده باشى. مرتبه خداشناسى و نيكوكارى و تقوا و خداترسى تو بالاتر از آن است كه با من مخالفت كرده باشى. مفارقت از تو بسيار بر من سخت است. اميرالمؤمنين در آغاز زندگى زناشوئى خود حضرت زهرا عليهاالسلام را به عنوان بهترين همسرى كه با كمك او مى تون خداى را اطاعت نمود معرفى كرد. جمله (نعم العون على طاعة اللَّه) جمله اى كوتاه ولى بسيار پر محتوا است. در اين جمله هدف ازدواج را بيان كرد كه كمك گرفتن از همسر براى اطاعت از خدا باشد و همسرش زهرا را به عنوان بهترين مصداق براى توفيق در اين امر مهم دانست. در آخرين ساعتهاى وداع فاطمه عليهاالسلام نيز مقام عرفان و نيكوكارى و تقوا و خوف از خداى آن حضرت را ستود و

نظر گذشته اش را تأييد نمود. معلوم مى شود زهرا در طول مدت ازدواج نه تنها مزاحم شوهرش در اطاعت از خدا و انجام دادن مسؤوليت سنگين ولايت نبوده، بلكه در تمام ابعاد مؤيد و معاون او هم بوده است. با توجه به شخصيت فوق العاده اميرالمؤمنين، و موقعيت اخلاقى، سياسى، اجتماعى آن حضرت، شخصيت ممتاز همسرش زهرا عليهاالسلام نيز روشن مى شود. على بن ابى طالب عليه السلام يك فرد عادى نبود، بلكه دومين شخصيت ممتاز اسلام، سپهسالار و سرباز نيرومند و فداكار اسلام بود. مرد عدالت، زهد، انفاق، مواسات، مساوات، ايثار، تقوا، و بالاخره ولى مسلمين و خليفه رسول خدا بود. خود و خانواده اش در كمال عسرت زندگى مى كردند و آنچه را كه داشت در راه خدا انفاق مى نمود. بيت المال را در بين مسلمين بالسويه تقسيم مى كرد و هيچ كس را بر ديگرى ترجيح نمى داد، حتى سهم خودش و امام حسن و امام حسين نيز بيش از سايرين نبود. وقتى برادرش عقيل شدت فقر خود را به آن حضرت عرض كرد حاضر نشد چيزى اضافه از آنچه به ساير مسلمين مى داد بدهد. (بحار ج 41 ص 114.) حضرت صادق عليه السلام درباره آن حضرت مى فرمايد: على بن ابى طالب عليه السلام از جهت غذا و رفتار شبيه ترين مردم به رسول خدا بود. خودش نان با زيتون مى خورد ولى به مردم نان و گوشت مى داد. او آب و هيزم منزل را تهيه مى كرد و فاطمه عليهاالسلام آرد درست مى كرد و خمير مى نمود و نان مى پخت و لباس ها را

مى شست و وصله مى كرد. (بحار ج 41 ص 131.) اميرالمؤمنين عليه السلام در زمان خلافت كه همه گونه امكانات برايش فراهم بود، به دنيا خطاب كرده مى فرمود: اى دنياى پست! آيا به من روى آورده اظهار علاقه مى كنى؟ هيهات، هيهات، ديگرى را مغرور كن، من نيازى به تو ندارم. تو را سه طلاقه كرده ام كه ديگر رجوع ندارد. (بحار ج 41 ص 121.) در همان زمان مى فرمايد: آيا به همين مقدار اكتفا كنم كه مرا اميرالمؤمنين بگويند، ولى در سختى هاى روزگار با مردم شريك نباشم و در سختى زيستن براى آنها الگو نباشم؟ من آفريده نشده ام كه به خوردن غذاهاى لذيذ مشغول شوم، مانند حيوان بسته اى كه جز علف خوردن كارى ندارد، يا حيوان آزادى كه سرگرم خوردن و پشگل انداختن است، و از آينده اش غفلت دارد. (نهج البلاغة كتابه الى عثمان بن حنيف.) اميرالمؤمنين عليه السلام چنين مردى بود و مى خواست اين چنين زندگى كند و براى اين چنين زيستن به همسرى موافق نياز داشت. و جز حضرت زهرا عليهاالسلام هيچ زن ديگرى لياقت هسمرى با او را نداشت، تنها او بود كه مى توانست درباره اش بگويد: نعم العون على طاعة اللَّه. در اينجاست كه مقام ممتاز فاطمه روشن مى شود و مى توان او را به عنوان تنها همسر لايق حضرت على معرفى نمود. او بود كه توانست در بيت على و بر طبق ميل او زندگى كند و در اطاعت خدا و انجام مسؤوليتى كه بر عهده اش نهاده بود، مؤيد و مشوقش باشد. زهرا عليهاالسلام با رفتار اسلامى خود

توانست لياقت خود را براى فرزندى پيغمبر اكرم (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) و همسرى اميرالمؤمنين عليه السلام باثبات رساند و به همين جهت از جانب پيامبر به عنوان بزرگترين و شايسته ترين زنان جهان معرفى شد. فاطمه بانوى نمونه ى اسلام است و بانوان اسلام بايد از آن حضرت درس زندگى بگيرند. در اين ميان خانواده ى رجال دين و روحانيين از مسؤوليت بيشترى برخوردارند. خانمى كه همسرى يك عالم دين را پذيرفته بايد به مسؤوليت مقام شوهرش توجه داشته باشد. بايد بداند كه خانه او به منزله خانه پيامبر و على است. خانه معنويت، علم، عدالت، مواسات، مساوات، ايثار، تقوا، فضيلت، توجه به خدا، خدمت به اسلام و مسلمين، و در يك كلام خانه دعوت به همه فضائل و مكارم اسلامى و انسانى است. بايد بداند كه مردم سخنان پيامبر و امامان (عليهم السلام) را از اين خانه ها مى شنوند و انتظار دارند عمل آنها را نيز در همين خانواده ها مشاهده نمايند. زن و فرزند يك عالم دين بايد بدانند كه خانه آنها جاى خوشگذرانى و تجمل پرستى نيست بلكه بيت نمايش سيره ى پيامبر و على و فاطمه عليهم السلام است. بايد بدانند كه اعمال و رفتار آنها مورد توجه مردم مى باشد. با رفتار اسلامى خود مى توانند مروج اسلام باشند و مردم را به خوبى دعوت نمايند و با رفتار غير اسلامى خود مى توانند بزرگ ترين ضربه را بر پيكر اسلام وارد نمايند و مردم را نسبت به علماء دين بدبين سازند و سخنانشان را از اعتبار بيندازند. مى توانند شوهر يا پدرشان را در

انجام مسؤوليت كمك نمايند و بدين وسيله مروج دين و در ثواب او شريك باشند، و مى توانند او را از رعايت شؤون مقام مقدس روحانى بازدارند و سخنان او را از اعتبار ساقط سازند و مردم را به ارتكاب گناه و تخلف از قوانين شريعت تشويق نمايند و خود نيز در كيفر اين گناهان سهيم و شريك باشند. البته رجال دين در يك مرتبه نيستند بلكه هر چه مقام علمى و اجتماعى بالاترى را داشته باشند، خود آنها و خانواده شان نيز مسؤوليت بيشتر و سنگين ترى را بر عهده دارند. و به همان مقدار كه در انجام مسؤوليت خويش جديت كنند نزد خدا مأجور خواهند بود. هر عالمى كه در يكى از مقامات علمى و دينى قرار گرفت لياقت آن را ندارد كه خليفه پيامبر و على (عليهماالسلام) و عالم دين باشد، بلكه لياقت او در صورتى است كه اخلاق و رفتارش مانند پيامبر و على عليهماالسلام باشد. هر زن و فرزند عالمى هم لياقت آن را ندارد كه به عنوان همسر و فرزند يك عالم دين معرفى شود بلكه لياقت او در صورتى باثبات مى رسد كه اعمال و رفتارش بر طبق اعمال و رفتار حضرت زهرا عليهاالسلام باشد.

عصمت زهرا

معصوم در لغت به معناى محفوظ و ممنوع است. و در اصطلاح، به شخصى معصوم گفته مى شود كه از خطا و اشتباه و گناه در امان و محفوظ باشد. كسى را معصوم گويند كه چشم بصيرتش باز باشد و حقائق جهان آفرينش را بالعيان مشاهده كند و بواسطه ى ارتباط و اتصالى كه با عالم ملكوت دارد و با تاييدات غيبى، از

گناه و نافرمانى خوددارى كند و خطا و اشتباه و عصيان در ساحت وجود مقدسش راه نداشته باشد. مقام شامخ عصمت، بواسطه ى ادله و براهين عقلى و نقلى، براى پيمبران به اثبات رسيده است. اماميه معتقدند كه جانشينان پيغمبر و امامان دوازده گانه نيز بايد معصوم باشند. و براى اثبات عصمت آنان نيز براهين و دليلهايى اقامه شده است. اگر بخواهيم وارد مباحث عصمت شويم و به تفصيل آن موضوع مهم را بررسى نماييم از مقصد دور مى گرديم. اماميه، علاوه بر آن كه سلسله ى پيمبران و ائمه ى اطهار را معصوم مى دانند حضرت زهرا عليهاالسلام را نيز از گناه و نافرمانى معصوم مى دانند. براى اثبات عصمت آن جناب به چند دليل مى توان استدلال نمود: دليل اول: (اِنَّما يُريدُ اللَّه لِيذُهْبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيتِ و يُطَهِّرَكُم تَطْهيراً). (سوره ى احزاب آيه ى 34.) يعنى: خدا مى خواهد ناپاكى و آلودگى را از شما اهل بيت بر طرف سازد و كاملا پاكيزه و طاهرتان گرداند. احاديث زيادى از طرق عامه و خاص صادر شده و دلالت مى كنند كه آيه ى مذكور در شأن پيغمبر و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام نازل شده است. از باب نمونه: عايشه مى گويد: روزى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله جامه ى پشمى سياهى بر دوش داشت و از منزل خارج شد، پس حسن و حسين و فاطمه و على (عليهم السلام) را زير آن جاى داد و فرمود: (اِنَّما يُريدُ اللَّه لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً). (ينابيع المودة ص 124/ در المنثور ج 5

ص 198.) «ام سلمه» مى گويد: روزى فاطمه ى زهرا ظرفى از حريره خدمت رسول خدا آورد. پيغمبر فرمود: على و حسن و حسين عليهم السلام را نيز حاضر گردان. وقتى خدمت رسول اكرم رسيدند و مشغول خوردن غدا شدند آيه ى مذكور نازل شد. پس پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) جامه ى خيبرى را بر سر آنان افكند و سه مرتبه فرمود: خدايا اينها اهل بيت من هستند آلودگى را از ايشان زائل كن و پاكيزه شان گردان. (ينابيع الموده ص 125/ در المنثور ج 5 ص 198.) «عمر بن ابى سلمه» مى گويد: آيه ى (اِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً). در خانه ى ام سلمه نازل شد. پس پيغمبر اكرم على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) را پيش خودش خواند. جامه اش را بر سرشان افكند و فرمود: خدايا! اينها اهل بيت من هستند، آلودگى را از ايشان زائل كن و پاك و پاكيزه شان گردان. ام سلمه عرض كرد: يا رسول اللَّه من هم با ايشانم؟. پاسخ داد: تو هم بر خوبى هستى. (ينابيع الموده ص 125.) «واثلة بن اسقع» مى گويد: پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) روزى به خانه ى فاطمه تشريف برد، على و فاطمه (عليهماالسلام) را در جلو خودش نشانيد و حسن و حسين را بر زانوهايش قرار داد، سپس جامه اش را بر سر آنان انداخت و فرمود: خدايا اينها اهل بيت من مى باشند از آلودگى پاك و پاكيزه شان گردان. (ينابيع الموده ص 125/ در المنثور ج 5 ص 199.) و

بالجمله، گروهى از اصحاب رسول خدا، مانند عايشه، ام سلمه،معقل بن يسار، ابى الحمراء، انس بن مالك، سعد بن ابى وقاص، واثلة بن اسقع، حسن بن على (عليه السلام)، على بن ابى طالب (عليه السلام)، ابوسعيد خدرى، و زينب و ابن عباس و گروهى ديگر، احاديثى را قريب به همين مضمون در شان نزول آيه روايت كرده اند و علماى خاصه و عامه مانند جلال الدين سيوطى در «در المنثور» و سليمان بن ابراهيم قندوزى در «ينابيع الموده» و ساير علماى اهل سنت، آنها را در كتب خويش ثبت نموده اند. از اين روايات استفاده مى شود كه بعد از نزول آيه ى شريفه، پيغمبر اكرم در جاهاى متعدد، از جمله در خانه ى فاطمه (عليهاالسلام) و خانه ى ام سلمه عباى مباركش را بر سر على بن ابى طالب و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) مى افكند و آيه را تلاوت مى نمود و مى فرمود: خدايا افرادى كه در زير عبا قرار دارند اهل بيت من هستند، آلودگى را از آنها بر طرف گردان. رسول خدا اين عمل را انجام مى داد تا اهل بيت را معرفى كند و موضوع را تثبيت نمايد. تا شش ماه و به روايتى هفت و به روايتى هشت ماه، مرسوم آن حضرت چنين بود كه هنگام بامداد كه به نماز صبح مى رفت از خانه ى زهرا (عليهاالسلام) عبور مى نمود و آيه را قرائت مى كرد. (كشف الغمه ج 2 ص 83/ در المنثور ج 5 ص 199.) رسول خدا در اين موارد جامه ى خويش را بر سر على و فاطمه و حسن

و حسين (عليهم السلام) مى انداخت و آيه را تلاوت مى كرد تا راه سوء استفاده بسته شود و كسى بعداً ادعا نكند كه من هم از مصاديق اهل بيت هستم، آنقدر در اين موضوع اهتمام داشت كه وقتى ام سلمه عبا را بالا زد كه داخل شود، آن را از دستش كشيد و فرمود: تو نيز بر خوبى هستى. تا مدتى هنگام بامداد كه به نماز صبح تشريف ميبرد اهل خانه ى فاطمه (عليهاالسلام) را مخاطب ساخته آيه را تلاوت مى كرد تا مردم بشوند و بعدا مورد انكار واقع نشود. على بن ابى طالب و حسن و حسين (عليهم السلام) هم در جاهاى متعدد و در حضور اصحاب مى فرمودند: اين آيه در حق ما نازل شده و هيچگاه مورد انكار واقع نشدند. بر طبق آيه ى مذكور خداوند متعال مى فرمايد: خدا اراده كرده كه شما اهل بيت از رجس و آلودگى، پاك و منزه باشيد. مقصود از رجس نجاست ظاهرى نيست. زيرا اين موضوع اختصاصى به اهل بيت ندارد همه مكلفين بايد از نجاست اجتناب نمايند. علاوه بر اين، اگر مراد نجاست ظاهرى بود احتياجى به آن همه تشريفات و دعاى پيغمبر نداشت و مطلب آنقدر مهم نبود كه ام سلمه بخواهد از مصاديق آن واقع شود و رسول خدا مانع گردد. پس معلوم مى شود مراد آيه، نجاست و آلودگى ظاهرى نيست بلكه مقصود آلودگى باطنى يعنى گناه و عصيان پروردگار عالم است. بنابراين، معناى آيه چنين مى شود: خدا خواسته و اراده نموده كه اهل بيت از گناه و معصيت پاك باشند. البته اين اراده ى، اراده ى تشريعى

نيست يعنى نمى توان گفت كه: خدا از اهل بيت خواسته كه خودشان را از گناه و معصيت پاك سازند. زيرا اين مطلب اختصاص به اهل بيت ندارد. خدا از تمام مردم خواسته كه مرتكب گناه نشوند. بلكه مقصود آيه اراده ى تكوينى است، يعنى خدا چنين مقدر كرده كه دامن اهل بيت از ارتكاب معصيت پاك و منزه باشد و با اينكه بشر و مختارند با علم و اراده گناهان را ترك كنند. پيغمبر اكرم (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) نيز آيه مذكور را به عصمت از گناه تفسير نموده است. ابن عباس از رسول خدا روايت نموده كه فرمود: خدا خلق را به دو قسمت تقسيم نمود و مرا در بهترين آنها قرار داد. چنانكه مى فرمايد: (و اصحاب اليمين ما اصحاب اليمين) و مى فرمايد: (و اصحاب الشمال ما اصحاب الشمال). پس من از اصحاب يمين و بهترين آنها هستم. سپس آنها را به سه قسمت تقسيم نمود و مرا در بهترين آنها قرار دارد، چنانكه مى فرمايد: (فَاَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما اَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ وَ اَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما اَصْحَابُ الْمَشْئَمَةِ وَ السّابِقونَ السّابِقونَ). پس من از سابقين و بهترين آنها هستم. سپس آن سه قسم را به قبيله هايى تقسيم نمود و مرا در بهترين آنها قرار داد، چنان كه مى فرمايد: (وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَ قَبَائِلَ لِتَعارَفوا اِنَّ اَكْرَمَكُمْ عِنْدَاللَّهِ اَتْقيكُمْ). پس من پرهيزكارترين فرزندان آدم و گرامى ترين آنان هستم. ولى بدين موضوع فخر نمى كنم. سپس آن قبائل را به خانواده هايى تقسيم نمود و مرا در بهترين خانواده ها قرار داد. چنانكه مى فرمايد: (اِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ

عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتَ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً). پس من و اهل بيتم از گناه و معصيت معصوم هستيم. (در المنثور ج 5 ص 199.)

اشكال

بعضى گفته اند: آيه ى مذكور دلالت بر عصمت ندارد. زيرا آيات قبل از آن و آيات بعد از آن، درباره ى زنان رسول اكرم نازل شده و خطابه به آنان متوجه است. و به قرينه ى سياق بايد گفت: آيه ى مذكور نيز درباره ى زنان آن حضرت نازل شده و مخاطب در آيه، آنها هستند. بنابراين اگر آيه دلالت بر عصمت كند بايد گفت: زنهاى رسول اللَّه نيز از گناه معصوم بوده اند در صورتى كه اين مطلب را نه كسى گفته و نه مى توان گفت. از اين رهگذر است كه بايد بگوييم: آيه اصلا دلالت بر عصمت ندارد. نه در مورد زنهاى آن حضرت، نه در مورد ساير اهل بيت.

پاسخ

علامه سيد عبدالحسين شرف الدين اشكال مذكور را نقل كرده و به چند وجه آن را پاسخ داده است: اول: احتمال مذكور اجتهاد است در مقابل نص، زيرا در چندين روايت كه به حد تواتر مى رسد اين مطلب وارد شده كه آيه مذكور در شأن على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) نازل شده و اختصاص به آنان دارد. حتى وقتى ام سلمه خواست در زير جامه داخل شود پيغمبر اكرم (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) جداً او را ممنوع ساخت. دوم: اگر آيه درباره ى زنهاى رسول خدا نازل شده بود بايد به صورت خطاب مؤنث ادا شده باشد و بگويد: (انما يريد اللَّه ليذهب عَنْكُنَّ الرجس اهل البيت و يُطَهِّرُكُنَّ تطهيرا). نه به صورت جمع مذكر. سوم: در بين عرب هاى فصيح، مرسوم است كه در بين كلماتشان جمله هايى را به عنوان جمله

ى معترضه ذكر كنند. بنابراين مانعى ندارد بگوييم: خداوند متعال آيه ى مزبور را در بين آياتى كه در شان زنهاى رسول خدا نازل شده قرار داده تا اهميت موضوع را برساند و بدين نكته اشاره كند كه چون اهل بيت پيغمبر از گناه معصومند نبايد مورد تعرض كسى قرار گيرند حتى زنان پيغمبر هم حق تعرض بدانها را ندارند. چهارم: در عين حالى كه در قرآن كريم تحريفى واقع نشده و آيات آن كتاب آسمانى هيچ كم و زياد نشده است اما اين مطلب مسلّم نيست كه آيات و سوره هاى قرآن، عينا به همان ترتيبى كه نازل شده، جمع و تدوين شده باشند. مثلا هيچ بعيد نيست كه آيه مذكور، تنها درباره ى اهل بيت نازل شده باشد ولى در موقعى كه آيات جمع و تدوين مى شده آن را در بين زنان پيغمبر گنجانيده باشند. (كتاب الكلمة الغراء فى تفضيل الزهراء تاليف سيد عبدالحسين شرف الدين ص 212.) دليل دوم: رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) به فاطمه فرمود: خدا براى غضب تو غضب مى كند و براى خشنودى تو خشنود مى شود. (قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله: يا فاطمه ان اللَّه يغضب لغضبك و يرضى لرضاك- ينابيع المودة ص 203 مجمع الزوائد ج 9 ص 203.) حديث مذكور را سنى و شيعه قبول دارند و در كتابهاى خود نوشته اند. بر طبق اين حديث هر جا فاطمه (عليهاالسلام) غضب كند خدا نيز غضب مى كند و هر گاه خشنود و راضى شود خدا نيز راضى و خشنود مى گردد. البته اين مطلب مسلم است كه

رضايت و غضب خدا مطابق واقع و حق است. هرگز به كارهاى زشت و خلاف حق خشنود نمى شود، گرچه ديگرى از آن كار خشنود شد. هرگز از كارهاى خوب و حق غضبناك نمى شود، گر چه مبغوض ديگران باشد. لازمه ى اين دو مطلب اينست كه فاطمه (عليهاالسلام) از گناه و خطا معصوم باشد، زيرا اگر معصوم باشد رضايت و غضبش بر طبق موازين شريعت خواهد بود و هيچگاه بر خلاف رضاى خدا راضى نمى شود و هيچگاه از حق و كارهاى نيك غضبناك نمى شود. در چنين صورتى مى توان گفت: اگر فاطمه (عليهاالسلام) غضب كند خدا غضب مى كند و اگر خشنود شود خدا خشنود مى شود. اما اگر معصيت و خطا درباره اش روا باشد نمى توان به طور كلى گفت: از غضب او خدا غضب مى كند و از خشنوديش خشنود مى شود. مطلب را با مثالى روشن سازيم: اگر فرض كنيم كه حضرت فاطمه معصوم نباشد و اشتباه و گناه درباره اش جايز باشد، در اين صورت ممكن است بواسطه ى اشتباه يا تمايلات نفسانى، بر خلاف حق و واقع، چيزى را از كسى مطالبه كند و كارشان به نزاع و كشمكش منجر شود ولى طرف مقابل تسليم نگردد و او را مغلوب سازد، در اين صورت ممكن است آن حضرت غضبناك گردد و اظهار عدم رضايت كند آيا در چنين فرضى مى توان گفت: چون فاطمه (عليهاالسلام) غضب كرده خدا نيز غضب مى كند گرچه حق با طرف مقابل بوده است؟ ابداً چنين كار زشتى را نمى توان به خدا نسبت داد. بواسطه ى اين روايت نيز مى

توان عصمت زهرا را اثبات نمود. رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) فرمود: فاطمه (عليهاالسلام) پاره ى تن من است، هر كس او را خشمناك كند مرا خشمناك خواهد كرد. (قال رسول اللَّه: فاطمة بعضة مني فمن اغضبها اغضبنى- صحيح بخارى ج 2 ص 302.) اين حديث نيز در كتابهاى سنى و شيعه موجود است و همه ى مسلمانان حتى عمر و ابوبكر به صحت آن اعتراف دارند. با بيان فوق، اين حديث نيز بر عصمت حضرت زهرا دلالت دارد، زيرا پيغمبر اكرم از گناه و خطا و تمايلات نفسانى معصوم است. بر كارى غضب مى كند كه مبغوض خدا باشد و به چيزى راضى مى شود كه رضايت خدا در آن باشد. بنابراين در صورتى مى توان گفت: هر گاه فاطمه غضب كند پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) نيز غضب مى كند كه معصوم باشد و احتمال گناه و خطا درباره اش جايز نباشد. يكى ديگر از شواهد عصمت حضرت زهرا اين حديث است: امام صادق عليه السلام در حديثى فرموده: زهرا بدان جهت فاطمه ناميده شده كه شر و بدى در وجود مباركش راه ندارد. (كشف الغمه ج 2 ص 89.)

عقيده زهرا درباره زنان

على بن ابى طالب عليه السلام مى فرمايد روزى با گروهى از اصحاب، خدمت رسول خدا بوديم، پس آن حضرت به اصحابش فرمود: صلاح و مصلحت زن در چيست؟. هيچكس نتوانست جواب صحيحى بدهد. وقتى اصحاب متفرق شدند، من به خانه رفتم و موضوع سئوال رسول اكرم را فاطمه (عليهاالسلام) گفتم. فرمود: من جوابش را مى دانم، صلاح زن در اين است كه مردان بيگانه را

نبيند. مردان بيگانه هم او را نبينند. هنگامى كه خدمت رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) رسيدم عرض كردم فاطمه (عليهاالسلام) در پاسخ سئوال شما چنين فرمود: پيغمبر از سخن او تعجب كرد و فرمود: فاطمه ى پاره ى تن من است. (كشف الغمة ج 2 ص 92.) اين موضوع قابل ترديد نيست كه دين مقدس اسلام براى ترقى و پيشرفت و آزادى زن گام هاى بلند برداشته است، و به منظور تامين حقوق او، قوانين و احكام استوارى تشريع نموده است. در تحصيل دانش به او آزادى داده است. اموال و كارهايش را محترم دانسته است. در مورد تشريع قوانين اجتماعى، منافع و مصالح واقعى بانوان نيز كاملا رعايت شده است. ليكن اين مطلب قابل بحث است كه آيا صلاح و مصلحت زن در مورد معاشرت و آميزش با مردهاى بيگانه چيست؟ آيا صلاح زنان در اين است كه عينا مانند مردها، در مجامع و محافل عمومى شركت كنند و با بيگانگان خلطه و آميزش داشته باشند؟ آيا اين مطلب به سود واقعى زنان است كه آرايش كرده و بى بند و بار در مجامع مردها شركت نمايند و خوشان را در منظر عموم قرار دهند؟ آيا به صلاح زنان است كه خودشان را در معرض چشم چرانى بيگانگان قرار دهند و براى آنان امكاناتى فراهم سازند كه بتوانند از تمتع و لذت بردن بصرى كه يكى از تمتعات مهم است، به طور رايگان منتفع و برخوردار گردند؟ آيا به نفع بانوان است كه هيچ نوع حريمى براى خودشان قائل نباشند و با مردان بيگانه اختلاط و امتزاج كامل داشته باشند

و آزادانه به همديگر نگاه كنند؟ آيا به صلاح زن است كه با وضعى از خانه خارج شود كه چشم هاى ناپاك بيگانگان او را تعقيب كند؟. يا اين كه صلاح جامعه ى بانوان در اينست كه پوشيده و ساده از خانه خارج شوند و زينت هايشان را براى مردان اجنبى ظاهر نسازند و نه خودشان به بيگانگان نظر كنند، نه اجازه بدهند بيگانگان به آنان نگاه كنند؟. آيا وضع اول به صلاح عمومى بانوان تمام مى شود و بهتر منافع آنان را تامين مى كند يا وضع دوم؟ آيا وضع اول بهتر اسباب آسايش روحى و ترقى و پيشرفت ملت را فراهم مى سازد يا وضع دوم؟. پيغمبر اكرم (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) اين مساله مهم و اساسى اجتماع را در معرض افكار عمومى اصحابش قرار داده و عقيده ى آنان را خواستار شد. ولى جواب هيچ يك از اصحاب مورد پسند واقع نشد. وقتى خبر به حضرت زهرا رسيد، در پاسخ اين مشكل چنين اظهار عقيده كرد كه صلاح واقعى جامعه ى بانوان در اينست كه نه مردان بيگانه را بينند، نه بيگانگان به آنان نظر كنند. زهرائى كه تربيت يافته دامن وحى و خانه ى ولايت بود بقدرى جواب پر مغز و ارزنده اى به سئوال پيغبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) داد و در پيرامون يكى از حساس ترين موضوعات اجتماعى اظهار عقيده نمود، كه رسول اكرم تعجب كرد و فرمود: فاطمه پاره ى تن من است. اگر انسان احساسات خام را كنار بگذارد و بيطرفانه در اين مساله بينديشد و عواقب و نتائجش را بخوبى

بررسى كند تصديق مى كند كه پيشنهاد حضرت زهرا بهترين سرمشق و دستورالعملى است كه مى تواند منافع بانوان را تامين كند و ارزش و مقام آنان را در اجتماع محفوظ بدارد. زيرا بانوان اگر به طورى از خانه خارج شدند و با بيگانگان معاشرت نمودند كه مردها توانستند انواع تمتعات را از آنان ببرند و در همه جا وسيله ى چشم چرانى را برايشان فراهم ساختند. جوانان ديرتر زير بار ازدواج و تاسيس زندگى خانوادگى خواهند رفت، روز بروز بر تعداد دختران و زنان بى شوهر افزوده خواهد شد. و اين موضوع علاوه بر اينكه به ضرر اجتماع تمام مى شود و مخصوصا پدران و مادران را در محذورات و مشكلات سختى قرار مى دهد، مستقيما به ضرر عمومى جامعه ى بانوان تمام خواهد شد. زنان اگر زيبايى خودشان را در معرض ديد همگان قرار دادند و در بين بيگانگان دلربايى كردند و يك قافله دل همره خويش بردند، چون مردها غالبا با محروميت مواجه مى شوند و دسترسى و وصال بدون قيد و شرط برايشان فراهم نمى شود، بيماريهاى روانى و ضعف اعصاب و خودكشى ها و نااميدى هاى زندگى در بين جوانان و مردان فراوان خواهد شد. نتيجه ى اين موضوع نيز به طور غير مستقيم عايد بانوان خواهد گشت. در اثر همين چشم چرانى هاى آزاد است كه بعضى از مردان، به انواع حيله ها و فريب ها متوسل مى شوند و دوشيزگان معصوم و ساده لوح را فريب مى دهند و سرمايه ى عفت و آبرويشان را بر باد مى دهند و به وادى فساد و بدبختى رهسپارشان مى سازند.

زنان شوهردار وقتى ديدند شوهرشان به ساير زنها نظر دارد و در محافل و مجامع عمومى با آنان ارتباط دارد، غالبا حس غيرت آنان تحريك مى شود و سوءظن و بدگمانى بوجود مى آيد. بناى ايراد و ناسازگارى را خواهند گذاشت و با جهت يا بى جهت، كانون، گرم خانوادگى را سرد و متزلزل خواهند ساخت. عاقبت يا منجر به جدايى و طلاق مى گردد، يا با همان وضع ناگوار و تلخ در زندان خانه، زندگى مى كنند و در انتظار پايان يافتن مدت زندان، روز شمارى مى كنند و زن و شوهر همانند دو پليس كه مراقب يكديگر باشند، از همديگر مراقبت مى نمايند. مرد اگر توانست به زنان بيگانه نگاه كند، قهرا در بين آنان زنانى خواهد ديد كه از همسر رسمى خودش زيباتر و جذاب تر است، و بسا اوقات با زخم زبان و سرزنش، اسباب ناراحتى همسرش را فراهم مى سازد و بوسيله ى ايرادها و بهانه هاى بيجا، كانون با صفاى خانوادگى را به جهنم سوزانى تبديل خواهد ساخت. مردى كه بايد با فكر آزاد به كسب و كار و فعاليت هاى اقتصادى بپردازد اگر هنگام رفت و آمد و در محل كار با زنان نيمه عريان و آرايش كرده تصادف كند قهرا تحت تاثير غريزه ى جنسى قرار مى گيرد و دلش مسخر دلبران مى گردد. چنين مردى نمى تواند با فكر آزدا به كسب و كار يا تحصيل و دانش مشغول باشد، از فعاليت هاى اقتصادى نيز عقب مى ماند. و در تحمل اين ضرر، بانوان نيز شريكند. زن اگر پوشيده باشد بهتر مى تواند موقعيت و ارزش

خودش را در دل مرد نگهدارد و منافع عمومى جامعه ى بانوان را حفظ كند، و بنفع اجتماع قدم بردارد. اسلام چون زن را يكى از اعضاء مهم اجتماعى مى داند و چگونگى سلوك و رفتار او را در جامعه مؤثر مى داند لذا اين وظيفه ى بزرگ را از او خواستار شده كه بوسيله ى پوشش خودش، از عوامل انحراف و فساد جلوگيرى كند و براى ترقى و پيشرفت ملت و كمك به بهداشت عمومى فداكارى نمايد. از اين رهگذر است كه بانوى نمونه ى اسلام و تربيت يافته ى خانه ى وحى، درباره ى جامعه ى بانوان چنين اظهار عقيده نمود كه: صلاحشان در اينست طورى زندگى نمايند كه نه مردان بيگانه را ببينند، نه چشم بيگانگان بدانها بيفتد.

حضرت فاطمه بعد از پدر

پيغمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله در سال دهم هجرى عموم مسلمانان را به حج دعوت نمود و براى آخرين بار به مكه مشرف شد. اعمال و مراسم حج را به مسلمانان ياد داد. هنگام مراجعت وقتى به «غدير خم» رسيد توقف نمود. مسلمانان را جمع كرد، آنگاه بر فراز منبر بالا رفت و على بن ابى طالب (عليه السلام) را به جانشينى و خلافت نصب كرد. سپس مسلمانان با حضرت على بيعت كردند و به بلادشان مراجعت نمودند. رسول خدا نيز به مدينه برگشت. بعد از مراجعت از سفر، حال آن حضرت دگرگون بود و از احوال و حركاتش معلوم مى شد كه مهياى مرگ است. گاه و بيگاه و به هر مناسبت درباره ى اهل بيتش سفارش مى كرد. گاهى به قبرستان بقيع مى رفت و براى مردگان طلب مغفرت مى

نمود. فاطمه (عليهاالسلام) بعد از حجة الوداع در خواب ديد: قرآنى در دست دارد و مى خواند، ناگاه قرآن از دستش بيفتاد و مفقود شد. وحشت زده بيدار شد و خوابش را براى پدر نقل كرد. رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) فرمود: نور ديده ام! من آن قرآنم كه در خواب ديدى. به همين زودى از نظرها ناپديد مى شوم. (رياحين الشريعه ج 1 ص 239.) كم كم آثار كسالت بر بدن رسول خدا ظاهر شد. لشگرى را به فرماندهى اسامه ترتيب داد و فرمود: بايد به سوى كشور روم حركت كنيد. افراد معينى را بالخصوص نام برد و فرمود: بايد در اين جنگ شركت نماييد، منظورش اين بود كه منافقين از مدينه بيرون روند و موضوع خلافت على (عليه السلام) از كارشكنى و مخالفت آنان در امان باشد. بيمارى رسول خدا شدت يافت و در خانه بسترى شد. بيمارى پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) فاطمه را در وحشت و اضطراب انداخت. گاهى به صورت زرد و رنگ پريده ى پدر نگاه مى كرد و اشك مى ريخت. گاهى براى سلامتى پدر دعا مى كرد: خدايا پدرم با هزاران رنج و مشقت نهال اسلام را در زمين نشانده، تازه بارور شده و آثار فتح و پيروزى نمايان مى شود. اميدوار بودم بواسطه ى پدرم دين اسلام غالب گردد، كفر و بت پرستى و ظلم و ستم از بين برود. اما افسوس كه حال پدرم خوب نيست. خدايا شفاى آن حضرت را از تو مى خواهم. حال رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) سخت تر شد

و از شدت بيمارى بيهوش گشت. هنگامى كه بهوش آمد ديد ابوبكر و عمر و جماعتى ديگر كه بنا بود در لشگر اسامه شركت كنند تخلف نموده اند. فرمود: مگر به شما نگفتم كه در لشگر اسامه شركت كنيد؟. هر يك از آنان در پاسخ پيغمبر عذر و بهانه اى تراشيد. ولى رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) از تصميم و هدف آنان اطلاع داشت، و مى دانست كه براى گرفتن خلافت در مدينه مانده اند. پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) فرمود: كاغذ و دواتى بياوريد تا وصيت كننم. بعضى از حاضرين خواستند به دستور آن حضرت عمل كنند، ولى عمر مانع شد و گفت: اين مرد هذيان مى گويد و بيمارى بر او غالب شده است. (الكامل فى التاريخ ج 2 ص 217 صحيح بخارى ج 3 ص 1259.) حضرت زهرا اين حوادث را تماشا مى كرد و غم و اندوهش زيادتر مى شد. پيش خود مى گفت: از هم اكنون آثار نفاق و دورويى مردم ظاهر شد. كارهاى پدرم از وحى الهى سرچشمه مى گيرد و جز مصالح و منافع ملت منظورى ندارد، پس چرا از دستوراتش سرپيچى مى كنند؟ گويا آينده ى خطرناكى در پيش باشد! گويا تصميم گرفته اند زحمات پدرم را پايمال كنند!.

خنده شگفت انگيز

حال رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) بدتر شد، سرش را در دامن حضرت على گذاشت و بيهوش گشت. زهرا (عليهاالسلام) به صورت نازنين پدر نگاه مى كرد و اشك مى ريخت و مى فرمود: آه، به بركت وجود پدرم باران رحمت نازل مى شد و دادرس يتيمان

و پناه بيوه زنان بود. صداى ناله ى زهرا به گوش رسول خدا رسيد ديده گشود و با صداى ضعيف فرمود: دختر عزيزم اين آيه را بخوان: (وَ ما مُحَمَّدٌ اِلّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ اَفَاِنْ مَاتَ اَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى اَعْقابِكُمْ). (سوره ى آل عمران آيه 144.) از مرگ چاره اى نيست، چنان كه پيغمبران مردند من نيز خواهم مرد. اما چرا ملت هدف مرا تعقيب نمى كنند و قصد سقوط و عقب نشينى دارند؟. از شنيدن اين سخن گريه ى حضرت زهرا شديدتر شد. رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) از احوال پريشان و چشم گريان دختر عزيزش منقلب شد، خواست او را تسلى دهد اما مگر به آسانى مى توان او را آرام نمود. ناگاه فكرى به خاطرش رسيد، به فاطمه اشاره كرد نزديك بيا. وقتى صورتش را نزديك پدر برد آن حضرت رازى در گوش او گفت. حاضرين ديدند صورت فاطمه (عليهاالسلام) برافروخته شد و در همان حال ناراحتى تبسم كرد. از اين تبسم نابهنگام تعجب نمودند. علت خنده را از خودش پرسيدند. فرمود: تا پدرم زنده است رازش را فاش نمى كنم. اما بعد از مرگ پدر آشكار ساخت و گفت: پدرم در گوش من فرمود: فاطمه جان! مرگ تو نيز نزديك است، تو اولين فردى هستى كه به من ملحق خواهى شد. (الكامل فى التاريخ ج 2 ص 219/ بحار ج 22 ص 470/ ارشاد مفيد ص 88/ طبقات ابن سعد ج 2 بخش ص 39- 40/ صحيح مسلّم ج 4 ص 1095.) «انس» مى گويد: هنگامى كه پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله

و سلّم) مريض بود ، فاطمه (عليهاالسلام) دست حسن و حسين را گرفت و به منزل پدر آمد، خودش را روى بدن آن حضرت افكند و سينه اش را به سينه ى او چسبانيد و شروع به گريه نمود. پيغمبر اكرم فرمود: فاطمه جان! گريه نكن و در مرگ من صورت مخراش، گيسوان پريشان نكن، واويلا مگو، مجلس گريه و نوحه سرايى باريم برپا نساز. سپس اشك رسول خدا جارى شد و فرمود: خدايا اهل بيتم را به تو و مؤمنين مى سپارم. (بحارالانوار ج 22 ص 460.)

بازگو كردن اسرار

حضرت موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: پيغمبر اكرم (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) در آخرين شب زندگى، على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را دعوت نمود و درب خانه را بست و با آنان خلوت كرد. فاطمه را به نزد خويش خواند و مدت زيادى در گوشش سخن گفت. چون مذاكره آنان بطول انجاميد على و حسن و حسين عليهم السلام خارج شدند و دم درب ايستادند. مردم، پشت در ايستاده بودند، زنان پيغمبر به على و حسن و حسين نگاه مى كردند. عايشه به على (عليه السلام) عرض كرد: چرا پيغمبر در اين هنگام ترا بيرون كرد و با فاطمه خلوت نمود؟. فرمود: مى دانم پيغمبر به چه منظورى با دخترش خلوت كرده و چه رازى به او مى گويد. او درباره ى كارهاى تو و پدرت و رفقايش صحبت مى كند. عايشه ساكت شد. حضرت على مى فرمايد: طولى نكشيد كه فاطمه (عليهاالسلام) مرا صدا زد. وقتى داخل شدم ديدم حال رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و

سلّم) بسيار خطرناك است، نتوانستم از گريه خوددارى نمايم، فرمود: يا على چرا گريه مى كنى؟ هنگام فراق و جدايى فرارسيده، تو را به خدا مى سپارم، و به سوى پروردگار جهان مى شتابم، گريه و غم و اندوه من براى تو و دخترم زهرا است. زيرا مردم تصميم گرفته اند حقوق شما را پايمال نمايند و بر شما ستم كنند. شما را به خدا مى سپارم ، خدا هم وديعه ى مرا پذيرفته است يا على اسرارى را به فاطمه گفتم او هم به تو خواهد گفت، به دستورات من عمل كن و بدان كه فاطمه راستگو است. سپس فاطمه (عليهاالسلام) را در بغل گرفت، سرش را بوسيد، و فرمود: فاطمه جان! پدرت به قربانت. صداى گريه ى زهرا بلند شد، پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) فرمود: خدا انتقام تو را از ستمكاران مى ستاند و براى غضب تو غضب مى كند. واى بر ستمكاران، واى بر ستمكاران، واى بر ستمكاران! سپس شروع بگريستن نمود. حضرت على (عليه السلام) مى فرمايد: اشك رسول خدا مانند باران جارى شد و محاسن شريفش را تر كرد، در حالى كه از فاطمه جدا نمى شد و سر مباركش روى سينه ى من قرار داشت و حسن و حسين پاهايش را مى بوسيدند و بلند بلند گريه مى كردند، صداى گريه ى ملائكه را مى شنيدم و بطور حتم جبرئيل در يك چنين موقع حساسى رسول خدا را تنها نگذاشته است. فاطمه ى زهرا طورى مى گريست كه زمين و آسمان برايش مى گريستند. سپس پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) فرمود: فاطمه

جان! خدا خليفه ى من است بر شما و او بهترين خليفه است. عزيزم گريه نكن زيرا گريه ى تو عرش خدا و ملائكه و زمين و آسمان را به گريه انداخته است. به خدا سوگند! تا من داخل بهشت نشوم، كسى داخل آن نخواهد شد، و تو نخستين كسى هستى كه بعد از من با لباسهاى زيبا داخل بهشت مى شوى، كرامت پروردگار جهان گوارايت باد. به خدا قسم تو بزرگ زنان بهشت هستى. به خدا سوگند دوزخ چنان فرياد مى كشد كه از صدايش ملائكه و پيمبران صحيه ميزنند، از جانب پروردگار عالم به او خطاب مى شود، ساكت باش تا فاطمه دختر محمد (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) به سوى بهشت برود. به خدا سوگند در حالى كه حسن در طرف راست و حسين در طرف چپ تو حركت مى كنند داخل بهشت خواهى شد، و از طبقات عالى آن، بر اوضاع محشر نظارت خواهى نمود در حاليكه پرچم حمد در دست على (عليه السلام) قرار دارد. به خدا سوگند در آن هنگام حق تو را از دشمنان مطالبه خواهم نمود. در آن هنگام اشخاصى كه حق تو را غضب نمودند و دوستى تو را قطع كرده اند پشيمان خواهند شد. هر چه بگويم: خدايا بداد امت من برس، در جواب گفته مى شود: بعد از تو قوانين و دستوراتت را تبديل نمودند و مستوجب آتش دوزخ گشتند. (بحارالانوار ج 22 ص 490.)

فاطمه بعد از پدر

در حالى كه سر پيغمبر بر دامن على بن ابى طالب عليه السلام بود و فاطمه زهرا و حسن و حسين عليهم السلام به صورت نازنين آن

حضرت نگاه مى كردند و مى گريستند چشم هاى حق بينش بسته و زبان حق گويش خاموش گشت و روحش به عالم ابدى پرواز نمود. با مرگ نابهنگام و غير مترقب رسول اكرم، غم و اندوه هاى جهان بر حضرت فاطمه روآور شد. فاطمه اى كه دوران عمرش را با گرفتارى و غصه به سر برده و تنها دلخوشى او وجود پدر بزرگوارش بود با پيش آمدن اين حادثه ى تلخ، كاخ اميد و آرزوهايش يك مرتبه واژگون شد. در همان حال كه در فوت جانگداز پدر مهربانش گريه و نوحه سرايى مى نمود و على بن ابى طالب (عليه السلام) به مقدمات كفن و دفن اشتغال داشت خبر رسيد كه گروهى از مسلمانان در «سقيفه ى بنى ساعده» انجمن كرده اند تا درباره ى تعيين جانشين پيغمبر تصميم بگيرند. طولى نكشيد خبر ثانوى رسيد كه ابوبكر را بجانشينى برگزيدند. اين خبر ناگهانى در آن بحران غم و غصه و گريه و ناله، مغز فاطمه و على عليهماالسلام را تكان داد و اعصاب خسته ى آنان را براى دومين بار درهم كوفت. سبحان اللَّه مگر پدر من، على را جانشين خودش قرار نداد؟! مگر از روز دعوت عشيره تا آخرين دقائق زندگى چندين مرتبه سفارش او را نكرد؟ مگر چند ماه قبل، در اجتماع بزرگ- غدير خم- او را به خلافت تعيين نكرد؟ مگر مجاهدات و فداكارى هاى شوهرم قابل انكار است؟ مگر مقام علمى على عليه السلام را كسى مى تواند انكار كند؟ پدرم او را از كودكى تحت تعليم و تربيت قرار داد و علوم گرانبهاى نبوت را به او سپرد تا هدفش

را تعقيب كند. خدايا عاقبت اسلام چه مى شود؟ اسلام به وجود رهبرى نيازمند است كه از مقام عصمت برخوردار باشد تا دچار انحراف و لغزش نشود. آه، مسلمين در چه مسير خطرناك و غلطى افتاده اند! خدايا پدرم چقدر براى اسلام زخمت كشيد! شوهرم چه فداكارى ها نمود! در سخت ترين و خطرناكترين ميدان هاى جنگ جانش را در معرض خطر قرار داد. آخر من از زخم هاى تن و لباس هاى خون آلودش اطلاع دارم. خدايا چقدر سختى و فشار ديديم، گرسنگى خورديم. از وطن آواره شديم. تمام اينها براى ترويج توحيد و خداپرستى بود. براى دفاع از مظلومين بود. براى مبارزه ى با بيدادگرى بود. مگر اين مردم نمى دانند اگر على (عليه السلام) زمامدار مسلمين گردد بوسيله ى مقام عصمت و علومى كه از پدرم به او رسيده، اجتماع مسلمانان را با بهترين وجه رهبرى مى نمايد و هدف مقدس پدرم را تعقيب مى كند. و جامعه ى جوان اسلام را به سوى سعادت و كمال سوق مى دهد. امثال و نظائر اين افكار بود كه بر مغز و اعصاب حضرت زهرا فشار مى آورد و نيروى صبر و تحمل را از آن بانوى شجاع ربوده بود.

مبارزات سه ماهه زهرا

ما اگر بخواهيم وارد داستان طولانى و دامنه دار سقيفه و انتخاب ابوبكر شويم سخن به طول مى انجامد و از موضوع كلام خارج مى گرديم. اما به طور اجمال، هنگامى كه على و فاطمه عليهماالسلام از كفن و دفن رسول خدا فارغ شدند، در مقابل عمل انجام يافته اى قرار گرفتند. ديدند ابوبكر به خلافت منصوب شده و گروهى از مسلمانان با وى

بيعت نموده اند. در اينجا على بن ابى طالب عليه السلام يكى از چند كار را مى توانست انجام دهد. اول- دست به اقدام حادى بزند و رسماً بر خلاف حكومت ابوبكر قيام كند و ملت را عليه او تحريك كند. دوم- حالا كه مى بيند كار از كار گذشته، براى حفظ منافع شخصى و موقعيت آينده اش با ابوبكر بيعت كند. در اين صورت، هم منافع شخصى او محفوظ مى ماند، هم مورد احترام دستگاه حاكم قرار مى گرفت. اما هيچ يك از اين دو امر براى على امكان نداشت. زيرا در صورتى كه مى خواست علنا وارد مبارزه شود اقدام او به ضرر اسلام تمام مى شد و دشمنان اسلام كه در كمين بودند از موقعيت استفاده مى كردند و ممكن بود اسلام جوان را به طور كلى ريشه كن سازند. بدين علت على عليه السلام منافع عاليه ى اسلام را ترجيح داد و از اقدام حاد صرف نظر نمود. اقدام دوم را هم صلاح ندانست. زيرا مى دانست اگر ابتداء با ابوبكر بيعت كند بدين وسيله اعمال مردم و ابوبكر تاييد مى شود و موضوع امامت و خلافت پيغمبر براى هميشه از مسير حقيقى خودش منحرف خواهد ماند و تمام زحمات و فداكارى هاى پيغمبر و خودش يكسره از بين خواهد رفت. علاوه بر اين، هر عملى كه ابوبكر و عمر انجام دهند به حساب پيغمبر و دين گذاشته خواهد شد، با اين كه آنان معصوم نيستند و صدور اعمال خلاف شرع از آنان بعيد نيست. سوم- بعد از اين كه روش اول و دوم را صلاح ندانست چاره اى نديد جز

اين كه روش معتدلى را انتخاب كن. على بن ابى طالب و زهرا (عليهماالسلام) تصميم گرفتند مبارزه ى دامنه دار و عاقلانه اى را شروع كنند كه اسلام را از خطر انهدام و دگرگونى نجات دهد ولو نتيجه اش در آينده ى بسيار دير آشكار گردد. مبارزات آنان در چند مرحله خلاصه مى شود:

مرحله اول: دعوت از مردم

على و فاطمه دست حسن و حسين (عليهماالسلام) را گرفتند و شبانه به خانه ى بزرگان و رجال مدينه رفتند و آنان را به يارى دعوت كردند و سفارشات و وصيت هاى پيغمبر اكرم را بدانان تذكر دادند. (الامامة والسياسة ج 1 ص 12.) حضرت فاطمه مى فرمود: اى مردم آيا پدرم، على (عليه السلام) را به خلافت تعيين نكرد؟ آيا فداكارى هاى او را فراموش نموديد؟ اگر از دستورات پدرم تخلف نكنيد و على را به زمامدارى برگماريد هدف پدرم را تعقيب مى كند و شما را بخوبى هدايت مى نمايد. اى مردم مگر پدرم نفرمود: من از بين شما مى روم ولى دو چيز بزرگ را در بين شما مى گذارم كه اگر بدانها تمسك جوييد هرگز گمراه نمى شويد: يكى كتاب خدا، ديگرى اهل بيتم. اى مردم آيا سزاوار است ما را تنها بگذاريد و دست از يارى ما برداريد؟ على و فاطمه عليهماالسلام با عبارات مختلف مسلمانان را به يارى خودشان دعوت و تحريك مى نمودند شايد از كردارشان پشيمان شوند و خلافت را به جاى اصلى خودش بازگردانند. بدين وسيله گروه قليلى تحت تاثير تبليغاتشان واقع شده وعده ى مساعدت دادند. ولى جز چند نفر معدود، كسى به وعده اش عمل نكرد و جرئت مخالفت ننمود.

على بن ابى طالب و فاطمه زهرا (عليهاالسلام) بدون سر و صدا و تظاهرات، مخالفت خودشان را با خلافت ابوبكر اظهار نمودند و ملت را تا حدى بيدار ساختند و بدين وسيله گروهى را باطناً با خودشان هم عقيده كردند اما بيش از اين، نتيجه اى دستگيرشان نشد.

مرحله دوم: مبارزه منفى

على بن ابى طالب (عليه السلام) تصميم گرفت با ابوبكر بيعت نكند تا بدان وسيله مخالفت خودش را با روش حكومت انتخابى ابوبكر اظهار دارد، و عملا به جهانيان بفهماند در صورتى كه على بن ابى طالب و خانواده و نزديكان شخص اول اسلام از خلافت ابوبكر ناراضى باشند معلوم مى شود اصل اين خلافت بر خلاف مذاق اسلام است، حضرت زهرا هم نظريه ى على را تاييد نمود و تصميم گرفت كه در مورد حوادث و خطرات احتمالى از شوهرش جداً دفاع كند و عملا به جهانيان بفهماند: من كه دختر پيغمبر اسلام هستم با خلافت ابوبكر موافق نيستم. على بن ابى طالب (عليه السلام) بدين منظور در خانه نشست و به جمع قرآن مشغول شد. و يك نوع مبارزه ى منفى را شروع كرد. چند روز بدين منوال سپرى شد. روزى عمر به ابوبكر اظهار داشت: تمام مردم با تو بيعت كردند جز على و بستگانش. در صورتى كه كار حكومت تو بدون بيعت آنان استحكام ندارد، بايد او را احضار و وادار به بيعت كنى. ابوبكر سخن عمر را پسنديد و به قنفذ گفت: به نزد على برو و بگو: خليفه ى رسول خدا از تو خواسته كه براى بيعت در مسجد حاضر شوى. قنفذ چندين مرتبه نزد حضرت على رفت و آمد كرد

ولى آن حضرت از حضور نزد ابوبكر امتناع نمود. عمر خشمناك شد و به اتفاق خالد بن وليد و قنفذ و جماعت ديگرى رهسپار خانه ى حضرت زهرا شدند. در خانه را كوفت و گفت: يا على در را باز كن. فاطمه (عليهاالسلام) با سر بسته و تن رنجور پشت در آمد و فرمود: اى عمر با ما چكار دارى؟ چرا نمى گذارى بكار خودمان مشغول باشيم؟. عمر بانگ زد: در را باز كن واِلّا خانه را آتش مى زنم. (شرح ابن ابى الحديد ج 2 ص 56 و ج 6 ص 48. انساب الاشراف ج 1 ص 586- عقد الفريد ج 5 ص 12.) فاطمه (عليهاالسلام) فرمود: اى عمر آيا از خدا نمى ترسى، مى خواهى- بدون اجازه- داخل خانه ى من شوى؟. فاطمه (عليهاالسلام) هر چه كرد عمر از تصميمش منصرف نشد و در مقابل هنگامى كه ديد در خانه را باز نمى كنند گفت: هيزم بياوريد تا در خانه را آتش بزنيم. (اثبات الوصيه ص 110، بحار ج 43 ص 197. الامامه و السياسه ج 1 ص 12.) سرانجام در باز شد، عمر خواست وارد خانه شود، حضرت زهرا كه در را باز و خطر را نزديك ديد مردانه جلو عمر را گرفت. (بحارالانوار ج 43 ص 197. تواريخ و مدارك سنى و شيعه بر اين مطلب اتفاق دارند كه مامورين ابوبكر به خانه ى حضرت زهرا حمله كردند و عمر هيزم طلبيد و اهل خانه را تهديد به احراق نمود. حتى نوشته اند كه به عمر گفته شد: زهرا در اين خانه است. پاسخ داد: اگر براى بيعت حاضر نشوند خانه

را آتش مى زنم گرچه زهرا در آن باشد. امثال ابوالفداء و ابن ابى الحديد و ابن قتيبه در الامامه والسياسه و بلاذرى در انساب الاشراف و احمد بن محمد در عقد الفريد و يعقوبى و ديگران موضوع حمله و تهديد را نوشته اند خود ابوبكر هم هنگام وفات از حمله ى به خانه ى زهرا اظهار ندامت نمود (ابن ابى الحديد ج 2 ص 46) ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه ج 14 ص 192- مى نويسد: هنگامى كه زينب دختر رسول خدا از مكه به مدينه مى آمد در بين راه مورد تعرض دشمنان واقع شد و هبار بن اسود به هودج او حمله نمود و با نيزه او را تهديد كرد. زينب بواسطه ى تهديدات او سقط جنين كرد. رسول خدا بقدرى از اين موضوع ناراحت بود كه روز فتح مكه خون «هبار» را مباح گردانيد. آنگاه مى نويسد: من اين داستان را براى نقيب ابى جعفر خواندم، گفت: در صورتى كه رسول خدا خون «هبار» را مباح كرد معلوم مى شود اگر زنده بود خون آنكس را كه فاطمه را تهديد نمود تا سقط جنين كرد نيز مباح مى گردانيد. كتابهاى اهل سنت راجع به حوادث بعد از تهديد، سكوت كرده اند ولى تواريخ و احاديث شيعه بيان كرده اند كه بالاخره درب خانه را آتش زدند و دختر پيغمبر مورد ضرب واقع شد به طوريكه سقط جنين كرد.) و صدا به ضجه و شيون بلند كرد، شايد مردم از خواب غفلت بيدار گردند و از على (عليه السلام) دفاع كنند. استغاثه ها و ناله هاى حضرت زهرا نه تنها

در دلهاى آن سنگدلان اثر نكرد بلكه با پشت شمشير به پهلويش زدند و با تازيانه بازويش را سياه كردند تا دست از دفاع بردارد. (بحارالانوار ج 43 ص 197.) بالاخره على را دستگير كردند كه به جانب مسجد ببرند حضرت زهرا كه جان على را در خطر ديد شجاعانه پيش رفت و دامنش را محكم گرفت و گفت نمى گذارم همسرم را ببريد. قنفذ ديد زهرا دست از على برنمى دارد، آنقدر با تازيانه به دست نازنين او زد كه بازويش ورم كرد. (بحارالانوار ج 43 ص 198.) فاطمه عليهاالسلام در ميان ازدحام جمعيت بين در و ديوار قرار گرفت و چنان فشار بر پهلوى آن بانوى شجاع وارد شد كه پهلويش شكست و طفلى كه در شكم داشت سقط شد. (بحار ج 43 ص 198.) هنگامى كه حضرت فاطمه به خود آمد ديد على عليه السلام را به جانب مسجد برده اند و جاى درنگ نيست، جان على در معرض خطر واقع شده و بايد از او دفاع كرد. لذا با تن خسته و پهلوى شكسته از خانه بيرون آمد و به اتفاق گروهى از زنان بنى هاشم روانه مسجد شد. ديد على عليه السلام را بازداشت نموده اند. رو به مردم كرد و فرمود: دست از پسر عمويم برداريد و الا به خدا سوگند گيسوانم را پريشان مى كنم و پيراهن پيغمبر را بر سر مى افكنم و به درگاه خدا ناله مى كنم و بر شما نفرين مى نمايم. سپس رو به ابوبكر نمود و فرمود: تصميم دارى شوهرم را بقتل رسانى و كودكانم را يتيم نمايى؟ اگر او را رها

نسازى موهايم را پريشان مى كنم و بر سر قبر پدرم نزد خدا استغاثه مى نمايم. اين را بگفت و دست حسن و حسين عليهماالسلام را گرفت و به سوى قبر رسول خدا حركت نمود. تصميم داشت به جمعيت نفرين كند و بوسيله ى ناله هاى جانگدازش دستگاه ظلم و ستم را واژگون نمايد. حضرت على ديد اوضاع خطرناكى بوجود آمده و به هيچ قسمى ممكن نيست فاطمه (عليهاالسلام) از تصميمش منصرف گردد. به سلمان فارسى فرمود: دختر پيغمبر را درياب و از نفرين منصرفش ساز. سلمان خدمت حضرت زهرا رسيد و عرض كرد: اى دختر پيغمبر پدرت براى جهانيان رحمت بود از نفرين منصرف شو. فرمود: اى سلمان بگذار تا داد خودم را از اين بيدادگران بگيرم. عرض كرد: اى دختر پيامبر! على (عليه السلام) مرا خدمت شما فرستاده و امر كرده كه به منزل برگرديد. فاطمه وقتى امر على (عليه السلام) را شنيد فرمود: چون او دستور داده اطاعت مى كنم و شكيبايى را پيشه مى سازم. و به روايتى ديگر فاطمه دست على را گرفت و به خانه برگشتند. (بحارالانوار ج 43 ص 47 روضه كافى ص 199.) مبارزه ى زهرا گرچه مدتش كوتاه بود و در محيط كوچكى انجام گرفت ولى از جهاتى شايان توجه است: اولا، هنگامى كه ديد براى دستگيرى على عليه السلام اطراف خانه را محاصره كردند تصميم گرفت از او دفاع كند. بدين منظور بر خلاف رويه ى معمول اكثر زنها، به گوشه اى فرار نكرد بلكه پشت در آمد و اسقامت بخرج داد. ثانيا، بعد از اينكه در خانه را باز كردند باز هم فرار نكرد

بلكه خودش را در ميدان كارزار قرار داد و جلو دشمن را گرفت. آنقدر پايدارى كرد كه با غلاف شمشير به پهلويش زدند و با تازيانه بازويش را سياه نمودند. ثالثا، وقتى على (عليه السلام) را دستگير كردند و مى خواستند جلبش كنند باز هم وارد ميدان شد. دامن على را گرفت و از بردنش مانع شد و تا بوسيله ى تازيانه ى قنفذ بدنش سياه نشد از او دست برنداشت. را بعا، خودش را در آخرين سنگر قرار داد و به در خانه آمد شايد بتواند از بردن حضرت على مانع شود. در اين سنگر به حدى پايدارى كرد كه بين در و ديوار پهلويش شكست و بچه اش سقط شد. بعد از اين مرحله، باز هم فكر كرد اين مبارزه در داخل خانه انجام گرفته شايد بخوبى در بيرون منعكس نگردد، بايد در ملاء عام از على عليه السلام دفاع كند. بدين منظور از خانه بيرون آمد و آه و ناله را سر داد. چون از تمام راهها مأيوس شد تصميم گرفت به مردم نفرين كند. اما به مجرد آن كه پيغام على (عليه السلام) را شنيد امرش را اطاعت كرد و به خانه برگشت. حضرت زهرا تصميم داشت تا آخرين حد مقدور از على عليه السلام دفاع كند. چنين انديشيد كه وارد ميدان مبارزه مى شوم يا پيروز مى گردم و نمى گذارم على را براى بيعت ببرند و بدين وسيله رفتار شوهرم را عملاً تأييد مى كنم و نارضايتى خودم را از خلافت اظهار مى دارم. و اگر مورد ضرب و كتك واقع شدم باز هم بوسيله ى پهلوى شكسته و

بازوى سياه و بچه ى سقط شده ام دستگاه خلافت را رسوا مى سازم و عملا به جهانيان مى فهمانم كه يكى از نتائج اعراض از حكومت حق اينست كه براى ادامه زمامدارى حاضر مى شوند حتى پهلوى دختر عزيز پيعمبرشان را بشكنند و فرزند رسول خدا را در شكم مادر بقتل برسانند. از هم اكنون به جهان مسلمين هشدار و بيدار باش مى دهم و يك نمونه و شاهد زنده اى را براى مفاسد خلافت انتخابى اقامه مى كنم. البته زهرائى كه تربيت شده ى مكتب نبوت و ولايت بود و درس فداكارى و شجاعت را در آن دو بيت خوانده بود از شكسته شدن پهلو و كتك خوردن نمى ترسيد و در مورد دفاع از هدف، از هيچ نيرويى باك نداشت. مرحله سوم: فدك (موضوع فدك و منازعه ى حضرت زهرا به طور عميق و مفصل در آخر كتاب بحث شده است.) ) هنگامى كه ابوبكر زمام امور مسلمين را در دست گرفت و بر اريكه خلافت نشست تصميم گرفت فدك فاطمه (عليهاالسلام) را مصادره كند. فدك دهكده اى بود كه در چند فرسخى مدينه قرار داشت و داراى چندين باغ و بستان بود. اين دهكده، در روزگار قديم بسيار آباد بود و در اختيار يهود قرار داشت. مالكين آن، وقتى قدرت پيشرفت اسلام را در جنگ خيبر مشاهده كردند، شخصى را خدمت رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) فرستادند و پيشنهاد صلح كردند. پيغمبر اكرم صلح را پذيرفت و بدون جنگ، قرارداد صلح به امضاء رسيد. بدين وسيله نصف زمين هاى فدك در اختيار رسول خدا قرار گرفت و

خالصه ى رسول اللَّه شد. (شرح ابن ابى الحديد ج 16 ص 210.) بر طبق قوانين اسلام هر زمينى كه بدون توسل به جنگ مفتوح گردد خالصه ى رسول خداست و ساير مسلمانان در آن حقى ندارند. اراضى فدك در اختيار و تملك رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) درآمد و منافع آن را در بين بنى هاشم و فقرا و بيچارگان تقسيم مى كرد. بعد اين آيه ى نازل شد: (وَ اتِ ذَاالْقُرْبَى حَقَّهُ). (سوره ى اسراء، آيه ى 26.) پس از نزول آيه، پيغمبر بر طبق دستور الهى فدك را به فاطمه (عليهاالسلام) بخشيد و در اين مورد روايات زيادى از پيغمبر اكرم صادر شده است. از باب نمونه: «ابوسعيد خدرى» مى گويد: وقتى آيه ى (و آت ذالقربى حقه) نازل شد پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) به فاطمه فرمود: فدك مال تو باشد. (كشف الغمه ج 2 ص 102/ در المنثور تاليف جلال الدين سيوطى ج 4 ص 177.) «عطيه» مى گويد: وقتى آيه (و آت ذالقربى) نازل شد پيغمبر فاطمه (عليهاالسلام) را خواست و فدك را به او بخشيد. (كشف الغمه ج 2 ص 102.) على بن ابى طالب عليه السلام مى فرمايد: رسول خدا در زمان حياتش فدك را به حضرت فاطمه بخشيد. (كشف الغمه ج 2 ص 102/ احاديث مربوط به اين مطلب را مى توانيد در كتاب در المنثور ج 4 ص 177 و غاية المرام ص 323 مطالعه كنيد.) فدك مالك ناچيز و كم ارزشى نبود، بلكه املاك آباد و پر درآمدى بود به طوريكه مى نويسند: سالى در حدود بيست

و چهار هزار يا هفتاد هزار دينار درآمد داشت. (سفينة البحار 2 ص 351.) دو مطلب را مى توان به عنوان شاهد ذكر كرد كه فدك املاك وسيع و پر منافعى بوده است. مطلب اول: ابوبكر در جواب حضرت فاطمه كه براى مطالبه فدك آمده بود گفت: فدك مال رسول خدا نبود بلكه يكى از اموال عمومى مسلمانان بود كه پيغمبر اكرم بوسيله ى آن مردان جنگى را به جنگ مى فرستاد و درآمدش را در راه خد انفاق مى فرمود. (شرح ابن ابى الحديد ج 16 ص 214.) مطلب دوم: وقتى معاويه به خلافت رسيد فدك را بين مروان بن حكم و عمر بن عثمان و يزيد بن معاويه تقسيم نمود. (شرح ابن ابى الحديد ج 16 ص 216.) از اين دو مطلب استفاده مى شود كه فدك املاك با ارزش و پر درآمدى بوده كه ابوبكر مى گفت رسول خدا با درآمد آن، جنگ مى كرد و در راه خدا انفاق مى فرمود. اگر ملك ناچيزى بود ارزش آن را نداشت كه معاويه آن را در بين فرزندش يزيد و دو نفر از ياران با وفايش تقسيم كند.

چرا فدك را به فاطمه بخشيد

از مطالعه ى زندگى رسول خدا به خوبى استفاده مى شود كه علاقه مند به مال و ثروت نبود و در جمع و ذخيره اموال كوشش نمى كرد، بلكه اموالش را در راه هدف يعنى ترويج خداپرستى به مصرف مى رساند. مگر همين پيغمبر نبود كه اموال و ثروت بى حد و حصر خديجه را در راه ترويج همين هدف مصرف مى كرد و خودش و داماد و دخترش در كمال مضيقه و سختى زندگى

مى كردند و گاهى از شدت گرسنگى سنگ بر شكم مباركش مى بست؟ پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) از آن افرادى نبود كه بخواهد از موقعيتش استفاده كند و براى فرزندانش املاك و مستغلات تهيه كند. مگر همين پيغمبر نبود كه ميل نداشت دختر عزيزش يك پرده ى پشمى بر در اتاقش بياويزد و دستنبد نقره به دست حسن و حسين (عليهماالسلام) و گردن بندى به گردن خويش بيفكند؟. پس اين مطلب شايان توجه است كه با آن همه سختگيرى ها كه نسبت به زندگى داخلى خودش و دخترش داشت، به چه علت املاك و مزارع سنگين قيمت فدك را به فاطمه (عليهاالسلام) بخشيد؟ اين كار غير عادى آن حضرت نمى تواند بى جهت باشد. در علت قضيه مى توان گفت: پيغمبر اكرم از جانب خدا مامور بود كه على (عليه السلام) را به خلافت و جانشينى خودش تعيين كند و مى دانست كه مردم به آسانى زير بار زمامدارى او نمى روند و براى خلافتش كارشكنى خواهند كرد. مى دانست كه بسيارى از خانواده هاى عرب نسبت به حضرت على عقده هائى دارند، زيرا على (عليه السلام) مرد شمشير و عدالت است و كمتر خانواده اى است كه يكفنر يا چند نفرشان در زمان كفر به دست آن جناب كشته نشده باشد. پيغمبر اسلام مى دانست كه براى خلافت و اداره ى ملت بودجه لازم است و با آن اوضاع و شرائط تهيه ى فورى بودجه كار دشوارى است. مى دانست كه حضرت على اگر بتواند به فقرا و درماندگان كمك كند و نيازمندى هاى جامعه را برطرف سازد، كدورت ها

تا حدى بر طرف و دلها به سويش متمايل خواهد شد. از اين رهگذر بود كه فدك را به فاطمه عليهاالسلام بخشيد و در واقع در اختيار خليفه ى آينده اش قرار داد تا درآمد سرشارش را در بين فقرا و درماندگان تقسيم كند، شايد كينه و كدورت هاى ديرينه خودشان را فراموش كنند و متوجه بيت حضرت على گردند. در اوضاع بحرانى آغاز خلافت، از آن اموال استفاده كند و در راه پيشبرد هدف رسول خدا از آنها بهره بردارى نمايد. در واقع مى توان گفت: فدك را تنها به حضرت فاطمه نبخشيد بلكه به خانه ى ولايت تقديم نمود تا بدان وسيله به بودجه ى اقتصادى خلافت كمك نموده باشد. فدك در زمان حيات رسول خدا در اختيار فاطمه (عليهاالسلام) قرار گرفت. به مقدار قوت لا يموتى از آن برمى داشت و بقيه را در راه خدا صرف مى كرد و در بين بيچارگان تقسيم مى كرد. هنگامى كه ابوبكر حكومت را قبضه كرد و بر اريكه ى خلافت استقرار يافت، تصميم گرفت فدك را مصادره كند. دستور داد عمال و كاركنان فاطمه عليهاالسلام را از فدك بيرون كردند و عمالى را در جايشان نصب نمود. (تفسير نورالثقلين ج 4 ص 272.)

عوامل غصب فدك

دو موضوع را مى توان از عوامل اصلى تصميم ابوبكر شمرد: موضوع اول: از مطالعه ى تاريخ، اين مطلب به خوبى روشن مى شود كه عايشه پيوسته از دو موضوع رنج مى برده است. اول اينكه رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) چون به خديجه زياد علاقه مند بود و گاه و بيگاه او را به نيكى ياد

مى كرد حسد عايشه تحريك مى شد، حتى گاهى اعتراض مى كرد و مى گفت: خديجه پيرزنى بيش نبود چرا اين قدر او را تعريف مى كنى؟. پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) جواب مى داد: كجا مانند خديجه پيدا مى شود؟ اولين زنى بود كه به من ايمان آورد. اموالش را در اختيارم قرار داد. در تمام كارها يار و ياروم بود. خدا نسل مرا در اولاد او قرار داد. (تذكرة الخواص ص 303- مجمع الزوائد ج 9 ص 224.) عايشه مى گويد: بر هيچ زنى مانند خديجه رشك نمى بردم با اين كه سه سال پيش از عروسى من مرده بود. زيرا رسول خدا خيلى از او تعريف مى كرد. و خدا به رسولش دستور داده بود كه به خديجه بشارت بدهد كه در بهشت قصرى برايش مهيا شده است. بسا اوقات رسول اكرم گوسفندى را مى كشت و گوشتش را براى دوستان سابق خديجه مى فرستاد. (صحيح مسلّم ج 4 ص 1888.) حضرت صادق عليه السلام مى فرمايد: روزى رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) وارد منزل شد. عايشه را ديد كه در مقابل حضرت زهرا ايستاده داد و قال مى كند و مى گويد: اى دختر خديجه تو گمان مى كنى مادرت بهتر از من است؟ چه فضيلتى بر من دارد؟ او هم زنى مثل ما بود. رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) سخن عايشه را شنيد. وقتى فاطمه چشمش به پدر افتاد شروع به گريه كرد. پيغمبر فرمود: فاطمه جان چرا گريه مى كنى؟. عرض كرد: عايشه به مادرم توهين مى كند.

رسول خدا خشمناك شد و فرمود: عايشه ساكت شو. خداوند متعال زن هاى با محبت و بچه دار را مبارك قرار داده است. خديجه براى من فرزندانى به نام طاهر قاسم و فاطمه و رقيه و ام كلثوم و زينب آورد ولى خدا ترا عقيم و نازا قرار داد. (بحارالانوار ج 16 ص 3.) دوم- پيغمبر اكرم بيش از حد متعارف به فاطمه اظهار علاقه مى نمود. همين اظهار محبت ها، روح حسود عايشه را در عذاب قرار مى داد زيرا طبيعى زن هاست كه از فرزند هوو خوششان نمى آيد. به قدرى ناراحت بود كه گاهى به پيغمبر اعتراض مى كرد و مى گفت: با اينكه فاطمه شوهردار است ن هوز او را مى بوسى؟. پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) در جوابش مى فرمود: تو از مقام و منزلت فاطمه (عليهاالسلام) خبر ندارى و الا اين سخن را نمى گفتى. (كشف الغمه ج 2 ص 85.) هر چه بيشتر از فاطمه تعريف مى كرد حسد عايشه بيشتر تحريك مى شد و در مقام اعتراض بر مى آمد. روزى ابوبكر مى خواست خدمت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله برسد، صداى داد و فرياد عايشه را شنيد كه به رسول خدا مى گفت: به خدا قسم مى دانم تو على و فاطمه را بيشتر از من و پدرم دوست دارى. ابوبكر داخل شد و به عايشه گفت: چرا بلندتر از رسول خدا سخن مى گويى. (مجمع الزوائد ج 9 ص 201.) علاوه بر اين، عايشه عقيم و بى فرزند بود و نسل پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) از

فاطمه بوجود آمد. اين موضوع نيز عايشه را رنج مى داد. بنابراين حسد و كدورت عايشه را بايد يك امر طبيعى حساب كرد. و بر طبق جريان عادى، گاهى پيش پدرش ابوبكر مى رفت و از فاطمه (عليهاالسلام) شكايت مى كرد. لذا مى توان حدس زد كه ابوبكر هم قلبا از فاطمه مكدر بوده است و منتظر فرصت بودند تا آتش حسد و كينه ى خودشان را فرونشانند و از فاطمه عليهاالسلام انتقام بگيرند. و قتى پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) وفات كرد فاطمه گريه مى كرد و مى فرمود: آه چه روز بدى دارم!. ابوبكر مى گفت: آرى، روز بدى در پيش دارى. (ارشاد مفيد ص 90.) موضوع دوم: عمر و ابوبكر فكر مى كردند كه فضائل و كمالات ذاتى و مقام علم و دانش و فداكارى هاى على (عليه السلام) قابل انكار نيست. سفارشات پيغمبر هم نسبت به او در بين مردم شايع است. داماد و پسر عموى پيغمبر هم كه هست. اگر وضع اقتصادى او نيز خوب و پولى در اختيار داشته باشد، ممكن است گروهى با او همدست شوند و خطرى براى خلافت بوجود آيد. اين نكته ايست كه عمر به ابوبكر تذكر داد. به ابوبكر گفت: مردم بندگان دنيا هستند و جز آن هدفى ندارند، تو خمس و غنائم را از على (عليه السلام) بازگير و فدك را از دستش بيرون بياور، وقتى پيروانش دست او را خالى ديدند رهايش مى سازند و به جانب تو متمايل مى گردند. (ناسخ التواريخ ج زهرا ص 122.) اين دو عامل مهم و عوامل ديگرى باعث شد كه ابوبكر تصميم

گرفت فدك را مصادره كند و دستور داد عمال فاطمه (عليهاالسلام) را بيرون نمودند و آن را در تصرف عمال خودش قرار داد.

عكس العمل زهرا

هنگامى كه فاطمه اطلاع يافت، عمالش را از فدك بيرون كرده اند اندوهناك شد و خودش را در قبال مشكل تازه اى ديد. زيرا نقشه ى دستگاه خلافت بر على و زهرا (عليهماالسلام) يكى از دو راه را مى توانست انتخاب كند: يكى اين كه در مقابل دستگاه خلافت ابوبكر سكوت كند و از حق مشروعش چشم پوشى نمايد. بگويد: ما كه علاقه اى به مال دنيا نداريم بگذار فدك را هم ابوبكر غصب كند. علاوه بر اين، مى توانست براى خوش آمد خليفه ى مقتدر اسلام، پيغام دهد كه شما صاحب احتيار ما بوده و هستيد. فدك ناچيز را خدمت شما تقديم مى دارم. را ه دوم، اين كه تا قدرت دارد از حق خودش دفاع كند. البته انتخاب راه اول براى حضرت زهرا امكان نداشت زيرا از نقشه هاى پشت پرده ى دستگاه خلافت بى اطلاع نبود. مى دانست مى خواهند بوسيله ى فشار اقتصادى و قطع بودجه، نفود خليفه ى حقيقى اسلام يعنى على بن ابى طالب (عليه السلام) را قطع كنند تا براى هميشه دستش از حكومت قطع شود و از هر گونه اقدامى عليه دستگاه خلافت مأيوس گردد. مى دانست مى خواهند بوسيله ى غصب فدك در خانه ى على (عليه السلام) را ببندند. حضرت فاطمه فكر كرد: اكنون مدرك خوبى به دستش افتاده مى توان بدان وسيله، با خلافت انتخابى ابوبكر مبارزه كند. او را رسوا و مفتضح سازد افكار عمومى را بيدار كند. و از

اين فرصتها هميشه پيدا نمى شود. حضرت فاطمه فكر كرد اگر من بخواهم زير بار ظلم و ستم ابوبكر بروم و از حقوق حقه ى خودم دفاع نكنم دستگاه حكومت ابوبكر به ظلم و ستم عادت مى كند و بعد از اين، حقوق مردم را رعايت نخواهد كرد. حضرت فاطمه فكر كرد: اگر از حق خودش دفاع نكند، مردم خيال مى كنند، چشم پوشى از حق و زير بار ظلم و ستم رفتن كار پسنديده اى است. حضرت فاطمه فكر كرد: اگر ابوبكر را رسوا نسازم، عوامفريبى در بين خلفا رواج خواهد گرفت. حضرت فاطمه فكر كرد: من كه دختر پيغمبرم اگر از حق مشروع خودم چشم پوشى كنم مسلمانان خيال مى كنند زن از تمام حقوق اجتماعى محروم است و حق ندارد براى احقاق حق خودش مبارزه كند. حضرت فاطمه فكر كرد: من تربيت يافته ى دامن وحى و خانه ى ولايتم، نمونه ى زنان اسلام هستم، مرا به عنوان يك بانوى تربيت شده ى اسلامى مى شناسند، اعمال و رفتارم را به عنوان اعمال و رفتار زيبنده يك بانوى اسلامى مى دانند، اگر در اين مقام سستى كنم و از احقاق حق خودم اظهار عجر نمايم، موقعيت و مقام واقعى زن در اسلام مجهول مى ماند و زن را يك عضو بيكار و بى لياقت مى پندارند. امثال و نظائر اين افكار برجسته و عالى بود كه به فاطمه عليهاالسلام اجازه نمى داد راه اول را انتخاب كند لذا تصميم گرفت تا سر حد قدرت از حقوق خودش دفاع كند. البته اين كار، چندان سهل و آسان نبود. زيرا مقابله ى يك زن

در مقابل دستگاه خلاف بسى خطرناك بود. آن هم براى فاطمه اى كه در همين روزها، پهلويش شكسته و بازويش سياه شده و سقط جنين كرده است. هر يك از اين حوادث، براى يك زن كافى بود كه براى هميشه مرعوب ستمكاران باشد. اما فاطمه اى كه خوى فداكارى و شجاعت و بردبارى و پايدارى را از مادرش خديجه و پدرش محمد صلّى اللَّه عليه و آله به ارث برده و در مركز مبارزات اسلامى تربيت شده و در خانه ى نيرومندترين و فداكارترين افراد زندگى كرده و صدها مرتبه لباس هاى خون آلود شوهرش را شسته و جراحت هاى بدنش را پانسمان كرده، از اين حوادث جزئى نمى هراسد و مرعوب دستگاه خلافت واقع نمى شود. حضرت فاطمه مبارزه را در چند مرحله انجام داد:

بحث و استدلال

فاطمه (عليهاالسلام) نزد ابوبكر رفت و فرمود: چرا كاركنان مرا از ملكم بيرون نمودى؟ پدرم در زمان حياتش فدك را به من بخشيد. ابوبكر پاسخ داد. با اين كه مى دانم دروغ نمى گويى اما بايد براى مدعاى خودت شاهد بياورى. زهرا عليهاالسلام ام ايمن و على (عليه السلام) را به عنوان شاهد معرفى نمود. ام ايمن به ابوبكر گفت: تو را به خدا سوگند آيا مى دانى كه رسول خدا درباره ى من فرمود: ام ايمن از اهل بهشت است؟ پاسخ داد: آرى خبر دارم. در اين هنگام ام ايمن گفت: اكنون شهادت مى دهم: هنگامى كه آيه ى (و آت ذا القربى حقه) نازل شد رسول خدا فدك را به فاطمه واگذار نمود. على بن ابى طالب عليه السلام نيز بدين موضع شهادت داد ابوبكر چاره اى

نديد جز اين كه فدك را به فاطمه برگرداند. پس نوشته اى در اين باره صادر كرد و به دست زهرا داد. ناگاه عمر وارد شد و از جريان پرسيد. ابوبكر پاسخ داد: چون فاطمه (عليهاالسلام) مدعى فدك بود و اقامه ى شهود نمود فدك را به او واگذار كردم. عمر نوشته را از دست زهرا گرفت، آب دهان بر آن افكند و پاره كرد. ابوبكر هم براى تأييد عمر به فاطمه عليهاالسلام گفت: يا بايد غير از على عليه السلام يك شاهد مرد ديگرى بياورى. يا علاوه بر ام ايمن يك زن ديگر شهادت بدهد. فاطمه با چشم گريان از خانه ى ابوبكر خارج شد و به روايت ديگر عمر و عبدالرحمان شهادت دادند كه رسول خدا درآمد فدك را در بين مسلمانان تقسيم مى نمود. (احتجاج طبرسى ج 1 ص 121/ كشف الغمه ج 2 ص 104/ شرح ابن ابى الحديد ج 16 ص 274.) روزى ديگر على (عليه السلام) نزد ابوبكر رفت و فرمود: چرا فدكى را كه رسول خدا به فاطمه بخشيد از او گرفتى؟ پاسخ داد: بايد براى ادعاى خودش شاهد بياورد و چون شهودش ناقص بود پذيرفته نشد. فرمود: اى ابابكر آيا مى خواهى درباره ى ما بر خلاف احكام ساير مسلمين داورى كنى؟ گفت: نه. فرمود: اكنون از تو سئوال مى كنم: اگر مالى در دست شخصى بود و من ادعا كردم كه اين مال از آن من است، و براى داورى پيش تو آمديم، آيا از كدام يك از ما مطالبه ى شاهد مى كنى؟ گفت: از تو گواه مى خواهم زيرا مال در اختيار شخص ديگر

قرار دارد. فرمود: پس چرا از فاطمه (عليهاالسلام) مطالبه ى گواه كردى با اين كه فدك در تملك و تصرف او بود؟ ابوبكر جز سكوت چاره اى نداشت. ولى عمر گفت: يا على اينگونه حرفها را رها كن. (احتجاج طبرسى ج 1 ص 121/ كشف الغمه ج 2 ص 104.) انصافا در اين محاكمه حق با حضرت زهرا عليهاالسلام بود. زيرا فدك در تصرف آن جناب بود. بدين جهت حضرت على (عليه السلام) در يكى از نامه هايش مى نويسد: آرى از اموال دنيا فدك در اختيار ما بود ليكن گروهى بدان بخل ورزيدند و گروهى ديگر راضى بودند. (نهج البلاغه ج 3 كتاب 45: بلى كانت فى ايدينا فدك من كل ما اظلته السماء فشحت عليها نفوس قوم و سخت عنها نفوس قوم آخرين و نعم الحكم اللَّه.) بنابراين بر طبق موازين قضا از شخص متصرف يعنى حضرت زهرا نبايد مطالبه گواه نمود بلكه طرف ديگر دعوا يعنى ابوبكر بايد اقامه شهود كند. ليكن ابوبكر اين قانون مسلم داورى را پايمال نمود، اما حضرت زهرا در اين مرحله پيروز شد و با منطق محكم و استدلال و برهان حقانيت خويش را به اثبات رسانيد به طوريكه ابوبكر ناچار شد دستور برگشت فدك را بدهد اما عمر سر رسيد و با منطق زور به ميدان آمده و نامه را دريد و نقص شهود را بهانه كرد.

باز هم استدلال

روزى حضرت فاطمه عليهاالسلام نزد ابوبكر رفت و راجع به ميراث پدر وارد بحث و احتجاج شد. فرمود: اى ابوبكر! چرا ارث پدرم را نمى دهى؟ پاسخ داد پيمبران ارث نمى گذارند. فرمود: مگر خدا در قرآن نمى فرمايد:

(وَ وَرِثَ سُلَيمانُ داوُدَ) (سوره ى نمل آيه ى 16.) مگر سليمان از داود ارث نبرد؟. ابوبكر در غضب شد و گفت: به تو گفتم: پيغمبر ارث نمى گذارد. فرمود: مگر زكرياى پيغمبر به خدا نگفت: (فَهَبْ لى مِنْ لَدُنْكَ وَليّاً يَرِثُنى وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ). (سوره ى مريم آيه ى 4.) ابوبكر باز هم پاسخ داد: گفتم پيمبران ارث نمى گذارند. فرمود: مگر خدا در قرآن نمى فرمايد: (يُوصيكُمُ اللَّه فى اَوْلادِكُم لِلذَّكِر مِثلُ حَظِّ الْاُنْثيَيَنِ) (سوره ى نساء آيه ى 11.) اى ابابكر مگر من از اولاد رسول خدا نيستم؟. باز ابوبكر كه در مقابل منطق استوار زهرا قرار گرفته بود چاره اى نديد جز اين كه سخن سابقش را تكرار كند و بگويد: به تو گفتم: پيغمبر ارث نمى گذارد. (كشف الغمه ج 2 ص 104.) ابوبكر براى تصحيح عمل غير مشروعش حديثى نقل كرد كه رسول خدا فرمود: ما پيمبران ارث نمى گذاريم. عايشه و حفصه هم گفتار ابوبكر را تأييد كردند. (كشف الغمه ج 2 ص 104.) چنانكه ملاحظه مى فرماييد، در اين مباحثه هم، زهرا (عليهاالسلام) پيروز شد و بوسيله ى برهان و استدلال، براى ابوبكر اثبات كرد كه حديثى كه تو مدعى آن هستى بر خلاف نصوص قرآن است. و هر حديثى كه بر خلاف نص صريح قرآن باشد معتبر نيست. ابوبكر محكوم شد. چاره اى نيست جز اين كه در پاسخ استدلال فاطمه (عليهاالسلام) همان حرف سابق را تكرار كند. نكته ى جالب اينست كه همين عايشه اى كه در اينجا به صحت حديث مجعول پدرش گواهى داد، در زمان خلافت عثمان نزد او رفت و

ارث پيغمبر را مطالبه نمود. عثمان پاسخ داد: مگر تو شهادت ندادى كه پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) فرمود: ما پيغمبران ارث نمى گذاريم؟ و بدين وسيله فاطمه (عليهاالسلام) را از ارث محروم نمودى؟ چطور شد اكنون خودت ارث رسول خدا را مطالبه مى كنى؟! (كشف الغمه ج 2 ص 105.)

استيضاح خليفه

حضرت فاطمه (عليهاالسلام) در مرحله ى اول مبارزه پيروز شد و توانست با منطق و برهان، حريفش را محكوم سازد. با آيات قرآن حقانيت خودش را به اثبات رسانيد و رقيب را در مقابل استدلال خويش ناتوان يافت. ديد او براى تصحيح كارش از هيچ عملى حتى جعل حديث باك ندارد و در مقابل دليل و برهان به حربه ى زور متوسل مى شود. شگفتا! خلافت شوهرم را غصب نمودند، چرا در مقابل آيات قرآن تسليم نمى شوند! چرا بر خلاف دستور اسلام داورى مى كنند! چرا ابوبكر نامه فدك را به من مى دهد ولى عمر پاره مى كند؟! خدايا اين چه حكومتى است، چه قضاوتى است؟! چنين افرادى مى خواهند حامى قرآن و دين باشند؟! من علاقه اى به فدك و غير فدك ندارم، ولى نمى توانم اينگونه اعمال دستگاه خلافت را تحمل كنم. ابدا ساكت نمى نشيم. بايد در حضور مردم ابوبكر را استيضاح كنم و حقانيت خودم را به اثبات رسانم و به مردم بفهمانم اين خليفه اى كه انتخاب نموده ايد حاضر نيست به دستور قرآن و اسلام عمل كند. به ميل خودش هر كار خواست انجام مى دهد. آرى به مسجد مى روم و در حضور جمعيت سخنرانى مى كنم. اين خبر جالب، در مدينه

شايع شد و همانند بمبى شهر را تكان داد. فاطمه (عليهاالسلام) يادگار خليفه پيغمبر مى خواهد سخنرانى كند. آيا در چه موضوعى صحبت مى كند؟ آيا خليفه چه عكس العملى نشان مى دهد؟ برويم سخنرانى تاريخى او را استماع كنيم. جمعيت مهاجر و انصار به مسجد هجوم بردند. زنان بنى هاشم به سوى خانه ى زهرا (عليهاالسلام) روانه شدند. بانوى بزرگ اسلام از خانه بيرون آمد. زنان بنى هاشم اطرافش را احاطه نمودند. و با ابهت و جلال تمام حركت كرد. مانند رسول خدا قدم برمى داشت، هنگامى كه وارد مسجد شد پرده اى برايش آويختند. فراق پدر و حوادث ناگوار، چنان فاطمه را منقلب ساخت كه از جگر ناله برآورد. از ناله ى جانسوزش صداى شيون و گريه ى جمعيت بلند شد. لختى ساكت شد تا مردم آرام شوند، سپس شروع به سخن نمود، باز صداى ناله و گريه ى جمعيت بلند شد و باز هم خاموش شد تا كاملا ساكت شدند آن گاه به تكلم آغاز نمود و فرمود:

نطق آتشين زهرا

خدا را بر نعمتهايش ستايش مى كنم، و بر توفيقاتش سپاس مى گويم. براى نعمت هاى بى شمارش حمد و ثنا مى گويم. همان نعمت هايى كه پايان ندارند و نمى توان آنها را تلافى و تدارك نمود و نهايت آنها در ادراك نگنجد. از ما خواسته قدر نعمتش را بدانيم و شكرگزارى كنيم، تا آنها را افزون كند. طلب حمد و ثنا كرده تا نعمت هايش را بر ما توسعه دهد. به توحيد و يگانگى خدا شهادت مى دهم . همان كلمه ى توحيدى كه اخلاص را روح و حقيقت آن قرار داده

و اندرون دلها بدان گواهى دهد، و انديشه و افكار از آن روشن گردد. خدايى كه به وسيله ى چشم ديده نشود و به وسيله ى زبان نتوان توصيفش نمود و چگونگى او در وهم نايد. جهان را از عدم آفريد، و در ايجاد آن، احتياجى نداشت. و بر طبق مشيت خودش خلقت كرد. در آفرينش عالم قصد سودجويى نداشت. جهان را آفريد تا حكمتش را اثبات كند و اطاعتش را تذكر دهد، و قدرتش را اظهار نمايد و بندگان را به عبادت وادار كند و دعوتش را بزرگ و نيرومند گرداند. براى اطاعت، پاداش قرار داد و براى معصيت، عقاب و كيفر تعيين كرد تا بندگان را از عذاب برهاند و به سوى بهشت بكشاند. شهادت مى دهم كه محمد (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) پدرم، بنده و رسول خداست. قبل از آنكه او را به پيامبرى بفرستد برگزيد. پيش از آنكه او را بيافريند محمدش ناميد. و قبل از بعثت انتخابش نمود، در همان هنگام كه مخلوقات در عالم غيب پنهان و به سر حد عدم مقرون بودند، چونكه خدا از آينده ى جهان اطلاع دارد و از حوادث دهر با خبر مى باشد و به مواقع مقدورات آگاه است. محمد (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) را مبعوث نمود تا امرش را باتمام رساند و حكمش را جارى سازد و مقصدش را عملى گرداند. مردم در دينشان پراكنده بودند و در آتش كفر و جهالت مى سوختند بت ها را پرستش مى كردند و به دستورهاى پروردگار جهان توجهى نداشتند. پس به بركت وجود محمد (صلّى اللَّه عليه و

آله و سلّم) تاريكى ها روشن و جهل و نادانى دلها بر طرف شد. پرده هاى سرگردانى و اشتباه از پيش چشم ها برداشته شد. پدرم براى هدايت مردم بپاخاست و آنان را از گمراهى نجات داد و از كورى بينا كرد و به سوى دين اسلام راهنمايى نمود، و به سوى راه راست دعوتشان كرد. آنگاه خدا پيغمبرش را با مهربانى و اختيار و رغبت، قبض روح كرد. اكنون پدرم از ناگوارى هاى اين جهان در آسايش است و در سراى آخرت با فرشتگان خدا و رضايت پروردگار بخشايش گر، در قرب خدا بسر مى برد. درود بر پيغمبر امين و برگزيده ى وحى. سپس اهل مجلس را مخاطب ساخت و فرمود: اى مردم شما نمايندگان امر و نهى خدا و حامل دين و علوم نبوت هستيد. بر خودتان امين مى باشيد. شماييد كه بايد دين را به ساير ملل تبليغ كنيد. خليفه ى واقعى پيغمبر در بين شما موجود است. خدا قبلا با شما پيمان بسته كه از وى اطاعت كنيد. او كتاب ناطق خدا و قرآن صادق و نور درخشنده است. چشم بصيرتش روشن و باطن و سريره اش واضح و ظواهرش آشكار است. پيروانش آرزوى مقام او را دارند. پيروى از او انسان را به بهشت رضوان هدايت مى كند. استماع سخنانش اسباب نجات مى شود به بركت وجود او مى توان حجت و براهين نورانى خدا را دريافت نمود. بوسيله ى او مى توان واجبات تفسير شده و محرمات ممنوعه و دليل هاى روشن و براهين كافى و مستحبات و مباحات و قوانين شريعت را تحصيل كرد. خدا ايمان را

وسيله ى پاكى از شرك قرار داد، نماز را تشريع كرد تا جلو تكبر را بگيرد، زكات را براى تهذيب نفس و توسعه رزق واجب نمود، روزه را براى اثبات اخلاص بندگان تشريع كرد، بوسيله ى تشريع حج بنيان دين را استوار ساخت، عدالت را سبب نظم و نزديكى قلوب گردانيد، اطاعت از اهل بيت را سبب نظم ملت، و امامت را مانع از پراكندگى قرار داد. جهاد در راه دين را سبب عزت و بزرگى اسلام گردانيد. صبر و بردبارى را مايه ى رسيدن به ثواب قرار داد. امر به معروف را به منظور اصلاح عمومى واجب كرد. نيكى به پدر و مادر را مانع از غضب آنان قرار داد. براى تأخير اجل و تكثير نفوس به صله ى رحم دستور داد. براى جلوگيرى از قتل نفس قصاص را تشريع نمود. وفاى به نذر را از اسباب آمرزش قرار داد. براى جلوگيرى از پليدى، شراب خوارى را قدغن نمود. اجتناب از بهتان و نسبت زنا را مانع لعنت گردانيد. ترك دزدى را اسباب عفت و پاكى قرار داد. شرك به خدا را به منظور اخلاص ممنوع ساخت. اى مردم! پرهيزكارى و تقوا را پيشه سازيد و اسلام را نگهدارى كنيد و از اوامر و نواهى خدا اطاعت نماييد، تنها دانشمندانند كه از خدا مى ترسند. آنگاه فرمود: اى مردم من فاطمه هستم، پدرم محمد (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) است اكنون آغاز و پايان امور را براى شما تشريح مى كنم. و بدانيد كه دروغ نمى گويم و مرتكب خطا نمى شوم. اى مردم خدا براى شما پيمبرى فرستاد كه از خود

شما بود. از ناراحتى شما ناراحت مى شد و به شما علاقه داشت. نسبت به مؤمنين مهربان و دلسوز بود. اى مردم! آن پيمبر پدر من است نه پدر زنان شما، برادر پسر عموى من است نه برادر مردان شما. چه نيكو نسبتى است نسبت با محمد!. محمد (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) رسالت خويش را انجام داد و از راه و روش مشركين روى برتافت و بر پشت آنان ضربه ى سختى وارد ساخت. گلويشان را گرفت و با حكمت و اندرز به سوى خدا دعوت نمود. بت ها را درهم شكست. سرها را افكند، تا گاهى كه كفار شكست خوردند و به هزيمت روى نهادند و تاريكى ها بر طرف شد و حق آشكار گشت. و زبان رهبر دين گويا گرديد و شياطين خاموش گشتند و پيروان نفاق، به هلاكت رسيدند و بندهاى كفر و اختلاف گشوده شد. با گروهى از اهل بيت كلمه ى شهادت را بر زبان جارى ساختيد. در حالى كه بر لب آتش دوزخ قرار داشتيد. و براى ستمكاران و زورگويان، جرعه ى گوارا و لقمه ى لذيذى بوديد. براى جويندگان آتش، شعله ى مناسبى بوديد. زير پاى قبائل پايمال مى شديد. آب كثيف مى آشاميديد. از پوست حيوانات و برگ درختان تغذيه مى كرديد. هميشه ذليل و خوار ديگران بويد. از قبائل اطرافتان در بيم و هراس بسر مى بريد. بعد از تمام اين بدبختى ها، خدا به بركت وجود محمد (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) شما را نجات داد. با اين كه پدرم به شجاعان مردم و گرگان عرب و سركشان اهل كتاب

دچار بود ولى هر چه آتش جنگ را دامن مى زدند خدا آنرا خاموش مى نمود. هر گاه گردن فرازى از شياطين سر برمى داشت يا يكى از مشركين دهان مى گشود، محمد (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) برادرش على (عليه السلام) را در گلوگاهشان مى افكند. على (عليه السلام) هم تا سر و مغز او را با مشت نمى كوفت و پايمال نمى ساخت و آتش تاخته اش را با شمشير خاموش نمى نمود از ميدان جهاد برنمى گشت. براى رضاى خدا آن همه سختى ها را متحمل مى شد و در راه خدا جهاد مى كرد. با رسول خدا نزديك بود، دوست خدا بود، همواره ى آماده ى جهاد بود. او تبليغ و جهاد مى كرد و شما در همان حال در آسايش و خوشى، شاد و خندان بسر مى برديد و در انتظار فرصت و مترقب خبرهاى بد بوديد. از برخورد با دشمن اجتناب مى ورزيديد. هنگام جنگ فرار مى كرديد. تا وقتى كه خدا پيامبرش را به منزلگاه ساير پيمبران و برگزيدگان انتقال داد، كينه هاى درونى و دورويى شما هويدا گشت. جامه ى دين فرسوده شد. گمراهان به سخن آمدند و فرومايگان سر برافراشتند و شتر اهل باطل به صدا درآمد و دم خويش بجنبانيد و شيطان سرش را از كمين گاه بيرون نمود و شما را به سوى خويش دعوت كرد. پس بدون تأمل دعوتش را اجابت كرديد. و احترامش نموديد. شما را تحريك كرد، به حركت درآمديد. دستور غضب داد، غضبناك شديد. اى مردم شترى را كه از شما نبود داغ زديد و در غير آبشخورتان

فرود آمديد. در صورتى كه هنوز از مرگ پيغمبر چيزى نگذشته است. هنوز زخم دل ما خوب نشده و جراحت ها التيام نپذيرفته، هنوز پيغمبر به خاك سپرده نشده بود كه به بهانه ى خوف از فتنه، خلافت را غصب كرديد. ولى آگاه باشيد كه در فتنه داخل شديد و دوزخ كافران را احاطه نموده است. اوه، چه شديد و به كجا مى رويد؟ در حالى كه كتاب خدا در ميان شما است و احكامش هويدا و اوامر و نواهيش واضح است. همانا با قرآن مخالفت نموديد و آنرا پشت سر انداختيد. آيا قصد داريد از قرآن اعراض كنيد؟ يا مى خواهيد بوسيله ى غير قرآن داورى نماييد؟ ولى بدانيد كه هر كس غير از دين اسلام دين ديگرى اختيار كند از وى پذيرفته نمى شود و در آخرت از خسارت برندگان است. آنقدر درنگ نكرديد تا آتش فتنه فروكش كند و قيادت آن آسان گردد. بلكه آتش را دامن زديد و دعوت شيطان را اجابت نموديد. و به خاموش كردن چراغ دين و سنت هاى رسول خدا مشغول شديد. كار را دگرگونه جلوه مى دهيد و با اهل بيت پيغمبر با خدعه و نيرنگ رفتار مى كنيد. كارهاى شما همانند زخم كارد و جراحت نيزه اى است كه در اندرون شكم واقع شود. عقيده داريد كه ما نبايد از پيغمبر ارث ببريم. آيا به قوانين جاهليت مى گراييد؟ در صورتى كه قوانين الهى بهتر از تمام قوانين است. آيا نمى دانيد من دختر رسول خدايم؟ چرا، مى دانيد و مانند آفتاب برايتان روشن است. اى مسلمانان آيا سزاوار است من از ارث پدر محروم

شوم؟ اى ابابكر آيا در كتاب خدا نوشته كه تو از پدرت ارث ببرى و من از ارث پدر محروم گردم؟! دروغ بزرگى بر خدا بسته ايد. آيا عمداً كتاب خدا را پشت سر مى اندازيد؟ مگر خدا در قرآن نمى گويد: سليمان از داود ارث برد؟ مگر در قرآن از قول يحيى نقل نشده كه به خدا عرض كرد: پروردگارا به من فرزندى عطا كن تا از من ارث ببرد و وارث آل يعقوب باشد؟. مگر خدا در قرآن نمى گويد: بعضى از خويشان از جهت ارث بر ديگران تقدم دارند؟ مگر در قرآن نمى گويد: خدا دستور داده كه پسرها دو چندان دختران ارث ببرند؟ مگر در قرآن نفرموده: بر شما مقرر شد كه چون يكى از شما را مرگ در رسد، اگر مالى بجاى ميگذارد، براى پدر و مادر و خويشان، به اقتضاى عدالت كه شايسته ى پرهيزكاران است وصيت كند؟. آيا چنان مى پنداريد كه من با پدرم نسبت ندارم و از وى ارث نمى برم؟ آيا آيات ارث مخصوص شما است و پدر من از آنها خارج است؟ يا بدان دليل مرا از ارث محروم مى سازيد كه اهل دو دين از هم ارث نمى برند؟ مگر من و پدرم از يك ملت نيستيم؟ آيا شما بهتر از پدر و پسر عمويم از قرآن اطلاع داريد؟!. اى ابابكر! خلافت و فدك مهار شده برايت ارزانى باد. ولى در قيامت ترا ملاقات خواهيم كرد، در همان وقتى كه حكومت و قضاوت با خداست و محمد (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) بهترين پيشواست. اى پسر ابى قحافه! وعده گاه ما

روز رستاخيز باشد، همان روزى كه زبان بيهوده گويان آشكار مى گردد و پشيمانى سودى ندارد، به زودى عذاب خدا را مشاهده خواهيد كرد. سپس متوجه انصار گشت و فرمود: اى جوانان و ياوران ملت و يارى كنندگان اسلام چرا در احقاق حق من سستى مى كنيد و در مورد ستمى كه بر من وارد گشته در خوابيد؟! آيا پدر من نفرمود: احترام اشخاص را در فرزندانشان بايد حفظ كرد؟ چه زود فتنه برانگيختيد؟ چه شتابان به دنبال هوى و هوس رفتيد؟ شما در رفع ظلمى كه به من شده تواناييد. در انجام خواسته هايم قدرت داريد. آيا مى گوئيد: محمد (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) مرد؟ آرى، اما مصيبت بسيار بزرگى بود كه هر روز شكافش توسعه مى يابد و خلل هايش سهمگين تر مى شوند. بواسطه ى غيبت او زمين تاريك شد، خورشيد و ماه بى فروغ گشتند. براى مصيبتش ستاره ها پراكنده گشتند، اميدها نااميد شد. كوه ها متزلزل و پاره شدند.احترام پيغمبر مراعات نشد. به خدا سوگند مصيبت بزرگى بود كه مانندش تا حال ديده نشده است. اما كتاب خدا كه شامگاهان و بامدادان در خانه ها خوانده مى شود، از آن مصيبت خبر مى داد: پيمبران نيز مانند ساير مردم مى ميرند. در قرآن شريف مى فرمايد: محمد نيز مانند پيمبران گذشته است، اگر مرد يا كشته شد از دين برمى گرديد؟ هر كس از دين خارج شد، به خدا زبانى وارد نخواهد ساخت. و خدا سپاسگزاران را پاداش خواهد داد. (سوره ى آل عمران آيه ى 144.) اى فرزندان قيله! آيا سزاوار است من از ارث پدر

محروم گردم. در حالى كه شما مى بينيد و مى شنويد و در مجلس حضور داريد؟ نداى من به شما رسيده و از اوضاع مطلعيد؟ با اينكه نفرات شما زيادند و نيرو و سلاح داريد، صداى استغاثه ى من به شما مى رسد اما اجابت نمى كنيد. فريادم را مى شنويد ولى به فريادم نمى رسيد. شما به شجاعت معروف و به خير و صالح موصوفيد و برگزيده ى برگزيدگانيد. شما براى ما اهلبيت انتخاب شده ايد. با اعراب جنگيديد. سختى ها را تحمل كرديد با قبائل پيكار نموديد با دلاوران نبرد كرديد. هر وقت ما حركت مى كرديم شما نيز حركت مى نموديد. ما فرمان مى داديم شما اطاعت مى كرديد. تا هنگامى كه اسلام رونق گرفت و غنايم زياد شد و مشركين تسليم شدند، جوشش دروغ فرونشست و آتش كفر خاموش گشت، غوغاى هرج و مرج ساكن شد و نظام دين استوار گشت. اى انصار! حيرت زده به كجا مى رويد؟ بعد از روشن شدن حقائق چرا آنها را مكتوم مى داريد؟ چرا بعد از ايمان مشرك شديد؟ بدا به حال اشخاصى كه ايمان و پيمانشان را شكستند و تصميم گرفتند رسول خدا را از شهر بيرون كنند، و آغاز جنگ نمودند. آيا از منافقين وحشت داريد؟ در صورتى كه بايد از خدا بترسيد. اى مردم من چنان مى بينم كه به پستى مى گراييد. شخثى را كه در اداره كردن شما سزاوارتر است عقب زديد و در گوشه اى به خوشگذارنى مشغول گشتيد. از ميدان وسيع زندگى و جهاد به محيط كوچك راحت طلبى فرار كرديد. آنچه را در باطن داشتيد بيرون

افكنديد. و آنچه را نوشيده بوديد قى كرديد. ولى آگاه باشيد، اگر شما و تمام اهل زمين كافر شويد خدا به شما نيازى نارد. اى مردم! من آن چه را بايد بگويم گفتم، با اين كه مى دانم مرا يارى نخواهيد كرد. نقشه هاى شما بر من پوشيده نيست. اما چكنم درد دلى بود كه از شدت ناراحتى افشا كردم تا بر شما حجتى باشد. اكنون خلافت و فدك را محكم نگهداريد اما بدايند كه مشكلات و دشوارى هايى در بردارد و ننگش هميشه بر دامنتان باقى خواهد ماند. داغ خشم خداوندى بر آن زده شده و آتش دوزخ، كيفر آن مى باشد. خدا از كردار شما آگاه است. زود باشد كه ستمكاران نتايج اعمال خودشان را مشاهده كنند. اى مردم من دختر پيغمبرى هستم كه شما را از عذاب خدا مى ترسانيد. پس آن چه را مى توانيد، انجام دهيد. ما نيز از شما انتقام خواهيم گرفت. شما در انتطار باشيد، ما نيز منتظريم. (احتجاج طبرسى چاپ نجف سال 1386 هجرى ج 1 ص 131- 141. شرح ابن ابى الحديد ج 16 ص 211. كتاب بلاغات النساء تاليف احمد بن ابى طاهر متولد سال 204 هجرى ص 12- 18. كشف الغمه ج 2 ص 106.)

عكس العمل خليفه

حضرت زهرا نطق آتشين خويش را با كمال شجاعت، در مقابل چندين هزار جمعيت و حضور ابوبكر به پايان رسانيد و با منطق محكم و مستدل خويش او را استيضاح نمود، نقشه هاى غاصبانه اش را فاش كرد. فضائل و كمالات خليفه ى حقيقى اسلام را بيان داشت. مجلس سخت متشنج شد. افكار عمومى حضار به نفع فاطمه (عليهاالسلام)

راى مى داد. ابوبكر در بن بست سختى گير كرد. اگر مى خواست از افكار عمومى پيروى كند و فدك را به فاطمه برگرداند، دو محذور داشت: اول اينكه: فكر كرد اگر فاطمه در اين قضيه پيروز شد و سخنانش مورد تصديق واقع گشت بيم آن مى رود كه فردا بيايد و خلافت را براى شوهرش مطالبه كند و باز هم خطابه خوانى را آغاز كند. ابن ابى الحديد مى نويسد: به «على بن فارقى» استاد مدرسه ى غربيه ى بغداد گفتم: آيا فاطمه (عليهاالسلام) در ادعايش صادق بود يا نه؟ گفت: آرى. گفتم: با اينكه ابوبكر او را صادق مى دانست چرا فدك را به او رد نكرد؟! استاد لبخندى زد و جواب خوبى داد، گفت: اگر در آن روز فدك را به فاطمه مى داد فردا برمى گشت و خلافت را براى شوهرش مطالبه مى نمود و ابوبكر را از مقام خلافت عزل مى كرد و چون قبلا راستگو شناخته شده بود ممكن نبود عذرى برايش آورده شود. (شرح ابن ابى الحديد ج 16 ص 284.) دوم اينكه: اگر فاطمه (عليهاالسلام) را تصديق مى كرد بايد به اشتباه خودش اعتراف نمايد و بدين وسيله در آغاز خلافت جلو معترضين را باز گذارد و چنين خطرى براى دستگاه خلافت قابل تحمل نبود. اما ابوبكر شخصى نبود كه به اين زودى ها از ميدان در رود. التبه اين حواث را قبلا پيش بينى كرده بود. فكر كرد در چنين اوضاع و شرائطى كه زه را افكار عمومى ملت را تسخير نموده، صلاح نيست با خشونت با وى رفتار شود ولى در عين حال بايد به

استيضاح او پاسخ دهد و افكار عمومى را تخدير نمايد. پس چه بهتر، از همان برنامه ى سابق استفاده نماييم و عوام فريبى را از دست ندهيم و به عنوان دين و اجراى قوانين پيغمبر، فاطمه (عليهاالسلام) را بكوبيم، و برائت خودمان را به اثبات رسانيم. ابوبكر فكر كرد بوسيله ى ظاهر سازى و طرفدارى از دين مى توان دلهاى مردم عوام را تسخير كرد. و با آن حربه مى توان هر حقى، حتى خود دين را پايمال ساخت. آرى بوسيله ى تظاهر به دين مى توان با خود دين مبارزه كرد.

پاسخ ابوبكر

ابوبكر در مقابل منطق نيرومند و مستدل فرزند پيغمبر به حربه ى عوام فريبى متوسل شد و گفت: اى دختر رسول خدا پدرت نسبت به مؤمنين رحيم و مهربان بود. البته كه محمد (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) پدر تو است نه پدر ساير زنان، برادر شوهر تو است، على را بر سايرين ترجيح مى داد، هر كس شما را دوست بدارد رستگار مى شود و هر كس با شما دشمنى كند زيانكار است. شما عترت پيغمبر هستيد، ما را به سوى خير و صلاح و بهشت هدايت كرديد.اى بهترين زنان و دختر بهترين پيمبران! مقام صداقت و عقل و فضيلت تو بر كسى پوشيده نيست. كسى حق ندارد ترا از حقت محروم سازد و تكذيبت كند، ولى به خدا سوگند من هم از راى رسول خدا تعدى نمى كنم و هر كارى انجام دهم با اجازه پدرت مى باشد. قافله سالار كه دروغ نمى گويد. به خدا قسم من از پدرت شنيدم كه مى فرمود: ما پيمبران طلا و نقره

و خانه و ملك به ارث نمى گذاريم، جز علم و دانش و نبوت ارث ديگرى نداريم، و اموالى كه از ما باقى بماند در اختيار خليفه ى مسلمين است. من از درآمد فدك اسلحه مى خرم و با كفار جنگ مى كنم، مبادا خيال كنى كه من تملك فدك را به تنهايى انجام داده ام بلكه تمام مسلمين در اين اقدام با من موافق بودند. البته اموال شخصى من در اختيار شماست هر چه مى خواهى بردار دريغ ندارم. آيا سزاوار است من با دستورات پدرت مخالفت نمايم؟.

پاسخ فاطمه

حضرت فاطمه پاسخ داد: سبحان اللَّه پدر من كه از كتاب خدا اعراض نكرده با احكام اسلام مخالفت نمى نمايد. آيا شما اجماع كرده ايد كه خيانت كنيد و به پدرم بهتان بزنيد؟ اين عمل شما نظير همان خيانت هايى است كه در زمان حيات او مرتكب شديد. مگر نه اين است كه خدا در قرآن از قول زكريا نقل مى كند كه به خدا عرض كرد: (فهب لى وليا يرثنى و يرث من آل يعقوب). (سوره ى مريم آيه ى 6.) مگر در قرآن نيست كه: (ورث سليمان داود). (سوره ى نمل آيه ى 16.) مگر احكام ارث در قرآن نيست؟ چرا، تمام اين مطالب در قرآن هست، شما نيز اطلاع داريد ولى قصد خيانت داريد، من هم جز صبر چاره اى ندارم. ابوبكر در جواب گفت: خدا و رسول و تو راست مى گوييد. اما اين مسلمانان بايد بين من و تو داورى نمايند. زيرا اينانند كه مرا بر كرسى خلافت نشانده اند و به تصويب آنان فدك را گرفتم. (احتجاج طبرسى ج 1

ص 141.) ابوبكر با ظاهر سازى و سخنان عوام فريب توانست تا حدى احساسات و افكار تحريك شده را خاموش كند و افكار عمومى را به سوى خودش متوجه سازد.

عكس العمل خليفه

مجلس بهم خورد، مردم متفرق شدند. ولى سر و صدا خاموش نشد، موضوع سخنرانى زهرا (عليهاالسلام) در بين اصحاب مورد بحث و گفتگو بود، به طوريكه ابوبكر ناچار به تهديد و تطميع ملت متوسل شد. نوشته اند: در اثر نطق آتشين حضرت زهرا، مدينه يعنى پايتخت خلافت اسلامى منقلب شد، صداى اعتراض مردم و گريه و ناله شان بلند شد، آنقدر گريستند كه سابقه نداشت. ابوبكر به عمر گفت: چرا نگذاشتى فدك را به فاطمه (عليهاالسلام) بدهم و مرا در اين بن بست سخت قرار دادى؟ اكنون باز هم خوب است فدك را برگردانيم و خودمان را راحت كنيم. عمر پاسخ داد: برگرداندن فدك صلاح نيست. بدان كه من خير خواه تو هستم. گفت: پس با احساسات تحريك شده ى مردم چه كنم؟. پاسخ داد: اين احساسات، سطحى است، دوامى ندارد و مانند قطعه ى ابرى بيش نيست. تو نماز بخوان، زكات بده، امر به معروف و نهى از منكر بكن، بيت المال مسلمين را زيادتر گردان، صله ى رحم بجا آور تا خدا گناهانت را بيامرزد. زيرا خدا در قرآن مى فرمايد: «حسنات و خوبيها، بديها را از بين مى برد». ابوبكر دستش را به شانه ى عمر زد و گفت: آفرين، چه مشكلاتى را تو براى من حل كردى؟!. سپس مردم را به مسجد دعوت نمود، بر فراز منبر نشست، و بعد از حمد و ثناى الهى گفت: اى مردم! اين كارها و

سر و صداها چيست؟ هر گوينده آرزويى دارد. كجا اين خواسته ها در زمان رسول خدا وجود داشت؟ هر كس شنيده بگويد. نه چنين است بلكه او همانند روباهى است كه شاهدش دمش مى باشد... اگر من بخواهم بگويم مى گويم. و اگر بگويم اسرار را آشكار مى سازم، ولى مادامى كه با من كارى نداشته باشند سكوت خواهم نمود. از دختر استمداد مى جويند، زنها را تحريك مى كنند. اى ياران رسول خدا! گفتگوى بعض نادانان به من رسيده است. با اينكه شما سزاوارتريد كه از دستورهاى رسول خدا پيروى كنيد. شما پيغمبر را جاى داديد و يارى كرديد، بدين جهت سزاوارتريد كه از دستوراتش سرپيچى نكنيد با همه ى اينها فردا بياييد حقوقتان را دريافت كنيد. بدانيد كه من راز كسى را آشكار نمى سازم و با دست و زبان كسى را نمى آزارم مگر كسى كه مستوجب كيفر باشد. (دلائل الامامة ص 38.)

پشتيبانى ام سلمه

ام سلمه سرش را از خانه بيرون كرد و گفت: اى ابابكر! آيا اين سخنان درباره ى زنى مانند فاطمه (عليهاالسلام) مى گويى؟ با اين كه حوريه ايست در ميان انسانها. در دامن پيمبر پرورش يافت، و در بين فرشتگان دست بدست مى شد، و در پرورشگاه پاكيزگان پرورش يافت، و در بهترين جا رشد و نمو كرد. آيا چنان مى پندارى كه رسول خدا فاطمه (عليهاالسلام) را از ارث محروم نموده ولى به خودش نگفته است؟ با اينكه خدا به پيغمبرش مى فرمايد: «خويشان و نزديكانت را انذار كن» يا احتمال مى دهيد كه رسول خدا به او گفته باشد ولى او مطالبه ارث كند؟ با اينكه بهترين

زنان عالم و مادر بهترين جوان و همطراز مريم دختر عمران مى باشد، و پدرش خاتم پيغمبران است. به خدا سوگند! رسول خدا فاطمه (عليهاالسلام) را از سرما و گرما نگهدارى مى كرد، هنگام خواب دست راست خودش را زير سر فاطمه (عليهاالسلام) و دست چپش را بر روى بدنش مى نهاد. آهسته تر باشيد، هنوز رسول خدا پيش چشم ماست. بزودى بر خدا وارد مى شويد و نتيجه كردارتان را مشاهده مى كنيد. ام سلمه از فاطمه (عليهاالسلام) دفاع كرد ولى تا يكسال از حقوق محروم شد. (دلائل الامامة ص 39.)

اعتصاب سخن

حضرت زهرا تصميم گرفت باز هم به مبارزات خويش ادامه دهد براى ادامه ى مبارزه اعتصاب سخن را انتخاب نمود. رسماً به ابوبكر اعلان كرد كه: اگر فدكم را پس ندهى تا زنده هستم با تو صحبت نمى كنم هر جا با ابوبكر برخورد مى كرد صورتش را از او مى گردانيد و با او حرف نمى زد. (كشف الغمه ج 2 ص 103. شرح ابن ابى الحديد ج 6 ص 46.) مگر فاطمه (عليهاالسلام) يك فرد عادى است كه اگر با خلفه حرف نزند چندان اهميتى نداشته باشد؟ دختر عزيز رسول خداست. محبت هاى فوق العاده ى رسول خدا نسبت به او بر كسى پوشيده نيست. كسى است كه پيغمبر درباره اش فرمود: فاطمه (عليهاالسلام) پاره ى تن من است، هر كس او را اذيت كند مرا اذيت كرده است. (صحيح مسلم ج 4 ص 103.) و مى فرمود: فاطمه (عليهاالسلام) يكى از زنهايى است كه بهشت مشتاق ديدار آنهاست (كشف الغمه ج 2 ص 92.) و مى فرمود: اگر فاطمه غضب

كند خدا غضب مى كند. (كشف الغمه ج 2 ص 84.) آرى بانوى محبوب پيغمبر و خدا، با ابوبكر اعتصاب سخن كرده حرف نمى زند، كم كم در بين مردم شايع شد كه دختر پيغمبر با ابوبكر قهر كرده و بر او خشمناك است. تدريجا مسلمين خارج مدينه نيز از موضوع مطلع شدند. همه از هم مى پرسيدند چرا فاطمه (عليهاالسلام) با خليفه حرف نمى زند؟! لابد علتش همان غصب فدك است. فاطمه كه دروغ نمى گويد و بر خلاف رضاى خدا غضبناك نمى شود. چون خود پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) درباره اش فرمود: اگر فاطمه غضب كند خدا غضبناك مى شود. بدين ترتيب موج احساسات ملت روز به روز توسعه مى يافت و بر منفوريت خلافت افزوده مى شد. عمال خلافت كه نمى توانستند موضوع قطع رابطه ى حضرت زهرا را ناديد بگيرند هر چه تلاش كردند شايد وسيله ى آشتى را فراهم سازند ممكن نشد او همچنان در تصميم خودش پافشارى مى كرد، و حاضر نبود مبارزه ى منفى را ترك كند. و قتى فاطمه (عليهاالسلام) مريض و در آستانه مرگ واقع شد. ابوبكر چندين مرتبه تقاضاى ملاقات نمود ولى مورد قبول واقع نشد. يك روز موضوع را با على (عليه السلام) در ميان گذاشت و از او خواست كه وسيله ى عيادت را فراهم سازد و اجازه ى ملاقات بگيرد. على بن ابى طالب نزد فاطمه (عليهاالسلام) آمد و فرمود: اى آزاد زن! عمر و ابوبكر اجازه ى ملاقات خواسته اند. اجازه مى دهى خدمتت برسند؟. زهرا كه از محذورات شوهرش مطلع بود پاسخ داد: خانه خانه ى

شماست و من در اختيار شما هستم هر طور صلاح مى دانى رفتار كن. اين سخن را فرمود، و چادر بر سر كشيد و صورتش را به جانب ديوار گردانيد. ابوبكر و عمر داخل منزل شدند و سلام كردند. گفتند: اى دختر رسول خدا ما به اشتباه خودمان اعتراف داريم، خواهشمنديم از ما راضى شوى. فرمود: من يك مطلب را از شما سئوال مى كنم جواب دهيد. عرض كردند: بفرماييد. فرمود: شما را به خدا سوگند آيا از پدرم شنيديد كه مى فرمود: فاطمه پاره ى تن من است، هر كس او را اذيت كند مرا اذيت نموده؟ عرض كردند: آرى ما اين موضوع را از پدرت شنيديم. آنگاه دستهاى مباركش را به جانب آسمان برداشت و گفت: خدايا شاهد باش اين دو نفر مرا اذيت نمودند، شكايتشان را به تو و پيغمبرت مى كنم، هرگز از ايشان راضى نخواهم شد تا پدرم را ملاقات نمايم، و اذيتهايشان را به آن حضرت بگويم تا در بين ما داورى كند. ابوبكر از استماع سخنان زهرا (عليهاالسلام) شديدا ناراحت و مضطرب گشت. ولى عمر گفت: اى خليفه ى رسول خدا آيا از گفتار يك زن ناراحت مى شويد؟ (بحارالانوار ج 43 ص 198./ الامامة و السياسة ص 20.) در اينجا ممكن است خوانندگان در دل خودشان بگويند: گر چه ابوبكر كار خوبى نكرد كه حق فاطمه (عليهاالسلام) را غصب نمود، ولى در اين هنگام كه اظهار ندامت و پشيمانى نمود مناسب بود عذرش مورد قبول واقع گردد. ولى از اين نكته غفلت نكنيد كه اولا علت اساسى مبارزات زهرا (عليهاالسلام) موضوع خلافت بود، غصب فدك دستاويز آن

حضرت بود. و غصب خلافت قابل اغماض و عفو نبود. ثانيا زهرا مى دانست كه ابوبكر دروغ مى گويد و به منظور عوام فريبى دست باين اقدام مى زند و از كردار خودش پشيمان نيست. و الا طريق عقلانى اظهار ندامت، اين بود كه فورا به اعمالش دستور دهد: فدك فاطمه (عليهاالسلام) را تخليه كنيد و تحويلش دهيد. بعد از آن، اگر تقاضاى عفو مى كرد احتمال واقع گويى داشت.

دفن شبانه

حضرت زهرا آنقد در هدف خويش پايدار بود كه تا آخرين ساعات زندگى، مبارزه را تعقيب كرد بلكه دامن مبارزه را تا قيامت توسعه داد. قطعا خوانندگان از اين سخن تعجب مى كنند كه چگونه براى شخصى امكان دارد كه مبارزاتش را حتى بعد از مرگ ادامه دهد. اما فاطمه اى كه در خانه ى وحى تربيت يافته بود نقشه اى طرح كرد كه بواسطه ى پيش آمدن مرگ نابهنگام، مبارزاتش پايان نيابد بلكه تا قيام قيامت ادامه يابد. زهرا (عليهاالسلام) در آخرين روزهاى زندگى به همسرش على (عليه السلام) وصيت كرد و گفت: يا على مرا شب غسل بده. شب كفن كن و مخفيانه به خاك سپار. راضى نيستم كسانى كه پهلويم را شكستند و كودكم را سقط نمودند و اموالم را مصادره كردند به تشييع جنازه ام حاضر شوند. قبرم را نيز مخفى كن. على (عليه السلام) هم بر طبق وصيت زهرا شبانه دفنش كرد و قبرش را با زمين هموار ساخت. و صورت چهل قبر تازه درست كرد مبادا قبرش شناخته شود. (دلائل الامامة- مناقب ابن شهر آشوب ج 3 ص 363.) حضرت زهرا بوسيله ى طرح اين نقشه آخرين ضربه را

بر حريف وارد ساخت و يك سند زنده و محكمى براى مظلوميت خودش و جبارى دستگاه خلافت براى هميشه باقى نهاد. البته هر مسلمانى در صدد برمى آيد بداند قبر دختر عزيز پيغمبر اسلام در كجاست. وقتى شنيد كه جاى قبر معلوم نيست. خواهد پرسيد: چرا؟ در جواب مى شنود كه خود زهرا (عليهاالسلام) وصيت نموده كه قبرش مخفى بماند. آنگاه خود آن شخص علت قضيه را درك مى كند و مى فهمد كه از دستگاه خلافت وقت، ناراضى بوده و جنازه ى او در محيط خفقان آورى دفن شده است. آنگاه فكر مى كند كه مگر ممكن است دختر محبوب پيغمبر اسلام با آن همه فضائل و كمالات، از خليفه ى پدرش ناراضى باشد و خلافت او صحيح باشد؟! چنين امرى امكان ندارد. پس معلوم مى شود كه خلافت او غاصبانه و بر خلاف نظريه ى پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) و خانواده اش بوده است.

نتيجه

گرچه ابوبكر در قبال مبارزات پى در پى زهرا (عليهاالسلام) پايدارى كرد و حاضر نشد فدك را به آن حضرت برگرداند. اما زهرا بوسيله ى مبارزاتش ستمكارى دتسگاه خلافت و حاكميت و حقانيت خودش را براى جهان اسلام باثبات رسانيد. همان فدك، براى دستگاه خلافت، نقطه ى انفجارى شد و همانند استخوانى در گلويشان گير كرد. تا مدتى يكى از وسائل تبليغاتى مهم و يكى از نقاط ضعف دستگاه خلافت بشمار مى رفت كه از حل آن عاجز بودند. گاهى براى جلب رضايت علويين فدك را به آنان پس مى دادند و گاهى كه بر آنان خشمگين مى شدند پس مى گرفتند. هنگامى كه معاويه

حكومت اسلام را قبضه نمود يك ثلث فدك را به مروان بخشيد و يك ثلث آنرا به عمر بن عثمان و يك ثلث را به يزيد بن معاويه داد. در زمان خلافت مروان، تمام فدك در اختيار او قرار گرفت و آنرا به پسرش عبدالعزيز بخشيد. عبدالعزيز آن را به فرزندش عمر بن عبدالعزيز بخشيد وقتى عمر بن عبدالعزيز به خلافت رسيد فدك را به حسن بن حسن يا على بن الحسين (عليه السلام) رد كرد. در زمان خلافت عمر بن عبدالعزيز فدك در دست اولاد فاطمه بود. وقتى «يزيد بن عاتكه» به ولايت منصوب شد فدك را از اولاد فاطمه گرفت و در اختيار بنى مروان گذاشت و در دست آنان بود تا خلافت از آنان گرفته شد. وقتى سفاح به خلافت رسيد فدك را به عبداللَّه بن حسن داد. وقتى ابوجعفر بر بنى حسن خشمناك شد فدك را از آنان گرفت. سپس مهدى آنرا به اولاد فاطمه (عليهاالسلام) برگردانيد پس از آن، موسى بن مهدى و هارون آن را پس گرفتند. در دست آنان بود تا هنگامى كه مامون به خلافت رسيد، آنرا به اولاد فاطمه (عليهاالسلام) رد كرد. يك روز كه مامون در مجلس قضا نشسته بود، نامه اى را به دستش دادند. آنرا خواند و گريست سپس گفت: وكيل فاطمه عليهاالسلام كجاست؟ پيرمردى برخاست و نزديك آمد. مامون درباره ى فدك با او مناظره نمود، پيرمرد غالب شد. مامون دستور داد فدك را قباله كردند و به او دادند. بعد از آن، در دست اولاد فاطمه (عليهاالسلام) بود تا زمان متوكل، او فدك را به عبداللَّه به عمر بازيار بخشيد. يازده

درخت خرما در فدك موجود بود كه به دست مبارك رسول خدا كاشته شده بود. فرزندان فاطمه خرماهاى آنرا مى چيدند و در موقع حج به حاجيان هديه مى كردند. حجاج هم در عوض، كمكى به اولاد پيغمبر مى نمودند. و بدين وسيله اموال زيادى نصيب آنان مى شد. تا زمانى كه عبد اللَّه بن عمر بازيار، بشران بن ابى اميه ى ثقفى را فرستاد آن درختها را قطع كرد. (شرح ابن ابى الحديد ج 16 ص 216.) در اثر همين مبارزات بود كه عمر با آن سياست خشنى كه داشت ناچار شد يكى از موارد ادعاى فاطمه (عليهاالسلام) يعنى صدقات مدينه را بعد از زهرا به على عليه السلام برگرداند. (كشف الغمه ج 2 ص 100.)

فاطمه در آستانه ى مرگ

حضرت فاطمه عليهاالسلام بعد از پدر بزرگوارش چند ماهى بيشتر زندگى نكرد. در همان مدت كوتاه بقدرى گريه كرد كه او را يكى از «بكائين»- زياد گريه كنندگان- شمردند. هيچگاه خندان ديده نشد. (طبقات ابن سعد ج 2 بخش 2 ص 85.) گريه هاى زهرا علل و عوامل متعددى داشت. مهمترين چيزى كه روح حساس و غيور بانوى بزرگ اسلام را ناراحت مى ساخت اين بود كه مى ديد ملت جوان اسلام از مسير حقيقى و طريق مستقيم ديانت منحرف شده، در راهى افتاده كه پراكندگى و بدبختى از نتايج حتمى آنست. حضرت زهرا چون پيشرفت هاى سريع اسلام را ديده بود انتظار داشت كه به همان منوال پيشرفت كند و در مدت كوتاهى كفر و بت پرستى را از بين ببرد و دستگاه ظلم و بيدادگرى را برچيند. ولى با پيش آمد غير مترقب غصب خلافت، كاخ

اميدش يك مرتبه درهم فروريخت. روزى «ام سلمه» بر فاطمه عليهاالسلام وارد شد عرض كرد: اى دختر رسول خدا شب را چگونه صبح كردى؟ فرمود با غم و اندوه گذراندم. پدرم را از دست داده ام. خلافت شوهرم غصب شده و بر خلاف دستور خدا و رسول، امامت را از او گرفتند. زيرا از على (عليه السلام) كينه داشتند چون پدرانشان را در جنگ بدر و احد كشته بود. (بحارالانوار ج 43 ص 156.) على بن ابى طالب عليه السلام مى فرمايد: فاطمه (عليهاالسلام) روزى پيراهن پدرش را از من خواست. وقتى پيراهن را به او دادم بوئيد و بوسيد و گريست تا بيحال شد. وقتى چنين ديدم پيراهن را از او مخفى نمودم. (بحارالانوار ج 43 ص 157.) روايت شده وقتى رسول خدا از دنيا رفت، بلال مؤذن مخصوص آن حضرت ديگر اذان نگفت. روزى فاطمه (عليهاالسلام) پيغام فرستاد: آرزو دارم يك مرتبه ديگر بانگ مؤذن پدرم را بشنوم. بلال بر طبق دستور فاطمه شروع به اذان كرد. گفت: اللَّه اكبر، اللَّه اكبر فاطمه (عليهاالسلام) به ياد روزگار پدر افتاد، نتوانست از گريه خوددارى كند. هنگامى كه بلال گفت: اشهد ان محمدا رسول اللَّه، فاطمه (عليهاالسلام) از شنيدن نام پدر صيحه زد و غش كرد. به بلال خبر دادند ديگر اذان نگو كه فاطمه غش كرده است. بلال اذانش را قطع نمود. وقتى فاطمه (عليهاالسلام) بهوش آمد به بلال فرمود: اذان را تمام كن. عرض كرد: اجازه بده بقيه را نگويم زيرا براى شما مى ترسم. (بحارالانوار ج 43 ص 157.) حضرت فاطمه بعد از پدر آنقدر گريست كه همسايگان از گريه اش بستوه

آمده خدمت على (عليه السلام) عرض كردند: سلام ما را به فاطمه برسان، و بگو يا شب گريه كن روز آرام بگير يا روزها گريه كن و شب استراحت كن، زيرا گريه ى تو آسايش را از ما سلب كرده است. فاطمه (عليهاالسلام) در جوابشان فرمود: عمر من به آخر رسيده و در بين شما چندان توقفى ندارم. روزها دست حسن و حسين (عليهماالسلام) را مى گرفت و سر قبر رسول خدا ميرفت. مى گريست و به فرزندانش مى فرمود: عزيزانم اين قبر جد شما است كه شما را بر دوش سوار مى كرد و دوستتان مى داشت. بعدا مى رفت در قبرستان بقيع سر قبر شهدا و بياد سربازان فداكار صدر اسلام اشك مى ريخت. على بن ابى طالب (عليه السلام) هم براى آسايش فاطمه سايبانى در بقيع برايش بنا كرد كه بعداً بيت الاحزان ناميده شد. (بحارالانوار ج 43 ص 177.) «انس» مى گويد: هنگامى كه از دفن رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) فارغ شديم و به خانه برگشتيم فاطمه (عليهاالسلام) فرمود: اى انس چگونه راضى شديد بر بدن رسول خدا خاك بريزيد! (اسد الغابه تاليف ابن اثير ج 5 ص 524 طبقات ابن سعد ج 2 بخش 2 ص 83.) «محمود بن لبيد» مى گويد: حضرت فاطمه (عليهاالسلام) بعد از وفات پدر بزرگوارش مى آمد سر قبر حمزه گريه مى كرد. در يكى از روزها عبورم به مزار شهيدان احد افتاد، فاطمه را ديدم كه بر سر قبر حمزه به شدت گريه مى كند. صبر كردم تا آرام شد. پيش رفتم و سلام كردم. عرض كردم: يا سيدتى

از اين ناله هاى جانسوز رگ دل من پاره مى شود. فرمود: براى من سزاوار است گريه و ناله كنم زيرا چنين پدر مهربان و بهترين پيمبران را از دست داده ام. چقدر مشتاق ديدار رسول خدايم. عرض كردم: اى سيده ى من، دوست دارم مساله اى را از شما سئوال كنم. فرمود: سئوال كن.عرض كردم: آيا رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) در زمان حياتش بر امامت على (عليه السلام) تصريح نمود؟ فرمود: واعجبا، آيا قصه ى غدير خم را فراموش كرديد؟ عرض كردم: غدير خم را مى دانم. ولى مى خواهم بدانم كه رسول خدا به شما در اين باره چه فرمود. فرمود: خدا گواه است كه رسول خدا به من فرمود: بعد از من على (عليه السلام) خليفه و امام است. و دو فرزندم حسن و حسين و نه نفر از صلب حسين امام مى باشند. اگر از آنان پيروى كنيد هدايت مى شويد و اگر با آنان مخالفت نماييد تا دامنه ى قيامت اختلاف در بين شما خواهد بود. (رياحين الشريعه ج 1 ص 250.)

فاطمه در بستر بيمارى

امام صادق عليه السلام فرمود: در اثر ضرباتى كه قنفذ بر پيكر نازنين زهرا (عليهاالسلام) وارد ساخت سقط جنين كرد و بدان علت پيوسته رنجور و ضعيف مى گشت تا اينكه رسماً بسترى شد و در خانه خوابيد (دلائل الامامة ص 45. بحارالانوار ج 43 ص 170.) و اميرالمؤمنين و اسماء بنت عميس از آن حضرت پرستارى مى نمودند. (بحارالانوار ج 43 ص 211.) يك روز گروهى از زنان مهاجر و انصار به عيادتش رفتند عرض كردند: اى دختر رسول خدا حال شما

چطور است؟ فرمود: به خدا سوگند! به دنياى شما علاقه ندارم، از مردانتان دلگيرم، بعد از اين كه امتحانشان كردم بدورشان افكندم و از دستشان ملول و مكدر هستم. اف بر عقيده ى سست و رأى متزلزل و سستى و بى حالى آنها. چه كار بدى كردند و مستوجب غضب خدا گشتند! در عذاب دوزخ مخلد خواهند شد. من خلافت و فدك را در اختيارشان گذاشتم ولى ننگش براى هميشه بر دامنشان باقى خواهد ماند، خوارى و ذلت از آن ستمكاران است. واى به حالشان ، چگونه خلافت را از على (عليه السلام) گرفتند. به خدا سوگند علت كنار زدن او جز اين نبود كه از شمشير بران و حملات سخت و دلاورى در راه خدايش ناراحت بودند. به خدا سوگند اگر خلافت را از على (عليه السلام) نگرفته بودند زمام امورشان را در دست مى گرفت و با كمال راحتى به سوى سعادت و خوشبختى هدايتشان مى كرد. بزودى پرهيزكار از رياست طلب و راستگو از دروغ گو تميز داده خواهد شد. زود باشد كه ستمكاران به كيفر اعمالشان برسند. كار اين مردم بسى شگفت انگيز است! چرا چنين كردند؟ به چه تكيه گاهى تكيه زدند؟ به چه ريسمانى تمسك جستند؟ عليه چه خانواده اى اقدام نمودند؟ به جاى على چه بدلى را انتخاب كردند؟ به خدا سوگند نالايقى را به جاى فرد لايقى قرار دادند. مى پندارند كار خوبى كردند در صورتى كه عمل ناشايسته اى انجام دادند. خودشان نمى دانند كه بجاى اصلاح، ايجاد فساد كردند. آيا كسى كه خودش نيز در هدايت حق هدايت مى كند، براى رهبرى سزاوار است يا

كسى كه خودش نيز در هدايت محتاج ديگران مى باشد؟ شما چگونه داورى مى كنيد؟ به خدا سوگند كردارشان به حوادث و پيش آمدهايى آبستن است كه نتائجش بعداً ظاهر خواهد شد. اما بدانيد كه نتيجه اش جز خون تازه و زهر كشنده چيزى نيست و در آن هنگام زيان ستمكاران آشكار مى گردد. اكنون آماده حوادث ناگوار و منتظر شمشيرهاى برنده و هرج و مرج دائم و ديكتاتورى ستمكاران باشيد. بيت المال شما را غارت خواهند كرد و منافع شما را به جيب خواهند ريخت. واى به حال شما، چرا اين چنين شديد؟ نمى دانيد در چه مسير خطرناكى افتاديد؟! از عواقب امور بى اطلاعيد. آيا مى توانيم شما را به هدايت مجبور كنيم در حالى كه خودتان از آن كراهت داريد؟ (احتجاج طبرسى ج 1 ص 147. بحارالانوار ج 43 ص 161 شرح ابن ابى الحديد ج 16 ص 233 بلاغات النساء ص 19.)

اندوه فراوان

علت رنجورى و ناتوانى روزافزون زهرا (عليهاالسلام) تنها بيمارى نبود، بلكه افكار و غم و غصه هاى فراوان، مغز و اعصاب آن بانوى عزيز را فشار مى داد، گاهى كه در اطاق كوچك خويش بر پوستى آرميده و بالشى كه از علف پر شده بود به زير سر داشت، افكار گوناگون بر آن حضرت هجوم مى آورد: آه چگونه به وصيت هاى پدرم اعتنا نكردند و خلافت شوهرم را غصب نمودند؟ آثار شوم و خطرناك غصب خلافت تا قيامت باقى خواهد ماند. خلافتى كه بوسيله ى زور و حيله بازى بر ملت تحميل شد، عاقبت خوبى ندارد. علت پيشرفت و ترقى اسلام و عظمت مسلمين، اتحاد و يگانگى جهان

مسلمين بود، آه چه نيروى بزرگى را از دست دادند! اختلافات را در داخل خودشان كشاندند، نيروى واحد و مقتدر اسلام را به نيروهاى پراكنده تبديل نمودند. جهان اسلام را در مسير ناتوانى و ضعف و پراكندگى و ذلت انداختند. آه آيا من همان فاطمه و عزيز كرده پيغمبرم كه در بستر بيمارى افتاده ام و در اثر ضربات همين امت از درد مى نالم و مرگ را بالعيان مشاهده مى كنم؟! پس آن همه سفارشهاى پيغمبر چه شد؟ خدايا على (عليه السلام) را چكنم كه با وجود آن همه شجاعت و قدرتى كه در او سراغ دارم در وضعى گرفتار شده كه ناچار است براى حفظ مصالح اسلام دست بر روى دست بگذارد و در قبال غصب حق مشروعش سكوت اختيار كند؟ آه مرگ من نزديك شده و در روزگار جوانى از دنيا مى روم و از غم و غصه نجات مى يابم، اما كودكان يتيم را چه كنم؟ حسن و حسين و زينب و ام كلثومم يتيم و بى سرپرست مى شوند. آه، چه مصيباتى بر سر عزيزانم وارد خواهد آمد، من بارها از پدرم مى شنيدم كه مى فرمود: حسنت را مسموم مى كنند و حسينت را با شمشير به قتل مى رسانند. هم اكنون آثار و علائمش را مى بينم. گاهى حسين كوچك را مى گرفت و زير گلويش را مى بوسيد و براى مصيباتش اشك مى ريخت. گاهى حسن را به سينه مى چسبانيد و بر لبهاى معصومش بوسه مى زد. گاهى گرفتاريهاى آينده و حوادث طاقت فرساى زينب و ام كلثوم را به ياد مى آورد و براى آنان

مى گريست. آرى امثال اين افكار ناراحت كننده بود كه زهراى عزيز را رنج مى داد و روز بروز رنجورتر و ضعيف تر مى شد. در روايت وارد شده كه فاطمه (عليهاالسلام) در هنگام وفات گريه مى كرد، على (عليه السلام) فرمود: چرا گريه مى كنى؟ پاسخ داد: براى گرفتارى هاى آينده ى تو گريه مى كنم. فرمود: گريه نكن، به خدا سوگند اينگونه امور در نزد من مهم نيست. (بحارالانوار ج 43 ص 218.)

وصيت فاطمه

بيمارى زهرا در حدود چهل روز طول كشيد ولى روز بروز حالش سخت تر مى شد و كسالتش شدت مى يافت. يك روز به على بن ابى طالب عليه السلام گفت: پسر عموى مهربان، آثار و علائم مرگ را در خودم مشاهده مى نمايم. گمان مى كنم عنقريب به پدرم ملحق گردم، مى خواهم وصيت كنم. على (عليه السلام) در كنار بستر فاطمه نشست و اطاق را خلوت كردند: فرمود: اى دختر پيغمبر به هر چه دلت مى خواهد وصيت كن و يقين داشته باش كه به وصيت تو عمل خواهم كرد. انجام وصاياى تو را بر كارهاى شخصى خودم مقدم مى دارم. على (عليه السلام) به چهره ى پژمرده و چشم هاى فرورفته ى هسمرش نگاه مى كرد و اشك مى ريخت. فاطمه (عليهاالسلام) برگشت و با ديده هاى فرورفته اش نگاهى به صورت غمناك و پژمرده ى شوهر مهربانش نمود و گفت: پسر عمو! تاكنون در خانه ات دروغ نگفته ام، مرتكب خيانت نشده ام و هيچگاه از اوامر و دستوراتت تخلف نكردم. على (عليه السلام) فرمود: مقام خداشناسى و پرهيزكارى تو به قدرى عالى است كه احتمال

خلاف درباره ات نمى رود. به خدا سوگند مفارقت و جدايى تو بر من گران است. اما چكنم كه مرگ را چاره اى نيست. به خدا قسم مصيبات مرا تازه كردى، مرگ نابهنگام تو حادثه ى دردناكى است، انا للَّه و انا اليه راجعون. چه مصيبت ناگوار و دردناكى است؟! به خدا سوگند اين مصيبت جانسوز را هرگز فراموش نمى كنم و چيزى نمى تواند تسلى بخش من باشد. آنگاه ساعتى را با هم گريستند. (بحارالانوار ج 43 ص 191.) حضرت زهرا در اين مذاكره ى كوتاه برنامه ى دوران زندگى زناشويى خويش را در چند جمله مختصر خلاصه كرد: مقام صداقت و پاكدامنى و اطاعت از شوهر را بياد همسرش آورد. على بن ابى طالب (عليه السلام) نيز از زحمات و موقعيت علمى و پرهيزكارى و صداقت و درستى همسر عزيزش تقدير كرد. مهر و علاقه ى بى پايانش را نسبت به او ابراز داشت. در اينجا بود كه احساسات و عواطف آن دو يار مهربان دو همسر نمونه ى اسلام چنان تحريك شد كه نتوانستند از گريه خوددارى كنند. ساعتى را با هم گريستند و به ياد دوران كوتاه زندگى زناشويى كه جهانى از صفا و مهر و علاقه و صداقت و درستى و پاكدامنى و فداكارى بود اشك ريختند. و به ياد زحمات طاقت فرسا و فداكارى ها و گرفتارى ها همديگر ناله كردند. شايد بوسيله ى اشكهاى چشم، آتش درونى خود را كه نزديك بود كالبدشان را محترق سازد خاموش كنند. بعد از آن كه گريه شان آرام تر شد على بن ابى طالب عليه السلام سر همسر عزيزش را در

دامن گرفت، فرمود: اى دختر پيغمبر! هر چه ميل دارى وصيت كن و مطمئن باش كه از وصاياى تو تخلف نخواهم كرد. فاطمه به موضوعات زير وصيت نمود: 1- اى پسر عمو! مردها بدون زن نمى توانند زندگى كنند، شما نيز ناچاريد زن بگيريد. خواهشمندم بعد از من، با امامه دختر خواهرم ازدواج كن، زيرا نسبت به اطفال من مهربان است. (مناقب ابن شهر آشوب ج 3 ص 362.) 2- فرزندانم يتيم مى شوند با آنان مدارا كن، بر سرشان فرياد مزن، براى دلجويى آنان يك شب نزد آنها بمان و يك شب نزد همسرت. (بحارالانوار ج 43 ص 178.) 3- براى من تابوتى تهيه كن كه در موقع حمل جنازه، بدنم پيدا نباشد. و طرز ساختمانش چنين و چنان باشد. (بحارالانوار ج 43 ص 192.) 4- مرا شبانه غسل بده و كفن كن و به خاك بسپار، اجازه نده اشخاصى كه حقم را غصب كردند و اذيت و آزارم نمودند بر من نماز بخوانند يا به تشييع جنازه ام حاضر شوند. (بحارالانوار ج 43 ص 192.) 5- به هر يك از زنان رسول خدا دوازده وقيه بده. 6- به هر يك از زنان بنى هاشم دوازده وقيه بده. 7- به امامه دختر خواهرم نيز چيزى بده. (دلائل الامامة ص 42.) بعد از وفات فاطمه، وصيتنامه ى مكتوب زير نيز بدست آمد: 8- بوستان ذى الحسنى، و بوستان ساقيه، و بوستان دلال، و بوستان غراف، و بوستان رقمه، و بوستان هيثم، و بوستان ام ابراهيم هفت بوستان مذكور بعد از من در اختيار على بن ابى طالب باشد. بعد از او در اختيار فرزندم حسن،

بعد از حسن در اختيار حسين باشد. بعد از حسين در اختيار فرزند ارشد حسين باشد. نويسنده: على. شاهد: مقداد، زبير. (دلائل الامامة ص 42.) ابن عباس نيز روايت كرده كه وصيتنامه ى كتبى زير، از حضرت زهرا بدست آمد: بسم اللَّه الرحمن الرحيم. اين وصيتنامه ى فاطمه دختر رسول خداست. به يگانگى خدا شهادت مى دهم. شهادت مى دهم كه محمد (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) رسول خداست. بهشت و دوزخ حق است. و در وجود قيامت شك نيست. و خدا مردگان را مبعوث مى كنم. يا على خدا مرا همسر تو قرار داد تا در دنيا و آخرت با هم باشيم. و اختيارم در دست تو است. يا على در شب مرا غسل بده و كفن كن و حنوط كن و به خاك بسپار. و به احدى اطلاع نده. اكنون با شما وداع مى كنم. سلام مرا به فرزندانم كه تا قيامت بوجود مى آيند برسان. (بحارالانوار ج 43 ص 214.)

فاطمه در آخرين لحظات زندگى

بيمارى زهرا (عليهاالسلام) شدت يافت و حالش خطرناك شد. على بن ابى طالب (عليه السلام) جز براى كارهاى ضرورى از كنار بستر همسرش جدا نمى شد اسماء بنت عميس از آن حضرت پرستارى مى كرد. حسن و حسين و زينب و ام كلثوم كه مادرشان را بدان حال مى ديدند كمتر از او جدا مى شدند. فاطمه گاهى از شدت مرض بيهوش مى گشت و گاهى چشم هايش را باز مى كرد و به اطفال عزيزش نگاه حسرتى مى نمود. على بن ابى طالب عليه السلام مى فرمايد: زهرا دم احتضار چشم هايش را باز كرد. نگاه تندى به اطراف

افكند و گفت: السلام عليك يا جبرائيل. السلام عليك يا رسول اللَّه، خدايا با پيغمبرت محشورم كن. خدايا در بهشت و در جوار خودت ساكنم گردان. آنگاه به حاضرين فرمود: اكنون فرشتگان خدا و جبرائيل حاضرند . پدرم نيز حضور دارد و به من مى فرمايد: زودتر به نزد ما بشتاب كه اينجا برايت نيكوتر است. (دلائل الامامه ص 44.) على (عليه السلام) مى فرمايد: فاطمه در شب وفات به من فرمود: پسر عمو! هم اكنون جبرئيل براى عرض سلام نزدم حاضر شده مى گويد: خدا سلامت مى رساند و مى فرمايد: نزديك است در بهشت با پدرت ملاقات نمايى. سپس فرمود: و عليكم السلام. بعداً به من فرمود: اى پسر عم اينك ميكائيل نازل شد و از جانب خدا پيام آورد. سپس فرمود: و عليكم السلام. در اين هنگام چشم هايش را باز كرد و فرمود: پسر عمو به خدا سوگند عزرائيل است، براى قبض روح من آمده. آنگاه به عزرائيل فرمود: روح مرا بگير ولى با من مدارا كن. در آخرين لحظه ى حيات فرمود: پروردگارا به سوى تو مى آيم نه به سوى آتش. اين كلمات را گفت و چشم هاى نازنيش را بست و دست و پايش را دراز كرد و جان به جان آفرين تسليم نمود. «اسماء بنت عميس» جريان وفات زهرا عليهاالسلام را چنين تعريف مى كند: هنگامى كه وفات فاطمه نزديك شد به من فرمود: جبرئيل در وقت وفات پدرم قدرى كافور برايش آورد. آنها را سه قسمت نمود يك قسمت را براى خودش برداشت، يك قسمت را براى على (عليه السلام) گذاشت يك قسمت را به من

داد و در فلان جا نهاده ام، اكنون بدان احتياج دارم آن را حاضر كن. اسماء كافور را حاضر كرد. آنگاه خودش را شستشو داد وضو گرفت و به اسماء فرمود لباس هاى نمازم را حاضر كن، و بوى خوش برايم بياور. اسماء لباسها را حاضر نمود، پس آنها را پوشيد و بوى خوش استعمال كرد و رو به قبله در بسترش خوابيد و به اسماء فرمود: من استراحت مى كنم، ساعتى صبر كن پس مرا صدا بزن، اگر جواب نشنيدى بدان كه از دنيا رفته ام، على (عليه السلام) را زود خبر كن، اسماء مى گويد: قدرى صبر كردم آنگاه به درب حجره آمدم زهرا را صدا زدم ولى جوابى نشنيدم، وقتى لباس را از صورتش كنار زدم ديدم از دنيا رفته است. روى جنازه اش افتاده مى بوسيدم و مى گريستم. ناگاه حسن و حسين (عليهماالسلام) از در وارد شدند. احوال مادرشان را پرسيدند و فرمودند: اكنون موقع خواب مادر ما نيست گفتم: اى عزيزانم مادرتان از دنيا رفت. حسن و حسين (عليهماالسلام) روى جنازه ى مادر افتادند و آن را مى بوسيدند و گريه مى كردند. حسن مى گفت: مادر جان با من سخن بگو. حسين مى گفت: مادر جان من حسين توام، پيش از آنكه روح از بدنم مفارقت كند با من سخن بگو. يتيمان زهرا به جانب مسجد شتافتند تا پدرشان را از جريان مرگ مادر خبردار كنند وقتى خبر مرگ زهرا به على (عليه السلام) رسيد از شدت غم و اندوه بيتاب شد و فرمود: اى دختر پيغمبر! وجود تو تسلّى بخش من بود، بعد از تو، از كه

تسليت جويم؟ (بحارالانوار ج 43 ص 186.)

تشييع و تدفين

صداى گريه از خانه ى زهرا (عليهاالسلام) بلند شد اهل مدينه خبردار شدند صداى ضجه و شيون از شهر بلند شد به سوى خانه ى حضرت على حركت نمودند ، على (عليه السلام) نشسته بود و حسن و حسين اطرافش گريه مى كردند. ام كلثوم مى گريست و مى فرمود: يا رسول اللَّه اكنون تو را از دست داديم. مردم بيرون خانه اجتماع نموده و در انتظار خروج جنازه ى زهرا بودند. ناگاه ابوذر از خانه خارج شد و به مردم گفت: پراكنده شويد چون تشييع جنازه به تأخير افتاد. (بحارالانوار ج 43 ص 192.) عمر و ابوبكر به على (عليه السلام) تسليت گفتند و عرض كردند: يا اباالحسن مبادا قبل از ما بر جنازه ى فاطمه نماز بخوانى. (بحارالانوار ج 43 ص 199.) ليكن على بن ابى طالب (عليه السلام) به اتفاق اسماء، در همان شب فاطمه (عليهاالسلام) را غسل داد و كفن كرد. كودكان يتيم فاطمه اطراف جنازه مادر گريه مى كردند. وقتى از غسل و كفن فاطمه فارغ شد صدا زد: اى حسن، اى حسين، اى زينب، اى ام كلثوم بياييد با مادرتان وداع كنيد كه ديگر او را نخواهيد ديد. يتيمان زهرا (عليهاالسلام) روى جنازه ى نازنين مادر افتاده مى بوسيدند و مى گريستند. على (عليه السلام) يتيمان را از روى جنازه ى مادر برداشت. (بحارالانوار ج 43 ص 179.) بر جنازه نماز خواندند و آنرا حركت دادند. عباس و فضل و مقداد و سلمان و ابوذر و عمار و حسن و حسين (عليهماالسلام) و عقيل و بريده و حذيفه و ابن مسعود در

تشييع جنازه شركت نمودند. (بحارالانوار ج 43 ص 183.) جنازه را در تاريكى شب، آنگاه كه چشم ها بخواب بود، آهسته آهسته در سكوت مطلق، به جانب قبر حركت دادند، مبادا منافقين بفهمند و از دفن مانع شوند. جنازه را كنار قبر زمين نهادند، اميرالمؤمنين (عليه السلام) خودش بدن نازنين همسرش را برداشت و داخل قبر گذاشت و با تعجيل تمام، خاك بر قبر ريختند. (بحارالانوار ج 43.)

على بر مزار زهرا

مراسم دفن را در كمال خفا و پنهانى و با سرعت انجام دادند. مبادا دشمنان مطلع شوند و از دفن زهرا (عليهاالسلام) مانع گردند. اما همين كه على (عليه السلام) از دفن فارغ شد، غم و اندوه فراوان بر او هجوم آورد. اى خدا! چگونه يادگار رسول خدا را در زمين مدفون نمودم! چه همسر مهربان و با صفا و صداقت و پاكدامن و فداكارى را از دست دادم! خدايا بواسطه ى دفاع از من چه صدماتى را تحمل كرد! چقدر در خانه ام زحمت كشيد! آه از دردهاى درونى زهرا! آه از پهلوى شكسته و بازوى ورم كرده و كودك سقط شده ى زهرا! خدايا اميدوار بودم تا آخر عمر با همسر مهربانم بسر برم، اما افسوس و صد افسوس كه مرگ در بين ما جدايى افكند، آه با كودكان يتيم زهرا چكنم؟. در تاريكى شب متوجه قبر رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) شد و عرض كرد: سلام بر تو اى رسول خدا، از من و از جانب دختر عزيزت كه هم اكنون به خدمتت مى رسد، و در جوارت مدفون شد، و زودتر از همه به تو پيوست. يا رسول اللَّه

صبر من تمام شد، اما چاره اى ندارم، بايد چنانكه در مصيبت تو صبر كردم در فراق زهرا (عليهاالسلام) نيز شكيبايى نمايم. يا رسول اللَّه تو در دامن من قبض روح شدى. ديدگانت را من بستم. من بودم كه بدن شريفت را در قبر نهادم. آرى صبر مى كنم و ميگويم: انا للَّه و انا اليه راجعون. يا رسول اللَّه آن وديعه را كه به من سپرده بودى هم اكنون به سويت بازگشت. زهرا از دست من ربوده شد. زمين و آسمان از نور و زيبايى افتاد. يا رسول اللَّه اندوه مرا پايانى نيست. خواب به ديدگانم راه ندارد. غم و غصه هاى من تمام نمى شود مگر اين كه بميرم و به نزد تو بيايم. همانا غم و اندوهى است كه از جراحت هاى قلب جارى مى شود. غصه اى است كه تهييج و تحريك شده است. انجمن با صفاى ما چه زود از هم پاشيد؟! درد دلم را با خدا مى گويم. يا رسول اللَّه دخترت برايت خبر مى آورد كه امت اجتماع كردند و خلافت را از من گرفتند. حق زهرايت را غصب نمودند. يا رسول اللَّه احوال و اوضاع را با اصرار از فاطمه (عليهاالسلام) بپرس. زيرا چه بسيار درد دلهايى داشته كه نتوانسته اظهار كند، ولى براى تو خواهد گفت. شايد خدا در بين ما و اين مردم داورى كند. يا رسول اللَّه با تو وداع مى كنم ولى نه از آن جهت كه از بودن سر قبرت خسته شده ام، اگر از حضورت بروم نه از آن است كه ملول شده ام. و اگر سر قبرت بمانم نه از

آن جهت است كه وعده هاى خدا را درباره ى صبر كنندگان باور نداشته باشم. باز هم صبر و شكيبايى از همه چيز بهتر است. يا رسول اللَّه اگر بيم چيره گى دشمنان نبود در آرامگاهت اقامت مى گزيدم، و در اين مصيبت بزرگ گريه و ناله مى كردم. يا رسول اللَّه اوضاع ما چنين بود كه ناچار شديم دخترت را مخفيانه و در تاريكى شب به خاك بسپاريم. حقش را گرفتند و از ارث محرومش نمودند. يا رسول اللَّه، دردهاى درونى خودم را به خدا عرض مى كنم و اين مصيبت دردناك را به شما تسليت مى گويم، درود بر تو و همسر مهربانم. (بحار ج 43 ص 211- 193.) على (عليه السلام) از ترس دشمن قبر فاطمه را با خاك هموار نمود. صورت هفت يا چهل قبر تازه در نقاط مختلف درست كرد تا جاى حقيقى آن شناخته نشود (بحار ج 43 ص 183.) سپس به خانه برگشت. عمر و ابوبكر و ساير مسلمين، بامداد، به عزم تشييع جنازه به سوى خانه ى على (عليه السلام) حركت نمودند، ولى مقداد اطلاع داد كه بدن زهرا ديشب به خاك سپرده شد. عمر به ابوبكر گفت: نگفتم كه چنين مى كنند؟ عباس گفت: چون خود فاطمه (عليهاالسلام) وصيت كرد كه شبانه دفنش نماييم، بر طبق وصيتش عمل نموديم. عمر گفت: دشمنى و حسد شما بنى هاشم تمام شدنى نيست. من تصميم دارم قبر فاطمه را بشكافم و بر او نماز بخوانم. على بن ابى طالب (عليه السلام) فرمود: اى عمر به خدا سوگند اگر بخواهى چنين كارى را انجام دهى با شمشير خونت را مى

ريزم. هرگز اجازه نمى دهم كه بدن زهرا (عليهاالسلام) را از قبر بيرون بياورى. عمر وقتى وضع را خطرناك ديد از تصميمش منصرف گشت. (بحارالانوار ج 43 ص 199.)

تاريخ وفات

ظاهرا در در اين مطلب ترديد نباشد كه زهرا (عليهاالسلام) در سال يازدهم هجرى وفات نموده است. زيرا پيغمبر اكرم در سال دهم هجرى به سفر حجة الوداع تشرف برد و در اوائل سال يازدهم هجرى وفات نمود. تاريخ نويسان اتفاق دارند كه فاطمه (عليهاالسلام) بعد از پدرش كمتر از يكسال زندگى كرد. اما در تعيين روز و ماه وفات، اختلافات زيادى وجود دارد. مؤلف كتاب «دلائل الامامه» و كفعمى در «مصباح» و سيد در «اقبال» و محدث قمى در «منتهى الامال»، وفات آن حضرت را در سوم جماى الثانى مى دانند. ابن شهر آشوب در «مناقب»، روز سيزدهم ماه ربيع الثانى را روز وفات مى داند. ابن جوزى در كتاب «تذكرة الخواص» و طبرى در كتاب تاريخش مى گويند زهرا (عليهاالسلام) در روز سوم ماه رمضان رحلت فرمود. مجلسى نيز در «بحار» همين مطلب را از محمد بن عمر نقل كرده است. مجلسى در كتاب بحارالانوار از محمد بن ميثم نقل كرده كه وفات زهرا (عليهاالسلام) در روز بيستم ماه جمادى الثانى اتفاق افتاد. محمد تقى سپهر در ناسخ التواريخ روز بيست و هفتم ماه جمادى الاول را روز وفات دانسته است. اين اختلافات كثير از اينجا سرچشمه مى گيرد كه آيا حضرت زهرا بعد از پدرش چند ماه زنده ماند. 75 روز- كلينى در كتاب كافى و مؤلف كتاب دلائل الامامة نوشته اند كه فاطمه (عليهاالسلام) هفتاد و پنج روز بعد از رسول خدا

زندگى كرد. سيد مرتضى در عيون المعجزات همين قول را اختيار نموده است. مدرك اين قول روايتى است كه از امام صادق عليه السلام در اين باره صادر شده است. امام صادق فرمود: فاطمه (عليهاالسلام) هفتاد و پنج روز بعد از رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) زندگى كرد. (اصول كافى ج 1 ص 241.) 72 روز- ابن شهر آشوب در «مناقب» مى نويسد: فاطمه (عليهاالسلام) هفتاد و دو روز بعد از پدر زندگى كرد. 3 ماه- ابوالفرج در كتاب «مقاتل الطالبين» مى نويسد: در مدت زندگى زهرا بعد از رسول خدا، اختلاف است. ولى از هشت ماه بيشتر و از چهل روز كمتر نبوده ليكن قول صحيح همان است كه از جعفر بن محمد (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: زهرا (عليهاالسلام) بعد از رسول خدا سه ماه زندگى كرد (مقاتل الطالبيين ص 31.) همين قول را صاحب كشف الغمه از دولابى، و ابن جوزى از عمر بن دينار روايت كرده اند... 40 روز- مجلسى در بحارالانوار از فضه كنيز زهرا (عليهاالسلام) و از كتاب روضه الواعظين و از ابن عباس روايت نموده كه گفته اند زهرا بعد از پدر چهل روز زندگى كرد. ابن شهر آشوب نيز در مناقب همين قول را از قربانى نقل كرده است. 6 ماه- مجلسى در كتاب بحارالانوار از امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: فاطمه (عليهاالسلام) بعد از پدر مدت شش ماه زندگى كرد در كشف الغمه همين قول از ابى شهاب و زهرى و عايشه و عروة بن زبير نقل شده است. ابن جوزى در تذكرة الخواص يكى از اقوال

را شش ماه ده روز كم مى شمارد. 4 ماه- ابن شهر آشوب در مناقب قول به چهار ماه را حكايت كرده است. 95 روز- از امام محمد باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود: فاطمه بعد از رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) نود و پنج روز زنده بود. 70 روز- ابن جوزى در تذكرة الخواص از جعفر بن محمد (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: فاطمه (عليهاالسلام) بعد از پدرش هفتاد روز زندگى كرد. 2 ماه، 8 ماه، صد روز- مجلسى در بحار قول به دو ماه و هشت ماه و صد روز را حكايت كرده است. در تاريخ وفات پيغمبر نيز اختلاف است. مشهور بين علماء اماميه 28 صفر است و اكثر علماى اهل سنت گفته اند دوازدهم ماه ربيع الاول واقع شده. دوم ماه ربيع الاول نيز گفته شده است. در مدت توقف زهرا (عليهاالسلام) بعد از پدرش حدود سيزده قول وجود دارد. وقتى آنها را با اقوالى كه در مورد وفات رسول خدا ديده مى شود، مقايسه كنيم احتمالات زيادى در مورد روز و ماه وفات حضرت زهرا حاصل مى شود. يعنى حاصل ضرب 13 در 3 مى شود 39. ولى بر اهل تحقيق پوشيده نيست كه روايات و آراء ائمه اطهار در اين باره بر اقوال ديگر تقدم دارد زيرا فرزندان زهرا بهتر از ديگران از تاريخ وفات مادرشان خبر دارند. اما چنانكه ملاحظه فرموديد خود روايات هم در اين باره اختلاف دارند، زيرا در روايات، 75 روز و 95 روز و 70 روز و سه ماه و شش ماه گفته شده است. اگر وفات پيغمبر

(صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) را در 28 صفر بدانيم و روايت هفتاد و پنج روز را با آن مقايسه كنيم وفات زهرا در سيزدهم تا پانزدهم ماه جمادى الاولى محتمل است. و اگر روايت 95 روز را با آن مقايسه كنيم روز سوم تا پنجم ماده جمادى الثانى ممكن است روز وفات باشد. به همين طريق خودتان مى توانيد حساب كنيد، و احتمالات را پيدا كنيد. در مقدار عمر حضرت زهرا (عليهاالسلام) هم بين 18 و 28 و 29 و 30 و 35 سال اختلاف است ولى چون قبلا بدين موضوع اشاره شد از تكرار خوددارى مى شود.

قبر فاطمه

قبلا نوشيتم كه خود فاطمه تصميم گرفته بود كه قبرش مخفى بماند و از همين رهگذر بود كه على بن ابى طالب (عليه السلام) فاطمه را در تاريكى شب به خاك سپرد و قبرش را با زمين هموار ساخت و صورت چهل قبر تازه احداث كرد تا دشمنان كاملا در اشتباه واقع شوند و موضع حقيقى قبر را تشخيص ندهند. گرچه خود على بن ابى طالب و فرزندان زهرا (عليهم السلام) و خواص اصحاب و خويشان آن حضرت موضع دفن را مى دانستند ولى سفارش هاى فاطمه در مورد اخفاء قبر به طورى جدى و مؤكد بود كه هيچيك از آنان حاضر نشد آن را معرفى كند حتى كارى نكردند كه از آثار و قرائن موضع قبر شناخته شود. ائمه اطهار هم يقينا از موضع آن مطلع بودند ولى اجازه نداشتند كه اين سر الهى را آشكار سازند. و لى در عين حال اهل تحقيق از آن صرف نظر نكرده اند و همواره مورد

بحث و گفتگو بوده و بوسيله ى بعضى از امارات و قرائن، بعضى از نقاط را به عنوان محل دفن زهرا (عليهاالسلام) معرفى نموده اند. 1- بعضى گفته اند در روضه ى رسول خدا مدفون است. مجلسى از محمد بن همام نقل كرده كه گفت: على (عليه السلام) فاطمه را در روضه ى پيغمبر مدفون ساخت ولى آثار قبر را بكلى از بين برد. باز مجلسى از فضه كنيز زهرا روايت كرده كه در روضه ى رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) بر فاطمه نماز خواندند و همانجا مدفون شد. شيخ طوسى مى فرمايد: ظاهرا فاطمه (عليهاالسلام) را در روضه ى پيغمبر يا خانه ى خودش دفن كرده باشند. از جمله شواهدى كه مى توان براى اين احتمال اقامه كرد حديثى است كه از رسول خدا نقل شده كه فرمود: بين قبر من و منبرم روضه اى است از روضه هاى بهشت. (بحارالانوار ج 43 ص 185.) شاهد دوم اينكه نوشته اند على (عليه السلام) در روضه ى پيغمبر بر فاطمه نماز خواند سپس پيغمبر را مخاطب ساخت و فرمود: سلام من و دخترت كه در جوارت مدفون گشت بر تو باد يا رسول اللَّه!. 2- «مجلسى» از «ابن بابويه» نقل كرده كه فرمود: نزد من به صحت رسيده كه فاطمه (عليهاالسلام) را در خانه اش مدفون نمودند. بعد از آن كه بنى اميه مسجد را توسعه دادند قبر فاطمه در مسجد واقع شد. باز هم «مجلسى» از «محمد بن ابى نصر» نقل كرده كه گفت: از حضرت ابوالحسن (عليه السلام) پرسيدم قبر فاطمه كجاست؟ فرمود: در خانه ى خودش مدفون شد

ولى بعدا كه مسجد توسعه يافت جزء مسجد شد. 4- صاحب كشف الغمه مى نويسد: مشهور آنست كه فاطمه (عليهاالسلام) را در بقيع دفن كردند. سيد مرتضى نيز در عيون المعجزات همين مطلب را اختيار نموده است. ابن جوزى مى نويسد: گفته شده كه فاطمه در بقيع مدفون است. بعيد نيست اين مطلب را از آنجا استفاده كرده باشند كه على بن ابى طالب (عليه السلام) صورت چهل قبر جديد در بقيع احداث نمود. وقتى مخالفين خواستند قبور جديد بقيع را مورد تعرض قرار دهند آن حضرت خشمناك شد و آنان را تهديد به قتل نمود. پس معلوم مى شود يكى از آن قبور قبر زهرا بوده است. 4- ابن جوزى مى نويسد: بعضى گفته اند كه زهرا (عليهاالسلام) در كنار خانه ى عقيل مدفون شد و بين قبر آن حضرت تا راه، هفت ذراع فاصله است. عبداللَّه بن جعفر گفت: مورد ترديد نيست كه قبر زهرا (عليهاالسلام) در كنار خانه ى عقيل واقع شده است. در بين اين احتمالات، احتمالات اول و دوم بر ساير احتمالات ترجيح دارد. تحقيقى در منازعه ى زهرا با ابوبكر داستان فدك و نزاع حضرت زهرا (عليهاالسلام) با ابوبكر يكى از موضوعاتى است كه از صدر اسلام تاكنون، همواره بين دانشمندان مورد بحث بوده و در اين باره كتابها نوشته اند، ليكن ايراد آن بحث هاى مفصل در اين كتاب كه براى توده ى مردم و به منظور تشريح جنبه هاى آموزنده ى زندگانى بانوى گرامى اسلام نگاشته شده چندان مناسب نيست و قبلا بطور ساده و خلاصه بدان اشاره شد. اما چون همه ى خوانندگان در يك سطح

از معلومات نيستند و در بين آنان افراد محققى پيدا مى شوند كه مى خواهند در اطراف آن قضيه ى حساس و مهم صدر اسلام، تحقيق و كنجكاوى بيشترى بعمل آورند و مطلب را از نظر علمى مورد بررسى قرار دهند اين بخش به مطالب سابق اضافه مى شود. داستان مذكور در چند بخش بطور خلاصه بررسى مى شود.

موضوع نزاع

كسانى كه در اين مطلب بحث كرده اند غالبا در اطراف فدك بحث نموده اند. به طورى كه موضوع نزاع تقريبا منحصر به فدك شده و به همين اشكالات و ابهاماتى بوجود آمده است. ليكن بعد از مراجعه به مدارك اصليه معلوم مى شود كه موضوع نزاع، منحصر به فدك نبوده و در جهات ديگرى نيز نزاع داشته اند. مثلا عايشه نقل كرده كه فاطمه (عليهاالسلام) شخصى را نزد ابوبكر فرستاد و ارث پدرش را مطالبه نمود. فاطمه (عليهاالسلام) در آن هنگام چند چيز را مطالبه مى كرد: اول اموال رسول خدا در مدينه. دوم فدك. سوم باقيمانده ى خمس خيبر. ابوبكر در پاسخ آن حضرت گفت: پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) فرمود: ما ارث نمى گذاريم. هر چه از ما باقى بماند صدقه خواهد بود. و آل محمد از آن ارتزاق خواهند كرد. به خدا سوگند من صدقات رسول خدا را تغيير نمى دهم و بر طبق عمل آن حضرت رفتار خواهم كرد. ابوبكر حاضر نشد چيزى به فاطمه بدهد بدين جهت غضبناك شد و از او دورى گزيد، و تا هنگام وفات با او تكلم نكرد. (شرح ابن ابى الحديد ج 16 ص 217.) ابن ابى الحديد مى نويسد: فاطمه (عليهاالسلام)

به ابوبكر پيغام داد: آيا تو وارث رسول خدا هستى يا اهلش؟ پاسخ داد: اهلش. فرمود: پس سهم رسول خدا از غنائم چه شد؟ ابوبكر گفت: من از پدرت شنيدم كه مى فرمود: خدا براى پيغمبرش طعمه اى قرار داد. آنگاه او را قبض روح نمود آن مال را براى خليفه اش قرار داد. من خليفه ى پدر تو هستم. بايد آن مال را به مسلمانان برگردانم. (شرح ابن ابى الحديد ج 16 ص 219.) «عروه» نقل كرده كه حضرت فاطمه (عليهاالسلام) در منازعه ى با ابوبكر، فدك و سهم ذوى القربى را مطالبه مى كرد. اما ابوبكر چيزى به او نداد و آنها را جزء اموال خدا قرار داد. (شرح ابن ابى الحديد ج 16 ص 231.) حسن بن محمد بن على بن ابى طالب (عليه السلام) مى گويد: ابوبكر حضرت فاطمه و بنى هاشم را از سهم ذوى القربى محروم ساخت و آن را جزء سهم سبيل اللَّه قرار داد. با آنها اسلحه و شتر و قاطر مى خريد براى جهاد. (شرح ابن ابى الحديد ج 16 ص 231.) از مطالب مذكور استفاده مى شود كه حضرت فاطمه (عليهاالسلام) علاوه بر فدك، در موضوعات ديگرى مانند اموال رسول خدا در مدينه، باقميانده ى خمس خيبر، سهم رسول خدا از غنائم و سهم ذوى القربى نيز با ابوبكر نزاع داشته است، ليكن موضوعات مختلف بعداً با هم اختلاف پيدا كرده اند. بدين جهت اشكالات و ابهاماتى توليد شده است. براى اين كه حقيقت روشن گردد بايد موارد نزاع را از هم جدا كرد و هر يك از آنها را به تنهايى مورد بحث قرار

داد.

اموال شخصى رسول خدا

پيغمبر اكرم (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) بدون ترديد داراى اموال و اشيائى بوده كه به شخص خودش تعلق داشته و مالك آنها بوده است. مانند خانه و اتاقهاى مسكونى خودش و خانواده اش. لباسهاى شخصى خودش و خانواده اش. اسباب و اثاث زندگى از قبيل فرش و ظرف و غيره. شمشير و زره و نيزه. حيوانات سوارى از قبيل اسب شتر و الاغ. و حيوانات شير ده مانند گوسفند و بز و گاو. پيغمبر اسلام مالك اين گونه بوده و در كتابهاى تاريخ و حديث ثبت است. (مى توانيد به كتاب مناقب ابن شهر آشوب ج 1 ص 168 و كتاب كشف الغمه ج 2 ص 122 مراجعه نماييد.) ظاهرا در اين جهت ترديد نباشد كه اين قبيل چيزها ملك شخصى آن جناب بوده و بعدا به ورثه اش انتقال يافته است. «حسن بن على وشاء» مى گويد به حضرت رضا (عليه السلام) عرض كردم: آيا رسول خدا غير از فدك مال ديگرى باقى گذاشت؟ فرمود: آرى. چند باغ در مدينه داشت كه وقف بودند. شش اسب، سه ناقه به نامهاى: عضباء، صهباء و ديباج، دو قاطر به نامهاى: شهباء و دلدل يك الاغ به نام يعفور، دو گوسفند شير ده، چهل شتر شير ده، شمشير ذوالفقار و زره ى ذات العضول، عمامه ى سحاب و دو بُرد يمانى و انگشتر، عصاى ممشوق و يك فرش از ليف، دو عبا و چند بالش پوستى. رسول خدا اين اموال را داشت و بعد از او به حضرت فاطمه (عليهاالسلام) منتقل شد به جز زره و شمشير و عمامه و انگشتر كه براى

على بن ابى طالب (عليه السلام) قرار داده بود. (كشف الغمه ج 2 ص 122.) و رثه ى پيغمبر عبارت بود از زنهاى آن حضرت و فاطمه ى زهرا (عليهاالسلام) تاريخ متعرض اين جهت نشده كه دارائى رسول خدا چگونه در ميان ورثه اش تقسيم شد. لكين ظاهرا در اين جهت ترديد نباشد كه خانه هاى مسكونى زنهاى آن جناب به خود آنان واگذار شده كه بعدا هم در آنجا سكونت داشتند. در توجيه مطلب، بعضى گفته اند: پيغمبر اكرم (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) در زمان حياتش منازل را به زنهايش بخشيده بود. براى اثبات مطلب به اين آيه تمسك نموده اند: (و قرن فى بيوتكن و لا تبرّجن تبرّج الجاهلية الاولى). (احزاب آيه ى 33.) يعنى اى زنان پيغمبر در خانه هاى خودتان بمانيد و زينت هاى خويش را به رسم جاهليت قديم ظاهر مسازيد. گفته اند: خدا در اين آيه، به زنان پيغمبر مى فرمايد: در خانه هايى خويش بمايند. معلوم مى شود خانه هاى مسكونى آنها مال خودشان بوده است وگر نه مى فرمود: در خانه هاى پيغمبر بمانيد. ليكن بر اهل تحقيق پوشيده نيست كه آيه ى مذكور براى اثبات مقصد كافى نيست زيرا از اين قبيل نسبت ها در مكالمات عرفيه فراوان است و مجرد نيست دليل ملكيت نيست. املاك و دارايى مردها، به زن و فرزندانشان نيز نسبت داده مى شود. گفته مى شود: خانه ى شما، باغ شما، فرش شما، ظرف شما، در صورتى كه مالك اصلى آنها مرد است. براى نسبت، اندك مناسبت حتى اجاره يا سكونت كفايت مى كند. چون پيغمبر اكرم (صلّى

اللَّه عليه و آله و سلّم) هر يك از حجره هايش را به يكى از همسرانش اختصاص داده بود. گفته مى شد: بيت عايشه، بيت ام سلمه، بيت زينب، بيت ام حبيبه. پس، از آيه مذكور نمى توان استفاده كرد كه پيغمبر اكرم خانه ها را به زنها بخشيده است. دليل ديگرى هم در دست نيست. بنابراين بايد گفت: يا خانه را از بابت سهم الارث گرفته اند يا اين كه اصحاب براى حفظ ناموس پيغمبر و رعايت احترام او همسرانش را در خانه هايشان باقى گذارده اند و فاطمه ى زهرا (عليهاالسلام) هم كه يكى از وارثان بود. بهمين جهت از مطالبه ى حقوق خويش خوددارى نموده است. پس در اين جهت نبايد ترديد كرد كه رسول خدا اموالى را باقى گذاشته كه از باب ارث به ورثه اش انتقال يافته و مشمول آيات و قوانين كلى توارث بوده است.

فدك

در اطراف مدينه قريه اى است به نام فدك، دو روز راه تا مدينه فاصله دارد. در روزگار قديم ده آباد و پر درختى است. صاحب كتاب «معجم البلدان» مى نويسد: داراى درختان خرماى فراوان و چشمه اى بوده كه آب از آن مى جوشيده است. قبلا به اثبات رسيد كه فدك ملك ناچيز و كم درآمدى نبوده بلكه املاك آباد و قابل توجهى بوده است. قريه ى مزبور در تصرف يهود بود. در سال هفتم هجرى كه خيبر براى مسلمانان فتح شد، يهوديان فدك، مرعوب فتوحات آنان شده و شخصى را نزد رسول خدا فرستادند و تقاضاى صلح نمودند. به روايت ديگر، پيغمبر اكرم (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) «محصية بن

مسعود» را نزد يهوديان فرستاد تا به سوى اسلام دعوتشان كند. اسلام را نپذيرفتند ليكن تقاضاى صلح كردند. رسول خدا تقاضايشان را قبول كرد و در ميان آنان قرارداد صلح بامضا رسيد. و بدين وسيله يهويديان فدك، تحت الحمايه ى مسلمانان قرار گرفتند. بلاذرى در كتاب «فتوح البلدان» مى نويسد: يهوديان فدك، در مقابل قرارداد صلح نصف زمين هاى فدك را به رسول خدا واگذار نمودند. بلاذرى در كتاب «معجم البلدان» مينويسد: نصف كليه ى درختان و ميوه جات و اموالشان را به رسول خدا واگذار كردند. به شهادت تاريخ، بر طبق قرارداد صلحى كه بين پيغمبر و يهوديان به امضا رسيد نصف مجموع اراضى و درخت ها و اموال يهوديان فدك در اختيار رسول خدا قرار گرفت. يعنى خالصه ى آن جناب شد. زيرا چنان كه ملاحظه فرموديد فدك بدون توسل به جنگ براى مسلمانان فتح شد، و بر طبق قوانين اسلام هر جاييكه بدون جنگ مفتوح گردد از اموال خالصه ى رسول خدا محسوب مى شود. قانون مذكور يكى از قوانين مسلم اسلام مى باشد و در قرآن كريم نيز منصوص است. خداوند حكيم در قرآن شريف مى فرمايد: (وَ ما اَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما اَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَلارِكابٍ وَلكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَنْ يَشاءُ وَاللَّهُ عَلى كُلِّ شَى ءٍ قَديرٌ. مَا اَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ اَهْلِ الْقُرى فَلِلّه و لِلرَّسُولِ). (سوره ى حشر آيه ى 6.) يعنى: اموالى را كه خدا از آنها بر پيغمبرش عائد كرد شما اسب و شترى بر آن نتاختيد. ليكن خدا پيغمبرش را بر هر كه بخواهد مسلط گرداند. و خدا بر

همه چيز تواناست. اموالى را كه خدا از اهالى اين قريه ها عائد پيغمبرش كرد مخصوص خدا و رسول است. پس در اين جهت ترديد نيست كه فدك از اموال خالصه ى پيغمبر اكرم بوده است. اينگونه املاك از اموال دولت اسلامى محسوب مى شد كه در اختيار حاكم شرعى اسلام (پيغمبر يا امام) قرار مى گرفت و در مورد مصرف آنها اختيار تام داشت. حق داشت در هر موردى كه صلاح بداند به مصرف برساند. براى اداره ى امورى كه مربوط به حاكم شرع بود از آنها استفاده مى نمود. اگر مصالح عاليه ى اسلام و حكومت اسلامى اقتضا مى كرد حق داشت قطعه يا قطعاتى از آن را به كسى واگذار كند كه از عوائد آن بهره مند گردد. حق داشت حق آباد كردن و بهره بردارى از زمين هاى باير آنرا مجانا يا در مقابل پرداخت ماليات به كسى واگذار كند. مى توانست مقدارى از عوائد آنرا به كسى كه براى اسلام كار ارزنده اى انجام داده ببخشد. مى توانست از درآمد آنها به بودجه ى حكومت اسلامى و تأمين حوائج عمومى كمك كند. حق داشت قطعه يا قطعاتى از آن را براى تأمين مخارج شخصى خودش و خانواده اش اختصاص بدهد. از بعضى اخبار و شواهد تاريخى استفاده مى شود كه رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) اراضى فدك را براى تأمين مخارج و تهيه ى معاش خود و خانواده اش گذاشته بود و زمين هاى باير آن را با دست خودش آباد و درختكارى نمود. «ابن ابى الحديد» مى نويسد: وقتى متوكل عباسى فدك را به عبداللَّه

بن عمر بازيار واگذار نمود هنوز يازده درخت خرما از آن درختانى كه رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) با دست مبارك خويش در آنجا نشانده بود باقى بود. گاهى كه فدك در دست فرزندان فاطمه (عليهاالسلام) قرار مى گرفت خرماى آنها را چيده به حاجيان اهدا مى كردند حجاج خرماها را از باب تبرك مى گرفتند و به آنان احسان مى نمودند وقتى عبداللَّه بر آنجا تسلط يافت «بشران بن ابى اميه» را مأمور كرد همه درختان را قطع كند. وقتى درخت ها را بريد و به بصره برگشت فلج شد. (شرح ابن ابى الحديد ج 16 ص 217.) مرسوم پيغمبر اين بود كه به مقدار احتياجات خويش و خانواده اش از محصول فدك برمى داشت و بقيه را به درماندگان بنى هاشم و ابن سبيل ها مى داد و اسباب ازدواج فقراى بنى هاشم را فراهم مى ساخت.

واگذارى فدك به فاطمه

مهم ترين موضوعى كه بين حضرت زهرا و ابوبكر مورد نزاع واقع شد فدك بود. حضرت فاطمه (عليهاالسلام) مدعى بود رسول خدا در زمان حياتش فدك را به وى بخشيده ليكن ابوبكر منكر بود. نزاع مذكور در ابتدا يك مرافعه عادى، بود ليكن بعداً به صورت يكى از حوادث حساس تاريخ درآمد كه آثار و نتائجش ساليان دراز دامنگير جامعه مسلمين بوده و هست. براى اين كه حق روشن گردد بايد چند مطلب بررسى شود. مطلب اول: آيا پيغمبر اكرم شرعا حق داشته مقدارى از اراضى دولتى را به دخترش ببخشد يا نه؟ ممكن است كسى بگويد: غنائم و اموال دولتى به عموم ملت تعلق دارد. زمين هاى دولتى بايد به ملك

دولت باقى بماند و عوائد آنها در احداث امور خيريه ى عام المنفعه به مصرف برسد. بنابراين، براى پيغمبرى كه از هر گونه خطا و لغزش مصونيت دارد ممكن نيست فدك را كه يك ملك خالصه بوده به دخترش واگذار كند. در پاسخ اين مطلب مى توان گفت: بحث انفال و اموال دولت اسلامى يك بحث دامنه دار و دشوارى است كه در اين اوراق كوتاه نمى تواند به طور عميق مورد بررسى قرار گيرد. ليكن به طور اختصار و نتيجه گيرى مى توان گفت كه: گرچه فدك يكى از غنائم و اموال عمومى بود و به مقام نبوت و امامات يعنى حاكم شرعى اسلام تعلق داشت ليكن چنان كه قبلا گفته شد بدون توسل به جنگ براى مسلمانان مفتوح شد و بر طبق نصوص اسلامى و سيره ى پيغمبر اكرم (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) اين گونه اموال جزء اموال خالصه ى پيغمبر محسوب مى شود. البته املاك خالصه ملك شخصى نيست و به مقام حاكم شرعى اسلام تعلق دارد ولى با ساير اموال عمومى فرق دارد. اختيار آنها در دست پيغمبر است اما در مورد مصرف محدوديتى ندارد و داراى اختيارات وسيع و دامنه دارى است. مصرف آنها به صالحديد و مصلحت انديشى او واگذار شده است. حتى اگر مصالح عمومى اقتضا كرد مى تواند قطعه يا قطعاتى از آن را به شخص يا اشخاص معينى واگذار كند كه از منافع آن بهره مند شوند. اين قبيل تصرفات در اسلام بى سابقه نيست. رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) قطعاتى از اراضى خالصه را به اشخاصى واگذار نموده

كه اصطلاحاً اقطاع ناميده مى شود. بلاذرى مى نويسد: رسول خدا قطعاتى از زمين هاى بنى نضير را به «ابوبكر» و «عبدالرحمان بن عوف» و «ابودجانة» و غير اينها واگذار نمود. (فتوح البلدان ص 31.) باز هم بلاذرى مى نيسد: رسول خدا يك قطعه از زمين هاى بنى نضير را با درختان خرما به «زبير بن عوام» واگذار كرد. (فتوح البلدان ص 34.) همو مى نويسد: رسول خدا يك قطعه زمين را كه داراى كوه و معدن بود به «بلال» واگذار نمود. (فتوح البلدان ص 27.) و مى نويسد: رسول خدا چهار قطعه زمين به على بن ابى طالب (عليه السلام) واگذار كرد. (فتوح البلدان ص 27.) پس نبايد در اين جهت ترديد نمود كه حاكم شرعى اسلام حق دارد مقدارى از اراضى خالصه را به شخص معينى واگذار كند كه از منافع آن استفاده نمايد. پيغمبر اسلام نسبت به بعضى از افراد اين عمل را انجام داده است. على بن ابى طالب عليه السلام و ابوبكر و عمر و عثمان نيز از اين قبيل بخشش ها داشته اند كه در اصطلاح اقطاع ناميده مى شود. بنابراين، از لحاظ قوانين شرع مانع ندارد كه رسول خدا اراضى فدك را به فاطمه زهرا (عليهاالسلام) واگذار نموده باشد ليكن اثبات آن محتاج به دليل است.

دليل بخشش

بر طبق اخبار و احاديثى كه به ما رسيده پيغمبر اكرم (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) فدك را به حضرت زهرا واگذار نموده است. از باب نمونه: ابوسعيد خدرى روايت كرده كه وقتى آيه ى (وَ اتِ ذَاالْقُرْبى حَقَهُ) نازل شد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به فاطمه

فرمود: فدك مال تو باشد. (كشف الغمه ج 2 ص 102.) عطيه روايت كرده كه وقتى آيه (وَ اتِ ذَاالْقُرْبى حَقَهُ) نازل شد رسول خدا فاطمه (عليهاالسلام) را نزد خويش طلبيد و فدك را به او واگذار كرد. (كشف الغمه ج 2 ص 102.) على بن حسين بن على بن ابيطالب (عليهم السلام) فرمود: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فدك را به حضرت فاطمه واگذار نمود. (كشف الغمه ج 2 ص 102.) حضرت صادق (عليه السلام) فرمود: وقتى كه آيه ى (وَ اتِ ذَاالْقُرْبى حَقَهُ وَالْمِسْكينَ) (سوره اسراء آيه 26.) نازل شد پيغمبر اكرم به جبرئيل فرمود: مسكين را ميشناسم ذو القربى چه كسانى هستند؟ عرض كرد: اقارب تو مى باشند. پس رسول خدا امام حسن و امام حسين و فاطمه (عليهم السلام) را بنزد خويش خواند و فرمود: خدا به من دستور داده كه حق شما را بدهم. بدين جهت فدك را به شما واگذار كردم. (تفسير عياشى ج 2 ص 287.) ابان بن تغلب مى گويد: به حضرت صادق (عليه السلام) عرض كردم: آيا رسول خدا فدك را به فاطمه داده بود؟ فرمود: فدك از جانب خدا براى فاطمه تعيين شده بود. (تفسير عياشى ج 2 ص 287.) حضرت صادق (عليه السلام) فرمود: فاطمه (عليهاالسلام) به نزد ابوبكر آمد و فدك را مطالبه نمود. ابوبكر گفت: بايد براى مدعاى خودت شاهد بياورى. ام ايمن براى اداى شهادت حاضر شد. ابوبكر به او گفت: به چه شهادت مى دهى؟ گفت: شهادت مى دهم كه جبرئيل نزد محمد آمد و عرض كرد: خدا مى فرمايد: (وَ اتِ ذَاالْقُرْبى حَقَهُ)به جبرئيل فرمود: ازخدا سئوال

كن ذو القبرى چه كسانى هستند؟ عرض كرد: فاطمه ذو القربى است. پس رسول خدا فدك را به فاطمه واگذار نمود. (تفسير عياشى ج 2 ص 287.) ابن عباس روايت كرده كه وقتى آيه ى (وَ اتِ ذَاالْقُرْبى حَقَهُ) نازل شد رسول خدا فدك را به فاطمه (عليهاالسلام) واگذار كرد. (در المنثور ج 4 ص 177.) از اين قبيل احاديث كه در شأن نزول آيه وارد شده استفاده مى شود كه رسول خدا از جانب پروردگار جهان مأموريت داشته كه فدك را به عنوان حق ذوى القربى در اختيار فاطمه ى زهرا قرار دهد و بدين وسيله بنيان اقتصادى خانواده حضرت على ( عليه السلام) را كه در راه اسلام آن همه جهاد و فداكارى نمود تقويت نمايد. ممكن است كسى بگويد: آيه ى (وَ اتِ ذَاالْقُرْبى حَقَهُ) كه در احاديث بدان اشاره شد يكى از آيات سوره ى اسراء مى باشد و آن سوره را از سوره هاى مكى شمرده اند. با اينكه اعطاء فدك در مدينه و بعد از فتح خيبر بوده است. در پاسخ اين اشكال يكى از دو مطلب را مى توان اختيار كرد. مى شود گفت: گرچه سوره ى اسراء را مكى شمرده اند ليكن چند آيه ى آنرا مدنى دانسته اند كه يكى از آنها همين آيه ى (وَ اتِ ذَاالْقُرْبى حَقَهُ) مى باشد. حسن گفته: سوره ى اسراء مكى است مگر پنج آيه ى آن كه در مدينه نازل شده است: آيه ى: (و لا تقتلوا النفس) و آيه ى (و لا تقربوا الزنا) و آيه ى (اولئك الذين يدعون) و آيه ى (اقم الصلوة) و آيه ى

(وَ اتِ ذَاالْقُرْبى حَقَهُ) (تفسير الميزان تاليف استاد بزرگ علامه ى طباطبائى ج 13 ص 2.) و جه دوم اينكه كسى بگويد: اصل حق ذو القربى در مكه و قبل از هجرت تشريع شده ليكن بعد از هجرت مورد عمل قرار گرفت.

طرز واگذارى فدك

ممكن است رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) فدك را به يكى از دو صورت به فاطمه واگذار نموده باشد. صورت اول اين كه اراضى آن را به عنوان ملك شخصى تمليك آن حضرت نموده باشد. وجه دوم اينكه آنرا بر بيت على و زهرا (عليهماالسلام) كه بيت ولايت و رهبرى مسلمين بود وقف نموده به عنوان يك صدقه ى دائمى در اختيارشان قرار داده باشد. ظاهر اخبار احتمال اول را تاييد مى كند ليكن احتمال دوم نيز بعيد نيست و در بعضى احاديث منصوص است. از باب نمونه: ابان بن تغلب مى گويد: به حضرت صادق (عليه السلام) عرض كردم: آيا رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) فدك را به فاطمه بخشيده بود؟ فرمود: پيغمبر فدك را وقف نموده بود سپس بر طبق آيه ى (وَ اتِ ذَاالْقُرْبى حَقَهُ) آنرا در اختيار فاطمه قرار داد. گفتم: رسول خدا فدك را به فاطمه داد؟ فرمود: بلكه خدا آن را به فاطمه عطا كرد. (بحار ج 96 ص 213.) امام سجاد (عليه السلام) مى فرمايد: اقطع رسول اللَّه فاطمة عليهاالسلام فدك. (كشف الغمه ج 2 ص 102.) ام هانى روايت كرده كه: ان فاطمة بنت رسول اللَّه (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) اتت ابابكر الصديق فقالت له: من يرثك اذا مت؟ قال: ولدى و اهلى. قالت:

فما بالك ورثت رسول اللَّه دوننا؟ فقال يا بنت رسول اللَّه واللَّه ما ورثت اباك ذهبا و لا فضة و لا كذا و لا كذا فقالت: سهمنا بخيبر و صدقتنا فدك؟ فقال يا بنت رسول اللَّه سمعت رسول اللَّه يقول: انما هى طعمة اطعمنيها اللَّه حياتى فاذا مت فهى بين المسلمين. (فتوح البلدان ص 44.) چنانكه ملاحظه مى فرماييد در يك حديث امام صادق تصريح مى كند كه رسول خدا فدك را وقف نموده بود. در حديث ديگر حضرت سجاد به عنوان اقطع تعبير نمود و اقطاع عبارتست از واگذار كردن حق انتفاع از قطعه اى از زمين هاى حكومت شرعى را به شخص معينى. و در احتجاجى كه حضرت زهرا (عليها السلام) با ابوبكر داشت به عنوان «صدقتنا فدك» تعبير فرمود. در يكى از احاديثى كه قبلا گذشت امام صادق فرمود: رسول خدا حسن و حسين و فاطمه را خواند و فدك را به آنان واگذار كرد. از اين قبيل احاديث استفاده مى شود كه رسول اكرم فدك را بر بيت فاطمه و على كه خانه ى ولايت و رهبرى دينى بود وقف نمود و حق انتفاع از آنرا به آنان اختصاص داد.

داورى در قضيه

اكنون بايد ديد كه در اين مرافعه حق با حضرت زهرا بود يا ابوبكر؟ تاريخ نويسان و اهل حديث نوشته اند: در حدود ده روز بعد از وفات رسول خدا ابوبكر ماموران خويش را فرستاد فدك را تصرف نمودند. (شرح ابن ابى الحديد ج 16 ص 263.) وقتى خبر به حضرت زهرا (عليهاالسلام) رسيد پيش ابوبكر آمد و فرمود: چرا ماموران تو فدك مرا گرفته اند؟ دستور بده برگردانند. گفت: اى

دختر پيغمبر پدرت درهم و دينارى به ارث نگذاشت. خودش مى فرمود: پيمبران ارث نمى گذارند. فاطمه فرمود: پدرم فدك را در زمان حياتش به من بخشيد. گفت: بايد براى مدعايت شاهد بياورى. پس على بن ابى طالب (عليه السلام) و ام ايمن حاضر شده شهادت دادند كه رسول خدا فدك را به فاطمه بخشيد. اما عمر و عبدالرحمان بن عوف گفتند: ما شهادت مى دهيم كه رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) محصول فدك را در ميان مسلمين تقسيم مى كرد پس ابوبكر گفت: اى دختر رسول خدا تو راست مى گويى، على و ام ايمن نيز راست مى گويند. عمر و عبدالرحمان نيز صادقند. زيرا مال تو مال پدرت بود. رسول خدا معاش شما را از محصول فدك برمى داشت و بقيه را تقسيم مى كرد و در راه خدا به مصرف مى رسانيد. (شرح ابن ابى الحديد ج 16 ص 216.) بلاذرى مى نويسد: فاطمه (عليهاالسلام) نزد ابوبكر آمد و فرمود: فدك را پدرم به من واگذار نموده چرا نمى دهى؟ ابوبكر مطالبه ى شاهد كرد. پس على بن ابى طالب (عليه السلام) و ام ايمن حاضر شدند و شهادت دادند. گفت: شهود تو ناقص است. بايد دو مرد شهادت بدهند يا يك مرد و دو زن. (فتوح البلدان ص 44.) على بن ابى طالب (عليه السلام) مى فرمايد: فاطمه (عليهاالسلام) نزد ابوبكر آمد و فرمود: پدرم فدك را به من واگذار نموده، على بن ابى طالب و ام ايمن هم شهادت مى دهند چرا مرا از حقم محروم مى گردانى؟. ابوبكر گفت: تو جز حق نمى گويى. فدك

را به تو مى دهم. پس فدك را براى فاطمه قباله كرد و به دستش داد. فاطمه نامه را گرفت و خارج شد. در بين راه عمر آن جناب را ديد پرسيد از كجا مى آيى؟ فرمود: نزد ابوبكر رفتم و گفتم: پدرم فدك را به من بخشيده. على و ام ايمن نيز شهادت دادند. پس فدك را به من داد اين هم قباله ى آن است. عمر قباله را گرفت نزد ابوبكر آمد و گفت: تو فدك را قباله كردى و به فاطمه دادى؟ گفت: آرى. گفت: على بن ابى طالب به نفع خودش شهادت داده ام ايمن هم يك زن بيش نيست. سپس قباله را پاره كرد. (شرح ابن ابى الحديد ج 16 ص 274 و 214.) فاطمه (عليهاالسلام) به ابوبكر گفت: ام ايمن شهادت مى دهد كه رسول خدا فدك را به من بخشيده است. گفت: اى دختر رسول خدا! به خدا سوگند هيچكس نزد من از رسول خدا محبوب تر نيست. وقتى پدرت وفات نمود دلم مى خواست آسمان بر زمين ساقط شود. به خدا سوگند اگر عايشه فقير شود بهتر است از اين كه تو محتاج گردى. آيا چنان مى پندارى كه من حق سرخ پوست و سفيد پوست را بدهم اما ترا از حقت محروم سازم؟ فدك مال شخص پيغمبر نبود بلكه يكى از اموال عمومى مسلمانان بود. پدرت از درآمد آن سپاه اسلام را مجهز مى كرد و در راه خدا صرف مى نمود. وقتى از دنيا رفت توليت آن به دست من افتاد. (شرح ابن ابى الحديد ج 16 ص 274 و 214.) اينها سخنانى است كه

بين فاطمه عليهاالسلام و ابوبكر در موضوع فدك رد و بدل شده است ليكن ابوبكر تسليم نشد و زهرا را از حقش محروم ساخت. بر دانشمندان منصف و اهل تحقيق پوشيده نيست كه عمل ابوبكر بر خلاف قوانين قضا و شهادت بوده و از جهاتى مورد ايراد است: ايراد اول: فدك در تصرف حضرت زهرا و تحت يد آن حضرت بود. و در چنين موضوعى مطالبه ى شهود بر طبق موازين شريعت اسلام نيست. در اين قبيل موارد بايد قول ذى اليد را بدون شاهد و بينه قبول كرد. كبرى قضيه در كتب فقهى به اثبات رسيده قابل ترديد نيست. اما براى اثبات ذى اليد بودن حضرت زهرا عليه السلام به چند مطلب مى توان استناد كرد: اولا: چنانكه قبلا ملاحظه فرموديد ابوسعيد خدرى و عطيه و چند نفر ديگر شهادت دادند كه رسول خدا بر طبق آيه ى (و آت ذاالقربى حقه) فدك را به فاطمه داد. و كلمه ى اعطى ظهور دارد بلكه نص در اينست كه رسول خدا در زمان حياتش فدك را به طور منجز به فاطمه بخشيد و در تصرفش قرار داد. ثانيا: على بن ابى طالب عليه السلام تصريح مى كند كه فدك در تصرف آنان بوده است. در نهج البلاغه مى فرمايد: «بلى كانت فى ايدينا فدك من كل ما اظلته السماء فشحت عليها نفوس قوم و سخت عنها نفوس قوم آخرين و نعم الحكم اللَّه». (نهج البلاغه باب المختار من الكتب، كتاب 45.) يعنى آرى از آنچه آسمان بر آن سايه مى افكند فدك در دست ما بود. پس گروهى بخل ورزيدند و گروهى ديگر راضى بودند

و خدا بهترين داور است. ثالثا: امام صادق عليه السلام مى فرمايد: وقتى ابوبكر دستور داد كاركنان فاطمه را از فدك بيرون كردند حضرت على (عليه السلام) نزد او رفت و فرمود: اى ابابكر! چرا ملكى را كه رسول خدا به فاطمه بخشيده و مدتى است نماينده اش در آنجا است از او گرفتى؟. (نور الثقلين ج 4 ص 272.) موضوع بخشش رسول خدا و متصرف بودن حضرت زهرا يك امر مسلم و معروفى بوده است و به همين جهت وقتى عبداللَّه بن هارون الرشيد از جانب مأمون مأموريت يافت كه فدك را به فرزندان فاطمه برگرداند در ضمن نامه اى به فرماندار مدينه نوشت: رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) فدك را به فاطمه داده بود و اين مطلب در بين آل رسول ظاهر و معروف بود و كسى در اين باره ترديد نداشت. اكنون اميرالمؤمنين صلاح ديده كه فدك را به ورثه ى فاطمه برگرداند. (فتوح البلدان ص 46.) بر طبق قرائن و شواهد مذكور فدك در زمان رسول خدا در تصرف على و فاطمه عليهماالسلام بوده است. و مطالبه ى شهود در چنين موضوعى بر خلاف موازين شرعى قضا و شهادت مى باشد. ايراد دوم: ابوبكر در اين مرافعه مى دانست كه حق با حضرت زهرا است و خودش به راستگويى و صداقت او اعتراف مى كرد. در يك جا مى گويد: «صدقت يا ابنة رسول اللَّه و صدق على و صدقت ام ايمن» (شرح ابن ابى الحديد ج 16 ص 216.) در جايى ديگر مى گويد: «ما كنت لتقولى على ابيك الا الحق» (شرح ابن ابى الحديد ج

16 ص 274.) مقام صداقت و راستگويى آن بانوى گرامى نه تنها مورد اعتراف ابوبكر بود بلكه همه ى مسلمانان بدان اعتراف داشته و دارند. احدى از مسلمانان احتمال كذب درباره اش نداده است. آيا مى توان درباره اش احتمال دروغ و افترا داد با اينكه يكى از اهل كسا است كه آيه ى تطهير درباره شان نازل شده و خداوند بزرگ، مقام عصمت و پاكى آنان را تصديق نموده است؟! از طرف ديگر در كتاب قضا و شهادت به اثبات رسيده است كه در مورد اموال و ديون اگر قاضى واقع قضيه را مى داند مى تواند بر طبق علمش داورى كند و به شاهد و بينه احتياج نيست. بنابراين ابوبكر كه مى دانست حضرت زهرا صادق است و رسول خدا فدك را به او بخشيده است بايد قولش را قبول كند و مطالبه ى شهود ننمايد. و اقع مطلب اينست كه ابوبكر مى دانست كه حق با زهرا است و رسول خدا در زمان حياتش فدك را به او داده است ليكن گويا از عمل پيغمبر ناراضى بوده است. بدين جهت در پاسخ فاطمه گفت: «ان هذا المال لم يكن للنبى و انما كان من اموال المسلمين يحمل النبى به الرجال و ينفقه فى سبيل اللَّه فلما توفى رسول اللَّه وليته كما كان يليه». (شرح- ابن ابى الحديد ج 16 ص 214.) از طرفى خودش را در مقابل دو محظور بزرگ مشاهده مى كرد. از يك طرف زهرا مدعى بود كه پدرش فدك را به او بخشيده و براى اثبات مدعا دو شاهد موثق مانند على بن ابى طالب و ام ايمن آورده

و ابوبكر مى دانست كه حق با زهرا است و نمى تواند خودش و شهودش را تكذيب كند، از طرف ديگر از لحاظ سياست نمى توانست عمر و عبدالرحمان را تكذيب كند، با يك نيرنگ جالبى كه مآلش ترجيح جانب عمر شد اقوال همه ى شهود را تصديق كرد و بين گفتارشان جمع نمود. گفت: «صدقت يا ابنة رسول اللَّه و صدق على و صدقت ام ايمن و صدق عمر و عبدالرحمان. و ذالك ان مالك لابيك. كان رسول اللَّه يأخذ من فدك قوتكم و يقسم الباقى و يحمل من فى سبيل اللَّه فما تصنعين بها؟ قالت اصنع بها كما يصنع بها ابى. قال: فلك على اللَّه ان اصنع فيها كما يصنع فيها ابوك. (شرح ابن ابى الحديد ج 16 ص 216.) در اينجا ابوبكر از يك طرف قول حضرت فاطمه را كه مدعى مالكيت فدك بود تصديق نمود و شهادت على بن ابى طالب عليه السلام و ام ايمن را تصديق كرد. از طرف ديگر قول عمر و عبدالرحمان را كه شهادت داده بودند كه رسول خدا محصول فدك را بين مسلمانان تقسيم مى كرد تصديق نمود. آنگاه بر طبق اجتهاد خودش بين اقوالشان جمع كرد و گفت: علت قضيه اينست كه مال تو مال پدرت بود. به مقدار معاش شما از محصول فدك برمى داشت و بقيه را در ميان مسلمانان تقسيم مى كرد و در راه خدا بمصرف مى رسانيد. سپس گفت: اگر فدك در دست تو باشد چه مى كنى؟ فرمود: مانند زمان پدرم به مقدار معاش خودمان برمى داريم و بقيه را در راه خدا صرف مى كنيم. گفت: من

هم قول مى دهم كه بر طبق رفتار پدرت در فدك تصرف كنم و از سيره اش تجاوز ننمايم. كسى نبود به ابوبكر بگويد: تو كه فدك را ملك زهرا مى دانى و خودش و شهودش را تصديق مى كنى پس چرا ملكش را تحويل نمى دهى؟! شهادت عمر و عبدالرحمان بيش از اين دلالت ندارد كه رسول خدا مازاد محصول فدك را در راه خدا صرف مى نمود و اين موضوع با مالك بودن زهرا منافات ندارد. رسول خدا از جانب زهرا مأذون بود كه مازاد محصول فدك را در راه خدا صرف كند اما به تو چنين اجازه اى را نمى دهد. تو چه حقى دارى كه بگويى من قول مى دهم از رفتار پدرت تجاوز ننمايم. خود مالك مى گويد ملك را تحويل بده تو امتناع مى ورزى و در عوض قول مى دهى بر طبق رفتار پدرش رفتار كنى!! آفرين بر اين داورى!!. ايراد سوم: بر فرض اين كه ابوبكر شهود حضرت زهرا را ناقص مى دانست و به حقانيت وى يقين نداشت باز هم موظف بود از آن حضرت مطالبه ى قسم كند و بر طبق شاهد و قسم داورى نمايد. زيرا در كتاب قضا و شهادت به اثبات رسيده كه قاضى مى تواند در مورد اموال و ديون با يك شاهد به انضمام قسم مدعى، حكم كند. روايت شده كه رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) با يك شاهد بانضمام قسم داورى نمود. (مجمع الزوائد ج 3 ص 202.) ايراد چهارم: از همه اينها گذشته در اين نزاع حضرت فاطمه مدعى بود كه رسول خدا فدك

را به او بخشيده است و ابوبكر منكر بود و در كتب فقهى به اثبات رسيده كه اگر شهود مدعى ناقص بود قاضى موظف است به مدعى تذكر بدهد كه چون شهود تو ناقص است حق دارى از منكر مطالبه قسم كنى. بنابراين بايد ابوبكر به حضرت زهرا تذكر داده باشد كه چون شهودت ناقص است اگر ميل دارى من كه منكر هستم برايت قسم بخورم. ليكن ابوبكر باين قانون قضا هم پشت پا زده به مجرد ادعاى نقص شهود نزاع را مختومه قرار داد. ايراد پنجم: از همه ى اينها گذشته به فرض اين كه در اين منازعه حقانيت حضرت زهرا براى ابوبكر به اثبات نرسيده بود تازه اراضى فدك جزء اموال دولتى محسوب مى شد و حاكم شرعى مسلمانان حق داشت آن را در راه مصالح عمومى به مصرف برساند. آيا به صلاح اسلام و مسلمانان نبود ابوبكر كه خودش را خليفه ى مسلمين مى دانست فدك را به عنوان اقطاع به فاطمه دختر گرامى پيغمبر واگذار كند و بدين وسيله از اختلاف عميقى كه ساليان دراز در بين مسلمين حكومت كرده و مى كند و آثار تلخ آن، جلوگيرى كند؟. مگر رسول خدا قطعاتى از زمين هاى بنى نضير را به ابوبكر و عبدالرحمان بن عوف و ابودجانه واگذار نكرد؟ (فتوح البلدان ص 31.) مگر يك قطعه از زمين هاى بنى نضير را با درخت هايش به زبير بن عوام واگذار نكرد؟ (فتوح البلدان ص 34.) مگر معاويه ثلث اراضى همين فدك را به عنوان اقطاع به مروان بن حكم و يك ثلث را به عمر بن عثمان و ثلث سوم را

به يزيد پسر خودش واگذار ننمود؟. (شرح ابن ابى الحديد ج 16 ص 216.) آيا بهتر نبود كه ابوبكر نيز همين عمل را نسبت به دختر محبوب پيغمبر انجام مى داد و آن غائله ى بزرگ را ختم مى كرد؟. ايراد ششم: داورى كردن ابوبكر در اين قضيه اصلا كار نابجائى بود. زيرا حضرت فاطمه عليهاالسلام مدعى بود و ابوبكر منكر. و در چنين موردى بايد براى رفع خصومت به شخص ثالث مراجعه نمايند چنانكه پيغمبر اكرم و حضرت على هم در مرافعات خويش به قاضى ديگر مراجعه مى نمودند. نه اينكه ابوبكر خودش در مسند قضا بنشيند و از خصم خويش مطالبه ى شهود كند و بر طبق دلخواه داورى كند !. از مجموع اين سخنان استفاده مى شود كه در مورد فدك حق با حضرت زهرا بوده و ابوبكر از طريق انصاف و سنن داور تعدى نموده است.

اموال رسول خدا در مدينه

زمين هاى يهود بنى نضير بخشى از املاك خالصه ى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بود. زيرا بدون جنگ و لشگركشى فتح شده بود. در اينگونه اموال پيغمبر اكرم اختيار تام داشت به هر مصرفى كه صلاح بداند صرف كند. رسول خدا اموال منقول آن را در بين مهاجران تقسيم نمود. قسمتى از آن زمين ها را به خودش اختصاص داد و به حضرت على (عليه السلام) دستور داد آنها را تصرف كند. بعداً همين ها را وقف نمود و جزء صدقات قرار داد. در زمان حيات، توليت آنها با خودش بود و بعد از وفات، توليت بر عهده ى حضرت على و فاطمه (عليهماالسلام) و فرزندانشان افتاد. (بحار ج 20 ص 173،

مناقب ابن شهر آشوب ج 1 ص 197.) يكى از علماى يهود بنى نضير به نام «مخيرق» مسلمان شد و اموالش را به رسول خدا بخشيد. از جمله هفت مزرعه و بستان داشت به نامهاى: ميثب، صافيه، دلال، حسنى، برقه، اعوف، مشربه ام ابراهيم، همه را به رسول خدا بخشيد حضرت هم آنها را وقف نمود. (فتوح البلدان ص 31، سيره ى ابن هشام ج 2 ص 165.) بزنطى مى گويد: راجع به مزارع هفتگانه فاطمه عليهاالسلام از حضرت رضا عليه السلام سئوال كردم فرمود: موقوفات رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) بود كه به حضرت زهرا رسيد. پيغمبر اكرم به مقدار احتياجات خويش از محصول آنها برداشت مى نمود. وقتى وفات كرد عباس درباره ى آنها با حضرت فاطمه منازعه نمود. پس على بن ابى طالب عليه السلام و ديگران شهادت دادند كه آن املاك موقوله است. مزارع مزبور عبارتند از: دلال، اعوف، حسنى، صافيه، مشربه ى ام ابراهيم، ميثب، برقه (بحارالانوار ج 22 ص 296.) حلبى و محمد بن مسلّم روايت كرده اند كه از حضرت صادق (عليه السلام) راجع به صدقات رسول خدا و فاطمه سئوال كرديم، فرمود: مال بنى هاشم و بنى المطلب است. (بحارالانوار ج 22 ص 226.) ابومريم مى گويد: از حضرت صادق عليه السلام راجع به صدقات رسول خدا و حضرت على عليهماالسلام سئوال كردم فرمود: براى ما حلال است. صدقات فاطمه مال بنى هاشم و بنى المطلب است. (بحارالانوار ج 22 ص 297.) رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله املاك مذكور را كه در اطراف مدينه بود وقف نمود و توليت آنها با

حضرت فاطمه و حضرت على عليهماالسلام بود. املاك مزبور يكى از موارد نزاع زهرا با ابوبكر بود. ظاهرا حضرت فاطمه در اين مورد پيروز شد و صدقات مدينه را تحويل گرفت، به قرينه ى اين كه در هنگام وفات درباره ى آنها وصيت كرد و توليت آنها را به على بن ابى طالب عليه السلام و فرزندانش واگذار نمود. ليكن مجلسى عليه الرحمه نقل مى كند كه ابوبكر اصلا چيز به فاطمه نداد. اما وقتى عمر به خلافت رسيد صدقات مدينه را به على بن ابى طالب و عباس واگذار كرد. ولى خيبر و فدك را نداد و گفت: اينها صدقات رسول خداست براى حقوق لازم و پيش آمدها. صدقات مدينه در دست حضرت على بود و عباس در اين مورد با آن جناب مرافعه كرد ليكن على پيروز شد. بعد از او در دست امام حسن و بعد از او در دست امام حسين بود. بعد از او در دست عبداللَّه بن حسن بود تا اينكه بنى عباس به خلافت رسيدند و آن صدقات را از بنى هاشم گرفتند. (بحارالانوار ج 42 ص 300.)

باقيمانده خمس خيبر

خيبر در سال هفتم هجرى به دست سپاه اسلام فتح شد، و براى فتح آن جنگ و جهاد واقع شد. و بدين وسيله اموال منقول اراضى يهود نصيب مسلمانان شد. رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بر طبق قوانين آسمانى اسلام و موازين تقسيم غنائم، اموال منقول را به پنج قسمت تقسيم نمود. چهار قسمت آن را در ميان سپاهيان تقسم كرد و يك خمس آن را براى مصارف معينى كه در قرآن مجيد تعيين شده باقى گذاشت. خدا

در قرآن مى فرمايد: (وَاعْلَمُوا اِنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَي ءٍ فَاِنَّ لِلَّهِ خَمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَلِذِى الْقُرْبى وَالْيَتامى وَالْمَساكينِ وَابْنِ السَّبيلِ). (انفال آيه 41.) يعنى بدانيد كه هر چه غنيمت گيريد خمس آن از خدا و پيغمبر و خويشان او و يتيمان و تنگدستان و به راه ماندگان است. بر طبق آيه ى مذكور و احاديث، خمس غنائم اختصاص دارد به شش مصرفى كه در آيه ذكر شده و بايد در همانها صرف شود. رسول خدا خمس غنائم را كنار مى گذاشت و زندگى ذوى القربى و يتيمان و تنگدستان و به راه ماندگان بنى هاشم را از آن تأمين مى كرد و بقيه را براى مخارج شخصى خودش و كارهاى خدايى مى گذاشت. در مورد غنائم خيبر نيز خمس آنرا براى مصارف مذكور كنار گذاشته بود. مقدارى از آن را در بين همسرانش تقسيم نمود مثلا به عايشه دويست وسق خرما و گندم و جو داد. مقدارى از آنرا در بين خويشان و ذوى القربى تقسيم نمود مثلا دويست وسق به فاطمه و يكصد وسق به على بن ابى طالب عليه السلام عطا فرمود. (سيره ى ابن هشام ج 3 ص 365 و 371.) و زمين آن را به دو قسمت تقسيم نمود، نصفش را براى مخارجى كه براى حكومت اسلام پيش آمد مى كرد كنار گذاشت، و نصف ديگر را براى تأمين زندگى مسلمانان و سپاهيان اسلام اختصاص داد. مجموع زمين ها را به يهوديان داد كه زراعت كنند و هر سال مقدارى از درآمدش را به رسول خدا بدهند، درآمد آن را مى گرفت و در همان مصارفى كه خدا تعيين كرده

بود صرف مى كرد. (فتوح البلدان ص 36 تا 42.) و قتى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله وفات نمود، ابوبكر مجموع غنائم خيبر را كه باقى مانده بود تصرف كرد حتى خمسى را كه به خدا و رسول و ذوى القربى و يتيمان و تنگدستان و به راه ماندگان بنى هاشم اختصاص داشت تصرف نمود و بنى هاشم را از خمس محروم گردانيد. حسن بن محمد بن على بن ابى طالب مى گويد: ابوبكر سهم ذوى القربى را به فاطمه و ساير بنى هاشم نداد و آن را در راههاى خير مانند خريد اسلحه و زره صرف كرد. (شرح ابن ابى الحديد ج 16 ص 231.) عروه مى گويد: فاطمه عليهماالسلام نزد ابوبكر رفت و فدك و سهم ذوى القربى را مطالبه نمود. ابوبكر چيزى به وى نداد و آن را جزء مال خدا قرار داد. (شرح ابن ابى الحديد ج 16 ص 231.) به هر حال، موضوع مذكور نيز يكى از موارد. نزاع فاطمه زهرا (عليهاالسلام) و ابوبكر بوده است كه گاهى به عنوان خمس خيبر و گاهى به عنوان سهم ذوى القربى اطلاق شده است. در اين مورد نيز حق با حضرت فاطمه مى باشد. زيرا بر طبق نص قرآن شريف خمس غنائم اختصاص دارد به مصارف مذكور در آيه، و بايد به دست ذوى القربى و يتيمان و تنگدستان و به راه ماندگان بنى هاشم برسد. اين ديگر ارث نبود تا ابوبكر بگويد: من از پيغمبر شنيدم كه مى فرمود: ما ارث نمى گذاريم. حضرت فاطمه عليهاالسلام به ابوبكر مى فرمود: خدا در قرآن كريم مقرر فرموده كه يك سهم

از خمس در ذوى القربى به مصرف برسد، تو كه مصداق ذوى القربى نيستى چرا حق ما را گرفته اى؟. انس بن مالك مى گويد: فاطمه نزد ابوبكر رفت و فرمود: خودت مى دانى كه به ما اهل بيت ستم نمودى و ما را از صدقات رسول خدا و سهم غنائم كه در قرآن كريم براى ذوى القربى تعيين شده محروم ساختى. خدا در قرآن مى فرمايد: (واَعْلَموا اَنَّما غَنِمْتُم مِنْ شَي ءٍ فَاِنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلْرَّسُولِ وَ لَذِى الْقُربى). ابوبكر در جواب گفت: پدر و مادرم به فداى تو و پدرت اى دختر رسول خدا! من پيرو كتاب خدا و حق رسول اكرم و حق قرابت هستم كتابى را كه شما مى خوانيد من نيز خوانده ام ليكن بنظرم نيامده كه يك سهم از خمس را بالتمام به شما بدهم. فاطمه فرمود: اين سهم از خمس مال تو و خويشان تو است؟ گفت: نه، بلكه مقدارى از آن را بشما مى دهم و بقيه را در مصالح مسلمين بمصرف مى رسانم. فاطمه فرمود: اين حكم خدا نيست. گفت: حكم خدا همين است. (شرح ابن ابى الحديد ج 16 ص 230.)

ميراث رسول خدا

يكى از موارد نزاع فاطمه عليهاالسلام با ابوبكر ميراث رسول خدا بود. در كتب تاريخ و حديث نوشته اند كه بعد از وفات پيغمبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) فاطمه نزد ابوبكر رفت و ميراث پدرش را مطالبه نمود. ابوبكر حاضر نشد چيزى به عنوان ارث به آن حضرت بدهد. عذر آورد كه پيمبران ارث نمى گذارند و اموالى كه از آنان باقى بماند صدقه عمومى است. و در اين باره

به حديثى استشهاد كرد كه ناقلش خود بود. گفت: از پدرت شنيدم كه مى فرمود: ما پيمبران طلا و نقره و زمين و ملك و خانه به ارث نمى گذاريم بلكه ميراث ما ايمان و حكمت و دانش و شريعت مى باشد. من در اين كار به دستور پيغمبر و به صلاح او كار مى كنم. (شرح ابن ابى الحديد ج 16 ص 214.) فاطمه ى زهرا عليهاالسلام سخن ابوبكر را قبول نكرد و در رد او به آياتى از قرآن مجيد تمسك فرمود كه بايد در اين قسمت، بحث بيشترى انجام دهيم تا حق روشن گردد.

ارث در قرآن

قانون كلى ارث در قرآن كريم آمده است. خدا در قرآن مى فرمايد: خدا شما را درباره ى فرزندانتان سفارش مى كند، پسر سهم دو دختر مى برد. (سوره ى نساء آيه 11.) آيه ى مذكور و ساير آياتى كه در اصل توارث و تعيين سهام وارثان نازل شده كليت دارند و شامل همه مردم مى باشند. پيمبران نيز مشمول همين آيات مى باشند. آنان نيز بر طبق اين نصوص كليه، هم بايد از ارث گذاران ارث ببرند و هم اموالشان به وارثانشان برسد. به مقتضاى همين نصوص، بايد كليه اموال وماترك رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به ورثه اش منتقل شود. البته در كليت قانون توارث نبايد شك كرد ليكن بايد ديد آيا دليل قاطعى بر اين كه پيمبران از اين قانون كلى استثنا شده اند داريم يا نه؟.

حديث ابوبكر

ابوبكر در مقابل حضرت زهرا مدعى بود كه پيمبران از قانون كلى توارث خارج شده اند وارث نمى گذارند. براى اثبات مدعى خويش به حديثى تمسك نمود كه راوى آن خودش بود و با عبارات مختلف در كتب نقل شده است. مثلا: قال ابوبكر لفاطمة عليهاالسلام فانى سمعت رسول اللَّه يقول: انا معاشر الانبياء لا نورث ذهبا و لا فضة و لا ارضا و لا دارا ولكنا نوارث الايمان والحكمة والعلم والسنة. فقد عملت بما امرنى و نصحت له. (شرح ابن ابى الحديد ج 16 ص 214.) يعنى ابوبكر به فاطمه گفت: من از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود: ما پيمبران طلا و نقره و زمين و خانه ارث نمى گذاريم. ارث ما ايمان و حكمت و دانش و شريعت است. من

به دستور رسول خدا عمل مى كنم و به صلاح او رفتار مى نمايم. عن عايشه ان فاطمة ارسلت الى ابى بكر تسأله ميراثها من رسول اللَّه و هى حينئذ تطلب ما كان لرسول اللَّه بالمدينة و فدك و ما بقى من خمس خيبر فقال ابوبكر ان رسول اللَّه قال لا نورث ما تركناه صدقة انما يأكل آل محمد من هذا المال. (شرح ابن ابى الحديد ج 16 ص 217.) لما كلمت فاطمه ابابكر بكى ثم قال يا ابنة رسول اللَّه ما ورث ابوك دينارا و لا درهما و انه قال: ان الانبياء لا يورثون. (شرح ابن ابى الحديد ج 16 ص 216.) عن ام هانى ان فاطمة قالت لابى بكر من يرثك اذا مت؟ قال: ولدى و اهلى. قال: فما بالك ترث رسول اللَّه دوننا؟! قال: يا ابنة رسول اللَّه ما ورث ابوك داراً و لا ذهباً و لا فضة. قالت: بل سهم اللَّه الذى جعله لنا و صار فيئنا الذى بيدك؟ فقال: سمعت رسول اللَّه يقول: انما هى طعمة اطعمنا اللَّه فاذا مت كانت بين المسلمين. (شرح ابن ابى الحديد ج 16 ص 218.) جائت فاطمه عليهاالسلام الى ابى بكر فقالت: اعطنى ميراثى من رسول اللَّه. قال: ان الانبياء لا يورثون ما تركوه فهو صدقه. (كشف الغمه ج 2 ص 103.) ابوبكر به حديث مذكور تمسك نمود و فاطمه ى زهرا (عليهاالسلام) را از ارث پدر محروم ساخت. ليكن حديث مزبور حجيت ندارد و از جهانى مردود است:

مخالفت قرآن

حديث ابوبكر با بعض آيات قرآن كه بالصراحه دلالت مى كنند كه پيمبران نيز مانند ساير مردم ارث مى گذارند مخالفت دارد. و بر طبق

احاديث معصومين هر حديثى كه مخالف قرآن باشد اعتبار ندارد و بايد به ديوار زده شود.از جمله آيات اين آيه است: (ذِكْرُ رَحْمَةِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكرّياً اِذْ نادى رَبَّهُ نِداءً خَفيّاً. قالَ رَبِّ إنّى وَهَنَ الْعَظْمُ مِنّى وَاشْتَعَلَ الرَّاسُ شَيْباً وَ لَمْ اَكُنْ بِدُعائِكَ رَبِّ شَقيّاً. وَ اِنّى خِفْ تُ الْمَوالِىَ مِنْ وَرائى وَ كَانَتِ امْرَاَتى عاقِراً فَهَبْ لى مِنْ لَدُنْكَ وَليّاً يَرِثُنى وَ يَرِثُ مِنْ الِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضيّاً). (سوره ى مريم آيه ى 4.) يعنى اين ياد كردن رحمت پروردگارت بر بنده خودش زكريا است. آندم كه پروردگارش را ندا داد، نداى نهانى، گفت: پروردگارا استخوانم سست شده و سرم از پيرى سفيد گشته است. و بخواندن تو پروردگارا شقى نبوده ام. من از وارثان بعد از خودم بيم دارم، و زنم نازا بود. از لطف خودت به من فرزندى عطا كن كه از من و خاندان يعقوب ارث ببرد. او را پروردگارا پسنديده ساز: نوشته اند: حضرت زكريا پسر عموهايى داشت كه از اشرار بودند و اگر فرزندى پيدا نمى كرد اموالش بدانها مى رسيد. مى ترسيد كه ارثش به آنان برسد و آن را در راه شرارت و گناه به مصرف رسانند. بدين جهت به خدا عرض مى كرد: پروردگارا من از وارثانم كه پسر عموهايم هستند بيم دارم، و زنم نازاست. پروردگارا به كرمت فرزندى به من عطا كن كه ارثم را ببرد و از افراد پسنديده باشد. دعاى او به هدف اجابت رسيد و خدا حضرت يحيى را به او عطا فرمود. از اين آيه بخوبى استفاده مى شود كه پيمبران نيز مانند ساير مردم ارث مى

برند وارث مى گذارند. والا تقاضاى حضرت زكريا بى وجه بود. گفته اند: ممكن است ميراث حضرت زكريا علم و دانش باشد نه مال و ثروت. و از خدا خواسته كه فرزندى به وى عطا كند تا وارث علومش باشد و در راه ترويج دين كوشش كند. ليكن با اندك دقتى معلوم مى شود كه احتمال مذكور قابل قبول نيست. زيرا اولا: كلمه «يرث» در آيه ظهور دارد در ارث مالى، و تا قرينه ى خلاف نباشد بايد به همين معنا حمل شود. و ثانيا: اگر ميراث، مالى باشد ترس حضرت زكريا وجه داشت اما اگر ميراث علمى باشد معناى آيه به هيچ وجه درست نمى شود. زيرا اگر مراد كتابهاى علمى باشد برگشت اين معنا به همان ميراث مالى مى شود زيرا كتاب نيز از اموال محسوب مى شود و اگر گفته شود كه حضرت زكريا از اين جهت وحشت داشته كه علوم و معارف و قوانين شريعت در دست عمو زادگانش بيفتد و سوء استفاده كنند، ترس آن جناب كار بجايى نبوده است، زيرا وظيفه ى پيمبرى آن حضرت اقتضا داشت كه احكام و قوانين شريعت را در اختيار عموم ملت قرار دهد، عمو زادگانش نيز از اين حكم نبايد خارج باشند. تازه اگر فرزندى هم پيدا مى كرد باز هم ممكن بود عمو زادگانش نيز از دانستن قوانين شريعت سوء استفاده نمايند. و اگر از اين جهت وحشت داشت كه علوم و اسرار مخصوص نبوت در اختيار عمو زادگانش بيفتد و از آن سوء استفاده نمايند باز هم ترس آن جناب بى وجه بود، زيرا علوم مزبور در اختيار خودش بود و

مى توانست عمو زادگانش را بر آن اسرار واقف نسازد. و مى دانست كه خداوند متعال هم علوم و اسرار نبوت را در اختيار افراد شرير و ناصالح قرار نخواهد داد. پس به هر حال، ترس آن جناب وجهى نداشت. ممكن است كسى بگويد: حضرت زكريا از اين جهت بيم داشت كه عمو زادگانش كه شرور و دشمن دين و ديانت بودند بعد از او در صدد تخريب ديانت برآيند و زحماتش را بهدر دهند. بدين جهت از خدا خواست كه فرزندى به وى عطا كند كه به مقام نبوت برسد و در راه ترويج خداپرستى كوشش كند. بنابراين ميراث در آيه حمل مى شود بر ميراث علم و حكمت و نه مال و ثروت. ليكن احتمال مذكور نيز از اشكال خالى نيست، زيرا حضرت زكريا مى دانست كه خداوند حكيم هيچگاه زمين را از وجود پيغمبر يا امام خالى نمى گذارد. پس نمى توان گفت كه حضرت زكريا از اين جهت مى ترسيد كه خداوند متعال دين و شريعتش را بى حامى و سرپرست بگذارد. از طرف ديگر اگر از خدا فرزندى مى خواست كه پيغمبر و حامى دين باشد نبايد بگويد خدايا به من فرزندى بده كه ميراثم را ببرد و او را شايسته و صالح قرار بده، بلكه بايد بگويد: پروردگارا ميترسم بعد از من اساس ديانت متزلزل گردد تقاضا مى كنم بعد از من براى حمايت از دين پيغمبرى را مبعوث كنى، و دوست دارم از اولاد من باشد، به من فرزندى عطا كن كه پيغمبر شود. به علاوه، اگر ميراث علم و نبوت مراد باشد جمله «رب واجعله رضيا» وجه

ندارد. زيرا حضرت زكريا مى دانست كه خداوند حكيم هرگز افراد ناصالح و بى اهليت را براى نبوت انتخاب نخواهد كرد، ديگر وجه نداشت كه بگويد: خدايا پيغمبر بعد از من را فرد پسنديده اى قرار بده. از سخنان گذشته روشن شد كه ارث يحيى از حضرت زكريا ارث مالى بوده است. و آيه ى مذكور بخوبى دلالت مى كند كه پيمبران نيز مانند ساير مردم ارث مى برند و ارث مى گذارند. بنابراين، حديث ابوبكر را چون مخالف قرآن است بايد رد كرد. زيرا بر طبق موازين حديث شناسى هر حديثى كه بر خلاف نص قرآن باشد قابل قبول نبوده بايد بديوار زده شود. به همين جهت حضرت زهرا (عليهاالسلام) كه احكام و قوانين شريعت و درس حديث شناسى و تفسير قرآن را از زبان پدر بزرگوارش رسول خدا و شوهرش على مرتضى فراگرفته بود براى رد ابوبكر از آيه ى مذكور استفاده نمود. يكى از آيات ديگرى كه بدان استدلال شده اين آيه است: (وَ لَقَدْ اتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً وَ قالَا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذى فَضَّلْنا عَلى كَثيرٍ مِنْ عِبادِهِ المُؤمِنينَ. وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ وَ قالَ يا اَيُّها النّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطّيْرِ وَ اوُتينا مِنْ كُلِّ شَي ءٍ اِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ المُبِينَ). (سوره ى نمل آيه ى 16.) يعنى داود و سليمان را دانش داديم. و گفتند: سپاس خداى را كه ما را بر بسيارى از بندگان با ايمانش برترى داد. و سليمان از داود ارث برد و گفت: اى مردم ما زبان پرندگان آموخته ايم و همه چيزمان داده اند، همانا اين فضيلت آشكارى است. در اين آيه نيز

خدا درباره ى سليمان فرمود: (و ورث سليمان داود) و كلمه ى «ورث» ظهور در اين دارد كه سليمان از داود ارث مالى برده است. و تا دليل قاطعى بر خلاف نداشته باشيم بايد به همين معنا حمل شود. حضرت زهرا عليهاالسلام نيز كه در بيت نزول قرآن تربيت يافته بود در رد ابوبكر از آيه ى مذكور استفاده نمود.

اشكال ديگر

اگر حديث ابوبكر صحيح بود بايد نسبت به كليه ى اموال رسول خدا عموميت داشته باشد. بنابراين بايد وارثانش از كليه ى اموال حتى لباس و زره و شمشير و حيوانات سوارى و دوشيدنى و اثاث خانه محروم شوند و همه ى آنها جزء بيت المال عمومى شود. در صورتى كه بگواهى تاريخ، رسول خدا از اين قبيل اموال داشته و به وارثانش رسيده است و در هيچ تاريخى ننوشته اند كه ابوبكر لباس ها و شمشير و زره و فرش و ظروف رسول خدا را به عنوان اموال عمومى ضبط نموده باشد. بلكه چنانكه قبلا ملاحظه فرموديد حجره هاى آن حضرت در تصرف همسرانش باقى ماند و اموال ديگرش در بين ورثه تقسيم شد. و خود اين موضوع نيز يكى از شواهد ضعف حديث ابوبكر بشمار مى رود. معلوم مى شود كه خودش نيز بدان حديث عقيده نداشته است. اگر حديت درست بود تفكيك بين اموال وجهى نداشت. ابوبكر كه مدعى بود رسول خدا فرمود: من ارث نمى گذارم و اموالم صدقه است، و بدين بهانه دختر عزيز پيغمبر و بانوى نمونه ى اسلام را آزرده خاطر نمود پس چرا حجرات رسول خدا را از دست زنهايش نگرفت؟ و چرا ساير اموال را مطالبه

نكرد؟.

اشكال ديگر

اگر اين مطلب درست بود كه پيمبران ارث نمى گذارند، جا داشت پيامبر اكرم اين مطلب را به حضرت زهرا و على بن ابى طالب (عليهماالسلام) گوشزد مى كرد كه اموال وماترك من جزء صدقات عمومى است و به عنوان ارث به شما نمى رسد مبادا بعد از من مطالبه ى ارث كنيد و اسباب اختلاف و نزاع فراهم سازيد. آيا رسول خدا نمى دانست كه وارثانش بر طبق قوانين كلى ارث و رفتار عموم مردم در صدد تقسيم اموال برمى آيند و بين آنان و خليفه ى وقت كشمكش و نزاع به وقوع خواهد پيوست؟! يا مى دانست ليكن در تبليغ احكام كوتاهى كرد؟! ما كه نمى توانيم چنين موضوعى را باور كنيم. گفته اند: لازم نيست رسول خدا اين مطلب را به وارثانش تذكر داده باشد بلكه همين قدر كافى بود كه حكم مساله را در اختيار ابوبكر كه امام مسلمانان بود قرار دهد، خليفه است كه بايد احكام خدا را اجرا كند پيغمبر هم مطلب را به او تذكر داده بود. ليكن اين مطلب درست نيست، زيرا اولا ابوبكر در زمان رسول خدا به عنوان خليفه تعيين نشده بود تا گفته شود پيغمبر دستورات لازم را به او داده بود. و ثانيا موضوع ميراث در مرتبه ى اول به وارثان آن حضرت ارتباط داشت، آنان بايد وظيفه خويش را بدانند تا بر خلاف حق مطالبه ى ارث نكنند و اسباب جدايى و اختلاف را فراهم نسازند. آيا مى توان گفت: على بن ابى طالب (عليه السلام) كه گنجينه ى علوم نبوت بود و فاطمه (عليهاالسلام) كه تربيت شده ى خانه نبوت

و ولايت بود از يك چنين مساله ى مهمى كه مربوط به خودشان بود بى اطلاع بودند ولى ابوبكر كه از مسائل عادى و ابتدايى اسلام اطلاع نداشت حكم آن را مى دانست؟!. آيا مى توان گفت: فاطمه ى زهرا حكم مسأله را مى دانسته ليكن با آن مقام عصمت و طهارتى كه داشت بر خلاف دستور پدر بزرگوارش از ابوبكر مطالبه ى ارث نمود؟. آيا مى توان درباره ى على بن ابى طالب (عليه السلام) گفت: مساله را مى دانست ليكن با آن مقام زهد و تقوا و عصمت و طهارت و علاقه ى مفرطى كه به اجراى قوانين الهى داشت به بانوى عزيزش اجازه دهد كه بر خلاف نص پيغمبر اسلام مطالبه ى ارث كند و براى احقاق حق خودش آن خطبه ى مفصل را در ملاء عام ايراد كند؟! گمان نمى كنم هيچ شخص يا انصافى بتواند اينگونه مطالب را باور كند.

اشكال ديگر

ابوبكر بهنگام وفات وصيت كرد او را در حجره ى رسول خدا دفن كند، و در اين موضوع از دخترش عايشه اجازه گرفت. اگر به حديث عدم توريث انبياء عقيده داشت بايد حجره را مال عموم مسلمانان بداند و از آنان كسب اجازه كند!!.

يك تذكر

اموالى كه در تصرف رسول خدا بود دو نوع بود: نوع اول: اموالى كه به عموم ملت تعلق داشت و از اموال عمومى و بيت المال مسلمين محسوب مى شد. رسول خدا به اعتبار اينكه حاكم مسلمانان بود در اين گونه اموال تصرف مى نمود و در مصارف عامه صرف مى كرد. در جاى خود به اثبات رسيده كه اينگونه اموال به مقام و منصب حكومت شرعى تعلق دارد و قانون توارث در آنها جارى نيست بلكه بعد از مرگ حاكم شرع به جانشينش منتقل خواهد شد. حضرت زهرا (عليهاالسلام) هم اينگونه اموال را به عنوان ارث مطالبه نمى كرد. و اگر گاهى بدانها اشاره نموده بدين جهت است كه حكومت ابوبكر را به رسميت نمى شناخت و شوهرش را زمامدار شرعى مى دانست در واقع از حق شورهش دفاع مى كرد. و حديث ابوبكر بر فرض اين كه صحت داشت ناظر باين قبيل اموال بود نه مطلق اموال. نوع دوم: اموال شخصى رسول خدا: پيغمبر اكرم باعتبار اينكه فردى از افراد مردم بود حق مالكيت داشت. اموالى كه از راه كسب و كار و هر طريق مشروع ديگر در دستش واقع مى شد ملك شخصى آن جناب مى شد و كليه ى احكام ملك حتى قانون توارث بر آن مرتب مى شد. رسول خدا بدون ترديد از اينگونه اموال داشته

است. بعضى از آنها از راه سهمى كه آن حضرت در غنائم داشت نصيبش مى شد. در اينگونه اموال حكم رسول خدا با ساير مسلمين يكسان بود. و كليه ى احكام حتى قانون توارث بر آنها مرتب مى شد، در اين قبيل اموال بود كه زهرا (عليهاالسلام) مطالبه ى ارث مى كرد. ابن ابى الحديد مى نويسد: فاطمه كسى را نزد ابوبكر فرستاد و پيغام داد: آيا تو وارث رسول خدا هستى يا اهلش؟ پاسخ داد: اهلش. فرمود: پس سهم رسول خدا چه شد؟. (شرح ابن ابى الحديد ج 16 ص 219.) در اين قبيل اموال، رسول خدا با ابوبكر فرقى نداشت. ابوبكر با اينكه خودش را خليفه پيغمبر مى دانست در اموال شخصى خودش تصرف مى كرد و آنها را بعد از خودش ملك وارثانش مى دانست. بايد اموال شخصى رسول خدا را نيز ملك وارثانش بداند. به همين جهت حضرت فاطمه به ابوبكر مى فرمود: آيا دختران تو از تو ارث مى برند ولى دختران رسول خدا نبايد از پدرشان ارث ببرند؟ ابوبكر پاسخ داد: آرى چنين است. (شرح ابن ابى الحديد ج 16 ص 219.) پايان

جامي از زلال كوثر

مشخصات كتاب

سرشناسه : مصباح محمد تقي 1313-

عنوان و نام پديدآور : جامي از زلال كوثر/ محمد تقي مصباح يزدي؛ تحقيق و نگارش محمد باقر حيدري.

مشخصات نشر : قم: موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، مركز انتشارات 1388.

مشخصات ظاهري : 224 ص.

فروست : انتشارات موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني قدس سره؛ 54. كلام و عقايد 14.

شابك : 27500 ريال 964-5883-03-2 : ؛ 22000 ريال (چاپ هفتم) ؛ 27500 ريال: چاپ دوازدهم 978-964-5883-03-2 : ؛ 27500 ريال( چاپ يازدهم)

يادداشت : چاپ هفتم: پاييز 1386.

يادداشت : چاپ نهم.

يادداشت : چاپ يازدهم: زمستان 1388.

يادداشت : چاپ دوازدهم: تابستان 1389.

يادداشت : كتابنامه: ص. [221]- 224؛ همچنين به صورت زيرنويس.

يادداشت : نمايه.

موضوع : فاطمه زهرا (س)، 8؟ قبل از هجرت - 11ق

شناسه افزوده : حيدري محمدباقر، 1350 -

شناسه افزوده : موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره). انتشارات

رده بندي كنگره : BP27/2/م52ج2 1388

رده بندي ديويي : 297/973

شماره كتابشناسي ملي : 1032989

عذر تقصير به پيشگاه فاطمه

پيرامون شخصيت وجودى و مقام معنوى فاطمه ى مرضيه عليهاالسلام بسى كتاب ها نگاشته شده و فراوان سخن ها رانده شده است، اما گويا اگر هزاران برابر آن نيز از قلمرو ذهن و انديشه ى بشر به درآيد و صورت گفتار يا نوشتار پذيرد، باز قطره اى باشد از اقيانوس بى كرانه ى فضيلت هاى حضرتش.

آرى اوج انديشه ى انديشمندان عالم را در غواصى به ژرفناى اقيانوس ناكرانمند كوثر، جزء حيرانى و شيفتگى چاره اى نيست:

وهم، به اوج قدس ناموس الاه، كى رسد؟ فهم كه نعمت بانوى خلوت كبريا كند؟

فهم كه نعمت بانوى خلوت كبريا كند؟ فهم كه نعمت بانوى خلوت كبريا كند؟

( محمد حسين غروى اصفهانى، ديوان: ص 39. )

مگر آنكه الهامات ويژه ى الهى يارى گر انديشه ها و ناطقه ها گردد تا بتوان قطره اى روح فزا از زلال بى مثال كوثر چشيد و بر كام تشنه ى جان ها چشانيد:

ناطقه ى مرا مگر روح قدس مدد كند تا كه ثناى حضرت سيده ى نسا كند.

تا كه ثناى حضرت سيده ى نسا كند.

تا كه ثناى حضرت سيده ى نسا كند.

( محمد حسين غروى اصفهانى، ديوان: ص 39. )

جايى كه عارفى چون حضرت امام، با آن عظمت علمى و مقام معنوى اش، از درك حتى گوشه اى از مقامات حضرت زهرا عليهاالسلام اظهار عجز و ناتوانى مى كند ( مجموعه ى كامل فرموده هاى حضرت امام خمينى رضوان الله تعالى عليه درباره ى حضرت زهرا عليهاالسلام، به صورت موضوعى و تحت قالب و نظمى نوين، در پيوست شماره ى 1 همين كتاب به محضر همه ى دوست داران و دل سپردگان آن حضرت،تقديم شده است. ) و قلمرو خيال و عقل بشر را بسى فروتر از قله ى قدر و منزلت حضرتش معرفى مى نمايد، از ديگران چه برخواهد آمد:

آن جا كه عقاب پر بريزد از پشه ى لاغرى چه خيزد؟!

از پشه ى لاغرى چه خيزد؟! از پشه ى لاغرى چه خيزد؟!

فاطمه ى زهرا عليهاالسلام زنى است كه افتخار خاندان وحى بوده، چون خورشيدى بر تارك اسلام عزيز مى درخشد، زنى كه فضايل او هم طراز فضايل بى نهايت پيامبراكرم و خاندان عصمت و طهارت بوده است. هر كسى با هر بينشى درباره ى او گفتارى دارد، اما احدى از عهده ى ستايش او برنيامده است؛ چراكه احاديث رسيده از خاندان وحى به اندازه ى فهم مستمعان بوده است كه دريا را در كوزه اى نتوان گنجاند، و ديگران هر چه گفته اند به مقدار فهم خود بوده است؛ نه به اندازه ى مرتبت او. ( ويراسته ى قسمتى از پيام حضرت امام رحمت الله در تاريخ 15/ 2/ 1359. صحيفه ى نور

12، ص 72. )

و چگونه درك و توصيف عظمت فاطمه براى احدى ممكن و ميسور باشد، در حالى كه او به اوج مقام فناى فى الله رسيده، محو در اسما و صفات الهى گرديده و مظهر تام جمال و جلال خداوندى گشته است:

كيست زهرا؟ مظهر كل الجمال كيست زهرا؟ عاشق ذات خدا مظهر اسماء و اوصاف خدا.

كيست زهرا؟ مظهر كل الجلال مظهر اسماء و اوصاف خدا. مظهر اسماء و اوصاف خدا.

( محمد رضا ربانى، آيينه ى ايزدنما: ص 191. )

از اين روى پى برى به كنه ذات فاطمه ى لاهوتى، به همان اندازه بعيد و دست نايافتنى است كه آگاهى از ذات ربوبى. و همين است رمز اين فرموده ى امام صادق عليه السلام كه درك كنه صفات پيامبر، امامان و مؤمنان حقيقى را، هم طراز درك كنه صفات خداوند، ناممكن و دست نايافتنى معرفى مى فرمايند:

خلايق از پى برى به كنه خداوند ناتوانند و همان سان كه ياراى رسيدن به گوهر صفت خدا را ندارند، از دريافت ژرفاى صفت رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز عاجزند، و همچنان كه از پى برى به كنه صفت پيامبر عاجزند، از درك ژرفاى صفت امام نيز بى بهره اند و همان گونه كه امام را چنان كه بايد نمى توانند شناخت، از شناخت حقيقت مؤمن نيز چنان كه بايد، ناتوانند ( الامام صادق عليه السلام: لا يقدر الخلايق على كنه صفه الله عزوجل، فكما لا يقدر على كنه صفه الله عزوجل فكذلك لا يقدر كنه صفه رسول الله و كما لا يقدر على كنه صفه الرسول فكذلك لا يقدر

على كنه صفه الامام و كما لا يقدر على كنه صفه الامام و كما لا يقدر على كنه صفه الامام كذلك لايقدر على كنه صفه المومن. )

خرد آن گه تواند مدح او گفت وجودش، اصل خلقت راست مقصود نمودش، ذات بى چون راست مظهر.

كه ره جويد به ذات پاك دارو نمودش، ذات بى چون راست مظهر. نمودش، ذات بى چون راست مظهر.

( شعر از محمد حسين ميرزا نادرى، معروف به «اميرالشعراء». مناقب فاطمى در شعر فارسى، احمد احمدى بيرجندى: ص 56. )

آرى، فاطمه «مجهوله القدر» است؛ همان گونه كه «مخفيه القبر» است. ( المخفيه قبرها، المجهوله قدرها. ) منزلت و قدر او مجهول و نهان است، همان سان كه تربت و قبر او مخفى و پنهان است. او، از آن روى فاطمه ناميده شده است كه مردمان از شناخت حقيقت او بسى جدا افتاده و دور مانده اند؛ انما سميت فاطمه، لان الخلق فطموا عن معرفتها. ( محمد حسين غروى اصفهانى، ديوان: ص 39. )

بارى، مقصود اين نوشتار، تنها عرض ادب و ارادت به پيشگاه پرعظمت حضرت صديقه ى طاهره عليهاالسلام مى باشد و بس؛ وگرنه برترين پايه هاى انديشه ى بشرى از رسيدن به ستيغ رفيع مقام معنوى اش بسى ناتوان و زيباترين كلمات در توصيفت شأن والايش، بسى نارساست:

ما را كجا به كوى تو ممكن بود وصول در وصف ذات پاك و كرامات بى حدت گرديده نطق، الكن و حيران شود عقول.

كانجا خيال را نبود قدرت نزول گرديده نطق، الكن و حيران شود عقول. گرديده نطق، الكن و حيران شود عقول.

( شعر از ميرزا محمد

محيط قمى،ملقب به «شمس الفصحا». مناقب فاطمى در شعر فارسى: ص 78. )

قم المقدسه

محمدباقر حيدرى

جلوه اى از جمال فاطمه

فاطمه، ليله ى قدر عارفان

فاطمه، كوثر بى كرانه

فاطمه، حقيقتى يگانه

فاطمه، مجمع اسماى الهى

فاطمه، طايه دار شفاعت

فاطمه، نازل فرماى جبراييل

فاطمه، سفارش شده ى برترين رسول الهى

فاطمه، معيار رضايت و خشم كبريايى

فاطمه، جلوه نماى جمال خدايى

فاطمه، شب قدر عارفان

در آسمان معرفت حضرت زهرا عليهاالسلام، برترين انديشه هاى بشرى، حيوان و تيز پروازترين عقل ها سرگردان گشته اند. بلندى رتبت و اوج منزلت اين در يكدانه ى خزاين عرش الهى، چنان والا. بالاست كه در گستره ى ادراك نمى گنجد.

بنابر روايات متعدد و معتبرى كه از ائمه ى طاهرين عليهم السلام رسيده، حقيقت ليله القدر به وجود فاطمه ى زهرا عليهاالسلام تفسير شده است. از آن جمله، بيان نورانى امام موسى بن جعفر (ع) در تفسير آيات آغازين سوره ى دخان مى باشد:

مردى نصرانى به خدمت امام موسى كاظم عليه السلام شرفياب شد و در بين سؤالات متعددى كه بيان مى داشت تفسير باطن اين آيات را جويا شد:

حم و الكتب المبين انا انزلنه فى ليله مبركه انا كنا منذرين فيها يفرق كل أمر حكيم ( دخان (44): 1- 4. )؛ حم، سوگند به اين كتاب روشنگر كه ما آن را در شبى پربركت نازل كرديم، ما همواره انذاركننده بوده ايم. در آن شب هر امرى براساس حكمت (الهى) تدبير و جدا مى گردد.

امام در پاسخ فرمودند: اما «حم»، محمد (ص) مى باشد و «كتاب مبين»، على عليه السلام مى باشد. و اما «الليله»، فاطمه عليهاالسلام مى باشد. ( تفسير برهان، ج 4، ص 158. اصول كافى، ج 2، ص 326، «كتاب الحجه، باب مولد النبى»، حديث 4.

)

آرى، حقيقت ليله القدر، وجو يگانه ى زهراست. و چرا چنين نباشد؟ حال آنكه ليله القدر، ظرف نزول قرآن صامت است و فاطمه، ظرف نزول يازده قرآن ناطق.

انسان هاى به تكامل و فعليت رسيده، قرآن ناطقند و اين فاطمه است كه ظهور يازده كلام الله ناطق گرديده است:

حامل سر مستسر، حافظ غيب مستتر ليله قدر اوليا، نور نهار اصفيا ليله قدر اوليا، نور نهار اصفيا

دانش او احاطه بر دانش ماسوا كند ليله قدر اوليا، نور نهار اصفيا ليله قدر اوليا، نور نهار اصفيا

( محمد حسين غروى اصفهانى، ديوان: ص 39. )

فاطمه، از نظر حقيقت، باطن ليله القدر است. و ما ادريك ما ليله القدر؛ چه كس را ياراى آن خواهد بود تا ليله القدر را درك نمايد؟!

ليله قدرى و ليك قدر تو مجهول قدر تو نشناختند مردم دنيا.

قدر تو نشناختند مردم دنيا. قدر تو نشناختند مردم دنيا.

( شعر از شيخ على اكبر مروج (شفيق). مناقب فاطمى در شعر فارسى: ص 108. )

بارى، قدر و منزلت فاطمه براى مردمان، نهان است به همان سان كه عظمت شب قدر براى ايشان، پنهان است. به ديگر سخن، معرفت حقيقى فاطمه، همان قدر در اوج و دست نايافتنى است كه ادراك شب قدر.

او، هان حقيقت يگانه اى است كه رازگشاى حقايق، حضرت امام جعفر صادق عليه السلام، معرفت وى را هم طراز ادراك شب قدر معرفى مى فرمايد:

«الليله»، فاطمه و «القدر»، الله. فمن عرف حق معرفتها فقد ادراك ليله القدر... ( فى تفسير «انا انزلناه فى ليله القدر» عن الصادق عليه السلام: الليله، فاطمه و القدر، الله.

فمن عرف فاطمه حق معرفتها فقد ادراك ليله القدر و انما سميت فاطمه لان الخلق فطموا عن معرفتها. بحارالانوار: ج 43، ص 65. )؛ «ليله»، فاطمه است و «قدر»، الله؛ از اين روى هر آن كه به شناخت حقيقى فاطمه، توفيق يابد، بى گمان شب قدر را درك كرده است.

امام صادق آن قرآن ناطق بفرموده است و بشنو اى دل آگاه! چو عرفانش بحق كرديد حاصل به ادراك شب قدريد نايل.

يكى تفسير همچون صبح صادق كه ليله، فاطمه است و قدر، الله به ادراك شب قدريد نايل. به ادراك شب قدريد نايل.

( آيه الله حسن زاده ى آملى، انسان كامل: ص 214. )

يا فاطمه!

تو حقيقت ليله القدرى؛ همان شبى كه فيها يفرق كل أمر حكيم؛

پس تو ميزان جداسازى حق از باطلى.

يا زهرا!

تو تفسير ليله القدرى؛ همان شبى كه ظرف نزول حقيقت قرآن گشته است.

پس تو حقيقت قرآنى و ظرف نزول يازده كلام الله ناطق.

تو آيينه دار تام اسما و صفات پروردگارى.

يا راضيه!

تو باطن ليله القدرى؛ همان شبى كه مباركه ( حم الكتب المبين انا انزلنا فى ليله مبركه. دخان (44): 1 )

است و همان شبى كه حاجات بندگان در آن برآورده مى شود و دعاى ايشان در آن به اجابت مى رسد. هنگامه ى ريزش فيوضات، خيرات و بركات بى نهايت الهى.

پس تو سرچشمه ى بى كرانه ى بركت و خير كثيرى.

تو تجلى تمام رحمت ربى.

تو وجيهه ى عنداللهى كه عرض نياز حاجتمندان با وساطت تو به درجه ى اجابت مى رسد:

مشكاه نور الله و الزجاجه ليله قدر ليله

ابنه من صلت به الملائكه.

كعبه الامال لاهل الحاجه ابنه من صلت به الملائكه. ابنه من صلت به الملائكه.

( آيينه ى ايزدنما: ص 52، به نقل از «الجنه العاصمه». )

يا طاهره!

متحيرم كه چه خوانمت؟

تو مظهر واجب الوجودى.

تو معنى جان ممكناتى.

تو جام جهان نماى ذاتى.

تو مظهر جمله ى صفاتى.

تو مجهوله القدرى؛ همان گونه كه مجفيه القبرى.

تنها خدا مى داند كه در آفرينشت چه كرده است؛ تنها خدا.

فاطمه، كوثر بى كرانه

سوره ى كوثر در عين كمى آيات و كلماتش، در بر دارنده ى اسرار و رموزى است كه حتى بزرگان و مفاخر ما نيز از دستيابى به ژرفناى آن عاجز مانده، به عجز و ناتوانى خويش معترف گرديده اند.

يكى از نام هاى مبارك فاطمه زهرا عليهاالسلام «كوثر» است. در وجه تسميه ى فاطمه ى زهرا عليهاالسلام به «كوثر» وجوه مختلفى بيان شده و هر كسى به مقدار پايه ى معرفتى خويش، سخنى بيان كرده است؛ اما گوييا ژرف نگرترين انديشه هاى بشرى نيز در غواصى به ژرفناى اقيانوس ناكرانمند كوثر چاره اى جز حيرانى، واله گى و سرگردانى ندارند:

دامن كبرياى او دسترس خيال نى پايه ى قدر او بسى پايه به زير پاكند.

پايه ى قدر او بسى پايه به زير پاكند. پايه ى قدر او بسى پايه به زير پاكند.

( آيةالله محمدحسين غروى اصفهانى، ديوان: ص 39. )

«كوثر» بر وزن «فوعل» وصفى اخذ شده از «كثرت» و به معناى «خير كثير و فراوان» مى باشد. ( تفسير مجمع البيان، ج 5، ص 548. ) گستره ى معنايى اين واژه چنان وسيع و جامع است كه

مصاديق بى شمارى از جمله «خيربى نهايت» را نيز مى تواند شامل شود. در تفاسير شيعه و سنى معانى بسيارى براى «كوثر» ذكر شده است كه جملگى، از مصاديق همين «خيركثير» مى باشند؛ مصاديقى چون:

1 - حوض و نهر كوثر در جنت كه تعلق به پيامبر دارد و مؤمنان به هنگامه ى ورود به بهشت، از آن سيراب مى شوند. ( مجمع الابيان: ج 5، ص 548. )

2 - مقام شفاعت كبرى در روز قيامت

3- نبوت

4- حكمت و علم به حقايق اشيا.

5- قرآن

6- كثرت اصحاب و پيروان

7- كثرت معجزات

8- كثرت علم و عمل

9- كثرت معرفت در توحيد

10- كثرت نعمت هاى دنيا و آخرت

11- نسل كثير و ذريه ى فراوان كه در گذر زمان باقى مانند و بى ترديد اين فراوانى ذريه و باقى ماندن نسل از وجود دختر والا گهر پيامبر، فاطمه ى زهرا عليهاالسلام نشأت گرفته است. ( ترجمه ى تفسير مجمع البيان: ج 27، ص 309. )

آرى، خداوند متعال به حبيب خويش، «خير كثير» و «فضل عظيم» و فضايل بيرون از حد و حصر عطا فرموده است كه مصاديق آن، حتى از حطيه ى شمار نيز خارج است:

كتاب فضل پيمبر تمام نتوان كرد كسى كه دم زند از فضل بى نهايت او چو مرغكى است كه از بحر، تركند منقار.

اگر دوات شود ابحر و قلم اشجار چو مرغكى است كه از بحر، تركند منقار. چو مرغكى است كه از بحر، تركند منقار.

( شعر از سيد عباس حسينى، متخلص به حيران. مناقب فاطمى در شعر فارسى: ص 92. )

اما بنابر عقيده ى بسيارى از علماى شيعه و پاره اى از علماى اهل سنت، بارزترين مصداق «كوثر» وجود نازنين حضرت زهرا عليهاالسلام مى باشد.

برهان اين حقيقت و شاهد اين واقعيت، علاوه بر روايات متعددى كه از ائمه ى اطهار عليهم السلام وارد شده است، شأن نزول و سياق آيات سوره ى كوثر مى باشد؛ چرا كه در شأن نزول سوره ى كوثر، اتفاق مفسران بر اين است:

آن هنگام كه تنها پسران پيامبر، قاسم و عبدالله، در فاصله ى زمانى اندكى از اين دنياى فانى پركشيدند و به سوى ملك باقى شتافتند، دشمنان و مخالفان پيامبر به اظهار شادى و مسرت پرداختند و دهان به شماتت، طعنه و زخم زبان نسبت به پيامبر گشودند؛ از جمله عاص بن وائل سهمى حضرت را ابتر (: بى دنباله، بى اثر، بى سرانجام و مقطوع النسل) خواند.

چنين شماتت هايى قلب لطيف پيامبر را سخت آزرده مى ساخت؛ از اين روى خداوند متعال براى دلجويى از حبيب خويش و پاسخ به طعنه هاى مشركان، سه آيه ى نورانى كوثر را فروفرستاد:

انا اعطينك الكوثر؛ مامحققا به تو خير فراوان بخشيده ايم.

فصل لربك و انحر؛ پس به شكرانه اش نماز بخوان و قربانى كن.

ان شانئك هو الابتر؛ و بدان كه دشمن شماتت گوى تو، خود بى سرانجام و بلا عقب است.

عطا بر تو كوثر نموديم ز احسان به نهر بهشت و به خير كوثرت به تكثير نسلت ز زهراى اطهر.

كه نايد به دل، گرد غم بار ديگر به تكثير نسلت ز زهراى اطهر. به تكثير نسلت ز زهراى اطهر.

( همان. )

با

توجه به سياق فرجامين آيه ى اين سوره، منظور از كوثر، فراوانى ذريه و ماندگارى نسل پيامبر مى باشد كه فقط از طريق وجود پر بركت فاطمه ى زهرا عليهاالسلام تحقق يافته است؛ چرا كه مشركان، پيامبر را طعنه ى بى سرانجامى مى زدند و اين آيات را در مقام پاسخ و رد طعنه ها و شماتت هاى ايشان نازل شد كه نه تنها حبيب خود را بى سرانجام و بى دنباله قرار نداديم، بلكه او را به بركت وجود يگانه دخترش، نسلى بى نظير و ماندگار در طول تاريخ عطا كرديم و دشمن طعنه گوى او را بى دنباله و ابتر قرار داديم. از اين روى روشن ترين مصداق كوثر، وجود دختر والا گهر پيامبر و ماندگارى نسل او از اين طريق مى باشد

اين تفسير از سوره ى كوثر، از آن جهت كه داراى هماهنگى كامل با شأن نزول سوره و واجد مناسبتى تام با متن و سياق آيات مى باشد و نيز بنابر تفاسير متعددى كه از ائمه ى اطهار بدين مضمون وارد شده است، بيانگر بارزترين و آشكارترين مصداق كوثر (وجود فاطمه ى زهرا عليهاالسلام) مى باشد.

آرى، وجود فاطمه عليهاالسلام، منبع خير كثير است كه هم باعث ماندگارى رسالت پيامبر شده است و هم عامل جاودانگى نسل پاك او:

چه زهرا كه شد علت مبقى دين دل آسوده مى باش اندر زمانه زمين گردد از نسل پاكت گلستان زمان گردد از آل طه منوّر.

چه زهرا كه از عالمى گشته مهتر كه نسل تو برپاست زين يكه دختر زمان گردد از آل طه منوّر. زمان گردد از آل طه منوّر.

( شعر از سيد عباس حسينى، متخلص به حيران. مناقب فاطمى در شعر فارسى: ص 92. )

فاطمه، حقيقتى يگانه

يكى از مصاديق شناخته شده ى «كوثر» كه در تفاسير شيعه و سنى وارد و در بين همه مسلمين شايع گرديده است، حوض و نهر كوثر در بهشت مى باشد؛ حوضى كه مؤمنان مى بايست براى لياقت يابى حضور در بهشت، از آب پاك و پاك كننده ى آن بنوشند تا ظرفيت و لياقت ورود به حرم كبريايى را بيابند.

اين چه آبى است كه مى بايست از سرچشمه ى طهارت كوثر به كام تشنه ى مؤمنان نوشانيده شود تا لياقت ورود به بهشت برين حاصل آيد؟

اين «كوثر بهشتى» چه نسبتى با وجود فاطمه ى زهرا عليهاالسلام كه همان «كوثر محمدى» است، دارد؟

اينها سؤالاتى است كه كه عقل و تصور ما از دركش عاجز است، شايد بتوان تنها به همين اندازه فهميد كه كوثر، سرچشمه اى است در بهشت كه صاحب آن، پيامبرو ساقى آن، اميرمؤمنان و حقيقت آن باطن فاطمه ى زهرا عليهاالسلام است.

عظمت بى همانند كوثر، آنگاه رخ مى نمايد كه علاوه بر سوره ى كوثر، در حديث تاريخى ثقلين نيز به ديده ى دقت و حكمت بنگريم: دو ميراث گران سنگ در ميان شما بر جاى مى نهيم: كتاب خدا و عترتم. اين دو از هم جدا نخواهند شد تا در حوض، بر من وارد آيند. ( انى تارك فيكم الثقلين: كتاب الله و عترتى... و لن يفترقا حتى يردا على الحوض. برخى از منابع اهل سنت كه حديث فوق را نقل كرده اند عبارتند از: صحيح ترمذى، محمد بن عيسى ترمذى

(متوفاى 279 هجرى): ج 5، ص 238 و ص 199. ينابيع الموده، قندوزى حنفى، ص 33 و 45. تفسير ابن كثير، اسماعيل بن عمر (متوفاى 774)، ج 4، ص 113. المعجم الكبير، طبرانى (متوفاى 360 هجرى)؛ ص 137. )

حوض نامبردار در حديث شريف ثقلين، همان سرچشمه ى بى همانند كوثر است.

بنابراين حديث متواتر، حوض كوثر، تلاقى گاه قرآن و عترت است؛ جايگاهى كه قرآن و همه ائمه ى اطهار عليهم السلام بايستى به آنجا وارد آيند. در آن جا است كه قرآن و عترت، اتحاد مى يابند؛ به بيانى بهتر، در اين ميعادگاه است كه اتحاد و يگانگى قرآن و عترت آشكار مى شود؛ چرا كه حقيقت قرآن، امرى جدا از حقيقت اهل بيت عليهم السلام نيست.

آرى، تجلى باطن و حقيقت فاطمه ى زهرا در بهشت برين، سرچشمه ى كوثر است؛ سرچشمه ى بى كرانه اى كه زلال بى همانندش، طهارت بخش بهشتيان براى فيض حضورالهى مى باشد و لياقت بخش ايشان براى ورود به حريم كبريايى؛ حقيقت يگانه اى كه تلاقى گاه قرآن و عترت است و ميعادگاه اين دو با نبوت.

كوثرى و چشمه ى فيض خدا از تو زند جوش، زلال بقا.

از تو زند جوش، زلال بقا. از تو زند جوش، زلال بقا.

( شعر از حاجى محمدجان قدسى. مناقب فاطمى در شعر فارسى: ص 22. )

يا فاطمه!

طاهره اى يا طهارت بخش اهل بهشت!

بتولى يا لياقت بخش برين سرنوشت!

تقيه اى يا تلاقى گاه قرآن و عترت با نبوت!

معصومه اى يا ميعادگاه كتاب و امامت با رسالت!

نمى دانم چگونه توصيفت كنم!

شگفتا از

تو!

شگفتا كه شگفتى و شيفتگى بشر را با تو پايانى نيست!

تو كيستى و داراى چه ظرفيتى كه هم قرآن را، هم نبوت را و هم امامت را در خود گنجانده اى؟!

تو را چه وسعت و عظمتى است كه ميعادگاه قرآن و امامت با رسالت گرديده اى؟!

چنين ظرفيت شگفتى، تنها شايسته و سزاوار مقام توست كه در دوره ى زندگى ات، دوام بخش رسالت پدر بودى و حفاظت بخش امامت همسر و ايمنى بخش كتاب برتر؛ استمراردهنده خط رسالت بودى و حفظكننده ى سير امامت و منع كننده ى تحريف از كتاب پركرامت:

نخل نبوت ز تو شد بارور مهر تو رخشان ز بلنداى عرش علت غايى به دو عالم تويى خلق، تو را، امر، تو را جان تو راست جلوه گه صورت جانان تو راست

باغ امامت ز تو شد پر شجر سفره ى تو گستره ى عرش و فرش جوهره ى عالم و آدم تويى جلوه گه صورت جانان تو راست جلوه گه صورت جانان تو راست

( شعر از محمدجان قدسى. مناقب فاطمى در شعر فارسى: ص 22. )

فاطمه، مجمع اَسماى الهى

ارباب معرفت، اسما و صفات الهى را به دو دسته تقسيم مى كنند: جماليه و جلاليه. اسما و صفاتى كه در بر دارنده ى مفاهيمى چون محبت، لطافت، رأفت، عطوفت، رحمت و... مى باشند، در گستره ى صفات جماليه مى گنجند و آن اسما و صفاتى كه در بر دارنده ى مفاهيمى چون صلابت، غضب، انتقام، عقوبت، قهاريت، جباريت و... مى باشند، در قلمرو صفات جلاليه وارد مى گردند.

همه ى اسمائى كه براى خداوند متعال در قرآن كريم ذكر

شده است، در اين دو گستره، قابل تقسيم بندى است. اسمائى از قبيل: قاهر، جبار، متكبر، قوى، ذوانتقام، منتقم ذوالجلال و شديد العقاب را «اسماى جلاليه ى الهى» مى نامند. و اسمائى چون: عليم، رحيم، كريم، حكيم، رئوف، عطوف، ودود، غفور، لطيف، خبير، بصير، شهيد، ذوالفضل و سريع الحساب را «اسماى جماليه ى الهى» نام مى نهند.

به عقيده ى عرفا، هر موجودى به اندازه ى بهره ى وجودى اش از ويژگى هاى كمالى، جلوه اى از اسما و صفات بى نهايت كمال الهى را متجلى و نمايان مى سازد. در ميان تمام مخلوقات، تنها آفريده اى كه مى تواند مظهر جميع اسما و صفات الهى گردد، انسان است. تنها اوست كه مى تواند با استعدادى كه خداوند در وجودش نهاده است، به سوى جمال و جلال مطلق الهى اوج گيرد و آيينه ى تمام نماى اسما و صفات الهى گردد.

ساير آفريدگان نيز، جلوه اى از اسما و مظهرى از صفات الهى اند؛ اما هيچ گاه ياراى آن را نخواهند يافت كه مظهر تام و تمام اسما و صفات الهى گردند؛ يه عنوان مثال، فرشتگان نيز مظهر اسماى خدايى اند؛ اما مظهر سبوحيت و قدوسيت.

آن هنگام كه پروردگار عالم به فرشتگان، خبر داد كه انى جاعل فى الارض خليفه ؛ ( بقره (2): 30. ) من در روى زمين، خليفه اى خواهم گماشت، پرسيدند: أتجعل فيها و يسفد فيها ويسفك الدما و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك ( بقره (2): 30. ) ؛ آيا كسانى خواهى گماشت كه در زمين فساد كنند و خون ها ريزند؟ آيا مقام خلافت الهى را به

موجودى فسادكار و خونريز خواهى سپرد و حال آن كه ما تو را تسبيح و تقديس مى نماييم؟ جواب شنيدند كه: انى اعلم ما لا تعلمون ( بقره ى (2): 30. ) ؛ من چيزى لى دان م كه شما نمى دانيد. من از اسرار خلقت انسان آگاهم و استعدادى در وجود او نهاده ام كه شما از آن بى خبريد.

گوهرى در وجود اين انسان به وديعت نهاده ام كه مى تواند او را به مقامى برساند كه شما فرشتگان مقرب به خدمت گذارى او مباهات ورزيد؛ البته اگر قدر اين گوهر را بداند و آن استعداد را به فعليت رساند. اى فرشتگان! اگر شما مظهر سبحانيت و قدوسيت من گشتم ايد و از اسلاى من، دو اسم سبوح و قدوس در وجودتان ظهور يافته است، آدمى با اختيار خويش مى تواند جميع اسما و صفات مرا به ظهور رساند. و آن گاه همه ى اسما را به آدم تعليم داد؛ علم أدم الأسما كلها. ( بقره (2): 31. )

آيات نامبردار، در بر دارنده ى اين پيام است كه: اى انسان! قدر خود را بدان و خويشتن را هم رديف چهارپايان قرار مده! تو براى خوردن و آشاميدن آفريده نشده اى. تو براى نفس چرانى و شهوت بارگى آفريده نشده اى. تو براى فريفتگى در مقابل زرق و برق دنيا خلق نشده اى. تو براى دل سپارى به مظاهر دنيا بدين سرا نيامده اى. تو آمده اى تا خليفه الله شوى. خلق شده اى تا جلوه نماى جميع اسما و صفات الهى گردى. چنان استعداد بى همتايى در وجودت به وديعت نهاده ام

كه مى تواند تو را به والاترين كمالات رساند. تو آفريده شده اى تا با انتخاب راه بندگى و عبوديت من، اين استعداد بى نظير را به فعليت رسانى و وجوديت را به اوج كمال نايل گردانى.

آرى، به انسان ظرفيت، استعداد و توانى عطا شده است كه مى تواند وجود خويش را از نازل ترين مراتب جلوه گرى جمال و جلال الهى، لحظه به لحظه ارتقا بخشد و آن را به عالى ترين مراتب جلوه نمايى حق، واصل گردانيده، آيينه ى تمام نماى اسما و صفات خدايى گرداند.

آدمى، آن هنگام كه از خوديت و نفسانيت گذشت و قدم در مسير بندگى و عبوديت گذاشت، وقتى كه از خودپرستى رهيد و به خداپرستى رسيد، آن هنگام كه قدم بر خود نهاد و اختيارش را به خدا وانهاد، تجلى و ظهور صفات الهى در وجودش آغاز مى شود و لحظه به لحظه، به تناسب مرتبه ى بندگى اش، فزونى مى گيرد.

صديقه ى طاهره عليهاالسلام را در يك كلام مى توان به عنوان «مظهر جميع اسما و صفات الهى» معرفى كرد. شخصيتى جامع كه از رهگذر عبوديت و بندگى به والاترين مرتبه ى فناى فى الله و جلوه نمايى حق، واصل گرديده است:

چو زهرا فانى ذات خدا وز خود مجرد شد سراپا حق و پاك از بند هر قيد مفيد شد.

سراپا حق و پاك از بند هر قيد مفيد شد. سراپا حق و پاك از بند هر قيد مفيد شد.

( شعر از فؤاد كرمانى. اختران ادب: ص 78. )

شخصيتى جامع صفات جمال و جلال پروردگار كه در هر لحظه لحظه ى

وجودش، برترين نمونه ى كمالات را در عرصه هاى مختلف به ظهور رسانيده است: در عرصه ى رحمت و عطوفت، در گستره ى تقوا و عبوديت، در پهنه ى پاكدامنى و عفت، در صحنه ى تعليم و تربيت، در جبهه ى سيادت و درايت، در ميدان شجاعت و كياست، در فخراى بلاغت و خطابت، در جايگاه حفاظت از رسالت، در مقام حمايت از ولايت و....

فاطمه، مظهر كل اسماى الهى است. فاطمه، آيينه دار تمام صفات ربوبى است. فاطمه، مظهر رحمت و عطوفت خداست. فاطمه، تجلى علم و حكمت خداست. فاطمه، مظهر صبر و حلم خداست. فاطمه، تجلى عظمت و قدرت خداست. او مظهر جمال خداست و تجلى جلال خداست:

كيست زهرا؟ آيينه ى ايزدنما كيست زهرا؟ مظهر كل الجمال كيست زهرا؟ مظهر كل الكمال كيست زهرا؟ عاشق ذات خدا كيست زهرا؟ دخت احمد، مصطفى مظهر كل الكمال كبريا.

كيست زهرا؟ آيينه ى ذات خدا كيست زهرا؟ مظهر كل الجلال آيينه ى حسن جمال ذوالجلال مظهر اسما و اوصاف خدا مظهر كل الكمال كبريا. مظهر كل الكمال كبريا.

( محمدرضا ربانى. آيينه ى ايزدنما، ص: 191 و 192. )

در اين مقام از بيان روحانى و نورانى مراد سفر كرده مان، آن عارف مهربان جماران استمداد مى جوييم تا شايد از سرچشمه ى بى كرانه كوثر، قطره اى بر جان عطشان و كام تشنه مان چشاند و بدان قطره روح افزا، قلوبمان را حياتى ديگر بخشايد، ان شاء الله:

تمام ابعادى كه براى يك زن و يك انسان متصور است، در فاطمه ى زهرا عليه السلام جلوه كرده است.

يك زن روحانى و ملكوتى و

تمام حقيقت زن. تمام حقيقت انسان و تمام نسخه ى انسانيت. موجودى ملكوتى كه در عالم به صورت انسان، ظاهر شده و موجودى الهى و جبروتى كه به صورت يك زن پديدار گشته است.

... انسان، موجودى متحرك است. حركت او از نازل ترين مراتب صورى طبيعى، شروع مى شود به سوى والاترين مدارج كمال به پيش مى رود؛ از مرتبه ى طبيعت تا مرتبه ى غيب و فناى در الوهيت.

براى صديقه ى طاهره، همه ى اين معانى حاصل است. حركت معنوى اش را از مرتبه ى طبيعت، شروع كرده و با قدرت و تأييد الهى و تحت تربيت رسول الله صلى الله عليه و آله همه ى مراحل را طى فرموده و بدان مرتبه اى رسيده كه دست همگان از آن كوتاه گرديده است.

تمام معنويات، جميع جلوه هاى ملكوتى، جلوه هاى جبروتى، جلوه هاى ملكى و ناسوتى، همه و همه در اين موجود مجتمع گشته است. انسانى به تمام معنا انسان، زنى به تمام معنا زن. ( سخنرانى حضرت امام خمينى در زاد روز فاطمه ى زهرا، تاريخ 26/ 2/ 58، با اندكى تلخيص و ويرايش محتوايى. )

آرى، فاطمه ى مرضيه را تنها مى توان «آينه ى تمام نماى طلعت خدايى» ناميد و بس:

در هر صفتى، اعظم اسماى الهى اوصاف خدا از تو هويداست كماهى ذاتت متناهى، صفتت نامنتاهى سر تا قدمت، آينه ى طلعت شاهى.

اندر فلك قدرت، نبود چو تو ماهى علم تو محيط است به معلوم الهى سر تا قدمت، آينه ى طلعت شاهى. سر تا قدمت، آينه ى طلعت شاهى.

( شعر از حكيم صفاى اصفهانى،

اختران ادب: ص 77. )

فاطمه، طلايه دار شفاعت

شفاعت گران عرصه ى محشر، بنابر آموزه هاى اسلامى بسيارند: انبيا، اوصيا، مؤمنان واقعى، ملائكه، ( رسول الله (ص): الشفاعه للأنبياء و الاوصياء و المؤمنين و الملائكه. بحارالانوار: ج 8، ص 5، ح 75. ) اهل بيت عليهم السلام و محبان ايشان، ( الامام على (ع): لنا شفاعه و لاهل مودتنا شفاعه... الخصال: ص 624، ح 10. ) شهدا،علماى ربانى، ( رسول الله (ص): ثلاثه يشفعون الى الله عزوجل فيشفعون: الانبيا، ثم العلماء ثم شهداء الخصال: ص 156 ح 197. ) قرآن، ( رسول الله (ص): تعلموا القرآن فانه شافع يوم القيامه.مسند احمد:ح 22219.

الامام على (ع): واعلموا انه شافع مشفع و قائل مصدق و انه من شفع له القرآن يوم القيامه شفع فيه.نهج البلاغه: خطبه ى 176. ) ... اما در ميان تمام شفاعت گران روز قيامت، نام فاطمه ى زهرا عليهاالسلام همچون خورشيدى رخشان مى درخشد؛ چرا كه روايات معتبر بسيارى ( ر.ك بحارالانوار: ج 43، ص 219 تا 227. ) از جانب رسول خدا و ائمه ى اطهار عليهم السلام، شفاعت بى نظيرى را براى آن جانب وعده مى دهند؛ شفاعتى چنان گسترده كه نه تنها محبان آن حضرت و دوستداران ذريه ى او را شامل مى شود، بلكه تمام محبت ورزان به دوستان يا دوستان دوستان او را نيز در بر مى گيرد.

در اين مقام، به ذكر خلاصه ى مضمون چند حديث شريف، كه ترسيم نماى شفاعت فراگير آن حضرت در عرصه ى قيامت مى باشد، تبريك و تيمن مى جوييم:

1.... در آن هنگامه ى پرغوغا و پردغدغه به ناگاه ندايى عرش لرزان از

جانب جبرائيل همه ى صداها و همهمه ها را فرومى نشاند: غضوا ابصاركم حتى تجوز فاطمه بنت محمد: چشم هايتان را فروافكنيد تا فاطمه، دختر محمد، عبور نمايد.

در پى اين ندا، هيچ پيمبرى، هيچ صديقى و هيچ شهيدى، باقى نمى ماند مگر آن كه چشمانشان را، از روى احترام، فرومى افكنند.

ناقه ى فاطمه، با هدايت جبرائيل، از عرصه ى محشر مى گذرد تا اين كه در مقابل عرش پروردگار قرار مى گيرد. فاطمه، از ناقه فرود مى آيد و زبان به تظلم خواهى مى گشايد.

در پى تظلم خواهى فاطمه، ندايى از جانب خداوند جل جلاله فرامى رسد كه: يا حبيبتى! سلينى تعطى، و اشفعى تشفعى، فوعزتى و جلالى لا جازين ظلم كل ظالم؛ اى حبيبه ى من! و اى دختر حبيب من! بخواه كه هر چه خواهى عطا مى شود، شفاعت نما كه هر كه را شفاعت نمايى پذيرفته مى شود. به عزت و جلالم سوگند كه ستمگرى هر ستمكارى را خودم مجازات مى دهم.

پس، فاطمه عرضه مى دارد: الهى و سيدى! ذريتى و شيعتى و شيعه ذريتى و محبى و محب ذريتى؛ پروردگار و سرور من! فرزندانم و پيروانم و پيروان فرزندانم و دوستدارانم و دوستداران فرزندانم.

در پى درخواست فاطمه، از جانب خداوند رحمان، خطاب مى رسد كه: اين ذريه فاطمه و شيعتها، و محبوها و محبوا ذريتها؟ كجاييد فرزندان فاطمه و پيروان ايشان؟ كجاييد دوستداران فاطمه و دوستداران فرزندان او؟ پس بلافاصله، فرشتگان رحمت، ايشان را در بر مى گيرند. فاطمه، در پيشاپيش اينان به سوى بهشت حركت مى كند و اينان در پى فاطمه، وارد بهشت برين

مى گردند! ( امالى صدوق: ص 25. بحارالانوار: ج 43، ص 219. ناسخ التواريخ: ص 176. غايه المرام: ص 594 روضه الواعظين: ص 148. عوالم العلوم ج 11، ص 322. المناقب: ج 3، ص 327. )

2.... صدهزار فرشته، حضرت فاطمه را در عرصه ى محشر، بر بال هاى خويش حمل مى دهند تا بر در بهشت فرود مى آورند. پس فاطمه توقف نمايد و داخل بهشت نشود و التفات او به سوى صحراى محشر باشد.

از جانب پروردگار خطاب آيد كه: اى دختر حبيب من! سبب توقفت چيست و حال آن كه تو را اذن بهشت داده ام؟

عرضه مى دارد: پروردگارا! دوست مى دارم كه قدر و منزلتم در اين روز معلوم گردد.

خطاب رسد كه: اى فاطمه! در قلب يكايك محشريان نظاره كن و در قلب هر كسى كه ذره اى از دوستى خود و فرزندان خود ديدى، دست او را فراگير و در بهشت جايش ده!

در پى اين ندا، فاطمه دوستان و شيعيان خود را از ميان مردمان؛ بسا مرغى كه دانه هاى خوب و مرغوب را بر مى چيند، جدا مى سازد.

شيعيان فاطمه، در پيشگاه او و بر در بهشت حاضر مى شوند؛ اما پيش از ورود به بهشت، با الهامى الهى ملتفت محشر مى شوند و به سوى عرصه ى محشر نظر مى افكنند و از پروردگار تقاضا مى نمايند كه: پروردگارا! دوست مى داريم كه در چنين روزى، قدر و منزلتمان، شناخته شود.

خطاب الهى فرامى رسد كه: اى دوستان من! در جمع محشريان بنگريد كه چه كسى دوستدار شما از روى محبت فاطمه بوده است؟

كيست كه شما را از روى محبت فاطمه، اطعام كرده باشد؟ كيست كه به شما در محبت فاطمه، شربتى آب عطا كرده باشد؟ كيست كه از روى محبت فاطمه، شما را جامه اى داده باشد؟ كيست كه در محبت فاطمه، غيبتى را از شما دفع كرده باشد؟ دست او را بگيريد و به بهشت داخل گردانيد.

به خداوند سوگند كه در پى اين شفاعت گسترده، هيچ كسى در عرصه ى محشر باقى نمى ماند مگر شك كنندگان بيماردل، كافران سياه دل، و منافقان سنگ دل. ( رياحين الشريعه، ج 1 ص 233. )

نتيجه آن كه شفاعت آن حضرت از شفاعت همه شفاعت كنندگان عرصه محشر بسى فراتر و گسترده تر مى باشد. به ديگر سخن عالى ترين و گسترده ترين مرتبه ى شفاعت در روز قيامت ويژه ى حضرت زهرا عليهاالسلام است.

چه رازى در ميان است كه از بين همه ى شفاعت كنندگان، والاترين مراتب شفاعت ويژه ى حضرت زهرا (س) گشته است؟! چگونه با وجود پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و اميرمؤمنان على بن ابيطالب (ع) در عرصه ى شفاعت، وسيع ترين مرتبه ى شفاعت به وجود فاطمه ى زهرا عليهاالسلام اختصاص يافته است؟! مگر مقام نبوت و رسالت پيامبر اكرم (ص) بالاتر نبوده است؟! مگر مقام امامت و ولايت اميرمؤمنان على عليه السلام والاتر نبوده است؟! چگونه مرتبه ى شفاعت صديقه ى طاهره عليهاالسلام از همه ى پيامبران و امامان وسيع تر و پر دامنه تر مى باشد؛ در حالى كه ايشان نه داراى مقام نبوت بوده اند و نه واجد مقام امامت؟!

پاسخ به اين سؤالات، البته در

محدوده ى عقل و فهم بشرى، نيازمند مقدمه اى مختصر مى باشد:

شفاعت گرى بى همتاى فاطمه از چشم انداز عرفانى

انسان، در مسير تكاملى اش هر چه بيشتر به پيش رود، تجلى گر اسما و صفات بيشترى از خداوند متعال مى گردد. آدمى در پرتو رهيدگى از خود و پيوستگى با خدا، آيينه ى صفات جمال و جلال خداوندى مى گردد و در هر مرحله اى از سير به سوى حق، صفتى از صفات الهى در وجود او جلوه گر و آثار ويژه ى آن ظاهر مى شود. اما در زمينه ى ظهور صفات جمال الهى در وجود زن بسى بيشتر است؛ به همان سان كه زمينه ى تجلى صفات جلال الهى در وجود مرد بيشتر است. به وجود زن در متجلى سازى صفات جمال الهى (محبت، عطوفت، رحمت، لطافت، ظرافت و...) استعداد و توانايى ويژه اى عطا شده است؛ برخلاف مردان كه به ظهور رسانى صفات جلال الهى (صلابت، قاطعيت، خشونت، قدرت و...) يارايى و ظرفيت ويژه اى يافته اند.

اگر زن در مسير بندگى خدا كه همان مسير تكامل اوست، قدم بر دارد، صفات جمال الهى در وجود او بيشتر ظهور و جلوه مى نمايد. از رهگذر همين صفات است كه زنان مى توانند با خداوند رابطه اى عميق تر برقرار كنند، صفات او را بيابند و او را به علم حضورى بشناسند.

بارى، زن طبعا مهربان تر و عطوفت تر از مرد است و به كارهاى ظريف و لطيف مايل تر؛ چرا كه با ويژگى هاى روانى و ذاتى اش سازگارتر است.

شكى نيست كه صفات «رأفت و عطوفت»، «مهربانى و رحمت» و «عفو و گذشت» در وجود زنان بسى

قوى تر از وجود مردان است.

در عرصه ى روان شناسى تفاوت هاى مرد و زن، اگر چه در بين روان شناسان، اختلافات فراوانى وجود دارد، اما همگى ايشان در اين مسأله متفقند كه عاطفه و احساس زنان، بسى نيرومندتر و گسترده تر از عواطف مردان است.

والاترين مايه ى امتياز زن بر مرد، در عواطف و احساسات برتر مى باشد؛ همان بعد وجودى كه با لطافت، ظرافت، زيبايى و عظمت روح انسانى مرتبط است. از اين روست كه گرمى بازار محبت در جهان، از وجود زن است. گرمابخش سراى انسانيت، وجود زن است. در عرصه ى خانواده، دلربايى محبت مادر بيشتر است يا پدر؟ جاذبه ى محبت خواهر بيشتر است يا برادر؟ چرا در تمام فرهنگ هاى جهان، مادر به عنوان سمبل مهربانى و عطوفت شناخته شده است؟

بى شك قوى ترين عامل ايجاد جاذبه و برقرارى محبت و صميميت در محيط خانواده، دختران و مادرانند. اگر چنين ويژگى عاطفى والايى در وجود زنان نمى بود، كانون گرم و با صفاى خانواده ها به كويرى خشك و بى روح مبدل مى گشت؛ چرا كه به مردان توانايى برقرارى چنين صفا، محبت و صميميتى داده نشده است.

عواطف بى شايبه، ويژگى منحصر به فرد زنان عالم است، مردان را بهركارى ديگر ساخته اند. اين عواطف و احساسات، نشانه و نمودى از رحمت ويژه ى خداوند به بندگانش مى باشد؛ اين عشق و محبت سرشار در وجود زن، ظهور و جلوه اى از عشق و محبت خدايى است.

خوشا به حال زنانى كه استعدادهاى عظيم وجود خويش را بشناسند، به پرورش و رشد آن اهتمام ورزند

و آن را در مجراى درست و خداپسندانه ى آن به كار گيرند. اين رحمت و محبتى كه در نهاد زن به وديعت نهاده شده است، چونان حبل و ريسمان محكمى است كه رابطه ى حقيقى بين زن و خدا را برقرار مى سازد؛ بسان رشته ى مطمئنى است كه يك سوى آن در قلب زن و ديگر سوى آن به مقام ذات الهى متصل است. زن، بايستى كه اين حبل متين الهى را بگيرد و با مددگيرى از آن، مداوم به پيش برود تا او را به جايگاه مقعد صدق عند مليك مقتدر ( قمر (54): 55. ) رساند.

و اما روايات پرشمارى كه گسترده ترين مرتبه ى شفاعت را ويژه ى حضرت زهرا عليهاالسلام معرفى مى كنند، نه بدان معنا كه ديگران از مقام شفاعت بى بهره اند؛ بلكه بدين معناست كه:

حضرت زهرا عليهاالسلام، به خاطر لطافت خاص روحى، مظهر تام و تمام رحمت الهى گشته است. از آن جا كه رحمت و عطوفت خداوندى در وجود زن، بيشتر جلوه و بروز مى نمايد و در وجودى كه از همه چيز بريده و سراپا فناى در خدا گرديده است، به اوج تجلى مى رسد، مى توان گفت: ريشه اى ترين و عميق ترين محبت ها، رحمت ها، رأفت ها، عطوفت ها و مغفرت هاى خداوند در وجود حضرت زهرا عليهاالسلام تجلى و ظهور كرده است. از همين روست كه آخرين و گسترده ترين شفاعت ها كه خود، نمود و تجلى رحمت بى كرانه ى الهى است، به دست مهربان فاطمه ى زهرا عليهاالسلام صورت مى پذيرد:

معدن در ولايت، منبع فيض خدا

چون به محشر بر شفاعت لب گشايد لطف دوست بخشد از رحمت گناه دوستدار فاطمه.

در شفاعت، عالمى چشم انتظار فاطمه بخشد از رحمت گناه دوستدار فاطمه. بخشد از رحمت گناه دوستدار فاطمه.

( مهدى الهى قمشه اى، شكوفه هاى عرفان: ص 294. )

براى زنان، مايه ى بسى مباهات مى باشد كه از جنسى آفريده شده اند كه فاطمه ى زهرا عليهاالسلام نيز از آن جنس بوده اند. براى زنان، مايه ى بسى افتخار است كه با ويژگى هايى از مردان ممتاز شده اند كه با آن استعدادها مى توانند همچون زهراى اطهر، جلوه نماى جمال الهى شوند و آينه دار عشق، محبت، رحمت و مهربانى هاى خدايى گردند.

يا فاطمه!

سرشتم، مهر و محبت تو!

بهشتم، مزار بى چراغ تو!

چنان كن كه سرنوشتم، باشد لطف و شفاعت تو!

يا فاطمه!

تو زهرايى و شفيعه ى روز جزا!

تو فاضله اى و آينه دار فضيلت، محشر كبرا!

يا فاطمه!

به حق رحمتت! به حرمت عطوفتت!

دست من و لطف و عطاى بى كرانه ات.

جرم من و شفاعت گرى يگانه ات.

يا فاطمه! اى مظهر رحمت بى كرانه ى الهى!

اى تجلى عطوفت بى همتاى خدايى!

اى بروز رأفت بى پايان بارى:

اهل عصيان گر تو را روز جزا حامى كنند گر گشايى از شفاعت بر گنه كاران درى بندد از رحمت خدا درهاى دوزخ را تمام.

قهر سبحانى كند تيغ جزا را در نيام بندد از رحمت خدا درهاى دوزخ را تمام. بندد از رحمت خدا درهاى دوزخ را تمام.

( محتشم كاشانى، ديوان، ص 305. )

فاطمه، نازل فرماى جبراييل

پيوند اهل بيت با عالم

غيب، پيوندى مداوم و هميشگى بوده است. در حقيقت ايشان،

گنجينه داران علمى بى كران مى باشند كه آستان مباركشان به دوام فرودگاه و عروج گاه ملايك مقرب الهى بوده است.

در ميان اهل بيت عليهم السلام، عصمت كبرا عليهاالسلام از پيوندى بس شگفت و ارتباطى بس شگرف با عالم ملكوت بر خوردار بوده است كه صد البته ادراك و توصيف چنين پيوندهاى بلند غيبى، معنوى و عرفانى براى فهم بشرى اگر ممتنع نباشد، فوق طاقت و بسى مشكل مى باشد:

فضل زهرا را بشر كى مى توان احصا كند؟ قطره را قدرت نباشد وصف از دريا كند.

قطره را قدرت نباشد وصف از دريا كند. قطره را قدرت نباشد وصف از دريا كند.

روح متعالى و پر عظمت زهراى اطهر كه از ادراك آن حيران شود عقول، سبب شود تا پس از عروج جانگداز پيامبر، روح اعظم از اوج عرش به حضيض فرش فرو آيد و تسلابخش قلب داغديده ى دردانه ى پيامبر گردد.

پس از ارتحال جان كاه پيامبر، جبراييل امين، از جانب رب العالمين مأموريت مى يابد تا با آمد و شدى مكرر به محضر پركرامت فاطمه ى مرضيه و خبردهى از جايگاه پدر و پرده بردارى از عالم غيب، ( الامام صادق عليه السلام... ان فاطمه مكثت بعد رسول الله صلى الله عليه و آله خمسه و سبعين يوما و كان دخلها خزن شديد على ابيها و كان جبرئيل عليه السلام يأتيها فيحسن عزاءها على ابيها و يطيب نفسها و يخبرها عن ابيها و مكانه و يخبرها بما يكون بعدها فى ذريتها و كان على عليه السلام يكتب ذلك فهذا مصحف

فاطمه. الكافى: ج 1، ص 241. مسند فاطمه الزهرا عليهاالسلام، عطاردى: ص 282. ) مونس و همنشين روح عظيم و لطيف فاطمه در فراق پدر گردد. بارى، در آن ايام سخت و جان فرسا، جبراييل با فرودهايى مكرر و ادامه دار، تمام مسايل و حوادث پس و پيش رو تا برپايى قيامت را به اطلاع آن حضرت مى رسانيد و اميرمؤمنان على عليه السلام نيز آنها را مى نگاشت و بدين سان «صحيفه ى فاطمه» شكل مى گرفت.

مصحف فاطمه در واقع، يكى از تجليات علم بى نهايت الهى بر روح عظيم فاطمه ى مرضيه عليهاالسلام مى باشد كه بنابر روايات، اخبار گذشته و آينده تا خاتمه ى قيامت در آن مصحف شريف موجود است؛ ( الامام باقر عليه السلام.... فيه خبر ما يكون الى يوم القيامه و فيه خبر السماء و عدد ما فى السماوات من ملائكه و غير ذلك و عدد كل من خلق الله مرسلا و غير مرسل و اسماءهم و اسماء من ارسل اليهم و اسماء من كذب و من اجاب و اسماء جميع من خلق الله من المؤمنين و الكافرين من الاؤلين و الاخرين و اسماء البلدان و صفه كل بلد فى شرق الارض و غربها و عدد ما فيها من المؤمنين و عدد ما فيها من الكافرين و صفه كل من كذب و صفه القرون الاولى و قصصهم و من ولى من الطواغيت و مده ملكهم و عددهم و اسماء الائمه و صفتهم و ما يملك كل واحد واحد و صفه كبرائهم و جميع من تردد فى الأدوار... فيه اسماء جميع ما خلق الله و اجالهم و صفه اهل

الجنه و عدد من يدخلها و عدد من يدخل النار و اسماء هؤلاء و فيه علم القرآن كما انزل و علم التوراه كما انزلت و علم الاءنجيل كما انزل و علم الزبور و عدد كل شجره و مدره فى جميع البلاد.... مسند فاطمه الزهرا عليهاالسلام، شيخ الاسلامى، ص 157. دلائل الامامه: ص 27.

الامام صادق عليه السلام.... اما انه ليس فيه شى ء من الحلال و الحرام و لكن فيه علم ما يكون. مسند فاطمه الزهرا عليهاالسلام: عطاردى، ص 282. الكافى: ج 1، ص 240. ) مصحف شريفى كه يكى از منابع اصلى علم امامان مى باشد و پس از فاطمه دست به دست، از امامى به امام ديگر سپرده شده است تا اين كه اينك در دست پاك يوسف زهرا آن حجت بر حق الهى و صدف درياى رحمت رحمانى، عجل الله تعالى فرجه الشريف قرار يافته است. ( الامام باقر عليه السلام.... دفعته الى اميرالمؤمنين فلما مضى صار الى الحسن ثن الى الحسين ثم عند اهله حتى يدفعوه الى صاحب هذا الامر. مسند فاطمه الزهرا عليهاالسلام، شيخ الاسلامى: ص 158. دلائل الامامه، ص 28. )

اين مقام، فضيلتى بى نظير براى صديقه ى طاهره مى باشد؛ چرا كه سابقه نداشته است كه جبراييل جز با طبقه ى اول انبياى عظام چنين رفت و آمدهاى مكررى داشته باشد و اين همان فضيلت يگانه اى است كه عارف بزرگ قرن ما، خمينى كبير، آن والاترين فضيلت فاطمه ى زهرا عليهاالسلام مى شمارند:

راجع به حضرت صديقه عليهاالسلام، بيان خود را از هر ذكرى قاصر مى دانم. فقط به يك روايت كه با سند معتبر در

كافى شريف ( اصول كافى: ج 2، ص 355. ) نقل شده است، تبرك مى جويم.

حضرت امام صادق عليه السلام مى فرمايد: فاطمه عليهاالسلام بعد از پدر، هفتادوپنج روز زنده بود و حزن و شدت بر ايشان غلبه داشت و جبرييل امين، خدمت ايشان مى آمد و عرض تعزيت مى كرد و مسايلى از آينده را نقل مى فرمود.

ظاهر روايت، اين است كه در اين 75 روز، مراوده اى برقرار بوده است؛ يعنى رفت و آمد جبرييل زياد و مداوم بوده است. گمان ندارم كه چنين امرى غير از طبقه ى اول از انبياى عظام براى كسى ديگر وارد شده باشد جبرييل امين، در ظرف 75 روز، آمد و شدى داشته و مسايل واقع در آتيه را بيان مى كرده و حضرت امير هم آنها را مى نوشته است. حضرت امير، همانطورى كه كاتب وحى رسول خدا بوده، كاتب وحى حضرت صديقه دراين 75 روز، نيز بوده است.

مسأله ى فرود آمدن جبرييل، يك مسأله ى ساده نيست؛ خيال نشود كه جبرييل براى هر كسى امكان نزول دارد. يك تناسب كامل بين مقام و عظمت جبراييل كه روح اعظم است، و روح آن شخصيتى كه جبرييل بر او وارد مى شود، لازم است. چه همچون بعض اهل نظر قايل شويم كه تنزل جبراييل به واسطه ى روح عظيم خود پيامبر يا ولى مى باشد و اين روح بلند نبى يا ولى است كه جبراييل را تنزيل مى دهد و چه به سان بعض اهل ظاهر بگوييم كه حق تعالى، روح اعظم را مأموريت مى دهد كه نازل شود، تناسب كاملى بين طرفين، لازم

و ضرورى است؛ تا تناسبى روحى با جبراييل كه روح اعظم است، موجود نباشد، نزولى امكان ندارد. چنين تناسبى تنها بين جبرييل و ارواح بلند انبياى درجه اول مثل ابراهيم، موسى، عيسى و رسول خدا بوده است.

چنين رابطه اى براى همه كس نبوده است. حتى درباره ى ائمه هم نديده ام وارد شده باشد كه جبرييل اين چنين بر آنها نازل گشته باشد.

اين مقام، تنها ويژه ى حضرت زهرا عليهاالسلام است كه جبرييل در طول اين 75 روز، به طور مكرر، بر حضرت وارد شده و مسايل آتيه را، كه بر ذريه ى او وارد مى آمده، بيان مى كرده و حضرت امير هم ثبت مى فرموده است. ممكن است يكى از مسايلى كه بيان فرموده است، مسايلى باشد كه در عهد ذريه ى بلند پايه ى او حضرت صاحب عليه السلام واقع مى شود كه مسايل ايران هم جزو آن است.

در هر صورت، من اين شرافت و فضيلت را براى حضرت زهرا عليهاالسلام از همه فضايلى كه براى ايشان ذكر كرده اند، هرچند آنها هم فضايل بزرگى است، بالاتر مى دانم؛ فضيلتى كه جز براى انبيا عليهم السلام، آن هم نه همه انيبا، بلكه تنها براى طبقه ى بالاى انبيا و بعضى از اوليايى كه در رتبه ى آنها مى باشند، براى كسى ديگر حاصل نشده و چنين تعبيرى كه رساننده ى رابطه مداوم و مراوده اى 75 روزه مى باشد براى هيچ كس تاكنون واقع نشده است. اين فضيلت، از فضايل مختص حضرت صديقه عليهاالسلام است. ( صحيفه ى نور: ج 19، ص 278. سخنرانى حضرت امام در ديدار با

گروهى از خواهران به مناسبت روز زن در تاريخ 11/ 12/ 1362. با اندكى ويرايش محتوايى. )

فاطمه، سفارش شده ى برترين رسول الهى

در فضيلت فاطمه ى زهرا عليهاالسلام همين بس از اشرف مخلوقات و برترين كاينات، پيامبر رحمت، محمد مصطفى صلى الله عليه و آله، عمرى را به معرفى فاطمه مى پردازد؛ در هر فرصت مناسبى از فضل و فضيلت فاطمه سخن مى راند و احترامى بيش از حد و حصر در حق وى روا مى دارد تا شايد اين فرشيان حق ناشناس، قدر شناس اين گوهر دردانه ى عرشى گردند:

حق شناسان گر به دست آرند معيار تو را حد فوق ماسوا دانند مقدار تو را.

حد فوق ماسوا دانند مقدار تو را. حد فوق ماسوا دانند مقدار تو را.

( محتشم كاشانى، ديوان: ص 304. )

آرى، رسول خدا صلى الله عليه و آله از همان آغاز تولد فاطمه عليهاالسلام، مأموريت مى يابد تا به هر گونه ى ممكن، قدر و منزلت ملكوتى فاطمه عليهاالسلام را به امت خويش بشناساند؛ از اين روى، شاهد آن مى گرديم كه پيامبر مكرم اسلام در زمان ها و مكان هاى مختلف، به كرات، به معرفى حبيبه ى خدا، فاطمه ى زهرا عليهاالسلام مى پردازند. از همين جمله است معرفى تاريخى فاطمه عليهاالسلام از سوى پيامبر كه به عنوان سند افتخارى در صحيفه ى تاريخ، ثبت و جاودانه گرديد:

روزى پيامبر، در حالى كه دست فاطمه عليهاالسلام را گرفته بودند، از منزل خارج شدند ودر ميان جمع مسلمانان حضور يافتند وخطاب به ايشان فرمودند:

هركه اين دختر را مى شناسد كه مى شناسد، اما هر كه او را نمى شناسد، بداند كه

او فاطمه دختر محمد است. او پاره ى وجود من است. او قلب من است. او روح ميان دو پهلوى من است. هر كه او را بيازارد مرا آزرده است و هر كه مرا بيازارد، همانا خدا را آزار و اذيت رسانيده است. ( خرج النبى و هو اخذ بيد فاطمه، فقال: من عرف هذه فقد عرفها و من لم يعرفها فهى فاطمه بنت محمد و هى بضعه منى و هى قلبى و روحى التى بين جنبى، فمن آذاها فقد آذانى و من آذانى فقد آذى الله. الفصول المهمه: ص 139. نزه المجالس: ج 2،ص 228. نورالابصار:ص 41. )

اى كه روح و تنت از روح تن ختم رسل! «و من آذاك فقد آذاى» محمد فرمود اين چنين نسخه دگر، نسخه نويس ايجاد نه رقم كرد و نخواهد پس از اين كرد رقم.

در سراپاى تو پا و سر احمد مد غم روح در روح، بدن در بدن آغشته به هم نه رقم كرد و نخواهد پس از اين كرد رقم. نه رقم كرد و نخواهد پس از اين كرد رقم.

( شعر از مرحوم آقا بزرگ قمى. اختران ادب: ص 82. )

امثال اين فرموده هاى حكمت آميز در شأن فاطمه عليهاالسلام كه بسى هم فراوان است،از زبان پاك وجودى صادر شده كه طبق صريح آيات قرآن، هرگز رفتارى از روى خواسته هاى نفسانى ياگفتارى برخاسته از احساسات غير عقلايى از وى صادر نمى شود: و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى؛ علمه شديد القوى؛ ( نجم(53): 3 تا 5. )

و از سر هوا و خواست نفس سخن نمى گويد؛

سخن او، جز وحيى نيست كه بر او الهام مى شود؛ فرشته ى نيرومند او را آموزانده است.

بارى، گفتارش عين حكمت است. رفتارش عين حقيقت است. سخنش عين وحى الهى است. كلامش عين خواست خدايى است. كردارش عين رضايت بارى است. چنين وجود نورانى و پاكى در شأن يگانه دخترش مى فرمايد:

فداك ابوك يا فاطمه! بضعه ى پاك تن احمد تويى! شأن تو اين بس كه تو را داده آب ام ابيها لقب اى منتخب!

پدرت بادا فداى بود تو! اى فاطمه! طور لقا، جلوه ى سر مد تويى! ام ابيها لقب اى منتخب! ام ابيها لقب اى منتخب!

( بحارالنوار ج 22، ص 490. ) ( شعر از محمد جان قدسى. مناقب فاطمى در شعر فارسى: ص 22. )

چنين تعابير والايى نه برخاسته از فوران احساسات پدرانه؛ بكه نشأت گرفته از نگاهى خدابينانه است. زبان مقدسى به چنين عبارات روح فزايى مترنم گرديده است كه جز به كلام و حيانى و خدايى متكلم نمى گردد.

اين بيان نورانى پيامبر، برانگيزه ى معرفتى بس عميق نسبت به مقام بى نظير فاطمه عليهاالسلام مى تواند باشد و رساننده ى اين واقعيت كه فاطمه عليهاالسلام، جان و جانان رسول خداست؛ فاطمه، روح و ريحان رسول خداست؛ فاطمه پاره اى از وجود رسول خداست و در يك كلام: فاطمه، مايه ى قوام و استمرار وجود رسول خداست:

مطلع نور ايزدى، مبدأ فيض سرمدى جلوه ى او حكايت از خاتم أنبيا كند.

جلوه ى او حكايت از خاتم أنبيا كند. جلوه ى او حكايت از خاتم أنبيا كند.

( محمد حسين غروى اصفهانى، ديوان: ص 39.

)

نه تنها گفتار پيامبر، معرف فضيلت و منزلت فاطمه مى باشد؛ كه تمام رفتار پيامبر نسبت به فاطمه، شناساى گوهر وجودى فاطمه مى باشد؛ رفتارهايى برخاسته از اوج محبت، اكرام و احترام كه جز در مورد فاطمه، براى احدى سابقه نداشته است.

هر هنگام كه فاطمه به محضر پدر وارد مى شود، پيامبر تمام قد به احترامش قيام مى نمايد، فاطمه اش را در آغوش مى گيرد، بر دستانش بوسه مى زند و او را بر جايگاه خويش مى نشاند؛ و نيز چنين است احترام فاطمه نسبت به پدر:

هرگاه بر پيامبر وارد مى شد، پيامبر او را خوش آمد مى گفت، دستانش را مى بوسيد و او را در جايگاه خويش مى نشاند. هر گاه كه پيامبر بر فاطمه وارد مى شد، فاطمه از جا بر مى خاست و به استقبالش مى شتافت، او را خوش آمد مى گفت و دو دست پدر را مى بوسيد. ( عن عايشه: كانت اذا دخلت عليه رحب بها و قبل يديها و اجلسها فى مجلسه. فاذا دخل عليها قامت اليه فرحبت به و قبلت يديه.... سفينه البحار: ج 2، ص 374. سنن ترمذى: ج 5 ص 700. مستدرك صحيحين: ج 3، ص 154. امالى طوسى: ج 2، ص 14. العقد الفريد: ج 3، ص 230. )

در مقامى ديگر، پيامبر رحمت، به سان گلى معطر، فاطمه را مى بويد و در بيان وجه حكمت اين رفتار عجيب خويش، پرده اى از سر اين احترام هاى بى نظير بر مى دارد:

فاطمه، حوريه اى است به صورت انسان. هر زمان كه مشتاق رايحه ى بهشت مى شوم،

دخترم فاطمه را مى بويم. ( رسول الله صلى الله عليه و آله: ففاطمه حوراء انسيه و كلما اشتقت الى رائحه الجنه شممت رائحه ابنتى فاطمه. توحيد صدوق: ص 17. )

احمد به سان عطر جنت بويد او را با گوش جان در وصف او بشنو ز طه: ام ابيها، بضعه منى، فداها.

ايزد سلام از خود مكرر گويد او را ام ابيها، بضعه منى، فداها. ام ابيها، بضعه منى، فداها.

( غلامرضا سازگار، نخل ميثم: ص 87. )

از افقى ديگر

احترام هاى بى حد رسول نسبت به دخترش فاطمه را اگر از زاويه اى ديگر بنگريم، در بردارنده ى افتخارى بس عظيم براى همه ى زنان جهان در طول تاريخ مى باشد. اين گفتارها و رفتارهاى ويژه در برهه اى صادر مى شود كه دختران، مايه ى ننگ و ذلت شمرده مى شوند و سرنوشتى جز تحقير و خوارى در انتظارشان نيست. در چنان محيطى، صحيفه ى تاريخ نظاره گر والاترين رفتارها و اكرام ها نسبت به يك دختر و آن هم از جانب برترين و شريف ترين آفريدگان، مى گردد؛ رفتارهايى سرشار از احترام، عشق و محبت كه براى همه ى زنان جهان، افتخاربخش است و ايجادگر احساس كرامت، عزت و شرافت؛ عزت و شرافتى كه در برهه هاى مختلف تاريخ، بدان وقعى نهاده نشده است و در بيشتر زمان ها به فلاكت، ذلت، فساد و هلاكت تبديل گشته است. به فرموده ى حكيم فرزانه ى به ابديت پركشيده مان:

ولادت با سعادت فاطمه، در زمان و محيطى واقع شد كه زن به عنوان يك انسان، مطرح نبود و وجود او موجب سرافكندگى خاندانش، در

نزد اقوام مختلف جاهليت، به شمار مى رفت. در چنان محيط فاسد و وحشت زايى، پيامبر بزرگ اسلام دست زن را گرفت و از منجلاب عادات جاهليت، نجات بخشيد. تاريخ اسلام، گواه احترامات بى حد رسول خدا صلى الله عليه و آله به اين مولود شريف است تا نشان دهد كه زن، داراى بزرگى ويژه اى در جامعه مى باشد كه اگر برتر از مرد نباشند، كمتر نيست. پس اين روز، روز حيات زن و روز پايه گذارى افتخار و نقش بزرگ او را در جامعه است. ( سخنرانى حضرت امام قدس سره تاريخ 4/ 2/ 1360. در ديدار با گروهى از خلبانان نيروى هوايى. صحيفه ى نور: ج 14، ص 200. )

فاطمه، معيار رضايت و خشم كبريايى

پيامبر رحمت را در مقام معرفى فاطمه، فرموده هاى نورانى فراوانى است؛ اما در بيان تمام اين بيان هاى گهربار، حديثى بسيار كوبنده و حيرت افزا جلب توجه مى كند:

ان الله ليغضب بغضب فاطمه و يرضى لرضاها ( مسند فاطمه الزهرا عليهاالسلام، عطاردى: ص 354. امالى مفيد: ص 94 و 95. المناقب: ج 2، ص 90. امالى صدوق: ص 230. ) ؛ خداوند با خشم فاطمه، خشمگين و با رضايتش، راضى مى گردد.

و در جايگاهى ديگر، خطاب به خود فاطمه عليهاالسلام مى فرمايد:

يا فاطمه! ان الله يلغضب لغضبك و يرضى لرضاك. ( مسند فاطمه الزهرا عليهاالسلام، عطاردى: ص 355. دلائل الامامه: ص 52. مستدرك صحيحين: ج 3، ص 153 و 154. مجمع الزوايد: ج 9 ص 203. روضه الواعظين: ص 129. ) ؛ اى فاطمه! همانا خدا با خشم تو خشم مى گيرد و با رضايت تو راضى مى

گردد.

اين دو حديث نورانى كه منابع شيعه و سنى هر دو بدان مزين گشته اند، جلوه نماى اوج مقام و منزلت فاطمه عليهاالسلام مى باشد؛ مقام و منزلتى بى نظير كه نورانيتش، فراتر از هزاران خورشيد بر تارك جهان درخشيدن گرفته است: خشم فاطمه! عين خشم خدا و رضايتش، عين رضايت خدا.

در اين كه فاطمه به رضاى خدا، راضى است، شكى نيست؛ اما رضايت محض فاطمه به رضاى الهى، مقام راضيه گى اوست. در اين كه فاطمه، مورد رضايت خداست، ترديد نيست؛ اما رضايت كامل خداوند از فاطمه، مقام مرضيگى اوست.

اين حديث گهربار، اثباتگر مقامى بسيار والاتر براى «راضيه ى مرضيه» مى باشد:

نه اين كه فاطمه، راضى است به رضاى خدا هر چند چنين نيز مى باشد؛ چرا كه فاطمه، «راضيه» ( الامام صادق عليه السلام: لفاطمه تسعه اسماء عندالله عزوجل: فاطمه و الصديقه و المباركه و الطاهره و الزكيه و الراضيه و المرضيه و المحدثه و الزهراء. اعلام الورى: ص 155. مسند فاطمه الزهرا عليهاالسلام، عطاردى، ص 26. )

است- و نه اين كه فاطمه، محبوب و مرضى خداست- هر چند اين چنين نيز هست؛ چرا كه فاطمه، «مرضيه» ( الامام صادق عليه السلام: لفاطمه تسعه اسماء عندالله عزوجل: فاطمه و الصديقه و المباركه و الطاهره و الزكيه و الراضيه و المرضيه و المحدثه و الزهراء. اعلام الورى: ص 155. مسند فاطمه الزهرا عليهاالسلام، عطاردى، ص 26. ) است- بلكه اوج مقام فاطمه در اين است كه رضاى او، رضاى خداست و قهر او، قهر خدا و به عبارتى بهتر:

خدا، به رضايت فاطمه راضى است و به نارضايتى اش،

ناراضى.

آرى، فاطمه هموست كه قهرش معيار قهر خدا و خوشنودى اش، ملاك خوشنودى خداست؛ چرا كه او، آيينه ى تمام نماى جمال و جلال كبرياى است و مظهر جميع اسما و صفات الهى.

فاطمه هموست كه معيار است، ملاك است، شاهين ميزان است ( اشاره به حديثى حكمت آميز از رسول خدا صلى الله عليه و آله خطاب به امام حسن و امام حسين عليهم السلام: امكما لسان الميزان و لا مكما الشفاعه؛ مادر شما زبانه ى ميزان است و براى مادر شماست مقام شفاعت. ) و عيار سنج وجود انسان است:

منم كه «عصمة الله» و به ساق عرش زيورم رضاى من، رضاى او؛ ولاى من، ولاى او كه من «وليه الله» و ز هر بدى مطهرم.

حبيبه ى خدا منم، حباب نور داورم كه من «وليه الله» و ز هر بدى مطهرم. كه من «وليه الله» و ز هر بدى مطهرم.

( حبيب الله چايچيان (حسان). )

فاطمه، جلوه نماى جمال خدايى

خداوند متعال، نور پيامبر برگزيده ى خود محمد صلى الله عليه و آله را از نور عظمت و جلال بى مثال خويش آفريد و در پى آن، نور فاطمه عليهاالسلام را از نور محمد صلى الله عليه و آله بر گرفت ( الامام موسى بن جعفر عليه السلام: ان الله تبارك و تعالى خلق نور محمد من اختراعه من نور عظمته و جلاله... ثم اقتبس من نور محمد فاطمه ابنيه... بحار الانوار: ج 35، صفحه 38، روايت 24. ):

محمد در ازل شد پرتوى انوار سبحان را به جان فاطمه تاباند آن گه شعله اى زان را بتول آيينه شد؛ آيينه اى اوصاف يزدان را.

پس از وى مرتضى شد معدن آن، عكس درخشان بتول آيينه شد؛ آيينه اى اوصاف يزدان را. بتول آيينه شد؛ آيينه اى اوصاف يزدان را.

( محمد على انصارى، اختران ادب: ص 80. )

آن هنگام كه خداوند، نور زهرا را از نور پدرش، محمد مصطفى صلى الله عليه و آله، بر گرفت آسمان ها را چنان درخشش و نورانيتى فرا گرفت كه ملايكه را جملگى مات و مبهوت خود ساخت؛ چرا كه تا پيش از آن، چنان نور و ضيايى را نديده بودند.

آرى، نور فاطمه از نور عظمت و جلالت الهى سرچشمه گرفت و تمام آسمان ها را غرق نورافشانى خويش گردانيد؛ تا جايى كه ملايكه ى آسمان ها از عظمت اين آفريده ى خدايى، جملگى بر آستان ربوبى سر به سجده ساييدند و مات و حيران پرسيدند:

اى پرورش دهنده ى ما! و اى سيد و سرور ما! حقيقت اين نور بى نظير چيست؟!

در پاسخ سؤال خويش، شنيدار اين وحى الهى شدند كه:

هذا نور من نورى و اسكنته فى سمائى، خلقته من عظمتى، اخرجه من صلب نبى من انبيائى افضله على جميع الانبياء، و اخرج من ذلك النور ائمه يقومون بامرى، يهدون الى حقى و اجعلهم خلفائى فى ارضى بعد انقضاء و حيى؛ ( محمد على انصارى، اختران ادب: ص 80. ) اين آفريده، پرتوى است از نور من كه در آسمانم جايش داده ام؛ او را از عظمت بى انتهاى خويش آفريده ام؛ او را از صلب پيامبرى از پيامبرانم خارج خواهم گردانيد كه با فضيلت ترين پيامبران است؛ از اين نور، امامانى را بر مى انگيزم كه امر

مرا اقامه مى كنند و به حقيقت من رهنمون مى شوند؛ ايشان را جانشينان خويش در روى زمين، بعد از خاتمه ى وَحيَم، قرار خواهم داد. ( الامام صادق عليه السلام فى جواب لم سميت فاطمه الزهراء، زهرا؟» قال: لان الله عزوجل خلقها من نور عظمته فلما اضاءت السماوات و الأرض بنورها و غشيت ابصار الملائكه و خرت الملائكه لله ساجدين و قالوا: الهنا و سيدنا! ما هذا النور؟! فاوحى الله اليهم: هذا نور من نورى و اسكنته فى سمائى، خلقته من عظمتى.... بحار الانوار: ج 43، ص 12، روايت 5. )

نورش ازلى بود انوار الهى گرديد عيان از رخش اسرار الهى دو ديده ى او ديده ى بيدار الهى.

در جلوه گرى بود به آثار الهى دو ديده ى او ديده ى بيدار الهى. دو ديده ى او ديده ى بيدار الهى.

( شعر از سرايى جهرمى، ملقب به امير الشعرا. مناقب فاطمى در شعر فارسى: ص 89. )

بارى، نور فاطمه همان نور بى همتاى الهى است كه ملايكه ى هفت آسمان را حيران و شيفته ى خود ساخت. فاطمه همان شاهكار آفرينش خدايى است كه ملايكه را به خضوع و سجده در مقابل عظمت خويش واداشت.

حديث نامبردار، جلوه نماى نور فاطمه در نخست آفرينش بود و اينك بنگريم نور فاطمه را در خاتمه ى قيامت، در جنات عدن:

بهشتيان در جنت هاى جاويدان غرق لذت برى از انواع نعمت هاى بهشتى مى باشند كه به ناگاه نورى فروزنده همچون نور خورشيد، همه ى بهشت ها را نورافشان مى كند. تلألؤ اين نور، تمام توجه بهشتيان را از لذت ها و

نعمت هاى بهشتى بازگردانده، به خود معطوف مى دارد. در اين هنگام، در حالى كه غرق تماشاى اين نور گشته اند، با تعجب و حيرت از يكديگر مى پرسند: اين نور چيست و از آن كيست؟! شايد كه پروردگار پر عزت ما جلوه گر شده و بر ما نظر افكنده است!!! ( رسول الله (ص): بينما اهل الجنه فى الجنه يتنعمون و اهل النار فى النار يعذبون اذا و لاهل الجنه نور ساطع، فيقول بعضهم لبعض: ما هذا النور؟! لعل رب العزه اطلع فنظر الينا!!! فيقول لهم رضوان: لا ولكن على عليه السلام مازح فاطمه فتبسمت فأضاء ذلك النور من ثناياها. بحار الانوار: ج 43، ص 75، روايت 62. )

برخى ديگر در پى نظاره ى اين نور بى مثال به مناجات با خدا دل مى سپارند و مى پرسند: پروردگارا! همانا در كتاب خود در وصف بهشت فرموده اى: لا يرون فيها شمسا؛ بهشتيان، در جنت خورشيدى نمى بينند؛ پس اين خورشيد فروزان كه نور همه ى جنان در پيشگاه آن بى فروغ است، چيست؟! ( الامام صادق عليه السلام عن ابيه (ع):... انه قال ابن عباس: بينما اهل الجنه فى الجنه بعد ما سكنوا رأوا نورا اضاء الجنان فيقول اهل الجنه: يا رب انك قد فلت فى كتابك المنزل على نبيك المرسل: «لا يرون فيها شمسا» فينادى مناد: ليس هذا نور الشمس و لا نور القمر و ان عليا و فاطمه تعجبا من شى ء فضحكا فاشرقت الجنان من نور هما. بحار الانوار: ج 43 ص 45 روايت 44. )

عده اى ديگر از جنتيان، حقيقت اين نور را از رضوان، كليددار و

نگاهبان بهشت، جويا مى شوند:

اى رضوان! پروردگار پر عزت و جلالت ما فرموده است: لا يرون فيها شمسا و لا زمهريرا؛ در بهشت، نه آفتابى بينند و نه سرمايى ( انسان (76): 13 ) پس اين نور بى مانند چيست؟! ( ... قال ابن عباس: فبينا اهل الجنه فى الجنه اذ رأوا ضوءا كفوء الشمس و قد اشرقت الجنان بها فيقول اهل الجنه: يا رضوان! قال ربنا عزوجل: «لا يرون فيها شمسا و لا زمهريرا» فيقول لهم رضوان: ليست هذه بشمس و لا قمر ولكن هذه فاطمه و على ضحكا اشرقت الجنان من نور ضحكهما... المناقب: ج 3، ص 329. بناء المقاله الفاطميه: ص 239. تأويل الآيات: ص 727. )

و در نهايت، پاسخ خود را مى يابند؛ مناجاتيان از طريق جبراييل ( الامام صادق عليه السلام عن ابيه عليه السلام... فبينا اهل الجنه فى الجنه اذ رأوا مثل الشمس قد اشرقت بها الجنان فيقول اهل الجنه يا رب انك قلت فى كتابك: «لا يرون فيها شمسا» فيرسل الله جل اسمه اليهم جبرئيل فيقول: ليس هذه بشمس ولكن عليا و فاطمه ضحكا فأشرقت الجنان من نور ضحكهما.... امالى صدوق: مجلس 44، ص 261. روضة الواعظين: ص 163. العمدة: ص 349. بحارالانوار: ج 35، ص 241. ) و ديگران از زبان كليددار جنان، رضوان: اين نور، نور خورشيد نيست وليكن على عليه السلام با فاطمه عليهاالسلام فرمود و در پى آن، تبسمى بر لبان فاطمه نقش بست. اين نور، از لبخند فاطمه تابش و اشراق گرفته است. ( رسول الله صلى الله عليه و آله: بينما اهل الجنه يتنعمون و اهل النار يعذبون اذا لاهل

الجنه نور ساطع، فيقول بعضهم لبعض: ما هذا النور؟! لعل رب العزة اطلع فنظر الينا!! فيقول لهم رضوان: لا ولكن على عليه السلام مازح فاطمه فتبسمت فاضاء النور من ثناياها. بحارالانوار: ج 43، ص 75، روايت 62. )

بارى، همان نورى كه در ابتداى خلقت، حيرت فزاى ملايكه گشت و ايشان را واله و حيران خود گرداند، در خاتمه ى قيامت، شگفت افزاى بهشتيان مى گردد و ايشان را شيفته ى جمال خود مى سازد:

فيض نخست و خاتمه نور جمال فاطمه تا كه دل ار نظاره در مبدأ و منتها كند.

تا كه دل ار نظاره در مبدأ و منتها كند. تا كه دل ار نظاره در مبدأ و منتها كند.

( محمدحسن غروى اصفهانى، ديوان: ص 39. )

نور تبسم فاطمه ى زهرا عليهاالسلام به روى على مرتضى عليه السلام در فردوس اعلى، نورافشان جنان و لذت بخش جنتيان مى گردد؛ چنان نورى بى مثال كه انوار جنان با وجود آن، توان فروغ و پرتوافشانى نمى يابند و لذتى وصف ناشدنى كه تمام نعمت ها، لذت ها و بهجت هاى بهشتى در پيشگاه آن، مجال دلربايى و عشوه گرى نمى يابند.

در جلوه نُمايى، آثار سمايى، آيات خدايى بر حضرت او حصر

از همت والاش، از رحمت عظماش، آثار نبى فاش، آيات خدا قصر

انوار جلى بود، سرازلى بود، او جفت على بود از كون و مكان طاق.

( شعر از ميرزا يحيى مدرس اصفهانى. مناقب فاطمى در شعر فارسى: ص 34. )

نور تبسم فاطمه عليهاالسلام به روى اميرمؤمنان عليه السلام در بهشت، والاترين لذت و بى مثال ترين ابتهاج بهشتيان مى

شود و اين خود شاهد ديگرى است بر كمال ظرفيت وجودى فاطمه. هر موجودى به اندازه ى ظرفيت وجودى خويش، پرتوى از نور جمال احدى را نمودار مى سازد؛ از اين روى به هر ميزان كه ظرفيت وجودى موجود كامل تر باشد، تجليات بيشترى از انوار جمال را منعكس مى نمايد. در نتيجه، هر چه مرتبه ى وجودى قوى تر باشد، جمال آن بيشتر و مشاهده ى آن لذت بخش تر خواهد بود.

فاطمه، كوثر بى كرانه ى محمدى است كه از لحاظ مرتبه ى وجودى به اوج كمال و از لحاظ تجلى انوار جمال به اوج جلوه نُمايى رسيده است؛ از اين روى زيبايى و دلربايى آن جمال بى مثال در بهشت جاويدان، زيبايى هاى ديگر را از جلوه مى اندازد؛ به گونه اى كه بهشتيان، لذت ها و نعمت هاى بى شمار بهشتى را به كلى رها مى سازند و با سرور و لذتى وصف ناشدنى محو تماشاى جمال فاطمه كه نه، غرق نظاره ى نور خدا مى گردند:

اى تو آن دختر زيبا كه به زيبايى تو دختر اين گونه به صلب ازليت ناياب نه به پشت قدم اين نقش و نه در بطن حدوث تو اگر سلسله جنبان نشدى هيچ نبود مطلع شمس جمال و افق ماه جلال آفتاب از افق چرخ نيايد بيرون ماهتاب تو زند گر به سر چرخ علم.

مادر دهر نياورد و نيارد به شكم نيست فرزند، چنين قدرت حق را به رحم پس از اين نقش مجرد، «فَلَقَدْ جَفَّ قَلَم» كى به هستى زعدم خانه كسى داشت قدم مشرق سر وجود و فلك خلق و شِيَم

ماهتاب تو زند گر به سر چرخ علم. ماهتاب تو زند گر به سر چرخ علم.

(از اشعار استاد الحكما و الفلاسفه، آقابزرگ قمى در مدح فاطمه ى زهرا عليهاالسلام. اختران ادب: ج 1، ص 81)

رسالت مجالس ذكر اهل بيت

طراوت بخشى ايمان دين باوران

تقويت ارتباط قلبى با پيشوايان

محبت افروزى در قلوب شيعيان

معرفت افزايى نسبت به امامان

گسترش فرهنگ شهادت و پرورش شهادت طلبان

الگوسازى و الگودهى از سيره ى معصومان

ميزان عظمت و منزلت هر «روز» به اندازه ى فضيلت و بزرگى صاحب آن است؛ از اين روى ايامى كه متعلق به اهل بيت عليهم السلام مى باشد، شايسته ى والاترين تكريم ها و تعظيم هاست. در اين ميان، ايامى كه منسوب به حضرت صديقه ى طاهره عليهاالسلام مى باشد، سزاوار والاترين بزرگداشت هاست؛ چرا كه فاطمه عليهاالسلام در پيشگاه خداوند و در نزد فرشتگان، پيامبران، امامان و اولياى الهى، داراى مقامى بى بديل و منزلتى بس عظيم است.

او يگانه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله، تنها كفو على مرتضى عليه السلام، مادر مهربان ائمه ى هدى عليهم السلام و بزرگ ترين بانوى جهان اسلام؛ بلكه برترين بانوى عالم است:

مگو دختر! نه! تاج خلقت آباى روحانى مخوانش زن كه مردان خرد در وى به حيرانى مگر ام الكتاب است اين بتول از وحى سبحانى.

مگو دختر! كه او سبع المثانى را بود ثانى مگر ام الكتاب است اين بتول از وحى سبحانى. مگر ام الكتاب است اين بتول از وحى سبحانى.

( شعر از فؤاد كرمانى، اختران ادب: ص 79. )

آرى، به فرموده ى ذريه ى فاطمه، تجليل از مقام

فاطمه عليهاالسلام؛ تكريم ايمان، تقوا، علم ادب، شجاعت، ايثار، جهاد، شهادت و در يك كلام، مكارم اخلاق است؛ مكارم اخلاقى كه پدر بزرگوار آن بانو براى اتمام آن مبعوث شد. ( با الهام از پيام حضرت آيت الله سيدعلى حسينى خامنه اى به سمينار كوثر در شيراز (در زمان تصدى رياست جمهورى)، 20/ 11/ 66. )

برپايى مراسم جشن و سرور در ايام ولادت اهل بيت عليهم السلام و نيز تشكيل محفل هاى سوگوارى در ايام شهادت آن بزرگواران، از جمله شعاير الهى است كه تعظيم و بزرگداشت آن، هم نشانه ى پاكى و تقواى قلوب است و هم تثبيت كننده ى آن: و من يعظم شعائر الله فانها من تقوى القلوب؛ ( حج (22): 32. ) هر كه نشانه هاى خداوند را بزرگ بدارد، آن از تقوا و پرهيزگارى دل هاست.

اساساً آنچه در اسلام شعاير الهى و دينى معرفى شده، به سبب تأثير مطلوبى است كه در نفوس و اذهان مردم مى تواند داشته باشد. احترام و بزرگداشت شعاير، اثرى عميق در روح مردم بر جاى مى نهد و اين از آن روى است كه يك تبليغ دسته جمعى، مى تواند از بسيارى تبليغ هاى انفرادى پراثرتر و كارى تر باشد.

يكى از واقعيت هاى روان شناسى اجتماعى اين است كه امور دسته جمعى و عمومى، چه حق باشد، چه باطل، تأثيرات عظيم و عميقى در اذهان و نفوس انسان ها بر جاى مى گذارد. ( جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن: آيت الله مصباح يزدى: ص 226. )

تعظيم و بزرگداشت ياد و خاطره ى پيشوايان بى همتاى دين، از جهات پُرشمارى

حايز اهميت است كه به مهمترين آنها در اين مقام، اشارتى مى كنيم:

طراوت بخشى ايمان دين باوران

يادآورى گفتار و رفتار خدايى اهل بيت عصمت و طهارت، همچون جوى هاى سرشارى است كه در جان مؤمنان روان مى گردد و باغستان انديشه و گلستان دل هاى ايشان را آبيارى نموده، به آن شادابى و سر زندگى مى بخشد و افسردگى و پژمردگى را از آن مى سترد.

آرى، همين مجالس ذكر و ياد اهل بيت عليهم السلام است كه احساسات دينى ما را زنده نگه مى دارد و آن را به بالندگى و كمال مى رساند.

پيامبر رحمت، محمدمصطفى صلى الله عليه و آله امت خويش را به برگزارى اين گونه مجالس و محافل تشويق مى نمايد و مى فرمايند: يكديگر را ملاقات كنيد و از احاديث ما بگوييد؛ چرا كه حديث ما جلابخش قلوب است. همانا دل ها، چونان شمشيرها، زنگار مى گيرند؛ جلا و صيقل دل ها به ذكر حديث است. ( رسول الله صلى الله عليه و آله: تذكروا و تلاقوا و تحدثوا فان الحديث جلاء القلوب. ان القلوب لترين كما يرين السيف جلاؤها الحديث. الكافى: ص 41، روايت 8. )

بارى، زداينده ى زنگارى هاى غفلت از آينه هاى دل و جان ما، يادآورى گفتار و كردار بيان اهل بيت عليهم السلام مى باشد و بس؛ كسانى كه روحشان، سراسر جلوه نماى جمال و جلال الهى گرديده است.

دل هاى مرده و افسرده بر اثر دنياگرايى ها، شهوت جويى ها، جاه طلبى ها و... در پى يادآورى احاديث اهل بيت و سيره ى عملى ايشان جان تازه اى مى يابد، و بانشاط و پرتوان در

سير به سوى حق، سرعت مى گيرد. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: همانا احاديث ما، قلب ها را زنده مى گرداند. ( الامام صادق عليه السلام: ان حديثنا يحيى القلوب. بحارالانوار: ج 2، ص 144، روايت 5. )

به هر ميزان كه ارتباطى قلبى و عملى ما با اين خاندان پرعظمت كاهش يابد، ايمان ما به خاموشى و دل هاى ما به پژمردگى مى گرايد؛ از اين روى بايد بكوشيم كه اين مايه ى حيات و دَم جان فزا را هر چه عميق تر در روح خويش و جان جامعه بدميم.

تقويت ارتباط قلبى با پيشوايان

رمز سعادت و موفقيت شيعيان در دنيا و آخرت، رابطه ى قلبى و روحى با اهل بيت عليهم السلام و توسل مداوم به ساحت مقدس ايشان است؛ از اين رو مجالس و محافل مذهبى مى بايد. ايجادگر آن رابطه هاى عميق روحى و تقويت كننده ى اين توسل ها و اتصال هاى ژرف معنوى باشد.

علامه طباطبايى به نقل از استاد اخلاق و عرفانشان، مرحوم آيت الله قاضى رحمه الله مى فرمودند: اگر من به چيزى رسيده ام، در سايه ى قرآن و توسل به سيدالشهدا رسيده ام. آرى، راز پيروزى در سير و سلوك به سوى حق و رمز ايمنى از آفات دنيا و آخرت، توجه و توسل مداوم به اهل بيت عليهم السلام، آن مقتدايان حق جويى، است. با تقويت رابطه ى قلبى و روحى با آن بزرگواران و توجه مداوم به وجود مقدس ايشان، به ويژه در سايه ى توجه به ساحت مقدس مولايمان ولى عصر ارواحنا فداه، مى توانيم بدان مقام نايل آييم كه همواره مشمول عنايت هاى ويژه

و دعاهاى خالصانه ى آن حضرات باشيم.

اگر آدمى به سوى اين پناه گاه هاى امن الهى بگريزد و از ايشان پناه جويد و خويش را وقف و فناى ايشان گرداند، به تدريج به ايشان نزديك و نزديك تر مى شود تا آن جا كه با وجود مقدس ايشان پيوند روحى مى يابد. اين توجه و پناه جويى، بايد با پذيرش ايمانى و عملى گفتارى و كردار ايشان همراه شود تا آن پيوند والاى روحى به دست آيد وگرنه توسل بدون عمل، فايده ى چندانى نخواهد داشت.

توسل حقيقى، در واقع پيوند قطره اى است ناچيز به اقيانوس بى كران از عظمت، معنويت و نورانيت؛

مصون كننده ى انسان است در مقابل همه ى آفات و بلاهاى دنيا و آخرت؛

سد سديدى است در مقابل وسوسه هاى شياطين جنى و انسى؛

تبديل كننده ى احساس تنهايى و وحشت است به انس و يگانگى و وحدت؛

روشنى بخش دل هاست و زمينه ساز نورافشانى براى ديگران.

محبت افروزى در قلوب شيعيان

وابستگى عميق قلبى و عاطفى به اهل بيت عليهم السلام همچون سپرس پولادين، بيمه كننده ى فرد و جامعه در برابر گناهان، آلودگى هاى اخلاقى و فسادهاى اجتماعى است.

پاى بندى به مظاهر مذهبى و بزرگداشت شعاير الهى، برانگيزنده و استواركننده ى عواطف پاك و مقدس نسبت به خاندان پيامبر مى باشد؛ همان عواطف مقدسى كه از جانب خداوند در مقام اجر رسالت بر همه مسلمانان واجب گرديده است: قل لا أسئلكم أجر الا الموده فى القربى؛ ( شورى (42): 23. ) بگو من هيچ پاداشى بر رسالتم نمى خواهم؛ جز دوست داشتن نزديكانم (اهل بيتم).

با دقت در اخبار

متوارى مانند حديث ثقلين، حديث سفينه و امثال آنها كه شيعه و سنى از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده اند؛ رواياتى كه مردم را براى فهم كتاب خدا و درك حقايق آن و شناسايى اصول و فروع دين به اهل بيت عليهم السلام ارجاع داده است، هيچ شكى باقى نمى ماند كه مراد از وجوب عشق و مودت اهل بيت به عنوان اجر رسالت، اين بوده است كه عشق و محبت را وسيله اى براى ارجاع هميشگى مردم به ايشان قرار دهد تا اهل بيت در هر جا و هر زمان، مرجع تقليد علمى و عملى مردم قرار گيرند. پس اين مودتى كه اجراى رسالت معرفى شده، لازمه ى استمرار رسالت است كه منافع اين اجرا عايد خود بشر مى شود نه عايد رسول و عترت او. ( تفسيرالميزان: ج 18، ص 42. )

اما محبت و مودتى كه در ازاى اجر رسالت بر همه ى ما واجب شده است، داراى مراتبى گوناگون مى باشد.

به طور كلى براى محبت از نظر شدت و ضعف، مى توان سه مرتبه قايل شد:

1. مرتبه ى ضعف كه مقتضى نزديك شدن به محبوب در شرايط عادى است؛ ولى هيچ نوع فداكارى و از خودگذشتگى در آن وجود ندارد؛

2. مرتبه ى متوسط كه افزون بر ميل نزديك شدن، مقتضى فداكارى در راه محبوب مى باشد؛ ولى تا حدى كه با منافع كلى و مصالح اساسى شخصى مزاحمت نداشته باشد؛

3. مرتبه ى شيفتگى و خودباختگى كه مُحبّ از هيچ نوع فداكارى در راه محبوب دريغ نمى كند و كمال لذت خود را در

تبعيت از اراده، صفات و اطوار او مى بيند؛ بلكه اوج لذت خويش را در تعلق وجودى و فناى خود در او مى داند. اين مرتبه ى محبت، نشانه هايى دارد كه يكى از آنها اظهار خشوع و كرنش در برابر محبوب است و نشانه ى ديگرش آن است كه خواست محبوب را بر همه چيز و بر همه كس، بدون هيچ قيد و شرء مقدم مى دارد. ( برگرفته از خودشناسى براى خودسازى، آيت الله مصباح يزدى: ص 31. )

مودت حقيقى نسبت به پيامبر و اهل بيت پاك نهادش آن است كه تبعيت كامل و بى چون و چرا از ايشان حاصل شود و كمال سعادت و لذت، فناى كامل در وجود ايشان دانسته شود؛ به گونه اى كه همه ى صفات و اطوار آنان در وجود محب تجلى يابد.

بارى، فناى در ايشان، فناى در خداست؛ چرا كه ايشان فناى در خدا گرديده اند و تجلى گاه كامل انوار عظمت الهى اند. اينان آينه ى تمام نماى اسما و صفات بارى شده اند و مظهر كامل ذات بى همتاى خدايى. ايشان به مقامى رسيده اند كه از خدايشان جدا نيستند: لا فرق بينك و بينها الا انهم عبادك و خلقك، فتقها رتقها و بيدك بدوءها منك و عودها اليك؛ ( فرازى از دعاى روزانه ى ماه رجب، بحارالانوار: ج 98، ص 389. ) ميان تو و آنها هيچ جدايى نيست؛ جز اينكه ايشان بندگان و آفريدگان تو هستند و تدبير آنها به دست تو و آغاز و فرجامشان به سوى توست.

آرى، اهل بيت عليهم السلام داراى چنان مقام عالى و بى

نظيرى هستند كه گويى در مرز مقام وجوبى قرار گرفته اند. كارهايى كه خدا مى كند از آنان سر مى زند؛ با اين تفاوت كه خدا به طور استقلالى و آنان ظلى و به اذن و مشيت خداوند انجام مى دهند.

آرى، عشق به ايشان، عين عشق به خداست: من احبكم فقد احب الله، ( فرازهايى از زيارت جامعه ى كبيره ) و تنها راه مطمئن در وصول به قرب الهى، اقتداى كامل علمى و عملى به ايشان مى باشد: من اراد الله بدء بكم. ( فرازهايى از زيارت جامعه ى كبيره. )

اين عشق مقدس هرچه بيشتر اوج يابد، استقامت و ثبات قدم بيشترى در راه ديندارى به ارمغان مى آورد؛ به شرط آن كه اين شور و عشق پاك، با شعور و بصيرت و معرفت همراه گردد.

معرفت افزايى نسبت به امامان

يكى از والاترين رسالت هايى كه محافل ذكر اهل بيت عليهم السلام بر عهده دارد، تقويت سطح شناخت ها از مقام و منزلت وجودى اهل بيت و افزايش معرفت به سيره ى رفتارى هر يك از آن بزرگواران است.

شور و احساسات پاك الهى آنگاه استمرار مى يابد و ثمر مى بخشد كه با شعور و بصيرت عجين گردد و محبت برخاسته از معرفت بايد ما را به سوى اقتداى عاشقانه به سيره ى آن آينه داران جمال و جلال الهى سوق دهد تا جايى كه عارفانه كمال سعادت خويش را در پيروى كامل از ايشان بدانيم و عاشقانه قدم در راه اسوه پذيرى از ايشان نهيم.

در اين مقام، به فراخور بحث معرفت و محبت، به گزيده اى نورانى از رهنمودهاى كليدى و گره گشاى

مقام معظم رهبرى ديده و دل مى سپاريم:

تاريخ اسلام مجموعه اى از تلخى و شيرينى، فراز و نشيب و دشواريها و ناهمواريهاست. اگر كسى اين تاريخ را ملاحظه كند، خواهد ديد كه بقاى انديشه و فكر شيعى، فقه و فلسفه و معارف شيعى، خود يك معجزه است. يك معجزه؛ يعنى در لابه لاى سنگلاخ هاى سخت، خارهاى درهم پيچيده و درهم تنيده، راه هاى گوناگون و پيچ در پيچ و جولان قدرت هاى سياسى ناحق ظالم و غاصب، يك جريان آب زلال گواراى سالمى است كه از سرچشمه ى اسلام جارى شده و از همه ى اين موانع عبور كرده و اين فاصله ى ژرف را درنورديده است. روز به روز هم خالص تر، وسيع تر، برجسته تر و متعالى تر شده است. اينها گزافه نيست، واقعيت است.

فقه شيعه، فلسفه ى شيعه، كلام شيعه و معارف شيعه در طول زمان با اين همه موانع، در ميان تحريف ها و شبهه افكنى ها و در ميان بافندگى هاى شبه علمى، آن هم با پشتوانه ى سياسى ظالمانه و پول هاى بيت المال كه در خدمت اهداف مغرضانه قرار مى گيرد، توانسته است هم خود را سالم نگه دارد و هم تكامل و توسعه ببخشد و دل ها و ذهن هاى ميليون ها انسان را در اقطار عالم مقهور عظمت و استحكام خود نمايد.

اين ناشى از چيست؟ يقيناً سلامت و اصالت اين فكر بيشتر تأثير را دارد، اما جاهايى هست كه قدرت علمى به تنهايى كافى نيست. چيز ديگرى لازم است؛ همان چيزى كه پشتوانه ى ايمان هاى خاص مى باشد و آن، عواطف

برخاسته از معرفت درست است، همان چيزى كه در قرآن هم به عنوان اجر رسالت از ما خواسته شده است: الا المودة فى القربى.

محبت ائمه، مودت اهل بيت، تمسك به سخنان ايشان، راهنمايى آنان و انگشت راه گشاى اشاره ى ايشان در همه ى مسايل، آن عامل مهمى است كه توانسته است اين انديشه ى سالم و مستحكم را از گزندها محفوظ نگه دارد.

عالمان و متفكرانى كه مقهور پول، زور، قدرت، شهوت و بقيه ى لغزشگاه ها شدند كم نيستند. آن چيزى كه مى تواند عالم و عامى را از اين لغزشگاه ها دور نگه دارد، همين جوشش ايمان آميخته با عواطف است. اين شيعه را حفظ كرده است. عزيزان من! فكر پايه ى اول است. توأم كردن فكر و انديشه با عمل، پايه ى دوم است: الذين أمنوا و عملوا الصالحات طوبى لهم حسن مآب.

وقتى انسان فكر و عمل را با يكديگر همراه كرد، تفضلات الهى و انوار رحمت و هدايت به قلبش سرازير مى شود؛ اطمينان، سكينه، آرامش و اميد در انسان به وجود مى آيد. هر مجموعه اى كه اين خصوصيات را داشته باشد مى تواند از تمام موانع عبور كند. ( از فرموده هاى مقام معظم رهبرى در جمع اساتيد و دانشجويان دوره ى پنجم طرح ولايت. هفته نامه ى پرتو: شماره ى 56. )

گسترش فرهنگ شهادت و پرورش شهادت طلبان

قرآن، اين فرجامين كتاب انسان پرورى، نيل به سعادت و رستگارى را هدف و مطلوب نهايى انسان معرفى مى فرمايد و از ميان تمام راه هاى موجود «تزكيه ى نفس» را مؤثرترين و بلكه تنها راه رسيدن به آن هدف نهايى، مى داند:

قد افلح من تزكى؛ ( اعلى (87): 14. ) به يقين كسى كه پاكى جست (و خود را تزكيه كرد)، رستگار شد.

قد افلح من زكيها؛ ( شمس (91): 9. ) به يقين هر كه نفس خود را پاك و تزكيه كرده، رستگار شده است.

آرى، از چشم انداز قرآنى، در وراى فلاح و رستگارى هدفى گران بهاتر و ارزشمندتر وجود ندارد و اين در حالى است كه دست يابى بدين هدف والا جز از راه «تزكيه و تهذيب نفس» ممكن نيست. ( براى اطلاع بيشتر مراجعه فرماييد به: اخلاق در قرآن، آيت الله مصباح يزدى: ص 33. ) در عرصه ى «تزكيه و تهذيب نفس» راه ها و شيوه هايى پرشمار وجود دارد. در ميان اين شيوه هاى گونه گون، راه هايى كوتاه و ميان بُر يافت مى شود كه ره پويان خويش را يك شبه به صد سال ره پيمودگان مى رساند. در ميان تمام راه هاى ميان بُر براى صعود به ستيغ رفيع تهذيب نفس، كوتاه ترين و در عين حال مطمئن ترين و بى خطرترين راه «كسب آمادگى براى شهادت و فدا كردن تمام هستى خويش در راه خدا» است.

همه ى پيام آوران الهى، تبليغ گر اين بينش والا بوده اند كه زندگانى دنيا، نه اقامتگاه كه گذرگاهى پرخطر است. آدمى در زندگانى دنياى خويش يكسره در حركت و سفر است؛ سفرى خطرخيز از هيچ به همه چيز؛ سفر از عالم فانى به ملك باقى و تعالى.

آدميان در مواجهه با چنين بينشى به دو دسته تقسيم مى شوند: اندك شمارى از ايشان اين حقيقت را مى پذيرند و به

ژرفناى باورهاشان نفوذ و رسوخ مى دهند و بسيارى از ايشان ناباورانه بر اين واقعيت چشم فرو مى بندند و غافلانه از توجه به آن در مى گذرند. آنانى كه سفر بودن زندگانى دنيا را باور كرده اند، هماره در تكاپوى شناسايى و پيمودن بهترين راه هاى اين سفر طولانى و پرمخاطره اند. در اين بحبوحه، اگر ايشان را به راهى ميان بر دعوت نمايد كه آنان را در كوتاه ترين زمان و بالاترين ضريب اطمينان به مقصدشان برساند از شوق در پوست خويش نخواهد گنجيد و روحشان براى پيمودن آن راه پرخواهد كشيد.

از همان صدر اسلام تا به حال، هماره عالى همّتانى بوده اند كه اين دعوت را جانانه لبيك گفتند؛ با سرعتى بى نظير استعدادهاى نهانى شان را به اوج شكوفايى رسانيده و در نهايت، با نوشيدن شهد شيرين شهادت به اوج سعادت نايل آمده اند.

در حالى كه معادباوران، عاشقانه براى شهادت، اين كوتاه ترين راه وصول به كمال نهايى، لحظه شمارى مى كنند، سست باوران، بُزدلانه از عرصه ى شهادت مى گريزند و از چشم انداز ايمان ضعيف خويش توجيهى براى روحيه ى شهادت طلبى نمى يابند.

از اين رو شهادت را هدر دادن خون و جان مى شمارند و دردمندانه زبان به اظهار تأثر و تأسف مى گشايند كه: جواب اين خون ها را چه كسى خواهد داد؟

اينان اگر ادعاى ايمانشان دروغين نمى بود و زندگانى ابدى را نه در ظاهر، كه در اعماق جانشان باور داشتند، اين چنين بيخردانه سخن نمى راندند. ايشان همانانند كه ايمانشان لقلقه ى زبانى بيش نيست. ( اشاره به حديث نورانى امام

حسين عليه السلام: الناس عبيد الدنيا والدين لعق على السنتهم.... )

درك حقيقت شهادت از تنگناى فهم چنين ظاهر بينانى بسى والاتر و فراتر است. چشمانشان ظاهربين است و توان واقع بينى ندارد. چشمانشان تنها تكه تكه شدن شهدا را مى نگرد و ياراى ديدن اين واقعيت را ندارد كه فرشتگان الهى با افتخار تمام به استقبال كشتگان راه خدا مى شتابند و ايشان را به عالى ترين درجات قرب ره مى نمايند. از اين روست كه خداوند متعال، اصرار فراوان دارد كه به مردمان بفهماند كه شهدا نه مردگان كه زندگان جاويدانند:

و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل أحياء عند ربهم يرزقون. ( آل عمران (3): 163. )

بارى به فرموده ى امام شهيدان: شهدا شمع محفل دوستانند؛ شهدا در قهقهه مستانه ى شان و در شادى وصولشان «عند ربهم يرزقون»اند. شهدا از نفوس مطمئنه اى هستند كه مورد خطاب «فادخلى فى عبادى وادخلى جنتى» پروردگارند. صحبت از شهدا صحبت از عشق و عاشقى است كه قلم در ترسيمش درهم مى شكند. ( با الهام از پيام امام خمينى در تاريخ 1/ 7/ 1367. صحيفه ى نور: ج 21، ص 32. )

در قبال خون پاك شهيدان، دو وظيفه ى سنگين و مهم بر عهده ى باقى ماندگان قرار مى گيرد:

1. زنده نگه داشتن ياد و خاطره ى آن پاك نهادان كه وظيفه اى وجدانى، عاطفى، اسلامى، ملى و انسانى و بر دوش همه ى ماست.

نبايد بگذاريم كه تلاش منافق صفتان براى حذف نام و ياد شهيدان، ( عده اى با تلاشى خام و رسوا، سعى مى كنند

تا نام شهدا را از خاطره ها محو گردانند. در اين راستا شاهديم كه با شعار زيباسازى شهرها، عكس هاى شهدا را از خيابان برمى دارند يا اسم خيابان هاى مزين به نام شهدا را تغيير مى دهند يا نام شهيدان را به طور ناقص و ابهام انگيز مطرح مى كنند تا مردم متوجه نشوند كه چنين اسمى، نام يكى از شهداست. اسم خيابان شهيد نواب صفوى را گاهى شهيدش را برمى دارند گاهى صفوى اش را و گاهى نوابش را، تا به تدريج مردم ندانند اين خيابان به نام آن اسوه ى شهيدان نام گذارى شده است. ) ، مبارزه با فرهنگ شهادت طلبى ( براى نمونه به اين بيان هاى شبهه انگيز بنگريد:

عبدالكريم سروش: فرهنگ شهادت، خشونت آفرين است؛ اگر كشته شدن، آسان شد، كشتن هم آسان مى شود روايت هم داريم كه من هانت عليه نفسه فلا تأمن شره عبدالكريم سروش: بانشاط و خرداد 78.

عبدالكريم سروش: هنوز هم از داستان حسين استفاده كردن و عنصر انتقام و عنصر خشونت و خونريزى را زنده نگه داشتن از طريق تحريك عواطف، دشمنان عينى و غيرعينى موهوم و غيرموهوم تراشيدن و اين حادثه را خرج آن امور كردن، شايسته نيست». نشاط: 30/ 1/ 78.

اكبر گنجى: پيامبر در بدر و حنين و... به حق بر كفار و مشركان و معاندان شمشير زد و در واقع گفتار و كردار و رفتار نبى، دليل و حجت است؛ اما آيا جنگ جبهه هاى حق عليه باطل پيامدهايى ناخواسته يا آثار وضعيه به دنبال ندارد؟... خشونت، فرزند خشونت است و درخت خشونت، ميوه هايى جز خشونت به

بار نمى آورد.» صبح امروز: 23/ 2/ 78.) و تخريب اسوه هاى شهادت طلبى چهره هايى چون شيخ فضل الله نورى و نواب صفوى ( ذكر دو نمونه از ده ها مورد بى حرمتى و توهين به ساحت پاك شهيدان را در اين مجال كافى مى دانيم:

طاهر احمدزاده: نواب صفوى و همراهان او، مردمانى مخلص و فداكار بودند كه مورد سوءاستفاده ى دشمن قرار گرفتند؛ چنانچه شيخ محمود حلبى (رئيس انجمن حجتيه) و خوارج نهروان نيز از اين قبيل افرادند. چشم انداز ايران: ش 1، مهر و آبان 78.

شيخ فضل الله، مستبد و مخالف حاكميت مردم بود. مبين: 8/ 5/ 77.) به ثمر نشيند.

2. از رهگذر زنده نگه دارى ياد شهيدان راه، سيره، هدف و روحيه ى شهادت طلبى ايشان را در وجود خويش و در سطح جامعه زنده كنيم. روح شهادت طلبى را در كالبد جان خويش بدمانيم و بپرورانيم و عطر روح افزاى شهادت را در سطح جامعه اسلامى بگسترانيم و به نسل آينده منتقل نماييم.

حضرت امام رحمه الله زنده ماندن اسلام را از بركت محرم و صفر و شهادت طلبى سيدالشهدا عليه السلام و فداييان باوفايش معرفى مى فرمود ( حضرت امام خمينى رحمه الله: «محرم و صفر است كه اسلام را زنده نگه داشته است. فداكارى سيدالشهدا عليه السلام است كه اسلام را براى ما زنده نگه داشته است.... خطبا و مرثيه سرايان به همان شيوه ى سابق مرثيه و روضه بخوانند و مردم را براى فداكارى آماده نمايند. خون سيدالشهداست كه مردم را به هيجان مى آورد و براى اسلام و مقاصد اسلامى مهيا مى كند.»

صحيفه ى نور: ج 15، ص 204. ) و در اين بيان هيچ مبالغه اى روا نمى داشت؛ چرا كه از معارف حقيقى اسلام، آنچه به ميراث ما رسيده، همه از بركت «فرهنگ شهادت پذيرى» است.

دشمنان اسلام نيز از اسلامى مى هراسند كه پيروان خويش را عاشق شهادت و فداشدن در راه خدا مى پروراند؛ وگرنه اسلامى كه در آن شهادت طلبى نباشد و اسلامى كه هيچ حركت و غيرتى را برنتابد، همان اسلام آمريكايى است كه براى سران استعمار و استكبار، نه تنها هيچ ضرر و هراسى ندارد، بلكه مطلوب و ممدوح ايشان نيز مى باشد. ( برگرفته از سخنان آيت الله مصباح يزدى در چهل و پنجمين سالگرد شهادت شهيد نواب صفوى و ديگر فداييان اسلام. مراجعه فرماييد به هفته نامه ى فيضيه: شماره 422، ص 4. )

تقويت روحيه ى شهادت طلبى

يكى از كوتاه راه ها در عرصه ى پاكى و تهذيب نفس، تحصيل آمادگى براى شهادت است؛ بدين سان كه انسان خود را سرباز عاشق و فدايى امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف- بداند و به مقتضاى آن، آماده ى هرگونه تلاش و مجاهدتى باشد.

روحيه ى شهادت طلبى كيمياست؛ كيميايى كه آدمى را از هزاران درد بى درمان روحى، معنوى و اخلاقى نجات مى بخشد. چنين روحيه ى والايى همه ى ظلمت ها و رذالت هاى ما را يكجا از بين مى برد و قطره ى ناچيز وجود ما را به اقيانوس عظيمى از قدرت، معنويت و نورانيت متصل مى سازد.

براى طلب شهادت، ديگر دنيا و مظاهر فريبنده ى آن ديگر جلوه اى ندارد. انانيت ها از وجود عاشق شهادت رخت

برمى بندند.

در پيش چشمان آن كه فدايى دين است، ديگر هيچ شهوت و ثروت و منصبى توان عشوه گرى و دلربايى نمى يابد.

از بزرگترين رسالت هاى محافلى كه در سايه سار خاطره ى جان فشانى هاى اهل بيت عليهم السلام براى اعتلاى اسلام عزيز تشكيل مى شود، گسترش فرهنگ شهادت در سطح جامعه است.

اساسى ترين هدف و رسالت روضه خوانى ها، تقويت روحيه ى شهادت طلبى در نهاد فرد و جامعه است. ارزش و اهميت روضه به اين است كه صحنه هاى عشق ورزى و جان فشانى مقتدايان و اسوه هاى الهى را پيش روى آدمى مى گشايد. روضه، با برانگيختن احساسات مقدس و عواطف پاك خدايى روحيه ى شهادت طلبى را در او مى پروراند و او را همچون الگوهاى محبوب خويش براى جانبازى و فداشدن در راه احياى دين آماده مى سازد.

فاطمه عليهاالسلام، شهيد زنده اى بود كه فرهنگ شهادت و شهادت طلبى را در دامان خود پروريد. فاطمه، تنها زنى است كه هم خودش، هم پدرش، هم همسرش و هم جمله ى فرزندانش فداى آرمان هاى الهى گرديدند.

فاطمه، تنها مادرى است كه هر كس را پروريد در راه اعتلاى دين يا به شهادت رسيده يا به اسارت رفته است.

آرى، گسترش سيره ى فاطمى در جامعه در حقيقت، ترويج فرهنگ شهادت و شهادت طلبى است. فاطمه، فدايى ولايت و امامت گرديد و در اين راه عاشقانه به خون نشست. خون فاطمه در اشك ما تداوم يافته است؛ اشكى كه چون صيقل بگيرد، شمشيرى مى شود و بر پشت ستم و انحراف مى نشيند.

الگوسازى و الگودهى از سيره ى معصومان

ابراز ارادت هاى خالصانه

بر آستان عرشى اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام امرى است كه بسيار عالى و لازم كه مى بايد روز به روز در جامعه ى اسلامى ما افزايش يابد؛ اما هميشه و در همه جا بايد توجه داشته باشيم كه اين ابزار محبت ها مى يابد مقدمه اى براى افزايش معرفت و اقتداى عملى هر چه بيشتر به اين اسوه هاى الهى باشد.

از بزرگ ترين رسالت هاى مجالس ذكر اهل بيت عليهم السلام ترسيم چهره هايى ماندگار از معصومان و ارائه ى الگوهاى رفتارى صحيح از سيره ى ايشان و نيز رسواسازى تمام الگوهاى ناصحيح و درهم شكنى بت هاى فكرى و فرهنگى است. دشمنان اسلام، دست در دست مزدوران و منافقان داخلى، با اختصاص برنامه ها و بودجه هاى كلان و با استفاده از همه ى توانايى ها و امكانات خويش، تهاجم و شبيخون ناجوان مردانه اى را در عرصه ى فرهنگ دينى و ارزش هاى اخلاقى در جامعه ى اسلامى ما آغاز كرده اند و با استفاده از ابزارهاى گوناگون، به ترويج و تأييد الگوهاى فاسد در بين قشر نوجوان جامعه پرداخته اند.

معرفى شايسته ترين الگوهاى عالَم و رسواكردن تمام الگوهاى دروغين و فاسد، از مهم ترين رسالت هاى ما در مقابله با اين غارت بى امان فرهنگى است. بايد گُل وجود اهل بيت عليهم السلام و جمال دل آراى ايشان را به نوجوانان و جوانان نشان داد و سير زيباى زندگانى ايشان را شناساند تا عطر روح فزاى اقتدا به سيره ى ايشان، فضاى جامعه را معطر و مصفا سازد.

بارى، مجالس و محافل مذهبى، مقدمه اى است براى

اين كه پيوندهاى قلبى و عملى ما به ايشان ژرف تر و محكم تر شود. بايد در پرتو اينگونه مجالس، ابعاد وجودى آن الگوهاى الهى را بشناسيم و بكوشيم تا اعمالمان شبيه ايشان باشد؛ از لحاظ عبوديت و عبادت، از لحاظ عرفان و معرفت، از جهت اهتمام به تعليم و تعلم و تربيت و... بايد روز به روز در گفتار و كردار، به آن اسوه هاى يگانه نزديك تر شويم و كمال سعادت خويش را در تبعيت كامل و بى چون و چرا از ايشان بيابيم؛ چرا كه تنها راه مطمئن قرب الهى، اسوه پذيرى عاشقانه و اقتداى خالصانه به سيره ى علمى و عملى ايشان است: من أراد الله بدءبكم.

هر چند وجود فيزيكى آن بزرگواران در ميان ما نيست و از فيض حضورشان محروميم؛ اما بايد با شركت در مجالس و محافل و مذهبى و با مراجعه ى مداوم به احاديث ايشان تلاش كنيم تا غبار گذشت زمان را از ذهن خويش بزداييم و سيماى كاملى از ايشان براى خود مجسم نماييم تا با الگوگيرى جامع از همه ى ابعاد وجودى ايشان به حقايق صفات و نورانيت خصال ايشان نايل گرديم.

آرى، اگر از فيض حضور فاطمه ى زهرا عليهاالسلام محروميم، مى بايد شخصيت يگانه و ويژگى هاى رفتارى او را بشناسيم و بشناسانيم و روز به روز در سيره ى زندگانى خويش بديشان شباهت بيشترى بيابيم تا نام ما نيز در زمره ى شيعيان راستين اهل بيت عليهم السلام ثبت و ضبط گردد. خداوند را شاكريم كه ملت مسلمان ما را مشمول عنايات خاص خويش ساخت و به ايشان افتخار محبت، معرفت

و رهروى راه حضرت فاطمه ى زهرا و خاندان پاك نهادش را عطا فرمود:

عشق و محبتش بود طينت ما سرشت ما عشق و محبتش بود طينت ما سرشت ما

شكر خدا كه گشته اين، قسمت و سرنوشت ما شكر خدا كه گشته اين، قسمت و سرنوشت ما

آرى، بزرگ ترين موهبت الهى در حق ما شيعيان اين است كه گل طينت ما را با عشق و معرفت ائمه ى اطهار عليهم السلام سرشته با كوثر ولايت ايشان عجين فرموده است. ( عن سيد بن طاووس، انه سمع سحرا فى السرداب عن مولانا صاحب العصر و الزمان عجل الله تعالى فرجه الشريف: اللهم شيعتنا منا خلقوا من فاضل طينتنا و عجنوا من ماء عذب ولايتنا... بحارالانوار: ج 53، ص 302. )

در مقابل اين عطيه ى گران بهاى الهى، مى بايد شاكر باشيم و شكر اين موهبت عظيم بدان است كه روز به روز بر معرفت خويش به اين عصاره هاى عالم خلقت بيفزاييم و با اقتداى عملى به اين برترين اسوه هاى عالم، اين عشق ازلى را به معرفت و محبتى ابدى تبديل كنيم.

از خداوند مى خواهيم كه لحظه به لحظه بر محبت و معرفت ما به اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام بيفزايد و تا آخرين لحظه ى حيات آن را از ما نستاند. خدا نياورد روزى را كه در اثر رواج فرهنگ غرب و ارائه ى ارزش هاى كفرآميز آن و روى آورى به الگوهاى فسادانگيز، اين محبت و معرفت هاى فطرى در دل و جان ما و جوانان ما كم رنگ و كم فروغ گردد:

يارب از دل هاى

ما نور محبت را مگير يارب از دل هاى ما نور محبت را مگير

اين تجمع، اين توسل، اين ارادت را مگير! اين تجمع، اين توسل، اين ارادت را مگير!

هستى ما بستگى دارد به عشق اهل بيت هستى ما بستگى دارد به عشق اهل بيت

هر چه مى خواهى بگير، از ما ولايت را مگير! هر چه مى خواهى بگير، از ما ولايت را مگير!

اسوه پذيرى از سيره ى فاطمى

اهميت اسوه پذيرى

انواع اسوه پذيرى

خطاها در اسوه پذيرى

آفت هاى اسوه پذيرى

روش هاى اصلاح اسوه پذيرى

اسوه پذيرى از چشم انداز قرآنى

فاطمه، اسوه اى دُردانه

عوامل تأثيرگذار بر شخصيت اسوه ها

اختيار، مهم ترين عامل تأثيرگذار

عوامل مؤثر در شكل گيرى شخصيت فاطمه

شيوه ى اسوه پذيرى از سيره ى فاطمى

اهميت اسوه پذيرى

انسان، اين شاهكار آفرينش، در نهاد خويش هماره رو به سوى كمال دارد و با اشتهايى سيرى ناپذير در تكاپوى صعود به مدارج كمال، تعالى و ترقى است.

تكامل و حركت استكمالى انسان عبارت است از تغييراتى تدريجى در راستاى شكوفايى و به فعليت رسانى استعدادهاى فطرى.

اين تغييرات به وسيله ى نيروهاى به وديعت نهاده شده در سرشت كمال گراى آدمى و با استفاده از شرايط و امكانات خارجى انجام مى پذيرد. ( خودشناسى براى خودسازى، آيت الله مصباح يزدى: ص 13. )

در راستاى عروج به قله هاى رفيع ترقى و كمال، يكى از كارى ترين نيروهاى فطرى آدمى ميل به تقليد و اسوه پذيرى؛ و يكى از امكانات خارجى، سيره و تجربه ى كمال يافتگان است.

احساس الگوخواهى فطرى و درونى از يك سو و مشاهده ى سير تكاملى به كمال رسيدگان از ديگر سوى، انسان را وامى دارد تا براى رسيدن سريع تر به كمال مطلوب، روش و سيره ى آن تكامل يافتگان را الگوى خويش سازد و تلاشى آگاهانه و هدفدار براى ايجاد هماهنگى و انسجام رفتارى با الگوهاى خويش در پيش گيرد.

انواع اسوه پذيرى

چنانكه گروهى از روان شناسان نيز گفته اند، تقليد و الگوپذيرى به معناى عام آن- بر سه قسم است: محاكات: تقليد بالمعنى الاخص، اقتباس.

1. محاكات: تقليد ناآگاهانه و عارى از هرگونه انديشه و تشخيص را محاكات گويند؛ مانند كودك چندماهه اى كه در پى خنده ى اطرافيان، بى درنگ مى خندد.

2. تقليد بالمعنى الاخص (تقليد بچگانه): اين نوع تقليد الگوبردارى نيمه آگاهانه از رفتار ديگران است. در تقليد بچگانه عنصر آگاهى و هدفدارى حضور دارد؛

اما حضورى كم رنگ و اندك؛ مانند طفل سه ساله اى كه تنها براى شبيه سازى خود به اطرافيان از اعمال ايشان تقليد مى نمايد، بدون آن كه قصد و هدف آن اعمال را درك كند.

3. اقتباس: اين قسم عالى ترين مرتبه ى تقليد مى باشد عبارت است از تكرار عمل ديگرى با آگاهى كافى از حسن كار او. اين نوع تقليد و الگوبردارى كاملاً آگاهانه و هدفدار و از روى علم و قصد مى باشد؛ همانند نوجوان يا جوانى كه از ميان رفتارهاى اطرافيان، آن را كه بهتر مى يابد برمى گزيند و براى اين گزينش دليلى هم اقامه مى كند. در بحث اسوه پذيرى، سر و كار ما با «اقتباس» است و «محاكات» و نيز «تقليد بچگانه» از گستره ى بحث خارج است.

در عرصه ى اسوه پذيرى، آنچه مطلوب و ارزشمند است، الگوپذيرى كاملاً آگاهانه، هدفدار و از روى معرفت و شناخت كامل مى باشد. لحاظ عنصر آگاهى و هدفدارى در الگوپذيرى ها متفاوت است: گاه كامل است، كه شخص پس از تفكر، استدلال، تجزيه و تحليل عقلى و با بصيرت كامل به تقليد از الگو مى پردازد و گاه در حد كمال نيست و شخص مى تواند براى تقليد خويش دليلى منطقى ارائه نمايد؛ ولى به دليلى ارتكازى، به تقليد مبادرت مى ورزد كه اين دليل مى تواند از ابهام درآيد و به وضوح بپيوندد. پس عمده ى اعمال تقليدى انسان آگاهانه و هدفدار است؛ هرچند بسيارى از افراد در تعيين ملاكهاى الگوپذيرى و تشخيص الگوهاى شايسته دچار اشتباه مى شوند. ( برگرفته از جامعه و تاريخ، آيت الله مصباح

يزدى: ص 212- 214. )

خطاها در اسوه پذيرى

هر انسانى طبق نظام ارزشى خود، كمال را در چيزى مى بيند و طبق فطرت كمال جويى خويش در پى كسانى كه واجد آن چيزند به راه مى افتد تا با اقتداى به ايشان ره به سوى كمال بپيمايد. در روند اين اقتدا و تقليد، سه خطا ممكن است پيش آيد:

اشتباه در تشخيص مصداق كمال

انتخاب اسوه بدين بستگى دارد كه اسوه پذير، كمال را در چه چيزى بداند. كسى كه كمال انسان را در ثروتمندى مى پندارد، مسلماً ثروتمندان را الگوى خود مى انگارد و در رفتار به ايشان مى گرايد و از سوى ديگر فقرا و مستمندان را به سبب فقر و مسكنتشان در خور توجه نمى داند؛ از آنان مى گريزد و سعى مى كند تا آن جا كه مى تواند شبيهشان نباشد.

اشتباه در تعيين اسوه ى كامل

انسان معمولاً در اين كه چه اسوه هايى از كمال لازم براى اسوه گيرى برخوردارند، دچار اشتباه مى شود. براى نمونه اگر علم و دانش را مصداق كمال بدانيم، باز امكان اين اشتباه وجود دارد كه انسان هايى را كه در واقع دانشمند نيستند، دانشمند بپنداريم و تابع و مقلدشان شويم. در زمينه هيچ يك از علوم و معارف بشرى دانش وران و كارشناسان راستين به سهولت شناخته نمى شوند و همواره ممكن است كه عالم نمايان جاهل و گندم نمايان جوفروش، عموم مردم را بفريبند و در پى خود بكشانند.

اشتباه در حد و مرز الگوپذيرى

اين اشتباه وقتى رخ مى نمايد كه الگو و مرجعى كه به حق، در زمينه اى معين صاحب نظر است،

در ساير زمينه ها نيز الگوى خويش بپنداريم، يا برعكس كسى را تنها به دليل آن كه در زمينه اى خاص، كاردان و متخصص نيست، لايق الگو بودن در هيچ قلمروى ندانيم.

انتخاب يك الگوى جامع و راستين در گرو سه شناخت و آگاهى است: شناخت مصداق كمال؛ شناخت مصداق كامل؛ شناخت حد و مرز لياقتها.

اشتباه در هر يك از اين موارد، ممكن است ما را به اسوه هايى نالايق و الگوهايى دروغين رهنمون شود و موجب خسارات عظيم مادى و معنوى گردد.

معرفى الگوهاى راستين به افراد جامعه و مبارزه با الگوهاى دروغين، آن چنان پراهميت است كه وقتى الگويى نادرست ( در هشتم بهمن ماه سال 1367 از صداى جمهورى اسلامى ايران مصاحبه اى پخش شد كه مصاحبه شونده گفت: الگوى زنان ما بايد قهرمان سريال سال هاى دور از خانه (اوشين) باشد؛ نه فاطمه ى زهرا عليهاالسلام.... ) به جامعه ارائه مى شود، رهبرى چون حضرت امام خمينى رحمه الله شخصاً وارد ميدان شده، بتهاى فكرى و فرهنگى را درهم مى شكند و با هشدارى تاريخى، گوينده را از خطر ارتداد و اعدام برحذر مى دارد:

با كمال تأسف و تأثر روز گذشته (روز شنبه 8 بهمن) از صداى جمهورى اسلامى مطلبى در مورد الگوى زن بخش گرديده است كه انسان شرم دارد بازگو نمايد. فردى كه اين مطلب را پخش كرده است تعزير و اخراج مى گردد و دست اندركاران آن تعزير خواهند شد. در صورتى كه ثابت شود قصد توهين در كار بوده است، بلاشك فرد توهين كننده، محكوم به اعدام است. اگر بار ديگر از اين گونه قضايا

تكرار گردد، موجب تنبيه و توبيخ و مجازات شديد و جدى مسؤولان بالاى صدا و سيما خواهد شد. البته در تمامى زمينه ها قوه ى قضاييه اقدام مى نمايد. ( پيام امام خطاب به دست اندركاران راديو جمهورى اسلامى ايران، تاريخ 9/ 11/ 67. صحيفه ى نور: ج 21، ص 76. )

آفت هاى اسوه پذيرى

اسوه پذيرى، گرچه پراهميت و داراى تأثيرى بس شگرف است، اما همچون هر امر مثبت ديگرى مى تواند دستخوش آفت شده، زمينه ى خسارتهايى عظيم را فراهم آورد. از اين روى در اين مقام به مهم ترين آفات الگوپذيرى مى پردازيم:

الگوپذيرى مطلق از آبا و اجداد

نخستين الگوهاى آدمى، پدر و مادرند. كودك، والدين خويش را هم از لحاظ قدرت و هم از لحاظ علم بسى برتر و به تجربه درمى يابد كه پيروى از پدر و مادر فوايد بسيارى براى او دارد؛ از اين روى مى پندارد همه چيز را بايد از پدر و مادر آموخت و در هر زمينه اى بايد از آنان پيروى كرد. اگر اين خصلت پيروى مطلق و بى چون و چرا از آبا و اجداد در سال ها و مراحل بعدى زندگى هم چنان پابرجا بماند، بايد گفت كه شخص هنوز در دوران طفوليت به سر مى برد و در زمينه ى الگوپذيرى دچار انحراف گشته است. قرآن كريم در آيات متعددى كسانى را كه با آبا و اجداد خود را تنها مرجع تقليد مى پندارند و براى گفتار و كردارشان قدر و قيمت نابه جا قايلند سخت مى نكوهد:

و اذا قيل لهم تعالوا الى ما أنزل الله و الى الرسول قالوا حسبنا ما وجدنا

عليه ءاباءنا أولو كان ءاباؤهم لا يعلمون شيئا و لا يهتدون؛ ( مائده (5)، 104. ) و هنگامى كه به آنها گفته شود، به سوى آنچه خدا نازل كرده و به سوى پيامبر بيايد، مى گويند: آنچه از پدران خود يافته ايم ما را بس است. آيا اگر پدران آنها چيزى نمى دانستند و هدايت نيافته بودند (باز از آنها پيروى مى كنند)؟!

الگوپذيرى غيرعاقلانه از باطل

آفت ديگر تقليد اين است كه شخص براى حفظ رابطه ى مودت آميز خود با ديگران يا به قصد ايجاد مناسبات دوستانه با آنان، مقبولاتشان را كه خلاف حق و حقيقت است پذيرا شود؛ يعنى از حق جدا شود تا به خلق بپيوندد. حضرت ابراهيم عليه السلام قوم خود را به همين جهت نكوهش مى كند: انما اتخذتم من دون الله اوثنا موده بينكم فى الحيوة الدنيا... ( عنكبوت (29): 25 ) شما غير از خدا بتهايى براى خود انتخاب كرده ايد كه مايه ى دوستى و محبت ميان شما در زندگى دنيا باشد...

الگوپذيرى از اكثريت

آفت ديگر اين است كه فرد، كثرت طرفداران يك رأى و عقيده را دليل حقانيت آن رأى و عقيده بپندارد و آن را بپذيرد. اين كه پاره اى از افراد در هر امرى تابع اكثريت مى شوند ناشى از همين پندار باطل است. موضع قرآن كريم در اين مورد چنان واضح است كه نيازى به ذكر نمونه نيست.

الگوپذيرى كامل از الگوهاى غيرصالح

اگر وجود يك يا چند خصلت نيكو در الگويى باعث اين پندار شود كه عقيده و سيره ى او در همه ى زمينه ها معتبر است، الگوپذير در لبه ى پرتگاهى خطرناك واقع

مى شود.

متأسفانه الگوپذيرى، امروزه رواجى عجيب يافته است. فلان دكتر يا مهندس درباره ى مسايل فرهنگى، ابراز عقيده مى نمايد، فلان مقام اجرايى كشور در عرصه مسايل تخصصى فقه، رأى صادر مى كند، فلان فيلسوف اعلام مى دارد كه به نظام اقتصادى خاصى معتقد است، فلان قهرمان ورزشى در عرصه مسايل سياسى اظهارنظر مى كند، فلان مقام زن درباره ى حجاب فتوا صادر مى كند و...

هر گروهى، از يكى از اينان تقليد مى كند و از اين طريق به چيزى اعتقاد مى يابد. غافل از آن كه قبول برترى مسلم يا نامسلم كسى در زمينه اى معين، نبايد سبب اين پندار شود كه او در زمينه هاى ديگر نيز شايستگى دارد. ( جامعه و تاريخ، آيت الله مصباح يزدى: ص 219- 221. )

روش هاى اصلاح اسوه پذيرى

حال كه دانستيم الگوپذيرى آفاتى دارد و مى تواند براى الگوپذير زيان هاى فراوان به بارآورد، سؤال مهمى پيش مى آيد و آن اين كه چگونه مى توان با آفات تقليد و الگوپذيرى مبارزه كرد و ضلالت ها و انحرافات فردى و اجتماعى را كه از آن ناشى مى شوند، لااقل تخفيف داد؟ اين مسأله كه حل آن براى يك مصلح اجتماعى از قدر و اهميت عظيمى برخوردار است با دست به دست هم دادن چند شيوه ى تربيتى و اصلاحى مى تواند حل شود.

افزايش معرفت عمومى

اساسى ترين، مشكل گشاترين و كارسازترين شيوه اين است كه قدرت تفكر و تعقل و تأمل مردم را بيشتر نماييم تا اين مطلب را عميقاً بفهمند كه كمال آدمى به امورى از قبيل پول و ثروت، دانش و صنعت و اقسام و اشكال گوناگون قدرت اجتماعى نيست؛ وانگهى موفقيت يك فرد در يكى از اين زمينه ها اگر مسلم نيز باشد، باز دليل صحت آرا و نظرات او در ديگر زمينه ها و دليل درستى و رفتارهاى فردى و اجتماعى او نتواند بود. افزايش قدرت تفكر مردم سبب خواهد شد كه هم چنين دريابند، پدر و مادر، مرجع تقليد سراسر زندگى فرزند و همه ى ابعاد و وجوه حيات او نيستند و نيز در خواهند يافت كه حقيقت را نبايد فداى هيچ چيز و هيچ كس كرد و حتى براى ايجاد يا حفظ يا تحكيم ارتباطات دوستانه و همزيستى مسالمت آميز و همبستگى اجتماعى نبايد از حق دست برداشت. كثرت طرفداران يك رأى و عقيده نيز دليل حقانيت آن نخواهد بود. فهم عميق اين مطالب موجب خواهد شد كه بسيارى

از افراد گروه ها و قشرهايى كه الگوهاى عقيده و عمل مردم به حساب مى آيند از كرسى مرجعيت تقليد فرو افتند و افراد، گروه ها و قشرهاى ديگرى كه صلاحيت اين امر خطير را دارند متصدى آن شوند.

اگر در روح و ذهن هر فردى، گرد و غبار آرا و نظرات فاسد و اوهام و خيالات باطل فرونشيند، آن فرد مى تواند الگوهاى راستين را از الگوهاى دروغين تميز دهد. بدين ترتيب الگوهاى عقيده و عمل مردم كسانى خواهند شد كه بايد بشوند، و كسانى خواهند بود كه بايد باشند و پيداست كه اگر الگوهاى جامعه، انسان هايى ذى صلاح باشند،مردم در راه صواب خواهند افتاد.

بهره گيرى از ويژگى هاى روانى، عاطفى، اجتماعى

«افزايش معرفت عمومى» هر چند شيوه اى زيربنايى است؛ اما نيازمند زمان و فرصت وسيع، نيروى انسانى عظيم و فعاليت هاى جانفرساست. اين شيوه مخصوصاً در جامعه هايى كه اكثريت افراد آنها معلوماتى ناچيز و نيروى تعقلى ضعيف داشته باشند، با كندى و سختى مضاعف مواجه خواهد شد. از اين روى بايد از شيوه هاى ديگر نيز كه نتايج آنها سريع تر و سهل تر به بارآيد، سود جست. در اين شيوه ها از ويژگى هاى روانى و اجتماعى مردم؛ مثلاً از مجالس و محافل مذهبى، عرف و عادات، آداب و رسوم، مناسك، شعاير، احساسات و عواطف آنها در راه اصلاح جامعه استفاده هاى دقيق و به جا مى شود. اساساً نبايد پنداشت كه تنها راه تأثير در مردم و هدايت آنان به طريق حق و حقيقت، استدلالات و براهين عقلى، فلسفى و منطقى است؛ بلكه بايد از خصايص روانى، اجتماعى و مذهبى آنان تا جايى كه صحيح

و برحق است، بهره هاى درست گرفت. تأثيرى كه اين گونه بهره گيرى ها در تكوين و تغيير شخصيت هاى افراد دارد به مراتب بيش از تأثيرى است كه ادله ى خشك عقلى تواند داشت. ( جامعه و تاريخ، آيت الله مصباح يزدى: ص 224 و 224. )

آفرين بر حضرت امام رحمه الله كه از عواطف و احساسات مقدس مردم براى به ثمررسانى انقلاب اسلامى، به بهترين وجه، استفاده كرد. حضرت امام با بهره گيرى از ويژگى هاى عاطفى، مذهبى و اجتماعى مردم، ايجادگر تحولى بنيادين در روحيه ى مردمان و برپاكننده ى انقلابى بى نظير در ايران گرديد.

آن تغيير و تحول بنيادين در اوايل انقلاب، بيشتر برخاسته از شور پاك و احساسات مقدس مردم بود؛ اما حفظ و استمرار آن روحيه هاى ارزشمند، ديگر در گرو شور و احساسات نخواهد بود؛ چرا كه هر احساس و شورى اگر پشتوانه ى معرفتى پيدا نكند، به تدريج فرو مى نشيند. از اين روى براى استوارسازى بناى انقلاب و استمرار آرمان هاى آن لازم است تلاش فرهنگى وسيعى در جهت افزايش معرفت و شعور عمومى، صورت پذيرد تا از اين رهگذر، عواطف و احساسات مقدس به شورمايه اى دايمى تبديل گردد.

اسوه پذيرى از چشم انداز قرآنى

پروردگار جهانيان و نازل فرماى قرآن جاويدان در آخرين نامه ى انسان سازى خود براى بشر، شيوه هاى مختلفى براى تربيت و تزكيت انسان ارائه مى فرمايد؛ روش هايى كه هر كدام تأثيرى خاصى بر روح و روان و منش رفتارى انسان مى گذارد؛ روش هايى چون بشارت به نعمت هاى جاويدان، بيم دهى از عذاب هميشگى، بيان سرگذشت گذشتگان، داستان پيامبران، استفاده از

تمثيل، بهره گيرى از قسم و سوگند و....

يكى از مؤثرترين و كارآمدترين شيوه هاى تربيتى كه در قرآن به كرّات مورد توجه قرار گرفته است، ارائه ى الگوهاى شايسته، به طور مستقيم يا غيرمستقيم مى باشد.

بارى، تعيين الگوهاى صحيح و تأكيد بر پيروى از ايشان و نيز رسوا كردن الگوهاى ناصحيح و درهم كوبيدن بت هاى فكرى و فرهنگى، از مهم ترين روش هاى تربيتى قرآن كريم است:

معرفى اسوه ى حسنه

قرآن، پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله را الگوى شايسته و اسوه ى حسنه ى مؤمنان راستين معرفى مى فرمايد: لقد كان لكم فى رسول الله أسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الأخر و ذكر الله كثيراً؛ ( احزاب (33): 21. ) در پيامبرِ خدا براى شما؛ براى كسانى كه به خداى متعال و روز بازپسين اميدوارند و خداى را بسيار ياد مى كنند، الگويى نيكو وجود دارد.

آنچه در اين آيه ى شريف و نورانى قابل توجه است، جمله ى لمن كان يرجوا الله و اليوم الأخر و ذكر الله كثيراً مى باشد. اين جمله، بدل از ضمير خطاب در «لكم»است، تا دلالت كند بر اين كه اقتدا و تأسّى كامل به رسول خدا صلى الله عليه و آله توفيقى است كه نصيب هر كسى نمى شود. اسوه پذيرى از رسول، صفت حميده اى است كه هر مؤمنى بدان متصف نمى شود؛ بلكه مؤمنانى به اين صفت پسنديده نايل مى شوند كه ايمانى راستين به خداوند و روز قيامت داشته باشند؛ ايمانيانى كه دل در گرو عشق خداوند دارند و او را بسيار ياد مى كنند و در نتيجه ى

اين ذكر و توجه مداوم است كه تأسى كامل به رسول خدا صورت مى پذيرد. ( با الهام از تفسير الميزان: ج 16، ص 305. )

آرى، داعيه داران مسلمانى آن هنگام به مقام رفيع تبعيت و اسوه پذيرى كامل از «اسوه ى حسنه» نايل خواهند آمد كه به خدا و روز جزا باورى راستين بيابند. به هر ميزان كه ايمان ما به خدا و روز جزا ضعيف تر باشد، انگيزه و توفيق ما در اقتدا به رسول الله صلى الله عليه و آله، اين اسوه ى حسنه ى الهى، كمتر و ضعيف تر خواهد بود. ( اخلاق در قرآن، آيت الله مصباح يزدى: ج 1، ص 156. )

اسوه دهى از سيره ى پيامبران

خداوند متعال از پيامبر رحمت مى خواهد كه در عرصه ى خطير ابلاغ رسالت به پيامبران اولوالعزم اقتدا كند و همچون ايشان صبر و استقامت پيشه سازد و از شتاب و بى صبرى بپرهيزد: فاصبر كما صبر أولوالعزم من الرسل و لا تستعجل لهم ( احقاف (46): 35. ) ؛ (در تبليغ دين خدا و تحمل اذيت امت) همچون پيامبران اولوالعزم صبور باش و براى (عذاب) آنان شتاب مكن!

در آيتى ديگر از پيامبر اسلام، كه خود اسوه ى حسنه ى مؤمنان است، خواسته مى شود كه در پيمودن راه هدايت به پيامبران پيشين اقتدا كند: أولئك الذين هدى الله فبهدهم اقتده...؛ ( انعام (6): 90. ) آنان كسانى هستند كه خداوند متعال هدايتشان كرده است؛ به هدايت ايشان اقتدا كن.

الگودهى از سيره ى ابراهيم و پيروان او

پروردگار جهانيان، در قرآن مجيد، ابراهيم عليه السلام و پيروان راستين او را الگوهايى شايسته در عرصه ى تولّى (اظهار محبت و ارادت به خداوندگار يگانه) و تبرى (ابزار بيزارى و نفرت از مشركان و همه ى خدايان دروغين) معرفى مى فرمايد: قد كانت لكم أسوة حسنة فى ابراهيم والذين معه إذ قالوا لقومهم انا برءؤا منكم و مما تعبدون من دون الله كفرنا بكم و بدا بيننا و بينكم العدوة و البغضاء أبداً حتى تؤمنوا باللَّه وحده إلا قول ابرهيم لابيه لأستغفرن لك...؛ در ابراهيم و كسانى كه با او بودند براى شما (مؤمنان) الگويى نيكوست آن هنگام كه به قوم خويش گفتند: ما از شما و از آنچه جز خدا مى پرستيد بيزاريم. ميان ما و شما دشمنى و كين پابرجاست تا آن كه به خداوند يگانه ايمان بياوريد؛ مگر در اين

سخن ابراهيم به پدرش كه: حتماً براى تو آمرزش خواهم طلبيد....

و در دو آيه ى بعد، بر اسوه بودن ايشان براى مؤمنان راستين تأكيد مى ورزد: لقد كان لكم فيهم أسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الأخر...؛ ( ممتحنه (60): 6 ) به راستى در آنان براى شما، براى كسانى كه به خداى متعال و روز بازپسين اميد دارند، الگويى نيكو وجود دارد.

تشويق به اسوه پذيرى از مؤمنان صالح

خداوند متعال، پاداش اقتداكنندگانِ به مؤمنان صالح را هم تراز خود ايشان معرفى مى نمايد تا ارزش اسوه پذيرى صحيح را خاطرنشان سازد: و السبقون الأولون من المهجرين و الأنصار و الذين اتبعوهم باحسن رضى الله عنهم و رضوا عنه و أعد لهم جنت تجرى تحتها الانهر خلدين فيها أبداً ذلك الفوز العظيم؛ ( توبه (9): 100. ) پيش گامان نخستين از مهاجرين و انصار و كسانى كه به نيكى از آنها پيروى كردند، خداوند از آنها خشنود گشت و آنها (نيز) از او خشنود شدند و باغ هايى از بهشت براى آنان فراهم ساخته كه نهرها از زير درختانش جارى است. جاودانه در آن خواهند ماند و اين است كاميابى بزرگ.

در قرآن كريم بيش از يكصد بار سخن از تبعيت و اتباع مى رود و اين خود نشان دهنده ى نهايت اهميتى است كه اين كتاب انسان سازى براى اسوه پذيرى و تقليد در عرصه ى تربيت، تزكيت و هدايت انسان ها قايل است. ( برگرفته از جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، استاد محمدتقى مصباح يزدى: ص 277 و 288. ) بارى، از آن جا كه اصول مكتب و خط مشى اعتقادى- اخلاقى پيامبران و مؤمنان

صالح مشترك است و به زمان و مكانى خاص محدود نمى گردد، قرآن كريم براى همه ى پويندگان راه هدايت، اقتدا به سيره صالحان گذشته را لازم و ضرورى مى داند.

تا نسل انسان بر گستره ى خاك گسترده است، مسير پيموده شده از سوى پيام آوران و اولياى الهى همواره قابل اقتدا و تأسى است.

الگوسازى در قالب داستان و تمثيل

هدف بسيارى از داستان ها و تمثيل هاى قرآنى، الگوسازى از سيره ى پيامبران و مؤمنان راستين و عبرت دهى از فرجام پيشوايان كفر و گمراهى، و بدكاران عالم است: لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالبب؛ ( يوسف (12): 111. ) براستى كه در بيان داستان ايشان، براى صاحبان انديشه، عبرت كامل خواهد بود.

براى نمونه، خداوند متعال در آياتى آسيه همسر فرعون و مريم دختر عمران را مثال مى زند و ايشان را اسوه و الگوى تمام مؤمنان جهان، اعم از زن و مرد، معرفى مى فرمايد: و ضرب الله مثلاً للذين ءامنوا امرأت فرعون اذ قالت رب ابن لى عندك بيتاً فى الجنة و نجنى من فرعون و عمله و نجنى من القوم الظلمين و مريم ابنت عمران التى احصنت فرجها...؛ ( تحريم (66): 11 و 12. ) و باز خدا براى مؤمنان (آسيه) زن فرعون را مثل آورد هنگامى كه (از شوهر كافرش بيزارى جست و) عرض كرد: بارالها! (من از قصر فرعونى و عزّت دنيوى او گذشتم) تو خانه اى در بهشت براى من بنا كن و مرا از شر فرعون كافر و كردارش و از قوم ستمكار نجات بخش. و نيز مريم دختر عمران را كه عفاف و پاكدامنى ورزيد....

در اين دو

آيه خداوند متعال با استفاده از شيوه ى تمثيل به معرفى دو الگوى شايسته مى پردازد: آسيه و مريم. گويا خداوند متعال خطاب به همه ى ايمان آورندگان مى فرمايد: اگر مى خواهيد به الگويى، تأسى و اقتدا نماييد، به سيره ى رفتارى اين دو زن بنگريد: از وسعت نظر و بلند همتى همسر فرعون سرمشق بگيريد كه با وجود فراهم بودن همه ى امكانات مادى و دنيوى در قصر فرعون، به اين دنياى زودگذر فانى و لذت هاى آنى به ديده ى تحقير نگريست و از خداوند، ملك متعالى و قصرهاى باقى و نجات از شر ستمكاران ياغى را طلبيد. همت را بنگريد كه تا چه حد والاست. مى گويد: مى خواهم از اين كاخ نجات پيدا كنم؛ ولى به چيزى فروتر از مقام قرب و رضوان تو هم رضايت نمى دهم. پس مرا از شرّ فرعون و رفتار ناشايست او و قوم ستمكارش نجات بخش و مرا به خانه اى نزد خودت در بهشت جاويدان منتقل فرما! و نيز از مريم سرمشق بگيريد؛ از پاكى و عفاف او، ايمان صادقانه و از بندگى خالصانه ى او.

فاطمه الگويي دُردانه

سرورى فاطمه بر مريم و آسيه

معرفى مريم عليهاالسلام در مقابل الگوى شايسته ى همه ى مؤمنان در حالى است كه بهترين تفسيركننده ى آيات قرآن، مريم را سرور بانوان زمانه ى خويش معرفى مى كند و فاطمه را سيد، سرور و سرآمد جمله ى زنان در طول تاريخ:

مريم سرور زنان زمانه ى خويش بود؛ اما دخترم فاطمه سرور همه ى زنان جهان، از آغاز تا فرجام آن است. ( رسول الله صلى الله عليه و آله: انها (فاطمة) لسيدة و نساء

العالمين فقيل أهى سيدة نساء عالمها فقال: ذاك لمريم بنت عمران فاما ابنتى فاطمة فهى سيدة نساء العالمين من الاولين و الآخرين. بحارالانوار: ج 43، ص 24، روايت 20. ) او قسمتى از وجود من، نور چشم من، ميوه ى قلب من و روح ميان دو پهلوى من است!

فرشته اى بر من نازل شد و به من بشارت داد كه فاطمه، سرور همه ى زنان اهل بهشت و نيز سرآمد همه ى بانوان امتم است. ( رسول الله صلى الله عليه و آله: اتانى ملك فبشرنى ان فاطمه سيدة نساء اهل الجنة و نساء امتى. بحارالانوار: ج 21، ص 279. )

صديقه لا مثلها صديقه بدا بذالك الوجود الظاهر هى البتول الطهر و العذراء فانها سيده النساء صديقه لا مثلها صديقه

تفرق بالصدق عن الحقيقه سر ظهور الحق فى المظاهر كمريم الطهر و لا سواء و مريم الكبرى بلا خفاء. تفرق بالصدق عن الحقيقه

( آيينه ى ايزدنما: ص 2. شعر از حضرت آيت الله محمد حسين غروى اصفهانى. )

بدين ترتيب فضيلت و سرورى فاطمه عليهاالسلام بر آسيه و مريم ثابت مى شود. آرى، مقام و منزلت زهراى مرضيه نه تنها بسى والاتر از مقام آسيه و مريم صديقه است، كه اوج فضيلت آسيه و مريم بدان است كه توفيق خدمتگزارى آستان حضرت خديجه ى كبرى را به هنگامه ى وضع حمل فاطمه زهرا يافته اند: ( ( چگونگى ولادت يگانه كوثر محمدى را مى توان از بيان سلاله ى راستين او، امام صادق عليه السلام، جويا شد: از آن هنگام كه خديجه ى كبرا ازدواج با محمد خاتم انبيا را اختيار نمود،

زنان كينه جوى قريش جملگى از او دورى گزيدند و او را در وادى تنهايى واگذاردند؛ به گونه اى كه هيچ زنى را اجازه ى ديدار با خديجه كبرا نمى دادند.... آن هنگام كه زمان وضع حمل خديجه نزديك شد، احدى از زنان مكه براى يارى او حضور نيافت؛ اما در اين هنگام چهار بانوى رشيد و بزرگوار به اذن خداوند از بهشت بر خديجه وارد شدند.

يكى از اين زنان، زبان به سخن گشود و گفت: انا ساره و هذه آسيه بنت مزاحم و هى رفيقتك فى الجنه و هذه مريم بنت عمران و هذه صفورا بنت شعيب. بعثنا الله تعالى اليك لنلى من امرك ما تلى النساء من النساء؛ من ساره (همسر ابراهيم خليل) و اين آسيه دختر مزاحم و او مريم دختر عمران و ديگرى صفورا دختر شعيب است. ما فرستادگان پروردگاريم تا ياريگر تو در لحظه اى باشيم كه هر زنى به كمك ديگر زنان نيازمند است، و آنگاه خديجه را كمك كردند تا فاطمه پاك و پاكيزه به دنيا آمد. هنگامى كه فاطمه متولد شد چنان نورى از او ساطع شد كه تمام خانه هاى مكه و مشرق و مغرب عالم را در بر گرفت. در اين هنگام ده نفر از حوريان بهشتى بر آن خانه وارد شدند در حالى كه هر يك، دو ظرف پر از آب كوثر به دست داشتند.

بانويى كه پيش روى خديجه بود (مريم) فاطمه را برداشت و با آب كوثر غسل داد و آن گاه فاطمه را در پارچه ى سفيدى، از شير سفيدتر و از مشك خوشبوتر، پيچيد و پارچه ى ديگرى را

مقنعه ى او كرد. آن گاه با فاطمه سخن گفت. فاطمه فرمود: اشهد ان لا اله الا الله و ان ابى رسول الله سيد الانبياء و ان بعلى سيد الاوصياء و ولدى ساده الاسباط. آن گاه هر يك از آن بانوان را به اسم صدا زد و به يكايك ايشان سلام كرد. آن بانوان، شادمان و حوريان بهشتى خندان شدند. اهل آسمان ها نيز ولادت سرور زنان جهان را به يكديگر بشارت دادند. در آن لحظه نورى بى نظير در آسمان درخشيدن گرفت كه تا آن روز چنان نورى ديده نشده بود. اين بار بانوان (مريم، ساره، صفورا) فاطمه را به آغوش خديجه سپردند و گفتند: اين دختر را بگير كه پاك كننده (طاهر) و پاك شده (مطهر) و پُربركت (مباركه) است. خداوند به او و نسل او بركت داده است.

امالى شيخ صدوق: ص 457. غاليه الحرام: ص 177. دلائل الامامه: ص 8. بحارالانوار: ج 43، ص 2.) )

مريم به ابريق بهشتى شويد او را مريم به ابريق بهشتى شويد او را

عيسى فراز آسمان ها جويد او را عيسى فراز آسمان ها جويد او را

اگر خدا مى خواست درباره ى حضرت زهرا عليهاالسلام مثل بزند، مى فرمود: و ضرب الله مثلا للذين أمنوا فاطمه بنت محمد. او الگوى همه ى زنان و مردان باايمان است. او سرور بانوان هر دو جهان است. افتخار آسيه و مريم آن است كه از خدمتگزاران درگاه فاطمه عليهاالسلام مى باشند.

فاطمه، استمرارِ اسوه ى حسنه

پدر فاطمه به فرموده ى صريح قرآن جاودان، اسوه ى شايسته ى همه ى خداباوران است: لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنه لمن

كان يرجوا الله و اليوم الاخر و ذكر الله كثيرا؛ ( احزاب (33): 21. ) مسلماً براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكويى مى باشد، براى آنها كه اميد به رحمت خدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مى كنند. و اين در حالى است كه رسول الله، اين شايسته ترين اسوه ى حسنه مؤمنان، به كرات يگانه دخترش فاطمه را پاره ى وجود خويش، روح و ريحان خويش و جان و جانان خويش مى خواند و با تعابيرى گونه گون رضايت او را رضايت خود و ناراحتى او را ناراحتى خويش اعلام مى دارد.

چنين تأكيدات متواترى از جانب رسول الله با چه هدفى صادر گرديده است؟! چرا پيامبر رحمت، اسوه ى حسنه ى مؤمنان، بر اين حقيقت، فراوان تأكيد مى ورزد كه: فاطمه، پاره اى از وجود من است؟! آيا اين همه تأكيد جز براى آن است كه توجه همه ى مؤمنان طول تاريخ را به اسوه پذيرى از ابعاد زندگانى فاطمه، در مقام استمراربخش سيره ى رسول الله، جلب كند؟!

چرا چنين نباشد، در حالى كه وجود فاطمه از وجود رسول خدا جدا نيست. وجود فاطمه، قسمتى از وجود رسول خداست و سيره ى او جلوه ى ديگرى از سيره ى رسول خدا.وجود فاطمه، مكمل وجود رسول خداست و اسوه گرى فاطمه، تكميل كننده ى اسوه گرى شايسته ترين اسوه ى حسنه. تكميل كننده ى اسوه ى حسنه در عرصه هايى چون: دفاع جانانه از ارزش هاى اسلام، جان بازى براى استمرار رسالت، عشق بازى در راه بقا و دوام ولايت، جهاد بى امان فرهنگى، تقوا و عبادت،

مهرورزى و محبت، عفاف و حجاب، تربيت فرزند، تدبير منزل، تجهيز روحى و روانى مرد براى جهاد و....

فاطمه، حجت و الگوى امامان

فاطمه، استمرار اسوه ى حسنه است و اين است رمز و راز آن كه سيره ى فاطمه براى همه ى امامان از نسل او، اسوه، حجت و الگو مى گردد: نحن حجه الله على الخلق و فاطمه حجه علينا؛ ( عوالم العلوم: ج 11، ص 5. ) ما (امامان معصوم) حجت خداوند در مردمان هستيم و فاطمه، حجت (خداوند) بر ما.

اسوه گرى سيره ى فاطمه عليهاالسلام، چنان در اوج يگانگى است كه مولاى عدل گستر ما كه جهانى چشم انتظار اوست تا ظهور نمايد و الگوى همگان در تمام ابعاد وجودى انسان گردد، فاطمه را اسوه ى نيكوى زندگانى خويش معرفى مى فرمايد: و فى ابنه رسول الله لى اسوة حسنة؛ ( فى توقيع مولانا صاحب الزمان الذى خرج فيمن ارتاب فيه صلوات الله عليه:... و فى ابنه رسول الله لى اسوة حسنه.... بحارالانوار: ج 53، ص 178، باب 31، روايت 9. ) همانا در دختر رسول خدا براى من، الگويى شايسته وجود دارد.

فاطمه، الگوى زندگانى من است، نه از آن جهت كه مادر من است؛ بلكه بدين جهت كه دختر رسول خداست و استمرار وجود او؛ پاره ى وجود رسول خداست و اسوه پذيرى از وى، همان اسوه پذيرى از رسول خداست و در يك كلام:

اى وجود اقدست روح و روان مصطفى مصطفى معبود را جانان، تو جان مصطفى.

مصطفى معبود را جانان، تو جان مصطفى. مصطفى معبود را جانان، تو جان مصطفى.

( ديوان محتشم كاشانى: ص 303 . )

فاطمه نه

تنها الگوى زنان، كه الگوى تمام جهانيان است. اسوه گرى فاطمه هرچند براى زنان، در بردارنده ى يگانه ترين و زيباترين جلوه هاست؛ اما اسوه گرى او ويژه ى زنان نيست. هر چند روز ولادت فاطمه، افتخاربخش تمام زنان عالم گرديده و روز زن ناميده شده است؛ اما روز ولادت او، افتخاربخش همه مردان و زنان جهان و جلوه نماى تمام مكارم اخلاقى است و بنابر يكى از جامع ترين و زيباترين بيان ها:

«انتخاب چنين روزى به عنوان روز زن به معنى انتخاب زيباترين، متعالى ترين و مقدس ترين الگو براى زنان مسلمان، بلكه زنان همه ى جهان است. تجليل از مقام فاطمه عليهاالسلام، تكريم ايمان، تقوا، علم، ادب، شجاعت، ايثار، جهاد، شهادت و در يك كلمه مكارم اخلاق است كه پدر بزرگوارش براى اتمام آن مبعوث شد. و آن گاه كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله، فاطمه را پاره ى تن خويش مى خواند، به جهانيان مى آموزد كه جلوه ى والاى كرامت انسانى و اخلاق اسلامى را در اين چهره ى مقدس جستجو كنند و مادران جهان، شعاعى از اين خورشيد درخشان بر گيرند و كانون حيات انسان ها را گرم و روشن سازند. ( چهار سال با مردم، گزارشى از دومين دوره ى رياست جمهورى حضرت آيت الله خامنه اى: ص 272. پيام به سمينار كوثر شيراز به مناسبت تولد فاطمه زهرا عليهاالسلام، 20/ 11/ 66. )

فاطمه، فدايى ولايت

در اسوه پذيرى از سيره ى فاطمى، آنچه در درجه ى اول اهميت و ضرورت قرار مى گيرد،عرصه هايى از شخصيت و سيره ى زندگانى آن در يكدانه ى عرش الهى است

كه براى عصر ما بيش تر از هر چيز مورد نياز مى باشد.

بايستى پيش تر و بيش تر بدان صفت ها و گفتارهايى از آن بانوى بزرگوار بپردازيم كه در شرايط زمانه و دوره ى ما مهم تر و لازم تر مى نمايد و مى تواند وظيفه ى ما را نسبت به انقلاب و آينده ى كشور اسلامى مان روشن سازد.

يكى از ضرورى ترين عرصه هايى كه در آن بايستى به فاطمه ى زهرا عليهاالسلام اقتدا نمود، عرصه ى دفاع از حريم امامت و ولايت مى باشد.

در فرهنگ شيعيان، بويژه پس از انقلاب اسلامى ايران، حضرت صديقه ى طاهره عليهاالسلام به عنوان حامى و فدايى ولايت لقب گرفته اند؛ چرا كه او در كوتاه دوره ى زندگانى خويش پس از هجران رسول خدا صلى الله عليه و آله زيباترين جلوه ى پاسدارى از حريم ولايت را به تصوير كشانيد و يگانه ترين اسوه گرى را در اين گستره بر تارك تاريخ جاودانه گردانيد.

فاطمه عليهاالسلام شيداترين پروانه ى شمع امامت بود؛ پروانه ى عاشقى كه با سوختن و فداسازى خويش به همگان آموخت كه امام بر حق چونان كعبه است؛ كعبه اى كه مردم بايستى بر گردش طواف نمايند؛ نه او بر گرد مردم: مثل الامام مثل الكعبه اذ تؤتى و لا تأتى. ( قالت فاطمه عليهاالسلام لقد رسول الله صلى الله عليه و آله: مثل الامام الكعبه اذ تؤتى و لا تأتى. بحارالانوار: ج 36، ص 353، روايت 224. ) اين، فاطمه بود كه عاشقانه ترين پاسداشت را از حريم امامت روا داشت. اين، فاطمه بود كه يگانه ترين اسوه دهى

را در همرهى با ولايت ادا ساخت؛ همو كه پهلويش شكست و در خون نشست؛ اما لحظه اى از ياورى ولى امر خويش از پاى ننشست؛ همو كه با فريادهاى جگرسوز خويش، زيباترين شعر ولايت مدارى را در گوش جان پيروان خويش طنين انداز ساخت: يا اباالحسن! روحى لروحك الفداء و نفسى لنفسك الوقاء. ان كنت فى خير كنت معك و ان كنت فى شر كنت معك؛ ( كوكب الدرى: ج 1، ص 196. ) اى ولى امر من! روحم به فداى روح تو و جانم سپر بلاى تو! هماره همراه تو خواهم بود؛ چه در خير و نيكى به سر برى و چه در سختى و بلا گرفتار شوى!

بارى، پيشتازترين، خالص ترين و كارى ترين حمايتگر ولايت و امامت، فاطمه عليهاالسلام بود و هموست كه بايستى مقتدا و اسوه ى ما در اين برهه از زمان واقع شود:

فطرت تو جذبه ها دارد بلند تا حسينى شاخ تو بار آورد موسم پيشين به گلزار آورد.

چشم هوش از اسوه ى زهرا مبند! موسم پيشين به گلزار آورد. موسم پيشين به گلزار آورد.

( شعر از علامه محمد اقبال لاهورى. مناقب فاطمى در شعر فارسى: ص 41. )

فاطمه، فاتح ستيغ فصاحت

ضرورت دفاع از حريم امامت و رسواسازى پيشوايان ضلالت، باعث شد تا خداوندگار حيا و پوشيدگى به ميدان سخنورى گام گذارد و با ايراد خطبه هايى حماسى و شورآفرين، زيباترين قطعات ادب را رقم زند.

فاطمه كه ميراث دار فصاحت فصيح ترين مردم عرب بود، در شرايطى بحرانى و بدون هيچ آمادگى قبلى چنان خطبه هايى ايراد فرمود كه به جاودانه ترين قطعات ادبى در تاريخ

ادبيات عرب تبديل گرديد. او ميراث دار رسول بود و براى حفاظت از رسالت، با ايراد خطبه هايى بى مثال بانى بناى بلاغت گشت و طلايه دار كاروان خطابت. بارى، اگر يگانه كفو و همانندش على عليه السلام را استثنا كنيم، مى توان او را «يكه تاز ميدان فصاحت و بلاغت» در آن دوران ناميد؛ بزرگ بانويى كه در گستره ى فصاحت و بلاغت نيز يگانه سرور بانوان جهان از ازل تا ابد گشت. ( از آن يگانه بانوى خلقت سه خطبه ى تاريخى گزارش شده است: )

1. خطبه اى آتشين و قيام انگيز در مسجد مدينه؛

2. خطبه اى افشاگرانه و هشدارآميز در جمع زنان مهاجر و انصار در منزل؛

3. خطبه اى بيدارگرانه و نكوهش آميز در ميان مردم كوچه در نزديك منزل.

خطبه ى تاريخى حضرت زهرا عليهاالسلام در مسجد پيامبر از نظرگاه فصاحت و بلاغت، در اوج هماهنگى و يگانگى است و از ديدگاه معرفت و حكمت در كمال گره گشايى و گستردگى؛ خطبه اى كه در فرازهاى كوتاهش، چنان حقايق ژرف و عميقى گنجانيده شده است كه كشف و به كارگيرى آنها مى تواند گره گشاى بسيارى از مشكلات پيچيده ى امروز ما در تمام عرصه ها گردد؛ خطبه اى كه با حكمت آموزى هاى رمز گونه اش، مى تواند كليد درهاى خير و بركت را در اختيار ما نهد و رهنماى ما در مسير توسعه هاى فردى و اجتماعى گردد.

فاطمه، بانى عظيم ترين خدمت

خدمت فاطمه عليهاالسلام به عالم هستى، قابل هيچ وصفى نيست. او هم به پدرش، به عنوان رسول خدا و هم به همسرش به عنوان ولى خدا و هم

به امت اسلام به عنوان پيروان رسول خدا، خدمت كرد؛ خدمتى كه از عهده ى هيچ كسى، حتى يگانه همتايش اميرمؤمنان نيز برنمى آمد. اگر زهرا عليهاالسلام و آن خطبه هاى هدايت گرانه اش نمى بود، امروز ما نيز باور نمى كرديم كه حق با على بوده است؛ چرا كه نفاق ها، كينه ها، دنياگرايى ها، ساده انگارى ها، سياست بازى ها، تطميع ها، تبليغ ها، تحريف ها دست به دست هم داده و امامت را چنان به انزوا كشانده بود كه حتى اجازه نمى داد فرياد حق جويى على عليه السلام به گوش احدى از آيندگان برسد.

رسالت و امامت، تحقق بخش هدف خلقت بود و اين فاطمه بود كه امامت را حياتى ديگر بخشيد، رسالت را مايه ى ثمر گرديد و خلقت را به هدف نزديك گردانيد:

نخل نبوت ز تو شد بارور مهر تو رخشان ز بلنداى عرش علت غايى به دو عالم تويى جوهره عالم و آدم تويى.

باغ امامت ز تو شد پر شجر سفره ى تو گستره ى عرش و فرش جوهره عالم و آدم تويى. جوهره عالم و آدم تويى.

( شعر از حاجى محمد جان قدسى از سخنوران سده ى يازدهم هجرى. مناقب فاطمى در شعر فارسى: ص 22. )

آرى، قيام فرهنگى فاطمه عليهاالسلام، حماسه اى بود كه تنها از عهده ى خودش برمى آمد.

آگاهى بخش الهى زهرا عليهاالسلام به امت اسلامى، چنان در اوج بى مثالى است كه پژواك روح بخش آن تا قيام قيامت، در گوش جان جهان، طنين انداز خواهد ماند. فاطمه عليهاالسلام، مردم زمانه ى خويش را مى شناخت و مى

دانست آن مسلمان نمايان بى غيرت، لياقت عبرت پذيرى از سخنان او و جسارت قيام به همراه او را ندارند؛ اما مى خواست براى آيندگان، ضلالت را رسوا، حقيقت را برملا و حجت را تمام نمايد:

من آنچه شرط بلاغ است با شما گفتم. اما مى دانم كه خواريد و در چنگال زبونى گرفتار. يارى نكردن وجودتان را فراگرفته و ابر بى وفايى بر قلوبتان سايه گسترده. چه كنم كه دل خون است و بازداشتن زبان شكايت از طاقت بيرون. مى گويم براى اتمام حجت بر مردمان. بگيريد اين لقمه ى گلوگير به شما ارزانى و ننگ حق كشى و حقيقت پوشى بر شما جاودانى!! يقين بدانيد كه آسوده تان نگذارد تا شما را به آتش افروخته ى خدا بيازارد؛ آتشى كه هر دم فروزد و دل و جان را بسوزد. آنچه مى كنيد خدا مى بيند و ستمكار به زودى داند كه در كجا مى نشيند. فرجام كارتان را نگرانم و چون پدرم شما را از عذاب خدا مى ترسانم. به انتظار بنشينيد تا ميوه ى درختى را كه كشتيد، بچينيد و كيفر كارى را كه كرديد، ببينيد. ( ألا و قد قلت الذى قلت على معرفه منى بالخذله التى خامرتكم. و لكنها فيضه النفس و نفثه الغيظ و خورالقناه و بثه الصدر و معذره الحجه. فدونكموها فاحتقبوها مدبره الظهر، ناقبه الخف، باقيه العار، موسومه بغضب الجبار شنار الابد موصوله بنار الله الموقده التى تطلع على الأفئده. فبعين الله ما تفعلون «و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون» (شعراء: 227) انا ابنه نذير لكم بين يدى عذاب شديد. فاعموا انا عاملون و انتظروا انا

منتظرون. كشف الغمه: ج 1، ص 491. الاحتجاج: ص 102. دلائل الامه: ص 37. )

فاطمه در قيام پُر حماسه ى فرهنگى اش، لحظه اى از افشاگرى و روشن گرى هاى هدايت بخش خويش دست برنداشت تا به همه ى مسلمانان طول تاريخ بفهماند كه سكوت در مقابل مهاجمان فرهنگى پذيرفتنى نيست؛ غفلت در مقابل هدف گيرانِ ولايت و رهبرى عقلايى نيست؛ پرده پوشى در مقابل منافقان داخلى فضيلتى نيست؛ ساده انگارى در مقابل طرح پرشتاب براندازى، تحمل كردنى نيست و آن هنگام كه اصل و اساس اسلام به ورطه ى خطر افتاده باشد، هيچ تقيه و بهانه اى براى احدى، چه زن و چه مرد شرعى نيست. بايد به پاخاست؛ بايد فرياد برآورد؛ بايستى در برابر ضلالت قد علم كرد و همچون سيلى بنيان كن بر تيره خارهاى نفاق خروشيد:

ما زنده از آنيم كه آرام نگيريم موجيم كه آسودگى ما عدم ماست.

موجيم كه آسودگى ما عدم ماست. موجيم كه آسودگى ما عدم ماست.

فاطمه، در مقابل بدعت و تحريف اسلام، آرام ننشست، برخاست، جوشيد و خروشيد، افشاگرى نمود و روشنگرى كرد؛ چرا كه با الهام الهى و تحديث جبراييل از آينده خبر داشت و مى دانست اين روشنگرى ها عاقبت دل هاى لايقى خواهد يافت و نقش بى نظيرى را در به ثمررسانى و محقق سازى هدف خلقت ايفا خواهد نمود.

عوامل تأثيرگذار بر شخصيت اسوه ها

اشاره

در عرصه ى اسوه پذيرى، عوامل تأثيرگذار بر شخصيت اسوه ها امرى تعيين كننده و بسيار مهم به شمار مى آيد. اگر شخصيت اسوه را بيش از هر چيز تابع عواملى چون وراثت، محيط جنينى، محيط جغرافياى و محيط اجتماعى او

بدانيم، اساساً جايگاهى براى اسوه پذيرى باقى نخواهد ماند؛ چرا كه شكل گيرى شخصيت اسوه را از رهگذر عوامل جبرى، چون جبر وراثت، جبر محيء جبر غريزه، جبر سن و... دانسته ايم. اما اگر در عين اعتقاد به تأثير عواملى چون ارث، محيء سن و... مؤثرترين عامل در پى ريزى و تكامل شخصيت را اراده و اختيار آزاد بدانيم، اسوه پذيرى جايگاه ممتاز و ويژه اى مى يابد و هر اسوه اى، هرچند كه در مكان ها و زمان هاى دور زيسته باشد، قابل اقتدا و تأسى خواهد گشت. از اين روى در اين فصل ابتدا به مجموعه عوامل تأثيرگذار بر شخصيت هاى انسانى، اشاراتى مى كنيم و آن گاه پس از تعيين ميزان تأثيرگذارى هر يك از اين عوامل به بررسى عوامل شكل دهى شخصيت حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام و شيوه هاى اسوه پذيرى از ايشان مى پردازيم.

روان شناسان با وجود اختلاف هاى عميق و فراوان، جملگى بر اين مسأله اتفاق نظر دارند كه در شكل گيرى و تحول شخصيت آدمى دو عامل «وراثت» و «محيط» به عنوان عامل اصلى دخالت و تأثير دارند. ايشان بعضاً دو عامل «گذشت زمان سن» و «وجدان اخلاقى» را نيز مى افزايند. ( براى آگاهى بيشتر در اين زمينه مراجعه فرماييد به كتاب جامعه و تاريخ، آيت الله مصباح يزدى، ص 199 ) 175.

وراثت

تأثير و اهميت وراثت

به معناى تمام ظرفيت ها و استعدادهاى ژنتيكى و كروموزمى كه از آدمى از پدر، مادر و اجداد خود گرفته، با خود به دنيا مى آورد- در پايه گذارى و تشكيل شخصيت انسان نمى تواند مورد شك و ترديد واقع

شود. ( عامل وراثت به عنوان عوامل مؤثر در شخصيت انسان، و نه به عنوان تنها عامل، قابل قبول مى باشد. به عنوان شواهدى بر پذيرش اين عامل از سوى اسلام مى توان توصيه هاى اسلامى راجع به انتخاب همسر، پاكى و طهارت غذاى والدين، پاكى و طهارت جسمى و روحى ايشان قبل از انعقاد نطفه را برشمرد. جامعه و تاريخ، ص 183. )

عامل وراثت بر خصوصيات جسمانى، مانند رنگ پوست و چشم و مو، بلندى يا كوتاهى قامت، فربهى يا لاغرى و نيز بر چگونگى كاركرد اعضاى درونى بدن؛ مانند قلب، مغز، معده، سلسله ى اعصاب و غده ها و نيز بر خصوصياتى چون هوش، حافظه.... مؤثر است. به عنوان مثال ميزان ترشح غده هاى بدن كه مى تواند تحت تأثير عامل وراثت قرار گيرد، تأثير عظيمى در صحت و سلامت مزاج و در عواطف و هيجانات و فعاليت هاى روانى و در زندگى مادى و معنوى ما دارند. چنان كه ترشح بيش از اندازه ى يكى از غدد (تيروئيد) سبب تندخويى و زودخشمى و بى اختيارى حركات و واكنش ها و در نتيجه بى ثباتى رفتار شخص مى گردد و كاستى تراوش اين غده آثار مخالفى چون اضطراب، سستى، بى قيدى و وارفتگى بر جاى مى گذارد.

محيط

محيط در مقام عاملى مؤثر در شكل گيرى شخصيت ها به دو قسم تقسيم مى گردد: محيط داخلى و محيط خارجى.

الف) محيط داخلى: مراد از محيط داخلى، درون رحم مادر در مدت باردارى است كه همه ى عوامل مؤثر بر جنين درون رحم را در بر مى گيرد. از آن جا كه تغذيه جنين

از خون مادر است، عواملى چون سن مادر، وضع مزاجى و روانى او، نوع غذاهايى كه صرف مى كند و... در چگونگى رشد جنين تأثير به سزايى دارد. خلاصه آن كه محيط قبل از تولد، تأثيرى مهم در تشكيل شخصيت كودك دارد؛ بدين گونه كه يا به شكوفايى بعضى از استعدادهاى ارثى كمك مى كند يا برعكس براى آنها ايجاد مزاحمت مى كند.

ب) محيط خارجى: محيط خارجى كه در بر دارنده ى مجموعه عوامل پيرامونى مؤثر بعد از تولد است، خود به دو قسم انقسام مى يابد: محيط طبيعى و جغرافيايى و محيط انسانى و اجتماعى.

- محيط طبيعى و جغرافيايى: اين عامل شامل منطقه ى جغرافيايى، نوع آب و هوا (گرم سيرى، معتدل يا سردسيرى)، چگونگى غذاهايى كه انسان مى خورد و... است كه در چگونگى رشد و نمو و حتى در ساختمان بدنى، قيافه، استعدادهاى هوشى، سن بلوغ و... تأثير فراوان دارند؛ ( نفش دو عامل محيط داخلى و محيط طبيعى و جغرافيايى نيز فى الجمله قابل پذيرش است؛ چرا كه در زمينه تأثير و دخالت محيط داخلى و محيط طبيعى و جغرافيايى، شواهد نقلى و دينى فراوانى داريم. مخصوصاً درباره ى نوع تغذيه انسان كه از جمله عوامل طبيعى است، تأكيدهاى فراوانى از سوى پيشوايان دين شده است. به عنوان مثال توصيه هاى فراوانى درباره ى انتخاب دايه يا استحباب خوردن خرما براى مادر شيرده كه بچه را بردبار و صبور مى سازد، بر اهميت اين عامل دلالت دارد. ) خداوند متعال خطاب به حضرت مريم عليهاالسلام كه تازه از وضع حمل فارغ شده بود، مى فرمايد: و هزى اليك بجذع

النخله تساقط عليك رطبا جنيا: و اين تنه ى نخل را به طرف خود تكان ده، رطب تازه اى بر تو فرو مى ريزد. مريم (19): 25. كه حكمتش احتمالا اين است كه خرما خودن مادر شيرده، در شخصيت كودك اثرى مطلوب مى گذارد. جامعه و تاريخ: ص 183.

- محيط انسانى و اجتماعى: اين محيء خود شامل محيطهاى بسيارى از جمله محيط خانواده و محيطهاى بيرون از خانواده در عرصه هاى اجتماعى، سياسى، علمى، فرهنگى و... است. از ميان اين محيطها، تأثير محيط خانواده بر شكل گيرى شخصيت انسان، بسى بيشتر و چشم گير است. اين كه محيط خانواده پر از شور و نشاط باشد؛اين كه پدر و مادر تا چه ميزان داراى حسن تفاهم، سازگارى و حرمت گذارى باشند؛ اين كه والدين داراى چه فضيلت ها يا رذيلت هاى اخلاقى باشند و...، و خلاصه هر آنچه در محيط خانواده مى گذرد، نخستين و بادوام ترين آثار را در كودك بر جاى مى گذارد و شخصيت وى را پى مى ريزد.

بعد از خانواده، محيطهاى گوناگون ديگر، چون محيط تعليم و تربيت، محيط كار...تا چگونگى ازدواج و تشكيل خانواده، شخصيت همسر، مجالس و محافل علمى و دينى، مشاركتهاى سياسى و... جملگى در تشكيل يا تغيير شخصيت مى توانند مؤثر واقع شوند.

گذشت زمان (سن)

يكى از عوامل مستقل ديگرى كه در تحول شخصيت دخالت دارد، سن است. بى شك گذشت زمان در تن و روان انسان، گفتار و كردار او، نوع خواسته ها و آرزوهاى او و در چگونگى تلاش ها و فعاليت هاى او تأثير دارد و تا حدى باعث دگرگونى شخصيتها مى گردد. ( (

تأثير عامل گذشت زمان (سن) نيز فى الجمله مورد قبول ماست. در قرآن كريم بر اين مطلب شواهدى هست. در آيه 68 سوره يس آمده است: و من نعمره ننكسه فى الخلق؛ هر كه را عمر دراز دهيم آفرينشش را(دگرگونه و) واژگون كنيم. مراد اين است كه خداى متعال انسانى را كه عمر دراز مى يابد و پير و سالخورده مى شود، پس از آن كه در پاره اى از زمينه هاى زيستى و روانى كمال يافته است، به همان نقص هاى سابقش بازمى گرداند: سال خوردگان گاهى چنان راه نقص و كاستى در پيش مى گيرند كه از لحاظ ناتوانى هاى بدنى و ضعف هاى روحى حالى شبيه به حال كودكان پيدا مى كنند. اين آيه مى تواند مؤيّدى براى اين نظريه ى روان شناسان باشد كه صفت اصلى مرحله ى پيرى و سال خوردگى را ظهور تدريجى عيب و نقص در فعاليت هاى روانى است كه ابتدا به علت خستگى فراوان و بعد به دليل بدى كيفيت كار انجام يافته نمودار مى شود. اين سخن روان شناسان نيز كه تحليل رفتن قوا و استعدادهاى نفسانى و تقليل نيروى حياتى در سال خوردگان سبب سير قهقرايى؛ يعنى بازگشت و ظهور مجدد صفات مخصوص دوران كودكى مى شود، مورد تأييد آيه ى مذكور است. در آيه ى 70 از سوره ى نحل مى خوانيم:و منكم من يرد الى ارذل العمر لكى لا يعلم بعد علم شيئا؛ بعضى از شما به نامطلوب ترين سنين بالاى عمر مى رسند تا بعد از علم و آگاهى چيزى نداند (و همه چيز را فراموش كنند). در آيه ى 5

سوره ى حج نيز همين جمله با «من بعد» به جاى بعد) آمده است.

اين آيه مى تواند اشاره اى باشد به اين كه پذيرفتن رأى جديد يا سليقه ى تازه، براى سال خوردگان، بسيار دشوار مى شود و نيز استعداد تمركز حواس؛ يعنى دقت و هم چنين قوه ى ضبط و نگهدارى امورى كه ذهن را عارض مى شود، در آنان رو به ضعف مى رود و اين همه موجب مى شود كه آنان نتوانند مطلبى جديد بياموزند. علاوه بر آيات قرآنى، روايات معصومين: نيز حاكى از دخالت عامل سن در شخصيت آدمى است. فى المثل، اين حديث نبوى كه مى فرمايد: يشيب ابن آدم و تشب فيه خصلتان الحرص و الأمل؛ آدميزاد چون پير شود دو خصلتش جوان مى شود: آز و آرزو. مؤيد اين سخن روان شناسان خواهد بود كه پيرى ميل بهره گيرى و لذت بردن از زندگى را سخت تشديد مى كند و از اين روى اين مرحله كه از نظر شدت تمايلات شخصى و حب ذات به حد اعلى مى رسد، بى شباهت به دوران جوانى نيست. جامعه و تاريخ: ص 183 و 184. ) )

وجدان اخلاقى

اشاره

مراد از «وجدان اخلاقى» استعدادهاى فطرى آدمى در تشخيص خير و شر و گرايش طبيعى او به سوى خير و گريز از شر است. روان شناسان در برشمارى عوامل مؤثر بر شخصيت انسان، معمولاً بر چهار عامل پيش گفته پافشارى مى كنند؛ اما به عقيده ى ما، در كنار عوامل فوق، عوامل مهم ديگرى نيز وجود دارند كه پاره اى از آنها در شكل گيرى و تحول شخصيت همه ى انسان ها تأثير

دارد و بعضى ديگر در تكوين و تغيير شخصيت انسان هايى معدود دخيلند:

فطريات

مراد از فطريات، امورى خدادادى است كه در ميان همه ى آدميان مشترك است؛ هر چند شدت و ضعف مى پذيرد.

فطريات را مى توان به دو دسته تقسيم كرد:

الف) غرايز: كه مربوط به جنبه ى حيوانى است و از اين روى بين انسان و ساير حيوانات مشترك است؛ مانند ميل به غذا، جفت جويى و صيانت ذات؛

ب) فطريات بالمعنى الاخص، كه متعلق به جنبه ى انسانى انسان و ويژه ى بنى آدم است؛ نظير قدرت طلبى، جمال دوستى، حقيقت جويى.

عوامل غيبى

از جمله عوامل شخصيت ساز ديگر كه البته عموميت ندارد و ممكن است در اكثريت انسان ها تحقق نپذيرد، عوامل غيبى و ماوراى طبيعى از قبيل وحى و الهام است.

آنچه در تكوين و تغيير شخصيت انبيا و اولياى الهى عليهم السلام سهمى بسزا داشته، عامل وحى يا الهام بوده است؛ عواملى كه ايجادگر تحولى عظيم در زندگانى آن بزرگان و ديگر انسان هاى تاريخ بشرى گرديده است.

پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مأمور بود كه به مردم بفرمايد: انما أنا بشر مثلكم يوحى الى؛ ( كهف (18): 110 و فصلت (41): 6. ) من بشرى چون شمايم (با اين فرق) كه به من وحى مى شود.

اختيار و اراده ى آزاد

مهم ترين عامل تأثيرگذار در شكل گيرى شخصيت هر انسان، اختيار و اراده ى آزاد اوست. به عقيده ى ما هيچ يك از 6 عامل پيش گفته، به تنهايى و نه در كنار مجموع 5 عامل ديگر، علت تامه شكل گيرى و تغيير شخصيت آدمى نمى تواند بود. جزء اخير علت تامه ى شكل گيرى و تحول شخصيت آدمى كه مؤثرترين عامل نيز مى باشد، اختيار انسان است.

اگر از تأثير و دخالت مهم عامل «اراده ى آزاد و اختيار» در شخصيت انسان غفلت يا تغافل يا انكار كنيم، در واقع، انسان را تسليم يك يا دو چيز يا چند جبر دانسته ايم و شخصيت، اراده و رفتار او را معلول يك عامل جبرى يا معلول برآيند دو يا چند عامل جبرى انگاشته ايم. در اين صورت، انسان موجودى همچون جمادات، نباتات و ساير حيوانات خواهد بود و بنابراين نه تكليفى خواهد داشت و نه

مسؤوليتى، نه ستايش نه تحسينى، نه نكوهش و تقبيحى، نه پاداشى و نه كيفرى. خلاصه همه ى نظام هاى ارزشى، اعم از حقوقى، اخلاقى و دينى فرو خواهد ريخت و تنها چيزى كه بر قلمرو پديده هاى انسانى حاكميت و سيطره خواهد داشت جبر وراثت، جبر محيء جبر سن، جبر غريزه و... است؛ يعنى مجموعه اى از جبرهاى فيزيكى، زيستى، روانى، و اجتماعى. ( جامعه و تاريخ، آيت الله مصباح يزدى: ص 187. )

اختيار، مهم ترين عامل تأثيرگذار

قاطع ترين عامل تأثيرگذار در رفتار و شخصيت انسان، همان نيروى اراده و اختيار آزاد اوست. تأثير مجموعه ى عوامل ديگر- همچون وراثت، رحم مادر، محيط طبيعى و جغرافيايى، محيط انسانى و اجتماعى، و گذشت زمان- در رفتار و شخصيت انسان هرگز با تأثير اراده بر خاسته از شناخت ها و گرايش ها برابرى نتواند كرد.

اراده ى افراد، نه معلول هيچ يك از اين عوامل است، نه معلول برآيندى از مجموع آنها. اين عامل ها فقط زمينه را براى اعمال اراده و اختيار انسان فراهم مى سازند تا وى با توجه به گرايش ها و شناخت هاى فطرى و روحى خويش، آزادانه و خودخواسته رفتار كند. پس هر فرد در برابر هيچ يك از عوامل وراثت، محيط و سن حالت انفعالى محض ندارد. اين اراده است كه تعيين كننده ى قاطع رفتار و شخصيت انسان است.

اختيار از مهم ترين ويژگى هاى آدمى و عامل اساسى ساختن شخصيت انسان و ايجاد اختلافات فرد است. عوامل فيزيكى، زيستى، روانى و اجتماعى هرگز تعيين كننده افعال اختيارى بشر نيستند؛ بلكه فقط زمينه ساز گزينش و اختيار اويند. بدون شك، ميزان استفاده ى

افراد بشر از اين نعمت خداداده، مانند ساير نعم الهى، يكسان نيست. كسانى هستند كه با عدم اعمال اين نيرو، به تدريج، موجبات ضعف و فتور آن را فراهم مى آورند، و كسان ديگرى نيز هستند كه با به كارگيرى مستمر و صحيح آن، چنان قوى و نيرومندش مى سازند كه مى توانند در برابر همه ى عوامل و مقتضيات ديگر بايستند. بنابراين، اگر يكى از خصايص يك فرد، نتيجه ى رفتار اختيارى او نباشد، خواه نتيجه ى رفتار غيراختيارى و ناخواسته ى وى باشد، خواه مقتضاى عوامل زيستى (مانند بلند قامتى يا كوتاه قدى، لاغرى يا چاقى، رنگ مو، رنگ چشم و...)، آن خصيصه از مقومات شخصيت او نخواهد بود. هم چنين، اگر امرى منشأ هيچ عمل اختياريى نشود تأثير و دخالتى در شخصيت نخواهد داشت. خلاصه آن كه شخصيت انسان ساخته و پرداخته ى رفتار اختيارى اوست و چون عامل مباشر در رفتار اختيارى، اراده ى آزاد شخص است، بايد گفت اراده سهم اساسى و درجه ى اول را در شكل گيرى و تحول شخصيت دارد. ( جامعه و تاريخ، آيت الله مصباح يزدى: ص 190. )

عوامل مؤثر در شكل گيرى شخصيت فاطمه

در شكل گيرى شخصيت يگانه اسوه اى چون فاطمه ى زهرا عليهاالسلام، همه ى عوامل تأثيرگذار بر شخصيت ايشان- از عامل وراثت گرفته تا عامل محيط و عوامل غيبى- دست به دست هم داده اند و پرورش دهنده ى چنان گل بى نظيرى در گلستان وجود گرديده اند:

اى تو آن گوهر يكتا كه به يكتايى تو دختر اين گونه به صلب ازليت ناياب گوهر اين گونه ندارد ابديت به رحم.

مادر دهر نياورد و نيارد

به شكم گوهر اين گونه ندارد ابديت به رحم. گوهر اين گونه ندارد ابديت به رحم.

( آينه ى ايزدنما: ص 63. شعر از آقابزرگ قومى معروف به ميرزا محمود شاطر (رضوان). )

پدر فاطمه، محمد مصطفى صلى الله عليه و آله شريف ترين آفريده ى الهى و مادر او، خديجه بنت خويلد، از پاك ترين و نجيب ترين زنان روزگار ( ( عظمت، شرافت و نجابت حضرت خديجه كبرا، زينت بخش صفحات تاريخ اسلام گرديده است. تاريخ نگاران بارها از خديجه عليهاالسلام با عناوينى چون بانوى زيرك، دورانديش و خردمند ياد كرده اند: كانت خديجه امرأه عاقله شريفه مع ما اراد الله بها من الكرامه و الخير و هى يومئذ افضلهم نسبا و اعظمهم شرفا و اكثرهم مالا؛ خديجه، زنى خردمند و باشرافت بود كه خداوند كرامت و خير را براى او اراده فرموده بود. خديجه در روزگار خويش از بافضيلت ترين ريشه ها و نسب ها، بزرگ ترين و برترين شرافت ها و بيشترين ثروت ها برخوردار بود. (تاريخ خميس: ج 1، ص 263).

خديجه در عين برخوردارى از سيادت، رياست، حشمت و عزت با ترتيب دادن كاروان هايى تجارى به كسب روزى مى پرداخت. او با مديريتى خلاق و به دور از رباخوارى كه رسم آن زمانه بود، به تجارت مضاربه اى روى آورده بود.

خديجه عليهاالسلام واجد اخلاقى والا و صفاتى زيبا بود؛ صفاتى چون عفت، كرامت، سخاوت و.... در مقام سخاوت و كرامتش همين بس كه تمام ثروت و مكنت خود را براى پيشرفت اسلام در اختيار همسرش، پيامبر والا مقام اسلام، نهاد. در مقام عظمت و شرافتش نيز همين

بس كه جبرئيل هر هنگام كه به محضر پيامبر صلى الله عليه و آله شرف ياب مى شد، سلام پروردگار را به واسطه پيامبر به خديجه ابلاغ مى نمود. فقال رسول الله صلى الله عليه و آله: يا خديجه! هذا جبرئيل يقرئك من ربك السلام قالت خديجه: الله السلام و منه السلام على جبرئيل السلام؛ پس رسول خدا خطاب به خديجه مى فرمود: اى خديجه! اين جبرئيل است كه از جانب پروردگارت بر تو سلام مى رساند. خديجه مى گفت: خداوند، سلام است و سلام از اوست و بر جبرئيل سلام باد. بحارالانوار: ج 16، ص 8، روايت 12. ) ) و اجداد او جملگى از صالح ترين و پاك ترين انسان هاى روى زمين بوده اند:

بطن در بطن همه بارقه ى نور ازل باب در باب همه قبله ى حاجات امم مادران تو همه صاحب اعزاز و حشم.

مام در مام همه صاحب جاه و حشمت پدران تو همه يكه سواران وجود مادران تو همه صاحب اعزاز و حشم.

مادران تو همه صاحب اعزاز و حشم.

( اختران ادب: ج 1، ص 81. شعر از حكيم آقابزرگ قمى. )

نطفه ى فاطمه عليهاالسلام در حالى منعقد مى گردد كه والدين او از رهگذر چهل شبانه روز ارتباط خالصانه با خداوند به اوج طهارت روحى دست يافته اند و خمير مايه ى آن نطفه را با تغذيه از پاك ترين و بهترين ميوه هاى بهشتى تكوين بخشيده اند. ( بحارالانوار: ج 16، ص 78. عوالم: ج 16، ص 15. ) از اين روى فاطمه حوراء الانسيه؛ يعنى حوريه سيرتى به صورت انسان، ناميده مى شد

و پيامبر خاتم رايحه ى بهشت را هماره در وجود او مى جوييد:

انسيه ى حورا سبب اصل اقامت نخلى كه ز توليد قدمش زاد قيامت گنجينه ى عرفان گهر بحر كرامت.

اصلى كه بباليد بدو نخل امامت گنجينه ى عرفان گهر بحر كرامت. گنجينه ى عرفان گهر بحر كرامت.

( اختران ادب: ج 1، ص 77. شعر از حكيم صفاى اصفهانى. )

فاطمه عليهاالسلام در محيط خانواده اى سراسر شور، عشق، نشاء پاكى و صفا پرورش يافته و بعد از وفات مادر، نيكو خلق ترين مربيان، عهده دار پرورش و تربيت او گرديده است. شخصيت فاطمه عليهاالسلام در كنارى پدرى استوار گشته كه كانون همه ى توجهات و تحولات در روزگار خويش بوده است. فاطمه عليهاالسلام، نيمى از عمر خويش را در كنار همسرى گذرانيده كه پرورش يافته ى دامان رسول است و ميراث دار خلق و خوى محمدى و بر مجموعه ى عوامل فوق، عوامل غيبى، چون نزول فرشتگان، الهام هاى غيبى و... را نيز بايد افزود.

شيوه ى اسوه پذيرى از سيره ى فاطمى

حال اين سؤال مطرح مى شود كه آيا مجموعه ى عوامل، خللى به اسوه گرى فاطمه عليهاالسلام وارد نمى سازد؟ فاطمه اى كه از موهبت هاى الهى بسيارى؛ چون خمير مايه ى بهشتى، پدرى در نهايت عصمت و طهارت، مادرى در اوج شرافت و نجابت و عوامل غيبى برخوردار بوده و شخصيتش در سايه ى اين موهبت ها شكل گرفته است، آيا مى تواند اسوه و الگوى خوبى براى انسان هاى بى بهره از اين موهبت ها قرار گيرد؟

توجه به عامل اختيار در اسوه پذيرى

در پاسخ به اين گونه سؤال ها بايد گفت تأثيرگذارى مجموعه ى اين عوامل- اعم از ارثى، محيطى، زيستى، تربيتى، غيبى و...- در شخصيت اسوه هاى همچون فاطمه ى زهرا عليهاالسلام نمى تواند به مقام اسوه گرى ايشان هيچ خدشه و خللى وارد سازد؛ چرا كه اولاً، ايجاد پاره اى از اين عوامل و شرايط در سطح خود قابل الگوگيرى است؛ شرايطى چون دقت در انتخاب همسر، اهميت دادن فوق العاده به تهذيب و طهارت روحى والدين قبل از انعقاد نطفه و بعد از آن، ضرورت تغذيه ى والدين از غذاهاى حلال، و فايده بخش قبل از انعقاد نطفه و نيز در دوران باردارى و شيردهى و...؛

ثانيا، نهايت تأثير اين عوامل، سرعت بخشى به شكوفايى استعدادهاى فطرى است؛ استعدادهايى كه همگان از آن برخوردارند. مجموعه ى اين عوامل تأثيرگذار هرگز نمى تواند فرد را از توانايى و استعدادى برخوردار سازند كه هيچ مايه ى فطرى نداشته باشد و ديگران به طور كلى از آن محروم باشند.

چنان كه يادآور شديم مؤثرترين و قاطع ترين عامل در تعيين رفتار و شخصيت هر انسان، اختيار و اراده

ى آزاد اوست و نهايت تأثير مجموعه عوامل ديگر اين است كه شناختها و گرايشهاى فطرى را تقويت يا تضعيف كنند و در نتيجه زمينه را براى گزينش و اختيار آزادانه انسان فراهم آورند.

بى شك در شكل گيرى شخصيت اسوه هايى چون فاطمه عليهاالسلام عواملى چون وراثت، محيط داخلى (رحم مادر)، محيط طبيعى و جغرافيايى، ديگر محيطهاى پيرامونى (تربيت خانوادگى، چگونگى ازدواج و...) و الهام هاى غيبى مؤثر واقع شده است؛ اما مى بايد به حدود تأثير اين عوامل توجه داشت. نهايت تأثير اين عوامل، سرعت بخشى به شكوفايى استعدادهاى فطرى فاطمه عليهاالسلام بوده است سرعتى والا و بى نظير كه ويژه ى آن حضرت مى باشد و در اسوه پذيرى از ايشان، چنين سرعتى هرگز مطلوب و مقصود نيست.

در عرصه ى اسوه پذيرى از معصومانى همچون صديقه ى طاهره، هر چند شايد به گرد پاى ايشان نيز نرسيم؛ اما چنين نگرشى هرگز نبايد باعث يأس و نااميدى و ايجادگر مانعى در اسوه پذيرى از ايشان گردد.

اوج عروج فاطمه عليهاالسلام به رفيع ترين مقام انسانى هماره مى بايد براى اسوه پذيران اميدواركننده و نشاط آفرين باشد؛ چرا كه اصلى ترين مايه ى قوام و شكل گيرى شخصيت فاطمه، اراده و اختيار آزاد او بوده است.

اسوه پذيرى از مشتركات انسانى؛ نه از موهبت هاى الهى

توجه به نكته نيز ضرورى است كه معصومان در آن دسته از ويژگى هاى خاص خود كه تنها از موهبت هاى الهى ناشى شده است و از خصوصيات منحصر به فرد ايشان مى باشد اسوه و الگو نمى باشند؛ اما ايشان در هزاران عرصه ى انسانى با همگان مشتركند هرچند اختلاف مراتب و درجات آنها قابل انكار

نيست و در همين عرصه ها سرمشق و الگوى زندگانى مى باشند؛ عرصه هايى چون: غرايز و شهوات، هواهاى نفسانى، فطرت، عقل، بندگى و عبادت، روابط اجتماعى و....

تفكيك ميان قالب و محتواى سيره ها

اسوه پذيرى از معصومان عليهم السلام به دو صورت مى تواند صورت پذيرد: مستقيم و غيرمستقيم. الگوپذيرى مستقيم آن است كه گفتار و كردار آن بزرگواران را عينا برنامه و راه و رسم زندگانى خويش قرار دهيم. در بسيارى از موارد گفتارى خاص يا رفتارى مشخص از ايشان با همان شكل و قالب رفتارى مى تواند اسوه و الگوى ما قرار گيرد. براى نمونه مى شنويم كه حضرت فاطمه ى زهرا عليهاالسلام در پى هر نماز واجب ذكر مخصوصى داشتند (34 مرتبه الله اكبر، 33 مرتبه الحمدلله، 33 مرتبه سبحان الله)؛ ذكرى كه دستور آن را به عنوان هديه اى عظيم از پدر بزرگوارشان دريافت كرده بودند ( حضرت على عليه السلام مى فرمايد: زمانى كه كار فراوان در خانه، جسم زهرا را بى طاقت گردانيده بود، به او گفتم، اى كاش نزد پدرت مى رفتى و از او خدمتكارى طلب مى كردى تا به تو در كار خانه كمك مى رسانيد و جسمت اين همه آسيب نمى ديد. فاطمه خدمت پيامبر رسيد؛ ولى از بيان مطلب شرم كرد و بازگشت. فرداى آن روز، پيامبر به خانه ما آمد و فرمود: اى فاطمه! ديروز حاجتت به نزد پدر چه بود؟ من به آن حضرت گفتم سختى كار در خانه بر جسم فاطمه اثر گذاشته و او را رنج مى دهد. از او خواستم كه نزد شما بيايد. پيامبر خدا فرمود: آيا چيزى به شما نياموزم كه از

خدمتگزار بهتر است؟! سپس تسبيحات را به ايشان آموخت. آن گاه فاطمه سه مرتبه فرمود: از خدا و رسولش راضى شدم. بحارالانوار: ج 43، ص 82، روايت 5. ) و همواره بر آن مداومت مى ورزيدند و به شيعيان خويش نيز توصيه مى فرموند؛ از اين روى ما نيز به آن حضرت اقتدا مى نماييم و همان ذكر را با همان ترتيب بعد از هر نماز واجب به عنوان بافضيلت ترين تعقيبات نماز مى گوييم. چنين اقتدايى به آن بزرگوار، اسوه پذيرى مستقيم خواهد بود.

اما الگوپذيرى غيرمسنقيم آن است كه روح و حقيقت گفتار يا كردار آن اسوه هاى الهى را درك نماييم و با تحليل و استنباط از سيره ى علمى و عملى آن بزرگواران، وظيفه ى خويش را در همه ى ابعاد زندگى (فردى، اجتماعى، فرهنگى، سياسى، اقتصادى و...) دريابيم.

بسيارى از شكل ها و قالبهاى رفتارى اسوه ها ويژه ى همان عصر و زمان خودشان بوده است؛ از اين روى منظور از اسوه پذيرى از آن رفتارها اين نيست كه همان قالب و شكل رفتارى خاص را اقتباس و تقليد كنيم؛ بلكه مطلوب و مقصود اين است كه روح و محتواى آن سيره ى رفتارى را درك نماييم و آن را در شكل ها و كالبدهايى نوين، طبق اقتضاى شرايط زمانى و مكانى خويش بدميم.

براى نمونه در روايات مى بينيم كه فاطمه ى زهرا و على مرتضى عليهم السلام در يك چهار ديوارى كوچك و گلين زندگى مى كنند، از يك پوست گوسفند، هم براى علف خورِ گوسفندنشان و هم براى رواندازشان استفاده مى كنند. زهرا عليهاالسلام چادرى از ليف

خرما مى بافد و از آن استفاده مى كند و... قالب و شكل اين گونه رفتارها به هيچ وجه در عصر حاضر، قابل تأسى نمى باشد؛ اما آنچه ارزشمند و قابل تأسى است، «حقيقت»، «محتوا» و «روح» اين رفتارهاست. اسوه پذيران حقيقى آنانند كه روح اين رفتارها را درك و اقتباس نمايند و در كالبد زندگانى خويش بدمانند: روح بى اعتنايى به دنيا و حقير شماردن مظاهر فريبنده ى آن، روح پارسايى و رستگى از حب دنيا، روح ساده زيستى و پرهيز شديد از تجمل گرايى.

وقتى مى بينيم حضرت صديقه ى طاهره عليهاالسلام آرد مورد نياز خانواده را هر روز با دستاس (آسياى سنگى دستى) تهيه مى فرمايند و از شدت كار با آسياى سنگى، دست لطيفشان آزرده و مجروح مى گردد، پيام و محتواى اين عمل؛ ارزش خانه دارى، تلاش براى توليد و خودكفايى، كمك به همسر، تدبير امور منزل و... مى باشد؛ در حالى كه شكل اين رفتار (استفاده از دستاس) هيچ خصوصيتى ندارد و اگر به شيوه و قالبى ديگر به توليد، خودكفايى و اقتصاد خانواده كمك شود، چيزى از ارزش و محتواى اسوه پذيرى نمى كاهد. در قيام سياسى- فرهنگى حضرت زهرا عليهاالسلام و در جريان محاكمه و رسواسازى عاملان گم راهى مردم را با خطبه اى در اوج فصاحت و بلاغت، نيز آنچه بيشتر قابل اقتدا مى باشد، روح و پيام اين سيره ى رفتارى است: ضرورت دفاع از حق، اهميت دفاع از حريم ولايت، مقابله با توطئه هاى فرهنگى- سياسى منافقان داخلى، رسواسازى عاملان ضلالت و گمراهى، شناساندن حقايق و معارف الهى و... اين روج جان فزا مى

تواند در مسجد يا در محيطهاى ديگرى چون دانشگاه ها، راهپيمايى ها، اجتماعات عمومى رسانه هاى گروهى، خطابه ها، خطبه هاى نماز جمعه و... در قالب ها و شكل هايى نوين دميده شود.

آرى، در بسيارى از رفتارها و حتى گفتارهاى معصومان عليهم السلام آنچه ارزشمند و قابل اسوه پذيرى است؛ پيام، محتوا، حقيقت و روح آن رفتار يا گفتار مى باشد و قالب، كالبد، و شكل آن رفتار يا گفتار لزوماً مورد تأسى نيست.

نوع اسوه پذيرى، وابسته به شرايط زمانه

وجود همه ى چهارده معصوم پاك عليهم السلام از نورى واحد است و حقيقت نورى كردار و گفتار ايشان نيز واحد است. اگر در شكل و صورت ظاهرى رفتارهاى ايشان نسبت به هم تفاوتى ديده مى شود به دليل اختلاف در شرايط محيطى و زمانى است. ضرورت بسيارى از رفتارها يا گفتارهاى معصومان وابسته به شرايط اجتماعى، فرهنگى، سياسى يا اقتصادى عصر و زمانه ى ايشان بوده است. هر يك از اين بزرگواران از منظر شرعى و عقلى وظيفه داشته اند تا به مقتضاى شرايط زمانى و مكانى، رفتارها و گفتارهاى ويژه اى از خود ظهور و بروز دهند. از اين روى در حالى كه باطن و حقيقت سيره ى علمى و عملى همه ى معصومان عليهم السلام واحد است،تفاوت در اقتضائات زمانه باعث مى شود كه شكل و قالب رفتارها يا گفتارهاى ايشان متفاوت باشد.

حضرت صديقه ى طاهره عليهاالسلام وظيفه ى خويش مى داند كه در شرايط ويژه ى زمانى خويش قيام كند و به دفاع عاشقانه از ولى امر غريب و مظلوم بپردازد؛ در حالى كه امام حسن مجتبى عليه السلام وظيفه ى خويش مى بيند كه

در زمانه ى خويش با معاويه صلح نمايد. امام حسين عليه السلام، اصل و ريشه ى دين را در خطر مى بيند و تمام هستى، خانواده و ياران خويش را در اين راه فدا مى سازد؛ در حالى كه شرايط زمانى و محيطى زمان امام رضا عليه السلام اقتضا مى كند تا آن بزرگوار ولايت عهدى مأمون ملعون را بپذيرد. بنابراين ما بايد از همين شيوه ى رفتارى معصومان عليهم السلام سرمشق بگيريم و هميشه در فراسوى قالب ها و شكل هاى گوناگون رفتار ايشان، در تكاپوى كشف روح و حقيقت واقعى آن رفتارها باشيم و نيز هماره بكوشيم تا بدانيم عصر و زمانه ى ما، اسوه پذيرى از سيره ى اجتماعى كدام يك از معصومان را اقتضا مى كند.

اين جاست كه بيش از هر زمان ديگرى به تحليل هاى تاريخى اسلام شناسان، احساس نياز مى شود. در اين عرصه ى پُراهميت، مى بايد به اسلام شناسان راستين مراجعه كرد و شيوه و نوع اسوه پذيرى مطلوب از سيره ى معصومان را از اين ميراث داران انبيا باز جست. تنها اسلام شناسان راستين مى توانند با آگاهى و تسلط كامل بر تاريخ اسلام و مقايسه ى شرايط عصر و زمانه با دوره ى زندگانى هر يك از ائمه، بهترين شيوه ى اسوه پذيرى از سيره ى معصومان را به جامعه معرفى كنند.

نمونه اى بارز از تعيين نوع اسوه پذيرى از سيره ى معصومان عليهم السلام را در سخنرانى عاشورايى ذريه ى فاطمه، رهبر فرزانه ى انقلاب، در جمع ده ها هزار تن از نوجوانان و جوانان شاهد بوديم:

«من واقعاً به شما برادران

و خواهران عزيز توصيه مى كنم كه با تاريخ آشنا شويد. تاريخ، درس است. مى توان از تاريخ، درس ها و تجربه هاى فراوانى آموخت. عده اى سعى مى كنند تا حوادث روزگار ما را يك حوادث استثنايى كه به هيچ وجه قابل استفاده از تاريخ نيست، وانمود كنند. اين، غلط است. رنگ ها و روش هاى زندگى عوض مى شود؛ اما پايه هاى اصلى زندگى بشر و جبهه بندى هاى اصلى او تغييرى پيدا نمى كند.

در صدر اسلام، بزرگترين و مهم ترين ضربه اى كه بر اسلام وارد شد، اين بود كه حكومت اسلامى از امامت به سلطنت تبديل شد. حكومت على بن ابى طالب و حكومت امام حسن عليهم السلام، به سلطنت شام تبديل شد. البته امام حسن مجتبى عليه السلام، در آن روزگار به دليل يك مصلحت بزرگتر كه حفظ اصل اسلام بود، مجبور شد اين تحميل را به جان بپذيرد. حكومت را از امام حسن عليه السلام گرفتند. وقتى اين گونه حكومت از مركز دينى خودش خارج شد و در اختيار دنياطلبان و دنياداران گذاشته شد، حادثه كربلا اجتناب ناپذير مى شود. بيست سال پس از آن كه حكومت از محور اصلى خود كه امامت است، خارج شد، فرزند پيامبر، امام حسين عليه السلام در كربلا با آن وضع فجيع به خاك و خون كشيده مى شود.

اساس نقشه و حمله ى دشمن اين است كه حكومت را از محور اصلى، محور امامت و محور دين، خارج گرداند؛ بعد از آن خاطرش جمع است كه همه كار خواهد كرد.

من به شما عرض كنم كه امروز به بركت ملت هوشيارى

مثل ملت ايران، به بركت افكار برانگيخته اى مثل افكار ملت ايران، به بركت انقلاب بزرگى مثل انقلاب اسلامى ايران، هيچ دشمنى- نه آمريكا و نه بزرگتر از آمريكا- قادر نيست تا حادثه اى مثل صلح امام حسن را بر دنياى اسلام تحميل نمايد؛ اين جا اگر دشمن خيلى فشار بياورد، حادثه ى كربلا اتفاق خواهد افتاد.» ( بخشى از سخنرانى تاريخى مقام عظماى ولايت، حضرت آيت الله خامنه اى، در نخستين روز هفته ى جوان، 1/ 2/ 1379. )

زيبا جلوه هايى از سيره ى فاطمى

زهرا در سجاده ى بندگى

زهرا در حجله گاه پوشيدگى

زهرا در جلوه گاه وارستگى

زهرا در عرصه ى تلاش پيشگى

زهرا در جبهه ى جهاد فرهنگى

زهرا در پهنه ى وظايف خانوادگى

همسردارى زهرا

زهرا در سجاده ى بندگى

صحيفه ى تاريخ، تا به حال شاهد عبادتهايى بس شگفت از اولياى الهى بوده است. در ميان تمامى عبادتها، آنچه به صفحات تاريخ زينت و جلوه اى بى نظير بخشيده، عبادتهاى بانوى بزرگوارى است كه در اوج جوانى، مايه ى فخر و مباهات عابدان گرديده است. اين عابده ى بى همتا، هموست كه در وصف عبادتش چنين آمده است:

در تمام دنيا، عابدتر از فاطمه عليهاالسلام يافت نمى شود؛ او به حدى براى عبادت برپا مى ايستاد كه پاهايش ورم مى كرد. ( قال الحسن البصرى: ما كان فى الدنيا اعبد من فاطمة. كانت تقوم حتى تتورم قدماها. بحارالانوار: ج 43، ص 75، روايت 62. ) بارى، عبادتهايى كه از حضرت فاطمه ى زهرا عليهاالسلام، گزارش شده است با آنچه تا به حال ديده يا شنيده ايم، بسيار متفاوت است. آن حضرت در دوران كوتاه عمرشان، با عبادت هايى بى نظير به فتح رفيع ترين قله هاى بندگى و عبوديت نايل آمدند؛ به گونه اى كه عبادات ايشان با عبادتهاى انبياء، اوليا و ديگر دوستان خداوند، چه از لحاظ كميت و چه از لحاظ كيفيت، قابل مقايسه نيست:

خجل از سبحه ى سجاده ى زهدت يحيى فخر جاروب كشى حرمت با حوا شرف بندگى خاك درت با آدم.

بنده ى قدس تو عيسى و كنيزت مريم شرف بندگى خاك درت با آدم. شرف بندگى خاك درت با آدم.

( شعر

از مرحوم آقابزرگ قمى. اختران ادب: ج 1 ص 82. )

توصيف كميت و كيفيت فاطمه ى زهرا عليهاالسلام كارى است وراى امكان كه جز از عهده ى خداوند و برگزيدگان خاص او بر نمى آيد.

در عظمت عبادت او همين بس كه خداوند عالميان به وصف عبادات او و يگانه كفو و همتايش، ( رسول الله صلى الله عليه و آله: و الله ما كان لفاطمه كفو غير على. بحارالانوار: ج 43، ص 107، روايت 22. ) على عليه السلام مى پردازد. آرى، اوج عبادت آن حضرت، در آخرين آيات سوره ى آل عمران، از كلام خداوند رحمان، جلوه نموده است: الذين يذكرون الله قياماً و قعوداً و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السموات و الأرض...؛ ( آل عمران (3): 195-191. ) آنان كه خداى را (در همه حال؛) ايستاده، نشسته و خفته بر پهلوهاشان ياد مى كنند و در آفرينش آسمانها و زمين مى انديشند.... ( ( پس از هجرت فرار گونه ى پيامبر اكرم (ص) از مكه، على (ع) در پى مأموريتى كه از جانب پيامبر دريافت كرده بود بلافاصله به همراه فاطمه ى زهرا عليهاالسلام و تنى چند از زنان و ضعيفان، كاروانى ترتيب داد و شتابان به سوى مدينه سرعت گرفت. مشركان مكه كه از كف دادن پيامبر، خشمشان را برانگيخته بود، تصميم گرفتند كه آنان را از ميانه ى راه بازگردانند و به گروگانشان گيرند؛ اما شجاعت و مردانگى حضرت على عليه السلام، داغ اين آرزو را بر دلهايشان نهاد و عاقبت اين كاروان پس از جنگ و گريزهاى طاقت فرسا، به سلامت بر پيامبر وارد شد. به

محض ورود على و فاطمه، پيامبر با سرورى كم نظير به استقبالشان شتافت. على را در آغوش فشرد و فرمود: پيش پاى شما جبرئيل بر من نازل شد و مرا از تمام احوال شما در اين سفر باخبر ساخت؛ از عبادت هاى ميان راهتان، از تهجد شب هايتان، از مناجات هاى مداومتان، از تفكر پيوسته يتان و نيز از جنگ و گريزهايتان تا بدين جا. او اين آيات جانبخش را از جانب خداوند رحمان، به استقبال شما فرود آورده است: آنان كه ياد خدا مى كنند؛ ايستاده، نشسته و بر پهلو و در آفرينش آسمان و زمين انديشه مى كنند (و مى گويند:) خدايا تو اينها را به عبث نيافريده اى، تو پاك و منزهى؛ ما را از عذاب جهنم نگاه دار....

عطر روح فزاى وحى، به يكباره تمام خستگى آن جنگ و گريزهاى طاقت فرسا را از تن خسته ى على و فاطمه سترد؛ چرا كه خداوند متعال با اين آيات بر نماز، تهجد، مناجات، تفكر و ذكر مدام آنان، مهر قبولى نهاده بود. با الهام از كشف الغمة فى معرفة الائمة: ص 539. ) )

عبادت فاطمه عليهاالسلام از لحاظ كميت، تا بدان حد گسترده است كه در لحظه لحظه ى زندگى او حضور و ظهور دارد؛ رفتار او، گفتار او، نگاه او، تلاش او، نفس كشيدن او و هر لحظه ى شب و روز او عبادت بود. ( رسول الله صلى الله عليه و آله: يا سليمان! ان فاطمة، ملأ الله قلبها و جوارحها إيمانا الى مشاشها تفرغت لطاعة الله. ) او هر شب بعد از خوابانيدن بچه ها و فراغت از

ديگر و وظايف خانه دارى، بر سجاده ى عبادت به نماز مى ايستاد؛ تا جايى كه پاهاى مباركش كبود و متورم مى شد.

شب ازدواج آن عابده ى بى همتا، چنين محاسبه شده است:

على عليه السلام در آن شب همسرش را نگران و گريان ديد. علت را پرسيد. فاطمه فرمود: حال خود را در پايان عمر و عالم قبر به ياد آوردم؛ چرا كه انتقال از خانه ى پدرم به منزل خودم، مرا به ياد انتقالم به قبر انداخت. تو را به خدا قسم بيا در اين ساعات آغازين زندگى به نماز برخيزيم و امشب را به عبادت خدا بپردازيم. ( فاطمه زهرا عليهاالسلام: تفكرت فى حالى عند ذهاب عمرى و نزولى فى قبرى فشبهت دخولى فى فراشى بمنزلى كدخولى الى و قبرى فأنشدك الله ان قمت الى الصلوة فنعبد الله تعالى هذه الليلة.... احقاق الحق: ج 4، ص 481. )

آرى، فاطمه ى زهرا عليهاالسلام، اين اسوه ى كامل و دُردانه ى بانوان جهان، در شيرين ترين و خاطره انگيزترين لحظه هاى زندگى نيز از هدف خلقت خويش غافل نمى شود و از همسرش مى خواهد كه از آن شب نيز براى تقرب به خداوند استفاده كنند. شخصيت زهراى اطهار عليهاالسلام از همان شب اول چنان براى على عليه السلام جلوه مى يابد كه وقتى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرداى آن شب از على مى پرسد: همسرت را چگونه يافتى؟! بى درنگ مى گويد: نعم العون على طاعة الله؛ ( ثم أتاهما فى صبيحتهما فسأل علياً: كيف وجدت اهلك؟ قال: نعم العون على طاعة الله.... بحارالانوار ج 42، ص 117.

) بهترين يار و ياور براى اطاعت و عبوديت خداوند.

اما بشنويم وصف عبادت فاطمه را از زبان ميوه ى دلش، امام حسن مجتبى عليه السلام: «در شب جمعه اى، مادرم را در محراب عبادت نظاره مى كردم. تمام شب را به قيام و قعود و ركوع و سجود مشغول بود تا آن گاه كه سپيدى صبح سر زد. مى شنيدم كه مردان و زنان مؤمن را يكايك نام مى برد و فراوان دعايشان مى كند؛ در حالى كه هيچ دعايى براى خود نمى كرد. پس خدمت ايشان عرض كردم: مادر! چرا همان گونه كه براى ديگران دعا مى كنيد، براى خودتان دعا نمى كنيد. فرمود: فرزندم! ابتدا همسايه، سپس خانه.» ( الامام الحسن عليه السلام: رأيت امى فاطمه قامت فى محرابها ليله جمعتها، فلم تزل راكعة ساجدة حتى اتضح عمود الصبح و سمعتها تدعوا المؤمنين و المؤمنات و تسميهم و تكثر الدعاء لهم و لا تدعو لنفسها بشى ء فقلت لها: يا اماه! لم لا تدعين لنفسك كما تدعين لغيرك. فقالت: يا بنى! الجار ثم الدار. بحارالانوار: ج 43، ص 81، روايت 3، ج 89، ص 313، روايت 19. )

آرى، شيوه ى معمول فاطمه به هنگام دعا و نيايش، اين گونه بود. فاطمه هيچ گاه خودش را نمى ديد؛ ايثار محض بود و زيباترين سرمشق بخشش.

و اما كيفيت عبادت فاطمه هرگز در عقل و خيال ما نمى گنجد. حال روحى او را در هنگامه ى عبادت، خدا مى داند و بس.

براى ما فرشيان كوته انديش، عظمت مرتبه ى عبادات فاطمه، هرگز قابل درك و تصور نيست. تمام وسع ما در اين

عرصه، آن خواهد بود كه به كلام امينان وحى پناه آوريم تا شايد گوشه اى از عظمت بى مثال عبادات او را نظاره گر شويم.

در آينه ى زلال روايات كه بنگريم، عبادت فاطمه، آن چنان بلند و بى همتاست كه خداوند، بدان بر ملائكه ى خويش مباهات مى كند:

آن گاه كه فاطمه در محراب عبادت، در پيشگاه پروردگار به نماز مى ايستد، نور عبادتش براى ملائكه ى آسمان درخشيدن مى گيرد؛ به سان نور ستارگان براى اهل زمين و خداوند پر عزت و جلالت، خطاب به فرشتگانش مى فرمايد:

ملائكه ى من! بر بنده ام فاطمه، سرور كنيزانم، نظر كنيد؛ بر درگاه من ايستاده در حالى كه بندبند وجودش از خوف من مرتعش و لرزان است و با تمام قلبش به عبادت من روى نهاده است. شما را گواه مى گيرم كه شيعيانش را از آتش، نجات و ايمنى بخشيدم... ( رسول الله صلى الله عليه و آله... اما ابنتى فاطمة... متى قامت فى محرابها بين يدى ربها جل جلاله زهرا نورها لملائكة السماء كما يزهر نور الكواكب لأهل الأرض و يقول الله عز و جل لملائكته: يا ملائكتى! انظروا الى امتى فاطمة، سيدة امائى، قائمه بين يدى يرتعد فرائضها من خيفتى و قد اقبلت بقلبها على عبادتى. اشهدكم انى قد آمنت شيعتها من النار.... بحارالانوار: ج 28، ص 38، روايت 1. )

از لحاظ كيفيت ظاهرى به هنگام عبادت، چنان خوف و خشيت الهى در بدنش ظاهر مى شد كه تمام وجودش به لرزه مى افتاد و تمام اعضا و جوارحش ترسان و لرزان مى گشت.

اما عبادت فاطمه، از لحاظ كيفيت

معنوى، آن چنان بى مانند است كه درخشندگى نور آن باعث حيرت و لذت ملائكه ى مقرب الهى مى گردد؛ تا جايى كه هفتاد هزار فرشته از فرشتگان مقرب الهى ( رسول الله صلى الله عليه و آله... انها لتقوم فى محرابها فيسلم عليها سبعون الف ملك من الملائكه المقربين و ينادونها بما نادت به الملائكه مريم فيقولون: يا فاطمه! ان الله اصطفاك و طهرك و اصطفاك على نساء العالمين.... بحارالانوار: ج 37، ص 84، روايت 52 و نيز ج 43، ص 24، روايت 20. ) جملگى بر او سلام و تحيت مى فرستند و به تأييد و تشويق او مى پردازند. ( رسول الله... اما ابنتى فاطمة فى محرابها بين يدى ربها جل جلاله زهر نورها لملائكة السماء كما يزهر نور الكواكب لاهل الارض... يؤنسها الله تعالى ذكره بالملائكة فنادتها بما نادت به مريم بنت عمران فتقول: يا فاطمة! ان الله اصطفاك و طهرك و اصطفاك على نساء العالمين. يا فاطمة! أقنتى لربك واسجدى و اركعى مع الراكعين. بحارالانوار: ج 28، ص 37، روايت 1 و نيز ج 43، ص 172، روايت 3. )

آرى، عبادت حضرت زهرا عليهاالسلام موجب بهت، لذت و بهجت فرشتگان مقرب الهى مى شود؛ آن فرشتگانى كه تمام عمر خود را به عبادت گذرانده اند؛ چرا كه عبادت چون غذاى روح آنهاست و اگر لحظه اى خدا را تسبيح و تقديس نكنند، همانند گرسنه اى خواهند بود كه هيچ غذايى ندارد؛ مخلوقاتى كه نه تنها كار خودشان عبادت مداوم است، بلكه در طول تاريخ بشرى عبادت هاى پرشمارى را از انبيا و دوستان خدا ديده اند. چنين موجودات والامقام

و عظيمى، وقتى نور عبادت زهرا در آسمان ها درخشيدن مى گيرد، ( الامام الصادق عليه السلام فى جواب «لم سميت فاطمة، زهرا؟»: لانها كانت اذا قامت فى محرابها زهر نورها لاهل السماء كما يزهر الكواكب لاهل الارض. بحارالانوار: ج 43، ص 12، روايت 6. ) از عظمت آن درشگفت مى شوند و از مشاهده ى زيبايى آن، غرق مسرت و لذت مى گردند.

حال، اين چه نورى است؟ فرشتگان چگونه اند و حيرت و لذتشان به چه صورت است؟ جمال و زيبايى نور عبادت فاطمه تا چه اندازه است كه لذت بخش ملائكه ى مقرب الهى مى شود؟ عبادت او را چه كيفيت و چه عظمتى است كه حيرت فزاى چنان موجودات عظيمى مى گردد؟ سؤال هايى است كه پاسخ آن از گستره ى عقل هاى ما بيرون است.

اين گونه روايات پُربها، در بردارنده ى حكمت ها و حقيقت هايى بسيار است كه در حد فهم ناقص ما، اين گونه بيان شده است.

در اين روايت شريف، شايد دلالتى بس ژرف و عميق بر اوج مرتبه ى وجودى فاطمه ى زهرا عليهاالسلام نهفته باشد؛ چرا كه ميزان جمال معنوى هر عملى در گرو شدت مرتبه ى وجودى صاحب آن است. هر چه كمال و رتبه ى وجودىِ موجودى والاتر و بالاتر باشد، جلوه نمايى آن وجود از جمال و جلال الهى گسترده تر و بيشتر خواهد بود و هرچه جلوه نُمايى موجودى از جمال دلرباى خدايى بيشتر باشد، مشاهده ى آن وجود و متعلقات آن، حيرت افزاتر و لذت بخش تر خواهد بود. ( با الهام از خودشناسى براى خودسازى، آيت الله مصباح

يزدى: ص 31. )

نظاره ى اوج مقامات معنوى فاطمه ى زهرا عليهاالسلام ديگر جاى هيچ شك و ترديدى باقى نمى گذارد كه در سير و سلوك به سوى حق، محدوديت جنسى وجود ندارد. زن و مرد، از جهت ارزش ذاتى و حقيقت انسانى، در پيشگاه الهى يكسانند و در سير بندگى و امكان رسيدن به مقامات عالى معنوى هيچ مزيت و رجحانى بر يكديگر ندارند: من عمل صلحا من ذكر أو انثى و هو مؤمن فلنحيينه حيوة طيبة...؛ ( نحل (16): 97. ) هر كس كار شايسته اى انجام دهد، خواه مرد باشد يا زن، در حالى كه مؤمن است، او را به حياتى پاك و پسنديده زنده مى داريم....

چنين آياتى از قرآن كريم، خود گواه اين حقيقت است كه مرد و زن، به طور يكسان از جوهر انسانيت برخوردارند و در تقرب به حق هيچ تفاوتى ميان ايشان نيست؛ اما در هر يك از مرد و زن توانايى و استعداد ويژه اى در به ظهور رسانى صفات الهى نهاده شده است. طبق آفرينش الهى، مردان در به ظهور رسانى صفات جلال و زنان در به ظهور رساندن صفات جمال آمادگى و توانايى بيشترى يافته اند. در روح لطيف زن استعداد ويژه اى براى تجلى و ظهور يك دسته ى خاص از صفات الهى، قرار داده شده است؛ صفاتى نظير رحمت، محبت، عطوفت، رأفت، گذشت، كرامت، حكمت، درايت، ظرافت، لطافت، و... زن، هنگامى در پرواز به سوى جمال و كمال مطلق اوج مى گيرد كه اين استعداد خدادادى را در وجود خويش بشناسد، و به شكوفايى رساند.

همواره در طول تاريخ زنانى بوده

اند كه با استفاده ى كامل از اين استعداد، با سرعتى چشم گير به فتح قله هاى معرفت و عبوديت نايل آمده اند. زنانى بوده اند كه تنها خود به اوج عرفان رسيده اند، عارفان بزرگى را پرورانده اند؛ براى نمونه جناب محيى الدين بن عربى كه از چهرهاى برجسته و درخشان ( حضرت امام رحمةالله در نامه ى تاريخى خود به گورباچف محيى الدين بن عربى را «چهره ى درخشان عرفان اسلامى» مى خواند. ) عرفان اسلامى است، دست پرورده ى دو بانوى عارف اسپانيايى است. ( «ام الزهرا» و «فاطمه ى قرطبى، بنت ابن المثنى» از سالكان آزموده ى طريقت و از عارفان بابصيرت بوده اند كه ابن عربى در اشبيليه به ديدارشان توفيق يافته و در آثارش مقام معنوى آنان را ستوده است و از محققان در «منزل نفس الرحمان» ذانسته و در زمره ى مشايخ صوفيان به شمارشان آورده است. ملاقات اين دو بانوى صوفى، به ويژه فاطمه ى سالخورده، در وى تأثيرى عطيم داشته است. ابن عربى به مدت دو سال وى را خدمت كرده و به دست خود، خانه اى از نى برايش ساخته است. فاطمه با اين كه مريدان و پيروانى فراوان داشته است، به ابن عربى عنايت و محبتى شديد مى ورزيده و او را بر ديگر مريدانش برترى مى داده و خود را مادر الهى وى مى خوانده است. ابن عربى هم او را مادر خطاب مى كرده است. ابن عربى با احترام و اجلال فراوان كمال باطنى و جمال ظاهرى وى را ستوده و در مقام ستايش كمالش، او را صاحب كرامات و رحمت عالميان

خوانده و نوشته است. «محيى الدين بن عربى، چهره ى برجسته ى عرفان اسلامى»، دكتر محسن جهانگيرى: ص 32. با استناد به فتوحات مكيه: ج 1، ص 247، و ج 2، ص 347. ) اگر آن دو زن عارف اسپانيايى نمى بودند، شايد ابن عربى پرورده نمى شد و عرفان اسلامى به اوج خود نمى رسيد.

زهرا در حجله گاه پوشيدگى

اشاره

حجاب و عفاف كامل، دستور و توصيه ى خداوند مهربان به همه ى دختران و زنان باايمان است: يا أيها النبى قل لأزواجك و بناتك و نساء المؤمنين يدنين عليهن من جلبيبهن ذلك أدنى أن يعرفن فلا يؤذين و كان الله غفورا رحيما؛ ( احزاب (33)، 59. ) اى پيامبر! به همسران و دخترانت و زنان مؤمنان بگو: جلباب هاى (روسرى هاى بلند) خود را بر خويش فروافكنند. اين كار براى اين كه شناخته شوند و مورد آزار قرار نگيرند بهتر است؛ (و اگر تاكنون خطا و كوتاهى از آنها سر زده توبه كنند) و خداوند همواره آمرزنده ى رحيم است.

دستور به حجاب و عفاف نه تنها يك ضرورت اجتماعى براى حفظ عفت جامعه است، بلكه مهم ترين راه كار حفظ عفت، كرامت و شخصيت انسانى زنان در عرصه هاى گوناگون مى باشد.

و پاره ى وجود رسول خدا صلى الله عليه و آله كامل ترين اسوه و الگوى حيا، عفت و حجاب است. سخن از فاطمه است؛ فاطمه اى كه پدرش كانون همه ى حوادث سياسى- اجتماعى آن روزگار بود و او در كنار پدر، چون مادرى مهربان، در همه ى اين صحنه ها حضورى مستمر داشت. آرى فاطمه در تمام عمر در صحنه هاى گوناگون اجتماعى

حضور داشت؛ چه در دوران كودكى در شرايط طاقت فرساى مكه و حصر اقتصادى در شعب ابى طالب؛ چه در دوران بعد از هجرت به مدينه و كشاكش جنگ هاى پُرشمار و حوادث بى شمار، و چه در خانه ى على عليه السلام كه محل آمد و شد فراوان اصحاب و ياران خاص رسول بود.

حضرت صديقه ى طاهره در همه ى اين صحنه ها حضور داشت؛ اما با همه ى اين احوال، عفاف و حجاب او در اوج يگانگى و بى مثالى بود:

چادر عفتت از، بارقه ى نور خدا پاكى از پاكى تو آيه ى تطهير تو بس عصمت از عصمت تو دست و بنانش به قلم.

پرده ى عصمتت از، اقمشه ى شهر قدم عصمت از عصمت تو دست و بنانش به قلم. عصمت از عصمت تو دست و بنانش به قلم.

( شعر از مرحوم آقابزرگ قمى ( ميرزا محمود شاطر). اختران ادب: ج 1، ص 81. )

جلوه هايى بسيار زيبا و ديدنى از رفتار و گفتار فاطمه ى زهرا عليهاالسلام در عرصه ى حجاب و عفاف گزارش شده است كه حقيقت هر يك از اين رفتارها و گفتارها مى بايد سرمشق دختران و زنان ما در زندگى قرار گيرد:

پرهيز از همه ى نامحرمان

حضرت زهرا عليهاالسلام چنان حجب و عفاف، اين فضيلت مورد خواست و رضايت خداوند، را سرلوحه ى رفتار خويش قرار داده بود كه از همه ى نامحرمان حتى از مردان نابينا نيز خود را مى پوشاند:

مردى نابينا پس از اجازه گرفتن وارد منزل امام على عليه السلام شد. پيامبر ديدند كه حضرت زهرا عليهاالسلام برخاستند و فاصله گرفتند و

خود را پوشاندند .

پيامبر فرمودند: دخترم! اين مرد نابيناست.

حضرت فاطمه ى زهرا در پاسخ فرمودند: اگر او مرا نمى بيند، من او را مى بينم؛ وانگهى اگر چه او نمى بيند ولى بو را استشمام مى كند. ( قالت فاطمه عليهاالسلام: ان لم يكن يرانى فانى أراه و هو يشم الريح. بحارالانوار: ج 43، ص 91 و ج 101، ص 38. )

در اين هنگام رسول خدا به نشانه تصديق يبان فاطمه فرمودند: شهادت مى دهم كه تو پاره ى تن منى. ( المناقب، ابن مغازلى: ص 380، حديث 428. مستدرك الوسائل: ج 14، ص 289. احقاق الحق: ج 10، ص 258. )

بهترين سيره براى بانوان

پيامبر صلى الله عليه و آله روزى از جمع مسلمانان حاضر در مسجد سؤال كردند كه اى شى ء خير للنساء؛ چه روش و سيره اى براى زندگانى بانوان بهتر است؟

هر كس به فراخور معرفت خويش جوابى مى داد؛ اما هيچ جوابى پيامبر را قانع نمى ساخت. در اين هنگام سلمان فارسى كه در آن روزگار پيرمردى باوقار و پُرذكاوت و در ميان آن جمع، به لحاظ ايمان و معرفت بالاتر بود، با خود انديشيد كه پاسخ اين سؤال دقيق از سطح عمومى انديشه ى مردان فراتر است. از اين روى، در بحبوحه ى اظهارنظرهاى گوناگون، خود را به خانه ى زهرا عليهاالسلام كه متصل به مسجد پيامبر بود، رسانيد و پاسخ سؤال پيامبر را از يگانه دخترش جويا شد. حضرت زهرا عليهاالسلام در پاسخ سؤال پدر فرمودند: خير للنساء أن لايرين الرجال و لا يراهن الرجال؛ ( وسائل الشيعه: ج 14، ص 43 و ص 172. مكارم الاخلاق:

ص 233. بحارالانوار: ج 43، ص 54. ) براى زنان بهتر است كه مردان نامحرم را نبينند و مردان نامحرم نيز ايشان را نبينند.

سلمان به جمع حاضر در مسجد بازگشت و پاسخ را طرح نمود. پيامبر دانستند كه اين پاسخ از خود سلمان نيست؛ از اين روى پرسيدند: اين جواب را از كه آموختى؟

سلمان عرضه داشت: سؤال شما را از دخترتان زهرا پرسيدم و چنين پاسخ شنيدم.

پيامبر در اين هنگام فرمودند: جعلت فداها أبوها... ان فاطمه بضعه منى؛ پدرش به فدايش باد... به راستى كه فاطمه پاره اى از وجود من است.

اين روايت معروف با عبارت هاى مختلفى، در منابع پرشمارى از كتاب هاى حديثى، اخلاقى و تاريخى شيعه و سنى موجود است. ( از آن جمله است: كشف الغمه: ج 2، ص 23، و ج 1، ص 466 (ط قديم). مكارم الاخلاق: ص 267. بحارالانوار: ج 101، ص 36 و ج 100، ص 238 و ج 37، ص 69 و ج 43، ص 84. مناقب ابن شهر آشوب: ج 3، ص 341. كنزالعمال: ج 8، ص 315 و ج 16، ص 601. احقاق الحق: ج 10 ص 223 و 257. مجمع الزوائد: ج 4، ص 255 و ج 9، ص 202. فضائل الخمسه: ج 3 ص 153 و 154. كوكب الدرى: ج 1 ص 149. وسائل الشيعه: ج 14، ص 43.كتاب الكبائر: ص 71. مناقب ابن مغازلى: ص 381. )

اين روايت معتبر، كه نمايانگر فرهنگ اخلاقى فاطمه عليهاالسلام و سيره ى عملى آن حضرت مى باشد، دست مايه ى برخى از شبهه افكنى ها در روزگار ما شده است.

( براى نمونه، در اين نمونه دقت نماييد. عبدالكريم سروش: به نظر من گفتار فاطمه كه: بهترين زنان كسانى اند كه «لا يرين احداً و لا يراهن» و رفتار او در پنهان شدن از مقابل فرد نابينا، نمى تواند الگوى رفتارى زنان ما باشد. مجله ى زنان: ش 59، دى ماه 78. ) برخى با استناد به اين گونه روايات اين پندار بى اساس را در سطح جامعه ترويج مى كنند كه سيره ى فاطمه ى زهرا عليهاالسلام براى دختران و زنان روزگار ما نمى تواند اسوه و الگوى مناسبى باشد.

از آن جا كه ظاهر اين روايت تا حدى سؤال انگيز و بحث برانگيز است، براى فهم حقيقت آن، دقت كامل در متن. حديث و ژرف نگرى در سيره ى عملى فاطمه عليهاالسلام ضرورى است:

دقت در متن حديث

استفاده ى حضرت فاطمه عليهاالسلام از كلمه ى «خير»، خود گوياى اين حقيقت است كه سيره ى مذكور يك رجحان و مزيت است. به ديگر سخن، حضرت فاطمه عليهاالسلام در مقام بيان يك امر ايده آلى و ترجيحى مى باشند؛ امرى كه رعايت آن رجحان و برترى دارد و مادامى كه ضرورتى پيش نيامده است، عمل به آن بهتر و مطلوبتر است.

پيام و روح دو روايت نامبردار اين است كه در شرايط ايده آلى كه حضور زنان در عرصه ى اجتماع و ارتباط ايشان با نامحرمان ضرورتى ندارد، مطلوب ترين سيره براى بانوان، حضور در منزل، تدبير مسايل خانواده و پرهيز كامل از نامحرمان است.

اگر زن احتياجى به فعاليت اقتصادى نداشته باشد و در عرصه ى تعليم و تعلم نيازى به استاد مرد يا شركت در كلاس

هاى مختلط نباشد؛ براى درمان بيمارى هاى زنان، پزشك زن به قدر كفايت وجود داشته و رجوع به پزشك مرد هيچ ضرورتى نداشته باشد و... بهترين سيره ى زندگانى براى بانوان اين خواهد بود كه در منزل و محل سكونت و آرامش خويش قرار گيرند و به شؤون خانوادگى- اعم از تدبير منزل، تربيت فرزند، همسردارى، كمك به خودكفايى خانواده و...- بپردازند و اگر هنرى هم دارند، زمينه ى انجام و ظهور آن را در منزل فراهم آورند و اگر نيازى به تعليم و تعلم دارند، آن را در ارتباط با ديگر خواهران دينى و در مراكز مخصوص خانم ها به سامان رسانند.

در شرايطى كه نيازى به ارتباط زنان با مردان نيست، بهتر آن است كه زن با هيچ مرد نامحرمى تماس نداشته باشد و اين هرگز به معناى ممنوعيت قانونى نيست.از ديدگاه اسلامى زنان مى توانند در صورت نياز، با رعايت ارزش هاى اسلامى و اخلاقى به عرصه هاى اجتماعى وارد شوند و هيچ منعى از آن نمى باشد. به عبارت ديگر، حكم بيان شده در روايت، يك توصيه ى اخلاقى ترجيحى است؛ نه يك حكم قانونى تكليفى.

توجه به مرز ميان مسايل حقوقى و اخلاقى

احكام و مسايل اسلامى در عرصه هاى مختلفى مطرح و ارائه مى شوند: احكام شرعى و فقهى؛ احكام حقوقى و قانونى؛ احكام ارزشى و اخلاقى. توجه به تفاوت ها و مرزهاى موجود ميان هر دسته از اين مسايل، بسيار ضرورى است؛ چرا كه عدم توجه به اين مرزها مى تواند ايجادگر اشكال ها و ابهام هايى در گستره ى معارف دينى گردد.

احكام حقوقى و قانونى اسلام، آن دسته از مسايل فقهى و شرعى يى

است كه ناظر به رفتارها و ارتباطهاى اجتماعى انسان مى باشد؛ احكامى كه الزام آورند و اگر از آن تخلف شود، ديگران حق دارند از متخلف، به مراجع قانونى شكايت كنند.

اما احكام ارزشى و اخلاقى كه از نظرگاه فقهى بيشتر حكم مستحبات را دارند، ناظر به جهات حسن و كمال رفتارى انسان در ارتباط با خود، خدا و خلق خدا مى باشد؛ احكامى كه هرچند تكليف آور نيستند، اما رعايت آنها در تكامل روح آدمى بسيار مؤثر است. ( براى آگاهى بيشتر مراجعه فرماييد به حقوق و سياست، آيت الله مصباح يزدى: ص 22 (تفاوت اخلاق با حقوق). )

مجموعه ى اين مسايل و دستورات در قرآن و روايات به صورتى منسجم و هم آهنگ، بيان شده است و اين روش، بهترين شيوه ى تربيتى مى باشد؛ چرا كه مخاطب را هم به وظيفه هاى واجب خود متوجه مى گرداند و هم او را به سوى فضيلت هاى اخلاقى سوق مى دهد كه موجب كمال رفتارهاى او و در نتيجه تكامل بيشتر روح او مى شود.

بيان نمونه هايى از مسايل حقوقى و اخلاقى، مسأله را روشن تر مى كند:

پرداخت مخارج ضرورى زن از سوى مرد، يك واجب حقوقى است كه در صورت تخلف مرد، زن مى تواند از او به دادگاه شكايت كند؛ اما توسعه در وضعيت معاش خانواده و خريد هديه براى اعضاى آن، توصيه اى ارزشى و اخلاقى است. تمكين زن در مقابل مرد، يك واجب حقوقى است، اما زينت و خودآرايى زن براى شوهر، يك فضيلت اخلاقى است. حجاب و پوشش مناسب براى بانوان يك واجب شرعى است؛ اما

حجاب با چادر، يك ارزش اخلاقى است. اين كه در روايات، يكى از بزرگ ترين عبادت هاى زن، اطاعت و انقياد كامل او در مقابل شوهر معرفى مى شود، به فضيلت و ارزش اخلاقى نظر دارد؛ نه به حكمى حقوقى و قانونى. مبادا برخى بپندارند كه اسلام زورگويى و تضييع حقوق زن را در خانواده براى مردان مجاز دانسته است.

فرموده ى حضرت زهرا عليهاالسلام نيز در بيان سيره براى زنان، روشن كننده ى فضيلت و ارزشى اخلاقى است كه در صورت عدم وجود رجحان و ضرورت، بهترين و مطلوب ترين سيره براى بانوان است؛ بدين معنا كه قرار گرفتن زن در منزل و دورى او از همه ى نامحرمان- اگر ممكن باشد و مرجحى در كار نباشد- باعث ايجاد و دوام آرامش لازم براى انجام وظايف زنانه و مادرانه ى او در عرصه ى خانواده و در نتيجه، بهترين زمينه ساز كمال معنوى زن در راستاى قرب به خدا خواهد بود.

و همين است حكمت بيان ديگر آن حضرت كه فرمود: نزديك ترين حالت زن به پروردگارش، آن زمانى است كه در خانه ى خويش مى ماند (و به امور خانواده و تربيت فرزند مى پردازد). ( روزى پيامبر گرامى اسلام از ياران خويش پرسيد: در كدام لحظه، زن به خدا نزديك تر است؟ پيامبر، هيچ پاسخى را نپسنديدند تا اين كه حضرت زهرا عليهاالسلام سؤال پدر را شنيد و اين گونه پاسخ فرمود: «أدنى ما تكون من ربها أن تلزم قعر بيتها». بحارالانوار: ج 43، ص 92 و ج 100، ص 250. مجمع الزوائد: ج 9، ص 202. مناقب ابن مغازلى: ص 381.

)

ژرف نگرى در سيره ى عملى فاطمه

سيره ى رفتارى حضرت صديقه ى طاهره عليهاالسلام نشان دهنده ى صحنه هايى از حضور فعال آن حضرت در عرصه ى اجتماع مى باشد؛ براى نمونه ايشان هر هفته، روزهاى شنبه به سوى مزار شهداى احد مى شتافت و براى حمزه عليه السلام و ديگر شهداى احد طلب آمرزش و علو درجات مى نمود. ( بحارالانوار: ج 43، ص 9. )

فاطمه زهرا عليهاالسلام پس از هجران پدر، حمايت از امامت را وظيفه ى خويش دانست و در اين راه از هيچ فداكارى و جان بازى دريغ نكرد و بارها و بارها در عرصه ى جامعه ظاهر شد و در جمع مردمان، خطبه هايى بى نظير ايراد فرمود؛ خطبه هايى در اوج فصاحت و بلاغت كه فصيحان و بليغان نام آور عرب را به شگفتى و شيفتگى واداشته است.

( ( از آن بانوى بزرگوار، آن فاتح قله هاى فصاحت و بلاغت، 3 خطبه و سخنرانى بعد از رحلت پيامبر، گزارش شده است:

1. سخنرانى عرش لرزان فاطمه در مسجد مدينه و در حضور جمع كثيرى از مهاجران و انصار؛

2. سخنرانى تهديدآميز فاطمه در جمع زنان مهاجر و انصار در روزهاى سخت بيمارى؛

3. سخنرانى انتقادآميز فاطمه در بين جمعى از مردم كوچه و بازار. ) )

همان زهرايى كه مى فرمايد: براى زن بهتر است كه نه او هيچ مردى را ببيند و نه هيچ مردى او را، آن گاه كه مصالح كلى جامعه ى اسلامى را در خطر مى بيند، به سوى مسجد مى شتابد و در حضور جمع كثيرى از مردان مهاجر و انصار، غاصبان خلافت را به محاكمه مى

كشاند. چنين صحنه هايى از سيره ى رفتارى آن حضرت، تأييدگر اين حقيقت است كه فرموده ى پيش گفته ى ايشان يك امر رجحانى است كه در شرايط ايده آل و عدم وجود مرجح، مصداق مى يابد.

دقت در سيره ى ديگر زنان مورد تأييد پيامبر

دقت در سيره ى زنان ديگرى كه مورد تأييد پيامبر بوده اند، مى تواند ما را به حقيقت ديدگاه اسلام درباره ى روابط اجتماعى زنان نزديكتر نمايد. بررسى سيره ى زندگانى حضرت خديجه عليهاالسلام در اين زمينه بسيار جالب توجه است. حضرت خديجه عليهاالسلام تاجر بسيار معتبرى بود كه پيامبر اكرم، كارگزار مضاربه ى ايشان بودند. پيامبر با سرمايه ى خديجه و در صدر كاروان تجارى او به مسافرت و تجارت مى پرداخت و آن گاه از سود تجارت، حق عمل خود را برمى داشت و باقيمانده ى سود و اصل سرمايه را به خديجه بازمى گرداند. چنين سيره اى كاملاً مورد تأييد پيامبر بود و عاقبت سرمايه ى خديجه، نقش عظيمى در بقا و گسترش اسلام ايفا كرد تا جايى كه معروف شده است كه پيشرفت اسلام وابسته به دو چيز بود: ثروت خديجه و شمشير على. در همان دوران، بانوان ديگرى نيز بودند كه فعاليت هاى اقتصادى داشتند و كارشان مورد تأييد پيامبر بود. يكى از اين زنان خانمى عطرفروش به نام زينب بود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مقادير زيادى عطر از او مى خريدند. او كه در تاريخ به زينب عطار معروف است، از راويان حديث مى باشد كه اتفاقاً احاديث جالبى را روايت و گزارش كرده است.

شغل زينب اين بود كه با جعبه اى از عطرهاى مختلف به منزل

مشتريان مى رفت. براى شخص پيامبر عطر مى آورد، و براى خريد و فروش عطر، به ضرورت شغلى خويش، با مردان نامحرم گفت و گو مى كرد و از جانب پيامبر به او هيچ اعتراضى نمى شد و سيره ى او مورد تأييد پيامبر بود.

در زمان خود رسول الله صلى الله عليه و آله زنانى به مسجد پيامبر مى آمدند و در حضور مردان، مطالب و سؤالات خويش را طرح مى كردند و از پيامبر راهنمايى و ارشاد مى خواستند و حضرت نيز با كمال متانت و آرامش، جواب مى دادند.

در جنگ هاى صدر اسلام، بسيارى از كارها و امدادرسانى ها ويژه ى بانوان بود؛ خدمت هايى نظير تهيه ى غذا و پوشاك و رساندن آن به جهادگران، پرستارى از زخمى ها، بستن زخم ها، جراحى، شكسته بندى و.... حتى در بعضى از جنگ هاى دفاعى،معدود زنانى كه قدرت جنگاورى و مهارت شمشيرزنى داشتند به يارى جبهه ى اسلام مى شتافتند و به دفاع از اسلام و پيامبر مى پرداختند.

سيره ى فاطمه و ديگر زنان مورد تأييد پيامبر، گوياى اين واقعيت است كه در صورت ضرورت، فعاليت هاى اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى و سياسى زنان هيچ منعى ندارد. كردار و گفتار حضرت زهرا عليهاالسلام براى هر عصر و زمانى اسوه و الگو است؛ اما بايد توجه داشت كه كلام آن حضرت، اشاره به امرى رجحانى دارد. از ديدگاه اسلامى، اصل فعاليت هاى اجتماعى براى زنان، با رعايت شرايط اخلاقى،نه تنها مذموم نيست، بلكه در برخى موقعيت ها ممدوح و مطلوب است؛ در عرصه هايى چون تجمع هاى سياسى- اجتماعى (بيعت با رهبر، نماز

جمعه، انتخابات، راهپيمايى ها و...)، امر به معروف و نهى از منكر بانوان، تعليم و تعلم بانوان، كسب تخصص هاى مورد نياز زنان، مشاوره در امور بانوان، برنامه ريزى و اجرا و....

در اسلام آنچه در عرصه ى فعاليت هاى اجتماعى بانوان ممنوع شده، اصل حضور در اجتماع نيست؛ بلكه خودنمايى و بى مبالاتى در حفظ حجاب و عفاف است.

خداوند متعال درباره ى هم صحبتى با مردان، خطاب به زنان مى فرمايد: فلا تخضعن بالقول فيطمع الذى فى قلبه مرض؛ ( احزاب (33): 32 و 33. ) پس به گونه اى هوس انگيز سخن مگوييد كه بيماردلان در شما طمع كنند.... اين آيه نمى فرمايد با مردان يا در محل حضور ايشان هرگز صحبت نكنيد؛ بلكه به اين ارزش اخلاقى اشاره دارد كه هنگام صحبت با نامحرمان، عادى و ساده سخن بگوييد و با نرمى و عشوه گرى با آنان سخن مگوييد تا مبادا آنان كه مرضى در دل دارند،به طمع افتند.

و نيز با مخاطب قرار دادن زنان پيامبر، مى فرمايد: و قرن فى بيوتكن و لا تبرجن تبرج الجهليه الأولى؛ ( احزاب (33): 32 و 33. ) در خانه هايتان قرار و آرام گيريد (و بى حاجت و ضرورت از منزل بيرون نرويد) و مانند دوره ى جاهليت پيشين، خودآرايى مكنيد....

«تبرج» به معناى خودآرايى، خودنمايى و ظاهرسازى زيبايى ها و زينت هاست. قرآن نمى فرمايد هيچ گاه در اجتماع و محل حضور نامحرمان شركت نكنيد؛ بلكه مى فرمايد: اگر براى حضور شما در اجتماع، وجه عقلايى وجود دارد، بايد با رعايت حجاب و عفاف و به دور از خودآرايى و خودنمايى

وارد جامعه شويد.

خداوند از روى حكمت خويش براى استوارى نظام آفرينش و بقاى نسل انسان، لطافت ها و جاذبه هايى خاص در وجود زن نهاده است و همان خداوندى كه طبق مصالح تكوينى عالم، در وجود زنان، زيبايى ها و جاذبه هايى ويژه قرار داده است، ايشان را به رعايت ارزش هاى اخلاقى فرامى خواند؛ چرا كه جايگاه ظهور اين جاذبه ها و زيبايى ها، عرصه ى خانواده و روابط خصوصى همسران است؛ نه گسترده ى اجتماع و روابط عمومى با نامحرمان.

هر يك از مرد و زن مى بايد براى جذابيت و شيرينى هرچه بيشتر زندگى مشتركشان،از زيبايى هاى خدادادى خويش بهره گيرد و حتى بر زينت هاى خويش بيفزايد. چنين استفاده اى از زيبايى ها و زينت ها، نه تنها مذموم نيست، بلكه فضيلتى ممدوح است كه ثواب عبادت ها را مضاعف مى گرداند.

در ممنوعيت خودآرايى زن براى مردان نامحرم دو حكمت نهفته است:

1. پايدارى و استوارى خانواده ها كه محبوب ترين كانون ها نزد خداوند است و سلامت فرد و جامعه در گرو سلامت اين كانون است؛

2. برقرارى و حفظ آرامش روانى در عرصه ى فعاليت هاى اجتماعى.

مردى كه روزانه با ده ها زن آرايش كرده و بى حجاب برخورد مى كند و همصحبت مى شود، چگونه خواهد توانست با آرامش فكرى، مسؤوليت هاى اجتماعى خويش را به انجام رساند و چگونه مى تواند به همسر و خانواده اش دل ببندد و مسؤوليت خويش را در قبال ايشان با طيب خاطر انجام دهد.

در جوامع اروپا و آمريكا كه زنان با خودآرايى و خودنمايى تمام، جاذبه هاى

خدادادى خويش را در معرض ديد همه ى مردم مى گذارند، شيرازه ى خانواده به تدريج سست و ضعيف مى گردد و عاقبت درهم مى ريزد؛ چرا كه ديگر جاذبه اى باقى نمى ماند تا بناى خانواده بر آن استوار بماند. روابط جنسى در اين جامعه ها آن قدر آزاد و لجام گسيخته است كه ديگر هيچ جاذبه و انگيزه اى براى تشكيل يا ادامه ى زندگى هاى مشترك باقى نمى ماند. اين جاست كه مردان به تدريج از جاذبه ها و زيبايى هاى زنان دل زده مى شوند و به فسادهايى چون هم جنس بازى، تجاوز به كودكان و حيوانات و... روى مى آورند.

زنان در يك مسابقه ى خودآرايى و خودنمايى سعى مى كنند مردان بيشترى را به خود جذب نمايند. حتى زنان متأهل، مردان نامحرم را به ملاقات خصوصى دعوت مى كنند در حالى كه شوهرشان در اتاق مجاور است، با ايشان خلوت مى نمايند. در جامعه ى آمريكايى، اگر زن تا نيمه شب به هرزگى و فساد مشغول باشد و آن گاه به خانه بيايد، همسرش از نظر قانونى حق هيچ گونه پى جويى و اعتراضى ندارد.

در جامعه ى ما نيز برخى از غافلان شهوت پيشه كه تحت تأثير فرهنگ مبتذل غرب قرار گرفته اند، مى گويند حقوق زنان وقتى ادا مى شود كه ايشان در خودآرايى و خودنمايى براى مردان نامحرم كاملا آزاد و رها باشند. اينان لجام گسيختگى و شهوت بارگى زنان غربى را آزادى مى پندارند و حجاب و عفاف اسلامى را مخالف آزادى زن مى انگارند. شهوت، چشم عقلشان را كور ساخته و توانايى ديدن حقيقت

را از آنان گرفته است. ايشان ياراى فهم اين حقيقت را ندارند كه بى حجابى و بى عفتى زنان بالاترين ظلم در حق انسانيت و در نهايت بالاترين ظلم در حق زن است. در جامعه ى غربى، زن بازيچه ى شهوت مرد است. در اين جوامع زن تا وقتى كه در اوج لطافت و زيبايى است، مورد توجه و بهره جويى واقع مى شود؛ ولى به محض اينكه اندكى از لطافت و زيبايى جوانى او كاسته مى شود، موجودى بى ارزش و بى مصرف خواهد شد. مردان او را رها مى كنند و به دنبال دختران تازه به دوران رسيده، روان مى شوند. در اين جوامع، دخترى كه از دوره ى جوانى و اوج شادابى خود مى گذرد، بايد وازده و تنها در ذلت و نكبت بسوزد و بسازد.

ما اگر دردها و نكبت هاى فرو باريده در جوامع غربى را مى دانستيم، خدمت اسلام را به جامعه ى انسانيت بهتر درك مى كرديم. اين اسلام است كه با دستورهاى حكمت آميزش، دختران و زنان را در اوج عزت، شرافت و كرامت مى خواهد و كانون خانواده ها را به بهشتى در اوج محبت و صميميت مبدل مى سازد. رعايت دستورهاى اخلاقى اسلام، چنان موقعيت بهشت گونه اى براى زنان مسلمان فراهم مى آورد كه مورد حسرت و غبطه ى زنان سالم آمريكايى و اروپايى واقع مى شوند. آن دسته از بانوان جامعه هاى آمريكا و اروپا كه مقدارى به خود مى آيند و مجالى مى يابند تا خود را از منجلاب فساد بيرون آورند، وقتى عزت و كرامت بانوان ايرانى را مى نگرند، غرق

در شور و اشتياق مى شوند و به حال ايشان غبطه مى خورند.

( نمونه هايى وصف ناشدنى از شور و اشتياق بانوان جوامع آمريكايى لاتين را بنده با چشمان خويش ديده ام. براى نمونه وقتى در يكى از دانشگاه هاى آرژانتين دقايقى درباره ى منزلت زن از ديدگاه اسلام و موقعيت زنان در خانواده هاى ايرانى صحبت كردم، چنان شور و شعفى در جمعيت زنان حاضر كه جملگى از اساتيد يا دانشجويان آن دانشگاه بودند، برپا شد كه 20 دقيقه با كف زدن مداوم به تشويق پرداختند و آن گاه جمع زيادى از آنان با اشتياقى باورنكردنى براى ابراز تشكر به سوى جايگاه هجوم آوردند. دختر دانشجويى كه به زحمت خود را از لابه لاى جمعيت به جلو رسانده بود، در حالى كه به شدت مى گريست با اشاره ى دستان و كلماتى بريده بريده به زبان اسپانيولى قدردانى خويش را ابراز مى داشت يكى از اعضاى هيأت علمى يكى از دانشگاه هاى آمريكاى لاتين از ما قرآنى به زبان اسپانيولى مى خواست و آرزو مى كرد كه هر چه زودتر بتواند به ايران بيايد و درباره ى زندگى حضرت امام رضوان الله تعالى عليه به تحقيق بپردازد. )

زهرا در جلوه گاه وارستگى

يكى از رازهاى ماندگارى و دلربايى سيره ى اسوه هاى الهى، ايمان قلبى به مسلك و مرامى است كه مردمان را بدان فرامى خوانند و اينان خود بهترين سرمشق در عرصه ى عمل به آن مسلك مى باشند. اصولاً دعوت با عمل، پرنفوذترين و كارآمدترين شيوه ى دعوت و تبليغ است. از اين روى بين گفتار و رفتار معصومان، اين برترين اسوه هاى الهى، يگانگى

و هم آهنگى كامل برقرار است. ايشان اگر مردم را به دورى از هواهاى نفسانى و پيراستگى از مظاهر دنيا فرا مى خواندند، خود بهترين الگوى وارستگى از دنيا و پاكى از آلودگى ها و هوس ها بوده اند.

فاطمه ى زهرا عليهاالسلام، اين اسوه ى بى مثال الهى، در طول زندگانى خويش هماره دعوت كننده به سوى «رهايى از دنيا و دل سپارى به خدا» بود؛ اما نه دعوتى با زبان، كه دعوتى با تمام وجود و در عمل؛ دعوتى كه ارزش و تأثيرش در هدايت و تربيت پيروان از هزاران دعوتِ زبانى بيشتر و مؤثرتر است. آرى، سيره ى فاطمه الگوى بارز اين شيوه ى تبليغى و تربيتى بود كه: با غير زبان هايتان مردم را به خوبى دعوت كنيد؛ به گونه اى كه از شما تنها تلاش، راستى و پرهيزگارى ببينند. ( الامام الصادق عليه السلام: كونوا دعاة الناس بالخير بغير السنتكم ليروا منكم الاجتهاد و الصدق و الورع. اصول كافى: ج 2، ص 86. )

آرمان فاطمه، همان معارف والاى قرآنى است كه همواره ما را به رستن از دنيا و دل بستن به رضوان خدا فرامى خواند. فاطمه عليهاالسلام هميشه به دنبال رضايت و پسند خداست و پسند خدا براى بندگان؛ به دنياى پست و فانى بلكه سراى راست و باقى: تريدون عرض الدنيا و الله يريد الآخرة؛ ( انفال (8): 67 ) شما متاع دنيا را مى پسنديد در حالى كه خداوند براى شما آخرت را مى پسندد.

فاطمه عليهاالسلام هماره در پى نزديكى بيشتر به خداست؛ در حالى كه دنياگرايى مانع رسيدن بدين هدف والاست. دنيا، فريبكار است

و دام گستر. دنيا با مظاهر دلرباى خويش آدميان را مى فريبد و روح ملكوتى ايشان را زمين گير خانه ى بلا و گرفتارى مى كند. ( براى شناخت ديدگاه قرآن مراجعه فرمايد به كتاب اخلاق در قرآن، آيت الله مصباح يزدى: ص 213- 230. )

از اين روى فاطمه عليهاالسلام در انتخاب بين دنيا و آخرت، سراى باقى را برگزيده و سيره ى زندگانى خويش را بر بى اعتنايى به زخارف دنيايى و قناعت به حداقل نيازهاى ضرورى بنا ساخته بود. زندگانى او به دور از تشريفات و تجملات و در عين سادگى، لبريز از صفا، نشاط و زيبايى هاى معنوى بود. ساده زيستى فاطمه نه از روى فقر و نادارى كه برخاسته از اوج معرفت و غناى روحى آن حضرت بود. بهترين شاهد اين مدعا، آن دوران از زندگانى فاطمه عليهاالسلام است كه فدك در اختيار ايشان بود. فدك، سرزمين حاصل خيزى بود كه مى توانست تمام گندم مورد نياز مدينه را تأمين كند. بعد از آن كه پيامبر، به فرمان خداوند، فدك را به دخترش بخشيد، تمام درآمد آن ( درآمد ساليانه ى فدك را بين 70000 تا 120000 سكه ى طلا ثبت كرده اند. بحارالانوار: ج 29، ص 118. ) در اختيار فاطمه قرار مى گرفت؛ اما اين درآمدِ زياد نتوانست صفا و سادگى زندگى ايشان را دگرگون سازد؛ چرا كه فاطمه ى از دنيا رهيده، تمام حاصل فدك را فداى رضايت و خشنودى خداوند مى كرد. ( تمام درآمد فدك تقديم فاطمه عليهاالسلام مى شد؛ اما آن حضرت تنها به اندازه ى نياز ضرورى خود از آن برمى داشت و

بقيه را بين نيازمندان تقسيم مى فرمود. بحارالانوار: ج 29، ص 123، حديث 25. ) بارى، ساده زيستى فاطمه نه پيامد جبر و تحميل روزگار، كه رهاورد انتخابى عارفانه بود.

او وارستگى از دنيا را از پدرى آموخته بود كه در مقام تهذيب و تزكيت دخترش مى فرمود: دخترم! پدر و شوهر تو فقير نيستند. خداوند، گنجينه هاى طلا و نقره ى زمين را به من عرضه كرد؛ ولى من آنچه را نزد پروردگارم باقى مى ماند، برگزيدم. دخترم! اگر از آنچه كه پدرت (از حقيقت دنيا) مى داند آگاه شوى، دنيا از چشمت فرومى افتد. ( رسول الله صلى الله عليه و آله: يا بنية! ما ابوك بفقير و لا بعلك بفقير و لقد عرضت على خزائن الارض من الذهب و الفضة فاخترت ما عند ربى عزوجل. يا بنيه! لو تعلمين ما علم ابوك لسمجت الدنيا فى عينيك.... بحارالانوار: ج 43، ص 133. )

آرى فاطمه، پرورش يافته ى رسول بود و درس ساده زيستى و وارستگى از مظاهر دنيا را از آن اسوه ى حسنه فراگرفته بود. گزارش تاريخى ذيل گواه اين مدعاست:

عادت پيامبر چنين بود كه سفرهايش را با ديدار فاطمه شروع و ختم مى كرد. در يكى از اين سفرها، فاطمه به يُمن قُدوم پدر و همسر، براى خود دستبندى از نقره،دو گوشواره و يك گردن بند فراهم آورد و پرده اى رنگين بر خانه آويخت. پيامبر طبق عادت هميشگى ابتدا به خانه ى فاطمه وارد شد؛ اما پس از توقف كوتاهى در حالى كه آثار گرفتگى و ناراحتى در چهره اش هويدا بود از منزل فاطمه خارج و روانه

ى مسجد شد. فاطمه كه با كياست خويش، علت ناراحتى پدر را دريافته بود، بلافاصله پرده را باز كرد و به همراه زيور آلات نزد پيامبر فرستاد و پيغام داد كه: دخترت، سلام مى رساند و مى گويد: اينها را در راه خداوند به مصرف برسان. پيامبر، آنها را تحويل گرفت و فرمود: پدرش به فدايش باد! پدرش به فدايش باد! پدرش به فدايش باد! آل محمد را با دنيا چه كار؟! ايشان نه براى دنيا، كه براى آخرت آفريده شده اند؛ هرچند تمام دنيا به خاطر ايشان آفريده شده است. اگر دنيا به اندازه ى بال پشه اى نزد خداوند ارزش مى داشت، جرعه اى از آب آن را به هيچ كافرى نمى نوشانيد ( قال رسول الله صلى الله عليه و آله: «قد جعلت فداها ابئها (ثلاث مرات) ما لال محمد و للدنيا فانهم خلقوا للاخره و خخلقت الدنيا لهم» و به روايتى ديگر: «جعلت فداها ابوها ثلاث مرات ليست الدنيا من محمد و لا من آل محمد و لو كانت الدنيا تعدل عندالله من الخير جناح بعوضه ما أسقى فيها كافرا شربه ماء، ثم قام فدخل عليها». بحارالانوار: ج 43، ص 20، روايت 7 و نيز ص 86. ) و آن گاه برخاست و به سوى فاطمه شتافت.

ازدواج خجسته ى فاطمه ى زهرا با على مرتضى عليه السلام، به گواهى تمام تاريخ نگاران اسلامى، در اوج سادگى و بى پيرايگى برگزار گرديد؛ با جهيزيه اى اندك، با ميهمانى و اطعامى عمومى، در خانه اى اجاره اى و بعدها در خانه اى كوچك و بى پيرايه در جوار مسجد پيامبر.

فاطمه به

همراهى على، زندگانى خويش را وقف خداوند و رضايت او كرده بود و از اين روى هر آنچه به دست مى آورد- حتى جهيزيه ى خويش را- در راه خدا انفاق مى كرد.

روزى سلمان فارسى فاطمه را با چادرى ساده و پُروصله از ليف خرما مى بيند كه به ديدار پدر مى رفت. تعجب مى كند و گريه كنان مى گويد: غم و اندوه بر ما باد! دختران پادشاهان ايران و روم بر تخت هاى طلا مى نشينند و پارچه هاى زربفت و حرير به تن مى كنند و اين دختر محمد است كه چادرى ساده با دوازده وصله بر سر دارد.

وقتى فاطمه خدمت پدر مى رسد، شگفتى سلمان را مطرح مى كند: اى رسول خدا! سلمان از سادگى لباس من تعجب مى كند. سوگند به خدايى كه تو را مبعوث فرمود، مدت پنج سال است كه فرش خانه ى ما پوست گوسفندى است كه روزها شترمان بر روى آن علف مى خورد و شب ها روى آن مى خوابيم و بالش ما پوستى است پر شده از ليف خرما.آن گاه رسول خدا به سلمان فرمود: همانا دخترم در زمره ى سبقت گيرندگان به سوى خداست. ) ( قالت فاطمه عليهاالسلام: يا رسول الله ان سلمان تعجب من لباسى، فوالذى بعثك بالحق مالى و لعلى منذ خمس سنين الا مسك كبش تعلف عليها بالنهار بعيرنا و اذا كان الليل افترشناه و ان مرفقتنا لمن أدم حشوها ليف». فقال النبى صلى الله عليه و آله: يا سلمان! ان ابنتى لفى الخيل السوابق. بحارالانوار: ج 43، ص 88. تفسير البرهان: ج 2، ص 346. رياحين

الشريعه: ج 1، ص 148. )

در زمين، فرش و سر كنگره ى عرش بساط پوست در بستر و بيت الشرف خلد برين خشت زير سر و بر فرق مه و مهر قدم.

خانه در خاك و سر طارم قدوس، حرم خشت زير سر و بر فرق مه و مهر قدم. خشت زير سر و بر فرق مه و مهر قدم.

( شعر از ميرزا مرحوم ميرزا آقابزرگ قمى (شاطر)، اختران ادب: ص 82. )

البته چنانكه در بخش پيشين متذكر شديم، آنچه در اسوه پذيرى از سيره ى فاطمه عليهاالسلام در وراى شكل و قالب رفتار، مهم و ضرورى است، درك پيام و روح رفتارها و الگوپذيرى از سيره ى ايشان مى باشد. پيام و روح سيره ى فاطمه، وارستگى از دنيا و ساده زيستى است؛ روحى كه در هر زمان و مكان مى تواند در كالبد زندگانى انسان دميده شود. فاطمه با سيره ى خويش درس رهايى از دنيا و دل سپردن به خدا مى دهد و به همگان مى فهماند كه ساده زيستى نه ويژه ى زمان فقر و نادارى، بلكه فضيلتى است كه در تمام طول زندگانى، چه در زمان دارايى و چه هنگام نادارى، زمينه ساز آرامش فكرى، موفقيت در بندگى و تقرب به خداست. اين اسوه ى حسنه با رفتار خويش به جهانيان اعلام مى دارد كه ارزش و منزلت آدمى به تجملات، تشريفات، لباس فاخر و آرايش هاى ظاهرى نيست؛ بلكه ارزش انسان به تعالى روح و رنگ خدايى گرفتن است؛ چرا كه رنگ خدا بهترين رنگها و زيبايى هاست: صبغه الله و من أحسن من الله صبغه؛

( بقره (2): 138. ) خوشا رنگ آميزى الهى! و چه رنگى از رنگ خدايى بهتر است؟

از نگاه زهرا محك وجود آدميان اخلاص است؛ هر چه گوهر وجود انسان صاف تر و خالص تر، ارزش و عيار آن بيشتر و والاتر، و هر چه آدمى در بندگى و سرسپردگى خداوند خالص تر، مصلحت جويى و كفالت گرى خداوند براى دنيا و آخرت او، بيشتر: من اصعد الى الله خالص عبادته، اهبط الله عز و جل اليه افضل مصلحه؛ ( بحارالانوار: ج 67، ص 249. عوالم: ج 11، ص 623. تفسير امام حسن عسگرى عليه السلام: ص 327، حديث 177. ) هر كه عبادت و بندگى خالصانه ى خود را به سوى خدا فرا فرستد، خداوند پرعزت و جلالت، برترين مصلحت (دنيا و آخرت)او را به سويش فرو مى فرستد.

زهرا در عرصه ى تلاش پيشگى

در قلمرو تربيت اسلامى توجه به كارآيى هاى اختيار و اراده ى آزاد انسان و نفى جبرهاى مختلف، اهميت فوق العاده اى دارد.

توجه به اختيارمندى آدمى بهانه ها را سلب كرده، احساس مسؤوليت را در انسان پديد مى آورد و انسان را به موجودى فعال، مبتكر و تلاش گر در عرصه ى زندگانى تبديل مى كند.

در مقابل، مكتب هاى جبرگرا، انسان هايى بى اعتنا، غيرمسؤول، خودخواه، از خود راضى و بهانه گير به بار مى آورند؛ انسان هايى كه هميشه كم كارى و گناه خويش را بر گردن ديگران يا عوامل تاريخى و اجتماعى مى اندازند.

يك مسلمان واقعى هيچ گاه به اجازه نمى دهد كه زير بار مسؤوليت ها شانه خالى كند؛ چرا كه تنها راهنما و دستورالعمل زندگانى او، قرآن جاويدان،

در سرتاسر آياتش انسان را موجودى مختار و مسؤول معرفى مى كند كه سرنوشت نهايى او در گرو تلاش و مسؤوليت پذيرى او در عرصه هاى مختلف است: و لا تقف ما ليس لك به علم ان السمع و البصر و الفؤاد كل أولئك كان عنه مسئولا؛ ( اسراء (17): 36. ) از آنچه به آن آگاهى ندارى، پيروى مكن؛ چرا كه گوش و چشم و دل، همگى مورد بازخواست اند.

ألا تزر وازره و زر أخرى و أن ليس للانسن الا ما سعى و أن سعيه سوف يرى ثم يجزاه الجزاء الأوفى؛ ( نجم (53): 41-38. ) كه هيچ كس بار گناه ديگرى را بر دوش نمى گيرد، و براى انسان بهره اى جز سعى و كوشش او نيست، و تلاش او به زودى ديده مى شود، سپس به او جزاى وافى داده خواهد شد.

اصل نام برده يكى از اصول مسلمى است كه همه ى پيامبران الهى در همه ى اديان، مأموريت داشته اند تا آن را به مردمان ابلاغ كنند و سرنوشت آدمى را ساخته و پرداخته ى تلاش آزادانه و آگاهانه ى او معرفى نمايد. در هر حال يكى از مهم ترين مسايل در عرصه ى تربيت و تزكيت انسان، ايجاد و پرورش روحيه ى مسؤوليت پذيرى است. ( در اين زمينه مراجعه فرماييد به: اخلاق در قرآن: ج اول، ص 35 تا 39. )

از بهترين راه هاى شكوفاسازى روحيه ى احساس مسؤليت، شناسايى الگوهاى شايسته در اين عرصه و اقتدا به روح رفتار و سيره ى ايشان است.

زندگانى پرفراز و نشيب حضرت فاطمه عليهاالسلام از همان دوران آغازين

تا فرجامين لحظه ى آن، با والاترين و زيباترين مسؤوليت پذيرى ها عجين گشته است.

حضرت فاطمه عليهاالسلام به گواهى تاريخ از همان دوره ى طفوليت تا آخرين لحظه ى حيات پيامبر در حساس ترين موقعيت ها، بزرگ ترين پشتوانه ى روحى پيامبر بود. در سخت ترين و سهمگين ترين شرايط بحرانى به يارى پدر مى شتافت و مهربان تر از هزار مادر به تيمار روح پدر مى پرداخت و بار سنگين غصه ها را از دوش او برمى داشت.

در اين مقام به بيانى زيبا و جامع از ذريه ى حضرت زهرا عليهاالسلام دل مى سپاريم؛ كلامى كه گوشه هايى از اوج مسؤوليت پذيرى صديقه ى طاهره عليهاالسلام را هنرمندانه به تصوير مى كشد و جرعه اى از حقيقت كوثر را به جان تشنه ى دل سپردگان آن حضرت مى چشاند:

شما جوانى كه در دوره ى پيشرفت علمى، صنعتى، تكنولوژى و دنياى متمدن مادى زندگى مى كنيد، از الگوى خويش در هزار و چهارصدسال پيش، چه انتظارى داريد؟ توقع داريد كه الگوى شما در كدام بخش، مشابه وضع كنونى شما را داشته باشد تا از آن بهره بگيريد؟

آيا مى خواهيد ببينيد چگونه به دانشگاه مى رفته است؟ يا در عرصه ى مسايل سياست جهانى چگونه فكر مى كرده است؟ اينها كه نيست.

در شخصيت هر انسان، خصوصياتى اصلى وجود دارد كه مى بايد آنها را مشخص كنيد و الگو را در آنها جستجو نماييد.

انسان به دو گونه مى تواند با مسايل و حوادث پيرامون خويش برخورد نمايد: يكى مسؤولانه و ديگرى بى اعتنا. مسؤولانه هم انواع و اقسام دارد؛ با چه

روحيه اى، با چه نوع نگرشى به آينده. انسان بايد اين خطوط اصلى را در آن شخصى كه فكر مى كند الگوى او مى تواند باشد، جستجو كند و از آنها پيروى نمايد.

در خصوص وجود مقدس فاطمه ى زهرا عليهاالسلام چند جمله اى بگويم؛ شايد سر رشته اى براى تفكر در سيره ى بقيه ى معصومان و ديگر بزرگان شود:

حضرت زهرا عليهاالسلام در سنين شش- هفت سالگى بودند كه قضيه ى شعب ابى طالب پيش آمد. شعب ابى طالب دوران بسيار سختى در تاريخ صدر اسلام است. دعوت علنى پيامبر شروع شده بود و مردم مكه- به خصوص جوانان و بردگان- به آن حضرت مى گرويدند. بزرگان طاغوت؛ مثل ابولهب، ابوجهل و ديگران، ديدند كه هيچ چاره اى ندارند جز اينكه پيامبر و همه ى مجموعه ى دور و برش را از مدينه اخراج كنند. همين كار را هم كردند. تعداد زيادى از مسلمانان را كه ده ها خانوار مى شدند به همراه پيامبر، خويشاوندان پيامبر و حضرت ابوطالب از مكه بيرون كردند. اينها از مكه بيرون رفتند؛ اما كجا بروند؟

جناب ابوطالب، در نزديكى مكه در شكاف كوهى ملكى داشت كه اسمش «شعب ابى طالب» بود. «شعب» يعنى همين شكاف كوه، يك دره ى كوچك. گفتند به آن جا برويم. مسلمانان سه سال در شعب ابى طالب در وضعيتى غيرقابل تحمل، روزهاى بسيار گرم و شب هاى بى نهايت سردى را گذراندند.

چه قدر گرسنگى كشيدند، چه قدر سختى كشيدند، چه قدر محنت بردند، خدا مى داند.

يكى از دوره هاى سخت پيامبر، آن جا بود. پيامبر اكرم در اين دوران، مسؤوليتش

فقط مسؤوليت رهبرى به معناى اداره ى يك جمعيت نبود؛ بلكه بايد مى توانست از كار خودش پيش اينهايى كه دچار محنت شده اند، دفاع كند.

مى دانيد وقتى كه اوضاع خوب است، كسانى كه دور محور يك رهبرى جمع شده اند، همه از اوضاع راضى اند و مى گويند: خدا پدرش را بيامرزد، وضع ما را خوب كرد. اما وقتى سختى پيدا مى شود، همه دچار ترديد مى شوند و مى گويند: ايشان ما را به اين وضعيت دچار ساختند، ما كه نمى خواستيم به اين وضع دچار شويم!

البته ايمان هاى قوى مى ايستند. بالاخره همه ى سختى ها به دوش پيامبر فشار مى آورد. در همين اثنا وقتى كه نهايت فشار روحى بر پيامبر بود، جناب ابوطالب كه پشتيبان پيامبر و اميد او بود، و خديجه ى كبرى كه او هم از بزرگ ترين كمك روحى براى پيامبر بود، در ظرف يك هفته از دنيا رفتند؛ حادثه ى خيلى عجيبى است؛ يعنى پيامبر تنهاى تنها شد.

در چنين شرايطى، انسان واقعا بى چاره مى شود. در اين شرايء نقش فاطمه ى زهرا را ببينيد.

فاطمه ى زهرا در آن شرايط خطير و سهمگين، مثل يك مادر، مثل يك مشاور، مثل يك پرستار براى پيامبر بوده است. آن جا بود كه پيامبر فرمودند: فاطمه «ام ابيها»؛ مادر پدرش است. اين مربوط به وقتى است كه فاطمه يك دختر شش- هفت ساله بوده است. البته در محيطهاى عربى و گرم، دختران زودتر رشد جسمى و روحى مى كنند؛ مثلا رشد يك دختر شش- هفت ساله به اندازه ى رشد يك دختر ده- دوازده ساله

ى حالاى ما بوده است. اين احساس مسؤوليت است. آيا اين نمى تواند براى يك جوان الگو باشد كه نسبت به مسايل پيرامون خودش احساس مسؤوليت كند، زود احساس نشاط كند؟

آن سرمايه ى عظيم نشاط را كه در وجود او هست، خرج كند براى اين كه غبار كدورت و غم را از چهره ى پدرى كه حدود پنجاه سال از سنش مى گذشته است، پاك كند. آيا اين نمى تواند براى يك جوان الگو باشد؟ اين خيلى مهم است. ( برگرفته از فرموده هاى مقام معظم رهبرى در ديدار با جوانان به مناسبت هفته ى جوان، 7/ 2/ 1377. دانشگاه اسلامى و رسالت دانشجوى مسلمان: جلد چهارم ص 18 تا 20. )

زهرا در جبهه ى جهاد فرهنگى

از اساسى ترين كارهاى پيامبران، امامان و ديگر مصلحان الهى، تلاش براى ريشه كنى جهل و رذالت مردمان و شكوفاسازى عقل و فطرت ايشان بوده است. هيچ جامعه اى در مسير اصلاح به سامان نخواهد رسيد، مگر آنكه يكايك افراد آن از اخلاق و فرهنگى متعالى بهره مند گردند. از اين روى در مسير اصلاح فرد و جامعه، اصلاحات اخلاقى و فرهنگى بر ديگر اصلاحات مقدم است.

قرآن كريم مهم ترين وظايف پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله را اين گونه برمى شمارد:

تلاوت آيات قرآن: يتلوا عليهم ءاياته؛

تزكيه و تهذيب اخلاق: و يزكيهم؛

تعليم قرآن و حكمت: و يعلمهم الكتب و الحكمه. ( جمعه (62): 2. )

دو وظيفه ى اخير، از مهم ترين وظايف پيامبر است كه اولى به شكوفاسازى فطرت و اخلاق آدميان و ديگرى به بارورسازى عقل و فرهنگ ايشان اشاره دارد.

اين دو مقام، مربى

گرى اخلاق و معلمى قرآن، از جمله مقامات ويژه ى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است كه بعد از ايشان به ائمه ى اطهار عليهم السلام منتقل مى شود. ( با الهام از معارف قرآن (1-3)، آيت الله مصباح يزدى: ص 5 و 6. ) هر يك از امامان عليهم السلام در طول عمر پربركت خويش، تلاشى بى امان در عرصه ى تعليم و تزكيت مردمان از خود بروز داده اند. در همين راستا، اساسى ترين كار آخرين مصلح بشرى، يوسف ناپيداى فاطمه عجل الله تعالى فرجه نيز تلاش براى اصلاح فرهنگى و اخلاقى فرد فردِ جامعه خواهد بود.

در ميان معصومان عليهم السلام جهاد فرهنگى ام الائمه، صديقه ى طاهره عليهاالسلام جايگاه و منزلتى ويژه دارد؛ چرا كه او دست پرورده ى مستقيم رسول خدا و استمرار وجود او است؛ علم او از علم پيامبر و سيره ى او از همان سيره ى رسول خداست.

منبع علم و حكمت او قرآن است و يگانه مربى او، بهترين مفسر و مبين قرآن.

منش او، همان منش رسول خداست كه عمر خويش را وقف تعليم و تزكيت انسان ها نمود؛ همو كه يتلوا عليهم ءاياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه؛ ( جمعه (62)، 2. ) آيات قرآن را براى مردم تلاوت مى فرمود (تا الفاظش را ياد بگيرند)، به تزكيه و تهذيب ايشان مى پرداخت و قرآن و حكمت را به مردم تعليم مى داد (تا حقيقت قرآن را بياموزند).

آرى، او همچون پدرش، مربى اخلاق بود و معلم قرآن؛ ( تعليم قرآن، صرف خواندن و آموزش الفاظ نيست؛ چرا كه خواندن

قرآن براى يادگيرى ديگران، همان تلاوت است. منظور از تعليم قرآن، فهمانيدن معانى آن است و تعليم آنچه خود مردم نمى فهمند: يعلمكم ما لم تكنوا تعلمون» (بقره (2): 151) در آيه ى ديگرى مى فرمايد: «و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم؛ ما اين قرآن را بر تو نازل كرديم تا آياتش را براى مردم تبيين نمايى (نحل (16): 44.): از اين آيات معلوم مى شود كه آيات قرآن به تبيين احتياج دارد و وظيفه ى پيامبر صلى الله عليه و آله تبيين آنهاست كه اين تبيين مسلماً غير از تلاوت است. ما شيعيان معتقديم كه اين مقام براى معصومان عليهم السلام هم ثابت است و مقام معلمى قرآن، از آنِ پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه ى اطهار عليهم السلام است. با الهام از معارف قرآن (1-3)، آيت الله مصباح يزدى: پاورقى ص 6. ) مقامى كه تنها از آن پيامبر و اهل بيت پاك نهاد او است.

او، عمرى را با تلاشى بى امان، در نهايت مهربانى و دلسوزى به تعليم و تبليغ معارف دين و تربيت دين باوران پرداخت؛ چرا كه روح او از جنس همان روحى است كه خداوند رحمان در وصف او چنين مى فرمايد: لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رئوف رحيم؛ ( توبه (9): 128. ) به راستى كه پيامبرى از ميان خودتان به سوى شما آمده است كه رنج هاى شما بر او سخت گران است؛ سخت مايل به هدايت شماست و بر مؤمنان رئوف و مهربان است.

زهرا، ميراث دار عطوفت و حكمت نبوى

است. وجود او، همچون وجود رسول خدا، سراسر نورانيت و لبريز از عطوفت است.

گفتار او همه عين حكمت و درايت و سرچشمه ى نور و معرفت است؛ چرا كه او پاره ى همان وجودى است كه هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گويد و كلام او جز وحى و الهام الهى چيزى نيست: و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى علمه شديد القوى؛ ( نجم (53): 5-3. ) هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گويد. آنچه مى گويد جز وحيى كه بر او نازل شده، نيست. آموزگار او، همان فرشته ى بسيار توانا (جبرئيل) است.

نفخه ى قدس، بوى او؛ جذبه ى انس، خوى او منطق او خبر ز «لا ينطق عن هوى» كند.

منطق او خبر ز «لا ينطق عن هوى» كند. منطق او خبر ز «لا ينطق عن هوى» كند.

( شعر از آيت الله غروى اصفهانى. )

روايت ذيل كه گزارشگر آن، مولاى متقيان على عليه السلام است، نماينده ى جلوه اى از رحمت بى كرانه و تلاش خستگى ناپذير فاطمه عليهاالسلام در مقام تعليم و تربيت مى باشد:

روزى يكى از زنان مدينه خدمت حضرت زهرا عليهاالسلام رسيد و گفت: مادر پيرى دارم كه در مسايل نماز، سؤالات فراوانى دارد و مرا فرستاده است تا آن مسايل شرعى را از شما بپرسم.

حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود: بپرس!

آن زن، مسايل زيادى طرح كرد و براى هر يك از آنها، پاسخ شنيد.

در ادامه ى گفت و شنود، آن زن از كثرت پرسش ها خجالت كشيد و گفت: اى دختر رسول خدا! از اينكه فراوان خدمت

مى رسم و با سؤالات زيادى شما را به زحمت مى اندازم، معذرت مى خواهم!

فاطمه عليهاالسلام فرمود:

باز هم بيا و هر آنچه سؤال برايت پيش مى آيد، بپرس! آيا اگر كسى اجير شود كه بار سنگينى را به بالاى بام ببرد و در مقابل، صد هزار دينار طلا مزد بگيرد، چنين كارى براى او دشوار خواهد بود؟

گفت: خير.

حضرت ادامه داد:

من در ازاى هر مسأله اى كه پاسخ مى دهم، بيش از فاصله ى بين زمين تا عرش، جواهر و لؤلؤ پاداش مى گيرم، پس سزاوار است كه بر من سنگين نيايد. ( قالت فاطمه عليهاالسلام: هاتى وسلى عما بدا لك، أرايت من اكترى يوما يصعد الى سطح بحمل ثقيل و كراه مأة الف دينار بثقل عليه؟ اكثريت أنا بكل مسأله بأكثر من مل ما بين الثرى الى العرش لؤلؤا فاحرى ان يثقل على. بحارالانوار: ج 2، ص 3. لئالى الاخبار: ج 2، ص 254. تفسير امام عسكرى عليه السلام: ص 340. محجة البيضاء: ج 1، ص 30. )

بارى سيره ى عملى حضرت زهرا عليهاالسلام پُر است از جلوه هايى زيبا در مقام تعليم و تربيت و رشد دادن فرهنگ مردمان. بر همه ى داعيه داران اصلاحات فرهنگى اعم از روحانيان، مبلغان، معلمان، استادان و مسؤولان فرهنگى كشور لازم است كه با اسوه پذيرى از سيره ى فاطمه ى زهرا عليهاالسلام به عرصه ى كارزار فرهنگى وارد شوند و زهراگونه در مقابل غارتگران ايمان و فرهنگ مردم، سينه سپر سازند.

امروز نه تنها سكوت در مقابل هجوم فرهنگى پذيرفتنى نيست، بلكه مجاهدت در عرصه ى كارزار علمى و فرهنگى، واجب

ترين وظيفه و تكليف ماست. جنگ امروز، نه جنگ نظامى كه جنگى فرهنگى است. سلاح كارآمد امروز هم، نه سلاح نظامى كه سلاح فرهنگى است. بايد همه باور كنيم كه با جنگى به مراتب خطرناك تر از جنگ 8 ساله مواجهيم. در آن جنگ، هدف، اشغال چند وجب از خاك ما بود؛ اما در اين جنگ، هدف نابودى ايمان ماست. به اندازه ى اهميت ايمان نسبت به خاك، اين جنگ فرهنگى مهم تر و خطيرتر از آن جنگ نظامى است.

در عرصه ى كارزار و دفاع نظامى، 598000 شهيد و فدايى وارسته، از جان خويش گذشتند و خون پاك خويش را تقديم كردند تا مرزهاى جغرافيايى ما محفوظ بماند. آيا در عرصه ى كارزار و دفاع فرهنگى كه بسى سخت تر و خسارت بارتر است، به همان تعداد نيروى آماده و لايق شهادت و فدايى جان بر كف نياز داريم يا خير؟

جبهه ى حق بايد با تمام توان با سلاح علم، معرفت و منطق صحيح به مقابله با حزب شيطان بشتابد. هرگز جاى آن نيست كه در مبارزه با هجوم بى امان امواج ضلالت و فساد به حركت هايى آرام و مورچه وار يا به فعاليت هاى سطحى و مقطعى دل خوش كنيم. بسيار خسارت بار خواهد بود اگر فكر كنيم كه در مقابل تاراج دين و ايمان مردمان و در مواجه با گسيل انبوه شبهات به ذهن هاى فعال جامعه از سوى دشمن، تنها با تظاهرات، كاربرد سلاح نظامى يا... مى توانيم موفق باشيم و رسالت خويش را به انجام رسانيم. اين گونه ابزارها وقتى به كار مى آيند كه دشمن نيز با

اين ابزار به ميدان آمده باشد. در حال حاضر، دشمن با سلاح فرهنگى به عرصه ى كارزار آمده است و ما نيز بايد با سلاح فرهنگ به مقابله ى آن برخيزيم.

امروز، همه ى استعدادها و نيروها بايد بسيج شوند و به كمك نيروهاى رسمى در خط مقدم جهاد فرهنگى بشتابند؛ همان گونه كه در عرصه ى نبرد نظامى چنين كرديم و به پيروزى رسيديم.

آرى، بر همگان لازم است كه با اقتدا به حضرت زهرا و فرزندان او در مقابل شيبخون وسيع دشمن در عرصه ى فرهنگ، مردانه بايستند و در مقابل صدمات و مشكلات اين جهاد عظيم، صبور و شكيبا باشند و هيچ گاه از مجاهدات علمى و عملى در قلمروى امور فرهنگى خسته نشوند و بدانند كه هر گام خالصانه اى كه در اين عرصه برمى دارند و هر كلمه اى كه مى آموزانند، در پى دارنده ى اجرى بزرگ و مايه ى تقرب هر چه بيشتر به مادر مهربان شيعيان، صديقه ى طاهره عليهاالسلام و نزديكى به خداوند است؛ چرا كه از رهگذر اين جهاد فرهنگى سنخيت و شباهت بيشترى به ايشان مى يابند و در عالم معنا به ايشان نزديك تر مى شود.

... و اصل هم اين است كه در راستاى شباهت و سنخيت هر چه بيشتر با اهل بيت عليهم السلام تلاش كنيم و بدانيم كه هر چه بيشتر در كردار و گفتار بديشان شباهت يابيم، در مسير كمال، پيشرفت بيشترى داشته ايم و سزاوار عنايات مخصوص ترى از ناحيه ى وجود كريم ايشان گشته ايم.

بدان اميد كه توفيق پيروى كامل از اين خاندان، قسمت و روزى

ما گردد. اين گفتار را با جلوه اى ديگر از نورافشانى فاطمه ى زهرا عليهاالسلام در قلمرو تعليم و تربيت به پايان مى بريم:

«همسر» يكى از پيروان اهل بيت عليهم السلام در شهر مدينه، خدمت حضرت زهرا عليهاالسلام شرفياب شد و گفت:

شوهرم مى پرسد كه آيا او در زمره ى شيعيان شما مى باشد يا نه؟

حضرت در جواب او فرمودند: ان كنت تعمل بما أمرناك و تنتهى عما زجرناك عنه فأنت من شيعتنا و الا فلا؛ اگر به آنچه شما را امر مى كنيم، عمل مى كنى و از آنچه شما را برحذر مى داريم، دورى مى كنى، از شيعيان مايى وگرنه هرگز!

وقتى كه جواب حضرت زهرا به آن مرد رسيد، بسيار هراسان و مضطرب شد و با گريه و زارى مرتب مى گفت: واى بر من كه هميشه در آتش جهنم خواهم بود.

همسر آن مرد، دوباره خدمت حضرت زهرا عليهاالسلام بازگشت و حال زار همسرش را به ايشان گزارش داد. در اين هنگام، لسان پاك حضرت زهرا عليهاالسلام به كلامى لبريز از عطوفت و حكمت، گهربار گرديد كه تا قيامت براى همه ى محبان اهل بيت عليهم السلام مايه ى افتخار، اميد و سرور گشته است:

از جانب من به همسرت بگو: چنين نيست كه او گمان كرده است. شيعيان ما از بهترين هاى اهل بهشتند و نيز همه ى دوستان ما و دوستان دوستان ما و دشمنان دشمنان ما جملگى در بهشت خواهند بود.

كسانى كه با قلب و زبان تسليم ما اهل بيت شده باشند، چنانچه از فرمان هاى ما سرپيچى كنند و از نواهى ما و

ديگر مهلكات، پرهيز نمايند، هرچند از شيعيان ( حقيقى و كامل ) ما نيستند، ولى عاقبت از بهشتيان خواهند بود؛ اما بعد از آن كه از گناهانشان پاك و مطهر شوند: يا با بلاها و گرفتارى هاى دنيايى يا با انواع سختى ها و مشكلات روز قيامت يا پس از چشيدن عذاب در طبقه ى سطحى جهنم.

و عاقبت به خاطر محبت دوستى شان با ما، نجاتشان مى دهيم و ايشان را به پيشگاه خودمان منتقل خواهيم كرد ( قالت فاطمه عليهاالسلام: قولى له: ليس هكذا، شيعتنا من خيار أهل الجنه و كل محبينا و موالى أوليائنا و معادى أعدائنا. و المسلم بقلبه و لسانه لنا، ليسوا من شيعتنا اذا خالفوا أوامرنا و نواهينا فى سائر الموبقات و هم مع ذلك فى الجنه، و لكن بعد ما يطهرون من ذنوبهم بالبلايا و الرزايا أو فى عرصات القيامه بأنواع شدائدها أو فى الطبق الأعلى من جهنم بعذابها الى ان نستنقذهم بحبنا و ننقلهم الى حضرتنا. بحارالانوار: ج 65، ص 155. لئالى الاخبار: ج 5، ص 156. تفسير امام حسن عسگرى عليه السلام: ص 308. تفسير البرهان: ج 4، ص 21. )

زهرا در پهنه ى وظايف خانوادگى

از نظرگاه اسلامى، خانواده، هسته ى مركزى جامعه است. تشكيل خانواده، رهاوردهاى پرارزشى براى مرد و زن به ارمغان مى آورد. اولين رهاورد ازدواج، ارضاى صحيح نيازهاى مرد و زن است. از ديدگاه اسلام تأمين درست نيازهاى جنسى،نه تنها به هيچ وجه مذموم نيست بلكه عملى مقدس و پسنديده به شمار مى آيد. اسلام، دينى جامع نگر است و تأمين هر يك از نيازهاى غريزى و فطرى انسان را تا جايى جايز مى شمارد كه

ضررى به نيازهاى ديگر وارد نياورد. از اين روى اسلام بى بند و بارى و لجام گسيختگى هاى جنسى را روا نمى دارد.

ارضاى صحيح غريزه ى جنسى، اولين اثرى است كه از تشكيل خانواده حاصل مى شود؛ اما آيا زندگانى مشترك مرد و زن تنها براى اين غريزه است؟!

پندارى كه امروزه در غرب رواج يافته، اين است كه هيچ نيازى به تشكيل خانواده نيست؛ چرا كه نيازهاى جنسى را بدون تشكيل خانواده نيز مى توان تأمين كرد. به راستى اگر تنها فايده ى تشكيل خانواده، برطرف كردن نيازهاى جنسى بود،شايد اين پندار، نامعقول نمى بود؛ از چشم انداز اسلامى؛ اين رهاورد، اولين و كمترين فايده اى است كه بر زندگى خانوادگى مترتب مى شود.

دومين رهاورد خانواده، پيدايش آرامش روحى- روانى در وجود هر يك از مرد و زن است: و من ءاياته أن خلق لكم من انفسكم أزواجا لتسكنوا اليها...؛ ( روم (30): 21. ) و از نشانه هاى او اين كه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنها آرامش يابيد.... در اين آيه ى شريف به اثر روحى- روانى ازدواج اشاره شده است: براى شما همسرانى آفريديم تا در كنار آنها آرامش يابيد.

سومين رهاورد تشكيل خانواده، آرامش عاطفى در سايه سار عشق و محبت است. در انسان، به خصوص پس از بلوغ جنسى، اين احساس پديدار مى شود كه مى خواهد عشق بورزد و به او عشق ورزيده شود؛ دوست بدارد و دوست داشته شود. از اين روى هر روز در پى كسى روان مى شود و به دل مى بندد؛ اما پس از مدتى شيرازه

ى آن دوستى درهم مى ريزد و او با شكست هايى روحى و عاطفى مواجه مى گردد. كم نيستند جوانانى كه عمرشان را در اين گرداب هايل به هدر مى دهند و در نتيجه به بيمارى هاى روان- تنى چون: افسردگى، پريشانى، انزواطلبى، ضعف اعصاب، اضطراب و... مبتلا مى شوند.

«ميل به محبوبيت و عشق ورزى» از گرايش هاى فطرى انسان است كه ارضاى كامل آن جز در سايه ى زندگى خانوادگى امكان پذير نيست. هر جوانى با يك ازدواج سنجيده و حساب شده مى تواند محبوب خويش را بيايد؛ به او عشق بورزد و از جانب او عشق ببيند. در ادامه ى آيه مذكور بر اين رهاورد مهم تشكيل خانواده، مورد تأكيد شده است: و جعل بينكم موده و رحمه؛ در ميان شما دوستى و مهرى عميق برقرار ساخت.

اسلام براى استوارسازى و تعالى اين مودت و رحمت در ميان همسران، دستورهاى حقوقى و اخلاقى فراوانى ارائه فرموده است تا كانون خانواده را به بهشتى از صفا، صميميت و محبت تبديل گرداند. نياز به دوست داشتن و دوست داشته شدن در خانواده هايى كه بر پايه ى ارزش هاى اخلاقى اسلام استوار مى شود، به بهترين وجه تأمين مى گردد. در جوامع غربى و خانواده هايى كه دستورهاى اسلامى و توصيه هاى اخلاقى در آنها رعايت نمى شود، عشق واقعى و پردوامى يافت نمى شود. زنان در اين خانواده ها، معمولاً دچار اضطرابهاى روحى و خلأهاى شديد عاطفى مى شوند كه همين امر، روح و روان بچه ها را در دوران باردارى، شيردهى و پس از آن دچار اختلالات روانى مى كند. چهارمين رهاورد

تشكيل خانواده، تولد فرزند و ارضاى ميل مادرى در بانوان و تأمين ميل پدرى در مردان است. با تولد فرزند، خانواده وارد مرحله ى جديدى مى شود و مسؤوليتى خطير بر دوش آن قرار مى گيرد؛ مسؤوليت تأمين و تربيت همه جانبه ى فرزند و در نتيجه مسؤوليت تأمين سلامت جامعه. آينده هر جامعه اى در گرو اعمال اين مسؤوليت در خانواده هاست؛ چرا كه سلامت هر جامعه اى در گرو سلامت افرادى است كه در خانواده ها تربيت و پرورش مى يابند. با توجه به همين فايده ى چهارم است كه تفاوت ها بين وظايف و حقوق زن و مرد، پديدار مى شود. سه فايده ى اول (ارضاى غريزه ى جنسى، آرامش روحى و آرامش عاطفى) براى هر يك از مرد و زن به طور مشترك و يكسان حاصل مى شود؛ اما در مورد چهارم (ارضاى ميل مادرى و تأمين ميل پدرى) وظيفه و نقش هر يك از زن و مرد با يكديگر تفاوت مى يابد.

نقش مادر در اين عرصه، به طور طبيعى توليد، شيردهى و تحمل رنج هاى طاقت فرساى پرورش فرزند است؛ نقشى كه تنها از عهده ى مادر برمى آيد و قابل انتقال به مرد نيست.

مادران مى بايد آرامش كامل- روانى داشته باشند تا بتوانند فرزندان سالمى به دنيا آورند و پرورش دهند؛ ( هم از نظر علمى و هم از نظر روايى ثابت شده است كه وضع روحى- روانى مادر به هنگام باردارى و دوره ى شيردهى در سلامت روحى فرزند مؤثر است. اگر مادر در محيطى آرام، باصفا و دور از نگرانى، هيجان و خستگى اين دوران

را بگذراند، روح و روان فرزند نيز از سلامت و آرامش مطلوبى برخوردار مى شود. ) از اين روى وظيفه ى تأمين نيازهاى اقتصادى بايد بر عهده ى مرد نهاده شود تا زن دچار خستگى هاى ناشى از كار و فعاليت روزانه براى كسب درآمد نشوند. بنابراين بايد تفاوت هاى تكوينى مرد و زن در گستره ى به ثمررسانى خانواده (تولد و پرورش فرزند) در حقوق و تكاليف پدر و مادر تأثير بگذارد. در اين عرصه بايد حقوقى به نفع زن در نظر گرفته شود و حداقل، بار تأمين اقتصادى زندگى از دوش او برداشته شود تا بتواند به وظايف خويش در مقام همسرى و مادرى به بهترين نحو عمل كند.

اگر طبق ارزش گذارى هاى اسلام چنين امتيازاتى براى زن در نظر گرفته نشود، اولين جايى كه به زن ظلم مى شود، داخل خانه خواهد بود.

تفاوتهايى كه اسلام ميان وظايف و حقوق زن و مرد قايل شده است، جملگى برخاسته از اختلافهاى تكوينى آنهاست كه رعايت اين تفاوتها براى سلامت و استوارى شيرازه ى خانواده و در نتيجه سلامتى جامعه بسيار لازم و ضرورى است. ( در اسلام، از آنجا كه وظيفه ى طاقت فرساى خانه دارى و نيز حمل، شيردهى و پرورش فرزند بر عهده مادر است، وظيفه ى تأمين اقتصادى مادر و فرزند بر عهده ى پدر قرار مى گيرد. از سوى ديگر اسلام با نگاهى واقع بينانه به وظايف هر يك از مرد و زن، ارث مرد را دو برابر زن قرار مى دهد تا سرمايه و امكانات بيشترى در اختيار مردان قرار گيرد و در عرصه ى فعاليت هاى

اقتصادى و تأمين هزينه هاى خانواده موفق تر باشند. كسانى كه دورادور به قانون ارث مى نگرند، شايد آن را ظلمى در حق زنان بينگارند؛ ولى با نگاه ژرف به گستره ى وظايف هر يك از زن و مرد، نه تنها ظلمى صورت نگرفته، بلكه از اين رهگذر عدالت و تعادل مطلوبى در عرصه ى وظايف خانوادگى برقرار شده است. )

اين جاست كه بر اساس تفاوت استعدادهاى تكوينى مرد و زن، بحث چگونگى تقسيم وظايف پيش مى آيد.

تقسيم كار در خانواده

در باور جامعه شناسان، ضرورى ترين عامل در استوارى هر كانون انسانى، «تقسيم كار» است. تمدن انسانى از احساس نياز به تقسيم كار شروع مى شود. جامعه اى را مى توان متمدن ناميد كه هر يك از افراد آن عهده دار وظيفه اى ويژه باشند؛ به گونه اى كه در نهايت، بازده و ثمره ى همه ى كارها بين همه ى افراد آن جامعه به عدالت و انصاف توزيع مى گردد.

اولين تقسيم كار در كوچكترين واحد اجتماعى، يعنى خانواده صورت مى پذيرد. چگونگى تقسيم وظايف ميان مرد و زن در عرصه ى كوچك خانواده، زيربناى تقسيم بندى هاى ديگر در پهنه ى وسيع جامعه مى گردد. از اين روى بحث از چگونگى تقسيم كار در گستره ى خانواده جايگاه و اهميت ويژه اى دارد.

حكمت الهى بر آن قرار گرفته كه هر چيزى در عالم به صورت جفت آفريده شود: من كل شى ء خلقنا زوجين؛ ( ذاريات (51): 49. ) هر شيئى را به صورت جفت آفريديم.

جفت آفريده شدن هر گونه اى از موجودات اين عالم و تفاوتهاى ميان آنها، از لوازم خلقت

و ضروريات تكوينى آفرينش است؛ تا جايى كه بقاى اين عالم در گرو چنين تفاوت هايى مى باشد. دوگانگى هاى تكوينى موجود ميان دو جنس مؤنث و مذكر تفاوت هايى را در تقسيم وظيفه ها و نقش ها ايجاب مى كند. تقسيم كار ميان مرد و زن، به هر ميزان كه با استعدادهاى فطرى و تكوينى ايشان هم آهنگ و متناسب باشد، ثمره ها و بهره هاى بيشترى در پى خواهد داشت.

تقسيم كار در خانه ى زهرا

در تعيين چگونگى تقسيم كار، بيش از هر چيز مى يابد به استعدادهاى تكوينى مرد و زن نظر داشت و چنين دقت نظرى بدون بهره گيرى از افق برتر وحى امكان پذير نخواهد بود؛ چرا كه عقل كوته انديش بشر به تنهايى و بدون الهام از خالق، هرگز نخواهد توانست استعدادهاى شگفت نهاده شده در ضمير آدمى را بازشناسد. از اين روى در تعيين الگوى تقسيم كار در عرصه ى خانواده بايد به دنبال نمونه هايى بود كه پشتوانه هايى وحيانى دارند. با نظر به اين نكته، به سيره ى زندگانى بهترين اسوه هاى الهى روى مى آوريم تا جستجوگر كامل ترين شيوه در گستره ى تقسيم كارهاى خانوادگى باشيم.

زندگى مشترك على و فاطمه عليهم السلام كامل ترين اسوه در مسايل خانوادگى است. آنچه در خانه ى زهرا عليهاالسلام صورت مى پذيرفت، جملگى از حكمت بى كران الهى الهام گرفته بود. تقسيم كار در اين خانه ى نورانى از علم و حكمت نبوى سرچشمه مى گرفت: تدبير كارهاى منزل بر عهده ى زهرا عليهاالسلام و تدبير امور بيرون منزل بر دوش على عليه السلام.

آن هنگام كه رسول خدا صلى الله عليه

و آله چنين تقسيم كارى را به على و زهرا عليهاالسلام پيشنهاد فرمود، فاطمه خوشحالى و رضايت خويش را اين گونه ابراز نمود:

جز خدا كسى نمى داند كه از اين تقسيم كار تا چه اندازه مسرور و خوشحالم؛ چرا كه رسول خدا مرا از انجام كارهايى كه مربوط به مردان است، بازداشت. ( قالت فاطمه عليهاالسلام: فلا يعلم ما داخلنى من السرور الا الله باكفائى رسول الله تحمل رقاب الرجال. بحارالانوار: ج 43، ص 81 و 31. وسائل الشيعه: ج 14، ص 123. تفسيرالبرهان: ج 1، ص 282. كوكب الدرى: ج 1، ص 151. )

طرح پيشنهادى رسول خدا صلى الله عليه و آله بيش از هر چيز ناظر به استعدادهاى طبيعى و تكوينى هر يك از مرد و زن است؛ طرحى كه در عرصه ى وظايف خانوادگى، نه زن سالارى را تجويز مى كند نه مرد سالارى را؛ بلكه در بردارنده ى تقسيم كارى عادلانه در سايه سار ايثار و صميميت است.

جامعه ى جاهليت بر پايه ى «مرد سالارى» بنا شده بود. اسلام، اين بت مردگرايى را درهم شكست و به زن عزت و شرافتى بى نظير عطا فرمود. از ديدگاه اسلام، مرد حق ندارد همسر خويش را به چشم يك خدمتكار بنگرد و كارهاى خانه را وظيفه ى واجب او بينگارد. اين صفا، ايثار، صميميت، رأفت و عطوفت زن است كه زمينه ى پذيرش كارهاى طاقت فرسايى چون: خانه دارى، فرزنددارى و همسردارى را پديد مى آورد.

از اين روى اسلام مرد را موظف مى كند كه همچون گلى پربها از همسر خويش مراقبت كند.

در زمان پيامبر اكرم صلى الله

عليه و آله چشم هاى خطابينى گمان مى كردند زن در عرصه ى خانواده، موظف به انجام هر گونه خدمتى است. خطا بودن اين نگرش را پيامبر به اين بيان نورانى گوشزد فرمودند: المرأه ريحانه ليست بقهر مانه؛ ( بحارالانوار: ج 103، ص 253. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد: ج 20، ص 313. اعلام الدين: ص 288. ) زن گُلى خوشبوست، نه قهرمانى نيرومند.

اين فرمايش پيامبر كه براساس لطافت هاى تكوينى روح و جسم زن استوار گشته است،زن را در عرصه ى خانواده چون گلى خوش رنگ و بو مى شمارد كه به ملاطفت و مراقبت نيازمند است. البته گل بودن زن در كانون خانواده است؛ نه در ميدان هاى اجتماعى، اقتصادى، سياسى و.... ( با الهام از فرموده هاى مقام معظم رهبرى در سالروز ولادت با سعادت حضرت فاطمه ى زهرا عليهاالسلام، 30/ 6/ 79. )

تقسيم كار از چشم انداز عرفانى

هر موجودى به فراخور ظرفيت هاى وجودى خويش، جلوه نماى پرتوى از صفات حضرت حق است. امكان اين جلوه نمايى در وجود انسان، اين برترين آفريده ى الهى، از هر موجود ديگرى بيشتر است. وجود هر انسانى نمايان گر شعاعى از نور جمال و جلال الهى است كه به ميزان قرب او به اين يگانه منبع بى كران نور، توان پرتوافشانى و جلوه نماى بيشترى در آن پديدار مى شود. از آن جا كه شكل گيرى نظام احسن الهى در عرصه ى اجتماع انسانى وابسته به تجلى و حضور كامل اسما و صفات الهى است، مى بايد توان و استعداد اين جلوه نمايى در هر يك از گونه هاى انسانى كه زيربناى جوامع انسانى مى باشند،

نهاده شود. اين استعداد و توانايى،طبق حكمت الهى در وجود يكايك افراد گونه هاى بشرى (زن و مرد) قرار داده شده است. طبق مشيت الهى هر يك از دو جنس مرد و زن، استعداد جلوه نمايى تمام اسما و صفات الهى را در فطرت خويش دريافت داشته اند؛ استعداد تجلى صفات جمال و جلال الهى در وجود هر يك از گونه هاى انسانى شدت و ضعف مى پذيرد. به ديگر سخن، درون مايه هاى فطريى كه زمينه ساز مظهريت اسما و صفات الهى در انسان است، در دو جنس زن و مرد متفاوت است:

زن، داراى ظرفيت و يارايى بيشتر براى مظهريت صفات جمال الهى؛

مرد، واجد لياقت و توانايى فزون تر براى مظهريت جلال الهى.

آيات و روايات پرشمارى، گوياى اين حقيقتند كه وجود زن در جلوه نماى صفات جمال الهى تواناتر است؛ صفاتى چون: رأفت عطوفت، رحمت، گذشت، محبت، لطافت، ظرافت و...؛ برخلاف وجود مرد كه در بروز صفات جلال الهى يارايى بيشترى دارد؛ صفاتى مانند: صلابت، قاطعيت، قدرت و....

افزون بر آيات و روايات، رهاوردهاى علم روان شناسى و آمار و تجربه نيز نشانگر اين حقيقت است كه صلابت، قدرت، قاطعيت و ميل به كارهاى سخت و سنگين در وجود مردان و در مقابل؛ لطافت، ظرافت، حساسيت، و ميل به كارهاى دقيق و ظريف در وجود زنان بيشتر است. آدمى، چه زن و چه مرد، براى بهترين بهره ورى ها از سرمايه ى عمر و نيل به بالاترين كمالات درخور، بايد استعدادهاى فطرى خويش را باز شناسد و براى شكوفايى و رشد آنها تلاش كند. اگر آدمى، با شناسايى استعدادهاى ويژه اش

در به ظهور رسانيدن صفات الهى، براى شكوفايى اين استعدادها، حركت نمايد، به رشد و پيشرفتى چشم گير در عرصه ى سلوك به سوى خداوند دست خواهد يافت؛ اما ناشناختگى اين استعدادها، كاهلى در شكوفاسازى آن، به كارگيرى ناصحيح آن يا افراط و تفريط در به كارگيرى هر يك از آنها موجب ركود، انحراف يا سقوط آدمى از مسير تكاملى او خواهد شد.

همسردارى زهرا

وصول به مقام قرب الهى تنها در سايه ى انجام وظيفه امكان پذير است. هر كه مى خواهد به اوج سعادت و كمال خويش در دنيا و آخرت نايل آيد، بايد بنگرد كه خداوند از او چه خواسته است. وظايف الهى انسان را مى توان در سه دسته ى كلى مطرح ساخت:

1. وظايف مشترك بين زن و مرد، وظايفى كه هر يك از مرد و زن مى بايد به طور مستقل انجام دهد تا خويش را به كمال نهايى نزديك گردانند؛ وظايفى چون نماز، روزه، زكات، خمس، حج، علم آموزى، انفاق، صدقه، قرض الحسنه و...؛

2. وظايف مختص زن؛ وظايفى كه به سبب ويژگى ها و استعدادهاى ويژه ى زنان به ايشان اختصاص يافته است. ساختمان بدنى و روحى لطيف زن اقتضا مى كند كه كارهاى نيازمند لطافت، ظرافت، رأفت، دقت، درايت و گذشت به او محول شود؛ كارهايى چون: خانه دارى، همسردارى، حمل، شيردهى و پرورش فرزند و...؛

3. وظايف مختص مرد؛ وظايفى كه بر اساس توانايى ها و ظرفيت هاى تكوينى مخصوص مردان به ايشان اختصاص يافته است. ساختمان طبيعى و تكوينى جسم و روح مرد اقتضا مى كند كه كارهاى سخت و سنگين كه نيازمند قدرت، قاطعيت، صلابت

و... است بر عهده اش قرار گيرد. كارهايى چون: فعاليت اقتصادى براى تأمين نيازهاى مادى خانواده، فعاليت هاى اجتماعى و سياسى، جهاد و جنگاورى....

حال اين سؤال مطرح مى شود كه چرا خداوند براى مردان راهى به سوى خويش گشوده است كه زنان را از آن محروم ساخته است؟! يكى از بهترين و سريع ترين راه هاى تقرب به خداوند، جهاد و شهادت در راه او است كه زنان از آن محرومند. چرا حكم جهاد و شهادت تنها ويژه ى مردان است و زنان از اين حكم معاف گشته اند؟!

اين مسأله در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله نيز به گونه هاى مختلفى طرح مى شد و در آن زمان بانوانى كه خالصانه آرزو داشتند تا از ثواب عظيم جهاد بهره مند شوند و مى خواستند از ميانبر شهادت، به بارگاه پروردگارشان راه يابند، گرد هم آمدند و در اين باره به بحث و گفتگو نشستند. عاقبت نتيجه آن شد كه مسأله را با پيامبر در ميان گذارند و از ايشان چاره جويند. پس از ميان خود زنى بافضيلت را كه در خطابه و سخنورى ممتاز بود، انتخاب كردند و او را در مقام نماينده ى خويش، خدمت پيامبر فرستادند.

اين بانو به مسجد پيامبر رفت و پس از عرض سلام و ادب، سؤال بانوان را با بيانى بسيار شيوا و جذاب و كلماتى بسيار ظريف و دقيق، در جمع مردان حاضر در مسجد طرح كرد. مضمون سخن او اين بود كه يا رسول الله! همه ى فضيلت ها ويژه ى مردان است و ما زنان از اين راه تكامل و سعادت محروم

گشته ايم. يا رسول الله! در حالى كه باب جهاد و شهادت به روى ما بسته شده است، چگونه مى توانيم از ثواب اين فضيلت عظما بهره مند شويم؟ آيا راه جبرانى براى زنان وجود دارد؟! پيامبر صلى الله عليه و آله پس از شنيدن دقيق سخنان اين بانو فرمودند: جهاد المرأه حسن التبعل؛ ( تحف العقول: ص 60 مكارم الاخلاق: 215. ) جهاد زن، همسردارى نيكويى است. درست است كه جهاد بر شما واجب نيست و از راه جنگ در جبهه ها نمى توانيد به ثواب جهاد نايل شويد؛ اما چنين نيست كه از فضيلت و ثواب جهاد نيز محروم مانده باشيد. شما مى توانيد در خانه هاى خويش اعمالى انجام دهيد كه شما را در ثواب مجاهدان و جنگاوران جبهه هاى اسلام شريك گرداند و آن عمل، «همسردارى خوب و نيكو» است. شما مى توانيد از اين راه به ثواب مجاهدانى نايل شويد كه هستى خويش را فداى اسلام ساخته اند. ( ر. ك. الميزان: ج 4، ص 350. )

اما علت اين همه تأكيد بر مسأله ى «همسردارى» چيست؟ چرا در مقابل جهاد كه بر مردان واجب شده، «همسردارى نيكو» براى زنان لازم گشته است؟! حكمت هم ترازى «همسردارى شايسته ى زن» با «جهاد و از جان گذشتگى مرد» چيست؟!

طبق ميشت الهى، زندگى مرد و زن به طور طبيعى و تكوينى، به هم وابسته شده است.

خانواده، واحد مشتركى است كه مى تواند اين اقتضاى طبيعى را به بهترين وجه تأمين كند و زن و مرد را به اوج تكامل و سعادت برساند. موفقيت هر يك از مرد و زن در

انجام وظايف اختصاصى خود، در گرو سلامت روابط خانوادگى است. زن، هنگامى مى تواند وظايف ويژه ى خويش را به سامان رساند كه از پشتوانه هاى روحى،اقتصادى و... از جانب همسرش برخوردار باشد.

مرد نيز، هنگامى مى تواند با خاطرى آرام و آسوده به فعاليت هاى مخصوص خويش، از جمله جهاد در راه خدا، همت گمارد كه به وجود يارى شايسته و از خود گذشته در محيط خانواده دل گرم باشد. اگر در روابط خانوادگى؛ خودخواهى، تندخويى، بى احترامى، پرده درى و...حاكم باشد، آن چنان آشفتگى روحى و پريشانى روانى بر وجود مرد و زن سيطره خواهد يافت كه هر دو را از بهره ها و روزى هاى مادى و معنوى زندگانى محروم مى كند. اگر نابسامانى و ناهماهنگى بر روابط همسران سايه افكند، هم سير مادى و هم سير معنوى زندگانى مختل خواهد شد؛ نه زن خواهد توانست به وظايف اختصاصى خويش در گستره ى خانه دارى، همسردارى، بچه دارى و... به خوبى عمل كند و نه مرد مى تواند وظايف ويژه ى خويش را در عرصه ى جامعه به انجام رساند. به طور كلى، صفا و نشاط در روابط خانوادگى بهترين پشتوانه براى موفقيت مرد و زن به شمار مى رود كه در برقرارى اين صفا و صميميت، نقش زنان بسى مؤثرتر و چشم گيرتر است.

كليد آرامش، نظم، انضباط و صميميت خانواده در دست زنان است و از اين روى آسودگى خاطر و آرامش روحى- روانى مرد نيز در عرصه ى فعاليت هاى اجتماعى، وابسته به نوع رفتار و منش زن در خانه خواهد بود. اين قاعده در قلمرو همه ى وظايف

فردى و اجتماعى مرد، سريان دارد؛ از گستره ى عبادات فردى گرفته تا عرصه ى فعاليت هاى اجتماعى؛ مانند تجارت، تحصيل علم، جهاد و....

آرى، مردان در حداقل نيمى از موفقيت هاى مادى و معنوى، وامدار همسرانشان مى باشند. اين بانوان هستند كه مى توانند با درايت، كياست، گذشت و رفتار شايسته ى خويش، كانون خانواده را به بهشتى از شور، نشاء صميميت و صفا مبدل سازد و از اين رهگذر زمينه ى موفقيت و پيشرفت زندگى مشتركشان را در همه ى عرصه هاى مادى، معنوى، فردى و اجتماعى فراهم آورند.

بنابراين بانوان به هر ميزان كه در فراهم آورى محيطى آرام، باصفا، پرنشاط و صميمى در كانون خانواده تلاش كنند، به همان ميزان در فضيلت و ثواب عبادت ها و فعاليت هاى شوهرانشان شريك خواهند بود. از اين روى بانوان نه تنها از فضايل برشمرده ى مردان محروم نيستند، بلكه مى توانند از رهگذر تلاشى مخلصانه در كانون خانواده در همه ى فضايل آنان شريك شوند و حتى بر ايشان سبقت گيرند و به ثوابى دست يابند كه مردان از آن محروم باشند؛ چرا كه ارزش هر عملى در گرو درجه ى اخلاص آن است.

ممكن است نيت مرد ناخالصى داشته باشد؛ اما همسرش با نيتى پاك و براى تحصيل رضاى خداوند با خوش رفتارى و از خودگذشتگى، محيطى انرژى بخش و روح افزا در خانواده فراهم آورد و در سايه ى اين تلاش مخلصانه، هم در ثواب عبادات و فعاليت هاى همسر شريك شود، هم به ثوابى عظيم از رهگذر اخلاصش دست يابد.

«شوهردارى» يك فن و هنر است؛ هنرى كه بيش از

هر فن و هنر ديگرى محتاج ظرافت،دقت، درايت و كياست است. بانوان براى موفقيت در اين عرصه ى خطير، بيش از هر چيزى به يافتن اسوه اى جامع نياز دارند تا با اقتداى همه جانبه به سيره ى عملى او به بهترين شكل عمل كنند. در عرصه ى اين هنر، اسوه اى يگانه تر و جامع تر از فاطمه ى زهرا عليهاالسلام پيدا نمى شود.

فاطمه عليهاالسلام از آن هنگام كه قدم به خانه ى شوهر نهاد، روحيات و موقعيت ويژه ى همسرش را با كياست دريافت و به زودى توانست خود را با شرايط خاص مادى و معنوى شوهرش سازگار كند. رفتار اين برترين بانوى جهان در عرصه ى شوهردارى چنان در اوج صفا، مهربانى، همراهى، هم دردى و دل سوزى است كه تنها يك نگاه مهرانگيز او كافى بود تا تمام خستگى ها و گرفتگى ها از روح و جسم همسرش به درآيد. ( با الهام از فرموده ى امام على عليه السلام: و لقد كنت أنظر اليها فتنكشف عنى الهموم و الاحزان؛ هرگاه كه به چهره اش مى نگريستم، تمام غم و اندوهم برطرف مى شد. كشف الغمة: ج 1، ص 492. )

در سيره ى اين بانوى يگانه است كه هنر ظريفى چون «جلب رضايت و خشنودى همسر» جامع ترين مصداق خود را مى يابد؛ تا جايى كه همسرش در شأن او مى فرمايد: به خداوند سوگند!... زهرا تا آن زمان كه خداوند او را به سوى خود برد، مرا ناراحت نساخت و عملى انجام نداد كه مرا ناخشنود كند. ( الامام على عليه السلام: فو الله ما أغضبتها و لا

أكرهتها على حتى قبضها الله عز و جل و لا اغضبتنى و لا غضبت لى امرا. كشف الغمه: ج 1، ص 492. )

جلوه هايى بسيار زيبا از زندگانى دردانه ى بانوان، وجود دارد كه پرداختن به آنها مجالى بسيار وسيع و جداگانه مى طلبد؛ جلوه هايى چون: اوج ادب و همراهى با شوهر، توجه كامل به روحيات معنوى و مسؤوليتهاى ويژه ى همسر، كمال ايثار و از خودگذشتگى در مقابل همسر، اوج خوش رفتارى و خوش گفتارى با شوهر، تجهيز روحى- روانى همسر براى جهاد، آسوده سازى خاطر همسر در عرصه ى تهذيب و پرورش فرزندان، تحمل و صبر در مقابل كمبودهاى مادى، كمك به خودكفايى و استقلال اقتصادى خانواده و....

در اين مقام، به تحليلى زيبا از شوهردارى زهرا عليهاالسلام در آينه ى كلام فرزند پاك نهادش، ديده و دل مى سپاريم:

شما ببينيد شوهردارى فاطمه ى زهرا چگونه بود. در طول ده سالى كه پيامبر در مدينه بودند، حدود نه سالش حضرت زهرا و حضرت على عليهم السلام با همديگر زن و شوهر بودند. در اين نه سال، جنگ هاى كوچك و بزرگى ذكر كرده اند (حدود شصت جنگ اتفاق افتاده)، در اغلب آنها اميرالمؤمنين هم بوده است. حالا شما ببينيد، او خانمى است كه در خانه نشسته و شوهرش مرتب در جبهه است و اگر در جبهه نباشد، جبهه لنگ مى ماند- اين قدر جبهه وابسته به او است- از لحاظ زندگى هم وضع رو به راهى ندارند؛ همان چيزهاى كه شنيده ايم: و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا انما نطعمكم لوجه الله؛ يعنى حقيقتا زندگى فقيرانه

محض داشتند. در حالى كه دختر رهبر است، دختر پيامبر است، يك نوع احساس مسؤوليت هم مى كند.

ببينيد انسان چه روحيه ى قوى يى بايد داشته باشد تا بتواند اين شوهر را تجهيز كند، دل او را از وسوسه ى اهل و عيال و گرفتارى هاى زندگى خالى كند، به او گرمى بدهد؛ بچه ها را به آن خوبى تربيت كند. حالا شما بگوييد امام حسن و امام حسين، امام بودند و طينت امامت داشتند؛ زينب كه امام نبود. فاطمه ى زهرا عليهاالسلام اين گونه خانه دارى، شوهردارى و كدبانويى كردند و اين طور محور زندگى فاميل ماندگار در تاريخ قرار گرفتند. آيا اينها نمى تواند براى يك دختر جوان، يك خانم خانه دار يا مشرف به خانه دارى الگو باشد؟ اينها خيلى مهم است. ( از فرموده هاى مقام معظم رهبرى در ديدار با جوانان به مناسبت هفته ى جوان، 7/ 2/ 1377. دانشگاه اسلامى و رسالت دانشجويى مسلمان در بيانات مقام معظم رهبرى: ص 20 و 21. )

حماسه ى فاطمى و عبرت هاى آن

فاطمه عليهاالسلام، فدايى ولايت

فاطمه عليهاالسلام، فاتح ستيغ فصاحت

فاطمه عليهاالسلام، بانى عظيم ترين خدمت

سقيفه، سنگ بناى بدعت و جنايت

بزرگ ترين ظلم ها در حق على مرتضى عليه السلام

بزرگ ترين ستم ها در حق فاطمه ى زهرا عليهاالسلام

پيشينه و فرجام فدك

راز قيام بزرگ زهرا عليهاالسلام در مقابل غصب فدك

ريشه هاى فاجعه ى سقيفه و غصب فدك از منظر زهرا عليهاالسلام

1. پراكندگى از اطراف امامى يگانه

2. سربرآورى نفاق ها و كينه هاى خفته

3. سطحى نگرى ها و بى غيرتى هاى غافلانه

4. تأويل ها و قرائت

هاى دينى منحرفانه

سقيفه، سنگ بناى بدعت و جنايت

اشاره

هنوز چند ماهى از حجةالوداع و بيعت همگان با وصى مصطفى نگذشته بود كه ابر سياه پيمان شكنى جامعه ى اسلامى را به تيرگى و سياهى كشانيد.

هنوز چند ساعتى از عروج آخرين پيامبر نگذشته بود كه امت او تيغ حق كشى از نيام كينه و نفاق بركشيدند و بر قلب يگانه وصى او نشاندند. هنوز چند لحظه اى از غسل بدن مطهر پيامبر رحمت نگذشته بود كه پيروانش، پاره ى تن و يگانه دختر او را مورد دردناك ترين بى مهرى ها و ظلم ها قرار دادند.

چگونه مى توان باور كرد كه پيشگامان بيعت با على مرتضى و اولين مناديان بخ بخ لك يا على! ( ... و اظهر عمر بذلك سرورا كاملا و قال فيما قال: بخ بخ لك يا على! اصحبت مولاى و مولا كل مؤمن و مؤمنه. كشف الغمه: ج 1، ص 237. اعلام الورى: ص 132. الارشاد: ج 1، ص 177. ) چنان عهد و پيمانى تاريخى خويش را از ياد ببرند كه در زمره ى پيشوايان حق كشى و سردمداران پيمان شكنى و گمراهى درآيند:

آه از آن پيمان شكن كز كينه خم غدير! آتشى افروخت تا هم خمّ و هم پيمانه سوخت.

آتشى افروخت تا هم خمّ و هم پيمانه سوخت. آتشى افروخت تا هم خمّ و هم پيمانه سوخت.

( شعر از آيت الله محمد حسين غروى اصفهانى. ديوان: ص 36. )

چگونه مى توان باور كرد ياوران پيامبر؛ همانانى كه بارها از پيامبر شنيده بودند كه خشم فاطمه، خشم خداست و آزاررسانى به او، آزاررسانى به خداست، چنان در گرداب خودخواهى و

غفلت گرفتار آيند كه همه چيز را به فراموشى سپارند و فجيع ترين بى حرمتى ها و جسارت ها را در حق جگرگوشه ى پيامبر، روا دارند؛ او را به مسلخ ديوار و درى آتشين كشانند، سينه اش را در خون نشانند، پهلويش را درهم شكنند،صورتش را سيلى زنند و محسنش را به شهادت رسانند:

آه از آن ساعت كه از دست جفاى روزگار! مهبط جبريل و آتش، اين چه بيداد است داد! عصمت پاك خدا و سقط محسن اى دريغ! زين جفاى بى حساب و زين خطاى بى شَمَر.

خاطرات افسرد و پهلويت شكست از ضرب در خانه ى حق را به ناحق دست ناحق زد شرر زين جفاى بى حساب و زين خطاى بى شَمَر. زين جفاى بى حساب و زين خطاى بى شَمَر.

( شعر از محمدعلى مردانى از سخن سرايان معاصر. مناقب فاطمى در شعر فارسى: ص 138. )

سقيفه، نطفه گاه بدعتى شد كه تمام بدعت گذارى ها در اسلام را پشتوانه اى قوى گرديد. سقيفه، گشاينده ى كوره راهى شد كه براى همه ى انحراف ها و گمراهى ها در طول تاريخ به گذرگاهى دايمى بدل گرديد. سقيفه، توطئه گاه چنان حق كشى و ظلمى شد كه براى جمله ى ظلم ها و حق كشى ها، دستمايه اى بى نظير گرديد. سقيفه پايه گذار چنان ستم و جسارتى شد كه براى تمام ستم ها، بى حرمتى ها و جسارت ها در طول تاريخ اسلام زيربنايى مستحكم گرديد. در سقيفه، نطفه ى همان بدعت، فساد و انحرافى بسته شد كه پاره ى تن مصطفى، حضرت زهرا عليهاالسلام امت اسلام را

از آثار شوم و هولناك آن به شدت برحذر مى داشت:

اما به جان خودم سوگند! نطفه ى فساد بسته شد. بايد انتظار كشيد تا مرض فساد، پيكر جامعه ى اسلامى را از پاى درآورد!!! از اين پس از پستان شتر به جاى شير خون مى دوشيد و زهرى كه به سرعت هلاك كننده است! اينجاست كه روندگان راه باطل، زيان كننده اند. و مسلمانان آينده خواهند دانست، سرانجام اعمال مسلمانان صدر اسلام چه بوده است؟! از اين پس، قلب هاى شما با فتنه ها آرام خواهد گرفت. بشارت باد شما را به شمشيرهاى كشيده و بران! و به حمله و تهاجم هاى پى درپى ستمكاران! و به هم ريخته شدن امور اجتماعى همگان! و به استبداد و ديكتاتورى از سوى ظالمان؛ آنها كه غنايم و حقوق شما را اندك پرداخت مى كنند. و جمع شما را با شمشيرهاى خود دور مى نمايد. پس حسرت و اندوه بر شما! كارتان به كجا خواهد انجاميد؟

دريغا كه ديده ى حقيقت بين نداريد، بر ما هم تاوانى نيست و نمى توانيم شما را به كارى كه كراهت داريد الزام كنيم. ( اما لعمرى لقد لقحت فنظره ريثما تنتج ثم احتلبوا مل ء القعب دما عبيطا و ذعافا مبيدا، هنالك يخسر المبطلون و يعرف التالون غب ما اسس الأولون، ثم طيبوا عن دنياكم انفسا و اطمانوا للفتنه جاشا، و ابشروا بسيف صارم و سطوه معتد غاشم و هرج شامل و استبداد من الظالمين يدع فيئكم زهيدا و جمعكم حصيدا. فيا حسره لكم و انى بكم و قد: «عميت عليكم انلزمكموها و انتم لها كارهون» (هود: 28). دلائل الامامة:

ص 40. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: ج 16، ص 233. بحارالانوار ج 43، ص 158. )

بارى سقيفه، پيام آور همه ى ظلم ها و جسارت ها در حق ذريه ى پيامبر گرديد:

پيام آور پهلوشكنى و به شهادت رسانى فاطمه ى زهرا عليهاالسلام؛ زيربناى مظلوميت و در خون نشانى على مرتضى عليه السلام؛ زمينه ساز غربت و جگر پارگى امام حسن مجتبى عليه السلام؛ سنگ بناى فاجعه ى كربلا و بر نى شدن سر اباعبدالله الحسين عليه السلام:

ضربه ها بر بازوى زهرا اگر قنفذ نمى زد محسن شش ماهه گر مقتول پشت در نمى شد خصم اگر در كوچه سيلى بر رخ مادر نمى زد گر نمى بردند مولا را به مسجد دست بسته هيچ كس غل بر تن آن عايد مضطر نمى زد

شمر دون بر حنجر سبط بنى، خنجر نمى زد حرمله تيرى به حلقوم على اصغر نمى زد كعب نى هرگز كسى بر زينب اطهر نمى زد هيچ كس غل بر تن آن عايد مضطر نمى زد هيچ كس غل بر تن آن عايد مضطر نمى زد

آرى، هنوز نيم قرنى از حجةالوداع نگذشته بود كه امت محمد، تيغ بر اوصياى او كشيدند و با نام اسلام، قلب اسلام را كه امام است، هدف تيرها، تيغ ها و خنجرهاى كينه و نفاق خود قرار دادند. به ظاهر يگانه پرست شده بودند؛ اما در باطن همان بت هايى را مى پرستيدند كه محمد به يارى على آنها را درهم شكسته بود. رو به قبله نماز مى گذاردند؛ در حالى كه با باطن قبله كه امامت است، پيكار مى كردند.

بارى، جاهليت ريشه در درون دارد و اگر آن مشرك هواپرست كه در درون آدمى است، ايمان نياورد چه سود كه بر زبان لا اله الا الله براند؟!

عجبا! جهان را ببين كه چه وارونه مى شود: روزى در صف پيشگامان هجرت و بيعت و ديگر روز در جرگه ى پيشوايان بدعت و ضلالت.

بزرگترين ظلم ها در حق على مرتضى

به بركت انقلاب هدفمند ايران و در پى نوشته ها، گفته ها و تبليغ هاى فراوان، سطح محبت ها و معرفت هاى ما نسبت به اهل بيت عليهم السلام رو به فزونى نهاده است؛ اما با اين وجود، هماره بايستى در تكاپوى آن باشيم كه اين محبت ها و معرفت ها را گسترده تر و ژرف تر نماييم. بايستى در شناخت هايمان نسبت به انبيا، اوليا و به خصوص نسبت به امير مؤمنان عليه السلام كه مظلوم ترين مردان عالم و حضرت زهرا عليهاالسلام كه مظلومه ترين بانوان عالم است، به طور مداوم تجديدنظر نماييم تا اگر نمى توانيم حق معرفت اين بزرگواران را ادا نماييم، لااقل در حقشان ظلم نكرده باشيم.

از بزرگ ترين ظلم هايى كه در طول تاريخ در حق امير مؤمنان، على عليه السلام، صورت پذيرفته، ظلمى است كه امروز در كشور ايران به اين بزرگوار مى شود، ظلمى كه معاصران و آيندگان على عليه السلام هرگز از عهده اش برنيامده اند. امروز در جمهورى اسلامى ايران از سوى برخى از نويسندگان و گويندگان شاهد چنان ظلمى در حق على عليه السلام گشته ايم كه در طول تاريخ چنين ظلمى در حق احدى صورت نپذيرفته است؛ ظلمى كه ابن ملجم توانايى آن را نداشت.

كار اين به

ظاهر مسلمانان، هزاران برابر از كار خوارج نهروان، فجيع تر و گناهشان صد هزاران بار از گناهان ابن ملجم فراتر و سهمگين تر است. اگر ابن ملجم، جسم على عليه السلام را هدف قرار داد و با ضربتى زهرآگين حيات دنيوى و مادى او را گرفت؛ اين دون صفتان، روح على عليه السلام را هدف قرار داده اند و با شبهه هايى زهرآگين درصدد گرفتن حيات معنوى او برآمده اند. اگر خوارج نهروان، در پى ترور شخص على عليه السلام بودند؛ اينان در پى ترور شخصيت او مى باشند.

آيا باورمان مى شود كه در جمهورى اسلامى ايران، كسانى آزادانه ميدان قلم زدن يابند و بگويند: حقانيت و مشروعيت هر حكومتى در گرو انتخاب و خواست مردم است. على عليه السلام نيز مشروعيت حكومت خويش را به خواست و بيعت مردم مى دانست.

على عليه السلام آن هنگام حق حكومت يافت كه مردم به او روى آوردند؛ وگرنه تا پيش از بيعت مردم، حق حاكميت از آن خلفاى سه گانه بود و على عليه السلام به هيچ وجه، حق حاكميت نداشت. مشروعيت هر چيزى، تابع خواست عمومى است و اگر مردم با حقيقتى شرعى نيز مخالف باشند، شرعيت آن حقيقت از بين مى رود.

( ( به عنوان مثال در نمونه هاى زير دقت كنيد:

محمدتقى فاضل ميبدى: نه اصل مشروعيت رهبرى و نه تعيين صفات او، هيچ كدام به دست شارع نيست و اگر رواياتى هم در اين زمينه هست، ارشاد به حكم عقل است.حتى اميرالمؤمنين هم مشروعيت حكومت خود را به بيعت مردم مى دانست. همشهرى، 26/ 07/ 77.

عمادالدين باقى: مشروعيت رهبرى

فقط به رأى مردم است و ارتباط به عالم بالا ندارد. ولايت نوعى قرارداد بين مردم و رهبرى است؛ نه يك حربه از سوى امامان معصوم. آبان، شماره ى 39، 31/ 05/ 1377.

اكبر گنجى: هر آنچه افكار عمومى مخالف آن باشد، نامشروع است؛ حتى قاضى اگر حكمى بدهد كه خلاف افكار عمومى باشد، نامشروع است. صبح امروز، 7/ 09/ 1378.

عبدالله نورى: ولايت انتصابى امرى غيرقابل فهم است و اشكالات و تناقضات عديده اى دارد. راه نو، شهريور 1377.

عبدالكريم سروش: فقه و شريعت مشمول مرور زمان مى شوند و لايتغير نيست. احكام براى مردمند، نه مردم براى احكام. لذا اگر مردم عوض شوند، احكام هم بايد عوض شود. كيان، بهمن 1377. ) )

آيا قابل اغماض و چشم پوشى است كه برخى با گستاخى تمام، پندارها و انگارهاى مغرضانه ى خويش را به ولايت فقيه كه استمرار ولايت معصوم است، سرايت دهند و بگويند: مشروعيت حكومت فقيه نيز همچون حكومت معصوم، تابع انتخاب و خواست مردم است؛ به گونه اى كه اگر مردم هم ولايت فقيه را بخواهند، او هيچ ولايتى نخواهد داشت؛ بلكه تنها وكيلى خواهد بود كه بايستى بى چون و چرا، مجرى اراده و خواست مردم باشد و اگر چنين نباشد، از مقام وكالت، فرومى افتد و مردم مى توانند او را از حكومت، عزل نمايند.

( ( به عنوان نمونه در اين افاضه ها! به دقت بنگريد:

اكبر گنجى: جامعه ى مدنى، ولايت مطلقه را نمى خواهد؛ حتى ولايت را نمى خواهد چه رسد به مطلقه. ما احتياج به رهبر نداريم. مگر مردم يتيمند كه پدر بخواهند. فاشيست ها

به دنبال پدر مى گردند. به نقل از شما، 27/ 06/ 1376

محسن كديور: فقيه به انتخاب مردم، مشروعيت حكومت پيدا مى كند و پس از انتخاب هم، وكيل مردم است نه ولى مردم. صبح امروز، دى 77.) )

بايستى از ايشان سؤال شود شما كه مشروعيت ولايت و امامت را تابع انتخاب مردم مى دانيد؛ نه به انتصاب الهى، با آياتى كه بر ولايت انتصابى على عليه السلام از جانب خداوند دلالتى صريح دارد، چه مى كنيد؟! شمايان مگر ابلاغ ولايت الهى على عليه السلام را از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در غدير قبول نداريد؟!

( ( اين نمونه را مورد توجه قرار دهيد:

عبدالكريم سروش: ولايت، منحصر در شخص نبى اكرم است و با رفتن او، ولايت نيز خاتمه مى يابد؛ او خاتم نبوت و خاتم ولايت بود. ولايت پيامبر بعد از او به كسى منتقل نشده است. ماهنامه كيان، بهمن 77. ) )

مگر ميراث دار سقيفه گشته ايد كه چنين سخن مى رانيد؟!

مگر با پيشوايان سقيفه، همراز و همنوا گشته ايد كه چنين قلم مى زنيد؟!

اينان با روح ولايت و امامت، به ستيزه جويى پرداخته اند؛ چرا كه ولايت را بزرگ ترين مانع در رسيدن به هواهاى نفسانى و آرزوهاى شيطانى خويش مى بينند. ايشان دانسته اند مادامى كه محبت و عشق على بر قلوب مردم ما حكم فرماست، به اهداف جاه طلبانه ى خويش دست نخواهند يافت؛ از اينرو سياست على زدايى را در پيش گرفته اند. حقانيت حق محض ( قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: على مع

الحق و الحق مع على يدور معه حيث مادار.... الصراط المستقيم: ج 1، ص 247. الفصول المختارة: ص 97 و 135. نهج البلاغه: ج 2، ص 297. المناقب: ج 3، ص 62. ) را نه تابع مشيت الهى كه تابع خواست و انتخاب مردم مى دانند؛ يعنى در آن هنگامى كه مردم با غاصبان خلافت بيعت نمودند، مشروعيت حكومتشان ثابت گشت و هرگونه حقانيت و مشروعيتى از على عليه السلام سلب گرديد. ولايت و حكومت على عليه السلام هنگامى كه مشروعيت يافت كه مردم، بعد از خلفاى سه گانه، متوجه على عليه السلام شدند، و با بيعت خويش او را برگزيدند.

اينان دنباله روان گمراه سقيفه و شاگردان همان مكتبند. اينان ميراث داران حق كشى در سقيفه اند.

بايستى از فاجعه ى سقيفه، درس عبرت بگيريم. منافقان ستيزه جو با ولايت و امامت را بشناسيم و رسوايشان نماييم تا مبادا سقيفه اى ديگر در تاريخ تكرار شود و فتنه ها و فسادها از هر سو بر ما هجوم آورد:

نكند مكر بنى ساعده تكرار شود! نكند حفظ ولى بر همگان عار شود! نكند حق على در عمل انكار شود! سيلى خصم زبون، نقش رخ يار شود.

كه على در قفس خانه گرفتار شود محرم راز على نخل و دل چاه شود سيلى خصم زبون، نقش رخ يار شود. سيلى خصم زبون، نقش رخ يار شود.

از سوى ديگر منافقانى دون صفت با استفاده از انواع شگردهاى تبليغاتى و تحريف هاى معنوى سعى كرده اند چنين وانمود كنند كه اصولاً على عليه السلام انسان خشنى بود و از سياست و شيوه ى حكومت دارى آگاهى نداشت.

اگر او از شگردهاى حكمرانى بهره اى داشت، اندكى از اصول خويش كوتاه مى آمد و با همه ى كسانى كه با او بيعت كرده بودند، با سهل گيرى و مدارا رفتار مى نمود و به هر كدام از ايشان، سهمى از حكومتش را عطا مى كرد. در اين صورت آن همه جنگ و خون ريزى پيش نمى آمد و جان آن همه مسلمان بى گناه به هدر نمى رفت. گناه تمام خون ها بر گردن على است؛ چرا كه اهل تساهل و تسامح و سياست كارى نبود.

عجب اين جاست كه اينان داعيه دار طرفدارى از على عليه السلام و مدعى دوستى آل على عليهم السلام نيز مى باشند؟!

شگفتا! بزرگترين افتراها به على عليه السلام و داعيه ى طرفدارى او؟! مى گويند چرا على عليه السلام، طلحه و زبير را تحويل نگرفت؟ مگر اين دو از بزرگان و پرنفوذان آن زمان نبودند؟ از كسانى بودند كه خليفه ى دوم ايشان را هم طراز على عليه السلام جزء نامزدهاى خلافت معرفى كرده بود. زبير از اصحاب رضوان بود كه پيامبر در حق او دعا كرده بود. زبير، شخصيتى بزرگ بود كه هم در ميان بنى هاشم و هم در ميان ديگر طوايف از قدر و منزلتى عظيم برخوردار بود! اين دو شخصيت مهم كشور، چند روز پس از بيعت با على عليه السلام، از او وقت ملاقات خصوصى گرفتند و با اجازه ى حضرت به خدمتش رسيدند. به محض ورودشان به اتاق، على عليه السلام چراغ را خاموش و شمعى را روشن نمودند. اين دو نگاهى تعجب آميز به يكديگر كردند و آنگاه پرسيدند:

جريان چيست؟! فرمود: آن چراغ از پول بيت المال بود كه براى حسابرسى بيت المال از آن استفاده مى كنم. چون مسأله ى شما شخصى است، آن چراغ را خاموش و اين شمع را كه از آن خودم مى باشد، روشن كردم. من حق ندارم از چراغ بيت المال براى گفتگوهاى شخصى استفاده نمايم.

طلحه و زبير كه چنين رفتار قاطعى را از على عليه السلام مشاهده كردند، با خود گفتند: ما براى چه آمده ايم؟ مگر مى شود با اين مرد بر سر حكومت اسلامى معامله كرد؟! از خانه ى على بيرون آمدند و از همان جا نقشه ى جنگ با على عليه السلام را طراحى كردند.

روشنفكران ملى و مذهبى، به سيره ى امام على عليه السلام اعتراض مى نمايند كه چرا او با دو تن از بانفوذترين رجال سياسى اجتماعى زمانه ى خويش با تساهل و مدارا رفتار نكرد؟! چرا با شدت و قاطعيت، ايشان را از خود راند و به جنگ با خويش وادارشان ساخت؟! اگر ايشان را تحويل مى گرفت و به شكرانه ى اينكه به او رأى داده بودند، حكومت كوفه و بصره را بينشان تقسيم مى كردند، از شرشان راحت مى گشت و آن گاه با كمال آسودگى، به دور از هرگونه جنگ و خون ريزى، در مدينه حكومت مى كرد.

اما على، طبعاً خشونت طلب بود و شيوه ى حكومت دارى نمى دانست. وظيفه ى خويش را تشخيص نمى داد و تدبير سياسى نداشت. ما امروز، اسلام را بهتر از على مى شناسيم. اسلام، دين رأفت و عطوفت است؛ نه دين شدت و خشونت. على، شايستگى رهبرى

جامعه ى اسلامى را نداشت؛ طبع خشونت طلب خويش را اصلاح نكرده بود.

بايستى، بر اين مصيبت خون گريست! اگر بر مصيبت ضربت خوردن على عليه السلام در محراب مسجد كوفه، مى گرييم، بايستى بر چنين فاجعه اى در ايران اسلامى، خون بگرييم!! گناه اينان بيشتر است كه حقيقت و شخصيت على عليه السلام را مى كشند يا گناه ابن ملجم كه بر فرق على عليه السلام شمشير فرود آورد؟! كدامين مصيبت سنگين تر است؛ اين كه روح على عليه السلام هدف قرار گيرد يا آنكه جسم او؟!!

نسبت به سياست الهى على عليه السلام در همان زمان نيز اعتراض هايى وجود داشت؛ از اين رو حضرت پيش از شروع پيكار با جنگ افروزان جمل، در جمع كثيرى از مسلمانان سخنرانى كردند و علت تصميم جنگ با آن نابكاران را چنين تبيين فرمودند:

و قد قلبت هذا الأمر بطنه و ظهره فما وجدتنى يسعنى الا قتالهم او الجحود بما جاءنى به محمد صلى الله عليه و آله و سلم؛ ( نهج البلاغه: خطبه ى 54. ) . پشت و روى اين كار را نيك نگريستم و دريافتم كه جز اين راهى ندارم كه يا جنگ با آنان را پيش گيرم و يا آنچه را كه محمد براى من آورده است، انكار نمايم؛ پس پيكار را از تحمل عقاب، آسان تر ديدم و رنج اين جهان را بر كيفر آن جهان برگزيدم.

اى مردم! تصميم من بر جنگ و كارزار با اين منافقان و از دين خارجان، هرگز دفعى و بدون فكر و تأمل نبود. مسأله را كاملاً سنجيدم و ديدم كه اين امر بين دو

چيز داير است كه سومى ندارد: يا بايد با اينان بجنگم يا بايستى كافر شوم و دين محمد صلى الله عليه و آله و سلم را انكار نمايم.

آرى طبق آيين اسلام در مواردى بايد در اوج صلابت و قاطعيت رفتار كرد؛ هرچند لازم آيد كه در جنگى چون صفين بيش از صدهزار مسلمان كشته شوند. على عليه السلام فرمود اگر با فتنه افروزان جمل وارد جنگ نمى شدم، بايستى دين اسلام را انكار مى نمودم؛ اما اسلام شناسان معاصر! مى گويند: على نمى بايست وارد جنگ مى شد. بايستى خشونت را كنار مى گذاشت و رأفت و عطوفت را در پيش مى گرفت. همچون پدرى مهربان، بر سر همه دست نوازش مى كشيد و حكومتش را بين ايشان تقسيم مى نمود.

شگفتا كه اينان از على عليه السلام هم اسلام شناس تر شده اند!

البته پيداش چنين نگرشى در جامعه ى ما، رهاورد ترويج انديشه ى تساهل و تسامح است؛ همان انديشه اى كه دنياى غرب آن را به عنوان نسخه اى شفابخش به عالم اسلام تحميل نموده است؛ انديشه اى كه بر باددهنده ى غيرت دينى و فروپاشنده ى عزت اسلامى است.

مگر نه اين است كه طبق ديدگاه توحيدى، ولايت و حاكميت، تنها از آن خداست و هر كه از جانب او داراى اذن و اجازه باشد، حق ولايت و حاكميت بر مردم را داراست؟! اگر قدرى ژرفتر در گفته هاى ايشان دقت كنيم، به اين نتيجه مى رسيم كه مشكل اصلى اينان، با خداست. اينان مى خواهند آزاد آزاد باشند تا در اين راستا، براى خداوند نيز حق ولايت و حاكميتى

قايل نمى باشند ( به عنوان مثال، اين موارد را مى توان برشمرد: )

محمد مجتهد شبسترى: اثبات حق حاكميت به معناى حقوقى آن براى خدا، اشكالات فراوانى دارد. آيه ى «ان الحكم الا لله» به اين معنا نيست كه خداوند حق حاكميت بر مردم دارد تا بحث شود كه اين حق را به چه كسى سپرده است. هفته نامه آبان، ش 121، ص 4.

عبدالكريم سروش: حق اطاعت شدن، زاييده و مشروط به پذيرش مطيع است؛ و الّا براى كسى حق طاعتى نيست. مبين، 03/ 06/ 78.

ابراهيم اصغرزاده: حتى عليه خدا هم مى توان تظاهرات كرد... كيهان، 06/ 02/ 77

ابراهيم اصغرزاده: اگر مجوز راهپيمايى به هر گروه بر اساس قانون داده شود، اشكال ندارد حتى عليه خدا... آفتاب امروز، 02/ 06/ 78.

محمد كاظم محمدى اصفهانى: به خداى خالق و هستى بخش... مى توان اعتراض جست... فراتر از آن مى توان او را فتنه گر خواند. ايران، 24/ 04/ 79.: بل يريد الانسن ليفجر أمامه ( قيامت (75): 5. ) ؛ بلكه انسان مى خواهد (آزاد باشد و بدون هيچ ترسى) در تمام عمر گناه كند.

چنين سخنانى، همچون سخن فتنه افروزان سقيفه و سردمداران بى غيرتى در دوران فاطمه عليهاالسلام است. در مقابل چنين ياوه هايى، بايستى چونان فاطمه ى زهرا عليهاالسلام به پا خاست و با استدلالى آهنين، مشت محكمى بر دهانشان كوبيد:

واى بر آنان كه راه شهوت و هواى نفس را برگزيده اند و تنها بر طبق آرا و خواسته هاى نفسانى خويش عمل مى كنند. هزاران واى بر اينان! آيا كلام خدا را نشنيده اند كه در

مقابل خواست خدا و رسولش، هيچ رأى و خواسته اى مقبول نيست: و ربك يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيره؛ ( قصص (28): 68. ) پروردگارت هر چه را بخواهد مى آفريند و هر كه را بخواهد برمى گزيند. براى ايشان در برابر خداوند، هيچ حق و اختيارى نيست.

چرا شنيده اند؛ اما همان گونه كه خداوند سبحان مى فرمايد: چشمانشان بيناست وليكن قلبهايشان كور گرديده است. چه دور است پندپذيرى ايشان! بساط آرزويشان را در دنيا گسترانده و مرگشان را به فراموشى سپرده اند. ( قالت فاطمه عليهاالسلام:... و اختار بشهوتهم و عملوا بآرائهم. تبا لهم! اولم يسمعوا الله يقول «و ربك يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيره» بل سمعوا و لكنهم كما قال الله سبحانه: «فانها لا تعمى الابصار ولكن تعمى القلوب التى فى الصدور» هيهات بسطوا فى الدنيا آمالهم و نسوا آجالهم.... بحارالانوار: ج 36، ص 353، روايت 224. كفايه الأثر: ص 199. )

اينان از اختيار خدا و رسولش، روى برگردانده و به سوى خواست خويش روى نهاده اند؛ در حالى كه قرآن ندايشان مى كند كه: و ما كان لمؤمن و لا مؤمنه اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيره من امرهم؛ ( احزاب ( 33): 36. ) هيچ مرد و زن باايمانى را حق آن نباشد كه چون خدا و رسولش امرى را مقرر دارند، چون و چرا و اختيارى از خويش روا دارند. ( با الهام از حديث نورانى امام رضا عليه السلام در سرزنش منكران ولايت:... و رغبوا عن اختيار الله و اختيار رسوله الى اختيار هم و

القرآن يناديهم: «و ما كان لمؤمن و لمومنه اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيره من أمرهم». عيون اخبار الرضا عليه السلام: ج 2، ص 198. )

بزرگترين ظلم ها در حق علي مرتضي

بزرگترين ظلم ها در حق فاطمه ى زهرا

قدر و منزلت بى كرانه ى ناموس الهى و بانوى خلوت كبريايى، چنان غريب و ناشناخته مانده است كه حتى دوستان و دل سپردگانش نيز از تقرير و تفسير خدمت هاى بى نظير او در حق جامعه ى اسلامى عاجز و ناتوان مانده اند. گاهى حماسه و قيام سهمگين فاطمى چنان كوتاه و نارسا و همراه با برداشتهايى ناقص و معيوب ارائه مى شود كه با كمال دردمندى بايستى آن را به حساب غربت و ناشناختگى زهرا عليهاالسلام گذاشت. بسيار ساده انگار و سطحى نگر بوده ايم اگر بينگاريم كه داستان فدك تنها قصه ى غصبى بود كه بر آن اعراض شد: عده اى ملك شخصى فاطمه عليهاالسلام را با زور و تزوير به تصرف درآوردند. فاطمه عليهاالسلام از آن جا كه اين ملك را براى خود، همسر و فرزندانش مى خواست، نتوانست غصب آن را تحمل كند؛ از اينرو به پاخاست و زبان به اعتراض گشود. عاقبت، فرياد دادخواهى اش به جايى نرسيد و حقش پايمال گرديد.

آيا وجود اندك معرفتى به وارستگى زهرا و دل بريدگى او از دنيا به چنين تحليلى اجازه ى رخ نمايى مى دهد؟! آيا صاحبان اندك شناختى نسبت به پارسايى اهل بيت عليهم السلام مى توانند اين پندار را برتابند كه زهراى وارسته از سوى الله از روى دلبستگى به دنيا به مسجد بيايد و در جمع مهاجران و انصار، آن خطبه ى آتشين را قرائت نمايد،غاصبان خلافت

را به محاكمه كشاند و مردمان در غفلت خفته را به قيام و تكاپو فراخواند تا فقط حق از دست رفته ى خويش را بازيابد؟!

به خدا بزرگترين ظلم ها در حق زهراى مرضيه عليهاالسلام آن است كه اوج مقام عرشى اش را با كوتاه انديشه هاى فرشى مان چنان فروكشانيم كه گمان شود چون ميراث او را ظالمانه غصب كردند و حقش را جسورانه لگدمال نمودند، تاب تحمل از كف داد و برآشفت. در جمع مسلمانان بر غاصبان فدك خروشيد. و آن گاه كه لبيكى نشنيد، به خانه پناه برد و در سوز هجران پدر و غم از دست رفتن فدك، آن قدر غصه خورد و گريست تا دق كرد و از دنيا گريخت.

والله! فاطمه عليهاالسلام هيچ عشقى به فدك نداشت؛ و الله! فاطمه عليهاالسلام به دنيا ذره اى دلبستگى نداشت؛ فاطمه عليهاالسلام، مستغرق بحر وصال گشته بود و غرق در شهود آن جمال بى مثال:

آن كه او مستغرق عشق خداست كى نظر او را به جمله ما سواست.

كى نظر او را به جمله ما سواست. كى نظر او را به جمله ما سواست.

( شعر از محمد رضا ربانى. آيينه ى ايزدنما: ص 193. )

در اين مقام، نگرشى بر پيشينه ى فدك و پژوهشى در علت بخشش آن از جانب پيامبر به فاطمه ى زهرا عليهاالسلام، مى تواند ما را به كشف علل حقيقى قيام بزرگ زهرا عليهاالسلام در مقابل غاصبان فدك، نزديك تر سازد.

پيشينه و فرجام فدك

فدك، سرزمينى بسيار وسيع و آباد در سراشيبى خيبر، واقع در شمال مدينه بود كه قلعه اى بزرگ و مستحكم، چشمه اى سرشار، نخلستان

هاى پربار و باغ هايى پرشمار را شامل مى گرديد. ساكنان اين سرزمين، يهوديانى بودند كه با اهل خيبر در ارتباط بوده، تحت رياست مردى به نام «يوشع بن نون» در آن منطقه روزگار مى گذراندند.

نام گذارى اين سرزمين، به «فدك» از آن جهت بوده كه اولين ساكن آن، مردى به اسم «فدك بن هام» بوده است. ( معجم البلدان: ج 4، ص 238. ) از آن سرزمين آباد و پهناور، هم اكنون نيز باغ هاى متعددى در 100 كيلومترى شمال مدينه بر جاى مانده است.

چگونگى فتح فدك

در سال هفتم هجرت، حدود چهار سال قبل از رحلت پيامبر، منطقه ى حاصل خيز خيبر به تصرف مسلمانان درآمد. يك روز پس از فتح خيبر، جبراييل از جانب خداوند بر پيامبر نازل شد و فرمان فتح فدك را آورد. در اين فرمان، تصريح شده بود كه فدك بايستى تنها به دست پيامبر و على عليهماالسلام فتح گردد و مسلمانان نبايستى در آن شركت نمايند.

هنگامى كه شب فرارسيد، آن دو بزرگوار در تاريكى شب از لشگر جدا شده و خود را به قلعه ى فدك رسانيدند. ساكنان فدك كه خبر فتح قلعه ى عظيم خيبر را در روز قبل دريافت كرده بودند، در قلعه ى فدك و پشت درهاى بسته، شبى پراضطراب را مى گذرانيدند.

در پى نقشه اى دقيق، اميرمؤمنان، على عليه السلام با كمك پيامبر و امداد الهى از ديوار بلند قلعه بالا رفت و آن هنگام كه بر فراز ديوار قلعه قرار گرفت، با صدايى رسا، به گفتن اذان و تكبير پرداخت. ساكنان قلعه ى فدك كه خويش را در محاصره ى مسلمانان پنداشتند،

شتابان رو به سوى در قلعه نهادند تا در زمين هاى پيرامون آن پراكنده گردند.

در اين هنگام، امير مؤمنان از ديوار قلعه پايين آمد و به همراه پيامبر كه بر در قلعه منتظر بود، راه فراريان را بستند و با آنان درگير شدند و پس از آنكه هيجده نفر از دلير مردان آنان را به هلاكت رساندند، اهل فدك را به اسارت درآورده، به همراه غنايم، با خود به مدينه آوردند. ( بحارالانوار: ج 29، ص 110 و 114 و 348. تهذيب الاحكام: ج 1، ص 424. تفسير فرات كوفى: ص 159. )

مالكيت فدك

از آن جا كه فدك، تنها به دست پيامبر و امير مؤمنان عليهماالسلام و بدون كوچكترين دخالتى از جانب ديگران، به فتح كامل درآمده بود، به فرموده ى صحيح قرآن، اين سرزمين به خداوند، رسول خدا و اقرباى او و نيز به يتيمان، مسكينان و در راه ماندگان تعلق مى گرفت: و ما أفاء الله على رسوله منهم فما اوجفتم عليه من خيل و لا ركاب ولكن الله يسلط رسله على من يشاء و الله على كل شيء قدير. ( حشر (59): 6 و 7. ) و آنچه را خداوند از يهوديان به رسولش بازگردانده و بخشيده، چيزى است كه شما براى به دست آوردن آن نه اسبى تاختيد و نه شترى؛ ولى خداوند رسولان خويش را بر هر كس بخواهد مسلط مى سازد و خدا بر هر چيز تواناست.

ما أفاء الله على رسوله من اهل القرى فلله و للرسول و لذى و القربى و اليتمى و ابن السبيل كى لايكون دوله بين الأغنياء منكم.... ( حشر (59) 6 و

7. )

آنچه را خداوند از اهل اين آبادى ها به رسولش بازگرداند، از آن خدا و رسول و خويشاوندان او و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است تا (اين اموال عظيم) در ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد....

طبق وحى الهى، سرزمين فدك به طور يكپارچه، به مالكيت رسول خدا درآمد و قرار شد كه هر كس از اهل فدك، مسلمان شود، خمس اموالش را و هر كس بر يهوديت باقى بماند، تمام اموالش را به پيامبر پرداخت نمايد. يهوديان فدك از پيامبر تقاضا كردند تا به آنان اجازه دهد تا در زمين هاى زارعى فدك كار كنند و تمام درآمد آن را به حضرت تسليم نموده، تنها اجرت آن را دريافت نمايند. پيامبر اين پيشنهاد را پذيرفت و پس از محاسبه اى كه انجام گرفت، قرار شد ساليانه 120000 دينار طلا به عنوان درآمد فدك به پيامبر تسليم گردد.

حكمت بخشش فدك به فاطمه

اندك مدتى پس از فتح فدك، پيامبر از جانب خداوند مأموريت يافت تا حق اقرباى خويش را بديشان بپردازد: و ءات ذا القربى حقه. ( اسراء (17): 25. ) در پى نزول اين آيه، پيامبر از جبرئيل پرسيد: منظور از «ذاالقربى» چه كسانى مى باشد و حق ايشان چيست؟!

جبرئيل از جانب خداوند عرضه داشت: «فدك را به فاطمه عطا كن!» ( فنزل: «و آت ذا القربى حقه». قال: و ما هو؟! قال: اعط فاطمة فدكا و هى من ميراثها من امها خديجة... فحمل اليها النبى صلى الله عليه و آله ما اخذ منه و اخبرها بالآيه. بحارالانوار: ج 29، ص 118. المناقب: ج 1، ص 142. ) پيامبر بلافاصله حضرت

زهرا عليهاالسلام را فراخواند و فرمود: خداوند فدك را براى پدرت فتح كرد و چون لشكر اسلام آن جا را فتح نكرده اند، هيچ سهم و نصيبى از آن نمى برند و مالكيت آن به اذن خداوند از آن من است تا خواست خداوند را درباره ى آن اجرا گردانم. هم اكنون دستور خداوند بر عطاى فدك بر تو نازل شده و از سوى ديگر، مهريه ى مادرت، خديجه، بر عهده ى پدرت مانده است. پدرت به دستور خداوند و در قبال مهريه ى مادرت، فدك را به تو عطا مى كند. آن را براى خود و فرزندانت بردار و مالك آن باش! ( فقال (ص) يا بنى ان الله قد افاء على ابيك بفدك واختصه بها، فهى له خاصة دون المسلمين افعل بها مااشاء و انه قد كان لامك خديجة على ابيك مهر و ان أباك قد جعلها لك و انحلتكها لك و لولدك بعدك. بحارالانوار: ج 29، ص 116. الخرائج: ص 25. )

فاطمه ى زهرا (س) به پدر عرضه داشت: شما بر جان و مال من صاحب اختياريد و تا شما زنده ايد، نمى خواهم در آن تصرفى داشته باشم. پيامبر فرمود ترس من از آن است كه نااهلان، تصرف نكردن تو را در زمان حياتم بهانه اى قرار دهند و بعد از من، آن را از تو منع نمايند. فاطمه عرضه داشت: پس آن گونه كه صلاح مى دانيد، عمل نماييد. ( فقالت: لست احدث فيها حدثا و انت حى انت اولى بى من نفسى و مالى لك. فقال: اكره ان يجعلوها اليك سبه فيمنعوك اياها من بعدى فقالت: انفذ فيها

امرك. بحارالانوار: ج 29، ص 118، حديث 11. المناقب: ج 8، ص 142. )

پيامبر، ورقه اى خواست و اميرالمؤمنين عليه السلام را فراخواند و از او خواست تا سند مالكيت فدك را براى حضرت زهرا (س)، به عنوان اعطايى پيامبر، تنظيم نمايد. و آن گاه پيامبر (ص)، على عليه السلام و ام ايمن را بر اين امر شاهد گرفت و پس از شهادت دهى ام ايمن، در شأن او فرمود: «ام ايمن زنى از زنان اهل بهشت است». ( فدعا باديم و دعا على ابن ابى طالب فقال: اكتب لفاطمة عليهاالسلام بفدك نحلة من رسول الله، فشهد على ذلك على ابن ابى طالب (ع) و مولا لرسول الله و ام ايمن. فقال رسول الله: ان ام ايمن امرأة من اهل الجنة. بحارالانوار: ج 29، ص 116. الخرائج: ص 25. ) سپس پيامبر، مردم را به منزل حضرت زهرا فراخواند و به آنان خبر داد كه فدك از آن فاطمه است و در همان جا اولين درآمد فدك را به عنوان اهدايى فاطمه عليهاالسلام بين مردم تقسيم فرمودند و بدين صورت مالكيت فاطمه عليهاالسلام بر فدك را رسميت بخشيدند. ( فجمع الناس الى منزلها و اخبرهم أن هذا المال لفاطمة. ففرقه فيهم و كان كل سنة كذلك و تأخذ منه قوتها.... بحارالانوار: ج 29، ص 118. المناقب: ج 1، ص 142. )

در پى اين بخشش حضرت زهرا عليهاالسلام نماينده اى از جانب خويش براى فدك تعيين نمود و كارمندانى را تحت فرمان او سپرد تا پس از محاسبه ى دقيق و پرداخت حق الزحمه ى كارگران، سود خالص آن را خدمت آن حضرت تقديم

نمايند. در طول چهار سال مالكيت پر افتخار حضرت زهرا عليهاالسلام تمام درآمد ساليانه ى فدك كه بالغ بر 120000 سكه ى طلا مى شد ( و جاء اهل فدك الى النبى، فقاطعهم على اربعه و عشرين الف دينار فى كل سنه. بحارالانوار: ج 29، ص 116، حديث 10 و ج 17، ص 378، حديث 46. اثبات الهدات: ج 2، ص 116، حديث 515. ) ،به دست سخاوتمند آن حضرت در امور خير و سامان بخشى به زندگى نيازمندان مصرف مى گشت.

علت غصب فدك

ده روز پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در حالى كه فاطمه ى زهرا عليهاالسلام با پهلوى شكسته در بستر بيمارى آرميده بود، خبر آوردند كه فدك از دست رفت. مأموران ابوبكر به دستور او نماينده ى حضرت زهرا عليهاالسلام را از فدك اخراج كرده و آن را هم چون خلافت به تصرف خويش درآورده بودند.

بزرگ ترين سؤالى كه به ذهن خطور مى كند اين است كه چرا غاصبان خلافت در اقدامى عجولانه به غصب فدك پرداخته اند؟! مگر در فدك چه رازى نهفته بود كه تاب تحمل را از غاصبان ربود و آنان را به اقدامى وادار نمود كه ممكن بود بنيان حكومت غاصبانه شان را درهم فروريزد؟! مالكيت فاطمه عليهاالسلام بر فدك، واقيعتى نبود كه احدى بتواند آن را انكار نمايد؛ اما چرا با اين وجود،دستگاه خلافت با شتاب تمام به غصب فدك و انكار مالكيت فاطمه عليهاالسلام بر آن اقدام نمود؟!

راز غصب فدك در اين بود كه غاصبان مى دانستند واگذارى فدك به اهل بيت عليهم السلام امرى فراتر از يك ميراث گذارى

عادى است كه بزرگ خاندانى براى بازماندگانش بر جاى مى نهد. مى دانستند كه فدك روى ديگر سكه ى امامت است؛ امامت و خلافت به حكم خدا ويژه ى اهل بيت عليهم السلام بود و فدك، پشتوانه ى حكم خدا بود.

مى دانستند كه فدك، بعد اقتصادى خلافت است و خلافت، بعد سياسى فدك و اين دو، فدك و خلافت، قوى ترين پشتوانه هاى امامت و استمراربخش نبوت است. آنان به خوبى مى دانستند بدون غصب اين دو توأمان، نمى توان امام بر حق را خانه نشين و حكومتى ظالمانه را برپا ساخت.

آرى، بخشش فدك به فاطمه ى زهرا عليهاالسلام كاملاً حساب شده و از روى حكمت الهى صورت پذيرفته بود تا قوى ترين پشتوانه ى اقتصادى امامت و برطرف ساز احتياجات مالى خلافت باشد. وگرنه به فرموده ى مولاى متقيان على عليه السلام: اهل بيت كجا و چشمداشت به فدك كجا؟!

بارى، غصب فدك به منظور درهم شكنى و تصاحب مستحكم ترين پشتوانه ى ولايت و امامت صورت پذيرفت و اين همان سياستى است كه امروزه عده اى از منافق صفتان داخلى در ايران اسلامى پيش گرفته اند و تلاش مى نمايند تا با دليل تراشى هاى واهى پشتوانه هاى مالى و اقتصادى ولايت را تضعيف نمايند و در نهايت از تحت اختيار رهبرى خارج گردانند. ( پيشنهادهاى گوناگون در اين راستا ارائه مى شود كه از آن جمله مى توان به طرح انتقال منابع مالى تحت اختيار رهبرى؛ از جمله بنياد جانبازان و مستضعفان انقلاب اسلامى به خزانه ى دولت اشاره كرد. )

راز قيام بزرگ زهرا در مقابل غاصبان فدك

شخصيت يگانه اى چون حضرت زهرا عليهاالسلام كه به

اوج وارستگى از دنيا رسيده است، چرا در مقابل غصب ملك خويش آن همه حساسيت نشان مى دهد؟! چرا براى بازپس گيرى فدك تمام مسلمانان را به قيام فرامى خواند؟!

براى پاسخ گويى به چنين پرسش هايى دقت و ژرف نگرى در سيره ى علمى و عملى آن يگانه ى جهان ضرورى است؛ دقت در شيوه ى زندگانى آن جناب از يك سو و ژرف نگرى در مجموعه ى فرموده هاى ايشان از ديگر سوى مى تواند گره گشاى رمز و راز حقيقى قيام بزرگ آن حضرت باشد.

زهرا عليهاالسلام دست پرورده ى پيامبرى است كه هماره به او درس خداگرايى و دنياگريزى داده است. او در پرتو تعاليم الهى به چنان معرفت و بصيرتى دست يافته بود كه اگر تمام كوه هاى جهان هم برايش به طلا بدل مى شد، در پيش چشمانش با ذره اى خاكستر تفاوت نمى كرد:

پيش او خاك بود فدك؛ زان كه در فدك بوسه زند به افتخار مَلَك، خاكِ پاى او

بوسه زند به افتخار مَلَك، خاكِ پاى او بوسه زند به افتخار مَلَك، خاكِ پاى او

( شعر از دكتر ناظرزاده ى كرمانى. مناقب فاطمى در شعر فارسى: ص 103. )

سيره ى عملى فاطمه عليهاالسلام در دوران مالكيت چهارساله ى فدك صادق ترين گواه اين حقيقت است؛ چرا كه هرگاه درآمد ساليانه ى فدك به او تسليم مى شد، تنها به اندازه ى ضرورت خويش برمى داشت و باقى آن را بين فقيران تقسيم مى كرد. ( درآمد ساليانه ى فدك را بين 70000 تا 120000 سكه ى طلا ثبت نموده اند. بحارالانوار: ج 21، ص

23. ) اين شيوه تا آن هنگام كه فدك تحت اختيار فاطمه بود ادامه داشت ( بحارالانوار: ج 29، ص 123، حديث 25. ) ؛ از اين روى بسيارى از نيازمندان مدينه هماره چشم به راه رسيدن درآمد فدك به دستان سخاوتمند فاطمه بودند تا از انفاق آن بزرگوار، زندگى خويش را سامانى بخشند.

ژرف نگرى در مجموع خطابه هاى حضرت زهرا عليهاالسلام نيز، بويژه آن آتشين خطبه ى معروف، پرده از راز حماسه ى تاريخى آن جناب برمى دارد:

اى پدر! در پى هجران تو فاجعه ها و فتنه هايى رخ داد كه اگر تو شاهدش بودى، مصيبتش برايمان بزرگ نمى آمد. ما در فقدان تو به سوگ نشستيم؛ چونان زمين تفتيده اى در فقدان باران. در حالى كه قوم تو جملگى رهِ فساد و فتنه پيمودند؛ پس شاهد اينان باش و از ميانشان غايب مباش!

رفتى و پس از تو فتنه ها برپا شد اين باغ، خزان گرفت و بى بر گشت وين جمع، به هم فتاد و تنها شد.

كين هاى نهفته آشكارا شد وين جمع، به هم فتاد و تنها شد. وين جمع، به هم فتاد و تنها شد.

( ثم التفت الى قبر ابيها و قالت: )

قد كان بعدك انباء و هنبثه انا فقدناك فقد الارض و ابلها و اختل قومك فاشهدهم و لا تغب

لو كنت شاهدها لم تكثر الخطب و اختل قومك فاشهدهم و لا تغب و اختل قومك فاشهدهم و لا تغب

بحارالانوار: ج 43، ص 195 و ج 53، ص 18. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد: ج 6، ص 46. دلائل الامة: ص 35.

آرى فاطمه عليهاالسلام مى ديد آن بنيان مستحكمى كه پدرش سنگ بناى آن را گذاشته بود، به وسيله ى داعيه داران دروغين جانشينى وى در معرض انهدام و ويرانى است. مى ديد كه اجتماع عزتمند مسلمانان نه از سوى مشركان، نه از طرف بيگانگان و نه از فراسوى مرزها، بلكه از جانب همانانى كه ادعاى رهبرى و پيشوايى امت را دارند، در معرض فتنه و تفرقه اى سهمگين قرار گرفته است. ريشه ى درخت پربركت اسلام در آستانه ى پوسيدگى بود و حقيقت اسلام در سراشيبى انحراف و دگرگونى. اصل و اساس اسلام در لبه ى چنان پرتگاهى مهيب قرار گرفته بود كه اگر سكوت مى شد و قيامى نمى شد، چيزى از حقيقت اسلام باقى نمى ماند. قيام الهى زهرا عليهاالسلام هرگز به خاطر دلبستگى به آن تكه ملك و رياست مملكت نبود؛ بلكه دستمايه اى بود براى بيدارى مردمان.

اگر فاطمه عليهاالسلام بدون تمسك به فدك وارد ميدان افشاگرى مى شد و فرياد برمى كشيد كه اى مردمان! اين داعيه دار خلافت نه واجد صلاحيت علمى براى رهبرى است و نه داراى تقواى لازم براى پيشوايى، مردم مى گفتند: او در زمره ى اولين ايمان آوران است كه در فرار پيامبر از مكه به مدينه، همراه و همرازى مطمئن و در غار ثور، يار و هم نشينى وحشت زدا براى پيامبر بوده است. او همان است كه دخترش، حفصه، را به عقد پيامبر درآورده است. درباره ى پدر زن پيامبر اسلام، پيرمردى مشهور به صداقت و داراى سابقه هايى درخشان در اسلام، چگونه مى توان باور كرد كه بدون هيچ صلاحيت علمى و

تقوايى، تنها از روى هواى نفس، خيال جاه و مقام در سر بپروراند؟! شايد اين اعتراض شما از آن روست كه خود را از مسند خلافت، دور و بى بهره مى بينيد؟! اگر به سن و سال هم باشد، ابوبكر صديق، اين پيرمرد ريش سفيد و پدر زن پيامبر، بر على، داماد جوان پيامبر، مقدم است!قدرى صبر و تأمل نماييد تا نوبت به شما هم برسد!

در مقابل اين حماقت و جهالت غم بار، چه بايد كرد؟ در مقابل شعور اندك سياسى و اجتماعى مردمان و سطحى نگرى ايشان، چه چاره اى بايد انديشيد؟!

عصاره ى مجاهدت تمام پيامبران و صالحان طول تاريخ و حاصل تلاش جان فرساى پيامبر اسلام در طول عمر پربركتش، جملگى در آستانه ى فروپاشى است، اينك چه تدبيرى بايد انديشيد؟! بايد چون طوفانى بنيان كن بپا خاست و با پديدآورى امواجى سهمگين، ناآرام و مداوم بر سينه هاى سنگ شده، فرود آمد تا شايد صخره ى دل ها بشكند و درهم فروريزد و گوهر نورانى فطرت از آن ميان پرتوافشانى بياغازد.

مطرح سازى فدك، دستمايه اى بود براى نجات مردمان از سطحى نگرى و ساده انگارى؛

مردمانى كه به اغواى شياطين انسان نما، چون مردگان، در سكوتى غم بار خفته بودند. ساز كردن فدك براى دماندن روحى بود در كالبد آن نامردمان تا از خواب غفلت و شهوت به پا خيزند و قيامى را بر ضد پيشوايان ضلالت به سامان رسانند. فاطمه عليهاالسلام مى خواست كه با محكوم نمايى غاصبان فدك، بر صحيفه ى جاودانه ى تاريخ ثبت گرداند كه آن داعيه داران دروغ زنِ خلافت، بيش از هر چيز

در پى شهرت پست و رياستند و براى پيشوايى امت هيچ صلاحيتى ندارند.

آرى، آب مى بايست از سرچشمه بسته مى شد؛ وگرنه به سيلى بنيان كن بدل مى گشت كه اسلام را از ريشه و بن برمى كند. هرگز فدك به عنوان يك تكه ملك مطرح نبود. فدك، نشان ولايت بود و ولايت، محك؛ فدك، محكى مى شد براى ارزش گذارى بر عيار مسلمانى:

عصمت او مورد رشك ملك او ندارد اعتنايى بر فدك آن فدك ار بهر تو كرده محك.

پا زده بر ما سوا و بر فلك آن فدك ار بهر تو كرده محك. آن فدك ار بهر تو كرده محك.

( محمدرضا ربانى، آينه ى ايزدنما: ص 193. )

فدك، مطرح نبود. فدك، سمبل امامت بود و امامت، حجت؛ فدك، اتمام حجتى شد بر تمام مسلمانان:

فدك چه جلواى كند به پيشگاه دولتم عليه غاصب فدك از آن قيام كرده ام كه راه پُر جهاد حق نشان دهم به پيروم.

كه مالكيت جنان به كف بود چو حيدرم كه راه پُر جهاد حق نشان دهم به پيروم. كه راه پُر جهاد حق نشان دهم به پيروم.

( حبيب الله چايچيان (حسان). )

ريشه هاى فاجعه ى سقيفه و غصب فدك از منظر زهرا

فاجعه ى سقيفه و در پى آن، غصب ظالمانه ى فدك سنگ بناى تمام ظلم ها و ستمگرى ها در طول تاريخ اسلام گرديد؛ اما آيا فاجعه اى چنان هايل، تنها محصول سياست بازى و غوغاسالارى پيشوايان سقيفه بود؟!

چرا از دلاورمردان صحنه ى شجاعت و شهامت جز سايه اى از ننگ و ضلالت خبرى نبود؟!

آن بيعت كنندگان بى شمار با على مرتضى عليه السلام در روز غدير

خم به كدامين لانه خزيده بودند؟!

آن آگاهان از بى كران فضايلِ فاطمه ى زهرا عليهاالسلام چگونه رضايت دادند تا در حق او جسارت شود و قطعى ترين حق او غصب گردد؟!

چگونه مى شود كه پيشاپيش چشم دلاوران و غيرتمندان مهاجر و انصار روشن ترين و قطعى ترين حقوق به تاراج رود و نواى حتى يك اعتراض از جمع آنان برنخيزد؟!

چگونه مى شود ملكى را كه پيامبر به دخترش بخشيده و به اعلان همگان رسانده است، پيش چشمان تمام مسلمانان غارت نمايند و جز نواى سكوتى مرگبار از آنان به گوش نرسد؟!

ريشه هاى اين فاجعه ى عظيم چه بود؟!

از آن جا كه اصل تكرارپذيرى در تاريخ از اصول مسلم و غيرقابل انكار است، شناسايى ريشه هاى اين فاجعه ى تاريخى مى تواند عبرت آموز ما گردد تا با پرهيز از آن عوامل و جلوگيرى از تحقق آن، حكومت اسلامى خويش را كه استمرار حكومت نبوى است، از ننگ چنان فجايعى برهانيم و آن را به ساحل نجات رسانيم. ان شاءالله.

پراكندگى از اطراف امامى يگانه

در خطبه ى تاريخى حضرت صديقه ى طاهره عليهاالسلام فرازى نورانى جلوه نمايى مى كند كه شايد بتوان گفت تمام مطالب پيشين و پسين اين فراز براى فهماندن و جاانداختن آن بيان شده است: و جعل طاعتنا نظاما للمله و امامتنا امانا للفرقه. ( الاحتجاج: ص 97. دلائل الامامة: ص 33. )

حضرت در سخنرانى حماسى خود افق هاى بسيارى را مى گشايند: از حمد و ثناى الهى گرفته تا نقش رسالت در تحول تاريخى عرب، حكمت دستورهاى اسلامى و فراوان اعجوبه هاى حكمت آميز ديگر؛ اما با ژرف نگرى در

فرازهاى اين خطبه مى توان دريافت كه تمام بحث هاى مطرح شده در راستاى روشن سازى «جايگاه ولايت و امامت در نظام اسلامى» چينش و سامان يافته است.

بارى، مهم ترين هدفى كه در اين خطبه ى بى نظير دنبال مى شود فهماندن اين حقيقت به مردمان است كه تنها راه ثمربخشى شريعت و يگانه محور وحدت، پذيرش ولايت اهل بيت عليهم السلام و سرسپردگى عملى بدان مى باشد: و جعل طاعتنا نظاما للمله و امامتنا امانا للفرقه؛ ( الاحتجاج: ص 97. دلائل الامامه: ص 33. ) خداوند، اطاعت ما را سامانى براى آيين اسلام و امامت ما را امانى از تفرقه و اختلاف قرار داده است.

واژه ى «ملت»، هرچند در زبان فارسى به معناى مردم و جامعه مى باشد، اما در فرهنگ قرآنى و روايى به معناى دين و آيين خدايى است: و اتبع ملة ابراهيم حنيفاً ( نساء (4): 125. ) ؛ جملگى از آيين ابراهيم پيروى كنيد كه دينى استوار و بى انحراف است. دين و آيينى كه از ديدگاه الهى داراى روح و حقيقتى واحد است و اين روح واحد چيزى نيست جز اسلام و تسليم محض در مقابل قادر متعال: ان الدين عند الله الاسلم؛ ( آل عمران (3): 19. ) همانا دين پسنديده نزد خدا آيين اسلام است. هو سمكم المسلمين من قبل...؛ ( حج (22): 78. ) خداوند از اين پيش شما امت را در صحف ابراهيم و در اين قرآن، مسلمان ناميده است.

حضرت زهرا عليهاالسلام در اين فراز نورانى آيين اسلام را به مجموعه اى متشكل از عضوها و ارگان هاى متعدد تشبيه مى فرمايند

كه ثمربخشى آن، در درجه ى نخست نيازمند يك نظام فرماندهى است كه ميان همه ى زير مجموعه ها تعادل و توازنى نتيجه بخش برقرار سازد و در درجه ى دوم وابسته به انسجام زيرمجموعه ها با يكديگر و هم آهنگى كامل آنها با خواسته هاى فرماندهى است.

هر مجموعه اى اگر از يك نظام فرماندهى خلاق و مدبر بى بهره باشد و يا با وجود فرماندهى مناسب، بين زيرمجموعه ها و فرماندهى، اتحادى مطلوب برقرار نباشد، هرگز به هدف و سامان نخواهد رسيد. براى رسيدن به تصويرى شفاف تر از اين حقيقت، بجاست كه در مجموعه ى ارگانيزم بدن انسان، به عنوان نمونه اى محسوس نظر نماييم:

سيستم بدنى انسان گاهى چنان دچار نقص و مشكل مى شود كه ديگر نمى تواند آثار مورد انتظار را از خويش ظاهر نمايد. چنين اختلاف هايى در بدن انسان دو گونه است: گاهى با اين كه تمام اندام ها و عضوهاى بدن سالمند، كل ارگانيزم بدن تعادل و توازن خويش را از دست مى دهد و اين از آن روست كه دستگاه فرماندهى بدن، دچار نوعى نقص و اختلال گشته است و فرمان هاى لازم را به درستى صادر نمى نمايد؛ مانند اينكه اندك اختلالى در سلسله ى اعصاب يا در ترشح غده ى هيپوفيز مغزى، باعث درهم ريزى تعادل و توازن كل بدن و فعاليت هاى آن مى گردد؛ اما گاهى با آنكه دستگاه فرماندهى بدن (مغر و سلسله ى اعصاب) در اوج سلامت است، در فعاليت هاى بدنى تعادل مطلوبى مشاهده نمى شود و اين از آن روست كه يك يا چند عضو از اعضاى

بدن دچار نوعى نقص و اختلال گشته اند و دستورهاى فرماندهى را به درستى اجرا نمى نمايند؛ مانند اين كه پديدارى درد و سوزشى در چشم، باعث به هم خوردن ديگر عضوها و در نتيجه فروريزى نظم كل ارگانيزم مى گردد.

به همين سان نابسامانى امور هر جامعه اى يا ره آورد اختلال و نقص در نظام فرماندهى و يا فرجام ناهماهنگى بين فرمانبران و فرماندهى است و يا نتيجه ى هر دو. بنابراين هر نوع ضعفى در دستگاه فرماندهى يا هر گونه اختلافى بين زيرمجموعه هاى فرمانبر يا هر قسم ناهماهنگى در رابطه ى فرماندهى و فرمانبرى مى تواند كل جامعه را تحت تأثير قرار دهد و آن را به مجموعه اى نابهنجار و نامتعادل تبديل سازد.

جامعه آنگاه از ناهماهنگى و نابسامانى مى رهد و به انسجام و سامان مى رسد كه افراد آن يك نظام لايق و كارآمد را براى فرماندهى خويش برگزينند و جملگى با اتحاد و هم آهنگى كامل به اجراى فرمان ها و خواسته هاى آن همت گمارند تا از اين رهگذر تمام افراد جامعه به سعادت و آخرت نايل آيند.

رمز موفقيت پيشواى امت

در جامعه ى اسلامى خود شاهديم كه برخى از روى غفلت و سادگى مى گويند: چرا با آن كه بيش از بيست سال از برپايى حكومت اسلامى در ايران مى گذرد، هنوز نابهنجارى هاى زيادى در عرصه هاى مختلف فرهنگى، اقتصادى، سياسى و... مشاهده مى شود؟! چرا هنوز شعارهاى اسلامى و هدف هاى متعالى اين حكومت تحقق نيافته است؟! و برخى ديگر از روى غرض و مرض نابسامانى هاى موجود در جامعه را سند و شاهدى بر مدعاى

خويش مبنى بر ناكارآمدى حكومت ولايى در به سعادت رسانى انسان ها مى انگارند. ( ( براى آگاهى بيشتر خوانندگان تنها به چند نمونه ى ذلت بار از اين گونه شبهه افكنى ها اشاره مى نماييم و خوانندگانى را كه در جستجوى بيشتر اين شبهه ها مى باشند به كتاب «آزادى يا توطئه، نگاهى به كارنامه مطبوعات شبهه افكن» ارجاع مى دهيم:

على حصورى: پس از گذشت بيست سال عدم كارايى حكومت دينى بر همگان روشن گرديده است. ماهانه جامعه سالم، تيرماه 1377.

هوشنگ گلشيرى: اكنون پس از گذشت بيست سال، همه ى آرمان هاى انقلاب فروريخته است. مگر قرار نبود حكومت عدل على برپا كنيم، مگر قرار نبود همه جهان را تسخير كنيم و اسرائيل را از بين ببريم؛ برعكس امروز كارمان به جايى كشيده شده كه براى افزايش يك سنت در بهاى نفت بايد به همان ها كه قصد نابوديشان را داشتيم التماس كنيم. روزنامه ايران جوان، اسفند 1377.

عبدالكريم سروش: انقلاب ما بر اساس اسلام اسطوره اى بنا شده نه اسلام عقلانى... انقلاب اسلامى هيچ پيشرفتى در ترويج اخلاقى و آموزه هاى دينى نداشته است. روزنامه نشاء خرداد 1378.

يوسفى اشكورى: انقلاب اسلامى، خلاف وعده ها و اهداف خود عمل كرده است.... روزنامه نشاء ارديبهشت 1378.

عزت الله سحابى: به طور كلى انقلاب ما عاقل پرور و متفكرپرور نبوده و روز به روز فضا براى فكر عوامانه بازتر و فضاى تفكرانديشمندانه بسته مى شود. پس از گذشت بيست سال اين انقلاب نه فيلسوف و دانشمندى تربيت و نه جذب كرد؛ بلكه آدم هايى احساسى را پرورش داده است. روزنامه فتح، 02/ 12/

1378، صفحه 8. ) ) جواب تمام اين شبهه افكنى ها را در همان فراز كوتاه از خطبه ى حضرت زهرا عليهاالسلام مى توان يافت. از ديدگاه فاطمه ى زهرا عليهاالسلام آيين اسلام مجموعه اى است كه جز در صورت لياقت رهبرى و نيز سلامت ارگان هاى مختلف در فرمانبرى از رهبرى، به هدف نهايى و نتيجه ى قطعى نمى رسد و اين در حالى است كه لايق ترين مردمان براى پيشوايى و فرماندهى امت، اهل بيت عصمت و طهارت مى باشند؛ چون تنها اين خانواده اند كه از هوس ها، شهوت ها، ثروت جويى ها، مقام طلبى ها و خودخواهى ها به طور كامل رسته اند و به پاكى و طهارت خدايى مزين گشته اند: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا؛ ( احزاب (33): 33. ) خداوند چنين خواسته است كه هر گونه آلايش و ناپاكى را از شما اهل بيت نبوت ببرد و شما را از هر عيب و آلودگى پاك و منزه گرداند.

تنها پيشوايى و رهبرى اهل بيت است كه مى تواند جامعه را از اختلاف و پراگندگى برهاند: امامتنا امانا من الفرقه و تنها اطاعت همه جانبه از ايشان است كه مى تواند آيين اسلام را به هدف نهايى خود؛ يعنى سعادت دنيوى و اخروى همه ى افراد جامعه، برساند: اطاعتنا نظاماً للملَّة.

امت بى امام، چونان گله ى بى چوپان است كه عاقبت نصيب گرگ خواهد شد و در گرداب فتنه ها و بلاها فرو خواهد غلطيد. اما تنها در صورتى مى توان ادعا كرد كه در جامعه اى نظام اسلامى حاكم است كه

علاوه بر الهى بودن دستگاه فرماندهى و رهبرى، تمام اركان جامعه نيز با رهبرى الهى رابطه اى سالم و خداپسندانه برقرار نمايند. آن هنگامى بايست نقش و ثمره ى كامل نظام اسلامى را انتظار داشت كه ارگان ها و اندام هاى نظام با كنارگذارى اختلافات شخصى و جناحى تمام دستورهاى رهبرى الهى را خالصانه پذيرا شود و عاشقانه به اجرا درآورند. اما وقتى ارگان هايى در ارتباط با اين مراكز فرماندهى دچار اختلال باشند و تحت تأثير هواهاى نفسانى فرمانهاى الهى را پذيرا نشوند و يا عواملى چون نقشه ها و سرمايه گذاريها دشمنان خارجى و همراهى شيطان صفتان داخلى هم آهنگى و انسجام لازم بين رهبرى و امت را بر هم بزند، نبايستى انتظار غير واقع بينانه اى داشت.

آرى، ولايت و امامت تنها عامل به سامان رسانى آيين اسلام است؛ اما به شرط ولايت پذيرى امت. بارى، ولايت و امامت يگانه محور وحدت، امنيت و عدالت است؛ اما به شرط همراهى و همدلى امت. اى صد افسوس، اگر امت، امامت را قدر نشناسد و آن را تنها واگذارد!

اى دو صد افسوس اگر امت، طواف كعبه ى ولايت، اين يگانه ترين محور عزت، را واگذارد و به جمرات شيطان، اين ننگين ترين محور ذلت، روى آورد!!

اى هزاران افسوس كه اگر امت چنين جفايى در حق امامت روا دارد، طوفان فتنه ها و تفرقه ها از هر سو بر او هجوم خواهد آورد و بنيان و سامان جامعه ى اسلام را درهم خواهد شكست!!!

از همين روست كه صديقه ى طاهره عليهاالسلام در آن بى نظير خطبه ى حكمت آموز، يگانه راه رسيدن

به توسعه و عدالت اجتماعى را روى آورى مردمان به ولايت و امامت و همراهى عملى ايشان با پيشواى الهى امت معرفى مى فرمايند:

به خدا سوگند اگر پاى در ميان مى نهادند و على عليه السلام را بر كارى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم به او وانهاده بود يارى و همراهى مى كردند، آسان آسان ايشان را به راه راست مى برد و حق هر يك را بدو مى سپرد؛ چنان كه كسى زيانى نبيند و هر كس ميوه ى آنچه كشته است، بچيند.

اين شتر را سالم به مقصد مى رساند و حركتش براى كسى رنج آور نبود. تشنگان عدالت را از سرچشمه ى سرشار زلال حقيقت سيراب مى كرد؛ چشمه اى كه آب زلال آن فواره زنان از هر طرف جارى است كه هرگز رنگ كدورت نپذيرد و همواره سيراب بوده، رنج تشنگى نبينند.

و آنگاه بلافاصله به رمز وحدت بخشى، عدالت گسترى و امنيت آورى ولايت اشاره مى فرمايند:

اگر على عليه السلام كه همواره در پنهان و آشكار نصيحت كننده ى مردمان بود، به خلافت مى رسيد، از اموال بيت المال براى خود ذخيره نمى نمود و از ثروت دنيا به اندازه ى نياز برمى داشت؛ به اندازه ى آب اندكى كه عطش را فرونشاند و طعام مختصرى كه رفع گرسنگى نمايد.

در آن هنگام، زاهد از حريص به دنيا و راستگو از دروغگو باز شناسانده مى شد. اگر مردم ايمان آورده، تقواپيشه مى ساختند و حق را به امام واقعى مى سپردند، درهاى رحمت از آسمان و زمين به روى آنان گشوده مى گشت؛ اما

دروغ گفتند و به زودى خدا به كيفر آنچه كرده اند، آنان را عذاب خواهد فرمود. ( و تالله لو مالوا عن المحجة اللائحة و تكافؤوا عن زمام نبذة اليه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و زالو عن قبول الحجة الواضحة لردهم اليها و حملهم عليها و لساربهم سيرا سجحاً، لا يكلم خشاشه و لا يكل سائره و لايمل راكبه، و لأوردهم منهلا نميراً صافياً روياً، تطفح ضفتاه و لايترنق جانباه، و لأصدرهم بطانا و نصح لهم سراً و إعلاناً، و لم يكن يحلى من الغنى بطائل و لايحظى من الدنيا بنائل غير رى الناهل و شبعة الكافل، و لبان لهم الزاهد من الراغب و الصادق من الكاذب «و لو ان اهل القرى آمنوا واتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الأرض ولكن كذبوا فاخذنا هم بما كانوا يكسبون» (اعراف: 96) «والذين ظلموا من هؤلاء سيصيبهم سيئات ما كسبوا و ما هم بمعجزين» (زمر: 51). معانى الاخبار: ص 354. كشف الغمة: ج 1، ص 492. دلائل الامامة: ص 39. بلاغات النساء: ص 32. الاحتجاج: ص 108. )

ولايت فقيه، استمرار امامت

از ديدگاه خدايى زهرا عليهاالسلام نقش آفرينى كامل اسلام تنها در سايه ى اطاعت هم آهنگ و همه جانبه ى اركان جامعه از امامت حاصل مى شود. مطلوب ترين شيوه ى حكومتى، حاكميت مستقيم معصوم و پيروى كامل از فرامين الهى اوست؛ اما از آن جا كه حضور مستقيم معصوم در همه ى بلاد ميسور نيست، اما معصوم كسانى را به نيابت از خويش به عنوان نايب، نماينده، والى، عامل، استاندار، فرماندار و... به شهرهاى مختلف مى فرستد؛ نايبانى كه از لحاظ سيره ى

علمى و عملى، شبيه ترين و نزديك ترين افراد به معصوم مى باشند.

با اين بيان، روشن مى شود كه مفهوم ولايت فقيه هيچ اختصاصى به عصر غيبت ندارد؛ بلكه در عصر حضور معصومان عليهم السلام نيز رواج داشته است. از اينرو پيشينه ى ولايت فقيه، نه تنها در دوران غيبت كبرا كه در همان زمان حضور رسول صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام نيز قابل مشاهده است.

بارزترين مصداق مفهوم ولايت فقيه را مى توان در زمان حكومت على بن ابى طالب عليه السلام مشاهده كرد. آن حضرت در زمان حاكميتشان كسانى را چون: محمد بن ابى بكر، مالك اشتر و... را در نقاط مختلف كشورهاى اسلامى به حكومت مى گماردند. اين افراد، منصوب خاص حضرت على عليه السلام به شمار مى آمدند و اطاعت از ايشان مانند اطاعت از خود آن حضرت واجب بود؛ چرا كه اين افراد، به واقع، منصوب باواسطه از طرف خدا بودند. ولايت فقيه هم در حقيقت نصب باواسطه است و فقيه به واسطه ى معصوم، از طرف خداوند اجازه دارد تا امور حكومت را عهده دار شود. ( براى آگاهى بيشتر از پيشينه ى ولايت فقيه و دلايل عقلى و نقلى آن مراجعه فرماييد به پرسش و پاسخ، آيةالله مصباح يزدى: ج 1 و نيز حقوق و سياست، آيةالله مصباح يزدى: فصل 6 (حكومت اسلامى) و نيز نظام سياسى اسلام، محمدجواد نوروزى. )

بر اساس ديدگاه عقيدتى شيعه، حاكميت، از شؤون ربوبيت الهى و تنها از آن خداست. هيچ كس حق حكومت بر انسانى را ندارد؛ مگر آن كه خداوند به او چنين اجازه

اى داده باشد ( اين ديدگاه به «نظريه نصب» مشهور است و به جز تعداد معدودى در تاريخ معاصر، مورد اتفاق همه ى فقهاى شيعه است. ) ؛ يعنى حق حاكميت بر مردم در درجه ى اول، ويژه ى معصومان عليهم السلام و در اولويت بعد، از آنِ اشخاصِ صاحب صلاحيتى است كه از هر جهت شبيه معصومان و مورد تأييد ايشان مى باشند. اگر افراد جامعه ى اسلامى فرمانروايى معصوم يا شبيه ترين خلايق به معصوم را بپذيرند و خود را ملزم به اطاعت از ايشان بدانند پراكندگى ها، كينه توزى ها، كشمكش ها، جناح بازى ها، مقام جويى ها و... همه از جامعه رخت برخواهد بست و جاى خود را به اتحاد، يگانگى، وحدت، پيشرفت و... خواهد سپرد و از اين رهگذر، هدف نهايى آيين اسلام كه رساندن يكايك افراد به تمام سعادتهاى مادى و معنوى است، تحقق خواهد پذيرفت و اين همان حقيقتى است كه فاطمه ى زهرا عليهاالسلام فراوان بر آن پا مى فشرد ( اما واللَّه لو تركوا الحق على اهله واتبعوا عترة نبيه لما اختلف فى اللَّه تعالى اثنان و لورثها سلف عن سلف و خلف عن خلف حتى يقوم قائمنا التاسع من ولد الحسين ولكن قدموا من اخره و اخروا من قدمه الله.... بحارالانوار: ج 36، ص 353، روايت 224. ) :

به خداوند سوگند اگر حق به اهلش وانهاده و از عترت پيامبر پيروى مى شد، بين هيچ دو نفرى در مورد خداوند اختلافى پديد نمى آمد و اين اتحاد و يگانگى، پشت به پشت، به ميراث نهاده مى شد تا قائم ما، نهمين فرزند حسين عليه

السلام، قيام مى نمود. اما تفرقه و پراكندگى از آن جا ريشه گرفت كه آن كسى را كه خداوند عقب انداخته بود، جلودار خويش ساختند آن كسى را كه خداوند او را مقدم داشته بود، عقب زند....

سربرآورى نفاق ها و كينه هاى خفته

خطبه ى حماسى فاطمه عليهاالسلام پس از حمد و ثناى الهى، اشاره به حكمت برخى از دستورات خدايى، گذرى بر تاريخ ذلت بار جاهلى و نگاهى به سير عزت يابى عرب از رهگذر رسالت نبوى و رشادتهاى على عليه السلام، با تحليل ريشه هاى فتنه ى سقيفه دنبال مى شود:

آن هنگام كه خداى تعالى همسايگى پيامبران را براى رسول خويش برگزيد دورويى ها آشكار و كالاى دين كهنه و بى خريدار گشت. خشم فروخورده ى گمراهان زبانه كشيد و كمترين گمنامان به سالارى رسيد.

پيشواى اهل باطل آواز درداد و يكه تاز ميدان شما گرديد. شيطان از كمين گاه خويش سر برآورد و شما را به خود دعوت كرد و ديد كه چه زود اجابتش نموديد و در دام فريبش خزيديد. چون شما را به حق كشى فراخواند، لبيك شما را دريافت و چون شما را در مقابل حق به خشم و غضب درآورد، شما را غضبناك يافت. ( فلما اختارالله لنبيه دار انبيائه و مأوى اصفيائه ظهر فيكم حسيكة النفاق و سمل جلباب الدين و نطق كاظم الغاوين و نبغ خامل الاقلين و هدر فنيق المبطلين فخطر فى عرصاتكم و اطلع الشيطان رأسه من مغرزه هاتفاً بكم فالفاكم لدعوته مستجبين و للغرَّة فيه ملاحظين، ثم استنهضكم فوجدكم خفافاً واحمشكم فألفاكم غضاباً. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد: ج 16، ص 233. دلائل الامامة: ص 39. )

حضرت زهرا عليهاالسلام ريشه اى ترين عامل شعله ورى فتنه را نفاق هاى در نهان خفته معرفى مى كند. قساوتمندان به ظاهر مسلمان شده، عقب ماندگان به ظاهر رشديافته، گمراهان به ظاهر هدايت شده، آتش تعصب ها و كينه هاى قومى

قبيله اى را در نهاد خويشتن فرو ننشانده اند، به تهذيب و تزكيت نفوس خويش نپرداخته اند، سطح معرفت هاى خود را ترقى نداده اند وليكن داعيه ى دين و ايمان را پوششى براى ظلمت و قساوت درونى شان قرار داده، همواره مترصد فرصتى گشته اند تا از پشت بر اسلام خنجز بزنند.

چه كسى باور مى كرد كه پيشتازان جنگ و جهاد، سوداگران جان و انفاق كنندگان مال، در نهان دلهايشان دورويى بپرورانند؟! چه كسى باور مى كرد كه پيشتازان بيعت با على عليه السلام در روز غدير از او كينه ها و نفرت ها به دل داشته باشند؟! در آن زمان چه كسى جرأت مى كرد داعيه داران جانبازى در راه خدا را منافق خطاب نمايد؟! چه كسى شهامت آن را داشت كه فداسازان جان و مال در راه خدا را فريب خوردگان شيطان بخواند؟! چه كسى مى توانست پرده هاى دروغين دين و ايمان را فروافكند و باطن ظلمت و ضلالت را برملا نمايد؟!

چه كسى مى توانست جز زهراى اطهر؟! چه كسى جز زهرا عليهاالسلام مى توانست فرياد برآورد كه هر چند بهانه ها و شعارهايتان مردم فريب و زيبا؛ اما حقيقت كارتان زشت و نازيباست؟! هر چند خود را خاموش كنندگان فتنه مى خوانيد؛ اما فتنه افروزان حقيقى شماييد. هر چند خود را قرآن گرا مى دانيد؛ اما در

عمل، به دامن شيطان گريزانيد.

شعارهايتان جملگى دروغ و نيرنگ و كارهايتان برافروزاننده ى فتنه و ننگ:

هنوز از عهد و قرارى چيزى نگذشته و سوز سينه ى ما خاموش نگشته بود؛ زخم دل ما التيام نگرفته و پيامبر هنوز دفن نگرديده بود كه آنچه نبايست كرديد و آنچه از آنتان نبود، برديد و بدعتى بزرگ پديد آوريد. بهانه آورديد كه از فتنه مى ترسيم؛ اما بدانيد كه خود را به قعر آتش فتنه افكنديد؛ چرا كه آتش دوزخ، كافران را از هر سو فرامى گيرد.

شما كجا و فتنه خواباندن كجا؟! دروغ مى گوييد و راهى جز راه حق مى پوييد! وگرنه اين كتاب خداست در ميان شما! نشانه هايش به كم و كاست هويدا و امر و نهى آن روشن و آشكاراست! شما به چنين كتابى پشت نموده ايد. واى بر شما! آيا مى خواهيد از آن رو گردانيد يا به غير آنچه در آن است، حكم نماييد؟! كسى كه جز تسليم محض در مقابل خداوند، آيينى پذيريد، روى رضاى پروردگار نبيند و در آخرت با زيانكاران نشيند. ( فوسمتم غير ابلكم و أوردتم غير مشربكم. هذا! والعهد قريب والكم رجيب و الجرح لما يندمل و الرسول لما يقبر اعتذارا زعمتم «الا فى الفتنة سقطوا و ان جهنم لمحيطة بالكافرين» (توبه: 49) فهيهات منكم؟ و كيف بكم؟ و انى تؤفكون؟ و كتاب الله بين اظهركم، اموره ظاهرة و احكامه زاهدة و اعلامه باهرة و زواجره لائحة و اوامره واضحة، و قد خلفتموه وراء ظهوركم، ارغبة عنه تريدون ام بغيره تحكمون؟ بئس للظالمين بدلاً «و من يبتغ غير الإسلام ديناً فلن يقبل منه و

هو فى الاخرة من الخاسرين.» (آل عمران: 85). الاحتجاج: ص 108. دلائل الإمامة: ص 39 )

صحيفه ى تاريخ اين چنين در پيش روى ما گشوده شده و كلمات آگاهى بخش فاطمه عليهاالسلام اين چنين در گوش جانها طنين انداز گشته است. و اين ثمره، به بهاى اندك محقق نشده است. بهاى اين روشنگرى ها، درهم شكسته شدن سينه و پهلوى زهراى اطهر عليهاالسلام، سيلى خوردن و نيلى شدن آن چهره ى مطهر و 25 سال مظلوميت و سكوت كشنده ى حيدر عليه السلام است. آرى، ما ميراث دار خون سينه و پهلوى شكسته ى زهراى اطهريم. بارى، اين بيان هاى گران بها براى عبرت ما شيعيان است: فاعتبروا يا أولى الأبصر؛ ( حشر (59): 2. ) پس پند و عبرت بگيريد اى صاحبان انديشه!

اگر به تهذيب نفوس و خالص سازى نيات و اعمالمان همت نگماريم، از تاريخ عبرت نگرفته ايم! اگر لحظه اى از اهل بيت عليهم السلام جدا گرديم، از تاريخ عبرت نگرفته ايم! اگر گذاشتيم منافقان به لانه خزيده ى ديروز سر از لانه بيرون آورند و يكه تازان ميدان شوند، عبرت نگرفته ايم! اگر اجازه داديم آنان كه به فرموده ى امام از منافقان نيز بدترند ( اشاره به فرموده ى حضرت امام، درباره ى گروهك نهضت آزادى: در موضوع نهضت به اصطلاح آزادى، مسائل فراوانى است كه بررسى آن محتاج به وقت زياد است. آنچه بايد اجمالاً گفت آن است كه پرونده ى اين نهضت و همين طور عملكرد آن در دولت موقت اول انقلاب، شهادت مى دهد كه نهضت به اصطلاح آزادى، طرفدار جدى وابستگى كشور ايران به

آمريكاست و در اين باره از هيچ كوششى فروگذار نكرده است... به حسب آنچه من از انحرافات آنها مشاهده كرده ام، اگر خداى متعال عنايت نفرموده بود و مدتى در حكومت موقت باقى مانده بودند، ملتهاى مظلوم به ويژه ملت عزيز ما اكنون در زير چنگال آمريكا و مستشاران او دست و پا مى زند و اسلام عزيز چنان سيلى از اين ستمكاران مى خورد كه قرنها سر بلند نمى كرد. و به حسب امور بسيار ديگر، نهضت به اصطلاح آزادى، صلاحيت براى هيچ امرى از امور دولتى يا قانونگذارى يا قضايى را ندارند و ضرر آنها به اعتبار آن متظاهر به اسلام هستند و با اين حربه جوانان عزيز ما را منحرف خواهند كرد و نيز با دخالت بى مورد در تفسير قرآن و احاديث شريفه و تأويلهاى جاهلانه ممكن است موجب فسادى عظيم شوند، از ضرر گروهكهاى ديگر حتى منافقين- اين فرزندان عزيز بازرگان- بيشتر و بالاتر است. صحيفه ى نور: ج 22، ص 384. پاسخ حضرت امام به نامه ى وزير وقت كشور، بهمن ماه 1366. ) ، سياست گذاران پشت پرده ى برخى از امور كشور اسلامى مان شوند عبرت نگرفته ايم! اگر عنوان ها و شعارهاى منافق صفتان، فريبمان داد و باعث شد تا ايشان را بر مسند هاى دولتى و حكومتى بنشانيم، عبرت نگرفته ايم. اگر ساكت نشستيم و اجازه داديم تا افرادى سست عنصر با داعيه ى دروغين مسلمانى بدترين توهين ها را به اسلام نمايند، عبرت نگرفته ايم! چه شده است كه در كشور اسلامى ايران، مهد دليران و فداييان، كسى جرأت كرده، بگويد: ماركس، پدر دين

ستيزى، بخشى از حقيقت را گفته است كه دين، افيون توده ها و جامعه هاست؛ ما سخن او را كامل مى كنيم و مى گوييم: دين افيون ملتها و حكومتهاست. ( هاشم آغاجرى، عضو سازمان مجاهدان سازمان انقلاب اسلامى: ماركس، بخشى از حقيقت را گفته است كه دين افيون ملتهاست؛ من مى خواهم بخش ديگرى از آن را نيز بگويم كه دين، افيون حكومتها هم هست. هفته نامه شما، 20/ 05/ 79. ) اگر فردى سر سوزنى ايمان در دل داشته باشد، چگونه مى تواند اجازه ى چنين گستاخى و جسارتى را به خود بدهد و چنين سخن اهانت آميزى را بر زبان براند؟!

بزرگترين رسالت اين قسمت از خطبه ى حضرت زهرا عليهاالسلام شناساندن چهره ى نفاق و عملكرد موذيانه ى منافقان است. منافقان، همواره مترصد فرصتند و به محض اين كه زمينه را آماده ببينند به ميدان مى آيند و پرده از قساوتها و خباثتهاى باطنى خويش برمى افكنند. ميزان ميدان دارى منافقان به هوشيارى و آگاهى مردمان وابسته است. اگر هوشيارى، شهامت و غيرت مردمان در مقابل ايشان قد علم كند، دوباره بر چهره هاى خويش نقاب مى افكنند و به لانه هاى خويش مى خزند؛ اما اگر هوشيارى، شهامت و غيرت دينى بر باد رفته باشد، منافقان يكه تاز ميدان خواهند شد و مردمان را به گرداب ضلالت و هلاكت سوق خواهند داد. مصداق بارز اين حقيقت را مى توان در جريان كنفرانس برلين مشاهده نمود. منافقان شركت كننده در اين كنفرانس چون زمينه را آماده پنداشتند، نقاب از چهره هاى كريه خويش برداشتند؛ و بدترين اهانتها را به دين، احكام

دين، ولايت و حكومت ولايى روا داشتند؛ اما چون مردمان ايران را غيور، بيدار و هوشيار يافتند، دوباره بر نفاق باطنى شان نقاب افكندند و ياوه هايشان را پس گرفتند. ممكن است همانان كه تا ديروز تيشه بر ريشه ى دين، اسلام، امامت و ولايت مى زدند، امروز از اسلام، ولايت و حاكميت ولى فقيه دم بزنند؛ همانان كه تا ديروز با گستاخى تمام، مشكل اساسى مردم را قانون اساسى قلمداد مى كردند، امروز از قانون مدارى سخن برانند.

همينان هر چند شعارشان قانون مدارى باشد، اما كردارشان چيزى جز قانون ستيزى نيست؛ چرا كه اينان با اسلام دشمنى دارند و قانون اساسى ما بر پايه ى اصول اسلامى بنا شده است. اينان ولايت و امامت را قبول ندارند و قانون اساسى ما بر محور ولايت فقيه شكل گرفته است.

حقيقت نفاق، همين است: يك روز، ولايت ستايى و ديگر روز، ولايت ستيزى. يك روز، اسلام مدارى و روز ديگر، اسلام زدايى. يك روز، قانون گرايى و ديگر روز، قانون گريزى. بايستى به هوش باشيم و فريب نخوريم. بايستى منافقان را بشناسيم و رسوايشان نماييم. مبادا با خوش باورى از منافقان حمايت كنيم و بگوييم: غرضى نداشتند. اشتباهى مرتكب گشتند و پس از آن اشتباه خويش را پذيرفته اند. متعرضشان نشويد! وحدت ملى را خدشه دار نسازيد! فتنه و تفرقه برپا نكنيد! با يكديگر مدارا كنيد! اگر چنين بگوييم، فريب خورده ايم و از تاريخ عبرت نگرفته ايم. وحدت، مطلوب است؛ اما چه وحدتى؟ بر چه محورى و با چه كسانى؟ وحدتى مطلوب است كه محورش على باشد؛ نه دشمن على. وحدت با كسانى مطلوب

است كه مومن باشند و قانون گرا؛ نه منافق و سرسپرده ى آمريكا. مگر هر وحدتى مطلوب است؟ مگر هر سهل گيرى و مدارايى مطلوب است؟ وحدت با پيشوايان نفاق، تيشه بر ريشه ى دين و ايمان است.مداراى با سران نفاق، براندازه ى اصل و اساس اسلام است.

منافقان، هم طراز كافران

در واقع مى توان گفت: نفاق، چيزى جز كفر باطنى و ايمان ظاهرى نيست و از آنجا كه سعادت و شقاوت انسان در گرو حقايق باطنى است، منافقان كه در باطنشان كفر وجود دارد، در زمره ى كافران به شمار مى روند و حتى به يك لحاظ از كفار بدترند؛ زيرا نقاب بر چهره زده، در پشت اسلام ظاهرى سنگر گرفته، براى مردم شناخته نمى شوند و ضررشان بر جامعه ى اسلامى بيشتر است. از اينرو آيات زيادى دلالت مى كنند بر اين كه منافقان اهل عذاب هستند؛ بلكه بدترين عذابها را دارند. نظير: ان المنفقين فى الدرك الأسفل من النار؛ ( نساء (4):145. ) منافقان در پايين ترين و پست ترين درجات آتشند. و ان الله جامع المنفقين والكفرين فى جهنم جميعاً؛ ( نساء (4):140. ) خداوند، منافقان و كافران را در جهنم جاى مى دهد.

با توجه به نكته ى فوق، نفاق چيزى جداى از كفر به شمار نمى آيد و در حقيقت آنچه هست يا كفر است يا ايمان. از اين روست كه خداوند متعال، پيامبر رحمت را به شدت و خشونت با منافقان مأمور مى گرداند و آنان را هم طراز با كافران از اهل جهنم مى خواند: يا ايها النبى جهد الكفار و المنفقين واغلظ عليهم و مأويهم جهنم و بئس المصير؛

( توبه (9): 73. تحريم (66) 9. ) اى پيامبر با كافران و منافقان جهاد كن و بر آنها سخت بگير! جايگاهشان جهنم است و چه بدسرنوشتى است!

از همين روست كه پاره ى وجود پيامبر نيز منافقان را هم طراز كافران از هلاك شدگان آتش جهنم مى شمارد، بر سست عنصران منافقان مى خروشد و نقاب از چهره هاى زشتشان فرومى افكند. تا ديگر براى نقاب كهنه ى نفاق، تا هميشه ى تاريخ، رنگ و لعاب و فريبى باقى نماند: بهانه آورديد كه از فتنه مى ترسيم؛ اما بدانيد كه خود را در قعر آتش فتنه افكنده ايد؛ چرا كه آتش جهنم كافران را از هر سو احاطه كرده است.... چندان درنگ نكرديد كه اين اسب سركش، رام و افسارش در دست قرار يابد. نوايى ديگر ساز كرديد و شعله هاى فتنه را فروزان ساختيد. اغواى شيطان را اجابت نموديد و در خاموش سازى انوار دين، همت گماشتيد. در اقامه ى سنت پيامبر، اهمال و سستى روا داشتيد. به ظاهر طرفدارى از دين مى نماييد و در باطن به نفع خويش عمل مى كنيد و نسبت به اهل بيت پيامبر و فرزندانش حيله و نيرنگ روا مى داريد. ( اعتذارا زعمتم خوف الفتنة؛ «الا فى الفتنة سقطوا و ان جهنم لمحيطة بالكافرين»... (توبه: 49) ثم لم تلبثوا الا ريث ان تسكن نفرتها و يسلس قيادها ثم أخذتم تورون و قدتها و تهيجون جمرتها و تستجيبون لهتاف الشيطان الغوى و اطفاء انوار الدين الجلى و اهمال سنن النبى الصفى، تشربون حسوا فى ارتغاء و تمشون لاهله و ولده فى الخمر و الضراء. دلائل الامامة: ص

29. بلاغات النساء: ص 32. )

و در جايى ديگر در ميان زنان مهاجر و انصار كه به ملاقاتش آمده بودند نامردان دوروىِ روزگار را اين گونه مورد نكوهش قرار مى دهد:

صبح كردم در حالى كه به خدا سوگند دنياى شما را دوست نمى دارم و از مردان شما خشمناك و بيزارم. درون و بيرونشان را آزمودم و نامشان را از دهان خويش به دور افكندم. از آنچه كرده اند، ناخشنودم. چه زشت است كندى شمشيرها. ( و أصبحت و الله عائفة لدنيا كن قالية لرجالكن، لفظتهم بعد ان عجمتهم و شنئتهم بعد ان سبرتهم، فقبحا لفلول الحد و اللعب بعد الجد و قرع الصفاة و صدع القناة و خطل الآراء و زلل الأهواء: «و بئس ما قدمت لهم انفسهم ان سخط الله عليهم و فى العذاب هم خالدون» (مائده: 80) لاجرم لقد قلدتهم ربقتها و حملتهم اوقتها و شننت عليهم غاراتها، فجدعاً و عقراً وبُعداً للقوم الظالمين. الاحتجاج: ص 108. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد: ج 16، ص 233. كشف الغمة: ج 1، ص 492. )

و آنگاه پرده از راز حق كشى ها و كينه توزى هاى اين دون صفتان فرو مى افكند:

واى بر آنان! چرا نگذاشتند حق در مركز خود قرار يابد و خلافت بر پايه هاى نبوت استوار ماند؟ چرا حق را از خانه اى كه جبرييل در آن فرو مى آمد به خانه ى ديگر بردند؟ و حق را از دست على كه عالم به امور دنياست گرفتند؟

بدانيد كه اين زيان بزرگ و آشكارى است! چه باعث شد كه على عليه السلام كينه توزى نمايند و

انتقام گيرند؟ چون سوزش تيغ او را چشيده اند و پايدارى او را ديدند كه نسبت به مرگ بى اعتنا بود. ديدند كه چگونه بر آنان مى تازند و با دشمنان خدا نمى سازد و آنان را عقوبت مى كند و در راه رضاى خدا با شدت و قاطعيت رفتار مى كند. ( ويحهم انى زعزعوها عن رواسى الرسالة و قواعد النبوة و الدلالة و مهبط الروح الأمين و الطبين بأمور الدنيا و الدين: الا ذلك هو الخسران المبين! و ما الذى نقموا من ابى الحسن؟ نقموا منه والله نكير سيفه و قلة مبالاته لحتفه و شدة وطأته و نكال وقعته و تنمره فى ذات الله. معانى الاخبار: ص 354. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد: ج 16، ص 233. الصراط المستقيم: ج، ص 171. الاحتجاج: ص 108. بحارالانوار: ج 43، ص 158. )

و در پى اين گفتار، حقيقت حال منافقان را براى هميشه در گوش جان تاريخ، طنين انداز مى گرداند:

اكنون بياييد و بشنويد: شگفتا كه روزگار چه شگفتى ها در پس پرده دارد و چه بازيچه ها يكى پس از ديگرى بيرون مى آورد! اگر تعجب نمايى، پس گفته هاى آنان تعجب آور است.

به راستى مردان شما چرا چنين كردند؟ اى كاش مى دانستم به چه پناهگاهى تكيه داده اند؟ و كدام ستون استوار را انتخاب نمودند؟ و به كدامين ريسمان چنگ زدند؟ و بر كدام فرزند و خاندانى پيشى گرفتند و غلبه نمودند؟

شگفتا چه دوستان دروغين و سرپرستان نااهلى را انتخاب كردند! و چه زشت است سرانجام ستمكاران كه جايگزين بدى برگزيدند! سر را گذاشته به دم چسبيدند؛

پى عامى رفتند و از عالم نپرسيدند!

نفرين بر مردمى نادان كه فسادكارند و فسادكارى خود را نيكوكارى مى پندارند!بدانيد كه آنان فاسدند، هر چند خويش را فاسد ندانند!

واى بر آنان! آيا آن كه مردم را به راه راست مى خواند، سزاوار پيروى است يا آن كه خود راه را نمى داند؟ در اين باره چگونه داورى مى كنيد؟

( ( الا هلم فاستمع و ماعشت اراك الدهر عجبا «و ان تعجب فعجب قولهم!» (رعد:13) ليت شعرى الى اى سناد استندوا؟ و على اى عمادٍ اعتمدوا؟ وباى عروة تمسكوا؟ و على اية ذرية اقدموا واحتنكوا؟ «لبئس المولى ولبئس العشير و بئس للظالمين بدلا» (كهف: 50) استبدلوا واللَّه الذنابى بالقوادم و العجز بالكاهل، فرغما لمعاطس قوم «يحسبون انهم يحسنون صنعاً الا انهم هم المفسدون ولكن لا يشعرون» (بقره: 12. كهف: 104) ويحهم «افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع ام من لا يهدى الا ان يهدى فما لكم كيف تحكمون؟» (يونس: 35).

شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد: ج 16، ص 233. بحارالانوار: ج 43، ص 158. ) )

سطحى نگريها و بى غيرتى هاى غافلانه

همه ى مصيبت ها و انحطاطها در اسلام از سهل گيرى، سطحى نگرى، ساده لوحى و خوش باورى مردمان در همه اجتماع مسجد پيامبر شروع شد.

آن گاه كه ابوبكر حديثى دروغين را به پيامبر نسبت داد، چه تعداد از مردمان فريب آشكار آن كلمات را دريافتند؟! آن گاه كه فاطمه عليهاالسلام با استناد به آيات قرآن، جعلى و دروغ بودن آن حديث را به خوبى هويدا ساخت، چند شراره، بارقه يا جرقه براى سوزاندن ننگ اين خدعه از دلها زبانه كشيد؟! سنگ قبر چند دل

مرده از حرارت سخنان گدازنده ى فاطمه عليهاالسلام درهم شكست و ذوب شد؟! چرا كسى برنخاست و سند حديث را جويا نشد كه آخر اين چه حديثى است كه تنها تو شنيده اى و هيچ يك از ديگر همراهان و صحابيان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آن را نشنيده اند؟! آيا پيامبر اين حديث را تنها در گوش تو نجوا كرده است؟!

و چرا آن گاه كه فاطمه عليهاالسلام به مقابله و افشاگرى برخاست، صخره ى دل هاى قساوتمند آن مردم نلرزيد و درهم فرو نريخت؟! چرا نورافشانى فاطمه ى زهرا عليهاالسلام، همو كه نوربخش آسمان ها و زمين است، سينه هاى ظلمانى و سياه ايشان را سپيد و نورانى نساخت؟!

اين همه از آن نشأت مى گرفت كه شناخت و آگاهى كافى وجود نداشت. غرض ورزان و مريض دلان، عرصه ى تركتازى يافته بودند و توده ى مردم هم كه غرض و مرضى نداشتند، ساده لوحى و ظاهربينى چشم عقلشان را كور ساخته بود و ساده انگارى و سطحى نگرى، به خواب خوش بى غيرتى و غفلت فروشان برده بود.

چه كسى باور مى كرد كه ابوبكر صديق، پدر زن پيامبر، پيرمردى با محاسن سفيد و سوابقى درخشان كه مردمان به عنوان حاكم اسلامى و پيشواى مسلمانان با او بيعت كرده بودند، از پيش خود حديثى را جعل نمايد و براى توجيه غصب فدك بدان استناد نمايد؟!

بارى، سطحى نگرى ها و ساده انگارى ها، غيرت هاى دينى را بر باد داده بود. درخت تساهل و تسامح به ثمر نشسته بودند و از ميوه ى بى غيرتى به همه ى

مردمان خورانده بود و اين بود كه خطبه ى عرش لرزان فاطمه عليهاالسلام هم نمى توانست دلهاى به غفلت و بى غيرتى خوگرفته ى مردم را بيدار سازد و به قيام در مقابل فساد، بدعت و تباهى وادارد.

فاطمه عليهاالسلام با خطبه ى حماسى و آتشين خويش، انصار و ياران پيامبر را به قيام و خيزش عليه پيشوايان نفاق و ضلالت فرامى خواند؛ در حالى كه آنان در سايه ى امن بى غيرتى و سهل انگارى، در سكوتى مرگبار خفته بودند: واى بر شما! پسران قيلَه ( منظور از «پسران قيله»، انصار مى باشند كه از دو قبيله ى اوس و خزرج بودند و نسب مشتركشان به زنى به نام «قيله» در چندين نسل قبل، منتهى مى شد. ) ! از شما چه دور است كه پيش چشمانتان ميراث پدرم را ظالمانه ببرند و حرمتم را ننگرند و شما همچون بيهوشان فرياد نصرت طلبى مرا نشنيده گذاريد!!

دادخواهى من به شما مى رسد، در حالى كه اجتماعتان منسجم است، ساز و برگ فراوان داريد و اثاث و خانه هاى آبادان؛ اما فرياد مرا نشنيده مى گيريد و به يارى ام نمى شتابيد. شما دليرانى هستيد كه بر دشمن، بدون زره و سپر حمله مى بريد. شما مشهوران به خير و صلاح، برگزيدگان خدا، پشتيبانان دين، ياوران پيامبر و مؤمنين و حاميان اهل بيت طاهرين مى باشيد.شماييد كه با بت پرستان عرب درافتاديد و برابر لشگرهاى گران ايستاديد. چندان كه از ما فرمانبردار و در راه حق پايدار بوديد، نام اسلام را بلند و مسلمانان را ارجمند، مشركان را تار و مار و نظم را برقرار،

آتش جنگ را خاموش و كافران را حلقه ى ذلت در گوش نموديد.

اكنون پس از آن همه زبان آورى، لب فرو بسته ايد و پس از پيش روى واپس نشسته ايد؛ آن هم در برابر مردمى كه سوگند خويش را شكسته اند، پيمان خود را گسسته اند و در دين شما طعنه وارد نموده اند. با امامان كفر بجنگيد كه آنان پايبند به سوگندهايشان نمى باشند! با ايشان بجنگيد تا شايد از كارهاى خويش بازگردند! آيا با گروهى كه سوگندهاى خود را ناديده گرفته اند و قصد بيرون نمودن رسول الهى را دارند، كارزار نمى نماييد و حال آنكه ايشان ابتدا جنگ را شروع نمودند؟! آيا از اينان هراس داريد؟! بيم مداريد و تنها از خدا بترسيد، اگر حق پرستيد. ( ايها بنى قيلة! اهضم تراث ابى؟ و انتم بمرأى منى و مسمع تلبسكم الدعودة و تشملكم الخبرة و فيكم العدة و العدد و لكم الدار و الجنن. و انتم الاولى نخبة الله التى انتخبت و الخيرة التى اختيرت لنا اهل البيت، فباديتم العرب، وناهضتم الامم و كافحتم البهم. لانبرح او تبرحون، نامركم فتأتمرون. حتى دارت لكم بنارحى الاسلام و در حلب الايام و خضعت نعرة الشرك، و سكنت فورة الافك و خبت نيران الحرب و هدات دعوة الهرج و استوسق نظام الدين. فأنى جرتم بعد البيان و أسررتم بعد الاعلان و نكصتم بعد الإقدام عن قوم نكثوا ايمانهم من بعد عهدهم و طعنوا فى دينكم. «فقاتلوا ائمة الكفر انهم لا أيمان لهم لعلَّهم ينتهون». «الا تقاتلون قوما نكثوا أيمانهم من بعد عهدهم و همُّو باخراج الرسول و هم بدؤوكم اوَّل مرَّةٍ اتخشونهم فاللَّه

احق أن تخشوه ان كنتم مؤمنين» (توبه: 12 و 13). بلاغات النساء: ص 30. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد: ج 16، ص 236. مناقب: ج 2، ص 206. بحارالانوار: ج 43، ص 158. )

اما هزاران دريغ كه از هُرم گدازنده ى كلام فاطمه، فولاد سخت هيچ دلى تأثير نپذيرفت و از زلزله ى عرش لرزان سخنِ او، سنگ قبر هيچ دلى نلرزيد و از جا كنده نشد.

پناه بر خدا، اگر فاطمه عليهاالسلام براى انعام و احشام اين گونه سخن گفته بود، اميد فايده بيشتر مى بود. اگر اين چوب بيدارى بر كفن مردگان مى خورد، شايد از آن خاك اعتراضى برمى خاست. مگر چه مرگى گريبان آن جمع را به هم مى فشرد كه نفخه ى صور فاطمه عليهاالسلام هم از جا تكانشان نمى داد؟! مگر بى غيرتى، بى مسؤوليتى و آسايش جويى با انسان چه مى كند كه مى تواند پاره ى تن رسول خدا را در چنگال كفتاران، گرفتار بيند و به قيام برنخيزد؟!

امان از راحت طلبى! و امان از سهل انگارى! كه به فرموده ى حضرت زهرا عليهاالسلام تمام فسادها، انحراف ها و فتنه ها از آن سرچشمه گرفته است:

به خدا سوگند شما را مى بينم كه به تن آسايى و راحت طلبى خوكرده ايد. آن را كه سزاوار منصب رهبرى امور است، از جايگاهش دور نموده ايد. از دين برگشته ايد و از جهاد در راه خدا خسته گشته ايد. آگاه باشيد كه اگر تمام اهل زمين نيز كافر گردند خداوند از همه ى آنها بى نياز است.

( ( ألا و قد أرى قد أخلدتم

الى الخفض و أبعدتم من هو احق بابسط و القبض. وركنتم الى الدعه فعجتم عن الدين و مججتم الذى و عيتم و دسعتم الذى سوغتم. «فان تكفروا أنتم و من فى الارض جميعا فان الله لغنى حميد» (ابراهيم، 6).

شرح نهج البلاغه: ابن ابى الحديد، ج 16، ص 213. مناقب: ج 2، ص 206. كشف الغمه: ج 1، ص 491. الاحتجاج: ص 102. بحارالانوار: ج 43، ص 159. دلائل الامامة: ص 37. ) )

امان از بى مسؤوليتى كه نتيجه ى تن پرورى و سطحى نگرى است. امان از بى غيرتى كه انسان را در مقابل غصب آشكاراترين حقوق نيز به ننگ سكوت و عافيت طلبى فرامى خواند؛ حتى اگر اين حق، حق امامت براى على مرتضى عليه السلام و يا حق مالكيت فدك براى فاطمه ى زهرا عليهاالسلام باشد:

كجا يك تن تواند غصب كردن حق مولا را سكوت خلق و همراهى دشمن كشت زهرا را

سكوت خلق و همراهى دشمن كشت زهرا را

خطرخيزى شعار تساهل و تسامح

شعار «تساهل و تسامح» يكى از نسخه هاى پيچيده شده ى غربى ها براى درهم شكنى غيرت دينى مسلمانان و جوامع اسلامى است.

مى گويند: با مدارا و سهل گيرى به روى همگان لبخند بزنيد! به همه ى آرا و عقايد اجازه ى جولان و تركتازى بدهيد! ظرفيت و تحمل خويش را وسعت بخشيد و جامعه ى چند صدايى را بپذيريد! همه ى عقيده ها و سيره ها را برتابيد! عيسى به دين خود موسى به دين خود. با گشاده رويى بگذاريد هر كسى آزادانه عمل نمايد! هركه خواست و هرچه خواست شهوترانى و نفس چرانى كند! وسعت نظر داشته

باشيد و بگذاريد هر كه خواست حجاب گيرد و هر كه نخواست برگيرد! و آن گاه بى غيرتان داخلى نيز، هم نوا با دشمنان خارجى، ندا در مى دهند كه: تساهل و تسامح در هر عصر و زمانى مطلوب و ضرورى است؛ چرا كه از گسترش جنگ و خشونت جلوگيرى مى نمايد. پيامبر نيز اگر اهل سهل گيرى و مدارا مى بود و به روى مشركان خوش نشان مى داد، ديگر هيچ نيازى به آن همه جنگ و كشتار نمى بود. اگر پيامبر با مشركان به توافق مى رسيد كه ايشان بت هاى خود را بپرستند و مسلمانان خداى خود را، ديگر راه جنگ و خشونت گشوده نمى شد. اگر پيامبر با مشركان مدارا مى كرد و خشونت نشان نمى داد، فرزندش حسين نيز قربانى دشت بلا نمى گرديد. حسين، در حقيقت قربانى خشونت طلبى هاى جدش در بدر، احد، حنين و ديگر جنگ هاى صدر اسلام گرديد.

( ( به عنوان مثال، در اين نمونه به دقت بنگريد:

اكبر گنجى: پيامبر در بدر و حنين و... به حق بر كفار و مشركان و معاندان شمشير زد و در واقع گفتار و كردار و رفتار نبى، دليل و حجت است. اما آيا جنگ هاى جبهه ى حق عليه باطل پيامدهاى ناخواسته يا آثار وضعيه به دنبال ندارد؟... خشونت، فرزند خشونت است و درخت خشونت ميوه هايى جز خشونت به بار نمى آورد. هيچ كس حق ندارد به صرف اينكه خود را حق و ديگران را باطل مى داند، دست به خشونت بزند. صبح امروز، 23/ 2/ 1378. ) )

على عليه السلام نيز شيوه ى

حكومت دارى را نمى دانست. اگر او با طلحه و زبير كه از آشنايان خود او و نفوذداران آن زمان بودند، با قاطعيت و خشكى برخورد نمى كرد، جنگى در نمى گرفت و آن همه ضايعه به بار نمى آمد.

ياللعجب! ايران اسلامى و اين گفته هاى واهى!

هزاران واى بر ما! مهد علويان و جسارت بر على!

كجايند شهيدان؟! كجايند آن غيور مردان؟! كجايند بازماندگان شهيدان؟! كجايند غيرتمندان؟! كجايند ولاييان؟! كجايند فداييان حضرت زهرا؟!

بر همه ى ماست كه با عبرت گيرى از فجايع صدر اسلام در مقابل شعار واهى تساهل و تسامح، غيرتمندانه ايستادگى نماييم. آگاه باشيم كه نتيجه بخشى شعار تساهل و تسامح در ايران آرزوى ديرينه ى دشمنان اسلام و انقلاب است. و به هوش باشيم كه ميوه ى درخت تساهل و تسامح، بى غيرتى دينى است.

مطمئن باشيم كه اگر همچون صحابيان حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم اهل تساهل و تسامح شديم، ديگر هيچ ضمانتى براى بقاى اسلام و هيچ بيمه اى براى عزت و اقتدار نظام اسلامى باقى نخواهد ماند.

خدا را با احدى رابطه ى قوم و خويشى نيست؛ ليس بين الله و بين احد قرابه. ( بحارالانوار: ج، 7، ص 241. ) هر كه صادقانه در راهش، غيرتمندى و استقامت نشان دهد نصرت و يارى مى شود: يا ايها الذين ءامنوا ان تنصروا الله ينصركم و يثبت أقدامكم؛ ( محمد (47): 7. ) اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر (دين) خدا را يارى كنيد، شما را يارى مى كند و گام هايتان را استوار مى دارد. و هر كه منافقانه سستى و

بى غيرتى ورزد، طرد و خوار مى شود.

همه ى ما بايستى با تكيه بر غيرت و شعور ايمانى بهوش باشيم و فريب شعارهاى زيبايى چون «تساهل و تسامح» را دريابيم و يقين بدانيم كه كافران و منافقان تا دين و ايمانمان را نگيرند، رهايمان نمى كنند و هر روز با يك نقشه و يك شعار جديد به ميدان مى آيند. اينان به طور دايمى با اهل ايمان، سرجنگ دارند؛ مگر آن كه از بى دينى و بى غيرتى آنان مطمئن گردند:

و لا يزالون يقتلونكم حتى يردوكم عن دينكم ان استطعوا ( بقره (2): 217. ) ؛ و اينان همچنان با شما پيكار مى كنند تا اگر بتوانند شما را از آيينتان بازگردانند.

اينان، دشمنان دين شمايند و به فرموده ى امام از اسلام سيلى خورده اند و كينه ى اسلام را در دل پرورانده اند. از همين روست كه اصرار فراوان مى ورزند كه قيد مطابقت قوانين با احكام اسلامى، از قانون اساسى حذف گردد.

تأويل ها و قرائت هاى دينى منحرفانه

در مجادله ى غاصبان فدك با يگانه دختر پيامبر، آن قدر سياست بازى و فريب كارى به چشم مى خورد كه زيرك ترين سياست كاران عالم را به زانوزدن در مكتب خويش فرامى خواند. آن هنگام كه فاطمه عليهاالسلام، با خطابه ى گدازنده و روشنگرانه ى خويش موقعيت اجتماعى غاصبان خلافت را در لبه ى پرتگاهى مهيب قرار داد، خليفه ى وقت با دغل كارى به جواب گويى برخاست و نقشه اى از پيش تعيين شده را به اجرا درآورد.

او براى فريب مردم، ابتدا با چرب زبانى به تعريف و تمجيد از پاره ى تن رسول خدا

صلى الله عليه و آله و سلم پرداخت و با لحنى مؤدبانه گفت:

اى دخت رسول! تو راست مى گويى. پدر نسبت به مؤمنان كريم و پرعطوفت بود و نسبت به كافران شديد و پرصلابت. اگر در نسب او بنگريم، در بين تمام زنان او را تنها پدر تو و در بين همه ى دوستان باوفايش او را فقط برادر پسر عمويت، على، مى يابيم. پيامبر، على را بر تمام دوستان صميمى اش برگزيد؛ كسى كه در هر كار بزرگى ياريگر او بود.

جز سعادتمندان شما را دوست نمى دارند و جز شقاوتمندان شما را نمى انگارند. شما عترت پاك رسول و برگزيدگان منتخب اوييد. شما رهنمايان ما بر كار خير و سوق دهندگان ما به سوى بهشتيد. ( يا بنت رسول الله لقد كان أبوك بالمؤمنين رؤوفا رحيما و على الكافرين عذابا اليما و اذا عزوناه وجدناه أباك دون النساء و أخا ابن عمك دون الاخلاء. آثره على كل حميم و ساعده على الامر العظيم. لا يحبكم الا سعيد و لا يبغضكم الا شقى بعيد!! و انتم عتره رسول الله الطيبون و خيرته المنتجبون، على الخير أدلتنا و الى الجنه مسالكنا.الاحتجاج: ص 102. )

و آن گاه با رعايت كمال احتياء حديثى دروغين و جعلى را به پيامبر نسبت داد و غصب فدك را بدان مستند ساخت:

تو اى سرور تمام زنان! و اى دختر بهترين پيامبران! در آنچه مى گويى صادقى و در سرشارى عقلت بر همگان سابق. از حقيقت بازداشته نمى شوى و در صداقتت تكذيب نمى گردى. قسم به خدا كه از رأى و نظر پيامبر، پا فراتر نگذاشتم و جز

به اذن و اجازه ى او كارى به انجام نرساندم. پيشواى هر امت به آنان دروغ نمى گويد. خداوند را بر خويش گواه مى گيرم- و او براى گواهى كافى است- كه خود از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود: ما گروه پيامبران هيچ گاه طلا، نقره، زمين، خانه و مزرعه به ارث نمى گذاريم. تنها ميراث ما كتاب، حكمت، علم و نبوت است و آنچه از مال دنيا از ما بر جاى بماند، از آن ولى امر پس از ما خواهد بود تا او به صلاح ديد خويش در آن حكم نمايد. ( و أنت يا خيره النساء و ابنه خير الانبياء صادقه فى قولك سابقه فى وفور عقلك، غير مردوده عن حقك و لا مصدوده عن صدقك. و والله ما عدوت رأى رسول الله و لا عملت الا باذنه! و الرائد لا يكذب أهله. و انى اشهد الله- و كفى به شهيدا- انى سمعت رسول الله يقول: «نحن معاشر الانبياء لا نورث ذهبا و لا فضه و لادارا و لاعقارا و انما نورث الكتب و الحكمة و العلم و النبوة و ما كان لنا من طعمه فلولى الامر بعدنا أن يحكم فيه بحكمه»! الاحتجاج: ص 102. )

ظاهر اين كلام، محترمانه و تأييدگر حقانيت و صداقت فاطمه عليهاالسلام است؛ اما باطن آن، اهانت آميز و تكذيب كننده ى او: هرچند كه صداقت و موقعيت بى نظير شما بر همگان معلوم است و من هرگز قصد ندارم كه حقت را بگيرم و در مقابل صداقتت بايستم، اما چه كنم كه حديثى از پدر بزرگوار شما شنيده ام كه با ادعاى شما مبنى بر ارث

بَرى از پيامبر سازگارى ندارد. هر چند مايلم كه تقاضاى شما را اجابت نمايم، اما به عنوان حاكم اسلامى اين اجازه را ندارم كه خلاف حديث پيامبر عمل نمايم.

> جامي از زلال كوثر (منبع الكترونيكي) >

و آنگاه كه از ترس آن مبادا تناقض و فريب آشكار بر اين سخن براى مردم روشن گردد، بلافاصله بر همراهى و هم رأيى مردم با خويش تأكيد نمود و گفت:

آنچه كه تو در پى آنى، براى تهيه اسب و اسلحه قرار داده ايم تا مسلمانان با آن به مقابله با دشمنان بپردازند، با كافران جهاد كنند و بر گردن كشان فاجر شمشير بزنند. در انجام اين عمل، من مستبدانه تنها به رأى خويش عمل نكرده ام. اين عمل نه فقط به رضايت من؛ بلكه با رضايت جميع مسلمانان صورت پذيرفته است اين مال و ثروت من، براى تو و در اختيار تو، ما آن را از تو دريغ نمى كنيم و براى ديگرى ذخيره نمى نماييم. تو برترين بانوى امت پدرت هستى و درختى پاك براى فرزندانت! ما نمى خواهيم مالى را كه به تو تفضيل شده است، از تو بازپس گيريم و مقام والاى اجداد و فرزندانت را اندك شماريم. فرمان تو در آنچه كه در ملك من است، مؤثر و نافذ مى باشد؛ اما آيا تو مى پسندى كه در اين مورد با دستور پدرت مخالفت نمايم؟! ( و قد جعلنا ما حاولته فى الكراع و السلاح. يقابل به المسلمون و يجاهدون الكفار و يجالدون المردة الفجار و ذلك باجماع من المسلمين لم اتفرد به وحدى و لم استبد بما كان الرأى عندى. و

هذه حالى و مالى هى لك و بين يديك لا نزوى عنك و لا ندخر دونك. و انك انت سيدة امه ابيك و الشجره الطيبة لبنيك لا ندفع مالك من فضلك. لا يوضع من فرعك و أصلك. حكمك نافذ فيما ملكت يداى، فهل ترين ان أخالف فى ذلك أباك؟! الاحتجاج: ص 102. )

سخن كه به اين جا رسيد، فاطمه عليهاالسلام دگر بار به پاخاست و بر اين بهتان و تناقض گويى آشكار خروشيد و آن گاه با استنادى محكم به قرآن مستحكم، نقشه ى از پيش تعيين شده ى يغماگران دين و ايمان مردم را نقش بر آب ساخت:

عجبا از اين تهمت! پدرم، رسول خدا هرگز از كتاب خدا روگردان نبود و با احكام آن مخالفت نمى نمود؛ بلكه هميشه پيرو قرآن بود و از آيه آيه ى آن متابعت مى نمود. آيا شما بر بى وفايى و توطئه عليه پيامبر اجتماع كرده ايد و عذرتان را در اين باره، دروغ و بهتانى قرار داده ايد كه خويش آن را ساخته و پرداخته ايد؟! اين كار شما پس از وفات او مانند همان دام هايى است كه در زمان حيات او براى هلاكش مى گسترانديد. اينك اين كتاب خداست كه در مقام حكم كننده اى گويا و عادل و جداكننده ى حق از باطل بين من و شما داورى مى كند و از زبان پيامبرى از پيامبران خدا، زكريا، مى فرمايد: «فرزندى به من عطا فرما كه از من و آل يعقوب ارث ببرد» و نيز مى فرمايد: «سليمان از داوود ارث برد».

خداوند عزوجل تقسيماتى در ارث مقرر داشته، حدود واجب ميراث

را معين نموده، سهم هر يك از مرد و زن را بيان فرموده است و اين گونه بهانه ى اهل باطل را باطل ساخته و جاى هيچ گونه ترديد و شبهه اى براى كسى باقى نگذاشته است: چنين نيست كه شما مى گوييد؛ بلكه نفس اماره تان كارى را برايتان جلوه گر ساخته است؛ پس صبرى نيكو بايد كه در برابر آنچه شما مى گوييد، خداوند كمك كننده است. ( سبحان الله! ما كان أبى رسول الله عن كتاب الله صادفاً و لا لاحكامه مخالفاً بل كان يتبع أثره و يقفو سوره. أفتجمعون الى الغدر اعتلالاً عليه بالزور؟ و هذا بعد وفاته شبيه بما بغى له من الغوائل فى حياته. هذا كتاب الله حكماً عدلاً و ناطقاً فصلاً يقول: «يرثنى و يرث من آل يعقوب» (مريم: 6) و يقول: «و ورث سليمان داوود» (نمل: 16). فبين عزوجل فيما وزع من الاقساط و شرع من الفرائض و الميراث و أباح من حظ الذكران و الاناث ما ازاح به علة المبطلين و أزال التظنى والشبهات فى الغابرين. «كلا بل سولت لكم أنفسكم امراً فصبر جميل و الله المستعان على ما تصفون» (يوسف: 18). دلائل الامامة: ص 36. الاحتجاج: ص 106. )

ابوبكر در مقابل استدلال كوبنده ى زهرا عليهاالسلام در ورطه ى عجز و درماندگى فروافتاده بود، تأويل جديدى را دستاويز خويش قرار داد و در مقابل كلام حكيمانه ى زهرا عليهاالسلام كه قرآن را يگانه داور و معيار تشخيص حق از باطل معرفى مى فرمود، حق داورى را به مردم منتقل و خواست ايشان را سند حقانيت خويش معرفى نمود:

اى دختر پيامبر! تو عين دليل

و زبان حكمتى! توان جواب گويى و رد راست گويى تو را ندارم؛ ولى اين مسلمانان بين من و تو داورى نمايند. قلاده ى خلافت را ايشان به گردنم آويخته اند و آنچه از تو گرفته ام، با رضايت و توافق ايشان و به دور از هر گونه استبداد، زورگويى و خودخواهى گرفته ام و اين مردمان، خود بر اين مطلب شاهد و گواهند. ( يا بنت رسول الله انت عين الحجة و منطق الحكمه لا أدلى بجوابك و لا أدفعك عن صوابك ولكن المسلمون بينى و بينك! هم قلدونى ما تقلدت و باتفاق منهم أخذت ما أخذت؛ غير مكابر و لا مستبد و لا مستأثر و هم بذلك شهود. الاحتجاج: ص 106. )

اين جا، همان جايى بود كه مردم بايستى به پا مى خاستند و غيورانه بر ابوبكر مى آشفتند كه چرا گناه خويش و همدستانت را بر دوش ما مى گذارى؟ چرا قرآن را كه حكيم ترين داوران است، به پشت سر مى افكنى و مردم را كه بيشترشان پيرو هواهاى خويشند به داورى مى طلبى؟! مگر نه اين است كه ملاك صحت هر سخنى، حتى سخن پيامبر، قرآن است و بس؛ پس چرا براى اثبات درستى كلام دروغين خويش از قرآن فرار مى كنى و به دامان غفلت پيشگان دست مى آويزى؟ اى واى بر تو! در روز روشن و در پيش چشم همه ى مسلمانان، قرائت و تأويلى جديد از دين و بدعتى آشكار فرا مى نهى؟! رضايت خدا، معيار حقانيت است يا رضايت مردمان؟!

اما صد افسوس كه خدعه و فريب و نيرنگ، گوهر عقل و شرف و مردانگى

را ربوده بود! و هزاران دريغ كه شهوت و غفلت، بركه ى شهامت و غيرت را به تعفن كشانده بود!

اين جا بود كه فاطمه براى آخرين بار رو به سوى مردمان نمود و در مقابل بدعت و تأويل هاى انحرافى، فرياد به اعتراض و هشدارى گدازنده گشود:

> جامي از زلال كوثر (منبع الكترونيكي) >

اى مردمى كه با سرعت به قبول باطل روى مى آوريد و از كنار كردار زشت و زيان بار راحت درمى گذريد! در قرآن انديشه و تدبير نمى كنيد يا آن كه بر دل هايتان قفل نهاده شده است؟! نه چنين است؛ بل كارهاى زشت، دل هايتان را سياه و گوش و چشمانتان را بسته است. و چه بد تأويل و تفسيرى (از دين و آيين)كرديد! و چه بد نظريه و رأيى داديد (كه حق را از اهلش گرفتيد و به دست نااهلان سپرديد) و چه بد معاوضه و معامله اى كرديد كه دنيا را گرفتيد و آخرت را از دست داديد.

به خدا سوگند! بزودى بار اين گناه را سنگين و عاقبتش را پشيمانى و عذاب خواهيد يافت. آن گاه كه پرده از كار شما برداشته شود و كيفرى كه در انتظارتان است، آشكار گرديد و عذابى كه به گمانتان نمى رسد، از جانب خداوند، رو به سوى شما نهد، آن هنگام است كه كه اهل باطل، خسارت زده و زيان كار شوند. ( معاشر الناس المسرعة الى القيل الباطل، المغضيه على الفعل القبيح الخاسر. أفلا يتدبرون القرآن أم على قلوب أقفالها كلا بل ران على قلوبكم من أساتم من اعمالكم فأخذ بسمعكم و ابصاركم و لبئس و

ما تأولتم و ساء ما به أشرتم و شر ما منه اغتصبتم لتجدن و الله محمله ثقيلا و غبه وبيلا اذا كشف لكم الغطاء و بان ماوراءه الضراء و «بدأ لكم من ربكم ما لم تكونوا تحتسبون و خسر هنالك المبطلون» (غافر: 78). المناقب: ج 2، ص 206. الاحتجاج: ص 106. )

دين ستيزى در لواى قرائت هاى جديد از دين

پژواك خطابه ى حماسى فاطمه عليهاالسلام نواى عبرت هايى عظيم را در گوش جان جهان، طنين انداز گردانيده است؛ عبرت هايى پرطنين كه شنيدارى اش مى تواند پايه هاى حكومت اسلامى را مستحكم نمايد، جامعه ى اسلامى را در برابر امواج سهمگين فتنه و فساد بيمه نمايد و روز به روز بر اقتدار و نفوذ آن در سطح جهان بيفزايد.

از گدازنده ترين عبرت هايى كه از اين خطبه ى آتشين زبانه مى كشد و ظلمت را از آسمان جامعه ى اسلامى مى تاراند و آن را به نورانيت مى كشاند، ضرورت مبارزه ى قاطع با قرائت هاى انحرافى از دين مى باشد. پيام اين فراز از خطبه ى حضرت زهرا عليهاالسلام اين است كه در اين امر دين، بايستى محتاطانه گام برداشت و نبايد هر ياوه اى را كه به دين نسبت داده شد، پذيرفت. اگر عقيده اى به دين نسبت داده شد، بايد آن را به قرآن و عترت عرضه داشت و در صورتى كه با تعاليم قرآن و عترت، مطابقت نداشت، آن عقيده را به ديوار تكذيب كوبيد.

غاصبان خلافت، پس از تاراج فدك، براى يغماگرى دين و ايمان مردم با تأويلى جديد از قرآن و دين به ميدان دغل كارى، سياست بازى و نيرنگ وارد آمدند. اينان براى توجيه

غارتگرى ظالمانه ى خويش، حديثى را به دروغ مستند ساخته و آن را مستمسكى براى فريب ساده انگاران و زودباوران قرار دادند. و آن گاه فاطمه عليهاالسلام در پى استنادى كوبنده به آيات قرآن فرمود: اين قرآن است كه در ميان ما داورى مى كند. چرا در آن نمى نگريد و حكم آن را گردن نمى نهيد؟! گفتند:ما از قرآن، قرائت خودمان را داريم. بر طبق قرائت ما، هيچ پيامبرى مال، خانه و يا مزرعه اى را براى فرزندان خويش به ارث نمى گذارد. آنچه كه تو و على از قرآن مى فهميد، قرائت شماست. ما قرائت ديگرى داريم كه بر طبق آن عمل مى نماييم و قرائت شما را براى خودتان وامى نهيم. سند صحت و ملاك حقانيت هر قرائتى، نه مقبوليت آن نزد خداوند كه پسند آن در نزد مردمان است. و اين همان شعارى است كه امروزه با عنوان «قرائت هاى جديد از دين» به گوش مى رسد. امروزه در ايران اسلامى، شاهد آنيم كه عده اى در راستاى جاه طلبى ها، مقام جويى ها و شهوت پيشگى هاى خويش، انگاره هايى دروغين را به دين نسبت مى دهند و آن را قرائتى جديد از دين نام مى نهند.

( ( در قلمرو قرائت هاى مختلف از دين، مواردى چون نمونه هاى ذيل، جالب توجه مى باشد:

عزت الله سبحانى: به گفته ى امام على عليه السلام هر شيوه ى حكومتى كه مردم در آن تفاهم كنند، همان مورد رضاى خداوند است و تفاهم دينى و غيردينى، معنا ندارد. روزنامه ى خرداد، 06/ 08/ 78: ص 5.

عبدالكريم سروش: قرائت هاى مختلف

از دين زدودنى نيستند و همه را بايد به رسميت شناخت. ايران، 12/ 10/ 78.

عبدالكريم سروش: در تعارض تكاليف دينى و حقوق بشر، حقوق بشر مقدم است؛ متأسفانه فقهاى ما اطلاعات برون دينى ندارند و متوجه اين نكات نيستند. روزنامه ى صبح امروز، شهريور 78.

عمادالدين باقى: آيات قرآن، صريحاً اصل «عيسى به خود، موسى به دين خود» را تأييد مى كند و هرگز اهل كتاب يا حتى كافران و مشركان را طرد نمى كند. روزنامه خرداد، 19/ 08/ 78: ص 6.

مجيد محمدى: دين حقيقى با ليبراليسم سازگار است. اين دين سنتى است كه چون با آزادى مخالف است، با ليبراليسم هم مخالف است؛ لذا قرائتى از دين صحيح است كه با ليبراليسم سازگار باشد. ماهنامه ى جامعه ى سالم، تير 78.

فرامرز شكورى: اراده ى مردم، همان اراده ى خداست و انتخاب مردم هم، همان انتخاب خداست؛ لذا دموكراسى غربى با دين سازگار است. ماهنامه آبان، شهريور 77. ) )

> جامي از زلال كوثر (منبع الكترونيكي) >

اين، همان حربه اى است كه با آن به جنگ امام زمان مى روند. وقتى امام زمان- عجل الله تعالى فرجه الشريف- تشريف مى آورند با مردمانى مواجه مى شوند كه قرآن را تأويل مى كنند. قرائت جديدى از قرآن و دين ارائه مى نمايند و با امام زمان به مجادله برمى خيزند و مى گويند: تو قرآن را درست نمى فهمى، ما درست مى فهميم. آن معنايى كه تو مى گويى، يك قرائت قديمى است و با قرائت ما فرق دارد!!

فضيل بن يسار مى گويد از امام صادق عليه السلام شنيدم كه

مى فرمود ( كشف الغمة: ج 2، ص 537. ) : آزار و اذيتى كه دوازدهمين امام پس از ظهور خويش مى بيند از رنج و اذيتى كه پيامبر اكرم از جهال جاهليت كشيد بيشتر است. مى دانيم كه پيامبر از قوم خود آن قدر رنج و آزار ديد تا جايى كه فرمود: ما اوذى نبى مثل ما اوذيت ( عن فضيل بن يسار قال: سمعت اباعبدالله عليه السلام يقول: ان قائمنا اذا قام استقبل من جهل الناس اشد مما استقبله رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم من جهال الجاهليه. قلت و كيف ذاك؟! قال:ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم أتى الناس و هم يعبدون الحجاره و الصخور و العيدان و الخشب المنحوته و ان قائمنا اذا قام أتى الناس و كلهم يتأول عليه كتاب الله يحتج عليه به؛ ثم قال: اما و الله ليدخلن عليهم عدله جوف بيوتهم كما يدخل الحر و القر؛ هنگامى كه قائم ما قيام مى نمايد، آزارى كه از جهالت و نادانى مردمان مى بيند، از آزار و اذيتى كه پيامبر از جاهلان دوره ى جاهليت ديد، بيشتر و شديدتر است.

عرض كردم: چگونه؟ فرمود: همانا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر مردمانى مبعوث شد كه سنگ، تخته سنگ هاى بزرگ، چوب و مجسمه هاى چوبى را مى پرستيدند؛ اما هنگامى كه قائم ما قيام مى نمايد، مردم كتاب خدا (قرآن) را (از پيش خود تأويل مى نمايند و با استناد خود با آن حضرت به بحث و جدال مى پردازند؛ ولى عاقبت حضرت، عدل خود را بر آنها

و در خانه هاى آنها وارد خواهد كرد؛ همان گونه كه گرما و سرما داخل مى شود. الغيبه: ص 96.. اثبات الهداه: ج 3، ص 544. حليةالابرار: ج 630. بحارالانوار: ج 52، ص 362، حديث 131 و 133. ) ؛ از ميان 124000 رسول الهى هيچ پيامبرى به اندازه ى من اذيت نشد. اما امام صادق عليه السلام مى فرمايد: آزار و اذيتى كه از جانب مردمان، پس از ظهور امام زمان، متوجه ايشان مى شود، از آزار و رنج ديدگى پيامبر نيز فزون تر است. راوى حديث، فضيل يسار، تعجب كنان از امام مى پرسد: سر اين مطلب چيست كه امام عصر رنج و اذيتى بى نظير مى بيند؟! امام صادق عليه السلام مى فرمايند: سرش اين است كه پيامبر با مردمانى جاهل مواجه بود كه سنگ، صخره و چوب هاى تراشيده را مى پرستيدند. اثبات نادرستى عقيده و عمل چنين مردمانى كار خيلى مشكلى نيست.

هرچند پيامبر از جهالت و تعصب هاى كوركورانه ى بت پرستان زمان خويش خيلى رنج مى كشيد، ولى در مقام بحث و استدلال مشكلى نداشت. اما آن هنگام كه امام زمان تشريف مى آورند نه با بت پرستان جاهل كه با عالم نمايانى روبرو مى شوند كه قرآن را تأويل مى نمايد و مى گويند: آنچه تو از قرآن عرضه مى كنى، يك قرائت قديمى است كه به درد 1400 سال پيش مى خورده است.امروز بايستى قرائت جديدى از دين عرضه كرد تا خوشايند مردم دنيا واقع شود.هر چه امام زمان بفرمايند كه مگر قرآن نفرموده است: يايها الذين امنو اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر

منكم ( نساء (4): 59. ) و مگر نه آن است كه به فرموده ى پيامبر خاتم، من «اولى الامر» شمايم و اطاعتم بر شما واجب است، مى گويند: اين برداشت شما از آيه است. برداشت ما از آيه چيز ديگرى است. هر چه ايشان بفرمايند كه من امام ناطقم؛ من مفسر قرآنم و آنچه من مى گويم حقيقت قرآن است، در مقابل مى گويند اين قرائت، از آن توست و قرائت ما چيز ديگرى است. از كجا معلوم كه قرائت قديمى تو درست باشد و قرائت جديد ما نادرست؟! ديگر اين گونه قرائت ها كهنه شده است و موردپسند واقع نمى شود. ما از قرآن، قرائت ها و برداشت هاى نوينى داريم كه بيشتر مردمان جهان آن را مى پسندند. نمى گويند ما خدا را قبول نداريم تا امام برايشان دليل بياورد و خدا را اثبات كند. نمى گويند ما پيامبر را قبول نداريم تا دليل بياورد كه محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله و سلم پيامبر بر حقى بود كه از طرف خداوند مبعوث شده بود. نمى گويند قرآن، كلام خدا نيست تا دليل بياورد كه قرآن از طرف خداست؛ بلكه مى گويند قرآن كلام خداست، اما تنها تأويل و قرائت خويش را قبول مى نماييم و بس. خدا را قبول داريم؛ اما مفهوم خدا غير از آن است كه شما مى گوييد؛ خدا يعنى ايده آل اخلاقى. خدا وجود خارجى ندارد؛ بلكه صورتى ذهنى است كه همه ى خوبى ها در آن باشد. «لا اله الا الله» را قبول داريم؛ ولى قرائت ما از «الله» يك صورت ذهنى است كه

جامع همه خوبى هاست. پيامبر اسلام را هم قبول داريم؛ اما معناى پيامبرى، غير از چيزى است كه شما مى گوييد. پندار شما اين است كه فرشته اى به نام جبرائيل از جانب خداوند، قرآن را بر قلب پيامبر نازل گردانيده است؛ در صورتى كه اين گونه نيست. نبوت يك حالت قلبى روحانى و يك نوع تجربه ى دينى است كه تحقق آن براى هر كسى و در هر زمانى امكان پذير است. ( محمد مجتهد شبسترى: وحى، امرى تجربى است؛ نه امرى گزاره اى. وحى، يافتنى است. پيامبر هم وحى را تجربه كرد و يافت. قرآن هم مى گويد تو وحى را تلقى كردى و از مخاطبان خود نيز خواسته كه وحى را تلقى كنند. ماهنامه ى چشم انداز ايران، فروردين و ارديبهشت 79، ش 4، ص 68. ) پيامبرى يك تجربه ى شخصى است. يك حالت عرفانى براى شخص پديد مى آيد كه خيال مى كند كسى با او حرف مى زند؛ هرچند شايد هيچ كسى هم در كار نباشد. اگر سوأل شود كه پس اين قرآن چيست، مى گويند: قرآن در حقيقت، تفسير و برداشتى است كه پيامبر از حالت خويش داشته است. پيامبر وقتى خواسته آن حالت عرفانى را براى مردم زمان خويش توضيح دهد، با مفبولات و فرهنگ پذيرفته شده ى آن زمان سخن گفته است؛ ( مقصود فراست خواه: نزول عربى قرآن به اين معنا نيست كه تنها واژگان و جملات آن عربى باشد؛ بلكه قرآن با معلومات و ادبيات و معتقدات آن زمان عرب، تلائم دارد.... نشاء ش اول. ) از اين روى خيلى از مطالب قرآن، قابل

نقد مى باشد. ( حبيب الله پيمان: قرآن، قابل نقد عقلى و تجربى است و خود قرآن نيز در آيات بسيارى دعوت به آن نموده است. هفته نامه پيام هاجر، 23/ 09/ 78، ص 6. ) بايستى دستورات قرآن را تجربه كنيم؛ اگر به نيازهاى جامعه پاسخ داد قبول مى كنيم و اگر نتيجه نداد آن را رد مى كنيم. مى گويند از آن جا كه تجربه ى بيست ساله ى جمهورى اسلامى در ايران نشان داده كه قرآن در حل مشكلات اجتماعى ناتوان است، مى توان گفت كه تاريخ مصرف قرآن گذشته است و احكامش به درد روزگار ما نمى خورد؛ از اين روى بايستى احكامى بر اساس خردورزى و تجربه اندوزى وضع شود و با رأى مردم به تصويب برسد و آنگاه در جامعه به مرحله ى اجرا درآيد.

اين مطالب را نه پشت كوه قاف كه در پايتخت جمهورى اسلامى ايران گفته اند و نوشته اند؛

( ( براى مثال، ذكر چند نمونه ى ديگر از قرائت هاى انحرافى را كه در مطبوعات ايران اسلامى منعكس شده است؛ كافى مى دانيم:

محمد مجتهد شبسترى: اثبات حق حاكميت به معناى حقوقى آن براى خدا اشكالات فراوان دارد. آيه ى «ان الحكم الا لله» به اين معنا نيست كه خداوند حق حاكميت بر مردم دارد تا بحث شود كه اين حق را به چه كسى سپرده است.... از آيه ى «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول.....»، هيچ حق حاكميتى براى پيامبر و غيره فهميده نمى شود.... آيا امروز هم مسلمانان موظف هستند به همان مضمون آيات قرآن عمل كنند؟ مثلاً آيا اكنون هم بايد به

مضمون آيه ى قصاص عمل كنند؟ جواب فتوايى حكم به لزوم مى كند؛ لكن اگر فتوايى منافى نيازهاى روز جامعه و عدالت باشد، براحتى مى توان از آن صرف نظر كرد؛ ولو مجمع عليه باشد. هفته نامه آبان، 26/ 01/ 79: ش 121، ص 4. عبدالكريم سروش: طبق نظر قرآن هر حكمى كه فوق طاقت جسمى يا روحى انسان بشود ملغى است. طاقت و وسع هم به حسب زمان ها تغيير مى كند، لذا اگر بر حسب مرور زمان، حكمى از احكام اسلامى قابل تحمل براى مردم نبود ولو از نظر روحى، آن حكم ساقط است. ماهنامه زنان، دى 78: ش 59، ص 33.

عبدالكريم سروش: در حيطه ى ولايت باطنى، رابطه ى مريد و مرادى برقرار است؛ اما در حيطه ى ولايت سياسى، حتى ائمه هم وجوب اطاعت ندارند؛ چه رسد به فقيه. مردم مى توانند بر امام معصوم هم خرده بگيرند، انتقاد كنند و در جايى فرمانش را اطاعت نكنند. ماهنامه كيان، آبان 78. ) )

حتى اين مطالب را در دانشگاه ها تدريس مى كنند و بعضى از مسؤولان كشور هم آنها را تأييد و به وجودشان افتخار مى كنند!!

ياللعجب! مدال افتخار بر سينه ى شبهه آفرينانى در طول تاريخ بشر به ذهن احدى از شياطين انسى و جنى نيامده است؟!

امام زمان- عجل الله تعالى فرجه- با اين مسلمان نمايان چگونه برخورد نمايد؟! هزار دليل بياورد كه دست دزد را بايد بريد: و السارق و السارقه فاقطعوا ايديهما؛ ( مائده (5): 38. ) دست مرد و زن دزد را قطع نماييد، مى گويند منظور آيه اين است كه اگر هيچ

راهى براى جلوگيرى از دزدى وجود نداشت، آن گاه دست دزد را بايد بريد. اين آيه در مقام بيان ابزار است و اگر با ابزار بهترى چون زندانى كردن بتوان جلوى دزدى را گرفت، نبايد به خشونت و قطع دست متوسل شد. اگر بگويد قرآن درباره ى مرد و زن زناكار مى فرمايد: و الزانيه و الزانى فاجلدوا كل واحد منها مائه جلده و لا تأخذكم بهما رأفه فى دين الله؛ ( نور ()، 2. ) زن و مرد زناكار را در پيش چشم مردم صد تازيانه بزنيد، مبادا تحت تأثير عواطف از اجراى احكام دين خدا خوددارى نماييد.

مبادا بگوييد بيچاره ها جوانند و آبرويشان مى ريزد؛ آبروى دو جوان ريخته شود بهتر يا آنكه تمام شهر به لجن كشانده شود؟! روشنفكران دينى در مقابل، خواهند گفت: اين قرائت شماست. اين قرائت، بوى خشونت مى دهد و ويژه ى خشونت طلبان است.

( ( در اين قرائت، به دقت نظر افكنيد:

محمد مجتهد شبسترى: چون خطابات الهى، خطاب مطلق است؛ نه خطاب حكومى، بايد عارى از هر گونه صلابت و خشونت و تحميل باشد و بويى مشام نواز بدهد. ماهنامه كيان، فروردين 78. ) )

اسلام، دين رأفت و مهربانى است و هيچ گاه اجازه نمى دهد كه آبروى دو جوان به خاطر يك اشتباه ريخته شود. اگر سوأل شود كه به جاى اجراى اين احكام اسلامى چه بايد كرد؟ مى گويند: نبايد چيزى را بر مردم تحميل كرد. بايستى بنگريم پسند و خواست مردم چيست؛ به همان گردن نهيم.

اگر گفته شود: پيام قرآن، خدامحورى است؛ نه مردم محورى، مى گويند: اين فهم

و قرائت شماست؛ ما به گونه ى ديگرى مى فهميم.

با وجود اينان، امام زمان چقدر بايد خون دل بخورد؟! اگر بخواهد شمشير بكشد بلافاصله خواهند گفت: خشونت از هر كسى كه باشد محكوم است. تعصبات را كنار بگذاريد و به بحث و گفت وگوى منطقى روى بياوريد! امام زمان با چنين مردمانى با چه زبانى بحث نمايد تا ثابت شود كه اينان جاهلند و در اشتباه و يا غرض ورزند و بيمار؟! رنج چنين امامى بيشتر است كه با مردمانى هواپرست روبه روست كه تنها خواسته هاى نفسانى خويش را به نام دين قبول مى نمايند يا رنج آن پيامبرى كه با بت پرستانى مواجه است كه آنچه را كه خود ساخته اند به خدايى مى پرستند؟!

والاترين وظيفه ى عالمان، مرزبانى از قلوب شيعيان

از اين گونه احاديث استفاده مى شود كه براى تحقق و گسترش حكومت حق امام عصر-عجل الله فرجه الشريف- در سطح جهان، حتى پس از ظهور آن حضرت اخلاص، فداكارى، سختى و خون دل خوردن هاى فراوان لازم است.

نكته ى ديگر آن كه براى تحقق حكومت جهانى موعود، علاوه بر مهارت هاى جنگى و نظامى، مهارت ها و توانايى هاى ديگرى نيز موردنياز و احتياج است. علاوه بر شجاعت و شهامت سرداران جنگى ورزيده، حكمت و درايت عالمانى فرزانه و وارسته مورد نياز خواهد بود.

وقتى دريافتيم كه مهم ترين مشكل امام زمان، جهاد علمى و فرهنگى با شبهه افكنانى است كه قرائت هاى جديدى از دين ارائه مى كنند، معلوم مى شود كه علاوه بر دليرمردانى ورزيده در عرصه ى جهاد نظامى به عالمانى وارسته و توانا نيازمنديم تا امام زمان را در جهاد علمى

با اين شياطين انسان نما يارى رسانند.

البته ما بايد چنان خود را به اوج آمادگى برسانيم كه به محض ظهور حضرتش بتوانيم در ركاب او شمشير بزنيم و از پيشرفته ترين سلاح هاى نظامى نيز استفاده نماييم؛ اما حال كه فهميديم امام زمان مسؤوليت مهم ديگرى دارد كه رنج و غصه اش از هر چيز ديگرى بيشتر و كشنده تر است، بايستى براى يارى آن حضرت، خويش را به سلاح علم و آگاهى مجهز نموده و با تمام توان در رفع اين گونه شبهات تلاش نماييم تا بتوانيم دوستان و شيعيان آن حضرت را از دام اين شياطين شبهه افكن برهانيم و بدانيم كه مرزبانى از قلوب شيعيان آن حضرت بر عهده ى علماى ربانى است: علماء شيعتنا مرابطون فى الثغر الذى يلى ابليس و عفاريته و شيعته النواصب، يمنعونهم من الخروج و التسلط على ضعفاء شيعتنا. الا و من انتصب لذلك من شيعتنا كان افضل ممن جاهد الروم و الترك و الخزر الف الف مرة لانه يدفع عن اديان محبينا و ذلك عن ابدانهم؛ ( الصراط المستقيم: ج 3، ص 55. الاحتجاج: ص 17. تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام: ص 343. عوالى اللئالى: ج 1، ص 18. بحارالانوار: ج 2، ص 5. ) عالمان شيعيان ما، محافظ و نگهبان آن مرزهايى مى باشند كه نفوذگاه ابليس و پيروان جنى و انسى اوست. اين مرزبانان عقيده و ايمان، شيعيان ضعيف ما را از بى ايمانى و غلبه ى شيطان، دور مى دارند.

آگاه باشيد كه هر كس براى چنين امر مهمى بپا خيزد، فضيلتش هزار هزار مرتبه از فضيلت جنگ و كارزار با

تمام دشمنان اسلام بيشتر است؛ چرا كه شر و بلا را از دين و بدن محبان ما دور مى سازد.

پيوست : انوار جمال يار

با جمالش چون كه نتوان عشق باخت از كمال لطف خود آيينه ساخت.

از كمال لطف خود آيينه ساخت. از كمال لطف خود آيينه ساخت.

عطار نيشابورى

عظمت و منزلت حضرت زهرا عليهاالسلام، تا به حال، موضوع بسيارى از گفته ها و نوشته ها قرار گرفته است؛ اما در ميان تمامى بيان هاى گفتارى و نوشتارى در اين عرصه، كمتر بيانى است كه به پايه ى سخنان والا و پرارج ذريه ى زهرا عليهاالسلام امام خمينى رحمه الله برسد. حتى مى توان گفت كه در ميان تمام سخنان ژرف و فرموده هاى حكمت آميز حضرت امام رحمه الله نيز كمتر سخنى است كه به ژرفناى بيان ايشان درباره ى صديقه ى طاهره عليهاالسلام نزديك شده باشد.

آن عارف مهربان جماران، به هنگامه سخن گفتن از مقام والاى فاطمه ى زهرا عليهاالسلام، آن چنان در آسمان معرفت آن حضرت، اوج مى گرفتند كه كمتر كسى را ياراى آن بود كه حتى به گرد پاى او برسد و اين، در حالى بود كه آن جناب، همواره معترف بودند كه انديشه و زبان بشرى از فهم و بيان حتى گوشه اى از مقام رفيع معنوى آن حضرت، قاصر و عاجز است:

صورت شاهد ازل، معنى حسن لم يزل و هم، چگونه وصف آيينه ى حق نما كند.

و هم، چگونه وصف آيينه ى حق نما كند. و هم، چگونه وصف آيينه ى حق نما كند.

غروى اصفهانى

از آن جا كه استاد فرزانه ى ما، حضرت آيت الله

مصباح يزدى، در فرمودهاى خويش بر ديدگاه عرفانى استادشان، حضرت امام رحمه الله، درباره ى شخصيت حضرت زهرا عليهاالسلام فراوان تأكيد ورزيده اند، بسيار سزا و بجا ديديم كه مجموعه ى كامل گفته ها و نوشته هاى حضرت امام پيرامون حضرت زهرا عليهاالسلام را در پيوست اين كتاب، به پيشگاه همه ى دوستداران آن حبيبه ى خدا تقديم نماييم.

اين مجموعه، در دو بخش اجمالى و تفصيلى، سامان يافته است كه بخش اجمالى آن، دربردارنده ى تعابير بسيار زيبا و روح فزاى حضرت امام درباره عظمت وجودى حضرت زهرا عليهاالسلام مى باشد و بخش بعدى آن، سامان يافته ى تمامى نوشته ها، گفته ها يا پيام هاى ايشان در موضوع نامبردار مى باشد كه در قالبى جديد و به گونه اى موضوعى، زينت بخش اين كتاب گرديده است.

جرعه اى از زلال بى مثال كوثر

راه باز است زكوى تو به سرچشمه فيض چون تويى كوثر و هم منبع فيض عالم.

چون تويى كوثر و هم منبع فيض عالم. چون تويى كوثر و هم منبع فيض عالم.

آقابزرگ قمى

عباراتى كه در فهرست ذيل به پيشگاه همه ى محبان و ارادتمندان آستان حضرت فاطمه ى زهرا عليهاالسلام تقديم مى شود، تعابيرى است كه از مجموعه ى گفته ها، نوشته ها و پيام هاى حضرت امام رحمه الله، اخذ شده است. در تنظيم اين مجموعه، تا جايى كه امكان داشته، از عين تعابير حضرت امام، بدون هيچ تغييرى، استفاده شده است و در شمار اندكى از اين تعابير، منظور كلام در قالبى مصدرى بيان شده است.

اميد است كه از اين رهگذر، ثوابى بى نهايت و عناياتى ويژه از جانب صديقه ى طاهره

عليهاالسلام به روح پير و مراد سفر كرده مان، عايد و واصل گردد و جرعه اى روح فزا نيز از زلال بى همانند كوثر، روزى ارواح تشنه و نيازمند ما شود. ان شاءالله.

فهرست تعابير زيبا و روح فزاى حضرت امام، درباره ى شخصيت حضرت زهرا

وقف كننده ى وجود خويش براى اسلام. 22/ 1/ 1358

انسانى به تمام معنا انسان، تمام نسخه ى انسانيت، تمام حقيقت انسان. 26/ 2/ 58

زنى روحانى، زنى ملكوتى، تمام حقيقت زن 26/ 2/ 58

موجودى ملكوتى به صورت انسان، موجودى الهى و جبروتى به صورت يك زن. 26/ 2/ 58

داراى تمام هويت هاى كمالى متصور براى انسان 26/ 2/ 58

واجد تمام خصوصيات انبيا. 26/ 2/ 58

جلوه گر تمام حيثيت و تمام شخصيت زن. 26/ 2/ 58

مجتمع معنويات و جلوه هاى ملكوتى، الهى، جبروتى، ملكوتى و ناسوتى. 26/ 2/ 58

تربيت يافته ى دست غيبى و قدرت الهى. 26/ 2/ 58

تربيت يافته ى رسول الله صلى الله عليه و آله 26/ 2/ 58

دست همگان از رتبه ى او كوتاه. 26/ 2/ 58

افتخار عالم وجود 26/ 2/ 58

الگوى همگان. 8/ 3/ 58

افتخار خاندان وحى 15/ 2/ 59

چون خورشيدى درخشنده بر تارك اسلام عزيز 15/ 2/ 59

فضايلش، هم طراز فضايل بى نهايت پيامبر اكرم و خاندان عصمت و طهارت. 15/ 2/ 59

كوتاهى افهام از درك مرتبت او. 15/ 2/ 59

نمونه ى انسان. 27/ 2/ 59

جلوه نُماى هويت انسانى. 27/ 2/ 59

عنصرى تابناك 25/ 1/ 61

زيربناى فضيلت هاى انسانى و ارزش هاى والاى خليفةالله در جهان. 25/ 1/ 61

از معجزات تاريخ و افتخارات عالم وجود. 25/ 1/ 61

درخشش نور تربيت يافتگانش از بسيط خاك تا آن سوى افلاك و از عالم ملك تا آن سوى ملكوت اعلى. 25/ 1/ 61

حجره ى محقرش، جلوه گاه نور عظمت الهى و پرورشگاه زبدگان اولاد آدم. 25/ 1/ 61

اسوه ى تهذيب اخلاق. 21/ 12/ 63

مقتدا و الگوى همگان. 21/ 12/ 63

مولود اعظم. 11/ 12/ 64

كمال افتخار زنان. 11/ 12/ 64

محضرش، فرودگاه و عروج گاه 75 روزه ى جبراييل. 11/ 12/ 64

كاتب وحى او، اميرمؤمنان على عليه السلام. 11/ 12/ 64

تناسب كامل روحى او با روح اعظم. 11/ 12/ 64

الگوى مجاهدت، مخاطبت، زهد، تقوا و عفاف. 11/ 12/ 64

توهين كننده ى به او، محكوم به اعدام. 9/ 11/ 67

صحيفه ى او، افتخار شيعيان. 15/ 3/ 68

واجد تمام مقامات معنوى ائمه ى اطهار عليهم السلام. ولايت فقيه: ص 43.

حقيقت و باطن ليلةالقدر. آداب الصلوة: ص 329 و 330.

تسبيحات او، افضل تعقيبات نماز. آداب الصلوة: ص 337.

سيماى زهرا در بيان ذريه ى زهرا

اوصاف زيباى زهرا، فضايل بيرون از شمار زهرا و كمالات روح فزاى زهرا را از هر زبان كه بشنوى نامكرر است. فضايل بى كرانه ى او همواره و از هر زبانى شنيدنى است و از بيان نورانى سلاله ى پاك او، شنيدنى تر. انعكاس جمال دل آراى او از هر آينه اى ديدنى است و از انديشه ى صاف مردى از ذريه ى او، ديدنى تر؛ رادمردى كه چنان در خلق و خوى فاطمى ذوب شده بود كه خود، آيينه دار جمال الهى زهرا و فرزندان پاك نهاد او گشته بود. آنچه در پيش روى شما دوستداران آن

حضرت، قرار يافته است، مجموعه ى فرموده هاى جان فزا و حكمت افزاى آن ذريه ى زهراست كه با نظمى نوين، در راستاى اهداف فصل اول اين كتاب، سامان يافته است.

اميدمان بر آن است كه اين عرض ارادت كوچك، نگاه رحمت و عنايت آن جناب را به دنبال داشته، دست نوازش مادرانه اش را روزى ما و مراد به رضوان پركشيده مان نمايد. ان شاءالله.

ناتوانى افهام از درك منزلت و رتبت زهرا

1.... زنى كه هر كسى با هر بينشى، درباره ى او گفتارى دارد و با اين حال كسى از عهده ى ستايش او برنيامده است؛ چرا كه احاديثى كه از خاندان وحى رسيده، به اندازه ى فهم مستمعان بوده است، دريا را در كوزه اى نتوان گنجاند، و ديگران هرچه گفته اند، به مقدار فهم خودشان بوده است؛ نه به اندازه ى مرتبت او. پس بهتر آن كه از اين وداى شگفت، درگذريم و به فضايل زن، روآوريم كه.... ( از پيام امام خمينى به مناسبت روز زن، تاريخ 15/ 2/ 1359. صحيفه ى نور: ج 12، ص 72. )

2.... او حركت معنوى خود را با قدرت الهى، با دست غيبى و با تربيت رسول الله صلى الله عليه و آله شروع و تمامى مراحل معنوى را طى كرده است تا به مرتبه اى رسيده كه دست همه از او كوتاه گشته است.... ( از پيام امام خمينى به مناسبت روز زن، تاريخ 26/ 2/ 1358. صحيفه ى نور: ج 6، ص 185. )

3.... من، راجع به حضرت صديقه عليهاالسلام خودم را قاصر مى دانم كه ذكرى بكنم.... ( از فرموده هاى امام خمينى در ديدار با

گروهى از خواهران به مناسبت روز زن، 11/ 12/ 64. صحيفه ى نور: ج 19، ص 278. )

افتخار عالمى به زهرا

1. فردا روز زن است؛ روز زنى است كه عالم به او افتخار دارد. ( از پيام امام خمينى به مناسبت روز زن، تاريخ 26/ 2/ 58. صحيفه ى نور: ج 6، ص 187. )

2.... زنى كه افتخار خاندان وحى و چون خورشيدى بر تارك اسلام عزيز مى درخشد. ( از پيام امام به مناسبت روز زن، 15/ 2/ 59. صحيفه ى نور: ج 12، ص 72. )

روز ولادتش، روز زن

1. اگر روزى بايد روز زن باشد، چه روزى والاتر و افتخارآميزتر از روز ولادت با سعادت فاطمه ى زهرا عليهاالسلام است.

2. مبارك باد بر ملت عظيم الشأن ايران بويژه زنان بزرگوار، روز مبارك زن؛ روز شرافتمند عنصر تابناكى كه زيربناى فضيلت هاى انسانى و ارزش هاى والاى خليفةالله در جهان است و مبارك تر و پربهاتر، انتخاب بسيار والاى روز بيستم جمادى الثانى است؛ روز پر افتخار ولادت زنى كه از معجزات تاريخ و افتخارات عالم وجود است. ( از پيام امام خمينى به مناسبت روز زن، 25/ 1/ 61. صحيفه ى نور: ج 16، ص 125. )

3. براى زن ها كمال افتخار است كه روز تولد حضرت صديقه را روز زن قرار داده اند، افتخار است و مسؤوليت... و شما افتخار كنيد كه اين روز را روز زن قرار داده اند و بايد كه مسؤوليتش را هم به عهده بگيريد. اگر شما پذيرفتيد كه روز بيستم جمادى الثانيه كه روز تولد حضرت زهراست، روز زن باشد، خيلى مسايل را به عهده ى شما مى آورد. اگر يك ملتى پذيرفت كه فلان روز، روز جهاد است، بايد در آن روز مشغول مجاهده بشود.

اگر كسى مشغول مجاهده نشد، نپذيرفته است كه آن روز، روز جهاد است. اگر شما همه پذيرفتيد كه امروز، يعنى روز تولد حضرت زهرا كه آن كمال و آن وضعيت را دارد، روز زن است، بر عهده ى شما مسايل بزرگى را مى آورد؛ از قبيل مجاهده؛ چرا كه حضرت به اندازه ى خودش در اين ظرف كوتاه، مجاهده داشته است. با حكومت هاى وقت، مخاطبه داشته است. حكومت هاى وقت را محاكمه مى كرده است. شما بايد به او اقتدا كنيد تا پذيرفته باشيد كه اين روز (روز تولد آن حضرت) روز زن است. شما اگر پذيرا شديد، بايد زهد و تقوا و عفاف و همه ى چيزهايى را كه او داشته است، تبعيت كنيد، و اگر تبعيت نكرديد، بدانيد كه شما داخل در اين روز نيستيد. هر كس نپذيرفت در روز زن و در اين شرافت، وارد نشده است. ( از فرموده هاى امام در ديدار با گروهى از خواهران به مناسبت روز زن. تاريخ 11/ 12/ 64. صحيفه ى نور: ج 19، ص 278. )

4. روز ولادت سرتاسر سعادت صديقه ى طاهره كه والاترين روز براى انتخاب روز زن است، به ملت شريف ايران، خصوصاً زنان محترم، تبريك و تهنيت عرض مى كنم. اين ولادت با سعادت در زمان و محيطى واقع شد كه زن به عنوان يك انسان، مطرح نبود و وجود او موجب سرافكندگى خاندانش در نزد اقوام مختلف جاهليت به شمار مى رفت. در چنين محيط فاسد و وحشت زايى، پيامبر بزرگ اسلام دست زن را گرفت و از منجلاب عادات جاهليت نجات بخشيد.

تاريخ اسلام، گواه احترامات

بى حد رسول خدا صلى الله عليه و آله به اين مولود شريف است تا نشان دهد كه زن، بزرگى ويژه اى در جامعه دارد كه اگر برتر از مرد نباشد، كمتر نيست. پس اين روز، روز حيات زن و روز پايه گذارى افتخار و نقش بزرگ او در جامعه است. ( از فرموده هاى امام خمينى در ديدار با گروهى از خلبانان نيروى هوايى: تاريخ 4/ 2/ 60. صحيفه ى نور: ج 14، ص 200. )

5. فردا، روز زن است؛ روز زنى است كه عالم به او افتخار دارد، روز زنى است كه (خودش و) دخترش در مقابل حكومت هاى جبار ايستاد و آن خطبه را خواند و آن حرف ها را زد كه همه مى دانيد... زن هاى عصر ما، بحمدالله، شبيه به همان ها هستند. در مقابل جبار با مشت گره كرده و با بچه هاى در آغوش گرفته ايستادند و به نهضت كمك كردند. ( از پيام امام خمينى به مناسبت روز زن. تاريخ 26/ 2/ 58. صحيفه ى نور: ج 6، ص 187. )

فاطمه نمونه و الگوى جهانيان

1. الگو، حضرت زهراست. الگو، پيغمبر اسلام است. ما وقتى مى توانيم ادعا كنيم كه جمهورى اسلامى داريم كه تمام اين معانى كه در اسلام است، تحقق پيدا كند. ( از فرموده هاى امام در جمع پاسداران. تاريخ 8/ 3/ 58. صحيفه ى نور: ج 7، ص 17. )

2. روز بزرگى است. يك زن در دنيا آمد كه مقابل همه ى مردان است. يك زن به دنيا آمد كه نمونه ى انسان است. يك زن به دنيا آمد كه تمام هويت انسانى در او

جلوه گر است. ( از فرموده هاى امام در ديدار با گروهى از بانوان. تاريخ 27/ 2/ 59. صحيفه ى نور: ج 12، ص 72. )

3. ما بايد از اين خاندان، سرمشق بگيريم. بانوان ما از بانوانشان و مردان ما از مردانشان؛ بلكه همه ى ما از همه ى آنها.

آنها زندگى خودشان را براى طرفدارى از مظلومان و احياى سنت الهى، وقف كردند.ما بايد تبعيت كنيم و زندگى خود را براى آنها قرار دهيم. كسى كه تاريخ اسلام را مى داند، مى داند كه هر يك از اين خاندان- مثل يك انسان كامل؛ بلكه بالاتر، همچون يك انسان الهى و روحانى- در مقابل كسانى كه مى خواستند مستضعفان را از بين ببرند، قيام كردند. ( از فرموده هاى امام در جمع پرسنل نيروى هوايى، تاريخ 22/ 1/ 58. صحيفه ى نور: ج 5، ص 283. با اندكى ويرايش. )

4. خطبه ى فاطمه ى زهرا عليهاالسلام در مقابل حكومت و صبر اميرالمؤمنين در مدت بيست و چند سال و در عين حال كمك كارى به حكومت موجود و بعد هم فداكارى در راه اسلام و (نيز) فداكارى دو فرزند عزيزش: خدمت بسيار بزرگ امام مجتبى (به اسلام) كه دولت جابر اموى را با آن خدمت، رسوا فرمود و خدمت بزرگ برادر ارجمندش، حضرت سيدالشهدا، چيزهايى است كه همه مى دانيد و مى دانيم. با اينكه عده و اسباب و ابزار جنگ آنها كم بود، لكن روح الهى و روح ايمان، بر همه ى ستمكاران عصر خودشان اسلام را زنده كردند و براى ما و شما برادرهاى عزيز، الگو شدند كه ما از كمى

عِدّه و عُدّه و كمى ابزار جنگ نهراسيم و در مقابل تمام قدرت هايى كه امروز با ما به جنگ برخاسته اند، مقاومت كنيم. همان طورى كه اولياى ما عليهم السلام نشان دادند، بايد در مقابل مستكبران، گاهى با تبليغ و گاهى با اسلحه ايستاد و مستكبران را به جاى خودشان نشاند. ما هم الگوى آنها و تبعيت از آنها را مى پذيريم. ( از فرموده هاى امام خمينى در جمع رزمندگان ارتش و سپاه، تاريخ 18/ 12/ 60. صحيفه ى نور: ج 16، ص 67. )

5. در تهذيب اخلاق خود و وادار كردن دوستانتان به تهذيب اخلاق، كوشش كنيد...آن طورى كه زن فريد، ( فريد: يگانه، يكتا. ) حضرت زهرا عليهاالسلام بود. همه بايد به او اقتدا كنيم و همه بايد دستورمان را از اسلام، به وسيله ى او و فرزندان او بگيريم. همان طورى كه او بوده است، باشيد و در علم و تقوا كوشش كنيد... كوشش براى رسيدن به علم و تقوا، وظيفه ى همه ى ما و شماست. ( از فرموده هاى امام خمينى در جمع بانوان به مناسبت روز زن، تاريخ 21/ 12/ 63. صحيفه ى نور: ج 19، ص 120. )

6.... حضرت، به اندازه ى خودش، در اين ظرف كوتاه، مجاهده داشته است. با حكومت هاى وقت، مخاطبه داشته است. حكومت هاى وقت را محاكمه مى كرده است. بايد به او اقتدا كنيد. زهد، تقوا، عفاف و همه ى چيزهايى را كه او داشته است، تبعيت كنيد.... ( از فرموده هاى امام خمينى در ديار با گروهى از خواهران به مناسبت روز زن. 11/ 12/ 64. صحيفه

ى نور: ج 19، ص 279. )

فضيلت هاى بى نهايت فاطمه

1.... زنى كه افتخار خاندان وحى و چون خورشيدى بر تارك اسلام عزيز مى درخشد؛ زنى كه فضايل او هم طراز فضايل بى نهايت پيغمبر اكرم و خاندان عصمت و طهارت بود.... ( از پيام امام خمينى به مناسبت روز زن. تاريخ 15/ 2/ 59. صحيفه ى نور: ج 12، ص 72. )

2. زنى كه تمام خاصه هاى انبيا در اوست؛ زنى كه اگر مرد بود، نبى بود، زنى كه اگر مرد بود به جاى رسول الله بود. ( از پيام امام خمينى به مناسبت روز زن، تاريخ 26/ 2/ 58. صحيفه ى نور، ج 6، ص 185. )

3. اصولاً رسول اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام، طبق رواياتى كه داريم، قبل از اين عالم، در ظل عرش، انوارى بوده اند. (ايشان) در انعقاد نطفه و طينت از بقيه ى مردم امتياز داشته اند و مقاماتى دارند الى ماشاءالله؛ چنان كه در روايت معراج، جبرئيل عرض مى كند: لو دنوت انمله لا حترقت؛ اگر كمى نزديك تر مى شدم، سوخته بودم. با اين فرمايش كه: ان لنا مع الله حالات لا يسعه ملك مقرب و لا نبى مرسل؛ ما به خدا حالاتى داريم كه نه هيچ فرشته ى مقربى مى تواند آن را داشته باشد و نه هيچ پيامبر مرسلى.

اين، جزء مذهب ما است كه ائمه چنين مقاماتى دارند... چنان كه به حسب روايات، اين مقامات معنوى براى حضرت زهرا عليهاالسلام هم هست؛ با اين كه حضرت نه حاكم است و نه قاضى و نه خليفه. اين مقامات سواى وظيفه ى

حكومت است. ( ولايت فقيه، امام خمينى: ص 43. )

والاترين فضيلت حضرت زهرا

1. راجع به حضرت صديقه عليهاالسلام، خودم را از هر ذكرى قاصر مى دانم. فقط به اين روايت كه شريف و با سند معتبر نقل شده است، اكتفا مى كنم. حضرت صادق عليه السلام مى فرمايد:

فاطمه عليهاالسلام بعد از پدرش، 75 روز در اين دنيا نبودند و حزن و شدت بر ايشان غلبه داشت. جبرئيل امين مى آمد و به ايشان تعزيت عرض مى كرد و مسايلى از آينده نقل مى فرمود. ظاهر روايت، اين است كه در اين 75 روز مراوده اى بوده است؛ يعنى رفت و آمد جبرئيل زياد بوده است.

گمان ندارم كه غيز از طبقه ى اول از انبياى عظام درباره ى كسى اين طور وارد شده باشد كه در ظرف 75 روز جبرئيل امين چنين رفت و آمدى داشته باشد. جبراييل، مسايل واقع در آتيه و آنچه را كه به ذريه ى فاطمه عليهاالسلام مى رسيده است، ذكر مى كرده و حضرت امير هم آنها را مى نوشته است. حضرت امير، همان طورى كه كاتب وحى رسول خدا بوده است- و البته آن وحى به معناى آوردن احكام، با رفتن رسول خدا، تمام شد- كاتب وحى حضرت صديقه در اين 75 روز نيز بوده است.

مسأله ى فرود آمدن جبرئيل، يك مسأله ى ساده نيست؛ خيال نشود كه جبرئيل براى هر كسى امكان دارد بيايد و يك تناسب كامل بين روح آن كسى كه جبرئيل بر او وارد مى شود و مقام جبرئيل، كه روح اعظم است، لازم است. چه ما همچون اهل نظر قايل شويم كه قضيه ى

تنزل جبرئيل، به واسطه ى روح خود ولى يا پيغمبر است كه روح ولى، جبرئيل را تنزيل مى دهد و تا مرتبه ى پايين وارد مى كند يا همچون بعض اهل ظاهر، بگوييم حق تعالى او را مأمور مى كند كه برو و اين مسايل را بگو، تا تناسبى بين روح اين كسى كه جبرئيل به نزد او مى آيد و بين جبرئيل كه روح اعظم است، نباشد اين معنا امكان ندارد. اين تناسب، تنها بين جبرئيل كه روح اعظم است و انبياى درجه ى اول بوده است؛ مثل رسول خدا، موسى، عيسى، ابراهيم و امثال اينها. اين تناسب براى همه كس نبوده است و بعد از اين هم، براى كس ديگرى واقع نشده است، حتى درباره ى ائمه هم من نديده ام كه چنين امرى وارد شده باشد. طبق آن چيزى كه من ديده ام فقط براى حضرت زهرا عليهاالسلام وارد شده است كه جبرئيل به طور مكرر در طول 75 روز وارد مى شده و مسايل آتيه را كه بر ذريه ى او مى گذشته است، مى گفته و حضرت امير هم ثبت مى كرده است، شايد يكى از مسايلى كه گفته است، راجع به مسايلى بوده است كه در عهد ذريه ى بلندپايه ى او حضرت صاحب عليه السلام واقع مى شود كه مسايل ايران هم جزو آن مسايل باشد؛ ما نمى دانيم، ممكن است. در هر صورت من اين شرافت و فضيلت را از همه ى فضايل عظيمى كه براى حضرت زهرا ذكر كرده اند، بالاتر مى دانم؛ فضيلتى كه براى غير انبيا عليهم السلام، آن هم نه همه ى انبيا،

بلكه براى طبقه ى بالاى انبيا عليهم السلام و بعضى از اوليايى كه در رتبه ى آنها مى باشند، براى كس ديگرى حاصل نشده است. و با اين كيفيت كه جبرئيل در طول هفتاد و چند روز مراوده داشته باشد، براى هيچ كس تاكنون واقع نشده است. اين فضيلت، از مختصات حضرت صديقه عليهاالسلام است. ( از فرموده هاى امام خمينى در ديدار با گروهى از خواهران به مناسبت روز زن، تازيخ 11/ 12/ 62. صحيفه ى نور: ج 19، ص 278. با اندكى ويرايش. )

فاطمه، مجمع جلوه هاى جمال و جلال الهى

1. تمام ابعادى كه براى زن و براى يك انسان متصور است، در فاطمه ى زهرا عليهاالسلام جلوه كرده است. يك زن معمولى نبوده است؛ يك زن روحانى، يك زن ملكوتى، يك انسان به تمام معنا انسان، تمام نسخه ى انسانيت، تمام حقيقت زن، تمام حقيقت انسان.

او زن معمولى نيست. او موجودى ملكوتى است كه در عالم به صورت انسان ظاهر شده است؛ بلكه موجودى الهى و جبروتى كه در صورت يك زن ظاهر شده است.... تمام هويت هاى كمالى كه در انسان و در يك زن متصور است، تمام در اين زن است....معنويات، جلوه هاى ملكوتى، جلوه هاى الهى، جلوه هاى جبروتى، جلوه هاى ملكى و ناسوتى همه در اين موجود مجتمع است. انسانى است به تمام معنا انسان و زنى است به تمام معنا زن. ( از پيام امام خمينى به مناسبت روز زن. تاريخ 26/ 2/ 58. صحيفه ى نور: ج 6، ص 185. )

فاطمه، حقيقت و باطن ليلةالقدر

1. دلالت مى كند بر آنچه از حقيقت ليلةالقدر احتمال داديم، حديث شريف طولانى كه در تفسير برهان از كافى شريف نقل فرموده است كه مردى نصرانى از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام پرسيد كه تفسير باطن اين آيات: حم، و الكتاب المبين، انا انزلناه فى ليلة مباركة، انا كنا منذرين، فيها يفرق كل امر حكيم، چيست؟

فرمود: اما «حم»، محمد صلى الله عليه و آله است و اما «كتاب مبين»، اميرالمؤمنين على عليه السلام است و اما «ليلة» فاطمه عليهاالسلام است. ( آداب الصلوة، امام خمينى: ص 329. )

سقف خانه ى فاطمه، عرش ربّ العالمين

1. رواياتى را كه در تفسير برهان ( تفسير برهان: ج 4، ص 478. ) از حضرت باقر عليه السلام نقل شده است، تيمّناً ذكر مى كنيم؛ چون روايت شريفى است و به معارف چندى اشاره فرموده و از اسرار مهمى كشف فرموده است:

... سمعت ابا جعفر عليه السلام يقول: بيت على و فاطمه حجره رسول لله صلى الله عليه و آله و سقف بيتهم عرش رب العالمين. و فى قعر بيوتهم فرجة مكشوطه الى العرش معراج الوحى؛ و الملائكه تنزل عليهم بالوحى صباحاً و مسائاً و كل ساعه و طرفه عين و الملائكه لا ينقطع فوجهم: فوج ينزل و فوج يصعد..... و ان الله زاد فى قوة ناظر محمد و على و فاطمه و الحسن و الحسين عليهم السلام و كانوا يبصرون العرش و لا يجدون لبيوتهم سقفاً غير العرش؛ فبيوتهم مسقفة بعرش الرحمان. و معارج الملائكه و الروح فيها باءذن ربهم من كل امر؛... شنيدم كه امام باقر عليه السلام مى فرمايد: خانه ى على و فاطمه، حجره ى رسول الله

صلى الله عليه و آله است و سقف خانه اش، عرش رب العالمين. در انتهاى خانه هاشان شكافى است كه از آن تا عرش، پرده از معراج وحى برداشته شده است و ملائكه هر صبح و شام و هر ساعتى و هر لحظه اى با وحى الهى بر آنان نازل مى شوند و رشته ى فوج ملائكه فرودآينده قطع نمى شود: گروهى فرود مى آيند و دسته اى بالا مى روند.... و همانا خداوند بر قوّت ديده ى محمد، على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام بيفزود تا عرش را مشاهده مى كردند و جز عرش، سرپوشى براى خانه هايشان نمى ديدند. خانه هاشان به عرش رحمان مسقف است و معراج هاى ملائكه و روح در خانه هاى ايشان است، به اذن پروردگارشان؛ من كل امر سلام.

صحيفه ى فاطميه، افتخار شيعيان

1. ما مفتخريم كه ادعيه ى حيات بخش كه آن را قرآن صاعد مى خوانند، از ائمه ى معصومين ما است. مناجات شعبانيه ى امامان و دعاى عرفه ى حسين بن على عليهماالسلام و صحيفه ى سجاديه، اين زبور آل محمد، و صحيفه ى فاطميه كه كتاب الهام شده از جانب خداوند تعالى به زهراى مرضيه است، از ما است. ( از وصيتنامه ى سياسى الهى امام خمينى. صحيفه ى نور: ج 21، ص 171. )

تسبيحات حضرت زهرا، افضل تعقيبات نماز

1. و از جمله ى تعقيبات شريفه، تسبيحات صديقه ى زهرا عليهاالسلام است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به آن معظمه تعليم فرمود. و آن، افضل تعقيبات است. در حديث است كه اگر چيزى افضل از آن مى بود، رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را به فاطمه عليهاالسلام اعطا مى فرمود. ( آداب الصلوة، امام خمينى: ص 377. )

شيعيان، فرزندان معنوى فاطمه

1. قلم و بيان من عاجز است كه... از حماسه ها، رشادت ها، خيرات و بركات فرزندان معنوى كوثر، حضرت فاطمه عليهاالسلام، سخن بگويد كه همه ى اينها از هنر اسلام و اهل بيت و از بركات پيروى امام عاشورا سرچشمه گرفته است. ( از پيام امام خمينى به مناسبت روز انقلاب اسلامى و شهادت. تاريخ 16/ 11/ 65. صحيفه ى نور: ج 20، ص 61. )

حجره ى فاطمه، پرورشگاه زبدگان اولاد آدم

1. زنى كه در حجره اى كوچك و خانه اى محقر، انسان هايى را تربيت كرد كه نورشان از بسيط خاك تا آن سوى افلاك و از عالم ملك تا آن سوى ملكوت اعلى مى درخشد.

صلوات و سلام خداوند بر اين حجره ى محقر كه جلوه گاه نور عظمت الهى و پرورشگاه زبدگان اولاد آدم است. ( از پيام امام خمينى به مناسبت روز زن. تاريخ 25/ 1/ 26. صحيفه ى نور: ج 16، ص 125. )

2. يك كوخ چهار- پنج نفرى در صدر اسلام داشته ايم و آن، كوخ فاطمه ى زهرا عليهاالسلام است. بركات اين كوخ چند نفرى آن قدر زياد است كه عالم را از نورانيت پر كرده است. كوخ نشينانِ اين كوخ محقّر، در مراتب معنوى آن قدر بالا بودند كه دست ملكوتى ها هم به آنها نمى رسد. جنبه هاى تربيتى اين كوخ، آن قدر والا بوده است كه همه ى بركات در بلاد مسلمين، خصوصاً در مثل بلاد ما، همه از بركات آنهاست. ( از فرموده هاى امام در جمع مسؤولان كشور. تاريخ: 1/ 1/ 62. صحيفه ى نور: ج 17، ص 216. )

3. اين افرادى كه در خانه

ى كوچك فاطمه عليهاالسلام تربيت شدند بر حسب عدد چهار- پنج نفر بودند و به حسب واقع، تمام قدرت حق تعالى را تجلى دادند. خدمت هايى كرده اند كه ما و شما و همه ى بشر را به اعجاب درآورده است. ( از فرموده هاى امام در جمع رزمندگان ارتش و سپاه. تاريخ 18/ 12/ 60. صحيفه ى نور، ج 16، ص 67. )

4. ناگهان شخصيتى عظيم كه از عصاره ى وحى الهى تغذيه و در خاندان سيد رُسُل،محمد مصطفى، و سيد اوليا، على مرتضى، تربيت يافته و در دامن صديقه ى طاهره بزرگ شده بود، قيام كرد و با فداكارى بى نظير و نهضت الهى خود، واقعه ى بزرگى به وجود آورد كه كاخ ستمكاران را فروريخت و مكتب اسلام را نجات بخشيد. ( از پيام امام خمينى قدس سره به مناسبت روز تولد امام حسين عليه السلام، تاريخ 26/ 3/ 59، صحيفه ى نور: ج 12، ص 181. )

ساده زيستى فاطمه ى زهرا

1. حضرت امير عليه السلام خليفه ى مسلمين بود؛ خليفه ى مملكتى كه شايد ده برابر ايران بود؛ از حجاز تا مصر و آفريقا و مقدارى هم از اروپا. اين خليفه بسيار ساده مى زيست و به حسب نقل، در خانه شان پوستينى داشتند كه به هنگام شب خودش و حضرت فاطمه عليهاالسلام بر آن مى خوابيدند و به هنگام روز، علوفه ى شترش را روى همين پوست مى ريخت. پيغمبر هم همين شيوه را داشت. اسلام، اين است. ( از فرموده هاى امام قدس سره در جمع كاركنان اداره بهدارى و بهزيستى. تاريخ 13/ 4/ 58، صحيفه ى نور: ج 8، ص

18. )

امامت از منظر زهرا

تشكيل حكومت براى حفظ نظام و وحدت مسلمين است؛ چنان كه حضرت زهرا عليهاالسلام در خطبه ى خود مى فرمايد: «امامت، براى حفظ نظام و تبديل افتراق مسلمين به اتحاد است». ( طاعتنا نظاما للملة و امامتنا امانا للفرقة. شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد: ج 16، ص 211.- ولايت فقيه، امام خمينى قدس سره: ص 27. )

اعدام، مجازات توهين به فاطمه

با كمال تأسف و تأثر از صداى جمهورى اسلامى مطلبى در مورد الگوى زن پخش شده است كه انسان از بازگو كردن آن شرم دارد. ( شنبه، 8/ 11/ 1367. )فردى كه اين مطلب را پخش كرده است، تعزير و اخراج مى گردد و دست اندركاران آن تعزير خواهند شد. در صورتى كه ثابت شود، قصد توهين در كار بوده است، بدون شك فرد توهين كننده محكوم به اعدام است. اگر بار ديگر اين گونه قضايا تكرار گردد، موجب تنبيه، توبيخ و مجازات شديد و جدى مسؤولان بالاى صدا و سيما خواهد شد و البته در تمامى زمينه ها قوه ى قضاييه اقدام مى نمايد. ( نامه به مدير عامل صدا و سيما، 9/ 11/ 67، صحيفه ى نور: ج 21، ص 76. )

حضرت زهرا (سلام الله عليها) بانوي بانوان

مشخصات كتاب

سرشناسه : موسوي گرمارودي ابوالفضل عنوان و نام پديدآور : بانوي بانوان حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام / تاليف ابوالفضل موسوي گرمارودي

مشخصات نشر : قم دليل ما 1380.

مشخصات ظاهري : 189 ص.

فروست : حضرت زهرا عليهاالسلام 3.

شابك : 6000 ريال 964-7528-11-6 : ؛ 7500 ريال (چاپ دوم) ؛ 10000 ريال (چاپ سوم) ؛ 9000 ريال (چاپ چهارم ؛ 20000 ريال چاپ هفتم 978-964-7990-54-7 :

يادداشت : ص ع به انگليسي Abolfazl Mousavi Garmaroudi. The lady of ladies.

يادداشت : چاپ دوم تابستان 1383.

يادداشت : چاپ چهارم: تابستان 1385.

يادداشت : چاپ پنجم: بهار 1386.

يادداشت : چاپ هفتم: بهار 1388.

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس

موضوع : فاطمه زهرا (س)، 8؟ قبل از هجرت - 11ق -- سرگذشتنامه

رده بندي كنگره :

BP27/2/م 83ب 2 1380

رده بندي ديويي : 297/973

شماره كتابشناسي ملي : م 80-9289

پيشگفتار

بسم اللَّه الرحمن الرحيم و الحمد للَّه رب العالمين و صلّى اللَّه على محمّد و آله الطيبين الطاهرين . .. نخلهاى خاك آلود فدك هنوز از ستمى كه بر تو روا داشتند مى گريند؛ زندگى تو گواه مظلوميت همه دودمان هابيل است، همچنانكه وجود تو گواه قدس و عصمت خدا بر زمينيان بود... تازيانه اى كه بر پيكر نازنين تو فروكوفتند، تبرى بود كه بندگان بت به انتقام نابودى اصنام بر پيكر توحيد ابراهيم فرود آوردند؛ هماره شرمسار باد دستى كه بر گونه خداگون تو سيلى زد، دريغا دل اگر در غم پاره شود شگفت نيست، چرا كه شكستن پهلوى تو عظيمتر از شكستن ديوار كعبه بود، و چون قامت ستوار ترا به ستم بر خاك نشاندند دين از پاى افتاد... با تمام دل بر تو مى گرييم كه نماد بهى بودى و وديعه رحمت خدا بر آدميان، و چون ترا كشتند انسانيت بى مادر شد و خون هابيل از رگ حيات هر انسان در گسترده تاريخ از نو جوشيد و مظلوميت داغ زخمى شد بر جبين زندگى مؤمنان، و حيات پژمرد و اوراق قرآن به تطاول طوفان پراكند، و على (ع) تنها ماند... و بشريت در گرداب فاجعه افتاد. سلام بر تو! بانوى بانوان... كدامين واژه ها را بايد به خدمت گرفت تا بيانگر ابعاد ستمديدگى تو باشند؟ چگونه در كلمات مى توان ژرفاى ظلمت شب و گم شدن آفتاب را توصيف كرد؟! چون تو به خاك رفتى، نجات انسان كه تازه آغاز شده بود به خاك رفت، و ستمديدگان تاريخ برق

شادى از چشم فرونهادند، و دگر بار ظلمت چيره شد، و فرزندان تو در تمامى اعصار يتيم ماندند... و اينك آواى باد در گيسوى غبارآلود نخلهاى فدك ضجه يتيمان بى مادر مانده توست كه درد را در درازاى تاريخ اسلام، چهارده قرن است از قلبى به قلبى تحويل مى دهند و زنجير ستم را از پايى به پايى، به ارث مى برند. سلام بر تو... بانوى بانوان!

خلاصه زندگى

نامش: فاطمه. كنيه اش: امّ الحسن، امّ الحسين، امّ المحسن، امّ الائمة، و ام ابيها است. ( كشف الغمه چاپ اسلاميه 1281 قمرى ج 2 ص 18- مناقب شهر آشوب چاپ نجف ج 3 ص 132- بحارالانوار چاپ جديد ج 43 ص 16- بيت الاحزان محدّث قمى چاپ مطبعه سيدالشهداء قم ص 12.) برخى از مشهورترين القابش: زهرا، بتول، صديقه كبرى، مباركه، عذراء، طاهره، و سيّدة النساء است ( مناقب ج 3 ص 133- بحار ج 43 ص 16- بيت الاحزان، ص 10- 12.) پدرش: رسول اكرم محمد بن عبداللَّه پيامبر عظيم الشأن اسلام صلّى اللَّه عليه و آله. مادرش: خديجه كبرى. اوّلين همسر پيامبر (ص) و اوّلين زنى كه به او ايمان آورد. تولدش: در مكّه در سال پنجم بعثت. ( مناقب ج 3 ص 132- اصول كافى ج 1 ص 458 (چاپ اسلاميه- تهران).) شهادتش: در مدينه در سال يازدهم هجرت، دو ماه و نيم پس از وفات پيامبر (ص) ( مناقب ج 3 ص 132- اصول كافى ج 1 ص 458 (چاپ اسلاميه- تهران).) به جهت هجوم مأموران به منزل او و ضربات آنان و در اثر شكستگى پهلو و سقط جنين. مدفنش: به جهات

سياسى و بنا به وصيت خودش شب هنگام و مخفيانه توسط امير مؤمنان على عليه السلام دفن شد ( مناقب ج 3 ص 137- اصول كافى ج 1 ص 458 (چاپ اسلاميه- تهران).) و تا به امروز محل دقيق قبر مطهّر زهرا (عليهاالسلام) معلوم نشده است. فرزندانش: امام حسن مجتبى (ع)، امام حسين سيدالشهدا (ع)، زينب كبرى، ام كلثوم و محسن كه سقط شد. ( مناقب ج 3 ص 133.)

نوزاد وحى و رسالت

روز جمعه بيستم ماه جمادى الثانى، پنج سال پس از بعثت پيامبر (ص) ( كشف الغمه ج 4- مناقب شهر آشوب ج 3 ص 132- منتهى الآمال چاپ مطبوعاتى حسينى تهران ص 156- بيت الاحزان ص 4.) در بن آسمان حجاز، در دامنه كوههاى سنگى مكه، در چشم انداز كعبه، در منزل وحى، در عرصه اى كه دهان خداجوى پيامبر (ص) با تلاوت قرآن بر آن نور مى پاشيد، در خانه اى كه فرشتگان آن را خوب مى شناختند و در آن رفت و آمد داشتند، آنجا كه زمزمه نماز پيامبر در صبح و شام و آواى ملكوتى تلاوت پيامبر در دل شب، زمينش را به آسمان پيوند مى زد، در خانه اميد يتيمان، در خانه دستگيرى از مستمندان، در خانه پناه اسيران، در خانه پيامبر (ص) و خديجه؛ دخترى چشم به جهان گشود... دختر پيامبر (ص)، نوباوه رسالت، پيكره عصمت، بشريت در يك زن، همسنگ و همسر خلافت خدا در زمين، بانوى بانوان جهان؛ فاطمه (عليهاالسلام) به دنيا آمد. خانه رسول خدا (ص) با تولد فاطمه (عليهاالسلام) بيش از پيش كانون مهر و عطوفت شد، در غوغاى رنجهاى عظيم پيامبر عزيز كه در آن

هنگام در مكه با آن دست به گريبان بود، فاطمه كوچك چون نسيمى آرامش بخش گونه هاى خسته پدر و مادر دردمند را هر صبح و شام نوازش مى داد و رنج روزهاى پرمشقت رسالت را تسكين مى بخشيد... چه شورانگيز است دخترى چنان ارجمند باشد كه سيد كاينات رسول اكرم صلّى الله عليه و آله بدو تسكين يابد و درباره او بفرمايد... «روح من است، بوى بهشت را از او استشمام مى كنم» ( كشف الغمه ج 2 ص 24- بحارالانوار ج 43 ص 4 و 5 و 6 و 54- عيون اخبارالرضا (چاپ تهران- انتشارات جهان) ج 1 ص 116.) و اين درباره فاطمه (عليهاالسلام) شگفت نيست. چرا كه او از زمره بزرگوارانى است كه خداى جهان سزاوار ايشان در كتاب آسمانى خويش مى فرمايد: «اِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْْهيراً» ( سوره احزاب آيه 33.) خداى متعال اراده فرموده است كه شما اهل بيت پيامبر از هر گونه پليدى پاك و بركنار باشيد. ( امالى طوسى چاپ نجف ج 2 ص 162 و 172 و 212 و بسيارى مواضع و كتب ديگر.) فاطمه (عليهاالسلام) خلاصه وجود پيامبر عظيم اسلام است. زندگى سراسر نور فاطمه (عليهاالسلام) شايان هر گونه تقدير آسمانى است، و او برگزيده اى از ميان بانوان در پيشگاه خداست كه با قداست خويش ارجمندى زن را اثبات مى كند، وجود فاطمه (عليهاالسلام) به تنهايى برترين گواه آنست كه زن نيز مى تواند در اوج معنويتهايى كه راد مردان آسمانى به آن نائل آمده اند سير و پرواز كند.

همراه پدر

پدر گرامى فاطمه (عليهاالسلام) بى نياز از

توصيف است. پدرى كه خداى جهان او را صاحب «خلق عظيم» ( در سوره قلم آيه 4.) معرفى كرده و به نص كتاب الهى: «ما يَنْطِقُ عَنِ الْْهَوى اِنْ هُوَ اِلَّا وَحْىٌ يُوْحى- از هواى خويش سخن نمى گويد و آنچه بفرمايد وحى الهى است» ( سوره نجم آيه 4.). فاطمه (عليهاالسلام) سراسر حيات پرنور خويش را در شعاع وحى و در سايه انسان ساز چنين پدرى گذراند؛ تقريباً دو ساله بود كه همراه پدر در محاصره اقتصادى كفار قريش قرار گرفت و سه سال در «شعب ابيطالب» ( «شعب ابيطالب» درّه اى در كنار مكه بود كه پيامبر و بستگان او و مسلمين در سالهاى محاصره اقتصادى در آنجا اقامت داشتند- منتهى الآمال ص 63- 64.) همراه پدر و مادر و ساير مسلمانان در تحمل سخت ترين شرايط گرسنگى و سختى شركت داشت. در سال دهم بعثت، اندكى پس از نجات از «شعب» ( كشف الغمه ج 2 ص 79- 80.) مادر گرامى خويش را كه رنجهاى ده سال مبارزه و تحمل و بويژه فشار سختيهاى محاصره اقتصادى رنجورش ساخته بود از دست داد؛ فاطمه (عليهاالسلام) بى مادر شد و اين هر چند سخت رنج آور و مصيبت بار بود اما بيش از پيش او را در كنار پدر و در دامان تربيت پيامبر (ص) قرار داد... در هشت سالگى، اندكى پس از هجرت پيامبر، همراه سير بانوان خاندان پيامبر (ص) و با همراهى على عليه السلام از مكه به مدينه آمد ( امالى طوسى ج 2 ص 84- 85) و باز در كنار پدر قرار گرفت، در مشكلات مختلف زندگى پيامبر در مدينه،

همواره فاطمه (عليهاالسلام) با او بود؛ در جنگ احد پس از آنكه مسلمين مجبور به عقب نشينى و پناه گرفتن در كوه شدند فاطمه (عليهاالسلام) سراسيمه از مدينه به اردوگاه پيامبر آمد و همراه امير مؤمنان على عليه السلام به مداواى زخمهاى پيامبر (ص) پرداخت ( مناقب شهر آشوب ج 2 ص 65- منتهى الآمال محدث قمى چاپ مطبوعاتى حسينى تهران- ص 78- 79.) فاطمه (عليهاالسلام) با اسلام بزرگ شد. با اسلام و قرآن همراه بود، در هواى وحى و نبوت تنفس مى كرد و مى باليد، زندگيش از زندگى پيامبر (ص) جدا نمى شد، حتى با وجود ازدواج و فرزنددارى خانه اش متصل به خانه پيامبر بود، و پيامبر (ص) بيش از هر جاى ديگر به خانه فاطمه رفت و آمد داشت؛ هر بامداد پيامبر (ص) پيش از رفتن به مسجد به ديدار فاطمه مى رفت (كشف الغمه ج 2 ص 13.) و خدمتكار پيامبر (ص) مى گويد: آن گرامى چون مى خواست به سفرى برود با آخرين كسى كه وداع مى كرد فاطمه بود، و چون باز مى گشت پيش از ديدار هر كس نزد فاطمه مى رفت (كشف الغمه ج 2 ص 6.).. و سرانجام در آخرين ساعات زندگى پيامبر (ص) نيز فاطمه بر بالين او بود و مى گريست و پيامبر عزيز او را دلدارى مى داد كه پيش از ديگران به پدر خواهد پيوست. (امالى طوسى ج 2 ص 14- 15.)

مادر فاطمه

فاطمه (عليهاالسلام) پنج سال از دوران كودكى را در دامان مادر گرامى و فداكارى چون «خديجه» پرورش يافت؛ مادرى كه اولين بانوى اسلام بود و پيامبر درباره او مى

فرمود: «خديجه يكى از بهترين زنان اين امت است» (تذكرة الخواص سبط بن جوزى چاپ نجف سال 1383 ص 302- كشف الغمه ج 2 ص 71.) خديجه (ع) چنان نزد پيامبر (ص) محبوب و محترم بود كه تا حيات داشت پيامبر همسر ديگرى اختيار نكرد. و پس از وفات او نيز بسيار از او ياد مى نمود، و حتى به دوستان خديجه نيز احترام مى گذاشت تا آنجا كه: «گاهى به پيامبر هديه اى تقديم مى كردند، مى فرمود: به خانه فلان زن ببريد چون او دوست خديجه است» (سفينة البحار ج 1 ص 380.) «عايشه» دختر ابوبكر اعتراف مى كند: «پيامبر آنقدر از خديجه به نيكى ياد مى كرد كه يك روز به او اعتراض كردم: اى رسول خدا، خديجه پيره زنى بيش نبود و خدا بهتر از او را به تو عطا كرده است!. پيامبر (ص) خشمگين شد و فرمود: به خدا سوگند خداى متعال بهتر از او به من نداده است؛ خديجه ايمان آورد هنگامى كه ديگران در كفر بودند، و مرا تصديق كرد هنگامى كه ديگران تكذيبم مى كردند؛ اموالش را رايگان در اختيارم گذاشت هنگامى كه ديگران محرومم مى داشتند، و خداى متعال نسل مرا به وسيله او قرار داد...» (تذكرة الخواص ص 303- و با اندك تفاوت در كشف الغمه- ج 2 ص 78- 79- كامل بهائى جزء دوم ص 73.) و اين گوياى حقيقتى بزرگ در تاريخ اسلام است، چرا كه به راستى فداكاريهاى خديجه در پيشرفت رسالت پيامبر (ص) تاثيرى بسزا داشته و به گفته برخى دانشمندان: اسلام و رسالت پيامبر (ص) با جهاد على عليه السلام

و انفاق خديجه (ع) رونق يافت؛ يعنى خداى متعال اين دو گرامى را وسيله تأييد پيامبر خويش ساخت و جهاد على (ع) و انفاق خديجه (ع) دو عامل بزرگ گسترش و پيروزى اسلام بود، و همه مسلمانان در تمامى اعصار، نعمت ايمان را پس از خدا و پيامبر (ص) به اين دو گرامى مديونند. بارى، فاطمه يادگار چنان مادرى و فرزند چنان پدرى است؛ با وفات خديجه (ع) در سال دهم بعثت (بحار ج 16 ص 8 و 13.) فاطمه (عليهاالسلام) دامان پر مهر مادرى عزيز و فداكار را از دست داد، و از آن پس تنها فاطمه كوچك بود كه جاى خالى مادر را در كانون خانواده پر مى كرد...

هجرت به مدينه

در همان سال وفات خديجه (ع)، پيامبر (ص) عموى فداكار و حامى بزرگ خود، «ابوطالب»، را نيز از دست داد (كشف الغمه ج 2 ص 77- منتهى الآمال ص 65- تاريخ يعقوبى چاپ بيروت ص 35 ج 2.) و (بنابر برخى روايات ابوطالب يكماه پيش از خديجه در گذشته است (امالى طوسى ج 2 ص 79).) ابوطالب (ع) از صميمى ترين ياران پيامبر (ص) بود، و چون رئيس قريش و بزرگ مكه بود با نفوذى كه در ميان مكيان و قريش داشت وجودش پشتيبانى مهم براى پيامبر (ص) و مسلمين محسوب مى شد به طورى كه تا او زنده بود كفار قريش نمى توانستند به پيامبر دست پيدا كنند. (امالى طوسى ج 2 ص 79- منتهى الآمال ص 63 و 64 و 136 65 و 197.) ابوطالب (ع) در سراسر عمر از هيچگونه حمايت و خدمتگزارى نسبت به پيامبر كوتاهى نورزيد و حتى براى

آنكه بتواند در برابر قريش و توطئه هاى آنان سدى باشد ايمان و اسلام خود را پنهان مى داشت و با تقيه زندگى مى كرد (امالى صدوق چاپ بيروت ص 491- 492، منتهى الآمال ص 136، فصول المختاره شيخ مفيد ص 228- 232.) و چنان تظاهر مى نمود كه فقط به جهت خويشاوندى از پيامبر (ص) حمايت مى كند. و اين تدبير ابوطالب موجب آن مى شد كه كفار قريش او را از خود بدانند و از بيم و احترام او نتوانند در صدد نابودى پيامبر (ص) برآيند، و به جهت همين فداكارى و تقيه برخى خام انديشان در فرقه هاى اسلامى، در ايمان و مسلمان بودن ابوطالب ترديد كرده اند و به آن گرامى كه سراپا ايمان و ايثار بود نسبتهاى ناروائى چون شرك و كفر داده اند. (بايد توجه داشت كه چنين نسبتهايى به ابوطالب (ع) بيشتر در زمان حكومت معاويه و ساير بنى اميه رواج يافت و آنان به جهت دشمنى با امير مؤمنان على عليه السلام چنين دروغهايى شايع مى ساختند.) بارى، با وفات ابوطالب (ع) كار بر پيامبر (ص) سخت تر شد و مبارزه و آزار و شكنجه قريش شدت يافت تا آنجا كه با طرح نقشه اى مزوّرانه در صدد قتل پيامبر برآمدند و افرادى از طايفه هاى مختلف را بر آن گماردند كه ناگهان به خانه پيامبر هجوم آورده آن گرامى را به قتل برسانند، و بدين ترتيب قتل پيامبر به عهده طوايف مختلفى باشد و بنى هاشم و اقوام و عشيره پيامبر نتوانند به خونخواهى اقدام نمايند و ناچار خونبها را بپذيرند.... (امالى طوسى ج 2 ص

79- 80، مناقب شهر آشوب ج 1 ص 158، فصول المهمه ابن صباغ مالكى افست از چاپ نجف ص 46.) در برابر چنين توطئه اى پيامبر (ص) از جانب خداى متعال مأمور به مهاجرت شد (امالى طوسى ج 2 ص 80.) و قبل از آن برخى از سرشناسان يثرب (مدينه) با پيامبر ملاقات كرده و اسلام را پذيرفته و پيمان بسته بودند كه اگر پيامبر به يثرب بيايد با جان و مال و نفرات خود از او و اسلام حمايت كنند. با اين سابقه پيامبر (ص) در همان شبى كه كفار قريش مى خواستند توطئه خود را عملى سازند از مكه خارج شد و على عليه السلام در بستر پيامبر (ص) خوابيد و كفار قريش پس از هجوم به خانه پيامبر با على (ع) روبرو شدند.... (امالى طوسى ج 2 ص 82- 83، مناقب شهر آشوب ج 1 ص 156- 157- 158، فصول المهمه ص 45- 47.) پيامبر 12 روز بعد به «قبا» در يك منزلى مدينه رسيد، و در آنجا توقف فرمود تا على عليه السلام به او ملحق شود (روضه كافى (چاپ اسلاميه تهران) ص 339.) على عليه السلام پس از توقفى كوتاه در مكه و رسيدگى به امور پيامبر، بانوان خاندان پيامبر و فاطمه (عليهاالسلام) را برداشته و به سوى مدينه رهسپار شد (امالى طوسى ج 2 ص 84- فصول المهمه ابن صباغ ص 52.) در راه برخى مشركين مكه با آنان برخورد نمودند و چون قصد مزاحمت و جلوگيرى از سفر آنان را داشتند على عليه السلام دست به شمشير برد و يك تن از مهاجمان را به سراى ديگر فرستاد

و باقى گريزان شدند، و على (ع) و همراهانش چند روز بعد به پيامبر ملحق شده همراه آن گرامى به مدينه رفتند. (امالى طوسى ج 2 ص 84 و 85- مناقب شهر آشوب ج 1 ص 159.)

شخصيت آسمانى فاطمه

شخصيت آسمانى بانوى بانوان فاطمه (عليهاالسلام) برتر از درك ما و ارجمندتر از وصف ماست؛ بانويى كه در شمار معصومين است، (امالى صدوق ص 393.) بانويى كه محبت و ولايت او و خاندان او از فرايض دينى است (امالى مفيد چاپ افست مكتبه بصيرتى ص 27 و 28- كامل بهائى (تأليف عمادالدين طبرى) چاپ مكتبه مصطفوى ص 51- 53 جزء اول.) بانويى كه خشم و نارضائى او خشم و نارضائى خدا محسوب مى شود (كشف الغمه ج 2 ص 14 و 24- بحار ج 43 ص 19 و 26- امالى مفيد ص 56- امالى صدوق ص 314- امالى طوسى ج 2 ص 41- عيو اخبارالرضا (ع) ج 2 ص 25- 26- مسند الامام الرضا (ع) ج 1 ص 143.) چگونه ممكن است ابعاد غريب شخصيت معنوى او در گفتار ما خاكيان محدود جلوه گر شود؟! متأسفانه مغزهاى بى مايه غربى انديش كه بلنداى انديشه شان از قامت نارساى ماشين فراتر نمى شود، به تقليد جاهليت اروپائى، هر اعجازى را به ديده ناباورى مى نگرند؛ اين بى مايگان چنان از ژرفاى قدرت خدا و حقايق معنوى دين و شگفتيهاى خلافت خدا در زمين بى بهره و بدور مانده اند كه هر چه در قالب حقير دانسته هاى ظاهرى و اسباب و وسايل طبيعى نگنجد آن را ناممكن مى پندارند.... اين گمراهان هرگز نمى انديشند كه وراى اسباب طبيعى قدرت

لايزال الهى خفته است، و اين حكمت خداست كه پرده اسباب بر كار جهان كشيده نه نياز و ناتوانى ذات بى نياز او... هرگز نمى انديشند (خدايى كه در پس پرده اسباب از اين خاك تيره تارهاى ظريف پنبه برمى آورد هرگاه بخواهد لباس دوخته نيز مى تواند برآورد) (اين تعبير را از ديوان طاقديس عالم ربانى ملا احمد نراقى (ره) به وام گرفته ام.) هرگز نمى انديشند خدايى كه با سبب سازى از خاك بى جان گوشت و پوست و خون و موجود زنده مى سازد مى تواند بدون اسباب نيز «آدم» بيافريند... خدايى كه خاك و آب را در گياه به گندم، و گندم را در بدن به خون و نطفه، و نطفه را در رحم به انسانى كامل مبدل مى سازد اگر بخواهد مى تواند بى نطفه مرد نيز انسانى چون «عيسى» پديد آورد... اين كورطبعان چنان فريب اسباب ظاهرى را خورده اند كه گويى دست سبب ساز خدا را نمى بينند، و هرگز نمى خواهند دريابند آنكه سببها را آفريده اگر اراده و حكمتش بر آن قرار گيرد كه گاهى ديوار اسباب را فروريزد و پرده اسباب را بردرد و بى سبب يا با سببهاى دگرگونه از آنچه گمراهان به آن خو گرفته و خيره شده اند، كارى انجام دهد بر آن تواناست، و حتى تواناتر است، چرا كه هر جا فعلى در چارچوب اسباب صورت پذيرد محدوديت سبب موجب آنست كه فعل نياز به زمان و مكان و شرايط ويژه و طبيعى خود داشته باشد و آنجا كه بى وساطت، امر حق جارى گردد هيچ محدوديتى براى آن متصور نيست

كه خود مى فرمايد: «اِنَّما اَمْرُهُ اِذا اَرادَ شَيْئاً اَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ- امر خدا چنين است كه چون اراده چيزى بفرمايد به آن فرمان مى دهد: باش پس مى باشد» (سوره يس آيه 82.) آرى، اين گمراهى كوركننده «مادّى انديشى» و «سبب خواهى» است كه همواره گلوى بينش نابخردان را تا سر حد خفگى جهل مى فشارد، و مى بينيم اگر در اديان سخن از بدون پدر خلق شدن عيسى عليه السلام به ميان مى آيد، يا از اژدها شدن عصا در كف موسى عليه السلام، يا به آسمان سفر كردن و معراج پيامبر (ص) و هزاران پديده و فعل و اثر و آفرينش و قدرت و اعجاز ديگر... بى درنگ سر به انكار برمى آورند يا دست به تأويل و تفسير مى گشايند! بنابراين روى سخن ما، و برتر از آن، توجه هر گوشه از رفتار و گفتار و زندگى پيامبران و اولياء الهى در واقع به سوى دلهاى لبريز از ايمان به قدرت ژرف و آزاد الهى است كه مى دانند دست خدا براى هيچ كارى بسته نيست، و آنچه در نظام اسباب ظاهرى جهان- كه به جاى خود سخت متقن و استوار، و متّكى به قدرت الهى است- ديده مى شود، نمونه ناچيزى است از قدرت خداى متعال، و آنچه از شگفتيهاى توانائى خدا كه نديده و نشنيده ايم عظيمتر از همه آنهاست كه مى بينيم و مى شنويم، و جان صافى مؤمن، با تواضع و خاكسارى راستين يك ايمان مطلق گوياى اين فرياد است كه «اِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْىٍ قَديرٌ- خداى بزرگوار جهان بر هر كارى تواناست» (سوره

بقره آيه 20 و 106 و 148 و 259- و سوره آل عمران آيه 165- و سوره نحل آيه 77- و سوره نور آيه 45- و سوره عنكبوت آيه 20- و سوره فاطر آيه 1.) چشمى چنين بايدمان تا زندگى پيامبر و امامان را بنگريم، به ايمانى چنين نيازمنديم تا زندگى فاطمه (عليهاالسلام) را بينديشيم: اگر سخن از آن مى رود كه فاطمه مخلوقى نورانى است (كشف الغمه ج 2 ص 12 و 14 و 15- بحار ج 43 ص 3- امالى صدوق ص 476 مجلس 87- مناقب شهر آشوب ج 3 ص 106- عيون اخبارالرضا (چاپ تهران- انتشارات جهان) ج 1 ص 58- معانى الاخبار ص 172.) اگر مى بينيم كه فرموده اند فاطمه از ميوه اى بهشتى آفريده شده، (كشف الغمه ج 2 ص 16- مناقب شهر آشوب ج 3 ص 114 و 135- بحار ج 43 ص 4 و 5- عيون اخبارالرضا (ع) ج 1 ص 116- بيت الاحزان ص 4- 6) اگر مى خوانيم كه فاطمه نورى از انوار الهى در زمين است، (كشف الغمه ج 2 ص 21- امالى صدوق ص 100- معانى الاخبار ص 172.) اگر مى بينيم كه خديجه مى فرمايد با فاطمه هنگامى كه به او حامله بودم در بطن خويش سخن مى گفتم و او پاسخم مى داد ، (امالى صدوق ص 475 مجلس 87- بحار ج 43 ص 2- بيت الاحزان ص 7- 8.) اگر مى خوانيم كه ازدواج امير مؤمنان على و فاطمه (عليهاالسلام) آسمانى است و خداى متعال در آسمان عقد اين ازدواج را جارى فرمود... (بحار ج 43 ص 97 و 98-

امالى صدوق ص 499 و 245- عيون اخبارالرضا (ع) ج 1 ص 223- 224.) و اگر مى خوانيم كه فاطمه سيده همه بانوان تاريخ است (بحار ج 43 ص 36- امالى صدوق ص 99 و 100.) اينها همه در جان و دل يك مؤمن خداشناس چنان طبيعى و مقبول است كه روشنى روز و ديدار آفتاب نيمروز، و چنان بايسته و بجاست كه ريزش آب آبشاران و رويش گلها و درختان. شگفت آور است كه برخى مدّعيان مسلمانى نيز در كرامتهايى كه در زندگى پيامبر و خاندان پاك او ديده مى شود گاه به چشم ترديد يا مبالغه مى نگرند و ما نمى دانيم اينان چگونه قرآن مى خوانند و آيات روشن الهى را چگونه مى فهمند!؟ آيا قرآن كه سزاوار مريم عمران مى فرمايد: «كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ يا مَرْيَمُ اْنّى لَكِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِاللَّهِ- هرگاه زكريا به عبادتگاه مريم مى رفت نزد او غذاهاى آماده مى يافت و مى گفت اى مريم اين غذا از كجا براى تو مى آيد و مريم پاسخ مى داد از نزد خدا.» (سوره آل عمران آيه 37.) و يا مى فرمايد: «اِذْ قالَتِ الْمَلئِكَةُ يا مَرْيَمُ... فرشتگان به مريم گفتند» (سوره آل عمران آيه 42 و 45.)، آيا قدرت و لطف الهى را به زمان مريم مادر عيسى عليه السلام ختم شده مى پندارند و معتقدند كه ديگر در اسلام و در زندگى بزرگان و پيشوايان اسلام هيچ از اين دست امور غيبى و خدائى نبوده و نيست؟ آيا اگر فرشتگان با مريم سخن بگويند مبالغه آميز و باور نكردنى

نيست و اگر همين كرامت درباره دختر گرامى پيامبر عزيز ما- كه به ضرورت اعتقاد همه امت اسلام اشرف پيامبران است- تكرار شود تعجب آور و مبالغه آميز است؟! زهى نادانى. زهى بى ايمانى! آرى فاطمه (عليهاالسلام) را و پدر فاطمه را، و شوهر فاطمه و فرزندان معصوم فاطمه (عليهاالسلام) را با چشم ايمان بايد ديد و با دل مؤمن بايد پذيرفت... و از زبان پيشوايان معصوم بايد شنيد، و اينك گوشه هايى از ارجمندى بانوى گرامى اسلام را در كلام پيشوايان معصوم (ع) بشنويم: -پيامبر فرموده اند كه فرشته اى به فرمان الهى نازل شد و به من بشارت داد كه «... حسن و حسين سرور جوانان بهشتند و فاطمه بانوى بانوان بهشتى است» (امالى مفيد ص 13- امالى طوسى ج 1 ص 83.) -پيامبر (ص) فرمودند: بهترين زنان جهان چهار نفرند: مريم دختر عمران، و خديجه دختر خويلد، و فاطمه دختر محمّد، و آسيه دختر مزاحم (همسر فرعون). (بحار ج 43 ص 36- مناقب شهر آشوب ج 2 ص 104.) -پيامبر فرمودند: بهشت مشتاق چهار تن از بانوان است، مريم دختر عمران، آسيه همسر فرعون، خديجه دختر خويلد همسر پيامبر در دنيا و آخرت، و فاطمه (عليهاالسلام) دختر محمّد (ص). (كشف الغمه ج 2 ص 23.) -و نيز فرمود: خداوند به خشم فاطمه خشمگين مى شود و به خشنودى او خشنود مى گردد. (كشف الغمه ج 2 ص 24- بحار ج 43 ص 19 و 26- امالى مفيد ص 56- امالى طوسى چاپ نجف ج 2 ص 41- امالى صدوق ص 314- مناقب شهر آشوب ج 2 ص 106 و 107- عيون اخبارالرضا

(ع) ج 2 ص 26 و ص 46 و 47.) -امام موسى بن جعفر عليهماالسلام فرمود پيامبر (ص) فرموده است: خداى متعال چهار تن از بانوان را برگزيد؛ مريم و آسيه و خديجه و فاطمه (عليهاالسلام). (بحار ج 43 ص 19- خصال صدوق.) -امام رضا عليه السلام از پيامبر نقل مى كند كه فرمودند: حسن (ع) و حسين (ع) پس از من و پدرشان بهترين اهل زمين هستند و مادرشان برترين زنان روى زمين است. (بحار ج 43 ص 19 و 20- عيون اخبارالرضا (ع) ج 2 ص 62.) -در كتاب «صحيح بخارى» و كتاب «صحيح و مسلم» كه هر دو از معتبرترين كتب اهل سنت و مؤلفانشان از مشهورترين و بزرگترين علماء اهل تسنّن مى باشند نقل شده كه پيامبر (ص) فرموده اند: فاطمه سيده بانوان اهل بهشت است. (بحار ج 43 ص 36- مناقب شهر آشوب ج 3 ص 105.) -به امام صادق عليه السلام عرض شد: آيا اينكه پيامبر فرموده اند: فاطمه سرور بانوان بهشتى است به اين معناست كه سرور بانوان زمان خودش بوده است؟ فرمود: اين در مورد مريم است، و فاطمه سرور بانوان اهل بهشت از اوّلين و آخرين مى باشد. (بحار ج 43 ص 36 مناقب شهر آشوب ج 3 ص 105.) -... به پيامبر (ص) گفته شد: اى رسول خدا، آيا فاطمه سرور بانوان زمان خود است؟ فرمودند: اين در مورد مريم دختر عمران مى باشد، اما دخترم فاطمه عليهاالسلام سرور همه بانوان جهان از اولين و آخرين است... (بحار ج 43 ص 24- امالى صدوق ص 394.) -«مفّضل» مى گويد به امام صادق عليه السلام عرض

كردم: در مورد فرمايش رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه درباره فاطمه فرمودند «سرور بانوان جهان است» به من خبر دهيد كه آيا فقط سرور بانوان زمان خود بود؟ فرمود: اين براى مريم است كه سيده بانوان زمان خود بود، و فاطمه (عليهاالسلام) سرور بانوان جهان از اولين و آخرين است. (بحار ج 43 ص 24- مناقب ج 3 ص 105 (بدون ذكر نام راوى).) -امام على بن موسى الرضا (ع) از پدران گرامى خويش از امير مؤمنان على عليه السلام روايت كرده است كه پيامبر (ص) فرمودند: روز قيامت منادى الهى از زير عرش پروردگار ندا مى دهد اى گروه آفريدگان، ديدگان بر هم نهيد كه فاطمه دختر محمد (صلى الله عليه و آله) عبور كند. (كشف الغمه ج 2 ص 13- مسند الامام الرضا (ع) (چاپ مكتبه صدوق تهران 1392 قمرى) ج 1 ص 142.) -«ابو ايّوب انصارى» نيز از پيامبر (ص) نقل مى كند: روز قيامت منادى از زير عرش ندا مى كند: اى اهل محشر سر به زير افكنيد و چشمها ببنديد تا فاطمه (عليهاالسلام) از صراط عبور فرمايد، و آن گرامى عبور مى كند در حالى كه هفتاد هزار نفر از حوريان بهشتى همراه اويند. (كشف الغمه ج 2 ص 13- امالى مفيد ص 76- امالى صدوق ص 25- مناقب شهر آشوب ج 3 ص 107.) -... پيامبر (ص) به فاطمه (عليهاالسلام) فرمودند:... اى فاطمه، خداوند متعال بار ديگر بر زمين نظر افكند و از آن شوهر ترا انتخاب كرد، و بر من وحى فرمود تا ترا به همسرى ازدواج او درآورم، آيا نمى دانى كه خدا براى

كرامت و بزرگداشت تو، ترا به كسى كه از همه مسلمانان پيشتر اسلام آورده و حلم و شكيبائيش بزرگتر و علمش بيشتر است تزويج فرموده است... (بحار ج 43 ص 97 و 98- خصال صدوق ص 412.) -امام صادق عليه السلام فرمود: اگر خداوند امير مؤمنان على عليه السلام را براى فاطمه نمى آفريد براى آن گرامى در روى زمين همسرى نبود. (بحار ج 43 ص 97- امالى طوسى ج 1 ص 42- كشف الغمه ج 2 ص 19 و 31- اصول كافى ج 1 ص 461- منتهى الآمال ص 159.) -«سفيان بن عيينه» مى گويد امام صادق عليه السلام در تفسير آيه «مَرَجَ الْبَحْْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ- روان كرد دو دريا را كه به هم برسند و ملاقات نمايند» (سوره الرحمن آيه 19 و 22.) فرمود: منظور على (ع) و فاطمه (عليهاالسلام) است... و «يَخْرُجُ مِنْهُما اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ- از آن دو، لؤلؤ و مرجان بيرون مى آيد» (سوره الرحمن آيه 19 و 22.) فرمود: منظور امام حسن (ع) و امام حسين (ع) مى باشد. (بحار ج 43 ص 32- مناقب شهر آشوب ج 3 ص 101.) -از امام صادق عليه السلام سؤال شد: چرا فاطمه (عليهاالسلام) «زهراء»- يعنى درخشنده- ناميده شده؟ فرمود: زيرا هنگامى كه در محرابش به عبادت مى ايستاد نور او براى اهل آسمان مى درخشيد همچنان كه نور ستارگان براى اهل زمين مى درخشد. (بحار ج 43 ص 12- معانى الاخبار (چاپ 1329 تهران) ص 64- علل الشرايع (چاپ مكتبه طباطبائى قم) ص 173.) -روايت شده: گاه فاطمه (عليهاالسلام) به نماز و عبادت خويش مشغول مى بود و يكى از كودكانش گريه

مى كرد و مى ديدند كه گهواره حركت مى كند و فرشته اى آن را مى جنباند. (بحار ج 43 ص 45- مناقب شهر آشوب ج 3 ص 116.) -امام باقر عليه السلام نقل مى فرمايد: رسول خدا (ص) سلمان را (براى كارى) به خانه فاطمه (عليهاالسلام) فرستاد، سلمان مى گويد درب منزل ايستادم و سلام كردم، و صداى فاطمه (عليهاالسلام) را مى شنيدم كه داخل منزل قرآن مى خواند و (آسياى دستى كه در خانه ها براى تهيه آرد به كار مى رفت) بيرون از جايگاه او خود به خود مى گشت... (بحار ج 43 ص 46- مناقب شهر آشوب ج 3 ص 116.)

مهر و محبت پيامبر نسبت به فاطمه

از شگفتيهايى كه حيات نورانى فاطمه (س) را ارجمندتر مى سازد، مهر و علاقه غير عادى پيامبر عظيم الشأن نسبت به اوست. اين مهر و علاقه چنان شديد و مفرط بود كه بايد آن را از جمله شگفتيهاى زندگى پيامبر (ص) دانست، و اگر در اين نكته دقت شود كه پيامبر مكرم اسلام (ص) برترين انسان و مقربترين بندگان نزد خداى متعال و معيار حق و ميزان عدل و اعتدال در همه امور مى بود، چنانكه «سنت» يعنى مجموعه اقوال و اعمال و حتى تقريرات او سند ديانت و مستند شريعت است و لازم است همسنگ كتاب الهى سرمشق اعمال همه امت تا قيام قيامت قرار گيرد؛ و به نصّ كتاب خدا «ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى اِنْ هُو اِلَّا وَحْىٌ يُوحى» (سوره نجم آيه 3 و 4.) حتى هيچ كلمه اى از گفتار او از روى هواى نفس نيست و همه از وحى سرچشمه مى گيرد؛ با توجه به اين

خصوصيات به ارجمندى مقام معنوى فاطمه (عليهاالسلام) بيشتر پى مى بريم و درمى يابيم همانطور كه پيشوايان معصوم فرموده اند فاطمه (عليهاالسلام) از جمله معصومين و از زمره افراد آسمانى است. پيامبر (ص) دختران ديگرى نيز داشت و با آنكه نسبت به خانواده و بستگان حتى بيگانگان بسيار مهربان و خوشرفتار بود، در عين حال محبت ويژه او به فاطمه (عليهاالسلام) كاملاً مشخص و متمايز است، و جالبتر آنكه در فرصتهاى گوناگون اين محبت را صريحا اعلام و نزد مردم بر آن تأكيد مى نمود، و اين خود سندى است بر آنكه زندگى فاطمه (عليهاالسلام) و خانواده فاطمه (عليهاالسلام) با سرنوشت اسلام همراه و توأم است و رابطه پيامبر (ص) و فاطمه (عليهاالسلام) تنها رابطه يك پدر با دختر عزيز خود نيست بلكه با مسائل حياتى يك اجتماع، با آينده يك امت، و با اوامر الهى پيرامون رهبرى و امامت مسلمين كاملاً مرتبط است. اينك امواجى از درياى مهر و عطوفت پيامبر (ص) نسبت به فاطمه (عليهاالسلام) را به تماشا بنشينيم، و از آنها درس بياموزيم: 1- «روش پيامبر (ص) چنين بود كه چون مى خواست به سفرى برود با آخرين فردى كه وداع مى كرد فاطمه (عليهاالسلام) بود، و چون از سفر بازمى گشت به ديدار اولين كسى كه مى رفت فاطمه (عليهاالسلام) بود» (بحار ج 43 ص 39 و 40- كشف الغمه ج 2 ص 6- مناقب شهر آشوب ج 3 ص 113.) 2- امام باقر و امام صادق عليهماالسلام نقل كرده اند كه پيامبر (ص) همواره پيش از خواب گونه فاطمه (عليهاالسلام) را مى بوسيد و چهره خود را روى سينه او

مى گذاشت و برايش دعا مى كرد. (بحار ج 43 ص 42- مناقب شهر آشوب ج 3 ص 114.) 3- امام صادق عليه السلام نقل كرده اند كه فاطمه (عليهاالسلام) فرمود: هنگامى كه آيه «لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً»- (سوره نور آيه 63.) پيامبر را به هنگام خطاب مانند خودتان صدا نكنيد و نام نبريد- او را يا رسول اللَّه خطاب كنيد-» نازل شد من بيم داشتم كه در خطاب به رسول خدا (ص) بگويم: «اى پدر» بنابراين مى گفتم: «يا رسول اللَّه». دو سه بار پيامبر (ص) چيزى نگفت، آنگاه يكبار به من رو كرد و فرمود: اى فاطمه، آن آيه در مورد تو نازل نشده و در مورد خانواده و نسل تو نيز نازل نشده، تو از منى و من از توام، آن آيه براى جفاكاران و درشتخويان قريش كه اهل گردنكشى و تكبرند نازل شده است، تو همچنان در خطاب به من بگو: «اى پدر» كه اين دل را زنده تر مى دارد و خدا را خشنودتر مى سازد. (بحار ج 43 ص 32 و 33- مناقب شهر آشوب ج 3 ص 102- بيت الاحزان ص 19.) 4- پيامبر مى فرمودند: «فاطمه پاره تن من است، كسى كه او را خوشحال سازد مرا خوشحال ساخته و كسى كه او را ناراحت كند مرا ناراحت كرده است، فاطمه گرامى ترين مردم نزد من است» (بحار ج 43 ص 39- مناقب شهر آشوب ج 3 ص 112- منتهى الآمال ص 160.) 5- و نيز مى فرمودند: «.... او پاره تن من و قلب و روح من در بدن من است، كسى

كه او را بيازارد مرا آزرده و كسى كه مرا بيازارد خدا را آزرده است» (كشف الغمه ج 2 ص 24.) 6- «عامر شعبى»، «حسن بصرى»، «سفيان ثورى»، «مجاهد»، «ابن جبير»، «جابر بن عبداللَّه انصارى» و امام باقر و امام صادق عليهماالسلام، همه از پيامبر (ص) نقل كرده اند كه فرمود: «همانا فاطمه پاره تن من است كسى كه او را خشمگين سازد مرا خشمگين ساخته است» و «بخارى» نيز همين را از «مسور بن مخرمه» نقل كرده است. و در روايت «جابر» چنين نقل شده: «پس آنكه او را اذيت كند همانا مرا اذيت كرده و آنكه مرا اذيت كند همانا خدا را اذيت كرده است». و نظير همين مضمونها در «صحيح مسلم» و «حليه ابونعيم» و بسيارى كتب ديگر از دانشمندان اهل تسنن ذكر شده است. (بحار ج 43 ص 39- مناقب شهر آشوب ج 3 ص 112- كنزالفوائد كراجكى (چاپ مكتبه مصطفوى قم) ص 360 (در قسمت پنجم موسوم به رساله تعجب)- فصول المختاره شيخ مفيد ص 57.) 7- پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بيرون آمد در حالى كه دست فاطمه (عليهاالسلام) را گرفته بود، و فرمود: «هر كس اين را مى شناسد، مى شناسد و هر كس نمى شناسد او فاطمه دختر محمّد است. و او پاره تن من، و قلب من و روح من در ميان دو پهلوى من است، پس هر كس او را بيازارد مرا آزرده و هر كس مرا بيازارد همانا خدا را آزرده است» (كشف الغمه ج 2 ص 24.) 8- پيامبر (ص) فرمودند:... دخترم فاطمه سيده زنان جهان از اوّلين و آخرين است، و

او پاره تن من و نور چشم من و ميوه دل من و روح من در بدن من است، و او حوريه اى انسانى (و به وجود آمده) از من است، در محرابش به عبادت در پيشگاه پروردگارش مى ايستد، نور او براى فرشتگان آسمان مى درخشد همچنانكه نور ستارگان براى اهل زمين مى درخشد، و خداى عزيز و جليل به فرشتگانش مى فرمايد «فرشتگان من، كنيز من فاطمه، سيده كنيزان مرا بنگريد كه در پيشگاه من ايستاده و اندامش از خوف و خشيت من لرزان است، و با قلب خود به عبادت من روى آورده است، گواه باشيد كه من پيروان او را از آتش دوزخ امان بخشيدم...» (امالى صدوق ص 99- 100- بيت الاحزان ص 31.)

ازدواج آسمانى

در سال دوّم هجرت، پيامبر (ص) فاطمه را با امير مؤمنان على عليهماالسلام تزويج فرمود، (كشف الغمه ج 1 ص 493- منتهى الآمال ص 68 در ذكر وقايع سال دوّم هجرى.) و اين وصلت فرخنده براستى شايسته آنان بود زيرا به تصريح پيشوايان معصوم، مردى جز على عليه السلام نمى توانست كفو و همسر فاطمه (عليهاالسلام) باشد. (بحار ج 43 ص 92 و 93 و 97 و 107- مناقب شهر آشوب ج 2 ص 29- امالى طوسى ج 1 ص 42- كشف الغمه ج 2 ص 31- اصول كافى ج 1 ص 461- عيون اخبارالرضا (ع) ج 1 ص 225.) از ويژگيهاى اين ازدواج كه بيانگر علوّ مقام آن دو گرامى است آنكه پيامبر (ص) خواستگارى بسيارى از سران و اشراف قريش و عرب را نپذيرفت، و مى فرمود ازدواج فاطمه به فرمان الهى بستگى دارد، (كشف

الغمه ج 1 ص 477 و 495- مناقب شهر آشوب ج 2 ص 30 و 31.) و سرانجام كه على عليه السلام به خواستگارى آمد از او پذيرفت و فرمود پيش از آن تو فرشته الهى به من خبر داد كه خداى متعال فرمان داده است فاطمه (عليهاالسلام) را با على (ع) تزويج نمائى. (بحار ج 43 ص 124 و 127- كشف الغمه ج 1 ص 480 و 481 و 483- مناقب شهر آشوب ج 3 ص 126 و 127- و نيز آسمانى بودن اين ازدواج در امالى صدوق ص 223 و 237 و 356 و 449 و 450- و در مسند الامام الرضا (ع) ج 1 ص 140- 143.) آنگاه از امير مؤمنان على (ع) پرسيد براى تدارك ازدواج چه دارى؟ و على عليه السلام به عرض رساند كه جز يك «زره» و يك «شمشير» و يك «شتر» كه با آن آبكشى مى كرد، چيز ديگرى ندارد. و پيامبر (ص) از او خواست زره را بفروشد و با پول آن كه حدود پانصد درهم بود اثاث و جهيز بسيار ساده اى براى فاطمه (عليهاالسلام) خريدارى شد، و نيز ضيافتى برپا داشتند و مسلمين را اطعام نمودند و با شادى و سرور و همراه با دعاى پيامبر (ص)، فاطمه (عليهاالسلام) را به خانه على (ع) بردند. (كشف الغمه ج 1 ص 480- 489.) هر گوشه از داستان اين ازدواج نورانى و آسمانى براى پيروان راه پيامبر و اهل بيت، بيانگر تأييدات الهى و توجّه خاص خداى متعال به خاندان نبوّت و امامت است، و در عين حال سادگى و نورانيت تعليمات اسلام را در مورد

ازدواج آشكار مى سازد، و اينك فرازهاى جالبى از اين واقعه را مرور مى كنيم: هنگامى كه على (ع) به خواستگارى آمد، پيامبر (ص) فرمودند: پيش از تو مردان ديگرى نيز فاطمه را خواستگارى كردند و در مورد هر يك به فاطمه سخن گفتم در چهره او بى ميلى و كراهت مشاهده كردم، اينك همين جا بمان تا من بازگردم. آنگاه پيامبر (ص) نزد فاطمه رفت و خواستگارى على (ع) را به او خبر داد، و فاطمه سكوت كرد ولى روى برنگرداند. پيامبر برخاست و فرمود: اللَّه اكبر، سكوت او نشان رضايت اوست. (بحار ج 43 ص 93 و 111 و 112- امالى طوسى ج 1 ص 38- و قسمت اخير اين روايت در مناقب شهر آشوب ج 3 ص 127 هم ذكر شده است.)

مهريه و جهيز فاطمه

مهريه ازدواج على و فاطمه عليهماالسلام يك «زره» بود كه فروخته شد و با بخشى از قيمت آن جهيزى به شرح ذيل براى فاطمه (عليهاالسلام) خريدارى نمودند: يك پيراهن سپيد يك روسرى بزرگ يك حوله سياه خيبرى يك تختخواب كه از ليف خرما بافته شده بود. دو عدد تشك كتانى كه يكى از پشم گوسفند و ديگرى از ليف خرما پر شده بود. چهار عدد بالش از پوست ميش كه از گياهى به نام «اذخر» پر شده بود. يك قطعه حصير هَجَرى. يك عدد آسياى دستى. يك كاسه مسى. يك مشك چرمى براى آبكشى. يك طشت لباسشوئى. يك كاسه براى شير. يك ظرف آبخورى. يك پرده پشمى. يك آفتابه. يك سبوى گلى دو كوزه سفالين. يك عدد پوست براى فرش. يك عبا. (مناقب شهر آشوب ج 3 ص 129- امالى

طوسى ج 1 ص 39- و در كشف الغمه ج 1 ص 385- 386 قسمتى از اين اشياء ذكر شده است، و نيز در بيت الاحزان ص 33- 34.) -على عليه السلام نيز از جهت ازدواج چيزهائى به اين شرح براى خانه خود تهيّه كرد: خانه را با مقدارى شن نرم فرش كرد. چوبى ميان دو ديوار خانه نصب نمود كه لباسها را بر آن بياويزند. يك پوست گوسفند و يك متّكا كه از ليف خرما پر شده بود براى منزل تهيّه نمود. (بحار ج 43 ص 114- مناقب شهر آشوب ج 3 ص 129.) -پيامبر (ص) پس از پذيرش خواستگارى على عليه السلام به ا و فرمود: بشارت باد ترا اى اباالحسن كه خداى متعال فاطمه را در آسمان به عقد تو درآورد پيش از آنكه من در زمين او را با تو تزويج نمايم. (بحار ج 43 ص 127- كشف الغمه ج 1 ص 481- مناقب شهر آشوب ج 2 ص 123- و نيز در امالى صدوق ص 449 شبيه به اين بشارت.) و نيز فرمود: جبرئيل بر من نازل شد و گفت: اى محمّد! خداى عزيز و جليل فرمان داده است كه فاطمه را به همسرى على درآورى، و آنان را به دو پسر پاكيزه و نجيب و پاك و نيك و نيكوكار كه در دنيا و آخرت با فضيلتند بشارت دهى. اى ابوالحسن، سوگند به خدا جبرئيل از نزد من نرفته بود كه تو در زدى (و براى خواستگارى آمدى). (بحار ج 43 ص 128- كشف الغمه ج 1 ص 483.)

خطبه ى فرشتگان

-در ازدواج آسمانى على و فاطمه عليهماالسلام، فرشته اى به

نام «راحيل» به فرمان الهى در آسمان در ميان جمع فرشتگان خطبه خواند و گفت: «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الْاَوَّلِ قَبْلَ اَوَّلِيَّةِ الْاَوَّلينَ، اَلْباقى بَعْدَ فَناءِ الْعالَمينَ، نَحْمَدُهُ إِذْ جَعَلَنا مَلائِكَةً رُوحانِيّينَ، وَ بِرُبُوبِيَّتِه مُذعِنينَ، وَ لَهُ عَلى ما أَنْعَمَ عَلَيْنا شاكِرينَ، حَجَبَنا مِنَ الذُّنُوبِ، وَ سَتَرَنا مِنَ الْعُيُوبِ، أَسْكَنَنا فِى السَّمواتِ، وَ قَرَّبَنا اِلى السُّرادِقاتِ، وَ حَجَبَ عَنَّا النَّهَمَ لِلْشَّهَواتِ، وَ جَعَلَ نَهْمَتَنا وَ شَهْوَتَنا فى تَقْديسِه وَ تَسْبيحِه اَلْباسِطِ رَحْمَتَهُ، اَلْواهِبِ نِعْمَتَهُ، جَلَّ عَنْ اِلْحادِ اَهْلِ الاَرْضِ مِنَ الْمُشْرِكينَ وَ تَعالى بِعَظْمَتِه عَنْ إِفْكِ الْمُلْحِدينَ- ثُمَّ قالَ بَعْدَ كَلامٍ- اِخْتارَ الْمَلِكُ الْجَبَّارُ صَفْوَةَ كَرَمِه وَ عَبْدَ عَظَمَتِه لِاَمَتِه سَيِّدَةِ النِّساءِ بِنْتَ خَيْرِ النَبِيّينَ وَ سَيِّدِ الْمُرْسَلينَ وَ اِمامِ الْمُتَّقينَ، فَوَصَلَ حَبْلَهُ بِحَبْلِ رَجُلٍ مِنْ اَهْلِه وَ صاحِبِه، الْمُصَدِّقِ دَعْوَتَهُ الْْمُبادِرِ اِلى كَلِمَتِه؛ عَلِىٍّ الْوَصُولِ بِفاطِمَةَ الْبَتُولِ ابْنَةِ الرَّسُولِ». ترجمه: «ستايش خداى را كه نخست و آغاز اوست پيش از آغازش همه نخستينها، و بازمانده و پايدار خواهد بود پس از نابودى همه جهانيان؛ او را مى ستاييم كه ما را فرشتگانى قرار داد كه از سنخ روح (و مجرّد از جسم و مادّه)ايم، و به مقام پروردگارى او اعتراف داريم، و براى او بر آنچه به ما انعام فرموده شكر گزاريم و ما را از گناهان محجوب و پوشيده داشت، و از عيبها مستور و بركنار ساخت، و در آسمانها جايمان داد، و به سراپرده هاى (عرش الهى) نزديكمان فرمود، و از ما حرص و آز به سوى شهوتها را بر كنار نمود، و حرص و خواهش ما را در تقديس و تسبيح خود قرار داد، (خدايى كه) گسترنده رحمت خود و بخشنده نعمت خويش

است، مبرّى و فراتر از كفر و بى دينى مشركان اهل زمين، و به عظمت خود منزه و بالاتر از افترا و نارواگوئى بى دينان است.» آنگاه پس از سخنانى گفت: «پادشاه بسيار متكبّر و مقتدر (خداى متعال)، برگزيده كرم و بنده عظمت خود (على عليه السلام) را براى كنيز خويش (فاطمه (عليهاالسلام)) بانوى بانوان، دختر بهترين پيامبران و سرور فرستادگان و پيشواى پرهيزكاران، اختيار فرموده و رشته آن (پيامبر عظيم الشأن) را به رشته مردى از خاندان و ياران او كه تصديق كننده دعوتش و فرمانگزار شريعتش مى باشد متصل ساخته است (يعنى) على وصول (و صول: بسيار پيوند- بسيار بخشنده.) را به فاطمه بتول (بتول: دوشيزه اى كه از مردان حاجت و رغبت بريده باشد (يا در راه خدا از خواسته هاى نفسانى دل كنده باشد)- و در مناقب شهر آشوب ج 3 ص 110 ذكر شده كه فاطمه (عليهاالسلام)، بتول ناميده شده به جهت آنكه نظيرى و همتائى براى او نيست، و نيز در بيت الاحزان ص 12، (و معانى ديگر نيز براى بتول ذكر شده است).) دختر رسول (ص) (تزويج فرموده است).»

خطبه ى خداى متعال

به دنبال آن جبرئيل گفت خداى متعال (جهت خطبه عقد على و فاطمه عليهماالسلام) چنين مى فرمايد: «اَلْحَمْدُ رِدائى، وَ الْعَظَمَةُ كِبْرِيائى، وَ الْخَلْقُ كُلُّهُمْ عَبيدى وَ اِمائى، زَوَّجْتُ فاطِمَةَ اَمَتى مِنْ عَلِّىٍ صَفْوَتى، إشْهَدُوا مَلائِكَتى» ترجمه: «حمد و ستايش رداى من است و عظمت، برترى و كبرياى من، و همه آفريدگان بندگان و كنيزان منند، تزويج نمودم كنيزم فاطمه را به برگزيده ام على، فرشتگان من گواه باشيد». (بحار 43 ص 110- مناقب شهر آشوب ج 3 ص

125- (اين موضوع كه خداى متعال، فاطمه (عليهاالسلام) را با على (ع) تزويج نمود و فرشتگان مقرب را گواه اين ازدواج قرار داده، و كرامات الهى و آسمانى اين ازدواج و نيز خطبه خواندن فرشته اى به نام «راحيل» در بسيارى روايات و كتب ديگر نيز با عبارات متفاوت ذكر شده است. از جمله در امالى صدوق ص 222 و 448- 450 و اصول كافى ج 1 ص 460- 461، عيون اخبارالرضا (ع) ج 1 ص 223- 224 و ج 2 ص 27.)

خطبه ى پيامبر اكرم

-رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم نيز در عقد ازدواج على عليه السلام در حضور مهاجر و انصار خطبه اى خواند و فرمود: «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الْمَحْمُودِ بِنِعْمَتِه، اَلْمَعْبُودِ بِقُدْرَتِه، اَلْمُطاعِ فى سُلْطانِه، الْمَرْهُوبِ عَذابُهُ، الْمَرْغُوبِ اِلَيْهِ فيما عِنْدَهُ، اَلْنَّافِذِ اَمْرُهُ فى اَرْضِه وَ سَمائِهِ، اَلَّذى خَلَقَ الْخَلْقَ بِقُدْرَتهِ، وَ مَيَّزَهُمْ بِاَحْكامِهِ، وَ اَعَزَّهُمْ بِدينِهِ، وَ اَكْرَمَهُمْ بِنَبِّيِه مُحَمَّدٍ، ثُمَّ إِنّ اللَّهَ جَعَلَ الْمُصاهَرَةَ نَسَبَاً لا حِقاً وَ اَمْراً مُفْتَرَضاً، وَ شَّجَ بِهَا الْاَرْحامَ، وَ اَلْزَمَهَا الْاَنامَ، فَقالَ تَبارَكَ اسْمُهُ وَ تَعالى جَدُّهُ: «وَ هُوَ الَّذى خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَرَاً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صَهْراً وَ كانُ رَبُّكَ قَديراً» (سوره فرقان آيه 56.) فَاَمْرُ اللَّهِ يَجْرى اِلى قَضائِهِ، وَ قَضائُهُ يَجْرى اِلى قَدَرِهِ، فَلِكُلِّ قَضاءٍ قَدَرٌ، وَ لِكُلِّ قَدَرٍ اَجَلٌ، وَ لِكُلِّ اَجَلٍ كِتابٌ «يَمْحُو اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ» (سوره رعد آيه 36.) ثُمَّ اِنّى اُشْهِدُكُمْ أَنّى قَدْ زَوَّجْتُ فاطِمَةَ مِنْ عَلِىٍّ عَلى أَرْبَعْمِائَةَ مِثْقالٍ فِضّةً إنْ رَضِىَ بِذلِكَ عَلِىٌّ.» (بحار ج 43 ص 119- كشف الغمه ج 1 ص 472- و با اندك تفاوت در

مناقب شهر آشوب ج 3 ص 127.) ترجمه: «ستايش خداى را كه به نعمت خويش مورد ستايش، به قدرت خود مورد پرستش، در سلطنت خود مورد فرمانبردارى است ، عذابش هراسناك، آنچه نزد اوست مورد رغبت، و فرمانش در زمين و آسمان نافذ است، همانكه به قدرت خود آفريدگان را بيافريد، و با دستوراتش آنان را متمايز ساخت، و با دينش آنان را عزت و سربلندى بخشيد، و به وسيله پيامبرش محمّد (ص) آنان را گرامى داشت، همانا خداوند وصلت و خويشى كردن را نسبتى و قرابتى كه ملحق و پيوسته مى شود قرار داد و آن را كارى لازم و واجب فرمود كه به وسيله آن رحميتها و قرابتها را بهم پيوند داده و درآميخت و مردم را به آن الزام نمود، پس او كه نامش مبارك و بزرگيش متعالى است فرموده است: «و او (خدائى) است كه از آب بشرى بيافريد پس او را نژادى (قرابت نسبى) و خويشى و وصلتى (قرابت سببى به وسيله ازدواج) قرار داد و پروردگار تو بسيار تواناست». پس فرمان خدا به سوى قضاء و حكم او جارى است، و قضاى او به سوى تدبير و قدر او جريان دارد، پس براى هر قضائى قدرى است، و براى هر قدرى مدتى معين است، و براى هر مدت تعيين شده اى نوشته و كتابى؛ «خداوند هر چه را بخواهد محو مى كند و (هر چه را بخواهد) پايدار مى سازد، و اصل و ريشه كتاب نزد اوست». پس از اين مقدّمه شما را گواه مى گيرم كه من فاطمه را با على تزويج كردم با مهريه چهار صد مثقال

نقره، اگر على (ع) به اين مطلب راضى باشد.

خطبه ى على

-و نيز پيامبر (ص) در حضور مهاجرين و انصار به على عليه السلام فرمود: براى عقد ازدواج خود خطبه بخوان، على عليه السلام (برخاست) و گفت: «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذى قَرُبَ مِنْ حامِديه، وَ دَنا مِنْ سائِليهَ، وَ وَعَدَ الِجَّنَةَ مِنْ يَتَّقيهِ، وَ اَنْذَرَ بِالنَّارِ مَنْ يَعْصيهِ، نَحْمَدُهُ عَلى قَديمِ اِحْسانِه وَ اَياديهِ، حَمْدَ مَنْ يَعْلَمُ اَنَّهُ خالِقُهُ وَ باريهِ، وَ مُميتُهُ وَ مُحْييهِ، وَ مُسائِلُهُ عَنْ مَساويهِ، وَ نَسْتَعينُهُ وَ نَسْتَهْديهِ، وَ نُؤْمِنُ بَه وَ نَسْتَكْفيهِ، وَ نَشْهَدٌ أَنَّ لا اِلهَ اِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ، شَهادَةً تَبْلُغُهُ وَ تُرْضيهِ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ صلَّى اللَّهُ عَلَيْهُ وَ آلِه صَلاةً تُزْلِفُهُ وَ تُحْظيهِ، وَ تَرْفَعُهُ وَ تَصْطَفيهِ، وَ النِّكاحُ مِمَّا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ وَ يَرْتَضيه، وَ اجْتِماعُنا مِمَّا قَدَّرَهُ اللَّهُ وَ أَذِنَ فيهِ، وَ هَذا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ زَوَّجَنى إِبْنَتَهُ فاطِمَةَ عَلى خَمْسَ مِائَةَ دِرْهَمٍ وَ قَدْ رَضيتُ فَاسْئَلُوهُ وَ اشْهَدُوا» (بحار ج 43 ص 112 و 129- مناقب شهر آشوب ج 3 ص 127- و نيز قسمتى از اين خطبه در كشف الغمه ج 1 ص 484.) ترجمه: «ستايش خدايى را كه به ستايشگران و خواهشمندانش نزديك است، و كسى را كه پرهيزكاريش پيشه سازد وعده بهشت داده، و كسى را كه نافرمانيش نمايد به آتش بيم فرموده است، او را بر نيكى و نعمتهاى ديرين او مى ستاييم، همچون ستايش كسى كه مى داند آفريدگار و پديدآورنده اش، و ميراننده و زنده كننده اش، و پرسشگر از لغزشهايش اوست؛ و از او يارى مى طلبيم و هدايت

مى خواهيم و به او ايمان داريم و كفايت مى جوئيم، و گواهى مى دهيم كه خدايى جز اللَّه نيست، يكتاست و شريكى ندارد، گواهى و شهادتى كه به او برسد و او را خشنود سازد، و گواهيم كه محمد بنده و فرستاده اوست، درود خدا بر او و خاندان او، درودى كه او را نزديك و بهره مند سازد، و رفعت و برگزيدگى بخشد؛ و ازدواج از امورى است كه خداوند به آن فرمان داده و مى پسندد، و گرد آمدن ما از امورى است كه خدا آن را تقدير فرموده و اجازه داده است، و اينك اين رسول خدا است درود خدا بر او و خاندانش، كه دختر خود فاطمه (عليهاالسلام) را به من تزويج فرموده با مهريه پانصد درهم (در برخى روايات همان چهارصد مثقال نقره و در برخى چهارصد و هشتاد درهم و در برخى يك زره ذكر شده به هر حال شايد تفاوت در تعيين قيمت زره باشد.) و من رضايت دارم، پس از حضرتش بپرسيد و گواه باشيد».

غذاى عروسى

امير مؤمنان على عليه السلام نقل فرموده است كه پيامبر (ص) در جريان ازدواج به من فرمود: براى (مراسم عروسى با) همسرت غذائى نيكو تهيه كن سپس فرمود: گوشت و نان از طرف ما، و خرما و روغن به عهده تو. من خرما و روغن خريدم و رسول خدا (ص) آستينهاى خود را بالا زد و (به دست مبارك خود) طعامى از خرما و روغن درست كرد، و گوسفند پروارى را نزد ما فرستاد كه ذبح كرديم، و نان فراوانى هم تهيه فرمود، آنگاه به من فرمود: هر كسى را مايل

هستى دعوت كن. من به مسجد آمدم و مسجد مملوّ از صحابه و ياران بود، شرم كردم كه برخى را دعوت كنم و برخى را واگذارم، بر مكان بلندى ايستادم (و همگان را دعوت كردم) و گفتم براى صرف غذاى جشن عروسى فاطمه (عليهاالسلام) بيائيد. انبوه مردم آمدند و من از بسيارى مردم و كمى غذا خجالت مى داشتم، پيامبر (ص) حال مرا دريافت و فرمود: اى على، دعا مى كنم خداى متعال بركت عنايت كند، (به دعاى پيامبر (ص) غذا چنان بركتى يافت كه) همه قوم تا آخرين نفر خوردند و آشاميدند (تبريك و) دعا گفتند و بيرون رفتند، و آنان بيش از چهار هزار مرد بودند، و از غذا هيچ كم نشد. آنگاه پيامبر (ص) سينى هايى خواست و هر يك را از غذا پر كرد و به خانه يك يك بانوانش فرستاد، و سپس در يك سينى نيز غذا كشيد و فرمود: اين هم براى فاطمه و شوهرش. (بحار ج 43 ص 95 و 96- امالى شيخ طوسى ج 1 ص 41- و نيز قسمتى از اين روايت در مناقب شهر آشوب ج 3 ص 129- بيت الاحزان ص 35.)

شادمانى و شعرخوانى

پيامبر (ص) در مراسم بردن عروس به خانه داماد، به دختران عبدالمطلب و زنان مهاجر و انصار فرمان داد كه همراه فاطمه (عليهاالسلام) بروند و شادى كنند و رجز (كه نوعى شعر است) بخوانند و تكبير و تحميد بگويند ولى چيزى كه خداى متعال راضى نباشد نگويند؛ جابر مى گويد: پيامبر (ص) فاطمه (عليهاالسلام) را بر شتر خود سوار كرد (و در روايتى ديگر آمده است كه او را بر استر خويش

كه شهباء نام داشت سوار نمود) و افسار مركب را سلمان به دست گرفت... و پيامبر (ص) و حمزه و... (بستگان پيامبر (ص) و على (ع) و ساير اهل بيت در حالى كه شمشيرهاى خود را (به رسم عرب) برهنه در دست داشتند به دنبال فاطمه (عليهاالسلام) حركت مى كردند، و همسران پيامبر (ص) در جلوى فاطمه راه مى پيمودند و رجزهايى مى سرودند، «ام سلمه» چنين سرود:

«سِرْنَ بِعَوْنِ اللَّهِ جاراتى «سِرْنَ بِعَوْنِ اللَّهِ جاراتى

وَ اشْكُرْنَهُ فى كُلِّ حالاتِ وَ اشْكُرْنَهُ فى كُلِّ حالاتِ

وَ اذْكُرْنَ ما أَنْعَمَ ربُّ الْعُلى وَ اذْكُرْنَ ما أَنْعَمَ ربُّ الْعُلى

مِنْ كَشْفِ مَكْرُوهٍ وَ آفاتِ مِنْ كَشْفِ مَكْرُوهٍ وَ آفاتِ

فَقَدْ هَدانا بَعْدَ كُفْرٍ وَ قَدْ فَقَدْ هَدانا بَعْدَ كُفْرٍ وَ قَدْ

أَنْعَشَنا رَبُّ السَّمواتِ أَنْعَشَنا رَبُّ السَّمواتِ

وَ سِرْنَ مَعْ خَيْرِ النِّساءِ الْوَرى وَ سِرْنَ مَعْ خَيْرِ النِّساءِ الْوَرى

تُفْدى بِعَمَّاتٍ وَ خالاتِ تُفْدى بِعَمَّاتٍ وَ خالاتِ

يا بِنْتَ مَنْ فَضَّلَهُ ذُوالعُلى يا بِنْتَ مَنْ فَضَّلَهُ ذُوالعُلى

بِالْوَحْىِ مِنْهُ وَ الرِّسالاتِ» بِالْوَحْىِ مِنْهُ وَ الرِّسالاتِ» «بانوان من به يارى خدا برويد. و او را در همه احوال سپاسگزار باشيد و نعمت خداى متعال را كه ناخوشايندى ها و گرفتاريها را برطرف فرمود به ياد آريد. كه همانا پس از كفر ما را هدايت فرمود. و پروردگار آسمانها ما را سربلندى و سرافرازى عطا كرد. و برويد به همراه بهترين زنان جهان، كه عمه ها و خاله ها (خويشاوندان) فداى او باد. اى دختر كسى كه خداى متعال او را به وحى و پيامبرى، كرامت و بزرگى بخشيد». و برخى زنان ديگر نيز اشعارى سرودند، و «معاذه»

مادر «سعد بن معاذ انصارى» چنين سرود:

«أَقُولُ قَوْلاً فيهِ ما فيه «أَقُولُ قَوْلاً فيهِ ما فيه

وَ أَذْكُرُ الْخَيْرَ وَ أُبْديه وَ أَذْكُرُ الْخَيْرَ وَ أُبْديه

مُحَمَّدٌ خَيْرُ بَنى آدَمَ مُحَمَّدٌ خَيْرُ بَنى آدَمَ

ما فيهِ مِنْ كِبْرٍ وَ لا تيهِ ما فيهِ مِنْ كِبْرٍ وَ لا تيهِ

بِفَضْلِهِ عَرَّفَنا رُشْدَنا بِفَضْلِهِ عَرَّفَنا رُشْدَنا

فَاللَّهُ بِالْخَيْر يُجازيه فَاللَّهُ بِالْخَيْر يُجازيه

وَ نَحْنُ مَعْ بِنْتِ نَبِىِّ الْهُدى وَ نَحْنُ مَعْ بِنْتِ نَبِىِّ الْهُدى

ذى شَرَفٍ قَدْ مَكَّنَتْ فيهِ ذى شَرَفٍ قَدْ مَكَّنَتْ فيهِ

فى ذَرْوَةٍ شامِخَةٍ اَصْلُها فى ذَرْوَةٍ شامِخَةٍ اَصْلُها

فَما أَرىَ شَيْئاً يُدانيهِ» فَما أَرىَ شَيْئاً يُدانيهِ» «سخنى مى گويم كه در آنست آنچه در آنست. و نيكى را ذكر مى كنم و آشكار مى سازم. محمّد (ص) بهترين فرزندان آدم است، در او هيچ سركشى و گمراهى نيست. به بزرگوارى خود ما را به رشدمان آشنا ساخت، پس خداوند به او پاداش نيكو دهد. ما همراه دختر پيامبر هدايتيم كه صاحب شرافت است و شرف در او قرار گرفته است. در مقام بلندى كه اصل آن بسيار رفيع است قرار دارد و چيزى را نمى بينم كه بتواند (در مقام و منزلت) به او نزديك گردد». اشعارى كه خوانده مى شد بانوان بيت اول شعر را تكرار مى كردند. آنگاه تكبير مى گفتند و (بدين ترتيب) به خانه (على عليه السلام) درآمدند. (بحار ج 43 ص 115 و 116- مناقب شهر آشوب ج 3 ص 130 و 131.)

دعاى پيامبر براى عروس و داماد

-پيامبر (ص) شب عروسى على و فاطمه عليهماالسلام نزد آن دو آمد و ظرفى آب طلبيد و جرعه اى از آب را در دهان

مبارك خويش گرداند و در همان ظرف ريخت، آنگاه قدرى از آن آب بر سر فاطمه (عليهاالسلام) افشاند و قدرى روى سينه او و نيز پشت شانه او ريخت، آنگاه فرمود: بار خدايا، اين دختر من و محبوبترين آفريدگان نزد من است و اين برادرم و محبوبترين آفريدگان نزد من است؛ خداوندا او را ولى و مورد مهر خود قرار بده و همسرش را بر او مبارك گردان. (بجار ج 43 ص 96- امالى شيخ طوسى ج 1 ص 21 و نيز خلاصه اى از اين روايت در مناقب شهر آشوب ج 3 ص 141- بيت الاحزان ص 36.) و نيز رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله خود دست فاطمه (عليهاالسلام) را در دست على (ع) گذاشت و فرمود: خداوند دختر رسول خدا را بر تو مبارك فرمايد، فاطمه همسر خوبى است، اى فاطمه، على شوهر خوبى است. (بحار ج 43 ص 96- امالى شيخ طوسى ج 1 ص 41- كشف الغمه ج 1 ص 489- مناقب شهر آشوب ج 3 ص 129- بيت الاحزان ص 35.) -امام صادق عليه السلام نقل كرده اند كه: بستر على عليه السلام هنگام ازدواج با فاطمه (عليهاالسلام) يك پوست گوسفند بود كه چون مى خواستند بخوابند آن را برمى گرداندند و روى پشم آن مى خفتند، و بالش آن پوستى انباشته از ليف خرما بود، و مهريه فاطمه (عليهاالسلام) زرهى آهنين بود. (بحار ج 43، ص 104.)

اخلاق و روش فاطمه و گوشه هايى از زندگى او

اصولاً زندگى فاطمه (عليهاالسلام) را بايد در كنار امير مؤمنان على عليه السلام مشاهده كرد، چرا كه على و فاطمه (عليهاالسلام) را تنها وصلت ازدواج بهم پيوند نداده است كه

آن دو در ايمان خويش به هم پيوسته اند، آنان دو تن نيستند كه دو بعد عنصرى يك ايمانند، دو بال يك عنقايند، دو دست يك پيكره جهادند، دو فرزند يك فضيلتند، دو سوى يك كعبه اند. دو روى يك خورشيدند، همچون دو بخش كلمه «توحيد» بيانگر يك وحدتند؛ صلابت حق در رخسار على (ع) مى درخشد و عطوفت خدا در چهره فاطمه (عليهاالسلام) لبخند مى زند... على (ع) جلال خداست و فاطمه (عليهاالسلام) جمال او، على (ع) سطوت الهى است و فاطمه (عليهاالسلام) رحمت آن؛ على (ع) پدر مؤمنان است و فاطمه مادر مهربان آنان؛ على را با فاطمه بايد ديد و فاطمه را با على، فاطمه پيراهن على است و على رداى فاطمه است، امامت شهسوارى است كه عصمت همسر اوست، عصمت مليكه اى است كه امامت شوهر اوست... پيامبر عظيم (ص) در دو تنديس قدسى جلوه گر است: قاطعيت او در على (ع) و رحمت او در فاطمه (عليهاالسلام)، آرى فاطمه را با على (ع) بايد شناخت، عقاب آسمان معرفت كه همبال با شهبازى چون على عليه السلام در اوجهاى نور پرواز مى كند، و كدام فضيلت برتر از اين مى توان تصور كرد كه انسانى همبال امير مؤمنان على (ع) در اوجهايى كه آن بزرگ زير بال دارد پرواز نمايد، امام راستين علم و شرف كه سزاوار خويش فرموده است: «يَنْهَدِرُ عَنِّى السَّيْلُ وَ لا يَرْقى اِلَىَّ الطَّيْرُ...» (نهج البلاغه- خطبه شقشقيّه.) من آن كوهسار بلندم كه سيل علم و معرفت از دامانم سرازير است و پرنده اى به سوى اوجهاى من توان پرواز ندارد»... و تنها فاطمه (عليهاالسلام) است كه

همبال على (ع) در عقابگاه قلّه هاى زندگى او پرواز كرده است. سراسر زندگى پر نور فاطمه (عليهاالسلام) همچون همسرش امير مؤمنان (ع) به زهد و تقوى و طاعت و عبادت و انجام وظايف الهى سپرى شده است، گوشه هاى زندگى اين بزرگ بانو، ابعاد شگفت انگيز اخلاق انبيا را در برخورد با مسائل گوناگون جلوه گر مى سازد، بانويى كه در عفاف از مرد نابينائى خود را مستور مى دارد امّا به هنگام برخورد با ستمگران و دفاع از حريم ولايت امام خويش در معركه مهاجر و انصار چون شير مى غرّد و با بيانى مبهوت كننده مخالفان را در معرض سخت ترين و كوبنده ترين انتقادات قرار مى دهد! بانويى كه در خانه به دست خويش تا سر حدّ مجروح شدن دست، آسيا مى گرداند و مشك آب به دوش مى كشد و نان مى پزد؛ ولى در برابر هجوم مأموران به خانه على عليه السلام، يك تنه در ميان آتش و دود به دفاع برمى خيزد و تا سر حدّ مرگ در مبارزه خويش پافشارى مى كند... بانويى كه به هنگام بخشش و احسان به نيازمند، پيراهن عروسى خويش را به فقير مى دهد و سه شب افطار خود را به مستمندان مى بخشد، ولى در مقابله با توطئه و زورگوئى، شجاعانه از دارائى و حق مالكيت خويش در فدك دفاع مى كند و سر سوزنى گذشت روا نمى دارد. بانويى كه رحمت و عطوفتش بر مؤمنان چنان است كه شب هنگام تا بامداد به عبادت و دعا مشغول است و در سراسر دعاى خويش براى خود چيزى نمى خواهد و تمام

شب براى همسايگان و مؤمنان دعا مى كند، امّا در هنگامه خشم و مبارزه در راه ولايت چنان استوارى نشان مى دهد كه از خصم در عيادت خويش روى برمى گرداند و از پاسخ سلام آنان خوددارى مى كند و حتّى اجازه شركت آنان در تشييع جنازه خود را هم نمى دهد! بانويى كه در خانه مادرى مهربان است، همسرى متواضع و بى توقّع است، عبادتگرى خاشع و خاكسار است، لباسى مرقع و و صله دار بر تن دارد، و خاندانش به نانى جوين روزه مى گيرند و افطار به يتيمان و مستمندان مى بخشند، درآمد املاك خود را به فقيران مى دهد، براى پدر بزرگوار خويش مادرى است، براى بانوان جهان سرورى است، مليكه بانوان بهشت است، مادر امامان پاك است، اسلام و قرآن را در آغوش دارد، سرنوشت اسلام در خانه او رقم زده مى شود، و خون پاك او سند فضيحت غاصبان در گستره تاريخ است، با همه وجود به خدا خدمت مى كند، با هر چه در توان دارد بيانگر حقّ است، با اشك و ناله خود، با مال و ملك خود، با چهره سيلى خورده خود، با بازوى سياه شده از تازيانه خود، با پهلوى شكسته خود، با فرزند سقط شده خود، با مرگ نابهنگام خود، و حتّى با دفن شبانه جنازه خود و پنهان داشتن قبر خود پرده از توطئه ها برمى گيرد و نداى مظلوميّت على (ع) را در سراسر تاريخ فرياد مى كند... بانويى كه هم اكنون نيز اگر ما حق را مى شناسيم، و اگر امام بر حق را از ستمگر تميز مى دهيم، اگر اسلام

محمّد (ص) را از اسلام اموى و عباسى تشخيص مى دهيم، اين همه را مديون اوييم و مديون روش زندگى او، و ايثار و جهاد و مبارزه او... و اينك در متن روايات و تاريخ، فرازهايى از زندگى پر نور او و كرامتها و فضيلتهاى او را به تماشا بنشينيم:

زهد از امام صادق عليه السلام و نيز از «جابر انصارى» نقل شده است كه: پيامبر (ص) فاطمه (عليهاالسلام) را ديد كه لباسى خشن بر تن دارد و به دست خويش (آسيا مى گرداند) و آرد مى كند، و در همان حال فرزند خود را شير مى دهد. اشك به چشمان پيامبر (ص) آمد و فرمود: دخترم، تلخى دنيا را به عنوان مقدّمه شيرينى آخرت تحمّل كن. عرض كرد: اى رسول خدا، خداى را بر نعمتهايش ستايشگر و سپاسگزارم. و خداى متعال اين آيه را نازل فرمود: «وَ لَسَوْفَ يُعْطيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى (سوره والضحّى، آيه 5.) پروردگارت به تو عطا خواهد كرد تا راضى و خشنود شوى» (بحار ج 43 ص 85 و 86- مناقب شهر آشوب ج 3 ص 120- منتهى الآمال ص 161- بيت الاحزان ص 24 با حذف قسمت آخر روايت.)

كار در منزل

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «... على عليه السلام آب و هيزم مى آورد و فاطمه (عليهاالسلام) آرد مى كرد و خمير مى ساخت و نان مى پخت و لباسها را وصله مى زد، و آن بانوى گرامى از زيباترين مردم بود و گونه هاى مطهرّش از زيبائى مثل گل بود. درود خدا بر او و بر پدر و شوهر و فرزندانش باد» (روضه كافى (چاپ اسلاميه تهران) ص 165.)

كار در منزل على عليه السلام فرموده است: فاطمه (عليهاالسلام) به قدرى با مشك آبكشى كرد تا بر سينه اش اثر گذاشت، و به قدرى با آسياى دستى آرد كرد تا دستهايش مجروح شد، و به قدرى خانه روبى كرد كه لباسهايش گردآلود شد، و براى پخت و پز به قدرى آتش زير ديگ نهاد كه لباسهايش چرك گرديد، و در اين امور زحمت و رنج بسيار به او مى رسيد... (بحار ج 43 ص 82- بيت الاحزان ص 23.)

پيامبر به فاطمه كمك مى كند رسول خدا (ص) به منزل على عليه السلام وارد شد، او را ديد كه همراه فاطمه (عليهاالسلام) مشغول آسيا كردن هستند، پيامبر (ص) فرمودند: كداميك خسته تريد؟ على (ع) عرض كرد: فاطمه، اى رسول خدا (ص). پيامبر (ص) به فاطمه (عليهاالسلام) فرمودند: دخترم برخيز، و فاطمه برخاست و پيامبر (ص) به جاى او نشست و با على (ع) در آرد كردن دانه ها يارى فرمود. (بحار ج 43 ص 50 و 51- بيت الاحزان ص 21.)

بانويى كه چيزى از شوهر نمى خواهد امام باقر عليه السلام فرموده اند: فاطمه (عليهاالسلام) براى على عليه السلام تعهد كرد كه كارهاى خانه و خمير كردن و نان پختن و روفتن منزل را انجام دهد و على عليه السلام براى او تعهد شد كه كارهاى بيرون از منزل مثل هيزم آوردن و تهيه غذا را انجام دهد. يك روز على عليه السلام از فاطمه (عليهاالسلام) پرسيد: آيا غذايى دارى؟ فاطمه عرض كرد: سوگند به آنكه حق ترا عظيم كرده است از سه روز پيش تاكنون چيزى نداريم كه برايت بياورم. فرمود: چرا

به من نگفتى؟ عرض كرد: رسول خدا (ص) مرا از اينكه چيزى از تو بخواهم نهى كرده و فرموده است: تو از پسر عمويت چيزى مخواه، اگر خودش چيزى آورد بگير وگرنه تو از او مخواه... (بحار ج 43 ص 31- تفسير عياشى (چاپ علميه اسلاميه تهران ) ج 1 ص 171.)

تفاهم در زندگى مشترك امير مؤمنان على عليه السلام مى فرمايد: به خدا سوگند (در سراسر زندگى مشترك با فاطمه (عليهاالسلام) تا آنگاه كه خداى عزيز و جليل او را قبض روح فرمود هرگز او را خشمگين نساختم و بر هيچ كارى او را اكراه و اجبار نكردم، و او نيز مرا هرگز خشمگين نساخت و نافرمانى من نكرد، هر وقت به او نگاه مى كردم رنجها و اندوههايم برطرف مى شد. (بحار ج 43 ص 134- كشف الغمه ج 1 ص 492- بيت الاحزان ص 37.)

راستگوترين بانو «عايشه» گفته است: هرگز راستگوتر از فاطمه (عليهاالسلام) نديدم جز پدرش (رسول اكرم (ص)) (بحار ج 43 ص 53- كشف الغمه ج 2 ص 30 مناقب شهر آشوب ج 3 ص 119.)

عبادت

«حسن بصرى» مى گويد: در اين امت عبادتر از فاطمه (عليهاالسلام) نيامده است، آنقدر به نماز و عبادت ايستاد كه پاهايش ورم كرد. (بحار ج 43 ص 84- مناقب شهر آشوب ج 3 ص 119- منتهى الآمال ص 161- بيت الاحزان ص 22.)

عبادت و دعا براى ديگران امام مجتبى عليه السلام نقل فرموده اند كه: مادرم فاطمه (عليهاالسلام) را ديدم شب جمعه در محراب خود به عبادت برخاسته است و تا سر زدن سپيده صبح در عبادت و ركوع و سجود

مى بود، و مى شنيدم كه براى مؤمنين و مؤمنات دعا مى فرمود و آنان را نام مى برد و برايشان دعا مى كرد و براى خود هيچ دعا نمى كرد. به او گفتم: مادر، چرا همانطور كه براى ديگران دعا مى فرمايى براى خودت دعا نمى كنى؟ فرمود: پسرم، ابتدا همسايه سپس خانه خود. (كشف الغمه ج 2 ص 25 و 26- بحار ج 43 ص 81 و 82- منتهى الآمال ص 161- بيت الاحزان ص 11.)

حجاب

امام موسى بن جعفر عليهماالسلام از پدرانش نقل فرموده است كه امير مؤمنان على عليه السلام فرمود: فرد نابينائى اجازه خواست كه به منزل فاطمه (عليهاالسلام) وارد شود، آن گرامى خود را از او پوشيده داشت، رسول خدا (ص) به او فرمود: چرا خود را از او پنهان مى سازى در حالى كه نابيناست و ترا نمى بيند؟ عرض كرد: اگر او مرا نمى بيند من او را مى بينم، و نيز رايحه و عطر را مى بويد و شامه اش سالم است. رسول خدا (ص) فرمود: گواهى مى دهم كه تو پاره تن منى. (بحار ج 43 ص 91- رياحين الشريعه (تأليف شيخ ذبيح الله محلاتى- چاپ اسلاميه تهران) ج 1 ص 216- منتهى الآمال ص 161 و 162.)

عفاف و دورى از مردان بيگانه فاطمه (عليهاالسلام) در پاسخ اين سوال كه «براى زنان چه چيز بهتر است؟» فرمودند: «براى زنان بهترين چيز آنست كه مردان را نبينند و مردان نيز آنان را نبينند». (كشف الغمه ج 2 ص 23 و 24- مناقب شهر آشوب ج 3 ص 119- منتهى الآمال ص 161.) و نيز در

پاسخ سؤال پيامبر (ص) كه از ياران خويش پرسيده بودند: «زن چه وقت به پروردگار خويش مقرّبتر و نزديكتر است؟»، فاطمه (عليهاالسلام) گفتند: «زن آنگاه به خداى خويش نزديكتر و مقرّبتر است كه در قعر منزل خويش اقامت گزيند» (از بيرون آمدن و اختلاط با مردان و ديده شدن در جامعه خود را محفوظ دارد). پيامبر (ص) (چون پاسخ فاطمه را شنيد) فرمود: فاطمه پاره تن من است. (بحار ج 33 ص 92- منتهى الآمال ص 162.)

تقسيم كار با خادمه منزل «سلمان فارسى» مى گويد: فاطمه (عليهاالسلام) نشسته بود و با آسياى دستى جو را آرد مى كرد و دسته آسيا (به جهت مجروح بودن دست فاطمه (عليهاالسلام) خونين بود، و حسين (ع) كه در آن هنگام كودك خردسالى بود در گوشه اى از خانه از گرسنگى گريه مى كرد، عرض كردم: اى دختر رسول خدا (ص) دستت را مجروح كرده اى در حالى كه «فضّه» («فضّه» از بانوان بسيار پرهيزكار و خادمه حضرت زهرا (عليهاالسلام) است. بايد توجه داشت كه زهرا (عليهاالسلام) همانطور كه خود در روايتى مى فرمايد در طى چند سال اول زندگى با على (ع) در تنگدستى و سختى زندگى كرده است (بحار ج 43 ص 88)، ولى از وقتى كه پيامبر (ص) املاك فدك را به او بخشيد وضع بهتر شد، و نيز نقل شده كه پيامبر (ص) «فضّه» را كه كنيزى بود به او بخشيد (مناقب شهر آشوب ج 3 ص 120)، بنابراين اگر در برخى روايات ديده مى شود كه اهل بيت در سختى و تنگدستى بوده اند و در برخى ديگر از وجود خادمه در منزل

سخن گفته است بايد توجه داشت كه مربوط به دوره هاى مختلفى از زندگى زهرا عليهاالسلام است.) هست (كه كارها را انجام دهد)، فرمود: رسول خدا (ص) به من سفارش كرده است كه يك روز خدمت با «فضّه» و يك روز با من باشد، و نوبت او ديروز بود... (بحار ج 43 ص 28- بيت الاحزان ص 20.)

گذشت از زينتها امام سجّاد عليه السلام فرمودند «اسماء بنت عميس» برايم نقل كرد: كه من نزد (جده تو) فاطمه (عليهاالسلام) بودم هنگامى كه رسول خدا (ص) بر او وارد شد و او گردنبندى از طلا به گردن داشت كه امير مؤمنان على عليه السلام از سهم خود از غنائم براى او خريده بود، پيامبر (ص) فرمود: اى فاطمه، مردم نگويند فاطمه دختر محمد لباس جباران بر تن مى كند! فاطمه (عليهاالسلام) گردنبند را پاره كرد و فروخت و با آن بنده اى را خريدارى و آزاد ساخت، و رسول خدا (ص) از اين كار شادمان شد. (بحار ج 43 ص 81- عيون اخبارالرضا ج 2 ص 45- و نيز خلاصه اى از اين روايت با اندك تفاوت در مناقب شهر آشوب ج 3 ص 121.)

گذشت از زينتها امام باقر عليه السلام فرموده است: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله چون مى خواست به سفرى برود با هر كس از اقوامش مى خواست خداحافظى مى كرد و با آخرين فردى كه خداحافظى مى كرد فاطمه عليهاالسلام بود و شروع سفرش از خانه او بود، و چون بازمى گشت ابتدا نزد فاطمه مى رفت و ديدار اقوام را از او شروع مى فرمود. يكبار پيامبر (ص)

به سفر رفت و على عليه السلام نيز از غنايم جنگى چيزى به دست آورده و به فاطمه داده و رفته بود، و فاطمه (عليهاالسلام) با آنان، دو النگوى نقره و پرده اى تهيه فرمود و پرده را جلوى در آويخت، چون رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله بازگشت به مسجد داخل شد و سپس همانطور كه معمولش بود به سوى خانه فاطمه (عليهاالسلام) آمد، فاطمه (عليهاالسلام) شادمان برخاست و با شور و شوق به سوى پدر شتافت، پيامبر (ص) نظر فرمود و دو النگوى نقره را در دست او و پرده را بر در خانه مشاهده كرد. رسول خدا (ص) (پيش نيامدو) در جائى نشست كه فاطمه (عليهاالسلام) را مى ديد، فاطمه (عليهاالسلام) گريست و اندوهگين شد و گفت: پيش از اين با من اينگونه رفتار نمى فرمود. پس دو پسر خود (امام حسن و حسين عليهماالسلام) را فراخواند و پرده را از درب خانه كند و النگوها را از دست بدر آورد و النگوها را به يكى و پرده را به ديگرى داد و به آنان فرمود: نزد پدرم برويد و از من به او سلام برسانيد و بگوييد: ما پس از رفتن شما به سفر غير از تهيه اينها كار ديگرى نكرده ايم. اينك هر طور مايل هستيد آنها را به مصرف برسانيد، آن دو از طرف مادر اين موضوع را به عرض پيامبر (ص) رساندند، رسول خدا (ص) آن دو را بوسيد و در آغوش كشيد و هر يك را بر يك زانوى خود نشاند آنگاه فرمان داد آن دو النگو را شكسته و قطعه قطعه كردند و اهل «صفّه»

را فراخواند. و آنان گروهى از مهاجرين بودند كه نه خانه اى داشتند و نه مالى، و تكه هاى النگو را ميان آنها تقسيم فرمود و سپس پرده را كه پارچه اى طولانى ولى كم عرض بود ميان افرادى از آنان كه برهنه بودند و پوششى نداشتند تقسيم كرد... آنگاه رسول خدا (ص) فرمود: خداوند بر فاطمه رحمت آورد، همانا خداى متعال به جهت اين پرده از لباسهاى بهشتى به او خواهد پوشاند و به جهت اين النگوها از زينتهاى بهشتى به او عطا خواهد كرد. (بحار ج 43 ص 83 و 84 مكارم الاخلاق چاپ بيروت ص 94 و 95- و خلاصه اى از اين روايت در منتهى الآمال ص 159- 160 و نيز خلاصه اى از اين روايت در مناقب شهر آشوب ج 3 ص 121.)

پيراهن عروسى پيامبر (ص) براى فاطمه و شب عروسى او پيراهنى تهيّه فرمودند زيرا پيراهنى كه فاطمه بر تن داشت وصله دار بود، در اين هنگام مستمندى به خانه آنان مراجعه كرد و لباس كهنه اى طلبيد، فاطمه (عليهاالسلام) خواست پيراهن وصله دار را به فقير بدهد، امّا به ياد آورد كه خداى متعال مى فرمايد «لَنْ تَنالُوا البِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ- به نيكى نمى رسيد تا آنگاه كه از آنچه دوست داريد انفاق كنيد» (سوره آل عمران آيه 92.)، به همين جهت پيراهن نو را به فقير داد... (رياحين الشريعه ج 1 ص 106 به نقل از «تبرالمذاب».)

زهد و خوف از خدا

هنگامى كه آيه «وَ إنَّ جَهَنَّمَ لِمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعينَ لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ- دوزخ ميعادگاه همگى ايشان است كه هفت درب دارد و براى

هر دربى سهم معينى از ايشان خواهد بود» (سوره حجر آيه 43 و 44.) نازل شد رسول خدا به صداى بلند گريست، و اصحاب او از گريه آن بزرگوار گريستند اما نمى دانستند جبرئيل چه بر او فرود آورده است، و (از هيبت پيامبر) هيچيك توان آنكه با او سخن بگويند نداشتند، و پيامبر (ص) چنان بود كه چون فاطمه (عليهاالسلام) را مى ديد شادمان مى شد، به همين جهت سلمان به خانه فاطمه (عليهاالسلام) رفت تا او را از قضيه آگاه سازد، و آن گرامى را ديد كه مقدارى جو را آسيا مى كند و مى گويد «وَ ما عِنْدَاللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى- آنچه نزد خداست بهتر و پايدارتر است» (سوره قصص آيه 60 و سوره شورى آيه 36.) و عبايى پشمين بر تن دارد كه دوازده جاى آن با ليف خرما وصله شده است، سلمان وضع پيامبر (ص) را و اينكه جبرئيل بر او چيزى فرود آورده است به فاطمه (عليهاالسلام) خبر داد و آن گرامى برخاست و همان عباى وصله دار را بر خود پيچيد (و حركت كرد)، سلمان (از مشاهده آن بسيار متأثر و اندوهمند شد و) گفت: دريغا، دختران كسرى و قيصر ابريشم و حرير مى پوشند و دختر محمّد (ص) عبايى پشمين برتن دارد كه دوازده جاى آن با ليف خرما وصله شده است! فاطمه (عليهاالسلام) بر رسول خدا (ص) وارد شد و سلام كرد و عرض كرد: پدر جان، سلمان از لباس من تعجب كرده است، در حالى كه سوگند به خدايى كه تو را به حق مبعوث فرمود پنج سال است كه من و على (ع) از

اثاث زندگى چيزى نداريم جز پوست گوسفندى كه روزها روى آن به شترمان علوفه مى دهيم و شبها بستر ما است و بالش ما از پوستى است كه درون آن از ليف خرما پر شده است! پيامبر فرمود: اى سلمان، دختر من از گروه پيشگامان و سبقت گرفتگان (به سوى خدا) است. فاطمه (عليهاالسلام) عرض كرد: پدر فداى تو شوم چه چيزى موجب گريستن شما شد. پيامبر (ص) از آيه اى كه جبرئيل فرود آورد به او خبر داد، فاطمه (عليهاالسلام) چون آيه را شنيد چنان گريست كه بر زمين افتاد، و پياپى مى گفت: واى، واى بر كسى كه در آتش دوزخ افتاد... (رياحين الشريعه ج 1 ص 148- بيت الاحزان ص 28 و 29.)

گرسنگى و غذاى آسمانى

«ابوسعيد خدرى» مى گويد: يك روز على بن ابيطالب عليه السلام سخت گرسنه بود، به فاطمه (عليهاالسلام) گفت آيا نزد تو غذائى هست كه به من بدهى؟ عرض كرد: نه، سوگند به خدائى كه پدرم را به نبوّت و ترا به وصايت گرامى داشت هيچ چيز نزد من نيست و دو روز است كه هيچ طعامى نداشته ايم جز غذاى مختصرى كه آن را به تو داده ام و تو را بر خود و اين دو پسرم حسن و حسين مقدّم داشته ام. على عليه السلام فرمود: چرا مرا آگاه نكردى تا چيزى برايتان تهيه كنم؟ عرض كرد: اى ابوالحسن من از خدايم شرم مى كنم چيزى كه توانائى آن را ندارى بر تو تحميل نمايم. على عليه السلام از نزد فاطمه (عليهاالسلام) با اعتماد و حسن ظن به خدا بيرون آمد و يك دينار قرض كرد. در حالى

كه دينار را در دست داشت و مى خواست براى خانواده خود چيزى خريدارى كند با «مقداد بن الاسود» برخورد كرد، و اين در روزى بسيار گرم بود كه آفتاب از بالاى سر او را مى سوزاند و زمين در زير پا داغ بود و او را آزار مى داد. على عليه السلام چون ديد وضع او را نگران كننده و ناخوش آيند يافت، فرمود: مقداد، چه موضوعى در چنين وقتى ترا از خانه و خانواده ات بيرون آورده است؟ عرض كرد: اى ابوالحسن، مرا واگذار و از وضعم پرسش مكن. فرمود: برادر، غير ممكن است تا از وضع تو آگاه نشوم از من بگذرى. عرض كرد: برادر، به خاطر خدا مرا واگذار و از حالم جويا مشو. فرمود: برادر، ممكن نيست حالت را از من پنهان كنى. عرض كرده: اى ابوالحسن، اينك كه اصرار دارى و نمى پذيرى مى گويم: به خدائى كه محمّد (ص) را به نبوّت و ترا به وصايت گرامى داشت مرا جز كوشش براى يافتن چيزى (كه رفع گرسنگى كند) از خانه بيرون نياورد، زيرا از نزد خانواده ام آمدم در حالى كه از گرسنگى به خود مى پيچيدند. هنگامى كه گريه اهل و عيال را ديدم نتوانستم بر زمين قرار بگيرم و غمگين و تنها بيرون آمدم، داستان و حال من اين است. چشمان على عليه السلام گريان شد چنانكه اشك به محاسن مبارك او رسيد، و به او فرمود: به آنچه سوگند ياد كردى سوگند ياد مى كنم كه مرا نيز از خانه بيرون نياورد مگر همان چيزى كه ترا از خانه بيرون آورد، و اينك دنيارى قرض

كرده ام و ترا بر خويش مقدّم مى دارم؛ و دينار را به او داد و خود به مسجد پيامبر (ص) بازگشت و نماز ظهر و عصر و مغرب را در مسجد خواند، وقتى رسول خدا (ص) نماز مغرب را بپاى برد از كنار على بن ابيطالب (ع) عبور كرد و او در صف اول قرار داشت و با پا به او اشاره فرمود و على (ع) برخاست و دنبال رسول خدا (ص) راه افتاد و جلوى يكى از درهاى مسجد به پيامبر (ص) رسيد و سلام كرد و رسول خدا پاسخ سلامش را داد و فرمود: اى ابوالحسن آيا نزد تو چيزى براى شام هست كه همراه تو بيايم؟ على (ع) سر به زير افكند و ساكت ماند و از خجالت نزد پيامبر (ص) متحير بود كه چه جوابى بدهد، و پيامبر جريان دينار را و اينكه از كجا تهيه كرده و به چه كسى داده است مى دانست و خداى متعال به پيامبر (ص) وحى فرموده بود كه آنشب را نزد على عليه السلام باشد، پيامبر (ص) چون سكوت على (ع) را مشاهده كرد فرمود: اى ابوالحسن، چرا نمى گوئى «نه» تا بازگردم، يا «آرى» تا همراه تو بيايم؟ على عليه السلام از روى حيا و نيز به جهت احترام پيامبر (ص) عرض كرد: بفرمائيد در خدمت شما هستيم. پيامبر (ص) دست على (ع) را گرفت و آمدند تا بر فاطمه (عليهاالسلام) وارد شدند، و آن گرامى در محراب نماز خود تشريف داشت و نمازش را تمام كرده بود، و پشت سر او ديكى قرار داشت كه بخار از آن متصاعد بود، فاطمه

(عليهاالسلام) چون صداى پيامبر (ص) را در خانه خويش شنيد از محراب خود خارج شد و بر پيامبر (ص) سلام كرد و او عزيزترين فرد نزد پيامبر (ص) بود، پيامبر جواب سلام او را فرمود و دست مبارك بر سر او كشيد و نوازش فرمود و گفت: دخترم چگونه روز به شب آوردى، خداى متعال بر تو رحمت آورد، به ما شام بده خداوند ترا بيامرزد و همانا آمرزيده است. فاطمه (عليهاالسلام) ديك را برداشته و نزد پيامبر (ص) و على (ع) نهاد. على عليه السلام چون به غذا نظر افكند و بوى دلپذير آن را استشمام نمود با شگفتى به فاطمه (عليهاالسلام) نگاه كرد، فاطمه (عليهاالسلام) عرض كرد: سبحان اللَّه، چرا با شگفتى و سرزنش آميز به من نگاه مى كنى، آيا خلافى مرتكب شده ام كه مستوجب آن باشم؟ فرمود: چه بالاتر از اينكه روز گذشته به شدت سوگند ياد كردى دو روز است غذائى نيافته اى؟! فاطمه (عليهاالسلام) به آسمان نگاه كرد و گفت: خداى من در آسمان و زمينش آگاه است كه من جز حق نگفتم. فرمود: اى فاطمه، اين غذا از كجا برايت رسيده است كه هرگز همرنگ آن نديده ام و رايحه اى به دلپذيرى آن نبوئيده ام و پاكيزه تر از آن نخورده ام؟! رسول خدا (ص) دست مبارك خويش را به ميان شانه على (ع) نهاد و اشاره اى كرد و فرمود: اى على، اين عوض دينار تو و پاداش دينار تو از سوى خداست «إنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ- خداى متعال هر كس را بخواهد روزى بيحساب مى بخشد» (سوره آل عمران آيه 37.)

آنگاه پيامبر (ص) (از شوق و شكر) گريست و فرمود: ستايش خدايى را كه شما را پيش از آنكه از دنيا برويد پاداش بخشيد و ترا اى على همانند زكريا و فاطمه را همچون مريم دختر عمران قرار داد كه: «كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمَحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً (سوره آل عمران آيه 37.) هرگاه زكريا به محراب عبادت مريم وارد مى شد نزد او رزق و طعام مى يافت». (كشف الغمه ج 2 ص 26- 29، امالى طوسى ج 2 ص 228- 230، بحار ج 43 ص 59- 61، و خلاصه اى از اين روايت در بحار ج 43 ص 29، و نيز قسمت اخير روايت در مناقب شهر آشوب ج 2 ص 117.)

بخشش به نيازمند و گردن بند پربركت

جابر بن عبداللَّه انصارى مى گويد: يك روز رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نماز عصر را با ما خواند و چون از نماز فارغ شد در قبله گاه نماز خويش نشست، و مردم دور او جمع بودند، در اين هنگام پيرمردى از مهاجران عرب كه لباسى بسيار كهنه و مندرس بر تن داشت به سوى پيامبر (ص) آمد و از پيرى و ناتوانى نمى توانست خود را نگه دارد، رسول خدا (ص) به او رو كرد و جوياى حالش شد، عرض كرد: اى پيامبر خدا، درونم گرسنه است به من غذا بده، بدنم برهنه است مرا لباس بپوشان. فقير و مستمندم به من احسان و انعام كن. فرمود: چيزى ندارم به تو بدهم ولى راهنماى به خير مانند انجام دهنده آنست، برو به خانه كسى كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول نيز او را

دوست مى دارند، و در راه خدا ايثار مى كند، برو به حجره فاطمه (عليهاالسلام). و خانه فاطمه (س) چسبيده به خانه رسول خدا (ص) بود كه پيامبر (ص) آن را جدا از منزل بانوان خويش براى خود قرار داده بود. و فرمود: اى بلال، برخيز و او را به منزل فاطمه برسان. پيرمرد اعرابى همراه بلال آمد و بر در سراى فاطمه (عليهاالسلام) ايستاد و با صداى بلند گفت: سلام بر شما اى خاندان نبوت و محل رفت و آمد فرشتگان و نزولگاه جبرئيل امين براى فرود آمدن وحى از سوى پروردگار جهانيان. فاطمه (عليهاالسلام) فرمود: سلام بر تو، تو كيستى؟ عرض كرد: پيرمردى از عرب كه از سختى و مشقت مهاجرت اختيار كردم و به سوى پدرت سرور آدميان رو آوردم، اينك اى دختر محمّد (ص) من برهنه تن و سخت گرسنه ام، با من احسان و مواسات كن، خداوند بر تو رحمت آورد. و در اين هنگام فاطمه و على و رسول خدا (ص) سه روز بود غذائى نخورده بودند، و پيامبر (ص) وضع آنان را مى دانست، فاطمه (عليهاالسلام) دست برد و پوست دباغى شده گوسفندى را كه حسن و حسين (ع) روى آن مى خوابيدند گرفت و فرمود: اى كسى كه بر در سراى ايستاده اى اين را بگير، اميد است خداوند به رحمت خويش بهتر از آن را به تو عطا فرمايد. اعرابى عرض كرد: اى دختر محمّد، نزد تو از گرسنگى شكوه كردم و تو پوست گوسفند به من مى دهى من با اين گرسنگى، آن را چه كنم؟ فاطمه (عليهاالسلام) چون اين سخن را از او شنيد

دست فرابرد و گردن بندى را كه در گردن داشت و فاطمه دختر حمزة بن عبدالمطلب به او هديه كرده بود، بيرون آورد و به اعرابى داد و فرمود: اين را بگير و بفروش، اميد است خداوند به جاى آن چيزى بهتر از آن به تو بدهد. اعرابى گردن بند را گرفت و به مسجد رسول خدا (ص) آمد و پيامبر در ميان ياران خود نشسته بود، عرض كرد: يا رسول اللَّه (ص) فاطمه (عليهاالسلام) اين گردن بند را به من عطا كرد و فرمود آن را بفروش اميد است خدا برايت بسازد (با آن حوائجت را برآورده سازد). پيامبر (ص) گريست و فرمود: چگونه ممكن است خدا برايت نسازد در حالى كه فاطمه دختر محمّد بانوى همه دختران آدم آن را به تو عطا كرده است. «عمار بن ياسر» رحمةاللَّه عليه برخاست و عرض كرد: اى رسول خدا (ص) آيا به من اجازه مى فرمائى اين گردنبند را خريدارى كنم؟ فرمود: اى عمار آن را بخر، چه اگر در آن همه جن و انس شركت جويند خداى متعال آنان را به آتش كيفر نخواهد فرمود. عمار گفت: اى اعرابى گردن بند را بچند مى فروشى؟ گفت: در برابر آنقدر نان و گوشت كه سير شوم، و ردائى يمانى كه خود را با آن بپوشانم و در آن براى پروردگارم نماز بگزارم، و دينارى كه مرا به خانواده ام برساند. و عمار در اين هنگام سهم خود از غنيمت خيبر را كه رسول خدا (ص) به او عطا كرده بود فروخته و چيزى از آن برايش باقى نمانده بود، گفت: به تو در برابر گردن

بند بيست دينار و دويست درهم و يك برد (پارچه) يمانى و شترم را مى دهم كه تو را به خانواده ات برساند و از نان و گوشت هم سيرت مى كنم. اعرابى گفت: اى مرد بسيار سخاوتمندى، و همراه عمار رفت و عمار آنچه را تعهد كرده بود به او داد، و اعرابى نزد پيامبر (ص) بازگشت و رسول خدا (ص) به او فرمود: آيا سير و پوشانده شدى؟ عرض كرد: آرى و بى نياز شدم، پدر و مادرم فداى شما. فرمود: اينك فاطمه را به جهت احسانش دعا كن. اعرابى گفت: بار خدايا تو هماره خداى ما بوده اى و جز تو خدائى را پرستش نمى كنيم، و تو از همه جهت رازق مائى، بار خدايا به فاطمه آنچه چشمى نديده و گوشى نشنيده عطا كن. پيامبر (ص) بر دعاى او آمين گفت، و به ياران خود رو كرد و فرمود: همانا خداوند مضمون اين دعا را در دنيا به فاطمه عطا كرده است چرا كه: من پدر او هستم و هيچ كس از جهانيان همانند من نيست، و على (ع) شوهر اوست و اگر على (ع) نمى بود هرگز براى فاطمه تا ابد همسرى نبود، و خدا به فاطمه «حسن» و «حسين» را عطا كرده است و براى جهانيان همانند آن دو نيست كه دو سرور نوادگان انبياء و دو سيد جوانان بهشتند. در مقابل پيامبر، مقداد و عمار، و سلمان قرار داشتند، به آنان فرمود: آيا برايتان (در مدح و فضائل فاطمه) بيفزايم؟ عرض كردند: آرى يا رسول اللَّه (ص). فرمود: جبرئيل به من خبر داد كه فاطمه چون از دنيا

برود و دفن شود دو فرشته سؤال كننده و در قبرش از او مى پرسند: پروردگارت كيست؟ مى گويد: اللَّه پروردگار من است. مى پرسند: پيامبر تو كيست؟ مى گويد: پدرم. مى پرسند: ولى و امام تو كيست؟ مى گويد: همين كه در كنار قبر من ايستاده است، على بن ابيطالب (ع). پيامبر فرمود: آگاه باشيد كه من برايتان از فضائل فاطمه باز هم مى افزايم و بيشتر بيان مى كنم: همانا خداوند گروه بزرگى از فرشتگان را مأمور كرده است كه فاطمه (عليهاالسلام) را از پيش رو و پشت سر و راست و چپ نگهدارى كنند، و آنان در زندگى با اويند و در قبر و پس از مرگ نيز همراه اويند و بسيار بر او و پدر و شوهر و فرزندان او درود مى فرستند، پس آنكه مرا پس از وفاتم زيارت كند چنانست كه مرا در زندگى ديدار كرده باشد، و هر كس فاطمه (عليهاالسلام) را زيارت كند مثل آنست كه مرا زيارت كرده باشد. و هر كس على بن ابيطالب (ع) را زيارت كند مثل آنست كه فاطمه (عليهاالسلام) را زيارت كرده باشد، و هر كس «حسن» و «حسين» را زيارت نمايد مثل آنست كه على (ع) را زيارت كرده، و هر كس ذريّه و فرزندان حسن و حسين (ع) را زيارت كند مثل آنست كه آن دو را زيارت كرده باشد. آنگاه عمار گردن بند را گرفت و با مشك خوشبو ساخت و در پارچه اى يمانى پيچيد، و غلامى داشت به نام «سهم» كه او را از غنائمى كه در خيبر به او رسيده بود خريدارى كرده بود، گردنبند

را به غلام داد و گفت: اين را به رسول خدا (ص) بده و خودت هم به پيامبر تعلق دارى. غلام گردنبند را گرفت و خدمت پيامبر شرفياب شد و گفته عمار را به عرض رسانيد، پيامبر (ص) فرمودند: نزد فاطمه (عليهاالسلام) برو و گردنبند را به او بده و تو نيز از آن او هستى. غلام گردنبند را به خدمت فاطمه (عليهاالسلام) برد و فرموده پيامبر را به اطلاع او رسانيد، فاطمه (عليهاالسلام) گردنبند را گرفت و غلام را آزاد كرد، غلام خنديد، فاطمه (عليهاالسلام) پرسيد: از چه مى خندى اى غلام؟ عرض كرد: بركت فراوان اين گردنبند مرا خندان ساخته است كه گرسنه اى را سير كرد و برهنه اى را لباس پوشاند و فقيرى را بى نياز ساخت و بنده اى را آزاد كرد ، و خود گردنبند هم به صاحبش برگشت! (بحار ج 43 ص 56- 58.)

چادر نورانى

يكبار على عليه السلام مقدارى جو از يك يهودى به وام گرفت ، يهودى در گرو وام چيزى طلبيد، على عليه السلام چادرى پشمين متعلق به فاطمه (عليهاالسلام) را نزد يهودى به گرو نهاد، يهودى آن را در اطاقى گذاشت و چون شب شد زن او براى كارى به آن اطاق وارد شد و مشاهده كرد نورى در آنجا مى درخشد كه همه اطاق از آن روشن است. نزد شوى خود بازگشت و خبر داد كه در آن اطاق نورى بزرگ و درخشان ديده است، يهودى از گفتار زنش شگفت زده شد و فراموش كرده بود كه در آن اطاق چادر فاطمه (عليهاالسلام) است، با شتاب برخاست و به آن اطاق درآمد و مشاهده

كرد نور لباس مزبور از هر سو شعاع افكن است چنانكه گويى ماه درخشانى از نزديك مى تابد، تعجب كرد و بيش از پيش در محل لباس خيره شد و دريافت كه آن نور از چادر فاطمه (عليهاالسلام) است، از خانه بيرون آمد و نزد وابستگانش شتافت و زنش نيز وابستگان خود را خبر كرد و حدود هشتاد تن از يهوديان گرد آمدند و اين موضوع را مشاهده كردند و همه به دين اسلام درآمدند. (بحار ج 43 ص 40 و خلاصه اى از اين روايت در مناقب شهر آشوب ج 3 ص 117- 118، منتهى الآمال ص 160.)

لباس بهشتى براى بانوى مطهّرى كه لباس ندارد

و نيز يكبار برخى از يهوديان عروسى داشتند به همين جهت نزد پيامبر (ص) آمده و گفتند: ما حق همسايگى داريم، از شما خواهش مى كنيم دخترتان فاطمه را به خانه ما بفرستى تا عروسى ما به وجود ا و زيبنده تر شود، و در اين دعوت بسيار اصرار كردند. پيامبر (ص) فرمود: او همسر على بن ابيطالب و به فرمان اوست (يعنى بايد اجازه آمدن او را از على عليه السلام بگيريد). آنان از پيامبر خواهش كردند كه نزد على (ع) براى اين دعوت واسطه شود، و يهودان در اين عروسى همه گونه لوازم فراهم كرده و زينت و زيور چشمگيرى گرد آورده بودند، و گمان مى بردند كه فاطمه (عليهاالسلام) با لباس مندرس و كهنه اش شركت مى كند، و مى خواستند او را خوار و خفيف كرده باشند! در اين هنگام «جبرئيل» لباسى بهشتى آورد با زينت و زيورى كه همانندش را نديده بودند، و

فاطمه (عليهاالسلام) آن را پوشيد و بينندگان از رنگ و بوى خوش آن شگفت زده شدند، و چون به خانه يهودان وارد شد زنان يهود در برابرش به سجده افتادند و جلوى او بر زمين بوسه مى زدند و بسيارى از يهوديان به جهت همين اعجاز، اسلام را پذيرفتند و مسلمان شدند (بحار ج 43 ص 30.)

فرشتگان به فاطمه كمك مى كنند «ابوذر» رحمةاللَّه عليه مى گويد: يكبار رسول خدا (ص) مرا فرستاد كه على (ع) را فراخوانم، به خانه على (ع) آمدم و او را صدا كردم كسى جوابم نداد، و آسياى دستى داخل خانه خود به خود مى گشت و كسى كنار آن نبود، دوباره على عليه السلام را صدا كردم بيرون آمد و رسول خدا (ص) با او سخن گفت و به او چيزى فرمود كه نفهميدم، آنگاه من گفتم: از آسيايى كه در خانه على ( ع) است شگفت زده ام كه خود به خود مى گشت و كسى كنار آن نبود! پيامبر (ص) فرمودند: دخترم فاطمه چنانست كه خداوند قلب و اعضاى او را از ايمان و يقين پر ساخته و خدا از ضعف و ناتوانى او آگاه است و او را در زندگيش كمك مى فرمايد و كفايت مى كند، آيا نمى دانى كه خداوند فرشتگانى دارد كه مأمور كمك به خاندان محمّدند (ص)؟ (بحار ج 43 ص 29. و شبيه به همين روايت با اندك تفاوت در مناقب شهر آشوب ج 3 ص 116.)

ايثار اهل بيت و نزول سوره «هَلْ اَتى» عموم راويان شيعه و سنى نقل كرده اند كه امير مؤمنان و فاطمه زهرا و

امام حسن و امام حسين عليهم السلام و خادمه آنان «فضّه» طبق نذرى كه كرده بودند سه روز روزه گرفتند، شب اوّل هنگام افطار فقيرى در زد على عليه السلام افطار خود را به او داد، سايرين نيز به او اقتدا كرده و افطار خود را به فقير دادند و با آب افطار كردند، شب دوم يتيمى در زد و باز افطار خود را به او دادند. شب سوم نيز اسيرى آمد و چيزى طلبيد باز افطار خود را به او دادند، آنگاه از سوى خداى متعال سوره «هَلْ اَتى عَلَى الْاِنْسانِ» نازل شد (امالى صدوق ص 212- 216، كشف الغمه ج 1 ص 413- 417.) و در آن آيه «وَ يُطْعَمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّه مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ اَسيراً» اشاره به ايثار و انفاق آن بزرگواران دارد، و برخى از علماء فرموده اند كه در اين سوره مباركه همه گونه نعمتهاى بهشتى ذكر و وعده شده امّا از «حورى ها و زنان بهشتى» هيچ ذكرى نشده و اين به احترام بانوى بانوان فاطمه (عليهاالسلام) است. (مناقب شهر آشوب ج 3 ص 106 و 147 و 148- منتهى الآمال ص 68 در ذكر وقايع سال دوّم هجرى.) تفصيل اين داستان را در تفاسير شيعه و سنّى و از جمله در تفسير معروف «كشّاف» تأليف عالم و مفسّر بزرگ سنّى «جار اللَّه زمخشرى» مى توان يافت.

فاطمه يكى از معصومين است

به تصريح و اعتراف عموم و راويان و مفسران شيعه و بسيارى از علماء و مفسرين سنّى آيه «تطهير»: «أَنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِرَّكُمْ تَطْهيراً» (سوره احزاب آيه 33.) در مورد امير مؤمنان على و

فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام نازل شده (امالى طوسى ج 1 ص 254 و 269- 270، امالى صدوق ص 381- 382، اصول كافى ج 1 ص 287، فصول المختاره شيخ مفيد (چاپ قم) ص 29- 30. و نيز در: مسند احمد بن حنبل ج 6 ص 304، صحيح مسلم ج 7 باب فضائل اهل بيت النبى، درّالمنثور سيوطى ج 5 ص 198، تفسير طبرى ج 22 ص 5، ذخائر العقبى محبّ الدين طبرى ص 24.) و منظور از اهل بيت معصوم پيامبر (ص) همين بزرگوارانند و همانطور كه مفسّران بزرگ نوشته اند آيه دلالت بر معصوم بودن آنان دارد. و نيز دهها روايت و استدلال ديگر در اين زمينه هست كه علاقمندان مى توانند براى اطلاع بيشتر به كتابهاى مفصل مراجعه نمايند، در اين جا به نقل يك روايت اكتفا مى كنيم: «نافع بن ابى الحمراء» مى گويد: من هشت ماه حاضر بودم و پيامبر (ص) را مى ديدم كه هر روز هنگامى كه براى نماز صبح بيرون مى آمد به در خانه فاطمه (عليهاالسلام) مى رفت و مى فرمود: «السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَهْلَ الْبَيْتِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ، الصَّلاة، إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَّكُمْ تَطَْهيراً» سلام بر شما اى اهل بيت و رحمت و بركتهاى خدا بر شما باد، وقت نماز است، همانا خداى متعال اراده فرموده است كه از شما اهل بيت هر گونه ناپاكى را دور سازد و پاكتان سازد پاك ساختنى . (كشف الغمه ج 2 ص 13- و نيز شبيه همين روايت به نقل از امير مؤمنان عليه السلام در امالى طوسى

ج 1 ص 88 و باز در امالى طوسى ج 1 ص 257 و ج 2 ص 177 و 178، و امالى مفيد ص 188، و امالى صدوق ص 124.)

همراهان پيامبر در مباهله

به تصريح عموم راويان و تواريخ و تفاسير، زهرا (عليهاالسلام) يكى از پنج نفرى است كه در مباهله پيامبر (ص) با مسيحيان نجران شركت داشته و اين موضوع اضافه بر آنكه خود فضيلتى بزرگ محسوب مى شود از قوى ترين دلايلى نيز مى باشد كه روشن مى سازد، اهل بيت معصوم ، پيامبر (ص)، على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام هستند و ديگر وابستگان و ازواج پيامبر در اين خصوصيت شركتى ندارند. خلاصه اى از داستان مباهله چنين است: گروهى از مسيحيان نجران نزد پيامبر (ص) آمدند و در مورد عيسى عليه السلام با آن حضرت گفتگو كردند، پيامبر (ص) اين آيه را بر آنان فروخواند: «إنَّ مَثَلَ عيسى عِنْدَاللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلْقَهُ مِنْ تُرابٍ» (سوره آل عمران آيه 53.) مثل (خلقت) عيسى (كه بدون پدر خلق شده) نزد خدا همچون مثل (خلقت) آدم است كه خدا او را (بدون پدر و مادر) از خاك آفريد. مسيحيان قانع نشدند و اعتراض كردند، و آيه مباهله بر پيامبر نازل شد و خداوند فرمان داد: «فَمَنْ حاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالُوْا نَدْعُ أَبْنائَنا وَ أَبْنائَكُمْ وَ نِسائَنا وَ نِسائَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبينَ» (سوره آل عمران آيه 54.) هر كس پس از آنچه از دانش به تو رسيده در مورد عيسى با تو محاجّه كرد بگو بيائيد فراخوانيم پسرانمان را و پسرانتان

را و زنانمان را و زنانتان را و جانهامانرا و جانهاتان را آنگاه مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم. مباهله آنست كه دو طرفى كه با هم در موضوعى اختلاف و تخاصم دارند عليه هم نفرين كنند و از خدا بخواهند كه لعنت و عذاب را بر طرفى كه باطل است فرود آورد، و اين كار فقط از پيامبران راستين كه ارتباط واقعى با خدا دارند برمى آيد. مسيحيان نجران ابتدا پذيرفتند و قرار شد فراداى آن روز مباهله شود، اما وقتى از نزد پيامبر رفتند در ميان خود به گفتگو پرداختند، واسقف به آنان گفت: اگر فردا با فرزندان اهل بيتش آمد از مباهله با او بپرهيزند و اگر با اصحابش آمد چيزى نيست (و پيامبر واقعى نخواهد بود). فرداى آن روز پيامبر همراه امير مؤمنان على و فاطمه زهرا و حسن و حسين صلوات اللَّه عليهم براى مباهله آمد و در برابر مسيحيان بر خاك نشست و به اهل بيت فرمود هنگامى كه من دعا كردم شما آمين بگوئيد. مسيحيان از مشاهده هيأت او بسيار بيمناك شدند و اعتراف كردند كه روش او همانند ساير انبياى راستين است و از او خواستند كه از مباهله منصرف شود و با آنان مصالحه نمايد و با پرداخت اموالى به عنوان مصالحه بازگشتند. (مناقب شهر آشوب ج ص 142- 144. كشف الغمه ج 1 ص 425- 426، منتهى الآمال ص 114- 117 و 176- 177- فصول المختاره شيخ مفيد (چاپ قم) ص 17، و نيز در صحيح مسلم، و مسند احمد بن حنبل، و در تأليف ابونعيم اصفهانى به نام «فيما نزل

من القرآن فى اميرالمؤمنين»، و در تفسير زمخشرى، و اغانى ابوالفرج اصفهانى، و در بسيارى ديگر از مؤلفات علماى اهل تسنن و تشيّع و در اكثر تفاسير قرآن موضوع مباهله و اين فضيلت ذكر شده است.)

گريه بر گرسنگى پدر

«عبداللَّه بن الحسن» مى گويد: يك بار رسول خدا (ص) بر فاطمه (عليهاالسلام) وارد شد. فاطمه (عليهاالسلام) پاره اى نان جو خشك خدمت پيامبر آورد و پيامبر (ص) با آن افطار كرد، آنگاه فرمود: دخترم اين اولين نانى است كه پدرت از سه روز پيش تاكنون خورده است. از اين كلام، فاطمه شروع به گريستن كرد و پيامبر (ص) به دست مبارك خويش چهره او را نوازش مى فرمود و اشكش را پاك مى كرد. (بحار ج 43 ص 40- مناقب شهر آشوب ج 3 ص 113.)

احترام فاطمه نزد پيامبر

از «عائشه» نقل كرده اند كه: فاطمه (عليهاالسلام) هرگاه بر رسول خدا وارد مى شد براى او از جاى خود برمى خاست و سر فاطمه را مى بوسيد و او را بر جاى خود مى نشاند، و هرگاه پيامبر نزد فاطمه (عليهاالسلام) مى رفت تا فاطمه را ملاقات كند با يكديگر روبوسى مى كردند و با هم مى نشستند. (بحار ج 43 ص 40- مناقب شهر آشوب ج 3 ص 113- و شبيه به اين روايت با اندك تفاوت در امالى طوسى ج 2 ص 14، و نيز در بيت الاحزان محدث قمى ص 15.)

كودكان خانه فاطمه

با توجه به شخصيت آسمانى و قداست و عصمت فاطمه عليهاالسلام، بديهى است كه آن گرامى در جميع امور و از جمله در پرورش فرزند و وظيفه مادرى، برترين اسوه و الگوى بانوان اسلام است، خداى متعال در مدت زندگى مشترك امير مؤمنان على و بانوى بانوان فاطمه عليهماالسلام، پنج فرزند به آنان عطا فرمود، سه پسر و دو دختر كه به ترتيب: امام حسن (ع)، امام حسين (ع)، زينب كبرى، ام كلثوم، و محسن نام دارند، چهار تن از اين فرزندان باقى ماندند ولى «محسن» در هجوم مأموران به خانه على عليه السلام و قرار گرفتن زهرا (عليهاالسلام) ميان در و ديوار، سقط شد. بدون ترديد پرورش در دامان مادرى چون فاطمه (عليهاالسلام) در شكل گيرى شخصيت والاى فرزندان بسيار موثر بوده است، مادرى كه حتى در نوازشهاى مادرانه اش در سنين خردسالى كودك از مسائلى والا سخن مى گفت و فرزند را براى مسئوليتهاى خطير پرورش مى داد؛ به اين روايت توجه كنيد: هنگامى كه امام حسن عليه

السلام خردسال بود فاطمه (عليهاالسلام) با او بازى مى كرد و او را بالا و پائين مى انداخت و مى فرمود:

أَشْبِهْ أَباكَ يا حَسَن أَشْبِهْ أَباكَ يا حَسَن

وَ اخْلَعْ عَن الْحَقِّ الرَّسَن وَ اخْلَعْ عَن الْحَقِّ الرَّسَن

وَ اعْبُدْ إِلهاً ذامِنَن وَ اعْبُدْ إِلهاً ذامِنَن

وَ لا تُوالِ ذَا الْإِحَن وَ لا تُوالِ ذَا الْإِحَن يعنى: اى حسن همچون پدرت باش، و بند از حق بردار. و خداى نعمت بخش احسان كننده را پرستش كن، و با دشمن كينه توز دوستى مكن. (بحار ج 43 ص 286- مناقب شهر آشوب ج 3 ص 159.) همين فراز كوتاه، نمايانگر بينش الهى فاطمه (عليهاالسلام) و نمودار روشن مادرى اوست، مادر مهربانى كه در شعر و ترانه كودكانه نيز دفاع از حق و پرستش خداى متعال را در گوش فرزند دلبند خويش زمزمه مى كند، و ذهن حساس طفل را به سوى نور و ايمان، جهت مى بخشد. و الايى تربيت فرزندان زهرا (عليهاالسلام) بى نياز از توصيف، و تاريخ بهترين گواه شخصيت نورانى آن گراميان است، دو پسر كه هر دو پيشوا و امام بودند و پيامبر (ع) در مورد آنان مى فرمود: «دو سيد جوانان بهشتند»، (كشف الغمه ج 3 ص 89 و 96.) دو امام بزرگوار كه يكى در اوج سستى و فريب خوردگى جامعه اى ناآگاه، با صبر و تحملى دشوار و با صلحى كارساز و فريب ساز موجب تداوم راه حق و حفظ معدودى راه يافتگان و پويندگان راه خاندان نبوت گرديد و نيز باعث بيدارى و آگاهى جامعه و بر ملا شدن چهره تزوير و نفاق ستمگران اموى شد، و

ديگرى با حماسه اى خونين، تاريخ را به مسير تازه اى رهنمون گشت و درخت اسلام را از خزان جاهليت توطئه سازان دربار خلافت هاى آنچنانى نجات بخشيد... و دو دختر كه صحنه هاى كربلا و سفر اسارت و خطابه هاى آنان در كوفه و شام معرف بزرگ منش و والايى گوهر آن بزرگواران و خاندان ايشان است. توجه پيامبر (ص) نيز به فرزندان فاطمه (عليهاالسلام) بسيار چشمگير و خود سند فضيلت ديگرى است، و نيز گواه ارتباط سرنوشت اسلام با فرد فرد اعضاى اين خانواده نور مى باشد: امام حسن عليه السلام در سال دوم هجرت (اصول كافى ج 1 ص 461.) متولد شد و او را خدمت پيامبر بردند و آن بزرگوار در گوش راست نوزاد اذان و در گوش چپ اقامه فرمود، و در روز هفتم فرمان داد سر طفل را بتراشند و هم وزن موى آن نقره صدقه داد و نيز گوسفندى را براى او ذبح و بين مستمندان تقسيم كرد؛ سال بعد امام حسين عليه السلام به دنيا آمد و پيامبر (ص) در مورد او نيز همين طور عمل فرمود. (بحار ج 43 ص 238- 239، امالى طوسى ص 377، مناقب شهر آشوب ج 3 ص 189، عيون اخبارالرضا (ع) ج 2 ص 25- 26.) رسول اكرم (ص) با حسن و حسين عليهماالسلام بازى مى كرد و بسيار آنان را مى بوسيد و بر سينه مى فشرد و مكرراً مقامات عالى و شخصيت آسمانى و امامت آن دو را به مردم گوشزد مى فرمود، از گفته هاى مشهور پيامبر (ص) است كه در مورد آن دو مى فرمود: «هذانِ إِبْناىَ

إِمامانِ قاما أوْ قَعَدا- اين دو فرزند من دو پيشوا و امامند چه قيام كنند و چه قيام نكنند». (مناقب شهر آشوب ج 3 ص 141.) و يا مى فرمود: «اَلْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ سَيِّدا شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ- حسن و حسين دو سرور جوانان بهشتند». (كشف الغمه ج 3 ص 89 و 96.) «ابوهريره» با آنكه از مزدوران معاويه است اعتراف مى كند كه: پيامبر (ص) حسن و حسين (ع) را بر شانه مبارك خويش عمل مى فرمود، در بين راه گاهى حسن را مى بوسيد و گاهى حسين را، مردى عرض كرد: يا رسول اللَّه، اين دو كودك را دوست دارى؟ فرمود: آرى، هر كس حسن و حسين را دوست بدارد با من دوستى نموده و هر كس با آنان دشمنى كند با من دشمنى كرده است. (بحار ج 43 ص 281، مناقب شهر آشوب ج 3 ص 154، و شبيه به همين روايت با اندك تفاوت در امالى طوسى ج 1 ص 256.) گاهى پيامبر (ص) از فاطمه (عليهاالسلام) مى خواست كه حسن و حسين را نزد او ببرد، وقتى آنان را خدمت آن بزرگوار مى برد آن دو را به سينه مى چسباند و مانند گل مى بوييد. (بحار ج 43 ص 299. كشف الغمه ج 2 ص 88.) «جابر» مى گويد: روزى به خانه رسول خدا (ص) وارد شدم، ديدم حسن و حسين (ع) بر پشت آن بزرگوار سوارند و پيامبر (ص) با دست و پا براى آنان راه مى رود و مى فرمايد: بهترين شتر شتر شماست و شما نيز بهترين سوارانيد. (بحار ج 43 ص 285- كشف الغمه ج 2 ص

97.) «يعلى عامرى» مى گويد: روزى رسول خدا (ص)، حسين (ع) را ديد كه با كودكان به بازى مشغول است، دست مبارك خود را پيش آورد تا حسين را بگيرد، و او به اين سوى و آن سوى مى ديد، پيامبر (ص) آنقدر حسين را خنداند تا سرانجام او را گرفت، آنگاه دستى زير چانه و دست ديگر پشت گردن او نهاد و دهان مبارك خويش بر لبهاى او گذاشت و مى بوسيد و مى فرمود: حسين از من و من از حسينم، هر كس او را دوست بدارد خدا را دوست داشته است، حسين فرزند دختر من است. (بحار ج 43 ص 271- مناقب شهر آشوب ج 3 ص 226- امالى سيد مرتضى (چاپ بيروت) ج 1 ص 219.)

پس از پيامبر

.. از سقيفه بايد آغاز كنيم. دروغگوست كسى كه زندگى فاطمه (عليهاالسلام) را بنويسد و بر سقيفه پرده بكشد. خام است آنكه بدبختيهاى مسلمين را در تاريخ اسلام بررسى كند و سقيفه را ناديده گذارد. در سقيفه حقيقت ايمان و نفاق رقم زده شد، نفاق بر مسند نشست و ايمان سنگر گرفت، نفاق چيره شد و ايمان مبارزه آغاز كرد، نفاق در كفه اكثريت قرار گرفت و ايمان در اقليت ماند، نفاق هجوم آغاز كرد و ايمان صبورى پيشه ساخت، نفاق كينه هاى خويش آشكار كرد و ايمان آماج حمله ها شد... در سقيفه آزمايش الهى با صراحت به صحنه آمد و جز معدودى دردمند راه خدا از اين صحنه روسفيد بيرون نيامدند، سقيفه عرصه زشتترين ننگهاى امّت پس از پيامبر شد، سقيفه خلافت الهى را بازيچه هوس و حسد ساخت، سقيفه درب خانه على

(ع) را سوزاند و پهلوى زهرا را شكست، و خون «مالك بن نويره» را بر خاك ريخت و زن او را مورد تجاوز «خالد بن وليد» قرار دارد، سقيفه جنگ جمل را شعله ور ساخت و معاويه پرستان را در صفين روبروى على (ع) قرار داد، و ابلهان خوارج را به قتلگاه نهروان كشاند... سقيفه در محراب كوفه شمشير بر فرق امير مؤمنان فرود آورد، و در ساباط مدائن بر روى امام مجتبى (ع) خنجر كشيد، سقيفه معاويه را بر گردن ملت سوار كرد و خلافت را به سلطنت تبديل نمود و يزيد را وليعهد ساخت، سقيفه سرور شهيدان را به كربلا كشاند، سقيفه سر حسين (ع) را بر نيزه زد... (رجوع شود به شعر پر معناى قاضى ابوبكر بن ابى قريعه كه در كشف الغمه و بحارالانوار ج 43 ص 190 نيز نقل شده كه در آن جمله مى گويد: «و اريتكم انّ الحسين اصيب فى يوم السقيفه- و به شما نشان مى دادم كه حسين را در روز سقيفه كشتند».) آرى از سقيفه بايد آغاز كرد... و زندگى فاطمه را روبروى سقيفه بايد ديد، ماه در دل شب جلوه اى ديگر دارد، فاطمه (عليهاالسلام) را نيز بايد در سياهترين شب نفاق مشاهده كرد، آنگاه كه خورشيد رسالت افول كرد ماه عصمت درخشيد، انوار فرياد فاطمه از وراى قرون سياهى اين شب را شكافت و تلألؤ اشك او ستارگان راهنماى گمگشتگان در اين شب ظلمانى شد... در سقيفه پرده اى سياه شدند، سدّى شوم بنا كردند، تا با فروشدن آفتاب نبوّت، امامت جانشين آن نشود، و فاطمه (عليهاالسلام) قامت برافراشت با پرچمى از درد،

و با فريادى فراتر از سامعه زمان بر آنان شوريد و پرده ستبر تاريكيها را شكافت و نگذاشت در اين سوى پرده، نسلها به تيرگى شب نفاق كور بمانند، و با هر چه در توان داشت، با اشك، با ناله، با فرياد، با خون خود، با پنهان داشتن قبر خويش، حقيقتى را كه بر آن توطئه سكوت داشتند به آيندگان ابلاغ كرد و چهره حقيقت را از پس نقاب تزوير بر ملا ساخت. چنين است كه فاطمه عليهاالسلام مادر دردمند ايمان است، همچنانكه مادرش خديجه (عليهاالسلام) مادر اسلام بود. خانه خديجه در مكه دژ مسلمين در برابر شرك جاهلى بود و بيت الاحزان فاطمه (عليهاالسلام) در مدينه سنگر مؤمنين در برابر سپاه مزوّر نفاق است. در خانه خديجه مسلمانان توش و توان مى يافتند و تنزيل قرآن را فرامى گرفتند، در بيت الاحزان فاطمه (عليهاالسلام) مؤمنان مرز ايمان و نفاق را مى شناسند و تأويل قرآن را مى آموزند. از خانه خديجه اسلام باليد و برآمد تا خورشيد جزيرةالعرب شد و بتهاى سنگى شكست و كعبه تطهير گشت... از بيت الاحزان فاطمه ايمان مى بالد و بتهاى جاندار نفاق مى شكند و دل تطهير مى شود. در خانه خديجه نبوّت سنگر گرفت، در بيت الاحزان فاطمه امامت به مبارزه ايستاده است: پيامبر عظيم الشأن اسلام (ص) در ماه دوم سال يازدهم هجرى (روز بيست و هشتم ماه صفر)، دو ماه و نيم پس از آنكه در غدير خم امير مؤمنان على عليه السلام را به جانشينى خود نصب فرمود، در خانه خود رحلت كرد در حالى كه على عليه السلام سر مبارك او را در

آغوش داشت. (نهج البلاغه فيض السلام خطبه شماره 193 ص 651- 652. كامل بهائى جزء اول ص 292- 293، امالى مفيد ص 138، امالى طوسى ج 2 ص 158- 186 و 213- 214، امالى صدوق ص 509، مناقب شهر آشوب ج 2 ص 64، اصول كافى ج 1 ص 459. منتهى الآمال ص 129- 130.)

معرفى عترت

پيامبر (ص) اضافه بر معرفى هاى مكرر در طول مدت رسالت، و اضافه بر آنكه در هر فرصتى مقام اهل بيت و علاقه و احترام خويش نسبت به فاطمه (عليهاالسلام) و فرزندان او، و نيز مقام علمى و سبقت ايمان و فضايل على عليه السلام را گوشزد مى كرد (كه نمونه هاى بسيار و گوناگون آن در كتب بزرگان شيعه و سنى متواتراً ذكر شده است.)، و اضافه بر تعيين و نصب و معرفى رسمى آن گرامى در غدير خم به عنوان امام و جانشين پس از خود، در همين ايام كوتاه پس از غدير نيز به وسائل گوناگون امت را به پيروى از خاندان پاك خويش تشويق مى فرمود، چنانكه در موارد مختلف و نيز در آخرين خطبه اى كه براى مردم در مسجد بيان فرمود صريحا اعلام داشت «إِنّى تارِكٌ فيكُمُ الثَّقَلَيْنِ: كِتابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتى أَهْلَ بَيَْتى، ما إنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلّوُا اَبَداً- همانا من دو يادگار گرانبها در ميان شما باقى مى گذارم: كتاب خدا، و خانواده خودم را كه اگر به اين دو تمسك جوئيد هرگز گمراه نخواهيد شد» (غايةالمرام ص 212، الغدير ج 1 ص 55- 9، عيون اخبارالرضا (ع) ج 1 ص 57 و ج 2 ص 30- 31، مسند احمد بن

جنبل ج 3 ص 17 (چاپ بيروت)- احتجاج طبرسى ص 90 جزء اوّل- كتاب سقيفه سليم بن قيس ص 121.)

سپاه اُسامه

و نيز براى جلوگيرى از كارشكنى منافقانى كه پيامبر (ص) مى دانست با حكومت و امامت على عليه السلام مخالفند و عليه او توطئه مى كنند (بدون ترديد پيامبر عزيز صلى الله عليه و آله از مخالفت توطئه گران با امامت و حكومت امير مؤمنان على عليه السلام كاملاً آگاهى داشته است چنانكه آن گرامى به عبارات گوناگون اين موضوع را در مواردى كه مصلحت مى بود بيان مى فرمود و از آن جمله يك بار به على عليه السلام فرمود: «اِذْا مُتُّ ظَهَرَتْ لَكَ ضَغايِنُ فى صُدُورِ قَوْمٍ يَتَمالَئُونَ عَلَيْكَ وَ يَمْنَعُونَكَ حَقَّكَ- هنگامى كه من از دنيا بروم كينه هايى كه در سينه هاى گروهى است براى تو پيدا مى شود و بر عليه تو همپشت مى شوند و تو را از حقت بازمى دارند» (عيون اخبارالرضا (ع)، ج 2، ص 67). و نيز «ابوبصير» مى گويد از امام صادق عليه السلام در مورد آيه «ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةِ اِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ اِلَّا هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا اَدْنى مِنْ ذلِكَ وَ لا اَكْثَرَ اِلَّا هُوَ مَعَهُمْ اَيْنَما كانُوا ثُمَّ يُنَبَئُهُمْ بِما عَمِلُوا يَوْمَ الْقِيمَةِ اِنَ اللَّهَ بِكُلِّ شِيْى ءٍ عَليمٌ- هيچ سه نفرى با هم نجوا و رازگويى نمى كنند جز آنكه خدا چهارمين ايشان است و نه پنج نفرى جز آنكه خدا ششمين ايشان است و نه كمتر از اين و نه بيشتر مگر آنكه خدا همراه ايشان است هر كجا باشند، سپس روز قيامت به ايشان خبر

خواهد داد كه چه مى كردند همانا خداوند به همه چيز دانا است» (سوره مجادله، آيه 7) سؤال كردم، فرمود: اين آيه در مورد فلان و فلان، ابوعبيده جراح، و عبدالرحمن بن عوف، و سالم موالى ابى حذيفه، و مغيرة بن شعبه، نازل شد هنگامى كه نوشته اى نوشتند و عهد كردند و توافق نمودند كه «اگر محمّد (ص) از دنيا رفت نگذارند هرگز خلافت و نبوت در بنى هاشم قرار بگيرد». (يعنى پيامبر از بنى هاشم بود و نبوت داشت پس از او نگذارند كه خلافت هم در دست بنى هاشم باشد و نگذارند على عليه السلام به حكومت برسد). (روضه كافى، ص 179.)، سپاهى به فرماندهى جوانى به نام «اسامة بن زيد» تعيين فرمود كه به سوى «موته» در شام بروند. در سپاه اسامه، مهاجرين و انصار، و از جمله «ابوبكر» و «عمر» و «ابوعبيده جراح» و ديگران بودند، و پيامبر (ص) براى حركت اين سپاه بسيار تأكيد مى فرمود، حتى اسامه پرسيد:

اجازه مى فرمائيد ما باشيم تا خداوند شما را شفا عنايت فرمايد؟ پيامبر فرمود: از شهر خارج شويد و با نام خدا حركت كنيد! و نيز با تأكيد مى فرمود: «لَعَنَ اللَّهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْ جَيْشِ اُسامَةَ- خدا لعنت كند هر كس را كه از سپاه اسامه جدا شود و آن را ترك كند»، (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 2 ص 21 چاپ 4 جلدى- و نيز در منتهى الآمال ص 124- 127، و در كامل بهائى جزء اول ص 291.) در عين حال ابوبكر و عمر لشكر اسامه را ترك كرده و به مدينه بازگشتند!

گريه و خنده ى فاطمه در كنار پدر

بيمارى پيامبر

هر ساعت سنگين تر و حال آن گرامى بدتر مى شد، با توجه به علاقه غير عادى زهرا عليهماالسلام به پيامبر (ص)، طبيعى است كه آن بانوى گرامى بيش از همه در مورد حال پيامبر (ص) و نيز در مورد عواقب فقدان او نگران مى بود، شدت وابستگى قلبى زهرا (عليهاالسلام) را به پيامبر (ص) در اين روايت بايد مشاهده كرد كه نقل كرده اند: پيامبر (ص) در بستر وفات، به زهرا (عليهاالسلام) كه كنار او نشسته بود پنهان از ديگران چيزى فرمود و فاطمه گريان شد، آنگاه سخن ديگرى به او فرمود كه او شاد و خندان شد، برخى كه شاهد اين منظره بودند بعدها از فاطمه (عليهاالسلام) در مورد آن گريه و خنده سؤال كردند، فرمود: پيامبر (ص) ابتدا از رحلت و وفات خود به من خبر داد و من گريستم، سپس به من فرمودند تو اولين نفر از اهل بيت هستى كه به من ملحق مى شوى، و من از اين جهت (كه پس از پيامبر مدت درازى زنده نمى مانم و زودتر از ديگران به پيامبر ملحق مى شوم) خندان شدم. (كشف الغمه ج 2 ص 8- امالى طوسى ج 2 ص 14 و 15- مناقب شهر آشوب ج 3 ص 136- منتهى الآمال ص 130.) و نيز «عبداللَّه بن عباس» مى گويد: رسول خدا (ص) در بستر وفات به شدت گريست چنانكه اشكش محاسن مبارك او را تر كرد، به او عرض كردند: اى رسول خدا براى چه گريه مى كنى؟ فرمود: براى ذريه و فرزندان خود و آنچه شريران امتم پس از من نسبت به آنان مرتكب مى شوند

مى گريم! گويا فاطمه را مى بينم كه پس از من مورد ظلم و ستم واقع شده و فرياد مى زند «آه پدر جان» و هيچ كس او را يارى نمى كند. فاطمه (عليهاالسلام) اين موضوع را شنيد و به گريه درآمد، پيامبر (ص) فرمود: دخترم گريه نكن. عرض كرد: براى آنچه پس از تو بر سرم بياورند گريه نمى كنم، بلكه براى فراق و دورى شما مى گريم. فرمود: مژده باد تو را اى دختر محمد كه زود به من خواهى پيوست، و تو اولين نفر از اهل بيت منى كه به من ملحق خواهى شد. (بحار ج 43 ص 156- امالى طوسى ج 1 ص 191- منتهى الآمال ص 164 و 165.)

درگذشت پيامبر

سرانجام روح پيامبر عزيز صلى اللَّه عليه و آله به باغ ملكوت پر كشيد، و زهرا عليهاالسلام را در اندوه و مصيبتى بزرگ باقى گذاشت. فقدان پيامبر (ص) براى زهرا (عليهاالسلام) بسيار اندوه بار و سنگين بود، در روايات ذكر شده كه آن گرامى پس از پيامبر شب و روز در گريه و اندوه و عزادارى بود، و گاه از شدّت گريه بيهوش مى شد (مناقب شهر آشوب ج 3 ص 137- كامل بهائى جزء اول ص 305- بيت الاحزان ص 137.) و «آنقدر بر پيامبر گريست كه مردم مدينه آزرده شدند و به او اعتراض كردند كه با گريه بسيارت ما را آزار مى دهى! و زهرا (عليهاالسلام) بعد از آن به گورستان و قبور شهداء مى رفت و آنچه مى خواست مى گريست و باز مى گشت» (بحار ج 43 ص 155- مناقب شهر آشوب ج 3 ص 104-

امالى صدوق ص 121- منتهى الآمال ص 164.) على عليه السلام مى فرمايد: «من پيامبر (ص) را در همان پيراهنش غسل دادم، و فاطمه (عليهاالسلام) از من درخواست مى كرد كه آن پيراهن را به او نشان دهم، و (چون پيراهن را به او نشان دادم) آن را بوئيد و بيهوش شد، و من چون چنين ديدم آن پيراهن را از او پنهان كردم». (بحار ج 43 ص 157- بيت الاحزان ص 140.)

فاجعه!

غصب خلافت امير مؤمنان على عليه السلام با همراهى برخى از بستگان به كار تجهيز و دفن و عزادارى پيامبر اشتغال داشت كه گروهى از مهاجر و انصار در محلى به نام «سقيفه بنى ساعده» گرد آمدند و برخلاف فرمان خدا و پيامبر (ص) از پيش خود به تعيين خليفه پرداختند، و سرانجام باند ابوبكر و عمر و ابوعبيده جرّاح، با يك نوع بازى سياسى، توانستند ابوبكر را خليفه سازند و قبيله «اوس» به رقابت با قبيله «خزرج» و براى آنكه مبادا رئيس خزرج «سعد بن عباده» به رياست برسد، پيشدستى كرده و با ابوبكر بيعت كردند، و بدين ترتيب هنوز جنازه مطهّر و عزيز پيامبر (ص) بر زمين بود كه اساس غصب و تحريف در خلافت را استوار ساختند و حق مسلم و منصوص امير مؤمنان على عليه السلام را به تاراج غصب بردند (در اين مقال، مجال بررسى تفضيلى كار آنان در سقيفه و قبل و بعد از آن نيست، و در كتاب هاى معتبرى چون «الغدير» علّامه امينى وضعيت غصب خلافت با استدلال روشن و با استناد به كتب معتبر علماى اهل تسنن بررسى شده است، علاقمندان و نيز

افرادى كه مايل به اطلاعات تفصيلى در اين باره اند مى توانند به كتابهاى: «تاريخ ابن قتبه»، «دلائل الامامه طبرى»، «تاريخ طبرى»، «سيره حلبيه»، «احتجاج طبرسى»، «امالى شيخ صدوق» «امالى شيخ مفيد»، «كتاب سليم بن قيس هلالى»، «غاية المرام»، «كمال بهائى»، «شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد»، «بحارالانوار مجلد هشتم چاپ قديم»، «بحارالانوار جلد 33- 28 چاپ جديد»، «احقاق الحق قاضى نوراللَّه ششترى»، «كنزالفوائد كراجكى»، «عيقات الانوار مير حامد حسين»، «فصول المهمه سيد شرف الدين»، «منتهى الآمال محدّث قمى»، «بيت الاحزان محدّث قمى»، «الغدير علامه امينى»، و «معالم المدرستين علامه سيد مرتضى عسكرى» و بسيارى كتب قديم و جديد ديگر از نويسندگان و دانشمندان شيعى و سنّى كه در اين زمينه است مراجعه فرمايند.) «براء بن عازب» يكى از صحابه پيامبر (ص) مى گويد: هنگامى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله رحلت فرمود متحيّر و سرگردان شدم و حالتى ديوانه وار يافتم و با آنكه براى وفات پيامبر (ص) بسيار اندوهناك بودم برخاستم تا به سوى بنى هاشم كه نزد پيامبر بودند بروم، و متوجه بودم كه ببينم از معروفين قريش و سران قوم در اينجا كسى هست يا خير؟ و من همچنان مبهوت و جوياى سران قوم مى بودم كه يك وقت دريافتم ابوبكر و عمر در اين جماعت نيستند آنگاه خبر رسيد كه در سقيفه بنى ساعده گرد آمده اند، و ديگرى مى گفت مردم با ابوبكر بيعت كردند! من ديگر درنگ نكردم و بيرون آمدم و ديدم ابوبكر مى آيد و عمر بن خطاب و ابوعبيده جراح و گروهى از اهل سقيفه همراه او بودند، و لباسهاى صنعانى پوشيده بودند

و در راه بر هر كس عبور مى كردند او را فريب داده پيش مى كشيدند و خواهى نخواهى دست او را بر دست ابوبكر مى سودند و از او بيعت مى گرفتند!! (كتاب سقيفه سليم بن قيس هلالى ص 74- 75 چاپ افست دارالكتب اسلاميه، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد در ذيل فقره اول خطبه شقشقيه، بحار ج 28 ص 285- 286، بيت الاحزان محدّث قمى ص 58.) آرى، هنوز پيكر پاك پيامبر عزيز (ص) به خاك نرفته بود كه، توطئه عليه على عليه السلام را عملى ساختند، و اين غصب و تحريف و گمراهى براى زهرا عليهاالسلام و ساير اهل بيت فاجعه ديگرى بود كه بر مصيبت فقدان پيامبر (ص) اضافه مى شد...

هجوم به خانه ى على

بديهى است كه امير مؤمنان على عليه السلام، و معدودى انگشت شمار از مؤمنان نظير سلمان و ابوذر و مقداد و... در برابر اين گمراهى مقاومت مى كردند، نهايت آنكه امير مؤمنان (ع) به جهت نوپا بودن اسلام و نزديكى مردم با زمان جاهليت و كفر، و براى آنكه در صفوف امت تفرقه شكننده اى ايجاد نشود و اسلام همچنان حاكم باشد و پيشرفت كند و مستقر شود، چاره اى نداشت جز آنكه از خشونت و جنگ و ستيز تا سر حد امكان خوددارى نمايد، و با مدارا و مرافقت ظلمت و گمراهى را- ولو در دراز مدت- خنثى سازد (رجوع شود به روضه كافى ص 295- 296، و كامل بهائى جزء دوم ص 23، و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 6 ص 21.) و به همين جهت است كه مى بينيم آن شهسوار شيردل ميدانهاى نبرد

كه سوزش شمشيرش را گردان عرب بر گرده خويش دريافته بودند اينك در برابر غاصبان با نهايت تواضع و بردبارى برخورد مى كند، در حالى اگر مصلحت در مقابله و خشونت بود به كمترين كوششى مى توانست آنان را از ميان بردارد و اتفاقا امير مؤمنان (ع) خود در آغاز هجوم مأموران به خانه آن گرامى، بهترين مطلب اشاره فرموده است، در اين زمينه به متن روايات توجه كنيم: «سلمان فارسى» و «عبداللَّه بن عباس» و برخى راويان ديگر روايت كرده اند: روزى كه پيامبر (ص) رحلت فرمود هنوز پيكر مطهر او مدفون نشده بود كه مردمان پيمان شكستند و به راه انحراف رفتند و بر مخالفت فرمان او گرد آمدند، و على عليه السلام به كار تدفين پيامبر (ص) اشتغال داشت تا از غسل و كفن و حنوط و دفن پيامبر (ص) فارغ شد، آنگاه به گردآورى قرآن روى آورد و براى انجام وصيت رسول خدا (ص) (در مورد جمع آورى قرآن) از مردم مشغول ماند. عمر به ابوبكر گفت: همه مردم با تو بيعت كرده اند جز اين مرد و خاندان او، كسى را نزد او بفرست، ابوبكر پسر عموى عمر را كه «قنفذ» نام داشت به سوى على عليه السلام فرستاد و به او گفت نزد على برو و به او بگو خليفه رسول خدا ترا فرامى خواند! و مكرر او را فرستادند و على (ع) از آمدن نزد ايشان خوددارى كرد، عمر خشمگين برجست و به «خالد وليد» و «قنفذ» و گروهى كه دور او بودند فرمان داد هيزم و آتش بياورند، و به خانه على و فاطمه صلوات اللَّه عليهما

رفتند، و فاطمه (عليهاالسلام) در آن سوى درب نشسته بود در حالى كه (جهت عزا) سر خويش را بسته و اندامش از مصيبت وفات پيامبر (ص) نحيف و لاغر شده بود. عمر پيش آمد و در زد و فرياد برداشت: اى پسر ابوطالب در راه باز كن! فاطمه (عليهاالسلام) پاسخ داد: اى عمر چكار بما دارى كه ما را با مصيبتمان وانمى گذارى؟ عمر گفت: در را باز كن وگرنه خانه را به روى شما آتش مى زنيم! فاطمه (عليهاالسلام) پاسخ داد: اى عمر آيا از خداى عزوجل نمى ترسى كه بر خانه من (بدون اجازه) وارد مى شوى و به منزل من هجوم مى آورى؟ عمر آتش خواست، و بر در آتش افكند و آن را سوزاند و شكست، فاطمه (عليهاالسلام) جلوى او را گرفت و فرياد زد: پدر جان يا رسول اللَّه. عمر شمشير را با غلاف آن بالا برد و بر پهلوى او كوفت، فاطمه (عليهاالسلام) ناله كرد، عمر تازيانه بر بازوى او زد، فاطمه فرياد زد: پدر جان. در اين هنگام على عليه السلام برجست و گريبان عمر را گرفت و او را فروكشيد و بر زمين كوفت و بينى و گردن او را رنجه كرد، و مى خواست او را بكشد اما گفتار رسول خدا (ص) كه او را به صبر و طاعت وصيت فرموده بود به ياد آورد، و فرمود: «به خدائى كه محمّد را به پيامبرى مكرم داشت اى پسر صهّاك («صهّاك» نام مادر عمر بن خطاب است.) اگر تقدير و فرمان الهى از قبل نبود هر آينه درمى يافتى كه نمى توانى به خانه من داخل شوى».

عمر كمك طلبيد، و گروهى آمدند و به خانه وارد شدند و بر على (ع) ازدحام كرده او را گرفتند و ريسمانى به گردن او افكندند و او را كشان كشان مى بردند، فاطمه (عليهاالسلام) جلوى منزل ميان آنان و على (ع) حائل شد و مانع آن گرديد كه على عليه السلام را ببرند. قنفذ به او حمله كرد و با تازيانه چنان فاطمه (عليهاالسلام) را مضروب ساخت كه هنگام وفات هنوز اثر تازيانه بر بازوى زهرا (عليهاالسلام) همچون دستبندى آشكار بود، و نيز زهرا (عليهاالسلام) را ميان در و ديوار قرار داده فشرد به طورى كه يك دنده او شكست و جنينش سقط شد و به همين جهت همواره بيمار و بسترى بود تا به شهادت رسيد، صلّى اللَّه عليها. (كتاب سقيفه تأليف سليم بن قيس هلالى، ص 82- 85 و 249- 250 (سليم بن قيس هلالى كوفى از راويان موثق و از ياران صديق ائمه معصومين (ع) و از بزرگان تابعين است و خود با امير مؤمنان (ع) و سلمان و ابوذر و مقداد و افراد ديگرى از صحابه پيامبر (ص) مصاحبت داشته و كتاب سقيفه او از اصول كتب شيعه محسوب مى شود، و ائمه طاهرين (ع) به درستى روايات و كتاب او شهادت داده اند، در اين مورد به تحقيق و تقريظ و توضيح عالمانه اى كه در 61 صفحه در مقدمه متن عربى كتاب، چاپ نجف و چاپ افست اسلاميه در ايران، درج شده است رجوع شود و نيز رجوع شود به تحقيق و تصحيح و بازنويسى مجدد و محققانه كتاب سليم در 3 جلد توسط فاضل ارجمند جناب حجةالاسلام

محمد باقر انصارى زنجانى خوئينى). احتجاج طبرسى جزء اوّل ص 108- 109، كامل بهائى جزء اوّل ص 304- 309، بحار چاپ جديد ج 43 ص 197- 198، بحار چاپ جديد ج 28 ص 268- 271 و 298- 299، بحار چاپ قديم مجلّد هشتم ص 50- 56 (اصولاً تمام مجلّد هشتم بحارالانوار كه قريب 700 صفحه است پيرامون غصب خلافت و ظلمهايى است كه به اهل بيت شده و مرحوم علّامه مجلسى با استناد به همه روايات شيعى و سنى دقيقا جميع جوانب توطئه ها و فتنه ها را روشن ساخته است، رحمةالله عليه رحمة واسعة).) و نيز در برخى روايات ذكر شده كه... در جريان هجوم به منزل چنان سيلى به صورت زهرا (عليهاالسلام) زد كه گوشواره آن گرامى گسيخت و فروافتاد و درب را چنان به پهلوى او كوفت كه پهلو شكست و جنينش سقط شد. (موضوع هجوم مأموران به خانه على عليه السلام و قهرا و به زور او را براى بيعت به مسجد آوردن، در بسيارى از كتب اهل تسنن نيز ذكر شده، و حتى برخى به آتش و هيزم بردن و تهيد به آتش زدن منزل نيز تصريح نموده اند ولى بقيه جريان را مسكوت گذاشته اند. براى آگاهى از اينكه در كتب اهل تسنن به اصل اين قضايا اشاره يا تصريح شده رجوع شود به: جلد دوّم «عقد الفريد» تأليف ابوعمر احمد بن حزم القرطبى مروانى مالكى متوفاى 328 هجرى- و جلد اوّل «الامامة و السياسة» تأليف ابومحمد عبداللَّه بن مسلم بن قتيبه دينورى متوفاى 322 هجرى- و جلد اوّل «انساب الاشراف» بلاذرى- و تاريخ طبرى ذيل وقايع سال 11

هجرى- و تاريخ يعقوبى چاپ بيروت ج 2 ص 126- و «شرح نهج البلاغه» ابن ابى الحديد معتزلى ج 2 ص 56 و ج 6 ص 48- و بسيارى كتب ديگر.) (بيت الاحزان، ص 97- كنزالفوائد كراجكى، ص 364.)

تصميم به نفرين

آرى زهرا (عليهاالسلام) با تمام توان خويش از امير مؤمنان (ع) دفاع مى كرد، و به همين جهت مهاجمان بر بازوان مطهّر او تازيانه زدند تا دست از على (ع) بدارد، و سرانجام كه با ضرب و جرح و شكستن پهلو و سقط جنينش، على (ع) را از او گرفتند، باز زهرا (عليهاالسلام) با آن حال از پاى ننشست و با گروهى از زنان بنى هاشم به دنبال على عليه السلام به مسجد آمد و فرياد برداشت: دست از پسر عمويم برداريد وگرنه به خدا سوگند گيسوانم را پريشان كرده پيراهن پيامبر (ص) را بر سر مى نهم و به درگاه خدا مى نالم و بر شما نفرين مى كنم، (احتجاج طبرسى جزء اوّل ص 113- 114، و شبيه به اين روايت در روضه كافى ص 238.) و (در خواهيد يافت كه) ناقه صالح (كه موجب عذاب قوم ثمود گرديد) نزد خدا گرامى تر از فرزندان من نيست! (احتجاج طبرسى جزء اوّل ص 113- 114، بحار ج 43 ص 47، بيت الاحزان ص 87.) و به ابوبكر رو كرده فرمود: آيا مى خواهى شوهر مرا به قتل برسانى! (روضه كافى ص 237- 238، بيت الاحزان ص 86 و 87.) امير مؤمنان عليه السلام به سلمان فرمان داد: زهرا (عليهاالسلام) را دريابد و از نفرين منصرف سازد. (بحار ج 28 ص 227 و 228، احتجاج طبرسى جزء

اوّل ص 113 و 114: بيت الاحزان ص 86.) سلمان مى گويد: به خدا سوگند (هنگامى كه زهرا (عليهاالسلام) تهديد به نفرين كرد) بنيان ديوارهاى مسجد را مشاهده كردم كه از زمين كنده شد چنانكه اگر مردى مى خواست از زير آنها بگذرد ممكن بود، من نزديك او رفتم و عرض كردم: بانو و سرور من، خداى متعال پدر ترا به رحمت برانگيخت شما سبب عذاب و نقمت (بر مردم) مباشيد. (بحار ج 43 ص 47 و ج 28 ص 206- احتجاج ص 113 و 114- مناقب شهر آشوب ج 3 ص 118- بيت الاحزان ص 87.) فرمود: اى سلمان بگذار تا داد خود را از اين بيدادگران بگيرم. عرض كردم: على (ع) مرا خدمت شما فرستاده و فرمان داده است كه به خانه بازگرديد. فرمود: اينك كه او فرمان داده اطاعت مى كنم و شكيبائى مى ورزم. (بحار ج 28 ص 227 و 228- احتجاج طبرسى ص 113 و 114- بيت الاحزان ص 87.) سلمان مى گويد: (پس از انصراف آن گرامى) ديوار بر جاى خود افتاد چنانكه غبار از زير آنها برخاست و به بينى هاى ما وارد شد. (بحار ج 43 ص 47 و ج 28 ص 206- احتجاج طبرسى ص 113 و 114- مناقب شهر آشوب ج 3 ص 118- بيت الاحزان ص 87.)

اخذ بيعت از على

«عبداللَّه بن عباس» مى گويد: «... بدين ترتيب على عليه السلام را كشان كشان نزد ابوبكر بردند، چون چشم ابوبكر به او افتاد فرياد زد او را رها كنيد، على عليه السلام گفت: چه زود بر اهل بيت پيامبرتان هجوم آورديد! اى ابوبكر به كدام حق و

كدام ميراث و كدام سابقه مردم را به بيعت خويش فرامى خوانى! آيا تو ديروز به فرمان رسول خدا با من بيعت نكردى؟! عمر گفت: اى على! اين حرفها را رها كن، به خدا سوگند اگر بيعت نكنى تو را به قتل مى رسانيم!» (كتاب سقيفه سليم بن قيس ص 251- 252، بحار ج 28 ص 300- 301.) و سرانجام پس از آنكه على عليه السلام و ياران اندك او گفتگوهايى با ابوبكر در مورد غصب خلافت كردند و پس از آنكه چندين بار آن گرامى را به قتل تهديد نمودند، دست او را گرفته و در حالى كه دست خود را باز نمى كرد دست ابوبكر را به دست او زدند و به همين مقدار به عنوان بيعت قانع شدند و امير مؤمنان به خانه بازگشت. (كتاب سقيفه سليم بن قيس ص 251- 252، بحار ج 28 ص 300 و 301.) على عليه السلام چون ياورى جز چند تن انگشت شمار نداشت طبق دستور و وصيت پيامبر (ص) كه به او فرمود: «اگر ياورانى پيدا كردى با آنان جهاد كن و اگر ياورى نيافتى تحمل و صبر كن» (بحار ج 28 ص 191 و 210 و 247، كتاب سقيفه سليم بن قيس ص 72 و 73 و 87، احتجاج طبرسى ص 98 و 110.) صبورى پيشه ساخت، و پيش از بيعت هم چند شب زهرا و حسن و حسين عليهم السلام را همراه برمى داشت و به خانه مهاجرين و انصار مراجعه مى فرمود، و سابقه خود و جريان تعيين خويش را توسط پيامبر (ص) در غدير خم و ساير مسائل را به آنان

يادآورى مى كرد و از آنان براى رفع اين انحراف و گمراهى كمك مى طلبيد، و برخى از آنان وعده كمك مى دادند و على عليه السلام از آنان مى خواست كه بامداد بيايند و سلاخ خود را بياورند و آماده جهاد باشند، اما بامداد جز چند نفر كه از آنان جمله سلمان و ابوذر و مقداد بودند كسى نمى آمد (بحار ج 28 ص 267- 268، كتاب سقيفه سليم بن قيس ص 81 و 128، احتجاج طبرسى ص 107، و نيز قسمتى از اين مطلب در نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 6 ص 13 هم ذكر شده است.)، و بدين سان آن گرامى را تنها گذاشتند و كار غاصبان بالا گرفت و حكومت ابوبكر استوار شد. (يكى از راويان مى گويد از امام على بن موسى الرضا عليهماالسلام پرسيدم: «چگونه مردم از امير مؤمنان عليه السلام روى برتافتند و به ديگران روى آوردند در حالى كه فضيلت و سابقه او در اسلام و منزلت او را نزد پيامبر صلى اللَّه عليه و آله، مى دانستند؟ فرمود: با آنكه فضيلت او را مى دانستند به ديگران روى آوردند، براى آنكه امير مؤمنان از پدران و اجداد و برادران و عموها و دائى ها و بستگان آنان كه با خدا و رسولش مخالفت ورزيده بودند تعداد بسيارى را كشته بود، و كينه اى كه از امير مؤمنان در دل داشتند از اين جهت بود. بنابراين خوش نداشتند كه او بر ايشان فرمانروا شود و در مورد ديگران چنين كينه اى در دل نداشتند زيرا ديگران سابقه جهاد (و قتل مشركان) در ركاب پيامبر مانند امير

مؤمنان نداشتند به همين جهت از او روى برتافتند و به غير او روى آوردند» (عيون اخبارالرضا ج 2 ص 81).)

فدك

پس از غصب خلافت، توطئه ديگر غصب فدك بود. فدك قريه و نخلستانهاى آبادى در اطراف مدينه است كه پيامبر (ص) از خالصه خويش به زهراء (ع) بخشيد (كشف الغمه ج 2 ص 35- 36، امالى صدوق ص 424، وفاة الصديقة الزهراء تأليف عبدالرزاق المقرم ص 71، رياحين الشريعه ص 307 (و نيز در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، و تفسير درّ المنثور سيوطى، و شافى سيد مرتضى، و تلخيص شيخ طوسى، و خرايج راوندى، و بحارالانوار مجلسى و بسيارى كتب ديگر به اين موضوع تصريح شده است).) و چون غاصبان مى دانستند كه فاطمه و امير مؤمنان على عليهماالسلام از درآمد فدك به مستمندان مدينه كمك مى كنند (و فاة الصديقة الزهراء (ع) ص 72- 73. رياحين الشريعه ص 307.) براى تضعيف محبوبيت اهل بيت در ميان اقشار محروم جامعه پراكنده ساختن دوستداران آنان تصميم گرفتند فدك را از زهرا عليهاالسلام بگيرند تا اهل بيت فاقد نيروى اقتصادى باشند. بدين جهت افرادى را فرستادند تا كارگزار و وكيل فاطمه (عليهاالسلام) را از فدك اخراج كرده و فدك را ضبط كنند. (بحار مجلد هشتم چاپ قديم ص 101- 102، وفات الصديقه الزهراء ص 74، رياحين الشريعه ص 308- 309.)

حقّ ذى القربى املاك فدك قبلاً در تصرّف يهوديان بود، در سال هفتم هجرى كه يهوديان خيبر شكست خوردند و استحكامات خيبر به دست مسلمين فتح شد يهودان فدك شخصى را نزد رسول خدا (ص) فرستادند و پيشنهاد صلح كردند، پيامبر (ص) تقاضايشان را

پذيرفت و معاهده صلح امضا شد. به شهادت تاريخ طبق اين قرارداد صلح نصف مجموع اراضى و درختان و اموال يهوديان فدك به پيامبر واگذار و خالصه آن جناب گرديد زيرا فدك بدون جنگ فتح شد، و بنابر نص قرآن كريم هر سرزمينى كه بدون جنگ و جهاد فتح شود از اموال خالصه پيامبر (ص) خواهد بود. خداى متعال در سوره حشر آيه 6 و 7 مى فرمايد: «وَ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسِولِه مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لا رِكابٍ وَلكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَنْ يَشاءُ وَاللَّهُ عَلى كُلّ شَيْى ءٍ قَديرٌ. ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِه مِنْ أَهْلِ الْقُرى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذي الْقُرْبى وَالْيَتامى وَالْمَساكينِ وَابْنِ السَّبيلِ كَىْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِياءِ وَ ما آتيكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهْيكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا...» (و آنچه كه خداوند عايد پيامبرش نموده پس اسب و شترى بر آن نتاختيد- بدون جنگ به دست آمد- ولى خداوند پيامبرانش را بر هر كه بخواهد تسلط مى بخشد و خداوند بر هر چيزى تواناست. آنچه خداوند از اهل قريه ها عايد پيامبرش كرده پس مخصوص خدا و رسول و صاحبان قرابت و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است، تا اموال و ثروت انحصاراً در اختيار ثروتمندان نباشد كه دست به دست بگردانند، و آنچه رسول خدا به شما داد بگيريد و از هر چه شما را منع كرد باز ايستيد و خوددارى كنيد...). يعنى آنچه بدون جنگ و جهاد فتح شده مانند ساير غنائم جنگى بين جنگجويان اسلام تقسيم نمى شود و ويژه خدا و رسول است، و اختيار اين اموال

به دست پيامبر (ص) مى باشد كه هر طور صلاح بداند به مصرف مى رساند و در موارد و مصارفى كه خدا تعيين فرموده به كار مى برد و به هر كس هر مقدار از آن را لازم بداند واگذار مى كند و مى بخشد، و يكى از مصارفى هم كه در خود آيه براى اين گونه اموال ذكر شده «ذى القربى» يعنى بستگان قرابتى پيامبر (ص) مى باشد، و در مورد «ذى القربى» آيات ديگرى نيز هست و بسيارى از مفسران و راويان نيز صريحا نقل كرده اند كه وقتى آيه «وَ آتِ ذَى الْقُربى حَقَّهُ) (سوره اسراء آيه 26، و در سوره روم آيه 38: «فَآتِ ذَى الْقُرْبى حَقَّه».) حق صاحب قرابت را بپرداز- نازل شد پيامبر (ص) املاك فدك را به فاطمه عليهاالسلام بخشيد (تفسير عياشى ج 2 ص 287، كشف الغمه ج 2 ص 35- 36، امالى صدوق ص 424، كامل بهائى جزء اوّل ص 101 و جزء دوّم ص 17، بحار چاپ قديم مجلد هشتم ص 103- 104.) و از نظر تاريخى نيز هيچ ترديدى در اين موضوع نيست كه زهرا (عليهاالسلام) از همان زمان حيات پيامبر (ص) در فدك تصرف داشته است.

مصادره ى فدك هنگامى كه ابوبكر حكومت را قبضه كرد و بر اريكه خلافت استقرار يافت تصميم گرفت فدك را مصادره كند و دستور داد كاركنان فاطمه (عليهاالسلام) را از فدك بيرون كردند و عمالى از طرف خود به جاى آنان نصب كرد. (تفسير نور الثقلين ج 3 ص 154- احتجاج طبرسى جزء اوّل ص 119- 120، بحار چاپ قديم مجلّد هشتم ص 101- بيت الاحزان ص

108.)

اعتراض و دفاع از حق خود فاطمه (عليهاالسلام) در برابر اين عمل، بعد ديگرى از مبارزات خود را آغاز كرد و با مراجعه به ابوبكر به شدت به علم او اعتراض كرده ارث خود و فدك را مطالبه نمود، اما ابوبكر به همدستى عمر با نقل حديثى فاطمه (عليهاالسلام) را از هر گونه ارثى محروم نمود، و گفت من خودم از پيامبر شنيده ام كه فرمود: «ما پيامبران از خود ارث نمى گذاريم هر چه از ما باقى بماند متعلق به مسلمين است» (كشف الغمه ج 2 ص 33 و 37- بحار چاپ قديم مجلد هشتم ص 101- 104.) و عايشه دختر ابوبكر و حفصه دختر عمر نيز شهادت دادند كه پيغمبر اين حديث را فرموده است!! (كشف الغمه ج 2 ص 38- بحار مجلّد هشتم ص 101. (عايشه و حفصه هر دو از همسران پيامبر بودند).) فاطمه (عليهاالسلام) فرمود: خداى متعال در قرآن مى فرمايد «وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ- سليمان از داود ارث برد»، (سوره نمل آيه 16.) و كلام زكريا را نقل مى فرمايد كه گفت: «فَهَبْ لى مِنْ لَدُنْكَ وَلِياً يَرِثُنى وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ- زكريا دعا كرد كه خداوند به او فرزندى عطا كند كه وارث او و وارث آل يعقوب باشد». (سوره مريم، آيه 6.) و نيز فرمود: خداوند در قرآن فرموده است «يُوصيكُمُ اللَّهُ فى أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْاُنْثَيَينِ (سوره نساء آيه 11.)- خداوند در مورد ميراث فرزندانتان به شما سفارش مى كند كه سهم پسر دو برابر دختر است» (كشف الغمه ج 2 ص 37- 38، بحار مجلّد هشتم ص 101- 104.) يعنى زهرا عليهاالسلام

با اين استدلال جعلى بودن حديث ابوبكر را اثبات فرمود، زيرا فرموده پيامبر نمى تواند برخلاف نص قرآن باشد. اما ابوبكر به هيچ وجه زير بار نرفت، فاطمه (عليهاالسلام) فرمود: آيا مى خواهى سرزمينى را كه پدرم به من بخشيده است از من بگيرى؟! ابوبكر پاسخ داد: مى دانم تو راست مى گويى، اما براى مدعاى خودت بايد شاهد بياورى! (بحار چاپ قديم مجلّد هشتم ص 104.) در حالى كه ملك در تصرف فاطمه (عليهاالسلام) بوده، و از نظر قواعد فقهى و قوانين قضائى اسلام از كسى كه ملكى را در تصرف دارد شاهد خواسته نمى شود بلكه اگر كسى ملك مورد تصرف ديگرى را مدعى شود بايد شاهد اقامه كند و بر متصرف اگر منكر ادعاى اوست سوگند خوردن لازم مى شود، در عين حال زهرا (عليهاالسلام)، امير مؤمنان على (ع) و «ام ايمن» را به عنوان شهود خود معرفى كرد، (كشف الغمه ج 2 ص 38- احتجاج طبرسى جزء اوّل ص 121- بيت الاحزان ص 108.) و امّ ايمن قبل از اداى شهادت به ابوبكر گفت: ترا به خدا سوگند آيا مى دانى كه رسول خدا درباره من فرمود: ام ايمن اهل بهشت است؟ ابوبكر پاسخ داد: آرى. آنگاه ام ايمن گفت: اكنون شهادت مى دهم هنگامى كه آيه «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» نازل شد رسول خدا فدك را به فاطه واگذار نمود. و على عليه السلام نيز بر اين موضوع شهادت داد، (احتجاج طبرسى جزء اوّل ص 122-121. بحار مجلّد هشتم ص 101- 104- بيت الاحزان ص 108.) اما عمر ابوبكر را از پذيرش شهادت آنان مانع شد و گفت شهادت

امّ ايمن را چون زنى غير عرب است و نمى تواند فصيح سخن بگويد نپذير، و على هم آتش براى تنور خود مى برد (يعنى چون شوهر فاطمه است براى منافع خود شهادت مى دهد و طرفدارى از فاطمه مى كند!!) فاطمه عليهاالسلام خشمگين از نزد ابوبكر بيرون آمد. (احتجاج طبرسى جزء اوّل ص 121، بحار چاپ جديد ج 43 ص 198، كتاب سليم بن قيس ص 253.)

استدلال على يكبار هم على عليه السلام نزد ابوبكر رفت و فرمود: چرا فدك را كه رسول خدا (ص) به فاطمه بخشيده است از او گرفتى؟ پاسخ داد: بايد براى ادعاى خويش شاهد بياورد، و چون شهودش ناقص بود پذيرفته نشد. فرمود اى ابوبكر آيا مى خواهى درباره ما برخلاف احكام اسلام قضاوت كنى؟ گفت: نه. فرمود: اگر مالى در دست ديگرى باشد و من ادعا كنم اين مال از آن منست و براى قضاوت نزد تو بيائيم از كداميك از ما شاهد مى طلبى؟ گفت: از تو شاهد مى خواهم زيرا مال در اختيار ديگرى است. فرمود: پس چرا از فاطمه شاهد خواستى با آنكه فدك در تملك و تصرف او بود؟ ابوبكر جز سكوت چاره ديگرى نداشت، ولى عمر گفت: يا على، اين حرفها را رها كن ما قدرت استدلال و احتجاج در برابر تو را نداريم، اگر شاهدى داريد بياوريد وگرنه تو و فاطمه حقى در فدك نداريد!! (احتجاج طبرسى جزء اوّل ص 122- بيت الاحزان ص 109.) شگفت آور است كه ابوبكر در همان حجره اى كه پيامبر مدفون شده بود دفن شد به عنوان آنكه حجره مزبور سهم «عايشه» است، و «عمر»

نيز در پايان زندگى از عايشه اجازه خواست كه در آن حجره دفن شود!! در حالى كه مدعى بودند پيامبر از خود ارث نمى گذارد. و نيز شگفت آور است كه «عايشه» و «حفصه» در خلافت عثمان به او مراجعه كردند و ارث خود از اموال پيامبر را مطالبه نمودند و عثمان صريحا آنان را طرد كرد و گفت: مگر شما شهادت نداديد كه پيامبر از خود ارثى نمى گذارد؟! (كتاب سقيفه سليم بن قيس ص 146، كامل بهائى جزء اوّل ص 19، امالى مفيد ص 73 در مورد عايشه، و نيز در بيت الاحزان ص 128.) آرى، بر هر خردمندى كه در ابعاد مختلف قضاياى پس از وفات پيامبر (ص) بينديشد آشكار است كه آنان نهايت تلاش خود را به كار بردند تا هم خلافت را قبضه كنند و هم دست امير مؤمنان على عليه السلام را از همه چيز كوتاه نمايند و او و خاندان او را از هر جهت در محروميت و انزوا قرار دهند. (در مورد غصب فدك و محروم ساختن فاطمه (عليهاالسلام) از ارثيه پيامبر (ص)، به تحقيق مفصل و ارزشمند جناب ابراهيم امينى در كتاب «بانوى نمونه» و نيز به جزء دوم كتاب «كامل بهائى» تأليف عمادالدين طبرى از علماء و متكلمان بزرگ قرن هفتم هجرى مراجعه شود.)

خطبه زهرا و استيضاح خليفه

زهرا (عليهاالسلام) در برابر پافشارى خليفه در غصب فدك، تصميم گرفت در حضور مسلمانان و در مسجد پيامبر (ص) او را استيضاح نمايد و حق خويش را اثبات و توطئه را افشا نمايد، و براى اين منظور همراه گروهى از بانوان خاندان خود به مسجد آمد و در خطبه اى بسيار

فصيح و شيوا حقايق را بيان فرمود، خطبه زهرا (عليهاالسلام) در اين مجلس روشنگر واقعياتى است كه بلافاصله پس از وفات پيامبر در مجتمع اسلامى رخ داده است. خطبه و محاجه زهرا (عليهاالسلام) هم بيانگر فضيلت بانوى بانوان و علم و عصمت الهى اهل بيت پيامبر (ص) است و هم نشان دهنده بازيهاى سياسى براى غصب خلافت و محروم و منزوى كردن امير مؤمنان على (ع)، و هم گزارشگر رفتار امت پس از پيامبر و نافرمانى و سستى آنان در اجراى او امر الهى و دستورات پيامبر (ص). خطبه زهرا (عليهاالسلام) از مستندترين و معتبرترين رواياتى است كه شيعيان بر آن اتفاق دارند و بسيارى از علماء و دانشمندان اهل تسنن نيز همه يا قسمتهايى از آن را نقل كرده اند، و يا در مؤلفات خود به آن اشاره نموده آن را معتبر شمرده اند. (كه از آن جمله است: «ابن طيفور احمد بن ابى طاهر» متولد 204 و متوفاى 280 هجرى، در كتاب «بلاغات النساء» كه مكرر چاپ شده است، و در چاپ «مكتبه بصيرتى قم» در ص 12 الى 20 اين خطبه را از دو طريق نقل مى كند و «ابن ابى الحديد» در شرح نهج البلاغه (چاپ بيروت) ج 16 ص 211- 213. و «سبط بن جوزى» متوفاى 654 هجرى در كتاب «تذكرة الخواص» چاپ نجف 1383 هجرى ص 117. و «عمر رضا كحاله» از نويسندگان معاصر مصرى در كتاب «اعلام النساء» چاپ سوّم مصر 1397 قمرى ص 116 ص 119.) و مؤلف كتاب «رياحين الشريعه» 17 نفر از آنان را نام مى برد. (رجوع شود به «رياحين الشريعه» چاپ اسلاميه تهران

ص 311- 314.)

متن خطبه و ترجمه ى آن

ما در اينجا خطبه را از كتاب معتبر «احتجاج طبرسى» نقل مى كنيم: عبداللَّه بن حسن مثنّى- نواده امام مجتبى عليه السلام- از پدران گرامى خويش عليهم السلام نقل مى كند: هنگامى كه ابوبكر و عمر بر آن شدند كه فدك را حتما از فاطمه (عليهاالسلام) بگيرند و اين خبر به فاطمه (عليهاالسلام) رسيد، مقنعه خود را بر سر بست و چادر را بر خود فروپيچيد، و در ميان گروهى از بستگان و بانوان خاندانش حركت كرد، لباس و پوشش چنان بلند بود كه هنگام راه رفتن دامن لباس زير پايش قرار مى گرفت، و راه رفتنش كاملا شبيه راه رفتن رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله بود، و (در مسجد) بر ابوبكر وارد شد و او در ميان گروهى از مهاجرين و انصار و ساير مردم قرار داشت، (همراهان) براى زهرا (عليهاالسلام) پرده اى آويختند و آن گرامى نشست، آنگاه دردمندانه ناله اى كرد كه همه از ناله او به گريستن پرداختند و مجلس پر خروش و منقلب شد، زهرا (عليهاالسلام) اندكى ساكت ماند تا مردم آرام گرفتند و هيجانشان فروكش كرد، آنگاه سخن را به حمد و ثناى الهى و درود بر پيامبر آغاز نمود، و مردم دوباره به گريه درآمدند، و چون آرام شدند به سخن خويش ادامه داد، و فرمود: «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلى ما أَنْعَمَ، وَ لَهُ الشُكْرُ عَلى ما أَلْهَمَ، وَالثَّناءُ بِما قَدَّمَ، مِنْ عُمُومِ نِعَمٍ اِبْتَداها، وَ سُبُوغِ آلاءٍ أَسْداها، وَ تَمامِ مِنَنٍ اَوْلاها، جَمَّ عَنِ الْاِحْصاءِ عَدَدُها وَ نَأى عَنِ الْجَزاءِ أَمَدُها، وَ تَفاوَتَ عَنِ الْاِدْراكِ أَبَدُها، وَ نَدَبَهُمْ لِاسْتِزادَتِها بِالْشُكْرِ لِاتِّصالِها، وَاسْتَحْمَدَ اِلَى

الْخَلائِقِ بِاِجْزالِها. وَ ثّنى بِالنَّدْبِ اِلى اَمْثالِها» «ستايش ويژه خداست بر آنچه انعام فرمود، و سپس خداى اوست بر آنچه الهام نمود، و ثنا و تحيت او راست بر آنچه از قبل عطا فرمود؛ از انواع نعمتهاى عام و شاملى كه بدون سابقه (و حقى و طلبى از سوى كسى) خود آنها را آغاز كرد، و عطاياى گوارائى كه به احسان و نيكى مرحمت كرد، و كمال منتها و نعمتهايى كه استمرار بخشيد، نعمتهايى كه شمار آن از شماره بيرون است، و مدت و سرانجام آن از پاداش و تلافى كردن دور است، و نهايت آن را نمى توان ادراك كرد، و مردم را براى افزودن نعمت به شكرگزارى فراخوانده است كه دوام و افزايش نعمت با شكرگزارى پيوند و ارتباط دارد، و از آفريدگان به بزرگى نعمتها ستايش خواست، و با فراخواندن به نظاير آن نعمتها تجديد نعمت فرمود (و نعمتى دوباره بخشيد)،». «وَ اَشْهَدُ أَنْ لا اِلهَ اِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ، كَلِمِةٌ جُعِلَ الْاِخْلاصُ تَأْويلَها وَ ضَمِنَ الْقُلُوبُ مُوْصُولَها، وَ أَنارَ فِى التَّفَكُّرِ مَعْقُولُها، أَلْمُمْتَنَعُ مِنَ الْاَبْصارِ رُؤْيَتُهُ، وَ مِنَ الْاَلْسُنِ صِفَتُهُ، وَ مِنَ الْاَوْهامِ كَيْفِيَّتُهُ، اِبْتَدَعَ الْاَشْياءَ لا مِنْ شَيْى ءٍ كانَ قَبْلَها، وَ أنْشَأها بِلَا احْتِزاءِ أَمْثِلَةٍ اِمْتَثَلَها، كَوَّنَها بِقُدْرَتِه، وَ ذَرَأَها بِمَشِيَّتِه مِنْ غَيْرِ حاجَةٍ مِنْهُ اِلى تَكْوينِها، وَ لا فائِدَةٍ لَهُ فى تَصْويرِها، اِلَّا تَثْبيتاً لِحِكْمَتِه، وَ تَنْبيهاً عَلى طاعَتِه، وَ إظْهاراً لِقُدْرَتِه، تَعَبُّداً لِبَرِيَّتِه وَ إِعْزازاً لِدَعْوَتِه، ثُمَّ جَعَلَ الثَّوابَ عَلى طاعَتِه، وَ وَضَعَ الْعِقابَ عَلى مَعْصِيَتِه، ذِيادَةً لِعِبادِه مِنْ نِقْمَتِه، وَ حَياشَةً لَهُمْ إِلى جَنَّتِه». «و گواهى مى دهم كه خدائى جز اللَّه نيست، يكتاست

كه شريكى ندارد، و اين گواهى كلمه توحيدى است كه اخلاص حقيقت آنست، و دلها معناى آن را در بر دارد، و مفهوم آن در انديشه مى درخشد، خداوندى كه چشمها نمى تواند او را ببيند، و زبانها نمى تواند او را توصيف كند، و تصورها نمى تواند چگونگى او را دريابد، اشياء را پديد آورد نه از چيزى كه پيش از آنها باشد، و آنها را خلق كرد بى آنكه نمونه هايى را الگو قرار دهد، آنها را به قدرت خويش هستى بخشيد، و به خواست و مشيت خود بيافريد، بدون آنكه به ايجاد آنها نيازى داشته باشد، و بدون آنكه در پديد آوردن آنها برايش سودى و فائده اى باشد، جز به جهت استوار داشتن حكمتش و هشدار و آگاهى دادن به طاعتش و آشكار ساختن قدرتش، تا آفريدگانش را به بندگى و عبادت خود وادارد و دعوت خويش را عزت و چيرگى بخشد، پس آنگاه پاداش را بر اطاعت خويش قرار داد، و كيفر را بر نافرمانى خود مقرر داشت تا بندگانش را از خشم و عذاب خود دور سازد، و آنان را به سوى بهشت خود سوق دهد». «وَ أَشْهَدُ أَنَّ أَبى مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، اِخْتارَهُ قَبْلَ أَنْ أَرْسَلَهُ، وَ سَمَّاهُ قَبْلَ أَنِ اجْتَباهُ، وَ اصْطَفاهُ قَبْلَ اَنِ ابْتَعَثَهُ، إذِا الخَلائِقُ بِالْْغَيْبِ مَكْنُونَةَ، وَ بِسَتْرِ الْاَهاويلِ مَصُونَةً، وَ بِنَهايَةِ الْعَدَمِ مَقْرُونَةً، عِلْماً مِنَ اللَّهِ تَعالى بِما يَلِى الْاُمُورَ، وَ اِحاطَةً بِحَوادِثِ الدُّهُورِ، وَ مَعْرِفَةً بِمَواقِعِ الْمَقْدُورِ، إِبْتَعَثَهُ اللَّهُ إِتْماماَ لِأَمْرِه، وَ عَزيمَةً عَلى إمْضاءِ حُكْمِه، وَ إِنْفاذاً لِمَقاديرِ حَتْمِه، فَرَأَى الْاُمَمَ فِرَقاً فى أَدْيانِها، عُكَفاً عَلى نيرانِها، عابِدَةً لِأَوْثانِها، مُنْكِرَةً

لِلَّهِ مَعَ عِرْفانِها، فَأَنارَ اللَّهُ بِأَبى مُحمَّدٍ ظُلَمَها، وَ كَشَفَ عَنِ القُلُوبِ بُهَمَها، وَ جَلى عَنِ الْاَبْصارِ غُمَمَها، وَ قامَ فِى النَّاسِ بِالْهِدايَةِ، فَأَنْقَذَهُمْ مِنَ الْغَوايَةِ، وَ بَصَّرَهُمْ مِنَ الْعَمايَةِ، وَ هَداهُمْ اِلىَ الدّينِ الْقَويمِ، وَ دَعاهُمْ اِلىَ الطَّريقِ الْمُسْتَقيمِ، ثُمَّ قَبَضَهُ اللَّهُ اِلَيْهِ قَبْضَ رَأْفَةٍ وَ اخْتيارٍ، وَ رَغْبَةٍ وَ ايثارٍ، فَمُحَمَّدٌ مِنْ تَعَبِ هذِهِ الدَّارِ فى راحَةٍ، قَدْ حُفَّ بِالْمَلائِكَةِ الْاَبْرارِ، وَ رِضْوانِ الرَّبِّ الغَفارِ، وَ مُجاوَرَةِ الْمَلِكِ الْجَبارِ، صَلَّى اللَّهُ عَلى اَبى نَبِيّه وَ اَمينِه، وَ خِيَرَتِه مِنَ الْخَلْقِ وَ صَفِيّه، وَالسَّلامُ عَلَيْهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُةُ» «و گواهى مى دهم كه پدرم محمّد (ص) بنده و رسول اوست، كه او را برگزيد پيش از آنكه به رسالت بفرستد، و نامگذارى كرد (و او را محمّد ناميد) پيش از آنكه برگزيند، و انتخاب نمود پيش از آنكه به نبوت مبعوث فرمايد، در وقتى كه آفريدگان در حجاب غيبت پنهان، و در پرده ترسها و هولها پوشيده و مستور و با نهايت نيستى همراه بودند، زيرا خداى متعال به پى آمد امور دانا، و به پيش آمد روزگاران مسلط و آگاه، و به جاى و هنگام مقدرات عارف و آشنا بود. خداوند او را برانگيخت تا فرمايش را به پايان برد، و اجراى دستورش را پا برجا دارد، و تقديرات محتومش را عملى سازد، پس پيامبر (ص) امتها را مشاهده كرد كه در اديان خويش فرقه فرقه اند، و (برخى) معتكف بر آتش خويشند، و (برخى) پرستشگر بتهاى خود، و منكر خداى متعالند با آنكه او را مى شناسند، پس خداى متعال به وسيله پدرم محمد (ص) تاريكيهاى آنان را روشن ساخت،

و مشكلات و مجهولات دلها را بر طرف كرد، و چشمها را از غبار حيرتها و شبهات جلا داد، و آن گرامى در ميان مردم به هدايت قيام فرمود، و آنان را از گمراهى نجات داد، و از كورى رهانده بصيرت بخشيد، و آنان را به دين استوار راهنمائى كرد، و به صراط مستقيم فراخواند، سپس خداوند او را به سوى خويش برد و قبض روح فرمود با مهربانى و به اختيار خود پيامبر (ص) و با شوق و ايثار از جانب او، و اينك محمد (ص) از رنج اين دنيا در آسودگى است، و پيرامون او را فرشتگان نيكوكار فراگرفته اند، و قرين رضوان و خشنودى پروردگار آمرزنده و در جوار پادشاه مقتدر است، خداوند بر پدرم درود فرستد كه پيامبر او و امين او و منتخب او از آفريدگان و برگزيده اوست، و سلام بر او باد و رحمت خداوند و بركات او». آنگاه زهرا عليهاالسلام به اهل مجلس رو كرد و فرمود: «اَنْتُمْ عِبادَ اللَّهِ نُصُبُ اَمْرِه وَ نَهْيِه، وَ حَمَلَةُ دينِه وَ وَحْيِه، وَ أُمَناءُ اللَّهِ عَلى أَنْفُسَكُمْ وَ بُلَغائُهُ اِلىَ الأُمَم، زَعيمُ حَقٍّ لَهُ فيكُمْ، وَ عَهْدٌ قَدَّمَهُ اِلَيْكُمْ، وَ بَقِيَّةٌ اسْتَخْلَفَها عَلَيْكُمْ ، كِتابُ اللَّهِ النَّاطِقُ، وَ الْقُرْآنُ الصَّادِقُ، وَالنُّورُ السَّاطِعُ، وَ الضِّياءُ الّلامِعُ، بَيِّنَةٌ بَصائِرُهُ، مُنْكَشِفَةٌ سَرائِرُهُ، مُنْجَلِيَةٌ ظَواهِرُهُ، مُغْتَبَطَةٌ بِه أَشْياعُهُ قائِداً اِلىَ الرِّضْوانِ أَتْباعَهُ، مُؤَدٍّ إِلىَ النِجَّاةِ اسْتِماعُهُ، بِه تُنالُ حُجَجُ اللَّهِ الْمُنَوَّرَةُ، وَ عَزائِمُهُ الْمُفَسَّرةُ، وَ مَحارِمُهُ الْمُحَّذرَةُ، وَ بَيِّناتُهُ الْجالِيَةُ، وَ بَراهينُهُ الْكافِيَةُ، وَ فَضائِلُهُ الْمَنْدُوبَةُ، وَ رُخَصُهُ الْمَوْهُوبَةُ، وَ شرائِعُهُ الْمَكْتُوبَةُ فَجَعَلَ اللَّهُ الْايمانَ تَطْهيراً لَكُمْ مِنَ الشِّرْكِ، وَالصَّلاةَ تَنْزيهاً لَكُمْ عَنِ الْكِبْرِ،

وَالزَّكاةَ تَزْكِيَةً لِلنَّفْسِ، وَ نِماءً فِى الرِّزْقِ. وَالصِّيامَ تَثْبيتاً لِلْاِخْلاصِ، وَالْحَجَّ تَشْييداً لِلدّينِ، وَالْعَدْلَ تَنْسيقاً لِلْقُلُوبِ، وَ طاعَتَنا نِظاماً لِلْمِلَّةِ، وَ اِمامَتَنا اَماناً لِلْفُرْقَةِ، وَالْجِهادَ عِزّاً لِلْاِسْلامِ، وَالصَّبْرَ مَعُونَةً عَلَى اسْتيجابِ الْأَجْرِ، وَ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعامَّةِ، وَ بِرَّ الْوالِدَيْنِ وَقايَةً مِنَ السَّخَطِ، وَصِلَةَ الْاَرْحامِ مَنْساةً فِى الْعُمْرِ وَ مَنْماةً لِلْعَدَدِ، وَالْقِصاصَ حَقْناً لِلدِّماءِ، وَالوَفاءَ بِالنَّذْرِ تَعْريضاً لِلْمَغْفَرَةِ، وَ تَوْْفِيَةَ الْمَكائيلِ وَالْمَوازينِ تَغْييراً لِلْبَخْسِ، وَالنَّهْىَ عَنْ شُرْبِ الْخَمْرِ تَنْزيهاً عَنِ الرِّجْسِ، وَ اجْتِنابَ الْقَذْفِ حِجاباً عَنِ الِّلَعْنَةِ، وَ تَرْكَ السَّرِقَةِ ايجاباً بِالْعِفَّةِ، وَ حَرَّمَ اللَّهُ الشِرْكَ اِخْلاصاً لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ، فَاتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِه وَ لا تَمُوتُنَّ اِلَّا وَ اَنْتُمْ مُسْلِمُونَ، وَ اَطيعُوا اللَّهَ فيما اَمَرَكُمْ بِه وَ نَهاكُمْ عَنْهُ، فَاِنَّهُ اِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ». «شما اى بندگان خدا، نمايندگان امر و نهى اوييد، و حاملان دين و وحى او، و امانتداران الهى بر خويشتن، و رسانندگان (دين خدا) به امتهاى ديگر، در ميان شماست زعيم و نگهبان حقى از طرف خدا، و عهد و پيمانى كه قبلا از شما گرفته، و بازمانده اى كه بر شما خليفه و جانشين ساخته است، و او كتاب ناطق خدا، و قرآن صادق، و نور فروزان، و روشنى درخشان است كه بينشهاى او واضح و روشن، و روشها و خصلتهاى او پيدا و آشكار، و ظواهر او تابناك است، به واسطه او پيروانش مورد رشك و غبطه ديگرانند، و پيروى كنندگان خود را به سوى بهشت رضوان رهبرى مى كند، و شنودنش نجات بخش است، و به وسيله او مى توان به حجتهاى نورانى خدا، و واجبات بيان شده او، و محرمات ممنوعش، و دلايل روشنش، و

برهانهاى كافيش، و فضيلتهاى مطلوبش (مستحبات)، و رخصتهاى بخشيده اش (مباحات)، و دستورات دينيش كه بر بندگان نوشته شده و لازم است، دست يافت. پس خداوند ايمان را براى پاك ساختن شما از شرك قرار داد، و نماز را براى بركنار داشتن شما از تكبر، و زكات را براى پاكى نفس و افزايش در روزى، و روزه را براى استوار داشتن اخلاص، و حج را براى تقويت بنيان دين، و عدل را براى به دست آوردن دلها، و اطاعت از ما اهل بيت را براى برقرارى نظام امت، و امامت و پيشوائى ما را براى ما در امان ماندن از تفرقه، و جهاد را براى عزت و سربلندى اسلام، و صبر و شكيبائى را جهت كمك براى رسيدن به پاداش و ثواب الهى، و امر به معروف را براى رعايت مصلحت عمومى، و نيكى به پدر و مادر را براى جلوگيرى از خشم الهى، و صله و رسيدگى به خويشاوندان را براى طول عمر و افزايش نفرات، و قصاص را براى حفظ خونها، و وفاى به نذر را جهت دستيابى به آمرزش و مغفرت، و كامل پرداختن پيمانه ها و وزنها (اجتناب از كم فروشى) را براى تبديل نقص و كمى به افزونى و بركت، و نهى از شرابخوارى را براى پاك داشتن از پليدى، و خوددارى از تهمت زنا به افراد را براى بركنارى از لعنت، و ترك دزدى را براى دستيابى به عفت و پاكدامنى. و خداوند شرك را حرام كرد تا نسبت به ربوبيت و پروردگارى او اخلاص ورزند، پس در پيشگاه خدا پرهيزكار باشيد آن طور كه شايسته پرهيزكارى در پيشگاه

اوست، و بكوشيد كه حتما با اسلام از دنيا برويد (زندگيتان چنان نباشد كه به هنگام مرگ نامسلمان بميريد)، و خدا را در آنچه به آن فرمانتان داده و از آن نهيتان فرموده اطاعت كنيد، همانا فقط بندگان دانشمند خدا از او خوف و خشيت دارند». آنگاه فرمود: «اَيُّهَا النَّاسُ اعْلَمُوا: اِنَّى فاطِمَةُ وَ اَبى مُحَمَّدٌ، اَقُولُ عُوْداً وَ بَدْواً وَ لا أَقُولُ ما أَقُولُ غَلَطاً، وَ لا أَفْعَلُ ما أَفْعَلُ شَطَطاً، «لَقَدْ جائَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسَكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيمٌ» (سوره توبه آيه 129.) فَاِنْ تَعْزُوهُ وَ تَعْرِفُوهُ تَجِدُوهُ أَبى دُونَ نِسائِكُمْ، وَ أَخا ابْنِ عَمّى دُونَ رِجالِكُمْ، وَ لَنِعْمِ الْمَعْزىُّ اِلَيْهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّمَ، فَبَلَّغَ الرِّسالَةَ صادِعاً بِالنِّذارَةِ، مائِلاً عَنْ مَدْرَجَةِ الْمُشْرِكينَ، ضارِباً ثَبَجَهُمْ آخِذاً بِأَكْظامِهِمْ، داعِياً اِلى سَبيلِ رَبِّه بِالْحِكْمَةِ وَالْمُوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ، يَجُفُّ الْاَصْنامَ، وَ يَنْكُثُ الْهامَ، حَتَّى انْهَزَمَ الْجَمْعُ وَ وَلّوُ الدُّبُرَ، حَتَّى تَفَرَّى الَّليْلُ عَنْ صُبْحِه، وَ أَسْفَرَ الْحَقُّ عَنْ مَحْضِه، وَ نَطَقَ زَعيمُ الدّينِ، وَ خَرِسَتْ شَقاشِقُ الشَّياطينِ، وَ طاحَ وَ شيظُ النِّفاقِ وَ انْحِلَّتْ عُقَدُ الْكُفْرِ وَالشِقاقِ، وَ فُهْتُمْ بِكَلِمَةِ الْاِخْلاصِ فى نَفَرٍ مِنَ الْبيضِ الْخِماصِ، وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ، مُذْقَةُ الشَّارِبِ، وَ نُهْزَةُ الطَّامِعِ، وَ قُبْسَةُ الْعَجْلانِ وَ مُوْطِى ءُ الْاَقْدامِ، تَشْرَبُونَ الطَّرَقَ، وَ تَقْتاتُونَ القِدَّ، أَذِلَةً خاسِئينَ، تَخافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمْ النَّاسُ مِنْ حُولِكُمْ، فَأَنْقَذَكُمُ اللَّهُ تَبارَكَ وَ تَعالى بِمُحَمَّدٍ (ص) بَعْدَ اللَّتَيَّا وَ الَّتى وَ بَعْدَ أَنْ مُنِىَ بَبَهَمِ الرِّجالِ وَ ذُؤْبانِ الْعَرَبِ، وَ مَرَدَةِ اَهْلِ الْكِتابِ، كُلَّما أَوْ قَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفاهَا اللَّهُ، اَوْ نَجَمَ قَرْنُ الشَّيْطانِ، أَوْ فَغَرَتْ فاغِرَةٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ قَذَفَ

أَخاهُ فى لَهَواتِها فَلا يَنْكَفِى ءُ حَتَّى يَطَأَ جَناحَها بِأَخْمُصِه، وَ يُخْمِدَ لَهَبَها بِسَيْفِه مَكَدوْداً فى ذاتِ اللَّهِ، مُجْتَهِداً فى أَمْرِ اللَّهِ، قَريباً مِنْ رَسُولِ اللَّهِ، سَيِّداً فى اَوْلِياِء اللَّهِ، مُسْتَمِرّاً ناصِحاً، مُجِدّاً كادِحاً، لا تَأْخُذُهُ فى اللَّهِ لَوْمَةُ لائِمٍ، وَ أَنْتُمْ فى رِفاهِيَّةٍ مِنَ الْعَيْشِ وادِعُونَ فاكِهُونَ آمِنُونَ، تَتَرَبَّصْبونَ بِنَا الدَّوائِرَ وَ تَتَوَكَّفُونَ الْاَخْبارَ وَ تَنْكُصُونَ عِنْدَ النِّزالِ وَ تَفِرُّونَ مِنَ القِتالِ، فَلَمَّا اخْتارَ اللَّهُ لِنَبِيِّه دارَ أَنْبِيائِة وَ مَأْوى أَصْفِيائِه ظَهَرَ فيكُمْ حَسْكَةُ النِّفاقِ، وَ سَمَلَ جِلْبابُ الدّينِ، وَ نَطَقَ كاظِمُ الغاوينَ، وَ نَبَغَ خامِلُ الأَقَلّينَ، وَ هَدَرَ فَنيقُ الْمُبْطِلينَ، فَخَطَرَ فى عَرَصاتِكُمْ، وَ أَطَلَعَ الشَيْطانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغْرِزِه هاتِفاً بِكُمْ فَأَلْفاكُمْ لِدَعْوَتِه مُسْتَجيبينَ، وَ لِلْغِرَّةِ فيهِ مُلاخِطينَ، ثُمَّ اسْتَنْهَضَكُمْ فَوَجَدكُمْ خِفافاً، وَ أَحْمَشَكُمْ فَأَلْفاكُمْ غِضاباً، فَوَ سَمْتُمْ غَيْرَ إِبِلِكُمْ، وَ وَرَدْتُمْ غَيْرَ مَشْرَبِكُمْ، هذا وَ الْعَهْدُ قَريبٌ وَالْكُلْمُ رَحيبٌ وَالْجُرْحُ لَمَّا يَنْدَمِلْ، وَالرَّسُولُ لَمَّا يُقْبَرْ، إِبْتِداراً زَعَمْتُمْ خَوْفَ الْفِتْنَةِ! «أَلا فِى الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لِمُحيطَةٌ بِالْكافِرينَ». (سوره توبه آيه 49.) «اى مردم بدانيد كه من فاطمه ام و پدرم محمّد صلى اللَّه عليه و آله ، دوباره مى گويم و نخست نيز گفتم، و آنچه مى گويم نادرست نمى گويم و آنچه انجام مى دهم بر خلاف حق انجام نمى دهم، «هر آينه پيامبرى از خودتان به سوى شما آمد كه رنج شما بر او ناگوار، و خواهان كثرت شما مسلمانان است، و بر مؤمنان دلسوز و مهربان مى باشد»، پس اگر نسب و نسبت او را بجوئيد و او را بشناسيد درمى يابيد كه او پدر من است نه پدر زنان شما، و برادر پسر عموى من است (اشاره

به اخوت پيامبر (ص) و امير مؤمنان على (ع) كه در آغاز هجرت به مدينه، پيامبر (ص) مسلمانان را دو به دو با هم برادر نمود و على عليه السلام را نيز برادر خود قرار داد.) نه مردان شما، و نسبت به خويشى با او چه نيكوست صلى اللَّه عليه و آله، رسالت را ابلاغ كرد در حالى كه آشكارا انذار مى فرمود و بيم مى داد، و از مسلك و روش مشركان روى برمى تافت، و ميانشان را مى زد، و گلويشان را مى فشرد، و به راه پروردگارش با حكمت و موعظه نيكو دعوت مى نمود، بتها را مى شكست و سرها را مى افكند، تا گروه آنان منهزم شد و پشت كردند و فرار نمودند، تا سينه شب شكافته شد و صبح نمايان گرديد، و حقيقت خالص روشن و تابان گرديد، و پيشواى دين سخن گفت و دهان شياطين لال گرديد، و اوباش منافق نابود شدند، و گره كفر و سركشى باز شد، و شمايان كلمه توحيد «لا اله الّا اللَّه» به دهان آورديد به تبعيت و همراه افراد معدودى از سپيدرويان روزه دار (اهل بيت عليهم السلام). و شما بر پرتگاه سقوط به گودال آتش قرار داشتيد، و چنان خوار و ناتوان بوديد كه جرعه اى براى آشامنده و فرصتى براى طمع كننده محسوب مى شديد، و آتش حقيرى براى كسى كه بخواهد شتابان شعله اى برگيرد و به آن اعتنايى ندارد، و پايمال قدمها مى بوديد، آب باران آميخته به بول و سرگين شتران را مى آشاميديد و پوست چهار پايان را مى خورديد، ذليلان مطرودى بوديد كه همواره هراس

داشتيد مردم از اطراف شما را بربايند و بر شما دست تجاوز بگشايند، پس آنگاه خداى متعال به وسيله محمّد (ص) شما را نجات بخشيد، بعد از آنكه پيامبر سختى و مصائب بسيار تحمل كرد و بعد از آنكه با جنگجويان دلاور و گرگهاى عرب و سركشان يهود درگير شد كه هرگاه آتش جنگى برمى افروختند خداوند آن را خاموش مى ساخت، يا شيطان سر بر مى داشت، يا گروهى از مشركان دهان مى گشودند برادر خود (على عليه السلام) را در دهان ايشان مى افكند، و او تا بال و پر دشمن را پايمال قدم خويش نمى ساخت و آتش ستيزه آنان را با شمشير خويش سرد و خاموش نمى كرد (از نبرد) بازنمى گشت، در حالى كه در راه خدا تن به مشقت و سختى مى داد، در اجراى فرمان خدا كوشا، به رسول خدا (ص) مقرب و نزديك، در ميان اولياء خدا سيد و سرور بود، دامن همت بر كمر مى زد (براى پيامبر و دين) خيرخواهى مى كرد، مى كوشيد، زحمت مى كشيد، در راه خدا به سرزنش سرزنش كننده اى اعتنا نداشت، و شمايان در رفاه زندگى مى كرديد و آسوده و شادمان و در امنيت بوديد، و پيش آمدهاى ناگوار را بر ما چشم مى داشتيد، و خبرهاى بد را انتظار مى كشيديد، و از مبارزه با دشمن سر برمى تافتيد، و از نبرد مى گريختيد! تا آنگاه كه خداوند براى پيامبرش سراى پيامبران و جايگاه برگزيدگانش را اختيار فرمود (پيامبر رحلت كرد) در ميان شما خار كينه نفاق آشكار شد، و رداى دين فرسوده گرديد، و ساكت گمراهان

گويا گشت، و گمنام ترين اراذل سر برآورد، و شتر باطل پيشگان به صدا درآمد و در ميان شما دم برافراشت، و شيطان از سوراخ خويش سر برون كرد و شما را ندا داد و ديد دعوتش را اجابت مى كنيد، و فريبش را مى پذيريد، پس آنگاه شما را تحريك كرد و دريافت شتابان به سويش مى رويد، و شما را برافروخت و مشاهده كرد به آسانى به فرمانش خشمگين مى شويد، پس آنگاه شتر ديگران را داغ زديد و تصاحب كرديد، و به آبشخور ديگران درآمديد (خلافت را كه در آن حقى نداشتيد غصب كرديد)، و اين چنين كرديد در حالى كه هنوز از زمان پيامبر چيزى نگذشته بود، و هنوز ما از خستگى مصيبت نياسوده و زخم ما التيام نيافته بود، و رسول خدا هنوز به خاك سپرده نشده بود، و با حيله سازى و به بهانه اينكه از فتنه مى ترسيم (اين چنين كرديد و خلافت را غصب نموديد در حالى كه مصداق آيه قرآن هستيد كه مى فرمايد): آگاه باشيد كه در فتنه سقوط كردند و همانا دوزخ در بر گيرنده كافران است». «فَهَيْهاتَ مِنْكُمْ، وَ كَيْفَ بِكُمْ وَ أَنّى تُؤْفَكُونَ، وَ كِتابُ اللَّهِ بَيْنَ أَظْهُرِكُمْ، أُمُورُهُ ظاهِرَةٌ، وَ أَحْكامُهُ زاهِرَةٌ، وَ اَعْلامُهُ باهِرَةٌ، وَ زَواجِرُهُ لايِحَةٌ، وَ اَوامِرُهُ واضِحَةٌ، وَ قَدْْ خَلَّفْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِكُمْ أَرَغْبَةً عَنْهُ تُريدُونَ؟ أَمْ بِغَيْرِه تَحْكُمُونَ؟ «بِئْسَ لِلْظَّالِمينَ بَدَلاً» (سوره كهف آيه 50.) «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْاِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِى الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ» (سوره آل عمران آيه 85.) ثُمَّ لَمْ تَلْبَثُوا اِلَّا رَيْثَ أَنْ تَسْكُنَ نَفْرَتُها، وَ يَسْلَسَ قِيادُها، ثُمَّ

أَخَذْتُمْ تُورُونَ وَقْدَتَها، وَ تُهَيِّجُونَ جَمْرَتَها، وَ تَسْتَجيبُونَ لِهِتافِ الشَّيْطانِ الْغَوِىِّ، وَ إطْفاءِ اَنْوارِ الدّينِ الْجَلِىِّ، وَ إِهْمالِ السُّنَنِ النَّبِىِّ الصَّفِىِّ، تَشْرَبُونَ حَسْواً فِى ارْتِغاءِ وَ تَمْشُونَ لِاَهْلِه وَ وَلَدِه فِى الْخَمْرَةِ وَ الضَّراءِ، وَ يُصْبَرُ مِنْكُمْ عَلى مِثْلِ حَزِّ الْمُدى وَ وَخْزِ السِّنانِ فِى الْحَشا، وَ أَنْتُمْ الْآنَ تَزْعَمُونَ أَنْ لا اِرْثَ لَنا، «أَفَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ تَبْغُونَ» (سوره مائده آيه 50 (البته در قرآن كريم اين آيه با صيغه جمع غايب «يبغون» ذكر شده و زهرا عليهاالسلام در مقام خطاب آن را به صيغه مخاطب به كار برده است).) «وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ» (سوره مائده آيه 50.) أَفَلا تَعْلَمُونَ؟ بَلى قَدْ تَجَلّى لَكُمْ كَالشَّمْسِ الضَّاحِيَةِ أَنّى ابْنَتُهُ. أَيُّهَا الْمُسْلِمُونَ أَأُغْلَبُ عَلى إِرْثى!! يَابْنَ أَبى قُحافَةَ! أَفى كِتابِ اللَّهِ تَرِثُ أَباكَ وَ لا أَرِثُ أَبى؟ «لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً فَرِيّاً» (سوره مريم آيه 28 (در قرآن كريم: جِئْتِ... بصيغه مؤنث).)، أَفَعَلى عَمْدٍ تَرَكْتُمْ كِتابَ اللَّهِ وَ نَبَذْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِكُمْ إذْ يَقُولُ: «وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ» (سوره نمل آيه 16.)، وَ قالَ فيما اقْتَصَّ مِنْ خَبَرِ يَحْيِى بْْنِ زَكَرِيَّا إذْ قالَ: «فَهَبْ لى مِنْ لَدُنْكَ وَلِّياً يَرِثُنى وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ» (سوره مريم آيه 6.)، وَ قالَ: «وَ اُولُوا الْاَرْحامِ بَعْضُهُمْ اَوْلى بِبَعْضٍ فى كِتابِ اللَّهِ» (سوره انفال آيه 75.) وَ قالَ: «يُوصيكُمُ اللَّهُ فى أَوْلادِكُمْ لِلْذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ» (سوره نساء آيه 11.)، وَ قالَ: «إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلىَ الْمُتَقينَ» (سوره بقره آيه 180.)، وَ زَعَمْتُمْ أَنْ لا حُظْوَةَ لى وَ لا أَرِثُ مِنْ أَبى، وَ لا رَحِمَ بَيْنَنا، أَفَخَصَّكُمُ اللَّهُ بِآيَةٍ أَخْرَجَ أَبى مِنْها؟ أَمْ

هَلْ تَقُولُونَ: أَنَّ اَهْلَ مِلَّتَيْنِ لا يَتَوارَثانِ؟، أَوَلَسْتُ أَنَا وَ أَبى مِنْ أَهْلِ مِلَّةٍ واحِدَةٍ؟ أَمْ أَنْتُمْ أَعْلَمُ بِخُصُوصِ الْقُرْآنِ وَ عُمُومِه مِنْ أَبى وَابْنِ عَمّى؟ فَدُونَكَها مَخْطُومَةً مَرْحُولَةً تَلْقاكَ يَوْمَ حَشْرِكَ، فَنِعْمَ الْحَكَمُ اللَّهُ، وَالزَّعيمُ مُحَمَّدٌ، وَ الْمَوْعِدُ الْقِيامَةُ، وَ عِنْدَ السَّاعَةِ يَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ، وَ لا يَنْفَعُكُمْ إِذْ تَنْدَمُونَ، وَ «لِكُلِّ نَبَأٍ مُسْتَقَرٌ» (سوره انعام آيه 67.)، وَ «سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتيهِ عَذابٌ يُخْزيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقيمٌ» (سوره هود آيه 39، سوره زمر آيه 40- 41.) «پس شگفتا از شما، شما را چه شده است؟ و به كجا رو مى آوريد؟ در حالى كه كتاب خدا در ميان شماست، و امورش پيدا و دستوراتش درخشان، و نشانهايش تابان، و نهى هايش آشكار و فرمانهايش روشن است، و شما آن را پس پشتتان افكنده ايد، آيا مى خواهيد كتاب خدا را نپذيريد؟ و يا به غير آن حكم كنيد؟ «عوض بدى است براى ستمكاران- كه به جاى قرآن چيز ديگرى را قانون خويش قرار دهند-»، «و هر كس جز اسلام دينى برگزيند از او پذيرفته نمى شود و او در آخرت از زيانكاران است». سپس درنگ نكرديد به قدرى كه سركشى اين مركب (خلافت كه غصب كرده ايد) فروكش كند و مهار كردنش آسان شود و (هنگامى كه بر آن مسلط شديد) شروع به برافروختن آتش فتنه كرديد، و لهيب آن را دامن مى زنيد، و دعوت شيطان گمراه را در خاموش كردن انوار دين تابناك و واگذاشتن سنتهاى پيامبر برگزيده اجابت مى كنيد، و كار خود را (در غصب خلافت و فدك) وارونه جلوه داده تظاهر مى كنيد كه قصد سوئى نداريد،

و با اهل بيت و فرزند پيامبر به خدعه و نيرنگ رفتار مى كنيد، و بر امورى از اعمال شما شكيبائى مى شود كه همچون زخم كارد و جراحت نيزه كشنده و دردناك است، و اينك شما مى پنداريد كه ارثى براى ما نيست، «آيا قانون و داورى جاهليت را مى خواهيد؟ و چه كسى در حكم و داورى از خدا نيكوتر است براى كسانى كه (به خدا و دين او) يقين دارند». آيا نمى دانيد؟ آرى براى شما همچون آفتاب نيمروز روشن است كه من دختر پيامبرم. اى مسلمانان: آيا (درست است كه) ارثيه مرا به زور از من بگيرند؟. اى پسر ابى قحافه (ابوبكر)، آيا در كتاب خدا چنين آمده است كه تو از پدرت ارث ببرى و من از پدرم ارث نبرم؟! همانا چيز بسيارى زشتى آورده اى»، آيا عمدا كتاب خدا را ترك كرده و آن را پس پشت افكنده ايد؟ آنجا كه مى فرمايد: «سليمان از پدرش داود ارث برد»، و در داستان يحيى بن زكريا مى فرمايد: «زكريا گفت خدايا از نزد خودت به من و ارثى عنايت كن كه از من و آل يعقوب ارث ببرد». و مى فرمايد: «در كتاب خدا برخى از خويشان (در ميراث) سزاوارتر از برخى ديگرند» (مثلا پدر و مادر و فرزند هر ميت به ميراث او از عمو و عمه و دائى و خاله و... سزاوارتر هستند و تا فرزند و پدر و مادر هستند به اقوام دورتر ارث نمى رسد.) و مى فرمايد: «خداوند شما را در مورد (ميراث) فرزندانتان سفارش مى كند كه سهم پسر دو برابر دختر است». و

مى فرمايد: «اگر (محتضر) مالى باقى گذاشته است (لازم است) وصيتى به نيكى براى پدر و مادرو نزديكان بنمايدو اين تكليفى بر حق و سزاوار است براى پرهيزكاران». و شما مى پنداريد مرا منزلتى نيست و ارثى از پدرم به من نمى رسد، و قرابتى ميان من و پدرم وجود ندارد! آيا خدا شما را به آيه اى ويژگى بخشيده كه پدرم را از حكم آن آيه خارج ساخته است؟ يا در مورد من و پدرم مى گوئيد: اهل دو دين هستند و از هم ارث نمى برند؟ آيا من و پدرم اهل يك دين نيستيم؟ يا شما به احكام خاص و عام قرآن از پدرم و پسر عمويم (امير مؤمنان على عليه السلام) داناتر هستيد؟! اينك (اى ابوبكر) خلافت و فدك، مهار شده و مهيا ارزانى تو باد و آن را بگير كه در روز حشر و قيامت تو را ملاقات خواهد كرد، پس در آن هنگام خداوند نيكو داورى است و محمّد نيكو زمامدار و سرپرستى، و وعده گاه رسيدگى به اعمال تو قيامت است، و به هنگام رستخيز باطل پيشگان زيان خواهند كرد، و آنگاه است كه پشيمان شويد و پشيمانى برايتان سودى نخواهد داشت، و «براى هر خبرى جايگاهى است» و «در آينده درمى يابيد كه بر چه كسى عذابى فرود مى آيد كه خوارش سازد و عذابى پايدار بر او واقع مى شود». آنگاه زهرا عليهاالسلام به سوى انصار رو كرد و فرمود: «يا مَعْشَرَ النَّقيبَةِ وَ اَعْضادَ المِلَّةِ وَ حَضَنَةَ الْاِسْلامِ، ما هذِهِ الْغُمَيْزَةُ فى حَقّى وَ السِّنَةُ عَنْ ظُلامَتى؟! أَما كانَ رَسُولُ اللَّهِ «صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه»،

أَبى يَقُولُ: «أَلْمَرْءُ يُحْفَظُ فى وَلَدِه»؟ سَرْعانَ ما أَحْدَثْتُمْ، وَ عَجْلانَ ذا إِهالَةً، وَ لَكُمْ طاقَةٌ بِما أُحاوِلُ، وَ قَوَّةٌ عَلى ما أَطْلُبُ وَ اُزاوِلُ، أَتَقُولُونَ ماتَ مُحَمَّدٌ «صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه»؟ فَخَطْبٌ جَليلٌ اسْتَوْسَعَ وَهْنُهُ وَ اسْتَنْهَرَ فَتْقُهُ وَ انْفَتَقَ رَتْقُهُ، وَ أَظْلَمَتِ الْاَرْضُ لِغَيْبَتِه، وَ كُسِفَتِ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَ انْتَثَرَتِ النُّجُومُ لِمُصيبَتِه، وَ اُكِدَّتِ الْآمالُ، وَ خَشَعَتِ الْجِبالُ، وَ أُضيعَ الْحَريمُ، وَ أُزيلَتِ الْحُرْمَةُ عِنْدَ مَماتِه، فَتِلْكَ وَاللَّهِ النَّازِلَةُ الكُبْرى، وَالمُصيبَةُ العُظْمى لامِثْلَها نازِلَةٌ وَ لا بائِقَةٌ عاجِلَةٌ، أَعْلَنَ بِها كِتابُ اللَّهِ جَلَّ ثَناؤهُ فى أَفْنيتِكُمْ وَ فى مُمْساكُمْ وَ مُصْبَحِكُمْ، يُهْتَفُ فى أَفْنِيَتِكُمْ هِتافاً وَ صُراخاً وَ تَلاوَةً وَ أَلْحاناً، وَ لَقَبْلَهُ ما حَلَّ بِأَنْبِياءِ اللَّهِ وَ رُسُلِه، حُكْمٌ فَصْلٌ وَ قَضاءٌ حَتْمٌ: «وَ ما مُحَمَّدٌ اِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابَكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِى اللَّهُ الشَّاكِرينَ». (سوره آل عمران آيه 144.) اَيْهاً بَنى قَيْلَةَ، ءَأُهْضَمُ تُراثَ أَبى؟ وَ أَنْتُمْ بِمَرْئى مِنّى وَ مَسْمَعٍ، وَ مُنْتَدى وَ مَجْمَعٍ، تَلْبِسُكُمُ الدَّعْوَةُ وَ تَشْمُلُكُمْ الْخِبْرَةُ، وَ أَنْتُمْ ذَوُو الْعَدَدِ وَالْعُدَّةِ، وَ الْاَداةِ وَ الْقُوَّةِ، وَ عِنْدَكُمْ السِّلاحُ وَ الْجُنَّةُ، تُوافيكُمُ الدَّعْوَةُ فَلا تُجيبُونَ، وَ تَأْتيكُمُ الصَّرْخَةُ فَلا تُغيثُونَ، وَ أَنْتُمْ مُوصُوفُونَ بِالْكَفاحِ، مَعْرُوفُونَ بِالْخَيْرِ وَالصَّلاحِ، وَ النُخْبَةُ الَّتِى انْتُخِبَتْ، وَ الْخِيَرَةُ الَّتِى اخْتيرَتْ لَنا اَهْلِ الْبَيْتِ، قاتَلْتُمُ الْعَرَبَ وَ تَحَمَّلْتُمُ الْكَدَّ وَ التَّعَبَ، وَ ناطَحْتُمُ الْاُمَمَ وَ كافَحْتُمُ الْبَهَمَ، لا نَبْرَحُ أَوْ تَبْرَحُونَ نَأْمُرُكُمْ فَتَأْتَمِرُونَ، حَتَّى اِذا دارَتْ بِنارَحَى الْاِسْلامِ، وَ دَرَّ حَلَبُ الأَيَّامِ، وَ خَضَعَتْ ثُغْرَةُ الشِّرْكِ، وَ سَكَنَتْ فَوْرَةُ الْأِفْكِ، وَ خَمَدَتْ نيرانُ الْكُفْرِ، وَ

هَدَأَتْ دَعْوَةُ الْهَرْجِ، وَ اسْتَوْسَقَ نِظامُ الدّينِ، فَأَنّى حِرْتُمْ بَعْدَ الْبَيانِ وَ أَسْرَرْتُمْ بَعْدَ الْاِعْلانِ؟ وَ نَكَصْتُمْ بَعْدَ الْاِقْدامِ وَ أَشْرَكْتُمْ بَعْدَ الايمانِ؟ بُؤْساً لِقَوْمٍ «نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ هَمُّوا بِاِخْراجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ، أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ» (قسمتى از آيه 13 سوره توبه.) أَلا وَ قَدْ أَرى أَنْ قَدْ أَخْلَدْتُمْ اِلىَ الخَفْضِ وَ أَبْعَدْتُمْ مَنْ هُوَ أَحَقُّ بِالبَسْطِ وَالْقَبْضِ، وَ خَلَوْتُمْ بِالدَّعَةِ وَ نَجَوْتُمْ مِنَ الضَّيْقِ بِالسَّعَةِ، فَمَجَجْتُمْ ما وَعَيْتُمْ وَ دَسَعْتُمْ الَّذى تَسَوَّغْتُمْ، فَ«إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِى الأَرْضِ جَميعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِىٌ حَميدٌ» (سوره ابراهيم آيه 8.) أَلا وَ قَدْ قُلْتُ ما قُلْتُ هذا عَلى مَعْرِفَةٍ مِنّى بِالْخُذْلَةِ الَّتى خامَرَتْكُمْ، وَالْغَدْرَةِ الَّتى اسْتَشْعَرَتْها قُلُوبُكُمْ، وَلكِنَّها فَيْضَةُ النَّفْسِ وَ نَفْثَةُ الغَيْظِ، وَ خَوَرُ الْقَناةِ وَ بَثَّهُ الصِّدْرِ وَ تَقْدِمَةُ الْحُجَّةِ، فَدُونَكُمُوها فَاحْتَقِبُوها دَبِرَةَ الظَّهْرِ نَقِبَةَ الخُفِّ باقِيَةَ الْعارِ، مَوْسُومَةً بِغَضَبِ الْجَبَّارِ وَ شَنَّارِ الْاَبَدِ، مَوْصُولَةً بِ «نارِ اللَّهِ الْمُوقَدَةِ، الَّتى تَطَّلِعُ عَلَى الْاَفْئِدَةِ» (تضمينى از آيه 6 و 7 سوره همزه.) فَبِعَيْنِ اللَّهِ ما تَفْعَلُونَ، وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَىَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ» (سوره شعرا آيه 227.) وَ أَنَا ابْنَةُ «نَذيرٍ لَكُمْ بَيْنَ يَدَىْ عَذابٍ شَديدٍ» (تضمينى از آيه 46 سوره سبأ.)، فَاعْمَلُوا إِنَّا عامِلُونَ «وَانْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ» (سوره هود آيه 122.) «اى گروه بزرگان و ياوران دين، و نگاهبانان اسلام: اين سستى شما در حق من و اين خوابزدگى شما در مود دادخواهى من چيست؟ آيا پدرم رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نمى فرمود: «حق و احترام هر فرد را در فرزندش نيز بايد مراعات كرد؟» چه زود كارها دگرگونه گرديد

و چه با شتاب عوض شدى، در حالى كه توانائى كارى كه به عهده تان مى گذارم (رفع ظلم و گرفتن حق من) را داريد و بر آنچه مى خواهم و قصد كرده ام (مبارزه با غاصبان) نيرومنديد، آيا مى گوييد محمّد (ص) مرد؟! آرى اين مصيبتى بسيار بزرگ است كه شكست و سستى آن فراگير، و از هم گسيختگى آن دامنه دار، و اصلاح و جبران آن گسسته و از دست رفته است، و زمين از غيبت پيامبر تاريك، و آفتاب و ماه بى فروغ و ستارگان پراكنده و آرزوها پايمال، و كوهها فروافتاده شد، و حامى و ياور تباه گرديد، و حرمت و احترام به هنگام درگذشت او از دست رفت، و به خدا سوگند آن بلائى بزرگ و مصيبتى عظيم بود كه بلائى و فاجعه اى همانند آن نيست، كتاب خداى متعال كه صبح و شام در خانه هايتان با صداى بلند و الحان گوناگون خوانده مى شود از آن خبر داده است، و پيش از آن نيز آنچه بر پيامبران و رسولان الهى واقع شده قرار دارد (و گواه بر اين) حكم قطعى و فرمان حتمى است كه «محمّد جز رسولى نيست كه پيش از او رسولانى بوده اند، آيا اگر بميرد يا كشته شود به عقب برمى گرديد- (به اسلام پشت كرده و به جاهليت قبلى خود بازمى گرديد؟)- و هر كس به عقب برگردد به خدا هيچ زيانى نمى رساند و خداوند به زودى سپاسگزاران را- (كه قدر نعمت هدايت و اسلام را مى دانند و با استقامت بر آن عملا شكر مى كنند و آن را پاس مى

دارند)- پاداش خواهد داد». شگفتا اى فرزندان قَيْلَه («قَيْلَه» نام يكى از مادران قبايل انصار است.)، آيا ميراث پدرم به ستم از من گرفته شود و شما مى بينيد و مى شنويد و حضور داريد و جمعيد؟ و دادخواهى من به همه شما مى رسد و از جريان ستمديدگى من همه آگاهيد، و شما نفرات و آمادگى داريد، و وسايل و نيرو در اختيارتان هست، و اسلحه و سپر نزد شماست، دعوتم به شما مى رسد و اجابت نمى كنيد، و فريادم را مى شنويد و به فريادم نمى رسيد، در حالى كه شما به دليرى موصوف و به خير و صلاح معروفيد، و نخبگانى هستيد كه انتخاب گشته ايد، و برگزيدگانى كه براى ما اهل بيت برگزيده شده ايد. با عرب جنگيديد و سختى و مشقت را تحمل كرديد، و با گروهها نبرد نموديد و دليران را دفع كرديد، و همواره ما فرمان مى دادم و شما اطاعت مى كرديد، تا آسياى اسلام به وسيله ما به گردش درآمد، و روزگار پر رونق و بركت شد، و شركت سر تسليم فرود آورد، و شعله دروغ فروكش كرد و آتش كفر سرد شد، و دعوت فتنه و آشوب آرامش گرفت، و نظام دين برقرار گرديد. پس چگونه پس از روشن شدن (ماجرا) سرگردان مانده ايد، و پس از آشكار شدن (حق) آن را پوشيده مى داريد، و پس از ورود به كار سرباز مى زنيد، و پس از پذيرش و ايمان شرك مى ورزيد؟! بدا به حال گروهى كه «پس از پيمان بستن سوگندهاشان را شكستند، و براى اخراج پيامبر كوشيدند، و آنان ابتدا تعدّى

و تجاوز نسبت به شما را آغاز كردند، آيا از آنان مى ترسيد؟ پس خداوند سزاوارتر است كه از او بترسيد اگر ايمان داريد». همانا مى بينم كه به رفاه و آسايش روى آورده ايد، و كسى را كه به رتق و فتق امور سزاوارتر است (امير مؤمنان على عليه السلام را) از حكومت دور كرده ايد، و راحتى را برگزيده ايد، و از سختى به نعمت و گشايش رسيده ايد، به همين جهت آنچه را نگه مى داشتيد افكنده ايد و آنچه را به آسانى نوشيده بوديد قى كرده ايد، پس (بدانيد كه) «اگر شما و همه ساكنان زمين كافر شويد- به خداى متعال زيانى ندارد- و خداوند بى نيازى ستوده است». آگاه باشيد كه من گفتم با آنكه مى دانم سستى و دست باز داشتن از يارى ما با وجود شما آميخته و مكر و بى وفائى بر دلهاى شما چيره گشته است، ولكن گفتار من جوششى از اندوه نفس و و تسكينى بر هيجان خشم، و به جهت كندى اسلحه (ناتوانى و بى ياورى) و براى گشودن غصه هاى درونى، و نيز اتمام حجتى از پيش بر شماست (كه بعداً نگوئيد نمى دانستيم و غافل بوديم)، اينك شتر خلافت ارزانى شما، بر آن سوار شويد در حالى كه پشتش زخم و پايش سائيده و فرسوده است (مركب راهوار و سالمى برايتان نخواهد بود) و بدنامى آن برايتان باقى مى ماند و از خشم خداى جبّار و ننگى ابدى داغ و نشان دارد، و به «آتش برافروخته خداوند» متصل و پيوسته است، «آتشى كه بر دلها شعله مى كشد»، و آنچه انجام مى

دهيد خدا مى بيند، «و به زودى ستمگران درمى يابند كه به كجا بازگشت مى كنند»، و من دختر «پيامبر بيم دهنده شمايم كه در پيشگاه خدا در برابر عذابى شديد قرار دارم»، پس عمل كنيد كه ما نيز عمل مى كنيم، «و منتظر باشيد كه ما نيز انتظار مى بريم».

تأكيد بر حديث جعلى

البته سخنان آتشين زهرا عليهاالسلام در دل سرد ابوبكر تأثيرى نداشت و او حاضر نشد كه فدك را پس بدهد، ولى براى آنكه كلام فاطمه (عليهاالسلام) مردم را بر او نشوراند، طبق روش معمول خود با لحنى ملايم كوشيد چنان وانمود نمايد كه جريان غصب فدك عملى به نفع مسلمين و مطابق با دستورات پيامبر است و او نه تنها سوء نيتى در اين كار ندارد بلكه خيرخواه و ارادتمند اهل بيت هم هست! و تأكيد كرد كه منافع فدك را براى تجهيز سپاه مسلمين لازم دارد! و باز همان خبر جعلى را كه «پيامبر فرموده است: ما پيامبران ارثى از خود بر جاى نمى گذاريم» تكرار نمود!!

پاسخ زهرا به حديث جعلى

زهرا عليهاالسلام در جواب ابوبكر فرمود: «سُبْحانَ اللَّهِ! ما كانَ أَبى رَسُولُ اللَّهُ صَلَّى اللَّهَ عَلَيْهِ وَ آلِه عَنْ كِتابِ اللَّهِ صادِفاً، وَ لا لِاَحْكامِه مُخالِفاً! بَلْ كانَ يَتَّبِعُ أَثَرَهُ، وَ يَقْفُو سُوَرَهُ، أَفْتَجْمَعُونَ إِلَى الْغَدْرِ اِعْتِلالاً عَلَيْهِ بِالزُّورِ، وَ هذا بَعْدَ وَفاتِه شَبيهٌ بِما بُغِىَ لَهُ مِنَ الْغَوائِلِ فى حَياتِه، هذا كِتابُ اللَّهِ حَكَماً عَدْلاً وَ ناطِقاً فَصْلاً. يَقُولُ: «يَرِثُنى وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ» (سوره مريم آيه 6.) وَ يَقُولُ: «وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ» (سوره نمل آيه 116.)، وَ بَيَّنَ عَزَّ وَ جَلَّ فيما وَزَّعَ مِنَ الْأَقْساطِ، وَ شَرَعَ مِنَ الْفَرائِضِ وَ الْميراثِ، وَ أَباحَ مِنْ حَظِّ الذُّكْرانِ وَ الْاِناثِ ما أَزاحَ بِه عِلَّةَ الْمُبْطِلينَ، وَ أَزالَ التَظَنّى وَ الشُّبَهاتِ فِى الْغابِرينَ، كَلَّا «بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَميلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ» (سوره يوسف آيه 18.) «سبحان اللَّه! پدرم رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله هرگز از كتاب خدا روگردان و

با احكام آن مخالف نبود، بلكه همواره تابع روش قرآن و پيرو سوره هاى آن بود، آيا جمع شده ايد كه با حيله گرى بر او دروغ ببنديد؟ و اين كارتان پس از وفات او همانند توطئه هايى است كه براى نابودى او در زمان حياتش انجام گرفت! اين كتاب خداست كه داورى دادگر، و بيانگر حكم قطعى است و مى فرمايد: «- زكريا دعا كرد كه فرزندى به او عنايت شود كه- از او و آل يعقوب ارث برد». و مى فرمايد: «سليمان از داود ارث برد»، و (نيز) خداى عزيز و جليل در تقسيم سهام و تشريع واجبات و ميراث، مطلب را بيان كرده و بهره مردان و زنان را از ارث روشن ساخته به گونه اى كه بهانه باطل پيشگان را از ميان برداشته، و خيالات و شبهات بازماندگان را بر طرف ساخته است، نه هرگز اينطور نيست (كه شما تظاهر به ندانستن مى كنيد)، «بلكه نفسهايتان عملى را براى شما جلوه داده (و از هواى نفس پيروى مى كنيد و به خدا و رسول دروغ مى بنديد) و من (در برابر اين حيله گرى و ستم شما) صبرى نيكو پيش مى گيرم، و از خداوند در برابر آنچه مى گوئيد يارى مى جويم».

پاسخ خليفه

ابوبكر كه از سوئى شخصيت الهى زهرا (عليهاالسلام) را نمى توانست انكار كند و مى دانست نمى تواند به او نسبت دروغ بدهد، و از سوى ديگر در برابر احكام روشن قرآن مجال استدلال را بر خود تنگ مى ديد، مجدداً كوشيد با تظاهر به ارادت و احترام نسبت به زهرا (عليهاالسلام) از او دلجوئى كند و اثرات

كلام او را خنثى سازد، و نيز خود را در قضيه غصب فدك بى طرف نشان دهد و مسئوليت آن را به عهده مردم بگذارد كه او را به عنوان خليفه انتخاب كرده اند! بنابراين در پاسخ زهرا (عليهاالسلام) سر برداشت و گفت: «خدا و رسول او راست گفته اند، و دختر رسول خدا نيز راست مى گويد كه معدن حكمت و محل هدايت و رحمت و ستون دين و عين برهان است، درستى تو را و گفتار تو را انكار نمى كنم، اين مسلمانان ميان من و تو قضاوت كنند كه خلافت را به عهده من گذاشته اند و من به رأى آنها آنچه را گرفتم، گرفته ام بدون زورگوئى و استبداد و خودخواهى و آنان شاهد اين مطلبند!!».

پاسخ زهرا و اظهار اندوه

زهرا عليهاالسلام در برابر اين روش به مردم رو كرد و فرمود: «مَعاشِرَ الْمُسْلِمينَ الْمُسْرِعَةِ إِلى قيل الْباطِلِ، الْمُغْضِيَةِ عَلَى الْفِعْلِ الْقَبيحِ الْخاسِرِ، «أَفَلا تَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها» (تضمينى از آيه 26 سوره محمّد.) «كَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِكُمْ» (تضمينى از آيه 14 سوره مطفّقين.) ما أَسَأْئُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ، فَأُخِذَ بِسَمْعِكُمْ وَ أَبْصارِكُمْ، وَ لَبِئْسَ ما تَأَوَّلْتُمْ، وَ ساءَ ما بِه أَشَرْتُمْ، وَ شَرَّ ما مِنْهُ اغْتَصَبْتُمْ، لَتَجِدُنَّ وَاللَّهِ مَحْمِلَهُ ثَقيلاً، وَ غِبَّهُ وَبيلاً، إِذا كُشِفَ لَكُمُ الْغِطاءُ، وَ بانَ ماوَرائَهُ الضِّراءُ، «وَ بَدالَكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَحْتَسِبُونَ» (تضمينى از آيه 48 سوره زمر.)، «وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبْطِلُونَ» (سوره غافر آيه 78.) «اى گروه مسلمانان كه شتابزده به گفتار باطل رو كرده ايد و از كار زشت زيانبار چشم پوشى مى كنيد «آيا در قرآن نمى انديشيد يا دلها قفل شده

است»، «نه بلكه اعمال ناشايست شما دلهاتان را تيره ساخته»، و گوش و چشمتان را از دست داده ايد، و به مرجع بسيار بدى روى آورده ايد و به كار زشتى رهنمون گشته ايد، و بدو نارواست آنچه به ستم و غصب گرفته ايد، به خدا سوگند بار آن را سنگين و عاقبت آن را وبال آور و ناپسند خواهيد يافت، هنگامى كه پرده كنار رود و آنچه پوشيده است آشكار شود، «و از سوى پروردگارتان عذابهايى كه گمان نمى كرديد به شما روى آورد»، «در آن هنگام باطل پيشگان زيانكارند. آنگاه زهرا عليهاالسلام به مرقد پيغمبر (ص) رو كرد و دردمندانه بدين اشعار تمثل جست:

«قَدْ كانَ بَعْدَكَ أَنْباءٌ وَ هَنْبَثَةٌ «قَدْ كانَ بَعْدَكَ أَنْباءٌ وَ هَنْبَثَةٌ

لَوْ كُنْتَ شاهِدَها لَمْ تَكْثُرِ الْخَطْبُ» لَوْ كُنْتَ شاهِدَها لَمْ تَكْثُرِ الْخَطْبُ»

«إِنّا فَقَدْناكَ فَقْدَ الْأَرْضِ وابِلَها «إِنّا فَقَدْناكَ فَقْدَ الْأَرْضِ وابِلَها

وَاَخْتَلَّ قَوْمُكَ فَاشْهَدْهُمْ وَ لا تَغَب» وَاَخْتَلَّ قَوْمُكَ فَاشْهَدْهُمْ وَ لا تَغَب»

«وَ كُلُّ أَهْلٍ لَهُ قُرْبى وَ مَنْزَلَةٌ «وَ كُلُّ أَهْلٍ لَهُ قُرْبى وَ مَنْزَلَةٌ

عِنْدَ الْاِلهِ عَلَى الْأَدنينَ مُقْتَرَبٌ» عِنْدَ الْاِلهِ عَلَى الْأَدنينَ مُقْتَرَبٌ»

«أَبْدَتْ رِجالٌ لَنا نَجْوى صُدُورِهِمُ «أَبْدَتْ رِجالٌ لَنا نَجْوى صُدُورِهِمُ

لَمَّا مَضَيْتَ وَ حالَتْ دُونَكَ التُّرَبُ» لَمَّا مَضَيْتَ وَ حالَتْ دُونَكَ التُّرَبُ»

«تَجَهَّمَتْنا رِجالٌ وَاسْتُخُفَّ بِنا «تَجَهَّمَتْنا رِجالٌ وَاسْتُخُفَّ بِنا

لَمَّا فُقِدْتَ وَ كُلُّ الْأَرْضِ مُغْتَصَبٌ» لَمَّا فُقِدْتَ وَ كُلُّ الْأَرْضِ مُغْتَصَبٌ»

«وَ كُنْتَ بَدْراً وَ نُوراً يُسْتَضاءُ بِه «وَ كُنْتَ بَدْراً وَ نُوراً يُسْتَضاءُ بِه

عَلَيْكَ يُنْزَلُ مِنْ ذِى الْعِزَّةِ الْكُتُبُ» عَلَيْكَ يُنْزَلُ مِنْ ذِى الْعِزَّةِ الْكُتُبُ»

«وَ كانَ جِبْريلُ بِالآياتِ يُونِسُنا «وَ كانَ جِبْريلُ بِالآياتِ يُونِسُنا

فَقَدْ

فُقِدْتَ وَ كُلُّ الْخَيْرِ مُحْتَجَبٌ» فَقَدْ فُقِدْتَ وَ كُلُّ الْخَيْرِ مُحْتَجَبٌ»

«فَلَيْتَ قَبْلَكَ كانَ الْمَوْتُ صادَفَنا «فَلَيْتَ قَبْلَكَ كانَ الْمَوْتُ صادَفَنا

لَمَّا مَضَيْتَ وَ حالَتْ دُونَكَ الْكُثُبُ» لَمَّا مَضَيْتَ وَ حالَتْ دُونَكَ الْكُثُبُ» «پس از تو خبرها و سختى هايى روى داد كه اگر حضور مى داشتى گفتگو و گرفتارى زياد نمى شد». «ما تو را از دست داديم همچون زمينى كه بارانش را از دست بدهد، و خويشان تو تشنه و نيازمند ماندند، پس (اينك بيا) نزد ايشان باش و از ايشان پنهان مشو». «و هر خويشاوند و وابسته اى كه به خويشاوند خود نزديكتر و مقربتر است نزد خداى متعال نيز اين منزلت و تقرب براى او پذيرفته است». «- امّا دشمنان نزديكى ما به تو را ناديده گرفتند و- چون تو رفتى و خاك ميان تو و ما حائل شد برخى از مردان كينه هاى درونى خويش را بر ما آشكار ساختند». «هنگامى كه تو از دست رفتى مردانى با ترشروئى با ما روبرو شدند و به ما اهانت شد، و اينك همه سرزمينها غصب شده است- همه چيز را از ما گرفته اند-». «و تو ماهى تابان و نورى درخشان بودى كه از آن روشنى مى جستند، و از سوى خداى عزيز كتابهاى آسمانى بر ت و نازل مى شد». «و جبرئيل (فرشته الهى) همراه آيات الهى با ما مؤانست داشت، و اينك تو را دست رفته اى و همه خيرها از ما پوشيده مانده است». «اى كاش پيش از تو و پيش از آنكه بروى و خاك ميان تو و ما فاصله بيندازد مرگ ما را درمى يافت».

بازگشت به

منزل آنگاه زهرا (عليهاالسلام) خشمگين و اندوهمند به خانه بازگشت، و امير مؤمنان عليه السلام منتظر آمدن او بود، هنگامى كه به خانه رسيد از شدت اندوه و دردمندى به امير مؤمنان (ع) عرض كرد: «يَابْنَ أَبيطالِبٍ، إِشْتَمَلْتَ شَمْلَةَ الْجَنينِ، وَ قَعَدْتَ حُجْرَةَ الظَّنينِ، نَقَضْتَ قادِمَةَ الأَجْدَلِ فَخاتَكَ ريشُ الْأَعْزَلِ، هذَا ابْنُ أَبى قُحافَةَ يَبْتَزُّنى نِحْلَةَ أَبى وَ بُلْغَةَ ابْنَىَّ، لَقَدْ أَجْهَدَ فى خِصامى، وَ أَلْفَيْتُهُ أَلَدَّ فى كَلامى، حَتَّى حَبَسَتْنى قَيْلَةُ نَصْرَها وَالْمُهاجِرَةُ وَصْلَها، وَ غَضَّتِ الْجَماعَةُ دُونى طَرْفَها، فَلا دافِعَ وَ لا مانِعَ، خَرَجْتُ كاظِمَةً وَ عُدْتُ راغِمَةً، أَضْرَعْتَ خَدَّكَ يَوْمَ أَضَعْتَ حَدَّكَ، أِفْتَرَسْتَ الذِّئابَ وَ افْتَرَشْتَ التَّرابَ (و فى بعض النسخ: أَفْتَرَسْتَ الذِّئابَ وَافْتَرَسَتْكَ الذُّبابُ) ما كَفَفْتَ قائِلاً وَ لا أَغْنَيْتَ طائِلاً، وَ لا خِيارَ لى، لَيْتَنى مِتُّ قَبْلَ هينَتى وَ دُونَ ذِلَّتى، عَذيرِىَ اللَّهُ مِنْهُ عادِياً وَ مِنْكَ حامِياً، وَيْلاىَ فى كُلِّ شارِقٍ، وَيْلاىَ فى كُلِّ غارِبٍ، ماتَ الْعَمَدُ وَ وَهَنَ الْعَضُدُ، شَكْواىَ اِلى أَبى وَ عَدْواىَ إِلى رَبّى، أَللَّهُمَّ إِنَّكَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ حَوْلاً وَ أَشَدُّ بَأْساً وَ تَنْكيلاً». «اى پسر ابوطالب: همچون جنين كه در پرده رحم بى حركت پيچيده شده جامه بر خويش پيچيده و بى حركت مانده اى، و مانند افراد متّهم در خانه نشسته اى؟! (پيشتر) شهپر عقابها را بركندى و اينك مغلوب پرندگان بى بال و پر شده اى (گروهى اراذل ناتوان بر تو غلبه كرده اند)؟! اين پسر ابوقحافه (ابوبكر) است كه عطاى پدرم و روزى فرزندانم را به زور گرفت، و در مخاصمه با من پافشارى كرد، و در گفتار با من سرسختى و دشمنى ورزيد تا آنجا كه انصار يارى خود

و مهاجرين خويشى و كمك خود را از من دريغ داشتند، و مردم از ستمى كه بر من شده چشم پوشى كردند، چنانكه مدافعى و بازدارنده اى نيافتم، و از مجلس مخاصمه خشمگين بيرون آمدم و شكست خورده بازگشتم! از آن روز كه تندى و شدت خود را وانهادى (و با اينان مدارا پيشه كردى) چهره خود را خوار ساختى، (پيشتر) گرگها را شكار كردى و (اينك با بردبارى) برخاك نشسته اى، (در برخى نسخه ها ذكر شده: گرگها را شكار كردى و- اينك- مگسها تو را شكار كرده اند) (بحار چاپ قديم مجلّد هشتم ص 122.)، (و بدين ترتيب) گوينده اى را منع نمى كنى، و (در دفع دشمن) كار سودمندى انجام نمى دهى، و از من نيز كارى ساخته نيست، اى كاش پيش از آنكه مجبور به صبر و تسليم و مدارا شوم و خوار گردم مرده بودم، خداوند عذرخواه من است در حالى كه او- ابوبكر- ستمكار و تجاوزگر است و در حالى كه تو (چنين) از من حمايت مى كنى (و توانائى دفاع از من را ندارى) (يعنى ستم او و ناتوانى تو در حمايت و دفاع از من، مرا به اين گونه گفتار واداشته و من معذورم)، واى بر من در هر بامداد، واى بر من در هر شامگاه، پشتيبان مرد و بازوان سست شد، شكايت من (از ظلمى كه به ما كرده اند) به پدرم خواهد بود، و دادخواهيم به پروردگار، بار خدايا تو از آنان نيرومندترى و عذاب و كيفر تو سختر است».

همدردى و دلدارى دادن على

امير مؤمنان عليه السلام در پاسخ به دلدارى آن گرامى پرداخت و فرمود: «لا وَيْلٌ

لَكِ بَلِ الْوَيْلُ لِشانِئِكِ، ثُمَّ نَهْنِهى عَنْ وَجْدِكِ يَابْنَةَ الصَّفْوَةِ وَ بَقِيَّةَ النُبُوَّةِ، فَما وَ نَيْتُ عَنْ دينى وَ لا أَخْطَأْتُ مَقْدُورى، فَاِنْ كُنْتِ تِريدينَ الْبُلْغَةَ فَرِزْقُكِ مَضْمُونٌ وَ كَفيلُكِ مَأْمُونٌ وَ ما اُعِدَّلَكِ أَفْضَلُ مِمَّا قُطِعَ عَنْكِ، فَاحْتَسَبِى اللَّهَ». «واى بر تو نيست بلكه واى بر دشمن توست، (تو وظيفه خود را انجام دادى) پس اينك خشم خويش فرونشان اى دختر پيامبر برگزيده و يادگار نبوت، من (نيز) در دينم سستى نكرده ام و آنچه در توانائى من بود كوتاهى ننمودم، اگر منظورت تأمين معيشت است روزى تو (از جانب خدا) تضمين شده و سرپرست تو (خداى متعال) مورد اعتماد است (و در امور تو كوتاهى نمى ورزد) و آنچه (از سوى خدا) براى تو آماده شده بهتر از چيزى است كه از تو بريده شده (و از تو گرفته اند) پس (بر اين امور و ستم آنان صبورى كن و) و پاداش آن را نزد خدا براى خود محسوب دار». زهرا (عليهاالسلام) عرض كرد: «حَسْبِىَ اللَّهُ وَ أَمْسَكْتُ» خداوند مرا كافى است و دست بازمى دارم و شكيبائى پيشه مى سازم. (احتجاج طبرسى چاپ نجف 1368 قمرى، ص 131- 146، بحارالانوار چاپ قديم مجلّد هشتم ص 105- 123-، بيت الاحزان محدّث قمى ص 115- 123، رياحين الشريعه ص 314- 341. و نيز: مكالمه زهرا با امير مؤمنان عليهماالسلام در بحار چاپ جديد ج 43 ص 148، و در امالى طوسى ج 2 ص 295- 296، و اشعارى كه زهرا (عليهاالسلام) بر مرقد پيامبر خواند با اشاره اى در مورد غصب فدك در امالى شيخ مفيد ص 24- 25. و نيز: قسمتى از خطبه

و مكالمه با امير مؤمنان و اشعار در مناقب شهر آشوب ج 2 صفحات 49 و 50 و 51 و نيز: قسمتى از اشعار در روضه كافى ص 376.)

اندوه و بيمارى

پس از رحلت پيامبر (ص)، مصيبتهاى گوناگونى قلب زهرا (عليهاالسلام) را مى فشرد و زندگى را براى او تلخ و غير قابل تحمل مى ساخت، از يكسو فقدان پيامبر (ص) براى او كه به پدر گرامى خويش عشق مى ورزيد و هرگز تحمل فراق و دورى او را نداشت بسيار دردناك بود، و از سوى ديگر چنانكه گذشت غصب خلافت امير مؤمنان، و غصب اموال و مايملك اهل بيت (ع) و نيز جسارت و بى حرمتى آنان- كه حتى از آتش زدن خانه و شكستن پهلو و ساقط كردن جنين او خوددارى نكردند- سخت وجود مطهر زهرا (عليهاالسلام) را جسما و روحا آزرده مى ساخت... . همين مصيبتها و رنجها موجب آن است كه در تاريخ مى خوانيم زهرا (عليهاالسلام) پس از پيامبر (ص) همواره گريان و اندوهگين بود، و گاه به زيارت قبر پدر مى رفت و بسيار مى گريست (بيت الاحزان محدث قمى ص 137 - منتهى الآمال ص 163- كنزالفوائد كراجكى ص 360.)، و گاه به مقابر شهدا مى رفت و زارى مى كرد (بيت الاحزان ص 141- منتهى الآمال ص 164- امالى صدوق ص 121- كشف الغمه ج 2 ص 60.) و در خانه نيز جز گريه و عزادارى كار ديگرى نداشت، و چون زارى آن گرامى مورد اعتراض مردم مدينه قرار مى گرفت امير مؤمنان (ع) براى او در گورستان بقيع كلبه اى بنا كرد كه «بيت الاحزان» ناميده شد، و

زهرا (عليهاالسلام) هر بامداد حسنين (ع) را برمى داشت و به آنجا مى رفت و در ميان قبرها تا شبانگاه مى گريست، و چون شب فرامى رسيد امير مؤمنان (ع) مى رفت و او را به خانه مى آورد، تا آنگاه كه بيمار شد و به بستر افتاد. (بحارالانوار ج 43 ص 177- 178، بيت الاحزان ص 138.)

اذان بلال

شدّت اندوه زهرا (عليهاالسلام) در فراق پيامبر (ص) و آزردگى او چنان بود كه هر چيز نشانى از پيامبر داشت او را گريان مى ساخت و بى طاقت مى كرد: «بلال» مؤذن پيامبر (ص) تصميم گرفته بود پس از آن بزرگوار براى ديگران اذان نگويد، يك روز زهرا (عليهاالسلام) فرمود دوست دارم صداى مؤذن پدرم را بشنوم، اين خبر به بلال رسيد و به احترام زهرا (عليهاالسلام) به اذان گفتن ايستاد، وقتى بانگ به «اللَّه اكبر، اللَّه اكبر» برخاست زهرا (عليهاالسلام) نتوانست جلوى گريه خود را بگيرد، و چون بلال به «أشهد أنّ محمّداً رسولُ اللَّه» رسيد زهرا (عليهاالسلام) فريادى كشيد و بيهوش شد. مردم به بلال گفتند: دست نگهدار كه دختر پيامبر (ص) از دنيا رفت، و گمان كردند كه آن گرامى فوت كرده است. «بلال» اذان را قطع كرد و آن را ناتمام گذاشت، وقتى زهرا (عليهاالسلام) بهوش آمد از بلال خواست اذان را تمام كند ولى او نپذيرفت و عرض كرد: اى سيده بانوان، من از اينكه بانگ اذان مرا بشنوى بر جان شما بيمناكم. (بحارالانوار ج 43 ص 157- بيت الاحزان ص 140- 141.)

ارشاد در بستر بيمارى

سرانجام اندوه طاقت فرساى زهرا (عليهاالسلام) و صدماتى كه در جريان هجوم مأموران بر آن گرامى وارد آمده بود او را از پاى درآورد و رنجور و بيمار و بسترى ساخت، در ايام بيمارى امير مؤمنان على عليه السلام و «اسماء بنت عميس» از او پرستارى مى كردند (مناقب شهر آشوب ج 2 ص 49- بحار ج 43 ص 156 و 157- بيت الاحزان ص 147.) و نيز گاهى برخى از بانوان و آشنايان به عيادت آن

بزرگوار مى آمدند. زهرا عليهاالسلام حتى در بستر بيمارى نيز از بيان حق و ارشاد امت و افشاى خيانت توطئه گران باز نايستاد، وقتى «امّ سلمه»- از همسران محترمه پيامبر (ص)- به عيادت او آمد و پرسيد: اى دختر رسول خدا (ص) شبت را چگونه صبح كردى؟ فرمود: «أَصْبَحْتُ بَيْنَ كَمْدٍ وَ كَرْبٍ، فُقِدَ النَّبِىُّ وَ ظُلِمَ الْوَصِىُّ، هُتِكَ وَاللَّهِ حِجابُهُ مَنْ أَصْبَحَتْ إِمامَتُهُ مُقْبَضَةٌ عَلى غَيْرِ ما شَرَعَ اللَّهُ فِى التَّنْزيلِ، وَ سَنَّهَا النَّبِىُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّمَ فِى التَّأويلِ، وَ لكِنَّها أَحْقادٌ بَدْريّةٌ، وَ تِراتٌ أُحُدِيَّةٌ كانَتْ عَلَيْها قُلُوبُ النِّفاقِ مُكْتَمِنَةٌ لِاِمْكانِ الْوُشاةِ، فَلمَّا اسْتَهْدَفَ الْاَمْرُ أُرْسِلَتْ عَلَيْنا شَآبيتُ الآثارِ مِنْ مَخيلَةِ الشِّقاقِ فَيَقْطَعُ وَتَرُ الايمانِ مِنْ قِسِّىِ صُدُورِها، وَ لَبِئْسَ- عَلى ما وَعَدَاللَّهُ مِنْ حِفْظِ الرِّسالَةِ وَ كِفالَةِ الْمُؤْمِنينَ- أَحْرَزُوا عائِدَتَهُمْ غُرُورَ الدَّنْيا بَعْدَ اسْتِنْصارٍ (انْتِصارٍ) مِمَّنْ فَتَكَ بِآبائِهِمْ فى مَواطِنِ الْكَرْبِ وَ مَنازِلِ الشَّهاداتِ» (مناقب شهر آشوب ج 2 ص 49- بحار ج 43 ص 156 و 157- بيت الاحزان ص 147.) «صبح كردم ميان رنجورى و اندوه، پيامبر از دست رفت، و وصى او (امير مؤمنان عليه السلام) مورد ستم قرار گرفت، به خدا سوگند پرده حرمت او را دريدند كه امامت و پيشوائى را بر خلاف آنچه خداى متعال تشريع فرموده و بر خلاف سنت و روش پيامبر (ص)، از دست او گرفتند، لكن اين كار (به جهت) كينه هاى جنگهاى بدر واحد است كه دلهاى منافقان آن را پنهان مى داشت تا عليه ايشان سخنى گفته نشود، و چون كار بالا گرفت (و به منظور خود در مورد غصب خلافت نائل شدند، آن كينه ها

آشكار شد) و باران شمشير از ابر كينه و دشمنى بر ما فروباريد، پس زه و رشته ايمان از كمان سينه ها گسست (و ايمان خود را از دست دادند، و هر چند وعده الهى در مورد حفظ رسالت و دستگيرى از مؤمنان مسلم است، اما آنان (توطئه گران) در اثر فريب دنيا به گونه اى زشت و ناروا به بهره هاى دنيوى خويش دست يافته اند، پس از آنكه از كسى كه خون پدرانشان را در جنگها ريخته است بيعت خواهى (يا انتقامجوئى) نموده اند».

عيادت بانوان و بيان حق

و نيز گروهى از زنان مهاجرين و انصار در بيمارى زهرا عليهاالسلام براى عيادت خدمت او شرفياب و از حال او جويا شدند، آن گرامى حمد خدا را به جاى آورد و بر پيامبر (ص) درود فرستاد و فرمود: «أَصْبَحْتُ وَاللَّهِ عائِفَةً لِدِّنْيا كُنَّ، قالِيَةً لِرِجالِكُنَّ، لَفَظْتُهُمْ بَعْدَ أَنْ عَجَمْتُهُمْ وَ سَئِمْتُهُمْ بَعْدَ أَنْ سَبَرْتُهُمْ، فَقُبْحاً لِفُلُولِ الْحَدِّ وَ اللَّعْبِ بَعْدَ الْجِدِّ، وَ قَرْعِ الصَّفاةِ وَ صَدْعِ القَناةِ، وَ خَتْلِ الْآراءِ وَ زَلَلِ الْاَهْواءِ، وَ «بِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ فِى الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ» (سوره مائده آيه 80.) لا جَرَمَ لَقَدْ قَلَّدَتْهُمْ رَبْقَتُها وَ حَمَّلَتْهُمْ أَوْقَتُها، وَ شَنَنَتْ عَلَيْهِمْ غاراتُها، فَجَدْعاً وَ عَقْراً وَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمينَ. وَيْحَهُمْ أَنّى زَعْزَعُوها عَنْ رَواسِى الرِّسالَةِ، وَ قَواعِدِ النُّبُوَّةِ وَ الدِّلالَةِ وَ مَهْبِطِ الرُّوحِ الْاَمينَ، وَالطَّبينِ بِأُمُورِ الدُّنْيا وَالدّينِ؟! أَلا ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبينَ، وَ مَا الَّذى نَقَمُوا مِنْ أَبِى الْحَسَنِ (عليه السلام)؟، نَقَمُوا وَاللَّهِ مِنْهُ نَكيرَ سَيْفِه وَ قِلَّةَ مُبالاتِه لِحَتْفِه، وَ شِدَّةَ وَطْأَتِه، وَ نِكالِ وَقْعَتِه، وَ تَنَمُّرُهَ فى ذاتِ اللَّهِ وَ تَاللَّهِ لَوْ مالُوا

عَنِ الْمُحَجَّةِ اللَّائِحَةِ وَ زالُوا عَنْ قَبُولِ الْحُجَّةِ الواضِحَةِ، لَرَدَّهُمْ اِلَيْها وَ حَمَلَّهُمْ عَلَيْها، وَ لَسارَبِهِمْ سَيْراً سُجُحاً لا يَكْلِمُ خِشاشُهُ وَ لا يَكِلُّ سائِرُهُ وَ لا يَمِلُّ راكِبُهُ، وَ لَأَوْرَدَهُمْ مَنْهِلاً نَميراً صافياً رَوِيّاً تَطْفَحُ ضَفَّتاهُ وَ لا يَتَرَنَّقُ جانِباهُ، وَ لَأَصْدَرَهُمْ بِطاناً وَ نَصَحَ لَهُمْ سِرّاً وَ أَعْلاناً، وَ لَمْ يَكُنْ يَتَحّلى مِنَ الدُّنْيا بِطائِلٍ وَ لا يَحْظى مِنْها بِنائِلٍ، غَيْرَ رَىِّ النَّاهِلِ وَ شَبْعَةِ الْكافِلِ، وَ لَبانَ لَهُمْ الزاهِدُ مِنَ الرَّاغِبِ وَ الصَّادِقُ مِنَ الْكاذِبِ، «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ القُرى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْاَرْضِ، وَلكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ» (سوره اعراف آيه 96.) «وَ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْ هؤْلاءِ سَيُصيبُهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا وَ ما هُمْ بِمُعْجِزينَ» (سوره زمر آيه 51.) أَلا هَلُمَّ فَاسْمَعْ وَ ما عِشْتَ أَراكَ الدَّهْرُ عَجَباً! «وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قُوْلُهُمْ» (سوره رعد آيه 5.)! لَيْتَ شِعْرى اِلى أَىِّ سِنادٍ اسْتَنَدُوا؟ وَ اِلى أَىِّ عِمادٍ اعْتَمَدُوا؟ وَ بِأَيَّةِ عُرْوَةٍ تَمَسَّكُوا؟ وَ عَلى أَيَّةِ ذُرِّيَةٍ أَقْدَمُوا وَ احْتَنَكُوا، «لَبِئْسَ الْمَوْلى وَ لَبِئْسَ العَشيرُ»، (سوره حج آيه 13.) و «بِئْسَ لِلْظالِمينَ بَدَلأَ» (سوره كهف آيه 50.) إِسْتَبْدُولُوا وَاللَّهِ الذُّنابِىَّ بِالْقَوادِمِ، وَالْعَجُزَ بِالْكاهِلِ، فَرَغْماً لِمَعاطِسِ قَوْمٍ «يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً» (سوره كهف آيه 104.) «أَلا إِنِّهُمْْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلكِنْ لا يَشْعُرُونَ» (سوره بقره آيه 12.) وَيْحَهُمْ «أَفَمَنْ يَهْدى الى الْحَقِّ أَحَقُ أَنْ يُتَّبَعَ أَمْ مَنْ لا يَهِدّى اِلَّا أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ» (سوره يونس آيه 35.) أَما لَعَمْرى لَقَدْ لَقِحَتْ، فَنَظِرَةٌ رَيْثَما تُنْتِجُ ثُمَّ احْتَلِبُوا مِلْأَ الْقَعْبِ دَماً عَبيطاً وَ ذُعافاً مُبيداً، هُناِلَك يَخْسَرُ المُبْطِلُونَ، وَ يَعْرِفُ التَّالُونَ غِبَّ ما أَسَّسَ الأَوَّلُونَ، ثُمَّ طيبُوا

عَنْ دُنْياكُمْ أَنْفُساً، وَ اطْمَأَنُّوا لِلْفِتْنَةِ جَأْشاً وَ ابْشِرُوا بِسَيْفٍ صارِمٍ وَ سَطْوَةٍ مُعْتَدٍ غاشِمٍ، وَ بِهَرْجٍ شامِلٍ، وَ اسْتِبْدادٍ مِنَ الظَّالِمينَ، يَدَعُ فَيئَكُمْ زَهيداً، وَ جَمْعَكُمْ حَصيداً، فَيا حَسْرَتاً لَكُمْ! وَ أَنَّى بِكُمْ وَ قَدْ عَمِيَتْ عَلَيْكُمْ أَنْلُزِمُكُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها كارِهُونَ؟!». «صبح كرده ام در حالى كه به خدا سوگند دنياى شما را مكروه، و مردانتان را دشمن مى دارم، آنان را (همچون لقمه اى تلخ و ناگوار) پس از آنكه به دهان آورده بودم دور افكنده ام، و پس از آنكه آزموده ام ناپسند يافته ام، زشت بادكندى (شمشير) پس از تيزى، و بازى و بيهودگى بعد از كوشش و جديت، و سستى عنصر و شكستگى نيزه، و نادرستى آراء، و انحراف و لغزش دلها، «و آنچه نفسهايشان براى آنان پيش فرستاد بسيار بد و نارواست، و آن خشم خدا بر آنان است و در عذاب الهى جاودان خواهند ماند»، و ناچار قلاده اين وزر و وبال بر گردن ايشان قرار گرفت و بار گرانش بر ايشان حمل گرديد و خسران آن را از هر سو بر ايشان فرود آمد، پس نابودى و هلاك و دورى گروه ستمكاران را باد. شگفتا چگونه خلافت و پيشوائى را از بنيانهاى استوار رسالت و پايه هاى نبوت و هدايت و محل نزول جبرل امين، و از داناى آگاه به امور دنيا و دين دور ساختند، همانا اين زيان و خسرانى آشكار و مسلم است! و از ابوالحسن (على عليه السلام) چه انتقادى دارند؟ به خدا سوگند از تندى شمشير او، و بى باكى او در كشتن، و سرسختى او در سركوبى دشمن و ستيزندگى او

در نبرد، و خشمگينى او در راه خدا بدشان مى آيد، و به خدا سوگند (اگر پيشوائى او را مى پذيرفتند) هرگاه از راه روشن منحرف مى شدند و از پذيرش حجت و دليل واضح مى لغزيدند هر آينه آنان را به راه برمى گرداند و به پذيرش آن حجت وامى داشت، و ايشان را به آسانى (به سوى سعادت) سير مى داد چنانكه مركب زخمى و رنجه نشود و رونده خسته و مانده نگردد و سوار آزرده و فرسوده نشود، و آنان را به سرچشمه اى جوشان و زلال و پر آب فرود مى آورد كه از آبى گوارا لبالب مى بود، و از هيچ سو كدورت و ناصافى در آن راه نداشت، و آنان را سيراب مى ساخت و بر ايشان در پنهان و آشكار خيرخواهى مى كرد و خود از مال دنيا ثروت اندوزى و كاميابى نمى كرد، و از آن هدفى جز سيراب كردن تشنه و سير كردن نيازمند گرسنه نمى داشت، و (آنگاه) بر آنان زاهد از خواهان دنيا و راستگو از دروغگو آشكار مى شد، و (اين وعده الهى تحقق مى يافت كه:) «اگر اهالى آباديها ايمان مى آوردند و تقوى مى ورزيدند بركاتى از آسمان و زمين بر آنان مى گشوديم، اما تكذيب كردند و به جهت اعمالشان آنان را فروگرفتيم»، «و ستمگرانشان نتيجه اعمال زشت خويش را درمى يابند و نمى توانند خدا را عاجز سازند». الا، پيش آى و بشنو و اگر زنده بمانى روزگار شگفتى ها به تو نشان خواهد داد، «و اگر تعجب مى كنى پس گفتارشان تعجب آور هم هست»! اى كاش درمى

يافتم (و از اين شگفتى بيرون مى آمدم) كه به چه استناد كرده اند! و به چه تكيه گاهى تكيه زده اند! و به چه رشته اى چنگ افكنده اند! و بر كدام ذريه اى تقدم و استيلا جسته اند؟! «چه بد ياورى و دوست و معاشرى اختيار كرده اند»! و «چه عوض زشتى است براى ستمكاران»! به خدا سوگند به جاى سر، دم را و به جاى كتف و شانه، پشت و سرين را برگزيده اند! به خاك ماليده باد بينى گروهى كه «گمان مى كنند كار نيكو كرده اند»، «آگاه باشيد كه آنان مفسدند ولى درنمى يابند». شگفتا «آيا كسى كه به حق هدايت مى كند سزاوارتر است كه پيروى شود يا آنكه از هدايت بهره اى ندارد مگر آنكه راهنمائى شود؟ شما را چيست، چگونه حكم مى كنيد؟!». آرى به جانم سوگند كه زمانه آبستن حوادثى است- پس اندكى مهلت بدهيد تا نتيجه آشكار شود، آنگاه (به جاى شير) قدحى لبالب از خون تازه و زهر كشنده بدوشيد، و در آن هنگام باطل پيشگان زيان مى كنند و آيندگان عاقبت آنچه را پيشينيان اساس نهادند درمى يابند. پس اينك به از دست دادن دنياى خويش خشنود باشيد و دلهاتان به نزول فتنه مطمئن باشد، و بشارت باد شما را به شمشير برنده، و سلطه متجاوز ستمگر، و آشوب فراگير، و استبداد ستمكاران كه بيت المال شما را تصرف خواهند كرد و همگيتان را دور خواهند نمود، پس دريغا بر شما، و چگونه مى توانيد دريابيد حال آنكه بر شما مشتبه شده و گمراه مانده ايد، آيا شما را بر هدايت الزام و

اجبار كنيم در حالى كه آن را ناخوش داريد؟». زنهاى مدينه گفتار آن گرامى را به مردن خويش بازگو كردند، و گروهى از مهاجرين و انصار به عذرخواهى خدمت آن بزرگوار رسيدند و عرض كردند: اى سيّده بانوان، اگر ابوالحسن (على عليه السلام) اين مطالب را پيش از آنكه كار ديگران استوار شود و بيعت ما با آنان صورت گيرد بيان مى كرد ما از او به ديگرى رو نمى آورديم! زهرا (س) فرمود: «اِلَيْكُمْ عَنّى فَلا عُذْرَ بَعْدَ تَعْذيرَكُمْ وَ لا أَمْرَ بَعْدَ تَقْصيرِكُمْ». «ساكت شويد، پس از آنكه به عذر باقى روى آورده ايد عذرى پذيرفته نيست و پس از آنكه كوتاهى كرديد فرمانى در كار نيست». (احتجاج جزء اوّل ص 147- 149، بحار ج 43 ص 158- 170، امالى طوسى ج 1 ص 384- 385، كشف الغمه ج 2 ص 52- 53، بيت الاحزان ص 145- 147.)

عيادت خليفه و روگرداندن زهرا

اذيت فاطمه اذيت پيامبر است شخصيت چشمگير زهرا (عليهاالسلام) و بيانات بيداركننده او، خليفه و دستيارانش را بر آن مى داشت كه هر طور هست به صلح و آشتى با زهرا (عليهاالسلام) و دلجوئى از او تظاهر نمايند تا مبادا موقعيت خودشان در خطر واقع شود، به همين جهت وقتى ابوبكر و عمر شنيدند زهرا عليهاالسلام بسترى است به عيادت او آمدند ولى زهرا (عليهاالسلام) آنان را نپذيرفت و اجازه ورود نداد. عمر از امير مومنان على عليه السلام تقاضا كرد براى ابوبكر اجازه بگيرد تا به عيادت آن گرامى بيايند و از او دلجوئى كنند، امير مومنان كه به جهت مصالح اسلام مدارا مى فرمود پذيرفت و اين موضوع را به اطلاع زهرا (عليهاالسلام)

رساند، و او گفت: نه به خدا سوگند هرگز با او سخن نمى گويم تا پدرم را ملاقات كنم و شكايت كردار ايشان را نزد او برم. على عليه السلام فرمود: من قول داده ام كه برايشان از تو اجازه بگيرم. زهرا (عليهاالسلام) عرض كرد: خانه خانه توست و من همسر تو هستم و زنان در زندگى تابع مردانند، هر طور مايل هستى عمل كن. آنگاه چادر بر سر كشيد و روى خويش به جانب ديوار كرد، و ابوبكر و عمر وارد شدند و سلام كردند، و زهرا (عليهاالسلام) پاسخشان را نداد، آنگاه آنان گفتند: از ما راضى باش خدا از تو راضى باشد! زهرا (عليهاالسلام) فرمود: چه چيز باعث شده كه رضايت مى جوييد؟ گفتند به بدرفتارى خويش اعتراف مى كنيم و اميد مى داريم كه ما را عفو كنى و خشم و آزردگى كه از ما در دل دارى بيرون نمايى! فرمود: اگر در عذرخواهى خود راستگوئيد موضوعى را مى پرسم و شما پاسخ دهيد، و من چيزى را از شما نمى پرسم جز آنكه مى دانم از آن آگاهيد. گفتند: هر چه مى خواهى بپرس! فرمود: شما را به خدا سوگند، آيا از رسول خدا شنيده ايد كه مى فرمود «فاطمه پاره تن من است هر كس او را اذيت كند مرا اذيت كرده است»؟ گفتند: آرى! زهرا (عليهاالسلام) دستها را به جانب آسمان بلند كرد و گفت: «بار خدايا اين دو مرا اذيت كردند و من از اين دو به تو و پيامبر تو شكايت مى كنم. نه به خدا سوگند هرگز از شما راضى نمى شوم تا پدرم رسول خدا

را ملاقات كنم و به او خبر دهم شما چه كرديد و او داورى كند». (كتاب سقيفه سليم بن قيس ص 254- كامل بهائى جزء اول ص 310 و 311- بيت الاحزان محدث قمى ص 143 و 144- علل الشرايع ج 1 ص 178 و 179.) (خشم و نارضائى زهرا (عليهاالسلام) نسبت به ابوبكر و عمر را و نيز وصيت او در مورد عدم حضور ابوبكر و عمر در تشيع جنازه و دفن و نماز بر او دفن مخفيانه او را عموم راويان شيعه و بسيارى از علماى اهل تسنن ذكر كرده اند، رجوع شود به: كشف الغمه ج 2 ص 53 و 66 و 68 و 69- مناقب شهر آشوب ج 2 ص 50- 51- 53 و ج 3 ص 137- اصول كافى ج 1 ص 458 و 459 و 460- كنزالفوائد كراجكى ص 360 و 361- بحار ج 43 ص 170 و 171- منتهى الامال ص 165- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 6 ص 50- تاريخ طبرى ج 4 ص 1825 در وقايع سال 11 هجرى- تاريخ يعقوبى (چاپ بيروت) ج 2 ص 115 و 126.)

وصيت

وصيت به دفن شبانه و عدم حضور مخالفان در نماز و دفن زهرا عليهاالسلام در بستر بيمارى آخرين روزهاى زندگى خويش را مى گذرانيد، و هر ساعت بيماريش شديدتر مى شد و چون رحلت خويش را نزديك ديد امير مؤمنان را فراخواند و عرض كرد: «پسر عمو، من مرگ خويش را احساس مى كنم، و به زودى به پدرم ملحق خواهم شد، امورى را در نظر گرفته ام و مى خواهم در مورد آنها به

تو وصيت كنم». على عليه السلام فرمود: «به هر چه مى خواهى وصيت كن اى دختر رسول خدا». آنگاه بالاى سر زهرا (عليهاالسلام) نشست و سايرين را از اطاق بيرون كرد، زهرا (عليهاالسلام) عرض كرد: «پسر عمو! مرا هرگز دروغگو و خيانتكار نيافتى، و از آن هنگام كه با من زندگى كرده اى هرگز در هيچ چيز با تو مخالفت نكرده ام». فرمود: «معاذاللَّه، تو در امور الهى داناتر و نيكوكارتر و پرهيزكارتر و گرامى تر و خداترس تر از آنى كه مورد مؤاخذه قرار گيرى، مفارقت و فقدان تو بر من سخت و سنگين است و از آن چاره اى نيست، به خدا سوگند مصيبت پيامبر (ص) را بر من تازه كردى و رحلت و فقدان تو بسيار عظيم است، اِنَّا لِلَّهِ وَ اِنَّا اِلَيْهِ راجِعُونَ از اين مصيبت كه برايم بسيار فجيع و دردناك و تلخ و غم انگيز مى باشد، و به خدا سوگند اين مصيبتى تسليت ناپذير و بى پايان است». آنگاه ساعتى هر دو گريستند، و على عليه السلام سر مطهر زهرا (عليهاالسلام) را بلند كرد و بر سينه چسباند و فرمود: «بهر چه مى خواهى وصيت كن كه من هر طور فرمان بدهى عمل مى كنم و خواسته تو را بر خواهش خودم مقدّم مى دارم». عرض كرد: «اى پسر عموى رسول خدا (ص) خداوند به تو نيكوترين پاداش را عطا كند، به تو وصيت مى كنم كه بعد از من با خواهرزاده ام «امامه» ازدواج كنى زيرا او براى فرزندانم همچون خود من است، و مرد هم ناچار بايد همسر داشته باشد». «پسر عمو، وصيت مى كنم كه

براى من تابوت پوشيده اى (كه حجم بدن ديده نشود) ترتيب دهى زيرا فرشتگان را ديدم كه شكل آن را به من نشان دادند». فرمود: برايم توضيح بده كه چگونه بود، و زهرا (عليهاالسلام) برايش توضيح داد و بعداً على عليه السلام نيز برايش همانطور ترتيب داد. و عرض كرد: «وصيت مى كنم كه هيچ يك از كسانى كه بر من ستم كردند و حق مرا گرفتند بر جنازه من حضور نيابند كه آنان دشمن من و دشمن رسول خدايند (ص)، و مگذار هيچ يك از آنان و پيروانشان بر من نماز بخوانند، و م را شبانه هنگامى كه چشمها در خواب است دفن كن» (بحار ج 43 ص 193- منتهى الامال ص 165- بيت الاحزان ص 148 و 149- كامل بهائى جزء اول ص 311- و خلاصه اى از اين روايت در مناقب شهر آشوب ج 3 ص 137.) و نيز امام باقر عليه السلام مى فرمايد: فاطمه (عليهاالسلام) در بستر وفات مى گريست، امير مؤمنان (ع) فرمود: بانوى من چرا گريه مى كنى؟ عرض كرد: براى آنچه بعد از من بر سر تو مى آيد گريه مى كنم. فرمود: گريه نكن، به خدا سوگند هر چه در راه خدا بر سرم بيايد برايم مهم نيست. آنگاه زهرا (عليهاالسلام) به او وصيت كرد به ابوبكر و عمر اجازه ندهد كه در نماز و دفن او شركت نمايند، و امير مؤمنان (ع) پذيرفت. (بحار ج 43 ص 218- بيت الاحزان ص 12 و 149.)

شهادت

درگذشت زهرا و دفن شبانه زهرا عليهاالسلام در آخرين ساعت زندگى در حالى كه حالش بهتر مى نمود آب خواست و

شستشو كرد و لباسهاى نوى خويش را پوشيد، و فرمود بستر او را رو به قبله بگسترند. (بحار ج 43 ص 172 و 187- كشف الغمه ج 2 ص 64 و 65- امالى شيخ طوسى ج 2 ص 15- مناقب شهر آشوب ج 3 ص 138.) و نيز از «اسماء» خواست عطر او را بياورد و خود را معطر فرمود و لباس نماز خود را پوشيد و در بستر خويش خوابيد و به «اسماء» فرمود: «جبرئيل به هنگام رحلت پيامبر (ص) كافورى از بهشت براى او آورد كه آن گرامى آن را به سه قسمت تقسيم فرمود، يك قسمت براى خودش و يك قسمت براى على (ع) و يك قسمت براى من». و از اسماء خواست آن را بياورد و بالاى سر او بگذارد، آنگاه ملافه بر سر كشيد و فرمود: «اندكى منتظر بمان و بعد مرا صدا كن، اگر پاسخ ندادم بدان كه درگذشته ام». «اسماء» اندكى صبر كرد، آنگاه زهرا (عليهاالسلام) را صدا كرد و جوابى نشنيد، فرياد زد: اى دختر محمّد مصطفى! اى دختر گرامى ترين انسانها... و چون جوابى نشنيد ملافه را كنار زد و ديد آن بانوى بزرگ به لقاءاللَّه پيوسته است. خود را بر روى اندام مطهر او افكند و گريان او را مى بوسيد و مى گفت: وقتى پدرت رسول خدا را ملاقات كردى سلام اسماء را به او برسان. حسن و حسين عليهماالسلام (كه در آن هنگام كودكانى در سن هفت و هشت سالگى بودند) نيز وارد شدند و چون دريافتند آن گرامى از دنيا رفته است حسن (ع) خود را روى مادر افكند و او را

مى بوسيد و مى گفت: «مادر، پيش از آنكه روح از بدنم جدا شود با من حرف بزن». حسين (ع) پاى مادر را مى بوسيد و مى گفت: «مادر، من فرزندت حسين هستم، پيش از آنكه دلم پاره شود و بميرم با من سخن بگو». آنگاه آن دو گريان به مسجد رفتند و درگذشت مادرشان را به امير مؤمنان عليه السلام خبر دادند، آن حضرت از شنيدن اين خبر ناگوار بيهوش شد، حاضران آب بر صورتش زدند و او را به هوش آوردند، و او گريان و اندوهمند مى ناليد: «اى دختر محمّد (ص)، خود را به وجود تو تسليت مى دادم، اينك بعد از تو از كه تسليت بجويم». آنگاه حسن و حسين (ع) را برداشته و به خانه آمد، و اسماء همچنان كنار پيكر نازنين زهرا نشسته بود و مى گريست. (بحار ج 43 ص 185، 186، 187، 214- كشف الغمه ج 2 ص 62، 63: 64- منتهى الآمال ص 165- 166- بيت الاحزان ص 151، 152- مناقب شهر آشوب ج 2 ص 64- كامل بهائى جزء اوّل ص 293.) خبر درگذشت بانوى بانوان منتشر شد، و صداى شيون از خانه هاى مدينه برخاست، بانوان بنى هاشم در خانه زهرا (عليهاالسلام) جمع شدند و چنان زارى مى كردند كه شهر منقلب شد، آنان مى گريستند و ناله مى كردند و مى گفتند: اى سيده بانوان، اى دختر رسول خدا... مردم همه جمع شدند و مى گريستند و منتظر بودند جنازه را براى دفن بيرون بياورند و در نماز شركت كنند، اما ابوذر از خانه بيرون آمد و به مردم گفت: برويد، تشييع دختر

پيامبر امشب به تأخير افتاد، و مردم پراكنده شدند. چون پاسى از شب گذشت و مردم به خواب رفتند على عليه السلام همراه حسن و حسين (ع) و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و برخى از بنى هاشم و خواص به دفن پيكر نازنين زهرا (عليهاالسلام) پرداخت، و شبانه او را دفن كرد و محل قبر را كاملا مسطح نمود تا شناخته نشود، و تعدادى قبر ديگر نيز ترتيب داد و بر آنها آب پاشيد تا مدفن واقعى زهرا عليهاالسلام معلوم نگردد. (بحار ج 43 ص 183، 192، 193- مناقب شهر آشوب ج 3 ص 137 و 138- منتهى الآمال ص 168- بيت الاحزان ص 152، 153، 154.)

تاريخ وفات و محل دفن

و فات زهرا عليهاالسلام بنابر مشهور هفتاد و پنج روز پس از وفات پيامبر (ص)، و در 13 جمادى الاولى سال يازدهم هجرى است و در برخى روايات نود و پنج روز پس از پيامبر و در سوم جمادى الثانى نيز ذكر شده، و در مورد محل دفن او برخى گفته اند در بقيع دفن شد، و برخى مى گويند در خانه خود مدفون گرديد، و تاكنون محل واقعى قبر آن گرامى معلوم نشده است، و همانطور كه گفتيم امير مؤمنان طبق وصيت زهرا (عليهاالسلام) او را مخفيانه دفن كرد و قبرهاى ديگرى نيز ترتيب داد تا قبر او شناخته نشود، و اصولا وصيت زهرا (عليهاالسلام) براى اختفاى مدفن و دفن شبانه او سند روشنى عليه غاصبان است، و اين عمل بانوى بانوان بعد ديگرى از مبارزات او بود كه موجب مى شد توطئه گران نتوانند بر جناياتى كه پس از رحلت پيامبر (ص) مرتكب

شدند پرده بكشند، زيرا بديهى است كه اگر آنان افراد پرهيزكار و حقجوئى مى بودند و خليفه راستين پيامبر محسوب مى شدند معنا نداشت كه زهرا (عليهاالسلام) بر آنان خشمگين باشد و آنان را از شركت در تشييع و نماز و دفن خود محروم سازد، و اختفاء مدفن سيده بانوان پرچم پايدار و غير قابل استتار اعتراض و خشم او و ساير اهل بيت عليهم السلام نسبت به غاصبان است كه براى انديشمندان سراسر قرون حقايق جريانات پس از پيامبر (ص) را برملا مى سازد. بى جهت نيست كه در تاريخ مى خوانيم: فرداى آن شب كه زهرا (عليهاالسلام) مخفيانه دفن شد ابوبكر و عمر كه از اين كار على عليه السلام خشمگين بودند به او مراجعه كردند و اعتراض نمودند، و امير مؤمنان فرمود: «... به خدا سوگند زهرا (عليهاالسلام) به من وصيت كرد نگذارم شما در تشييع و نماز بر او شركت كنيد، و من كسى نيستم كه برخلاف فرمان و وصيت او عمل كنم». عمر گفت: «اين حرفهاى بيهوده را رها كن، من قبرها را خواهم شكافت تا او را بيابم و بر او نماز بخوانم» على عليه السلام فرمود: «به خدا سوگند اگر اقدام به اين كار نمايى پيش از آنكه به منظور خود نائل شوى سر از تنت برمى دارم، و من در اين مورد با تو جز به شمشير معامله نخواهم كرد» (بحار ج 43 ص 205- 206- بيت الاحزان ص 158- علل الشرايع ج 1 ص 179، 180.) و «ابن عباس» مى گويد عمر گفت: «... شما بنى هاشم هرگز حسد قديم خود به ما را رها نمى

كنيد و كينه هاى درونى شما باقى است، به خدا سوگند تصميم گرفته ام نبش قبر كنم و بر او نماز بخوانم». و على عليه السلام پاسخ داد: «به خدا سوگند اى پسر صهاك، اگر دست به چنين كارى بزنى دستت را كوتاه خواهم كرد، بدان كه اگر شمشيرم را برهنه كنم تا خونت را نريزم آن را به غلاف برنمى گردانم». عمر شكسته شد و ساكت ماند، زيرا مى دانست كه على عليه السلام وقتى قسم ياد كند طبق قسم خود عمل خواهد كرد. (بحار ج 43 ص 199، 200- كتاب سقيفه سليم بن قيس هلالى ص 255، 256- و شبيه به همين مضون در بحار ج 43 ص 171، 172 و در كامل بهائى جزء اوّل ص 314.)

اندوه وداع بر خاك زهرا

امام حسين عليه السلام مى فرمايد: هنگامى كه زهرا (عليهاالسلام) بيمار شد به على عليه السلام سفارش كرد امور او را پنهان دارد... و على عليه السلام خود از او پرستارى مى فرمود، و اسماء بنت عميس رحمةاللَّه عليها پنهانى به او كمك مى كرد، و به هنگام وفات به امير مؤمنان وصيت كرد كه خودش كفن و دفن او را انجام دهد و شب هنگام او را دفن كند و قبرش را پنهان سازد، و امير مؤمنان كفن و دفن او را انجام داد و محل قبر را محو كرد و پنهان داشت. هنگامى كه كار دفن را به پايان برد و خاك از دست افشاند اندوهى جانكاه بر آن گرامى مستولى شد و اشك بر چهره اش دويد و گريان رو به جانب قبر پيامبر (ص) كرد و گفت: «سلام بر تو اى

رسول خدا، از من و دخترت كه اينك در جوار تو فرود آمده و شتابان به تو ملحق شده است، اى رسول خدا شكيبائى من در مصيبت دختر برگزيده تو كم شد، و طاقت و توانائى من در فقدان ا و از دست رفت، جز آنكه مرا پس از مصيبت عظيم و مفارقت و فقدان تو در هر مصيبت ديگرى جاى تسليت هست (مصيبت تو به قدرى بزرگ است كه هر مصيبت ديگرى را تحت الشعاع قرار مى دهد) چرا كه ترا به دست خود در آرامگاهت مدفون ساختم و در آغوش من جان دادى، اِنَّا لِلَّهِ وَ اِنَّا اِلَيْهِ راجِعُونَ. اينك امانت تو (زهرا (عليهاالسلام) بازگشت، و گروگان دريافت شد، و از اين پس اندوه من جاودانى است و شبم به بيدارى خواهد گذشت تا آنگاه كه خداوند مرا به سرائى كه تو در آن اقامت دارى ببرد. و به زودى دخترت به تو خبر مى دهد كه چگونه امتت براى ستم بر او همگروه شدند، پس همه چيز را از او بپرس و حال ما را از او جويا شو، و اين چنين كردند در حالى كه از رحلت تو چيزى نگذشته و ياد تو از ميان نرفته است. و سلام بر هر دوى شما، سلام وداع كننده اى كه نه از شما خشمگين است و نه رنجيده، خاطر، اگر بروم از روى ملالت و بى علاقگى نيست، و اگر بمانم به جهت بدگمانى به آنچه خداوند به شكيبايان وعده داده است نمى باشد» (نهج البلاغه فيض ص 651- 652، كشف الغمه ج 2 ص 68- 69- 70، مجالس مفيد ص 164- 165،

امالى شيخ طوسى ج 1 ص 107- 108، اصول كافى ج 1 ص 459- 458، بحار ج 43 ص 211- 212، بيت الاحزان ص 155- 156، منتهى الآمال ص 167- 169.) اينك ما نيز در صحنه وداع و در پايان سخن همنوا با اندوه امير مؤمنان بر زهراى اطهر (ع) سلام كنيم: سلام بر تو بانوى بانوان... نخلهاى خاك آلود فدك هنوز از ستمى كه بر تو روا داشتند مى گريند، زندگى تو گواه مظلوميت همه دودمان هابيل است، همچنانكه وجود تو گواه قدس و عصمت خدا بر زمينيان بود... تا زيانه اى كه بر پيكر نازنين تو فروكوفتند، تبرى بود كه بندگان بت به انتقام نابودى اصنام بر پيكر توحيد ابراهيم فرود آوردند، هماره شرمسار باد دستى كه بر گونه خداگون تو سيلى زد، دريغا دل اگر در غم تو پاره شود شگفت نيست، چرا كه شكستن پهلوى تو عظيمتر از شكستن ديوار كعبه بود، و چون قامت ستوار ترا به ستم بر خاك نشاندند دين از پاى افتاد... با تمام دل بر تو مى گرييم كه نماد بهى بودى و وديعه رحمت خدا بر آدميان، و چون تو را كشتند انسانيت بى مادر شد و خون هابيل از رگ حيات هر انسان در گستره تاريخ از نو جوشيد، و مظلوميت داغ زخمى شد بر جبين زندگى مؤمنان، و حيات پژمرد و اوراق قرآن به تطاول طوفان پراكند، و على (ع) تنها ماند... و بشريت در گرداب فاجعه افتاد. سلام بر تو! بانوى بانوان...

در مكتب فاطمه سلام الله عليها

مشخصات كتاب

سرشناسه : قائمي علي 1316 -

عنوان و نام پديدآور : در مكتب فاطمه عليهاالسلام مجموعه اي از مقالات و سخنراني ها/

اثري از علي قائمي

مشخصات نشر : تهران اميري 1371.

مشخصات ظاهري : 368 ص.

شابك : 1800ريال ؛ 5000 ريال: (چاپ چهارم) ؛ 7500 ريال چاپ پنجم) 964-6097-00-6 ؛ 30000 ريال (چاپ هفتم) 978-964-609700-1

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : چاپ اول 1371

يادداشت : چاپ چهارم 1374

يادداشت : چاپ پنجم 1375

يادداشت : چاپ هفتم: 1386(فيپا)

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس

موضوع : فاطمه زهرا(س ، 8؟ قبل از هجرت - 11ق.

رده بندي كنگره : BP27/2/ق2د4

رده بندي ديويي : 297/973

شماره كتابشناسي ملي : م 72-170

بخش 1 : مدخل

مدخل

اين بخش را با رعايت اختصار طرح و عرضه مى كنم، آن هم تنها در دو فصل:

فصلى از آن در معرفى اين اثر است كه در آن پس از ذكر مقدمه اى به تعريف كلمه مكتب پرداخته و آنگاه مكتبى بودن حيات فاطمه را مورد بررسى قرار مى دهيم و نيز عرضه خواهيم داشت كه فاطمه الگوى مكتب اسلام است و مى تواند و بايد مورد استناد و سرمشق زنان جامعه ما باشد.

فصل ديگر آن در مورد ضرورت بحث از فاطمه است و مى خواهيم بگوئيم كه چرا از ميان اين همه مباحث و مسائل موجود به بحث و بررسى درباره فاطمه پرداخته ايم؟ - در توجيه ضرورت آن از حيات مكتبى زن در عصر ما از خواسته زنان در رشد، خواستارى ها در حل و رفع تعارضات موجود، از ميلها در زدودن آثار منفى تبليغى عليه زن و اسلام، از ضرورت هشيارى زن براى ظلم زدائى، از نياز به رهائى او از سرخوردگى ها بحث خواهيم كرد و البته با تكيه به اين هشدار كه كار

معرفى فاطمه امرى دشوار است و در عين حال بهره گيرى از درس هاى حيات و جنبه هاى الگوئى او امرى ضرورى است .

فصل 1: در معرفى كتاب

مقدمه

مباحثى را كه در پيش رو داريد شامل مجموعه اى است از بحثها و سخنرانى ها كه در طى سنوات گذشته در مجامع عمومى و علمى، در سمينارها و كنگره هائى كه به مناسب بزرگداشت ياد فاطمه (س) و يا به اسم روز زن برگزار شده بودند ايراد شده و يا به صورت نوشته هائى عرضه گرديده اند.

بخشهاى مهمى از اين مباحث را براى عرضه در مجلسى كه در تهران طى دو سال متوالى در ايام فاطميه تشكيل مى شد تهيه ديده و در جمع عزيزانى كه از نظر عده اندك و از نظر فضل و سخندانى در سطح نسبتاً بالائى بوده اند بصورت سخنرانى بيان داشته ام كه بعدها پس از بررسى مجدد و اصلاح و تكميل به صورت مدون درآمده و در اين مجموعه جاى گرفته اند. قسمت هاى ديگر آن نيز در شهرهاى شيراز، قم، و... و يا در سمينارها عرضه گرديده اند.

مباحث كه هر كدام بصورت مقاله اى مستقل عرضه گرديده اند در معرفى زندگى فاطمه (س) دختر پيامبر اسلام و شؤون و حالات و مقامات و خدمات و مشى ها و مواضع و مبارزات و حق طلبى هاى او... مى باشند و انسجام و بهم پيوستگى آنها بصورتى هستند كه مى توانند عنوانى نسبتاً جامع و درس آموز را بخود اختصاص دهند و به همين نظر ما آن را به نام در مكتب فاطمه (س) نامگذارى كرده ايم . اما چرا مكتب

اين نامگذارى از روى آگاهى و بجا و مناسب بوده است بدان خاطر كه:

- مكتب عبارتست از مجموعه اى از نظرات، باورها، مشى و روش ها در جنبه هاى

مختلف حيات سياسى، اجتماعى، اقتصادى، فلسفى و هنرى و...

- برخى مكتب را عبارت از راه و روش زندگى، منطق زندگى و يا مجموعه اى از معتقدات فردى يا جمعى دانسته اند .

- گروهى آن را عبارت دانسته اند از طرز فكرى جامع الاطراف و قابل اجرا و عمل در عرصه حيات فردى يا اجتماعى. هر مكتب ضمن اينكه فلسفه زندگى را نشان مى دهد بايد مجهز به منطق باشد، آرمان آفرين باشد، ديدها و نگرش ها را نسبت به مسائل ماده و معنى روشن سازد، مقررات آن ضوابط را نشان دهد، خط مشى و عملكردها را نشان دهد، شيوه هاى متغير و متفاوت براى وصول به اغراض را تحت نظر گيرد و از آن دفاع و يا آنها را اصلاح كند.

- هر مكتب داراى دو جزء اساسى است: يكى انديشه است كه داراى جنبه زيربنائى است و ديد و جهان بينى آن را نشان مى دهد. معمولاً پيش فرض ها، مقبولات، نگرش ها، بينش هاى يك مكتب بر آن استوار است. و ديگرى عمل است كه در واقع نشان مى دهد آنچه را كه مكتب از نظر تئورى بيان مى دارد به چه صورتى قابل پياده شدن است. در واقع عمل پيوند خود را با انديشه مكتب نشان مى دهد. در مكتب بودن حيات فاطمه (س)

در اين بررسى و مجموعه بحثها كه درباره زندگى، حالات و مواضع، عملكردها و كلاً رفتار عملى فاطمه (س) است اين باور وجود داشته كه حيات فاطمه (س) معرفى كننده شيوه عملى اسلام و بصورت يك مكتب است. مكتبى كه آن را وحى و هدايت عملى آن را شخص پيامبر و اميرالمؤمنين على (ع) بر عهده و در تحت نظارت داشته اند و فاطمه

(س) خود قهرمان اجراى آن مكتب است .

آنچه را كه فاطمه (س) آورده و اجرا كرده است از جانب رب العالمين است كه به صورت وحى بر رسول گرامى اسلام (ص) القاء شده و او هم آن ها را بدون كمترين غفلت و اشتباهى به دخترش تعليم كرده است. فاطمه (س) خود معصومه است،

در كنار پدرى معصوم تربيت شده و با همسرى معصوم پيوند زناشوئى بسته و فرزندانى معصوم و امام از خود تحويل عرصه جهان داده است .

پدرش رسول خدا (ص) و پيامبر خاتم است. آورنده قرآن و پيامبر خداوند است. دستورالعمل حيات سعادتمندانه بشر را تا روز واپسين در اساسنامه حيات بنام كتاب آورده، ميزانهاى و معيارهاى حيات و رشد را به انسانها معرفى كرده و عملاً آنها را مورد آزمايش و اجرا و نمايش گذارده است و براى اتمام حجت به انسانها عرضه آنها را با بينات همراه نموده است و 23 سال آئين اسلام را با جنبه الگوئى خويش عرضه و تبليغ كرده و راه و رسم عملى آن را به مردم آموخته است .

اما در آنچه كه مربوط به حيات زنان است آئين اسلام را الگوئى تام و تمام ضرور بود تا خداى را بر آن نيز حجتى باشد. در دوران دعوت پيامبر در مكه آن رسالت عظيم را خديجه ايفا كرد و پس از رحلت او و مخصوصاً در مدينه فاطمه (س) دختر او عهده دار ايفاى آن شد.

بدين سان رسالت پيامبر در عين كمال و با عرضه ارائه الگوى مناسب انجام پذيرفت و مسأله مبنائى و اساسى ويژه اى باقى نماند كه امت اسلامى بخاطر آن دچار سردرگمى باشد و

خود پيامبر (ص) فرمود من براى شما همه آنچه را كه مايه سعادت دنيا و آخرت شما است آورده ام. فاطمه (س) الگوى مكتب

فاطمه (س) الگوى مكتب اسلام است. بانوئى است كه در دوران حيات كوتاهش مراحل مختلف دعوت و رسالت پيامبر را ديده و در خانه وحى رشد كرده و با شعاع وحى انس گرفته است. او در نقش هاى مختلفى كه براى حيات زنان پديد مى آيد روزگار گذارنده و در هر عرصه اى نشان داده است كه زن چگونه بايد باشد.

- دخترى بود براى پدر و مادر خويش و در اين جنبه الگوئى راستين.

- همسرى بود براى شوهرش على كه خود پيشواى شاهدان است.

- مادرى بود نمونه براى فرزندان و پرورشكار نسلى شهيد.

- مديرى بود براى كانون خانوادگى و در گرم داشتن آن در منتهاى كوشش و تلاش.

- رهبرى بود براى جامعه زنان و امر هدايت آنها را بر عهده داشت .

- تيمار دارى بود براى مردم و امت پدر در عين رحمت و شفقت.

- و بالاخره در جامعه اسلامى زنى بود عاقله، كامله، مومن راستين، مجاهد و مبارز، حق گوى و حق طلب، متحمل و بردبار، داراى حيات احساسى توأم با تعقل، در جريان زندگى عملى اسلام، داراى مشى خاص در سياست و اقتصاد، مديريت و تربيت، بت شكنى وهدايت و...

اوبه تأييد دوست و دشمن، مورد عنايت پيامبر (ص) بود، سيدة نساء العالمين بود، خيرالنساءبود و مايه فخر زنان،مجرى كامل دستورات الهى بود و تابع خدا، همه حركات و سكناتش درس آموز، راهگشا و داراى جنبه الگوئى و در خور تبعيت و رعايت و در كل شايسته كه مجموعه اى از شيوه عملكرد و حيات او

را بصورت مكتبى عرضه بداريم . كارى كه ما انجام داده ايم

كتاب حاضر در بردارند سرى مباحثى است كه هر كدام تحت عنوانى مستقل عرضه و ارائه شده اند ولى در جمع همانند دانه هاى تسبيح هاى در دنبال هم و در رشته اى قرار دارند كه كليتى را از حيات فاطمه (س) عرضه مى دارند. نظم و انتظام مطالب در مواقع سخنرانى و عرضه بر اينگونه نبوده اند، ما در حين تدوين با جابجا كردن مباحث، آنها را در قالب اين فصول و بخش ها درآورده ايم .

من اين كتاب را در رديف سرى آثارى قرار داده ام كه در معرفى حضرات معصومين عليهم السلام بنگارش درآمده و در خور مطالعه عامه افراد مخصوصاً گروه نوجوانان و جوانان است. بدين نظر سعى شده است كه كتاب در عين جامعيت و مستند بودن، به زبانى نسبتاً ساده تر عرضه و ارائه گردد اما اينكه در اين راه تا چه ميزان موفق بوده ام امرى است كه خوانندگان درباره آن بايد قضاوت كنند.

من خداى متعال را سپاس گذارم كه توفيق اين خدمت ناچيز را به من عطا فرموده و مسألت دارم كفاف عمرى همراه با توفيق عنايت فرمايد تا اين سرى از خدمات را درباره ديگر حضرات معصومين عليهم السلام به پايان رسانم و هم اميد است مطالعه اين سرى ازآثار خوانندگان را مفيد افتد و راه رشد و الگوگيرى و تبعيت از اسوه هاى جاويدان مكتب اسلام را براى شان همواره نمايد.

انشاء الله .

على قائمى - پانزدهم ماه مبارك رمضان 1412

همزمان با سالروز ولادت امام مجتبى (ع) -

و آغاز نوروز 1371

فصل 2: سخنى در ضرورت بحث

مقدمه

شايد براى عده اى از مردم عادى، اقداماتى از اينگونه، و بحث و بررسى

درباره فاطمه (س) دختر پيامبر، امرى غير لازم و غير ضرور به حساب آيد و ذهنيت شان اين باشد كه مجالس وعظ و منابر دائماً از حضرات معصومين عليهم السلام سخن دارند وخواستاران هدايت، راه صواب را از آنها بدست مى آورند ديگر نيازى به ذكر اينگونه مباحث نيست و يا بايد به مسائلى ديگر كه در جامعه مشكل آفرينند وكمتر مورد عنايت نويسندگان و گويندگان قرار مى گيرند پرداخته شود.

اين طرز فكر اگر از ديدى درست باشد از ديدهائى ديگر به صواب نخواهد بود. زيرا سير حيات اجتماعى، با شيوه هائى كه مردم در پيش گرفته اند حكايت از عدم تكافو و يا كم اثرى آن تلاش ها دارد. وجود عيب و اشكال در فرستنده و گيرنده توجه به صورت و ظاهر امور بدون پرداختن به عمق ها، تكيه بر مباحثى كه از نوع تكرار مكرراتند، بدون اتكاء به جنبه هاى مهم و اساسى، نخواهند توانست ديوار مقاومى در برابر سيل بنيان كن تبليغات غلط و ناصواب ايجاد نمايند و يا در جامعه تحول و تغييرى سازنده پديد آورند .

دستگاههاى متنوع ارتباط جمعى كه در خانه ها و برنامه آن ها در دلها استقرار يافته اند سرعت نفوذى برق آسا دارند و برنامه هاى تبليغاتى سنتى از مجالس و منابر سرعت نفوذى ابر آسا. و حاصل اين تفاوت اثرى در حد واژگونه كردن افكار و حتى پوستين وارونه پوشاندن را از خود بروز مى دهد و محصول آن چنان مى شود كه آن مستضعف فكرى و آن زن غافل و جاهل الگوى حيات زنانه را در زنى باريگر آن هم نه مسلمان خلاصه مى بيند، آنچنان كه گوئى در اين ديار و روزگار فاطمه اى و زينبى حضور نداشته اند

و يا نامى از سميه شهيد، فضه و اسماء و... بگوشش نخورده است .

بدين سان تلاشى اينگونه به هر ميزان كه بسيار و حتى مكرر باشند كى مى توانند در مقام تأثير گذارى معادل و يا برتر آن دستگاهها باشند و از نفوذ و رنگ دهى آن ها بكاهند. كار و تلاش در اين زمينه ها بايد بسيار شوند و گوش ها و چشم ها را پر كنند و انديشه ها را تحت نفوذ گيرند. در ضرورت اين اقدام

اينكه در اين برهه از زمان و تحت اين شرايط، با وجود آن همه نوشته ها و آثار درباره فاطمه (س) باز هم سخن ولو مكرر ولى در چهره اى ديگر مطرح مى كنيم به دلايل متعددى است كه از آن جمله اند: 1- حيات مكتبى زن:

زندگى مكتبى و عقيدتى در همه اعصار و براى همه زنان ضرورى بود و در عصر ما به دلايل زير ضرورتر و لازم تر به دليل:

- تحولات سياسى عظيم و پردامنه در جامعه جهانى و مخصوصاً در جامعه ما كه در پس بيدارى هاى نشأت گرفته از تجديد حيات مكتبى پديد آمده اند.

- وجود و پيدايش تضادهاى جديد فكرى و گرايش هاى متضاد كه لازمه چنان تحول و بيدارى هاست.

- خواستارى انجام وظيفه در اين بحران براى آنها كه در اين عصر هم بمانند ديگر اعصار رضاى خداوند را مى طلبند.

- وجود و پيدايش جديد اين باور كه خداى مى خواهد زن نيز همانند مرد به مرحله كمال مقدر خود برسد و توانائى انتخاب احسن را داشته باشد و سرمايه هاى باطنى و ظاهرى واو بميزانى هستند كه تحقق اين خواسته را براى او ميسر سازند و او به منتهاى سير خود كه وصول به عبوديت است

برسد.

- و بالاخره دريافت اين مسأله كه وصول به سعادت جز در سايه حيات

مكتبى ميسر نيست .

- بدين سان عرضه راه و رسمى از آن حيات كه عملاً سعادت آفرين بوده است مى تواند راه وصول به اين مقصد را هموار نمايد و براى جامعه زنان رهنمودى باشد. 2- خواسته زنان در رشد:

در عصر ما بر خلاف اعصار پيشين نوعى بيدارى و هشيارى براى زنان پديد آمده كه خواستار رشد خود شده اند، چنانند كه گوئى از آن همه پاى بندى هاى اسارت بار، و از آن همه وابستگى ها به ظواهر خفت آور سرخورده شده ومى خواهند خود را از آن برهانند و اوج گيرند، در كمال اوج سر بر فلك بسايند.

در طريق تحقق اين آمال و مقاصد، حركت ها و نهضت هائى در گوشه و كنار جهان به راه انداخته اند و عليه جو و شرايط موجود به عصيان پرداخته اند. چه بسيار از آنان كه در اين طبقه راه عوضى رفته و از بيراهه و انحراف سر در آوردند و اين امر حتى دامنگير برخى از طرفداران مذهب نيز شده است .

ما در اين مسير كسانى را مى شناسيم كه به اسم مذهب از مذهب روى گرداندند، دچار راه و روشى شده اند كه بى مسؤوليت است پاى بند به اسلامند ولى نه اسلامى قرآنى، بلكه اسلامى كه تفسير آياتش مبتنى بر ذوق و سليقه شخصى، نشأت گرفته از هواى نفس و براساس توجيه دستگاههاى تبليغاتى غرب است .

مسلمانند ولى خود را فارغ از هرگونه عقوبت و جزاى رفتار نامناسب مى يابند. خود را متعهد مى شناسند ولى گرفتار اشرافيتى لختى آفرينند. از آگاهى و علم كه به گفته سقراط سرچشمه فضيلت هاست

دور مانده و با تصنعى كه دارند سير قهقرائى را براى خود برگزيده اند.

اگر بحثها و بررسيها بتوانند گرهى از مشكل آنها بگشايند و راهى رابه سوى مقصدى سعادت آفرين به آنها نشان دهند خود خدمتى خواهد بود، در عين آنكه ضرورتى شرعى نيز به حساب مى آيد. قسمى از مقاصد اين بررسيها تحقق چنين خواسته اى است و البته در همه حال اثر بخشى بشرط خواهندگى زنان از خداوند است . 3- حل و رفع تعارضات:

گمان ما اين است كه بشريت امروز بيش از هر عصر ديگرى دچار تضادها و تعارضات در زمينه هاى فكرى، عاطفى، اخلاقى، اقتصادى، سياسى و حتى مذهبى است و خواستار آن است خويش را از اين شرايط نامناسب رهائى بخشيده و راهى را به سوى سعادت خود برگزيند.

او در مسير رشد خواهى با عوامل متباينى روبروست كه هر كدام او را به سوئى كشانده و جهت مى دهند اين تضاد و تعارض در زندگى زن محسوس تر و داراى حضور بيشتر و در نتيجه فروريختگى عقيدتى و درهمى فكرى براى او زيادتر است .

او انسانى است كه قرنها در پى نجات از اسارت خود بوده و متأسفانه راه جديد را كه براى خود برگزيده مجدداً او را به اسارت مى كشاند. او در پى آن بود كه گريبان خود را از چنگال عوامل اسارت بار دور دارد ولى مجدداً به گريبانگيرى ديگرى دچار گرديده است .

- او مى خواهد آزاد باشد ولى نمى داند از چه چيز؟ خواستار مدنيت است ولى در عمل گرفتار جاهليت، راه مدنيت مسرفان، عياشان و طاغوتيان را تعقيب مى كند، در عين اينكه احساس مى كند با شريعت و فطرت او سازگار نيست.

- زن امروز

در پى رهائى از اسارت است ولى در نهايت اسير آزادى ريائى ديگرى است. درگير پيله هاى اوهام و در زير پرده هاى رنگارنگ آن محجوب مانده و نمى داند چگونه از اين جهل ها، فريب ها، و پرده ها خود را نجات بخشد و چگونه از اين بى هويتى بيرون آيد. بحث و بررسى حيات فاطمه (س) مى تواند در اين زمينه راهگشا باشد و آن دشوارى ها و موانع رشد را از سر راه بردارد و زن را بيدار كرده و بخود آورد. 4- زدودن آثار منفى تبليغاتى :

دستگاههاى تبليغاتى امروز جهان در قالب آگاه كردن، متمدن ساختن و آزاد كردن زنان از قيدها و بندهاى بشر ساخته، سعى دارند زن را در جهل و غفلت جديدى غوطه دهند و او را چون گذشته ولى بگونه اى ديگر تحت استعمار خود نگه دارند. و در اين راه ترفندهائى را به كار مى بندند از آن جمله:

- عوامل و منابع هشيار كننده را مخدوش عرضه مى نمايند

- اسلام را بعنوان آئينى قديمى و غير قابل استفاده براى دنياى امروز معرفى مى نمايند.

- ارزش هاى شريف و رشد دهنده را به زير سؤال مى برند.

- در قالب تحريك عواطف مى كوشند الگوهاى ناصوابى را در اذهان جاى دهند.

- و در نهايت انديشه هاى سطحى ورزيده نشده را در مسير خلاف قرار مى دهند.

در چنين شرايط و احوال: احساس مسؤوليت آگاهان در پيشگاه خدا و وجدان بايد نيرومند و بيدار باشد و خواستارى نجات از عوامل اسارت آورو دورى از شرايط انحطاط ايجاب مى كند كه به دنبال راه و شيوه اى روند كه انسانها را در مقابل آن تبليغات مقاوم سازد.

اينكه دستگاههاى تبليغاتى جهان مسأله نهضت و آزادى زن را مطرح كنند براى

ما مسأله اى نيست و اينكه نهضتى براى آزادى زن پديد آيد امرى خلاف عقل و شريعت نخواهد بود. ولى بدان شرط كه اين حركت در مجراى وقار و عفاف باشد، و هم با اين قيد كه زن را كلفتى جديد با كمربندى زرين نسازند و بعيد است كه گردانندگان نهضت هاى موجود جهان با رعايت چنان قيود و شرايط به پيش روند و عمل آنها گمان و استبعاد را تأييد مى كند.

عرضه و معرفى راه و روش فاطمه (س) و نوع مواضع او در رابطه با شرايط و عوامل زندگى به نظر ما بيدارى آفرين و تبليغ سوز است و مى تواند نقش و اثر نفوذهاى فاسد را بر اندازد و بدين نظر مفيد و راهگشا و پيشگيرى آن وظيفه هر انسانى است . 5- هشيارى براى ظلم زدائى :

در نگاهى كلى و عميق مى توان گفت زن مظلومه تاريخ است. در طول قرنها بر او ستم بسيار رانده اند و او را به سخت ترين و گاهى پست ترين كارها واداشته اند، نه او را قدرت تن و توانى جسمى بود كه از خود به دفاع بپردازد و نه توان علمى كه به مبارزه فكرى در اثبات و كسب حقانيت خود اقدام نمايد. و بدين سان حيات شان حياتى توأم با استضعاف بود.

در روزگاران ما نيز بسيارى از آنان به آرزوى دستيابى به آزادى به اسم تمدن و حقوق زن بازيچه دست استعمار شدند، گروهى از آنها به اسم استقلال اسير و برده گشتند، جمعى از آنان ناخودآگاه در خدمت تبليغات سرمايه دارى و كسب درآمد براى ديگران درآمدند و برخى از آنها هم در گوشه و كنار اين جهان وسيع در رديف

كالاى مصرفى در كاباره ها و دانسينگ ها بساط عيش مطربان را رونق بخشيدند.

امروزه در بسيارى از نقاط جهان بعلت جهل و غفلت بعضى از زنان شرافت انسانى و معنويت او زير سؤال است و متجاوزان و آلودگان در قالب آزادى زن در پى به يغما بردن شرافت او هستند در تبليغ براى همرنگ كردن آنها براساس مدلى كه خود ساخته و بدان دلبسته اند همه تلاش خود را به كار مى برند. بدين سان ستمى كه در گذشته براى زنان بود بيشتر و خطرناك تر شد. آرى آن روز ستم ها اغلب بصورت جسمى بودند و امروز به صورت فكرى و معنوى، و طبيعى است كه آثار اين ستم گرانتر و سنگين تر باشد.

زن امروز در پى نجات خود از اين مخمصه ها، در مبارزه به اين ستم عظيم الگوئى براى ظلم ستيزى مى طلبد و در اين راه چه الگوئى برترى از فاطمه (س)، زن امروزه با بهره گيرى از راه و رسم حق طلبى ها و مبارزه هاى فاطمه (س) مى تواند عليه نظامات فاسد موجود عصيان كند و در برابر آنانكه حيات او را به بازيچه گرفته اند بايستد و زندگى خود را در نهايت در مسير رضاى خدا قرار دهد، بويژه كه موضعگيرى هاى فاطمه (س) در مسير رشد معصومانه و بدور از خلل است، آگاهى از شيوه زندگى او درس آموز و جرأت آفرين است و سعى در بكارگيرى آن موجد رشد و جاودانگى است . 6- رهائى از سرخوردگى ها:

و بالاخره وضع زن در دنياى امروز چنان است كه گوئى از اين همه تبليغات و آوازه گرى ها، از اين همه مكتب سازى ها و نغمه پراكنى ها، و از اين همه تلاش ها در عين بى ثمرى ها خسته و فرسوده

شده و خواستار راه رسمى بى دغدغه تر است، راهى كه هم شرور و مفاسد را از او دور دارد و هم فطرت و وجدانش را قانع سازد.

زن امروز نه تنها در ايران ، بلكه در همه جاى جهان الگو مى خواهد، نمونه موفق در زندگى سعادتمندانه را جستجو مى كند، اسوه اى در خور تبعيت را مى طلبد، تا در سايه آن چگونه شدن و چگونه ماندن را دريابد و البته شرايط جو، و نسيم هاى ملايم كه در عرصه هاى ملّى و بين المللى در حال وزيدن اند، امكان وصول به چنين اغراضى را نويد مى دهند. و عظمت و جلال زن در گرد بهره گيرى از اين فرصت و قرار گرفتن در مسير وزش اين نيسم ملايم است .

در اين بحران جهانى و در اين عصر پر از آشفتگى و تضاد و تعارض، در ميان انبوهى از اين درهمى و آشوب، معرفى فاطمه (س) و راه او مى تواند پويندگان حق را اقناع كند و آرزوها و مقاصدى را كه زن قرنها در جستجوى آن بود تحقق بخشد. ارزش معرفى شخصيت ها:

علاوه بر توجه به موارد فوق به اين نكته نيز توجه كنيم كه اصولاً در راهيابى به يك مكتب و شيوه هاى حيات مكتبى به غير از مطالعه در ابواب و فصول تعاليم مكتب ضرورى است به مطالعه جوانب و ابعاد حيات شخصيت هاى آن مكتب نيز بپردازيم. اين اقدام از آن بابت است كه آنان نمونه هاى عملى مكتب خويشند و راه و رسم عملى آنان درس آموز و هدايت كننده اند.

در آشنائى به اسلام به غير از مطالعه در كتب و ابواب فقهى ضرورى است به مطالعه زندگى سران و بزرگان، مخصوصاً حضرات معصومان عليهم السلام

و شاگردان و پيروان راستين آنها از صحابه و تابعين بپردازيم و بكوشيم كشف كنيم، آنان چگونه تربيت شدند؟ چگونه زيستند؟ و در عرصه حيات مكتبى خود چه كردند؟ و چرا چنان كردند؟ و هم در طول مدت زندگى شان از فكر و بينش و عمل، در موضعگيرى ها و مقابله ها چه آثارى را از خود بر جاى گذاردند؟ و...

در سايه چنين بررسى ها است كه مى توان مايه هاى اوليه زندگى را بدست آورده، درس چگونه زيستن را از آنها آموخت و نيز با تكيه بر عمل به دستورات و راه و روش آنها جلوى بسيارى از سقوطها و انحطاطها را سد كرد و اين شيوه شايد از مهمترين و بهترين شيوه هاى رشد و تربيت باشد ضمن اينكه جداً مورد سفارش اسلام نيز هست.

امروزه كه خطر سقوط فكرى دامن عده اى را گرفته و به گروهى ديگر هم نزديك گرديده است به نظر ما با اتكاى به چنين شيوه اى مى توان از خطر جست و سنگرى محكم براى حفظ و صيانت از خود و دفاعى جانانه از عقيده و فكر پديد آورد و اين امر خود رسالت و مسووليت آگاهان را بيشتر مى سازد. در كار معرفى فاطمه (س)

درباره فاطمه (س) چه بگوئيم كه ديگران گفتنى ها را گفته و در شأن و موقعيت او داد سخن داده اند. مؤلف كتاب فاطمه الزهراء، بيش از 250 جلد كتاب چاپى و حدود 50 جلد كتاب خطى را كه در معرفى او نوشته شده اند ذكر كرده است. مطالعه اين كتب و آثارى از اينگونه، عقول را مى پروراند، افكار و نفوس را به سوى عالَم برتر جهت مى دهد و در درون انسان روشنائى و صفائى پديد مى آورد.

در

عصرى كه ابرهاى ماديت مى روند تا جلو نور حققت را بگيرند، و در دوره اى كه بشريت جز لذت مادى و غريزى چيزى را لذت نمى شناسد، نور و فروغ فاطمه (س) مى تواند راه ما را روشن و انسانيت را كه مصداقش غريب و خود در تبعيد است حيات نو و حضورى ببخشد و اين بشرطى است كه در درون ذهن خود دريچه اى را به سوى شناخت فاطمه (س) بگشائيم.

اگر به لذتى كه فاطمه (س) در سايه حيات مكتبى بدست آورد دست يابيم چنان خواهيم شد كه ديگر لذات موجود را لذات نخواهيم خواند و اگر نور و پرتو درخشان فاطمه (س) را در جانها و دلها روشن سازيم ديگر به درخشندگى هاو نورافشانيهاى اين جهان دل را خوش نخواهيم ساخت. درترك لذات اين جهان لذتى است كه ادراك آن را زاهدان و پاكان و آنها كه تحت اسارت و تملك دنيا قرار نگرفته اند ادراك مى كنند. تعمق در حيات فاطمه (س) و شيوه و سيرت او زمينه چنان ادراكى را در آدمى فراهم خواهد ساخت. درسها از فاطمه (س)

فاطمه (س) را معرفى مى كنيم و تاريخ حيات او را از نظر مى گذرانيم، با اين باور و اعتماد كه سراسر زندگى او درس است، درس چگونه زيستن است، چگونه زن بودن، چگونه مبارزه كردن، درس هدفدارى و ايده دارى و بدنبال هدف ارزنده تا پاى جان دويدن و ضربات دردانگيز غلاف شمشير را تحمل كردن و از دفاع دست برنداشتن، درس مسؤوليت و تعهد، درس وظيفه شناسى، درس نيايش و بندگى خدا، درس همسرى و همسردارى، درس مادرى و فرزند پرورى، درس سنگر سازى خانه، درس مديريت و هدايت، درس رشد

و اعتلاء، درس اوج گيرى و پيشرفت، از خاك سر بر آوردن و در خاك فانى نشدن، درس صيرورت و شدن، درس جهد جدى براى وصول به مقام قرب،و پا بر فرق همه ماديات نهادن و ورود به مقام قربى كه در آن ديدار بى پرده يار ابدى ميسر گشتن و در خوان رضوان و جنت او در عين راضيه و مرضيه بودن داخل شدن.

در اين دوران گيجى و بهت زدگى و حيرت فكرى، در اين دوران تصادمات و تعارضات فكرى و بالاخره در عصر جاهليت نو، كه همگان را نياز به شركت در درس و كلاس و تعليم خداوندى است فاطمه (س) مى تواند معلمى درس آموز و كتاب درسى بانوان ما تاريخ زندگى فاطمه (س) و تصميم جدى شان در اين راه عامل رشد و سعادت باشد. بهره گيرى ها از درس هاى فاطمه (س)

درس هاى فاطمه (س) براى همه انسانهاست، مخصوصاً براى زنان جهان، و اين بدليل زن بودن فاطمه (س) و قابليت تطابق مسائل زنان با اوست و هم به دليل چند بعدى بودن حياتش، و حضور او در عرصه هاى گوناگون، خانوادگى، اجتماعى، سياسى، اقتصادى و فرهنگى است .

اين دروس جامع و همه جانبه و در نهايت بصورت مكتبى قابل عرضه اند و اين مسأله اى نيست كه تنها ما مدعى آن باشيم توصيه هاى رسول خدا (ص) در دوستى فاطمه (س) و انتساب آن دوستى به دوستى خود و سرانجام به دوستى خداوند خود رمزى براى الگوگيرى از اوست.

آرى، فاطمه (س) زنى است كه در چهارده قرن قبل مى زيسته ولى بعلت خاتم بودن مكتبش امروز هم مى تواند نقش راهبرى و هدايت انسانها، بويژه زنان را داشته باشد. او در دنيائى منهاى

صنعت مى زيسته است ولى شيوه زندگى و راه و رسم تكامل او چنان است كه گوئى زنان امروزى در دنياى صنعت بيش از ديگران به درس آموزى از او نياز دارند.

مرا در اين زمينه شكى نيست كه اگر دنياى غرب، با همه فرورفتگى ها در ماديت و لذات مادى، تصوير صحنه هاى حيات فاطمه (س) را آنچنان كه بود ببيند، متحول مى گردد، در اندرونش دگرگونى ايجاد مى شود، و به سوى راه و رسم او روى مى آورد و ما مواردى بسيار از اين تجارب را در طول زمان به آزمايش گذارده ايم و اثراتش را ديده ايم اين توفيق بدان خاطر است كه انسان را فطرتى الهى و خدا آشناست و اگر با حقايق سره و خالص برخورد و آشنائى پيدا كند تسليم جاذبه هاى آن مى شود. جنبه الگوئى فاطمه (س)

فاطمه (س) الگوست، الگوى كار، الگوى عالى انسانيت، الگوى عشق و پرستش، الگوى خود آگاهى مستمر، الگوى تقوا و شرف و عفت، الگوى بيدارى وجدان، الگوى عصمت و كرامت، الگوى عقل و كياست، الگوى زنان مسلمان و در همه آنها اسوه اى شاهد و نمونه اى عالى و درخشان از تربيت محمد (ص).

الگوگيرى از فاطمه (س) موجب فطام از شر و فطام از آتش است زيرا كه خود او بدان خاطر فاطمه (س) ناميده شد كه از شر و آتش باز داشته شد. (و انما سميت فاطمه (س) لانها فطمت عن الشر، و انما سميت فاطمه (س) لانها فطمت عن النار.»(1)"

اين مايه افتخار جامعه اسلامى زنان است كه الگوئى چون فاطمه (س) دارند كه معصومه است و محصوره از گناه و مايه ننگ است براى آنها كه با وجود فاطمه (س) بدنبال الگوئى

ديگرند و از او سر بر تافته و يا قدرش را نشناخته اند. زنان و فاطمه (س)

فاطمه (س) زنى است كه وجود او منشأ خير بسيار و سببى براى برهم زدن شيوه ها باورهاى نادرست گذشته درباره زنهاست. او موجد راه و روشى جديد در حيات زنان و خود عامل بدان است. به شيوه هائى پرداخت كه براى همه زنان و براى هميشه مى توان درس آموز باشد.

فاطمه (س) بدليل معصومه بودنش الگوئى قابل اعتماد است، راه و سير او مى تواند بر جانها و روانها حاكم گردد. وجودش در سراسر عمر با هيچ بدى نياميخته و راه و رسمش بى هيچ مشكلى در همه اعصار و د رهمه جوامع قابل اجرا و عمل است، عملى كه مايه نجات زن در شرايط ناگوارى كه براى او ايجاد شده و مى رود كه او را تا سر حد سقوط به پيش براند.

اگر در جامعه بشرى امروز سر درگمى هاست، و اگر در بين نسل نورسيده بى بند و بارى وجود دارد، و اگر در بين جمعى و نسلى لغزش و انحرافى بچشم مى خورد بدان خاطر است كه زنان امروزى به مكاتبى وابسته شده اند كه در آن ها نارسائى هاى عميق بچشم مى خورد، به الگوهائى دلبسته اند كه در خور اعتنا نيستند، و چهره هايى از خود پديد آورده اند كه هويت و اصالت آنها را به زير سؤال مى برد.

آرى، اگر الگوها از نوع الگوهاى ظاهرى و تصنعى نبودند، اگر لذايذ منحصر به لذايذ نشأت گرفته از ماديات نبود،و اگر رشد آدمى تنها در چهار چوب رشد مادى مورد توجيه نبود شايد براى جامعه زنان مهجوريت كمتر بود و يا اسارت و تسليم محدودتر بود. مشكل اساسى زنان در همه

جاى جهان و از جمله در جامعه اسلامى مان در اين است كه از تنه اصلى خود جدا شدند از خود گسستند و به غير پيوستند، و اين نابسامانيها فرياد و انعكاسى شكوه آميز از آن جدائى هاست . در همه حال

فراموش نكنيم كه سخن درباره فاطمه (س) است، فاطمه اى كه لقب زهرا دارد، يعنى درخشان و درخشنده، در ميان امت اسلام او چون گوهرى تابان است و بر تارك زنان جهان چون افسرى پرتو افكن در سرى مباحث بعدى ما سعى بعمل خواهد آمد گوشه هائى از پرده هاى حيات او را بالا زنيم و در رفع اين محجوبيت در حدود امكان اقدامى كرده باشيم. اقدام ما نيز در اين مسير كامل نخواهد بود كه زيرا به تناسب فرصت و جو محض انس و سخن مطالب گرد آمده اند.

اللهم صلى على فاطمه (س) بنت نبيك و زوجة وليك و ام السبطين، الحسن و الحسين سيد شباب اهل الجنه و السلام عليهم و عليكم و رحمة الله و بركاته . -------------------------------------------------------------------------------- 1- ص 15 ج 43 بحار.

بخش 2 : در معرفي فاطمه (س)

در معرفى فاطمه (س)

اين بخش دربرگيرنده سه بحث است و هر كدام در حد خود بحثى مستقل و كامل ولى جمع آن بهم پيوسته و مكمل هم .

فصلى از آن در مورد خانواده و تربيت فاطمه (س) است. در اين بحث سعى داشتيم فاطمه (س) را از نظر حسب و نسب معرفى كنيم درباره پدرش حضرت ختمى مرتبت (ص) سخن كم گفته ايم اما درباره مادرش خديجه چون كتب و آثار اندك است بحث بيشترى داشته ايم از ازدواج خديجه با پيامبر از تكون جنين فاطمه (س) و ولادتش سخن گفته و پس از بررسى كوتاه

در تاريخ ولادت او به توجيه اسامى و القاب او پرداخته و تربيت او را در دوران خردسالى مطرح كرده ايم .

فصل دوم آن درباره مقام و رتبت فاطمه (س) است در آن سعى كرده ايم به وصف او اگر چه ناقص است بپردازيم و برترى او را از فرشتگان و فضل او را در حسب و نسب بر ديگران بيان داريم - آنگاه كوشيده ايم براساس اسناد و روايات نشان دهيم كه فاطمه (س) مصداق آيات بسيارى از قرآن كريم است و نيز سخن ديگران و تعبيراتى كه درباره او ذكر كرده اند بيان داريم. از شرافت و عصمت فاطمه (س) سخن گفته ايم و هم از مقام علم و تقوايش، از آبروى او نزد خدا بحث كرده ايم و از مقام شفاعتش در روز حشر و در نهايت و با درود بر فاطمه (ص) اين فصل را به پايان آورده ايم .

فصل سوم بحث ما درباره محوريت فاطمه (س) است. در آن سعى كرده ايم نشان دهيم فاطمه (س) در خاندان پيامبر نقش محورى مهمى را ايفا كرده است. او محور عصمت و رسالت، محور اهلبيت، محور امامت و خلافت راستين پيامبر و حتى محور خلقت و آفرينش است او براى امروز بشريت هم مى تواند محورى باشد و شيوه زندگى او و رفتار و عملكردش محور حيات زنان امروزى ما گردد. البته بدان شرط كه آنان طالب سعادتى جاودانه باشند.

فصل 3: خانواده و تربيت او

مقدمه

سخن از فاطمه (س)است و معرفى او، و البته در محدوده حسب و نسب، ولادت و نامگذارى او بگونه اى اجمالى تا شناختى سطحى از ريشه و تبار او حاصل آيد. اما در همين تلاش مقدماتى نيز ما با دشوارى هائى بشرح

ذيل مواجهيم:

1- دشوارى در محدوديت ثبت تاريخى كه بسيارى از اطلاعات لازم از وقايع و جريانات بصورتى مدون وجود ندارند.

2- اختلاف در رأى و نظر مورخان كه برخى از آنها استناد تاريخى را ملاك بحث خود قرار داده اند گروهى اسنتاد عقلى را. آشفتگى و درهمى اسناد در اين زمينه فوق العاده است .

3- آميخته بودن شگفتى هاى واقعيت زندگى او، با پاره اى از استبعادهاى فكرى و عقلى كه موجب شد مورخى آن را بكلى ناديده انگارد و اصولاً وارد آن بحثها نگردد.

4- دور ماندن ما از اصل جريان هاى تاريخى بعلت فاصله زمانى بسيار و نفوذ دست تحريف در اسناد و احياناً اعمال غرض برخى از مورخان و برخورد خطى و مسلكى با وقايع.

5- آميختن بسيارى از مسائل و حوادث با تعصب هاى، اغراق گوئى ها، و در مواردى هم تخفيف ها و كاستن ها از شأن و رتبت و موقعيت او، واقعى جلوه دادن امرى را كه شايد هرگز واقع نشده بود و يا اصل مسأله به گونه اى ديگر بوده و مورخ آن را با رنگ مذاق خويش وفق داده است .

در همه حال اين مائيم و آن هم تاريخ. اسنادى در دستند كه تكيه گاه ما جز بدانها نمى تواند باشد. گو اينكه در مواردى با استحسان عقلى مى توانيم بحقايقى دست يابيم ولى بعلت شگفتى هاى عظيم خلقى و خلقى در فاطمه (س) و استثنائى بودن شرايط او، همه گاه به آن هم نمى توان تكيه كرد. و ما در عين چنان دشوارى هاو محدوديت ها خواستيم به ترسيم چهره هاى واقعى از شخصيت فاطمه (س) بپردازيم و طبيعى است كه توفيق ما در اين راه اندك باشد. پدرش

پدرش محمد مصطفى (ص) خاتم انبياء و

آخرين تن از سفراى الهى، عقل كل و هادى سبل است. رمز خلقت است و سمبل آفرينش به بركت او خلقت افلاك است و انجم، و در سايه بعثت او نظام حيات اسلامى و رشد و سعادت بشر.

اينكه رسول خدا (ص) چگونه انسانى بود و در گرو خدمتش چه رشدها و پيشرفتهائى براى بشريت پديد آمدند خود بحثى پر دامنه است كه عرضه آن دفترى جداگانه را مى طلبد و به بحمدالله آثار مكتوب در اين زمينه اندك نيستند. بدين خاطر ما وارد آن بحث نمى شويم و تنها به اين مطلب بسنده مى كنيم كه:

فاطمه (س) ثمره وجودى پيامبر (ص) و تربيت شده و در دامان او، آن هم در دوران بعثت است. بدين سان هرگونه بحث و سخنى كه در اسلام راجع به تربيت و سازندگى است توسط پيامبر درباره او پياده شده و حق است كه فاطمه (س) را تربيت يافته اى مدل و اسوه براى دنياى اسلام بشناسيم و اگر از ما بپرسند كه اسلام در تربيت دختران به كجا مى خواهد برسد پاسخ صريح آن اين است كه مى خواهد چون فاطمه (س) بپروراند. مادرش

مادرش خديجه است، زن سرشناس عرب و از متشخص ترين آنها، از خاندانى كه اغلب اعضايش متفكر بودند و صاحب مقامات علمى. پدرش مدافع كعبه و مقاومى سرسخت كه نگذاشت حجر الاسود توسط پادشاه يمن از خانه كعبه كنده و ربوده شود، جدش جزء گروه حلف الفضول و مدافع مستضعفان، پسر عمويش ورقه بن نوفل فردى كه در جلسه سرى سران جاهليت بت پرستى را كار لغو و بيهوده كرده بود و با شنيدن جريان وحى و نبوت سر پيامبر را

بوسيد و مراتب را به او تبريك گفت و به او عده يارى داد و... (1)

اما خديجه خود زنى است كه از قريش، صاحب مال و ثروت بسيار، در عين جمال معنوى متعدد. شافعى در كتاب خود مى نويسد كانت خديجه اوسط نساء قريش نسباً و اعظمهم شرفا و اكثرهم مالا و كانت تدعى فى الجاهليه، طاهرة. (2)

او از لحاظ نسب در جامعه قريش زنى متوسط و از نظر شرافت بزرگترين آنها و از نطر مال و ثروت در سطح نسبتاً بالائى بود و او را در جاهليت طاهره مى خواندند.

زنى بود، باصفات عالى و پاكيزه كه زكيه اش نيز مى ناميدند. پناه زنان و دختران بى پناه بود و ام الايتامش مى خواندند.

زنى بود با گذشت و ايثارگر، ملكه اى بود جليله و على الاطلاق در مكه، كه در سايه علاقه به معنويت، تلاش و كوشش بسيارى در خدمت به مردم داشت و در مسير تجارت و كار، درآمدى بدست آورده و بخشى از آن را در خدمت به محرومان صرف مى كرد. ازدواج باپيامبر :

پس از مرگ همسر اول (و شايد همسر دوم) بعلت ثروت و شهرت، و هم بعلت پاكدامنى و طهارت خواستگارانى بسيار براى او مى آمدند. ولى او به همه آنها پاسخ منفى مى داد. اما او محمد (ص) را كه بعدها به پيامبرى رسيد امين و راستگو يافته و آثار عظيمى از نجابت و عزت در او سراغ داشت. خود به وسيله پيام رسانى به او پيشنهاد ازدواج داد و تقاضاى همسرى با او را كرد.

و عرضت نفسها على النبى و قالت يابن عم انى رغبت فيك لقرابتك منى، و شرفك من قومك و امانتك عندهم و حسن خلقك

و صدق حديثك (3) خود را بر پيامبر عرضه كرد و گفت اى پسر عم، بخاطر خويشاوندى و نزديكى تو با خود به تو رغبت دارم، و هم بمناسبت برترى شرافت تو و امانت تو در نزد آنان و اخلاق خوش تو و صدق سخن تو خواستار ازدواج تو شده ام.

و اين يك درس است براى همه آنان كه در پى ازدواج و اختيار همسرند. زنان با كمال و فهميده در ازدواج به دنبال ملاك و معيارى مى روند كه زندگى ساز و سعادت آفرين باشد. تنها در پى قد و قامت رشيد، چهره زيبا، و مال و ثروت نيستند كه آن جنبه ها در عين اينكه بد نيستند اصالت ندارند. زندگى سعادتمندانه زوجين در سايه شرافت و ايمان است، امانتدارى و پاكى است، حسن خلق و صدق حديث است و ديگر امور بايد تحت الشعاع آن قرار گيرند. برگزارى ازدواج

ازدواج صورت گرفت، با شكوه و عزتى در خور آنان و اين درست به هنگامى است كه پيامبر جوانى مجرد است و 25 سال از عمرش مى گذرد و خديجه به روايت ابن عباس 28 سال (4)او و به روايت مشهور 40 سال دارد و زنى بيوه است و البته در آنجا كه مسأله كفويت اعتقادى مطرح باشد مسأله تفاوت سن و بيوگى تحت الشعاع قرار خواهد گرفت.

ازدواج شان ازدواجى موفق بود وا ين دو از وصل هم راضى و دلشاد بودند و تاريخ همانند چنان وصلتى را كه خاطره آفرين باشد سراغ ندارد. خديجه از مال خود، به احترام محمد (ص) هزينه بسيارى را تدارك ديد و جمع عظيمى بر سر خوان او حاضر شدند و از آن جشن

و اطعام بهره بردند و آوازه آن وصلت در شهر پيچيد.

اين نكته نيز قابل ذكر است كه بسيارى از زنان همشأن خديجه او را بخاطر اين ازدواج سرزنش كرده وحتى از او دورى گزيدند. بر او وارد نمى شدند و بر او سلام نمى كردند و اين امر بدان حد بود كه ميرفت خديجه را نگران كند زيرا در جاهليت فرد يتيم را بچشم فردى بيچاره نگاه مى كردند و ازدواج و همسرى با او را ناميمون مى شمردند و وحشت از آن بود كه بدبختى يتيم دامنگير آنها هم بشود. ادامه اين دورى و قهر چندان ادامه يافت كه حتى در دوران نبوت محمد (ص) خديجه را نگران جان پيامبر مى كرد. او پس از ازدواج صندوقى را كه در آن پول و ثروت و اسناد او بود درمقابل پيامبر نهاد كه اين دارائى من است و در اختيار توست و من در برابر تو كنيزى هستم. (5) ايمان خديجه

فاطمه (س) اين مزيت را بر ديگران زنان جامعه خود دارد كه مادرش «اوّلُ مَنْ آمَن» است. و پس از قبول اسلام و دعوت پيامبر همه توان و عاطفه و احساس و هستيش را در راه دين او مايه گذارد و همه صدق و وفايش را در راه گسترش آئين او صرف كرد. و درآمد و ثروتش را كه اندك نبودند براى پيشبرد اهداف الهى و انسانى بكار انداخت .

رسول خدا (ص) پس از وفات او، در برابر فردى كه از محبت رسول (ص) درباره او انتقاد كرده بود فرمود: و اين مثل خديجه، صدقتنى حين كذبنى الناس (6) چه كسى مى تواند چون خديجه باشد؟ به هنگامى كه همه

افراد به تكذيبم پرداخته بودند او مرا تصديق كرد و...

زهرى در تاريخ خود مى نويسد خديجه در راه ترويج اسلام و كمك به مسلمانان چهل ميليون سكه طلا و نقره خرج كرد و همه هستيش را در راه خدا داد و بگفته بزرگى ديگر (7) با آن همه ثروتى كه داشت دستش از مال دنيا چنان خالى بود كه حتى كفنى براى خود باقى نگذارد و در حين مرگ توسط دخترش فاطمه (س) به پيامبر پيغام فرستاد عبائى را كه در حين نزول وحى بر سر مى انداخت كفن او كند و پيامبر هم چنين كرد .

در آن هنگام كه راه حق شناخته شود و جاى شك و شبهه اى باقى نماند، ديگر جاى حفظ و نگهدارى كفن هم نخواهد بود مى توان از پول كفن خود هم بنفع هدف صرفنظر كرد. آرى، از نظر ما هم بى كفن بودن ضايعه اى است، ولى ضايعه بزرگتر و بهتر بگوئيم فاجعه گرانبارتر در اين است كه ستر آئين و مذهب براى آدمى نباشد. خديجه بى كفنى خود را مى پذيرد تا جامعه انسانى را جامه اى و نانى باشد، از جهاز دفن خود مى گذرد تا آئينداران راستين بى ساز و برگ نباشند. احترام خديجه نزد پيامبر:

خديجه را نزد پيامبر احترامى فوق العاده بود. رسول خدا (ص) هم به خاطر پاكى اخلاق و صدق گفتار و خلوص عمل او، و هم بخاطر انديشه بلند و تفكر والاى خديجه او را محترم مى داشت. محبت او را نوعى عنايت الهى تلقى مى كرد و مى فرمود رزقت حبها (دوستى او روزى من شد) و اين خود سند افتخارى براى خديجه بحساب مى آيد. و در جنبه صحت رأى و نظر او نيز

آورده اند كه در مواردى بسيار پيامبر با او مشورت مى فرمود. (8) و اين خود افتخارى ديگر براى اوست و مى خواهيم بگوئيم اگر همسر آدمى خردمند و اهل انديشه باشد هم در خور محبت است و هم در خور مشورت و معاونت در حيات فردى و اجتماعى .

او بيست و پنج سال با پيامبر زندگى كرد و در حالى از دنيا رفت كه رسول خدا هم چنان به زندگى با او رغبت داشت و تا خديجه زنده بود او همسر ديگرى اختيار نكرد (9) و نيز هيچگاه از زندگى با او احساس خستگى و ملالت نفرمود. پس از مرگ خديجه روزى پيامبر صداى هاله، خواهر او، را شنيد و بياد خديجه گريه كرد. عايشه گويد از اين واقعه رشكم آمد و گفتم خداى عوض آن پيرزن، زنى جوانى و زيبا به تو داد (يعنى خودش) و پيامبر بر آشفت كه عايشه ترا به خدا سوگند ديگر از اين سخنان مگوى، خداوند هرگز بهتر از او را نصيبم نفرمود او وقتى مرا تصديق كرد كه همه كفر مى ورزيدند و...(10)

خديجه به هنگام مرگ بعنوان حلاليت طلبى ازپيامبر پرسيد كه آيا از او رضايت دارد؟ رسول خدا (ص) فرمود آرى، از تو خرسندم، و اميدوارم خداى از تو راضى باشد... و چه سعادتى از اين بالاتر كه رسول خدا (ص) از او ابراز رضايت كند و اين درسى است براى ما انسانها كه مردان و زنان براى يكديگر امانتدار باشند و دلدار، وغفلت ها و مسامحه ها در زندگى خود را بر يكديگر بخشند و بر هم مصالحه كنند و رفتارشان بگونه اى باشد كه موجبات رضاى شان را از يكديگر فراهم آورد.

غرض آنكه فاطمه (س) دختر چنين مادرى است و خديجه امضاى پيامبر را بر صحت فعل و قولش در دفتر اعمال خود دارد پيامبر او را سيده زنان عالم معرفى كرده و هم او محبوب خداى تعالى است مقام خديجه در نزد خداتا بدان حد است كه در روايات آمد، هرگاه جبرئيل بر پيامبر وارد مى شد مى گفت سلام خداوند را به خديجه اعلام نمايد. (11) تكون جنين فاطمه (س)

روايات در اين زمينه گوناگون و پر دامنه اند ضمن اينكه همه آنها محتواى كلى يك سخن را عرضه مى دارند. از جمله اين روايت است كه پيامبر فرمود: «لما عرج بى الى السماء اخذ بيدى جبرئيل و ادخلنى الجنة» به هنگامى كه مرا به معراج بردند جبرئيل دستم را گرفت و وارد بهشتم كرد. «فناولى من رطبها فاكلته» ،از خرماى بهشت برايم آورد و من آن را خوردم.«فتحول ذلك نطفة فى صلبى» و مايه آن غذا در صلب من بصورت نطفه اى در آمد. «فلما هبطت الى الارض واقعت خديجه» به هنگامى كه به زمين فرود آمدم با خديجه همبستر شدم «فحملت بفاطمة» او به وجود فاطمه (س) حامله شد. (12) در سخنى ديگر آمده است كه:

جبرئيل فرود آمد كه چهل روز از خديجه دورى گزين در اين مدت شبها به عبادت و روزها در روزه باشد. در شب چهلم با خرما و انگور، به نقلى با سيب بهشتى افطار كرد و بنزد خديجه رفت و نور فاطمه (س) به رحم خديجه منتقل شد (13)، دستور وصلت از جانب خدا بود كه مى خواست از نسل او ذريه طيبه اى باشد. (14)

در اين سخن درس جديدى براى مردان و زنان است

كه در انعقاد نطفه و ايجاد نسل زمينه سازى و طراحى قبلى بايد باشد، روابط در چار چوب انديشه الهى بايد صورت گيرد و با غذاى پاك و طيب نطفه اى و به دنبالش وصلتى باشد. اين حاملگى را اگر در سال پنجم بعثت در نظر گيريم، خديجه بايد در سنين 60باشد (اگر ازدواج او در 40 سالگى بوده) و اگر در 28 سالگى او ازدواج صورت گرفته باشد (15)، در حاملگى 48 سال داشته است.

در دوران حاملگى او از وقايع و حوادث كمتر خبر داريم، زيرا تاريخ حمل خديجه را برخى در سنين قبل از بعثت بعضى آغاز بعثت و جمعى پنجم بعثت نقل كرده اند و هر كدام را كه اختيار كنيم بحث جديدى در آن رابطه خواهيم داشت. اما آنچه كه در دوران حمل او اتفاق افتاد سخن گفتن فاطمه (س) در شكم مادر است كه سخنان و روايات متعددى در اين زمينه از منابع گوناگون نقل شده اند. (16) از جمله اين روايت است :

- فلما حملت (خديجه) بفاطمة سلام الله عليها - به هنگامى كه خديجه بوجود فاطمه (س) كه درود خدا بر او باد حامله شد.

- كانت فاطمه عليها السلام تحدثها من بطنها و تصبرها فاطمه (س) از شكم مادر با او حرف مى زد و درس تحملش مى داد .

- و كانت تكتم ذلك من رسول الله (ص) خديجه آن را مكتوم داشته و از آن به پيامبر سخنى نگفته بود.

- فدخل رسول الله يوما فسمع ذلك روزى پيامبر وارد شد و اين گفتگو را شنيد.

- فقال يا خديجة لمن تحدثين؟ فرمود خديجه با چه كسى سخن مى گوئى؟

- قالت الجنين اللذى فى بطنى

تحدثنى و تونسنى خديجه عرض كرد جنينى كه در شكم من است با من سخن مى گويد و با من مأنوس است. (17)

- در روايات ديگر آمده است كه پيامبر فرمود خديجه، اين جبرئيل است كه به من مژده داد فرزندى كه در شكم تست دختر است و او نسلى پاك و ميمون و مبارك است و خداوند تبارك و تعالى نسل مرا از او قرار داده و از ذريه او ائمه راستين و خلفائى را در زمين مقرر فرموده تا از انقضاى وحى تا روز قيامت هم چنان جانشين خداوند در زمين باشند.

بدين سان از همان دوران جنينى معلوم است كه او چگونه ثمره اى است و از ذريه او چگونه افرادى پديد مى آيند، از غذاى پاك و بهشتى، نسلى پاك، مدافع سنن الهى و سازنده و هدايت كننده پديد مى آيند و از نطفه ناپاك ذريه اى كه هر كدام نيزه اى بر پيكر اسلامند. ولادت فاطمه

زمان حمل فرا رسيد، خديجه اززنان قريش در امر وضع حمل كمك خواست بخاطر سابقه نارضائى از اين وصلت و شايد هم نارضائى از تغييرعقيده و مذهب او كمك به او را نپذيرفتند. حزن و اندوه خديجه فزونى يافت و بنا بر آنچه كه نوشته اند ناگهان در باز شد و جمعى از زنان بر او وارد شدند.

- فقالت احديهن لا تحزنى يا خديجه - از بين آنان زنى رو به او كرد و گفت اى خديجه محزون مباش.

- فارسلنا ربك اليك و نحن اخواتك - خداى تو ما را به سوى تو فرستاد و ما خواهران و ياران توايم.

- انا ساره - من ساره ام (همسر ابراهيم (ع)).

- و هذه آسيه بنت

مزاحم وهى رفيقتك فى الجنة .و اين آسيه (همسر فرعون) و همدم تو در بهشت است .

- و هذه مريم بنت عمران و اين مريم بنت عمران (مادر عيسى است).

- و هذه كلثم اخت موسى بن عمران و ابن كلثم خواهر موسى بن عمران است .

- بعثنا الله اليك لِنُلّى عنك ما بلى النساء من النساء خداوند ما را به سوى تو گسيل داشت تا در امورى كه براى زنان پديد مى آيد ترا ياور و كمك كار باشيم. (18)

بدين سالن به كمك خديجه پرداختند تا فاطمه را به دنيا آورد. در حين ولادت

فاطمه (س) آن معجزه آفرينش و آن سيده زنان به دنيا آمد و بنا به سرورده مرحوم حجة الاسلام خراسانى در حريم مكه خورشيدى درخشيد كه مروه و صفا از نور او روشنائى يافتند:

اشرقت فى حريم مكة شمس فاستنارت بمروها و صفاها بدنيا آمد در حاليكه بنا به نوشته محدث قمى ره ذكر شهادت بر لب داشت. (19) بدينگونه:

- اشهد ان لا اله الا الله گواهى مى دهم كه خدائى جز الله نيست .

- و ان ابى رسول الله سيد الانبياء و گواهى مى دهم كه پدرم رسول خدا و سيد پيامبر است .

- و ان بعلى سيد الاوصياء و همسرم على سيد اوصياءاست

- و ولدى سادة الاسباط

و فرزندانم سيد اسباط پيامبرند

شايد بروز چنين واقعه اى براى اذهان كمتر قابل قبول باشد ولى در بينش دينى وقوع چنين امرى غير قابل امكان نيست. اين قرآن كتاب خداوند است كه در دست ماست و در حقانيت آن شك و ريبى نيست در قرآن سخن از مريم است كه بدون واسطه و اسباب

عادى زاد و ولد، از او فرزندى چون عيسى پديد آمد. عيسائى كه در گهواره سخن گفت و يا آدم ابوالبشر را از خاك پديد آورد و از روح منسوب به خود در او دميد و حياتش بخشيد. از چنان خدائى بعيد نيست كه بخواهد دخترى از صلب پيامبر بدين حال و هوا و خصايص پديد آورد. داستان چنين كارهاى شگفت انگيز در همه كتب مقدس فراوان مشاهده مى شود و طبيعى است كه اين امر از آيات خداوند باشد . در تاريخ ولادتش

اينكه فاطمه (س) كى و در چه تاريخى بدنيا آمد در بين مورخان وحدت نظر نيست و اين خود يك بحث تاريخى است و حق اين است كه در اين باب اطلاع درستى نداريم و آنچه كه درباره آن داورى مى شود باتكاى نوعى استحسان عقلى است. ما در اينجا نظراتى را كه ديگران در كتب خود نوشته و جمع آورى كرده اند ذكر مى كنيم و نخست در مورد سال ولادتش بحث كنيم .

1- ابوالفرج اصفهانى در كتاب مقاتل الطالبين سال ولادتش را پنج سال قبل از بعثت، مقارن سال نوسازى خانه كعبه ذكر كرده است. صاحب كشف الغمه هم اين رأى و نظر را پسنديده و از امام باقر (ع) روايتى را در اين باره ذكر كرده است. ابن اثير هم همين رأى را برگزيده است. (20)

2- صاحب الاستيعاب (ابن عبدالبر) ولادت او را در سال دوم بعثت ذكر كرده، رأيى كه مورد تأييد در كتاب الاصابه هم هست (21)، شيخ طوسى، كفعمى، و مجلسى هم اين رأى را برگزيده اند(22) به همين گونه است طرز فكر حاكم در مستدرك، شيخ مفيد در ارشاد و ابن

شهر آشوب در مناقب.

3- گروهى از علماى اماميه ولادت او را در سال پنجم بعثت نوشته اند، يعنى در 45 سالگى پيامبر مثل مرحوم طبرسى، مرحوم كلينى (23) و در اين انديشه مورخان اهل سنت تاييدى نكرده اند.

البته گروه اندكى هم هستند كه ولادت او را در سال اول بعثت نوشته اند ولى در كل به نظر مى رسد رأى سالهاى پنجم قبل از بعثت و يا دوم آن به صواب نزديكتر باشد.

اما درباره روز ولادت او.

- عده اى آن را روز جمعه دهم جمادى الاخر نوشته اند.

- برخى هم آن روز جمعه بيستم جمادى الاخر.

و البته به تناسب روز و تاريخ ولادت فاطمه (س) كه مورد بحث و اختلاف است در مورد سن و سال ازدواج و وفات او هم اختلاف رأى خواهد بود و اينكه او در چه سنى ازدواج كرده و در چه سنى وفات يافته جاى سخن بسيار است . نامگذارى او

اسم به معنى نشانه و اسم گذارى نوعى نشانه گذارى است. از نظر علمى نوع اسم در شخصيت حال و آينده فرد بسيار مؤثر است و از نظر روان موجب نوع احساس نيك يا بد، حركت يا ركود، رشد يا انحطاط است و به همين خاطر در اسلام راجع به آن توصيه هاى بسيارى شده است .

مثلاً اسلام خواسته است براى فرزندان نامى را برگزينند كه سازنده و رشد دهنده باشد، وابستگى او را به مكتبى و انديشه اى نشان دهد، موجب احساس غرور و سرافرازى او در حال و آينده باشد، او را به موضعگيرى ويژه و مثبتى وا دارد، حتى در مواردى خط فكرى و سياسى آدمى را در حفاظت و احياى يك انديشه نشان

دهد.

رسول خدا به تناسب ابعاد متعدد شخصيتى فاطمه (س) او را به اسامى و القاب متعددى مى ناميد كه همه آنها زيبايند و غرور آفرين، رنگ مكتب و انديشه اسلامى دارند و هر كدام به مناسبتى و در جائى به كار مى رفته اند و يا نوعى از حالات و صفات فاطمه (س) را نشان مى دادند. نوع اسامى

امام صادق (ع) فرمد: ان لفاطمة تسعة اسماء عند الله عزو جل. براى فاطمه (س) در نزد خدا نه اسم است: فاطمه، والصديقه، و المباركه، و الزكيه، و الراضيه، والمرضيه، و المحدثه، و الزهراء و الطاهره. (24)

در شرح و توضيح اين اسماء گفته اند او

- فاطمه است زيرا كه از شر و از دوزخ بريده است .

- طاهره است يعنى پاك و پاكيزه از نقايص و صفات ناپسند.

- زكيه است يعنى رشد يافته و رشد يابنده در جنبه كمالات و خيرات.

- مباركه است يعنى صاحب خير و بركت در علم و فضل و كمالات و نسل .

- صديقه است يعنى بسيار راستگو و درست.

- راضيه است يعنى خشنود به رضاى حق و تسليم در راه او.

- مرضيه است يعنى مورد پسند خدا و اولياى او.

- محدثه است يعنى زنى كه فرشته الهى با او سخن مى گويد.

- مطهره است يعنى از هر آلودگى و پليدى دور است .

- نامهاى ديگرى هم براساس روايات، براى او ذكر كرده اند كه اهم آنها عبارتنداز:

- زهراء يعنى كسى كه از او نور و درخشندگى متجلى مى شود، فروغ تابان معرفت، نمونه روشن خداپرستى است و نُوُرها اشتقّ مِن نور عظمة اله.

- معصومه يعنى محصوره از گناه.

- بتول يعنى كسى كه حيض نشود. التى لم ترحمرة

قط (25).

- ابن اثير در النهايه گويد بدان علت بتولش خواندند كه از زنان عصر خود بحسب فضيلت و تقوا و نسب منقطع و ممتاز بود و هم به دليل انقطاعتش از دنيا و اتصالش بمنبع سرمدى.

- منصورهيعنى كسى كه يارى مى شود (به قصاص قاتل فرزندش).

- حصان يعنى كسى كه عفيف است و پاكدامن.

- حره يعنى كسى كه آزاد از وابستگى به خاك و رمل و شوائب آن است .

- عذرايعنى بكر و باكره.

- هانيه يعنى مهربان در حق شوهر.

- شفيعه يعنى دارنده مقام شفاعت.

و اينها خود درس آموزند و جهت دهنده و مى ارزد كه در خانواده هاى شيعى براى فرزندان از اينگونه نامها برگزيده شود. ما را در اسامى ديگرى كه براى فرزندان بر مى گزينيم اگر اعتراضى نباشد انتقادى وارد است . درباره نام فاطمه (س)

در ميان اسامى متعددى كه براى اوست نام فاطمه (س) از همه معروفتر و به گوش ها آشناتر و در كتب اسلامى ذكر اين نام بيشترين است. در مورد معنى و وجه تسميه اش گفته اند: او فاطمه (س) است: (26)

- لا نها فطمت عن الطمت، بدان خاطر كه از آزار حيض بازداشته شده.

- لا نها فطمت عن الشر زيرا كه او از شر بريده و جداست.

- لانها فطمت عن الخلق زيرا كه او از مردم بريده شده.

- لا نها فطمت محبيها عن النار زيرا كه دوستدارانش از آتش دوزخ دور و بركنارند.

- لانها فطمت و شيعتها عن النار زيرا كه او و شيعيانش از آتش دور و بركنارند.

- لان الخلق فطموا عن كنه معرفتها زيرا كه مردم از كنه معرفتش بازداشته شده اند.

- لانها فطمت عن ماسوى اله زيرا كه او از غير خدا بريده

است.

- و امام صادق (ع): لقد فطمها بالعلم و عن الطمث فى الميثاق - فسماها فاطمة - ثم قال انى فطمتك بالعلم و فطمتك بالطمث (27) خداوند اورا با علم و دانش درآميخت و از شكول در پيمان بازداشت او را فاطمه (س) ناميد و فرمود تو را از كسب دانش اكتسابى بازداشتم و از پليدى ها دور نمودم. كنيه ها و تعابير

براى فاطمه (س) كنيه هائى است و كنيه ها در دنياى گذشته تقريباً نقش نام خانوادگى امروز را براى افراد ايفا مى كرده اند اين كنيه ها متعددند و هر كدام به مناسبتى و در بيان شأنى از فاطمه (س) بكار مى رفته اند.

- برخى از آنها در رابطه با انتساب او به فرزندان اوست مثل ام الحسن، ام الحسين، ام المحسن، ام الائمه، ام السبطين، ام الازهار.

- برخى ديگر داراى رنگ جامعه و اجتماعند مثل ام المومنين، ام الايتام، ام النساء، ام الامه.

- بعضى در رابطه بافضائل اوست مثل ام العلوم، ام الخيره، ام الفضائل.

- و بعضى هم در انتساب او به پدرش مثل ام ابيها (مادر پدرش) (28).

تعابيرى هم كه از او در دست است همگى زيبا و در خور شأن اوست از جمله:

- فاطمه (س) لطيفه اى از عالم لاهوت است، فاطمه (س) مظهر زنى كامل و نمونه انسانيت و فضيلت است، فاطمه (س) واجد بوى بهشت است .

- فاطمه (س) ريحانه يا گلى خوشبوست و رسول خدا (ص) مى فرمود من از فاطمه (س) بوى بهشت را مى شنوم. تربيت او

او در خانه وحى بدنيا آمد و در مهبط فرشتگان رشد يافت. در محلى نشو و نما كرد كه آيه هاى قرآن در آن جا نازل شده اند. خانه او از

خشت و گلى بيش نبود ولى خانه زبده ترين انسانهاى جهان بود، پدرش خاتم انبياء و مادرش سيدة النساء او را چون دو بال ملكوتى در ميان گرفتند و به رشد و پرورش او همت گماشتند.

او از ديدى نخستين ثمره وحى و نبوت است و طبعاً سرمايه گذارى درباره او بسيار. و اين درس مهمى براى مسلمانان است كه براى داشتن نسلى ارزنده و پر ثمر حضور والدين عامل و متعهد ضرورى است. پدر و مادر چون دو بالند كه بايد فرزند را هم چون جوجه اى زير پر گيرنده و از حرارت بدن وگرمى عاطفه، در آنان حرارت ايمان و علاقه به مذهب را در او پديد آورند و كودكى كه از اين حرارت دور باشد بزرگ نخواهد شد.

فاطمه (س) در شرايطى بود كه تنها كودك خانواده بحساب مى آيد، آنهم خانواده اى كه پسر نداشت. دو خواهر بزرگش پيش از او ازدواج كرد و ترك خانواده خود كرده بودند. همبازى او بدين سان تنها پدر و مادر اويند و همراز او مادرش.

بسته به اينكه سال ولادت او را در چه تاريخى حساب كنيم مى توانيم حدس بزنيم كه ايام شير خوارگى را در شعب گذرانده يا نه، محتمل است او در همانجا به راه افتاده و يا به زبان آمده باشد و در آن دوران خردسالى و پرستارى جز محيط شعب را نديده باشد. ولى در تمام دوران خردسالى او پدرش كه مصداق وانك لعلى خلق عظيم است (29) توجه عميقش را به او مبذول مى داشت و مهر و محبتش را درباره او اعمال كرده و براى آينده اى دشوار او را نيكو به بار مى آورد. آرى همت پدر و

مادرش او را ام الائمه ساخت، و فاطمه (س) پروراند كه ميراث قرآن و عترت ازطريق او سرايت يابند. در همرازى به مادر به درجه اى رسيد كه توانست وارث اسرار مادر و متحمل آن باشد. و در همراهى با پدر به درجه اى رسيد كه لقب ام ابيها گرفت و در همه اين مورد عنايت خدا با او قرين بود. مرگ مادر

براساس پاره اى از روايات او هنوز كودك و خردسال بود و نياز به مادر را با تمام وجود احساس مى كرد كه دست اجل آغوش مادر را از او گرفت و در كودكى به دنبال جنازه مادر روانش ساخت. او حامل اسرار مادر و در دم مرگ حامل پيام مادر به پدر و در لحظات جان سپردن خديجه، مايه آرامش و تسلى او بود .

خديجه در هنگام مرگ به فكر تجهيز و كفن خويش افتاد و ديد كه فاقد كفن است. زنى كه روزى شوكت عظيم و ملوكانه اى داشت و عمرى را پيش از ازدواج با پيامبر غرق در نعمت گذارنده بود، با بذل و بخشش مختارانه دستش از مال دنيا چنان خالى شده بود كه حتى كفنى براى خود ذخيره نكرده بود. از طريق فاطمه (س) از پيامبر (ص) خواست عباى خود را كفنش كند.

خديجه در دم مرگ دلواپس بود، دلواپس دخترى كه بايد درگرداب بلا غوطه بخورد، خس و خاشاك از سرو روى پدر پاك كند و براى او ام ابيها باشد. دخترى كه بايد قربان و صدقه اسلام شود، در فقرى سخت بسوزد و باجهل ها و نادانى ها بسازد، و حتى ضربه هاى خصم را بر بازو و لطمه در را بر پهلو تحمل

كند.

خديجه در حين مرگ به رسول خدا سفارش كرد فاطمه (س) را به خدا و به دست تو مى سپارم، مراقب دختر كوچكم باش... فاطمه (س) كوچك كنار بستر مرگ مادر مى نشيند و جان دادن او را تماشا مى كند، به مادر دلدارى و تسليت مى دهد تا آرام جان بسپرد به او قول و اطمينان مى دهد كه به وصايايش عمل خواهد كرد .

او شاهد آخرين دم مادر است كه به همراه آن اين كلمات را از او مى شنود: ان الله هو السلام، و منه السلام، و الله يعود السلام. خديجه از دنيا مى رود در حاليكه عمر فاطمه (س) را قوياً بين 5 تا 10 سال و محتملاً تا 15 سال مى توان ذكر كرد. همگامى با پدر

فاطمه (س) از همان دوران كودكى كه در كشمكش هاى پدر با مشركان با او همراه همگام بود .

- او در جريان نقشه ترور پيامبر قرار گرفته و پدر را مضطربانه از اين واقعه هشدار داد.

- دشمن شكمبه شتر يا گوسفند بر سر پدر مى ريزد و او با دستهاى كوچك خود آنها را از سر و روى پدر پاك مى كند.

- پدرش را كتك مى زنند و او از شدت تاثر مى گريد و پدر را نوازش مى كند.

- بر بدن پدرش جراحات وارد مى كنند او هم چون پرستارى مهربان بر آن جراحات مرهم مى گذارد.

- والحق كه اين دختر را چه تحملى در رنجها و نامردى ها بود و چه آثارى از خدمات ارزنده.

- السلام على البتول الطاهرة ؛ الصديقة المعصومة، المغصوبة حقها و الممنوعة ارثها.

- السلام على بضعة لحمه و صميم قلبه و رحمة اله و بركاته.

فصل 4: مقام و رتبت فاطمه

مقدمه

سخن از فاطمه (س) است، شخصيتى كه جلالت

و بزرگى او در قالب مفاهيم و الفاظ نمى گنجد. و افراد عادى بشر را توان آن نيست كه در شأن و عظمت او سخن گويند. درجه رشد او، و شأن كمالات او را خدا مى شناسد، و رسول خدا (ص) و همسر گراميش امير مؤمنان (ع) و بس، ديگران را نرسد از كنه معرفتش سردر آورند.

در اين صورت ما را چه توان و امكانى است كه در شأن او سخن گوئيم؟ آنچه را كه ما مى گوئيم و ديگران پيش از ما درباره او گفته اند در حد عرض ارادتى است نه تعريف واقعى، و تازه به همانگونه كه مى بينم و با تعريف ناقصى كه از او در دست است فاطمه (س) را بتى ساخته اند كه بشريت بايد در برابرش زانو زند. او را فرشته اى تصوير كرده اند كه ديگران بايد به تقديس او بپردازند.

بيان ما از شأن و جلال فاطمه (س) و عظمت و فضائل او در حد فهم و ادراك محدود ماست و آن هم بدان اميد است كه باشداز آسمان ولايت او روزنه اى در انديشه و روان پديد آيد، دل مان به نور وجودش روشن گردد و درس آموزى از او ما را در برابر حوادث روزگار مقاوم سازد. و گرنه بگفته فاضلى شاعر به اين نكته واقفيم كه:

اتريدان تحصى فضائل فاطمه (س)

نفد الحساب و فضلها لم ينفد (30)

آيا تو مى خواهى فضائل فاطمه را بشماره در آورى

شمارش و حساب بپايان مى رسدولى فضل او پايان نمى يابد.

مظهرى از انسان كامل

اگر بخواهيم فاطمه (س) را در عبارتى كوتاه معرفى كنيم، خواهيم گفت او همان انسان كاملى است كه قرآن و روايات چهره آن

را تصوير كرده اند. زنى است كه مى توان گفت مثَل اعلاى نفْس بشرى است و مظهر صفات و اسماى الهى. از معدود زنانى است كه توانسته است به مرحله كمال انسانى دست يابد. قاضى بيضاوى در تفسير خود مى نويسد:

- عن النبى عليه الصلوة و السلام: كمل من الرجال كثير و لم يكمل من النساء الا اربع: آسيه بنت مزاحم، مريم بنت عمران، خديجه بنت خويلد، فاطمه (س) بنت محمد (ص) (31) رسول خدا كه درود و رحمت خدا بر او باد فرمود در مراحل رشد و تكامل انسانى مردان بسيارى به مرحله كمال مقدر خود رسيده اند ولى از زنان جز چهار تن به آن مقام دست نيافته اند و آن چهار آسيه، مريم، خديجه و فاطمه (س).

او برترين بانوى اسلام و سيده زنان عالم است. گوهرى تابناك در منظومه و رشته نسل پيامبر است و فرشه اى است از ملكوت اعلى. او همسر شهيد است و امام شهيدان، تربيت كننده نسل شهيد است و خود زن شهيده، واجد كمالات انسانى است و نمونه تربيت محمد (ص).

او تنها زنى است كه از همان آغاز حيات و تشكّل، براساس اصول متعالى اسلام و ارزشهاى اسلامى رشد و پرورش يافته و به درجه اى رسيده است كه او را در عالم زنان همتائى و در عالم مردان كفى جز على (ع) نبوده است. سرمايه گذارى هاى تربيتى پيامبر (ص) درباره او ثمر داد و كوشش هاى خود او نيز عاملى مهم در رشد او بحساب مى آمده است . در وصف او

فاطمه (س) را به اوصاف و القابى ستوده اند كه ما بخشى از آن را در بحث پيشين ذكر كرده ايم و البته در قالب

القاب و اسماء و تعابير، ولى مى توانيم مراتبى را بشرح زير بر آن بيفزائيم و متذكر شويم كه او:

ولىّ خداست، محل اسرار ربٌ العالمين است، دختر ولىّ خدا پيامبر است و همسر ولىّ ديگر خدا اميرمؤمنان (ع) و مادر اولياى خدا از حضرات ائمه و معصومان است .

او ذخيره بزرگ الهى و ذخيره دار حجت خداوند است. نور چشم رسول است، دُردانه خديجه كبرى است، معجزه تربيت محمد (ص) است و پرورنده امامان و حجت هاى الهى، مهدى (ع) ذخيره امت و بقية الله فى الارض از فاطمه (ع) پديد، فاطمه (س) مظهر است، مظهر عفت، مظهر طهارت نفس، مظهر تقوا، مظهر حلم و متانت، مظهر ادب، مظهر خدمت، مظهر شجاعت، مظهر عصمت، مظهر مظلوميت، مظهر حق طلبى، مظهر مبارزه و سياست، مظهر عبادت، مظهر عشق به خدا، مظهر رحمت و مظهر اشك و آه و ناله، مظهر عصيان عليه ظلم و تجاوز و مظهر قهر عليه دشمنان خدا. برترى او از فرشتگان و انبياء گذشته

فاطمه (س) انسان است ولى تعبيرات ديگران، از جمله رسول خدا (ص) درباره او تعبير فرشته اى است در صورت انسان. رسول خدا (ص) فرمود: فاطمة خلقت حوريه فى صورة انسية(32) و براساس پاره اى از ديگر روايات او فوق فرشته است و حتى فرشتگان در خدمت او بودند، و از انفاس قدسيه اش بهره مى گرفتند.

كدام فرشته است كه خداى را چون فاطمه (س) با تمام وجود پرستيده باشد؟ و با آن همه علم و ايمان و اخلاص در پيشگاه او به خضوع و خشوع بايستد؟ و كدام فرشته است كه پيك الهى در ورود به آستانش از او اجازه بطلبد؟ روايات و اسناد

ما نشان مى دهند كه از حتى از فرشتگان مقرّب خداى هم برتر است و حتى فرشته مرگ در زمان رحلت رسول خدا (ص) بايد از او اجازه ورود بطلبد.

به نص بسيارى از احاديث و روايات فاطمه (س) از بسيارى از انبياى گذشته افضل بود، و حتى روايات ما در اين زمينه استثنائى قائل نشده اند. پاره اى از روايات گويند كه پيامبران حتى همشأن و همتاى فاطمه (س) در ازدواج نبودند و اگر على نبود براى فاطمه (س) كفوى نبود.

كوشش و تلاش انسان ها زمينه ساز او جهاست و انسان در سايه آن تلاش ها مى تواند قدرت توان گيرد. به پرواز در آيد در آدمى قدرت سيرى است از منهاى بينهايت تا باضافه بينهايت. آنجا كه جاى رشد است اگر آدمى در آن گام نهد تا اعلى عليين به پيش مى رود، و به جائى مى رسد كه فرشته وحى گويد لودنوت انملة لا حترقت اگر به ميزان گام مورچه اى قدم فراتر گذارم خواهم سوخت (به جايگاه بلند ثمّ دنى فتدلى فكان قاب قوسين اوادنى (33) برسد).

و آنجا كه جاى سقوط است اگر در آن افتند تا اسفل سافلين سقوط خواهند كرد (ثم رددناه اسفل سافلين) و در گزينش دو مسير حق انتخاب با خود انسان است. فاطمه (س) راه اول را برگزيد و همسر نوح طريق دوم را و ديگر انسانها هم در بين دو مسيرند يا به اين نزديكترند و يا به آن . در حسب و نسب

فاطمه (س) از تبار پاكان و نيكان است، از اصلاب شامخة و مطهره اى پديد آمده كه هرگز آلودگى هاى جاهليت آن را نيالوده است، از نطفه اى پديد آمد كه مايه اوليه آن را

غذاى بهشتى تشكيل مى داد و در رحمى پرورش يافت كه هرگز وسوسه غذاى شبه ناك در جريان خون او وارد نشد.

- من مثل فاطمه الزهراء فى نسب

و فى فخار و فى فضل و فى حسب - والله فضلها حق و شرفها اذ كانت ابنة خير العجم و العرب در جنبه حسب و نسل و فضل و افتخار چه كسى مى تواند چون فاطمه (س) باشد. او دختر بهترين افراد عرب و عجم است و خداوند است كه او را اشرف و افضل قرار داده است و او را حقاً چنين برترى و شرافتى بر ديگران است و دختر بهترين افراد عجم و عرب است .

او وارث انبياء، از سلاله ابراهيم، آن پيامبر بت شكن و از نسل اسمعيل ذبيح آن قربانى راه صفا و اخلاص و از نسل خاتم انبياء سيد رسولان و هم انس و همسر سيد اوصياست، پدر سر سلسله انبياى الهى و مصداق و شأن لولاك لما خلقت الافلاك است و وضع مادر را هم ديده ايم كه سيدة نساء العالمين بود. و خود هم اولين بانوى اسلام است .

در شأن خاندانش پيامبر فرمود:

- يا فاطمة منا خير الانبياء و هو ابوك اى فاطمه (س) بهترين پيامبران از ماست و آن پدر تست .

- و منا خير الاوصياء و هو بعلك بهترين اوصياء از ماست و آن شوهر تست .

- و منا خير الشهداء و هو حمزة عم ابيك بهترين شهيدان از ماست كه آن حمزه سيدالشهداء عموى پدر تست .

- و منها من له جناحان يطير بهما فى الجنة حيث شاء و هو جعفر ابن عم ابيك. و از ما شهيدى

است كه او را در بهشت دو بال است كه به وسيله آن در بهشت بهر كجاى كه بخواهد پرواز مى كند و آن جعفر پسر عموى پيامبر تست.

و منا سبطا هذه الامة و سيد شباب اهل الجنة الحسن و الحسين و هما ابناك از ما دو سبط پيامبر اين امتند كه سيد جوانان اهل بهشتند و آن حسن و حسين دو پسر تواند.

و اللذى نفسى بيده منا مهدى هذه الامه و هو من ولدك و قسم به آنكس كه جانم در دست اوست مهدى اين امت از ماست و او از فرزند تست. (34) جايگاهش نزد پيامبر:

فاطمه (س) را نزد پيامبر احترامى عظيم بود بسى فراتر از احترام پدرى به دخترش و اين بگونه اى بود كه حيرت ديگران را بر مى انگيخت او با آن همه شأن و عظمت دست دخترش را مى بوسيد و به گفته عايشه هرگاه كه فاطمه (س) بر پيامبر وارد مى شد رسول خدا به احترامش از جاى بر مى خاست و پيشانى او را مى بوسيد. (35) و يا در حين ورود از او جداً استقبال مى كرد و يا در حين خروج از محضرش مشايعتش مى فرمود.

در شأن وصف فاطمه (س) و در انتساب او بخودش پيامبر كلمات والا و عجيب بكار مى برد. گاهى مى فرمود فاطمه (س) يك شاخه گل است (ريحانه)؛ زمانى مى فرمود فاطمه (س) پاره تن من است (بضعة مِنّى)، و گاهى مى فرمود فاطمه (س) عزيزترين مردم به نزد من است. (36)

يا مى فرمود هر كه فاطمه (س) راشادان كند مرا شادان كرده است، و هر كه فاطمه (س) را بيازارد مرا آزرده است، با اين اضافه كه شادى و غضب من، يا

محبت و آزارم ،همانند محبت و آزار خداوند است، حتى در پاسخ به سؤال فاطمه (س) و على از پيامبر كه كدام محبوبتر و عزيزترند فرمود فاطمة احبُّ الىَّ منك و انت يا علىُّ اعزّ علىّ منها (37) فاطمه (س) از تو نزد من محبوبتر است و تو اى على از فاطمه (س) نزد من عزيزترى .

و اين گونه سخنان از يك سو شأن فاطمه (س) را نشان مى دهد و از سوئى ديگر درس تربيتى است براى پدران و مادران در رابطه با دخترشان كه او را بحساب آورند و وزن و قدر او را كمتر از پسر ندانند، تعصبهاى ناروا را درباره دختران ناديده گيرند و... ضمن اينكه اين سخن انسان مى تواند نوعى پيشگيرى از جرأت خصم بر فاطمه (س) باشد تا به او جسارتى نكنند و يا شأن او را نزد همسر بالا برند و... فاطمه (س) مصداق آيات

براساس اسنادى كه در دست و مورد قبول و اتفاق فريقين است فاطمه (س) مصداق آيات متعدد قرآن است كه ما را توان آن نيست همه آنها را احصاء كرده و به شرحش بپردازيم. ذيلاً به چند مورد آن اشاره مى كنيم و اين جمله را هم مى افزائيم كه نكته اى ظريف است. فاطمه (س) مصداق آيات قرآن است و نسل و ذريه اش مصداق تفسيرى آن ها و اين پيوندى ملكوتى بين قرآن و فاطمه (س) و ذريه اوست. اما آن آيات . 1- مصداق آيه قدر:

امام صادق (ع) در تفسير و معنى آيه انا انزلنا فى ليلة القدر، (38) فاطمه (س) را معنى آن دانسته و مصداق كسى مى داند كه در شب قدر نازل شده

. 2- مصداق خير كثير:

خداى در قرآن او را كوثر يا خير كثير ناميدو اساس نزول آن كوتاه كردن شر سخن مشركان از سر پيامبر بود. او مصداق آيه انا اعطيناك الكوثر (39) است و شماتت كنندگان پيامبر مصداق ابترند، فاطمه خير كثير است و مجسمه خير، استوانه بركت است و اسطوره بالندگى . 3- مصداق آيه نسائنا:

در داستان مباهله كه بين پيامبر (ص) و مسيحيان نجران پديد آمد، سرانجام قرار شد طرفين ادعا، خود با زنان و فرزندان خويش براى نفرين متقابل حاضر گردند تا ناحق در معرض خشم و لعن خدا قرار گيرد. در آن روزگار زنان گرانقدرى در دنياى اسلام حضور داشتند مثل صفيه عمه پيامبر، اسماء همسر ابوبكر، ام هانى و ديگران، ولى هيچكدام مصداق نسائنا قرار نگرفتند.

رسول خدا (ص) فاطمه (س) را بعنوان الگوى زن و مصداق و نماينده كلى زنان اسلام و بر اين اساس نام او را در قرآن در قالب نسائنا (40) ثبت داد. و هم بر اين بنيان جايگاه قربى براى زن معين كرد كه بر خلاف طرز فكر معهود بود . 4- مصداق آيه تطهير:

او مصداق آيه انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً (41) در قرآن است. در كتاب صواعق المحرقه، تفسير طبرى، و كتب ديگر از رسول خدا نقل شد كه اين آيه درباره من و على (ع) و حسن و حسين و فاطمه (42) (س) نازل شده است (43) و طبرى در تفسير خود 15 روايت به سندهاى مختلف در اين باره ذكر مى كند. 5- مصداق اهلبيت:

او مصداق كامل اهل بيت رسول خداست. (44) كه

در دامان وحى پرورش يافته و اهل عصمت و تقوا مصون از لغزش، و كاملترين افراد اهلبيت و عزيزترين آنها در نزد رسول خدا (ص) است . 6- مصداق آيه ايثار و اطعام:

او مصداق آيه شريفه قرآن است كه: و يؤثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصة (45) و مصداق آيه و يطعمون الطعام على حبه مسكيناً و يتيماً و اسيراً (46). اوست كه به همراه على و فرزندان خود و فضه افطارى خود را در راه خدا داد و با آب روزه را افطار كرد و اين عمل تا سه روز پى در پى ادامه يافت . 7- مصداق نگهدارى خود از آتش:

فاطمه (س) براساس نامش و طبق سنى كه ذكر شد از آتش دوزخ دور و بر كنار معرفى شد: (فصلمت عن النار.) اما آيه قرآن در اين مورد صريح تر است زيرا به اتفاق فريقين او مصداق آيه فوقيهم الله شر ذلك اليوم (47) است. و اين نشان مى دهد كه دورى از عذاب خدا لياقت، انسانيت و عبادت مى خواهد و ربطى به زن يا مرد بودن ندارد. و اين برخلاف انديشه رايج بود كه زن همكار شيطان است و اهل دوزخ است . 8- مصداق ذى القربى:

او از نظر خويشاوندى دختر پيامبر و نزديكترين خويشاوند اوست. پس مصداق همان ذى القربائى است كه در قرآن مودت او درخواست شده قل لا اسالكم عليه اجراً الا المودة فى القربى (48) جز فاطمه (س) چه كسى است كه خون پيامبر را در رگهاى خود داشته باشد و بضعه رسول و پاره تن او باشد؟ از او خويشاوندتر كيست؟ 9- آيات ديگر

او هم چنان براساس روايات متعدد ديگر مصداق آيات زير است:

- آيه شريفه والقمر اذا تليها (49) آيه و جمع الشمس و القمر در امر ازدواجش (50)آيه ان الابرار يشربون من كأس كان مزاجها كافوراً (51) مصداق آيه مرج البحرين يلتقيان (52) و... نظرى به روايات

روايات ما كه در شأن و مقام فاطمه (س) آمده و از نظر كثرت به حد تواتر رسيده اند چنان بسيارند كه احصاء آنها خود مجلداتى را مى طلبد و اين روايات تنها از يك منبع و راوى ذكر نشده و يا تنها از سوى شيعيان نيستند كه اهل سنت نيز در اين زمينه داد سخن داده اند و كتب آنها پر است از اينگونه روايات .

اگر بناى اظهار و بررسى باشد مى توان آنها را بدسته هائى تقسيم كرد از آن جمله رواياتى كه از سوى پيامبر در شأن فاطمه (س) ذكر شده اند در يك گروه، و رواياتى كه از سوى على (ع) يا ديگر امامان ذكر شده اند هر كدام در يك گروه، و رواياتى كه از سوى صحابه و موافق و مخالف ذكر شده اند هر يك در دسته اى و گروهى ديگر. و در اين بحث ما را توان ذكر آنها نيست .

رسول خدا (ص) فرمود فاطمه (س) بهترين زنان اهل بهشت است. (53) و هم به او فرمود: يا فاطمه، ان الله اصطفاك و طهرك و اصطفاك على نساء العالمين (54) اى فاطمه (س) خداى ترا برگزيد و مطهرت گردانيد و ترا بر زنان جهان برترى داده و گزينش و انتخاب كرده است.

و هم فرمود: دخترم فاطمه (س)، سيده زنان ازگذشتگان و آيندگان است. فأمّا انبنتى فاطمه فانها سيدة نساء العالمين

من الاولين و الاخرين .و يا در سخن ديگرى فرمود او از همه زنان جهان برتر است. (55) و يا فرمود كه او سيده نساء اهل الجنه است و اين تعريف ها نوعى درس آموزى هستند به مردم كه ديگران دريابند به چه كسانى متوسل شوند و از چه كسانى براى زندگى الگو گيرند. سخن ديگران درباره فاطمه (س)

ما از زبان حضرات معصومان عليهم السلام درباره فاطمه (س) بحث نكنيم كه آنها جاى خود دارند از ديگران بگوئيم و از جمله از عايشه همسر پيامبر (ص) كه مى گفت كسى را نديدم از فاطمه (س) راستگوتر باشد جز پدرش. (56) ابن ملقن گويد عايشه سر فاطمه (س) را بوسيد و گفت اى كاش من موئى بر سر تو بودم. (57)

ابوبكر پس از وفات پيامبر در برابر سخنان و احقاق حق فاطمه (س) از او، در مقام پاسخ گفت: انت معدن الحكمة و موطن الهدى و الرحمة، و ركن الدين و عين الحجة (58) تو معدن حكمتى، مركز هدايت و رحمتى، ركن و اساس دين و عين محبت خدائى...

(البته ما فعلاً وارد اين بحث نمى شويم كه اگر فاطمه (س) براستى چنين بود پس چرا در رابطه با سخنان در خواستهاى او موضع خلاف در پيش گرفتند؟ چرا كتك زدن او را دستور داده و يا لااقل در برابر صدمه و آزارش سكوت كردند و دم بر نياوردند آرى آنجا كه پاى مطامع و منافع در ميان باشد، درخت شرف را مى سوزانند و حتى تنها يادگار رسول خاتم سيلى مى خورد و ديگران خاموش مى مانند...) تعبيرها از فاطمه (س)

تعبيراتى كه از فاطمه (س) در دست است بگونه اى است كه حكايت

از مقام و عظمت والاى او دارند.براساس روايات متعدد عبارات و كلماتى در شأن او بسيار و از آن جمله است:

او فاضله است، عليمه است، محدثه است (يعنى فرشته سخن مى گويد) معصومه است و محصوره از گناه، رشيده است، شهيده است بمعناى خاص و عامش، كنيز خداست ،واجد بوى بهشت است، مدافع حق است و حق طلب، مادر امامان است،ادامه شجره نبوت است تقيه و نقيه است، پاره تن پيامبر، يا بضعة رسول است، سيده زنان است، و...

فاطمه (س) رابرتر از مريم دانسته اند زيرا كه مريم مادر يك عيسى است و فاطمه (س) مادر 11 امام معصوم، كه عيسى فرزند مريم در عين نبوت بايد در پشت سر مهدى او نماز بگذارد. امام صادق (ع) فرمود خداوند فرمود از نور فاطمه (س) امامانى پديد آوردم كه به امر من قيام كنند و افراد را بحقم هدايت نمايند. (59)

و از اينگونه تعبيرات درباره او بسيارند، كه برخى از آنها صفات موهبتى هستند و برخى ديگر صفات مكتب و زنان ما با بهره گيرى از جنبه الگوئى او مى توانند بسيارى از صفات مورد انتساب فاطمه (س) را بدست آورند و يا لااقل قدم در جاى قدم او بگذارند. او طاهره است و از هر آلودگى و ناپاكى به دور است. و زن مى تواند طاهره باشد بشرطى كه راه فاطمه (س) را طى كند، در برابر وقايع و جريانات و در مشى ها و حركت ها و در برخورد با نامحرم چون فاطمه (س) موضع گيرد. شرف و افتخار فاطمه (س) :

شرف و افتخار فاطمه (س) در اين است كه از همه گسسته و به خدا پيوسته است، بنده

حق است و تسليم او، عابده اى است بى مانند كه با تمام وجود به پرستش خداى پرداخته است. در پيشگاه حكم و فرمان الهى كالميت بين يدى الغسال است تنها و تنها در پى آن است دريابد كه خداوند از چه چيز خرسند است، چه امرى به نظر او مبغوض است، رضايتش در چيست؟ سخطش در كدام عمل و رفتار؟ و او همان را مورد عنايت قرار دهد.

فاطمه (س) در سايه بندگى خدا خير نساء اهل الجنة (60) شد، و به همين خاطر افضل نساء اهل الارض بحساب (61) و در سايه چنين امرى است كه نور او از نور عظمت خدا مشتق مى شود. (62)و رهيابى ها در سايه ادامه راه اوست و افضليت در سايه بهره مندى از هدايت او، و بهترين زن بودن در سايه پذيرش جنبه الگوئى او.

فاطمه (س) در سايه بندگى خدا به درجه اى رسيده كه مى تواند عزيز خدا باشد و ميوه دل پيامبر به حساب آيد، همتا و همراز على باشد و همپرواز با سيد اوصيا و سرانجام، ميزان و معيار سنجش حق و باطل، و كفر و ايمان براى ديگران گردد. فاطمه (س) يك محك انسانيت و فضيلت است و زنان ملاك اعتلاء و انحطاط خود را براساس او بايد در نظر گيرند. رمز عظمت را در او بايد بجويند و سعادتمندى را در گروه ادامه راهش بدانند.

فاطمه (س) آبرومند درگاه خداوند است، و اين آبرو را در سايه اطاعت و تسليم خود به خدا پديد آورده و دانسته است كه عزت از آن خداست. ان العزة لله جميعا (63)و هم اوست كه بشرط زمينه سازى ما، عزت را براى ما

مقدر مى سازد تعز من تشاء (64) و فاطمه (س) كوشيد خود را در مسير عزت خدائى قرار دهد و عزيز گردد.

او دريافته است كه حكومت بر دلها در سايه سازش با خدا و پيوند با او حاصل مى شود، نه در سايه خود آرائى و نه در سايه فريب و نيرنگ. دلها را خداى مى گرداند نه مردم، صفاى باطن و رشد در سايه بندگى خدا بدست مى آيد نه در سايه دلقكى و موى افشانى و رنگ كارى و اين دريافت درسى مهم براى همه زنان در طول تاريخ است. و اگر زنى چون فاطمه (س) با خدا بسازد و در نزدش آبرويى پيدا كند، چنان خواهد شد كه پيامبر بجاى او بنشيند و گندم او را آسياب كند. و از او بوى بهشت استشمام كند. مقام عصمت او

فاطمه (س) داراى مقام عصمت است (65) بدين معنى كه معصومه است، يعنى محصوره از گناه، يعنى ممنوع و محفوظ از لغزش و انحراف و از اين ديد مى تواند الگو باشد. عصمت يك سبب شعورى است كه به هيچ وجه مغلوب نمى شود و از انواع شعور و ادراكى نيست كه ما با آن آشنائيم و از سنخ علوم و ادراكات متعارضى نيست كه قابل اكتساب و تعلم باشد. (66)

پس در راه و روش فاطمه (س) اشتباه و لغزشى نيست. آيه تطهير هم او را از رجس و خطا دور معرفى مى كند و حديث معروف ان الله اصطفاك و طهرك...نيز آن را تأييد مى نمايد. البته مقام بصيرتش و ادراكش از جهان و ماسواى آن خود عامل ديگرى براى دورى او از لغزش است .

عصمت موجد صورت علمى ريشه دارى است

كه پديد آورند. آثارى از اخلاق چون شجاعت، عفت و سخاوت است و مانع پديد آمدن جبن، خمود و شره، بخل، تبذير، تدبر و براين اساس فاطمه (س) داراى فضايل اخلاقى است به صورت كامل و مطلق و به دور از رذايل اخلاقى است آن هم در صورت كلى آن، او نه تنها تن به گناه نمى دهد، بلكه حتى ترك اولائى از او سر نمى زند. هرگز قول و فعلى را مرتكب نمى شود كه در آن شائبه ترك اولى و يا گناه باشد. بدين سان او در خورتر از هر كس در داشتن جنبه الگوئى است . مقام علم او

فاطمه (س)زنى عالمه است، عالمه اى كه بلا معلمه است (67)، معلم او خداست و علم موهبتى به او عنايت كرده در عين اينكه رسول خدا (ص) در مسؤوليت پدرى بالاى سر او بوده و راه رشد و آگاهى را براى او هموار كرده است. چه بسيارند سؤالات و پرسش هائى كه فاطمه (س) در طول مدت حياتش از پدر پرسيده و براى آنها پاسخ مناسب و عملى يافته است .

مقام علمى فاطمه (س) را در نحوه برخورد او نسبت به خود و ديگران، و نسبت به خداى جهان و پديده هاى آفرينش مى توان يافت، هم چنين در عرصه الهيات و در عرصه ادب و سخن تنها خطبه او در مسجد، آن هم در چنان حال و هوائى، كافى است كه او را فردى نمونه و زبده قلمداد كند و برترى و علو فكرى او را نسبت به ديگران نشان دهد .

- او در مقام دانش بجائى رسيد كه رسول خدا (ص) درباره اش فرمود فطمها اله تبارك و تعالى

بالعلم و او در اين مقام همانند مقام عصمتش از انبياى پيشين پيش تر رفته است. چنين امرى نبايد استبعادى را پديد آورد زيرا آدمى در سايه بندگى خدا مى تواند به جائى رسد كه واجد سمع و بصر الهى گردد. كنت سمعه اللذى يسمع به و بصره اللذى يبصربه و براى انسانى واجد چشم و گوش خدائى سر در آوردن از حقايق و اسرار امرى عادى و طبيعى است . مقام تقواى فاطمه (س)

فاطمه (س) داراى ملكه تقواست و بدين خاطر همه گاه هشيار است كه معصيتى پديد نيايد و جز در مسير فضايل حركت نكند. هواى حق را بر هواى دل ترجيح مى دهد و در اين راه به جائى مى رسد كه براى افراد عادى جامعه قابل تعليل نيست. هم چون فردى عادى از پدر تقاضاى خدمتكارى مى كند، و بر خلاف آن درخواست پيامبر خدا به او تسبيح ويژه اى براى تكبير و ستايش خدا مى آموزد، و فاطمه (س) خدا را بر اين عطاى پيامبر سپاس مى گذارد.

عمل و رفتار فاطمه (س) بر خلاف مقتضاى تقوا نيست و بدين خاطر هرگز مرتكب امرى خلاف تقوى نيست، و هرگز اسير حرص و طمع نيست، از شأن و موقعيت خود، پدر، و همسر سوء استفاده نمى كند. در مسير خود دچار گمراهى و سردرگمى نمى شود.

- او راه تقوا را در پيش مى گيرد و در خور شأنى مى گردد كه خداى براى او راه در رُو و نجات از مشكل را كه در قرآن وعده داده است فراهم مى سازد و من يتق الله يجعل له مخرجا (68) شما در عالم انسانى كدام زن را سراغ داريد كه در تقوا بتواند همدوش و

همگام فاطمه (س) باشد؟ پس وعده الهى درباره او محقق مى گردد.

- او سعى به هدايت طلبى و رهيابى مى كند و مى كوشد اهل هدايت و در معرض راهنمائى خدا واقع گردد. در نتيجه خداوند عوامل زيان و ضرر بخشى گمراهان را از ساحت او دور مى دارد. عليكم انفسكم لا يضركم من ضل اذ اهتديتم. (69)و اين هم وعده ديگر خداوند است كه فاطمه (س) خود را در معرض آن قرار مى دهد.

- و بالاخره او خود را با سر منشأ عزت و سرافرازى همگام مى كند و در نتيجه پيوند عزت براى او پديد آمده و مصداق اين آيه قرآن مى شود ولله العزة و لرسوله و للمؤمنين در جنبه ايمان و باور داشت چه كسى در عالم زنان چون فاطمه (س) است؟ پس حق است كه عزت و آبرومندى از آن او باشد.

بخاطر عصمتش و مقام علميش همه حركات و مواضعش براساس حكمت بالغه الهى و خود در اين جنبه نيز الگويى تام و تمام است. ديگران هم وظيفه تبعيت از راه و رسم او را دارند و هم خود موظفند در مسيرى قرار گيرند كه حاصل آن رشد و كمال و دستيابى به بصيرتى براى يافتن راه خود باشد. آبرويش نزد خدا

فاطمه (ص) آن بنده اى است كه در نزد خدا آبروئى عظيم و پردامنه پيدا مى كند. تا حدى كه خداى به رضاى فاطمه (س) خرسند و به غضب فاطمه (س) غضبناك مى شود، ان الله يرضى لرضاء فاطمة و يغضب لغضبها (70) و نمونه همين سخن در آثار ديگر روايات از اهل شيعه و سنت زياد بچشم مى خورد. (71)

به امام صادق (ع) گفتند كه برخى اين حديث را

باور ندارند - آيا قابل قبول است كه خداى از خشم فاطمه (س) بخشم آيد؟ امام فرمود چرا باور نمى داريد؟ آيا شما باور نداريد كه خداى از خشم بنده مؤمن بخشم مى آيد؟ فاطمه (س) نيز زنى با ايمان است و طبيعى است خداى از خشمش بخشم مى آيد.(72)

فاطمه (س) در پيشگاه خدا و در سايه عبادت قرب و آبرو پيدا كرده و در مثال آبرومنديش اين بس كه براى او مائده اى آسمانى نازل مى شد آن هم، نه يكبار و دوبار، بلكه بصورتى مكرر. رسول خدا (ص) بهمراه على مرتضى بر او وارد شدند در حاليكه هر دو بمانند فاطمه (س) گرسنه بودند. ظرف غذائى گوارا در كنار او يافتند. پرسيدند أنّى لكِ هذا؟ اين غذا از كجا پديد آمد؟ پاسخ داد من عندالله - از جانب خدا. (73)

هم چنين اين سخن از سلمان است كه گفت به هنگامى كه فاطمة (س) در مسجد قصد نفرين كردن كرد و غضبناك شد. ديدم ديوارهاى مسجد مى لرزد. و امام باقر (ع) فرمود به خدا سوگند اگر فاطمه (س) گيسو مى گشود و لب به نفرين باز مى كرد زمين اهل خود را فرو مى برد و يا عذاب بر مردم نازل مى شد و اين حقيقتى است كه پيامبر (ص) به فاطمه (س) فرمود: يا فاطمه ان اله عزوجل يغضب لغضبك و يرضى لرضاك (74). مقام شفاعت

بخاظر آبرومنديش در پيشگاه خداوند فاطمه (س) داراى مقام شفاعت است، و اين سخنى است كه پيامبر درباره اش فرموده بود: جعل الله مهر فاطمة الزهراء شفاعة المذنبين من ام ابيها (75)خداوند مهر فاطمه زهرا (س) را شفاعت گنهكاران امت پدرش قرار داد. (البته بدان شرط كه

لايق و در خور شفاعت گردند).

امام باقر (ع) فرمود: در قيامت كنار آتش دوزخ، براى مادر ما فاطمه (ع) جايگاهى بلند است كه به منظور شفاعت و نجات دوستان مى ايستد و گنهكاران به دختر پيامبر پناه مى برند - و امام صادق (ع) هم در تأييد اين سخن فرمود معنى خير كثير همين است و او نفع بسيارى را بخاطر آبرومنديش در پيشگاه خدا متوجه امت مى سازد.

در اين ادعا جاى تعجب و استبعادى نيست. خداوند اين چنين مى كند كه به بنده اى مقام عزت و شفاعت مى بخشد، بدون اينكه بنده اى را در آن امر مستقل و يا خود را در اين جنبه خلع يد كند. بر خلاف تصور گروهى كه آن را محال مى دانند اين دعوى مبناى قرآنى دارد بدينگونه كه:

جانها بدست خداست (الله يتوفى الانفس حين موتها) (76) ولى آن را در اختيار فرشته مرگ قرار مى دهد بدون اينكه آن حق را از خود سلب كند (قل يتوفيكم ملك الموت اللذى و كل بكم (77) - در امر شفاعت (قل لله الشفاعة جميعا) (78).

در عين حال به اين آيات توجه كنيد: من ذاللذى يشفع عنده الا باذنه (79) - ولا يشفعون الا لمن ارتضى. (80) ديگر مقامات

ما را توان آن نيست كه همه كمالات او را در اين محدوه فكر كنيم. اوج رتبت و مقام او بحدى است كه هيچ پرنده تيزبالى به درك مقامش دست نمى يابد و چند بعدى بودن حياتش سبب مى شود كه اگر يك جنبه آن را مورد عنايت قرار دهيم از ديگر جنبه ها باز مى مانيم. ناگزير به صورت اشاره اى به مواردى از آنها را به صورت گذرا متذكر مى شويم:

-

او از نور عظمت خدا خلق شده لا ن الله تعالى خلقها من نور عظمته، (81) حوارء انسيه است و نطفه او از ميوه بهشتى است. و پيامبر بوى بهشت را از فاطمه (س) مى شنيد (82) شب قدر هزار ماه و فاطمه (س) تأويل شب قدر است (83)، و محور اهلبيت است (84) و از زنان برگزيده جهان است (سيدة نساء اهل الارض)(85).

زهرا از صابرين است (86) و بهشت براى فاطمه (س) خلق شده. (87) و داراى مقام شفاعت است (88)، با جبرئيل مراوده داشت، و براى او مائده نازل مى شد، خدا پيش از خلقت دنيويش امتحانش كرد و موفقش يافت، آبرومند نزد خداست، امانتدار خلفاى الهى است، مادر مهدى است و...

همانگونه كه ذكر شد ريشه و منشأ كمالات او عبادت، اطاعت و تسليم است. زهد و تقوا و امانت دارى تكليف و رعايت آن است. متعهد و مسؤول است، داراى وقار و استقامت است. غضب دارد و بى باك نيست، زبان دارد و اهل همز و لمز نيست او زنى است كه موقعيت خود را در عرصه تكليف يافته و آگاهانه و فضيلت مندانه در راه وصول به آن به پيش مى رود و هدفى جز جلب رضاى الهى ندارد . درود بر فاطمه (س)

شأن و مقام او را از سخنانى كه ديگر اين درباره او گفته اند، مخصوصاً حضرات معصومان (ع) مى توان دريافت مثل درودهائى كه مرحوم مجلسى از زبان معصوم (ع) درباره او گفته است (89) السلام على نفس الله القائمة بالسنن السلام على نفس الله العليا، و شجرة طوبى، و سدرة المنتهى و المثل الاعلى و...

اما در اين قسمت مى خواهيم از زبان

فردى غير معصوم درود را درباره فاطمه نقل كنيم. محيى الدين عربى در كتاب مناقب براى هر يك از چهارده معصوم (ع) خطبه اى دارد كه در آن شؤونى را از آن معصومان نقل مى كند. درباره فاطمه سلام الله عليها چنين مى سرايد:

و صلّ على الجوهرة القدسية فى تعيّن الانسيّةِ - صورة النفس الكلية - جواد العالم العقلية - بضعة الحقيقة النبوية مطلع الانوار العلوية - عين عيون الاسرار الفاطمية - الناجية المنجية لمحبيها عن النار، ثمرة شجرة اليقين، سيدة نساء العالمين، المعروفة بالقدر، المجهولة بالقبر، قرة عين الرسول، الزهراء البتول، عليها الصلوات و السلام .

فصل 5: محوريت فاطمه (س)

مقدمه

در شأن و مقام فاطمه (س) هر چه بگويند كم گفته اند و رتبت و عظمت او بسى بيشتر از وصف توصيف كنندگان است او دخت پيامبر است و همسر امير مؤمنان، مادر سبطين است و خود معصومه اى شهيده، نمونه تربيت پدرى است كه داراى مقام نبوت است و مادرى كه سيده زنان عالم است .

او داراى ملكه تقوا، عفت و عدالت است و داراى مقام عبد است و در اين راه واجد صفاتى كه افراد عادى بشر را توان اكتساب آن در چنان حد نيست. حق اين است كه گفته اند براى او رازى الهى و لطيفه لاهوت مطرح است. ان لفاطمة سلام الله عليها سرّاً الهياً و معنى لاهوتيا...(90) محور بودن فاطمه (س)

فاطمه (س) در جهان آفرينش و در دنياى اسلام مى تواند محورى به حساب آيد كه گردش بسيارى از پديده ها و چرخش آنها بدور او باشد. روايات بسيارى بنقل از مورخان شيعه و اهل سنت در دست است كه او را مورد عنايت خداوند در امر آفرينش خوانده اند

و حتى متذكر شده اند كه اگر فاطمه (س) نبود آفرينش جهان نبود.

در دنياى اسلام او محور اسلام است، محور رسالت است، محور امامت و خلافت منصوص است.وعده الطاف حق در حفظ و تداوم آئين محمدى (ص) به وسيله او محقق شده و اسلام و قرآن به بركت حضور ذريه طيبه او از مهجوريت بدر آمده است .

او محور اهلبيت است و محور اصحاب كسا، تداوم بخش نسل پيامبر است و محور سادات. در جريان مباهله او مصداق نساء ناست و الگوى همه نيك زنانى كه تا قيام قيامت بر تارك تاريخ بشريت مى درخشند واسلام بوسيله آنان مى تواند امروز هم مباهله كند و حقانيت اين آئين را به اثبات برساند.

مهدى امت كه چشم جهانى منتظر اوست از نسل فاطمه (س) است و فرزند اوست و جهان آشفته را فرزندش تحت سلطه اسلام در مى آورد و پرچم توحيد را او بر جهان مى افرازد. پس فاطمه (س) مادر اسلام است و مادر قرآن، ام ابيها بوده و ام الاسلام هم مى تواند به حساب آيد. مصداق هاى ديگر

گفتيم كه فاطمه (س) مصداق آيات مختلف قرآن و تجلى بخش جنبه هاى مختلفى از ابعاد حيات اسلامى است بگونه اى كه هر كدام از آنها نوعى محوريت او را نشان مى دهند.

- او مصداق اهل بيت پيامبر و واجد شأن آيه تطهير است .

- مصداق عترت و يكى از دو ثقلى است كه رسول خدا آن را به مردم سفارش كرده است. (91)

- مصداق ذوى القرباى قرآن است كه مودت آنها مورد توصيه است. (92)

- مصداق نفس پيامبر در آيه مباهله است .

- مصداق ام الائمه و ام المومنين است كه پيامبر

درباره او سفارش داشته است .

- مصداق كوثر به معنى خير كثير كه شعاع بركتش سراسر عالم و جود را پر كرده و از وجود او و از رحمش شخصيت هائى پديد آمده اند كه هر كدام مايه افتخار اسلامند. اين همه فيوضات و درخشندگى از ستاره هاى تابان اسلام، اين همه هاديان و راهنمايان كه هم چون اخترهائى فروزان بر تارك آسمان اسلامند همه از فاطمه اند. و اين همه شاهدان ايثارگر تاريخ اسلام از عاشورا تا غيبت همه از زايندگى فاطمه اند .

آرى، در جهان اسلام هر جا سخن از صفاى خانوادگى و وفاست فاطمه (س) در رأس آن است و هر جا كه از همسرى نمونه بحش شود فاطمه (س) سر آمد آنهاست و هر جا كه از زنى حق طلب ومبارز سخن رود نام فاطمه (س) در آن محفل ياد مى شود و هر جا از خانه شهيد و مادر شهيدان ياد است فاطمه (س) از زبدگان آنهاست. و محور همه اين بحثها و عناوين فاطمه (س) خواهد بود. و شگفت از يك زن، رشد يافته درخانه اى محقر و اين همه عظمت و آن همه محوريت . فاطمه (س) محور خلقت

اگر به حديث لولاك لما خلقت الا فلاك كه در شأن پيامبر اسلام است اتكا شود، بايد فاطمه را محور آفرينش دانست از آن بابت كه بدون وجود او نسل پيامبر منقطع بود وتداوم بخشى اسلام تا قيام قيامت كه توسط نسل فاطمه (س) است على الظاهر بى اثر مى ماند.

در قوس صعودى و نزولى، در سيركمالى وجود فاطمه (س) منشأ فيض و منبع آثار انوار عاليه بحساب مى آيد و اگر رسول خدا را اصل اصيل آفرينش بحساب

آوريم و اگر او را علت غائى خلقت بدانيم طبيعى است كه محور همه اين سيرها و رشد فاطمه (س) خواهد بود .

فاطمه (س) واسطه نبوت و امامت است و تكامل خلقت در سايه تبيين رسالت است و ائمه مبين قرآن و رسالت و همه از نسل فاطمه (س). پس فاطمه (س) مصدر ائمه است و تداوم بخش دعوت محمد (ص) آيا جز اين است كه 11 ذريه پاك بعنوان خليفه راستين پيامبر از نسل فاطمه اند؟ حلقه تكامل انبياء

بگفته استاد فاضل حسينى دانشمند مصرى، فاطمه (س) مانند موجى بود كه بايد نور رسول خدا (ص) را در طول رشته هاى ممتد اعصار و قرون عبور دهد و بشريت را از آن نور فياض روشن و نورانى كند (93)او حلقه تكامل انبياء الهى و بقيه النبوه به تعبير على است (94) زندگى او امتداد حيات پيامبران است .

همه آنچه را كه پيامبران در طول تاريخ گفته و سروده بودند، از طريق فاطمه (س) به امامان برحق، و از امامان به خلق خداى رسيده است. او از طريق پدر وارث و نيز سرايت ده همه مفاخر انبياى گذشته است و بدين سان همه ارزش هاى نياكان خويش از انبياء و رسل را در خود داراست و آنها را از طريق ازدواج با على در نسل خود سارى و جارى ساخته است .

پس فاطمه (س) از اين ديد ادامه دهنده رسالت ها و از ديدى اميد رسالت هاست، ثمره باغ وجودى انبياء است و مهدى موعود را او به جامعه اسلامى تحويل داده است و از اين ديد فاطمه (س) رسالت هاى گذشته را با خاتميت و امامت پيوند بخشيده است . تداوم

بخش نسل پيامبر

فاطمه (س) زنى است كه سلاله پاك رسول خدا (ص) بوسيله او تداوم يافته است. يازده خليفه راستين پيامبر و ولى خدا از رحم او پديد آمده اند و وارث فضائلى شده اند كه فاطمه (س) از طريق رسول خدا (ص) بدان صفات متصف بود.

رسول خدا (ص) بوسيله فاطمه (س) نشان داد كه بر خلاف رسم معهود دختران هم مى توانند نسل پدر را تداوم بخشند آن هم پدرى كه خاتم انبياست. و نيز از طريق دختر مكتب، تربيت، شهادت مى تواند به نسل بعد سرايت كرده و استمرار يابد، و اين مزيت مخصوص مردان نيست .

رحم فاطمه (س) همانند منبع فيضى بود كه از آن معادن نور و حكمت پديد آمدند و خلفاء خدا در زمين از آن رحم پاك بروز و ظهور كردند. رسول خدا (ص) بر خديجه وارد شد و ديد با جنين خود سخن مى گويد، پس از سؤال و جوابى به او گفت:

' هذا جبرئيل، فيبشرنى انهاانثى. اين جبرئيل است كه به من مژده مى دهد طفلى كه در رحم دارى دختر است .

- و انهاالنسلة الطاهرة الميمونة و او نسل پاك و ميمون و مباركى است .

- و ان اله تبارك و تعالى سيجعل نسلى منها و مژده ام داد كه خداى تبارك و تعالى تداوم نسل مرا از او معين كرده است .

- و سيجعل نسلها ائمة. و بزودى نسل او را پيشوايان زمين قرار دهد.

- و يجعلهم خلفا فى ارضه بعد انقضاء و حيه 95) و پس از انقضاى وحى آنها را خليفه خود در زمين قرار دهد. محور رسالت

فاطمه (س) محور رسالت است. پيامبر او را جدّاً گرامى

مى داشت و محبت او به دخترش بيش از حد محبت عادى پدرى به دخترش بود. شرايطى در فاطمه (س) بود كه براساس آن او ركن مهم پيشرفت اسلام بحساب مى آمد. هم در دوران حيات پيامبر، هم در عصر پس از وفاتش نقش هاى مهم و اساسى را در زندگى ايفا كرد.

او پس از وفات رسول خدا (ص)، رسالت را زنده نگه داشت. همتاى على در مبارزه حق طلبانه بنفع اسلام بود. و هم او زمينه ساز شرايطى شد كه مقدمتاً به صلح حسن و نهايتاً به شهادت حسين منجر گرديد بار رسالت كربلا در واقع به دوش فاطمه بود و حاملان پيام شهادت دختران فاطمه اند.

پيامبر در شب عروسى فاطمه (س) فرموده بود: پروردگارا اين دو محبوبترين آفريدگان تو نزد منند. پس دوست بدار آنها را، و نسل شان را مبارك گردان و در تداوم بدار نسل و تبارشان را و از جانب خود آنها را نگهدارى بنما... بدين سان فاطمه (س) وزنه اى گرانقدر براى اسلام و محور استمرار هدف عاليه اسلام است . محور عصمت

فاطمه (س) محور عصمت است. معصومان اسلام در عصر او پيامبر است كه پدر اوست، على است كه همسر اوست حسن و حسين اند كه دو فرزند او هستند و او هم چون قطبى است كه عصمت ها به دور او مى گردند و از طريق او به نسل بعد سرايت مى كنند.

بدين سان فاطمه (س) محور تداوم عصمت است. گردش چرخ امامت و ولايت به نيرو بخشى فاطمه(س) وصل است و تربيت معصومان و شهادت آموزى و زندگى سازى، و هدايت آموزى هاى بعدى هم در محور او دور مى زنند. ابواب عليم الهى از دريچه

فاطمه (س) گشوده مى شود واقتداى مردم به راه خداوند از بركت اوست. جابر عبدالله انصارى از قول پيامبر چنين نقل مى كند:

- ان اله جعل عليا زوجته و ابناءه حجج الله على خلقه خداوند على و همسر او و فرزندان او را حجت هاى خدا بر خلقش قرار داد.

- و هم ابواب العلم فى امتى - آنان دروازه هاى علم در امت منند.

- من اهتدى بهم هدى الى صراط مستقيم آن كس كه بوسيله آنها ره يابد به صراط مستقيم هدايت گردد.(96) محور اهلبيت

فاطمه (س) محور اهل بيت و نزديكترين فرد به بيت رسول اله است. ام سلمه گويد روزى پيامبر (ص) در منزل من بود على و فاطمه (س) هم دم در خانه بودند. پيامبر (ص) فرمود اهلبيت مرا صدا بزن. و من على و فاطمه (س) را صدا كردم، وارد شدند وپيامبر آنها را در كنار گرفت. (97) و اين خود حكايت از معرفى مصداق اهلبيت دارد .

فاطمه (س) وزنه سنگين اهل بيت است و محور علاقه رسول خدا (ص) هر وقت سخن ازمورد محبت بودن كسى در نزد پيامبر (ص) بود فاطمه (س) بر همه آنها مقدم بود. از كسانى كه در زير عبائى گرد آمده ومورد ادعاى پيامبر قرار گرفته اند فاطمه (س) از اعضاى مهم آن است پيامبر درباره آنها چنين فرمود اللهم هولاء اهل بيتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيراً. خداوندا اينان اهلبيت من اند، پليدى را از آنان دور دار و آنان را كاملاً پاك و پاكيزه بدار. محور اهل كسا

داستان كسا بدينگونه است كه روزى رسول خدا (ص) على، فاطمه، حسنين (ع) را در زير عبائى كه خود هم

در آن بود گرد آورد. و آيه تطهير را در شأن آنان خواند كه انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً و دعا كرد وفرمود خداوندا اينان اهلبيت و آل محمدند درود و بركات خود را بر اينان قرار داده كه تو ستوده و الا مقامى. اين حديث كه شأن خاندان پيامبر، فاطمه زهرا (س)، على و حسنين را نشان مى دهد از طرق مختلفى از شيعه و اهل سنت نقل شده است بنابر آنچه صاحب كتاب فاطمه الزهرا ء ذكر كرده است (98) نويسندگان حديث كسا بخط خود عبارتند از شيخ عبداله بحرانى در كتاب العوالم العلوم، كه در آن خط بيش از 20 تن از علماى بزرگ مثل شهيد ثانى، علامه حلى، فخر المحققين، ابن شهر آشوب و ديگر افراد مورد وثوق گردآورى شده است .

اين حديث با 29 سلسله سند به جابربن عبداله انصار مى رسد و افرادى چون علامه حلى، طبرسى، شيخ طوسى، شيخ مفيد و امثالهم بر آن صحه گذارده اند كه صدق و اتقان سخن شان جاى بحث و وسوسه اى نيست و جز اعتماد بر آن گزيرى نتواند بود .

- طبرى در تفسير الجامع البيان از 25 طريق، سيوطى در تفسير درالمنثور از 20 طريق درباره اين حديث بحث كرده اند.

- و بنابر آنچه علامه سيد شهاب الدين تبريزى تحقيق كرده حديث كسا داراى سندى است كه او آنرا بدست آورده و در رساله اى كوچك به زبان فارسى آن را نگاشته است. (99) اهميت حديث و محوريت فاطمه (س)

خداوند خواست حقيقت نورانى و ملكوتى اهلبيت را در حديث آشكار سازد و آنان را اشرف مخلوقات معرفى كند، و افضل موجودات،

اينان اهلبيت پيامبر (ص) معرفى شدند و جان او، در زير آن عباى كوچك و محدود جهانى گرد آمده بودند (ليس على اللّه بمستنكر - ان يجمع العالم فى واحد) و و رسول خدا در محوريت و ارزش آنان از سوگندهاى غليظ استفاده كرده بود .

در كسا فاطمه (س) محور و اول و آخر آنها بود - معرفى جبرئيل از اهل كسا هم همين نكته را نشان مى دهد جبرئيل در معرفى آنها به اهل آسمان و فرشتگان عبارتى بدين شرح داشت: هم فاطمة و ابوها، و بعلها و بنوها.

در اين معرفى چنان است كه گوئى خداى هم دوست داشت نام فاطمه (س) مكرراً ذكر شود و ترجمه عبارت فوق چنين است:

- فاطمه (س) است و پدر فاطمه (س).

- فاطمه (س) است و شوهر فاطمه (س).

- فاطمه (س) است و فرزندان فاطمه (س). و محوريت تعريف روى او دور مى زند - نام پيامبر و على و فرزندان يكبار مورد اشاره قرار گرفته و نام فاطمه (س) چند بار. محور مباهله

مسيحيان نجران درباره حقانيت اسلام با پيامبر به بحث و جدال پرداختند و نتوانستند حقانيت اسلام را بپذيرند و ياخود را قانع كنند بر اين مقرر شد كه خاندان و عزيزان خود را در مجلسى گرد آورند و به نفرين گروهى كه ناحق است بپردازند. دعوت پيامبر چنين بود:

و قل تعالوا، ندع ابنائنا و ابنائكم - و نسائنا و نسائكم - و انفسنا و انفسكم ثم نبهتل فنجعل لعنة الله على الكاذبين (100) پيامبر براى حضور در آن مجلس على و فاطمهو حسنين (ع) را بهمراه خود برگزيد و در اين آيه فاطمه (س):

-

از جهتى مصداق فرزند پيامبر است ابنائنا.

- از ديدى مصداق نسائنا است و تنها زنى است كه در جريان مباهله حاضر شده.

- و از ديد سوم مصداق انفسنا و نفس و جان پيامبر است .

- در مورد گزينش پيامبر اين عده را حديثى بدينگونه داريم از رسول خدا (ص):

- لو علم الله تعالى ان فى الارض عباداً اكرم من على و فاطمه و الحسن و الحسين لامرنى ان اباهل بهم ولكن امرنى بالمباهله على هؤلاء و هم افضل الخلق (101)اگر خداى تبارك و تعالى در روى زمين بندگانى گراميتر از على و فاطمه و حسن و حسين (ع) سراغ مى داشت به من دستور مى داد كه با آنها به مباهله بپردازم ولى او مرا به مباهله فرمان داد بهمراهى اين گروه و اينان برترين آفريدگان خدايند. محور امامت

فاطمه (س) محور امامت است. خداوند به او مژده داد كه از نسلش 11 ذريه پاك و امام پديد آيد كه همه هدايتگر دوران خود مى باشند. (102) ام الائمه است و ام الازهار (مادر شكوفه هاى و گلهاى اسلام) و هم ام انوار الائمه نام دارد زيرا كه نور امامان از او مشتق است .

او حامل سرّ مستودع خدا، ولى امر و بقية الله است. در دعاى حاجتى كه به اسم اوست چنين مى خوانيم:

اللهم انى اسالك بحق فاطمة و ابيها و بعلها و بنيها، و السّر المستود ع فيها - ان تصلى على محمد و آل محمد (ص) و ان تفعل بى ما انت اهله - و ان تقضى حوائجى (103) خداوندا از تو مسألت دارم كه بحق فاطمه (س) و پدرش، و شوهر و فرزندانش، و سرّ

وديعه نهاده در او، كه بر محمد (ص) و آلش درود فرستى، و آنچه خود اهل و سزاوار آنى برايم انجام دهى و حوائجم را برآورده سازى.

فاطمه (س) آن زنى است كه نور امامان از او پديد آمده و تداوم يافت. در زيارتش مى خوانيم:

- حليفة الورع و الزهد - و نفاحة الفردوس - والخلد اللتى شرف مولدها بنساء الجنة - و سللت منها انوار الائمة و ازجت دونها حجاب النبوة و...(104) و بدين سان او امامت اسلام را به تاريخ بشريت و به انبياى گذشته الهى پيوند مى دهد. روايات در اين زمينه بسيارند و مورد ديگرى را به اين شرح ذكر مى كنيم:

قال رسول الله (ص) فاطمة بهجة قلبى و ابناها ثمرة فوادى و بعلها نور بصرى - و الائمة من ولدها امناء ربى و حبله الممدود بينه و بين خلقه...(105) پيامبر فرمود فاطمه (س) مايه روشنائى دل من است و فرزندانش ميوه دل من هستند و شوهر او نور چشم من است و امامان ازفرزندان او امناى پروردگار من اند، و رشته ممدود خدا بين او و خلق خدايند... محور سادات

فاطمه (س) محور سادات است. مليونها نفر در جهان بشريت زندگى مى كنند كه شجره حسب و نسب شان به فاطمه (س) پيوند مى خورند. با آن همه دشوارى و مشكلتراشى خصم در سر راه رشد خاندان پيامبر و با آن همه محدوديت ها كه در ارتباط با آنان پديد آوردند باز هم نسل او بميزان و حدودى است كه يك فاميل چند مليون نفرى را تشكيل داده و همه آنها از دامان فاطمه (س) بوجود آمدند. و چه بسيار از آنان كه ستارگان درخشان اين امت

در علم و تقوا بوده اند.

نوع سادات جهان امروز را در نظر آوريم از سادات علوى، فاطمى، حسنى، حسينى، زينبى، زيدى، جعفرى، رضوى، اسمعيلى، موسوى، همه و همه از نسل فاطمه اند. پس او چشمه جوشان و فيض الهى است و به تعبير عالمى در تفسير سوه كوثر (106) معنى خير كثير وجود صدها هزار خانواده سيادت است كه هر كدام وارث صفاتى از فاطمه اند. و چه بسيار از آنها كه براى حمايت از دين برخاسته و تا پاى جان به پيش رفته اند. پس دامن زهرا (س) دامن فضيلت و خير و بركت است . محور هدايت و پيشوائى

فاطمه (س) محور هدايت است و در جنبه پيشوائى امت. رسول خدا (ص) در پيشرفت آئين خود و اهداف و مقاصد خويش الگوى مردانه بسيار داشت اما در جنبه الگوئى زن عده او بسيار اندك بودند و در آن جمع اندك فاطمه (س) در رأس بود. تشبيهات درباره فاطمه (س) تشبيه زهره اى است كه در بين كواكب آسمانى درخشان است و جلب نظر كننده. به اين حديث توجه شود.

رسول خدا (ص) فرمود:

اهتدوا بالشمس، فاذا غاب الشمس فاهتدوا بالقمر، فاذا غاب القمر فاهتدوا بالزهرة فاذا غابت الزهرة فاهتدوا بالفرقدين...بوسيله خورشيد و ماه و زهره و فرقدان، هدايت يابيد در صورت غيبت يكى به ديگرى تمسك جوئيد. از او درباره اين لغات و اصطلاحات توضيح خواستند. فرمود خورشيد منم، و على (ع) چون قمر است، و فاطمه (س) چون زهره، و فرقدان حسن و حسين (ع)...(107) و ديديم كه محور اين پنج تن فاطمه (س) بود .

- در تفسير آيه ربنا هب لنا من ازواجنا و ذرياتنا قرة

اعين و اجعلنا للمتقين اماماً (108) رسول خدا (ص) مقام پيشوائى را درباره خانواده خود پرسيد همانگونه كه درباره كلمات ازواج و ذريه و قرة اعين پرسش كرد. جبرئيل، خديجه را مصداق ازواج، فاطمه (س) را مصداق ذريه، حسن و حسين (ع) را مصداق قرة اعين و على را مصداق امام ذكر كرد. (109) و مى دانيم كه از ذريه او چه نسل پاك و پاكيزه اى پديد آمد. در سخنى ديگر رسول خدا خود را به يك درخت، و فاطمه (س) را حامل آن، و على (ع) را عامل لقاح و حسن و حسين (ع) را ميوه آن معرفى كرد: انا شجرة، فاطمة حملها، و على لقاحها، و الحسن و الحسين ثمارها (110). محور ديانت

فاطمه (س) محور ديانت ديروز و امروز بشر است. ببركت او چراغ اسلام روشن است و در سايه تربيتش فروغ شيعه پر تو افكن - اين همه آثار تربيت از وعظها و سخنرانى ها، و اين همه آموزش هاى دينى از تعليمات و تبليغات همه از فاطمه (س) است و خيراتش هم به فاطمه (س) بر مى گردد.

فاطمه (س) زنى است كه تحولات جهان تشيع در طول تاريخ، و حتى تحولات جهان اسلام در جنبه حركت آفرينى و رشد از او منشاء مى گيرند. چه بسيارند آثار خدماتى و انسانى كه در سايه حيات فاطمه (س) پديد آمده اند. اين همه آثار ديانت از مساجد و بارگاه ها، از حسينيه ها و مراكز تبليغى، اين همه مدارس علمى و دينى همه از آثار فاطمه (س) است .

او محور عالم عصمت است، محور فضيلت است، محور عفت و تقواست، محور تبليغ است، محور تلاش پدران درباره دختران است، محور

گسترش دين و مذهب است. و او حتى محور و ميزان عمل محبان و مبغضان است، يوزن فيها اعمال المحبين لنا و المبغضين لنا (111).

هم چنين فاطمه (س) محور نجات گنهكاران از دوزخ است، او را فاطمه (س) ناميده اند بدان خاطر كه خدا او و ذريه اش را از آتش دوزخ دور داشته است، البته بدان شرط كه خداى را در سايه اعتقاد به توحيد و به آنچه من پيامبر آورده ام ملاقات كند. (سميت فاطمه - لان الله فطمها و ذريتها من النار - من لقى الله بالتوحيد و الايمان بما جئت به (112)). محوريت امروز او

فاطمه (س) نه تنها در گذشته بلكه در امروز هم محور است، محور شناخت مخالفان و طرفداران است. اگر او نبود از كجا در مى يافتيم كه موافق كيست و منافق كيست؟ ممكن چيست غير ممكن كدام است؟ از كجا مى فهميديم چه كسى سخن پيامبر را در ولايت رها مى كند؟ حق را ناديده مى گيرد؟ خداى را به غضب مى آورد؟ و...

- امروز هم اگر بخواهيم از دخترى محبوب پدر نام ببريم نام فاطمه (س) بر زبان خواهد آمد.

- اگر بخواهيم از زنى مويد در زندگى ياد كنيم بايد فاطمه (س) را معرفى كنيم .

- اگر بخواهيم از همسرى دلدار سخن بگوئيم چه كسى اصلاح از فاطمه (س)؟

- اگر بخواهيم از زنى مبارز و سياستمدار در نظام دين ياد كنيم چه كسى برتر از فاطمه (س)؟

- و اگر بخواهيم از مادرى موفق ياد كنيم زبده ترين از فاطمه (س) چه كسى تواند بود؟

او محور نگرش ها براى كسب تكليف و وظيفه آموزى براى همه دختران، همسران، مادران و مديران كانون خانوادگى و همه زنان صالحه

و قانته است. با اعتماد و يقين مى توان از او درس وظيفه آموخت. -------------------------------------------------------------------------------- 1- ج 1 سيره ابن هشام .

2- سيره حلبيه ج 1، ص 132.

3- ص 131 معالم العترة النبويه.

4- ص 139 كشف الغمه ج 2.

5- ص 279 سفينة ج 1.

6- همان مدرك.

7- ص 55 الزهراء.

8- ص 10بحار ج 16.

9- ص 302 تذكرةالخواص.

10- مسند احمد ص 117.

11- ص 302 تذكرة الخواص.

12- عوالم العلوم و المعارف ج 6 ص 10.

13- ص 17 انوار البهيه.

14- ص 129 منتهى الامال.

15- كشف الغمه ج 2 ص 139.

16- احقاق الحق ج 10 ص 12 و منابع ديگر .

17- امالى صدوق ره.

18- زندگانى حضرت زهراء (س)

19- ص 31 منتهى الامال.

20- كامل التواريخ ج 2، ص 341.

21- ص 101 - الزهراء

22- بحارالانوار ج 43 ص 809.

23- ص 143 روضة الواعظين ج 1

24- ص 414 خصال صدوق، ج 2.

25- ص 15 بحارالانوار ج 23.

26- بحارالانوار ج 43 ص 10.

27- ص 191 الزهراء.

28- ج 3 مناقب ابن شهرآشوب ص 357 و ص 86 نخبة البيان فى تفصيل سيدة النسوان.

29- آيه 4 - سوره قلم.

30- عبدالعظيم ربيعى.

31- انوارالتنزيل - آيات آخر سوره تحريم.

32- بحار ج 43 ص 91.

33- آيه 8 سوره نجم.

34- ص 436 ينابيع الموده .

35- ص 41 ذخائر العقبى.

36- ص 132 منتهى الامال.

37- ص 522 اسد الغابة ج 5.

38- آيه 1 سوره قدر.

39- آيه 1 سوره كوثر.

40- آيه 54 سوره آل عمران.

41- آيه 33 - تطهير.

42- شرف المؤيد ص 7.

43- ص 198 در المنثور ج 5 - ص 124 ينابيع المودة.

44- همان آيه تطهير.

45- آيه 9 حشر.

46- سوره دهر آيه 8.

47- آيه 11 سوره انسان .

48- آيه 23 سوره شورا.

49- آيه

2 سوره شمس.

50- آيه 9 قيامت.

51- آيه 5 انسان.

52- آيه 19 سوره رحمان.

53- ص 76 كشف الغمه ج 2.

54- بحار ج 43 ص 24.

55- ص 219 كنزالعمال ج 6.

56- ج 1 مناقب ص 462.

57- ص 229 خصايص.

58- بحار ج 8 كمپانى ص 111.

59- ص 92 الزهراء.

60- ص 135 كشف الغمه.

61- ص 137 كشف الغمه.

62- ص 133 المختصر.

63- آيه 139 سوره نساء.

64- آيه 26 سوره آل عمران.

65- ص 16 بحار ج 25.

66- ص 126 ج 9 - الميزان.

67- ص 13 بحار ج 43.

68- آيه 2 سوره طلاق.

69- آيه 105 سوره مائده.

70- مناقب خوارزمى ج 1 ص 52.

71- مستدرك حاكم ج 3 ص 153 و ص 113 الزهراء.

72- ص 22 بحار ج 43.

73- ص 22 بحار ج 43.

74- اسدالغابه ج 5 ص 522.

75- زندگانى حضرت زهراء.

76- آيه 42 سوره زمر.

77- آيه 11 سوره سجده .

78- آيه 44 سوره زمر.

79- آيه 255 سوره بقره.

80- آيه 28 سوره انبياء.

81- ص 92 الزهراء.

82- ص 20 رياحين الشريعه ج 1.

83- ص 97 بحار ج 25.

84- با توجه به حديث كسا .

85- بحار 43 ص 36.

86- ص 65 رياحين الشريعه ج 1.

87- ص 213 بحار ج 36.

88- ص 203 رياحين ج 1.

89- تحفة الزائر.

90- زندگانى حضرت زهرا (س).

91- انى تارك فيكم الثّقلين...

92- قل لما اسئلكم عليه اجرا...

93- فاطمة الزهراء ترجمه صادقى ص 61.

94- سخنان على در مسجد به هنگام خطبه فاطمه (س).

95-ص 143 ج 1 - روضه الواعظين.

96- ص 58 ج 1 شواهدالتنزيل - حافظ حسكانى.

97- مسند احمد بن حنبل ص 323.

98- ص 292 - الرحمانى.

99- الذريعه ج 6 ص 378.

100- آيه 61 سوره آل عمران .

101- ص 131 ينابيع الموده.

102- دلايل الامامه ابن

جرير ص 18.

103- ص 134 منتهى الامال ج 1.

104- تحفة الزائر - مجلسى.

105- ص 66 فرائد السمطين ج 2 به نقل از امام حسين (ع).

106- فخر رازى .

107- ص 59 شواهد التنزيل - از جابر.

108- آيه 74 سوره فرقان.

109- شواهد التنزيل ج 1ص 416.

110- احقاق الحق ج 9 ص 157.

111- ص 107 مقتل الحسين - خوارزمى .

112- ص 18 بحار ج 43.

بخش 3 : حيات خانوادگي فاطمه (س)

حيات خانوادگى فاطمه (س)

اين بخش را در چهار فصل خلاصه مى كنيم .

فصلى از آن در مورد فاطمه (س) بعنوان دخترى براى پدر است و در آن نقشى را كه فاطمه (س) در خانه و در رابطه با پدرش ايفا كرد تصوير كرده و همگامى هاى او را با پدر و تلاش او را در تحكيم پايه هاى انقلاب اسلامى چه در جنگ و چه در شرايط عادى تصوير مى كنيم و نشان مى دهيم كه او را با پدر چه ادبى نيكو بود. آنگاه به علاقه و محبتى كه پدر درباره او معمول مى داشت اشاره كرده و رمز و راز اين محبت و عاطفه را شرح مى دهيم .

فصل دوم آن مربوط به بيان نقش همسرى فاطمه (س) است و در آن پس از بحثى مقدمه گونه راجع به ازدواج و سنين آن، از ازدواج فاطمه (س) با على و خواستگارى و وصلت آن دو سخن گفته و از مراسم ازدواج و جهيزيه و عقد و مهر او و جشن و وليمه اش بدان خاطر كه درسى براى ديگران باشد بحث خواهيم كرد. و سپس از زندگى اين دو و سعادتمندى زوجين و همراهى و سازگارى شان و دوستدارى و همرزمى آنان سخن مى رانيم .

فصل سوم آن در مورد فرزند دارى

فاطمه (س) و مسير مادرى اوست و در اين قسمت از ديدگاه فاطمه (س) در مورد خانواده و فرزند و تربيت و از شرايط و ضوابط تربيت و درسى كه در زمينه اخلاق و عبادت و زندگى سازى به فرزندان القاء كرد و محصولى كه در آن بدست آمد سخن مى گوئيم .

و فصل چهارم آن در مورد كانون دارى فاطمه (س) است كه در آن از اهميت خانه دارى از ديد فاطمه (س)، از مسؤوليت و تلاش او از كوشش او براى ايجاد جو سكون و آرامش در خانه، از تحمل سختيهاى او در اين راه براى خدا و از كمك كارى هاى على درباره او بحث مى كنيم (البته دو فصل پايانى اين بخش با رعايت اختصار مطرح شده اند زيرا كه بحث داراى جنبه تربيتى و كتب در اين مورد بسيار است).

فصل 6: فاطمه و پدر

مقدمه

در اين قسمت دوست داريم از نوع رابطه فاطمه (س) با پدر و جنبه هاى درس آموزى آن سخن بميان آوريم. اصولاً زندگى و ابعاد حيات فاطمه (س) از نظر هدايت و از ديدگاه درس آموزى و روشنگرى بحدى وسيع و پر دامنه است كه او را در حد يك امت، آن هم با همه پيچيدگى ها و جوانبش قرار مى دهد.

عمرى محدود و بس كوتاه داشت و به تعبير امام اميرالمؤمنين (ع) چه زود به پدر ملحق شد (السريعة اللحاق بك (1)) ولى اين مقدار عمر بسيار پر بركت و خير آفرين بود. كودكى او زودگذر بود ولى بسيار پرنكته و درس آموز. جوانى او نيز به سرعت گذشت ولى مدل ساز و نمونه آفرين بود.

او آخرين دختر خانواده بود و محبوب پدر و مادر. در عصر

بعثت بدنيا آمده و همه آنچه كه در اسلام راجع به تربيت فرزند و مخصوصاً دختران آمده درباره او پياده شد. او از ديدى چون ديگر دختران در رابطه با پدر بود و در ديدى ديگر چون همه دختران عادى نبود. رابطه اش با پدر در علقه و درس آموزى شگفت انگيز و فوق العاده جلب كننده بود . دوران اوليه حيات:

او در مكه بدنيا آمد، آن هم در عصرى سخت و دشوار، تنها فرزند خانواده بود زيرا كه خواهرانش پيش از او ازدواج كرده و از خانه رفته بودند و برادرانش نيز همه قبل از او از دنيا رفته و مرده بودند و طبيعى است كه چنين فرزندى جدا مورد علاقه والدين و مورد توجه آنان باشد.

رسول خدا (ص) حق پدرى و معلمى را درباره او نيكو انجام داد و مادرش خديجه نيز همه برنامه هاى حيات را عملاً به او آموزش داده بود. بدين سان تربيت او در دامان وحى است و از سوى بزرگترين مربيان جهان آفرينش بويژه كه در زمينه مساعده او هم در تربيت پذيرى فوق العاده بود و اين دو در رشد او نقش اساسى داشته و ضمن اينكه خداى را هم بر اين رشد و پرورش نظرى عنايت -آميز بود .

او تنها دخترى است كه تلاش تربيتى پدر را به هدر نداد و تنها زنى است كه براساس اصل اسوه گيرى از رسول خدا مدل و نمونه شد. او مصداق اين كيه قرآن قرار گرفت كه: و كذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء على الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا(2).

رسول خدا (ص) براى او همان ارزشى را قائل شد كه ديگران در

آن عرصه و روزگار براى پسران، و بلكه بيشتر و فراتر. زيرا در نظام تربيتى اسلام كفه ترازو و عنايت و محبت به سوى دختران كمى سنگين تر از پسران است، آن هم دخترى چون فاطمه (س) كه بايد مادر امامان و اسوه زنان عالم باشد.

او در خانه اى پرورش يافت كه آيات قرآن دائماً در حال نزول بود. پس رشد او در حال و هواى وحى بود و تربيت قرآنى درباره او در حال پياده شدن و اجرا. و اين درست در عصرى است كه هنوز انديشه كفرآميز زنده به گور كردن دختران در اذهان بود و برخى از دختران زنده به گور مى شدند.

از سوى ديگر او تنها دخترى است كه در سلسله جليله نبوت قرار دارد، دخترى كه معصومه است و حامل و ناقل صفات انبياى الهى از آدم تا خاتم (ص) - خداى را هم بر اين خاندان و اين دختر نظر عنايتى بود. و اين مجموعه در به ثمر رسيدن فاطمه (س) فوق العاده مؤثر افتاد. نقش او در خانواده

در ايام حيات خديجه و رسول الله طبيعى است كه فاطمه (س) بعنوان تنها فرزند حاضر، مايه گرمى كانون و به تعبير خود رسول الله مايه روشنى و سرور دلش باشد (فاطمة بهجة قلبى) (3) حركت و رفتار او، جنب و جوش و تلاش او، شيرين زبانيهاى دخترانه و معصومانه او دل پدر و مادر را شادان مى ساخت بويژه كه آينده روزگار و نسل او از پيش براى رسول خدا (ص) و خديجه شناخته شده بود .

مى دانيم با همه انس و الفتى كه بين زن و شوهر است گاهى واقعه يا جريانى پديد

مى آيد كه شرم حضور زوجين مانع از ذكر آن است در چنان صورت كودكان خردسال واسطه هاى خوبى براى اداى رسالتند و فاطمه (س) در كنار پيامبر و خديجه ايفاگر چنان نقشى بود و نمونه ايفاى اين نقش ها از سوى فاطمه (س) بسيار است و از جمله مورد زير.

خديجه زنى ثروتمند بود ولى پس از ظهور اسلام بعلت دشوارى هاى اقتصادى مسلمين و نيازهاى مالى مردم جديد الاسلام به پيامبر و خاندان او، دست خديجه از مال دنيا چنان خالى شد كه حتى كفنى براى خود نداشت و در شرح زندگيش گفتيم كه او فاطمه (س) را واسطه قرار داد كه از پيامبر عباى وحيش را كفن او كند و پيامبر چنان كرد.

او در عين خردسالى محرم انس و خلوت خديجه بود و راز دار مادر - پيام هاى او را نيكو مى گرفت و نيكو عمل مى كرد و دل آن مادر به اين دختر خردسال بسيار گرم بود. چه بسيارند مواردى كه خديجه در تنگناى فكرى و تحمل روانى قرار مى گرفت و اين دختر خردسال براى او گره گشائى مى كرد و با صبر و تحمل به او القاء مى نمود و حتى در آلام مصائب او را تسكين مى داد. پس از مرگ خديجه (س)

خديجه از دنيا رفت و اين در سال دهم بعثت بود. اينكه اين مرگ و جدائى براى اين دختر و آن شوهر چه آثارى داشت خود موضوع بحث ديگرى است تأثر فاطمه (س) از اين مرگ بسيار و تحمل پيامبر در اين مصيبت زيادتر بود. اما ياد و ديدار فاطمه، يعنى عزيزترين يادگار خديجه براى پيامبر همه گاه الهام بخش بحساب مى آمد.

گاهى رسول خدا

با ديدار فاطمه (س) به ياد خديجه مى افتاد و از خود مى پرسيد چه كسى مى تواند جاى خديجه را پر كند؟ و جز فاطمه (س) چه كسى مى تواند يادآور او باشد؟ همه توجهش در خانه به فاطمه (س) بود و دلگرمى پيامبر در حين بازگشت از بيرون و ورود به خانه ديدار فاطمه (س) بود.

اما فاطمه (س) نيز پس از مرگ مادر خود را وقف پدر كرده و همه كاره خانواده شده بود و همراز او شد و هم سخن پدر. او را در همه احوال نزد پيامبر مى ديدى، حتى پس از ازدواج، رسول خدا (ص) پس از مرگ خديجه و مخصوصاً در دوران زندگى در مدينه ازدواجهاى متعدد داشت ولى هيچگاه از كمك فاطمه (س) بى نيازنبود و از ارتباط و انس با او احساس بى نيازى نمى كرد .

او در تنگناها براى رفع موانع، در رهيابى ها براى حل مشكل، در بيمارى ها و مجروح بودن پدر براى پرستارى و زخم بندى او، در زندگى خصوصى براى سر و سامان دادن زندگى و در نيازمندى ها براى عرضه خدمت همه گاه در كنار پيامبر بود. و اين همراهى و تلاش تا لحظه مرگ رسول خدا (ص) ادامه يافت . محبت به پدر

دوستى و محتبت فاطمه (س) به پدرش زبان زد بود و اين محبت در حدى بس فراتر از حد رابطه دخترى با پدر خويش است او پيامبر را از ديدى بچشم پدرى مى نگريست و از ديدى بس عميق تر به چشم يك مراد و يك پيشوا و عقلاً اين جنبه از او قوى تر بود زيرا او قدر مقام و رتبت پدر و آبرومندى و رسالت الهى

او را بيش از ديگران مى شناسد.

چهره عاطفى او نسبت به پدر از سوئى دخترانه است و ما مى دانيم كه دختران را به پدر عنايتى بيشتر از پسران است و از سوئى ديگر محبت او رنگ مادرانه داشت تا حدى كه با دستهاى كوچكش چون مادرى مهربان پدر را نوازش مى كرد.

با پدر هم خانه است و اوقات فراغت پدر با اوست ولى كمك كار او، يار و غم خوار او، حامى اوست، از او دلجوئى دارد، ايمان به مكتب پدر، و اعتقاد به رسالت او سبب مى شود كه اين محبت و عاطفه رنگ و بوى الهى مى گيرد و او را بيش از پيش مريد پدر سازد.

پس از ازدواج كه طبعاً فاصله اى بين او و پدر افتاد، تحمل جدائى بر او گران بود. على و فاطمه (س) در خانه اى زندگى مى كردند كه كمى از خانه پيامبر دور بود اين دورى براى فاطمه (س) و رسول خدا (ص) دشوار بود. پيامبر (ص) روزى به او فرمود قصد دارم ترا نزديك خودم منتقل سازم. سپس با حارثة بن نعمان مذاكره كرد و فاطمه (س) را به خانه او كه نزديك خانه پيامبر بود منتقل ساخت. (4) مادر پدر

در انس و رابطه عاطفيش با پدر كار به جائى رسيد كه او را مادر پدر مى خواندند. (ام ابيها) او مى ديد كه در مسجد الحرام بدستور ابوجهل فضولات را بر دوش او مى ريختند. دويد و خود را به پدر رساند و با دستهاى كوچك خود آن را پاك كرد. (5)

او گاهى مى ديد كه دشمن به سوى پدرش سنگ مى پراند. او مى كوشيد، در مواردى، حتى با حائل گردانيدن خود جلوى صدمه

و آسيب را بگيرد و اين نكته اى است كه بارها اتفاق مى افتاد و در آنگاه كه دستش از كمك به پدر خالى مى ماند و جلوگيرى از آزار را نمى توانست، معصومانه مى گريست و اين نهايت علاقه او را به پدر نشان مى دهد.

رفتارش با پدر رفتارى نوازشگرانه و مادرانه بود. گاهى گرد و غبار از سر و رويش پاك مى كرد وطبيعى است كه دخترى اينچنين، بيش از پيش محبوب پدر باشد. رسول خدا (ص) او را دوست مى داشت و بخاطر چنين صفايش اورا دوست تر مى داشت.

به هنگامى كه آيه و ازواجكم امهاتكم آمد و زنان پيامبر لقب ام المومنين يافتند پيامبر به فاطمه (س) فرمود اگر آنهامادر مومنين شدند تو مادر منى. برخى از روايات ما گويند كه لقب ام ابيها براى فاطمه (س) در اين رابطه بود (6) گو اينكه استحسان هاى ديگرى هم در اين رابطه وجود دارد. همگامى با پدر

فاطمه (س) در تمام مدت زندگى با پدر همگام بود. در كوچه ها، خيابان ها، در مسجد الحرام، با پاى كوچك خود پدر را همراهى مى كرد. او استهزاء مردم را نسبت به پدر تماشا مى كرد و زخم زبان ها را مى شنيد و آزار و اذيت ها را مى ديد، تا حد توان از او دفاع مى كرد و آن جا كه توان دفاعى نبود جز اشك ريزى چاره اى نداشت .

او در كشيدن بار رسالت پدر سهمى داشت، مى كوشيد زمينه را برا راحت و آرامش او فراهم كند تا او وظيفه رسالت را بوجهى نيكو انجام دهد. آن روز كه اسلام در حال شكل گيرى بود، او سنگر به سنگر، در طريق كار و تلاش پدر، كار و كوشش داشت .

او هم چنين در

گرسنگى ها، تشنگى ها، فقر و نادارى ها، تحمل رنجها و سختى ها با پدر همراه بود و چه بسيار بودند دشوارى هائى كه براى پيامبر پديد مى آمد ولى شدت و رنج آن خود به خود بر فاطمه (س) كوچك هم وارد مى شد. تنها پرستارى پدرى كه آزار مشركان او را زخمى و فرسوده مى كرد كارى كوچك و آسان نبود. مگر يك دختر كوچك تا چه حد مى تواند متحمل باشد. در تحكيم انقلاب اسلامى

فاطمه (س) در تحكيم انقلاب اسلامى و رشد و گسترش آن نقش مهم و ارزنده اى داشت، چه در دوران قبل از هجرت و چه در دوران پس از آن. اقدامات حمايتى او از پيامبر، همگامى و همرزمى او با على، تلاش هاى مقاومتى و هشدار دهنده اش پس از وفات پيامبر بحدى بود كه اميرالمؤمنين على (ع) او را يكى از دو ركن مهم در حيات اسلامى معرفى مى كند.

على (ع) در سخنان خود پس از وفات فاطمه (س) فرمود اوست، همان ركن دومى كه امروز از دست دادم، پيامبر ركن اول حيات بود و فاطمه (س) ركن دوم، (7) و اين واقعيتى است كه مطالعه در تاريخ و حيات فاطمه (س) آن را به صورتى روشن نشان مى دهد .

ما تنها ذكرى از مقاومت فاطمه (س) و كتك خوردن او را مى شنويم. اما شايد كمتر آگاه باشيم كه حركت فاطمه (س) در احقاق حق با چه دشوارى هائى همراه باشد و چه عذاب وجدانى را براى خلفاى حال و آينده او پديد آورد. و چه استخوان گلوگيرى براى او شد.

تنها در داستان فدك مسأله بحدى مهم است كه 150 سال بعد هارون، امام موسى بن جعفر (ع) را مى طلبد كه

بيايد و فدك را پس بگيرد. و شما مى دانيد امام نسل پنجم فاطمه (س) است. و مى دانيم امروز هم پرونده طرح شده فاطمه (س) گشوده و سندى براى محكوميت شان در نتيجه ناحقى شان در خلافت و رهبرى در اسلام است . در جنگهاى اسلامى

فاطمه (س) زن است اما در برخى از جنگهاى اسلامى بهمراه پدر حضور داشت و به زخم بندى مجروحان و اصلاح ابزار جنگى مى پرداخت. به هنگامى كه شايعه شهادت پيامبر در احد پيچيد و در مدينه هم نشر يافت فاطمه (س) به همراهى عده اى از زنان خود را به صحنه رساند. پدر را زخمين يافت، گريان شد و دست در گردن او انداخت، خون زخمش را شست و زخم او را بست. (8)

آنگاه بالاى سر مجروحان ديگر رفتند، زخم آنها را بستند و مرهم نهادند و سپس به صورت جمعى بر سر نعش حمزه سيدالشهداء رفتند و به عزادارى پرداختند. (9) اين كار فاطمه (س) بعدها نيز ادامه يافت، هم درباره پدر و هم درباره شوهر.

تاريخ مى نويسد در جنگهاى اسلامى كه على مجروح مى شد اين فاطمه (س) بود كه زخم هاى على را مى شست، مرهم مى نهاد و آن را مى بست - و يا اين فاطمه (س) بود كه شمشير خون آلود على را مى شست، و آن را براى جنگ و مبارزه اى ديگر آماده مى كردو چنين اقدامى از يك زن عجيب است. البته نه براى فاطمه (س) كه عقلش بر احساسش غالب است و همه كار و تلاشش در راه خدا و براى خداست و حب و بغض او در اين مسير است . در خطاب به پدر

او طبق روالى كه

در هر جامعه وجود دارد پدر خود را پدر، بابا و يا با عباراتى از اين قبيل مى ناميد و البته حق هم همان بود تا اينكه آيه شريفه لا تجعلوا دعا الرسول كدعاء بعضكم بعضا(10) نازل شد اين آيه خطاب به مردم است و به آنها هشدار مى دهد كه پيامبر را به همان نامى كه بين مردم معروف است ننامند، آنچنان نباشد كه گوئى فردى فردى ديگر را به اسم و رسم صدا مى زند، عنوان رسول الله را برگزينند و در خطاب به پيامبر او را رسول الله بنامند .

فاطمه (س) گويد من از دستور خدا ترسيدم كه از اين پس پدرم را پدر صدا كنم. تصميم گرفتم او را رسول الله خطاب كنم و دو سه بار اين كار را انجام دادم و پيامبر فرمود، فاطمه جان، تو از منى و من از توأم، تو مرا پدر صدا كن كه مرا خوشتر مى آيد. انت قولى يا ابه، فانهااحيى للقلب و ارضى للرب (11). علاقه پدر به او

محبت و علاقه فاطمه (س) و پدر دو طرف بود. رسول خدا هم او را شديداً دوست مى داشت وكلمات و عباراتى كه درباره او بكار مى برد حكايت از اين علاقه دارد. تاريخ فريقين پر است از اين گوه كلمات كه ذيلاً ذكر مى شود:

- فاطمة بضعة منى (12)فاطمه (س) پاره تن من است .

- هى نور عينى (13)فاطمه (س) نور چشم من است .

- فاطمة ثمره فوأدى (14)فاطمه (س)ميوه دل من است .

- فاطمة روحى اللتى بين جنبى (15)فاطمه (س)روح و جان من است .

- و هى قلبى (16)فاطمه (س) دل و قلب من است .

-

گاهى در جنبه محبت به او رفتار خلاف با فاطمه (س) را زشت مى شمرد مثلاً مى فرمود هر كه او را غضبناك كند مرا بغضب آورده است. (فمن اغضبها اغضبنى (17)) - هر كه او را اذيت كند مرا اذيت كرده (فمن آذاها فقد آذانى (18)) آزار كننده فاطمه (س) آزار رسان به پيامبر و مورد لعنت خداست (19) - هر كه فاطمه (س) را شاد كند مرا شاد كرده هر كه فاطمه (س) را نگران كند مرا نگران كرده - و يبسطنى ما يبسطها و يريبنى ما رابها و...نمونه اين روايات فراوانند. نمونه عملى اين محبت

امام صادق (ع) فرمايد كان النّبى لا ينام ليلة حتى يقبل فاطمه (س) (20) رسول خدا هيچ شبى به خواب نمى رفت جز اينكه نحست فاطمه (س) را ببوسد. و يااين سخن معروف را همه مى دانيم كه وقتى رسول خدا (ص) به سفر مى رفت، فاطمه (س) آخرين كسى بود كه پيامبر با او خداحافظى مى كرد و وقتى كه از سفر بر مى گشت فاطمه (س) نخستين كسى بود كه پيامبر با او ديدار مى نمود. (21)

نمونه هاى ابراز علاقه پيامبر به فاطمه (س) در كتب مختلفى ذكر شده اند كه نويسندگان آنها اغلب از اهل سنت و جماعت هستند مثل نسائى در خصايص خود (ص 35) بخارى در صحيح خود (ج 2 ص 60) مسلم در صحيح خود (ج 2 ص 339) و...

مطالعه در روش و طرز برخورد پيامبر با فاطمه (س) نشان مى دهد كه رسول خدا در پى يافتن كلمات و عباراتى بود كه درجه واقعى محبت او را به فاطمه (س) نشان دهد، كلماتى كه حجت آور براى خصم باشد و موقعيت

فاطمه (س) را تحكيم بخشد و به قول وفعل فاطمه (س) سنديت دهد تا در آينده وسيله اى براى اثبات حقانيت او باشد . احترام به فاطمه (س)

رسول خدا (ص) براى فاطمه (س) حرمتى بسيار قائل بودند. شنيديد كه دست فاطمه (س) را مى بوسيد و مى فرمود از فاطمه (س) بوى بهشت مى شنوم و اين نهايت احترام پيامبر را به فاطمه (س) نشان مى دهد و البته فاطمه (س) چنان عمل مى كرد كه در شأن چنين حرمت گذارى قرار مى گرفت و اين از ديدى مى تواند امرى طبيعى باشد و هم رسول خدا به احترام ورودش از جاى بر مى خاست و او را در كنار خود مى نشاند، به هنگام داخل شدن در خانه از او استقبال مى كرد و به هنگام خروج از خانه او را بدرقه مى نمود و اين سخن عايشه است كه گفته بود: هيچ زنى به اندازه فاطمه (س) نزد پيامبر عزيزتر و محترم تر نبود. (22)

پيامبر در برخوردها با فاطمه (س)و يا به هنگام ورودش براو سلام مى كرد و به او خوشامد و مرحبا مى گفت (23) درباره او دعا مى كرد و درباره ذريه و همسر او نيز دعاهائى داشت و اين رفتار يكباره اى پيامبر نبود كه امرى بود بطور مكرر انجام مى شد - بگونه اى كه هيچگاه رسول خدا را نمى يافتى كه مشيى خلاف آن داشته باشد.

تازه سه روز از عروسى فاطمه (س) مى گذشت كه رسول خدا (ص) جدائى او را تحمل نتوانست كرد. به ديدن فاطمه (س) رفت، در كنار او و على (ع) نشست. احوال شان را پرسيد با آنها حرف زد، زن و شوهر رادعا كرد، فضيلت آنها را براى شان برشمرد و برخاست

و بخانه برگشت .

گفتيم كه او دخترش را مى بوسيد و اين كار موجب تعجب عايشه بود و روزى پرسيد با اينكه فاطمه (س) بزرگ شده و شوهر دارد او را مى بوسى؟ پيامبر فرمود اگر مى دانستى چرا فاطمه (س) را دوست دارم تعجب تو نسبت به او زيادتر مى شد. آرى من هر وقت مشتاق بهشت مى شوم فاطمه (س) را مى بوسم من از فاطمه (س)بوى بهشت را مى شنوم. رمز و راز محبت

گفتيم كه اين محبت تا سر حد شيفتگى است ود اراى رنگ عاطفى تنها و يا رنگ رابطه پدر با دختر نيست كه عامل معنوى و الهى در آن كاملاً بچشم مى خورد. رنگ وارث بودن و حامل رسالت بودن پيامبر هم در آن وجود دارد. فاطمه (س) وارث انبياء و حامل آثار رسالت الهى است، خدمات و زحمات رسول خدا (ص) او را مثمر ثمر مى سازد و نيز ذريه طيبه او، هم چنين پيامبر (ص) به فاطمه (س) محبت دارد از آن بابت كه او بنده كامل خداوند است، عابده و زاهده است و نمونه عالى مكتب اوست و الگوى يك زن كامل و اسلامى، مؤمنه اى راستين در آئين اوست و اين خود موجب پيوندى معنوى است نه تنها براى فاطمه (س) كه گاهى سلمان هم اهل البيت مى شود. (السلمان منا اهل البيت).

پيامبر (ص) حق دارد كه به او علاقه بسيار داشته باشد. كدام مؤمن به اسلام چون فاطمه (س) مى تواند باشد؟ و كدام مؤمن است كه در راه دفاع از اسلام و اثبات حقانيت پيامبر و خليفه اش حاضر باشد كتك بخورد؟ ضربه تازيانه را بر بازو تحمل كند؟ سيلى بخورد؟ فرزند سقط كند؟

و آگاهانه و با بصيرت به استقبال اين صدمه ها برود؟

در پاسخ كسى كه به پيامبر گفته بود تو با هيچ يك از دختران خود چون فاطمه (س) محبت و رأفت نداشتى فرمود تو حق دارى كه راز آن را ندانى چون فاطمه (س) را نمى شناسى - فاطمه (س) كارى خلاف رضاى خدا انجام نمى دهد... در جاى ديگر فرمود كه فاطمه (س) سرمايه گذارى هاى مرا به ثمر مى رساند، تحمل زجرهاى من را به نتيجه منجر مى سازد، او عامل بقاى دين من است، سبب حفظ نظام و سنّت من است و... فاطمه (س) و مرگ پدر:

فاطمه (س) شبى پس از حجة الوداع پيامبر را در خواب ديد كه قرآن در دست دارد و سر گرم خواندن است ولى ناگهان قرآن از دستش فرو افتاده و مفقود شده بود وحشت زده از خواب جست و آن را براى پدر نقل كرد. پيامبر فرمود دخترم من آن قرآنم كه به همين زودى از نظرها ناپديد خواهم شد و فاطمه (س) گريست. (24)

پيامبر (ص) از ستمى كه پس از مرگ او بر فاطمه (س) خواهد رفت برايش شرح داد - فاطمه (س) گريه كرد و پيامبر هم گريست. آنگاه رسول خدا (ص) او را دلدارى داد كه دخترم گريه نكن. فاطمه (س) گفت من از آنچه كه بر من وارد خواهد شد نمى گريم، بلكه از فراق تو مى گريم، پيامبر فرمود ترا بشارت مى دهم در سرعت الحاق تو به من (25) و فاطمه (س) آرام شد.

نمونه اين سخن بصورت ديگرى نيز از عايشه نقل شده است. او مى گويد:

- ان رسول الله (ص) دعا ابنته فاطمة - فسار فبكت ثم سارها

فضحكت - رسول خدا (ص) دخترش فاطمه (س) را به نزديك خواند - سر در گوشش نهاد وسخنى گفت و فاطمه (س) گريست - سپس بار ديگر سر در گوش او نهاد و سخنى گفت و فاطمه (س) خنديد.

قلت لفاطمة ما هذا الذى سارك به رسول الله فبكيت ثم سار فضحكت؟ عايشه گويد از فاطمه (س) پرسيدم پيامبر كه سر در گوش تو نهاد و گريستى و سپس سر در گوش تو نهاد و خنديدى علت چه بود ؟

فقالت عليها السلام اخبرنى بموته فبكيت - ثم سارنى فاخبرنى انى اول من يتبعه فضحكت - فاطمه (س) فرمود در بار اول پيامبر خبر مرگش را به من داد و من گريستم - و سپس خبر داد من نخستين كسى هستم كه بدنبالش روان خواهم شد و به عالم بقا خواهم شتافت و من خندان شدم (چون در خبر مرگش لقاى پدر است خرسند مى شود).

آن ها نمونه علاقه پدر به دخترش بودند و اين هم پاسخ علاقه دخترى به پدرش. سخن از مرگ است ولى چون در آن خبروصل است خوشحال مى شود و مى خندد و اين حكايت از آن دارد كه پيوند معنوى فاطمه (ص) و پدر ريشه در جان او دارد و گرنه اين خلاف عادت و طبيعت است كه كسى در خبر مرگ خويش خوشدل باشد. آثار ناشى از مرگ پدر

به هر صورت رسول خدا (ص) از دنيا رفت و فاطمه (س) با ماتم ها مواجه شد - نه يك ماتم بلكه چند ماتم - ماتم رسول خدا (ص) كه براى او اعظم المصايب بود، ماتم از ميان رفتن حق على (ع) كه فاجعه اى در

اسلام بشمار مى آمد، ماتم جهل و غفلت مردم از ضايع شدن حقوق خود و جامعه انسانى شان، ماتم وارد آمدن صدمه بر بدن او بخاطر زورگوئى آن فرد نابكار، ماتم غربت اسلام كه براى روح فاطمه (س) موجب آزارى شديد بود و...

اين مجموعه سبب شدند كه او پس از رحلت پدر نتواند بيش از سه ماه دوام آورد ومنتظر حصول وعده پيامبر در الحاق به او باشد. جريانات پشت پرده پس از مرگ پيامبر علنى شدند و طبيعى است فاطمه (س) را بعلت بينش قوى تر غم و رنج سنگين تر باشد. بويژه كه ببيند عده اى به اسم دين فريبكارى كنند و زحمت پيامبر (ص) را بر باد دهند.

فاطمه (س) در صدمه اين امور دچار اشك و آه و ناله گشت. وضع او همانند وضع كسى شد كه از معشوق خود دور افتد و در عين حال صدمات و لطمات وارده بر اسلام دل او را بلرزانند و بدانگونه كه توصيف كرده اند پيش بينى پيامبر در اشك ريزى فاطمه (س) در بيت الاحزان محقق شد و او قرين و همدم اشك ها شد.

گويند پيامبر روزى در حال مگر چنان گريست كه محاسنش از اشك تر شد، از او علت گريه را پرسيدند فرمود: ابكى لذريتى و ما تصنع بهم شرار امتى من بعدى كأنّى بفاطمة بنتى و قد ظلمت بعدى و هى تنادى يا ابتاه فلا يعنيها احد من امتى (26) براى نسل و ذريه ام مى گريم كه شروران امتم بعد از من با آنها چه ها خواهند كرد، گوئى فاطمه (س) را مى بينم كه مظلوم واقع شده و فرياد يا ابتاه او بلند است و احدى از امتم او را يارى نمى كند...

اذان بلال

جلوه اى ديگر از رابطه محبت آميز او رابا پدر در واقعه پس از مرگ پيامبر مى بينيم آن هم به هنگام اذان گفتن بلال - مى دانيم بلال پس از وفات رسول خدا (ص) در صف مخالفان سقيفه قرار گرفت و بعنوان اعتراض ترك اذان گفت و از مدينه خارج شد. روزى به مدينه برگشت و درب خانه على (ع) را آتش زده و فاطمه (س) را در بستر يافت و از اين ماجرا شديداً متعجب گشت و علت را پرسيد. و ماجرا را به او خبر دادند و طبيعى است كه شنيدن اين واقعه دل او را بلرزاند و او را متأثرتر سازد.

ظاهراً فاطمه (س) پيامش داد كه دوست دارد صداى اذان او را بشنود، بدينوسيله خاطره پيامبر (ص) را تجديد كرده و خود را آرامش بخشد بلال به مسجد رفت و اذان گفت. وقتى به نام پيامبر (ص) رسيد حسنين (ع) دويدند كه بلال بس كن، مادر ما از شنيدن نام پيامبر (ص) مدهوش گرديده است و بلال مجدداً ترك اذان گفت ولى اين بار بخاطر جلوگيرى از آزار دل فاطمه (س) و احياى غم و درد او، و اى كاش خصم فاطمه (س) به اين ميزان حميت و انسانيت داشت . بر سر مزار پدر

فضه گويد او روزى بر سر مزار پدر رفت و مشتى از خاك برداشت و استشمامش كرد و چنين فرمود:

بر آنكس كه خاك مزار رسول خدا را استشمام كند حق است كه در طول زمان از بوى عطر و عود بى نياز گردد. مصائبى بر من وارد شدند كه اگر بر روزگاران وارد مى شدند آنرا به

شب بدل مى ساختند (حقيق على من شمّ تربة احمد ان لا يشمّ مدى الزمان غواليا صبت على مصائب لو انهاصبت على الايام صرن ليالياً).

بر سر مزار پيامبر (ص) شكوه از دو نان كرد و از فراق سخن گفت و متذكر آن شد كه تنها و حيران است، فريادش در گلو شكسته و قدرت و توانش به پايان آمد، حزن او بسيار است، شوقش به ديدار پيامبر (ص) بى پايان. (27) او در شرايطى بود كه غم و اندوه او را از درون مى خوردند و كثرت تأثرات به ههمراه مرارت ها و صدمات جسمانى زمينه را براى مرگ زودرس او فراهم ساختند آرى، فاطمه (س) از دنيا رفت در حاليكه جوان بود .

فصل 7: فاطمه و همسر

مقدمه

هر بُعد و جنبه اى از حيات فاطمه (س) كه مورد مطالعه قرار مى گيرند نكته آموزند و هدايت كننده و شگفت آور. بركات آن بر همه افراد نازل است و براى امتى كه خواستار رهيابى است نازل تر. ما آثار اين بركات را هم در دوران حياتش مى بينيم و هم پس از وفاتش. چه بسيارند درس آموزى هائى كه زمينه هاى مختلف زندگى فاطمه (س) وجود دارند و مسلمانان با استفاده از آنها مى توانند راه حيات را براى خود هموار سازند.

از مسائل درس آموز حيات فاطمه (س) مسأله ازدواج و همسردارى اوست. بناى زندگى ويژه اى كه اساس آن مبتنى بر اهداف و مقاصد انسانى و الهى، انس و صفا، تكميل و تكامل، خلوص و وحدت و ثمره آن رشد طرفين، توليد نسل و گزينش آن براساس كفويت ايمانى و اخلاقى و برترى يكى بر ديگرى در رديف افسانه هاست . ازدواج در اسلام

ازدواج امرى محبوب و نوعى تن دادن به

سنت آفرينش است. نظام آفرينش براساس زوجيت است منفرد ماندن نوعى دور ماندن از اين نظام است. بدون ازدواج وصول به كمال مقدر ميسر نيست آدمى اگر علامه زمان باشد و دائماً در مسير رشد و تحول، مادام كه ازدواج نكرده است كامل نيست .

چه بسيارند اهداف و مقاصد عاليه اى كه تنها در سايه ازدواج ميسر مى شوند مثل آرامش و سكون كه براى تصميم گيرى هاى معقول آدمى نقشى اساسى ايفا مى كنند و يا توليد نسل كه در سايه آن با حفظ شرايط زمين خدا پر بار مى گردد. و بر اثر آن عبادت ها رشد و كمال مى يابند و عمل آدمى در عبادت، او را در رديف قديسين و مقربان قرار مى دهد كه دو ركعت نماز متاهل از 70 ركعت نماز افراد مجرد برتر است و بالاتر. (28)

آنچه كه در ازدواج مهم است وصول به حيات مشتركى است كه در آن رنگ و بوى انسانيت باشد و الحق موجبات رشد و تكامل آدمى را براى او ميسر سازد. و گرنه ازدواجى كه موجب دغدغه خاطر گردد به زحمتش نمى ارزند. اگر در بحث مربوط به فاطمه (س) سخن از ازدواج است از آن نوعى است كه در آن رشد و كمال، همدلى و انس بچشم مى خورد و آگاهى از كيفيت و رمز و رازش مى تواند درس آموز باشد. ازدواج فاطمه (س)

او ازدواجى دارد آگاهانه و هدفدار، گزينش شده و انديشيده كه بنايش استوار است بر اتكاى به صفات انسانى و اخلاقى و ايمان، مرد و زن همتاى هم و يا به زبان عادى و جارى همسرند، يعنى همشأن و هم رتبه، چيزى كه در اسلام از آن به كفويت

و همتائى ياد شده است .

فاطمه (س) تن به ازدواجى مى دهد كه حاصل آن رشد و كمال باشد نه سقوط و انحطاط و افت كردن، ازدواجى را طلبيد و پذيرفت كه او را در نيل به اهداف انسانى او كمك رساند، و پايه هاى ستبر ايمان و عقيده شان را استوارتر سازد. در آن ارضاى هوس زرق و برق ماديت نبود و يا دستيابى به جلال و جبروت ظاهر مطرح نبود.

فاطمه (س) ازدواجى كرد كه داراى بار تقوا باشد، اگر چه از نظر ماديت در سطحى نازل و حتى فروتر از حد معمول است. او به دختران درس داد كه در ازدواج به دنبال معيارهائى بروند كه زندگى سازند، نه اسم و رسم آفرين. در انتخاب همسر شرافت و ايمان و تقوا را مد نظر قرار دهند، نه دارائى و ثروت مكنت را، كه اگر فاطمه (س) آن را مى خواست برايش از هر جهت آمده و ميسر بود، و ما در همين بحث به آنها اشاره خواهيم داشت . سن ازدواج او

بد نيست نخست در اين مورد هم اشاره اى داشته باشيم كه مسأله اى بحث انگيز است. آنچه كه در عرف و در بين عامه مردم شايع است و حتى گروهى از مورخان شيعه بدان اشاره دارند اين است كه او در حين ازدواج 10 سال اول عمر را به پايان برده بود. امكان وقوع چنين امرى محال و حتى داراى استبعاد عقلى هم نيست. زيرا از نظر اسلام شرط ازدواج از يك سو رسيدن به مرحله بلوغ شرعى (پايان 9 سال قمرى) و از سوى ديگر وصول به مرحله رشد است و اين هر دو در

فاطمه (س) وجود و حضور داشته اند.

اما مورخان ديگر سنين ديگرى را هم براى تاريخ و سن ازدواج فاطمه (س) ذكر كرده اند. از جمله ابوالفرج اصفهانى در كتاب خود سن فاطمه (س) را در ازدواج 18 سال ذكر كرده و ابن حجر هم در كتاب الاصابه همين سن را براى فاطمه (س) مطرح نموده است .

صاحب كتاب الاستيعاب سن فاطمه (س) را در حين ازدواج حدود 15 سال و نيم ذكر كرده كه در آن زمان از سن مولا اميرالمؤمنين (ع) 21 سال و 5 ماه گذشته بود. مرحوم آية الله محسن امين سن فاطمه (س) را چهارده سال ذكر نموده و ديگران هم حدود 17 سال و كمتر را گفته اند. طوسى در مصباح المتهجد 13 سال نوشته (ص 561) ولى به نظر مى رسد كه با توجه به سخنان بزرگان تشيع مثل مرحوم شيخ مفيد و ديگران بتوانيم سند 14 - 16 سال را بپذيريم كه هم به سند نزديكتر است و هم از نظر رشد به عقل و انديشه و صواب، كه در همه حال خدا داناتر است و غرض از اين سخن آن بود كه پاره اى از استبعادهاى ذهنى را مخصوصاً در مسأله حمل و زاد و ولد طرد كنيم . خواستگاران فاطمه (س)

ازدواج فاطمه (س) در مدينه صورت گرفت، مدينه در آن روزگار پايتخت حكومت اسلام و پيامبر (ص) حاكم آن و در اوج قدرت و امكان بود چهره اى بود شناخت شده و مورد اعتقاد مردم و طبيعى است كه در چنان صورتى علقه مردم را به داشتن پيوند با رسول خدا (ص) لااقل براى دستيابى به قدرت و آبرو بسيار باشد

و خواستگاران ازدواج با فاطمه (س) متعدد، بويژه كه دو دختر قبلى پيامبر (ص) هم همسر مردانى سرشناس بودند. دو پسر ابولهب داماد پيامبر (ص) بودند و دو دختر پس از جدائى و رهائى شان از آنان يكى پس از ديگرى با عثمان مرد مالدار و ثروتمند قريش ازدواج كرده بودند.

ابوبكر و عمر، هر كدام جداگانه خواهان فاطمه (س) شدند و خواست خود را با پيامبر (ص) در ميان نهادند. (29) عثمان هم از سوئى ديگر اين درخواست را كرده بود و رسول خدا (ص) فرمود در اين راه منتظر حكم خداوند است و بدين سان آنها را از ازدواج با فاطمه (س) مأيوس ساخت عبدالرحمن عوف كه از ثروتمندان به نام بود مدعى شد كه اگر فاطمه (س) را به من تزويج كنند يكصد شتر كه بارشان كتان مصرى باشد، با خانه اى ببهاى 10 هزار دينار مهريه او خواهد كرد و پيامبر (ص) روزى مشتى سنگريزه از زمين برداشت و به سوى آنان پرتاب كرد كه شما فكر مى كنيد من برده ثروتم؟ كسى كه بتواند سنگريزه را مرواريد كند اين ثروت ها براى او مهم نيستند من يقدر على هذا لايهمه كثرة المهر (30).

در پاسخ بسيارى از آنان مى فرمود: فاطمه (س) هنوز كوچك است، من منتظر قضاى الهى هستم (31)، من منتظر وحى هستم، (32) و مسأله ازدواج فاطمه (س) را به مقام ربوبى ارتباط داد (33) يعنى كه خداى بايد اجازه فرمايد. زمينه ازدواج

در خواست هاى ازدواج براى فاطمه (س) مكرر شدند و رسول خدا (ص) هم چنانه از پاسخ مثبت خوددارى كرده و منتظر فرمان خدا بود. روزى سعد بن معاذ به على

(ع) گفته بود: به خدا سوگند مى بينم پيامبر (ص) فاطمه (س) را تنها براى همسرى تو برگزيده است. و اين فكرى است كه در بين صحابه پيامبر (ص) هم اشاعه يافته بود وبدان سان او را به خواستگارى فاطمه (س) تشجيع كرد.

حق اين است كه رسول خدا (ص) مى دانست كسى همشأن و هم سنگر او نيست و على (ع) تنها كفو فاطمه (س) است. ولى روال كار را از دست نداد و خواستگاران را كمافى السابق مى پذيرفت و محترمانه مى فرمود كه در اين كار منتظر حكم خداوند است و او بايد دستور دهد تا زمانى كه قضاى الهى در اين راه محقق گردد.

البته خانواده على (ع) هم با پيامبر (ص) بيگانه نبودند و على (ع) كسى بود كه در خانه پيامبر (ص) بزرگ شده و در آنجا رشد يافته بود البته روزگارى هم در گذشته بود كه خود پيامبر (ص) در خانه ابوطالب زندگى مى كرد. و امر سرپرستى او به عهده عمويش بود. بدين سان علاوه بر خويشاوندى نزديك فاطمه (س) و على (ع) (پسر عمو و دختر عمو) رابطه انس هم بين دو خانواده برقرار بود و از آن گذشته، هم على (ع) و هم فاطمه (س) اين ويژگى را داشتندكه دست پرورده پيامبر (ص) بودند و مخصوصاً على (ع) امين پيامبر (ص) بود. على (ع) كسى است كه در شب هجرت بجاى او خوابيده و پس ازهجرت فاطمه ها را (فاطمه مادر على (ع)، فاطمه (س) دختر پيامبر (ص)،...) را به مدينه انتقال داده بود. غرض اينكه با آن سابقه آشنائى باز هم على (ع) مراقب بود كه بى حساب قدم پيش نگذارد و پيامبر

(ص) هم بى اذن خدا اقدامى نكرد. خواستگارى

سرانجام على (ع) مصمم به خواستگارى از فاطمه (س) شد. و براى اين خواستگارى وضو گرفت و دو ركعت نماز خواند (امرى كه در اسلام مستحب است) لباس بر تن كرد و كفش پوشيد و به خانه پيامبر (ص) رفت و در زد. رسول خدا (ص) در خانه ام سلمه بود فرمود در را باز كنيد، كسى است كه خدا و پيامبر (ص) او را دوست مى دارند. در را باز كردند.

على (ع) وارد شد و روبروى پيامبر (ص) دو زانو نشست سر به زير انداخت و چشم ها را به زمين دوخت و ساكت ماند. پيامبر (ص) خطاب به على (ع) كرد چه كارى دارى؟ على (ع) گفت به خاطر حاجتى آمدم و از بيان آن شرم دارم و عرض كرد كه كرامت رسول خدا (ص) به من اجازه مى دهد كه حرف خود را بگويم .

اى رسول خدا (ص) تو بزرگم كرده اى، تو برايم از پدر و مادر نيكوتر بوده اى، من خواستگارى دخترى هستم كه در خانه تست و... رسول خدا (ص) از اين سخن شادان شد و ذكر توحيد بر زبان راند(34).

در پاسخ على (ع) فرمود فابشر يا على - اى على ترا مژده باد.

- ان الله عزوجل اكرمك كرامة لم يكرم بمثلها احدا مطمئناً خداى عز و جل به تو كرامتى داد كه احدى را بدان مفتخر نداشت .

- و ان الله تعالى اذا اكرم و ليّه و احبه، اكرمه بمالا عين رأت و لا اذن سمعت (35) و خداى تبارك و تعالى به هنگامى كه ولى خود را احترام كند و دوست بدارد، او را

به گونه بزرگ مى دارد كه نه چشمى آن را ديده و نه گوشى آن را شنيده است و...

على (ع) بر اين اساس پاسخ موافق شنيد وچنين فرمود: رب اوزعنى ان اشكر نعمتك اللتى انعمت علىّ - خداوندا به من توفيقى عنايت كن تا سپاس نعمتى را كه به من عنايت كردى بجاى آورم و...

آرى پيامبر (ص) قول موافق داده بود - بعد كه به مسجد تشريف برد در نخستين سخنرانى خود فرمود: جبرئيل بر من فرود آمد و از جانب فرمانروائى عرش فرمان داد كه دختر فاطمه (س) را به عقد على (ع) درآورم و هم فرمود پيوند همسرى على (ع) و فاطمه (س) در آسمانها بسته شده، (36) و بر اين اساس زبان ديگران را از غيبت ها و سرزنش ها كوتاه كرد. در كفويت آنها

مى دانيم از مسائل فوق العاده مهم در ازدواج و اختيار همسر مسأله كفويت است، امرى كه اسلام را بر آن سفارش و نظرى بسيار است. غرض اين است كه زن و مرد در شأنى باشند كه بتوانند همسر، همشأن و همتاى يكديگر باشند زبان و منطق هم را بفهمند و در بُعد اعتقادى مثل هم باشندو چون دو بال هم قدرت و هم توان باشند.

در ازدواج فاطمه (س) و على (ع) بايد گفت كه كفو و همتاى يكديگر بودند. فاطمه (س) خود مى دانست كه دخترى بدون خواستگار نبود پدرش دنياى اسلام را زير نگين داشت او در مقايسه با دختران ديگر وابسته به فردى مقتدر بود. مى دانست كه او را در اين ازدواج به علت فقر على (ع) سرزنش مى كنند ولى در عين حال او را بعنوان شوهر برگزيد (37)

چون على (ع) را همتاى مؤمن خود مى شناسد.

على (ع) هم مى دانست كه فاطمه (س) هم پرواز اوست و مى تواند همگام با او باشد. مى دانست او توانائى آن را دارد كه با روح عظيم على (ع) همراه گردد. از همشأنى و همسرى او، از همدلى و هم سخنى او، از توان همرازى و مشاورت او خبر دارد و به همين علت به ازدواج با فاطمه (س) دلخوش است و او را همسر بر مى گزيند.

بررسى ها هم نشان مى دهند كه على (ع) كوه مقاومت وايثار بود و فاطمه (س) هم دست كمى از او نداشت، على (ع) در فقر و نادارى اختيارى بود و متحمل آن و فاطمه (س) نيز اين چنين بود. در پوشش و لباس، در احسان و تفضل، در فضايل انسانى و اخلاق اين دو هم انديشه و همراه بودند و بفرموده پيامبر (ص) جداً اگر على نبود تا روز قيامت همتائى در روى زمين براى فاطمه (س) نبود. (لولا ان اميرالمؤمنين (ع) تروجها، لما كان لها كفوا لى يوم القيامة على ارض فمن دونه) (38)و نمونه اين سخن از پيامبر (ص) بصورت ديگرى با اندك تفاوتى وجود دارد بدينگونه لو لا ان الله خلق فاطمة لعلى ما كان لها على وجه الارض كفو من آدم و من دونه (39) در استحسان برخى از بزرگان آمده است برخى از پيامبران جد فاطمه اند و اگر زنده بودند نمى توانستند با فاطمه (س) ازدواج كنند ولى موسى (ع) و عيسى (ع) جد فاطمه (س) نبودند و مثلاً اگر بناى ازدواج بود حق ازدواج داشتند ولى كفو او نبودند و اين نشان ميدهد كه شأن فاطمه (س) از انبياى

اولوالعزم هم برتر است. (40)

سخنى ديگر از پيامبر (ص) در همين زمينه موجود است كه فرمود: هبط علىَّ جبرئيل - جبرئيل بر من نازل شدن فقال يا محمد ان الله جلّ جلاله يقول و گفت اى محمد، خداوند جل جلاله مى فرمايد: لو لم اخلق عليّاً ما كان لفاطمه كفو من ولد آدم و من ذريته ،اگر على (ع) را خلق نمى كردم از نسل آدم و ذريه او همتايى نبود.(41) هزينه ازدواج:

رسول خدا (ص) از على (ع) پرسيد براى ازدواج چه دارد؟ گفت شمشيرى، زرهى، و شترى آبكش، رسول خدا (ص) فرمود شمشير براى مرد جهاد و قدرت لازم است، شتر نيز براى گذران معيشت بايد باشد - ولى براى آنكس كه از مرگ نهراسد زره به چه كار آيد؟ فرمود زره را بفروشد و باقى را نگه دارد(42).

على (ع) زره را به 480 درهم (43) يا 500 درهم فروخت (44) و آن را براى ازدواج در اختيار گرفت. البته زندگى على (ع) در بين مردم مدينه كمى پائين تر از حد متوسط بود و در واقع مى توان او را جزء طبقه ضعيف و فقير بحساب آورد.

رسول خدا (ص) بخشى از آن را به بلال داد كه بوى خوش بخرد، بخشى را به ابوبكر داد كه با آن آنچه را دخترم نياز دارد بخر و الباقى هم براى ديگر هزينه ها نگهداشتند و عمار ياسر و چند تن ديگر را با ابوبكر همراه كرد كه با صوابديد هم تهيه جهاز ببينند. صورت جهيزيه

اينكه براى فاطمه (س) چه چيزهائى تهيه شد وبهاى آن ها چقدر بود روايات مختلف است. ما در اين بحث سعى كرديم جامعترين

ليستى را كه در اين زمينه تهيه شده است عرضه كنيم و آنها عبارت بودند از:

- يك پيراهن - يك روسرى - يك چادر سياه خيبرى - يك تخت طناب پيچ كه طنابش از پوست خرما بود - دو عدد تشك با روكش كتان مصرى كه در داخل يكى ليف خرما بود و در ديگرى پشم گوسفند. چهار بالش، با روكش چرم طائف و پر شده از پوشال علفهاى خوشبو - پرده نازك پشمى، حصير بافت هجر (از روستاى بحرى) آسياب دستى، طشت مسى، مشك آب چرمى قدح چوبى براى شير، ظرف آب آشاميدنى، آفتابه اى قير اندود، خم سبز رنگ، چند كوزه سفالين، سفره اى چرمى، عباى فطوانى، محفظه آب (45)...

وسايل و ابزار بعنوان جهيزيه همين هابودند، در برخى از اسناد مختصر تفاوتى ممكن است به چشم بخورد كه چندان قابل ذكر نيستند و بهاى آن را برخى تا حدود 63 درهم نوشتند. (46)

پيامبر (ص) جهيزيه را ديد و بادست خود آنها را زير و رو كرد فرمود خداوند آن را به اهلبيت مبارك گرداند (47) در سخنى ديگر آمده است كه فرمود اللهم بارك لقوم جل آنيتهم الخزف و...(48) و اين حكايت از ناچيزى و بى قدرى جهيزيه داشت و اين خود درسى است براى همه كسانى كه درآستانه ازدواجند و از فقر خود نگران، كه از فاطمه (س) سرمشق گيرند و به حداقل جهيزيه قانع باشند . عقد و مهر

پيامبر (ص) به مسجد رفت و عقد على (ع) و فاطمه (س) را در مسجد خواند. خطاب به مردم كه خداى مرا امر كرد كه فاطمه (س) را همسر على (ع) قرار دهم.

هم اكنون به امر حق فاطمه (س) را به عقد على (ع) درآوردم با مهريه 400 درهم (برخى تا 500 درهم نوشته اند). (49)على جان آيا رضايت دارى؟ على (ع) عرض كرد ازرسول خدا اطاعت مى كنم و كاملاً رضايت دارم .

در مورد عقد اوكه در آسمانها بسته شده و مورد امريه خداوند بود مطالب پردامنه اى نوشته شده و نويسندگان در اين مورد داد سخن داده اند وحتى از تزيين بهشت، از شادمانى اهل آسمانها، از نسل پاكى كه از آنها پديد مى آيد بحث كرده اند. (50)

رسول خدا در اين مورد خطبه اى خواند و در آن پس از حمد و ثناى خدا مسأله ازدواج را ستود و آن را بعنوان يك امرى الهى معرفى كرد. و از على (ع) هم خواست خطبه اى بخواند و على (ع) چنان كرد و رسول خدا (ص) آن را پسنديد (51) و سپس رسول خدا دعائى كرد بدين سان كه خداوندا عترت هاديه را از نسل على (ع) و فاطمه (س) قرار ده (اللهم فاجعل عترتى الهاديه من على (ع) و فاطمه (س)) (52).

در روايتى آمده است كه رسول خدا پس از خواندن عقد چنين دعا كرد: جمع الله شملكما و اسعد جد كما و بارك الله عليكما، و اخرج منكما نسلاً كثيراً طيباً (53)خداوند انس و الفتى دهد و زندگى تان را خوش و سعادتمندانه كند و اين ازدواج را بر شما مبارك گرداند و از شما نسلى بسيار و طيب و پاكيزه پديد آورد. جشن و وليمه

پيامبر (ص) دستور وليمه داد و به على (ع) گفت برو غذائى تهيه كن، گوشت و نان از شما، خرما و روغن از ما و

مردم را به احترام فاطمه (س) دعوت كن: على (ع) گويد به مسجد رفتم و فرياد زدم وليمه فاطمه (س) را بپذيريد و در اين وليمه جمع عظيمى از دوست و دشمن، فقير و غنى حضور يافتند .

زمان ازدواج فرا رسيد پيامبر (ص) به دختران عبدالمطلب و زنان مهاجرو انصار دستور داد همراه فاطمه (س) به خانه على (ع) بروند و در راه شادمانى كنند و شعرهاى شاد بخوانند وهم فرمود در شب عروسى فاطمه (س) مواظب باشيد گناهى واقع نشود و فاطمه (س) را با الله اكبر به خانه داماد ببريد. (54)

زمام مركب بدست سلمان بود، مردان فاميل به دنبال آن و زنان به دنبال آنها. صداى هلهله و تكبير بلند بوده زنان به صورت دستجمعى و همصدا اشعارى مى خواندند كه مفهوم آن مدح فاطمه (س) و على (ع) بود مثل اين شعر: فاطمة خير نساء البشر و من لها وجه لوجه القمر - زوجك الله فتى فاضلاً اغنى علياً خير من فى الحضر... فاطمه (س) بهترين زنان در نسل آدمى است. كيست كه چون او چهره اى چون چهره ماه تابان داشته باشد خداوند او را به ازدواج جوان فاضلى چون على (ع) درآورد كه بهترين جوان روى زمين است... مراسم دست به دست دادن

همه به خانه على (ع) رفتند - پيامبر (ص) فاطمه (س) را در كنار خود نشاند. مجلس را خلوت كرد. نقاب از چهره فاطمه (س) برداشت كه على (ع) همسرت را تماشا كن. دست فاطمه (س) را به دست على (ع) داد و گفت يا على (ع) خداوند زوجيت فاطمه (س) دختر پيامبر (ص) را بر تو مبارك

گرداند. فاطمه (س) خوب همسرى است. بارك الله لك فى ابنة الرسول يا على (ع) نعم الزوجة فاطمه (س).

و دست على (ع) را در دست فاطمه (س) داد و فرمود فاطمه جان، على شوهر خوبى است. نعم البعل على (ع) .در مورد وديعه بودن اين دو در دست هم سخن گفت (55)و به آنها سفارش هاى بسيارى كرد. به على (ع) فرمود:

على جان به مثل فاطمه همانندى براى تو پيدا نمى شود. و تو اى فاطمه براى تو نيز همتاى و همشأنى بسان على خداوند نيافريده است. (56) دخترم به سخنان مردم گوش فرا مده و از فقر همسرت نگران مباش كه اگر فقر براى ديگران مايه سرشكستگى باشد براى خاندان پيامبر (ص) فخر است .

اى على (ع) آمده پذيرش دخترم باش. با همسرت به نرمى و لطف و رفتار نما. فاطمه (س) پاره تن من است تو اى فاطمه (س) از خشمگين كردن على (ع) بپرهيز كه خداى نيز به خشم او خشمگين و به رضاى او راضى است. (57) و نمونه اين سفارش ها را بسيار فرمود . دعاى پيامبر (ص)

پيامبر (ص) آنگاه دست به دعا برداشت و چنين مناجات و دعا كرد:

اللهم انهما احب الخلق الىّ فاحبهما خداوندا اين دو محبوبترين آفريدگان تو نزد منند آنان را دوست بدار و بارك ذريتهما نسل شان را زياده و مبارك گردان - و اجعل عليهما منك حافظا - خداوندا از جانب خود بر آنها حافظ و نگهبانى بگمار و انى اعيذ هما بك و ذريتهما من الشيطان الرجيم (58) و من اين دو را و نسل شان را از شر شيطان رانده شده در

پناه تو قرار مى دهم...

دعاهاى بسيارى ديگر از رسول خدا (ص) درباره او منقول است كه محتواى آنها همانى است كه در مباحث قبلى ذكر شد و تكرار آنها شايد مورد نداشته باشد از جمله آن دعاى معروفى است كه معمولاً پس از خطبه عقد بخشى از آن را مى خوانند و آن اين است:

اللهم اجعل شملهما و الف بين قلوبهما و اجعلهما و ذريتهما من ورثة - جنة النعيم - و ارزقهما ذرية طاهرة، طيبة مباركة، و اجعل فى ذريتهما البركة، و اجعلهم ائمة يهدون بامرك الى طاعتك، و يأمرون بما يرضيك طهركما الله و طهر نسلكما - انا سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم...(59) فرداى ازدواج:

صبح روز بعد رسول خدا (ص) بر آنان وارد شد و براى شان شير آورد. جامى از آن را به دست فاطمه (س) داد و گفت بنوش، پدرت فداى تو (اشربى فداك ابوك) و جامى ديگر را به على (ع) داد و فرمود بنوش پسر عمو فداى تو شود (اشرب، فداك ابن عمك) (60)

به آن دو فرمود آفرين به دو دريائى كه بهم برخوردند و اتصال يافتند و به دو ستاره اى كه قرين هم گشته اند. (مرحبا ببحرين يلتقتان و بنجمين يقترنان). سپس روى به فاطمه (س) كرد: دخترم شوهرت را چگونه يافتى؟ گفت پدر، خداوند بهترين مردان را نصيب من كرده است .

طبق رسم آن روزگار از سوى مردم هدايائى براى عروس و داماد آورده بودند. بسيارى از آنها در راه خدا دادند و بخشى از آن را كنيز و غلام خريدند و در راه خدا آزاد كردند و اين هم تجربه اى نيكو و درسى است

كه مردان و زنان در زندگى خود بايد داشته باشند كه از نعمتها و شاديهاى خود ديگران را بهره دهند.

بد نيست متذكر شويم در مورد تاريخ ازدواج آنها، شيخ طوسى آن را اول ذى حجه سال سوم هجرت، شيخ مفيد و سيد بن طاووس آن را شب پنجشنبه 21 ماه محرم، صدوق در امالى اوايل ماه شوال، ابوالفرج اصفهانى عقد را در ماه صفر و عروسى را در سه شنبه 6 ذى الحجه نقل كرده اند. (61) آغاز زندگى

زندگى مشترك آغاز شد و على (ع) براى شروع زندگى كف اطاق زفاف را با شنى نرم فرش كرد. چوبى را از يك طرف ديوار به طرف ديگر وصل كرد كه لباس هاى خود را روى آن بيندازند - پوست گوسفندى را بگسترد و متكائى از ليف خرما در كنار آن نهاد (62) و اين اطاق عروسى شان بود.

على (ع) در وصف حيات مشترك روزهاى اول شان مى گويد:

- لقد تزوجت فاطمة مالى و لها فراش غير جلد كبش - ننام عليه بالليل و يعلف عليها الناضح بالنهار - و مالى و لها خادم غيرنا (63) با فاطمه (س) ازدواج كردم براى من و او جز پوست گوسفندى نبود كه شبها بر روى آن مى خوابيديم و روزها بر آن شترما را غذا مى داديم - و جز خود خادمى نداشتيم .

خانه شان محقر و گلين بود و درب آن يك لنگه اى بود. ولى جهانى در اين خانه خلاصه شده بود و اين زوج خوشبخت با وجود فقر در عين عفت، عصمت و نجابت زندگى كردند و هيچگاه موجبات خشم و غضب هم را فراهم نكردند. عقيده ها واحد، سليقه ها واحد و

هر دو مهذب و در طريق رشد هم بودند.

اينان عملاً بنياد خانواده را بر تكميل و تكامل نهادند و مصداق اين سخن سقراط شدند كه در ازدواج هر كس نيمه گمشده خود را باز مى يابد. و نشان داده اند كه در زندگى هدفدار خانوادگى برترى مرد بر زن و يا بالعكس افسانه اى بيش نيست. بنظر ما على (ع) براى على شدن به فاطمه (س) محتاج بود و فاطمه (س) هم براى فاطمه شدن به على (ع) (بحران عميقان لا يبغى احدهما على صاحبه (64) و مصداق مرج البحرين يلتقيان بودند (65). افتخارآميزى اين ازدواج

ازدواج اين دو مهم بود. و همه جنبه ها، حركات، سكنات، روابط و رفتارشان درس آموز بود. زندگى شان زندگى دو نور بود كه راه را براى ديگران و خودشان روشن مى كرد. و حاصل آن پديد آمدند گلهائى كه هر كدام ميدان حيات اسلام را روشن كرده بودند .

دكتر بنت الشاطئ در وصف اين دو مى گويد: على (ع) چون كوهى سربلند بود و فاطمه (س) سرچشمه رودى كه از اين كوه جارى مى شود وبستر رود سرشار از گلهائى كه فرهنگ اسلام را زينت مى دهند... آرى فاطمه (س) آن زن بى تجربه و كياست نيست كه زندگى را بر مبناى بارى بهر جهت بگذارند شيوه زندگى دارد و هدف، او درس همسردارى را از مادرش آموخته و در زندگى على (ع) پياده كرده است .

و على (ع) هم فردى متعهد و مسؤول است، به حالات و كيفيات حيات خانوادگى آگاهى دارد و مى كوشد بناى زندگى در راه وحدت كلمه، توافق اخلاقى و از همه مهمتر ايمان و عقيده بگذرد. در برابر فرمان خدا خاضع و

در انجام وظيفه اش كوشاست. على (ع) آبكشى مى كند، چوب و هيزم مى آورد و اجاق را روشن مى كند و فاطمه (س) آسياب مى كند آرد را خمير مى كند و نان مى پزد. (كان اميرالمؤمنين (ع) يحتطب و يستقى و يكنس و كانت فاطمه عليها السلام تطحن و تعجن و تخبز) (66) .

زندگى شان به گونه اى بود كه على (ع) به وجود فاطمه (س) فخر مى كرد و مى فرمود ولى الفخر بفاطمه و ابيها ثم فخرى برسول الله اذزوجينها (67) من به فاطمه (س) افتخار مى كنم و به پدرش رسول الله (ص) كه فاطمه را بتزويج من درآورده است. و ديديم كه فاطمه (س) هم او را بهترين مردان به پدر معرفى كرده بود. اميرالمؤمنين در رابطه با اين ازدواج حتى ابوبكر را زير سؤال مى برد و مى گويد آيا من مختار و برگزيده رسول خدا نيستم؟ آيا من آنكسى نيستم كه رسول خدا (ص) دخترش را به زوجيت من در آورد؟ (68)... همراهى و سازگارى

اين دو يار و همراه هم بودند، با هم سازگارى داشتند. و اين سازگارى و وحدت و انس شان براى مادرس است. فاطمه (س) 9 سال در خانه على (ع) زندگى مى كند و در اين مدت از او درخواستى و تمنائى ندارد. اصل را بر اين گذاشته كه بارى بر دوش على (ع) نباشد. گرسنه است و على (ع) از او مى پرسد كه پس چرا نگفته اى مى فرمايد انى لا ستحيى من الهى ان اكلف نفسك ما لا تقدر عليه (69) من حيا مى كنم از خدايم چيزى را بر تو تكليف كنم كه ترا توانائى انجام آن نباشد.

فاطمه (س) نو عروس است ولى در اطاقى زندگى

مى كند كه نصف آن حصير است و نصفى ديگر از شن نرم ولى به اين دلخوش است كه شوهر آقائى چون على (ع) دارد و خداى به رضاى او راضى است .

همدل و دلدار على (ع) است، تسلاى ده اوست، مشاور و همراز است، پناهگاه على (ع) است واين امربحدى بود كه اگر عملى بر على (ع) وارد مى شد مى فرمود به خانه روم و كمى با فاطمه (س) سخن بگويم و آرام گيرم و اين اقدام در تمام مدت زندگى مشترك على (ع) با فاطمه (س) رعايت مى شد حتى پس از وفات فاطمه (س) على (ع) در كنار قبر فاطمه (س) سخن مى گفت و به درد دل مى نشست.

او كدبانوى خانه بود و در عين حال مشاور على (ع)، محرم راز او و در مشكلات زندگى دلدار على (ع)، تلقى شان از هم تلقى امانتدارى بود و رفتارشان با هم رفتار دو امين امانتدار. بدين نظر سعى بر اين داشتند موجبى براى كدورت هم پديد نياورند و عامل آزار هم نباشند. و هرگز اين انديشه در ذهن على (ع) نبود كه در حيات فاطمه (س) با زنى ديگر ازدواج كند و بفرموده امام صادق (ع) خداى آن را بر على (ع) حرام كرده بود (حرم الله النساء على علىٍّ مادامت فاطمة حية لانها طاهرة لا يحيض) (70) دوستدارى و همرزمى:

دوستدارى شان از يكديگر به صورتى است كه رنگ مكتبى دارد و در اين رنگ است كه آن دو را همرزم و هم مبارزه مى سازد. فاطمه (س) به دفاع از انديشه هاى على (ع) و على (ع) به دفاع از انديشه هاى فاطمه (س) مى پردازد. او همرزم و همپاى

على (ع) است همرزم كسى است كه قدرتمندان عرب از سطوت او آرام نداشتند و پابه پاى او به پيش مى رود.

على (ع) مى رزميد و جهاد مى كرد و فاطمه (س) شمشير خونين او را مى شست. فاطمه (س) كانون خانواده را گرم و پناهگاه مى كرد و مى دانست پيروزى على (ع) در عرصه هاى مختلف تا حدود زيادى مربوط به اعتماد نيست به كانون است. و با اين اقدام كمكى مى داد تا رزم على (ع) چشمگير گردد و الحق نقش زن در موفقيت رزمى مرد تا چه حد مؤثر است .

على (ع) از جبهه بر مى گشت و فاطمه (س) مهربان تر از هميشه او را دلگرم مى كرد، تقويتش مى نمود، زخم هايش را مى بست، كوفتگى بدن را مى زدود و البته على (ع) نيز مردى قدرشناس بود - وقتى به خانه مى آمد از حال فاطمه (س) جويا مى شد از تن خسته اش سؤال مى كرد و او را دلدارى مى داد و اين دو دلدار هم بودند.

او حامى على (ع) است. وقتى على (ع) را به مسجد مى بردند چند تن از دشمنان، على (ع) را مى كشاندند و فاطمه (س) هم يك تنه او را مى كشيد و نمى گذاشت به مسجدش ببرند و وقتى هم كه او را جبراً به مسجد كشاندند فاطمه (س) به دنبالش دوان شد. و خطاب به ابوبكر كه آيا مى خواهى مرا از همسرم جدا كنى؟ به خدا قسم اگر از او دست برندارى موى سرم را پريشان كنم، گريبان بگشايم، كنار قبر پدر روم، و در پيشگاه خدا ناله زنم...من درباره على (ع) صبر نتوانم كرد...(71) خاطره على (ع) از زندگى

زندگى اين دو چنان بهم پيوسته بود كه حتى مرگ هم آنها

را از يكديگر جدا نكرد.. موضع زهرا (س) در قبال على (ع) بگونه اى بود كه على (ع) مى فرمود:

- وقتى به خانه مى آمدم و به زهرا نگاه مى كردم تمام غم و اندوهم بر طرف مى شد. (72)

- تا فاطمه (س) زنده بود او را بخشم نياوردم و او نيز كارى نكرد كه من بخشم آيم. (73)

- من هيچگاه از فاطمه (س) كوتاهى نديدم. (74)

- پس از مرگش خطاب به فاطمه (س): تو تسليت بخش من بودى، بعد از تو به كه تسليت جويم (75)

- به معاويه نامه مى نويسد او را سرزنش مى كند كه: بهترين زنان جهان از ما و حمالة الحطب از شماست. (76)

- در سر جنازه اش در حين دفن فرمود اللهم انى راض عن ابنة نبيك (77)خداوندا من از دختر پيامبر تو راضيم .

- فاطمه (س) دوستى بود كه كسى در دوستى معادل او نبود. حبيب ليس يعدله حبيب...

- و زمزمه على (ع) پس از وفاتش اين بود:

- جانم در قفس تن و در نفس هائى كه مى كشم زندانى است اى كاش اين جان دردمند به همراه نفس هايم از بدن بيرون مى جهيد.

- فاطمه جان بعد از تو خيرى در حيات نيست ترسم اين است كه زندگيم طولانى شود...

- نفسى على زفراتها محبوسة

فياليتها لخرجت مع الزفرات

- لا خير بعدك فى الحيوة و انما

ابكى مخافة ان تطول حياتى

و فرمود اگر بيم چيرگى ستمكاران نبود براى هميشه در كنار قبرت منزل مى كردم و براى اين مصيبت جوى اشك جارى مى نمودم (لولا علبة المسؤولين علينا لجعلت المقام عند قبرك لزاماً و التلبث عنده معكوفا ولا عولت اعوال الثكلى على جليل الزريه. (78)

فصل 8: فاطمه (س) و فرزنددارى

مقدمه

مكتب فاطمه (س) مكتبى اعجازآميز است. از آن آثار درخشانى پديد آمدند كه مطالعه هر كدام از آنها حيرت آدمى را بر مى انگيزاند. از جنبه هاى اعجازآميز زندگى فاطمه (س) ازدواج اوست كه مصداق آيه مرج البحرين يلتقيان (79)است. و از آن مهمتر از مصداق آيه يخرج منها اللؤلؤ و المرجان است. (80)ابن عباس در تفسير اين آيه گويد:

- مقصود از مرج البحرين يلتقيان على و فاطمه اند.

- و مقصود از يخرج منهما اللؤلؤ و المرجان حسن و حسين اند. (81)

- آرى، فاطمه (س) مادر است، مادرى كه رهبران آينده اسلام را مى پروراند و تحولات جهان تشيع و حتى در جامعه اسلامى از او منشأ مى گيرد و بسيارى از وقايع اسلامى از آنجا آغاز مى شوند. تربيت فاطمه (س) درباره فرزندان نمايانگر روح با عظمت اين بانوى بزرگ است . فاطمه شناسى

كار فاطمه شناسى اگر ممكن باشد يكى از راههاى مهم آن مطالعه در آثار تربيتى فاطمه (س) بويژه تربيت نسل است فاطمه (س) را مى توان از طريق فرزندانى كه او تربيت كرده شناخت، مخصوصاً در تربيت حسنين، زيرا فرزند آئينه تمام نماى والدين است بويژه مادر.

او در عين داشتن وظايف گوناگون فردى و اجتماعى به ايفاى نقش مادرى پرادخت و مادرى شهيد پرور بود فرزندانى تربيت كرد كه همه رهبر، تاريخ ساز، رزمنده، روشنگر ،افشاگر، او زنى است بظاهر چون زنان ديگر جامعه، ولى به تربيت نسلى پرداخت كه براى بشريت آبرو آفريدند.

فرزندانى كه فاطمه (س) تربيت كرد كسانى بودند كه امر رهبرى جامعه فرداى او را بر عهده گرفتند، آنچه را كه فاطمه (س) خود داشت و آنچه را كه از انبياء گذشته از كانال

پدر بميراث برده بود، و آنچه كه از قرآن بر پدرش و در خانه او نازل شده بود همه را به فرزندان خود بميراث داد و همه تعاليم را درباره شان عمل كرد و اين مسأله اى است كه در تاريخ بشر همانند ندارد. و اينك كه قرنها از تاريخ فرزند دارى فاطمه (س) مى گذرد، به زحمت قابل بررسى است كه او چگونه از عهده اين وظيفه هاى سنگين، آن هم در آن شرايط بر آمد. در مسير مادرى

فاطمه (س) دختر بزرگ ترين رجال مذهبى و سياسى زمان بود، براى او حضورها و موضعگيرى هائى در رابطه با حيات خانوادگى ممكن و ميسر بود و مى توانست چون ديگر زنان نامدار از خانواده اشراف و سلاطين راهى توأم با ناز و تنعم را در پيش گيرد ولى او اين چنين نكرد.

اوخود را در نظام تكوينى حيات قرار داد كه خداوند او را موجودى بااحساس لطيف و با عاطفه و شور آفريده بود و متحمل و او اين سرمايه را در راه ساختن، بعمل آوردن ورشد دادن فرزندان بكار برد. و سند ادعاى من در اين راه حسن و حسين و زينب و كلثوم اند، با آن برنامه درخشان شان.

او مادرى موفق بود زيرا كه توانسته است به تربيت فرزندانى بپردازد كه همه رزمنده، دلير و مجاهد فى سبيل الله باشند. كدام مادر است كه در طول حيات خود توانسته است فرزندانى چون حسن و حسين بپروراند؟ و كدام زن شجاعى را سراغ داريم كه دختر شجاع و قهرمانى چون زينب بپروراند؟

فرزندانش هر كدام الگوى كامل مادر و پدر در همه صفات اخلاقى و انسانى و هر كدام مجسمه فضيلت و پاكى

و تقوا بودند و اگر از ما نمونه هاى مكتب معجزه آساى اسلام را بخواهند ناگزير بايد فرزندان فاطمه (س) را معرفى كنيم و اين ادعائى است كه در آن گزافه و انحرافى نيست، دوست و دشمن بدان اعتراف دارند - و مادرى چون فاطمه (س) موجد اين اسوه هاست . ديدگاههاى فاطمه (س)

موفقيت فاطمه (س) را در مسير مادى كه بايد سرمشقى براى زنان جهان باشد مرهون ديدگاهى است كه اين بانوى بزرگ اسلامى با استفاده از انديشه اسلامى براى خود پديدآورده و اتخاذ كرده است و ما را توان بررسى همه جانبه اين ديدگاه نيست فقط با رعايت اختصار به چند نمونه آن اشاره مى كنيم: 1- در مورد خانواده:

خانواده از ديدگاه فاطمه (س) كانونى مقدس است و ميزان قداست آن بحدى است كه او دوست دارد تمام مدت عمر و اوقات خود رادر آن بگذارند و آن را سنگرى محكم در جبهه كارزار جهانى بسازد.

همه چيز از خانواده آغاز مى گردد، حتى سعادت يا بدبختى يك ملت در خانواده رقم مى خورد و عزت و سعادت جامعه از آنجا منشأ مى گيرد. هم چنين اگر با ديدى وسيع تر نگريسته شود جنگها و صلحها در محيط و جو خانواده تكون مى يابد. و در آنجاست كه كودكان، يعنى پدران فرداى بشر درس ها مى آموزند بدين سان اگر بناى رشدى در جامعه اى است آغاز آن بايد از خانواده باشد.

فاطمه (س) به كانون خانوادگى دل بسته است، آنچنان كه وقتى مسأله تقسيم كار را پدرش با او مطرح مى كند و معلوم مى شود كه فاطمه (س) بايد در كانون خانواده به امور داخلى آن بپردازد، خداى را سپاس مى گذارد. و به

گرمى و سر و سامان دادن خانواده مى پردازد و آن را چون كارگاهى براى تربيت رهبرى قرار مى دهد. 2- در مورد فرزند:

فاطمه (س) درباره فرزند اين تصور و انديشه را دارد كه امانتهاى خداوند در دست پدر و مادرند و والدين در برابر حفظ و رشد اين امانت مسؤولند. او فرزند را بعنوان كالائى بى ارزش نمى شناسد كه او را به دست لله ها و دايه ها بسپارد بلكه آنها را وجودهائى ارزنده و در خور احترام و كرامت ذاتى مى شناسد كه بايد شخص مادر امر رسيدگى آنها را بعهده گيرد.

او فرزند دارى را شأن كوچكى نمى دانست كه امر اداره آن ها را به ديگران واگذارد. و يا با احساس حقارت از بچه دارى بدنبال مشاغل پر سر و صداى بيرون رود. او خانه را مركز انسان سازى مى شناسد و فرزندان را ثمره باغ وجود كه در خور هرگونه اعتنا هستند.

او اين احساس را درباره فرزندان خود بيشتر دارد ازآن بابت كه از زبان پيامبر شنيده است خداوند ذريه پيامبران را در صلب من پيامبر قرار داده ولى نسل مرا در صلب على (ع) - پس من پدر اولاد فاطمه ام (82)، پس فاطمه (س) طبعاً سرمايه گذارى را درباره اينان لازم تر مى شناسد. 3- در مورد تربيت:

فاطمه (س) امر تربيت را امرى تحول انگيز، سازنده، نجات ده بشر از خطرات و عوارض مى شناسد. او مى داند كه رمز پيشرفت و انحطاط فرد و جامعه در سايه تربيت قابل خلاصه شدن است. جامعه اى پيشرفته است كه تربيت آن پيشرفته باشد و قومى منحط بحساب مى آيند كه تربيت آنها منحط باشد هم او معتقد است كه اين مادران اند كه زمينه را براى

بهشتى شدن فرزندان فراهم مى سازند (الجنة تحت اقدام الامهات (83) و طبعاً رمز جهنمى شدن، انحراف و انحطاط فرد و جامعه هم در سايه تربيت و مخصوصاً تربيت مادران است اين حقيقتى است كه ما پايه هاى رشد و انحراف را در سايه تربيت هاى صواب و يا انحراف آميز بدانيم و تاريخ نمونه هاى مستندى را از آن به ما عرضه داشته است .

فاطمه (س) اين ديدگاه را درباره تربيت دارد كه غفلت از آن موجب صدمه اى عظيم براى فرد و جامعه است و صدماتى غير قابل جبران را در پى دارد. بويژه در دوران خردسالى كه كودك همانند شاخه ترى قابل انعطاف است بدين نظر او خود را وقف زندگى فرزندان و سازندگى و تربيت آنها مى كند. هم چنين او سخن پدر را بياد دارد كه فرموده بود. فرزندان خود را بزرگ بشماريد و آنها را نيكو تربيت كنيد (اكرموا اولادكم و احسنوا آدابهم) (84) و مى داند نوع ادب و تربيت آنها مسؤوليت آور است. ادبوا اولادكم فانكم مسؤولون (85). در طريق تربيت

اما در طريق تربيت فاطمه (س) توجه به شرايط و عوامل، اصول و ضوابطى دارد كه بعنوان نفوذها نقش اساسى را ايفا مى كنند و ما در اين زمينه هم بعنوان عوامل درس آموز نكاتى را ذكر مى كنيم . 1- محيط و شرايط:

از عوامل مهم تربيت محيط و شرايطى است كه بعنوان عامل مهم در سر راه رشد است. نقش محيط در تربيت به ميزانى است كه بسيارى از صاحبنظران آن را مهمترين عامل از بين همه عوامل تربيت مى دانند محيط رنگ ده شخصيت و سازنده خلق و خوى آدمى است و اثر آن

را تا بدان حد مهم دانسته اند كه گفته اند انسان است و محيط او. دامنه محيط وسيع و شامل محيط خانه كه مهم است، محيط دامن مادر و پدر كه از آن مهمتر است، محيط اجتماعى، شرايط و جو بيرون و... و زنى است كه محيط خانه را مدرسه مى سازد و در آن برنامه هاى تربيت اسلامى را پياده مى كند در كلاس خانه اش موضوع تربيت فرزندانند و و هدف او انسان پرورى و شهيد پرورى، برنامه اش قرآن است و سنت، معلمانش رسول الله است و على (ع) و فاطمه (س)، شيوه آن مهر و محبت است و ارج گذارى به وجود فرزندان .

آرى خانه فاطمه (س) كلاس عالى تربيت است، كلاسى است پر از شور و اخلاص جو آن سراسر ايمان، پايه هاى آن، حركت، فضيلت، مقصد آن شهامت آفرينى، تحت نظارت و رهبرى مستقيم پيامبر (ص) و دامن عفيف و پر عزت فاطمه (س) طريقه آن و آموزش هاى صحيح، و تلاش در آن براى انتقال ميراث پيامبران، و طبيعى است كه در آن افرادى پديد آيند مهذب، بى آلايش و معصوم، وارثان آدم تا خاتم، ثارالله، متعهد و مسؤول، انسان دوست و متعهد، و در راه خدا و در كار جلب رضاى خدا. 2- اصول و ضوابط:

در اين كلاس و مدرسه اصول و ضوابطى حاكمند كه همه آنها از جانب خدايند و پيامبر (ص) صادق و مصدق آن ها را ذكر كرده و فاطمه (س) و على (ع) دو شاگرد مهم و دور كن اين امت آن ها را مورد عنايت و استفاده قرار داده و به مرحله اجرا و عمل مى گذارند .

تربيت براساس اصل توحيد است

و ضابطه ايمان و باورى راستين، اصل جرأت دهى و با شهامت سازى در اين خانه حاكم است، اصل اخلاق و انضباط، اصل تقوا و پاكدامنى، اصل غلبه حق بر هواى نفس، ترجيح همسايه بر خانه، ترجيح معنى بر ماده...

خانه او خانه زهد است بگونه اى كه دنيا آنها را نفريبد و مالك وجودشان نگردد، بلكه خود مالك دنيا باشند، زرق و برق هاى ظاهرى در آن ارزش نداشته باشد. آنچه مهم است و مى ارزد، رضاى خداوند است و همه افرادى كه در اين خانه اند بر اين اساس و در مسير اين هدف زندگى مى كنند.

هم چنين در اين خانه اصل هماهنگى بين زن و شوهر در تربيت فرزندان وجود دارد، اصل اعتدال در امور، اصل سلطه ايمان، اصل غلبه اخلاق انسانى بر خواسته هاى حيوانى حكومت مى كند و مبانى اسلام راستين مورد توجه است و سعى در اعمال اراده خداوندى و همسانى مشيت خود با مشيت خداوند. 3- شيوه هاى و روش:

فاطمه (س) يك مادر است و مادرى از سوئى مركب از دو عنصر است عنصر نوازش، و عنصر مهربانى و فاطمه (س) اين هر دو را به حد كمال واجد است و اين خود زمينه را براى تربيت خوب فرزندان فراهم مى سازد. روح مادرانه فاطمه (س) و عطوفت و غم خوارانه او خود سبب پيروى فرزندان است و فاطمه (س) از اين بابت مصداق اين سخن پيامبر است كه:

- خير نسائكم الطفهن بازواجهن و ارحمهن باولادهن (86) - بهترين زنان شما كسانى هستند كه به همسرشان لطيف تر و مهربانتر و به فزرندان خود رحيم تر باشند. يا مصداق حديث ديگر كه بهترين زنان شما كسانى هستند

كه زاينده و زايا، سرپرست و والى، شيرده به فرزندان، دلسوز به آنان، و علاقمند به همسر خود باشند:

خير نسائكم حاملات، والدات، مرضعات، رحمات باولادهن، مايلات الى ازواجهن (87) فاطمه (س) با فرزندان خود همدم و هم انس است. كارهاى شان را زير نظر دارد و در موارد لازم به آنان تذكر مى دهد و يا در مورد كارشان داورى مى كند. حسنين (ع) خط مى نويسند نزد مادر مى آورند كه بگويد خط كدامشان بهتر است. مادر براى اينكه دلها را نشكند آنها را بنزد پيامبر مى فرستد و رسول خدا مجدداً آنها را نزد فاطمه (س) بر مى گرداند. فاطمه (س) رشته گردن بند را به زمين مى ريزيد كه هر كدام بيشتر جمع كردند خط او بهتر است. (88) درس ها

در مكتب تربيتى فاطمه (س) درس هاى گوناگون است درس اخلاق، درس زندگى، درس روابط با انسانها، درس حركت آفرينى، درس موج سازى و قيام، درس حمايت از مظلوم، درس مبارزه با ظالم، درس ديندارى و دين خواهى و... و ما براى نمونه از سه گونه درس او نام مى بريم: 1- درس اخلاق:

فاطمه (س) سعى دارد كه اخلاق اسلامى را عملاً به فرزندان بياموزد. اخلاقى كه در آن جرأت و شجاعت، عفو در عين قدرت ،گذشت و ايثار باشد. فاطمه (س) به فرزندان درس محبت داد، درس نيكو كارى داد، درس وفادارى به هدف مشروع داد و هم چنين درس رشادت، خلوص، تعاون، حريت، احسان، صفا، تقوا و همه درسهائى كه انسانيت به آنها مفتخر است .

فاطمه (س) پايه هاى اخلاق انسانى و رشادت و جرأت را در فرزندان چنان تحكيم كرد كه حسين بن على (ع)

در روز عاشورا در رمز عدم قبول ذلت مى فرمايد، خداوند و رسول او به ذلت اين بيعت رضايت ندارند. دامن هائى كه در آن پرورده شدم (دامن رسول خدا (ص) على مرتضى (ع)، فاطمه زهرا (س)) اجازه قبول اين ننگ را به من نمى دهد.

اخلاق فاطمه (س) اخلاق الهى بود، اخلاق سرافرازى و احساس غرور بخاطر بندگى خدا بود، اخلاق عزتمندى و جلال و شكوه خداوندى بود، فرزندانش همان ها را گرفتند و در مسير زندگى حال و آينده خود بكار بستند. در دوران اسارت خاندان فاطمه (س) بعد از واقعه كربلا ديديم كه چگونه در عين اسارت احساس سرافرازى داشتند و لقمه نانِ دونان را نخوردند و حتى اجازه نداد فرزندان و كودكان شان نيز در عين گرسنگى از آن صدقات استفاده كنند. 2- درس بندگى:

فاطمه (س) به فرزندان خود عملاً ياد داد كه چگونه خداى رابندگى كنند و چگونه مطيع و تسليم اوامر او باشند. و اين كار ازراه تمرين عملى عبادت بود. زيرا فاطمه (س) خود عابده اى بى مانند و در مقام بندگى در بالاترين حد و صورت ممكن بود. كسى كه خداى را با تمام ذرات وجودش پرستش كرده و فرزندانش، چه بسا كه در نيمه هاى شب شاهد حالات او بودند.

روح عبادت چنان در وجود فرزندانش ريشه دوانده بود كه هيچ گامى بر نمى داشتند جز براساس قاعده و ضابطه عبادت. آنها بدرجه اى از رشد عبادى رسيده بودند كه بدنبال عبادت مرجحه مى رفتند. در حال اعتكاف و در شرف خاتمه دادن آن بودند، ولى رسيدگى به مشكل مردم را از آن مهمتر دانسته و ترك اعتكاف گفتند. (89)

و يا داستان نماز شب زينب در شب

يازدهم ماه محرم، آنهم در حاليكه برادران و عزيزان، و حتى فرزندان خود را در واقعه كربلا از دست داده، يكه و تنهاست در برابر آن همه مصائب، خيمه هاى آتش زده ولى صاحب را شاهد است و ماجرا خود چيزى شبيه به افسانه است. مصائب و اتفاقات او را از نماز شب باز نمى دارند او توان جسمى نداشته ولى به صورت نشسته آن را انجام داد. 3- درس زندگى سازى:

و بالاخره فاطمه (س) به فرزندان مفهوم حيات و رمز و راز زندگى را آموخت. و به آنها ياد داد كه گاهى زندگى و عزتمندى آن پس از مرگ است و زمانى در دوران آن. اصل برداشتن هدف معقول در زندگى است كه بفهمد چرا بايد كار كرد و چرا بايد جنگيد و چرا صلح؟ و اصولاً رمز و ملاك انديشيده زيستن در چيست ؟

او كوشيد محيط خانه را ميدانى سازد براى عمل كردن تعاليم اسلام و تحقق بخشيدن به آرمانهاى مقدس نبى اكرم (ص). به فرزندان آمادگى فكر و تعقلى داد و كوشيد حيات شان را عقيدتى سازد. درس متانت در عين جهاد، درس قناعت، در عين وفور، درس تحمل در عين توان پيشروى، درس ايثار در عين نيازمندى شخصى، درس نظم در عين دشوارى و گرفتارى، درس حق دوستى و حق طلبى در عين تحمل مرارتهاى ناشيه از آن... اينها همه از مسائلى هستند كه فاطمه (س) آن ها را به فرزندان خود آموخت.

اينكه در خانواده ها شخصيت هاى اصلى پديد مى آيند بدان خاطر است كه نظامات اصلى درباره آنها پياده و اعمال مى گردد. فاطمه (س) نظام اسلامى تربيت را درباره فرزندان پياده كرد و در

نتيجه هر كدام چون دنيائى شدند كه در زندگى آينده و تاريخى اسلام نقش هاى مفيد و مثمر ثمرى را پياده كردند . تربيت در عين كار

اين همه كوشش دقت گذارى فاطمه (س)درباره فرزندان بخاطر آن نبود كه او را فراغى و آسايشى فوق العاده بود. او اين خدمات را در كنار ديگر مشاغل شخصى و اجتماعى، آنهم در آن برهه از زمان انجام داد. داشتن تصويرى از وضع حيات در آن روزگار، مخصوصاً در دورانى كه فقر و نادارى هم حكومت كند خود عظمت كار او را بيشتر نشان مى دهد.

او زنى است جوان، مادر چند كودك خردسال، در خانه اى زندگى مى كند كه محقر است، آب را از بيرون بايد به خانه بياورد و از مسافتى نسبتاً دور، گندم يا جو را بايد شخصاً با دستاس آرد كند، خود بايد آنرا خمير كند، و نان بپزد، خود بايد لباس خود و فرزندان را بشويد، با هيزم آتش درست كند، و با دهان در آن بدمد تا آتش شعله ور گردد، خود خانه را جارو كند، شمشير خونين على (ع) را بشويد، محيط را براى آرامش على (ع) ساكت سازد. به زنان مدينه درس و مسأله دينى بياموزد، گاهى هم به زخم بندى مجروحان جنگى بپردازد، كارهاى دستى چون پشم ريسى را انجام دهد تا كمكى براى زندگى مشترك باشد، به حق طلبى برود، به مبارزه بپردازد و...

فاطمه (س) نشان داد كه انجام وظايف مادرى با آن امور متناقض نيست، در عين كثرت مشغله مى توان فرزندانى شايسته تربيت كرد و بگفته دكتر بنت الشاطى ء مى توان چون چشمه اى شد كه از سينه كوهى بجوشد و با خود هزاران گوى

و گوهر زرين و سيمين بيرون بريزد، پذيرش خدمات خانوادگى مانع از خدمات اجتماعى و سياسى نيست و بالعكس . حاصل تربيت

حاصل تربيت فاطمه (س) در محيط خانه، فرزندان است صاحب فضيلت هاى بسيار و متعدد و در محيط بيرون ،زنانى است عفيفه و كم نظير كه هر كدام چراغ و مشعل هدايتى براى ديگر زنان در دنياى اسلام بودند. اما در آنچه كه به فرزندان مربوط مى شود اصل تربيت فاطمه (س) را لااقل از سه ديد بررسى مى كنيم . 1- در جنبه شخصيت:

او فرزندانى تربيت كرد كه هر كدام از آنها در جنبه شخصيتى انسانهائى آزاد، مستقل، با روحيه، و داراى سلوك و رفتارى هستند كه توجه به هر كدام از آنها آدمى رابه ياد آيه آيه هاى قرآن مى اندازد. به دست نورانى فاطمه (س) شير مردان و شير زنان شجاع، با عرضه و قهرمان پديد آمدند، كه داراى عزت نفس، اعتماد بنفس و به دور از فرومايگى و تن دادن به ذلت ها بودند .

فرزندان فاطمه (س) همگى شجاع، با اراده، از نظر روحى قوى، فدائى اسلام و قرآن بودند. اين درك و اراده را داشتند كه در مواقع حساس به يارى انسانهاى مظلوم و اسلام مظلومتر بشتابند. كسانى بودند كه آخرين قطره خون را دادند ولى در برابر ناحقى و ستم سرفرود نياوردند . 2- در جنبه حركت آفرينى:

حاصل تربيت فاطمه (س) پرورش نسلى بود حركت آفرين و زندگى ساز، نسلى كه هر كدام مشعل هدايتند وچراغ فرا راه حيات همه انسانهاو سياستمداران راستين هستند. فرزندان فاطمه (س) در تاريخ حيات اسلامى مردم موجها آفريدند و كشتى اسلام را

كه گاهى شديداً، در تلاطم و در حال غرق شدن بود از خطر نجات دادند.

- حسن بن على (ع) را ببينيد كه در چه شرايطى و چگونه با نرمش قهرمانانه و تاريخى خود زحمت صلح را بخود خريد ولى نابودى اسلام و فناى توان مسلمين را پذيرا نشد. صلحى تاريخى كرد كه زمينه ساز قيامهاى بعدى بود و خود شهيد صلح به نفع اسلام شد.

- حسين بن على (ع) را بنگريد كه قيام جانانه خويش از خون دل خود گذشت تا در رگهاى مسلمانان خمود و جامد خونى جديد وارد سازد و آنها عليه ستمگران و عياشان به مبارزه وادارد و خانه ستم را ويران كند والحق كه با اين قيام چه نصيبى وافر براى اسلام فراهم آورد.

- زينب (س) را ببينيد كه زبانش چون جلادى براى ابن زياد و يزيد بود و هم چون شمشير على (ع) برّائى داشت - با سخنان خود در كوفه و شام زلزله در اركان خصم انداخت و دنياى دشمن را بحركت و عصيان عليه نظام خودشان وا داشت. و به همين گونه بود كلثوم و در كل حاصل تربيت فاطمه (س). 3- درخدمت به اسلام :

فاطمه (س) خادمانى ارزنده و راستين براى اسلام تربيت كرد. كه بقاى اسلام را تضمين كردند و جمله معروف الاسلام نبوىّ الحدوث و حسينى البقاء خود نمونه اى از آن است. اينان به گونه اى پرورش يافته بودند كه دشمنى اسلام را نمى پذيرفتند و اعمال خلاف اسلام را طرد و نهى مى كردند از سر و جان مايه مى گذارند تا اسلام زنده بماند.

در تاريخ اسلام ديديد كه چگونه با معاويه ستيز مى كرد، آن ديگرى با

پسرش يزيد، آن سومى حامل پيام شهادت شد، آن چهارمى افشاگر مفاسد بنى اميه و همه آنها پشتوانه انقلاب اسلامى پيامبر (ص) كه كوشيدند اركان فسادو آلودگى را متزلزل سازند و مردم را به حقايق پشت پرده حكومت آشنا نمايند و نشان دهند آنچه خلفا عرضه مى دارند اسلام نيست.

فاطمه (س) بانوى بزرگى بود كه توانست نسل امام تربيت كند و فرزندانى شهادت طلب و فدائى اين كه در مواقع حساس و لازم از جان خود براى اسلام مايه بگذارند و جلو مقاصد شوم خصم را بگيرند. نسل فاطمه (س) نسل شهيد است. زيرا همه آنان درراه اسلام خود را فدا كردند وفراموش نكنيم فاطمه (س) خود شهيده اسلام است و شوهرش نيز شهيد مسجد و محراب.

فصل 9: فاطمه (س) و كانون دارى

مقدمه

فاطمه (س) دختر پيامبر است، راه و رسمى را در زندگى پديد آورد كه الحق حجت را بر همه زنهاى عالم تمام كرد. با شيوه اى كه او در پيش گرفت راه عذر را در انجام وظيفه اى كه خداوند براى زنان مقرر داشته است بر روى آنان بست. اگر فاطمه (س) نبود ما چگونه مى توانستيم دريابيم وظايف متعدد براى يك زن چگونه قابل جمع است؟ چگونه مى توانستيم دريابيم كه زن هم در سير به سوى كمال مى توانند چنان گامى به پيش نهد كه حتى از مردان هم جلو افتد؟.

فاطمه (س) با عمل خود به جهانيان درس داده، درس مادرى، درس همسرى، درس كانون دارى، درس خدمت اجتماعى و هدايت و روشنگرى، بدون فاطمه (س) درك اين مسأله ممكن نبود كه زن در عين فرزند دارى مى تواند عابده اى بى مانند باشد و بدون انتخاب نسبت و مقام مى تواند در نقش

يك انسان كامل ايفاء وظيفه كند و شهره گردد.

از درس هاى مهم و حيرت انگيز فاطمه (س) درس خانه دارى و مديريت كانون است. او با اينكه دختر پيامبرى عظيم و حاكمى قدرتمند است و مى تواند چون ديگر زنان كه در چنين وضع و موقعيتند براى خود جاه و جلالى فراهم سازد، كوكبه و دبدبه اى به راه اندازد ولى چنين نمى كند. همانند هر زن عادى ديگرى سر گرم كار و تلاش د رخانه و گرم داشتن كانون مى شود و در عين حال مسؤوليت اجتماعى خود را نيز فراموش نمى نمايد.

براى اينكه اهميت قضيه روشن شود به گوشه هائى از اين حيات درخشان فاطمه (س) اشاره مى كنيم و از تلاش و كوشش او در اين جنبه حرف مى زنيم، باشد كه راهنماى عملى براى ما، آن هم باالگوگيرى اززنى معصومه باشد. خانه فاطمه (س)

نخست از خانه فاطمه (س) حرف بزنيم، جائى كه او و على (ع) در آن زندگى سر كرده اند و گلهاى بوستان خود را در آن پرورش داده اند. تا مدتهاى زياد آنها در اطاق اجاره اى زندگى را سر كردند كه دور از خانه پيامبر (ص) بود. بعدها رسول خدا (ص) با يكى از صحابه سخن گفت و خانه اجاره اى آنها را به محلى نزديكتر به خود آورد، و سالها گذشت تا آنها خود صاحب خانه اى و حجره اى كوچك شدند.

اين خانه كه در كنار خانه پيامبر (ص) بود، و بيش از يكى دو متر با آن فاصله نداشت، خانه اى بود كوچك و محقر، گلين، فرش آن شامل حصيرى بود كه تنها نيمى از اطاق را مى پوشاند و نيم ديگر با شن نرم مفروش بود. درب آن يك لنگه اى و معرّف

فقر اهل خانه.

در اين خانه فاطمه (س) با على (ع) همراز و بهتر بگوئيم هم بند و هم سلول بود. از ديدى محلى براى زندگى و مسكن است، از سوئى ديگر كارگاهى است براى كارهاى دستى فاطمه (س) كه براى كمك معاش و يا در بسيارى از موارد براى خدمت به فقرا و مساكين انجام مى گرفت و ازجهتى مركز آمد و شد ياران على (ع)، دوستان فاطمه (س) ،زنان مسأله دار و هدايت خواه بود .

فاطمه (س) اين خانه را مدرسه و دانشگاهى ساخته بود، نه تنهابراى فرزندان خود، بلكه براى زنان مسلمان كه سؤالات مذهبى خود را از او مى پرسيدند. آن را كانون مقدسى ساخته بود كه اعضاى خانه، آن را سنگرى دانسته و پناه و سكون خود را در آنجا مى جستند. و خواهيم ديد كه اين كانون مطمئن ترين محل آرامش و پناه على (ع) بود . اهميت خانه دارى

فاطمه (س) ازكسانى نبود كه خانه دارى را كارى كوچك شمرد و يا خانه را به شوق اداره و منصبى ترك گويد و يا آن را محل و مركزى براى بلند پروازى خود قرار دهد. او به اين نكته آگاه بود كه كانون خانوادگى و اداره آن كمتر از اداره يك كشور نيست و حتى پايه كشور دارى بحساب مى آيد. و هم مى دانست و اززبان پيامبر شنيده بود كه خدمت در خانه و خانه دارى داراى اجر و حسنه است، حسنه اى كه هيچ كارى از زن با آن برابرى نمى كند.

روزى رسول خدا (ص) از اصحاب خود پرسيد زن در چه حالى به خدا نزديكتر است؟ و اصحاب پاسخ درست آن را ندانستند: فاطمه (س) اين سخن

را شنيد و پيام فرستاد زن در حالى به خدا نزديكتر است كه ملازم خانه باشد و از آن بيرون نشود. (90)

او مى دانست كه خانه سنگر است، پايگاه اجتماعى اعضاء است، همانند يك نهاد اجتماعى گرانقدر است و كارى براى زن از نظر ارزشمندى معادل خانه دارى نيست. بدين سان همّ خود را به خانه دارى نهاد و اداره و مديريت آن و نيز تربيت فرزند را در آن به وجهى نيكو پذيرا شد. او در اين راه احساس خجلت و ننگى نداشت و از زير بار وظايف آن شانه خالى نمى كرد .

مركزيت خانه اش در مسير تربيت فرزند، مشاوره و همدمى با على (ع) مهرورزى به اهل خانه بود، و حاصل چنين اقدامى، فاطمه (س) راستين را بيش از پيش محبوب كرد و او راضى به اين تقسيم كار پيامبر (ص) بود كه كار درون خانه از آن او و كار بيرون خانه از آن على (ع) باشد و خداى را بر اين امر سپاسگزار و شاكر بود . مسؤوليت او در خانه

او بفرموده رسول گرامى اسلام، رئيس خانه است و المراة سيدة اهلها (91) كدبانوئى است مجرب كه گوئى تمام دوره هاى مديريت خانواده را گذارنده و به وظايف خود نيكو آشناست. مسئوليتش سنگين است

- در آن روزگار دشوار، آن هم در دوره فقر خاندان پيامبر او بايد به امور زير برسد:

- امر سر و سامان دادن امور خانه، آن هم خانه اى كه مركز آمد و رفت است و چند كودك خردسال در آنند.

- امر تربيت و اداره و نظافت و سرپرستى فرزندان كه آن هم كارى اندك و آسان نيست .

- امر

پيشه ورى و صنعتگرى چون بافتن پيراهن براى فرزندان و يا پشم ريسى براى كمك معاش.

- امر آسياب كردن گندم يا جو با دستاس كه رسول خدا (ص) فرموده دست فاطمه (س) در اين راه زخمى شده بود.

- امر آوردن آب از بيرون كه در آن روزگار اين هم مشكلى براى فاطمه (س) بود و خانه ها آب نداشتند.

- امر هدايت و سرپرستى زنان جديد الاسلام كه از بركت فاطمه (س) مهتدى مى شوند ويا ديگران .

- و بالاخره كارهاى ديگرى كه هر زنى بدان واقف است و به اصطلاح خودشان از بام تا شام در خانه مى دوند ولى باز هم كارشان نيمه كاره مى ماند. براى تهيه مختصر غذائى آن همه وقت مى گذارند ولى باز هم مطبوع طبع آنها قرار نمى گيرد. درك سنگينى مسؤوليت او ميسر نيست، مگر آنگاه كه آدمى خود در شرايط آن قرار گيرد. سكون خانه

خانه فاطمه (س) از آن خانه هائى كه خداى خواسته است نام او در آنجا بلند گردد و مورد تسبيح و تقديس باشد. فى بيوت اذن اللّه ان ترفع و يذكر فيه اسمه يسبح له فيها بالغدو و الاصال (92) و طبيعى است كه چنين خانه اى نمى تواند مركز آشفتگى و هرج و مرج باشد نخستين چيزى كه در آن بايد حضور داشته باشد سكون و آرامش است و فاطمه (س) سعى دارد چنين كند.

او مى داند كه ترقى و عظمت شوهر، كوشش و تلاش ارزنده او تا حدود زيادى مرهون زندگى آرام و ساكن او در محيط خانه است و خانه بايد سنگر آرامش و محل تجديد قوا باشد تا شوهر بتواند بنشيند، درست نقشه بكشد و درست طراحى كند،

و درست تصميم به اجرا و عمل بگيرد. خانه بايد در سكون و آرامش باشد تا شوهر بتواند در آن خانه احساس راحتى كرده و مشقات بيرون را از تن به در نمايد.

خانه فاطمه (س) براى على (ع) چنين وضعى را داشت. على (ع) در كنار زهرا (س) احساس آرامش مى كرد و حتى هر آنگاه كه از حوادث و مشكلات زندگى به ستوه مى آمد به سنگر خانه پناه مى برد و در آنجا كمى با فاطمه (س) سخن مى گفت و تجديد قوا مى كرد و از نو سرگرم كار و تلاش و مبارزه مى شد و اين امر در سراسر زندگى على (ع) وجود داشت، حتى پس از وفات فاطمه (س) و در سر مزارش . گرمى و روشنائى كانون

فاطمه (س) در محيط خانه چون ماهى درخشان بود كه نور وجودش كانون خانه و دل على (ع) را روشن مى كرد. او مصداق اين آيه قرآن بود كه: و اذا رايتهم حسبتهم لؤلؤاً منثوراً. (93) او روشنى بخش خانه بود، ديدارش رنجها و غصه ها را از دلها مى زدود. على (ع) خود فرمود وقتى به خانه مى آمد و به زهرا نگاه مى كردم تمام غم و غصه ام زدوده مى شد. (94)

فاطمه (س) كانون خانواده را گرم مى داشت، على (ع) و فرزندان را دل به اين خوش بود كه د ركنار فاطمه اند و در آن كانون اند. از ديدى، او چون شمعى بود كه پروانه ها را بدور خود جمع كرده، به آنها گرمى و نور مى داد خانه اش كانون انس و صفا بود. اعضاى خانه با هم انس و آشتى و معاونتى داشتند، و در كمال همرنگى و صداقت، در سايه ايمان

به خدا و رسول و كتاب او زندگى مى كردند. اگر على (ع) تصميمى مى گرفت، همگان همراه او بودند و اگر فاطمه (س) تصميمى اتخاذ مى كرد ديگر افراد خانه با او همگام مى شدند و نمونه روشن آن موردى است كه در آن سه روز تمام اعضاى خانواده افطارى خود را به فقيران و يتيم و مسكين دادند و خود با آب افطار كردند. (95)

و بالاخره فاطمه (س) در گرم داشتن كانون، لطف و عنايت به همسر، رحمت و دلسوزى به فرزند مصداق حديث پيامبر (ص) بود كه خير نسائكم الطفهن بازواجهن، و ارحمهن باولادهن و...(96) و مصداق احاديث ديگر رسول خدا چون عفيفه بودن، شوهر دوست وفرزند دوست بودن و ضمن اينكه او خود ملهم به الهامات الهى است . مشقت زندگى

با چنين وصفى كه گذشت و با آن همه كار و تلاش طبيعى است كه زندگى بر او آسان نبود. پيامبر (ص) روزى بر فاطمه (س) وارد شد و ديد كه با دستهاى خود آسياب را مى گرداند و در عين حال به كودك خردسالش سرگرم شير دادن است. رسول خدا (ص) از ديدن چنين وضع آب در ديده گردانيد و فرمود دخترم: تلخى هاى زندگى دنيا را بچش براى وصول به حلاوتهاى آخرت فاطمه (س) گفت خداى را بر اين نعمت ها سپاسگزارم و بر كرامت هاى او عرض تشكر دارم. (97)

شدت، كارش در خانه بحدى بود كه گاهى توان را از او مى گرفت، بدنش رنجه مى شد و به فرموده على (ع) دستانش از شدت آسياب كردن تاول زده و پينه بست. (98) در عين حال اين كار يك روز و دو روز نبود و هم

اين براى فاطمه (س) تنها كار نبود كه از كارهاى ديگر فراغتى داشته باشد. مسأله نظافت خانه هم مسأله بود كه گاهى سر و روى فاطمه (س) راگرد آلود مى كرد و غبار بر او مى نشست.

روزى رسول خدا (ص) از فاطمه (س) احوال بپرسيد كه چگونه اى؟ فاطمه (س) ظاهراً از حالات زندگى و مشقت هاى آن، و سختى معيشت و شايد هم از گرسنگى خود و فرزندان و از خالى بودن خانه اش ازآذوقه سخن گفت. رسول خدا (ص) فرمود دخترم آيا به اين راضى نيستى كه سيده زنان جهان باشى؟ فاطمه (س) پرسيد مگر مريم دختر عمران سيده زنان نيست؟ پيامبر فرمود: او سيده زنان عصر خود بود و تو سيده همه زنانى (99). و بر اين اساس ملاك خانمى و بانوئى وارونه گشت و در نظر پيامبر (ص) زنان پر خور و پر آذوقه و متجمل و آنهائى كه در جلال و جبروت مادى زندگى مى كنند بانو وخانم بحساب نمى آيند. اگر ملاكى براى بانوئى و سيده بودن مطرح باشد در تلاش و جهد هدفدار، در عين تحمل فقر و نادارى است. در عابده بودن و زاهده بودن و در راه خدا رنجها را بخود خريدن است و فاطمه (س) اين چنين بود . كمك كارى ها

فاطمه (س) در تنگا و خستگى و دشوارى زنديگ بود ولى چنان نبود كه شوهرى خود خواه و تن پور داشته باشد كه اين همه كارها تلاش ها را وظيفه خاص زن بداند و كمك كارش نباشد. نه - على چنين مردى نبود. او در كار و تلاش مردانه اش كمتر از فاطمه (س) نبود. چه بسيار ازكارهاى خانه را او انجام

مى داد حتى بافاطمه (س) مى نشست و گندم آسياب مى كرد و حتى در مواردى نان مى پخت رسيدگى به امور بيرون، تهيه نان براى چنان خانواده اى با فرزندان متعدد، آن هم كار و اشتغالى مشروع، آب كشى براى مزرعه و درختان، كارمزدى براى آبيارى درختان، حضور در جبهه و صحنه رزم، دستگيرى از بينوايان، بردن نان و آذوقه براى دردمندان، عبادت رسمى و حضور در عرصه هاى سياسى خود كارى بس وسيع و پر دامنه بود .

او حتى براى سير كردن فرزندان تن به كار مزدى مى داد. در مزرعه اى كار مى كرد و قرار بسته بود براى هر سطل آبى كه از چاه بيرون مى كشد يك دانه خرما بستاند و بر اين اساس براى اهل خانه غذا تهيه مى كرد، با اين اتكا كه در مواردى بسيار ديگران را بر خود مقدم مى داشت و از همين غذائى كه با مرارت به دست مى آمد به فقيران مى داد.

در عين حال هر آنگاه كه از كار روز مره فارغ مى شد و بخانه مى آمد با همان بدن خسته به كمك فاطمه (س) مى شتافت. گاهى خانه را تميز مى كرد، زمانى با فاطمه (س) آسياب را مى گرداند، گاهى در نظافت خانه به او كمك مى كرد. او در محيط خانه تلاش بسيار داشت، بدان خاطر كه به حال فاطمه (س) از شدت كار او رقت مى كرد و دلش به درد مى آمد.

روزى پيامبر (ص) بر آنها وارد شدديد على (ع) و فاطمه (س) سر گرم آسياب كردن جويا گندمند. خطاب به آنان كه كدام خسته تريد. برخيزيد من بجاى شما آسياب كنم - على (ع) عرض كرد فاطمه (س) خسته تر است. پيامبر فرمود دخترم برخيز آنگاه خود بجايش نشست

و با على (ع) سرگرم آسياب كردن شد. (100) حاصل كانون دارى

حاصل كار و تلاش فاطمه (س) در محيط خانه و ثمره كارش عبادت و داراى ارزش بسيار است زيرا:

- خدمت به مردى كه عزيز خداست و مرد رزم و جهاد است و خداى را بر او نظر عنايت بسيارى است.

- على شدن على (ع) در سايه همدلى با فاطمه (س) وفاطمه شدن فاطمه (س) در سايه انس با على (ع) و هم مسكنى اوست و چه زيباست كار براى چنين افراد.

- خدمت به فرزندان و تربيت نسلى است كه انسان دوست، متعهد، مكتبى، و نمونه عالى تربيت اسلامند.

- خدمت به اسلام بود زيرا كه در سايه آن موجبات خدمت به اسلام و مسلمين فراهم آمد و ضديت ها با اين سركوب شد و مردم توانستند راه خود را بيابند.

- و سرانجام فاطمه (س) با مديريت خود درس زندگى توأم با سعادت به زنان داد، تجاربى فراهم آورد كه بهره گيرى از آن عامل رشد انسانيت انسان و مخصوصاً زنان جهان است و كدام عبادت است كه بدين ميزان داراى ارزش و ثمره اجتماعى باشد. --------------------------------------------------------------------------------

1- نهج البلاغه - در مراسم دفن فاطمه (س).

2- فاطمة الزهراء.

3- ص 66 ج 2- فرائد السمطين .

4- طبقات ابن سعد ج 8 ص 14.

5- ص 125 انساب الاشراف.

6- شرح حال چهارده معصوم - صفوت ص 15.

7- فاطمه الزهراء - الرحمانى.

8- ص 324 انساب الاشراف.

9- ص 90 بحار ج 43.

10- آيه 63 سوره نور.

11- ص 367 مناقب ابن مغازلى.

12- حلية الاولياء ج 2 ص 41.

13- فضيله الزهراء.

14- فضيله الزهراء.

15- مستدرك ج 3 ص 184.

16- مستدرك ج 3 ص 184.

17- صحيح

بخارى جزء 5 ص 26.

18- ص 87 الزهراء.

19- جزء 7 صحيح مسلم ص 141.

20- فاطمه الزهراء.

21- فضائل الخمسه ج 3، 133.

22- كافى ج 1 ص 460.

23- ص 132 منتهى الامال ج 1.

24- ص 239 رياحين الشريعه ج 1.

25- ص 156 بحار ج 43.

26- ص 44 - اشگهاى فاطمه (س).

27- ص 63 همان منبع.

28- به كتاب نظام خانواده در اسلام و كتاب تشكيل خانواده در اسلام از مؤلف مراجعه شود.

29- ص 11 طبقات ابن سعد ج 8.

30- وفاة الصديقه الزهراء ص 23.

31- ص 11 طبقات.

32- ج 2 سيره حلبى.

33- ص 130 الزهراء - محسن امين.

34- ص 131 - الزهراء.

35- خصايص فاطميه.

36- ص 33 الغدير 1.

37- بحار ج 43 ص 18.

38- بحار 43 ص 10.

39- روضه المتقين ج 8 ص 123.

40- علامه مجلسى.

41- جواهر السنيه - احاديث در شأن على (ع) .

42- كفاية الطالب گنجى شافعى.

43- ص 132 الزهراء.

44- ص 35 دلائل الامامه.

45- ص 137 الزهراء - محسن امين.

46- ص 68 همان منبع.

47- ص 94 بحار ج 43.

48- ص 107 فاطمه الزهراء (س).

49- مناقب ج 3 ص 351.

50- روضة الواعظين ج 1 ص 146.

51- مناقب ج 3 ص 350.

52- دلايل الامامه ص 23.

53- تاريخ الخميس ج 1 ص 408.

54- ص 68 الزهراء مطاهرى .

55- ص 74 رياحين الشريعه ج 1.

56- ج 2 - كافى ص 360.

57- بحار ج 43.

58- مناقب ابن شهر آشوب ص 111 ج 2.

59- ص 112 ج 2 مناقب ابن شهر آشوب.

60- ص 90 الزهراء ملا محسن.

61- ص 102 الزهراء.

62- ص 114 بحار 43.

63- صفوة الصفوه ابن جوزى ص 3 ج 2.

64- امام صادق (ع) .

65- آيه 19 سوره رحمان.

66- المصدر ص 151.

67- ص

171 احتجاج ج 1.

68- همان منبع ص 195.

69- زندگانى حضرت زهراء (س).

70- مناقب شهر آشوب ج 3 ص 33.

71- ص 86 بيت الاحزان - قمى .

72- ص 35 شمه اى از فضايل زهرا - محلاتى.

73- ص 80 فاطمه دكتر شهيدى.

74-ص 9 رياحين الشريعه ج 1.

75- بحار ج 43 ص 186.

76- نهج البلاغه نامه 28.

77- بحار ج 43.

78- نهج البلاغه.

79- آيه 22 سوره رحمان.

80- آيه 22سوره رحمان.

81- تفسير الدرالمنثور ج 7 ص 697.

82- مناقب ابن شهر آشوب ج 3 - ص 387.

83- حديث نبوى .

84- حديث نبوى.

85- حديث نبوى.

86- حديث نبوى.

87- حديث نبوى.

88- بحار 104 ص 309.

89- داستان اعتكاف امام حسين (ع) و مراجعه يك نيازمند.

90- ص 134 منتهى الامال ج 1.

91- روضة الواعظين.

92- آيه 36 سوره نور.

93- آيه 19 - انسان.

94- مناقب خوارزمى ص 256.

95- آيه 8 سوره انسان.

96- نهج الفصاحه .

97- ص 133 منتهى الامال.

98- ص 134 همان منبع.

99- ص 42 حليه الاولياء ج 2.

100- ص 5 بحار ج 43.

بخش 4 : حالات و روحيات فاطمه (س)

حالات و روحيات فاطمه (س)

اين بخش از بحث را به معرفى حالات و روحيات و حيات شخصى و مواضع اجتماعى فاطمه (س) اختصاص داده ايم و مجموعه مباحثى تنظيم شده را در چهار قسمت عرضه مى داريم. فصلى از آن درزمينه معرفى حيات احساسى و تعقلى فاطمه (س) است. و در آن از نقش و عامل عقل و عاطفه در حيات انسانها ياد كرده و حيات فاطمه (س) را در رابطه با اين دو عامل مورد بررسى قرار مى دهيم. در آن بحث مى كنيم كه فاطمه (س) در مواقع حساس چه تصميمات اصولى براساس عقل اتخاذ مى كرد و راه و روش او چگونه بود .

فصل دوم آن در رابطه با

عبادت فاطمه (س) است يعنى، مسأله اى كه مى توان آن را مهمترين نقطه اشتراك او با على (ع) بحساب آورد. از درجات ايمان و عشق او، خضوع و خشوع در عبادت، از حال و شوق او و از تسبيحات و اشكهاى او در حال عبادت در اين فصل بحث خواهيم كرد .

فصل سوم آن در رابطه با روحيه فاطميه است و در آن سعى داريم در اجزاء تشكيل دهنده اين روحيه

و از جنبه هاى سرشتى آن بحث بميان آوريم، از روح وظيفه شناسى و مقاومت او، از روحيه اطاعت و عبادت او، از روحيه سازگارى و مديريت او بحث كرده و از روح ايثار او سخن گوئيم .

و بالاخره فصل آخر آن در مورد صبر و تحمل فاطمه (س) است و در آن سعى داريم از تحمل محروميت ها و بدرفتارى هاى مشركان در دوران كودكى، از تحمل فقر و مشكلات زندگى در دوران مشترك با على (ع) و از تحمل غصب حق خود و شكست على (ع) و نفاق ها و آزار رسانى هاى خصم در دوران پس از وفات پيامبر سخن گفته، رمز و راز اين صبر و تحمل و نقش آن را در حيات اسلامى مورد عنايت قرار دهيم .

فصل 10: حيات احساسى و تعقل فاطمه (س)

مقدمه

در هر انسان معتدلى دو عنصر وجود دارد كه سبب پيشروى و حركت او در زندگى است: يكى عقل است كه مايه روشنائى راه زندگى است و ديگرى راه احساس و عاطفه كه عامل به پيش و پس راندن است. اولى به انسان شعور و شناخت داده وبراى او آگاهى و تميز مى آفريند، دومى زمينه ساز شور و جنبش و عامل پيدايش عشق ها، هيجانها تند و

كند شدن هاست .

عقل را پيامبر درونى انسان معرفى كرده اند و راهنماى حيات، تاحدى كه پاداش ها و كيفرها براساس آن است. خداوند پس از آفرينش عقل فرمود: بك اعاقب و بك اثيب (1) و عاطفه و احساس را هم مانند گريس هاى لاى چرخ ماشين كه در آدمى علاوه بر شور آفرينى نقش كم كردن اصطكاك و تصادم را ايفا مى كند.

حيات انسانى بدون تعقل لنگ است و سبب مى شود آدمى به خواب و خيال و حيوانيت كشانده شود.

و حيات بدون عاطفه و احساس هم زمينه ساز بى طراوتى ها، خشكى ها و سخت سرى هاست، به همين نظر وجود اين دو توأماً ضرورت حيات اند. زن و احساس

دنياى زن را دنياى عاطفه و احساس معرفى كرده اند و اين مسأله اى است كه در حيوانات ازابتداى بلوغ حضور دارد و براى انسان از ابتداى دوران حاملگى. بر اين مسأله دو عامل اساسى نفوذ دارند: يكى عامل زيست و جنسيت است كه به سبب آن ترشحاتى ولو خفيف از هورمون غريزى پديد مى آيد كه بگفته عالمى هر سلول وجودى زن فرياد بر مى آورند كه من زنم. و ديگرى عامل تربيت كه در همه جاى جهان سعى بر اين است دختران را از همان آغاز مادر بار آورند و مادرى همه گاه تداعى كننده عاطفه و احساس است .

اين است كه گاهى احساسات و عواطف انسان عامل اسارت و ذلت آدمى مى شوند و در اينجاست كه دستگاه تربيت بايد به كمك رسد و آن جنبه را در نسل تعديل و هدايت كند.

عاطفه ضرورى حيات است ولى عامل تعقل ضرورتر است تا قادر به كنترل آدمى باشد. ما در اين مسأله اندكى تأمل مى كنيم تا در

شرح و تطابق آن با حيات فاطمه (س) مسأله نسبتاً روشن تر باشد. نقش عاطفه در حيات

نخست از نقش عواطف در زندگى ياد مى كنيم و از اثرات آن. بدينگونه كه مى يابيم عواطف زندگى را رنگ مى دهند و به حيات انسان تنوع مى بخشند و زندگى را از حالت يك نواختى بيرون مى آورند. چه بسيار غم ها و تاثرها كه در عين نگرانى آفرينى نعمتى بحساب مى آيند و چه بسيارند شادى ها، و سرورها كه راه مرگ را بر روى آدمى سد مى نمايند.

عواطف به همه انواعش موج آفرينند، چه عواطف مثبت مثل عشق، نوازش، محبت، چه عواطف منفى مثل ترس و نفرت و چه عواطف خطر آفرين مثل خشم، كينه و خشونت، عواطف زمينه ساز فراز و نشيب و نوسانات در زندگى انسانند و باعث مى شوند آدمى در يك نواختى و يكسانى در جا نزند و نپوسد.

حاصل عواطف شور و رغبت است، پيشروى است، تن دادن به خطر و از دشوارى ها نهراسيدن است. چه بسيارند گره هاى گشاده كه در سايه آن از نو بسته مى شوند و بر عكس. چه بسيارند انس ها و پيوندها كه تجديد و يا ايجاد مى گردند و سبب مى شوند زندگى به روى انسان لبخندى داشته باشد.

در حيات مشترك گاهى روابط دو تن به سر نخى وصل مى شود ونزديك به از هم گسستن است ولى وجود عواطف و ياد آورى آن سبب مى شود كه اين تار فيمابين از هم نگسلند و روابط شان را تيره و غير انسانى نسازند و زندگى زن و شوهر، والدين و فرزندان از اين نمونه ها بسيارند. نقش عقل در حيات

كار عقل تميز خير از شر و حق از باطل

است، بوسيله آن صحيح را از سقيم و حسن را از قبح باز مى شناسيم. در مى يابيم كه در شرايطى ويژه چگونه عمل كنيم و يا در تنگناها و در مخاطرات از بين دو ياچند راهى كه پيش روى ماست كدام را برگزينيم. عقل را پيامبر درونى انسان ويكى ازدو حجت خدا بر خلق معرفى كرده اند. براساس سخنى از امام موسى بن جعفر (ع) خداى را بر هر انسان دو حجت است، حجت ظاهر، و حجت باطن، حجت ظاهر انبياء و ائمه اند و حجت باطن عقل ها. (ان لله على الناس حجتين - حجة ظاهرة و حجة باطنة - و اما الظاهرة و الانبياء و الرسل و الائمة فاما الباطنة فالعقول) (2).

اين كه، به خدا اعتقاد داريم، به نبوت ومعاد ايمان داريم براساس تأييد عقل است و اينكه ما به دنبال مفاسد نيستيم و از شرور وگمراهى مى پرهيزيم، بديها را نهى و خوبيها را توصيه مى كنيم باز هم بدليل عقل است. بدين سان عقل نعمتى بزرگ است و فاقد آن فاقد همه چيز است . بناى حيات انسان

بدين سان بناى حيات انسان بايد بر دو ركن عقل و احساس ولى مهار احساس بدست عقل باشد. اين سخن بدان علت است كه در حيات اين جهان كه مقدمه حيات آن جهان است راه و بيراهه بسپارند و اينكه آدمى بايد راه را بيابد و از بيراهه بپرهيزد جاى بحث و سخنى نيست، ولى اينكه اين دو را عقل بايد تشخيص دهد با احساس جاى بحث براى عده اى است و از ديد ما بدليل خود عقل راهنماى ما بايد عقل باشد .

عقل ضرورى حيات براى عقال و

در بند كردن آدمى است و بايد نقش ترمزى را ايفا كند كه در سراشيبى ها ما را از سقوط نجات دهد و اين در عين ضرورت وجود عاطفه است. ما به نرمش هاى عاطفى در همه سنين نياز داريم و حتى محتاج آنيم كه گاهى كودكانه در خواست نوازش و محبت داشته باشيم.

مشكل اساسى در سر راه بسيارى از انسانها اين است كه در موردى عقل آدمى به علت ضعف تربيت در مقابله با احساس مجاب مى شود و يا آدمى گاهى در ميان امواج سهمگين عواطف دچار مخاطره مى گردد و در آن صورت شناخت وظيفه مشكل و آدمى غرق در هوسها مى شود .

آلودگى ها، گنهكارى ها، خودخواهى ها و خود پرستى ها، اغلب بخاطر غلبه احساس بر عقل است. به همين خاطر اين مهم است كه آدمى در اعتدالى به سر برد، آنچنان كه نه عقل او به دور از عاطفه حكم دهد و نه عاطفه و احساس، به فرمان عقل به پيش رود و اين مسأله اى هست كه حضور آن در افراد عادى اندك و در افراد ساخته شده و پرورده به صورت كامل است. شخصيت هاى الهى و حتى آنها كه پاى بند به مذهب نبوده اند ولى تمرين ها و رياضتهائى و محاسبه و مراقبه اى داشتند اين جنبه را براى خود حل كرده اند . نگاهى به زندگى فاطمه (س)

حال با اين مقدمه نسبة طولانى به سراغ فاطمه (س) رويم و حيات او را با اين زمينه مورد بررسى قرار دهيم. خواهيم ديد كه حيات او حياتى شگفت انگيز و از اين ديد شايد شامل مجموعه اى از اضداد است. در حيات او هم عاطفه و تعقل را توأماً مى بينيم ولى عاطفه

و احساسش تحت راهبرى عقل و اين براى زندگى يك زن مايه شگفتى و حيرت است .

معمولاً آدمى اگر در تعقل قوى باشد در احساس ضعيف خواهد بود و اگر در احساس نيرومند باشد در تعقل ضعيف است. شگفتى حيات فاطمه (س) و حتى همسرش على (ع) در اين است كه آنها در آنجا كه جاى عاطفه است در منتهاى اوجند و آنجا كه جاى تعقل است باز هم در منتهاى اوج.

شما زندگى اميرالمومنين على (ع) را ببينيد، براى او خبرى مى آورند كه از پاى دخترى يتيم خلخالى را ربودند شب تا به صبح نمى خوابد، مى گريد و مى لرزد كه خدايا من على (ع) چنين حكمى را به كسى نداده ام و آنجا كه مسأله جهاد و مبارزه در راه خدا مطرح مى شود به ميدان مى رود و مى رزمد و به شمشير كجش مى غرد كه با على (ع) نامردى مكن .

فاطمه (س) جفت و همتاى على (ع) و به عبارتى نسخه ثانى على (ع) است. در جاى عاطفه و احساس چنان اشك مى ريزد و مى گريد كه طوفانى ايجاد مى كند و در جاى تعقل و احساس چنان معقول سخن مى گويد كه خاطره رسول الله را در فصاحت و بلاغت زنده مى سازد. دنياى فاطمه (س)

دنياى فاطمه (س) دنيائى آميخته با تعقل و احساس است، از ديدى نمونه كامل انديشه است و از ديدى ديگر نمونه كامل عاطفه و احساس، و غلبه احساس بر او سبب نمى شود كه از مقصدى عقلانى دور گردد. او زندگى توأم با بصيرتى براى خود برگزيده و بر آن اساس به پيش مى رود. زيرا مى داند حيات بدون بصيرت نوعى بيراهه رفتن است كه سرعت مسير

در آن سبب بعد مسافت ودورى بيشتر از هدف مى گردد (العاقل على غير بصيرة، كالسائر على غير الطريق لا يزيده سرعة السير الا بعداً) (3).

او هم چون ديگران احساس و عاطفه دارد، لذت و نفرت را مى فهمد و يا وجود آن را اداراك مى كند ولى زندگى هوسى ندارد، احساس او هم انديشيده است و از خامى و ناپختگى نسبى به دور است. حيات توام با معرفت دارد كه با ايمان و باور قلبى آميخته است .

احساس فاطمه (س) در لفافه ايمان است و عقيده و پيچيده است به عشق و حرمت گذارى به حقيقت و اين خود حكايت دارد از درهم آميختگى عقل و احساس و غلبه عقل بر احساس، فاطمه (س) با در آميختن اين دو با يكديگر سندى مى سازد براى اخلاص و وفادارى به حق، دوستدارى حقيقت، طرفدارى از علم، و به كارگيرى از آن در راه خدا. او در سايه حيات عقلى؛ خويشتن را مسؤول راه نشان دادن مى داند و در سايه حيات احساسى، خود را مسؤول به راه اندازى مردم وشور آفرينى در آنان براى سرعت سير در راه هدف . حاصل چنان زندگى

حاصل چنان زندگى آميختگى قول وايمان و عمل است. او شعار مى دهد ولى بدنبال آن فرو نمى خوابد بلكه مى كوشد آن شعار را محقق گرداند و هم شعار او تنها بر آمده از دهان نيست كه با جان همراه است. هم فرد قول وسخن است و هم انسان عمل، پس مصداق اين سرزنش قرآنى نيست كه لم تقولون ما لا تفعلون (4) .

فاطمه (س) نيك مى داند كه سخنان بدون عمل فاجعه نفاق را بدنبال دارد و عمل

بدون تعقل بدون كارگيرى شعور و آگاهى فاجعه ويرانى و انحطاط و سقوط را و بدين نظر اين هر دو را پوچ و بى ارزش مى شناسد.

فاطمه (س) محبت دارد ولى جهت دار، مى داند آن را در چه راهى به كار گيرد. دشمنى و خشم دارد ولى آن هم جهت دار و مى داند آن را در چه راهى مصرف كند. او مصداق اين سخن معصوم است كه: يحب فى الله و يبغض فى الله و يسخط فى الله و يرضى فى الله (5).

تعقل بى عاطفه نقص است و عاطفه بدون انديشه زحمت آفرين. محبت در اووجود دارد زيرا كه اساس دين بر آن استوار است (هل الدين الا الحب) (6) اما محبت او در جهت دوستدارى خداست. و الذين آمنوا اشد حبا لله (7).

ما در همه جنبه هاى حيات فاطمه (س) تعقل و احساس را تواماً مى بينيم مواردى از آنها را ذيلا نمونه مى آوريم تا درسى باشد براى همه انسانها بويژه براى بانوان كه حيات فاطمه گونه را مى طلبند و كيفيت آن را جستجو مى كنند. عاطفه اش به پدر

بُعد تعقل و احساس او را در رابطه با پدر در اين نمونه مى بينيم. پيامبر از آخرين سفر حج بر مى گردد و مى گويد دخترم، جبرئيل هر سال يكبار تمام قرآن را بر من مى خواند ،و امسال آن را دوبار بر من خواند.فاطمه (س) پرسيد اين سخن چه معنى دارد؟ پيامبر فرمود پندارم سال آخر عمر من است. فاطمه (س) تكانى مى خورد و اشك در چشمانش حلقه مى زند (8) (بعد احساس). همين دختر با چنين شرايطى عاطفى پدر را در جنگ مجروح مى بيند، هم چون جراح و زخم بندى ماهر به مرهم

گذارى مى پردازد. (بعد تعقل).

- پيامبر از سفرى مراجعت مى كند و فاطمه (س) را مى يابد كه پرده اى بر در آويخته و دستبند نقره اى بر دست دارد، همانگونه كه هر زنى بدان احساس سرگرم است. رسول خدا (ص) با خداحافظى سرد از او جدا مى شود و فاطمه (س) در بعد تعقل آن را در مى يابد - پرده را از در باز و بهمراه دستبند براى پدر مى فرستد كه در راه خدا هزينه اش كن و پيامبر از اين درك و عقل دختر به وجد آمده و فرمايد فداها ابوها.

او عقلى را واجد است كه زمينه ساز بهشتى كردن اوست (العقل ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان)(9) بدين سان بجاى مستخدمى كه درخواست كرده بود، تسبيحات را مى آموزد و خداى را شاكر مى شود و بدين سان اينگونه انديشيدن است كه او را مشاور على (ع) مى سازد. در عاطفه اش با همسر

ارتباط فاطمه (س) با همسر از ديدى بمانند همه همسران ارتباطى عاطفى است. او بمصداق سخن پيامبر شديداً همسر دوست است (خير نسائكم العفيفة الغلمة) (10) و حتى در مسجد در خطاب به ابوبكر مى گويد از على (ع) دست برداريد، من اهانت و صدمه به على (ع) را نمى توانم تحمل كنم .

از سوى ديگر داراى رابطه تعقل با على (ع) و داراى كفويت واقعى است. همرزم است و همراه، كمك كار على (ع) است و حتى مشاور او. على (ع) مى رزمد و فاطمه (س) لباس و شمشير خون آلودش را مى شويد .

او با همه اعلام نظرهائى كه در جنبه اسلامى با على (ع) دارد با همه دفاع ها از ولايت على (ع) و با همه بحثها و احتجاجات

با دشمنان على (ع) در بعد عاطفى دچار چنان شرمى است كه حتى خجالت مى كشد نياز مادى و غذائى خود را به على (ع) بگويد و يا از درد و صدمه وارده بر پهلو با على (ع) سخن بگويد و على (ع) در حين شستشوى فاطمه (س) براى دفن بايد از ورم بازويش خبردار گردد. عاطفه اش با فرزند

او مادر است و طبعاً داراى عاطفه و احساس مادرى است. ولى در آنجا كه بحث تعقل و منطق است عاطفه مادرى را ناديده مى گيرد. على (ع) مى فرمايد پيامبر بر ما وارد شد و من در بستر بودم. حسن و حسين تقاضاى آب كردند. پيامبر به سوى گوسفندى رفت كه در خانه ما بود آن را دوشيد و شير آن را در ظرفى نخست به حسن داد. حسين آمد كه اول او شير بنوشد. رسول خدا او را دور كرد. فاطمه (س) مادر بود و دلش بر حال طفل كوچكتر (حسين) سوخت. گفت اى رسول خدا آيا برادرش از او محبوبتر است؟

رسول خدا (ص) فرمود نه -وليكن حسن پيش از او درخواست آب كرد. (11)

حسنين با هم كشتى مى گرفتند و با هم زور آزمائى مى كردند. پيامبر حسن را تشجيع مى كرد كه حسين را زمين بزن و به او جرأت مى داد. فاطمه (س) از اين موضوع ناراحت مى شد كه يا رسول الله آيا تو بزرگتر را تشجيع مى كنى كه كودك خردسال را به زمين اندازد؟ (عاطفه مادرى) رسول خدا فرموددخترم نگران نباش اين جبرئيل است كه دارد حسين را تشجيع مى كند و فاطمه (س) آرام مى گيرد(12) (تعقل). واقع بينى فاطمه (س)

فاطمه (س) واقع بين است ولى هدفگرا،

وضع و شرايط موجود را دائماً مى بيند ولى تسليم آن نيست، دائماً سر گرم ارزيابى از آن است و مى كوشد فرجام امور را بنگرد، گاهى در شرايط حاد زندگى اين انديشه براى او پديد مى آمد كه احساسات درونى خود را يكباره بيرون بريزد و عقده دل را كه ترس از گلوگيرى آن داشت رفع كند ولى فرمان عقل و تابعيت حكومت الله، او را از اين اقدام مانع بود .

او واقعيت ها را مى ديد ولى در زندگى خود هدف خويش را تعقيب مى كرد، كارى كه انجام مى داد از روى هوى و هوس نبود. رسول خدا (ص) درباره اش فرموده بود: اين دختر كارى نمى كند كه خدا آن را دوست نداشته باشد و در مراحل خواهش و تمنايش بجائى رسيده كه او آنچه را كه خدا خواسته است مى خواهد (مصداق و ما يشاؤون الا ان يشاء الله رب العالمين) (13).

عامل تنظيم رابطه اش با خود، با خداى و با ديگران عقل است و خرد، نه چيزى ديگر، او مصالح و منابع اسلام را ملاك قرار مى دهد نه جنبه هاى شخصى حيات را. در هر اقدامى كه مى خواهد انجام دهد نخست از خود مى پرسد آيا خداى هم بدان رضايت دارد يا نه؟. به على (ع) شفقت دارد و شايد در دل اين احساس براى زنان پديد آيد كه اگر همسرش به جبهه رود كشته شود و قلباً ناراضى از حركت او باشند. اما فاطمه (س) مى داند تا خداى نخواهد كسى كشته نمى شود و جائى را كه خداى بخواهد جاى سخنى نيست. پس نبايد از حضور على (ع) در جبهه نگران باشد و او نگران نبود. مواضع حق او

براى بكارگيرى

عقل و تسلط او بر خود در سايه اين تصوير روشن مى شود كه از همان دوران كودكى در شرايطى است كه دائماً براى او خبر ناگوار آورند. او مى شنود و يا مى بيند پدر او را كتك زدند، شكمبه حيوان بر سرش ريخته اند، مادرش از دنيا رفته، داندان پدر را شكستند، عمويش را شهيد كردند، على (ع) را زخمى كردند و...

اينها همه ازمسائلى است كه دل يك زن را مى لرزاند وفاطمه (س) از شنيدن اين اخبار ناراحت و گريان مى شد ولى هرگز رفتارى غير متعادل و غير عقلانى از خود بروز نمى داد و اسير احساس نمى شد و سخنى خلاف رضاى خدا بر زبان جارى نمى كرد .

معمولاً زنان در تضييع حق خود زود بخشم مى آيند و ممكن است خود را به هر آب و آتشى بزنند. اما فاطمه (س) خود نگه دار بود و در دفاع از حقوق خود، راه معقولانه اى در پيش گرفت. منطقى حرف زد بحق احتجاج كرد، و خصم را به صداى منطقى به محاكمه كشاند.

در مبارزانى كه بر اثر آن فاطمه (س) كتك خورد و به بستر افتاد، و در زمانى كه مشاهده اعمال تبهكارانه دشمن گاهى او را به فرياد مى كشاند، تفكر و تدبرش، آينده نگرى او، مورد حيرت بود و روزى از تضييع حق خود چندان نگران شد كه با سخنانش على (ع) را وادار به قيام و دفاع نمود. ولى ناگهان صداى تكبير را در اذان مسجد و نام پدر را در آن شنيد و على (ع) فرمود براى حفظ اين نام و زنده ماندن آن قيام نكردم و فاطمه (س) ساكت و تسليم شد و خشم خود را فرو

خورد و اين غلبه تعقل بر احساس او را نشان مى دهد . در دفاع از على (ع)

جلوه اى ديگر از آميختگى تعقل و احساس فاطمه (س) را در دفاع از على (ع) مى بينيم. على (ع) را جبراً به مسجد بردند تا از او بيعت بگيرند. فاطمه (س) با همان درد و رنج ناشى از ضربه خوردن به مسجد آمد و با صداى بلند گفت اى ابابكر از جان شوهرم چه مى خواهيد پسر عم مرا رها كنيد و گرنه بر سر قبر پدر روم، گيسو پريشان كنم و شيون و نفرين نمايم (14) (جلوه احساس).

ولوله در مسجد افتاد - سلمان گويد آثار غضب خدا را در مسجد ديدم. على (ع) در همان حال بدو گفت ؟ دختر نبى رحمة للعالمين هستى - و اينك جاى نفرين كردن نيست فاطمه (س) كلام حق على (ع) را شنيد و آرام شد و فرمود چون شوهرم، ولىّ خدا،امر كرده است اطاعت مى كنم و تسليم اميرمؤمنان و خليفه راستين پيامبرم. احساس وجود داشت شديداً. ولى دريافت كه در اينجا مسأله تعقل بايد مطرح باشد و بايد به گونه اى عمل كند كه امور روى روال بيفتند، پرده هاى فريب خصم بالا روند، حقايق آشكار گردند. و آنچه ثبت شدنى است در تاريخ ثبت گردد و اگر امروز توان قضاوت و تصميم گيرى نيست روزى آن روزگار فرا مى رسد و مردم به داورى خواهند نشست . سخنانش در مسجد

به مسجد رفت، در حاليكه احساس مى كند حق او را ضايع كردند، حق على (ع) را غصب نمودند ،زحمات پدرش در حال هدر است و در مسجد از حق خود حرف زد. ابوبكر

گفته بود من فدك را بدست امت سپردم تا در آن در ميدان جنگ استفاده كنند.

انديشيده و به دور از احساس فرمود، مى خواهيد نيرنگ بازى كنيد واين بنده پاك خدا را باطل گو معرفى كنيد. كار شما با تلاش هاى بى ثمر حيله گران زمان هيچ تفاوتى ندارد و... وبا منطقى مستدل دشمن را خاموش كرد و وجدان جمعى را اقناع ساخت .

مردم را مخاطب قرار داد و فرمود: هان اى مردم شما را چه مى شود؟ چرا دروغ مى گوئيد! اين كتاب خدا پيش روى تان است. شما مى پنداريد من از پدرم ارث نمى برم؟ آيا حكم جاهليت را طلب مى كند؟ اى مسلمانان چرا دم فرو بسته ايد؟ چرا كتاب خدا را رها كرده و پشت سر انداخته ايد... (15)

حيات تعقلى او از اينجا معلوم مى شود كه در سخنان او هيچ آثار تزلزلى ديده نمى شود. چنان محكم و متين حرف مى زد كه حرف زدن پيامبر را به ياد مى آورد و گوئى زبان خاموش محمد (ص) از نو زنده شده و حرف مى زند و اين خود تعقلى بودن رفتار فاطمه (س) را نشان مى دهد . خطبه اى براى زنان

او در بيان و سخن ثانى پيامبر (ص) و هم آواى على (ع) است. در بستر بيمارى است، زنان مهاجر و انصار براى عيادت او مى آيند سخنان را بيان مى دارد كه در آن آميختگى تعقل و احساس را به وضوح مى يابيم .

- اصبحت و الله عائقة لدنيا كُنّ - بخدا سوگند از زندگى در دنياى تان سير شده ام - قالية لرجالكن و نسب به مردان شما سخت غضبناكم. لقظتهم بعد ان عجمتهم پس از گنگى و لالى به سخن شان آوردم و شناتهم بعد ان

سبرتهم...(16) و آنگاه فرمود .

اينان به شمشير شكسته و تيغ زنگار خورده اى مى مانند. انديشه شان پست و گفتارشان نارساست. واى بر آنان چرا نگذاردند حق در مركز خود استقرار يابد؟ چرا پايگاه خلافت نبوى را از خانه وحى دور ساختند؟ نفرين بر مردمى كه خويشتن را نيكو كار مى پندارند در حاليكه تبهكار و فاسدند. فقبحاً للقول الجد، و الجد بعد اللعب و صدع القناة و خطل الاراء...(17)

بر اين اساس فاطمه (س) ساكت نمى نشيند، در هر راهى كه معقول باشد وارد مى شود تا حق را بر سر جاى خود قرار دهد و اگر توان چنان كارى نباشد لااقل فرياد خود را در گوش ها آشنا سازد كه آنان دريابند آنچه كه صورت مى گيرد و واقع مى شود كارى خلاف است . گريه هاى فاطمه (س)

فاطمه (س) را زنى گريه اى و اشك ريز معرفى كرده اند و اين سخنى است كه در روايات و شرح احوال فاطمه (س) فراوان ديده مى شود. ابن شهر آشوب در كتاب خود مى نويسد: پس از فوت پيامبر ديدگانش گريان و قلبش سوخته بود، جهان را در برابر چشمانش تاريك مى يافت. حتى گاهى به ياد پيامبر (ص) با فرزندان خود سخن مى گفت كه پدر مهربان شما چه شد؟ چه شد آن كس كه همه گاه شما را بر دوش خود سوار مى كرد...(18) و آنگاه مى گريست .

دحلان مفتى شافعى هم مى نويسد فاطمه (س) پس از مرگ پدر هرگز خنده بر لب نياورد (19). ديگران هم نمونه هائى از اين سخنان دارند. حتى برخى از مورخان فاطمه (س) را در رديف يكى از چهار اشك ريز دنيا معرفى كرده اند و...

بايد ديد چرا فاطمه (س) مى گريست. آيا گريه اش تنها يك

گريه عاطفى براى مرگ پدر است ؟

تعمق در حالات و روحيات و طرز تفكر فاطمه (س) نشان مى دهد كه در وراى آن ظاهر مسأله مهمترى وجود دارد. اينكه فردى چون او براى مرگ پدر بگريد جاى انكار نيست ولى آيا همه گريه ها و اشك ريزى ها براى نفس فوت پدر بود؟ به نظر ما پاسخ منفى است. براى گريه هاى او محمل هاى ديگرى وجود دارند از جمله:

- او گريان است زيرا اسلام را در مسير خطر مى بيند، اشك مى ريزد از آن بابت كه مى بيند مارهاى زخمى جاهليت جان گرفته و زنده شده اند مى خواهند دوباره به جان مردم افتند. او گريان است زيرا مى بيند خائنان به اسلام و مشركان كه از ترس شمشير اسلام، ايمان آورداند متوليان اسلام مى شوند و مى خواهند انتقام خون بستگان خود را بگيرند، همانگونه كه ما بعدها در ياوه گوئيهاى يزيد پس از ديدن سر بريده سيدالشهداء ديده ايم و بالاخره او مى گريد زيرا حتى انسانيت را بر باد رفته مى يابد واسلام را در مسلخ كفر در حال ذبح شدن .

بدين سان گريه او يك فرياد است و يك اعتراض، او با اين فرياد مى خواهد بشريت را بيدار كند، پرونده اى عليه خصم بگشايد كه تا قيامت گشوده باشد و لااقل آيندگان دريابند كه بر اسلام چه گذشته است و آنچه كه به آنان معرفى مى شود از لحاظ منبع و منشاء مورد ارزيابى قرار دهند و اين گريه گريه اى زبان دار و خالص ترين و لطيف ترين زبانهاست و متعهدانه است و تعهد آور. درود بر فاطمه (س)

اى فاطمه (س) اى مهار حكمت و حلم، و اى بانوى فاضله و عاقله و اى سرورى كه از

صبر تو صبر بخشم آمد، سلام بر تو كه وجود تو عزت بخش زنان است و الهام ده آنان، سلام بر تو و بر عشق الهى تو كه خانه دل را روشن مى كند و سلام بر حماسه تو كه حماسه مقاومت است .

فصل 11: عبادت فاطمه (س)

مقدمه

در اين جهان پهناور كه قواى قاهر متعددى بر انسان تسلط دارند و در مواردى آدمى را دچار احساس ضعف و يأس مى سازند موجب تزلزل آفرينى در مسير رشد و حركت زياد مى شوند و چنين امرى بنوبه خود سبب بروز احساس پوچى و بى اصالتى، خودكشى ها، تن دادن به عوامل درد آفرينى چون اعتياد، وابستگى هاى بيحساب وحتى پناه بردن به دامن آلودگى هاست .

در طريق دور ماندن از اين شرايط و چپرگى بر اين عوارض ارتباط با نيروى قويتر از آن قوا و يا قوا آفرين، خود يك اصل است. و عبادت در چنين وضع و شرايطى است كه معنى پيدا كرده و زمينه ساز آرامش و طرد پوچى ها و بى اصالتى ها و در كل روح زندگى مى شود .

در عبادت موجودى بسيار كوچك و ضعيف خود را با پديده آفرين قاهر و بينهايتى مربوط مى سازد و در سايه اين ارتباط احساس قدرت كرده و وجودش را از گل و لاى و عوارض گرفتار كننده نجات مى بخشد و اين از مهمترين رمز و راز عبادت است . فاطمه (س) و عبادت

در مورد فاطمه (س) دختر پيامبر (ص)، رمز و راز عزت و سرافرازى، قدرت و عظمتش را بايد در عبادت جستجو كرد. او زنى بود كم سال و جوان، ولى در عبادت چون پيرى عارف، دستش به سوى خدا بلند و

قامتش در راه عبادت او دائما در خم و راست .

او در عالم وجود تنها زنى است كه خداى را با تمام ذرات وجودش پرستش كرده و تنها بانوئى است كه مى تواند مظهر عبادت معناى واقعى باشد. او در سايه عبادت خود را به مقام قربى رسانده كه حاصلش چشم و گوش خدا شدن و امرش مؤثر در كون و هستى شدن بود .

فاطمه (س) از ديدى چون ديگر زنان است، داراى خانواده و همسر و فرزندان، و مسؤول اداره آنان، و حتى در كارهاى جنبى ديگر مثل اشتغال به كارهاى دستى اقتصادى، و هوايت زنان و بانوان و خدمت رسانى به محرومان است كه همه آنها رنگ و حال عبادت را دارند ولى از ديدى ديگر عابده است بى مانند، آنچنانكه حتى برخى گمان كرده اند او را جز عبادت بمعناى خاص آن كار ديگرى نبود .

روزها پس از فراغت از كارهاى جارى زندگى و شبها پس از بخواب رفتن ديدگان مردم و فرزندان وارد محراب عبادت و غرق در مناجات وراز و نياز با خدا مى شد. او در اين راه مصداق خطاب خدا با موسى مى شود كه خداى به او فرموده بود يا موسى، فاعبدنى و قم بين يدى مقام العبد الحقير (20)و يا مصداق آيات قرآن در خطاب به پيامبر اسلام (ص) كه قم الليل الا قليلاً نصفه او انقص منه قليلا اوزد عليه (21). او بواقع مصداق اين آيه قرآن بود كه والذين يبيتون لربهم سجداً و قياماً (22). عبادت و آبادى درون

فاطمه (س) آن بنده پاك و خالص خداوند است كه سعى دارد حركت خود را در سير كمالى

و در مسير بينهايت طلبى قرار دهد و آن انسان فهميده اى است كه در سايه تخليص و رهائى از ثقل ها و پاى بندى ها به مقام انّ الى ربك الرجعى (23) مى رسد و آماده پذيرش خطاب يا ايتها النفس المطمئنه و براى رجوع به خدا راضيه و مرضيه (24)مى شود .

فاطمه (س) به آن درجه از ادراك مى رسد كه در مى يابد اساس آبادانى درون، ايمان به خداست و حاصل آن رهائى از بندها و اسارت ها و وابستگى به خداى حى ازلى و سرمدى است و مهم اين است كه ايمان او از سنخ ادراك است و مورد خطاب اعبد الله كانك تراه و ان كنت لا تراه فانه يرايك (25).

چنين ايمانى است كه براى او امنيت پديد مى آورد و او را راضى به قضا و قدر الهى مى سازد. بگفته علامه طباطبائى ، آدمى در حقيقت خود را در قبول امر مقبول در امنيت مى بيند و قلبش به آن تسكين و آرامش مى يابد. (26)

انسان كه در آرامش وامنيت باشد مى تواند نيكو بينديشد، نيكو تصميم بگيرد و درست عمل كند و اين يكى از رموز عدم اضطراب فاطمه (س) در برابر كشاكش زندگى است . تربيت الهى فاطمه (س)

او رابطه انس خود را با خداوند و عبادت و نيايش با تمام وجود را مرهون تربيت پيامبر (ص) است. در خانه اى بدنيا آمد كه در آن شيوه پرستش پروردگار دائماً در صحنه نمايش بود. از خردسالى بانگ و نواى آسمانى تكبير را مى شنيد، زمزمه هاى مناجات مادر و پدر را استماع مى كرد.

آنگاه كه مادر را از دست داد، پدرى مادر سان او را در بر گرفت و به رشد و

تربيت او همت گماشت، همان پدرى كه ثلث آخر شب در حال احياء و عبادت بود و فاطمه (س) خردسال گاهى تماشا گر پدر در عبادت و زمانى همپاى پدر در عبادت مى شد و طبيعى است در اين بيدارى و همگامى با خلوت شب و روح سحر انس و آشنائى يافت .

از سوى ديگر او توصيه هاى پدر را به ياد داشت كه مى فرمود. حلوا انفسكم الطاعة و البسوها قناع المخافة، و اجعلوا آخرتكم لا نفسكم و سعيكم لمستقركم (27)طاعت خداى را بر خود حلول دهيد، جامه خوف از خدا را بر خود بپوشانيد، و آخرت خود را براى وجودتان آماده سازيد و كوشش تان براى محل جاويد و مستقرتان باشد.

او در عبادت تا جائى به پيش مى رود كه نوعى انقطاع از سوى الله براى او پديد مى آيد و بينش او در واگذارى نفس بدست خداوند بينش كسى مى شود كه خداى را طبيب و خود را بيمار مى داند و صلاح خويش را در اين اقدام كه خود را كاملاً در اختيار طبيب قرار دهد نه در آنچه كه خود ميل و هوس دارد (يا عباد الله، انتم كالمرضى و رب العالمين كالطبيب فصلاح المرضى فيما يعلم الطبيب و تدبيره به، لا فيما يشتهيه المريض و يفرحه ألا فسلموا لله امره، تكونوا من الفائزين) (28). نقطه اشتراك با على (ع)

او بعدها به خانه شوهر رفت و زندگى گرم و نمونه اى را با او آغاز كرد. نقطه اشتراك او با على (ع) بيش از آنكه كفويت در ازدواج خانوادگى و زناشوئى باشد كفويت در عبادت بود. على (ع) آن مرد بيهمتا در فناى فى الله بدرجه اى رسيده بود

كه مى فرمود خدائى را كه نبينم عبادت نمى كنم و فاطمه (س) در اين اوج گيرى از على (ع) فروتر نبود.

اين دو در حيات مشترك بيش از اينكه بكوشند سليقه هاى زندگى را از نظر زرق و برق، دكور خانه، و مزه غذا و رنگ لباس و فرم آرايش و آسايش هماهنگ كنند، كوشيدند صرفاً بنده خدا باشند و بهترين كمك كار يكديگر در راه وصول به كمال و عبادت .

براساس اسنادى كه در دست است از على (ع) پرسيدند همسرت فاطمه (س) چگونه بود؟ گفته بود بهترين كمك كار من براى اطاعت خدا. و از فاطمه (س) پرسيدند شوهرت چگونه است؟ فرمود بهترين شوهر (در همين راه) (29)

آرى به هنگامى كه بين زن و شوهر وحدت فكرى و ايمانى باشد، و به هنگامى كه كفويت ها در چارچوب بندگى خداوند استوار گردد در آن صورت است كه خانه آدمى مسكن مى شود و زمينه براى آرامش روان و احساس امنيت فراهم مى آيد و آدمى در آن به اوج كمال مى رسد اين مرد و زن در سايه همگامى و كفويت اعتقادى بدرجه اى رسيدند كه مصداق اين آيه شدند: رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اله (30) و هم مصداق آيه و ما خلقت و الجن والانس الا ليعبدون (31)و آيه و ان اعبدو اله و اجتنبوا الطاغوت (32)و آيه و سبحوه بكرة و اصيلاً (33) و سرانجام مصداق آيه عبد خالص خدا شدن و مورد خطاب خدا واقع گشتن كه يا ايتها النفس المطمئنة - ارجعى الى ربك راضية مرضية - فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى. (34) درجه ايمان فاطمه (س)

فاطمه (س) به آن درجه

از ايمان مى رسد كه باورش شده است: خدا هست و شاهد اعمال است، انسان در برابر او متعهد و مسوؤل است باورش شده بود كه قيامت حق است، قبر حق است، صراط و ميزان حق است، بهشت و دوزخ راست است و... در وصيتنامه اش مى خوانيم: (35)

- هذا ما اوصت به فاطمة بنت رسول الله: اين وصيتى است كه فاطمه (س) دختر پيامبر (ص) آن را نوشته است .

- و هى تشهد ان لا اله الا الله او گواهى مى دهد كه خدائى جز الله نيست .

- و ان محمداً رسول الله و گواهى مى دهد كه محمد فرستاده خداوند است .

- و ان الجنة حق و النار حق و گواهى مى دهد بهشت حق است و دوزخ نيز حق است.

- و ان الساعة آتية لا ريب فيها و گواهى مى دهد كه قيامت آمدنى است و در آن شكى وجود ندارد.

- و ان الله يبعث من فى القبورو گواهى مى دهد كه خداى همه مردگان را بيدار و مبعوث مى كند.

- يا على انا فاطمة بنت محمد، زوّجنى الله منك لاكون لك فى الدنيا و الاخره...

اين باورها روان او را پر كرده و آثار آن در جوارح و اعضاء او ظاهر شده بود. رسول خدا (ص) در شأن ايمانش فرمود: خداوند دل و اعضاى دخترم فاطمه (س) را از ايمان و يقين سرشار فرمود: ان ابنتى فاطمة ملاء الله قلبها و جوارحها ايماناً و يقيناً (36) او ايمان و يقينش به خدا و معاد بحدى است كه گوئى جهان غيب را مى بيند، بهشت را با همه نعمتهايش و دوزخ را با همه عذاب وشكنجه هايش شهود مى كند.

او در دعا و عبادت خود،

در ارتباط و مناجات با خداى خود ترسان و نگران است، در حين مناجات با خدا و سخن گفتن با او دلش مى لرزد گوئى مورد خطاب خدا با موسى (ع) است كه خداى فرمود: يا موسى، كن اذا دعوتنى خائفاً مشفقاً، وجلا، و ناحنى حين ناجيتنى بحسنة من قلب وجل (37). عشق او به خدا

فاطمه (س) عاشق معبود بى همتاست، همه زندگى و اهداف خود را در عشق به او خلاصه مى بيند. به همين نظر خداى را با تمام ذرات وجودش مى پرستد و بر اين اساس، مصداق افضل الناس مى شود. امام صادق (ع) فرمود برترين مردم كسى است كه عاشق عبادت باشد و با آن دست در آغوش باشد، و آن را از دل و جانش دوست بدارد، با بدنش آن را لمس كند، و همه اوقات را براى آن خالى كنند وچنان در آن فرو رود كه نداند امور دنيا با سختى است يا آسانى: افضل الناس من عشق العبادة فعانقها، و احبتها بقلبه، و باشرها بجسده، و تضرع لها - و هو لا يبالى على من اصبح الدنيا على عسر ام على يسر (38) خود در مناجاتش فرمايد:

خداوندا تو خود مى دانى كه آتش سينه ام بغير تو فرود نمى نشيند، چشمم تنها به تو روشن است، جانم به تو مسرور و دلم به تو آرام است...

او عمل را براى خدا انجام مى دهد، و به عشق او كار مى كند و به همين نظر عملش از هر آلودگى وناروائى پاك است. عشق به محبوب ايجاب مى كند كه عمل براى او خالصانه باشد. تا در حين وصال براى او موجب شرمى نباشد. او كل عمل تعمله

لله، فليكن نقيا من الدنس) (39).

عمل او خالصانه و به دور راز ستايشگرى خلق است. ربنا الله مى گويد و در آن استقامت دارد در نتيجه مصداق اين آيه قرآن و مشمول نزول فرشتگان خدا و وعده دورى از خوف و حزن مى شود: ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكه - الا تخافوا و لا تحزنوا...(40).

او در اين عشق عارف است و در اين عرفان پرهيزكار و زاهد و چنان بصير است كه هرگز راه را ازبيراهه گم نمى كند و چنان هشيار است كه هرگز دست ازپا خطا نمى كند. او دل به خدا سپرده و بر اثر آن خود را رها كرده، حتى به غذا و لباس و زندگى شخصى خود در راه خدا بى اعتناست. و به او دل بسته، آن چنان كه از هر چه غير و غيريت است خود را دور داشته و اين است رمز نجات از احساس پوچى و نابسامانيها. توحيد و عبادت

محور همه افعال و افكارش توحيد است. همه چيزرابا ضابطه مى نگرد، همه افكار و اعمالش رنگ خدائى دارند او در اين راه مصداق اين آيه قرآن است كه قل ان صلوتى و نسكى و محياى و مماتى لله (41). در افكار و اعمال حد خود نگه مى دارد وبر خداى پيشى نمى گيرد. زيرا كه قرآن او را به اين امر دستور داده است: يا ايها الذين آمنوا لا تقدموا بين يدى اله و رسوله (42).

خداى را همه گاه حاضر مى بيند و چنان در راه او از غير گسسته است كه هرگز سخط خداى را به رضاى مخلوق معامله نمى كند و هيچگاه حاضر نيست براى تقرب

با خلق از خداى ببرد. لا تسخطوا برضى احد من خلقه و لا تتقربوا الى الناس بتباعد من الله. (43).

او در راه خدا و عبادت او همه چيز را فدا كرده، جانش را، مالش را، عزت و همتش را، قوت پايش را، و حتى فرزندانش را. از محل كارمزدى گندم و جو تهيه مى كند، خود آن را با دستاس به آرد و خمير و نان مبدل مى نمايد تا براى عزيزان خود افطارى داشته باشد، فقيرى سر مى رسد و غذا را به او مى دهد.

چون شب مى شد براى نماز به پا مى ايستاد، و دست نياز به سوى خدا مى گشود و با گريه هاى نيمه شب به اعلام بندگى و ذلت خود در پيشگاه خدا مى پرداخت و در سايه آن عزت مى يافت. با تدبر در قرآن آن را تلاوت مى كرد و از محتواى آن براى درمان درد بشر نسخه شفا مى يافت . تسليم و لذت

لذت فاطمه (س) در عبادت لذت تسليم است، تا معبود واقعى او را به هر كجاى كه خواهد بكشاند و ببرد. در دعاى خود مى گويد: خداوندا: زمام اختيار مرا بدست گير، و بهر سوى و هر كجا كه مى پسندى ببر... و از آن عبادتى احساس لذت مى كرد كه در يابد در همه راه و مسير زمام امورش بدست خداست .

او در اين تسليم و اطاعت و در استقبال در عبادت چنان به پيش رفت كه حتى بدن و سلامت خود را فراموش كرد. امام باقر (ع) در شأن عبادتش فرمود كانت تقوم حتى تورم قدماها (44)در عبادت چنان قيام و ايستادگى كرد كه پاهايش ورم كرده بود. و با اين حال اين عبادت

را براى رشد مادى خود انجام نمى دهد .

روزى رسول خدا به او فرمود: دخترم از خداى چيزى بخواه كه جبرئيل از جانب خداى وعده اجابت داده است فاطمه (س) عرض كرد حاجتى جز توفيق در بندگى خدا ندارم آرزويم اين است ناظر جمال او باشم و به وجه كريمش نظاره كنم و خود در مناجاتش مى فرمود: اسالك لذة النظر الى وجهك (45) .

حسن بصرى گويد فاطمه (س) عابدترين افراد امت بود و از او عابدتر در اين امت نبود. (ما كان فى هذه الامة اعبد (ازهد) من فاطمه (س) و الحق از اين عمر كوتاهش چه نيكو سود جست. ولى با همه عبادات و ارادات به پروردگار بياد روز جزا خائف است و ترسان انا نخاف من ربنا يوما عبوسا قمطريراً. (46) خضوع وخشوع او

او براى عبادت و راز و نياز با خدا جايگاه مخصوصى داشت، لباسى مخصوص، سجاده اى مخصوص و آداب و سبكى مخصوص. خانه اش را معبد ساخت، و در آن چنان به عبادت مى پرداخت كه فرشتگان خدا به نظاره مى ايستادند. خضوع داشت و در آن چنان تواضع جسمى كه گوئى ايمان در مغز و استخوان او نفوذ كرده بود. و خشوع داشت بگونه اى كه گوئى ترس از خدا در رگها و خون او جارى شده و او را به چنان حال مى كشاند.

مهم اين است كه خود خواستار چنين خشوع و خضوع و مصداق خطاب خدا در ارتباط با موسى (ع) كه فرمود: يا بن عمران: هب لى من قلبك الخشوع و من بدنك الخضوع و من عينيك الدموع فى ظلم الليل، وادعنى فانك تجدنى قريباً مجيباً. (47)

علامه طباطبائى (ره) فرمايد: خشوع

اثر خاصى است كه به افراد مقهور دست مى دهد كه در برابر سلطانى قاهر قرار گرفته بطورى كه همه توجه وى و همه واهمه اش معطوف او گشته و از هر جاى ديگر قطع مى شود. (48) و فاطمه (س) اين چنين بود .

او در قيام به عبادت تنها به خدا مى انديشيد و هيچ خاطره و خيالى جز عشق و پرستش معبود در درون او پديد نمى آمد. به تعبير پيامبر (ص) دلش خالى براى عبادت بود (و تفرغ لها) فقط او بود و خدايش. اما اينكه زندگى چگونه است و چه بايد كرد انديشه اش از آن فارغ بود. نماز و محرابش

فاطمه (س) نمازى عاشقانه داشت و در آن تنها دل به محبوب مى سپرد بر آستانه خدا بر پرستش مى ايستاد و چنان حالى مى يافت كه از همه چيز جز او مى گسست و حسرت فرشتگان را در عبادت بر مى انگيخت. در آن حال شگفتگى و روشنى خاصى از او درخشيدن مى گرفت (هى زهرة زهراء فى ليلة بلداء) (49).

رسول خدا (ص) در وصف محرابش فرمود: به هنگامى كه دخترم فاطمه (س) در محراب عبادت مى ايستد نور او براى فرشتگان چنان پرتو افشانى كند كه گوئى نور ستارگان براى اهل زمين (اما ابنتى فاطمة متى قامت فى محرابها بين يدى ربّها زهر نورها للملائكة فى السماء كما ترهر نور الكواكب لا هل الارض) (50) و نمونه آن در اسناد ديگر اسلامى هم آمده است. (51)

حتى برخى از روايات نشان مى دهند كه گاهى مردم در حين عبور نيمه شب از در خانه اش نورى از خانه او متجلى و ساطع مى ديدند و از پيامبر (ص) علت را مى پرسيدند و فاطمه (س) را

در محراب عبادت مى يافتند (52) و هم رسول خدا (ص) فرمود به هنگامى كه فاطمه (س) را در محراب عبادت است هزاران فرشته بر او دورد مى فرستند و او را سيده زنان عالم خطاب مى كنند...(53) او اهل سجده هاى طولانى و قيام و ركوع طولانى بود و خداى را با تمام وجودش عبادت مى كرد. حال و شوق او

او جوان بود ولى در عبادت چون پير گدائى در برابر بارگاه خدا ايستاده و استمداد مى كرد خضوعش بسيار و خشوعش فوق العاده بود. هر آنگاه كه به آيه اى در مورد عذاب بر مى خورد تنش از خوف خداى مى لرزد، چنانكه گوئى طوفانى بر جان نهالى افتد و او را بلرزاند. و به هنگامى كه به آيه اى از وعده و عيد خدا بر مى خورد چنان مى شد كه گوئى شيون و فرياد دوزخيان را مى شنود و يا بهشتيان را در حين بهره گيرى از لذات بهشتى مى يابد.

او گاهى اين اخطار خدائى را بخاطر مى آورد كه اگر به فكر مال و زندگى و دوستان و عشيره خود هستيد به منازل و كسادى تجارب خود بيمناكيد و بدان خاطر از تلاش در راه خدا باز مى ايستد منتظر امر نافذ و قضاى حتمى خدا باشيد كه خداى فاسقان را هدايت نخواهد كرد. (54) چنان مضطرب و پريشان حال مى شد كه صداى هق هق گريه اش حسنين را از خواب بيدار مى كرد.

كلاً مطالعه در حالات فاطمه (س) و حتى همسرش على (ع) نشان مى دهد كه آنها در شوق ثواب و خوف عقاب مصداق خطبه همام على (ع) بودند كه فرموده بود:

- لولا الاجل الذى كتب الله عليه - اگر سخن از مرگ مقدرى كه خداى

براى هر كس معين كرده است نمى بود ،

- لم تستقر ارواحهم فى اجسادهم طرفة عين هرگز روح و جان در جسم شان بميزان چشم بهم زدنى پايدارى نمى ماند.

- شوقا الى الثواب و خوفا من العقاب و اين بخاظر اشتياق به پاداش الهى و ترس از كيفر و عقاب اوست .

- ... فهم و الجنة لمن قدراها و هم فيها منعمون - در رابطه با بهشت چنانند كه گوئى آنها را مى بينند و در آن متنعمند.

- قلوبهم محزونه دلهاشان اندوهگين است ،و شرور هم مأمونه ديگران از شرور و آزارشان در امانند.

- و اجسادهم نحيفه بدنهاى شان لاغر است و نحيف و حاجاتهم خفيفة نيازمندى ها و حاجات شان كوچك است و ناچيز.

و انفسهم عفيفه جان و شخصيت شان داراى عفت و خود نگهدارى است (55)... در وصف عبادتش

در اين زمينه سخن بسيار است و كافى است از زبان پسر ارشدش امام مجتبى (ع) در اين زمينه نمونه اى را عرض كنيم:

- رايت امى فاطمة عليها السلام - مادرم فاطمه را كه درود خدا بر او باد ديدم ،

- قامت فى محرابها ليلة جمعة - كه شب جمعه اى در محراب عبادت ايستاده بود .

- فلم تزل راكعة ساجدة - و همه گاه در حال ركوع و سجود بود .

- حتى انفجر عمود الصبح - تا آنگاه كه روشنائى صبح پديد آمد.

- و سمعتها تدعوا للمؤمنين و المؤمنات - و شنيدم كه براى مردان و زنان مؤمن دعا مى كرد.

- و تسميهم و تكثر الدعاء آن ها را نام مى برد و يكى يك دعاى شان مى كرد.

- فقلت لها يا اماه به او گفتم مادر،

- و لم لا تدعين لنفسك كما

تدعين لغيرك چرا به همانگونه كه براى ديگران دعا مى كنى براى خود دعا نمى كنى.

- فقالت يا بنىّ الجار ثم الدار (56)فرمود فرزندم اول همسايه سپس خانه. تسبيح و دعاى فاطمه (س)

فاطمه (س) اهل تسبيح است آن هم بصورت مداوم، همان تسبيحى كه رسول خدا (ص) به او آموخت و امروز در نزد همه فرق مسلمين رايج است، پس از هر نماز 34 تكبير، 33 الحمدلله و 33 سبحان الله. و فاطمه (س) آن را بعنوان هديه اى گرانقدر از پدر قبول كرده بود. (57)

او اهل دعاست و در مسير ذكر، ورد، نياز خواهى، استمداد. درب دعا را به روى خود گشوده مى يابد و حجاب را از ميان برداشته: يا من بابه مفتوح لداعيه و حجابه مفتوح لراجيه. (58)

- در دعا و مناجاتش با خد فرمايد: اى پوشاننده كژيها و زشتيها، اى مرهم گذار دلهاى مجروح، مرا در قيامت در برابر دادگاه عدالت و شهود رسوا مساز، نظر لطف و كرامت خود از من بر مگردان.

- اى خداى رحمان، چراغى از لطف و مرحمت خويش پيش روى من روشن گردان، نورى بر دلم بتابان كه آن را نگهدارد و عذر مرا ثابت و آشكار سازد. نورى كه چهره ام را سفيد سازد و مرا به ريسمان ناگسستنى رحمت تو اعتصام بخشد.

- پروردگارا من به رحمت تونيازمندم و تو از عقوبت من بى نياز، خدايا مرا در جائى بنشان كه زيرا ابر رحمت تو باشد و از دل من ريشه كبر و ريا و حسد و بخل و شك و ضعف و سستى تزلزل را بيرون آور...(59)

اين دعاهاست كه پيوند او را با خداى محكم و ناگسستنى مى سازد و

روحيه او را مقاوم و او را در برابر مصائب و دشوارى ها شكيبا مى سازد. رمز آبرومندى در پيشگاه خداوند دعاست، البته بدان شرط كه با شرايط دعا و زمينه سازى هاى آن هماهنگ و همگام باشيم . مقام او در پيشگاه خدا

فاطمه (س) در مسير عبادت بدرجه اى مى رسد كه حتى خود را فراموش و فانى فى الله مى كند. جان خود را سپر محبت خدا قرار داده و حتى آن را در راه دين مايه مى گذارد و مصداق اين سخن مى شود كه جان خود را سپر دين قرار دهيد فاجعلوا انفسكم دون دينكم. (60)

در سير و سلوك و در معرفت بدرجه اى مى رسد كه جز خواست خدا خواستى ندارد و مشيت خود را همگام با مشيت الهى مى سازد - و ما تشاوؤن الا ان يشاء الله رب العالمين. (61).

او از كسانى است كه از همه چيز گسسته و بخدا پيوسته است و طبيعى است كه خداى را بر چنين بنده اى نظر باشد تا حدى كه علاوه بر نفوذ دادن امرش در جهان كون بر او مائده آسمانى نازل گرداند.

على (ع) از خانه بيرون مى رود كه قرضى كند و غذائى براى اهل خانه تهيه ببيند - در بين راه مقداد را از خود پريشان تر مى يابد مبلغ قرض شده را به مقداد مى دهد و به مسجد مى رود. در مسجد، رسول خدا (ص) علاقه اى پيدا مى كند به خانه على (ع) رود و با هم راهى منزل مى شوند در حضور فاطمه (س) غذائى فوق العاده مهم مى بينند و از او مى پرسند از كجاست؟ فرمود هو من عندالله - از جانب خدا. و اين مقام فاطمه (س) و آبروى او را

در بارگاه خداوند نشان مى دهد.

تو نيز چون فاطمه (س) بنده خدا باش، بر تو هم مائده آسمان نازل خواهد شد و اين نكته اى است كه مصداق هاى متعددى آن براى دنياى امروز نيز حضور پيدا كرده و خواهد كرد.

فصل 12: روحيّه فاطمه (س)

مقدمه

سخنى از رسول خدا (ص) درباره فاطمه (س) آمده است كه سخنى بس مهم و نكته آموز است. پيامبر درباره او فرمود: اگر حسن و نيكوئى در قالب يك شخص و يك چهره در مى آمد آن شخص فاطمه (س) بود و بلكه از آن هم بزرگتر بود. مطمئناً دختر من فاطمه (س) بهترين افراد روى زمين از نظر شخصيت، شرافت و كرامت است (و لو كان الحُسْن شخصاً لكان فاطمة، بل هى اعظم، ان فاطمة ابننى و خير اهل الارض عنصراً و شرفاً و كرماً) (62).

فاطمه (س) زنى است كه براساس اصول و ارزش هاى اسلامى رشد و پرورش يافته و نمونه عالى يك بانوى اسلامى است. بزرگى و قدر و مقام فاطمه (س) در حدى است كه پيروان همه مذاهب اسلامى در برابر شأن و مقام او عرض ادب و اظهار تواضع دارند و كتب و مقالاتى درباره او نوشته اند فضائل و نيكوئى هاى او در حد تواتر است و حتى آنها كه به دلايل سياسى مى خواسته اند بر آن سرپوش بگذارند باز هم ناگزير به معرفى عظمت او شده اند . زندگى و رشد او

فاطمه (س) در خانه وحى دنيا آمد، در كانونى كه كانون عصمت و تقوا بود و در جايگاهى كه جايگاه فضيلت و شرافت است. او از پستان ايمان و اخلاق و ايثار شير نوشيده و در سايه تلاوت قرآن و زمزمه هاى او

بخواب رفته است. او دختر مكه و مَنى است، زائيده زمزم و صفاست. دختر دلايل واضح و آيات بينات است، او فرزند صاحب معجزات آشكار است .

بدين سان وراثت از انبياء الهى دارد، و محيط حيات را در وحى، وارث اشرافيت جديدى است كه اسلام بر آن صحه گذارده و در اين اشرافيت بر خلاف آنچه كه در جاهليت بود كار و تلاش است، بندگى و تواضع در پيشگاه خداوند است، خضوع و خشوع است .

مركز رشد اين اشراف زاده در كوخ است نه در كاخ، و زندگى او در محروميت و فقر اختيارى است نه در ثروت و تنعم و خور و خواب، و كلمات و عبادات مورد استفاده در اين خانه از كلمات وحى و آيات قرآن است نه سخنان گزاف و سرمستانه و گذران اوقاتش درخدمت به انسانيت و اخلاق و آئين است نه در شور بيخبرى و سرمستى هاى عاشقانه و آلوده مادى. بدين سان در چنين شرايط و امكانى گلى مى رويد كه عطر وجودش جهانى را معطر كند و خود او مدل ونمونه گلهاى موجود جهان انسانيت باشد . صفات فاطمه (س)

ما را توان شماره كردن همه صفات او نيست كه ذكر و تشريح آنها را دفترى جداگانه لازم است. در اين زمينه كافى است به حديثى از رسول خدا (ص) در اين مورد بسنده كنيم. پيامبر (ص) فرمود: خداوند ده زن را به ده صفت ستوده است: حوا را به قبول توبه اش، ساره را به جمال و زيبائى، رحمه زن ايوب را به حجاب فطرى، آسيه را به حشمت و حرمت، زليخا را به دانش و حكمت، بلقيس

را به عقل و اصالت رأى، يوحيد مادر موسى (ع) را به صبر و بردبارى، مريم را به صفوت، خديجه را به خلوص و فاطمه (س) را به علم به آنچه بوده و هست و خواهد بود.(63)

از صفات مهم و فوق العاده سازنده فاطمه (س) عظمت روحى اوست كه در جهان بشريت زنى را مانند او نمى يابيم. او در جنبه روحى چنان ساخته و پرداخته است كه همانند على (ع) حركت مى كند و اوج مى گيرد و چنان قوى و قدرتمند است كه در برابر كوهى از مشكلات صبورانه پيش مى رود. كيست كه چون فاطمه (س) صبور و متحمل باشد؟ و كيست كه در برابر اين همه دشوارى ها و مصائب بتواند بايستد وكمر خم نكند. (ما در سخن بعدى از صبر و تحمل او بحث خواهيم كرد) . اجزاء روحى فاطمه (س)

اينكه روحيه فاطمه (س) از چه اجزائى تشكيل يافته است بايد گفت كه از اجزائى كه هر كدام آن ركنى سازنده در حيات سعادتمندانه انسانند و در رأس آنها:

- آگاهى وسيع و پر دامنه اى است كه زمينه ساز بصيرت فاطمه (س) در تصميم گيرى هاست .

- ايمان راستينى است كه در خون و رگهاى او جارى و در اعضاى او پخش شده است .

- عملى است كه از آگاهى و ايمان او نشأت گرفته و توأم با اخلاص است و صدق و تلاش .

از ديگر اجزائى كه تشكيل دهنده روحيه فاطمه (س) است، عقلى است كه بوسيله آن خداى را عبادت مى كند و رضاى خدا را مى جويد، عشق است به معبود كه عطش دلش را جز به لقاى رحمت حق سيراب نمى سازد، رقت قلب است كه

نشأت گرفته از عاطفه الهى است، مديريت و تدبير و كياست است كه علاوه بر سرشتى بودن، بخشى از آن آموخته از مكتب اسلام، از رسول گرامى و از خديجه مرضيه است .

ديگر اجزاء تشكيل دهنده روحيه فاطمه (س) صبر است، استقامت است، آزادى خواهى مشروع است، آزاد منشى و حريت است، استقلال در رأى و نظر است، جرأت و شجاعت است، اعتماد به نفس است، سرعت عمل است، صفوت ذهنى است، خلوص است، تقوا است، ورع است، عفت است و... و اين جنبه هاست كه فاطمه (س) را ممتاز كرده و برتر از مردانش مى سازد. جنبه سرشتى اين روحيه

روحيه فاطمه (س) روحيه سره و خالصى است بر مبناى فطرت اسلامى. خديجه را از سوى رسول خدا (ص) و فرزندان متعددى بود. اما به فرموده امام سجاد (ع) تنها فاطمه (س) بود كه بر فطرت اسلام خالص و سره بدنيا آمد. و لم يولد لرسول الله (ص) من خديجه عليها السلام على فطرة الاسلام، الا فاطمه عليها السلام. (64)

روحيه اى كه از اين منبع ارتزاق كرده باشد روحيه احساس است، عشق است، روحيه گذشت است، نرم خوئى است. فاطمه (س) بر اثر آن مبنا و هم در سايه تلاش خالصانه و خواهندگى شخصى داراى سعه صدر است. ديد و بينشى وسيع، جهان نگرى عظيم. در او وجود دار د و مى تواند آينده و عواقب امور را آنچنان كه واقع خواهد شد ببيند و اين خود سبب آن مى شود كه بتواند مسائل را با سعه صدر ببينند.

فاطمه (س) را روحى لطيف است، طورى كه با اشاره اى كوچك و در سايه لطيفه اى ناچيز از حقايق و اسرار

سر در مى آورد. از نگاه سرد پدر مى فهمد كه فلان عملش مورد موافقت او نيست و با يك نگاه على (ع) در مى يابد كه در ذهن او چه چيز خطور كرده است و چگونه بايد موضع بگيرد. روح عبادت و اخلاص او

از زيباترين جلوه هاى روحى فاطمه (س) جلوه عبادت اوست كه توأم با اخلاص است. ما در بحثى از عبادت او مستقلاً سخن گفته ايم ولى باز هم جمله اى را از آن تجلى ذكر كنيم. مصداق آيه انا نخاف من ربنا يوما عبوسا قمطريراً (65) است خوف الهى سراسر وجودش را فرا گرفته رهبة و رغبة به عبادت او مى پردازد. در عبادت عاشقى است بى مانند. با او راز و نياز مى كند ملتمسانه حرف مى زند، به او متوسل مى شود .

در اره خدااطعام دارد، ولى در آن جز رضاى او را نمى جويد. (انما نطعمكم لوجه اله لا نريد منكم جزاء و لا شكوراً.)(66) سجده هاى طولانى دارد، اشك و آه و ناله دارد، صداى گريه نيمه شبش گاهى حسنين را از خواب بيدار مى كند؛ سر پاى مى ايستد تا حدى كه پاهايش ورم مى كند، خضوع دارد، خشوع دارد و...

در دعايش مى گويد خداوندا وجودم را در نظرم خوار گردان كه از بلند پروازى سر در نياورد، شأن خودت را در جانم بزرگ گردان راه و رسم طاعت خود را به من بياموز، توفيقم به عملى ده كه تو را راضى سازد، و از همه آنچه كه موجب سخط تست مرا دور دارد. (اللهمّ ذلّ نفسى، و الهمنى طاعتك، و العمل بما يرضيك، و التجنب لما يسخطك يا ارحم الراحمين) (67).

روح دوستدارى خدا در او بحدى قوى است كه

براى درخواست خدمتكار بنزد پدر مى رود، رسول خدا (ص) ذكر تسبيحات پس از نماز را به او مى آموزد (تسبيح حضرت زهرا) و فاطمه (س) از اين بابت با دستى پر بر مى گردد و خداى را بر اين نعمت سپاسگذار است به فرموده على (ع) براى طلب دنيا نزد پيامبر (ص) رفتيم ولى ثواب آخرت نصيب ما شد. (68) روح وظيفه شناسى:

فاطمه (س) را روح وظيفه شناسى بسيار نيرومند است. ميداند كه زندگى با همه تب و تابش، با همه شرايط و امكان محدود و نامحدودش يك وظيفه است و سعادتمند كسى است كه وظيفه زندگى را نيكو بشناسد و آن را مورد رعايت و عمل قرار دهد. در بينش اسلامى كار ما، عبادت ما، خور و خوراك و خواب ما، ازدواج ما، جنگ و صلح بمورد ما، حتى تولاّ و تبرّاى ما صورت وظيفه دارند .

مهم اين است كه در هر لحظه اى از زندگى ببينيم اينكه وظيفه چيست و چه بايد كرد؟ اين شناخت، و به دنبالش آن عمل به وظيفه نيازمند به هشيارى، آگاهى و بصيرت است. مراقبت و مواظبت دارد تا در مواردى سرمستى و غفلت سبب آن نگردند كه آدمى نتواند راه را از چاه و حق را از باطل تشخيص دهد.

او وظيفه و رسالت خود را در اين عرصه جهانى نيكو فهميده و دريافته بود. بدين نظر همه كوشش و تلاش خود را در راه آن مصروف مى داشت. او مى توانست هم چون راهبه اى در گوشه اى بنشنيد و سرگرم عبادت خود باشد. اما خوب مى دانست كه شأن يك انسان مكلف و مسئول فراتر از اين حد است و آدمى علاوه بر نجات

خود وظيفه معاضدت و همراهى با ديگران را هم دارا است. اين خطاست كه آدمى تنها به فراهم كردن موجبات رضايت نفس خود بپردازد و از ديگر امور و جريانات غافل باشد وظيفه انسان بسى سنگين تر از آن است كه همه چيز را تنها براى حفظ منافع شخصى و آرامش خويش بخواهد. مستضعفان و محرومان هم چشم به راه معاونت غير دارند، افتادگان هم نيازمند به دستگيرى هستند . روحيه مقاومت

فاطمه (س) را روحيه اى مقاوم است. در برابر شدت بادهاى حوادث خود را نمى بازد و نمى لر زد. از شرايط سخت و نامطلوبى كه در جامعه پديد مى آيد ناراحت و در اضطراب نيست. ممكن است واقعه هايى دل آدمى را بلرزاند و يا حادثه نامطلوبى او را تكان دهد. ولى مهم اين است كه آدمى در برابر چنان شرايط از جاى كنده شود .

خط فكرى روشنى دارد و هدفى روشنتر. مى داند براى چه مبارزه مى كند، براى چه درگيرى پديد مى آورد و چرا و به چه علتى خصم را به احتجاج و مخاصمه مى طلبد. بدين سان آن روز و ساعتى كه به امرى اقدام مى كند از پى آمد آن هم خبر دارد و بدين خاطر با تمام وجود در آن راه مى ايستد و ميدان را خالى نمى كند .

فاطمه (س) مى داند كه مبارزه كردن كتك خوردن هم دارد، محروم شدن هم دارد، به بستر افتادن هم در آن وجود دارد. با قبول همه آنها و با بجان خريدن همه زجرها به چنان اقدامى مى پردازد و طبيعى است كه در آن صورت صدمه ها را بپذيرد و دم بر نياورد .

شما كتك خوردن فاطمه (س) را شنيده ايد، از ورم كردن

بازويش اطلاع داريد، از شكستن پهلو و دنده اش، از سقط فرزندش در آن فاجعه دردناك خبر داريد. و هم شنيده ايد كه فاطمه (س) پس از آن واقعه به مسجد رفت و سخنان غرائى ايراد كرد. اما او حتى يك كلمه از درد پهلويش سخن نگفت، لحظه اى درباره صدمات جسمى خود حرف نزد در حاليكه بفرموده امام صادق (ع) فاطمه (س) بر اثر آن ضربات و جراحات وارده از دنيا رفت. (69) روحيه اطاعت

فاطمه (س) مطيع خداست، تسليم حق است، پذيراى حكم الهى است و در اين راه كارى به اين ندارد كه آيا آن اطاعت بنفع اوست يا به زيان او، او على (ع) را امام و خليفه بر حق پيامبر مى شناسد. اطاعت از او را كه ولى امر است بر خود لازم مى شناسد ناگزير تسليم اوست اگر چه به خلاف آن تصميم گرفته باشد.

شيخين بر سر او بلا وارد آورده اند، او را به بستر كشانده اند، حال براى حفظ وجهه خود و دفع اين اتهام كه دختر پيامبر را آزار داده اند قصد عيادت او مى كنند. فاطمه (س) اجازه عيادت نمى دهد. به اين و آن متوسل مى شوند، سودى نمى بخشد، ناگزير از على (ع) كمك مى طلبند، همان على (ع) كه مظلوم است، و او را جبراً براى بيعت به مسجد برده اند، على (ع) از فاطمه (س) درخواست مى كند، فاطمه (س) مى پذيرد كه اَلبيت ُبَيتُكَ، خانه خانه تست...

او در اين مقاومت مصداق اين سخن است كه مؤمن چون كوهى استوار است كه تند بادهاى حوادث او را نمى لرزاند. (المؤمن كالجبل الراسخ، لا تحركه العواصف.)(70) در برابر شرايط نامساعد مى ايستد، در مسجدسخنان او را بى اعتبار مى كنند،

به در خانه صحابه مى رود، از آنجاها هم نوميد مى شود، با جمع زنان مهاجر و انصارمسأله را در ميان مى نهد و... روحيه سازگارى

فاطمه (س) دختر بزرگترين شخصيت جهان است. اگر بخواهد مى تواند در بهترين شرايط زندگى كند، بويژه كه ثروتمندان بزرگ و مالداران عظيم از او خواستگارى كرده و قول زندگى او را در قصرى نو بنياد كه به اسم او ساخته خواهد شد داده اند ولى او تابع و مطيع حق است به خواستگارى على (ع) پاسخ مثبت مى دهد اگر چه على (ع) فقير باشد.

او با على (ع) سازگار است. فقر و نادارى او را تحمل مى كند، به تنها زيراندازى كه از پوست گوسفند است قانع مى شود. پوست گوسفندى كه روزها علوفه شتر را روى آن مى ريختند كه حيوان از آن استفاده كند و شبها پس از تميز كردن فرش بستر على (ع) و فاطمه (س) را تشكيل مى داد.

او سازگار است با زندگى بسيار ساده اى كه حتى بر در خانه آن پرده اى نيست. و گاهى اتفاق مى افتاد چند روزى در خانه شان دودى براى پختن غذا بر نمى خاست. خود گرسته مى ماند و از آن مهمتر و دردناك تر فرزندان خردسالش نيز گرسنه بودند و فاطمه (س) بايد آن ها را هم بنحوى آرام كند.

تازه روزى كه غذائى براى شما فراهم مى شد از نوع نان جوين وگاهى گندم بود، نانى كه خورش نداشت و با آب و گاهى با نمك افطار مى شد.

او با قناعت انس گرفته و با نادارى همدم است. مى تواند از محل فدك براى خوراك و نان گوارائى فراهم آورد ولى ترجيح مى دهد ازمحل پشم ريسى و گاهى كارمزد على (ع) مقدارى جو تهيه كرده،

آن را با دستاس آرد كند و با روشن كردن تنور از آن نانى براى عزيزانش تهيه كند. و با چنين آب و نان و زندگى و نادارى، واجد اعتماد به نفس، پافشارى در راه حق، و روح همكارى است . روحيه ايثار

فاطمه (س) اهل جود است، اهل سخاوت است، اهل مواسات است و از آن مهمتر اهل ايثار است. فرزندان فاطمه (س) بر اثر نذرى كه شامل سه روز روزه بود از بيمارى رهائى يافتند. ايفاى به نذر لازم بود و فاطمه (س) و فرزندان او همسر و روزه گرفتند و شنيديد كه سه روز افطار خود را به مسكين و يتيم و اسير دادند و اين در راه حب خدا بود. (71)

اين ايثار مال است و شايد كسانى باشند كه به چنين اقدامى تن در دهند و گرچه عده شان بسيار اندك است. آنچه كه در امروز جهان مطرح است در گذشته هم مطرح بوده احسان بوده نه ايثار، بخشش بوده است و عطا. هم خود ميخورده اند و هم به ديگران مى دادند اما در ايثار خود نخوردن و به ديگران خوراندن است و فاطمه (س) اين چنين كرد .

او به ايثارى فراتر از حد مال اقدام كرد كه آن ايثار جان و ايثار سلامت خود بود، اگر مسأله اسلام نبود فاطمه (س) را با كتك خوردن چه كار؟ و اگر دفاع از مقام ولايت و خلافت حقه اسلام نبود او را در بستر افتادن و درد كشيدن چكار؟ او براى اسلام جان خود را از دست داد فرزند دلبندش را از دست داد.

با دور نمائى كه فاطمه (س) ازآينده دارد مى توان گفت حتى

فاطمه (س) فرزندانش را براى ايثار در راه اسلام پرورش مى داد. مگر نه اين است كه او از شهادت حسين خبر دارد؟ از مسموميت حسن و از اسارت زينبين مطلع است؟ پس او آنها را نيكو مى پروراند تاايثار گرانى خوب براى اسلام باشند و اين ايثار از همه ايثارهاى ديگر مهمتر است . روحيه مديريت بر خود

فاطمه (س) مدير خوبى براى خويشتن است، بر خود مسلط است، جو زمان او را از خود بيخود نمى سازد، خواسته هاى طبيعى و مادى او را به زانو در نمى آورند و اسير خود نمى سازند. كشاكش زندگى و موجهاى هائل حوادث بسى فروتر از آنند كه بتوانند فاطمه (س) را در كام خود گيرند. براى آنكه نمونه اى از اين تسلط بر خود را درباره او ببينيم به اين نكته اشاره كنيم:

شنيديد كه او را علاقه اى شگفت نسبت به پيامبر (ص) بود. تا حدى كه بگفته دحلان مفتى مذهب شافعى، پس از وفات پيامبر (ص) هرگز خنده بر لب نياورد تا از دنيا رفت. (72) پس از فوت پدر آن همه دشوارى ها و صدمه ها بر او وارد آمد و مصائبى را متحمل شد كه اگر بر كوه وارد مى آمدند آن را مى لرزاندند. اما اين مصائب فاطمه (س) را نلرزاندند و دليل آن:

سخنرانى دفاعيه او در مسجد است. كه در آن با ديدى حق بينانه به پيش مى رود، چنان برخود مسلط است كه كلمه اى بى حساب از دهان او خارج نمى شود. و سخنان او لغزش و انحرافى ديده نمى شود. فاطمه (س) در مسجد با شور و احساس حرف زد ولى بعد تعقل آن سخنان شگفت آور و عظيم است.

اظهار نظرش منطقى و مستدل است واين عظمت روح فاطمه (س) را نشان مى دهد.

بدان اميد كه جرقه اى از روح فاطمه (س) كانون دل ما را روشن كند. و السلام عليكم و رحمة الله

فصل 13: صبر و تحمل فاطمه (س)

مقدمه

اينكه زندگى همه گاه بر وفق مراد باشد خواسته اى است ايده آل و به ندرت قابل تحقق، براى هر انسانى به تناسب نوع ديد و برداشتى كه از مسائل و وقايع دارد و هم اينكه در چه جو و شرايطى زندگى مى كند مصائب و دشوارى هائى وجود دارند كه موضعگيرى در قبال آنها متفاوت است .

برخى موضع شان موضع تسليم است و يا در قبال آن فرياد و آه و عجز ولابه، و عده اى هم در برابر آنها موضع تحمل توأم با مقاومت براى رفع و زدودن آنها دارند و راه و رسم عقلانى امور همين مسأله واقدام را ايجاب مى كند. در مورد فاطمه (س) دختر پيامبر (ص) قضيه از نوع دوم آن بود، شرح ناملايمات و فشارهاى روحى كه بر فاطمه (س) وارد آمده بود فراتر از حدى است كه براى انسانهاى عادى پديد مى آيد، اما فاطمه (س) هم انسان عادى نبود كوشيد مسائل و مشكلات را حل و هضم كند بدون اينكه خود در آن ها هضم شود. او يك زن است ولى در صبر و تحمل و استقامت و عشق اسطوره اى در جهان بشريت . دوره هاى آزمايشى

او پيش از اينكه وارد عرصه حيات اجتماعى شود دوره هاى دشوار و مرارت بارى را گذراند كه به نظر ما براى او دوره اى آزمايشى بحساب مى آمدند. از همان آغاز زندگى ودوران خردسالى با مصائب و مشكلات مواجه شد كه در سايه هدايت و

سرپرستى پيامبر آن ها را يكى پس از ديگرى گذراند اگر چه هر مرحله اى بمراتب سخت تر از مراحل قبل و آزمايش هاى آن دشوارتر بود.

او از همان دوره هاى اوليه آزمايشى تهديد، محروميت، گرسنگى، خشونت دشمن، سختى زندگى را گذرانده و حتى مرگ عزيزان، محروميت از مادر كه تنها همراز و هم سخن او در خانه بود ديده و با پدرى كه در ميان جمعى از شبح هاى انسانى تنها بود روزگار گذرانيده است .

پيامبر (س) خود در سايه برنامه دارى و تلاش سيمائى از فاطمه (س) در تاريخ ساخت كه در كوره هاى مختلف زندگى از پيش ذوب شده و تمرين هاى پى در پى زندگى را مورد توجه و نظاره قرار مى داد. آموزش ها و سازندگى هاى فكرى پيامبر او را پرورده و ناب ساخت و قدرت نفسانى عظيمى را تحويل تاريخ داد .

براى اينكه وضع و ميزان و كيفيت تحمل او در زندگى روشن گردد ما با رعايت اختصار آن را در سه دوره زندگى مورد بررسى قرار مى دهيم .باشد كه در سايه بررسى ها و تحليل هاى كوتاه براى ما رهيابى وهدايتى پديد آيد . الف: دوران كودكى

فاطمه (س) از كودكى هم آغوش حوداث و محروميت ها بود. حوادث غم انگيزى از آغاز زندگى براى او پديد آمدند كه در برابر آنها بسيارى از بزرگسالان ذوب مى شوند. و دشوارى هائى در حيات ايجاد شدند كه هر يك بتنهائى براى به زانو در آوردن آدمى كفايت مى كردند. بعنوان نمونه به موارد زير توجه مى كنيم: 1- تحمل محروميت ها:

او در محيط سخت و محرومانه اى چشم به جهان گشود و در محيطى بحرانى توأم با فقر و محروميت اقتصادى تربيت شد. شايد براى

خانواده او نسبتاً آسان بود كه زندگى رابا رفاهى نسبى بگذرانند اما ديدارنامرادى هاى مؤمنان خود براى آنها رنج دهنده و دشوارى آفرين بود. ميزان محروميت بحدى بود كه جز با شجاعت روحى و صبر و تحمل بى نظير نمى شد با آن مواجه گشت و فاطمه (س) در سايه سرپرستى پدر اين چنين زندگى گذراند. 2- تحمل فراق مادر:

او هنوز كودكى خردسال بود و به مادر نيازمند. اما دست اجل مهلت نداد و فاطمه (س) خيلى زود از نوازش و سرپرستى مادر محروم شد آن هم مادرى كه زجر ديده و زحمت كشيده بود و يادآورى صحنه هاى تحمل اين مادر براى فاطمه (س) خود مصيبت آفرين بود. گرد يتيمى بر سرش نشست او و پدرش تنها غم خوار خود را از دست دادند و از آن پس با دشوارى هاى بيشتر مواجه شدند كه تنها صبر و تحمل فاطمه (س) در اين زمينه چاره ساز بود. 3- تحمل آزار پدر

او از همان خردسالى به همراه پدر بود. در خانه كعبه حضور مى يافت و صدمه و آزار مشركان را تماشا مى كرد زخم زبان هاى آنها را مى شنيد و زجر دادن و سنگ زدن آنان را بر پدر مى ديد. او تماشا مى كرد كه پدرش را در مسجد الحرام كتك مى زدندو ناگزير به صبر و تحمل مى شد و گاهى هم مى كوشيد خود را سپر پدر قرار دهد وسنگ دشمن را بر سر و روى خود تحمل كند و براى اسلام آن ها را بپذيرد و اين خود

در تحمل رنج هجرت:

او تنها پناه ظاهرى خود را پدر مى شناخت ولى فشار خصم سبب شد كه رسول خدا (ص)

تنها، و بدون فاطمه (س) از مكه به مدينه هجرت كند. تحمل آن براى فاطمه (س) دشوار بود ولى مى كوشيد قهرمانانه بايستد و سراجام براى روز موعود به همراه على (ع) باديگر فواطم به مدينه هجرت كند و اينكه اين مدت چگونه بر او گذشت مسأله اى است كه خود فاطمه (س) بايد از آن سخن گويد.

در كل، او از آغاز زندگى و در خردسالى رنج اين جهان را كشيده و تلخى ها و مرارت هاى دنيا را شخصاً تحمل كرده وشاهد حوادث بحرانى و خطرناكى در جامه خود بوده است. در دشوارى ها چندان متحمل بود كه او را صابره خوانده اند ودر زجرها چندان با پدر همگامى كرد كه او را شريك پدر شمردند و در مهر ورزى به پدر چندان تلاش كرد كه مصداق ام ابيها گرديد. ب: دوران زندگى با على (ع)

فاطمه (س) در سنين اندك و پائين با على (ع) پيمان ازدواج بست مسائل و مشكلاتى كه بر اثر ازدواج و در زندگى انتخابى او و على (ع) پديد آمدند باز هم اندك نيستند. او با على (ع) هم خانه شد كه خود كوه استقامت بود و فاطمه (س) در بسيارى از موارد در جنبه صبر و استقامت به على (ع) پناه جست صبر و تحمل او در اين جنبه نيز اندك نيست كه ما براى نمونه مقدارى از آن ها را در اين قسمت اشاره مى كنيم . 1- تحمل فقر او:

فاطمه (س) از بين خواستگاران على (ع) را برگزيد كه در تقوا و شجاعت و انسانيت و اخلاق كم نظير ولى در فقر و نادارى سختى بود، ميزان فقر على (ع) بحدى

بود كه خانه در اغلب موارد خالى ازآذوقه بود و فاطمه (س) آن را تحمل مى كرد ولى اين تحمل دشوار بود مخصوصاً از آن بابت كه هر مادرى نگران وضع كودكان خردسال خويش است. در عين حال براى رضاى خدا آن را مى پذيرد و مختصر غذاى خود و خانواده را هم در راه خدا به فقيران ايثار مى كند. 2- تحمل سرزنش ها:

فاطمه (س) از سوى كسانى كه از فلسفه حيات و رمز و راز سعادت و شأن و مقام او و على (ع) بى خبر بودند دائماً مورد سرزنش بود. سرزنش از اين بابت كه چرا با فردى ثروتمندتر ازدواج نكرده كه از مشكلات زندگى برهد؟ و چرا از ميان آن همه دواطلبان، ازدواج با او، على (ع) را پذيرفته است؟ سرزنش از اين بابت كه او لباسى زيبا ندارد. خانه اش محقر و گلين است، درون خانه از بازار زندگى خالى است خود او را هم زينت و تجملى نيست. مگر مى توان براى هر فرد سرزنش كننده استدلال كرده و قانعش نمود؟ ناگزير آنهار ا متحمل مى شود و دم بر نمى آورد. 3- تحمل مشكلات زندگى:

اوبايد از بيرون براى خانه آب فراهم كند و در اين راه چندان تلاش كرد كه بند مشك روى سينه اى اثر گذارد (73) .بايد با آسياب دستى كار كند وگندم آرد نمايد، بايد خانه را جاروب و نظافت كند، بايد به فرزندان خود برسد، در عين حال بايد جو خانه را مساعد روح و پرواز على (ع) بسازد و تازه اگر فرصتى بيابد به كارى اقتصادى براى ترميم زندگى اقدام كند. 4- تحمل و صبر در عبادت:

فاطمه (س) زنى عابده است حتى دوست ندارد دقايقى از عمر خود را به هدر دهد. او را مجسمه عبادت نام داده اند، آن هم عبادتى كه با وجود آن همه فقرها و نادارى ها و محروميت ها و در عين گرسنگى و خستگى ناشى از كار روزانه بود. بيدارى ها، شب زنده دارى ها، اشك ريزى ها، داشتن خشيت الهى در دل همه و همه از امورى هستند كه جانكاهند ولى شوق فاطمه (س) به انس باخدا همه اين نامرادى ها را از ميان بر مى دارند .

فاطمه (س) هم چنين در مسير تحمل مشكلات ديگر و شدائد اجتماعى است. در راه خدا گام بر مى دارد، براى هدايت زنان تلاش مى كند، فشارها و خفقان ها را بايد بپذيرد، حسادت ها و بدخواهى هاى ديگران درباره زندگى خوشبختانه اين زوج را بايد پذيرا شود و دم بر نياورد... و او در كل جرعه نوش جام بلا بود و خريدار رنج در راه خدا . ج: پس از وفات پيامبر (ص):

فاطمه (س) پس از مرگ پدر عمر چندانى نكرد، فاصله وفات او با پيامبر (ص) را حدود 2 - 3 ماه ذكر كردند. ولى همين مدت كوتاه به تنهائى معادل با تمام رنجها و محنت هاى دوره هاى گذشته حيات بود. آنچه فاطمه (س) در گذشته از جام بلا نوشيده بود اينك تجديد خاطره شده و مجدداً با همان شدت و بلكه بيشتر در برابر او حضور يافتند.

براى اين كه ميزان دشوارى هاى حيات، و در مقابل آن درجه تحمل فاطمه (س) روشن گردد كافى است، وقايعى را كه در زندگى پس از وفات پيامبر (ص) براى او پديد آمده اند شماره كنيم؛ بخشى از آنها عبارتنداز از تشكيل سقيفه براى

خليفه آفرينى، بردن على (ع) به مسجد، جبراً براى بيعت، آتش زدن به درخانه او، سقط جنين او، غصب فدك او، تفرقه امت پدرش، فقر و نادارى ناشى از محروم كردن دوستان على (ع) از بيت المال، استقرار ناحق، عدم همپروازى ها، تلاش خصم براى هضم على (ع) و فاطمه (س) در اندرون دستگاه خلافت همدستى براى بريدن شاخه هاى اسلام و حتى على (ع) كه تنه درخت اسلام بحساب مى آمد و... كلاً او چون پرنده اى مجروح بود كه در ميان دو حادثه و فاجعه سنگين گير كرده بود، مرگ پدر، نفاق خصم در برخورد با بازماندگان رسول. براى اينكه درجه صبر و تحمل او در برخورد با حوادث روشن گردد به چند نمونه و مورد آن اشاره مى كنيم: 1- تحمل شكست على (ع):

على (ع) عزيز جان پيامبر و همسر والاى فاطمه (س) است، تحمل همه چيز براى فاطمه (س) آسان است، اما تحمل نامرادى على (ع) و شكست دادن او در صحنه سياست براى فاطمه (س) بسيار سخت است بويژه كه ببيند امت، اجماع بر هضم على (ع) كرده اند. و حق او راكه حق خدا و حق مردم بود ناديده گرفته اند و اين خود قلب زهرا را شديداً مى فشرد. و فاطمه (س) براى خدا آن را تحمل كرد . 2- تحمل غصب حق:

فاطمه (س) گمان نمى كرد كه دشمن با اين سرعت در حق او و شوهرش طمع كند و با آن همه سفارش پيامبر (ص) درباره او، از ارث محرومش دارند. او و ارث پدر بود و حقش غصب شد. فدك را كه خالصه پيامبر (ص) و واگذاشته به فاطمه (س) بود

از او گرفتند و فرياد فاطمه (س) كه در واقع دفاع از حق مردم بود به جائى نرسيد او در آمد فدك را در راه خدا صرف مى كرد آن را از او دريغ داشتند تا مردم از دورش پراكنده شوند و فاطمه (س) ناگزير آن را تحمل كرد و به فلج اقتصادى تن در داد. 3- تحمل نفاق ها:

آدمى چقدر بايد خون بخورد كه شاهد باشد به اسم دين، ريشه دين را قطع مى كنند و به اسم مذهب و در سايه تقدس مآبى اسلام را سركوب مى كنند. با حديثى جعلى مى خواهند قرآن را نسخ شده بينگارند و با تصنعى مى خواهند قلب واقعيت كنند. ارث او را ربودند با اينكه آيات قرآن آن را اثبات مى كند و آنها قصد خيانت دارند و فاطمه (س) از ترس فروباشى اسلام، آن را تحمل مى كند. 4- تحمل رياست طلبى ها:

خلفا در شرايطى بودند كه اگر به آنهاگفته مى شد براى رياست دست از دين بر دارند در قبول آن بى ميل نبودند - در عين حال مدعى بودند كه براى حفظ اسلام تن به خلافت داده اند و نمى خواهند آن را بپذيرند. براى رياست طلبى از قبح عمل ابا ندارند حتى از كتك زدن دختر پيامبر (ص). بگفته ابن ابى الحديد، آنها از آغاز اسلام را بخاطر طمع پذيرفتند و طبق ادعاى او آنان با يهود در رابطه بودند و آنچه بعنوان ملاحم در تورات آمده بود خبر يافته بودند و براى دستيابى به آن دست و پا مى زدند (74) و فاطمه (س) بايد اين رياست طلبى ها را تحمل كند و براى اسلام دم بر نياورد . 5- تحمل صدمه به اسلام:

او در شرايطى بود كه كشته هاى پدر و شوهرش را بر باد رفته مى ديد و دم بر نمى آورد. تحت فشار نامردمى قرار داشت كه همه چيز را حتى ببهاى از دست دادن اسلام مى پذيرفتند تا به مراد خود دست يابند. چه بسيار بودند زجرها و رنجها كه پيامبر (ص) و على (ع) و صحابه بزرگوار تحمل كردند تا اسلام زنده بماند و اگر فاطمه (س) و على (ع) بصورت جدى و مبارزه اى با آنها درگير مى شدند فاتحه اسلام خوانده مى شد و فاطمه (س) به همين خاطر صبر كرده بود . 6- تحمل آزار جسمى:

او ضربه خورد، ضربه اى سخت، بدان حد كه فرزندش در رحم شهيد شد. او را بين در و ديوار فشردند، بر بازويش ضربه زدند، بر پهلويش لگد زدند و در كل شرايطى پديد آمد كه فاطمه (س) به بستر كشانده شده و در شرايط مرگ قرار گرفت. روح لطيفش به گونه اى بود كه بايد گفت تنها مرگ پدر آن را كفايت مى كرد ديگر آزار مشركان براى او زيادى بود. ولى آن آزارها را هم صبورانه متحمل شد. 7- تحمل فراق پيامبر (ص):

كه اين امر براى او بسيار بسيار سنگين بود. او كسى است كه از شنيدن خبر مرگ خود از پيامبر (ص) كه وعده اش داده بود نخستين كس از خاندان اوست كه به او ملحق مى شود خرسند شده خنديد. حال با اين روحيه چگونه فراق پدر را تحمل كرد مسأله اى است كه بررسى، آن دفتر جداگانه اى را مى طلبد.

در كل فاطمه (س) پس از مرگ پدر به دشوارى هاى سختى مبتلا شد كه اگر نبود مقاومت و ايستادگى او،

و اگر نبود ظرفيت بالاى روحى و تحمل فاطمه (س) ،ناگوارهاى سختى براى او پديد مى آمد. تنها همين زجر براى او كافى است كه پيامبر در مأموريت 23 ساله خود از مردم اجر و مزدى نخواست جز مودت ذوى القربى ولى مردم با تنها بازمانده رسول خدا (ص) حق شناسى كردند او را آزردند .

او پس از مگر پدر به دست مزدوران شيخين افتاد، اسير نفاق آنها و شكنجه شد و ضربه ديد، خلافت مخصوص على (ع) را ناديده گرفتند، محسنش را شهيد كردند و فاطمه (س) راه تحمل را در پيش گرفت. رمز و راز صبر فاطمه (س)

در صبر و تحمل فاطمه (س) رموزى است كه اساس آن را خواستارى بقاى اسلام تشكيل مى دهد. او طبيبى الهى و درد آشناست اهل بصيرت و تشخيص است و مى خواهد به صورتى عمل كند كه فتنه اى ضد اسلام پا نگيرد، و زحمات پيامبر (ص)، وصحابه راستين او و شهيدان راه دين برباد نرود.

او خطرات ناشى از بى صبرى را مى شناسد و بدين نظر سعى دارد در بلايا متحمل باشد و خواستار توان تحمل از خداوند است؟ در دعاى فاطمه (س) مى خوانيم: اللهم انّى اسئلك صبراً على بليتك...(75)از تو اى خداى بزرگ مى خواهم كه شكيبائى در بلايايت را بمن عنايت فرمائى .و تلقى او را از صبر و تحمل اين است كه آن نخستين گام در راه بندگى خداوند است، ومخصوصاً بايد با اخلاص همراه باشد و او اين درس را از پدر آموخته بود.

سفارش پيامبر (ص) هم در اين زمينه كه از پيش در او بسيار مؤثر و كار ساز بود. پيامبر خود وضع آينده را

براى فاطمه (س) و على (ع) تشريح كرده بود. و به او سفارش فرمود كه بر خدا توكل كن، صبر كن، بهمانگونه كه پدران تو از پيامبران سلف ومادران تان و همسران آنها صبر كردند: توكّلى على الله، و اصبرى كما صبر آباوك من الانبياء و امهاتهم و ازواجهم. (76)

اينكه پيامبر فاطمه (س) را اين همه مى بوسد و در حضور جمع اورا مورد ستايش قرار مى دهد و اين همه احاديث و سخن ار درباره او مى فرمايد از يك سو براى تحكيم موقعيت اوست و از سوى ديگر دادن درس استقامت در مصائب و دشوارى ها به فاطمه (س) و از جهت سوم اتمام حجت به شنوندگان . درجه تحمل او

او در مقام صبر و تحمل به درجه اى مى رسد كه به مقام رضا واصل مى شود. او در برابر بى تعهدى شيخين فرمود: نصبر فيكم على مثل حز المدى و وجز السنان فى الحشأ صبر مى كنم بمانند صبر كسى كه كارد برنده اى در دل فرو رفته دارد، و نيزه اى كشنده اى بر گلو و در درون جان .

(چه شبيه است اين سخنان با سخن على (ع) همسر او كه فرمود: صبرت و فى العين قذى و فى الحلق شجى (77)، صبر كردم صبر كسى كه خار در چشم و استخوانى در گلو دارد. و حق هم همين بود زيرا كه بايد مشابهتى بين اين دو روح شريف باشد.)

او در صبر و تحمل به مقام شكر رسيد: الحمد لله على كل سراء و ضراء، سپاس خداى را در هر دشوارى و بدبختى و سختى كه براى بشر پديد آيد، و رضاء و مصيبة، و بلاء و عسر و غنى

و فقر على كلّ حال سپاس خداوند را در هر حال، در حال خشنودى و مصيبت و گرفتارى و سختى،و آسانى و فقر و فى كل اوان و زمان و كل مثوى و منقلب و مقام (78). سپاس خداوند را در همه زمان ها و در هر موقعيت و زمانى و در هر شرايطى و مقامى... الحمد لله الذى لم يجعلنى جاحداً من كتابه ،الحمد لله الذى لم يجعلنى متحيراً فى شى ء من امره، سپاس خداوندى را هست كه مرا منكر كتابش قرار نداد و مرا در هيچ امرى متحير و سرگردان نكرد. (و اين چه سعادت بزرگى است كه آدمى در مسير زندگى راه را بشناسد و با بصيرت به پيش رود). نقش آن در اسلام

اينكه صبر و تحمل فاطمه (س) داراى چه نقش اثرى بر اسلام بود، امرى است كه نيازمند به بررسى عميق و فراترى است ولى آنچه كه در اين مختصر قابل ذكر است اين است كه صبر و تحمل فاطمه (س) عاملى براى دوام و ريشه دارى اسلام بود. و وسيله اى براى جلوگيرى از هم پاشيدگى راه و رسم اسلام اگر چه صبرى تلخ و تحملى جان فرسا بود .

اسلام نوپا در زمان وفات پيامبر (ص) در مرحله اى از رشد و در حال جان گرفتن بود و اگر پس از وفات شمشيرى كشيده مى شد و يا برخوردارى كاملاً جدى در بين گروهها و دستجات پديد مى آمد، بى شك دشمنان از موقعيت خود دست بر نمى داشتند و منافقان نيز با آنها هم عنان شده و بساط اسلام را از هم مى پاشاندند و تحمل فاطمه (س) و خويشتندارى على (ع) جلوى اين فاجعه

در حال تكوين را گرفت و راه را بر دشمن سد كرد .

هم چنين او با صبر و تحملش فرزندانى تربيت كرد كه هر كدام وارث صفات و معنوياتى از پدر و مادر بودند. و در مواقع ضرور دندان بر جگر گذارده و نقش جانبدارى از اسلام را در پيش گرفتند. و حاصل چنان و ضح شرايطى قيام خونين حسين بود كه درست در موقع حساس و ضرورى بساط دشمن را بر چيد و حقانيت خاندان پيامبر (ص) را علنى ساخت و در پى آن قيام هاى ديگر نشأت گرفته از آن . شهادت در راه صبر :

فاطمه (س) شهيده اسلام است. او جرعه نوش جام بلا شد تا اسلام زنده بماند. او در مسير حيات كوتاهش ستمها ديد ولى مظلومانه، داغدارانه و غيرتمندانه آنها را تحمل كرد او را از ارث پدر محروم كردند كه البته از نظر مالى براى او مسأله مهمى نبود ولى بر جان و دلش فشار وارد مى آمد از آن بابت كه بدعتى را بجاى حق قرار داده بودند و اين پايه اى براى ستمكارى هاى بعدى مى شد.

از پيامبرمان با آن همه عظمت و مقام دخترى بيش نماند كه او هم مقهور دشمن شد و تحت فشار بين در و ديوار قرار گرفت و ضربه اى سخت بر بازويش وارد آمد كه با غلاف شمشير دشمن بود و بر اثر اين ماجرا و صدمه به بستر افتاد و به شهادت رسيد و بگفته صدوق، طبرسى و مجلسى شهادت او از متواترات تاريخ است. (ان شهادة فاطمة من المتواترات) ام سلمه بر او وارد شد و پرسيد شب را چگونه به صبح رساندى؟ كيف

اصبحت؟ فرمود شب را به صبح رسانيدم در حاليكه از فقدان پيامبر (ص) و از ظلمى كه بر جانشين او رفت دردمندور نجور بودم...(79) و اين دردها و رنجها را بر جان پذيرا شد و بخاطر خدا و حفظ منافع اسلام آنها را تحمل كرد. درود بر تو اى فاطمه (س) معصومه و مظلومه . --------------------------------------------------------------------------------

1- كافى كتاب العقل.

2- كافى كتاب العقل.

3- امام صادق (ع) - كافى 1 ص 43.

4- آيه 2 سوره صف.

5- ازكلمات امام صادق (ع).

6- حديث نبوى.

7- آيه 160 سوره بقره.

8- طبقات ج 8 ص 17.

9- حديث نبوى.

10- ج 14 وسايل الشيعه.

11- مسند احمد ج 1 ص 101.

12- منتهى الامال ج 1.

13- آيه آخر سوره تكوير.

14- ص 331 الزهراء.

15- احتجاج طبرسى.

16- فاطمه الزهراء (س) - بخش خطبه ها.

17- همان منبع.

18- مناقب ابن شهر آشوب ج 2.

19- السيرة النبويه.

20- تحف العقول - مناجات موسى (ع).

21- آيه 2 - 4 سوره مزمل.

22- آيه 64 سوره فرقان.

23- آيه 8 سوره علق.

24- آيه 30 سوره فجر.

25- على (ع).

26- الميزان ج 11.

27- ص 246 طرائف الحكم.

28- ص 117 مجموع ورام.

29- بحار ج 43 ص 117.

30- آيه 37 سوره نور.

31- آيه 56 سوره ذاريات.

32- آيه 36 سوره نحل.

33- آيه 42 سوره احزاب.

34- آيها 30 سوره فجر.

35- بحار الانوار ج 43 ص 46.

36- خصايص فاطميه.

37- تحف العقول.

38- ص 131 كافى ج 3.

39- وسايل الشيعه - كتاب الطهاره.

40- آيه 30 سوره فصلت.

41- آيه 162 سوره انعام.

42- آيه 1 سوره حجرات.

43- وسايل الشيعه - باب الامر بالمعروف.

44- منتهى الامال ج 1 ص 133.

45- بحارالانوار ج 43.

46- آيه 10 - سوره انسان.

47- ص 81 طرائف الحكم.

48- ص 11 الميزان 29.

49- خصايص فاطميه.

50-

مناقب ابن شاذان.

51- مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 112.

52- بحار 43 ص 17.

53- همان منبع ص 24.

54- آيه 24 سوره توبه

55- نهج البلاغه صفات المتقين.

56- ص 181 الزهراء - از ملا محسن فيض.

57- مسند احمد بن حنبل.

58- مفاتيح الجنان.

59- قسمتهائى از دعاى فاطمه (س) بنقل از كتاب فاطمة الزهرا (س) - الرحمانى.

60- ص 306 كافى - ج 3.

61- آيه 29 تكوير.

62- فرائد السمطين، ج ص 68.

63- زندگانى حضرت فاطمه زهرا (س) - عماد زاده.

64- روحيه كافى حديث 536.

65- آيه 10 سوره انسان.

66- آيه 9 سوره انسان.

67- زندگى حضرت زهرا (س).

68- بحار ج 43 ص 85.

69- فاطمه الزهرا (س) - الرحمانى.

70- امام صادق (ع) - طرائف الحكم.

71- آيه 8 سوره انسان.

72- السيرة النبويه.

73- مسند احمد ج 3 ص 329.

74- ج 20 ابن الحديد ص 298.

75- تحفة الزائر.

76- ص 179 تفسير فرات.

77- نهج البلاغه.

78- عماد زاده.

79- ص 120 الزهراء.

بخش 5 : مشي و روش فاطمه (س)

مشى و روش فاطمه (س)

در اين قسمت از سه مبحث سخن به ميان مى آوريم. فصلى از آن در بيان زندگى فاطمه (س) است و راه و روشى را كه او در زندگى برگزيد. در آن پس از ذكر مقدمه اى از وضع زندگيش در خانه پدر، در حيات مشترك با على (ع) و از برنامه دارى او بحث به ميان مى آوريم.

سپس از اصول مورد رعايت او در حيات و از زندگى ساده توأم با فقر و زهد قناعت او در عين انس و صفا و احياناً تجمل هدفدارش سخن گفته و توجه او را به حيات جاودانه مطرح خواهيم ساخت .

فصل دوم آن در مورد مشى اقتصادى فاطمه (س) است. در آن نخست از تلقى فاطمه (س)

از دنيا و موضع او در قبال آن سخن گفته. و كارهاى او را بر خواهيم شمرد. آنگاه از مسأله بحث انگيز فدك سخن به ميان آورده و سعى خواهيم داشت مخصوصاً از ديد برادران اهل سنت راجع به آن بررسى كوتاهى داشته باشيم .

فصل سوم آن در رابطه با ترجيحات فاطمه (س) است و در آن مى خواهيم عرضه بداريم چه چيزهائى در نظر فاطمه (س) ارجح بحساب مى آيند. و سعى كرده ايم بخشى از ترجيحات او را در جنبه هاى مربوط به مذهب، در جنبه راحت طلبى، در جنبه حيات خانوادگى، در اخلاق و حيات اقتصادى عرضه داشته و ريشه و اساس اين ترجيحات را بيابيم .

فصل 14: فاطمه (س) و زندگى

مقدمه

ما در اين جهان حضور داريم و زنده ايم. اما اينكه زندگى مى كنيم و يا اداى آن را در مى آوريم مسأله اى است كه هر كس براى يافتن پاسخ آن بايد به دنبال معيار علم و عقل و يا مكتب مورد قبول رود. اما آنچه را كه مهم است اين است زندگى نخست تعريفى را مى طلبد و به دنبال آن هدف و فلسفه اى، محتوا، و برنامه اى، شيوه اى و روشى، مربى و راهنمائى، ارزيابى و سنجشى در هر روز و ماه و سال تا معلوم گردد از كجا آغاز كرده ايم و اينك در كدام نقطه ايم سرانجام مى خواهيم به كجا برسيم.

اينكه چنين فلسفه و اغراضى را از كجا بايد گرفت براى آن پاسخهاى متعددى است. گروهى آن را به عقل و درك بشر حوالت داده اند. جمعى آن را از صاحبان مكاتب و فلسفه ها مى جويند، عده اى آن را از علم و دانش، و سرانجام گروهى هم به خواست ها، توقعات، و چشمداشت هاى اجتماعى چشم دوخته اند.

از

نظر ما هيچكدام از آنها براى حياتى سعادتمندانه و انسانى كفايت لازم را ندارند. نه عقل بشر آن كفايت را دارد كه همه جوانب و ابعاد حيات را ببينند، نه خرد و انديشه هيچ فيلسوفى مى تواند به كنه چنين معرفتى دست پيدا كند بدين سان باور ما اين است كه در اين مقصد بايد بسراغ كسانى رفت كه با فلسفه و مقصد آفرينش، و با عالم محيط بر كون و حتى علم آفرين ارتباط دارند يعنى با خداوندى كه بگفته اينشتاين، زيرك است ولى حسود نيست .

براساس اين فرض و باور است كه فلسفه پذيرش مذهب و تعاليم دينى محقق مى گردد و هدايت الهى بايد مورد استفاده و استناد بشر قرار گيرد. باور مذهبيون اين است كه رمز و راز حيات بدست آفريدگار اين جهان است و تبعيت از تعاليم اوست كه مى تواند عامل سعادتمندى بشر باشد. اولياى الهى و راه زندگى

پيامبران كه همگى شان در مقام علم و دانش كثير و اهل و عصمتند از جانب خداوند اعزام مى شوند كه براى بشر قانون بياورند، از فلسفه زندگانى آگاه شان سازند، راه و رسم كمال و رشد را به انسانها بياموزند و به او تفهيم كنند كه او كيست و چيست؟ از كجا آمده و به كجا مى رود و مقصد و مقصود او از اين سير و حركت چيست؟ چرا زنده است؟ چرا كار مى كند؟ چرا ازدواج؟ و چرا مى ميرد؟ چرا جنگ؟ چرا صلح؟و...

آنها آمداند به ما انسانها بگويند ما موجوداتى هيچ و پوچ نيستيم و بيهوده آفريده نشده ايم (افحسبتم انما خلقناكم عبثاً) (1)و ما را بازيچه نيافريده اند (و ما خلقنا السماء و الارض و

ما بينهما لا عبين) (2). خداوند را در آفرينش ما غرضى و غايتى بوده است .

آنها آمده اند كه به بشر بگويند ما انسانها مكلفيم، متعهديم، مسؤوليم و در برابر سرمايه اعتبارى جان و مال و سلامت، معادى و حسابى داريم. آنچنان نيست هر كس به هرگونه اى كه خواست بتواند زندگى كند و كسى را با كسى كارى نباشد. شأن خدا اجل از آن است كه مخلوق خود را بخود واگذارد.

بدين سان بحكم عقل ضرورى است ما بدنبال آنان برويم، از منجيات و مهلكات حيات خود توسط آنان آگاه شويم آفات و موانع رشد را از ميان برداريم و دريابيم كه چگونه بايد زيست و چگونه كوشش و تلاش كرد و سرانجام چگونه بايد مرد؟ نگاهى به حيات فاطمه (س)

بررسى و آگاهى از زندگى فاطمه (س) براى همه انسانها، بويژه آنها كه اسلام را مكتب خود قرار داده اند درس آموز است. در مطالعه تاريخ حياتش به اين نتيجه مى رسيم كه عظمت و مقام در سايه تحمل مشقات، گذشتها، و از خود رها شدن هاست با شكمپارگى، نازمنشى و لميدن ها كسى به سرورى و عظمت نمى رسد. ما در طول تاريخ حيات بشر در ميان آن همه زنان و مردان زندگى كردند ومردند كسى را نمى شناسيم كه در سايه اشرافيت، تن پرورى، و ناز و نعمت به مقام و رتبتى دست يافته و شخصيت قابل ذكرى كسب كرده باشد .

انتخاب الگو براى رهيابى به راز و رمز زندگى مهم است و چه بسيارند سردرگمى ها، غم هاو غصه ها، در خود خزيدن ها كه ناشى از غفلت در اين راه و گزينش عوضى الگوهاست بر اثر اين غفلت است كه با وجود آن

همه بانوان عظيم و درخشان اسلام به دنبال الگوهاى وارداتى مى روند و مقصد و مقصود خود را در پيروى از راه و رسم غرب و شرق، مخصوصاً امريكا و فرانسه و ژاپن جستجو مى كنند. بعد الگوئى فاطمه (س)

فاطمه (س) الگوست براى هه آنها ئى كه مى خواهند انسان باشند و در جنبه رشد و حركت در دستيابى به مقام و رتبت سر بر آسمان بسايند. اين امر از آن بابت است كه فاطمه (س) زنى جامع و در بردارنده همه كمالات و مقاماتى است كه آدمى مى تواند بدان دست پيدا كند .

اوالگوى يك زن اسلامى و نمونه مكتب اسلام در رابطه با زنان است. الگوى كار است، الگوى كدح و تلاش است الگوى هدفدارى است، الگوى صبر و استقامت است، الگوى عشق و پرستش معبود است. همه چيز و جودش شگفت انگيز است تكّون جنين او، ولادتش، رشدش، تلاش و كوشش و... و همه چيز فاطمه (س) درس آموز است: محبتش، خشمش، مبارزه اش، حق خواهيش، همسر داريش، تربيت فرزندانش، عبادتش، زهد و تقوايش...

بدست آوردن آگاهى در نحوه زندگى و هدفدارى فاطمه (س) از كارهائى است كه درباره آن تلاش زيادى صورت نگرفته است و اگر هم باشد در حد بيان وضع خور و خواب و استراحت و گرسنگى و فقر اوست. ضرورتى است كه تصويرى داشته باشيم از ساده زيستى او، از اقناع و عزت نفس او، از فقر و اختيارش، از توجه او به دنيا بعنوان وسيله و از تلاشگرى فاطمه (س) كه مصداق كامل اين آيه قرآن: انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه. (3)

او الگوست بدان خاطر كه در صحنه زندگى اين جهان را مدرسه،

ميدان آن را ميدان كار و تلاش و هدفدارى و خود بعنوان قهرمان در اين ميدان قرار گرفته است. او دنيا را با همه وسعتش مدرسه و دارالتكميل ساخت و همه ساعات و دقايق آن را در كلاس آن هشيارانه گذراند. زندگى در خانه پدر

او درس زندگى را عملاً از پدرى چون پيامبر آموخت و از مادرى چون خديجه. آن گاه كه خديجه از دنيا رفت پيامبر (ص) با سوده ازدواج كرد و سپس با ام سلمه - ولى امر سازندگى و رشد فاطمه (س) را خود بر عهده داشت و در تربيت، او را به مقامى رساند كه ام سلمه گويد به خدا قسم من دخترى با ادب تر و داناتر از فاطمه (س) نديده ام. (4)

فاطمه (س) شرايط و كيفيت حيات را از پدر و مادرش ديده و مزده آنها را چشيده و نسبت به آن بينش يافته است. بدين نظر نيكو مى داند كه در جنبه هاى حيات فردى و اجتماعى، در جنگ و صلح، در فشار و آرامش، در فقر و غنا چگونه موضع بگيرد. بويژه كه رسول خدا (ص( مراقب است و ترك اولاى او را هم به او تذكر مى دهد و سعى دارد او را الگوى بى نقصى از مكتب خود بپروراند.

پيامبر لمّ امور را به فاطمه (س) ياد مى دهد و فاطمه (س) با شمّ خاصى كه دارد از پيامبر (ص) درسها و نكته ها مى آموزد و بدين نظر فردى پخته و كار آزموده مى شود و بعدها خواهيم ديد كه در عين كمى سن هم چون قهرمانى سالخورده در برابر شرايط ناموزون جامعه مى ايستد و نيك مى داند چگونه مبارزه كند. در زندگى مشترك

با على (ع)

آن روز كه زندگى مشترك خود را با على (ع) آغاز كرد باز هم بر اساس همان فلسفه آموخته از پدر، زندگى را ادامه داد. زندگى ساده و بى دغدغه اى را آغاز كردند كه به زيبائى همه صفاهاى روى زمين قيمت داشت. انديشه شان فراتر از حد زينت زندگى و تهيه ساز و برگ آن بود. وسايل و ابزارى تهيه كرده بودند بسيار ساده و محدود كه ما قبلاً در فصل مربوط به ازدواج آنها ليستى از آنها را ارائه كرده ايم .

اصل را در زندگى مشترك وصول به فضايل و كسب ملكات مى دانستند نه آنچه را كه عامه مردم بدان سرگرمى و دلخوشى دارند. خداوند دعاى پيامبر را در حين رؤيت مهريه شان كه فرموده بود: خداوند زندگى رابهمه كسانى كه چنين ساده و آسان مى گيرند. مبارك گرداند، اجابت كرده بود. زيرا در كنار هم احساس خوشبختى و سعادت مى كردند و عمرى را در امن و آسايش فكرى نسبت به هم گذراندند .

از آن گذشته چه ميمنت و مباركى از اين فراتر كه خانه شان خانه قدس باشد، فرزندان آنها، گلهاى سر سبد بوستان انسانى و در طريق هدايت بشر، مزارشان مطاف انسانهاى وارسته است . تقسيم كار

بناى زندگى اين دو مبتنى بر تقسيم كار است و اين تقسيم توسط پيامبر (ص) در شب عروسى على (ع) و فاطمه (س) صورت گرفت كه كارهاى داخلى خانه مربوط به فاطمه (س) و كارهاى خارج از آن على (ع) (5) و فاطمه (س) از شنيدن اين ،آنچنان خوشحال شد و فرمود كسى نمى داند كه براى اين امر چه سرور و شادابى براى من

حاصل شد. لا يعلم ما ادخلنى من السرور لهذا الامر الا الله (6) و خداى را شاكر شد.

از ديد فاطمه (س) اداره خانه و مسوؤليت آن كار كوچكى نيست كه فاطمه (س) از آن گريزان باشد و يا مادى و تربيت نسل كارى ناچيز نيست كه فاطمه (س) ازآن احساس حقارت داشته باشد. حقارت براى آن كسى است كه براى كسب شهرت و عنوان خداى را فراموش مى كند و ازمردم سراغ عزت را مى گيرد و در نتيجه نسل خود را ضايع مى سازد.

فاطمه (س) ازاين تقسيم كار چنان راضى است كه مى گويد جز خدا كسى از آن خبر ندارد. و اين خود بايد درسى باشد براى ديگران تا در يابند لذات در سايه چگونه كار و تلاشى براى زن حاصل مى شود. كار بيرون زن چيزى بدى نيست ولى بهتر از آن، رسيدگى به سنگر خانواده است، مگر آنگاه كه ضرورتى براى جامعه باشد . برنامه دارى در زندگى

زندگى امرى هدفدار است و حركتها و تلاش ها نمى توانند بى هدف باشد. براى انسان ضرورى است براى هر كار و تلاشى كه انجام مى دهد قصدى و نيتى باشد. ولتكن لكم فى كل امر نيّة (7) و قصد و نيت بدان مقدار مى ارزد كه ارزش شخصيتى انسان به آن وابسته است لكل امرى مانوى (8).

براى زندگى برنامه اى و محتوائى لازم است. و فاطمه (س) از زنانى بود كه زندگيش را با برنامه دارى همراه كرده بود. همه ساعات و دقايقش از روى حساب بود. اوقات شبانه روزش به اين صورت مى گذشت .

- انجام كارهاى خانه كه او زنى با چند فرزند بود و رسيدگى به امور آنها آن هم

در آن روزگار كارى آسان نبود.

- برنامه عبادت كه بخشى مهم از اوقات زندگى او را تشكيل مى داد.

- كمك به كارهاى على (ع) همسرش حتى در امر جنگ و پيكار و مشاورت .

- كمك به بينوايان در تهيه غذا و ابزار و لباس و زندگى آنها .

- جلسه دارى و امر هدايت زنان و بانوان كه تازه وارد اسلام شده بودند.

- برنامه تلاوت قرآن كه با خون و جان او در آميخته بود .

- احقاق حق ها و مبارزه ها و مناشده ها مخصوصاً پس از ايام وفات رسول الله (ص).

- و تازه اگر دقايقى فراغت مى يافت به بافندگى و پشم ريسى مى پرداخت، هم براى تهيه لباس فرزندان و هم براى فروش در بازار و تأمين هزينه بخشى از كارهاى ضرورى خانواده .

- در عين حال كارهاى شخصى پيامبر بر عهده او بود اگر چه رسول خدا (ص) همسرانى متعدد داشت. اصولى در زندگى فاطمه (س)

زندگى فاطمه (س) بر مبانى و اصولى استوار است كه همه آنها نشأت گرفته از اسلام محمدى (ص) است. براى ما بسى دشوار است كه همه اصول و مبانى مورد نظر را در اين قسمت عرضه بداريم ولى آنچه را كه در اين قسمت بعنوان نمونه هاى قابل ذكرند عبارتنداز:

- اصل هدفدارى در هر كار و برنامه و اقدام در زندگى .

- اصل ايمان و باور داشت به آنچه كه از جانب خدا بعنوان دستورالعمل زندگى صادر شده.

- اصل تطابق عمل فاطمه (س) با تعاليم و دستورات اسلام .

- اصل تقوا، زهد و ورع در همه امور و فعاليت ها .

- اصل اعتدال در امور بگونه اى كه از دو مرز افراط و تفريط دوروبر

كنار باشد.

- اصل صالح بودن عمل و انجام كارى كه مذهب صلاحيت آن را تأييد كند.

اصل اتقان و محكم كارى در اموربگونه اى كه از هرگونه خلل و فرجى دور باشد.

- اصل خير بودن عمل و رعايت منافع و مصالح عامه مسلمين .

- اصل اعمال اراده از سوى خود تا كارى كه انجام مى دهه و در خور حساب و كيفر و پاداش باشد .

- اصل مشاركت اجتماعى و دورى از انزواجوئى و رهبانيت .

- اصل مقاومت و پايدارى و ثبات در رأى تا سر حد وصول به هدف.

- اصل صبر و تحمل در مصائب و دشوارى هاى ناشى از حركت به سوى اهداف .

- اصل اعتماد واطمينان به خدا و ياد و ذكر او در كارها .

- اصل جرأت و شجاعت نشأت گرفته از ايمان و وابستگى به خدا.

- اصل شكر گزارى در اموربخاطر امكاناتى كه خداوند در اختيارش قرار داده است .

- اصل اقتدا به صالحان و پاكان و نيكان و در رأس آنها رسول گرامى اسلام .

- اصل ترجيح رضاى خالق بر مخلوق در همه امور.

- اصل حفظ كرامت و جلال و شوكت انسانيت كه انسان ذاتاً از احترام برخوردار است .

- اصل اطمينان و اعتماد به خدا كه بنده اش را در تنگناها بخود رها نمى كند.

-...

و فاطمه (س) مجموعه اين اصول را مورد رعايت و عمل قرار مى دهد و از اين باب الگو و سرمشق زنان است . سادگى زندگى

از عواملى كه در سعادت انسان مؤثر و سبب خوب انديشيدن و توان تصميم گيرى نيكوست، سادگى زندگى و دورى انسان از قيد وبندهاى اسارت آفرين است. چه بسيارند وسايل و ابزارى كه به

ظاهر عامل رونق زندگى بحساب مى آيند ولى در نهايت فكر و انديشه ما را براى تهيه و حفظش مشغول مى دارند. زرق و برق ها در مواردى بلاى جانند و ما را به پاسبانى و خدمتكارى خود مى خوانند.

اصل اين است ابزار زندگى در اختيار و در خدمت ما باشد نه ما در خدمت ابزار. ماشين بايد مايه راحت ما باشد و نه ما در خدمت ماشين. و زندگى فاطمه (س) و على (ع) اين چنين بود. آنها خود را در بند قيود مادى اسير نكردند و براى ابزار زندگى بنده و برده نشدند.

خانه فاطمه (س) از نظر ظاهر و از ديد وسايل و ابزار، خانه محرومى است و در آن چند وسيله ساده بچشم مى خورد. فرشى از ليف خرما در آن گسترده اند و چند كاسه گلين و احياناً مسى در گوشه و كنار است كه در حد رفع ضرورت هاى اساسى تهيه شده اند .

آنها مى توانستند براى خود خانه و وسايل اشرافى تهيه كنند ولى تكيه گاه شان را آرمان الهى قرار دادند نه اشرافيت مادى، در اين خانه زن و شوهر براى وصول به منتهاى اوج رشد خود زندگى مى كنند و حتى لباس شان وصله دار است. خانه از شرايط عادى هم محدودتر است ولى همت ها بلند و انديشه ها در كمال است. توقع زن از شوهر محدود و حيا مانع آن است از همسر چيزى بطلبد شوهر هم بزرگ منش و غيرتمند و مراقب آنكه شأن فاطمه (س) را نيكو رعايت كند. فقر اختيارى

زن و شوهر فقيرند ولى فقرشان اختيارى است نه اضطرارى تنها در آمد سالانه شان از فدك بيش از 80 هزار دينار بود (البته برخى كمتر و گروهى

مقدار آن را بيشتر نوشتند) ولى آن را در راه مردم صرف مى كردند نه زندگى شخصى خودشان - زندگى خود آنها فقيرانه بود .

بگفته لامانس مستشرق فرانسوى: رسول خدا (ص) هم اين فقر را از آنان دور نكرد بلكه سعى داشت آنان را در همان فقر و قناعت نگه دارد. تشويق پيامبر به ايثار بود و آنها هم پذيراى آن. آنها در عين فقر ونادارى و در عين قناعت گاهى بخشش هاى كلان داشتند و گاهى دينار دينار بذل مى كردند .

جنگ خيبر غنائمى بسيار براى مجاهدان پديد آورد كه طبعاً على (ع) نيز از آن بى نصيب نبود. ولى در راه بذل آن چنان دست و دل گشود كه حتى سهمى براى خانواده اش باقى نماند و البته فاطمه (س) هم بدان راضى بود و خود دست كمى از على (ع) نداشت. پيامبر با فردى وارد خانه فاطمه (س) شد و ديد فاطمه (س) تنها چادرش را هم به ديگرى بخشيده است. و ناگزير با ملافه اى سرخود را پوشانده و در برابر پيامبر قرار گرفت .

اينان فقير بودند ولى هرگز از فقر خود نناليدند و از بخت بدشان شكوه نكردند. بلكه بر عكس خداى را شاكر بودند و در عين نادارى و گرسنگى به عبادت و نيايش خالصانه مى پرداختند. بعبارت ديگر خداى را براى نان نپرستيدند كه پرستش تنها بدان خاطر است كه خداى در خور آن است . كارهاى خانه

فاطمه (س) در خانه كارهاى متعددى دارد كه خود را موظف به انجام دادنش مى داند. از كشيدن آب از چاه و آوردن به خانه، تا رفت و روب و نظافت، از آرد كردن گندم و

جو تا تهيه غذا و پختن آن، از وصله زدن لباس تا بافتن پارچه و تهيه پيراهن براى فرزندان. (9)

او بزرگترين بانوى اسلام، دختر خاتم الانبيا و همسر خاتم الاوصياء، ولى در تمام مدت عمر كوتاه خود بمانند بسيارى از زنان اشراف خانمى نكرد. حتى آن روز كه خدمتكارى به خانه آورد كارهاى خانه را با او قسمت كرد، يك روز از آن فضه و يك روز از آن زهرا (س).

درباره حد وميزان كارش بد نيست از زبان على (ع) سخنى را بشنويم. او روزى به شخصى از بنى سعد كه درباره فاطمه (س) و زندگيش سئوال كرده بود فرمود:

- الا احدتُك عنى و عن فاطمة الزهراء عليها السلام آيا دوست ندارى از خود و فاطمه (س) براى تو سخن بگويم ،

- انهاكانت عندى او روزگارى را در كنار من گذارند،

- فاستقت بالقربة حتى اثر فى صدرها آنقدر سقائى كرد و با مشك بخانه آب آورد كه روى سينه اش اثر گذاشت.

- و طحنت بالرحى حتى مجلت يدها آنقدر گندم آسياب كرد كه دستهايش پينه بست .

- و كسحت البيت حتى اغبرت ثيابها آنقدر خانه را رفت و روب كرد تا بر جامه اش خاك و گرد نشست.

و اوقدت تحت القدر حتى ر كنت ثيابها آنقدر زير اجاق در آتش دميد كه پيراهنش خاك آلود شد.

فاصابها من ذلك ضر شديد (10) و از اين بابت بر او صدمه سختى وارد آمد .

او در كارهاى خانه چندان گرفتار بود كه با يكدست آسياب را به گردش مى انداخت و با دستى ديگر فرزند خود را در آغوش گرفت و شير مى داد و پيامبر دلداريش مى داد كه دختر تلخى هاى

دنيا را بچش تا در آخرت شيرين كام باشى. زهد و قناعت او

فاطمه (س) زاهده است نه بمعنى تارك دنيا، بلكه بدان معنى كه دنيا نتوانست در او تصرفى كند و او را اسير و برده خود سازد. (الزهدان لا تملكك الدنيا و انت تملكه) (11). مى كوشيد دنيا را در حد وسيله اى دوست بدارد ولى عاشق آن نشود.

در انصراف از جهان مادى و توجه به آخرت زنى را به مثل او نمى شناسيم. او در زندگى قانع بود، نه در كسب و تصرف بلكه در مصرف و آنچه را كه بدست مى آورد در راه خدا صرف مى كرد. او در زهد و قناعت و در ذخيره سازى براى كمك كارى هاى بزرگ جداً زنى الهى است .

كدام مادر است كه از قوت فرزندان، حتى با توافق و رضاى آنها حاضر باشد بكاهد تا در راه خدا صرف فقيران كند. و كدام زن است كه درد گرسنگى را تحمل كند و ديگران را دريابد؟ چنين شرايط و اوضاع را بايد در خانه افرادى چون فاطمه (س) و على (ع) جستجو كرد على (ع) از محل غنائم جنگى گردنبندى براى فاطمه (س) تهيه كرد. رسول خدا (ص) آن را ديد و فرمود: فاطمه جان! آيا راضى مى شوى كه مردم بگويند دختر پيامبر چون دختر پادشاهان و جبابره لباس مى پوشد و زينت مى كند؟ فاطمه (س) مطلب را دريافت، آن را فروخت و از محل آن بنده اى را آزاد كرد.

و نيز شنيديد كه عروس بود و به خانه شوهر مى رفت، در بين راه به گدائى برخورد، همان جا در ميان ديوارى از زنان، پيراهن را از تن به در آورد

و به فقير داد و خود با جامه كهنه به حجله عروسى رفت و كدام زن است كه چنين كند. جامه بهتر را به فقير مى دهد تا مصداق اين آيه قرآن قرار گيرد. لن تنالو البر حتى تنفقوا مما تحبون. (12) وضع لباس و بستر او

سلمان بر او وارد مى شود، چادر وصله دارش را مى بيند و تعجب مى كند. فاطمه (س) تعجب سلمان را به پدر گزارش مى دهد و مى گويد يا رسول الله (ص) ان سلمان تعجب من لباسى - فوالذى بعثك بالحق - مالى و لعلى منذ خمس سنة الا مسك كبش تعلف عليها بالنهار بعيرنا - و اذا كان الليل افترشناه (13).

اى رسول خدا (ص)سلمان از لباسم تعجب كرد - قسم به كسى كه ترا بر حق مبعوث كرد براى من وعلى (ع) كه پنج سال ازدواج كرده ايم جز پوست گوسفندى كه روزها شتر ما بر آن غذا مى خورد و شبها آن را فرش بستر خود كنيم چيزى نداريم .

آنها حتى وسيله خوبى براى خواب و استراحت نداشتند. على (ع) فرمايد: پيامبر بر ما وارد شد، و ما روكشى داشتيم كه وقتى آن را درازا بر سر مى كشيديم پهلوى مان بيرون مى ماند و وقتى از عرض بر خود مى كشيديم پاها و سرهاى ما بيرون مى ماند - فاتى النبى (ص) و علينا قطيفة، اذا البسناها طولا خرجت منها جنوبنا - و اذا لبسناها عرضاً خرجت منها اقدامنا و رؤوسنا (14).

غنيمت هاى جنگى على (ع) مختصر گشايشى در كارها پديد آورده بود اما وضع مردم چنان نبود كه بخود واگذار شوند. فاطمه (س) و على (ع) براى اينكه در سفره مردم نانى باشد از نان خود مى گذاشتند

و اين كار نه براى ابراز قدردانى مردم از آنان بود كه آنها آن را در راه خدا و براى محبت به او انجام مى دادند. انس و صفا

اين زندگى سرد ناشى از فقر و محروميت را انس و صفاى زوجين گرم مى كرد. آنان با همدلى و همرازى، با هدفدارى و هماهنگى زندگى را رونق و صفائى مى بخشيدند. على (ع) خوشحال بود كه همسرى فهميده، با صفا و درد آشنا دارد همسرى كه متوجه شرايط زمانى است و على (ع) را نيكو درك مى كند. فاطمه (س) هم خرسند است كه مردى الهى دارد مردى كه عمرش را در راه خدا صرف كرده و از خواب و راحت خود كم مى گذارد تا خداى را از خود راضى سازد.

بدين سان زوجين براى يكديگر و در ديد هم نعمتى بحساب مى آمدند و در طريق رشد و تعالى هم مى كوشيدند اصولاً آنچه كه زندگى را شيرين مى سازد زرق و برق و وسايل و ابزار و امكانات و حتى خور و خوراك نيست كه نقش وحدت و هماهنگى در اين راه از همه چيز بيشتر است. اصل بر اين است كه زوجين زبان يكديگر را درك كنند و از لاك خود به نفع همسر بيرون آيند. و نيز مراقبت كنند كه دل يكديگر را نشكنند كه دل مؤمن مهبط عنايت و لطف خداوندى است .

از علل نكبت بارى زندگى در برخى از خانواده ها اين است كه مرد و زن دو دنياى كاملاً از هم جدا و متفاوتند در لاك خويشند و زبان هم را نمى فهمند. اگر منافع و لذاتى باشد آن را تنها براى خود مى طلبند نه همسر و

در اين صورت است كه زندگى رنگ و هوائى نامطلوب پيدا مى كند. تجملى هدفدار

فاطمه (س) هم چون زنان اشراف در جاهليت نبود كه خود را در وسايل آرايش آن روز غوطه ور سازد و يا هر روز برنگى در آيد و در اجتماع خود را عرضه نمايد - شأن فاطمه (س) از اين بسى بالاتر بود. اما آنچنان هم نبود كه نسبت به اينگونه مسائل بى تفاوت باشد.

او تجملى پائين تر از حد متوسط و آرايشى هم در همان سطح داشت و اين براى دل على، و هم براى اينكه درسى براى زنان در برابر همسر باشد. در روايتى آمده است كه در سال دهم هجرى على (ع) از يمن برگشت تا در مكه به رسول خدا (ص) ملحق شود. بر فاطمه (س) وارد شد و او را آرايش كرده يافت. فاطمه (س) لباسى رنگى پوشيده و براى على (ع) خود را خوشبو كرده بود. (15)

و اين امر نشان مى دهدكه اينگونه اقدام در اسلام، براى همسر نه تنها زشت نيست بلكه ممدوح است ولى بايد حساب همه چيز را جداگانه داشت و هيچ چيز را با ديگرى مخلوط نبايد كرد. در طريق هدفدارى يكى هم اين بعد زندگى است كه زن و مرد خود را طبق فرمان خدا براى يكديگر بيارايند و چشم دل هم را در آنچه به حيات مردانه يا زنانه است برسانند . توجه به حيات جاودانه

فاطمه (س) از معدود زنانى است كه هرگز اسير زرق و برق دنيا نشد و زيبايهاى آن او را نفريفت و هوسهاى ناموزون در درون او پديد نياورد. دنيا براى او بزرگترين مقصد و منتهى

نيست، بلكه وسيله و مزرعه اى است براى سعادت آخرت. در دعاى او اين جمله را مى بنيم كه فرمود: اللهم لا تجعل الدنيا اكبر همّى و لا مبلغ علمى (16) - يعنى خداوندا دنيا را بزرگترين هم و مقصدم قرار مده...

و هم دردعائى ديگر فرمايد خداوندا مرا تا آنگاه زنده بدار كه زندگى براى من مفيد و خير آور باشد و مرگ مرا زمانى مقدر فرما كه در آن زمان مردن براى من بهتر باشد. اللهم احينى ما عملت الحيوة خيراً و توفنى اذا كانت الوفاه خيراً لى (17).

در همه مناجاتهايش و سخنانش توجه به دين و دنيا و معاد دارد و باز هم در جمله اى ديگر از دعاى خود فرمايد: اللهم اصلح لى دينى الّذى هو عصمة امرى و دنياى اللّذى فيها معاشى و اصلح لى آخرتى اللتى فيها معادى و اجعل الحيوة زيادة لى فى كل خير. (18)

در درخواستهاى خود فرمايد: اى كسى كه هر روز نزد او جديد است و هر رزق و روزى در نزد او آماده، تو آن خداى دائمى كه روزگار كهنه و فرسوده ات نسازد... خدايا بر كار من پرده بپوشان و مادام كه زنده ام مرا در عافيت (دين و دنيا) بدار - مرا بيامرز و بر من رحمت آور. (يا من كل يوم عنده جديد و كل رزق عنده عتيد انت الدائم اللذى لا تبليك الازمان...اللهم و استرنى و عافنى ابداً ما ابقيتنى و اغفرلى و ارحمنى... سلام بر فاطمه (س)

آرى، فاطمه (س) اين چنين بود كه فقدانش براى على (ع) و هم براى بشريت اشك و آه و ناله آورد. على (ع) آن مردى كه خورشيد گريه اش

را نديده بود و در ميدان نبرد در برابر دريائى از دشمن هرگز نلرزيده بود، از شنيدن خبر مرگش لرزيد و در كنار جسدش و قبرش گريست .

سلام بر تو اى فاطمه (س) كه وارث پاكان و نيكانى، سلام بر چهره خاك آلودت، سلام بر سجاده اشك آلودت سلام بر گوهرهاى غلطان چشمان تو كه از خوف و خشيت الهى فرو مى ريخت، سلام بر دستهاى زخمين و پينه بسته ات سلام بر پيشانى به خاك عبادت آغشته تو، سلام بر صبورى و شكيبائيت.

فصل 15: مشى اقتصادى فاطمه (س)

مقدمه

از مسائل مهم حيات انسان در عرصه جهان، بويژه در عصر و دوره ما دلبستگى شديد به مال و ثروت دنيا و سعى در توليد بيشتر صرفاً براى مصرف بيشتر است. در ميان اغلب مردم حرص و ولع شگفت آورى است به كسب مال و برترى دادن خود بر ديگران از اين راه. كوشش آنهااين است كه با اسراف در مصرف و عدم رعايت مرز آن شرايطى را به ديگران عرضه نمايند كه در آن اثبات برترى آنهاست .

اين واقعيتى است كه در بسيارى از جوامع حضور دارد، به هنگامى كه آدمى از درون خالى باشد سعى دارد از بيرون خود را بيارايد وبا دلبستگى به زرق و برق ها و آراستن خود بدان بر خلاءهاى درونى فائق آيد اين مسأله در بين مردان و زنان وجود دارد و خود نمائى و خود آرائى، فخر فروشى و بر ديگران برترى نشان دادن در زنان بيشتر است. اصولاً طبيعت زن طبيعت آرايش است و عرضه، و در اين راه هر قدر زرق و برق بيشتر خرسندى احساس و موفقيت زيادتر . تلقى از دنيا

همگان مى دانند كه حيات چند روزه بشرى، روزى بسر مى آيد و آدمى ناگزير راهى سراى ديگر مى شود. و همگان در عمل نيكو در يافته اند كه در رابطه با مال و ثروت، بويژه آنها كه غير منقولند، از خانه و باغ و مزرعه ،امانتدارانى بيش نيستيم. ملكى چند صباحى در اختيار ماست و فردا در اختيار ديگران و آنچه كه در جاى خود مى ماند خانه و باغ و زندگى است و آن كس كه با آنها وداع مى گويد انسان است .

در عين حال نوعى احساس خلود و جاودانگى در آدمى وجود دارد كه بخاطر آن سعى دارد ثروت بيشترى را در اختيار گيرد و همه گاه نه بخاطر مصرف، بلكه تنها بخاطر در اختيار گرفتن و مالك بودن آن.

و اين همان رذيله اى است كه زمينه ساز اسارتهاى ماست .

چه بسيارند كسانى كه هرگز دمى نياسودند و شب و روز را در كار و تلاش گذارندند و اندوخته اى براى خويش فراهم آورده و در آن خود را محبوس داشته اند. مال و ثروت خوبست بشرطى كه در طرق خير و آزادى انسان و استقلال روحى او و رهائى او از قيدها وبندهاى اسارت بار مصرف شود و اين تزى است كه اسلام از آن دفاع مى كند . فاطمه (س) و دنيا

فاطمه (س) زنى رشيده است، عوالم موجود و موقعيت انسان را در آن عوالم نيكو مى شناسد. خوب مى داند كه پديده ها سير فنائى واضمحلالى دارند و تنها خداست كه باقى و جاودانى است. سپردن امانت بدست هيچكس مفيد و سازنده و قابل برگشت نيست، زيرا كه آنها هم زوال پذيرند. تنها خداست كه امين خوبى است و

آنچه بدو واگذار شود قابل برگشت است، بميزانى چند برابر .

او دنيا را دار فنا مى شناسد و عاقبت را دار بقا، دنيا را مزرعه مى شناسد و آدمى را در آن چون كشاورزى كه براى فصل ستايش بايد كار و ذخيره كند، ضمن آنكه همين امروز هم به نعمت ها متنعم است. و نيز او دنيا را چون پل مى شناسد كه بايد از آن گذر كرد و بستر گشودن در روى پل جز به ضرورت روا نيست و تازه آن هم در حدى محدود.

در همه حال دنيا از ديد او متاع است، متاعى كه خداى آن را ناچيز معرفى كرده و سرگرمى به اين متاع را لهو و لعب كه كار كودكان است. مهم اين است سرگرمى ها بايد موجبات خير و سعادتى را براى انسان فراهم سازند نه آنكه موجب بدبختى و تباهى او شوند . موضع او در دنيا

او مى داند كه خداوند روزى را براى مخلوق خود تضمين و بين آنها به عدالت و مصلحت تقسيم كرده است و در اين راه هيچ موجود كوچك و ريزى را فراموش نكرده است. پرندگان و درندگان از آن بهره كافى دارند. (و قسمت الارزاق بين الحدايق فسويت بين الذرة و العصفور) (19).

بدين سان از خداى مى خواهد كه او را به آنچه روزى او كرده و مقرر ساخته است قانع سازد. (اللهم قنعنى بما رزقتنى) (20) و هرگز حرص بيش از حد نداشت و اين هوشمندى در او نبود كه ثروت بيشترى را انباشته سازد. سعى در اين داشت كه ثروت او در غناى درون باشد نه بيرون.

فكر و انديشه فاطمه (س) به جهانى ديگر معطوف است،

مفتون زخارف دنيا و سرمستيهاى آن نيست ضمن اينكه كار مى كند و تلاش به توليد بيشتر دارد. او مثل پيامبر مى انديشد و درخواست دارد كه پروردگارا دوست دارم يك روز گرسنه باشم و يك روز سير. تا آن روز كه گرسنه ام ترا بخوانم وتضرح و عرض نياز كنم و آن روز كه سيرم شكرگزار نعمت تو باشم. (21) كار فاطمه (س)

فاطمه (س) اهل كار و تلاش است نه تنها در مسير عبادت بمعناى آن بلكه در جنبه مادى و اقتصادى سعى داردبه توليد بيشترى دست يابد، در آمد زيادترى را تحصيل كند، نه بدان خاطر كه از آن براى رونق دادن زندگى و خريد تجملات و زينت آلات استفاده كند، بلكه براى دستيابى به توان بيشتر جهت خدمت به مردم .

با همه سرگرمى و اشتغالاتى كه دارد و با همه زحماتى را كه در رابطه با سرپرستى و اداره فرزندان متحمل مى شود، و با همه حال و شوقى كه به عبادت پروردگار دارد، مى كوشد دقايقى از اوقات خود را خالى كند تا در آن به كارى مولّد در آمد بپردازد. اين كار به تناسب توان فاطمه (س) و ذوق و علاقه اش، با شرط تائيد مذهب بود. شنيديد كه او نخ مى رشت، پارچه مى بافت و گاهى هم بصورت كار مزد براى ديگران گندم آرد مى كرد. طبيعى است كه تنظيم برنامه اى كه در آن او بتواند به همه كارها و برنامه هاى زندگى برسد كارى آسان نبود. بى نيازى مادى او

اگر فاطمه (س) هم به مثل ديگران مى انديشيد، و اگر او هم خود را دخترى همانند دختران شاهان و سلاطين تصور مى كرد، و اگر او

هم بناى زندگى را بدون قيد دين استوار مى كرد مى توانست زندگى راحتى داشته باشد، و در آن صورت نه دستهاى او زخمين مى شدند، و نه بر چهره او غبار و گرد ناشى از رفت و روب مى نشست.

درآمد فدك براى او چيزى اندكى نبود او مى توانست با آن براى خود كاخى مجلل بسازد و خدمه اى بسيار در دور و بر خود گرد آورد و خود خانمى كند. على (ع) هم مردى بيكاره و ناتوان و افتاده نبوده او هم با آباد كردن زمين ،ايجاد مزرعه، به راه انداختن چشمه و نهر درآمدهاى كلانى بدست مى آورد كه فاطمه (س) مى توانست از آنها بهره گيرد.

غنائم جنگى هم رقم خوبى را در درآمد آنها تشكيل مى داد و على (ع) و فاطمه (س) مى توانستند با ارتزاق از آن براى خود زندگى مناسبى را فراهم كنند. ولى فاطمه (س) اينگونه زندگى را خوش نداشت، اصل رابر كدح و تلاش گذارد تا در سايه آن رضاى خدا را جلب كند و براى روز واپسين و حساب، حجتى از دستهاى پينه بسته را عرضه بدارد. مسأله فدك

از ممر عايدى خوب فاطمه (س) و على (ع) فدك بود، مسأله اى كه بحثهاى موافق و مخالف بسيارى را برانگيخته و عده اى را جاهلانه به تكذيب يا تصديق واداشته است - بى مورد نيست كه در اين باره توضيحى داده شود. فدك مزرعه اى بود كه در سال 7 هجرى بدون جنگ و خونريزى توسط يهوديان در اختيار پيامبر اسلام قرار گرفت. برخى قائلند كه اين ملك توسط يك يهودى كه مسلمان شده بود به پيامبر هديه گرديد. (22) تازه اگر هم خلاف آن باشد چون بدون

جنگ و خونريزى بدست آمد بصريح آيه قرآن (23) از آن پيامبر و از املاك خالصه اوست. هنگامى كه آيه شريفه و آت ذالقربى حقه نازل شد پيامبر فاطمه (س) را صدا كرد كه بيا حق ترا به تو بدهم وفدك را به فاطمه (س) بخشيد. (24) برخى هم نوشته اند كه رسول خدا (ص) بشكرانه خدمات خديجه آن را به فاطمه (س) بازمانده او بخشيد. (25)

البته در برخى از روايات شيعى آمده است كه پيامبر، فاطمه (س) را خواست و فرمود خداى تعالى به من فرمان داده فدك را كه ملك شخصى من است به تو دهم و فاطمه (س) عرض كرد از شما و از خداى تعالى آن را پذيرفتم (26) و البته اسناد ديگرى هم در اين رابطه وجود دارد. (27)

پيامبر مالكيت آن را با خط على (ع) نوشت، رسول خدا (ص)، على (ع)، ام ايمن، و خادم رسول خدا (ص) بر آن شهادت دادند. (28) پيامبر فرمود از آن تو و اعقاب تست و پاداشى براى مادرت خديجه بحساب مى آيد. (29) و براى محكم كارى اين اصل مردم را جمع كرد و حكم قرآن و واگذارى فدك را به اطلاع آنها رساند. (30) درآمد فدك:

در مورد درآمد فدك نقلهاى مختلفى وجود دارد. راوندى آن را بالغ بر 24 هزار دينار در سال نوشت (31)سيد بن طاووس آن را بالغ بر 70 هزار دينار در سال، و برخى هم بيشتر و گاهى كمتر از آن نوشته اند و همانگونه كه ملاحظه مى شود رقم درشتى بحساب مى آمد كه اگر بناى مصرف براى يك خانواده باشد، زندگى شاهانه اى در سايه آن بوجود مى آيد.

اما على

(ع) و فاطمه (س) از اين منبع استفاده شخصى نداشتند و هرگز از درآمد آن سير نخوابيدند زيرا مى دانستند در گوشه و كنار جامعه اسلامى آن گرسنگان بسيارند و ايتامى كه با شكم گرسنه سر بر بستر بگذارند اندك نيستند. بدين سان تمام درآمد فدك صرف فقرا و مستمندان مى شد و فاطمه (س) خود همانگونه كه مى دانيد با چادرى و جامه اى وصله دار زندگى مى كرد، خوراكش نان خشك و بسترش پوست گوسفند بود و هم شنيديد كه فرزندان او اغلب در گرسنگى بسر مى بردند. تصرف فدك

پس از وفات رسول الله (ص) فدك را از فاطمه (س) گرفتند و كار گزارانش را از مزرعه بيرون كردند و اين كار به وسوسه عمر صورت گرفت بدان ترس كه نكند شيعيانش خليفه را رها كنند و به طمع دنيا گرد او آيند و بر اين اساس بود كه ابوبكر مباشر فاطمه (س) را از فدك اخراج كرد. (32)

فاطمه (س) به طرح دعوا پرداخت كه فدك از آن من است. ابوبكر شاهد خواست، او على، حسينين، اسماء ام سلمه و ام ايمن راكه مورد تصديق رسول الله (ص) بودند شاهد آورد و ابوبكر ناگزير بود آن را بپذيرد. عمر شهادت آنها را رد كرد و گفت: على همسر اوست، حسنين هم پسران او و به نفع خود گواهى دادند!!(33) و اسماء هم به سود بنى هاشم رأى مى دهد! (34) ام سلمه هم فاطمه (س) را دوست مى دارد و طرفدار اوست. (35) ام ايمن هم زبانش مى گيرد و نمى تواند درست حرف بزند!! (36)

ابوبكر در برابر سخنان فاطمه (س) مجاب شده بود ولى اينكه فدك را تحويل ندارد بدان خاطر

بود كه اولاً عقل منفصل او يعنى عمر نمى گذاشت، ثانياً ابوبكر ترس از اين داشت كه فاطمه (س) فردا حقوق ديگرى را طلب كند، از جمله حق خلافت على را، ثالثاً تسليم فاطمه (س) شدن نوعى اعتراف به اشتباه بود كه ابوبكر آن را براى خود نمى پسنديد. در كل او مالكيت فاطمه (س) را در فدك تكذيب نكرد ولى آن را تحويل فاطمه (س) هم نداد. (37) موضع مقاومت فاطمه (س)

اينكه فاطمه (س) درباره فدك ايستادگى مى كرد و با ابوبكر محاجه مى نمود نه بخاطر رغبت مالى نسبت به فدك بود، بلكه مى خواست حق به حق دار رسد، بدعتى در جامعه اسلامى پا نگيرد، و خليفه مسلمين خلاف اسلام و قرآن رأى ندهد.

فدك مزرعه اى بيشن نبود و اگر دنيائى را براى فاطمه (س) جواهر مى كردند او هم چنان نسبت به آن بى اعتنا بود. او دلبستگى به مال نداشت تا براى فدك دست و پائى زند، مگر او نبود كه غذا و افطار خود را سه شب متوالى به نيازمندان داد؟ مگر او و همسر و فرزندانش نبودند كه مكرر در مكرر به ايثار پرداخته بودند؟ پس ديگر جاى چه بحث و سخنى است؟

ابوبكر هم مدعى بود كه مى خواهد در آمد آن را در راه خدا براى فقراى مسلمان خرج كند - در آن صورت جاى چه بحثى براى فاطمه (س) بود؟ پاسخ اين است كه اگر آنها قربةً الى الله چنين مى كردند و واقعاً حق را به حق دار مى سپردند فاطمه (س) گله اى نمى كرد، ولى داستان فدك بعنوان يك حربه سياسى بود و آنها مى خواستند با استفاده از آن حربه على را فلج كنند و

او را خانه نشين سازند و فاطمه (س) براى اين مسأله بود كه فرياد مى زد. روح قناعت فاطمه (س)

فاطمه (س) در مشى اقتصادى خود اين شيوه را در پيش دارد كه در توليد كوشاست و در مصرف شخصى حسابگر است و انديشمند، سعى دارد. زياده روى نكند و هرگز از حد متوسط جامعه قدمى فراتر نگذارد والبته زندگيش در اغلب موارد پائين تر از حد متوسط بود.

آن همه درآمدى كه ازفدك نصيب او مى شد حتى از آن براى خود يك دست لباس تهيه نكرد و يا از جواهرات و زيورهاى دنيا چيزى براى خود تهيه نديد. آن همه غنائمى را كه على به خانه مى آورد در خانه بند نمى ماند و همه آنها در فرصتى اندك صرف مستمندان مى شد .

فاطمه (س) حتى گاهى از محل كار و درآمد شخصى چيزى براى خود تهيه مى كرد و يا على براى او وسيله زينتى رامى خريد آنهم سريعاً در راه خدا صرف مى شد. و شنيديد كه پيامبر از سفر برگشت و به نزد فاطمه (س) رفت و دستبند و گوشواره اى در او و پرده اى بر در ديد و پس از توقفى كوتاه برگشت و فاطمه (س) مسأله را دريافت، آنرا براى پدر در مسجد فرستاد كه صرف فقيران كند. رسول خدا (ص) فرمود - پدرش فداى او باد - او آنچه را كه بايد بكند كرد .

- دنيا براى محمد و آل محمد نيست (38) و يا ديديد كه نو عروس بود و در راه رفتن بخانه شوهر در مسير خود جامه نور را به فقير داد و خود با جامه كهنه بخانه على رفت . بخشش او

كسى كه اين همه در زندگى شخصى بر خود سختگير است در راه خدا دستى گشاده دارد. مشى او مشى دورى از بخل، پذيرش و قبول ايثار است اگر چه خود بدان نيازمند باشند. (39) او در زندگى شخصى با يك پيراهن و سرانداز قناعت مى كند تا زندگى فقيران را سر و سامان دهد، با شكم گرسنه مى خوابد تا در سر سفره يتيمان نانى باشد.

ميزان بخشش او گاهى رقم هاى درشتى را تشكيل مى داد. از جمله گردنبند خود را در عروسى كه هديه دختر حمزه سيدالشهداء به او بود به پيرى بخشيد كه درخواست غذا و لباس و خرج سفر از پيامبر كرده و رسول خدا (ص) او را به سوى فاطمه (س) اعزام داشته بود. و يا در مواردى تنها سراندازى خود را به مستمندى داده و خود در خانه مى نشست. گاهى دستبند خود را هديه مى كرد،زمانى گشواره اش را، گاهى هديه هاى گرانقيمتى را كه براى او مى آوردند و رقم هاى نقدى بخشش او را برخى حيرت آور ذكر كرده اند. تا چهل هزار دينار (40) (كه البته با توجه به فقر عمومى در جامعه بعيد مى نمايد فاطمه (س) چنين رقمى را تنها به يك فرد اختصاص دهد).

فصل 16: ترجيحات فاطمه (س)

مقدمه

مطالعه در حيات فاطمه (س) و خاندانش نكته هائى را به آدمى مى آموزد كه با استفاده از آنها مى توان زندگى را روح و معنى بخشيد. اين مسأله بدان خاطر است آنچه را كه فاطمه (س) مى انديشيد ديگران يا نمى انديشيدند و يا كم تر بدان عنايت داشتند. او نيك مى دانست كه سرورى و سالارى دو جهان در سايه چه كار و تلاشى پديد مى آيد .

او در بين مسائل گوناگونى كه

در سر راه او قرار داشتند ترجيحاتى را در نظر مى گرفت و براساس آن به پيش مى رفت و بدين خاطر توانست رشد و كمالى را بدست آورد كه ديگران در اكتساب آن وامانده بودند واصولاً در كمال طلبى، توان و استعداد زن زياد است ولى توان موفقيت در آن كمتر است و اين بعلت وابستگى هاى بسيار، احياناً حسادتها، و دلبستگى هاى شديد مادى است. در روايتى آمده است:

كمل من الرجال كثيراً و لم يكمل من النساء الا مريم ابنة عمران، و آسية بنت مزاحم و امرة فرعون و خديجه بنت خويلد و فاطمة بنت محمدا (ص):(41)

مردان زيادى به درجه كمال رسيدند ولى از زنان جز چهار تن به مرحله كمال واقعى دست نيافتند و آنها عبارتند از مريم دختر عمران، آسيه دختر مزاحم همسر فرعون، و خديجه دختر خويلد و فاطمه دختر محمد (ص) . رمز و راز كمال

در رمز و راز كمال او موارد بسيارى را مى توان ذكر كرد كه اساس همه آنها ترجيح دادن خدا بر ديگر افراد و امور است. فاطمه (س) بنده خالص خداست و هيچ كار و تلاشى را بدون رضاى او انجام نمى دهد. هيچ چيز در نزد فاطمه (س) عزيزتر از رضاى خداوند نيست .

او انسان است و به سائقه انسانيت ذوق ها و تمايلاتى دارد ولى در اعمال اين ذوق و خواسته در پى آن است دريابد آيا خداى را هم بدان رضايت است يا نه؟ اصل را بر اين قرار مى دهد كه خواست و مشيت خود را با خواست خداوندى تطابق دهد و مصداق آيه و ما تشاؤن الا ان يشاء الله (42) باشد.

چه بسيار بودند

شرايط و امكاناتى كه در زندگى فاطمه (س) پديد مى آمدند و دل به واقع هوس آن را داشت ولى آن هوس را فرو خوابانده و به دنبال مسير ديگرى رفت. اين خطاست كه فكر كنيم غذاى چرب و شيرين به كام فاطمه (س) تلخ مى آمد و يا او از لباس خوب نفرت داشته است. نه، مسأله چنين نبوده است - زيرا كه او انسان است و طبيعت و مذاق انسانى دارد. ولى او در سايه خودسازى و مديريت خود به درجه اى رسيد كه مى توانست از آنها براى وصول به اخلاق بالاتر بگذارد. دامنه ترجيحات او

ذكر همه آنچه را كه در اين مقاله قابل ذكرند از عهده ما خارج است بويژه كه ما در اين مجموعه اصل رابر رعايت اختصار قرار داده ايم تنها به عنوان فهرست مباحث عرضه مى داريم كه ترجيحات او در زندگى عبارت بودند از:

- ترجيح رضاى خداوند بر رضاى خود و ديگران

- ترجيح آخرت بر دنيا ضمن توجه به دنيا و مواهب آن

- ترجيح معنويت بر ماديت ضمن توجه به ماده

- ترجيح گرسنگى بر سيرى براى باز بودن در حاجت

- ترجيح سادگى بر تجمل ضمن پذيرش محدود آن

- ترجيح كار و تلاش مستمر بر بيكارى و تن آسائى،

- ترجيح سخنگوئى به حق در برابر سكوت

- ترجيح مبارزه بر سكوت در برابر بيداگرى ها

- ترجيح پدر و همسر و فرزندان بر خود در حيات خانوادگى

- ترجيح جامعه بر فرد، و ديگران بر خود .

- ترجيح شب زنده دارى بر خواب و غفلت

- ترجيح سختگيرى بر خود در دنيا براى رعايت آخرت.

- و نمونه اين ترجيحات در

زندگى فاطمه (س) بسيار بودند. او در اين زمينه چنان كار و اقدام داشت كه گوئى حتى خويشتن خود را فراموش كرده و مصداق فناى فى الله شده است. و حاصل چنين ترجيحاتى است كه فاطمه (س) را زنى اسوه و نمونه مى سازد. ترجيحات در رابطه با مذهب

در آنچه كه به جنبه هاى صرفاً مذهبى مربوط مى شود فاطمه (س) را مى يابيم كه در آن كمال رشد خود رانشان مى دهد. او مؤمن به مذهب است، عاشق پروردگار خويش است و در اين راه همه چيز را فدا كرده است جانش را، مالش را، عزت و آبرويش را، همتش را، پيكر و پهلويش را، بازويش را، قوت پايش را، فرزندان را و... مصداق اين آيه قرآن شد: قل ان صلوتى و نسكى و محياى و مماتى لله. (43)

براى او رنج ها و دشوارى هاى بسيار در مسير زندگى پديد آمدند كه هر كدام در حدى بودند كه آدمى را ذوب مى كنند. از رنج نادارى، و فقر و گرسنگى فرزندان، و درگيرى با افراد ناباب و سرزنش ها و جهل ها و ناديده گرفتن ها و... اما همه آنها قابل تحمل بودند، جز مصيبت دين .

او مذهب را بر همه امور ترجيح مى دهد، به همين نظر در دعاهاى او اين جمله مهم را مى يابيم كه اللهم لا تجعل مصيبتى فى دينى (44) خداوندا مصيبت مرا در دينم قرار مده اصل بر اين است آدمى سالم بماند و اگر خود در مسير آن دچار دشوارى شد مشكلى در سر راه نخواهد بود . ترجيح تسبيح بر خادم

فاطمه (س) زنى جوان بود و در انجام وظايف زندگى و سرپرستى فرزندان و اداره

كانون، مشقات بسيارى را متحمل مى شد. روزى على بر او وارد شد و ديد فاطمه (س) خيلى دچار رنج و زحمت شده، از يك سو سرگرم آسياب كردن و تهيه آرد است و از سوى ديگر سر گرم رسيدگى به فرزندان و شايد شيردادن يكى از آنها...

گفت: فاطمه ! خود را به زحمت انداختى، و دلم را بدرد آوردى. خداوند خدمتكاران بسيارى را نصيب پدرت كرد. چرا از او خادمى طلب نكنى؟ با على (ع) بنزد پيامبر رفتند. على (ع) از زحمات فاطمه (س) سخن گفت، و درخواست خادم كرد. رسول خدا (ص) خطاب به فاطمه (س) فرمود مى خواهى ترا به چيزى دلالت كنم كه از خادم بهتر باشد؟ فاطمه (س) گفت آرى، رسول خدا (ص) تسبيحات پس از نماز به او آموخت. (45)

در اهميت تسبيحات روايات بسيارى آمده كه از جمله آن اين روايت از امام باقر (ع) است: ما عبد الله بشيى افضل من تسبيح فاطمة كل يوم دبر كل صلوة - ولو كان شيى افضل منه لنحله رسول الله (ص) فاطمه (س)(46) هيچ چيزى بمانند تسبيحات فاطمه (س) كه در هر روز پس از هر نماز انجام مى شد خداى عبادت نشده است و اگر چيزى از آن برتر وجود مى داشت رسول خدا (ص) آن را به فاطمه (س) اهداء مى كرد.

آن تسبيحات شامل 34 تكبير (الله اكبر) 33 تحميد (الحمد الله) و 33 تسبيح (سبحان الله) است. فاطمه(س) از دريافت اين پيام خداى را سپاس گفت و فرمود: رضيت عن الله و عن رسوله...(47)از خداى و از رسول خداى راضى شدم . در جنبه خانوادگى

فاطمه (س) در زندگى خود همه گاه

پدر را بر خود ترجيح مى داد. ما در بحثهاى گذشته، از جمله در بحث فاطمه (س) و پدر (48) اشارات بسيارى در اين زمينه داشتيم و متذكر شديم كه او چگونه خود را سپرى بلاى پدر قرار مى داد. اسناد ما حكايت دارند كه او گاهى حايل بين خود و سنگ دشمن قرار مى گرفت، حاضر بود كه سنگ بر بدن او وارد شود ولى بر پدر وارد نشود.

رسول خدا (ص) بر او وارد شد و از او غذائى خواست. فاطمه (س) عرض كرد خانه از آذوقه خالى است و خود و فرزندانش گرسنه اند. پيامبر بر گشت، و لحظاتى بعد زنى دو نان و كمى گوشت بعنوان هديه آورد. فاطمه (س) در عين گرسنگى خود و فرزندان كل آن را براى پدر فرستاد.

او هم چنين على را برخود و فرزندان مقدم مى داشت. بسيارى از اسناد نشان مى دهند كه او گاهى در تنگناها و نادارى ها، غذاى خود را براى على ذخيره مى كرد. (49) على بر او وارد شد و اظهار گرسنگى كرد. فاطمه (س) اظهار داشت غذائى ندارد و اين براى مدت دو روز است. و در اين دو روز مختصر غذا همان بود كه در اختيار او گذاشته بود. (50) دل على به درد آمد كه چرا از اين امر بى خبر بوده است .

در آن روز كه ماجراى سقيفه پديد آمد و فاطمه (س) را كتك زدند شك نيست كه در اثر آن ضربه ها احساس درد مى كرد، و شنيديد كه به غشوه افتاد و فرزند خود را سقط كرد. ولى باور من اين است كه او بيش از اينكه از اين ضربه ها براى خود ناراحت باشد براى

على ناراحت است كه او از تماشاى اين صحنه چقدر ناراحت است - زيرا به حساسيت روح على كاملاً آگاه است . در جنبه اخلاقى

ترجيحات فاطمه (س) در اين جنبه بسيارند. چه فراوانند حالات و روحياتى كه جزو ملكه فاطمه اند و او در هيچ شرايطى آن را ازدست نمى دهد. مثلاً در صدق و راستى كار او به جائى مى رسد كه عايشه همسر پيامبر درباره او مى گويد: پس از پيامبر كسى را از فاطمه (س) راستگوتر نديدم (51) و او صداقت را بر كذب مرجح مى داند .

- او اهل جرأت و رشادت بود و هرگز جبنى را در خود راه نداد از واقعه اى هر چند زحمت آفرين وحشتى بخود راه نداد آن روز كه خصم بر در خانه اش هجوم آورد، او دست از هدف بر نداشت، آن روز كه در مسجد دستگاه حكومت آن همه ارعاب و تهديد را روا داشت فاطمه (س) هرگز دم فرو نكشيد و حق سخن را ادا كرد .

در دعاى فاطمه (س) مى بينيم كه اين مناجات را دارد كه خداوندا عُجب و ريا، كيد و تجاوز، حسد و ضعف، شك و وهن، درد و مرض، خوارى و ذلت، مكر و خدعه، گرفتارى و فساد را از من دور ساز، و آنها را از چشم و گوش و جميع اعضايم بر كن زمام امور را بدست گير و بهر سوئى كه مورد محبت و رضاى تست ببر. (52)

او هم چنين زهد را بر دلبستگى به دنيا ترجيح مى داد و در طهارت روحى كارش به جائى رسيد كه چيزى نمى خواست، جز آنچه خدا بخواهد و دوست نمى داشت جز آنچه را كه

خداى دوست بدارد. اخلاقش اسلامى و منبعث از قرآن و دستورات اسلام بود. در حيات اقتصادى

در حيات اقتصادى فاطمه (س) هم ترجيحات فوق العاده اى بچشم مى خورند. اصولاً مال و منال، دارائى و ثروت در پيش چشم فاطمه (س) آنقدر عزيز نيستند تا او به خاطر آنها از معنويت وطهارت چشم نپوشد. آنجا كه ماديات نتوانند وسيله وصول به معنويات باشند در برابر ديدگان فاطمه (س) بى بهايند.

به همين نظر است كه فاطمه (س) جامه كهنه را خود بر تن مى پوشد و در شب عروسى پيراهن نو را به فقيرى مستمند مى دهد و خود جامه وصله دار مى پوشد و جامه حرير را براى ديگران در نظر مى گيرد. بررسيهاى تاريخى در مورد حيات اقتصادى نشان دادند او چگونه گرسنگى در راه رضاى خداوند را بر سيرى و شكمپارگى ترجيح داد و چگونه فقر را بر مالدارى ترجيح داد و چگونه شرافت اقتصادى و تقواى مالى را بر بيحسابى و بى بند و بارى، و لباس كهنه را بر نو (53). كدام عروس است كه در شب عروسى چنين كند؟ آيا واقعاً فاطمه (س) از جامه نو بدش مى آمد؟ - آيا در اين عطا جز اين مى خواست كه انفاقش مصداق آيه ليس البر حتى تنفقوا مما تحبون (54) باشد؟ آيا عطاى دستبند و گردن بند و پرده براى پيغمبر كه در روايات آمده (55) و درخواست آن كه براى فقيران صرف كند براى اين بود كه دستنبد بر دست او سنگينى مى كرد؟

مى دانيد كه او هم از داشتن زيور بد حال نمى شد، بويژه كه نوجوان بود و همسر او هم جوان - مى توانست براى خود لذتى و جمالى فراتر فراهم

آورد و در سبك زنان اشراف باشد. اما او ترجيح داد كه سيد نساء العالمين باشد. - مى توانست براى خود منصبى در جامعه فراهم آورد اما منصب آسمانى را بر آن ترجيح داد.

او چون همسرش على بود. زهد را بر دنيا پرستى رجحان داد، قناعت را بر اسراف در مصرف ترجيح داد، ايثار را بر بخود رسيدن، خدا بينى را بر خود - بينى، سيرى مستمندان را بر سيرى خود مرجح دانست و در كل در برابر زخارف دنيا قامت بر افراشت و به ديگران درس داد چگونه بايد با فضيلت شد. ترجيحات او در رابطه با جامعه

حيات اجتماعى فاطمه (س) نيز از اين بابت درآموز است. با آن همه عشق و علاقه اى كه به عبادت و بندگى خدا دارد زندگى اجتماعى را بر رهبانيت ترجيح مى دهد. مى خواهد در جامعه باشد، از درد افراد جامعه سر در آورد، به امور مسلمين اهتمام ورزد.

اما در عين حضور اجتماعى سعى دارد او مردى رانبيند و مردى هم او را نبيند و مى داند كه اين خود يك تضاد است. پيامبر در منبر اين مسأله را طرح كرد كه بگوئيد چه چيزى براى زنان از همه چيز بهتر است (اخبرونى اىّ شى خير للنساء) و مردم ندانستند و فاطمه (س) فرمود مى دانم (ولكنى اعرفه) براى زنان اين بهتر است كه مردم را نبيند و مردم هم او را نبينند (خير للنساء ان لا يرين الرجال ولا يراهن الرجال) (56).

در حيات اجتماعى، او وجود ضوابط را براى روابط انسانى بر بى بند و بارى و آزادى بى قيد و شرط ترجيح مى دهد، اخلاق نشأت گرفته از مذهب را بر

خوى طبيعى مرجح مى داند، اهتمام به امور مسلمين را بر بيغمى ترجيح مى دهد، داورى و قضاوت در راه خدا بر سهل گيرى و بى تعادلى ترجيح مى دهد، حق طلبى را بر ناديده گرفتن، تحرك را بر در جازدن، وحدت را بر تفرقه، مبارزه در برابر باطل را بر سكوت و خاموشى مرجح مى داند . ريشه اين ترجيحات

همانگونه كه از تاريخ حيات فاطمه (س) آگاهيد ريشه و اساس اين ترجيحات جهان بينى فاطمه (س) است. اين جهان بينى كه از قرآن و تعاليم اسلامى نشأت مى گيرد و القاء شده از سوى پيامبر و مركز وحى است تلقى هائى خاص براى فاطمه (س) مى آورد كه حاصل آن چنان ترجيحاتى مى شود. نوع تلقى هاى او .

1- تلقى از دنيا : بعنوان سراى عاريت و امانت، صحنه كدح و تلاش، عرصه عمل، ميدان كشت، صحنه مبارزه، محيط آزمايش، مدرسه يا دارالتكميل، و در كل وسيله و معبرى براى ورود به جهان باقى.

2- تلقى از مال: بعنوان يك فتنه و وسيله آزمايش، ابزارى براى گذران زندگى، وسيله اى براى كسب آبروى اخروى، كمك به مردم، رفع دردمندى هاى رفع مشكلات و حاجات وابزارى براى خدمت به انسانيت و كسب رشد .

3- تلقى از خوشبختى: وسيله اى براى اقناع درون، رضاى خاطر، وجدان آرام، در سايه حذف جلب رضاى معبود، دورى از عوامل اسارت آور چون لوكس و تجمل، سازندگى خود براى شناى در ميان امواج...

4- تلقى از انسان: بعنوان يك دعوت شده در دنيا ،موجودى متعهد، مسوؤل، مكلف، داراى عقل و بصيرت و ادارك و زندگى براى نشان دادن ماهيت خود، رشد و تكامل خويش، عرضه راه بندگى

5- تلقى از آفريدگار: بعنوان خالق و

آمر، عزت بخش و ذلت ده، مالك مقتدر، شاهد و ناظر، محيط بركون، حسابرس و حسابگر، كيفر و پاداش ده، صندوقدارى امين، عفو كننده در عين قدرت، عزيز ذوالنتقام...

6- تلقى از مرگ: بعنوان يك پل، يك وسيله انتقال، يك امر ناگزير،عامل سرور مؤمن، و نارحتى منافق.

7- تلقى از آخرت: بعنوان دار قرار، دار حساب، دار كيفر و پاداش، سراى جاودانى كه در آن همه كشته هاى دنيوى از نيك و بد بايد درو شوند و در پيشگاه عدل خدا پس از حسابرسى بهشتى اند و يا دوزخى. --------------------------------------------------------------------------------

1- آيه 155 مؤمنون.

2- آيه 16 سوره انبياء.

3- آيه 6 سوره انشقاق.

4- دلائل الامامه ص 11.

5- وسايل 14 ص 123.

6- ص 68 الزهراء.

7- حديث نبوى .

8- همان.

9- ص 642 وسايل الشيعه ج 17.

10- ص 83 الزهراء.

11- نهج البلاغه .

12- آيه 92 سوره آل عمران.

13- فاطمه الزهراء (س).

14- ص 49 ذخائر العقبى.

15- ص 454 تهذيب ج 5.

16- فاطمه الزهرا (س) بخش دعا.

17- همان منبع.

18- همان منبع.

19- دعاهاى فاطمه (س).

20- مناجاتهاى او .

21- السيرة النبويه

22- پيشواى اسلام.

23- آيه 26 سوره اسراء.

24- تفسير عياشى ج 3 ص 287.

25- تفسيردرالمنثور ج 4 ص 177.

26- تفسير مجمع البيان.

27- شواهد التنزيل ج 1 ص 443.

28- خرائج راوندى ص 9.

29- درالمنثور ج 4 ص 177.

30- ص 97 مناقب شهر آشوب ج 1.

31- خرائج ص 9.

32- ص 58 - احتجاج طبرسى.

33- سليم بن قيس.

34- كشكول عاملى .

35- اللمعة البيضاء ص 38.

36- سليم بن قيس .

37- ابن ابى الحديد ج 16 ص 216.

38- ص 20 بحار ج 43.

39- آيه 9 سوره حشر.

40- حليه الاولياء ابونعيم ج 1 ص 68.

41- ص 51 نورالابصار.

42- آيه آخر سوره تكوير.

43- آيه 162

سوره انعام.

44- فاطمه الزهراء بخش دعا.

45- علل الشرايع ص 128.

46- ص 302 الزهراء.

47- مسند احمد ج 3 ص 39.

48- فصل ششم.

49- ص 45 ذخائر العقبى.

50- ص 141 كشف الغمه.

51- ص 316 الغدير.

52- فاطمة الزهراء - بخش دعاها.

53- استاد ابو توفيق ص 134.

54- آيه 86 - آل عمران.

55- ص 436 شرف النبى (س).

56- وافى، ملا محسن فيض.

بخش 6 : حيات اجتماعي فاطمه (س)

حيات اجتماعى فاطمه (س)

در اين قسمت مى خواهيم از حيات اجتماعى فاطمه (س) و از حضورش در جامعه و شرايط حضور و تلاش هاى اجتماعى او بحث كنيم. فصل اول آن را اختصاص داده ايم به مسأله پوشش و عفاف فاطمه (س) تا نخست اعلام بداريم كه در نظام حيات اسلامى پوشش و عفاف براى حضور در عرصه اجتماعى يك اصل است و شيوه اى كه غرب در اين رابطه دارد و يا حجاب را مانع خدمت اجتماعى معرفى مى كند دعوى بى موردى است. در آن از رمز و راز حجاب و انديشه فاطمه (س) در اين مورد و دامنه و مرز آن را مورد بررسى قرار مى دهيم و در عين حال متذكر مى شويم كه زينت و تجمل براى زن لازم است ولى تنها براى همسرش نه براى هر عابرى در راه .

فصل دوم آن در مورد حضور اجتماعى فاطمه (س) و ارتباط با جامعه است. در آن از احساس تعهد و مسؤوليت فاطمه (س) در قبال جامعه، اهتمام به امور مسلمين، رفع دردمنديها و نيازمنديها، نجات مردم از محروميت ها و استضعاف ها، بخشش ها و دستگيرى هاى او از مردم و دوستدارى و دعاى او براى مردم سخن خواهيم گفت .

فصل سوم آن در مورد تعصب شكنى ها است و در آن از اين سخن خواهيم داشت

كه به بركت وجود فاطمه (س) بسيارى از تعصب هاى جاهليت شكسته شده اند خواه توسط پيامبر بوسيله او، و خواه توسط خود فاطمه (س)، نمونه آنها تعصب ها در امر ازدواج، در مقام زن بودن، در حضور اجتماع، در اخلاق حق، در حركت و مبارزه و ايراد خطبه در شكستن تعصب هاى زمانه...

و بالاخره فصل آخر آن در مورد هدايت و رهبرى زنان است و د رآن از اين نكته پرده بر مى داريم كه خانه فاطمه (س) مركزى بود براى آموزش و هدايت زنان در جنبه هاى مختلف حيات كه فاطمه (س)بعنوان نخستين معلم زنان بحساب مى آمد و مسوؤليت هاى سنگينى را از اين بابت بر دوش مى كشيد دست پرورده هاى بسيار داشت كه مهمترين آنها اسماء و فضه بوده اند كه هر كدام با درس آموزى از فاطمه (س) در دنياى اسلام درخشيدند.

فصل 17: پوشش و عفاف فاطمه (س)

مقدمه

اين بحث را با رعايت اختصار برگذار مى كنيم بدان خاطر كه بحث درباره پوشش و عفاف فاطمه (س) كه اسطوره عفت و تقواست بسيار بيمورد به نظر مى رسد. مگر ممكن است كه در اين زمينه غفلت و جهلى باشد كه براى بيان و اثبات آن تلاشى لازم باشد؟

آيات متعدد قرآن در خانه پدر فاطمه (س) نازل شده و امر به حجابش كرده - مگر ممكن است در اين مورد غفلتى پديد آيد - آنهم براى زنى كه ملكه اسلام والگوى مجسم يك بانوى اسلامى است؟ اينكه در عين حال راجع به آن سخنى به ميان مى آيد بدان خاطر است كه:

اولاً سرى مباحث مربوط به مكتب فاطمه (س) كامل باشد و ثانياً مرز پوشش و عفاف و حد روابط آزاد مرد

و زن ازطريق آن تا حدودى روشن گردد و ثالثاً زن مسلمان بداند بانوى او كه فاطمه (س) است چگونه زندگى مى كرد و چگونه عمل مى كرد و اين درسى باشد براى آنها . رمز حجاب و پوشش

بر طبق آيات قرآن وروايات سخن ازستر و پوشش زن است و براساس آنچه كه در سنت است اصل بر اين است زن بگونه اى مشى و حركت داشته باشد كه در عرصه اجتماعى جز به ضرورت هنوز چشمگير نداشته باشد و از پوششى برخوردار باشد كه حجم بدن و زيبائى او پيدا نشود و اين همان مسأله اى است كه در جامعه تحت عنوان، حجاب مطرح است .

حجاب براى زنان بر خلاف تصور عده اى عامل مصونيت زن از نگاه هاى ناروا و پيشگيرى از تبديل شخصيت و ارزش وجودى او به كالاى قابل مبادله است، ممكن است آن را از ديدى محدوديت بحساب آورند ولى اين محدوديت براى حفظ مصالح عاليترى است كه در سايه آن شرافت و شخصيت زن محفوظ مى ماند.

ساختمان وجودى مرد و زن بويژه در بعد طلب و تسليم، و در جنبه پذيرش و رد، و يا در تصرف و انعطاف بگونه اى است كه اين ستر و پوشش مصلحةً بايد توسط زنان اعمال گردد و شوق طلب و دعوت مرد را بهمراه داشته باشد. در غير اين صورت حيات عاطفى و اجتماعى، و به دنبال آن حيات اقتصادى و شخصيتى زن در معرض خطر است و اين مسأله اى است كه بايد در مجلد ديگرى مورد بررسى قرار گيرد. فى الجمله اين نكته كفايت كننده را بايد در نظر داشت كه صدور حكم حجاب از سوى

پروردگار بدان خاطر نيست كه خداى خواسته باشد محدوديتى را براى زن و آزادى و بى بند و بارى را براى مرد پديد آورد و يا بى جهت موجب مزيتى و فضيليتى از فردى براى ديگران شود. اعتماد به امر و نهى حكيمانه خدا ريشه بسيارى از افكار و انديشه هاى انحرافى را در اين زمينه مى زدايد. الگوى عفاف فاطمه (س)

درمسأله پوشش و روابط مرد و زن در اسلام كيست كه از نظر الگوئى برتر از فاطمه (س) باشد؟ آنچه كه او عمل كرد و موضع گرفت حجتى است براى همه زنان در جامعه اسلامى، بايد سعى بر اين باشد از فاطمه (س) عقب نمانند و هم در مواردى از او جلو نزنند. فاطمه (س) يك ميزان و محك است، يك معيار و وسيله سنجش است .

اگر در گوشه و كنار جامعه انحرافى بچشم مى خورد و اگر خداى نخواسته در جاهائى در كوچه و خيابانى از جامعه اسلامى زنان و دختران بى بند و بارى حضور دارند بدان خاطر است كه يا دين را نمى فهمند و يا اطلاعات دينى درست به گوشش شان نخورده است و البته جمع كسانى كه اين چنين اند و جداً از حيات الگوئى فاطمه (س) بيخبرند اندك نيست .

اين نكته مهمى است كه بايد پيام فاطمه (س) را به گوش ها رساند، افراد از منابع مطمئنى بايد خبر بدست آورند كه او چگونه مى زيسته و چه راه و روشى را در ارتباط با مردم اتخاذ مى كرده است. يا حضور اجتماعيش چگونه بود و به چه صورتى با ديگران آمد و شد و سخن داشته است . طرز فكر فاطمه (س)

براى اينكه طرز فكر فاطمه (س) در رابطه اش با مردان روشن گردد به سخن زير توجه شود كه راويان آن متعدد و از جمله انس بن مالك از اميرالمؤمنين و ديگران است كه قبلاً از آن سخن گفتيم واينك هم مكرر مى كنيم. على (ع) فرمود نزد پيامبر بوديم و او در منبر بود. پرسيد:

- اخبرونى اى شئ خير للنساء؟ به من خبر دهيد و بگوئيد چه چيز براى زن از همه چيز بهتر است؟ هر كس سخنى گفت و به نتيجه اى منجر نشد. مردم درمانده و متفرق شدند. من به نزد فاطمه (س) آمدم وسؤال پيامبر را تكرار كردم. فاطمه (س) فرمود:

خيرللنساء ان لا يرين الرجال ولا يراهن الرجال - بهترين چيز براى زن اين است كه آنها مردى را نبينند و مردى هم آنها را نبيند. (1) خبر را به پيامبر برديم تحسين و تأكيد كرد و فاطمه (س) را در كنار گرفت و فرمود ذرية بعضها من بعض (2).

و يا در شب ازدواج فاطمه (س) به هنگامى كه او به خانه شوهر رفت از پدرش پرسيد تكليف و وظيفه من وعلى در اين خانه چيست؟ و پيامبر كارهاى داخل خانه را به فاطمه (س) سپرد وكارهاى بيرون را به على (ع). فاطمه (س) پس از تقسيم كار گفت جز خدا كسى نمى داند كه چقدر خوشحال شدم كه رسول خدا (ص) مرا از مواجهه با مردان معاف نمود. (3) در ديدار مردم

او ضوابط پوشش را در رابطه با نامحرم كاملاً رعايت مى كرد وسعى داشت از غير محارم كناره گيرى داشته باشد (4) وداستان ذيل اين سخن را نشان

مى دهد. روزى پيامبر به عمران بن حصين فرمود با من بديدن فاطمه (س) نمى آئى! عمران گفت چرا يا رسول الله (ص)، مايل به ديدار او هستم و با هم به سراغ فاطمه (س) رفتيم .

در زديم و پيامبر از فاطمه (س) رخصت خواست و فاطمه (س) اجازه ورود داد. رسول خدا (س) فرمود كسى همراه من است آيا با او داخل شوم؟ فاطمه (س) گفت جز پارچه اى پشمين وسيله اى براى پوشش و ستر خود ندارم .

رسول خدا (ص) دستور پوشش داد كه چنين و چنان خود را بپوشان تا وارد شويم فاطمه (س) عرض كرد چيزى كه سرم را بپوشاند ندارم - پيامبر پارچه اى كهنه به همراه داشت كه با اين پارچه سرت را بپوشان، و فاطمه (س) خود را پوشاند وآنان وارد شدند. (5) دامنه ستر و عفاف

دامنه عفاف او بميزانى است كه حتى از فردى كور ونابينا حجاب مى كند، ابن مكتوم بهمراه پيامبر بر فاطمه (س) وارد شد. فاطمه (س) خود را مستور كرد وكنار آنان آمد. دخترم او كور است و ترا نمى بيند چرا حجاب كردى؟ عرض كرد:

او مرا نمى بيند ولى من اورا مى بينم اگر در پرده نباشم او بوى مرا استشمام مى كند (كنايه از اينكه آن هم روا نيست) پيامبر فرمود گواهى مى دهم كه تو پاره تن منى اشهد انّك بضعة مِنى (6). همانگونه كه مى ببينيد فاطمه (س) از جهت عفاف در كمال اوج است و زن مسلمان اگر بانوئى چون فاطمه (س) دارد بايد از او تبعيت كند نه ديگران .

آرى ،اينكه حدى كمتر از آن را مراجع تقليد و فقها اجازه دادند، بدان خاطر

است كه عُسر و حرَجى در ميان نباشد و كسى به خاطر احساس در بند بودن، خويشتن را گرفتار نبيند وگرنه براى آنكس كه خواستار حفظ عفت است و مى خواهد همگام فاطمه (س) باشد چاره ندارد جز آنكه اينچنين بينديشد و عمل كند. در صورت جنازه فاطمه (س)

فاطمه (س) در امر ستر و عفاف حتى براى پس از مرگ خود در انديشه بود. به اسماء كه محرم رازش بود فرمود: خوش ندارم بر جسد زن پس از مرگ جامه اى افكنند و حجم بدن را وراى جامه نمايان باشد در اين باره چه مى انديشى؟ اسماء گفت در حبشه چيزى در مورد تابوت ديدم كه اينك صورت آن را بر تو نشان مى دهم.

چند شاخه تر گرفت و آنها را خم كرد و به صورت عمارى درآورد و متذكر شد كه جسد مرده را در دورن آن قرار مى دهند و حجم بدن نمايان نمى شود. فاطمه (س) آن را ديد و پسنديد و فرمود چيز خوبى است نقش زن و مرد در آن از هم متمايز نيست. و چون وفات يافتم تو مرا بشوى ونگذار كسى بر كنار جنازه ام بيايد و مرا در اين گونه از تابوت گذارده (7) و در دنباله آن در برخى از روايات آمده است كه فاطمه (س) فرمود سترتنى سترك الله، مرا پوشانده اى خداوند تو را بپوشاند (و مى گويند تابوت محمل گونه از آن زمان پديد آمد). در زينت ها

توصيه ودستور اسلامى اين است كه زن خود را زينت كند ولى براى شوهر، متجمل باشد ولى در خانواده و براى همسر، و اسلام آن را يك وظيفه براى

زن مى داند و لذّات پديد آمده از آن را لذّاتى مشروع و حلال. در آنچه كه مربوط به بيرون است اسلام اصرار دارد كه زن متجمل نباشد، خود را به بوئى خوش نيارايد لباس شهرت نپوشد، در وسط خيابان راه نرود، از كفش و پاى او صدائى برنخيزد و... و فاطمه (س) اين چينن بود و در تمام مدت عمر چنان عمل مى كرد.

روايات ما سخن از اين دارند كه فاطمه (س) خود را براى همسر خويش آراست وحتى در يكى از جنگهاى صدر اسلام كه على بسلامت از جنگ باز مى گشت فاطمه (س) خود را آرايش كرد و به استقبال على رفت، و اين لذت حلالى است كه اسلام بر آن صحه گذارده و بانوى اسلام بدان عامل است و ما قبلاً در اين مورد سخن گفته ايم .

در عين حال اين سخن پيامبر (ص) هم براى بيرون محيط خانه مطرح است كه فرموده بود:

- يا فاطمه مامن امراة تزينت حسنه اى فاطمه (س) زنى نيست كه خود را بيارايد،

- و خرجت من بيتها باحسن ملبوس ازخانه خود با زيباترين پوشش خارج شود،

- حتى ينظر اليها الناس و در پى آن در ديد و منظر مردم قرار گيرد،

- الا لعنها ملائكة السموات السبّع و الارضين جز آنكه فرشتگان آسمان هفت گانه و زمين ها بر او لعنت فرستند.

و كانت فى غضب اللّه حتى تموت: او هم چنان در خشم وغضب خداست تا بميرد،

و يمور بها الى النار و فرمان مى دهد او را در دوزخ اندازند. در عين حال

در عين چنان پوشش و عفافى، زن مى تواند به ضرورت نياز جامعه و خودش حضور

اجتماعى داشته باشد، از حق خود و خانواده، و از حق شرافت جامعه و اسلام دفاع كند. پوشش و ستر مانع حق گوئى و حق طلبى، و حتى مانع كار و تلاش نيست، فاطمه (س) در عين چنان پوشش و ستر و در عين خانه دارى و فرزندى دارى :

معين و همكار همسر است، داراى حضور اجتماعى به موقع است، در مسير هدايت زنان و بانوان است، خط سياسى روشنى را تعقيب مى كند، حق طلب است، مبارز است و در برابر ناروائى ها و نامرادى ها با تمام وجود مى ايستد و حتى خليفه زمان را به محاكمه مى كشاند.

تاريخ فريقين پر است از اينگونه تلاش ها و اقدامات و اين از يكسو پاسخى است به آنها كه حجاب را عامل محدوديت و قيد وبند براى كار و تلاش اجتماعى معرفى مى كند و از سوى ديگر درسى است براى همه آنها كه مى خواهند در صراط مستقيم و وادى حق در سير و سعى باشند.

فصل 18: حضور اجتماعى و مردم

مقدمه

فاطمه (س) از زنانى است كه د رجامعه زندگى مى كند. او از ميان مردم برخاسته و با مردم است. سعى دارد با راه و روشى خاص كه مورد تأييد اسلام است و با انديشه اى نشأت گرفته از آن زندگى كند. و نيز او از افراد نادرى است كه حاضر شده است براى مردم درد و رنجى را متحمل گردد و دشوارى هاى آن را بر جان بخرد .

او زنى عابده و مقدسه است ولى نه چون راهبان كه ترك دنيا و زندگى گويند و در گوشه محرابى، آن هم در معبدى خود را وقف ومتوقف كنند. بلكه وارد جامعه مى شود، به اهتمام در امور اجتماعى مى پردازد و

سعى در رفع استضعاف و رهائى مردم در عوارض دارد. مى كوشد مشكل مردم را حل كند، به هدايت زنان بپردازد و بارى از دوش جامعه و زنان بردارد .

هوى پرستان كه در مسير حيات خود از اسلام منحرف شده اند بايد به اين نكته توجه كنند كه رمز سعادت وخوشبختى شان در گروه تبعيت از راه و رسم اسلام است و پيروى از دستورات خداوندى كه جز خير بشر چيزى را نمى طلبد.

و هم براى اينكه زنان در رهيابى ها دچار عوارض نشوند ناگزير بايد به دنبال فاطمه (س) روند و مشى خود را در زندگى اجتماعى از فاطمه (س) پرسند. اصل در حيات اجتماعى فاطمه (س)

اصل زندگى فاطمه (س) اين است كه نخست به خانه و زندگى برسد و سنگر خانواده را مورد عنايت قرار دهد. زيرا همه كارهاى نيك و بد، همه سعادت ها و بدبختى ها از خانه آغاز مى گردند و بشريت براى سر و سامان دادن امور اجتماعى خود ناگزير است از خانواده شروع كند و اين توصيه پيامبر (ص) است كه فرمود: ابتداء بما تعنول (8)

فاطمه (س) خانه را بصورت يك مدرسه، يك دانشگاه و يك سنگر درآورد و در آن به تربيت نسلى همت گماشت كه شرح آن را در فصول پيشين مطرح كرده ايم و در اين خانه فر زندان و همسر با امنيت فكرى سر گرم دستيابى به مرحله رشد و كمال بوده اند. اينكه على (ع) در ميدانهاى جنگ و هم در محيط زندگى موفق بود، بدان خاطر بود كه فاطمه (س) همسرى خوب و وفادار در خانه، زمينه را براى دلگرمى و شور و شوق او فراهم مى كرد .

خانه على

(ع) محلى بود كه على در آن خستگى ناشى ازكار روزانه خود را حل و رفع مى كرد، و در برگشت از جنگ و جبهه مورد دلگرمى و نوازش بيشتر فاطمه (س) بود و هم مركز بحث و مشاوره و تصميم گيرى بود و على (ع) را بدين دلخوش بود كه وقتى از بيرون بر مى گردد در خانه با فاطمه مهربان مواجه است . احساس تعهد

او در عين حال همه زندگى را در خانه خلاصه نمى دانست، بلكه خانه پايگاهى بود كه از آن به رسيدگى امور اجتماعى و مردمى هم مى پرداخت او در جامعه حضور داشت زيرا كار زندگى در راه خدمت به مردم يك وظيفه اجتماعى تلقى مى شود. و هم او از كسانى بود كه در برابر جامعه و شرايط آن احساس مسؤوليت مى كرد .

او تنهائى را دوست دارد، نه بدان خاطر كه از درد جامعه، مخصوصاً زنان امت فارغ بماند، بلكه بدان خاطر كه گاهى در خلوت با خداى خود راز و نياز كند، از او استمداد بجويد، و عجز و درماندگى خود را به او اعلام دارد و براى دردهاى خود و مردم از او شفاء بطلبد.

در عين حال، در همان تنهائى نيز به ياد مردم امت و در طريق انديشيدن براى سعادت و نجات آنان. مگر عبادت تنها در همان چند ركعت نماز و عمل روزه و يا فريضه حج است؟ مگر امربمعروف، هدايت و ارشاد، دستگيرى از مستمندان، شاد كردن دل يتيمان، حمايت از درماندگان و مستضعفان عبادت نيست؟ فاطمه (س) از اينگونه عبادات بسيار دارد.

او اهل تطابق با جامعه است، نه تطابق حيوانى كه در آن آدمى گله وار تسليم جو

و شرايط جامعه گردد و همگام با ديگران نينديشيده به پيش رود. فاطمه (س) اهل فكر است و هدفدار، ميداند در چه هنگامى و در چه موردى خود را با جامعه تطابق دهد و در كجا تطابق خود را به صورت مخالفت ابراز دارد.

احساس تعهد فاطمه (س) در رابطه با خدا و قرآن ايجاب مى كرد كه او در ميان جامعه باشد و حضورش، و از آن مهمتر كيفيت حضورش درسى است براى همه انسانها و انجام مسؤوليتى است كه مى تواند راهنما و روشنگر باشد براى همه كسانى كه از مسؤوليت دم مى زنند. درس زندگى اجتماعى او

اينكه فاطمه (س) چگونه در جامعه حضور داشته باشد؟ چگونه در برابر امور و حوادث موضع مى گيرد؟ چگونه زندگى را سر كند؟ برخوردش با مردم چگونه باشد؟ خود شامل سرى مباحثى است كه فاطمه (س) درس عملى آن را از مادر آموخته و از تعاليم و تذكرات و ارشادهاى پدر در آن سود جسته است. اصولاً شيوه او در حضور در عرصه اجتماعى موجد راه و روش نوين و درس آموز براى جامعه انسانى و بويژه زنان است .

او در جنبه هاى اجتماعى از پدر دروس بسيارى آموخت مثل درس اخلاق، درس رفتار اجتماعى، درس مساوات و مواسات و از آن مهمتر درس ايثار، درس وظيفه مندى در برابر افتادگان و محرومان، درس كمك به اسراء، به ايتام به مسكينان، درس يتيم دارى و سرپرستى و كفالت آنان، درس خوشرفتارى با بردگان و زيردستان، درس خدمت به مردم، حتى به بهاى قبول رنج براى خويشتن و...

فضه بعنوان خادمه اى در خانه او مشغول كار شد. رسول خدا (ص) فرمود دخترم آيا مى دانى كه

وظيفه خانم خدمتكار چيست. خدمتكار هم انسانى مثل ديگران است، رنج مى برد، خسته مى شود، ادراك دارد، لذت و غير لذت مى فهمد وجود از چوب و سنگ ساخته نشده و...

فاطمه (س) پرسيد پس در آنصورت تكليف من در برابر او چيست؟ پيامبر فرمود تكليف اين است كه كارهاى خانه را در ميان او و خود عادلانه قسمت كنى... و فاطمه (س) تا پايان عمر اين چنين كرد .

او با اينكه عهده دار امور خانه بود، و با اينكه به تربيت فرزندان مى پرداخت و كانونى آنچنان گرم و متعهد را مسؤلانه مديريت مى كرد از مشاركت اجتماعى خود را دور نداشت و رسول خدا (ص) براى او برنامه و تكليفى معين كرد كه او د رآن شركت كند. از جمله امر هدايت زنان، و حل و رفع مسائل و مشكلات آنها، شركت در مراسم بيعت زنان با پيامبر، حتى حضور در برنامه مباهله با نصاراى نجران كه قرآن به آن اشاره دارد. (9) در اهتمام به امور مسلمين

فاطمه (س)مسلمانى است كه اهتمامى وافر به انجام امور مسلمين دارد ميداند كه هر كس صبحگاهان از خواب سر بر مى آورد بايد در اهتمام به امور مسلمين باشد و در غير اينصورت مسلمان نيست. «من اصبح ولا يَتهتَّم بامور المسلمين و ليس بمسلم) (10). او اصل را در زندگى به اين قرار داده است كه براى مردم خدمتى انجام گيرد.

هم چنين اين بينش قرآنى براى او وجود دارد كه امت اسلامى بهترين هستند از آن بابت كه براى مردم آفريده شده اند (كنتم خير امة اخرجت للناس) (11) و هم مصداق اين سخن شاعر كه هر كس سعى دارد ديگران

را براى زندگى خود بخواهد، و فاطمه (س) مصداق كسى است كه زندگيش را براى ديگران مى طلبد (كل يريد رجاله لحياته - يا من يريد حياته لرجاله).

او اصل را بر اين قرار مى دهد كه براى مردم خدمتى انجام دهد،و زير بازوئى را بگيرد و يا مشكلى را حل كند و در اين راه تنها در خانه ماندن روا نيست مگر آنگاه كه آن غرض هم در خانه حاصل شود. كه فاطمه (س) در پى رفع استضعاف است ناچار از خانه بيرون مى آمد و به چاره درد مى پردازد.

شما جلوه اى از اهتمام او را به امور مسلمين در دوران پس از وفات پيامبر مى بينيد كه چگونه شبها بهمراه على (ع) و حسنين سوار بر مركبى شده و به در خانه اين و آن مى رود. او خود را در جامعه اى مى يابد كه مردم آن، گرفتار استضعاف فكرى هستند وگمان دارند كار از كار گذشته و بايد تسليم رأى شيخين باشند و فاطمه (س) مى خواهد آنان را بيدار كند. در رفع دردمندى ها

او از كسانى است كه مردم را بر خود مقدم مى دارد. گدائى در درد و گرسنگى مى نالد غذاى خود را به او مى دهد. برهنه اى از بيجامگى شكوه دار د و فاطمه (س) با عطايش شكوه او را فرو مى خواباند. كودكى يتيم را به نزد او مى آورند كه بعلت نداشتن پدر، كوكان او را به بازى نمى گيرند (چون در آن روزگار اين تصور غلط شايع بود كه يتيمان افرادى آفت زده اند، و همگامى و هم قدمى با آنها سبب سرايت بدبختى خواهد شد) فاطمه (س) او را مى شويد و بر سر و مويش به رسم آن روز

روغن مى مالد، لباس نو بر تن او مى پوشاند و او را به پيامبر بر مى گرداند. (12) دلش به اين خوش است كه اين كودك در ميان ديگر كودكان مى تواند وارد شود، و با لباس نو و با انتساب به پيامبر مى تواند سر و گردن افرازد و خود را شادمان نشان دهد.

اوامين امت و راز دار وقايعى است كه براى او اتفاق افتاده آن را وسيله اى براى تازه كردن درد ديگران قرار نمى دهد و حتى درد خود را از على (ع) مخفى مى دارد. و هم اگر رازى از ديگران بشنود سعى دارد آن را حفظ كند و آبروى كسى را به خطر نيندازد او در اصلاح امور مردم، در رفع مشكل چنان است كه حتى دنيا را جاى آرامش و سكون نمى شناسد و در احقاق حق و ابطال باطل نرمش و انعطافى را نمى پذيرد مگر آنكه پاى مكتب و مذهب در ميان باشد. انديشه نجات مردم

فاطمه (س)دائماً در انديشه نجات مردم است، نجات شان از درد كشيدن و صدمه ديدن و نجات شان از آزارها و اذيت ها، نجات شان از جهل و غفلت و نجات شان از استضعاف ها، از حدود ده سالگى (بنا به روايات مشهور و يا بيشتر) به ميدان جنگ رفت و به پرستارى زخمينان ومرهم نهادن بر جراحات شان اقدام كرد و ما نمونه آن را در ميدان احد مى بينيم. او اين كار را تا پايان عمر، با رعايت الاَهمّ و فالاَهمّ، و به تناسب شرايط و موقعيت انجام مى داد.

او در پى نجات مردمى است كه از لحاظ انديشه در محدوديت و كوته بينى هستند، نظام تبليغاتى و اقتصادى روز آنها را گرفتار كرده

است. نگرانى از گرفتارى هاى بعد و سرانجام عذاب امت دارد، مى خواهد شرايطى فراهم آورد كه مردم قرين زحمت و محنت نشوند و به عذابهاى امم پيشين گرفتار نيايند. بدين سان مردم را از عواقب كار و بدعث خائنان هشدار مى دهد .

او در خطبه اش در مسجد به همين نكته اشاره دارد كه: من پايان كار را نگرانم و هم چون پدرم شما را از عذاب خدا بيم مى دهم. به انتظار بنشينيد تا ميوه درختى را كه خود كشته ايد بچينيد و كيفركارى را كه خود انجام داده ايد ببينيد...(13)

آرزوى نجات مردمى كه آينده نگرى نداشتند و نمى توانستند نقشه شوم خصم را تقويم كنند خود از عوامل مهم دل آزردگى و احساس رنج فاطمه (س) بود. درگيرى او با دستگاه ارتجاعى و محاكمه روز به همين خاطر بود. شخصيت حقيقت پرست فاطمه (س) اجازه نمى داد كه در برابر اين وقايع وجريانات بى تفاوت باشد . بخشش ها و دستگيرى ها

نخست به اين نكته توجه كنيد كه فاطمه (س) در عين امكانات ناشى از درآمدهاى گوناگون، جامه اى و چادرى وصله دار مى پوشيد، آن چنانكه ديدار اين امر براى افرادى چون سلمان غير قابل تحمل بود. (14) ولى گذشت وايثار او بيش از حد و اندازه ثروتمندان و افراد متمكن بود. چنان بر خود تنگ گرفته بود كه پيامبر وقتى بر او و فرزندانش وارد شد و بى رمقى ناشى از گرسنگى شان را دريافت فرياد زد واغوثاه، اهل بيت محمد يموتون من الجوع، اهل بيت محمد از گرسنگى در حال مرگند...

عايدى ناشى از فدك، درآمد ناشى از پشم ريسى را بين تهيدستان بنى هاشم و مهاجرين تقسيم مى كرد، بدون اينكه منّتى بر آنان

داشته باشد و در اين كار تا حدى به پيش رفت كه آيه ايثار درباره شان آمد و يوثرون على انفسهم ولو كان بهم خصاصة (15) اگر چه خود نيازمند باشند باز هم به ايثار مى پردازند. او در قرآن بدين وصف ناميده شد كه غذا را ازگلوى خود درآورده و به گدا و يتيم و اسير مى دهند. (16)

عربى در مسجد وارد بر پيامبر مى شود و از او چيز براى رفع گرسنگى خواست. رسول خدا او را با بلال نزد فاطمه (س)فرستاد. فاطمه (س) پوست تختى را كه حسنين بر آن نشسته بودند به او داد كه ببر و كارت را بساز. عرب گفت پوست راچه كنم - گرسنه ام .

فاطمه (س) گردنبندى در بساط خود داشت كه دختر عمويش (دختر حمزه) به او داده بود - آن را به فقير بخشيد آنرا به مسجد آورد و در حضور پيامبر آن را به عمار فروخت وبهاى 20 دينار و دويست درهم و بُردى يمانى و هزينه هاى سفر. پيامبر فرمود فاطمه (س) را دعا كن. گفت خداوندا به فاطمه (س) عنايتى كن كه هيچ چشمى آن را نديده و هيچ گوشى آن را نشنيده باشد. وپيامبر آمين گفت. (17) و البته عمار آن را به پيامبر و پيامبر آن را به فاطمه (س) بخشيد. دعاى به مردم

اين حداقل تلاشى بود كه فاطمه (س) درباره مردم انجام مى داد و آن دعاى به مردم بود. فاطمه (س) زنى ستايشگر و اهل دعا بود. و از دعاهاى او اين است سپاس خداوند را در هر حمد و ذكر و شكر و صبر و نماز و زكوة و قيام و عبادت

و سعادت و بركت است. (الحمد الله على كل حمد و ذكر و شكر و صبر و صلوة و زكوة و قيام و عبادة و سعادة و بركة..(18)).

امام مجتبى (ع) در بيان نماز شب مادر، از دعاى او به مردم سخن مى گويد كه افراد را به اسم دعا مى كرد و ازگرفتارى ها، درماندگى ها و بدهكارى شان از خدا رفع مشكل مى خواست. (19) اومردم را دوست داشت و مى خواست دل شان آرام باشد و در زندگى خود مشكلى نداشته باشند.

او حتى براى سراى ديگر انسانها هم مى انديشيد و مى خواست آنها بهشتى شوند. بخشى مهم از تلاش هاى فاطمه (س) براى بهشتى كردن مردم بود. به پدر گفته بود اين آرزو را دارم ازخداى تبارك و تعالى بخواهى كه مهريه مرا شفاعت گنهكاران امتت قرار دهد و دراهمى را كه از على (ع) بابت مهريه ام گرفتى به او برگردان... و تدعوا الله ان يجعل مهرى الشفاعة فى عصاة امتك (20) .

اينان ازكسانى بودند كه اگر مشكلى براى شان پيش مى آمد آن را در راه خدا براى خويش تحمل مى كردند و دل شان براى مردم مى طپيد. درد و رنج مردم را روا نمى دانستند - و گرنه دليلى نداشت كه اشك فاطمه (س) از ديدار يتيمان دردمند مردم جارى شود و براى فقيرى، تنها موجودى خود را هبه كنند. پاداش فاطمه (س)

اينكه خداوند در ازاى چنان خدمات و صبرى به فاطمه (س) و خاندان او چه پاداشى عنايت مى فرمايد مسأله اى است كه ما را توان ادراك آن نيست. بر اساس پاره اى از روايات، و هم بر مبناى آيات روشنى قرآن به بخشى ازآن پاداش ها آگاهيم از جمله حديثى است كه عبدالله

ابن مسعود در تفسير اين آيه ازپيامبر نقل مى كند:

انى جزيتهم اليوم بما صبروا انهم هم الفائزون (21) يعنى جزيتهم بالجنة اليوم بصبر على بن ابى طالب، و فاطمة، و الحسن و الحسين فى الدنيا على الطاعات و على الجوع و الفقر و بما صبروا على المعاصى و صبرو اعلى البلاء لله فى الدنيا انهم هم الفائزون و المناجون من الحساب (22) - آيه مى گويد آنها را بخاطر صبر ومقاومت شان پاداش خواهم داد و آنها راستگارانند. تفسير آن آيات گويد يعنى امروزآنها را به صبر على (ع) و فاطمه (س) و حسن و حسين (ع) در دنيا در طريق طاعات، و به صبر بر گرسنگى و فقر، و به صبر درخوددارى از معاصى و به صبر در بلاء و مصيبت هائى كه براى خدا در دنيا متحمل شده اند پاداش بهشت خواهم داد آنان رستگاران و نجات يافتگان از حسابند.

آرى بهشت مشتاق لقاى چنين زنى است پيامبر (ص) فرمود اشتاقت الجنة الى اربع من النساء بهشت مشتاق ديدار چهار زن است: مريم دختر عمران، آسيه همسر فرعون، خديجه دختر خوُيلد كه همسر پيامبر در بهشت است ،و فاطمه (س) دختر محمد (ص) (23) فاطمه (س)بمناسبت خدماتش در اسلام محبوب خدا و پيامبر بود و هم در دوران حيات و پس ازوفاتش در دل مؤمنان جاى داشت و محبت اورا در قلب خود جاى مى دهند .

فصل 19: تعصب شكنى ها

مقدمه

زندگى فاطمه (س) زندگى با بركتى بود، زيرا وقايع و جرياناتى در مسير زندگى او پديد آمدند كه موضعگيرى فاطمه (س) در آنها و هم تأييد و يا طرد و رد آن واقعه سبب شده اند كه تكليف مردم با استفاده از

سنت روشن باشد. شك نيست كه آيات قرآن حقايق دينى را در اختيار مى گذارند ولى سنت بُعد عملى و اجرائى آيات را نشان مى دهد و پرده از روى ابهام بر مى دارد.

از بركات وجودى فاطمه (س) يكى اين است كه بسيارى از تعصب هاى جاهليت كه در جامعه مسلمين رواج داشتند در سايه مواضع او و گاهى هم مواضع پدر درباره او از ميان برداشته شده اند. عملكرد رسول خدا (ص) درباره فاطمه (س) بگونه اى بود كه مسلمين در مى يافتند در رابطه با فلان مسأله چگونه موضع بگيرند - و يا عمل فاطمه (س) در شرايطى معين سند و حجتى شد براى جامعه امروز كه بدانند در هر مورد خاص چگونه بايد عمل كنند. بدين سان تأثير فاطمه (س) در تاريخ اسلام از جهات متعددى فوق العاده به حساب مى آيد و كار و برنامه اش سبب زنده ماندن بسيارى از تعاليم اسلامى شد. فاطمه (س) بعنوان كوثر

فاطمه (س) خير كثير است و مصداق آيه شريفه انا اعطيناك الكوثر. (24) ولادت او هم درس آموز بود و هم مايه بركت. در عصرى بدنيا آمد كه مردم، زن بودن و دختر بدنيا آمدن را ننگ مى دانستند. در فرهنگ سنتى آن روز ياد تولد دختران دلها را به هراس مى افكند و عدم ولادت پسرى در خانواده كافى بود كه آن را محكوم به فنا بشناسند و او در چنين شرايطى بدنيا آمد.

ولادت او سببى شد كه بار سنت ها و عادت غلط درهم بشكند و تعصب هاى متعفن ضد انسانى از ميان برداشته شود. موضعگيرى پيامبر در ولادتش درسى است براى همه انسانها كه بدانند دختر هم موجودى انسانى و گرانقدر و وجودش مايه

خير و روشنائى محفل خانواده است .

و نيز پيامبر با اتخاذ موضع نيكو در رابطه با فاطمه (س) عملاً به مردم نشان داد كه دختر هم مى تواند بمانند پسر در محيط خانه عامل نشاط و شادابى باشد، موجب احساس كمال والدين باشد، خير آفرين باشد آن هم واجد خير كثير، و حتى دختر مى تواند ولايت و امامت را تداوم بخشد. و مى دانم فاطمه (س) وارث همه پيامبران و بلكه رابطى بين دو امر مهم رسالت و نبوت است . تعصب شكنى فاطمه (س)

پيامبر در آن جو بحرانى و در عين تحمل آن مصائب كمرشكن ولادت او را به فال نيك گرفت و او را به گلى تشبيه كرد كه استشمام آن وجود جان را معطر مى سازد (ريحانه اشمها). چه بسيارند برنامه هائى كه توسط رسول خدا (ص) درباره فاطمه (س) پياده شدند و امروز بعنوان حجتى براى زنان مطرح است. فاطمه (س) از ديدى ام الزمان است در شرايط خاصى از زمان پديد آمد كه براى تعصب شكنى بسيار مناسب بود .

رفتار پيامبر با فاطمه (س) درس است و حكايت از تعصب شكنى او دارد. اينكه پيامبر (ص) دست دختر كوچكش را مى بوسد خود يك نوع تعصب شكنى است و ضربه اى است بر پيكر افكار پوسيده مردم آن روزگار كه زن و دختر را داخل آدم بحساب نمى آوردند و حتى اين ضرب المثل بصورت شعر وجود دارد كه بهترين داماد براى آدمى قبر است .

رسول خدا (ص) با موضعگيرى خاص خود درباره دختر خويش به انسانها آموخت كه راجع به دختران چگونه تلقى داشته باشند و درباره زن و ارزش وجودى او چگونه بينديشيد. معنى مواضع

او خطابى به مردان است كه از كبر وافاده خود بيرون آئيد و بفهميد كه زن هم در خور مقام دست بوسى است. و هم هم خطابى به زن است كه از حقارت خود بدرآى و ملعبه ديگران مباش. بابى جديد در زندگى

اما فاطمه (س) نيز خود در مشى و روش زندگى خود بابى جديد را آغاز كرد كه منجر به شكستن قالب هاى قديمى و پوسيده بود و عملاً نشان داد زن هم مى تواند همگام با مردان به پيش رود و به بالاترين مدارج قرب دست يابد. زن نه تنها انسان است بلكه مى تواند انسان آفرين و رشد دهنده بزرگترين معجزه آفرينش باشد، و آحاد انساى را در اين پهنه گيتى شحصيت و تجسم بخشد.

ما در اين بحث كوتاه مواردى از تعصب شكنى هاى فاطمه (س) را با رعايت اختصار مورد بررسى قرار مى دهيم: 1- در امر ازدواج:

عصر فاطمه (س) را در نظر گيريد، با فاصله بسيار كمى از دوران جاهليت است. درست است كه مردم آن روزگار مسلمان شده اند ولى اين نكته علمى را فراموش نكنيد كه براى زدودن فرهنگ سابق يك جامعه گاهى تا چند نسل، زمان لازم است. بدين خاطر در عصر او هنوز تفاخر جاهليت وجود دارد.

نمونه اى از اين تفاخر را در خواستگاران فاطمه (س) مى توانيم بيابيم و از پيش گفته ايم كه افرادى چون عثمان، و عبدالرحمن بن عوف، ثروتمندان آن روز دنياى مدينه به خواستگارى فاطمه (س) آمدند و حتى از راه تطميع مى خواستند. فاطمه (س) را در اختيار گيرند.(25)

اما فاطمه (س) با انتخاب و اختيار على (ع) بعنوان همسر، تعصب جاهليت را در ازدواج شكست

و به مردم نشان داد كه تفاخر به مال و ثروت تفاخر بى حساب است، اصل در انتخاب همسر كفويت است و مهمترين بُعد كفويت، بعد ايمان و اعتقاد است. او به ازدواج با على (ع) فقير از نظر مادى، و ثروتمند از نظر ايمان و شرف تن در مى دهد و به درخواست آن مالداران و زراندوزان پاسخ رد مى دهد.

ليست جهيزيه فاطمه (س) و اطاق عروسى و زفاف او، و با جامه كهنه به خانه شوهر رفتن، و به فرش حصير قانع شدن، و از زندگى ملكه اى خود صرفنظر كردن راه و حيات عامه مردم را در پيش گرفتن و... بنگريد، همه و همه حكايت از تعصب شكنى فاطمه (س) دارد. 2- در مقام زن بودن:

هر چه درباره بينش تحقيرآميز مردم آن روزگار راجع به زن بگوئيم كم گفته ايم، مردم جامعه ما نمى توانند آن صحنه را تصوير كنند زيرا كه در عصر طلائى زن زندگى مى كنند. چگونه مى توان بيان كرد كه با زن چون حيوانى معامله مى شد؟ و يا او را به گاو آهن مى بستند براى شخم زمين و... (26)

تحقيرها و كوچك شمردن ها در طول مدت زمان بر اثر تكرار و تدريج بصورتى شد كه زن هم باورش آمده بود چيزى از مردان كمتر دارد و يا پست تر از آنهاست. باورش آمده بود كه مرد صاحب فضيلت است نه زن، مرد مالك است و حق مالكيت دارد نه او، همه ارزش هاى اخلاقى در خود شخصيت مرد است نه زن .

هم چنين برخى از مكاتب و مذاهب، زن را عاملى براى فساد مى شناختند و او را عمله و كارگر (شيطان) بحساب مى آوردند و كار

بجائى رسيد كه بسيارى از زنان نيز از اين فكر حمايت كرده و شخصيت خود را در برابر هم تضعيف و همديگر را تحقير مى كردند.

نقش فاطمه (س) در حيات او اين بود كه زن را داراى لياقتى معرفى كردكه مسؤوليت عظيم فرزند دارى و حمل امانت الهى در اختيار اوست. و هم عملاً نشان مى دهد كه خداوند عمل هيچ عاملى را از مرد وزن از ميان نمى برد، چه زن باشد و چه مرد (27)، هر كس عملى درست و به صورت انجام دهد، در خور حيات طيبه است. (28)

او دختر رسول خدا (ص) بود و بعنوان اسوه و سيده نساء معرفى شد، زنى شد كه رسول خدا (ص) درباره اش فرموده بود اگر على (ع) نبود براى فاطمه (س) كفو و همتائى نبود. و هم رسول خدا (ص) كوشيد آن ديد نفرت انگيز را درباره زنان از ميان بردارد و دوستى زن را از اخلاق انبياء معرفى فرمايد (من اخلاق الانبياء حب النساء(29)). 3- در حضور اجتماعى:

كار فاطمه (س) از آن بابت مهم است كه نه تنها از احساس حقارت ها كار را به احساس سرافرازى كشاند. بلكه وارد عرصه حيات سياسى شد و در جامعه بشرى بعنوان وجودى مستقل به عرض حال و بيان شرايط و مواضع پرداخت و تا آن روزگار زنان را حق حضور در جامعه و اظهار نظر نبود .

فاطمه (س) آن سنت را شكست و نشان داد در مورادى كه ضرورت اجتماعى ايجاد كند، با حفظ شرايط و ضوابط مذهبى مى توان از خانه بيرون آمد، و حتى وارد عرصه كارزار شد، و به زخم بندى و پرستارى مجروحان پرداخت.

يا در

عرصه سياسى اگر حق فراموش شد و مردم در مسير انحراف قرار گرفتند او وظيفه دارد از حق دفاع و مردم را به وظايف آشنا كند و يا اگر ولى امر مسلمين را از حق او دور داشتند او وظيفه دارد به دفاع از مقام ولايت بپردازد و در اين كار مرد و زن نداردو فاطمه (س) اين راه و رسم را بنيان نهاد و نخستين زنى است كه از مقام رسالت و امامت دفاع كرده وتا سرحد مرگ به پيش رفته است . 4- در احقاق حق:

از تعصب شكنى هاى فاطمه (س) اقدام او در زمينه احقاق حق است. حق عزيز است و براى احقاق آن مى ارزد كه آدمى تن به دشوارى هائى بدهد و در پاى آن تا سر حد جان بايستند. و اين مسأله اى است كه فاطمه (س) در راه آن تلاش بسيار داشت .

به هنگامى كه حق كسى مغصوب بماند وظيفه ايستادگى در برابر آن است و اين مسأله مرد و زن ندارد. زيرا در بينش قرآنى مردان در آنچه كه مالك هستند. نصيب و بهره اى دارند و زنان نيز از مكتسبات خود حق و بهره اى دارند و دفاع از حق، حتى حق مالى بر افراد واجب است و ارزش اين دفاع براى احقاق حق بميزانى است كه رسول خدا (ص) فرمود آنكس كه براى دفاع از مالش كشته شود شهيد است: من قتل دون ماله فهو شهيد. (30)

اين مسأله درباره مردان در عصر رسول خدا (ص) وجود داشت اما درباره زنان چنين امرى مصداق خارجى پيدا نمى كرد زيرا نه زن را داخل آدم حساب مى كردند و نه او را صاحب

ملك و مالى مى شناختند و شنيديد كه حتى زن خود بحساب مال وارث بحساب مى آمد كه پس از مرگ فردى در اختيار وارث او قرار مى گرفت.

فاطمه (س) زنى است كه برخلاف راه و رسم معهود براى احقاق حقش در امرفدك مى ايستد، طرح دعوا مى كند و خليفه وقت را به استيضاح مى كشاند و بر اين اساس سنت هاى ديرين جاهليت را درهم مى شكند. اگر فاطمه (س) براى احقاق حق خود قيام نمى كرد، انديشه مسموع نبودن سخن زن كه درآن روزگار وجود داشت قوت مى گرفت و براى هميشه در جامعه باقى مى ماند. و در آن صورت گمان اين مى شد كه زن هرگز نبايد حركتى بكند اگر چه مال او را ببرند ويا حق او را غصب كنند . 5- ايراد خطبه:

روزگار و شأن زن در آن روزگار كى اجازه مى داد كه براى او حقى و شأنى قائل باشند و اجازه اش دهند كه حق داشته باشد حرف خود را بزند و از شخصيت خود و يا مقام ولايت و حكومت دفاعى داشته باشد و اين مسأله اى است كه فاطمه (س) آن را در اسلام طرح كرد و پس از آن رعايت آن توسط ديگران هم انجام گرفت.

فاطمه (س) پس از وفات پيامبر به ضرورتى كه براى حفظ اسلام و جلوگيرى از انحراف مسلمين تشخيص داده بود، دردمند وناراحت در حاليكه كاملاً پوشيده و مستور و توسط گروهى از زنان بنى هاشم احاطه شده بود وارد مسجد شد، پرده اى آويخته اند و او دور از چشم نامحرم به ايراد خطابه و احقاق حق پرداخت.

خطبه اى در كمال فصاحت و بلاغت ايراد كرد و پس از حمد و ثناى خدا، و

ذكر رمز و راز و وظايف رسالت پدر از بدعهد ى مردم و مظلوميت و مغصوبيت خود سخن گفت و درد و راه درمان ها را بر شمرد و به مردم هشدار داد كه سكوت شان خلاف رأى و مصلحت اسلام، و عملكرد خليفه در غصب فدك وضع ارث خلاف متن قرآن است. حق را گفت ،و از احتجاج و استدلال و برهان چيزى فرو گذار نكرد، تا حق كشى سنت نشود و متن اسلامى تحت الشعاع عملكرد افراد مغرض و يا بيخبر از اسلام قرار نگيرد.

و اگر از فاطمه (س) چيزى باقى نمانده بود جز همين يك خطبه، باز هم به تنهائى اين كفايت راداشت كه او را زنى سرآمد معرفى كند و در فصاحت و بلاغت او را چون پيامبر و على در سطح عالى و ارجمند قرار دهد. او در اين راه شجاعانه به پيش رفت و از چيزى نهراسيد و صدمه ها را برخود پذيرا شد و حتى با آگاهى از عاقبت آن بدان تن در داد و اين يك تعصب شكنى مهم و بجا بود (و البته با حفظ شرايط اسلامى انجام شد نه به هر بهانه اى بى اساس). 6- در حركت و مبارزه:

فاطمه (س) در آن جو و شرايط نامناسب كه زنان را به هيچ مى انگاشتند راهى را در پيش گرفت كه در انحصار مردان بحساب مى آمد و آن راه مبارزه و درگيرى عليه خصم قرآن و اسلام بود و فاطمه (س) از اين ديد زنى مجاهد و پر كوش مى توان بحساب آورد.

در آن روزهاى اوليه درگيرى با كفر و در آن ايام آتش وخون، او مجاهدى راستين بود و در

مبارزات مخفى با پدر همراهى و در آن نقشى مهم داشت. در عرصه حيات صدر اسلام حضور كامل او را مى بينيم وبعدها هم در عصر شعله ور شدن آتش جنگ در سال هاى اول هجرت تا فتح مكه، در عصر رزم و جهاد على (ع) در جبهه با اينكه خطر مرگ با او جداً نزديك بود هرگز دست و پاگيرهاى براى او نبود، بلكه خوشحال و سرافراز بود كه شوهرى مجاهد و مدافع اسلام دارد، شمشير خونين على را او مى شست، زخم هاى او را فاطمه (س) مرهم مى نهاد، لباس خونين على را او مى شست، لباس خونين على را او تطهير مى كرد و بالاخره با دلگرمى هاى خود، على در مبارزه با خصم قوى تر مى ساخت.

او بمانند شوهر در مبارزه با مستكبران ،مسرفان و گردنگشان است، سنگردار است و پيشتاز، فريادگر تاريخ است عليه نابسامانى ها، نا امنى ها و ناحقى ها، و در اين همرزمى روشن بين است و بردبار، با هدف مقاوم و در طريق مقصد خويش مى ايستد و تا پاى جان به پيش مى رود و اين مبارزه بخاطر مكتب از سوى فاطمه (س) درسى عظيم است براى همه آنها كه مى خواهند در وادى عشق حق گام بردارند. 7- در شكستن تعصب زنانه:

اين كار و اقدام فاطمه (س) هم شگفت آور است. او زن است و بمانند ديگر زنان در رابطه با همسر بايد حساسيت داشته باشد. مى دانيم از ويژگى هاى زنان در رابطه با همسر خود انحصارطلبى است آنها مى خواهند كه شوهرشان صرفاً از آن آنها و حتى در ملكيت آنان باشد اگر داستان ازدواج مجددى براى همسرشان پس از مرگ آنها هم مطرح گردد شنيدن آن براى بسيارى از

آنها قابل تحمل نيست .

فاطمه (س) هم بخاطر زن بودن بايد اينچنين فكر كند، امام مسأله تعقل او بسى فراتر از اين حد و مرز است مى داند كه خداوند براى هر خلقى و پديداى شرايط و ضوابطى معين كرده كه تخلف از آن براى آدمى غير قابل امكان است. صفت عمده، غريزه خواهندگى و طلب است. و كسى را نمى توان از اين طلب دور و معاف داشت، و اين خاص مرد يا زن نيست و جنسيت نمى شناسد. اما واداشتن همه افراد كه اينگونه بينديشند كارى آسان نيست .

فاطمه (س) بانوئى اهل عقل و اداراك است، تعصب دارد ولى نه حسودانه و كوركورانه زيرا او بفرموده رسول خدا (ص) معتقد است اگر بناست تعصبى مطرح باشد بايد آن را در مكارم اخلاق بكار گيرد. (31)فاطمه عليها السلام مى داند كه على مرد كار است، مرد رزم و جهاد است، مرد بيرون است. پس از فوت او نياز به همسرى دارد كه هم خانه را سرو سامان دهد و هم فرزندان را اداره كند.

بدين خاطر از وصاياى فاطمه (س) يكى اين مسأله است پس از مرگ من، امامه (خواهر زاده او) را بعقد خود درآورد زيرا مردان را از زن گرفتن براى اداره كانون چاره اى نيست و او براى فزرندان من مثل من است (32) و اين جرأتى است اخلاقى كه تنها در فاطمه (س) ملاحظه مى شود و نوعى شكستن تعصب زنانه است توسط يك زن، اما زنى معصومه .

فصل 20: هدايت زنان

مقدمه

درباره فاطمه (س) چه مى توان گفت؟ او را از هر بعد و نظرى كه بنگريم عظيم است و در هر جنبه اى از جنبه هاى حيات فردى سرآمد است.

او نه تنها براى خود زنى كامله و عاقله است، بلكه براى جامعه زنان الگوئى لايق، معلمى بزرگ ورهبرى واجد همه اوصاف رهبرى است .

از كارها و مسؤوليت هائى كه او براى خود برگزيد مسؤوليت رهبرى و معلمى زنان است، كارى كه در خور شأن او و متناسب با شرايط زندگى روزمره زن است. وجودش براى زنان هم چون ابر رحمت و حضور فعالش در مجمع زنان موجب رشد و پيشرفت آنها و دورى از عوامل گمراه كننده بود.

فاطمه (س) اين لياقت را در خود احساس مى كرد كه مسؤوليت هدايت زنان را بر عهده گيرد و در اين راه تن به كار و اقدامى مسؤولانه دهد. براى امت اسلامى در آن روزگار وجود او بسيار ضرورى بود زيرا جامعه زنان در تطبيق شرايط خود باسلام به وجود فردى چون او سخت محتاج بودند. خانه فاطمه (س)

در شرح و توصيف خانه اش گفتيم كه خانه اى گلين و محقر بود، ولى خداى خواست كه اين خانه مركز انوار الهى باشد و از آن نورهاى روشن و درخشان پديد آيند و با انوار مكتسبه از فاطمه (س) جهان تاريك را روشن سازند.

خانه فاطمه (س) تنها محل سكونت على نبود، و تنها مركزى براى تربيت و رشد فرزندان نبود، بلكه مدرسه اى عظيم بود كه در آن شاگردانى بزرگ پرورش يافتند كه بعدها هر كدام به نحوى باشكوه در جهان اسلام درخشيدند نمونه هاى تربيت او از اين باب اندك نيستند.

از القاب فاطمه (س) يكى لقب زهرا است، يعنى درخشان و درخشنده، و فاطمه (س) جداً وجودى درخشان براى جهان اسلام و دنياى زنان بود. چه بسيار است عده كسانى كه در

گذشته از افاضات وجودى او بهره مند شدند و يا همين امروز هم به بركت فيوضاتش راه زندگى خود را مى يابند. شعاع تفكر در انديشه فاطمه (س) چندان وسيع است كه از مرز دنياى اسلام گذشته و نقاط ديگرى از جهان را روشن كرده است .كسانى كه به بركت رهنمودهاى او راه يافتند اندك نيستند. نخستين معلم زن

درباره فاطمه (س) چه مى توان گفت جز آنكه بگوئيم او معلم بزرگ زنان، رهبر وهادى آنها، و اسوه و الگوى آنان است خانه او با همه كوچك بودنش مدرسه و مركز درس است. زنان مدينه و گاهى هم زنان نقاط ديگر به منظور درك و فهم مسائل به حضورش مى رسيدندو از محضرش كسب فيض مى كردند.

تلاش او در اين بود كه به هدايت زنان پرداخته و آنها را بسازد. كار معلمى او در جهان آن روز وجود داشته و آثار آن تاامروز هم ادامه دارد. نقش او در تهذيب و تكامل زنان و هم در حل مسائل خاص زنانه شان در بعد تطبيق با تعاليم اسلام فوق العاده بود و توان ارتباط او با زنان بخاطر هم جنس بودن با آنان بسيارى از دشوارى هاى پيامبر رادر امر ايفاى رسالت خود با اين طبقه رفع مى كرد.

در آغاز كار كه هنوز اسلام در حال شكل گرفتن بود، تلاش فاطمه (س) در اين قسمت پراكنده و به تناسب شرايط اتفاقى بود. ولى بعدها كه بازار اسلام رونقى يافت و بر عدّه مسلمين افزوده شد، مخصوصاً در سه سال آخر حياتش، درسى آموزى ها به صورت رسمى و منظم درآمد و بخشى از اوقات زندگى شبانه روزى او را پر مى كرد زنان مهاجر و انصار به

خدمتش مراجعه كرده و از او درس زندگى و دين مى آموختند . وظايف و مسؤوليت هاى او

فاطمه (س) در خود براساس بينش اسلاميش احساس مسؤوليت مى كرد و براى خويش وظايفى را مى شناخت از جمله آنكه نا آگاهان را بياگاهاند و نقاب از چهره تعاليم اسلامى بر دارد و راه و روش پياده كردن آن را به زنان بياموزد زيرا آغاز امر بود و چنان نيازى در سطحى بالا .

از سوى ديگر او اين وظيفه را درباره خود احساس مى كرد كه راه زنده و با شرافت ماندن را به آنها ياد دهد و در سايه اين آموزش ها دست متجاوزان و آلودگان را از دامن زن كوتاه نمايد و شر بدخواهان را از سرشان دور دارد.

فاطمه (س) به زنان آموخت كه شأن و رتبت شان بسى بالاتر از آن است كه ملعبه دست آلودگان باشند وبعنوان ابزارى در خدمت رونق دادن بازار شهوات قرارگيرند. به آنها تفهيم كرد كه بهاى وجودشان بهشت است و اين يك گناه، نابخشودنى است كه خود را ارزان بفروشند و يا در خدمت مفاسد و رسوائى ها قرار گيرند .

فاطمه (س) براى خود اين احساس مسؤوليت و تعهد را داشت كه نظام عقلى را در جامعه زنان رونق دهد، انديشه شان را متوجه تربيت درست نسل و تحكيم كانون خانوادگى نمايد و اين روحيه را در آنان زنده سازد كه صعودها و سقوطها در گرو كار و تلاش آنهاست و آينده نيك و بد جامعه در سايه سرمايه گذارى امروز آنها .

و بدين سان فاطمه (س) يك رهبر است و يك راهنما، رهبرى كه معصومه است و خطاها و لغزش در كار او و در راه و

روش او وجود ندارد. رهبر زنان ديروز و امروز جامعه است و بگفته ابن جوزى در كتاب تذكرة الخواص او فاطمه (س) است از آن بابت كه از نظر فضل و حسب و رشد ازديگر زنان امت بريده و در سطحى فراتر است . آموزش زنان

از خدمات و كوشش هاى فاطمه (س) خدمت او در آموزش زنان بود و اما اينكه او چه چيزهائى به زنان مى آموخت پاسخ آن براى نوع شاگردان او متفاوت است. برخى از آنها در سطوح بالاتر وگروهى در سطوح پائين تر بودند به افرادى چون اسماء بنت عميس در سطحى نسبتاً بالا آموزش داشت و حتى از تفسير قرآن و نكته هائى مهم از معارف اسلامى را مى آموخت و براى بعضى ديگر مسائل شرعى و دينى روز مره.

او هم چنين به زنان مى آموخت كه در امر تربيت فرزندان چه جنبه هايى را مراعات كنند و يا در حضور اجتماعى چه ضرورتهائى را در نظر گيرند، در برخورد با شوهر و همسايه و مردان و زنان مختلف، والدين و مهمان چگونه عمل كنند.

هم چنين گاهى فاطمه (س) به زنان درس جرات و شجاعت مى داد بگونه اى كه قادر باشند از لذت خودخواهى ها و هوسمندى ها بگذرند، حق گوى و حق جوى باشند، اهداف عاليترى را در زندگى روزمره خود برگزينند و از هر چه كه پستى و انحطاط است دورى جويند، او روح ورع و تقوا را در آنان مى دميد و با هشدارها و وعده و وعيدهاى نشأت گرفته از قرآن آنان را به راه صواب واميداشت . استدلال و محاجه

ازكارهاى مهم حضرت زهرا (س) آموزش راه و رسم دفاع در عقيده و

ايمان است. اينكه افراد بايد مسلمان باشند يك مسأله است و جمع عظيمى آن را پذيرفته و مورد رعايت قرار مى دهند. اما اين هم نكته مهمى است كه افراد بتوانند از عقيده خود دفاع كنند و با محاجه و استدلال طرف مخالف را قانع سازند.

دو زن در امر دينى درگيرى و با هم مباحثه داشتند. كارشان از بحث به درگيرى كشيد. از اين دو زن يكى مؤمن بود و ديگرى معاند. فاطمه (س) دلايل درست را در اختيار زن مؤمن قرار داد تا بتواند در بحث پيروز شود و طرف مقابل را اقناع كند و هدايت فاطمه (س) اثر خود را گذارد و او در بحث خود پيروز و فوق العاده خوشحال شد.

آنگاه فاطمه (س) كه از اين پيروزى خبر يافت به او فرمود سرور فرشتگان به پيروزى تو بيشتر از سرور و خوشحالى تو است و حزن و اندوه شيطان در شكست او بيش از حزن و اندوه آن زن است.(33)(زيرا بحث حق و باطل و پيروزى حق بود). آموزش همسردارى

از ديگر آموزش هاى فاطمه (س) به زنان آموزش درس مديريت كانون و رعايت حقوق خانواده بود.

و در آن روزگار كه مردان بر زنان استيلاى كامل داشتند و حتى زن را مثل برده خود حساب مى آوردند موضعگيرى اسلام در قبال زنان و حمايت از آنها اين خطر را هم براى برخى از عاقلان پديد مى آورد كه از اطاعت مشروع همسر سرباز زنند و تبعيت لازم را نداشته باشند و اين خود نياز به اصلاح انديشه و پيگرى داشت .

فاطمه (س) سعى داشت ضمن آشنا كردن زنان به حقوق خود و همسر و فرزندان پاره اى

از انديشه هاى افراطى يا تفريطى را در آنان تعديل كند. نه آنچنان كه زنان تسليم باشند و در همه امور اطاعت كنند حتى در گناه، و نه آنچنان عاصى و نافرمان كه حقوق شوهر را ناديده گيرند. زيرا اصولاً در هر انقلاب فكرى كه در جامعه اى پديد آيد افراد خيلى زود به افراط و تفريط كشانده مى شوند.

او هم چنان دفاع از حق شوهر را ضرورى دانست، بويژه كه در همسر حقانيتى راجع به مسأله اى باشد. عدم اطاعت از فرمان بحق شوهر را نوعى قبول لعنت خدا و فرشتگان معرفى فرمود. تسليم زن به شوهر را در گناه، (مثل روابط جنسى با شوهر مست) براساس سخن پيامبر خريدارى لعنت ها به تعداد ستارگان آسمان. و وجود كسى كه بتواند مرزها را براى زنان معين و به آنها تفهيم كند بسيار ضرور بود. طرز برخورد با زنان

فاطمه (س) دربرخورد با زنانى كه براى كسب دانش و اطلاع نزد او مى آمدند صبر و حوصله بسيارى را از خود نشان مى داد، از كثرت سؤال و پاسخ خسته مى شد ولى آن را به روى خود نمى آورد و مى كوشيد كسى را شرمنده نسازد به نمونه زير از اين برخورد فاطمه (س) توجه كنيم .

زنى به نزد فاطمه (س) آمد كه مادر پيرى دارم، در امر نماز براى او سؤال و اشتباهى پيش آمده،مرا به نزد تو فرستاد تا پاسخ صحيح را از تو بياموزم. آنگاه سؤال راطرح كرد و فاطمه (س) پاسخ آن را داد. اجازه خواست كه سؤال دومى را مطرح كند و فاطمه (س) اجازه داد و او طرح كرد و پاسخ يافت. اجازه سؤال بعدى وبعدى، تا

ده سؤال شد و فاطمه (س) هم چنان به آنها جواب مى داد و آن زن خود از كثرت سؤال شرمنده گشت و گفت:

ببخشيد شما را خسته كرده ام، ديگر مزاحم نمى شوم. فاطمه (س) فرمود هر چه سؤال دارى بپرس من از پاسخ به سؤال رنجيده نمى شوم. داستان پاسخگوئى من به سؤالات شما همانند داستان كسى است كه صد هزار دينار را با خود ببرد و آن را بر دوش خود حمل كند - آيا چنين عملى بر او ناخوش خواهد آمد؟ - براى هر پاسخ من به سؤال تو هزاران هزار اجر است و هم فرمود من ازپدرم شنيدم كه دانشمندان امت من در روز قيامت به اندازه دانش شان وميزان تلاشى كه در جهت راهنمائى بندگان خدا داشته اند ارج و قرب مى يابند... البته اين نكته را هم اضافه كنيم كه فاطمه (س) در امر ارتباط با زنان امين و راز دار بود، سعى بر اين داشت كه اسرار آنها را حفظ كند و جلوى آبروريزى ها را بگيرد.(34) ثمره تلاش و تربيت

فاطمه (س) كوششى فوق العاده براى تربيت و هدايت زنان داشت و ثمره تربيت او از يكسو فرزندان او هستند كه شرح و معرفى حالات و صدمات به هر يك از آنها دفترى جداگانه مى طلبد و از سوى ديگر ده ها زن كه هر كدام در دوران حيات خود هم چون آفتابى در آسمان اسلام درخشيدند و در عصر خود هادى و راهنماى ديگران بودند.

به نظر ما يكى از راههاى شناخت فاطمه (س) شناخت دست پروردگان فاطمه (س) است، تجليات آنان خود حكايت دارد از شأن و عظمت فاطمه (س)، چه بسيارند زنانى كه رشد

اسلامى و اجتماعى خود رامرهون فاطمه (س) بوده اند و حتى بر اثر رهنمودهاى او شرايط خانواده و همسر را تغيير داده اند.

ما براى ذكر نمونه دو تن از شاگردان فاطمه (س) را نام مى بريم كه نسبتاً معروفترند و درخشندگى بيشترى از خود نشان داده اند. 1- اسماء بنت عميس:

دست پرورده فاطمه (س) است، همسر ابوبكر بود، پس طبعاً در جريان امور و وقايعى بود كه در دستگاه خلافت مى گذشت. اسماء محرم راز فاطمه (س) بود، او همان كسى است كه در شستشوى فاطمه (س) پس از مرگ بنا به وصيتش حضور داشت وبه على كمك مى كرد. فاطمه (س) درباره او سرمايه گذارى وقتى بسيار داشت و چه بسيارند نكته هائى كه او از محضر فاطمه (س) كسب كرد و بعدها در زندگى از آن بهره گرفت .

در داستان تصويب و نقشه ترور على كه در خانه ابوبكر صورت گرفته بود اسماء خبر آن را يافته بود، قرار بر اين بود كه خالد بن وليد (اباسليمان) در مسجد در كنار على بنشيند و بمحض خاتمه يافتن نماز ابوبكر على را بكشد. اسماء از اين جريان شديداً بيمناك شد و جرأت نكرد كه خبرآن را مستقيماً به على برساند.

كنيز خود را دستور داد كه به نزد على برو و قرائت صحيح و تفسير اين آيه را از جانب من از على بپرس و پاسخ بياور آن آيه اين بود: و جاء رجل من اقصى المدينة يسعى، قال يا موسى ان الملاء يأتمرون بك ليقتلوك، فاخرج انى لك من الناصحين (35) (ترجمه: مردى از نقطه دور دست دوان دوان آمد و گفت اى موسى مردم در اين تصميم و اراده اند

كه ترا بكشند، زود بيرون رو من از نصيحت كنندگان و خيرخواهان توام).

كنيز آيه را به على رسانيد - و على كنه قضيه را دريافت و پيام داد انّه يحول بين المرء و قبله (36) (مطمئناً خداوند بين من و آنها را حائل خواهد شد) و بر اين اساس خاطر اسماء را آسوده كرد. داستان هم به همين گونه بود. ابوبكر در حين سلام نماز ازتصميم قتل على در مسجد منصرف شد و قبل از سلام گفت: يا ابا سليمان لا تفعل ما امرتك، و ان فعلت قتلتك.(اى اباسليمان آنچه به تو دستور دادم اجرا مكن، اگر چنان كنى تو را خواهم كشت) و نماز را با السلام عليكم و رحمة الله خاتمه داد. و على از خالد پرسيد ه چه بود او هم حقيقت حال را باز گفت. و على با او درگير شد و بر زمينش كوبيد كه آيا تو را بدين حد جرأت است و گروهى على را به پيامبر و فاطمه (س) قسم دادند كه از او دست بردار و رهايش كند (و گويند در آن ايام فاطمه (س) بيمار و بسترى و تبدار بود). 2- فضه:

از شاگردان فاطمه (س) و پرورش يافته در خانه او خادمه اوست. او ظاهراً از اسراى جنگى است كه رسول خدا (ص) او را به فاطمه (س)بخشيده بود. (گويند او دختر پادشاه هند بود و به علوم غريبه از جمله علم كيميا يا اكسير اطلاعى داشت و وقتى وارد خانه فاطمه (س) شد و آن را خالى از زيور يافت با استفاده از آن علم برخى از اشياع خانه را به طلا تبديل

كرد و على (ع) به او تفهيم كرد كه او را نيازى به اين امور نيست و از او خواست آن ها را به وضع اوليه اش برگرداند و او نتوانست). سالها در خانه على بود و عاشق فاطمه (س) و خاندان او بود و هرگز تاب جدائى از آنها را متحمل نبود .

در خانه فاطمه (س) به بسيارى از رموز علمى و فنى آشنا شد، قرآن را حفظ كرد به آموزش تفسير قرآن پرداخت و الحق قرآن را در خون و رگ خود جريان داد. عابدى بيمانند گرديد، كم كم كارش بجائى رسيد كه قدم در جاى قدم فاطمه (س) مى نهاد، در عبادت ها سعى داشت به او تأسى كند در داستان اطعام افطاريه خود در سه شب متوالى به مسكين و يتيم واسير فضه هم مشاركت داشت .

او زنى است كه بعدها ازدواج كرد .و صاحب فرزندانى شد. در واقعه كربلا بهمراه حسين و خاندانش حضور يافت و پس از واقعه كربلا بمانند ديگر مصيبت زدگان و اسيران بود. و گويند 20 سال پس از آن واقعه زنده بود و در تمام آن مدت هيچ سخنى نگفت و تكلمى نكرد جز با آيات قرآن. به اين نمونه توجه فرمائيد در بيابان او را ديدند و پرسيدند:

- تو كى هستى؟ جواب داد: و قل سلام فسوف تعلمون (اول سلام كن بعد به زودى خواهى فهميد).

- از كجا مى آئى؟ جواب داد: من مكان بعيد (ازجائى دور)

- به كجا مى روى؟ جواب داد: ولله على الناس حج البيت (از جانب خدا طواف بيت واجب شد)

- چند روز است در راهى؟ جواب داد: ولقدخلقنا السموات و الارض فى ستّة ايام (ما

آسمانها را در 6 روز خلق كرديم).

- به همين ترتيب سؤالات بود وجواب او به آيه قرآن - و در اين هنگام فرزندانش سررسيدند كه او مادر ماست و شرح حال او را باز گفتند. او اين همه زندگى و مهارت كلامى را در سايه تربيت فاطمه (س) بدست آورده بود و كيست كه زنان را بدينگونه پرورده باشد. --------------------------------------------------------------------------------

1- كشف الغمه - منتهى الامال ص 133 ج 1.

2- آيه 34 - سوره آل عمران.

3- ص 122 وسايل الشيعه ج 14.

4- رياحين الشريعه - ج 1 ص 216.

5- ص 42 حليه الاولياء ج 2.

6- ص 134 منتهى الامال ج 1.

7- ص 751 الاستيعاب.

8- درج و گهر.

9- آيه 61 سوره آل عمران.

10- حديث نبوى.

11- آيه 110 - آل عمران.

12- السيرة النبويه.

13- ص 208 مناقب ابن شهر آشوب ج 2.

14- شرح آن گذشت .

15- آيه 9 سوره حشر.

16- آيه 7 و 8 سوره دهر.

17- ص 56 بحار ج 43.

18- فاطمه الزهراء - بخش دعا.

19- ص 142 كشف الغمه.

20- احقاق الحق ج 10.

21- آيه 111 سوره مؤمنون.

22- ص 408 المصدر.

23- ص 94 الزهراء - ملا محسن فيض.

24- سوره كوثر.

25- به فصل 7 مراجعه شود.

26- مراجعه شود به كتاب زن در اسلام و غرب.

27- آيه 195 سوره آل عمران.

28- آيه 97 سوره نحل.

29- حديث - مكارم الاخلاق.

30- حديث نبوى.

31- پيامبر - مكارم الاخلاق.

32- منتهى الامال ج 1 ص 137.

33- بحار ج 2 ص 8.

34- ص 3 بحار ج 2.

35- آيه 20 سوره قصص.

36- آيه 24 سوره انفال.

بخش 7 : حيات سياسي فاطمه (س)

حيات سياسى فاطمه (س)

اين بخش خود شامل سه فصل است. فصلى ازآن در موردمشى سياسى فاطمه (س) است. و در آن سعى

داريم از راه و روشى كه فاطمه (س) در زندگى به كار مى گرفت و از آينده نگرى او بحث كنيم و سپس جلوه هاى مشى سياسى او سخن گفته و اعلام حق او، صراحت لهجه اش، احتجاج و توبيخش، بى اعتنائيش، از سياست مات كردن او بحث خواهيم كرد و حاصل مشى او را در عرصه سياست عرضه خواهيم داشت .

فصل دوم آن در موردحق طلبى هاى فاطمه (س) است و در آن از جريان سقيفه و تلاش مخالفان در اين راه و كوشش و تلاشى كه براى سركوب كردن على (ع) بكار برده اند بحث كرده و دور نماى آينده و انديشه او را در گشودن باب مبارزه مورد بررسى قرار داده و از تلاش فاطمه (س) در احقاق حق خود و على (ع) سخن خواهيم گفت و از استنصارهاى او بحث خواهيم كرد .

و بالاخره فصل آخر آن در مورد مبارزات فاطمه (س) است و در آن پس از ذكر مقدمه اى از هدف و مراحل مبارزه و رمز سماجت هاى او و خيانتهائى كه به او شده بحث كرده و از دو گونه مبارزات فعال و منفى او وتداوم آن مبارزه سخن خواهيم گفت. و سرانجام از حاصل مبارزه و صدمات ناشى از آن بحث خواهيم كرد .

فصل 21: مشى سياسى

مقدمه

اسلام دينى است كه ما را به موضع گيرى مثبت در رابطه با جهان و واقعيت هاى آن دعوت مى كند و از ما مى خواهد در رابطه با حوادث و جريانات بى تفاوت نباشيم. حركت ها و وقايعى كه در حيات بشر پديد مى آيند هر كدام بنحوى در سرگذشت ما و بشريت مؤثرند و طبعاً طرز برخورد با آن وقايع بايد مسؤولانه باشد. و اصولاً از

طرق ارزيابى شخصيت انسان و شناخت اين مسأله كه چه كسانى صاحب قدرت و ارزشند يكى اين طريقه است كه درباره مواضع او در رابطه با پديده ها به ارزيابى بنشينيم .

براساس اين معيار مى توان فاطمه (س) و همسرش را از پيشروان حركت اسلامى دانست و از نخستين و مهمترين افرادى كه براى حفظ و تداوم حركت اسلامى قد برافراشتند. و در راه مبارزه و جهاد خود تا سرحد از دست دادن جان به پيش رفتند. آنها در دورانى از حيات اسلامى مى زيستند كه دوره بحران، دوران حساسيت و دوران آماده باش لشكر اسلامى بود. بدين سان راجع به وقايع و حوادث حساسيت بيشترى لازم بود. و اينكه فاطمه (س) در عين داشتن قلبى مهربان، دست و بدنى در حال كار و تلاش، با تنى خسته و انديشه و جسمى مشغول به اطاعت چون سياستمدارى قهرمان در صحنه ظاهر مى شود و عرض وجود مى كند به خاطر وجود آن شرايط خاص و بحرانى است . حيات سياسى فاطمه (س)

اگر سياسيت را به معنى نوع برخورد و روابط متقابل بين مردم و هيئت زمامدار بحساب آوريم همه انسانها بايد افرادى سياستمدار باشند و در اين رابطه جنسيت مطرح نيست. فاطمه (س) دختر پيامبر سزاوارترين افراد براى مشاركت سياسى و حضور در صحنه سياست است .

او با اينكه بدنى خسته ناشى از كار روزانه و رسيدگى به امور خانه و سرپرستى چند كودك خردسال دارد، و با اينكه اشتغالات اجتماعى متعددى او را به خود مشغول مى دارند خود را از سياست دور نمى دارد و هم چون سياستمدارى قهرمان در صحنه زندگى و حتى مبارزه حاضر مى شود و سعى

دارد گره كورى را باز نمايد.

او زندگى سياسى و آشنائى با الفباى آن را از همان دوران خردسالى و از سنين - 5- 6 سالگى آغاز كرد. زيرا او همه گاه بهمراه پدر و حاضر و شريك در درگيرى هاى پدر با مردم نابكار بود و دوران سخت قبل از هجرت را با همه دشوارى ها و مصائب آن گذراند.

آن روز كه ازدواج كرد و زندگى مشترك خود را آغاز نمود بازهم در جريان زندگى اجتماعى همگام با على (ع) به پيش مى رفت و سنگر به سنگر با او همراهى مى كرد. و پس از وفات پيامبر فصلى جديد از زندگى را آغاز كرد كه در آن براى تحكيم پايه هاى انقلاب حتى دست به احقاق حق و مبارزه گشود و در جريان سياسى عظيمى حضور يافت كه در آن براساس توطئه اى على، آن رادمرد جهان بشريت را از صحنه سياست بيرون رانده بودند.

فاطمه (س) كارى به اين نداشت كه پدرش رسول خدا (ص) سرگرم انجام مهمترين وظايف و مسؤوليت هاى خويش است و يا شوهرش پيشواى راستين امت و مردى مجاهد و جنگجوست خود را زنى مسلمان مى دانست كه بايد به وظايف خويش آشنا بوده و تكليف و وظيفه شرعيش را شخصاً عمل كند. بدين خاطر در روزهاى آتش و خون و شكنجه پس از وفات پيامبر، و در روزهائى كه سياست روز آتش زدن به در خانه و بيعت خواهى از روى زور و اعمال قدرت بود، قد علم كرد تا تكليف دينى و سياسى خود را نيكو به انجام رساند. در مشى سياسى او

مشى سياسى فاطمه (س) مشى اعتراض، بى اعتنائى، عدم تأييد دستگاه رهبرى،

مشى به محاكمه و استيضاح كشاندن رهبر و خليفه موجود امت، مشى مظلوميت و سرانجام كه فرياد به جائى نرسد گريستن است، آن هم نه براى عقده دل خالى كردن بلكه براى بيدار كردن و هشيار ساختن اذهان به سوئى كه در آنجا حقى را زنده دفن كرده اند.

مشى سياسى فاطمه (س) مشيى آگاهانه، توأم با بينش و بصيرت، انديشيده و حساب شده، انتخابى و گزينش شده و مبتنى برايمان و عقيده است، هدف آن سعادت انسانها و نجات از بردگى ها و ذلت ها، و تضمين و فراهم آوردن مبادى ارزش هاى معقول در جامعه است. او مى خواهد جامعه اى بسازد كه در آن انسانها زندگى كنند نه چند بره تسليم و بى رأى و بى محتوا.

و آنچه در اين راه از شأن و سياست او بدور است حيله گرى، فريبكارى، وعده هاى تو خالى در دل، تحميق در استحمار مردم، گندم نماى جو فروش بودن است. اين سره و خالص بودن بدان خاطر است كه سياست فاطمه (س) از اسلام مايه مى گيرد و در اسلام حيله و نيرنگ نيست، بر سر مردم كلاه گذاردن نيست، با خلق خدا حُقه بازى كردن وجود ندارد، بايد راست و مستقيم به پيش رفت چه مردم بپذيرند و چه نپذيرند. سياست نان را به نرخ روز خوردن سياست نامردمى است و شأن اسلام ازآن پاك و مطهر است .

او در اين سياست كه الهى است راست و با استقامت به پيش مى رود و در آن باكى از كتك خوردن، بدن خود را به رنج افكندن ندارد. او درس جرأت وشهامت را از پدر خود گرفته و در مكتب و خانه على (ع) و در

سايه همگامى با او آن را تقويت نموده است. براى او هدف الهى مهم است و در دفاع از هدف بايد ايستاد. ما در تاريخ اسلام و حتى بشريت زنى را سراغ نداريم كه در راه هدف الهى و انديشيده وآينده نگر خود تا بدين ميزان به پيش رفته باشد و مصداق آيه فاستقم كما مرت كه درباره پيامبر نازل شده است، باشد. (1) آينده نگرى او

او در سياستى كه در پيش گرفته، با چشم باز به پيش مى رود، آينده را چنان مى بيند كه گوئى اينك در پيش روى او حاضر است و جمع بندى از گذشته را چنان در پيش رو دارد كه گوئى قدم به قدم در طول بروز و ظهور حوادث گذشته حضور داشته است مشى خاص او در سياست مبتنى بر آگاهى و شناخت دقيق از اسلام و از روح زمان است و اين خود سازنده روشى نو براى اقدام فاطمه (س) است. يك نمونه از پيش بينى وآينده نگرى او را از زبان ابن ابى الحديد ذكر كنيم:

او در مورد ترك مردم از خلافت على (ع) آنها را مورد سرزنش قرار داد و چنين فرمود: اكنون آماده حوادث ناگوار باشد و منتظر شمشيرهاى برنده و هرج و مرج دائم و ديكتاتورى ستمكاران باشند، بيت المال شما را غارت خواهند كرد و منافع شما را به جيب خود خواهند ريخت...(2)و خواننده گرامى خوب توجه دارد كه چگونه اين پيش بينى ها به وقوع پيوست و چگونه آنچه را كه فاطمه (س) در اين زمينه عرضه داشته بود براى مردم پيش آمد - آن هم نه در قرون بعد بلكه در فاصله اى اندك و

كمتر از 20 - 15 سال .

آرى او حتى در بستر بيمارى وضع آينده را پيش بينى كرد و به زنان فرمود كه چه آينده اى در انتظار مردان آنهاست و آينده تاريك مسلمين را مى نگريست. و هم او مى دانست امروز حق او را بردند، و على (ع) را خانه نشين كردند و فردا نوبت حسن و حسين، و روز بعد و على الاسلام السلام است . جلوهاى مشى او

مشى فاطمه (س) را مى توان در چهره هاى گوناگون و متعددى ملاحظه كرد كه با تكيه بر خطوط كلى انديشه فاطمه (س) آنها را مورد عنايت قرار مى دهيم . 1- مشى اعلام حق:

از خطوط كلى سياست فاطمه (س) اين است كه چون رسولى قصد اعلام حق را دارد و مى خواهد به ديگران برساند آنچه كه در پيش گرفته اند چگونه است؟ آيا به صواب است يا ناصواب؟ او در مسأله فدك بيش از آنكه به جنبه مالى و اقتصادى آن توجه داشته باشد به جنبه حقانيت مسأله عنايت مى كند .

او مى خواهد بگويد فدك حق من است و اين حق بايد رعايت گردد. او مى خواهد با غصب حق مبارزه كند و حرمت اموال مسلمين حفظ بماند. البته او به اين نكته آگاه است كه مسأله فدك به يك معنى غصب ولايت مطلقه است و دشمن به همين ديد و نظر آن را از فاطمه (س) باز داشته بود. مى خواستند على (ع) و فاطمه (س) از نظر اقتصادى به زانو در آيند و در آن صورت تيغى بران در دست نداشته باشند.

فاطمه (س) اعلام حق مى كند و دستگاه حاكمه را از سوء اعمال بر حذر مى دارد. با

روشنگرى خود و ذكر آيات مربوط به ارث سعى دارد به آنان تفهيم كند كه خلاف قرآن عمل كرده اند و كسى كه اين چنين باشد در خور حاكم اسلامى شدن نيست... 2- مشى صراحت لهجه :

فاطمه (س) در مشى سياسى صريح اللهجه است، مطلب خود را بدون پرده با مردم در ميان مى گذارد و سعى دارد به مردم تفهيم كند در چه شرايطى هستند. و يا اگر بنابود عيب و ايرادى را از خلفا بيان كند آن را به صراحت مى گفت و از اين باب حجت را بر مردم و بر آنان تمام مى كرد.

او در بيان مسائل از كسى باك ندارد و از اين امر نگران نيست كه خليفه مسلمين را به استيضاح بكشاند. براى او شخصيت ظاهرى و عنوان مطرح نيست، حاكم هم چون احدى از مسلمانان است، با اين تفاوت كه مسؤوليت او سنگين تر است. آنچه مهم است شايستگى و لياقت است نه نام و عنوان.

او چنان صراحت لهجه دار دكه به ابوبكر گفته بود به خدا قسم من در هر نمازى كه مى خوانم به تو نفرين مى كنم. (3) و در بيان اين مسله بيمى به خود راه نمى دهد. بدين نظر در حيات فاطمه (س) و در سخنان او ابهامى وجود ندارد و با گفتار او به گونه اى نيست كه دو پهلو و نامفهوم باشد. 3- مشى احتجاج:

فاطمه (س) در مشى و روش خود گاهى از شيوه احتجاج استفاده مى كند و از اصحاب و انصار رسول خدا (ص) نظر خواهى مى كند، با آنها از در روشنگر و اعلام نظر وارد مى شود. همين كه فاطمه (س) در مسجد مى ايستد و خطبه اى مى خواند و

به آيات قرآن درباره حقانيت خود استفاده مى كند خود احتجاج است .

به ابوبكر مى گويد آيا درست است تو از پدرت ارث ببرى و من از پدر خود ارث نبرم؟ اين چه حكمى است كه مى كنيد مگر قرآن نگفته است سليمان از داود ارث برده است؟ چرا من از ارث محروم باشم؟ يا در داستان غصب حكومت و خلافت على (ع) به احتجاج مى نشيند كه مگر شما حاضر نبوده ايد كه رسول خدا (ص) در غدير خم چه گفت و چه كرد؟ اينك چرا ساكت و آرام نشسته ايد؟

در احتجاجات او در مواردى از شهود نظر مى خواست، سلمان واباذر و مقداد و عمار را بعنوان شاهد حقانيت خود اعلام مى كرد و آنها نمى توانستند به اين عده نسبت كذب دهند. آرى، دشمن نقشه اى سياسى براى رياست خود طرح كرد اما احتجاجات فاطمه (س) و مشى و روش او در سياست، پايه هاى وجودى آنها را مى لرزاند. 4- مشى توبيخ:

گاهى فاطمه (س)در روش سياسى خود افرادى را كه مطلع از قضايا بوده و اينك دم فرو بسته اند به محاكمه مى كشيد، آنان را مورد ملامت و توبيخ خود قرار مى داد. مى پرسيد مگر شماها در فلان قضيه حضور نداشته و مطلع نيستيد؟ اينك چرا دم فرو بسته ايد.

در بستر بيمارى خود در برابر جمعى از زنان مهاجر و انصار درباره غصب حق على (ع) آنها را سرزنش و آينده را براى شان پيش بينى كرد تا خبر آن را براى همسران خود بازگويند مضمون بيانات او اين است: و شما را چه مى شود، بخدا قسم بذرى را كشته ايد كه ميوه آن تلخ است، شاخه اى را كاشته ايد كه از آن خون خواهد باريد و روزى

رسد كه در آن بيهوده كاران زيان ببينند و در مقابل اين ظلم و غصب خود را به شمشير برنده و مصيبت فوق العاده بزرگى بشارت دهيد...

همانگونه كه ملاحظه مى شود در تمام بحث ها و اظهار نظرها سخن از حق خواهى و غصب حق دارد، از غصب خلافت و آثار شوم آن بحث مى كند هيچگاه از درد و مصيبت خود كه جانش را مى گرفت سخن بميان نمى آورد و اين خود حاكى از عظمت روحى فاطمه (س) است، خطبه او از اين باب ديدنى و خواندنى است نه يك بار بلكه براى چند بار. (4) 5- مشى بى اعتنائى:

فاطمه (س) در مشى سياسى خود گاهى روش بى اعتنائى و بحساب نياوردن را در پيش مى گيرد. او دختر پيامبر است، درباره شخصيت و مقام او سخنهاست و مردم بارها و بارها از رسول خدا (ص) درباره او سخنها شنيده اند و اينكه اگر فاطمه (س) كسى را مورد اعتنا قرار ندهد شخصيت آن فرد به زير سؤال خواهد رفت .

بدين نظر شيخين براى اينكه افكار عمومى عليه شان تحريك نشود خواستار عيادت فاطمه (س) مى شده اند و تقاضاى خود را مكرر در مكرر عرضه داشته اند ولى فاطمه (س) آن را نمى پذيرفت و آنها براى تحقق خواسته خود به ناچار از على (ع) وساطت خواستند و على (ع) آن را از فاطمه (س) درخواست كرد و فاطمه (س) پذيرفت. و تازه پس از آنكه به عيادت آمدند فاطمه (س) عملاً از آنها روى برگرداند. و با آنها حرف نزد.

وقايعى كه در ايام پس از وفات رسول الله پديد آمد، همهمه ها و سرو صداهائى را كه درزمينه انتخاب خليفه به راه انداخته و بازار

تبليغاتى خود را گرم و داغ كرده بودند هيچ در فاطمه (س) اثر نگذارد، بلكه نسبت به آنها بدگمان تر و بدبين تر شد و سر و صداها را به هيچ و پوچ مى انگاشت و اين در ديده آنان بسى سنگين مى آيد. 6- سياست مات كردن:

فاطمه (س) در عرصه سياسى بسى عميق تر از آن بود كه از دست زمامداران خود سر ضربه سياسى بخورد و يا آنان با نقشه كشى هاى خود بتوانند او را فريب بدهند و براى خود محملى ببندد. فاطمه (س) مصداق اين حديث است كه مؤمن زيرك است (المومن كيس، المومن فطن) (5).

شيخين براى تبرئه خود از ستمى كه بر فاطمه (س) رانده بودند بالاخره با وساطت على (ع) به عيادت فاطمه (س) آمدند. ولى فاطمه (س) نقشه آنها را نقش بر آب كرد. آنها از گذشته خود تقاضاى بخشش كرده و درخواست نمودند كه فاطمه (س) رضايت خود را اعلام دارد. فاطمه (س) فرمود سؤالى دارم، مادام كه جواب نگوئيد با شما حرف نخواهم زد. آنها حاضر به جواب سؤال فاطمه (س) شدند. فاطمه (س) فرمود شما را به خداى سوگند مى دهم كه بگوئيد، آيا اين سخن را از رسول خدا (ص) شنيده ايد كه فرمود:

فاطمه (س) پاره تن من است، آنكس كه فاطمه (س) را اذيت كند مرا اذيت كرده و آنكس كه مرا اذيت كند خداى را اذيت كرده است - و آنكس كه فاطمه (س) را پس از مرگم اذيت كند چنان است كه گوئى در زمان حياتم اذيت نموده است و...؟ ابوبكر و عمر بى خبر از سخن بعدى فاطمه (س) گفتند آرى، اين سخن را از پيامبر شنيديم

.

فاطمه (س) فرمود: خدايا شاهد باش، كه آنها مرا اذيت كرده و آزار رساندند - سپس فرمود بخدا قسم ديگر با شما دو تن سخن نگويم تا اينكه پروردگارم را ملاقات كنم... و بر اين اساس آن دو را در صحنه مات كرد و ابوبكر را به گريه انداخت. (6) 7- مشى برانگيختن :

مشى ديگر او در سياست مشى هشيار كردن، برانگيختن وايجاد حركت در افراد است. مردم آن روزگار چنان مرعوب دستگاه خلافت شده بودند كه بسيارى از اصول و مبانى را از دست دادند، و چنان ساكت و خاموش شدند كه گوئى خاك مرگ بر سر آنها ريخته اند .

فاطمه (س) تصميم گرفت آن ها را بيدار كند و در صورت امكان شرايطى فراهم آورد كه بر پاى خيزند و حركت و نهضت حقى را بوجود آورند. بدين نظر در مسجد خطاب به مردم كه چرا ساكتيد و خاموش مانديد، و اسم برخى از قبايل را ذكر كرد و فرمود اى جوانان قبيله ها شما را چه شد كه حركتى نمى كنيد؟ چرا اجازه مى دهيد كه احكام قرآن متروك گردد و حق را از بين ببرند؟ چرا اجازه مى دهيد كه بدعت ها در دين پاى گيرد؟ و بر اين اساس اصرار داشت لااقل آنان را به اعتراض عليه غاصبان برانگيزاند. 8- مشى مظلومانه:

او مشى مظلومانه اى را در پيش گرفت نه بدان خاطر كه اداى مظلوميت را درآورد. بلكه بدان خاطر كه او جداً مظلوم بود. زيرا او تلاش كرد ولى تلاش او به جائى نرسيد، فرياد مى زد ولى گوش شنوا كم بود و حق خواهى هاكرد ولى به نتيجه اى منجر نشد .

و او سرانجام سياست گريه را در

پيش گرفت تا وجدانهاى بيدار متوجه صاحب گريه شوند و از رمز و راز آن بپرسند، شايد كه در اين مسير بيدارى و هشيارى ويژه اى پديد آمد. مى دانيم كه سياست گريه سياست سؤال انگيزى است، سياست افشا كننده رازهاست، سياست اعتراض است، و سياست اعلام نارضائى .

فاطمه (س) با گريه هاى مداوم خود خصم را رسوا كرد، دشمن را به زانو درآورد، مردم را به سؤال واداشت. تا حدى كه دشمن حتى كوشيد محل گريه او را زير نظر گيرد و بنا به رواياتى سايبانى را كه در آنجا، در محل دروازه مدينه داشت از بين برد تا فاطمه (س) در زير آن پناه نگيرد. كاروانيان، مسافران، عابران، و ديگر اقشار در برابر گريه اش وامى ماندند و كار بجائى رسيد كه پس از مرگ فاطمه (س) همه مى دانستند او ناراضى و نسبت به آنها خشمگين بود . 9- سياست پس از مرگ:

فاطمه (س) آن زن سياستمدارى است كه حتى از جنازه و مرگ خود ابزارى سياسى ساخت. دستگاه خلافت حتى از مرگ فاطمه (س) وحشت داشت و اين وحشت او بى مورد هم نبود. مى ترسيد فاطمه (س) موضعى اتخاذ كند كه بر رسوائى آنها بيفزايد و پيش بينى آنها درست آمد.

اينكه فاطمه (س) وصيت كرد غسّلنى فى اليل و كفّنى فى اليل وصلَّ علىَّ و دفنى فى اليل و لا تعلن احداً (7)، مرا شب غسل بده، شب كفن و دفن كن، شب بر جناه ام نماز بگذار و احدى را خبر مكن، خود سياستى عظيم است و نفرت عظيم او را به دستگاه حاكمه وقت نشان مى دهد و اين است كه طاغوت را مى لرزاند .

بويژه

كه فاطمه (س) سفارش كرده بود، مگذار آنها كه بر من ستم راندند و حق مرا گرفتند بر من نماز گذارند كه آنها دشمن خدا و رسولند. (8) و هم اصرار او كه قبرش مخفى بماند خود بيان اين خواسته است كه نشانه اى از مظلوميت ابدى او در جامعه باقى باشد. او مى خواست دشمنان دوست نما معرفى گردند، ابهام ها از بعضى اذهان دير فهم زدوده شوند و دريابند كه فاطمه (س) چگونه مى انديشيد. حاصل مشى او

مشى سياسى او حاصلى عظيم به بار آورد آنچنان كه مى توان گفت تحولات جهان اسلام پس ازوفات رسول خدا (ص) اغلب مرهون وجود اوست. آنچه را كه فاطمه (س) گفته بود در كمتر از ربع قرنى آثار آن آشكار شد و مردم عاقبت ناديده گرفتن حقوق و بى اعتنائى به سرنوشت خود و اسلام را يافتند.

مدافعات فاطمه (س) در مسجد و بيرون، اظهار نظرها و اعلام رأى هاى او سبب شدند كه تزلزل خاطرى پديد آيد و مردم در يابند كه بر آنها ناحقى هائى پديد آمده و آنچه بر سرشان مى آيد از اسلام نيست و اين خود نعمتى بزرگ بود كه مردم جريانات و مسائل را بچشم اسلام ننگرند.

كار و مشى او درسى است براى همه آنها كه مى خواهند راست قامت و باعزت باشند و البته بايد بدانند كه گاهى ممكن است انسان قربانى استقامت شود. زيرا مبارزه كردن، كتك خوردن را هم در پى دارد. پس بايد هشيارانه و با انديشه پذيرش صدمات به پيش رفت .

فصل 22: حق طلبى هاى فاطمه (س)

مقدمه

رسول خدا (ص) لااقل بيست و سه سال از دوران عمر گرانقدرش را در نبوت گذراند و با استقامت و مجاهدت براى

مردم كار كرد. رسالت الهى را نيكو به انجام رسانيد و در ايفاى وظايف خود از هيچ اقدام مثبتى فرو گذار نكرد. او براى مردم قرآن آورد كه دستورالعمل يك حيات سعادتمندانه است، كتاب محكم و متقن كه جامع همه تعاليم و دستورات الهى و در برگيرنده همه مسائل حيات براى همه انسانها تا قيام قيامت است .

در اين كتاب مسأله حق و باطل، حلال و حرام، عقود و احكام، معاملات وايقاعات، مسؤوليت و عبادت و كلاً همه آنچه را كه آدمى در دوران حياتش بدان نياز دارد گرد آمده و حقاً بايد گفت فيه تبيانا لكل شئ (9)و نيز رسول خدا (ص) تعاليم خود را به صورت عملى به مردم عرضه كرد و آموخت تا در آن مشكلى نداشته باشند .

در روزهاى آخر عمر ازمردم پرسيد من چگونه پيامبرى براى شما بودم؟ آيا حق را به شما رساندم و اعلام كردم؟ همه او را تحسين و تأييد كردند. از مردم مزد رسالت نخواست، به دستور خدا دوستى ذوى القربى را متذكر شد كه آن هم به نفع خود مردم و در طريق تكميل و هدايت وظايف دينى شان بود . تنها بازمانده رسول

رسول خدا (ص) فرزندان متعدد داشت از پسر و دختر، كه همه پسران او در خردسالى از دنيا رفته بودند و همه دختران او پس از ازدواج و قبل از وفات رسول خدا (ص) از او تنها يك دختر باقى ماند به نام فاطمه (س)، كه تداوم بخش سلاله نبوت، معصومه و محصوره از گناه، و مورد احترام رسول بود .

پيامبر در مدح و منقبت او بارها سخن گفت و در مسجد

و نيز از علاقه خود به او حرف زد. ولى ناسپاسى برخى از افراد است، حق شناسى و ناجوانمردى آنها و پيشه كردن سياست هاى دغلبازانه و خيانت آميز كه بمقصد دستيابى به منصب و مقام صورت گرفته بود سبب شدند كه اين تنها يادگار پيامبر آزرده خاطر گردد و حتى وصيت كند كه جنازه اش را شبانه كفن و دفن كنند و نگذارند آزار كنندگانش بر جنازه او نماز بخوانند و بر اين اساس مبارزه اى را به روى شان گشود و دفترى را عليه شان باز كرد كه تا قيام قيامت گشوده است . وفات رسول و جريان سقيفه

رسول خدا (ص) در سن 63 سالگى دار فانى را وداع گفت، هنوز جنازه اش بر زمين بود كه سياست بازان دست به كار شدند و حوادثى را براى دنياى اسلام پديد آوردند كه آثار آن بس تلخ و ناگوار بود. واقعه سقيفه پديد آمد و در پى آن گردهمائى غصب خلافت اميرالمؤمنين على (ع) و بهمراه آن غصب و تصرف املاكى كه خالصه حضرت زهرا (س) بود و تصرف آن بمنزله قطع بنيان اقتصادى خاندان فاطمه (س) بشمار مى آمد،، و در پى آن سياست تهاجم و زور و كتك زدن و به خاك انداختن فاطمه (س) كه به شهادت تنها دختر رسول خداى انجاميد .

سقيفه سايبانى بود در پشت مسجد پيامبر كه مردم اوقات فراغت خود را در آن مى گذراندند و با هم به صحبت هايى مختلف مى پرداختند. در جريان وفات رسول خدا (ص) سقيفه مركزى شد براى نشر اخبار و وقايع روز. آنها كه مى خواستند از اسلام براى خود كلاهى بدوزند باهاى و هوى در زير سقيفه گرد آمدند، با

استفاده از جهل و غفلت مردم و در مواردى هم با ارعاب و تهديد به خليفه تراشى پرداختند.(10)

بر اثر چنان واقعه اى راه و روش اسلامى انحراف يافت، سنن و ارزش هاى اسلامى درهم شكستند، حق در پشت ابر و پرده غبار قرار گرفت، خاندان پيامبر بى ياور گشتند، در نتيجه على (ع) ماند و فاطمه (س) و معدودى از ياران آنها كه بعدها مورد ستم و بيحرمتى فراوان قرار گرفتند. تلاش مخالفان

مخالفان على (ع) و خاندانش در پى آن شدند از مردم بنفع ابوبكر بيعت بگيرند و براى در كام كشيدن مردم بهترين راه اين بود كه على (ع) را تسليم بيعت كنند، امرى كه جداً مورد مخالفت على (ع) بود و او با تمام قوا در برابر آن ايستادگى مى كرد. (و البته به غير او گروهى از سران هم بودند كه صحبت نكردند ولى على (ع)در ميان آنها شاخص بود) .

خانه فاطمه (س) مركزى شد براى تصميم گيرى ها، بيدار كردن ها (11) و آنها كه در آنجا جمع شده بودند سود جوئى هاى مخالفان را ارزيابى كرده و مى ديدند كه چگونه به اسم اسلام و تعيين خليفه، آنها گاو خود را مى دوشيدند و براى تقسيم شير آن، هم پيمان شده بودند.

اين خانه توجه دشمن را به خود جلب كرد و آنها را به اين نتيجه رساند كه بايد اين خانه را درهم كوبيد. و اهل آن را متفرق كرد، حتى به بهاى آتش زدن خانه. البته اين كار بسى دشوار بود ولى گروه خصم متشكل بود و حاضر نبودند تحت هيچ عنوانى از حكومت دست بردارند. آنها در راه وصول به هدف حاضر بودند غصب حق كنند، به

تنها دختر پيامبر صدمه زنند و در خانه او آتش افروزى كنند.

شگفتا كه فريادها، عربده كشى ها، مبارزه طلبى هاى خصم در كوچه هاى مدينه به راه افتاد و اين همه به نام اسلام مظلوم و فاطمه (س) و على (ع) تماشاگر اين بازيهاى سياسى بودند و سر گرم كار خود. و بالاخره دشمنان به مقصد خود رسيدند و بناى بيعتى را بر پا نهادند و به تشويق و تطميع و تهديد از عده اى بيعت گرفتند . كوشش و تلاش خصم

با راه اندازى غائله اى، على به ظاهر از حق خود دور شد نه تنهااصل خلافت را از او منع كردند، بلكه از او خواستند كه با ابوبكر بيعت كند. خصم با آتش زدن در خانه فاطمه (س) رعبى در دلها افكند و مردم به هنگامى كه چنين اقدامى را درباره تنها دختر پيامبر ديدند ميدان را خالى كردند و تسليم رعب و زور شدند. در نتيجه سرنوشت على (ع) كه روزى با ضربه شمشيرش سرنوشت اسلام و كفر را روشن كرده بود معلوم شد و آن دور داشتن على (ع) از سياست بود .

اما دشمن به اين بسنده نكرد، زود متوجه شد كه در آمد كلان فدك كه كلاً صرف مستمندان و محرومان مى شد ممكن است براى على (ع) رأى جمع كند و مثلاً در سايه آن خلافت را بدست آورند. تصميم گرفتند فدك را كه پشتوانه مالى فاطمه (س) و خانواده على (ع) بود از دست او بيرون آورند.

طراح انديشه محاصره اقتصادى عمر است، به ابوبكر گفته بود مردم بنده دنيايند و جز آن چيزى را نمى طلبند از على (ع) و فاطمه (س) فدك را بگير، مردم

از دور و بر او پراكنده خواهند شد و اين طرح تصويب شد زيرا آن را براى سقوط على (ع) كافى دانستند اما آن را چگونه پياده كنند؟ و اين مشكل عظيم بود .

حديثى جعلى پديد آوردند كه متن آن مخالف آيات قرآن است و به عقيده شيعه و سنى آن حديث يك راوى پيش ندارد و آن هم ابوبكر است او نقل از پيامبر كرد كه ما گروه پيامبران درهم و دينارى را به ارث نمى گذاريم (نحن معاشر الانبياء لا نورث درهما ولا ديناراً) در نتيجه فدك را كه طبق آيه قرآن (12) جزء خالصه پيامبر بود و بعد از نزول آيه و آت ذالقربى حقه (13)توسط پيامبر به فاطمه (س) بخشيده شده و فاطمه (س) هم آن را پذيرفته و تصرف كرده بود (14) از دست فاطمه (س) ربودند و دست او را از تصرف آن كوتاه كردند و اين مسأله اى بود كه همگان را بهت زده كرد و خصم را به اثبات صحت عمل خود به تلاش انداخت . سؤالات در ذهن فاطمه (س)

براى تنها بازمانده پپامبر اين سؤال در ذهن مطرح بود كه شگفتا: از داستان غدير هنوز ماهى نگذشته آن را به اين روز در آوردند. متخلفان در حكم پيامبر در همراهى با جيش اسامه، اينك خود را متولى اسلام مى شناسند با جرأت و گستاخى به درخانه او آتش افروختند، على (ع) را با ضرب و شتم براى اخذ بيعت به مسجد بردند، حق او را كه پشتوانه قرآنى داشت غصب كردند... اينان چرا چنين مى كنند؟

مگر اينان مسلمان نيستند؟ مگر از حق شناسى و انسانيت بوئى نبرده اند فرض كنيم كه آيه

ما افاء اللّه، در جريان فدك نازل نشده بود - آيا رسول خدا (ص) به اين ميزان حرمت و اعتبار نداشت كه به احترام او فدك به تنها بازمانده اش واگذار نمايند؟ آيا زحمات پيامبر (ص) آن ارزش را نداشت كه دل دخترش را شاد سازند؟ مگر مردم بياد ندارند كه پيامبر (ص) او را پاره تن خود نور چشم خواند، سيده زنان عالم مى خواند؟ مگر سيده زنان عالم دروغ مى گويد: مگر فاطمه (س) معصومه براى مال دنيا بى جهت اصرار مى ورزيد؟

اين سؤالات و نمونه هاى ديگر ذهن او را بخود مشغول مى داشت و براى فاطمه (س) اين انديشه پديد آمده بود آنها چنان كردند كه در انديشه اسلاميت شان شك است و يا اعتقادشان پايه و مبانى درستى ندارد . دور نماى آينده

بدين سان او دور نماى آينده را تاريك و حتى مخوف مى ديد، سردمداران را چنان مى يافت كه گوئى پايه هاى خطرناكى را استوار مى سازند و اگر فرصتى بيابند به انهدام دين همت خواهند گماشت. بويژه كه فاطمه (س) مى ديد اين رشته سر دراز دارد. امروز حق فاطمه (س) را از بين مى برند و فردا نوبت ديگران است.

آنها كه از فاطمه (س) و على (ع) برتر نيستند امروز على را به زور براى بيعت مى برند و فردا تكليف ديگران روشن است و اگر بيعت نكند به تير اجنه در بيايان خواهد مرد. (15)

فاطمه (س) نيكو محاسبه مى كرد كه امروز ابوبكر خبرى واحدى را بعنوان حديث تك سندى به پيامبر نسبت مى دهد و براساس آن آيه قرآن را منسوخ مى سازد و طبيعى است كه فردا ابوهريره هائى بعنوان كمپانى حديث پيدا شوند. و ملت بيچاره

امروز و فردا از يكسو بايد ماليات و هزينه جعل آنها را بپردازد و از سوى ديگر آن ها را بپذيرد و مورد عمل قرار دهد .

بدين سان فاطمه (س)مى يافت كه تضييع حق او مقدمه اى براى تضييع حقوق ديگران است و سكوت او در برابر ضايع شدن حق مادى موجب تباهى حقوق معنوى است. اگر امروز او سكوت كند و نهال خبيث ناحقى پابگيرد از بنيان كندن و درهم شكستن تنه آن فرداكارى قريب به محال خواهد بود . انديشه و تصميم او

فاطمه (س) تصميم گرفت در حد توان در مقابل اين نابسامانى ها بايستد. ريشه هاى فساد را بخشكاند و يا لااقل به امت اسلامى تفهيم كند كه اين نهال ريشه اى ناپاك و ميوه هائى مسموم كننده خواهد داشت.

او در خانه وحى پرورش يافت و دختر پيامبر خاتم است. گوشت و خونش در اسلام رشد و نمو يافته و نواى قرآن در رگهاى او جريان دارند. اسلام را مى شناسد و دوست دارد و در برابر آن احساس مسؤوليت كند. زيرا فاطمه (س) آگاه است كه براى اسلام دندان پدرش شكسته، شوهر گرانقدرش زخمى شده، از خون عزيزان براى آن مايه ها گذارده شده است. او در برابر عمل دو راه بيش نداشت: راه سكوت، راه دفاع و مبارزه .

او در اين انديشه است كه براى انسانيت و نه تنها براى خود بپاخيزد، از حق خود دفاع كند، به احقاق حق بپردازد ونگذارد بر جسد نيمه جان اسلام كه فعلاً بى صاحب مانده است كركس ها حمله ور گردند.

اوميداند كه سكوت در برابر غصب حق، ظلمى بزرگ است بويژه از آن بابت كه خصم را در برنامه خود بى پرواتر مى سازد. و

حصر و آزمندى او را زيادتر مى نمايد و گرنه نفس فدك و جنبه مادى آن ارزش اين همه تلاش را ندارد بويژه كه او را در اين زمينه نفعى شخصى هست. گشودن باب مبارزه

او بارى اينكه ناحق پا نگيرد، ستم كارى در جامعه رواج نيابد تصميم گرفت باب مبارزه اى عظيم رابه روى خصم بگشايد وبه دعوت او جهت تسليم شدن در برابر حق اقدام نمايد. روحيه تقوا و خداپرستى او به او جرأت مى دهد كه حرف خود را بى پروا بيان كند و حق خود را آشكارا طلب كند .

فاطمه (س) با اين انديشه با غاصبان حقوق خود و همسرش كه در واقع حقوق انسانيت بود درافتاد و پس از بحث ها و احتجاجات كار را به محاكمه و استيضاح كشاند و مبارزه اى با تمام قدرت را آغاز نمود. او حق طلبى ميى كند تا: ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حى عن بينه (16) .

فاطمه (س) از اين ديد پيشواى راستين نهضت زمان است، پيشرو حركتى است كه در سايه آن پرونده دفاعى گسترده اى تهيه شده و تا امروز هم گشاده است. و در اين راه تا حد مايه گذارى جان به پيش مى رود و اين خود درسى است براى بشريت، در آنجا كه مسأله ضايع شدن حق مطرح است، بويژه كه حق خدا اسلام و مردم مطرح باشد همگان وظيفه دفاع دارند و د راين راه مرد و زن مطرح نيست. دفاع از حقوق اسلامى خود،و مقام ولايت و خلافت، و حفظ كيان اسلامى هم حق مردم است و هم وظيفه مردم. تلاش منفرد

فاطمه (س) براى احقاق حق يك تنه به ميدان

رفت و البته در اين مسير از ديگران كمك طلبيد اگر چه به او كمك نكردند. در حضور عامه مردم به دادخواهى پرداخت وجدان ها را به تأييد دعوت نمود و ازاين بابت او مصداق اين آيه قرآن است كه و ان تقوموا لله مثنى و فرداى (17).

او را متهم كردند كه براى ماديات و كسب منافع شخصى فرياد مى زند و از ثروت و مالدارى دفاع مى كند. روى به جمعيت كرد و فرمود: آيا شنيده ايد كه پيامبر فرمود دخترم فاطمه (س) بانوى زنان بهشت است؟ سيده زنان عالم است؟ همه گفتند آرى، بخدا قسم ما آن را ازرسول خدا (ص) شنيده ايم .

فرمود آيا سيدة نساء اهل الجنة ادعاى باطل مى كند؟ آيا چنين زنى چيزى را كه از آن او نيست بى حساب ازآن خود مى كند؟ مگر آيه تطهير در شأن من نازل نشد؟ آيا براى چنين كسى اگر ادعائى كرد شاهد مى طلبند؟ مگر زنى كه قرآن او را به طهارت ستوده چيزى را كه مال او نيست طلب مى كند؟

و بر اين اساس با قاطعيت سخن گفت و خصم را مجاب كرد. تاريخ نشان ندارد كه زنى چون فاطمه (س) تا بدين حد مستدّل و با استقامت از حق خود دفاع كند وگام به گام براى مجاب كردن خصم به پيش رود! و هم تاريخ سراغ ندارد كه زنى براى اثبات حقانيت خود و جلوگيرى از ريشه دار شدن ستمى تااين اندازه فداكارى كند . احقاق حق على (ع)

از مهمترين تلاش هاى فاطمه (س) دفاع از مقام ولايت امير مؤمنان على (ع) است. فاطمه (س) در اين راه از على (ع) دفاع كرد نه بعنوان شوهرش،

بلكه بعنوان مقام ولايت امر مسلمين پس از وفات رسول خدا (ص) و هر كس غير از على (ع) هم مصداق اين مقام بود و به چنان روزى دچار مى شد مورد دفاع فاطمه (س) قرار مى گرفت.

على (ع) از نظر فاطمه (س) مصداق نزول آيه يا ايها الرسول بلغ ما انرل اليك من ربك (18)بود و مورد رضايت رسول خدا (ص) در غدير خم كه من كنت مولاه فهذا على مولاه (19) و در حقانيت وشايستگى او براى مقام ولايت عين حديث رسول درباره اش كه دارالحق معه حيث دار (20). اما حق او را از بين برده اند و سكوت مردم چنان است كه گوئى خاك مرگ بر سر آنان ريخته اند.

فرياد برمى آورد: واى بر آنها، پايگاه رسالت را چگونه منحرف كرده اند و اركان نبوت را چگونه درهم كوبيدند و سخنان رسول خدا (ص) كه از سوى وحى امين جبرئيل آمده بود چگونه ناديده گرفتند و زيان آشكار مگر جز همين است (ويحهم أنّى زحز حوها عن روسى الرسالة...»(21)

براى او اين سؤال مطرح است كه در واقعه خندق كه سرنوشت كفر و اسلام روشن مى شد آنان كجا بودند؟ در برابر مرحب خيبرى چرا كسى قد علم نكرده بود؟ سرنوشت عمروبن عبدود را چه كسى جز على (ع) رقم زد؟ مگر على (ع) نبود كه مورد خطاب پيامبر بود كه علىٌّ اقضاكم، علىٌّ اعلمكم ؟آن روز كه از ترس دشمن نفس ها در سينه ها حبس بود و على (ع) با غلبه بر خصم به مردم جان تازه بخشيده بود آنان كجا بودند؟ اينك چه شد كه ديگران متولى اسلام شدند و على (ع) جوان شد؟... و بدين سان به اين

سوى و آن سوى مى رود تا حق على (ع) را زنده كند. احقاق حق خود

فاطمه (س) در رابطه با حق خود از ميراث رسول خدا (ص) و مسأله فدك نمى تواند ساكت باشد. به خانه ابوبكر مى رود و از حق خود حرف مى زند. در آنگاه كه نتيجه سخن نيكو نمى شود به مسجد مى رود وخطاب به ابوبكر كه من در قيامت گريبان تو را مى گيرم و حق خودم را از تو باز مى ستانم.

در مسجد به خليفه مى گويد اى پسر ابوقحافه آيا خداگفته است تو از پدرت ميراث برى و ميراث مرا از پدرم ببرى؟ اين چه بدعتى است كه در دين مى گذاريد؟ مگر از روز رستاخيز خبر نداريد؟(22) و سخنان او دل مردم را مى لرزاند و ابوبكر را به گريه مى اندازد و شرايط بحرانى مى شود.

او در سخنان خود اعتماد بنفس داشت، در برابر ناحق ايستاد و فدك خود را طلب كرد، نه براى اينكه زندگى خود را آباد كند بلكه بدان خاطر كه محرومان را به نوائى برساند. او مى دانست كه بعدها اين اموال و املاك تيول ديگران خواهد شدوچيزى را كه به اسم اسلام از او ستانده اند در مسير غير اسلامى خواهد افتاد. اتقان سخن

سخنان فاطمه (س) از نظر مستند قرآنى و هم از نظر صراحت و متانت از اتفانى برخوردار بود و هيچگونه اضطراب و تشويشى در آن ديده نمى شد، در برابر حديث تك سندى و جعلى خصم، آيات قرآن را ذكر كرده و نشان مى دهد سخنان خليفه وقت معارض قرآن و او از نظر سواد قرآنى بيسواد است .

او گفته بود ما گروه انبياء درهم و دينارى را به ارث نمى گذاريم (نحن معاشر

الانبياء لانورث درهما و ديناراً) (23) وفاطمه (س) اين آيات قرآن را خواند و نشان داد كه ميراث يك امر كلى است و ربطى به پيامبر و غير پيامبر ندارد.

1- و ورث سليمان داود (24)سليمان پيامبر از داود پيامبر ارث برد.

2- هب لى من لدنك وليا يرثنى و يرث من آل يعقوب (25)زكرياى پيامبر از خداى مى طلبد فرزندى و وليى به او عطا كند كه از او و نيز از آل يعقوب ميراث برد.

3- يوصيكم الله فى اولادكم للذكر مثل حظ الانثيين (26)خداى به شما سفارش مى كند كه سهم پسر را دو برابر دختر بدهيد وآنگاه فرمود اى ابوبكر مگر من از اولاد رسولخدا (ص) نيستم چه شد سليمان ازپدرش ارث مى برد و من ارث نمى برم؟ آيا حكم جاهليت را طلب مى كنيد؟ اى مسلمانان چرا دم فرو بسته ايد؟

چرا كتاب خدا را رها كرده ايد؟

فاطمه (س) در اين احتجاج منتهاى فصاحت و بلاغت را به كار برده با منطقى خدشه ناپذير ومحكمه پسند چنان سخن گفت كه گوئى زبان گوياى محمد است. خصم را لرزاند و سنديت خود را اثبات كرد. و شنوندگان و حاضران را لرزاند و اقناع كرد. و نشان داد كه آنها بى حساب حرف مى زنند و يا سواد قرآنى ندارند . استنصارها

او در راه وصول به هدف نه تنها خود، شخصاً تلاش مى كند بلكه از ديگران هم استنصار مى نمايد. خطاب به دو طايفه بزرگ در مدينه در حين اداى خطبه فرمود:

شما صاحب عده و اسباب و ادوات هستيد، نيرو و قدرت اسلحه داريد من شما را به يارى اجراى احكام قرآن دعوت مى كنم.... آه شما اى مردم (پسران قيله) پيش چشم شما

ميراث پدرم را ببرند و حرمتم را ننگرند و شما هم چون بيهوشان فرياد مرا نمى شنويد در حاليكه ساز و برگ داريد و سربازان بسيار و اثاث وخانه ها آباد. (27)

او با رفتن به خانه انصار و مهاجران، بحث ها ومجاله ها وگاهى هم باگريه هاى جانسوز حق طلبى مى كرد. مردم را سرزنش مى نمود كه چرا سنت هاى پيامبر را محو نمودند؟ چرا مآثر دينى را فراموش كردند؟ گاهى زنان از فاطمه (س) مى پرسيدند كه تكليف تو با ابوبكر چه شد؟ در پاسخ مى فرمود آنها مرا آزار دادند و من از آنها راضى نيستم.

او با همان بدن بيمار و نحيف خود تنها به هراه حسنين و على (ع) به درخانه مردم مى رفت و مى خواست بطلان انتخابات را ثابت كند و به مردم تفهيم نمايد كه فاجعه اى در شرف تكوين است. از مردم گواهى مى خواست كه آيا سخن پيامبر را درباره على (ع) شنيدند يا نه؟ مردم نادان مى گفتند حق با توانست ولى، با ابوبكر بيعت كرده ايم و كار از كار گذشت اگر قبلاً مى گفتيد بيعت نمى كرديم!!

او در غصب خلافت على (ع) مى فرمود: كار اين مردم بسى شگفت انگيز است چرا چنين كردند؟ به چه ريسمانى تمسك جستند؟ به جاى على (ع) چه بدلى را انتخاب كردند؟ بخدا قسم نالايقى را بجاى لايقى قرار داده و گمان دارند كار خوبى كردند...(28) اصرار در تلاش

گفتيم اينكه فاطمه (س) در احقاق حق تلاش دارد بدان خاطر است كه آينده نگرى و بينش او عميق است، براساس پايه هاى غلطى كه در جامعه نهاده مى شد او دور نماى شهادت على (ع)، صلح حسن و شهادت حسين را مى ديد. او گويا مى ديد كه بزرگان و نجباى قوم را

به شهادت مى رسانند، آبرومندان را خانه نشين مى كنند و تا قيام قيامت بناى كج گذاشته شده و مردم در گمراهى خواهند بود. زيرا اصل تمسك به قرآن و عترت بود و سفارش پيامبر درباره ايندو كه ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا ابداً(29)

در اينجا بد نيست به اين نكته هم اشاره داشته باشيم كه چرا على در اين راه مشاركت نكرد و به داد فاطمه (س) نرسيد؟ در پاسخ بايد بگوئيم اولاً على (ع) ساكت و آرام نبود مخصوصاً در اوائل كار او براساس روال معينى به پيش رفت و به نتيجه نرسيد. ثانياً به فاطمه (س) گفته بود كه دستور رسول خدا (ص) به او صبر و تحمل است، ثالثاً در چهار چوب ضوابطى كه براى خود محاسبه داشت خصم را در نابودى اسلام جدى مى ديد و رابعاً چون جو ايجاد شده در صدمه زدن به فاطمه (س) مسأله اى بسيار عظيم بود و داستان على (ع) را تحت الشعاع قرار مى دهد. در كل فاطمه (س) زنى مظلومه بود، كتك خورد، بچه سقط كرد،و اين واقعه ديگر وقايع مربوط به مردان را تحت الشعاع قرار مى دهد. على (ع) خود در پاسخ فاطمه (س) كه چرا بر نمى خيزد فرموده بود - يا بنت الصفوة و بقية النبوة اى دختر برگزيده خدا واى باقى مانده ويادگار پيامبر(ص).

- ما وبنت عن دينى ولا اخطات عن مقدورى - در دينم سستى نشان ندادم و از طريقى كه برايم مقدور بود سرنپيچيدم (30)و فاطمه (س) مسأله را دريافت و آرام شد. صدمات ناشى از آن

تلاش ها براى احقاق حق موجب صدماتى براى فاطمه (س) شد. او را با تازيانه و يا غلاف

شمشير آزردند - و براساس پاره اى از روايات دنده اش را شكستند و حمل او سقط و او به بستر كشانده شد. در نامه عمر به معاويه آمده است:

وقتى به در خانه فاطمه (س) وارد شدم دختر پيامبر بدنش را به در چسبانده بود تا در باز نشود و موارد نشوم، لگدى محكم بر در زدم، آن را محكم فشردم، فريادى از او برخاست، پدرم اى رسول خدا، با دختر توچنين مى كنند، و ناله اى ديگر كه فضه مرا درياب، بخدا قسم فرزندم كشته شد - با اين حال وارد خانه شدم و ازشدت خشم، و در آن حال درد و سقط چنان به او سيلى زدم كه به زمين درافتاد(31) و...

فصل 23: مبارزات فاطمه (س)

مقدمه

فاطمه (س) پشتوانه انقلاب پيامبر، تلاشگرى مهم در راه احقاق حق و فرياد راستين اسلام است. او را بنيانگزار مكتب اعتراض و موجد ارزش هاى نوين براى جامعه زنان ،و اسطوره مقاومت و استقامت معرفى كرده اند. او كسى است كه براساس اصول متعالى و ارزش هاى اسلامى رشد و پرورش يافته و همه هستى و جانش را در راه اسلام فدا كرده است .

سراسر زندگى او مبارزه و جهاد است، و در اين راه او چنان به پيش رفت كه گوئى در گهواره مبارزه بزرگ شده بود. او با ديدن انحرافات و لغزش ها، در عين همسردارى و فرزنددارى از خانه در آمد و هم چون فريادى از تاريخ بر سرستمكاران شد.

در مسير مبارزه از كسانى است كه عليه دستگاه حكومت ايستاده وتا پايان عمر جاى خود را خالى نكرد. روشن بين بود و زحمتكش، رزمنده بود و بردبار كه در راه هدف مقدس اسلامى

خود تا پاى جان به پيش رفت .

او پس از پدر مبارزاتى عظيم را عليه كسانى كه در پى منحرف كردن مسير او بودند آغاز كرد، و به هدايت و ارشاد و احتجاج پرداخت و سرانجام كه از آن راه طرفى نبست خود را آماده مبارزه اى عظيم به دو صورت مثبت و منفى نمود، مبارزه اى كه در تاريخ حيات زنان بى سابقه بود و در عالم مردان را اين چنين طراحى ديده نشده بود . هدف و مراحل مبارزه

او مبارزه اى هدفدار داشت و براساس آنچه كه از زندگى و مشى او در رابطه با مردم محروم و مستمند داريم ما را شكى نيست كه هدف او در اين راه مال و ثروت ومقام نبود؛ به تعبير يكى از بزرگان او راه مبارزه را به كمانى بسته بود كه دو سر آن اسلام و ايمان بود و در راستاى آن تصميم داشت حق اسلام و حق مردم را صيانت كند.

فاطمه (س) در مبارزات خود اين هدف را تعقيب مى كرد كه دشمنان دوست نما معرفى شوند،ميزان ناآشنائى دستگاه حاكمه به اسلام روشن گردد ومردم حركات و تلاش هاى آنان رااسلامى شناسند و آبروى دين را نبرند، او مى خواست بدعت گزاران را سر جاى خود بنشاند و يا لااقل آنها را رسوا و اسرارشان را فاش سازد. مى خواست چهره حقيقت را آشكار كند، قوانين و آيات را از خطر دستبرد و تحريف دور دارد. و هم با كار و تلاش خود درسى به آيندگان دهد و راه و رسم ستيزه و پيكار با تبهكاران را به ديگران بياموزد.

او در طريق وصول به هدف مراحلى را پيمود كه عبارت بودند از

مرحله استدلال و احتجاج، مرحله استيضاح و به محاكمه كشيدن، مرحله افشاگرى از راه خطبه خواندها، مرحله به كمك طلبيدن و سرانجام مرحله پذيرش مظلوميت (نه منظلم واقع شدن) آرى فاطمه (س) مظلوم است بدين معنى كه تلاش خود را انجام مى دهد ولى به بن بست مى رسد، مجاهده و تلاش مى كند ولى به نتيجه نمى رسد. رمز سماجت ها

مى دانيم فاطمه (س) در كار مبارزه هم تند و سريع عمل مى كرد و هم در آن اصرار و سماجت بخرج مى داد اين امر بدان خاطر است كه او سكوت و آرامش را مساوى با پايمال كردن حق اسلام مى دانست، اصل سقيفه را در تصميم گيرى و سرهم آوردن قضايا عجول و با شتاب مى ديد و حاصل نهال كارى آن را رشد درختان جهنمى كه ميوه هائى تلخ و كشنده دارند مى يافت .

او مى ديد كه سير موجود آنها بازگشت به سيرت جاهلى است و عاقبت بدى را براى جامعه پديد مى آورد. او خصم را بى باك مى دانست و آنان را چنان ارزيابى كرد كه گوئى براى وصول به مقصد خود از هيچ عملى فرو گذار نمى كنند. و مهم اينكه كارى را كه آنها امروز انجام مى دهند اسوه خلفاى بعدى مى شود و اين رشته سر دراز خواهد داشت .

بدين سان او به مثل آتش گرفته اى از جاى جست و با گامى آهنين به پيش رفت. تصميم گرفت براى اجراى احكام واقعى اسلام باب جهادى را بگشايد كه عظيم بود و اسلام و مسلمين را از سقوط و بدبختى نجات دهد. او به دادخواهى و دادستانى پرداخت و حق يك زن مسلمان را به وجه كامل انجام داد. اصولاً سخنان او از وضع

درون او حكايت مى كرد «بيان الرجل ينبئ عن قوة جنانه) (32).

البته او مى توانست فشار را بيشتر كند و اينكه چنان نكرد بخاطر وحشت از بروز اختلافات داخلى و پراكندگى نيروها و تفرقه امت بود و قرار گرفتن اسلام و مسلمين در مسير ضعف. خيانت ها به فاطمه (س)

دشمن به فاطمه (س) خيانت كرد، بى حساب حق او را از دستش گرفت،. چه اشكالى داشت كه حتى اگر فدك از آن فاطمه (س) هم نبود به فاطمه (س)مى دادند؟ مگر احترام فاطمه (س) كمتر از احترام خواهرش زينب بود؟ شما مى دانيد شوهر زينب در جنگ بدر اسير شده و براى نجات نيازمند به فديه بود. همسرش گردنبندى را كه از خديجه همسر پيامبر داشت براى بهاى آزادى او نزد پدر فرستاد، پيامبر به ياد خديجه متأثر شد. به مردم فرمود اگر صلاح مى دانيد اسير زينب را رها كنيد و فديه او را برگردانيد و من ازشما متشكر مى شوم و مردم چنين كردند. آيا شأن مقدر فاطمه (س)، تنها دختر پيامبر، كه دلى از مرگ پدر شكسته داشت به اين ميزان نبود كه فدك را به او ببخشند؟ اگراز مسلمين و حتى از مجاهدان و با فقرا در آن باره راهى مى خواستند رأى منفى مى شد؟ البته اينكه فدك را از او گرفتند بخاطر اهميت سياسى آن بود. و مى خواستند او را به ورشكستگى اقتصادى بكشانند و مردم را از دور و بر او پراكنده سازند. و اينكه پس از اخد آن را به فاطمه (س)برنگرداندند بدان خاطربود كه ترس از اين داشتند فاطمه(س) روز بعد، خلافت شوهر را ادعا كند. (33) و البته اين نكته را هم متذكر شويم

كه رسول خدا اموال اختصاصى متعدد ديگرى هم داشت مثل ظرفها، شمشير، زره، اسب و استر، حيوانات شيرده، خانه، اطاق مسكونى و باقيمانده خمس خيبر سهم ذوى القربى كه فاطمه (س) آنها را هم طلب داشت. (34) دو گونه مبارزات

فاطمه (س) را مبارزاتى به صُوَر متعدد بود كه هر كدام در جائى بكار رفتند و ما جلوه هاى عالى اين مبارزات را در سه ماه آخر حيات پيامبر مى بينيم كه به دو صورت عمده زير قابل بررسى مى باشد. 1- مبارزه فعال:

كه اين مبارزات بصورت بحث ها، احتجاجات، اعتراض ها، اعلام ناخشنودى، سرزنش و توبيخ سنت شكنان، خطبه خوانى، افشاگرى، دعوت به محاكمه و استيضاح ،هشدار دادن به مردم و ترسيم عاقبت ناميمون سكوت مردم و تذكرات توأم بااخطار به مردم كه غصب خلافت جنايت بزرگى است و منتظر مولود شوم آن باشيد و عنقريب از اين پستان خون تازه مى نوشيد... و يا بصورت محاجه كه نمونه اى از آن را ذكر مى كنيم .

روزى فاطمه (س) به ابوبكر گفت: من يرثك اذامت؟ قال ولدى واهلى - اگر تو بميرى چه كسى ميراث ترا خواهد برد گفت فرزندم وخانواده ام. آنگاه فرمود پس ترا چه مى شود كه ارث پدر را از من سلب كردى؟ ابوبكر همان سخن خلافت قرآنش راتكرار كرد كه پدرت طلا و نقره اى به ارث نگذارد جز سهميه خيبر و فدك، و از او شنيدم كه آن را دوران حيات خودم خود مورد استفاده قرار مى دهم و وقتى از دنيا رفتم از آن مسلمين است (35) و براى فاطمه (س) طبيعى بود كه به اين سخن بى سند قانع نشود .

در مبارزات فعال فاطمه (س) گاهى امر

به درگيرى تن به تن كشيده مى شد .مثلاً در حمله به خانه على (ع) براى بردنش جهت بيعت، از يكسو على (ع) را خصم مى كشيد و از سوى ديگر فاطمه (س) و اين كار چندان مقاومت آميزبود كه ناچار شدند با ضربه غلاف شمشير دست او را از دامن على (ع) كوتاه كنند. 2- مبارزه منفى :

و آن هم خود صورت هاى متعددى داشت. از جمله به صورت بى اعتنائى به دستگاه حكومت، عدم تأييد آنها، استفاده از حربه مظلوميت ،وصيت درباره قبر و دفنش، نفرين به ابوبكر، راه ندادن ابوبكر و عمر بخانه خود، عدم سخنگوئى باآنان و... و لازم نيست مبارزات همه گاه خشن باشد زمانى هم ممكن است به همين صورتها باشد كه ذكر شد.

در آن هنگام كه فاطمه (س) در انواع گوناگون مبارزه توفيق نيافت به ابوبكر گفت: والله لا دعون الله عليك فى كل صلوة اصليها (36) بخدا قسم پس از هر نمازى كه مى خوانم ترا نفرين مى كنم. و يا وصيت فاطمه (س) كه مرا شب غسل و كفن كن مگر كم مسأله اى بود. مخفى داشتن قبر، خود نوعى مبارزه است، عدم اجازه به خليفه مسلمين كه بر او نماز بخواند خوديك مبارزه است، عدم اجازه تشييع شيخين از جنازه اومبازره اى ديگر با وصيت هائى كه از فاطمه (س) در دست است چه بسيارند ابهام ها كه از اذهان بيرون رفتند و با سفارش او كه مرا شب غسل بده چه افشاگرى عظيمى صورتگرفت و سفارش او كه مگذار آنها بر جنازه ام نماز بخوانند چه نارضائى هائى را كه در اين قالب عرضه داشت . تدوام مبارزه

مبارزات فاطمه (س) براى يك روز و

دو روز، يكساعت و دو ساعت نبود. او آن را تا روزى كه زنده بود ادامه داد. و حتى براى پس ازمرگ هم باب آن را گشوده داشت و آخرين تير تركش او دفن جنازه اش بود كه آن را هم به سوى خصم رها كرد و كل عملكردشان را به زير سؤال برد.

در همان روزى كه از دشمن ضربه خورد و در خانه اش افتاد و بيهوش گشت ساعتى بعد بهوش آمد و نخستين سؤالى را كه مطرح كرد اين بود كه على (ع) را چه كردند؟ حسنين را به دنبال پدر فرستاد و آنها خبر آوردند كه در مسجد تحت فشار براى بيعت است .

با همان حال زار و نزار و دردمند به مسجد رفت و فرياد كشيد دست از شوهرم على (ع) بر داريد من ستم به او را نمى توانم تحمل كنم. بخدا قسم اگر رهايش نكنيد به مزار پيامبر روم، گيسو پريشان كنم و همه تان رانفرين نمايم. و آن روز هم كه به عيادت او آمده اند بصراحت اعلام ناخشنوديكرد. (37) حاصل مبارزه

ما در فصل پيشين بسيارى از گفتنى ها را در مسأله احقاق حق فاطمه (س) گفتيم و در اينجا اصل را بر رعايت اختصار مى گذاريم و به صورت گذرا متذكر مى شويم كه حاصل مبارزه پايه گذارى و تحكيم روح مقاومت در امت بود و مردم را واداشت كه در طريق عدالتخواهى حركتى رو به پيش داشته باشند اگر بخواهيم براى كار و تلاش فاطمه (س) ليستى تهيه كنيم خواهيم گفت كه حاصل آن بسيار عظيم و پردامنه بود ازجمله:

- پايه گذارى تفكر صحيح در جامعه، پيروز ساختن حق و علنى كردن آن بگونه اى

كه همگان از سياه و سفيد ازآن سر درآوردند، رسوا كردن غاصبان، اعلان مظلوميت خاندان پيامبر، اثبات عدم لياقت آنها كه مدعى خلافت وجانشينى پيامبربودند، پاشيدن بذر نهضتى را كه بعدها بارور شد و گشودن دفترى كه تاروز قيامت هم چنان مفتوح است و نشان قدر ناشناسى بازماندگان رسول (ص) است .

آرى آنها به خلاف دست يافتند و ظاهراً به هدف خود رسيدند ولى خلافت استخوان گلوگيرى براى آنها شد و آنان توان بلع و هضم آن را نداشتند. اين سخن بارها ازآنان شنيده شد كه اگر على (ع) نبود... هلاك مى شدند. و يا بگفته عبدالفتاح عبدالمقصود: ضربه سخنان فاطمه (س) در بستر مرگ به ابوبكر از ضربه شمشير سخت تر بود، گوئى زمين از زير پاى او دو تن كشيده شده ومانند سنگ آسيا بگردش درآمد و از ضربه آن سرگيجه گرفته و خانه فاطمه (س) را ترك گفتند. (38) و يا به گفته بخارى، و ماتت فاطمه و كانت ساخطة عليها (39)، فاطمه (س) از دنيا رفت در حاليكه از هر دوى آن ها (ابوبكر و عمر) خشمگين بود... و اين مسأله اى است كه در تاريخ ثبت شده و براى هميشه در خور مراجعه است . صدمات وارده

فاطمه (س)بر اثر اين مبارزه صدمه خورد، از نظر روانى بعلت مرگ پدر متألم بود و ناسپاسى اصحاب و بازماندگان اين تألم را شديدتر كرد او در اثبات مقاصدش تا آنجا به پيش رفت كه حتى جان خود را به خطر انداخت. فرزند خود را كه در رحم بود ازدست داد، به دشوارى زندگى افتادو حتى كار بجائى رسيد كه نفس كشيدن او با درد همراه بود .

او

در راه خدا جان باخت و از اين ديد شهيده است بويژه با توجه به اين حديث كه اكثر شهداء امّتى فى الفراش (40) بيشتر شهيدان امت من در بستر مى ميرند و ديگر فداكارى از اين بيشتر چگونه ميسر مى شود؟ او زاده اسلام بود و براى اسلام هستى خود را فدا كرد .

الا اى فاطمه (س)، اى نور ديده پيامبر، دشمن مى خواست با ضربه زدن ترا درهم شكند و عطر حقيقت ترا پنهان سازد وتو قيام كردى تا عزت امامت را تثبيت كنى - تو تازيانه خوردى تا آبروى على (ع) راحفظ كنى، تو به صدمه ها تن دادى تا غرور فرعونى را درهم شكنى. سلام بر تو و بر پيكر آسيب ديده ات و سلام بر محسن سقط شده ات . -------------------------------------------------------------------------------- 1- آيه 112 سوره هود.

2- ج 16 شرح نهج البلاغه ص 233.

3- ص 14 الامامه و السيامه ج 1.

4- به معانى الاخبار ص 356 مراجعه شود.

5- حديث نبوى.

6- اعلام النساء - جلد 3 ص 1215.

7- ص 75 الزهراء.

8- ص 137 منتهى الامال ج 1.

9- آيه 89 سوره نحل.

10- منابع قابل مطالعه در اين زمينه بسيارند. از اسناد شيعى مهمترين منبع الغدير و از منابع اصلى اهل سنت شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد است .

11- ج 2 كامل ابن اثير ص 15.

12- آيه 6 سوره حشر.

13- آيه 26 سوره اسراء.

14- ج 4 ص 177 تفسير در المنثور.

15- داستان ترور سعد بن عباده در بيابان توسط خالد بن وليد و نشر اين شايعه كه جن ها او را كشتند.

16- آيه 42 سوره انفال.

17- آيه 46 سوره سبا.

18- آيه 67 سوره مائده.

19- الغدير ج 1.

20- ينابيع الموده.

21- خطبه

براى زنان انصار.

22- ص 308 مناقب ج 2.

23- حديث تك سندى ابوبكر.

24- آيه 16 سوره نحل.

25- آيه 6 سوره مريم.

26- آيه 11 سوره نساء.

27- مناقب ج 2 ص 208.

28- احتجاج ج 2 ص 147.

29- غاية المرام و منابع متعدد ديگر.

30- ص 365 الزهراء.

31- ص 51 ارشاد ديلمى.

32- غررالحكم ص 343.

33- ابن ابى الحديد ج 16 ص 284.

34- همان منبع 217 و 231.

35- ص 44 فتوح البلدان.

36- ص 13 ح 1. الامامه و السيامه.

37- ص 171 بحار ج 43.

38- ص 333 الامام على ج 1.

39- حديث نبوى.

40- حديث نبوى.

فدك، از غصب تا تخريب

مشخصات كتاب

سرشناسه: مجلسي كوپايي، غلامحسين، 1344

عنوان و نام پديدآور: فدك از غصب تا تخريب / غلام حسين مجلسي كوپائي.

مشخصات نشر: قم: دليل ما 1389.

مشخصات ظاهري: 290 ص.: مصور (رنگي).

شابك: 40000 ريال: 978-964-397-481-7

يادداشت: به همراه گزارشي از سفر گروهي ايراني به همراه آقاي هاشمي رفسنجاني به عربستان سعودي (فدك) است.

يادداشت: چاپ قبلي: قم: دليل ما 1388 (307 ص.).

يادداشت: چاپ دوم.

يادداشت: كتابنامه به صورت زيرنويس.

موضوع: فاطمه زهرا (س)، 8؟ قبل از هجرت - 11ق -- خطبه ها

موضوع: خطبه فدك

موضوع: فدك

رده بندي كنگره: BP27/25/م26ف4 1389

رده بندي ديويي: 297/973

شماره كتابشناسي ملي: 2090629

تقديم

تقديم به پيشگاه

خاتم الأنبياء، حضرت محمّد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم

و اميرالمؤمنين علي بن أبيطالب عليه السلام

و صدّيقه كبري، فاطمه زهرا سلام اللَّه عليها

و امامان معصوم و مظلوم شيعه عليهم السّلام

بالأخص منجي عالم، انتقام گيرنده از غاصبين فَدَك

حضرت بقيّة اللَّه الأعظم، حجّة بن الحسن العسكري

أرواحنا و أرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء

پيشگفتار (فَدَك در چند جمله

ما در اين قسمت در نظر داريم ماجراي «فَدَك» را به صورت كلي و خلاصه خدمت شما بيان كنيم تا يك آگاهي اجمالي در زمينه «فَدَك» به شما داده باشيم، اما براي تكميل مطالب و بحثهاي پيرامون آن همراه با منابع و مآخذ آن به متن كتاب مراجعه فرمائيد.

در سال هفتم هجرت به علت همدست شدن يهود با كفار در جنگ خندق، پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم تصميم گرفتند يهوديان منطقه خَيْبَر را زير لواي اسلام در آوردند. كه اين مهم با جنگ خَيْبَر و فتح دژهاي مستحكم خَيْبَر، توسط لشكر اسلام و به وسيله شجاعت ها و رشادت هاي اميرالمؤمنين علي عليه السلام انجام گرفت همزمان با فتح خَيْبَر، اهل «فَدَك» چون خبر قدرت لشكر اسلام، در فتح خَيْبَر را شنيدند براي حفظ جان خود گروهي را براي مذاكره نزد رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرستادند.

نتيجه اين مذاكره چنين شد كه سرزمين «فَدَك» و نصف درآمد آن، از آنِ پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم باشد و يهوديان منطقه به عنوان كارگر در آن كار كنند و از نصف ديگر در آمد «فَدَك» استفاده نمايند.

لازم به ذكر است كه: سرزمينهايي كه بدون جنگ و خونريزي به دست پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم برسد

طبق آيه «فَيْ ء» (1) ملك خاص رسول اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مي گردد و مسلمانان در آن هيچ حقّي ندارند (2).

بعد از اين قضايا پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم طبق دستور خداوند و آيه شريفه:

«وَ آتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّه» «فَدَك» را به دخترشان حضرت فاطمه زهرا عليها السلام بخشيدند و بعد از دادن سند كتبي به او، حضرت علي عليه السلام و اُم اَيْمَن را بر اين مسأله شاهد گرفتند (3).

فَدَك از سال هفتم تا دهم هجري به مدت سه سال در زمان حيات پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم در اختيار حضرت فاطمه زهرا عليها السلام بود، تا اينكه رسول اللَّه رحلت فرمود، و ابوبكر خلافت را غصب كرد، و براي استحكام خلافت خود با كمك و مشورت رفيقش عمر تصميم به غصب «فَدَك» گرفتند، و بر اين مبنا وكيل حضرت فاطمه عليها السلام را از «فَدَك» اخراج كردند.

زماني كه خبر به حضرت فاطمه زهرا عليها السلام رسيد، ايشان براي باز پس گرفتن حق خود به مسجد آمدند و ابوبكر را خطاب قرار داده فرمودند: چرا وكيل مرا از فَدَك اخراج كردي؟ ابوبكر گفت: «فَدَك» ملك پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بوده است و من الآن جانشين پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم هستم پس «فَدَك» بايد در اختيار من باشد.

حضرت زهرا عليها السلام سند كتبي را كه پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به ايشان داده بودند به عنوان مدرك و دليل ارائه دادند ولي عمر آن را گرفت آب دهان در آن انداخت و سپس آن را

پاره كرد (4).

بعد از اين جسارت بي شرمانه عمر، حضرت زهرا عليها السلام به منزل رفتند. به دنبال آن حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام به مسجد آمده و خطاب به ابوبكر (در حالي كه مهاجرين و انصار در مسجد اطراف او نشسته بودند) فرمودند: چرا حق فاطمه را از او گرفتي در حالي كه او در زمان حيات رسول اللَّه مالك «فَدَك» بود؟

ابوبكر گفت: «فَدَك» حق مسلمانان است، اگر فاطمه شهودي بر مالك بودن بياورد فَدَك از آن اوست و الاّ در آن حقّي ندارد.

حضرت علي عليه السلام فرمودند: اي ابابكر آيا تو بر خلاف حكم خدا براي ما حكم مي كني؟ گفت: نه.

در اينجا حضرت علي عليه السلام به قانون ذواليد اشاره كردند و فرمودند: اي ابابكر اگر در دست مسلمانان چيزي باشد و من ادعاي مالكيت آن شيي ء را داشته باشم تو از چه كسي شاهد مي خواهي؟ گفت از شما كه ادعاي مالكيت داري حضرت فرمودند: پس چرا الآن كه «فَدَك» در دست حضرت زهرا عليها السلام است و در زمان حيات رسول اللَّه در آن تصرف داشته (و به اصطلاح فقهي ذواليد مي باشد) از فاطمه شاهد مي خواهي، در حالي كه شما ادعاي ملكيت «فَدَك» را داريد و شما بايد شاهد بياوريد (5).

پس ابوبكر كه متوجه اشتباه خود شده بود ساكت شد و عمر به سخن در آمد و گفت: يا علي اين حرفها را رها كن.

اگر شهود عادلي بر اين مطلب شهادت دادند «فَدَك» از آن شماست و الاّ «فَدَك» از آن مسلمانان است و تو و فاطمه در آن حقي نداريد.

حضرت علي عليه السلام براي اينكه باز آنها را متوجه اشتباه خود كنند.

فرمودند: آيا كتاب خدا،

قرآن را خوانده ايد؟ گفتند: بله، حضرت فرمودند پس به من بگوييد آيه تطهير: «إِنَّما يُرِيْدُ اللَّه لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرا» (6) درباره چه كسي نازل شده است؟

آيا درباره ما اهل بيت يا درباره ديگران؟

گفتند: درباره شما.

آن وقت حضرت علي عليه السلام فرمودند: حال اگر شهودي در مقابل شما شهادت بدهند كه (نعوذ باللَّه) حضرت فاطمه اشتباهي انجام داده است شما چه مي كنيد.

ابوبكر گفت: بر او حدّ جاري مي كنم مثل جاري كردن حدود بر ساير زنان مسلمان.

حضرت علي عليه السلام فرمودند: الآن تو كافر شدي.

ابوبكر گفت: به چه علّت؟ حضرت علي عليه السلام فرمودند:

لِأَنَّكَ رَدَدْتَ شَهادَةَ اللَّه لَها بِالطَّهارَةِ وَ قَبِلْتَ شَهادَةَ النّاسِ عَلَيها. (7)

چون تو شهادت خداوند به پاك بودن حضرت زهرا سلام اللَّه عليها را رد كرده اي و شهادت مردم را بر عليه او پذيرفته اي.

همانطور كه اكنون حكم خدا و رسول خدا كه «فَدَك» را ملك حضرت فاطمه قرار داده اند رد نموده اي و شهادت يك اعرابي كه بر پشت پاي خود بول مي كند را پذيرفته اي.

در اين حال مهاجرين و انصار كه اطراف ابوبكر و عمر نشسته بودند به همديگر نگاه كردند و گفتند: به خدا قسم علي بن ابيطالب راست مي گويد.

تا اينجا حضرت علي عليه السلام بر آنها ثابت كرد كه ردِّ قول فاطمه ردِّ قول خدا و رسول خدا است و شاهد خواستن از فاطمه امري اشتباه مي باشد.

روز ديگر حضرت فاطمه عليها السلام، براي اثبات حق خود حضرت علي عليه السلام و اُم اَيْمَن را براي اداي شهادت در مسجد حاضر نمودند، اُم اَيْمَن براي شهادت حاضر شد و گفت: شما را به خدا قسم مي دهم آيا از رسول خدا شنيده ايد كه فرمود: فاطمه

سرور زنان اهل بهشت است، عمر و ابابكر گفتند: بله شنيده ايم.

آيا شما از رسول خدا شنيده ايد كه فرمود: اُم اَيْمَن يك زن بهشتي است، گفتند: بله شنيده ايم.

اُم اَيْمَن گفت: پس آيا ممكن است فاطمه كه سرور زنان بهشت است و من كه يك زن بهشتي هستم دروغ بگوييم.

عمر گفت: اُم اَيْمَن اين حرفها را رها كن بگو بدانم بر چه چيزي شهادت مي دهي؟!

آنگاه اُم اَيْمَن در مقام شهادت گفت: من در خانه ي حضرت فاطمه عليها السلام در حضور رسول اللَّه نشسته بودم كه جبرئيل از طرف خداوند پيام آورد:

«وَ آتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّهُ»

حق خويشاوندان را عطا كن.

و بدنبال آن حضرت رسول اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم «فَدَك» را به فاطمه عطا كردند و حضرت علي و من را بر اين مطلب شاهد گرفتند.

بعد از شهادت اُم اَيْمَن، حضرت علي عليه السلام هم به همين صورت شهادت دادند.

اما آنها براي ردِّ اين شهادت چاره اي جز تهمت نداشتند به همين خاطر عمر گفت: اُم اَيْمَن يك زن است و شهادت يك زن كافي نيست وَ أمّا عَليّ فَيَجُرُّ إلي نَفْسه و اما علي در اين شهادت نفع مي برد پس به سوي خودش مي كشد. (8)

(به خدا پناه مي بريم از اين حرفهاي زشت و تهمتهاي دروغ به وليّ خدا).

بعد از اين احتجاجات واضحه و ردّ آن توسط غاصبين خلافت، حضرت فاطمه زهرا عليها السلام براي احقاق حق خود به صورت ديگر استدلال نموده و خطاب به ابوبكر و عمر فرمودند: شما اقرار مي كنيد كه «فَدَك» ملك رسول اللَّه بوده و قبول داريد كه من تنها فرزند و وارث پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مي باشم،

پس مالكيت «فَدَك» بعد از پدرم رسول اللَّه به عنوان ارث به من مي رسد. ولي ابوبكر كه ظاهراً از قبل خود را براي چنين استدلالي آماده كرده بود در جواب حضرت زهرا عليها السلام به يك حديث ساختگي تمسك جست و گفت: من از پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شنيدم كه حضرت فرمودند:

نَحْنُ مَعاشِرَ الْاَنْبِياء لا نُوَرِّثُ؛ (9)

ما گروه انبياء ارث نمي گذاريم.

حضرت زهرا عليها السلام در جواب اين حديث ساختگي به قرآن استدلال نموده و فرمودند: اي پسر ابي قحافه آيا در كتاب خدا چنين آمده كه تو از پدرت ارث ببري و من از پدرم ارث نبرم.

مگر قرآن نمي فرمايد:

«وَ وَرِثَ سُلَيمانُ داوُودَ» (10)

حضرت داود از حضرت سليمان ارث بُرد.

و در سرگذشت يحيي بن زكريا عليهما السلام نقل فرموده كه:

«فَهَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ وليّاً يَرِثُني وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوب» (11)

خدايا از جانب خود فرزندي به من ببخش كه از من و از آل يعقوب ارث ببرد.

و بعد از استدلال به پنج آيه از قرآن كريم (12) فرمودند:

أَفَخَصَّكُمُ اللَّه بِآيَةٍ أَخَرَجَ أَبِي مِنْها أَمْ تَقُولُونَ إنَّ أَهْلَ مِلَّتَينِ لا يَتَوارِثانِ أَوَ لَسْتُ أَنَا وَ أَبِي مِنْ أَهْلِ مِلَّةٍ واحِدَةٍ أَمْ أَنْتُمْ أَعْلَمُ بِخُصُوصِ الْقُرْآنِ مِنْ أَبِي وَ بْنِ عَمِّي.

آيا خداوند اختصاصاً براي شما آيه اي فرستاده كه پدرم را از آن استثناء كرده باشد؟! و يا اينكه مي گوييد اهل دو ملت از يكديگر ارث نمي برند و من و پدرم اهل يك ملت و آئين نيستيم؟! يا شما به خاص و عام قرآن از پدرم و پسر عمويم علي عليه السلام داناتر هستيد؟!.

حضرت زهرا عليها السلام با استدلال به قرآن براي همگان ثابت نمودند كه اين

حديث، سخن پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نيست چون با قرآن تناقض دارد. بلكه اين سخن خود ابابكر است كه آن را به دروغ به رسول اللَّه نسبت مي دهد تا «فَدَك» را غصب نمايد.

امّا مثل اينكه گوشهاي خلفاء غاصب كر گرديده و بر قلبهاي آنان مهر زده اند و آنها قصد عمل كردن به آيات قرآن و دستورات رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم را ندارند. و حضرت زهرا عليها السلام با دلي پر از غم و حالتي پريشان به منزل بازگشتند و باز با اميرالمؤمنين عليه السلام در اين زمينه به مشورت پرداختند.

حضرت علي عليه السلام راه جديدي را ارائه داده و به حضرت زهرا عليها السلام فرمودند:

در زماني كه ابوبكر تنها باشد (عمر در كنار او نباشد) پيش او برو و به او بگو: تو ادعا مي كني كه جاي پدرم نشسته اي و جانشين پدرم هستي، حال اگر «فَدَك» از آن تو بود و من از تو تقاضا مي كردم كه «فَدَك» را به من ببخشي بر تو لازم بود كه آن را به من برگرداني.

حضرت زهرا عليها السلام فردا براي اجراي پيشنهاد اميرالمؤمنين به مسجد آمده و به صورتي با ابوبكر سخن گفتند كه ابوبكر تسليم گرديد و نوشت كه بايد فَدَك به حضرت زهرا عليها السلام برگردد.

حضرت زهرا عليها السلام نامه ردّ «فَدَك» را گرفته و در حالي از مسجد خارج شدند كه نامه در دستانشان بود اما عمر از راه رسيد و گفت: اي دختر محمّد اين كتابت چيست؟ حضرت زهرا عليها السلام جواب دادند نامه اي است كه ابوبكر در ردّ فَدَك براي من نوشته است، عمر نامه را

طلب نمود و حضرت زهرا عليها السلام از دادن نامه ابا كردند.

فَرَفَسَها بِرِجْلِهِ وَ كانَتْ حامِلَةٌ بِإبْنٍ اِسْمُهُ الْمُحْسِنُ فَأسْقَطَتْ الْمُحْسِنَ مِنْ بَطْنِها ثُمَّ لَطَمَها فَكَأَنِّي اَنْظُرُ إلي قُرْطٍ فِي اُذُنِها حِينَ نُفَقَتْ ثُمَّ أَخَذَ الْكِتابَ فَخَرِقَه. (13)

پس عمر با لگد به حضرت زهرا سلام اللَّه عليها جسارت كرد در حالي كه او به فرزندش محسن حامله بود و محسن را سقط كرد. سپس با سيلي به صورت حضرت فاطمه زد و گويا من (امام صادق) مي بينم كه گوشواره در گوش مادرم در اثر آن سيلي شكسته شده است، پس عمر نامه را گرفت و پاره كرد.

آنگاه حضرت زهرا عليها السلام در آن حال به او نفرين كردند و فرمودند:

بَقَرَ اللَّه بَطْنَكَ كَما بَقَرْتَ صَحِيفَتِي.

خداوند شكمت را پاره كند همانطور كه نامه مرا پاره كردي.

و اما زماني كه حضرت زهرا عليها السلام احساس كردند تمام راهها براي برگرداندن فَدَك كه مقدمه بازگشت خلافت به حضرت علي عليه السلام بود بسته است، و عمر و ابابكر تصميم بر غصب خلافت و «فَدَك» دارند، براي اتمام حجت بر مردم و بيدار كردن تمام مسلمانان جهان در تمام اعصار به مسجد تشريف آوردند و در حضور مهاجر و انصار و غاصبين خلافت خطبه اي با فصاحت و بلاغت كامل ايراد نمودند.

شما مي توانيد متن عربي و ترجمه خطبه را در فصل پنجم كتاب مطالعه فرمائيد.

فصل اوّل جنگ خَيْبَر (از حوادث سال هفتم هجرت

[علل وقوع جنگ خَيْبَر]

جلگه وسيع حاصلخيزي را كه در شمال مدينه به فاصله سي دو فرسنگي (14) آن قرار دارد «وادي خَيْبَر» مي نامند و پيش از بعثت پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، ملت يهود براي سكونت و حفاظت خويش در آن نقطه، دژهاي هفتگانه محكمي ساخته

بودند از آنجا كه آب و خاك اين منطقه براي كشاورزي آمادگي كاملي داشت، ساكنان آنجا در امور زراعت و جمع ثروت و تهيه سلاح و طرز دفاع، مهارت كاملي پيدا كرده بودند و آمار جمعيت آنها بالغ بر بيست هزار نفر بود، و ميان آنها مردان جنگاور و دلير فراوان به چشم مي خورد (15).

جرم بزرگي كه يهوديان خَيْبَر داشتند، اين بود كه تمام قبائل عرب را براي كوبيدن حكومت اسلام تشويق كردند و سپاه شرك با كمك مالي يهوديان خَيْبَر، در يك روز از نقاط مختلف عربستان حركت كرده خود را به پشت مدينه رسانيدند. در نتيجه، جنگ احزاب (خندق) رخ داد و سپاه مهاجم با تدابير پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و جانفشاني ياران او پس از يك ماه توقف در پشت خندق، متفرق شدند و به وطن خود از آن جمله يهوديان خَيْبَر به خَيْبَر باز گشتند و مركز اسلام آرامش خود را باز يافت. نا جوانمردي يهوديان خَيْبَر، پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم را بر آن داشت كه اين كانون خطر را برچيند، و همه آنها را خلع سلاح كند.

زيرا بيم آن مي رفت كه اين ملت لجوج و ماجراجو، بار ديگر با صرف هزينه هاي سنگين، بت پرستان عرب را بر ضد مسلمانان برانگيزند، و صحنه نبرد احزاب بار ديگر تكرار شود. بخصوص تعصب يهود نسبت به آئين خود، بيش از علاقه مردم قريش به بت پرستي بود، و براي همين تعصب كور بود كه هزار مشرك اسلام مي آورد، ولي يك يهودي حاضر نبود دست از كيش خود بردارد.

خلاصه پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم

فرمان داد كه مسلمانان براي تسخير آخرين مراكز يهود در سرزمين عربستان آماده شوند و پرچم سفيدي به دست حضرت علي عليه السلام داد و فرمان حركت را صادر نمود و رهبر بزرگ اسلام با هزار و شش صد سرباز كه دويست سواره نظام در ميان آنها بود به سوي خَيْبَر پيشروي كرد (16).

اشغال شبانه نقاط حسّاس

دژهاي هفتگانه خَيْبَر، هر كدام نام مخصوصي داشتند و نامهاي آنها به قرار زير بود: نَاعِم، قَمُوص، كَتِيبة، نسطاة، شِقّ، وَطِيح، سَلَالِم. برخي از اين دژها گاهي به يكي از سرداران آن دژ منسوب مي شد مثلا مي گفتند: دژ مَرْحَب، همچنين براي حفاظت و كنترل اخبار دژ، در كنار هر دژي، برج مراقبت ساخته شده بود، تا نگهبانان برجها، جريان خارج قلعه را به داخل گزارش دهند، و طرز ساختمان برج و دژ طوري بود كه ساكنان آنها بر بيرون قلعه كاملا مسلط بودند و با منجنيق و غيره مي توانستند دشمن را سنگباران كنند (17).

در ميان اين جمعيت بيست هزار نفري، دو هزار مرد جنگي و دلاور به چشم مي خورد كه فكر آنها از نظر آب و ذخائر غذايي كاملا آسوده بود، و در انبارها، ذخاير زيادي داشتند.

نخستين كاري كه براي تسخير اين دژهاي محكم صورت گرفت اين بود كه تمام نقاط حساس و راهها به وسيله سربازان اسلام به صورت مخفيانه و شبانه اشغال گرديد كه نگهبانان برجها نيز از اين كار آگاهي نيافتند و صبحگاهان كه كشاورزان «خَيْبَر» با لوازم كشاورزي از قلعه ها بيرون آمدند چشمهاي آنها به سربازان دلير و مجاهد اسلام افتاد و آنها با ديدن اين منظره با ترس و وحشت پا به فرار گذاردند و به دژها

پناه بردند و در داخل دژها شوراي جنگي تشكيل گرديد. و نتيجه شورا اين بود كه زنان و كودكان را در يكي از دژها، و ذخائر غذايي را در دژ ديگر جاي دهند.

دليران و جنگاوران هر قلعه با سنگ و تير از بالا دفاع كنند و قهرمانان هر دژ در موقع خاصي از دژ بيرون آيند و در بيرون دژ با دليران اسلام بجنگند.

دلاوران يهودي با اين نقشه توانستند مدت يك ماه در برابر ارتش نيرومند اسلام مقاومت كنند به طوري كه گاهي براي تسخير يك دژ ده روز تلاش انجام مي گرفت و نتيجه اي به دست نمي آمد.

فتح دژهاي نَاعِم و قَمُوص

درباره جزئيات نبرد خَيْبَر نمي توان نظر قاطع ابراز كرد، ولي از مجموع كتابهاي تاريخ و سيره نويسان چنين استفاده مي شود كه سربازان اسلام دژها را يك يك محاصره مي كردند و كوشش مي نمودند كه ارتباط دژ محاصره شده را از دژهاي ديگر قطع نمايند، و پس از گشودن آن دژ، به محاصره دژ ديگر مي پرداختند. دژهايي كه با يكديگر ارتباط زير زميني داشتند و يا رزمندگان و دلاوران آنها به دفاع سرسختانه بر مي خواستند گشودن آنها سخت تر صورت مي گرفت.

به عقيده گروهي از تاريخ نويسان، نخستين دژي كه از خَيْبَر پس از رنجهاي فراوان به دست ارتش اسلام افتاد دژ «نَاعِم» بود گشودن اين دژ به قيمت كشته شدن يكي از سرداران بزرگ اسلام به نام «محمود بن مسلمه انصاري» (18) و زخمي گشتن پنجاه تن از سربازان اسلام تمام شد.

شوراي نظامي تصويب نمود كه پس از فتح دژ نَاعِم، سربازان متوجه قلعه «قَمُوص» شوند. رياست اين دژ با فرزندان «أَبِي الْحَقِيق» بود. اين دژ نيز با فداكاري سربازان اسلام

گشوده شد و «صفيه» دختر «حُيَيّ بن أَخْطَب» كه بعدها در رديف زنان پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم قرار گرفت، اسير گرديد. اين پيروزي بزرگ روحيه سربازان اسلام را تقويت كرد و رعب و وحشت بر قلوب يهوديان مستولي گشت. ولي مسلمانان از نظر مواد غذايي در مضيقه عجيبي بودند به طوري كه براي رفع گرسنگي، از گوشت برخي از حيوانات كه خوردن گوشت آنها مكروه است استفاده مي نمودند. و دژي كه مواد غذايي فراواني در آنجا بود هنوز به دست مسلمانان نيفتاده بود.

كَرّارٌ غَيْرُ فَرّار

پس از فتح قلعه هاي مزبور، سپاهيان اسلام به طرف دژهاي «وَطِيح» و «سَلَالِم» يورش بردند. ولي مسلمانان در طي ده روز جنگ و دادن تلفات سنگين نتوانستند نتيجه اي بگيرند.

در يكي از روزها «ابوبكر» مأمور فتح گرديد و با پرچم سفيد تا لب دژ آمد ولي پس از مدتي مسلمانان بدون نتيجه بازگشتند و فرمانده و سپاه هر كدام گناه را برگردن يكديگر انداختند و همديگر را به فرار متهم مي نمودند.

روز ديگر فرماندهي لشكر به عهده «عمر» واگذار شد. او نيز داستان دوست خود را تكرار كرد (19).

و بنا بر نقل طبري، (20) عمر، پس از بازگشت از صحنه نبرد، با توصيف دلاوري و شجاعت فوق العاده فرمانده دژ مَرْحَب، ياران پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم را مرعوب مي ساخت. اين وضع، پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و ياران او را سخت ناراحت كرده بود. در اين لحظات پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم افسران و دلاوران ارتش را گرد آورد و جمله ارزنده زير را كه در صفحات تاريخ ضبط است فرمودند:

لَاَعْطِِينَّ

الرّايه غَدَاً رَجُلاً يُحِبُّ اللَّه وَ رَسُولَه وَ يُحِبُّهُ اللَّه وَ رَسُوُلُهُ يفْتَحُ اللَّه عَلي يدَيه لَيسَ بِفَرَّارٍ. (21)

اين پرچم را فردا به دست كسي مي دهم كه خدا و پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم را دوست دارد و خدا و پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم هم او را دوست دارند و خداوند اين دژ را به دست او مي گشايد او مردي است كه هرگز پشت به دشمن نكرده و از صحنه نبرد فرار نمي كند.

و بنا بر نقل طبرسي و حلبي، پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم چنين فرمودند: «كَرّارٌ غَيْرُ فَرّار»، يعني به سوي دشمن حمله كرده و هرگز فرار نمي كند.

اين جمله كه حاكي از فضيلت و برتري و شهامت آن سرداري است كه قرار بود فتح و پيروزي به دست او صورت بگيرد، غريوي از شادي توأم با اضطراب و دلهره در ميان ارتش و سرداران سپاه برانگيخت. هر فردي آرزو مي كرد كه اين مدال بزرگ نظامي نصيب وي گردد و اين قرعه به نام او افتد.

علي كجاست؟!

سياهي شب همه جا را فرا گرفت، سربازان اسلام به خوابگاه خود رفتند، نگهبانان در مواضع مرتفع مراقب اوضاع دشمن بودند. آفتاب با طلوع خود، سينه افق را شكافت و خورشيد با اشعه طلايي خود دشت و دمن را روشن ساخت. سرداران گرد پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم آمده و دو سردار شكست خورده با گردنهاي كشيده (22) متوجه دستور پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شده مي خواستند هر چه زودتر بفهمند كه اين پرچم پر افتخار به دست چه كسي داده خواهد شد.

سكوت

پر انتظار مردم، با جمله پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم كه فرمودند: «علي كجاست؟» در هم شكست. در پاسخ او گفته شد: دچار چشم درد گرديده و در گوشه اي در حال استراحت است. پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرمودند: او را بياوريد، طبري مي گويد: علي را بر شتر سوار نموده و در برابر خيمه پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرود آوردند. اين جمله حاكي است عارضه چشم به قدري سخت بوده كه سردار را از پاي درآورده بود.

پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم دستي بر ديدگان او كشيد و در حق او دعا نمود. اين عمل و آن دعا، مانند دم مسيحايي آن چنان اثر نيك در ديدگان او گذارد كه سردار نامي اسلام تا پايان عمر به چشم درد مبتلا نگرديد.

پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم پرچم را به دست حضرت علي عليه السلام دادند. و چنين ياد آور شدند كه قبل از جنگ نمايندگاني را به سوي سران دژ اعزام بدارد و آنها را به آئين اسلام دعوت نمايد. اگر آن را نپذيرفتند آنها را به وظايف خويش تحت لواي حكومت اسلام آشنا نمايد كه بايد خلع سلاح شوند و با پرداخت جزيه در سايه حكومت اسلامي آزادند زندگي كنند و اگر به هيچ كدام گردن ننهادند با آنان بجنگد. آخرين جمله اي كه مقام فرماندهي بدرقه راه علي ساختند اين چنين بود:

لَئِنْ يهْدِي اللَّه بِكَ رَجُلاً واحِداً خَيرٌ مِنْ اَنْ يكُونَ لَكَ حُمْرُ النِّعَمِ. (23)

هرگاه خداوند يك فرد را به وسيله تو هدايت كند بهتر از اين است كه مالك چهارپايان

(شتران) سرخ موي باشي.

آري پيامبر عالي قدر اسلام صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم در بحبوحه جنگ، باز در فكر راهنمايي مردم بود و همين مي رساند كه تمام اين نبردها براي هدايت مردم بوده است.

قتل مَرْحَب به دست حضرت علي عليه السلام

هنگامي كه اميرمؤمنان عليه السلام از ناحيه پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مأمور شد كه دژهاي «وَطِيح» و «سَلَالِم» را بگشايد (دژهايي كه دو فرمانده قبلي موفق به گشودن آنها نشده بودند و با فرار خود ضربه جبران ناپذيري بر حيثيت ارتش اسلام زده بودند) زره محكمي بر تن كرد و شمشير مخصوص خود، ذوالفقار را حمايل نموده هروله كنان و با شهامت خاصي كه شايسته قهرمانان ويژه ميدان هاي جنگي است، به سوي دژ حركت كرد و پرچم اسلام را كه پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به دست او داده بود، در نزديكي خَيْبَر بر زمين نصب نمود.

در اين لحظه در خَيْبَر باز گرديد و دلاوران يهود از آن بيرون ريختند. نخست برادر مَرْحَب به نام «حارث» جلو آمد، هيبت نعره او آن چنان مهيب بود كه سربازاني كه پشت سر اميرالمؤمنين بودند بي اختيار عقب رفتند ولي حضرت علي عليه السلام مانند كوه، پا برجا ماند، لحظه اي نگذشت كه جسد مجروح «حارث» به روي خاك افتاد و جان سپرد.

مرگ حارث، «مَرْحَب» را سخت غمگين و متأثر ساخت، و او را براي گرفتن انتقام خون برادر برانگيخت، و در حالي كه غرق سلاح بود، زره يماني بر تن داشت و كلاهي كه از سنگ مخصوص تراشيده شده بود بر سر گذاشته و «كلاه خود» را روي آن قرار داده بود جلو آمد، و به رسم قهرمانان عرب

رجزي خواند.

حضرت علي عليه السلام نيز رجزي در برابر او سرود و چنين فرمود:

اَنَا الَّذِي سَمَّتْنِي اُمّي حِيدَرَة

ضَرْغامُ آجامٍ وَ لَيثٍ قَسْوَرَة

من همان كسي هستم كه مادرم مرا حيدر (شير) خوانده، مرد دلاور و شير بيشه ها هستم.

عَبْلُ الزِّراعَينِ غَلِيظُ الْقَصِرَة

كَلَيثِ غاباتٍ كَرِيرَ الْمَنْظِرَة

بازوان قوي و گردن نيرومند دارم، در ميدان نبرد مانند شير بيشه ها، صاحب منظري مهيب هستم.

رجزهاي دو قهرمان پايان يافت. صداي ضربات شمشير و نيزه هاي دو قهرمان اسلام و يهود، وحشت عجيبي در دل ناظران پديد آورد ناگهان شمشير برنده و كوبنده قهرمان اسلام، بر فرق مَرْحَب فرود آمد و سپر و كلاه خود و سنگ و سر را تا دندان دو نيم ساخت، اين ضربت آن چنان سهمگين بود كه برخي از دلاوران يهود كه پشت سر مَرْحَب ايستاده بودند، پا به فرار گذارده، به دژ پناهنده شدند، و عده اي ماندند، كه در جنگ تن به تن به دست حضرت علي عليه السلام كشته شدند.

علي عليه السلام يهوديان فراري را تا در حصار تعقيب نمود. در اين كشمكش يك نفر از جنگجويان يهود با شمشير بر سپر حضرت علي عليه السلام زد و سپر از دست ايشان افتاد. اميرمؤمنان حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام فوراً متوجه در قلعه گرديد و آن را با قدرت الهي از جاي كند و به جاي سپر استفاده نمود. در نتيجه قلعه اي كه مسلمانان ده روز پشت آن معطل شده بودند در مدت كوتاهي به دست تواناي حضرت علي عليه السلام گشوده شد.

حال براي اينكه به عظمت كار پي ببريد به نظر چند تن از تاريخ نويسان درباره در قلعه خَيْبَر توجه كنيد.

خصوصيّات دَرِ قلعه خَيْبَر

طبري و ابن هشام مي نويسند: پس از آنكه حضرت

علي عليه السلام در را روي زمين افكند، هشت نفر از نيرومندترين سربازان اسلام از آن جمله ابورافع، سعي كردند آن را از اين رو به آن رو كنند ولي نتوانستند (24) يعقوبي در تاريخ خود مي نويسد: درِ حصار از سنگ و طول آن چهار زرع و پهناي آن دو زرع بود (25).

شيخ مفيد در ارشاد (26) به سند خاصي از اميرمؤمنان، سرگذشت كندن در خَيْبَر را چنين نقل مي كند: من در خَيْبَر را كنده به جاي سپر به كار بردم و پس از پايان نبرد آن را مانند پلي به روي خندقي كه يهوديان كنده بودند قرار دادم. سپس آن را ميان خندق پرتاب كردم، مردي پرسيد: آيا سنگيني آن را احساس نمودي؟ گفتم به اندازه سنگيني كه از سپر خود احساس مي كردم. نويسندگان سيره، مطالب شگفت انگيزي درباره كندن در خَيْبَر و خصوصيات آن، در رشادتهاي حضرت علي عليه السلام نوشته اند.

اين حوادث هرگز با قدرت هاي معمولي بشري وفق نمي دهد. أمير مؤمنان خود در اين باره توضيح داده و شك و ترديد را از بين برده اند. آن حضرت در پاسخ شخصي چنين فرموده اند:

ما قَلَعْتُها بِقُوَّةٍ بَشَرِية وَلكِنْ قَلَعْتُها بِقُوَّةٍ إِلهِيَّةٍ وَ نَفْسٍ بِلِقاءِ رَبِّها مُطْمَئِنَّةٍ راضِيةٍ (27).

من هرگز آن در را با نيروي بشري از جا نكندم، بلكه در پرتو نيرويي الهي و با نفسي كه به ملاقات با خدايش مطمئن و خشنود است، اين كار را انجام دادم. (28)

اعتراف دشمن به فضائل حضرت علي عليه السلام

روزي معاويه به سعد وقاص اعتراض كرد كه چرا به علي عليه السلام ناسزا نمي گوئي؟!

او در پاسخ وي چنين گفت: من هر موقع به ياد سه فضيلت از فضائل علي عليه السلام مي افتم، آرزو مي كنم اي كاش من

يكي از اين سه فضيلت را داشتم:

1. روزي كه پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم او را در مدينه جانشين خود قرار داد و خود به جنگ تبوك رفت و به علي چنين گفت: تو نسبت به من همان منصب را داري كه هارون نسبت به موسي داشت، جز اينكه پس از من پيامبري نخواهد آمد.

2. روز خَيْبَر فرمود: فردا پرچم را به دست كسي مي دهم كه خدا و پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم او را دوست دارند. افسران و فرماندهان عاليقدر اسلام در آرزوي چنين مقامي بودند، فرداي آن روز پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم حضرت علي عليه السلام را خواست و پرچم را به او داد، و خدا در پرتو جانبازي او پيروزي بزرگي را نصيب ما كرد.

3. روزي كه قرار شد پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم با سران نجران به مباهله بپردازد، پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم دست علي و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را گرفت و گفت:

اللَّهُمَّ هؤُلاءِ أَهْلِي (29)

فتح خَيْبَر مقدمه صلح فَدَك

آري پس از پيروزي لشكر اسلام در جنگ خَيْبَر و فتح قلعه هاي خَيْبَر با شجاعتها و رشادتهاي حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام اهالي يهودي «فَدَك» براي حفظ جان خود از باب صلح و مصالحه با پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وارد شدند.

معجم البلدان، از كتب مشهور اهل تسنن در اين زمينه چنين مي نويسند:

فَدَك قَرْيةٌ بِالْحِجازِ بَينَها وَ بَينَ الْمَدِينَةِ يوْمانِ وَ قِيلَ ثَلاثَةَ، أَفاءَ اللَّه عَلي رَسُولِهِ فِي سَنَةِ سَبْع صُلْحَاً …

فَدَك دهكده اي است در حجاز كه فاصله اش تا مدينه دو يا

سه روز است و خداوند متعال آنرا در سال هفتم هجري به صورت صلح به پيامبرش بخشيد …

… و داستان از اين قرار بود كه رسول خدا، پس از ورود به خَيْبَر و فتح قلعه ها و دژهاي محكم آن، سه روز در آن جامانده و حلقه محاصره را بر يهوديان سخت گرفت. آنان نمايندگاني نزد حضرت فرستاده، در خواست كردند كه به آنان اجازه دهد تا از آن سرزمين كوچ كنند. رسول خدا چنين اجازه اي را به آنان داد اين خبر به اهل «فَدَك» رسيد نماينده اي نزد حضرت فرستاده در خواست كردند كه حضرت با آنان بر نصف ميوه ها و اموالشان مصالحه كند، حضرت با تقاضاي آنان موافقت فرمود بنابراين «فَدَك» از جمله آبادي ها و املاكي است كه به صورت جنگ و تاخت و تاز فتح نشده است و از اين رو به صورت خالص ملك آن حضرت شد

… وَ فِيها عَينٌ فَوّارَةٌ وَ نَخِيلٌ كَثِيرَةٌ (وَ هِي الَّتِي قالَتْ فاطِمَة رَضِي اللَّه عَنْها إنَّ رَسُولَ اللَّه نَحَلَنِيها فَقالَ اَبُوبِكرُ اُرِيدُ لِذلِكَ شُهُوداً وَ لَها قِصَّةٌ)؛ …

و اين سرزمين داراي چشمه اي جوشان و درختان خرماي فراوان بود … (30).

تاريخ نويس مشهور اهل سنّت محمّد بن جرير طبري (متوفاي 310 ه ق) در تاريخ الامم و الملوك مي نويسد: … رسول اللَّه اهالي خَيْبَر را در قلعه هاي خودشان به نام هاي «وَطِيح و سَلَالِم» محصور كرد، تا جايي كه يقين به هلاكت و نابودي خود كرده، از حضرت در خواست كردند كه آنان را از آنجا كوچ دهد تا بدين وسيله خون خود را حفظ كنند. حضرت با درخواست آنان موافقت كرد. سپس پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ

آلِهِ وَ سَلَّم بر تمام اموال آنان دست گذاشته و نواحي «شق و نَطَاة و كَتِيبة» و تمامي دژها و قلعه ها را غير از قلعه «وَطِيح و سَلَالِم» تصرف كرد.

اهالي «فَدَك» كه از اين ماجرا خبردار شدند نماينده اي نزد حضرت فرستادند و درخواست كردند كه همين رفتار را با آنان نيز داشته باشد، و بدين وسيله خون و جانشان را حفظ كرده، و دست از اموال خويش برداشتند. حضرت با پيشنهاد آنان موافقت كرد. فردي كه بين آنان و حضرت رسول وساطت مي كرد «مُحَيِّصَة بن مسعود» هم پيمان قبيله بني حارثه بود هنگامي كه كار اهالي خَيْبَر به انجام رسيد از حضرت خواستند كه با آنان بر نصف اموالشان مصالحه كند و گفتند: ما نسبت به اين سرزمين از شما آشناتريم و بهتر مي توانيم آنجا را آباد و سرسبز كنيم.

حضرت بر مبناي نصف با آنان مصالحه كرده، قرار گذاشت كه اين اختيار را داشته باشد كه هرگاه خواست آنان را از اين سرزمين بيرون كند و حق اخراج آنها را داشته باشد. اهالي «فَدَك» نيز به همين گونه با آن حضرت مصالحه كردند. خَيْبَر «فَيْ ء» و متعلق به مسلمانان بود، ولي «فَدَك» از آن رسول خدا بود زيرا آنان تاخت و تازي نسبت به آنجا نداشتند (31).

امروز خَيْبَر

روايت آقايان حسين مظفر و علي آقا محمّدي (از اعضاء هيئتي كه امسال به فَدَك رفتند) از سفر به خَيْبَر چنين است: ديدن قلعه خَيْبَر كه فتح آن خاطراتي حماسي و فتح الفتوحي بزرگ را در اذهان شيعيان شيفته علي عليه السلام مصور مي سازد، از آرزوهاي بزرگ ما بود كما اين كه آرزوي همه زائران مشتاق است. صبح روز سوّم

استقرار در مدينه (يكشنبه 19/3/1387) به سوي خَيْبَر حركت كرديم و 180 كيلومتر به طرف شمال مدينه پيش رفتيم و بعد از دو ساعت به منطقه خَيْبَر رسيديم. ابتدا وارد روستايي متروكه شديم كه خانه هايي با ديوارهاي گِلي و اتاق هاي تو در تو و قديمي داشتند. از نخلستاني قديمي و بي رمق با برگ هاي آغشته به گرد و غبار، كه بعضي از آنها زرد بودند، عبور كرديم و در انتهاي باغستان به تپه اي بزرگ رسيديم كه با سيم هايي محصور شده بود. قلعه معروف خَيْبَر در بالاي همين تپه قرار داشت؛ قلعه اي با سنگ هاي بسيار سخت و خشن، تصور رفتن به بالاي قلعه در وضع عادي بسيار مشكل و شايد ناممكن بود. هيبت اين دژ نفوذ ناپذير كه اعاظم صدر اسلام از تسخير آن عاجز شده بودند كاملاً مشهود بود اما تسخير آن توسط مولاي خَيْبَر شكن، علي رغم همه تجهيزات و سربازان آماده و تا دندان مسلح و تسلط آنها بر اطراف قلعه، اعجاب انگيز و چيزي شبيه معجزه بود و نشان داد كه در برابر ايمان مولاي متقيان حتي قلعه خَيْبَر نيز از مصاديق بارز «وَ إِنَّ أَوهَنَ البُيوتِ لَبَيتُ العَنكَبُوت» است … درباره موقعيت مكاني خَيْبَر و فَدَك، با توجه به مسيري كه پيموديم و با توجه به فاصله 180 كيلومتري كه خَيْبَر تا مدينه دارد مي توان به اين نتيجه رسيد كه آنچه در تاريخ درباره تسليم شدن اهالي «فَدَك» بعد از فتح خَيْبَر آمده و نشان دهنده نزديكي مكاني فَدَك با خَيْبَر مي باشد درست است. زيرا مسير نيم دايره اي كه ما براي رفتن به «فَدَك» پيموديم موقعيت مكاني آن را در شرق خَيْبَر

ترسيم مي كند. جايي كه به طور طبيعي و ميان بر، بايد حدود 80 كيلومتري شرق خَيْبَر باشد. (32)

عكس هاي خَيْبَر

ص 41 اين صفحه عكس دارد

ص 42 اين صفحه عكس دارد

ص 43 اين صفحه عكس دارد

ص 44 اين صفحه عكس دارد

فصل دوّم نحله (سؤالات نحله)

اشاره

ما بحث را از اين جا به بعد با طرح سؤال ادامه مي دهيم. سؤالاتي كه ممكن است در ذهن هر طالب حقيقتي درباره مسأله «فَدَك» پيش بيايد و بعد از طرح سؤال، با استفاده از كتب شيعه و اهل سنّت در صدد پاسخ گويي با جوابهاي متعدد و قانع كننده بر آمده ايم.

سؤال اوّل: «فَدَك» ملك چه كسي بود؟

آيا «فَدَك» جزء بيت المال مسلمين بود يا ملك خاص رسول اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم؟

[«فَدَك» جزء اموال شخصي پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بود]

اين مسأله در تاريخ و كُتب فريقين ثابت شده است كه «فَدَك» جزء اموال شخصي پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بود و مي توان گفت علماء شيعه و سنّي بر اين مسأله اجماع دارند.

دلائل مالكيت رسول اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم
1. قرآن

قرآن كريم مي فرمايد:

«وَ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلي رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما اَوْجَفْتُمْ عَلَيهِ مِنْ خَيلٍ وَ لا رِكابٍ وَلكِنَّ اللَّهَ يسَّلِطُ رُسُلَهُ عَلي مَنْ يَشاءُ وَاللَّهُ عَلي كُلِ شَي ءٍ قَدِير» «ما أَفاءَ اللَّه عَلي رَسُولِهِ مِنْ اَهْلِ الْقُري فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبي وَ الْيتمي وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ كَي لا يكُونَ دُوْلَةً بَينَ الاَغْنِياءِ مِنْكُمْ وَ ما اتيكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهيكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّه إِنَّ اللَّه شَدِيدُ الْعِقابِ». (33)

خداوند هر غنيمتي از آنان (يهوديان بَنِي النَّضِير) به رسول خود بر گردانيد، بدون جنگ شما بود. و شما بر اموال آنان هيچ اسب و شتري نتاختيد، لكن خداوند رسولان خود را بر هر كس كه بخواهد مسلّط مي گرداند و او قادر بر هر چيزي مي باشد.

آنچه خدا از اموال اهل قري به رسول خود برگردانيد از آنِ خدا و رسول او و از آنِ خويشان رسول و فقيران و مساكين و درماندگان در راه است تا اموال بين توان گران دست به دست نچرخد و هر دستوري كه رسول به شما داد بگيريد و از هر گناهي نهيتان كرد آن را ترك كنيد و از خدا بترسيد كه خدا عقابي سخت دارد.

براي روشن شدن ترجمه آيه، أوّل بايد معناي «فَيْ ء» بيان شود.

«فَيْ ء» مصدر فاء، يفي ء و در لغت به معناي «رجوع و بازگشت» مي باشد

و چون پيامبر و امام عليهما السلام مالك حقيقي تمام اموال مي باشند زماني كه صاحبان اراضي و املاك بدون جنگ و خونريزي تسليم شوند اين اموال دوباره به آن بزرگواران بر مي گردد و ملك خاص آنها مي شود كه در اصطلاح به آن «فَيْ ء» مي گويند.

و آيه شريفه «وَ ما أَفاءَ اللَّه عَلي رَسُولِهِ» تصديق بر اين مطلب دارد كه فَيْ ء سرزميني است كه «بلا خَيْلٍ وَ لا رِكابٍ» بدون جنگ و خونريزي به دست پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم رسيده و مالك آن، ايشان مي باشند.

علاّمه طباطبايي در «تفسير الميزان» ذيل آيه دوّم، اين چنين مي فرمايد:

اين آيه در مقام بيان مصرف فَيْ ء است كه در آيه أوّل ذكر شده، از ظاهر اين آيه بر مي آيد كه مي خواهد موارد مصرف فَيْ ء در آيه قبلي را بيان كند و فَيْ ء در آن آيه را كه خصوص بني النضير بود به همه فَيْ ءهاي ديگر عموميت دهد و بفرمايد: حكم فَيْ ء مخصوص فَيْ ء بني النضير نيست، بلكه همه فَيْ ءها همين حكم را دارد.

سپس فرموده: «فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ» يعني قسمتي از فَيْ ء مخصوص خدا و قسمتي از آن مخصوص رسول خداست. منظور از اينكه گفتيم مخصوص خداست اين است كه بايد زير نظر رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم در راه رضاي خدا صرف شود و آنچه سهم رسول خدا است در مصارف شخصي آن جناب مصرف شود.

سپس فرموده: «وَ لِذِي الْقُرْبي وَ الْيتمي وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ» منظور از ذي القربي خويشانِ رسول خدا و دودمان آن جناب است. معنا ندارد كه ما آن را به قرابت عموم مؤمنين حمل كنيم و مراد از

يتامي و مساكين و ابن سبيل هم، يتيمان و مساكين و ابن السبيل اهل بيت مي باشند و از اهل بيت نيز در اين زمينه روايت رسيده است (34).

قالَ عَلي بْنِ الْحُسَينِ عليه السلام: هُمْ قُرَبائُنا وَ مَساكِينُنا وَ اَبْناءُ سَبِيلِنا. (35)

امام چهارم حضرت زين العابدين عليه السلام فرمودند: منظور اين آيه قُرَباي ما و مسكينان ما و ابن السبيل ما مي باشد.

و روايتي به همين مضمون از حضرت علي عليه السلام نيز نقل شده است.

2. روايات

از ابن عباس روايت شده است كه آيه شريفه:

«ما أَفاءَ اللَّه عَلي رَسُولِهِ مِنْ اَهْلِ الْقُري» درباره اموال كفار «اهل قُري» نازل شد و اهل قَري عبارت بودند از بَنِي النَّظِيرِ و بني قُرَيْظَة (كه در مدينه بودند) و اهل «فَدَك» (كه سرزميني است در سه ميلي مدينه) و اهل خَيْبَر و دهات عُرَيْنَة و يَنْبُع، كه خداي تعالي اختيار اموال اينان را به رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم سپرد، تا بر هر نحوي كه خواست در آن حكم كند و خبر داد كه تمامي اين اموال ملك شخصي اوست و لذا وقتي عده اي اعتراض كردند كه چرا پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم اين اموال را تقسيم نمي كند؟ در پاسخشان آيه مذكور نازل شد. (36)

ابن ابي الحديد روايت كرده كه ابوبكر گفت: ابو زيد عُمَر بن شَبَّة از حيَّان بن بشْر از يحيي بن آدم از ابن ابي زائده از محمّد بن اسحاق از زُهْرِي روايت كرده كه گويد: تعدادي از اهالي خَيْبَر در حصار خود باقي مانده و از رسول خدا درخواست كردند كه خونشان را نريزد و به آنان اجازه دهد تا از

آن سرزمين كوچ كنند. حضرت با درخواست آنان موافقت فرمود. اهالي «فَدَك» از اين قرار داد با خبر شدند و درخواست كردند كه با آنان نيز بدين گونه رفتار شود و حضرت با تقاضاي ايشان موافقت فرمود.

وَ كانَتْ لِلنَبِّي خاصَّه لِأَنَّهُ لَمْ يُوجَفْ عَلَيها بِخَيلٍ وَ لا رِكابٍ (37)

و از آنجا كه «فَدَك» با قهر و غلبه و تاخت و تاز لشكر اسلام فتح نشده بود تمامي آن ملك خاص رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مي باشد.

و فخر رازي نيز گفته است: خداوند اين آيات را در جواب اصحاب فرستاد و بيان نمود كه، غنيمت با «فَيْ ء» فرق مي كند زيرا در مورد تحصيل غنيمت شما مسلمين سختي و مشقت تحمل كرده ايد و با جنگ و لشكر كشي بر آن مسلط شده ايد، بر خلاف «فَيْ ء» كه دشمن خود تسليم شده است، پس امر آن به رسول خدا واگذار گرديده و در هر مصرفي كه وي مصلحت بداند آن را خرج مي كند (38).

3. اقرار ابابكر

دليل ديگر بر اينكه «فَدَك» ملك پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بوده است (نه جزء بيت المال مسلمين) اقرار خود ابابكر در جواب حضرت فاطمه عليها السلام مي باشد. زماني كه حضرت فاطمه عليها السلام براي گرفتن «فَدَك» به ابابكر مراجعه نمودند ابابكر نگفت فَدَك جزء بيت المال بوده و حق تو نيست بلكه گفت: پيامبران ارث نمي گذارند و معناي اين جمله اقرار به اين مطلب است كه «فَدَك» ملك پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بوده ولي چون پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم ارث نمي گذارد اين ملك از پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ

آلِهِ وَ سَلَّم به شما نمي رسد.

4. اقرار عمر

جامع الاصول از صحيح ابي داود روايت مي كند كه عمر گفت: اموال بني نضير اموالي است كه خداوند بدون جنگ و خونريزي و لشكركشي به رسول خدا باز گردانيد.

فَكانَتْ لِرَسُولِ اللَّه خاصَّةً قُري عُرَيْنَةٍ وَ فَدَك وَ كَذا وَ كَذا ينْفِقُ عَلي اَهْلِهِ مِنْها نَفَقَةَ سَنَتِهِمْ … (39)

پس قريه هاي عُرَيْنَة و فَدَك و كذا و كذا ملك خاص رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بود و ايشان نفقه ساليانه اهل خود را از اين اموال مي داد. و ما بقي آن را در تهيه اسلحه و چهار پا براي آماده ساختن سپاه براي جهاد در راه خدا صرف مي كرد و سپس آيه «ما أَفاءَ اللَّه عَلي رَسُولِهِ مِنْ اَهْلِ الْقُري فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ» را تلاوت مي نمود.

همچنين در روايتي كه در صحيح مسلم آمده و در آن منازعه حضرت علي عليه السلام و عباس ذكر شده است، در ابتداي آن عمر با خواندن آيه «ما أَفاءَ اللَّه» بر اين مسأله اقرار مي نمايد. (40)

5. اقرار علماي اهل سنّت

شيخ شهاب الدين ياقوت حموي در معجم البلدان مي نويسد:

… بنابراين «فَدَك» از جمله آبادي ها و املاكي است كه به صورت جنگ و تاخت و تاز فتح نشده و از اين رو به صورت خالص ملك آن حضرت شد … (41)

تاريخ نويس مشهور محمّد بن جرير طبري متوفاي سال 310 مي گويد:

… خَيْبَر «فَيْ ء» مسلمانان، ولي «فَدَك» از آن رسول خدا بود، زيرا آنان تاخت و تازي نسبت به آنجا نداشتند. (42)

ابن منظور در لسان العرب گويد: … «فَدَك» دهكده اي در خَيْبَر است و گفته شده كه در ناحيه حجاز مي باشد. در آنجا چشمه و نخلستاني است، خداوند آن را به پيامبرش بخشيد … (43)

مورخ بزرگ اهل سنّت،

عزّالدين ابوالحسن معروف به ابن اثير مي گويد: خَيْبَر «فَيْ ء» براي مسلمانان بود و «فَدَك» مخصوص رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم چون سرزميني بود كه بدون جنگ و خونريزي به دست رسول خدا رسيد. (44)

با توجه به دلايل ذكر شده، اينگونه روشن گرديد كه، «فَدَك» ملك اختصاصي پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بوده و شيعه و سنّي بر اين مسأله اتفاق نظر دارند.

سؤال دوّم: در زمان رسول اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم «فَدَك» در دست چه كسي بود؟

[«فَدَك» در زمان رسول الله صلي عليه و آله و سلم در ملكيت و اختيار حضرت فاطمه زهرا عليها السلام بود]

ادّله بسياري بر اين مطلب دلالت مي كند كه پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم «فَدَك» را به دخترش حضرت فاطمه عليها السلام بخشيد و تا زمان رحلت رسول اكرم به مدّت سه سال «فَدَك» در ملكيت و اختيار حضرت فاطمه زهرا عليها السلام بود.

در اينجا به يازده دليل اشاره مي كنيم:

دلائل مالكيت حضرت زهرا عليها السلام
1. آيات قرآن

الف) سوره مباركه بني اسرائيل، آيه 26

«وَ آتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّه»

ب) سوره مباركه روم، آيه 38

«فَآتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّه»

حق خويشاوندان و ارحام خود را عطا كن

طبق تفسير اكثر مفسرين شيعه و سنّي، اين دو آيه مربوط به جريان «فَدَك» و اعطاي آن به حضرت فاطمه عليها السلام مي باشد.

در اينجا به ذكر بعضي از منابع تفسيري، و روايتي در ذيل اين آيه اكتفا مي نماييم.

1. تفسير عَيَّاشِي، جلد 2، صفحات 281 و 287.

2. تفسير فرات، صفحات 239 و 322.

3. تأويل الآيات، صفحه 435.

4. مجمع البيان، جلد 8، صفحه 306، و، جلد 6، صفحه 411.

5. تفسير قمي، صفحه 380.

6. تفسير شيخ ابوالفتح رازي، جلد 3، صفحه 349.

7. تفسير البرهان، جلد 2، صفحه 415 (با ذكر 12 روايت) و جلد 3، صفحه 263.

عيون اخبار الرضا با ذكر سند از ريان بن صلت روايت مي كند؟

علي بن موسي الرّضا عليه السلام فرمودند: اما قول خداوند «وَ آتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّه»؟

دلالت مي كند بر اينكه خصوصيتي در اهل بيت است كه خداوند ايشان را به اين خصوصيت مختص نموده و آنها را بر امت برگزيده است.

زماني كه اين آيه بر پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نازل شد، فرمودند: فاطمه را به پيش من بخوانيد و چون حضرت فاطمه خدمت پدر رسيدند، پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ

سَلَّم فرمودند:

يا فاطِمَةُ فَقالَتْ: لَبَيكَ يا رَسُولَ اللَّه فَقالَ: هذِهِ فَدَك هِي مِمَّا لَمْ يُوجَفْ عَلَيْها بِخَيلِ وَ لا رِكابٍ وَ هِي لِي خاصَّةً دُونَ الْمُسْلِمِينَ وَ قَدْ جَعَلْتُها لَكِ لِما أَمَرَنِي اللَّه تَعالي بِهِ فَخُذيها لَكِ وَ لِوُلْدِكِ. (45)

اي فاطمه اين فَدَك از اموالي است كه بدون جنگ و لشكر كشي به دست ن رسيده است و ملك خاص من است و مسلمانان در آن حقي ندارند و با امر خداوند آن را براي تو قرار دادم پس فَدَك را بگير تا از آنِ تو و فرزندان تو باشد.

اكنون به تفسير آيه «وَ آتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّه» در كتب اهل سنّت توجه كنيد:

عبدالرّحمن جلال الدين سيوطي (46)، ذيل آيه شريفه «وَ آتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّه» مي گويد: بزاز و ابويعلي و ابن ابي حاتم و ابن مردويه از ابوسعيد خُدْرِي روايت مي كنند:

هنگامي كه آيه «وَ آتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّه» نازل شد پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فاطمه را طلبيد و «فَدَك» را به او بخشيد.

ابن مردويه از ابن عباس روايت نموده: هنگامي كه آيه «وَ آتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّه» نازل شد رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم «فَدَك» را به فاطمه بخشيد.

هيثمي در كتاب خود (47) از ابوسعيد خُدْرِي نقل مي كند:

لَمَّا نَزَلَتْ «وَ آتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّه» دَعا رَسُولُ اللَّه فاطمَه وَ اَعْطاها فَدَكاً

«چون آيه شريفه نازل شد پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فاطمه را صدا زد و «فَدَك» را به او عطا نمود.»

هيثمي مي گويد كه طبراني نيز اين روايت را نقل كرده است.

ذهبي (48)، اين روايت را ذكر كرده و آن را روايتي صحيح دانسته است.

متّقي (49)

از ابوسعيد چنين روايت كرده:

چون آيه شريفه «وَ آتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّه» نازل شد پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرمودند: اي فاطمه «فَدَك» از آن تو مي باشد. (50)

2. روايات:

دستور خدا به اعطاي حق فاطمه زهرا عليها السلام

در اين قسمت به نقل بعضي از رواياتي كه دلالت بر اعطاي «فَدَك» به حضرت زهرا عليها السلام بعد از نزول آيه شريفه «وَ آتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّه» توسط پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم دارند مي پردازيم:

الف) اعلام الوري: ابان مي گويد زراره براي من چنين حديث كرد كه امام محمّد باقر عليه السلام فرمودند: … چون پيامبر گرامي اسلام از جنگ خَيْبَر فارغ شدند، به حضرت علي عليه السلام فرمودند: به سوي «فَدَك» برو و آن را بگير، ايشان به سوي فَدَك رفتند و اهل «فَدَك» با او مصالحه نمودند تا اينكه خونشان حفظ گردد پس «فَدَك» از اموال خاص و خالص رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مي باشد.

فَنَزَلَ جِبْرِئيلُ فَقالَ: إنَّ اللَّه عَزَّوَجَّلَ يأْمُرُكَ أَنْ تُؤْتِي ذَوي الْقُرْبي حَقَّه فَقالَ يا جِبْرِئيلُ: وَ مَنْ قُرَبايي وَ ما حَقّها؟ قالَ: فاطِمَه فَاعْطِها حَوائِطُ فَدَك وَ ما للَّه وَ لِرسُولِه فيها.

جبرئيل نازل شد و گفت: خداوند عزّو جلّ تو را امر مي كند كه حَقِّ ذِي الْقُرْبي را عطا فرمائي، پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرمود: اي جبرئيل خويشان من چه كساني هستند و حق آنها چيست؟ گفت منظور از ذوي القربي، فاطمه عليها السلام مي باشد، پس فَدَك و آنچه براي خدا و رسول خدا در آن مي باشد به او عطا كن.

فَدعا رَسُولُ اللَّه فاطِمَةَ وَ كَتَبَ لَها كِتاباً جاءَتْ بِه

بَعدَ مَوْتِ اَبيها الي ابي بَكر وَ قالَتْ: هذا كِتابُ رَسُولِ اللَّه لي وَ لِإِبْني. (51)

آنگاه پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فاطمه را صدا زدند و سند فَدَك را به نام وي نوشتند كه البته بعدا ايشان با اين قباله در مقابل ابابكر احتجاج كرده و فرمودند اين نوشته رسول خدا براي من و فرزندان من است.

ب) تفسير عَيَّاشِي: عبدالرحمن از امام صادق عليه السلام چنين روايت كرده كه امام صادق فرمودند: چون آيه شريفه «وَ آتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّه وَ الْمِسْكِينَ» نازل شد پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرمودند: اي جبرئيل مسكين را شناختم ولي بگو منظور از ذوي القربي كيست؟ جبرئيل گفت: آنها خويشان تو مي باشند. پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، حسن و حسين و فاطمه را صدا زدند و فرمودند: پروردگارم به من امر فرموده كه عطا كنم به شما آن چيزهايي را كه خداوند به من برگردانده است و من «فَدَك» را به شما عطا كردم. (52)

ج) تفسير عَيَّاشِي: اَبَان بن تَغْلِب مي گويد: خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم: آيا رسول خدا «فَدَك» را به فاطمه عطا كردند؟

قال: كانَ لَها مِنَ اللَّه. (53)

خداوند فاطمه را مالك فَدَك قرار داد.

در بحارالأنوار، جلد 29، از صفحه 105 الي 129 و در صفحه 195 و همچنين در عوالم العلوم، جلد 11/2، صفحه 612 الي 622 روايات متعددي در تفسير و توضيح آيه شريفه «وَ آتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّه» و اعطاي «فَدَك» به حضرت زهرا عليها السلام نقل شده است.

ضمنا علاّمه مجلسي مي فرمايد: سيّد بن طاووس (54) از قول محمّد بن عباس بن علي بن مروان

در كتاب تفسيرش چنين نقل مي كند كه:

حديث «فَدَك» در تفسير قول خداوند «وَ آتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّه» از بيست طريق روايت شده است (55).

3. سند كتبي رسول اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم
[اُكْتُبْ لِفاطِمَةَ عليها السلام بِفَدَك نِحْلَةً مِن رَسُولِ اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم]

ففي الخرائج و الجرائح روي عن ابي عبداللَّه عليه السلام: … فَدَعا بِأَدِيمٍ وَ دَعا عَليَّ بْنَ اَبِيطالِبْ عليه السلام فقالَ: اُكْتُبْ لِفاطِمَةَ عليها السلام بِفَدَك نِحْلَةً مِن رَسُولِ اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فَشَهِدَ عَلي ذَلك عَلِيَ بْنَ اَبِيطالِب وَ مَوْلَي رَسُولِ اللَّه وَ اُم اَيْمَن. (56)

امام صادق عليه السلام فرمودند: … پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم پوستي طلب كرد و به حضرت علي عليه السلام فرمود: بنويس فَدَك هديه اي از رسول خدا براي فاطمه است. و بعد حضرت علي و غلام خود (رَبَاح) و اُم اَيْمَن را بر اين مسأله شاهد گرفت.

وَ قَالَ الْعلامَّةُ الْمَجلِسي: فَدَعا رَسُولُ اللَّه فاطِمَةَ وَ كَتَبَ لَها كِتابَاً جاءَتْ بِهِ بَعْدَ وَفاةِ اَبْيها اِلي ابِي بَكر وَ قالَتْ: هذا كِتابُ رَسُولِ اللَّه لِي وَ لِاِبْنِي. (57)

علامّه مجلسي مي گويد: پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم حضرت فاطمه عليها السلام را خواست و براي او (فَدَك) را نوشت و ايشان بعد از رحلت رسول اللَّه آن كتابت را پيش ابابكر آورد و گفت: اين نوشته رسول خدا براي من و فرزندان من است.

مرحوم حاج شيخ عباس قمي نيز در سفينة البحار اين مسأله را ذكر نموده اند (58).

پاره كردن نوشته رسول اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم توسط عمر

حضرت زهرا عليها السلام زماني كه از ظلم ظالمان بر خود خبر مي دادند فرمودند:

… وَ ظَلَمُونِي وَ اَخَذُوا اِرْثِي، وَ خَرَّقُوا صَحِيفَتِي اَلَّتِي كَتَبَها لِي اَبِي بِمِلكِ فَدَك وَ الْعَوالِي وَ كَذَّبُوا شُهُودِي. (59)

بر من ظلم كردند و ارث مرا گرفتند و صحيفه اي كه پدرم در ملكيت فَدَك و عوالي براي من نوشته بود، پاره كردند و شاهدان من را تكذيب نمودند.

در حديثي امام صادق عليه السلام براي

مُفَضَّل در رابطه با رجعت و بازگشت ائمه به دنيا و شكايات آنها نزد رسول اللَّه سخن مي گويند و مي فرمايند:

ثُمَّ تَبْدَأُ فاطِمَةُ عليها السلام فَتَشْكُوا مِنْ عُمَر وَ ما نالَها مِنْهُ وَ مِنْ اَبِي بَكرٍ وَ اَخْذِ فَدَك، وَ ما رَدَّ عَلَيها مِنْ قَوْلِهِ «اِنَّ الْأَنْبِياءَ لا تُورَثُ» وَ إحِْتِجاجِها بِقولِ يحيي و زَكَرِيا عليهما السلام وَ قِصَّةِ داوُدَ وَ سُلَيمانَ وَ قَوْلِ صاحِبِهِ:

هاتِي صَحِيفَتَكِ الَّتِي ذَكَرْتِ اِنَّ اَباكِ قَدْ كَتَبَها لَكِ وَ إِخْراجِهَا الصَّحِيفَةَ، وَ اَخْذِها مِنها وَ نَشْرِها عَلي رُؤُسِ الْاَشْهادِ مِنْ قُرَيشٍ وَ سائِرِ الْمُهاجِرينَ وَ الانْصارِ وَ سائِرِ العَرَبِ، وَ تَفِله فِيها وَ تَمْزِيقِهِ اِياها … (60)

حضرت فاطمه زهرا عليها السلام شكايت مي كنند: از عمر و از آن ستمهايي كه از جانب او رسيده و از ابابكر و از گرفتن فَدَك، و جعل حديث ما انبياء ارث نمي گذاريم … و از قول رفيقش عمر كه گفت: نوشته اي كه گفتي پدرت درباره فَدَك به تو داده بياور و از گرفتن آن نامه و نشان دادن آن بر تمام مردم از مهاجرين و انصار و از آب دهان انداختن به آن نامه و پاره كردن آن و …

4. بخشش هاي حضرت زهرا عليها السلام از اموال فَدَك

آنچه مسلم است حضرت زهرا عليها السلام در طول حيات خود، بخششهاي فراواني داشته اند كه بي شك يكي از منابع مهم اين بخششها، طي سه سال آخر عمر ايشان، از درآمدهاي «فَدَك» بوده است.

5. اخراج وكلاي حضرت فاطمه عليها السلام از «فَدَك» توسط ابابكر

قَالَ الصَّادِقُ عليه السلام: لَمَّا بُويِعَ أبُوبَكْر وَ اسْتَقَامَ لَهُ الأمْرُ عَلي جَميعِ الْمُهَاجِرينَ وَ الأنْصَارِ، بَعَثَ إلي فَدَك مَنْ أخْرَجَ وَكيلَ فَاطِمَةَ عليها السلام بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مِنْهَا … (61)

امام صادق عليه السلام فرمودند: چون مردم با ابوبكر بيعت كردند و پايه هاي حكومت وي بر مهاجرين و انصار محكم گرديد، كسي را به سوي فَدَك فرستاد تا وكيل فاطمه، دختر رسول اللَّه، عليهما السلام را از فَدَك بيرون كند …

قَالَ الصَّادِقُ عليه السلام: لَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ وَ جَلَسَ أبُوبَكْر مَجْلِسَهُ بَعَث إلَي وَكيلِ فَاطِمَةَ عليها السلام فَأخْرَجَهُ مِنْ فَدَك. (62)

چون پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم از دنيا رفتند، ابوبكر به جاي ايشان نشست، و كسي را به سوي وكيل فاطمه در فَدَك فرستاد، پس او را از فَدَك بيرون كرد …

6. ادعاي حضرت زهرا عليها السلام بر ملكيّت فَدَك

معصوم بودن حضرت فاطمه زهرا عليها السلام از هر گناه، احتمال ادعاي دروغين را در ايشان به طور كلي منتفي مي سازد و اين عصمت توسط آيه تطهير ثابت شده و مورد قبول علماء شيعه و سنّي مي باشد و حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام در احتجاج با ابابكر هم به همين آيه استدلال نمودند.

7. شهادت حضرت علي عليه السلام و اُم اَيْمَن

البته بعد از شهادت حضرت علي عليه السلام و اُم اَيْمَن، امام حسن و امام حسين عليهما السلام و رباح (غلام پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) و اسماء بنت عميس نيز شهادت دادند كه «فَدَك» را پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم در زمان حيات به دختر خود حضرت فاطمه عليها السلام بخشيدند. (63)

8. نوشتن نامه رد «فَدَك» توسط خود ابابكر
[روايت امام صادق عليه السلام]

عَن أَبي عَبْدِاللَّه عليه السلام: فَدَعا بِكتابٍ فَكَتَبَهُ لَها بَردِّ فَدَك فَقال: فَخَرَجَتْ وَ الْكِتابُ مَعها فَلَقِيها عُمَرَ فَقال: يا بِنتَ مُحَمَّد ما هذا الْكتاب الّذي مَعَك؟ فَقالَتْ: كِتابٌ كَتَبَ لِي اَبُوبِكر بِرَدِّ فَدَك … (64)

امام صادق عليه السلام در يك روايت طولاني مي فرمايد: … پس ابوبكر ورقه اي را (وسائل نوشتن) را طلبيد و رد فَدَك را براي حضرت زهرا عليها السلام نوشت، هنگامي كه حضرت نامه را گرفته و از نزد ابابكر خارج شدند در بين راه با عمر برخورد كردند، عمر گفت: اي دختر محمّد، اين نوشته اي كه در دست داري چيست؟ حضرت جواب دادند: اين نامه اي است كه ابوبكر به عنوان ردّ فَدَك براي من نوشته است …

البته اين مضمون در روايات و كتب مختلف شيعه و سنّي ذكر شده است و ما به ذكر بعضي از منابع اين روايات اكتفا مي نماييم:

[مضمون روايت] در كتب شيعه

بحارالأنوار، جلد 29 در صفحات 123، 128، 157، 189 و 342 - عوالم العلوم، جلد 11/2 در صفحات 647، 650، 651 و 752 - كامل بهائي، جلد 1، صفحه 309- الغدير، جلد 7، صفحه 195- احتجاج، جلد 1، صفحه 92- فَدَك و العوالي، صفحه 277 تا 282.

[مضمون روايت] در كتب اهل سنّت

شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، جزء 16، صفحه 101 و صفحه 274 و دو روايت در جزء 16، صفحه 87 - سيره حلبيّه، جلد 3، صفحه 362.

9. نامه حضرت علي عليه السلام به عثمان بن حنيف

… بَلي كانَتْ فِي اَيدِينا فَدَك مِنْ كُلِّ ما أظَلَّتْهُ السَماءُ فَشَحَّتْ عَنها نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَلَيها نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِين وَ نِعْمَ الْحَكَمُ اللَّه. (65)

آري از تمام آنچه آسمان بر آن سايه افكنده است فَدَك در دست ما بود كه گروهي بر آن بخل ورزيدند. (آن را از ما غصب كردند) و ديگران بخشش نموده و از آن گذشتند و بهترين حاكم خداوند مي باشد.

10. برگرداندن فَدَك توسط خلفاء

بعضي از خلفاء بني اميه و بني عباس «فَدَك» را به فرزندان حضرت فاطمه عليها السلام برگرداندند، (66) از جمله مأمون، در ضمن نامه اي به قُثَم بن جعفر، فرماندار خود در مدينه به مالكيت حضرت فاطمه عليها السلام در زمان رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم اين چنين اقرار مي كند:

و اما بعد، همانا أميرالمؤمنين (مأمون) با توجه به موقعيت و مقامي كه نسبت به دين خدا و جانشيني رسول خدا و قرابتي كه نسبت به آن حضرت دارد، شايسته ترين فرد است كه به سنّت رسول خدا عمل كرده، دستورات او را به كار ببندد. به هر كس كه آن حضرت بخششي كرده، ببخشد و هر كس را مورد تصدّق و صدقه خود قرار داده، مورد آن عطا و صدقه قرار دهد. توفيق و نگهداري اميرالمؤمنين با خداست و به او (در عمل كردن به آنچه موجب تقرب به اوست) رغبت و تمايل دارد.

وَ قَدْ كانَ رَسُولُ اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم أَعْطي فاطِمَه بِنْتَ رَسُولِ اللَّه فَدَكاً وَ تَصَدَّقَ بِها عَلَيها وَ كانَ ذلِكَ أَمْراً ظاهِراً مَعْرُوفَاً لاإِخْتلافَ فِيهِ بَين آلَ رسول اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم. (67)

و همانا رسول خدا

فَدَك را به دخترش فاطمه بخشيده و آن را به او هديه داد، اين يك عمل ظاهر و آشكار و معروفي بود كه در بين خاندان پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم اختلافي در آن وجود نداشت، و پيوسته كساني كه نسبت به آن اولويت داشتند مدعي و خواهان آن بودند، از اين جهت اميرالمؤمنين (مأمون) چنين صلاح ديد كه آن را به ورثه حضرت رسول برگرداند …

11. اقرار علماي اهل سنّت:

دانشمندان شيعه و گروهي از محدثان اهل تسنن اتفاق نظر دارند، كه وقتي آيه «وَ آتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّه وَ الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيل» نازل گرديد، پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم «فَدَك» را به دختر خود حضرت فاطمه عليها السلام بخشيدند.

سند حديث به دو صحابي بزرگ أبوسعيد خُدْرِي و ابن عباس منتهي مي گردد و از محدثان اهل تسنن شخصيت هاي بزرگي اين حديث را نقل كرده اند از جمله:

1. جلال الدين سيوطي، متوفاي سال 909 هجري قمري، در تفسير خود مي نويسد: وقتي آيه ياد شده نازل گرديد، پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فاطمه را خواست و «فَدَك» را به او عطا فرمود، سپس اضافه مي كند:

اين حديث را محدثاني مانند: بزاز و ابويعلي و ابن ابي حاتم و ابن مَردويه از صحابي معروف ابو سعيد خُدْرِي نقل كرده اند. و نيز مي گويد «ابن مردويه» از ابن عباس نقل كرده است وقتي آيه ياد شده نازل گرديد پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم «فَدَك» را به فاطمه تمليك كرد. (68)

2. علاء الدين، علي بن حسام، معروف به متقي هندي، ساكن مكّه و متوفاي سال 976 هجري قمري، نيز حديث ياد شده را

نقل كرده است.

و همچنين اضافه مي كند: محدثاني مانند ابن النّجار و حاكم در تاريخ خود حديث را از ابوسعيد خُدْرِي نقل كرده اند. (69)

3. ابواسحاق، احمد بن محمّد بن ابراهيم نيشابوري، (معروف به ثعلبي) متوفاي 427 يا 437 هجري قمري، در تفسير خود (70) جريان را نقل مي كند.

4. مورّخ شهير، بَلاذُرِي متوفاي سال 279 هجري قمري، متن نامه مأمون را كه به والي مدينه نوشته، اين چنين نقل كرده است: پيامبر خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم سرزمين «فَدَك» را به فاطمه بخشيد و آن را به او هديه داد. اين عملي ظاهر و معروف و شناخته شده بود كه در بين افراد خاندان رسول خدا هيچ گونه اختلافي در آن وجود نداشت. (71)

5. احمد بن عبد العزيز جوهري، مؤلف كتاب «السّقيفه» مي نويسد:

هنگامي كه عمر بن عبدالعزيز زمام امور را به دست گرفت نخستين مظلمه اي را كه به صاحبانش پس داد اين بود كه «فَدَك» را به حسن بن حسن بن علي عليه السلام باز گردانيد. (72) از اين جمله استفاده مي شود كه «فَدَك» ملك دختر پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بوده است.

6. ابن ابي الحديد، شأن نزول آيه را درباره «فَدَك» از ابي سعيد خُدْرِي نقل كرده است. و در فصلي كه براي تحقيق اين موضوع در شرح نهج البلاغه اختصاص داده است از مذاكره اي كه با استاد مدرسه غربي بغداد داشته، استفاده مي شود كه: وي معتقد است كه پيامبر خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم «فَدَك» را به دختر گرامي خود حضرت فاطمه عليها السلام بخشيده است. (73)

7. حلبي در سيره خود سرگذشت طرح ادعاي دختر پيامبر صَلَّي اللَّهُ

عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و نامهاي شهود او را آورده و مي گويد: خليفه وقت قباله «فَدَك» را به نام حضرت زهرا صادر نمود، ولي عمر آن را گرفت و پاره كرد. (74)

8. مسعودي در كتاب «مروج الذهب» مي گويد: دختر پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم با ابي بكر پيرامون فَدَك مذاكره نمود، از او خواست كه «فَدَك» را براي او باز گرداند و علي و حسنين و اُم اَيْمَن را به عنوان شاهد آورد (75).

9. ياقوت حموي در «معجم البلدان» مي نويسد: فاطمه پيش ابوبكر رفت و گفت پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم «فَدَك» را به من بخشيده است خليفه شاهد خواست و … (سرانجام مي نويسد) در دوران خلافت عمر، «فَدَك» به دودمان پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم باز گردانيده شد زيرا وضع در آمد مسلمانان بسيار رضايت بخش بود (76).

10. سمهودي، در كتاب «وفاء الوفاء» مذاكره فاطمه را با ابوبكر نقل مي كند و سپس مي افزايد: علي و اُم اَيْمَن به نفع فاطمه گواهي دادند و هر دو گفتند: پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فَدَك را در زمان حيات خودشان به فاطمه بخشيده است، و هم چنين مي گويد:

فَدَك در دوران خلافت عُمَر بن عبد العزيز به خاندان حضرت زهرا عليها السلام باز گردانيده شد. (77)

11. ابن منظور در «لسان العرب» مي نويسد: در «فَدَك» چشمه و نخلستاني است كه، خداوند آن را به پيامبرش بخشيد …

حضرت علي عليه السلام مي گويد: كه پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم آن را در زمان حيات خود به فاطمه عليها السلام بخشيد.

12. استاد عبدالفتاح، عبدالمقصود مي گويد:

سرزمين «فَدَك» چه

به صورت بخشش و يا به عنوان ارث، حق خالص فاطمه بود كه نمي شود بحث و جدل و شك و ترديدي در آن ابراز داشت. (78)

سؤال سوّم: چرا پيامبر اسلام صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم «فَدَك» را به دختر خود حضرت فاطمه عليها السلام بخشيد؟

اشاره

با اينكه ما مي دانيم اهل بيت عليهم السلام دلبستگي به دنيا نداشتند پس چرا پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم «فَدَك» را به دختر خود بخشيد؟ در جواب اين سؤال با استفاده از قرائن مي توانيم به پنج مطلب اشاره كنيم:

1. امر خداوند عليم و حكيم

امام باقر عليه السلام مي فرمايند: پيامبر گرامي اسلام صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بعد از نزول آيه كريمه:

«وَ آتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّه» از جبرئيل سؤال فرمود: ذوي القربي كيست؟ و حق او كدام است؟ جبرئيل از طرف خداوند پيام آورد: منظور از ذوي القربي حضرت فاطمه عليها السلام است و حق او «فَدَك» مي باشد، آنگاه پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، «فَدَك» را به دختر خود بخشيدند. (79)

2. زمامداري حكومت

پس از پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، اميرالمؤمنين عليه السلام بايد حكومت و ولايت جامعه را به دست مي گرفتند، و چون هر حكومتي براي پياده نمودن اهداف خود، نيازمند به سرمايه مادي مي باشد، درآمد فَدَك، مي توانست بهترين سرمايه براي تحقق اهداف پيشرفته حضرت علي عليه السلام در جامعه اسلامي محسوب گردد، و گويا دستگاه حكومت ابوبكر نيز به اين نتيجه رسيده بود، لذا در همان روزهاي نخست فَدَك را از دست خاندان پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم خارج نمود، تا ضمن محكم نمودن پايه هاي لرزان حكومت غاصبانه خود، دستان حضرت علي عليه السلام را از اين سرمايه مادي كوتاه كند.

3. تأليف قلوب

پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مي دانست كه گروهي كينه حضرت علي عليه السلام را در دل دارند زيرا بسياري از خويشان آنها در ميدانهاي نبرد به شمشير وي كشته شده اند و يكي از راههاي از بين بردن كينه ها و تاليف قلوب آنها كمكهاي مالي و دلجويي از آنها مي باشد تا از اين طريق خارهايي كه بر سر خلافت بود از ميان برداشته شود، و به همين خاطر حضرت علي عليه السلام غير از بيت المال بايد مالي را در دست داشته باشند كه اختيار آن به دست خودشان باشد و در مواقع خاص بتوانند از آن استفاده كنند.

4. كمك به بينوايان و فقراء

احسان و كرم نسبت به افراد جامعه، بالأخص فقراء و ضعيفان، هميشه جزء اخلاق زندگي اهل بيت عليهم السلام بوده، و در آمد «فَدَك» مي توانست سرمايه خوبي براي رفع نياز محتاجان و بينوايان، با دستان پرمهر حضرت علي و زهرا عليهما السلام باشد.

5. زندگي آبرومند

آخرين انگيزه اي كه مي تواند دليل بخشش «فَدَك» به حضرت زهرا عليها السلام باشد اين است كه دختر پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و فرزندان او در آينده با توجه به حوادثي كه ممكن است اتفاق بيفتد، بايد زندگاني آبرومندي داشته باشند، و قسمتي از درآمد «فَدَك» مي تواند زندگي مادي و اجتماعي آنها را تامين كند.

سؤال چهارم: چرا خليفه و اطرافيانش به فكر غصب «فَدَك» افتادند؟

دلايل
1. رشوه به مخالفان حكومت

همانگونه كه مي دانيد و در تاريخ ذكر شده بعد از رحلت رسول گرامي اسلام صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، عده اي خاص در سقيفه تصميم گرفتند بر خلاف سفارشات پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، خلافت را به ابوبكر واگذار كنند و هر چند اين تصميم نابخردانه مورد تأييد عده اي در جامعه قرار گرفت، ولي اين پيروزي نسبي براي ادامه خلافت كافي نبود، چون اين تصميم مخالفان زيادي داشت، از جمله بني اميّه، كه در رأس آنها ابوسفيان قرار گرفته بود، و خلافت خليفه را به رسميت نمي شناختند. (80)

در چنين شرائطي بايد با دادن بعضي از پستها به سران مخالف و رشوه مالي به عده اي ديگر، مخالفان را همراه و هميار حكومت نمود يا از سكوت آنها به نفع حكومت استفاده كرد. مثلاً خليفه براي ساكت كردن ابوسفيان فرزند وي معاويه را براي حكومت شام انتخاب كرد، كه ابوسفيان با شنيدن اين خبر گفت: ابوبكر صله رحم كرده است. (81)

همچنين خليفه بايد براي ساكت كردن مهاجر و انصار به ويژه خزرجيان، كه از روز نخست با او بيعت نكردند و با دلي پر از خشم از سقيفه بيرون آمدند، اموالي را بين آنها تقسيم كند. (82)

2. كمبود بودجه

خليفه غاصب، دچار كمبود بودجه شديدي شده بود. چون هم بيت المال خالي بود و هم قبايل اطراف از دادن زكات به مأموران حكومتي خودداري مي كردند.

اين در حالي بود كه احتمال جنگ هاي داخلي و خارجي داده مي شد و در صورت چنين مسائلي خليفه مي خواست از درآمد «فَدَك» در اين راه استفاده كند، چنانكه عمر به گونه اي به اين مطلب اعتراف كرده است.

مورخ معروف «حلبي» در

سيره خود مي نويسد: ابوبكر مايل بود كه «فَدَك» در دست دختر پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم باقي بماند، و حتي مالكيت فاطمه را در ورقه اي تصديق كرد. اما عمر از دادن ورقه به فاطمه مانع گرديد و رو به ابوبكر كرد و گفت: فردا تو به در آمد «فَدَك» نياز شديدي پيدا خواهي كرد زيرا اگر مشركان عرب بر ضد مسلمانان قيام كنند، از كجا هزينه جنگي آنها را تأمين خواهي نمود؟! (83).

3. ترس از قدرت اقتصادي اميرالمؤمنين علي عليه السلام

حضرت علي عليه السلام تمام شرائط رهبري جامعه و جانشيني رسول گرامي اسلام صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم از علم و دانش، تقوي و پرهيزكاري، شجاعت، سخاوت، سوابق درخشان، قرابت و خويشاوندي با پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و بالخصوص توصيه ها و سفارشات پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم درباره جانشيني او را داشت. و هرگاه فردي با اين شرايط و زمينه، قدرت مالي و اقتصادي هم داشته باشد و بخواهد با خلافت لرزان خليفه رقابت كند، دستگاه خلافت با خطر بزرگي روبرو مي گردد و چنين شخصي اگر با حكومت به مبارزه رو در رو هم نپردازد، خود با چنين موقعيتي حكومتي در كنار آن حكومت تشكيل داده است.

ابوبكر و اطرافيانش با توجه به اين نكات و با علم به اينكه فضايل دروني حضرت علي عليه السلام قابل غصب نيست، به فكر سلب قدرت اقتصادي آن حضرت افتادند، تا با خالي بودن دستان حضرت علي عليه السلام گروهي از مردم دور ايشان جمع نشوند. اين حقيقت از گفتگوي عمر با خليفه به روشني استفاده مي شود. كه به ابابكر گفت:

انَّ النّاسَ عَبِيدُ هذِهِ الدُّنْيا لا يرِيدُونَ

غَيرَها فَامْنَعْ عَنْ عَلي وَ أَهْلِ بَيتِهِ الْخُمْسَ وَ الْفَي ءَ وَ فَدَكاً فَإِنَّ شِيعَتَهُ إِذا عَلِمُوا بِذلِك تَرَكُوا عَلِياً وَ أَقْبِلُوا إِليك رَغْبَةً فِي الدُّنْيا. (84)

مردم بندگان اين دنيا هستند و جز آن هدفي ندارند، تو خمس و فَيْ ء و فَدَك را از علي بگير. وقتي مردم و پيروان او دستان او را خالي ديدند او را رها مي كنند و به خاطر رغبت مردم به دنيا به تو متمايل مي گردند.

به همين دليل دستگاه حكومت نه تنها خاندان پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم را از «فَدَك» محروم كرد، بلكه آنان را از يك پنجم غنايم جنگي كه به تصريح قرآن (85) مربوط به خويشاوندان پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم است، نيز محروم ساخت و پس از درگذشت پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، ديناري از اين راه به آنان پرداخت نشد. (86)

[جمع بندي:] غصب فَدَك يا غصب خلافت؟

از مطالب فوق به وضوح روشن مي شود پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به خاطر محكم كردن خلافت جانشين خود، يعني: حضرت علي عليه السلام «فَدَك» را به دخترشان فاطمه عليها السلام بخشيدند و غاصبان خلافت هم به خاطر تضعيف حضرت علي عليه السلام و محكم نمودن پايه هاي لرزان حكومت خود، دست به غصب «فَدَك» آلوده نمودند و در نتيجه معلوم مي شود بحث «فَدَك» يك بحث مادي و دنيوي نبوده بلكه مسأله، حقانيت حضرت علي عليه السلام و جانشيني رسول اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بوده است، به همين علت حضرت زهرا و علي عليهما السلام بر باز پس گيري «فَدَك» اينقدر اصرار نمودند. حال به روايت زير توجه كنيد، تا مطلب روشن تر

گردد.

علي بن اسباط مي گويد: زماني كه امام موسي بن جعفر عليه السلام ديدند مهدي عباسي رد مظالم مي كند و حقوق غصب شده را به صاحبان حق برمي گرداند. به مهدي عباسي فرمودند: چرا حق غصب شده ما را بر نمي گرداني؟

مهدي عباسي گفت حق شما چيست؟ حضرت فرمودند: «فَدَك» (87).

پس مهدي عباسي گفت: حدّ آن را براي من معين كنيد، تا آن را به شما بر گردانم. حضرت موسي بن جعفر عليه السلام فرمودند: حدّ أوّل آن كوه احد و حدّ ديگرش عديش مصر، حد سوّم آن سيف البحر و حد آخرش دُومَة الْجَنْدَلِ، مهدي عباسي با تعجب پرسيد تمام اينها؟ حضرت فرمودند بله.

يعني: حضرت موسي بن جعفر عليه السلام به مهدي عباسي فهماندند: كه غصب فَدَك برابر بود با غصب خلافت رسول اللَّه و اگر كسي بخواهد «فَدَك» را برگرداند، بايد خلافت بر تمام سرزمينهاي اسلامي را برگرداند. (88)

باز براي تاييد مطلب به اين اقرار استاد و شاگرد اهل تسنن توجه فرمائيد:

ابن ابي الحديد مي گويد: به استاد بزرگ و مدرس بغداد علي بن الفار گفتم: آيا زهرا عليها السلام در ادعاي خود در مورد «فَدَك» راستگو بوده؟ گفت: بلي. گفتم خليفه مي دانست كه او زني راستگو است؟ گفت: بلي. گفتم پس چرا خليفه حق مسلم او را در اختيارش نگذاشت؟

در اين موقع استاد لبخندي زد و با كمال وقار گفت: هرگاه آن روز سخن او را مي پذيرفت و روي اين جهت كه او يك زن راستگو است بدون درخواست شاهد، فَدَك را به وي باز مي گردانيد، فردا او از اين موقعيت به نفع علي عليه السلام استفاده مي كرد و مي گفت: خلافت مربوط به شوهرم علي است و او در اين موقع ناچار

بود، خلافت را به علي عليه السلام واگذار كند. ولي او براي اينكه باب تقاضا و مناظرات بسته شود، حضرت زهرا را از حق مسلم خود محروم ساخت.

سؤال پنجم: آيا درآمد «فَدَك» به اندازه اي بود كه پايه هاي حكومت را محكم كند؟

دلائل وسعت «فَدَك» و درآمد بسيار آن:
1 - اجاره هفتاد هزار ديناري

سيّد بن طاووس مي نويسد: پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم سرزمين «فَدَك» را به مبلغ 24000 دينار اجاره داده بودند و در برخي از احاديث 70000 دينار نيز نقل شده است، كه ظاهراً اين اختلاف به حسب تفاوت درآمد ساليانه «فَدَك» بوده است. (89)

2 - تقسيم فَدَك بين سه نفر

هنگامي كه معاويه به خلافت رسيد «فَدَك» را ميان سه نفر تقسيم كرد:

مروان بن حكم، عمر بن عثمان و يزيد فرزند خودش (90).

از اين تقسيم استفاده مي شود كه «فَدَك» يك سرزمين قابل ملاحظه اي بود كه معاويه توانست آن را ميان سه نفر (با اشتها) كه هر كدام نماينده فاميل بزرگي بودند تقسيم كند.

3 - تجهيز سپاه اسلام

هنگامي كه حضرت فاطمه عليها السلام با ابابكر درباره «فَدَك» گفتگو نمود و گواهان خود را براي اثبات مدعاي خود پيش او آورد، ابوبكر در پاسخ دختر پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم گفت: «فَدَك» ملك شخصي پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نبود، بلكه از اموال مسلمانان بود كه از درآمد آن سپاهي را مجهز مي كرد و براي نبرد با دشمنان مي فرستاد و در راه خدا نيز انفاق مي كرد. يعني درآمد «فَدَك» براي تجهيز سپاه كافي بود، و اين نشانه بزرگيست. (91)

4 - شهر فَدَك

در كتب تاريخي از «فَدَك» به عنوان قريه يا شهر «فَدَك» تعبير شده است، و اكنون نيز اگر به عكسهاي «فَدَك» نگاه كنيد خانه ها و برج ها و …، شهر بودن «فَدَك» را نشان مي دهد و عبدالرحمن جابر در توضيحاتش براي هيئت ايراني مي گويد: وسعت منطقه «فَدَك» 50 كيلومتر در 50 كيلومتر مي باشد. (92)

مقدمه سؤال ششم:

تاكنون ثابت شد، كه «فَدَك» ملك خاص رسول اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بوده آن را در زمان حياتش به حضرت فاطمه عليها السلام بخشيده است. اما بعد از رحلت رسول اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم ابابكر غاصبانه به جاي پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نشست و دستور داد: وكيل حضرت فاطمه عليها السلام از «فَدَك» خارج شود و بدين طريق «فَدَك» را نيز غصب كرد.

بدنبال غصب «فَدَك» حضرت علي و فاطمه زهرا عليهما السلام براي باز پس گرفتن حق خود پيش خليفه غاصب آمده و به غصب «فَدَك» اعتراض نمودند. ابابكر گفت: فَدَك ملك رسول اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بوده و الآن من جانشين رسول اللَّه هستم و «فَدَك» بايد در دست من باشد. و اگر شما مالك «فَدَك» هستيد بايد بر اين مطلب شاهد بياوريد.

سؤالي كه اينجا مطرح مي شود اين است كه: آيا طبق قوانين شرع مقدس اسلام شاهد خواستن از حضرت زهرا عليها السلام امري صحيح بود يا نه؟

توضيح مطلب: اگر در يك جامعه اسلامي ملك كسي را كه در دست او بوده است از او غصب كنند، او براي باز پس گرفتن ملك خود بايد به دادگاهي شكايت كند و آن دادگاه طبق قوانين اسلامي

به نفع يا ضرر او حكمي را صادر نمايد.

الآن در اين مسأله ثابت شد كه «فَدَك» در تصرف حضرت زهرا عليها السلام بوده و كارگزاران ايشان در آن مشغول كار بوده اند، و در اين حال «فَدَك» غصب شده است.

حضرت زهرا عليها السلام براي طرح شكايت خود به تنها مرجع اسلامي زمان يعني ابابكر كه خود را خليفه رسول اللَّه مي داند رجوع كرد. تا با قوانين شرع براي او حكمي صادر شود، با گذشت از اين اشكال كه قاضي دادگاه - ابوبكر - خود طرف دعوي است.

سؤالي كه اينجا مطرح است اين است كه: آيا اين قاضي طبق قوانين شرعي از چه كسي بايد شاهد بخواهد؟

سؤال ششم: آيا شاهد خواستن ابابكر از حضرت زهرا عليها السلام امري صحيح بود؟

پاسخ:
[اين كار مخالف با قوانين شرع اسلام مي باشد]

به يقين اين كار ابابكر صحيح نبوده و مخالف با قوانين شرع اسلام مي باشد، براي اثبات اين مطلب به دلائل زير توجه فرماييد:

[دلايل]
1. قانون ذواليد:

از نظر اسلام اگر ملكي در دستان شخصي باشد (ذواليد) مالك آن شناخته مي شود، و اگر غير از اين باشد لازمه آن هرج و مرج در نظام جامعه است.

حال اگر شخص ديگري كه ذواليد نيست، ادعاي ملكيت داشته باشد، بايد بر اين ادعاي خود دليل بياورد، و شارع مقدس در مقام قضاوت در اين مسأله فرموده:

الْبَينَةُ عَلَي الْمُدَّعِي

مدعي براي اثبات ادعاي خود بايد بيّنه (دو شاهد) بياورد.

اما در مسأله فَدَك، ثابت شد كه «فَدَك» در اختيار حضرت زهرا عليها السلام بود، حال اگر مسلمانان يا ابابكر ادعا دارند كه آنها مالك «فَدَك» مي باشند بايد بر اين ادعا دو شاهد بياورند. ولي اينجا ابابكر بر خلاف حكم اسلام، از حضرت فاطمه زهرا عليها السلام كه ذواليد و مالك مي باشند طلب شاهد نموده است.

اكنون به روايتي اشاره مي كنيم كه اميرالمؤمنين علي عليه السلام چگونه ابابكر را بر اشتباه خود آگاه نمود.

علل الشرايع: امام صادق عليه السلام فرمودند: چون ابابكر «فَدَك» را از حضرت فاطمه عليها السلام گرفت و وكيل حضرت را از «فَدَك» خارج كرد. اميرالمؤمنين علي عليه السلام به مسجد آمدند و ابابكر در مسجد نشسته بود و مهاجرين و انصار در اطراف او قرار گرفته بودند، حضرت رو به ابابكر كرده و فرمودند:

يا اَبابَكر لِمَ مَنَعْتَ فاطِمَه عليها السلام ما جَعَلَهُ رَسُولُ اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لَها وَ وَكِيلِها فِيهِ مُنْذَ سَنِينَ؟

اي ابابكر چرا فاطمه را از فَدَك منع نمودي در حالي كه پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم

فَدَك را براي او قرار داده بود و وكيل او چندين سال در فَدَك بود.

ابابكر جواب داد: «فَدَك» ملك مسلمين است، اگر فاطمه شاهد عادلي بر اثبات ملكيت خود بياورد، پس «فَدَك» از آن اوست و گرنه هيچ حقي در «فَدَك» ندارد.

حضرت علي عليه السلام فرمودند: اي ابابكر آيا براي ما بخلاف حكم خدا بر مسلمانان حكم مي كني؟ ابابكر: نه، حضرت فرمودند: به من بگو اگر در دست مسلمانان چيزي باشد و من ادعا كنم آن چيز از آن من است از چه كسي تقاضاي بيّنه (دو شاهد) مي كني. ابابكر: از شما، دوباره حضرت فرمودند: و اگر در دست من چيزي باشد و مسلمانان در آن ادعاي ملكيت كنند، باز از من تقاضاي بيّنه مي كني؟ پس ابابكر خاموش شد. (93)

و در روايت احتجاج از امام صادق عليه السلام چنين آمده:

قال علي عليه السلام: فَما بالَ فاطِمَةَ سَأَلْتَهَا الْبَينَةَ عَلي ما فِي يدَيها؟ وَ قَدْ مَلَكَتْهُ فِي حَياةِ رَسُولِ اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ بَعْدَه.

حضرت علي عليه السلام فرمودند: پس چرا از حضرت فاطمه عليها السلام براي فَدَكي كه در دستهاي اوست تقاضاي بينه مي كني؟! و حال آن كه اين فَدَك را در زمان حيات رسول خدا و بعد از آن مالك بوده است.

اي ابابكر چرا تو از مسلمانان به خاطر اين ادعايشان طلب بيّنه نمي كني.

پس ابابكر خاموش شد و سپس عمر گفت: يا علي اين صحبتها را رها كن، ما قدرت بر دليل شما نداريم، اگر شهود عادلي آوردي حق با شماست و گرنه «فَدَك» از آن مسلمانان است و براي تو و فاطمه در آن حقي نيست … (94)

(در ادامه روايت حضرت از

راه ديگري استدلال نمودند كه در ادامه بحث به آن اشاره خواهيم كرد).

2. عصمت حضرت زهرا عليها السلام:

دليل ديگر بر اينكه ابابكر نمي بايست از حضرت زهرا عليها السلام شاهد بخواهد «عصمت» حضرت مي باشد، كه معصوم بودن حضرت زهرا عليها السلام از هر گناه، احتمالِ ادعاي دروغين را، در ايشان به طور كلي منتفي مي سازد و اين عصمت توسط آيه تطهير ثابت شده، و مورد قبول تمام علماي شيعه و سنّي مي باشد.

بهترين سخن در اينجا كلام اميرالمؤمنين علي عليه السلام در احتجاج با ابابكر است كه مي فرمايند:

يا اَبابَكر تَقْرَاُ كِتابَ اللَّهِ؟ قالَ: نَعم قالَ أَخْبِرْنِي عَن قَولِ اللَّه عَزَّوجَلَّ: «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرا» فِيمَنْ نَزَلَتْ فِينا اَمْ فِي غَيرِنا؟ قالَ: بَلْ فِيكُمْ …

اي ابابكر آيا قرآن مي خواني؟ گفت: بله، پس به من خبر بده از قول خداوند عزّوجل كه مي فرمايد:

همانا خداوند اراده كرده تا رجس و پليدي را از شما اهل بيت دور كند و شما را پاك گرداند. درباره چه كساني نازل شده است، درباره ما يا غير ما؟ ابابكر گفت: درباره شما …

حال اي ابابكر بگو چه كار خواهي كرد اگر شهودي شهادت بدهند كه فاطمه عليها السلام دختر رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم كار خلافي انجام داده است.

ابابكر گفت: حد بر او جاري مي كنم، همانگونه كه بر زنان مسلمان چنين مي كنم.

قالَ: إِذَنْ كُنْتَ عِندَاللَّه مِنَ الْكافِرين، قالَ لِمَ؟ قالَ: لِأَنَّكَ رَدَدْتَ شَهادَةَ اللَّه لَها بِالْطَّهارَة، وَ قَبِلْتَ شَهادَةَ النّاسِ عَلَيها … فَدَمْدَمَ النّاسُ وَ انْكَرُوا، وَ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إلي بَعْضٍ، وَ قالُوا: صَدَقَ وَ اللَّه عَلي بْنُ أَبِي طالِبْ عليه السلام …

علي عليه السلام فرمود: در اين صورت تو

در نزد خدا كافر به شمار مي روي. ابابكر گفت: به چه علت؟ حضرت فرمودند: چون تو شهادت خداوند به طهارت و پاك بودن حضرت فاطمه عليها السلام از هر گناهي را رد كرده اي و شهادت مردم را بر عليه او پذيرفته اي …

پس مردم با كلماتي آميخته از غضب، ابابكر را انكار كرده، و در حالي كه همديگر را نگاه مي كردند مي گفتند: به خدا قسم علي بن ابيطالب راست مي گويد …» (95).

3. علم قاضي:

دليل ديگر بر اينكه ابابكر نبايد شاهد مطالبه كند، اين است كه او بايد به علم خود عمل مي كرد، چون حاكم مي تواند در مواردي كه علم به وقوع چيزي دارد، بدون اينكه كسي شهادت بدهد حكم كند، زيرا علم او از گواهي شاهدان قوي تر است. و دليل بر درستي گفتار ما روايت زير مي باشد:

مرد اعرابي در مورد ناقه اي با رسول خدا به نزاع برخاست. حضرت به او فرمود: اين ناقه مال من است و من پولش را به تو داده ام. اعرابي گفت: چه كسي بر اين مطلب به نفع تو شهادت مي دهد؟ «خُزَيْمَة بن ثابت» گفت: من بر اين مطلب شهادت مي دهم. پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم از او پرسيدند: تو از كجا علم پيدا كردي؟ آيا در آنجا كه من اين شتر را خريدم حاضر بودي؟ گفت: نه، لكن من از آنجا كه يقين به رسالت شما دارم به اين مطلب نيز يقين دارم. حضرت فرمود: من شهادت تو را نافذ و قابل اجرا مي دانم و آن را به منزله دو شهادت قرار مي دهم. بدين جهت او را ذوالشهادتين ناميدند. (96)

اين داستاني مشهور و شبيه به داستان حضرت

زهرا عليها السلام است، از آن جهت كه «خُزَيْمَة» نديده بود كه پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم پول شتر را داده اند ولي چون مي دانست او رسول خداست و معصوم از هر گناه مي باشد و جز به حق و راستي سخن نمي گويد، علم به صدقِ ادعاي پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم پيدا كرد و به نفع او شهادت داد.

پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم هم نه تنها كار او را امضاء كرده و شهادت او را قبول نمودند، بلكه او را نيز مورد تشويق قرار دادند، در مسأله «فَدَك» هم، چون ابابكر مي دانست حضرت زهرا عليها السلام طبق آيه تطهير معصوم بوده (97) و از هر گناه پاك مي باشد، و در آنچه ادعا مي كند صادق است، پس بايد از اين علم خود استفاده مي كرد و به نفع حضرت زهرا عليها السلام حكم به رد «فَدَك» مي داد، و ديگر احتياج به طلب بيّنه نبود.

4. برخورد قبلي خليفه با دو تن از صحابه:

دليل ديگر بر اينكه ابابكر نبايد طلب بيّنه مي كرد، برخورد او با جابر بن عبد اللَّه و جرير بن عبداللَّه است. چون در روايت آمده است كه:

ابابكر بعد از رحلت پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم اعلام عمومي كرد كه هر كس طلبي يا وعده اي از پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم دارد حاضر شود، پس جرير بن عبداللَّه و جابر بن عبد اللَّه حاضر شدند و ادعا كردند كه چيزي از پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم طلبكارند، ابابكر بدون درخواست بيّنه طلب آنان را پرداخت نمود.

حضرت زهرا عليها السلام اين برخورد دو گانه را به آنها

گوشزد فرمود و چون عمر گفت: اي دختر محمّد براي اثبات ادعاي خود بينه بياور حضرت فاطمه عليها السلام جواب داد:

«قَدْ صَدَقْتُمْ جابِر بْنِ عَبْدِاللَّه وَ جَريرِ بْنِ عَبداللَّه وَ لَمْ تَسْأَلُوا هُمَا الْبَينَه». (98)

شما ادعاي جابر بن عبداللَّه و جرير بن عبداللَّه را قبول نموديد، و از او بيّنه طلب نكرديد.

پس چگونه از دختر پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم طلب بيّنه مي كنيد، جواب مضحكانه عمر اين بود كه جابر و جرير چيز كم ارزشي را طلب مي كردند، ولي تو امر بزرگي را ادّعا مي كني.

از اتفاق مأمون نيز در هنگام ردّ فَدَك، با تمسك به اين روايت با علماي مخالف معارضه كرد و حتي راويان رساله مأمون مي گويند:

فَتَعَجَّبَ الْمأمون مِنْ ذلك وَ قالَ: أما كانَتْ فاطِمَةُ وَ شُهُودُها تُجْرَوْنَ مَجْري جَرِيرِ بْنِ عَبْدِاللَّه وَ جابِرِ بْنِ عَبْدِاللَّه. (99)

مأمون از اين برخورد دوگانه ابابكر تعجب كرد و گفت: آيا فاطمه و شاهدان او به اندازه جرير بن عبداللَّه و جابر بن عبداللَّه ارزش نداشتند.

مقدمه سؤال هفتم:

ثابت شد در اين دادگاه از حضرت فاطمه عليها السلام نبايد شاهد بخواهند، ولي حضرت فاطمه عليها السلام براي اثبات حق خود، حضرت علي عليه السلام و اُم اَيْمَن را به عنوان شاهد (بر اين مطلب كه پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به امر خداوند «فَدَك» را به ايشان بخشيده بود) حاضر نمود، جواب وقيحانه ابابكر و عمر اين بود كه: اُم اَيْمَن يك زن است و شهادت يك زن كافي نيست، و حضرت علي عليه السلام هم به نفع خود شهادت مي دهد. و بدين صورت شهود حضرت فاطمه عليها السلام را رد كردند.

حال سؤالي كه اينجا مطرح

مي شود اين است كه: آيا ابابكر حق داشت شهود حضرت فاطمه عليها السلام را رد كند؟

سؤال هفتم: آيا ابابكر حق داشت شهود حضرت فاطمه عليها السلام را رد كند؟

نكته اوّل:
[شاهد اول اُم اَيْمَن و رد كردن شهادت او]

اولين نكته اي كه بايد به آن اشاره كنيم اين است كه: طبق اكثر روايات، شهود حضرت فاطمه عليها السلام، حضرت علي عليه السلام و اُم اَيْمَن بوده اند، و مشاهده مي كنيم كه اُم اَيْمَن أوّل از غاصبان «فَدَك» اقرار مي گيرد كه آيا پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم در مورد من نفرمود: «اُم اَيْمَن يك زن بهشتي است» (100) تا في الجمله از آنها براي راستگو بودن خود اقرار بگيرد.

و معلوم است كه: پيامبري كه مقام عصمت دارند و قرآن در مدحشان فرموده:

«ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي إِنْ هُوَ إِلا وَحيٌ يُوحي (101).

«از روي هوي و هوس صحبت نمي كند، بلكه آنچه را مي گويد كلام خداوند است كه به ايشان وحي مي شود». يك زن دروغگو را از اهل بهشت نمي خواند.

در نتيجه، رد كردن شهادت اُم اَيْمَن رد كردن كلام رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مي باشد، كه ابابكر حق چنين كاري را نداشت.

[شاهد دوم علي عليه السلام و رد كردن شهادت او]
[از بزرگترين ردّ شهادت حضرت علي عليه السلام بود]

و امّا ردّ شهادت حضرت علي عليه السلام از بزرگترين اشتباهات ابابكر بوده است، براي روشن شدن مطلب به دلائل زير توجه فرماييد:

[دلائل اين اشتباه ابابكر]
1. آيه كريمه مباهله:

طبق اين آيه:

«قُل تَعالَوا نَدْعُ اَبنائَنا و اَبْنائَكُمْ وَ نِسائَنا وَ نِسائَكُمْ وَ اَنْفُسَنا و اَنْفُسَكُمْ»

خداوند حضرت علي عليه السلام را نفس رسول اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم قرار داده است، و رسول اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، حضرت علي عليه السلام را برادر خود، و گوشت او را گوشت خود، و خون او را خون خود مي داند. پس ردّ شهادت حضرت علي عليه السلام برابر با ردّ شهادت رسول اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مي باشد.

2. آيه كريمه تطهير:

خداوند در آيه تطهير حضرت علي عليه السلام را از هرگونه رجس و گناهي پاك دانسته، و اين سخن بي شرمانه آنها كه: علي به سوي خودش مي كشد، رد كلام خدا و توهين به آيات قرآن است.

3. صدّيق اكبر

پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم حضرت علي عليه السلام را صدّيق اكبر (102) معرفي نموده اند، پس چگونه ابوبكر مي تواند حضرت علي عليه السلام را در اينجا دروغگو بداند.

4. حق هميشه با اوست

پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرموده اند:

عَلِيٌ مَعَ الْحَقّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِي لن يَفْتَرِقا حَتّي يَرِدا عَلَي الْحَوض (103).

علي با حق است و حق با علي است، و اين دو هرگز از هم جدا نمي شوند، تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.

اينجا هم طبق فرمايش رسول اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، ابابكر بايد مي گفت حق با علي است نه اينكه به او تهمت بزند.

5. همراه با قرآن تا قيامت

پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرمودند:

عَلِيٌ معَ القُرآن و القُرآنُ معَ عَلي لا يَفْتَرِقان حتّي يَرِدا عَلَيَّ الْحَوْض (104).

هميشه علي با قرآن است و قرآن با علي است و اين دو از هم جدا نمي شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.

پس ردِّ علي، ردّ قرآن است، و ردّ قرآن ردّ كلام خداوند است.

6. بالاترين قاضي

پيامبر اكرم فرمودند:

أقْضي اُمَّتي عَلِيّ.

علي بن ابيطالب در قضاوت بالاترين فرد امت من است.

و عمر نيز به اين مسأله اقرار كرده و گفته: اَقْضَانَا عَلِيّ (105). عالم ترين ما به قضاوت، حضرت علي است.

و در مسأله قضاوت بارها براي عمر مشكل پيش آمد، و براي حل مشكل به حضرت علي عليه السلام رجوع كرد و گفت:

لَوْلا عَلِيٌ لَهَلَكَ عُمَر. (106)

اگر علي نبود عمر هلاك شده بود.

انصاف بدهيد آيا چنين شخصيتي كه در مسأله قضاوت، فقيه ترين مردم است، ممكن است به نفع خود شهادت دهد!! (107).

مأمون بعد از جلسه هزار نفري علما و شنيدن حرف هاي موافق و مخالف تصميم گرفت فَدَك را به فرزندان حضرت فاطمه عليها السلام برگرداند و در دفاع از كار خود چنين گفت: آيا مي توان گفت و يا معتقد شد كه علي بن ابي طالب عليه السلام با آن زهد و پرهيز كاري، بي جهت و به دروغ به نفع فاطمه عليها السلام گواهي دهد با اين كه خداوند و رسولش او را به داشتن اين فضائل ستوده اند؟ و آيا مي توان گفت: كه او با آن همه علم و فضلي كه داشت، حكم نمي دانسته، و از روي جهل به محكمه رفته و شهادت داده است؟ و آيا جايز است كه گفته شود حضرت فاطمه عليها السلام

با آن طهارت و عصمتي كه داشت و با اينكه او بانوي زنان جهانيان و بانوي زنان اهل بهشت است (بدان گونه كه روايت كرديد) چيزي را بخواهد كه به او تعلق نداشته و در اين ادعا به همه مسلمانان ستم روا دارد؟ و بر اين مطلب به خداوند يكتا سوگند ياد كند، و يا جايز است كه بگوييم: اُم اَيْمَن و اسماء بنت عميس به دروغ شهادت داده اند، با اين كه آن دو از اهل بهشت مي باشند؟

طعن و ايراد بر حضرت فاطمه عليها السلام و گواهان او طعن و ايراد بر كتاب خدا و الحاد و كژانديشي در دين اوست. خداوند پاك و منزه است كه قضيه و داستان چنين باشد كه ذكر شده است.

نكته دوّم:

در اينجا بعضي از علماء اهل سنّت به دفاع برخاسته و در توجيه عمل ابابكر، گفته اند: علت ردّ شهادت اُم اَيْمَن عليها السلام اين بوده كه ابابكر در مقام قضاوت مي خواسته است بين مسلمانان فرق نگذارد، و چون اين شهادت از حد نصاب كمتر بوده شهادت آنها را قبول نكرده است.

در جواب اين سخن بايد گفت:

اولاً: با ذكر مطالب فوق، تفاوت بين حضرت علي عليه السلام و اُم اَيْمَن با ديگر مسلمانان بسيار واضح است.

ثانياً: از نظر فقهي اگر ابابكر مي خواست صحيح قضاوت كند و فرقي با ديگران نگذارد بايد حضرت زهرا عليها السلام را دعوت به قسم خوردن مي نمود، تا با يك شاهد و قسم خوردن حق به ايشان برگردد.

و اين حكم در روايات اهل سنّت نيز به آن تصريح شده است. همانطور كه در صحيح مسلم در آغاز كتاب قضاء از ابن عباس روايت شده است: «رسول خدا

صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم با قسم خوردن مدعي و شهادت يك شاهد حكم نمود.» (108)

و در كتاب «الكنز» نيز از دار قطني از پسر عمر روايت شده است كه گفت: «خدا درباره حق با دو شاهد حكم داده است. اگر مدعي دو شاهد آورد حقش را مي گيرد و اگر يك شاهد آورد بايد علاوه بر آن قسم بخورد تا حقش را بگيرد.» (109)

نكته سوّم:

اين است كه بنا بر بعضي از روايات، شهود از نظر تعداد در حد نصاب و بلكه بالاتر بودند، ولي ابابكر و عمر قصد قضاوت عادلانه و اسلامي را نداشتند، بلكه تمام هدف آنها تصرف «فَدَك» بود، تا با در آمد آن بتوانند پايه هاي حكومت غاصبانه خود را حفظ نمايند، و اگر شما به روايت زير دقت كنيد كاملا بر اين امر آگاه خواهيد شد.

علاّمه حلي، در كشكولي كه منصوب به ايشان است از مفضل از امام صادق عليه السلام روايت مي كند:

… فقالَ لَها عُمر: دَعِينا مِنْ اَباطِيلِك وَ احْضُرِينا مَنْ يَشْهَدُ لَكِ بِما تَقُولِينَ. فَبَعَثَتْ إلي عَلي و َالْحَسَنِ وَ الْحُسَينِ عليهم السلام وَ اُم اَيْمَن وَ أَسْماءِ بِنْتَ عُمَيسِ وَ كانَتْ تَحْتَ أَبِي بَكرِ بْنِ أبِي قُحافَه فَأَقْبَلُوا إلي أَبِي بَكرِ وَ شَهِدُوا لَها بِجَمِيعِ ما قالَتْ وَ ادَّعَتْهُ.

پس عمر به حضرت زهرا عليها السلام گفت: اين حرف هاي باطل را رها كن (نعوذ باللَّه) و كسي را حاضر كن تا بر ادعاي تو شهادت بدهد. پس حضرت فاطمه عليها السلام حضرت علي و حسن و حسين عليهم السلام، و اُم اَيْمَن و اسماء بنت عميس (110) (كه در آن زمان همسر ابوبكر بود) را حاضر نمود و همه

اين بزرگواران سخنان حضرت فاطمه را تصديق كردند و بر صحت ادعاي آن حضرت شهادت دادند.

ولي ابابكر تمام شهود را به بهانه هاي مختلف رد كرد و گفت: اما علي پس او شوهر فاطمه است و اما حسن و حسين فرزندان فاطمه مي باشند و اُم اَيْمَن كنيز ايشان است. و اما اسماء بنت عميس تحت جعفر بن ابي طالب بوده پس وي نيز به نفع بني هاشم شهادت مي دهد و او در خانه فاطمه نيز خدمت مي كند.

وَ كُلُّ هؤُلاءِ يَجُرُّونَ إلي أَنْفُسِهِمْ.

و تمام اين شهود به نفع خودشان شهادت مي دهند.

فَقالَ عَلي عليه السلام: أَمَّا فاطِمَةُ فَبِضْعَةٌ مِنْ رَسُولِ اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ مَنْ آذاها فَقَدَ آذي رَسُولَ اللَّه وَ مَنْ كَذَّبَها فَقَدْ كَذَّبَ رَسُولَ اللَّه …

پس حضرت علي عليه السلام در مقابل اين عمل ابابكر (ردِّ شهود) چنين فرمودند: اما حضرت فاطمه عليها السلام، پس او پاره تن رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم است و كسي كه او را اذيت كند پس رسول خدا را اذيت كرده است و كسي كه سخنان او را تكذيب كند پس رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم را تكذيب كرده است.

و اما حسن و حسين، آنان نيز فرزندان رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مي باشند، و طبق فرمايش رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم آقاي جوانان اهل بهشت مي باشند و كسي كه اين دو را تكذيب كند رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم را تكذيب كرده، چون اهل بهشت راستگويانند.

وَ أَمّا أَنَا فَقَدْ قالَ رَسُولُ اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ

وَ سَلَّم: أَنْتَ مِنِّي و أَنَا مِنك وَ أَنْتَ أَخي فِي الدُّنيا وَ الآخِرةَ، وَالرّادُّ عَلَيكَ هُوَ الرّادُّ عَلَيَّ، مَنْ أَطاعَكَ فَقَدْ أَطاعَنِي، وَ مَنْ عَصاكَ فَقَدْ عَصانِي.

اما من، پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم درباره ام فرمود: تو از من و من از تو هستم. تو برادر من در دنيا و آخرت مي باشي و كسي كه تو را رد كند من را رد كرده است. و كسي كه از تو اطاعت كند از من اطاعت كرده است و كسي كه تو را نافرماني كند نا فرماني من را كرده است.

و اما اُم اَيْمَن، او زني است كه پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به بهشتي بودن او شهادت دادند.

و اما اسماء بنت عميس، زني است كه پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم در حق او و ذريه او دعاي خير نمودند.

فقالَ عُمر: أَنْتُمْ كَما وَصَفْتُم بِهِ أَنْفُسَكُمْ وَلكِنْ شَهادَةُ الْجارِ إِلي نَفْسِهِ لاتُقْبَلُ.

عمر در مقابل اين دفاع علي عليه السلام از شهود، چنين گفت:

تمام اين صفات در مورد شما صادق است و شما همانطور هستيد كه خودتان وصف نموديد، و لكن شهادت ذي نفع براي خودش قبول نمي شود.

علي عليه السلام فرمودند: اگر تو به اين فضائل ما اقرار داري و انكار نمي كني و در همين حال شهادت رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم را قبول نداري پس بايد گفت: إنّا للَّهِ وَ إنّا إلَيْهِ راجِعُون اگر ما ادعايي براي خودمان داشته باشيم و تو از ما بيّنه و شهود مطالبه كني، پس ياري كنده اي نيست كه ما را ياري نمايد، و حال آنكه شما بر حكومت خدا و

حكومت رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم غلبه كرده ايد، و آن را بدون بيّنه و دليلي از خانه او به خانه غير برده ايد.

«وَ سَيَعْلَمُ الذِّينَ ظَلَمُوا أيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ» (111)

پس آگاه باشيد كه كساني كه ظلم و ستم كرده اند بزودي بر ايشان معلوم خواهد شد كه به كدامين كيفر گاه بازگشت خواهند كرد.

سپس حضرت علي عليه السلام به فاطمه عليها السلام فرمودند: برگرديد تا اينكه خداوند بين ما حكم كند كه او بهترين حكم كنندگان است. (112)

آخرين نكات

ابابكر و عمر بن خطاب شهود حضرت فاطمه را به اتّهام نفع بردن در شهادت رد كردند در حالي كه:

1. شاهدين در حين شهادت نفعي نمي بردند، بلكه آنها از اين جهت كه بعداً وارث مي شوند شايد نفعي به آنها مي رسيد.

بله اگر شاهد با شهادت خود قسمتي از مال را مالك شود، مثل شهادت شريك براي شريك، و شهادت مولي براي عبدش، شهادت او قابل قبول نيست.

ولي اين مسأله در شهود حضرت فاطمه عليها السلام منتفي بوده و اي كاش مي دانستيم چه كسي بايد براي حضرت زهرا عليها السلام شهادت بدهد در حالي كه شهادت علي چون شوهر فاطمه است و شهادت حسن و حسين چون فرزندان فاطمه اند و شهادت اُم اَيْمَن و اسماء و هر كس ديگر چون دوستان فاطمه اند مورد قبول نمي گردد، آيا دشمنان به نفع حضرت فاطمه زهرا عليها السلام شهادت مي دهند؟!!.

2. مسأله ديگر اينكه، در شهادت مسأله عدالت شرط اصلي است و اگر شاهد عادل باشد نافع بودن او، به شهادتش ضرري نمي زند. و به اين مطلب جمعي از علماي اهل سنّت تصريح كرده اند. (113)

3. اگر ادعاي جلب منفعت در شهادت مُضِرّ باشد،

پس چگونه عايشه و حفصه و عمر بر حديث ساختگي «لا نُوَرِّثُ» شهادت دادند و شهادت آنها مورد قبول واقع شد.

در حالي كه:

1. عايشه دختر ابابكر و حَفْصَة دختر عمر است.

2. حضور عايشه و حفصه و عمر به عنوان شاهد باعث شد كه «فَدَك» جزء صدقات مسلمين گردد، و اين سه نفر هم در آن شريك شوند، پس چگونه شهادت حضرت علي و حسن و حسين عليهم السلام با تهمت جلب منفعت رد مي شود، ولي گواهي عايشه و حفصه و عمر با تحقق منفعت رد نمي شود؟!.

[علت استدلال حضرت فاطمه عليها سلام به مسأله ارث فَدَك]

آنچه تاكنون در سؤالات مطرح شد، بحث نِحْلَهْ (بخشش) و مسائل پيرامون آن بود و اما مسأله بعد اين است كه حضرت زهرا عليها السلام وقتي از طريق ادعاي نحله نتوانستند حق خود را باز پس بگيرند از طريق ديگري با ابابكر احتجاج و بحث نمودند و آن ادعاي ارث بود. يعني حضرت فرمودند:

اگر شما قبول نداريد كه پيامبر گرامي اسلام صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم «فَدَك» را در زمان حيات به من بخشيده لااقل بايد قبول كنيد، «فَدَك» بعد از درگذشت آن حضرت، به عنوان ارث به تنها فرزندش مي رسد.

ابابكر، وقتي با اين احتجاج جديد فاطمه عليها السلام رو به رو شد، و ديد با هيچ دليلي نمي تواند حضرت را از حق خود محروم كند به يك روايت تمسك جست و گفت:

إِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّه يقُولُ: إِنّا (نَحنُ) مَعاشِرَ الْأَنْبِياء لا نُوَرِّثُ مَا تَرَكْنَاهُ صَدَقَةً. (114)

من از رسول خدا شنيدم كه فرمودند: ما گروه انبياء، ارث نمي گذاريم و آنچه از ما باقي مي ماند، صدقه است.

اكنون در ذيل اين حديث مباحث و سؤالات مختلفي پيش مي آيد كه

توجه شما را به اين مباحث جلب مي كنيم و بحث را با يك سؤال شروع مي كنيم.

فصل سوّم ادّعاي ارث

سؤال أوّل: آيا با تمسك به حديث «لا نُوَرِّثُ» مي شود حضرت زهرا عليها السلام را از ارث محروم كرد؟

جواب

در جواب بايد گفت: اين حديث ساخته خود ابابكر است و كلام رسول اللَّه نيست و ابابكر و عمر چون حدس مي زدند كه حضرت فاطمه زهرا عليها السلام با اين استدلال حق خود را مطالبه مي كند آنها اين حديث را ساختند و به رسول اللَّه نسبت دادند به همين علت اشكالات بسيار زيادي بر اين حديث وارد است كه ما ابتداءً سر فصل اين اشكالات را ذكر مي كنيم و در ادامه به بحث هاي پيرامون آن مي پردازيم:

چهارده اشكال بر حديث «لا نُوَرِّثُ»

1. اين خبر با قرآن تعارض دارد.

2. با اين خبر، نمي توان قرآن را تخصيص زد.

3. حديث، خبر واحد است.

4. راوي خبر، فاسق است.

5. حضرت علي عليه السلام خبر را باطل و راوي آن را كاذب مي دانند.

6. حضرت فاطمه زهرا عليها السلام اين روايت را انكار كردند، و حكم به دروغ بودن آن دادند.

7. اگر اموال پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم صدقه بود، بايد پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم طبق آيه: «وَ اَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْأَقْرَبين» اين حكم را به دختر و داماد خود ابلاغ مي كردند.

8. اين حكم در هيچ يك از انبياء گذشته سابقه نداشته است.

9. جهل ابابكر و عمر به احكام اسلامي در صحت حديث و تمسك به آن انسان را به شك مي اندازد.

10. اضطراب روايات ابي بكر در نقل اين حديث آن را از حجيت مي اندازد.

11. نقل و تمسك ابابكر به اين حديث با روش او در منع نقل حديث از رسول اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم تناقض دارد.

12. استفاده هاي شخصي و عملكرد زنان پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، ابابكر و عمر از حجره هاي آن حضرت با اين

حديث تناقض دارد.

13. نقض حديث توسط ابابكر، عمر، عثمان، عايشه و حفصه.

14. عملكرد خلفاء بني اميه و بني عباس با اين حديث تناقض دارد.

اكنون به صورت تفصيلي به شرح اين چهارده اشكال مي پردازيم:

[مهمترين اشكال روايت اين است كه] اين خبر با قرآن تعارض دارد

در بحث دلالت اين روايت بايد گفت بزرگترين و مهمترين اشكال روايت اين است كه با آيات ارث در قرآن كريم تعارض دارد و حضرت زهراي مرضيه عليها السلام در احتجاجات (115) خود با ابوبكر و در خطبه فَدَكيّه با استدلال به آيات ارث، ابوبكر را بر اشتباه خود آگاه ساخته و او را محكوم نمودند. آنجا كه فرمودند:

يا بْنَ أَبِي قُحافَه! أَفِي كِتابِ اللَّه أَنْ تَرِثَ أَباكَ وَ لا أَرِثَ أَبِي؟ لَقَدْ جِئْتَ شَيئَاً فَرِّيا!

اي فرزند ابوقحافه، آيا در كتاب خدا است كه تو از پدرت ارث ببري و من از پدرم ارث نبرم؟ چه دروغ عجيبي ساخته اي!!.

يعني اين حديثي كه تو از پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نقل مي كني، كلام رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نيست چون با قرآن مطابقت ندارد و بعد از اين استدلال كلّي، به بعضي از آيات ارث بالخصوص اشاره كرده و فرمودند:

اَفَعَلي عَمْدٍ تَرَكْتُمْ كِتابَ اللَّه وَ نَبَذْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِكُمْ إِذْ يقُولُ:

«وَ وَرِثَ سُلَيمانُ داوُودَ.» (116) وَ قالَ فِي مَا اقْتَصَّ مِنْ خَبَرِ يحْيي بْنِ زَكَرِيا إِذْ قالَ: «فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِياً يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوب» (117).

وَ قالَ: «وَاُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلي بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّه» (118) وَ قالَ: «يُوصِيكُمُ اللَّه فِي أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيينِ.» (119) وَ قالَ: «إِنْ تَرَكَ خَيرَاً الْوَصِيةُ لِلْوالِدَينِ وَ الْأَقْرَبَينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَي الْمُتَّقِينَ» (120)

آيا از روي عمد

كتاب خدا را ترك گفتيد و در پشت سر انداختيد كه مي گويد: سليمان از داوود ارث برد و در سر گذشت يحيي بن زكريا نقل فرموده كه: خدايا از جانب خود فرزندي به من ببخش كه از من و از آل يعقوب ارث ببرد و فرمود: در كتاب خدا خويشاوندان در ارث از يكديگر اولي هستند.

و فرمود: خداوند به شما درباره فرزندان توصيه مي كند كه سهم پسران دو برابر دختران است.

و فرمود: اگر شخصي مالي را پس از خود باقي گذاشت براي پدر و مادر و خويشاوندان نزديك به طور شايسته وصيت كند اين بر همه پرهيزكاران حق است.

كه اين آيات بر ارث بردن فرزندان و خويشان و همچنين ارث بردن فرزندان انبياء و مستثني نبودن آنها از احكام ارث دلالت دارد.

آنگاه حضرت زهرا عليها السلام فرمودند: با توجه به اين آيات قرآن و با توجه به اينكه شما مي دانيد من فاطمه دختر رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مي باشم، پس چرا شما گمان مي كنيد كه من از پدرم ارث نمي برم؟ و سپس براي محكم كردن جوانب استدلال با جملاتي بسيار زيبا و پر معني كه شامل سؤالاتي بود، در بيان اشكالات و پاسخ آنها بر آمده و مي فرمايند:

أفَخَصَّكُمُ اللَّه بِآيةٍ أَخْرَجَ أَبِي مِنْها؟

آيا خداوند اختصاصاً براي شما آيه اي فرستاده كه پدرم را از آن استثناء كرده باشد؟

أَمْ هَل تَقُولُونَ: إنَّ أَهْلَ مِلَّتَينِ لا يَتَوارَثانِ. أَوَلَسْتُ أَنَا وَ أَبِي مِنْ أَهْلِ مِلَةٍ واحِدَة؟.

و يا اين كه مي گوييد اهل دو ملت از يكديگر ارث نمي برند، و من و پدرم اهل يك ملت و آيين نيستيم؟!

أَمْ أَنْتُمْ أَعْلَمُ بِخُصُوصِ الْقُرْآنِ مِنْ أَبِي وَ ابْنِ

عَمِّي؟!

يا شما به خاص و عام قرآن از پدرم و پسر عمويم علي عليه السلام داناتريد؟!!

و چون براي حضرت زهرا عليها السلام ثابت شد كه اينها قصد عمل كردن به قرآن كريم و رد «فَدَك» به ايشان را ندارند، فرمودند:

فَدُونَكَها مَخُطُومَةً مَرْحُولَةً تَلْقاكَ يومَ حَشَرَكَ فَنِعْمَ الْحَكَمُ اللَّه، وَالزَّعِيمُ مُحَمَّدٌ وَ الْمَوعِدُ الْقِيامَةُ وَ عِنْدَ السّاعَةِ يخْسَِرُ الْمُبْطِلُونَ وَ لا ينْفَعُكُمْ إذْ تَنْدِمُونَ «وَ لِكُلِّ نَبَاءٍ مُسْتَقَرٌّ وَ سَوفَ تَعْلَمُونَ مَنْ ياتِيهِ عَذابٌ يخْزِيهِ وَ يحِلُّ عَلَيهِ عَذابٌ مُقِيمٌ.» (121)

پس بگير ارث مرا كه همچون مركب آماده و مهار شده، آماده بهره برداري است. اما بدان در روز حشر با تو روبه رو خواهد شد. در دادگاهي شايسته كه داور آن خدا و به سرپرستي محمّد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و به هنگام قيامت بر پا خواهد شد و در آن روز است كه باطل گرايان در زيان خواهند بود و آن وقت پشيماني براي شما سودي ندارد. و براي هر خبري قرار گاهي است و بزودي مي دانيد كه چه كسي دچار عذاب خوار كننده و عذابي جاويدان خواهد شد. (122)

سؤال دوّم: آيا آيات ذكر شده، بر ارث گذاردن انبياء دلالت مي كند؟

اولاً: بايد گفت استدلال نمودن به اين آيات توسط حضرت زهراي مرضيّه عليها السلام كه خانه ايشان محل نزول وحي الهي بوده بالاترين دليل بر دلالت اين آيات بر مطلب فوق مي باشد.

ثانياً: بايد متذكر شويم كه از حاضران در مسجد، كسي اشكال بر دلالت اين آيات وارد ننمود، و حتي ابابكر و عمر نيز در مقام جواب نگفتند: اين آيات دلالت بر ارث گذاردن انبياء نمي كند، بلكه خواستند با يك حديث ساختگي بگويند: اين آيات با اين روايت تخصيص خورده است.

ثالثاً: اشكالي

كه بعضي از علماي اهل سنّت مطرح نموده، و منظور از ارث در آيه «وَ وَرِثَ سُلَيمانُ داوُودَ» (123) را، نبوت و علم دانسته اند صحيح نيست، زيرا متبادِر از لفظ ارث، ارث در اموال است، نه نبوت و علم، و آيه ديگر كه مي فرمايد:

«وَ كُلاًّ آتَيناهُ حُكْمَاً وَ عِلْمَاً» (124)

ما به هر يك از آن دو (سليمان و داود) حكم نبوت و علم داديم.

قرينه بر اين مطلب است كه نبوت و علم ارث نبوده، بلكه موهبتي الهي مي باشد.

چون معلوم مي شود كه نبوتِ سليمان در حال حيات پدرش به او موهبت شده بود و ديگر احتياجي نيست كه خداوند بفرمايد: سليمان بعد از در گذشت داود نبوت را از او ارث برد در نتيجه با اين قرينه قطعي مراد از ارث، در آيه شريفه همان ميراث مالي است، چنانچه صدّيقه طاهره عليها السلام بدان استدلال نمودند.

و علاّمه طباطبايي رحمه الله در تفسير «وَ وَرِثَ سُلَيمانُ داوُودَ» مي نويسد: يعني سليمان مال و ملك را از داود ارث برد و اينكه بعضي مفسرين گفته اند مراد از اين ارث، ارث بردن نبوت و علم است صحيح نمي باشد، براي اينكه نبوت ارثي نيست چون قابل انتقال نيست.

و اما علم، هر چند با نوعي مسامحه و مجاز مي توان گفت كه قابل انتقال است، اما اين انتقال حقيقي نيست، براي اينكه استاد، علم خود را به شاگرد انتقال نمي دهد، و گرنه بايد ديگر خودش علم نداشته باشد، ليكن اين انتقال مجازي هم، در علم فكري و حصولي متصور است، كه با درس خواندن بدست مي آيد ولي علمي كه انبياء اختصاص به آن داده شده اند از مقوله درس خواندن نيست بلكه كرامتي است

از خدا به ايشان كه دست فكر و ممارست بدان نمي رسد. بله ممكن است با همان عنايت و مجاز بگوييم: فلان مرد عادي، علم را از پيغمبري ارث برده، يعني آن پيغمبر وي را تعليم داده، ولي نمي شود گفت: فلان پيغمبر علم خود را از پيغمبر ديگر يا از غير پيغمبر ارث برده است. (125)

و اما آيه بعد تصريح بر ارث بردن يحيي از زكريا دارد:

«وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوالِي مِنْ وَرَايي وَ كانَتِ امْرَأَتِي عَاقِراً فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِياً يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِ رَضِياً.» (126)

من از خويشاوندان و اقاربي كه از من ارث مي برند مي ترسم و زن من نازا است پس از جانب خود وليي (فرزندي) به من عطا كن كه او از من و از خاندان يعقوب (خاندان همسرم) ارث ببرد و پروردگارا او را مورد پسند خود قرار ده.

اما وجه دلالت آيه بر مراد اين است كه: لفظ ميراث در شريعت، عرف و لغت و وقتي به صورت مطلق و بدون قيد ذكر شود، فقط معناي ارث مالي از آن فهميده مي شود و در غير آن استفاده نمي گردد، مگر مجازاً و جايز نيست از ظاهر لفظ و حقيقت آن عدول كنيم، مگر اينكه براي معناي مجازي آن قرينه اي داشته باشيم و حال آنكه ما در اين آيه قرينه بر معناي حقيقي اين لفظ يعني ارث مالي داريم، زيرا ترس زكريا از انتقال نبوت به خويشان معنايي ندارد، چون اگر آنها لايق اين منصب باشند جاي نگراني و ترس نيست، و خداوند حكيم مي داند رسالت را در كجا قرار دهد «اللَّهُ يَعْلَمُ حَيثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهَ» و اگر آن خويشان

شايسته مقام نبوت نباشند باز جاي ترس براي زكريا باقي نمي ماند چون خداوند فرموده من رسالت را به ظالمين واگذار نمي كنم «لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمِينَ» و در نتيجه ترس از انتقال نبوت صحيح نيست و با اين قرينه قطعي، ثابت مي شود ترس زكريا، از امور مالي بوده چون او مي ترسد ارث و تركه او را خويشان فاسدش در معصيت استفاده كنند.

لذا از خداي متعال در خواست فرزندي شايسته براي ارث بردن از مالش نمود چنانچه از دعاي او (بارالها او را مايه خشنودي خود قرار بده) همين معني استفاده مي شود. براي اينكه در خواست اين قيد با ارث بردن نبوت مناسبت ندارد، زيرا مانند آن است كه شخصي بگويد: خداوندا پيامبري براي ما مبعوث گردان كه مورد رضايت تو باشد. و اين نكته نيز قرينه ديگري است كه منظور از «يَرِثُنِي» در آيه شريفه ارث مال است همانطور كه حضرت زهرا عليها السلام از اين آيه چنين استفاده اي نموده اند. (127)

ضمناً اكثر علماي اهل سنّت نيز بر اين مسأله اقرار دارند كه، انبياء ارث مالي مي گذارند. از جمله در كُتبِ، تفسير الكبير، تفسير القرطبي، جامع البيان، معاني البيان، فتح القدير، زاد المسير، فتح الباري، الدرالمنثور و كشّاف، علماي اهل سنّت در ذيل آيات ارث بر اين مسأله اذعان كرده اند كه، انبياء براي فرزندان خود مال به ارث گذارده اند. (128)

و مسأله ديگر كه بايد به آن اشاره كنيم اين است كه اگر ارث در آيات، ارث مالي نباشد و منظور ارث نبوت است پس بايد فرزندان تمام انبياء پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم باشند در حالي كه يقيناً اين چنين نيست.

سؤال سوّم: آيا با اين خبر مي شود قرآن را تخصيص زد؟

بعضي از

علماي اهل سنّت، از جمله قاضي القضاة صاحب مغني، گفته اند: كه اين روايت عمومات آيات ارث را تخصيص مي زند. به اين معني كه قرآن مي گويد: همه مكلفين ارث مي گذارند ولي اين روايت انبياء را جدا نموده و مي گويد: انبياء ارث نمي گذارند.

در جواب بايد گفت: اين روايت بر (فرض صحت) مخصص آيات نيست، بلكه معارض با آيات ارث مي باشد، يعني: روايت به صورت كلي مي گويد: انبياء ارث نمي گذارند، ولي قرآن مي گويد: سليمان از داود ارث برد، و يحيي از زكريا ارث مي برد، يعني دو نفر از انبياء كه ارث گذارده اند را به تصريح نام برده است.

علاّمه اميني رحمه الله در جواب اين عده مي فرمايد:

تخصيص قرآن تنها با دليلِ ثابتِ قطعي جايز است، نه با خبر واحدي كه نمي توان عموم آن را به خاطر مخالفت آن با سيره انبياء گذشته پذيرفت. و نه با خبر واحدي كه صدّيقه اين امت عليها السلام و صدّيق آن، كه وارث علم پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم است و خداوند سبحان در قرآن او را جان پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شمرده است آن را نپذيرفت. نه با خبر واحدي كه همه اين محنتها و كينه ها را بر امت تحميل كرد، و باب دشمني را كاملاً گشود و آتش بغض و دشمني را در قرن هاي بعدي در ميان آنها شعله ور ساخت و اجتماع مسلمين را از روز نخست از هم گسست و سلامتي و ملايمت و وحدت كلمه آنها را نابود ساخت. (129)

حال اگر گفته شود:

شما بر عكس سخن بالا عمل كنيد يعني عموميت خبر را با آيات قرآن تخصيص بزنيد.

(توضيح اينكه: خبر

«لا نُوَرِّثُ» به صورت كلي مي گويد كه، همه انبياء ارث نمي گذارند و قرآن مي فرمايد: به استثناء دو نفر از آنها (حضرت داود و يحيي) ارث گذارده اند. در اين صورت، ديگر بين خبر و آيات تعارضي پيش نيامده، بلكه آيه مخصص خبر گرديده است.)

در جواب مي گوييم: استثناء كردن اين دو پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم از حكم انبياء، مخالف اجماع امّت است، چون تمامي علماي شيعه و اكثر علماي سنّي بر اين مطلب اجماع دارند كه انبياء ارث مي گذارند، و اجماع عدّه خاصي از علماي اهل تسنّن بر اين است كه انبياء ارث نمي گذارند، و استثناء نمودن اين دو پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، (هيچكدام از انبياء ارث نمي گذارند، مگر حضرت داود و يحيي) قول جديدي است كه مخالف هر دو اجماع مي باشد، و هيچ كس قائل به آن نشده است. (130)

سؤال چهارم: آيا ابابكر در مسند قضاوت مي توانست با علم خود كه با شنيدن روايت از پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به دست آمده بود حكم كند؟

اولاً: بايد گفت راي بعضي از علماء بر اين است كه: قاضي با علم خود نمي تواند حكم بدهد، چون او هميشه در مظان تهمت مي باشد، و بويژه در اينجا كه قرائني بر اين تهمت وجود دارد. چون با صدقه شدن اموال باقيمانده از پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، خود ابابكر هم در آن سهيم مي گردد، و بالاتر و مهمتر اينكه او مي خواهد به عنوان: خليفه مسلمين «فَدَك» را در اختيار كامل خود قرار دهد، تا به عنوان يك منبع بزرگ مالي پايه هاي حكومت غاصبانه خود را محكم گرداند.

مؤيد اين مطلب روايتي است كه ابوالطفيل از ابوبكر نقل مي كند: كه چون حضرت فاطمه عليها السلام براي طلب ميراث پدرش رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ

وَ سَلَّم به نزد ابابكر آمد، ابابكر به او گفت:

«من از رسول خدا شنيدم كه ايشان فرمودند: همانا زماني كه خداوند مالي را در اختيار پيامبري قرار داد پس مالك آن مال، جانشين آن پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مي باشد.» (131)

و مرحوم علاّمه مظفر مي گويد:

وَالظّاهِرُ إِنَّ فَدَك صارَتْ مِنْ مُخْتَصاتِ أَبِي بَكرِ وَ عُمَر كَما عَنِ السُّيوطِي فِي تارِيخِ الْخُلَفاءِ. (132)

و ظاهر اين است كه فَدَك از اموال شخصي ابوبكر و عمر گرديد همانطور كه سيوطي در كتاب تاريخ الخلفاء ذكر كرده است.

ثانياً: چرا علمايي كه در اينجا عقيده دارند قاضي با يك خبر معارض قرآن، علم پيدا كرده، و بايد به علم خود عمل كند، در باب نِحلَه (بخشش) چنين رأيي نداشتند، و نمي گفتند قاضي بايد به علمي كه از صدق گفتار صدّيقه طاهره، حضرت فاطمه زهرا عليها السلام به دست آورده، بايد به نفع او قضاوت كند، و «فَدَك» را به عنوان بخشش پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به او برگرداند.

سؤال پنجم: آيا عدم ايراد و اشكال بر ابابكر (در جريان غصب فَدَك) از طرف صحابه و مردم آن زمان مي تواند دليل بر صحت مدعاي او باشد؟

پاسخ

يقيناً اين سكوت مردم دليل بر رضايت آنها نبوده است براي روشن شدن مطلب به نكات زير توجه فرمائيد:

[دلايل اينكه سكوت مردم دليل رضايت آنها نبوده است]
1. بي تفاوتي مردم آن زمان

1. نخستين مطلب نقضي كه در جواب اين سؤال مي توان گفت: اين است كه: همانگونه كه هيچ كس بر ابابكر ايراد و اشكالي نگرفت، هيچ كس بر حضرت زهرا عليها السلام نيز ايراد و اشكالي نگرفته است. يعني وقتي حضرت زهرا عليها السلام ادعاي مالكيت «فَدَك» نمودند، و بدنبال آن مسائل بعدي پيش آمد، كسي بر اين ادعاي حضرت ايرادي نگرفت، و كسي با ايشان مخالفت نكرد، و لااقل كسي به ايشان نگفت: شما با اين ادعا قدر و منزلت خود را پائين مي آوريد.

پس بايد بگوئيم: مردم آن زمان به هيچ يك از دو طرف درگيري كار نداشتند، و نسبت به جريانات سياسي بي تفاوت بودند، در نتيجه ما نمي توانيم سكوت آنان را در مقابل ابابكر دليل بر رضايت آنها و در نتيجه، دليل بر صحت مدعاي ابابكر بگيريم.

2. اشكال نگرفتن مردم بر تغيير سنتهاي رسول اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم

چگونه مي توان ايراد نگرفتن و سكوت مردم را حجت قاطع و دليل روشن بر حقانيت ابابكر دانست، در حالي كه آنها علناً حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال مي كردند، و سنتهاي پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم را تغيير مي دادند، و كسي بر آنها اشكال نمي گرفت. آيا عمر بي پروا بر روي منبر فرياد نزد:

«دو متعه، متعه حج و متعه زنان، در زمان رسول خدا حلال بود و من آنها را منع كرده، بر انجام آنها كيفر مي كنم»؟ (133)

آيا كسي بر اين گفته بي شرمانه او ايراد گرفت؟ آيا كسي به او اعتراض كرد كه تو چه حقي داري كه حلال خدا را حرام مي كني؟ و يا لااقل كسي از او توضيحي در اين رابطه خواست؟.

3. ترس و وحشت از حكومت
[توضيح]

در صورتي مي تواند ايراد نگرفتن و سكوت جامعه، دليل بر صحت اعمال حاكم باشد، كه هيچ گونه ترس و وحشتي از سخن گفتن در مقابل او وجود نداشته باشد. ولي سكوت و عدم ايراد در مقابل كساني كه داراي جاه و مقام، امر و نهي، زدن و زندان كردن، بستن و كشتن مي باشند، حجتي شفا بخش و دليلي روشن نخواهد بود.

در زماني كه خليفه جرأت مي كند ريسمان بر گردن حضرت علي عليه السلام كه داماد پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و بزرگترين مدافع اسلام در صحنه هاي مختلف بوده بيندازد، و او را در مقابل مردمي كه فضائل اميرالمؤمنين را از دو لب گهربار پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شنيده اند، كشان كشان به سوي مسجد ببرد، و با شمشيري كه بالاي سر او قرار مي دهد با زور و اجبار بيعت بگيرد، آيا

مردم مي توانند بر كارهاي چنين خليفه اي ايراد و اشكال بگيرند؟!.

آيا در زماني كه به دستور خليفه ضربات تازيانه بر پاره تن رسول خدا و يگانه دختري كه مايه شادي قلب رسول خدا بوده وارد مي گردد، و حتي يك نفر بر اين اعمال وقيحانه اعتراضي ندارد، مي توان عدم ايراد آنها را، دليل بر صحت مدعاي خليفه دانست؟.

پس معلوم مي شود كه مردم در آن زمان در ترس، وحشت و تقيّه بسيار شديدي زندگي مي كردند، كه حق اعتراض بر هيچ امري را نداشتند.

شرارت، ظلم و بي شرمي آنها تا جايي پيش رفت، كه در مسأله «فَدَك» بعد از آنكه حضرت علي عليه السلام با احتجاجات خود آنها را رسوا نمودند، نقشه قتل حضرت علي عليه السلام را كشيدند.

براي روشن شدن اين مطلب به روايت امام صادق عليه السلام توجه فرمائيد.

نقشه قتل حضرت علي عليه السلام

در كتاب احتجاج، از امام صادق عليه السلام روايتي ذكر شده كه، ابتدا امام صادق عليه السلام به مسأله «فَدَك» و غصب آن توسط ابابكر و دادخواهي حضرت زهرا عليها السلام اشاره دارند و در ادامه، احتجاج حضرت علي عليه السلام به قانون «الْبَينَةُ عَلَي الْمُدَّعِي» و «آيه تطهير» و در نتيجه رسوا شدن ابابكر و عمر در مسجد، مقابل مردم را بيان مي كنند و مي فرمايند: پس مردم غضبناك شدند و گفتند: به خدا قسم حق با علي بن ابيطالب است.

ابوبكر و عمر به منزل خود رجوع كردند. ابوبكر، عمر را خواست و به او گفت: مشاهده كردي علي امروز با ما چه كرد؟ به خدا قسم اگر جلسه ديگري مثل اين جلسه پيش بيايد، علي كار را بر ما مشكل مي كند، نظر تو چيست؟ عمر گفت: نظر من كشتن اوست! ابوبكر گفت: چه كسي

او را بكشد؟ عمر جواب داد: خالد بن وليد. آنگاه خالد را طلبيدند و به او گفتند مي خواهيم تو را بر يك امر عظيم مأموريت بدهيم، گفت: هر چه باشد انجام مي دهم، حتي اگر كشتن علي بن ابي طالب را درخواست كنيد، ابابكر و عمر گفتند: خواسته ما همين است، خالد گفت: چه زماني او را بكشم. ابابكر جواب داد: در مسجد هنگام نماز در كنار او بايست و زماني كه سلام نماز را دادي گردن او را بزن، خالد قبول كرد.

اسماء بنت عميس كه در آن زمان همسر ابوبكر بود، از جريان مطلّع گرديد، و به كنيز خود گفت: به منزل علي و فاطمه عليهما السلام برو و اين آيه را بخوان:

«إِنَّ الْمَلَأَ يأْتَمِرُونَ بِكَ لِيقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النّاصِحِينَ». (134)

حضرت علي عليه السلام در جواب فرمودند: به اسماء بگو خداوند بين آنها و اراده اي كه دارند حائل مي شود.

حضرت در مسجد حاضر شدند، و خالد طبق نقشه كنار حضرت علي عليه السلام نشست. زماني كه ابوبكر در تشهد آخر نشست، بر آنچه تصميم گرفته بود پشيمان شد، و از فتنه و آشوبِ پس از واقعه ترسيد، و در فكر بود و سلام نمي داد كه مردم گمان بردند او سهو كرده است، سپس گفت:

«يا خالِدُ لا تَفْعَلَنَّ ما اَمَرْتُكَ وَ السَّلامُ عَلِيكُم وَ رَحْمَةُ اللَّه وَ بَركاتُهُ».

اي خالد آنچه به تو امر كرده بودم انجام نده، و سپس سلام نماز را داد.

آنگاه اميرالمؤمنين به خالد فرمودند: خالد، ابوبكر تو را به چه چيزي امر كرده بود؟ گفت: به قتل شما، حضرت فرمودند: آيا تو انجام مي دادي؟ گفت: به خدا قسم آري، سپس حضرت علي عليه السلام او

را گرفته و بر زمين كوبيدند، مردم جمع شدند و عمر بر قتل خالد ترسيد، و مردم حضرت علي عليه السلام را به خدا و پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم قسم دادند تا او را رها كردند، آنگاه حضرت علي عليه السلام يقه عمر را گرفته و فرمودند: اي پسر صَهّاك به خدا قسم اگر عهد با رسول اللَّه نبود هر آينه مي فهميدي كه كدامين ما ضعيف تر و كم تعدادتر مي باشيم. (135)

در كتاب منتخب التواريخ به نقل از احتجاج طبرسي آورده است كه:

اميرالمؤمنين عليه السلام متوجه خالد بن وليد شد و فرمود: اگر نهيت نكرده بود، تو مرا مي كشتي، گفت بله به خدا قسم، شمشير را بر آنجايي مي گذاشتم كه بيشتر از همه مو دارد (منظور سر حضرت) حضرت فرمود: «كَذَبْتَ لا اُمَّ لَكَ، مَنْ يفْعَلُه أَضْيقَ خِلْقَةِ اِسْتٍ مِنْكَ» (اِسْت به معناي دُبُر)، «وَ كَفي بِهذا ذُلاً وَ ذَمّاً».

و در روايت ابوذر غفاري است كه: اميرالمؤمنين عليه السلام با انگشت سبّابه وسطي خالد را چنان فشار داد كه خالد جامه اش را نجس كرد، و صيحه كشيد و پا به زمين مي زد، پس ابوبكر عمر را فرستاد نزد عباس بن عبدالمطلب كه شفاعت بنمايد و خالد را از دست حضرت علي عليه السلام نجات دهد، عباس آمد خدمت اميرالمؤمنين و قسم داد به حق: «الْقَبْرِ وَ مَنْ فِيهِ»، (يعني رسول اللَّه)، و به حق دو نور ديده اش و به حق فاطمه زهرا عليها السلام كه دست از خالد بر دارد و پيشاني آن بزرگوار را بوسيد و حضرت خالد را رها كرد. و به خانه برگشت. (136)

[2 نكته ديگر]
اين روايت خبر واحد است و فقط ابابكر آن را نقل كرده است

روايتي را كه راوي آن يك نفر بوده يا به

حد تواتر نرسيده باشد، خبر واحد گويند و عمل به خبر واحد شرايطي دارد، از جمله اين كه راوي آن عادل و صحيح العقيده باشد و خبر او با مشهور مخالفت نداشته باشد، مخصوصاً اگر راويانِ خبر مشهور، احفظ و اضبط (137) و اعدل باشند كه در اين صورت آن خبر واحد، شاذِّ مردود، به حساب مي آيد كه هيچ يك از علماء، عمل به آن را صحيح نمي دانند. (138)

روايت «انا معاشر الانبياء لا نُوَرِّثُ» از همين قسم است يعني تمام علماء شيعه آن را خبري مي دانند كه فقط و فقط ابوبكر آن را از رسول اللَّه نقل كرده و چون معتقد به فسق راوي مي باشند و آن را مخالف قرآن و احاديث مشهور مي دانند عمل به آن را مردود دانسته و از آن اعراض كرده اند.

و البته خود علماي اهل سنّت نيز اين روايت را خبر واحد مي دانند (139) ولي آن را پذيرفته اند و حتي با آن قرآن را تخصيص زده اند، كه بحثهاي آن را در ادامه كتاب مطرح مي كنيم. (140)

و عايشه نيز به اين موضوع اقرار دارد كه پدرش تنها ناقل اين روايت است.

ابن حجر در «صواعق المحرقه»، و متقي هندي در «كتاب كنز العمال» در بخش فضائل ابابكر از ابوالقاسم نجوي و ابن عساكر از عايشه روايت كرده اند كه عايشه گفته:

إِنَّ النّاسَ اِخْتَلَفُوا فِي مِيراثِ رَسُولَ اللَّه فَما وَجَدُوا عِندَ أَحَدٍ مِنْ ذلك عِلْماً فَقالَ اَبُوبِكرُ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّه يقُولُ: إِنّا مَعاشِرَ الْأَنْبياء لا نُوَرِّثُ ما تَرَكْناهُ صَدَقَةٌ. (141)

همانا مردم در ميراث رسول خدا اختلاف كردند، پس هيچ كس در اين موضوع مطلبي نمي دانست، در اين هنگام ابوبكر گفت: از رسول خدا شنيدم كه

فرمود: ما طايفه پيامبران ارث نمي گذاريم و هر چه از ما باقي بماند صدقه است.

اكنون اگر گفته شود كه مالك بن اوس بن الحدثان نيز اين روايت را نقل كرده است پس راوي خبر دو نفر مي شوند و از خبر واحد خارج مي شود در پاسخ مي گوئيم أوّل شما به روايت توجه كنيد:

قَدْ رُوِي إنَّ اَبابَكرَ يومَ حاجَّ فاطِمَةُ قالَ اُنْشُدُاللَّه إِمْرءً سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللَّه فِي هذا شَيئَاً! فَرَوي مالِكُ بْنِ اَوسِ بْنِ الْحَدَثانِ: اِنَّهُ سَمِعَهُ مِنْ رَسُولِ اللَّه. (142)

روايت شده است (رُوِي) كه ابابكر در روزي كه با حضرت فاطمه احتجاج كرد: گفت شما را به خدا قسم مي دهم هر كس در اين موضوع مطلبي شنيده است بازگو كند پس مالك بن أَوْس بن الْحَدَثَان روايت كرد كه اين مطلب را از رسول خدا شنيده است.

حال بايد گفت با نگاه أوّل به روايت مشخص مي شود كه راوي خبر مشخص نيست كه چه كسي مي باشد و در اصطلاح راوي خبر مجهول است و اين نوع روايت در نهايت ضعف مي باشد و از همين جهت خود علماي اهل سنّت نيز با تعبير (قيل) «گفته شده است» از آن ياد مي كنند و در نتيجه اين روايت را خبر واحدي مي دانند كه راوي آن فقط ابابكر مي باشد.

و نكته ديگر كه بايد تذكر دهيم اين است كه: چگونه ممكن است مالك بن اوس حديثي را از رسول اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نقل كرده باشد در حالي كه هيچ كس او را جزءِ صحابه به شمار نياورده و هيچ روايتي از پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نقل نكرده و در هيچ جنگ يا صلحي

در كنار پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و اصحاب رسول اللَّه نام او ذكر نشده است. (143)

و اميرالمؤمنين عليه السلام از او به عنوان يك اعرابي كه بر پشت پايش بول مي كند تعبير كرده اند.

باز اگر گفته شود عمر، عثمان، عبدالرحمن، زبير و سعد بن ابي وقاص نيز تصديق نموده اند كه اين خبر از رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم است پس در نتيجه اين خبر واحد نيست و از چند طريق ثابت مي شود. در جواب اين عده بايد أوّل روايتي را كه علماء اهل سنّت از آن چنين استفاده اي را برده اند ذكر كنيم و بعد به پاسخ اين شبهه بپردازيم به همين علت ما بحث بعدي را به مباحث پيرامون اين روايت كه متن آن درباره منازعه حضرت علي عليه السلام و عباس مي باشد اختصاص داده ايم و بعد از ذكر اشكالات وارده بر آن، پاسخ علماء شيعه به اين شبهه را ذكر مي كنيم.

منازعه حضرت علي و عباس بن عبدالمطلب در زمان عمر

روايتي درباره منازعه حضرت علي عليه السلام و عباس عموي پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم در زمان عمر در صحاح اهل سنّت و ديگر كتب معتبر آنها (144) ذكر شده است كه علماء از جهات مختلف روي اين روايت بحث نموده اند: ما أوّل متن روايت را ذكر مي كنيم و سپس به مباحث آن مي پردازيم.

مالك ابن اوس مي گويد: حضرت علي و عباس براي ادعاي ارث از پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، پيش عمر آمدند و اين در حالي بود كه عثمان و عبدالرحمن بن عوف و زبير و سعد در جلسه حاضر بودند. (145)

فَدَخَلا فقالَ عَبّاسُ: يا أميرالمؤمنين إقْضِ بَيني وَ بَينَ هذا

- يعني عَلِياً - الكاذِبِ الآثِم الغادِرِ الخائِن. فَقالَ القَوم: اَجَل يا اَميرَالمُؤمِنين فَاقضِ بَيْنَهُم و اَرِحْهُمْ. فقالَ عُمَرُ اتَّئِدا (146) اَنْشُدُكُمْ بِاللَّهِ الَّذِي بِاِذْنِه تَقُومُ السَّماءَ وَ الْأَرْضَ، أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّه قالَ: لا نُوَرِّثُ ما تَرَكْنا صَدَقَةٌ؟

قالُوا: نَعَمْ.

ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَي الْعَباسِ وَ عَليٍّ فَقالَ:

اَنْشُدُكُما بِاللَّهِ الَّذِي بِاِذْنِه تَقُومُ السَّماءَ وَ الْأَرْضَ أَتَعْلَمانِ أَنَّ رَسُولَ اللَّه قالَ لا نُوَرِّثُ ما تَركْناهُ صَدَقَةٌ؟

قالا: نَعَمْ … إِلي أَنْ قالَ (عُمَر): فَلَمّا تُوُفِّيَ رَسُولُ اللَّه قالَ أَبابَكرُ أَنا وَليُّ رَسُولِ اللَّه فَجِئْتُما تَطْلُبُ مِيراثَكَ مِنِ ابْنِ أَخِيكَ وَ يطْلُبُ هذا مِيراثُ إِمْرَأَتِهِ مِنْ أَبِيها فَقالَ أَبُوبِكرُ قالَ رَسُولُ اللَّه:

ما نُوَّرِثُ ما تَركْنا صَدَقَةٌ

فَرَأَيتُماهُ كاذِباً آثِماً غادِرَاً خائِناً وَاللَّه يعْلَمُ إِنَّهُ لَصَادِقٌ بارُّ راشِدٌ تابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ تُوُفِّي أَبوبِكرُ وَ أَنَا وَليُّ رَسُولِ اللَّه وَ وَليُّ أَبوبَكرٍ فَرَأيتُمانِي كاذباً آثِماً غادِرَاً خائِناً وَاللَّه يَعْلَمُ إنِّي لَصادِقٌ بارٌّ راشِدٌّ تابِعٌ لِلْحَقِّ …

زماني كه حضرت علي و عباس وارد شدند، عباس به عمر گفت: يا أميرالمؤمنين بين من و اين شخص دروغگو و گنهكار «و كذا و كذا» قضاوت كن. (به خدا پناه مي بريم از اين تهمت هاي ناروا) پس حاضرين گفتند: اي عمر بين آنها قضاوت كن و آنها را از اين مشاجره راحت نما. عمر گفت: صبر كنيد و مهلت دهيد. آن گاه عمر رو به عثمان، عبدالرحمن عوف، زبير و سعد كرد و گفت: شما را به آن خدايي كه به اذن او زمين و آسمان بر پا داشته شده است قسم مي دهم كه آيا شما مي دانيد كه رسول خدا فرمود: ما انبياء ارث نمي گذاريم، آنچه از ما باقي مي ماند صدقه است؟ اين چند نفر (عثمان، عبدالرحمن بن

عوف، زبير و سعد) گفتند: بله، سپس عمر رو به علي و عباس كرد و گفت: شما را به آن خدايي كه به اذن او آسمان و زمين بر پا داشته شده است آيا مي دانيد كه رسول خدا فرمود: ما انبياء ارث نمي گذاريم آنچه از ما باقي مي ماند صدقه است؟ اين دو نفر فرمودند: بله … تا اينكه عمر گفت چون رسول خدا وفات كرد ابوبكر گفت من جانشين رسول خدا هستم پس شما (علي و عباس) آمديد و ميراث خود را طلب نموديد، عباس ارث خود را از پسر برادر خود، و علي ارث همسر خود از پدرش، پس ابوبكر در جواب شما گفت: پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرمود: ما انبياء ارث نمي گذاريم، آنچه ما باقي مي گذاريم صدقه است. ولي شما ابوبكر را دروغگو، گنهكار، فريبكار و خائن مي دانستيد و خدا مي داند كه او راستگو، نيكوكار، هدايتگر و تابع حق بود. سپس ابوبكر وفات كرد و من جانشين رسول خدا و جانشين ابوبكر هستم و الآن شما من را دروغگو، گنهكار، فريبكار و خائن مي دانيد. و خداوند مي داند كه من راستگو و نيكوكار، هدايتگر و تابع حق هستم … (147)

اكنون به اشكالاتي كه علماء بر اين روايت وارد دانسته اند توجه فرماييد:

1. راوي خبر مالك بن أَوْسُ بْنُ الْحَدَثَان مي باشد و او همان كسي است كه شهادت داد كه ابوبكر حديث «لا نُوَرِّثُ» را از پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شنيده است و علماء علم حديث او را جز صحابه رسول اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نمي شناسند، و حضرت علي عليه السلام او را اين چنين وصف

مي كند: عربي كه به پشت پايش بول مي كند. (148)

2. در اين روايت ذكر شده كه حضرت علي و عباس در نزد عمر به همديگر فحش دادند. و اين واضح ترين دليل بر كذب خبر است چون حضرت علي عليه السلام كه حتي به دشمنان هم فحش نمي دهد و پيروانش را از فحش دادن منع مي كند چگونه ممكن است به عبّاس بن عبدالمطلب عموي پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و بزرگترين صحابه رسول اللَّه ناسزا بگويد و چگونه ممكن است عباس نسبت كذب و خيانت به حضرت علي عليه السلام بدهد و حال آنكه مي داند آيه تطهير در شأن او نازل شده است. پس معلوم مي شود اين خبر، قول منافقين است كه مي خواهند به امام عليه السلام ناسزا بگويند و كار خلاف ابوبكر و عمر را اصلاح كنند (149).

3. دراين روايت به اقرار حضرت علي عليه السلام و عباس به خبر ابابكر اشاره شده است آنجا كه عمر آنها را قسم مي دهد كه آيا شما مي دانيد كه پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرمود: ما انبياء ارث نمي گذاريم آنچه از ما باقي مي ماند صدقه است؟ و در جواب آنها مي گويند: بله.

در اينجا بايد گفت اگر اين دو بزرگوار اين روايت را قبول داشتند پس چرا اينها براي ادعاي ارث نزد عمر آمده اند. با قطع نظر از مقام عصمت و علم مولاي متقيان، مقام زهد و تقواي آن بزرگوار بر هيچ منصفي پوشيده نيست، بنابراين چگونه است كه آن حضرت با اين همه كمالات و با اين كه مي داند پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم ارث نمي گذارد، باز براي گرفتن ارث همسر خود ادعايي داشته

باشد.

و اتفاقا ابن حجر عسقلاني (از علماي اهل سنّت) متذكر اين تناقض عجيب در اين روايت شده است و چنين مي گويد: و فِي ذلِكَ إِشْكالٌ شَدِيدٌ … در مضمون اين روايت اشكال شديدي مي باشد، زيرا اصل داستان اين است كه عباس و علي مي دانستند كه پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرموده: «لا نُوَرِّثُ …» پس اگر اين حديث را از پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شنيده بودند چرا آن را از ابابكر مطالبه مي كردند؟ و اگر از ابوبكر شنيده بودند به طوري كه بر ايشان اطمينان حاصل شده كه اين روايت از پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم است، چگونه و چرا آن را از عمر مطالبه مي كردند؟ (150)

پس معلوم مي شود كه حضرت علي عليه السلام و عباس با ادعاي ارث مي خواسته اند ابابكر و عمر را دروغگو و خائن معرفي كنند و از قضا خود عمر هم متوجه اين مطلب شده آنجا كه به حضرت علي و عباس مي گويد:

فَرَأيْتُماهُ كَاذِبَاً آثِمَاً غَادِرَاً خائِناً … فَرَأيْتُمانِي كَاذِبَاً آثِمَاً غَادِرَاً خَائِناً …

پس شما ابابكر را دروغگو، گنهكار، فريبكار و خائن مي دانيد، شما مرا نيز دروغگو، گنهكار، فريبكار و خائن مي دانيد.

4. به نظر فقهاي شيعه عمو با بودن دختر ارث نمي برد، چون عمو در طبقه سوّم ارث و دختر در طبقه أوّل مي باشد. هر چند در احكام اهل سنّت اين حكم تغيير كرده و آنها عمو را با وجود دختر وارث مي دانند.

5. اگر اين خبر صحيح باشد در آن طعن بر خلافت ابي بكر و عمر است چون عمر به حضرت علي و عباس گفت: شما ابابكر را دروغگو، گنهكار، فريبكار

و خائن مي دانيد، و من را نيز دروغگو، گنهكار، فريبكار و خائن مي دانيد. و اين اقرار خود عمر بر اين است كه حضرت علي و عباس كه بزرگان بني هاشم هستند راضي به خلافت ابي بكر و عمر و حكم آنها درباره «فَدَك» نيستند. و حجتي قوي تر از اين روايت كه صحيح بخاري و صحيح مسلم و صحيح ابن حنّان و ديگر علماء بزرگ اهل سنّت ذكر كرده اند، نيست.

هر چند احمد بن حنبل و بخاري در نقل حديث تحريف كرده اند و به جاي «كَاذِباً آثِماً غَادِراً خَائِناً» كلمه «كذا و كذا» گذاشته اند.

6. اگر اين خبر را با تمام اشكالاتي كه بر آن وارد است قبول كنيم بايد بگوييم كه نزاع بين حضرت علي و عباس يك نزاع ساختگي بوده است تا اينكه عمر و پيروانش را بر خطاي او در غصب «فَدَك» و ميراث پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم آگاه سازند. (151) كما اينكه اين دو بزرگوار در زمان خلافت ابوبكر نيز به همين صورت (منازعه ظاهري) عمل نمودند كه روايت آن را شيخ طبرسي در كتاب احتجاج ذكر كرده است، (152) و مشابه اين قضيه را قرآن در تنازع ظاهري دو ملك در حضور حضرت داود عليه السلام بيان مي كند. براي روشن شدن مطلب و رفع بعضي از شبهات به روايت زير توجه فرماييد:

يحيي بن خالد برمكي در حضور هارون الرشيد از هشام بن حكم سؤال كرد:

آيا حق مي تواند در دو جهت مختلف باشد: پس هشام گفت: نه. يحيي برمكي گفت: به من خبر بده از دو نفر كه در حكم دين تنازع و اختلاف كردند: آيا ممكن است از اين سه

حالت بيرون باشند؟:

1 - هر دو صاحب حق باشند 2 - هر دو باطل باشند 3 - يكي حق و ديگري باطل باشد.

هشام گفت: بله از اين سه حالت خارج نيست و بلكه جايز نيست كه هر دو صاحب حق باشند.

يحيي گفت: به من خبر بده از علي و عباس زماني كه آن دو، در ميراث منازعه كردند، كدام حق و كدام باطل بودند؟

فقالَ هِشام: فَنَظَرْتُ اِذا اَنَا قُلْتُ عَليٌّ هُوَ الْمُحِقُّ ضَرَبَ عُنُقي وِ اِنْ قُلْتُ الْعَباسُ هُوَ الْمُحِقُّ خَرَجْتُ عَنْ دِينِي وَ كَفَرْتُ.

هشام گفت: من ديدم اگر بگويم علي حق است گردنم را مي زنند، (چون هارون الرشيد از فرزندان عباس بود) و اگر بگويم عباس حق است از دينم خارج شده كافر شده ام.

آنگاه به ياد قول امام صادق عليه السلام افتادم كه حضرت فرمودند:

اي هشام تا زماني كه با زبانت ما را ياري مي كني روح القدس تو را تأييد و كمك مي كند.

پس گفتم: هيچ كدام از اين دو خطا نكرده اند و هر دو صاحب حق بودند و نظير اين تنازع در قرآن در قصه حضرت داود عليه السلام آمده است قال اللَّه تبارك و تعالي:

«و هَلْ أتاكَ نَبَؤُ الْخَصْمِ إذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ …»

و اي رسول آيا حكايت آن دو خصم (دو ملك) به تو رسيده كه از بالاي محراب بر حضرت داود وارد شدند و داود سخت هراسان شد آن دو گفتند: نترس ما، دو خصم يكديگر هستيم كه بر هم ظلم كرده ايم، ميان ما بحق حكم كن و ما را به راه راست هدايت فرما.

اين برادر من نود و نه ميش دارد و من يك ميش. او با قهر و غلبه مي گويد: اين يك

ميش را هم به من واگذار كن. داود (بدون تامل و درنگ) گفت: به تو ظلم كرده است كه مي خواهد ميش تو را به نود و نه ميش خود اضافه كند … (پس از اين قضاوت بي تأمل و سريع هر چند به حق) داود دانست كه ما او را سخت امتحان كرده ايم … (153)

هشام پس از قرائت آيات گفت: حال كدام يك از اين دو ملك خطا كار و كدام بر حق مي باشند؟ يحيي گفت: هر دو بر حق بودند، چون اين دو در حقيقت نزاعي با هم نداشتند و بلكه اين دو ملك، اين نزاع ساختگي را پيش داود عليه السلام بردند تا او را بر خطايش (بدون تامل و درنگ حكم كردن) آگاه سازند.

هشام گفت: همچنين حضرت علي و عباس در حقيقت با هم اختلافي نداشتند، بلكه اين اختلاف و نزاع را ظاهر نمودند تا ابابكر را بر غلط و خطايش در ميراث پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم آگاه سازند. (154)

سؤال ششم: عثمان، عبدالرحمن بن عوف، زبير و سعد راويان خبر «لا نُوَرِّثُ» يا شاهدان بر آن؟

[پاسخ]

امّا در پاسخ كساني كه خواسته بودند از مقدمه اين روايت استفاده كنند، و عثمان، عبدالرحمن بن عوف، زيبر و سعد را راوي روايت «لا نُوَرِّثُ» بدانند بايد بگوييم:

اولاً: عمر اين چند نفر را سوگند داد كه آيا اين روايت را از پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مي دانيد؟ و آنان در جواب گفتند: بله، سؤال از علم است نه از شنيدن (عمر نگفت: آيا اين روايت را از پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شنيده ايد؟) آنان نيز به اعتماد روايت ابوبكر گفتند: ما روايت را از پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مي دانيم.

پس اينها شاهد بر روايت ابوبكر از رسول خدا هستند، نه راوي روايت.

توضيح بيشتر اينكه: در اينجا چون عمر مي خواست طبق اين روايت «لا نُوَرِّثُ» حكم صادر كند و ادّعا مي كرد كه اين حديث را ابابكر از رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شنيده است، پس بايد طبق قاعده: «البيّنه علي المدّعي» بر اين مسأله شاهد بياورد به همين علّت از اين چند نفر به عنوان شاهد بر روايت استفاده كرد.

ثانياً: اين شهادت در زمان خلافت عمر اتفاق افتاده نه در زمان ابوبكر و ابن ابي الحديد با حالت تعجب در اينجا چنين مي گويد:

فَأَينَ كانَتْ هذِهِ الرِواياتُ أَيامَ أَبوبِكرَ! ما نَقَلَ أَنَّ أَحَدَاً مِنْ هؤُلاءِ يومَ خُصُومَةَ فاطِمَه وَ أَبِي بَكر رَوي مِنْ هذا شَيئاً!! (155)

پس اين راويان در زمان ابابكر كجا بودند؟ چرا از احدي نقل نشده است كه حتي يكي از اين چند نفر در زمان خصومت فاطمه با ابوبكر روايتي در اين زمينه نقل كرده باشند!!

و ثالثاً: اين چند نفر متهم هستند كه با حضرت علي عليه السلام دشمني باطني داشته اند و شهادت چنين افرادي قابل اعتماد نيست.

و رابعاً: اينها در اين جهت هم متهم هستند كه با اين شهادت خود نفعي را براي خود جلب مي كنند: زيرا وقتي «فَدَك» صدقه شد، آنها نيز از آن صدقه استفاده خواهند كرد.

خامساً: از علماي اهل سنّت و از جمله: قاضي القضات سؤال مي كنيم كه شما چرا آن چهار نفر را شاهد بر روايت گرفته ايد ولي علي و عباس را شاهد بر روايت ندانسته ايد؟!

و سادساً: ابن ابي الحديد بر شهادت عثمان اشكال گرفته است آنجا كه مي گويد: اگر عثمان مي دانست كه پيامبران

ارث نمي گذارند پس چرا او از طرف زنهاي پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مأمور شد تا ارث آنها را از ابابكر طلب نمايد. (156)

دو نكته زيبا
[توضيح]

نكته ديگر در مورد روايت «لا نُوَرِّثُ …» اين است كه: اينجا راوي خبر، خود مدعي نيز مي باشد و اين مسأله او را در معرض تهمت جعل حديث قرار مي دهد. توضيح اينكه: ابابكر ادعا دارد كه «فَدَك» از آنِ حضرت فاطمه عليها السلام نيست بلكه فَدَك جزء اموال مسلمين است و بايد بين آنها تقسيم شود و در اين صورت خود ابابكر هم در «فَدَك» ذي حق مي شود پس اين مدعي نمي تواند براي اثبات ادعاي خود روايتي را از پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نقل كند كه فقط و فقط خود او شنيده است.

استثنائي ترين دادگاه تاريخ

جالبتر اينكه راوي خبر علاوه بر مدعي بودن، قاضي نيز مي باشد، و مي خواهد با اين دليلي كه خود آورده، ذي حق بودن خودش را، خود او حكم كند و بايد گفت در هيچ كجاي كره زمين و در هيچ زماني چنين دادگاهي تشكيل نشده و چنين قضاوتي صورت نگرفته است كه شخصي در آنِ واحد مدعي و شاهد و قاضي باشد و يقيناً رأي چنين دادگاهي از پيش مشخص مي باشد، مخصوصا اگر قاضي اين دادگاه ابوبكر و همكار او عمر باشد.

راوي خبر، فاسق است

تاكنون معلوم شد كه روايت «لا نُوَرِّثُ» خبر واحد است كه راوي آن فقط و فقط ابابكر بوده است. حال با توجه به اين مطلب كه اعتبار خبر به اعتبار راوي آن است، بايد ديد كه آيا راوي خبر يعني ابابكر، شخصي مورد اعتماد و عادل است تا خبر او را قبول كنيم يا غير قابل اعتماد و جزء روايات مردود شمرده مي شود. و ما براي ثابت كردن فسق ابوبكر در ميان روايات به ذكر چند روايت اكتفا مي كنيم و قضاوت را به شما مي سپاريم.

اَبان از سُلَيم نقل مي كند: كه قبل از واقعه صفين حضرت علي عليه السلام فرمود: … در جريان جنگ خندق عَمْرِو بْنِ عَبدِود، عُمَر را به اسم صدا زد و عمر پشت به او كرد و به دوستان خود پناهنده شد و پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وقتي وحشت عمر را ديدند تبسمي كردند و فرمودند:

أَينَ حَبِيبِي عَلِي؟

دوستم علي كجاست؟ اي دوستم يا علي، جلو بيا.

اين در حالي بود كه عمر در روز خندق به دوستان خود گفت: وقتي دشمن از هر طرف بر ما هجوم آورد،

ما محمّد را به آنها تحويل خواهيم داد تا از اين واقعه سالم خارج شويم.

فَقالَ: لَهُ صاحِبُهُ: لا، وَلكِنْ نَتَّخِذُ صَنَمَاً عَظِيمَاً نَعْبُدُه! لِأَنّا لا نَأَمَنُ أَنَ يظْفِرَ إبْنِ أَبِي كَبْشَه فَيكُونُ هَلاكَنا وَلكِنْ يكُونُ هذَا الصَّنَمُ لَنا ذُخْرَاً فَإِنْ ظَفَرَتْ قُرَيشٌ أَظْهَرْنا عِبادَةَ هذَا الصَّنَمِ وَ اَعْلَمْناهُمْ إِنّا لَنْ نُفارِقْ دِينَنَا وَ إِنْ رَجَعَتْ دَوْلَةُ إِبْنِ أبِي كَبْشَه كُنّا مُقِيمِينَ عَلي عِبادَةِ هذَا الصَّنَمِ سِرَّاً … (157)

ابابكر به عمر گفت: نه، لكن ما بت بزرگي را براي پرستيدن بر مي گيريم چون ما ايمن از پيروزي پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نيستيم. اين بت ذخيره خوبي براي ماست تا اگر قريش بر ما پيروز شد، بت پرستي خود را ظاهر كنيم و به آنها بفهمانيم كه ما از دين خود دست بر نداشتيم و اگر دولت محمّد پيروز شد ما مخفيانه بر بت پرستي خود باقي خواهيم ماند … و خلاصه ادامه روايت چنين است كه: جبرئيل اين خبر را بعد از قتل عمر بن عبدود به پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم رساند و پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم حضرت علي عليه السلام را مأمور كردند تا آن بت را از مخفيگاهش خارج كرده و آن را تكه تكه كند. حضرت علي عليه السلام مي فرمايند: به خدا قسم ناراحتي شكسته شدن بت آنها را تا آخر عمر در چهره آنها مي ديدم.

علاّمه اميني رحمه الله در الغدير (جلد 7 از، صفحه 95 به بعد) در رابطه با قمار بازي و ميگساري ابوبكر مطالبي را از كتب اهل سنّت نقل كرده است، و از جمله اين روايت را كه: بزاز

مي گويد انس بن مالك گفت: من در خانه ابا طلحه ساقي آن گروه (يازده نفره) بودم و باده انگور و انجير، به هم آميخته را در بين آنها تقسيم مي كردم و در ميان آنها مردي به نام ابوبكر بود كه چون از آن شراب نوشيد، اين چنين شعر خواند:

و بر انگيخته خدا به ما مي گويد: كه دوباره زنده خواهيم شد. چگونه آن كس كه ريشه كن شده، زندگي باز خواهد يافت.

و در همين حالت نوشيدن و مستي بودند كه مردي از مسلمانان وارد شد و گفت: چه مي كنيد؟ خداوند تبارك و تعالي دستور حرام بودن شراب را فرو فرستاده است (تا پايان حديث) (158)

سؤال هفتم: اگر اموال پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم صدقه بود، چرا آن را براي دخترش بيان نكرد؟

پاسخ

در حالي كه اولاً: اين مطلب مورد نياز حضرت علي عليه السلام و حضرت زهرا عليها السلام بوده و هيچ لزومي نداشته كه ابابكر از اين حديث اطّلاع داشته باشد. چون او در هيچ طبقه از ورّاث پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم قرار نداشته است. پس اگر اين حديث را پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فقط به شخص ابابكر ابلاغ فرموده باشد عمل بيجايي انجام داده و سخن لغوي بر زبان جاري ساخته است در حالي كه قرآن در مورد ايشان مي فرمايد:

«وَ ما ينْطِقُ عَنِ الْهَوي إِنْ هُوَ إلّا وَحْي يُوحي (159)

پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم از روي هوي و هوس سخني بر زبان نمي آورد بلكه كلمات او وحي الهي مي باشد.

ثانياً: اگر اين مطلب را براي دخترش بيان مي كرد، ديگر حضرت زهرا عليها السلام ارث خود را طلب نمي كرد (چون ما قائل به عصمت ايشان مي باشيم) و براي باز پس گرفتن حق خود

از خانه خارج نمي گرديد و بر عليه خليفه وقت نمي شوريد و خطبه نمي خواند و ديگر اين اختلافها بين امت اسلامي پيش نمي آمد تا جايي كه گروهي اعتقاد پيدا كنند كه خليفه غاصب بوده است.

ثالثاً: آيا اين عدم بيان، عدم اعتنايي به دختر گراميشان بشمار نمي رود، همان دختري كه او را پاره تن و باعث شادماني قلب خويش خوانده اند.

رابعاً: پيامبر گرامي اسلام صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بايد طبق آيه شريفه «وَ اَنْذِرْ عَشيرَتكَ الْاَقْرَبينَ» (160) خويشان نزديك خود را انذار كن.

ابتدا نزديكان را به احكام و سنن آشنا كنند و حال آنكه كسي از خلق، نزديكتر از دخترش فاطمه عليها السلام و دامادش علي بن ابيطالب نبود پس چگونه ممكن است، ابوبكر به تنهايي اين حكم را شنيده باشد و نزديكان پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم از علي و فاطمه عليهما السلام، عباس و بني هاشم، و زنان پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و احدي از صحابه اين حكم را نشنيده باشند.

ام سلمه رضوان اللَّه عليها در مسجد رسول اللَّه بعد از خطبه حضرت زهرا عليها السلام به اين آيه استناد كرد و فرمود:

… اَتَزْعَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم حَرَّمَ عَلَيها مِيراثَها وَ لَمْ يُعْلِمْها، وَ قَدْ قالَ اللَّه تَعالي وَ اَنْذِرْ عَشيرَتكَ الْاَقْرَبِينَ. اَفَانْذَرها وَ خالَفَتْ مُتُطَلِّبَة؟! وَ هِي خِيرَةُ النِّسوانِ وَ اُمُّ سادَةِ أَشبالِ؟!.

آيا گمان مي كنيد رسول اللَّه ميراث خود را بر فاطمه حرام كرده است و اين حكم را به او اعلام نكرده و حال آنكه قرآن مي فرمايد: خويشان نزديك را انذار كن. و يا اينكه پيامبر صَلَّي

اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به دخترش فاطمه گفته ولي او بر خلاف حكم رسول اللَّه مطالبه ارث مي كند؟ چگونه چنين چيزي ممكن است در حالي كه او بهترين زنان عالم است و مادر شير بچه هاي رسول خداست.

يعني شما با جعل حديث «لا نُوَرِّثُ» بايد يكي از اين دو خلاف را قائل شويد:

1. يا بايد بگوييد پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بر خلاف دستور خدا، حكم را به فاطمه نفرموده است.

2. يا اينكه پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم حكم را فرموده، ولي فاطمه بر خلاف حكم پدر مطالبه ارث مي كند. راوي مي گويد: ام سلمه را به خاطر دفاع از حضرت فاطمه زهرا عليها السلام، آن سال از حقوق بيت المال محروم كردند (161).

جهل ابابكر و عمر به احكام اسلامي، در صحّت حديث «لا نُوَرِّثُ» و تمسّك به آن، انسان را به شك مي اندازد.

از عجايب اين است كه ابابكر بر كرسي قضاوت نشسته و مالكيت حضرت زهرا عليها السلام را رد مي كند در حالي كه علماء و محدثين شيعه و سنّي بر اين مسأله اتفاق دارند كه او به بسياري از احكام اسلامي جاهل بود به طور مثال در باب ارث حكم جده (مادر بزرگ) را نمي دانست كه آيا او از ميت ارث مي برد يا نه؟ (162)

و همچنين رفيق او عمر معناي كلاله در باب ارث، در آيه: «وَ اِنْ كانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَه» (163) را نمي دانست و خود او اقرار كرد كه:

كُلُ النّاسِ اَفْقَهُ مِنْ عُمَرَ حَتَّي الْمُخَدَّراتِ فِي الْبُيوت.

همه مردم از عمر فقيه تر هستند، حتي زنهاي در خانه ها (164)

وَ كُلٌ اَفْقَهُ مِنْ عُمَر حَتَّي الْعَجائِز

همه مردم حتي پيرزنان از عمر داناترند. (165)

حال كساني كه در اين مرتبه از جهل و عجز از علم به كتاب خدا

و احكام شريعت هستند چگونه اين حديث را نقل كرده اند، و اين حكم عجيب را بر خلاف قرآن از آن استنباط نمودند، آن هم در مقابل حضرت علي و زهرا عليهما السلام كه همه (از جمله خود عمر و ابابكر) اقرار به اعلميّت آنها در همه علوم بخصوص در علم به آيات قرآن دارند. (166)

اضطراب روايات ابي بكر در حديث لا نُوَرِّثُ

از نكته هاي مهم در اين بحث كه فقط به آن اشاره مي كنيم اين است كه كلمات ابوبكر در اين حديث به صورت هاي مختلف ذكر شده كه علاوه بر اختلاف در لفظ حديث باعث اختلاف در معني هم مي شود.

حال به اين اختلافات توجه كنيد:

1. نَحْنُ مَعاشِرَ الأَنبياء لا نُوَرِّثُ ما تَرَكْناهُ صَدَقَةً.

2. اِنَّ النَّبِي لا يُوَّرِثُ.

3. اِنَّ اللَّه اِذا اَطْعَمَ نَبياً طُعْمَةً فَهِي لِلَّذي يَقُومُ مِنْ بَعْدِه.

4. إِنَّما هِي طُعْمَةُ اللَّه فِي حَياتِي، فَإِذا مِتُّ فَهِي بَينَ الْمُسْلِمِينَ.

5. اِنَّ اللَّه تَعالي يُطْعِمُ النَّبِي الطُعْمَةَ ما كانَ حَياً، فَإِذا قَبَضَهُ اللَّه اِليه رُفِعَتْ.

6. نَحْنُ مَعاشِرَ الْاَنْبِياءِ لا نُوَرِّثُ ذَهَبَاً وَ لا فِضَّةً وَ لا داراً وَ لا عِقارَاً، وَ اِنَّما نُوَرِّثُ الْحِكْمَةَ وَالْكُتُبَ وَ الْعِلْمَ وَ النُّبُوَةَ وَ ما كانَ لَنَا مِنْ طُعْمَةٍ فَلِوَليِّ الَأَمْرِ بَعْدَنا أَنْ يحْكُمَ فِيه بِحُكْمِه.

و شكي نيست كه اضطراب در يك حديث تا اين حد، آن هم در خبري كه راوي آن فقط يك نفر باشد منجر به سقوط حديث از حُجيت و اعتبار مي شود. (167)

متضاد بودن عمل ابابكر به حديث لا نُوَرِّثُ و نهي او از نقل حديث

ذَهبي عالم اهل تسنن روايت كرده است:

جَمَعَ اَبوبَكرٌ النَّاسَ بَعْدَ وَفاةِ نَبِيِّهِمْ، فَقالَ: اِنَّكُمْ تُحَدِّثُونَ عَنْ رَسُولِ اللَّه اَحادِيثَ تَخْتَلِفُونَ فِيها، وَالنَّاسُ بَعْدَكُمْ اَشَدُّ اِخْتِلافاً فَلا تُحَدِّثُوا عَنْ رَسُولِ اللَّه شَيئَاً، فَمَنْ سَأَلَكُم فَقُولُوا: بَينَنا وَ بَينَكُمْ كِتابُ اللَّه، فَاسْتَحَلُّوا حَلالَه وَ حَرِّمُوا حَرامَه.

ابوبكر بعد از رحلت رسول اللَّه مردم را جمع كرد و گفت: شما از رسول اللَّه احاديثي نقل مي كنيد كه در آن اختلاف داريد و مردم بعد از شما به اختلاف شديدتري دچار مي شوند، از اين به بعد، از رسول اللَّه سخني نقل نكنيد و اگر كسي از شما سؤالي كرد بگوييد بين ما

و شما كتاب خدا حكم مي كند. پس حلال قرآن را حلال و حرام قرآن را حرام بدانيد.

آنگاه ذهبي مي گويد: ابابكر جميع احاديث پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم را كه در كتابي بود و تعداد آن به 500 حديث مي رسيد در آتش سوزانيد. (168)

حال با اين روش ابابكر چند اشكال پيش مي آيد:

1. چرا كسي كه مانع از نقل حديث است، حديثي از قول پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نقل مي كند و بر طبق آن عمل كرده و حضرت زهرا عليها السلام را از «فَدَك» محروم مي نمايد.

2. كسي كه مردم را به عمل كردن به قرآن امر مي كند، پس چرا بر خلاف آيات قرآن كه از ارث گذاشتن انبياء خبر مي دهد عمل مي كند.

3. ابوبكر مي گويد: حديث نقل نكنيد چون باعث اختلاف بين امت اسلامي مي شود. پس چگونه خودش حديثي نقل كرد كه باعث شديدترين اختلافات بين مسلمانان از آن زمان تاكنون گرديده است.

البته لازم به ذكر است كه: خليفه دوم نيز براي جلوگيري از نوشتن احاديث پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم طي بخشنامه اي به تمام مناطق اسلامي نوشت: هر كس حديثي از پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نوشته، بايد آن را از بين ببرد. وي تنها به صدور اين بخش نامه اكتفا نكرد، بلكه به تمام ياران پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و حافظان حديث اكيدا هشدار داد كه از نقل و كتابت حديث خودداري كنند. او هر كس را كه اقدام به نقل حديث مي نمود، به شدت مجازات مي كرد، چنانكه «ابن مسعود» و «ابودرداء» و «ابوذر غفاري» را به جرم نقل

حديث زنداني كرد و اين سه تن تا هنگام مرگ عمر در زندان بسر مي بردند!. (169)

سؤال هشتم: اگر اموال پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم صدقه است و ارث نمي رسد، چرا همسران پيامبر بعد از او بدون ارائه دليل در حجره هاي پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم سكونت داشتند؟

انتقال حجره ها به زنان پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم از دو صورت خارج نيست:

1. ارث به آنها رسيده باشد.

2. پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم حجره ها را به همسرانش بخشيده باشند.

اگر بر وجه ارث باشد، مخالف حديث «لا نُوَرِّثُ» است و اگر بر وجه بخشش باشد، چرا ابابكر از آنها دليل و مدرك براي بخشش طلب نكرد، همانطور كه از حضرت زهرا عليها السلام ليل و شاهد خواست كه پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم «فَدَك» را به او بخشيده است.

علاّمه مجلسي (ره) بعد از ذكر اين مطلب مي نويسد:

وَ هذا مِنْ اَعْظَمِ الشَّواهِدْ لِمَنْ لَهُ اَدْني بَصِيرَة عَلَي اِنَّهُ لَمْ يفْعَلْ ما فَعَلَ اِلاّ عَداوَةً لِأَهْلِ بَيتِ الرِّسالَة وَ لَمْ يَقُلْ ما قالَ اِلاّ افْتِراءً عَلَي اللَّه وَ رَسُولِهِ.

اين بزرگترين شاهد بر اين است كه ابابكر فَدَك را غصب نكرد، مگر به خاطر دشمني با اهل بيت پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، و آن سخن و حديث (لا نُوَرِّثُ) را نگفت، مگر اينكه افتراء و دروغ بر خدا و پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم زد. (170)

سؤال نهم: ابوبكر و عمر با چه حقي در حجره پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم دفن شدند؟

[پاسخ]

اگر بگوييد به حق عايشه و حفصه از ارث، جواب اين است كه: خود ابابكر گفت: پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم ارث نمي گذارد. (و اگر ارث هم بگذارد حق عايشه و حفصه از حجره پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم كمتر از يك وجب مي باشد).

و اگر بگوييد اموال پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم (طبق اين روايت ابابكر) صدقه است و حق تمام مسلمانان است در اين صورت بايد رضايت

تمام مسلمانان را حاصل مي كردند، كه آنها در اين مورد اجازه اي از مسلمانان نگرفتند.

براي واضح شدن اين مطلب به حكايت بسيار زيبايي كه مناظره اي است بين فضّال بن الحسن كوفي و ابوحنيفه توجه فرمائيد:

علاّمه شيخ محمّد علي حائري سنقري رحمه الله در كتاب الخصائص الزهراء عليها السلام مي نويسد: يكي از اماميه مي گويد: من با فضال كوفي بودم و مرور كرديم به جماعتي كه در آن ابوحنيفه روبروي اصحابش نشسته بود، پس فضّال گفت: به خدا قسم او را رها نمي كنم تا اينكه با حجت و دليل او را ساكت گردانم، گفتم تو قادر بر اين كار نيستي، او از تو در بحث قوي تر است.

گفت: ساكت شو! به خدا قسم حجت مرد گمراه بر حجت مرد مؤمن غلبه نمي كند، سپس جلو رفت و مقابل ابو حنيفه ايستاد و گفت:

اي قاضي، من يك برادر رافضي (شيعه) دارم كه از من سنش بيشتر است و مي گويد: افضل خلق بعد از رسول اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم علي بن ابيطالب عليه السلام است، ولي من مي گويم ابوبكر افضل است. پيش تو آمده ام تا حجت و دليلي به من تعليم دهي تا به او بگويم.

ابوحنيفه گفت: به برادر رافضيت بگو، در فضليت ابوبكر و عمر همين كفايت مي كند كه، اين دو در جنگ بدر و سائر جنگها جليس و همنشين پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بودند ولي علي دور از پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم در حال جنگ بود.

فضال گفت: من اين مطلب را به برادر رافضيم گفته ام، ولي او با اين آيه قرآن جواب من را داده كه:

«فَضَّلَ اللَّه الْمُجاهِدينَ عَلَي

الْقاعِدينَ اَجراً عظيما» (171)

خداوند مجاهدين را بر قاعدين (نشستگان) اجري عظيم داده است و علي مجاهدت مي كرد و آن دو نشسته بودند پس علي افضل از آنان است.

ابوحنيفه گفت: (به برادر رافضيت بگو) ابابكر و عمر در كنار رسول اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم دفن شدند و حال آنكه علي در مسافتي بسيار دور دفن شده است، چه فضيلتي بالاتر از اين؟!، فضّال گفت: من اين مطلب را به برادر رافضيم گفته ام، و ليكن او با اين آيه از قرآن جواب مرا داد، كه خداوند مي فرمايد:

«يا اَيُّهَا الّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيوتَ النَّبيِّ اِلاّ اَنْ يُؤذَنَ لَكُمْ» (172)

اي كساني كه ايمان آورده ايد بدون اجازه وارد خانه پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نشويد و پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم در خانه خود دفن شده بود و ثابت نشده است كه، پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم اجازه دفن به ابابكر و عمر در خانه خود داده باشد. پس اين دو نفر با آيه قرآن مخالفت كرده اند، چون در خانه پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بدون اذن او دفن شده اند!!

ابوحنيفه گفت: عايشه و حفصه چون مهريه خود را در زمان ازدواج از پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نگرفته بودند دفن پدرانشان در اين مكان را بدل از مهريه قرار دادند.

فضّال گفت: من اين مطلب را هم به برادر رافضيم گفته ام، ولي او به من گفت: مگر آيه قرآن را نشنيده اي كه مي فرمايد:

«يا أَيهَا النَّبي اِنّا اَحْلَلْنا لَكَ اَزْواجَكَ اللّاتي آتيتَ اُجُورَهُنَّ» (173)

اي پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم،

ما زناني كه مهرشان را عطا كردي بر تو حلال كرديم.

و اين آيه تصريح به اين مسأله دارد كه، زنهاي پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مهريه خود را گرفته اند و در ذمّه رسول اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم چيزي باقي نمانده است.

ابوحنيفه گفت: به برادر رافضيت بگو: اين دو در سهم عايشه و حفصه از ارثي كه به پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم رسيده بود، دفن شده اند.

پس فضال گفت: من به او گفته ام، ولي او به من جواب داد كه:

شما (اهل سنّت) ادّعا داريد كه پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم ارث نمي گذارد، و به همين دليل ابوبكر حضرت فاطمه عليها السلام را از «فَدَك» محروم نمود، و به ايشان گفت: من از پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شنيده ام كه: پيامبران ارث نمي گذارند.

پس چگونه عايشه و حفصه از رسول خدا ارث مي برند، در حالي كه همسر اويند، ولي فاطمه عليها السلام كه دختر پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم است، و نزديك ترين خلق به اوست از پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم ارث نمي برد؟!!.

و اگر تسليم شويم كه عايشه و حفصه از رسول اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم ارث مي برند (بايد بگوئيم) كه پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نُه همسر داشت، و سهم همه آنها يك هشتم است، و اگر يك هشتم را تقسيم بر 9 نفر كنيم، حق هر كدام از آنها بسيار ناچيز مي شود، و اگر بخواهيم حق عايشه و حفصه را از حجره پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ

وَ آلِهِ وَ سَلَّم حساب كنيم به مقدار يك وجب هم نمي رسد، بلكه به اندازه يك تخم مرغ مي باشد، پس چگونه عمر و ابابكر به اندازه دو قبر در اين حجره تصرف كردند؟!!

پس ابوحنيفه ساكت شده، سپس فرياد زد: او را خارج كنيد او خودش يك رافضي خبيث است، و برادري ندارد؟! (174)

نكته اي ديگر

جمله آخر اين حديث مي گويد:

مَا تَرَكْنَاهُ صَدَقَة

جميع اموال پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بعد از او صدقه است.

در حالي كه در تاريخ و از اصحاب رسول اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم هيچ مطلب و شاهدي بر اين مسأله ذكر نشده است، كه تمام اموال پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بعد از او به عنوان صدقه بين مسلمانان تقسيم شد، يا جزء بيت المال گرديد، و مسأله ديگر اين كه: شخص موصي (وصيت كننده) طبق شرع، حق ندارد در بيش از ثلث مالش وصيت كند، پس چگونه ممكن است پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم كه صاحب شريعت هستند، تمام اموالشان صدقه باشد.

پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم اصحاب خود را منع مي كردند كه، به بيش از ثلث، وصيت، كنند و مي فرمودند: اگر ورثه شما غني باشند بهتر از آن است كه آنها را محتاج به مردم رها كنيد. (175)

حال چگونه ممكن است پيامبر گرامي اسلام صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم تمام اموال خود را براي مسلمين قرار دهند و وارثين خود را از ارث محروم نمايند.

سؤال دهم: چرا حديث «لا نُوَرِّثُ» توسط ابابكر، عمر، عثمان، عايشه، حفصه، خلفاء بني اميه و بني عباس نقض گرديد؟

1. ابابكر

خود ابابكر در چند مورد اين حديث را عملا نقض كرده است.

الف) با برگرداندن شمشير، شتر و عمامه رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به حضرت علي عليه السلام كه ابن ابي الحديد (176) و علاّمه حلي (177) اين اشكال را ذكر كرده اند.

ب) با نوشتن نامه رد فَدَك، كه در كتاب الغدير (178) علاّمه اميني رحمه الله به آن اشاره شده و در جريان پاره كردن نامه، توسط عمر به منابع

و مأخذ آن به صورت كامل اشاره خواهيم كرد.

ج) با اقرار به اينكه اهل پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم از ايشان ارث مي برند.

ابن ابي الحديد روايتي را با ذكر سند از ابي الطفيل نقل مي كند كه:

أَرْسَلَتْ فاطِمَةُ إِلي أَبَي بَكر ءَ اَنْتَ وَرِثَ رَسُولَ اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم أَمْ أَهْلَه، قالَ بَلْ أَهْلَه …

حضرت زهرا عليها السلام پيغام فرستادند به سوي ابوبكر، كه آيا تو از رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم ارث مي بري يا اهل او؟ و ابوبكر در جواب گفت: اهل او.

سپس ابن ابي الحديد، بعد از ذكر روايت مي گويد:

وَ هذا تَصْرِيحٌ بِأَنَّهُ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مَورُوثٌ يَرِثُه أَهْلُه وَ هُوَ خِلافُ قَولِهِ لا نُوَرِّثُ. (179)

و اين كلام ابوبكر صراحت دارد بر اينكه پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم ارث مي گذارد و اهلش وارث او هستند و اين اقرار او مخالف روايت «لا نُوَرِّثُ» مي باشد.

2. عمر

برگرداندن «فَدَك» به حضرت علي عليه السلام و عباس در زمان عمر، كه روايت آن در صحيح بخاري و صحيح مسلم (180) ذكر شده، و همچنين در متن الغدير كه چند صفحه بعد آورده مي شود، اشاره به اين مطلب شده است.

3. عثمان و زنان پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم

الف) شيخ ملاّ تقي هندي، در كتاب كنزالعمال «در باب خلافة الصديق» روايتي از ابن عباس نقل مي كند كه: حضرت علي عليه السلام و عباس مشاجره ارث خواهي از پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم را بعد از ابابكر و عمر در زمان خلافت عثمان، به نزد او بردند، و عثمان در برابر اظهارات آنها ساكت شد، و سر خود را پائين انداخت، و اين حديث دلالت دارد بر اينكه عثمان سخن ابوبكر و عمر را تأييد نمي كند، و تقريباً در مورد تسليم ميراث پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به علي عليه السلام و عباس و تقسيم بين آنها فكر مي كند و اين مطلب بر خلاف آن حديثي است كه ابوبكر به پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نسبت داده است، زيرا اگر عثمان حديث (لا نُوَرِّثُ) را پذيرفته بود، نبايد سر به زير بياندازد، بلكه سزاوار بود بدون درنگ با كمال قاطعيت، همان سخن ابابكر و عمر را بازگو نمايد.

ب) قالَ مالك بْنِ أَوْس: أَنَا سَمِعْتُ عايشَه تَقُولُ: أَرْسَلَ أَزْواجُ النَّبِي عُثْمانَ بْنِ عَفّان إلي أَبِي بَكرِ يسْأَلُ لَهُنَّ مِيراثَهُنَّ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلّي اللَّهُ عَلَيْهِ مِمّا أَفاءَ اللَّه عَلَيهِ حَتّي كُنْتُ أَرُدُّهُنَّ عَنْ ذلك فَقُلْتُ أَلا تَتَّقِينَ اللَّهَ أَلَمْ تَعْلَمْنَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ يقُولُ: لا نُوَرِّثُ ما تَرَكْناهُ صَدَقَةً. (181)

مالك بن اوس مي گويد: من از عايشه شنيدم كه

مي گفت: زنهاي پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم عثمان بن عفان را به نزد ابوبكر فرستادند و ارث خود را از اموال پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مطالبه كردند، و من (عايشه) آنها را از اين طلب منع كردم و گفتم: آيا از خدا نمي ترسيد! آيا نمي دانيد پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرمود: ما ارث نمي گذاريم و متروكه ما صدقه است.

از اين روايت به خوبي استفاده مي شود كه زنان پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم از ابابكر مطالبه ارث نمودند و اين دليل بر اين است كه آنها روايت (لا نُوَرِّثُ) را قبول نداشتند، و همچنين عثمان نيز با قبول وكالت از طرف آنها به طور عملي اعلام كرد كه من نيز حديث (لا نُوَرِّثُ) را قبول ندارم و الا او بايد در جواب زنان پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مثل ابوبكر و عمر چنين مي گفت: پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرموده است: پيامبران ارث نمي گذارند نه اينكه خودش در مطالبه ارث از ابوبكر، وكيل مدافع همسران پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم گردد.

4. عايشه

فروة بن مجاشع از امام باقر عليه السلام روايت مي كند كه حضرت فرمود: عايشه نزد عثمان آمد و گفت: آن سهميه اي را كه پدرم و عمر بن خطاب به من مي دادند، به من رد كن، عثمان گفت: من در كتاب و سنّت جايي براي چنين چيزي كه براي تو مقرر باشد نيافتم، و همانا پدرت و عمر بن خطاب از روي رضايت خاطر و دلخواه خود به تو بخشش مي كردند، و من اين كار

را نمي كنم.

قالَتْ لَه: فَأَعْطِنِي مِيراثِي مِنْ رَسُولِ اللَّهِ، فَقالَ لَها أَوَ لَمْ تَجِيئِينِي أَنْتَ وَ مالِكُ بْنُ أوْسِ النَّصْرِي فَشَهِدْتُما أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لا يوَرِّثُ حَتّي مَنَعْتُما فاطِمَه مِيراثَها وَ أَبْطَلْتُما حَقَّها فَكَيفَ تَطْلُبِينَ الْيومَ مِيراثاً مِنَ النَّبِي صَلَّي اللَّه عَلَيهِ؟! فَتَرَكَتْهُ وَ أنْصَرَفَتْ … (182)

عايشه به عثمان گفت: پس سهم ارث مرا از رسول خدا بده، عثمان گفت: مگر تو و مالك بن اوس نصري نزد من نيامديد و گواهي داديد كه رسول خدا ارث نمي گذارد، تا جايي كه فاطمه را از ارث خود منع كرديد، و حق او را پايمال نموديد؟ حال چگونه امروز ارث از جانب پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم طلب مي كني؟ عايشه او را رها كرد و برگشت، از آن روز به بعد هرگاه عثمان براي نماز بيرون مي شد عايشه پيراهن رسول خدا را مي گرفت، و بر سر چوبي بلند مي كرد، و مي گفت: همانا عثمان با صاحب اين پيراهن مخالفت ورزيد، و سنّت او را رها ساخته است.

در كشف الغمه: روايت شده است كه عايشه و حفصه هر دو براي مطالبه ارث نزد عثمان آمدند و چون عايشه، عثمان را (به آن صورت كه در روايت قبل ذكر شد) اذيت كرد عثمان نيز بر منبر رفت و چنين گفت:

إنَّ هذِهِ الزَّعْراءِ عَدَوةُ اللَّه

اين زن كم مو دشمن خداست، خداوند مَثَل او و رفيقش حفصه را در قرآن چنين آورده:

«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَذِينَ كَفَرُوا امْرَأةَ نُوحٍ وَ امْرَأَةَ لُوطٍ كانَتَا تَحْتَ عَبْدَينِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمُا فَلَمْ يغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَيئَاً وَ قِيلَ ادْخُلا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ». (183)

خداوند براي كساني

كه كافر شده اند به همسر نوح و همسر لوط مثال زده است كه آنها تحت سر پرستي دو بنده از بندگان صالح ما بودند، ولي به آن دو خيانت كردند و ارتباط آنها با اين دو (پيامبر) سودي به حالشان (در برابر عذاب الهي) نداشت و به آنها گفته شد: وارد آتش شويد همراه كساني كه وارد مي شوند.

عايشه در جواب عثمان گفت: اي نعثل (پير مرد خرفت) اي دشمن خدا! همانا رسول خدا تو را به اسم نعثل يهودي يمني اسم گذاري كرد. بعد عايشه و عثمان همديگر را لعن نمودند و عايشه قسم خورد كه در شهري كه عثمان حاضر است زندگي نمي كند و به سوي مكه خارج شد. (184)

لازم به ذكر است كه در اين روايت علاوه بر عايشه، حفصه نيز مطالبه ارث كرده و او نيز جزء ناقضين روايت «لا نُوَرِّثُ» شناخته مي شود و اين مطلب را روايتي كه شريك بن عبداللَّه در كتاب الايضاح نقل كرده است تاييد مي نمايد. (185)

صاحب مستدركات عوالم العلوم مي گويد: ابن اعثم صاحب كتاب «اَلْفُتُوح» نقل كرده است كه عايشه گفت اين پيرمرد خرفت (نعثل) را بكشيد خداوند او را بكشد چون او سنّت رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم را تغيير داده است و حال آنكه آب غسل پيراهن رسول خدا خشك نشده است و در اين حال عايشه به سوي مكه خارج شد.

و غير او (ابن اعثم) چنين روايت كرده اند: و چون عثمان كشته شد عايشه به مدينه برگشت و شخصي با او ملاقات كرد پس عايشه از اخبار زمان سؤال كرد و چون در جواب شنيد كه مردم راضي به خلافت

علي عليه السلام شده اند گفت: به خدا قسم من انتقام خون عثمان را مي گيرم به او گفته شد: تو حريص بر قتل عثمان بودي حال چگونه مي خواهي انتقام خون او را بگيري. عايشه گفت: آن زماني كه من دستور قتل عثمان را دادم او را نكشتند و او را رها كردند تا اينكه توبه كرد و از گناهان پاك شد. (186)

[5-] نقض حديث «لا نُوَرِّثُ» توسط خلفا در طول تاريخ
[نقض حديث توسط خود راوي (ابوبكر) پس ار احتجاج حضرت فاطمه سلام الله عليها «فَدَك» را به آن حضرت واگذار كرد … ولي عمر مانع شد]

ما در اينجا براي عملكرد ابوبكر و عمر و ديگر خلفاء بر خلاف حديث لا نُوَرِّثُ در طول تاريخ، از متن كتاب ارزشمند الغدير استفاده كرده و آن را به صورت كامل براي شما ذكر مي كنيم.

علاّمه اميني رحمه الله در جلد هفتم الغدير بعد از ذكر مطالبي در رابطه با «فَدَك» چنين مي نويسد: … مطلب ديگر آنكه اگر ابوبكر در نقل اين حديث صادق بوده و به راستي اين حديث را از پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شنيده بود، پس چرا خود با نوشته اي كه به دست فاطمه عليها السلام داد فرمايش پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم را نقض كرد و «فَدَك» را به آن حضرت واگذار كرد و البته عمر از راه رسيد و به او گفت: اين نوشته چيست؟ او گفت: در اين نامه ميراث فاطمه را از پدرش به او واگذار كرده ام، عمر گفت: از چه راهي به مسلمانان بخشش خواهي كرد با اينكه عرب به جنگ تو برخاسته و جنگ با آنان هزينه لازم دارد، بعد عمر نامه را گرفت و پاره كرد.

اين مطلب را سبط بن جوزي به طوري كه در السيرة الحلبيه، جلد 3، صفحه 391 آمده است نقل كرده است.

و اگر

روايت ارث نگذاشتن پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم درست بود و خليفه در نقل اين روايت صادق بود پس اين اختلاف نظرها پس از خليفه چه بود.

و اينك نمونه اي از اين اختلافات

1. پس از آنكه عمر به خلافت رسيد «فَدَك» را به ورثه رسول خدا واگذار كرد و علي بن ابيطالب عليه السلام و عباس بن عبدالمطلب در آن اختلاف كردند. علي عليه السلام مي گفت: كه رسول خدا در زمان حيات خود آن را به حضرت فاطمه عليها السلام بخشيده است و عباس اين مطلب را قبول نكرده مي گفت: اين ملك رسول خدا بود و من وارث آن حضرت مي باشم. نزاع خود را نزد عمر مطرح كردند وي از اينكه بين آن دو حكم كند خود داري كرده و گفت: شما به شأن و موقعيت خود آگاهتر هستيد من آن را به شما واگذار كردم.

مراجعه كنيد به صحيح بخاري كتاب الجهاد و السير باب فرض الخمس، جلد 5، صفحه 3 الي 10، صحيح مسلم كتاب الجهاد و السير باب حُكمِ الفَي ء و الاموال تاليف ابو عبيد، صفحه 11، وي حديث بخاري را به صورت ناتمام آورده است، سنن بيهقي، جلد6، صفحه 299، مجمع البلدان، جلد 6، صفحه 343، تفسير ابن كثير جلد 4، صفحه 335، تاريخ ابن كثير، جلد 5، صفحه 288 و تاج العروس، جلد 7، صفحه 166.

ما به اشكالات و ايرادهاي وارد شده به احاديث اين باب، مثلِ اصل نزاع خيالي بين عباس و علي عليهما السلام و يا عبارتي كه در صحيح مسلم آمده كه عباس به عمر گفت: اي اميرالمؤمنين! بين من و اين دروغگوي گنهكار و فريبكارِ خائن، قضاوت كن!! كاري نداريم. آيا

واقعاً مي شود پذيرفت كه عباس با علي بن ابي طالب آن آقا و بزرگ خاندان پاك و مطهر بدين گونه رفتار كند؟ با اينكه در پيش روي خود آيه تطهير را داشت و ديگر آياتي را كه در قرآن مجيد در شأن آن بزرگوار نازل شده بود و همه را مي دانست؟! در اين صورت براي عباس چه قدر و ارزشي باقي مي ماند و با در نظر گرفتن فرمايش پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم درباره علي عليه السلام ديگر چه حكمي مي توان براي عباس صادر كرد كه فرمود: هر كس علي را سب كند (دشنام دهد) مرا سب كرده است و هر كس مرا سب كند، خداوند را سب كرده، و هر كس خداوند را سب كند، او را به صورت به آتش جهنم مي افكند.

نه به خدا سوگند ما جناب عباس را از اين گونه نسبتهاي ناروا منزّه و مبرّا مي دانيم و چنين مي دانيم كه آنان مي خواستند علي عليه السلام را سب كنند اين احاديث دروغين را از قول عباس جعل كرده آن را رهگذري براي ناسزاگويي به اميرالمؤمنين عليه السلام قرار دادند. خداوند كينه ها و حسادتهايي را كه در سينه هايشان پنهان كرده اند و آنچه را آشكار مي كردند به خوبي مي داند و شكوه و شكايت را بايد به پيشگاه خداوند برد.

2. در زمان خلافت عثمان، مروان بن حكم به دستور عثمان، «فَدَك» را به خود اختصاص داد و به تصرف در آورد، چنانكه در سنن بيهقي، جلد 6، صفحه 301 آمده است.

3. معاويه در زمان خلافت خود، ثلث «فَدَك» را به مروان بن حكم و ثلث ديگر را به عُمَر بن عثمان بن عفان و ثلث

سوّم را به پسرش يزيد داد و اين تقسيم پس از شهادت حضرت حسن بن علي عليهما السلام بود. اين ملك تا زمان خلافت مروان بن حكم به همين گونه در دست آنان بود و مروان آن را به خود اختصاص داده به پسرش عبدالعزيز بخشيد و او به پسرش عمر بن عبد العزيز واگذار كرد.

4. هنگامي كه عمر بن عبد العزيز به خلافت رسيد، خطبه اي ايراد كرده و گفت: همانا «فَدَك» از جمله اموالي بود كه خداوند به رسولش بخشيد و اختصاص داد و مسلمانان در راه دستيابي بر آن جنگي نكرده و كوششي نداشتند. فاطمه عليها السلام آن را از آن حضرت درخواست كرد. حضرت فرمود: تو نمي بايست از من بخواهي و من نيز نمي توانم به تو واگذار كنم. و بعد حضرت در آمد آن را به كساني كه در راه مانده (ابن السبيل) محسوب مي شدند مي بخشيد بعد كه ابوبكر، عمر، عثمان و علي عليه السلام به حكومت رسيدند آن را به همان موردي كه رسول خدا قرار داده بود اختصاص دادند. معاويه كه به حكومت رسيد آن را به مروان بخشيد و مروان به پدرم و به عبدالملك داد و بعد به من و وليد و سليمان رسيد، وليد كه به حكومت رسيد، از او خواستم سهمش را از «فَدَك» به من ببخشد.

همچنين از سليمان خواستم كه سهمش را به من بدهد. آن دو با درخواست من موافقت كرده، سهم خود را به من واگذار كردند و من ديگر اموالي را كه دارم بيش از اين مال دوست مي دارم، بنابراين آن را به همين موردي كه در اصل بود واگذار كردم. (187)

5. در دوران

حكومت عمر بن عبد العزيز، «فَدَك» در دست فرزندان حضرت زهرا عليها السلام بود و بعد كه يزيد بن عبد الملك به حكومت رسيد، از آنان گرفت و تا پايان خلافت بني اميه بين بني مروان دست به دست مي گشت.

6. هنگامي كه ابو العباس سفاح به حكومت رسيد آن را به عبداللَّه بن حسن بن حسن بن علي اميرالمؤمنين برگردانيد.

7. بعد كه ابو جعفر منصور دوانيقي به خلافت رسيد آن را از اولاد امام حسن عليه السلام پس گرفت.

8. مهدي پسر منصور عباسي به فرزندان حضرت فاطمه عليها السلام برگردانيد.

9. موسي بن مهدي و برادرش آن را از فرزندان حضرت زهرا گرفتند و تا زمان خلافت مأمون در دست بني عباس بود.

10. مأمون در سال 210 آن را به فرزندان حضرت زهرا عليها السلام برگردانده، به قُثَم بن جعفر والي خود در مدينه چنين نوشت:

اما بعد، همانا اميرالمؤمنين عليه السلام مأمون با توجه به موقعيت و مقامي كه نسبت به دين خدا و جانشيني رسول خدا و خويشاونديي كه نسبت به آن حضرت دارد، شايسته ترين فرد است كه به سنّت رسول خدا عمل كرده، دستورات او را به كار ببندد. به هر كس كه آن حضرت بخششي كرده، به او ببخشد و هر كس را كه مورد تصدق و صدقه خود قرار داده، مورد آن عطا و صدقه قرار دهد. توفيق و نگهداري اميرالمؤمنين عليه السلام با خداست و به او در آنچه كه موجب تقرب به اوست رغبت و تمايل دارد. رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به دخترش فاطمه عليها السلام «فَدَك» را بخشيده و اين يك كار ظاهر و آشكار و شناخته شده اي

بود، كه در بين خاندان پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم اختلافي در آن وجود نداشت، و پيوسته كساني كه نسبت به آن اولويت داشتند مدعي و خواهان آن بودند از اين جهت اميرالمؤمنين مأمون چنين صلاح ديد كه آن را به ورثه حضرت رسول صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم برگرداند، و به خاطر تقرب به خدا از طريق اقامه حق، و اجراي عدالت الهي، به آنان واگذار كند و با تنفيذ امر و دستور پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم خود را به ايشان نزديك گرداند.

از اين جهت دستور داد كه در دواوين و پرونده هاي نمايندگانش اين مطلب ثبت و ضبط شود، كه اگر در تمام مراسم (ديني پس از رحلت پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) فرياد مي زدند كه هر كس از رسول خدا صدقه اي مي گرفته و يا هبه و وعده اي از آن حضرت داشته بيايد و ياد آوري كند، قولش پذيرفته شده، وعده اي كه به او داده شده انجام مي پذيرد، در بين همه آنان فاطمه عليها السلام براي پذيرش گفتارش در آنچه رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم براي او قرار داده بود، سزاوارترين و شايسته ترين فرد بشمار مي رفت.

اميرالمؤمنين (مأمون) به نماينده خويش مبارك طبري نوشته است كه: «فَدَك» را به وارثان فاطمه دختر رسول خدا عليهما السلام با تمام حدود و مرزها و همه حقوق مربوط به آن از بردگان و غَلاّت و چيزهاي ديگر باز گرداند، و آن را به محمّد بن يحيي بن حسين بن زيد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب و محمّد بن

عبداللَّه بن حسن بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب كه اميرالمؤمنين آن دو نفر را متولي و سرپرست اين اموال قرار داده است، تسليم كند.

اين مطلب را از رأي و نظر اميرالمؤمنين مأمون و الهام خداوندي در طاعتش و توفيق خداوندي در تقرب به او و رسولش دانسته و به كساني كه در نزد تو هستند اعلام كن و محمّد بن يحيي و محمّد بن عبداللَّه را به همان امري كه مبارك طبري را مأمور مي كني به كار بگمار و در مورد تعمير و آباداني و فراواني غلات آنجا به آنها كمك كن. ان شاء اللَّه و السلام.

اين نامه در روز چهارشنبه دو روز مانده به آخر ذي القعده سال 210 هجري نوشته شده.

11. هنگامي كه متوكل علي اللَّه به خلافت رسيد، دستور داد فَدَك به همان حالت پيش از مأمون بر گردد. به كتاب هاي زير مراجعه كنيد:

فتوح البلدان تاليف بَلاذُرِي صفحه 41 و 39

تاريخ يعقوبي، جلد 3، صفحه 48

عقد الفريد، جلد 2، صفحه 323

معجم البلدان، جلد 6، صفحه 344

تاريخ ابن كثير، جلد 9، صفحه 200 (كه وي در اينجا تحريفي دارد كه چندان هم اين گونه تحريفات از او بي سابقه نيست.)

شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، جلد 4، صفحه 103

تاريخ الخلفاء، سيوطي، صفحه 154

جمهرة رسائل العرب، جلد 3، صفحه 510

و اعلام النساء، جلد 3، صفحه 1211.

تمام اين رد و برگشتها كه در دوران خلافت انجام گرفته با آن حديث نامتناسب با كتاب و سنّت كه خليفه نقل كرد در تضاد مي باشد.

در اينجا كلام علاّمه اميني رحمه الله در كتاب شريف الغدير تمام شد. (188)

در كتاب فَدَك و العوالي جريان «فَدَك» بعد از متوكل

چنين آمده است:

اكثر تواريخ ماجراي «فَدَك» بعد از متوكل را ذكر نكرده اند و متذكر نشده اند، كه فَدَك در زمان «منتصر» فرزند متوكل در دست چه كسي بود، فقط مسعودي (189) و ذهبي (190) به اين مسأله تصريح كرده اند كه:

«منتصر»، فَدَك را به فرزندان فاطمه برگرداند.

علاّمه مجلسي مي نويسد: «معتضد» آن را رد كرد و «مُكتَفي» آن را پس گرفت و گفته شده «مقتدر» دوباره آن را به فرزندان فاطمه عليها السلام برگرداند. (191) و امام مظفر بعد از تاريخ «فَدَك» مي گويد: … و بعد از آن خليفه «الراضي» آن را به فرزندان فاطمه برگرداند (192) تاريخ نشان مي دهد كه «فَدَك» از سال 11 هجري يعني زمان ابوبكر تا سال 322 هجري كه زمان خليفه «الراضي» بوده، دست به دست گشته و هميشه مورد نزاع قرار گرفته است و نشان مي دهد كه «فَدَك» يك بُعد سياسي داشته، كه آن بُعد مهمتر از مسائل اقتصادي آن بوده است.

هر وقت سياست حكم مي كرده، خلفاء آن را در اختيار مي گرفتند، و هر وقت صلاح مي دانستند آن را به فرزندان فاطمه بر مي گرداندند. (193)

تشكيل جلسه هزار نفري علماء در امر «فَدَك» در زمان مأمون

دانشمند پارسا، سيّد بن طاووس مي فرمايد: عده اي از اولاد امام حسن و امام حسين عليهما السلام در زمان مأمون خليفه عباسي، داستان «فَدَك» را نزد وي برده، به او گفتند: كه فَدَك و عوالي از مادرشان حضرت زهرا عليها السلام بوده و ابوبكر آن را از دست آن حضرت به ناحق گرفته است و از او خواستند كه اين ستم را از آنان دفع كرده حق ايشان را باز گرداند.

مأمون دويست نفر از علماي عراق و حجاز و ديگر نقاط را احضار كرده و به آنان سفارش

اكيد كرد، كه در اين مورد، حق، حقيقت، صداقت و راستي را در نظر گرفته، امانت را به صاحبش بر گردانند، و مطالبي را كه وارثان فاطمه به او گفته بودند بازگو كرده از آنها خواست احاديث صحيحي را كه در اين مورد دارند بيان كنند.

عده زيادي از آنان از جمله: بشير بن وليد و واقدي و بِشْر بن عَتَّاب در ضمن احاديثي كه سندش از طريق صحابه، به رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مي رسيد، نقل كردند كه آن حضرت پس از فتح خَيْبَر، چندين روستا از روستاهاي يهود را به خود اختصاص داد. جبرئيل بر آن حضرت نازل شده، اين آيه را آورد كه خداوند مي فرمايد: «وَ آتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّه» (194) حضرت از جبرئيل پرسيد: «ذا القربي» چه كسي است؟ و حقش چيست؟

جبرئيل گفت: «ذا القربي» فاطمه است، «فَدَك» را به او واگذار كن. حضرت فَدَك را به او عطا كرد و پس از چندي عوالي (195) را نيز به او بخشيد.

از آن زمان تا هنگام رحلت پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم عوايد و منافع آن به فاطمه رسيد. ابوبكر پس از روي كار آمدن و بيعت مردم با او، آن حضرت را از تصرف در فَدَك و عوالي جلوگيري كرده، آنها را از او گرفت. فاطمه عليها السلام در اين مورد با او صحبت كرده گفت: اينها به من تعلق داشته و پدرم به من بخشيده است.

ابوبكر پاسخ داد: من از آنچه كه رسول خدا به تو بخشيده، تو را منع نمي كنم. بنابراين تصميم گرفت در اين مورد سندي نوشته به او بدهد. عمر

از او خواست كه اين كار را متوقف ساخته و انجام ندهد و گفت: او يك زن است، از او نسبت به آنچه كه ادعا كرده، تقاضاي شاهد و بيّنه كن. ابوبكر از حضرت خواست براي ادعاي خود شاهد بياورد. ايشان هم اُم اَيْمَن و اسماء بنت عميس را به همراه علي بن ابي طالب عليه السلام به عنوان شهود معرفي كردند، و آنان همگي بر اين مطلب شهادت دادند.

ابوبكر سند «فَدَك» را نوشت، اين خبر به عمر رسيد، نزد ابوبكر آمده، علت اين كار را از او پرسيد، ابوبكر داستان را به او گفت، وي نامه را از او گرفته و نابود ساخت و گفت: فاطمه يك زن است و علي بن ابي طالب شوهرش مي باشد، او به نفع خود نظر مي دهد و نمي توان به شهادت دو زن بدون اينكه مردي در بين باشد ترتيب اثر داد.

ابوبكر به حضرت فاطمه عليها السلام پيغام داده، نظريه عمر را گفت:

حضرت به خداوند يكتا سوگند ياد كرد، كه اينان جز به درستي و راستي شهادت نداده اند. ابوبكر گفت: شايد تو راستگو باشي، اما شاهدي را بياور كه نخواهد به نفع خود شهادت دهد.

حضرت فرمود: آيا شما دو نفر از پدرم رسول خدا نشنيده ايد كه مي فرمود: اسماء دختر عميس و اُم اَيْمَن اهل بهشت مي باشند؟ آن دو گفتند: آري. حضرت فرمود: آيا مي شود دو زني كه اهل بهشتند، به باطل و دروغ گواهي دهند؟

حضرت با حال گريه و ناله از نزد آنان بيرون آمده در حالي كه پدرش را صدا مي زد، و مي گفت: پدرم به من خبر داد كه من نخستين كسي هستم كه به او مي پيوندم. به خدا

سوگند از اين دو نفر به او شكايت خواهم كرد. پس از چندي حضرت بيمار شد و وصيت كرد كه آن دو نفر بر او نماز نگزارند، و تا هنگام وفات از آن دو كناره گرفته، با آنان سخني نگفت، و حضرت علي و عباس او را شبانه دفن كردند.

مأمون آن عده را از مجلس خود مرخص كرده، روز ديگر هزار نفر از دانشمندان و فقيهان را احضار و شرح حال را به آنان گفت و به تقوا و ترس از خدا آنان را سفارش كرده، آنان با يكديگر به بحث و جدال پرداخته و سپس به دو گروه تقسيم شدند. عده اي گفتند: به نظر ما شوهر هميشه به نفع خود شهادت مي دهد و بنا بر اين، شهادت او اثري ندارد. اما سوگندي كه فاطمه ياد كرد، به همراه شهادت آن دو زنِ ديگر، ادعاي او را ثابت مي كند.

گروه ديگر گفتند: به نظر ما، شهادت به همراه سوگند حكمي را ثابت نمي كند، اما شهادت زوج در نزد ما حجت است و ما معتقد نيستيم كه به نفع خود شهادت داده است، بنابراين، شهادت حضرت علي عليه السلام همراه با شهادت دو زن مُثبِت حكم مي باشد. نتيجه نظريه هر دو گروه با اينكه در مقدماتش با يكديگر اختلاف داشت، آن بود كه «فَدَك» و عوالي ملك فاطمه عليها السلام مي باشد.

پس از پايان اين نظر خواهي، مأمون از آنان خواست كه شمه اي از فضائل علي عليه السلام را بازگو كنند.

آنان فضايل متعددي از آن حضرت را بازگو كردند كه در رساله مأمون آمده است. سپس از آنان خواست كه در فضائل حضرت فاطمه عليها السلام رواياتي بياورند و آنان

نيز رواياتي را از پدرش، پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم در اين زمينه خواندند.

درباره اُم اَيْمَن و اسماء بنت عميس از آنان پرسيد، در اين زمينه نيز احاديثي از پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم روايت كردند، كه آن دو از اهل بهشت مي باشند.

مأمون گفت: آيا مي توان گفت و يا معتقد شد كه علي بن ابي طالب عليه السلام با آن زهد و پرهيز كاري، بي جهت و به دروغ به نفع فاطمه عليها السلام گواهي دهد با اين كه خداوند و رسولش او را به داشتن اين فضائل ستوده اند؟ و آيا مي توان گفت: كه او با آن همه علم و فضلي كه داشت، حكم نمي دانسته، و از روي جهل به محكمه رفته و شهادت داده است؟ و آيا جايز است كه گفته شود حضرت فاطمه عليها السلام با آن طهارت و عصمتي كه داشت و با اينكه او بانوي زنان جهانيان و بانوي زنان اهل بهشت است (بدان گونه كه روايت كرديد) چيزي را بخواهد كه به او تعلق نداشته و در اين ادعا به همه مسلمانان ستم روا دارد؟ و بر اين مطلب به خداوند يكتا سوگند ياد كند، و يا جايز است كه بگوييم: اُم اَيْمَن و اسماء بنت عميس به دروغ شهادت داده اند، با اين كه آن دو از اهل بهشت مي باشند؟

طعن و ايراد بر حضرت فاطمه عليها السلام و گواهان او طعن و ايراد بر كتاب خدا و الحاد و كژانديشي در دين اوست. خداوند پاك و منزه است كه قضيه و داستان چنين باشد كه ذكر شده است.

سپس مأمون با آنان به همان حديثي بحث

و احتجاج كرد كه خودشان روايت كرده بودند، كه حضرت علي عليه السلام پس از رحلت حضرت رسول به صداي بلند در بين مردم فرياد زد و چنين فرمود:

هر كسي كه طلب يا و عده اي از رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم دارد، بيايد و از من بگيرد، عده اي نزد حضرت جمع شدند. حضرت بدون اينكه از آنها بيّنه و شاهدي بخواهد، هر آن چه كه گفتند به آنان داد. ابوبكر نيز بدان گونه ندا در داد. جرير بن عبداللَّه حاضر شده مدعي گرديد كه چيزهايي را از رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم طلب كار است. ابوبكر نيز بدون اينكه از او بينه و شاهدي بخواهد آنها را به او داد. جابر بن عبداللَّه نيز نزد ابوبكر آمده و گفت: حضرت رسول صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به او وعده داده كه از اموال بحرين سه مشت به او بدهد. هنگامي كه مال بحرين رسيد، ابوبكر سه مشت از آنها را برداشته بدون اينكه از جابر بن عبداللَّه، بيّنه و شاهدي درخواست كند به او بخشيد.

عبدالمحمود گويد: حميدي اين حديث را در «الجمع بين الصحيحين» در حديث نهم از إفراد مسلم، از مسند جابر آورده و ذكر كرده كه، جابر گفت: من شمردم، ديدم پانصد تاست. ابوبكر گفت: دو برابر آن را بگير.

راويان رساله مأمون گويند: مأمون از اين امر تعجب كرده و گفت: آيا فاطمه و شهود و گواهانش به اندازه جرير بن عبداللَّه و جابر بن عبداللَّه نزد اينان ارزش نداشتند؟!

پس نوشته هاي اين رساله را فرستاده، دستور داد كه در موسم حج پيش روي همه

مردم خوانده شود، و «فَدَك» و عوالي را به محمّد بن يحيي بن حسين بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب سپرده، تا آن را آباد كرده منافع و در آمد آن را بين ورثه حضرت فاطمه دختر رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم تقسيم كند. (196)

سؤال يازدهم: چرا حضرت علي عليه السلام در زمان حكومت خود «فَدَك» را برنگرداند؟

1. تقيّه ايشان، حتي در زمان زمامداري و حكومت:

علت برنگرداندن «فَدَك» در فرمايشات آن حضرت:

شيخ كليني رحمه الله در خطبه اي از اميرمؤمنان عليه السلام نقل مي كند كه آن حضرت فرمود:

ثُمَّ اَقْبَلَ بِوَجْهِه وَ حَولَهُ ناسٌ مِنْ بَيْتِه وَ خاصَّتِه وَ شِيعَتِه فَقال: قَدْ عَمِلَتْ الوُلاةُ قَبْلي اَعْمالاً خالَفُوا فِيها رَسُولَ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مُتُعَمِّدينَ لِخِلافِه، ناقِضينَ لِعَهْدِه، مُغَيِّرينَ لِسُنَّتِه. وَ لَوْ حَمَلْتُ النّاسَ عَلي تَرْكِها وَ حَوَّلْتُها إلِي مَواضِعِها يَعنِي اَلْأَعْمالَ الَّتِي غُيِّرَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ إلِي ما كانَتْ فِي عَهْدِ رَسُولِ اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لَتَفَرَّقَ عَنِّي جُنْدِي، حَتّي أبْقي وَحْدِي أو قَلِيلٌ مِنْ شِيعَتِي الَّذينَ عَرَفُوا فَضْلِي وَ فَرْضَ أَمامَتِي مِنْ كِتابِ اللَّه عَزَّوَجَلَّ وَ سُنَةِ رَسُولِ اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، أَرَأَيتُمْ لَوْ أَمَرْتُ بِمَقامِ إِبْراهِيمَ عَلَيهِ السَّلام، فَرَدَدْتُهُ إِلي الْمَوْضِعِ الَّذِي وَضَعَ فِيهِ رَسُولُ اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ رَدَدْتُ فَدَكاً إِلي وَرَثِةِ فاطِمَه عليها السلام … اِذاً وَاللَّهِ لَتَفَرَّقُوا عَنِّي.

و َ اللَّه لَقَد أَمَرْتُ النّاسَ أنْ لا يجْتَمِعُوا فِي شَهْرِ رَمِضانَ إِلاّ فِي فَرِيضَةٍ، وَ أَعْلَمْتُهُمْ أنَّ إجْتِماعَهُمْ فِي النَّوافِلَ بِدْعَةٌ، فَتَنَادي بَعْضُ أَهْلِ عَسْكَرِي مِمَّنْ يُقاتِلُ مَعِي: يا أَهْلَ الإِسْلامِ غَيَّرَتْ سُنَّةُ عُمَرَ، ينْهانا عَنِ

الصَّلاةِ فِي شَهْرِ رَمِضانَ تَطَوُّعَاً وَ لَقَدْ خِفْتُ أَنْ يثُورُوا فِي ناحِيةِ جانِبِ عَسْكَرِي … (197)

سپس روي به حاضران كرد و در حالي كه گرد او جمعي از خاندان و مخصوصان و شيعيان او بودند فرمود: زمامداران پيش از من كارهايي كردند كه در آن ها با رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم از راه تعمّد مخالفت ورزيدند و پيمان او را شكستند و روش او را دگرگون ساختند، كه اگر مردم را وادار مي كردم كه آنها را ترك كنند (يعني سنتهاي تغيير يافته پس از رسول خدا را) و آنها را به وضعيت قبلي خود و به همان گونه كه در زمان رسول اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بود برگردانم، لشكريانم از اطرافم پراكنده مي شدند و تنها و بي كس مي ماندم و يا تنها تعداد اندكي از شيعيانم كه قدر و منزلت و وجوب امامت مرا از كتاب خداي متعال و سنّت رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شناخته بودند در كنارم باقي مي ماندند.

آيا فكر نمي كنيد كه اگر دستور مي دادم مقام ابراهيم را به همان جايي كه رسول خدا آن را در آنجا نهاده بود، قرار دهند و فَدَك را به ورثه حضرت زهرا عليها السلام برگردانند … (در اينجا حضرت 27 مورد از بدعتهاي خلفاي قبلي را شمردند و آنگاه فرمودند).

به خدا سوگند مردم از پيرامون من پراكنده و متفرق مي شدند، به خدا سوگند به مردم دستور دادم كه در ماه رمضان جز براي نماز واجب در جماعت حاضر نشوند، و اعلام كردم كه نماز نافله را به جماعت خواندن بدعت است، برخي از لشكريانم كه

در ركاب من مي جنگيدند فرياد زدند، اي مسلمانان سنّت عمر تغيير يافت، ما را از نماز مستحبي در ماه رمضان نهي مي كنند. و ترسيدم كه يك جناح از لشكريانم سر به آشوب بردارند …

حضرت امام محمّد باقر عليه السلام در جواب محمّد بن اسحاق فرمودند:

… كانَ يَكْرَهُ أنْ يُدَّعي عَلَيهِ مُخالَفَةُ أَبِي بَكرٍ وَ عُمَرٍ. (198)

حضرت علي عليه السلام كراهت داشتند كه بر عليه ايشان ادعا بشود كه او مخالف ابوبكر و عمر عمل مي كند و اين نشانه تقيه بسيار شديد حضرت بوده است.

و شيخ طوسي رحمه الله نيز در اين زمينه مي نويسد: كسي اشكال نكند كه بر اميرالمؤمنين عليه السلام لازم بود، زماني كه به حكومت رسيد و زمام امور را در دست گرفت، «فَدَك» را به صاحبانش، ورثه حضرت زهرا عليها السلام واگذار كند، ولي اقدام به اين كار ننمود. زيرا علت عدم اقدام به اين مطلب همان چيزي است كه نسبت به تنفيذ احكام نارواي آنان در بقيه مطلب وجود داشت كه ما در گذشته، به طور مختصر و در مواردي به طور تفصيل در اين باره صحبت كرديم، كه با اينكه زمام امور در دست آن حضرت بود و ظاهرا خليفه مسلمانان به شمار مي آمد، اما در شرايط تقيه سخت به سر مي برد و چندان هم دست حضرت در اين گونه كارها باز نبود (199).

سيّد مرتضي نيز دليل بر عدم استرداد «فَدَك» توسط اميرالمؤمنين علي عليه السلام و خود داري كردن حضرت از تغيير بدعتها را، تقيه قويه مي دانند (200)

و درباره تقيه حضرت علي عليه السلام در زمان خلفاء، شيخ طوسي رحمه الله در كتاب «المفصح في امامة أميرالمؤمنين و الائمه عليهم السلام» مي نويسد:

اما آنچه پرسش

كننده در مورد نماز گزاردن آن حضرت با آنان پرسيد در پاسخ مي گوييم: نماز خواندن آن حضرت با آنان به صورت اقتداء كردن به آنها نبود، بلكه حضرت نماز خودش را مي خواند، و فقط با ركوع آنان به ركوع مي رفت و به همراه تكبير آنها تكبير مي گفت، و اين گونه هماهنگي و همراهي به فتواي هيچ يك از فقهاء اقتدا محسوب نمي شود. (201)

2. ما اهل بيت، چيزي را كه از روي ظلم از ما غصب شده، پس نمي گيريم.

ابراهيم كرخي از امام صادق عليه السلام سؤال كرد چرا اميرالمؤمنين عليه السلام پس از آنكه به حكومت رسيد «فَدَك» را به ملكيت خود بر نگرداند؟

حضرت پاسخ دادند: به خاطر اقتداء به رسول اللَّه، كه پس از فتح مكه چون عقيل خانه حضرت را فروخته بود، به پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم گفته شد: يا رسول اللَّه آيا خانه خود را پس نمي گيريد؟ فرمود: مگر عقيل خانه اي را براي ما باقي گذاشته است؟.

إنّا أَهْلُ بَيتٍ لَا نَسْتَرْجِعُ شَيئاً يُؤخَذُ مِنّا ظُلْمَاً فَلِذلِكَ لَمْ يسْتَرْجِعْ فَدَكاً لَمَّا وَلَّي. (202)

ما خانداني هستيم، كه اگر چيزي از ما به ستم گرفته شود، پس نمي گيريم، و بدين جهت هم حضرت علي عليه السلام پس از آنكه به حكومت رسيد فَدَك را پس نگرفت.

و در روايت ديگر حضرت موسي بن جعفر عليه السلام در جواب علي بن فضّال همين مطلب را فرمودند. (203)

3. حضرت علي عليه السلام كراهت داشتند چيزي را كه خداوند غاصبش را كيفر داده، باز پس بگيرند.

ابوبصير از امام صادق عليه السلام سؤال مي كند: چرا حضرت علي عليه السلام پس از آنكه زمام خلافت را به دست گرفت، «فَدَك» را بر نگردانيد؟ و از آنها پس نگرفت؟ حضرت در پاسخ فرمودند: به خاطر آنكه هم ظالم و هم مظلوم هر دو از دنيا رفته بودند. خداوند ستمگر را كيفر و به ستمديده پاداش و اجر عنايت كرده بود.

فَكَرِهَ أَنْ يَسْتَرْجِعَ شَيْئَاً قَدْ عاقَبَ اللَّهُ عَلَيْهِ غَاصِبَهُ وَ أَثابَ عَلِيهِ الْمَغْصُوبَ. (204)

حضرت علي عليه السلام خوش نداشتند چيزي را كه خداوند غاصبش را كيفر و مغصوب را پاداش داده بود، برگردانده و پس بگيرند.

4. بي ارزش بودن بُعد مادّي فَدَك براي اهل بيت عليهم السلام

«فَدَك» وسيله مطالبه خلافت بود و الآن زمان طرح آن دعوا گذشته و فقط بُعد مادّي فَدَك باقي مانده بود، كه آن هم براي حضرت علي عليه السلام ارزشي نداشت.

پس فَدَك بايد به همان حال باقي مي ماند، تا دليلي واضح و شاهدي صادق، بر ظلم ابابكر و عمر نسبت فاطمه عليها السلام باشد، به همين خاطر ائمه معصومين عليهم السلام نيز با تأسي به جدّ بزرگوارشان، حضرت علي عليه السلام، در بازگشت فَدَك تلاشي ننمودند.

گرفتن نامه رد «فَدَك» از ابابكر و جسارتهاي بي شرمانه عمر

اختصاص: عبداللَّه بن سنان از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه … حضرت علي عليه السلام (بعد از احتجاجات گذشته) به حضرت فاطمه عليها السلام فرمودند:

در زماني كه ابوبكر تنها باشد (عمر در كنار او نباشد) پيش او برو و به او بگو: تو ادعا مي كني كه جاي پدرم نشسته اي و جانشين پدرم هستي، حال اگر «فَدَك» از آن تو بود و من از تو تقاضا مي كردم كه «فَدَك» را به من ببخشي بر تو لازم بود كه آن را به من برگرداني.

حضرت فاطمه عليها السلام به دستور حضرت علي عليه السلام عمل نمودند، و ابوبكر تصديق نمود، و نوشت كه بايد «فَدَك» به حضرت فاطمه زهرا عليها السلام برگردد. حضرت زهرا عليها السلام در حالي از مسجد خارج شدند كه آن نوشته در دستشان بود. عمر در راه حضرت را ديد و گفت: اي دختر محمّد اين كتابت چيست؟ حضرت زهرا عليها السلام جواب دادند: نامه اي است كه ابوبكر در رد «فَدَك» براي من نوشته است، عمر نامه را طلب كرد، حضرت زهرا عليها السلام از دادن نامه امتناع نمودند.

فَرَفَسَها بِرِجْلِهِ وَ كانَتْ حامِلَةٌ بِابْنٍ اِسْمُهُ الْمُحْسِنْ فَأسْقَطَتْ الْمُحْسِنَ مِنْ بَطْنِها

ثُمَّ لَطَمَها فَكَأَنِّي اَنْظُرُ إلي قُرْطٍ فِي اُذُنِها حِينَ نُفِقَتْ ثُمَّ أَخَذَ الْكِتابَ فَخَرِقَه …

عمر با لگد به حضرت زهرا عليها السلام جسارت كرد در حالي كه او به فرزندش محسن باردار بود و محسن را سقط كرد، آنگاه با سيلي به صورت حضرت فاطمه عليها السلام زد گويا من (امام صادق) مي بينم كه در اثر آن سيلي، گوشواره در گوش مادرم شكسته است، پس عمر نامه را گرفت و پاره كرد.

پس از هفتاد و پنج روز بيماري، بر اثر آن ضربت به شهادت رسيد. و در هنگام احتضار به حضرت علي عليه السلام وصيت نمود كه: يا علي تو را به حق رسول اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم قسم مي دهم كه ابوبكر و عمر در تشييع جنازه من حاضر نشوند و بر بدن من نماز نخوانند.

به اين علت حضرت علي عليه السلام بدن فاطمه عليها السلام را شبانه دفن نمود و صبح، هنگامي كه ابوبكر و عمر فهميدند، اعتراض كردند، ولي حضرت علي عليه السلام فرمودند: اين سفارش خود فاطمه عليها السلام بود.

عمر گفت: به خدا قسم نبش قبر مي كنم تا بر آن نماز بخوانم حضرت علي عليه السلام فرمود: به خدا قسم تا من زنده ام و ذوالفقار در دستانم مي باشد تو چنين كاري را نمي تواني انجام بدهي و تو بر اين مطلب آگاهي!.

آنگاه ابوبكر گفت: برگرديم او به فاطمه عليها السلام سزاوارتر از ماست و مردم نيز برگشتند. (205)

البته اين مضمون در روايات مختلف و در كتب شيعه و سني ذكر شده است. و ما به ذكر بعضي از منابع اكتفا مي كنيم:

بحارالأنوار، جلد 26، صفحه 192، جلد 29 در صفحات 128، 134، 157، 192

عوالم

العلوم فاطمه الزهراء، جلد 2 در صفحات 647، 650، 651 و 752،

الغدير، جلد 7، صفحه 195

احتجاج، جلد 1، صفحه 92

كامل بهائي، جلد 1، صفحه 309

اختصاص، صفحه 185

فَدَك و العوالي، 279 تا 282.

اما كتب اهل سنّت: سبط بن الجوزي در كتاب سيره حلبيّه (206) چنين آورده است …:

ثُمَّ اَخَذَ عُمَرُ الْكِتابَ فَشَقَّهُ.

عمر نامه را گرفت و پاره كرد.

و در شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد چنين ذكر شده است.

… فَدَفَعَ بِيدِهِ صَدْرَها وَ أَخَذَ الصَّحِيفَةَ فَخَرَقَها بَعْدَ أَنْ تَفِلَ فِيها فَمَحاها وَ إِنِّها دَعَتْ عَلَيهِ فَقالَتْ: بَقَرَ اللَّه بَطْنَكَ كَما بَقَرْتَ صَحِيفَتِي. (207)

عمر با دست خود به سينه حضرت زهرا عليها السلام كوبيد و نامه را گرفت و بعد از آنكه با آب دهن نوشته آن را محو كرد، آن را پاره نمود، در اين هنگام حضرت زهرا عليها السلام در حق او نفرين كرده و فرمودند: خداوند شكمت را پاره كند همانطور كه نامه مرا پاره كردي.

حضرت زهرا در حالي كه بر غاصبين «فَدَك» غضبناك بود، از دنيا رفت

صحيح مسلم با ذكر سند از عايشه روايت مي كند كه گفت: فاطمه عليها السلام كسي را نزد ابي بكر فرستاد، و از وي درخواست ارث خود از آنچه خداوند به پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم اختصاص داده بود، نمود … پس ابوبكر از پرداخت هرگونه چيزي به فاطمه عليها السلام خودداري كرد.

فَوَجَدَتْ فاطِمَةُ عَلي أَبِي بَكْرٍ فِي ذلِك فَهَجَرَتْهُ فَلَمْ تُكَلِّمْهُ حَتّي تُوُفِّيَتْ وَ عاشَتْ بَعْدَ النَّبِي سِتَّةَ أَشْهُرٍ فَلَمَّا تُوُفِّيتْ دَفَنَها زَوْجُها عَليٌ لَيلاً وَ لَمْ يؤْذِنْ بِها أَبابَكرٍ وَ صَلَّي عَلَيها وَ كانَ لِعَليٍّ مِنَ النَّاسِ وَجْهٌ (208) حَياةَ فاطِمَةَ فَلَمَّا تُوُفِّيَتْ إسْتَنْكَرَ

عَلِيٌ وُجُوهَ النّاس. (209)

به همين جهت فاطمه سخت از ابابكر ناراحت شده بر او غضب كرد و او را ترك نمود و با وي هرگز صحبت نكرد تا از دنيا رفت و حال آنكه، شش ماه بعد از پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم زنده بود و زماني كه از دنيا رفت، حضرت علي عليه السلام بر او نماز خواند، او را شبانه دفن نمود، و اجازه نداد ابوبكر در مراسم او حاضر شود، و بر او نماز بخواند.

و در زمان حيات حضرت فاطمه عليها السلام، حضرت علي عليه السلام احترام خاصي در بين مردم داشت و چون فاطمه عليها السلام به شهادت رسيد، حضرت علي عليه السلام از ملاقات با مردم خودداري مي كرد.

لازم به ذكر است كه در حاشيه اين روايت در كتاب صحيح بخاري و صحيح مسلم «وَجَدَتْ»، به معني «غَضَبَتْ» (غضبناك شد) ترجمه شده است.

صحيح بخاري، با ذكر سند از عايشه نقل مي كند كه: فاطمه و عباس نزد ابابكر آمده و از او در خواست ارث خود از رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم را نمودند و اين دو نفر سرزمين فَدَك و سهم خود از خَيْبَر را طلب كردند. ابابكر گفت: من از پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شنيدم كه فرمود: ما انبياء ارث نمي گذاريم و آنچه از اموال ما باقي بماند، صدقه است.

… فَهَجَرَتْهُ فاطِمَةُ فَلَمْ تُكَلِّمْهُ حَتّي ماتَتْ. (210)

پس به همين علت فاطمه عليها السلام از ابي بكر كناره گيري كرد و تا زنده بود با او سخن نگفت.

ابن كثير در «البدايه و النهايه» همين روايت را از صحيح بخاري نقل كرده، و در

ادامه آن چنين مي گويد: احمد حنبل نيز اين حديث را همين طور نقل كرده است.

سپس احمد روايتي را با ذكر سند از عروه از عايشه نقل مي كند كه: بعد از آنكه پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم از دنيا رفت، فاطمه عليها السلام از ابوبكر خواست كه ميراثش را از آنچه پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم از خود باقي گذاشته و خداوند به او اختصاص داده بود به او برگرداند، لكن ابوبكر در جواب گفت: پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرموده است: ما ارثي از خود باقي نمي گذاريم و آنچه از ما باقي بماند، صدقه است.

فَغَضِبَتْ فاطِمَةُ وَ هَجِرَتْ أبابَكر فَلَمْ تَزَلْ مُهاجَرَتهُ حَتّي تُوفِّيتْ. (211)

پس حضرت فاطمه غضبناك شد و ابوبكر را ترك كرد و براي هميشه از او دوري گزيد، تا از دنيا رحلت گزيد.

عمر رضا كحاله از علماي اهل سنّت در كتاب اعلام النساء چنين مي نويسد:

… ثُمَّ قالَ عُمَر لِأبِي بَكر اِنْطَلِقْ بِنا إلي فاطِمَةَ فَإِنّا قَدْ أَغْضَبْناها.

سپس عمر به ابوبكر گفت: بيا با هم به سراغ فاطمه عليها السلام برويم، چرا كه ما او را غضبناك كرديم.

پس به اتفاق يكديگر به خانه فاطمه عليها السلام رفتند، و از وي اجازه ورود خواستند، ولي فاطمه عليها السلام به آن دو اجازه ورود نداد، آنگاه به علي عليه السلام مراجعه نموده و با وي صحبت كردند، و حضرت آن دو را نزد فاطمه عليها السلام بردند.

فَلَمَّا قَعَدا عِنْدَها حَوَّلَتْ وَجْهَها إلي الْحائِطِ فَسَلَّما عَلَيها فَلَمْ تَرِدْ عليهما السلام …

وقتي آن دو نزد فاطمه عليها السلام نشستند، حضرت روي خويش را از آنان به طرف ديوار بر

گرداند، سپس عمر و ابوبكر به ايشان سلام كردند، ولي حضرت جواب سلام آن دو را ندادند.

ابوبكر صحبت را آغاز كرد، و سخن را به آنجا رساند كه: من از پدرت شنيدم كه فرمود: ما انبياء ارث نمي گذاريم، و آنچه از ما باقي مي ماند صدقه است، فاطمه عليها السلام گفت: آيا اگر حديثي از رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم براي شما بخوانم آن را مي شناسيد و به آن عمل مي كنيد؟ ابوبكر و عمر گفتند: آري.

فَقالَتْ: نَشَدْتُكُما اللَّهَ، أَلَمْ تَسْمَعا رَسُولَ اللَّه يقُولُ: رِضا فاطِمَةَ مِنْ رِضاي وَ سَخَطُ فاطِمَةَ مِنْ سَخَطِي، فَمَنْ أَحَبَّ فاطِمَةَ ابْنَتِي فَقَدْ أَحَبَّنِي وَ مَنْ أَرْضي فاطِمَةَ فَقَدْ أرْضَانِي، وَ مَنْ أَسْخَطَ فاطِمَةَ فَقَدْ أَسْخَطَنِي.

قالا: نَعَمْ سَمِعْناهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ.

قالَتْ: فَإِنِّي أُشْهِدُ اللَّه وَ مَلائِكَتَهُ إِنَّكُما أَسْخَطْتُمانِي وَ ما أَرْضَيتُمانِي وَ لَئِنْ لَقِيتُ النَّبِي لَأَشْكُوَنَّكُما إِلَيهِ.

فَقالَ ابوبكر: أَنَا عائِذٌ باللَّه تَعالي مِنْ سَخَطِهِ وَ سَخَطِكِ يا فاطِمَةُ، ثُمَّ انْتَحَبَ أَبُوبَكرٍ يَبْكي، حَتّي كادَتْ نَفْسُهُ اَنْ تَزْهَقَ.

وَ هِي تَقُولُ: وَاللَّه لِاَ أَدْعُوَنَّ اللَّهَ عَلَيكَ فِي كُلِّ صَلاةٍ أُصَلِّيها. (212)

فاطمه عليها السلام فرمود: شما را بخدا قسم، آيا اين حديث را از رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نشنيده ايد كه مي فرمود: رضايت فاطمه عليها السلام رضايت من است و سخط و غضب فاطمه عليها السلام از سخط و غضب من است. هر كه دخترم فاطمه عليها السلام را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كه فاطمه عليها السلام را خشنود كند مرا راضي و خشنود نموده است و هر كه فاطمه عليها السلام را به خشم آورد، همانا مرا به خشم آورده است؟ آن دو

گفتند: بله ما از رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم اين سخن را شنيده ايم.

در اين موقع حضرت فاطمه عليها السلام فرمودند: همانا خدا و ملائكه او را شاهد مي گيرم كه شما دو نفر مرا به غضب در آورديد و رضاي خاطر مرا به جاي نياورديد، و زماني كه رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم را ملاقات كنم، از شما دونفر نزد او شكايت خواهم نمود.

ابوبكر گفت: من پناه مي برم به خدا از سخط و غضب خدا و سخط و غضب تو اي فاطمه، سپس شروع به گريه نمود به گونه اي كه نزديك بود جان از بدنش خارج شود.

و در اين حال حضرت فاطمه عليها السلام فرمود: به خدا قسم در هر نمازي كه مي خوانم تو را نفرين مي كنم.

ابن قتيبه دينوري در كتاب «الإمامة و السياسة» مي نويسد:

پس از چندي كه گذشت عمر به ابابكر گفت: بيا تا نزد فاطمه عليها السلام برويم چرا كه ما او را به غضب در آورده ايم. پس به اتفاق يكديگر نزد فاطمه عليها السلام رفته و از او اجازه ورود خواستند، لكن حضرت به آنها اجازه ندادند، ناچار نزد علي عليه السلام آمده و با او سخن گفتند. تا آن كه علي عليه السلام آنها را به خدمت فاطمه عليها السلام بردند. پس همين كه آن دو نزد حضرت نشستند، حضرت صورت خود را به طرف ديوار برگرداند. در اين هنگام آن دو به ايشان سلام كردند ولي حضرت زهرا عليها السلام جواب سلامشان را ندادند.

آنگاه ابوبكر شروع به سخن كرد و گفت: اي حبييه رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم آيا ما در

مورد ارث پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و همچنين در مورد شوهرت تو را به غضب در آورده ايم؟ فاطمه عليها السلام فرمود: تو را چه مي شود كه اهل و خانواده ات از تو ارث ببرند، ولي ما از محمّد ارث نبريم؟ سپس فرمود: آيا اگر حديثي از پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم را به ياد شما بياورم مي پذيريد و به آن اعتقاد پيدا مي كنيد؟ عمر و ابابكر گفتند: آري.

آنگاه حضرت زهرا عليها السلام فرمود: شما را به خدا قسم آيا از پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نشنيديد كه مي فرمود: رضايت فاطمه، رضايت من و غضب فاطمه، غضب من است، پس هر كس دخترم فاطمه را دوست بدارد همانا مرا دوست داشته و هر كس وي را به غضب و خشم آورد همانا مرا به غضب در آورده است؟

عمر و ابابكر گفتند: آري. از پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شنيده ايم.

سپس فاطمه عليها السلام فرمود: همانا من، خداوند و ملائكه را شاهد مي گيرم كه شما دو نفر مرا به سخط و غضب در آورديد و مرا راضي نكرديد، و هرگاه پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم را ملاقات كنم از شما دو نفر به او شكايت خواهم نمود!!.

در اين هنگام ابوبكر شروع به گريه كرد در حالي كه فاطمه عليها السلام مي فرمود: بخدا قسم تو را در هر نمازي كه بخوانم نفرين خواهم نمود (213).

در كتاب «انوار النعمانيّه» چنين آمده است: زماني كه اين دو وارد شدند و فاطمه عليها السلام را ديدند سلام كردند، ولي حضرت زهرا عليها السلام جواب سلام آنها را

نداد، و صورت خود را از آنها برگرداند، آن دو جلوي صورت حضرت نشستند تا چند مرتبه اين كار تكرار شد، و حضرت زهرا عليها السلام به علي عليه السلام فرمودند:

يا عَلِيُّ جَافِ الثَّوْبَ عَلَيَّ وَ قالَتْ لِنِسْوَةٍ حَوْلَها: حَوِّلْنَ وَجْهِي فَلمَّا حَوَّلْنَ وَجْهَهَا حَوّلا وُجُوهَهُما اِلَيها. (214)

يا علي! پارچه را بر رويم بينداز و به زنهاي اطراف بسترش فرمود: صورت مرا از اين دو برگردانيد (شايد بر اثر شدت بيماري، حضرت قادر بر انجام كاري نبودند، و از اطرافيان كمك مي گرفتند) چون زنها چنين كردند، عمر و ابابكر (با كمال بي شرمي) دوباره روبروي حضرت نشستند.

علاّمه مجلسي رحمه الله بعد از نقل روايات شيعه و سنّي در اين زمينه، مي فرمايد: هرگز شك نكنيد در اينكه: حضرت فاطمه زهرا عليها السلام بر اينها غضبناك بود، امامت آنها را قبول نداشت، از آنها اطاعت نكرد، و بر اين حال باقي بود تا به كرامت و رضوان خدا رسيد. (215)

حال با توجه به مطالب گذشته در اين كلام رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم در باره غضب و رضايت حضرت فاطمه عليها السلام دقت فرماييد كه حضرت فرمودند:

اِنَّ اللَّهَ يَغْضِبُ لِغَضَبِ فاطِمَةَ وَ يَرْضي لِرِضاها (216)

بدرستي كه خداوند با غضب حضرت فاطمه عليها السلام غضبناك و با رضايت و خشنودي آن حضرت راضي و خشنود مي گردد.

جزاي غاصبين «فَدَك» به دست امام زمان عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف

قالَ الْباقِرُ عليه السلام ثُمَّ يسِيرُ (الْقائِمُ) إلي مَدِينَةٍ …

ثُمَّ يُخْرِجُ الْأَزْرَقَ وَ زَرِيقَ لَعَنَهُما اللَّه غَضَّيْنِ طَرِيَّيْنِ يُكَلِّمَهُما فَيُجِيبانَهُ فَيرْتابُ عِنْدَ ذلِكَ الْمُبْطِلُونَ … ثُمَّ يُحْرِقُهُما بِالْحَطَبِ الَّذِي جَمَعاهُ لِيحْرِقا بِهِ عَلِياً وَ فاطِمَه وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَينَ وَ ذلِكَ الْحَطَبُ عِنْدَنا نَتَوارَثُهُ …

امام باقر عليه السلام فرمودند: سپس قائم آل

محمّد عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف به سوي مدينه سير مي كند … و در آنجا ازرق و زريق را كه لعنت خداوند بر آنها باد با بدني تر و تازه از قبر خارج مي كند، تا آنها صحبت كرده و آنها جواب بدهند.

پس افرادي كه عقيده باطل دارند، با ديدن بدن تر و تازه آن دو نفر به امام زمان شك مي كنند. آنگاه امام زمان عجل اللَّه فرجه آن دو نفر را به آتش مي كشند، البته با همان هيزم هايي كه آنها جمع كرده بودند تا با آن علي و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را آتش بزنند و آن هيزم ها اكنون در دست ما اهل بيت است تا به دست امام زمان برسد.

بحارالأنوار عن ابي عبداللَّه عليه السلام:

اِذا قَدِمَ الْقائِمُ الْمَدِينَةَ … ثُمَّ يُخْرِجُهُما غَضَّيْنِ رَطْبَينِ فَيلْعَنُهُما وَ يَتَبَرَّءُ مِنْهُما وَ يُصْلِبُهُما ثُمَّ يُنْزِلُهُما وَ يُحْرِقُهُما ثُمَّ يُذريهُما فِي الرِّيحِ. (217)

امام صادق عليه السلام فرمودند: زماني كه قائم آل محمّد عجل اللَّه تعالي فرجه الشريف قدم به مدينه گذارد آن دو نفر را از قبر خارج مي كند، در حالي كه بدن آنها تر و تازه مي باشد. پس بر آنها لعنت كرده و از آنها بيزاري مي جويد، و سپس آنها را به دار مي زند، و بدن آنها را به آتش كشيده و خاكستر آن را به دريا مي ريزد.

فصل چهارم باغهاي هفتگانه (عوالي)

مالكيّت پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بر باغهاي هفتگانه (عوالي أو الحوائط السّبعه)

مُخَيريق يكي از علماء يهود بود كه در مدينه اسكان داشت و او علم تورات مي دانست. و در تورات به ظهور پيامبر آخرالزمان صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و اسم و صفات و علامات او آشنا شده بود. در همان سال أوّل هجرت پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ

عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به مدينه، اين عالم يهودي ايمان آورد. او ملازم رسول اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم در سفر و حضر گرديد تا جايي كه از اصحاب رسول اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شمرده شد. و در سال سوّم هجرت زماني كه شنيد پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم عازم احد مي باشد، تصميم بر ياري پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم گرفت و ابتداء به سوي قوم خود رفت و به آنها گفت: اي يهوديان چرا محمّد را ياري نمي كنيد، در حالي كه به خدا قسم شما مي دانيد كه او پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم است و ياري او بر شما واجب مي باشد، ولي يهوديان در جواب گفتند: امروز شنبه است.

پس اسلحه خود را برداشت تا با پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به اُحد برود و قبل از خروج خود چنين وصيت كرد:

اِنْ اُصِبْتُ فَاَمْوالي اِلي مُحَمّدٍ، يَضَعُها حَيثُ يَشَاءُ. (218)

اگر من كشته شدم پس اموالم از آن محمّد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم باشد تا هر كجا خواست مصرف كند.

او در جنگ احد جنگ سختي كرد، تا اينكه جراحات زيادي بر بدنش وارد شد و از اسب به زمين افتاد و شهيد شد.

قالَ السَّمْهُودِي: فَلَمّا حَضَرَتْهُ الْوَفاةُ قالَ: اَمْوالِي اِلي مُحَمّدٍ يَضَعُها حَيثُ يَشاءُ … وَ جَعَلَ ما لَهُ وَ سَبْعَ حَوائِطَ لِرَسُولِ اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم.

سمهودي مي گويد: چون لحظه شهادت او رسيد گفت: اموال من از آن محمّد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم باشد به هرگونه

مي خواهد در آن تصرّف كند … و مال خود كه هفت باغ بود براي رسول اللَّه قرار داد.

و علاّمه مجلسي رحمه الله نيز مي نويسد: مخيريق يكي از علماء بني نظير بود كه اسلام آورد و در كنار رسول اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم جنگيد و اموالش را كه هفت باغ بود، براي رسول اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وصيت كرد. (219)

اين هفت باغ در مدينه منوره در منطقه عوالي در محلّه بني النظير به صورت متفرق قرار داد و از تاريخ معلوم مي شود كه تا مسجد النبي فاصله زيادي نداشته است. امروزه منطقه عوالي از مشهورترين و مهم ترين مناطق و مراكز مدينه به شمار مي آيد.

اسامي اين هفت باغ در كتب تاريخي:

1. العَوَاف (الاَعَوَاف) 2. الدّلال (الكَلا) 3. البُرقه 4. المِيثَبْ (المبيت، المُثِيب) 5. الحَسْني (الحُسني) 6. الصافيه 7. مَشْرَبَةُ اُمِّ اِبْراهِيم.

امّ ابراهيم همان «ماريه قبطيه» است كه پادشاه اسكندريه آن را به پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم هديه داد و چون عايشه به خاطر حسادت از او نزد پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شكايت مي كرد، پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم او را به اين باغ آوردند، تا در آنجا زندگي كند و خود حضرت به اين باغ رفت و آمد داشتند تا اينكه ابراهيم، فرزند رسول اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم از ماريه در اين باغ بدنيا آمد. به همين علت اسم اين باغ را «مشرَبه امّ ابراهيم» گزاشتند.

الآن در اين باغ مسجدي به نام «مسجد مشربه امّ ابراهيم» وجود دارد كه به گفته شيخ كليني و شيخ حرّ عاملي، اينجا

مسكن و مصلاي پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بوده است. (220)

در مشربه امّ ابراهيم، قبوري از اهل عوالي موجود است كه در بين آنها قبر دو بانوي بزرگوار اسلام يعني: قبر حميده، مادر موسي بن جعفر عليه السلام و قبر نجمه خاتون، مادر حضرت علي بن موسي الرضا و حضرت فاطمه معصومه عليها السلام قرار دارد. (221)

غصب عوالي و مطالبه حضرت زهرا عليها السلام

اخباري صحيح در كتب شيعه و سنّي به اين مسأله دلالت مي كند كه، پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم «فَدَك و عوالي» را در يك زمان به دخترشان حضرت فاطمه عليها السلام بخشيدند. (222)

در منازعه بين حضرت فاطمه عليها السلام و دستگاه حكومتي ابوبكر، علاوه بر «فَدَك»، عوالي نيز مورد بحث بوده و ابابكر طبق حديث ساختگي «لا نُوَرِّثُ مَا تَرَكْنَاهُ صَدَقَة» اموال پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم را صدقه مي دانسته و آن را در اختيار خود قرار داد.

در صحيح مسلم و صحيح بخاري و بعضي ديگر از كُتب اهل سنّت از قول عايشه اين چنين روايت شده است كه:

اِنَّ فاطِمَةَ اَرْسَلَتْ اِلي ابِي بَكرٍ تَسْأَلَهُ مِيراثَها مِنَ النَّبِي فِي ما اَفاءَ اللَّه عَلي رَسُولِهِ تَطْلُبُ صَدَقَةَ النَّبِي الَّتِي بِالْمَدِينَةِ، وَ فَدَك، وَ ما بَقِيَ مِنْ خُمْسِ خَيْبَر.

فَقَالَ اَبُوبَكر: اِنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَالَ لا نُوَرِّثُ ما تَرَكْناهُ صَدَقَةٌ. اِنَّما يَأَكُلُ آلُ مُحَمّدٍ مِنْ هَذا الْمالِ، وَ اِنِّي و اللَّهِ لا أُغَيِّرُ شَيئَاً مِنْ صَدَقَةِ رَسُولِ اللَّه عَنْ حالِها الَّتِي كانَتَ عَلَيْها فِي عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ وَ لَاَعْمَلَنَّ فِيها بِما عَمِلَ بِه رَسُولُ اللَّهِ

فَاَبي اَبُوبَكر اَنْ يَدْفَعَ اِلي فاطِمَةَ شِيئاً.

فَوَجَدَتْ فاطِمَةُ عَلي اَبِي بَكرٍ فِي ذَلك، فَهَجَرَتْهُ فَلَمْ تُكَلِّمْهُ حَتّي تُوُفِّيتْ

وَ عاشَتْ بَعْدَ النَّبِي سِتَةَ اَشْهُرٍ فَلَمّا تُوُفِيَتْ دَفَنَها زَوْجُها عَلِيٌ لَيلاً وَ لَمْ يؤْذَنْ بِها اَبابَكر وَ صَلّي عَلَيْها عَلِيٌّ. (223)

حضرت فاطمه كسي را پيش ابابكر فرستاد تا ميراث او را از پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم در اموالي كه خداوند (طبق آيه فَيْ ء) بر رسولش برگردانده بود، مطالبه كند. كه آن اموال شامل صدقات پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم در مدينه (كه منظور همين عوالي مي باشد)، فَدَك و باقيمانده از خمس خَيْبَر بود.

ابابكر در جواب گفت: رسول اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرموده: ما انبياء ارث نمي گذاريم و اموال ما صدقه است و فقط آل محمّد از اين اموال به اندازه خوردن مي توانند استفاده كنند، و به خدا قسم من سنّت رسول اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم در زمان حياتش را نسبت به اين اموال تغيير نمي دهم.

ابابكر چيزي از اموال رسول اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم را در اختيار فاطمه عليها السلام قرار نداد و حضرت زهرا عليها السلام بر ابابكر غضبناك شدند و از او دوري گزيدند، و تا مرگ با او صحبت نكردند، در حالي كه فاطمه عليها السلام بعد از پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شش ماه زندگي كرد، و زماني كه از دنيا رحلت نمود، حضرت علي عليه السلام شبانه بر او نماز خواند و شبانه او را دفن كرد، و ابابكر را خبر ننمود.

ابابصير از امام محمّد باقر عليه السلام روايت مي كند: كه حضرت فرمودند: مي خواهي از وصيت حضرت فاطمه زهرا عليها السلام برايت بگويم؟ گفتم: بله.

فَاَخَرَجَ حُقّاً او سَفْطاً، (224) فاخرجَ

مِنْهُ كِتاباً فَقَرأه: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم

هَذا ما اَوْصَتْ بِهِ فاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، اَوْصَتْ بِحَوائِطَهَا السَّبْعَةِ: بِالْعَوَاف وَ الدّلالِ وَ الْبُرقَةِ وَ الْمَبِيتِ (اَلْمُثِيب) وَ الْحُسْني (الْحَسني) وَ الصَّافِيةِ وَ مالِ اُمِّ اِبراهِيمَ اِلي عَلِي بْنِ اَبِيطالِبٍ عليه السلام، فَإِنْ مَضي عَلِيّ فَإلَيَ الْحَسَنِ، فَإِنْ مَضَي الْحَسَنُ فَإلِي الْحُسَينِ، فإِنْ مضَي الْحُسَينُ فَإِلي الاَْكْبَرِ مِنْ وُلْدِي.

تُشْهِدُ اللَّهَ عَلي ذَلِك وَ الْمِقْدادَ بْن الْاَسْوَد، و الزُّبَيْرَ بْن العَوّامِ وَ كَتَبَ عَلِيّ بْنِ اَبِيطالِبْ عليه السلام. (225)

امام محمّد باقر عليه السلام نوشته اي را از يك صندوقچه اي خارج كرده و چنين قرائت نمودند:

به نام خداوند بخشنده، مهربان، اين وصيت نامه حضرت فاطمه دختر محمّد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم است كه وصيت كرد به حوائط سبعه (باغهاي هفتگانه): عَوَاف، دَلَال، بُرْقَه، مَبِيت (مِيثَب) حُسني (حَسنَي) صَافِيَة و مال «ام ابراهيم» (مشربه ام ابراهيم)، براي علي بن ابيطالب عليه السلام و بعد از او براي حسن و بعد از او براي حسين و بعد از او براي بزرگترين فرزندانم.

و حضرت زهرا عليها السلام بر اين وصيت خداوند و مقداد و زبير را شاهد گرفتند و حضرت علي عليه السلام اين وصيت را نوشت.

زيد بن علي نيز وصيت نامه اي از حضرت فاطمه زهرا عليها السلام به همين مضمون از امام حسن مجتبي عليه السلام روايت كرده است. (226)

فصل پنجم خطبه فَدَكيّه

خطبه فَدَكيّه در كتب علماء

اشاره

خطبه فَدَك را راويان بزرگ شيعه و سنّي روايت كرده، و كتابهاي خويش را به نقل آن آراسته اند، كه نام برخي از آنان بدين شرح است:

از علماء اهل سنّت

1. «ابن طَيْفُور» دانشمند عصر مأمون، متولد سال 204 هجري قمري، در كتاب بلاغات النساء، صفحه 12.

2. «ابن ابي الحديد معتزلي» در شرح نهج البلاغه، جلد 16، صفحه 252، ذيل نامه حضرت علي عليه السلام به عثمان بن حنيف.

3. «ابن منظور» اديب و لغت شناس مشهور، در كتاب لسان العرب، ذيل ماده (لُمَّ).

4. «ابن اثير» لغت شناس معروف و پيشواي علم و ادب، در النّهايه، ذيل مادّه لُمَّه: گروهي از زنان.

5. «علي بن حسين مسعودي» مورخ و تاريخ نويس امين، در كتاب مروج الذهب، جلد 2، صفحه 311.

6. «استاد توفيق ابو علم» در كتاب اهل بيت، صفحه 157.

7. علاّمه محقّق، «عمر رضا كحاله» در اعلام النساء، جلد 4، صفحه 116.

از علماء شيعه

1. «علامه اِرْبِلِي» در كَشْف الغُمَّه، جلد 1، صفحه 479.

2. «احمد طبرسي» در كتاب احتجاج طبرسي جلد 1، صفحه 131.

3. «شيخ صدوق» در علل الشرايع.

4. «سيد بن طاوس» در الطرائف.

5. «علامه مجلسي» در بحارالانوار (جلد 8، صفحه 108، چاپ كمپاني) جلد 29 صفحه 215، در ضمن نقل خطبه مي گويد: اين خطبه، از جمله خطبه هاي مشهوري است كه شيعه و سنّي با سندهاي متعدد آن را نقل كرده اند، و من از آن جهت تمام اسناد آن را اينجا آوردم كه دليلي بر تعدد اسناد و راويان آن باشد.

و در ادامه بحث مي فرمايد: شيخ صدوق بخشي از خطبه را در علل الشرايع، و سيّد بن طاووس در كتاب الطرائف، موارد شكايت و احتجاج اين خطبه را نقل كرده است.

6. «سيد مرتضي» در كتاب تلخيص الشافي، جلد 3، صفحه 140، بعد از نقل خطبه مي گويد: اين خطبه بدين گونه از طرق مختلف و وجوه فراوان روايت شده است.

7. «علامه

سيّد شرف الدّين» در كتاب النّص و الإجتهاد، صفحه هاي: 106 و 107 مي نويسد: … شما مي توانيد مدارك اين خطبه را در كتاب احتجاج طبرسي و بحارالانوار علاّمه مجلسي ببينيد، و از نويسندگان و بزرگان اهل سنّت نيز افرادي مانند: ابوبكر محمّد بن عبدالعزيز جوهري در كتاب «سقيفه و فَدَك» با اسناد آن را نقل كرده است، كه برخي به حضرت زينب (دختر حضرت علي و فاطمه) و بعضي به امام ابوجعفر (حضرت امام محمّد باقر) و برخي ديگر به عبداللَّه بن حسن بن حسن (نوه امام حسن مجتبي عليهم السلام مي رسد كه همگي اسناد خود را مرفوعاً به حضرت زهرا عليها السلام مي رسانند.

8. «علامه بحراني» در كتاب عوالم العلوم فاطمة الزهراء جلد دوّم.

البته لازم به ذكر است كه صاحب مستدركات عوالم العلوم حضرت آية اللَّه العظمي حاج سيّد محمّد باقر ابطحي (سلمه اللَّه تعالي) در ذيل اين خطبه به شرح و توضيح بعضي از مطالب آن پرداخته اند.

مدارك خطبه فَدَكيّه

حال به ذكر سند از دو عالم بزرگ عامه و خاصه يعني ابن ابي الحديد معتزلي و سيد مرتضي از علماء بزرگ تشيع توجه فرماييد.

ابن ابي الحديد از ابوبكر جوهري (227) (كه او را عالم، محدث ماهر در ادبيات، پرهيزكار و مورد وثوق مي داند) به چهار طريق اين خطبه را روايت كرده است. (228)

1. جوهري از محمّد بن زكريا از جعفر بن محمّد ابن عماره از پدرش از حسن بن صالح بن حق از دو تن از اهل بيت بني هاشم از زينب دختر اميرالمؤمنين از صديقه طاهره عليهم السلام.

2. جوهري از جعفر بن محمّد بن عمار. از پدرش جعفر بن محمّد بن علي بن الحسين عليهم السلام

(امام صادق عليه السلام).

3. جوهري از عثمان بن عمران فجيعي از نائل بن نجيع از عمر بن شمر از جابر جعفي از ابي جعفر محمّد بن علي (امام باقر) عليه السلام.

4. جوهري از احمد بن محمّد بن يزيد از عبداللَّه بن حسن المعروف بعبداللَّه محض ابن فاطمه بنت الحسين و ابن الحسن المثني.

اما سيد مرتضي در كتاب نفيس شافي (229) اين خطبه را به دو طريق نقل فرموده است:

1. ابوعبداللَّه محمّد بن عمران مرزباني (نقل شده كه از مشايخ شيخ مفيد بود.) از محمّد بن احد كاتب از احمد بن عبيداللَّه نحوي از زنادي از شرقي بن قطامي از محمّد بن اسحاق از صالح بن كيسان از عروة بن زبير از عايشه.

2. به تحويل سند (230) مرزباني از احمد بن محمّد مكي از محمّد بن قاسم يماني از ابن عايشه (ابوعبدالرحمن عبيداللَّه بن محمّد بن حسين تيمي).

متن خطبه فَدَكيّه (احتجاج حضرت زهرا عليها السلام در مقابل مردم پس از غصب فَدَك) (231)

[حركت حضرت فاطمه عليها السلام به مسجد براي ايراد خطبه]

عبداللَّه بن حسن عليه السلام به اِسنادش از پدرانش عليهم السلام روايت كرده است: هنگامي كه ابوبكر قطعاً تصميم گرفت فَدَك را از حضرت زهرا عليها السلام باز ستاند، و مانع تصرّف ايشان در آن سرزمين شود، اين خبر به آن حضرت رسيد، مقنعه اش را بر سر انداخته خود را در چادر پيچيد و به همراه گروهي از كنيزان و زنان خويشاوند خود، در حالي كه دنباله هاي لباسش برزمين كشيده مي شد و راه رفتن و حركاتش چيزي از راه رفتن و حركات رسول خدا كم نمي آورد و كاملاً شبيه آن حضرت بود، از خانه بيرون آمده تا اينكه (به مسجد) وارد شد. اطراف ابوبكر را عدّه اي از مهاجر و انصار گرفته بودند. پرده اي براي حضرت آويختند و حضرت در

پشت پرده نشست. پس از آن ناله ي جانگدازي از دل برون آورد كه مردم از شنيدن آن گريان شدند و اضطراب و خروش در جمعيّت پديد آمد. سپس لحظه اي مكث كرده تا همهمه و هيجان جمعيّت فرونشست و سرو صداها خاموش شد و شدّت آن كاهش يافت، سخن را با حمد و سپاس الهي و درود بر پيامبر آغاز كرد. گريه مردم بار ديگر شروع شد. پس از سكوت و آرامش آنان، به سخنان خود ادامه داده چنين فرمود:

1. حمد و شكر خداوند

اَلحَمدُ لِلَّه عَلي ما اَنعَمَ، وَ لَهُ الشُّكْرُ عَلي ما اَلْهَمَ، والثَّناءُ بِما قَدَّمَ، مِن عُمُومِ نِعَمٍ ابتَدَأَها، وَ سُبُوغِ آلاءٍ اَسْداها وَ تَمامِ مِنَنٍ والاها، جَمَّ عَنِ الاِْحْصاءِ عَدَدُها، وَ نَاي عَنِ الجَزَاء اَمَدُها وَ تَفاوَتَ عَنِ الاِْدْراكِ اَبَدُها، وَ نَدَبَهُمْ لاِسْتِزادَتِها بِالشُّكْرِ لاِتّصالِها وَ اسْتَحْمَدَ اِلَي الخَلائِقِ بِاِجْزالِها وَ ثَنّي بالنَّدْبِ اِلي اَمْثالِها.

سپاس خداوند را بر آنچه نعمت داده، و شكر بر آنچه كه (به جهت روشني و بينايي) در دل افكنده، و ستايش به آنچه كه از پيش فرستاده است، از نعمتهاي همگاني كه پيشاپيش (قبل از درخواست و استحقاق بنده) آغاز كرده و ريزش نعمتهايي كه به فراواني فرستاده و هرگونه نعمتي كه ارزاني داشته است، تعداد آنها از شمار فزون، و از پاداش و مزد به دور، و نهايتش از دسترسي بيرون است.

مردم را براي فزوني بخشيدن نعمت و اتّصال و تداوم آن به شكرگزاري فراخواند و از ايشان خواست كه به ستايش و حمد حضرتش بپردازند تا نعمتها را بر ايشان بيش از پيش مقدّر فرمايد و دوباره ايشان را به همانند آنها فرا خواند.

2. شهادت به وحدانيّت خداوند

وَ اَشهَدُ اَن لا اِلهَ إلّا اللّهُ وَحدَهُ لا شريكَ لَهُ، كَلِمَةٌ جَعَلَ الاِْخْلاصَ تَأْويلَها، وَ ضَمَّنَ الْقُلُوبَ مَوْصُولَها، وَ اَنارَ فِي الْفِكْرِ مَعْقُولَها، اَلْمُمْتَنِعُ مِنَ الاَْبْصارِ رُؤْيَتُهُ، وَ مِنَ الاَْلسُنِ صِفَتُهُ وَ مِنَ الاَْوهامِ كَيْفِيَّتُهُ، اِبْتَدَعَ الاَْشْياءَ لا مِن شَيْ ءٍ كانَ قَبْلَها وَ اَنْشَأَها بِلاَ احْتِذاءِ اَمثِلَةٍ امْتَثَلَها، كَوَّنها بِقُدْرَتِهِ، و ذَرَأهَا بِمَشيَّتِهِ مِنْ غَيْرِ حَاجَةٍ مِنْهُ إلي تَكْوِيِنها وَ لا فائِدَةٍ لَهُ في تَصْويرِها الاّ تَثْبِيتاً لِحكْمَتِهِ وَ تَنْبِيهاً عَلي طاعَتِهِ وَ اِظْهَاراً لِقُدرَتِهِ وَ تَعَبُّداً لِبَريَّتِهِ، وَ اِعزازاً لِدَعْوَتِهِ، ثُمَّ جَعَلَ

الثَّوابَ عَلي طاعَتِهِ، وَ وَضَعَ الْعِقابَ عَلي مَعْصِيَتِهِ، ذِيادَةً لِعبادِهِ عَنْ نِقْمَتِهِ وَ حِياشَةً مِنهُ اِلي جَنَّتِهِ.

و گواهي مي دهم كه جز اللَّه خدايي نيست و يكتايي است كه شريكي براي او وجود ندارد، لا اله الا اللَّه كلمه اي است كه تأويلش را اخلاص قرار داده و (232) پيوندش را در دلها نهاده و در فكر براي تعقّل آن روشنايي ايجاد كرده است، خداوندي كه ديدارش براي ديدگان، و توصيفش براي زبانها، و درك چگونگي اش براي وَهْمها ناشدني است. اشياء را نه از چيزي كه قبل از آن باشد، (و از نيستي) پديدار ساخت و بدون استفاده از مثال و الگو اشياء را آفريد و به قدرت خويش خلق كرد، و به خواست خود پديد آورد بدون اينكه به آفرينش آنها نيازي داشته باشد و يا در شكل بخشيدن به آنها فايده اي برايش باشد، جز اينكه حكمتش را پايدار و بر طاعت و قدرتش ديگران را آگاه و براي آفريدگانش موجب تعبّد و بندگي و براي دعوتش موجب سرافرازي باشد.

پس از آن، بر طاعت و گوش فرا دادن آنان ثواب را مترتّب و بر نافرماني شان عقاب و كيفر را نهاده تا بندگانش را از خشم خود باز دارد و به سوي بهشت فراخواند.

3. شهادت به رسالت حضرت محمّد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم

وَ اَشهَدُ اَنَّ اَبي مُحَمَّداً صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم عَبدُهُ وَ رَسُولُهُ، اِختارَهُ وَ انْتَجَبَهُ قَبْلَ اَنْ اَرْسَلَهُ، وَ سَمَّاهُ قَبْلَ اَنِ اجْتَبلَهُ، وَ اصْطَفاهُ قَبْلَ اَنِ ابْتَعَثَهُ، اِذِ الْخَلائِقُ بِالْغَيْبِ مَكْنُونَةٌ وَ بِسِتْرِ الاَْهاويلِ مَصُونَةٌ وَ بِنَهايَةِ الْعَدَمِ مَقْرُونَةٌ، عِلْماً مِنَ اللّهِ تَعالي بِمَآئِلِ الاُْمُورِ، وَ اِحاطَةً بِحَوادِثِ الدُّهُورِ، وَ مَعرِفَةً بِمَواقعِ الْمَقْدُورِ.

و گواهي مي دهم كه پدرم

محمّد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، بنده و رسول اوست، پيش از آنكه به او مأموريت دهد، وي را برگزيد و برتري و شرافت بخشيد و قبل از پديد آوردنش او را نام نهاد و قبل از آنكه او را مبعوث كند، او را برگزيده است؛ در آن هنگام كه خلائق در پس پرده غيب مكتوم و در پشت پرده هاي ترسناك نگه داري شده و در كنار مرز نيستي به سر مي بردند. چون خداوند نتيجه و پيامد كارها را مي دانست و به رويدادهاي روزگاران احاطه داشت و به زمان وقوع مقدّرات و كارهاي شدني آشنا بود.

4. علت رسالت پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم

اِبْتعَثَهُ اللّهُ تَعالي اِتماماً لاَِمرِهِ، وَ عَزيمَةً عَلي اِمْضاءِ حُكْمِهِ وَ اِنْفاذاً لِمَقادِيرِ حَتْمِهِ، فَرَاَي الاُْمَمَ فِرَقاً في اَدْيانِها، عُكَّفاً عَلي نيرانِها، عابِدَةً لاَِوْثانِها، مُنكِرَةً لِلّهِ مَعَ عِرْفانِها، فَانَارَ اللّهُ بِمُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم ظُلَمَها وَ كَشَفَ عَنِ القُلُوبِ بُهَمَها، وَ جلَّي عَنِ الاَْبصارِ غُمَمَها، وَ قامَ فِي النَّاسِ بِالْهِدايَةِ وَ اَنْقَذَهُمْ مِنَ الغِوايَةِ وَ بَصَّرَهُمْ مِنَ العِمايَةِ، وَ هَداهُم اِليَ الدّينِ الْقَويمِ وَ دَعاهُمْ اِلَي الطَّرِيقِ الْمُسْتَقيمِ.

خداوند او را براي اتمام و اكمال فرمانش و اراده حتمي بر اجراي احكام و دستوراتش و لازم الاجرا بودن مقدّرات و قوانين حتمي خود مبعوث كرد، آن حضرت امّتها را با اينكه داراي ادياني بودند، به حالت پراكنده و فرقه فرقه مشاهده فرمود، در حالي كه اطراف آتشهاي برافروخته خود را گرفته بتهايشان را مي پرستيدند و با اينكه (فطرتاً) خداوند را مي شناختند، منكر او بودند. خداوند گمراهي (و تاريكي دروني) ايشان را به وجود حضرت محمّد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم روشن و

از دلها ابهامات و تيرگيها و مشكلات ذهني و كج فهمي ها را زدود. با برداشتن پرده ها و حجابها از جلو چشم آنان، به چشمان ايشان روشني بخشيد و در بين مردم براي هدايت و راهنمايي به پا خاست و آنان را از گمراهي و تباهي نجات داده و از كوري و نابينايي رهانيد و بينش و بينايي بخشيد، به دين استوار راهنمايي شان ساخته به راه راست هدايتشان فرمود.

5. رحلت پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم

ثُمَّ قَبَضَهَ اللَّهُ اِلَيهِ قَبْضَ رَأفَةٍ وَ اخْتِيارٍ وَ رَغْبَةٍ وَ ايثارٍ، فَمُحَمَّدٍ (233) عَن تَعَبِ هذِهِ الدَّارِ في راحَةٍ، قَدْ حُفَّ بِالْمَلائِكَةِ الاَْبرارِ وَ رِضْوانِ الرَّبِّ الْغَفّارِ وَ مُجاوَرَةِ الْمَلِكِ الْجَبَّارِ، صَلَّي اللَّهُ عَلي اَبِي نَبِيِّه وَ اَمِينِهِ عَلَي الْوَحْيِ وَ صَفَيِّهِ وَ خِيَرَتِهِ مِنَ الْخَلْقِ وَ رَضِيِّهِ وَ السَّلامُ عَلَيْهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ.

آنگاه خداوند او را با مهرباني و با در نظر گرفتن آنچه كه مصلحت او بود، و رغبت ايثار خويش قبض روح كرد و محمّد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم از رنج و زحمت اين دنيا آسوده گشت فرشتگان نيكوكار اطرافش را گرفته، خشنودي پروردگار بخشاينده شامل حالش شد و در همسايگي خداوند فرمانرواي مقتدر به سر مي برد. درود خداوند بر پدرم، پيامبر خدا و امين او بر وحي و برگزيده و منتخب او از بين آفريدگانش و فردِ مورد پسند و خشنودي او، سلام و رحمت و بركات خداوند بر او باد.

6. امر مردم به تبعيت از قرآن

آنگاه حضرتش روي به اهل مجلس كرده فرمود:

اَنْتُمْ عِبادَ اللَّهِ نُصْبُ اَمرِهِ وَ نَهْيِهِ، وَ حَمَلَةُ دينِهِ وَ وَحْيِهِ وَ اُمَناءُ اللَّهِ عَلي اَنْفُسِكُمْ و بُلَغاؤُهُ اِلَي الاُْمَمِ وَ زعَمْتُمْ حَقٌّ لَكُمْ، لِلّهِ فيكُمْ عَهْدٌ قَدَّمَهُ اِلَيْكُمْ وَ بَقِيَّةٌ اسْتَخْلَفَها عَلَيْكُمْ: كِتابُ اللَّهِ النَّاطِقُ وَالْقُرْآنُ الصَّادِقُ والنُّورُ السَّاطِعُ والضِّياءُ اللّامِعُ، بَيِّنَةٌ بَصائِرُهُ، مُنكَشِفَةٌ سَرائِرُهُ، مَتَجَلِّيَةٌ ظَواهِرُهُ، مُغْتَبِطَةٌ بِهِ اَشْياعُهُ، قائِدٌ اِلَي الرِّضْوانِ اتِّباعُهُ، مُؤَدٍّ اِلَي النَّجاةِ إسْماعُهُ (234)، بِهِ تُنالُ حُجَجُ اللَّهِ الْمُنَوَّرَةُ وَ عَزائِمُهُ الْمُفَسَّرَةُ وَ مَحارِمُهُ الْمُحَذَّرَةُ وَ بَيِّناتُهُ الْجالِيَةُ وَ بَراهِينُهُ الْكافِيَةُ. وَ فَضائِلُهُ الْمَنْدُوبَةُ وَ رُخَصُهُ المَوْهُوبَةُ وَ شَرايِعُهُ الْمَكْتُوبَةُ

شما اي بندگان خدا! مخاطبان و مسؤولان مستقيم امر و نهي

الهي و حاملان دين و وحي او امينهاي خداوند بر خويشتن رسانندگان دين خدا به ديگر امتها هستيد. حقي از خداوند بر گردن شماست، خداوند را در بين شما عهد و قراري است كه در نزد شما گذارده، و بازمانده اي است كه بر شما به خلافت و نيابت خود بر گزيده است و آن كتاب ناطق الهي و قرآن راستين، نور درخشان و چراغ تابناك است، ديدگاههايش مُستَدَلّ و روشن، اسرارش آشكار (در نزد اهل آن) و ظواهرش درخشان است. پيروانش مورد غبطه ديگران و پيروي اش راهبر به سوي بهشت برين، و تلاوت آن موجب رهايي است. به وسيله آن به حجتهاي روشن الهي مي توان دست يافت و دستورات واضح، حرامهايي كه از آن بر حذر شده ايد، دلايل روشن، براهين كافي، فضيلتهاي مستحبي، امور جايز كه موهبتي است (از سوي خداوند بر شما)، و نيز قوانين مكتوب خداوندي از طريق آن قرآن حاصل مي شود.

7. فلسفه احكام الهي

فَجَعَلَ اللَّهُ الْايمانَ تَطهيراً لَكُمْ مِنَ الشِّركِ، وَ الصَّلاةَ تَنزِيهاً لَكُمْ عَنِ الْكِبْرِ، و الزَّكاةَ تَزْكِيَةً لِلنَّفسِ وَ نَماءً فِي الرِّزْقِ، وَ الصِّيامَ تَثْبِيتاً لِلاِْخْلاصِ، وَ الْحَجَّ تَشْييداً لِلدِّينِ، وَ الْعَدْلَ تَنْسِيقاً لِلْقُلُوبِ وَ طاعَتَنا نِظاماً لِلْمِلَّةِ وَ اِمامَتَنا اَماناً مِنَ الْفُرْقَةِ وَ الْجِهادَ عِزّاً لِلاِْسْلامِ. وَ الصَّبْرَ مَعُونَةً عَلَي اسْتِيجابِ الاَْجْرِ وَ الاَْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعامَّةِ وَ بِرَّ الْوالِدَينِ وِقايَةً مِنَ السَّخَطِ وَ صِلَةَ الاَْرحامِ مَنْماةً لِلْعَدَدِ وَ الْقِصاصَ حِصْناً لِلدِّماءِ، وَ الوَفاءَ بِالنَّذْرِ تَعرِيضاً لِلْمَغْفِرَةِ، وَ تَوْفِيَةَ الْمَكاييلِ وَ الْمَوازِينِ تَغْييراً لِلْبَخْسِ، وَ النَّهْيَ عَنْ شُرْبِ الْخَمْر تَنْزِيهاً عَنِ الرِّجْسِ، وَ اجْتِنابَ الْقَذْفِ حِجاباً عَنِ اللَّعْنَةِ، وَ تَرْكَ السِّرْقَةِ ايجاباً لِلْعِفَّةِ. وَ حَرَّمَ اللَّهُ الشِّرْكَ اِخلاصاً لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ،

فَ «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ اِلّا وَ اَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» (235) وَ اَطيعُوا اللَّهَ فيما اَمَرَكُمْ بِهِ وَ نَهاكُمْ عَنْهُ، فَاِنَّهُ «اِنَّما يَخْشَي اللَّهَ مِن عِبادِهِ الْعُلَماءُ». (236)

پس خداوند ايمان را موجب پاكي شما از شرك، نماز را موجب تنزيه و پاكي شما از تكبّر، زكات را باعث تزكيه و طهارت روح و روان (از آلودگي گناهان از جمله بُخل) و رشد و فزوني در روزي، روزه را موجب پايداري اخلاص، حج را باعث استواري دين، دادگري را موجب انسجام و تقويت دلها، و اطاعت و پيروي از ما را باعث نظم و آسايش ملّت، رهبري و پيشوايي ما را موجب امان از جدايي و تفرقه، جهاد را عزّت و شكوه اسلام، صبر و پايداري را كمكي بر استحقاق و شايستگي پاداش، امر به معروف را به مصلحت عامّه مردم، نيكي به پدر و مادر را سپري از خشم پروردگار، پيوند و پيوستگي با ارحام و خويشاوندان را موجب كثرت جمعيّت، قصاص را موجب جلوگيري از خونريزي ها، وفاي به نذر را موجب قرار گرفتن در معرض آمرزش، پرهيز از كم فروشي را موجب عدم زيان و ورشكستگي، نهي از آشاميدن شراب را به خاطر پاك بودن از پليدي، دوري جستن از قذف (تهمت نارواي جنسي) را انگيزه اي براي جلوگيري از لعن و نفرين، پرهيز از دزدي را موجب حفظ عفت و پاكدامني قرار داد و خداوند شرك ورزيدن نسبت به خود را از آن جهت حرام فرمود كه بندگان در بندگي خود نسبت به ربوبيّت او اخلاص پيشه كنند،پس «از خداوند بدان گونه كه شايسته است، پرهيز داشته باشيد و تقوا پيشه كنيد

و جز در حال مسلماني از دنيا نرويد!» و خدا را در آنچه كه شما را بدان امر مي كند و آنچه كه نهي مي كند، فرمانبرداري كنيد! زيرا «فقط بندگان بينا و دانا از خداوند خوف و ترس دارند».

8. اي مردم بدانيد من فاطمه دختر محمّد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم هستم

ثُمَّ قالَت: اَيُّها النَّاسُ! اِعْلَمُوا اَنِّي فاطِمَةُ وَ اَبي مُحَمَّدٌ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، اَقوُلُ عَوداً وَ بَدْءاً وَ لا اَقوُلُ غَلَطاً وَ لا اَفْعَلُ ما اَفْعَلُ شَطَطاً: «لَقَدْ جاءَكُم رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّم حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤوفٌ رَحِيمٌ» (237)، فَاِنْ تَعزُوهُ وَ تَعرِفُوهُ تَجِدُوهُ اَبي دُونَ نِسائِكُمْ وَ اَخا ابْنِ عَمِّي دُونَ رِجالِكُمْ وَ لَنِعْمَ الْمَعْزِيُّ اِلَيْهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، فَبَلَّغَ الرِّسالَةَ صادِعاً بِالنِّذارَةِ، مائِلاً عَنْ مَدْرَجَةِ الْمُشْرِكِينَ ضارِباً ثَبَجَهُمْ، آخِذاً بِاَكْظامِهِمْ داعِياً إلي سَبيلِ رَبِّه بِالحِكمَةِ وَ المَوعِظَةِ الحَسَنَةِ، يَكْسِرُ الْاصنامَ وَ يَنْكُتُ الْهامَ حَتَّي انْهَزَمَ الْجَمْعُ وَ وَلُّوا الدُّبُرَ، حَتّي تَفَرَّي اللَّيْلُ عَنْ صُبْحِهِ وَ اَسْفَرَ الحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ وَ نَطَقَ زَعِيمُ الدِّينِ وَ خَرسَتْ شَقاشِقُ الشَّياطِينِ وَ طاحَ وَ شِيظُ النِّفاقِ و انْحَلَّتْ عُقَدُ الْكُفْرِ وَ الشِّقاقِ.

آنگاه فرمود: اي مردم! بدانيد كه من فاطمه هستم و پدرم حضرت محمّد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مي باشد. سخناني حساب شده و داراي آغاز و انجام مي گويم، بيهوده و ياوه سخن نمي گويم و كاري كه انجام مي دهم، درست است و ناروا نيست: «پيامبري از خود شما برايتان آمد، آنچه كه شما را به زحمت مي انداخت، بر او دشوار بود، نسبت به (خير و صلاح) شما تمايل شديد داشت و به ايمان آورندگان مهربان و دلسوز بود» اگر حسب و نسب او را بدانيد و

بشناسيد او را پدر من مي يابيد، نه پدر هيچ يك از زنان شما، و برادرِ پسرعموي من و نه برادرِ پسرعموي هيچ يك از مردان شما، و چه خوب افتخاري است كه انسان منسوب به او باشد. درود خداوند بر او و خاندانش باد! آن حضرت رسالت خويش را ابلاغ و بيم و انذار و اندرز خود را اظهار و از مسلك و روش مشركان بركنار بود، كمر آنان را شكست و حلقوم ايشان را فشرد و با حكمت و پند نيكو ايشان را به راه پروردگارش دعوت فرمود، بتها را شكست و گردنفرازان را سركوب كرد تا اينكه جمع ايشان شكست خورده پا به فرار گذاشتند، شب پرده سياهش را از چهره صبحگاهان به يك سو زد و حق و حقيقت راستين آشكار شد، رهبر دين لب به سخن گشود و هوي و هوس شياطين فرو نشست، فرومايگان منافق نابود شدند و گره ها و عقده هاي كفر و اختلاف گشوده شد و منحل گشت.

9. شما مردمي ضعيف و ذليل بوديد كه توسط پدرم عزيز شديد

وَ فُهْتُمْ بِكَلِمَةِ الاِْخْلاصِ فِي نَفَرٍ مِنَ الْبِيضِ الْخِماصِ وَ كُنْتُمْ عَلي شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ مُذْقَةَ الشّارِبِ وَ نُهْزَةَ الطَّامِعِ وَ قُبْسَةِ الْعَجْلانِ وَ مَوْطِي ءَ الاَْقْدامِ، تَشْرَبُونَ الطَّرْقَ، وَ تَقْتاتُونَ الْوَرَقَ، اَذِلَّةً خاسِئِينَ، «تَخافُونَ اَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِكُمْ» (238).

شما به همراه گروهي از سپيدرويان پاك نهاد (پارسيان) (239) گوياي كلمه اخلاص شديد و حال آنكه بر لب پرتگاه گودال جهنّم بوديد. به خاطر ضعف و ناتواني شما، هر كس كه از راه مي رسيد، مي توانست شما را نابود كند، جرعه اي براي هر تشنه و طعمه اي براي هر گرسنه و آتش گيره هر شعله اي بوديد، زير پاي ديگران له شده بوديد،

آبهاي گنديده آميخته به بول شتر مي آشاميديد و پوست دباغي نشده حيوانات و برگ درختان را مي خورديد، ذليل و توسري خور بوديد، و «از آن وحشت داشتيد كه ديگران از اطراف به شما هجوم آورند».

10. در هنگام جنگها حضرت علي عليه السلام خاموش كننده آن بود و شما فرار مي كرديد و منتظر نزول بلاها بر ما بوديد؟

فَاَنقَذَكُمُ اللَّهُ تَبارَكَ و تَعالي بِمُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، بَعدَ اللّتَيَّا وَالَّتِي، وَ بَعْدَ اَنْ مُنِيَ بِبُهَمَ الرِّجالِ وَ ذُؤْبانِ الْعَرَبِ وَ مَرَدَةِ اَهْلِ الْكِتابِ، «كُلَّما اَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ اَطْفَأَهَا اللَّهُ» (240) اَوْ نَجَمَ قَرْنٌ لِلشَّيْطانِ وَ فَغَرَتْ فاغِرَةٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ، قَذَفَ اَخاهُ في لَهَواتِها، فَلا يَنْكَفِي ءُ حَتّي يَطَاَ صِماخَها بِاَخْمَصِهِ وَ يُخْمِدَ لَهَبَها بِسَيْفِهِ، مَكْدُوداً في ذاتِ اللَّهِ، مُجْتَهِداً في اَمْرِ اللَّهِ، قَريباً مِنْ رَسُولِ اللَّهِ سَيِّدِ اَوْلِياءِ اللَّهِ، مُشَمِّراً ناصِحاً، مُجِدّاً كادِحاً، وَ اَنْتُمْ في رِفاهِيَةٍ مِنَ الْعَيْشِ وادِعُونَ فاكِهُونَ آمِنُونَ تَتَرَبَّصُونَ بِنَا الدَّوائِرَ وَ تَتَوَكَّفُونَ الاَْخبارَ وَ تَنْكُصُونَ عِندَ النِّزالِ وَ تَفِرُّونَ مِنَ الْقِتالِ.

خداوند تبارك و تعالي شما را به وسيله حضرت محمّد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم از آن گرفتاريها نجات داد،اما نجاتي بعد از حوادث بزرگ و كوچك و بعد از دست و پنجه نرم كردن با مردان دلير و گرگان عرب و شورشيان اهل كتاب «هرگاه كه آتشي براي جنگ برافروختند، خداوند آن را خاموش كرد» و يا اگر شيطان خواست سركشي كند و يا زورگويي از مشركين خودي نشان دهد برادرش علي را به كام آنها مي فرستاد، علي دست از درگيري و جنگ بر نمي داشت مگر اينكه آنان را گوشمالي داده شراره هاي آن آتش را با شمشير خود خاموش مي كرد، او در راه خدا رنج ديده و در انجام دستوراتش كوشا و به رسول خدا نزديك و

نسبت به اولياي خدا سرور بود. آستين همّت را بالا زده، خير خواه، كوشا و در پيگيري كار تلاشگر و ساعي بود و شما (در همان شرايط) در آسايش و رفاه به سر مي برديد، به فكر خود بوديد و از نعمتها بهره مند، آسوده و بي خيال در كمين ما نشسته كه اوضاع چگونه مي چرخد (و كي عليه ما خواهد شد) و گوش به زنگ، در آنجا كه قرار آسايش بود، زودتر از ديگران بر زمين نشسته و آن هنگام كه جنگ و كشتار مي شد، پا به فرار مي گذاشتيد.

11. چرا بعد از پيامبر پيرو يك شيطان فرومايه پست شديد

فَلَمَّا اخْتارَ اللَّهُ لِنَبيِّه دارَ اَنْبِيائِهِ و مَأْوي اَصْفِيائِهِ، ظَهَرَ فيكُمْ حَسِيكَةُ النِّفاقِ وَ سَمَلَ جِلْبابُ الدّينِ و نَطَقَ كاظِمُ الْغاوِين وَ نَبَغَ خامِلُ الاَْقَلِّينَ وَ هَدَرَ فَنيقُ الْمُبْطِلِينَ فَخَطَرَ في عَرَصاتِكُمْ وَ اَطْلَعَ الشَّيْطانُ راْسَهُ مِنْ مَغْرِزِهِ هاتِفاً بِكُمْ، فَاَلْفاكُمْ لِدَعْوَتِهِ مُسْتَجِيبِينَ، وَ لِلْغِرَّةِ فِيهِ مُلاحِظِينَ، ثُمَّ اسْتَنْهَضَكُمْ فَوَجَدَكُمْ خِفافاً وَ اَحْمَشَكُمْ فَاَلْفاكُمْ غِضاباً، فَوَسَمْتُمْ غَيْرَ اِبِلِكُم وَ اَوْرَدْتُمْ غَيْرَ شِرْبِكُمْ، هذا وَ الْعَهْدُ قَريبٌ و الْكَلْمُ رَحِيبٌ وَالْجُرْحُ لَمَّا يَنْدَمِلْ، وَالرَّسُولُ لمَّا يُقْبَر، ابْتداراً زَعَمْتُمْ خَوْفَ الْفِتْنَةِ، «اَلا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ اِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحيطَةٌ بِالْكافِرينَ». (241)

هنگامي كه خداوند خانه پيامبران و آرامگاه برگزيدگانش را براي پيامبرش اختيار كرد (پيامبر رحلت فرمود) خار نفاق در ميان شما ظاهر و جامه دين كهنه شد و ساكت گمراهان به سخن آمد و گمنامي از گروه پست نابغه شد و شتر اهل باطل بانگ برآورد و در ميدانهاي شما به جولان در آمد و شيطان در حالي كه ندايتان مي داد سرش را از مخفيگاه خود بيرون آورد و شما را عمل كننده به دعوتش يافت و براي فريب خوردن

در كنار خود ملاحظه كرد. پس به آزمايش شما پرداخته از شما خواست (كه به دستوراتش) قيام كنيد. پس شما را بي وزن و ناچيز ديد. تحريكتان كرد، زود به خشم آمديد. نتيجه آن شد كه بر غير شتر خود داغ زديد و به آبشخوري كه حقّ ديگري بود، وارد شديد (مقام خلافت و ولايتي را كه حقّ ديگري بود، غصب كرديد) اين تغيير و تحريف به هنگامي انجام شد كه چيزي از دوران رسول خدا نگذشته، و زخم به استخوان رسيده گسترش پيدا كرده، و جراحت بهبود نيافته و هنوز پيامبر دفن نشده بود. شما شتاب كرده وانمود كرديد كه خوفِ فتنه و آشوب مي رود. «آگاه باشيد كه خود در فتنه سقوط كرده ايد و دوزخ، كافران را احاطه كرده است».

12. مقابل جسارتهاي شما مانند كسي كه نيزه اي در شكم دارد صبر مي كنيم

فَهَيْهاتَ مِنْكُمْ وَ كَيْفَ بِكُمْ وَ اَنّي تُؤْفَكُونَ؟ وَ كِتابُ اللَّهِ بَيْنَ اَظهُرِكُمْ. اُمُورُهُ ظاهِرَةٌ، وَ اَحْكامُهُ زاهِرَةٌ، وَ اَعْلامُهُ باهِرَةٌ، وَ زَواجِرُهُ لائِحَةٌ، وَ اَوامِرُهُ واضِحَةٌ، قَدْ خَلَّفْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِكُمْ، اَرَغْبَةً عَنْهُ تُرِيدُونَ؟ اَمْ بِغَيْرِهِ تَحْكُمُونَ؟ «بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلاً» (242) «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الاِْسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْاخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ» (243). ثُمَّ لَمْ تَلبَثُوا اِلّا رَيْثَ اَنْ تَسْكُنَ نَفرَتُها وَ يَسْلَسَ قِيادُها، ثُمَّ اَخَذْتُمْ تُورُون وَقْدَتَها، وَ تُهَيِّجُونَ جَمْرَتَها، وَ تَسْتَجِيبُونَ لِهِتافِ الشَّيْطانِ الْغَويِّ، وَ اِطْفاءِ اَنْوارِ الدِّينَ الْجَلِيِّ وَ اِهْمادِ سُنَنِ النَّبِيِّ الصَّفِيِّ، تُسِرُّونَ حَسْواً في ارْتِغاءٍ، وَ تَمْشُونَ لاَِهْلِهِ وَ وَلَدِهِ فِي الْخَمَرِ وَالضَّرَّاءِ، وَ نَصْبِرُ مِنْكُمْ عَلي مِثْلِ حَزِّ الْمُدي وَ وَخْزِ السِّنانِ فِي الْحَشا وَ اَنْتُمْ تَزْعُمُونَ اَنْ لا إرْثَ لَنا، «اَفَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ تَبْغُونَ وَ مَنْ اَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ» (244) اَفَلا تَعْلَمُونَ؟

بَلي تَجَلّي لَكُمْ كَالشَّمسِ الضَّاحِيَةِ اَنِّي ابْنَتُهُ.

پس دور است از شما، شما را چه شده است؟ و به كجا مي رويد و چه بيراهه مي رويد؟! در حالي كه كتاب خداوند پيش روي شماست، مسائلش روشن، دستوراتش درخشان، نشانه هاي آن روشن و منوّر، مُحرّمات و نواهي اش آشكار و فرامينش واضح است، شما آن را پشت سر انداختيد، آيا تصميم داريد از آن دست برداشته چشم پوشي كنيد؟ و يا مي خواهيد بر خلاف آن حكم نماييد؟ (كه اين) «براي ستمگران جايگزين بدي است» «و هر كس دنبال ديني غير از اسلام برود، هرگز از او پذيرفته نيست و در آخرت از زيانكاران است.» پس شما چندان صبر نكرديد كه سركشي اين فتنه فرو بنشيند و گرفتن مهار اين ستور رميده آسان گردد و شروع به افروختن شعله ها و جرقّه هايش كرده سپس باد آن را فرا گرفت و آواي شيطان گمراه كننده را پاسخ مثبت داده در پي خاموش كردن انوار درخشان دين نوراني و نابود كردن سنّتهاي پيامبر برگزيده برآمديد، وانمود كرديد كه كف روي شير را مي گيريد، در حالي كه تمامي شير را نوشيديد (چيزي را نشان داديد و غير آن عمل كرديد) و نسبت به خاندان پيامبر دورويي و نفاق به خرج داديد، در همان حالي كه در كمين ايشان (و غصب حقّ آنان) بوديد. ما در مقابل شما همچون كسي كه دستش بر لبه كارد گذاشته و يا نيزه اي در امعاء و احشايش فرورفته، صبر و پايداري مي كنيم. شما پنداشته ايد كه ما را ارثي نيست،آيا از دستورات دوران جاهليت پيروي مي كنيد؟ براي مردمي كه اهل يقين و ايمانند، چه كسي از خداوند بهتر دستور

مي دهد و داوري مي كند؟ آيا نمي دانيد؟ آري بلكه بر اينان بسان خورشيد درخشان روشن است كه من دختر پيامبرم.

13. استدلال به آيات قرآن براي ارث بردن از پدرش رسول گرامي اسلام

اَيُّهَا الْمُسْلِمُونَ اَ اُغْلَبُ عَلي اِرْثِي يَا ابْنَ اَبي قُحافَةَ! أفي كِتابِ اللَّهِ اَنْ تَرِثَ اَباكَ وَ لا اَرِثَ اَبي؟! «لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً فَرِيّاً» (245) اَفعَلَي عَمْدٍ تَرَكْتُمْ كِتابَ اللَّهِ وَ نَبَذْتُمُوهُ وَراءَ ظُهورِكُمْ اِذ يَقُولُ: «وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ» (246) وَقالَ فيَما اقْتَصَّ مِن خَبَرِ يَحْيَي بْنَ زَكَرِيّا عليهما السلام اِذْ قالَ: «رَبِّ فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً يَرِثُني وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعقُوبَ» (247) وَقالَ: «وَ اُولُوا الاَْرْحامِ بَعْضُهُمْ اَوْلي بِبَعْضٍ في كِتابِ اللَّهِ» (248) وَ قالَ: «يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي اَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الاُْنْثَيَيْنِ» (249) وَقالَ: «اِنْ تَرَك خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَالاَْقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَي الْمُتَّقِينَ» (250) وَزَعَمْتُمْ اَلّا حِظْوَةَ لِي وَ لا اِرْثَ مِنْ اَبي وَ لا رَحِمَ بَيْنَنا (251).

اي مسلمانان! آيا من نسبت به گرفتن ارث خود بايد مغلوب شوم؟اي پسر ابي قحافه! آيا در كتاب خداوند آمده است كه تو از پدرت ارث ببري و من از پدرم ارث نبرم؟!تو مطلب ناروا و سخن نامناسبي گفته اي. آيا عمداً كتاب خدا كنار گذاشته و پشت سرتان انداخته ايد در حالي كه قرآن مي گويد: «سليمان از داود ارث برد». و در آنجا كه داستان يحيي بن زكريا را بازگو مي كند و مي گويد: «پروردگارا! از سوي خودت جانشيني به من ببخش كه از من و از خاندان يعقوب ارث ببرد» و نيز فرموده: «خويشاوندان برخي نسبت به برخي ديگر در كتاب خداوند اولي و مقدّم مي باشند.» و نيز فرموده: «خداوند درباره فرزندانتان به شما سفارش مي كند كه پسر دو برابر دختر سهم ببرد.» و نيز

فرموده: «اگر مالي را از خود بر جاي گذاشت براي پدر و مادر و خويشاوندان به گونه خير و شناخته شده و معروف وصيّت كند و اين براي پرهيزكاران كاري درست و شايسته است.» شما پنداشته ايد كه من بهره اي نداشته، از پدرم ارث نمي برم و هيچ رابطه و پيوندي بين ما نيست.

14. سه سؤال بيدار كننده

اَفَخَصَّكُمُ اللَّهُ بِآيَةٍ اَخرَجَ مِنها اَبِي؟ اَمْ هَلْ تَقُولُونَ اَهْلُ مِلَّتَيْنِ لا يَتَوارَثانِ وَ لَسْتُ اَنَا وَ اَبِي مِنْ اَهْلِ مِلَّةٍ واحِدَةٍ؟! اَمْ اَنْتُمْ اَعْلَمُ بِخُصُوصِ الْقُرْآنِ وَ عُمُومِه مِنْ اَبِي وَ ابْنِ عَمِّي، فَدُونَكَها مَخْطُومَةً مَرْحُولَةً، تَلْقاكَ يَوْمَ حَشْرِكَ، فَنِعْمَ الحَكَمُ اللَّهُ، وَالزَّعِيمُ مَحَمَّدٌ وَالمَوْعِدُ الْقِيامَةُ وَ عِنْدَ السَّاعَةِ ما تَخْسِرُونَ وَ لا يَنفَعُكُمْ اِذْ تَنْدَمُونَ، «وَ لِكُلِّ نَبَاءٍ مُستَقَرٌ وَ سَوْفَ تَعلَمُونَ مَنْ يَأتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيِه وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقِيمٌ». (252)

آيا خداوند اختصاصاً براي شما آيه اي فرستاده كه پدرم را از آن استثناء كرده باشد؟ و يا اينكه مي گوييد اهل دو ملّت از يكديگر ارث نمي برند و من و پدرم اهل يك ملّت و آيين نيستيم؟!! و يا شما خود را نسبت به عام و خاص قرآن از پدر و پسر عمويم علي عليه السلام داناتر مي دانيد؟پس اين شما و اين فَدَك كه همچون شتر مهار كشيده و بار كرده در اختيار شما باشد و روز واپسين و رستاخيز تو و آن (فَدَك) با هم روبرو خواهيد شد. خداوند بهترين داور، محمّد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بهترين رهبر، و قيامت هنگامه وعده و قرار است، در آن روز زياني كه نموده ايد مشاهده خواهيد كرد، و در آن هنگام پشيماني سودي ندارد.

«هر رويدادي را جايگاهي است و بزودي خواهيد

دانست كه بر چه كسي عذاب خوار كننده فرود آمده و شكنجه اي پايدار وارد خواهد شد» (از آيه چنين استفاده مي شود كه: همچون قصه گنهكاران نوح عليه السلام هم غرق مي شويد و به هلاكت مي رسيد و هم عذابي جاودانه در انتظارتان است).

15. آنگاه حضرت فاطمه زهرا عليها السلام به سوي انصار نظر افكنده و فرمودند: چرا در حقّ من سستي مي كنيد؟!

يا مَعاشِرَ الْفِتْيَةِ وَ اَعْضادَ الْمِلَّةِ وَ اَنْصارَ الاِْسلامِ!ما هذِهِ الْغَمِيزَةُ فِي حَقِّي وَ السِّنَةُ عَنْ ظُلامَتِي، أما كانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم اَبِي يَقُولُ: «اَلْمَرْءُ يُحْفَظُ في وُلْدِهِ؟ سَرْعانَ ما اَحْدَثْتُمْ وَ عَجْلانَ ذا اِهالَةٍ وَ لَكُمْ طاقَةٌ بِما اُحاوِلُ، وَ قُوَّةٌ عَلي ما اَطْلُبُ وَ اُزاوِلُ! اَتَقُولُونَ ماتَ مُحَمَّدٌ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، فَخَطْبٌ جَليلٌ اسْتَوْسَعَ وَهْيُهُ وَاسْتَنْهَرَ فَتْقُهُ وَانْفَتَقَ رَتْقُهُ وَ اَظْلَمَتِ الاَْرْضُ لِغَيْبَتِهِ وَ كُسِفَتِ النُّجُومُ لِمُصِيبَتِهِ وَ اَكْدَتِ الآْمالُ وَ خَشَعَتِ الْجِبالُ وَ اُضِيعَ الْحَرِيمُ وَ اُزِيلَتِ الْحُرمَةُ عِنْدَ مَماتِهِ. فَتِلْكَ وَاللَّهِ النَّازِلَةُ الكُبْري، وَ الْمُصِيبَةُ الْعُظْمي لامِثْلُها نازِلَةٌ وَ لا بائقَةٌ عاجِلَةٌ اَعْلَنَ بِها كِتابُ اللَّهِ جَلَّ ثَناؤُهُ فِي اَفْنِيَتِكُمْ فِي مَمْساكُمْ وَ مُصْبَحِكُمْ هِتافاً وَ صُراخاً وَ تِلاوَةً وَ اِلْحاناً وَ لِقَبلِهِ ما حَلَّ بِاَنْبِياءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ حُكْمٌ فَصْلٌ و قَضاءٌ حَتْمٌ: «وَ ما مُحَمَّدٌ اِلّا رسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أفَاِنْ ماتَ اَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلي اَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلي عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ». (253)

اي گروه جوانمرادان و اي بازوان ملت و ياوران اسلام، اين ضعف و سستي در حق من، و اين سهل انگاري و خواب آلودگي، نسبت به ستمي كه بر من روا شده، براي چيست؟ آيا رسول خدا پدرم نمي فرمود: حرمت هر كس بايد در فرزندش حفظ

شود. چه زود و با عجله حادثه اي را پديد آورديد و چه با شتاب بيراهه رفتيد! و حال آنكه شما توانايي و نيروي كافي در جهت دستيابي به هدف من را داريد آيا مي گويند محمّد مُرد؟!! آري مرگ او مصيبتي بزرگ بود كه اثر آن همه جا را گرفت و شكافش آشكار گرديد، و پيچيدگي آن همه گير شد، و روي زمين با غيبتش تيره گشت. و ستارگان در مصيبتش گرفته شدند و آرزوها به آخر رسيد. و كوهها فروتني كرد. و حريمها درهم شكست و حرمتها به هنگام مرگش درهم ريخت به خدا سوگند اين بلاي بزرگ و مصيبت عظيمي است كه بلايي همانند آن نيامده و مصيبتي مانند آن نازل نگشته است اين كتاب خداي عزوجل در خانه هاي شماست كه در صبح و شام بلند و آهسته و به صورت عادي و يا با لحن مطبوع مي خوانيد كه مي گويد: قبل از پيامبر هم حادثه قطعي مرگ بر پيامبران گذشته جاري شده است: «و نيست محمّد جز اينكه پيامبر است و پيش از او پيامبراني آمده اند (و رفته اند) پس اگر او بميرد و يا كشته شود شما به گذشته خود (جاهليت) برمي گرديد؟ (و مرتد مي شويد) و يقيناً هر كس به گذشته اش برگردد هرگز به خدا زياني نمي رساند و به زودي خداوند سپاسگزاران را پاداش خواهد داد».

16. شما قدرت نظامي آن را داريد كه حق مرا باز پس بگيريد

اَيْهاً بَنِي قيلةَ، أ اُهْضَمُ تُراثَ اَبِيَه وَ اَنْتُمْ بِمَرْأي مِنِّي وَ مَسْمَعٍ وَ مُبْتَدأٍ وَ مَجْمَعٍ؟! تَلْبَسُكُمُ الدَّعْوَةُ وَ تَشْمُلُكُمُ الْخَبْرَةُ، وَ اَنْتُمْ ذَوُو الْعَدَدِ وَ الْعُدَّةِ وَ الاَْداةِ وَ القُوَّةِ وَ عِنْدَكُمُ السِّلاحُ وَ الْجُنَّةِ، تُوافيكُمُ الدَّعْوَةُ فَلا تُجِيبُونَ وَ تَأْتِيكُمُ الصَّرْخَةُ فَلا تُغِيثُونَ وَ اَنْتُمْ

مَوصُوفُونَ بِالْكِفاحِ، مَعْرُوفُونَ بِالْخَيْرِ وَالصَّلاحِ، وَ النُّجْبَةُ الَّتِي انْتُجِبَتْ، وَ الْخِيَرَةُ الَّتِي اخْتُيِرَتْ، قاتَلْتُمُ الْعَرَبَ وَ تَحَمَّلْتُمُ الْكَدَّ وَ التَّعَبَ وَ ناطَحْتُمُ الاُْمَمْ وَ كافَحْتُمُ الْبُهَمَ فَلا نَبْرَحُ اَوْ تَبْرَحُونَ نَأمُرُكُمْ فَتَأتَمِرُونَ حَتي دارَتْ بِنا رَحَي الاِْسْلامِ وَ دَرَّ حَلَبُ الاَْيَّامِ، وَ خَضَعَتْ نُعَرَةُ الشِّرْكِ وَ سَكَنَتْ فَوْرَةُ الاِْفْكِ وَ خَمَدَتْ نِيْرانُ الْكُفْرِ وَ هَدَأَتْ دَعْوَةُ الْهَرْجِ وَ اسْتَوْسَقَ نِظامُ الدّينِ، فَاَنَّي جُرْتُمْ بَعْدَ الْبَيانِ وَ اَسْرَرْتُمْ بَعْدَ الاِْعْلانِ وَ نَكَصْتُمْ بَعْدَ الاِْقْدامِ وَ اَشْرَكْتُمْ بَعْدَ الاِْيمانِ؟ «ألا تُقاتِلُونَ قَومَاً نَكَثُوا اَيْمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإخْراجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَءُوكُمْ اَوَّلَ مَرَّةٍ أتَخْشَونَهُمْ فَاللَّهُ اَحَقُّ اَنْ تَخَشَوْهُ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ». (254)

اي واي، اي قوم اوس و خزرج (فرزندان قيله دختر كاهل)! آيا ميراث پدرم بلعيده شود در حالي كه شما مرا مي بينيد و صداي مرا مي شنويد و آغاز و فرجام كار به شما برمي گردد و زمام امور در دست شماست؟! آواي ستمديده، شما را احاطه كرده و از هر جهت از قضيّه آگاهيد، شما نفرات و توان و نيرو داريد، ابزار و وسايل در دست شما و اسلحه و تجهيزات در اختيارتان است، فرياد ستمديده را مي شنويد و پاسخ نمي گوييد و آه و ناله اش به گوشتان مي رسد و به فريادش نمي رسيد، با اينكه مشهور به رزم آوري و معروف به خير و صلاحيد، برگزيدگان جامعه و اشراف قوميد، شما با اعراب جنگيده و رنج و زحمت بسياري متحمّل شده ايد، با امّتها درگير شده گردنفرازان را بر زمين زديد، نه ما دست بردار بوديم نه شما، هميشه و در هر حالتي هر دستوري كه به شما داديم، پيروي كرديد تا اينكه سنگ آسياي اسلام به گردش آمده

روزگاران به ثمر رسيد، شرك از خروش ايستاد، طغيانِ تهمت و ناروا فرونشست، و آتش كفر به خاموشي گراييد، آشوب و فتنه آرام و نظام ديانت منسجم گرديد، پس از روشني و وضوحِ راه به كدام سمت منحرف شده و بعد از آشكار شدن حق چه چيزي را مي خواهيد پنهان كنيد؟!پس از آنكه قدم برداشته ايد چرا مي لغزيد و به عقب بر مي گرديد؟ و پس از ايمان چرا مشرك مي شويد؟! «آيا با مردمي كه پيمانهاي خود را شكسته و براي بيرون كردن پيامبر تصميم گرفته اند، نمي خواهيد بجنگيد با آنكه جنگ را آغاز كرده اند؟ آيا از آنان مي ترسيد، با اينكه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسيد اگر ايمان آورده و دين را باور كرده ايد؟.»

17. هشدار بر شما كه رفاه طلبي شما را خانه نشين كرده است

اَلا قَد اَري اَنْ قَدْ اَخْلَدْتُمْ اِلَي الْخَفْضِ، وَ أَبْعَدْتُمْ مَنْ هُوَ اَحَقُّ بِالْبَسْطِ وَالْقَبْضِ وَ خَلَوْتُم بِالدَّعَةِ وَ نَجَوْتُمْ مِنَ الضَّيقِ بِالسِّعَةِ فَمَجَجْتُمْ ما وَعَيْتُمْ وَ دَسَعْتُمُ الَّذي تَسَوَّغْتُمْ فَ «اِنْ تَكفُرُوا اَنتُمْ وَ مَنْ فِي الاَْرْضِ جَمِيعاً فَاِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَميدٌ» (255).

اَلا وَ قَدْ قُلْتُ ما قُلْتُ عَلي مَعْرِفَةٍ مِنِّي بِالْخَذْلَةِ الَّتِي خامَرَتْكُمْ وَالْغَدْرَةِ الَّتِي اسْتَشْعَرَتْها قُلُوبكُمْ، وَلكِنَّها فَيْضَةُ النَّفْسِ، وَ نَفْثَةُ الْغَيْظِ وَ خَوَرُ الْقَنا، وَ بَثَّةُ الصُّدُورِ وَ تَقْدِمَةُ الْحُجَّةِ. فَدُونَكُمُوها فَاحْتَقِبُوها دَبِرَةَ الظَّهْرِ، نَقِبَةَ الْخُفِّ، باقِيَةِ الْعارِ، مَوْسُومَةً بِغَضَبِ اللَّهِ وَ شَنارِ الاَْبَدِ مَوصُولَةٌ بِنارِ اللَّهِ الْمُوقَدَةِ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الاَْفئِدَةِ، فَبِعَيْنِ اللَّهِ ما تَفْعَلُونَ؛ «وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا اَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ» (256).

وَ اَنَا ابْنَتُهُ نَذيرٍ لَكُمْ بَيْنَ يَدَيْ عَذابٍ شَديدٍ «فَاعْلَمُوا اِنَّا عامِلُونَ وَانْتَظِرُوا اِنَّا مُنْتَظِرُونَ» (257).

آگاه و هوشيار باشيد! هشدار بر شما (258)، من شما را مي بينم كه به خوش گذراني و تن پروي روي آورده ايد

و كسي را كه شايسته دخل و تصرف در كارهاست كنار زده ايد و به تن پروري و راحت طلبي در گوشه اي آرام تن داده ايد. و از فشارها و سختيها (ي مسؤوليت) به فضاي باز بي احساس روي آورده ايد.

آنچه را از ايمان فرا گرفته بوديد از دهان بيرون انداختيد و آن شربت گوارايي را كه به آساني فرو برده بوديد قِي كرديد و بدانيد كه «اگر شما و تمام افراد روي زمين كافر شوند خداوند بي نياز و ستوده است.»

آگاه باشيد (هشدار بر شما) آنچه را كه گفتم، با آگاهي كامل نسبت به انگيزه ياري نكردن شما و نيرنگ و حقّه بازي هاي شما بود كه دلهايتان را فرا گرفته و با قلب و روحتان درهم آميخته است. اين سخنان، خروشي بود كه از جان برآمد و آهي بود كه از خشم و غيظ من برخاسته از بي تابي و توانفرسايي من حكايت مي كرد، شِكوه از دلتنگي كرده بدين وسيله اتمام حجّت نمودم، پس اين شما و اين شتر خلافت، بر آن سوار شده بتازيد؛ امّا بدانيد كه پشتش زخمي، پايش لنگان، ننگ و عارش جاودان، و نشان خشم الهي بر آن خورده و رسوايي اش هميشگي، و به آتش جانگداز و سوزان الهي متّصل است كه بر دلها اثر مي گذارد و لهيب آن جانسوز است (و نه مانند آتش دنيا كه فقط ظاهر را مي سوزاند و به قلب و روح كاري ندارد)، آنچه را كه انجام دهيد، پيش روي پروردگار بوده و او ناظر و بيناست «و به زودي ستمگران خواهند دانست كه به چه جايگاهي بازگشت مي كنند.»

من دختر پيامبر هشدار دهنده شمايم كه از عذاب سرسخت پيش رويتان شما را بيم

مي داد.

«پس هركاري كه مي خواهيد انجام دهيد كه ما هم كار خود را انجام خواهيم داد و شما منتظر باشيد كه ما هم منتظريم.»

سخنان حضرت زهرا عليها السلام كه بدينجا رسيد، ابوبكر چنين پاسخ داد:

اي دختر رسول خدا! پدرت نسبت به مؤمنان مهربان بود و با بزرگواري رفتار مي كرد، دلسوز و با محبّت بود، نسبت به كافران (همچون) عذابي دردناك و كيفري بزرگ بود. ما اگر بخواهيم كسي را به او نسبت دهيم جز تو هيچ يك از زنان را دختر او نمي دانيم و برادرِ شوهر تو بود و كس ديگري (افتخار) برادري وي را كسب نكرد. او را بر ديگر خويشاوندان خود ترجيح داده و در هر كار مهمّي ياري مي كرد.

شما را فقط سعادتمندان دوست مي دارند و جز افراد شقي و بدبخت كسي با شما دشمني نمي كند شما خاندان پاك حضرت رسول و برگزيدگان منتخب خدا مي باشيد شما راهنماي ما به سوي خير و رهبر ما به سوي بهشت هستيد. و تو اي بهترين زنان و دختر بهترين پيامبران، در گفتارت صادق و در تيزهوشي و خردمندي سابقه دار مي باشي، حقّ تو از تو گرفته نشده و گفتارت را كسي تكذيب نكرده و به خدا سوگند كه من از نظريّه و رأي رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم تجاوز نكرده ام. آن حضرت فرمود: از ما گروه پيامبران كسي ارث نمي برد و طلا و نقره و خانه و ملك و املاكي از خود به ارث نمي گذاريم. بلكه كتاب، حكمت، دانش و نبوّت را به يادگار و ارث مي گذاريم. هر آذوقه اي كه از ما باز ماند، به وليّ امر بعد از ما مربوط مي شود

كه هرگونه صلاح ديد، حكم كند. ما آنچه را كه شما در نظر داريد در راه خريد اسلحه و ساز و برگ جنگي خرج كرده ايم تا به وسيله آنها مسلمانان با كافران هم آورد باشند و به جهاد عليه آنان برخاسته با سركشان و ياغيان و تبهكاران مبارزه كنند در اين تصميم گيري عموم مسلمانان شركت داشته، اجماع كرده اند و اين تنها من نبوده ام كه تصميم گرفته باشم و نسبت به اين نظريه، استبداد رأي نداشته ام. اين موضع من است، و اين اموال من در اختيار توست. چيزي از تو دريغ نداشته، نمي خواهيم اندوخته كنيم و به تو ندهيم. تو بانوي زنان امّت پدرت و شجره طيبه نسبت به فرزندانت مي باشي. از تصرّف در اموالت جلوگيري نشده است و از اصل و فرع سرمايه ات چيزي كاسته نمي شود در آنچه كه در اختيار شخص من است و از اموال من به شمار مي آيد، هر دستوري كه بفرماييد اجرا مي شود. آيا شما صلاح مي دانيد كه من در اين مورد خلاف دستور پدرت حضرت رسول صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم عمل كنم؟!

18. حضرت فاطمه زهرا عليها السلام در پاسخ ابوبكر چنين فرمود:

سُبْحانَ اللَّهِ! ما كانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم عَنْ كِتابِ اللَّهِ صادِفاً وَ لا لاَِحْكامِهِ مُخالِفاً بَلْ كانَ يَتَّبِعُ اَثَرَهُ، وَ يَقْفُو سُوَرَهُ، اَفَتَجْمَعُونَ اِلَي الْغَدْرِ اعْتِلالاً عَلَيْهِ بِالزُّورِ وَ هذا بَعْدَ وَفاتِهِ شَبِيهٌ بِما بُغِيَ لَهُ مِنَ الْغَوائِلِ فِي حَياتِهِ. هذا كِتابُ اللَّهِ حَكَماً عَدْلاً وَ ناطِقاً فَصْلاً، يَقُولُ «يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ» (259) «وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ» (260) فَبَيَّنَ عَزَّوَجَلَّ فِيما وَزَّعَ عَلَيْهِ مِنَ الاَْقساطِ وَشَرَّعَ مِنَ الْفَرائِضِ وَالْمِيراثِ، وَ اَباحَ مِنْ حَظِّ الذُّكْرانِ وَ

الْاُناثِ ما اَزاحَ عِلَّةَ الْمُبطِلِينَ وَ اَزالَ التَظنِّي وَ الشُّبُهاتِ فِي الْغابِرِينَ، كَلّا «بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ اَنْفُسُكُمْ اَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلي ما تَصِفُونَ». (261)

سبحان اللَّه پاك و منزّه است خداوند! هيچ گاه رسول خدا از كتاب خدا روي گردان و نسبت به احكام او مخالف نبود، بلكه پيرو قرآن و سوره هاي آن بود. آيا شما بر نيرنگ و فريب اجماع كرده بهانه هاي دروغين بر او بسته ايد؟ اين كار شما پس از رحلت آن حضرت، مانند همان فتنه ها و غائله هايي است كه در زمان زنده بودن آن حضرت براي هلاكتش انجام مي شد. اين كتاب خدا كه داوري دادگر است و بيان آن حلّ و فصل مي كند (دعوي ما را) كه مي فرمايد: درخواست زكريا از خداوند آن بود كه به او فرزندي بدهد و گفت: (آن فرزند) «وارث من و آل يعقوب باشد.» و يا در جاي ديگر مي فرمايد: «سليمان از داود ارث برد.» بنابراين، خداوند متعال در آنچه كه توزيع و تقسيم كرده، سهم هر كسي را تعيين و مقدار واجب و حتمي از ميراث را مشخص ساخته است، سهم پسران و دختران را به گونه اي واضح و روشن بيان داشته، بهانه جوييِ ياوه سرايان را باطل ساخته و از بدگماني و شبهه افراد وامانده در آينده جلوگيري نموده است. نه، چنين نيست، «بلكه شما خودتان را گول مي زنيد و نفوس شما كاري (قبيح) را برايتان با جلوه اي زيبا نمايش داده است. و من بردباري و صبري نيكو و جميل خواهم كرد و بر آنچه كه شما توصيف مي كنيد، از خداوند كمك مي جويم!.»

ابوبكر با شنيدن اين فرمايش، چنين گفت: خداوند و رسولش راست گفته اند

و دختر پيامبر نيز درست مي گويد. تو معدن حكمت و جايگاه هدايت و رحمت، ركن دين و سرچشمه برهان و دليل مي باشي. حق گويي تو را بعيد نمي شمرم و سخنانت را ناروا نمي دانم. اينك اين مسلمانانند كه مي توانند بين من و تو داوري كنند. آنچه را كه بر عهده گرفته ام عهده دار گشته ام. نه زور گفته ام و نه استبداد داشته و نه تنها خود تصميم گرفته ام. اينان بر اين كار گواه و شاهدند.

19. حضرت زهرا عليها السلام روي به مردم كرده فرمود:

مَعاشِرَ النَّاسِ الْمُسْرِعَةِ اِلي قِيلِ الْباطِلِ، الْمُغْضِيَةِ عَلَي الْفِعْلِ الْقَبِيحِ الْخاسِرِ «اَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ اَمْ عَلي قُلُوبٍ اَقْفالُها» (262) كَلّا بَلْ رانَ عَلي قُلُوبِكُمْ ما اَسَأْتُمْ مِنْ اَعْمالِكُمْ، فَاَخَذَ بِسَمْعِكُمْ وَ اَبْصارِكُمْ، وَ لَبِسَ ما تَأَوَّلْتُمْ، وَ ساءَ ما بِهِ اَشَرْتُمْ وَ شَرَّ ما مِنْهُ اعْتَضْتُمْ، لَتَجِدَّنَ. وَاللَّهِ. مَحْمِلَهُ ثَقِيلاً، وَ غِبَّهُ وَ بِيلاً اِذا كُشِفَ لَكُمُ الْغِطاءُ وَ بانَ ماوَراءَهُ الضَّراءُ «وَ بَدَأ لَكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَحْتَسِبُونَ» (263) وَ «خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبِطلُونَ». (264)

اي مردمي كه شتابان به گفتار باطل روي آورده كار زشت زيانبار را با ديده اغماض نگريسته و آن را پذيرفته ايد! «آيا در قرآن انديشه نمي كنند (نمي كنيد) يا اينكه قفل بر در دلهايشان (يتان) است؟» نه چنين نيست، بلكه كارهاي زشتتان بر دلهايتان نقش بسته، (جايي براي خيرانديشي و تفكّر صحيح باقي نگذاشته است) گوشها و چشمهايتان را از شما گرفته است و چه بد جايي برگشتيد و چه بد موضع گرفتيد، به بد چيزي اشاره كرده ايد و به معاوضه نامناسب و بدي رضا داده ايد. به خدا سوگند، هنگامي كه پرده ها به يك سو زده شود، بارَش را سنگين و پيامدش را خطرناك خواهيد يافت و

زيان و ضرر به دنبال خواهد داشت و از پروردگارتان آنچه را كه حساب نمي كرديد و به ذهنتان نمي آمد، برايتان آشكار خواهد شد «و در آن هنگام آنها كه بر باطل هستند، زيان خواهند ديد.»

20. سپس روي به قبر رسول اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نمود و فرمود:

1. قَدْ كانَ بَعْدَكَ اَنْباءٌ و هَنْبَثَةٌ

لَوْ كُنْتَ شاهِدَها لَم تَكْبُرِ الْخَطْبُ

2. اِنّا فَقَدْناكَ فَقْدَ الاَْرْضِ وابِلَها

وَ اخْتَلَّ قَوْمُكَ فَاشْهَدْهُم وَ قَدْ نَكِبُوا

3. وَ كُلُّ اَهْلٍ لَهُ قُرْبي وَ مَنْزِلَةٌ

عِندَ الاِْلهِ عَلَي الاَْدْنَيْنِ مُقْتَرِبٌ

4. اَبْدَتْ رِجالٌ لَنا نَجْوي صُدُورِهِمْ

لَمَّا مَضَيْتَ وَ حالَتْ دُونَكَ التُّرَبُ

5. تَجَهَّمَتْنا رِجالٌ وَاسْتُخِفَّ بِنا

لَمّا فُقِدْتَ وَ كُلُّ الاَْرْضِ مُغْتَصَبٌ

6. وَ كُنْتَ بَدْراً وَ نُوراً يُسْتَضاءُ بِهِ

عَلَيْكَ تُنْزَلُ مِنْ ذِي الْعِزَّةِ الْكُتُبُ

7. وَ كانَ جِبْرِيلُ بِالآْياتِ يُونِسُنا

فَقَدْ فُقِدْتَ فَكُلُّ الْخَيْرِ مُحْتَجِبٌ

8. فَلَيْتَ قَبْلَكَ كانَ الْمَوْتُ صادَفَنا

لَمّا مَضَيْتَ وَ حالَتْ دُونَكَ الْكُتُبُ

9. اِنَّا رُزِئْنا بِما لَم يُرْزَءْ ذُوشَجَنٍ

مِنَ الْبَرِيَّةِ لا عَجَمٌ وَ لا عَرَبُ (265)

1. اي پدر بزرگوارم بعد از تو حوادث و فتنه ها برپا شد كه اگر تو شاهد آن بودي چنين نمي شد.

2. چون از ميان ما رفتي ما مثل زميني شديم كه باران نبيند. پدرم، قوم تو مختل و منحرف شده اند تو شاهد آنها باش كه به چه نكبتي افتاده اند.

3. خاندان و اهل بيت هر شخصي كه در پيشگاه خداوند قرب و منزلت داشت در بين مردم محترم بود بغير از ما كه احترام ما را نگه نداشتند.

4. اي پدر عزيز: آنان كه در سينه هاي خود كينه تو را پنهان داشتند چون شما رفتيد و بين شما و ما، خاك حائل شد آن كينه ها را آشكار ساختند.

5. هنگامي كه تو از دنيا رفتي، مردم با تندي و بي رحمي با ما رفتار كردند و آنچه از زمين

در دست ما بود از ما غصب كردند (عرصه را بر ما تنگ كردند).

6. شما ماه شب چهارده ما و چراغ زندگاني ما بودي. به نام تو از آسمان جبرئيل با وحي و كتاب فرود مي آمد.

7. جبرئيل به وسيله آيات قرآن كريم مونس ما بود و با فوت شما تمام خير و بركت از دست رفت.

8. اي كاش پيش از شما من مرده بودم و چون شما رفتي كتاب خداوند معني ديگري شد.

9. اي پدر بزرگوار، در مرگ شما آن چنان مصيبت و اندوهي به ما رسيد كه به هيچ اندوهناكي از مردمان عجم و عرب نرسيده بود.

21. سپس حضرت فاطمه زهرا عليها السلام ساكت شد و به خانه برگشت و اميرالمؤمنين علي عليه السلام بر در خانه در انتظار او بود تا جمال زهرا عليها السلام بر او طلوع كند. وقتي حضرت به خانه رسيد و قرار گرفت به مولا فرمود:

يا ابْنَ اَبي طالِب! اِشْتَمَلْتَ شِمْلَةَ الْجَنينِ، وَ قَعَدْتَ حُجْرَةَ الظَّنِينِ! نَقَضْتَ قادِمَةَ الاَْجْدَلِ، فَخانَكَ رِيشُ الاَْعْزَلِ، هذَا ابْنُ اَبِي قُحافَةَ، يَبْتَزُّنِي نُحَيْلَةَ اَبِي وَ بُلْغَةَ ابْنِي، لَقَدْ اَجْهَرَ فِي خِصامِي وَ أَلْفَيْتُهُ اَلَدَّ فِي كَلامِي، حَتَّي حَبَسَتْنِي قَيْلَةُ نَصْرَها وَالْمُهاجِرَةُ وَصْلَها وَ غَضَّتِ الْجَماعَةُ دُونِي طَرْفَها فَلا دافِعَ وَ لا مانِعَ، خَرَجْتُ كاظِمَةً وَ عُدْتُ راغِمَةً، اَضْرَعْتَ خَدَّكَ يَوْمَ أضَعْتَ حَدَّكَ افْتَرَسْتَ الذِّئابَ وَافتَرَشْتَ التُّرابَ، ما كَفَفْتَ قائِلاً وَ لا اَغْنَيْتَ باطِلا، وَ لا خِيارَ لِي، لَيْتَنِي مِتُّ قَبلَ هَنِيَّتِي وَ دُونَ زَلَّتِي، عَذِيرِيَ اللَّهُ مِنْكَ عادِياً وَ مِنْكَ حامِياً وَيْلايَ فِي كُلِّ شارِقٍ، ماتَ الْعَمَدُ وَ وَهَتِ الْعَضُدُ، شَكْوايَ اِلي اَبِي وَ عَدْوايَ اِلي رَبِّي، اللَّهُمَّ اَنْتَ اَشَدُّ قُوَّةً وَ حَوْلاً وَ اَحَدُّ بأْساً وَ تَنْكِيلاً.

فَقالَ اَمِيرُالْمُؤْمِنينَ عليه السلام: لا وَيلَ عَلَيْكَ، الْوَيْلُ لِشَانِئِكِ نَهْنِهي عَنْ وَجْدِكِ يَا ابْنَةَ الصَّفْوَةِ وَ بَقِيَّةَ النُّبُوَّةِ فَما وَنَيْتُ عَنْ ديني وَ لا اَخْطَأْتُ مَقْدوري، فَاِنْ كُنْتِ تُرِيدِينَ الْبُلْغَةَ فَرِزْقُكِ مَضْمُونٌ وَ كَفيلُكِ مَأْمُونٌ وَ ما اَعَدَّ لَكِ اَفْضَلُ

مِمَّا قُطِعَ عَنْكِ، فَاحْتَسِبِي اللَّهَ، فَقالَتْ: حَسْبِيَ اللَّهُ، وَ أَمْسَكَتْ.

اي پسر ابوطالب! چرا مانند طفل در شكم مادر پرده نشين شده اي و چون كودك خانه نشين گشته اي؟! تو بودي كه تير صفت از كمان پر مي كشيدي و شاه پرهاي بازهاي بلند پرواز را درهم مي شكستي اينك اين پسر ابي قحافه به ظلم و ستم هديه و عطاي پدرم، و قوت و معيشت فرزندانم را مي ربايد و با من به دشمني برخاسته است و در سخن گفتن با درشتي با من مجادله مي كند تا جايي كه انصار ما را ياري نمي كنند و مهاجرين ريسمان محبت و دوستي ما بريده اند و مردمان ديگر در حق ما چشم پوشي كرده اند نه دافعي دارم نه حامي. با دلي پر از خشم بيرون رفتم و با حالي افسرده برگشتم. آن روز كه لبه شمشير خود را بكار نينداختي همان روز خويشتن را خانه نشين كردي، روزي كه حق تو را ضايع كردند سرت را پائين انداختي تو آن كس بودي كه گرگان عرب را شكار مي كردي اكنون چه شده است كه خانه نشين شده اي.

از من گوينده اي را دور نكردي و باطلي را از من برنگرداندي من كه قدرت و اختياري بَر دفاع از خود ندارم اي كاش قبل از اين جفا و سستي و قبل از آنكه به چنين خواري مبتلا شوم مرده بودم (شما نظاره كنيد كه فاطمه مظلومه چگونه عقده هاي دل خود را با أوّل مظلوم عالم بيان مي كند چون مي بيند پناهگاهي غير از حضرت علي ندارد) از اينكه با تو اين گونه سخن مي گويم در نزد خداوند عذر مي خواهم واي بر من در هر صبح و عصر كه

پدر و تكيه گاه خود را از دست دادم و قوت و نيروي بازوي من سست شد من شكايت به پيش پدر گراميم مي برم و از خداوند دادخواهي مي نمايم.

بارالها، خداوندا، قوّت و قدرت تو از همه بيشتر است و عذاب و نكال تو از همه شديدتر.

در اين لحظه اميرالمؤمنين عليه السلام ديگر طاقت شنيدن شكواي حضرت زهرا عليها السلام را نياورد و فرمود:

اي فاطمه عزيز من! ويل و عذاب بر تو نيست بلكه بر دشمنان تو مي باشد. اي دختر برگزيده جهانيان، و اي باقيمانده پيامبر آخرالزمان من در امر خويش سستي نورزيدم و در طلب حق تو كوتاهي نكردم اگر مقصد تو قوت و روزي است كه مي داني خداوند ضامن روزي مي باشد و كفيل روزي شما مأمون و محفوظ است و آنچه خداوند براي شما آماده كرده افضل از آن مي باشد كه از شما قطع كردند خداوند را كافي بدان.

پس حضرت زهرا سلام اللَّه عليها فرمودند «حسبي اللَّه» و خاموش شدند. (266)

گفتار علماء و بزرگان درباره عظمت اين خطبه

1. علاّمه مجلسي قدس سره: اين خطبه شيوا را كه از ناحيه بانوي زنان، حضرت زهرا عليها السلام صادر شده و فكر خطيبان مبرّز و سخنور را به خود مشغول داشته، موجب بهت و حيرت ايشان شده است، توضيح مي دهيم. (267)

2. علامه محقق اِرْبِلِي قدّس سرّه: سخنراني آن حضرت، سخنوران بليغ را سرگردان و فصحا را ناتوان كرده است … اين گفتار، از خطبه هاي زيبا و بديع است كه پرتوي از نور نبوّت آن را در برگرفته و شكوفه اي از گلستان رسالت در آن ديده مي شود. (268)

3. علامه سيد محمّد تقي رضوي قمي قدّس سرّه: … زبان اديبان و سخنوران از سرودن چنان خطبه اي

و كمتر از آن عاجز، و عقل حكيمان و خردمندان از ادراكِ كُنه آن ناتوان است. چگونه چنين نباشد؟ در حالي كه از زبان مقام عصمت الهيّه سرزده، از مشكاة و جايگاه مشعل نبوّت مصطفويه درخشيده، از گنجينه اسرار مرتضويه جلوه گري كرده، از گلستان زهراي زكيه شكوفا گشته و از چشمه سار حكمت ربّانيه جوشيده است. (269)

4. مولي محمّد علي تبريزي انصاري: اگر اين خطبه بر كوههاي برافراشته ايراد مي شد آنها را خاشع و فرو ريخته مي ديدي. هر چند در آن دلهاي سختي كه به سان سنگ و يا سخت تر از آن بود، تاثيري نكرد و آن گفتاري است كه از كلام آفريدگار فروتر، و از كلام آفريدگان فراتر …

نسبت اين خطبه به كلمات فصيح ديگر، به سان ستارگان نوراني آسمان در مقابل سنگهاي سياه روي زمين است … و اثر را با مؤثرش سنخيّت مي باشد، اين كلمات از پاره تن پيامبر، همسر اميرالمؤمنين و چكيده نبوت و عصاره فتّوت، صديقه كبري و انسيه حوراء، چشمه و منبع نور، مادر امامان برگزيده و سروران بزرگوار، بانوي زنان، حضرت فاطمه زهرا عليها السلام صادر شده است. (270)

فصل ششم أشعار فَدَكيّه

خطبه حضرت زهرا عليها السلام «حاج غلامرضا سازگار»

به نام رحمان و رحيم خدا

لب به سخن وا كنم از ابتدا

حكايت از محشر كبرا كنم

ترجمه خُطبه ي زهرا كنم

بعد نبي پاسخ حقِّ نمك

غصب خلافت شد و غصب فَدَك

عصمت حق، فاطمه دُخت رسول

كُفوِ علي، ام ابيها بتول

غصب فَدَك، دوري روي پدر

بي كسي شوهر و قتل پسر

شُعله شد و از دل او سر گرفت

مُهر سكوت از لب خود برگرفت

ناله به دل،اشك به چشم تَرَش

رو به سوي مسجد پيغمبرش

زنان هاشمي به دنبال او

محو كمال و مات اجلال او

در پس پرده حجاب ايستاد

ناله

زد و آه كشيد از نهاد

پاي صداي ناله فاطمه

ريخت به هم نظام مسجد همه

گريه زمام خود ز كف داده بود

مدينه در تلاطم افتاده بود

صداي گريه شد چو كم كم خموش

به خطبه فاطمه دادند گوش

عصمت حق لب به سخن باز كرد

بدين عبارت سخن آغاز كرد

حمد خدا راست به انعامها

شكر بر او زان همه الهامها

ستايش او را كه ز لطف و كرم

پيش قدم شد به عطاي نعم

گسترده نعمت الوان بسي

منّت جودش به سر هر كسي

نعمت پي در پي او پيش پيش

از عدد و طاعت و اوهام بيش

پاي چنين سفره آراسته

شكر ز ما، حمد ز ما خواسته

شكر طلب كرد كه گيرد زوال

حمد ز ما خواست كه بخشد كمال

پس به جزاي شكر و حمد و ثنا

كرد دو چندان كرمش را به ما

لبم به توحيد گواهي دهد

كه صدق و اخلاص الهي دهد

دل را سازد بخدا متصّل

چراغ عقل را كند مشتعل

اوست فراتر به جمال و كمال

از نگه و از سخن و از خيال

عالم هستي ز عدم ساخته

ساخته و بسته و پرداخته

اين همه صورت كه به عالم نگاشت

نقشه ز اندازه و الگو نداشت

گشت به قدرتش جهان پايدار

داد فزوني همه را بي شمار

او كه بدين خلقت حاجت نداشت

سود بر او اين همه صورت نداشت

جز به ثبوت حكمت و قدرتش

و ز پي فرمانبري و طاعتش

خواست كه فرمان عبادت دهد

دعوت فرمايد و عزّت دهد

مي خرد از بنده خود در حساب

طاعت و عصيان به ثواب و عقاب

بعد ستايش خداي ودود

بر پدرم شخص محمّد درود

آنكه خدا كرد ورا انتخاب

پيشتر از رسالت آن جناب

خواند و پسنديد بدين شوكتش

پيشتر از ولادت و بعثتش

در آن زمانها كه جهان وجود

در عدم و تيرگي و غيب بود

بهر كمال امر و انجام كار

از طرف ذات

خداوندگار

بعثت آن عبد مؤيّد رسيد

حكم رسالت به محمّد رسيد

ديد پيمبر همه در اختلاف

هر كه گرفته است طريقي خلاف

آن به بُتش ساجدُ اين عبد نار

قوم دگر منكر پروردگار

تا كه خداوند كريم ودود

ظلمتشان را به محمّد زدود

پرده ز چشم دلشان برگرفت

ابر ضلالت ره ديگر گرفت

خاست نبي بهر هدايت بپا

كرد بشر را ز ضلالت رها

چشم و دل كور بشر باز شد

دوره روشنگري آغاز شد

راهبري كرد به دين قويم

خواند شما را به ره مستقيم

تا كه بفرمان خداي ودود

كرد ز تن روح محمّد صعود

روح وي از رأفت و از اختيار

گشت رها از تعب روزگار

همره خيل ملك آن مقتدا

رفت به رضوان به جوار خدا

بر پدرم درود حيّ مبين

رسول و برگزيده بود و امين

مرضي حق حضرت خيرالأنام

بر او درود و بركات و سلام

الغرض آن عبد خدايي صفات

كرد سوي مسجديان التفات

گفت عباد اللَّه در امر و نهي

حمل كنندگان اسلام و وحي

معتمد و امين حق بين هم

مبلّغين او به سوي اُمَم

بقية اللّهش زعيم شماست

اين سند عهد قديم شماست

اوست كتابي كه به حق ناطق است

بنام قرآن، به سخن صادق است

نورش در اوج درخشندگي

شعاع آن را همه تابندگي

بُرهانش بر همگان آشكار

باطن آن چو ظاهرش نور بار

تابع آن را سوي جنّت برند

به پيروانش همه حسرت برند

دست توسل سوي قرآن بريد

تا حُجج اللَّه ورا بنگريد

ذكر شده به آيه هايش تمام

واجب و مستحب، مُباح و حرام

ادلّه و برهانش سر به سر

روشن و كافي از براي بشر

اوست قوانين خدا در خطاب

كه آمده جمع شما را كتاب

ايمان را قرار داده خدا

تا كند از شرك، بشر را رها

براي تنزيه، ز هر كبر و ناز

حكم نماز آمد از بي نياز

زكات بر تزكيه نفس خواست

روزه به تثبيت خلوص شماست

حجّ بود از براي تحكيم دين

عدل براي وحدت

مسلمين

طاعت ما براي حفظ نظام

واجب شد بر همه خاص و عام

امامت ماست در اجراي دين

مانع از تفرقه مسلمين

جهاد بر عزّت و وارستگي است

صبر براي اجر شايستگي است

براي اصلاح بشر از خطا

امر به معروف به او شد عطا

نيكي فرزند به مادر و پدر

پيش عقوبت خدا شد سپر

بر صله رَحِم خدا حكم داد

تا كه شود جمع طوايف زياد

براي حفظ حرمت خون، قصاص

يافته از جانب حق اختصاص

وفا به نذر است به فرمان او

موجب آمرزش و غفران او

تا نشود حق كسي كاسته

كيل به هر بيع و شرا خواسته

نهي شده بنده او از شراب

كآن همه رجس است و پليد و عذاب

منع شده گناه تهمت بسي

تا نشود موجب لعنت كسي

حرمت دُزدي شده تا خاص و عام

دامنشان پاك بُود از حرام

شرك حرام آمده تا پاك پاك

پيش خدا بنده نهد سر به خاك

كمال تقواست شما را پناه

پس همه پرهيز كنيد از گناه

از ره تقوي به خدا بگرويد

مباد روز مرگ كافر شويد

امر خدا را همه اجرا كنيد

ز نهي او يكسره پروا كنيد

آنكه خود آگه بود از خير و شر

مي كند از خشم الهي حذر

باز ندا داد به مردم همه

گفت بدانيد منم فاطمه

فاطمه ام آري بابم نبي است

آخر و آغاز كلامم يكي است

بستگيم هست به وحي اله

نيست به فعل و سخنم اشتباه

رسولي از سوي خداي شما

آمده از شما براي شما

بار غم شما به دوشش عظيم

به مؤمنين رئوف بود و رحيم

معرفت و بينشتان خود گواست

كو پدر من نه زنان شماست

بن عمّ من بر او برادر بود

نه اين شرف ز مرد ديگر بُود

به كه چه نيكوست مرا نسبتش

درود حق بر وي و بر عترتش

او كه خود ابلاغ رسالت نمود

زبان به اندرز و نصيحت گشود

ز مشركين رو سوي معبود بُرد

شكستشان

داد و گلوشان فشرد

به حكمت و منطق نيكو جدا

خواند بشر را به طريق خُدا

بُتان شكست و بتگران را فكند

تا كه پراكنده به هر سو شدند

رفت شب و صبح سياهي زُدود

رهبر دين لب به تكلّم گشود

بانگ شياطين همه جا شد خموش

ماند لب منافقين از خروش

گسسته شد سلسله هاي نفاق

بريده شد نداي كفر و شقاق

شما به اخلاص گشوديد لب

همره رو سفيدهاي عرب

شما كه بوديد حقير و تباه

گرسنگاني به لب پرتگاه

چو خوردن آب و غذا دشمنان

به سويتان گشوده دست و دهان

عُمرِ شما جرقّه اي بود و بس

زير لگدها همه چون خار و خس

شرابتان ز آب گنديده بود

غذايتان برگ خزان ديده بود

تغذيه از پوست حيوانتان

لرزه ز بيم خصم، بر جانتان

تا به محمّد كه ز حيّ ودود

بر وي و آلش صلوات و درود

از پس ارشاد شما روز و شب

ديد بسي محنت و رنج و تعب

گاه ز گرگان عرب در عذاب

گاه ز سركشان اهل كتاب

جنگ به هر صحنه كه آتش فكند

شد به ستم چو شاخ شيطان بلند

افعي فتنه چو دهن باز كرد

او به علي درد دل ابراز كرد

رو به سوي برادر خويش بُرد

به كام اژدهاي جنگش سپرد

علي دمي خسته نشد از قتال

داد به خيل سركشان گوشمال

به تيغ آن مجاهد سخت كوش

شراره هاي فتنه مي شد خموش

علي به حق هميشه پابند بود

مطيع فرمان خداوند بود

به مصطفي همدم و همراه بود

سيد اولياي اللّه بود

ناصح و ثابت قدم و سخت كوش

شما همه در طلب عيش و نوش

روي زمين غرق نعم در امان

تا چه كند چرخ به ما خاندان

منتظر سختي ما در ملال

دائم در حال فرار از قتال

تا كه رسول خويش را كبريا

بُرد به دارالشرف انبيا

او به ديار اصفيا جا گرفت

بين شما نفاق بالا گرفت

جامه دين كهنه شد و

كاسته

گمره گمرهان بپا خواسته

پست ترين شد به شما پيشتاز

در طلب فتنه دهن كرد باز

او به شما چيره و شيطان دون

كرد ز مخفي گه خود سر برون

خواند شما را و شما از ستم

يك سره گفتيد به پاسخ نَعَم

آنچه كه او خواست شما آن شديد

دشمن ما، حامي شيطان شديد

داغ زن اشتر ديگر شديد

راهي آبشخور ديگر شديد

هنوز پيمان نبي تازه بود

به گوشتان ز وحي آوازه بود

جراحت زخمِ فراقش به دل

نرفته جسم پاك او زير گل

ز بيم فتنه، فتنه ها ساختيد

خويش به چاه فتنه انداختيد

روز جزا با شرري بس عظيم

به كافران احاطه دارد جهيم

هيهات از شما كه كافر شويد

چه مي كنيد و به كجا مي رويد؟

پيش روي شما كتاب خداست

امور آن ظاهر و حُكمش رساست

پرچم نوراني او استوار

اوامر و نواهيش آشكار

راه خود از خدا جدا ساختيد

قرآن را پشت سر انداختيد

يا شده تسليم كتابي جدا

واي به ظالم از عذاب خدا

هر كس آرد به جز اسلام دين

زو نپذيرند به طور يقين

سعي و تلاشش همگي بي ثمر

نيست بر او غير زيان و ضرر

صبر نكرديد در آن صحنه ها

رام شود مركب اين فتنه ها

باد زن آتش سوزان شديد

شيطان را بنده فرمان شديد

در پي خاموشي و تضعيف دين

پاي فشرديد به تخفيف دين

عهد شما با نبي از ياد رفت

هستي تان يك سره بر باد رفت

اي به زبان حق، دلتان را نفاق

كرده به مخفي گه خود اتفاق

آل نبي را همه داديد سير

از سر نيزه ها به فرمان غير

ما چو كسي كه رفته تيغش به دست

بر گلويش نيزه فرو رفته است

به ذات معبود توكّل كنيم

صبر نمائيم و تحمّل كنيم

نيست مرا ارث گمان كرده ايد

روي به جاهليت آورده ايد

كيست كه بهتر ز خداي مُبين

حكم كند براي اهل يقين

چو مِهر تابنده عيان بر شماست

كه فاطمه دُخت رسول خداست

آيا ساكتيد

اي مسلمين

كه حق من غصب شود اين چنين؟

پور ابو قحافه غالب شود

ارث مرا به زور صاحب شود

يا بن ابي قحافه اين ناروا

آمده باشد به كتاب خدا؟

تو ببري از پدرت ارث و من

منع ز ارث پدر خويشتن

وه كه چه قانون بدي ساختيد

قرآن را پشت سرانداختيد

ارث نبي نص كتاب خداست

قصّه داود و سليمان گواست

اين زكرياست كه وقت دعا

گفت خدايا پسري ده مرا

تا ببرد ارث ز جاه و حِشَم

از من و ذُرّيه يعقوب هم

و ز اولو الارحام خدا گفته باز

هست به يكديگرشان امتياز

باز شما را به كتاب مبين

توصيه فرموده خدا اين چنين

هر چه كه ميراث به دختر رسد

بر پسر از آن دو برابر رسد

قرآن گويد كه به ترك جهان

بر پدر و مادر و بستگان

به نيكي و خير وصيّت كنيد

كه حق متقين رعايت كنيد

آيا من از پدرم مصطفا

بهره ندارم به گمان شما؟

آيا آيه اي است خاص شما

كزان خدا كرده نبي را جُدا؟

آيا من نه دخترم زان پدر

يا ز دو ملّتيم ما يك دگر؟

آيا ما جدا از اين اُمتيم

من و محمّد نه ز يك ملّتيم

آيا در خصوص قرآن سريد

از پدر و شوهر من برتريد

اين شتر خلافت، اينش زمام

بتاز با سرعت هر چه تمام

بتاز تا روي به حشر آوري

كيفر كار خويش را بنگري

روز جزا خدا وكيل من است

خاتم انبيا كفيل من است

روز زيان روز پريشانيت

مي ندهد سود، پشيمانيت

چون به شما روز جزا روي داد

جايگهي هست به هر رويداد

خود همه بينيد به قعر جحيم

كيست معذّب به عذاب اليم؟

نسل جوان كه بازوي ملّتيد

ذخيره هاي مكتب واُمتيد

چه شد كه در سكوت بنشسته ايد

لب ز دفاع من فرو بسته ايد

مگر نداده پدرم آگهي

اَلْمَرءُ يُحْفَظُ في وُلدِهِ

يعني احترام هر پاك خو

بسته به احترام فرزند او

چه زود قول او فراموش شد

غفلت با

شما هم آغوش شد

شما توانيد در اين ماجرا

بازستانيد حقوق مرا

آيا اين است شما را دليل

مات مُحمَّدٌ فخطبٌ جليل

رشته اتّصال از اين غم گسيخت

خاك مصيبت به سر خلق ريخت

سينه اُمّيد در اين غم شكافت

چاره آن را نتوان باز يافت

ظلمت بر اهل زمين چيره شد

روي همه ستار گان تيره شد

ريخت فرو در غم او كوهها

شكسته شد حريمها را بها

گشت در اين فاجعه ارتحال

حُرمت اهل بيت او پايمال

قسم به عزّت خداي بزرگ

مصيبت اوست بلاي بزرگ

مصيبتي كه مثل آن در جهان

نيامده فرود از آسمان

اين خبري بوده كه پروردگار

گفته به قرآن مجيد آشكار

همان كتابي كه ميان شماست

آياتش ورد زبان شماست

بلند و آرام به هر صبح و شام

تلاوتش كنيد با احترام

مرگ رسل بوده ز روز ازل

مشيّت خداي عزّوجل

گفت خدا نيست محمّد مگر؟

رسول از جانب حق بر بشر

پيمبران پيش از او مُرده اند

رو به سوي دار بقا بُرده اند

اگر بميرد آن رسول جليل

و يا شود به دست دشمن قتيل

آيا از دين نگران مي شويد؟

پيرو راه پدران مي شويد

هر آنكه از دين خدا بازگشت

كرده به دين پدران بازگشت

زيان نه هرگز به خدا مي رسد

به شاكرين زود جزا مي رسد

اي پسران مام (271) دو انجمن

آيا بلعيده شود حق من

شما كه بر ناله من ناظريد

گوش فرا داده همه حاضريد

مجمعتان راست توان قيام

گشته براي همه حجّت تمام

يكسره بي شبهه گواهيد حال

كه حق فاطمه شده پايمال

از چه نشستيد شما را به دست

اسلحه و قدرت پيكار هست

دعوتتان مي كنم و بي هُشيد

ناله من شنيده و خامُشيد

اي همه موصوف به جنگاوري

وي شده معروف به دين پروري

به خير و نيكي و وفا منتخب

جنگيده با عجم و با عرب

كرده تحمّل بلا بارها

ستاده در هجوم پيكارها

به طاعت ما همه بوديد راه

تا كه ز ما گرفته مكتب قوام

سينه ايام پر از شير شد

كفر

فرو ماند و زمين گير شد

تهمت و افتراء فراموش شد

شراره هاي كفر خاموش شد

ريشه هرج و مرج بر باد رفت

نظام داد آمد و بيداد رفت

چه شد كه بعد از آن همه آگهي

شديد گُم به وادي گمرهي

چرا به كار خويش سرگشته ايد

چرا زدين خويش برگشته ايد

لواي دين كه بود بر دوشتان

فتاد و گرديد فراموشتان

از پس اعلان وفا در خفا

دست گشوديد به جور و جفا

پيش رُويد و به عقب تاختيد

يكسره مشرك شده دين باختيد

ندا دهد خداي حيّ مبين

الا نمي جنگيد با ناكثين؟

كه عهد خود شكسته، مرتد شديد

در پي اخراج محمّد شديد

آيا در هراس از دشمنيد

ز حق بترسيد اگر مؤمنيد

الا، كه مي بينم در هر نگاه

شما گرفتيد طريق رفاه

علي كه در حكم سزاوار بود

واقف اسرار به هر كار بود

تا بگريزيد ز پروردگار

زديد آن حجت حق را كنار

در طلب راحتي و تنبلي

جدا شديد از نبي و از علي

آنچه گرفتيد ز كف باختيد

گوهر خود به دور انداختيد

اگر شما و جمله اهل زمين

كفر بورزيد به حيّ مبين

خدا بُود از همگان بي نياز

زبان به حمدش بگشايند باز

الا كه من گفتم و دانم شما

گذشته كارتان ز اندرز ما

سُستي و پستي و سكوت و رفاه

كرده دگر قلب شما را سياه

بود كلامم همه سوز درون

با شرر ناله ام آمد برون

در شرر نار دل افروختم

گفتم و فرياد زدم سوختم

خطبه من ناله از دل رهاست

اتمام حجّت من با شماست

اين شتر خلافت و اين شما

سخت بگيريد مهار ورا

او به جبين نشان باطل زده

زخم به پشت پاش تاول زده

مُهر غصب،بُوَد به پيشانيش

زشتي جاودانه ارزانيش

سوار آن تاخته سوي جهيم

احاطه اش كرده عذاب عظيم

آنچه كه كرديد بود آشكار

به محضر حضرت پرودگار

زود جزا دهد به ظالم نشان

كه ظلم بر كه مي رساند زيان

منم همان دخت رسول مجيد

كه بيم تان داده ز

نار شديد

شما و ظلم و ستم و خودسري

ما و تلاش و صبر و روشنگري

شما و ما در گرو كار خويش

منتظر حاصل رفتار خويش

سوز درون ريخت برون فاطمه

پاسخ او بود سكوت همه

هر چه كه آمد به سر روزگار

بود از آن خامُشي مرگبار

دخت رسول و خطبه بي جواب

واي به خامُشان ز روز حساب

«ميثم» را چه زَهره لب وا كند

ترجمه ي خُطبه زهرا كند

آنچه كه گفتم به دفاع بتول

بار خدايا ز كرم كن قبول (272)

خطبه فَدَكيّه - «محمّد علي مرداني»

حمد سزد قادر بخشنده را

خالق انوار درخشنده را

آنكه همه خلقت عالم از اوست

جوهره هستي آدم از اوست

لوح قلم كرسي و ارض و سما

مهر و سپهر و فلك و ماسوي

ساجد حقند، نبات و جماد

آتش و آب و شجر و خاك و باد

بعد ثناي صمد بي نياز

احمد مرسل نبي سرفراز

هست سزاوار درود سلام

با همه عترت و آلش تمام

بعد تحيت به رسول خدا

شرح دهم واقعه اي جانگزا

راوي اين واقعه عبداللهست

اين سخن از سبط رسول اللهست

او ز پدر نقل روايت كند

از علي اين گونه حكايت كند

چون سخن از غصب فَدَك گفته شد

فاش يكي فتنه بنهفته شد

فاطمه آن عصمت پاك خداي

فاطمه آن آينه حق نماي

فاطمه آن گوهر بحر شرف

در گرانمايه دين را صدف

شمسه ايوان جمال و جلال

نيره كامله ذوالجلال

فاطمه آن دره تاج رسول

عاقله فاضله يعني بتول

همچو پدر شد سوي مسجد روان

هشته سر اندر قدمش آسمان

سلسله در سلسله بودش به راه

خيل زنان زهره صفت گرد ماه

گويي ظاهر شده ختم رسل

جانب مسجد شده آن عقل كل

شد به حرم بانوي بيت الحرم

فاطمه طاهره محترم

دختر پيغمبر والا تبار

همسر حيدر ولي كردگار

آن كه بود كوثر و تسنيم از او

آن كه قلم يافته تعليم از او

با همه عز و جبروت و وقار

شد به پس پرده نهان پرده دار

داشت ابابكر

به منبر مكان

با همه اصحاب ز خرد و كلان

مظهر احمد ز جگر زد خروش

قلزم قهر نبي آمد به جوش

گشت قيامت بجهان آشكار

رفت ز انصار و مهاجر قرار

ناله كنان صيحه زنان مرد و زن

مسجد گويي شده بيت الحزن

بانوي اسلام چو آرام شد

صيد سخن در كف او رام شد

حمد و ثنا و صلوات و درود

خواند خدا را و پدر را ستود

بار دگر بانگ نوا شد بپا

از سخن دخت رسول خدا

غنچه توحيد دهن باز كرد

معني كوثر سخن آغاز كرد

بانوي اسلام از اين احتجاج

خواست نهد بر سر اسلام تاج

زد به عدو بانگ كه هشيار باش

رفت ز ره قافله بيدار باش

گفت سخن به ز در آبدار

در خور محبوب خداوندگار

مسجد پيغمبر و احباب او

مركز دانشگه اصحاب او

مهبط جبريل و مقام خليل

محكمه اي بي بدل و بي بديل

مطلب او روشن و مقصد پديد

مدرك او نص كتاب مجيد

خصم نبي مدعي دادگاه

عصمت كبراي خدا دادخواه

بود سوي خالق سرمد سجود

خواند به پيغمبر و آلش درود

پس سوي حضار ز راه عتاب

كرد در آن محكمه زهرا خطاب

كاي ز خدا بي خبران العجب

كور دلان خيره سران العجب

خانه اسلام به امر خدا

گشت چو بر دست پيمبر بنا

چون پدرم باب نبوت گشود

غير علي يار و نديمش كه بود

نور فروزان امام مبين

در نظر مردم اهل يقين

هست چو خورشيد فلك تابناك

نيست بر او از گذر ابر باك

احمد مرسل كه رسول خداست

بر همه خلق جهان رهنماست

هست عيان بر همه افكار او

كوشش و جانبازي و افكار او

با صفت و شيوه پيغمبري

كرد شما را سوي دين رهبري

داشت چراغي به فرا راهتان

تا شده روشن دل گمراهتان

بت بشكستيد و مسلمان شديد

اهل سخن تابع قرآن شديد

حالي ايا مردم با داد و دين

اي همگان صاحب نفس امين

اين من و اين نص كتاب خدا

اين

من و اين مجمع و اين پيشوا

من نه مگر دختر پيغمبرم

من نه مگر فاطمه اطهرم

همسر من نيست مگر مرتضي

ابن عم احمد و شير خدا

آن كه بتان را ز حرم بر فكند

از همه ابطال عدو سر فكند

صِهر نبي آن كه به گاه جدال

در صف اسلام نبودش همال

آن كه نبي را بستودي به جان

داشتي از اهرمنش در امان

آن كه به هنگامه ي خونين بدر

فارغ از انديشه هر كيد و غدر

گرد سر خاتم پيغمبران

بود چو پروانه همي پر زنان

ليك شما غرق نشاط و طرب

گرم صفا با امراي عرب

بر سرتان سايه زده سايبان

تا كه بلايي رسد از آسمان

دهر به كام دل دشمن شود

خاك يتيمي به سر من شود

دامن همت به كمر زد علي

بر جگر خصم شرر زد علي

ليك شما را نبُد از كارزار

جز غدر و مكر و فريب و فرار

حال كه پيغمبر آخر زمان

ز امر خدا ديده ببست از جهان

جامه دين پاره شد از خار و خس

دزد به تن كرده لباس عسس

جاهل گمراه به افسونگري

خاسته بر دعوي پيغمبري

چون شتر مست تكان داده دُم

تا شده باطل حق و حق گشته گم

داغ به غير شتر خود زديد

عقل رها كرده رهي بد زديد

آتشي از كينه بيفروختيد

خرمن دين را به عبث سوختيد

مدّعيان شيوه شيطان كجا؟

سنّت پيغمبر پاكان كجا؟

جاي كف شير بخورديد شير

روبه مكار شده شير گير

تا كه چو من طاير بشكسته بال

قامت سروم شده از غم هلال

تا كه يكي جاهل گم كرده راه

از سر بغض و حسد و اشتباه

غصب كند حق من خسته را

صيد كند طاير پر بسته را

پس به ابابكر به پرخاش گفت

كاي شده با شيوه ابليس جفت

چيست كه اينگونه خطا مي زني

تهمت بي جا به خدا مي زني

نيست سزاوار تو اي بوالفتن

امر خدا پشت سر

انداختن

اين نه مگر آيه قرآن بُوَد؟

وارث داود سليمان بُوَد؟

قصه يحيي به كتاب خدا

شاهد ارث آمده بر انبيا

گر تو بداني اولوالارحام را

سر فكني اين طمع خام را

آيه «يوصيكم» اگر خوانده اي

از چه چنين خنگ خطا رانده اي؟

«ان ترك خيراً» از بهر چيست؟

نصّ كتابست جواب تو چيست؟

چيست گمان تو ز غارتگري

آبروي خوش چرا مي بري؟

جمله بدانيد همه خاص و عام

هست علي صاحب قرآن تمام

كاشف اسرار خفي و جلي

بعد نبي نيست به غير از علي

اين تو و اين اُشتر و اين بارِاو

اين تو و اين رشته افسار او

خيز و بزن بار و بگير و ببر

تا به صف حشر برِ دادگر

حاكم آن محكمه باشد اله

هست در او ختم رسل دادخواه

ماه چو در جلوه به صحرا شود

دزد سر گردنه رسوا شود

واي بر آن كو رهِ باطل سپرد

غير ندامت ز بطالت نبرد

آتش نيران خداي احد

بر سر او خيمه زند تا ابد

من به تو اعلام خطر مي كنم

آگهت از اين همه شر مي كنم

چونكه تو را نيست به حق دسترس

دست به نشتر مزن اي بوالهوس

ختم سخن را چو به هشدار كرد

پس روي خود جانب انصار كرد

كرد بدانها به توقّع نگاه

گفت كه اي مردم آزادخواه

خانه اسلام مقام من است

اين حرم از باب گِرام من است

آيه تطهير به اكرام ماست

زينت آيات خدا نام ماست

من كه مهين بانوي اين خانه ام

وارث اين منصب جانانه ام

چيست كه اينگونه عذابم كنيد

بعد پدر خانه خرابم كنيد

شد ز شما دين نبي استوار

نيست به از اين سند افتخار

بهر حضانت چو پرافراشتيد

بيضه اسلام نگه داشتيد

باب من اكنون ز جهان رخت بست

پشت فلك زين غم عظمي شكست

اي ز شما «قيله» سرافراز و شاد

مردمِ با مادرِ والا نژاد

مي شنويد اين همه فرياد من

شد به فلك در ره حق داد من

چون همه

رزمنده و كند آوريد

شير ژيانيد و غضنفر فريد

تابع فرمان پيمبر بُديد

پيشرو مردم ديگر بُديد

چيست كه غافل ز خدا گشته ايد

از هدف خويش جدا گشته ايد

مستي و رخوت ز چه؟ غفلت چرا

در ره دين سستي همت چرا

آبروي خويش چرا ريختيد

رشته وحدت ز چه بگسيختيد

من به شما بانگ خطر مي زنم

از غم اسلام به سر مي زنم

عاقبت كفر و عناد و نفاق

نيست به جز ذلت و رنج و شقاق

آمده چون موسم غارتگري

كرده شما را ز حميّت بري

اينك اين اُشتر و اين بار او

جمله چو هستيد گرفتار او

بار دگر بر سر بارش نهيد

تنگي زرين به كنارش نهيد

ليك بدانيد كه اين داغ ننگ

بر رُختان تا به ابد بسته رنگ

كار شما در بر چشم خداست

كيفر آن آتش خشم خداست

دختر والاي بشير و نذير

كُفو علي سيّد صاحب سرير

دادِ سخن داد در آن انجمن

بست ز هر باب ره اهرمن

گرچه بلند است بناي ستم

آه ستمديده از او نيست كم

بلبل باغ نبوي با اميد

ختم سخن كرد به قيد اميد

تا مگر آن مردم دور از حساب

زان همه حجّت چه دهندش جواب

گفت ابابكر كه اي پاك دين

دخت رسول مدني امين

باب گِرام تو به اهل جهان

مشفق و غمخوار بُد و مهربان

يار ستمديده و مظلوم بود

راهبر مردم محروم بود

احمد مرسل كه حبيب خداست

باب تو و ابن عم مرتضي است

هست برابر به امام مبين

شير خدا رهبر اهل يقين

داد ز تقوي به علي برتري

تا كه رساندش به سر و سروري

گفت كه انسان سعادت نصيب

با علي و فاطمه باشد حبيب

خصم علي خصم محمّد بود

خصمي او دشمن سرمد بود

بخت بد او را كه به تو دشمن است

دشمن تو پيرو اهريمن است

آل نبي تاج سر عالمند

اشرف اولاد بني آدمند

مشعل توحيد به دست علي است

آب حيات

از سر شست علي است

دخت نبي شمسه خوبان توئي

سيّده و سرور نسوان توئي

نيست به عالم چو تو كس راستگو

همچو تويي پاك دل و نيكخو

بر احد قادر يكتا قسم

حق خداوند تعالي قسم

مي روم آن سان كه نبي پا گذاشت

زان قدمي پيش نخواهم گذاشت

پيشرو قافله با اقربا

كذب نگويد ننمايد خطا

قادر قهّار گواه من است

راه رسول است نه راه من است

گفت كه از مكنت پيغمبران

ارث نماند دِرَمي در جهان

نه زر و نه نقره و ني دانه اي

نه حَشَم و خانه و كاشانه اي

غير كتاب آنچه بماند به جا

حق بود از بهر اولوالامر ما

ارث پيمبر ز اولوا الامر اوست

آنچه كند بر حسب امر اوست

آنچه تو مي جويي و خواهان شدي

آمدي و در طلب آن شدي

ما پي تجهيز سلاح و سپاه

بهره بجوئيم از او چندگاه

بنيه اسلام قوي تر كنيم

لشكر اسلام غني تر كنيم

من ز خود اين حكم ندادم چنين

بلكه بود با نظر مسلمين

اينك اين حال من و مال من

هست به فرمان تو اموال من

نيست دريغ از تو مرا جان و مال

از تو نه پنهان بودم هيچ حال

سيّد نسوان جهان جز تو نيست

نخله طوباي جنان جز تو نيست

در شرف بحر فضائل توئي

نور هدي حجّت كامل توئي

حكم تو نافذ چو كلام خداست

لايق شأن تو سلام خداست

ليك تو مپسند كز اين ماجرا

من بنهم قول نبي زير پا

فاطمه چون اين سخن از وي شنيد

آه جگر سوز ز دل بركشيد

گفت كه يالَلْعجب اين حرف چيست؟

اين سخنان جز غدر و مكر نيست

وا اَسَفا اين چه تبهكاري است

اين چه فسونكاري و غدّاري است

آنكه از او غصب فَدَك مي كني

مدحتش از حقّ نمك مي كني

آنكه بود قول رسولش هدف

از چه كند حقّ بتولش تلف

قول رسول اللَّه و قرآن يكي است

آنچه نبي گفته و يزدان يكي است

ختم

رُسُل پيرو امر خداست

اين سخن از قول پيمبر خطاست

بهر هلاكش به زمان حيات

دام فكندند محبّان لات

بعد وفاتش بود اين دام و قيد

تهمت و كذب و غدر و مكر و كيد

اينك اَيا مردم دور از وفا

حاكم ما هست كلام خدا

او حَكَمِ بين حق و باطل است

ناطق قطعي حكم عادل است

بار دگر آيتي از ارث خواند

داد سخن داد و بسي در فشاند

از زكرياي نبي كرد ياد

داغ به پيشاني باطل نهاد

بس سخن از فرقت يعقوب گفت

آنچه ببايد ز بد و خوب گفت

گفت كه جز صبر مرا چاره نيست

غير خدا حامي بيچاره كيست؟

ديد چو آن قوم ستم كيش را

هيچ نبينند مگر خويش را

نيست به جز ظلم و ستم كارشان

خاطرش آزرد ز آزارشان

گفت كه اي مردم دور از ادب

فاطمه ام دخت رسول عرب

سوزم و سازم ز ستمهايتان

تا به صف حشر رسد پايتان

ختم سخن كرد به صبر جميل

صبر و سكون خواست ز حي جليل

زاده قحافه چو اينسان بديد

برق رضايت زد و چشمش پريد

با صَدَق اللَّه و صَدَق الرَّسُول

وصف نبي گفت و مديح بتول

بار دگر لب به ثنا برگشود

گفت كه اي عصمت ربّ ودود

معدن لطف و كرم و حكمتي

مشعل نور و شرف و رحمتي

پايه دين گوهر حكمت ز توست

بحر سخا چشمه حجّت ز تو است

هست كلام تو چنان درّ ناب

من به تو از نهي نگويم جواب

اين من و اين انجمن مسلمين

اين تو و اين قاطبه مؤمنين

من كه چنين سلسله در گردنم

خويش به آتش ز چه رو افكنم

آنچه من از خوب و ز بد كرده ام

غصب فَدَك را نه ز خود كرده ام

عامه مردم كه پناه منند

در همه احوال گواه منند

آن چه من از سود و زيان مي كنم

كار براي همگان مي كنم

نيست تو را چاره در اين ماجرا

صبر

كن و باش رضا بر قضا

زاده قحافه چو گفت اين سخن

بار دگر فاطمه ممتحن

همچو نبي لب به سخن باز كرد

در بر مردم سخن آغاز كرد

كز چه در اين راه خطا مي رويد

زين خط بيجا به كجا مي رويد

راه كج و كار بد و ناپسند

نيست شما را به خدا سودمند

آنكه در اين راه دليل شماست

در وحل افتاده ذليل شماست

در ره او پاي خِرَد در گل است

حمل چنين بار گران مشكل است

كرده قضا كور و كر و لالتان

از پي اندوختن مالتان

روز جزا پرده چو يكسو نهند

حاصل ما را به ترازو نهند

واي بر آن كس كه در اين كشتزار

كاشته بذري كه نيايد به كار

هر كه در اين مزرعه بنمود كشت

مي درود كشته چه زيبا چه زشت

آن كه ره جهل و ضلالت گزيد

گشت گرفتار عذاب شديد

هست حديثي ز رُوات اَنام

آمده در سيره ابن هشام

دور ابابكر چو پايان گرفت

بانك زدش مرگ و گريبان گرفت

راه ز هر سو به رخش بسته شد

شانه اش از بار ندم خسته شد

داس اجل رشته عمرش بريد

جامه جان را ز تن او دريد

گفت كه هيهات كه بگذشت كار

چون دم مرگ است و دم احتضار

خواست در آن لحظه دو تا پيرهن

هر دو بپوشيد به جاي كفن

عايشه اش گفت كه جان پدر

هست تو را گنج و طلا و گهر

داده تو را دولت افزون خدا

از چه نخواهي كفني پر بها

گفت ابوبكر به اندوه و درد

با دل پر حسرت و با روي زرد

آنچه مرا جمع شد از گنج و مال

نيست به جز مايه وزر و وبال

شد بدن من چو به خاك اندرون

ساعت ديگر همه چركست و خون

حاصل دنيا كه به جز مهل نيست

اي خنك آن كس كه سرافراز نيست

خصمي پيغمبر والا تبار

هست يقين در دو

جهان شرمسار

الغرض آن محرم اسرار حق

فاطمه آن مظهر انوار حق

رو سوي آرامگه باب كرد

شكوه بر آن مِهر جهانتاب كرد

گفت پدر خون رود از ديده ام

بسكه ز خصم تو ستم ديده ام

بعد تو اي سيّد ملك حجاز

گشت بپا فتنه و شد پرده باز

تا تو بدي پرچم دين باز بود

ملت اسلام سرافراز بود

رفتي و اهل تو پريشان شدند

امت تو پيرو شيطان شدند

بعد تو شد رنگ دگر آشكار

روز به چشمم شده چون شام تار

روي تو بد شمع شبستان ما

مهر فروزنده ايوان ما

عالمي از تو به نشاط و سرور

كرد جهان از تو همي كسب نور

چونكه خدا را به تو پيوند بود

مونس ما پيك خداوند بود

كاش كه پيش از تو سپرديم جان

اي پدر اي بار ستمديدگان

دست ستم هر كه به ما مي زند

بر سر او دست خدا مي زند

تا كه كنم خويش به قربان تو

اشك فشانم پي هجران تو

از غمت اي محور دين را مدار

هست جهان بشري داغدار

سرّ خدا بودي و محبوب حق

نور خدا بودي و مطلوب حق

رفتي و خيرات ز ما رخ نهفت

گشت سليل تو به اندوه جفت

بعد توام اي پدر از عمر سير

تنگ گرفته است به ما چرخ پير

بهر حسين و حسنم دل فكار

شد ز دلم تاب و توان و قرار

بانوي خوبان جهان فاطمه

سيده جمع زنان فاطمه

از دل خود آتش حسرت فشاند

اشك غم از ديده به شدت فشاند

درد دل خود برِ بابا شمرد

همچو گل لاله ز داغش فسرد

مرغ حرم سوي حرمخانه شد

بانوي عصمت سوي كاشانه شد

شير خدا مظهر پروردگار

مي كشد اندر ره او انتظار

پرده نشين حرم كبريا

گفت كه اي معدن سر خدا

از چه چنين خانه نشين گشته اي

دل ز جان شسته و بنشسته اي

پرده نشيني چو جنين در شكم

روي نهان كرده چنان متهم

شهپر مرغان بلند

آشيان

بستي و بشكستي و دادي امان

ليك كنون زاغ و بط و ماكيان

كرده تو را زير پر خون نهان

آنچه مرا بود ز ارث پدر

مهريه مادر و نان پسر

دشمن اسلام به زور و علن

غصب نمود از من و طفلان من

يافتم اينگونه كه آن نابكار

با منش استيزه بود آشكار

عامه مردم همه از خاص و عام

جمله انصار و مهاجر تمام

قدر من غمزده نشناختند

جانب بيگانه بپرداختند

راه دفاع از همه جا بسته شد

رشته الفت همه بگسسته شد

با دو صد اميد پي حق خويش

رفتم و گشتم ز ستم سينه ريش

تا تو ز كف تيغ بينداختي

با غم و اندوه و الم ساختي

تا بنهادي به زمين تيغ تيز

خصم برافراشت لواي ستيز

گرگ دغل را بدريدي چو شير

نك مگست مي زند اي شير گير

من همه خود گفته ام از گفتني

سفتم در ليك چه در سفتني

تيره دلان را سخن حق چه سود

حاصلم از گفته به جز غم نبود

گو چه كنم اي مه برج وقار

شد ز كفم چاره و از دل قرار

كاش كه دست اجلم پيش از اين

بردي و ظلمي نكشيدم چنين

يا علي اين خود نه گناه من است

خالق من بر تو گواه من است

آه كه از گردش شام و سحر

هر دمم از نو غمي آيد به بر

بعد پدر بر من ماتمزده

خانه ويران شده ماتمكده

پشتم از اين ماتم عظمي شكست

پاي ز ره ماند و شد از كار دست

شِكوه برم نزد رسول كبار

دادرسم نيست به جز كردگار

بارخدايا چو تويي دادرس

اي ز تو فرياد به فرياد رس

ديد علي شافع يوم الحساب

فاطمه را در تعب و التهاب

از پي آرامش آن نور حق

گفت كه اي برده ز خوبان سبق

صبر كن و گريه بي حد مكن

از غم ايام تو دل بد مكن

حسرت و اندوه ز بد

خواه توست

خالق پاك تو مددخواه توست

بشنو ايا دخت حبيب خدا

مام امامان، دُرِ بحرِ سخا

نيست كسي بعد خداوندگار

بر تو چو من در غم ايام يار

در ره اسلام به هر گير و دار

بودم و هستم به خدا استوار

گسترش عدل شعار من است

سستي و اهمال نه كار من است

دانم ايا دختر خير البشر

نيست تو را در پي روزي نظر

دعوي حق منشأ پيكار ماست

در دو جهان حق طلبي كار ماست

من كه در اين دار كفيل تو ام

عبد تو ام گرچه دليل توام

آنچه كنون در يد فرمان توست

بهتر از آن قطع شده نان توست

پس بگو اي دختر ختم رسل

هست خدايم بس از اين جزء و كل

فاطمه چون اين سخن حق شنيد

بحر خروشان به دمي آرميد

ساكت و آرام شد آن بحر جُود

برد برِ خالق يكتا سجود

گوهر يكدانه كانِ وقار

زد به جهان از تَفِ آهش شرار

گشت خمش ليك ز گفتار او

رفت ز بيداد گران آبرو

گشت خمش ليك از اين احتجاج

بر سر اسلام زد از فخر تاج

خلق جهان شاد ز ارشاد اوست

تاج شرف بر سر اولاد اوست

خطبه آن شمسه برج حيا

هست درخشنده چو مهر سما

هست مهِ ملك حيا فاطمه

شافعه روز جزا فاطمه

چون به صف حشر قدم مي نهد

بر زبر چرخ علم مي نهد

خصمي او جاي به نيران كند

شكوه ز اعدا بَرِ يزدان كند

هست جنان جان محبان او

هر كه بود ريزه خور خوان او

مي دهد از لطف به دستش برات

تا دهدش زآتش دوزخ نجات

هديه «مرداني» افسرده حال

در برِ آن مظهر عزّ و جلال

نيست به جز دفتر اشعار او

حاصل عمرش بود آثار او

هست همه مدحتِ آل رسول

تا كند آن بانوي عُظمي قبول

هست همه مدح و رثاي حسين

جان جهاني به فداي حسين

هديه چو موري به سليمان برد

قطره اشكي برِ عمان

برد

مُهر چو بر دفتر او مي نهد

تاج شرف بر سر او مي نهد (273)

فَدَك، غدير، سقيفه - «حاج غلامرضا سازگار»

شهر مدينه با همه زيبايي و صفا

جولانگه ستم شده آبستن جفا

دشمن گرفته سخت كمين در لباس دوست

طرح هزار فتنه كشيده است در خَفا

مردم چون نقشها كه به ديوار در سكوت

عترت غريب مانده و قرآن به زير پا

نفس نبي وليّ خدا بُرده سر به جيب

پُور ابوقحافه به منبر گرفته جا

زاغ سياه و خرمن گل وامصيبتا

بيگانه جانشين نبي وامحمّدا

دندان براي غصب فَدَك كرده سخت تيز

قول دروغ بسته به پيغمبر خدا

اخراج از فَدَك شده عُمّال فاطمه

بي اطلاع فاطمه بي اذن مرتضا

گر اذن مي گرفت خليفه، گناه بود

يا آنكه بود حضرت دادار نارضا

اوّل فَدَك گرفت سپس خواست بيّنه

اين بي عدالتي كه شنيده است در قضا

غصب فَدَك نبوده روا از كسي كه خود

پيراهن زفاف به سائل كند عطا

كفر است كفر خواستن شاهد از كسي

كو را خدا ستوده به تطهير و هَل اَتا

هرگز روا نبود كه شاهد طلب كند

آن هم ز روح بين دو پهلوي مصطفا

آن كو پيمبر از غضبش مي كند غضب

وان كو شود به شادي او شاد كبريا

ظلم و ستم به حضرت او بود ناپسند

غصب حقوق حقّه او بود ناروا

بردند حق فاطمه را و به كذب محض

گفتند ارث مي نگذارند انبيا

قول دروغ محض و خلاف كتاب حق

دادند فاش نسبت آن را به مصطفا

اوّل كسي كه غصب فَدَك كرد از بتول

أوّل كسي كه او به نبي بست افترا

داود ارث بهر سليمان گذاشته

بوده است قصّه زكريا، گواه ما

دشمن دروغ گفت، شهادت دهد رسول

زهرا درست گفت، گواهي دهد خدا

آيا رسول و فاطمه اش از دو ملّتند؟

يا بود آيه اي كه نبي بود از آن جُدا؟

يا آنكه بود دانش آنان به حكم حقّ

بالاتر از رسول و فراتر ز

مرتضا

گر قول «لا نُوَرِّثُ» مي بود از رسول

آن را نگفت با علي و فاطمه چرا

باور كنم كه حضرت صديقه و دروغ

باور كنم ز عصمت حق گفته خطا؟

زهرا دروغ گفت كه روح صداقت است؟

يا آنكه كرد غصب فَدَك را ز ابتدا؟

پور ابوقحافه برد ارث از پدر

حقّ يگانه دخت پيمبر به زير پا

ازا ين گذشته، بود فَدَك ملك فاطمه

فرموده بود شخص پيمبر بدو عطا

ارثي نبود تا بستانند از بتول

گيرم كه بود اين سخن ناروا، روا

آنكس كه بست كذب به پيغمبر از ستم

وان كو كه كرد غصب فَدَك از ره جفا

نگذاشت دخترش ز چه با ادعاي ارث

در خانه رسول شود دفن مجبتا

او غاصب فَدَك شد و انكار ارث كرد

اين كرد روز دفن حسن ارث ادعا

تا حال كس نگفته كه يك دين و دو مرام

هرگز كسي نديده كه يك بام و دو هوا

بيت نبي به فاطمه اش ارث مي رسيد

زهرا چو رفت از حسنين است آن سرا

گرديد بي اجازه اولاد فاطمه

در بيت وحي دفن تن آن دو تن چرا؟

ور ارث نيست حق تمامي مردم است

بايد برون نمود از آن خانه آن دو را

گيرم كه بر خليفه خلاف كتاب حق

غصب فَدَك ز فاطمه مي كرد اقتضا

طبق كدام آيه قرآن حلال بود

بي حرمتي به خانه ناموس كبريا

اين قول من نه بلكه فريقين گفته اند

زهرا هماره زين دو نفر بود نارضا

خشم خدا و فاطمه و مصطفي يكي است

اين نكته را رسول خدا گفته بارها

آن كو امام خود نشناسد يقين كنيد

ميرد به جاهليّت، فرمود مصطفا

امام اوست كه زهرا امام خواند

او كيست جز ولي خدا شخص مرتضا

خوشبخت آنكه چنگ به حبل المتين زند

بيچاره آن كسي كه علي را كند رها

زهرا به دوستي علي تازيانه خورد

شيعه در اين طريق به

او كرده اقتدا

اين ما و دوستي عليّ و طريق او

اين خصم تازيانه و دشنام و ناسزا

ما از علي جدا نشديم و نمي شويم

صد بار اگر شود سرمان از بدن جدا

گفتا نبي حقيقت كلّ سيد رسل

گر ما سوا شوند همه از علي سوا

حق جانب علي بود و خلق باطلند

حجت تمام گشته از اين قول بهر ما

دين از علي است همچو نبوت كه از نبي است

حق با علي است زانكه جدا نيست با خدا

بيگانه با خداست به پيغمبرش قسم

هر كس كه با غدير وعلي نيست آشنا

قومي غديريند و گروهي سقيفه اي

هشدار با كه مي روي و مي روي كجا؟

هرگز غدير را به سقيفه نمي دهم

كان جنّت ولا بود اين دوزخ بلا

آنجا بناي دين به ولايت نهاده شد

اينجا لواي فتنه در اسلام شد بپا

روز غدير گشت علي ميرِ مؤمنين

روز سقيفه خانه نشين گشت مرتضا

باللَّه شكسته از لگد آن سقيفه شد

پهلوي دخت قافله سالار انبيا

شمشيري از سقيفه برون آمد و از آن

فرق علي به دامن محراب شد دوتا

روز سقيفه دست علي بسته شد به ظلم

روز سقيفه فاطمه شد پشت در فدا

روز سقيفه محسن زهرا شهيد شد

تير ستم به حنجر اصغر گرفت جا

روز سقيفه آتش صفّين بر فروخت

روز سقيفه جنگ جمل گشت ابتدا

روز سقيفه كرد معاويه سر بلند

روز سقيفه پاره شده قلب مجتبا

روز سقيفه مالك اشتر شهيد شد

پشت علي ز ماتم عمّار شد دوتا

روز سقيفه خصم به شمشير ظلم كشت

عَمْرو و سعيد و ميثم و حُجْر و رُشَيد را

روز سقيفه با قلم فتنه ثبت شد

تاريخ سرنوشت شهيدان كربلا

روز سقيفه از حرم عترت رسول

دودي بلند گشت كه بگذشت از سما

روز سقيفه با لب خشك از حسين سر

بين دو نهر آب، جدا گشت از قفا

روز سقيفه بود

كه زير سُمِ ستور

جسم عزيز فاطمه گرديد توتيا

روز سقيفه زينب كبري اسير شد

هفتاد داغ ديد به صحراي نينوا

پيچيده بين سلسله آن سقيفه شد

جسمي كه جسم و جان همه عالمش فدا

با دست آن سقيفه به دامان خاك ريخت

خوني كه در بهاش خدا بود خونبها

چوب همان سقيفه لبي را كبود كرد

كان را حضور فاطمه بوسيد مصطفا

تيغ همان سقيفه سري را ز تن بريد

كز او رسيده ديده خورشيد را ضيا

با سنگ آن سقيفه جبيني شكسته شد

كائينه بود، آئينه حسن كبريا

آري به رب كعبه قسم هر جنايتي

سرمنشأش سقيفه بود تا صف جزا

بيگانه گر به جاي پيمبر نمي نشست

هرگز سر حسين نمي شد ز تن جدا

محصول آن سقيفه همانا يزيد بود

محصول آن يزيد، جنايات كربلا

«ميثم» سقيفه راه علي نيست كج مرو

راه غدير گير و به زهرا كن اقتدا (274)

حدود فَدَك - «حاج سيّد رضا مؤيّد»

اي آفتاب حُسن به زيبائيت سلام

وي آسمان فضل به دانائيت سلام

در صبر شاخصي به شكيبائيت سلام

تنها توي كاظمي كه به تنهائيت سلام

هرگز غضب به قلب رئوفت نيافت دست

از آب عفو آتش خشمت فرونشست

تو عبد صالح و به كفت قدرت خداست

هر ادعا را قدرت و عزت تو را سزاست

هارون چگونه صاحب اين دعوي خطاست

كي ابر هر كجا كه بباري ز ملك ماست

قدرت از آن توست كه بر ابر پيل وار

فرمان دهي و شيعه خود را كني سوار

روزي خليفه خواند تو را كي ابا الحسن

اكنون بگير نامه رد فَدَك زمن

كردي تو امتناع از اين كار و اين سخن

بسيار رفت بين شما اندر انجمن

كآخر شدي پذيره و گفتي به آن عنود

من مي كنم قبول وليكن به اين حدود

يك حدّ آن به ملك عَدَن يابد انتها

حدّي دگر شود به سمرقند منتهي

ديگر از آن حدود رسد تا به افرقا

سيف

البحر است حدّ دگر از فَدَك هِلا

خواهي اگر كه ملك فَدَك را به ما دهي

بايد به واگذاري مُلكت رضا دهي

آن غاصب فَدَك چو حدود فدك شناخت

كين حدّ و مرز كشور او را احاطه ساخت

شرمندگي ز گفته خود بُرد و رنگ باخت

از شرم آب گشته و از خشم برگداخت

گفتا كه با جواب تو بر مدّعاي ما

باقي نماند چيز دگر از براي ما

اي وارث فَدَك كه بود بنده ات ملك

صد داغ دل براي تو جا مانده از فَدَك

از خاطرات فاطمه داغي فديت لك

زان ردّ نامه فَدَك و كوچه و كتك

مي خواستي تو ردّ فَدَك را و در حجاب

دشمن نداد جز به شهادت تو را جواب

فَدَك - «حاج سيّد رضا مؤيد»

گيرم كه بود بغض علي در نهاد تو

سيلي زدن به صورت زهرا دگر چرا

سيلي زدي به فاطمه دستت شكسته باد

مادر زدن مقابل چشم پسر چرا؟

* * *

بگرفت نامه فَدَكم را و پاره كرد

با شدّتي كه جان مرا در خطر گرفت

سيلي مگر نوازش پهلو شكسته است

ظلمي تمام ناشده، ظلمي دگر گرفت

* * *

روزي كه دوّمي سر راه مرا گرفت

با من ز هيچگونه جنايت ابا نكرد

دستش حجاب صورت من شد ولي به قهر

سيلي به روي من زد و خوف از خدا نكرد

* * *

عيادت مي كند قاتل ز من، اينقدر مظلومم

بياييد و ز سوي او بگردانيد رويم را

نه تنها من نماز خويش را بنشسته مي خوانم

كه با همياري فضه به جاي آرم وضويم را

* * *

پي گرفتن حقّ امام مظلومم

ز هر كسي كه كمك خواستم جوابم كرد

به عضو عضو تنم مانده جاي غصب فَدَك

مرا كه «بَضْعَةُ مِنّي پدر خطابم كرد

سرمايه محبت زهراست دين من

من دين خويش را به دو دنيا نمي دهم

گر مهر و ماه را به دو دستم

نهد قضا

يك ذره از محبت زهرا نمي دهم

* * *

تا صاحب فَدَك ببرد نيز بهره اي

نقش فَدَك به صورت صاحب فَدَك زدند

يابن الحسن بيا و به ما دوستان بگو

زهرا چه كرده بود كه او را كتك زدند (275)

كوچه، سيلي، فَدَك - «حسن ژوليده نيشابوري»

در كوچه خزان به گل سر راه گرفت

بغض آمد و در گلو رهِ آه گرفت

جبريل به خورشيد ولايت مي گفت

خاموش چرا نشسته اي ماه گرفت

* * *

آن روز كه بذر ناله بلبل مي كاشت

با ناله به سينه سنبل مي كاشت

در كوچه هاشمي به ضرب سيلي

بر صورت فاطمه عدو گل مي كاشت

* * *

تا چشم علي به صورت يار افتاد

قلبش به خدا به سينه از كار افتاد

رو كرد به قبر مصطفي و فرمود

بازوي علي دگر ز پيكار افتاد

* * *

منم علي كه ز داغ غمت سيه پوشم

كنار قبر تو با ياد تو هم آغوشم

قسم به جان تو زهرا، هر آنچه كردم سعي

حديث كوچه و سيلي نشد فراموشم

* * *

حديث كوچه دلم را به پيچ و تاب انداخت

چنانكه خصم به دست علي طناب انداخت

ز وصف كوچه همين بس كه بعد از آن زهرا

به پيش ديده شوهر به رُخ نقاب انداخت

* * *

كسي به پيكر من جز غم تو تاب نداد

هجوم اشك به چشمم مجال خواب نداد

حديث كوچه و سيلي بگو تو خود با من

كه اين سؤالِ مرا هيچكس جواب نداد

* * *

يا رب آن يار پريچهره ي ما را برسان

مصلح كل بشر، خون خدا را برسان

تا بگيرد به جهان دادِ دل فاطمه را

جان زهرا و علي مهدي ما را برسان (276)

فَدَك - «حبيب اللَّه چايچيان»

محمّد و علي چو اصل و من چو امّ خلقتم

منم كه باب خويش را در اين مقام مادرم

فَدَك چه جلوه اي كند به پيشگاه دولتم

كه مالكيت جنان به كف بود چو حيدرم

عليه غاصب فَدَك از آن قيام كرده ام

كه راه بر جهاد حق، نشان دهم به پيروم

حسان بود مودّت رسول و آل مصطفي

اميد برزخِ من و پناه روز محشرم (277)

احتجاج حضرت زهرا عليها السلام - «خوشدل»

چند روزي است كه پيغمبر والاي كريم

رخت بسته ز جهان جانب جنات نعيم

شده با رحلت او امت اسلام يتيم

هر كه را مي نگري قلب وي از غصه دو نيم

هر كجا مي نگري ناله و غوغا باشد

گرد محنت به رخ يثرب و بطحا باشد

* * *

خاصه امروز كه گويي غم و رنج دگر است

مسجد ختم رسل مركز آشوب و شر است

بر سر منبر بوبكر و به نزدش عمر است

هر كه از مسجديان بيني چشمش به در است

گوئيا منتظر آمدن فاطمه اند

كه سوي در نگران منتظرانه همه اند

* * *

آري از راه رسد نور دل خير بشر

بهترين بانوي اسلام، علي را همسر

اشك در ديده وي حلقه زنان همچو گهر

بگرفته است به كف دست دو فرخنده پسر

همچنين دختركي ماه لقا در بر اوست

آري اين زينب كبري بود و دختر اوست

* * *

گوئيا مي دهدش طرز سخن گفتن ياد

گويدش دختركم دادِ سخن بايد داد

ويژه در بزم يزيد بتر از صد شدّاد

داد خود گير و مرو هيچ به زير بيداد

غير نامي نبود فرق، پليد است پليد

هست امروز ابوبكر و به فرداست يزيد

بر زنان گرچه جهاد است در اسلام حرام

ليك هنگام دفاعند به مردان همگام

در دفاع حق خو د بايد كردن اقدام

نيست رهبانيت و عزلت اندر اسلام

مرد و زن، خرد و كلان در ره آئين و شرف

چون

من و تو همه را بايد جان اندر كف

* * *

الغرض فاطمه نزديك به منبر گرديد

سر بوبكر به تعظيم و ادب خم گرديد

نظرش جانب آن دخت پيمبر گرديد

خواهد اندر بر صديقه سخنور گرديد

كه امان هيچ نخواهد دهدش دخت رسول

به سخن آيد و فرمايد كاي خصم جهول

* * *

تو نه آني كه از آن پيش كه آيد پدرم

بت پرستيدي و بودي پي دينار و درم

پدرم با كمك همسر فرخنده فرم

پاك از لوث بتان كرده همه بيت و حرم

تا كه امروز تو از نعمت اسلام چنين

گر چه اندر خور تو نيست شدي صدر نشين

* * *

عرب آن روز كه خود نعمت اسلام نداشت

در جهان مدنيّت ابداً نام نداشت

در ره علم و ادب هيچ زمان گام نداشت

و سر جهل و ستم لحظه اي آرام نداشت

اگر امروز چنين دولت سرمد دارد

همه از پرتو تعليم محمّد دارد

* * *

اين محمّد نه مگر هست گرامي پدرم

كه شد از دست من و خاك الم شد به سرم

آب غسلش نشدي خشك كه خون شد جگرم

بشكستيد ز كين پهلو با ضرب درم

عمر از امر تو سوزاند در خانه من

قُنفُذش كرد سيه پشت من و شانه من

* * *

بعد از آني كه زدي آن همه از كين كتكم

حاليا بر سر آني كه بگيري فَدَكم

عوض آنكه يتيمم من و سازي كمكم

تو مپندار كه مظلومه بي يار و تكم

مي گشايم به خدا از پي نفرين لب را

با خدا عرضه كنم درد خود و مطلب را

* * *

احتجاج من مظلومه به گيتي ماند

هر كه آيد پس از اين قصه آن را خواند

چون ستمكاري و ظلم تو به زهرا داند

لعن و نفرين به سر و روي تو مي افشاند

اين فَدَك نان من و اين

دو سه اطفال من است

به خداوند قسم ملك فَدَك مال من است

* * *

گر بگويي ز رسل ارث نماند به جهان

«لا نُوَرِّثُ» كه بود جعل، نمايي عنوان

برو اي بيخبر از حكم خدا قران خوان

كه ز داوود برد ارث سليمان به عيان

گر چه از عهد پدر بُد فَدَكم اندر دست

كه نه ارث است مرا ملك فَدَك موهوبه است

* * *

شاهد ار خواهي اين پادشه مردان است

هم حسينم چو حسن آگه از اين دستان است

همچنين شاهد من يك دو تن از نسوان است

گر چه بالاتر از اين شاهد من قرآن است

پاكي و صدق مرا آيه تطهير گواست

تو چه گويي كه گواه من دلخسته خداست

* * *

گفت و آنقدر دليل آورد آن دخت رسول

كه شد عاجز به جوابش عدوي شوم جهول

ليك ننمود ز راه حيل و مكر قبول

هيچ داني ز چه ننمود قبول او ز بتول

ديد بي ملك فَدَك نام علي بر فلك است

غصب حقش نشود تا كه به دستش فَدَك است

* * *

آري اين قاعده و رسم ستمكاران است

كه تهي خواهند از مردم با همت دست

وز همين راه بر اين طايفه بدهند شكست

يار دون همت و پست است بلي دنيِّ پست

بي سبب نيست كه گرديده قرين با زر، زور

زور گويند به نيروي زر اين قوم جسور

* * *

ليك با اين همه حق مي شود آخر پيروز

قدرت باطل آري نبود جز دو سه روز

چهره روشن حق گردد عالم افروز

«خوشدلا» ناله مظولم بود ظالم سوز

نه همين فاطمه روز عدوي خود شب كرد

روز را شب به يزيد و صفِ او زينب كرد

* * *

اي مسلمانان امروز شما از زن و مرد

پيروي بايدتان از علي و زهرا كرد

علي آن بود كه با ظلم

و ستم داشت نبرد

فاطمه نيز چو خود زينب كبري پرورد

تا كه با عون حسينش صف خصمان شكنند

مشتها دست به هم داده و سندان شكنند

* * *

هست در خاتمه اظهار چنين نكته ضرور

كه رسول مدني مظهر غفران غفور

داد آزادي زن را به جهاني دستور

اندر آن عصر كه دختر بشدي زنده به گور

ليك آزادي اسلام بُدي رباني

نه كه آزادي بي ديني و شهوتراني (278)

* * *

سرگذشت فَدَك - «امير ايزدي همداني»

به سال هفتم هجرت رسول عالي جاه

شدي ز وحدت قوم يهود و كفر آگاه

لذا به امر مطاع جناب خير بشر

شدند لشكر اسلام عازم خَيْبَر

ديار خَيْبَر را بود هفت قلعه، تمام

چو كوه سر به فلك داشتند استحكام

در آن قلاع يكي پهلوان جنگ آور

به نام مَرْحَب و همرزم با هزار نفر

ز خوف او دو امير سپاه پيغمبر

نخست روز ابابكر و روز بعد عمر

فرار كرده ز ميدان جنگ برگشتند

نموده پشت به دشمن به ننگ برگشتند

عَلَم سپرد دگر روز احمد مختار

به غير فرّاري كه اوست حيدر كرار

به نيم ضربت حيدر دو نيم شد مَرْحَب

ز جاي كند در قلعه را امير عرب

قسم به كعبه كه قتل چنين يل و بطلي

نبود كار كسي در صحابه غير علي

يهوديان فَدَك اين خبر چو بشنيدند

شكوه و قدرت اسلام و لشكرش ديدند

ز ترس جان همگي فكر صلح افتادند

پيام صلح براي نبي فرستادند

پس از مذاكره گرديد اين مفاد قبول

به حكم «في ء» فَدَك گشت ملك خاص رسول

يهوديان پي نصف درآمد املاك

شدند كارگزاران خواجه لَولَاك

رسول نيز به حكم «وَ آتِ ذَا الْقُرْبي»

بداد ملك فَدَك را به دخترش زهرا

سند نوشت كه بندد زبان دشمن را

گرفت شاهد، حيدر و اُم اَيْمَن را

سه سال بعد كه از سمّ شهيد گشت رسول

گرفت ملك فَدَك را عدو ز دست بتول

بدون

اذن بهين دخت خواجه معراج

وكيل فاطمه گرديد از فَدَك اخراج

شنيد فاطمه وقتي كه اين قضايا را

به مسجد آمد و بوبكر را چنين گفتا

تو قلبِ پاره قلب رسول، خون كردي

چرا وكيل مرا از فَدَك برون كردي

جواب داد: فَدَك بوده ملك پيغمبر

به رأي خلق، منم جانشين آن سرور

كنون كه رهبري خلق كار من باشد

فَدَك به جاست كه در اختيار من باشد

بتول طاهره از مصطفي سند آورد

يكي سند كه بسي بود مستند آورد

در آن ميانه به ناگاه زاده خطاب

گرفت نامه، بر آن از دهان فكندي آب

كسي كه گفت «لَيَهْجُرْ» ستم دوباره نمود

به دست خويش سند را ز كينه پاره نمود

روانه شد سوي منزل حبيبه داور

به مسجد آمدي آنگاه فاتح خَيْبَر

به پيش ديده خيل مهاجر و انصار

خطاب كرد به بوبكر، حيدر كرار

فَدَك ز عهد نبي بوده در كف زهرا

چرا گرفته اي از دست صاحبش آن را؟

جواب داد: فَدَك حق مسلمين باشد

اگر كه فاطمه را مدّعا جز اين باشد

بگو كه بر سخن خويشتن شهود آرد

و گرنه دست از اين ادّعايش بردارد

علي به ياد وي آورد امر سرمد را

بيان نمود از احكام فقه، ذواليد را

بگفت: بيّنه بايد تو آوري، نه بتول

چرا كه بوده فَدَك در يدِ عزيز رسول

شهي كه گشت ز وي مفتخر ابوطالب

به ذوالفقار سخن بر خليفه شد غالب

عمر گشود زبان گفت: زين مقال چه سود

براي ردّ فَدَك لازم است شرط شهود

گواه خواست ز شخصي كه كردگار بصير

گواه پاكي او شد به آيت تطهير

دوباره روز دگر دختر رسول اللَّه

به مسجد آمد و آورد شاهدان همراه

يكي عليّ و دگر شاهد اُم اَيْمَن بود

كه طبق قول پيمبر، بهشتي آن زن بود

به غاصبان خلافت بيان نمود آن زن

به بيت فاطمه روزي نشسته بودم من

حضور

داشت رسول خدا در آن منزل

امين وحي الهي بر او شدي نازل

بيان نمود ز فرمان خالق اكبر

«وَ آتِ ذَا الْقُرْبي حقه» به پيغمبر

رسول نيز ز فرمان كردگار فَدَك

بداد فاطمه را ملك و اختيار فَدَك

من و علي ز پيمبر، گواه فاطمه ايم

به نفع فاطمه شاهد در اين مخاصمه ايم

بر اين قضيه دوباره علي شهادت داد

علي كه شيعه او را خدا سعادت داد

عمر گشود زبان بهر عذر آوردن

نداشت چاره و شد گرم متّهم كردن

كه چون ز ردّ فَدَك نفع مي برد حيدر

شهادتش نبود معتبر در اين محضر

در اُم اَيْمَن و حرفش اگر خلافي نيست

ولي شهادت يك زن دليل كافي نيست

از اين كلام عدو يافت دست آويزي

نگشت عايد صدّيقه از فَدَك چيزي

شهود ديگري آورد حضرت زهرا

حسن حسين رباحِ غلام، با اسماء

ولي شهادت ايشان نيامدي مقبول

به نزد آن دو كه كردند غصب جاي رسول

هنوز فاطمه احقاق حقّ خود مي كرد

دليل ديگر از بهر غاصبان آورد

خطاب كرد شما را بر اين بُوَد اقرار

كه بوده است فَدَك ملك احمد مختار

به حكم شرع شود چون كه عمر شخصي طي

هر آنچه مانده از او مي رسد به وارث وي

منم كه وارث ميراث مصطفي هستم

خجسته دختر سالار انبيا هستم

همان دقيقه ابابكر بد مرام و خبيث

ز قول سيّد اسرا نمود جعل حديث

به كذب گفت: شيندم ز صاحب قرآن

كه ارث مي نگذارند انبيا به جهان

شنيده چون كه شدي «لا نُوَرِّثُ» از دهنش

شدند عايشه و حفصه شاهد سخنش

چو افترا به نبي بسته شد بتول آشفت

به ناخلف پسر بو قحافه پاسخ گفت

كجاي قرآن فرموده حيّ دادگرم

تو ارث از پدرِ خود بريّ و من نبرم

بدون پرده بيان كرده حق به فرقانش

رواست ارث ز داود بر سليمانش

مگر نخواسته يحيي ز درگه محبوب

كه زاده اش ببرد ارث از

بني يعقوب

به پنج آيه دلالت نمود از قرآن

كه بوده كذب كلام خليفه نادان

سؤال كرد كه آيا كتاب حق به نصوص

نموده مسأله ارث بر شما مخصوص

ولي من و پدرم را نموده خارج از آن

اگر چنين بود، اسرار را كنيد اعلان

و يا جداست ز هم مذهب من و پدرم

بدين جهت نسزد ارث از پدر ببرم

و يا شديد به فهم رموز قرآني

بصيرتر ز رسول و عليّ عمراني

از اين خطابه شيوا نمود او اثبات

كه نيست بر سخن غاصبان دليل و ثبات

اگر چه فاطمه آورد آيه پي در پي

وليك باز فَدَك را عدو نداد به وي

به خانه آمد و طبق «وَ اَمْرُهُمْ شوْري

نمود شور در اين باره با وليّ خدا

علي بگفت: الا يادگار پيغمبر

برو به نزد ابابكر در غياب عمر

بگو تو راست چنين ادّعا كه در دوران

پس از رسول تويي جانشين او به جهان

كنون تكيه گهت گشته منبر محمود

به فرض اينكه تمام فَدَك از آنِ تو بود

اگر كه فاطمه بودش چنين تقاضائي

كه سر زمين فَدَك را به او ببخشائي

لزوم داشت به يك آن، نه كمتر از آني

به فاطمه فَدَك از لطف بازگرداني

چرا كه من گلِ گلزار مصطفي بودم

سُرورِ سينه پيغمبر خدا بودم

چو راهكار علي را عمل نمود بتول

فتاد نزد ابابكر گفته اش مقبول

نوشت نامه كه اين قصه مختصر گردد

به فاطمه، فَدَك او دوباره برگردد

گرفت فاطمه اين دست خطّ و شد دلشاد

ز مسجد نبوي سوي خانه راه افتاد

اميد داشت كه اين مژده را دهد به علي

هزار شوق به دل داشت آن عزيزِ ولي

ميان كوچه عمر ديد دخت طاها را

گرفت از ره بيداد راهِ زهرا را

سؤال كرد كه اين نامه چيست در دستت

كه كرده است چنين شادمان و سرمستت

بتول طاهره لب باز كرد بهر جواب

خطاب

كرد به ناپاك زاده خطاب

اگر چه داغ به دل مثل لاله بگرفتم

براي ردّ فَدَك اين قباله بگرفتم

عمر قباله طلب كرد از عزيز رسول

وليك فاطمه در خواستش نكرد قبول

در آن ميانه عدو باز هم جنايت كرد

جسارت دگري بر گل ولايت كرد

كسي كه بغض علي را مُدام در دل داشت

كسي كه منكر حق بود و فكر باطل داشت

كسي كه دشمن قرآن و آل ياسين بود

هميشه در پي نابود كردن دين بود

همان كه كرد ز مَرْحَب فرار موقع جنگ

به سوي فاطمه شد حمله ور به كوچه تنگ

به جاي مزد نبي شعله بر دل همه زد

خلاف امر مودّت لگد به فاطمه زد

روايت است كه او باردار محسن بود

اميد داشت و چشم انتظار محسن بود

چه كرد خصم به بانوي هيجده ساله

نمود گلچين، پامال، غنچه و لاله

دمي كه فاطمه را زد عمر لگد محكم

ز خانواده سادات، گشت ثلثي كم

كشيد آه جگر سوز و ناله زد جانكاه

شهيد محسنِ شش ماه شد بدون گناه

مهِ مدينه همان دم گرفت و نيلي شد

رخ عزيز پيمبر نشان سيلي شد

هزار كوه غم و غصه بود بر دوشش

چو گوشواره زهرا شكست در گوشش

فزوده شد به غم و دردِ بي شماره او

به خاك كوچه بيفتاد گوشواره او

نگشت نرم دل خصم ز آه و ناله او

گرفت عاقبت از فاطمه قباله او

به پيش ديده زهرا عدوي بدكاره

قباله فَدَكش را نمود صد پاره

بتولِ طاهره نفرين نمود با دل خون

خطاب كرد به خطّاب زاده ملعون

الا كه از تو مرا شد كبود رخساره

خدا كند شكمت را چو نامه ام پاره

دعاي فاطمه گرديد مستجاب آن روز

كه پاره شد دل خصمش به خنجر فيروز

درودُ و مغفرت و رحمت خداوندي

نثار روح ابولؤلؤ نهاوندي

همان كه در همدان مثل گل شكوفا

شد

اجابت از دم تيغش دعاي زهرا شد

شده است بارگهش قلب پيكر كاشان

بلند گنبد او تاج بر سر كاشان

خدا گواه چنين كار نيست شايسته

كه گشته است دَرِ بارگاه او بسته

ز دوست خواستش اين است «ايزدي» هر روز

به خصم فاطمه فيروز سان شود پيروز (279)

فصل هفتم امروزِ فَدَك

[گزارش سفر آيت اللَّه هاشمي رفسنجاني به سرزمين «فَدَك» در سيماي جمهوري اسلامي]

در روز ميلاد حضرت زهرا عليها السلام در حال شنيدن اخبار سراسري سيماي جمهوري اسلامي كه در ساعت 14، پخش مي شود بودم كه در قسمتي از خبر، گوينده اخبار گفت:

«امروز مي خواهيم گزارشي خاص كه مربوط به حضرت زهرا عليها السلام مي باشد پخش كنيم، ولي اگر اين گزارش حزن انگيز بود و از اين جهت با امروز كه روز ميلاد حضرت فاطمه زهرا عليها السلام است مناسبتي ندارد عذرخواهي مي كنيم، گزارش ما به سفر آيت اللَّه هاشمي رفسنجاني به سرزمين «فَدَك» اختصاص دارد و اين اولين تصاوير از «فَدَك» مي باشد كه الآن براي شما پخش مي كنيم.»

با اين توضيحات سراسر وجودم متوجه اين گزارش گرديد و وقتي چشمم به نخلستانهاي نيمه خشكيده و بعضاً قطع شده و همچنين حصارهاي گلي كه با بي توجهي تبديل به خرابه هايي شده بود افتاد تمام بدنم لرزيد، و اشك از چشمانم جاري گشت، و زير لب گفتم: خدايا اينها حتي به نخلهايي كه مربوط به حضرت فاطمه زهرا عليها السلام است رحم نمي كنند، چرا اين قدر كينه و خصومت نسبت به دختر پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم …؟

سه روز بعد (در تاريخ 8/4/1387) آيت اللَّه هاشمي رفسنجاني بيشترين زمان خطبه دوّم نماز جمعه تهران را به مسأله «فَدَك» و سفر خود به سرزمين اختصاص داد.

اينجانب كه در آن زمان مشغول تأليف كتاب «فَدَك» بودم اين تصاوير برايم

انگيزه تازه اي ايجاد كرد و بر آن شدم كه تصاوير پخش شده از «فَدَك» و سخنراني آقاي هاشمي رفسنجاني را بدست آورم.

با راهنمايي سروش سيماي اصفهان با سروش سيماي تهران تماس گرفتم و آنها در جواب گفتند: «ارسال تمام برنامه هاي پخش شده از سيما براي ما امكان دارد به غير از اخبار و تبليغات.» و به اين علت تلاش اينجانب فقط براي بدست آوردن خطبه هاي آقاي هاشمي رفسنجاني نتيجه داد ولي پيگيري خود را براي بدست آوردن تصاوير فَدَك ادامه دادم و با راهنمايي استاد گرامي، حضرت آيت اللَّه، حاج سيد حجت ابطحي كه هميشه در فعاليت هاي فاطميه مشوق و راهنماي بنده بوده اند به مركز صدا و سيماي اصفهان رفتم و با رئيس صدا و سيماي اصفهان ملاقات نمودم.

در اين ملاقات صميمي و گرم، ايشان فرمودند دسترسي به آن تصاوير فعلاً ممكن نيست ولي قرار است در آينده فيلم بلند مدتي از اين سفر از صدا و سيما پخش شود، ولي شما مي توانيد براي بدست آوردن عكس هايي از «فَدَك» به روزنامه جمهوري اسلامي ايران، (مورخ 25 خرداد 1387) مراجعه كنيد.

اين بشارت مرا بسيار خوشحال نمود و نتيجه اين پي گيريها اين شد كه به روزنامه جمهوري اسلامي ايران، دست يافتم.

طرح مسأله ي فَدَك در روزنامه جمهوري اسلامي

در صفحه أوّل روزنامه عكس بسيار بزرگي از «فَدَك» چاپ شده و در كنار آن جمله: مقدمه اي براي احياء «فَدَك» به چشم مي خورد. در زير عكس نوشته شده: اين عكس صحنه اي از منطقه مركزي «فَدَك» را با نخلستانهاي آن نشان مي دهد، تصويري كه در جريان سفر آيت اللَّه هاشمي رفسنجاني به «فَدَك» در تاريخ 20 خرداد ماه 87 برداشته شده است.

گزارش تصويري «فَدَك» را در

صفحه 14 روزنامه امروز ملاحظه نمائيد.

در صفحه 14 روزنامه، 9 عكس از «فَدَك» ملاحظه مي فرماييد كه در بالاي عكسها جمله: اَلحائِطُ تُرَحِّبُ بِكُم (280) كه زير آن كلمه «فَدَك» نوشته شده و در كنار آن «مقاله اي تحت عنوان «مقدمه اي بر احياء فَدَك» گزارشي از اين سفر مي دهد كه توجه شما را به آن مقاله و عكسها (281) جلب مي كنيم.

مقدمه اي براي احياء فَدَك

روح كنجكاو و جستجوگر آيت اللَّه هاشمي رفسنجاني، هر بار كه سفري به اماكن مقدسه و متبركه اسلامي پيش مي آيد گوشه اي از تاريخ غبار گرفته اسلام را از غربت خارج مي كند و راه را براي بازشناسي آن هموار مي سازد.

در سفر10 روزه رئيس مجلس خبرگان رهبري به عربستان (13 تا 22 خرداد ماه 1387) يك روز از اين سفر به بازديد از «فَدَك» اختصاص يافت، «فَدَك» منطقه اي در شمال شرق مدينه است كه ملك شخصي پيامبر گرامي اسلام صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بود و ايشان آن را به حضرت فاطمه زهرا عليها السلام بخشيده بودند. بعد از رحلت پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، غصب شد و عثمان آن را به مروان بن حكم داد و او «فَدَك» را به دو فرزند خود عبدالملك و عبدالعزيز هبه كرد.

عمربن عبدالعزيز كه از خلفاي بني اميه از شاخه مرواني بود، وقتي به حكومت رسيد «فَدَك» را به فرزندان حضرت زهرا برگرداند، ولي يزيد بن عبدالملك وقتي به حكومت رسيد آن را پس گرفت و تا دوران خلافت سفاح در دست بني مروان بود تا اينكه سفاح آن را به حسن بن حسن بن علي عليه السلام برگرداند تا ميان اولاد حضرت زهرا عليها السلام

تقسيم كند ولي منصور دوانيقي آن را از آنها گرفت.

بار ديگر مهدي، فرزند منصور، «فَدَك» را به اولاد فاطمه زهرا عليها السلام برگرداند، اما موسي الهادي آن را از آنها پس گرفت و همچنان در دست بني عباس بود تا اينكه مأمون بار ديگر آنرا به اولاد فاطمه زهرا عليها السلام برگرداند و سرانجام متوكل عباسي فَدَك را از آنها پس گرفت …

با اين تاريخچه پرفراز و نشيب و پس از آنكه در هزار سال گذشته سرنوشت فَدَك در هاله اي از ابهام فرو برده شد، اين منطقه مهم به حال خود رها شد، و تحولات زيادي را پشت سر گذاشت تا اينكه در قرن اخير به دليل ديوارهاي مستحكمي كه به طول 6 كيلومتر در 6 كيلومتر در چهارطرف آن براي حفاظت اهالي از دزدان و اشرار وجود داشت به «حائط» معروف شد، كه به معناي ديوار است ولي نام «فَدَك» همچنان در اسناد و مدارك و بر زبانها باقي ماند، به طوري كه حتي هم اكنون بر تابلوي ورودي شهر زير نام حائط، كلمه «فَدَك» نيز به چشم مي خورد.

در جريان بازديد آيت اللَّه هاشمي رفسنجاني از «فَدَك» كه در تاريخ 20 خرداد 87 صورت گرفت، پيرمردي از اهالي فَدَك، كه قبلاً رئيس دايره امر به معروف و نهي از منكر منطقه بود، و هم اكنون نيز طبق گفته خودش به دعوت مسؤولان منطقه مشغول همكاري با آنهاست، توضيح داد كه مسجد اين محل «مسجد فاطمه» نام دارد، نخلستانهاي آن به «بستان فاطمه»، چشمه ها به «عيون فاطمه» و خود منطقه به «وادي فاطمه» معروف است.

ورود آيت اللَّه هاشمي رفسنجاني و همراهان به «فَدَك» شور و

شوقي در مردم منطقه پديد آورد به طوري كه از خانه ها بيرون زدند و بر بام ها و بلندي هاي اطراف مشغول تماشاي صحنه هاي بازديد شدند. سفر به «فَدَك» براي مسؤولان عربستاني كه آقاي هاشمي رفسنجاني را همراهي مي كردند نيز بسيار جالب بود و تازگي داشت به طوري كه در بازگشت به مدينه ضمن تشكر از ايشان كه با اين اقدام موجب شدند آنها نيز براي اولين بار قدم به «فَدَك» بگذارند، گفتند ما تاكنون از چنين مسائلي مطلع نبوديم و آنچه در «فَدَك» ديديم و شنيديم براي خود ما نيز تازگي داشت.

از چاهها و چشمه ها و نخلستانهاي فَدَك، گفتني هاي زيادي وجود دارد كه بايد در جاي خود به تفصيل بيان شود، اما دراين گزارش تصويري ضمن دعوت شما به ملاحظه تعدادي از عكس هايي كه در جريان اين سفر يك روزه به «فَدَك» برداشته شده، لازم است اين نكته را يادآور شويم كه:

بازديد آيت اللَّه هاشمي رفسنجاني از «فَدَك» مي تواند و به خواست خدا بايد مقدمه اي براي احياء «فَدَك» باشد (پايان مقاله).

اما در صفحه سوّم همين روزنامه (25/3/1387) از حجت الاسلام محمّد رضا نوري شاهرودي يكي از دوستان و همسفري هاي آقاي هاشمي رفسنجاني در اين سفر مقاله اي زيبا چاپ شده است تحت عنوان:

زهراي عزيز، ما به «فَدَك» رسيده ايم.

امسال از غربت هميشگي قبرستان بقيع در ايام شهادت حضرت فاطمه زهرا عليها السلام خبري نبود، چون بانوان ايراني با حمايت رئيس مجلس خبرگان رهبري وارد آن مزار نوراني شدند، و در كنار ديگر زائران مشتاق به مرثيه سرايي و سوگواري يگانه دخت پيامبر اسلام صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم پرداختند.

هجده سال زندگي، دوران بسيار كوتاهي براي كسي است كه لباس

هستي به آفرينش او تكوين يافته است. در هيچ برهه اي از تاريخ سراغ ندارم كه امت با اين سرعت سفارشهاي پيامبرشان را فراموش كنند، و كشتي نجات خود و بشريت آينده را به آتش بكشند. چه شد كه فرشته اي معصوم كه نگاه او دل رسول خدا را شاد و چهره اش را خندان مي نمود، به اين روز افتد، كه براي جلوگيري از انحراف رسالت پدر و احقاق حق جانشين مظلومش، اينگونه در شبهاي تاريك و غريب مدينه، به در خانه مهاجر و انصار رود و وصاياي اشرف كائنات و غدير جاودانه را به يك يك آن قوم كينه توز گوشزد نمايد؟!.

صبوري و اصرار بر مقاومت، و ايثار «ام ابيها» در احقاق حقوق بزرگ مرد تاريخ انسانيت، سبب گشت كه نشانه هاي مرقد مقدسش هم مجهول بماند. بي جهت نيست كه در وقتي كه نزديك بود جان از كالبد صاحب ذوالفقار بيرون رود، او با چشمي گريان و آهي سوزان زمزمه مي كند كه سنگيني بار مصيبت، كمر تاريخ را مي شكند، چه رسد به تنهايي و غربت و بي كسي حضرت علي عليه السلام.

محنت تاريخي وارثان بحق پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم از ساعتي آغاز شد كه اهل بيت را از مراتب و درجاتي كه خداوند براي آنان در نظر گرفته بود، پائين كشيدند و نگذاشتند فضائل و مناقب و سيره كوثر كائنات هستي و الگوي زندگي همه زنان گيتي به منصه ظهور برسد.

عبادت و پرستش خالق هستي از سجده ها و قنوت هاي دخت پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مفهوم و معنا گرفته است. آن تنديس رضا كه با صبر و بردباري و اشك هايي سرشار

از معنويت و مظلوميت، تاريخ تشيع را در نشئه تكوين نگاشته است. او شجره طيبه اي است كه با اخلاق و عرفان و عفاف و حمايت از ولايت با آن شجاعت و شهامت، آموزه چگونه زيستن را به پيروان خود ارزاني داشت، و تاريخ را جوش و خروش ديگري بخشيد. هر فصل از زندگي اش، كتابي مرصع و وزين است كه نياز به كاوش و تحقيق و قرائت دقيق دارد …

آيت اللَّه هاشمي رفسنجاني در مدينه تصميم گرفت موقعيت جغرافيايي «فَدَك» كه ميراث قطعي همه سادات است را زنده كند و با عزمي راسخ با اتومبيل براي رسيدن به مقصود بيش از 260 كيلومتر از شهر مدينه منوره به سوي استان «حائل» را در نورديد و به شهر «حائط» و «حويطه» كه به گفته آيت اللَّه شيخ محمّد علي عمري رهبر شيعيان مدينه همان «فَدَك» است، رسيد.

در شهر حائط فرماندار و مسؤولين اين شهر به استقبال مهمان ويژه خود آمده بودند. آقاي نايف فرماندار شهر گفت:

اينجا «فَدَك» است و الآن قديمي ها هنوز به آن «فَدَك» مي گويند. شهر حدود 35 هزار نفر جمعيت دارد، ولي جمعيت كل منطقه به اضافه روستانشينان و عشاير كوچ نشين به صدهزار نفر مي رسد.

فرماندار مردي را معرفي كرد كه «محمّد عبدالرحمن جابر» نام داشت، تا توضيحات لازم را بدهد.

آيت اللَّه هاشمي رفسنجاني از او پرسيد: چرا به اين منطقه «فَدَك» مي گويند؟

عبدالرحمن جابر: چون پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم آن را به حضرت فاطمه عليها السلام بخشيد.

آقاي هاشمي رفسنجاني: چرا پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم آن را به حضرت فاطمه عليها السلام بخشيد؟

عبدالرحمن جابر: نظر ما

اين است كه چون اهالي اين منطقه بدون درگيري آنرا به پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم هديه كردند.

آقاي هاشمي رفسنجاني: دراين منطقه چه چيزهايي به نام فاطمه عليها السلام وجود دارد؟

عبدالرحمن جابر: چشمه هاي هفت گانه فاطمه، مسجد فاطمه، وادي فاطمه و بساتين (باغستانهاي) فاطمه.

آقاي هاشمي رفسنجاني: چرا اسم «فَدَك» را عوض كرديد و حائط يعني ديوار مي گوئيد؟

جابر: در اين منطقه سه ديوار بلند است كه به صورت حلقه، منطقه را احاطه كرده است. درون ديوارها باغ (بستان) فاطمه نام دارد كه در «معجم البلدان» ياقوت حِموي هم ذكر شده است. مسجدي كه الآن ترميم شده، مربوط به زمان پيامبر اسلام صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بوده، كه به مسجد فاطمه معروف است. ما آل جابر هستيم كه قدمتي چند صد ساله در منطقه داريم و پيش از دولت سعودي حكمران اينجا بوده ايم.

آقاي هاشمي رفسنجاني: مساحت كل «فَدَك» چقدر است؟

جابر: مساحت منطقه «فَدَك» 50 در 50 كيلومتر است.

آقاي هاشمي رفسنجاني: آب منطقه چگونه است؟

جابر: «فَدَك» داراي هفت چشمه آب بوده، كه به «عيون فاطمه» معروف است، كه به دليل اهمال و بي توجهي به كشاورزي، آب آن كم شده و شايد علت كمي آب حفر چاههاي عميق (آرتزين) در منطقه باشد.

آقاي هاشمي رفسنجاني: مي خواهم از آب «چشمه فاطمه» بخورم.

جابر و ديگر همراهان: آقاي هاشمي اين كار را نكنيد چون نمي دانيم وضع آب چگونه است.

آقاي هاشمي در حالي كه قطرات اشكِ چشمانش، با چشمه فاطمه مخلوط شده بود گفت: «آيا بي سعادتي و حيف نيست كه انسان تا اينجا بيايد و از چشمه فاطمه سيراب نشود؟» اين جمله باعث شد كه قطرات اشك

چشمان همراهان نيز در چشمه بريزد.

صدا و سيما بايد فيلم «فَدَك» را بارها پخش نموده و در اذهان ملت عزيز ايران زنده نگاه دارد، اساساً راديو و تلويزيون و مطبوعات حداقل در ايام شهادت آن بانوي بزرگ اسلام بايد شرح زندگي و مجاهدتهاي آن اسوه كامل ارزشها و مقاومت و فضائل اخلاقي كه محور هدفمند تعاليم آسماني و اهل بيت دانا و تواناي اسلام است را به صورتي جذاب براي مخاطبان ولايتمدارِ خود بازگو كنند. آموزش و پرورش بايد چكيده اي از زندگي سراسر افتخار اين بانوي نمونه الهي كه بيشترين قرابت مادي و معنوي در ميان زنان جهان با خاتم رسل را دارد براي يادگيري و الگو برداري نونهالان اين مرز و بوم در كتابهاي درسي قرار دهد و جايگاه بانويي كه سيده زنان عالم بود و در تولدش مريم و آسيه، خديجه همسر با وفاي حضرت مصطفي صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم را كمك مي كردند و فرشتگان و زنان بهشتي بر او آب بهشتي مي ريختند، و براي خدمت به وي بر يكديگر سبقت مي گرفتند، و براين خدمت بر عرشيان و فرشيان فخر مي ورزيدند را تبيين نمايد.

واقعاً فاطمه عليها السلام، جان رسول خدا، مام ائمه معصومين عليهم السلام كه تبليغ و ترويج او با گفتار و كردار، آموزه هايي چون چشمه جوشان و دريايي مواج و خروشان و شمعي فروزان در گستره زمان، براي آبادي دين و ايمان و دنياي خردمندان و ذخيره آخرت هر انسان است.

پيشنهاد ديگر آنكه عالمان و رهپويان معصومان و فرهيختگان، خصوصاً زنان مؤمن و معتقد اين مرز و بوم با افتخار بايد نهضت و جنبش «فاطمه شناسي» و «فاطمه

پژوهشي» را در دستور كار خود براي جستجوگران مسير فضيلت و حقيقت قرار دهند كه اگر شگفتي زندگاني اين خورشيد عالم تاب روشن نشود، همگان مسؤوليم.

نكته هاي اين مقاله

1. جمعيت صد هزار نفري منطقه «فَدَك» و وسعت 50 در50 كيلومتري آن كه وسعت اين منطقه را مي رساند.

2. اقرار عبدالرحمن جابر به اينكه «فَدَك» را پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بدون درگيري به دست آورد و آن را به فاطمه عليها السلام بخشيد.

3. باقي بودن چشمه هاي هفت گانه كه در تاريخ «فَدَك» ذكر شده.

4. چشمه ها و باغها و مسجد به نام فاطمه است كه حاكي از مالكيت حضرت فاطمه زهرا عليها السلام مي باشد.

5. تعويض نام «فَدَك» كه قبل از اسلام تاكنون به اين نام بوده، به نام «حائط» به بهانه چند ديوار توسط وهابيت، مسأله اي است كه نبايد از كنار آن گذشت.

آنهايي كه با تغيير نام ها (282) و تخريب مكانهاي مقدس مي خواهند به اهداف شوم خود دست يابند.

6. بي توجهي به منطقه «فَدَك» به حدّي كه چشمه ها بخشكد و نخلها قطع شود و خانه ها و حصارهاي «فَدَك» به مرور زمان خراب گردد، تا در آينده آثاري از فَدَك باقي نماند، يكي ديگر از توطئه هاي طراحي شده وهابيت، نسبت به آثار اهل بيت عليهم السلام مي باشد، همانهايي كه كوچه هاي بني هاشم و قبرستان بقيع و حرم سامّرا و حرم حضرت ابوطالب و خديجه كبري را به بهانه هاي واهي خراب نمودند، و مسير حجاج را از بركه غديرخم تغيير دادند تا به خيال خود، آثار اسلام و تشيع را به مرور زمان از بين ببرند.

7. ما شيعيان در مقابل اين جنايتها وظيفه داريم كه نام «فَدَك» را كه

سند حقانيّت اميرالمؤمنين عليه السلام و حضرت فاطمه زهرا عليها السلام است زنده نگه داريم.

8. مسؤولين كشور مي توانند از قدرت و نفوذ سياسي خود به نفع منافع تشيع استفاده كنند، كه در غير اين صورت روز قيامت مقابل اهل بيت عليهم السلام مسؤولند.

9. سفر يك روزه حجاج بيت اللَّه الحرام و مدينه منوّره به «فَدَك» مي تواند دسيسه هاي دشمن را در اين زمينه از بين ببرد.

طرح مسأله فَدَك در خطبه هاي نماز جمعه تهران

[مقدمه و تاريخچه اي بر فَدَك]

اما همين طور كه اشاره كردم سه روز بعد از ميلاد حضرت فاطمه زهرا عليها السلام در روز جمعه 23 جمادي الثاني 1429 هجري قمري، حضرت آيت اللَّه هاشمي رفسنجاني قسمتي از خطبه دوّم نماز جمعه تهران را به مسأله «فَدَك» اختصاص داده و سفر خود به «فَدَك» را تشريح نمودند كه توجه شما را به متن اين خطبه كه در روزنامه جمهوري اسلامي (4/8/1387) در صفحه 11 و 12 به چاپ رسيده است، جلب مي نمايم:

… در مورد «فَدَك»، من در سفر قبل كه خَيْبَر را ديده بودم مي خواستم «فَدَك» هم بروم، اين طلب من باقي بود، اين دفعه برادران سعودي به وعده اي كه داده بودند عمل كردند، هيأت ما را خيلي خوب به «فَدَك» بردند. چيزهاي عجيبي ديديم و صميمانه تشكر مي كنم از روحيه اي كه آنجا ديديم، از علاقه اي كه در «فَدَك» نسبت به حضرت زهرا عليها السلام مشاهده كرديم و ديديم نام حضرت زهرا عليها السلام زنده است، در آنجا كه پاي ايرانيها و ماها به آنجا نرسيده بود، آن حقيقت حضرت زهرا عليها السلام هنوز آنجا جلوه دارد.

زياد خوانده بودم راجع به فَدَك، نمي توانستم خيلي بفهمم، چرا مسأله يك مزرعه اينقدر در تاريخ مهم است. از لحظه فتح

خَيْبَر يعني از سال هفتم هجرت پيغمبر تا 300 تا 400 سال بعد اين مسأله يك مسأله زنده و مشاجره اي و مورد توجه دنياي اسلام بوده است، چرا اينقدر اين مهم است، اين را نمي فهميدم.

البته خوب احتجاجات معمولي در تاريخ است، آدم اينها را مي بيند ولي روح قضيه را از اين چيزها آدم بايد بزرگتر ببيند، كه بيهوده سخن به اين درازي نشود، اين يك ماجراي واقعي در پشت سرش دارد. من كمي از اين تاريخ مي گويم، بعد كمي از مشاهدات خود را عرض مي كنم.

در جنگ خندق در مدينه معلوم شد يهوديها كه تقريباً اقتصاد جزيرة العرب در دستشان بود با مشركين ساخته اند و توطئه كرده اند و عهدشان را شكسته اند و درگيري با يهود شروع شد.

در خندق شكست خوردند بعد سريه ها و جنگهاي كوچكي بود و مسأله به جنگ خَيْبَر رسيد كه آنجا پايگاه اصلي شان بود، قلعه هاي فراوان مستحكم و مزارع بسيار وسيع و پرثمر اطراف آنجا است كه اگر انسان تاريخ آن موقع حجاز را ببيند مي فهمد كه چقدر آن موقع محصول داشتند و زرخيز بوده و چقدر آباد بوده است، و خيلي روشن است كه تا شمال مدينه سرسبز بوده و بويژه منطقه «فَدَك» و خَيْبَر.

پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم براي حل مشكلي كه از ناحيه مشركين و يهود پيش آمده بود، به خَيْبَر رفتند، از اينجا مسأله «فَدَك» شروع مي شود، همزمان با رفتن به خَيْبَر، ايشان يك گروهي را به رهبري شخصي به نام «مُحَيِّصَة» فرستادند به فَدَك، «فَدَك» تقريباً 90 كيلومتر با خَيْبَر فاصله دارد ولي در همان منطقه است، كه مسأله آنجا را همراه حل كنند. خود

اين براي من اهميت داشت كه چطور، مگر «فَدَك» چقدر اهميت داشته است كه هم وزن خَيْبَر در اين لشكر كشي پيغمبر مورد توجه بوده است. اين را آنجا فهميدم كه همين جورها بوده و اهميت بسيار بالايي دارد كه حالا آنها را عرض مي كنم.

زماني كه «مُحَيِّصَة» رفت بعضي از قلعه هاي خَيْبَر تحت محاصره پيغمبر بود و هنوز فتح نشده بود، پيغمبر آنها را دعوت كرده بود كه بدون جنگ بياييد مذاكره كنيم و صلح كنيم و حقوق شما محفوظ باشد و امنيت برقرار باشد و جان و مالتان محفوظ باشد. آنها باور نمي كردند كه خَيْبَر بشكند هيچ كس باور نمي كرد، مشركان مكه منتظر بودند پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم در خَيْبَر بشكند و بعد اسلام را از پاي درآورند، اين قدر اهميت قائل بودند براي خَيْبَر، آنها از أوّل طفره مي رفتند ولي با توضيحاتي كه «مُحَيِّصَة» داد آنها كمي به حال آمدند و گفتند ما هيأت مي فرستيم پيش پيغمبر. هيأت را پيش پيغمبر فرستادند ببينند چه مي شود. در همين فاصله قلعه هاي خَيْبَر فتح شد و چيزي كه باور كردني نبود در آن مقطع، اتفاق افتاد. آنها هم ديگر مي دانستند مقاومت آنها فايده اي ندارد، آمدند و گفتند كسي را بفرستيد تا مصالحه كنيم.

علي ابن ابي طالب از طرف پيغمبر مأمور شدند با يك جمعي به فَدَك بروند، كه فَدَك را بدون جنگ تحويل بگيرند، آنها وقتي اسم حضرت علي را شنيدند ديگر تصميم گرفتند كه تسليم شوند و شدند. و من يك چيز در روايت ديدم، هنوز برايم يك قدري جاي مطالعه دارد، كه يك بار پيغمبر و علي ابن ابي طالب

در يك مسافرت طي الارض به «فَدَك» رفته بودند، قبل از اين خَيْبَر، و در آنجا آن سورها و برج و باروها و استحكامات «فَدَك» و مزارع «فَدَك» را بررسي كرده بودند. اين حالا يك سري توجيهات ديگر لازم دارد، ولي اهميت «فَدَك» را مي رساند كه مهم بوده است.

به هر حال علي ابن ابي طالب به «فَدَك» تشريف بردند و آنها هم بزرگانشان جمع شدند، قرارداد خوبي بستند در قراردادشان هم تاريخ اختلاف دارد، در يك نظر مي گويند نصف «فَدَك» را تحويل پيغمبر دادند و نصف ديگر را براي خودشان نگه داشتند، بعضي ها هم مي گويند نه، همه «فَدَك» را دادند اما گفتند محصولاتش نصف از ما و نصف از شما، چون كاركنانش هم خودشان بودند، و فقط مديريتش با پيغمبر بود. اين نظر دومي بهتر مي تواند صحيح باشد به هر حال مسأله «فَدَك» بدون جنگ تمام شد. اينهايي كه عرض مي كنم تمامش را هم اهل سنّت دارند و هم شيعه دارند، فقط از زاويه تاريخ شيعي عرض نمي كنم.

مورد به موردش را در كتب معتبر اهل سنّت مي بينيد. مثلاً همين كه مي خواهم بگويم از كتاب «تفسير دُرّ المنثور» كه از علماي بنام اهل سنّت است عرض مي كنم. وقتي كه «فَدَك» مساله اش اين طور شد جبرئيل به پيغمبر نازل شد و گفت خداوند از شما مي خواهد كه «فَدَك» را به مصداق قرآن و آيه «وَآتِ ذَا الْقُرْبَي حَقَّهُ» (283) به زهرا واگذار كنيد. و پيغمبر واگذار كردند. دُرّ المنثور در تفسير آيه مربوطه كه گويا در سوره مباركه «اسرا» است، دو روايت نقل مي كند يكي از «ابوسعيد خُدْرِي» كه از بزرگان روايت اهل سنّت و يكي از

«ابن عباس» كه پيغمبر «فَدَك» را به حضرت زهرا واگذار كرده آن هم به فرمان الهي مبناي فقهي اش هم روشن است، چون عمل پيغمبر اين جوري بود، آيه قرآن هم همين را مي گويد، در جنگها اگر با جنگ چيزي را گرفتند غنايم بين تمام رزمندگان تقسيم مي شود. خمس آن هم به بيت المال داده مي شود، ولي اگر بدون جنگ گرفتند اين خالصه در اختيار پيغمبر است. اين آيه قرآن است در سوره مباركه «حشر» (284) مي توانيد بخوانيد.

پس اين اراضي بدون جنگ در اختيار پيغمبر بود و دستور خداوند هم طبق اين روايات كه عرض مي كنم اين بود كه به حضرت زهرا عليها السلام بدهند.

حالا چرا به حضرت زهرا عليها السلام منحصر به اين هم نيست چيزهاي ديگري هم به حضرت زهرا داده اند كه بايد در كنار اين ببينيم و ما نتوانستيم. يك چيز ديگري هم به نام «عوالي» كه هفت حديقه است، هفت مزرعه است، آنها هم به حضرت زهرا عليها السلام واگذار شده است، كه در وصيتنامه حضرت زهرا عليها السلام اسم اينها آمده است.

اين «عوالي» داستان عجيبي دارد (285). در جنگ احد وقتي كه مشركين به مدينه حمله كردند، جلسه اي يهوديان تشكيل دادند، هنوز هم پيمان پيغمبر بودند، يك عالم يهودي بنام «مُخَيْريق» در جمع يهوديان گفت شما كه مي دانيد اين پيغمبر است، شما مي دانيد و ما منتظر بوديم ما از راههاي دور آمديم كه وقتي پيغمبر ظهور مي كند در ركابش باشيم چرا حمايت نمي كنيد. الان تهديد مي شود راه پيغمبر، كسي به حرفش گوش نكرد. خودش سوار اسب شد آمد در ميدان احد، وقتي كه آمد دو لشكر در مقابل هم صف كشيده بودند

و جنگ داشت شروع مي شد، ايستاد و فرياد زد به مسلمانها گفت: شهادت بدهيد كه من هر چه داشتم به پيغمبر واگذار كردم و زد به لشكر و شهيد شد، وقتي كه شهيد شد، پيغمبر به او گفتند كه «مُخَيْريق» وارد بهشت شد بدون اينكه يك ركعت نماز خوانده باشد و راه خودش را پيدا كرد.

چون آنهايي كه بدست آمده بود جزو غنايم جنگ نبود، پيغمبر آنها را به حضرت زهرا عليها السلام واگذار كردند، حالا مي گوييم چرا به حضرت زهرا عليها السلام واگذار مي شود. مصارفي كه حضرت زهرا از اينها دارند ما دقيق نمي دانيم ولي از وصيتنامه اشان مي شود يك چيزهايي فهميد كه چه مصرفي ايشان داشتند.

در وصيتنامه حضرت زهرا عليها السلام من حدود 15 مورد ديدم، خوب خيلي از آنها مسائل مهمي است كه فعلاً به بحث ما مربوط نيست دو موردش به اينجا مربوط است. به حضرت علي عليه السلام مي فرمايد كه آن مقرري كه من براي زنان بني هاشم و همسران پيغمبر مي پرداختم بعد از من هم شما بپرداز. و در يك روايتي دارد 12 يا 14 اوقيه به هر كدام از آنها حضرت زهرا عليها السلام مي پرداخت.

و در يك بند ديگري مي گويد يك جعبه سبزي است كه آن مال دختر ابوذر است به ايشان بپردازند. و در بند ديگري مي گويد اين مقدار را به «امامه» دختر خواهرم، كه بعداً همسر حضرت علي شد، بخاطر مشكلاتي كه دارد بپردازيد، مصارف اين جوري. و باز از همين ها استفاده مي شود كه در زمان خود پيغمبر مراجعات مالي كه بني هاشم و فقراء كه مي آمدند، داشتند اين نهادي كه حضرت زهرا عليها السلام تأسيس كرده

بودند، به اينها رسيدگي و اداره مي كرد.

ايشان وكلايي داشتند. وكلايي در «فَدَك» داشتند كه اموال سهم خودشان را مي گرفتند و مي فرستادند و حضرت زهرا عليها السلام اداره مي كردند. از بعضي روايات مي شود استفاده كرد، تحليل تاريخي اش هم همين است كه پيغمبر و برنامه الهي اين بوده كه مي دانستند خاندان پيغمبر بعد از رحلت ايشان، در سياستهاي متضادي كه پيش مي آيد دچار مشكلات مي شوند، مشكلات مالي و خيلي چيزها مي آيد. با آيه قرآن با اين روايات صريح و با شهادتهايي كه خيلي ها دادند. اين «فَدَك» را در اختيار حضرت زهرا عليها السلام و خاندانشان گذاشتند.

بعضي روايات دارد كه اينها وقف بود و متولي آن حضرت زهرا عليها السلام بود، يا وقف خاص بود، اينها بحثهايي است كه هر يكي از آنها احتياج به يك بررسي دارد و من اينجا نمي خواهم بررسي كنم و كساني كه مي خواهند و مي توانند پيدا كنند. اهميت «فَدَك» را اگر مي خواهيد توجه كنيد تا برسم به آن بخش آخر كه مي خواهم عرض كنم.

خلفا بيست و چهار بار فَدَك را گرفتند و باز گرداندند

در طول تاريخ ببينيد، به اين مزرعه چه آمده است، خلفا بيست و چهار بار «فَدَك» را گرفتند يا پس دادند (286)، از همان روز بعد از رحلت پيغمبر شروع شد و تا زمان «الراضي» خليفه عباسي كه در سنه 323 خليفه شده و تا سنه 329 خليفه بوده، تا آن موقع گرفتن و پس دادن «فَدَك» ادامه داشته است. چرا؟ مگر يك قطعه ملك چه رمزي در آن است و چه مسائلي دارد كه اينقدر خلفاي بزرگي حتي مثل هارون الرشيد كه مي گفت به ابر هر جا مي خواهي بري، برو، آخرش هم در زمين من بايد بباري، اين

طور كسي بود، باز هم «فَدَك» مساله بود.

فَدَك مسأله سياسي است، همان مسأله امامت است، همان مسأله ولايت است، همان مسأله مقاومت است. نيروهايي كه مظلوم مي شوند و مقاومت مي كنند و اين يك پرچم بود. هنوز هم يك پرچم است ديگر بعداً هم من تعقيب نكردم تاريخ را بعداً چه اتفاقي افتاده است. تا قرن چهارم ديدم، حالا من اينهايي كه گرفتند و پس دادند را برايتان بخوانم، گفتم 24 مورد، أوّل بار خليفه أوّل ابابكر گرفت، البته استدلال او اين بود كه اين اموال در زمان پيغمبر دست ولي امر يعني خود پيغمبر بوده و مي توانستند به هر كسي بدهند يا بگيرند، الان ما هستيم و ما تصميم مي گيريم. حضرت زهرا عليها السلام استدلال كردند و استدلال پذيرفته شد. ابابكر نوشت و «فَدَك» را پس داد. أوّل دستور داده بود وكيلهاي حضرت زهرا عليها السلام را از «فَدَك» اخراج كنند، بعد دوباره نامه نوشت گفت: برگردند. منتهي خليفه دوّم عمر مخالف بود و نامه حضرت زهرا عليها السلام را گرفت و پاره كرد و نگذاشت اجرا شود. اين اولين حادثه بود. يك بار گرفتند و پس دادند و دوباره گرفتند. در بعضي از تواريخ و روايات آمده كه زمان عمر خليفه دوّم با چيزهايي كه ديد قانع شد كه حق با حضرت زهرا عليها السلام بوده و در زمان خودش فَدَك را به حضرت زهرا عليها السلام برگرداند. حضرت زهرا عليها السلام كه نبودند به خاندان اهل بيت عليهم السلام برگرداندند. و بود تا زمان معاويه يكي يكي پيش مي رويم. أوّل عطاي پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم دوّم پس گرفتن ابوبكر،

سوّم پس دادن ابوبكر به حضرت زهرا عليها السلام با آن نوشته. البته حضرت زهرا عليها السلام در استدلالهايي كه با ابوبكر داشتند نامه اي و حكمي از پيغمبر را نشان دادند و گفتند نوشته پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم است كه به من واگذار كرده و اين سند مهمي شد برايشان.

بعد گفتيم عمر در زمان خليفه أوّل پس گرفت، بعد عمر پس داد. و زمان معاويه دوباره پس گرفتند و به همين صورت بود، چون در زمان معاويه، اهل بيت با معاويه سازشي نداشتند. قبل از آن اين اختلافات شديد نبود. بعد از معاويه اختلافات جدي شد، آنها به عنوان منبع تأمين مالي اهل بيت پس گرفتند و دست آنها بود تا زمان عمر ابن عبدالعزيز و عمر ابن عبدالعزيز هم به خاطر اينكه يك معلم شيعي در موقع تحصيلش او را هدايت كرده بود، اولين كاري كه كرد، «فَدَك» را به آل پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم برگرداند ولي در تاريخ دارد با درخواست امام باقر عليه السلام، حضرت ملاقاتي كردند با عمر ابن عبدالعزيز و «فَدَك» را خواستند و ايشان در اختيار گذاشت، اين ششمين مورد بود.

هفتمين مورد يزيد بن عبدالملك بود كه دوباره پس گرفت و تا آخر عمر بني اميه دست بني اميه بود. سفاح اولين خليفه عباسي است كه توجهات شيعي هم داشت و با هم رزمي شيعيان و علويها كه توانسته بودند بني اميه را بشكنند، دوباره پس داد.

بعد از اينكه بني الحسن فساد را در دولت بني عباس ديدند و مبارزاتشان را شروع كردند منصور دوانيقي پس گرفت. اين نهمين مورد است و

يك مقداري كه فضا آرام تر شد، مهدي فرزند منصور عباسي كه خليفه بعدي بود، «فَدَك» را پس داد. دوباره هادي عباسي به خاطر ديدن تحركهاي خاندان اهل بيت بخصوص بني الحسن پس گرفت. اين هم يازدهمين مورد است.

در زمان هارون الرشيد، حضرت موسي ابن جعفر عليه السلام پيشنهاد كردند كه برگردانيد، هارون به حضرت موسي بن جعفر عليه السلام گفت: شما حدود «فَدَك» را تعيين كنيد تا من برگردانم. حضرت موسي بن جعفر عليه السلام به هارون الرشيد فرمودند: شما نمي دهيد. ولي در روايت است كه حضرت حدود سياسي براي فَدَك معرفي كرده اند. و هارون الرشيد گفت: اين جوري نمي شود و نداد.

ولي مأمون يك كار عجيب و غريبي كرد. اين ديگر به نظر من از نقاط برجسته فَدَك است كه بايد رفت دنبالش. دوزادهمين مورد مي رسيم به مأمون كه مي خواست پس بدهد. اما مخالفت زياد بود. مأمون با برادرش اختلاف داشت. مشاجره داشتند بعد هم صف كشي شده بود بين نيروها، كار تصميم گيري دشوار بود. مأمون دو جلسه گذاشت، يك جلسه 200 نفري از علماء جمع شدند، بحث كردند و به اين نتيجه رسيدند كه «فَدَك» متعلق به حضرت زهرا عليها السلام بوده، و پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم داده و بايد برگردد. خبر اين جلسه منتشر شد و مخالفتهايي پيدا شد. مأمون 1000 نفر را از سراسر دنيا دعوت كرد. مثل كنگره هاي سراسري كه ماها مي گيريم. (287) از سراسر آورد. از جاهاي مختلف اينها بحثهاي زيادي كردند و نتيجه باز به نفع خاندان اهل بيت عليهم السلام شد اگر بشود در تاريخ اين بحثها را پيدا كرد. خيلي خوب است. مخالف چه مي گفته

موافق چه مي گفته. وقتي اين جلسه تمام شد، متني در جلسه تهيه شد و يك جمله را من مي خوانم كه مأمون نوشت به حاكم مدينه، مأمون خودش مدينه نبود. دستور داد كه: انَّهُ قَد كَانَ رَسُولُ اللَّهِ أعْطَي إبْنَتَهُ فَاطِمَةَ فَدَكاً.

گفت ما از اين بحثها فهميديم كه پيغمبر اين را داده به حضرت فاطمه عليها السلام و مال آنهاست. دستور داد آنها هم پس دادند. يك دفعه مثل بمب صدا كرد كه يكي از جرقه هايش در شعرهاي دعبل خزاعي است:

أصْبَحَ وَجْه الزَّمانِ قَد ضَحِكا

بِرَدِّ مَأمُونَ هَاشِماً فَدَكاً

مي گويد چهره زمانه و تاريخ لبخند زد، وقتي خبر شد كه مأمون با اين چنين مقدمه اي «فَدَك» را به بني هاشم برگرداند. به شعرها و ادبيات هم رسيد.

سيزدهمين مورد معتصم عباسي گرفت. چهاردهمين مورد واثق عباسي پس داد. پانزدهمين مورد متوكل گرفت. متوكل خصومتش را با اهل بيت عليهم السلام همه مي دانيد. و شانزدهمين فرزندش منتصر پس داد. منتصر همان كسي است كه پدر خودش را هم به خاطر عداوتهايش با اهل بيت كشت. چهره سياسي قضيه خيلي خوب روشن مي شود و هفدهمين مورد حاكم بعد از منتصر پس گرفت و هجدهمين مورد مستعين پس داد. نوزدهمين مورد معتز پس گرفت و معتمد بيستمين مورد پس داد و بيست و يكمين، خليفه بعد از معتمد پس گرفت و بيست و دومش معتمد پس داد، بيست و سوّم حاكم بعدي گرفت و بيست و چهارم در سال 324، الراضي كه خليفه عالم و دانشمندي بود پس داد. و اين آخرين باري است كه حالا من ديده ام. ببينيد يك قطعه زمين، يك مزرعه، با آن مقدماتش و مؤخراتش و تاريخش خيلي

ارزشمند است.

گزارش سفر به فَدَك

من از مسؤولان عربستان سعودي تشكر مي كنم كه ما را بردند تا من قدري بفهمم، منطقه را ببينيم، چرا اين جور است. اوّلا: در خود عربستان كسي «فَدَك» را نمي شناخت ما وقتي مي خواستيم برويم شب آقاي «العمري» كه از علماي بزرگ مدينه است و شخصيت والا مقامي است، من مهمانش بودم به من گفت: شما چرا مي رويد اين همه راه، چيزي نمي بينيد. اصلاً چيزي به نام «فَدَك» نمي بينيد، يك منطقه است. من گفتم حالا مي رويم بعلاوه من منطقه را مي خواهم ببينم. من مي خواهم بدانم، منطقه قديم چگونه بوده است.

بالأخره رفتيم. خيلي هم راه رفتيم. راهي كه ما رفتيم، طولاني شد. 260 كيلومتر رفتيم. اما اگر كسي بخواهد مستقيم از مدينه برود و راه درست وجود داشته باشد كمتر از 130 كيلومتر است. مي گويند در زمان پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم دو تا سه روز با وسايل آن روز راه بوده است. خَيْبَر هم 160 كيلومتر از مدينه است و اينها تقريباً موازي هم در شرق و غرب هستند. وقتي كه رفتيم چيزي نمي دانستيم. يك كسي را شناسايي كرديم كه پيدا شود و بيايد پيش ما و توضيح بدهد و وارد آن بخش شهر كه مي خواستيم بشويم، ديديم يك تابلوي بزرگي أوّل شهر زده اند: «اَلحائِطُ تُرَحِّبُ بِكُم» و زيرش هم با كلمه درشت نوشته اند: «فَدَك»، چشم ما روشن شد.

حالت خاصي پيدا كرديم، ما اصلاً انتظاري نداشتيم كه كلمه اي به نام «فَدَك» در آن بيابان ببينيم و ديديم. وارد شهر شديم، يك شهر زيبا در دامنه ارتفاعات، دامنه كوه و گشتي زديم، و ما را بردند به «فَدَك» قديمي، رفتيم آنجا كنار

شهر و متصل به شهر بود. رفتيم و ديديم وارد شهر شديم، يك شهر زيبا در دامنه ارتفاعات، دامنه كوه و گشتي زديم. رفتيم و ديديم مسؤولان شهرستان فرماندار و ديگران هم آمده بودند، يك نقطه اي ايستاده بودند ما هم پياده شديم. يك خرابه اي بود. برج و بارو و ديوارهاي قديمي مشخص بود. شكل ساختمانها عمدتاً گلي است. سنگهايي هم هست كه نشان مي دهد منطقه آتش فشان داشته، جمعيت زيادي بودند. فرماندار، بخشدار، رئيس شوراي شهر، علماء و … بودند، پيرمرد روشن ضميري بود. اين هم برايم جالب بود كه آنجا من يك ذرّه تعصب نديدم. آنها ما را مي شناختند كه ما شيعه هستيم و از ايران آمده ايم. اختلافات شيعه و سنّي و وهّابي و … را مي دانستند. اين آقا هم خودش مسؤول امر به معروف و نهي از منكر بود. ايشان آمد براي ما توضيح داد سه، چهار كلمه گفت و من لرزيدم.

حتماً همراهان من همين حال را داشتند. كنار يك ساختماني ايستاده بوديم. ساختمان بدي هم نبود. خراب نشده بود راهنما گفت: «هذا مسجد فاطمه» قلب ما يك باره تكان خورد اشكهايمان ريخت اما سعي كرديم آنها توجه نكنند. (از اينجا به بعد سخنراني با گريه شنوندگان همراه بود).

پرسيدم اين مسجد را يعني حضرت فاطمه ساخته اند، گفت بله، آخرين بار هم اين مسجد را عثماني ها ساخته اند. الان متروك است در همان جايي كه بوديم رودخانه بود. رو به رويمان هم نخلستان بود، نخلستانهايي كه نخلهايش هم داشت خشك مي شد، راهنما گفت: «هذا بستان فاطمه» من گفتم: يعني اين نخلستان از آن زمان تا بحال است. گفت بله، همين جا نقطه بستان و نقطه

عبور آب بود و سپس گفت: «هذا وادي فاطمه» وادي معمولاً به آن جاهايي مي گويند كه رودخانه ها بعد از اينكه از دره ها عبور كند جلويشان باز مي شود. معاني ديگري هم دارد.

بعد از دور چيزي را نشان داد و گفت: «اين چشمه هاي حضرت فاطمه» است. البته چشمه ها دارد خشك مي شود به خاطر اينكه چاهاي عميق زده اند. هر چه از خدا خواسته بوديم خدا به ما در اين سفر به ما داده بود. يكي يكي مكانهاي مهم «فَدَك» را ديديم سؤالات زيادي كرديم. آن راهنما هم بدون هيچ تعصبي هر چه مي دانست به ما گفت و ضبط هم شد. توضيحاتي به ما دادند بعد ما آمديم به شهرداري براي مراسم معارفه.

من احساس كردم مردم آنجا علاقه مند به حضرت فاطمه هستند خيلي با احترام اسم ايشان را مي برند. خوب مي دانند اين آقاي راهنما خودش از مأمورين امر به معروف حكومت سعودي در مدينه بود، ما فكر مي كنيم اينها سخت گير هستند ولي ما سخت گيري نديديم. حتي مأموران عربستان كه با ما آمده بودند و زياد هم بودند. از وزير تا سطوح پايين تر آمده بودند. از ما تشكر كردند و گفتند: شما باعث شديد ما يك جاي شناخته نشده كشورمان را شناختيم، و از شما تشكر مي كنيم. آنها هم قدراني كردند، به هر حال اين «فَدَك» بود.

من مي خواهم عرض كنم اين حادثه «فَدَك» با اين حوادثش بحث بيشتري مي طلبد بدون آنكه تفرقه آميز باشد. «فَدَك» مي تواند وسيله اتحاد باشد. خدا كند روزي بيايد مردمي كه به حج مي روند، يك تور بگذراند و بروند از آنجا و «فَدَك» را هم ببينند. يكي از خواسته هاي آنها اين بود كه ايرانيها بيايند اينجا.

الان دارند تداركات مي ببينند. استاندارش گفت كه ما منتظريم شيعيان بيايند ببينند. عمير هم كه رفتيم شهر امعاء استاندارش گفت ما منتظر هستيم ايرانيها بيايند ببينند وقتي حضرت علي عليه السلام به يمن رفته، از اينجا عبور كرده و چيزهاي زيادي مي توانيد ببينيد.

به نظر مي رسد كه يكي از كارهاي خوب اين است كه دولت عربستان اين آثار ارزشمند تاريخ اسلامي را كه افتخار همه اسلام است و براي خود عربستان بسيار اهميت دارد كم كم معرفي كند، و شايد نظر وسيعي كه آقاي ملك عبداللَّه دارد آنها را به اين نقطه برساند.

من مي خواهم عرض كنم كه حضرت زهرا عليها السلام را از نواحي مختلف مي شود شناخت، ما درباره عظمت حضرت زهرا عليها السلام كم گفته ايم. شخصيت زهرا عليها السلام را در همان زمان ببينيد. در همان زمان كه فشار آوردند از علي ابن ابيطالب بيعت بگيرند حضرت زهرا عليها السلام آن صحنه را كه ديد نتوانست تحمل كند، يك جمله گفت و همه را متوحش كرد. فرمود دست از پسر عموي من برداريد. اگر ادامه دهيد گيسوانم را باز مي كنم و نفرينتان مي كنم و مي دانم چه بر سرتان مي آيد.

خَلُّوا بْنَ عَمّي عَلِيّاً أوْ لَأشْكوا إلَي السَّميعِ الْبَصير … (288)

پسر عمويم علي عليه السلام را رها كنيد و گرنه به خداي شنواي بينا شكايت مي كنم.

يك جمله حضرت زهرا عليها السلام صحنه را آرام كرد. خيلي ها فهميدند كه حضرت زهرا عليها السلام شخصيت بزرگي است و ما چنين مقتدايي داريم تا ان شاء اللَّه استفاده كنيم.

نكته هاي برجسته اين سخنراني

1. مسأله «فَدَك» يك مسأله سياسي است، مسأله امامت است و «فَدَك» يك پرچم مقاومت بود و هنوز هم يك پرچم است.

2. خلفاء

24 بار «فَدَك» را گرفتند و پس دادند، از جمله ابابكر «فَدَك» را گرفت، و پس داد و عمر گرفت و دوباره پس داد.

3. مأمون يك جلسه 200 نفري و بعد يك جلسه 1000 نفري از علماء سراسر دنيا را تشكيل داد تا درباره «فَدَك» بحث شود و نتيجه اين جلسه اين بود كه مأمون به والي مدينه نوشت: ما از اين بحثها فهميديم كه پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم «فَدَك» را به حضرت فاطمه زهرا عليها السلام عطا كرده است، و الآن بايد «فَدَك» به بني هاشم برگردد.

4. «فَدَك» تا 300 سال يك مسأله هميشه زنده و مشاجره اي بوده است. آخرين خليفه كه «فَدَك» را پس داد «الراضي» در سال 324 هجري قمري بود.

5. فاصله مدينه تا «فَدَك» به صورت مستقيم 130 كيلومتر ولي با جاده هاي امروزي 260 كيلومتر مي باشد.

6. فاصله خَيْبَر تا «فَدَك» 90 كيلومتر مي باشد ولي هر دو در عرض هم و در يك منطقه هستند.

7. نام اصلي منطقه به «الحائط» تغيير كرده و «فَدَك» نام فرعي شده كه تابلو «اَلحائِطُ تُرَحِّبُ بِكُم» نشانه اين مسأله است.

8. «فَدَك» يك شهر زيبا در دامنه كوه و «فَدَك» قديمي متصل به شهر «الحائط» است.

9. «فَدَك» با برج و بارو و ديوارهاي قديمي مشخص بود و عمدتاً شكل ساختمانهاي آن گلي بود.

10. استقبال مردم و مسؤولين اين شهر از يك عالم شيعه و ايراني.

11. علاقه مندي مردم «فَدَك» به حضرت زهرا عليها السلام و اينكه آنها اسم حضرت فاطمه زهرا عليها السلام را با احترام مي بردند.

12. پيشنهادات أرزشمند و جالب ايشان:

1 - زائرين خانه خدا و مدينة الرسول به «فَدَك» بروند، و

از نزديك آن را ببينند. استاندار «فَدَك» گفت: ما منتظر شيعيان هستيم.

2 - يكي از كارهاي خوب اين است كه دولت عربستان اين آثار ارزشمند تاريخ اسلامي را كه افتخار همه اسلام است و براي خود عربستان بسيار اهميت دارد معرفي كند.

گفتگو با شبكه اوّل سيماي جمهوري اسلامي ايران

در شب عيد مبعث سال 1429 ه ق، از شبكه أوّل سيماي جمهوري اسلامي ايران مصاحبه اي از آيت اللَّه هاشمي رفسنجاني پخش شد كه ايشان ضمن بيان مطالبي درباره رسول گرامي اسلام حضرت محمّد مصطفي صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و خاطراتي از سفر خود به كشور عربستان بر ضرورت احياي آثار اسلامي در عربستان تأكيد كردند.

توجه شما را به قسمتي از اين مصاحبه كه مربوط به فَدَك و آثار اسلامي در عربستان بود جلب مي كنيم. (289)

… مجري: اين سفر براي خود شما تازگي و حلاوت داشته و براي ما هم شيرين بود. اولين بار بود كه نام «فَدَك» با تصوير براي ما گره خورد. شايد ذهنيتي كه در خصوص «فَدَك» داشتيم حالا ديگر عينيّت پيدا كرده بود و تصاويرش را مي ديديم. از «فَدَك» براي ما بگوييد.

آقاي هاشمي رفسنجاني: من سالهاست به خاطر تأثيري كه از ميراث فرهنگ اسلامي و صدر اسلام در سازندگي انسانها مي شناسم، هميشه در فكر بودم كه بايد نقبي بزنيم به عربستان از مكه و مدينه كه معمولاً همه مي رويم به جاهايي كه متأسفانه از دسترس بيرون رفته، خيلي چيزها هست.

يكي از آثار بد تفكر وهابي ها و سلفي ها كه آنها خودشان را توحيدي مي دانند، فكر مي كنند توجه به گذشته و قبور و آثار قديمي، اينها انسان را از خدا دور مي كند. اشتباه مي كنند؛ چون خود قرآن از

ما مكرر خواسته بگرديد در زمين آثار گذشتگان را ببينيد و عبرت بگيريد. اين ميدان آموزش قرآن است و حتي آثار تاريخي را اسم مي برد.

مثلاً بعضي از مناطقي كه اقوام گذشته بوده اند و رفته اند و آثارشان مانده.

قرآن مي فرمايد: شما داريد مي بينيد اينها را. خوب اين تفكر براي من يك تفكر اصيلي بود.

وقتي كه با مسؤولان عربستان آشنا شديم، من جزو اهدافم بود كه كم كم اين مانعي كه وهابي ها آنجا ايجاد كرده اند به خصوص بر سر آثاري كه از پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و ائمه عليهم السلام بزرگان صحابه در صدر اسلام مانده، اينها را كم كم بشناسيم و معرفي كنيم.

يك بار ملك عبداللَّه كه آن موقع امير بود در تهران بود. جلسه اي بود، علماي ديني هم همراهش بودند. بحث هاي قرآني مي كردند. نمونه هايي كه قرآن اشاره مي كند در خاك خود عربستان اطراف مكه و مدينه هست و قرآن مثال مي زند را برايشان گفتم. گفتم: چرا نمي گذاريد اينها را ما بياييم ببينيم و خودتان چرا نمي بينيد، چرا معرفي نمي كنيد؟ كم كم اين در را باز كردم، از آن وقتي كه ديگر روابطمان، روابط كم مشكل شد، من هر سفري كه رفتم آنجا، از آنها خواهش كردم كه بگذاريد يك جاهاي كشف نشده امروزي را برويم پيدا كنيم، اينها با كلّيت موافقت مي كردند ولي از علماي تند روي وهابي مي ترسند. چون آنها عكس العمل نشان مي دهند. حرام مي دانند. سخت هم هست براي سران عربستان كه با علماي خودشان بر سر اين مسائل درگير شوند. به هر حال قانعشان كردند. آنها هم روي دوستي و ميهمان نوازي گاهي خواسته هاي من را رد نمي كردند.

اولين چيزي كه از

آنها خواستم، گفتم برويم خَيْبَر را ببينيم و بعد «فَدَك» را. آنها اصلاً «فَدَك» را نمي شناختند. خَيْبَر را مي شناختند. چون جنگ خَيْبَر معروف است. ما را خَيْبَر بردند. ديدني است. قلعه بزرگي كه حضرت علي عليه السلام با مَرْحَب جنگيد و فتح كرد و همان كمر قدرت يهود را كه تقريباً وارد جنگ با پيغمبر شده بودند شكست. چشمه اي مانده بود و به نام چشمه علي عليه السلام معروف است. ما را بردند سرچشمه علي عليه السلام ماهي هاي كوچكي در چشمه بود. البته طبيعت خَيْبَر هنوز مانده است. چشمه در عمق درّه بود. آنجا چيز جالبي كه براي من اتفاق افتاد، در شهرداري خَيْبَر ميزبانان ما آمدند داستان فتح خَيْبَر را شهردار آنجا براي ما خواند. ما كه خودمان معلم اين چيزها هستيم تحت تأثير آنها قرار گرفتيم. چگونه در آخرين لحظه، پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم عَلَم را به دست علي ابن ابيطالب داد. خيلي صحبت هاي شهردار خَيْبَر براي ما شيرين بود.

آنجا ما گفتيم مي خواهيم برويم فَدَك. راهش ماشين رو نيست. با اين ماشين هايي كه همراه ماست، ما نمي توانيم برويم. با جيپ مي توانيم برويم و آن هم خيلي طولاني است. آن سفر را منصرف شديم. فرصت نكرديم تا اين سفر پيش آمد. ما هم عهد قديمي را به ياد آورديم و گفتيم ما مي خواهيم برويم فَدَك.

آنها هم با چهره باز پذيرفتند. ما را بردند به فَدَك. ولي همه نمي دانستند «فَدَك» چيست و كجاست. اصلاً من دنبال چه هستم. حتي آقاي عمري كه از علماي بزرگ شيعه و همان جا بزرگ شده و الان نزديك 100 سال عمر دارد، مي گفت: اگر شما برويد چيزي نمي بينيد.

آنها هم نتوانسته بودند تا به حال بروند. من گفتم بالأخره ما مي رويم قرار گذاشتيم و رفتيم.

اولين لحظه اي كه به منطقه «فَدَك» وارد شديم، يك چيزي مثل هديه آسماني ديديم. تابلويي ديديم نوشته بود: «الحائط تُرَحِّبُ بِكُم»، زيرش هم كلمه «فَدَك» را درشت نوشته بود. ما ديديم كه چطور مي گويند فَدَك را نمي شناسيم. از آن لحظه ديگر بحث من با وزير همراه و كساني كه با ما در ماشين بودند، درباره «فَدَك» عوض شد و درباره «فَدَك» خيلي حرف زديم. شهر حائط را ديديم. گشت زديم كنار شهر حائط، شهر قديمي است كه آن «فَدَك» است فَدَك مانده است. در تصويرها مي بينيد كه چگونه شهري بوده. شهري است كه از داخل يك رودخانه كه دو طرفش به ارتفاع مي رود، شروع مي شود و اطراف همين جوري پله پله ساختمان است كه ساختمانها نوعاً از سنگ هاي آذري و آتشفشاني است. ديوارها ساخته شده اند. به نقطه مركزي رودخانه كه رفتيم، ديديم مسؤولان شهر آنجا منتظر ما هستند. استقبال كردند و ما خواستيم سؤال شروع كنيم كه ديديم آنها آماده جواب هستند.

پيرمرد خوش اخلاقي به نام آقاي عبدالرحمان جابر، از طايفه آل جابر بود. مي گفت: ما قبلاً، از 150 سال پيش، طايفه جابري، حاكم اين منطقه بوديم ولي سعودي ها كه آمدند از ما گرفتند و حال حاكم نيستيم ولي اينجا هستيم. پيرمرد توضيح داد. همان جا كه ايستاده بود مي گفت: «هذا وادي فاطمه»، من پرواز كردم! اولين بار نام فاطمه را از زبان اينها شنيديم. بعد يك نخلستاني بود كه قسمتي از آن خيلي سرسبز و در جوار رودخانه بود و يك قسمتي هم داشت نخل هايش از بين مي رفت

و داشت خشك مي شد. گفت: «هذا بستان فاطمه» و بعد كنارمان يك ساختمان نسبتاً جالبي بود، گفت: «هذا مسجد فاطمه» و از دور چشمه هايي را نشان داد و گفت: «هذه عيون فاطمه». واقعاً هر چه مي خواستيم به دست آورده بوديم. شروع كردم سؤالات زيادي از اين پيرمرد كردم. اين مسجد كي ساخته شده بود؟ گفت: اين مسجد در زمان حضرت فاطمه عليها السلام اينجا بوده است گفتم: مگر حضرت فاطمه زهرا عليها السلام اينجا بوده حالا من تاريخ را مي دانستم، اما مي خواستم ببينم آنها چه مي گويند؟ گفت: نه، بعد از جنگ خَيْبَر، مردم «فَدَك» رفتند آنجا، با پيغمبر صلح كردند و چون «فَدَك» با جنگ فتح نشد، در اختيار پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بود. غنيمت نبود كه به رزمندگان بدهند.

پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم هم به دستور خداوند اين را در اختيار حضرت فاطمه عليها السلام گذاشت و حضرت فاطمه عليها السلام از سال هفتم تا آخر عمر پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم آنجا را اداره مي كردند و از محصولاتش هزينه فقراي مدينه و به خصوص بني هاشم را مي پرداختند.

آخرين چشمه اي كه در «فَدَك» آب داشت يك قدري از خزه ها رويش را گرفته بود. ديديم آب دارد آنجا حركت مي كند. رفتم قدري آب بخورم. نمي گذاشتند. يك مشتي از آب خوردم. طراوتش مرا گرفت. برايم لذت بخش بود.

من در سفر قبلي، با آقاي امير مقرم، برادر كوچك ملك عبداللَّه كه در مدينه آن موقع امير بود، سر ميز شام از او پرسيدم و گفتم: چرا آثار تاريخي را در معرض ديد عموم نمي گذاريد. گفت: ما اخيراً تصميم

گرفته ايم آثار تاريخي و فرهنگي اسلامي را احيا كنيم و مسلمانها بيايند ببينند.

در مدينه هزار اثر ارزشمند شناسايي شده است، در خود مدينه و اطراف مدينه، در كلّ مملكت عربستان 5 هزار اثر تاريخي اسلامي شناسنامه دار شده اند.

من چند جا در اين مدت كه به مكه و مدينه سفر كرده ام ديده ام، يكي از اين جاهايي كه رفته ام همين در راه فرودگاه مدينه روستايي است به نام «عُرَيض»، بيرون جاده است. آنجا چون «علي ابن ابراهيم عريضي» آنجا هست و مسجدي به نام او بوده، ما رفتيم آنجا. در تاريخ هم خوانده بودم. چند نفر از ائمه ما در آن روستا زندگي مي كردند. امام رضا عليه السلام را وقتي مي خواستند به خراسان بياورند، از اين خانه حركت دادند. نخلستان هاي خيلي زيبايي هم داشت. رفتيم ميان نخلستان ها، گفتند اين نخلستان ها همه الان مال شيعيان است.

از همان زماني كه ائمه بوده اند، آنجا مزرعه و نخلستان بوده و هم اكنون مانده است، در آنجا معلمي شيعه بود و باغ خرمايي داشت. ما رفتيم باغ، اين معلم شيعه وضع شيعيان منطقه را براي ما شرح داد. اين يك جا بود. يكي از جاهايي كه ديدني است، «مدائن صالح» است. من اينها را خوانده بودم. مدائن صالح را و آثاري كه در كوه ها و خانه هايي كه تراشيده بودند، آن موقع پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به مسلمانها مي گفت كه در قرآن هست و شما داريد مي بينيد خانه هايي كه در كوه تراشيده اند و بعد بلا آمده.

يك استاني است به نام «العُلي» كه مدائن صالح بالاي العلي است. من خواهش كردم از مقامات عربستان كه ما را ببرند آنجا. با هواپيماي

330 كه در زمين خاكي هم مي نشيند ما را بردند آنجا. رفتيم آنجا واقعاً ديدني است. كوه هاي بلند متعلق به چندين هزار سال پيش. مردم خانه تراشيده اند. خانه راهرو دارد، سالن دارد، اتاق دارد. گاهي من مي ديدم كه 40 متر ارتفاع خانه ها است. گفتم با چه ابزاري اين بالاها را تراشيده اند. قوم عاد و ثمود و صالح كه در قرآن همه اينها هستند. رفتيم آن خانه ها را ديديم. واقعاً ديدني و عبرت آموز است.

بعد از من، آن نقطه شد يك نقطه توريستي. يكي از جاهايي كه باز به خواهش من آنها موافقت كردند ما برويم «يَنْبُع» بود. آنجا هم چيزي شبيه همين خَيْبَر و فَدَك، يك منطقه زراعي بوده. زمان پيغمبر دست يهودي ها بوده. فتح شده، تقسيم شده بين رزمندگان آن موقع. الان و بعد از 1400 سال كه من رفتم ديدم جاهايي به نام امام حسن، امام حسين، حضرت علي عليهم السلام بود. چاه حضرت علي عليه السلام بود. منطقه اي به نام «منطقه شرفا» بود. چون طايفه قريش جزو شرفاي آن زمان بودند. محله اي به نام شُرَفا بود. حقيقتاً خيلي آثار ديدني در عربستان هست. ما آنچه در تاريخ مي خوانديم، ديديم. «بدر» را ديديم، معمولاً زوار را نمي برند، منطقه جنگي بدر را ديديم، مقبره شهداي بدر را ديديم. خيلي ديدني است. معجزاتي كه آنجا اتفاق افتاده. ملائكه اي كه نازل شده اند و آن مركز فرماندهي پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، چاهي كه براي آب بوده. يكي از جاهاي واقعاً ديدني بود.

«آبار علي» عليه السلام را در بيرون مدينه ديديم. البته آن خادمي كه آمد و به ما توضيح مي داد وقتي ما را شناخت كه

ايراني هستيم مي خواست بگويد متعلق به حضرت علي عليه السلام نبوده، و متعلق به يك علي ديگري بوده.

از مهم ترين نقاطي كه مورد علاقه ما و همه شماها است، «بقيع» است. بقيع مملو از شخصيت هاي بزرگ صدر اسلام، از جمله چند امام شيعه و احتمالاً حضرت زهرا عليها السلام شايد آنجا هستند. نمي گذاشتند كسي داخل بقيع برود. وهابي ها حرام مي دانند. زنها را اجازه نمي دادند بقيع بروند. من يكي از كارهايم اين بود كه اين سد را بشكنم.

وقتي خودم مي روم با اجازه مقامات عربستان مي روم و همه زوّار به خصوص زنها را هم همراه مي برم. هر بار رفته ام به همه اجازه داده اند كه زيارت بيايند. مذاكراتي با مقامات عربستان كرده ام. استدلال كردم و گفتم:

شما نمي توانيد تابع افكار خشك يك عده مقدس خشك كه هيچ ارزشي براي ميراث فرهنگي اسلامي قائل نيستند كشورتان را ضعيف كنيد. دنيا براي آثار اسلامي منطقه عربستان ارزش قائل است. شما در عربستان بيشتر از همه دنيا ميراث ارزشمند داريد. همه دنيا عاشق هستند كه بيايند اين ميراث را ببينند. اينها را احيا كنيد. بگذاريد مردم دنيا مخصوصاً شيعه ها بيايند و از نزديك با ميراث اسلامي آشنا شوند.

شما اگر بياييد و اين كار را بكنيد و بقيع را براي آنها آزاد كنيد و اين آثار را نشان دهيد، صدها ميليون شيعه و دوستداران اهل بيت عليهم السلام را محب خودتان مي كنيد. شما چرا اين سرمايه را استفاده نمي كنيد؟ چرا مردم دنيا را از دست خودتان عصباني مي كنيد. اين چه سياستي است؟! مملكت داراي اين نيست.

ايشان منطق من را پذيرفت، مشكلاتش را گفت، فكر مي كنم باب گفتگوي ما انشاء اللَّه اگر خداوند اين توفيق را

بدهد يك روزي برسيم به اين كه همه آثار متروكه در اختيار مسلمانان سراسر جهان قرار بگيرد. خيلي ممنون حاج آقا، يك دعا براي ما بكنيد، دعايي كه همه بايد بكنيم و خداوند خواسته اين طور دعا كنيم وقتي كه اعمال مكه را انجام داديم، خداوند مي فرمايد: اگر مي خواهيد دعا كنيد بگوييد:

«رَبَّنا آتِنا في الدُّنيا حَسَنهً وَ في الآخِرَةِ حَسَنهً وَ قِنا عَذابَ النَّار».

هم دنيايمان را خوب كن و هم آخرتمان را خوب كن و هم ما را از آتش جهنم مصون بدار.

طرح مسأله فَدَك در فصلنامه ميقات حجّ

حوزه نمايندگي ولي فقيه در امور حج و زيارت، فصلنامه اي را در رابطه با مسائل حج منتشر مي كند. اين فصلنامه در تابستان امسال، ويژه نامه اي را به سفر ده روزه آيت اللَّه هاشمي رفسنجاني به عربستان اختصاص داده است و به خاطر اهميت سفر ايشان به شهر فَدَك در اين مسافرت، بيشترين صفحات اين ويژه نامه كه در 264 صفحه به چاپ رسيده، به مباحث و مسائل فَدَك اختصاص يافته است در اين فصلنامه 6 مقاله، چند سخنراني و گزارش و 9 تصوير رنگي از فَدَك به چاپ رسيده است.

ضمن تشكر از مسؤولين محترم اين فصلنامه و عرض خسته نباشيد به خاطر چاپ اين مجموعه در رابطه با «فَدَك» قسمت هايي از مطالب اين «ويژه نامه» را در اينجا ذكر مي كنيم.

گزارش سفر به «فَدَك» در اجلاسيه جامعه محترم مدرسين حوزه علميه قم توسط حضرت آية اللَّه، هاشمي رفسنجاني

… يكي از چيزهاي خيلي خوبي كه داشتيم «فَدَك» بود، «فَدَك» حقيقتاً براي من در اين سفر يك هديه بود، واقعاً لطف خداوند بود، شماها شايد اكثرتان تاريخ «فَدَك» را خوانده باشيد منتهي من چيزهايي خوانده بودم نمي فهميدم چرا اين طوري است؟ چرا يك منطقه كشاورزي اين قدر در تاريخ مهم شده است؟، چرا اين قدر سياسي شده؟ چرا اين قدر خود ائمه آن را مربوط به امامت مي كنند؟ اصلاً حدود «فَدَك» را تعيين مي كنند، حرفهاي خيلي مهمي مي زنند، تاريخش را خوانده بودم و اصل قضيه برايم عجيب بود، چون آن چيزي كه در تاريخ آمده، اين است كه پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بعد از جنگ خندق و خيانت يهودي ها آنها را تنبيه كردند و خَيْبَر را گرفتند.

هماهنگ با فتح خَيْبَر، ظاهراً به شخصي به نام مُحَيِّصَة مسؤوليت دادند؛ گفتند: برو

فَدَك و به مردم آنجا بگو كه شما نجنگيد و بياييد تسليم بشويد و جانتان را نجات بدهيد، ما هم حقوق شما را حفظ مي كنيم. مُحَيِّصَة نزد شخصيت هاي بزرگ فَدَك رفت، كه 90 كيلومتر فعلاً با خَيْبَر فاصله دارد - آن زمان يك روز بيشتر تقريباً راه بوده است - با يك گروهي رفتند و به علماي يهود پيام پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم را دادند. آنها گفتند: ما خدمت پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مي آييم. چند نفر انسان دوست، عالم و شخصيت هاي معتبر يهود را انتخاب كردند و خدمت پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم آمدند. پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرمود: اگر شما پيشنهاد ما را نپذيريد، براي شما سخت مي شود، گفتند: نه كار با مشكل است، من اينجا را خوانده بودم دنبال اين بودم كه چطوري بوده كه اينها اين حرف را مي زنند.

آنها گفتند: «فَدَك» جايي است كه سه تا برج و بارو پشت سر هم دارد؛ يعني يك سور دو سه سور، و هر سوري هم اطرافش برجي هست و تمام اين سورها درهاي مخصوص و كليدهاي خاصي دارد، ما اين كليدها را جمع مي كنيم در يك صندوقي نگاه مي داريم، وقتي كسي به ما حمله بكند به اين آساني نمي تواند از آنجا عبور كند و آسان نيست.

پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرمود: همان كليدهايي كه شما مي گوييد الان در دست من است. اينها يك دفعه تكان خوردند، ديدند در دست پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم است. اينها كه در يك اتاق مهر و موم

شده بود، در همان جا جمعي از اينهايي كه آمده بودند مسلمان شدند، چون آنها مي فهميدند. گفتند: اين كليدها را از كجا آورديد و چه كسي به شما داده است؟ به يك نفر مظنون شده بودند.

حضرت فرمودند: نه، مظنون نشويد، همان كسي كه الواح را براي حضرت موسي آورد، همان كسي كه تابوت را براي بني اسرائيل آورد، براي من هم اينها را آورد. لذا اينها مسلمان شدند و ايستادند، عده اي هم رفتند. (290)

پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم هم حكم كردند و گفتند: هر كس مسلمان شد، خمس از اموالش را مي گيريم و هر كسي مسلمان نشد همه اموالش را مي گيريم و جان خودش نجات پيدا مي كند، «فَدَك» همين طوري بدون جنگ تسليم شد.

بر اساس آيه اي كه همه بهتر از من مي دانيد: «فَما أَوجَفتُم عَليهِ مِن خَيلٍ وَ لا رِكابِ» در روايت ما دارد كه جبرئيل آمده و به پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم گفت بر اساس «وَ آتِ ذَا القُربي حَقَّه» اين بايد به حضرت زهرا عليها السلام داده شود. پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم هم نوشتند (291) «فَدَك» را به حضرت زهرا عليها السلام دادند و سه سال زهرا اينجا را اداره مي كردند.

عاملان حضرت زهرا آنجا بودند و سهم خودشان را مي گرفتند و مي آوردند مدينه، آن طوري كه من در منابع كار كردم و همه شما هم كار كرديد و از تخصص هاي شماست.

حضرت محصول «فَدَك» را در اختيار فقراء و اقوام و همه مي گذاشتند، خودشان مصرف نمي كردند.

حتي ايشان وقتي به زمان رحلتشان مي رسند، يكي از موارد وصيت نامه اين است كه براي زنهاي پيامبر

صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و همه بخش هاي ديگر اهل بيت سهميه قرار دادند و حضرت علي عليه السلام بسيج شدند كه از اين «فَدَك» و اموالي كه آنجا جمع شده بود، به اينها بدهند، اينها همه تاريخ است، من رفتم ببينم آنجا چيست؟

در مدينه با هر كسي كه صحبت مي كرديم مي گفتند شما بيخود مي روي، آنجا هيچي نيست، «فَدَك» يك اسم تاريخي است، الان هيچي وجود ندارد، حتي آقاي عمري كه ما ميهمان ايشان بوديم و بالأخره بايد همه چيز را آنجا خوب بشناسد عالم قديمي آنجاست شب به من گفت شما لازم نيست برويد هر چه مي خواهيد ما مي توانيم به شما بگوييم آنجا چيزي نيست.

من گفتم به هر حال قرار گذاشتيم و ميزبان ما محبت كرده و تنظيم كرده و درست نيست نرويم، به هر حال منطقه را مي خواهم ببينم كه اصلاً منطقه چيست، رفتيم، راه دور بود، ما از اتوبان آنجا 260 كيلومتر راه رفتيم تا وارد «فَدَك» شديم، وقتي از جاده اصلي وارد شهر مي خواستيم بشويم، تابلويي ديدم مثل اينكه دنيا را به من دادند، تابلو نوشته بود، «الحائط تُرَحِّبُ بِكُم» زيرش هم درشت نوشته بود «فَدَك» ما ديديم كه ديگر اينجا اسم «فَدَك» نيست، اينجا همان «فَدَك» است، وارد شديم، شهر تميزي بود، شهر را گشتيم و بعد ما را بردند آن قسمت قديمي شهر كه همين قديمي است و من در محاسبات مي گويم همان جايي است كه «فَدَك» اصلي بوده است، اين كنار شهر است، وصل به شهر است، مسؤولان شهر هم آنجا جمع شده بودند، از ما آن جا استقبال كردند.

وقتي پياده شديم يك پير مرد خوش زباني

كه خودش مسؤول امر به معروف آن شهر بود و بازنشسته شده بود يا در حال بازنشستگي بود. او براي ما توضيح مي داد. تا ما ايستاديم، زير آفتاب بوديم، گفتم خب حالا بگوييد قضيه اينجا چيست؟ گفت: «هذا وادي فاطمه» اين وادي حضرت فاطمه است. وادي رودخانه است، رودخانه اي كه وسيع مي شود، از بين دو درّه كه رودخانه اي مي رود آنجا كه باز مي شود، اينجا را عربها وادي مي گويند.

البته وادي در لغت خيلي تعريف دارد؛ يك مصداقش اين است. بعد يك ساختماني پهلوي ما بود كه ساختمان نسبتاً خوبي بود و بقيه بيشتر مخروبه بود. گفت: «هذا مسجد فاطمه» من گفتم يعني اين مسجد را حضرت زهرا عليها السلام ساخته اند؟ گفت بله، وقتي پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم به حضرت زهرا عليها السلام تحويل دادند، ايشان اينجا، اين مسجد را ساختند و اين مسجد در طول تاريخ بارها خراب شده و آخرين بار عثماني ها اين مسجد را 250 سال پيش ساختند و الان هم كسي در مسجد نيست، به خاطر اينكه بيرون شهر است، ما رفتيم پشت بام مسجد، عكسش را هم ديدم در روزنامه ها هست، بعد آمديم پايين، يك نخلستاني جلوي ما بود همان أوّل، گفت: «هذا بستان فاطمه». اين هم بستان ايشان بوده.

چشمه هايي اشاره كرد و گفت: «هذه عيون فاطمه» چهار عنوان را ايشان معرفي كرد و اينها هم ضبط شد، من از ايشان پرسيدم چرا پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم «فَدَك» را به حضرت زهرا داد؟ هرچه كه پرسيدم، او كه مي دانست توضيح داد و جواب داد، اما آن را كه من الان مي خواهم بگويم، ما آنجا

كه ايستاده بوديم رودخانه بود، اطرافمان به صورت پلكاني در دامنه كوه بود و طبقه به طبقه ساخته شده بود، خانه بود، خانه ها مثل اين كه زلزله خراب كند، اين طوري بود، برج ها پيدا بود ولي نيمه مخروبه بودند، ديوارها هنوز كاملاً مشخص است، من به نظرم آن حرفي كه صاحبان يهودي «فَدَك» به پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم گفته بودند درست بوده، به نظرم همين جا بوده؛ يعني يك جاي محاصره شده، حفاظت شده و اين كه حالا فلسفه اين كه خداوند خواسته اين هديه به حضرت زهرا عليها السلام داده بشود بحث هاي ديگري است كه از عهده شما بر مي آيد.

آنجا پر آب است. اخيراً كه چاههاي زيادي زدند، چشمه هاي بالا خشك شده و يك چشمه اي پايين بود كه هنوز آب داشت. ما رفتيم سر آن چشمه، از آن چشمه هم آب خورديم. آب كم داشت. ولي چاههايي كه زده بودند 20 متري به آب رسيده بود. گفتند هرچه آب بخواهيد از اين چاهها مي توانيم برداريم.

البته او يك ادعاي بزرگي كرد و من هنوز نمي دانم، من گفتم منطقه «فَدَك» چقدر وسعتش است؟ ايشان گفت 50 كيلومتر در 50 كيلومتر، حالا ما ديگر اين را نديديم اين حرفي بود كه ايشان زد، چون جمعيت كل منطقه «فَدَك» بيش از 100 هزار تاست، ما فيلم داريم، من نمي دانم بنا بوده اين فيلم همراه ما باشد، اگر آقايان مايل باشند مي توانند تصوير را ببينند. (292)

از صفا تا فَدَك

… پيش از ظهر يك شنبه چند نفر از همراهان به منطقه خَيْبَر رفتند تا قلعه معروف و تاريخي خَيْبَر را ببينند، آقاي هاشمي رفسنجاني در سفر اولشان (سال 76)

از خَيْبَر ديدار كرده بودند و اين بار ديدار از «فَدَك» را در برنامه داشتند، ولي آقايان حسين مظفّر، مصطفي مير سليم، علي آقا محمّدي، داود دانش جعفري و حجة الإسلام معاديخواه علاقمند بودند به خَيْبَر هم بروند، و همين كار را هم كردند.

روايت آقايان مظفر و آقا محمّدي، كه ايشان هم از اعضاي هيأت بود از سفر به خَيْبَر چنين است:

ديدن قلعه خَيْبَر كه فتح آن خاطراتي حماسي و فتح الفتوحي بزرگ را در اذهان شيعيان شيفته علي عليه السلام مصور مي سازد، از آرزوهاي بزرگ ما بود كما اين كه آرزوي همه زائران مشتاق است، صبح روز سوّم استقرار در مدينه (يك شنبه 1387) به سوي خَيْبَر حركت كرديم و 180 كيلومتر به طرف شمال مدينه پيش رفتيم و بعد از دو ساعت به منطقه خَيْبَر رسيديم، ابتدا وارد روستايي متروكه شديم كه خانه هايي با ديوارهاي گِلي و اتاق هاي تو در تو و قديمي داشتند، از نخلستاني قديمي و بي رمق با برگ هاي آغشته به گرد و غبار، كه بعضي از آنها زرد بودند، عبور كرديم و در انتهاي باغستان به تپه اي بزرگ رسيديم كه با سيم هايي محصور شده بود، قلعه معروف خَيْبَر در بالاي همين تپه قرار داشت؛ قلعه اي با سنگ هاي بسيار سخت و خشن، تصور رفتن به بالاي قلعه در وضع عادي بسيار مشكل و شايد ناممكن بود.

هيبت اين دژ نفوذ ناپذير كه اعاظم صدر اسلام از تسخير آن عاجز شده بودند، كاملا مشهود بود، اما تسخير آن توسط مولاي خَيْبَر شكن علي رغم همه تجهيزات و سربازان آماده و تا دندان مسلح و تسلط آنها بر اطراف قلعه، اعجاب انگيز و چيزي شبيه

معجزه بود و نشان داد كه در برابر ايمان مولاي متقيان حتي قلعه خَيْبَر نيز از مصاديق بارز «وَ إِنَّ أَوهَنَ البُيوتِ لَبَيتُ العَنكَبُوت» است.

شب دوشنبه براي ديدار شيعيان مدينه به حسينيه آنها در منطقه «العوالي» رفتيم. از قديم معروف بود كه شيعيان مدينه وضع مالي خوبي ندارند، اما حالا اينطور نيست، اين واقعيت را از تجديد بناي حسينيّه و شامي كه آنها به ما دادند و از ناهار امير مدينه دست كمي نداشت به خوبي مي شد فهميد، اشتغال شيعيان مدينه به مشاغل مناسب و مساعدت هايي كه به آنها شده، در سال هاي اخير وضع آنها را متحول كرده است.

آقاي عمري، رهبر شيعيان مدينه كه بالاي 90 سال سن دارد و تقريباً از كار افتاده است، آقاي هاشمي را در آغوش گرفت و از اين ديدار اظهار خرسندي زيادي كرد، او كه با صبر و مقاومت و تحمل شدائد و زندان هاي متعدد توانست هويت شيعيان مدينه را حفظ كند، اكنون از فضاي بازي كه براي شيعيان در عربستان فراهم شده راضي است و آقاي هاشمي رفسنجاني هم طي سخناني كه در جمع شيعيان در همين ديدار داشت صبر و متانت و مقاومت آقاي عمري را عامل مهمي براي رسيدن به وضعيت مناسب دانستند.

آيت اللَّه هاشمي رفسنجاني در سفرهايي كه به عربستان داشتند، معمولاً علاوه بر زيارت و ديدارها و گفتگوها از يك يا چند منطقه تاريخي كه نقشي در شكل گيري حوادث صدر اسلام داشتند يا ارتباطي با هويت اسلامي كشور عربستان و يا با تاريخ اقوامي كه سرگذشت آنها در قرآن آمده، دارند ديدار به عمل آورده اند.

در سفر أوّل (1376) خَيْبَر، طائف و منطقه اي كه

منسوب به قوم ثمود است، مورد ديدار ايشان قرار گرفت، و به شرق عربستان كه محل زندگي اكثر شيعيان اين كشور مي باشد نيز رفتند و با شيعيان ديدار كردند.

در سفر دوّم (1384) به آبار علي، يَنْبُع و بدر رفتند، و در اين سفر كه سفر سوّم بود، «فَدَك» در برنامه بود.

شب دوشنبه كه ميهمان آقاي عمري و شيعيان مدينه بوديم، وقتي آقاي عمري متوجه شد كه قرار است آقاي هاشمي رفسنجاني و همراهان فردا به «فَدَك» بروند گفت در آنجا چيزي وجود ندارد كه شما ببينيد. اين سخن قدري موجب ترديد شد؛ به طوري كه آقاي هاشمي رفسنجاني بعد از اين ميهماني و هنگامي كه در نيمه شب عازم زيارت حرم حضرت رسول بوديم موضوع را با همراهان در ميان گذاشتند و نظر خواهي كردند كه: سفر به «فَدَك» كه قرار است فردا باشد انجام شود يا نه، نظرها عموما مثبت بود و سرانجام تصميم اين شد كه اين سفر انجام شود.

ساعت 5: 7 صبح دوشنبه 20 خرداد عازم «فَدَك» شديم. از آزاد راه «قصيم» كه مدينه را به رياض وصل مي كند، حدود يكصد كيلومتر به طرف شرق رفتيم و از آنجا به جاده اي وارد شديم كه در جهت شمال به استان «حائل» مي رود. تقريبا همين مقدار هم در جاده ي «حائل» به طرف شمال رفتيم و بعد وارد جاده اي شديم كه به طرف غرب؛ يعني به طرف مدينه مي رفت. در مجموع بعد از طي مسافتي حدود 260 كيلومتر در ساعت 5: 10 به شهري رسيديم كه بر پيشاني دروازه ي ورودي آن نوشته بود: «الحائط تُرحِّبُ بِكُم»؛ شهر حائط به شما خوش آمد مي گويد؛ زير اين

جمله هم، كلمه «فَدَك» نقش بسته بود؛ يعني اين شهر كه اكنون حائط نام دارد، نام اصلي آن «فَدَك» است؛ منطقه اي بين استان حائل و استان مدينه. اين شهر دو قسمت دارد؛ قسمت شرقي؛ كه جديد ساخت است و شامل ادارات و خانه هاي مسكوني نوساز مي باشد و قسمت غربي كه نخلستان ها، خانه هاي قديمي، چشمه ها و آثار تاريخي در آن به چشم مي خورد. «فَدَك» همين قسمت قديمي است.

راهنماها آقاي هاشمي و هيأت همراه را مستقيماً به همين قسمت غربي بردند. در لحظه ورود، يك پيرمرد كه مي گفت تا دو سال قبل رئيس امر به معروف و نهي از منكر همين شهر بوده كه بازنشست شده ولي باز هم به دعوت مسؤولان شهر با آنها همكاري مي كند، جلو آمد و ضمن خوش آمد گويي مشغول توضيح دادن شد.

او گفت: اين منطقه «وادي فاطمه» نام دارد به اين نخلستان ها مي گوييم «بساتين فاطمه» اينجا مسجدي هست كه نامش «مسجد فاطمه» است و چشمه هايي در اين نخلستان ها وجود دارند كه اهالي به آنها مي گويند «عيون فاطمه».

اين جملات همه ما را به وجد آورد و چهره آقاي هاشمي رفسنجاني كاملاً نشان مي داد كه با ديدن اين صحنه و شنيدن اين مطالب تكان خورده و شگفت زده شده است. با اين كه قرار بود فقط نيم ساعتي در «فَدَك» بمانيم و به مدينه برگرديم آقاي هاشمي رفسنجاني به فرماندار كه جزء مستقبلين بود گفتند بگوييد ناهار تهيه كنند ما تا ظهر در اينجا مي مانيم و از پيرمرد راهنما خواستند هيأت را براي ديدن مسجد و چشمه ها و قسمت هايي از نخلستان ها راهنمايي كند.

مسجد چون در قسمت قديمي قرار داشت تقريبا متروكه بود اكثر

چشمه ها به دليل خشك سالي و همچنين حفر چاههاي نيمه عميق توسط اهالي خشك شده بودند غير از دو چشمه، كه يكي از آنها با آب قابل توجهي جاري بود و ديگري مرطوب بود ولي به دليل عدم رسيدگي و لايروبي نشدن جاري نبود. نخل ها هم بيشترشان سرپا بودند و تعدادي هم خشك شده بودند، آقاي هاشمي رفسنجاني وقتي به كنار چشمه جاري رسيدند، با اشتياق زايد الوصفي با كف دست يك جرعه از آن نوشيدند و به توصيه راهنماي اهل محل و بعضي همراهان كه مي گفتند چون اين آب بهداشتي نيست از آن نخوريد، اعتنايي نكردند و گفتند اين كمال بي سعادتي است كه تا اينجا بياييم و از آب چشمه «فَدَك» نخوريم.

كار بسيار ابتكاري و جالبي كه آقاي هاشمي رفسنجاني در «فَدَك» انجام دادند اين بود كه در كنار همين چشمه، روي تپه كوچكي ايستادند و در حالي كه دوربين تلويزيوني مشغول فيلم برداري بودند، از پيرمرد راهنما كه «عبدالرحمان آل جابر» نام داشت درباره نام منطقه، نام نخلستان ها، نام چشمه ها، نام مسجد و ساير خصوصيات پرسيدند و عبدالرحمان هم به همه سؤال ها جواب داد؛ جوابهايي كه در همه آنها نام «فَدَك» موج مي زد و در جواب اين سؤال كه اينجا مال چه كسي بود هم گفت: «فَدَك» ملك شخصي پيغمبر بود كه آن را به دختر خود فاطمه بخشيد.

او در صحبت هايش اين را هم گفت كه اينجا تا يكصد سال قبل تحت حكومت خاندان آل جابر بود، كه من هم از همين خاندان هستم، ولي از آن زمان به دست آل سعود افتاده، او وقتي به اين جمله رسيد، نگاهي به مأموران

و مسؤولان حاضر در صحنه انداخت و اين جمله را هم اضافه كرد كه: البته آل سعود بحمداللَّه رفتار خوبي با ما دارند …

پشت بام مسجد فاطمه، چشم انداز خوبي به نخلستان هاي «فَدَك» داشت، همانجا به «حاج خسرو وركاني» عكاس روزنامه گفتم از اين بلندي عكس هايي از صحنه هاي دوردست بگيرد و او هم كه از ديدن «فَدَك» هيجان زده شده بود تا توانست عكس گرفت، همان بالا كه بوديم، يكي از مسؤولان فرهنگي شهر آمد و ضمن معرفي خود براي جواب دادن به سؤال ها اعلام آمادگي كرد، از او پرسيدم چرا نام اين شهر حائط است، گفت: تا حدود يكصد سال قبل براي محافظت در برابر دزدان و اشرار اطراف اين منطقه به وسعت 6 كيلومتر در 6 كيلومتر ديوار كشيده شده بود كه هنوز قسمتي از ديوارها موجود است.

به همين دليل نام «حائط» كه به معناي ديوار است روي اين شهر مانده است، او درباره نام اصلي گفت: مردم اين منطقه اينجا را به نام «فَدَك» مي شناسند و اين نام همچنان بر سر زبانهاست.

بعد از صرف ناهار كه حاضري بود و خواندن نماز ظهر و عصر در بلديه، در قسمت شهر جديد، ساعت يك بعد از ظهر عازم مدينه شديم، در حالي كه همه احساس مي كرديم بعد از قرن هاي متمادي، يكبار ديگر «فَدَك» به دست آمده است. همين قدر كه «فَدَك» را بعد از اين همه مدت پيدا كرده ايم به اين معناست كه آن را به دست آورده ايم و اين واقعه مقدمه اي است براي احياي فَدَك.

درباره موقعيت مكاني فَدَك، با توجه به مسيري كه پيموديم و با توجه به فاصله 180 كيلومتري كه خَيْبَر

تا مدينه دارد مي توان به اين نتيجه رسيد كه آنچه در تاريخ درباره تسليم شدن اهالي «فَدَك» بعد از فتح خَيْبَر آمده و نشان دهنده ي نزديكي مكاني «فَدَك» با خَيْبَر مي باشد درست است؛ زيرا مسير نيم دايره اي كه ما براي رفتن به «فَدَك» پيموديم موقعيت مكاني آن را در شرق خَيْبَر ترسيم مي كند؛ جايي كه به طور طبيعي و ميان بر، بايد حدود 80 كيلومتري شرق خَيْبَر باشد.

نكته جالب توجه اين است كه اهالي عربستان، حتي نسل كنوني منطقه مي دانند جايي به نام «فَدَك» وجود دارد، هر چند درباره ي شناسنامه «فَدَك» و تاريخ آن اطلاع چنداني ندارند. اين نكته هنگامي براي ما جالب تر شد كه وزير همراه آقاي هاشمي رفسنجاني و ساير همراهان سعودي ايشان، بعد از بازگشت به مدينه از ايشان به خاطر اين كه سبب آشنايي آنها با مسائل مربوط به «فَدَك» و تعلق آن به دختر پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شدند، تشكر كردند. (293)

گزارشي از فَدَك، دوشنبه 20/3/1387

آيت اللَّه هاشمي رفسنجاني، ساعت هفت و نيم به سوي «فَدَك» حركت كردند، آب و آذوقه اي كه به همراهان مي دادند، برايشان تعجب انگيز بود؛ زيرا همه فكر مي كردند، «فَدَك» باغي است در نزديكي مدينه! خودروها به راه افتادند. از مدينه خارج شدند و به سوي جنوب حركت كردند، در جاده هيچ گياهي سبز نبود، هر از گاهي گله هاي شتر در دو سوي جاده ديده مي شدند، دلم به حالشان سوخت كه ژاژ مي خاييدند. هنوز حدود 200 كيلومتر تا شهر حايل مانده بود كه خودروها به سمت چپ تغيير مسير دادند و خيلي زود به ميداني رسيدند كه بالاي آن نوشته اي، مقدم مسافران را به شهر

حائط گرامي مي داشت.

خنده ام مي گيرد كه درباره بافت گياهان بنويسم؛ چون گياهي نبود و اصلاً خاكي نبود، زميني بود پوشيده از سنگ هاي سياه كه گويي سنگ ها را در آن پهن كرده اند. به شهر حائط رسيديم و از بلوارهاي تميز آن گذشتيم، زمين همچنان پوشيده از سنگ بود، جاده جز فراز و فرود چيزي نداشت و پس از گذشتن از بلندي و چرخش 45 درجه اي و ورود به جاده هاي فرعي، منطقه اي سرسبز نمايان شد.

نخل هاي سر بريده و سوخته اش هر ايراني را به ياد آبادان زمان جنگ مي انداخت، اما منطقه آن قدر سرسبز بود كه هر بيننده اي را به تعجب وا مي داشت.

چند تن از اهالي شهر «فَدَك» كه يكي از آنان خود را مسؤول امر به معروف و نهي از منكر معرفي كرده بود، توضيح مي دادند و در دور دست ها گروه گروه مرد و زن از پشت بام ها و بالاي ديوارها تماشا مي كردند.

وجود چاهي بزرگ با دلوي كه روي آن بود، همه را به سوي خود برد كه با هشدار مسؤولان كنار كشيدند، به پشت بام يكي از خانه هاي قديمي تقريباً مرتفع رفتيم تا دور دست ها ديده شود، به ساختمان ساده اي رسيديم كه پنجره هاي آن را گل گرفته بودند.

آيت اللَّه هاشمي رفسنجاني از اين مكان پرسيد و مردي ريش قرمز كه خود را برادر زاده رئيس قبيله معرفي مي كرد، گفت: اينجا مسجد حضرت فاطمه است. بارها خراب شده و باز ساخته اند.

خانه هاي قديمي ساخته شده از سنگ و گل، ياد آور قلعه هاي قديمي ايرانيان بود. به سوي چشمه هاي كم آب رفتيم و هر كس براي تبرّك و شايد شفاي دردهاي ناشناخته خويش از آن مي نوشيد، كمي شور بود، اما

در آن بيابان بي آب و علفي كه از مدينه تا آنجا ديده بوديم، «تَجري مِن تَحتِها الأنهار» بود، ديدار 45 دقيقه طول كشيد و در برگشت، به شهرداري حائط آمديم، مراسم استقبال رسمي انجام شد و براي ناهار به آلاچيقي رفتيم كه سقف آن از چادر بود! ناهاري كه همراه برده بوديم، صرف كرديم و نماز جماعت در نماز خانه كوچك شهرداري برپا شد.

در محل باغ «فَدَك» خبرنگاران به سوي آيت اللَّه هاشمي رفسنجاني رفتند و از ايشان پرسيدند، كه ايشان پاسخ ها را به همراهان فَدَكي خويش محوّل كرد.

ساعت 2 بعد از ظهر خودروها در مسير تقريباً 300 كيلومتري برگشت به سوي مدينه حركت كردند و به محل اقامت رسيدند. (294)

گزارش خبرگزاري جمهوري اسلامي ايران «ايرنا» از حضور نخستين گروه ايراني در فَدَك

رئيس مجلس خبرگان رهبري و هيأت همراه، بامداد دوشنبه به عنوان نخستين گروه ايراني وارد منطقه «فَدَك» كه مزّين به نام صديقه اطهر، حضرت فاطمه زهرا عليها السلام است، شدند و از آن ديدار كردند، به گزارش ايرنا، هيچ يك از همراهان آيت اللَّه هاشمي رفسنجاني تصور نمي كردند، كه چنين افتخاري نصيبشان شود، مردم منطقه فَدَك كه اين روزها آن را «حائط» مي نامند، هنوز هم اين شهر را به نام فاطمه مي شناسند، مسجد فاطمه در «فَدَك» هنوز هم پابرجاست و هنوز هم مي توان از فَدَك بوي ياس سفيد را استشمام كرد.

خبرنگار «ايرنا» از اهالي منطقه پرسيد: نام اينجا چيست؟ پاسخ دادند: «وادي فاطمه»، هنوز آن را ارثيه زهراي مرضيه مي دانستند. گرچه بخش اعظم نخلستانهاي فَدَك خشكيده است، اما هنوز هم نخل هايي رشيد سايه خود را بر وادي فاطمه مي افكند. به اين نخلستان ها «بوستان فاطمه» مي گويند.

«فَدَك» را پيامبر اعظم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ

سَلَّم به فاطمه عليها السلام بخشيده بود، «فَدَك» در صدر اسلام، در اختيار شخص پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بود و در آياتي در سوره مباركه حشر نيز به آن اشاره شده است، «فَدَك» امروز با كوچ نشينان اطراف آن، 150 هزار نفر جمعيت دارد، هاشمي رفسنجاني پس از ديدار از اين منطقه، به خبرنگاران گفت: «حالت عاطفي كه در جمع حاضر ايجاد شده، قابل بحث نيست.» وي تصريح كرد: «آثار و نام حضرت زهرا عليها السلام هنوز در همه بخش هاي «فَدَك» وجود دارد و جاي جاي اين سرزمين مزّين به قدوم زهراي اطهر است.»

برپايي نمايشگاههاي عكس «باغ فَدَك» در 7 استان كشور «خبرگزاري فارس»:

نمايشگاه «باغ فَدَك» و «سوره» در استان هاي يزد، خراسان جنوبي، مازندران، بوشهر، كرج، قزوين و كرمان تا 12 شهريور برپا گرديد.

به گزارش خبرگزاري فارس به نقل از واحد خبر حوزه هنري، خانه عكاسان ايران، نمايشگاه «باغ فَدَك» را با 24 قطعه عكس كه از باغ «فَدَك» عكاسي شده در معرض ديد عموم قرار داده مي شود.

اين آثار در سفر اخير هاشمي رفسنجاني رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام به عربستان سعودي و نيز ديدار وي از شهر حائط (محل باغ فَدَك) عكاسي شده است.

عكس هاي «باغ فَدَك» به ترتيب زماني از 2 تا 8 مرداد به گالري حوزه هنري استان يزد، از 10 تا 20 مرداد در گالري حوزه هنري كرج، از 24 تا 31 مرداد در گالري حوزه هنري بيرجند، از 3 تا 9 شهريور در گالري حوزه هنري قزوين، از 16 تا 21 شهريور در گالري حوزه هنري استان مازندران و از 13 تا 19 مهر در گالري حوزه هنري بوشهر به نمايش گذاشته مي شود.

ديدار تعدادي از مسؤولان،

از نمايشگاه عكس باغ فَدَك «خبرگزاري مهر» سه شنبه 4 تير 1387

به گزارش خبرنگار مهر، در ابتداي اين مراسم رسول اوليازاده رئيس خانه عكاسان گفت: خوشبختانه به بركت سفر اخير آيت اللَّه هاشمي رفسنجاني به عربستان و حضور در منطقه «فَدَك» ما شاهد برگزاري نمايشگاهي هستيم كه تاكنون تصويري از آن برايمان وجود نداشت و ما فقط در ذهن خود با اين منطقه آشنا بوديم.

وي افزود: آن چيزي كه محمّد كاظم پور با دوربين خود از منطقه «فَدَك» ثبت كرده مايه افتخار ماست؛ زيرا براي اولين بار مظلوميت حضرت زهرا عليها السلام اين چنين براي ما بازگو شده است. اين منطقه همانطور كه در روايت هاي مختلف تاريخي آمده بارها از دست شيعيان گرفته شده و اين به اعتقاد من سندي معتبر براي اثبات مظلوميت شيعه است.

حسن بنيانيان رئيس حوزه هنري با تقدير از برگزاري اين نمايشگاه و اين كه نمايشگاه بايد با شكوه بيشتر برگزار مي شد گفت: بايد به اين نكته اذعان داشت حق عكس هايي كه بغض 1400 ساله شيعه و مظلوميت او را احيا مي كند به درستي اداء نشده و من اميدوارم در آينده تمهيداتي انديشيده شود كه اين تصاوير با برگزاري يك مراسم باشكوه در خانه عكاسان رو نمايي شود.

وي با اشاره به سفر اخير رئيس مجلس خبرگان رهبري به كشور عربستان تصريح كرد: اين سفر پختگي و تدبير آيت اللَّه هاشمي رفسنجاني را نشان داد كه در اين دوره پر تنش و بحران، آبي را روي آتش ريخت و به عربستان سفر كرد تا مباحث مورد اختلاف شيعه و سنّي را حل كند.

رئيس حوزه هنري گفت: احساس مسؤوليت براي شيعه در اين شرايط

لوازمي دارد و ما بايد كاري كنيم كه احياي بغض شيعه طوري منعكس شود كه موجب سوء استفاده نباشد. به معناي دقيق تر ما بايد با اهل تسنّن طوري برخورد كنيم كه بد سليقگي بين شيعه و سنّي به وجود نيايد.

در ادامه اين مراسم رئيس دفتر رئيس مجلس خبرگان رهبري در صحبت هايي با تقدير از برگزار كنندگان نمايشگاه عكس باغ «فَدَك» گفت: اميدواريم اين نمايشگاه شروع خوبي براي «فَدَك» شناسي و زهرا شناسي ما باشد تا به وسيله آن بهتر بتوانيم با اهل بيت و قرآن آشنا شويم.

نمايشگاه 20 قطعه عكس كاظم پور از ديدار رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام و زائران ايراني از باغ «فَدَك» در شهر حائط عربستان، تا دهم تير ماه در گالري خانه عكاسان ايران برپا شد.

مسئوليت ما …

اكنون كه وهابيت مي خواهد نام «فَدَك» را كه يادآور حقّانيّت علي بن ابيطالب عليه السلام و مظلوميتهاي حضرت زهرا عليها السلام مي باشد محو نمايد. دوستان و شيعيان اهل بيت عليهم السلام مي توانند براي احياي نام فَدَك تلاش و فعاليّتي انجام دهند تا مشمول دعاي امام صادق عليه السلام گردند كه فرمودند:

رَحِمَ اللَّهُ مَنْ أحْيَي أمْرَنَا

خداوند رحمت كند كسي را كه، امر ما اهل بيت را احيا كند.

پيشنهادات

1. مي توان مراكز بزرگ علمي، حوزه هاي علميه، مراكز دانشگاهي، مؤسّسه هاي ديني، هيئات مذهبي، صندوقهاي قرض الحسنه، مراكز اجتماعي و اقتصادي، مدارس، مراكز درماني، كانونهاي فرهنگي، شهرها، ميدانها و خيابانهاي بزرگ شهر را به نام «فَدَك» نام گذاري نمود تا ضمن ماندگار نمودن اين سند مظلوميّت حضرت زهرا عليها السلام با توطئه وهابيّت نسبت به محو آثار اهل بيت عليهم السلام مقابله كنيم.

2. گويندگان مذهبي و خطباء دانشمند در سطوح مختلف و مجالس متنوّع به بيان مباحث فَدَك و تشريح مقاصد غاصبين آن و شرح خطبه فَدَكيّه حضرت زهرا عليها السلام بپردازند. تا با ايجاد آگاهي هاي لازم و ارتقاء دادن سطح معرفت مردم نسبت به موضوع «فَدَك» زمينه را براي برافروخته شدن شعله هاي محبّت و دوستي به حضرت فاطمه زهرا عليها السلام فراهم سازند.

3. شعراء با ذوق و با ايمان و دلسوختگان حضرت صديقه طاهره عليها السلام با سرودن اشعاري زيبا و جذاب درباره «فَدَك» راه كميت ها، دعبل ها و سيّد حميري ها را ادامه داده، و از حريم مقدس اهل بيت عليهم السلام دفاع نمايند.

4. مدّاحان و مرثيه سرايان ائمه معصومين عليهم السلام با خواندن اشعار فَدَكيه در مجالس اهل بيت عليهم السلام بالاخص در ايام فاطميّه قلب دوستان حضرت زهرا عليها السلام

را به هيجان در آوند تا باعث يك حركت خودجوش و عمومي نسبت به اين مسأله ولايي باشيم.

5. طراحان هنرمند، طرحهايي زيبا در قالب پوستر، پلاكارد و پرچم درباره فَدَك ارائه دهند، تا با چاپ و نصب آنها در تيراژي وسيع، توسط هيئات مذهبي و دوستان حضرت فاطمه زهرا عليها السلام در محافل عمومي، باعث توجه عموم مردم به مسأله «فَدَك» گردد.

6. صدا و سيما با ساختن برنامه هاي متنوّع، جذّاب و ديدني و پخش مكرّر تصاوير بازديد هيئت ايراني از فَدَك اذهان عموم مردم را با مسأله فَدَك بيشتر آشنا گرداند.

و السّلام

با درود و سپاس بي حد به درگاه خداوند متعال و عرض ادب به پيشگاه مقدس محور عالم امكان امام زمان ارواحنا فداه، و اميد به شفاعت شفيعه روز جزا، حضرت فاطمه زهرا عليها السلام، و با تشكر و قدرداني از كليّه كساني كه مرا در خلق اين اثر فاطمي ياري نمودند.

حوزه علميه اصفهان

غلامحسين فرزند مرحوم حاج علي اكبر مجلسي كوپائي

نهم ربيع الاول 1430 - اسفند 1387

تصاوير منطقه فَدَك

پي نوشت

1) وَ ما أَفاءَ اللَّه عَلي رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما اَوْجَفْتُمْ عَلَيهِ مِنْ خَيلٍ وَ لا رِكابٍ وَلْكِنَّ اللَّه يسَّلِطُ رُسُلَهُ عَلي مَنْ يشاءُ وَاللَّه عَلي كُلِ شَي ءٍ قَدِير».

سوره مباركه حشر، آيات 6 و 7.

2) مراجعه شود به سؤالات نحله (سؤال اوّل).

3) مراجعه شود به سؤالات نحله (سؤال دوّم).

4) بحارالأنوار، جلد 30، صفحه 348؛ و جلد 53، صفحه 17

هداية الكبري، صفحه 46

مختصر بصائر الدرجات، صفحه 161

فَدَك و العوالي، صفحه 278.

5) احتجاج جلد 1 ص 92

بحارالانوار جلد29 ص 127

عوالم العلوم جلد11/2 ص 752 (البيّنة علي المدّعي) و مراجعه شود به سؤال ششم.

6) سوره مباركه احزاب، آيه 33.

7) احتجاج، جلد 1 صفحه

92

بحارالانوار، جلد 29 صفحه 127 و 124

عوالم العلوم، جلد11/2 صفحه 752 و 763

علل الشرايع، جلد 1 صفحه 190.

8) مراجعه شود به سؤال هفتم در سؤالات نحله، البته لازم به ذكر است كه بعداً، اسماء بنت عميس و رباح غلام رسول اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و حضرت امام حسن و امام حسين عليهما السلام بر اين مسأله شهادت دادند ولي تمام اين شهادتها به دلائل واهي رد شد.

بحارالانوار، جلد 29، صفحه 194

عو العلوم، جلد 11/2، صفحه 635

فَدَك و العوالي، صفحه 278.

9) مراجعه شود به فصل سوّم. (چهارده اشكال بر اين حديث ذكر شده است).

10) سوره مباركه نمل، آيه 16.

11) سوره مباركه مريم، آيه 6

مراجعه شود به عوالم العلوم، جلد 11/2 صفحه 630 تا 637.

12) مراجعه شود به فصل سوّم «اين خبر با قرآن تعارض دارد».

13) اختصاص، صفحه 178

بحارالأنوار، جلد 29، صفحه 189

عوالم العلوم، جلد 2، صفحه 650

سيره حلبيه، جلد 3، صفحه 362.

براي توضيح بيشتر مراجعه شود به فصل سوّم «گرفتن نامه ردّ فَدَك از ابابكر و …» كه منابع بيشتري از كتب شيعه و سنّي ذكر شده است.

14) فاصله مدينه تا خَيْبَر كه در استان حائل قرار دارد از مسير فعلي 180 كيلومتر است.

15) سيره حلبي، جلد 3، صفحه 36

تاريخ يعقوبي، جلد 2، صفحه 46.

16) البته پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، به خاطر مسائل نظامي علاقه مند بود كسي از مقصد وي آگاه نشود تا زماني كه لشكر به بيابان «رجيع» رسيد، حركت لشكر را به سوي خَيْبَر قرار داد.

17) سيره حلبي، جلد3، صفحه 38.

18) او توسط سنگ بزرگي كه از بالاي دژ پرتاب شده بود شهيد گرديد.

19) ابن ابي

الحديد از سرگذشت فرار اين دو نفر، سخت متأثر گشته و در قصيده معروف خود چنين مي گويد:

و ما انس لا انس اللذين تقدما

و فرهما و الفر، قد علما.

اگر همه چيز را فراموش كنم، هرگز سرگذشت اين دو نفر را فراموش نخواهم كرد، زيرا آنان شمشير به دست گرفته و با اينكه مي دانستند فرار از دشمن حرام است، پشت به دشمن كرده فرار نمودند.

20) تاريخ طبري، جلد2، صفحه 300.

21) مجمع البيان، جلد 9، صفحه 120

سيره حلبي، جلد 2، صفحه 43

تاريخ ابن هشام، جلد 3، صفحه 349.

22) تاريخ طبري چنين مي نويسد: فتطاول ابوبكر و عمر.

23) صحيح مسلم، جلد 5، صفحه 195

صحيح بخاري، جلد 5، صفحه 23 و22.

24) تاريخ طبري جلد 2، صفحه 94

سيره ابن هشام، جلد 3، صفحه 349.

25) تاريخ يعقوبي، جلد 2، صفحه 46.

26) ارشاد، شيخ مفيد، صفحه 59.

27) بحارالأنوار، جلد 21، صفحه 21.

28) مراجعه شود به كتاب فروغ ابديت، جلد 2، از صفحه 240 تا صفحه 270.

29) صحيح مسلم، جلد 7، صفحه 120.

30) معجم البلدان، جلد 4، صفحه 238.

31) تاريخ الامم و الملوك، جلد 3، صفحه 256.

32) فصلنامه ميقات حج، شماره 64، صفحه 174.

33) سوره مباركه حشر، آيه 6 و 7.

34) تفسير الميزان، جلد 19، جزء بيست و هشتم، سوره مباركه حشر، صفحه 353

و مراجعه شود به كتاب خمس، حضرت آيه اللَّه حاج سيّد حسن فقيه امامي صفحه 15.

35) تفسير الميزان، جلد 19، صفحه 362

مجمع البيان، جلد 9، صفحه 261.

36) مجمع البيان جلد 9، صفحه 260، تفسير الميزان جلد 19، صفحه 361.

37) ابن ابي الحديد، در شرح نهج البلاغه، جلد 16، صفحه 210، ذيل نامه 45.

38) پاورقي كتاب «فَدَك» آيت اللَّه سيد محمد حسن قزويني،

صفحه 70.

39) سنن ابي داود، جلد 3، صفحه 141، حديث 2965 و 2966

بحارالأنوار، جلد 29، صفحه 348

عوالم العلوم، جلد 11/2، صفحه 709.

40) صحيح مسلم، جلد 5، صفحه 151.

41) معجم البلدان، جلد 4، صفحه 38، اين قسمت به صورت كامل در اوّل بحث آمده است.

42) تاريخ الامم و الملوك، جلد 3، صفحه 256، اين قسمت به صورت كامل در أوّل بحث آمده است.

43) فاطمه بهجة قلب المصطفي، صفحه 391.

44) الكامل في التاريخ، جلد 3، صفحه 211.

45) عيون اخبار الرضا، جلد 12، صفحه 211

بحارالأنوار، جلد 25، صفحه 223

فَدَك و العوالي، صفحه 141.

46) الدّر المنثور، جلد 5، صفحه 273.

47) مجمع، هيثمي، جلد 7، صفحه 490.

48) ميزان الإعتدال، جلد 2، صفحه 228.

49) كنز الأعمال، جلد 2، صفحه 158.

50) به نقل از فضائل الخمسه، جلد 3، صفحه 136

51) اعلام الوري، صفحه 100

بحارالأنوار، جلد 21، صفحه 22

عوالم العلوم، جلد 11 / 2، صفحه 615.

52) بحارالأنوار، جلد 29، صفحه 119 و120

تفسير عَيَّاشِي، جلد 2، صفحه 287

برهان، جلد 2، صفحه 415

غاية المرام، صفحه 323 به نقل از عوالم العلوم، جلد 11/2؛ صفحه 617 حديث (18 و 17).

53) بحارالأنوار، جلد 29، صفحه 119 و120

تفسير عَيَّاشِي، جلد 2، صفحه 287

برهان، جلد 2، صفحه 415

غاية المرام، صفحه 323 به نقل از عوالم العلوم، جلد 11/2، صفحه 617 حديث (18 و 17).

54) سعد السعود، صفحه 101.

55) بحارالأنوار، جلد 29، صفحه 123.

56) الخرائج و الجرائح، جلد 1، صفحه 112 عنه البحار، جلد 29، صفحه 114.

57) فَدَك و العوالي، صفحه 278.

58) سفينة البحار، جلد 2، صفحه 350.

59) بحارالأنوار، جلد 30، صفحه 348.

60) خصائص الزهراء، جلد 3، صفحه 382، 371

فَدَك و العوالي، صفحه 279.

61) احتجاج طبرسي، جلد 1، صفحه 119

عنه بحارالانوار،

جلد 29، صفحه 127

عوالم العلوم، جلد 11/2، صفحه 751

فَدَك و العوالي، صفحه 257.

62) اختصاص مفيد، صفحه 185، عنه بحار الانوار، جلد 29، صفحه 192

عوالم العلوم، جلد 11/2، صفحه 423

فَدَك و العوالي، صفحه 260.

63) بحارالانوار، جلد 29 صفحه 194

عوالم العلوم، جلد 11 / 2 صفحه 635

فَدَك و العوالي، صفحه 278، دليل ششم و هفتم در بحثهاي بعدي توضيح بيشتري داده خواهد شد.

64) اختصاص، صفحه 178

بحارالأنوار، جلد 29، صفحه 194

عوالم، جلد 11/2، صفحه 650.

65) نهج البلاغه فيض الاسلام، صفحه 967، نامه حضرت علي عليه السلام به عثمان بن حنيف يكي از فرماندارانش (نامه 45)، شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، جلد 16، صفحه 77.

66) اين مطلب در بحث «نقض حديث لا نُوَرِّثُ توسط خلفا» مفصل بيان شده است.

67) الغدير، جلد 7، صفحه 196

عوالم العلوم، جلد، 11/2، صفحه 780

مجمع البلدان.

68) الدر المنثور، جلد 4، صفحه 117.

69) كنز العمال، باب صله رحم، جلد 2، صفحه 157.

70) الكشف و البيان.

71) فتوح البلدان، صفحه 46

معجم البلدان، جلد 4، صفحه 240.

72) شرح ابن ابي الحديد، جلد 16، صفحه 216.

73) شرح ابن ابي الحديد، جلد 16، صفحه 284 و صفحه 268.

74) سيره حلبي، جلد 13، صفحه 400.

75) مروج الذهب، جلد 2، صفحه 200.

76) معجم البلدان، جلد 3، صفحه 378.

77) وفاء الوفاء، جلد 2، صفحه 160 (با استفاده از كتاب پژوهشي پيرامون زندگي حضرت علي عليه السلام استاد جعفر سبحاني، صفحه 292 الي صفحه 296.)

78) مقدمه كتاب «فَدَك» از آيت اللَّه سيد محمد حسن قزويني.

79) بحارالانوار، جلد 21، صفحه 22

عوالم العلوم، جلد 11/2، صفحه 615 و مراجعه شود به سؤال قبل.

80) ابوسفيان وقتي خبر خلافت ابوبكر را شنيد به عنوان اعتراض گفت: ما را با ابي

فضيل چكار؟! و به عنوان اقدام عملي از مكه به مدينه آمد و به خانه حضرت علي عليه السلام و عباس رفت و هر دو را براي قيام مسلحانه عليه ابوبكر دعوت كرد و گفت: من مدينه را با سواره و پياده پر مي كنم برخيزيد و زمام امور را بدست گيريد.

81) تاريخ طبري، جلد 3، صفحه 202.

82) هر چند كساني متوجه اين نكته بوده و اين پول را رشوه مي دانستند و از گرفتن آن سرباز مي زدند. در تاريخ آمده است: «زيد بن ثابت» سهميه يكي از زنان «بني عدي» را به در خانه او آورد، آن بانوي گرامي پرسيد: اين چيست؟ زيد گفت: سهميه اي است كه خليفه ميان زنان انصار تقسيم كرده است. آن بانو در جواب گفت: براي خريد دينم رشوه مي دهيد، سوگند به خدا چيزي از او نمي پذيرم.

83) سيره حلبي، جلد 3، صفحه 400.

84) ناسخ التواريخ، جلد حضرت زهرا عليها السلام، صفحه 122

بحارالانوار، جلد 29، صفحه 194.

85) سوره مباركه انفال، آيه 41: وَ اعْلَمُوا إِنّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَي ءٍ فَإِنَّ للَّه خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذي الْقُرْبي.

86) با استفاده از كتاب پژوهشي پيرامون زندگي حضرت علي عليه السلام، صفحه 265 الي 275.

87) البته بعد از توضيحاتي در مورد فَدَك و غصب فَدَك، حضرت فرمودند: فَدَك از حقوق غصب شده ما مي باشد.

88) كافي، جلد 1، صفحه 543

بحارالأنوار، جلد 48، صفحه 156

عوالم العلوم فاطمة الزهرا، جلد 2، صفحه 773 و در روايتي ديگر حضرت موسي بن جعفر عليه السلام در جواب هارون الرشيد جوابي مشابه اين جواب را دادند.

89) كشف المحجه، سيّد بن طاووس، صفحه 124.

90) شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، جلد 16، صفحه 216.

91) پژوهشي عميق

در زندگي علي عليه السلام، صفحه 265.

92) مراجعه شود به فصل هفتم.

93) علل الشرايع، جلد 1، صفحه 190

بحارالأنوار، جلد 29، صفحه 124، (طبع حجر، جلد 8، صفحه 91)

عوالم العلوم، جلد 11/2، صفحه 762.

94) احتجاج جلد 1، صفحه 94، بحارالأنوار، جلد 29، صفحه 127 (جلد 8، صفحه 94 حجر) عوالم العلوم، جلد 11/2، صفحه 752.

95) احتجاج، صفحه 92

بحارالأنوار، جلد 29، صفحه 127 حديث 27

عوالم العلوم، جلد 11/2، صفحه 752.

96) شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد جزء 16، صفحه 101.

97) طبق اقرار ابابكر در روايت احتجاج كه نقل شد.

98) عوالم العلوم، جلد 11/2، صفحه 635.

99) عوالم العلوم، جلد 11/2، صفحه 777 و 778، به نقل از: الطرائف، صفحه 248.

100) احتجاج، صفحه 92

بحارالأنوار، جلد 29، صفحه 127

عوالم العلوم، جلد 11/2، صفحه 751.

101) سوره مباركه نجم، جزء 27، آيه 3.

102) مجمع الهيثمي، جلد 9، صفحه 102

كنز العُمّال، جلد 11، صفحه 616.

103) صحيح ترمذي، جلد 2، صفحه 298

مستدرك الصحيحين، جلد 3، صفحه 124 و 119

تاريخ بغداد، جلد 14، صفحه 321

مجمع هيثمي، جلد 7، صفحه 235.

104) مستدرك الصحيحين، جلد 3، صفحه 134

كنزالعمال، جلد 11، صفحه 603

ذخائر العقبي، صفحه 83.

105) مسند احمد، جلد 5، صفحه 113.

106) مناقب خوارزمي، صفحه 81

ذخائر العقبي، صفحه 82.

107) مراجعه شود به كتاب فَدَك و العوالي، صفحه 300 الي 307.

108) سنن ترمذي، جلد 3، صفحه 627 باب 13، ما جاء في اليمين مع الشاهد.

109) دلائل الصدق علاّمه مظفّر، جلد 3، صفحه 70.

110) علاوه بر اين بزرگواران، رباح، غلامي از پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بر صحت ادعاي حضرت زهرا عليها السلام شهادت داد. فَدَك و العوالي، صفحه 278، به نقل از: الخرائج و الجرائح.

111) سوره

مباركه شعراء، آيه 227.

112) بحارالأنوار، جلد 29، صفحه 194 (جلد 8، صفحه 102 ط حجر)

عوالم العلوم، جلد 11/2، صفحه 635.

113) قرطبي در تفسيرش، جلد 5، صفحه 411.

114) صحيح بخاري، جلد 5، صفحه 82، و جلد 4، صفحه 42

صحيح مسلم، جلد 5، صفحه 153

دلائل الصدق، جلد 3، صفحه 40.

115) عوالم العلوم، جلد 11 / 2 صفحات 630 تا 637.

116) سوره مباركه نمل، آيه 16.

117) سوره مباركه مريم، آيه 5 و 6.

118) سوره مباركه انفال، آيه 75، و مراجعه شود به تفسير الميزان، جلد 9، صفحه 190.

119) سوره مباركه نساء، آيه 11.

120) سوره مباركه بقره، آيه 180.

121) قسمت اوّل اقتباس از سوره مباركه انعام، آيه 67 و قسمت اخير اقتباس از سوره مباركه هود، آيه 39 مي باشد.

122) خطبه حضرت زهرا عليها السلام در فصل پنجم كتاب به صورت كامل آورده شده است.

123) سوره مباركه نمل، آيه 16.

124) سوره مباركه انبياء، آيه 79.

125) تفسير الميزان، جلد 15

سوره مباركه نمل، آيه 16.

126) سوره مباركه مريم، آيه 5 و 6.

127) مراجعه شود به عوالم العلوم جلد 11/2 صفحه 712 الي 714

تفسير الميزان، جلد 14، صفحه 10 الي 18.

128) مراجعه شود به كتاب فَدَك و العوالي از صفحه 438 الي صفحه 444.

129) الغدير، جلد 7، صفحه 193

برگزيده اي جامع از الغدير، صفحه 652.

130) عوالم العلوم، 11/2، صفحه 718.

131) سنن ابي داود، جلد 3، صفحه 144، حديث 2973

كنز العمال، جلد 4، صفحه 371، حديث 10960.

132) دلائل الصدق، جلد 3، صفحه 54.

133) مراجعه شود به الغدير، جلد 6، از صفحه 198 تا صفحه 240.

134) سوره مباركه قصص، آيه 20، قصه موسي «اي موسي، رجالِ دربار فرعون در كار تو مشورت مي كنند كه تو را

به قتل برسانند، به زودي از شهر خارج شو و من درباره تو خير خواه هستم.»

135) احتجاج، جلد 1، صفحه 119

بحارالأنوار، جلد 8، چاپ قديم، صفحه 94

عوالم العلوم، 11/2، صفحه 753 و 754، به نقل از علل الشرايع، صفحه 763.

136) منتخب التواريخ، بخش حضرت زهرا عليها السلام، صفحه 72.

137) احفظ كسي را كه حافظه بسيار قوي دارد مي گويند، اضبط، آن راوي را گويند كه در ثبت و ضبط روايات بسيار دقيق عمل مي كند.

138) مراجعه شود به كتاب الرّعايه في علم الدّرايه، شهيد ثاني، صفحه 115 و صفحه 103 و 88.

139) شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، جلد 4، صفحه 85 و در صفحه 82 مي نويسد: و المشهور انّه لم يرو حديثُ انتفاء الارث الا ابوبكر وحده.

140) مراجعه شود به سؤال: آيا با اين خبر مي شود قرآن را تخصيص زد؟

141) كنز العمال، جلد 12، صفحه 488 و ابن حجر در صواعق در شبهه چهارم، فصل پنجم، باب أوّل

به نقل از فاطمة بهجة قلب المصطفي، صفحه 426.

142) شرح نهج البلاغه، جلد 4، جزء 16، صفحه 85.

143) طبقات، جلد 5، صفحه 56

فتح الباري، جلد 6، صفحه 142.

144) صحيح مسلم، جلد 5 صفحه 152

صحيح بخاري، جلد 4 صفحه 43، جلد 5 صفحه 23، جلد6 صفحه 191، جلد 8 صفحه 147

شرح ابن ابي الحديد، جلد 16، صفحه 222

صحيح ابن حنان، جلد 14، صفحه 576.

145) در بعضي از روايات اين چهار نفر چنين نام برده شده اند: طلحه، زبير، عبدالرحمن و سعد.

146) در صحيح بخاري «اِتَّئِدُوا اَي لا تَعجَلُوا» آمده است.

147) صحيح مسلم، جلد 5، صفحه 152

صحيح بخاري، جلد 8، صفحه 147، مشابه اين روايت با اندكي تفاوت.

148) مالك بن اوس النصري،

هو سعيد المدني، توفّي سنة اثنتين أو احدي و تسعين، و تأخّر اسلامه، عوالم العلوم، جلد 11/2، صفحه 768.

149) مراجعه شود به الغدير جلد 7 صفحه 194.

150) فتح الباري في شرح البخاري، جلد 6، صفحه 255؛ شرح خطبه، صفحه 293.

151) بحارالأنوار، جلد 29، صفحه 69.

152) احتجاج، جلد 1، صفحه 88، روي الشيخ الطبرسي رحمه الله، عن ابِي رافع، قالَ: انّي عِندَ ابي بكر اذ طلع عليّ و العباس يتدافعان و يختصمان في ميراثِ النّبي صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فقالَ ابوبكر: يكفيكم القصيرُ الطويل - يعني بالقصيرِ علياً و بالطويل العباس، فقالَ العباس اَنَا عَمٌّ النبّي و وارثُهُ و قد حالَ عليٌّ بيني و بينَ تَرَكته فقالَ ابوبكر: فأين كنتَ يا عباس حين جَمَعَ النّبي صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بني عبدالمطلب و انت احدهم فقالَ: «ايكم يؤازِرنِي و يَكونُ وَصِيّي و خَليفَتِي فِي أهلِي يُنجزُ عِداتِي و يَقضي دَينِي» فاحجمتم عنها الا علي؟! فقال النبّي: «انت كذلك» فقال العباس: فما اقعدك فِي مجلسك هذا؟! تَقَدَّمْتَهُ وَ تَأَمَّرْتَ عَلَيه؟ فقال ابوبكر: اعذروني يا بني عبدالمطلب.

153) سوره مباركه ص، آيات 21 الي 24 (تفسير نمونه، جلد 19، صفحه 267 و جلد 13، سوره مباركه انبياء، صفحه 506.)

154) بحارالأنوار، جلد 10، صفحه 293

فَدَك و العوالي صفحه 178.

155) شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، جلد 4، جزء 16، صفحه 85.

156) شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، جلد 4، جزء 16، صفحه 83.

157) اسرار آل محمّد، سليم بن قيس، صفحه 150 و در ترجمه فارسي، صفحه 117 و در چاپ جديد صفحه 361 حديث 15.

158) صحيح بخاري، كتاب تفسير، سوره مباركه مائده، ذيل آيه خمر

صحيح

مسلم، كتاب اشربه، باب تحريم خمر، و سيوطي در دُرّالمنثور، جلد 2، صفحه 321

احمد در مسندش، جلد 3، صفحه 181 و 228

طبري، در تفسيرش، جلد 7، صفحه 24

بيهقي در سنن كبري، جلد 8، صفحه 290 و 286

ابن كثير در تفسيرش، جلد 2، صفحه 94 و 93، به نقل از الغدير، جلد 7، صفحه 99.

159) سوره مباركه نجم، آيه 3.

160) سوره مباركه شعراء، آيه 214.

161) دلائل الامامه،، صفحه 39.

162) مسند احمد، جلد 4، صفحه 225، سنن ابن ماجه، جلد 2، صفحه 909، سنن ترمذي، جلد 3، صفحه 283، فَدَك و العوالي، صفحه 421.

163) كلاله به ميّتي گفته مي شود كه از طبقه اول يعني پدر و مادر و فرزند، وارثي نداشته باشد و از طبقه دوم يعني برادران و خواهران او، از او ارث ببرند. مراجعه شود به تفسير نمونه جلد 3 صفحه 376. سوره مباركه نساء، آيه 12.

164) سنن كبري، جلد 7، صفحه 233

شرح نهج البلاغه، جلد 12، صفحه 15.

165) فتوحات الاسلاميه، جلد 2، صفحه 408.

166) مراجعه شود به برگزيده اي جامع از الغدير، علاّمه اميني، تلخيص و ترجمه، محمّد حسن شفيعي (فهرست موضوعي كتاب: مطاعن ابوبكر، صفحه 1287 و مطاعن عمر، صفحه 1298 كه علاّمه اميني 22 مورد از جهل ابوبكر و عمر به احكام اسلامي را از كتب اهل سنّت نقل كرده است).

167) فَدَك و العوالي، صفحه 491 الي 494.

168) تذكرة الحفّاظ، جلد 1، صفحه 2 الي 5

فَدَك و العوالي، صفحه 420.

169) مستدرك علي الصحيحين، جلد 1، صفحه 110

تذكرة الحفاظ، جلد 1، صفحه 7. مراجعه شود به سيره پيشوايان، سيره امام محمد باقر عليه السلام، صفحه 322 تا 324.

170) بحارالأنوار، جلد 29، صفحه 392.

171) سوره

مباركه نساء، آيه 95.

172) سوره مباركه احزاب، آيه 53.

173) سوره مباركه احزاب، آيه 50.

174) فَدَك و العوالي، صفحه 478، به نقل از كتاب خطي، اربعين في خصائص الزهراء، جلد 3، صفحه 423 و مشابه اين روايت در بحارالأنوار، جلد 47، صفحه 400

احتجاج، صفحه 17.

175) صحيح بخاري، جلد 2، صفحه 82

صحيح مسلم، جلد 5، صفحه 71.

176) شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، جزء 16، صفحه 83 و 84.

177) عوالم العلوم، جلد 11/2، صفحه 644.

178) الغدير، جلد 7، صفحه 194.

179) شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، جزء 16، صفحه 81 و 82.

180) صحيح بخاري، جلد 8، صفحه 147

صحيح مسلم، جلد 5، صفحه 152

مراجعه شود به بحث: «منازعه حضرت علي و عباس در زمان عمر»

181) شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، جزء 16، صفحه 83 و 84.

182) امالي شيخ مفيد، مجلس پانزدهم، صفحه 125، حديث 3

بحارالأنوار، جلد 31، صفحه 483 (جلد 8، صفحه 373 طبع حجر)

عوالم العلوم، جلد 11/2، صفحه 768.

183) سوره مباركه تحريم، آيه 10، جزء 28.

184) كشف الغمه، جلد 1، صفحه 478، به نقل از عوالم العلوم 11/2، صفحه 769.

185) الايضاح، صفحه 256 به نقل از عوالم العلوم، 11/2، صفحه 770.

186) عوالم العلوم، جلد 11/2، صفحه 769.

187) در كتاب كامل بهايي، جلد 2، صفحه 9 چنين آمده:

عمر بن عبدالعزيز، دوات و كاغذ خواست و ابتدا كرد: بِسم اللَّه الرحمن الرحيم، هذا ما ردّ عمر بن عبدالعزيز ظلامة محمّد بن علي الباقر فَدَك.

اين است آنچه رد كرد و باز داد عمر بن عبدالعزيز به محمّد بن علي الباقر، «فَدَك» را كه به ظلم گرفته بودند و تسليم كرد و معترف شد كه ابوبكر و عمر و عثمان

بر فاطمه ظلم كردند.

188) الغدير، علاّمه اميني رحمه الله، جلد 7، صفحه 194 الي 197.

189) مروج الذهب، جلد 4، صفحه 147.

190) سيّد اعلام النّبلاء، جلد 12، صفحه 43.

191) بحارالأنوار، جلد 29، صفحه 210.

192) دلائل الصدق، جلد 3، صفحه 579.

193) فَدَك و العوالي، صفحه 227 و 228.

194) سوره مباركه اسراء، آيه 26.

195) مراجعه شود به فصل ششم «باغ هاي هفتگانه، عوالي»

196) الطرائف، صفحه 251 تا 248.

197) الامام علي بن ابيطالب عليه السلام، تأليف آيت اللَّه رحماني همداني، صفحه 734 به نقل از روضه كافي مرحوم كليني، صفحه 59 تا 63 و فاطمة بهجة قلب المصطفي، صفحه 415 و شادماني دل پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، صفحه 552.

198) عوالم العلوم، جلد 11/2، صفحه 765.

199) فاطمة بهجة قلب المصطفي، صفحه 413 به نقل از تلخيص الشافي، جلد 3، صفحه 130.

200) شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، جزء 16، صفحه 103 (جلد 16، صفحه 278).

201) فاطمة بهجة قلب المصطفي، صفحه 416 به نقل از تلخيص الشافي، جلد 1، صفحه 157.

202) عوالم العلوم، جلد 11/2، صفحه 766 از علل الشرايع، صفحه 155 از الطرائف، صفحه 251

بحارالأنوار، جلد 29، صفحه 396.

203) عوالم العلوم، جلد 11/2، صفحه 766.

204) عوالم العلوم، جلد 11/2، صفحه 766 از علل الشرايع، صفحه 154 از الطرائف، صفحه 251

بحارالأنوار، جلد 29، صفحه 395

كشف الغمه، صفحه 494.

205) اختصاص، صفحه 178

بحارالأنوار، جلد 29، صفحه 189

عوالم العلوم، جلد 11/2، صفحه 650.

206) سيره حلبيّه، جلد 3، صفحه 362.

207) شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، جزء 16، صفحات 87، 101 و 274.

208) در كتاب صحيح مسلم (وجهه) آمده است.

209) صحيح مسلم، جلد 5، صفحه 154 (باب قول النّبي: لا نُوَرِّثُ).

210) صحيح

بخاري، جلد 5، صفحه 82 و جلد 8 صفحه 3، كتاب الفرائض.

211) البداية و النهاية، جلد 5، صفحه 306 باب انّه قال: لا نُوَرِّثُ.

212) اعلام النّساء، جلد 4، صفحه 123 و 124، باب الفاء، فاطمة بنت محمّد.

213) ابن قتيبه دينوري، متوفي سال 276 هجري، در كتاب خود به نام الإمامة و السياسة، جلد 1، صفحه 13 چاپ سوّم مصر سال چاپ 1382، البته لازم به ذكر است كه در بعضي از چاپهاي اخير كشورهاي عربي اين قسمت حذف شده است و عبدالفتاح عبدالمقصود در كتاب الإمام علي بن ابي طالب، جلد 1، صفحه 192 اين ملاقات را ذكر كرده است.

214) انوار النّعمانية، جلد 1، صفحه 74، فَدَك و العوالي، صفحه 599.

215) بحارالأنوار، جلد 21، صفحه 332

فَدَك و العوالي، صفحه 613.

216) علامه ميرجهاني رحمة اللَّه عليه در كتاب «جنة العاصمه» صفحه 205 و 206 از 32 كتاب علماء اهل سنت اين روايت را نقل كرده است.

217) بحارالأنوار، جلد 52، صفحه 386

و جلد 53، صفحه 11

مدينة المعاجز، جلد 2، صفحه 245، و در روايت ديگر، امام صادق عليه السلام اين عمل را اولين اقدام امام زمان عجّل اللَّه فرجه مي شمارند.

218) معجم البلدان، جلد 5، صفحه 241

تاريخ طبري، جلد 2، صفحه 209.

219) فَدَك و العوالي، صفحه 62.

220) كافي، جلد 4، صفحه 560

وسائل الشيعه، جلد 14، صفحه 352.

221) آثار اسلامي مكه و مدينه، صفحه 162

فَدَك و العوالي، صحه 55.

222) شواهد التنزيل، جلد 1، صفحه 441

بحارالأنوار، جلد 16، صفحه 109 و جلد 22، صفحه 297

دلائل الصدق، امام مظفّر، جلد 3، صفحه 578

الطرائف، سيّد بن طاوس، جلد 1، صفحه 247.

223) صحيح بخاري، جلد 5، صفحه 82

صحيح مسلم، جلد 5، صفحه 54

سنن كبري،

جلد 4، صفحه 29.

224) حُق: كوزه كوچك، سفط: كدوي ميان تهي.

225) اصول كافي، جلد 7، صفحه 47.

226) بحارالانوار، علامه مجلسي، جلد 100، صفحه 185. اين فصل ترجمه و تلخيص از كتاب فَدَك و العوالي او الحوائط السبعة تأليف سيد محمد باقر حسيني جلالي، صفحات 37 تا 74 مي باشد.

227) از كتاب سقيفه و فَدَك.

228) نهج البلاغه ابن ابي الحديد جلد 16 صفحه 210.

229) تلخيص الشافي جلد 3 صفحه 140.

230) تحويل سند، يك اصطلاح رجالي است يعني يك نفر از دو يا چند طريق خبر را روايت كرده باشد

مراجعه شود به كتاب شرح خطبه حضرت زهرا عليها السلام، آية اللَّه سيّد عزّ الدّين حسيني زنجاني، جلد 1، صفحه 17 تا 23.

231) مرحوم مجلسي در بحارالأنوار جلد 29 ص 215 چاپ جديد، (ج 8 ص 114 چاپ كمپاني) مي نويسد: اين خطبه شيوا را كه از ناحيه بانوي زنان، حضرت زهرا عليها السلام صادر شده است و فكر خطيبان مبرّز و سخنور را به خود مشغول داشته موجب بهت و حيرت ايشان شده است، توضيح مي دهيم و شرح مي كنيم و شرح خود را بر مبناي روايت «احتجاج» قرار مي دهيم و در صورت لزوم به روايات ديگر نيز اشاره خواهيم داشت.

232) علامه مجلسي در ذيل اين كلمه گويد: مقصود از اخلاص آن است كه همه اعمال را براي خداوند خالص نموده و ريا و هدفهاي فاسد را با آن مخلوط نكند و در هيچ يك از كارهايش به غير خداوند متعال توسّل نجويد - و تأويل كلمه توحيد همين است - زيرا كسي كه يقين داشته باشد كه خالق و مدّبر خداوند است و در خدايي اش با كسي شريك نيست،

بر او لازم و سزاوار است كه در پرستش او كسي را شريك قرار ندهد و در هيچ كاري به غير او متوجّه نشود.

233) در بعضي از نسخ «فَمُحَمَّدٌ» و در برخي آمده «مُحَمَّدٌ» آمده است.

234) در بعضي از نسخ «احتجاج» و ساير روايات «اِسْتِماعُهُ» آمده است كه منظور گوش دادن به قرآن است.

235) سوره مباركه آل عمران آيه: 102.

236) سوره مباركه فاطر: 35.

237) سوره مباركه توبه آيه: 128

238) سوره مباركه انفال، آيه 26.

239) بحارالانوار، جلد 29، صفحه 266، او المراد بهم (البيض الخماص) من آمن من العجم كسلمان رضي الله عنه و غيره.

240) سوره مباركه مائده آيه: 64.

241) سوره مباركه توبه: آيه 49.

242) سوره مباركه كهف آيه: 50.

243) سوره مباركه آل عمران آيه: 85.

244) سوره مباركه مائده آيه: 50 كه «يَبْغُونَ» در آيه آمده است.

245) اقتباس از سوره مريم آيه 27.

246) سوره مباركه نمل: آيه 16.

247) سوره مباركه مريم آيه 6.

248) سوره مباركه انفال آيه: 75.

249) سوره مباركه نساء آيه: 11.

250) سوره مباركه بقره آيه: 180.

251) حضرت زهرا عليها السلام با آوردن پنج آيه از قرآن كريم جواب حديث جعلي ابوبكر (نحن معاشر الانبياء لا نُوَرِّثُ) را مي فرمايند. مراجعه شود به فصل سّوم: «اين حديث با قرآن تعارض دارد»

252) قسمت أوّل اقتباس از سوره مباركه انعام آيه 67 و قسمت اخير اقتباس از سوره مباركه هود آيه 39 مي باشد.

253) سوره مباركه آل عمران آيه: 144.

254) سوره مباركه توبه آيه: 13.

255) سوره مباركه ابراهيم: آيه 8.

256) سوره مباركه شعراء: آيه 227.

257) اقتباس از آيات 121 و 122 سوره هود.

258) ألا قد اري) اَلا حرف تنبيه، قد حرف تحقيق، بر سر فعل ماضي نشانه هشدار شديد

و حتمي است.

259) سوره مباركه مريم آيه: 7.

260) سوره مباركه نمل آيه: 16.

261) سوره مباركه يوسف: آيه 18.

262) سوره مباركه محمّد (ص) آيه 24.

263) اقتباس از سوره زمر: 47.

264) سوره مباركه غافر: آيه 78.

265) در بعضي از كتب اين چند بيت شعر اضافه شده است.

1 - سيعلَمُ المتولي ظلم حامَتنا

يوم القيامة انَّي سوف يَنقَلِبُ

2 - و سَوْفَ نَبْكيكَ ما عِشنا و ما بقيتُ

له العيون بِتِهْمالٍ لها سَكبُ

3 - و قَدْ رُزِئنا به محضاً خليقَتُهُ

صافيِ الضَّرائب و الاعراقِ والنَّسَبُ

4 - فانتَ خيرُ عبادِ اللّه كُلِّهِمْ

واَصْدَقُ النّاسِ حينَ الصِّدقِ و الكَذِبُ

5 - و كان جِبْريلُ روح القدس زائرنا

فغابَ عنَّا فَكُلُّ الْخَيرِ مُحْتَجِبُ

6 - ضاقَتْ عَلَيَّ بِلادٌ بَعْدَ ما رَحُبَتْ

وَ سِيمَ سِبطاكَ خَسْفاً فِيهِ لِي نَصَبُ

1 - آنان كه امروز بر من ظلم و ستم كردند به زودي در قيامت حاميان مرا مي بينند و آن وقت به كيفر اعمال خويش مي رسند.

2 - اي پدر، تا زنده ام بر تو مي گريم و تا زندگي هست هميشه بر تو گريانم، چشمان من از فشاندن اشك باز نمي ايستد و آب آن خشك نمي شود.

3 - ما خاندان مصيبت زده شديم، در حالي كه برگزيده خدا بوديم - اي پدر، ما در خَلق و خُلق و حسب و نَسب، سر آمد عالم بوديم.

4 - تو از همه بندگان خدا برتر و بالاتري و در وقت صدق و كذب، تو از همه راستگوتر.

5 - و آن فرشته پاك، جبرئيل و روح القدس كه به زيارت ما مي آمد ديگر از ما غائب شد و خير و بركت را از ميان ما برد.

6 - اي پدر بزرگوارم، بعد از تو دنيا با همه وسعتش بر ديدگان فاطمه

تنگ و تاريك شده است، و دو پسرش كه دو نوه شما هستند به مصيبت تو افسرده شده اند.

266) در ترجمه خطبه بيشتر از دو كتاب استفاده شده است: «فاطمه زهرا عليها السلام شادماني دل پيامبر» صفحات 476 به بعد و شرح خطبه حضرت زهرا عليها السلام تأليف آية اللَّه سيّد عزّالدّين حسيني زنجاني.

267) بحارالانوار جلد 29 صفحه 215.

268) كشف الغمة جلد 1 صفحه 473 و 479.

269) الدّره البيضاء، صفحه 1.

270) اللمعة البيضاء صفحه 2، و مراجعه شود به كتاب گرانقدر فاطمة بهجة قلب المصطفي، آية اللَّه رحماني همداني، صفحه 387 و 388.

271) قبيله اوس و خزرج.

272) نخل ميثم، جلد اول، صفحه 107.

273) دو درياي رحمت، ديوان محمّد علي مرداني.

274) نخل ميثم، جلد 1، صفحه 400.

275) ابيات فوق از اشعار مختلف كتاب جلوه هاي رسالت، حاج سيد رضا مؤيد انتخاب شده است.

276) اي چشم ها بگيريد، صفحه 327.

277) آئينه عصمت، صفحه 523.

278) ديوان خوشدل.

279) با تشكر از شاعر اهل بيت عليهم السلام، آقاي امير ايزدي همداني.

280) شهر حائط به شما خوش آمد مي گويد. اين تابلوي ورودي شهر «فَدَك» است و حائط (به معني ديوار) اسم جديدي است كه وهابيت براي حذف نام «فَدَك» بر اين شهر قرار داده است.

281) عكسها را در پايان كتاب ملاحظه فرمائيد.

282) مثلاً: محل تولد پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم را كتابخانه كرده و نام آن را «مكتبه» گزارده اند.

283) سوره مباركه بني اسرائيل، آيه 26. مراجعه شود به فصل دوم كتاب.

284) سوره مباركه حشر، آيه 6 و 7، مراجعه شود به فصل دوم كتاب.

285) مراجعه شود به فصل چهارم.

286) مراجعه شود به فصل سوم، بحث: «نقض حديث لا نُوَرِّثُ توسط خلفا

در طول تاريخ»

287) الطرائف، صفحه 248. مراجعه شود به فصل سوم، بحث: «تشكيل جلسه هزار نفري علما در امر فَدَك در زمان مأمون»

288) مأساة الزّهراء عليها السلام، سيّد جفر مرتضي، جلد 2، صفحه 26.

289) اين برنامه 65 دقيقه اي كه در شامگاه سه شنبه 9/5/1387 پخش گرديد، 27 دقيقه آن مربوط به فَدَك بود، و در حين مصاحبه دقايقي از فيلم مربوط به سفر هيأت ايراني به فَدَك پخش گرديد، شما مي توانيد با مراجعه به سروش سيماي تهران سي دي اين برنامه را دريافت كنيد.

290) فَدَك و العوالي، صفحه 130، به نقل از مناقب شهرآشوب.

291) مراجعه شود به فصل دوم.

292) فصلنامه ميقات حج، شماره 64، صفحه 128.

293) فصلنامه ميقات حج، شماره 64، صفحه 174 قسمتي از مقاله جناب آقاي مسيح مهاجري.

294) فصلنامه ميقات حج، شماره 64، صفحه 21.

زندگاني حضرت زهرا (س)

مشخصات كتاب

سرشناسه : شيرازي رضا

عنوان و نام پديدآور : زندگاني فاطمه زهرا (س)/ نويسنده رضا شيرازي.

مشخصات نشر : تهران: موسسه فرهنگي منادي تربيت 1387.

مشخصات ظاهري : 79 ص.

شابك : 12000ريال 978-964-348-528-3 : ؛ 15000 ريال( چاپ دوم)

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

يادداشت : چاپ دوم: 1389.

يادداشت : عنوان ديگر: براي تو دخترم « زندگاني حضرت فاطمه زهرا عليها السلام».

يادداشت : كتابنامه: ص. 79.

عنوان ديگر : براي تو دخترم« زندگاني حضرت فاطمه زهرا عليها السلام».

موضوع : فاطمه زهرا (س)، 8؟ قبل از هجرت - 11ق

شناسه افزوده : ايران. وزارت آموزش و پرورش. موسسه فرهنگي منادي تربيت

رده بندي كنگره : BP27/2/ش9ب4 1387

رده بندي ديويي : 297/973

شماره كتابشناسي ملي : 1087384

گزارشى در باب موضوع كتاب

بسم الله الرحمن الرحيم «نحن نقص عليك نباهم بالحق (1) موضوع اين كتاب گزارشى از زندگانى دختر پيغمبر است.بزرگترين بانوى اسلام فاطمه يا فاطمه زهرا.ولى خواننده خواهد ديد،آنچه در اين مجموعه فراهم آمده تنها سرگذشت زندگى شخصى نيست،رويدادهائى است آموزنده و عبرت آميز-هر چند گزارش زندگى شخصيت هاى بزرگ و برجسته تاريخ خود درسى آموزنده است.آنچه در اين صفحات مى خوانيد تحليلى از چند حادثه شگفت است كه قرنها پيش از زمان ما رخ داده است،اما اگر قهرمانان اين حادثه ها را از حادثه ها جدا كنيم،خواهيم ديد آن حادثه ها در طول تاريخ حتى در زمان ما نيز،در گوشه اى از جهان رخ داده است و ميدهد.اگر زمان و مكان رويدادهايى كه درباره آن سخن ميگوئيم،با ما فاصله بسيار دارد،آثارى كه از آنها بجاى مانده نه تنها ديرينگى نگرفته،بلكه تازگى خود را همچنان نگاه داشته است.و شما پس از خواندن اين كتاب خواهيد

ديد آنچه مى گويم گزاف يا اغراق نيست. آن حادثه ها چيست؟ دو جنبش متضاد كه پس از مرگ پيغمبر اسلام در مدينه-مركز استقرار و نشر دين اسلام-پديد گرديد: 1-جنبشى كه مى كوشيد روش پيغمبر اسلام (ص) را در اداره حوزه اسلامى دنبال كند،و به تعبير ديگر مى خواست نگاهبان سنت رسول خدا باشد. 2-حركت ديگرى كه به گمان و يا باجتهاد خويش،به تناسب پيشرفت زمان،تجديد نظر در نظام سياسى و احيانا بعضى نظام حقوقى دين را ضرورى مى دانست،و معتقد بود سنت گرايان واقعيت را چنانكه بايد درك نمى كنند،و اين دگرگونى متناسب با خواسته هاى عصر،و به سود مسلمانان و موجب تقويت قدرت مركزى و حفظ وحدت اسلام است.و اگر بخواهيم همين معنى را در قالب عبارتى روشن تر بريزيم بايد گفت: حركتى بود كه مى خواست مسير حكومت در راههاى ترسيم شده عصر پيغمبر باشد و حركتى كه استقرار نظام سياسى تازه را-هر چند با سنت رائج مطابقت ننمايد-ضرورى مى دانست.امروز هم كه نزديك چهارده قرن از آن حادثه مى گذرد،هر دو جنبش طرفدارانى از مسلمان و جز مسلمان،شرقى يا غربى دارد. فاطمه (ع) و شوهرش و خاندان پيغمبر و تنى چند از ياران آنان،پيشروان حركت نخستين بودند و گروهى (بيشتر مهاجران و كمتر انصار) رهبران حركت ديگر. چنانكه در ضمن اين گزارش خواهيم ديد،رويدادهاى پى در پى دختر پيغمبر اسلام را ناچار ساخت كه خود پيشرو سنت گرايان گردد.او با سخنرانى،اندرز،اعتراض،ناخشنودى نمودن و سرزنش،سنت شكنان و يا تجدد طلبان را از عاقبت نامطلوب روشى كه پيش گرفتند آگاه ساخت.بر خلاف آنچه بعض نويسندگان نوشته اند،و ظاهر بعض روايات هم شايد آنرا تاييد كند،آنچه در آن روزها گفتند و كردند جنبه شخصى ندارد.نه آنروز و

نه اين زمان تنها سخن بر سر آن نبوده و نيست كه:شخصيتى كه سال سى و پنجم هجرى زمامدار مسلمانان شد بايد سال يازدهم بخلافت رسيده باشد.يا فلان مزرعه را چرا گرفتند؟و چه مبلغ درآمد داشته؟يا اگر درآمد آنرا از صاحب آن باز داشته اند،غرامت آن چيست؟.يا او از چه راه مى تواند نان خورش فرزندان خود را آماده كند؟دقت در اسناد دست اول،و سخنان على و فاطمه و فرزندانش (ع) و مطالعه روشى كه در زندگانى پيش گرفتند،روشن مى سازد كه اين خاندان بدانچه نمى انديشيده اند مهترى يا مالدارى بوده است. گفتگو و كشمكش از اين جا پديد شد،كه اگر امروز نظامى عادلانه و اصلى تثبيت شده و به سود دسته اى خاص تغيير يافت،چه كسى تضمين مى كند كه فردا و پس فردا اصل هاى ديگرى دگرگون نشود؟و بدنبال آن مشكلى از پس مشكلى پديد نگردد؟تا آنجا كه نظام اصلى يكباره درهم بريزد و مقررات آن اصالت خويش را از دست بدهد. هنوز بيش از ربع قرن بر فرياد اعتراض نمى رفت كه نسل آن روز اين حقيقت را دريافت و عاقبت ناميمون سنت شكنى را بچشم خود ديد،اما ديگر كار از كار گذشته بود.و بيش از نيم قرن نگذشت كه بيك باره هم نظام سياسى و هم قوانين مدنى و حقوقى كه با چنان تلاش و كوشش و مجاهدت و قربانى دادن فراوان پى ريزى شده بود بهم خورد.روش حكومت الهى به سيرت دوره جاهلى باز گرديد.و زمامدارى خاص خاندانى گرديد كه پيش از اسلام نيز بر عرب مهترى مالى و احيانا سرورى سياسى داشتند. كتاب حاضر وظيفه ندارد اين دو حركت را تحليل كند،و درباره رفتار سران دو نهضت بداورى برخيزد،يا درباره آن دسته

از مسلمانان كه در چنان دوره پرآشوب مى زيستند قضاوت نمايد.اكنون قرن هاست از آن حادثه ميگذرد. صدها كتاب و ده ها مقاله و هزارها سخنرانى بر سر حق بودن يكى از دو جريان و باطل بودن ديگرى نوشته و القا شده است،اما چون يكى از دو دسته نمى خواهد تسليم منطق ديگرى شود،بحث و جدال همچنان تازگى خود را نگاه داشته است.اگر چنين بحث ها به نتيجه ميرسيد،و يا اگر نتيجه آن از روى انصاف پذيرفته مى شد،بايد در همان روزهاى نخست پايان يابد. چرا آن درگيرى و درگيرى هاى همانند آن نبايد به نهايت برسد؟خود بحثى است. متاسفانه من نه آن تسامح و يا روشن بينى عرفانى را دارم كه بگويم:چنين تضادها سطحى و صورى است و سنت جارى الهى بخاطر بقاى جهان آنرا خواسته است: چونكه مقتضى بد دوام آن روش مى دهدشان از دلايل پرورش تا نگردد ملزم از اشكال خصم تا بود محجوب از اقبال خصم تا كه اين هفتاد و دو ملت مدام در جهان ماند الى يوم القيام (2) و سرانجام كنگره ها از منجنيق بيرون خواهد رفت و حركتها بيك نقطه خواهد رسيد،و سنت گرا و سنت شكن هر دو در كنار هم و در جوار آمرزش حق تعالى خواهند زيست،نه چنين صلاحيتى را در خود مى بينم و نه وظيفه اى كه بر گردن گرفته ام اين رخصت را بمن خواهد داد.كسانى كه پژوهش تاريخ را عهده دار مى شوند،جز مطالعه اسناد و تتبع در گزارش هاى گوناگون و مقابله و جرح و تعديل روايت ها چاره اى ندارند.گزارشگر ناچار بايد آنچه را رخ داده بنويسد،و تا آنجا كه مى تواند باستناد و قرائن در باره رويدادها داورى كند،و نقطه هاى انحراف را-اگر موجود باشد-بنماياند.در اينصورت است كه

حقيقت آشكار خواهد شد.اما آن سندها را چگونه بپذيريم؟و چسان طبقه بندى كنيم و با چه ميزانى بسنجيم؟، خود كاريست دشوار. از روزيكه اين حادثه رخ داده است،تا آنگاه كه محدثان و مؤرخان آنرا در كتابهاى خود ثبت و ضبط كرده اند و از گزند فراموشى،تصرف در عبارت،و ديگر عوارض مصون مانده،دويست سال يا اندكى كمتر گذشته است.در آن دو قرن سياست هاى نيرومندى-كه هر يك دسته ها و گروههاى چندى را زير پوشش و يا بدنبال خود داشته-برابر هم ايستاده و يا يكى جاى خود را بديگرى داده است.آنانكه با تاريخ صدر اسلام تا پايان سده سوم آشنائى دارند،مى دانند جعل روايت،تخليط و تدليس در آن،محو حديث و يا تفسير و يا تاويل حديث به سود خود و باطل ساختن دعوى حريف كارى رائج بوده است. گروههاى وابسته به سياست اموى،خوارج،عباسى و گروههاى مقابل آنان،نو مسلمانانى كه گواهى به خدا و پيغمبرى محمد (ص) را وسيله حفظ جان ساخته و در نهان تيشه بريشه اين دين مى زدند،استادان مكتب هاى فكرى كه در حلقه هاى درس،تنها مى خواسته اند سخن طرف مقابل را باطل سازند،چه دستكاريها در اين مدت دراز در اين سندها كرده اند؟خدا مى داند،حال سندهاى سياسى چنين است.اما داستان هاى تاريخى و روايت هائى كه بيان دارنده زادروز و يا سال مرگ يكى از شخصيت هاست،در اين گونه گزارشها هم چون اعتماد راويان بر حافظه بوده است،كمتر ديده مى شود حادثه ها يكسان روايت شده باشد.در چنين شرايط چه بايد كرد؟نويسنده اين صفحات كوشيده است تا حد ممكن گزارش خود را بر اساس سندهاى دست اول و يا نزديك به دست اول تنظيم كند،چه در اين سندها احتمال دست خوردگى كمتر است (3) . و نيز تا آنجا كه توانسته است گزارشها را

با قرينه هاى خارجى تطبيق كرده و بالاخره از ميان گفته هاى گوناگون آنرا پذيرفته است كه همه و يا اكثريت در قبول آن هم داستان اند و يا بگونه اى آنرا تاييد مى كنند. با اينهمه نمى گويم آنچه نوشته ام حقيقتى است كه در خارج رخ داده است،چه آن حقيقت را جز خداى تعالى ديگرى نمى داند.

پى نوشتها: 1.ما داستان آنانرا بدرتسى بر تو مى خوانيم (الكهف:13) 2.مثنوى.نيكلسن.دفتر پنجم ص 20. 3.اما معنى اين سخن نه اينست كه نوشته هاى ديگران درباره زندگانى دختر پيغمبر (ص) ،از نظر نويسنده دور مانده است،چنانكه در فهرست مصادر كتاب خواهيد ديد،به بيشتر آنچه در اين باره نوشته شده،توجه داشته ام.

صحراى عربستان

«من عال جاريتين حتى تدركا دخلت انا و هو الجنة كهاتين (1) خواننده عزيز كه هم اكنون سرگرم خواندن اين گزارش هستى،آيا تاريخ يا جغرافياى عربستان را خوانده اى؟.مقصودم از عربستان تنها شهر مكه و مدينه و آبادانى هاى كرانه درياى سرخ نيست.عربستان خوشبخت (يمن) را نيز نمى گويم.مقصودم آن قسمت از سرزمين گسترده اى است كه از يك سو ميان وادى حضر موت و صحراى نفود و از سوى ديگر محدود به بيابانهاى دهناء و وادى دواسر است.سرزمين هائى كه بيشترين مقدار دو ميليون و ششصد هزار كيلومتر اين شبه جزيره را تشكيل مى دهد و پس از گذشت قرن ها تقريبا همچنان دست نخورده مانده است. آنجا سرزمينى است شگفت و شگفتى آفرين.بيابانهاى خشك بريده از جهان آبادانى،خالى از سكنه،دهشتناك از يكسو و رشته كوههاى سوخته از تابش مداوم آفتاب و يادگارهاى آتش فشانهاى روزگاران ديرين،از سوى ديگر،تركيبى عجيب و در عين حال جالب را پديد آورده است.در فصل تابستان هيچ انسان و يا جاندارى عادى نميتواند براى مدتى دراز در اين دوزخ

گداخته بسر برد،و اگر جهانگردى ماجراجو در فصل زمستان يا آغاز بهار قدم در آن سرزمين بگذارد و پس از بريدن فرسنگها راه به نقطه اى برسد كه دوش يا پرندوش بارانى در آن باريده و مانده آن در گودالى فراهم گشته،ممكن است در كنار آن گودال خانواده اى را با يك دو شتر به بيند.آنان نمونه انسان اين بيابان اند.سخت ترين جانداران برابر دشوارى و مخصوصا بى آبى. انسان اين صحرا خشكيده و لاغر،سياه چرده،خشن و پرتوان است كه او را بدوى و در تداول بدو لقب داده اند و حيوان آن،باركش سرسخت تر از انسان كه شتر نام دارد. تنها اين دو جاندارند كه مى توانند در صحنه پر تلاش و پيكار صحرا پيروز گردند.رستنى آن هم خارهاى درختچه مانندى است كه شب هنگام باد در سرشاخه هاى آن مى پيچد و بانگى ترس آور پديد مى آورد.بيابان نشينان زير درخت را نشيمنگاه غول و آن بانگ را آواز بچه غولان پنداشته اند بدينجهت آن خار را (ام غيلان) ناميده اند كه به تخفيف مغيلان شده است. درخت آن (در واحه ها) و كناره آب ها خرماست كه در بين رستنى ها مظهر مقاومت برابر بى آبى است.پايدارى انسانهاى سخت كوش در چنان شرايط دشوار،نشانه كوشش پى گير آنان برابر مانع هاى طبيعى مى باشد:كوشيدن براى زنده ماندن،و ناچار از بدست آوردن آن چيز كه مايه زندگى انسان و حيوان است آب . بدو هر روز يا هر چند روز بايد كوله بار مختصر خود را كه جز چند گلوله پيه مخلوط با پشم شتر،و يا چند دانه خرماى خشك در آن نيست،بر پشت ريش آن جانور بردبار بگذارد،زن و احيانا فرزند خردسالش را بر بالاى كوله بار به نشاند،توده هاى شن داغ را در

هم بكوبد،از دشت ها و صخره هاى آفتاب خورده بگذرد،و به گودالى برسد كه آبى در آن ذخيره شده است. چه آبى؟تيره،بد بود،پر از كرم و ديگر خزندگان كه زودتر از وى خود را بدانجا رسانده اند. مسافر خسته از ديدن اين تنها مايه زندگانى شاد مى شود،كوله بار را از پشت شتر برمى دارد،اما افسوس كه شادمانى او دوامى نمى يابد،چه در اين وقت است كه سر و كله مزاحمى نمودار مى گردد،موجود سيه بختى چون او،انسانى تيره روز كه پاشنه هاى ترك خورده و پيشانى چروكيده و سوخته اش نشان مى دهد او هم در تكاپوى بدست آوردن همان چيزى است كه مسافر پيشين ما خود را بدان رسانده،آب. صحرا،اين تنها آموزگار بى رحم،در طول قرنها به فرزندان خود يك درس بيشتر نداده است: بكش تا زنده بمانى!درگيرى آغاز مى شود،ديرى نمى گذرد كه زمين از خون انسانى بد بخت رنگين مى گردد،انسانى كه بحكم غريزه مى خواسته است زنده بماند،اما حريف نيرومندتر از او بر وى پيروز گشته است.هنوز كام تشنه او و باركش خسته وى و يك يا دو موجود بى نواتر كه خود را بدو بسته اند،از اين مايع تر نشده كه دشمن نيرومندترى بى رحمانه دندان خود را مى نمايد،و بر سر گرفتن آنچه زندگى او و شتر و زن و فرزندانش بدان بسته است،با وى بستيز برمى خيزد.افسوس كه اين حريف بسيار نيرومندتر از حريفى است كه هم اكنون از كشتن او فارغ گشته است.حريفى كه هرگز نمى توان بر او پيروز شد.بچشم خود مى بيند داغ آب پائين و پائين تر مى رود و بجاى آب،بخار متراكم بهوا بلند مى شود تا آنكه ديگر جز اندكى لجن و چند كرم نيمه جان در ته گودال باقى نمى ماند.بله!آفتاب كار خود را كرده است.بايد از

اينجا به جاى ديگر برويم... بايستيد!براه بيفتيد!سرودى است كه بدو در سراسر زندگى پر مشقت خود بر زبان دارد.هر بامداد بجائى و هر شب در راهى. در اين گيرودار و باربندى و بار افكنى،ناگهان آواز خفيفى بگوش او مى رسد.اين چه آوازى است؟ناله كودكى كه هم اكنون ديده بدان زندگانى پر ملامت باز كرده است. زن او از رنج زادن فارغ شده و انسانى مادينه بدين جمع بى نوا افزوده است.چه بدبختى بزرگى!هميشه از اين پيش آمد نگران بود! نوزادى مادينه!دختر!اين مايه بدبختى و سرشكستگى!اين فرزند بچه كارم مى خورد؟. چرا زنم فرزندى نرينه نزائيد؟اگر پسر بود نعمتى بود!در كودكى شتر را نگاهبانى ميكرد و در بزرگى در كنارم با دشمنان مى جنگيد!اما دختر موجودى دست و پا گير است بدتر از آن، مايه شرمسارى و ننگ!چرا؟چون فراموش نكرده است كه چندى پيش با فلان دسته درگيرى داشت.دختر آنان را باسيرى گرفت و براى هميشه داغ ننگ را بر پيشانى پدر و مادر و قبيله او چسباند.از كجا كه روزى چنين بلائى بر سر خودم نيايد؟ نه!تا دير نشده بايد چاره اى انديشيد،و علاج واقعه را پيش از وقوع كرد.اين دختر نبايد زنده بماند.مبادا موجب شرمسارى گردد،بايد او را در دل خاك نهفت. (2) تنها ترس از مستمندى و درماندگى و يا بيم ننگ و سرزنش خويشان نبود كه او را به كارى چنين زشت وا مى داشت،گاهى هم باورهاى خرافى و اعتقادات بى دليل موجب دختر كشى مى شد،چنانكه اگر دخترى كبود چشم،يا سياه پوست نصيب وى مى گرديد،آنرا بفال بد مى گرفت.گروهى از اديبان و تاريخ نويسان عرب در قرن حاضر مى خواهند اين كار زشت را به حساب عاطفه و علاقه بگذارند.اينان مى گويند چون پدر محبتى

شديد بدين دسته از فرزندان داشت،دختران را به خاك مى سپرد تا بكرامت آنان لطمه اى نرسد (3) اين توجيهى بى اساس است.ما مى بينيم قرآن اين مردم را سرزنش مى كند كه چرا اين موجود بى گناه را بخاطر ترس از تنگدستى مى كشيد (4) . و در جاى ديگر مى گويد: آنروز كه درباره آن كودك در خاك نهفته پرسش شود،به چه جرمى كشته شده است؟ (5) بارى موجب اين كار زشت هر چه بوده است از زشتى كار نمى كاهد.آن مردم در سرزمينى آنچنان، رسمى اين چنين داشتند و با يكديگر رفتارى زشت تر و ناهنجارتر از آن و اين. اين حال بيابان نشين پيش از ظهور اسلام بوده است،اما شهرنشين هاى شبه جزيره هم در گرفتارى دست كمى از بيابانيان نداشته اند،نهايت اينكه درگيرى آنان از نوع ديگرى بوده است.دسته هايى بزرگ از مردم بينوا بكوشند تا تنى چند از دسترنج آنان روزگار را به خوشى و تن آسانى بگذرانند.رقم دارائى آنان هر روز افزايش يابد،و كمر اينان زير فشار بارهاى سنگين خميده تر گردد.پيداست كه سرزمينى با چنين موقعيت جغرافيائى و ساكنانى از اين جنس مردم،در ديده نژاد شناسان و دانشمندان علم الاجتماع چه ارزشى خواهد داشت!اگر در آغاز سده هفتم ميلادى معجزه تاريخ پديد نمى گشت،و در آن بيابان تاريك،ناگهان چشمه اى از نور شكافته نمى گرديد،بى گمان امروز كمتر كسى بدان مى انديشيد كه صحرائى بنام عربستان وجود دارد،تا چه رسد بدانكه بداند اين صحرا در منتهى اليه جنوب غربى آسيا و موقعيت تاريخى و جغرافيائى آن چنين و چنانست.مگر جهانگردانى حادثه جو كه بتوانند از رشته كوههاى شبه جزيره سينا سرازير شوند و خشك زارهاى نجد و دره هاى تهامه را به پيمايند و خود را

به بيابان پهناور نفوذ و يا الربع-الخالى برسانند و بر اثر حادثه اى براى هميشه زير توده هاى شن بخواب ابدى فرو روند،و يا از ده ها تن يكى جان سالم بدر برد و ديگران را از آنچه ديده خبر دهد.اما سرنوشت چيز ديگرى مى خواست.از اين سرزمين بايد طنينى برخيزد،نخست از شهركى در كنار درياى سرخ و سپس واحه اى در پانصد كيلومترى اين شهر و در شرق اين دريا،آنگاه اين طنين سراسر شبه جزيره عربستان را پر كند،و به ايران، مصر و بالاخره قاره آسيا و افريقا و سرانجام همه جهان برسد:بيابان گرد تيره روز!آنچه از صحرا آموخته اى درست نيست!صحرا آموزگارى بد آموز است،تو بايد از خدا درس بگيرى! شعار تو آن نيست كه بدان خو گرفته اى!تو را براى كشتن نيافريده اند.تو خليفه خدائى و خدا نور،محبت،زندگى،لطيف و رحمت است...تو براى ديگرى زنده اى و همه با يكديگر براى خدائيد! آن درس ديگر را هم كه سينه به سينه،و يا به تقليد از رفتار پدرانت آموخته اى فراموش كن! آنان نيز معلمان خوبى نبودند!بايد بدانى كه درس را تقليدى نبايد آموخت!دختر نيز مانند پسر است!هر دو به كار تو مى آيند!هر دو نعمت خدايند!همه نعمتهاى خدا را بايد سپاس گفت و نبايد يكى را بر ديگرى برترى داد! مردم!شما چرا با دخترانتان چنين رفتارى مى كنيد؟چرا بديده كالاى بى ارزش بدانها مى نگريد؟شما را چه كسى زاده و پرورده است؟مگر شما در دامان همين دختران كه مادر شده اند پرورش نيافته ايد؟،بدانيد كه چون دخترى در خانه اى بدنيا مى آيد خداوند ملائكه را نزد آنان مى فرستد تا بگويند:«اى اهل خانه سلام بر شما!سپس آن دختر را با پرهاى خود مى پوشانند و دستهاى خويش را بر سر او مى كشند،و

ميگويند كسى كه نگاهبانى او را بر عهده گيرد تا روز رستاخيز يارى خواهد شد» (6) «كسى كه دخترى داشته باشد،و او را زنده بگور نكند،خوار نسازد،پسر را بر او ترجيح ندهد،خدا او را به بهشت خواهد برد» (7) . اما اين تعليمات آسمانى كه گاه با آيت هاى قرآن و گاه بزبان حديث بر گوشهاى گران چنان مردم دير فهم خوانده مى شد،بايد با آموزش عملى نيز همراه باشد تا اثر آن بيشتر گردد،و نمونه اعلاى اين تربيت عملى،دختر پيغمبر است. اين شگفت است كه شمار دختران رسول خدا از نخستين زن او خديجه،بيش از پسران است و شگفت تر آنكه پسران او نمى پايند و در كودكى مى ميرند.چنانكه گفتيم از نظر زندگانى بدوى و قبيله اى پسر است كه چراغ خانه پدر را روشن مى كند،و آنكه پسرى جاى او را نگيرد نام او فراموش خواهد شد.چنين كس را ابتر مى گفتند و اين سرزنش كوتاه بينان مكه به محمد (ص) بود:«او ابتر است.»پس از مرگ نامى از وى نمى ماند؟چون پسرى ندارد كه جانشين او شود!اين عقيده كوردلانى از قريش بود. اما بر وفق مشيت الهى،و برغم اين كج انديشان تاريك دل،از پيغمبر اسلام دخترى ماند و اين دختر با گفتار و رفتار خود،چه در زندگانى خصوصى و چه در برخوردهاى اجتماعى-سر سخن پدر و رمز اشارت هاى قرآن را بدان خود خواهان نماياند كه ان شانئك هو الابتر.» اى محمد نام تو جاويدان خواهد ماند.آنكه تو را سرزنش مى كند گمنام مى زيد،و گمنام مى ميرد:آنچنانكه فرزندزادگان او نيز رمز ديگرى از آن بشارت گشتند كه: مصطفى را وعده داد الطاف حق گر بميرى تو نميرد اين سبق... رونقت را روز روز افزون كنم نام

تو بر زر و بر نقره زنم منبر و محراب سازم بهر تو در محبت قهر من شد قهر تو (9) تقدير خدائى چنان بود كه پيغمبر اسلام همه محبت پدرى را در حق زهرا بكار برد،تا با اين تربيت عملى،آن موجودهاى خود خواه بدانند كه بايد دختران را نيز چون پسران ارزش نهاد. مگر ما نمى گوئيم يكى از سه قسم سنت كه پيروى آن بر مسلمانان واجب است رفتار پيغمبر است؟او بايد صاحب دختر شود و دختر خود را آنچنان به پروراند،و حرمت نهد،تا پيروان او از رفتار وى درس گيرند و اين مايه بقاء نژاد را خوار نشمرند.اما اين بدان معنى نيست،كه مى گوئيم همه حرمتى كه پيغمبر به دختر خود مى نهاد تنها بخاطر آموزش ديگران بود،نه چنين است.آنجا كه سخن از شخصيت اخلاقى فاطمه به ميان آيد،در اين باره به تفصيل خواهيم پرداخت و شما خواهيد ديد كه او سزاوار چنين حرمتى بوده است.آنچه مى خواهم بگويم اين است كه پيغمبر در كنار تعليمات قرآن موظف بود پيروان خود را عملا نيز تربيت كند.

پى نوشتها: 1.كسى كه دو دختر را به پروراند تا بحد رشد رسند،من و او با هم به بهشت در مى شويم. (كنز العمال.كتاب نكاح.باب حقوق دختران) . 2.و اذا بشر احدهم بالانثى،ظل وجهه مسودا و هو كظيم.يتوارى من القوم من سوء ما بشر به ايمسكه على هون ام يدسه فى التراب الا ساء ما يحكمون (النحل:59) .3.بلوغ الارب ج 3 ص 42-53. 4.و لا تقتلوا اولادكم خشية املاق نحن نرزقهم و اياكم ان قتلهم كان خطا كبيرا. (اسراء:31) 5.و اذا الموؤدة سئلت.باى ذنب قتلت (تكوير:8-9) . 6.كنز العمال.كتاب نكاح از اواسط

طبرانى. 7.كنز العمال.كتاب نكاح.از مسند ابو داود. 8.الكوثر:3. 9.مثنوى دفتر سوم.نيكلسن ص 68.

خديجه : نسب او

«و اين مثل خديجة.صدقتنى حين كذبنى الناس (1) (حديث شريف) چنانكه مى دانيم فاطمه (ع) دختر محمد (ص) ،رسول خدا،پيغمبر اسلام،و مادر او خديجه دختر خويلد است.از زندگانى خديجه پيش از آنكه بازدواج پيغمبر (ص) در آيد،جز اشارت هائى كوتاه در دست نداريم.در مصادر دست اول گاه بگاه نام او و پدر و عموزاده او بمناسبت ارتباط آنان با پاره اى حادثه ها ديده ميشود.خويلد بن اسد بن عبد العزى بن-قصى بن كلاب،از تيره اى معروف و از محترمان قريش است.خويلد در دوره جاهليت مهتر طائفه خود بود.در جنگ فجار (2) دوم،در روزى كه بنام شمطه معروف است،و در آن روز قريش آماده جنگ با كنانه شد،رياست طائفه اسد را داشت. (3) نوشته اند هنگامى كه تبع مى خواست حجر الاسود را به يمن ببرد،خويلد با او به نزاع برخاست (4) اين ايستادگى نشان دهنده موقعيت ممتاز او در آن عصر است.پسر عموى خديجه ورقة بن نوفل از كاهنان عرب بوده است و چنانكه نوشته اند از كتابهاى اديان پيشين اطلاع داشت.چون رسول اكرم بهنگام نزول نخستين دسته هاى وحى مضطرب گرديد،خديجه او را نزد ورقه،برد.ورقه پس از آنكه از او پرسش هائى كرد به خديجه مژده داد كه او پيغمبر اين امت خواهد بود (5) خديجه پيش از ظهور اسلام از زنان بر جسته قريش بشمار مى رفته است تا آنجا كه او را طاهره و سيده زنان قريش مى خواندند.پيش از آنكه به عقد رسول اكرم در آيد نخست زن ابو هاله هند بن نباش بن زراره (6) و پس از آن زن عتيق بن عائذ از بنى مخزوم گرديد (7) وى از ابو هاله

صاحب دو پسر و از عتيق صاحب دخترى گرديد.اينان برادر و خواهر مادرى فاطمه (ع) اند. پس از اين دو ازدواج،با آنكه زنى زيبا و مالدار بود و خواهان فراوان داشت،شوى نپذيرفت و با مالى كه داشت به بازرگانى پرداخت.تا آنگاه كه ابو طالب از برادرزاده خود خواست او هم مانند ديگر خويشاوندانش عامل خديجه گردد،و از سوى او به تجارت شام رود و چنين شد.پس از اين سفر تجارتى بود كه به زناشوئى با محمد (ص) مايل گرديد،و چنانكه ميدانيم او را به شوهرى پذيرفت.چنانكه بين مورخان شهرت يافته و سنت نيز آنرا تاييد ميكند،خديجه بهنگام ازدواج با محمد (ص) چهل سال داشت.ولى با توجه به تعداد فرزندانى كه از اين ازدواج نصيب او گشت،مى توان گفت،تاريخ نويسان رقم چهل را از آنجهت كه عدد كاملى است انتخاب كرده اند.در مقابل اين شهرت،ابن سعد باسناد خود از ابن عباس روايت مى كند كه سن خديجه هنگام ازدواج با محمد (ص) بيست و هشت سال بوده است. (8) جز ابراهيم كه از كنيزكى آزاد شده بنام ماريه قبطيه متولد شد،ديگر فرزندان پيغمبر:زينب. رقيه.ام كلثوم.فاطمه (ع) قاسم و عبد الله (9) همگى از خديجه اند.قاسم در سن دو سالگى پيش از بعثت و عبد الله در مكه پيش از هجرت مرد.اما دختران به مدينه هجرت كردند و همگى پيش از فاطمه (ع) زندگانى را بدرود گفتند.خديجه نخستين زنى است كه به پيغمبر ايمان آورد.هنگامى كه پيغمبر دعوت خود را آشكار كرد و ثروتمندان مكه رودرروى او ايستادند،و بآزار پيروان او و خود وى نيز برخاستند،ابو طالب برادر زاده خود را از گزند اين دشمنان سرسخت حفظ مى كرد،اما خديجه نيز براى او پشتيبانى بود

كه درون خانه بدو آرامش و دلگرمى مى بخشيد.براى همين خوى انسانى و خصلت مسلمانى است كه رسول خدا پيوسته ياد او را گرامى مى داشت. (10) فاطمه اطهر بانوى بزرگ اسلام،از چنان پدر و چنين مادرى زائيده شد.كى و در چه تاريخ؟، روز و بلكه سال آن بدرستى روشن نيست.يعنى تاريخ نويسان در آن همداستان نيستند.روشن كردن زاد روز و يا سال مرگ شخصيت هاى بزرگ (زن يا مرد) هر چند از نظر تاريخى با ارزش و قابل بحث است،و ما نيز در اين باره به جستجو خواهيم پرداخت،اما از نظر تحليل شخصيت ها چندان مهم بنظر نمى رسد.آنچه از زندگانى مردمان برجسته و استثنائى براى نسل هاى بعد اهميت دارد،اينستكه بدانند آنان كه بودند؟چگونه تربيت شدند؟چگونه زيسته اند.؟چه كرده اند؟چرا كردند؟چه اثرى در محيط خود،و پس از خود نهادند.اما كى زادند؟و كى مردند؟اينان مى پرسند چرا در اين زمينه بايد جستجو كرد؟معلومست روزى بدنيا آمده اند،و در روزى در گذشته اند.شايد هم حق بطرف اينان باشد.چنين شخصيت ها هرگز نمى ميرند و هميشه با تاريخ زنده اند.اما تاريخ نويس تعيين سال زادن و مردان چنين كسان را جزء پيشه خود ميداند.هم بخاطر پيروى از سنتى كه مورخان و يا نويسندگان سيره و شرح حال،خود را موظف به پيروى آن مى بينند.و هم بدان جهت كه اين تاريخ ها با همه حوادثى كه در زندگانى قهرمان تاريخ پديد شده بنوعى مربوط مى شود. در اين كتاب،اگر چنين ضرورتى در كار باشد،بايد بگويم با همه كوششى كه بكار رفته است متاسفانه درباره سال تولد دختر پيغمبر (ص) اطلاع درست و دقيقى نمى توان داد.تنها زاد روز دخترپيغمبر نيست كه تاريخ نويسان در آن همداستان نيستند،تاريخ پيشوايان دين و ائمه معصومين و نيز تاريخ تولد و

مرگ رسول اكرم،هيچيك مورد اتفاق مورخان نيست.اينهمه اختلاف براى چه پديد آمده است؟در فصل نخستين،پاسخى كوتاه داده شد. در آن دوره ها ضبط وقايع و نوشتن آن معمول نبود.راويان آنچه مى شنيدند بخاطر مى سپردند،و مردم آنچه سالخوردگان قوم مى گفتند مى پذيرفتند.گاهى رويدادهاى مهم و يا حادثه هائى كه تازگى داشت مبدا تاريخى مى شد و آنرا زاد روز يا سال مرگ شخصيت هاى بزرگ به حساب مى گرفتند.چنانكه ما،در زندگانى خود از بزرگتران شنيده ايم:سالى كه فلان سيل آمد.سال خرابى فلان شهر.سال گرانى.سال وبائى و همچنين...معلوم است كه مردم معاصر با اين حادثه و نيز تا ساليانى چند پس از آن،اين تاريخ را بخاطر داشته و حساب خود را بر پايه آن مى نهاده اند اما پس از گذشت مدتى دراز،خود آن حادثه نيز در شمار مجهولات قرار ميگيرد. مورخان نوشته اند پيغمبر (ص) در عام الفيل متولد شد،سالى كه ابرهه با پيلان خود براى ويران كردن خانه كعبه به مكه آمد.عام الفيل تا ساليانى براى مردم مكه معلوم بوده است،اما براى ما كه مى خواهيم بدانيم اين حادثه در چه سالى رخ داده خود مساله اى است.تازه اگر پيش آمدها را كه مبدا تاريخ مى شود درست بدانيم و فراموش شدن تاريخ دقيق آنها را براى شاهدان عينى ناديده بگيريم،اين پرسش پيش مى آيد:مگر حافظه راويان هر چند هم نيرومند باشد براى هميشه از اشتباه مصون مى ماند؟بر فرض كه دسته نخست راويان اشتباه نكنند،در طول يكصد سال تقريبا سه نسل جاى خود را بديگرى مى دهد،چه كسى ضمانت مى كند كه همه راويان اين سلسله ها از قوت حافظه به درجه كمال برخوردار باشند؟اينكه دو پا چند گواه مورد اعتماد،كسى را به قوت حفظ بستايند،شايد از نظر علم روايت و يا درايت و

يا از جنبه كارفقيه و يا اصولى دليلى بحساب آيد،ولى در رويدادها كه اثر عملى ندارد،چنين ضابطه ها كافى نيست.اين دو سبب كه نوشتيم براى پيدا شدن اختلاف در ضبط حادثه هاى تاريخى كافى است،چه رسد كه سبب هاى ديگر نيز بدان افزوده شود.و اتفاقا چنانكه خواهيم ديد در مورد شخصيت مورد بحث ما چنين است. در حالى كه عموم نويسندگان سيره و مورخان اهل سنت و جماعت،تولد فاطمه (ع) را نج سال پيش از بعثت نوشته اند،تذكره نويسان و علماى بزرگ شيعه معتقدند وى سال پنجم بعثت متولد شده است. ابن سعد در طبقات (11) و طبرى در تاريخ (12) و بلاذرى در انساب الاشراف (13) و ابن اثير در كامل (14) و ابو الفرج اصفهانى در مقاتل الطالبين (15) و محمد بن اسحاق (16) و ابن عبد البر در استيعاب (17) و جمعى ديگر تاريخ نخست را پذيرفته اند و عموما نوشته اند:آن سالى بود كه قريش خانه كعبه را مى ساختند.بلاذرى چنين روايت كند: روزى عباس بن عبد المطلب نزد على رفت،على (ع) و فاطمه در گفتگو بودند كه كدام يك از ديگرى بسال بزرگتر است.عباس گفت تو على!ساليانى چند پيش از ساختن كعبه متولد شدى.اما دخترم (زهرا) سالى بدنيا آمد كه قريش خانه كعبه را مى ساختند (18) و نيز طبرى و ديگران تصريح كرده اند كه سن زهرا (ع) بهنگام وفات در حدود بيست و نه سال بوده (19) ليكن يعقوبى كه در بيشتر روايت هاى خود متفرد است سن زهرا (ع) را بهنگام مرگ بيست و سه سال نوشته است (20) و بنا بر نوشته وى تولد فاطمه (ع) سال بعثت پيغمبر بوده است. در مقابل اين شهرت دانشمندان و محدثان

شيعه چون كلينى در كافى (21) و ابن شهر آشوب در مناقب (22) و على بن عيسى اربلى در كشف الغمه (23) و مجلسى در بحار از دلائل الامامه و كتب ديگر (24) ،نوشته اند كه زهرا (ع) پنجسال پس از آنكه محمد (ص) به پيغمبرى مبعوث گرديد متولد شده است.تنها نوشته شيخ طوسى در مصباح المتهجد (25) با اين شهرت مخالف است.چه او سن فاطمه (ع) را هنگام ازدواج با امير المؤمنين سيزده سال نوشته است.و اگر ازدواج او را پنج ماه پس از هجرت بدانيم تولد وى سال اول بعثت خواهد بود.و اين راى با آنچه يعقوبى نوشته مطابقت دارد.با چنين اختلاف در نقل روايات،پذيرفتن سندى و رها كردن سند ديگر،بسيار دشوار مى نمايد.اين جاست كه چنانكه در مقدمه اشارت شد،بايد قرينه هاى خارجى را نيز از نظر دور نداشت،شايد بتوان با استفاده از آن قرينه ها كفه اختيار يكى از دو دسته را سنگين تر كرد و در نتيجه آنرا مرجح دانست. قرينه اى قابل توجه و قوى در عموم روايت هاى علما و محدثان شيعه وجود دارد و نشان دهنده اينست كه ولادت دختر پيغمبر پس از بعثت بوده است.اين قرينه ارتباط زادن زهرا (ع) ،با معراج رسول اكرم است.ضمن روايت هاى معراج،رسول خدا فرموده است در شب معراج سيب بهشتى بمن دادند و نطفه دخترم زهرا از آن ميوه تكوين يافت. (26) اگر مورخان،تاريخ معراج را بطور دقيق معين كرده بودند كه مثلا سال چندم بعثت بوده است،مشكلى نداشتيم،اما باز اين پرسش پيش مى آيد كه معراج رسول اكرم در چه سالى بوده است؟پاسخ اين پرسش نيز بدرستى روشن نيست.ابن سعد بروايتى آنرا هجده ماه پيش از هجرت به مدينه،و بروايتى يكسال

پيش از هجرت (27) و ابن اثير سه سال و بروايتى يك سال پيش از هجرت دانسته است. (28) در حاليكه علماى شيعه معراج را از دو سال بعد از بعثت تا شش ماه پيش از هجرت نوشته اند و چون با اختلاف روايات مواجه شده اند،گفته اند اين اختلاف بخاطر اين است كه پيغمبر چند بار بآسمان رفته است (29) اما قرينه اى كه گفته مورخان و محدثان سنت و جماعت را تاييد مى كند اين است كه آنان نوشته اند فاطمه (ع) سالى متولد شد كه قريش خانه كعبه را مى ساختند. داستان تجديد بناى خانه كعبه در همه تاريخ ها آمده است.و همه آشنايان بتاريخ زندگانى پيغمبر (ص) آنرا مى دانند،خلاصه آنكه سالى خانه كعبه بر اثر سيل ويران گرديد،و بنياد آنرا از نو نهادند.همينكه كار بنا بجائى رسيد كه بايد حجر الاسود را نصب كنند،بزرگان قريش بر سر گذاشتن سنگ در جاى آن،با يكديگر به رقابت برخاستند.مهتر هر دسته مى خواست اين افتخار نصيب او گردد و نزديك شد كار به درگيرى برسد.سرانجام پذيرفتند كه هر كس از در داخل شود داور آنان باشد،و نخستين كسى كه در آمد محمد (ص) بود.همه گفتند او امين است و ما وى را بداورى مى پذيريم.چون ما جرا را بدو گفتند محمد (ص) فرمود:ردائى يا پارچه اى بگسترانند،سپس حجر الاسود را ميان آن پارچه گذاشت و چهار مهتر قبيله را گفت تا هر يك گوشه اى از ردا را بگيرد و از زمين بردارد.و چون آنان چنين كردند خود سنگ را از ميان ردا برداشت و بر جاى آن گذاشت.و با چنين ابتكار از خونريزى بزرگ و دامنه دارى جلوگيرى كرد.داستان داورى كردن محمد (ص) و نصب حجر الاسود،اگر

با چنين مقدمات باشد مسلما پيش از بعثت بوده است،زيرا سال پنجم بعثت،قريش با پيغمبر (ص) الت خصمانه داشتند و چنين داورى را بدو نمى دادند. قرينه هاى خارجى ديگر نيز بطور خلاصه چنين است: 1:روزى بدستور ابو جهل فضولات شتر را بر دوش پيغمبر (ص) ريختند.چون فاطمه (ع) آگاه شد به مسجد رفت و آن فضولات را از جامه پدر پاك كرد (30) اين گونه بى احترامى ها سبت به پيغمبر ظاهرا پيش از سال دهم بعثت و پيش از هجرت رسول خدا به طائف و نيز پيش از محاصره در شعب ابو طالب بوده است.و اگر تولد فاطمه (ع) را سال پنجم عثت بدانيم،سن وى در اين وقت از سه تا پنجسال افزون نبوده و بعيد است دخترى خردسال به مسجد رود و چنين وظيفه اى را تعهد كند. 2:در روز احد چون فاطمه (ع) شنيد چهره پدرش آسيب ديده است با گروهى از زنان نزد او رفت و چون پدر را ديد دست در گردن او انداخت و گريست،سپس آن خون را شست (31) اگر معراج را پيش از سال پنجم بعثت بدانيم هيچگونه استبعادى در انجام اين تعهد ديده نمى شود،ولى اگر روايت هجده ماه و يا شش ماه پيش از هجرت درست باشد،بايد پذيرفت كه فاطمه بهنگام جنگ احد پنج سال و يا كمتر از پنج سال داشته است،در صورتيكه خواهيم ديد عروسى زهرا در ذو الحجه سال دوم و پيش از جنگ احد است.يعنى نه سال و يا بيشتر داشته است. 3:در روايت هاى شيعى چنانكه خواهيم نوشت،آمده است كه فاطمه (ع) پنجسال پس از بعثت متولد شد و آن سالى بود كه قريش خانه كعبه را مى ساخت.داورى پيغمبر در كار مهتران قريش مسلما پيش

از بعثت بوده است زيرا سال پنجم بعثت و سال هائى پيش او پس از آن قريش به رسول خدا روى خوش نشان نمى دادند،چه رسد بدانكه او را امين بداند و به داورى او،آنهم در چنان كار بزرگى گردن نهد. 4:مى دانيم كه سن خديجه را هنگام ازدواج با پيغمبر چهل سال نوشته اند،اگر بگوئيم فاطمه (ع) در سال پنجم بعثت متولد شده باشد گفت خديجه در اين تاريخ شصت ساله بوده است و اين موضوع هر چند محال نمى نمايد اما بعيد بنظر مى رسد.از طرفى مجلسى از امالى صدوق روايتى بدين مضمون آورده است: «چون خديجه به رسول خدا شوهر كرد،زنان مكه از وى دورى كردند.نه بديدن او مى رفتند و نه بر وى سلام مى كردند و نه مى گذاشتند زنى از او ديدن كند.چون ولادت فاطمه (ع) نزديك شد،خديجه از زنان قريش و بنى هاشم يارى خواست.ليكن آنان نپذيرفتند و گفتند تو نصيحت ما را نشنيدى و به يتيم ابو طالب شوهر كردى (32) » اگر اين روايت را بهمين صورتيكه هست بپذيريم،و تولد دختر پيغمبر را سال پنجم بعثت بدانيم فاصله ازدواج خديجه با پيغمبر (ص) و ولادت زهرا (ع) بيست سال خواهد بود.در اين بيست سال گروهى از آن زنان ملامت گو مرده و زنان جوان پير شده و دختركان به جوانى رسيده اند و داستان رنگ ديگرى بخود گرفته است.محمد (ص) در اين تاريخ ديگر يتيم ابو طالب نيست.پيغمبرى است كه گروهى از جان و دل پيرو او هستند.مردان قريش آرزو مى كنند وى دست مساعدت به سوى آنان دراز كند و چنين استمداد را مغتنم مى شمارند،تا بگمان خود آنرا مقدمه اى براى سازش به حساب آورند. آنگاه زنان قريش كه شوهران آنان دشمن پيغمبراند،ممكن است خواهش

خديجه را نپذيرند، اما زنان بنى هاشم چرا؟و اصولا خديجه چه نيازى به يارى زنان كافر و بت پرست قريش داشت؟.مگر زنان مسلمان نمى توانستند در اين كار كوچك او را يارى دهند.اينجاست كه بايد گفت به نقل روايت راويانى كه تنها بر حافظه خود اعتماد كرده اند نمى توان تكيه كرد. در كشف الغمه روايت ديگرى آورده است:فاطمه پنج سال پس از بعثت پيغمبر (ص) متولد شد،و آن سالى بود كه قريش خانه كعبه را مى ساختند... (33) بنظر مى رسد راوى نخستين يا يكى از راويان اين حديث را اشتباهى دست داده و كلمه پيش از بعثت را بعد از بعثت بخاطر سپرده است زيرا چنانكه گفتيم تجديد ساختمان خانه كعبه پنج سال پيش از بعثت بود.و بر فرض كه بگوئيم بناى خانه كعبه پس از آن تاريخ نيز چند بار تجديد شده (چنانكه بعض از متاخران احتمال داده اند) مسلم است كه دوباره داستان درگيرى قبيله ها پيش نمى آمده،و اگر اين داستان هم تجديد مى شده چنانكه نوشتيم ديگر در اين تاريخ محمد (ص) را بداورى نمى خوانده اند.و اگر هيچيك از اين اتفاقات با تجديد بنا همراه نبوده ديگر تجديد بنا اهميتى نمى يافته كه مبدا تاريخ گردد.بهر حال آنچه مسلم است اينكه همزمانى ولادت زهرا (ع) با نوسازى خانه كعبه در چند روايت از روايتهاى شيعه و سنى ديده مى شود. چنانكه نوشته شده بحث در اين روايات جز از نظر روشن شدن تاريخ،فايده اى ندارد.دختر پيغمبر پنجسال پس از بعثت،يا پيش از بعثت متولد شده باشد،نه سال شوهر كرده باشد يا هجده ساله،هجده ساله بجوار پروردگار رفته باشد يا بيست و هشت ساله،او دختر پيغمبر اسلام و نمونه كامل زن تربيت شده و برخوردار از اخلاق عالى اسلامى است.آنچه

هر زن و مرد مسلمان بايد از زندگانى دختر پيغمبر بياموزد،پارسائى او،پرهيزگارى او،بردبارى،فضيلت، ايمان به خدا و ترس از پروردگار و ديگر خصلت هاى عالى انسانى است كه در خود داشت و در جاى خويش خواهيم نوشت. اين بحث را از آن رو با تفصيل بيشترى نوشتيم تا سنت تاريخ نويسان و محدثان رعايت شده باشد.

پى نوشتها: 1.كجا مثل خديجه يافت مى شود؟روزى كه همه مردم مرا دروغگو خواندند،او مرا راستگو خواند. (سفينة البحار ج 1 ص 1/3) . 2.اين جنگ را از آن رو فجار گويند كه در ماههاى حرام رخ داده.و گفته اند از آنجهت بدين نام خوانده شد كه بعض محرمات را در آن جنگ حلال شمردند.رجوع شود به سيره ابن هشام ص 201 ج 1.و رجوع به مجمع الامثال ميدانى،فصل ايام العرب و نيز رجوع به اقرب الموارد شود. 3.ابن اثير ج 1 ص 593.و رجوع به انساب الاشراف بلاذرى ص 102 چاپ دار المعارف شود. ليكن ابن سعد در داستان روز زناشوئى پيغمبر (ص) با خديجه چنين نويسد: «اينكه نوشته اند خديجه پدر خود را با نوشاندن نوشابه از حالت طبيعى در آورد،درست نيست و اسنادى است به غلط. آنچه از اهل علم بما رسيده است و سندى درست به حساب مى آيد،اينست كه خويلد پيش از جنگ فجار مرده است. (طبقات ص 85 ج 1 بخش يك) اما ميدانى يوم شمطه را روز جنگ بين بنى هاشم و بنى عبد شمس معنى كرده است (مجمع الامثال) با توجه بدين كه در جنگ فجار يكسو قريش و سوى ديگر كنانه بود تفسير ميدانى از دقت خالى است.داستان ست بودن خويلد در روز عقد خديجه و راضى شدن وى بدين زناشوئى كه

در بعض مآخذ ديده مى شود نيز بر اساسى نيست و چنانكه در بيشتر روايات اهل سنت و جماعت و در مآخذ شيعى مى بينيم،اين خواستگارى با حضور عمرو بن اسد عموى خديجه و ورقة بن نوفل است و ظاهرا خويلد در اين تاريخ زنده نبوده است. 4.عقاد:فاطمة الزهرا ص 10.عقاد سند خود را ننوشته است.تبع لقب عام پادشاهان يمن است. اگر اين داستان درست باشد اين شخص،تبع الاصغر،حسان بوده است.ليكن مورخان، حادثه هاى دوران چند تبع را با يكديگر در آميخته اند (رجوع به تاريخ يعقوبى.حبيب السير. مجمل التواريخ و القصص و تاريخ گزيده شود) .اما تا آنجا كه نگارنده جستجو كرد،اين تبع بر اثر خوابى كه ديده بود خانه كعبه را حرمت نهاد،و آنرا پرده پوشاند.گويند او نخستين كسى است كه خانه كعبه را پرده پوشانيد.گويا اين داستان كه در سيره ابن هشام به نقل از محمد بن اسحاق آمده است،و ياقوت نيز بخشى از آن را ذيل كلمه كعبه آورده است. (ر.ك سفينة البحار ج 2 ص 643) پايه اى نداشته باشد و الله العالم. 5.بلاذرى انساب الاشراف ص 106 و مصادر ديگر. 6.همين كتاب ص 390. 7.ابن سعد.طبقات ج 8 ص 8.بعض مصادر ازدواج او را با عتيق پيش از ابو هاله نوشته اند. (مقاتل الطالبين ص 48.كشف الغمه ج 1 ص 511) . در مقابل اين شهرت ابن شهر آشوب در مناقب و سيد مرتضى در شافى گويند:«خديجه بهنگام زناشوئى با پيغمبر دختر بوده است.و آنكه به ابو هاله شوهر كرده خواهر اوست.ابن شهر آشوب يكى از چند ماخذ خود را كتاب احمد بلاذرى معرفى كرده است (مناقب ج 1 ص 159) ابن احمد بلاذرى قاعدة بايد

احمد بن يحيى مؤلف انساب الاشراف باشد،اگر چنين است وى از گفته امام حسن (ع) نويسد: «از دائى خود هند بن ابى هاله پرسيدم (و در تفسير آن گويد:چون خديجه دختر خويلد نخست زن ابو هاله اسدى بود (انساب الاشراف 390) و باز در ص 406 كتاب چنين آمده است: خديجه پيش از آنكه زن پيغمبر شود زن ابو هاله هند بن نباش بوده. 8. (طبقات ج 8 ص 10) و نيز رجوع شود به (كشف الغمه ج 1 ص 513) . 9.بعض نويسندگان سيره،و از جمله ابن هشام فرزندان نرينه رسول خدا را از خديجه:قاسم، طاهر و طيب نوشته اند (سيره ج 1 ص 206) و در عقد الفريد قاسم و طيب (ج 5 ص 5) آمده است ليكن مصعب زبيرى در نسب قريش ص 21 گويد پسران او قاسم و عبد الله بودند.ابن سعد در (طبقات ص 9 ج 8) و بلاذرى در (انساب الاشراف ص 405) نويسد:طيب و طاهر لقب عبد الله است.چون در اسلام بدنيا آمد بدين لقب خوانده شد.گويا اين تخليط از آنجاست كه لقب را،اسم گرفته اند. 10.بخارى ج 5 ص 47-48 و رجوع شود به اعلام النساء ج 1 ص 330. 11.طبقات ج 8 ص 11. 12.ج 13 ص 2434 و نيز نگاه به ج 4 ص 1869 شود. 13.ص 402. 14.ج 2 ص 341. 15.ص 48. 16.بنقل مجلسى در بحار ص 214. 17.ص 750. 18.انساب الاشراف ص 403. 19.ج 4 ص 1869. 20.ص 95 ج 2. 21.اصول كافى ص 458 ج 1. 22.ج 3 ص 357. 23.ج 1 ص 449. 24.ج 43 ص 7 به بعد. 25.ص 561. 26.بحار

ج 43 ص 5 از علل الشرايع. 27.طبقات ج 1 ص 143. 28.الكامل ص 51 ج 2. 29.منتهى الآمال ص 37 ج 2. 30.انساب الاشراف ص 125 و مآخذ ديگر. 31.انساب الاشراف ص 324.مغازى ص 249. 32.ج 43 ص 2-3. 33.ج 1 ص 449.بحار ج 43 ص 7.

نام و لقب هاى دختر پيغمبر

«فطمت فاطمة من الشر (1) » (فتال نيشابورى از امام صادق (ع) ) نويسندگان سيره و محدثان اسلامى براى دختر پيغمبر لقب هائى چند نوشته اند: زهرا،صديقه،طاهره،راضيه،مرضيه،مباركه،بتول و لقب هاى ديگر.از اين جمله لقب زهرا از شهرت بيشترى برخوردار است،و گاه با نام او همراه مى آيد (فاطمه زهرا) و يا بصورت تركيب عربى (فاطمة الزهرا) .زهرا كه در تداول بيشتر بجاى نام او بكار مى رود در لغت،درخشنده، روشن و مرادف هائى از اين گونه،معنى مى دهد.و اين لقب از هر جهت برازنده اين بانوست.او چهره درخشان زن مسلمان،فروغ تابان معرفت و نمونه روشن پرهيزگارى و خداپرستى است. اين درخشندگى به ساعتى مخصوص و روزى معين اختصاص ندارد.از آن روز كه وظيفه خود را تعهد كرد تا امروز و براى هميشه چون گوهرى بر تارك تربيت اسلامى مى درخشد. محدثان ذيل بعض اين لقب ها و سبب آن روايت هائى نوشته اند.باز نوشتن آن گفته ها موجب درازى گفتار خواهد شد.آنچه ازمجموع اين روايت ها دانسته مى شود،بزرگى قدر و خصيت برجسته دختر پيغمبر در ديده پدر و شوهر و مقام ارجمند او در اسلام و ميان مسلمانان است.اين حقيقتى است كه پيروان همه مذاهب اسلامى بدان اعتراف دارند.براى همين است كه در عموم كتاب هاى شيعه و گاه در كتابهاى معتبر اهل سنت و جماعت كتابى جداگانه در فضيلت دختر پيغمبر ديده مى شود و يا فصلى را براى روايت هائى كه درباره اوست

گشوده اند. نام او فاطمه است.فاطمه وصفى است از مصدر فطم.و فطم در لغت عرب بمعنى بريدن،قطع كردن و جدا شدن آمده است.اين صيغه كه بر وزن فاعل معنى مفعولى مى دهد،به معنى بريده و جدا شده است.فاطمه از چه چيز جدا شده است؟در كتاب هاى شيعه و سنى روايتى مى بينيم كه پيغمبر فرمود او را فاطمه ناميدند،چون خود و شيعيان او از آتش دوزخ بريده اند (2) مجلسى از عيون اخبار الرضا و او باسناد خويش از على بن موسى الرضا و محمد بن على (ع) و آنان از مامون و او از هارون و او از مهدى و او به سند خويش از ابن عباس روايت كنند كه:وى از معاويه پرسيد مى دانى چرا فاطمه را فاطمه ناميدند؟گفت نه!ابن عباس گفت چون او و شيعيان او به دوزخ نمى روند (3) فتال نيشابورى ضمن حديثى از امام صادق آورده است كه چون از بدى ها بريده شد او را فاطمه ناميده اند (4) بدين مضمون روايت هاى ديگر هم آمده است آنچنانكه براى صيغه وصفى نيز معناهاى ديگر جز آنچه نوشتيم ضبط كرده اند. (5) پيش از ظهور اسلام دو سه تن از زنان بدين نام موسوم بوده اند كه در اسلام به فواطم مشهوراند،مانند فاطمه دختر اسد بن هاشم و فاطمه دختر عتبة بن ربيعه (6) و نيز فاطمه دختر عمرو بن عائذ (7) . بارى پرورش زهرا در كنار پدرش رسول خدا و در خانه نبوت بود،آنجا كه فرود آمد نگاه فرشتگان،و مركز نزول وحى و آيه هاى قرآن است.آنجا كه نخستين گروه از مسلمانان به يكتائى خدا ايمان آوردند،و بر ايمان خويش استوار ماندند.آنانكه پروردگار دلهايشان را آزمود، و در قرآن كريم

مدح فرمود.تربيت دينى را هم از آموزگارى چون محمد (ص) فرا گرفت، پيغمبرى كه معلم انسانهاى جهان است.و تا جهان باقى است مشعل دين و دانش بنام او فروزان. كودك خردسال اين نو مسلمانان را مى ديد كه هر روز با شور و هيجان براى فرا گرفتن آيت هاى قرآن و آموختن روش پرستش پروردگار نزد پدرش مى آيند.در اين خانه بود كه تكبير گفتن،روى به خدا ايستادن،و هر شبانروز در اوقاتى خاص پروردگار يكتا را به بزرگى ياد نمودن آغاز شد.آن سالها در سراسر عربستان و همه جهان اين تنها خانه اى بود كه چنين بانگى از آن بر مى خواست.«الله اكبر»و زهرا تنها دختر خردسال مكه بود كه چنين جنب و جوشى را در كنار خود مى ديد.اين بانگ آسمانى اين مراسم بى مانند،در روح اين طفل خردسال چه اثرى نهاد،سالها بعد آشكار گرديد. او در خانه تنها بود و دوران خردسالى را به تنهائى مى گذراند.دو خواهر او رقيه و ام كلثوم ساليانى چند از او بزرگتر بودند.او در اين خانه همبازى نداشت.شايد اين تنهائى هم يكى از انگيزه هائى بوده است كه بايد از دوران كودكى همه توجه وى به رياضت هاى جسمانى و آموزشهاى روحانى معطوف گردد.الله اكبر،اشهد ان محمدا رسول الله.اندك اندك آيه هاى ديگر مى رسد و درسهاى وسيع تر داده مى شود.درسهائى از اخلاق قرآنى و سفارش هائى براى تحصيل خوى انسانى.مردم همه برابر خدا و حكم الهى يكسانيد!كسى بر ديگرى برترى ندارد! برده و ارباب در پيشگاه حق تعالى مساوى هستند.شما موظفيد با بردگان،با اسيران،با مستمندان،مهربانى كنيد و با آنان خوشرفتار باشيد.به دختران چون پسران حرمت نهيد و با آنان درشتى نكنيد!و در كنار رسيدن اين تعليمات و آموختن آن بمسلمانان،و

شورى كه آنان در فرا گرفتن اين درسها نشان مى دادند،دشمنى همشهريان و خويشاوندان را با پدرش مى ديد.آنان چنين سخنانى را خوش نداشتند.نمى خواستند مردم با اين گفته ها كه تا آنروز سابقه نداشت آشنا شوند.گسترش اين تعليمات موجب درهم ريختن زندگانى آنان مى شد.اما براى اينكه بيم خود را پنهان سازند و به گمان خويش گفته هاى او را از تاثير بيندازند،بدو تهمت مى زدند:جادوگر است،ديوانه است،يتيم ابو طالب كجا و پيغمبرى كجا؟چرا اين وحى به مرد بزرگ و دولتمندى از مكه و يثرب فرود نيامده. (8) تا دير نشده بايد اين كار را چاره كرد. اما اگر او را بكشيم با ابو طالب و بنى هاشم درگيرى خواهيم داشت.بهتر است پيروان او را از گردش پراكنده سازيم.و اگر بزبان خوش پند نگرفتند و او را رها نكردند،بزور متوسل شويم. سلاح مردم بى منطق چيست؟دشنام،آزار،و اگر ممكن شود كشتار.در شهر كوچك خبرها بسرعت پخش مى شود و خانه پدرش مركز انعكاس جريانهاى آنروز مكه بود.امروز بلال را شكنجه كردند!امروز به عمار آسيب رسيد!امروز مادر عمار را كشتند!عموى پدرش ابو لهب چنين گفت و ابو جهل چنان،و گزارشهاى ناخوشايندى از اين قبيل.تا روزيكه شنيد پدرش پيروان خود را فرموده است مكه را ترك گويند و به حبشه بروند،چون نمى توانسته است بيش از اين شاهد آزار نو مسلمانان باشد.چرا اين مردمان بايد از خانه و زندگى خود دست بردارند و خطر سفر را بر خود هموار سازند؟به جائى بروند كه نمى دانند كجاست،و از كسى پناه بخواهند كه نمى دانند كيست؟و روش او چيست.پدرش بآنان گفته است نجاشى با پناهندگان خود خوشرفتارى مى كند،اما مگر اينان چه گناهى كرده اند كه بايد نزد او بروند؟چرا بايد رنج غربت را

تحمل كنند؟راستى اين سنگ پاره ها و قطعه چوب ها كه بنام خدا درون خانه كعبه نهاده اند،اين اندازه حرمت دارد؟آيا بزرگان قريش نمى دانند كه اين دست پرداخت كارگران نه سودى دارد نه زيانى؟نه!آنان از چيز ديگرى مى ترسند.از زيانهائى كه با پخش اين دعوت محمد (ص) دامنگير آنان مى شود: «الذى جمع مالا و عدده.يحسب ان ماله اخلده.كلا لينبذن فى الحطمة (9) .» (سوره همزه) آرى پيكار در گرفته است.دسته اى مى خواهند از طاعت مخلوق باطاعت خالق بگريزند،طوق بندگى را بشكنند و آزاد شوند.و براى همين است كه همه اين بلاها را بجان مى خرند و از پرستش خدا باطاعت شيطان باز نمى گردند،و دسته اى كه مى خواهند،اينان همچنان ابزار افزايش مكنت آنان باشند.هر يك از اين حادثه ها به نوعى در قلب بظاهر كوچك و بمعنى بزرگ او اثرى مى نهاد و هر پيش آمد بدو درسى مى داد.درس پايدارى،آنان كه به حكومت الله گردن نهند،و بر سر گفته خود بايستند،فرشتگان بر آنان فرود مى آيند. (10) امنيت و آسايش روحى اينجهان و بهشت جاودان آن جهان در انتظار كسى است كه برابر پيش آمدها استقامت ورزد و از كيد شيطان نهراسد.اين ها درس هائى بود كه به مسلمانان داده مى شد،و او كه مستقيم با گيرنده دستورات مربوط بود جداگانه مى آموخت.او بايد اين آزمايش ها را يكى پس از ديگرى ببيند تا چون فولادى كه پى در پى آبش مى دهند مقاومتش افزوده گردد.اما آزمايش ها پايان يافتنى نيست،هر روز آزمايشى و هر شب رياضتى. دوره هاى آزمايش يكى پس از ديگرى مى گذرد،و هر آزمايش تلخ تر از آزمايش پيشين است. آزمايش ها پيوسته دشوارتر و دردناك تر مى شود.تهديد،خشونت،آزار،گرسنگى و سختى زندگانى. روزى مى شنود دشمنان شكنجه شترى را بر سر پدرش افكنده و رخت او را آلوده

ساخته اند. دوان دوان خود را به پدر مى رساند و جامه او را از آن آلودگى پاك مى سازد.روز ديگر خبر مى دهند كه پاى پدرش را با پرتاب سنگ آزرده اند.هيچيك از اين رفتارهاى خشونت آميز نتيجه اى چنانكه دشمنان مى خواهند نمى دهد.نه محمد (ص) از دعوت دست مى كشد و نه نو مسلمانان از گرد او پراكنده مى شوند.ديرى نمى گذرد كه قريش شكست خورده و خشمگين، تصميم سخت ترى مى گيرند.بايد رابطه بنى هاشم با مردم قطع شود.آنان بايد در محاصره اقتصادى و اجتماعى قرار گيرند،گرسنگى و جدائى از مردم براى ايشان درس خوبى است. چندى كه بدين حال بمانند خسته مى شوند.بستوه مى آيند،و براى آسايش خود هم كه شده است از حمايت محمد (ص) دست بر مى دارند.آنگاه محمد يكى از دو راه را پيش روى خود خواهد داشت:از كارى كه پيش گرفته است باز ايستادن،يا بدست قريش كشته شدن.شعب ابو طالب در فاصله كمى از شهر مكه براى تبعيد شدگان در نظر گرفته مى شود.خوراك،پوشاك، ديد و بازديد براى آنان ممنوع است.چه مدت در اين دره مخوف بسر برده اند؟دقيقا معلوم نيست.ابن هشام مدت را دو يا سه سال نوشته است (11) در اين مدت بر زهرا چه گذشته ست خدا مى داند.بيشتر سنگينى بار چنين زندگى بدوش اوست.اما دشوارتر و دردناك تر از همه اين رنج ها مرگ عزيزانست. مرگ مادرش و مرگ ابو طالب: قضاى الهى چنان بود كه مرگ اين زن فداكار-خديجه نخستين بانوى مسلمان-با مرگ ابو طالب در يكسال اتفاق افتد آنهم در فاصله اى كوتاه (12) فاطمه (ع) چنانكه از قرآن كريم درس گرفته است بايد اين آزمايش را هم به بيند مرگ خويشاوندان براى او آزمايش دگرى است.بايد برابر اين دشوارى بردبارى نشان دهد و منتظر بشارت پروردگار

باشد (13) آن آزمايشها آزمايش جسمانى بود و اين امتحان،آزمايش قدرت نفسانى است.مادرش تنها غمخوار پدر در خانه بود و ابو طالب او را برابر دشمنان بيرونى حمايت مى كرد.با بودن ابو طالب مشركان مكه نمى توانستند قصد جان پدرش را بكنند.زيرا خويشاوندان او-تيره بنى هاشم-تيره اى بزرگ بودند اگر مكنت و مال آنان در حد بنى زهره،بنى مخزوم و يا بنى حرب نبود،هيچ قبيله اى در شرافت و بزرگوارى با آنان برابرى نمى كرد.مهتران مكه و ثروتمندان شهر مى دانستند اگر به قصد جان محمد (ص) برخيزند،بنى هاشم خاموش نمى نشينند،و بسا كه تيره هاى ديگر نيز به حمايت آنان برخيزند.ناچار درون پر تلاطم خود را با آزار او آرام مى كردند.دشنام،ريشخند، سنگ پرانى،دهن كجى،تهمت:حربه هائى كه ناتوانان از آن استفاده مى كنند.تقدير چنين بود كه فاطمه (ع) شاهد همه اين منظره ها باشد،و پس از تحمل اين رنج ها آن دو صحنه دلخراش را نيز به بيند. اكنون فاطمه ديگر دختر خانواده نيست.او جانشين عبد الله،عبد المطلب،ابو طالب و خديجه است. (ام ابيها) چه كنيه مناسبى!مام پدر.او بايد وظيفه مادرش را عهده دار شود.بايد براى پدرش هم دختر و هم مادر باشد. اگر قبول كنيم زهرا (ع) پنجسال پيش از بعثت متولد شده است،بخاطر همين مادر خانگى است كه تا هفده سالگى نتوانست و يا نخواست بخانه شوهر برود.او نمى خواست پدرش را تنها بگذارد.او مى دانست تا آنجا كه مى تواند بايد در داخل خانه پدر را آرامش دهد.اكنون كه پدرش سرپرستى چون ابو طالب و غمخوارى چون خديجه را ندارد،دشمنان بر او گستاخ تر شده اند،و او به دلجوئى نياز دارد.پدر نيز چون اين فداكارى را از او مى ديد با نمودن محبت، خشنودى خويش را از وى اعلام مى كرد.سالها پس از

اين روزگار از عايشه مى پرسند،چرا به جنگ جمل برخاستى؟مى گويد:«اين داستان را باز مگوئيد بخدا سوگند كسى از مردان جز على و از زنان جز فاطمه نزد پيغمبر محبوب تر نبود (14) و نيز مى گويد كسى را راستگوتر از فاطمه نديدم جز پدرش (15) ممكن است كسانى كه در سيره پيغمبر و خاندان او تتبعى دقيق ندارند،يا روح اسلام و شريعت محمد (ص) را چنانكه بايد لمس نكرده اند چنين به پندارند كه اين محبت مانند دوستى هر پدر به فرزندى ناشى از غريزه انسانى است.اين پندار شايد از يك جهت درست باشد.ما نمى گوئيم محبت رسول خدا به فاطمه رنگى از عاطفه پدر سبت بدختر را نداشت،چه محمد (ص) پدر بود و فاطمه فرزند.اما اين روايت و روايتهاى ديگر كه با اندك اختلافى در الفاظ از پيغمبر رسيده نشان دهنده حقيقتى ديگر است- بزرگى فاطمه در ديده پيغمبر و بزرگان اسلام در عصر رسول و زمانهاى پس از وى-فاطمه اين مقام را نه تنها از آنجهت يافت كه دختر پيغمبر است،آنچه او را شايسته اين حرمت ساخت از خود گذشتگى،پارسائى،زهد،دانش و ديگر ملكات انسانى است كه در او به حد كمال بوده است.و همه مورخان شيعه و سنى اين امتيازات را براى وى در كتابهاى معتبر خويش نوشته اند. از امام صادق (ع) پرسيدند:بعض جوانان حديثى از شما باز ميگويند كه باور كردنى نيست. ميگويند«خدا از خشم فاطمه بخشم مى آيد (16) »امام صادق فرمود-مگر شما اين روايت را در كتاب هاى خود نداريد كه خدا از خشم بنده مؤمن بخشم مى آيد؟ -چرا -پس چرا باور نمى داريد كه فاطمه زنى با ايمان باشد و خدا از خشم او بخشم آيد (17) . مرگ خديجه و

ابو طالب،پيغمبر را نيز سخت آزرده ساخت.او ديگر خود را تنها و بى غمخوار و پشتيبان ميديد،اما در همه حال خدا مدد كار او بود.و دعوت به خداپرستى شعار او.سفرى به طائف كرد شايد در آن شهر از ميان مردم ثقيف كه تيره اى قدرتمند بودند كسانى را بدين خدا در آورد.ولى مهتران آنجا نه تنها روى خوش بدو نشان ندادند،از آزارش نيز دريغ نكردند. مكه همه كوششهاى خود را براى خاموش ساختن اين فروغ خدائى بكار برد،اما از اين كوشش سودى نبرد.هر روز بانگ دعوت اسلام رساتر شد و بگوش گروهى تازه رسيد.طرح محاصره اقتصادى-آخرين مبارزه قريش-با شكست روبرو گرديد،تا آنجا كه سران قوم،خود آن معاهده شوم را بهم زدند.اما تصميم ديگرى گرفتند.حال كه ديگر محمد در مكه پشتيبانى ندارد بايد خود او را از ميان بردارند.بايد همه تيره ها در كشتن او شريك باشند،تا بنى هاشم نتوانند كسى را به قصاص او بكشند.اما مكرهاى شيطانى برابر تقديرات ربانى نمى پايد.از چندى پيش مركز دعوت از مكه به يثرب كه شهرى در پانصد كيلومترى مكه است منتقل شده بود،يا بهتر بگوئيم مركزى تازه براى دعوت اسلام تاسيس گرديد.ياران پدرش تك تك يا دسته دسته خانه و زندگانى خود را رها مى كنند و به يثرب مى روند.مردم اين شهر كه از آن پس در تاريخ اسلام لقب انصار»را يافتند از آنان هر چه نيكوتر پذيرائى كردند.تا آنجا كه آنان را بر خود مقدم داشتند.شبى كه بنا بود توطئه قريش عملى گردد،و پيغمبر (ص) بدست گروهى مركب از همه تيره هاى قريش كشته شود،على (ع) را بجاى خود خواباند و با ابو بكر راه يثرب را پيش گرفت.اين همان روى داد

بزرگى است كه چند سال بعد،مبدا تاريخ مسلمانان گرديد و تا امروز هم بنام تاريخ هجرى متداول است. چون اندك اندك كارها سر و سامانى يافت،و مسجدى آماده گرديد،و مهاجران در خانه هاى تازه جاى گرفتند،پدرش دستور هجرت وى را داد.بلاذرى نويسد:زيد بن حارثه و ابو رافع مامور همراهى فاطمه (ع) و ام كلثوم بودند (18) اما ابن هشام نوشته است عباس بن عبد المطلب مامور بردن او بود (19) بهر حال زهرا و ام كلثوم با سرپرست خود سوار شدند كاروان آماده حركت است حويرث بن نقيذ،از دشمنان محمد (ص) كه پيوسته بد گوى او بود نزد آنان مى آيد و شتر آنان را آسيبى مى زند.شتر مى رمد و فاطمه و ام كلثوم بر زمين مى افتند.ابن هشام و ديگر مورخان از آسيبى كه فاطمه (ع) از اين صدمه ديده است نامى نبرده اند،لكن پيداست كه دختر پيغمبر از اين حادثه بى رنج نمانده است.اين مرد پست فطرت در شمار كسانى است كه در روز فتح مكه پيغمبر (ص) فرمود اگر به پرده هاى كعبه چسبيده باشند بايد خونشان ريخته شود حويرث بدست على شوى فاطمه كشته شد (20) در مقابل اين سندها يعقوبى كه او نيز از تاريخ نويسان طبقه اول است نويسد على بن ابى طالب (ع) او را بمدينه آورد (21) و روايت هاى شيعى نوشته يعقوبى را تاييد ميكنند.سرانجام وعده خدا تحقق يافت. مسلمانان از گزند مشركان و دشمنان آسوده گرديدند.در تاريخ اسلام فصل تازه اى گشوده شد. از اين تاريخ ديگر نه تنها از بجاى آوردن مراسم دينى بيمى ندارند،بايد ديگران را هم به پذيرفتن دين بخوانند،و اگر نپذيرفتند با آنان پيكار كنند.

پى نوشتها: 1.روضة الواعظين ج 1 ص 148.

2.بحار ص 18 ج 43 از امالى شيخ طوسى.نسائى،حافظ ابو القاسم دمشقى و جمعى ديگر اين حديث را ضبط كرده اند (الصواعق المحرقه ص 160) . 3.بحار ص 12 ج 43. 4.روضة الواعظين ص 5148.بحار ص 12. 6.ابن سعد ج 1 ص 32 لسان العرب.ذيل فطم. 7.يعقوبى ج 2 ص 8. 8.و قالوا لو لا نزل هذا القرآن على رجل من القريتين عظيم. 9.مال ها را بر هم مى نهد و مى شمارد و مى پندارد اين مال او را جاويدان خواهد ساخت نه چنين است،اين مال آتش جان او خواهد شد. 10.ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملئكة (فصلت-30) . 11.ج 1 ص 375. 12.اما به نقل شيخ كلينى،ابو طالب يكسال پس از مرگ خديجه در گذشت (اصول كافى ج 1 ص 44) . 13.و بشر الصابرين.الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون (البقره:155-156) . 14.بحار ج 43 ص 23 از امالى شيخ طوسى. 15.مناقب ج 1 ص 462. 16.خوارزمى ج 1 ص 60. 17.بحار ص 22 ج 43. 18.انساب الاشراف.ص 414 و 269. 19.ابن هشام ج 4 ص 29. 20.ابن هشام ج 4 ص 30. 21.ج 2 ص 31.

خواستگاران فاطمه (ع)

«لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة (1) دو سال،يا اندكى بيشتر از اقامت مهاجران در مدينه گذشت.در اين دو سال دگرگونى چشمگيرى در وضع سياسى و اجتماعى مسلمانان پديد گرديد.نيز بعض سريه ها (2) با پيروزى برگشتند.و نتيجه پيروزى آنان گشايشى اندك در كار مسلمانان،و تثبيت موقعيت ايشان در ديده قبيله هاى مخالف بود.نيز قبيله هايى چند كه پس از درگيرى مسلمانان با يهوديان،و منافقان مدينه در حالت دو دلى بسر مى بردند،كم و

بيش بى طرف ماندند و يا به مسلمانان پيوستند. مهمتر از همه پيروزى در غزوه بدر بود كه قدرت افسانه اى مكه را در هم ريخت،و شمت خيره كننده سران قريش را از ميان برد.و آنانكه هنوز هم نمى خواستند مكه را از خود برنجانند دانستند كه قريش و بازرگانان آنان هم شكست پذيرند. در زندگانى داخلى رسول خدا (ص) نيز تغييرى رخ داد.سوده دختر زمعة بن قيس و عايشه دختر ابو بكر،در خانه او بسر مى بردند. عروسى سوده چند ماه پيش از هجرت (3) و عروسى عايشه در شوال سال نخستين هجرت صورت گرفت (4) .هر چند هيچ يك از اين دو زن-چه در نظر او و چه در نظر پدرش،جاى خالى خديجه را پر نميكردند اما بهر حال هر يك از جهتى مراقب حال پيغمبر بودند و فاطمه (ع) از اين نظر ديگر براى پدر نگرانى نداشت.عايشه دخترى نه ساله و سوده بيوه سكران بن عمرو بن عبد شمس بود.سكران با مهاجران دسته دوم به حبشه رفت و در اين سفر سوده را نيز همراه خود برد (5) وى پس از بازگشت به مكه در گذشت و پيغمبر آن بيوه را خواستگارى كرد.حال اگر فاطمه (ع) به خانه شوى برود،در خانه پدرش كسانى هستند كه نگاهبان حال او باشند. مسلم است كه فاطمه (ع) خواهان بسيارى داشته است.در اين باره نيازى بذكر روايات نداريم.پدرش پيش از آنكه به پيغمبرى رسد در ديده همشهريان مقامى ارجمند داشت.دو خواهر فاطمه (ع) پيش از ظهور اسلام زن دو پسر مرد سرشناس خاندان هاشم،عبد العزى بن عبد المطلب (ابو لهب) شدند،و نزد شوهران گرامى بودند.اگر سوره تبت در نكوهش پدر شوى

آنان نازل نمى شد،و اگر آن مرد لجوج و يا زن او با سرسختى تمام از فرزندانشان نمى خواستند زنان خود را رها كنند،آنان از اين پيوند خشنود و شادمان بودند.ليكن باصرار ابو لهب بين آنان جدائى صورت گرفت. اين زنان پس از آنكه از همسران خود جدا شدند و اسلام آوردند،يكى پس از ديگرى به عثمان بن عفان مرد مالدار و ارجمند قريش شوهر كردند.زينب خواهر ديگر او زن پسر خاله خود ابو العاص بن ربيع بود (6) چون محمد (ص) به پيغمبرى مبعوث شد،و خديجه و دخترانش بدو گرويدند،ابو العاص بر دين قريش باقى ماند.بزرگان طائفه وى از او خواستند زن خود را طلاق گويد و آنان هر دخترى را كه دوست ميدارد بزنى بدو دهند.ابو العاص نپذيرفت و گفت او بهترين همسر است.ابو العاص در جنگ بدر اسير شد،و پيغمبر دستور آزادى او را داد،بدان شرط كه زينب را بمدينه بفرستد.اين چند تن همگى مردانى بنام بودند،و نزد كسان خود و ديگران حرمت داشتند.اكنون كه محمد (ص) به پيغمبرى رسيده و يثرب در اطاعت اوست و مكه از او در حالت بيم و احتياط بسر مى برد،طبيعى است كه كسانى با موقعيت بهتر آماده خواستگارى فاطمه (ع) باشند.و اگر زينب و ام كلثوم و رقيه پيش از اسلام به شوى رفتند، تربيت زهرا (ع) چنانكه نوشتيم در خانه وحى و مركز نزول قرآن بود.چنانكه در صفحات اين كتاب خواهيد ديد و سند آن ماخذ دست اول تاريخ اسلام است،عمر و ابو بكر هر يك خواهان فاطمه بودند،ليكن چون خواست خود را با پيغمبر در ميان نهادندوى گفت منتظر قضاء الهى هستم (7) نسائى كه از محدثان بزرگ اهل

سنت است در سنن گويد:پيغمبر (ص) در پاسخ آنان گفت:«فاطمه خردسال است،و چون على (ع) او را از وى خواستگارى كرد،پذيرفت (8) اما نسائى اين حديث را ذيل بابى كه بعنوان برابرى سن زن و مرد»نوشته آورده است.بارى از ميان خواستگاران نام اين دو تن را از آنجهت نوشته اند كه از لحاظ شخصيت سرشناس تر از ديگران اند،نه آنكه خواستگاران دختر پيغمبر تنها اين دو مرد سالخورده بودند.يعقوبى نوشته است گروهى از مهاجران فاطمه را از پدرش خواستگارى كردند (9) آنچه درباره خواستگارى فاطمه (ع) و زناشوئى او با على عليه السلام خواهيم نوشت،در كتاب هاى شيعه و سنى آمده است.روايت هاى ديگر نيز موجود است و مضمون آنها همين است كه در اين روايت ها خواهيد ديد.تنها ممكن است اندك اختلافى در لفظ روايت ها ديده شود.اين روايت ها و نيز آنچه مورخانى چون بلاذرى،ابن اسحاق،ابن هشام،طبرى و عالمانى چون كلينى و مفيد و شيخ طوسى نوشته اند،تنها سند نويسندگان پس از آنهاست.شيعه يا سنى،شرقى يا غربى،هر كس بخواهد درباره حوادث قرن اول و دوم كتابى بنويسد يا تحقيقى كند،بايد به همين كتاب ها مراجعه كند،و اين كارى است كه نويسنده اين كتاب كرده است.اگر مطلبى در كتابهاى شرق شناسان ديده شود كه در هيچيك از اين سندها نيامده باشد بايد آنرا نپذيرفت،و يا لا اقل در درستى آن ترديد كرد،نه آنكه بگوئيم آنها مداركى داشته اند كه در اختيار ما نيست.كدام مدرك؟آنها اين مدارك ها را از كجا آورده اند؟.نوشتن تاريخ صدور اسلام،چون تحقيق درباره تمدن سيا و حمير و يا خواندن سنگ نبشته هاى عصر هخامنشى و يا پژوهش درباره تحقيقات علمى قرن نوزدهم و بيستم ميلادى نيست كه بگوئيم غربيان وسيله هائى در اختيار دارند كه

ما نداريم.اينگونه تصديق هاى يك جانبه و تسليم كوركورانه ناشى از عقده حقارت و يا بعهده گرفتن ماموريت و يا نداشتن فرصت تتبع و مراجعه به مدارك گوناگون است. البته انكار نمى كنم كه در مواردى روش غربيان در تحليل مسائل تاريخى،دقيق تر از روش بعض مورخان گذشته مشرق زمين است.اما آنجا كه اصل حادثه در سندهاى دست اول بروشنى موجود باشد،اجتهاد برابر نص معنى نخواهد داشت. ما از بعضى شرق شناسان كه بخود اجازه مى دهند حقيقت را دگرگون كنند،يا آنرا چنان تفسير كنند كه با عقيده خودشان-يهودى يا ترسا-منطبق باشد گله اى نداريم.از آنان شكايتى نبايد كرد چون معذورند.از دوستان تاريخ دان خود تعجب داريم كه چگونه دربست تسليم گفته ايشان مى شوند،و آنچه را آنان مينويسند حقيقت مسلم و غير قابل جرح مى دانند،و چون خطاهاى اين پژوهندگان نشان داده مى شود به عذر اينكه آنان بر ما حق استادى دارند،خطاها را ناديده مى گيرند.نتيجه اين بى همتى يا سهل انگارى يا ناآگاهى است كه امروز بيشتر كرسى هاى تاريخ اسلام را شرق شناسان يهودى در تصرف دارند و آنچه مى خواهند مى نويسند و به زبانهاى عربى و فارسى ترجمه مى شود و مايه تحقيق تاريخ نويسان مسلمان مى گردد. گاه برادران ايرانى ما بخاطر حسن ظنى كه به برادران عرب خود دارند،همين كتاب ها را بى هيچگونه اظهار نظر از عربى بفارسى بر مى گردانند و اين نوشته هاست كه پايه معلومات گروهى مى گردد كه چنانكه بايد از تاريخ صدر اسلام آگاهى ندارند: «فاطمه چون زشت بود تا سن هفده سالگى-يا بيشتر-در خانه پدر ماند و كسى براى خواستگارى او نمى آمد.روزى كه پدرش باو گفت على تو را مى خواهد،يكه خورد كه مگر چنين چيزى ممكن است پناه بر خدا،حقيقت

پوشى،ستيزه جوئى و يا بد گوهرى كار را بكجا مى كشاند؟. اينها دانشمندانى هستند كه مى خواهند حادثه هاى تاريخى را در پرتو دانش جديد تجزيه و تحليل كنند،اما اين دانش را چگونه و از كدام منبع اندوخته اند؟معلوم نيست! اگر دختر پيغمبر سال پنجم بعثت متولد شده باشد بهنگام ازدواج نه يا دهساله بوده است و جاى سخن نيست.و اگر پنج سال پيش از بعثت متولد شده و در هجده سالگى بخانه شوهر نرفته باشد،دليل آنرا نوشتيم:وضع اجتماعى مسلمانان،بيم آزار و شكنجه،نابسامانى كارها، مهاجرت به حبشه،محاصره بنى هاشم از يكسو،حادثه هائى كه در زندگى خصوصى او اثر مى گذاشت چون مردن مادرش خديجه و عموى پدرش ابو طالب از سوى ديگر،مجال چنين وصلتى را بدو نمى داد. او نمى خواست پس از مرگ مادر،پدرش در خانه غمخوارى نداشته باشد.در حاليكه ديديم روايت هاى معتبرى نيز تولد او را بسال پنجم بعثت نوشته بودند،و اگر چنين باشد داستان از بن درست نيست.و اگر از اين روش بگذريم و شيوه مؤلف دانشمند!را پيش بگيريم،بخواهيم حادثه ها را برابر روشنائى تحقيق تازه،و از ديد اجتماعى بنگريم،باز هم نتيجه آن نيست كه شرق شناس دانشمند دريافته است.چرا؟چون: عموم تاريخ نويسان و نويسندگان سيره،محمد (ص) را به زيبائى چهره و تناسب اندام ستوده اند.خديجه را نيز تا آنجا كه مى دانيم زنى زيبا بوده است-طبيعى است كه فرزندان پدر و مادر زيبا چهره نيكو صورت باشند.سه خواهر فاطمه (ع) ،زينب،رقيه و ام كلثوم بخانه شوهرانى جوان،مالدار و سرشناس رفتند.در آنروزگار پدر آنان رياستى يا مالى نداشت كه بگوئيم جوانان قريش دختران زشت چهره او را بخاطر مقام و يا مال پدرشان خواستگارى كردند. چه شد كه آن خواهران هر سه زيبا بودند

و اين يكى زشت.اين امر هر چند محال نيست اما مدرك تاريخى مى خواهد.دليل شرق شناس محقق چيست؟ نويسندگان سيره عموما دختران هاشمى را تا نسل دوم و سوم بزيبائى چهره وصف كرده اند. هنگامى كه حسن بن حسن نزد عموى خود حسين (ع) (سيد الشهدا) براى خواستگارى يكى از دو دختر او رفت، حسين (ع) بدو گفت پسرم هر يك از دو دختر را مى خواهى خواستگارى كن!حسن شرمگين خاموش ماند و پاسخ نداد.حسين (ع) گفت من فاطمه را براى تو انتخاب مى كنم كه به مادرم شبيه تر است (10) تا آنجا كه مى دانيم اين فاطمه از زيبائى خاص برخوردار بوده است (11) مفيد نويسد:در زيبائى چنان بود كه او را به حورى همانند مى كردند (12) . حال كشف علمى اين شرقشناس بزرگوار كه مى خواهد هر داستانى را با روشنائى علم بررسى كند بر اساس چه ماخذى است؟اجتهادى است مقابل نص؟يا تخليطى در متن تاريخ؟به عمد يا از روى نقصان عربيت؟نمى دانم.اما از آنجا كه دروغ گو كم حافظه است،نويسنده كتاب،رد پائى از جعل و افترا و يا اشتباه خود بجا مى گذارد.او مدرك خود را نوشته بلاذرى مى شناساند كه قاعدة كتاب معروف او انساب الاشراف است.اين كتاب را من هم اكنون پيش چشم دارم: پيغمبر به زهرا (ع) گفت تو زودتر از همه افراد خانواده من به من خواهى پيوست.فاطمه يكه خورده (13) پيغمبر فرمود نمى خواهى سيده زنان بهشت باشى؟زهرا (ع) تبسم كرد.نمى دانم شرقشناس متعهد در نتيجه تحقيق علمى،اين دو روايت را بهم ريخته؟يا چنانكه نوشتم نقصان عربيت او موجب ارتكاب چنين اشتباهى گرديده،يا مانند بيشتر شرق شناسان امين، رسالتى خاص بعهده داشته است؟.بهر حال نتيجه يكى است و ما از

اين نمونه رعايت امانت ها در كتاب هاى آنان و يا شرقيان شرقشناس تر از غربيان فراوان مى بينيم. خوانندگانى كه پدر در پدر با محبت خاندان پيغمبر (ص) زيسته اند و به سخنان دشمنان آنان و يا كج انديشان در بحث هاى علمى،توجهى ندارند،ممكن است بر نويسنده خرده گيرند كه اين اندازه پى جوئى و مراجعه باسناد در اين موضوع بخصوص چه لزومى دارد؟درست است. اينان محبت آل پيغمبر را با شير اندرون برده و با جان به خداى بزرگ مى سپارند.و گوش استماع به سخنان چنين محققانى ندارند و شايد هيچگاه نوشته هاى آنانرا نخوانند،اما نبايد فراموش كرد كه اين كتاب و كتابهاى ديگر از اين نمونه كه در سيرت خاندان پيغمبر نوشته مى شود براى همگانست. متاسفانه بايد گفت،يا خوشبختانه،نمى دانم،صد سال يا بيشتر است كه فرهنگ ما با فرهنگ مغرب زمين نزديك شده و در مواردى بهم آميخته است.چنانكه مى دانيم سالهاست،هر يك يا هر دسته از شرق شناسان غرب،كار تحقيق و تتبع در رشته اى از فرهنگ اسلامى را بعهده گرفته و در اين باره كتابها نوشته اند.استادان كرسى اسلام شناسى اروپا و امريكا سالى چند كتاب پيرامون اسلام و تمدن آن و شخصيت هاى بزرگ اسلامى مى نويسند.در باره زندگانى رسول اكرم و بعض از امامان و نيز دختر پيغمبر كتاب ها منتشر شده و بعض اين كتاب ها را بفارسى برگردانده اند و يا تنى چند مطالب آنرا اقتباس كرده اند. ترجمه نوشته هاى لامنس،گلدزيهر،دورمنگام،لوئى ماسينيون،برناردلويس،پتروشوفسكى، ردينسن،گپب،و دهها شرق شناس ديگر را در كتابفروشى هاى تهران و شهرستان ها مى توان خريد. بيشتر اينان امانت علمى ندارند.دانشمندى چون بلاشر كه سالها عمر خود را در برگرداندن قرآن بفرانسه و تحقيق درباره ترتيب نزول آيات صرف كرده است،در ترجمه خود از قرآن بى هيچ اظهار نظر

دو آيه بسوره پنجاه و سوم مى افزايد-همان دو آيه اى كه داستان پردازان پايان قرن نخستين هجرت بر ساختند و دستاويز دشمنان اسلام شد و نگارنده سى سال پيش بنام افسانه غرانيق فصلى درباره آن نوشت.اين سوء نيت را از بلاشر در اين مورد،بر حسب تصادف يافتم،چند جاى ديگر چنين كارى كرده؟خدا مى داند. از هم ميهمان،كسانى را مى بينيم كه بگمان خود مى خواهند اسلام را از ديدگاه علمى و فلسفى بشناسانند،اينان نوشته هاى اين شرق شناسان و يا ايران شناسان را سند تحقيق خود قرار مى دهند.نتيجه آن مى شود كه باتكاء ترجمه غلط فصل ابن حزم،على بن ابى طالب (ع) سرمايه دار بزرگ عصر خويش معرفى ميگردد.حال ابن حزم چگونه بدين كشف علمى موفق شده،نويسنده كتاب بدان اهميتى نمى دهد.اما چندى بعد ممكن است نوشته اين مؤلف پايه تحقيقات كسانى شود كه نه از اسلام اطلاع درستى دارند و نه از عربيت. من در عين حال كه كوشش مترجمان محترم را در بر گرداندن اين كتاب ها تقدير مى كنم،از آنان-اگر تعهدى نسبت به بعض مكتب ها ندارند-استدعا دارم رنج ديگرى را نيز بر خود هموار كنند.مندرجات اين كتابها را با مطالب كتاب هاى دست اول (تا آخر قرن پنجم هجرى) مقايسه فرمايند.مبادا خداى نخواسته نادانسته موجب شوند،كسى يا كسانى از حقيقت بدور افتند. بعض آثار اين شرق شناسان به عربى ترجمه شده و چون ايرانيان به نويسندگان عرب حسن ظنى دارند آن ترجمه ها را در بست پذيرفته و بفارسى برگردانده اند.من كم و بيش از نقاط ضعف اين ترجمه ها آگاه هستم.من نمى گويم همه اين مؤلفان بد انديش و يا دشمن اسلام اند. ممكن است بخاطر درست ندانستن زبان عربى و يا دسترسى نداشتن به سندهاى خالى از تعصب قضاوتى

كرده باشند.اما با بعض آنان از نزديك آشنا هستم و يا با ايشان در اين باره گفتگو كرده ام و مى دانم كينه اى از مسلمانان در دل دارند كه هيچگاه آنرا فراموش نخواهند كرد.چرا سببش را بايد از ايشان پرسيد. اسلام شناس دانشمندى را مى شناسم كه در كار خود بى همتا و يا كم نظير است.گذشته از چند زبان اروپائى از عربيت بهره فراوان دارد.بنابر اين بايد از روح اسلام و مقررات اين دين چنانكه هست مطلع باشد.او خوب مى داند كه فاتحان عرب همه از يكدست نبودند.بسيارى از آنان غم دين داشتند و اندكى غم دنيا. بنيان گذار اسلام خود اين دو دسته را خوب شناخته است چنانكه گويد:«آنكس كه براى خدا بميدان جهاد مى رود اجر او با خداست و آنكس كه ديده بمال دنيا دوخته جز آن نصيبى ندارد». (14) محتملا اين شرق شناس محترم زودتر از من بدين حديث برخورده است.اما او چون متعهد است كتاب خود را با اين جمله آغاز مى كند:«سرزمين غله خيز مصر بهترين انبار خواروبار بود، كه مى توانست شكم عرب هاى گرسنه را سير سازد».من نمى گويم عمرو بن العاص براى رضاى خدا و پيشرفت اسلام قدم در سرزمين مصر گذاشت.او مسلما اخلاصى را كه عقبة بن نافع در فتح افريقا داشت نداشته است. (هر چند در اينجا هم نمى خواهم كارى را كه عقبه در شمال افريقا كرد،از هر جهت درست بدانم) . اما آن دسته از ياران مؤمن پيغمبر كه در ركاب عمرو به وادى نيل قدم نهادند چسان؟آنها هم در پى سير كردن شكم گرسنه خود بودند؟بيش از اين گفتار را در اين باره دراز نمى كنم.و از خداوند براى خود توفيق و براى اينان راهنمائى را

مسالت دارم. چنانكه نوشتيم و آنچنانكه كتاب هاى محدثان و مؤرخان طبقه اول و سندهاى اصلى شيعه و سنى به صراحت تمام نوشته اند،و آنچنانكه قرينه هاى خارجى نوشته اين مورخان را تاييد مى كند،دختر پيغمبر خواستگارانى داشت،ليكن پدرش از ميان همه پسر عموهاى خود على بن ابى طالب را براى شوهرى او برگزيد.و بدخترش گفت ترا به كسى بزنى مى دهم كه از همه نيكو خوى تر و در مسلمانى پيش قدم تر است. (15) ابن سعد نويسد:چون ابو بكر و عمر از پيغمبر پاسخ موافق نشنيدند على را گفتند تو بخواستگارى او برو!و هم او نويسد:تنى چند از انصار على را گفتند:فاطمه را خواستگارى كن! وى بخانه پيغمبر رفت و نزد او نشست،پيغمبر پرسيد: -پسر ابو طالب براى چه آمده است؟ -براى خواستگارى فاطمه! مرحبا و اهلا!و جز اين جمله چيزى نفرمود. چون على نزد آن چند تن آمد پرسيدند: -چه شد؟ -در پاسخ من گفت،مرحبا و اهلا. -همين جمله بس است.به تو اهل و رحب بخشيد (16) گويا اين اختصاص كه نصيب على (ع) گرديد و امتياز قبول كه در خواستگارى فاطمه يافت بر تنى چند گران افتاده است. مجلسى بنقل از عيون اخبار الرضا چنين نوشته است: پيغمبر (ص) على (ع) را گفت مردانى از قريش از من رنجيدند كه چرا دخترم را بآنان ندادم. من در پاسخ آنان گفتم:اين كار به اراده خدا بوده است.كسى جز على شايستگى همسرى فاطمه را نداشت (17) بعض روايت ها در خواستگارى دختر پيغمبر (ص) ،ام سلمه را نيز دخالت داده اند.على بن عيسى اربلى در كشف الغمه بنقل از مناقب خوارزمى ضمن داستانى طولانى مى گويد:ابو بكر و عمر چون در خواستگارى فاطمه (ع)

پاسخ موافق نشنيدند،نزد على رفتند و گفتند: -چرا بخواستگارى فاطمه (ع) نمى روى. -تنگدستى مانع چنين درخواستى از پيغمبر است.ابو بكر گفت: -يا ابو الحسن دنيا و آنچه در آنست نزد خدا و رسول ارزش ندارد. پس از اين گفتگو على شتر آبكش خود را بخانه برد و نعلين پوشيد و نزد پيغمبر رفت. در اين وقت پيغمبر در خانه ام سلمه دختر ابى اميه مخزومى بود.على در كوفت.ام سلمه گفت كيست؟پيغمبر گفت ام سلمه بر خيز و در را باز كن و بگو در آيد.اين مردى است كه خدا و رسول را دوست دارد و آنان نيز او را دوست مى دارند.ام سلمه گفت چنان برخاستم كه نزديك بود بر روى در افتم... (18) اين روايت كه حديثى است مرفوع،يعنى سند آن متصل نيست،باحتمال قوى و بلكه مطمئنا بدين صورت درست نيست.زيرا ام سلمه كه نام او هند و دختر ابو اميه حذيفة بن مغيرة بن عبد الله بن عمر از تيره بنى مخزوم است،پيش از آنكه بخانه پيغمبر آيد زن ابو سلمة عبد الاسد بن هلال بن عبد الله بن عمرو بن مخزوم بود. ابو سلمه و زنش از مهاجران حبشه اند؟ (19) كه هنگام اقامت پيغمبر در مكه،بازگشتند (20) ابو سلمه بمدينه هجرت كرد،در جنگ بدر حاضر بود (21) و در جنگ احد ابو اسامه جشمى تيرى بدو افكند (22) وى از اين جنگ جان بدر برد و سى ماه پس از هجرت بفرماندهى سريه اى به و از غنائم بنى نضير هم بهره برد (24) سرانجام در جمادى الآخر سال چهارم هجرى در گذشت و پيغمبر (ص) پس از گذشتن عده ام سلمه در شوال

سال چهارم با او عروسى كرد (25) .البته ممكن است گفت:ام سلمه در زندگانى شوهرش،بخانه پيغمبر رفت و آمد داشته است اما ظاهر روايت چنانست كه وى هنگام آمدن على (ع) براى خواستگارى فاطمه،زن پيغمبر (ص) بوده است و اين گفته درست نيست.بارى مجلسى به نقل از امالى شيخ طوسى چنين نويسد: على (ع) گفت،ابو بكر و عمر نزد من آمدند و گفتند چرا فاطمه را از پيغمبر خواستگارى نمى كنى؟من نزد پيغمبر رفتم.چون مرا ديد خندان شد.پرسيد ابو الحسن،براى چه آمده اى؟ من پيوندم را با او،و سبقت خود را در اسلام،و جهادم را در راه دين بر شمردم.فرمود راست ميگوئى!تو فاضلتر از آنى كه بر مى شمارى!گفتم براى خواستگارى فاطمه آمده ام.گفت على! پيش از تو كسانى بخواستگارى او آمده بودند اما دخترم نپذيرفت.بگذار ببينم وى چه مى گويد.سپس به خانه رفت و بدخترش گفت على تو را از من خواستگارى كرده است.تو پيوند او را با ما و پيشى او را در اسلام مى دانى و از فضيلت او آگاهى.زهرا (ع) بى آنكه چهره خود را برگرداند خاموش ماند.پيغمبر چون آثار خشنودى در آن ديد گفت الله اكبر.خاموشى او علامت رضاى اوست (26) شيخ طوسى در امالى آورده است كه:چون پيغمبر به زناشوئى على و فاطمه رضايت داد،فاطمه (ع) گريان شد پيغمبر گفت بخدا اگر در اهل بيت من بهتر از او كسى بود ترا بدو ميدادم. (27) و نيز مؤلف كشف الغمه و بنقل از او مجلسى نوشته است:على (ع) به پيغمبر گفت: -پدر و مادرم فداى تو باد تو ميدانى كه مرا در كودكى از پدرم ابو طالب و مادرم فاطمه بنت اسد گرفتى،و در سايه تربيت خود پروردى،و

در اين پرورش از پدر و مادر بر من مهربانتر بودى، و از سرگردانى و شك كه پدران من دچار آن بودند رهانيدى.تو در دنيا و آخرت تنها مايه و اندوخته من هستى اكنون كه خدا مرا به تو نيرومند ساخته است،مى خواهم براى خود سامانى ترتيب دهم و زنى بگيرم.من براى خواستگارى فاطمه آمده ام.آيا دخترت را به من خواهى داد؟ ام سلمه گويد چهره رسول خدا از شادمانى بر افروخت و در روى على خنديد و گفت آيا چيزى دارى كه مهريه دخترم باشد على گفت:حال من بر تو پنهان نيست.جز شمشير و شترى آبكش چيزى ندارم.پيغمبر گفت:شمشير را براى جهاد،و شتر را براى آب دادن خرما بنان خود و باركشى در سفر مى خواهى همان زره را مهر قرار مى دهم (28) .ولى چنانكه نوشتيم اگر ام سلمه در اين ماجرا حاضر بوده حضورش بر حسب اتفاق است چه او در اين هنگام زن پيغمبر (ص) نبوده است. زبير بكار كه كتاب او الموفقيات از مصادر قديمى بشمار ميرود از گفته على (ع) چنين آورده است: -نزد رسول خدا رفتم و در پيش روى او خاموش نشستم.چرا كه حشمت و حرمت او را كسى نداشت.چون خاموشى مرا ديد پرسيد: -ابو الحسن! (29) چه مى خواهى؟من همچنان خاموش ماندم تا پيغمبر سه بار پرسش خود را مكرر فرمود سپس گفت: -گويا فاطمه را مى خواهى؟ -آرى! -آن زره كه بتو دادم چه شد؟ -دارم! -همان زره را كابين فاطمه قرار بده (30) در بعض روايات ابن سعد،بجاى زره پوست گوسفند و پيراهن يمانى فرسوده نوشته است. و بعضى گويند كه على (ع) شتر خود را فروخت و بهاى آنرا

كابين قرار داد.بهاى اين زره يا رقم اين كابين چه بوده است؟حميرى مؤلف قرب الاسناد آنرا سى درهم نوشته است (31) و ديگران تا چهار صد و هشتاد درهم نوشته اند. ابن سعد در يكى از روايات خود بهاى زره را چهار درهم (32) نوشته است،كه گمان دارم تصحيفى از چهار صد است.يعنى رقم اربعماة را اربع ضبط كرده است.و ابن قتيبه بهاى زره را سيصد و بروايتى چهار صد و هشتاد درهم مى نويسد (33) . بارى كابين دختر پيغمبر چهار صد درهم يا اندكى بيشتر و يا كمتر بود همين و همين،و بدين سادگى نيز پيوند برقرار گرديد.پيوندى مقدس است كه بايد دو تن شريك غم و شادى زندگانى يكديگر باشند. كالائى بفروش نمى رفت تا خريدار و فروشنده بر سر بهاى آن با يكديگر گفتگو كنند.زره،پوست گوسفند يا پيراهن يمانى هر چه بوده است،بفروش رسيد و بهاى آنرا نزد پيغمبر آوردند.رسول خدا بى آنكه آنرا بشمارد،اندكى از پول را به بلال داد و گفت با اين پول براى دخترم بوى خوش بخر!سپس مانده را به ابو بكر داد و گفت با اين پول آنچه را دخترم بدان نيازمند است آماده ساز.عمار ياسر و چند تن از ياران خود را با ابو بكر همراه كرد تا با صوابديد او جهاز زهرا را آماده سازند.فهرستى كه شيخ طوسى براى جهاز نوشته چنين است: پيراهنى به بهاى هفت درهم.چارقدى به بهاى چهار درهم.قطيفه مشكى بافت خيبر، خت خوابى بافته از برگ خرما.دو گستردنى (تشك) كه رويهاى آن كتان ستبر بود يكى را از ليف خرما و ديگرى را از پشم گوسفند پر كرده بودند.چهار بالش از چرم طائف كه از اذخر (34)

پر شده بود.پرده اى از پشم.يك تخته بورياى بافت هجر (35) آسياى دستى.لگنى از مس،مشكى از چرم،قدحى چوبين،كاسه اى گود براى دوشيدن شير در آن،مشكى براى آب،مطهره اى (36) اندوده به زفت،سبوئى سبز،چند كوزه گلى. (37) چون جهاز را نزد پيغمبر آوردند آنرا بررسى كرد و گفت:خدا به اهل بيت بركت دهد. هنگام خواندن خطبه زناشوئى رسيد.ابن شهر آشوب در مناقب و مجلسى در بحار و جمعى از علما و محدثان شيعه اين خطبه را با عبارت هاى مختلف و بصورت هاى گوناگون نوشته اند. از ميان آنها اين صورت كه بيشتر محدثان آنرا ضبط كرده اند،انتخاب شد.كسيكه تفصيل بيشترى بخواهد بايد به بحار الانوار رجوع كند: سپاس خدائى كه او را به نعمتش ستايش كنند،و بقدرتش پرستش،حكومتش را گوش به فرمان اند،و از عقوبتش ترسان،و عطائى را كه نزد اوست خواهان،و فرمان او در زمين و آسمان روان. خدائى كه آفريدگان را بقدرت خود بيافريد،و هر يك را تكليفى فرمود كه در خود او مى ديد و بر دين خود ارجمند ساخت،و به پيغمبرش محمد گرامى فرمود و بنواخت.خداى تعالى زناشوئى را پيوندى ديگر كرد و آنرا واجب فرمود.بدين پيوند،خويشاوندى را در هم پيوست،و اين سنت را در گردن مردمان بست.چه مى فرمايد،«اوست كه آفريد از آب بشرى را،پس گردانيدش نسبى و پيوندى و پروردگار تو تواناست . (38) همانا خداى تعالى مرا فرموده است كه فاطمه را بزنى به على بدهم و من او را به چهار صد مثقال نقره بدو بزنى دادم. -على!راضى هستى. -آرى يا رسول الله. چنانكه نوشتيم ابن شهر آشوب در مناقب (39) خطبه را بدين عبارت آورده و مجلسى نيز آنرا بهمين صورت از كشف الغمه نقل كرده است (40)

و پس از آن يك سطر ديگر اضافه دارد. اما ابن مردويه خطبه را با عبارت ديگر آورده است.آن خطبه و نيز خطبه اى را كه على (ع) در پذيرفتن اين زناشوئى خوانده است در بحار و مناقب مى توان ديد. خطبه زناشوئى خوانده شد و زهرا (ع) از آن على گرديد.جهاز عروسى نيز بدان صورت كه نوشتيم آماده گشت.اما مدتى طول كشيد تا دختر پيغمبر از خانه پدر بخانه شوهر رفت.مجلسى در روايت خود اين مدت را يكماه نوشته است در حاليكه بعضى آنرا تا يكسال و بيشتر هم نوشته اند. بارى جستجو و تحقيق در اين جزئيات چندان مهم بنظر نمى رسد.يكماه يا يكسال يا هر مدت گذشت،سرانجام روزى عقيل بخانه پيغمبر رفت و از او خواست فاطمه را بخانه على (ع) بفرستد.بعض زنان پيغمبر نيز با وى همداستان گشتند و سرانجام شبى عروس را با جمعى از زنان بخانه على (ع) بردند.شاعران شيعى قرن اول و دوم هجرى چون كميت،سيد اسماعيل حميرى و نيز ديك الجن كه در آغاز قرن سوم هجرى در گذشته است،در باب خواستگارى از دختر پيغمبر و زناشويى او با على عليه السلام و عروسى و مقدار مهريه دختر پيغمبر قصيده هاى غرائى سروده اند كه در كتاب هاى تذكره و ترجمه موجود است. شبى كه ميخواستند عروس را بخانه شوى برند پيغمبر فرمود: على!عروسى بى مهمانى نمى شود. سعد گفت:من گوسفندى دارم.دسته اى از انصار هم چند صاع ذرت فراهم آوردند. زبير بكار از طريق عبد الله بن ابى بكر از على (ع) چنين آورده است (41) : چون خواستم با فاطمه (ع) عروسى كنم پيغمبر (ص) به من آوندى (42) زرين داد و گفت به بهاى اين

آوند براى مهمانى عروسى خود طعامى بخر.من نزد محمد بن مسلم از انصار رفتم و از او خواستم به بهاى آن آوندى به من طعامى دهد.او هم پذيرفت سپس از من پرسيد. -كيستى؟ -على بن ابى طالب. -پسر عموى پيغمبر؟ -آرى! -اين طعام را براى چه مى خواهى؟ -براى مهمانى عروسى! كه را بزنى گرفته اى؟ دختر پيغمبر را! اين طعام و اين آوند زرين از آن تو! پيغمبر درباره زن و شوهر دعا كرد.خدايا اين پيوند را بر اين زن و شوهر مبارك گردان!خدايا فرزندان خوبى نصيب آنان فرما! (43) ابن سعد در روايتى ديگر كه سند آن باسماء بنت عميس منتهى ميشود نويسد: على زره خود را نزد يهوديى به گرو گذاشت و از او اندكى جو گرفت.و اين بهترين مهمانى آن روزگار بود (44) . ابن شهر آشوب از ابن بابويه چنين روايت كرده است: پيغمبر دختران عبد المطلب و زنان مهاجر و انصار را فرموده تا همراه فاطمه بخانه على (ع) روند و در راه شادمانى نمايند.شعرهائى كه نماينده اين شادى است بخوانند،ليكن سخنانى نباشد كه خدا را خوش نيايد.آنان فاطمه را بر استرى كه شهباء نام داشت (يا بر شترى) نشاندند.سلمان فارسى زمام دار استر بود.حمزه و عقيل و جعفر!و ديگر بنى هاشم در پس آن مى رفتند.زنان پيغمبر پيشاپيش عروس بودند و چنين مى خواندند. ام سلمه: برويد اى هووهاى (45) من بيارى خداى متعال و سپاس گوئيد خدا را در هر حال و بياد آريد كه خداى بزرگ بر ما منت نهاد و از بلاها و آفت ها نجات داد كافر بوديم راهنمائيمان نمودشفرسوده بوديم توانامان فرمود و برويد! همراه بهترين زنان. كه فداى او

باد همه خويشان و كسان اى دختر آنكه خداى جهان برترى داد او را بر ديگران! به پيغمبرى و وحى از آسمان! (46) و عايشه مى گفت: اى زنان!خود را پوشيده بداريد! و جز سخنان نيكو بر زبان مياريد! بزبان آريد نام پروردگار جهان كه به دين خود،گرامى داشت ما را و همه بندگان سپاس خداى بخشنده را پروردگار بزرگ و تواننده را ببريد اين دختر را كه خدايش كرده محبوب! بداشتن شوى پاكيزه و خوب (47) و حفصه مى سرود: تو فاطمه!اى بهترين زنان. كه رخسارى دارى چون ماه تابان خدايت برترى داد بر جهانيان با پدرى كه مخصوص ساخت او را بآيت هاى قرآن شوى تو ساخت راد مردى را جوان على كه بهتر است از همگان هووهاى من ببريد.او را كه بزرگوار است و از خاندان بزرگان (48) معاذة مادر سعد بن معاذ ميگفت: سخنى جز آنكه بايد نمى گويم! و بجز راه نكوئى نمى پويم! محمد بهترين مردمانست! و از لاف و خودپسندى در امانست آموخت ما را راه رستگارى پاداش بادش از لطف بارى براه افتيد با دخت پيغمبر! پيغمبر كز شرف دارد افسر خداوند بزرگى و جلال كه نه همتا دارد نه همال (49) و زنان بيت نخستين هر رجز را تكرار مى كردند.چنانكه نوشته شد اين روايت را بدين صورت از مناقب ابن شهر-آشوب آوردم و او سند خود را كتاب مولد فاطمه و روايت ابن بابويه كه از بزرگان علماى اماميه است معرفى ميكند. اما پذيرفتن داستان بدين صورت دشوار است. نخست چيزى كه ما را دچار ترديد مى سازد اينست كه ميگويد:زنان پيغمبر پيشاپيش استر فاطمه راه مى رفتند.اين مؤلف خود عروسى زهرا (ع) را

در ذو الحجه سال دوم هجرت نوشته است (50) در حاليكه چنانكه نوشتم ام سلمه سال چهارم و حفصه پس از جنگ بدر بخانه پيغمبر آمدند (51) .و در سال عروسى زهرا چنانكه قبلا هم نوشتيم تنها سوده و عايشه در خانه پيغمبر بسر مى بردند ديگر آنكه در رجز عايشه مى بينيم كه به هووهاى خود مى گويد خود را به سر بندها بپوشيد. دستور پوشيدن جلباب به زنان پيغمبر (ص) ،ضمن سوره احزاب است (52) و اين سوره چنانكه مى دانيم سال پنجم هجرت نازل شده است. ديگر آنكه جزء مشايعت كنندگان جعفر را مى نويسد و جعفر در اين تاريخ در حبشه بوده است.در اين باره در صفحات آينده توضيح بيشترى داده خواهد شد.

پى نوشتها: 1.احزاب:21. 2.دسته اعزامى بجنگ كه پيغمبر شخصا در آن دسته شركت نداشت. 3.بلاذرى.انساب الاشراف ص 407. 4.همان كتاب ص 409. 5.انساب الاشراف ص 219 و رجوع شود به الاصابه ج 2 ص 10. 6.انساب الاشراف ص 397. 7.ابن سعد طبقات ج 8 ص 11. 8.سنن ج 6 ص 62.فاطمة الزهراء ص 25 ج 2. 9.ج 2 ص 31. 10.مقاتل الطالبين ص 180 و ر.ك 1 غانى:ج 1 ص 142 و ارشاد مفيد ج 2 ص 22 و نسب قريش ص 51. 11.ر ك نسب قريش ص 51. 12.ارشاد ص 22 ج 2. 13.انساب الاشراف ص 405 (فوجمت) . 14.بخارى-ج 1 ص 22. 15.الرياض النضرة ج 2 ص 182.الغدير ج 3 ص 20 و رجوع كنيد به فصل گزيده اى از شعراى عربى . 16.الطبقات الكبرى ج 8 ص 12،و نگاه كنيد به الصواعق المحرقه ص 162 و رجوع به انساب الاشراف ص 402

شود. 17.بحار ص 92 و رجوع كنيد به فصل گزيده اى از شعراى عربى . 18.كشف الغمة ج 1 ص 354 و نگاه كنيد به بحار ص 125-126 و نيز رجوع شود به ناسخ التواريخ ص 38 به بعد. 19.انساب الاشراف ص 429. 20.ابن هشام ج 2 ص 390. 21.مغازى واقدى ص 155. 22.انساب الاشراف ص 429. 23.واقدى ص 340. 24.واقدى ص 380. 25.انساب الاشراف ص 429 و طبقات ج 8 ص 6. 26.بحار ص 93. 27.امالى ج 1 ص 39. 28.كشف الغمة ج 1 ص 355.بحار ج 43 ص 126. 29.اين تعبير (ابو الحسن) در بعض روايات ديگر نيز ديده مى شود معمولا كنيه از نام نخستين فرزند گرفته مى شود (هر چند شرط اساسى نيست) و ممكن است على (ع) هنگام روايت بجاى نام خويش كنيه را آورده باشد و يا راويان چنين تعبيرى كرده اند. 30.الاخبار الموفقيات ص 375 و رجوع كنيد به كشف الغمة ج 1 ص 348 و بحار ج 43 ص 119. 31.بحار ج 43 ص 105. 32.ابن سعد طبقات ج 8 ص 12. 33.عيون الاخبار ج 4 ص 70. 34.كاه مكى.گياه بوريا.گياهى است با برگ ريز كه برگ آن خاصيت داروئى نيز دارد. 35.گويا مقصود از اين هجر،مركز بحرين است.نيز هجر،دهى بوده است نزديك مدينه. 36.ابريق.آبدستان.آنچه بدان طهارت كنند. 37.امالى ج 1 ص 39. 38.الحمد لله المحمود بنعمته.المعبود بقدرته.المطاع فى سلطانه،المرهوب من عذابه المرغوب اليه فيما عنده.النافذ امره فى ارضه و سمائه.الذى خلق الخلق بقدرته.و ميزهم باحكامه و اعزهم بدينه.و اكرمهم بنبيه محمد.ثم ان الله جعل المصاهرة نسبا لا حقا و امرا مفترضا.و شبح بها الارحام و الزمها الانام.فقال تبارك اسمه و تعالى جده

و هو الذى خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا. (الفرقان:56) . 39.ج 3 ص 350. 40.بحار ج 43 ص 119. 41.الاخبار الموفقيات ص 376. 42.كلمه اى كه آنرا آوند ترجمه كرده ام در عبارت زبير (مصر) است.مصر آوند و پرده هر دو معنى مى دهد.بهر حال هر چه بوده بهائى چندان نداشته است.آنچه نوشتم ترجمه عبارت زبير بكار بود كه كتاب او از سندهاى دست اول است اما چگونه مى توان پذيرفت كه در شهر كوچك مدينه،آنهم در سال دوم هجرت و پس از جنگ بدر على (ع) چنان ناشناسا باشد كه كاسبكارى انصارى از او بپرسيد كيستى.هر چند محال نيست.اما بعيد بنظر مى رسد! 43.رك مناقب ج 3 ص 351. 44.طبقات ج 8 ص 14.بايد توجه داشت كه اسماء بنت عميس چنانكه خواهيم نوشت در اين هنگام با شوهر خود جعفر بن ابى طالب در حبشه بوده است. 45.جاره بمعنى و سنى (هوو) و همسايه هر دو آمده است بقرينه مقامى آنرا بمعنى اول گرفته ام. 46.سرن بعون الله يا جاراتى و اشكرنه فى كل حالات و اذ كرن ما انعم رب العلى من كشف مكروه و آفات فقد هدانا بعد كفر و قد انعشنا رب السماوات و سرن مع خير نساء الورى تفدى بعمات و خالات يا بنت من فضله ذو العلى بالوحى منه و الرسالات 47.عايشه: يا نسوة استرن بالمعاجر و اذكرن ما يحسن فى المحاضر و اذكرن رب الناس اذ خصنا بدينه مع كل عبد شاكر فالحمد الله على افضاله و الشكر لله العزيز القادر سرن بها فالله اعطى ذكرها و خصها منه بطهر طاهر 48. فاطمة خير نساء البشر و من لها وجه كوجه القمر

فضلك الله على كل الورى بفضل من خص بآي الزمر زوجك الله فتى فاضلا اعنى عليا خير من فى الحضير فسرن جاراتى بها انها كريمة بنت عظيم الخطر 50.ج 3 ص 357. 51.خنيس بن حذاقه شوى حفصه،پس از جنگ بدر مرد. 52.آيه 59 سوره احزاب.

زندگانى زهرا (ع) در خانه شوهر

«زشتى اين جهان را ديدى و خود را از دنيا بريد» (ابو نعيم اصفهانى) زندگانى زهرا (ع) در خانه شوهر نمونه است،چون سراسر زندگانى او نمونه است،چون خود او نمونه است،چون شوى او،پدر او و فرزندان او نمونه اند.نمونه مسلمان هايى آراسته بفضيلت و خوى انسانى.انسان هائى كه از ميان مردم،برمى خيزند،با مردم زندگى مى كنند،چون ديگر مردم راه مى روند،مى خورند،مى پوشند،اما از آن سوى اين غريزه ها سرشتى دارند،برتر از فرشته،سرشتى پيوسته بخدا.انسانهائى كه درد ديگران را دارند،يا درد مردم را مى دانند و مى كوشند تا با رفتار و كردار خود درمان بخش آنان باشند و اگر نتوانند در تحمل رنج و دشوارى با ايشان شريك شوند.و گاه درد مى كشند تا ديگران درمان يابند.چنين كسان طبيبان الهى و شاگردان حقند و بحق مصداق كامل اين بيت كه: كل يريد رجاله لحياته×يا من يريد حياته لرجاله (1) برترى را در بزرگى روح مى دانند نه در پروردن تن و آنچه تن بدان نيازمند است،و اگر به تن زنده اند براى آنست كه زندگى درست را بديگران بياموزند. بآنها مى گويند هنگامى كه با مردم زندگى مى كنى ديگر تو نيستى.اين مردمند كه بايد براى خدمت آنان زنده بمانى.در انسان دوستى تا آنجا پيش مى روند كه مى گويند چگونه سير بخوابم و در دور دست ترين نقطه ها انسانى گرسنه پهلو بر زمين نهد. (2) زهرا (ع) پرورده چنين مدرسه اى است.نو عروسى كه جهاز او بهاى يكى

زره به قيمت چهار صد درهم و اثاث البيت وى چند كاسه و كوزه سفالين باشد،پيداست كه در خانه شوى چگونه بسر خواهد برد. اكنون فاطمه (ع) آماده رفتن بخانه شوهر است.پدرش آخرين درس را بدو مى دهد.او پيش از اين،درسهائى نظير اين درس را آموخته است.اما درس هاى اخلاقى بايد پى در پى تكرار شود تا با تمرين عملى بصورت ملكه نفسانى در آيد هر چند او نيازى به تمرين ندارد،اما هر چه باشد انسان است،و با زنان خويشاوند و همسايه در ارتباط: -دخترم به سخنان مردم گوش مده!مبادا نگران باشى كه شوهرت فقير است!فقر براى ديگران سرشكستگى دارد!براى پيغمبر و خاندان او مايه فخر است. -دخترم پدرت اگر مى خواست مى توانست گنج هاى زمين را مالك شود.اما او خشنودى خدا را اختيار كرد! دخترم اگر آنچه را پدرت مى داند مى دانستى دنيا در ديده ات زشت مينمود. (3) من در باره تو كوتاهى نكردم!ترا به بهترين فرد خاندان خود شوهر داده ام!شوهرت بزرگ دنيا و آخرتست (4) . خدايا فاطمه از من است و من از اويم!خدايا او را از هر ناپاكى بركنار بدار!در پناه خدا!به خانه خود برويد.در بعض روايت ها چنين آمده است: زنها براه مى افتند.اسماء دختر عميس مى ماند. -تو كيستى؟چرا نرفتى؟ -من بايد نزد دخترت بمانم.چنين شبى دختر جوان بايد زنى را در دسترس خود داشته باشد.شايد بدو نيازى افتد. قسمت اخير اين داستان را مؤلف كشف الغمه بهمين صورت آورده است.ابو نعيم اصفهانى نيز هنگام نوشتن شرح حال اسماء بنت عميس آنرا نوشته است چنانكه نوشتيم جعفر بن ابى طالب و زن او اسماء بنت عميس جزء نخستين دسته مهاجران حبشه اند (6) وى همراه شوهرش در سال

هفتم هجرت هنگام فتح خيبر به مدينه بازگشت.هنگام بازگشت جعفر از حبشه پيغمبر (ص) فرمود بكدام يك از اين دو شادمان باشم فتح خيبر يا بازگشت جعفر» (7) . بنابر اين ممكن نيست بگوئيم اسماء شب عروسى فاطمه (ع) در مدينه بوده است.اگر روايت در اصل درست باشد و اگر روايت كنندگان در نوشتن نام دچار اشتباه نشده باشند،محتملا اين زن اسماء ذات النطاقين دختر ابو بكر و زن زبير بن عوام بوده است.شگفت اينست كه ابو نعيم خود نخست داستان هجرت اسماء را به حبشه و بازگشت او و مشاجره وى را با عمر بر سر اينكه مهاجران حبشه امتيازى بيش از مهاجران مدينه دارند،آورده و بلافاصله داستان گفتگوى او را با پيغمبر در شب عروسى فاطمه نوشته است (8) . يكى از فاضلان معاصر كه كتابى بنام فاطمه از گهواره تا گور» (9) نوشته و كتاب او سه سال پيش در بيروت بچاپ رسيده است،پس از آنكه با چنين مشكلات روبرو گرديده و پس از آنكه گفته هاى علماى پيشين را مبنى بر ناممكن بودن حضور اسماء بنت عميس در اين عروسى آورده است.گويد: «راه حل معقول اينست كه بگوئيم اسماء همان اسماء بنت عميس است،لكن او پس از رفتن به حبشه چند بار به مكه آمده است.و چون مسافران بين اين دو نقطه بايد تنها عرض درياى سرخ را به پيمايند اين كار چندان مشكل نيست. (10) اين مؤلف بزرگوار يك نكته مهم را فراموش كرده است،و آن اينكه وقايع تاريخى تابع فرض و تصور ما نيست.اگر اصولى و يا فقيه هنگام تعارض اخبار تا آنجا كه ممكن باشد به جمع عرفى و يا جمع

فقاهتى متوسل مى شود،بخاطر اين است كه مدلول روايت اثر عملى دارد،يعنى بيان كننده يكى از احكام پنجگانه تكليفى است و تا آنجا كه ممكن باشد فقيه نبايد دست از امارات بردارد. اما چنين جمعى را در داستان هاى تاريخى نمى توان پذيرفت.و بر فرض كه بپذيريم لا اقل بايد سندى داشته باشيم كه اشاراتى و لو با جمال به رفت و آمد مكرر مهاجران مكه به حبشه داشته باشد.ما مى دانيم دسته اى از مهاجران حبشه پيش از هجرت،به مكه بازگشتند،و آن هنگامى بود كه شنيدند و يا پيش خود تصور كردند،مردم مكه از مخالفت خود با پيغمبر دست برداشته اند. ابن هشام نام يك يك اين مهاجران و تيره آنان را نوشته است.در هيچ سندى كوچكترين اشارتى به بازگشت جعفر بن ابى طالب و يا زن او اسماء بنت عميس نيست. آنگاه اگر امروز مسافرت از حجاز به حبشه از راه پيمودن عرض درياى سرخ آسان باشد،دليل نمى شود كه هزار و چهار صد سال پيش هم چنين آسان بوده است.كسانى كه از بيم جان و يا آزار جسمانى به كشورى بيگانه پناه بردند مانند بازرگان يا سياحت پيشه اى نبودند كه پيوسته از نقطه اى به نقطه ديگر مى رود. از اينها گذشته ما سندى از قرن دوم هجرى در دست داريم كه داستان هجرت اسماء بنت عميس را بتفصيل تمام نوشته است.اين سند كتاب نسب قريش نوشته ابو عبد الله مصعب بن عبد الله بن مصعب زبيرى است.كتاب مصعب جنبه تبليغاتى ندارد.گزارشى دقيق است كه از روى روايتهاى دست اول نوشته شده وى درباره اسماء چنين نويسد: «چون جعفر بن ابى طالب به حبشه رفت زن خود اسماء بنت عميس را همراه خويش

برد اسماء در حبشه،عبد الله،محمد و عون را براى او زاد.چند روز پس از زادن عبد الله براى نجاشى نيز فرزندى زاده شد،كس نزد جعفر فرستاد كه: -پسرت را چه ناميده اند؟ -عبد الله! نجاشى فرزند خود را عبد الله ناميد،و اسماء شير دادن او را بعهده گرفت و بدين جهت نزد نجاشى منزلتى يافت،چون جعفر با مسافران دو كشتى عازم بازگشت شد،اسماء دختر عميس و فرزندانش را كه در حبشه زاده بودند،با خود برداشت و به مدينه آمدند و در مدينه بودند تا آنكه جعفر به موته رفت و در آنجا شهيد شد. (11) اين سند ديرينه ترين و در عين حال روشن ترين ماخذ درباره اسماء بنت عميس است و ما مى دانيم جعفر بسال هفتم هجرت پس از فتح خيبر بمدينه آمد. نيز داستان هجرت جعفر جزء دومين دسته مهاجران،در سيره ابن هشام (12) و انساب الاشراف بلاذرى آمده است.بلاذرى نويسد: جعفر با زن خود اسماء بنت عميس جزء دومين دسته بود و در حبشه ماند،ابو طالب در زندگانى خود هزينه او را مى فرستاد.سپس با گروهى از مسلمانان پس از فتح خيبر بمدينه بازگشت. (13) پس رواياتى را كه حاضر بودن اسماء را در مكه بهنگام مرگ خديجه و يا بودن او را در مدينه بشب عروسى فاطمه (ع) متذكراند،بايد مبتنى بر تخليط حادثه ها با يكديگر و شبيه دانستن نام شخصى با ديگرى دانست.چنين اشتباهات در چنان گزارش ها فراوان ديده مى شود. سه روز پس از عروسى بديدن دخترش مى رود.درباره زن و شوهر دعا مى كند.ديگر بار فضيلت هاى على (ع) را بر مى شمارد و بخانه بر مى گردد.اما چنان مى نمايد كه دورى دختر را، حتى در اين مسافت كوتاه

نمى تواند تحمل كند.سالهاست فاطمه شب و روز در كنارش بوده است.او علاوه بر آنكه دخترش بود،ياد خديجه را براى او زنده نگاه ميداشت.«چه كسى جاى خديجه را مى گيرد؟!روزيكه مردم مرا دروغ گو خواندند مرا راستگو دانست.و هنگامى كه همه مرا رها كردند دين خدا را با ايمان و مال خود يارى كرد» (14) مى خواست يادگار خديجه پيوسته در كنارش باشد،اما او اكنون همسر على است و بايد در خانه او بماند.اگر حجره اى نزديك خانه خود براى آنان آماده كند خاطرش آسوده خواهد بود،اما ممكن است مسلمانان مدينه در زحمت بيفتند،سرانجام خواست عروس و داماد را در حجره خود جاى دهد.ولى اين كارى دشوار است چه هم اكنون در خانه او دو زن (سوده و عايشه) بسر مى برند.حارثة بن نعمان آگاه مى شود و نزد پيغمبر مى آيد: -خانه هاى من همه بتو نزديك است خود و هر چه دارم از آن توست.بخدا دوست تر دارم كه مالم را بگيرى تا آنرا در دست من باقى بگذارى. -خدا تو را پاداش بدهد. از اين روز فاطمه و على به يكى از خانه هاى حارثه منتقل ميشوند. (15) سالهاى دوم هجرت و اند سال پس از آن براى پيغمبر و مسلمانان،سالهاى سختى بود چه از جهت اوضاع سياسى و چه از جهت شرائط اجتماعى و اقتصادى.روزى كه پيمان مدينه بسته شد (16) ،يهوديان با آنكه از حقوق سياسى و اجتماعى برخوردار بودند،بعللى كه اين كتاب تاب تفصيل آنرا ندارد، (17) دشمنى خود را با پيغمبر آغاز كردند و تا آنجا پيش رفتند كه به حكم قرآن مسلمانان به يكباره رابطه خود را با آنان بريدند.تغيير قبله از مسجد اقصى به خانه كعبه كينه آنانرا با پيغمبر بيشتر

كرد.دسته ديگرى نيز در يثرب بسر مى بردند كه زير پوشش مسلمانى بزيان مسلمانان كار ميكردند. سركرده آنان عبد الله بن ابى بن ابى سلول بود.اين عبد الله پيش از رسيدن پيغمبر به مدينه سوداى حكومت شهر را در سر داشت و مقدمات رياست او را نيز آماده كرده بودند ليكن هجرت پيغمبر از مكه بدانجا او را از اين بزرگى محروم ساخت. عبد الله و كسان او بظاهر مسلمان شدند و جانب پيغمبر را گرفتند،ليكن دل آنان با او نبود. بخصوص شخص عبد الله كه هر گاه فرصتى دست مى داد ضربتى كارى باسلام و مسلمانان مى زد،چنانكه با عقب نشينى در جنگ احد عامل شكست مسلمانان گشت.حادثه رجيع و بئر معونه (18) را نيز كه در آن بيش از چهل تن از زبده مسلمانان به شهادت رسيدند،زبان دشمنان را دراز ساخت.و قبيله هاى دنيا طلب خود را بدشمنان اسلام بستند. شرايط اقتصادى نيز دشوار بود،مسلمانان مدينه و انصار تا آنجا كه مى توانستند از همراهى با مهاجران دريغ نمى كردند،بلكه با همه تنگدستى آنانرا بر خود مقدم ميداشتند.اما مگر توان مالى مشتى كشاورز و كاسب خرده پا چه اندازه است؟غنيمت هاى جنگى هم رقمى نبود كه نياز نو مسلمانان را بر طرف كند و محمد (ص) كه هدايت و رياست اين مردم را بعهده داشت، آنانرا بر خود و خويشاوندان و بستگان خود مقدم مى داشت.اگر گشايشى در كار پيدا مى شد حق مستمندان مهاجر و انصار بود.اين درس را قرآن بدو و خاندانش آموخته است.اگر خدا را دوست مى دارند بايد لقمه را از گلوى خود ببرند و به گدايان،يتيمان و اسيران بخورانند بى آنكه بر آنان منتى نهند.و بدانند كه اين لقمه

حق آن مستمندان است.حقى كه خدا براى آنان معين فرموده در مقابل پرداخت اين حق نبايد چشم پاداش و يا سپاس داشته باشند.پاداش اين كار نيك را در جهان ديگر خواهند گرفت.روزيكه همه چهره ها ترش و در هم رفته است، چهره آنان شاداب و لبهاى ايشان خندان خواهد بود. (19) مسلم است كه على پسر عموى پيغمبر و فاطمه دختر او در انجام دادن اين فرمان سزاوارتر از ديگران بودند.اين آيه ها در خانه آنان و بر آنان نازل شده است.در اجراى همين دستور اخلاقى بود كه اين زن و شوهر بيش از توان انسان معمولى بر خود سخت گرفتند.چهل سال پس از اين تاريخ هنگامى كه على ديده از اين جهان پر رنج فرو بست و بجوار رحمت پروردگار رفت،با آنكه پنجسال آخر زندگانى را در حكومت بر جهان اسلام بسر برده بود،فرزندش حسن (ع) در نخستين خطبه خود او را چنين ستود:«مردم!دوش مردى بجوار خدا رفت كه از پيشينيان كسى بر او سبقت نگرفت و از پسينيان كسى بپاى او نخواهد رسيد.چون پيغمبر او را به ماموريتى مى فرستاد جبرئيل از سوى راست و ميكائيل از سوى چپ او را نگهبان بودند تا پيروز برگردد.آنچه از او بجا مانده هفتصد درم است اين سند نوشته ابن سعد در كتاب الطبقات الكبرى و از قديم ترين اسناد تاريخى و مورد استناد همه تاريخ نويسان است. ابن عبد ربه اندلسى كه در آغاز سده چهارم مرده و كتاب او در پايان سده سوم نوشته شده، مانده از او را سيصد درهم نوشته است (21) . بسيار بى انصافى است كه كسى بگمان خود و يا براى گمراه ساختن مردمان

ناآگاه،كتابى بنويسد و بخواهد اسلام را از ديدگاه فلسفه بشناساند آنگاه باتكاء ترجمه اى غلط از ماخذى متاخر و چند قرن پس از ابن سعد و ابن عبد ربه،على را سرمايه دار زمان خود معرفى كند. اين بى انصافان كه براهنمائى انديشه كوتاه بين مى خواهند هر حادثه اى را با تاويل هاى نادرست و دور از ذهن و منطق علمى،بر دريافت هاى غلط خويش منطبق سازند،اين رنج مختصر را هم بر خود هموار نمى كنند كه نخست همه اسناد را بررسى نمايند آنگاه آنرا طبقه بندى كنند و سپس با روشى كه همه تاريخ نويسان بدان آشنا هستند درست را از نادرست جدا سازند.نمى توانند يا نمى خواهند خدا مى داند «و من يضلل الله فماله من هاد» (22) .

پى نوشتها: 1.همگان ديگر كسان را براى خود مى خواهند جز تو كه خود را براى ديگر كسان مى خواهى. (متنبى.ديوان ص 190 ج 3) . 2.نگاه كنيد به نامه امير المؤمنين على عليه السلام به عثمان بن حنيف (نهج البلاغه ص 50 ج 4) . 3.كشف الغمة ج 1 ص 363. 4.همان كتاب 351. 5.حلية الاولياء ج 2 ص 75. 6.رك.ابن هشام ج 1 ص 345 و ابن سعد ج 8 ص 205. 7.ابن هشام ج 3 ص 414. 8.حلية الاولياء ج 2 ص 74-75. 9.فاطمة الزهراء من المهد الى اللحد. 10.ج 2 ص 204. 11.نسب قريش ص 81. 12.ج 1 ص 345. 13.ص 198. 14.بحار ج 43 ص 131 و رك ص 21 اين كتاب. 15.ابن سعد،طبقات ج 8 ص 14 و رجوع شود به الاصابة ج 8 ص 158 بخش يك و الاخبار الموفقيات ص 376. 16.رجوع كنيد به تحليلى از تاريخ اسلام،از نويسنده.ص 39-53.

17.رجوع شود به تحليلى از تاريخ اسلام نوشته مؤلف ص 55. 18.خلاصه حادثه رجيع اينكه نمايندگانى از طائفه كنانه نزد پيغمبر آمدند،و از او خواستند، كسانى را به قبيله آنان بفرستد تا احكام اسلام را بديشان بياموزند پيغمبر شش تن از مسلمانان را همراه آنان كرد،ولى آنان در موضعى بنام رجيع بر اين شش تن حمله بردند،چهار تن را كشتند و دو تن ديگر را به مشركان مكه تسليم كردند و آن دو تن در آنجا بكين كشتگان قريش در بدر كشته شدند در حادثه بئر معونه سى و هشت تن نمايندگان پيغمبر به شهادت رسيدند. 19.سورده دهر آيات 8-11. 20.الطبقات ج 3 ص 26. 21.العقد الفريد ج 5 ص 103. 22.الرعد:33.

ولادت امام حسن(ع)

«ان يمسسكم قرح فقد مس القوم قرح مثله (قرآن كريم)رمضان سال سوم هجرت مى رسد، ولادت فرزندش حسن (ع) خاطره شيرين پيروزيهاى جنگ بدر را كه در رمضان سال پيش رخ داد شيرين تر مى سازد.اما روزهائى چند پس از اين ولادت فرخنده،گرد اندوه شهر را مى پوشاند.مكه و مدينه بار ديگر مقابل هم ايستاده اند.قريش و ابو سفيان كه نمى توانسته اند شكست خود را در نبرد بدر تحمل كنند،با سپاهى گرداگرد مدينه را فرا گرفتند.اين بار بر خلاف سال گذشته مكه ضربه اى كارى به يثرب مى زند،چرا؟چون در جنگ بدر تمام توجه مسلمانان بخدا بود،ليكن در جنگ احد دسته اى از سپاهيان،خدا را فراموش كردند و بدنيا رو آوردند.گفته پيغمبر را كار نبستند،و در پى غنيمت رفتند و دشمن در كمينگاه به مسلمانان حمله برد،دسته اى هم كه با عبد الله بن ابى بودند،پيش از نبرد،ميدان كارزار را رها كرده بخانه هاى خود بازگشتند.عبد الله از روز آمدن پيغمبر به مدينه از او

دل خوش نداشت.چرا؟ چون مردم شهر مى خواستند او را به رياست برگزينند.پس از آنكه بآرزوى خود نرسيد،پيوسته با پيغمبر به دو روئى رفتار مى كرد.در شوراى جنگى احد نيز نظر او كه گرفتن حالت دفاعى در داخل شهر بود پذيرفته نشد بهر حال دسته اى در اين جنگ بى خانمان و خانمان هايى بى سرپرست مى شوند.زنان بى شوهر،فرزندان بى پدر مى گردند.حمزه عموى پيغمبر (ص) سردار دلير مسلمانان و هفتاد و چهار تن نو مسلمان ديگر به شهادت مى رسند.اين رقم چندان درشت و چشمگير نيست.اما براى مدينه نو مسلمان و براى مسلمانانى كه ميان دو گروه متشكل يهود و منافقان زندگى مى كنند ضايعه اى به بار آورده است،چندان دلخراش كه خداى بزرگ ضمن آياتى آنان را تسليت مى دهد. «ان يمسكم قرح فقد مس القوم قرح مثله و تلك الايام نداولها بين الناس...و لقد كنتم تمنون الموت من قبل ان تلقوه فقد رايتموه و انتم تنظرون (1) .» (آل عمران 140-143) به زهرا خبر مى دهند پدرش در جنگ آسيب ديده است.سنگى به چهره او رسيده و چهره اش را خونين ساخته است.با دسته اى از زنان برمى خيزد.آب و خوردنى بر پشت خود بر مى دارند، به رزمگاه مى روند.زنان،مجروحان را آب مى دهند و زخم هاى آنها را مى بندند و فاطمه جراحت پدر را شست و شو مى دهند. (2) خون بند نمى آيد.پاره بوريائى را مى سوزاند و خاكستر آن را بر زخم مى نهد.تا جريان خون قطع شود. (3) شهادت اين مسلمانان با ايمان و نيز شهادت حمزه بر پيغمبر و بر كسان او و بر دختر او و بر همه مسلمانان سخت گران افتاد.واقدى نوشته است پيغمبر در مصيبت حمزه گريان شد و زهرا هم گريست (4) .چون پيغمبر (ص) از رزمگاه برگشت و

به طائفه بنى عبد الاشهل گذشت،بانگ شيون آنان را شنيد و گفت:اما بر حمزه كسى نمى گريد (5) معنى اين سخن اين بود كه جاى ناله و شيون نيست،گريه موجب شادى دشمن است و گرنه من هم بايد بر عمويم حمزه گريان باشم.مردم مدينه چنين دانستند كه پيغمبر از اينكه عمويش نوحه گر ندارد آزرده است.از اين رو به ماتم دارى حمزه برخاستند (6) و چون پيغمبر شنيد كه آنان چنين مى كنند گفت:از آن سخن چنين قصدى نداشتم و آنان را سخت از نوحه گرى منع فرمود (7) . شهادت بيش از هفتاد تن سرباز پاكدل همه مسلمانان را آزرده ساخت،اما سرزنش دشمنان (يهوديان،منافقان) دردآورتر بود.يهوديان زبان درازى را آغاز كردند.و مسلمانان را سرزنش مى نمودند كه پيشواى شما اگر پيغمبر بود نبايد شكستى چنين بر او وارد شود.منافقان هم مى كوشيدند تا قبيله ها را از پيغمبر جدا كنند.رسول خدا با قرائت آيات قرآنى از يكسو و با دلجويى از بازماندگان شهيدان از سوى ديگر،اثر اين نفاق افكنى را مى زدود.گاهگاه به خوابگاه شهيدان مى رفت و براى آنان از خدا آمرزش مى خواست.دخترش نيز در اين دلجوئى پابپاى پدر رفتار مى كرد. واقدى نويسد:فاطمه (ع) هر دو يا سه روز خود را به احد مى رساند و بر مزار شهيدان مى گريست و آنانرا دعا مى كرد (8) .

پى نوشتها: 1.اگر جراحتى بشما رسيد بآنان هم مانند آن رسيد.روزگار چنين است آنرا از دست اين بدست آن مى دهيم.پيش از اين جنگ در آرزوى شهادت بوديد.حال شهادت را كه در انتظارش بوديد ديديد. 2.مغازى ص 249.و رجوع كنيد به انساب الاشراف ص 324.واقدى شمار زنان را چهارده تن نوشته است. 3.مغازى ص 250. 4.همان كتاب ص 290.

5.ص 315. 6.ص 317. 7.ص 317. 8.ص 313.

ولادت امام حسين(ع)

«و يؤثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصة (1) اندك اندك خاطره تلخ جنگ احد فراموش مى شود.خانه هاى درهم ريخته از نو سر و سامان مى گيرد و زنان بى سرپرست بخانه شوى مى روند.حمله هاى تعرضى بر فرصت جويان آغاز مى گردد.دسته هاى اعزامى بخارج مدينه،به پيروزى مى رسند. در شعبان سال چهارم،ولادت حسين (ع) گرمى تازه اى بخانه على مى دهد و پس از اين دو فرزند زينب،ام كلثوم و محسن. بلاذرى نوشته است نخست حسن را حرب ناميدند،اما پيغمبر فرمود نام او حسن است،سپس حسين و محسن را هر يك حرب نام گذاردند،ليكن پيغمبر فرمود مى خواهم بنام فرزندان هارون باشند (2) .اما در روايات اهل بيت آمده است كه على و فاطمه نامگذارى فرزندان خود را بدانحضرت وا گذاشتند و او آنانرا بدين نامها:حسن و حسين و محسن ناميد. (3) بتدريج وضع مالى مسلمانان تنگدست هم سر و صورتى گرفت.قبيله هائى كه پس از شكست احد از پيغمبر جدا شده بودند،چون مقاومت مسلمانان و پيروزى هاى بعدى آنانرا ديدند،دو باره از مكه بريدند و رو به مدينه آوردند و يا لا اقل نسبت به مكه حالت بى طرفى گرفتند. غنيمت هاى جنگى مختصر گشايشى در كارها پديد آورد.اما خانه دختر پيغمبر همچنان تهى و بى پيرايه بود على و زهرا زهد،قناعت،ايثار و حتى گرسنگى را شعار خود كرده بودند. ابن شهر آشوب مى نويسد:روزى على فاطمه را گفت خوردنى چيزى دارى؟ -نه بخدا سوگند دو روز است كه خود و فرزندانم حسن و حسين گرسنه ايم! -چرا بمن نگفتى؟ -از خدا شرم كردم چيزى از تو بخواهم كه توانائى آماده كردن آنرا نداشته باشى. على از خانه بيرون مى رود.دينارى وام مى گيرد.روزى گرم است.آفتاب سوزان

همه جا را گرفته در آن هواى گرم مقداد پسر اسود را با حالتى آشفته مى بيند. -مقداد چه شده است؟چرا در اين هواى گرم بيرون از خانه ايستاده اى؟ -مرا از پاسخ دادن معذور بدار! -نمى شود بايد مرا خبر دهى! -حال كه چنين است،بدان كه گرسنگى مرا از خانه بيرون كشانده است.ديگر نمى توانستم گريه فرزندانم را تحمل كنم. -بخدا من نيز براى همين از خانه بيرون آمدم.اين دينار را وام گرفته ام.اما تو را بر خود مقدم مى شمارم.آن پول را به مقداد مى دهد (4) . در اين مساوات دختر پيغمبر هم سهيم بود.بلكه گاه سهم بيشترى را بعهده مى گرفت.يك روز و دو روز و يا سه روز خود و فرزندان او گرسنه بسر مى بردند.فاطمه شوهر را آگاه نمى كرد،چون على مطلع مى شد مى پرسيد چرا بمن نگفتى بچه ها گرسنه هستند؟ -پدرم فرموده است،چيزى از على مخواه مگر آنكه او خود براى تو آماده كند. (5) در روايت ابن شهر آشوب است كه گفت: از خدا حيا مى كنم چيزى از تو بخواهم كه بر فراهم آوردن آن توانائى نداشته باشى (6) . ابو نعيم اصفهانى كه از علماى سنت و جماعت است و در چهار صد و سى هجرى در گذشته و كتابى در وصف گزيدگان خدا بنام حلية الاولياء و طبقات الاصفياء در چند مجلد نوشته فصلى را به فاطمه (ع) اختصاص داده است.در ضمن اين فصل باسناد خود از عمران بن حصين چنين مى نويسد.روزى پيغمبر به من گفت: -با من بديدن فاطمه نمى آئى؟ -چرا.و با هم بخانه فاطمه رفتيم.پيغمبر رخصت خواست و دخترش اجازت داد. -با كسى كه همراه من است داخل شوم؟ -پدر بخدا جز عبائى ندارم. -دخترم

خودت را با آن عبا چنين و چنان بپوش (دستور پوشيدن داد) . -سربند ندارم!پيغمبر چادر كهنه اى را كه بر دوش داشت پيش او افكند و گفت: -با اين چادر سرت را بپوش. -با هم بدرون حجره رفتيم. -دخترم چطورى؟ -درد مى كشم بعلاوه گرسنه هم هستم. -راضى نيستى كه سيده زنان جهان باشى؟ -پدر مريم دختر عمران؟مگر او سيده زنان نيست؟ -او سيده زنان عصر خود بود،تو سيده همه زنانى و شوهرت در دنيا و آخرت بزرگ است. (7) اين عمران كه پيغمبر را تا خانه زهرا (ع) همراهى كرده و شاهد اين ماجرا بوده،از تيره خزاعه و از كسانى است كه پس از جنگ خيبر مسلمان شد (8) از روايت وى نكته بسيار مهمى دانسته مى شود،و آن اينكه در اين ملاقات كه احتمالا پس از فتح مكه و يا اندكى پيش از آنست،و وضع اقتصادى مسلمانان تا حدى بهتر از پيش شده بود،باز خانواده پيغمبر در سختى بسر مى برده اند،تا آنجا كه دختر او براى پوشيدن خود جز عبائى ندارد و با پارچه اى كه پدرش بدو مى دهد سر خود را مى پوشاند. ابو نعيم در آغاز فصلى كه براى ترجمه دختر پيغمبر (ص) گشوده است،زهرا (ع) را چنين مى شناساند: «زشتى و آفت هاى اين جهانرا ديد و خود را از دنيا و آنچه در آنست بريد» (9) روزى سلمان بخانه دختر پيغمبر مى رود.فاطمه (ع) چادرى بر سر دارد كه از چند جا پينه خورده است.سلمان بتعجب در آن چادر مى نگرد و اندوهگين مى شود.چرا بايد چنين باشد؟ مگر او دختر پيشواى عرب و زن پسر عموى رهبر مسلمانان نيست؟سلمان حق دارد،نزد خود چنين بينديشد.او زندگانى اشراف زاده هاى ايران و

شكوه و جلال چشمگير آنان را ديده است. چون فاطمه (ع) بديدن پدر مى رود مى گويد: -پدر!سلمان از چادر وصله خورده من تعجب كرد.بخدا پنجسال است من در خانه على بسر مى برم تنها پوست گوسفندى داريم كه روزها شترمان را بر آن علف مى خورانيم و شب روى آن مى خوابيم (10) . او نه تنها در پوشاك و خوراك به حد اقل قناعت مى كرد و بر خود سخت مى گرفت كارهاى خانه را نيز بعهده ديگرى نمى گذاشت.از كشيدن آب تا روفتن خانه،دستاس كردن ذرت يا گندم،نگاهدارى كودك،همه را خود بعهده مى گرفت.گاه با يكدست دستاس مى كرد و با دست ديگرى طفلش را مى خواباند. ابن سعد به سند خود از على (ع) روايت كند:روزى كه زهرا را بزنى گرفتم فرش ما پوست گوسفندى بود كه شب بر آن مى خوابيديم و روز شتر آبكش خود را بر آن علف مى خورانديم و جز اين شتر خدمتگزارى نداشتيم (11) . با اين همه خويشتن دارى و زهد روزى پيغمبر بخانه او مى رود گردنبندى را كه على از سهم خود (فى ء) خريده بود در گردن او مى بيند مى گويد:دخترم فريفته شدى كه مردم مى گويند دختر محمد هستى!و لباس جباران بپوشى.فاطمه گردن بند را فروخت و با بهاى آن بنده اى را آزاد كرد (12) . على به مردى از بنى سعد مى گويد:مى خواهى داستانى از خود و فاطمه را براى تو بگويم: فاطمه محبوب ترين كس در ديده پدر خود بود.او در خانه من چندان با مشك آب كشيد،كه بند مشك در سينه وى جاى گذاشت.و چندان دستاس كرد كه كف دست او پينه بست.و چندان خانه را روفت كه جامه اش رنگ خاك گرفت (13) و چندان... روزى بدو

گفتم چه مى شود كه از پدرت خادمى بخواهى تا اندكى در بر داشتن بار سنگين زندگى تو را يارى دهد؟زهرا نزد پدر رفت اما شرمش آمد از او چيزى بخواهد.پيغمبر (ص) دانست دخترش براى كارى نزد او آمده است.بامداد ديگر بخانه ما آمد.سلام كرد و ما خاموش مانديم عادت او چنين بود كه سه بار سلام مى گفت و اگر رخصت ورود نمى يافت برمى گشت.ما سلام او را پاسخ گفتيم و از وى خواستيم تا به خانه در آيد،بخانه آمد و نزد ما نشست و گفت: -فاطمه!ديروز از پدرت چه مى خواستى؟من ترسيدم شايد وى آنچه را از او خواسته ام نگويد. گفتم داستان فاطمه اين است،و او از سختى كار خانه رنج مى برد،و اين رنج بر جسم او اثر گذاشته است.از او خواستم نزد تو آيد و خدمتكارى براى خود بخواهد.گفت آيا چيزى بشما نياموزم كه از خدمتگزار بهتر است؟ چون بجامه خواب رفتيد سى و سه بار خدا را تسبيح،و سى و سه بار حمد و سى و سه بار تكبير بگوييد (14) . فاطمه سر از جامه خواب بيرون كرد و سه بار گفت از خدا و رسول راضى گشتم (15) . ابن سعد در كتاب خود نوشته است پس از آنكه فاطمه از پدر درخواست خدمتكار كرد،در پاسخ گفت بخدا قسم در حاليكه اصحاب صفه (16) در گرسنگى بسر مى برند من خدمتكارى بشما نخواهم داد (17) صدوق در امالى نويسد:كه پيغمبر چون از سفرى باز مى گشت خست بديدار فاطمه مى رفت و مدتى دراز نزد او مى نشست.در يكى از سفرهاى پيغمبر،زهرا دستبندى از نقره و گردن بند و گوشواره اى براى خود فراهم آورده و پرده اى بدر خانه آويخته بود.پدرش به عادت

هميشگى بخانه وى رفت و پس از توقفى كوتاه ناخرسندانه بيرون آمد و روى به مسجد نهاد.طولى نكشيد كه فرستاده فاطمه با دستبند و گوشواره ها و پرده نزد پيغمبر آمد و گفت:دخترت مى گويد اين زيورها را بفروش و در راه خدا صرف كن.پيغمبر گفت:پدرش فداى او باد آنچه بايد بكند كرد.دنيا براى محمد و آل محمد نيست (18) . پدرش چون چنين صفات عالى انسانى را در او ميديد و تربيت اسلامى را در كردار و رفتار و گفتار او مشاهده مى كرد خوشحال مى شد.او را مى ستود و درباره او دعاى خير مى گفت و براى اينكه منزلت و رتبت او را به مسلمانان نشان دهد مى گفت:«فاطمه پاره تن من است كسى كه او را بيآزارد مرا آزرده است (19) و گاه شدت محبت خود را بدو،با برخاستن و بوسه بر سر و دست او زدن نشان مى داد (20) .چون از سفرى برمى گشت نخست دو ركعت نماز در مسجد مى خواند،و بديدن فاطمه مى رفت سپس از زنان خود ديدن مى كرد (21) اما براى آنكه ديگران بدانند سرچشمه اين محبت تنها عطوفت پدرى نيست،و او فاطمه را بخاطر دارا بودن صفاتى كه از زنى والا مقام چون او انتظار مى رود دوست مى دارد،آنجا كه بايد،وى را به وظيفه سنگينى كه بر عهده دارد متوجه مى ساخت و پاداش او را به لطف پروردگار و رسيدن به نعمت هاى آن جهان حوالت مى فرمود. روزى بديدن او آمد چون دخترش را ديد با يكدست دستاس مى كند و با دست ديگر فرزندش را شير مى دهد گفت دخترم تلخى دنيا را بچش تا در آخرت شيرين كام باشى.زهرا در پاسخ مى گفت: -خدا را بر نعمت هاى او سپاس مى گويم.و

پدرش مى گويد خدا به من وعده داده است كه مرا چندان عطا بخشد كه خشنود شوم: (22) پدرش انجام كارهاى درون خانه را بعهده او گذاشت و كارهاى بيرون از خانه را بعهده شوهرش.

پى نوشتها: 1.و در عين تنگدستى، (ديگران) را بر خود برمى گزينند (الحشر:9) . 2.انساب الاشراف ص 404 و فاطمة الزهرا ص 4. 3.رجوع شود به ارشاد مفيد ج 2 ص 3 و ص 24. 4.كشف الغمة ج 1 ص 469 (تا پايان حديث) . 5.بحار ج 43 ص 31 از تفسير عياشى. 6.مناقب ج 1 ص 469. 7.حلية الاولياء ج 2 ص 42 و رجوع به بحار ج 43 ص 37 و مناقب ابن شهر آشوب ج 3 ص 323 و الاستيعاب ص 75 شود. 8.رجوع شود به الاصابه ج 5 ص 26.و الاعلام زركلى ج 5 ص 232. 9.حلية الاولياء و طبقات الاصفياء ج 2 ص 39. 10.بحار ج 88. 11.طبقات ج 8 ص 14. 12.بحار ج 43 ص 27. 13.مسند احمد ج 2 ص 329. 14.درباره تسبيحات و شمار آن در جاى ديگر بحث شده است. 15.بحار ص 82 و رجوع به مسند احمد ج 2 ص 39 و 105 شود. 16.طبقات ج 8 ص 16. 17.اصحاب صفه،يا اصحاب الصفة،گروهى از مسلمانان سابق در اسلام و ياران گزيده پيغمبر بودند.چون:سلمان،ابو ذر،عمار ياسر،بلال كه در سايه پوشى از مسجد مى خفتند و در نهايت عسرت بسر مى بردند. 18.بحار ج 43 ص 20 و نگاه كنيد به مناقب ج 2 ص 471 و رجوع كنيد به مسند احمد حديث 4727. 19.بحار ص 81 و بلاذرى ص 403 و صحيح بخارى باب فضائل اصحاب النبى ج

5 ص 26 و مآخذ ديگر. 20.مناقب ج 3 ص 333 و مآخذ ديگر. 21.الاستيعاب ص 750. 22.تفسير مجمع البيان ج 5 ص 505.

آيا بين زن و شوهر كدورتى روى داده

«فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا» (1) در روايت هاى شيعى و سنى به چند حديث برمى خوريم.اين حديث ها نشان مى دهد كه گاهى ميان فاطمه و شوهرش كدورتى پديد مى گشته است،تا آنجا كه براى داورى نزد پيغمبر مى رفته اند. ابن سعد نوشته است روزى على (ع) به فاطمه تندى كرد (2) زهرا گفت بخدا شكايت تو را به پيغمبر خواهم كرد.سپس براه افتاد و على (ع) نيز بدنبال او بخانه پيغمبر رفت و جائى ايستاد كه آواز زهرا (ع) را مى شنيد.زهرا از خشونت و سختگيرى على بر خود،به پدر شكايت كرد. پيغمبر در پاسخ او گفت: «دختركم!زن نبايد انتظار داشته باشد،كارى را كه شوهرش مى خواهد انجام ندهد،و با نافرمانى او،شوهر خاموش بماند». على (ع) گويد:من به زهرا گفتم بخدا پس از اين چيزى كه ترا ناخوش آيد نخواهم كرد (3) .ابن حجر نوشته است: ميان على (ع) و فاطمه (ع) گفتگوئى شد.پيغمبر براى اصلاح بخانه ايشان رفت و برون آمد بدو گفتند با چهره اى گرفته بخانه آنان رفتى و با چهره اى شادمان بيرون آمدى؟فرمود ميان دو كس را كه دوسترين مردمان نزد من بودند آشتى دادم (4) . در مقابل اين دسته روايت ها،على بن عيسى اربلى از گفته على عليه السلام چنين نويسد: پيغمبر شب عروسى زهرا بمن گفت با همسرت به لطف و مدارا رفتار كن!كه او پاره تن من است. هر كه او را بيازارد مرا آزرده است.سپس فرمود شما را بخدا مى سپارم.بخدا سوگند تا فاطمه زنده بود او را بخشم نياوردم.او نيز كارى نكرد

كه مرا به خشم آرد.هر گاه باو مى نگريستم غم و اندوه من بر طرف مى شد (5) . هر چند بسيار طبيعى است كه بين صميمى ترين دوستان گاهگاه كدورتى پيش آيد،اما از نظر اعتقادات شيعى على عليه السلام و فاطمه (ع) داراى مقام عصمت اند،و نسبت اختلاف بين آنان،آنهم تا بدان درجه كه كار بداورى پيغمبر بكشد با چنان مقام سازگار نخواهد بود. براى همين است كه مجلسى از گفته صدوق نويسد: كه اين خبر نزد من درست نيست،چه روش آنان با يكديگر چنان نبوده است كه ميان ايشان رنجشى رخ دهد تا نياز به ميانجى افتد (6) . و از جمله روى دادهائى كه نوشته اند فاطمه (ع) را از على رنجاند،داستان خواستگارى على از جويريه دختر ابو جهل است.اين رويداد از گفته مسور بن مخرمه چنين آمده: على (ع) از دختر ابو جهل خواستگارى كرد.فاطمه (ع) شنيد و نزد پيغمبر (ص) رفت و گفت كسان تو مى پندارند تو جانب دختران خود را رعايت نمى كنى (7) على از دختر ابو جهل خواستگارى كرده است! رسول الله برخاست،و به مسجد آمد و چون از تشهد فارغ شد،شنيدم كه مى گفت:دختر خود را به ابو العاص بن ربيع دادم و با من براستى رفتار كرد.فاطمه پاره تن من است آنچه او را ناخوش آيد دوست نمى دارم.بخدا سوگند دختر رسول خدا با دختر دشمن خدا نزديك كس جمع نخواهد شد و على ترك خواستگارى كرد (8) .اين روايت كه جز مسلم و بخارى يك دو تن ديگر آنرا در كتاب خود آورده اند بى گمان دروغ است.چه گذشته از ضعف سند الفاظ حديث مضمون آنرا تكذيب مى كند. نخست آنكه مى گويد پيغمبر گفت ابو

العاص بن ربيع بمن راست گفت.مفهوم مخالف جمله اينست كه على (العياذ بالله) بمن دروغ گفته،در صورتيكه قبلا هيچگونه گفتگوئى با على بميان نيامده و على (ع) در ضمن عقد فاطمه (ع) تعهدى به پيغمبر نسپرده بود تا خلاف آن پديد شود. دوم اينكه مى گويد:دختر رسول خدا با دختر دشمن او نزد يك كس جمع نخواهد شد.ظاهر عبارت اينست كه هنگام گله رسول خدا،ابو جهل زنده بوده است.در صورتيكه ابو جهل در رمضان سال دوم هجرى در جنگ بدر كشته شد و تولد مسور چنانكه خواهيم نوشت در ذو الحجه سال دوم است. و اگر بگوئيم اين حادثه پس از كشته شدن ابو جهل و در سال هاى پس از جنگ بدر بوده است،عبارت دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا نزد يك كس جمع نخواهد شد»معنى نخواهد داشت.چه شرك ابو جهل كه سالها پيش به كيفر خود رسيده از نظر فقه اسلام تاثيرى در سرنوشت دختر او ندارد.سوم حادثه اى چنين مهم كه پيغمبر شكوه از آن را در مسجد و در جمع اصحاب خود بيان مى دارد بايد از طريق هاى متعدد نقل شود و به حد تواتر و يا لا اقل شيوع رسد،نه آنكه راوى آن تنها مسور بن مخرمه باشد. چهارم مسور بن مخرمه دو سال پس از هجرت پيغمبر بمدينه،در مكه متولد شد.پس از ذو الحجه سال هشتم با پدر خود به مدينه آمد و هنگام رحلت رسول اكرم هشت ساله بود.در ربيع الاول سال شصت و چهارم هجرى در محاصره مكه از جانب حصين بن نمير،بر اثر سنگى كه از منجنيق بدو رسيد در گذشت (9) ابن حجر نيز ولادت او را دو سال

پس از هجرت نوشته است و گويد جمله بر اين سخن متفقند.سپس در باره حديث او كه گويد«از پيغمبر شنيدم حاليكه محتلم بودم نويسد كه بعقيده بعضى اين صيغه از ماده حلم بكسر حاء است يعنى عاقل بودم و حديث را ضبط مى كردم (10) .و منافاتى با كودك بودن او ندارد. و نيز داستانى را كه در باره برداشتن سنگ و افتادن شلوار وى از او آورده اند،نشان مى دهد كه وى در زندگانى پيغمبر كودكى بوده و طاقت برداشتن سنگ را نداشته است.بنابر اين نقل وى در مورد روايت خواستگارى على (ع) از دختر ابو جهل خالى از اعتبار است. آنچه بر اين جمله بايد افزود اين است كه علماى پيشين هنگام بررسى اخبار بيشتر به نقل روايت و كمتر به نقد آن از نظر درايت پرداخته اند.و اگر به نقد حديث پرداخته اند از نجهت بوده است كه بدانند گذشتگان،اين راويان را براستگوئى و درست كردارى ستوده اند يا نه.اگر راستگو شناخته باشند آنچه را روايت كرده اند پذيرفته اند.اما يك نكته را نبايد نادانسته گذاشت و آن اينكه كسى يا كسانى كه حديث هائى بر مى سازند و ميان مردمان شايع مى كنند. همه جانب ها را رعايت مى كنند.تا چنان باشد كه بتوان پذيرفت.اينجاست كه جز از توجه به علم الحديث بايد،قرينه هاى خارجى را نيز از نظر دور نداشت.اين داستان حديث سازى از ربع دوم قرن اول هجرى آغاز شد،و تا نزديك دو قرن ادامه داشت. در طول هفتاد سال حكومت اموى و در فاصله بيش از صد سال از حكومت عباسى (يعنى تا دوره ثبت و ضبط اسناد در كتابها) دشمنان على (ع) تا آنجا كه توانستند در نكوهش او، حديث ساختند.طبيعى است كه حديث هائى هم جعل كنند تا

نشان دهد مردم نه تنها در بيرون خانه از على ناخشنود بودند،نزديكترين كسان وى درون خانه هم از او رضايت نداشت. هر چند بر فرض درست بودن اين حديث ها منقصتى،در آن نمى بينيم.آنها هم انسان اند و هر انسان در حالتهاى مختلف بسر مى برد. اين حديث هاى ساختگى چنانكه نوشتيم در كتاب محدثان ساده دل نوشته مى شود و از آن كتابها به كتابهاى كسانى منتقل مى شود كه به گمان خود مى خواهند تاريخ اسلام را از ديدگاه علمى بنويسند بنابر اين طبيعى است كه در كتاب اميل دورمنگام بخوانيم:على پس از مشاجره با فاطمه پناه به مسجد مى برد و در آنجا مى خوابيد.پسر عمويش به سر وقت او مى رفت.او را اندرز مى گفت و با زنش آشتى مى داد (11) . بهر حال اينها سندهائى است كه دستاويز اينگونه تاريخ نويسان شده است و چنانكه نوشتيم پايه اى استوار ندارد.هر چند بر فرض درست بودن بعض اين روايت ها باز هم نقار زود گذر زن و شوهر طبيعى آدمى است و گردى بر دامن مكارم اخلاق آن بزرگواران نمى افشاند.

پى نوشتها: 1.بقره:10. 2.كان فى على على فاطمة شدة. 3.طبقات ج 3 ص 16. 4.الاصابه ج 8 ص 160.و رجوع شود به بحار ص 146. 5.كشف الغمه ج 1 ص 363.بحار ص 133-134 ج 43. 6.بحار ص 146-147. 7.براى دخترانت به غضب نمى آيى (ترجمه تحت اللفظى) . 8.صحيح بخارى ج 5 باب ذكر اصهار النبى ص 28 و نيز نگاه كنيد به نسب قريش ص 312 و الاصابه ص 43 جزء هشتم و ص 73 جزء 5. 9.الاستيعاب ص 261 ج 1. 10.الاصابه ص 99 جزء ششم. 11.حيات محمد. (ترجمه عربى) ص 199.الغدير ج 3 ص 17.

عبادت دختر پيغمبر

«و الذين يبيتون

لربهم سجدا و قياما» (1) دختر پيغمبر همچنانكه در زندگى زناشوئى نمونه بود،در اطاعت پروردگار نيز نمونه بود.هر چند كه زندگانى زناشوئى چون بر اساس پرهيزگارى و سازش باشد خود طاعت خداست. مقصودم از طاعت پروردگار،نماز بردن و روى بدرگاه خدا آوردنست.هنگامى كه از كارهاى خانه فراغت مى يافت به عبادت مى پرداخت،به نماز،تضرع،و دعا بدرگاه خدا،دعا براى ديگران نه براى خود. امام صادق از پدران خويش از حسن بن على روايت كند: مادرم شبهاى جمعه را تا بامداد در محراب عبادت مى ايستاد و چون دست بدعا برمى داشت مردان و زنان با ايمان را دعا مى كرد،اما درباره خود چيزى نمى گفت.روزى بدو گفتم: -مادر!چرا براى خود نيز مانند ديگران دعاى خير نمى كنى؟گفت: -فرزندم همسايه مقدم است (2) . تسبيح هائى كه بنام تسبيحات فاطمه (ع) شهرت يافته و در كتاب هاى معتبر شيعه و سنى و ديگر اسناد روايت شده (3) نزد همه معروف است.و آنانكه خود را ملزم به سنت مى دانند،اين تسبيح ها را پس از هر نماز مى خوانند:«سى و چهار بار الله اكبر، سى و سه بار سبحان الله و سى و سه بار الحمد لله (4) . نيز سيد بن طاوس در اقبال دعاهائى از او روايت كرده است كه پس از نمازهاى ظهر،عصر، مغرب،عشا و نماز بامداد بطور مرتب مى خوانده است.همچنين دعاهاى ديگرى نيز از او نقل شده است كه در مورد پاره اى گرفتارى ها خوانده مى شود.كسانى كه خود را موظف به خواندن ادعيه و اداى مستحبات مى دانند،بدين دعاها آشنائى دارند.

پى نوشتها: 1.و آنانكه براى پروردگارشان،در سجده و بر پا،شب زنده دارى مى كنند. (الفرقان:64) . 2.كشف الغمة 1 ص 468. 3.بحار ص 82 و رجوع به مسند احمد ج 2 ص 39 و

105 شود. 4.در بعض روايات،شمار اين تسبيحات بصورت ديگر آمده.آنچه نوشته شد فتواى مشهور است.

فدك دراختيارپيغمبر

«و آت ذا القربى حقه (1) » جنگ احزاب آخرين تلاش مكه برابر مدينه و برابر دين خدا و حكومت اسلام بود.ابو سفيان با كوشش فراوان توانست قبيله هاى پراكنده و حتى يهوديان را با خود همراه سازد.ده هزار تن سپاهى گرد مدينه را فرا گرفت.شمار مسلمانان برابر نيروى دشمن اندك بوده است،اما آنجا كه قدرت ايمان بكار رود،لشكر شيطان خواهد گريخت.مهاجمان بدون آنكه اندك توفيقى يابند به سوى مكه عقب نشينى كردند. تقريبا براى قريش مسلم شد كه نيروى اسلام نابود شدنى نيست،اما ابو سفيان و يك دو تن بازرگان ديگر كه خويش را در آستانه ورشكستگى مى ديدند بخود وعده مى دادند كه اين شكست را سال ديگر جبران كنند. پس از آنكه مهاجمان مدينه را رها كردند پيغمبر به سر وقت عهدشكنان رفت-يهوديان بنى قريظه-آنان هم كيفر پيمان شكنى با مسلمانان و همكارى با قريش را ديدند (2) .سال بعد پيغمبر (ص) با هزار و پانصد تن از مسلمانان عازم مكه گشت.قريش در سرزمينهاى نزديك به حرم سر راه را بر وى گرفتند و او را از رفتن به مكه باز داشتند.گفتگو در گرفت و سرانجام معاهده اى بين دو طرف بسته شد.كه پيغمبر (ص) اين سال بمكه نرود،ليكن سال ديگر شهر مكه را سه روز در اختيار او و پيروان او قرار دهند تا خانه را زيارت كند.تنى چند از ياران پيغمبر كه تنها ظاهر كار را مى ديدند،آزرده شدند و بر آشفتند،چون اهميت اين عهدنامه كه قرآن كريم آنرا فتح آشكارا خوانده است در آنروزها از نظر آنان پوشيده بود.اما سياستمداران

قريش دانستند كه از اين پس مدينه سيادت عرب را بدست خواهد گرفت.و قريش باسلام و پيمبر آن زيانى نتوانند رساند،بدين جهت عمرو بن عاص و خالد بن وليد پيش از فتح مكه خود را به مدينه رساندند و مسلمان شدند.چون مشركان مكه در موضعى كه حديبيه نام داشت،سر راه را بر پيغمبر گرفتند و پيمان آشتى در آنجا بسته شد،اين آشتى بنام صلح حديبيه معروفست. يكسال پس از پيمان صلح حديبيه،پيغمبر با گروهى از مسلمانان براى زيارت خانه كعبه رفتند در اين سفر مردم اين شهر،حشمت پيغمبر و حرمت او را در ديده مسلمانان از نزديك ديدند. پس از اين پيمان بود كه سران قبيله ها دانستند قريش ديگر داراى چنان قدرت افسانه اى نيست.بخصوص كه شنيدند آخرين پايگاه مقاومت يهوديان (خيبر) هم پس از محاصره چند روزه تسليم شده اند و زمين هاى آنان طبق قانون اسلام ميان جنگ جويان تقسيم گرديده است.سال هفتم در تاريخ نظامى اسلام سالى سرنوشت ساز است.اثر پيروزى مسلمانان در نبرد خيبر بديده آنان كه مسلمان نبودند از خود پيروزى مهمتر مى نمود. در نزديكى خيبر دهكده اى آبادان بود كه فدك نام داشت.مردم اين دهكده همينكه پايان كار قلعه هاى خيبر را ديدند،با پيغمبر آشتى كردند كه نيمى از اين دهكده از آن او باشد،و آنان در مزرعه هاى خود باقى بمانند.مصالحه بدين صورت انجام گرفت (3) و چون سربازان مسلمان در فتح اين دهكده شركت نداشتند بحكم قرآن (4) فدك خالصه پيغمبر گرديد.رسول خدا (ص) در آمد اين زمين را به مستمندان بنى هاشم مى داد سپس آنرا به دختر خود فاطمه (ع) بخشيد. گروهى از محدثان و مفسران ذيل آيه «و آت ذا القربى حقه » (5)

نوشته اند چون اين آيه نازل شده پيغمبر فدك را به فاطمه بخشيد (6) بموجب پيمان آشتى كه ميان پيغمبر و قريش در حديبيه نوشته شد،هر يك از قبيله ها آزاد بودند با مدينه باشند يا با مكه.و طبعا هر دو طرف قرارداد و متعهد بودند از هم پيمان هاى خود حمايت كنند.قبيله بكر خود را به قريش و خزاعه خود را به پيغمبر ملحق ساخت.پس از جنگ موته پيغمبر ماه جمادى الاولى و رجب را در مدينه ماند.در اين هنگام خبر رسيد كه تيره اى از بنى بكر بر خزاعه حمله برده است،و قريش هم پيمانان خود را يارى كرده اند.اين پيش آمد عملا قرار داد حديبيه را نقض مى كرد.ابو سفيان دانست قريش با يارى بنو بكر اشتباه بزرگى را مرتكب شده است،بدين رو خود را به مدينه رساند،شايد بتواند پيمان را براى مدتى درازتر تجديد كند.چون به مدينه آمد نخست به خانه دختر خود ام حبيبه زن پيغمبر رفت و چون خواست بر روى فرش او بنشيند ام حبيبه فرش را بر چيد.ابو سفيان گفت: -براى چه چنين كارى كردى؟ -تو كافر ناپاكى و نبايد روى فرش پيغمبر بنشينى؟ -دخترم در نبودن من بد خو شده اى! سپس نزد ابو بكر و عمر،رفت تا آنان ميانجى وى شوند،ليكن از ايشان نيز پاسخ رد شنيد. سرانجام به خانه على (ع) رفت.فاطمه (ع) در خانه حضور داشت و حسن (ع) كودكى بود كه پيش او مى خراميد.نخست از على خواست تا نزد پيغمبر رود و درباره او سخن گويد.على گفت پيغمبر تصميمى را گرفته است و من نمى توانم بخلاف اراده او با وى سخنى بگويم. ابو سفيان رو به فاطمه كرد و گفت: -دختر

محمد!مى توانى باين پسرت بگوئى كه ميان مردم ميانجى شود و تا پايان روزگار سيد عرب گردد.؟ -زهرا پاسخ داد: -بخدا پسر من بدان حد نرسيده است كه در چنين كارها،آنهم بر خلاف رضاى پيغمبر مداخله كند (7) . معنى اين سخن اين بود كه پدرم آنچه مى كند و مى گويد حكم خداست،نه بخواهش نفس و اراده خويش و آنجا كه حكم خدا در ميان آيد،عاطفه پدر و فرزندى نبايد دخالتى داشته باشد. ابو سفيان مايوس بمكه بازگشت.

پى نوشتها: 1.حق خويشاوند را بدو ده. (الروم:38) . 2.رجوع به تحليلى از تاريخ اسلام بخش يك ص 73 به بعد شود. 3.ياقوت.معجم البلدان.ذيل فدك. 4.سوره حشر آيه 59. 5.سوره روم آيه 38. 6.در المنشور ج 4 ص 177،تفسير تبيان ج 8 ص 228 و رجوع به مناقب ج 1 ص 476 شود. 7.ابن هشام ج 4 ص 13.و رجوع شود به طبرى ج 3 ص 24-1623

فتح مكه

«و قل جاء الحق و زهق الباطل (1) يكسال از فتح خيبر گذشت.وقت آن رسيد كه قريش و مكه حشمت اسلام را به بينند.قريش مردانى كار ديده و با بصيرت بودند.اگر بى مقاومت تسليم مى شدند و مسلمانى را مى پذيرفتند براى آينده اسلام مايه و عدتى بودند.پيغمبر در ماه رمضان سال هشتم هجرت با سپاهى كه شمار آنرا ده هزار تن نوشته اند روانه مكه گرديد،اما براى آنكه جاسوسان به قريش خبر ندهند،مقصد خود را پوشيده داشت.در مر الظهران،عباس عموى پيغمبر دانست كه اين سپاه به سر وقت مكه مى رود.پيش خود پنداشت پيغمبر (ص) كه آنهمه از قريش آزار ديد، اكنون در پى انتقام است و با در آمدن چنين سپاه انبوه به مكه،اين شهر زير

و زبر خواهد شد. شب هنگام برون خيمه خود در جستجوى كسى بر آمد كه حال مردم شهر را از او بپرسند.ابو سفيان را كه براى خبرجوئى بيرون آمده بود مى بيند و حقيقت حال را بدو مى گويد.او را در پناه خود مى گيرد و نزد پيغمبر مى برد.فرداى آن روز لشكر اسلام وارد مكه مى شود.مسجد الحرام و خانه ابو سفيان پناه جا اعلام مى شود.مكه سر سخت پس از بيست سال جنگ افروزى و كينه توزى تسليم مى گردد. سران قوم از بيم بر خود لرزانند كه كيفر آنهمه آزار و كشتار مسلمانان را چگونه خواهند ديد، ليكن از پيغمبر رحمت جز مرحمت چه انتظارى مى توان داشت؟ برويد!همه تان را آزاد كردم. از آن روز آن خودخواهان خودبين طلقاء (آزاد شدگان) لقب گرفتند.قريش خوار شد،قدرت مالى و نيروى نظامى مكه كه سالها ديده قبيله ها را خيره كرده بود در هم شكست.از آن همه هيبت و شكوه جز افسانه و افسونى بر جاى نماند. پس از اين فتح بود كه مهتر هر قبيله كوشيد زودتر خود را به مدينه رساند و فرمانبردارى خويش را به محمد (ص) اعلام دارد. در تاريخ اسلام سال نهم هجرى را«سنة الوفود» (2) ناميده اند،يعنى سالى كه نمايندگان قبيله ها براى پذيرفتن اسلام نزد پيغمبر آمدند.در اين مدت آن مقدار احكام جزائى،سياسى و اجتماعى و اقتصادى كه مردم بدان نيازمند بودند،تشريح شده بود.حال بايد يكبار ديگر قريش قدرت نيروى مسلمانان را به بيند،نيز بايد فريضه حج به مردم آموخته شود.و آخرين امتيازهائى كه قريش پيش از اسلام بخود داده است از ميان برود و مهمتر آنكه تكليف آينده اسلام روشن گردد.

پى نوشتها: 1.الاسراء: (8) . 2.سال آمدن نمايندگان.

حجة الوداع

«بلغ ما انزل

اليك من ربك (1) سال دهم هجرت فرا مى رسد.پيغمبر (ص) با انبوهى از مسلمانان كه شمار آنان را بين نود تا يكصد و بيست هزار نوشته اند روانه مكه شد.در اين زيارت آداب حج را به مردم آموخت.آنچه را بت پرستان از طواف و قربانى و ديگر كارها انجام مى دادند نسخ فرمود.امتيازهائى را كه قريش در اين عبادت خاص خود ساخته بود برداشت.به مسلمانان تعليم داد در خانه خدا تنها بايد خدا را عبادت كنند و همه مردم برابر خدا يكسانند و كسى بر ديگرى برترى ندارد.ضمن خطبه معروف خود به مردم چنين گفت:مردم!جز خدا را مپرستيد!همگى فرزندان آدميد و آدم از خاك است.پس هيچيك بر ديگرى مزيتى ندارد قريش و جز قريش،مردم!خون و مال شما براى هميشه بر يكديگر حرامست تا روزى كه خداى خود را ملاقات كنيد. هنگام بازگشت در منزل حجفه (2) آنجا كه كاروانها از هم جدا مى شود،آخرين ماموريت خود را انجام داد: -مردم!من دو چيز را ميان شما مى گذارم.اگر اين دو را از دست ندهيد،هيچگاه گمراه نخواهيد شد.اين دو چيز كتاب خدا و اهل بيت من است.مردم!من بر هر كس ولايت دارم على مولاى اوست.اين داستان را بيش از صد تن از صحابه پيغمبر و صدها ديگر از تابعين و محدثان و علماى بزرگ مذاهب مختلف اسلامى در روايات و در كتاب هاى خود آورده اند. اسناد آن به تفصيل در مجلد اول الغدير و جزء نخست از منهج دوم عبقات الانوار،نوشته مير حامد حسين،و ديگر كتاب ها موجود است.نيز در سلسله اين كتابها در جاى خود،از آن سخن خواهد رفت. پيغمبر از سفر باز مى گردد.ديرى نمى گذرد كه خبرى ناگوار بدخترش مى دهد: -دخترم!جبرئيل هر سال

يكبار قرآن را بر من مى خواند و امسال آنرا دو بار بر من خواند. -پدر!معنى اين چيست؟ -پندارم امسال آخرين سال زندگانى من است. زهرا تكانى سخت مى خورد،افسرده مى شود،اشك در چشمانش حلقه مى بندد و پدرش گفتار خود را با اين جمله تمام مى كند: -و تو دخترم!نخستين كس از خاندان من هستى كه به پدرت خواهى پيوست.و لبخندى بر لبان زهرا نقش مى بندد.حاضران سبب آن اشك و لبخند را مى پرسند ولى زهرا چندى پس از آنروز پاسخ آنرا مى دهد. (3) زندگانى پس از مرگ پدر چه اندازه بر او دشوار بود كه از شنيدن خبر مرگ خود آن چنان شادمان گشت كه لبخند زد؟ آرى!زهرا طاقت جدائى پدر را ندارد. گويا در همين روزهاست كه پيام خدائى بدو رسيده است:«تو مى ميرى ديگر مردمان هم مى ميرند» (4) «مردم محمد نيز مانند ديگر پيمبرانست كه پيش از او آمدند و رفتند.»به گورستان بقيع مى رود براى مردگان از خدا آمرزش مى خواهد.همه اينها نشانه هائى است كه از حادثه اى ناگوار خبر مى دهد.سرانجام آن روز شوم فرا مى رسد،و فاجعه دردناك واقع مى شود.پيغمبر بخانه عايشه مى رود.از درد سر مى نالد!او مردى نيست كه تسليم بيمارى گردد.درياى پر تلاطمى كه بيست و سه سال آرام نداشته است چگونه از جنبش بايستد؟هنوز درس هائى مانده است كه مردم آنرا نياموخته اند.در حاليكه دستى بگردن فضل بن عباس و دستى بگردن على بن-ابى طالب (ع) دارد،پاى كشان خود را به مسجد مى رساند.براى شهيدان احد از خدا آمرزش مى خواهد. سپس چنين مى گويد: خدا يكى از بندگان خويش را ميان دنيا و آخرت مخير كرد و او آخرت را بر گزيد. لشكر اسامه بايد هر چه زودتر به ماموريتى كه دارد

برود!مردم!اكنون وقتى است كه هر كس حقى بر من دارد بگيرد.اگر تازيانه اى بر پشت يكى از شما زده ام برخيزد و پشت مرا تازيانه بزند. من با دشمنى و كينه توزى خو نگرفته ام.بدانيد دوست ترين شما نزد من كسى است كه اگر حقى بر من دارد آنرا بگيرد يا مرا حلال كند،تا چون خدا را ديدار كنم خاطرم آسوده باشد. مى بينم يكبار درخواست كردن كافى نيست.بايد چند بار درخواست كنم.از منبر فرود مى آيد نماز ظهر را با مردم مى گزارد دوباره به منبر مى رود.همان تقاضا را مكرر مى كند.مردى برمى خيزد:اى پيغمبر خدا من سه درهم از تو طلبكارم. -فضل!سه درهم باين مرد بده. -مردم اگر حق كسى پيش كسى است آنرا بدهد.نگويد اين براى من رسوائى است.رسوائى اين جهان آسان تر از رسوائى آن جهان است.مردى برخاست و گفت: -اى پيغمبر خدا من سه درهم در مال خدا خيانت كرده ام. -چرا چنين كردى. -بآن نيازمند بودم. -فضل!برخيز و سه درهم از او بگير!مردم!هر كس گمان دارد حقى بر گردن اوست برخيزد و بگويد. -مردى برخاست و گفت: -اى پيغمبر خدا.من دروغگو،بد زبان،بسيار خواب هستم. -پروردگارا.راستگوئى و ايمان نصيب او كن و خواب او را باختيار او بگذار! مردى ديگر برمى خيزد: -اى پيغمبر خدا من مردى دروغگو و منافق هستم.كار زشتى نمانده كه نكرده ام. عمر بدو مى گويد: خود را رسوا كردى،و پيغمبر به عمر مى گويد: -پسر خطاب رسوائى دنيا آسان تر از رسوائى آخرت است (5) . از مسجد بخانه باز مى گردد در بستر مى افتد.چگونه چنين چيزى ممكن است؟محمد (ص) و بستر خواب؟.فاطمه پدرش را شب ها در حضور پروردگار بر پا ديده است.اين شب بيدارى و راز و نياز را خدا از او خواسته بود.

قم الليل الا قليلا . (6) بايد كمتر بخوابد و بيشتر بايستد.شب براى مردم معمولى مايه آسايش است،نه براى او.مردان سرنوشت ساز بايد هميشه بر پا بايستند.خانه آسايش آنها اين جهان نيست: «تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقين.» (7) مردى چون محمد (ص) شب و روز بايد همچون موج در حركت باشد. اين رياضت را تا آنجا بر خود بار كرد كه ديگر بار كلام خدا به دلداريش شتافت. ما انزلنا عليك القرآن لتشقى . (8) چرا اين مرد كه سرمشق كوشش و نمونه تحرك و جنبش است بايد چنين در بستر بيفتد؟ همه نگرانند.همه مى خواهند پيغمبر محبوب آنان مانند هميشه به مسجد آيد.با آنان نماز گزارد و آنها را تعليم دهد و پند بياموزد.مدينه و مردم آن دهسال است با اين پيغمبر خو گرفته اند.او بود كه ريشه خونريزى،دشمنى و كينه توزى را از اين شهر بر كند.او بود كه آنانرا با يكديگر برادر ساخت.او بود كه آنانرا در ديده عرب و مهمتر از همه در چشم قريش و ساكنان مكه ارجمند ساخت.او بايد برخيزد و همچنان دست مهربانى خود را بر سر پير و جوان و كودك اين شهر بكشد.

پى نوشتها: 1.آنچه از پروردگارت بتو فرو فرستاده شد بمردم برسان (المائده:67) . 2.دهى بوده است بر چهار منزلى مدينه و ميقات گاه مردم مصر و شام بوده است.در اينجا كاروانها از يكديگر جدا مى شد و هر يك بسوئى مى رفت. 3.طبقات ج 8 ص 17.طبرى ج 3 ص 114.بحار از كشف الغمه ص 51. 4.الزمر:30. 5.طبرى ج 4 ص 1801-1803. 6. (المزمل:2) 7. (القصص 83) . 8. (طه:2) .

مرگ پيغمبر

«و ما

محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل (1) ناگهان از درون خانه عايشه شيونى برمى خيزد.پيغمبر خدا بديدار خدا رفت!اين خبر چون صاعقه بر سر مردم فرود مى آيد.پيغمبر مرده است.در آن لحظه هاى پر اضطراب و در ميان موج گريه و آه و افسوس ناگهان فريادى سهمگين بگوش مى رسد: -نه!هرگز!دروغ است!دروغ مى گويند!محمد نمرده است!او نمى ميرد!آنكه چنين سخنى مى گويد منافق است!او بديدار خدا رفت!او چون عيسى مسيح است كه بآسمان عروج كرد!او چون موسى بن عمران است كه چهل شب در كوه طور بسر برد!بخدا هر كسى بگويد محمد مرده،دست و پاى او را مى برم (2) . -عمر چه مى گوئى؟اين حرفها چيست؟ -ابو بكر!تو هم مى خواهى بگوئى محمد مرده؟ -آرى او مرده!مگر كلام پروردگار را فراموش كرده اى كه خطاب بدو مى فرمايد.«تو مى ميرى و ديگران هم مى ميرند» (3) . -مثل اينكه براى نخستين بارست اين آيه را مى شنوم.حالا چه بايد كرد؟ -معن بن عدى و عويم بن ساعده مى گويند سعد بن عباده با كسان خود به سقيفه رفته اند تا جانشين پيغمبر را بگزينند.ممكن است انصار با سعد بيعت كنند و از ما پيش بيفتند.معن مى گويد فتنه اى آغاز شده و شايد خدا آنرا بوسيله من بخواباند (4) تا دير نشده بايد به سقيفه برويم. مردم!هر كس محمد را مى پرستد بداند او مرد و ديگر زنده نخواهد شد!هر كس خداى محمد را مى پرستد بداند او زنده است و هيچگاه نخواهد مرد! بطرف سقيفه بنى ساعده: در سقيفه بنى ساعده چه گذشت؟،داستانى است كه در كتاب زندگانى على (ع) از آن سخن خواهد رفت.داستانى است كه فراوان خوانده ايد و يا شنيده ايد.داستانى شگفت انگيز!مردمى كه در زير آن سقف فراهم آمدند چه

گفتند و چه شنيدند،همه آشنايان بتاريخ اسلام مى دانند. حادثه اى است كه پس از گذشت چهارده قرن هنوز آثار آن در جهان اسلام باقى است.چرا چنين كردند؟بارها خوانده ايد و يا شنيده ايد:بيم تفرقه مسلمانان مى رفت.سخن قهرمان داستان اين بود كه فتنه اى آغاز شده و ممكن است خدا بدست او اين فتنه را بخواباند.اما اگر روزى يا ساعتى چند مى پائيدند و آنانرا هم كه در خانه عايشه مى گريستند،بدان جمع مى خواندند چه مى شد؟آيا فتنه تا آن حد نزديك شده بود كه نمى بايست يك روز هم صبر كرد؟ خدا مى داند.ممكن است تاريخ هم بداند.

پى نوشتها: 1.و محمد جز پيغمبرى نيست كه پيش از او پيمبران بودند (آل عمران:144)2.طبرى ج 4 ص 1815-1816 و رجوع كنيد به ابن كثير ج 5 ص 342. 3.الزمر:30. 4.عقد الفريد ج 5 ص 10.

هجوم بخانه پيغمبر

«و انه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى (على عليه السلام)خانه عايشه ماتم كده است.على (ع) ،فاطمه،عباس،زبير،فرزندان فاطمه حسن،حسين دختران او زينب و ام كلثوم اشك مى ريزند.على بهمكارى اسماء بنت عميس مشغول شست و شوى پيغمبر است.در آن لحظه هاى دردناك بر آن جمع كوچك چه گذشته است؟خدا مى داند.كار شستشوى بدن پيغمبر تمام شده يا نشده،بانگى بگوش مى رسد:الله اكبر. على به عباس: -عمو.معنى اين تكبير چيست؟ -معنى آن اينست كه آنچه نبايد بشود شد (1) .ديرى نمى گذرد كه بيرون حجره عايشه همهمه و فريادى بگوش مى رسد.فرياد هر لحظه رساتر مى شود: -بيرون بيائيد!بيرون بيائيد!و گرنه همه تان را آتش مى زنيم!دختر پيغمبر بدر حجره مى رود. در آنجا با عمر روبرو مى شود كه آتشى در دست دارد. -عمر!چه شده؟چه خبر است؟ -على،عباس و بنى هاشم بايد به مسجد بيايند و با خليفه پيغمبر بيعت كنند! -كدام

خليفه؟امام مسلمانان هم اكنون درون خانه عايشه بالاى جسد پيغمبر نشسته است. -از اين لحظه امام مسلمانان ابو بكر است.مردم در سقيفه بنى ساعده با او بيعت كردند.بنى هاشم هم بايد با او بيعت كنند. -و اگر نيايند؟. خانه را با هر كه در او هست آتش خواهم زد مگر آنكه شما هم آنچه مسلمانان پذيرفته اند به پذيريد. -عمر.مى خواهى خانه ما را آتش بزنى؟ -آرى (2) . -اين گفتگو بهمين صورت بين دختر پيغمبر و صحابى بزرگ و مهاجر و سابق در اسلام صورت گرفته است؟يا نه خدا مى داند. اكنون كه مشغول نوشتن اين داستان هستم،كتاب ابن عبد ربه اندلسى (عقد الفريد) و انساب الاشراف بلاذرى را پيش چشم دارم داستان را چنانكه نوشته شد از آن دو كتاب نقل مى كنم.بسيار بعيد و بلكه ناممكن مى نمايد چنين داستانى را بدين صورت هواخواهان شيعه يا دسته هاى سياسى موافق آنان ساخته باشند،چه دوستداران شيعه در سده هاى نخستين اسلام نيروئى نداشته و در اقليت بسر مى برده اند.چنانكه مى بينيم اين گزارش در سندهاى مغرب اسلامى هم منعكس شده است،بدين ترتيب احتمال جعل در آن نمى رود.در كتابهاى ديگر نيز مطالبى از همين دست،ملايم تر يا سخت تر،ديده مى شود.طبرى نويسد:انصار گفتند ما جز با على بيعت نمى كنيم.عمر بن خطاب به خانه على (ع) رفت،طلحه و زبير و گروهى از مهاجران در آنجا بودند.گفت بخدا قسم اگر براى بيعت با ابو بكر بيرون نياييد شما را آتش خواهم زد.زبير با شمشير كشيده بيرون آمد پايش لغزيد و برو در افتاد مردم بر سر او ريختند و او را گرفتند. (3) راستى در آن روز چرا چنين گفتگوهائى بين ياران پيغمبر در گرفت؟اينان كسانى بودند كه در روزهاى سخت بيارى

دين خدا آمدند.بارها جان خود را بر كف نهاده بكام دشمن رفتند.چه شد كه بزودى چنين بجان هم افتادند؟. على و خانواده پيغمبر چه گناهى كرده بودند كه بايد آنانرا آتش زد.بر فرض كه داستان غدير درست نباشد،بر فرض كه بگوئيم پيغمبر كسى را بجانشينى نگمارده است،بر فرض كه بر مقدمات انتخاب سقيفه ايرادى نگيرند،سر پيچى از بيعت در اسلام سابقه داشت-بيعت نكردن با خليفه گناه كبيره نيست.حكم فقهى سند مى خواهد.سند اين حكم چه بوده است؟ آيا اين حديث را كه از اسامه رسيده است مدرك اجتهاد خود قرار داده بودند.لينتهين رجال عن ترك الجماعة اولا حرفن بيوتهم (4) بر فرض درست بودن روايت از جهت متن و سند،آيا اين حديث بر آن جمع قابل انطباق است؟ اين حديث را محدثان در باب صلوة آورده اند. پس مقصود تخلف از نماز جماعت است.از اينها گذشته آنهمه شتاب در برگزيدن خليفه براى چه بود؟و از آن شگفت تر،آن گفتگو و ستيز كه ميان مهاجر و انصار در گرفت چرا؟ آيا انصار واقعه جحفه را نمى دانستند يا نمى پذيرفتند؟آيا مى توان گفت از صد هزار تن مردم يا بيشتر كه در جحفه گرد آمدند و حديث غدير را شنيدند هيچيك از مردم مدينه نبود،و اين خبر به تيره اوس و خزرج نرسيد؟. از اجتماع جحفه سه ماه نمى گذشت.رئيس تيره خزرج كه خود و كسان او صميمانه اسلام و پيغمبر اسلام را يارى كردند،چرا در آن روز خواهان رياست شدند؟و چرا به مصالحه با قريش تن در دادند و گفتند از ما اميرى و از شما اميرى؟مگر امارت مسلمانان را چون رياست قبيله مى دانستند؟. چرا اين مسلمانان غمخوار امت و دين،نخست به شستشو و خاك سپردن

پيغمبر نپرداختند؟ شايد چنانكه گفتيم مى ترسيدند فتنه برخيزد.ابو سفيان در كمين بود.ولى چرا از بنى هاشم كسى را در آن جمع نخواندند؟آيا ابو سفيان و توطئه او براى اسلام آن اندازه خطرناك بود كه چند ساعت هم نبايد از آن غفلت كرد؟ابو سفيان در آن روز كه بود؟حاكم دهكده كوچك نجران؟اگر اوس،خزرج مهاجران و تيره هاى هاشمى و بنى تميم و بنى عدى و دسته هاى ديگر با هم يكدست مى شدند،ابو سفيان و تيره اميه چكارى از پيش مى بردند؟و چه مى توانستند بكنند؟هيچ!آيا بيم آن مى رفت كه اگر امير مسلمانان بزودى انتخاب نشود پيش آمد ناگوارى رخ خواهد داد؟در طول چهارده قرن يا اندكى كمتر صدها بار اين پرسش ها مطرح شده و بدان پاسخ ها داده اند چنانكه در جاى ديگر نوشته ام اين پاسخ ها بيشتر بر پايه مغلوب ساختن حريف در ميدان مناظره است،نه براى روشن ساختن حقيقت.بنظر مى رسد در آنروز كسانى بيشتر در اين انديشه بودند كه چگونه بايد هر چه زودتر حاكم را برگزينند و كمتر بدين مى انديشيدند كه حكومت چگونه بايد اداره شود (5) و به تعبير ديگر از دو پايه اى كه اسلام بر آن استوار است (دين و حكومت) بيشتر به پايه حكومت تكيه داشتند.گويا آنان پيش خود چنين استدلال مى كردند:چون تكليف حكومت مركزى معين شد و حاكم قدرت را بدست گرفت ديگر كارها نيز درست خواهد شد.درست است و ما مى بينيم چون مدينه توانست وحدت خود را تامين كند،در مقابل مرتدان ايستاد.و آنانرا سر جاى خود نشاند.و پس از فرو نشاندن آشوب داخلى آماده كشور گشائى گرديد.ولى آيا اصل حكومت و انتخاب زمامدار را مى توان از دين جدا ساخت؟بخصوص كه شارع اسلام خود اين اصل را

تثبيت كرده باشد؟بهر حال نزديك به چهارده قرن بر اين حادثه مى گذرد.آنان كه در آن روز چنان راهى را پيش پاى مسلمانان نهادند،غم دين داشتند يا بيم فرو ريختن حكومت را نمى دانم. شايد غم هر دو را داشتند و شايد پيش خود چنين مى انديشيدند كه اگر شخصيتى برجسته، عالم پرهيزگار،و از خاندان پيغمبر،آن اندازه تمكن يابد كه گروهى را راضى نگاهدارد ممكن است،در قدرت حاكم تزلزلى پديد آيد.اين اشارت كوتاه كه در تاريخ طبرى آمده باز گوينده چنين حقيقتى است: «پس از رحلت دختر پيغمبر چون على (ع) ديد مردم از او روى گرداندند،با ابو بكر بيعت كرد» (6) آرى چنانكه فرزند على گفته است مردم بنده دنيايند...چون آزمايش شوند،دينداران اندك خواهند بود.» چنانكه در جاى ديگر نوشته ام،من نمى خواهم عاطفه گروهى از مسلمانان جريحه دار شود، نمى خواهم خود را در كارى داخل كنم كه دسته اى از مسلمانان براى خاطر دين يا دنيا خود را در آن در آوردند. (7) آنان نزد پروردگار خويش رفته اند،و حسابشان با اوست.اگر غم دين داشته اند و از آن كردارها و رفتارها خدا را مى خواسته اند،پروردگار بهترين داورست.اما سخن شهرستانى سخنى بسيار پر معنى است كه «در اسلام در هيچ زمان هيچ شمشيرى چون شمشيرى كه بخاطر امامت كشيده شد بر بنياد دين آهيخته نگرديد.» (8) باز در جاى ديگر نوشته ام كه اگر نسل بعد و نسل هاى ديگر،در اخلاص و فداكارى همپايه مهاجران و انصار بودند امروز تاريخ مسلمانان بگونه ديگرى نوشته مى شد.

پى نوشتها: 1.انساب الاشراف ص 582. 2.عقد الفريد ج 5 ص 12 انساب الاشراف ص 586. 3.طبرى ج 4 ص 1818. 4. (كنز العمال.صلوة حديث 2672) . 5.تحليلى از تاريخ اسلام.بخش

يك ص 91. 6.طبرى ج 4 ص 1825. 7.پس از پنجاه سال ص 30 چاپ دوم. 8.«ما سل سيف فى الاسلام على قاعدة دينية مثل ما سل على الامامة في كل زمان (الملل و النحل ص 16 ج 1) .

تصرف فدك ازجانب حكومت

«بلى كانت فى ايدينا فدك من كل ما اظلته السماء» (1) روزى چند از اين ماجرا نگذشته بود كه حادثه ديگرى رخ داد.:دهكده فدك ملك شخصى نيست و نبايد در دست دختر پيغمبر بماند!حاكم مسلمانان بمقتضاى راى و اجتهاد خود نظر مى دهد:آنچه بعنوان (فى ء) در تصرف پيغمبر بود،جزء بيت المال مسلمانان است و اكنون بايد در دست خليفه باشد.بدين جهت عاملان فاطمه (ع) را از دهكده فدك بيرون رانده اند. فدك چنانكه نوشتيم،چون با نيروى نظامى گرفته نشد،و مردم آن با پيغمبر آشتى كردند، خالصه او بحساب مى آمد.وى نخست در آمد اين مستغل را بمصرف مستمندان بنى هاشم، شوى دادن دختران،داماد كردن پسران آنان،و مصرف هاى ديگر مى رسانيد.سپس آنرا بدخترش فاطمه داد (2) اكنون خليفه چنين تشخيص داده است كه پيغمبر بعنوان رئيس مسلمانان در آن مال تصرف مى كرده است،نه بعنوان مالك.پس حالا هم حق تصرف در آن با حاكم است،نه با دختر پيغمبر.فاطمه (ع) ناچار نزد ابو بكر رفت و گفتگوئى چنين ميان آنان رخ داد: -ابو بكر!وقتى تو بميرى ارث تو به چه كسى مى رسد؟ -زنان و فرزندانم! -چه شده است كه حالا تو وارث پيغمبرى نه ما؟ -دختر پيغمبر!پدرت درهم و دينارى زر و سيم بجا نگذاشته! -اما سهم ما از خيبر و صدقه ما از فدك چه مى شود؟ -از پدرت شنيدم كه من تا زنده هستم در اين زمين تصرف خواهم كرد و چون

مردم مال همه مسلمانان خواهد بود» (3) . -ولى پيغمبر در زندگانى خود اين مزرعه را به من بخشيده است! -گواهى دارى؟ -آرى.شوهرم على (ع) (4) و ام ايمن گواهى مى دهند. -دختر پيغمبر مى دانى كه ام ايمن زن است و گواهى او كامل نيست.بايد زنى ديگر هم گواهى دهد. يا مردى را گواه بياورى. و بدين ترتيب فدك بتصرف حكومت در آمد. آيا گفتگو بهمين صورت پايان يافته؟آيا پيغمبر فدك را بدخترش نبخشيده است؟آيا راويان عصر بنى اميه و عباسيان و گروههاى ديگر تا آنجا كه توانسته اند،داستان را شاخ و برگ نداده اند.حديث ها نساخته و عبارت هاى حديث را فزون و كم نكرده اند؟چنانكه بارها نوشته ام روايت سازى و يا دگرگون ساختن متن روايت ها در آن دوره ها كارى رايج بوده است. نقادان حديث شمار روايت هاى ساخته شده را افزون از چهار صد هزار نوشته اند (5) اينجاست كه براى دريافت حقيقت بايد از قرينه هاى خارجى كمك گرفت. ما مى دانيم در طول دويست سال پس از اين واقعه،فدك چند بار دست بدست گشته است. عثمان آنرا تيول مروان بن حكم كرد (6) و بقولى معاويه آنرا تيول مروان ساخت (7) و همچنان تا پايان حكومت امويان اين مزرعه در دست آنان مى بود. چون عمر بن عبد العزيز به خلافت رسيد گفت:فدك از آن پيغمبر بود.خود به قدر نياز از آن برمى داشت و مانده را به مستمندان بنى هاشم مى بخشيد،و يا هزينه عروسى آنان مى كرد. پس از مرگ پيغمبر فاطمه از ابو بكر خواست فدك را بدو دهد وى نپذيرفت.عمر نيز چون ابو بكر رفتار كرد.گواه باشيد.من در آمد فدك را به مصرفى كه داشته است مى رسانم (8) . در سال دويست و ده هجرى مامون فدك را

به فرزندان فاطمه (ع) برگرداند.فرمانى كه از جانب او به قثم بن جعفر عامل مدينه نوشته شده چنين است: امير المؤمنين از روى ديانت،و بحكم منصب خلافت،و بخاطر خويشاوندى با رسول خدا صلى الله عليه و سلم،از ديگر مسلمانان به پيروى سنت پيغمبر،و اجراى امر او،و پرداخت عطايا،و صدقات جارى به مستحقان و گيرندگان آن سزاوارترست.خدا امير المؤمنين را توفيق دهد و از لغزش باز دارد.و او را بكارى كه موجب قربت اوست و دارد. رسول خدا (ص) فدك را به فاطمه دختر خود صدقه داد.اين واگذارى در زمان پيغمبر امرى آشكار و شناخته بود،و خاندان پيغمبر در آن اختلافى نداشتند.فاطمه تا زنده بود حق خود را مطالبه مى كرد.امير المؤمنين لازم ديد فدك را به ورثه فاطمه برگرداند،و آنرا بايشان تسليم نمايد،و با اقامت حق و عدالت،و با تنفيذ امر رسول خدا و اجراى صدقه او به پيغمبر تقرب جويد.امير المؤمنين دستور داد اين فرمان را در ديوان ها ثبت كنند و به عاملان وى در شهرها بنويسند.هر گاه پس از آنكه رسول خدا از جهان رفت،رسم چنين بوده است كه در موسم (ايام حج) در جمع مسلمانان اعلام مى كرده اند: هر كس صدقه اى يا بينه اى يا عده اى دارد سخن او را بشنويد و به پذيريد،فاطمه رضى الله عنها سزاوارتر است كه گفته او درباره آنچه پيغمبر براى او قرار داده است تصديق شود.امير المؤمنين به مولاى خود مبارك طبرى مى نويسد،فدك را هر چه هست و با همه حقوقى كه بدان منسوب است،و هر چند برده كه در آن كار مى كند،و هر مقدار غله كه درآمد آن مى باشد، و نيز ديگر متعلقات آن به ورثه فاطمه دختر پيغمبر

برگرداند. امير المؤمنين توليت فدك را به محمد بن يحيى بن حسين بن زيد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب و محمد بن عبد الله بن حسن بن على بن حسين بن على بن ابى طالب مى دهد،تا در آمد آنرا به مستحقان آن برسانند.توقثم بن جعفر!از دستور امير المؤمنين و طاعتى كه خدا ويرا بدان ملزم ساخت،و توفيقى كه در تقرب خود و پيغمبر خود نصيب او فرمود،آگاه باش و كسان خود را نيز از آن آگاه ساز.و محمد بن يحيى و محمد بن عبد الله را بجاى مبارك طبرى بگمار.و آنانرا در كار افزون كردن محصول فدك و آبادانى نمودن آن يارى كن ان شاء الله.روز چهار شنبه دوم ذو القعده سال دويست و ده. (9) دعبل خزاعى شاعر شيعى مشهور قرن دوم و نيمه اول قرن سوم در اين باره گفته است: اصبح وجه الزمان قد ضحكا×برد مامون هاشم فدكا (10) در فرمان مامون جمله اى مى بينيم كه اهميتى فراوان دارد: «واگذارى فدك به فاطمه (ع) در زمان پيغمبر امرى آشكار و شناخته بوده است.و خاندان پيغمبر در آن اختلافى نداشته اند» اين فرمان در آغاز قرن سوم هجرى يكصد سال پيش از مرگ طبرى و يكصد و سى سال پيش از مرگ بلاذرى نوشته شده.فرمان خليفه اى است به مامور خود،يعنى فرمانى رسمى و سندى دولتى است.از مضمون آن جمله كه در فرمان آمده است،چنين فهميده مى شود كه آنچه در روزهاى نخستين پس از مرگ رسول خدا رخ داد،مصلحت بينى هاى سياسى بوده.و اين مصلحت بينى سنت جارى را تغيير داده است.اگر غرض مامون تنها دلجوئى از خاندان على (ع) و جلب عواطف شيعيان آنان بود،مى بايست

كارى نظير آنچه عمر بن عبد العزيز كرد انجام دهد.و تنها درآمد فدك را به فرزندان فاطمه (ع) واگذارد،و نيازى نمى بود كه خط بطلان بر كردار گذشتگان بكشد. از اين گذشته اگر فدك صدقه اى بوده كه پيغمبر به موجب شئون امارت مسلمانان در آن دخالت مى كرده است،چگونه بفاصله ربع قرن پس از مرگ وى خليفه اى آنرا تيول خويشاوند خود مى كند.بر فرض كه به تشخيص عمر بن عبد العزيز (اگر آنچه بلاذرى نوشته است رست باشد) ملكيت دختر پيغمبر بر اين مزرعه مسلم نباشد،صدقه اى بوده است كه بايد باو و پس از او به فرزندان او برسد چنانكه خود وى هم در فرمانى كه در اين باره صادر كرد چنان نوشت. بارى چنانكه در آغاز كتاب نوشتيم گفتگوئى كه در طول تاريخ بر سر اين مساله در گرفته،و فصلى از كتاب هاى كلامى،تاريخ و سيره بدان اختصاص يافته،بخاطر اين نيست كه اين دهكده بايد در دست دختر پيغمبر و فرزندان او باشد يا در دست حكومت وقت.و اگر فاطمه (ع) نزد خليفه وقت رفت و از او حق خود را مطالبه كرد،نه از آنجهت بود كه نانخورش براى خود و فرزندانش مى خواست.مشكل او اين بود كه اين اجتهاد مقابل نص نخستين و آخرين اجتهاد نيست.فردا اجتهادى ديگر پيش مى آيد و همچنين...آنگاه چه كسى مانت خواهد كرد كه خليفه ديگرى با اجتهاد خود دگرگونى هاى اساسى در دين پديد نياورد؟ چنانكه مدعيان او نيز چنين تشخيص دادند،كه اگر بموجب ادعا و گذراندن گواه امروز مزرعه اى را كه مطالبه مى كند بدو برگردانند،فردا مطالبه ديگر حقوق خود را خواهد كرد. پيش بينى فاطمه (ع) درست درآمد.چهل سال پس از اين حادثه تغييراتى بنيادى در حكومت

پديد آمد كه هم مخالف سنت پيغمبر و هم بر خلاف سيرت جارى عصر راشدين بود. درباره نتيجه گيرى از رفتار مدعيان دختر پيغمبر (ص) ،ابن ابى الحديد معتزلى نكته اى را با ظرافت طنزآميز خود چنين مى نويسد: از على بن فارقى مدرس مدرسه غربى بغداد پرسيدم: فاطمه راست مى گفت؟ -آرى! اگر راست مى گفت چرا فدك را بدو برنگرداندند؟وى با لبخندى پاسخ داد: -اگر آنروز فدك را بدو مى داد فردا خلافت شوهر خود را ادعا مى كرد و او هم مى توانست سخن وى را نپذيرد.چه قبول كرده بود كه دختر پيغمبر هر چه مى گويد راست است. بارى چون دختر پيغمبر دانست كه خليفه از راى و اجتهاد خود نمى گذرد،و آنرا بر سنت جارى مقدم مى دارد،مصمم شد كه شكايت خود را در مجمع عمومى مسلمانان مطرح كند.

پى نوشتها: 1.آرى از همه آنچه آسمان بر آن سايه انداخت تنها،فدك در دست ما بود (از نامه امير المؤمنين على عليه السلام به عثمان بن حنيف) . 2.تفسير در المنشور ج 4 ص 177.تفسير ابن كثير ج 3 ص 36 و رك ص 97 همين كتاب. 3.فتوح البلدان ج 1 ص 36.انساب الاشراف ص 519. 4.در روايتى رباح مولاى رسول الله. 5.الغدير ص 290 ج 5. 6.المعارف ص 84.تاريخ ابو الفدا ج 1 ص 168.سنن بيهقى ج 6 ص 301 العقد الفريد ج 5 ص 33.شرح نهج البلاغه ج 1 ص 198 بنقل از الغدير ج 8 ص 236-238. 7.فتوح البلدان ج 1 ص 37. 8.فتوح البلدان ج 1 ص 36. 9.بلاذرى فتوح البلدان ج 1 ص 37-38. 10.از اينكه مامون فدك را به بنى هاشم برگرداند،روى روزگار خنديد. (ديوان دعبل ص 247) .

مركز دادخواهان

«اطلع

الشيطان راسه من مغرزه صار خالكم فوجدكم لدعائه مستجيبين (1) از خطبه دختر پيغمبر) در عصر پيغمبر (ص) و صدر اسلام،مسجد تنها مركز دادخواهى بود.هر كس از صاحب قدرتى شكايتى داشت،هر كس حقى را از دست داده بود،هر كس از حاكم يا زمام دار،رفتارى دور از سنت پيغمبر مى ديد،شكوه خود را بر مسلمانان عرضه مى كرد،و آنان مكلف بودند تا آنجا كه مى توانند او را يارى كنند و حق او را بستانند.از دختر پيغمبر حقى را گرفته و با گرفتن اين حق سنتى را شكسته بودند.او مى ديد نزديك است حكومت در اسلام،رنگ نژاد و قبيله را بخود بگيرد. (كارى كه سى سال بعد صورت گرفت) مهاجران كه از تيره قريش اند انصار را از صحنه سياست بيرون راندند.انصار كه خود ياوران پيغمبر بودند،پس از وى خواهان زمامدارى گشتند.قريش در دوره پيش از اسلام خود را عنصرى ممتاز مى دانست و امتيازاتى براى خويش پديد آورد.با آمدن اسلام آن امتيازها از ميان رفت.اكنون اين مردم بار ديگر گردن افراشته اند و رياست مسلمانان را حق خود مى دانند،آنهم نه بر اساس امتيازات معنوى چون علم،تقوى و عدالت بلكه تنها بدين جهت كه از قريش اند.دختر پيغمبر (ع) مى توانست برابر اين اجتهادها يا بهتر بگوئيم نوآورى ها،آرام و يا خاموش بنشيند.بايد مسلمانانرا از اين سنت شكنى ها برحذر دارد،اگر پذيرفتند چه بهتر و اگر نه نزد خدا معذور خواهد بود. اين بود كه خود را براى طرح شكايت در مجمع عمومى آماده ساخت.در حاليكه جمعى از زنان خويشاوندش گرد وى را گرفته بودند،روانه مسجد شد.نوشته اند:چون بمسجد مى رفت راه رفتن او براه رفتن پدرش پيغمبر مى ماند.ابو بكر با گروهى از مهاجران و انصار در مسجد نشسته بود.ميان فاطمه (ع) و حاضران چادرى

آويختند.دختر پيغمبر نخست ناله اى كرد كه مجلس را لرزاند و حاضران به گريه افتادند،سپس لختى خاموش ماند تا مردم آرام گرفتند و خروش ها خوابيد آنگاه سخنان خود را آغاز كرد (2) . اين سخنرانى،تاريخى،شيوا،بليغ،گله آميز،ترساننده و آتشين است.قديمترين سند كه نويسنده اين كتاب در دست دارد،و اين خطبه در آن ضبط شده كتاب بلاغات النساء گرد آورده ابو الفضل احمد بن ابى طاهر مروزى متولد 204 و متوفاى 280 هجرى قمرى است. كتاب او چنانكه از نامش پيداست مجموعه اى از خطبه ها،گفته ها و شعرهاى زنان عرب در عهد اسلامى است.كتاب با خطبه اى نكوهش آميز از عايشه دختر ابى بكر آغاز مى شود،و دومين خطبه از آن گفتار زهرا (ع) است. احمد بن ابى طاهر اين خطبه را بدو صورت و با دو روايت ضبط كرده است،اما در سندهاى متاخر از او هر دو فقره در هم آميخته است و خطبه بيك صورت كه شامل هر دو قسمت است ديده مى شود. نويسنده در رعايت كلمات او نوشته احمد بن ابى طاهر و در رعايت ترتيب متن، از كشف الغمه نوشته على بن عيسى اربلى متوفاى 693 هجرى قمرى پيروى كرده است. درباره سند و متن اين خطبه از دير باز (سالها پيش از احمد بن ابى طاهر) گفتگوها رفته است.احمد بن ابى طاهر گويد: به ابو الحسن زيد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب گفتم:مردم گمان دارند اين خطبه با چنين بلاغت از آن فاطمه نيست و بر ساخته ابو العيناء است. وى در پاسخ گفت: من پير مردان آل ابو طالب را ديدم كه اين خطبه را از پدران خود روايت مى كردند،و به فرزندان خويش

تعليم مى دادند. پدر من از جدم اين خطبه را از دختر پيغمبر روايت كرده است.بزرگان شيعه پيش از آنكه جد ابو العيناء متولد شود،آنرا روايت مى كردند و بيكديگر درس مى دادند.سپس گفت: چگونه آنان خطبه فاطمه را انكار مى كنند و خطبه عايشه را بهنگام مرگ پدرش مى پذيرند. (3) ابن ابى الحديد نيز اين گفتگو را بهمين صورت از سيد مرتضى و او از مرزبانى و او باسناد خود از عبيد الله پسر احمد بن ابى طاهر آورده است (4) . چنانكه ديديم به نقل مؤلف بلاغات النساء (در هر سه نسخه كتاب كه در دست نويسنده است) اين گفتگو بين او و ابو الحسن زيد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب رخ داده. (5) ليكن پذيرفتن اين روايت با اين سند،دشوار مى نمايد،بلكه غير قابل قبول است.زيد بن على بن الحسين به سال يكصد و بيست و دو شهيد شده و احمد بن ابى طاهر چنانكه نوشتم به سال 204 هجرى قمرى بدنيا آمده پس نمى توان گفت او چنين پرسشى را از زيد بن على بن حسين (ع) كرده است. مسلما نويسندگان حديث را در ضبط سند سهوى دست داده است.تا آنجا كه تتبع كرده ام تنها عالم رجالى معاصر آقاى شيخ محمد تقى شوشترى اين اشتباه را دريافته و نوشته است اين گفتگو بين احمد بن ابى طاهر و زيد بن على بن الحسين بن زيد است (6) و مؤيد اين نظر اين است كه مؤلف بلاغات النساء در جاى ديگر كتاب خود حديثى از زيد بن على بن حسين بن زيد العلوى آورده و اين هر دو زيد يكى است (7) . و شگفت

است كه چنين اشتباه در دو چاپ بلاغات النساء باقى مانده و شگفت تر اينكه در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد نيز راه يافته است. بهر حال اين خطبه گذشته از اين سند قديمى در كتاب هاى معتبر علماى شيعه و سنت و جماعت ضبط است. گمان دارم بعض نويسندگان سيرت و محدثان سنت و جماعت (اگر خداى نخواسته دستخوش هواى نفس نشده اند) از آنجهت چنين خطبه اى را بر ساخته دانسته اند،كه فراوان از آرايش هاى لفظى و معنوى و مخصوصا صنعت سجع برخوردار است.اينان مى پندارند هر گاه سخنرانى در جمع مردم خطبه بخواند،گفتار او نثر مرسل خواهد بود.بخصوص كه گوينده در مقام طرح شكايت و دادخواهى باشد. اگر موجب توهم همين است و خرده گيرى اينان نه از راه حسد و كين است،بايد گفت حقيقت نه چنين است.در خطبه دختر پيغمبر تشبيه،استعاره و كنايه بكار رفته است.نظير چنين صنعت هاى لفظى و معنوى را در گفتارهاى كوتاه صحابه و مردم حجاز در صدر اسلام،فراوان مى بينيم،چه رسد به خانواده پيغمبر.از صنعت هاى لفظى،موازنه،ترصيع،تضاد و بيشتر از همه سجع در اين سخنرانى موجود است. هنر سجع گوئى در خاندان پيغمبر امرى طبيعى بوده است.ما مى دانيم پيش از اسلام سخن به سجع گفتن در مكه رواج داشت.نخستين دسته از آيات مكى قرآن كريم فراوان از اين صنعت برخودار است. دختر پيغمبر و شوى او على بن ابى طالب و فرزندان او بحكم وراثت،و نيز تحت تاثير آيه هاى قرآن به سجع گوئى خو گرفته بودند. در خطبه هاى على عليه السلام كمتر عبارتى را مى بينيم كه مسجع نباشد.فرزندان او نيز چنين بوده اند.هنگامى كه زينب (ع) در مجلس پسر زياد به زشت گوئى او پاسخ مى داد گفت: -«مهتر ما را

كشتى!از خويشانم كسى نهشتى!نهال ما را شكستى!ريشه ما را از هم گسستى! اگر درمان تو اين است آرى چنين است !. (8) ابن زياد گفت سخن به سجع مى گويد پدرش نيز سخن هاى مسجع مى گفت گذشته از خاندان هاشم بيشتر مردان و زنان تيره عبد مناف نيز از اين هنر برخوردار بودند.روزى كه معاويه مى خواست فرزندش يزيد را نامزد خلافت كند از عبد الله پسر زبير پرسيد چه ميگوئى؟پاسخ داد: -فاش ميگويم نه در نهان.آنرا كه راست گويد برادرت بدان.پيش از آنكه پشيمان شوى بينديش!و نيك بنگر آنگاه قدم نه فرا پيش!چه پيش از قدم نهادن نگريستن بايد،و پيش از پشيمان شدن انديشيدن شايد.معاويه خنديد و گفت روباه مكارى در پيرى سجع گفتن آموخته اى نيازى بدين سجع دراز نيست (9) بارى نويسنده كوشيده است در برگردان اين خطبه به نثر فارسى تا آنجا كه ميتواند هنرهاى لفظى و معنوى را نگاهدارد.مخصوصا هنر سجع را تا حد ممكن رعايت كرده است و اگر در فقره هائى از ترجمه لفظ به لفظ منصرف شده بخاطر رعايت اين ظرافت ها بوده است: ستايش خداى را بر آنچه ارزانى داشت.و سپاس او را بر انديشه نيكو كه در دل نگاشت.سپاس بر نعمت هاى فراگير كه از چشمه لطفش جوشيد.و عطاهاى فراوان كه بخشيد.و نثار احسان كه پياپى پاشيد.نعمت هايى كه از شمار افزون است.و پاداش آن از توان بيرون.و درك نهايتش نه در حد انديشه ناموزون. سپاس را مايه فزونى نعمت نمود.و ستايش را سبب فراوانى پاداش فرمود.و بدرخواست پياپى بر عطاى خود بيفزود.گواهى مى دهم كه خداى جهان يكى است.و جز او خدائى نيست. ترجمان اين گواهى دوستى بى آلايش است.و پايندان اين اعتقاد،دلهاى با بينش.و

راهنماى رسيدن بدان،چراغ دانش.خدايى كه ديدگان او را ديدن نتوانند،و گمانها چونى و چگونگى او را ندانند. (10) همه چيز را از هيچ پديد آورد.و بى نمونه اى انشا كرد.نه بآفرينش آنها نيازى داشت.و نه از آن خلقت سودى برداشت.جز آنكه خواست قدرتش را آشكار سازد.و آفريدگان را بنده وار بنوازد.و بانگ دعوتش را در جهان اندازد.پاداش را در گرو فرمانبردارى نهاد.و نافرمانان را به كيفر بيم داد.تا بندگان را از عقوبت برهاند،و به بهشت كشاند. گواهى مى دهم كه پدرم محمد بنده او و فرستاده اوست.پيش از آنكه او را بيافريند برگزيد.و پيش از پيمبرى تشريف انتخاب بخشيد و به ناميش ناميد كه مى سزيد. و اين هنگامى بود كه آفريدگان از ديده نهان بودند.و در پس پرده بيم نگران.و در پهنه بيابان عدم سرگردان.پروردگار بزرگ پايان همه كارها را دانا بود.و بر دگرگونى هاى روزگار محيط بينا.و به سرنوشت هر چيز آشنا.محمد (ص) را بر انگيخت تا كار خود را به اتمام و آنچه را مقدر ساخته بانجام رساند.پيغمبر كه درود خدا بر او باد ديد:هر فرقه اى دينى گزيده.و هر گروه در روشنائى شعله اى خزيده.و هر دسته اى به بتى نماز برده.و همگان ياد خدائى را كه مى شناسند از خاطر سترده اند (11) . پس خداى بزرگ تاريكى ها را به نور محمد روشن ساخت.و دل ها را از تيرگى كفر بپرداخت.و پرده هائى كه بر ديده ها افتاده بود بيكسو انداخت.سپس از روى گزينش و مهربانى جوار خويش را بدو ارزانى داشت.و رنج اين جهان كه خوش نمى داشت،از دل او برداشت.و او را در جهان فرشتگان مقرب گماشت.و چتر دولتش را در همسايگى خود افراشت.و طغراى مغفرت و رضوان را بنام او نگاشت. درود خدا

و بركات او بر محمد (ص) پيمبر رحمت،امين وحى و رسالت و گزيده از آفريدگان و امت باد.سپس به مجلسيان نگريست و چنين فرمود: شما بندگان خدا!نگاهبانان حلال و حرام،و حاملان دين و احكام،و امانت داران حق و رسانندگان آن به خلقيد. حقى را از خدا عهده داريد.و عهدى را كه با او بسته ايد پذرفتار.ما خاندان را در ميان شما بخلافت گماشت.و تاويل كتاب الله را بعهده ما گذاشت.حجت هاى آن آشكار است،و آنچه درباره ماست پديدار.و برهان آن روشن.و از تاريكى گمان بكنار.و آواى آن در گوش مايه آرام و قرار.و پيرويش راهگشاى روضه رحمت پروردگار.و شنونده آن در دو جهان رستگار. (12) دليل هاى روشن الهى را در پرتو آيت هاى آن توان ديد.و تفسير احكام واجب او را از مضمون آن بايد شنيد.حرامهاى خدا را بيان دارنده است.و حلال هاى او را رخصت دهنده.و مستحبات را نماينده.و شريعت را راهگشاينده.و اين همه را با رساترين تعبير گوينده.و با روشن ترين بيان رساننده.سپس ايمان را واجب فرمود.و بدان زنگ شرك را از دلهاتان زدود (13) . و با نماز خودپرستى را از شما دور نمود.روزه را نشان دهنده دوستى بى آميغ ساخت.و زكات را مايه افزايش روزى بى دريغ.و حج را آزماينده درجت دين.و عدالت را نمودار مرتبه يقين.و پيروى ما را مايه وفاق.و امامت ما را مانع افتراق.و دوستى (14) ما را عزت مسلمانى.و بازداشتن نفس (15) را موجب نجات،و قصاص (16) را سبب بقاء زندگانى. (17) وفاء به نذر را موجب آمرزش كرد. و تمام پرداختن پيمانه و وزن را مانع وفاء به نذر را موجب آمرزش كرد.و تمام پرداختن پيمانه و وزن را مانع از كم فروشى

و كاهش.فرمود مى خوارگى نكنند تا تن و جان از پليدى پاك سازند و زنان پارسا را تهمت نزنند،تا خويشتن را سزاوار لعنت (18) نسازند.دزدى را منع كرد تا راه عفت پويند.و شرك را حرام فرمود تا باخلاص طريق يكتاپرستى جويند«پس چنانكه بايد، ترس از خدا را پيشه گيريد و جز مسلمان مميريد!»آنچه فرموده است بجا آريد و خود را از آنچه نهى كرده بازداريد كه تنها دانايان از خدا مى ترسند» (19) . سپس گفت: مردم.چنانكه در آغاز سخن گفتم:من فاطمه ام و پدرم محمد (ص) است همانا پيمبرى از ميان شما بسوى شما آمد كه رنج شما بر او دشوار بود،و بگرويدنتان اميدوار و بر مؤمنان مهربان و غمخوار». اگر او را بشناسيد مى بينيد او پدر من است،نه پدر زنان شما.و برادر پسر عموى من است نه مردان شما.او رسالت خود را بگوش مردم رساند.و آنانرا از عذاب الهى ترساند.فرق و پشت مشركان را بتازيانه توحيد خست.و شوكت بت و بت پرستان را درهم شكست (20) . تا جمع كافران از هم گسيخت.صبح ايمان دميد.و نقاب از چهره حقيقت فرو كشيد.زبان پيشواى دين در مقام شد.و شياطين سخنور لال.در آن هنگام شما مردم بر كنار مغاكى از آتش بوديد خوار.و در ديده همگان بيمقدار.لقمه هر خورنده.و شكار هر درنده.و لگد كوب هر رونده.نوشيدنيتان آب گنديده و ناگوار.خوردنيتان پوست جانور و مردار.پست و ناچيز و ترسان از هجوم همسايه و همجوار.تا آنكه خدا با فرستادن پيغمبر خود،شما را از خاك ذلت برداشت.و سرتان را باوج رفعت افراشت. پس از آنهمه رنجها كه ديد و سختى كه كشيد.رزم آوران ماجراجو،و سركشان درنده خو.و جهودان دين بدنيا فروش،و ترسايان حقيقت نانيوش،از هر سو بر وى

تاختند.و با او نرد مخالفت باختند (21) . هر گاه آتش كينه افروختند،آنرا خاموش ساخت.و گاهى كه گمراهى سر برداشت،يا مشركى دهان به ژاژ انباشت،برادرش على را در كام آنان انداخت.على (ع) باز نايستاد تا بر سر و مغز مخالفان نواخت.و كار آنان با دم شمشير بساخت. او اين رنج را براى خدا مى كشيد.و در آن خشنودى پروردگار و رضاى پيغمبر را مى ديد.و مهترى اولياى حق را مى خريد.اما در آن روزها،شما در زندگانى راحت آسوده و در بستر امن و آسايش غنوده بوديد (22) . چون خداى تعالى همسايگى پيمبران را براى رسول خويش گزيد،دو روئى آشكار شد،و كالاى دين بى خريدار.هر گمراهى دعويدار و هر گمنامى سالار.و هر ياوه گوئى در كوى و برزن در پى گرمى بازار.شيطان از كمينگاه خود سر بر آورد و شما را بخود دعوت كرد.و ديد چه زود سخنش را شنيديد و سبك در پى او دويديد و در دام فريبش خزيديد.و بآواز او رقصيديد. هنوز دو روزى از مرگ پيغمبرتان نگذشته و سوز سينه ما خاموش نگشته،آنچه نبايست، گرديد.و آنچه از آنتان نبود برديد.و بدعتى بزرگ پديد آورديد (23) . به گمان خود خواستيد فتنه بر نخيزد،و خونى نريزد،اما در آتش فتنه فتاديد.و آنچه كشتيد بباد داديد.كه دوزخ جاى كافرانست.و منزلگاه بدكاران.شما كجا؟و فتنه خواباندن كجا؟دروغ مى گوئيد!و راهى جز راه حق مى پوييد!و گرنه اين كتاب خداست ميان شما!نشانه هايش بى كم و كاست هويدا.و امر و نهى آن روشن و آشكارا.آيا داورى جز قرآن مى گيريد؟يا ستمكارانه گفته شيطان را مى پذيريد؟«كسيكه جز اسلام دينى پذيرد،روى رضاى پروردگار نبيند.و در آن جهان با زيانكاران نشيند» (24) چندان درنگ نكرديد كه اين ستور

سركش رام و كار نخستين تمام گردد.نوائى ديگر ساز و سخنى جز آنچه در دل داريد آغاز گرديد!مى پنداريد ما ميراثى نداريم.در تحمل اين ستم نيز بردباريم.و بر سختى اين جراحت پايداريم. مگر به روش جاهليت مى گراييد؟و راه گمراهى مى پيماييد؟«براى مردم با ايمان چه داورى بهتر از خداى جهان ؟ اى مهاجران!اين حكم خداست كه ميراث مرا بربايند و حرمتم را نپايند؟پسر ابو قحافه!خدا گفته تو از پدر ارث برى و ميراث مرا از من ببرى.؟اين چه بدعتى است در دين مى گذاريد! مگر از داور روز رستاخيز خبر نداريد (25) . اكنون تا ديدار آن جهان اين ستور آماده و زين بر نهاده (26) ترا ارزانى! وعده گاه،روز رستاخيز! خواهان محمد (ص) و داور خداى عزيز!آنروز ستمكار رسوا و زيانكار و حق ستمديده برقرار خواهد شد!بزودى خواهيد ديد كه هر خبرى را جايگاهى است و هر مظلومى را پناهى.پس به روضه پدر نگريست و گفت: رفتى و پس از تو فتنه بر پا شد كين هاى نهفته آشكار شد اين باغ خزان گرفت و بى برگشت وين جمع بهم فتاد و تنها شد (27) اى گروه مؤمنين!اى ياوران دين!اى پشتيبانان اسلام!چرا حق مرا نمى گيريد؟چرا ديده بهم نهاده و ستمى را كه بمن مى رود مى پذيريد؟مگر نه پدرم فرمود احترام فرزند حرمت پدر است؟چه زود رنگ پذيرفتيد.و بى درنگ در غفلت خفتيد.پيش خود مى گوئيد محمد (ص) مرد،آرى مرد و جان بخدا سپرد!مصيبتى است بزرگ و اندوهى است سترگ.شكافى است كه هر دم گشايد.و هرگز بهم نيايد.فقدان او زمين را لباس ظلمت پوشاندو گزيدگان خدا را به سوك نشاند.شاخ اميد بى بر و كوهها زير و زبر شد.حرمت ها تباه و حريم ها بى پناه ماند.اما نچنانست كه

شما اين تقدير الهى را ندانيد و از آن بى خبر مانيد.قرآن در دسترس ماست شب و روز مى خوانيد.چرا و چگونه معنى آنرا نمى دانيد؟كه پيمبران پيش از او نيز مردند و جان بخدا سپردند (28) . محمد جز پيغمبرى نبود.پيغمبرانى پيش از او آمدند و رفتند.اگر او كشته شود يا بميرد شما بگذشته خود باز مى گرديد؟كسيكه چنين كند خدا را زيانى نمى رساند.و خدا سپاسگزاران را پاداش خواهد داد. آوه!پسران قيله (29) پيش چشم شما ميراث پدرم ببرند!و حرمتم را ننگرند!و شما همچون بيهوشان فرياد مرا نانيوشان؟حاليكه سربازان داريد با ساز و برگ فراوان و اثاث و خانه هاى آبادان (30) . امروز شما گزيدگان خدا،پشتيبان دين،و ياوران پيغمبر و مؤمنين،و حاميان اهل بيت طاهرينيد!شمائيد كه با بت پرستان عرب در افتاديد!و برابر لشكرهاى گران ايستاديد!چند كه از ما فرمانبردار،و در راه حق پايدار بوديد،نام اسلام را بلند،و مسلمانان را ارجمند،و مشركان را تار و مار،و نظم را برقرار،و آتش جنگ را خاموش،و كافران را حلقه بندگى در گوش كرديد. اكنون پس از آنهمه زبان آورى دم فرو بستيد،و پس از پيش روى واپس نشستيد (31) آنهم برابر مردمى كه پيمان خود را گسستند.و حكم خدا را كار نبستند.«از اينان بيم مداريد،تا هستيد. از خدا بترسيد اگر حق پرستيد!»اما جز اين نيست كه به تن آسانى خو كرده ايد.و به سايه امن و خوشى رخت برده ايد.از دين خسته ايد و از جهاد در راه خدا نشسته ايد و آنچه را شنيده كار نبسته (32) بدانيد كه: گر جمله كاينات كافر گردند بر دامن كبرياش ننشيند گرد (33) من آنچه شرط بلاغ است با شما گفتم.اما مى دانم خواريد و در چنگال زبونى گرفتار.چكنم كه دلم خونست؟و

بازداشتن زبان شكايت،از طاقت برون!و نيز مى گويم براى اتمام حجت بر شما مردم دون!بگيريد!اين لقمه گلوگير به شما ارزانى،و ننگ و حق شكنى و حقيقت پوشى بر شما جاودانى باد.اما شما را آسوده نگذارد تا بآتش افروخته خدا بيازارد!آتشى كه هر دم فروزد و دل و جان را بسوزد.آنچه مى كنيد خدا مى بيند.و ستمكار بزودى داند كه در كجا نشيند.من پايان كار را نگرانم و چون پدرم شما را از عذاب خدا مى ترسانم.بانتظار به نشينيد تا ميوه درختى را كه كشتيد بچينيد و كيفر كارى را كه كرديد به بينيد (34) .

پى نوشتها: 1.شيطان سر از كمينگاه خويش بر آورد و شما را بخود دعوت كرد و ديد كه چه زود سخنش را شنيديد و سبك در پى او دويديد. 2.بلاغات النساء چاپ بيروت ص 23-24. 3.بلاغات النساء ص 23. 4.شرح نهج البلاغه ج 16 ص 252. 5.چاپ بيروت ص 23 چاپ نجف ص 12.چاپ قم ص 12 (كه همان افست چاپ نجف است) . 6.قاموس الرجال ج 4 ص 259. 7.ص 175 چاپ قم. 8.لقد قتلت كهلى.و ابرت اهلى.و قطعت فرعى و اجتثثت اصلى.فان يشفك هذا فقد اشتفيت (طبرى ج 7 ص 372) . 9.انى اناديك و لا اناجيك.ان اخاك من صدقك.فانظر قبل ان تتقدم.و تفكر قبل ان تندم.فان النظر قبل التقدم و التفكر قبل التندم. (عقد الفريد ج 5 ص 110-111) . 10.الحمد لله على ما انعم.و له الشكر على ما الهم.و الثناء بما قدم من عموم نعمة ابتداها.و سبوغ آلاء اسداها.و احسان منن و الاها.جم عن الاحصاء عددها.و ناى عن المجازات امدها.و تفاوت عن الادراك ابدها. -و استنن الشكر بفضائلها.و استحمد الى الخلائق باء جزالها.و

ثنى بالندب الى امثالها.و اشهد ان لا اله الا الله.كلمة جعل الاخلاص تاويلها.و ضمن القلوب موصولها.و انار فى الفكرة معقولها. الممتنع من الابصار رؤيته.و من الاوهام الاحاطة به. 11.ابتدع الاشياء لا من شى ء قبلها.و احتذاها بلا مثال.لغير فائدة زادته الا اظهارا لقدرته.و تعبدا لبريته.و اعزازا لدعوته.ثم جعل الثواب على طاعته.و العقاب على معصيته.زيادة لعبادة عن نقمته.و حياشا لهم الى جنته.و اشهد ان ابى محمدا عبده و رسوله.اختاره قبل ان يجتبله.و اصطفاه قبل ان ابعثه.و سماه قبل ان استنجبه. -اذ الخلائق بالغيوب مكنونة.و بستر الاهاويل مصونة.و بنهاية العدم مقرونة.علما من الله عز و جل بمايل الامور.و احاطة بحوادث الدهور.و معرفة بمواضع المقدور.ابتعثه الله تعالى عز و جل اتماما لامره.و عزيمة على امضاء حكمه.فراى (ص) الامم فرقا فى اديانها.عكفا على نيرانها. عابدة لاوثانها منكرة لله مع عرفانها. 12.فانار الله عز و جل بمحمد صلى الله عليه ظلمها.و فرج عن القلوب بهمها.و جلى عن الابصار غممها.ثم قبض الله نبيه صلى الله عليه قبض رافة و اختيار.رغبة بابى صلى الله عليه عن هذه الدار.موضوعا عنه العب و الاوزار محتف بالملائكة الابرار و مجاورة الملك الجبار و رضوان الرب الغفار.صلى الله على محمد نبى الرحمة.و امينه على وحيه و صفيه من الخلائق.و رضيه صلى الله عليه و سلم و رحمة الله و بركاته.ثم انتم عباد الله (تريد اهل المجلس) نصب امر الله و نهيه. و حملة دينه و وحيه.و امناء الله على انفسكم و بلغاؤه الى الامم.-زعمتم حقا لكم لله فيكم عهد، قدمه اليكم.و نحن بقية استخلفنا عليكم.و معنا كتاب الله،بينة بصائره.و آى فينا منكشفة سرائره.و برهان منجليه ظواهره.مديم البرية اسماعه.قائد الى الرضوان اتباعه مؤد الى النجاة استماعه. 13.فيه بيان

حجج الله المنورة.و عزائمه المفسرة و محارمه المحذرة و تبيانه الجالية.و جمله الكافية.و فضائله المندوبة و رخصه الموهوبة.و شرائعه المكتوبة.ففرض الله الايمان تطهيرا لكم من الشرك. 14.در بعض مصادر متاخر بجاى حب دوستى) «جهاد»آمده و مناسب تر مى نمايد. 15.صبر را كه در لغت بمعنى شكيبائى است بمعنى ديگر آن (باز داشتن نفس از هوى و هوس) گرفته ام. (رجوع به تفسير التبيان ج 1 ص 201.ذيل و استعينوا بالصبر و الصلاة شود) . 16.اشارت است به آيه 179 سوره بقره. 17.و الصلاة تنزيها عن الكبر.و الصيام تثبيتا للاخلاص.و الزكاة تزييدا فى الرزق.و الحج تسلية للدين.و العدل تنسكا للقلوب.و طاعتنا نظاما.و امامتنا امنا من الفرقة.و حبنا عزا للاسلام.و الصبر منجاة.و القصاص حقنا للدماء. 18.اشارت است به آيه 23 سوره نور«ان الذين يرمون المحصنات الغافلات المؤمنات لعنوا فى الدنيا و الآخرة و لهم عذاب عظيم . 19.و الوفاء بالنذر تعرضا للمغفرة.و توفية المكاييل و الموازين تغييرا للبخسة.و النهى عن شرب الخمر تنزيها عن الرجس.و قذف المحصنات اجتنابا للعنة.و ترك السرق ايجابا للعفة.و حرم الله عز و جل الشرك اخلاصا له بالربوبية.«فاتقوا الله حق تقاته و لا تموتن الا و انتم مسلمون- (از آيه 101 آل عمران) و اطيعوه فيما امركم به و نهاكم عنه فانه انما يخشى الله من عباده العلماء»-سوره فاطر:آيه 28) . 20.ثم قالت:ايها الناس.انا فاطمة و ابى محمد.اقولها عودا على بدء.«لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم .-توبه:129-فان تعرفوه تجدوه ابى دون آباتكم.و اخابن عمى دون رجالكم.فبلغ النذارة.صادعا بالرسالة.مائلا عن مدرجة المشركين.ضاربا لثبجهم،آخذا بكظمهم.يهشم الاصنام و ينكث الهام. 21.حتى هزم الجمع و ولو الدبر.و تفرى الليل عن صبحه.و اسفر الحق عن محضه.و نطق

زعيم الدين.و خرست شقاشق الشياطين.و كنتم على شفا حفرة من النار.مذقة الشارب.و نهرة الطامع و قبسة العجلان.و موطا الاقدام.تشربون الطرق.و تقتاتون الورق.اذلة خاسئين. تخافون ان يتخطفكم الناس من حولكم.فانقذكم الله برسوله (ص) بعد اللتيا و التى.و بعد ما منى ببهم الرجال،و ذؤبان العرب،و مردة اهل الكتاب. 22.كلما حشوا نارا للحرب اطفاها.او نجم قرن الضلال و فغرت فاغرة من المشركين قذف باخيه فى لهواتها.فلا ينكفى حتى يطا صماخها باخمصه.و يخمد لهبها بحده.مكدودا فى ذات الله.قريبا من رسول الله.سيدا فى اولياء الله.و انتم فى بلهنية وادعون آمنون. 23.حتى اذ اختار الله لنبيه دار انبيائه،ظهرت خلة النفاق.و سمل جلباب الدين.و نطق كاظم الغاوين.و نبغ حامل الآفلين.و هدر فنيق المبطلين.فخطر فى عرصاتكم و اطلع الشيطان راسه من مغرزه،صارخا بكم.فوجدكم لدعائه مستجيبين.و للغرة فيه ملاحظين.فاستنهضكم فوجدكم خفافا.و اجمشكم فالقاكم غضابا.فوسمتم غير ابلكم و اوردتموها غير شربكم.هذا و العهد قريب.و الكلم رحيب.و الجرح لما يندمل. 24.زعمتم خوف الفتنة الا فى الفتنة سقطوا و ان جهنم لمحيطة بالكافرين -توبه: 49-فهيهات منكم،و انى بكم،و انى تؤفكون.و هذا كتاب الله بين اظهركم.زواجره بينة.و شواهده لائحة.و اوامره واضحة.ارغبة عنه تريدون.ام بغيره تحكمون؟بئس للظالمين بدلا.«و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو فى الاخرة من الخاسرين .آل عمران:85. 25.ثم لم تريثوا الاريث ان تسكن نغرتها.تشربون حسوا،و تسرون فى ارتغاء.و نصبر منكم على مثل حز المهدى.و انتم الان تزعمون ان لا ارث لنا.افحكم الجاهلية تبغون،«و من احسن من الله حكما لقوم يوقنون- (المائدة:50) ويها معشر المهاجرين.ا ابتز ارث ابى؟يا بن ابى قحافة! افى الكتاب ان ترث اباك و لا ارث ابى؟لقد جئت شيئا فريا. 26.خلافت و فدك. 27.فدونكها مخطومة مرحولة.تلقاك يوم حشرك.فنعم الحكم.الله.و الزعيم محمد.و الموعد

القيامة.و عند الساعة يخسر المبطلون.و«لكل نبا مستقر و سوف تعلمون (انعام:67) ثم انحرفت الى قبر النبى (ص) و هى تقول: قد كان بعدك انباء و هنبثة لو كنت شاهدها لم تكثر الخطب انا فقدناك فقد الارض و ابلها واختل قومك فاشهدهم و لا تغب 28.معشر البقية.و اعضاد الملة.و حصون الاسلام.ما هذه الغميزة فى حقي؟و السنة عن ظلامتى.اما قال رسول الله (ص) المرء يحفظ فى ولده؟سرعان ما اجدبتم فاكديتم.و عجلان ذا اهالة.تقولون مات رسول الله (ص) .فخطب جليل.استوسع وهيه.و استنهز فتقه.و فقد راتقه.و اظلمت الارض لغيبته.و اكتابت خيرة الله لمصيبته.و خشعت الجبال.و اكدت الامال.و اضيع الحريم.و اذيلت الحرمة عند مماته.و تلك نازلة علينا.بها كتاب الله فى افنيتكم فى ممساكم و مصبحكم يهتف بها فى اسماعكم.و قبله حلت بانبياء الله عز و جل و رسله. 29.در بعض فرهنگهاى عربى و كتاب هائى جز فرهنگ نامه ها نوشته اند قيله نام زنى است كه انصار از نژاد او هستند.ابو الفرج اصفهانى آنجا كه نسب اوس و خزرج را آورده نويسد:مادر آنان قيله دختر جفنة بن عتبة بن عمرو است.و قضاعه گويند او قيله دختر كاهل بن عذره بن سعد بوده است. (اغانى ج 3 ص 40) ليكن بايد توجه داشت كه:قيله واژه اى است جنوبى يعنى واژه اى بوده است در زبان مردم عربستان خوشبخت (يمن) .مردم يثرب (مدينه) از مهاجرانى هستند كه پس از ويرانى سد مارب و يا به سبب ديگر در اين شهر (يثرب) سكونت كردند.در دوره دوم حكومت سبائيان بر جنوب،پادشاهان اين منطقه مشاوران سياسى داشتند كه از ميان اشراف انتخاب مى شدند و آنانرا«قيل مى گفتند بن ابر اين قيله مرادف بزرگان،اعيان،و مانند اينها است. 30.«و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله

الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئا و سيجزى الله الشاكرين. (آل عمران:144) ايها بنى قيلة. اهضم تراث ابيه. (هاء براى سكت است) و انتم بمراى و مسمع تلبسكم الدعوة و تمثلكم الحيرة و فيكم العدد و العدة.و لكم الدار.و عندكم الجنن. 31.و انتم الان نخبة الله التى انتخبت لدينه.و انصار رسوله و اهل الاسلام.و الخيرة التى اختيرت لنا اهل البيت.فباديتم العرب.و ناهضتم الامم.و كافحتم البهم.لا نبرح نامركم و تامرون.حتى دارت لكم بنارحى الاسلام.و در حلب الانام.و خضعت نعرة الشرك.و لا باخت نيران الحرب.و هدات دعوة الهرج.و استوسق نظام الدين.فانى حرتم بعد البيان.و تكصتم بعد الاقدام.و اسررتم بعد الاعلان. 32.لقوم نكثوا ايمانهم اتخشونهم.فالله احق ان تخشوه ان كنتم مؤمنين (توبه:13) الا قد ارى ان اخلدتم الى الخفض.و ركنتم الى الدعة.فعجتم عن الدين.و مججتم الذى و عيتم و دسعتم الذى سوغتم.«انتكفروا انتمومن فى الارض جميعا فان الله لغنى حميد». (آيه 8 سوره ابراهيم) . 33.سعدى. 34.الا و قد قلت الذى قلته على معرفة منى بالخذلان الذى خامر صدوركم.و استشعرته قلوبكم.و لكن قلته فيضة النفس.و نفثة الغيظ.و بثة الصدر.و معذرة الحجة.فدونكموها. فاحتقبوها مدبرة الظهر.ناكبة الحق.باقية العار.موسومة بشنار الابد.موصولة بنار الله الموقدة. التى تطلع على الافئدة.فبعين الله ما تفعلون و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون (الشعراء:227) و انا ابنة نذير لكم بين يدى عذاب الله.فاعملوا انا عاملون و انتظروا انا منتظرون.

پاسخ ابوبكر به دختر پيغمبر

«و من ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئا» (1) . در آن اجتماع كه نيمى مجذوب و نيمى مرغوب بودند،اين سخنان آتشين كه از دلى داغدار بر خاسته چه اثرى نهاده است؟خدا مى داند.تاريخ و سندهاى

دست اول جز اشارت هاى مبهم چيزى ثبت نكرده است.اگر هم در ضبط داشته،در اثر دستكارى هاى فراوان بما نرسيده است. مسلما گفته هاى دختر پيغمبر،و همسر پسر عموى او در چنان مجمع بدون عكس العمل نبوده است.دخترى كه هر چه آن مردم در آنروز داشتند از بركت پدر او مادر او بود،پدرى كه ديروز مرده و امروز حق فرزندش را از وى گرفته اند.اگر در چنان جمع مهاجران صلحت خويش را در آن ديده اند كه خاموش باشند،انصار چنان نبوده اند.آنان ناخرسندى خود را در سقيفه نشان دادند،و اين خرده گيرى محرك خوبى بوده است. اما آنان چه گفته اند،و چه شنيده اند،همزبان شده اند؟باعتراض برخاسته اند؟نمى دانيم.آيا تنها به افسوس و دريغ بسنده كرده اند،خدا مى داند.شايد گفته اند كارى است گذشته. حكومتى روى كارست و بايد او را تقويت كرد،و مصلحت مسلمانان در اين است كه اگر يكدل نيستند بارى يكزبان باشند،چه جز شهر مدينه از همه جا بوى سركشى به دماغ مى رسد. اما چنانكه نوشته اند (2) ابو بكر در آن جمع پاسخ دختر پيغمبر را چنين داد (3) : -دختر پيغمبر!پدرت غمخوار مؤمنان و بر آنان مهربان،و دشمن كافران و مظهر قهر يزدان بر ايشان بود.اگر نسب او را بجوئيم،او پدر تو است نه پدر ديگر زنان.برادر پسر عموى تو است نه ديگر مردان.در ديده او از همه خويشاوندان برتر،و در كارهاى بزرگ او را ياور بود.جز سعادتمند شما را دوست ندارد و جز پست نژاد تخم دشمنيتانرا در دل نكارد. شما در آن جهان ما را پيشوا و به سوى بهشت رهگشاييد.من چه حق دارم كه پسر عمت را از خلافت باز دارم!اما فدك و آنچه پدرت به تو داده اگر حق تو است و من از

تو گرفته ام ستمكارم. اما ميراث،ميدانى پدرت گفته است:«ما پيمبران ميراث نمى گذاريم.آنچه از ما بماند صدقه است . -اما خدا درباره دو تن از پيمبران گويد:«از من و از آل يعقوب ميراث مى برد» (4) و نيز گويد: «سليمان از داود ارث برد» (5) اين دو پيمبرند و ارث نهادند و ارث بردند.آنچه بارث نمى رسد پيمبرى است نه مال و منال.چرا ارث پدرم را از من مى گيرند.آيا در كتاب خدا فاطمه دختر محمد (ص) از اين حكم بيرون شده است؟اگر چنين آيه اى است بگو تا به پذيرم. -دختر پيغمبر گفتار تو بينت است و منطق تو زبان نبوت.كسى را چه رسد كه سخن تو را نپذيرد؟و چون منى چگونه تواند بر تو خرده گيرد؟شوهرت ميان من و تو داورى خواهد كرد (6) . اما ابن ابى الحديد عكس العمل خطبه را به صورتى ديگر نوشته است.وى نويسد ابو بكر در پاسخ سخنان زهرا (ع) گفت: دختر پيغمبر!بخدا هيچيك از آفريدگان خدا را بيشتر از پدرت دوست نمى دارم!روزى كه پدرت مرد دوست داشتم آسمان بر زمين فرود آيد.بخدا دوست دارم عايشه بينوا شود و تو مستمند نباشى.چگونه ممكن است من حق همه را بدهم و درباره تو ستم كنم.تو دختر پيغمبرى!اين مال از آن پيغمبر نبود مال همه مسلمانان بود.پدرت آنرا در راه خدا مى داد!و نياز مردمان را بآن برطرف مى ساخت.پس از مرگ او من نيز مانند او رفتار خواهم كرد. -بخدا سوگند هيچگاه با تو سخن نخواهم گفت. -بخدا سوگند از تو دست بر نخواهم داشت. -بخدا سوگند ترا نفرين مى كنم. -بخدا سوگند در حق تو دعا نمى كنم (7) . و نيز ابن ابى الحديد از محمد بن زكريا

حديث كند كه چون ابو بكر خطبه دختر پيغمبر را شنيد بر او گران آمد.پس به منبر رفت و گفت: مردم چرا بهر سخنى گوش مى دهيد؟!چرا در روزگار پيغمبر چنين خواست هائى نبود؟!هر كس از اين مقوله چيزى شنيده بگويد.هر كس ديده گواهى دهد.روباهى را ماند كه گواه او دم اوست مى خواهد فتنه خفته را بيدار كند.از درماندگان يارى مى خواهند.از زنان كمك مى گيرند.ام طحال (8) را مانند كه بدكارى را از همه چيز بيشتر دوست داشت.من اگر بخواهم مى گويم و اگر بگويم آشكار مى گويم!ليكن چندانكه مرا واگذارند خاموش خواهم بود. شما گروه انصار!سخن نابخردان شما را شنيدم!شما بيشتر از ديگران بايد رعايت فرموده پيغمبر را بكنيد!چه شما بوديد كه او را پناه داديد و يارى كرديد.من دست و زبانم را از كسى كه سزاوار مجازات نباشد كوتاه خواهم داشت. پس از اين سخنان بود كه دختر پيغمبر بخانه بازگشت.ابن ابى الحديد گويد: اين سخنان را بر نقيب ابو يحيى،بن ابو زيد بصرى خواندم و گفتم: -ابو بكر به چه كسى كنايه مى زند؟ -كنايه نمى زند بصراحت مى گويد. -اگر سخن او صريح بود از تو نمى پرسيدم.خنديد و گفت: -مقصودش على است. -روى همه اين سخنان تند به على است؟ -بله!پسركم!حكومت است! -انصار چه گفتند؟ -از على طرفدارى كردند.اما او ترسيد فتنه برخيزد و آنانرا نهى كرد. (9) براستى در آنروز خليفه وقت چنين سخنانى گفته است؟آيا فاطمه (ع) در مسجد حاضر بوده و شنيده است كه به شوهر وى،پسر عموى پيغمبر و نخستين مسلمان،چنين بى حرمتى روا داشته اند؟آيا درايت،كاردانى و مصلحت انديشى رخصت مى داده است كه خليفه در مجمع مسلمانان چنان سخنانى بگويد؟و اگر اين سخنان گفته شده

عكس العمل آن در حاضران چه بوده است؟پذيرفته اند؟باعتراض برخاسته اند؟خاموش نشسته اند؟آيا مى توان گفت اين كلمات بر ساخته است.ابن ابى الحديد و نقيب بصرى شيعه نبودند،پس از اين گفتگوها تنها از طريق شيعه ضبط نشده.آيا نمى توان گفت معتزليان چنين داستانى را ساخته و به خليفه نسبت داده اند؟البته نه.آنان در اين كار چه سودى داشته اند؟اما اگر آنروز سخنانى باعتراض در ميان آمده،و هيچ بعيد نيست كه گفته شده باشد،بايد گفت ممانعت از پيدا شدن مخالفت هاى بعدى موجب بوده است كه قدرت مركزى مقابل هر كس باشد شدت عمل نشان دهد؟ اگر نتوان براى هر يك از اين پرسش ها پاسخى قطعى يافت يك نكته روشن است و آن اينكه مرگ پيغمبر براى مسلمانان آزمايشى بزرگ بود.قرآن از پيش،مسلمانان را بدين آزمايش متوجه ساخت كه:اگر محمد بميرد يا كشته شود مبادا شما بگذشته ديرين خود برگرديد. دست دركاران سياست و همفكران آنان براى آنچه در آنروزها گفته و كرده اند دليل ها نوشته و مى نويسند.مى خواهند آنها را با مصلحت مسلمانان هماهنگ سازند:وحدت كلمه بايد حفظ شود.اگر گروههائى به مخالفت با حكومت تازه برخيزند،قدرت مركزى را ناتوان خواهند كرد. بهر صورت كه ممكن است بايد آنانرا به جمع مسلمانان برگرداند.ابو سفيان دشمن ديرين اسلام در كمين است و توطئه را آغاز كرده.گاهى بخانه عباس و گاهى بخانه على مى رود. مى خواهد اين دو خويشاوند پيغمبر را به مخالفت با خليفه بر انگيزد.اگر ابو سفيان موفق گردد و در داخل مدينه نيز دو دستگى پيش آيد و انصار مقابل مهاجران بايستند،آشوبى بزرگ برخواهد خاست.سعد بن عباده رئيس طائفه خزرج چشم بخلافت دوخته است.هنوز با خليفه بيعت نكرده.انصار خود را براى رهبرى مسلمانان سزاوارتر از مهاجران مى دانند.اگر در آغاز كار، حكومت سخت

نگيرد هر روز از گوشه اى بانگى خواهد برخاست (10) . اين توجيه ها و مانند آن از همان روزهاى نخستين تا امروز صدها بار مكرر شده است. عبارت ها گوناگون،و معنى يكى است.آنچه مسلم است اينكه كمتر انسانى مى تواند با تغيير شرايط سياسى و اقتصادى منطق خود را تغيير ندهد،و آنرا با وضع حاضر منطبق نسازد. چنانكه در جاى ديگر نوشته ام (11) مى توان گفت آنروز كه آن گروه چنين كارها را روا شمردند، بزعم خود صلاح مسلمانان را در آن ديدند.اما اين صلاح انديشى بصلاح مسلمانان بود يا نه؟ خود بحثى است. بگمان خود مى خواستند،اختلاف پديد نشود و فتنه بر نخيزد و يا لا اقل كردار خود را چنين توجيه مى كردند.اما چنانكه نوشتيم،اگر در اجتماعى اصلى مسلم (بهر غرض و نيت كه باشد) دگرگون شد،دستاويزى براى آيندگان مى شود.و آن آيندگان متاسفانه از خود گذشتگى گذشتگان را ندارند.و اگر داشتند مسلما امروز تاريخ مسلمانى رنگ ديگرى داشت. نوشته اند چون دختر پيغمبر آن گفتار را در پاسخ خود شنيد دل آزرده و خشمناك بخانه رفت و به شوهر خود چنين گفت: پسر ابو طالب تا كى دست ها را بزانو بسته اى و چون تهمت زدگان در گوشه خانه نشسته اى؟ مگر تو نه همان سالار سر پنجه اى؟چرا امروز در چنگ اينان رنجه اى؟پسر ابو قحافه پرده حرمتم را دريد و نان خورش بچه هايم را بريد!آشكارا بدشمنى من برخاست و از لجاجت چيزى نكاست!چندانكه ديگر مهاجر و انصار در يارى من نكوشيدند،و ديده حمايت از من پوشيدند.نه يارى دارم نه مدد كارى!خشم خوار رفتم و خوار برگشتم. آنروز زبون شدى كه از مرتبه بالا به دون شدى!ديروز شيران را در هم شكستى چرا

امروز در بروى خود بستى؟من گفتم آنچه دانستم.ليكن چيره شدن بر آنان نتوانستم (12) . كاش لختى پيش از اين خوارى مى مردم،و بر خطائى كه رفت دريغ نمى خوردم.اگر سخن به تندى گفتم،يا از اينكه مرا يارى نمى كنى بر آشفتم خدا عذر خواه من باشد!واى بر من كه پشتم شكست و ياورم رفت از دست،بخدا شكايت مى برم،و از پدرم حمايت مى خواهم،خدايا دست تو بالاى دست هاست! على (ع) در پاسخ او گفت: -دختر صفوت عالميان!و يادگار مهتر پيمبران!غم مخور كه واى نه براى تو است،براى دشمن ژاژخاى تو است!من از روى سستى در خانه ننشستم،و آنچه توانستم بدرستى بكار بستم.اگر نانخورش مى خواهى روزى تو مضمون است و آنكس كه آنرا تعهد كرده مامون! -بخدا واگذار! -بخدا واگذاشتم! (13) اين گفتگو را ابن شهر آشوب بدون ذكر سند در مناقب آورده (14) و با اختلافى مختصر در بحار (15) ديده مى شود.آيا چنين گفتگوئى بين دختر پيغمبر و امير المؤمنين رخ داده است؟چگونه چنين چيزى ممكن است؟شيعه براى اين دو بزرگوار مقام عصمت قائل است.مى توان پذيرفت دختر پيغمبر اين چنين شوهرش را سرزنش كند؟آنهم براى نانخورش بچگانش؟ بديهى است كه مى توان براى اين پرسش پاسخى نوشت،و گفته ها را توجيه كرد.اما اگر كار توجيه و پاسخ پرسش به بحث هاى منطقى و استدلال هاى دور و دراز بكشد،نتيجه آن بدينجا منتهى مى شود كه قدرت منطق كدام يك از دو طرف بيشتر باشد.يا چگونه بتواند روايات را به سود منطق خويش معنى و يا تاويل نمايد.چنين روش از حدود وظيفه پژوهندگان تاريخ بيرونست. آنچه مى بينم اينست كه گفتار منسوب به دختر پيغمبر پر از آرايش معنوى و لفظى است،از استعاره،تشبيه،كنايه،طباق،سجع.اگر خطبه از چنين

آرايش ها برخوردار باشد زيور آنست، سخنى است كه براى جمع گفته مى شود.بايد در دل شنونده جا كند.در چنين گفتار خطيب در عين حال كه بمعنى توجه دارد به زيبائى آن،و نيز بآرايش لفظ بايد توجه داشته باشد.اما گفتگوى گله آميز زن و شوى چرا بايد چنين باشد؟مگر دختر پيغمبر مى خواست قدرت خود را در سخنورى به شوى خويش نشان دهد؟بهر حال بقول معروف در اين اگر مگرى مى رود و حقيقت را خدا مى داند.

پى نوشتها: 1.و كسى كه بگذشته خود باز گردد زيانى بخدا نمى رساند (آل عمران:144) 2.بلاغات النساء. 3.قسمتى از اين پاسخ مسجع است بدين جهت در ترجمه هم سجع رعايت شده است. 4.يرثنى و يرث من آل يعقوب-مريم:7. 5.و ورث سليمان داود-النحل:17. 6.بلاغات النساء.چاپ بيروت ص 31-32. 7.شرح نهج البلاغة ص 214. 8.زن روسپى كه در عصر جاهليت بوده است. 9.شرح نهج البلاغه ج 16 ص 214-215. 10.و نگاه كنيد به فاطمة الزهرا-عباس عقاد ص 57. 11.پس از پنجاه سال ص 31 چاپ دوم. 12.يا بن ابى طالب اشتملت شملة الجنين.و قعدت حجرة الظنين.نقضت قادمة الاجدل. فخاتك ريش الاعزل.هذا ابن ابى قحافة يبتزنى نحلة ابى.و بليغة ابنى.لقد اجهر فى خصامى.و الفيته الدفى كلامى.حتى حبسنى قتيلة نصرها.و المهاجرة وصلها.و غضت الجماعة دونى طرفها فلا دافع و لا مانع-خرجت كاظمة.وعدت راغمة.اضرعت حدك يوم اضعت خدك. افترست الذئاب و استرشت التراب.ما كففت قائلا و لا اغنيت باطلا و لا خيار لى. 13.ليتنى مت قبل هنيتى و دون ذلتى.عذيرى الله منك عاديا و منك حاميا.و يلاى فى كل شارق.ويلاى مات العمد.و وهنت العضد.و شكواى الى ابى و عدواى الى ربى.اللهم انت اشد قوة. فاجابها امير المؤمنين:لا ويل لك.بل الويل لشانئك.نهنهى عن وجدك يابنة الصفوة.و بقية

النبوة.فما ونيت عن دينى و لا اخطات مقدورى فان كنت تريدين البلغة فرزقك مضمون.و كفيلك مامول و ما اعد لك خير مما قطع عنك.فاحتسبى الله!فقالت حسبى الله و نعم الوكيل. 14.ج 2 ص 208.15.ج 43 ص 148.

دختر پيغمبر در بستر بيمارى

«صبت على مصائب لو انها صبت على الايام صرن لياليا» (1) منصوب به فاطمه (ع) مرگ پدر،مظلوم شدن شوهر،از دست رفتن حق،و بالاتر از همه دگرگونى هائى كه پس از رسول خدا-بفاصله اى اندك-در سنت مسلمانى پديد گرديد،روح و سپس جسم دختر پيغمبر را سخت آزرده ساخت.چنانكه تاريخ نشان مى دهد،او پيش از مرگ پدرش بيمارى جسمى نداشته است. نوشته نمى گويد،زهرا (ع) در آنوقت بيمار بود (2) !بعض معاصران نوشته اند فاطمه اساسا تنى ضعيف داشته است (3) . نوشته مؤلف كتاب فاطمة الزهراء»هر چند در بيمار بودن او در چنان روز صراحتى ندارد، لكن بى اشارت نيست.عقايد چنين نويسد: «زهرا لاغر اندام،گندمگون و رنگ پريده بود.پدرش در بيمارى مرگ،او را ديد و گفت او زودتر از همه كسانم به من مى پيوندد (4) هيچيك از اين دو نويسنده سند خود را نياورده اند. ظاهر عبارت عقايد اين است،كه چون پيغمبر (ص) دخترش را نا تندرست و يا كم بنيه ديد بدو چنين خبرى داد.نمى خواهم چون بعض گويندگان قديم بگويم فاطمه (ع) در هر روزى بقدر يكماه و در هر ماهى بقدر يكسال ديگران رشد مى كرد (5) اما تا آنجا كه مى دانم و اسناد نشان مى دهد نه ضعيف بنيه و نه رنگ پريده و نه مبتلا به بيمارى بوده است.بيمارى او پس از اين حادثه ها آغاز شد.وى روزهائى را كه پس از مرگ پدر زيست،رنجور،پژمرده و گريان بود.او هرگز رنج جدائى پدر را تحمل نمى كرد.و براى

همين بود كه چون خبر مرگ خود را از پدر شنيد لبخند زد.او مردن را بر زيستن بدون پدر شادى خود مى دانست. داستان آنانرا كه بدر خانه او آمدند و مى خواستند خانه را با هر كس كه درون آنست آتش زنند،نوشتيم.چنانكه ديديم سندهاى قديمى چنان واقعه اى را ضبط كرده است.خود اين پيش آمد به تنهائى براى آزردن او بس است تا چه رسد كه رويدادهاى ديگر هم بدان افزوده شود.آيا راست است كه بازوى دختر پيغمبر را با تازيانه آزرده اند؟آيا مى خواسته اند با زور بدرون خانه راه يابند و او كه پشت در بوده است،صدمه ديده؟در آن گير و دارها ممكن است چنين حادثه ها رخ داده باشد.اگر درست است راستى چرا و براى چه اين خشونت ها را روا داشته اند؟چگونه مى توان چنين داستانرا پذيرفت و چسان آنرا تحليل كرد؟. مسلمانانى كه در راه خدا و براى رضاى او و حفظ عقيدت خود سخت ترين شكنجه ها را تحمل كردند،مسلمانانى كه از مال خود گذشتند،پيوند خويش را با عزيزترين كسان بريدند،خانمان را رها كردند،بخاطر خدا به كشور بيگانه و يا شهر دور دست هجرت نمودند، سپس در ميدان كارزار بارها خود را عرضه هلاك ساختند،چگونه چنين حادثه ها را ديدند و آرام نشستند. راستى گفتار فرزند فاطمه سخنى آموزنده است كه:«آنجا كه آزمايش پيش آيد دينداران اندك خواهند بود». (6) از نخستين روز دعوت پيغمبر تا اين تاريخ بيست و سه سال و از تاريخ هجرت تا اين روزها دهسال مى گذشت.در اين سالها گروهى دنياپرست كه چاره اى جز پذيرفتن مسلمانى نداشتند خود را در پناه اسلام جاى دادند.دسته اى از اينان مردمانى تن آسان و رياست جو و اشراف منش بودند.طبيعت آنان

قيد و بند دين را نمى پذيرفت.اگر مسلمان شدند براى اين بود كه جز مسلمانى راهى پيش روى خود نمى ديدند. قريش اين تيره سركش كه رياست مكه و عربستان را از آن خويش مى دانست پس از فتح مكه، در مقابل قدرتى بزرگ بنام اسلام قرار گرفت.و چون از بيم جان و يا باميد جاه مسلمان شد، مى كوشيد تا اين قدرت را در انحصار خود گيرد.بسيار حقيقت پوشى و يا خوش باورى مى خواهد كه بگوئيم اينان چون يك دو جلسه با پيغمبر نشسته و به اصطلاح محدثان لقب صحابى گرفته اند،در تقوى و پا بر سر هوى نهادن نيز مسلمانى درست بودند. از همچشمى و بلكه دشمنى عرب هاى جنوبى و شمالى در سده هاى پيش از اسلام آگاهيم (7) مردم حجاز بمقتضاى خوى بيابان نشينى،مردم يثرب را كه از تيره قحطانى بودند و بكار كشاورزى اشتغال داشتند خوار مى شمردند.قحطانيان يا عرب هاى جنوبى ساكن يثرب، پيغمبر اسلام را از مكه به شهر خود خواندند،بدو ايمان آوردند،با وى پيمان بستند.در نبردهاى بدر،احد،احزاب،و غزوه هاى ديگر با قريش در افتادند،و سرانجام شهر آنان را گشودند.قريش هرگز اين خوارى را نمى پذيرفت.از اين گذشته مردم مدينه در سقيفه چشم به خلافت دوختند.تنها با تذكرات ابو بكر كه پيغمبر گفته است امامان بايد از قريش باشند»عقب نشستند.اگر انصار چنانكه گرد پيغمبر را گرفتند گرد خانواده او فراهم مى شدند و اگر حريم حرمت اين خانواده همچنان محفوظ مى ماند،چه كسى تضمين مى كرد كه قحطانيان بار ديگر دماغ عدنانيان را بخاك نمالند.اينها حقيقت هائى بود كه دست دركاران سياست آنروز آنرا بخوبى مى دانستند.ما اين واقعيت را بپذيريم يا خود را بخوش باورى بزنيم و بگوئيم همه ياران پيغمبر در يك درجه

از پرهيزگارى و فداكارى بوده اند و چنين احتمالى درباره آنان نمى توان داد،حقيقت را دگرگون نمى سازد.دشمنى ميان شمال و جنوب پس از عقد پيمان برادرى بين مهاجر و انصار در مدينه موقتا فراموش شد و پس از مرگ پيغمبر نخستين نشانه آن ديده شد.و در سالهاى بعد آشكار گرديد.و چنانكه آشنايان به تاريخ اسلام مى دانند،اين درگيرى بين دو تيره در سراسر قلمرو اسلامى تا عصر معتصم عباسى بر جاى ماند. من نمى گويم خداى نخواسته همه ياران پيغمبر اين چنين مى انديشيدند.در بين مضريان و يا قريشيان نيز كسانى بودند كه در گفتار و كردار خود خدا را در نظر داشتند نه دنيا را و گاه براى رعايت حكم الهى از برادر و فرزند خود هم مى گذشتند،اما شمار اينان اندك بود.آيا مى توان بآسانى پذيرفت كه سهيل بن عمرو،عمرو بن عاص،ابو سفيان و سعد بن عبد الله بن ابى سرح هم غم دين داشتند؟بسيار ساده دلى مى خواهد كه ما بگوئيم آنكس كه يك روز يا چند مجلس يا يك ماه يا يكسال صحبت پيغمبر را دريافت،مشمول حديثى است كه از پيغمبر آورده اند«ياران من چون ستارگانند بدنبال هر يك كه رفتيد،راه را يافته ايد»من بدين كارى ندارم كه اين حديث از جهت متن و سند درست است يا نه،اين كار را بعهده محدثان مى گذارم، آنچه مسلم است اينكه در آنروزها يا لا اقل چند سال بعد،اصحاب پيغمبر رو بروى هم قرار گرفتند.چگونه مى توان گفت هم آنان كه بدنبال على رفتند و هم كسانى كه پى طلحه و زبير و معاويه را گرفتند راه راست را يافته اند. خواهند گفت خليفه و ياران او از نخستين دسته مسلمانان و از طبقه اول مهاجرانند.درست است.اما از خليفه و

يك دو تن ديگر كه بگذريم پايه حكومت را چه گروهى جز قريش استوار مى كرد؟و مجريان حكومت كدام طايفه بودند؟براى استقرار حكومت بايد قدرت يك پارچه شود.و براى تامين اين قدرت بايد هر گونه مخالفتى سركوب گردد و بسيار طبيعى است كه با دگرگونى شرايط،منطق هم دگرگون شود.

پى نوشتها: 1.در اين بلا بجاى من ار روزگار بود روز سپيد او شب تاريك مى نمود 2.انساب الاشراف ص 405. 3.فاطمه فاطمه است ص 117. 4.فاطمة الزهراء ص 66. 5.روضة الواعظين ص 144. 6.فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون (حسين بن على عليه السلام) . 7.رجوع شود به پس از پنجاه سال ص 69 چاپ دوم و نيز رجوع شود به فصل براى عبرت تاريخ در همين كتاب.

زنان انصار در خانه پيغمبر

«الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا (1) » (الكهف:104) دختر پيغمبر نالان در بستر افتاد.در مدت بيمارى او،از آن مردان جان بر كف،از آن مسلمانان آماده در صف،از آنان كه هر چه داشتند از بركت پدر او بود،چند تن او را دلدارى دادند و يا بديدنش رفتند؟هيچكس!جز يك دو تن از محرومان و ستمديدگان چون بلال و سلمان. اما هر چه باشد زنان عاطفه و احساسى رقيق تر از مردان دارند،بخصوص كه در آن روزها، زنان بيرون صحنه سياست بودند و در آنچه مى گذشت دخالت مستقيم نداشتند. صدوق باسناد خود كه به فاطمه دختر حسين بن على (ع) مى رسد نويسد (2) : زنان مهاجر و انصار نزد او گرد آمدند.اما در عبارت احمد بن ابى طاهر تنها (زنان) آمده است از مهاجر و انصار نامى نمى برد (3) . اگر هم از زنان مهاجران كسى در اين ديدار شركت

داشته،مسلما وابسته بگروه ممتاز و دست در كار سياست نبوده است.اما انصار موقعيت ديگرى داشته اند.آنان از آغاز يعنى از همان روزها كه پيغمبر را به شهر خود خواندند،پيوند خويش را با خويشاوندان او نيز برقرار و سپس استوار ساختند. و چنانكه اشارت خواهم كرد،بيشتر آنان اين دوستى را با على و فرزندان او،و خاندان او به سر بردند.بهر حال پاسخى را كه دختر پيغمبر به پرسش آنان داده است،نشان دهنده روحيه رنگ پذير مردم آن زمان است،كه با ديگر زمانها يكسانست.دختر پيغمبر از رفتار مردان آنان گله مند است. گفتار زهرا (ع) پاسخ احوال پرسى نيست.خطبه اى بليغ است كه اوضاع آن روز مدينه را روشن مى سازد،و از آنچه پس از يك ربع قرن پيش آمد خبر مى دهد.ديرينه ترين متن اين گفتار را كه نويسنده در دست دارد كتاب بلاغات النساء»است.اما اين گفتار در كتاب هايى چون امالى شيخ طوسى كشف الغمه،احتجاج طبرسى و بحار الانوار مجلسى و ديگر كتاب ها آمده است.من عبارت احمد بن ابى طاهر را بفارسى برگردانده ام و چون اين گفتار نيز صنعت هاى لفظى و معنوى را در بر دارد كوشيده ام تا ترجمه نيز از آن زيورها عارى نباشد. لكن: گر بريزى بحر را در كوزه اى چند گنجد قسمت يك روزه اى. (4) -دختر پيغمبر چگونه اى؟با بيمارى چه مى كنى؟ -بخدا دنياى شما را دوست نمى دارم و از مردان شما بيزارم!درون و برونشان را آزمودم و از آنچه كردند ناخشنودم!چون تيغ زنگار خورده نابرا،و گاه پيش روى واپس گرا،و خداوندان انديشهاى تيره و نارسايند.خشم خدا را بخود خريدند و در آتش دوزخ جاويدند (1) . ناچار كار را بدانها واگذار،و ننگ عدالت كشى را بر ايشان بار كردم نفرين

بر اين مكاران و دور بوند از رحمت حق اين ستمكاران. واى بر آنان.چرا نگذاشتند حق در مركز خود قرار يابد؟و خلافت بر پايه هاى نبوت استوار ماند؟ آنجا كه فرود آمد نگاه جبرئيل امين است.و بر عهده على كه عالم بامور دنيا و دين است.به يقين كارى كه كردند خسرانى مبين است.بخدا على را نه پسنديدند،چون سوزش تيغ او را چشيدند و پايدارى او را ديدند.ديدند كه چگونه بر آنان مى تازد و با دشمنان خدا نمى سازد (6) . بخدا سوگند،اگر پاى در ميان مى نهادند،و على را بر كارى كه پيغمبر بعهده او نهاد مى گذاردند،آسان آسان ايشان را براه راست مى برد.و حق هر يك را بدو مى سپرد،چنانكه كسى زيانى نبيند و هر كس ميوه آنچه كشته است بچيند.تشنگان عدالت از چشمه معدلت او سير و زبونان در پناه صولت او دلير مى گشتند.اگر چنين مى كردند درهاى رحمت از زمين و آسمان بروى آنان مى گشود.اما نكردند و بزودى خدا به كيفر آنچه كردند آنانرا عذاب خواهد فرمود (7) . بياييد!و بشنويد!: شگفتا!روزگار چه ابو العجب ها در پس پرده دارد و چه بازيچه ها يكى از پس ديگرى برون مى آرد.راستى مردان شما چرا چنين كردند؟و چه عذرى آوردند؟دوست نمايانى غدار.در حق دوستان ستمكار و سرانجام به كيفر ستمكارى خويش گرفتار.سر را گذاشته به دم چسبيدند. پى عامى رفتند و از عالم نپرسيدند.نفرين بر مردمى نادان كه تبهكارند.و تبه كارى خود را نيكوكارى مى پندارند (8) . واى بر آنان.آيا آنكه مردم را براه راست مى خواند،سزاوار پيروى است،يا آنكه خود راه را نمى داند؟در اين باره چگونه داورى مى كنيد؟. بخدايتان سوگند،آنچه نبايد بكنند كردند.نواها ساز و فتنه ها آغاز شد.حال لختى بپايند!تا بخود آيند،و ببينند چه آشوبى

خيزد و چه خونها بريزد!شهد زندگى در كامها شرنگ و جهان پهناور بر همگان تنگ گردد.آنروز زيانكاران را باد در دست است و آيندگان بگناه رفتگان گرفتار و پاى بست (9) . اكنون آماده باشيد!كه گرد بلا انگيخته شد و تيغ خشم خدا از نيام انتقام آهيخته.شما را نگذارد تا دمار از روزگارتان بر آرد،آنگاه دريغ سودى ندارد. جمع شما را بپراكند و بيخ و بنتان را بر كند.دريغا كه ديده حقيقت بين نداريد.بر ما هم تاوانى نيست كه داشتن حق را ناخوش مى داريد. (10) اين سخنان كه در آن روز درد دل و گله و شكوه بانوئى داغديده و ستمديده مى نمود،بحقيقت اعلام خطرى بود.خطرى كه نه تنها مهاجر و انصار،بلكه رژيم حكومت و آينده نظام اسلامى را تهديد مى كرد. ديرى نگذشت كه آنچه دختر پيغمبر در بستر بيمارى و نيز روزهاى پيش در جمع مسلمانان از آن خبر داد،و مردم را از پايان آن ترساند تحقق يافت.آنروز گفتند پيمبرى و رهبرى نبايد در يك خاندان بماند.گفتند قريش،اين تيره خودخواه و برترى جو،بايد همچنان مهترى كند. آنروز پايان كار را نمى ديدند.ندانستند كه مهترى از قريش به خاندان اميه و سپس بفرزندان ابو سفيان و تيره حكم بن عاص و مروانيان مى رسد،ندانستند كه تند باد اين تصميم عجولانه گردى را كه بر روى اخگر سوزان دشمنى ديرينه عراقى و شامى انباشته است به يكسو خواهد زد.ندانستند كه همچشمى قحطانى و عدنانى از نو آغاز مى شود،دو گروه برابر هم خواهند ايستاد و خليفه هائى جان خود را در اين راه خواهند داد و سرانجام آتشى سر مى زند كه سراسر شرق و سپس حجاز و شام و مغرب اسلامى را فرا گيرد.كه

«ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم (11) براى آگاهى بيشتر از اين دگرگونى ها و نتيجه هائى كه بر آن مترتب شد فصلى جداگانه با عنوان براى عبرت تاريخ خواهيم آورد.

پى نوشتها: 1.آنانكه كوشش ايشان در زندگى دنيا تباه شد و مى پندارند كه كارى نيك مى كنند. 2.بحار ج 43 ص 158. 3.بلاغات النساء ص 32. 4.مثنوى:نيكلسن دفتر 21 ص 4. 5.-كيف اصبحت من علتك يا بنت رسول الله؟ -اصبحت و الله عائفة لدنياكم.قالية لرجالكم.لفظتهم بعد ان عجمتهم و شناتهم بعد ان سبرتهم.فقبحا لفلول الحد.و خور القناة و خطل الراى و بئسما قدمت لهم انفسهم ان سخط الله عليهم و فى العذاب هم خالدون. 6.لا جرم لقد قلدتهم ربقتها.و شننت عليهم عارها.فجدعا و عقرا و بعدا للقوم الظالمين. ويحهم انى زحزحوها عن رواسى الرسالة.و قواعد النبوة.و مهبط الروح الامين.الطبين بامور الدنيا و الدين.الا ذلك هو الخسران المبين.و ما الذى نقموا من ابى الحسن؟نقموا و الله نكير سيفه.و شدة وطاته.و نكال وقعته و تنمره فى ذات الله. 7.و بالله لو تكاقؤوا عن زمام نبذه اليه رسول الله (ص) لساربهم سيرا سجحا لا يكلم خشاشه.و لا يتعتع راكبه.و لاوردهم منهلا نميرا فضفاضا تطفح ضفتاه.و لاصدرهم بطانا قد تحير بهم الرى.غير متحلى بطائل.الا بغمر الناهل.وردعة سورة الساغب.و لفتحت عليهم بركات من السماء و الارض،و سياخذهم الله بما كانوا يكسبون. 8.الا هلمن فاسمعن.و ما عشتن اراكن الدهر عجبا.الى اى لجا استندوا.و باى عروة تمسكوا؟«و لبئس المولى و لبئس العشير.و لبئس للظالمين بدلا».استبدلوا و الله الذنابى بالقوادم.و العجز بالكاهل.فرغما لمعاطس قوم يحسبون انهم يحسنون صنعا الا انهم هم المفسدون و لكن لا يشعرون. 9.ويحهم!فامن يهدى الى الحق احق ان

يتبع امن لا يهدى الا ان يهدى فما لكم كيف تحكمون. اما لعمر الهكن لقد لقحت فنظرة،ريثما تنتج.ثم احتلبوا طلاع القعب دما عبطا و ذعافا ممقرا هنالك يخسر المبطلون و يعرف التالون غب ما اسس الاولون. 10.ثم طيبوا عن انفسكم نفسا.و طامنوا للفتنة جاشا و ابشروا بسيف صارم.و بقرح شامل و استبداد من الظالمين.يدع فيئكم زهيدا و جمعكم حصيدا فيا حسرة لكم و انى بكم و قد«عميت عليكم انلزمكموها و انتم لها كارهون- (از آيه 28 سوره هود) » 11.خدا آنچه را كه مردمى دارند دگرگون نمى سازد مگر آنكه آنان خود دگرگون شوند. (الرعد: 11) .

درآستانه ملكوت

«و ان للمتقين لحسن مآب جنات عدن مفتحة لهم الابواب (1) (ص 49-50) دختر پيغمبر چند روز را در بستر بيمارى بسر برده؟درست نمى دانيم،چند ماه پس از رحلت پدر زندگانى را بدرود گفته؟،روشن نيست.كمترين مدت را چهل شب (2) و بيشترين مدت را هشت ماه نوشته اند (3) و ميان اين دو مدت روايت هاى مختلف از دو ماه (4) تا هفتاد و پنج روز (5) ، سه ماه (6) ،و شش ماه (7) است. اين همه اختلاف،و اين همه روايت هاى گوناگون چرا؟از اين پيش نوشتيم كه در چنان سالها، تاريخ حادثه ها از خاطر يكى بذهن ديگرى انتقال مى يافت.و چه كسى مى تواند ادعا كند كه همه اين ناقلان از اشتباه بر كنار بوده اند.و اين در صورتى است كه موجبات ديگر در كار نباشد. اما مى دانيم كه در آن روزهاى پرآشوب،از يكسو دسته بندى هاى سياسى هنوز قوت خود را از دست نداده بود،و از سوى ديگر مسلمانان سرگرم جنگ در داخل سرزمين اسلام بودند در چنين شرايط كدام كس پرواى ضبط تاريخ درست حوادث

را داشت؟بر فرض كه هيچيك از اين دو عامل دخالتى در اين روى داد نداشته باشد،بدون شك دسته هاى سياسى كه پس از اين تاريخ روى كار آمدند تا آنجا كه توانسته اند تاريخ حادثه ها را دستكارى كرده اند. بارى به نقل مجلسى از دلائل الامامه در اين بيمارى بود كه دو تن صحابى پيغمبر ابو بكر و عمر خواستار ديدار او شدند.اما دختر پيغمبر رخصت اين ديدار را نمى داد.على (ع) گفت من پذيرفته ام كه تو بآنان اجازت ملاقات دهى.فاطمه گفت حال كه چنين است خانه خانه تو است (8) هر چند ابن سعد نوشته است ابو بكر چندان با دختر پيغمبر سخن گفت كه او را خشنود ساخت (9) اما ظاهرا از اين ملاقات نتيجه اى كه در نظر بود بدست نيامد.دختر پيغمبر بآنان گفت نشنيديد كه پدرم فرمود فاطمه پاره تن من است هر كه او را بيازارد مرا آزرده است؟ گفتند چنين است!فاطمه گفت شما مرا آزرديد و من از شما ناخشنودم (10) و آنان از خانه او بيرون رفتند.بخارى در صحيح نويسد:پس از آنكه دختر پيغمبر ميراث خود را از خليفه خواست و او گفت از پيغمبر شنيدم كه ما ميراث نمى گذاريم زهرا ديگر با او سخن نگفت تا مرد (11) . در واپسين روزهاى زندگى،اسماء دختر عميس را كه از مهاجران حبشه و از نزديكان وى بود طلبيد.چنانكه نوشتيم اسماء نخست زن جعفر بن ابى طالب بود،چون جعفر در نبرد مؤته شهيد شد به ابو بكر بن ابى قحافه شوهر كرد.دختر پيغمبر به اسماء گفت: -من خوش نمى دارم بر جسد زن جامه اى بيفكنند و اندام او از زير جامه نمايان باشد. -من در حبشه چيزى ديدم،اكنون صورت

آنرا به تو نشان مى دهم.سپس چند شاخه تر خواست.شاخه ها را خم كرد.پارچه اى بروى آن كشيد.دختر پيغمبر گفت: -چه چيز خوبى است.نعش زن را از نعش مرد مشخص مى سازد.چون من مردم تو مرا بشوى! و نگذار كسى نزد جنازه من بيايد. (12) در آخرين روز زندگانى آبى خواست.بدن خود را نيكو شست و شو داد جامه هاى نو پوشيد و به غرفه خود رفت.خادمه خويش را گفت تا بستر او را در وسط غرفه بگستراند.سپس روى به قبله دراز كشيد دست ها را بر گونه هاى نهاد و گفت من همين ساعت خواهم مرد (13) بنقل علماى شيعه،شوهرش على (ع) او را شست و شو داد.ابن سعد نيز همين روايت را اختيار كرده است (14) .ليكن چنانكه نوشتم ابن عبد البر گويد دختر پيغمبر اسماء را گفت تا متصدى شست و شوى او باشد.و گويا اسماء در شست و شوى فاطمه (ع) با على عليه السلام همكارى داشته است. ابن عبد البر نوشته است چون دختر پيغمبر زندگانى را بدرود گفت،عايشه خواست به حجره او برود اسماء طبق وصيت او را راه نداد.عايشه شكايت به پدر برد كه: -اين زن خثعميه (15) ميان من و دختر پيغمبر در آمده است و نمى گذارد من نزد جسد او بروم. بعلاوه براى او حجله اى چون حجله عروسان ساخته است.ابو بكر در حجره دختر پيغمبر آمد و گفت: -اسماء چرا نمى گذارى زنان پيغمبر نزد دختر او بروند؟چرا براى دختر پيغمبر حجله ساخته اى؟ -زهرا بمن وصيت كرده است كسى بر او داخل نشود-چيزى را كه براى نعش او ساخته ام، وقتى زنده بود باو نشان دادم و بمن دستور داد مانند آنرا برايش بسازم. -حال كه چنين است

هر چه بتو گفته چنان كن (16) . ابن عبد البر نوشته است نخستين كس از زنان كه در اسلام براى او بدين سان نعش ساختند فاطمه (ع) دختر پيغمبر (ص) بود.سپس مانند آنرا براى زينب بنت جحش (زن پيغمبر) آماده كردند.

پى نوشتها: 1.همانا پرهيزكاران را نيكو بازگشتگاهى است.بهشت جاويدان كه درهاى آن بروى آنان گشوده است. 2.بحار ص 191 ج 43.روضة الواعظين ص 151. 3.الاستيعاب ص 749. 4.بحار ص 213 ج 43. 5.عيون المعجزات بنقل مجلسى ص 212. 6.طبقات ج 8 ص 18. 7.انساب الاشراف بلاذرى ص 402. 8.بحار ج 43 ص 170 بنقل از دلائل الامامه و نيز رجوع شود به علل الشرائع ج 1 ص 178. 9.طبقات ص 17 ج 8. 10.بحار ص 171. 11.صحيح ج 5 ص 177. 12.استيعاب ص 751 و رجوع به طبقات ابن سعد ج 8 ص 18 و انساب الاشراف ص 405 و بحار ج 43 ص 189 شود. 13.بحار ج 43 ص 172 به نقل از امالى شيخ طوسى و رجوع به انساب الاشراف ص 402 و طبقات ج 8 ص 17-18 شود. 14.طبقات ج 8 ص 18. 15.خشعم از قحطانيان و از عرب هاى جنوبى بوده است.و اين سرزنشى است كه عدنانيان (و از جمله قريش) به قحطانيان مى كردند. 16.استيعاب ص 751،چنانكه نوشتيم اسماء در اين تاريخ زن ابو بكر بوده است.

بخاك سپردن زهرا

«الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون (1) . (البقره:56) دانشمندان و تذكره نويسان شيعه متفقند كه نعش دختر پيغمبر را شبانه بخاك سپردند. ابن سعد نيز در روايت هاى خود كه از طريق ابن شهاب،عروه،عايشه،زهرى و ديگران است گويد فاطمه

(ع) را شبانه دفن كردند و على (ع) او را بخاك سپرد (2) . بلاذرى نيز در دو روايت خود همين را نوشته است (3) بخارى نيز چنين نويسد: «شوى او شبانه او را بخاك سپرد و رخصت نداد تا ابو بكر بر جنازه او حاضر شود» (4) . كلينى كه از بزرگان علما و محدثان شيعى است و در آغاز قرن چهارم هجرى در گذشته و كتاب خود را در نيمه دوم قرن سوم نوشته و نوشته او از ديرينه ترين سندهاى شيعه بشمار مى رود،چنين نوشته است: چون فاطمه (ع) در گذشت.امير المؤمنين او را پنهان بخاك سپرد و آثار قبر او را از ميان برد. سپس رو به مزار پيغمبر كرد و گفت: -اى پيغمبر خدا از من و از دخترت كه بدين تو آمده و در كنار تو زير خاك خفته است،بر تو درود باد! خدا چنين خواست كه او زودتر از ديگران بتو به پيوندد.پس از او شكيبائى من بپايان رسيده و خويشتن دارى من از دست رفته.اما آنچنان كه در جدائى تو صبر را پيشه كردم،در مرگ دخترت نيز جز صبر چاره ندارم كه شكيبائى بر مصيبت سنت است.اى پيغمبر خدا!تو بر روى سينه من جان دادى!ترا بدست خود در دل خاك سپردم!قرآن خبر داده است كه پايان زندگى همه بازگشت بسوى خداست. اكنون امانت به صاحبش رسيد،زهرا از دست من رفت و نزد تو آرميد. اى پيغمبر خدا پس از او آسمان و زمين زشت مى نمايد،و هيچگاه اندوه دلم نمى گشايد (5) . چشمانم بى خواب،و دل از سوز غم كباب است،تا خدا مرا در جوار تو ساكن گرداند. مرگ زهرا ضربتى بود كه دل را خسته

و غصه ام را پيوسته گردانيد.و چه زود جمع ما را به پريشانى كشانيد.شكايت خود را بخدا مى برم و دخترت را به تو مى سپارم!خواهد گفت كه امتت پس از تو با وى چه ستمها كردند.آنچه خواهى از او بجو و هر چه خواهى بدو بگو!تا سر دل بر تو گشايد،و خونى كه خورده است بيرون آيد و خدا كه بهترين داور است ميان او و ستمكاران داورى نمايد (6) . سلامى كه بتو مى دهم بدرود است نه از ملالت،و از روى شوق است،نه كسالت.اگر مى روم نه ملول و خسته جانم و اگر مى مانم نه بوعده خدا بد گمانم.و چون شكيبايان را وعده داده است در انتظار پاداش او مى مانم كه هر چه هست از اوست و شكيبائى نيكوست. اگر بيم چيرگى ستمكاران نبود براى هميشه در كنار قبرت مى ماندم و در اين مصيبت بزرگ، چون فرزند مرده جوى اشك از ديدگانم مى راندم. خدا گواهست كه دخترت پنهانى بخاك مى رود.هنوز روزى چند از مرگ تو نگذشته،و نام تو از زبانها نرفته،حق او را بردند و ميراث او را خوردند.درد دل را با تو در ميان مى گذارم و دل را به ياد تو خوش مى دارم كه درود خدا بر تو باد و سلام و رضوان خدا بر فاطمه (7) . در مقابل اين شهرت،ابن سعد روايت ديگرى دارد كه ابو بكر بر دختر پيغمبر نماز خواند و بر او چهار تكبير گفت (8) .پيداست كه اين روايت و يك دو حديث ديگر،در مقابل آن شهرت ارزشى ندارد،و دور نيست كه آنرا براى مصلحت وقت ساخته باشند. فقدان دختر پيغمبر على (ع) را سخت آزرده ساخت.نمونه اين آزردگى را از سخنانى كه بر

كنار قبر او خطاب به پيغمبر (ص) گفت ديديم.در سندهاى ديرين،دو بيت زير را نيز بدو نسبت داده اند كه نشان دهنده سوز درونى اوست.اما شمار اين بيت ها در ماخذهاى بعدى بيشتر است چنانكه در ديوان منسوب به آنحضرت نوزده بيت است (9) . زبير بن بكار در كتاب خود الاخبار الموفقيات كه آنرا در نيمه دوم قرن سوم نوشته و از مصادر قديمى بشمار مى رود چنين نويسد: مداينى گويد چون امير المؤمنين على بن ابى طالب رضى الله عنه از دفن فاطمه راغت يافت بر سر قبر او ايستاد و اين دو بيت را انشاء كرد: لكل اجتماع من خليلين فرقة و كل الذى دون الممات قليل (10) و ان افتقادى واحدا بعد واحد دليل على ان لا يدوم خليل (11) اين دو بيت در بعض مصادر بدين صورت ضبط شده: لكل اجتماع من خليلين فرقة و كل الذى دون الفراق قليل و ان افتقادى فاطما بعد احمد دليل على ان لا يدوم خليل (12) مصحح فاضل چاپ اخير بحار الانوار (طهران) در ذيل صفحه صد و هشتاد و هفت مجلد چهل و سوم عبارتى را دارد كه ترجمه آن اينست: در بعض نسخه ها«و ان افتقادى واحدا بعد واحد»آمده و اين درست است چه على عليه السلام بدين دو بيت تمثل جسته نه آنرا انشاء كرده است. ليكن عبارت زبير بن بكار چنين است:«و انشا يقول بعلاوه اين دو بيت چنانكه نوشته شد در ديوان منسوب بآن حضرت ضبط شده است. مجلسى نويسد:روايت شده است كه هاتفى شعر او را پاسخ داد.سپس چهار بيت را نوشته است (13) .

پى نوشتها: 1.آنانكه چون مصيبتى بديشان رسد گويند:همانا ما از

آن خدا و بسوى او باز گردنده ايم. 2.طبقات ج 8 ص 18-19. 3.انساب الاشراف ص 405. 4.صحيح ج 5 ص 177،و ر.ك بحار ص 183. 5.السلام عليك يا رسول الله عنى.و السلام عليك عن ابنتك و زائرتك و البائنة فى الثرى ببقعتك و المختار الله لها سرعة اللحاق بك.قل يا رسول الله عن صفيتك صبرى و عفا عن سيدة نساء العالمين تجلدى.الا ان فى التاسى لى بسنتك فى فرقتك موضع تعز فلقد و سدتك فى ملحودة قبرك و فاضت نفسك بين نحرى و صدرى.بلى و فى كتاب الله (لى) انعم القبول. انا لله و انا اليه راجعون.قد استرجعت الوديعة.و اخذت الرهينة و اختلست الزهراء فما اقبح الخضراء و الغبراء.اما حزنى فسرمد. 6.و اما ليلى فمسهد.و هم لا يبرح قلبى او يختار الله لى دارك التى انت فيها مقيم.كمد مقيح و هم مهيج سرعان ما فرق بيننا و الى الله اشكو و ستنبئك ابنتك بتظافر امتك على هضمها. فاحفها السؤال.و استخبرها الحال.فكم من غليل معتلج بصدرها لم تجد الى بثه سبيلا.و ستقول و يحكم الله و هو خير الحاكمين. 7.سلام مودع لا قال و لا سئم.فان انصرف فلا عن ملالة.و ان اقم فلا عن سوء ظن بما وعد الله الصابرين.واها واها و الصبر ايمن و اجمل و لو لا غلبة المستولين لجعلت المقام و اللبث لزاما معكوفا و لاعولت اعوال الثكلى على جليل الرزية.فبعين الله تدفن ابنتك سرا و تهضم حقها و تمنع ارثها.و لم يتباعد العهد و لم يخلق منك الذكر.و الى الله يا رسول الله المشتكى و فيك يا رسول الله احسن العزاء.صلى الله عليك و عليها السلام و الرضوان (اصول كافى ج 1 ص 458-459)

. 8.طبقات ج 8 ص 19. 9.و ر.ك.بحار ص 216. 10.جمع هر دو دوست را پريشانى است و هر چيز جز مرگ ناچيز است. 11.اينكه من يكى را پس از ديگرى از دست مى دهم نشان آن است كه هيچ دوست جاويد نمى ماند.الاخبار الموفقيات ص 194 و رجوع شود به عقد الفريد. 12.مناقب ج 1 ص 501. 13.ص 184 ج 43.

قبر دختر پيغمبر

«و لاى الامور تدفن ليلا بضعة المصطفى و يعفى ثراها» متاسفانه مزار جاى دختر پيغمبر نيز روشن نيست.از آنچه درباره مرگ او نوشته شد،و كوششى كه در پنهان داشتن اين خبر بكار برده اند،معلومست كه خانواده پيغمبر در اين باره خالى از نگرانى نبوده اند.اين نگرانى براى چه بوده است؟درست نمى دانم.يك قسمت آن ممكن است بخاطر اجراى وصيت زهرا (ع) باشد.نخواسته است كسانى را كه از آنان ناخشنود بود،در تشييع جنازه،نماز و مراسم دفن او حاضر شوند.اما آثار قبر را چرا از ميان برده اند؟و يا چرا پس از بخاك سپردن او صورت هفت قبر،يا چهل قبر در گورستان بقيع و يا در خانه او ساخته اند؟چرا اينهمه اصرار در پنهان داشتن مزار او بكار رفته است؟اگر در سال چهلم هجرى فرزندان فاطمه قبر پدر خويش را از ديده مردم پنهان كردند،از بى حرمتى مخالفان مى ترسيدند.اما وضع مدينه را در چهل روز يا حداكثر هشت ماه پس از مرگ پيغمبر با وضع كوفه در سال چهلم از هجرت يكسان نمى توان گرفت.آنها كه بر سر مسائل سياسى و احراز مقام با على (ع) كشمكش داشتند،كسانى نيستند كه در سال يازدهم در مدينه حاضر بودند. و آنانكه در مدينه حاضر بودند،حساب على (ع) را از فاطمه (ع) جدا مى كردند.براى رعايت ظاهر هم

كه بوده است بدختر پيغمبر حرمت مى نهادند.و مسلما به قبر او نيز تعرضى نمى كرده اند.نيز نمى توانيم بگوئيم مرور زمان و يا فراموشى راويان موجب معلوم نبودن موضع مزار زهراست.چه محل قبر دو صحابى پيغمبر در كنار قبر او معين است.قبر فرزندان زهرا را كه در بقيع آرميده است به تقريب مى توان روشن ساخت.پس موجب اين پوشيده كارى چيز ديگرى است.همان سببى است كه در فصل گذشته با جمال بدان اشارت شد.همان سببى است كه خود او در جمله هائى كه شايد آخرين گفتارهاى او بوده است بر زبان آورد. همان سخنان كه بزنان عيادت كننده گفت:«دنياى شما را دوست نمى دارم و از مردان شما بيزارم او مى خواست دور از چشم ناسپاسان و حق ناشناسان بخاك رود و حتى نشان او هم دور از چشم آنان باشد. ابن شهر آشوب نوشته است ابو بكر و عمر بر على (ع) خرده گرفتند كه چرا آنان را رخصت نداد تا بر دختر پيغمبر نماز بخوانند.وى سوگند خورد كه فاطمه چنين وصيت كرده بود و آنان پذيرفتند (1) بارى بر طبق روايتى كه كلينى از احمد بن ابى نصر از حضرت رضا (ع) آورده است: امام در پاسخ احمد كه از محل قبر فاطمه (ع) پرسيد گفت:او را در خانه اش بخاك سپردند.و چون بنى اميه مسجد را وسعت دادند قبر در مسجد قرار گرفت (2) ابن شهر آشوب از گفته شيخ طوسى نويسد:آنچه درست تر مى نمايد اينكه او را در خانه اش يا در روضه پيغمبر بخاك سپردند (3) . در مقابل اين روايت،ابن سعد كه در آغاز قرن سوم در گذشته است از عبد الله بن حسن روايت كند:مغيرة بن عبد الرحمان بن حارث بن

هشام را در نيم روز گرمى ديدم كه در بقيع ايستاده بود.بدو گفتم: -ابو هاشم براى چه در اين وقت اينجا ايستاده اى؟ -در انتظار تو بودم!بمن گفته اند فاطمه (ع) را در اين خانه (خانه عقيل) كه پهلوى خانه جحشيين است بخاك سپرده اند.از تو مى خواهم اين خانه را بخرى تا مرا در آنجا بگور بسپارند! -بخدا سوگند اين كار را خواهم كرد! اما فرزندان عقيل آن خانه را نفروختند.عبد الله بن جعفر گفت هيچكس شك ندارد كه قبر فاطمه (ع) در آنجاست (4) . اگر روايت احمد بن ابى نصر قرينه معارض نداشت پذيرفته مى شد.اما علماى شيعه روايت هائى آورده اند كه نشان مى دهد دختر پيغمبر را در بقيع بخاك سپرده اند.بعلاوه در ضمن اين روايات آمده است كه براى پنهان داشتن قبر دختر پيغمبر صورت هفت قبر (5) و بروايتى چهل قبر ساختند.و اين قرينه اى است كه قبر در داخل خانه نبوده،زيرا خانه محقر دختر پيغمبر جاى ساختن اين همه صورت قبر را نداشته است.و نيز روايتى در بحار ديده مى شود كه مسلمانان بامداد شبى كه دختر پيغمبر بجوار حق رفت در بقيع فراهم آمدند و در آنجا صورت چهل قبر تازه ديدند (6) . مجلسى از دلايل الامامه و او باسناد خود روايتى از امام صادق آورده است كه بامداد آنروز مى خواسته اند جنازه دختر پيغمبر را از قبر بيرون آورند و بر آن نماز بخوانند و چون با مخالفت و تهديد سخت على (ع) روبرو شده اند از اين كار چشم پوشيده اند (7) . بهر حال پنهان داشتن قبر دختر پيغمبر ناخشنود بودن او را از كسانى چند نشان مى دهد و پيداست كه او مى خواسته است با اين كار آن

ناخشنودى را آشكار سازد.

پى نوشتها: 1.مناقب ج 1 ص 504. 2.اصول كافى ج 1 ص 461. 3.ج 3 ص 365. 4.طبقات ج 8 ص 20. 5.بحار ص 182. 6.بحار ص 171. 7.بحار ص 171.

براى عبرت تاريخ

بخدا سوگند!اگر پاى در ميان مى نهادند،و على را در كارى كه پيغمبر بعهده او نهاد مى گذاردند،آسان آسان آنانرا براه راست مى برد و حق هر يك را بدو مى سپرد... اگر چنين مى كردند،درهاى رحمت از زمين و آسمان بر روى آنان مى گشود.اما نكردند... و آنچه نبايد بكنند كردند.اكنون لختى بپايند!و ببينند چه آشوبى برخيزد و چه خونها بريزد.. .! (از سخنان دختر پيغمبر در بستر مرگ) . عربهاى قحطانى وعدنانى

از روزى كه دختر پيغمبر (ص) اين سخنان گله آميز را در بستر بيمارى بزنان انصار گفت، بيش از يك ربع قرن نگذشت كه عربستان آرام و متحد،به سرزمين آشوب و شورش مبدل گشت.دشمنى هاى روزگاران پيش از اسلام،كه مدت بيست سال و بيشتر فراموش شده بود،و يا مجالى براى خودنمايى نمى يافت آشكار شد.دوران امتيازهاى قبيله اى و نژادى تجديد گرديد.دو دستگى و بلكه چند دستگى چهره زشت خود را نمايان ساخت.ديگر بار قحطانى و عدنانى روى در روى هم ايستادند،و چنان بهم افتادند كه گوئى ايام العرب (1) از نو زنده گشته است.اما مردم جز نژاد عرب كه باميد رحمت و يا دريافت نعمت مسلمان شده،و از سرزمين هاى خارج از جزيره خود را به شهرهاى عراق چون كوفه و بصره و يا سرزمين هاى شمالى رسانده بودند،و هر دسته اى يا خانواده اى در تعهد قبيله اى بسر مى برد،چون بدانچه مى خواستند نرسيدند و يا آنچه را بدان گرويده بودند،نديدند،از بازار گرم و يا آشفته استفاده كرده بدسته بندى پرداختند،و يا در پى

دسته هايى افتادند كه سود خود را در كنار آنان مى ديدند. در اين كتاب بارها از قحطانى و عدنانى نامى بميان آمده و در يك دو جا باختصار درباره آنان توضيحى داده شده است.براى آنانكه در تاريخ اسلام تتبعى دارند،معنى دو واژه،و مقصود از آن روشن است.اما ممكن است همه خوانندگان غرض نويسنده را ندانند يا در دانستن رابطه اين دو واژه با موضوع مورد بحث در مانند،پس بجاست كه از اين دو گروه با تفصيل بيشترى سخن گفته شود. اگر به نقشه عربستان نگاهى بيفكنيد،در منتهى اليه جنوبى اين شبه جزيره،منطقه اى ثلث شكل را مى بينيد كه ضلع شرقى آنرا ساحل درياى عرب و ضلع غربى را ساحل درياى سرخ تشكيل مى دهد هر گاه خطى از ظهران (در غرب) به وادى حضر موت (در شرق) رسم كنيم كه ضلع سوم اين مثلث باشد در داخل اين محدوده قطعه اى قرار خواهد گرفت كه در قديم آنرا عربستان خوش بخت يا يمن مى ناميده اند و امروز دو يمن شمالى و جنوبى را در بر دارد. قرن ها پيش از ظهور دين اسلام اين منطقه بخاطر موقعيت مناسب جغرافيائى و برخوردارى از بارانهاى فراوان موسمى،سبز و حاصلخيز بوده است.مردم آن در كار كشاورزى و بهره بردارى از زمين و محصول آن مهارتى بسزا داشته اند.مال التجاره معروف اين منطقه (كندر) پس از گذشتن از جاده معروف بخور،از راه بندر صور و صيدا و خليج عقبه به اروپا مى رفت،و در معبدهاى آن منطقه بمصرف مى رسيد،و از اين راه درآمد سرشارى نصيب مردم ساكن جنوب عربستان مى گرديد.پيداست كه در دسترس بودن مايه زندگى (آب) و مساعدت هوا و آمادگى داشتن زمين براى ببار آوردن محصول هاى متنوع مردم را

جذب مى كند.جذب مردم موجب تراكم جمعيت مى گردد و تراكم جمعيت سبب ايجاد ساختمان و زندگانى مستقر از خانه گرفته تا دهكده و دهستان و شهرهاى بزرگ و كوچك.و لازمه اين چنين زندگى رفاه و آسايش و بوجود آمدن تمدن،و قانون و حكومت و دولت است كه از مظاهر اين چنين زندگانى است. در نتيجه وجود اين عامل هاى گوناگون است كه مى بينيم از هزاره دوم پيش از ميلاد مسيح تا سده چهارم ميلادى دولت هائى چون معين،قتبان،سبا و حمير در اين منطقه تاسيس شده و گاه دامنه حكومت خود را تا منطقه هاى دور دست گسترده اند.و باز طبيعى است كه به بينيم مردمى كه اين چنين زندگانى مى كنند،صحرانشين خانه بدوش را نا متمدن بخوانند و بدو كم اعتنا و يا بى اعتنا باشند. در مقابل جنوب يا عربستان خوشبخت،شمال يا صحراى خشك و سوزان قرار دارد، سرزمينى غير قابل زراعت،و با درياهاى شن پهناور،و وادى هاى بريده از يكديگر،مردم چنين منطقه چنانكه نوشتيم پى در پى در حركت اند و ناچار از تلاش براى زنده ماندن. زندگانى در صحرا و حركت از نقطه اى به نقطه ديگر بيابانگرد را خود خواه و خودبين،بى اعتنا به شهر و مقررات شهرنشينى بار مى آورد.تا آنجا كه بكلى از شهر گريزان است و اگر روزى بحكم اجبار از صحرا به شهر بيايد و ناچار باشد خود را بآداب شهرنشينان مقيد سازد، شهرى و شهرنشينى را بباد مسخره مى گيرد. نزديك بدو قرن قبل از ظهور اسلام،زندگانى اجتماعى مردم شبه جزيره تحولى بزرگ بخود ديد.در جنوب بخاطر ويرانى سدهاى آبيارى و هجوم بيگانگان،مردم دسته دسته اقامتگاههاى خود را ترك گفتند.دسته اى رو به شمال نهادند و در جاهائى كه براى زندگانى

آنان مناسب بود ساكن گرديدند.از ميان اين مهاجران دسته اى هم شهر يثرب را بخاطر داشتن كاريزها و قنات ها پسنديدند. زندگانى صحرانشينان نيز دستخوش تحول گرديد.بر اثر تغييرهائى كه در بندرها و راه كاروان رو پديد آمد،بازرگانان براى سلامت رساندن كالا ناچار به گرفتن بدرقه شدند.گروهى از صحرانشينان بخدمت اين بازرگانان در آمدند و رساندن مالهاى تجارتى را از نقطه اى به نقطه ديگر عهده دار گشتند.در نتيجه نقاطى كه براى باراندازى و بار افكنى مناسب مى نمود در سر راه كاروان رو پديد آمد.بر اثر اين تغيير اجتماعى دسته اى از شيوخ هم خود بكار بازرگانى و داد و ستد پرداختند.از نقاطى كه براى كار اين مردم مساعد مى نمود شهر مكه بود كه در شصت كيلومترى درياى سرخ قرار داشت. مكه علاوه بر امتياز جغرافيائى موقعيت مذهبى را نيز دارا بود.و خانه كعبه هر سال يكبار مركز اجتماع زائران مى گرديد.اين دو موقعيت سبب شد كه بيابان نشين ها بدين شهر جذب شوند.بدين ترتيب مى بينيم كه سالها پيش از ظهور اسلام،ساكنان مكه را عربهاى شمالى تشكيل دادند،همان عرب هاى خودخواه و سركش و بى اعتنا به زندگانى پايدار،و بخصوص كشاورزى.هر دو دسته عرب شمالى و جنوبى خود را از نژاد اسماعيل پسر ابراهيم (ع) پيغمبر مى دانند و هر دسته براى خويش نسب نامه دارد يا بهتر بگوئيم نسب نامه اى ساخته است. آنچنانكه اين نسب نامه ها نشان مى دهد اين دو دسته در نياى بزرگ-عدنان و قحطان-از يكديگر جدا مى شوند. پس آنچنانكه اين دو دسته از نظر وضع اجتماعى در مقابل هم قرار داشت و هر يك زندگانى ديگرى را تحقير مى كرد،از جهت نژادى هم هر دسته خود را وارث بحق اسماعيل مى ديد و ديگرى

را غاصب مى شمرد.با اينكه هر يك از اين دو دسته به قبيله ها و تيره ها و خاندان هاى متعدد تقسيم شده است،هيچگاه پيوند خويش را فراموش نكرده اند. بسا كه تيره ها و قبيله هاى قحطانى و يا عدنانى درون خود درگيرى و جنگ داشته و بيكديگر حمله مى برده اند اما همينكه يكى از دو گروه بزرگ قحطانى يا عدنانى مورد حمله بيگانه قرار مى گرفته است،گروههاى كوچك دشمنى ها را فراموش كرده برابر گروه مهاجم متحد مى شده اند. مثلا ممكن بوده است همدان و قضاعه سالها با يكديگر نبرد كنند،اما اگر ناگهان تيره ربيعه بيكى از اين دو قبيله حمله مى برد،آنان جنگ با يكديگر را ترك كرده و بهم مى پيوسته اند و با ربيعه مى جنگيده اند.در عرب مثلى است:«من روياروى برادرم و پسر عمويم ايستاده ام و من و پسر عمويم روياروى بيگانه . چنانكه نوشتيم عرب هاى عدنانى يا عرب هاى منطقه شمال بحكم ضرورت و تلاش براى ادامه زندگى پيوسته در حركت بودند و در اين گردش ناگزير از درگيرى و غارت و كشتار. گفتيم كه صحرا بفرزند خود دو درس مى دهد:با آنكه روى در روى تو ايستاده است بجنگ.و از آنكه وابسته بتو است-خويشاوند يا پناه آورنده-دفاع كن.اين خوى همانست كه از آن به تعصب و يا عصبيت تعبير كرده اند و قرآن كريم آنرا «حميت جاهلى (3) مى خواند بر اثر اين تربيت،صحرانشين خود را از هر قيد و بندى آزاد مى داند.بزندگى روستائى و شهرى پوزخند مى زند.كار و كوشش را كه شهرنشينان و روستائيان شعار خود مى دانند ننگ مى شمارد. مردمى كه از آغاز قرن پنجم ميلادى بخاطر موقعيت شهر مكه در آنجا گرد آمدند از اين جنس مردم بودند،قصى بن كلاب رياست شهر را از دست مهاجران جنوبى (خزاعه) خارج

كرد و تيره خود (قريش) را كه در بيابان ها و دره هاى خارج مكه مى زيستند به شهر در آورد و كار اداره مكه بدست عدنانيان (عرب هاى شمالى) افتاد.و آنان با آنكه بازرگانى را پيشه ساختند و يا حمايت كاروان ها را عهده دار شدند خوى و خصلت ديرين را فراموش نكردند. مخصوصا هم چشمى و رقابت و بلكه دشمنى با دسته قحطانيان يعنى عرب هاى جنوبى را پس،طبيعى است كه مردم مكه با مردم مدينه ميانه خوشى نداشته باشند. چنانكه مى دانيد دعوت به دين اسلام نخست در مكه آغاز شد،شهرى كه اداره آن در ست شيوخ و رؤساى دسته عدنانى بود.رسول اكرم سيزده سال اين مردم را بخداپرستى خواند،اما گروهى كه بدو گرويدند ستمديدگان،محرومان و يا طبقات فرو دست بودند.از آن گردنكشان مال اندوز و از آن مهتران زير دست آزار نه تنها كسى روى موافق بوى نشان نداد، بلكه تا آنجا كه توانستند از آزار او و پيروانش دريغ نكردند.در مقابل،همينكه آوازه اين دين به يثرب رسيد،مردم اين شهر با پيغمبر پيمان بستند و او را به شهر خود خواندند.از اين تاريخ مردم اين شهر كه بعدا«مدينة الرسول و سپس به تخفيف مدينه خوانده شد انصار لقب گرفتند و آنان كه در مكه مسلمان شدند و به يثرب آمدند مهاجر خوانده شدند. البته فراموش نكرده ايم كه بيشتر اين مهاجران عدنانيان و يا در حمايت عدنانيان بودند. همينكه مهاجران در يثرب اقامت جستند،پيغمبر در ماههاى نخستين هجرت ميان آنان و انصار عقد برادرى بست و بدين ترتيب قحطانيان و عدنانيان برادر اسلامى شدند.اين پيوند،و الفتى كه بدنبال داشت كينه توزى دو دسته را ظاهرا از ميان برد و ما در قرآن كريم

مى خوانيم كه: «و اذكروا نعمة الله عليكم اذ كنتم اعداء فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا» (4) اما آيا براستى ممكن بود دشمنى هائى كه در طول چند صد سال از نسلى به نسل ديگر بارث رسيده است در فاصله دهسال بكلى از ميان برود؟و اگر تنى چند آن قدر خود را به خوى اسلامى بيارايند كه خوى جاهلى را بكلى ريشه كن سازند،براى همگان ميسر است كه از چنين تربيتى برخوردار باشند؟.متاسفانه پاسخ اين پرسش منفى است.تتبع در تاريخ اسلام نشان مى دهد كه حتى در دوران زندگانى پيغمبر با آنكه هر دو دسته مهاجر و انصار تحت تربيت مستقيم او بودند و موعظت هاى او را بگوش خويش مى شنيدند،گاهى كه براى آنان فرصت مناسب دست مى داد از نازش به تبار خويش و نكوهش خصم خود دريغ نمى كردند. و گاه مى شد كه هر يك از دو عدنانى و يا دو قحطانى كه از دو تيره بودند هنگام مشاجره به سنت عصر پيش از اسلام،نسب يكديگر را خوار بشمارند. نوشته اند روزى بين مغيرة بن شعبه و عمرو بن عاص گفتگوئى در گرفت مغيره عمرو را دشنام داد عمرو گفت هصيص كجاست؟ (نياى خود را بنام خواند) پسر او عبد الله گفت انا لله و انا اليه راجعنون پدر براه جاهليت رفتى!و گويند عمرو بخاطر اين كار سى بنده آزاد كرد (5) در روز فتح مكه سعد بن عباده رئيس قبيله خزرج كه پيشاپيش مردم خود مى رفت هنگام در آمدن به شهر،بانگ برداشت كه امروز خونها ريخته مى شود!امروز حرمت ها شكسته مى شود (6) او بگمان خود مى خواست دوره رياست عدنانيان را پايان يافته اعلام كند و شكوه انصار يعنى طائفه قحطانى

را برخ آنان بكشد.و انتقام چندين ساله را بگيرد.رسول اكرم تحمل اين مفاخره را بر نتافت و به على عليه السلام فرمود برو!و پرچم را از سعد بگير!و مگذار كه اين سخنان نادرست را بگويد كه امروز روز مرحمت است . اگر پس از جنگ حنين كه آخرين نبرد در داخل شبه جزيره عربستان در عهد پيغمبر بود، ساليانى چند سايه پيغمبر (ص) بر سر اين مردم گسترش مى يافت و همه آنان كه مسلمانانى را پذيرفتند كم و بيش از بركت تربيت او برخوردار مى شدند،و نسل حاضر،اين تربيت را به نسل بعد منتقل مى ساخت،مسلما در پناه تعليمات اسلامى و برادرى دينى و عدالت اجتماعى ريشه آن همچشمى ها و برترى فروشى ها خشك مى شد.و هر دو طائفه مى دانستند بايد براى پيش رفت يك كلمه (توحيد) بكوشند.اما متاسفانه هنگامى كه عموم قبيله هاى پراكنده متوجه شدند،دوره مهترى قبيله اى پايان يافته است و آنان بايد جنگ با يكديگر را كنار بگذارند و از حكومتى كه بنام خدا در مدينه تاسيس شده اطاعت كنند،رسول خدا بجوار پروردگار رفت. مى دانيم كه حكومت اسلامى بر پايه دين تاسيس شد.رئيس حكومت را مردم انتخاب نكردند، بلكه خدا او را به پيغمبرى فرستاد.آنچه مى گفت وحى آسمانى و گفته خدا بود (جز در آنجا كه راى ياران خود را بخواهد و به پذيرد) پس از مرگ رسول اكرم كه دوره نبوت خاتمه يافت،اگر رياست مسلمانان بدست نژاد خاصى سپرده نمى شد،و اگر ملاك امتياز،تنها قريشى بودن معرفى نمى گرديد،و اگر وصيت پيغمبر را ناديده نمى گرفتند،مسلما يا مطمئنا مجالى نمى ماند كه انصار برترى فروشى كنند و سرانجام به مصالحه راضى شوند كه از ما اميرى و از عدنانيان هم اميرى.

چنانكه مى دانيم در اينجا هم باز عامل دينى (روايت منقول از پيغمبر) بود كه بدعوى انصار پايان داد و ابو بكر گفت از پيغمبر شنيدم كه رئيس بايد از تيره قريش باشد. بهر حال اين نخستين مزيتى بود كه پس از پيغمبر نصيب گروه شمالى گرديد.قريش كه در حجة الوداع با خطبه كوتاه رسول اكرم همه امتيازهاى خود را از دست داده بود (7) و با ديگر تيره ها در يك صف قرار گرفت،براى خويش جاى پايى يافت و انصار يعنى قحطانيان را زير دست خود در آورد،با اين همه در خلافت ابو بكر چون از يكسو مسلمانان مشغول سركوبى مرتدان بودند،و از سوى ديگر هنوز حكومت،سازمان منظمى نيافته بود،يا لااقل منصب هاى دولتى درآمد و يا امتيازى نداشت،نشانه درگيرى دو طائفه بروشنى ديده نمى شود. در خلافت عمر كه فرمانداران او حكومت شهرهاى بزرگ را بدست گرفتند و رقم درآمد خزانه عمومى (بيت المال) از بركت غنيمت هاى جنگى و خراج و جزيه ايران و روم بالا رفت، ياست خشونت آميز خليفه تا حد ممكن توازن بين دو دسته را برقرار مى داشت.اگر كومت يك شهر را بدست عدنانيان مى سپرد،حكومت شهر ديگر به قحطانيان سپرده مى شد. اما هنوز يك ربع قرن از ماجراى سقيفه نگذشته بود كه نه تنها قريش و عدنانيان كارهاى بزرگ را عهده دار شدند،سيل درآمد عمومى هم بخانه آنان سرازير گرديد.مروان بن حكم، معاوية بن ابى سفيان،طلحة بن عبيد الله،زبير بن عوام،عبد الرحمان بن عوف و يعلى بن اميه هر يك به پول آنروز ميليونها درهم و دينار ذخيره كردند.قريش و فرزندان اميه بدين امتياز هم قناعت ننمودند،كوشيدند تا آنجا كه ممكن است دست جنوبيان را از كارهاى بزرگ كوتاه كنند.

نوشته اند مردى از بنى جفنه نزد عثمان آمد و گفت مگر در خاندان شما كودكى نيست كه او را به حكومت بگماريد،اين پير يمانى (ابو موسى) تا كى مى خواهد حاكم بصره باشد (8) .و اين بهنگامى بود كه حكومت شام را معاويه،كوفه را وليد بن عقبة بن ابى معيط و مصر را عمرو بن العاص در دست داشت و چنانكه مى دانيم اينان هر سه مصرى و يا به تعبير ديگر عرب عدنانى و يا شمالى هستند و تنها (ابو موسى حاكم بصره) از قحطانيان بود.ديرى نكشيد كه فرزندان اميه از ديگر خاندان قريش پيش افتادند.و ما خوب مى دانيم كه بيشتر افراد اين خانواده هيچگاه از بن دندان مسلمان نشدند بلكه اسلام را روزى پذيرفتند كه راهى جز مسلمان شدن،پيش پاى خود نمى ديدند. در نتيجه اين انحصار طلبى بود كه بار ديگر كينه هاى خفته بيدار شد.شورش در مرزها و سپس در داخل شهرها آغاز گرديد و سرانجام دامنه آن به مركز خلافت رسيد و خليفه مسلمانان جان خود را بر سر اين كار باخت. از اين روزها شعرهائى در دست داريم كه روحيه تيره اموى را نشان مى دهد و معلوم مى دارد گوينده آن بيت ها بچيزى كه نمى نگريسته دين و اسلام و عدالت اسلامى است و بدانچه توجه داشته امتيازات خانوادگى و برترى قبيله اى است بر قبيله ديگر. روزى كه عثمان بدست شورشيان كشته شد وليد بن عقبه برادر مادرى وى در سوگ او به بنى هاشم چنين گفت: «بنى هاشم!از جان ما چه مى خواهيد؟!شمشير عثمان و ديگر مرده ريگ او نزد شماست!بنى هاشم!جنگ افزار خواهر زاده خود را برگردانيد!آنها را غارت مكنيد كه به شما روا نيست! بنى هاشم چگونه

ممكن است ما باهم نرم خو باشيم حاليكه زره و اسب هاى عثمان نزد على است!! اگر كسى در سراسر زندگى آبى را كه نوشيده فراموش مى كند من عثمان و كشته شدن او را فراموش مى كنم . (9) درست در اين بيت ها بنگريد!.گوينده آن برادر عثمان،خليفه وقت است. كسى است كه از جانب خليفه حكومت كوفه را عهده دار بوده است. از روزى كه رسول خدا از جهان رفت تا روزى كه اين بيت ها سروده شده بيش از يك ربع قرن نگذشته است،و ما مى بينيم كه چگونه سنت مسلمانى در مدينه-مركز نشر دعوت و نشوء اسلام-بزبان اين مرد بظاهر مسلمان نابود مى گردد. در اين بيت ها هيچگونه اشارتى نيست كه چرا عثمان كشته شد بحق كشته شد يا بنا حق؟ روزى كه او را كشتند بر سنت پيغمبر و سيرت خلفاى پيش از خود بود يا از رفتار آنان عدول كرده بود.هيچ نمى پرسد شورشيان چرا و براى چه بر خليفه هجوم بردند و او را كشتند.آنچه مى بينيم همچشمى فرزندان اميه با فرزندان هاشم است. باز اگر هاشميان در كشته شدن عثمان دخالت مستقيم و يا غير مستقيم داشتند مى توانستيم گوينده را معذور بداريم.اما او آشكارا تهمت مى زند:مرده ريگ عثمان در خانه على است!و ما مى دانيم كه در روزهاى در بندان عثمان،على (ع) از وى حمايت كرد و اگر بگفته خويشاوندان عثمان على (ع) او را يارى نكرد،بارى بجنگ او برنخاست،و شورشيان را نيز يارى نداد و مرده ريگ عثمان را به غارت نبرد. آيا جز اين است كه او از بنى هاشم آزرده است چون پيغمبر از ميان آنان برخاسته؟آيا جز اين است كه چون پس از كشته

شدن عثمان مسلمانان خليفه اى از تيره هاشم گزيدند اين انتخاب بر او گران افتاده است؟آيا سخنى جز اين مى توانيم بگوئيم كه بعض سران قبيله و طائفه ها كينه توزى با قبيله هاى ديگر را هرگز فراموش نكردند؟،بلكه آنرا ناديده گرفتند چون سرگرمى هاى تازه اى براى آنان پيدا شد؟و همينكه مجالى يافتند به سيرت نخستين خويش برگشتند.و اين همان چيزى است كه قرآن آنان را از آن بيم مى داد كه: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل ا فان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئا و سيجزى الله الشاكرين.» (10) از اواخر خلافت عثمان بود كه از نو،صف عدنانى و قحطانى مشخص گرديد.قحطانيان آنچنانكه پيغمبر را از شهر عدنانيان به شهر خود بردند پسر عموى وى را از مدينه به كوفه خواندند،يا بهتر بگوئيم آنروز كه على (ع) در پى جدائى طلبان،از حجاز به عراق رفت بدو وعده يارى دادند و در كنار او ايستادند.در مقابل مضريان يا عدنانيان در بصره گرد آمدند و با على و سپاهيان او در افتادند. در پنج سال آخر خلافت عثمان و بيست سال حكومت معاويه و دوران يزيد و فرزند او،مضريان تا آنجا كه توانستند بر يمانيان سخت گرفتند.يمانيان نيز چون ديدند دوران حكومت اسلامى به سر آمده و از نو نوبت به برترى فروشى نژادى رسيده است،پيرامون دسته اى را گرفتند كه مردم را بحكم قرآن و عدالت مى خواندند.براى همين است كه مى بينيم در جنگ صفين انصار به معاويه و مردم شام مى گفتند:ديروز بحكم تنزيل قرآن با شما مى جنگيديم و امروز بحكم تاويل آن با شما مى جنگيم.اينان همان مردمند كه پس از كشته شدن على

به فرزندش حسن گفتند دست خود را دراز كن تا با تو به كتاب خدا و سنت رسول و رزم با بدعت گذاران بيعت كنيم (11) همانند كه به فرزند ديگر او نوشتند دشمن تو بيت المال را ميان توانگران و گردنكشان پخش مى كند (12) . در سال شصت و يكم هجرى پس از آنكه مردم عراق ناجوانمردانه گرد فرزند پيغمبر را خالى كردند و او را بدست دشمن ديرين او سپردند بظاهر بار ديگر مضريان بآرزوى خود رسيدند، اما بيش از چهار سال بر اين حادثه نگذشت كه در مرج راهط برابر يمانيان قرار گرفتند. مضريان (قيسيان) طرفدار حكومت پسر زبير و يمانيان (كه در اين وقت بنام كلبى خوانده مى شدند) خواهان ادامه زمامدارى فرزندان اميه بودند.سرانجام اين جنگ با پيروزى كلبيان بر قيسيان و يا يمانيان بر مضريان پايان يافت و مروان بن حكم بخلافت رسيد. در امثال عرب مى بينيم اذل من قيسى بحمص (13) اين مثل باحتمال قوى ساخته آن روزهاست كه كلبيان بپا خاسته بودند.از اين تاريخ ستيزه هاى اين دو تيره بكلى رنگ دينى خود را هم از دست داد و بصورت رويارويى دو تيره بزرگ عرب جنوبى و شمالى درآمد. در حماسه نامه هائى كه شاعران دو تيره ساخته اند بويى از شرع و اسلام بمشام نمى رسد آنچه هست فخر به تبار و امتيازات قومى است. شگفت است كه تعزيه گردان اين صحنه و خواهان خلافت پسر زبير (مخالف سرسخت تيره سفيانى) ضحاك بن قيس است،مردى كه در تمام دوران حكومت معاويه از جان و دل بدو خدمت كرد.و هم او بود كه در مجلس راى گيرى براى ولايت عهدى يزيد مراقبت بود تا كسى سخنى

بر خلاف خواست معاويه بر زبان نيارد. هم او بود كه يزيد را از حوارين به دمشق خواست و بر تخت حكومت نشاند.اما چون پس از مرگ يزيد خويشاوندان مادرى او كه از تيره كلبى-جنوبى-بودند خواهان خلافت فرزند يزيد (خالد) گشتند،كار آنان بر ضحاك كه از تيره مضرى بود گران افتاد و بر آن شد كه مردى مضرى (عبد الله بن زبير) را بخلافت بنشاند. نگاهى به تاريخ اسلام نشان مى دهد كه از اين تاريخ تا قرن ها بعد هر جا شورشى پديد شده سبب آن شورش،اين دو دسته بوده اند،و يا اينكه اينان به نحوى در آن شورش دخالتى داشته اند.از دوره مروان بن حكم تا پايان حكومت مروان دوم هر خليفه و يا حاكمى بر وفق مصلحت خود جانب مضرى و يا يمانى را مى گرفت و البته بيشتر آنان از مضريان حمايت مى كردند.بدين داستان كه به لطيفه بيشتر شباهت دارد تا بحقيقت تاريخى،بنگريد: زياد بن عبيد حارثى گويد:«در خلافت مروان بن محمد با گروهى بديدن او رفتيم.نخست ما را نزد ابن هبيره رئيس شرطه مروان بردند.او تك تك مهمانان را پذيرفت.هر يك از آنان درباره مروان و ابن هبيره بدرازا سخن مى گفتند.سپس ابن هبيره از نسب آنان پرسيدن گرفت.من خود را بكنارى كشيدم چه دانستم اين گفتگو پايان خوشى نخواهد داشت.اميد من اين بود كه مهمانان با پر حرفى او را خسته كنند و دنباله گفتگو بريده شود.ليكن چنين نشد. او از همه پرسيد تا جز من كسى باقى نماند.سپس مرا پيش خواند و گفت: -از چه مردمى؟ -از يمن! -از كدام تيره؟ -از مذحج! -سخن را كوتاه كن! -از بنى حارث بن كعب! -برادر حارثى!مردم مى گويند پدر يمانيان

ميمون است،تو چه مى گوئى؟ -تحقيق اين مطلب دشوار نيست! -ابن هبيره راست نشست و گفت: -دليل تو چيست؟ به كنيه ميمون بنگر اگر آنرا ابو اليمن مى گويند پدر يمانيان ميمون است و اگر ابو قيس كنيه دارد ميمون پدر ديگران خواهد بود.ابن هبيره از گفته خود پشيمان شد (14) اين دو گروه كه نخست نام قحطانى و عدنانى داشتند،در طول تاريخ درگيرى،نامهاى ديگرى بخود گرفتند چون: يمانى و قبسى،مضرى و يمانى،قيسى و كلبى،ازدى و تميمى و صحنه مبارزه آنان از خراسان بزرگ گرفته تا خوزستان از سيستان تا غرب ايران،از عراق تا شام،و حجاز و مصر،سراسر افريقا، جزيره هاى سيسيل و رودس و تا جنوب اسپانيا بود. در اين سرزمين هاى پهناور هر جا جنگى در گرفته رد پاى عربهاى جنوبى و شمالى را در آن مى توان يافت. از سال چهلم هجرى كه معاويه خود را زمامدار مسلمانان خواند تا سال صد و سى و دو هجرى تنها دوره حكومت عبد الملك مروان را مى توان دوره آرامش نسبى خواند آنهم نه از آنجهت كه عدالتى در اين سرزمين هاى گسترده برقرار بود،بلكه از آنجهت كه حاكمانى چون حجاج بن يوسف نفس ها را در سينه مردم بسته بودند.هر كس در نكوهش دوده ابو سفيان يا حاكم دست نشانده آنان سخنى مى گفت،كشته مى شد يا بزندان مى افتاد.در نيمه دوم حكومت مروانيان بود كه دورانديشان و عاقبت بينان دانستند موجب اصلى بدعت هائى كه يكى پس از ديگرى در دين پديد آمد چه بوده است.دانستند آنروز كه گفتند خلافت و نبوت نبايد در يك خاندان باشد،نمى دانستند كه زمامدارى از تيره تيم و عدى به تيره ابو سفيان و مروان مى رسد و سرسخت ترين دشمنان اسلام

حكومت مسلمانان را بدست مى گيرند.از اواخر دوره حكومت عبد الملك به بعد اندك اندك اين فكر قوت گرفت كه اگر در نخستين سالها حق را از صاحب آن نگرفته بودند.امويان هرگز مجال اين گستاخى را نمى يافتند و كار مسلمانان اين چنين سخت نمى شد.و درين روزگار بود كه پيش بينى دختر پيغمبر تحقق يافت كه اگر پس از مرگ پيغمبر (ص) كار را بدست كاردان عادل مى سپردند،همه را از چشمه معدلت سيراب مى كرد. از اين روزهاست كه مى بينيم ديگر بار مردم ستمديده گرد علويان را گرفتند و هر چند قيامهاى آنان يكى پس از ديگرى سركوب مى شد اما سرانجام دلبستگان به سنت پيغمبر معتقد شدند كه چاره همه نابسامانيها اينست كه حكومت از خاندان اميه بخاندان هاشم انتقال يابد.و بجاى نواده ابو سفيان نواده هاى على (ع) رهبر مسلمانان گردند. هنوز قرن نخستين هجرت بپايان نرسيده بود،كه دسته هاى مقاومت نخست در نقاط دور افتاده-شرق ايران-و سپس در ايران مركزى و بالاخره در شهرهاى كوفه و بصره بنام حمايت از خاندان پيغمبر و فرزندان فاطمه (دختر رسول خدا) تشكيل گرديد.نا خشنودان از حكومت نيز خود را بدين دسته ها بستند،اندك اندك سودجويان و حكومت طلبان هم بدانها پيوستند.اينان كسانى بودند كه براى رسيدن بهدف بهره گيرى از هر وسيله را روا مى شمردند. شعار اينان اين بود كه حكومت امويان را سرنگون كنند و آل على را بجاى آنان بنشانند.اما آنانكه بهره كشتارها،رنج ها،شكنجه ها،بزندان افتادن ها را گرفتند نه فرزندان فاطمه (ع) بودند نه نواده هاى على.مردى زيرك،حادثه جو،و موقع شناس پاى پيش گذاشت.و بجاى الرضا من آل محمد (15) الرضا من آل عباس بر كرسى خلافت تكيه زد.روزى كه مجلس ابو العباس سفاح در حيره

از بزرگان بنى اميه آكنده بود طبق قرار قبلى شاعر آنان ستمهاى بنى اميه را بر آل هاشم و خاندان عباسى بر شمرد و سپاهيان خراسان كافر كوب ها (16) را كشيده بر سر و مغز امويان كوفتند،سپس گستردنى ها بر روى تن هاى نيم جان آنان افكندند و خليفه رسول خدا!و نزديكان او بخوان نشستند.ناله نيم جانان از زير گستردنى ها بگوش مى رسيد و خليفه مى گفت هيچ خوردنى را چون غذاى امروز گوارا نديده ام (17) ديرى نگذشت كه تشنگان عدالت اسلامى ديدند كسانى كه بنام الرضا من آل محمد كار را بدست گرفتند دست كمى از الرضا من آل ابو سفيان ندارند.خاندان عباسى نخست با آنان در افتادند كه راه رياست ايشانرا هموار ساخته بودند.سپس به سر وقت آل على رفتند. علويان يا از دم تيغ گذشتند و يا در سياه چال ها پوسيدند و يا از ترس جان گمنام در دهكده ها و بيغوله ها بسر مى بردند. از اين تاريخ بود كه شيعيان و دلبستگان رسول الله دردهاى درونى را در قالب قصيده ها و حكايت ها ريختند و با شيواترين لفظ و دلخراش ترين معنى بگوش اين و آن رساندند. نوحه گرى در مجلس هاى سرى و سپس بر سر بازارها بر دختر پيغمبر و ستمهائى كه بر او و فرزندان او رفته است آغاز شد،و از آن سالهاست كه مى بينيم رمز مظلوميت آل محمد دختر پيغمبر زهراى اطهر است. ياقوت از خالع (حسين بن محمد بن جعفر،شاعر معروف قرن چهارم) روايت كند:كه بسال 346 من كودكى بودم با پدرم به مجلس كبودى كه در مسجد بين بازار وراقان و زرگران بود رفتم مجلس او از مردم انبوه بود.ناگاه مردى گرد آلود عصا بدست مرقع

پوش كه توشه و دلوچه اى همراه داشت در آمد و بآواز بلند بر حاضران سلام كرد و گفت:من فرستاده زهرا (ع) هستم.حاضران گفتند خوش آمدى و او را به صدر مجلس بردند.پس پرسيد؟ -مى توانيد احمد مزوق (18) نوحه خوان را به من بشناسانيد. -همين جا نشسته است!. -من سيده خودمان را در خواب ديدم گفت به بغداد برو و احمد را بگو شعر ناشى را كه در آن گفته است: بنى احمد قلبى لكم يتقطع بمثل مصابى فيكم ليس يسمع (19) بر فرزندم نوحه سرائى كند. ناشى در آن مجلس حاضر بود چون اين گفته را شنيد تپانچه اى سخت بر چهره خود زد و احمد مزوق و ديگران نيز چنان كردند.و ناشى و سپس مزوق بيشتر از همه خود را مى زدند. سپس تا نماز ظهر با اين قصيده نوحه سرايى كردند و مجلس بهم خورد و هر چه خواستند بدان مرد چيزى بدهند نپذيرفت و گفت بخدا اگر دنيا را بمن بدهيد نمى پذيرم كه فرستاده سيده ام باشم و براى اين رسالت چيزى قبول كنم. (20) مناسب مى نمايد كه در پايان اين بحث فصلى را به نمونه هائى از اين مرثيه ها و يا مديحه ها اختصاص دهم از شعرهاى عربى نمونه هائى را نوشته ام كه پيش از قرن هشتم هجرى سروده شده و از شعرهاى فارسى به نمونه هائى تا پايان قرن نهم بسنده كردم.چه از قرن دهم چنانكه مى دانيم مذهب شيعه گسترش يافت و در شعرهاى عصر صفوى (كه رسميت مذهب اعلام شد) مديحه هاى فراوان درباره اهل بيت مى توان ديد.

پى نوشتها: 1.جنگ هاى پيش از اسلام كه در داخل شبه جزيره ميان قبيله هاى گوناگون در مى گرفت،و هر روز را بنامى ناميده اند.رجوع به مجمع الامثال ميدانى.ذيل

كلمه (يوم) شود. 2.انا و اخى على ابن عمى و انا و ابن عمى على الغريب (تاريخ تمدن اسلامى.جرجى زيدان.ج 4 ص 13) . 3.فى قلوبهم الحمية حمية الجاهلية (الفتح:26) . 4.آل عمران:103. 5.كنز العمال ج 1 ص 362 چاپ دوم. 6.ابن هشام.ص 26 ج 4. 7.پيش از آموزش مراسم حج بوسيله پيغمبر،قريش براى خود امتيازاتى نهاده بود،چنانكه بهنگام كوچ كردن از عرفات به منى،از ديگر حاجيان جدا مى شد،و نيز امتيازهاى ديگر (رجوع به كتاب در راه خانه خدا-از نويسنده اين كتاب شود)8.انقلاب بزرگ طه حسين. ترجمه نگارنده ص 120. 9.بنى هاشم ايه فما كان بيننا و سيف اين اروى (×) عندكم و خزائنه بنى هاشم ردوا سلاح ابن اختكم و لا تنهبوه لا تحل منا هبه بنى هاشم كيف الهوادة بيننا و عند على درعه و نجائبه لعمرك لا انسى ابن اروى و قتله و هل ينسئن الماء ما عاش شاربه؟ ×.اروى نام مادر عثمان است. 10.آل عمران:144. 11.ر ك:تحليلى از تاريخ اسلام ج 2 ص 8. 12.پس از پنجاه سال ص 114. 13.خوارتر از قيسى در شهر حمص (از بلاد سوريه) . 14.الهفوات النادره ص 131-132.بايد توجه داشت كه يكى از كنيه هاى بوزينه ابو قيس است. 15.محمد بن على بن عبد الله بن عباس نخستين امام عباسى در آغاز به داعيان خود مى گفت نام شخص خاصى را براى خلافت مبريد،بلكه مردم را به الرضا من آل محمد بخوانيد. و بدانها سپرده بود كه عرب هاى عدنانى را نابود كنيد و قحطانيان را با خود داشته باشيد. 16.نوعى گرز كه بدين نام ناميده شده. 17.اغانى ج 4 ص 346-347. 18.نقاش.و سخن آرا هر دو معنى مى دهد.

19.اى فرزندان احمد دلم براى شما خونست و آنچه بر شما رفت از طاقت شنيدن بيرون! 20.معجم الادباء،صفحه 292-293،ج 13.

گزيده هائى از شعرهاى شاعران شيعى عربى زبان

شعرعربى دراستخدام ستايش ونكوهش

از دهها سال پيش از ظهور اسلام،شعر عربى در سرزمين هاى عرب نشين،يكى از مؤثرترين وسيله ها براى جلب عاطفه و يا تحريك دشمنى بوده است.چه بسيار قصيده ها و يا قطعه ها كه سروده شده و سرودن و بر زبان افتادن آن،شخصى يا مردمى را در ذهن همگان بزرگ كرده و يا از قدر آنان كاسته است.آنچنانكه بارها شعرى در جمعى خوانده شده و شنيدن آن حاضران را بجان هم انداخته است. تاثير شعر در عاطفه،اختصاص به شعر عربى ندارد،اما كاربرد آن در چنان زمينه و عكس العمل آن در روحيه مردم آن منطقه،شايد بيش از نقاط ديگر است.براى همين خصوصيت بود كه در دوران جاهليت و صدر اسلام قبيله ها،در جلب شاعران مديحه سرا و يا راضى نگاهداشتن ناسزاگويان از اين طبقه بر يكديگر پيش مى گرفتند،و با پرداختن صلت هاى گران براى خويش فخرى مى اندوختند و يا عرض خود را مى خريدند. همينكه حكومت اسلامى در مدينه تاسيس گرديد،و تربيت هاى قرآن و دستورهاى پيغمبر (ص) شاعران و جز شاعران را از تجاوز به حريم حرمت ديگران منع كرد،قسمتى از شعر در خدمت دين بكار گرفته شد.نگاهى به كتاب هاى سيره و تاريخ نشان مى دهد كه در نبردهاى بزرگ،چون بدر،احد،احزاب و ديگر درگيرى ها،شاعران دو طرف متخاصم مى كوشيده اند در سروده ها،پيروزى هاى مردم خود را بزرگ جلوه دهند و يا زيانى را كه ديده اند اندك بشمار آورند. در اردوى پيغمبر (ص) شاعرانى مى زيستند كه همگام با رزمندگان بر مخالفان حمله مى بردند،و رسول خدا بآنان مى فرمود«شعر شما همچون تير بر دشمنان كارگر است (1) . در نبرد جمل

هنگامى كه صف علوى و عثمانى مشخص گرديد و از نو،عرب روى در روى هم ايستادند شاعران حوزه خلافت على و اردوى گروه بيعت شكن،به سنت ديرين به مفاخره برخاستند و اين روش در سراسر جنگ هاى صفين،نهروان و درگيرى هاى موضعى ادامه داشت. دوره بيست ساله حكومت معاويه و فشار سختى كه در اين دوره بر شيعيان وارد شد،مجالى نداد تا شاعران علوى انديشه هاى خود را در قالب كلمات موزون بريزند،اما فاجعه محرم سال شصت و يكم هجرى و قتل عام مدينه در سال بعد و استخفافى كه خاندان ابو سفيان و آل مروان به دين و خاندان پيغمبر نمودند،موجب شد كه پس از مرگ يزيد،زبان مديحه سرايان آل رسول گشوده شود.از دوره حكومت مروانيان اين نمونه از شعرها بر زبانها افتاد.قصيده ميميه فرزدق در ستايش على بن الحسين و نكوهش هشام پسر عبد الملك،و سلسله قصيده هاى كميت كه بنام هاشميات معروف است،طليعه منقبت گوئى و يا نوحه سرائى بر اهل بيت بود.پس از اينان سيد اسماعيل حميرى،دعبل خزاعى،منصور نمرى،عبدى كوفى و ده ها تن شاعر ديگر كوشيدند تا اين مشعل را فروزان تر كنند و مظلوميت آل على و ستم آل ابو سفيان را هر چه بيشتر نشان دهند و با آنكه سرودن چنان شعرها در آن روزگار بيم جان در پى داشت نه اميد نان،شاعران شيعى براى رضاى خدا از مرگ نهراسيدند. از ميان خاندان رسول-در ديده اين دسته از شاعران-دو چهره بيش از ديگران رمز مظلوميت اند،دختر پيغمبر و دختر زاده او.شاعران شيعى براى تحريك احساس مردم از بازگو كردن ستمهائى كه بر اين دو بزرگوار رفت دريغ نكردند.نمونه اين شعرها فراوان است و چون كتاب درباره دختر پيغمبر نوشته شده،تنها

بشعرهائى كه در ستايش و يا سوگ او سروده اند توجه شده است. نمونه هاى گرد آمده از سده نخست تا سده هشتم هجرى است چه از اين تاريخ به بعد، چنانكه مى دانيم با گسترش نفوذ تشيع و روى كار آمدن حاكمان شيعى در ايران مجال اين گونه شعرها (عربى يا فارسى) گسترش بيشترى يافت و نمونه ها افزوده شد. ابو المستهل،كميت بن زياد اسدى متولد بسال شصتم و متوفى بسال يكصد و بيست و شش هجرى قمرى.از شاعران شيعى كه در روزگار سخت و تيره حكومت مروانيان زبان به ستايش بنى هاشم گشود و با آنكه بيم جان بود نه اميد نان،بخاطر رضاى حق نه طمع به صله خلق،قصيده ها و قطعه هاى غرا در مدح اهل بيت سرود.و هر چند هاشميان كوشش كردند چيزى بعنوان صلت بدو دهند نپذيرفت. سلسله قصيده هاى او كه بنام هاشميات معروف است بارها بچاپ رسيده و بزبانهاى جز عربى ترجمه شده،سزاوار است در سرزمين ايران كه گاهواره تشيع است عربى دان غيرتمندى آن قصيده ها را بفارسى ترجمه كند. اهوى عليا امير المؤمنين و لا الوم يوما ابا بكر و لا عمرا (2) و لا اقول و ان لم يعطيا فدكا بنت النبى و لا ميراثه كفرا (3) الله يعلم ما ذا ياتيان به يوم القيامة من عذر اذا اعتذارا (4) هاشميات.ص 84.تصحيح محمد محمود رافعى.چاپ دوم مطبعه شركة التمدن اصنانعيه. مصر و از جمله بيت هاى اوست كه در حمايت عباسيان سروده و خراسانيان را به شورش عليه اسد بن عبد الله قسرى برادر خالد خوانده است.اسد از جانب برادرش بحكومت خراسان رفته بود: الا ابلغ جماعة اهل مرو على ما كان من ناى و بعد (5) رسالة ناصح يهدى سلاما

و يامر فى الذى ركبوا بجد (6) فلا تهنوا و لا ترضوا بخسف و لا يغرركم اسد بعهد (7) و الا فارفعوا الرايات سودا على اهل الضلالة و التعدى (8) شوقى ضعيف تاريخ الادب العربى.العصر الاسلامى ص 317 سيد اسماعيل حميرى متولد بسال يكصد و پنج و متوفى بسال يكصد و هفتاد و سه هجرى.نخست بر مذهب كيسانى و معتقد بامامت محمد حنفيه و رجعت او بود.سپس بمذهب اماميه برگشت.ديوان او بارها بچاپ رسيده و چاپ اخير آن باهتمام و تصحيح شاكر هادى شاكر در بيروت انجام يافته است. و فاطم قد اوصت بان لا يصليا عليها و ان لا يدنوا من رجا القبر (9) عليا و مقدادا و ان يخرجوا بها رويدا بليل فى سكوت و فى ستر (9) -10 مناقب ج 3 ص 363.ديوان ص 243-244 انها اسرع اهلى ميتة و لحاقا بى،فلا تكثر جزع (11) فمضى و اتبعته والها بعد غيض جرعته و وجع (12) ديوان ص 289.مناقب 3 ص 362 منصور نمرى منصور بن زبرقان بن مسلم و يا مسلمة بن زبرقان از شاعران قرن دوم هجرى و مادحان خاندان برمك.وى قصيده هائى در وصف عباسيان سروده است كه در بعض آنها توهينى به بنى هاشم است.ليكن شوقى ضيف نويسد: وى شيعى بود و اين ستايش ها را سپر عقيدت خويش ساخت.در قصيده اى كه چند بيت از آنرا آورده ام از ستمكاران بر آل محمد (ص) چندان نكوهش كرده است كه هارون دستور كشتن او را داد.ليكن پيش از آنكه امر او اجرا شود،منصور درگذشت.مرگ او در پايان سده دوم هجرى است. تقتل ذرية النبى وير جون جنان الخلود للقاتل (13) ويلك يا قاتل الحسين لقد

نؤت بحمل ينوء بالحامل... (14) دينكم جفوة النبى و ما الجافى لآل النبى كالواصل (15) مظلومة و النبى والدها قرير ارجاء مقلة حافل (16) الا مصاليت يغضبون لها بسلة البيض و القنا الذابل؟ (17) الشعر و الشعراء ص 836-837 و تاريخ الادب العربى.شوقى ضيف ج 3 ص 317.الاغانى ج 13 ص 140 تاريخ بغداد ج 13 ص 65 و مقاتل الطالبيين ص 522 ضبط بيت ها از روى نسخه مصحح الشعر و الشعراء به تصحيح احمد محمد شاكر است.و در مصادر ذكر شده اختلاف فراوان در ضبط كلمات ديده مى شود.و در بيت چهارم خلاف قاعده دستورى است.از دوست دانشمند آقاى دكتر مهدوى دامغانى سپاسگزارم كه فتوكپى اين صفحات را در اختيارم گذاشتند. دعبل ابو على ملقب به (دعبل) ابن رزين بن عثمان بن عبد الله بن بديل از تيره خزاعه متولد به سال يكصد و چهل و هشت و مقتول به سال دويست و چهل و شش هجرى قمرى.شاعرى كه به تندى زبان و صراحت لهجه و نداشتن بيم از مرگ شناخته شده و قصيده تاتيه او از نمونه هاى جاويدان شعر عربى و دفاع از حريم حرمت اهل بيت پيغمبر است. اين قصيده چنانكه مشهور است بر امام على بن موسى الرضا (ع) خوانده شده.منتخباتى از آن قصيده نوشته مى شود كه مؤيد استنتاج تاريخى در فصل گذشته است. الم تر للايام ماجر جورها على الناس من نقص و طول شتات (18) فكيف و من انى يطالب زلفة الى الله بعد الصوم و الصلوات (19) سوى حب ابناء النبى و رهطه و بغض بنى الزرقاء و العبلات (20) و هند و ما ادت سمية و ابنها اولو الكفر فى

الاسلام،و الفجرات (21) هم نقضوا عهد الكتاب و فرضه و محكمه بالزور و الشبهات (22) تراث بلا قربى و ملك بلا هدى و حكم بلا شورى بغير هداة (23) و لو قلدوا الموصى اليه زمامها لزمت بمامون من العثرات (24) سقى الله قبرا بالمدينة غيثه فقد حل فيه الامن بالبركات (25) نبى الهدى صلى عليه مليكه و بلغ عنا روحه التحفات (26) افاطم لو خلت الحسين مجدلا و قد مات عطشانا بشط فرات... (27) اذن للطمت الخد فاطم عنده و اجريت دمع العين فى الوجنات (28) افاطم قومى يابنة الخير و اندبى نجوم سماوات بارض فلاة... (29) ارى فياهم فى غيرهم متقسما و ايديهم من فيئهم صفرات... (30) ديار رسول الله اصبحن بلقعا و آل زياد تسكن الحجرات (31) و آل رسول الله تدمى نحورهم و آل زياد آمنوا السربات... (32) خروج امام لا محالة خارج يقوم على اسم الله و البركات (33) يميز فينا كل حق و باطل و يجزى على النعماء و النقمات (34) فيا نفس طيبى ثم يا نفس ابشرى فغير بعيد كل ما هوآت (35) ديوان.به تصحيح عبد الصاحب عمران الدجيلى.ص 126-144 سلامة الموصلى لما قضت فاطم الزهراء غسلها عن امرها بعلها الهادى و سبطاها (36) و قام حتى اتى بطن البقيع بها ليلا فصلى عليها ثم واراها (37) و لم يصل عليها منهم احد حاشا لها من صلاة القوم حاشاها (38) مناقب ج 3 ص 363 يا نفس ان تلتقى ظلما فقد ظلمت بنت النبى رسول الله و ابناها (39) تلك التى احمد المختار والدها و جبرئيل امين الله رباها (40) الله طهرها من كل فاحشة و كل ريب و صفاها

و زكاها (41) (مناقب ج 3 ص 358) صنوبرى احمد بن محمد بن حسن.به نقل زركلى به سال 334 درگذشته و ابن كثير درگذشت او را حدود سال سيصد نوشته و اشتباه است.ثعالبى در يتيمه.و ابن نديم در الفهرست و گروهى ديگر شعر او را ستوده اند. من ذا لفاطمة اللهفاء ينبئها عن بعلها و ابنها انباء لهفان (42) من قابض النفس فى المحراب منتصبا و قابض النفس فى الهيجاء عطشان (43) نجمان فى الارض بل بدران قد افلا نعم و شمسان اما قلت شمسان (44) الغدير:ج 3 ص 371 ناشى ء صغير على بن عبد الله بن وصيف مكنى به ابو الحسن متولد به سال دويست و هفتاد و يك و متوفى به سال سيصد و شصت و پنج.وى همانست كه در فصل گذشته از او نام برده شد. و بنقل مؤلف معجم الادباء مردى در مجلس كبودى خود را رسول فاطمه زهرا شناساند.و از احمد مزروق خواست تا شعر ناشى را كه چند بيت آن در اينجا نقل مى شود بخواند و نوحه كند. بنى احمد قلبى لكم يتقطع بمثل مصابى فيكم ليس يسمع (45) فما بقعة فى الارض شرقا و مغربا و ليس لكم فيها قتيل و مصرع (46) ظلمتم و قتلتم و قسم فيئكم و ضاقت بكم ارض فلم يحم موضع (47) عجبت لكم تفنون قتلا بسيفكم و يسطو عليكم من لكم كان يخضع (48) جسوم على البوغاء ترمى و ارؤس على ارؤس اللدن الذوابل ترفع (49) كان رسول الله اوصى بقتلكم و اجسامكم فى كل ارض توزع (50) معجم الادباء ج 13 ص 293.وفيات الاعيان ج 3 ص 51-53 الغدير ج 4 ص 28. ابن

حماد على بن حماد بن عبيد الله بن حماد بصرى.شاعر شيعى متولد و متوفاى قرن چهارم هجرى. ابياتى از او در مناقب ابن شهر آشوب بمناسبت نقل شده و ترجمه وى در كتابهاى تذكره و رجال ديده مى شود.مفصل ترين ترجمه او در مجلد چهارم الغدير است كه قصيده هائى طولانى از وى آورده است. و روى لى عبد العزيز الجلودى و قد كان صادقا مبرورا (51) عن ثقاة الحديث اعنى العلائى هو اكرم بذا و ذا مذكورا (52) يسندوه عن ابن عباس يوما قال كنا عند النبى حضورا (53) اذاتته البتول فاطم تبكى و توالى شهيقها و الزفيرا (54) قال مالى اراك تبكين يا فاطم قالت و اخفت التعبيرا (55) اجتمعن النساء نحوى و اقبلن يطلن التقريع و التعييرا (56) قلن ان النبى زوجك اليوم عليا بعلا عديما فقيرا (57) قال يا فاطم اسمعى و اشكرى الله فقد نلت منه فضلا كبيرا (58) لم ازوجك دون اذن من الله و ما زال يحسن التدبيرا... (59) يا بنى احمد عليكم عمادى و اتكالى اذا اردت النشورا (60) و بكم يسعد الموالى و يشقى من يعاديكم و يصلى سعيرا (61) الغدير ج 4 ص 167-168 مهيار ديلمى ابو الحسن مهيار بن مرزويه.نخست بر كيش زرتشتى بود.سپس بر دست شريف رضى (گرد آورنده نهج البلاغه) مسلمان شد.فن شاعرى را از رضى آموخت چنانكه در آن شهره آفاق گشت.بسال چهار صد و بيست و هشت درگذشت. (مقدمه ديوان.چاپ دار الكتب.از وفيات الاعيان و مصادر ديگر) . الاسل قريشا و لم منهم من استوجب اللوم او فند (62) و قل:ما لكم بعد طول الضلا ل لم تشكروا نعمة المرشد؟ (63) اتاكم على فترة فاستقام

بكم جائرين عن المقصد (64) و ولى حميدا الى ربه و من سن ما سنه يحمد (65) و قد جعل الامر من بعده لحيدر بالخبر المسند (66) و سماه مولى باقرار من لو اتبع الحق لم يجحد (67) فملتم بها حسد الفضل عنه و من يك خير الورى يحسد (68) و قلتم بذاك قضى الاجتماع الا انما الحق للمفرد (69) سيعلم من فاطم خصمه باى نكال غدا يرتدى (70) ديوان مهيار.چاپ دار الكتب ج 1 ص 298-300 ابن العودى متولد چهار صد و هفتاد و هشت.متوفاى پانصد و پنجاه هشت. منعتم تراثى ابنتى لا ابا لكم فلم انتم آباءكم قد ورثتم (71) و قلتم نبى لا تراث لولده اللاجنبى الارث فيما زعمتم (72) فهذا سليمان لداود وارث و يحيى لزكريا فلم ذا منعتم (73) علاء الدين حلى ابو الحسن علاء الدين على بن حسين حلى.از علما و شاعران سده هشتم هجرى معاصر شهيد اول كه قصيده هاى هفتگانه او معروف است.و شهيد اول يكى از آن قصيده ها را شرح كرده است. و اجمعوا الامر فيما بينهم و غوت لهم امانيهم و الجهل و الامل (74) ان يحرقوا منزل الزهراء فاطمة فياله حادث مستصعب جلل (75) بيت به خمسة جبريل سادسهم من غير ما سبب بالنار يشتعل (76) الغدير ج 6 ص 391 قصيده پنجم و دار على و البتول و احمد و شبرها مولى الورى و شبيرها (77) معالمها تبكى على علمائها و زائرها يبكى لفقد مزورها (78) منازل وحى اقفرت فصدورها بوحشتها تبكى لفقد صدورها (79) الغدير ج 6 ص 376 قصيده دوم

پى نوشتها: 1.مسند احمد.بنقل از معجم الفهرس ذيل كلمه شعر. 2.امير المؤمنين على را

دوست مى دارم×ليكن ابو بكر و عمر را سرزنش نمى كنم 3.اگر آنان فدك را به دختر پيغمبر ندادند×و ميراث او را از وى باز گرفتند،نمى گويم كافر شدند 4.خدا مى داند آن دو،در روز رستاخيز چه عذرى خواهند آورد. 5.بمردم مرو،بآنانكه در سرزمين هاى دوردست بسر مى برند پيام رسان! 6.پيام خيرخواهى كه درود مى فرستد و مى گويد در پى آنچه برخاسته ايد بجد بايستيد. 7.سستى و عقب نشينى مكنيد و فريب وعده اسد را مخوريد. 8.و گرنه پرچمهاى سياه را بر افرازيد و بر گمراهان و ستمكاران بتازيد. 9.فاطمه،على و مقداد را وصيت كرد كه شب هنگام با آرامى،در خاموشى و پوشيده از ديده ها، او را بخاك سپارند. 10.و آن دو تن (كه از آنان ناخشنود بود) بر وى نماز نخوانند و به قبر او نزديك نشوند.پيغمبر گفت: 11.فاطمه از ديگر خاندان من زودتر مى ميرد،و به من مى پيوندد در مرگ او بسيار ناله مكن! 12.پيغمبر رفت و فاطمه از آن پس كه خشم و درد را جرعه جرعه نوشيده بود،مشتاقانه بدنبال او شتافت. 13.فرزندان پيمبر از دم تيغ مى گذرند و براى كشنده،بهشت جاويدان اميد دارند. 14.واى بر تو اى كشنده حسين!بارى گران بر دوش دارى كه بر كشنده آن سنگينى مى كند. 15.دين شما ستم بر رسول است-ستمكار و دوستدار آل پيمبر نه در يك درجه از قبول است. 16.ستم رسيده اى كه دختر پيغمبر است و چشم او در دانه هاى اشك غوطه ور است. 17.شمشير زنان دلاور كجايند؟و چرا بخاطر او بخشم نمى آيند و دست به شمشير و نيزه نمى گشايند؟ 18.نمى بينى روزگار چگونه ستم خود را بر مردمان مى گستراند.از آنان مى كاهد و جمعشان را به پراكندگى مى كشاند. 19.پس از روزه و نماز از كجا و

چگونه مى توان به خداى بى نياز نزديك شد؟ 20.مگر با دوستى فرزندان پيغمبر،و خويشاوندان او و دشمنى مروان حكم و ياران او. 21.و هند و آنچه سميه (مادر زياد) و فرزندانش-خداوندان كفر و زشتكارى-كردند. 22.كه بدروغ و تلبيس كتاب خدا را پس پشت افكندند و واجب او را ترك گفتند. 23.ميراثى را كه سزاوار آن نبودند ربودند،و بى بصيرت و بينائى حكومت نمودند. 24.اگر زمام كار را به وصى پيغمبر مى سپردند آنانرا بى خطر براه راست مى برد. 25.باران رحمت پروردگار قبرى را كه در مدينه است سيراب سازد.كه جاى امن و بركت است. 26.پيغمبر راهنما كه درود فرشتگان خدا بر وى و سلام ما ره آورد روح او باد. 27.اى فاطمه اگر بخاطرت مى گذشت كه حسين تشنه كام در كنار فرات بر روى خاك جان داده است. 28.بر كنار او مى ايستادى و بر چهره مى زدى و سرشك بر گونه ها روان مى ساختى. 29.فاطمه!اى دختر بهترين آدميان برخيز و بر ستارگان آسمان كه بر پهنه بيابان افتادند نوحه كن! 30.مى بينم كه حق آنان ميان ديگران قسمت مى شود،و دست ايشان از مالشان تهى است. 31.خانه هاى پيغمبر خدا ويران است و فرزندان زياد ساكن منزلگاههاى آبادان. 32.گلوگاه فرزندان پيغمبر را مى برند و فرزندان زياد در آرامش بسر مى برند. 33.بناچار اما مى بايد برخيزد و بنام خدا و بركات او با ستمكاران بستيزد. 34.حق را از باطل جدا سازد.ستمكار را كيفر دهد و فرمان بردار را بنوازد. 35.اى دل!خوش باش و اى دل ترا بشارت باد!كه آنچه بايد شود دير نخواهد كشيد. 36.چون فاطمه (ع) از رنج اين جهان آسود،به وصيت او شوى او و دو فرزندش او را شستند. (سبط،در معنى

فرزند زاده مشهور شده است.اما معنى ديگر آن فرزندى است كه مورد اختصاص و خالص نسب باشد. (لسان العرب) . 37.و در دل شب هنگامى كه ديده هاى همه در خواب بود او را به بقيع برد پس بر او نماز خواند و قبر او را از مردم پوشاند. 38.و هيچكس از آنان (كه زهرا دوست نمى داشت) ،در اين نماز شركت نداشت.چه او را به نماز آنان نيازى نبود. 39.اى نفس اگر ستمى مى بينى دختر پيغمبر خدا و فرزندان او ستم ديدند. 40.دخترى كه پدر او احمد مختار است و پرورنده او جبرئيل،امين پروردگار. 41.خدايش از هر زشتى و عيب پاك نمود و او را پاكيزه ساخت و از غل و غش بپالود. 42.چه كسى خبر مى دهد به فاطمه ستمديده كه بر شوى و فرزند او چه رسيده؟ 43.يكى در محراب عبادت (از ضرب شمشير) مرد و يكى در رزمگاه تشنه كام جان سپرد. 44.دو تن دو ستاره كه در زمين غروب كردند،نه كه چون دو ماه تمام،ماه كجا؟كه خورشيد از آنان روشنى مى ستد بوام. 45.اى فرزندان احمد دلم در مصيبت شما خونست و آنچه بر شما رفت از طاقت شنيدن بيرون. 46.در مشرق و مغرب زمين جائى نيست،جز كه از شما در آنجا كشته اى و يا در خاك و خون آغشته اى است. 47.بر شما ستم كردند،شما را كشتند،و آنچه از آنتان بود بردند،و برايتان نهشتند،تا آنكه زمين بر شما تنگ شد و مردم آن با شما در جنگ. 48.از كار شما در شگفتم:به شمشيرى كه از آن شماست شما را مى ميرانند و آنانكه زير ست شما بودند بر شما فرمان مى رانند. 49.پيكرها بر خاك نرم تيره واگذاشته و سرها

بر نوك نيزه هاى گزان برافراشته. 50.پندارى سفارش رسول خداست كه شما را از دم تيغ بگذرانند و هيچ سرزمينى را از پيكرهاى شما بى نصيب ندارند. 51.عبد العزيز جلودى كه راستگو بود و مبرور. 52.از علائى كه امين بود و بامانت و بزرگوارى مذكور. 53.و او از ابن عباس روايت كند با سند معتبر كه روزى بوديم در محضر پيغمبر. 54.فاطمه نزد او آمد گريان و از سوز سينه نالان و نفس زنان. 55.پدرش پرسيد:گريه ات از چيست؟گفت: 56.از زخم زبان و سرزنش زنان. 57.كه گفتند امروز پيغمبر.ترا به على داد شوهر.كه شوئى است درويش و نادار. 58.پيغمبر فرمود:اى فاطمه!بشنو.و خدا را سپاس دار!كه فضيلتى بتو داد از همه بيشتر. 59.اين زناشوئى با رخصت خداست و آنچه از براى بندگان مى خواهد بجاست. 60.اى فرزندان رسول!آنروز كه روز جزاست اعتماد من به شماست. 61.دوستان شما نيك بختند و شادان و دشمنانتان بدبخت و در آتش دوزخ سوزان.«مناقب اين بيت ها را بنام عبدى الكوفى نوشته است ولى چنانكه مؤلف الغدير نويسد:قصيده مفصلى كه اين بيت ها جزء آنست از آن ابن حماد است. 62.هان از قريش بازجو!و بدان سزاواران ملامت بگو. 63.بگو!چرا پس از آنكه مدتى دراز در گمراهى بسر برديد نعمت راهنما را سپاس نگفتيد. 64.هنگامى كه جهان در آتش گمراهى مى سوخت چراغ هدايت را براى شما از راه بدرشدگان بيفروخت. 65.و ستوده نزد پروردگار شد و هر كه براه او رفت ستوده و رستگار شد. 66.و پس از خود كار را به حيدر«على واگذاشت كه امامت،و اين حديث درست و تمامست. 67.او را مولى ناميد،و آنكس هم كه پذيرفت و شنيد،اگر براه حق مى رفت بانكار نمى گراييد. 68.و شما خلافت را بديگرى

سپرديد،چه به برترى على رشك برديد و آنانكه برترانند، محسود جهانيانند. 69.گفتيد آن راى شورى است و نگفتيد داورى از آن خداست. 70.آنرا كه خصم فاطمه زهراست فردا داند كه چه كيفرى براى او مهياست. 71.حالى كه خود از پدرانتان ميراث مى بريد چرا ميراث مرا از دخترم مى بريد. 72.گفتيد پيمبر براى فرزندان خود ارث نمى گذارد.بگمان شما بيگانه حق بردن ارث دارد؟ 73.يحيى وارث زكرياست و سليمان وارث داود چرا دخترم را از ارث منع كرديد آيا او وارث من نبود؟ 74.اميد و آرزو و نادانى گمراهشان كرد،تا متفق شدند. 75.كه خانه زهرا را آتش زنند!چه بزرگ كارى و چه دشوار كردارى! 76.خانه اى كه پنج تن در آنند،و جبرئيل ششمين آنان،چرا بايد بسوزد بآتش سوزان! 77.خانه على و بتول و پيغمبر و دو فرزند او شبير و شبر كه بر آفريدگانند مهتر. 78.در و ديوار خانه بر فقدان خانه خدا گريانست و زائر آن از نديدن صاحب خانه اشك ريزان. 79.فرود آمدنگاههاى وحى،بيابان خشك را ماند،و پيشگاههاى خانه در ماتم پيشواها جوى اشك مى راند.

دختر پيغمبر در شعر فارسى

ستايشگران بنى هاشم و حدود آزادى آنان در دوره خلفا

چنانكه در فصل گذشته خوانديد،از نيمه دوم سده نخستين هجرت،برغم تمايل حكومت دمشق،در شعر عربى نشانه هائى از گرايش به خاندان پيغمبر پديد گشت. (1) بحق دانستن آنان، سوگوارى در مصيبت اين خاندان،ناخشنودى نمودن از ستمهائى كه بر ايشان رفت.و گاه نكوهشى از آن مردم كه موجب چنين ستم شدند.از ميان آن شعرها نمونه هائى انتخاب گرديد كه با زندگانى دختر پيغمبر (ص) ارتباطى داشت.اما آنچه درباره امير المؤمنين على عليه السلام و فاجعه كربلا سروده شده فراوانست،چندانكه در چند مجلد بزرگ جاى خواهد گرفت.

با بر افتادن امويان بسال يكصد و سى و دو هجرى اين دسته از شاعران مجال فراخ ترى يافتند. و با آنكه عباسيان از آل على دلى خوش نداشتند،براى ريشه كن ساختن مانده خاندان اموى ستايندگان بنى هاشم را آزاد مى گذاشتند،و اگر ضمن ستايش آل پيغمبر از آل عباس هم مدحى مى كردند،ستاينده بى جايزه وصلت نمى ماند.اما بهر حال آزادى آنان تا آنجا بود كه مدح علويان با نكوهش عباسيان توام نباشد و گرنه شاعر بجان خود امان نمى يافت-چنانكه درباره منصور نمرى خوانديد-گاهى هم زمامدارانى چون متوكل و معتصم كم ترين گرايشى را بآل على (ع) بر نمى تافتند و از آزار شاعران ثناگوى آنان دريغ نمى كردند. با گسترش تسلط ديلميان بر بغداد،در اين شهر كه از سالها پيش مركز اجتماعى شاعران شيعى شده بود،انجمن ها تشكيل گرديد كه در آن فضيلت هاى اهل بيت را مى خواندند و بر مظلوميت آنان اشك مى ريختند.نمونه اى از آن مجلس ها در فصلى كه با عنوان براى عبرت تاريخ گشوديم از نظر خواننده گذشت. اما در شعر فارسى چنانكه در اين فصل خواهيد ديد،ستايش آل پيغمبر و گرايش به على (ع) و خاندان او از سده چهارم هجرى آغاز شده،و شمار اين شعرها (آنچه در دست ماست) در سراسر حكومت سامانيان غزنويان،سلجوقيان و خوارزمشاهيان بسيار اندك است. در آن دسته از شعرها كه بعنوان نخستين شعرهاى درى معرفى شده جز وصف طبيعت و ستايش حكومت چيزى نمى بينيم. آيا مى توان گفت همه شعرهاى فارسى ايران اسلامى كه تا سده چهارم هجرى بزبان درى يا ديگر لهجه هاى ايرانى سروده شده از اين نوع بوده است؟هر چند نمى توان بدين پرسش پاسخ مثبت داد،اما گمان نمى رود شعرهاى در موضوع مورد بحث ما سروده

شده باشد.در اينصورت علت آن چيست؟فشار سخت حكومت؟جاى چنين احتمالى هست.و ما مى دانيم از سال چهل و سوم هجرى تا پايان حكومت وليد بن عبد الملك بن مروان،ايران و منطقه شرقى زير فشار حاكمانى چون زياد،عبيد الله،حجاج بن يوسف،پسر اشعث.و كسانى از اين دست مردم،روزگار مى گذرانده است.اما چرا در مدينه كه مستقيما زير نظر خاندان اموى بود،كميت به ستايش هاشميان بر مى خيزد ولى در نيشابور،طوس،غزنه و هرات نظير چنين شاعرى را نمى بينيم؟. آيا مى توان گفت در سده نخستين هجرت مردم ايران از خاندان پيغمبر (ص) و آنچه بر سر آنان رفت اطلاعى نداشتند؟هرگز جاى چنين احتمالى نيست.از اين گذشته در فاصله تقريبا نيم قرن از حكومت وليد بن عبد الملك تا پايان كار مروان بن محمد كه گروههاى مقاومت در شرق ايران مخفيانه سرگرم كار بودند و بنام حكومت خاندان پيغمبر«الرضا من آل محمد»شعار مى دادند،مى توان گفت هيچگونه شعرى كه بازگوينده اين تمايل باشد سروده نشده؟مى دانيم شعر عامل مهمى براى تحريك عاطفه و احساس عمومى است.آيا مى توان گفت حكومت ها و يا عاملان آنان چنين شعرها را از ميان برده اند؟اگر چنين است چرا با شعر عربى چنين معامله اى نشده است؟مضمون شعرهاى عربى مذمت مستقيم از خلفاى اموى و عباسى بود،در صورتيكه اگر در زبان فارسى چنين شعرهايى سروده شده باشد،تعريض به حاكمان صفارى،سامانى و يا غزنوى نبوده،چه آنان دخالتى در آن ستمكارى ها نداشته اند. درست است كه بحث ما درباره شعر درى است و اين لهجه از سده سوم رسميت يافت،اما در شعر تازى هم كه ايرانيان عربى گو سروده اند چنان نمونه هائى ديده نمى شود.از سده چهارم هجرى يعنى همزمان با تاسيس دولت هاى شيعى در ايران مركزى است كه گاهگاه نظير اين مضمون ها در شعر

فارسى ديده مى شود: مدحت كن و بستاى كسى را كه پيمبر بستود و ثنا كرد و بدو داد همه كار (2) و يا اين نمونه: چنين زادم و هم بدين بگذرم همين دان كه خاك ره حيدرم (3) و يا اين بيت ها: مرا شفاعت اين پنج تن بسنده بود كه روز حشر بدين پنج تن رسانم تن بهين خلق و برادرش و دختر و دو پسر محمد و على و فاطمه حسين و حسن (4) در اواخر سده چهارم كه فاطميان بر مصر دست يافتند و حكومتى مقتدر را پى افكندند وصيت شهرت آنان بديگر كشورهاى اسلامى رسيد و در شرق ايران طرفدارانى پيدا كردند، شاعران فارسى گوى آن سامان بمدح اهل بيت زبان گشودند و نمونه برجسته آنان ناصر خسرو علوى است.ليكن باز هم در سراسر قرن پنجم و ششم.شمار شعرهائى كه در مدح آل پيغمبر بفارسى سروده اند،فراوان نيست.شگفت اينكه در سده پنجم شيعيان در بغداد و مركز خلافت عباسى انجمن ها تشكيل مى دادند و بر مصيبت اهل بيت مى گريستند و نمونه اى از اين مجلس ها در فصلى كه با عنوان براى عبرت تاريخ گشوديم از نظر خواننده گذشت،اما در شرق ايران دور افتاده ترين نقطه بمركز خلافت،ناصر خسرو بايد از بيم جان از بيغوله اى به بيغوله ديگر پناه برد.اين چنين سختگيرى را بايد بحساب عباسيان گذاشت و يا بحساب خوش خدمتى حكومت هاى محلى كه براى پايدارى خود،خشنودى خاطر آنان را از هر راهى مى جستند،و يا بحساب پاى بندى سخت مردم اين منطقه بمذهب سنت و جماعت و يا پذيرش وضع (پس از مقاومتى اندك) ،بحثى است كه پس از گذشت هزار سال آنچه پيرامون آن نوشته شود حدس و

گمانى است كه منشا آن نيز تمايل و عاطفه و يا طرز تفكر بحث كننده است.بهر حال چنانكه نوشتيم از نشات زبان درى در شرق ايران تا دهه نخستين سده هفتم،از شعر فارسى آنچه در ستايش خاندان پيغمبر سروده شده نمونه هائى اندك است.و نام دختر پيغمبر به تلويح يا ضمنى در بعض اين بيت ها ديده مى شود.با هجوم مغولان بايران براى مدتى بيش از يكصد سال همه چيز درهم ريخت و در سده هشتم هجرى است كه شاعران شيعى در نقاط مختلف كشور ايران بمدح اهل بيت زبان مى گشايند. در پايان اين فصل اين نمونه شعرهاى از نظر خواننده مى گذرد و چنانكه مى بينيم طولانى ترين مديحه از خواجوى كرمانى و ابن حسام خوسفى است. آنچه در اين فصل فراهم آمده،به پايان قرن نهم خاتمه مى يابد.چه قرن دهم آغاز سميت يافتن مذهب شيعه در ايران است و در اين دوره است كه قسمت مهمى از شعر فارسى را مديحه ها و مرثيه هاى اهل بيت تشكيل مى دهد. ناصر خسرو ابو معين ناصر بن خسرو بن حارث قباديانى بلخى متولد به سال 394 و متوفى بسال 481 هجرى قمرى از شيعيان اسماعيلى و مداح خلفاى فاطمى مصر و حجت از سوى ايشان،در جزيره خراسان. آنروز در آن هول و فزع بر سر آن جمع پيش شهدا دست من و دامن زهرا تا داد من از دشمن اولاد پيمبر بدهد بتمام ايزد داد ارتعالى ديوان.تقوى ص 4 شمس وجود احمد و خود زهرا ماه ولايتست ز اطوارش دخت ظهور غيب احد احمد ناموس حق و صندق اسرارش هم مطلع جمال خداوندى هم مشرق طليعه انوارش صد چون مسيح زنده ز انفاسش روح الامين

تجلى پندارش هم از دمش مسيح شود پران هم مريم دسيه ز گفتارش هم ماه بارد از لب خندانش هم مهر ريزد از كف مهيارش اين گوهر از جناب رسول الله پاكست و داور است خريدارش كفوى نداشت حضرت صديقه گرمى نبود حيدر كرارش جنات عدن خاك در زهرا رضوان ز هشت خلد بود عارش رضوان بهشت خلد نيارد سر صديقه گر بحشر بود يارش باكش ز هفت دوزخ سوزان نى زهرا چو هست يار و مدد كارش ديوان ص 209 گفتا كه منم امام و ميراث بستد ز نبيرگان و دختر صعبى تو و منكرى گر اين كار نزديك تو صعب نيست و منكر ورمى بر وى تو با امامى كاين فعل شده است زو مشهر من با تو نيم كه شرم دارم از فاطمه و شبير و شبر (ناصر خسرو.ديوان.مينوى و محقق ص 94) سنائى ابو المجد مجدود بن آدم.از شاعران قرن پنجم و ششم هجرى.متوفاى اوائل قرن ششم (518 هجرى) . نشوى غافل از بنى هاشم وز يد الله فوق ايديهم داد حق شير اين جهان همه را جز فطامش نداد فاطمه را (حديقه.مدرس رضوى ص 261) در صفت كربلا و نسيم مشهد معظم آل ياسين بداده يكسر جان عاجز و خوار و بى كس و عطشان كرده آل زياد و شمر لعين ابتداى چنين تبه در دين مصطفى جامه جمله بدريده على از ديده خون بباريده فاطمه روى را خراشيده خون بباريده بى حد از ديده (حديقه.ص 270) قوامى رازى بدر الدين قوامى از شاعران معروف نيمه اول قرن ششم.متوفى در نيمه دوم قرن ششم هجرى. در مرثيه سيد الشهداء زهرا و مصطفى و على سوخته

ز درد ماتم سراى ساخته بر سدره منتها در پيش مصطفى شده زهراى تنگدل گريان كه چيست درد حسين مرا دوا ايشان درين كه كرد حسين على سلام جدش جواب داد و پدر گفت مرحبا زهرا ز جاى جست و به رويش در اوفتاد گفت اى عزيز ما تو كجائى و ما كجا چون رستى از مصاف و چه كردند با تو قوم مادر در انتظار تو دير آمدى چرا حب ياران پيمبر فرض باشد بى خلاف ليكن از بهر قرابت هست حيدر مقتدا بود با زهرا و حيدر حجت پيغمبرى لاجرم بنشاند پيغمبر سزائى با سزا (ديوان.ص 1206-127) اثير اخسيكتى از شاعران سده ششم هجرى و متوفى بسال 577 يا 579 هجرى قمرى. سبزه فكنده بساط بر طرف آبگير لاله حقه نماى شعبده بو العجب پيش نسيم ارغوان قرطه خونين بكف خون حسينيان باغ كرده چو زهرا طلب (ديوان ركن الدين همايون فرخ ص 27) خواجوى كرمانى ابو العطا كمال الدين محمود مرشدى متولد به سال 689 و متوفى بسال 753 هجرى قمرى. روشنان قصر كحلى گرد خاك پاى او سرمه چشم جهان بين ثريا كرده اند با وجود شمسه گردون عصمت فاطمه زهره را اين تيره روزان نام زهرا كرده اند خون او را تحفه سوى باغ رضوان برده اند تا از آن گلگونه رخسار حورا كرده اند باز ديگر بر عروس چرخ زيور بسته اند پرده زر بفت بر ايوان اخضر بسته اند چرخ كحلى پوش را بند قبا بگشوده اند كوه آهن چنگ را زرين كمر در بسته اند اطلس گلريز اين سيما بگون خرگاه را نقش پردازان چينى نقش ششتر بسته اند مهد خاتون قيامت مى برند از بهر آن ديده بانان

فلك را ديده ها بر بسته اند دانه ريزان كبوتر خانه روحانيان نام اهل بيت بر بال كبوتر بسته اند دل در آن تازى غازى بند كاندر غزو روم تازيانش شيهه اندر قصر قيصر بسته اند (ديوان.ص 133-134) منظومه محبت زهر او آل او بر خاطر كواكب از هر نوشته اند دوشيزگان پرده نشين حريم قدس نام بتول بر سر معجز نوشته اند. (ديوان.ص 584) از آن بوصلت او زهره شد بدلالى كه از شرف قمرش در سراچه دربان بود چون شمع مشرقى از چشم ساير انجم ز بس اشعه انوار خويش پنهان بود نگشت عمر وى از حى (6) فزون ز روى حساب چرا كه زندگى او بحى حنان بود وراى ذروه افلاك آستانه اوست زمرغزار فردايس آب و دانه اوست بدسته بند رياحين باغ پيغمبر كه بود نيره برج قدس را خاور عروس نه تتق (7) لاله برگ هفت چمن (8) تذرو هشت گلستان (9) و شمع شش منظر ز نام او شده نامى سه فرع (10) و چار اصول (11) بيمن او شده سامى دو كاخ و پنج قمر (12) كهينه سورى (13) بيت العروس او ساره (14) كمينه جاريه خانه دار او هاجر (15) بمطبخش فلك دود خورده را در پيش زمه طبقچه سيم و ز مهر هاون زر ز سفره انا املح (16) طعام او نمكين ز شكر انا افصح (17) كلام او شيرين (ديوان ص 615) ابن يمين محمود بن يمين الدين فريومدى.از شاعران سده هشتم هجرى و از ستايشگران خاندان سربدارى و وابسته بدين خاندان.بسال هفتصد و شصت و نه هجرى درگذشته است. شنيدم ز گفتار كارآگهان بزرگان گيتى كهان و مهان كه پيغمبر پاك والا

نسب محمد سر سروران عرب چنين گفت روزى باصحاب خود بخاصان درگاه و احباب خود كه چون روز محشر در آيد همى خلايق سوى محشر آيد همى منادى بر آيد بهفت آسمان كه اى اهل محشر كران تا كران زن و مرد چشمان بهم بر نهيد دل از رنج گيتى بهم بر نهيد كه خاتون محشر گذر مى كند ز آب مژه خاك تر مى كند يكى گفت كاى پاك بى كين و خشم زنان از كه پوشند بارى دو چشم جوابش چنين داد داراى دين كه بر جان پاكش هزار آفرين ندارد كسى طاقت ديدنش ز بس گريه و سوز و ناليدنش بيك دوش او بر،يكى پيرهن بزهر آب آلوده بهر حسن ز خون حسينش بدوش دگر فرو هشته آغشته دستار سر بدينسان رود خسته تا پاى عرش بنالد بدرگاه داراى عرش بگويد كه خون دو والا گهر از ين ظالمان هم تو خواهى مگر ستم كس نديدست از اين بيشتر بده داد من چون توئى دادگر كند ياد سوگند يزدان چنان بدوزخ كنم بندشان جاودان چه بد طالع آنظالم زشتخوى كه خصمان شوندش شفيعان او (ديوان.حسينعلى باستانى راد ص 589-590) ابن حسام محمد بن حسام الدين خوسفى از شاعران مشهور قرن نهم.شاعر مقتدر طبع و عالم بلند همت كه عمر خود را به مدح خانواده پيغمبر گذراند،و مردمان را براى نواله ستايش نگفت چنانكه گويد: شكم چون به يك نان توان كرد سير مكش منت سفره اردشير سراينده خاوران نامه و ديوان او مركب از قصيده ها و ترجيع بندها و مخمس ها و ديگر انواع شعر است.متوفى بسال هشتصد و هفتاد و پنج هجرى قمرى. قصيده در مدح

فاطمه زهرا چنين گفت آدم عليه السلام كه شد باغ رضوان مقيمش مقام كه با روى صافى و با راى صاف زهر جانبى مى نمودم طواف يكى خانه در چشمم آمد ز دور برونش منور ز خوبى و نور زتابش گرفته رخ مه نقاب ز نورش منور رخ آفتاب كسى خواستم تا بپرسم بسى بسى بنگريدم نديدم كسى سوى آسمان كردم آنگه نگاه كه اى آفريننده مهر و ماه ضمير صفى از تو دارد صفا صفا بخشم از صفوت مصطفى! دلم صافى از صفوت ماه كن ز اسرار اين خانه آگاه كن ز بالا صدائى رسيدم بگوش كه يا اى صفى آنچه بتوان بگوش! دعايى ز دانش بياموزمت چراغى ز صفوت برافروزمت بگو اى صفى با صفاى تمام بحق محمد عليه السلام بحق على صاحب ذوالفقار سپهدار دين شاه دلدل سوار بحق حسين و بحق حسن كه هستند شايسته ذو المنن بخاتون صحراى روز قيام سلام عليهم عليهم سلام كز اسرار اين نكته دلگشاى صفى را ز صفوت صفايى نماى صفى چون بكرد اين دعا از صفا درودى فرستاد بر مصطفى در خانه هم در زمان باز شد صفى از صفايش سر انداز شد يكى تخت در چشمش آمد ز دور سرا پاى آن تخت روشن ز نور نشسته بر آن تخت مر دخترى چو خورشيد تابان بلند اخترى يكى تاج بر سر منور ز نور ز انوار او حوريان را سرور يكى طوق ديگر بگردن درش بخوبى چنان چون بود در خورش دو گوهر بگوش اندر آويخته ز هر گوهرى نورى انگيخته صفى گفت يا رب نمى دانمش عنايت بخطى كه بر خوانمش خطاب آمد او را كه

از وى سؤال بكن تا بدانى تو بر حسب و حال بدو گفت من دخت پيغمبرم باين فر فرخندگى در خورم همان تاج بر فرق من باب من دو دانه جواهر حسين و حسن همان طوق در گردن من على است ولى خدا و خدايش ولى است چنين گفت آدم كه اى كردگار درين بار گه بنده راهست بار مرا هيچ از اينها نصيبى دهند ازين خستگيها طبيبى دهند خطابى بگوش آمدش كاى صفى دلت در وفاهاى عالم و فى كه اينها به پاكى چو ظاهر شوند بعالم به پشت تو ظاهر شوند صفى گفت با حرمت اين احترام مرا تا قيام قيامت تمام مهمانى كردن فاطمه جناب پيغمبر را باز بر اطراف باغ از چمن گل عذار مجمره پر عود كرد بوى خوش نو بهار مقنعه بر بود باد از سر خاتون گل برقع خضرا گشود از رخ گل پرده دار مريم دوشيزه بود غنچه ز آبستنى در پس پرده ز دلتنگى خود شرمسار سر و سهى ناز كرد سركشى آغاز كرد سنبل تر باز كرد نافه مشك تتار گل چه رخ نيكوان تازه و تر و جوان مرغ بزارى نوان بر طرف مرغزار بر صفت حسب حال گشته قوافى سگال بلبل وامق عذار بر گل عذرا عذار ناله كنان فاخته تيغ زبان آخته سرو سرافراخته چون قد دلجوى يار باد رياحين فروش خاك زمين حله پوش لاله شده جرعه نوش در سر نرگس خمار برق ثواقب فروغ تيغ كشان از سحاب ز آتش دل ميغ را چشم سيه اشكبار از پى زينت گرى لعبت ايام را لاله شده سرمه دان گل شده آيينه دار از دل خاراى سنگ آمده

بيرون عقيق لاله رخ افروخته بر كمر كوهسار بوى بنفشه بباغ كرده معطر دماغ لاله خور زين چراغ در دل شبهاى تار يا قلم من فشاند بر ورق گل عبير يا در جنت گشاد خازن دار القرار يا مگر از تربت دختر خير البشر باد سحرگه فشاند بر دل صحرا غبار مطلعة الكوكبين نيرة النيرين سيدة العالمين بضعه صدر الكبار ماه مشاعل فروز شمع شبستان او ترك فلك پيش او جاريه پيش كار ريشه كش معجرش مفتخرات الخيام رايحه چادرش نفحه عود و قمار كسوت استبرقش اطلس نه توى چرخ سندس والاى او شعرى شعرى شعار بردگى عصمتش پرده نشينان قدس كرده بخاك درش خلد برين افتخار رفته بجاروب زلف خاك درش حور عين طره خوشبوى را كرده از آن مشكبار آنچه ز گرد رهش داده برضوان نسيم روشنى چشم را برده حوارى بكار در حرم لايزال از پى كسب كمال خدمت او خالدات كرده بجان اختيار مطبخيان سپهر هر سحرى مى نهند بر فلك از خان او قرصه گاور سه دار با شرف شرفه طارم تعظيم او كنگره نه فلك كم ز يكى كو كنار در حرم عرش او از پى زينتگرى هندوى شب و سمه كوب صبح سپيداب كار زهره جادو فريب از سر دست آمده پيش كش آورد پيش هديه او را سوار معجر سر فرقدين تحفه فرستاده پيش مشترى انگشترى داده و مه گوشوار زهره بسوى او رفت بدار السرور بست بمشاطگى در كف حوران نگار در شب تزويج او چرخ جواهر فروش كرد بساط فلك پر درر آبدار پرده نشينان غيب پرده بياراستند گلشن فردوس شد طارم نيلى حصار بس كه جواهر فشاند

كوكبه در موكبش پرده گلريز گشت پر گهر شاهوار مشعله داران شام بر سر بام آمدند مشعله افروز شد هندوى شب زنده دار گشت مزين فلك سدره نشين شد ملك تا همه روحانيان يافت بيكجا قرار جل تعالى بخواند خطبه تزويج او با ولى الله على بر سر جمع آشكار روح مقدس گواه با همه روحانيان مجمع كروبيان صف زده بر هر كنار خازن دار الخلود خلد جنان در گشود تا بتوانند كرد زمره حوران نظار همچو نسيم بهشت خواست نسيمى ز عرش كز اثر عطر او گشت هوا مشكبار باد چو در سدره زد بر سر حوراى عين لؤلؤ و مرجان بريخت از سر هر شاخسار خيمه نشينان خلد بسكه بچيدند در مر همه را گشت پر معجر و جيب و كنار اينت عروسى و سور اينت سراى سرور اينت خطيب و گواه اينت طبق با نثار اى بطهارت بتول لاله باغ رسول كوكب تو بى فضول عصمت تو بى عوار بابك بدر الدجا زوجك خير التقى انك فخر النسا چشم و چراغ تبار مقصد عالم توئى زينت آدم توئى عفت مريم توئى اخير خير الخيار مام حسين و حسن فخر زمين و زمن همسر تو بو الحسن تازى دلدار سوار اى كه ندارى خبر از شرف و قدر او يك ورق از فضل او فهم كن و گوش دار بر ورقى يافتم از خط باباى خويش راست چو بر برگ گل ريخته مشك تتار بود كه روزى رسول بعد نماز صباح روى بسوى على كرد كه اى شهسوار هيچ ط عاميت هست تا بضيافت رويم نام تكلف مبر عذر توقف ميار گفت كه فرماى تا جانب خانه رويم خواجه

روان گشت و شاه بر اثرش اشكبار زانكه بخانه طعام هيچ نبودش گمان تا بدر خانه رفت جان و دل از غم فكار پيش درون شد على رفت بر فاطمه گفت پدر بر در است تا كند اينجا نهار فاطمه دلتنگ شد زانكه طعامى نبود كرد اشارت بشاه گفت پدر را درار با حسن و با حسين هر دو به پيش پدر باش كه من بنگرم تا چه گشايد ز كار خواند انس را و داد چادر عصمت بدو گفت ببازار بر بى جهت انتظار تا بفروشم بزرو ز ثمن آن برم طرفه طعامى لطيف پيش خداوندگار شد پدرم ميهمان چادر من بيع كن از ثمن آن برم زود طعامى بيار چادر پشم شتر بافته و تافته از عمل دست خود رشته و را پود و تار چادر زهرا انس برد و بدلال داد بر سر بازار شهر تا كه شود خواستار مرد فروشنده چون جامه ز هم باز كرد يافت از و شعله نور چو رخشنده نار جمله بازار از آن گشت پر از مشغله زرد شد از تاب او بالش خور برمدار يكدو خريدار خواست و آن سه درم خواستند وان سه درهم را نكرد هيچكس آنجا چهار بود جهودى مگر بر در دكان خويش مهتر بعضى يهود محتشم و مالدار چادر و دلال را بر در دكان بديد نور گرفته از و شهر يمين و يسار خواجه بدو بنگريست گفت كه اين جامكك راست بگو آن كيست راست بود رستگار گفت كه چادر انس داده بمن زو بپرس واقف اين چادر اوست من نيم آگه ز كار گفت انس را جهود قصه چادر بگوى گفت تو گر ميخرى

دست ز پرسش بدار گفت بجان رسول آنكه تو يارويى كين خبر از من مپوش راز نهفته مدار سر بسوى گوش او برد بآهستگى گفت بگويم ترا گر تو شوى راز دار چادر زهراست اين دختر خير الورى فاطمه خير النساء دختر خير الخيار شد پدرش ميهمان هيچ نبودش طعام داد بمن چادرش از جهة اضطرار تا بفروشم بزر و ز ثمن آن برم طرفه طعامى لطيف پيش خداوندگار خواجه دكان نشين عالم تورية بود ديد بسوى كتاب ديده چو ابر بهار از صحف موسوى چند ورق باز كرد تا كه بمقصد رسيد مرد صحايف شمار رو بسوى انس كرد كه اين جامه من از تو خريدم بچار پاره درم يكهزار قصه اين چادر پرده نشين رسول گفته بموسى بطور حضرت پروردگار گفته كه پيغمبر دور پسين را بود پرده نشين دخترى فاطمه با وقار روزى از آنجا كه هست مقدم مهمان عزيز مر پدرش را فتد بر در حجره گذار فاطمه را در سرا هيچ نباشد طعام تا بنهد پيش باب خواجه روز شمار چادر عصمت برند تا كه طعامى خرند وز سه درم بيش و كم كس نبود خواستار مخلص من دوستى چار هزارش درم بدهد و در وجه آن نقره بوزن عيار ذكر قسم ميكنم من بخدائى خويش از قسمى كان بود ثابت و سخت استوار عزت آن چادر از طاعت كروبيان پيش من افزون بود از جهت اقتدار خاصه ترا يكهزار درهم ديگر دهم ليك مرا حاجتيست گر بتوانى برآر من چو نبى را بسى كرده ام ايذا كنون هست سياه از حيا روى من خاكسار روى بدو كردنم،روى ندارد و ليك در حرم فاطمه خواهش

من عرضه دار گر بغلامى خويش فاطمه بپذيردم عمر بمولائيش صرف كنم بنده وار رفت انس باز پس تا بحريم حرم بر عقب او جهود با دل اميدوار گفت انس را يهود چون برسى در حرم خدمت او عرضه كن تا كه مرا هست بار؟

رفت انس در حرم قصه به زهرا بگفت گفت كه تا من پدر را كنم آگه زكار فاطمه پيش پدر حال يهودى بگفت گفت پذيرفتمش گو انس او را درآر شد انس آواز داد تا كه در آيد يهود يافته اندر دلش نور محمد قرار سر بنهاد آن جهود بر قدم عرش سا كرد ز خاك درش فرق سرش تا جدار لفظ شهادت بگفت باز برون شد ز كو طوف كنان بر زبان نام خداوندگار چون بغلامى تو معتقد و مخلصم در حرمت زان يهود حرمت من كم مدار تا كه بود نور و نار روشن و سوزنده باد قسم محب تو نور قسط عدوى تو نار مى شد و ميگفت كيست همچو من اندر جهان از عرب و از عجم دولتى و بختيار فاطمه مولاى من دختر خير البشر من بغلامى او يافته اين اعتبار بر سر بازار و كوى بود در اين گفت و گوى تا كه بگسترده شد ظله نصف النهار چار هزار از يهود هشتصد و افزون برو مؤمن و دين ور شدند عابد و پرهيزگار روح قدس در رسيد پيش رسول خدا گفت هزاران سلام بر تو ز پروردگار موجب و مستوجب خشم خدا گشته بود چند هزار از يهود چند هزار از نصار بركت مهمانى دختر تو فاطمه داد زنار سموم اين همه را زينهار اى كه

بعصمت توئى مطلع انوار قدس از زلل و معصيت دامن تو بى غبار ورد زبان ساخته نعمت تو ابن حسام تا بودش در بدن مرغ روان را قرار

پى نوشتها: 1.مقصود از اين شعرها شعرهائى است كه نشان دهنده مظلوميت آل پيغمبر باشد و گرنه شعرهاى مدحى از آغاز تاسيس حكومت اسلامى در مدينه سروده شد. 2.كسائى مروزى. 3.فردوسى. 4.غضائرى رازى. 5.قصيده اى كه اين بيت ها جزء آن آمده در چاپ مينوى.محقق ديده نمى شود. 6.اشارت است به ساليان عمر دختر پيغمبر،حى بحساب جمل هيجده است. 7.نه افلاك. 8.هفت سياره. 9.هشت بهشت. 10.مواليد سه گانه:حيوان.نبات.معادن. 11.چهار آخشج:آب.باد.خاك.آتش. 12.هفت افلاك. 13.ميهمان. 14.زن ابراهيم (ع) و مادر اسحاق. 15.مادر اسماعيل (ع) . 16.ماخوذ از حديث كان يوسف حسننا و لكنين املح (سفينة البحار ج 2 ص 546) . 17.ماخوذ از حديث انا افصح العرب بيدانى من قريش (سفينة البحار ج 2 ص 361) .

فرزندان فاطمه (ع)

«ذرية بعضها من بعض (آل عمران:34) چنانكه مى دانيم و هر آشنا بتاريخ اسلام مى داند،دختر پيغمبر را از على عليه السلام فرزندانى است.دو پسر بنامهاى حسن و حسين عليهما السلام.و دو دختر بنام زينب و ام كلثوم. هيچيك از نويسندگان سيره و مؤلفان تاريخ در وجود اين چهار فرزند ترديدى ندارد.حسن (ع) در نيمه ماه رمضان سال سوم هجرى و حسين (ع) در شعبان سال چهارم متولد شده است. تذكره نويسان شيعه و گروهى از علماى سنت و جماعت فرزند نرينه ديگرى را براى دختر پيغمبر بنام محسن نوشته اند.مصعب زبيرى نويسنده كتاب نسب قريش كه در دويست و سى و شش هجرى مرده از محسن نامى نبرده است.اما بلاذرى متوفاى سال دويست و هفتاد و نه نويسد:فاطمه براى على (ع)

حسن و حسين و محسن را زاد.محسن در خردى در گذشت (1) و نيز نويسد چون محسن متولد شد پيغمبر از فاطمه پرسيد او را چه ناميده ايد گفت حرب فرمود نام او محسن است. (2) على بن احمد بن سعيد اندلسى (384-456) مؤلف كتاب جمهرة انساب العرب نيز نويسد:محسن در خردسالى مرد (3) . شيخ مفيد فرزندان على عليه السلام را از فاطمه چنين مى شمارد:حسن و حسين و زينب كبرى و زينب صغرى كه كنيه او ام كلثوم است (4) و در پايان اين باب مى افزايد:و از شيعيان گفته اند كه فاطمه پس از پيغمبر پسرى را سقط كرد،هنگامى كه او را در شكم داشت محسن ناميد (5) .طبرى نوشته است گويند فاطمه را از على پسرى ديگر بنام محسن بود كه در خردى در گذشت.»در روايات شيعى و نيز بعض كتب اهل سنت و جماعت آمده است كه اين فرزند بر اثر آسيبى كه در روزهاى پر گير و دار پس از رحلت پيغمبر (ص) بر دختر او وارد آمد سقط گرديد (6) . درباره زندگانى هر يك از آن چهار فرزند كتابها و مقاله ها بزبانهاى گوناگون نوشته شده است. خوانندگان محترم اين سلسله كتاب،شرح حال مبسوط و مفصل دو فرزند بزرگوار او امام حسن و حسين بن على عليهم السلام را خواهند خواند. زينب (ع)

باحتمال قوى تولد زينب (ع) در ششمين سال از هجرت پيغمبر بوده است.اگر اين احتمال درست باشد،وى از آنروز كه پيرامون خود را نگريسته و با محيط زندگانى آشنا شده با مصيبت و فاجعه رو برو بوده است.مرگ پيغمبر (ص) در پنجسالگى او و حادثه هاى رقت انگيزى كه در آن روز،درون

و برون خانه وى رخ داد.سپس بيمارى مادرش،ناله ها و اشك هاى وى در مصيبت پدر و شكوفه هائى كه از ستم ها و رنج ها داشت،و سرانجام مرگ وى و دلخراش تر از آن،هاله اى از ترس و پنهان كارى كه گروه كوچك مصيبت زده را فرا گرفت.گويا طفلان هم رخصت نداشتند بانگ شيون را بلند كنند،مبادا همسايگان بشنوند و خبر بگوش اين و آن برسد و بر جنازه زهرا (ع) حاضر شوند و سفارش دختر پيغمبر عملى نگردد.تقدير الهى تربيت مادر و دختر را همانند خواسته بود.او نيز بايد دوره هاى سخت آزمايش را يكى پس از ديگرى بگذراند و براى تحمل روزهاى دشوارتر و مصيبت بارتر آماده شود.چون به سن رشد رسيد، عبد الله پسر جعفر بن ابى طالب وى را بزنى گرفت.عبد الله از تولد يافتگان حبشه است.و كسى است كه پيغمبر (ص) درباره او دعاى خير فرموده است (7) همه نويسندگان سيره او را به بزرگوارى و عزت نفس و مخصوصا بخشش فراوان ستوده اند.زينب از عبد الله صاحب فرزندانى شد.مصعب زبيرى فرزندان او را سه پسر و يكدختر نوشته است:پسران:جعفر و عون اكبر كه فرزندانى از آنان نماند و على كه اعقاب عبد الله از اين پسراند.و دخترى بنام ام كلثوم كه معاويه مى خواست او را براى پسر خود يزيد بزنى بگيرد.عبد الله كار ام كلثوم را به حسين (ع) وا گذاشت و او وى را به قاسم بن محمد بن جعفر بن ابى طالب به زنى داد (8) نيز طبرسى در اعلام الورى فرزندان عبد الله را همين چهار تن نوشته است (9) اما مشهور است كه پسران او على،محمد،عون و عباس بودند. زينب با آنكه زن عبد الله

بود و در خانه او بسر مى برد و از وى فرزندانى داشت،همچون مادر خويش پرستارى پدر را از ياد نمى برد.چون على عليه السلام براى نشاندن فتنه طلحه و زبير عازم عراق شد زينب و شوهرش عبد الله نيز به كوفه رفتند و در آن شهر اقامت كردند و زينب در عراق شاهد پيش آمدهاى شگفت بود.درگيرى پدرش با سپاهى كه در بصره فراهم شد و خونخواهى عثمان از جانب كسى كه تا پيش از كشته شدن او،ويرا به يهودى مدينه (نعثل) همانند مى كرد.نبرد صفين و نيرنگ دنياطلبانى كه بظاهر در اطاعت على بودند و در نهان از معاويه فرمان مى بردند،و سپس قيام خشك مقدسان و قاريان قرآن و سرانجام فاجعه روز نوزدهم رمضان و شهادت پدرش در محراب مسجد كوفه و پس از آن بيعت مردم كوفه با برادرش حسن (ع) و نافرمانى كردن او را و بر سر او ريختن و خيمه اش را بغارت بردن و ران او را با كلنگ شكافتن و ناچار شدن او از بستن پيمان آشتى با معاويه و زخم زبانها كه از دشمنان دوست نما پس از اين آشتى شنيد. (10) زينب در اين تاريخ ساليانى بيش از سى را پشت سر گذاشته بود.بگفته مادرش روزگار چه بو العجب در پس پرده دارد و چه بازيچه يكى از پس ديگرى بروى مى آرد»بازيچه ها يكى از پس ديگرى پديد مى شد.توانى چون فولاد و سنگينى چون كوه بايد كه اين غم ها را تحمل كند و او نمونه بردبارى بود. سرانجام خانواده على از كوفه به مدينه بازگشتند.ديرى نكشيد كه زينب برادر بزرگش را ديد، در بستر مرگ از سوز زهر بخود مى پيچيد.و روز ديگر

شاهد منظره اى دلخراش تر بود.آنان كه لبخند محبت آميز محمد (ص) را بر روى دخترش تحمل نكردند،هنوز كينه زهرا را از دل نزدوده بودند.مى خواستند انتقام مادر را از فرزند بگيرند،تا آنجا كه نگذاشتند فرزندزاده در كنار جدش بخاك سپرده شود. دهسال سخت ديگر سپرى شد.سالهائى كه دست نشاندگان حكومت دمشق شيعيان على را در شهرهاى عراق و حجاز دنبال مى كردند.دشنام مى دادند،مى زدند،بزندان مى افكندند مى كشتند.تا آنكه روزى خبرى رسيد كه براى عراق از ديگر ايالت ها شادى بخش تر بود. معاويه مرد!در كوفه انجمن ها بر پا مى شود.خطيبان بر پا مى ايستند تا آنجا كه مى توانند رگ هاى گردن را پر مى كنند تا سخنانشان بيشتر در دلها بنشيند:«بايد نگذاريم يزيد بر مسلمانان امارت كند بايد حق بخداوندش برگردد.تا نوه پيغمبر را داريم به نوه ابو سفيان چه نيازى است؟». نامه هاى پى در پى از كوفه به مدينه مى رود:«فرزند پيغمبر هر چه زودتر نزد ما بيا!اگر نيايى نزد خدا مسئولى حسين (ع) از مكه روانه عراق مى شود.روز برون شدن او عبد الله شوى زينب به تلاش مى افتد.از يكسو مى بيند پسر عمو و برادر زنش در اين شهر امنيت ندارد و از سوى ديگر مى ترسد عراقيان با او همان كنند كه با پدر و برادرش كردند. نزد حاكم شهر عمرو بن سعيد مى رود.از او براى حسين امان نامه اى مى گيرد كه متن آن چنين است.«شنيده ام عازم عراق هستى.از خدا مى خواهم از تفرقه افكنى بپرهيزى چه من بيم دارم در اين راه كشته شوى.من عبد الله بن جعفر،و يحيى بن سعيد برادرم را نزد تو مى فرستم تا بتو بگويند در امان من هستى و از صله و نيكوئى و مساعدت من بهره مند خواهى بود»عبد الله و برادر حاكم

مكه اين امان نامه را به امام مى رسانند. پيداست كه پاسخ چنين امان نامه اى از جانب امام چه خواهد بود: «كسى كه مردم را بطاعت خدا و رسول بخواند و نيكوكارى را پيشه گيرد،هرگز تفرقه افكن نيست و مخالفت خدا و پيغمبر را نكرده است.بهترين امان امان خداست.كسى كه در اين جهان از خدا نترسد در روز رستاخيز از او در امان نخواهد بود.از خدا مى خواهم در اين جهان از او بترسم تا در آن جهان از امن او بهره مند شوم (11) . كاروان كه زينب با آن همراه است،از مكه بيرون مى رود.عبد الله چون دانست امام آماده رفتن به عراق است و از اين سفر چشم نمى پوشد فرزندان خود عون و محمد را همراه او كرد. دمشق از ماهها پيش جنب و جوش عراق را زير نظر داشت.يا بهتر بگوئيم،موقع شناسان عراق-دسته اى از آنان كه امام را به شهر خود خواندند-او را از طوفانى كه در پيش است آگاه ساخته بودند.يزيد پيش بينى هاى لازم را كرده بود.حاكمى بى اصل و نسب،سختگير و بى تقوى را بكوفه فرستاد.عبيد الله،فرستاده امام مسلم بن عقيل و مهماندار او هانى پسر عروه را كشت و چشم مردم شهر را ترساند.سربازان مسلح وى راههاى حجاز به عراق را زير نظر داشتند،چنانكه امام اندكى پس از حركت از منزل شراف با حر پسر يزيد رياحى فرستاده حاكم كوفه روبرو شد و حر با رسيدن دستور تازه او را در سرزمينى كه كربلا نام دارد فرود آورد. از آنروزهاى پر هراس كه هنوز لااقل براى دسته اى راه اميد بسته نشده بود و از آخرين ساعت هاى روز نهم محرم تا پسين روز ديگر،كم و بيش آگاهيد.نيز

در كتاب زندگانى امام حسين (ع) كه جزء اين سلسله كتابهاست،تفصيل بيشترى خواهيد ديد.در آن گير و دار زينب (ع) ،چه وظيفه اى داشته و شخصيت خود را چگونه نشان داده،چيزى نيست كه بر شما پنهان باشد.اما ماموريت اختصاصى او از پسين روز دهم محرم سال شصت و يك هجرى آغاز شد. ساعت هاى آخر روز دهم محرم سپرى گرديد.ديوانه هائى كه دوستى مال و جاه يا حس كينه و انتقام ديده درون و برونشان را كور كرده بود،بخود آمدند.چه كردند؟كارى بزرگ!كارى زشت! كه تاريخ عرب همانند آنرا بخاطر نداشت.مهمان كشى كه براى اين قوم ننگى بدتر از آن نيست آن هم با چنان بى رحمى!چه بدست آوردند؟هيچ!نه،چرا هيچ؟از اين مهمان كشى دست آوردى بزرگ داشتند.چه بود؟خوارى و زبونى كوفه برابر شام،نه براى نخستين بلكه براى چندمين بار.چه كنند و بكجا بروند؟همه راهها بروى آنان بسته بود،جز يك راه.راه ننگ! كه اين كاروان ناچار بايد آنرا تا پايان به پيمايد.راهى كه از غاضريه آغاز مى شد و به قصر حاكم كوفه و سپس به كاخ سبز دمشق پايان مى يافت.كاروان عراقى بايد پيشانى مذلت را برابر مردى كه تبارى روشن نداشت بر زمين بسايد،سپس همچنان سرافكنده و بينى بر خاك پيش رود تا در آستانه پسر هند بايستد و بگويد«سر مرا بجز اين در حواله گاهى نيست ديروز داغ غلامى پدرت را پذيرفتيم و امروز حلقه بگوش توايم لطف آنچه تو انديشى حكم آنچه تو فرمائى اين سوغات كاروان عراق بود.اما مانده كاروان حجاز نيز با دست خالى نمى رفت دستى پر داشت.دستى گشاده به فراخى سراسر عراق و حجاز نه،به پهناى شبه جزيره عربستان و دنياى اسلام پر از متاعى گرانبها.متاع شرف،افتخار،آزادگى و كرامت

انسانى:متاع شهادت اما خريدار اين كالا نه كوفه بود و نه دمشق،آنجا از مرد و مردمى نشانى ديده نمى شد.و خريدار كالاى شهادت مردانند كه بگفته پير ميهنه چوب به عياران چرب كنند بنامردان چرب نكنند» (12) آنان كه درون آن دو كاخ مى زيستند و كسانى كه گرد كاخ نشينان را فرا گرفته بودند از نامردان بودند نه از عياران. اين كالاى گران بها را گروهى زن و فرزند خردسال بدرقه مى كرد دستها بر گردن بسته و زنجير بر پا نهاده.با كاروان سالارى كه بحق شير زن كربلا (13) لقب گرفته است. چنانكه خواهيم خواند كاروان سالار متاع قافله را در هر دو كاخ (كوفه و دمشق) بمعرض نمايش گذاشت نه براى آنكه آنروز خريدارى يابد،چه مى دانست مشتريان او آنان نيستند. بازارى ساخت تا پس از پنج سال گرم شود.نخست در شهر كوفه سپس در مدينه،شام، خوزستان،خراسان و سرانجام كافر كوب هاى خراسانيان سزاى نامردان را در كنارشان نهاد. نامردان بر سر دار نمى روند مردار زير پا پايمال مى شوند.آنروز بود كه بحكم خليفه عباسى بر لاشه هاى نيم جان امويان گستردنى افكندند و خوان ها چيدند و خليفه تازه بخوردن نشست (14) . كاروان و كاروان سالار به بازار كوفه در آمدند.حاكم كوفه مى خواست با نمايش اين صحنه، خوارى دختر على و خاندان هاشم را برخ مردم شهر بكشد،تا بدينوسيله قدرت خود را بدانها بيشتر بنماياند كه: اينان فرزندان و كسان حاكم پيشين شهر شمايند!امروز بحكم من پيش چشم شما اسير و دست و گردن بسته در كوچه هاى شهر شما رانده مى شوند و تازيانه مى خورند! اين خواست حاكم بود،اما خدا چيز ديگرى مى خواست.مردم شهر پير و جوان در كوچه ها انبوه شدند مثلى معروف

است تب تند عرق تند خواهد آورد»مردمى كه زود بخشم مى آيند زود هم پشيمان مى شوند. و مردم دره فرات از حد اعلاى اين خصوصيت برخوردارند.با شنيدن سخنى مى خروشند و دشمن مى شوند و با سخنى ديگر از برادر مهربان تر مى گردند! كوفه زينب را خوب مى شناخت.زنانى كه در آن روز سى سال و بيشتر داشتند،حشمت او را در ديده مسلمانان و عزت وى را در چشم پدر ديده بودند. در آمدن زينب و اسيران به بازار كوفه و حالت رقت انگيز آنان خاطرات گذشته را زنده كرد. زنان شيون سر دادند و مردان را بگريه افكندند و گريه زنان و مردان كودكان را به نوحه در آورد و يكبار ناله و فغان از هر سو برخاست.اكنون بايست اين هيجان به نقطه اوج برسد تا ديده مردم شهر گشوده شود تا بدانند چه كردند و چرا كردند. در جمع اسيران چه كسى مى توانست اين وظيفه را تعهد كند.دختر على بود،كدام يك از دو دختر او؟زينب يا ام كلثوم.ديرينه ترين سند كه خطبه را ضبط كرده،گوينده آنرا ام كلثوم نوشته است.نگارنده هم در يكى از كتاب هاى خود (15) بحكم امانت همان نام را نوشتم.اما چنانكه در اين كتاب نوشته ام،ام كلثوم در اين تاريخ زنده نبوده است.اين تخليط از آنجا پيدا شده كه يكى از كنيه هاى زينب (ع) ام كلثوم است.او را ام كلثوم كبرى و خواهرش را ام كلثوم صغرى مى خوانده اند.بهر حال آنكه در بازار كوفه با سخنان خود درسى فراموش نشدنى بمردم اين شهر داد،زينب بود كه پس از حمد خدا چنين گفت: مردم كوفه!مردم مكار فريبكار!مردم خوار و بيمقدار.بگرييد كه هميشه ديده هاتان گريان و سينه هاتان بريان باد!زنى رشته باف را مانيد

كه آنچه را استوار بافته است از هم جدا سازد. پيمان هاى شما دروغ است و چراغ ايمانتان بى فروغ.مردمى هستيد لاف زن و بلند پرواز!خود نما و حيلت ساز!دوست كش و دشمن نواز!چون سبزه پارگين،درون سوگنده و برون سوسبز و رنگين،نابكار!چون سنگ گور نقره آگين (16) . چه زشت كارى كرديد!خشم خدا را خريديد،و در آتش دوزخ جاويد خزيديد.ميگرييد؟! بگيرييد!كه سزاوار گريستيد نه در خور شادمان زيستن.داغ ننگى بر خود نهاديد كه روزگاران بر آيد و آن ننگ نزدايد! اين ننگ را چگونه مى شوئيد؟و پاسخ كشتن فرزند پيغمبر را چه مى گوييد؟سيد جوانان بهشت.و چراغ راه شما مردم زشت كه در سختى يارتان بود و در بلاها غمخوار.نيست و نابود شويد اى مردم غدار (17) . هر آينه باد در دست داريد،و در معامله اى كه كرديد زيانكار!و بخشم خدا گرفتار،و خوارى و مذلت بر شما باد.كارى سخت زشت كرديد كه بيم مى رود آسمانها شكافته شود و زمين كافته و كوهها از هم گداخته. مى دانيد چگونه جگر رسول خدا را خستيد؟و حرمت او را شكستيد!و چه خونى ريختيد؟و چه خاكى بر سر بيختيد؟زشت و نابخردانه كارى كرديد كه زمين و آسمان از شر آن لب ريز است،و شگفت مداريد كه چشم فلك خونريز است.همانا عذاب آخرت سخت تر است و زيانكاران را نه يار و نه ياور است (18) . اين مهلت،شما را فريفته نگرداند!كه خدا گناهكاران را زودا زود بكيفر نمى رساند و سرانجام خون مظلوم را مى ستاند.اما مراقب ما و شماست و گناهكار را بدوزخ مى كشاند (19) .سپس روى خود را از آنان برگرداند.و همه را انگشت بدهان در حيرت نشاند.مردى پير از بنى جعفى كه ريش خود را از

گريه تر ساخته بود گفت: پسران آنان بهترين پسرانند و دودمان ايشان سر بلندترين دودمان (2) اسيران را به كاخ پسر زياد بردند.وسيله قدرت نمائى هر چه بيشتر در اين مجلس از پيش فراهم شده بود.قدرت نمائى برابر خاندان پيغمبر و بخاطر زهر چشم گرفتن از مردم كوفه. پسر زياد بگمان خود راه پيروزى را تا پايان آن پيموده بود.حسين را كشته زن و فرزند او را اسير كرده و پوزه شيعيان عراق را بخاك ماليده است.از اين پس چه كسى جرات دارد نام على (ع) را بر زبان آرد! اى زن كيست؟ -زينب دختر فاطمه! -خدا را شكر!ديديد خدا چگونه شما را رسوا كرد و دروغ گفته هاتان را آشكار ساخت؟ پسر زياد بقدرت خويش مى باليد و براى قدرت و براى قدرت نما دردى بدتر از اين نيست،كه او را بچيزى نشمرند و پيش روى مردمان تحقيرش كنند.دختر على به سخن آمد.گوئى هيچ اتفاقى رخ نداده.نه برادر و كسانش را كشته اند و نه او و خويشاوندانش را دست و گردن بسته پيش روى مردى پست و خونخوار نگاه داشته اند.گوئى براى مناظره علمى بدين مجلس خوانده شده است: -سپاس خدا را كه ما را به محمد (ص) گرامى داشت.فاسقان دروغ مى گويند و بدكاران رسوا مى شوند و آنان ما نيستيم ديگرانند! پسر زياد حيرت كرد.نه تنها گردنى را كه مى خواستند خم كند،راست تر ايستاد.سرهاى افكنده بيجان را نيز بى آنكه خود بخواهند بر افراشت.ناچار از راه ديگر در آمد: -ديدى خدا با برادرت چه كرد؟! -از خدا جز خوبى نديدم!برادرم با ياران خود براهى رفتند كه خدا مى خواست.آنان شهادت را گزيدند و با افتخار بدين نعمت رسيدند!اما تو ستمكار

به پاسخ آنچه كردى گرفتار خواهى بود!پسر زياد خرد شده.بود از شنيدن اين پاسخ پايمال شد.آخرين سلاح درمانده چيست؟ دشنام! -با كشته شدن برادر سركش و نافرمان تو خدا دلم را شفا بخشيد. -پسر زياد!مهتر ما را كشتى!از خويشانم كسى نهشتى!نهال ما را شكستى!ريشه ما را از هم گسستى!اگر درمان تو اينست؟آرى چنين است! -سخن به سجع مى گويد.پدرش نيز سخن هاى مسجع مى گفت (21) .

پى نوشتها: 1.انساب الاشراف ص 402. 2.همان كتاب ص 404. 3.ص 16. 4.ارشاد ج 1 ص 355. 5.همان كتاب ص 356 و رجوع شود به كشف الغمه ص 440-441 ج 1. 6.رجوع شود به الملل و النحل ج 1 ص 77. 7.الاصابه ج 4 ص 48. 8.نسب قريش ص 82. 9.اعلام الورى ص 204.10.رجوع شود به تحليلى از تاريخ اسلام.از نگارنده ج 2. 11.نگاه كنيد به پس از پنجاه سال ص 147 چاپ دوم. 12.اسرار التوحيد ص 58. 13.نام كتابى درباره زينب (ع) ترجمه و تحشيه نگارنده. 14.رجوع كنيد به تحليلى از تاريخ اسلام بخش دوم حوادث سال 132. 15.رجوع كنيد به پس از پنجاه سال ص 182 چاپ دوم. 16.يا اهل الكوفة يا اهل الختر و الخذا،لا،فلا رقات العبرة،و لا هدات الرته،انما مثلكم كمثل التى نقضت غزلها من بعد قوة انكاثا.تتخذون ايمانكم دخلا بينكم الا و هل فيكم الا الصلف و الشنف،و ملق الاماء و غمز الاعداء و هل انتم الا كمرعى على دمنة،او كفضة على ملحودة. 17.الا ساء ما قدمت لكم انفسكم ان سخط الله عليكم.و فى العذاب انتم خالدون،اتبكون؟اى و الله فابكوا،و انكم و الله احرياء بالبكاء،فابكوا كثيرا،و اضحكوا قليلا فلقد فزتم بعارها و شنارها.و لن ترحضوها بغسل بعدها

ابدا،و انى ترحضون قتل سليل خاتم النبوة،و معدن الرسالة و سيد شبان اهل الجنة،و منار محجتكم،و مدرة حجتكم،و مفرح نازلتكم فتعسا و نكسا. 18.لقد خاب السعى و خسرت الصفقة و بؤتم بغضب من الله و ضربت عليكم الذلة و المسكنة لقد جئتم شيئا اذا.تكاد السموات يتفطرن منه و تنشق الارض و تخر الجبال هدا.ا تدرون اى كبد لرسول الله فريتم و اى كريمة له ابرزتم و اى دم له سفكتم؟لقد جئتم بها شوهاء خرقاء، شرها طلاع الارض و السماء افعجبتم ان قطرت السماء دما و لعذاب الاخرة اخزى و هم لا ينصرون. 19.فلا يستخفنكم المهل،فانه لا تحفزه المبادرة،و لا يخاف عليه فوت الثار.كلا ان ربك لنا و لهم لبالمرصاد. 20.كهولهم خير الكهول و تسلهم اذا عد نسل لا يبور و لا يخزى (بلاغات النساء.چاپ نجف ص 23،جمهرة خطب العرب ج 2 ص 124-126 اعلام النساء ج 2 ص 259) . 21.لقد قتلت كهلى.و ابرت اهلى.و قطعت فرعى.و اجتثت اصلى،فان يشفك هذا فقد اشتفيت (طبرى ج 7 ص 372)

وا پسين منزل كاروان

شام در سال سيزدهم هجرى بدست سپاهيان مسلمان و بفرماندهى خالد بن وليد گشوده شد.و چيزى نگذشت كه در خلافت عمر،معاويه حكومت آن ايالت را يافت و همچنان تا پايان زندگى در اين سمت باقى بود. مردم شام آئين مسلمانى را در رفتار مردمانى چون خالد و معاويه و پيرامونيان او مى ديدند.و از سيرت پيغمبر و تربيت مهاجر و انصار آگهى نداشتند.در سال شصت و يكم هجرى گروهى (شايد چند تن بيش از يكصد نفر) از كسانى كه رسول خدا را ديده بودند در شهرهاى شام مى زيستند.مردمانى كه ساليان عمرشان از شصت گذشته بود و ترجيح مى دادند بگوشه اى بنشينند

و آنچه را مى گذرد نه بينند.شگفت نيست كه پس از سال يكصد و سى و دوم چون حاكم خاندان عباسى بدين شهر رسيد،مردم گفته باشند ما نمى دانستيم محمد (ص) را خويشاوندانى جز بنى اميه بوده است تا آنكه شما بر سر كار آمديد (1) . اگر مقتل نويسان نوشته اند،هنگام در آوردن اسيران به دمشق مردم،شهر را آئين بسته بودند، دور نمى نمايد،و اگر يزيد در مجلس خود سروده باشد كه: «كاش بزرگان من كه در جنگ بدر كشته شدند،حاضر بودند و مى ديدند چگونه انتقام آنان را از فرزندان محمد (ص) گرفتم بعيد نيست.آنروز در مجلس وى گرد يزيد را كسانى گرفته بودند كه اسلام و پيغمبر آنرا وسيله رسيدن بحكومت كرده بودند نه سبب قربت به خدا. مى بينيد كه مجلس ها يكسان است و گفتگوها همانند.در كوفه پسر زياد شادمان بود كه ماموريت خود را انجام داده و مايه قوت عراقيان را از دست آنان گرفته و در شام يزيد بر خود مى باليد كه خون ريخته پدرانش در جنگ بدر بهدر نرفته است. اگر كار بهمين جا پايان مى يافت،او برنده بازى بود.اما زينب نگذاشت يزيد،شهد اين پيروزى را بمكد،آنچه را مايه شيرينى كام خود مى دانست در دهانش تلخ تر از شرنگ ساخت.در سخنانى كوتاه بمجلسيان فهماند چه كسى بر آنان حكومت مى كند،و بنام كه حكومت مى كند،و اينان كه زنجير بگردن نهاده پيش تخت او ايستاده اند چه كسانند!.و سخنان او را از روى ديرينه ترين متنى كه در دست دارم (بلاغات النساء) نوشته احمد بن ابى طاهر كه يكصد و چهل سال پس از حادثه متولد شده آورده ام.و در مصادر متاخر اختلاف ها در ضبط كلمات ديده مى شود: پس پايان كسانى كه بدى كردند،بدتر

(دوزخ) بود.چه آنان آيت هاى خدا را دروغ خواندند،و بدان فسوس كردند. (2) يزيد!پندارى اكنون كه زمين و آسمان بر ما تنگ است،و چون اسيران شهر بشهرمان مى برند، در پيشگاه خدا ما را ننگ است؟و ترا بزرگوارى است و آنچه كردى نشانه سالارى؟بخود مى بالى و از كرده خويش خوشحالى كه جهان تو را بكام است و كارهايت به نظام (3) . نه چنين است.اين شادى تو را عزاست.و اين مهلت براى تو بلاست و اين گفته خدا است: «آنانكه كافر شدند مى پندارند،مهلتى كه بدانها مى دهيم بر ايشان خوبست،همانا مهلتشان مى دهم تا بر گناهان بيفزايند و بر ايشان عذابى دردناكست.» پسر آزاد شدگان (4) .اين آئين دادست كه زنان و كنيزانت را در پرده نشانى و دختران پيغمبر را از اين سو بدان سو برانى؟حريم حرمتشان شكسته!و نفسهايشان در سينه بسته!نژند بر پشت اشتران!و شتربانان آنان دشمنان (5) . از سويى به سويى،و هر روز بكويى،نه تيمار خوارى دارند،نه يارى.نه پناه و نه غمگسارى،دور و نزديك بآنان چشم دوخته و دل كسى بحالشان نسوخته. آنكه ما را خوار مى شمرد،و بچشم كينه و حسد در ما مى نگرد، نشگفت اگر دشمنى ما را از ياد نبرد.با چوبدستى بدندان جگر گوشه پيغمبر مى زنى؟!و جاى كشتگانت را در بدر،خالى مى كنى؟كه كاش بودند و مرا مى ستودند!آنچه را كردى خرد مى شمارى؟و خود را بى گناه مى پندارى (6) ؟ چرا شاد نباشى؟كه دل ما را خستى.و از رنج سوزش درون رستى.و آنچه ريختى خون جوانان عبد المطلب بود،ستارگان زمين و فرزندان رسول رب العالمين (7) . و بزودى بر آنان خواهى در آمد،در پيشگاه خداى متعال.و دوست خواهى داشت كه كاش كور بودى و لال.و نمى گفتى چه خوش

بود كه كشتگان من در بدر،اينجا بودند و مرا خوش باش مى گفتند و شادى مى نمودند.» خدايا حق ما را بستان!و كسانى را كه بر ما ستم كردند به كيفر رسان!يزيد!بخدا جز وست خود را ندريدى!و جز گوشت خويش را نبريدى!و بزودى و بنا خواست بر رسول خدا در مى آئى!روزى كه خويشان و كسان او در بهشت غنوده اند و خدايشان در كنار هم آورده است و از بيم پريشانى آسوده اند.اين گفته خداى بزرگ است كه مپندار آنان كه در راه خدا كشته شده اند مرده اند كه آنان نزد پروردگار خود زنده اند و روزى خورنده اند» (8) . بزودى آنكه تو را بر اين مسند نشانده و گردن مسلمانان را زير فرمان تو كشانده،خواهد دانست كه زيانكار كيست و خوار و بى يار چه كسى است.آنروز داور خدا و دادخواه مصطفى و گواه بر تو دست و پاست. اما اى دشمن و دشمن زاده خدا.من هم اكنون تو را خوار مى دارم و سرزنش تو را بچيزى نمى شمارم اما چه كنم كه ديده ها گريانست و سينه ها بريان. ما را بجمع سفيهان (10) مى فرستد تا مال خدا را بپاداش هتك حرمت خدا بدو دهند.اين دست جنايت است كه بخون ما مى آلايند.و گوشت ماست كه زير دندان مى خايند.و پيكر پاك شهيدانست كه گرگان بيابان از هم مى ربايند.اگر ما را به غنيمت مى گيرى غرامت خود را مى گيريم.در آنروز جز كرده زشت چيزى ندارى. تو پسر مرجانه را به فرياد مى خواهى!و او از تو يارى مى خواهد.با يارانت در كنار ميزان ايستاده چون سگان بر آنان بانگ مى زنى و آنان بروى تو بانگ مى زنند.و مى بينى كه نيكوترين توشه اى كه معاويه براى تو ساخت كشتن فرزندان پيغمبر بود كه بگردنت

انداخت. بخدا كه جز از خدا نمى ترسم و جز بدو شكوه نمى برم.هر حيله اى دارى بكار دار.و از هر كوشش كه توانى دست مدار.و دست دشمنى از آستين بر آر.كه بخدا اين عار بروزگار از تو شسته نشود. سپاس خدا را كه پايان كار سادات جوانان بهشت را سعادت و آمرزش مقرر داشت و بهشت را براى آنان واجب انگاشت. از خدا مى خواهم كه پايه قدر آنان را والا و فضل فراوان خويش بايشان عطا فرمايد كه او مددكار تواناست (12) . اندك اندك مردم دمشق از حقيقت آنچه در عراق رخ داده بود آگاه شدند.و دانستند آنكه بامر يزيد و بدست سپاهيان كوفه كشته شده است،ماجراجويى عصيان گر نبوده بلكه دختر زاده رسول خدا و اين زنان و كودكان را كه باسيرى بدمشق آورده اند خاندان پيغمبر نهاست خاندان كسى است كه يزيد بنام جانشينى او بر آنان و بر ديگر مسلمانان،حكومت مى كند.از روى دادهاى آن مجلس و خرده گيرى چند تن بر يزيد و سخنان امام على بن الحسين در مسجد دمشق در متن هاى متاخر گزارش هايى ديده مى شود.همه اين گزارش ها بطور اجمال واقعيتى را نشان مى دهد: -ناخرسندى مردم از آنچه بر خاندان پيغمبر رفته است، پس از اين ماجراها بود كه يزيد مصلحت نديد اسيران را نزد خود نگاه دارد.نخست در صدد دلجوئى از ايشان بر آمد و كوشيد تا آنچه را در عراق رخ داده است بگردن پسر زياد بيندازد.بهر حال كاروان رخصت بازگشتن يافت و روى به حجاز نهاد.اما كى؟در چه ماهى و در چه سالى؟بدرستى روشن نيست! آيا كاروان مستقيما از دمشق به مدينه رفته است؟آيا راه خود را طولانى ساخته و به كربلا آمده است تا با

مزار شهيدان ديدارى داشته باشد؟آيا يزيد با اين كار موافقت كرده است؟و اگر كاروان به كربلا بازگشته،آيا درست است كه در آنجا با جابر بن عبد الله انصارى كه او نيز براى زيارت آمده بود ديدارى داشته؟آيا در آنجا مجلسى از سوگواران بر پا شده؟و چگونه حاكم كوفه بر خود هموار كرده است كه در چند فرسنگى مركز فرمانفرمائى او چنين مراسمى بر پا شود؟و بر فرض كه اين روى دادها را ممكن بدانيم اين اجتماع در چه تاريخى بوده است؟ چهل روز پس از حادثه كربلا؟مسلما چنين چيزى دور از حقيقت است.رفتن و برگشتن مسافر عادى از كربلا به كوفه و از آنجا بدمشق و بازگشتن او،با وسائل آن زمان بيش از چهل روز وقت مى خواهد تا چه رسد به حركت كاروانى چنان و نيز ضرورت دستور خواهى پسر زياد از يزيد درباره حركت آنان بدمشق و پاسخ رسيدن،كه اگر همه اين مقدمات را در نظر بگيريم دو سه ماه وقت مى خواهد. فرض اينكه كاروان در اربعين سال ديگر (شصت و دوم) به كربلا رسيده نيز درست نيست، چرا كه ماندن آنان در دمشق براى مدتى طولانى،چنانكه نوشتيم به صلاح يزيد نبود.بهر حال هاله اى از ابهام گرد پايان كار را گرفته است و در نتيجه دستكارى هاى فراوان در اسناد دست اول،بايد گفت حقيقت را جز خدا نمى داند.آنچنانكه پايان زندگانى شير زن كربلا نيز روشن نيست.مسلم است كه زينت پس از بازگشت از شام مدتى دراز زنده نبود.چنانكه مشهور است سال شصت و دوم از هجرت بجوار حق رفته است.در كجا؟مدينه؟دمشق؟قاهره، هر يك از نويسندگان سيره براى درستى راى خود دليلى و يا دليل هائى آورده است. مزارى

كه بنام ستى زينب سيده زينب در شهر قاهره بر پاست.و شب و روز-بخصوص شبها و روزهاى جمعه-زيارت كنندگان بسيارى دارد،همتاى مشهد ديگرى است كه بنام راس الحسين در اين شهر ساخته است.گويا فاطميان كه در سده چهارم هجرى بر قاهره ست يافتند مى خواستند با بناى اين دو زيارتگاه توجه عامه را جلب كنند. آنچنانكه بسيارى از مورخان و نقادان حديث اصالت مزار دمشق را نيز منكرند و نگارنده ضمن سفرنامه قاهره كه چند سال پيش در مجله يغما منتشر شد (13) نوشت:اين زيارتگاه ها از مصاديق بيوتى است كه نام خدا در آنها به بزرگى ياد مى شود و دوستداران اهل بيت با خلوص نيت فراوان مراتب ارادت خود را بكسى كه آن مزار بنام او برپاست بيان مى دارند و با پيغمبر خود و خانواده او تجديد عهد مى كنند.

پى نوشتها: 1.الهفوات النادرة ص 371. 2.ثم كان عاقبة الذين اساؤا السوآى ان كذبوا بآيات الله و كانوا بها يستهزؤن (روم:10) 3.اظننت يا يزيد انه حين اخذ علينا باطراف الارض و اكناف السماء فاصبحنا نساق كما يساق الاسارى،ان بنا هوانا على الله و بك عليه كرامة.فشمخت بانفك و نظرت فى عطفيك جذلان فرحا.حين رايت الدنيا مستوسقة لك.و الامور متسقة عليك. 4.آنروز كه رسول خدا مكه را گشود بزرگان قريش نزد او حاضر شدند.پرسيد گمان مى بريد با شما چه رفتارى خواهم كرد؟گفتند آنچه در خور عموزاده اى بزرگوار است.فرمود برويد!شما آزاديد و از آن روز قريش به ابناء الطلقاء معروف شدند. 5.و قد امهلت و نفثت و قول الله تبارك و تعالى و لا يحسبن الذين كفروا انما نملى لهم خير لانفسهم انما نملى لهم ليزدادوا انما و لهم عذاب مهين. (آل عمران:178) .امن العدل

يا بن الطلقاء تخديرك نساءك و اماءك و سوقك بنات رسول الله صلى الله عليه قد هتكت ستورهن و اضحلت صوتهن مكتئبات تخدى بهن الاباعر و يحد و بهن الاعادى. 6.من بلد الى بلد.لا يراقبن و لا يؤوين.يتشوفهن القريب و البعيد.ليس معهن ولى من رجالهن. و كيف يستبطا فى بغضنا من ينظر الينا بالشنف و الشنآن و الاحن و الاضغان.ا تقول ليت اشياخى ببدر شهدوا»غير متاثم و لا مستعظم؟و انت تنكت ثنايا ابى عبد الله. 7.و لم لا تكون كذلك؟.و قد نكات القرحة و استاصلت الشاقة باهراقك دماء ذرية رسول الله صلى الله عليه و نجوم الارض من آل عبد المطلب. 8.و لتردن على الله و شيكا موردهم و لتؤدن انك عميت و بكمت و انك لم تقل:«فاستهلوا و اهاوا فرحا»اللهم خذ بحقنا،و انتقم لنا ممن ظلمنا،و الله ما فريت الا فى جلدك،و لا حزرت الا فى لحمك و سترد على رسول الله صلى الله عليه و برغمك،و عترته و لحمته فى حظيرة القدس،يوم يجمع الله شملهم ملمومين من الشعث،و هو قول الله تبارك و تعالى و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون. (آل عمران:169) . 9.عبيد الله پسر زياد و سپاهيان او. 10.يزيد و كسان او. 11.و سيعلم من بواك و مكنك من رقاب المؤمنين-اذا كان الحكم الله،و الخصم محمد صلى الله عليه،و جوارحك شاهدة عليك،فبئس للظالمين بدلا-ايكم شر مكانا و اضعف جندا،مع انى و الله يا عدو الله و ابن عدوه،استصغر قدرك،و استعظم تقريمك،غير ان العيون عبرى و الصدور حرى،و ما يجزى ذلك او يغنى عنا:و قد قتل الحسين عليه السلام،و حزب الشيطان يقربنا الى حزب السفهاء،ليعطوهم

اموال الله على انتهاك محارم الله،فهذه الايدى تنطف من دمائنا،و هذه الافواه تتحلب من لحومنا،و تلك الجثت الزواكى،يعتامها عسلان الفلوات،فلئن اتخذتنا مغنما لنتخذن مغرما،حين لا تجد الا ما قدمت يداك. 12.تستصرخ بابن مرجانة،و يستصرخ بك،و تتعاوى و اتباعك عند الميزان،و قد وجدت افضل زاد زودك معاوية فتلك ذرية محمد صلى الله عليه،فو الله ما اتقيت غير الله،و لا شكواى الا الى الله،فكد كيدك،واسع سعيك،و ناصب جهدك،فو الله لا يرحض عنك،عار ما اتيت الينا ابدا،و الحمد لله الذى ختم بالسعادة و المغفرة لسادات شبان الجنان،فاوجب لهم الجنة اسال الله ان يرفع لهم الدرجات و ان يوجب لهم المزيد من فضله فانه ولى قدير. (بلاغات النساء ص 21-23 جمهرة خطب العرب ج 2 ص 126-129) اعلام النساء ج 2 ص 95-97) 13.مجله يغما سال بيست و چهارم (1350) شماره پنجم ص 282.

ام كلثوم

ام كلثوم صغرى دومين دختر امير المؤمنين عليه السلام از فاطمه (ع) است.در اينكه على عليه السلام از فاطمه صاحب دو دختر بوده است،بين مورخان و تذكره نويسان اختلافى ديده نمى شود.طبرى آنجا كه فرزندان امام را بر مى شمارد نويسد:و زينب كبرى و ام كلثوم كبرى (1) و آنجا كه فرزندان آنحضرت را از زنان ديگر جز فاطمه (ع) نام مى برد گويد از آنهاست زينب صغرى و ام كلثوم صغرى (2) و مفيد گويد فرزندان امير المؤمنين از دختر و پسر بيست و شش فرزنداند:حسن و حسين و زينب كبرى و زينب صغرى كه كنيه او ام كلثوم است مادر اينان فاطمه بتول...است (3) . تنها خلاف آنان در اين است كه ام كلثوم كنيه دومين دختر على (ع) است و يا نام اوست. بيشتر تاريخ نويسان

نام او را ام كلثوم نوشته اند. ام كلثوم پس از سال هشتم هجرى متولد شد و سال هفدهم به عمر بن الخطاب شوهر كرد و چون عمر كشته شد نخست عون و پس از مرگ او برادرش محمد بن جعفر بن ابى طالب او را بزنى گرفت.بيشتر تذكره نويسان نوشته اند ام كلثوم پس از مرگ و يا كشته شدن محمد (4) شوهرى اختيار نكرد،اما ابن حزم نويسد:عبد الله بن جعفر بن ابى طالب پس از طلاق زينب (ع) او را بزنى گرفت (5) . عموم تذكره نويسان و مورخان نوشته اند،ام كلثوم از عمر داراى پسرى بنام زيد بوده است، تنها ابن حجر با اينكه خود بدين موضوع تصريح كرده است (6) در جاى ديگر نويسد:زيد بن عمر بن خطاب خواهر عبد الله مادر آنان ام كلثوم دختر جرول است كه نزول آيه «لا تمسكوا بعصم الكوافر» (7) ميان آنان جدائى انداخت (8) اين گفته مسلما اشتباه است.چه اولا زيد چنانكه خود او و ديگران نوشته اند فرزندم ام كلثوم دختر على (ع) است و ديگر اينكه مادر عبد الله زينب دختر مظعون بن حبيب است (8) و الله اعلم) . ام كلثوم در چه سالى زندگانى را بدرود گفته،معلوم نيست.احمد بن ابى طاهر طيفورى متوفاى سال 280 و نويسنده كتاب بلاغات النساء روايتى از امام صادق (ع) و آن بزرگوار به نقل از پدران خود نوشته است كه ام كلثوم در بازار كوفه مردمان را اشارت كرد تا خاموش شدند و سپس خطبه اى با چنان بلاغت خواند كه گوئى على بن ابى طالب است سخن عمر رضا كحاله در اعلام النساء (10) آن خطبه را بنقل از احمد

بن ابى طاهر آورده است. اما اين روايت را بدين صورت نمى توان پذيرفت چه مورخان و تذكره نويسان هر دو فرقه نوشته اند ام كلثوم و فرزندش زيد در يك روز در مدينه در گذشتند.و درباره مرگ زيد نوشته اند.شبى بين بنى جهم جنگى در گرفت.زيد داخل معركه شد تا نزاع را بر طرف سازد ليكن در تاريكى ضربتى خورد كه بر اثر آن در گذشت. و عبد الله بن عامر بن سعيد در باره او گفته است: ان عديا ليلة البقيع يفرجوا عن رجل ضريع مقابل فى الحسب الرفيع ادركه شؤم بنى مطيع (11) زيد و مادرش با يكديگر مردند و مردم ندانستند كداميك زودتر مرده و بدين جهت هيچيك از ديگرى ارث نبرد (12) . ابن سعد نوشته است:زيد و مادرش ام كلثوم هر دو در يك روز مردند و عبد الله بن عمر بر آنان دو نماز خواند و در روايت ديگر كه از عمار بن ابى عمار مولاى بنى هاشم آورده است (13) گويد سعيد بن عاص كه در اين وقت امير مدينه بود بر آن دو نماز خواند (14) سعيد بن عاص در سالهاى چهل و يك تا پنجاه و شش در مدينه حكومت داشته است (15) اگر اين روايت بالا را درست بدانيم،مرگ ام كلثوم پس از بازگشت او از كوفه بمدينه و بين سالهاى چهل و دو تا پنجاه و شش است و چون در روايتى ديگر نويسد:حسن و حسين دنبال جنازه او بودند پس مرگ او ديرتر از سال پنجاهم كه سال شهادت امام حسن عليه السلام است نيست و بين سالهاى چهل و دو تا پنجاه محدود مى شود.

پى نوشتها: 1.ج

6 ص 347. 2.همان كتاب ص 3472-3473. 3.ارشاد ص 355 ج 1. 4.هر دو صورت را نوشته اند.رجوع شود به مقاتل الطالبين ص 21 و قاموس الرجال ص 96 ج 8. 5.جمهرة انساب العرب ص 36. 6.الاصابه ص 275-276 ج 8. 7.سوره ممتحنه آيه 20. 8.ابن سعد ص 5.ج 4. 9.بلاغات النساء. 10.ص 259 ج 4. 11.شومى بنى مطيع سبب شد كه مردى والا تبار در شب رزم بخاك و خون بغلطد. 12.نسب قريش ص 352-353 و رجوع به جمهره انساب العرب ص 38 و 158 شود. 13.روايتى كه شيخ طوسى در خلاف ص 266 ج 1 از عمار ياسر در اين باره آورده ابى عمار را باشتباه همان است كه ابن سعد نوشته است و در سندى كه شيخ در دست داشته عمار بن ياسر نوشته اند. 14.طبقات ج 8 ص 340. 15.معجم الانساب ج 1 ص 35.

زهرا(عليها السلام) برترين بانوي جهان

مشخصات كتاب

سرشناسه : مكارم شيرازي ناصر، 1305 -

عنوان و نام پديدآور : زهرا سلام الله عليها برترين بانوي جهان تاليف مكارم شيرازي مشخصات نشر : قم سرور 1386.

مشخصات ظاهري : 247 ص.

شابك : 18000 ريال : 964-91467-0-9

وضعيت فهرست نويسي : فاپا(چاپ چهاردهم)/ برون سپاري.

يادداشت : چاپ چهارم 1379.

يادداشت : چاپ هفتم 1380.

يادداشت : چاپ دهم 1381.

يادداشت : چاپ يازدهم 1383.

يادداشت : چاپ دوازدهم 1383.

يادداشت : چاپ چهاردهم.

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس موضوع : فاطمه زهرا (س)، 8؟ قبل از هجرت - 11ق -- خطبه ها

موضوع : فاطمه زهرا (س)، 8؟ قبل از هجرت - 11ق -- سرگذشتنامه

رده بندي كنگره : BP27/2/م7ز9 1386

رده بندي ديويي : 297/973

شماره

كتابشناسي ملي : م 77-5230

بسم الله الرحمن الرحيم

«كانَتْ مَرْيَمُ سَيِّدَةَ نِساءِ زَمانِها، اَمَّا ابْنَتِى فاطِمَةُ فَهِىَ سَيِّدَةُ نِساءِ الْعالَمِينَ مِنَ الاَْوَّلِينَ وَ الاْخِرِينَ». مريم بانوى زنان عصر خود بود، اما دخترم فاطمه بانوى همه زنان جهان از اوّلين و آخرين است. (پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)) * * * زنان در طول تاريخ سرگذشت دردناكى داشتند، و از آن جا كه از نظر جسمانى نسبت به جنس خشن _ مردان _ كمى ضعيف تر بودند، به همين دليل زورگويان و ظالمان در طول تاريخ سعى داشتند شخصيت انسانى آنها را لگدمال كنند، و چه جناياتى كه در اين راه نكردند، به خصوص در محيط عربستان و در عصر جاهليّت هر چند تمام دنيا در آن زمان در جاهليّت فرو رفته بود _ بيش از همه جا شخصيت زن پايمال شده بود، تا آن جا كه زن را همچون كالايى مبادله مى كردند; سهمى از ارث مردان براى آنها قائل نبودند; تولد دختر را ننگ مى پنداشتند، و چنانكه مى دانيم دختران را زنده به گور مى كردند، و عجب اين كه حتى قوانين طبيعى را در اين زمينه ناديده گرفته و مى گفتند: «بچه هاى دختران ما فرزندان ما نيستند، فرزندان ما تنها بچه هاى پسران ما مى باشند» و اين شعر از آن زمان بر اساس همين تفكر به يادگار مانده است: بَنُونا، بَنُو اَبْنائِنا; وَ بَناتُنا *** بَنُوهُنَّ اَبْناءُ الرِّجالِ الاَْباعِدِ!(1) اما اسلام كه براى احياى ارزش هاى انسانى و الهى گام به ميدان گذارده بود، سخت با اين تفكّر جاهلى به مبارزه برخاست و براى احياى شخصيت از دست رفته زن، قيام كرد: از

طريق موعظه و اندرز و آموزش هاى فرهنگى. از طريق وضع قوانين به نفع زنان و شركت دادن آنها در مسائل مختلف و سرانجام از طريق شدت عمل در مقابل كسانى كه حاضر نبودند در برابر اين حقايق تسليم شوند. در حديث آمده است: اسماء بنت عميس همسر جعفر بن ابى طالب با شوهرش از حبشه بازگشت و به ديدن همسران پيامبر آمد، از جمله سؤالاتى كه مطرح كرد اين بود: آيا چيزى از آيات قرآن درباره زنان نازل شده است؟ آنها اظهار بى اطلاعى كردند! اسماء به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد، عرض كرد: اى رسول خدا! جنس زن گرفتار خسران و زيان است؟ (و شايد حق داشت اين سخن را بگويد چون سالها از مبدأ وحى دور مانده بود، و گمان مى كرد اصولى كه بر جامعه جاهليّت حاكم بود بقايايش هنوز باقى مانده است). پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: چرا؟ عرض كرد: بخاطر اين كه در اسلام و قرآن فضيلتى درباره آنها همانند مردان نيامده است! با اين كه سال پنجم هجرت بود و هيجده سال از طلوع اسلام مى گذشت، و درباره احياى شخصيت زن در قرآن و احاديث مطالب فراوانى وارد شده بود، ولى باز براى تأكيد بيشتر آيه 35 سوره احزاب نازل شد، آيه اى كه در حقيقت بيانگر همه ارزشهاست، ارزش هايى كه در زنان و مردان يكسان است، و از برترين موقعيت برخوردار مى باشد. ارزش هايى كه در ده بخش خلاصه شده است. مى فرمايد: (إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ) به يقين مردان مسلمان و زنان مسلمان، (وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ) و مردان با ايمان و زنان با ايمان،

(وَالْقَانِتِينَ وَالْقَانِتَاتِ) و مردان مطيع فرمان خدا و زنان مطيع فرمان خدا، (وَالصَّادِقِينَ وَالصَّادِقَاتِ) و مردان راستگو و زنان راستگو، (وَالصَّابِرِينَ وَالصَّابِرَاتِ) و مردان صابر و شكيبا و زنان صابر و شكيبا، (وَالْخَاشِعِينَ وَالْخَاشِعَاتِ) و مردان با خشوع و زنان با خشوع، (وَالْمُتَصَدِّقِينَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ) و مردان انفاق كننده و زنان انفاق كننده، (وَالصَّائِمِينَ وَالصَّائِمَاتِ) و مردان روزه دار و زنان روزه دار، (وَالْحَافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ) و مردان پاكدامن و زنان پاكدامن، (وَالذَّاكِرِينَ اللهَ كَثِيراً وَالذَّاكِرَاتِ) و مردانى كه بسيار به ياد خدا هستند و زنانى كه بسيار ياد خدا مى كنند، (أَعَدَّ اللهُ لَهُمْ مَّغْفِرَةً وَأَجْراً عَظِيماً). خداوند براى همه آنان مغفرت و پاداش عظيمى فراهم ساخته است. و به اين ترتيب اسلام آخرين سخن را در اين زمينه بيان كرد، و نشان داد كه زنان و مردان دوش به دوش يكديگر در مسير زندگى به سوى خدا، و به سوى ارزش هاى انسانى گام بر مى دارند، در صورتى كه از شرايط يكسانى در اين مسير برخوردارند. بعضى تعجب مى كنند چگونه اسلام به زنان حق داده است در برابر شيردادن فرزندان خود مطالبه اجرت كنند! «(فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَكُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ);(2) و اگر براى شما (فرزند را) شير مى دهند، پاداش آنها را بپردازيد». كدام زن است كه براى شيردادن به فرزند دلبندش مخصوصاً موقعى كه با مرد زندگى مشترك دارد، اجر و مزدى مطالبه كند؟ ولى نبايد فراموش كرد كه اين دستورات بخاطر آن است كه اسلام بگويد نه تنها زن يك انسان است و داراى همه حقوق انسانى; نه تنها او در مورد اموالش حق تصميم گيرى دارد، و مرد نمى تواند

بى رضاى او، حق او را زير پا بگذارد، بلكه اگر بخواهد در برابر شير دادن هم حقش را مطالبه كند، مى تواند و اين دستور در آن محيط چه تأثير عميقى داشت! كوتاه سخن اين كه اسلام حق بزرگى بر زنان جهان دارد، زيرا آنها را از چنگال ظلم ظالمان تاريخ نجات داد، به شرط آن كه دستورات اسلام در اين زمينه مو به مو به كار گرفته شود.

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . پسران ما، پسرانِ پسران ما مى باشند; و پسرانِ دختران ما، پسرانِ مردان دور از ما هستند.

2 . طلاق، آيه 6 .

فاطمه(عليها السلام) از ولادت تا بعد از رحلت پيامبر(صلي الله عليه وآله)

«فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّى وَ هِىَ نُورُ عَيْنِى وَ ثَمَرَةُ فُؤادِى وَ رُوحِىَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيَّ وَ هِىَ الْحَوْراءُ الاِْنْسِيَّةُ;(1) فاطمه پاره تن من است، و نور چشمان من، و ميوه دلم، و روح من است و او حورىِ انسان صفت است».

* * * پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در آن سال كه سال پنجم بعثتش بود در سخت ترين شرايط و حالات به سر مى برد. اسلام منزوى بود، و مسلمانان اندك نخستين، شديداً تحت فشار; محيط مكّه بر اثر شرك و بت پرستى و جهل و خرافات و جنگ هاى قبايل عرب و حاكميت زور و بينوايى توده هاى مردم، تيره و تار بود. پيامبر(صلى الله عليه وآله) به آينده مى انديشيد، آينده اى درخشان از پشت اين ابرهاى سياه و ظلمانى، آينده اى كه با توجه به اسباب عادى و ظاهرى بسيار دور دست و شايد غير ممكن بود. در همين سال حادثه بزرگى در زندگى پيامبر رخ داد، به فرمان خدا براى مشاهده ملكوت آسمان ها به معراج رفت، و به مصداق (لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا)(2) آيات عظيم پروردگار را در پهنه بلند آسمان با چشم خود ديد، و روح بزرگش بزرگتر شد، و آماده پذيرش رسالتى سنگين تر توأم با اميد بيشتر. در روايتى _ كه اهل

سنّت و شيعه هر دو بر آن تأكيد دارند _ مى خوانيم: پيامبر(صلى الله عليه وآله) در شب معراج از بهشت عبور مى كرد، جبرئيل از ميوه درخت طوبى به آن حضرت داد، و هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به زمين بازگشت نطفه فاطمه زهرا(عليها السلام) از آن ميوه بهشتى منعقد شد. لذا در حديث مى خوانيم كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) فاطمه(عليها السلام) را بسيار مى بوسيد، روزى همسرش عايشه بر اين كار خرده گرفت كه چرا اين همه دخترت را مى بوسى؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله) در جواب فرمود: «من هر زمان فاطمه را مى بوسم، بوى بهشت برين را از او استشمام مى كنم».(3) و به اين ترتيب اين مولود بزرگ ازعصاره پاك ميوه هاى بهشتى و از پدرى همچون پيامبر(صلى الله عليه وآله)، و مادر ايثارگر و فداكارى همچون «خديجه» در روز بيستم جمادى الثانى گام به اين دنيا نهاد، و طعن و سرزنش هاى مخالفين كه پيامبر را بدون «نسل جانشين» مى پنداشتند، همگى نقش بر آب شد، و به مضمون سوره «كوثر» فاطمه زهرا چشمه جوشان براى ادامه دودمان پيامبر و ائمه هدى و خير فراوان در طول قرون و اعصار تا روز قيامت شد. اين بانوى بهشتى نُه نام داشت كه هر كدام از ديگرى پر معناتر و بيانگر اوصاف و بركات وجود پربركت اوست: 1_ فاطمه 2_ صدّيقه 3_ طاهره 4_ مباركه 5_ زكيّه 6_ راضيه 7_ مرضيّه 8_ محدّثه 9_ زهرا همين بس كه در نام معروفش «فاطمه» بزرگترين بشارت براى پيروان مكتبش نهفته است، چرا كه «فاطمه» از ماده «فطم» به معناى جدا شدن،

يا بازگرفتن از شير است، و طبق حديثى كه از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) روايت شده به اميرمؤمنان على(عليه السلام) فرمود: مى دانى چرا دخترم، فاطمه ناميده شد؟ عرض كرد: بفرماييد. فرمود: براى آن كه او و شيعيان و پيروان مكتبش از آتش دوزخ باز گرفته شده اند.(4) از ميان نام هاى او نام «زهرا» نيز درخشندگى و فروغ خاصى دارد، از امام صادق(عليه السلام) پرسيدند: چرا فاطمه را «زهرا» مى نامند؟ فرمود: زيرا زهرا به معناى درخشنده است و فاطمه چنان بود كه چون در محراب عبادت مى ايستاد نور او براى اهل آسمان ها پرتوافكن مى شد، همان گونه كه نور ستارگان براى اهل زمين (پرتو افكن است)، لذا زهرا نام نهاده شد. هنگامى كه «خديجه» كه زنى با شخصيت و معروف به بزرگى بود، با پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) ازدواج كرد زنان مكه از او قطع رابطه كردند، و گفتند: او با جوان تهيدست و يتيمى ازدواج كرده و شخصيت خود را پايين آورده است! اين وضع همچنان ادامه يافت تا اين كه خديجه باردار شد و جنينش كسى جز فاطمه زهرا نبود. به هنگام وضع حمل به سراغ زنان قريش فرستاد و از آنها خواست كه در اين ساعات حساس و پر درد و رنج به يارى او بيايند و تنهايش نگذارند، اما با اين پاسخ سرد و دردآلود روبه رو شد كه : تو سخن ما را گوش نكردى، با يتيم ابوطالب كه مالى نداشت ازدواج نمودى، ما نيز به كمك تو نخواهيم شتافت! خديجه با ايمان، از اين پيام زشت و بى معنا سخت غمگين شد،

اما در اعماق دلش نور اميدى درخشيد كه خدايش او را در اين حال تنها نخواهد گذاشت. لحظات سخت و بحرانى وضع حمل آغاز شد، او در محيط خانه تنها بود، و زنى كه او را كمك كند وجود نداشت، قلب او فشرده تر مى شد، و امواج خروشان بى مهرى هاى مردم روح پاكش را آزار مى داد. ناگهان برقى در افق روحش درخشيد، چشم بگشود و چهار زن را نزد خود ديد، سخت نگران شد، يكى از آن چهار زن صدا زد: نترس و غمگين مباش! پروردگار مهربانت ما را به يارى تو فرستاده است، ما خواهران تو ايم، من ساره ام; و اين آسيه همسر فرعون است كه از دوستان تو در بهشت خواهد بود; آن ديگر مريم دختر عمران; و اين چهارمى را كه مى بينى دختر موسى بن عمران، كلثوم است. ما آمده ايم كه در اين ساعت يار و ياور تو باشيم. و نزد او ماندند تا فاطمه بانوى اسلام ديده به جهان گشود.(5) آرى به مصداق: «(إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلاَئِكَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا);(6) به يقين كسانى كه گفتند: پروردگار ما خداوند يگانه است سپس استقامت كردند فرشتگان بر آنان نازل مى شوند كه: نترسيد و غمگين مباشيد». در اين جا نيز علاوه بر فرشتگان، ارواح زنان با شخصيت جهان به يارى خديجه با ايمان و پر استقامت شتافتند. تولّد اين مولود خجسته آنچنان پيامبر(صلى الله عليه وآله) را خشنود كرد كه زبان به مدح و ثناى پروردگار گشود، و زبان بدخواهان كه او را «ابتر» _ بريده نسل و بى عقب

_ مى خواندند، براى هميشه كوتاه شد. خداوند مژده اين مولود پربركت را در سوره كوثر به پيامبرش داد و فرمود: (إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ) ما به تو كوثر (خير و بركت فراوان) عطا كرديم! (فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ) پس براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن! (إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الاَْبْتَرُ). و (بدان) دشمن تو قطعاً بريده نسل و بى عقب است!

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . رياحين الشريعة، جلد 1، صفحه 21 .

2 . اسراء، آيه 1. ترجمه : «تا برخى از آيات خود را به او نشان دهيم».

3 . اين حديث را با مختصر تفاوتى «سيوطى» در «درّ المنثور» و «طبرى» در «ذخائر العقبى» و «علىّ بن ابراهيم» در تفسير خود نقل كرده اند. گرچه معروف است كه معراج در سال هاى آخر توقف پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مكه بوده، ولى بطورى كه از بعضى روايات استفاده مى شود معراج مكرر اتفاق افتاده است، بنابراين منافاتى با تولّد بانوى اسلام در سال پنجم بعثت ندارد.

4 . اين حديث در بسيارى از كتب اهل سنّت از جمله «تاريخ بغداد» و «صواعق ابن حجر» و «كنزالعمال» و كتب ديگر آمده است.

5 . مضمون اين حديث را گروهى از دانشمندان اهل سنّت از جمله «طبرى» در «ذخائر العقبى» نقل كرده است.

6 . فصّلت، آيه 30 .

«اِذَا اشْتَقْتُ اِلَى الْجَنَّةِ قَبَّلْتُ نَحْرَ فاطِمَةَ;(1) هنگامى كه شوق بهشت در دلم پيدا مى شود گلوى فاطمه را مى بوسم».

* * * همه مورخان و ارباب حديث نوشته اند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) نسبت به دخترش فاطمه(عليها السلام) علاقه عجيبى داشت. بديهى است علاقه پيامبر تنها به خاطر رابطه پدرى و فرزندى نبود، هر چند اين عاطفه در وجود پيامبر(صلى الله عليه وآله) موج مى زد، اما تعبيرات و سخنانى كه

آن حضرت به هنگام اظهار علاقه نسبت به دخترش فاطمه(عليها السلام) بيان مى كرد، نشان مى داد كه در اين جا معيارهاى ديگرى مطرح است. و : اين محبت از محبت ها جداست *** حبّ محبوب خدا، حبّ خداست از ميان روايات فراوانى كه در اين زمينه رسيده، كافى است به چند روايت زير كه در كتب معروف شيعه و اهل سنّت آمده، اشاره كنيم: 1_ «ما كانَ اَحَدٌ مِنَ الرِّجالِ اَحَبُّ اِلى رَسُولِ اللهِ مِنْ عَلِىٍّ وَ لا مِنَ النِّساءِ اَحَبُّ اِلَيْهِ مِنْ فاطِمَةَ;(2) احدى از مردان نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) محبوب تر از اميرمؤمنان على(عليه السلام) نبود، و نه از زنان، محبوب تر از فاطمه(عليها السلام)». جالب اين است كه اين حديث را گروه زيادى از عايشه نقل كرده اند. 2_ هنگامى كه آيه شريفه: «(لاَ تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعَاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً);(3) صدا كردن پيامبر را در ميان خود، مانند صدا كردن يكديگر قرار ندهيد». نازل شد مسلمانان پيامبر(صلى الله عليه وآله) را با خطاب «يا محمد» صدا نكردند، بلكه «يا رسول الله» و «يا ايّها النبى» مى گفتند. فاطمه(عليها السلام) مى گويد: بعد از نزول اين آيه من ديگر جرأت نكردم پدرم را به عنوان «يا اَبَتاه» (پدر جان) صدا كنم، و هنگامى كه خدمتش مى رسيدم «يا رسول الله» مى گفتم. يكى دوبار اين خطاب را تكرار كردم، ديدم پيامبر(صلى الله عليه وآله) ناراحت شد و از من روى برتافت. بار سوّم رو به من كرد و فرمود: «يا فاطِمَةُ اِنَّها لَمْ تَنْزِلْ فِيكِ وَ لا فِي اَهْلِكِ وَ لا نَسْلِكِ، اَنْتِ مِنِّى وَ اَنَا مِنْكِ، اِنَّما نَزَلَتْ فِي

اَهْلِ الْجَفَاءِ وَ الْغِلْظَةِ مِنْ قُرَيْش; اى فاطمه! اين آيه درباره تو نازل نشده، و نه درباره خاندان و نسل تو، تو از منى و من از توام، اين در مورد جفاكاران و تندخويان بى ادب از قريش نازل شده است». سپس اين جمله عجيب و روح پرور را افزود: «قُولِي : يا اَبَتِ! فَاِنَّها اَحْيا لِلْقَلْبِ وَ اَرْضى لِلرَّبِّ;(4) بگو : پدر جان، كه اين سخن قلب مرا زنده مى كند و خدا را خشنود مى سازد». آرى آهنگ دلنواز «پدر جان» فاطمه(عليها السلام) با روح پيامبر(صلى الله عليه وآله) همان مى كرد كه امواج نسيم بهارى با شكوفه هاى لطيف درختان. 3_ در حديث ديگرى آمده است: پيامبر چنان مشتاق فاطمه(عليها السلام) بود كه هر گاه به سفر مى رفت آخرين كسى را كه با او وداع مى كرد زهرا(عليها السلام) بود، هنگامى كه از سفر باز مى گشت نخستين كسى را كه به ديدنش مى شتافت فاطمه(عليها السلام)بود.(5) 4_ اين حديث را نيز بسيارى از محدثان شيعه و اهل سنّت نقل كرده اند كه پيامبر فرمود: «مَنْ آذاها فَقَد آذانِي، هر كس او را آزار دهد مرا آزار داده است، وَ مَنْ اَغْضَبَها فَقَدْ اَغْضَبَنِي، و هر كس او را خشمگين كند مرا خشمگين ساخته، مَنْ سَرَّها فَقَدْ سَرَّنِي، هر كس او را مسرور كند مرا مسرور نموده، وَ مَنْ سائَها فَقَدْ سائَنِي». و هر كس او را اندوهگين سازد مرا اندوهگين ساخته است. بدون شك شخصيت والاى فاطمه(عليها السلام) و آينده درخشان و مقام عرفان و ايمان و عبادتش اين همه احترام را ايجاب مى كرد. چرا كه امامان، همه از

نسل او بودند. و به علاوه او همسر بزرگ مرد اسلام اميرمؤمنان على(عليه السلام) بود. اما پيامبر(صلى الله عليه وآله) با اين عمل مى خواست حقيقت ديگرى را نيز به مردم تفهيم كند و ديدگاه اسلام را در زمينه ديگرى روشن سازد و انقلاب فكرى و فرهنگى بيافريند و بگويد: دختر، موجودى نيست كه بايد زنده به گور شود، ببينيد من دست دخترم را مى بوسم، او را بر جاى خود مى نشانم، و اين همه عظمت و احترام براى او قائلم. دختر انسانى است همچون ساير انسان ها، نعمتى است از نعمت هاى پروردگار، موهبتى است الهى. دختر نيز مى تواند مانند پسر مدارج كمال را طى كند و به حريم قرب خدا راه يابد. و به اين ترتيب شخصيت در هم شكسته زن را در آن محيط تاريك احيا فرمود.

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . فضايل الخمسه، جلد 3، صفحه 127 .

2 . مضمون اين حديث در ده ها روايت از طرق اهل سنّت نقل شده است. احقاق الحق، جلد 10، صفحه 167 .

3 . نور، آيه 63 .

4 . مناقب ابن شهر آشوب، جلد 3، صفحه 320 .

5 . فضايل الخمسه، جلد 3، صفحه 132 .

«اِنَّ اَوَّلَ شَخْص يَدْخُلُ عَلَيَّ الْجَنَّةَ فاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّد;(1) نخستين كسى كه در بهشت بر من وارد مى شود، فاطمه دختر محمد است».

(پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)) * * * در آن روزگار كه مسلمانان دوران آمادگى خود را در مكه مى گذراندند، محيط زندگى آنان سخت طوفانى و شرايط فوق العاده بحرانى بود. آغاز اسلام بود، مسلمانان در اقليّت قرار داشتند، وتمام قدرت و نيرو و حاكميت و ثروت در دست دشمنان بى رحم و بى منطق اسلام بود و هر كارى مى خواستند، مى كردند. آزارى نبود كه

بر سر مسلمانان نياوردند، و جسارت و توهينى نبود كه نسبت به مقام شامخ پيامبر(صلى الله عليه وآله)روا ندارند. در اين دوران دو نفر بيش از همه ايثار و فداكارى مى كردند: از ميان زنان «خديجه» بود كه بر زخم هاى قلب و جسم پيامبر(صلى الله عليه وآله) مرهم مى نهاد، و غبار غم و اندوه را با فداكاريهايش، با محبّت و صفايش، با همدردى و دلسوزى اش، از قلب مبارك پيامبر مى زدود. و ديگر «ابوطالب» پدر بزرگوار اميرمؤمنان على(عليه السلام) بود كه نفوذ و اعتبارى بسيار در ميان مردم مكه داشت، و از تدبير و هوش و ذكاوت فوق العاده اى برخوردار بود، او خود را سپرى نيرومند در برابر پيامبر(صلى الله عليه وآله) كرده بود و يار و ياور و حامى مهربان پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) بود. ولى با نهايت تأسف اين هر دو يار وفادار، و دو شخصيت بزرگ و انسان هاى ايثارگر، در سال دهم هجرت به فاصله كمى چشم از جهان پوشيدند، و پيغمبر(صلى الله عليه وآله) را در مرگ خود عزادار ساختند، و رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از اين نظر تنها ماند. شدت اندوه آن حضرت در سوگ اين دو شخصيت _ كه به حق هر كدام سهم قابل ملاحظه اى در پيشرفت اسلام داشتند _ از اين جا روشن مى شود كه آن سال را «عام الحزن» يعنى «سال غم و اندوه» نام نهادند. اما از آن جا كه خداوند هر نعمتى را از بندگان برگزيده اش مى گيرد نعمت ديگرى را جانشين آن مى كند هر كدام از اين دو بزرگوار فرزندى از خود

به يادگار گذاشتند كه نقش آنها را ايفا مى كردند. اميرمؤمنان على(عليه السلام) يادگار «ابوطالب» همانند پدر حامى و مدافع و يار و ياور پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود، قبلا نيز چنين بود اما بعد از ابوطالب جاى خالى او را نيز پر كرد. و خديجه دخترش «فاطمه» را به يادگار گذاشت، دخترى مهربان، فداكار و شجاع و ايثارگر كه همواره در كنار «پدر» بود و گرد و غبار رنج و محنت را از قلب پاك پدر مى زدود. اميرمؤمنان على(عليه السلام) در آن هنگام نوزده سال داشت در حالى كه فاطمه(عليها السلام) طبق احاديث معروف بيش از پنج سال از سن مباركش نگذشته بود، قابل توجه اين كه هر دو در خانه پيامبر(صلى الله عليه وآله) زندگى مى كردند و مونس ساعت هاى تنهايى او بودند. هنوز سه سال به هجرت باقى مانده بود، سه سال مملوّ از حوادث سخت و طوفان هاى شديد زندگى، مملوّ از مرارت ها و ملالت ها، مملوّ از آزارها و اهانت ها و تلاش هاى مستمر دشمنان براى محو اسلام و مسلمين. گاه دشمنان سنگدل، خاك يا خاكستر بر سر پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى پاشيدند، هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به خانه مى آمد، فاطمه(عليها السلام) خاك و خاكستر را از سر و صورت پدر پاك مى كرد، در حالى كه اشك در چشمانش حلقه زده بود، پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى فرمود: «دخترم! غمگين مباش و اشك مريز كه خداوند حافظ و نگهبان پدر توست».(2) گاه دشمنان در حِجْر اسماعيل اجتماع داشتند و به بت ها سوگند مى خوردند كه هر كجا «محمّد» را پيدا كنند،

او را به قتل برسانند. فاطمه(عليها السلام) اين خبر را مى شنيد و به اطلاع پدر مى رسانيد تا مراقبت بيشترى از خود كند(3); و اين نشان مى دهد كه نه تنها در درون خانه كه در بيرون نيز فاطمه(عليها السلام) در فكر دفاع و نجات پدر بود. در يكى از همان سالها، ابوجهل مشتى از اراذل مكه را تحريك كرد كه به هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مسجدالحرام به سجده رفته بود، شكمبه گوسفندى را بياورند و بر سر حضرت بيفكنند، هنگامى كه اين عمل انجام شد ابوجهل واطرافيانش صدا به خنده بلند كردند و پيامبر(صلى الله عليه وآله) را به باد مسخره گرفتند. بعضى از ياران، منظره را ديدند اما دشمن بى رحم چنان آماده بود كه توانايى بر دفاع نداشتند. اين خبر به گوش دختر كوچكش فاطمه(عليها السلام) رسيد به سرعت به مسجدالحرام آمد و آن را برداشت و با شجاعت مخصوص خودش ابوجهل و يارانش را با شمشير زبان مجازات كرد، و به آنها نفرين فرمود.(4) آرى، در آن جا كه گاهى مردان دلاور جرأت دفاع از پيامبر(صلى الله عليه وآله) را نداشتند، اين دختر شجاع و خردسال حضور داشت و به دفاع از آن حضرت مى پرداخت. اين دوران هر چه بود، سپرى شد. پيامبر(صلى الله عليه وآله) عازم هجرت به مدينه گشت. فاطمه(عليها السلام) بايد موقتاً از پدر جدا شود و در خانه تنها بماند، تا زمانى كه اجازه هجرت به او داده شود، در حالى كه هشت سال بيشتر از سن مباركش نمى گذاشت. ولى همان گونه كه اميرمؤمنان على(عليه السلام)در لحظات حساس و بحرانى هجرت

با خوابيدن در بستر پيامبر(صلى الله عليه وآله) امتحان ايثار و فداكارى خود را داد و بدن خويش را در معرض شمشيرهاى دشمن گذارد، فاطمه(عليها السلام) نيز بدون جزع و بى تابى آمادگى خود را براى پذيرش اين رسالت جديد اعلام داشت. ولى دوران جدايى او نمى توانست زياد طولانى باشد، و بايد در كنار پدر همچنان بماند. و در محيط مدينه همچون مكه به دفاع خود ادامه دهد، و گرد و غبار اندوه و حوادث سخت را از قلب نورانى پدر بشويد، لذا بعد از چند روز به اتفاق چند نفر از همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) به همراهى اميرمؤمنان على(عليه السلام) به مدينه آمد. فاطمه نه تنها در روزهاى عادى _ هر چند پيامبر(صلى الله عليه وآله) روز عادى نداشت _ بلكه در روزهاى جنگ و طوفانى نيز همچون يك مرد شجاع در شعاعى كه مأموريت داشت، از پيامبر(صلى الله عليه وآله) دفاع مى كرد. هنگامى كه جنگ «احد» پايان گرفت و تازه لشكر دشمن صحنه را ترك گفته بود و پيامبر(صلى الله عليه وآله) با دندان شكسته و پيشانى مجروح هنوز در ميدان احد بود، فاطمه(عليها السلام) با سرعت به «احد» آمد و با اين كه هنوز نوجوان كم سن و سالى بود فاصله ميان «مدينه» و «احد» را با پاى پياده و با شوق زياد طى كرد، صورت پدر را با آب شستشو داد، خون را از چهره اش زدود، اما زخم پيشانى همچنان خونريزى مى كرد. قطعه حصيرى را سوزاند، و خاكستر آن را بر جاى زخم ريخت و مانع خونريزى شد، و عجيب تر اين كه براى جنگى كه

در روز بعد اتفاق مى افتاد، اسلحه براى پدر فراهم مى كرد.(5) در جنگ احزاب كه از پر رنج ترين غزوات اسلامى بود، و در ماجراى فتح مكه در آن روز كه سپاه پيروزمند اسلام با احتياط هاى لازم آخرين سنگر شرك را از دست مشركان گرفت و خانه را از لوث وجود بت ها پاك كرد، باز مى بينيم فاطمه(عليها السلام) در كنار پيامبر قرار گرفته، و به كنار خندق مى آيد و براى پيامبر(صلى الله عليه وآله)كه چند روز گرسنه مانده، غذاى ساده اى _ كه از قرص نانى تجاوز نمى كرد _ تهيه مى كند، و به هنگام فتح مكه براى او خيمه مى زند، آب براى شستشو و غسل آماده مى كند تا گرد و غبار را از تنش بشويد و لباس پاكيزه اى بپوشد و رهسپار مسجد الحرام شود.

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . اين حديث را «كلينى» در «كافى» و جمعى از علماى اهل سنّت در كتب خود مانند «كنزالعمال» و «ميزان الاعتدال» و غير آن نقل كرده اند.

2 . سيره ابن هشام، جلد 1، صفحه 416 .

3 . مناقب ابن شهر آشوب، جلد 1، صفحه 71 .

4 . صحيح بخارى، جلد 5، صفحه 8 .

5 . اين غزوه «حمراء الاسد» بود كه مشركان از نيمه راه به سوى مدينه بازگشتند تا ضربه اى را كه در «احد» زده بودند تكميل كنند، اما خدا مى خواست مأيوس و نوميد بازگردند، امّا وقتى خود را با مسلمانان شجاع و حتى كسانى كه در «احد» مجروح شده بودند، مواجه ديدند، ترسيدند و بازگشتند.

«لَو لَمْ يُخْلَقْ عَلِيٌّ لَمْ يَكُنْ لِفاطِمَةَ كُفْوٌ;(1) هرگاه على آفريده نمى شد، كسى كه لايق همسرى فاطمه باشد وجود نداشت».

* * *

كمالات فوق العاده فاطمه(عليها السلام) از يكسو، و انتسابش به شخص پيامبر از سوى ديگر، و شرافت خانوادگى او نيز از ديگر سوى; سبب شد كه مردان زيادى از بزرگان ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) به خواستگارى او بيايند، اما همه جواب رد شنيدند.

و جالب اين كه غالباً پيامبر در پاسخ آنها مى فرمود: «اَمْرُها اِلى رَبِّها». كار فاطمه به دست پروردگار فاطمه است! از همه عجيب تر خواستگارى «عبدالرحمن بن عوف» بود، همان مرد ثروتمندى كه مطابق راه و رسم جاهليّت، به همه چيز از دريچه مادى مى نگريست، و مهريّه سنگين را دليل بر شخصيت زن و موقعيت ممتاز شوهر مى پنداشت. او به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد و عرض كرد: «اگر فاطمه را به همسرى من درآورى يكصد شتر كه بار همه آنها پارچه هاى گرانقيمت مصرى باشد به اضافه ده هزار دينار طلا مهريه او مى كنم!». پيامبر(صلى الله عليه وآله) از اين خواستگارى زشت و بى معنا چنان خشمگين شد كه مشتى سنگريزه برداشت و به طرف عبدالرحمن پاشيد و گفت : «تو گمان كردى من بنده پول و ثروتم كه با پول و ثروت مى خواهى بر من فخر بفروشى!».(2) آرى، بايد در خواستگارى فاطمه الگوهاى اسلامى مشخص شود، سنّت هاى جاهليّت پايمال گردد، و معيارهاى ارزش اسلامى معلوم شود. مردم مدينه در اين گفتگوها بودند ناگهان اين صدا در همه جا پيچيد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى خواهد تنها دخترش را به همسرى علىّ بن ابى طالب(عليه السلام) درآورد. علىّ بن ابى طالب دستش از مال و ثروت دنيا كوتاه بود و از معيارهاى عصر جاهلى چيزى نداشت، اما وجودش از فرق تا قدم مملو از ايمان و ارزش هاى اصيل اسلامى بود. هنگامى كه تحقيق كردند، معلوم شد رهنمون پيامبر(صلى الله عليه وآله) در اين ازدواج مبارك تاريخى، وحى آسمانى بوده است، زيرا خودش

فرمود: «اَتانِي مَلَكٌ فَقالَ: يا مُحَمَّدُ اِنَّ اللهَ يَقْرَأُ عَلَيْكَ السَّلامُ وَ يَقُولُ لَكَ: اِنِّي قَدْ زَوَّجْتُ فاطِمَةَ ابْنَتَكَ مِنْ عَلِيِّ بْنِ اَبِي طالِب فِي الْمَلاَِ الاَْعْلى، فَزَوِّجْها مِنْهُ فِى الاَْرْضِ».(3) فرشته اى از سوى خدا آمد و به من گفت: خداوند بر تو سلام مى فرستد و مى گويد من دخترت فاطمه را در آسمان ها به همسرى علىّ بن ابى طالب درآوردم، تو نيز در زمين او را به ازدواج على درآور. هنگامى كه اميرمؤمنان على(عليه السلام) به خواستگارى فاطمه(عليها السلام) آمد، چهره مباركش از شرم گلگون شده بود. پيامبر(صلى الله عليه وآله) با مشاهده او شاد و خندان فرمود: براى چه نزد من آمدى؟ ولى اميرمؤمنان على(عليه السلام) به خاطر ابهت پيامبر(صلى الله عليه وآله) نتوانست خواسته خود را مطرح كند، و لذا سكوت كرد. پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه از درون اميرمؤمنان على(عليه السلام) با خبر بود، چنين فرمود: «لَعَلَّكَ جِئْتَ تَخْطِبُ فاطِمَةَ؟» شايد به خواستگارى فاطمه آمدى؟ عرض كرد: آرى، براى همين منظور آمدم. پيامبر فرمود: اى على! قبل از تو مردان ديگرى نيز به خواستگارى فاطمه آمدند، هر گاه من با خود فاطمه اين مطلب را در ميان مى نهادم روى موافق نشان نمى داد، و اكنون بگذار تا اين سخن را نيز با خود او در ميان نهم. درست است كه اين ازدواج آسمانى است و بايد بشود، اما شخصيت فاطمه(عليها السلام) خصوصاً، و احترام و آزادى زنان در انتخاب همسر عموماً ايجاب مى كند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بدون مشورت با فاطمه(عليها السلام) اقدام به اين كار نكند. هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) فضايل اميرمؤمنان

على(عليه السلام) را براى دخترش بازگو كرد و فرمود:من مى خواهم تو را به همسرى بهترين خلق خدا در آورم، نظر تو چيست؟ فاطمه كه غرق در شرم و حيا بود سر به زير انداخت و چيزى نگفت و سكوت كرد. پيامبر(صلى الله عليه وآله) سر برداشت و اين جمله تاريخى را كه سندى است براى فقها در مورد ازدواج دختران باكره، بيان فرمود: «اَللهُ اَكْبَرُ! سُكُوتُها اِقْرارُها». خداوند بزرگ است! سكوت او دليل بر اقرار اوست. و در پى اين ماجرا عقد ازدواج بوسيله پيامبر(صلى الله عليه وآله) بسته شد.

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . كنوزالحقايق، صفحه 124 .

2 . تذكرة الخواص، صفحه 306 .

3 . ذخائر العقبى، صفحه 31 .

اكنون ببينيم مهريّه فاطمه چه بود؟

بدون شك ازدواج بهترين مردان جهان با سيّده زنان عالم دختر پيامبر بزرگ اسلام بايد از هر نظر الگو باشد، الگويى براى همه قرون و اعصار، لذا پيامبر(صلى الله عليه وآله) رو به اميرمؤمنان على(عليه السلام) كرد و فرمود: چيزى دارى كه مهريه همسرت قرار دهى؟ عرض كرد: پدر و مادرم به فدايت، تو از زندگى من به خوبى آگاهى كه جز شمشير و زره و شتر چيز ديگرى ندارم. پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: درست است، شمشيرت به هنگام كارزار با دشمنان اسلام مورد نياز است; و با شتر نيز بايد نخلستان را آب دهى، و در مسافرت ها از آن استفاده كنى; بنابراين تنها زره را مى توانى مهريه همسرت بنمايى، و من دخترم فاطمه را در برابر همين زره به عقد تو درآوردم».(1) شايد بيشترين قيمتى كه در تواريخ درباره اين زره نوشته شده، پانصد درهم است _ اين از يك سو

اما از سوى ديگر در حديثى مى خوانيم كه _ : فاطمه(عليها السلام) از پدرش خواست مهر او را شفاعت گنهكاران امت در قيامت قرار دهد، اين درخواست قبول شد و جبرئيل فرمان آن را از آسمان بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل كرد.(2) آرى اين گونه بايد ارزش هاى غلط درهم بشكند، و ارزش هاى اصيل جانشين آن گردد، و اين گونه است راه و رسم مردان و زنان با ايمان، و اين چنين است برنامه زندگى رهبران راستين بندگان خدا.

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . احقاق الحق، جلد 10، صفحه 358 .

2 . اخبار الدول، صفحه 88 .

هميشه «مهريه» و «جهيزيه» و «تشريفات عروسى» سه مشكل بزرگ بر سر راه خانواده ها در مسأله ازدواج بوده است، مشكلاتى كه گاهى تمام دوران حيات ازدواج را مى پوشاند و آثار نكبت بارش تا پايان عمر دو همسر باقى مى ماند.

گاه دعواها و مشاجرات لفظى، و گاه نزاع هاى خونين، بر سر اين امور رخ داده است، و چه سرمايه هايى كه بر اثر چشم هم چشمى ها و رقابت هاى زشت و كودكانه در اين راه از ميان رفته است، ومتأسفانه هنوز هم رسوبات اين افكار جاهلى در كسانى كه دم از اسلام مى زنند، كم نيست. ولى بايد جهيزيه بانوى اسلام همچون مهريه اش الگويى براى همگان باشد. اگر تعجب نكنيد پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور داده زره اميرمؤمنان على(عليه السلام) بفروشند و پولش را كه حدود پانصد در هم بود نزد او آورند. پيامبر آن را سه قسمت كرد: قسمتى را به بلال داد تا از آن عطرى خوشبو تهيه كند و دو قسمت ديگر را براى تهيه وسائل زندگى و لباس تعيين فرمود. پيداست وسايلى كه با اين پول ناچيز مى توان خريد چقدر ساده و ارزان قيمت بايد باشد! در تواريخ آمده است كه هجده قلم جهيزيه با آن پول تهيه شد

كه قلم هاى مهم آن چنين بود: يك عدد روسرى بزرگ به چهار درهم، يك قواره پيراهن به هفت درهم، يك تخت كه با چوب و برگ خرما تهيه شده بود، چهار عدد بالش از پوست گوسفند كه از گياه خوشبوى «اذخر» پر شده بود، يك پرده پشمى، يك قطعه حصير، يك عدد دستاس (آسياب كوچك دستى)، يك مشك چرمى، يك طشت مسى، يك ظرف بزرگ براى دوشيدن شير، يك سبوى گِلى سبز رنگ... و مانند اينها. آرى چنين بود جهيزيه بانوى زنان جهان.

پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) در اين مراسمى كه براى تشكيل خانواده اى بود كه بخش مهمى از تاريخ اسلام را دگرگون ساخت و جانشينان معصوم پيامبر(عليه السلام) همگى از آن به وجود آمدند، آنچنان برنامه اى اجرا نمود كه دشمنان را خشمگين و دوستان را سربلند و دورافتادگان را وادار به تفكّر نمود.

«امّ سلمه» و «امّ ايمن» كه دو زن با شخصيت در اسلام بودند و علاقه بسيارى به بانوى بزرگ فاطمه زهرا(عليها السلام)داشتند خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمدند و چنين گفتند : اى پيامبر گرامى خدا! راستى اگر خديجه زنده بود با تشكيل مراسم جشن عروسى فاطمه چشمانش روشن مى شد، چنين نيست؟ رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از شنيدن نام آن بانوى فداكار، اشك در چشمانش حلقه زد، و به ياد آن همه مهربانى ها و ايثارگرى هاى خديجه افتاد و فرمود: كجا مانند خديجه زنى پيدا مى شود؟ آن روز كه همه مردم مرا تكذيب كردند، او مرا تصديق نمود و تمام ثروت و زندگى خود را براى نشر آيين خداوند در اختيار من گذارد. او همان بانويى بود كه خداوند به من دستور داد به او مژده دهم كه قصرى از زمرّد در بهشت برين به او عنايت خواهد فرمود. امّ سلمه هنگامى كه اين سخن را شنيد و انقلاب و سوز درونى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را مشاهده كرد، عرض نمود: اى رسول خدا! پدر و مادرم

فدايت باد، شما هر قدر درباره خديجه بگويى عين حقيقت است، ولى به هر حال او دعوت الهى را لبيك گفته و به جوار رحمت حق شتافته، اميد است خداوند او را در بهترين جاى بهشت جاى دهد، ولى مطلبى را كه به خاطر آن به محضر مباركت آمدم چيز ديگرى بود و آن اين كه برادر و پسر عمويت على دوست دارد اجازه دهيد همسرش فاطمه را به خانه خود ببرد، و از اين راه به زندگى خويش سر و سامانى بخشد. پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: چرا على شخصاً اين پيشنهاد را با من در ميان نگذاشت؟ امّ سلمه عرض كرد: شرم و حيا مانع بود. در اين جا پيامبر(صلى الله عليه وآله) به امّ ايمن فرمود: على را خبر كن. اميرمؤمنان على(عليه السلام) آمد و در مقابل پيامبر(صلى الله عليه وآله) نشست، اما سر خود را از شرم به زير افكنده بود. پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: آيا ميل دارى همسرت را به خانه ببرى؟ اميرمؤمنان على(عليه السلام) در حالى كه سرش را به زير انداخته بود، عرض كرد: آرى، پدر و مادرم به قربانت باد. جالب اين كه برخلاف آنچه در ميان مردم تجمل پرست معمول است كه از ماه ها قبل دست به كار اين برنامه ها مى شوند، پيامبر(صلى الله عليه وآله) با خوشحالى فرمود: همين امشب يا فردا شب ترتيب كار را خواهم داد. و همانجا دستور فراهم ساختن مقدمات جشن بسيار ساده اى كه مملو از روحانيت و معنويت بود را صادر فرمود. اين جشن ملكوتى و مراسم مربوط به آن، آن قدر بى تكلف و ساده

برگزار شد كه شنيدنش امروز براى ما تعجب آور است. اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى گويد: مقدارى از پول همان زرهى را كه قبلا فروخته بودم پيامبر(صلى الله عليه وآله) نزد امّ سلمه به امانت گذارده بود، و به هنگام مراسم زفاف ده درهم از آن را از وى گرفت، و به من داد و فرمود: مقدارى روغن و خرما و كشك با اين پول خريدارى كن. من اين كار را انجام دادم، سپس پيامبر(صلى الله عليه وآله) شخصاً آستين را بالا زد و سفره تميزى طلبيد و آنها را با هم با دست خود مخلوط كرد و غذايى تهيه نمود و با همان غذا از مردم پذيرايى به عمل آورد. اميرمؤمنان على(عليه السلام) شخصاً مأمور شد به مسجد بيايد و اصحاب را دعوت كند، هنگامى كه به مسجد آمد خواست فقط برخى را دعوت كند، حيا مانع شد، از اين رو صداى خود را بلند كرد و فرمود: «اَجِيبُوا اِلى وَلِيمَةِ فاطِمَةَ». شما را به ميهمانى عروسى فاطمه دعوت مى كنم. حضرت مى گويد: مردم دسته دسته به راه افتادند و من از كثرت جمعيّت و كمى غذا شرمنده شدم، همين كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) از ماجرا آگاه شد به من فرمود: غصه مخور، من دعا مى كنم تا خداوند غذا را بركت دهد; و چنين شد همگى از آن غذاى كم خوردند و سير شدند. جالب اين كه در پايان مراسم، به هنگامى كه مردم به خانه هاى خود بازگشتند و خانه خلوت شد پيامبر(صلى الله عليه وآله)فاطمه(عليها السلام) را در سمت چپ و اميرمؤمنان على(عليه السلام) را در سمت راست خود نشانيد

و از آبى كه با دهانش تبرك كرده بود كمى بر بدن زهرا(عليها السلام) و كمى بر بدن اميرمؤمنان على(عليه السلام) پاشيد و درباره آنها دعا كرد و گفت: «اَللّهُمَّ اِنَّهُما مِنِّي وَ اَنَا مِنْهُما، اَللّهُمَّ كَما اَذْهَبْتَ عَنِّي الرِّجْسَ وَ طَهَّرْتَنِي تَطْهِيراً فَاَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهِيراً». خداوندا! اينها از منند و من از آنها هستم، بارالها! همان طور كه هر گونه رجس و پليدى را از من دور كرده اى از آنها نيز دور كن و آنها را پاكيزه فرما. سپس فرمود: برخيزيد و به خانه خود رويد، خداوند بر شما هر دو مبارك گرداند. دنياپرستان مادى و مؤمنان ضعيف الايمانى كه تحت تأثير زرق و برق مادى اين جهانند و آبرو و شخصيت و عظمت يك خانواده و مباركى و شكوه مراسم عروسى را در آن تشريفات و تجملات كمر شكن و طاقت فرسا مى دانند ببينند و عبرت بگيرند، ببينند و از اين برنامه انسان ساز كه مايه خوشبختى همه پسران و دختران جوان است الهام بگيرند، و نمونه تعليمات اسلام را به صورت زنده و عملى در ماجراى «خواستگارى»، «مهريه»، «جهيزيه» و «مراسم جشن عروسى» فاطمه زهرا(عليها السلام) با چشم خود در صفحات تاريخ مشاهده كنند.

«ما زالَتْ بَعْدَ اَبِيها مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ، باكِيَةَ الْعَيْنِ، مُحْتَرِقَةَ الْقَلْبِ;(1) بعد از رحلت پيامبر پيوسته شال عزا به سر بسته بود، چشمانى گريان و قلبى سوزان داشت».

دوران شيرين زندگانى بانوى اسلام فاطمه زهرا(عليها السلام) با رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله) به سرعت سپرى شد، هر چند به يك معنا در سراسر زندگى او، دوران شيرينى وجود نداشت، چرا كه پيوسته فشارها و جنگ ها و توطئه هاى دشمنان بر ضد اسلام و پيامبر آرامش روح فاطمه(عليها السلام) را بر هم مى زد. با رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله) طوفان

هاى تازه اى از حوادث پيچيده و بحرانى وزيدن گرفت. احقاد و كينه هاى بدر، خيبر و حنين كه در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) در زير خاكستر پنهان بود آشكار گشت. احزاب منافقين به جنب و جوش افتادند تا هم از اسلام انتقام بگيرند، و هم از خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله). و فاطمه زهرا(عليها السلام) در مركز اين دايره بود كه تيرهاى زهرآگين دشمنان از هر سو به سوى آن پرتاب مى شد. فراق و جدايى دردناك پدر از يكسو. مظلوميت غم انگيز و جانكاه همسرش اميرمؤمنان على(عليه السلام) از سوى ديگر. توطئه هاى دشمنان بر ضد اسلام از ديگر سو. و نگرانى فاطمه از آينده مسلمين و حفظ ميراث قرآن، دست به دست هم داده، قلب و روح پاكش را سخت مى فشردند. فاطمه(عليها السلام) نمى خواهد با بيان غم هاى خود روح پاك اميرمؤمنان على(عليه السلام) را كه سخت از آن اوضاع ناگوار و خلاف كارى هاى امت ضربه ديده، آزرده تر سازد. به همين دليل به كنار قبر پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى رفت و با او درد دل مى كرد. و سخنان جانسوزى همچون اخگر آتش كه اعماق وجود انسان را مى سوزاند، بر زبان مى آورد. «يا اَبَتاهُ بَقِيتُ والِهَةً وَ حَيْرانَةً فَرِيدَةً، قَدِ انْخَمَدَ صَوْتِي وَ انْقَطَعَ ظَهْرِى وَ تَنَغَّصَ عَيْشِي». پدر جان! بعد از تو، يكه و تنها شدم، حيران و محروم مانده ام، صدايم به خاموشى گراييد، و پشتم شكست، و آب گواراى زندگى در كامم تلخ شد. و گاه مى گفت: ماذا عَلى مَنْ شَمَّ تُرْبَةَ اَحْمَد *** اَلاَّ يَشُمَّ مَدَى الزَّمانِ غَوالِيا صُبَّتْ

عَلَيَّ مَصائِبٌ لَو اَنَّها *** صُبَّتْ عَلَى الاَْيّامِ صِرْنَ لَيالِيا كسى كه خاك پاك پيامبر(صلى الله عليه وآله) را ببويد سزاوار است تا پايان عمر هيچ عطرى را نبويد. بعد از تو اى پدر آن قدر مصائب بر من فرو ريخت كه اگر بر روزهاى روشن مى ريخت به صورت شب هاى تيره و تار در مى آمد. چرا فاطمه(عليها السلام) اين گونه اشك مى ريزد؟ چرا اين همه بى تابى مى كند؟ چرا همچون اسپند بر آتش، قرار ندارد؟ آخر چرا؟... جواب اين چراها را بايد از زبان خود او بشنويم. امّ سلمه مى گويد: هنگامى كه بعد از وفات پيامبر(صلى الله عليه وآله) به ديدن بانوى اسلام فاطمه(عليها السلام) رفتم و جوياى حال او شدم، در پاسخ اين جمله هاى پر معنا را بيان كرد: اَصْبَحْتُ بَيْنَ كَمَد وَ كَرْب، فَقْدِ النَّبِىِّ(صلى الله عليه وآله) وَ ظُلْمِ الْوَصِيِّ، هُتِكَ وَاللهِ حِجابُهْ...، وَ لكِنَّها اَحْقادٌ بَدْرِيَّةٌ، وَ تِراتٌ اُحُدِيَّةٌ، كانَتْ عَلَيْها قُلُوبُ النِّفاقِ مُكْتَمَنَةً.(2) از حالم چه مى پرسى اى امّ سلمه، من در ميان اندوه و رنج بسيار بسر مى برم، از يكسو پدرم پيامبر(صلى الله عليه وآله) را از دست داده ام، و از سوى ديگر (با چشم خود مى بينم كه) به جانشينش (علىّ بن ابى طالب)ستم شده است، بخدا سوگند كه پرده حرمتش را دريدند...، ولى من مى دانم اينها كينه هاى بدر، و انتقام هاى اُحُد است، كه در قلوب منافقان پنهان و پوشيده بود. ولى با اين همه دفاع او از حريم قدس علوى و حمايتش از اميرمؤمنان على(عليه السلام) در اين دوران پر درد و رنج بر

كسى پوشيده نيست. گرچه حياتش بعد از پدر همان گونه كه خود از خدايش تقاضا كرد طولانى نشد و چندين روز بيشتر نگذشت كه به جوار قرب خدا و ديدار پدر شتافت، ولى در همين مدت از بذل هر گونه فداكارى و ايثار در حق اميرمؤمنان على(عليه السلام) و دفاع از اسلام فروگذارى نكرد. صَلَّى اللهُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ.

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . مناقب، جلد 3، صفحه 362 .

2 . مناقب ابن شهر آشوب، جلد 2، صفحه 225 .

فضايل حضرت زهرا(عليها السلام)

در برابر فضايل عظيم اهل بيت(عليهم السلام) و مقامات فوق العاده آنها در درگاه خداوند، هميشه اين دغدغه خاطر براى بعضى از افراد كه در متن مسائل نيستند وجود دارد كه نكند اين همه فضايل نتيجه خوش بينى فوق العاده دوستان، و برداشت هاى علاقه مندان و عاشقان اين مكتب باشد.

آن ها چون به اهل بيت(عليهم السلام) عشق مىورزند، و همه چيز را از همين دريچه مى بينند، هر كس هر فضيلتى را بگويد يا احتمال دهد به آن مؤمن مى شوند، خواه اسناد معتبرى داشته باشد يا نه، و از قديم گفته اند : اگر بر ديده مجنون نشينى *** به غير از خوبى ليلى نبينى! اين جاست كه براى رفع هر گونه سوء ظن از اين دور افتادگان، و اطمينان خاطر بيشتر براى دوستان و نزديكان، به منابع ديگران مراجعه مى كنيم، و اهل بيت پيامبر(عليهم السلام) را در آيينه افكار و كتاب ها و نوشته هاى معروف و مشهور و دست اوّل آنها مشاهده مى كنيم. و از آن جا كه قبلا فضايل بانوى اسلام فاطمه زهرا(عليها السلام) را در بخش «زندگى فاطمه» مورد بررسى قرار داده ايم، هدف ما در اين بخش بررسى مقامات معنوى بزرگ بانوى اسلام حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام)دختر گرامى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در كتب معروف اهل سنّت است، و قبل از ورود در اصل بحث ذكر چند نكته را لازم

مى دانيم: 1_ جالب اين كه تقريباً تمام فضايل و مناقب و مقاماتى كه در كتب شيعه درباره فاطمه زهرا(عليها السلام) نقل شده در كتب معروف اهل سنّت نيز آمده است، و اين راستى عجيب است، زيرا كمتر چيزى مى توان يافت كه در منابع معتبر شيعه باشد و در كتب آنها نيامده باشد. 2_ در تمام اين بخش از كتاب، حتى يك روايت از منابع شيعه نقل نشده، و در ميان منابع اهل سنّت نيز به سراغ كتاب هايى رفته ايم كه از معروف ترين و مهم ترين كتب حديث و تاريخ و تفسير آنهاست. 3_ از مسائلى كه انسان را سخت در تعجب فرو مى برد، اين كه مى دانيم بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) طوفان عجيبى در جامعه اسلامى بر سر مسأله خلافت در گرفت، طوفانى كه نتيجه آن تغيير محور خلافت از خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) به سوى افراد ديگرى بود، آنها كه از سوى خدا به عنوان جانشينى پيامبر(صلى الله عليه وآله) معرفى شده بودند كنار زده شدند، و ديگران جاى آنها را گرفتند. منزوى شدن اهل بيت(عليهم السلام) سبب شد كه مقامات حاكم آنچه از فضايل و مناقب در شأن آنها بود، و طبعاً شايستگى و اولويت آنها را براى مسأله خلافت اثبات مى كرد، سانسور كنند; زيرا ذكر اين مناقب و فضايل براى همه سؤال انگيز بود كه اگر آنها داراى چنين مقاماتى بوده اند پس چرا ديگران پيشى گرفتند؟! چرا ما كسانى را كه خدا و پيامبرش مقدم داشته اند، مقدم نداريم؟ آخر چرا مردم مسلمان از اين فيض بزرگ محروم بمانند؟ چرا... و چرا؟

و لذا سانسور كردن اين فضايل جزئى از حركت سياسى آنها بود. و اين مسأله در زمان حكومت بنى اميّه و بنى عباس بسيار اوج رفت، تا آن جا كه تيغ هاى سانسور، نه مخفيانه و مرموز، كه آشكارا و برملا به كار افتاد، و نه فقط به محو فضايل اهل بيت(عليهم السلام) كوشيدند، كه براى اثبات فضيلت ديگران به جعل و نشر اكاذيب نيز پرداختند، حتى بعضى از صحابه _ يا شبه صحابه _ را براى اين كار خريدند، و بهاى سنگينى براى آن پرداختند. تا آن جا كه درباره بعضى از آنها مانند «سمرة بن جندب» مى خوانيم: معاويه مبلغ يكصد هزار درهم به او داد تا اين دروغ بزرگ را جعل كند كه آيه : «(وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللهَ عَلَى مَا فِى قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ);(1) و از مردم كسانى هستند كه گفتار آنان در زندگى دنيا مايه اعجاب تو مى شود (در ظاهر، اظهار محبت شديد مى كنند) و خدا را بر آنچه در دل دارند گواه مى گيرند (اين در حالى است كه) آنان سرسخت ترين دشمنانند». درباره علىّ بن ابى طالب(عليه السلام) نازل شده! و آيه: «(وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللهِ وَاللهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ);(2) بعضى از مردم (باايمان و فداكار، همچون على(عليه السلام) در «ليلة المبيت» به هنگام خفتن در جايگاه پيغمبر(صلى الله عليه وآله)) جان خود را به خاطر خشنودى خدا مى فروشند; و خداوند نسبت به بندگان مهربان است». درباره «ابن ملجم» نازل شده است! ولى او به اين مبلغ راضى نشد، و معاويه همچنان بر آن افزود

تا چهارصد هزار درهم شد و قبول كرد. به اين ترتيب گفتن فضايل اهل بيت(عليهم السلام) در منابر و مجالس ممنوع شناخته شد، و نظام حاكم ذكر آنها را يك جرم بزرگ سياسى محسوب مى كرد، و هر كس بر خلاف نظر آنها در اين راه گام بر مى داشت مغضوب مى گشت، يا به سياه چال زندانش مى افكندند، يا زبانش را از كامش بيرون مى كشيدند، و يا بر چوبه دار آويزان مى ساختند. تا آن جا كه وقتى معاويه به مدينه آمد صريحاً ابن عباس صحابى و مفسر معروف را كه در ميان جامعه اسلامى موقعيت خاصى داشت از ذكر فضايل اميرمؤمنان على(عليه السلام) برحذر داشت. ابن عباس گفت : تو مانع قرائت قرآن مى شوى؟ يعنى من آياتى را مى خوانم كه در شأن على(عليه السلام) وارد شده است. گفت: قرآن بخوان ولى آن را تفسير مكن! در چنين شرايطى خصوصاً با توجه به اين كه «وسائل ارتباط جمعى» در آن زمان تقريباً منحصر به همين منابر و خطبه هاى نماز جمعه بود مى بايست همه اين فضايل محو شده باشد. ولى عجيب اين است كه فضايل و مناقب و مقامات اهل بيت(عليهم السلام) در چنان جوّ خفقان بارى نه تنها از بين نرفت، بلكه كتاب هاى دوست و دشمن را پر كرد، و ازهمه شگفت آورتر اين كه در ميان اسناد و مدارك اين فضايل به اعترافات صريحى در اين زمينه، از افرادى همچون معاويه و عمروعاص و يا بعضى از خلفاى پيشين، برخورد مى كنيم كه در صفحات تواريخى كه به دست مورخان خود آنها نگاشته شده، ثبت است!

و اين نيست مگر مشيت و اراده الهى و يك اعجاز بزرگ از اهل بيت عصمت(عليهم السلام). 4_ محو كنندگان فضايل اهل بيت(عليهم السلام) به قدرى در اين راه تعصب به خرج داده اند كه نه فقط شخص اميرمؤمنان على(عليه السلام) و فرزندانش در ليست سياه آن سياه دلان قرار مى گرفت، و تا آن جا كه مى توانستند در متزلزل ساختن موقعيت اجتماعى آنها كوشش كردند، بلكه هر كس به نوعى با آنها ارتباط داشت نيز از اين حملات كينه توزانه مصون و محفوظ نماند. چرا گروهى اين همه اصرار دارند كه آن همه شواهد تاريخى و آثارى كه از ايمان ابوطالب عمو و حامى پيغمبراكرم(صلى الله عليه وآله) در دست است بگويند او كافر و مشرك از دنيا رفته؟! و نزول آيه شريفه: (وَهُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْئَوْنَ عَنْهُ).(3) آنها ديگران را از آن باز مى دارند و خود از آن دورى مى كنند. را درباره ابوطالب بدانند؟(4) جز اين كه او پدر بزرگوار اميرمؤمنان على(عليه السلام) بود. چرا اصرار دارند ابوذر غفارى آن مرد بزرگ و شجاع را «اشتراكى مذهب» معرفى كنند، و در كتاب هاى خود او را به داشتن عقايد اشتراكى متهم سازند؟ جز اين كه او از ياران خاص على(عليه السلام) و از معترضان به خليفه سوّم در مورد حيف و ميل بيت المال بود. و امثال اين چراها بسيار است. آيا با اين حال، وجود آن همه مناقب و فضايل در كتب مخالفان عجيب به نظر نمى رسد، و عبور احاديث فضايل اهل بيت(عليهم السلام) از كانال زمان و محيطى كه نهادن نام «على» بر فرزند جرمى نابخشودنى محسوب

مى شد معجزه نيست؟! 5_ شگفت انگيزتر اين كه حذف و سانسور فضايل اهل بيت(عليهم السلام) منحصر به قرون نخستين اسلام، و عصر خلفاى بنى اميّه و بنى عباس نبود، در عصر حاضر كه به اصطلاح «عصر تحقيق و بررسى دقيق مسائل تاريخى» است، و معمولا كتاب هاى اسلامى چاپ و در كشورها و بلاد مختلف منتشر مى گردد، و هرگونه تغيير و تحريف و سانسور مطالب موجب رسوايى بزرگى است، باز جمعى از «محققان متعصّب»! (اگر تحقيق با تعصب قابل جمع باشد) دست از گرايش هاى اموى و عباسى بر نداشته، و هنوز هم به سانسور و تغيير و تحريف مشغولند كه مرحوم علامه امينى آن مرد محقق و متتبع بزرگ اسلام نمونه هايى از آن را در كتاب خود «الغدير» آورده است كه مثلا چگونه «طبرى» مورخ معروف در تاريخ خود مطلبى را كه مربوط به داستان «يوم الدار» آيه شريفه (وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الاَْقْرَبِينَ)(5) و اعلام آمادگى از سوى على(عليه السلام) براى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اعلام وصىّ و وزير بودن او از سوى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده است، تحريف كرده، و از آن بدتر تحريف «محمد حسين هيكل» است كه در تاريخ خود در يك چاپ حديث را نقل كرده و در چاپ ديگر قسمت مهمى را به كلى ساقط كرده است!(6) اكنون با توجه به آنچه در بالا گفتيم سرى به منابع معروف و مشهور اهل سنّت مى زنيم، و مقامات و مناقب بانوى اسلام فاطمه زهرا(عليها السلام) رااز ديدگاه احاديث آنها مورد بررسى قرار مى دهيم، و همان گونه كه در آغاز كتاب گفتيم بناى ما بر

اين است كه در اين كتاب حتى يك حديث از منابع و طرق شيعه _ هر چند بسيار معتبر و دست اوّل باشد _ نقل نكنيم، و ميدان سخن را تنها براى احاديث ديگران باز بگذاريم، تا روشن شود مقامات اين بانو چنان روشن است كه حتى پرده پوشان نتوانسته اند پرده بر آن بيفكنند. در اين نوشتار عمدتاً به سراغ ده مبحث مى رويم كه محورهاى اصلى مطلب را تشكيل مى دهد: 1_ او برترين بانوى جهان بود. 2_ او بانوى بهشتى بود. 3_ او محبوب پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و پاره تن او بود. 4_ او مقرّب درگاه خدا بود، رضاى او رضاى خدا و خشم او خشم خدا بود. 5_ او ايثار و فداكارى عجيبى داشت. 6_ مقامات علمى فاطمه(عليها السلام) . 7_ كرامات بانوى اسلام(عليها السلام) . 8_ نخستين كسى كه وارد بهشت مى شود، اوست. 9_ نام هاى پرمعناى فاطمه(عليها السلام) . 10_ هديه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به دخترش زهرا(عليها السلام) .

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . بقره، آيه 204 .

2 . بقره، آيه 207 .

3 . انعام، آيه 26 .

4 . درباره اين تهمت بزرگ و شواهد بطلان آن، به «تفسير نمونه»، جلد 5، صفحه 191 به بعد مراجعه كنيد.

5 . شعرا، آيه 214 .

6 . به كتاب ارزنده «الغدير»، جلد 2، صفحه 287 به بعد مراجعه شود.

ارزش انسان ها مسلّماً يكسان نيست، بعضى افراد از مقرّب ترين فرشتگان الهى برترند، و بعضى از درنده ترين حيوانات پايين تر، و آنچه به اين انسان ارزش مى دهد بر اساس معرفى قرآن و اسلام همان علم و ايمان و تقوا و ملكات فاضله انسانى است.

با توجه به اين معيارها بانوى اسلام فاطمه زهرا(عليها السلام) برترين زنان جهان _ در لسان پيامبر(صلى الله عليه وآله) _ معرفى شده است. در روايات فراوانى كه در منابع معروف اهل سنّت آمده تصريح شده است كه فاطمه زهرا(عليها السلام)

افضل زنان جهان بود، اين سخنى است كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آن را به تعبيرات مختلف بيان فرموده است: 1_ در يك جا مى فرمايد: «اِنَّ اَفْضَلَ نِساءِ اَهْلِ الْجَنَّةِ خَديجَةُ بِنْتُ خُوَيْلِد، وَ فاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّد، وَ مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْرانَ، وَ آسِيَةُ بِنْتُ مُزاحِم;(1) برترين زنان بهشت خديجه دختر خويلد، و فاطمه دختر محمّد، و مريم دختر عمران، و آسيه دختر مزاحم (همسر فرعون)». 2_ در حديث ديگرى مى خوانيم پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در بيمارى وفاتش هنگامى كه بيتابى فاطمه را مشاهده كرد، فرمود: «يَا فَاطِمَةُ اَلا تَرْضَيْنَ اَنْ تَكُونِي سَيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمينَ، وَ سَيِّدَةَ نِساءِ هذِهِ الاُْمَّةِ، وَ سَيِّدَةَ نِساءِ الْمُؤْمِنينَ;(2) اى فاطمه! آيا راضى نيستى كه تو برترين بانوى زنان جهان و بانوى زنان اين امت، و بانوى زنان با ايمان باشى؟». در اين جا افضليت براى فاطمه(عليها السلام) به صورت مطلق ذكر شده و نام هيچ كس در كنار او مطرح نگرديده است. 3_ در حديث ديگرى نيز از همان حضرت(صلى الله عليه وآله) اين معنا به صورت مطلق آمده است، در آن هنگام كه فاطمه بيمار شده بود و پيامبر(صلى الله عليه وآله) اين سخن را به جمعى از اصحاب گفت، آنها پيشنهاد كردند كه از بانوى اسلام(عليها السلام)عيادت كنند. پيامبر برخاست و با جمعى از ياران به سوى خانه فاطمه(عليها السلام) آمد، نخست از بيرون خانه صدا زد كه : دخترم خودت را بپوشان چون جمعى از ياران به عيادت تو مى آيند، و از آن جا كه لباس دخترش فاطمه(عليها السلام) كافى نبود عباى خود را از پشت در به او داد! پيامبر(صلى الله

عليه وآله) و ياران وارد شدند، و بعد از عيادت از خانه بيرون آمدند و رو به يكديگر كرده و از بيمارى فاطمه(عليها السلام)اظهار تأسف مى كردند، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) رو به آنها كرد و فرمود: «اَما اِنَّها سَيِّدَةُ النِّساءِ يَوْمَ الْقِيامَةِ».(3) بدانيد او بانوى تمام زنان در قيامت است. 4_ در تعبير ديگرى كه در صحيح بخارى _ معروف ترين منبع احاديث اهل سنّت _ آمده از قول عايشه مى خوانيم: روزى فاطمه(عليها السلام) نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد، راه رفتنش درست مانند راه رفتن او بود، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)فرمود: خوش آمدى دخترم. سپس او را طرف راست و يا چپ خود نشاند، بعد رازى در گوش او گفت، و به دنبال آن فاطمه گريان شد. من (عايشه) گفتم: چرا گريه مى كنى؟ بار ديگر پيامبر(صلى الله عليه وآله) راز ديگرى به او گفت، فاطمه(عليها السلام) خندان شد. گفتم: من تا امروز شادى كه اين چنين با غم نزديك باشد نديده بودم، و از علت آن سؤال كردم. فاطمه(عليها السلام) گفت: من سرّ رسول خدا را فاش نمى كنم. و اين مطلب ادامه داشت تا پيامبر(صلى الله عليه وآله) از دنيا رفت، آن گاه سؤال كردم. گفت: مرتبه اوّل پيامبر(صلى الله عليه وآله) به من فرمود جبرئيل هر سال يك بار قرآن را بر من عرضه مى داشت، امسال دوبار عرضه داشت، و من فكر مى كنم فقط به اين دليل است كه اجل من نزديك شده، و تو اوّلين كسى خواهى بود كه به من ملحق مى شوى من هنگامى كه اين سخن را شنيدم گريه كردم. سپس

فرمود: «اَما تَرْضينَ اَنْ تَكُونِي سَيِّدَةَ نِساءِ اَهْلِ الْجَنَّةِ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنينَ». آيا تو راضى نمى شوى كه بانوى زنان اهل بهشت يا زنان با ايمان باشى؟ هنگامى كه اين سخن را شنيدم شاد و خندان شدم.(4) از بررسى مجموع اين احاديث به خوبى روشن مى شود كه اگر در يك جا فاطمه(عليها السلام) يكى از چهار زن بزرگ جهان معرفى شده، هيچ منافاتى با اين معنا ندارد كه او از ميان آن چهار زن برترين آنهاست. شاهد اين سخن علاوه بر آنچه از لابه لاى احاديث گذشته استفاده مى شد حديث زير است: 5_ در كتاب «ذخائر العقبى» از ابن عباس از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) چنين نقل شده است: «اَرْبَعُ نِسْوَة سَيِّداتُ ساداتِ عالَمِهِنَّ: مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْرانَ; وَ آسِيَةُ بِنْتُ مُزاحِم; وَ خَديجَةُ بِنْتُ خُوَيْلِد; وَ فاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّد، وَ اَفْضَلُهُنَّ فاطِمَةُ; چهار زن بانوى بانوان جهان خود بودند: مريم دختر عمران، آسيه دختر مزاحم و خديجه دختر خويلد، و فاطمه دختر محمّد(صلى الله عليه وآله) و از همه آنها برتر فاطمه(عليها السلام) بود». تعبير به «اَفْضَلُهُنَّ» مسايل زيادى را در بر دارد، و بيانگر مقام علمى و تقوا و ايثار و فداكارى و ساير ملكات فاضله است. قرآن صريحاً مى گويد: «مريم با فرشتگان سخن مى گفت و آنها نيز با او سخن مى گفتند» (آل عمران، آيه 42 و 43 و آيات آغاز سوره مريم). و نيز مى گويد: «براى مريم غذاى بهشتى در كنار محرابش حاضر مى شد» (آل عمران، آيه 37). و نيز مى گويد: «مريم صديقه بود» (مائده، آيه 75). و مقامات ديگرى براى او، و زنان

بزرگى مانند آسيه بيان مى كند، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نيز مقامات بزرگى براى خديجه بيان فرموده. روايات فوق يعنى روايات افضليت فاطمه(عليها السلام) همه اين افتخارات و افزون بر آن را براى بانوى اسلام فاطمه زهرا(عليها السلام)اثبات مى كند.

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . اين حديث در «مستدرك الصحيحين»، جلد 2، صفحه 497 نقل شده و سپس تصريح مى كند كه اسناد اين حديث صحيح است.

2 . اين حديث نيز در همان كتاب، جلد 3، صفحه 156 نقل شده و باز تصريح مى كند كه سند آن صحيح است.

3 . حلية الاولياء، جلد 2، صفحه 142 .

4 . صحيح بخارى، كتاب بدء الخلق.

نخستين سنگ بناى وجود انسان، انعقاد نطفه اوست، چرا كه به هر حال نطفه است كه قسمت مهمى از ارزش هاى وجودى انسان را در بر دارد، و به همين دليل در روايات اسلامى دستورهاى زيادى وارد شده كه اين سنگ زير بنا درست نهاده شود.

هنگامى كه به تاريخ زندگى بانوى اسلام فاطمه زهرا(عليها السلام) مراجعه مى كنيم مى بينيم او در اين زمينه يك وضع استثنائى دارد كه در تاريخ شخصيت هاى بزرگ جهان اعم از مرد و زن بى نظير است، بهتر است اين سخن را از زبان پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بشنويم: 1_ ابن عباس مى گويد: پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) زياد فاطمه را مى بوسيد، روزى عايشه عرض كرد: شما زياد فاطمه را مى بوسيد؟ رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: (اين دليلى دارد) در شب معراج هنگامى كه جبرئيل مرا وارد بهشت كرد، از تمام ميوه هاى بهشتى به من داد، و از عصاره آنها نطفه فاطمه در رحم خديجه منعقد شد. «فَاِذَا اشْتَقْتُ لِتِلْكَ الثِّمارِ قَبَّلْتُ فاطِمَةَ فَاَصَبْتُ مِنْ رائِحَتِها جَمِيعَ تِلْكَ الثِّمارِ الَّتي اَكَلْتُها;(1) هنگامى كه مشتاق آن ميوه هاى بهشتى مى شوم، فاطمه را مى بوسم و از بوى او بوى تمام آن ميوه ها را كه

در آن شب خوردم استشمام مى كنم». 2_ اين در حالى است كه در بعضى از روايات تعبير به خصوص «سيب» بهشتى شده، چنانكه در همان كتاب «ذخائر العقبى» در حديثى از گروهى از صحابه نقل شده كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «جبرئيل سيبى از بهشت براى من آورد و خوردم و نطفه فاطمه از آن منعقد شد».(2) 3_ در حديث ديگرى اين ميوه «سفرجل» يعنى «به» معرفى شده است، چنانكه در «مستدرك الصحيحين» از «سعد بن مالك» از پيغمبراكرم(صلى الله عليه وآله) اين معنا آمده است.(3) 4_ باز در حديث ديگرى اين ميوه بهشتى به عنوان يك ميوه ناشناخته براى ما مردم دنيا، اما ميوه اى بسيار زيبا و خوشبو و جذاب، معرفى شده، چنانكه دانشمند معروف «سيوطى» از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)نقل مى كند: «لَمّا اُسْرِيَ بِي اِلَى السَّماءِ اُدْخِلْتُ الجَنَّةَ فَوَقَفْتُ عَلى شَجَرَة مِنْ اَشْجارِ الجَنَّةِ لَمْ اَرَ فِي الجَنَّةِ اَحْسَنَ مِنْها وَ لا اَبْيَضَ وَرَقاً وَ لاَ اَطْيَبَ ثَمَرَةً، فَتَناوَلْتُ ثَمَرَةً مِنْ ثَمَرَتِها، فَاَكَلْتُها فَصارَتْ نُطْفَةً فِي صُلْبِي، فَلَمّا هَبَطْتُ اِلَى الاَْرْضِ وَاقَعْتُ خَدِيجَةَ، فَحَمَلَتْ بِفاطِمَةَ، فاِذا اَنَا اشْتَقْتُ اِلى رِيحِ الجَنَّةِ شَمَمْتُ رِيحَ فاطِمَةَ;(4) در شب معراج مرا وارد بهشت كردند، و در برابر درختى از درختان بهشتى ايستادم كه در تمام بهشت از آن زيباتر و برگ هايى از برگ هاى آن سفيدتر، و ميوه اى از ميوه آن خوشبوتر نديدم، يكى از ميوه هاى آن را برگرفتم، و تناول كردم، و نطفه اى در صلب من تشكيل شد، و بعد از آن كه به زمين هبوط كردم و با خديجه همبستر شدم نطفه فاطمه(عليها السلام) منعقد

شد، لذا هنگامى كه اشتياق بوى بهشت پيدا مى كنم بوى فاطمه را استشمام مى كنم». در واقع همان حديث اوّل، مجموع اين احاديث را تفسير مى كند، چرا كه بر طبق آن، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)ازتمام ميوه هاى بهشتى تناول كرده، و نطفه فاطمه از عصاره همه آنها تشكيل شده است، از اين گذشته عالم بهشت با جهانى كه ما در آن زندگى مى كنيم به قدرى تفاوت و فاصله دارد كه الفاظ ما قادر بر بيان حقايق آن نيست، و آنچه مى گوييم اشارات مختصرى به آنهاست، به هر حال يك بانوى بهشتى كه داراى خلق و خوى بهشتى است، بايد نطفه او را عصاره ميوه هاى بهشتى تشكيل دهد، و اين امتيازى است كه اين بانو بر همه زنان جهان دارد. او يك زن بهشتى بود، خلق و خويش بهشتى، قلب و جانش بهشتى، رنگ و رويش بهشتى، گفتار و سخنانش بهشتى، خلاصه سر تا پا بهشتى بود. آيا در تمام تاريخ بشر كسى را مى توان يافت كه چنين سند افتخارى كه در اين روايات آمده، در تاريخچه زندگانيش ثبت شده باشد؟

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . ذخائر العقبى، صفحه 36 .

2 . همان مدرك، صفحه 44 .

3 . مستدرك الصحيحين، جلد 3، صفحه 156 .

4 . تفسير درّ المنثور، ذيل آيه 17 سوره اسراء.

محبّت و عشق، قوى ترين جاذبه در ميان دو موجود است.

در قانون معروف جاذبه كه بر عالم ماده حكومت مى كند مى خوانيم: «هر قدر جرم اجسام زيادتر، و فاصله آنها كمتر باشد، جاذبه آنها بيشتر است» اين قانون در جهان معنا و محبت هاى الهى نيز حاكم مى باشد، هر قدر شخصيت ها والاتر و فاصله

ها كمتر باشد اين محبت و عشق قوى تر مى گردد! با اين تفاوت كه در جهان ماده گاهى اختلاف و تضاد باعث جاذبه است (مانند جاذبه دو الكتريسته مثبت و منفى) در حالى كه در جهان ارواح هر قدر سنخيت و شباهت بيشتر باشد اين جاذبه نيرومندتر است، و تضاد باعث دورى است. با توجه به اين مقدمه كوتاه به سراغ احاديث مى رويم، ببينيم پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) تا چه حد به دخترش فاطمه(عليها السلام)اظهار علاقه مى كرد و او را دوست مى داشت: 1_ در حديثى از زبان عايشه مى خوانيم كه مى گويد: «ما رَاَيْتُ اَحَداً اَشْبَهَ كَلاماً وَ حَدِيثاً مِنْ فاطِمَةَ بِرَسُولِ اللهِ(صلى الله عليه وآله) وَ كانَتْ اِذا دَخَلَتْ عَلَيْهِ رَحَّبَ بِها، وَ قامَ اِلَيْها، فَاَخَذَ بِيَدِها فَقَبَّلَها، وَ اَجْلَسَها فِي مَجْلِسِهِ;(1) من هيچ كس را در سخن گفتن از فاطمه شبيه تر به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نديدم، هنگامى كه وارد بر پدر مى شد به او خوش آمد مى گفت، و در برابر دخترش فاطمه بر مى خاست، دست او را مى گرفت و مى بوسيد، و او را در جاى خود مى نشاند». 2_ در حديث ديگرى آمده است كه گيسوان او را مى بوسيد: «كانَ كَثِيراً ما يُقَبِّلُ عُرْفَ فاطِمَةَ».(2) 3_ در حديث ديگرى مى خوانيم كه در بسيارى از اوقات دهانش را مى بوسيد: «كانَ كَثِيراً ما يُقَبِّلُها فِي فَمِها».(3) 4_ خلاصه آن قدر اظهار محبّت به دخترش فاطمه مى كرد كه گويا عايشه ناراحت شد و گفت: اى رسول خدا! چرا وقتى فاطمه مى آيد اين قدر او را مى بوسى

و زبان خود را در دهان او مى گذارى گويى مى خواهى عسل به او بخورانى؟ فرمود: «بله، عايشه! هنگامى كه مرا به معراج بردند...» سپس داستان ميوه بهشتى را نقل فرمود.(4) 5_ هر زمان پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به سفر مى رفت آخرين كسى را كه خداحافظى مى كرد دخترش فاطمه(عليها السلام) بود و هنگامى كه از سفر باز مى گشت نخستين كسى را كه ديدار مى كرد زهرا(عليها السلام) بود چنانكه در «صحيح ابى داود» آمده است: «كانَ رَسُولُ اللهِ(صلى الله عليه وآله) اِذا سافَرَ كانَ آخِرُ عَهْدِهِ بِاِنْسان مِنْ اَهْلِهِ فاطِمَةَ(عليها السلام) وَ اَوَّلُ مَنْ يَدْخُلُ عَلَيْهِ اِذا قَدِمَ فاطِمَةَ».(5) اين حديث را احمد بن حنبل در مسند خود نيز آورده است.(6) ولى مى دانيم محبّت و مهربانى واقعى هميشه طرفينى است كه يك سر مهربانى هم دردسر است، و هم كم عمق و كم ارزش، و همان گونه كه گفتيم محبّت و عشق حقيقى نشانه سنخيت است، و هنگامى كه سنخيت برقرار شود جاذبه از دو طرف خواهد بود. لذا همان گونه كه در روايات اسلامى شدت علاقه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به فاطمه زهرا(عليها السلام) منعكس است، شدت علاقه فاطمه زهرا(عليها السلام) به آن حضرت(صلى الله عليه وآله) نيز به وضوح ديده مى شود، گواه اين سخن احاديث زير است: 1_ در صحيح مسلم مى خوانيم: هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مكّه بود، يك روز در كنار خانه كعبه مشغول نماز بود، ابوجهل و گروهى از يارانش در گوشه اى نشسته بودند در حالى كه روز قبل شترى در آن جا ذبح شده بود. ابوجهل گفت:

كدام يك از شما حاضر است برود و بچه دان آلوده اين شتر را بردارد و هنگامى كه «محمّد» در سجده است پشت شانه هايش بگذارد؟ شقى ترين آنها از جا برخاست، و آن را گرفت، و هنگامى كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) سجده كرد پشت شانه هاى او افكند، و آنها از مشاهده اين منظره بسيار خنديدند...! كسى اين ماجرا را به فاطمه(عليها السلام) خبر داد، و او در حالى كه دختر خردسالى بود آمد و آن را از شانه پدر برداشت و به كنارى افكند، رو به ابوجهل و يارانش كرد و آنها را ملامت و سرزنش نمود. هنگامى كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) نماز را پايان داد آنان را نفرين فرمود، ولى آنها باز هم خنديدند، پيامبر مخصوصاً «ابوجهل» و «عتبه» و «شيبه» و «وليد» و «اميّه» و «عقبه» را به نام، مورد نفرين قرار داد (و همه آنها در روز جنگ بدر به هلاكت رسيدند).(7) آرى فاطمه(عليها السلام) از همان كودكى مجموعه اى از «محبّت» و «شجاعت» بود و در دفاع از پدر در همه حال آماده بود. 2_ و نيز در همان كتاب در ماجراى غزوه احد آمده است: هنگامى كه پيشانى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و دندان هاى پيشين او شكست، فاطمه(عليها السلام) به ميدان اُحد آمد خون از صورت مبارك پدر شست، على(عليه السلام)با سپر آب مى آورد و فاطمه صورت پدر را شستشو مى داد، ولى خون پيوسته فزونتر مى شد، ناچار قطعه حصيرى را سوزاند و خاكستر آن را روى زخم قرار داد و مانع خونريزى شد.(8) 3_ ابونعيم اصفهانى در «حلية الاولياء» نقل مى كند

كه: پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از يكى از غزوات باز مى گشت، به مسجد آمد و دو ركعت نماز خواند، و هميشه دوست داشت چنين برنامه اى را عمل كند، سپس به خانه فاطمه(عليها السلام)آمد، و قبل از ديدار با همسرانش با او ديدار كرد، فاطمه(عليها السلام) به استقبال پدر شتافت، و پيوسته صورت و چشم هاى پدر را مى بوسيد و گريه مى كرد. پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: چرا گريه مى كنى؟ عرض كرد: مى بينم رنگ و رويت دگرگون شده! فرمود: اى فاطمه! (غم مخور) خداوند پدرت را به كارى مبعوث كرده كه هيچ خانه اى و خيمه اى در روى زمين باقى نخواهد ماند مگر اين كه عزّت (اسلام) يا ذلّت (شكست و خوارى) در آن وارد خواهد شد، و اين دعوت تا آن جا كه تاريكى شب پيش مى رود پيش خواهد رفت (و سياهى ها را در هم خواهد شكست، و با وجود آن تحمل مشكل آسان است).(9) 4_ در ماجراى جنگ خندق نيز آمده است: هنگامى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مشغول حفر خندق بود فاطمه(عليها السلام) قطعه نانى براى پيامبر(صلى الله عليه وآله)آورد، و مى خواست در دهان پيغمبر بگذارد. پيامبر فرمود: فاطمه جانم! اين چيست؟ عرض كرد: قرص نانى براى فرزندانم پختم اين قطعه را براى شما آوردم. فرمود: دخترم! بدان اين اوّلين طعامى است كه بعد از سه روز به پدرت مى رسد.(10) چه جاذبه نيرومندى اين پدر و فرزند را به هم پيوند مى داد؟ جاذبه اى كه در اعماق جانشان ريشه دوانده، محبّتى كه از تمام وجودشان سرچشمه گرفته، و عشق

و علاقه اى كه روح پاك آن دو را در ملكوت اعلا با هم متحد ساخته است. و چه افتخارى براى فاطمه زهرا(عليها السلام) از اين برتر؟ افتخار و فضيلتى كه درباره هيچ كس در تاريخ اسلام جز على بن ابى طالب(عليه السلام) ديده نمى شود.

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . مستدرك الصحيحين، جلد 3، صفحه 154 .

2 . كنز العمال، جلد 7، صفحه 111 .

3 . فيض الغدير، جلد 5، صفحه 176 .

4 . تاريخ بغداد، جلد 5، صفحه 87 .

5 . صحيح ابى داود، صفحه 26 (باب ما جاء في الانتفاع بالعاج).

6 . مسند احمد بن حنبل، جلد 6، صفحه 282 .

7 . صحيح مسلم «كتاب الجهاد و السير» و صحيح بخارى «كتاب بدأ الخلق _ باب ما لقي النبى(صلى الله عليه وآله) و أصحابه من المشركين».

8 . همان مدرك.

9 . حلية الاولياء، جلد 2، صفحه 30 .

10 . ذخائر العقبى، صفحه 47 .

مى دانيم بالاترين مرحله قرب «فنا» است.

«فنا» به معناى فراموش كردن همه چيز، و همه كس، و حتى فراموش كردن خويشتن در برابر خداوند. يعنى انسان به مرحله اى برسد كه جهان هستى را جز سرابى نبيند، و عالم آفرينش را جز سايه اى كمرنگ مشاهده نكند. همه جا خدا را ببيند، و در جستجوى او باشد. خويشتن را پروانهوار در آتش شمع وجود او بسوزاند، و هستى خويش را در هستى او محو و نابود ببيند. يكى از آثار رسيدن به اين مقام، «تسليم مطلق» در برابر اراده اوست، آنچه او مى خواهد، بخواهد، و آنچه او مى پسندد، بپسندد. هم رضاى او رضاى خدا باشد، و هم رضاى خدا رضاى او. و با در دست

داشتن اين معيار به سراغ مقام عرفان بانوى اسلام، فاطمه زهرا(عليها السلام) و قرب او در درگاه خدا مى رويم و اين حقيقت را از زبان پيامبر بزرگ اسلام(صلى الله عليه وآله) مى شنويم: 1_ در كتاب هاى متعدد معروفى از اهل سنّت و در روايات متعدد و فراوانى آمده است كه پيغمبر به فاطمه زهرا(عليها السلام)فرمود: «اِنَّ اللهَ يَغْضِبُ لِغَضَبِكَ وَ يَرْضى لِرِضاكِ;(1) خداوند بخاطر خشم تو خشمگين مى شود، و به خاطر رضاى تو راضى». 2_ در صحيح بخارى كه معروف ترين منابع حديث اهل سنّت است، چنين مى خوانيم: پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: «فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنّي فَمَنْ اَغْضَبَها فَقَدْ اَغْضَبَنِي;(2) فاطمه پاره وجود من است، هر كس او را به خشم آورد مرا به خشم آورده». 3_ و نيز در همان كتاب در جاى ديگر مى خوانيم: پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «فَاِنَّما هِيَ فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي يُرِيبُنِي ما اَرابَها وَ يُؤْذِينِي ما آذاها;(3) فاطمه پاره وجود من است، هر چيز كه او را ناراحت مى كند مرا ناراحت مى كند، و هر چه او را آزار دهد مرا مى آزارد». و همان گونه كه گفتيم احاديث در اين زمينه بسيار است و همگى حاكى از مقام بلند فاطمه زهرا(عليها السلام)در معرفت پروردگار و مقام عصمت و اخلاص و ايمان اوست، او به جايى رسيده كه خشنودى و غضب او، خشنودى خدا و رسول الله(صلى الله عليه وآله) شده است، و اين ارزشى است والا كه هيچ چيز با آن برابرى نمى كند. 4_ اين بحث را با حديث ديگرى در اين زمينه از «صحيح ترمذى» پايان مى دهيم، آن

جا كه از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)نقل مى كند كه فرمود: «اِنَّما فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي يُؤْذِينِي ما آذاها وَ يَنْصَبُنِي ما نَصَبَها;(4) فاطمه پاره تن من است، آنچه او را آزار دهد مرا آزار مى دهد و آنچه او را به زحمت افكند مرا به زحمت مى افكند». بديهى است علاقه پدر و فرزندى هرگز نمى تواند چنين پديده اى را توجيه كند، زيرا پيغمبر به عنوان «رسول الله» چيزى را اراده نمى كند جز آنچه خدا اراده كند، و هماهنگى خشنودى و رضاى فاطمه با خشنودى و رضاى خدا و پيامبر دليلى جز محو اراده او در اراده و خواست خدا ندارد. اين نكته نيز شايان دقت است كه معمولا جمله «فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي» را به معناى فاطمه پاره تن من است، تفسير و ترجمه مى كنند، در حالى كه در اين جمله سخنى از تن در ميان نيست، بلكه مفهوم حديث اين است كه فاطمه(عليها السلام)پاره اى از وجود و هستى پيامبر(صلى الله عليه وآله) است، هم از نظر جسمى و هم روحى، در خود روايات نيز شاهد بر اين معنا داريم كه به خواست خدا خواهد آمد.

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . مستدرك الصحيحين، جلد 3، صفحه 153. اين حديث را ابن حجر در «الاصابة» و ابن اثير در «اسد الغابة» آورده است.

2 . صحيح بخارى، كتاب بدأ الخلق (باب مناقب قرابة رسول الله).

3 . صحيح بخارى، كتاب النكاح (باب ذب الرجل عن ابنته). مضمون اين دو حديث در بسيارى از كتب معروف مانند خصائص نسائى، فيض الغدير، كنزالعمال، مسند احمد، صحيح ابى داود و حلية الاولياء آمده است.

4 . صحيح ترمذى، جلد

2، صفحه 319 .

با توجه به اين كه حبّ دنيا سرچشمه همه گناهان است، چنانكه در حديث معروف نبوى آمده «حُبُّ الدُّنْيا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَة» و همه تجربيات و مشاهدات ما نيز نشان مى دهد كه تمام تجاوزها، جنايت ها، ظلمت ها، و ستم ها، دروغ ها، خيانت ها به خاطر همين دلبستگى شديد به مال، مقام و شهوت صورت مى گيرد، روشن مى شود كه زهد و وارستگى پايه اصلى تقوا و پاكى و صلاح است.

ولى «زهد» به معناى ترك دنيا و رهبانيت و بيگانگى از اجتماع نيست، بلكه حقيقت زهد همان آزادگى و عدم اسارت در چنگال دنياست. «زاهد» كسى است كه اگر تمام دنيا را در اختيار داشته باشد دلبسته و وابسته به آن نباشد. اگر يك روز ببيند رضاى خدا در اين است كه از همه آن چشم بپوشد، به اين معامله حاضر باشد، و از جان و دل بگويد: هر دو عالم را به دشمن ده كه ما را دوست بس. و اگر يك روز حفظ آزادگى و شرف و ايمان در چشم پوشى از مال و جان و زندگى بود فرياد «هَيْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةِ» بلند كند. و به گفته قرآن مجيد زاهد كسى است كه نه بر گذشته و آنچه از دست داده تأسف بخورد، و نه از آن چه فعلا در اختيار دارد زياد خوشحال باشد. «(لِّكَيْلاَ تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ);(1) اين بخاطر آن است كه براى آنچه از دست داده ايد تأسف نخوريد، و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشيد». با اين فراز كوتاه به سراغ شخصيت فاطمه(عليها السلام) در اين زمينه از ديدگاه احاديث پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در كتب ديگران مى رويم: 1_ ابن حجر و ديگران در روايتى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل كرده اند، او هنگامى كه از سفر باز مى گشت نخست به سراغ دخترش فاطمه زهرا(عليها السلام) مى آمد، و مدتى نزد او مى ماند، ولى يك بار براى فاطمه زهرا(عليها السلام) دو دست بند از نقره و همچنين يك گردن بند

و دو گوشواره ساخته بودند، و پرده اى بر در اطاق آويزان كرده بود. هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) وارد شد و اين منظره را ديد بيرون آمد در حالى كه آثار غضب در چهره اش نمايان بود، به مسجد آمد و بر منبر نشست. فاطمه(عليها السلام) دانست كه ناخشنودى پيغمبر(صلى الله عليه وآله) به خاطر همان مختصر زينت است، همه را نزد پدر فرستاد تا در راه خدا صرف كند. هنگامى كه چشم پيامبر(صلى الله عليه وآله) به آن افتاد سه بار فرمود: «فَعَلَتْ، فِداها اَبُوها».(2) فاطمه آنچه را كه مى خواستم انجام داد، پدرش به فدايش باد. واضح است يك جفت دست بند نقره و گردن بند و گوشواره اى كه از نقره چندان بهايى ندارد، و از آن بى بهاتر پرده ساده اى است كه انسان بر در اطاق بياويزد، ولى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) همين را دون شأن فاطمه مى شمرد، و افتخار و فضيلت او را در سجاياى انسانيش مى دانست. فاطمه(عليها السلام) اين درس را از محضر پدر به خوبى آموخت، هم زرق و برق دنيا را ترك گفت و خود را از اسارت آن رهايى بخشيد، و هم آنچه داشت در راه خدا و بندگان محروم صرف كرد. در حديثى كه سابقاً از «حلية الاولياء» (تحت شماره 3) نقل كرديم، خوانديم كه فاطمه زهرا(عليها السلام)حتى پوشش كافى در خانه براى آمدن ميهمان هاى نامحرم نداشت كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) عباى خود را به او داد تا خود را بپوشاند و آماده براى آمدن ميهمانان جهت عيادت او در بيماريش گردد. داستان جهيزيه فاطمه(عليها السلام)

و مراسم شب زفاف او كه در نهايت سادگى برگزار شد دليل روشن ديگرى بر زهد و وارستگى كامل اوست. خدمات او در خانه على(عليه السلام) تا آن جا كه با يك دست گندم را براى پختن نان آسياب مى كرد، و با دست ديگر طفلش را در آغوش مى گرفت، همه شاهد گوياى مقام زهد اوست، گواه اين معنا حديث زير است: 2_ ابونعيم اصفهانى چنين نقل مى كند: «لَقَدْ طَحَنَتْ فاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللهِ(صلى الله عليه وآله) حَتّى مَجَلَتْ يَدُها، وَ رَبا، وَ اَثَّرَ قُطْبُ الرَّحى فِي يَدِها;(3) فاطمه دختر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آن قدر با دست خود آسياب كرد كه دستش تاول زد، و ورم كرد، و آثار دستاس در دستش نمايان گشت». 3_ در «مسند احمد» كه از معروف ترين منابع اهل سنّت است از انس بن مالك چنين نقل شده كه : روزى بلال براى نماز صبح، دير به خدمت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) آمد، رسول خدا فرمود: چرا دير آمدى؟ عرض كرد: از كنار خانه فاطمه(عليها السلام) مى گذشتم در حالى كه با دست خود آسيا مى كرد، و كودكش گريان بود، گفتم: اگر اجازه فرمايى من آسيا مى كنم و شما كودك را آرام كنيد، و اگر اجازه فرماييد من كودك را آرام مى كنم و شما آسيا كنيد. او گفت : من نسبت به فرزندم از تو مهربانترم; (و من مشغول آسيا كردن شدم و او كودكش را آرام كرد) و اين امر باعث تأخيرم شد. پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: «فَرَحِمْتَها رَحِمَكَ اللهُ».(4) تو نسبت به فاطمه رحم و محبّت كردى، خداوند تو

را مشمول رحمتش كند! فضايل اخلاقى بانوى اسلام از جمله شجاعت و شهامتش در مقام دفاع از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در مقابل مشركان مكّه، و آمدنش به ميدان اُحد براى بستن زخم هاى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مطلبى است كه بر كسى پوشيده نيست، و در احاديث گذشته اسناد و مدارك آن آمد. او از لحظه تولد در مسير عبوديت و بندگى خدا بود و اين امر تا آخرين لحظات عمرش ادامه داشت، حديث زير شاهد گوياى اين معناست: 4_ در داستان تولد بانوى اسلام فاطمه زهرا(عليها السلام) و انعقاد نطفه او از ميوه بهشتى و آمدن چهار زن با شخصيت جهان _ همچون مريم و... _ به هنگام تولّد او آمده است: «فَوُلِدَتْ فاطِمَةُ(عليها السلام) فَوَقَعَتْ حِينَ وَقَعَتْ عَلَى الاَْرْضِ ساجِدَةً».(5) به اين گونه فاطمه متولّد شد و در حين تولّد براى خدا سجده كرد. 5_ مقام عفت او به آن حد بود كه در همان كتاب از اسماء بنت عميس داستان عجيبى به اين شرح نقل شده است: روزى فاطمه(عليها السلام) به من فرمود: من از كار مردم مدينه كه زنان خود را بعد از وفات به صورت ناخوشايندى براى دفن مى برند، و تنها پارچه اى بر او مى افكنند كه حجم بدن از پشت آن نمايان است ناخرسندم. اسماء گفت: من در سرزمين حبشه چيزى ديده ام كه با آن جنازه مردگان را حمل مى كردند، سپس شاخه هايى از درخت نخل را برداشت و به صورت تابوت مخصوصى درآورد كه پارچه اى را روى چوب هاى آن مى افكندند، و بدن را درون آن مى گذاردند، به

گونه اى كه بدن پيدا نبود. هنگامى كه فاطمه بانوى بزرگ اسلام(عليها السلام) آن را مشاهده كرد فرمود: بسيار خوب و عالى است (و هنگامى كه من از دنيا رفتم مرا با آن برداريد)... و در ذيل همين حديث آمده است: هنگامى كه فاطمه(عليها السلام) چشمش به آن افتاد تبسم فرمود، و اين تنها تبسم او بعد از وفات پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بود!(6)

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . حديد، آيه 23 .

2 . الصواعق المحرقه، صفحه 109 .

3 . حلية الاولياء، جلد 2، صفحه 41 .

4 . مسند احمد، جلد 3، صفحه 150 .

5 . ذخائر العقبى، صفحه 44 .

6 . همان مدرك، صفحه 54 .

محبّت اولياى خداوند نسبت به افراد، يك محبّت ساده نيست، حتماً از عواملى سرچشمه مى گيرد كه مهم ترين آنها علم و ايمان و تقواست، علاقه فوق العاده پيامبر(صلى الله عليه وآله) به دخترش فاطمه زهرا، دليلى است بر وجود اين امتيازات بزرگ در اين بانوى نمونه جهان.

از اين گذشته وقتى او مى فرمايد: «فاطمه برترين زنان جهان» يا «برترين زنان بهشت» است، كه مدارك آن در بحث هاى گذشته بيان شد، اين خود دليل بر اين است كه او از نظر علمى نيز سرآمد همه زنان جهان بود. وانگهى آيا ممكن است فردى كه به مقامات والاى علم و دانش نرسيده; رضاى او رضاى خدا، و غضب او غضب پروردگار و پيغمبر باشد؟ _ كه در روايات پيشين به آن اشاره شده بود. علاوه بر همه اينها روايات مهمى در منابع معروف اسلامى وارد شده، كه از مقام ارجمند علمى اين بانوى بزرگ پرده بر مى دارد مانند احاديث زير: 1_ ابونعيم در حديث از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل مى كند كه روزى رو به يارانش كرد و فرمود: «مَا خَيْرُ لِلْنِساءِ». چه چيزى براى زنان از همه بهتر است؟ ياران ندانستند در جواب چه بگويند. على(عليه السلام) به سوى فاطمه(عليها

السلام) آمد و اين مطلب را به اطلاع او رسانيد. بانوى اسلام گفت : «چرا نگفتى: «خَيْرٌ لَهُنَّ اَنْ لا يَرَيْنَ الرِّجالَ وَ لاَ يَرَوْنَهُنَّ». از همه بهتراين است كه نه آنها مردان بيگانه را ببينند و نه مردان بيگانه آنها را» (با آنها جلسات خصوصى نداشته باشند). على(عليه السلام) بازگشت و اين پاسخ را به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) عرض كرد. پيامبر فرمود: «مَنْ عَلَّمَكَ هذا; چه كسى اين پاسخ را به تو آموخت؟». عرض كرد: فاطمه(عليها السلام) . فرمود: «اِنَّها بَضْعَةٌ مِنِّي; او پاره وجود من است».(1) اين حديث نشان مى دهد كه اميرمؤمنان(عليه السلام) با آن مقام عظيمى كه در علوم و دانش داشت كه دوست و دشمن همه به آن معترفند و باب مدينه علم پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بود گاهى از محضر همسرش فاطمه(عليها السلام)استفاده علمى مى كرد. اين سخن پيغمبر(صلى الله عليه وآله) كه بعد از بيان احاطه علمى فاطمه(عليها السلام) مى گويد: «او پاره اى از وجود من است» بيانگر اين واقعيت است كه منظور از «بَضْعَةٌ» تنها پاره تن و جسم نيست، كه بسيارى در تفسير حديث گفته اند، بلكه فاطمه پاره اى از روح پيامبر(صلى الله عليه وآله) و علم و دانش و اخلاق و ايمان و فضيلت او نيز بود، و پرتوى از آن خورشيد و شعله اى از آن مشكات محسوب مى شد. 2_ در «مسند احمد» از امّ سلمه (يا طبق روايتى ام سلمى) چنين آمده : وقتى فاطمه(عليها السلام) به همان بيمارى كه به وفاتش منتهى گشت، بيمار شد من از او پرستارى مى كردم، روزى حالتش را از همه

روز بهتر ديدم، على(عليه السلام) به دنبال كارى رفته بود، فاطمه(عليها السلام) به من فرمود: آبى بياور تا غسل كنم، آب آوردم و او غسل كرد، غسلى كه بهتر از آن نديده بودم. سپس فرمود: لباس هاى تازه اى براى من بياور، لباس ها را آوردم و به او دادم، و او پوشيد. سپس فرمود: بسترم را در وسط اطاق بيفكن، من اين كار را كردم، او دراز كشيد و رو به قبله كرد، و دستش را زير صورتش گذاشت، سپس فرمود: اى ام سلمه! (ام سلمى) من الان از دنيا مى روم (و به ملكوت اعلا مى شتابم) در حالى كه پاك شده ام، كسى روى مرا نگشايد. اين سخن گفت و چشم از جهان پوشيد!(2) اين حديث به خوبى نشان مى دهد كه فاطمه از لحظه مرگش آگاه و با خبر بوده، و بى آن كه نشانه هاى آن در او باشد، آماده رحلت از اين جهان گشت، و از آن جا كه هيچ كس لحظه مرگ را جز به تعليم الهى نمى داند اين نشان مى دهد كه از سوى خدا به او الهام مى شد. آرى، روح او با عالم غيب مربوط بود، و فرشتگان آسمان با او سخن مى گفتند. به علاوه مطابق روايات گذشته حتى او از مريم دختر عِمران و مادر حضرت عيسى برتر بود، و همين امر كافى است، زيرا قرآن با صراحت مى گويد: مريم با فرشتگان خدا سخن مى گفت، آيات متعددى در اين زمينه در سوره مريم و آل عمران وجود دارد. بنابراين فاطمه(عليها السلام) دخت گرامى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) به طريق

اولى بايد بتواند با فرشتگان آسمان هم سخن شود.(3)

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . حلية الاولياء، جلد 2، صفحه 40 .

2 . مسند احمد بن حنبل، جلد 6، صفحه 461. اين حديث را ابن اثير در «اسد الغابة» و جمعى ديگر در كتب خود آورده اند.

3 . البتّه دلايل علمى و دانش گسترده و فوق العاده آن حضرت در روايات شيعه وضع ديگرى دارد كه در زندگى نامه آن بزرگوار قبلا بدان اشاره شد.

هنگامى كه روح انسان قوى شود، و پرتوى از صفات الهى در جان او بيفتد، و به مقام قرب او نائل گردد، اراده اش به فرمان خدا در جهان تكوين اثر مى گذارد و آنچه را او مى خواهد همان مى شود.

اين همان ولايت تكوينى است كه اولياى خدا از آن برخوردار بودند، و همان چيزى است كه سرچشمه كرامات مختلف مى باشد و معجزات انبيا مرحله عالى آن است، فاطمه زهرا(عليها السلام) از عنايت الهى سهم وافرى داشت و روايت زير شاهد اين مدعاست: بسيارى از مفسّران اهل سنّت مانند زمخشرى و سيوطى در ذيل آيه شريفه : «(كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقاً قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هَذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللهِ إِنَّ اللهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَاب);(1) هر زمان زكريا وارد محراب او مى شد غذاى مخصوصى در آن جا مى ديد. از او پرسيد: اى مريم! اين را از كجا آورده اى؟ گفت: اين از سوى خداست، خداوند به هر كس بخواهد بى حساب روزى مى دهد». از جابربن عبدالله نقل كرده اند كه : رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چند روز بود غذايى نخورده بود، و كار بر او مشكل شد، به منزل همسرانش سر زد هيچ كدام غذايى نداشتند، سرانجام به سراغ دخترش فاطمه(عليها السلام)آمد و فرمود: دخترم! غذايى دارى من تناول كنم زيرا گرسنه ام؟ عرض كرد: نه بخدا سوگند! هنگامى كه

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از نزد او خارج شد، زنى از همسايگان دو قرص نان و مقدارى گوشت براى فاطمه(عليها السلام)هديه آورد، و او آن را گرفت و در ظرفى گذاشت و روى آن را پوشاند و گفت: بخدا سوگند رسول الله(صلى الله عليه وآله) را بر خود و فرزندانم مقدم مى دارم! و اين در حالى بود كه همه گرسنه بودند. حسن و حسين را به سراغ پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرستاد و از او دعوت كرد به خانه بيايد. عرض كرد: فدايت شوم، چيزى خداوند براى ما فرستاده، و من آن را براى شما ذخيره كرده ام. پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: بياور. و او ظرف غذا را نزد حضرت آورد. هنگامى كه پيغمبر سر ظرف را برداشت مملو از نان و گوشت بود، هنگامى كه فاطمه آن را ديد در تعجب فرو رفت، و فهميد اين نعمت و بركتى است از سوى خدا، شكر آن را بجا آورد و بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) درود فرستاد. پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: دخترم! اين را از كجا آورده اى؟ عرض كرد: «(هُوَ مِنْ عِنْدِ اللهِ إِنَّ اللهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَاب); اين از سوى خداست، خداوند به هر كس بخواهد، بى حساب روزى مى دهد!». پيامبر(صلى الله عليه وآله) شكر خدا را بجا آورد و اين جمله را فرمود: «اَلْحَمْدُ للهِِ الَّذِي جَعَلَكَ شَبِيهَةً بِسَيِّدَةِ نِساءِ بَنِي اِسْرائِيلَ». شكر مى كنم خدايى را كه تو را شبيه (مريم) بانوى زنان بنى اسرائيل قرار داد. هنگامى كه روزىِ خوبى نصيب او مى شد از او سؤال مى كردند: اين از كجاست؟ مى

گفت: از نزد خداست. سپس پيغمبر(صلى الله عليه وآله) به سراغ على(عليه السلام) فرستاد، او آمد، و همگى از آن غذا خوردند، و بقيه همسران پيامبر نيز خوردند و همه سير شدند، و هنوز ظرف غذا پر بود! فاطمه(عليها السلام) مى گويد: من از آن براى تمام همسايگان فرستادم و خدا در آن بركت و خير زيادى قرار داد.(2) و اين نمونه اى از كرامات آن بزرگوار بود.

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . آل عمران، آيه 37 .

2 . زمخشرى در «كشاف» و سيوطى در «درّ المنثور» ذيل آيه 37 سوره آل عمران، و ثعلبى در «قصص الانبياء» صفحه 513 آن را نقل كرده اند.

ورود در بهشت، آن كانون عظيم رحمت الهى، دليل روشنى بر سعادت يك انسان است، و اگر كسى پيش از همه وارد شود برترين فضيلت براى او اثبات مى شود.

در روايات معروف اهل سنّت اين افتخار از زبان پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) براى فاطمه(عليها السلام) ثبت شده است: 1_ ذهبى در «ميزان الاعتدال» آورده است كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: «اَوَّلُ شَخْص يَدْخُلُ الْجَنَّةُ فاطِمَةُ(عليها السلام);(1) نخستين كسى كه وارد بهشت مى شود، فاطمه است!». 2_ در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است كه فرمود: «اَوَّلُ شَخْص يَدْخُلُ الْجَنَّةَ فاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّد وَ مَثَلُها فِي هذِهِ الاُْمَّةِ مَثَلُ مَرْيَمَ فِي بَنِي اِسْرائِيلَ;(2) نخستين كسى كه وارد بهشت مى شود فاطمه دختر محمد است، و او در ميان اين امت همچون مريم در ميان بنى اسرائيل است». از اين گذشته از روايات معروف اسلامى استفاده مى شود كه ورود اين بانوى بزرگ در صحنه محشر، و روانه شدن از آن جا به بهشت، با تشريفات بسيار باشكوهى كه بيانگر عظمت فوق العاده مقام اوست انجام مى گيرد، به احاديث زير با هم گوش فرا مى دهيم; 3_ على(عليه

السلام) از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) چنين نقل مى كند: «تُحْشَرُ ابْنَتِي فاطِمَةُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ عَلَيْها حُلَّةُ الْكَرامَةِ قَدْ عُجِنَتْ بِماءِ الْحَيَوانِ، فَتَنْظُرُ اِلَيْهَا الْخَلايِقُ فَيَتَعَجَّبُونَ مِنْها; دخترم فاطمه در قيامت محشور مى شود در حالى كه لباس كرامتى كه با آب حيات عجين شده در تن دارد، و خلايق به سوى او مى نگرند، و از مقام والاى او در شگفتى فرو مى روند!». سپس در ذيل اين حديث مى افزايد: «فَتُزَفُّ اِلَى الْجَنَّةِ كَالْعَرُوسِ لَها سَبْعُونَ اَلْفَ جارِيَة;(3) سرانجام او را با احترام تمام همانند عروس، در حالى كه هفتاد هزار از حوريان بهشتى اطراف او را گرفته اند، به بهشت مى برند». 4_ در حديث ديگرى از عايشه از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در اين زمينه چنين مى خوانيم: «اِذا كانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ نادى مُناد: يا مَعْشَرَ الْخَلايِقِ! طَأْطِئُوا رُؤُسَكُمْ حَتّى تَجُوزَ فاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّد;(4) هنگامى كه روز قيامت برپا شود منادى صدا مى زند: اى مردم! سرهاى خود را به زير افكنيد تا فاطمه دختر محمّد بگذرد!». 5_ و در حديث ديگرى بعد از ذكر همين معنا آمده است: «فَتَمُرُّ مَعَ سَبْعِينَ اَلْفَ جارِيَة مِنَ الْحُورِ الْعِينِ كَمَرِّ الْبُراقِ;(5) فاطمه با هفتاد هزار حورالعين به سرعت برق از آن جا عبور مى كند (و به سوى بهشت مى شتابد)». 6_ و عجيب تر اين كه در كتاب «تاريخ بغداد» در حديثى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: در آن شب كه مرا به معراج بردند ديدم اين جمله ها بر در بهشت نوشته شده بود: «لاَ اِلهَ الاَّ اللهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ، عَلِيٌّ حَبيبُ اللهِ، وَالْحَسَنُ وَ

الْحُسَيْنُ صَفْوَةُ اللهِ، وَ فاطِمَةُ خِيَرَةُ اللهِ، عَلى باغِضِهِمْ لَعْنَةُ اللهِ;(6) خداوندى جز خداى يگانه نيست، محمّد رسول خدا، و على محبوب پروردگار است، و حسن و حسين برگزيدگان خدايند، و فاطمه منتخب خداوند است، بر دشمنان آنها لعنت خدا باد». بيش باد، و كم مباد!

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . ميزان الاعتدال، جلد 2، صفحه 131 .

2 . كنزالعمال، جلد 6، صفحه 219 .

3 . ذخائر العقبى، صفحه 48 .

4 . تاريخ بغداد، جلد 8، صفحه 141 .

5 . كنزالعمال، جلد 6، صفحه 218 .

6 . تاريخ بغداد، جلد 1، صفحه 259 .

هر نامى معمولا بيانگر چگونگى صاحب آن است، البته اگر نامگذارى بوسيله شخص حكيمى انجام گيرد.

از احاديث بر مى آيد كه نامگذارى فاطمه زهرا(عليها السلام) بوسيله حكيم على الاطلاق يعنى خداى عالم انجام گرفته است. از سوى ديگر «فاطمه» از ماده «فطم» (بر وزن حتم) به معناى بازگرفتن كودك از شير مادر است، سپس به هر گونه بريدن و جدايى اطلاق شده است. اكنون ببينيم روايات اسلامى در اين زمينه چه مى گويد؟ 1_ در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده است كه فرمود: «اِنَّما سَمَّاهَا فَاطِمَة لاَِنَّ اللهَ فَطَمَها وَ مُحِبِّيها عَنِ النّارِ;(1) او را فاطمه نام نهاده، زيرا خداوند او و دوستانش را از آتش دوزخ باز داشته است». از اين تعبير استفاده مى شود كه نامگذارى بانوى اسلام به اين نام، از سوى خداوند صورت گرفته، و مفهومش اين است كه خدا وعده داده است او و كسانى كه او را دوست دارند و در خط مكتب او باشند هرگز به دوزخ نروند. 2_ در حديث ديگرى از على(عليه السلام) مى خوانيم كه رسول الله(صلى الله عليه وآله) به فاطمه(عليها السلام) فرمود: «يا

فاطِمَةُ! اَتَدرينَ لِمَ سُمِّيتِ فاطِمَة; اى فاطمه! آيا مى دانى چرا فاطمه ناميده شده اى؟». على(عليه السلام) مى گويد: من گفتم: اى رسول خدا! شما بفرماييد چرا نام او فاطمه است؟ فرمود: «اِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ فَطَمَها وَ ذُرِّيَّتَها عَنِ النّارِ يَوْمَ الْقِيامَةِ;(2) خداوند بزرگ او و فرزندانش را از آتش دوزخ در قيامت باز مى دارد». بديهى است منظور از فرزندان در اين جا فرزندانى است كه در خط اين مادر بزرگ باشند، نه همچون پسر نوح كه خطاب شد : «(إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ)(3); او از اهل تو نيست». و به همين دليل در بعضى از احاديث، «ذريّه» و «محبّان» هر دو با هم ذكر شده اند، و اين كه گمان كنيم مفهوم روايات فوق اين است كه اگر آنها مرتكب انواع گناهان شوند و حتى كافر و مشرك باشند از عذاب الهى در قيامت در امانند، اشتباه بزرگى مرتكب شده ايم كه با هيچ يك از معيارهاى اسلامى نمى سازد، زيرا خود پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) كه اصل اين شجره طيّبه است صريحاً در قرآن مجيد به اين خطاب مخاطب شده است: «(لَئِنْ اَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ);(4) اگر (به فرض محال) مشرك شوى، تمام اعمالت تباه مى شود و از زيانكاران خواهى بود». و در جاى ديگر مى فرمايد: «اگر او سخنى دروغ بر ما مى بست ما او را با قدرت مى گرفتيم سپس رگ قلبش را قطع مى كرديم».(5) آيا فرع زائد بر اصل ممكن است؟ آيا فرزندان رسول خدا از او برترند؟! البتّه هرگز پيغمبر نه راه شرك پوييد، و نه _ العياذ

بالله _ دروغى بر خدا بست، در حقيقت يك درس بزرگ براى همه امت است، تا بقيه حساب خود را برسند. و اين منافات با مقام شامخ سادات و ارزش فوق العاده آنها در امت اسلامى ندارد. از سوى ديگر در ميان عرب معمول است كه علاوه بر اسم، كنيه اى نيز براى افراد انتخاب مى كنند، اگر مرد باشد با «اب» شروع مى شود و اگر زن باشد با «امّ». در روايات اسلامى در ميان كنيه هاى فاطمه زهرا(عليها السلام) كنيه عجيبى ديده مى شود كه چشم انداز ديگرى از عظمت فوق العاده آن حضرت را ترسيم مى كند، به حديث زير گوش فرا دهيد: 3_ در «اسد الغابه» آمده است: «كانَتْ فاطِمَةُ تُكَنّى اُمُّ اَبيها;(6) كنيه فاطمه امّ ابيها (مادر پدرش!) بود». اين معنا در كتاب «استيعاب» از امام صادق(عليه السلام) نيز نقل شده است.(7) اين تعبير عجيب كه نظير آن درباره هيچ يك از زنان اسلام ديده نشده، نشان مى دهد كه اين دختر با وفا آنچنان نسبت به پدرش محبّت مى كرد كه گويى «يك مادر» براى او بود. مى دانيم پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در همان كودكى مادر خود را از دست داد، ولى اين دختر از همان خردسالى از هيچ گونه محبّت و دلسوزى درباره پدر بزرگوارش فروگذار نكرد. هم دخترى دلسوز و فداكار و هم مادرى مهربان و ايثارگر و هم يارى وفادار محسوب مى شد كه شواهد آن را در روايات گذشته خوانديم.

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . تاريخ بغداد، جلد 2، صفحه 331 .

2 . ذخائرالعقبى، صفحه 26 .

3 . هود، آيه 46 .

4 . زمر، آيه

65 .

5 . حاقه، آيه 44 تا 46.

6 . اسد الغابه، جلد 5، صفحه 520 .

7 . استيعاب، جلد 2، صفحه 752 .

غير از هداياى فوق العاده معنوى كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به دخترش فاطمه زهرا(عليها السلام) داد كه هر كدام از ديگرى گرانبهاتر و پرارزش تر بود كه بعضى از آنها در تاريخ ضبط شده مانند تسبيح حضرت زهرا(عليها السلام)و بعضى را مى نمى دانيم. يك هديه به ظاهر مادى نيز به او داد و عجب اين كه اين هديه نيز به فرمان خدا صورت گرفت چنانكه در حديث زير آمده است:

سيوطى نقل مى كند: هنگامى كه آيه شريفه: «(وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ);(1) و حق نزديكان را بپرداز!». نازل شد، پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فاطمه(عليها السلام) را صدا زد و سرزمين «فدك» را به او واگذار كرد.(2) البتّه چنانكه در فصل «ماجراى غم انگيز فدك» مى آيد، بخشيدن فدك به فاطمه(عليها السلام) يك مسأله ساده نبود، پشتوانه اى بود براى مسأله ولايت على(عليه السلام) و سندى براى تحكيم و تثبيت مقام والاى اين خانواده، و از اين نظر يك هديه معنوى نيز محسوب مى شد. ولى نظام حاكم كه اين مطلب را بخوبى درك كرده بود، بعد از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله) تقريباً بدون هيچ گونه فاصله زمانى، به استناد يك حديث مجعول، فدك را از فاطمه زهرا(عليها السلام) گرفت و جزء بيت المال كرد كه خود داستانى بسيار طولانى و دردناك و عبرت انگيز دارد و مى تواند به عنوان يك سند مهم اسلامى براى تجزيه و تحليل تاريخ صدر اسلام و طوفان هاى بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) مورد استناد قرار گيرد. براى توضيح بيشتر به همان بحث مراجعه شود. * * * خداوندا! ما را با محبّت اين بانوى بزرگ و پدر و همسر و فرزندانش (صلوات الله عليهم اجمعين) زنده بدار، و با محبّت آنها محشور گردان. بار الها! به ما توفيق پيروى از مكتبشان، و اهتدا به نور هدايتشان، و اقتدا به سنّت پربارشان مرحمت فرما. «وَاجْعَلْنا مِمَّنْ يَأْخُذُ بِحُجْزَتِهِمْ، وَ يَمْكُثُ فِى ظِلِّهِمْ، وَ يَهْتَدِي

بِهُداهُمْ»، آمين يا ربّ العالمين.

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . اسراء، آيه 26 .

2 . درّ المنثور، ذيل آيه; ميزان الاعتدال، جلد 2، صفحه 288; كنزالعمّال، جلد 2، صفحه 158 .

داستان فدك يكى از غم انگيزترين و پرغوغاترين داستان هاى زندگى فاطمه بانوى اسلام(عليها السلام)خصوصاً، و اهل بيت(عليهم السلام) عموماً و تاريخ اسلام به طور گسترده و عام است، كه آميخته با توطئه هاى سياسى، و فراز و نشيب هاى فراوانى مى باشد و دريچه اى است براى حل قسمتى از معماهاى مهم تاريخ صدر اسلام.

اما قبل از ورود در اين بحث لازم است بدانيم:

«فدك» بطورى كه بسيارى از مورّخان و ارباب لغت نوشته اند: قريه اى آباد و حاصلخيزى بود در سرزمين حجاز نزديك «خيبر» كه ميان آن و مدينه دو يا سه روز راه بود، بعضى اين فاصله را يكصد و چهل كيلومتر نوشته اند، و در آن چشمه اى جوشان و نخل هاى فراوانى بود(1) و بعد از خيبر نقطه اتكاى يهوديان در حجاز به شمار مى رفت.

در اين كه چگونه «فدك» اين آبادى خرم و سرسبز به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) منتقل شد، معروف چنين است كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بعد از آن كه از فتح خيبر بازگشت خداوند رعب و وحشت را در قلوب اهل فدك كه از يهوديان سرسخت بودند، افكند، آنها كسى را خدمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)فرستادند و با او صلح كردند در برابر اين كه نيمى از «فدك» را به آن حضرت(صلى الله عليه وآله) واگذار كنند، پيامبر(صلى الله عليه وآله) از آنها پذيرفت و اين صلح را امضا فرمود. به اين ترتيب «فدك» خالصه رسول الله(صلى الله عليه وآله) شد، زيرا طبق صريح قرآن مجيد چيزى كه به دست مسلمين بدون جنگ بيفتد منحصراً حق پيامبر(صلى الله عليه وآله) است، و به صورت غنائم جنگى تقسيم نمى شود(2) و به اين ترتيب پيامبر(صلى الله عليه وآله)«فدك» را در اختيار گرفت و درآمد آن را در مورد واماندگان در راه (ابن السبيل) و مانند آنها مصرف مى كرد. اين سخن را ياقوت حموى در «معجم البلدان» و ابن منظور اندلسى در «لسان العرب» و عده اى ديگر در كتاب هاى خود آورده اند. طبرى نيز در تاريخ خود و ابن اثير نيز در كتاب «كامل» به آن اشاره كرده اند.(3) اين را نيز بسيارى از مورّخان نوشته اند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در حيات خود «فدك» را به بانوى اسلام فاطمه زهرا(عليها السلام)بخشيد.(4) گواه روشن اين واگذارى اين كه بسيارى از مفسّران از جمله مفسّر معروف جلال الدين سيوطى از علماى

معروف اهل سنّت در تفسير «درّ المنثور» در ذيل آيه 16 سوره اسراء، از ابوسعيد خدرى نقل كرده كه : چون اين آيه نازل شد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فاطمه را طلبيد و فدك را به او بخشيد، عبارت حديث چنين است: «لَمّا نَزَلَ قَوْلُهُ تَعالى (وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ) اَعْطى رَسُولُ اللهِ(صلى الله عليه وآله) فاطِمَةَ فَدكاً; هنگامى كه سخن خداى متعال نازل شد كه : (اى پيامبر!) حق خويشاوندان نزديك را بپرداز»، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به فاطمه(عليها السلام) فدك را بخشيد». در ذيل همان آيه روايت ديگرى از ابن عباس به همين مضمون نقل شده است.(5) شاهد زنده ديگر بر اين مدعا گفتار اميرمؤمنان على(عليه السلام) در نهج البلاغه درباره فدك است كه مى فرمايد: «بَلى كانَتْ فِي اَيْدينا فَدَك مِنْ كُلِّ ما اَظَلَّتْهُ السَّماءُ، فَشَحَّتْ عَلَيْها نُفُوسُ قَوْم، وَسَخَتْ عَنْها نُفُوسُ قَوْم آخَرِينَ، وَ نِعْمَ الْحَكَمُ اللهُ;(6) آرى، تنها از آنچه آسمان بر آن سايه افكنده، فدك در دست ما بود، ولى گروهى بر آن بخل ورزيدند، در حالى كه گروه ديگرى سخاوتمندانه از آن چشم پوشيدند، و بهترين داور و حاكم خداست». اين سخن به خوبى نشان مى دهد كه در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) فدك در اختيار اميرمؤمنان على(عليه السلام) و فاطمه زهرا(عليها السلام) بود، ولى بعداً گروهى از بخيلان حاكم، چشم به آن دوختند، و على(عليه السلام) و همسرش بانوى اسلام به ناچار از آن چشم پوشيدند، و مسلّماً اين چشم پوشى با رضايت خاطر صورت نگرفت، چرا كه در اين صورت خدا را به داورى طلبيدن و «نِعْمَ الْحَكَمُ اللهُ» گفتن معنا ندارد. از

علماى بزرگ شيعه نيز گروه زيادى روايات مربوط به اين قسمت را در كتب معتبر خود آورده اند كه از ميان آنها علماى زير را مى توان نام برد: مرحوم كلينى در «كافى»; و مرحوم صدوق; و مرحوم محمّد بن مسعود عياشى در تفسير خود; و على بن عيسى اربلى در «كشف الغمه»; و گروه فراوان ديگر در كتب تفسير و تاريخ و حديث، كه ذكر همه آنها بسيار به طول مى انجامد. اكنون ببينيم چرا و به چه دليل فدك را از فاطمه(عليها السلام) گرفتند.

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . معجم البلدان، ماده فدك.

2 . حشر، آيه 6 و 7 .

3 . به كتاب جالب و جامع «فدك» نوشته علامه سيّد محمّد حسن قزوينى حائرى مراجعه شود.

4 . چون از آنِ پيغمبر(صلى الله عليه وآله) بود.

5 . الدرّ المنثور، جلد 4، صفحه 177. اين حديث را عده اى از روات اهل سنّت مانند بزار، ابويعلى، ابن مردويه و ابن ابى حاتم از ابوسعيد خدرى نقل كرده اند، به كتاب ميزان الاعتدال، جلد 2، صفحه 288 و كنزالعمال، جلد 2، صفحه 158 مراجعه شود.

6 . نهج البلاغه، نامه 45. (نامه معروف به عثمان بن حنيف).

گرفتن «فدك» از بانوى اسلام فاطمه زهرا(عليها السلام) مسأله ساده اى نبود كه تنها مربوط به جنبه مالى باشد، بلكه جنبه اقتصادى آن تحت الشعاع مسائل سياسى حاكم بر جامعه اسلامى بعد از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله)بود، در حقيقت موضوع فدك را نمى توان از ساير حوادث آن عصر جدا نمود، بلكه حلقه اى است از يك زنجير بزرگ، و پديده اى است از يك جريان كلّى و فراگير!

براى اين غصب بزرگ تاريخ عوامل زيرا را مى توان برشمرد: 1_ غصب فدك در دست خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) يك امتياز بزرگ معنوى براى آنها محسوب مى شد، و اين خود دليل بر مقام و منزلت آنها در پيشگاه خدا و اختصاص نزديكى شديد به پيامبر(صلى الله عليه وآله) به شمار مى آمد، به خصوص اين كه در روايات شيعه و اهل سنّت چنانكه در بالا گفتيم آمده است كه

به هنگام نزول آيه (وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ) پيامبر(صلى الله عليه وآله)فاطمه(عليها السلام) را فراخواند و سرزمين فدك را به او بخشيد. روشن است وجود فدك در دست خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) با اين سابقه تاريخى سبب مى شد كه مردم ساير آثار پيامبر(صلى الله عليه وآله)به خصوص مسأله خلافت و جانشينى آن حضرت(صلى الله عليه وآله) را نيز در اين خاندان جستجو كنند، و اين مطلبى نبود كه طرفداران انتقال خلافت به كسان ديگر بتوانند آن را تحمّل كنند. 2_ اين مسأله از نظر بعد اقتصادى نيز مهم بود، و روى بعد سياسى آن اثر مى گذاشت، چرا كه على(عليه السلام)و خاندان او اگر در مضيقه شديد اقتصادى قرار مى گرفتند توان سياسى آنها به همان نسبت تحليل مى رفت، و به تعبير ديگر وجود فدك در دست آنان امكاناتى در اختيارشان قرار مى داد كه مى توانست پشتوانه مسأله ولايت باشد، همان گونه كه اموال خديجه(عليها السلام) پشتوانه اى براى پيشرفت اسلام در آغاز نبوّت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) بود. در همه دنيا معمول است هر گاه بخواهند شخص بزرگ، يا كشورى را منزوى كنند او را در محاصره اقتصادى قرار مى دهند كه در تاريخ اسلام در داستان «شعب ابوطالب» و محاصره شديد اقتصادى مسلمين از سوى مشركان قريش آمده است. در تفسير سوره «منافقين» ذيل آيه: «(لَئِنْ رَّجَعْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الاَْعَزُّ مِنْهَا الاَْذَلَّ);(1) اگر به مدينه بازگرديم، عزيزان، ذليلان را بيرون مى كنند!». به توطئه اى شبيه همين توطئه از سوى منافقين اشاره شده كه به لطف الهى در نطفه خفه شد، بنابراين جاى تعجب نيست كه مخالفان

بكوشند اين سرمايه را از خاندان پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بگيرند، و آنها را منزوى كرده و دستان را تهى سازند. 3_ اگر آنها حاضر مى شدند فدك را به عنوان ميراث پيامبر(صلى الله عليه وآله) و يا بخشش و هديه آن حضرت به فاطمه زهرا(عليها السلام)در اختيار آن حضرت قرار دهند راهى باز مى شد كه مسأله خلافت را نيز از آنها مطالب كند. اين نكته را دانشمند معروف اهل سنّت «ابن ابى الحديد معتزلى» در شرح «نهج البلاغه» به طرز ظريفى منعكس كرده است. او مى گويد: من از (استادم) «على بن فارقى» مدرّس مدرسه بغداد سؤال كردم: آيا فاطمه(عليها السلام) در ادعاى مالكيت فدك صادق بود؟ گفت: آرى. گفتم: پس چرا خليفه اوّل فدك را به او نداد، در حالى كه فاطمه نزد او راستگو بود؟ او تبسمى كرد و كلام لطيف و زيبا و طنزگونه اى گفت، در حالى كه هرگز عادت به شوخى نداشت، گفت: «لَوْ اَعْطاها الْيَوْمَ فَدَكاً بِمُجَرَّدِ دَعْواها لَجائَتْ اِلَيْهِ غَداً وَ ادَّعَتْ لِزَوْجِهَا الْخِلافَةَ وَ زَحْزَحَتْهُ مِنْ مَكانِهِ، وَ لَمْ يُمْكِنُهُ الاِْعْتِذارُ وَ الْمُدافِعَةُ بِشَيْ لاَِنَّهُ يَكُونُ قَدْ اَسْجَلَ عَلى نَفْسِهِ بِاَنَّها صادِقَةٌ فِيما تَدَّعِيهِ، كائِناً ما كانَ، مِن غَيْرِ حاجَة اِلى بَيِّنَة; اگر ابى بكر آن روز فدك را به مجرد ادعاى فاطمه(عليها السلام) به او مى داد، فردا به سراغش مى آمد و ادعاى خلافت براى همسرش مى كرد! و وى را از مقامش كنار مى زد، و او هيچ گونه عذر و دفاعى از خود نداشت، زيرا با دادن فدك پذيرفته بود كه فاطمه(عليها السلام) هر چه را ادعا كند راست مى

گويد، و نيازى به بيّنه و گواه ندارد». سپس ابن ابى الحديد مى افزايد: اين يك واقعيت است، هر چند استادم آن را به عنوان مزاح مطرح كرد.(2) اين اعتراف صريح از دو دانشمند اهل سنّت، شاهد زنده اى جهت «بار سياسى» داستان فدك است. و اگر به سرنوشت اين قريه در طول تاريخ چند قرن آغاز اسلام بنگريم كه چگونه دست به دست مى گرديد هر يك از خلفا موضع خاصى در برابر آن داشتند، اين مسأله روشن تر مى شود كه در بحث آينده به خواست خدا به آن اشاره مى كنيم.

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . منافقون، آيه 8 .

2 . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، جلد 4، صفحه 78 .

چگونه فدك به اهل بيت(عليهم السلام) بازگشت؟

سير تاريخى فدك يكى از شگفتى هاى تاريخ اسلام است، هر يك از خلفا در برابر آن موضعى داشتند، يكى مى گرفت و ديگرى پس مى داد، و اين وضع آن قدر ادامه يافت تا اين سرزمين به كلى ويران شد و بر باد رفت، براى پى بردن به فراز و نشيب هايى كه در اين روستاى آباد پديد آمد كافى است مقطع هاى زير را مورد توجه قرار دهيم: 1_ فدك در آغاز، چنانكه دانستيم، پس از سقوط خيبر از طريق مصالحه از يهوديان به پيامبر(صلى الله عليه وآله)منتقل شد و به حكم آيه (وَمَا أَفَاءَ اللهُ عَلَى رَسُولِهِ...) اختيار آن بطور كامل با شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود و به حكم آيه، حق آن حضرت گرديد. 2_ طبق اسناد معتبر تاريخى پيامبر(صلى الله عليه وآله) آن را در حيات خود طبق دستور قرآن و آيه (وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ)

به بانوى اسلام فاطمه زهرا(عليها السلام) بخشيد، و به اين ترتيب در اختيار دختر گرامى پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله)قرار گرفت. 3_ در زمان خليفه اوّل اين آبادى غصب شد، و در اختيار حكومت وقت قرار گرفت، و آنها با سرسختى عجيبى در حفظ اين وضع كشيدند. 4_ اين امر همچنان ادامه داشت تا زمان عمر بن عبدالعزيز خليفه اموى كه نسبت به اهل بيت پيغمبر(عليهم السلام) روش ملايم ترى داشت رسيد، او به فرماندارش در مدينه «عمر بن حزم» نوشت كه : فدك را به فرزندان فاطمه(عليها السلام)بازگردان. فرماندار مدينه در پاسخ او نوشت: فرزندان فاطمه بسيارند و با طوايف زيادى ازدواج كرده اند، به كدام گروه بازگردانم؟ عمر بن عبدالعزيز خشمناك شد، نامه تندى به اين مضمون در پاسخ فرماندار مدينه نگاشت: «اَمّا بَعْدُ، فَاِنِّي لَوْ كَتَبْتُ اِلَيْكَ آمُرُكَ اَنْ تَذْبَحَ شاةً لَكَتَبْتَ اِلَيَّ اَجَمّاءُ اَمْ قَرْناءُ؟ اَوْ كَتَبْتُ اِلَيْكَ اَنْ تَذْبَحَ بَقَرَةً لَسَأَلْتَنِي ما لَوْنُها؟ فَاِذا وَرَدَ كِتابِي هذا فَاَقْسِمْها فِي وُلْدِ فاطِمَةَ مِنْ عَلِيٍّ وَالسَّلامُ;(1) هر گاه من ضمن نامه اى به تو دستور دهم گوسفندى ذبح كن، تو فوراً در جواب خواهى نوشت آيا بى شاخ باشد يا شاخدار؟!، و اگر بنويسم گاوى را ذبح كن سؤال مى كنى رنگ آن چگونه باشد؟! هنگامى كه اين نامه من به تو مى رسد فوراً فدك را بر فرزندان فاطمه از على(عليه السلام) تقسيم كن». و به اين ترتيب با يك چرخش بزرگ، فدك بعد از ساليان دراز به دست فرزندان فاطمه(عليها السلام) افتاد. 5_ ديرى نپاييد كه يزيد بن عبدالملك خليفه اموى آن را مجدداً غصب كرد. 6_ سرانجام بنى اميّه

منقرض شدند و بنى عباس روى كار آمدند، ابوالعباس سفاح خليفه معروف عباسى آن را به عبدالله بن حسن بن على به عنوان نماينده بنى فاطمه(عليهم السلام) بازگرداند. 7_ چيزى نگذشت كه ابوجعفر عباسى آن را از بنى حسن گرفت (زيرا آنها قيامى بر ضد بنى عباس كردند). 8_ مهدى عباسى فرزند ابوجعفر آن را به فرزندان فاطمه(عليهم السلام) بازگرداند. 9_ موسى الهادى خليفه ديگر عباسى بار ديگر آن را غصب كرد و هارون الرشيد نيز همين معنا را ادامه داد. 10_ مأمون به خاطر تظاهر به علاقه شديد نسبت به اهل بيت پيغمبر(عليهم السلام) و فرزندان على(عليه السلام) و فاطمه زهرا(عليها السلام) آن را با تشريفاتى به فرزندان فاطمه(عليها السلام) بازگرداند. در تاريخ آمده است كه : مأمون به قثم بن جعفر فرماندار مدينه چنين نوشت: «اِنَّهُ كانَ رَسُولُ اللهِ اَعْطَى ابْنَتَهُ فاطِمَةَ فَدَكاً وَ تَصَدَّقَ عَلَيْها بِها، وَ اِنَّ ذلِكَ كانَ اَمْراً ظاهِراً مَعْرُوفاً عِنْدَ آلِهِ عَلَيْهِمُ السَّلامُ، ثُمَّ لَمْ تَزَلْ فاطِمَةُ تَدَّعِي مِنْهُ بِما هِيَ اَوْلى مَنْ صَدَقَ عَلَيْهِ، وَ اِنَّهُ قَدْ رَأى رَدَّها اِلى وَرَثَتِها وَ تَسْلِيمِها اِلَى مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى بْنِ الْحُسَينِ بْنِ زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ... وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللهِ بْنِ الْحُسَيْنِ... لِيَقُوما بِها لاَِهْلِهِما; رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فدك را به دخترش فاطمه(عليها السلام) بخشيد و اين امرى آشكار و معروف نزد اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود، سپس همواره فاطمه(عليها السلام) مدعى آن بود و قول او از همه شايسته تر به تصديق و قبول است، و من صلاح مى بينم كه آن را به ورثه آن حضرت داده شود، و به محمّد بن يحيى و

محمّد بن عبدالله (نوه هاى امام زين العابدين) بازگردانى تا آنها به اهلش برسانند». ابن ابى الحديد مى گويد: مأمون براى رسيدگى به شكايات مردم نشسته بود، اولين شكايتى كه به دست او رسيد و به آن نگاه كرد مربوط به فدك بود، همين كه شكايت را مطالعه كرد گريه نمود و به يكى از مأموريان گفت: صدا بزن وكيل فاطمه(عليها السلام) كجاست؟ پيرمردى جلو آمد، و با مأمون سخن بسيار گفت، مأمون دستور داد حكمى را نوشتند و فدك را به عنوان نماينده اهل بيت(عليهم السلام) به دست او سپردند. هنگامى كه مأمون اين حكم را امضا كرد «دعبل» برخاست و اشعارى سرود كه نخستين بيت آن اين بود: اَصْبَحَ وَجْهُ الزَّمانِ قَدْ ضَحِكا *** بِرَدِّ مَأْمُونَ هاشِماً فَدَكا!(2) چهره زمان خندان شد، چرا كه مأمون فدك را به بنى هاشم بازگرداند. نويسنده كتاب فدك مى نويسد: مأمون به اتكاى روايت ابوسعيد خدرى كه مى گويد: پيامبر فدك را به فاطمه(عليها السلام)بخشيد، دستور داد فدك به فرزندان فاطمه(عليها السلام) بازگردانده شود.(3) 11_ اما متوكل عباسى به خاطر كينه شديدى كه از اهل بيت(عليهم السلام) در دل داشت، بار ديگر فدك را از فرزندان فاطمه(عليها السلام) غصب كرد. 12_ فرزند متوكل به نام «منتصر» دستور داد كه آن را مجدداً به فرزندان امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) بازگردانند. بديهى است روستايى كه اين چنين دست به دست بگردد، و هر روز بازيچه دست سياستمداران كينه توز باشد، به سرعت رو به ويرانى مى گذارد، وهمين سرنوشت سرانجام دامان فدك را گرفت، و تمام آبادى آن ويران و درختانش خشك شد! ولى به هر صورت

اين نقل و انتقال ها بيانگر اين واقعيت است كه خلفا روى فدك حساسيت خاصى داشتند، و هر كدام طبق روش سياسى خود موضع گيرى مخصوص و عكس العمل خاصى روى آن نشان مى دادند. و اينها همه تأكيدى است بر آنچه قبلا گفتيم كه غصب فدك از بانوى اسلام(عليها السلام) يا فرزندان او، پيش از آن كه جنبه اقتصادى داشته باشد، جنبه سياسى داشت و هدف منزوى كردن آنها در جامعه اسلامى و تضعيف موقعيت و اظهار دشمنى با اهل بيت پيامبر(عليهم السلام) بود، همان گونه كه بازگرداندن فدك به اهل بيت(عليهم السلام) كه بارها در طول تاريخ اسلام تكرار شد «يك حركت سياسى» به عنوان اظهار همبستگى و ارادت به خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) صورت مى گرفت. اهميّت فدك در اذهان عمومى مسلمين تا آن اندازه بود كه در بعضى از تواريخ آمده: در عصر متوكل عباسى قبل از آن كه فدك از دست بنى فاطمه(عليهم السلام) گرفته شود خرماى محصول آن را در موسم حج به ميان حجاج مى آوردند و آنها به عنوان تيمن و تبرك با قيمت گزافى آن را مى خريدند.(4)

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . بلاذرى، فتوح البلدان، صفحه 38 .

2 . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، جلد 16، صفحه 217 .

3 . قزوينى حائرى، فدك صفحه 60 .

4 . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، جلد 16، صفحه 217 .

از مسائل بسيار قابل توجه اين كه هيچ يك از امامان اهل بيت بعد از غصب نخستين، هرگز در امر فدك دخالت نكردند، نه على(عليه السلام) در دوران حكومتش در اين امر دخالتى كرد و نه امامان ديگر، و افرادى مانند عمر بن عبدالعزيز و يا حتى مأمون خليفه عباسى، پيشنهاد كردند كه به يكى از ائمه اهل بيت(عليهم السلام) بازگردانده شود، و اين واقعاً سؤال انگيز است كه اين موضعگيرى در برابر مسأله فدك به چه علت بود؟

چرا على(عليه السلام) در زمانى كه تمام كشور اسلام زير نگين او بود اين حق را به صاحبان اصلى بازنگردانيد؟ و يا چرا فى المثل مأمون كه اين همه اظهار ارادت _ و لو ظاهراً _ به

امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) مى كرد فدك را به آن حضرت تقديم نكرد؟ بلكه بدست بعضى از نوه هاى زيد بن على بن الحسين(عليهم السلام) به عنوان نماينده بنى هاشم سپرد؟ در پاسخ اين سؤال مهم تاريخى مى گوييم: امام اميرمؤمنان(عليه السلام) در همان كلام كوتاهش همه گفتنى ها را گفته است، آن جا كه مى فرمايد: «آرى، از آنچه در زير آسمان دنياست تنها فدك در دست ما بود، عده اى نبست به آن بخل ورزيدند، ولى در مقابل گروه ديگرى سخاوتمندانه از آن صرفنظر كردند، و بهترين داور و حاكم خداست، مرا با فدك و غير فدك چه كار در حالى كه فردا به خاك سپرده خواهيم شد». آن بزرگوار عملا نشان داد كه فدك را به عنوان يك وسيله درآمد و منبع اقتصادى نمى خواهد، و آن روز هم كه فدك از ناحيه او و همسرش مطرح بود براى تثبيت مسأله ولايت و جلوگيرى از خطوط انحرافى در زمينه خلافت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) بود، اكنون كه كار از كار گذشته، و فدك بيشتر چهره مادى پيدا كرده، گرفتن آن چه فايده اى دارد؟ سيّد مرتضى علم الهدى عالم و محقق بزرگ شيعه در اين زمينه سخنى پر معنا دارد، مى گويد: هنگامى كه امر خلافت به على(عليه السلام) رسيد درباره بازگرداندن فدك خدمتش سخن گفتند، فرمود: «اِنِّي لاََسْتَحْيِي مِنَ اللهِ اَنْ اَرُدَّ شَيْئاً مَنَعَ مِنْهُ اَبُوبَكْر وَ اَمْضاهُ عُمَرُ;(1) من از خدا شرم دارم كه چيزى را كه ابوبكر منع كرد و عمر بر آن صحه نهاد، به صاحبان اصليش بازگردانم!». در حقيقت با اين سخن هم بزرگوارى

و بى اعتنايى خود را نسبت به فدك به عنوان يك سرمايه مادى و منبع درآمد، نشان مى دهد، و هم مانعين اصلى اين حق را معرفى مى كند!(2) اما اين كه چرا بعضى از خلفا كه ظاهراً مى خواستند به خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) ابراز ارادت كنند، فدك را به ائمه اهل بيت(عليهم السلام) باز نگرداندند و مثلا به نوه هاى زيد بن على يا افراد ناشناس ديگرى به عنوان نمايندگى بنى فاطمه(عليها السلام)تحويل دادند؟ اين امر دو علت ممكن است داشته باشد: 1_ ائمه هدى(عليهم السلام) هرگز حاضر به پذيرش فدك نبودند، چرا كه اين كار در آن زمان بيشتر جنبه مادى داشت تا معنوى، و شايد حمل بر علاقه به دنيا مى شد، نه امتيازات معنوى; و به تعبير ديگر قبول آن در آن شرايط براى ائمه هدى(عليهم السلام) كوچك بود. علاوه بر اين دست آنها را در مبارزه با خلفاى جور مى بست، چرا كه هر زمان مى خواستند مبارزه كنند فدك را مسترد مى داشتند (همان گونه كه در ماجراى پس گرفتن فدك از طرف ابوجعفر خليفه عباسى از بنى الحسن در تاريخ آمده است كه بعد از قيام بعضى از آنها بر ضد دستگاه خلافت، فدك را از همه گرفت). 2_ خلفاى جور نيز ترجيح مى دادند كه امكانات مالى امامان اهل بيت(عليهم السلام) گسترده نشود، همان طور كه در داستان معروف «هارون» مشهور است كه وقتى به مدينه آمد احترام فوق العاده اى براى امام موسى بن جعفر(عليهما السلام) قائل شد به گونه اى كه براى فرزندش مأمون تازگى داشت. اما هنگامى كه نوبت به هدايا رسيد

هديه اى را كه خدمت امام(عليه السلام) فرستاد، بسيار ناچيز بود، مأمون از اين مسأله در شگفت شد، و هنگامى كه علت را از پدر سؤال كرد او در جواب مطلبى گفت كه حاصلش اين بود: ما نبايد كارى كنيم كه آنها قدرت پيدا كنند، و فردا بر ضد ما قيام نمايند!

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، جلد 16، صفحه 252 .

2 . و هم احتمال اختلاف اندازى و ماجراجويى طرفداران غاصبين فدك داده مى شد.

فدك _ چنانكه گفتيم _ در زمان رسول الله(صلى الله عليه وآله) طبق آيه (وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ) از سوى پيغمبر(صلى الله عليه وآله) به فاطمه زهرا(عليها السلام)واگذار شد، اين مطلبى است كه نه تنها مفسّران شيعه بلكه جمعى از علماى اهل سنّت نيز از صحابى معروف ابوسعيد خدرى نقل كرده اند كه اسناد آن را قبلا بيان كرديم.

بعد از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله) حكومت وقت دست روى آن گذارد، نمايندگان فاطمه(عليها السلام) را از آن بيرون كرد، اين مطلبى است كه ابن حجر دانشمند معروف اهل سنّت در كتاب «صواعق» و سمهودى در «وفاء الوفاء» و ابن ابى الحديد در «شرح نهج البلاغه» آورده اند. بانوى اسلام براى گرفتن حق خود از دو راه وارد شد: نخست از طريق هديه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به او، و ديگر از طريق ارث (هنگامى كه مسأله هدايت پيامبر(صلى الله عليه وآله)مورد قبول واقع نگشت). در مرحله اوّل بانوى اسلام اميرمؤمنان على(عليه السلام) و امّ ايمن را به عنوان گواه نزد خليفه اوّل دعوت نمود، ولى خليفه به اين بهانه كه شاهد براى اثبات اين دعاوى بايد دو مرد باشد اين شهود را نپذيرفت. سپس به ادعاى حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) كه فرموده است : «ما پيامبران ارثى از خود نمى گذاريم، و هر چه بعد از ما بماند صدقه خواهد بود!»(1)، از قبول پيشنهاد «ارث» نيز سرباز زد. در حالى كه در يك بررسى اجمالى روشن مى شود كه نظام

حاكم غاصب در اين عمل خود مرتكب ده خطاى بزرگ شد كه فهرست وار در اين جا مطرح مى كنيم، هر چند شرح آن نياز به بحث فراوان دارد: 1_ فاطمه(عليها السلام) «ذو اليد» بود، يعنى ملك فدك در تصرف او بود، و از نظر تمام قوانين اسلامى و قوانين موجود در ميان عقلاى جهان هيچ گاه از «ذو اليد» مطالبه شاهد و گواه نمى شود مگر اين كه دلايلى بر باطل بودن «يد» و تصرف او اقامه گردد. فى المثل اگر كسى در خانه اى ساكن و مدعى مالكيت آن باشد، مادام كه دليلى بر نفى مالكيت او اقامه نشده، نمى توان آن را از دست وى بيرون كرد، و هيچ جهتى ندارد كه شاهد و گواهى بر مالكيت خود اقامه كند، بلكه همين تصرف (خواه بوسيله خود او باشد يا نمايندگان او) بهترين دليل بر مالكيت است. 2_ شهادت بانوى اسلام(عليها السلام) به تنهايى در اين مسأله كافى بود، چرا كه او به شهادت آيه شريفه: «(إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً);(2) خداوند فقط مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد». و نيز به شهادت حديث مشهور كسا كه در بسيارى از كتب معتبر اهل سنّت و كتب صحاح آنها نقل شده، معصومه است، و خداوند هر گونه رجس و پليدى را از پيامبر(صلى الله عليه وآله) و على و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام) دور نموده، و از هر گناه پاك ساخته است، چنين كسى چگونه ممكن است شهادت و ادعايش مورد ترديد و گفتگو واقع

شود؟ 3_ شهادت و گواهى على(عليه السلام) نيز به تنهايى كافى بود، چرا كه او نيز داراى مقام عصمت است، و علاوه بر آيه تطهير و آيات و روايات ديگر، بر اين معناى، حديث معروف: «اَلْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ، وَ عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ، يَدُورُ مَعَهُ حَيْثُما دارَ;(3) على با حق است و حق با على است و هر جا او باشد حق با اوست». كفايت مى كند، چگونه حق بر محور وجود على(عليه السلام) دور مى زند، ولى شهادت او پذيرفته نيست؟! چه كسى جرأت مى كند در برابر اين سخن پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه سنى و شيعه آن را نقل كرده اند گواهى او را رد كند؟! 4_ شهادت امّ ايمن نيز به تنهايى كفايت مى كرد، زيرا همان گونه كه ابن ابى الحديد نقل مى كند: امّ ايمن به آنها گفت : آيا شما شهادت نمى دهيد كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود من از اهل بهشتم! (اگر اين را قبول داريد پس چگونه شهادتم را رد مى كنيد؟!).(4) 5_ از همه اينها گذشته علم حاكم هنگامى كه از قرائن مختلف (قرائن حسى يا شبيه حس) حاصل گردد براى داورى كفايت مى كند، آيا مسأله تصرف و يد از يكسو، و شهادت اين شهود كه هر يكبه تنهايى شهادتشان براى اثبات حق كافى بود از سوى ديگر، ايجاد علم و يقين نمى كند؟ 6_ حديث عدم ارث گذاردن پيامبران به شكل ديگر و به معناى ديگر است، نه آن گونه كه غاصبان فدك نقل كرده يا تفسير نموده اند، زيرا در منابع ديگر حديث چنين نقل شده : «اِنَّ الاَْنْبِياءَ لَمْ يُوَرِّثُوا ديناراً

وَ لا دِرْهَماً وَ لكِنْ وَرَّثُوا الْعِلْمَ فَمَنْ اَخَذَ مِنْهُ اَخَذَ بِحَظٍّ وافِر;(5) پيامبران درهم و دينارى از خود به يادگار نگذارند، بلكه ميراث پيامبر علم و دانش بود، هر كس از علم و دانش آنها سهم بيشترى بگيرد ارث بيشترى را برده است». اين ناظر به ميراث معنوى پيامبران است و هيچ گونه ارتباطى با ارث اموال آنها ندارد، اين همان است كه در روايات ديگر آمده : «اَلْعُلَماءُ وَرَثَةُ الاَْنْبِياءِ ; دانشمندان وارثان پيامبرانند». مخصوصاً جمله «ما تركناه صدقة» چيزى است كه قطعاً در ذيل حديث نبوده، مگر ممكن است حديثى برخلاف صريح قرآن از پيغمبر(صلى الله عليه وآله) صادر شود! زيرا قرآن مجيد در آيات متعددى گواهى مى دهد كه انبيا ارث گذاشتند، و در اين آيات قرائن روشنى وجود دارد كه منظور تنها ميراث معنوى نبوده، بلكه ميراث مادى را نيز شامل مى شده است. لذا بانوى اسلام فاطمه زهرا(عليها السلام) در خطبه معروفش كه در مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله) در برابر مهاجرين و انصار ايراد فرمود به اين آيات تمسك جست و احدى از مهاجرين و انصار آن را انكار نكرد. اينها همه گواه بر نادرست بودن حديث فوق است. 7_ اگر اين حديث صحيح بود چگونه هيچ يك از همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) آن را نشنيده بودند، و سراغ خليفه آمدند و سهم خود را از ميراث پيامبر(صلى الله عليه وآله) مطالبه كردند.(6) 8_ اگر اين حديث صحيح بود چرا سرانجام خليفه طى نامه اى دستور داده فدك را به فاطمه(عليها السلام)بازگردانند، نامه اى كه خليفه دوّم آن را گرفت و پاره كرد.(7) 9_ وانگهى اگر اين

حديث واقعيتى داشت، و مى بايست فدك به عنوان صدقه بين مستحقين تقسيم گردد، پس چرا خليفه دوّم در زمان خود _ هنگامى كه كار از كار گذشته بود _ به سراغ على(عليه السلام) و عباس فرستاد و حاضر شد فدك را در اختيار آنها بگذارد، كه در تواريخ اسلام مشهور است.(3) 10_ در كتاب هاى معتبر و معروف شيعه و اهل سنّت آمده است كه بانوى اسلام فاطمه زهرا(عليها السلام)بعد از ماجراى منع فدك نسبت به آن دو غضب كرد و فرمود: «من يك كلمه با شما سخن نخواهم گفت». و اين امر ادامه يافت تا فاطمه زهرا(عليها السلام) با اندوه فراوان چشم از جهان پوشيد.(4) در حالى كه اين حديث نيز از پيامبر(صلى الله عليه وآله) در منابع اسلامى مشهور است كه فرمود: «مَنْ اَحَبَ ابْنَتِي فاطِمَةَ فَقَدْ اَحَبَّنِي، وَ مَنْ اَرْضى فاطِمَةَ فَقَدْ اَرْضانِي، وَ مَنْ اَسْخَطَ فاطِمَةَ فَقَدْ اَسْخَطَنِي;(5) هر كس دخترم فاطمه را دوست بدارد، مرا دوست داشته; هر كس او را خشنود كند، مرا خشنود كرده; و هر كس او را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است». آيا با اين حال مى توان حقى را كه فاطمه مطالبه مى نمود از او منع كرد، و به حديثى كه اثرى از آثار صدق در آن نيست در مقابل نصّ كتاب الله كه مى گويد وارثان انبيا از آنها ارث مى برند استناد جست؟! به هر حال هيچ گونه توجيهى براى مسأله غصب فدك نمى توان يافت و هيچ دليل موجهى براى اين كار وجود ندارد. از يك سو يد مالكانه فاطمه زهرا(عليها السلام) . از سوى ديگر شهود

مطمئن و معتبر. از سوى سوّم شهادت كتاب الله (قرآن مجيد). و از سوى چهارم روايات مختلف اسلامى، همگى گواه صدق ادعاى بانوى اسلام بر حقّ مسلّم او در فدك بودند. از همه اينها گذشته عمومات آيات ارث كه به همه مردم حق مى دهد از پدران و مادران و بستگان خود ارث ببرند، و مادام كه دليل معتبرى بر تخصيص اين عمومات در كار نباشد نمى توان از اين حكم اسلامى چشم پوشيد، گواه ديگرى محسوب مى شود.

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، جلد 16، صفحه 228. اين حديث را حموى در معجم البلدان نيز نقل كرده است.

2 . سيره حلبى، جلد 3، صفحه 391 .

3 . صحيح بخارى، باب فضل الخمس; و كتاب الصواعق المحرقه ابن حجر، صفحه 9 .

4 . ابن قتيبه، الامامة و السياسة، صفحه 14 .

5 . صحيح بخارى، باب فضل الخمس; و كتاب الصواعق المحرقة ابن حجر، صفحه 9 .

فدك _ همان گونه كه گفتيم _ ظاهراً روستايى بود در نزديكى خيبر، خرّم و سرسبز و حدود آن چيزى نبود كه بر كسى مخفى و پوشيده باشد اما عجب اين كه هنگامى كه هارون الرشيد به امام موسى بن جعفر(عليه السلام) عرض مى كند:

«حُدَّ فَدَكاً حَتّى اَرُدَّها اِلَيْكَ; حدود فدك را معلوم كن تا آن را به تو بازگردانم!». امام(عليه السلام) از گفتن پاسخ ابا مى كند، هارون پيوسته اصرار مىورزد. امام(عليه السلام) مى فرمايد: من آن را جز با حدود واقعى اش نخواهم گفت. هارون گفت: حدود واقعى آن كدام است؟ امام(عليه السلام) فرمود: اگر من حدود آن را بازگويم مسلّماً تو موافقت نخواهى كرد! هارون گفت: بحق جدّت (پيامبر(صلى الله عليه وآله)) سوگند كه حدودش را بيان كن، (خواهم داد). امام(عليه السلام) فرمود: اما حدّ اوّل آن سرزمين عدن است! هنگامى كه هارون اين سخن را شنيد چهره اش دگرگون شد و گفت: عجب، عجب!... امام(عليه

السلام) فرمود: و حدّ دوّم آن سمرقند است! آثار ناراحتى در صورت هارون بيشتر نمايان گشت. امام(عليه السلام) فرمود: و حدّ سوّم آفريقاست! در اين جا صورت هارون از شدت ناراحتى سياه شد و گفت: عجب!... امام(عليه السلام) فرمود: و حدّ چهارم آن سواحل درياى خزر و ارمنستان است! هارون گفت: پس چيزى براى ما باقى نمانده، برخيز جاى ما بنشين و بر مردم حكومت كن! (اشاره به اين كه آنچه گفتى مرزهاى تمام كشور اسلام است). امام(عليه السلام) فرمود: من به تو گفتم اگر حدود آن را تعيين كنم هرگز آن را نخواهى داد. اين جا بود كه هارون تصميم گرفت موسى بن جعفر(عليه السلام) را به قتل برساند.(1) اين حديث پرمعنا دليل روشنى بر پيوستگى مسأله «فدك» با مسأله «خلافت» است، و نشان مى دهد آنچه در اين زمينه مطرح بوده، غصب مقام خلافت رسول الله(صلى الله عليه وآله) بوده، و اگر هارون مى خواست فدك را تحويل بدهد بايد دست از خلافت بكشد، و همين امر او را متوجّه ساخت كه امام موسى بن جعفر(عليه السلام) ممكن است هر زمان قدرت پيدا كند و او را از تخت خلافت فرو كشد، و لذا تصميم به قتل آن حضرت گرفت.

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . مجلسى، بحارالانوار، جلد 7، صفحه 106 .

داستان غم انگيز فدك و طوفان هايى كه اين روستاى ظاهراً كوچك را در طول تاريخ اسلام در برگرفته، به خوبى نشان مى دهد كه توطئه بزرگى براى كنار زدن اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) از متن حكومت و خلافت اسلامى و ناديده گرفتن مقام ولايت و امامت در جريان بود، توطئه اى حساب شده و در تمام ابعاد.

بازيگران سياسى از آغاز و مخصوصاً در عصر بنى اميّه و بنى عباس سعى داشتند اهل بيت(عليهم السلام) را از هر نظر منزوى كنند، و هر امتيازى را كه ممكن است به پيروزى آنها منتهى گردد از دستشان بگيرند، حتى آن جا كه شرايط ايجاب مى كرد از نام و عنوان آنها استفاده

مى نمودند ولى بازگرداندن حقشان به آنها مضايقه داشتند! مى دانيم عصر بنى عباس و بنى اميّه وسعت كشور اسلامى و حجم ثروت و ذخاير بيت المال به قدرى زياد بود كه در تاريخ جهان بى سابقه يا كم سابقه بود، و با اين حال روستاى فدك در برابر آن اصلا به حساب نمى آمد، اما باز ملاحظات شيطنت آميز به آنها اجازه نمى داد كه اين حق را به صاحبانش بازگردانند و به بازيگرى با فدك پايان دهند. داستان فدك در حقيقت ورقى است از تاريخ اسلام كه مقام و منزلت خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) را از يك سو، و مظلوميت آنها را از سوى ديگر، و توطئه هايى را كه از سوى دشمنان بر ضد آنها طرح شده بود از سوى سوّم نشان مى دهد. اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْيانا مَحْيا مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ مَماتَنا مَماتَ مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد (عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمُ الصَّلوةُ وَ السَّلامُ) وَ احْشُرْنا فِي زُمْرَتِهِمْ وَ الْعَنْ اَعْدائَهُمْ اَجْمَعِينَ.

بعد از رحلت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) طوفان عجيبى سراسر جهان اسلام را فرا گرفت، و كانون اين طوفان مركز «خلافت» بود، سپس به هر چيز كه به نحوى با آن ارتباط مى كرد منتقل شد، از جمله حكم صادره سرزمين فدك _ كه از سوى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) به دخترش فاطمه(عليها السلام) روى مصالح مهمى واگذار شده بود _ از طرف نظام حاكم صادر شد.(1)

اشاره

فاطمه(عليها السلام) كه مى ديد اين تجاوز آشكار، توأم با ناديده گرفتن بسيارى از احكام اسلام در اين رابطه، جامعه اسلامى را گرفتار يك انحراف شديد از تعاليم اسلام و سنّت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و گرايش به برنامه هاى جاهلى مى كند، و از سوى ديگر مقدمه اى است براى خانه نشين كردن اميرمؤمنان على(عليه السلام) و محاصره اقتصادى ياران جانباز على(عليه السلام)، به دفاع از حق خويش در مقابل غاصبان فدك پرداخت و با تمام وجودش خواستار بازگشت اين حق مغصوب شد، ولى نظام حاكم به بهانه حديث مجعول «نحن معاشر الانبياء لا نورث ; ما

پيامبران ارثى از خود نمى گذاريم!» از اداى اين حق سر باز مى زد. بانوى اسلام سيّده زنان عالم(عليها السلام) برخاست و با جمعى از زنان بنى هاشم به مسجد آمد تا در برابر توده هاى مسلمان، و سران مهاجر و انصار گفتنى ها را بگويد، و اتمام حجت كند، و بهانه هاى ادامه اين غصب عجيب و مصادره ظالمانه را از دستگاه حكومت وقت بگيرد، و در ضمن، صفوف وفاداران به اسلام را از حاميان سياست هاى تجاوزكارانه آشكار سازد. او بى اعتنا به «جوسازى» خاصى كه در اين زمينه شده بود، و پيامدهاى احتمالى اين افشاگرى بزرگ، به برنامه خود ادامه داد، و به بهانه «غصب فدك» خطبه بسيار غرايى در مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله) در برابر مهاجرين ايراد نمود كه بسيارى از حقايق در آن افشا شد. اين خطبه، هشدار كوبنده اى بود براى آنها كه كوشش داشتند خلافت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و حكومت اسلامى را از مسير اصلى خود منحرف سازند و زحمات بيست و سه ساله او را بر باد دهند. «زنگ بيدار باشى بود» براى آنها كه قلبشان به عشق اسلام مى طپيد، و از آينده اين آيين پاك بيمناك بودند. «اخطار شديدى بود» براى آنها كه از گسترش حزب منافقين و نفوذ آنها در دستگاه سياسى بعد از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)بى خبر بودند، و جنب و جوش هاى مرموز آنان را ناديده مى گرفتند. «فرياد دردآلودى بود» در حمايت از اميرمؤمنان على(عليه السلام) وصىّ و جانشين پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) كه گروهى از بازيگران سياسى آيات قرآن و توصيه هاى مؤكد «رسول الله»

را درباره او ناديده گرفته بودند. «احقاق حق مظلومانه اى بود» براى بيدار ساختن آنها كه حقشان غصب مى شود و سكوت مسالمت آميز را بر فريادهاى كوبنده وبيدارگر ترجيح مى دهند. «تندر سهمگينى بود» كه پژواك آن همه جا پيچيد، و آثار آن در همه اعصار و قرون باقى ماند. «طوفان عميقى بود» كه امواجه شكننده اش ارواح خفته را _ هر چند موقتاً _ بيدار كرد، و راه حق را به آنها نشان داد. و بالاخره «صاعقه مرگبارى بود» كه بر سر دشمنان اسلام فرود آمد و آنها را سخت غافلگير ساخت. تحليل هاى عميق بانوى اسلام(عليها السلام) در اين خطبه بيانگر بينش دقيق او در پيچيده ترين مسائل مربوط به «توحيد» و «مبدأ» و «معاد» است. تفسيرى كه دختر گرامى پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى مسائل مهم عقيدتى و سياسى و اجتماعى در اين خطبه نموده، دليل روشنى است بر اين كه فاطمه(عليها السلام) تعلق به زمان خاصى نداشته است. حماسه هاى پرشورى كه در اين خطبه از زبان گوياى فاطمه(عليها السلام) تراوش كرده، نشان اين است كه او بانويى فداكار، مجاهد، مبارز، و رهبرى لايق براى مبارزين راه خدا و مجاهدان طريق حق است. لحن گيراى بانوى اسلام(عليها السلام) در اين خطبه كه تا اعماق جان و روح انسان نفوذ مى كند بيانگر اين واقعيت است كه او سخنورى بليغ، و خطيبى نستوه، همتاى همسرش اميرمؤمنان على(عليه السلام) بود، به گونها ى كه اين خطبه غرّا، خطبه هاى على(عليه السلام) را درنهج البلاغه تداعى مى كند، و دوش به دوش آن پيش مى رود، و نشان مى دهد كه دخترش زينب(عليها

السلام) اين ارث را از پدر و مادر هر دو در اختيار گرفته بود كه با خطابه آتشينش در بازار كوفه و مجلس يزيد، لرزه بر اندام جنايتكاران بنى اميّه افكند و پايه هاى كاخ حكومت غاصبانه آنها را متزلزل ساخت و بذرهاى انقلاب را بر ضد اين حكومت جبار و جائر در قلوب مردم كوفه و شام پاشيد. موشكافى هاى فاطمه(عليها السلام) در اين خطبه در زمينه فلسفه و اسرار احكام، و تحليل تاريخ سياسى اسلام، و مقايسه دوران جاهليّت عرب با زندگى آن ها بعد از ظهور اسلام، درس هاى بزرگى به رهروان راه حق مى دهد، و آن ها را در مبارزاتشان تعليم و آموزش مى بخشد. و مهم تر از همه اين كه فاطمه(عليها السلام) با اين خطبه موضع خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) را در برابر رژيم حاكم روشن ساخت، و مبرّا بودن ساحت مقدّس اسلام از مظالمى كه به نام اسلام انجام مى گرفت، آشكار نمود، و اگر تنها فايده اين خطابه بزرگ و پرمحتوا همين بود، كافى بود!

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . چنانكه گفتيم «فدك» يكى از دهكده هاى آباد اطراف مدينه بود كه جمعى از يهود در آن ساكن بودند و پيوسته همچون ساير يهوديان «مدينه» و «خيبر» بر صد اسلام توطئه مى كردند.

در سال هفتم هجرت كه قلعه هاى خيبر يكى پس از ديگرى در برابر رزمندگان اسلام سقوط كرد و قدرت مركزى يهود در هم شكست، ساكنان فدك از درِ صلح و تسليم در برابر پيامبر(صلى الله عليه وآله) وارد شدند، نيمى از سرزمين و باغات خود را به پيامبر(صلى الله عليه وآله) واگذار كردند و

نيم ديگر را براى خود نگهداشتند.

پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) _ طبق نقل بسيارى از مورخان و مفسّران شيعه و اهل سنّت _ سرزمين فدك را در حيات خودش به دخترش فاطمه(عليها السلام)بخشيد ولى بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) غاصبان حكومت اسلامى كه وجود اين قدرت اقتصادى را در دست همسر على(عليه السلام) مزاحم قدرت سياسى خود مى ديدند و تصميم گرفته بودند كه ياران على(عليه السلام) را از هر نظر منزوى كنند به بهانه هاى واهى آن را به نفع بيت المال _ و در حقيقت به نفع خود _ مصادره كردند.

داستان فدك و حوادث گوناگونى كه در رابطه با آن در صدر اسلام و دوران هاى بعد واقع شد از دردناك ترين و غم انگيزترين و عبرت انگيزترين فرازهاى تاريخ صدر اسلام است كه در فصل جداگانه اى در همين كتاب مورد بررسى قرار گرفته است.

بعد از رحلت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) طوفان عجيبى سراسر جهان اسلام را فرا گرفت، و كانون اين طوفان مركز «خلافت» بود، سپس به هر چيز كه به نحوى با آن ارتباط مى كرد منتقل شد، از جمله حكم صادره سرزمين فدك _ كه از سوى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) به دخترش فاطمه(عليها السلام) روى مصالح مهمى واگذار شده بود _ از طرف نظام حاكم صادر شد.(1)

فاطمه(عليها السلام) كه مى ديد اين تجاوز آشكار، توأم با ناديده گرفتن بسيارى از احكام اسلام در اين رابطه، جامعه اسلامى را گرفتار يك انحراف شديد از تعاليم اسلام و سنّت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و گرايش به برنامه هاى جاهلى مى كند، و از سوى ديگر مقدمه اى است براى خانه نشين كردن اميرمؤمنان على(عليه السلام) و محاصره اقتصادى ياران جانباز على(عليه السلام)، به دفاع از حق خويش در مقابل غاصبان فدك پرداخت و با تمام وجودش خواستار بازگشت اين حق مغصوب شد، ولى نظام حاكم به بهانه حديث مجعول «نحن معاشر الانبياء لا نورث ; ما پيامبران ارثى از خود نمى گذاريم!» از اداى اين حق سر باز مى زد. بانوى اسلام سيّده زنان

عالم(عليها السلام) برخاست و با جمعى از زنان بنى هاشم به مسجد آمد تا در برابر توده هاى مسلمان، و سران مهاجر و انصار گفتنى ها را بگويد، و اتمام حجت كند، و بهانه هاى ادامه اين غصب عجيب و مصادره ظالمانه را از دستگاه حكومت وقت بگيرد، و در ضمن، صفوف وفاداران به اسلام را از حاميان سياست هاى تجاوزكارانه آشكار سازد. او بى اعتنا به «جوسازى» خاصى كه در اين زمينه شده بود، و پيامدهاى احتمالى اين افشاگرى بزرگ، به برنامه خود ادامه داد، و به بهانه «غصب فدك» خطبه بسيار غرايى در مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله) در برابر مهاجرين ايراد نمود كه بسيارى از حقايق در آن افشا شد. اين خطبه، هشدار كوبنده اى بود براى آنها كه كوشش داشتند خلافت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و حكومت اسلامى را از مسير اصلى خود منحرف سازند و زحمات بيست و سه ساله او را بر باد دهند. «زنگ بيدار باشى بود» براى آنها كه قلبشان به عشق اسلام مى طپيد، و از آينده اين آيين پاك بيمناك بودند. «اخطار شديدى بود» براى آنها كه از گسترش حزب منافقين و نفوذ آنها در دستگاه سياسى بعد از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)بى خبر بودند، و جنب و جوش هاى مرموز آنان را ناديده مى گرفتند. «فرياد دردآلودى بود» در حمايت از اميرمؤمنان على(عليه السلام) وصىّ و جانشين پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) كه گروهى از بازيگران سياسى آيات قرآن و توصيه هاى مؤكد «رسول الله» را درباره او ناديده گرفته بودند. «احقاق حق مظلومانه اى بود» براى بيدار ساختن آنها كه حقشان غصب

مى شود و سكوت مسالمت آميز را بر فريادهاى كوبنده وبيدارگر ترجيح مى دهند. «تندر سهمگينى بود» كه پژواك آن همه جا پيچيد، و آثار آن در همه اعصار و قرون باقى ماند. «طوفان عميقى بود» كه امواجه شكننده اش ارواح خفته را _ هر چند موقتاً _ بيدار كرد، و راه حق را به آنها نشان داد. و بالاخره «صاعقه مرگبارى بود» كه بر سر دشمنان اسلام فرود آمد و آنها را سخت غافلگير ساخت. تحليل هاى عميق بانوى اسلام(عليها السلام) در اين خطبه بيانگر بينش دقيق او در پيچيده ترين مسائل مربوط به «توحيد» و «مبدأ» و «معاد» است. تفسيرى كه دختر گرامى پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى مسائل مهم عقيدتى و سياسى و اجتماعى در اين خطبه نموده، دليل روشنى است بر اين كه فاطمه(عليها السلام) تعلق به زمان خاصى نداشته است. حماسه هاى پرشورى كه در اين خطبه از زبان گوياى فاطمه(عليها السلام) تراوش كرده، نشان اين است كه او بانويى فداكار، مجاهد، مبارز، و رهبرى لايق براى مبارزين راه خدا و مجاهدان طريق حق است. لحن گيراى بانوى اسلام(عليها السلام) در اين خطبه كه تا اعماق جان و روح انسان نفوذ مى كند بيانگر اين واقعيت است كه او سخنورى بليغ، و خطيبى نستوه، همتاى همسرش اميرمؤمنان على(عليه السلام) بود، به گونها ى كه اين خطبه غرّا، خطبه هاى على(عليه السلام) را درنهج البلاغه تداعى مى كند، و دوش به دوش آن پيش مى رود، و نشان مى دهد كه دخترش زينب(عليها السلام) اين ارث را از پدر و مادر هر دو در اختيار گرفته بود كه با خطابه آتشينش

در بازار كوفه و مجلس يزيد، لرزه بر اندام جنايتكاران بنى اميّه افكند و پايه هاى كاخ حكومت غاصبانه آنها را متزلزل ساخت و بذرهاى انقلاب را بر ضد اين حكومت جبار و جائر در قلوب مردم كوفه و شام پاشيد. موشكافى هاى فاطمه(عليها السلام) در اين خطبه در زمينه فلسفه و اسرار احكام، و تحليل تاريخ سياسى اسلام، و مقايسه دوران جاهليّت عرب با زندگى آن ها بعد از ظهور اسلام، درس هاى بزرگى به رهروان راه حق مى دهد، و آن ها را در مبارزاتشان تعليم و آموزش مى بخشد. و مهم تر از همه اين كه فاطمه(عليها السلام) با اين خطبه موضع خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) را در برابر رژيم حاكم روشن ساخت، و مبرّا بودن ساحت مقدّس اسلام از مظالمى كه به نام اسلام انجام مى گرفت، آشكار نمود، و اگر تنها فايده اين خطابه بزرگ و پرمحتوا همين بود، كافى بود!

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . چنانكه گفتيم «فدك» يكى از دهكده هاى آباد اطراف مدينه بود كه جمعى از يهود در آن ساكن بودند و پيوسته همچون ساير يهوديان «مدينه» و «خيبر» بر صد اسلام توطئه مى كردند.

در سال هفتم هجرت كه قلعه هاى خيبر يكى پس از ديگرى در برابر رزمندگان اسلام سقوط كرد و قدرت مركزى يهود در هم شكست، ساكنان فدك از درِ صلح و تسليم در برابر پيامبر(صلى الله عليه وآله) وارد شدند، نيمى از سرزمين و باغات خود را به پيامبر(صلى الله عليه وآله) واگذار كردند و نيم ديگر را براى خود نگهداشتند.

پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) _ طبق نقل بسيارى از مورخان و مفسّران

شيعه و اهل سنّت _ سرزمين فدك را در حيات خودش به دخترش فاطمه(عليها السلام)بخشيد ولى بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) غاصبان حكومت اسلامى كه وجود اين قدرت اقتصادى را در دست همسر على(عليه السلام) مزاحم قدرت سياسى خود مى ديدند و تصميم گرفته بودند كه ياران على(عليه السلام) را از هر نظر منزوى كنند به بهانه هاى واهى آن را به نفع بيت المال _ و در حقيقت به نفع خود _ مصادره كردند.

داستان فدك و حوادث گوناگونى كه در رابطه با آن در صدر اسلام و دوران هاى بعد واقع شد از دردناك ترين و غم انگيزترين و عبرت انگيزترين فرازهاى تاريخ صدر اسلام است كه در فصل جداگانه اى در همين كتاب مورد بررسى قرار گرفته است.

اين خطبه از خطبه هاى مشهورى است كه علماى بزرگ شيعه و اهل سنّت با سلسله سندهاى بسيار آن را نقل كرده اند، و برخلاف آنچه بعضى خيال مى كنند، هرگز خبر واحد نيست، و از جمله منابعى كه اين خطبه در آن آمده است منابع زير است:

1_ ابن ابى الحديد معتزلى دانشمند معروف اهل سنّت در «شرح نهج البلاغه» در شرح نامه «عثمان بن حنيف» در فصل اوّل، اسانيد مختلف خطبه بانوى اسلام فاطمه(عليها السلام) را نقل كرده است; او تصريح مى كند: اسنادى را كه من براى اين خطبه در اين جا آورده ام از هيچ يك از كتب شيعه نگرفته ام! سپس اشاره به كتاب معروف «سقيفه» از «ابوبكر احمد بن عبدالعزيز جوهرى» _ كه از محدثان بزرگ و معروف اهل سنّت است _ كرده كه او در كتاب خود از طرق كثيرى اين خطبه را نقل نموده است. ابن ابى الحديد تمام اين طرق را در شرح نهج البلاغه آورده است كه ما براى رعايت اختصار از نقل آن صرفنظر مى كنيم. سپس اضافه مى كند: هنگامى كه حكومت وقت تصميم بر غصب فدك گرفت فاطمه(عليها السلام)

با جمعى از زنان قريش به سوى مسجد آمد در حالى كه راه رفتنش درست همانند راه رفتن پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود و خطبه اى طولانى ايراد كرد. نامبرده سپس همان خطبه معروف و مشهور را نقل مى كند; هر چند عبارت اين خطبه در نقل ها كمى متفاوت است. 2_ على بن عيسى اربلى نيز در كتاب «كشف الغمه» اين خطبه را از همان كتاب «سقيفه» ابوبكر احمد بن عبدالعزيز آورده است. 3_ مسعودى در «مروج الذهب» اشاره اجمالى به خطبه مزبور دارد. 4_ سيّد مرتضى عالم بزرگ و مجاهد شيعه در كتاب «شافى» اين خطبه را از عايشه همسر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل كرده است. 5_ محدّث معروف مرحوم صدوق بعضى از فرازهاى آن را در كتاب «علل الشرايع» ذكر نموده است. 6_ فقيه و محدّث بنام مرحوم شيخ مفيد نيز بخشى از خطبه را روايت كرده است. 7_ سيّد ابن طاووس در كتاب «طرائف» قسمتى از آن را از كتاب «المناقب» احمد بن موسى بن مردويه اصفهانى كه از معاريف اهل سنّت است از عايشه نقل مى كند. 8_ مرحوم طبرسى صاحب كتاب «احتجاج» آن را بطور «مرسل» در كتاب خود آورده است.(1) به هر حال اين خطبه تاريخى از خطبه هاى معروف اهل بيت(عليهم السلام) است، تا آن جا كه نقل مى كنند بسيارى از متعهدان شيعه فرزندان خود را همواره توصيه به حفظ اين خطبه مى كردند، تا با گذشت زمان گرد و غبار نسيان بر آن ننشيند، و از سوى دشمنان مغرض زير سؤال قرار نگيرد. هم اكنون نيز سزاوار است نسل جوان برومند اين حماسه بزرگ

را به خاطر بسپارند و به آيندگان منتقل كنند.

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . مجلسى، بحارالانوار، جلد 8، صفحه 108، چاپ قديم.

اين خطبه غرّا و كم نظير در حقيقت از هفت بخش تشكيل مى شود و بر هفت محور دور مى زند كه هر كدام هدف روشنى را تعقيب مى كند و بايد جداگانه مورد توجه قرار گيرد:

بخش اوّل: تحليل فشرده و عميقى پيرامون مسأله توحيد و صفات پروردگار و اسماى حسنى و هدف آفرينش است. در بخش دوّم: مقام والاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مسؤوليت ها و ويژگى ها و اهداف او مورد بحث قرار گرفته. بخش سوّم: از اهميّت قرآن مجيد و عمق تعليمات اسلام، فلسفه و اسرار احكام، و پند و اندرزهايى در اين رابطه سخن مى گويد. در بخش چهارم: بانوى اسلام(عليها السلام) ضمن معرفى خويش، خدمات پدرش رسول الله(صلى الله عليه وآله) را به اين امت بازگو مى كند، و در اين جا بانوى اسلام(عليها السلام) دست آنها را گرفته و به گذشته نزديك جاهلى خود، براى يك ديدار عبرت انگيز، و مقايسه با وضعشان بعد از اسلام، و گرفتن درس از اين دگرگونى، رهنمون مى شود. در بخش پنجم: حوادث و رويدادهاى بعد از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و حركت و تلاش حزب منافقين را براى محو اسلام بازگو كرده است. بخش ششم: از غصب فدك و بهانه هاى واهى كه در اين زمينه داشتند، و پاسخ به اين بهانه ها سخن مى گويد. و سرانجام در بخش هفتم: به عنوان يك اتمام حجت از گروه انصار و اصحاب راستين پيامبر(صلى الله عليه وآله)استمداد مى كند و گفتار خود را با تهديد به عذاب الهى پايان مى دهد.

«اَلْحَمْدُ للهِِ عَلى ما اَنْعَمَ وَ لَهُ الشُّكْرُ عَلى ما اَلْهَمَ وَ الثَّناءُ بِما قَدَّمَ، مِنْ عُمُومِ نِعَم ابْتَدَأها، وَ سُبُوغِ آلاء اَسْداها، وَ تَمامِ مِنَن والاها!

جَمَّ عَنِ الاِْحْصاءِ عَدَدُها، وَ نَأى عَنِ الْجَزاءِ اَمَدُها، وَ تَفاوَتَ عَنِ الاِْدْراكِ اَبَدُها، وَ نَدَبَهُمْ لاِسْتِزادَتِها بِالشُّكْرِ لاِتِّصالِها وَ اسْتَحْمَدَ اِلَى الْخَلائِقِ بِاِجْزالِها، وَ ثَنّى بِالنَّدْبِ اِلى اَمْثالِها. وَ اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شريكَ لَهُ، كَلِمَةً جَعَلَ الاِْخْلاصَ تَأْويلَها وَ ضَمَّنَ

الْقُلُوبَ مَوْصُولَها، وَ اَنارَ فِي الْفِكْرِ مَعْقُولَها. اَلْمُمْتَنِعُ مِنَ الاَْبْصارِ رُؤْيَتُهُ، وَ مِنَ الاَْلْسُنِ صِفَتُهُ، وَ مِنَ الاَْوْهامِ كَيْفِيَّتُهُ. اِبْتَدَعَ الاَْشْياءَ لا مِنْ شَيْء كانَ قَبْلَها، وَ اَنْشَأَها بِلا احْتِذاءِ اَمْثِلَة امْتَثَلَها. كَوَّنَها بِقُدْرَتِه وَ ذَرَئَها بِمَشِيَّتِهِ، مِنْ غَيْرِ حاجَة مِنْهُ اِلى تَكْوينِها، وَ لا فائِدَة لَهُ فِي تَصْويرِها اِلاّ تَثْبيتاً لِحِكْمَتِهِ، وَ تَنْبيهاً عَلى طاعَتِهِ، وَ اِظْهاراً لِقُدْرَتِهِ، وَ تَعَبُّداً لِبَرِيَّتِهِ وَ اِعْزازاً لِدَعْوَتِهِ، ثُمَّ جَعَلَ الثَّوابَ عَلى طاعَتِهِ وَ وَضَعَ الْعِقابَ عَلى مَعْصِيَتِهِ، ذِيادَةً لِعِبادِهِ عَنْ نِقْمَتِهِ وَ حِياشَةً لَهُمْ اِلى جَنَّتِهِ; ترجمه: خدا را بر نعمت هايش سپاس مى گويم، و بر توفيقاتش شكر مى كنم، و بر مواهبى كه ارزانى داشته، ثنا مى خوانم. بر نعمت هاى گسترده اى كه از آغاز به ما داده. و بر مواهب بى حسابى كه به ما احسان فرموده. و بر عطاياى پى در پى كه همواره ما را مشمول آن ساخته. نعمت هايى كه از شماره و احصا بيرون است. و بخاطر گستردگى در بستر زمان هرگز قابل جبران نيست. و انتهاى آن از ادراك انسان ها خارج است. بندگان را براى افزايش و استمرار اين مواهب به شكر خويش فراخوانده. و خلايق را براى تكميل آن به ستايش خود دعوت نموده. و آنان را براى بدست آوردن همانند آنها تشويق فرموده. و من شهادت مى دهم كه معبودى جز خداوند يكتا نيست. بى مثال است، و شريك و مانند ندارد. اين سخنى است كه روح آن اخلاص است، و قلوب مشتاقان با آن گره خورده، و آثار آن را در افكار پرتوافكن شده. خدايى كه رؤيتش با چشم ها غير ممكن است، و

بيان اوصافش با اين زبان، محال، و درك ذات مقدّسش براى عقل و انديشه ها ممتنع است. موجودات جهان هستى را ابداع فرمود، بى آن كه چيزى پيش از آن وجود داشته باشد. و همه آنها را ايجاد كرد، بى آن كه الگو و مثالى قبل از آن موجود باشد. آنها را به قدرتش تكوين نمود، و به اراده اش خلقت كرد، بى آن كه به آفرينش آنها نياز داشته باشد، يا فايده اى از صورت بندى آنها عائد ذات پاكش شود. جز اين كه مى خواست حكمتش را از اين طريق آشكار سازد. مردم را به اطاعتش دعوت كند. قدرت بى پايان خود را از اين دريچه نشان دهد. خلايق را به عبوديت خود رهنمون گردد. و دعوت پيامبرانش را از طريق هماهنگى تكوين و تشريع قوت بخشد. سپس براى اطاعتش پاداش ها مقرّر فرموده، و براى معصيتش كيفرها. تا بندگان را بدين وسيله از خشم و انتقام و عذاب خويش رهايى بخشد، و به سوى باغ هاى بهشت و كانون رحمتش سوق دهد». در بخش آغازين خطبه مسائلى به چشم مى خورد كه شايسته دقت است: 1_ با توجه به اين حقيقت كه نعمت هاى پروردگار سراسر وجود ما را احاطه كرده و از فرق تا قدم در آن غرق شده ايم، همين امر حس شكرگزارى را در ما زنده كرده و به معرفت ذات پاكش دعوت مى كند. اين همان است كه علماى علم كلام _ عقايد _ تحت عنوان «وجوب شكر منعم» در مسأله خداشناسى و وجوب معرفة الله روى آن تكيه مى كنند. 2_ اگر خداوند بندگان را به شكر

نعمت هايش دعوت كرده، نه به خاطر نياز اوست، بلكه براى آن است كه بندگان از اين طريق شايستگى بيشتر كسب كنند و مشمول نعمت هاى افزونترى گردند _ دقت كنيد. 3_ بندگان از اداى حق شكر او عاجزند، چرا كه توفيق شكرگزارى او خود نعمت تازه اى است، و ابزار شكرش _ فكر و دست و زبان _ همه از نعمت هاى اويند، بنابراين جز اعتراف به عجز، كارى از آنها ساخته نيست. بنده همان به كه ز تقصير خويش *** عذر به درگاه خداى آورد ورنه سزاوار خداونديش *** كس نتواند كه بجاى آورد 4_ روح توحيد همان اخلاص است، پاك كردن روح از غير خدا، و دل دادن در گرو محبّت او و سر نهادن بر فرمانش، و خلاصه هر چه در مخالفت با اوست بدست فراموشى سپردن و هر چه غير اوست به طاق نسيان زدن! 5_ در حقيقت توحيد در سرشت آدميان از آغاز نهفته است، و اين نور الهى در اعماق جان همه انسان ها مى درخشد، و هر كس در باطن خويش فرياد «الله اكبر» را مى شنود و به همين دليل به هنگام وزش طوفان هاى سخت زندگى و پاره شدن پرده هاى غفلت و بى خبرى از هر زمان آشكارتر مى درخشد، و هر كس را بى اختيار به سوى خود جذب مى كند و «لا اله الا هو» مى گويد. 6_ نه كنه ذاتش با انديشه هاى ژرف درك مى شود كه : «كُلَّما مَيَّزْتُمُوهُ بِاَوْهامِكُمْ فِي اَدَقِّ مَعانِيهِ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثْلُكُمْ مَرْدُودٌ اِلَيْكُمْ».(1) و نه بر كنه صفاتش كسى راه مى يابد. بنابراين همه

بايد اعتراف كنيم كه: «وَ ما عَرَفْناكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ».(2) تو را چنانكه حق معرفت توست نشناختيم. «ما عَبَدْناكَ حَقَّ عِبادَتِكَ».(3) و آن گونه كه شايسته عبوديت توست پرستش نكرديم. 7_ يكى از مسائل مهم در امر خلقت اين است كه در آغاز، ماده اى وجود نداشت كه خداوند اين جهان را از ماده هاى پيش ساخته اى بيافريند، بلكه آفرينش بعد از عدم محض صورت گرفت، و اين خلقت مخصوص به ذات پاك خداوند است كه حتى تصوّر آن براى گروهى مشكل است. 8_ مسأله مهم ديگر در آفرينش اين است كه صورتگران هميشه در تصوير و نقش آفرينى خود از امور طبيعى الهام مى گيرند، و گاه شكل هاى مختلفى را به هم مى آميزند و شكل جديدى را ابداع مى كنند، اما خداوند ابداعگرى است كه بدون هيچ طرح و الگوى قبلى، جهان را صورت بندى كرده و ترسيم نموده است. 9_ بحث مهم ديگرى كه در اين بخش از خطبه تاريخى بانوى اسلام(عليها السلام) آمده، بى نيازى مطلق خداوند از همه چيز است. بديهى است وجودى كه از هر نظر نامتناهى و بى پايان است نياز در ذات پاك او راه ندارد، چرا كه «نياز» دليل بر «كمبود» است و كمبود تنها در موجودات «ممكن» متصوّر است، نه ذات بى انتهاى حق. 10_ و بالاخره مسأله مهم ديگرى كه در اين بخش مطرح شده «هدف از آفرينش» است كه بانوى اسلام در عبادات كوتاهش آن را در چند جمله پر معنا خلاصه كرده است: الف) آشكار ساختن حكمت بى پايان خداوند. ب) دعوت بندگان به اطاعت او. ج) نشان دادن قدرت نامحدود

او. د) فراخواندن بندگان به عبوديتش. ه_) قوت بخشيدن به پيامبرانش. اينها اهداف مختلفى است كه حضرت زهرا(عليها السلام) براى آفرينش بيان فرموده، و قابل توجه اين كه اين اهداف لازم و ملزوم يكديگرند، وقتى كه بندگان آثار قدرت و حكمت پروردگار را در پهنه عالم هستى ديدند مجذوب طاعت او مى شوند، و به عبوديتش روى مى آورند و مدارج كمال را مى پيمايند. از سوى ديگر هنگامى كه پيامبران در سخنان خود بر نظام آفرينش عالم هستى تكيه كنند نفوذ بيشترى در قلوب انسان ها مى يابند، و مسأله هدايت براى آن ها سهل تر و آسان تر مى شود _ دقت كنيد. به اين ترتيب: خداوند جهان را نيافريده تا «سودى» كند، بلكه هدف اين بوده كه بر بندگان «جودى» كند، او اراده كرده آنها را در مسير هدايت پيش برد، و به جوار قربش فرا خواند، و همواره در اين راه پيش روند و به موازات كسب شايستگى ها از الطاف بيكرانش بهره بيشترى گيرند.

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . مجلسى، بحارالانوار، جلد 69، صفحه 293 و نيز شيخ بهايى در كتاب اربعين.

2 . همان مدرك.

3 . نورى، مستدرك الوسائل، جلد 1، صفحه 16 .

«وَ اَشْهَدُ اَنَّ اَبِي مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، اخْتارَهُ وَ انْتَجَبَهُ قَبْلَ اَنْ اَرْسَلَهُ، وَ سَمّاه قَبْلَ اَنِ اجْتَبَلَهُ، وَ اصْطَفاهُ قَبْلَ اَنِ ابْتَعَثَهُ، اِذِ الْخَلائِقُ بِالْغَيْبِ مَكْنُونَةٌ، وَ بِسَتْرِ الاَْهاوِيلَ مَصُونَةٌ، وَ بِنِهايَةِ الْعَدَمِ مَقْرُونَةٌ.

عِلْماً مِنَ اللهِ تَعالى بِمائِلِ (بِمَآلِ) الاُْمُورِ، وَ اِحاطَةً بِحَوادِثِ الدُّهُورِ، وَ مَعْرِفَةً بِمَواقِعِ الْمَقْدُورِ. ابْتَعَثَهُ اللهُ اِتْماماً لاَِمْرِهِ وَ عَزِيمَةً عَلى اِمْضاءِ حُكْمِهِ وَ اِنْفاذاً لِمَقادِيرِ حَتْمِهِ. فَرَأَى الاُْمَمَ فُرَّقاً فِي اَدْيانِها، عُكَّفاً عَلى نِيرانِها، (وَ) عابِدَةً لاَِوْثانِها، مُنْكِرَةً للهِ مَعَ عِرْفانِها. فَاَنارَ اللهُ بِمُحَمَّد (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) ظُلَمَها، وَ كَشَفَ عَنِ الْقُلُوبِ بُهَمَها، وَ جَلّى عَنِ الاَْبْصارِ غُمَمَها. وَ قامَ فِى النّاسِ بِالْهِدايَةِ وَ

اَنْقَذَهُمْ مِنَ الْغِوايَةِ وَ بَصَّرَهُمْ مِنَ الْعَمايَةِ. وَ هَداهُمْ اِلَى الدِّينِ الْقَوِيمِ وَ دَعاهُمْ اِلَى الطَّريقِ الْمُسْتَقِيمِ، ثُمَّ قَبَضَهُ اللهُ اِلَيْهِ قَبْضَ رَأْفَة وَ اخْتِيار وَ رَغْبَة وَ اِيثار، فَمُحَمَّدٌ (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) عَنْ (مِنْ) تَعَبِ هذِهِ الدّارِ فِي راحَة، قَدْ حُفَّ بِالْمَلائِكَةِ الاَْبْرارِ، وَ رِضْوانِ الرَّبِّ الْغَفّارِ، وَ مُجاوَرَةِ الْمَلِكِ الْجَبّارِ. صَلَّى اللهُ عَلى اَبِي، نَبِيِّهِ وَ اَمِينِهِ عَلَى الْوَحْيِ وَ صَفِيِّهِ وَ خِيَرَتِهِ مِنَ الْخَلْقِ وَ رَضِيِّهِ، وَ السَّلامُ عَلَيْهِ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ; ترجمه: و گواهى مى دهم كه پدرم محمّد(صلى الله عليه وآله) بنده و فرستاده اوست; پيش از آن كه او را بفرستد، برگزيد; و پيش از آن كه او را بيافريند، براى اين مقام نامزد فرمود; و قبل از بعثتش او را انتخاب نمود، در آن روز كه بندگان در عالم غيب پنهان بودند، و در پشتِ پرده هاى هول انگيز نيستى پوشيده و به آخرين سر حدّ عدم مقرون بودند. اين بخاطر آن صورت گرفت كه خداوند از آينده آگاه بود، و به حوادث جهان احاطه داشت، و مقدرات را به خوبى مى دانست. او را مبعوث كرد تا فرمانش را تكميل كند، و حكمش را اجرا نمايد، و مقدرات حتمى اش را نفوذ بخشد. هنگامى كه مبعوث شد، امّت ها را مشاهده كرد كه مذاهب پراكنده اى را برگزيده اند: گروهى بر گرد آتش طواف مى كنند، و گروهى در برابر بت ها سر تعظيم فرود آورده اند، و با اين كه با قلبِ خود خدا را شناخته اند، او را انكار مى كنند. خداوند به نور محمّد(صلى الله عليه وآله) ظلمت ها را

برچيد، و پرده هاى هاى ظلمت را از دل ها كنار زد، و ابرهاى تيره و تار را از مقابل چشم ها برطرف ساخت. او براى هدايت مردم قيام كرد، و آنها را از گمراهى و غوايت رهايى بخشيد، و چشمهايشان را بينا ساخت، و به آيين محكم و پابرجاى اسلام رهنمون گشت، و آنها را به راه راست دعوت فرمود. سپس خداوند او را با نهايت محبّت و اختيار خود و از روى رغبت و ايثار قبض روح كرد، سرانجام او از رنج اين جهان آسوده شد و هم اكنون در ميان فرشتگان، و خشنودى پروردگار غفّار و در جوار قرب خداوند جبّار قرار داد. درود خدا بر پدرم پيامبر(صلى الله عليه وآله) امين وحى، و برگزيده او از ميان خلايق باد، و سلام بر او و رحمت خدا و بركاتش». در اين بخش از كلام بانوى اسلام(عليها السلام) نيز اشارات پرمعنايى به يك رشته از مسائل مهم درباره شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله)شده است از جمله: 1_ در نخستين تعبيراتش به گوهر ممتاز پيامبر(صلى الله عليه وآله) اشاره مى فرمايد، چيزى كه در ساير احاديث اسلامى نيز به آن اشاره شده است; و در اين جا بحث مهمى مطرح است و آن اين كه آيا ساختمان وجودى پيامبر(صلى الله عليه وآله) به كلى با ديگران متفاوت بوده است؟ و اگر چنين است پس معصوم بودنش لازمه اين گوهر پاك است، و طبعاً افتخارى محسوب نمى شود. و اگر گوهرش متفاوت نيست پس اين تعبيرات در كلام بانوى اسلام چه هدفى را تعقيب مى كند؟ حقيقت اين است كه افتخارات و مواهب پيامبران و

امامان بخشى ذاتى و بخشى اكتسابى است، و با توجه به اين تركيب بندى خاص بسيارى از سؤالات پاسخ گفته مى شود. به تعبير ديگر، خداوند حكيمى كه آن مأموريت عظيم را بر عهده پيامبرش مى گذارد آمادگى هاى ذاتى به او مى بخشد: گوهرى ممتاز، هوشى سرشار، اراده اى آهنين، عزمى راسخ، و علمى وافر و تشخيصى صائب به او مى دهد، و گرنه از يك فرد ضعيف اين رسالت بزرگ ساخته نيست و نقض غرض خواهد شد. و اين امر هرگز غير عادلانه نيست، همان گونه كه عضلات بازو نسبت به عضلات ظريف پلك هاى چشم، فوق العاده متفاوت است، چرا كه مسئوليت يكى تكان داند يك پلك كوچك مى باشد، در حالى كه مسئوليت ديگرى برداشتن بارهاى عظيم و كارهاى سنگين است، و اگر غير از اين بود بر خلاف عدالت بود. اما با اين حال چنان نيست كه گوهر ذاتى پيامبر(صلى الله عليه وآله) اراده و اختيار را از او سلب كند، او نيز قدرت بر گناه دارد، هر چند هرگز گناه نمى كند. تعجب نكنيد، بسيارى از مردم عادى نيز در برابر بعضى از گناهان همين حالت را دارند، فى المثل هر كس توانايى دارد كه به صورت برهنه مادرزاد در برابر جمعيّت ظاهر شود، و يا قدرت دارد در يك شب سرد زمستانى بدون لباس در ميان برف ها بخوابد، ولى در عين حال جز افراد ديوانه چنين كارى را انجام نمى دهند. پيامبران و امامان معصوم نيز در برابر همه گناهان چنين حالى را دارند. اين نيز قابل توجه است كه معصومان به نسبت گوهر پاكشان مسئوليت سنگين

ترى دارند و كمترين ترك اولى از آنها پذيرفته نيست. و اين تعبير حضرت فاطمه(عليها السلام) كه مى فرمايد: «عِلْماً مِنَ اللهِ تَعالى بِمائِلِ الاُْمُورِ، وَ اِحاطَةً بِحَوادِثِ الدُّهُورِ» اشاره به همين نكته است كه خداوند چون رسالت سنگين آينده پيامبر را مى دانست گوهر او را چنين والا آفريد. 2_ او براى تكميل اوامر الهى آمده بود، و براى اجراى فرمان هاى تكوينى او. اين تعبير پر معنا مى تواند اشاره اى به مسأله خاتميت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و نيز اشاره به مسأله تكميل مواهب تكوينى از طريق تشريع و احكام الهى باشد _ دقت كنيد. 3_ دختر گرامى پيامبر(صلى الله عليه وآله) در اين فراز از سخنانش به وضع رقت بار امّت ها قبل از بعثت اشاره مى كند كه چگونه در ظلمت خرافات گرفتار بودند، مجوس در برابر آتشكده ها تعظيم مى كردند، و عرب در مقابل بتكده ها، و هر كدام از ملت هاى ديگر نيز به نوعى از انحراف و پراكندگى گرفتار بودند. و چه جالب مى فرمايد : «آنها در عين شناخت خدا، منكرِ او بودند» كه اشاره اى است گويا به مسأله «توحيد فطرى» كه در سرشت همه انسانهاست. 4_ در قسمت ديگرى از اين بيان به بركات وجود پيامبر(صلى الله عليه وآله) و آثار قيام او اشاره مى كند كه چگونه او ابرهاى تيره و تار اوهام را از افق افكار دور ساخت و زنگار جهل و خرافات را از آيينه دل ها زدود، و پرده هايى كه بر چشم ها افتاده بود و از مشاهده حق مانع مى شد دريد، و به آيينى كه «صراط

مستقيم» و حدّ واسطى است ميان افراط ها و تفريط ها، دعوت فرمود. و براى درك عمق اين سخن بايد مقايسه دقيقى ميان وضع مردم در عصر جاهليّت، و بعد از ظهور اسلام كرد، تا اين واقعيت روشن تر گردد، و بانوى اسلام(عليها السلام) اين كار را در خطبه خود فرموده است. 5_ مرگ پر افتخار(صلى الله عليه وآله) يكى ديگر از مسائل قابل ملاحظه اى است كه در اين فراز از خطبه تاريخى بانوى اسلام(عليها السلام)آمده است: او كه مرغ بلند پرواز روحش ساليان دراز در قفس تن در اين دنياى فانى زندانى و گرفتار بود، بعد از اداى رسالت، و انجام مسئوليت خود، قفس را شكست و به سوى كوى دوست پر كشيد، و در هواى سر كويش پر و بال زد، و در ميان فرشتگان والا مقام آسمان جاى گرفت!

«ثُمَّ الْتَفَتَتْ عَلَيْهَا السَّلامُ اِلى اَهْلِ الْمَجْلِسِ وَ قالَتْ:

اَنْتُمْ عِبادُ اللهِ نُصْبَ اَمْرِهِ وَ نَهْيِهِ، وَ حَمَلَةُ دِينِهِ وَ وَحْيِهِ، وَ اُمَناءُ اللهِ عَلى اَنْفُسِكُمْ، وَ بُلَغاؤُهُ اِلَى الاُْمَمِ. وَ زَعِيمُ حَقٍّ لَهُ فِيكُمْ، وَ عَهْدٌ قَدَّمَهُ اِلَيْكُمْ. وَ بَقِيَّةٌ اسْتَخْلَفَها عَلَيْكُمْ: كِتابُ اللهِ النّاطِقُ، وَ الْقُرْآنِ الصّادِقُ، وَ النُّورُ السّاطِعُ، وَ الضِّياءُ اللاّمِعُ، بَيِّنَةٌ بَصائِرُهُ، مُنْكَشِفَةٌ سَرائِرُهُ، مُتَجَلِّيَةٌ ظَواهِرُهُ، مُغْتَبِطٌ بِهِ اَشْياعُهُ، قائِدٌ اِلَى الرِّضْوانِ اتِّباعُهُ، مُؤَدٍّ اِلَى النَّجاةِ اسْتِماعُهُ، بِهِ تُنالُ حُجَجُ اللهِ الْمُنَوَّرَةُ، وَ عَزائِمُهُ الْمُفَسَّرَةُ، وَ مَحارِمُهُ الْمُحَذَّرَةُ، وَ بَيِّناتُهُ الْجالِيَةُ، وَ بَرَاهِينُهُ الْكافِيَةُ، وَ فضايلهُ الْمَنْدُوبَةُ، وَ رُخَصُهُ الْمَوْهُوبَةُ، وَ شَرايِعُهُ الْمَكْتُوبَةُ. فَجَعَلَ اللهُ الاِْيمانَ تَطْهيراً لَكُمْ مِنَ الشِّرْكِ، وَ الصَّلاةَ تَنْزيهاً لَكُمْ عَنِ الْكِبْرِ، وَ الزَّكاةَ تَزْكِيَةً لِلنَّفْسِ، وَ نَماءً فِي الرِّزْقِ، وَ الصِّيامَ تَثْبِيتاً لِلاِْخْلاصِ، وَ الْحَجَّ تَشْيِيداً لِلدِّينِ، وَ الْعَدْلَ تَنْسِيقاً لِلْقُلُوبِ،

وَ طاعَتَنا نِظاماً لِلْمِلَّةِ، وَ اِمامَتَنا اَماناً مِنَ الْفُرْقَةِ (لِلْفُرْقَةِ)، وَ الْجِهادَ عِزاً لِلاِْسْلامِ، وَ الصَّبْرَ مَعُونَةً عَلَى اسْتِيجابِ الاَجْرِ، وَ الاَْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعامَّةِ، وَ بِرَّ الْوالِدَيْنِ وِقايَةً مِنَ السُّخْطِ، وَ صِلَةَ الاَْرْحامِ مَنْماةً لِلْعَدَدِ، وَ الْقِصاصَ حَقْناً لِلدِّماءِ، وَ الْوَفاءَ بِالنَّذْرِ تَعْرِيضاً لِلْمَغْفِرَةِ، وَ تَوْفِيَةَ الْمَكايِيلِ وَ الْمَوازِينِ تَغْيِيراً لِلْبَخْسِ، وَ النَّهْيَ عَنْ شُرْبِ الْخَمْرِ تَنْزِيهاً عَنِ الرِّجْسِ، وَ اجْتِنابَ الْقَذْفِ حِجاباً عَنِ اللَّعْنَةِ، وَ تَرْكَ السَّرِقَةِ اِيجاباً لِلْعِفَّةِ، وَ حَرَّمَ اللهُ(1) الشِّرْكَ اِخْلاصاً لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ. فَ_ (اتَّقُوا اللهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُمْ مُّسْلِمُونَ).(2) وَ اَطِيعُوا اللهَ فِيما اَمَرَكُمْ بِهِ وَ نَهاكُمْ عَنْهُ، فَاِنَّهُ (إِنَّمَا يَخْشَى اللهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ)(3); ترجمه: سپس رو به اهل مجلس كرد و مسئوليت سنگين مهاجران و انصار را بر شمرد و فرمود: شما اى بندگان خدا! مسئولان امر و نهى پروردگار و حاملان دين و وحى او هستيد، و نمايندگان خدا بر خويشتن و مبلّغان او به سوى امّت ها مى باشيد. پاسدار حق الهى در ميان شما، و حافظ پيمان خداوند كه در دسترس همه شماست و آنچه پيامبر(صلى الله عليه وآله)بعد از خود در ميان امت به يادگار گذارده، كتاب الله ناطق، و قرآن صادق، و نور آشكار و روشنايى پر فروغ است. كتابى كه دلايلش روشن، باطنش آشكار، ظواهرش پر نور، و پيروانش پر افتخار. كتابى كه عاملان خود را به بهشت فرا مى خواند، و مستمعينش را به ساحل نجات رهبرى مى كند. از طريق آن به دلايل روشن الهى مى توان نائل گشت، و تفسير واجبات او را دريافت، و شرح محرمات را در آن خواند، و براهين روشن و

كافى را بررسى كرد، و دستورات اخلاقى و آنچه مجاز و مشروع است در آن مكتوب يافت. سپس افزود: خداوند «ايمان» را سبب تطهير شما از شرك قرار داده. و «نماز» را وسيله پاكى از كبر و غرور. «زكات» را موجب تزكيه نفس و نموّ روزى. «روزه» را عامل تثبيت اخلاص. «حجّ» را وسيله تقويت آيين اسلام. «عدالت» را مايه هماهنگى دل ها. «اطاعت» ما را باعث نظام ملت اسلام. و «امامت» ما را امان از تفرقه و پراكندگى. «جهاد» را موجب عزّت اسلام. «صبر و شكيبايى» را وسيله اى براى جلب پاداش حق. «امر به معروف» را وسيله اى براى اصلاح توده هاى مردم. «نيكى به پدر و مادر» را موجب پيشگيرى از خشم خدا. «صله رحم» را وسيله افزايش جمعيّت و قدرت. «قصاص» را وسيله حفظ نفوس. «وفاى به نذر» را موجب آمرزش. «جلوگيرى از كم فروشى» را وسيله مبارزه با كمبودها. «نهى از شرابخوارى» را سبب پاكسازى از پليدى ها. «پرهيز از تهمت و نسبت هاى ناروا» را حجابى در برابر غضب پروردگار. «ترك دزدى» را براى حفظ عفت نفس. و «تحريم شرك» را براى اخلاص بندگى و ربوبيت حق. اكنون كه چنين است تقواى الهى پيشه كنيد، و آنچنان كه شايسته مقام اوست، از مخالفت فرمانش بپرهيزيد، و تلاش كنيد كه مسلمان از دنيا برويد. خدا را در آنچه امر يا نهى فرموده، اطاعت كنيد _ و راه علم و آگاهى را پيش گيريد _ چرا كه: از ميان بندگان خدا، تنها عالمان و آگاهان از او مى ترسند و احساس مسئوليت مى كنند».

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . در نسخه بدل «وَ

حرَّمَ الشِّرْكَ» روايت شده است.

2 . آل عمران، آيه 102 .

3 . فاطر، آيه 28 . در اين بخش از خطبه بانوى اسلام(عليها السلام) نيز به نكات مهمى اشاره شده، از آن جمله: 1_ مسئوليت سنگين مسلمانان در ابلاغ رسالت و گسترش اسلام در جهان، و پاسدارى از قوانين و تعليمات و ارزش هاى اسلامى، مسئوليت هاى خطيرى كه اگر آن را به دست فراموشى بسپارند بايد منتظر مجازات و كيفر الهى و دورى از رحمت بى پايانش باشند. 2_ عظمت قرآن ناطق را به عنوان يك كتاب ناطق و نور آشكار و چراغ پرفروغ كه با ظلمت هاى جهل و تعصب و خرافات به مبارزه بر مى خيزد دقيقاً گوشزد فرموده است. همان كتابى كه ظاهرش زيبا و پرنور، باطنش آشكار و پربار، دلايلش قانع كننده و نجات بخش است. همان رهبرى كه نجات پيروان خود را تضمين كرده، و دعوت آنها را به بهشت جاويدان بر عهده گرفته است. همان فرشته نجاتى كه با منطق فصيحش دلايل توحيد را آشكار ساخته، و مبانى عقيدتى را با براهين روشنش استحكام بخشيده و برنامه هاى عملى را كه در مسير تكامل انسانيّت مورد نياز اوست تبيين كرده و «مُجاز» را از «ممنوع»، «نيك» را از «بد»، و «حق» را از «باطل» مشخص نموده است. 3_ در بيان فلسفه احكام ضمن عبارات كوتاهى، داد سخن داده، از ايمان گرفته تا وفاى به نذر، و از توحيد گرفته تا ترك كم فروشى، هر يك را با جمله گويايى توصيف نموده است. چه تعبير جالبى : «خداوند ايمان را براى پاك ساختن شما از آلودگى شرك قرار داده

است»، اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه حقيقت توحيد و «معرفة الله» در سرشت انسان وجود دارد، اسلام براى آن آمده است كه آلودگى هاى عارضى را كه از طريق شرك حاصل مى شود، شستشو كند، همان گونه كه يك لباس سفيد را بعد از آلودگى مى شويند تا رنگ اصليش آشكار گردد. خداوند «نماز» را براى دميدن روح تواضع در انسان ها، و پايين كشيدن سركشان از مركب غرور، از طريق سجده و ركوع و نيايش به درگاه پروردگار تشريع فرموده. «زكات» سبب مى شود كه روح انسان از اسارت وابستگى به اموال و زخارف دنيا رهايى يابد، و ثروت جامعه از طريق تقويت بنيه مالى محرومان رشد كند. «روزه» انسان را بر هواى نفس مسلّط ساخته، و روح اخلاص را در او مى دمد و شكوفه هاى تقوا را بر شاخسار وجودش آشكار مى سازد. كنگره عظيم اسلامى «حج» پايه هاى اسلام را مستحكم نموده، و قدرت و توان مسلمين را در زمينه هاى مختلف فكرى و فرهنگى و نظامى و سياسى افزايش مى دهد. عدالت اجتماعى، كينه ها را از دل مى شويد، و به نابسامانى ها، سامان مى بخشد. خداوند از طريق قبول رهبرى پيشوايان معصوم، به مسلمانان نظام اجتماعى سالم مى دهد و در خط توليد، و دور از هر گونه نفاق و پراكندگى، به حركت در مى آورد. همچنين براى هر يك از جهاد و صبر و استقامت و امر به معروف و نهى از منكر و مسائل مربوط به قصاص و پايبند بودن به تعهدات، و مبارزه با كم فروشى و پاكدامنى ها از بى عفتى

و ترك شرب خمر، انگشت روى نقاط حساس گذارده و جان كلام را بيان فرموده است. 4_ بانوى اسلام(عليها السلام) بار ديگر به مسأله مسئوليت مسلمانان در برابر اسلام و قرآن باز مى گردد، و آنها را به تقوا دعوت مى كند، مخصوصاً روى مسأله عاقبت و پايان كار تكيه كرده، و بر اين اصل اصرار مىورزد كه : مراقب باشيد و كارى كنيد كه مسلمان از دنيا برويد! قلب و جان خود را به نور علم و دانش روشن سازيد كه فقط آگاهان احساس مسئوليت مى كنند و از خدا مى ترسند و در خط تقوا گام بر مى دارند.

«ثُمَّ قالَتْ : اَيُّهَا النّاسُ! اعْلَمُوا اَنِّي فاطِمَةُ، وَ اَبِي مُحَمَّدٌ(صلى الله عليه وآله) اَقُولُ عَوْداً وَ بَدْءاً وَ لا اَقُولُ ما اَقُولْ غَلَطاً، وَ لا اَفْعَلُ ما اَفْعَلُ شَطَطاً.

(لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ).(1) فَاِنْ تَعْزُوهُ وَ تَعْرِفُوهُ تَجِدُوهُ اَبِي دُونَ نِساءِكُمْ، وَ اَخَا ابْنِ عَمِّي دُونَ رِجالِكُمْ، وَ لَنِعْمَ الْمَعْزِيُّ اِلَيْهِ(صلى الله عليه وآله). فَبَلَّغَ بِالرِّسالَةِ صادِعاً بِالنَّذارَةِ، مائِلا عَنْ مَدْرَجَةِ الْمُشْرِكِينَ ضارِباً ثَبَجَهُمْ، آخِذاً بِاَكْظامِهِمْ، داعِياً اِلى سَبِيلِ رَبِّهِ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ، يَكْسِرُ الاَْصْنامَ وَ يَنْكُتُ الْهامَ، حَتّى انْهَزَمَ الْجَمْعُ وَ وَلَّوُا الدُّبُرَ، حَتّى تَفَرَّى اللَّيْلُ عَنْ صُبْحِهِ، وَ اَسْفَرَ الْحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ، وَ نَطَقَ زَعِيمُ الدِّينِ، وَ خَرِسَتْ شَقاشِقُ الشَّياطِينِ، وَ طاحَ وَشِيظُ النِّفاقِ، وَانْحَلَّتْ عُقَدُ الْكُفْرِ وَ الشِّقاقِ وَفُهْتُمْ بِكَلِمَةِ الاِْخْلاصِ فِي نَفَر مِنَ الْبَيْضِ الْخِماصِ. وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَة مِنَ النّارِ، مُذْقَةَ الشّارِبِ، وَ نُهْزَةَ الطّامِعِ، وَ قَبْسَةَ الْعَجْلانِ، وَ مَوْطِىءَ الاَْقْدامِ، تَشْرَبُونَ الطَّرَقَ، وَ تَقْتاتُونَ الْوَرَقَ، اَذِلَّةً خاسِئِينَ، تَخافُونَ اَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النّاسُ مِنْ حَوْلِكُمْ. فَاَنْقَذَكُمُ اللهُ تَبارَكَ وَ تَعالى بِمُحَمَّد(صلى الله عليه وآله) بَعْدَ اللَّتَيا وَ الَّتِي، بَعْدَ اَنْ مُنِيَ بِبُهَمِ الرِّجالِ وَ ذُؤْبانِ الْعَرَبِ وَ مَرَدَةِ

اَهْلِ الْكِتابِ، كُلَّما اَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ اَطْفَأَهَا اللهُ، اَوْ نَجَمَ قَرْنٌ لِلشَّيْطانِ، اَوْ فَغَرَتْ فاغِرَةٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَذَفَ اَخاهُ فِي لَهَواتِها، فَلا يَنْكَفِأُ حَتّى يَطَأَ صِماخَها بِاَخْمَصِهِ، وَ يُخْمِدَ لَهَبَها بِسَيْفِه مَكْدوداً فِي ذاتِ اللهِ، مُجْتَهِداً فِي اَمْرِ اللهِ، قَرِيباً مِنْ رَسُولِ اللهِ، سَيِّداً فِي اَوْلِياءِ اللهِ، مُشَمِّراً ناصِحاً، مُجِدّاً كادِحاً وَ اَنْتُمْ فِي رَفاهِيَّة مِنَ الْعَيْشِ، وادِعُونَ فاكِهُونَ آمِنُونَ، تَتَرَبَّصُونَ بِنَا الدَّوائِرَ، وَ تَتَوَكَّفُونَ الاَْخْبارَ وَ تَنْكُصُونَ عِنْدَ النِّزالِ، وَ تَفِرُّونَ عِنْدَ الْقِتالِ; ترجمه: سپس فرمود: اى مردم! بدانيد من فاطمه ام! و پدرم محمّد است كه صلوات و درود خدا بر او و خاندانش باد. آنچه مى گويم آغاز و انجامش يكى است _ و هرگز ضد و نقيض در آن راه ندارد _ و آنچه را مى گويم غلط نمى گويم، و در اعمالم راه خطا نمى پويم. به يقين رسولى از خود شما به سويتان آمد كه رنج هاى شما بر او سخت است و اصرار بر هدايت شما دارد و نسبت به مؤمنان رؤف و مهربان است. هر گاه نسبت او را بجوييد مى بينيد او پدر من بوده است، نه پدر زنان شما! و برادر پسر عموى من بوده است، نه برادر مردان شما! و چه پر افتخار است اين نسب، درود خدا بر او و خاندانش باد! آرى او آمد و رسالت خويش را به خوبى انجام داد، و مردم را به روشنى انذار كرد، از طريقه مشركان روى بر تافت، و بر گردنهايشان كوبيد، و گلويشان را فشرد _ تا از شرك دست بردارند و در راه توحيد گام بگذارند. او همواره با دليل و برهان و

اندرز سودمند مردم را به راه خدا دعوت مى كرد. بت ها را درهم مى شكست، و مغزهاى متكبّران را مى كوبيد، تا جمع آنها متلاشى شد، و تاريكى ها برطرف گشت، صبح فرا رسيد، و حق آشكار شد، نماينده دين به سخن درآمد، و زمزمه هاى شياطين خاموش گشت. افسر نفاق بر زمين فرو افتاد، گره هاى كفر و اختلاف گشوده شد، و شما زبان به كلمه اخلاص (لا اله الا الله) گشوديد، در حالى كه گروهى اندك و تهيدست بيش نبوديد! آرى شما در آن روز بر لب پرتگاه آتش دوزخ قرار داشتيد، و از كمىِ نفرات همچون جرعه اى براى شخص تشنه، و يا لقمه اى براى گرسنه، و يا شعله آتشى براى كسى كه شتابان به دنبال آتش مى رود، بوديد، و زير دست و پاها له مى شديد! در آن ايّام آب نوشيدنى شما متعفن و گنديده بود، و خوراكتان برگ درختان! ذليل و خوار بوديد، و پيوسته از اين مى ترسيديد كه دشمنان زورمند شما را بربايند و ببلعند! اما خداوند تبارك و تعالى شما را به بركت محمّد درود خدا بر او و خاندانش بعد از آن همه ذلّت و خوارى و ناتوانى نجات بخشيد، او با شجاعان درگير شد، و با گرگ هاى عرب و سركشان يهود و نصارى پنجه در افكند، ولى هر زمان آتش جنگ را برافروختند خدا آن را خاموش كرد. و هر گاه شاخ شيطان نمايان مى گشت و فتنه هاى مشركان دهان مى گشود، پدرم برادرش على(عليه السلام) را در كام آنها مى افكند، و آنها را بوسيله او سركوب مى نمود،

و او هرگز از اين مأموريت هاى خطرناك باز نمى گشت مگر زمانى كه سرهاى دشمنان را پايمال مى كرد و بينى آنها را به خاك مى ماليد!».

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . توبه، آيه 129 . در اين بخش نيز حقايق بزرگى نهفته است: 1_ من كيستم؟ او قبل از هر چيز خودش را به جمعيّت معرفى مى كند و عذر و بهانه ها را از آنها مى گيرد، تا كسى نگويد من بى خبر بودم و دختر پيامبر را نشناختم وگرنه به ياريش بر مى خاستم. او مخصوصاً روى نسبتش به پيامبر(صلى الله عليه وآله) تكيه مى كند، و ارتباطش با على(عليه السلام) را بازگو مى نمايد، سپس تأكيد مى كند كه آنچه را مى گويم عين حقيقت است، سخنى را نسنجيده نمى گويم، و كلمه اى بى حساب بر زبان نمى آورم. درست بشنويد و ببينيد چه مى گويم و مسئوليت عظيم خود را در برابر اين حادثه دريابيد! 2_ دلسوزى فوق العاده سپس علاقه رسول الله(صلى الله عليه وآله) را به آنها يادآور مى شود كه چگونه از رنج هاى آنها رنج مى برد، و چگونه در غم هاى آنها شريك بود، مخصوصاً روى پنج وصف از اوصاف پيامبر كه قرآن مجيد در يك آيه روى آن تكيه كرده است، تكيه فرمود: «پيامبرى برخاسته از دل جامعه و از ميان توده مردم بسوى شما آمد، پيامبرى دلسوز، و علاقه مند به هدايت شما، و پيامبرى پر محبّت، و مهربان». اوصافى كه همه اصحاب آن را در رسول الله(صلى الله عليه وآله) ديده بودند و مى شناختند. 3_ زحمات طاقت فرساى پيامبر(صلى الله عليه

وآله) سپس زحمات سنگين پيامبر(صلى الله عليه وآله) را يادآور مى شود كه چگونه يك تنه براى ابلاغ آن رسالت بزرگ برخاست، و كمترين انحرافى در او راه نيافت، بينى گردنكشان را به خاك ماليد، و مغز متكبّران را در هم كوبيد، و سلاح او در برابر حق جويان و حق طلبان منطق و دليل و موعظه و حكمت بود، تا آن كه قدرت مشركان را در هم شكست، و بتكده ها فرو ريخت، و دشمنان خدا پراكنده شدند، ظلمت ها بر طرف شد و سپيده دميد، خفاش ها فرار كردند، و گروهى توانستند آشكارا نغمه «لا اله الا الله» سر دهند و آواى توحيد را در ديار كفر زمزمه كنند. 4_ شما اين گونه بوديد! فاطمه(عليها السلام) به ياد آنها مى آورد كه آن روز شما اگر گروه اندك با ايمان در ميان طوفان سخت و وحشتناك گرفتار بوديد، از يكسو وسوسه هاى دوران شرك و بت پرستى گاه و بيگاه به سراغتان مى آمد و شما را به لب پرتگاه آتش دوزخ مى كشيد، و از سوى ديگر دشمنان نيرومند و بى رحم از هر طرف شما را احاطه كرده بودند به گونه اى كه با يك چشم بر هم زدن ممكن بود شما را زير دست و پاى خود له كنند و آن چنان در فشار بوديد كه جز آب ناگوار و غذاى نامناسب و خشن چيزى نصيبتان نمى شد و پيوسته از آينده خود بيمناك بوديد. اما خدا اراده كرده بود دندان اين گرگان خونخوار را بشكند، و سرهاى اين افعى ها را به سنگ بكوبد، و اين گروه مستضعف و

اندك را بر آنها مسلّط كند، و چنين كرد. چيزى نگذشت كه آتش فتنه ها خاموش گشت، و طوفان ها فرو نشست، اهريمنان فرار كردند، و راهزنان و دزدان كه از تاريكى هاى شب ظلمانى جاهليّت استفاده مى كردند با طلوع آفتاب عالمتاب اسلام در بيغوله ها پنهان شدند. آرى فاطمه(عليها السلام) اين لحظات حساس را كه هر روزش همچون يك قرن بر دوش مؤمنان سنگينى مى كرد به ياد آنها مى آورد، تا نعمت هاى عظيم خدا را به دست فراموشى نسپارد، و مواهب الهى را ناسپاسى نكنند، و در تداوم اين خط الهى و رسالت عظيم بكوشند و تسليم جوسازى ها نشوند. 5_ خدمات على(عليه السلام) دختر پيامبر(صلى الله عليه وآله) در اين ميان خدمات بزرگ حضرت على(عليه السلام) را يادآور مى شود، كه چگونه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در حوادث خطرناك، او را به مقابله مى فرستاد، و او با ايثارگرى فوق العاده و جانبازى و فداكارى تمام، به مقابله بر مى خاست، در كام فتنه ها فرو مى رفت و آن را خاموش مى كرد و پيروزمند باز مى گشت، سرهاى سركشان را با شمشير خود فرو مى افكند و دماغ طاغوت ها را به خاك مى ماليد، و همه جا يار و ياور پيامبر(صلى الله عليه وآله) و حامى و پشتيبان او بود. آرى چنين كسى مى تواند تداوم بخش خط اين انقلاب بزرگ و مانع انحراف آن باشد.

«فَلَمَّا اخْتارَ اللهُ لِنَبِيِّهِ (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) دارَ اَنْبِيائِهِ وَ مَأْوى اَصْفِيائِهِ، ظَهَرَتْ فيكُمْ حَسِيكَةُ النِّفاقِ، وَ سَمَلَ جِلْبابُ الدِّينِ، وَ نَطَقَ كاظِمُ الْغاوِينَ، وَ نَبَغَ حامِلُ الاَْقَلِّينَ، وَ هَدَرَ فَنِيقُ الْمُبْطِلينَ، فَخَطَر فِي عَرَصاتِكُمْ، وَ اَطْلَعَ الشَّيْطانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغْرَزِهِ هاتِفاً بِكُمْ، فَاَلْفاكُمْ لِدَعْوَتِهِ مُسْتَجِيبِينَ، وَ لِلْغِرَّةِ فِيهِ مُلاحِظِينَ، ثُمَّ اسْتَنْهَضَكُمْ فَوَجَدَكُمْ خِفافاً، وَ اَحْمَشَكُمْ فَاَلْفاكُمْ غِضاباً، فَوَسَمْتُمْ غَيْرَ اِبِلِكُمْ، وَ اَوْرَدْتُمْ غَيْرَ شِرْبِكُمْ، هذا وَ الْعَهْدُ قَرِيبٌ، وَ الْكَلْمُ رَحِيبٌ، وَ الْجُرْحُ لَمّا يَنْدَمِلْ، وَ الرَّسُولُ لَمّا يُقْبَرْ.

اِبْتِداراً زَعَمْتُمْ خَوْفَ الْفِتْنَةِ (أَلاَ فِى الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ)(1) فَهَيْهاتَ مِنْكُمْ! وَ كَيْفَ بِكُمْ؟ وَ اَنّى تُؤْفَكُونَ، وَ كِتابُ اللهِ بَيْنَ اَظْهُرِكُمْ اُمُورُهُ زاهِرَةٌ (ظاهِرَةٌ)، وَ اَعْلامُهُ باهِرَةٌ،

وَ زَواجِرُهُ لائِحَةٌ، وَ اَوامِرُهُ واضِحَةٌ، قَدْ خَلَّفْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِكُمْ، اَرَغْبَةً عَنهُ تُرِيدُونَ؟ اَمْ بِغَيْرِهِ تَحْكُمُونَ؟ بِئْسَ لِلظّالِمِينَ بَدَلا. (وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الاِْسْلاَمِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِى الاْخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ)(2); ترجمه: اما هنگامى كه خداوند سراى پيامبران را براى پيامبرش برگزيد، و جايگاه برگزيدگانش را منزلگاه او ساخت، ناگهان كينه هاى درونى و آثار نفاق در ميان شما ظاهر گشت، و پرده دين كنار رفت، گمراهان به صدا درآمدند، و گمنامان فراموش شده سربلند كردند، نعره هاى باطل برخاست و در صحنه اجتماع شما به حركت درآمدند. شيطان سرش را از مخفيگاه خود بيرون كرد و شما را به سوى خود دعوت نمود، و شما را آماده پذيرش دعوتش يافت و منتظر فريبش! سپس شما را دعوت به قيام كرد و سبكبار براى حركت يافت! شعله هاى خشم و انتقام را در دل هاى شما برافروخت و آثار غضب در شما نمايان گشت. و همين امر سبب شد بر غير شتر خود علامت نهيد، و در غير آبشخور خود وارد شويد، _ و به سراغ چيزى رفتيد كه از آنِ شما نبود و در آن حقّى نداشتيد و سرانجام به غصب حكومت پرداختيد _ . در حالى كه هنوز چيزى از رحلت پيامبر نگذشته بود، زخم هاى مصيبت ما وسيع و جراحات قلبى ما التيام نيافته، و هنوز پيامبر(صلى الله عليه وآله) به خاك سپرده نشده بود. بهانه شما اين بود كه «مى ترسيم فتنه اى برپا شود!»، و چه فتنه اى از اين بالاتر كه در آن افتاديد؟ و همانا دوزخ به كافران احاطه دارد. چه دور است اين كارها از شما!

راستى چه مى كنيد؟ و به كجا مى رويد؟ با اين كه كتاب خدا _ قرآن _ در ميان شماست، همه چيزش پر نور، نشانه هايش درخشنده، نواهى اش آشكار، اوامرش واضح، اما شما آن را پشت سر افكنده ايد! آيا از آن روى برتافته ايد؟ يا به غير آن حكم مى كنيد؟ آه كه ستمكاران جانشين بدى را براى قرآن برگزيدند. و هر كس آيينى غير از اسلام را انتخاب كند، از او پذيرفته نخواهد شد و در آخرت از زيانكاران است».

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . توبه، آيه 49 .

2 . آل عمران، آيه 85 . بانوى اسلام(عليها السلام) دراين بخش از سخنانش به بازماندگان احزاب جاهلى و منافقين اشاره مى كند كه در زمان حيات پيامبر(صلى الله عليه وآله) عرصه بر آنها تنگ شده بود و سر در لاك هاى خود فرو برده، و در لانه هاى خود خزيده بودند. اما ناگهان اين حشرات الارض با مرگ پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) از لانه ها سر برآوردند، و خفاشانى كه در برابر مهر فروزنده وجود پيامبر(صلى الله عليه وآله) تاب خودنمايى نداشتند بازيگران ميدان شدند! حركت هاى مشكوك آغاز شد و خطوط انحرافى آشكار گشت و بازيگران سياسى وارد معركه شدند! 2- گروهى به دعوت شيطان لبيك گفتند!

انده عميق دختر پيامبر(ص) از اينجا شروع مى شود كه چگونه جمعيت كثيرى به دعوت شيطان لبيك گفتند، و به آواى شوم جغدها به حركت در آمدند، آلت دست منافقان كور دل، و حزب شيطان شدند، و با اينكه هنوز آب كفن پيامبر(ص) نخشكيده بود و صداى اذان مؤذنش در گوش و بانگ تكبيرش در دلها طنين افكن

بود، حركتهاى ارتجاعى آغاز شد. غير از ساده لوحان و بيمار دلان، گروه ديگرى به عنوان اينكه مى ترسيم اگر سخنى بگوئيم اختلاف و نفاقى روى دهد، مهر سكوت بر لب زدند، و تماشاگر صحنه شدند، و يا با آن هماهنگى كردند، تا اختلافى بروز نكند در حالى كه اين خود بزرگترين اختلاف و انحراف بود!

3_ پناه به قرآن بريد فاطمه(عليها السلام) اين منادى الهى سپس بر آنها بانگ مى زند كه : كجا هستيد؟ و به كجا مى رويد اى راه گم كرده ها؟ گويى سخن پدرش پيامبر(صلى الله عليه وآله) را به خاطر آنها مى آورد كه : «اِذَا الْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرآنِ، فَمَنْ جَعَلَهُ اَمامهُ قادَهُ اِلَى الْجَنَّةِ، وَ مَنْ تَرَكَهُ خَلْفَهُ ساقَهُ اِلَى النّارِ; هنگامى كه فتنه ها همچون پرده هاى شب ظلمانى به شما روى آورد بايد به سايه قرآن پناه بريد، آن كس كه قرآن را پيش روى خود قرار دهد _ و از آن پيروى كند _ به بهشتش رهبرى كند، و آن كس كه آن را پشتِ سر افكنده به دوزخش مى راند». بر آنها فرياد مى زند كه : قرآن را رها نكنيد، اوامر و نواهى آن روشن است، و دستورهايى را كه براى مسأله خلافت بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) داده آشكار است، پيش بينى لازم را براى بعد از رحلتش كرده، و چيزى در پرده ابهام باقى نگذارده است. 4_ هشدار به اصحاب و ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله)

بانوى اسلام(عليها السلام)، اين فريادگر زمان، به آنها هشدار مى دهد كه اگر يادگار بزرگ پيامبر(صلى الله عليه وآله) (قرآن)

را رها كنيد و دست به دامان غير آن بزنيد، و افكار ناتوان خود را بر تعليمات اسلام مقدّم داريد، و به بهانه مصلحت انديشى ها يا جلوگيرى از فتنه ها خود را حاكم بر قرآن بدانيد، نه محكوم فرمان آن، زيان بزرگى دامان شما را خواهد گرفت. آتش فتنه در جامعه شما هرگز خاموش نخواهد شد، و از آنچه مى ترسيد در آن واقع مى شويد، روح اسلام از ميان شما رخت بر مى بندد و جز قشرى بى مغز، و ظاهرى بى محتوا چيزى باقى نخواهد ماند.

«ثُمَّ لَمْ تَلْبَثُوا اِلاّ رَيْثَ (اِلى رَيْثَ) اَنْ تَسْكُنَ نَفْرَتُها، وَيَسْلَسَ قِيادُها، ثُمَّ اَخَذْتُمْ تُورُونَ وَقْدَتَها وَ تُهَيِّجُونَ جَمْرَتَها، وَ تَسْتَجِيبُونَ لِهِتافِ الشَّيْطانِ الْغَوِيِّ وَ اِطْفاءِ اَنْوارِ الدِّينِ الْجَلِيِّ وَ اِخْمادِ سُنَنِ النَّبِيِّ الصَّفِيِّ.

تُسِرُّونَ حَسْواً فِي ارْتِغاء، وَ تَمْشُونَ لاَِهْلِهِ وَ وُلْدِهِ فِى الْخَمَرِ وَ الضَّرّاءِ، وَ نَصْبِرُ مِنْكُمْ عَلى مِثْلِ حَزِّ الْمُدى، وَ وَخْزِ السِّنانِ فِي الْحَشا. وَ اَنْتُمْ اَلاْنَ تَزْعَمُونَ اَنْ لا اِرْثَ لَنا؟ اَفَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ تَبْغُونَ؟ (وَمَنْ أَحْسَنُ مِنْ اللهِ حُكْماً لِقَوْم يُوقِنُونَ).(1) اَفَلا تَعْلَمُونَ؟ بَلى تَجَلّى لَكُمْ كَالشَّمْسِ الضّاحِيَةِ اَنِّي ابْنَتُهُ. اَيُّهَا الْمُسْلِمُونَ اَاُغْلَبُ عَلى اِرْثِيه؟ يَابْن اَبِي قُحافَةَ! اَفِي كِتابِ اللهِ اَنْ تَرِثَ اَباكَ وَ لا اَرِثَ اَبِي؟ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً فَرِيّاً. اَفَعَلى عَمْد تَرَكْتُمْ كِتابَ اللهِ وَ نَبَذْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِكُمْ اِذْ يَقُولُ : (وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ).(2) وَ قالَ فيمَا اقْتَصَّ مِنْ خَبَرِ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيّا اِذْ قالَ : (فَهَبْ لِى مِنْ لَّدُنْكَ وَلِيّاً * يَرِثُنِى وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ).(3) وَ قالَ : (وَأُوْلُوا الاَْرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْض فِى كِتَابِ اللهِ).(4) وَ قالَ : (يُوصِيكُمُ اللهُ فِى أَوْلاَدِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الاُْنثَيَيْنِ).(5) وَ قالَ : (إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالاَْقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَى الْمُتَّقِينَ).(6) وَ زَعَمْتُمْ اَنْ لا حَظْوَةَ لِي وَ لا اَرِثُ مِنْ اَبِي؟ وَ لا رَحِمَ بَيْنَنا؟ اَفَخَصَّكُمُ اللهُ بِآيَة اَخْرَجَ

مِنْها اَبِي؟ اَمْ هَلْ تَقُولُونَ اِنَّ اَهْلَ مِلَّتَيْنِ لا يَتَوارَثانِ؟ اَوَ لَسْتُ اَنَا وَ اَبِي مِنْ اَهْلِ مِلَّة واحِدَة اَمْ اَنْتُمْ اَعْلَمُ بِخُصُوصِ الْقُرآنِ وَ عُمُومِهِ مِنْ اَبِي وَ ابْنِ عَمِّي؟ فَدُونَكَها مَخْطُومَةً مَرْحُولَةً، تَلْقاكَ يَوْمَ حَشْرِكَ، فَنِعْمَ الْحَكَمُ اللهُ، وَالزَّعِيمُ مُحَمَّد (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)، وَ الْمَوْعِدُ الْقِيامَةُ، وَ عِنْدَ السّاعَةِ يَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ وَ لا يَنْفَعُكُمْ اِذْ تَنْدَمُونَ، (وَ لِّكُلِّ نَبَإ مُسْتَقَرٌّ وَسَوْفَ تَعْلَمُونَ)(7) (مَنْ يَأْتِيهِ عَذَابٌ يُخْزِيهِ وَيَحِلُّ عَلَيْهِ عَذَابٌ مُّقِيمٌ)(8); ترجمه: آرى، شما ناقه خلافت را در اختيار گرفتيد، حتى اين اندازه صبر نكرديد كه رام گردد، و تسليمتان شود، ناگهان آتش فتنه ها را برافروختيد، و شعله هاى آن را به هيجان درآورديد و نداى شيطان اغواگر را اجابت نموديد، و به خاموش ساختن انوار تابان آيين حق و از ميان بردن سنّت هاى پيامبر پاك الهى پرداختيد. به بهانه گرفتن كف _ از روى شير _ آن را به كلى تا ته مخفيانه نوشيديد. ظاهراً سنگ ديگران را به سينه مى زديد اما باطناً در تقويت كار خود بوديد. براى منزوى ساختن خاندان و فرزندان او به كمين نشستيد، ما نيز چاره اى جز شكيبايى نديديم، همچون كسى كه خنجر بر گلوى او و نوك نيزه بر دل او نشسته باشد! عجب اين كه شما چنين مى پنداريد كه خداوند ارثى براى ما قرار نداده _ و ما از پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) ارث نمى بريم! _ . آيا از حكم جاهليّت پيروى مى كنيد؟ چه كسى حكمش از خدا بهتر است براى آنها كه اهل يقينند؟ آيا شما اين مسائل را نمى دانيد؟ آرى مى دانيد، و

همچون آفتاب براى شما روشن است كه من دختر اويم. شما اى مسلمانان! آيا بايد ارث من به زور گرفته شود; اى فرزند ابى قحافه! به من پاسخ ده! آيا در قرآن است كه تو از پدرت ارث ببرى و من از پدرم ارثى نبرم؟ چه سخن ناروايى! آيا عمداً كتاب خدا را ترك گفتيد و پشتِ سر افكنديد؟ در حالى كه مى فرمايد: «و سليمان وارث داود شد». و در داستان يحيى بن زكريا مى گويد: «(خداوندا!) تو از نزد خود جانشينى به من ببخش كه وارث من و دودمان يعقوب باشد». و نيز مى فرمايد: «و خويشاوندان نسبت به يكديگر در احكامى كه خدا مقرّر (از ديگران) سزاوارترند». و نيز مى گويد: «خداوند درباره فرزندانتان به شما سفارش مى كند كه سهم (ميراث) پسر به اندازه سهم دو دختر باشد». و نيز فرموده: «(اگر كسى مالى از خود بگذارد) براى پدر و مادر و نزديكان بطور شايسته وصيت كند، اين حقى است بر پرهيزكاران». شما چنين پنداشتيد كه من هيچ بهره و ارثى از پدرم ندارم؟ و هيچ نسبت و خويشاوندى در ميان ما نيست؟! آيا خداوند آيه اى مخصوص شما نازل كرده است كه پدرم را از آن خارج ساخته؟ يا مى گوييد: پيروان دو مذهب از يكديگر ارث نمى برند، و من با پدرم يك مذهب نداريم؟ يا اين كه شما به عام و خاص قرآن از پدرم و پسر عمويم آگاهتريد؟ حال كه چنين است پس بگير آن _ ارث مرا _ كه همچون مركب آماده و مهار شده آماده بهره بردارى است و بر آن سوار شو، ولى بدان

در قيامت تو را ديدار مى كند و بازخواست مى نماييم، و در آن روز چه جالب است كه داور خداست، و مدّعىِ تو محمّد(صلى الله عليه وآله)، و موعدِ داورى، رستاخيز، و در آن روز باطلان زيان خواهند ديد، اما پشيمانى به حال شما سودى نخواهد داشت! بدانيد: «هر چيزى _ كه خداوند به شما داده سرانجام _ قرارگاهى دارد _ و در موعد خود انجام مى گيرد _ و بزودى خواهيد دانست» «بزودى خواهيد دانست چه كسى عذاب خوار كننده به سراغش خواهد آمد و مجازات جاودان بر او وارد خواهد شد»!

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . مائده، آيه 50 .

2 . نمل، آيه 16 .

3 . مريم، آيه 5 و 6.

4 . انفال، آيه 75 .

5 . نساء، آيه 11 .

6 . بقره، آيه 180 .

7 . انعام، آيه 67 .

8 . هود، آيه 39 .

سخنان فاطمه(عليها السلام) در اين بخش اوج بيشترى مى گيرد و از هيجان و سوز شديدترى برخوردار است، دلش از اين مى سوزد كه بار ديگر احكام جاهليّت دارد زنده مى شود چرا كه در جاهليّت به دختران مطلقاً ارث نمى دادند، اسلام آمد و خط بطلان بر اين معنا كشيد، و همه بستگان مسلمان را در ارث شريك و سهيم دانست، بنابراين تنها مسأله فدك مطرح نيست، آنچه مطرح است در درجه اوّل خطر احياى سنن جاهليّت و محو سنن اسلامى است و لذا در اين بخش آنها را شديداً ملامت مى كند و آنها را زير رگبار حملات خود قرار مى دهد. از همه عجيب تر اين كه اين كار را چنان عجولانه انجام دادند

كه هر كس مى فهميد مسأله «غصب فدك» مسأله ساده اى نيست، حتى نگذاردند كه جاى پايشان در امر خلافت محكم شود، و به اصطلاح آبها از آسياب بيفتد و بعد به فكر اين تجاوز ظالمانه بيفتند، و اين نكته مهمى براى پى بردن به عمق اين توطئه بزرگ است. 2_ اشاره به دلايل خصم دختر پيامبر اين خطيب بزرگ و داور پرمايه سپس بطور ضمنى به دلايل آنها مى پردازد كه مدعى بودند رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرموده: «ما پيامبران مطلقاً ارثى از خود به يادگار نمى گذاريم». سپس به پاسخ منطقى دندان شكن پرداخته و از عمومات قرآن و خصوص آن شاهد و گواه مى آورد، و با ذكر چندين آيه از كتاب، ثابت مى كند كه بايد اين حديث مجعول را به ديوار كوبيد! 3_ فاطمه(عليها السلام) تمام راه هاى فرار را به روى آنها مى بندد اين عالمه بزرگوار چنان با حربه استدلال بر حريف هجوم مى آورد كه راه گريزى براى او باقى نمى گذارد. مى فرمايد: اگر عذر شما آن حديث مجعول است كه مى گويد: «ما پيامبران ارثى نمى گذاريم»! پاسخ آن را از آيات قرآن براى شما گفتم; و اگر عذر شما ممنوع بودن ما از ارث است، بدانيد در اسلام همه فرزندان از پدران و مادران خود ارث مى برند، تنها كسانى مستثنا هستند كه هم كيش و هم آيين پدر نباشند، يعنى فرزندان غير مسلمان از پدر و مادر مسلمان هرگز ارث نمى برند، آيا به عقيده شما آيين من و پدرم از هم جداست؟ و اگر رسوبات احكام جاهلى در مغز شماست كه

مى گويد: «دختر سهمى از ارث ندارد» با طلوع آفتاب اسلام اين موهومات و خرافات برچيده شده و راهى به سوى بازگشت به شب ظلمانى بعد از طلوع صبح وجود ندارد. 4_ آيا شما به قرآن آشناتريد يا اهل بيت وحى(عليهم السلام)؟ فاطمه(عليها السلام) اين بانوى شجاع اين راه را هم بر آنها مى بندد كه بگويند ما از قرآن چنين و چنان مى فهميم، مى گويد: كجاى قرآن؟ و با كدام تفسير؟ چه كسى بهتر از پسرعمويم على(عليه السلام) كه در آغوش وحى پرورش يافته، و از كاتبان وحى بوده، و قرآن و تفسير قرآن را از دو لب پيامبر(صلى الله عليه وآله) شنيده به اين كار سزاوارتر است؟ اصلا قرآن در خانه ما نازل شده و «اهل البيت ادرى بما في البيت». خلاصه در يكجا به مسأله ارث بردن سليمان از پدرش داود، و ارث بردن يحيى از پدرش زكريا كه همه از انبياى بزرگ بودند اشاره مى فرمايد و مى گويد _ برخلاف اين روايت مجعول _ قرآن تصريح مى كند كه از يكديگر ارث بردند و مى دانيم هر روايتى مخالف قرآن باشد از درجه اعتبار ساقط است. و گاه از عمومات قرآن كه مى گويد: «فرزندان، اعم از پسر و دختر، از پدران ارث مى برند» و «عموم خويشاوندان در سهم ارث طبق قانون اسلام و طبقات تعيين شده در ارث سهميه دارند» بهره مى گيرد و مى گويد: آيا اين خبر واحد كه هم مخالف عموم قرآن است و هم مخالف خصوص آن مى تواند ارزش و بهايى در دادگاه عدل اسلامى داشته باشد و سر سوزنى براى آن

قيمت قائل شد؟ سپس تمام راه هاى ديگر از جمله موانع مهم ارث را شمرده و نفى مى كند. 5_ اكنون كه چنين است، همه از آنِ شما! سپس دختر گرامى پيامبر(صلى الله عليه وآله)، اين بانوى فداكار براى اين كه آنها تصوّر نكنند كه دلبستگى خاصى به فدك به عنوان مال دنيا دارد، نه به عنوان يك هدف الهى، در بخش ديگرى از سخنانش مى افزايد: اكنون كه چنين است همه اش را در اختيار بگيريد، و هر كار از شما ساخته است بكنيد، اما بدانيد دادگاه عظيمى در پيش داريد كه با دادگاه هاى عالم دنيا فرق بسيار دارد، در آن جا حاكمش خداست، و مدعىِ شما در آن دادگاه شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله)است، و موعد دادگاه روز قيامت (يوم البروز) روز آشكار شدن همه پنهانيهاست! اگر پاسخى براى آن روز آماده كرده ايد، بسم الله، و گرنه خود را براى كيفر الهى آماده كنيد. آن روز قطعاً از كار خود پشيمان خواهيد شد ولى اين پشيمانى قطعاً براى شما سودى نخواهد داشت چرا كه پرونده اعمال بسته شده، و راهى براى بازگشت به گذشته وجود ندارد.

«ثُمَّ رَمَتْ بِطَرْفِها نَحْوَ الاَْنصارِ فَقالَتْ:

يا مَعْشَرَ الْفِتْيَةِ (النَّقِيبَةِ) وَ اَعْضادَ الْمِلَّةِ وَ حَضَنَةَ الاِْسْلامِ! ما هذِهِ الْغَمِيزَةُ فِي حَقّي وَ السِّنَةُ عَنْ ظُلامَتِي؟ اَما كانَ رَسُولُ اللهِ(صلى الله عليه وآله) اَبِي يَقُولُ : «اَلْمَرُء يُحْفَظُ فِي وُلْدِهِ»؟ سَرْعانَ ما اَحْدَثْتُمْ وَ عَجلانَ ذا اِهالَة، وَ لَكُمْ طاقَةٌ بِما اُحاوِلُ وَ قُوَّةٌ عَلى ما اَطْلُبُ وَ اُزاوِلُ. اَتَقُولُونَ ماتَ مُحَمَّدٌ(صلى الله عليه وآله) فَخَطْبٌ جَلِيلٌ اسْتَوْسَعَ وَهْنُهُ، وَ اسْتَنْهَرَ فَتْقُهُ، وَانْفَتَقَ رَتْقُهُ، وَ اُظْلِمَتِ الاَرْضُ لِغَيْبَتِهِ، وَ كُسِفَتِ النُّجُومُ لِمُصِيبَتِهِ،

وَ اَكْدَتِ الاْمالُ، وَ خَشَعَتِ الْجِبالُ، وَ اُضِيعَ الْحَرِيمُ، وَ اُزِيلَتِ الْحُرْمَةُ عِنْدَ مَماتِهِ. فَتِلْكَ وَاللهِ النَّازِلَةُ الْكُبْرى، وَ الْمُصِيبَةُ الْعُظْمى، لا مِثْلُها نازِلَةٌ، وَ لا بائِقَةٌ عاجِلَةٌ، اَعْلَنَ بِها كِتابُ اللهِ جَلَّ ثَناؤُهُ فِي اَفْنِيَتِكُمْ وَ فِي مُمْساكُمْ وَ مُصْبَحِكُمْ، هُتافاً وَ صُراخاً، وَ تِلاوَةً وَ اَلْحاناً، وَ لَقَبْلَهُ ما حَلَّ بِاَنْبِياء اللهِ وَ رُسُلِهِ حُكْمٌ فَصْلُ، وَ قَضاءُ حَتْمٌ. (وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللهَ شَيْئاً وَسَيَجْزِى اللهُ الشَّاكِرِينَ).(1) اِيْهاً بَنِي قَيْلَةَ! اَاُهْضَمُ تُراثَ اَبِيهَ وَ اَنْتُمْ بمرْأىً مِنِّي وَ مَسْمَع وَ مُنْتَدىً وَ مَجْمَع؟ تَلْبَسُكُمُ الدَّعْوَةُ وَ تَشْمَلُكُمُ الْخُبْرَةُ وَ اَنْتُمْ ذَوُو الْعَدَدِ وَ الْعُدَّةِ وَ الاَْداةِ وَ الْقُوَّةِ، وَ عِنْدَكُمُ السِّلاحُ وَ الْجُنَّةُ، تُوافِيكُمُ الدَّعْوَةُ فَلا تُجِيبُونَ، وَ تَأْتِيَكُمُ الصَّرْخَةُ فَلا تُغِيثُونَ (تُعينُونَ)، وَ اَنْتُمْ مَوْصُوفُونَ بِالْكِفاحِ، مَعْرُوفُونَ بِالْخَيْرِ وَ الصَّلاحِ، وَ النُّخْبَةُ الَّتِي انْتُخِبَتْ وَالْخِيَرَةُ الَّتِي اخْتِيَرَتْ. قاتَلْتُمُ الْعَرَبَ، وَ تَحَمَّلْتُمُ الْكَدَّ وَ التَّعَبَ، وَ ناطَحْتُمُ الاُْمَمَ وَ كافَحْتُمُ الْبُهَمَ، لا نَبْرَحُ اَوْ تَبْرَحُونَ، نَأْمُرُكُمْ فَتَأْتَمِرُونَ، حَتّى اِذا دارَتْ بِنا رَحَى الاِْسْلامِ، وَدرَّ حَلْبُ الاَْيّامِ، وَ خَضَعَتْ نَعْرَةُ الشِّرْكِ، وَ سَكَنَتْ فَوْرَةُ الاِْفْكِ، وَ خَمَدَتْ نِيرانُ الْكُفْرِ، وَ هَدَأَتْ دَعْوَةُ الْهَرْجِ، وَ اسْتَوْثَقَ (اِسْتَوسَقَ) نِظام الدِّينِ، فَاَنّى حِرْتُمْ بَعْدَ الْبَيانِ؟ وَ اَسْرَرْتُمْ بَعْدَ الاِْعْلانِ؟ وَ نَكَصْتُمْ بَعْدَ الاِْقْدامِ؟ وَ اَشْرَكْتُمْ بَعْدَ الاِْيمانِ؟ (أَلاَ تُقَاتِلُونَ قَوْماً نَّكَثُوا أَيْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُمْ بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّة أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنتُمْ مُؤْمِنِينَ).(2) اَلا قَدْ اَرى اَنْ قَدْ اَخْلَدْتُمْ اِلَى الْخَفْضِ، وَ اَبْعَدْتُمْ مَنْ هُوَ اَحَقُّ بِالْبَسْطِ وَ الْقَبْضِ، قَدْ خَلَوْتُمْ بِالدَّعَةِ، وَ نَجَوتُمْ

مِنَ الضِّيقِ بِالسِّعَةِ، فَمَجَجْتُمْ ما وَعَيْتُمْ، وَ دَسَعْتُمُ الَّذِى تَسَوَّغْتُمْ. فَ_ (إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَمَنْ فِى الاَْرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللهَ لَغَنِىٌّ حَمِيدٌ).(3) اَلا وَ قَدْ قُلْتُ عَلى مَعْرِفَة مِنِّي بِالْخَذْلَةِ الَّتِي خامَرَتْكُمْ وَ الْغَدْرَةِ الَّتِي اسْتَشْعَرَتْها قُلُوبُكُمْ، وَ لكِنَّها فَيْضَةُ النَّفْسِ، وَ نَفْثَةُ الْغَيْضِ (الْغَيْظِ)، وَ خَوْرُ الْقَناةِ، وَ بَثَّةُ الصَّدْرِ، وَ تقَدْمِةُ الْحُجَّةِ. فَدُونَكُمُوها فَاحْتَقِبُوها دَبْرَةَ الظَّهْرِ نَقِيبَةَ (نقبه) الْخُفِّ، باقِيَةَ الْعارِ، مَوْسُومَةً بِغَضَبِ اللهِ وَشنَارِ الاَْبَدِ، مَوْصُولَةً بِنارِ اللهِ الْمُوقَدَةِ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الاَْفْئِدَةَ. فَبِعَيْنِ اللهِ ما تَفْعَلُونَ. (وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَىَّ مُنقَلَب يَنقَلِبُونَ).(4) وَ اَنا ابْنَةُ نَذِير لَكُمْ بَيْنَ يَدَيْ عَذاب شَدِيد، فَاعْلَمُوا (إِنَّا عَامِلُونَ * وَانتَظِرُوا إِنَّا مُنتَظِرُونَ)(5); ترجمه: سپس بانوى اسلام گروه انصار را مخاطب ساخته و با آهنگى رسا و محكم و كوبنده ادامه سخن داد و چنين فرمود: اى جوانمردان! و اى بازوان توانمند ملت و ياران اسلام! اين ناديده گرفتن حق مسلم من از سوى شما چيست؟ اين چه تغافلى است كه در برابر ستمى كه بر من وارد شده نشان مى دهيد؟! آيا رسول خدا(صلى الله عليه وآله) پدرم نمى فرمود: «احترام هر كس را در مورد فرزندان او بايد نگاه داشت؟» چه زود اوضاع را دگرگون ساختيد، و چه با سرعت به بيراهه گام نهاديد، با اين كه توانايى بر احقاق حق من داريد، و نيروى كافى بر آنچه مى گويم در اختيار شماست. آيا مى گوئيد: محمّد(صلى الله عليه وآله) از دنيا رفت _ و با مردن او همه چيز تمام شد، و خاندان او بايد به دست فراموشى سپرده شوند و سنّتش پايمال گردد؟ _ . آرى مرگ او مصيبت و ضربه دردناكى

بر جهان اسلام بود، فاجعه سنگينى است كه بر همه، غبار غم فرو ريخت، و شكافش هر روز آشكارتر، و گسستگى آن دامنه دارتر، و وسعتش فزونتر مى گردد، زمين از غيبت او تاريك، و ستارگان براى مصيبتش بى فروغ، و اميدها به يأس مبدل گشت، كوه ها متزلزل گرديد احترام افراد پايمال شد و با مرگ او حرمتى باقى نماند! به خدا سوگند اين حادثه اى است عظيم، و مصيبتى است بزرگ، و ضايعه اى است جبران ناپذير. ولى فراموش نكنيد اگر پيامبر(صلى الله عليه وآله) رفت قرآن مجيد قبلا از آن خبر داده بود، همان قرآنى كه پيوسته در خانه هاى شماست، و صبح و شام با صداى بلند و فرياد _ و يا _ آهسته و با الحان مختلف در گوش ما خوانده مى شود، پيامبران پيشين نيز قبل از او با اين واقعيت روبه رو شده بودند چرا كه مرگ فرمان تخلف ناپذير الهى است. آرى قرآن صريحاً گفته بود : «محمّد(صلى الله عليه وآله) فقط فرستاده خداست، و پيش از او فرستادگان ديگرى نيز بودند، آيا اگر او بميرد و يا كشته شود شما به عقب بر مى گرديد؟ (و اسلام را رها كرده به دوران جاهليّت و كفر بازگشت خواهيد نمود؟) و هر كس به عقب بازگردد هرگز به خداوند ضررى نمى زند و خداوند بزودى شاكران (و استقامت كنندگان) را پاداش خواهد داد». عجبا! اى فرزندان «قيله»(6)! آيا ارث من بايد پايمال گردد و شما آشكارا مى بينيد و مى شنويد، و در جلسات و مجمع شما اين معنا گفته مى شود و اخبارش به خوبى به شما

مى رسد و باز هم خاموش نشسته ايد؟ با اين كه داراى نفرات كافى و تجهيزات و نيروى وسيع و سلاح و سپر هستيد، دعوت مرا مى شنويد و لبيك نمى گوييد؟ و فرياد من در ميان شما طنين افكن است و به فرياد نمى رسيد؟ با اين كه شما در شجاعت زبانزد مى باشيد و در خير و صلاح معروفيد، و شما برگزيدگان اقوام و قبائل هستيد. با مشركان عرب پيكار كرديد و رنج ها و محنت ها را تحمل نموديد، شاخ هاى گردنكشان را درهم شكستيد، و با جنگجويان بزرگ دست و پنجه نرم كرديد، و شما بوديد كه پيوسته با ما حركت مى كرديد، و در خط ما قرار داشتيد، دستورات ما را گردن مى نهاديد و سر بر فرمان ما داشتيد، تا آسياى اسلام بر محور وجود خاندان ما به گردش درآمد، و شير در پستان مادر روزگار فزونى گرفت، نعره هاى شرك در گلوها خفه شد و شعله هاى دروغ فرو نشست، آتش كفر خاموش گشت، و دعوت به پراكندگى متوقف شد و نظام دين محكم گشت. پس چرا بعد از آن همه بيانات قرآن و پيامبر(صلى الله عليه وآله) امروز حيران مانده ايد؟ چرا حقايق را بعد از آشكار شدن مكتوم مى داريد و پيمان هاى خود را شكسته ايد، و بعد از ايمان راه شرك پيش گرفته ايد؟ «آيا با گروهى كه پيمان هاى خود را شكستند و تصميم به اخراج پيامبر(صلى الله عليه وآله) گرفته اند پيكار نمى كنيد؟ در حالى كه آنها نخستين بار (پيكار با شما را) آغاز كردند، آيا از آنها مى ترسيد؟ با

اين كه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسيد، اگر مؤمن هستيد». آگاه باشيد من چنين مى بينم كه شما رو به راحتى گذارده ايد، و عافيت طلب شده ايد، كسى را كه از همه براى زعامت و اداره امور مسلمين شايسته تر بود دور ساختيد، و به تن پرورى و آسايش در گوشه خلوت تن داديد، و از فشار و تنگناى مسئوليت ها به وسعت بى تفاوتى روى آورديد. آرى آنچه را از ايمان و آگاهى در درون داشتيد بيرون افكنديد، و آب گوارايى را كه نوشيده بوديد به سختى از گلو برآورديد! اما فراموش نكنيد خداوند مى فرمايد: «اگر شما و همه مردم روى زمين كافر شويد (به خدا زيانى نمى رسد، چرا كه) خداوند بى نياز و شايسته ستايش است». بدانيد و آگاه باشيد من آنچه را بايد بگويم، گفتم، با اين كه بخوبى مى دانم ترك يارى حق با گوشت و پوست شما آميخته، و عهدشكنى قلب شما را فرا گرفته است ولى چون قلبم از اندوه پر بود _ و احساس مسئوليت شديدى مى كردم _ كمى از غم هاى درونى ام بيرون ريخت، و اندوهى كه در سينه ام موج مى زد خارج شد، تا با شما اتمام حجت كنم و عذرى براى احدى باقى نماند. اكنون كه چنين است اين مركب خلافت و آن فدك، همه از آنِ شما، محكم بچسبيد و رها نكنيد، ولى بدانيد اين مركبى نيست كه بتوانيد راه خود را بر آن ادامه دهيد: پشتش زخم، و كف پايش شكسته است! داغ ننگ بر آن خورده، و غضب خداوند علامت آن است، و رسوايى

ابدى همراه آن، و سرانجام به آتش برافروخته خشم الهى كه از دل ها سر بر مى كشد خواهد پيوست! فراموش نكنيد آنچه را انجام مى دهيد در برابر خداست. «آنها كه ستم كردند بزودى مى دانند كه بازگشتشان به كجاست!» و من دختر پيامبرى هستم كه شما را در برابر عذاب شديد انذار كرد، «آنچه از دست شما بر مى آيد انجام دهيد، ما هم انجام مى دهيم; و انتظار بكشيد، ما هم منتظريم!».

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . آل عمران، آيه 144 .

2 . توبه، آيه 13 .

3 . ابراهيم، آيه 8 .

4 . شعراء، آيه 227 .

5 . هود، آيه 121 و 122 .

6 . «قيله» زن با شخصيت و شرافتمندى بود كه نسب قبائل انصار به او منتهى مى گردد. بانوى اسلام در اين بخش از سخنانش، طايفه انصار را به عنوان يك قشر برگزيده و بازوى توانمند اسلام و حامى مخلص پيامبر(صلى الله عليه وآله) توصيف مى كند، و از زحماتى كه آنها از بدو ورود پيامبر در مدينه، و حتى قبل از آن در راه اسلام كشيدند، در تعبيرات كوتاهش اظهار تشكر و سپاسگزارى مى نمايد. آرى به راستى انصار نقش بسيار مؤثرى در پيشرفت اسلام در جنگ و صلح در آغاز و انجام و در همه مراحل داشتند، و با آن همه، توقعى كمتر از مهاجران داشتند، و اگر كار بدست آنها مى افتاد شايد تاريخ اسلام مسير روشن ترى را مى پيمود، البتّه در ميان مهاجران افراد مخلصى بودند كه از هيچ ايثار و فداكارى فروگذار نكردند ولى با اين همه نفوذ بازيگران سياسى در ميان آنها وضع را

به كلى دگرگون ساخت. 2_ فاطمه(عليها السلام) انصار را زير رگبار حملات قرار مى دهد ولى تعجب بانوى اسلام از اين است كه چرا اين بازوان توانمند و ياران ديرينه پيامبر در برابر اين ستمى كه بر خاندانش روا داشتند، مهر خاموشى بر لب زدند، و با سكوت خود صحه بر پاى اين مظالم گذاردند، و احترام پيامبر را در بازماندگان او رعايت نكردند، و از همه مهمتر در برابر تغيير محور خلافت پس از يك درگيرى كوتاه آن هم به نفع خودشان در برابر حق سكوتى كه گرفتند همكارى و همفكرى و همدردى كردند و اين خطايى بود نابخشودنى! 3_ با رحلت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نمى ميرد! گرچه قرآن مجيد از يكسو و خود پيامبر(صلى الله عليه وآله) از سوى ديگر اين حقيقت را گوشزد كرده بودند كه آيين اسلام قائم به شخص نيست، آيينى است جاويدان تا قيام قيامت، و هرگز با وفات پيامبر(صلى الله عليه وآله) پايان نخواهد گرفت، چرا كه انقلابى بود بر اساس يك مكتب، مكتبى آسمانى و الهى مكتبى هماهنگ با نيازهاى انسان ها در تمام طول تاريخ و چنين مكتبى بايد بماند. ولى با اين همه، گروهى كوته فكر و ظاهر بين باز تصور مى كردند، با ضربه دردناك و مصيبت جانسوزى كه از وفات پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر جهان اسلام وارد شد و با خلأيى كه از فقدان اين رهبر بزرگ در محيط اسلام پديد آمده فاتحه اسلام خوانده شده، و طومار آن در هم پيچيده است! و به همين دليل در برابر نعره هاى جاهليّت سكوت مى كردند. فاطمه(عليها السلام) فرياد مى زند،

و آيات قرآن را كه از بقا و جاودانگى اسلام سخن مى گويد، به ياد آنها مى آورد، غافلان را از خواب غفلت بيدار مى كند، و مسلمانان را به مسئوليت هاى سنگينشان در آن مقطع فوق العاده حساس آشنا مى سازد. 4_ چرا در برابر پايمال شدن احكام اسلام خاموش نشسته ايد؟ او در فراز ديگرى از سخنانش با شدت تمام انصار را سرزنش مى كند كه : سكوت شما در ماجراى فدك، ماجرايى كه حلقه اى است از يك سلسله انحرافات زنجيره اى، و جرقه اى است از يك شعله گسترده، و قطره اى است از يك جريان وسيع، به قيمت زنده شدن طيف ضدّ اسلامى تمام خواهد شد! مردم مى گويند: اگر به راستى قانون اسلام حق است، چرا در مورد نزديك ترين نزديكان پيامبر(صلى الله عليه وآله)اجرا نمى شود؟ جايى كه چنين حكم مسلّمى را پايمال كنند، و شما با سكوتتان صحه بر آن بگذاريد، پايمال كردن ساير احكام اسلام كار مشكلى نخواهد بود! شما بايد به اين مسأله به عنوان يك «جريان» بنگريد نه به عنوان يك رويداد موضعى و مقطعى، و حساب كنيد در پشتِ اين ماجرا چه ماجراهاى ديگرى نهفته است؟ جوش و خروش من نيز از همين جهت است! تصور نكنيد قيام شما براى حمايت مظلومى چون من شكافى در جامعه اسلامى ايجاد مى كند، بلكه به عكس سكوت شما همه چيز را زير سؤال مى برد. اگر بگوييد قدرت نداريد، دروغ است، امكانات فراوان از آغاز در اختيار شما بوده، و الان نيز بيشتر است، با اين حال چرا آيات صريح قرآن را كه مى گويد:

«با پيمان شكنان به پيكار برخيزيد» پشت سر افكنده ايد؟ و بجاى ترس از خدا از آنها مى ترسيد؟ 5_ غلبه روح عافيت طلبى سپس اين معلم بزرگ در فراز ديگرى دست به اعماق روح آنها برده، و علت اصلى اين سكوت را بيرون مى كشد و مى فرمايد: مسأله اين است كه روح عافيت طلبى بر شما چيره شده، به آسايش خواهى تن در داده ايد، و با اين كه با چشم خود مى بينيد آن كس را كه شايسته تر از همه براى خلافت است كنار زده اند باز سكوت مى كنيد؟ آرى يك انقلاب راستين تا زمانى پيشرو است كه افراد روح انقلابى خود را حفظ كنند، و تمايلات عافيت طلبانه بر آنها چيره نشود، و گرنه در برابر مشكلات زانو مى زنند، و از كنار حوادث تلخ و مسئوليت آفرين بى تفاوت مى گذرند و انقلاب خاموش مى شود. 6_ با اين روحيه مى دانم از شما كارى ساخته نيست! اين بانوى شجاع با بينش عميق خود حوادث آينده را باز مى گويد، و در فراز ديگرى از سخنانش در اين بخش، به طايفه انصار خطاب كرده مى گويد: هدف من اتمام حجت است، و گرنه اميدى به شما ندارم، جايى كه در مسأله «خلافت» سكوت كنيد در مسأله «فدك» به طريق اولى سكوت خواهيد كرد، اما سخنان امروز من در تاريخ اسلام ثبت مى شود، و آيندگان قضاوت خواهند كرد، و من مى خواستم علاوه بر اين، عقده هاى دلم را نيز بگشايم و خون هاى درون سينه ام را بيرون بريزم تا همگان از درد جانكاه من با خبر

شوند! 7_ در انتظار حوادث دردناك باشيد اين شير زن اسلام در فراز ديگرى به آنها خاطر نشان مى كند كه : گمان مبريد كه اين سكوت، و آن عافيت طلبى، اين تماشاچى شدن ها، و اين بى تفاوتى ها، براى شما ارزان تمام مى شود، شما ميوه تلخ آن را در همين دنيا به صورت حكومت هاى جبارى _ همچون بنى اميّه و بنى عباس _ كه نه بر نسل هاى آينده شما رحم مى كنند و نه بر اسلام و قرآن، خواهيد چشيد. به علاوه در دادگاه بزرگ الهى در قيامت نيز كفاره آن را خواهيد پرداخت. 8_ او انذار كرد، و من هم انذار مى كنم! فاطمه(عليها السلام) بانوى دلسوخته و دختر والامقام پيامبر(صلى الله عليه وآله) در آخرين بخش از سخنانش همان سخنى را مى گويد كه پيامبران الهى در برابر اقوام سركش مى گفتند، آنها را انذار مى كند و مى فرمايد : «انتظار بكشيد ما هم منتظريم». شما در انتظار فشار هر چه بيشتر بر خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله)، ما هم در انتظار مجازات دردناك الهى براى شما! ناصر مكارم شيرازى،جمادى الثانى 1408 --------------------------------------------------------------------------------

1. قرآن كريم، سوره آل عمران، آيه .144

2. (1) قرآن كريم، سوره توبه، آيه .13

3. (2) قرآن كريم، سوره ابراهيم، آيه 8:در قرآن «ان تكفروا» آمده است.

4. قرآن كريم، سوره شعراء، آيه .227

5. قرآن كريم، سوره هود، آيه 121 و .122

6. «قيله» زن با شخصيت و شرافتمندى بود كه نسب قبائل انصار به او منتهى مى گردد.

دومين خطبه بانوي اسلام فاطمه زهرا(عليها السلام)

بانوى اسلام اين خطبه را در بستر بيمارى بيان كرد، همان بيمارى كه هرگز از آن برنخاست، و جان پاك خود را به جان آفرين تسليم نمود.

خطبه اوّل را در حال سلامت، در مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله) و با حضور مردان(1) مهاجر و

انصار ايراد فرمود، و اين خطبه را در برابر زنان مهاجر و انصار، و در بستر بيمارى، و درون خانه. هم مخاطب مختلف بود، و هم زمان و مكان، و هم حال بانوى اسلام، ولى لحن هر دو خطبه به خوبى نشان مى دهد كه از روحى بلند، سرشار از علم و دانش، مملو از محبّت به خدا و ايمان، و لبريز از درد و رنج، سرچشمه گرفته، و هر دو خطبه آهنگى رسا و كوبنده و گيرا و قاطع و شجاعانه دارد، ولى آهنگ خطبه دوّم كه اكنون نوبت بحث آن است كوبنده تر و دردناك تر و غم انگيزتر است. اين خطبه كه از دل پر درد دختر گرامى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) برخاسته در حقيقت رنجنامه اوست. رنجى جانكاه كه تا اعماق استخوانش نفوذ كرده و تمام وجودش را در شعله هاى سوزان خود فرو برده است، به همين دليل كلامش در اين خطبه رنگ آتش به خود گرفته چرا كه از قلب آتشين برخاسته، و خون رنگ شده چرا كه از دليل او سرچشمه گرفته. از عجايب و شگفتى هاى اين خطبه آن است كه بانوى اسلام(عليها السلام) بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) و قبل از شهادت مورد ستم هاى زيادى واقع شد، ستم هايى كه بيمارى جانكاه او از آن ريشه مى گرفت، و با اين كه سؤال زنان مدينه به هنگام عيادت آن بانو مخصوصاً از وضع حال و بيمارى او بود، و قاعدتاً بايد چيزى از دردهاى خود بگويد، بلكه هر چه مى گويد از آن بگويد، با اين حال حتى يك كلمه از حال خودش

سخن نگفت، و محور تمام سخنان او مسأله غصب خلافت و مظلوميت على(عليه السلام) و خطرات آينده اين انحراف بزرگ براى امت اسلامى بود. عجبا كه او هيچ از درد خويش سخن نگفت، و هر چه گفت از درد همسرش على(عليه السلام) گفت، و از مشكلات جهان اسلام. آرى روح بزرگ زهرا(عليها السلام) برتر از آن است كه از خودش و دردهايش _ هر چند بزرگ بود _ سخن بگويد، و بلندپروازتر از آن است كه حتى تا اين حد صعود كند، او فقط از امام و همسر محبوبش على(عليه السلام) و دردهاى او سخن گفت. او نگران شخص خود نبود، او نگران امت اسلامى بود كه چه آينده شوم و دردناكى در پيش داشت. انسان در واپسين لحظات زندگى معمولا به خود و دردهايش مى انديشد، ولى شگفتا كه فاطمه در اين خطبه طولانى حتى يك جمله از اين گونه سخن ها بر زبان نراند. و اين بهترين نشانه عظمت فاطمه(عليها السلام) و مقام فداكارى و ايثار آن بانوى زنان جهان است. اين درسى است بزرگ براى همه انسان هاى آزاده و با هدف و همه ايثارگران و فداكاران تاريخ بشر. آرى او هميشه _ و در واپسين لحظه عمر كوتاه و پر درد و رنجش بالخصوص _ همچون شمعى مى سوخت تا اطراف خود را روشن سازد و گمراهان را نجات دهد و مدافع حق و عدالت باشد. در خطبه فدك (نخستين خطبه بانوى اسلام) تمام سخن از توحيد و مبدأ، و معاد، و فلسفه احكام، و حوادث دوران بعثت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و بركات وجود او، و مسأله غضب خلافت، و

سرنوشت آينده مسلمين است، و اگر مقدارى هم از فدك سخن مى گويد بخاطر نقش مؤثرى است كه اين پشتوانه مالى در امر خلافت و مسائل سياسى اسلام داشت، درست به همان دليل كه دشمنانش براى در مضيقه گذاشتن خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) و در هم شكستن قدرت آنان، فدك را غصب كردند، او خواهان بازگرداندن آن بود. ولى در خطبه دوّم (خطبه زنان مهاجر و انصار) سخنان او فقط بر محور خلافت و امامت دور مى زند، با آن كه بانوى اسلام مظالم زيادى بر او رفته بود و مناسب بود دادخواهى كند، ولى نه دادخواهى كرد و نه لب به شكايت گشود، هر چه گفت از على(عليه السلام) گفت، از خلافت و از مصالح مسلمين گفت. يكى از مقامات عالى اولياى خدا مقام «تسليم مطلق» است، يعنى سالك الى الله و رهرو راه حق به جايى مى رسد كه خويشتن خويش را فراموش مى كند، جز خدا را در نظر ندارد. جز به فرمان او گوش به سخن ديگرى نمى دهد. جز رضاى او نمى طلبد. و جز به خواست و اراده او نمى انديشد. مرحله اوّل اسلام است و سپس ايمان و بعد رضا و بعد تسليم مطلق، چنانكه قرآن كريم مى گويد: «(قَالَتِ الاَْعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الاِْيمَانُ فِى قُلُوبِكُمْ);(2) عرب هاى باديه نشين گفتند: ايمان آورده ايم، بگو: شما ايمان نياورده ايد ولى بگوييد اسلام آورده ايم، اما هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است». و نيز مى فرمايد: «(فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُوا فِى أَنفُسِهِمْ

حَرَجاً مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيماً);(3) به پروردگارت سوگند آنها مؤمن نخواهند بود مگر اين كه در اختلافات خود تو را به داورى طلبند، وسپس از داورى تو در دل خود احساس ناراحتى نكنند و كاملا تسليم باشند». و سرانجام مى گويد: «(إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللهِ لاَ نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزَاءً وَلاَ شُكُوراً);(4) ما فقط شما را بخاطر خدا اطعام مى كنيم وهيچ پاداشى و سپاسى از شما نمى خواهيم». مقام ايمان و رضا و تسليم ايجاب مى كند كه تمامى آلام و دردها و غم هاى جانسوز خود را به دست فراموشى بسپارد و تنها از رضاى خدا، از پيامبر(صلى الله عليه وآله)، از ولىّ او، و از آينده اسلام و مسلمين سخن بگويد. با اين مقدمه كوتاه كه اشاراتى به محتواى خطبه داشت به سراغ اصل خطبه مى رويم و آن را در پنج بخش مورد بررسى قرار مى دهيم ولى قبلا لازم است به اسناد خطبه بپردازيم:

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . البتّه همان گونه كه در شرح خطبه اوّل گذشت پرده اى آويخته شد و ايشان در حالى كه گروهى از زنان او را همراهى مى كردند، بطورى كه شناخته نمى شد و چادرى بر سر داشت كه دامن چادرش زير قدمش مى آمد، پشت پرده قرار گرفت و خطبه را ايراد كرد.

2 . حجرات، آيه 14 .

3 . نساء، آيه 65 .

4 . دهر، آيه 9 .

اين خطبه در منابع مختلفى نقل شده است، هم در كتب عامه و هم در كتب خاصه، و از جمله هفت منبع زير قابل توجه است:

1_ مرحوم شيخ طبرسى (رضوان الله عليه) آن را در «احتجاج» ذكر كرده است.(1) 2_ على بن عيسى اربلى در كتاب معروف «كشف الغمه» از كتاب «صحيفه» آن را نقل مى كند.(2) 3_ مرحوم علامه

مجلسى در «بحارالانوار» اين خطبه را با اسناد متعددى ذكر كرده است.(3) 4_ اين خطبه در كتاب «معانى الاخبار» از مرحوم صدوق با سندى كه در ذيل آمده از عبدالله بن حسن از مادرش فاطمه دختر امام حسين(عليه السلام) نقل شده است.(4) 5_ و باز در همان كتاب با سندى ديگر از امام على بن ابى طالب(عليه السلام) نقل شده است.(5) 6_ مرحوم شيخ طوسى نيز آن را در «امالى» آورده است. 7_ ابن ابى الحديد عالم معروف سنى معتزلى نيز آن را در كتاب معروف خود «شرح نهج البلاغه» با سندى كه ذيلا آمده است، نقل مى كند.(6) به هر حال همان گونه كه اشاره شد اين خطبه با اسناد متعددى نقل شده، و تفاوت هايى در متون آن ديده مى شود، و نظر به اين كه متنى كه در «احتجاج» از سويد بن غفله(7) نقل شده است كامل تر به نظر مى رسد ما همان را برگزيديم (علامه بزرگوار مجلسى نيز آن را در بحارالانوار 43/161 آورده است). و بدين ترتيب خطبه مزبور از خطبه هايى است كه در كتب متعدد و با اسناد متظافرى نقل شده است و لذا از اهميّت ويژه اى برخوردار است. اكنون به سراغ متن خطبه مى رويم و به ترجمه و تفسير آن مى پردازيم كه حقايق بسيارى را روشن مى سازد.

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . احتجاج (ترجمه فارسى)، صفحه 300 .

2 . كشف الغمه، جلد 2، صفحه 118 .

3 . بحارالانوار، جلد 43، صفحه 158 .

4 . عن احمد بن الحسن القطان، عن عبدالرحمن محمد الحسينى، عن ابى الطيب محمد بن الحسين بن حميد، عن ابى عبدالله

محمد بن زكريا، عن محمد بن عبدالرحمن المهلبى، عن عبدالله بن محمد بن سليمان، عن أبيه، عن عبدالله بن الحسن.

5 . على بن محمد المعروف بابن المغيرة القزوينى، عن جعفر بن محمد بن الحسن، عن محمد بن على الهاشمى، عن عيسى بن عبدالله بن محمد بن عمر بن علىّ بن ابى طالب، عن أبيه، عن جدّه علىّ بن ابى طالب(عليه السلام).

6 . احمد بن عبدالعزيز الجوهرى، عن محمد بن زكريا، عن محمد بن عبدالرحمن، عن عبدالله بن محمد بن سليمان، عن أبيه، عن عبدالله بن حسن، عن أمّه فاطمة بنت الحسين(عليه السلام).

7 . سويد بن غفله يا «عفله» به گفته مرحوم «علامه حلى» در «خلاصه» از اولياى اميرالمؤمنين على(عليه السلام) بود; و ميرداماد (طبق نقل مرحوم مامقانى) او را از اولياى خاص حضرت امير(عليه السلام) مى شمارد; و ذهبى در «مختصر» مى گويد: او مردى ثقه، خردمند، عابد، زاهد و صاحب مقام والايى بود.

«لَمّا مَرِضَتْ فاطِمَةُ(عليها السلام) الْمَرضَةَ الَّتِي تُوَفِّيَتْ فيِها اجْتَمَعَ اِلَيْها نِساءُ الْمُهاجِرينَ وَ الاَْنْصارِ، يَعُدْنَها، فَقُلْنَ لَها: كَيْفَ اَصْبَحْتِ مِنْ عِلَّتِكِ يَابْنَةَ رَسُولِ اللهِ؟

فَحَمِدَتِ اللهَ وَ صَلَّتْ عَلى اَبِيها(صلى الله عليه وآله) ثُمَّ قالَتْ: اَصْبَحْتُ وَاللهِ عائِفَةً لِدُنْياكُنَّ، قالِيَةً لِرِجالِكُنَّ، لَفَظْتُهُمْ بَعْدَ اَنْ عَجَمْتُهُمْ وَ شَنَأْتُهُمْ بَعْدَ اَنْ سَبَرْتُهُمْ. فَقُبْحاً لِفُلُولِ الْحَدِّ، وَ اللَّعِبِ بَعْدَ الْجِدِّ، وَ قَرْعِ الصَّفاةِ، وَ صَدْعِ الْقَناةِ، وَ خَطَلِ الاْراءِ، وَ زَلَلِ الاَْهْواءِ، وَ (لَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللهُ عَلَيْهِمْ وَفِى الْعَذَابِ هُمْ خَالِدُونَ).(1) لا جَرَمَ لَقَدْ قَلَّدْتُهُمْ رِبْقَتَها وَ حَمَّلْتُهُمْ اَوْقَتَها وَ شَنَنْتُ عَلَيْهِمْ عارَها. فَجَدْعاً وَ عَقْراً وَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظّالِمينَ; ترجمه: هنگامى كه فاطمه(عليها السلام) بيمار شد همان بيمارى كه در آن وفات يافت، زنان مهاجر و انصار به عنوان عيادت خدمتش حاضر شدند، و عرض كردند: چگونه صبح كردى از بيماريت؟ (و

حال تو چه گونه است) اى دختر رسول خدا؟ او در پاسخ، حمد و سپاس خدا را بجا آورد، و درود بر پدرش پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرستاد، و سپس فرمود: بخدا در حالى صبح كردم كه از دنياى شما متنفرم، مردان شما را دشمن مى شمرم، و از آنها بيزارم. آنها را آزمودم و دور افكندم، و امتحان كردم و مبغوض داشتم. چقدر زشت است شكسته شدن شمشيرها (و سكوت در برابر غاصبان) و بازى كردن بعد از جدّ (و به شوخى گرفتن سرنوشت اسلام و مسلمين) و كوبيدن بر سنگ (و كار بى حاصل كردن) و شكافته شدن نيزه ها (و تسليم در برابر دشمن) و فساد عقيده، و گمراهى افكار، و لغزش اراده ها و «چه بد اعمالى از پيش براى (معاد) آنها فرستاد، نتيجه آن، خشم خداوند بود، و در عذاب (الهى) جاودانه خواهد ماند». و چون چنين ديدم مسئوليت آن را به گردنشان افكندم، و بار سنگين گناه آن را بر دوششان، و ره آورد هجومش را بر عهده آنها نهادم». خوش بود گر محك تجربه آيد به ميان! هميشه در طول زندگى انسان ساعات و روزهاى حساسى پيش مى آيد كه دوران امتحان و آزمون اوست، البتّه امتحان الهى براى شكوفا ساختن استعدادها و پرورش روحيات و تحكيم مقاومت و پايمردى است و نيز براى روشن شدن باطن هر كس براى خود او، زيرا كه گاهى انسان در شناخت خود دچار اشتباه مى شود; نه همچون امتحان بشرى كه براى كشف مجهولات و آگاهى آزمايش كننده بر باطن و نهاد افراد، صورت مى گيرد. در اين بخش از خطبه

بانوى اسلام(عليها السلام)، همين مسأله گوشزد شده است. حضرت ضمن اظهار تنفر و انزجار شديد از گروهى از مردان فرصت طلب و نان به نرخ روز خور، از مهاجرين و انصار بخاطر سكوتشان _ نه فقط سكوت _ كه هماهنگى شان با جريانات انحرافى بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) به آنها هشدار مى دهد كه مواظب اين آزمون بزرگ الهى باشند. او مجاهدت هاى بى نظير آنها را در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) يادآورى كرده، و سپس آنان را به شمشيرهاى شكسته اى تشبيه مى كند كه قدرت و كارآيى خود را در برابر دشمن از دست داده است، نيزه هاى شكسته و شكافته اى كه توانايى بر چيزى ندارد. دختر پيامبر(صلى الله عليه وآله) از اين كه مبانى اسلام را به شوخى گرفته، و بازيچه هوس هاى خود قرار داده اند آنها را سخت نكوهش مى كند. و از اين كه اراده هاى آهنين آنها به سستى گراييده، و قدرت بر تصميم گيرى را در برابر جريانات انحرافى از دست داده اند، مورد ملامت و سرزنش قرار مى دهد. او در پايان اين بخش به همه آنها هشدار مى دهد كه مسئوليت غصب خلافت بر دوش آنان براى هميشه سنگينى خواهد كرد، و اين داغ ننگ بر پيشانى آنها مى ماند كه سكوت كردند و اين حادثه دردناك در تاريخ اسلام با كمال تأسف رخ داد. آرى، بسيارى از آنها از اين امتحان بزرگ پيروز بيرون نيامدند و رو سفيد نشدند و چه خوش بود كه «محك هاى تجربه» به ميان آيد تا آنها كه «غش» دارند، سيه روى شوند، و چه

خوب است كه كوره هاى داغ امتحان بر پا شود تا «سياه سيم و زر اندود» باطن خود راآشكار سازد و حساب آن در نظر خلق از طلاى ناب جدا گردد.

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . مائده، آيه 80 .

«وَيْحَهُمْ اَنّى زَعْزَعُوها عَنْ رَواسِي الرِّسالَةِ وَ قَواعِدِ النُّبُوَّةِ وَ الدَّلالَةِ، وَ مَهْبِطِ الرُّوحِ الاَْمِينَ وَ الطّبِينِ بِاُمُورِ الدُّنْيا وَ الدِّينِ (أَلاَ ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ).(1)

وَ مَا الَّذِي نَقِمُوا مِنْ اَبِي الْحَسَنِ(عليه السلام)؟ نَقَمُوا مِنْهُ وَ اللهِ نَكِيرَ سَيْفِهِ، وَ قِلَّةَ مُبالاتِهِ بِحَتْفِهِ، وَ شِدَّةَ وَطْأَتِهِ، وَ نَكالَ وَقْعَتِهِ، وَ تَنَمُّرَهُ فِي ذاتِ اللهِ. وَ تَاللهِ لَوْ مالُوا عَنِ الْمَحَجَّةِ اللاّئِحَةِ، وَ زالُوا عَنْ قَبُولِ الْحُجَّةِ الْواضِحَةِ، لَرَدَّهُمْ اِلَيْها، وَ حَمَلَهُمْ عَلَيْها، وَ لَسارَ بِهِمْ سَيْراً سُجُحاً، لا يَكْلُمُ خُشاشُهُ، وَ لا يَكِلُّ سائِرُهُ وَ لا يَمِلُّ راكِبُهُ. وَ لاََوْرَدَهُمْ مَنْهَلا نَمِيراً صافِياً رَوِيّاً تَطْفَحُ ضَفَتاهُ وَ لا يَتَزَنَّقُ جانِباهُ، وَ لأَصْدَرَهُمْ بِطاناً وَ نَصَحَ لَهُمْ سِرّاً وَ اِعْلاناً. وَ لَمْ يَكُنْ يَتَحَلّى مِنَ الدُّنْيا بِطائِل، وَ لا يَحْظى مِنْها بِنائِل، غَيْرَ رَيِّ النّاهِلِ وَ شَبْعَةِ الْكافِلِ، وَ لَبانَ لَهُمُ الزّاهِدُ مِنَ الرّاغِبِ، وَ الصّادِقُ مِنَ الْكاذِبِ. (وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَات مِّنَ السَّمَاءِ وَالاَْرْضِ وَلَكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ). (وَالَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ هَؤُلاَءِ سَيُصِيبُهُمْ سَيِّئَاتُ مَا كَسَبُوا وَمَا هُمْ بِمُعْجِزِينَ); ترجمه: واى بر آنها چگونه خلافت را از كوه هاى محكم رسالت، و شالوده هاى متين نبوّت و رهبرى، و جايگاه نزول وحى و جبرئيل امين، و آگاهان در امر دنيا و دين، كنار زدند؟ «آگاه باشيد زيان آشكار همين است!» آنها چه ايرادى را بر ابوالحسن على(عليه السلام) داشتند؟ والله آنها بر شمشير برنده او ايراد مى گرفتند، و بى اعتناييش در برابر مرگ در ميدان نبرد، و قدرت او در جنجگويى، و ضربات درهم

شكننده اش بر دشمن! (آرى) بخدا سوگند (اگر امر خلافت با او بود) هر گاه مردم از جاده حق منحرف مى شدند و از پذيرش دليل روشن سرباز مى زدند، آنها را با نرمى و ملايمت به سوى منزل مقصود سير مى داد سيرى كه هرگز آزار دهنده نبود، نه مركب ناتوان مى شد، و نه راكب خسته و ملول. و سرانجام آنها را به سرچشمه آب زلال و گوارا وارد مى ساخت، نهرى كه دو طرفش مملو از آب بود، آبى كه هرگز ناصاف نمى شد سپس آنها را پس از سيرابى كامل باز مى گرداند و سرانجام او را در پنهان و آشكار خيرخواه خود مى يافتند. (آرى) او هرگز از دنيا بهره نمى گرفت، و از آن سودى جز سيراب كردن تشنه كامان و سير نمودن گرسنگان نداشت. و در اين جا دنيا پرست از زاهد، و راستگو از دروغگو، براى همه آنها روشن مى شد. (و همان گونه كه خداوند فرموده): «و اگر اهل شهرها و آبادى ها ايمان مى آوردند و تقوا پيشه مى كردند بركات آسمان و زمين را بر آنها مى گشوديم، ولى (آنها حق را) تكذيب كردند و ما هم آنان را به كيفر اعمالشان مجازات كرديم». «و ظالمان اين گروه نيز بزودى گرفتار بدى هاى اعمالى كه انجام داده اند خواهد شد و هرگز نمى توانند از چنگال عذاب الهى بگريزند» آرى اين سرنوشتى است كه در انتظار آنهاست».

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . زمر، آيه 15 . در يك جامعه سالم و الهى همه امتيازات خصوصاً تقسيم پست ها بر محور ارزش ها و معيارهاى خدايى دور

مى زند. زد و بندهاى سياسى، گروه بندى ها و فرصت طلبى ها، تعصب هاى قومى و قبيله اى، و بالاخره معاملات پشت پرده سوداگران بازار سياست، در تصدى اين پست ها راهى ندارد. بانوى اسلام(عليها السلام) در اين بخش، زنان مدينه را مخاطب ساخته و مى گويد: چرا؟ و به كدام مجوز مردان شما محور خلافت را از آنچه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در بيانات صريح و سخنان روشن خود بيان كرده بود منحرف ساختند؟ مگر ابوالحسن علىّ بن ابى طالب(عليه السلام) چه عيبى داشت؟ و فاقد كدام يك از كمالات لازم، اعم از روحى و جسمانى بود؟ آرى عيب اين بود كه شمشير برنده اش خواب را از چشمان دشمنان اسلام ربوده، قدرت بى نظيرش در ميدان جنگ، و بى اعتناييش نسبت به مرگ در صحنه پيكار، او را به صورت دژى تسخيرناپذير در برابر دشمنان اسلام درآورده بود. ايراد او اين بود كه فقط به خدا متوجه بود; رضاى او، رضا خدا; خشم او و غضب او تنها براى خدا بود. در واقع بانوى اسلام(عليها السلام) اين حقيقت را به آنها يادآورى مى كند كه ارزش ها در محيط اسلام بعد از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)دگرگون شده، و اين گروه از مهاجران و انصار به خاطر انحراف مزاج روحشان از سلامت لازم، شهد شيرين ارزش هاى واقعى اسلام در ذائقه جانشان همچون حنظل تلخ و بد طعم شده است، و امتيازاتى كه مهم ترين شرايط يك رهبر قدرتمند و قاطع الهى را تشكيل مى دهد، براى او عيب مى شمرند. سپس در ادامه سخنانش به آنها گوشزد مى كند كه با

كنار گذاردن على(عليه السلام) چه نعمت بزرگ و موهبت عظيمى را از دست دادند، زيرا على(عليه السلام) آگاه ترين مردم به حلال و حرام الهى و آيات قرآنى است. او حق و باطل را بهتر از هر كس مى شناسد و از هم جدا مى سازد. اگر زمام حكومت به دست او سپرده مى شد، هرگز اجازه نمى داد به اين سرعت باز ماندگان دوران شرك (خاندان ابوسفيان بزرگ ترين دشمن اسلام، و سرسخت ترين مخالف قرآن) در حكومت اسلامى طمع كنند، و آن را به دستگاه خودكامه اى مبدل سازد كه بدتر و بى رحم تر از حكومت كسرى و قياصره و فراعنه، باشد. اگر زمام اختياراتشان در كف با كفايت على(عليه السلام) بود آنها را بر مركب راهوار حق مى نشاند، و با نرمى و ملايمت و محبّت و مدارا بسوى سرچشمه آب حيات رهنمون مى گشت، و سپس آنان را از آن چشمه جوشان و زلال و گوارا سيراب مى نمود، و حيات جاويدان مى بخشيد. يكى ديگر از شرايط رهبران الهى، دلسوزى و خيرخواهى براى امت است، آيا آنها كسى را دلسوزتر از على(عليه السلام)سراغ داشتند؟ كسى كه همّتش سير كردن گرسنگان و سيراب كردن تشنه كامان بود، درد و رنج هاى مردم او را رنج مى داد، و غم و اندوه آنان قلبش را مى فشرد. شرط ديگر مسأله خلافت و امامت، زهد و بى اعتنايى به مال و مقام و زندگى مادى است، چرا كه اگر پيشواى جامعه، دلبسته و دلباخته دنيا باشد از همين طريق مى توان در او نفوذ كرد، و او را از راه حق منحرف

ساخت. آيا در ميان تمام امت اسلامى كسى در زهد و وارستگى به پايه على(عليه السلام) مى رسيد؟ كسى كه هرگز زرى نيندوخت، خانه اى مجلل براى خود نساخت، لباسش ساده همچون لباس غلامش بود، و غذايش با فقيرترين مردم برابرى مى كرد. اگر معيار خلافت، قدرت روحى و جسمى، خلوص نيّت و زهد و پارسايى و عصمت، دلسوزى و مهربانى براى امت است، چه كسى بهتر از اميرالمؤمنين(عليه السلام) واجد اين شرايط بود؟ و اگر پيامبر(صلى الله عليه وآله)على(عليه السلام) را به جانشينى خود نصب كرد و بارها و بارها اين معنا را در قالب عبارت هاى مختلف ريخت و بيان فرمود، و او را از همه لايق تر براى اين مقام شمرد، به همين دليل بود، نه او، كه خداى او نيز او را از همه لايق تر شمرد. بانوى اسلام(عليها السلام) در پايان همين بخش به آنها هشدار مى دهد كه گمان نكنند اين سستى و كوتاهى، و ترك حمايت از لايق ترين فرد امت براى خلافت، ارزان تمام خواهد شد. بايد در انتظار پيامدهاى دردناك آن باشند و نتيجه تلخ آن را بچشند، آنها تصور نكنند كه از چنگال عذاب الهى در همين دنيا نيز مى توانند فرار كنند، نه، هرگز. آرى، سرانجام آنچه را كاشته اند درو خواهند كرد، و در چنگال حكومت هاى خودكامه و بى رحم و ستمگر و جبار و فاسد و مفسد همچون حكومت هاى بنى اميّه و بنى عباس گرفتار خواهند شد، روزى كه راه فرارى در پيش و پس نداشته باشند و عذاب آخرت آنها نيز ناگفته پيداست.

«اَلا هَلُمَّ فَاسْتَمِعْ وَ مَا عِشْتَ اَرَاكَ الدَّهْرُ عَجَباً، وَ اِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ.

لَيْتَ شِعْرِى؟ اِلى اَىِّ سِناد استَنَدُوا؟

وَ عَلَى اَىِّ عِماد اعتَمَدُوا؟ وَ بِاَيَّةِ عُرْوَة تَمَسَّكُوا؟ وَ عَلى اَيَّةِ ذُرّيَّة اَقْدِمُوا وَ احتَنَكُوا؟ (لَبِئْسَ الْمَوْلَى وَلَبِئْسَ الْعَشِيرُ )(1) و (بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلا ).(2) اِسْتَبْدَلُوا وَاللهِ الذُّنابى بِالقَوادِمِ، وَ الْعَجُزَ بِالْكاهِلِ، فَرَغْماً لِمَعاطِسِ قَوْم يَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً، (أَلاَ إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَ_كِنْ لاَ يَشْعُرُونَ).(3) وَيْحَهُمْ! (أَفَمَنْ يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لاَّ يَهِدِّى إِلاَّ أَنْ يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ)(4); ترجمه: اكنون بيا و بشنو، (از دليل هاى واهى آنها) و هر قدر عمر كنى دنيا شگفتى تازه اى به تو نشان مى دهد! و اگر مى خواهى تعجب كنى از سخنان آنها تعجب كن (و منطقشان را در باب خلافت ديگران بشنو). اى كاش مى دانستم آنها به كدام سند استناد جستند؟ و بر كدام پشتوانه اى اعتماد كردند؟ و به كدام دستاويز محكم چنگ زدند؟ و بر كدامين ذرّيّه جرأت كردند و مسلط شدند؟ «چه بد مولا و ياورى، و چه بد مونس و معاشرى» و «چه جايگزينى بدى است براى ستمكاران». آنها پيشگامان را رها كرده و به سراغ دنباله ها رفتند، شانه را با دم معاوضه كردند! بينى گروهى كه (كار بد مى كنند) و گمان دارند كار خوب انجام مى دهند بر خاك مذلت ماليده شود! «آگاه باشيد اينها همان مفسدانند ولى نمى فهمند». واى به حال آنها! «آيا كسى كه هدايت به سوى حق مى كند براى پيروى شايسته تر است يا آن كس كه خود هدايت نمى شود مگر هدايتش كنند؟! شما را چه مى شود؟ چگونه داورى مى كنيد؟».

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . حج، آيه 13 .

2 . كهف، آيه 50 .

3 .

بقره، آيه 12 .

4 . يونس، آيه 35 . هيچ كس جز افرادى كه «مستقلات عقليه» را منكرند نمى توانند ترجيح «مرجوح» بر «راجح» را بپذيرد. يا به تعبير روشن تر هيچ انسانى در مقدم داشتن چيزى كه واجد مزاياى فراوانى است بر چيزى كه فاقد آنهاست، ترديد به خود راه نمى دهد. آيا كسى را شنيده ايد كه به هنگام انتخاب يك معلم، شاگرد را بر استاد ترجيح دهد؟ يا به هنگام درمان بيمارى، يك طبيب عادى و كم تجربه را به طبيبى بزرگ و پرسابقه و با تجربه مقدم بشمرد؟ (بى آن كه امتياز ديگرى در كار باشد)، اگر به هنگام انتخاب فرمانده، افراد با تجربه و مدير و مدبر را رها كرده به سراغ تازه كاران بى تجربه برويم، همه در عقل ما ترديد مى كنند. حتى آنها كه ترجيح «مرجوح» را بر «راجح» _ به زبان _ قبيح نمى شمرند، هرگز در عمل از اين اصل اساسى تخطى نخواهند كرد و دائماً به سراغ ترجيح برتر مى روند. آيا آنها مثلا هنگام خريد ميوه، ميوه هاى خوب را رها كرده و ميوه هاى نارس و نامرغوب را جدا مى كنند؟ يا به هنگام انتخاب دوست، افراد بدنام و آلوده و شرور را بر نيكان و پاكان مقدم مى شمرند؟ محال است كسى آب شور و ناگوار را بر آب شيرين و گوارا ترجيح دهد، و اگر كسى عملا چنين كند نبايد در كمبود عقل او ترديد داشت. بنابراين، قانون «ترجيح بهتر» يك قانون عقلى است كه همه در تمام سطوح آن را عملا پذيرا هستند و از آن تخطى نمى كنند،

ولى مشكل اين جاست كه گاه وضع جامعه چنان دگرگون مى شود كه نه فقط پاى ارزش هاى كاذب به ميان مى آيد، بلكه ضدّ ارزش ها جانشين ارزش ها مى شود، و انسان هاى ظاهراً عاقل، ممتازها را رها كرده به سراغ غير آنها مى روند. آرى منافع زودگذر مادى گاه چنان چشم و گوش انسان را كور و كر مى كنند كه منافع واقعى خود را به فراموشى مى سپرد و در اين جا دست به كارى مى زند كه به راستى ترجيحِ عقب افتاده بر پيشرو است. قرآن مجيد در برابر مشركان و كفار كه آلوده اين كار زشت و نامعقول بودند بر همين مطلب تكيه كرده، مى فرمايد: «(أَفَمَنْ يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لاَّ يَهِدِّى إِلاَّ أَنْ يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ);(1) آيا كسى كه هدايت به حق مى كند براى رهبرى شايسته تر است يا آن كس كه خود هدايت نمى شود، مگر اين كه هدايتش كنند؟ شما را چه مى شود چگونه داورى مى كنيد». بانوى رشيد اسلام دختر گرامى پيامبر(صلى الله عليه وآله) در اين فراز (فراز سوّم) از خطبه غرّا و جانسوزش روى اين مسأله تكيه كرده مى گويد: اى گروه مهاجران و انصار! چرا كسى را كه پيشگام در اسلام بود، و قبل از تمام مردان دست بيعت به پيامبر(صلى الله عليه وآله)داد، رها كرده، به دنبال كسانى مى رويد كه هرگز اين افتخار بزرگ نصيبشان نشده (بلكه مدت ها بعد از طلوع آفتاب جهانتاب اسلام نيز در برابر بت سجده مى كردند)؟ چرا كسى كه «درِ» شهر علم پيامبر (باب مدينة علم

النبي(صلى الله عليه وآله)) و به مقتضاى سخن معروف پيامبر(صلى الله عليه وآله) «اقضاكم علِيٌّ» توانايى او بر داورى از همه بيشتر و بهتر بود، كنار گذاشته، و به سراغ كسانى رفتيد كه هرگز واجد چنين علم و دانشى نبودند؟ شما با اين كار خود قانون مسلم «ترجيح راجح بر مرجوح» را شكستيد، و حكم قرآن را در اين باره (كه در آيه فوق منعكس است) به دست فراموشى سپرديد.(2) بانوى اسلام(عليها السلام) از اين مطلب سخت تعجب مى كند، و دنيا را «جهان عجايب» مى شمرد كه هر روز از عمر انسان مى گذرد مطلب تازه اى به او نشان مى دهد. او سؤال مى كند كه اين گروه به ظاهر عاقل و فهميده براى تغيير محور خلافت، و انتخاب ديگران به جاى على(عليه السلام)به كدام دليل استناد جستند؟ و از كدامين مدرك كمك گرفتند؟ و چگونه آنها امتيازات روشنى را كه در على(عليه السلام) بود، ناديده گرفتند و مرجوحان را بر او مقدم شمردند؟ و در پايان همين بخش از اين آيه قرآن كه اشاره زنده اى به سرنوشت آنهاست، كمك مى گيرد و مى فرمايد: «(لَبِئْسَ الْمَوْلَى وَلَبِئْسَ الْعَشِيرُ)(3) و (بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلا);(4) چه بد مولا و ياورى، و چه بد مونس و معاشرى» و «چه جايگزينى بدى است براى ستمكاران».

-------------------------------------------------------------------------------- 1 . يونس، آيه 35 .

2 . و از همه اينها عجيب تر گفتار ابن ابى الحديد است كه در خطبه كتابش مى گويد: «وَالْحَمْدُللهِِ الَّذِي قَدَّمَ الْمَفضُولَ عَلَى الفاضِلِ» حمد و سپاس سزاوار خداوندى است كه فرد پائين تر را بر فرد برتر ترجيح داد!

3 . اقتباس

از آيه 13 سوره حج .

4 . اقتباس از آيه 50 سوره كهف.

«اَمَا لَعَمْرِي لَقَدْ لَقَحَتْ، فَنَظِرَةٌ رَيْثَما تُنْتِجُ، ثُمَّ احْتَلِبُوا مِلاَْ الْقَعْبِ دَماً عَبِيطاً، وَ ذُعافاً مُبِيداً، هُنالِكَ يَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ وَ يَعْرِف التّالُونَ غِبَّ ما اَسَّسَ الاَْوَّلُونَ، ثُمَّ طِيبُوا عَنْ دُنْياكُمْ اَنْفُساً وَ اطْمَئِنُّوا لِلْفِتْنَةِ جَأْشاً.

وَ اَبْشِرُوا بِسَيْف صارِم، وَ سَطْوَةِ مُعْتَد غاشِم، وَ بِهَرَج شامِل، وَ اسْتِبْداد مِنَ الظّالِمِينَ يَدَعُ فَيْئَكُمْ زَهِيداً، وَ جَمْعَكُمْ حَصِيداً. فَيا حَسْرَةً لَكُمْ وَ اَنّى بِكُمْ وَ قَدْ عَمِيَتْ عَلَيْكُمْ؟ (أَنُلْزِمُكُمُوهَا وَأَنْتُمْ لَهَا كَارِهُونَ)(1); ترجمه: بدانيد به جان خودم سوگند ناقه خلافت باردار شده، منتظر باشيد چندان نمى گذرد كه نوزاد خود را به دنيا مى آورد (آن گاه ببينيد چه نوزادى آورده) سپس به جاى كاسه شير، كاسه هاى پر از خون تازه و سم كشنده را بدوشيد (و لا جرعه سر كشيد!). «و آن زمان است كه طرفداران باطل گرفتار خسران مى شوند». آرى، سرانجام، دنباله روان (چشم و گوش بسته و بى خبر) عاقبت كارى را كه پيشوايانشان پايه گذارى كردند خواهند فهميد (و با تمام وجودشان آثار شوم آن را لمس مى كنند). (برويد) از اين پس به دنياى خود دل خوش كنيد، و از آن راضى و خوشحال باشيد، ولى براى امتحان و فتنه پراضطرابى كه در انتظار شماست خود را آماده كنيد. و شادمان باشيد به شمشيرهاى برنده! و سلطه تجاوزگرانى ستمگر و خونخوار، و هرج و مرجى فراگير، و حكومتى مستبد از ناحيه ظالمان، حكومتى كه ثروت هاى شما را بر باد مى دهد، و جمعيّت شما را درو مى كند! اسفا بر شما! چگونه اميد نجات داريد در حالى كه حقيقت بر شما مخفى مانده، و از واقعيت ها بى خبريد؟ «آيا ما مى توانيم شما را به پذيرش اين دليل روشن مجبور كنيم با اين كه شما كراهت داريد؟». ثمره شوم انتخاب

نادرست بسيارى از مردم فكر مى كنند اگر واقعيت ها را فراموش كنند واقعيت ها نيز آنها را فراموش خواهد كرد، و دامانشان را نخواهد گرفت. چنين مى پندارند مى توان تخم بد كاشت و حاصل خوب برداشت، در حالى كه به گفته آن شاعر نكته پرداز جاى شك نيست كه : تخم گل كاشتى آخر گل شد *** بر سرش نغمه سرا بلبل شد خار كِشتى ثمرت خار دهد *** خار جز خار كجا بار دهد؟ در زمين دل خود كشتى خار *** خار بار آمد و دادت آزار آرى، چيزى نمى گذرد كه اين پندارها همچون ساختمان فرسوده موريانه خورده اى فرو مى ريزد، ويا همچون حباب هايى بر سطح آب محو مى شود، و يا مانند خواب و خيالى با بيدار شدن پايان مى گيرد و چهره عبوس واقعيت هاى شوم كه ثمره اعمال نادرست خود انسان است ظاهر مى شود، و طعم تلخ پيامدهايى را كه محصول اعمال نسنجيده و خام است، خواهد چشيد. آرى، اين حكم قانون هستى است كه با قدرت هر چه تمام تر بر سراسر تاريخ بشر حكومت كرده و مى كند كه خطاكاران را از نتايج اعمالشان با خبر مى سازد. شهد زندگى را در كامشان شرنگ و رؤياهاى شيرين را به كابوسى وحشتناك مبدل مى سازد. بانوى اسلام(عليها السلام) در چهارمين فراز از خطبه اش بر همين معنا تكيه مى كند و به آنها گوشزد مى فرمايد كه: شتر خلافت بعد از انحراف از مسير، بزودى باردار مى شود و نوزاد عجيب الخلقه خود را بر زمين مى نهد، آن گاه به جاى آن كه

شير گوارا و لبن سائغ آن را بنوشيد، كاسه هاى مملو از خون تازه به شما تحويل خواهد داد، و جام دل شما را مملوّ از اين خون مى سازد! و به جاى شير شيرين، زهر جانگداز در كامتان فرو خواهد ريخت. يعنى كم كم نوبت به ستمگران تاريخ و فرزندان و نواده هاى «ابوسفيان» و «حجّاج ها» و «ابن اشعث ها» و بدتر از آنها مى رسد كه شمشيرهاى برنده را بر گردن شما و فرزندانتان مى نهند، و خرمن زندگى شما را با داس مرگبار خود درو مى كنند. نه فقط اموالتان را به غارت و زنانتان را به اسارت مى برند، كه با قتل عام هاى پى در پى صفحه زمين را از خونتان رنگين مى سازند و حتى در درون مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله)، آرى در درون مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله)دوّمين حرم امن خدا، آن قدر از شما و فرزندانتان مى كشند كه صحن مسجد مالامال از خون مى شود، حتى حرمت خانه خدا را نگه نمى دارند و آن را با منجنيق سنگباران كرده و در درون يا بيرون آن شما را از دم تيغ مى گذرانند! شما گمان كرديد اگر با عذرهاى واهى دست از يارى حق و دفاع از جانشين پيامبر(صلى الله عليه وآله) برداشتيد به آسانى از مجازات الهى در امان مى مانيد، و از عواقب سوء اعمالتان مى گريزيد، زهى تصور باطل، زهى خيال محال! و امروز... آرى امروز كه ما به گذشته تاريخ مى نگريم واقعيت سخنان پر محتواى بانوى بزرگ اسلام(عليها السلام) را روشن تر از هميشه مى يابيم كه انحراف خلافت

از محور اصلى چه عواقب دردناكى براى مسلمين به بار آورد؟ و چگونه جان و مال و نواميس آنها، و از آن افزونتر قوانين و احكام و مقدّسات اسلام بازيچه دست بازماندگان احزاب جاهلى شد! عمّال بنى اميه نه بر صغير رحم كردند و نه بر كبير; نه پاس حرم رسول الله(صلى الله عليه وآله) را داشتند و نه احترام خانه خدا را; نه براى مهاجران ارزشى قائل بودند و نه براى انصار. از فرزندان ابوسفيانى كه به اطرافيانش توصيه مى كرد: «تَلَقَّفُوها يا بَنِي اُمَيَّةَ تَلَقُّفَ الْكُرَةِ فَوَالَّذِي يَحْلِفُ بِهِ اَبُوسُفْيانُ ما مِنْ جَنَّة و لا نار; گوى خلافت را از ميدان برباييد اى بنى اميّه، سوگند به چيزى كه ابوسفيان هنوز به آن وفادار است و سوگند ياد مى كند، نه بهشتى در كار است و نه دوزخى!». چه انتظارى مى توان داشت. لذا معاويه فرزند همين ابوسفيان نيز مى گفت: «ما قاتَلْتُكُمْ لِتُصَلُّوا وَ لا لِتَصُومُوا... بَلْ قاتَلْتُكُمْ لاَِتَأَمَّرَ عَلَيْكُمْ». من با شما پيكار نكردم كه نماز بخوانيد يا روزه بگيريد... من فقط براى اين پيكار كردم كه بر شما حكومت كنم! و از همه بدتر داستانى است كه ابن ابى الحديد عالم معروف اهل سنّت از زبير بن بكار نقل مى كند و آن را عنوان سندى بر عدم اعتقاد معاويه به نبوّت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) از سوى جمعى از دانشمندان (اهل سنّت) مى شمرد. او مى گويد: فرزند مغيرة بن شعبه نقل مى كند كه : با پدرم نزد معاويه رفتم، و پدرم غالباً نزد او مى رفت و هنگام بازگشت از عقل و هوش معاويه مى گفت،

ناگهان شبى آمد و از غذا خوردن امتناع كرد، و بسيار اندوهگين بود، من فكر كردم حادثه اى روى داده، از علت آن پرسيدم، گفت: فرزندم! من از نزد كسى آمدم كه از همه بى ايمان تر و آلوده تر است! گفتم: چه مى گويى؟ گفت: من با او خلوت كرده بودم و به او گفتم: تو به اعلا درجه حكومت رسيده اى، اگر عدالت را پيشه كنى، و نيكى را گسترش دهى، به نفع توست، چرا كه سن تو زياد شده است، و اگر نظر محبّتى به برادرانت از بنى هاشم بيفكنى و صله رحم بجا بياورى بهتر است، چرا كه امروز هيچ خطرى از ناحيه آنها تو را تهديد نمى كند، و اين به عنوان ذكر خير و ثوابى براى تو باقى مى ماند. گفت: من چه اميدى به بقاى نام خويش داشته باشم؟ «اخو تيم» (اشاره به خليفه اوّل) حاكم بر كشور اسلام شد، عدالت كرد، و آنچه مى بايست انجام دهد انجام داد، ولى همين كه از دنيا رفت نامش فراموش شد، فقط مى گويند «ابوبكر». سپس «اخو عدى» (اشاره به خليفه دوّم) به حكومت رسيد و تلاش كرد، و ده سال دامن به كمر زد، اما همين كه از دنيا رفت نام او هم از ميان رفت، جز اين كه مى گويند «عمر». ولى «ابن ابى كبشه» (اشاره به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)) هر روز پنج مرتبه به نام او فرياد مى زنند و مى گويند: «اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ»! با اين حال كدام كار خير و كدام نام نيك (از من و امثال من) بعد از اين

باقى مى ماند، اى بى شخصيت؟! نه بخدا سوگند، مگر اين كه دفن شود، دفن شود!، (اين جمله اشاره به اين است كه بايد نام گسترده پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را دفن كرد).(2) و سرانجام يزيد نوه ابوسفيان همه پرده ها را كنار زد و بطور علنى و آشكارا اين نعره مستانه را سر داد: لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلا *** خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحْيٌ نَزَلْ بنى هاشم با حكومت بازى كردند و همه حرف ها مقدمه آن بود، و الا نه خبرى آمده است و نه وحى از سوى خدا نازل شده! و به اين ترتيب همان گفته كفرآميز و جنايت بار نياى خود ابوسفيان را با صراحت تمام بيان و امضا كرد. وضع زندان هاى امويان و شكنجه هاى عجيبى كه نسبت به زندانيان خود روا مى داشتند كه نه تنها تاريخ اسلام كه تاريخ بشريت را لكه دار و سياه كرده است گواه زنده گفتار بانوى اسلام(عليها السلام) است. آرى، حوادث آينده به خوبى در آيينه تابناك قلب بانوى اسلام(عليها السلام) منعكس بود، و همان گونه كه به روشنى در اين خطبه خبر داد، بزودى سلطه گران متجاوز و بى رحم با شمشيرهاى آخته و برّان بر مردم هجوم آوردند و حكومت هاى خودكامه استبدادگر جان و مال و ناموس و دينشان را بر باد دادند. هرج و مرج سايه شوم و سنگين خود را بر جامعه اسلامى افكند و مسلمانان تلخىِ آن همه سستى و تقصير در حمايت از حق را چشيدند. و اين است سزاى آن كس كه حق را رها كند و به دنبال باطل رود.

-------------------------------------------------------------------------------- 1

. هود، آيه 28 .

2 . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، جلد 5، صفحه 129.

«قالَ سُوَيْدُ بْنُ غَفْلَة: فَاَعادَتِ النِّساءُ قَوْلَها(عليها السلام) عَلى رِجالِهِنَّ فَجاءَ اِلَيْها قَوْمٌ مِنْ وُجُوهِ الْمُهاجِرِينَ وَ الاَْنْصارِ مُعْتَذِرِينَ وَ قالُوا:

يا سَيِّدَةَ النِّساءِ لَوْ كانَ اَبُوالْحَسَنِ ذَكَرَ لَنا هذَا الاَْمْرَ مِنْ قَبْلِ اَنْ نُبْرِمَ الْعَهْدَ، وَ نُحْكِمَ الْعَقْدَ، لَما عَدَلَنا عَنْهُ اِلى غَيْرِهِ. فَقالَتْ: اِلَيْكُمْ عَنِّي فَلا عُذْرَ بَعْدَ تَعْذِيرِكُمْ، وَ لا اَمْرَ بَعْدَ تَقْصِيرِكُمْ; ترجمه: سويد بن غفله (راوى اين خبر) مى گويد: زنان مهاجر و انصار، سخنان آتشين دختر پيامبر(صلى الله عليه وآله) را براى مردانشان بازگو كردند، و به دنبال آن گروهى از مهاجران و انصار خدمتش رسيدند و در مقام عذرخواهى برآمدند، و گفتند: اى بانوى زنان! اگر ابوالحسن على(عليه السلام) پيش از محكم شدن پيمان، و بيعت با ديگران، پيشنهاد بيعت مى كرد، هرگز او را رها نمى كرديم (و به سراغ ديگران نمى رفتيم). بانوى اسلام(عليها السلام) از اين عذر بدتر از گناه سخت ناراحت شد و فرمود: بس كنيد، و از من دور شويد! اين عذرهاى دروغين شما هرگز پذيرفته نيست، وچاره اى بعد از آن همه تقصيرات وجود ندارد». از همه زشت تر و دردناك تر پاسخى است كه گروهى از مهاجران و انصار بعد از شنيدن پيام بانوى اسلام فاطمه زهرا(عليها السلام) در حضورش مطرح كردند كه همچون خنجرى بر قلب پاكش فرو نشست و خوانه ابش در كلماتش پاشيد. آنها با شنيدن محتواى اين خطبه سخت تكان خوردند، و احساس شرمسارى كردند، و شايد از مجازات هاى الهى در دنيا و آخرت بيمناك شدند، و همين امر آنها را بر اين داشت كه اجازه شرفيابى گرفته و به محضر دختر پيامبر(صلى الله عليه وآله)بشتابند و جوابى خدمتش

عرض كنند كه محتوايش اين بود: چرا ابوالحسن على بن ابى طالب(عليه السلام) قبل از آن كه ديگران پيشنهاد بيعت كنند ما را به سوى خود فرا نخواند تا دست بيعت در دست او بگذاريم، مقدمش را گرامى داشته، و از حكومتش پاسدارى كنيم؟ در اطاعتش بكوشيم، و فرمانش را از جان و دل پذيرا شويم، و با وجود او ما هيچ كس را مقدم نمى داشتيم! چرا كه او را از همه لايق تر براى اين امر مهم، و از همه نزديك تر به رسول الله(صلى الله عليه وآله) و مكتب و فكر او مى دانيم. ولى افسوس كه حالا كار از كار گذشته! و ما دست ديگران را به منظور بيعت فشرده ايم، و طوق طاعتشان را بر گردن نهاده ايم و چون پيمان خود را در اين زمينه محكم كرده ايم راه بازگشت به روى ما بسته است! اما اى كاش آنها اين عذر بدتر از گناه را در محضر بانوى اسلام(عليها السلام) مطرح نمى كردند، پاسخى زشت و ننگين، و عذرى رسوا و دروغين، سخنى كه قلب پاك او را سخت آزرده ساخت، و روح دردمندش را دردمندتر كرد. اى كاش لااقل با صراحت به گناه خود اعتراف مى كردند، و قول بازگشت در فرصت مناسب را به او مى دادند و از اين زشت گويى و عذرهاى واهى چشم مى پوشيدند، زيرا: اوّلا: آنها بارها از شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) شنيده بودند كه وصى و جانشين او كسى جز على(عليه السلام) نيست و اين مسأله نيازى به بيعت نداشت. ثانياً : به فرض اين كه نيازى به بيعت بود،

مگر در غدير خم پيامبر(صلى الله عليه وآله) از همه آنها بيعت نگرفت، داستان غدير خم چيزى نبود كه بر كسى مخفى باشد، مطلبى بود كه خود آنها در فاصله نزديكى آن را ديده يا شنيده بودند و از آن خبر داشتند. ثالثاً: به فرض كه پيام پيامبر(صلى الله عليه وآله) را نشنيده و در غدير خم حضور نداشتند، آيا برترى على(عليه السلام) بر ديگران بر كسى مخفى و پوشيده بود؟! چرا بعد از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله) دسته جمعى به سراغش نيامدند و اگر نيازى به بيعت مجدد بود دست بيعت در دستش نگذاردند؟ خلافت يك حق شخصى و خصوصى مربوط به اميرمؤمنان على(عليه السلام) نبود كه نياز به «مطالبه صاحب حق» داشته باشد، خلافت يك حق عمومى مربوط به جامعه اسلامى، بلكه مربوط به كل اسلام بود، و لذا پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) او را به اين مقام به فرمان پروردگار نصب نمود. پذيرش خلافت از سوى على(عليه السلام) و حمايت مسلمين از او، هر دو از وظايف حتمى الهى بود كه «چون و چرا» و «اگر و مگر» و «چنين و چنان» در آن معنا ندارد. رابعاً : به فرض كه على(عليه السلام) مى بايست پيشنهاد بيعت به عنوان خلافت به مردم كند، آيا سزاوار است بدن پيامبر(صلى الله عليه وآله)روى زمين بماند و كسى اقدام به خاكسپارى اين جسم مطهر نكند و نخست دعواى خلافت مطرح گردد. اين چه توطئه اى بود كه گروهى مراسم دفن آن حضرت را رها كرده و عجولانه به دنبال نصب خليفه رفتند؟ چرا؟ خامساً: اگر از همه اينها چشم بپوشيم هر گاه كسى

فرضاً رهبرى براى خود انتخاب كند و بعد بفهمد در اين انتخاب گرفتار اشتباه شده است، و راهى را كه مى روند نه به تركستان كه به سوى پرتگاه است، آيا بايد به راه خود ادامه دهد، و در پرتگاه سقوط كند، چون بيعت با ديگرى كرده، و قول وفادارى به ديگرى داده است؟! كدام منطق و قانون و كدام عقل چنين داورى مى كند؟

در پايان ذكر اين نكته ضرورى به نظر مى رسد كه اين خطبه گرچه در مقطع خاصى ايراد شده و ناظر به مسأله ولايت على(عليه السلام) مى باشد، ولى درسى است براى همه مسلمان ها در تمام قرون و اعصار، كه در مسائل مربوط به حكومت اسلامى سستى و بى تفاوتى نشان ندهند و از در سازشكارى با افراد نااهل در نيايند، با اين مسأله، سطحى برخورد نكنند، و در انتخاب افراد براى پست هاى حساس ترجيح «مرجوح» بر «راجح» ندهند، و اگر چنين كنند بايد در انتظار نتيجه شوم اعمالشان باشند، و بدانند كه عواقب دردناك حكومت هاى ناصالح و خودكامه و طاغوت ها را با تمام وجود خود لمس مى كنند سپس بر كوتاهى و تقصير خود اشك حسرت مى ريزند.

اشكى كه ثمرى جز اندوه و حسرت و رسوايى ندارد. قم _ حوزه علميه ناصر مكارم شيرازى ربيع الثانى 1409 مطابق آبان ماه 1367

الزهرا عليهاالسلام سيده نساآ العالمين

اشارة

سرشناسه : مكارم شيرازي ناصر، - 1305

عنوان و نام پديدآور : الزهرا عليهاالسلام سيده نساآ العالمين ناصر مكارم شيرازي تعريب عبدالرحيم محمداني مشخصات نشر : قم مدرسه الامام علي ابن ابي طالب 1382.

مشخصات ظاهري : ص 176

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي يادداشت : عربي يادداشت : عنوان اصلي زهرا سلام الله عليها برترين بانوي جهان

يادداشت : عنوان روي جلد:Makarem shirazi. Al - Zahra The most superior lady of the world.

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس عنوان روي جلد : Makarem shirazi. Al - Zahra The most superior lady of the world.

موضوع : فاطمه زهرا(س ، 8؟ قبل از هجرت -- ق 11

شناسه افزوده : حمراني عبدالرحيم مترجم شناسه افزوده : مدرسه الامام علي بن ابي طالب ع

رده بندي كنگره : BP27/2/م 7ز9043 1382

رده بندي ديويي : 297/973

شماره كتابشناسي ملي : م 82-17508

المقدمة

قال رسول الله صلى الله عليه و آله: «كانت مريم سيدة نساء زمانها، أمّا ابنتي فاطمة فهي سيدة نساء العالمين من الاولين الاخرين».

***

شهدت المرأة معاناة قاسية جمة على مدى التأريخ، وكانت رقيقة في جسدها مقارنة بالرجل، فقد أثر هذا الامر سلباً على الظلمة والطواغيت الذين سعوا جاهدين على مر العصور لهضم حقها وتجريدها من إنسانيتها، وما ابشع من جرائم إرتكبوها بهذا الشأن، ولا سيما في شبه الجزيرة العربية وابان العصر الجاهلي- رغم أن الدنيا برمتها كانت آنذاك تسبح في بحر من الجاهلية- حيث كانوا أشد وطأة على المرأة وأعظم لثلمها شخصيتها. حتى بلغ بهم الأمر أن جعلوها سلعة تباع و تشتري؛ لم يورثوها الرجال (فهي لا تحمل السلاح وتحمي البيضة)، كما كانوا يعدون ولادة البنت عاراً، ولذلك- كما يشير

القرآن- كانوا يعمدون لوأدها- بل الادهى من ذلك أنهم ولوا ظهورهم حتى لا بسط القوانين الطبيعية: فصار شاعرهم يقول:

بنونا بنو أبنائنا و بناتنا بنوهن أبناء الرجال الأباعد

وهذا ما يمثل الجو الفكري الذي كان سائدا لديهم آنذاك. وهنا كان للاسلام الذي حمل راية القيم الالهية والانسانية موقفه الحازم ازاء هذا التفكير الجاهلى المقيت لتثور ثائرته من أجل إستعادة المرأة لشخصيتها المفقودة؛ فاعتمد أسلوب الوعظ والتوصيه والارشاد إلى جانب تشريع القوانين التي تكفل للمرأة حقوقها فسح المجال أمامها لتمارس دورها في كافة الميادين، وبالتالي الوقوف بحزم بوجه كل من تسول له نفسه التمرد على هذه الحقائق.

فقد ورد في الاخبار: أن أسماء بنت عميس زوج جعفر بن أبي طالب عادت معه من الحبشة وانطلقت لزيارة أزواج النبي صلى الله عليه و آله فكان مما سألت:

هل جاء شيى ء من القرآن بحق النساء؟ فأجبن بعدم العلم بهذا الأمر! فقصدت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله وقالت: يا رسول اللَّه، هل خلقت النساء للعذاب؟

(لعلها كانت مصيبة في طرحها مثل هذا السؤال على النبي صلى الله عليه و آله فهي حديثة العهد بالوحي والرسالة، وربما كانت تظن بان المبادى ء التي كانت تحكم المجتمع الجاهلي مازالت عالقة لحد الان).

فاجابها رسول اللَّه صلى الله عليه و آله: ومم ذاك؟

قالت: لأن القرآن لم يقر لها بالفضل الذي أقره للرجال!

كانت تلك الواقعة في العام الهجري الخامس وقد مرت ثمانية عشر عاماً على انبثاق الدعوة الاسلامية، كما إستفاضت الايات القرآنية وتواترت الاحاديث النبوية التي تناولت قضية إحياء شخصية المرأة، مع ذلك و بهدف التأكيد فقد صرحت الاية الخامسة والثلاثون من سورة الاحزاب بهذا الفضل للنساء وحقيقة تأصل قيمها الانسانية التي تجعلها تشترك وأخيها الرجل في وحدة

هذه الحقيقة وأنها تتمتع. بمكانتها

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 7

الاجتماعية المرموقة. وهي القيم التي حصرتها الاية الشريفة في عشرة فصول، فقالت:

إن المسلمين والمسلمات.

والمؤمنين والمؤمنات

والقانتين والقانتات

والصادقين والصادقات

والصابرين والصابرات

والخاشعين والخاشعات

والمتصدقين والمتصدقات

والصائمين و الصائمات

والحافظين فروجهم والحافظات

والذاكرين الله كثيرا والذاكرات

أعد اللَّه لهم مغفرة و أجرا عظيما

وهكذا يكون الاسلام قد وضع النقاط على الحروف، وكشف النقاب عن تكافى ء المرأة والرجل في سيرهما إلى اللَّه وبلوغ السمو والكمال الانساني المشهود.

جدير بالذكر ان البعض قد أعرب عن دهشته من كيفية منح الاسلام المرأة حق المطالبة باجور الرضاعة التي تقدمها لولدها! فقد قال عز من قائل: ى فان أرضعن لكم فاتوهن أجورهن ى «1»

. فهل هناك من امرأة يسعها المطالبة بالاجر من أجل ارضاع فلذة كبدها ولاسيما إذا كانت تعيش مع زوجها حياة زوجية مشتركة؟

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 8

لكن لا ينبغي أن ننسى هنا بان هذه التعاليم انما تستند إلى منطق الاسلام الذي لا يرى ان المرأة هي إنسان ذات حقوق إنسانية، لها الحق في التصرف في أموالها وليس للرجل الحق في هضمها حقها دون رضاها وطيب خاطرها فحسب، بل أبعد من ذلك فهي تملك حتى حق المطالبة بالرضاعة. ولك- عزيزي القارئ- أن تقف على مدى تأثير هذا الأمر على تلك البيئة!

وزبدة الكلام أن المرأة مدينة بالفضل للاسلام الذي أعاد لها عزتها و كرامتها وحررها من مخالب عتاة التأريخ ومردته، شريطة أن تطبق تعاليم هذا الدين الحنيف بحذافيرها.

فاطمة عليها السلام منذ الولادة حتى رحيل النبي صلى الله عليه و آله

الولادة الميمونة لفاطمة عليها السلام

«فاطمة بضعة مني وهي نور عيني وثمرة فؤادي وروحي التي بين جنبيّ وهي الحوراء الانسية» «1»

كان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله يعيش أصعب الظروف وأعقدها في العام الخامس من بعثته

النبوية الشريفة، فالاسلام في عزلة خانقة والمسلمون الاوائل قلائل وتصاعد حدة الضغوط، ناهيك عن أجواء الظلام التي كانت القت بظلالها على مكة اثر الشرك والوثنية والجهل والحروب القبلية العربية وسيادة منطق القوة واستشراء الفقر والحرمان في صفوف الناس.

كان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله يتطلع إلى الغد؛ الغد المشرق الكامن وراء هذه السحب السوداء الداكنة، الغد الذي يبدو صعب المنال و ربما المحال بالالتفات إلى الاسباب والعلل الظاهرية الاعتيادية.

وهنا وقعت حادثة المعراج الكبرى التي أذن اللَّه فيها لرسوله الاكرم صلى الله عليه و آله بالعروج لمشاهدة ملكوت السماء ى لنريه من آياتناى «2»

فيرى عظم آيات ربّه بعينه لتتسامى روحه العظيمة، ويتأهب لتلقي ثقل

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 12

الرسالة المصحوبة بسعة الأمل. فقد روى الفريقان- السنة والشيعة- أن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله وطأ الجنة ليلة المعراج، فناوله جبرئيل عليه السلام فاكهة من شجرة طوبى، فلما عاد إلى الارض انعقدت نطفة فاطمة من تلك الفاكهة. ولذلك جاء في الحديث أن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله قال: «ان فاطمة حوراء أنسية، فكلما إشتقت إلى الجنة جعلت أقبلها» «1»

وبذلك فإن هذه المولودة المباركة التي تمثل عصارة ثمار الجنة ولحم و دم رسول اللَّه صلى الله عليه و آله وتلك الام الحنون السيدة خديجة الكبرى عليها السلام تكون قد وضعت حدا لطعنهم و غمزهم في النبي صلى الله عليه و آله كونه أبتر لا عقب له. وعلى ضوء سورة «الكوثر» المباركة فان فاطمة عليه السلام هي العين الصافية التي تدفقت منها ذرية النبي صلى الله عليه و آله والائمة الهداة الميامين عبر القرون حتى يوم القيامة.

للحوراء الانسية تسعة أسماء يرمز كل

منها لصفات و مناقب هذه السيدة الطاهرة المباركة، وهي:

1- فاطمة

2- الصديقة

3- الطاهرة

4- المباركة

5- الزكية

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 13

6- الراضية

7- المرضية

8- المحدّثة

9- الزهراء

وكفى باسمها «فاطمة» الذين يعنى البشارة الكبرى لمواليها ومحبيها، فلفظ «فاطمة» قد أخذ من مادة «فطم» بمعنى الانفصال، ومنه فطام الولد بمعنى فصله عن الرضاعة. فقد ورد في الحديث أن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله قال لأمير المؤمنين علي عليه السلام: أتعلم يا علي لم سميت ابنتي فاطمة؟

قال عليه السلام: لم يا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله؟

فقال عليه السلام: «ان اللَّه عزوجل فطمها و محبيها من النار فلذلك سميت فاطمة» «1»

ويتألق إسم الزهراء من بين أسمائها. و حين سئل الصادق عليه السلام:

لم سميت فاطمة عليه السلام بالزهراء؟ قال عليه السلام: لأن الزهراء كانت زاهرة كالنور، فإذا وقفت في محرابها للصلوة كانت تزهر لأهل السموات كما تزهر النجوم لأهل الارض، ولهذا سميت بالزهراء. كان زواج تلك السيدة- التي كانت تحظى بشخصية مرموقة في مجتمعها- من النبي الاكرم صلى الله عليه و آله سببا لمقاطعتها من قبل نساء مكة، اللاتي قلنّ: إنها تزوجت من فتى فقير ويتيم فحطت من قدرها وشأنها. وقد إستمرت هذه المقاطعة حتى حملت بالزهراء عليه السلام. فلما قاربت وضع حملها بعثت خلف نساء قريش ليرافقنها في لحظات الطلق والمخاض العصيبة ولا يتركنها لوحدها.

فجوبهت برد باهت قاسي: «انك لم تسمعي مقالتنا فتزوجت من يتيم أبي

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 14

طالب، فليس لنا أن نساعدك!

اغتمت خديجة عليها السلام لهذا الرد الباطل؛ لكن قلبها كان يطفح بنور الأمل الذي يشعرها بأن ربّها لن يتركها وحيدة. وبدأت لحظات الوضع الصعبة؛ مع غربتها ووحدتها في البيت، ولم

تكن هناك خادمتها التي يمكنها الوقوف إلى جوارها أملًا فتفتح عينها لترى أربعاً من النساء فينتابها القلق. فنادتها إحداهن قائلة: لا تبتسئي! فقد بعثنا ربك لنجدتك، نحن أخواتك، فأنا سارة وهذه آسية زوجة فرعون وهي رفيقتك في الجنة؛ وتلك مريم بنت عمران، أما هذه فهي كلثوم ابنة موسى بن عمران و قد جئنا لنلبي أمرك. فمكثن عندها حتى وضعت فاطمة سيدة النساء. «1» ولم يكن ذلك بدعا فقد قال الحق سبحانه: ى ان الذين قالوا ربنا اللَّه ثم استقاموا تتنزل عليه الملائكة ألّا تخافوا ولا تحزنواى «2»

إضافة إلى الملائكة فقد حضرتها أرواح نساء العالم لنجدتها ومعونتها. فسرُّ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله وحمد اللَّه وأثنى عليه، وخرست ألسن خصومه ممن نعتوه بالابتر، حيث بشّره سبحانه بهذه المولودة المباركة ى انا أعطيناك الكوثر فصل لربك وانحر إن شانئك هو الابترى.

سر حب النبي صلى الله عليه و آله لفاطمة عليها السلام

«إذا اشتقت إلى الجنة قبّلْتُ نحرَ فاطمة». «1»

كتب كل المؤرخين وأرباب الحديث أنّ للرسول صلى الله عليه و آله علاقةً عجيبةً بابنته فاطمة عليها السلام بديهي أن علاقة النبي الكريم صلى الله عليه و آله بفاطمة عليها السلام لم تكن علاقة الوالد بولده، رغم أنَّ هذه العاطفة مكونة في وجود الرسول صلى الله عليه و آله، إلّا أن حديثه وعبارته عن تلك العلاقة تشير إلى وجود معايير أخرى. ونكتفي هنا بالاشارة إلى بعض الروايات التي صرحت بها مصادر الفريقين.

1- «ما كان أحد من الرجال أحب إلى رسول اللَّه من عليٍّ ولا من النساء أحب إليه من فاطمة». «2»

الطريف أن جمعاً كبيراً من أرباب الحديث قد روى هذا الحديث نقلًا عن عائشة.

2- عند ما نزلت الآية الشريفة:

ى لا تَجْعَلوا دعاء الرّسولِ بينَكم كدعاء بعضكم بعضاًى.

«3»

لم يخاطب المسلمون الرسول صلى الله عليه و آله باسمه، بل أخذوا ينادونه يا رسول

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 16

اللَّه أو يا أيها النّبي- تقول فاطمة عليها السلام لمّا نزلت الآية الشريفة هبت رسول اللَّه أن أقول له يا أبه. فكنت أقول: يا رسول اللَّه، فأعرض عني مرةً واثنين أو ثلاثاً، ثم أقبل عليَّ فقال: يا فاطمة إنّها لم تنزل فيك ولا في أهلك ولا في نسلك، أنت مني و أنا منك، إنّما نزلت في أهل الجفاء والغلظة من قريش، أصحاب البذخ والكبر ثم أضاف هذه العبارة الروحية العجيبة قولي يا أبه فإنّها أحيى للقلب وأرضى للرّب» «1».

لقد كان لصوت فاطمة عليها السلام الحنون وهي تردد «يا أبتاه» وقعاً مؤثراً في نفس الرسول صلى الله عليه و آله كوقع أمواج النسيم على البراعم المتفتحة.

3- جاء في حديثٍ آخر

«كان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله إذا سافر كانت آخر الناس عهداً به فاطمة وإذا رجع من سفره كانت عليها أفضل الصلاة أوّل الناس عهداً به». «2»

4- نقل كثير من محدثي الشيعة والسنّة حديثاً للرسول صلى الله عليه و آله قال فيه:

«من آذاها فقد آذاني ومن أغضبها فقد أغضبني من سرها فقد سرني ومن سائها فقد سائني»

لا شك أن حرمة الزهراء صلى الله عليه و آله ورفعتها انما تعود لسمو شخصيتها وسمو مكانتها واخلاصها وعلو ايمانها وعبوديتها، ولا غرو فهي أم الائمة و زوج أميرالمؤمنين عليّ بن أبي طالب عليه السلام.

لكنّ الرسول صلى الله عليه و آله أراد أن يفهم المسلمون حقيقة أخرى ويفصح عن رأي الاسلام بشأن أمر آخر فيخلق ثورة فكرية و ثقافية في ذلك الوسط فيقول:

الزهراء عليها السلام سيد نساء

العالمين، ص: 17

البنت ليست كائنا يجب أن توأد.

أنظروا ... أني أقبل يد ابنتي، واجلسها مكانى، وأكن لها عظيم احترامي وتقديري.

البنت إنسان كسائر الناس، نعمة من نعم الخالق، وموهبة إلهية.

وأنها كأخيها الرجل في سيرها نحو الكمال والقرب الالهي، وهكذا أعاد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله للمرأة شخصيتها التي تصدعت في ذلك الوسط المظلم.

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 18

فاطمة أم ابيها

قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله: «انّ اول شخص يدخل علي الجنة فاطمة بنت محمد» «1»

كان المسلمون يعيشون مرحلة الاعداد في مكة، في ظل ظروف قاسية للغاية. كانت بداية انبثاق الدعوة الاسلامية، والفئة الاسلامية قليلة، بينما كانت العدة والعدد والسطوة والثروة بيد خصوم الدعوة الجفاة، وكان لهم أن يفعلوا ما شاءوا بالمسلمين. فلم يتورعوا عن أذى المسلمين، كما لم يكفوا عن الاساءة إلى النبي صلى الله عليه و آله والطعن في شخصه.

وقد شهد ذلك العصر بروز شخصيتين على مستوى التضحية والفداء:

فكانت «خديجة» من بين النساء؛ التي كانت سكن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله تواسيه بحبها وحنانها فتزيل عن قلبه الهم والغم. أما من بين الرجال فكان (ابوطالب) والد اميرالمؤمنين على عليه السلام والّذي كان يتمتع بمكانة مرموقة في المجتمع المكّى، إلى جانب حكمته و حنكته العالية. فكان يقي رسول اللَّه صلى الله عليه و آله ولا يتوانى في الدفاع عنه، كان درعه وعونه إزاء خصوم الدعوة. وللأسف فقد توفي هذان العظيمان في السنة العاشرة للهجرة

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 19

فحزن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله حزناً شديداً و بقي وحده في الساحة. وقد بانت شدة حزنه بهذين الفردين- والذين كان لكل منهما دوره في إنتشار الاسلام-

حين سمى ذلك العام ب «عام الأحزان». ولكن لا يسلب اللَّه المصطفين من عباده نعمة الافاض عليهم مثلها، فقد خلّف كل منهما ولدا يواصل نهجهما. فكان علي بن أبي طالب عليه السلام كأبيه يقي رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بنفسه، كان كذلك من انبثاق الدعوة، وهكذا سد الفراغ الذي تركه أباه بعد رحيله.

بينما خلّفت خديجة (فاطمة) فكانت البنت الحنونة الشجاعة والمضحية التي وقفت إلى جانب أبيها تشد أزره وتشاركه همه و غمه.

كان أميرالمؤمنين عليه السلام في التاسعة عشرة من عمره، بينما لم تكن فاطمة- على ضوء الروايات الصحيحة- قد جاوزت الخامسة من عمرها.

الجدير بالذكر انهما عاشا معاً في بيت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله يؤنسانه ويخففان عنه ألم الوحدة. فقد كانت السنوات الثلاث الاخيرة التي سبقت الهجرة مملوءة بالاذى والمرارة والمعاناة بسبب الجهود المضنية التي كان يبذلها أعداء الدعوة من أجل القضاء على الاسلام والمسلمين. لقد نالت قريش من رسول اللَّه صلى الله عليه و آله من الاذى ما لم تكن تطمع به في حياة أبي طالب حتى إعترضه سفيه من سفهاء قريش فنشر على رأسه التراب، فدخل رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بيته والتراب على رأسه، فقامت إليه فاطمة عليها السلام فجعلت تمسح التراب عن رأسه وهي تبكي ورسول اللَّه صلى الله عليه و آله يقول لها: لا تبكي يا بنية، فان اللَّه مانع أباك. «1»

وروى ابن عبّاس: أن قريشاً اجتمعوا في الحجر فتعاقدوا باللّات والعزى ومناة لو رأينا محمداً لقمنا مقامٍ رجل واحدٍ ولنقتلنّ، فدخلت

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 20

فاطمة عليها السلام على النبي صلى الله عليه و آله باكيةً وحكت له مقالهم، فقال:

يا بنية أدني وضوئي فتوضأ وخرج إلى المسجد، فلمّا رأوه قالوا: هاهو ذا و خفضت رؤوسهم، وسقطت أذقانهم في صدورهم فلم يصل رجل منهم، فأخذ النبي صلى الله عليه و آله قبضةٍ من التراب فحصبهم بها و قال: شاهت الوجوه، فما أصاب رجلًا منهم إلّاقتل يوم بدر. «1»

وهذا يدل على أنَّ فاطمة عليها السلام لم تكن تخدم والدها في البيت فحسب، بل و تفكر بكيفية الدفاع عنه و نجاته في خارج البيت.

حيث روي أنها كانت الوحيدة في الدفاع عنه عليها السلام عندما رمى عليه أبوجهل روث البقر، و هو صلى الله عليه و آله يصلي وأصحابه عند الكعبة. فلم يجرؤ أحد على التدخل، لكنها خرجت و أسمعت أبا جهل ما روعه عن الاستمرار في السخرية من النبي صلى الله عليه و آله.

نعم ... حتى عند افتقار الجرأة في الشجعان من الرجال في الدفاع عن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، نرى هذه البنت الشجاعة الصغيرة تسارع في الدفاع عن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله.

بعد أن انقضت فصول معركة أحد و غادر جيش العدو ساحة الوغى كان الرسول صلى الله عليه و آله لا يزال في ميدان أحدٍ وقد كسرت رباعيته و شج جبينه، وبينما هو كذلك إذا أقبلت فاطمة عليها السلام وهي صغيرة السن من المدينة إلى أحدٍ سيراً على الأقدام، لتقوم بغسل وجهه المبارك وإزالة الدم عن محياه الشريفة، لكن الجبين لم يزل ينزف.

عندها قامت بحرق قطعة من الحصير، ثم وضعت رماده، على مكان الجرح فانقطع النزيف، والأعجب من ذلك أنّها كانت تهي ء لأبيها السلاح

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 21

في المعركة التي جرت في اليوم القادم. «1»

في معركة

الأحزاب التي هي من أهمِّ الغزوات الإسلامية، وفي أحداث فتح مكة عندما انتصر جنود الإسلام على اخر متراس للمشركين و السيطرة على البيت العتيق وتخليصه من الأصنام التي كانت تلوثه، نرى أيضاً فاطمة عليها السلام واقفةً إلى جانب أبيها، ففي الخندق تقبل عليه بأقراصٍ من الخبز معدودة بعد أن بقى أياماً بدون طعام، وفي الفتح المبين نراها تضرب له خيمته وتهي ء له ماء ليستحم و يغسل، حتى يزيل عن جسده المبارك غبار الطريق، ويرتدي ثياباً نظيفة يخرج بها إلى المسجد الحرام.

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 22

فاطمة عليها السلام زوجة أمير المومنين علي عليه السلام

«لو لم يخلق علىٌّ لم يكن لفاطمة كفوٌ» «1»

الزواج الذي عقد في ملكوت السموات

كمالات فاطمة الرفيعة من ناحية و كونها بنت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله من ناحية أخرى شرف نسبها من ناحيةٍ ثالثة.

كان سبباً في سعي الكثير من كبار أصحاب الرسول صلى الله عليه و آله لخطبتها الا أن الرسول صلى الله عليه و آله رفض تزويجها، و غالباً ما يكرر قوله:

أمرها الى ربِّها!

الأعجب من ذلك خطبة «عبد الرحمن بن عوف»، ذلك الرجل الثري الذي كان ينظر الى الامور من زاوية مادية، على ضوء التقاليد و الاعراف الجاهلية، فكان يعتقد بان المهر الغالي دليل على عظم موقع المرأة و مكانتها.

فعن أنس بن مالك قال:

ورد عبدالرحمن بن عوف الزهري و عثمان بن عفان الى النبي صلى الله عليه و آله، فقال له عبدالرحمن يا رسول اللَّه تزوجني فاطمة ابنتك، و قد بذلت لها من الصداق مائة ناقة سوداء زرق الأعين كلها قباطي مصر، و عشرة آلاف

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 23

دينار- و لم يكن من أصحاب رسول اللَّه أيسر من عبدالرحمن

و عثمان- و قال عثمان: و أنا أبذل ذلك، و أنا أقدم من عبدالرحمن إسلاماً.

فغضب النبيّ صلى الله عليه و آله من مقالتهما، فتناول كفاً من الحصى فحصب به عبدالرحمن و قال له: إنّك تهول عليَّ بمالك؟ فتحول الحصى دراً، فقومت درّة من تلك الدر فإذا هي تفي بكلِّ ما يملكه عبدالرحمن. «1»

بلى ... يجب أن تشخص و تطبق المثل الاسلامية في زواج فاطمة عليها السلام، و يتعرف المجتمع الإسلامي على القيم و المعايير الإسلامية السامية، و يسحق السنن البالية من عهد الجاهلية.

وبينما كان حديث زواج فاطمة يدور على ألسن أهل المدينة، اذ ذيع فجأة أن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله لن يزوجها من غير على بن أبى طالب عليه السلام.

علي بن أبي طالب عليه السلام الذي خلت يده من المال و من كلِّ ثروةٍ دنيوية، و لم يكن يتحلى بأىٍّ من الميزات التي تقيم لها الجاهلية و زناً، لكنه كان يتمتع بايمانٍ و قيمٍ إسلاميةٍ أصليةٍ تملأ كيانه من مفرق رأسه إلى أخمص قدميه.

و عندما تحقّق القوم علموا أنَّ وحياً سماوياً قد أمر الرسول صلى الله عليه و آله بعقد هذا الزواج التاريخي المبارك، اضافة الى أنه صلى الله عليه و آله قال:

«أتاني ملك فقال يا محمد ان اللَّه يقرئك السلام و يقول لك: إنى قد زوجت فاطمة ابنتك من عليٍّ ابن أبى طالب في الملأ الاعلى فزوجها منه في الأرض». «2»

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 24

عندما دخل أمير المؤمنين علي عليه السلام على رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و قد أخذ الحياء منه مأخذه، جلس بين يديه عليه السلام و لم يستطع التكلم لجلالة و هيبة صاحب

الرسالة عليه السلام فقال له عليه السلام:

ما جاء بك؟ ألك حاجة؟ فسكت أمير المؤمنين عليه السلام، فقال عليه السلام: لعلك جئت تخطب فاطمة؟

فقال علي عليه السلام: نعم، فقال الرسول صلى الله عليه و آله: يا علي! لقد سبقك آخرون خطبتها مني، و اني كلما عرضت الامر عليها لم تظهر موافقتها، دعني أحدّثها في شأنك.

صحيح أن هذا الزواج قد عُقد في السماء و يجب أن يتم، الّا أن احترام حرية المرأة في اختيار زوجها عموماً، و شخصية فاطمة عليها السلام خصوصاً تحتم على الرسول صلى الله عليه و آله أن يتشاور مع فاطمة عليها السلام في هذا الامر قبل البت فيه.

بعدها ذهب النبّي صلى الله عليه و آله لفاطمة عليها السلام و قال لها: أن علىّ بن أبي طالب ممّن قد عرفت قرابته و فضله في الاسلام، و انّي سألت ربّي أن يزوجك خير خلقه و أحبهم اليه، و قد ذكر من أمرك شيئاً، فماترين؟ فسكتت، فخرج رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و هو يقول:

«اللَّه أكبر! سكوتها اقرارها»

بعدها تم عقد القران بواسطة الرسول صلى الله عليه و آله.

مهر فاطمة:

و الان، لنرى ما هو مهر فاطمة؟

مما لا شك فيه أنّ زواج أفضل رجال العالم بسيدة نساء العالم و ابنة

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 25

رسول اللَّه صلى الله عليه و آله يجب أن يكون مثلًا رائعاً، مثالًا لكلَّ العصور و الازمنة، لذا توجه الرسول صلى الله عليه و آله الى أمير المومنين علي عليه السلام بالقول:

يا أبا الحسن فهل معك شى ء أزوجك به؟ فقال علي عليه السلام:

فداك أبي و أمي و اللَّه ما يخفى عليك من أمري شي ء، أملك سيفى، درعي، و ناضحي، و

ما أملك شيئاً غير هذا، فقال له رسول اللَّه صلى الله عليه و آله: يا علي أما سيفك فلا غنى بك عنه تجاهد به في سبيل اللَّه و تقاتل به أعداء اللَّه، و ناضحك تنضح به على نخلك و أهلك و تحمل عليه رحلك في سفرك، ولكنّي قد زوجتك بالدرع و رضيت بها منك. «1»

ونقرأ في روايةٍ أخرى أنّ الزهراء عليها السلام طلبت من أبيها عليه السلام، أن يكون مهرها الشفاعة في المذنبين من أمّة محمد صلى الله عليه و آله، فنزل جبرئيل عليه السلام على الرسول عليه السلام مخبراً بتلبية اللَّه سبحانه و تعالى لطلب فاطمة عليه السلام. «2»

ربّما أن أغلى قيمة ذكرها التأريخ لهذا الدرع كانت خمس مائة درهم.

هذا من ناحية، و من ناحيةٍ أخرى نقرأ في الحديث أنّ فاطمة عليه السلام سألت النبى صلى الله عليه و آله أن يكون صداقها الشفاعة لأمته يوم القيامة، فنزل جبريل عليه السلام، و معه رقعة من حرير مكتوب عليها: جعل اللَّه مهر فاطمة الزهراء شفاعة المذنبين من أمة أبيها. «3»

نعم، و بهذا الشكل يجب أن تحطم القيم الخاطئة، لتحلَّ محلها القيم الأصيلة، و هكذا يجب أن تكون سيل و أعراف ذوي الايمان من الرجال و النساء، و على هذا النهج تكون حياة القادة الحقيقيين لعباداللَّه «عزوجل».

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 26

جهاز فاطمة عليها السلام:

المهر، الجهاز، و مراسم الزفاف هي المشاكل الكبرى الثلاث التي تواجه العوائل بشأن الزواج و هي المشاكل التي تطغى أحيانا على الحياة الزوجية فتجعل الزوجين يعيشان الامرين طيلة عمرهما.

و بسبب هذه الامور الثلالة نلاحظ أحياناً نشوء مشاجراتٍ لفظيٍة، و أخرى نزاعاتٍ دموية، و ما أكثر ما أُضيع من الاموال في

هذه المجال بسبب التظاهر و التفاخر و المنافسة الطفولية و القبيحة بين العوائل.

و الموسف أن ترسبات الافكار الجاهلية ما زالت عالقة في أذهان من يدعون تمسكهم بالاسلام الحنيف.

و لكن يجب أن يكون جهاز سيدة الاسلام كما هو مهرها مثالًا نموذجياً للجميع.

و كما أمر رسول اللَّه فقد بيع الدرع بأربعمائة و سبعين درهماً، ثم جاء علي عليه السلام بالمهر الى الرسول. قسم الرسول صلى الله عليه و آله المال الى ثلاثة أقسام، حيث قبض قبضةً منه و دفعه الى بلال و قال له: ابتع لفاطمة طيباً، ثم قبض بكلتا يديه مقدار من ذلك المال و دفعه الى جماعةٍ قائلًا لهم: اشتروا به ما يصلح فاطمة من ثيابٍ و أثاثٍ للبيت، و دفع مبلغاً آخراً لأمِّ أيمن لتشتري به أمتعةً الى البيت.

من الواضح أن جهاز العرس الذي يُهيّا بهذا القدر من المال، لا بدَّ أن يكون بسيطاً رخيص الثمن.

و قد ذكرت كتب التأريخ أن جهاز سيدة نساء العالمين قد تكوَّن من ثمانية عشر نوعاً من الحاجيات، كلّها من ذلك المال، و نذكر هنا أهمّها:

قطيفة سوداء خيبرية

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 27

قميص بسبعة دراهم

سرير مزمل بشريط

أربع مرافق من ادم الطائف، حشوها أذخر «1»

ستر من صوف حصير هجير

رحى يدوية

سقاء من ادم

مخضب من نحاس

قعب للبن و شن للماء

جرّة خضراء ... و أمثال ذلك

نعم هكذا كان جهاز سيدة نساء العالمين.

مراسم الزفاف:

أجرى نبيّ الرحمة احتفالًا لهذا الزواج الذي اختاره اللَّه سبحانه و تعالى، و لهذه العائلة التي كان لها الدور الأهم في تاريخ الاسلام، و التي انحدر منها النسل الطيب و أئمة الهدى، خلفاء اللَّه في أرضه فأغضبت مراسم الاحتفال تلك أعداء المسلمين، و رفعت رأس

الموالين عالياً، و جعلت الخصوم يفكرون بمعنى الاسلام.

حضرت كلُّ من «أم أيمن» و «أم سلمة» و هما امرأتان ذواتا منزلة رفيعة في الاسلام كما كانتا شغفتين بفاطمة الزهراء، عند رسول اللَّه بيت عائشة مع باقي زوجاته، فأحدقن به و قلن: فديناك بآبائنا و أمهاتنا يا رسول اللَّه و قد اجتمعنا لأمرٍ لو أنَّ خديجة في الاحياء لقرّت بذلك عينها.

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 28

قالت «أم سلمة»: فلما ذكرنا خديجة بكى رسول اللَّه ثم قال: خديجة و أين مثل خديجة، صدقتني حين كذَّبني الناس و وازرتني على دين اللَّه و أعانتني عليه بمالها، انّ اللَّه عز و جلّ أمرني أن أبشر خديجة ببيتٍ الجنة من قصب (الزمرد) لاصخب فيه و لانصب.

قالت «أم سلمة»: فقلنا: فديناك بآبائنا و أمّهاتنا يا رسول اللَّه انّك لم تذكر من خديجة أمراً الّا و قد كانت كذلك غير أنّها قد مضت الى ربّها، فهنأها اللَّه بذلك و جمع بيننا و بينها في درجات جنته و رضوانه و رحمته، يا رسول اللَّه و هذا أخوك في الدنيا و ابن عمّك في النسب علي بن أبى طالب يجب أن تدخل عليه زوجته فاطمة، و تجمع بها شمله.

فقال: يا أم سلمة فما بال علي عليه السلام لا يسألنى ذلك؟ فقلت: يمنعه الحياء منك يا رسول اللَّه.

قالت «أم أيمن»: فقال لي رسول اللَّه: انطلقي الى عليِّ فائتيني به فخرجت من عند رسول اللَّه فاذا عليّ ينتطرني ليسألني عن جواب رسول اللَّه، فلما رآني قال: ما وراءك يا أم أيمن، قلت: أجب رسول اللَّه.

قال: فدخلت عليه و قمن أزواجه فدخلن البيت و جلست بين يديه مطرقاً نحو الارض حياءً منه، فقال أتحبُّ أن تدخل عليك

زوجتك؟ فقلت و أنا مطرق: نعم فداك أبي و أمي، فقال: نعم و كرامة يا أبا الحسن أدخلها عليك في ليلتنا هذه أو في ليلة غد ان شاء ا للَّه، فقمت فرحاً مسروراً و أمر أزواجه أن يزين فاطمة و يطيبنها و يفرشن لها بيتاً ليدخلنها على بعلها، ففعلن ذلك.

و أخذ رسول اللَّه من الدراهم التي سلمها الى «أم سلمة» عشرة دراهم فدفعها اليّ و قال: اشتر سمناً و تمراً و أقطا، فاشتريت و أقبلت به الى

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 29

رسول اللَّه، فحسر عن ذراعيه و دعا بسفرة من أدم و جعل يشدخ التمر و السمن و يخلطهما بالأقط حتى اتخذه حيساً.

ثمَّ قال يا علي ادعُ من أحببت، فخرجت الى المسجد و أصحاب رسول اللَّه متوافرون، فقلت: أجيبوا رسول اللَّه، فقاموا جميعاً و أقبلوا نحو النبي، فأخبرته بأن القوم كثير، فجلل السفرة بمنديل، و قال: ادخل عليَّ عشرة بعد عشرة، ففعلت و جعلوا يأكلون يخرجون و لاينقص الطعام، حتى لقد أكل من ذلك الحيس سبع مائة رجل و امرأة ببركة النبى.

قالت «أم سلمة»: ثم دعا بابنته فاطمة، و دعا بعليِّ، فأخذ عليّاً بيمينه و فاطمة بشماله، و جعلهما الى صدره، فقبل بين أعينهما، و دفع فاطمة الى عليٍّ و قال: يا علي نعم الزوجة زوجتك، ثم أقبل على فاطمة و قال: يا فاطمة نعم البعل بعلك ثمَّ قام يمشى بينهما حتى أدخلهما بيتهما الذي هيى ء لهما، ثم خرج من عندهما فأخذ بعضادتي الباب فقال: طهركما اللَّه و طهر نسلكما أنا سلم لمن سالمكما و حرب لمن حاربكما، أستودعكما اللَّه و استخلفه عليكم. «1»

ليعتبر عشاق الدنيا و ذوو الايمان الضعيف المتأثرون بزخارف

هذا العالم المادى، الذين يرون كرامة و جلال العائلة في التشريفات القاصمة للظهر التي تقام في العرس، و ليستلهموا من هذا البناء التربوي للانسان الذي يعدّ ثروةً و كنزاً لسعادة كلٍّ من الشباب و الشابات، و ليتفحصوا صفحات التأريخ و يشاهدوا بأعينهم كيف طبقت تعاليم الاسلام أحداث «خطبة» و «مهر» و «جهاز» و «مراسم حفلة زواج» سيدة النساء فاطمة الزهراء عليه السلام.

فاطمة عليها السلام بعد رحيل أبيها صلى الله عليه و آله

«ما زالت بعد أبيها معصبة الرأس باكية العين، محترقة القلب» «1»

انقضت الفترة السعيدة من حياة سيدة النساء فاطمة الزهرا بسرعة، و ذلك بوفاة النبيّ الكريم- رغم أنها لم تذق معنى السعادة في أيٍّ من مراحل حياتها بسبب الضغوط و الحروب و المؤامرات التي حاكها الاعداء ضد الاسلام و الرسول، مما سلب روح الزهراء الهدوء و الطمأنينة.

و بارتحاله الى الرفيق الاعلى بدأت رياح الظلم و المصاعب تهب على آل بيته الميامين. فظهرت من جديد أحقاد بدرٍ و خيبر و حُنينٍ التي دُفنت فى عصر الرسول الأمين، تحت التراب، و ثار المنافقون و الاحزاب لينتقموا من الاسلام و من آل بيت محمد و خصوصاً ابنته فاطمة الزهراء التي كانت تمثل مركز الدائرة التي صوبت نحوها سهام الأعداء المسمومة.

ألم فراق أبيها من ناحية

مظلومية أمير المومنين علي عليه السلام المؤلمة من ناحيةٍ أخرى.

المؤامرات التي حاكها أعداء الاسلام من ناحيةٍ ثالثة.

و قلق فاطمة على مستقبل المسلمين و كيفية الحفاظ على تعاليم القران.

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 31

اجتمعت هذه الامور مع بعضها لتعكر صفوها و تدمى قلبها، لكن فاطمة أخفت همها و غمها عن زوجها مخافة أن يتسع جرحه و معاناته من ظلم الأمة له، لهذا كانت تذهب الى قبر أبيها لتبثَّ اليها آلامها و أحزانها و

ما آل اليه حالها، فقد قالت ذات مرّة: «يا أبتاه بقيت و الهةً و حيرانةً فريدة، قد انخمد صوتي و انقطع ظهري و تنغص عيشي». ومرةٍ أخرى نراها تقول:

قُل للمُغيّبِ تَحتَ أطباقِ الثّرى انْ كُنتَ تَسمَعُ صَرخَتي وَ نِدائيا

صُبّتْ عَليَّ مَصائِبٌ لَوْ أنَّها صُبّتْ عَلى الايَّامِ صِرنَ لَيَالِيا

قدْ كُنْتُ ذاتَ حِمى بِظلِّ مُحمّدٍ لا أخْشَى مِن ضَيمَ و كان حماً لِيا

فاليومْ أخشعُ لِلذّلِيلِ وَ أتَّقي ضَيْمي وَ أدْفَعُ ظالِمي برِدائِيا

اذا بَكَتْ قُمْريّة في لَيلِها شَجَناً عَلى غُصْنٍ بَكيتُ صَباحيا

فلأجْعَلنَّ الحُزنَ بِعَدَكَ مُونِسي وَ لأجْعَلَنَّ الدّمْعَ فِيكَ وِ شاحِيا

ماذا عَلي مَنْ شَمَّ تُربةَ أحمدٍ أنْ لا يَشُمَّ مَدى الزّمانِ غَوالِيا

لماذا بكت فاطمة بهذا الشكل؟

لم كلُّ هذا الجزع؟

لماذا عدم الارتياح هذا، كأنها الحرمل على النار؟

لماذا؟

لنسمع منها جوابها على هذه التساؤلات.

تقول أم سلمة:

بعد وفاة الرسول الكريم ذهبت لزيارة و تفقد حال سيدة الاسلام فاطمة الزهراء فلخصت لي حالها بهذه الجمل العميقة:

أصبحت بين كمدٍ و كرب

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 32

فقد النبىِّ و ظلم الوصي

هُتكَ و اللَّه حجابه ...

ولكنها أحقاد بدرية

و ترات أحدية

كانت عليها قلوب النفاق مكتمنة. «1»

و رغم ذلك لم يخف على أحد ما تحملته في سبيل الدفاع عن الحرمة العلوية المقدّسة و حماية أمير المومنين علي بن أبي طالب.

فبالرغم من قصر حياتها بعد أبيها، حيث استجاب اللَّه سبحانه و تعالى دعاءها و لبّت بدورها نداء الباري «عز و جل» لتنتقل الى جوار ربّها و تسارع لرؤية أبيها، بالرغم من ذلك فقد بذلت كلَّ ما في وسعها من فداءٍ و تضحيةٍ في الدفاع عن الاسلام و التذكير بحق أمير المومنين علي.

صلى اللَّه عليك يا بنت رسول اللَّه و رحمة اللَّه و بركاته.

الزهراء عليها السلام

سيد نساء العالمين، ص: 33

فضائل الزهراء عليها السلام

اشارة

يجدر بالذكر هنا أن كل الاحاديث المذكورة في هذا القسم و التي تصل الأربعين حديثاً قد نقلت من مصادر أهل السنّة المشهورة و المعروفة مع ذكر أدلتها.

منزلة فاطمة عليها السلام

يتبادر الى ذهن البعض من الذين يجهلون أو يتجاهلون الحقائق أن الفضائل الكريمة المذكورة لأهل بيت النبوّة، و منزلتهم السامية انّما تعزى الى حسن ظنِّ مواليهم و تعلقهم الشديد بآل محمّد.

فلأنهم يعشقون آل البيت لذا فهم لايرون الامور الّا من هذا المنظار، فكل ما يُروى عنهم من فضيلة يؤمن بها الموالي دون أن يعيروا أهميةً لسندها و مدى صحتها.

و لرفع سوء الظَّنِّ من أولئك البعض، و لزيادة اطمئنان المحبين و الموالين فسوف نلجأ الى مصادر المذاهب الاخرى المشهورة و كتبهم المعروفة لننقل ما جاء فيها من احاديثٍ و فضائل عن أهل بيت النبوّة.

لقد ذكرنا من قبل فضائل سيدة النساء فاطمة الزهراء من خلال شرح موجزٍ لحياتها المباركة، و غايتنا في هذا القسم من الكتاب أن نطلع على المقام المعنوى الرفيع لبنت رسول اللَّه (و من خلال كتب أهل السنّة المشهورة).

و قبل الدخول في صلب هذا البحث، نرى من اللازم أن نذكر بعض النقاط المهمة:

1- من الظريف أن معظم المناقب و الفضائل التي ذكرت في كتب

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 36

الشيعة عن فاطمة الزهراء، قد ذكرها أهل العامة في كتبهم المشهورة أيضاً، الّا القليل منها، و التي ذكرت في مصادر الشيعه المعتبرة دون أن ترد في كتب الاخرين.

2- لم يُنقل في هذا القسم من الكتاب الذي بين يديك أى روايةٍ عن كتب الشيعة، كما اقتصرنا على كتب الحديث و التاريخ المشهورة و المعتمدة من بين جميع كتب و مصادر العامة.

3- من المثير للدهشة، تلك العاصفة الهوجاء

التي حلت بالأمة الاسلامية بعد وفاة رسول اللَّه بسبب الخلافة، و التي كانت تستبطن حرف مسار الخلافة عن آل بيت محمد الى أشخاص آخرين، فبعد أن نصَّبهم اللَّه سبحانه و تعالى خلفاءً للنبيِّ في حياته قام هولاء الأشخاص بتنحيتهم عنها و الاستيلاء على مسند الخلافة بعد وفاته.

اقصاء أهل البيت سبّب أن قام الحكّام بمحو فضائلهم و مناقبهم، و بالتالي محو ما يُثبت أولويتهم و أحقيتهم بخلافة رسول اللَّه محمد.

بالاضافة الى أنّ اثبات تلك الفضائل و المناقب ستدعو الجميع للتساؤل ما معنى أن يتصّدى الاخرون لهذا الامر و أهل بيت النبوة يتمتعون بهذه المنزلة و هذا المقام؟!

لم لا نقدم من قدمه اللَّه تعالى و الرسول؟

و لماذا يحرم المسلمون من بحر علوم هولاء؟

لماذا ... و لماذا؟

لذا يتضح لنا أن محو أو تجاهل تلك الفضائل كان جزءاً من خططهم السياسية. وقد بلغت هذه المسألة أوجها في عصر حكومة «بنى أمية» و «بنى العباس»، و لم يكن في السر أو في الخفية بل علناً و أمام الملأ، و لم

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 37

يكتفوا بمحو فضائل أهل البيت فحسب بل و بدأوا باثبات فضيلة الاخرين من خلال نشر أحاديث و روايات موضوعة كاذبة، حتى وصل بهم الأمر الى شراء بعض الصحابة- أو أشباه الصحابة- لهذا العمل القبيح، و أجزلوا لهم العطاء.

فلقد رُوى أنَّ معاوية سلّم لسمرة بن جندب مائة ألف درهم حتى يروي أنّ الايتين الشريفتين التاليتين قد نزلتا في علي بن أبى طالب و هما:

ى وَمِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللّهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللّهُ لَا يُحِبُّ

الْفَسَادَ «1» ى.

و أنَّ الاية التالية:

ى وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ ى «2»

قد نزلت في عبدالرحمن بن ملجم.

فلم يقبل فبذل له مائتي ألف درهم فلم يقبل، فبذل له ثلاثمائة ألف فلم يقبل فبذل له أربعمائة ألف فقبل و روى ذلك.

و بهذا الشكل أصبح ذكر مناقب و فضائل آل البيت ممنوعاً على المنابر و في المجالس بل و يُعدُّ جرماً سياسياً في رأى النظام الحاكم، و من يخالف فقد حلّ عليه غضب النظام، فيسجن في بئرٍ مظلم أو يقطعوا لسانه أو يصلبوه.

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 38

بعد ما جاء معاوية الى المدينة، حذر الصحابي و المفسر المعروف «ابن عباس» الذي كانت له مكانةً خاصةً في المجتمع الاسلامى من ذكر فضائل عليِّ بن أبى طالب قال ابن عباس لمعاوية:

أتمنع قراءة القران؟ (يعنى أني أتلو الايات التي وردت في حقِّ علي).

قال: اقرأ القران ولكن لا تفسر آياته!

لقد قدر في مثل هذه الظروف أن تمحى فضائل آل البيت، لاسيما أن وسائل الاعلام آنذاك كانت مقتصرة على هذه المنابر و خطب الصلاة.

ولكن العجيب أن فضائل و مناقب آل بيت النبى لم تختف رغم الجوِّ المشحون الذي صنعه المنافقون و انّما ملأت كتب الصديق و العدو أيضاً.

و الاعجب من ذلك أن نشاهد من بين تلك الوثائق التي تدل على فضائلهم اعترافاتٍ صريحةٍ لاشخاصٍ مثل «معاوية» و «عمرو بن العاص» و بعض الخلفاء المتقدمين يثبتون بها تلك الفضائل و المناقب التي كان يتمتع بها آل البيت، علماً أنّ هذه الاعترافات قد أرّختها أيدي مؤرخيهم على صفحات التأريخ!

وما ذلك الّا دليل على مشيئة اللَّه في فضح المنافقين، و اعجاز كبيرٍ لاهل بيت العصمة.

4- أظهر الساعون في محو فضائل آل

بيت الرسول الكثير من التعصّب، حيث لم يكتفوا بتشويه سمعة أمير المؤمنين علي و أبنائه الكرام و درج أسمائهم في القائمة السوداء لاولئك الحاقدين، و انما سعوا الى هدم و تحطيم مكانتهم الاجتماعية. و الأمر من ذلك أنهم عمدوا الى الحاق الأذى و الاساءة بكل كلِّ من له علاقه بآل بيت محمد أياً كان نوعها.

فلماذا يصر البعض على رغم الاثار و الدلائل التأريخية التي تشير الى

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 39

ايمان أبي طالب عم و حامي الرسول بأنه مات كافراً و مشركاً؟! زاعمين أن الاية الشريفة.

«و هُمْ يَنْهَون عنه و ينؤن عنه» «1» قد نزلت فيه!

لا لشى ء سوى أنه والد أمير المومنين علي.

و لماذا اصرار هم على أنّ «باذر الغفاري» ذلك الرجل الشجاع، ذو «مذهبٍ اشتراكي»، حيث يتهمونه في كتبهم بأنّه يحمل عقائداً اشتراكية؟!

ليس الا ... كونه من خلّص أصحاب أمير المؤمنين، و من المعترضين على الخليفة الثالث في مسألة اتلاف و هدر مال المسلمين.

و هناك الكثير من مثل هذه التساؤلات.

فياترى بعد هذه المعاداة، ألا يعجب المرء من وجود كلِّ هذه الفضائل و المناقب لال البيت في كتب مخالفيهم؟ أليس من المعجزة أن تعبر أحاديث تحكي فضائل آل محمد عصوراً و أزمنة حارب فيها الحكام محبي آل البيت بشتى الطرق، حتى أنهم كانوا يعتبرون تسمية المولود باسم علىٍّ جرماً لايُغتفر؟!

5- المثير للدهشة أن حذف تلك الفضائل لم يكن منحصراً بالقرون الاولى للاسلام، أو بعصر بنى أمية و بنى العباس فقط، ففى العصر الحاضر الذي يسمى «عصر المطالعات و الدراسات التاريخية الدقيقة» حيث طبع الكتب الاسلامية، و نشرها في مختلف الدول الاسلامية لذا فانّ أىَّ تغيير أو تحريفٍ أو حذف للحقائق يسبّب فضيحة

كبيرة، رغم ذلك نرى

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 40

محققون متعصبون»! (ان أمكن الجمع بين التحقيق و التعصّب) قد انتهجوا نفس أسلوب الامويين و العباسيين في حذف و تغيير و تحريف الحقائق. مما حدى بالعلامة «الامينى» و هو المحقق الاسلامى الكبير الى أن يذكر في كتابه «الغدير» بعضاً من النماذج. منها كيف أن المؤرخ المعروف «الطبرى» حرّف الحديث المربوط بقصة يوم الدار و تفسير آية «و أنذر عشير تِكَ الأقربين» و استعداد علىٍّ للوقوف بجانب رسول اللَّه و اعلانه بوصاية و وزارة علي من بعده، حرف كل ذلك رغم سند الحديث المعتبر عند كلِّ المذاهب.

و الأسوأ من ذلك ما فعله «محمد حسين هيكل» حيث نقل الحديث فى الطبعة الاولى من تأريخه ثمَّ حذف القسم الاهم من الحديث في الطبعة التالية. «1»

و الان و كما قلنا آنفاً فانّنا سنذكر مناقب فاطمة الزهراء و مقامها الرفيع من خلال الاحاديث التي نقلتها كتب العامة المشهورة. و كما ذكرنا أيضاً فسوف لن ننقل أي حديثٍ من مصادر و طرق الشيعة (رغم أنها معتبرةً جداً و من الدرجة الاولى) فنخلي الميدان لاحاديث الاخرين حتى يتبين أن تألق هذه السيدة لا يمكن أن يخفيه الستار الذي ألقاه الحاقدون.

يتمّ التركيز هنا على عشر مباحث تعتبر محاور أصليةٍ للموضوع وأن الزهراء:

1- أنها سيدة نساء العالمين.

2- حوراء أنسية.

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 41

3- محبوبة الرسول و بضعته.

4- مقربة الى اللَّه يرضى لرضاها و يغضب لغضبها.

5- صاحبة التضحية الكبرى و الفداء.

6- المقام العلمى لفاطمة.

7- كرامات سيدة النساء.

8- أوّل من يدخل الجنة.

9- أسامي فاطمة.

10- هدية النبي لابنته الزهراء.

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 42

سيدة نساء العالمين

من الطبيعي أن تختلف منزلة البشر من

واحدٍ لاخر. فمنهم من علا بفضيلته على الملائكة المقربين، و منهم من هو أحطَّ من الحيوانات. و طبقاً لما ينصُّ عليه القران و يوصي به الاسلام فانَّ «العلم و الايمان و التقوى و الصفات الانسانية الفاضلة» هي التي ترفع من مقام الانسان و قيمته. و بالاستناد الى هذه المعايير فان سيدة فاطمة الزهراء- و على لسان رسول اللَّه- سيدة نساء العالمين.

لقد ورد في مصادر أهل السنة المعروفة كثيراً من الروايات تنصُّ على أن فاطمة الزهراء أفضل نساء العالمين، حيث تحدث الرسول، بهذه لعدة مراتٍ و بتعابير مختلفة.

1- قال:

«ان أفضل نساء الجنة خديجة بنت خويلد و فاطمة بنت محمدٍ و مريم بنت عمران و آسية بنت مزاحم». «1»

2- و نقرأ في حديث آخر للرسول حين اعتل علة الموت عندما شاهد قلق و اضطراب فاطمة انه قال:

«يا فاطمة ألا ترضين أن تكوني سيدة نساء العالمين، و سيدة نساء هذه

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 43

الامة، و سيدة نساء المؤمنين». «1»

و هنا تظهر أفضلية فاطمة المطلقة، حيث لم يورد الرسول في حديثه اسماً آخر.

3- نقل أبو نعيم الأصبهاني عن جابر بن سمرة. قال: جاء نبيّ اللَّه فجلس و قال:

ان فاطمة وجعة فقال القوم: لو عدناها؟

فقام فمشى حتى انتهى الى الباب- و الباب عليها مصفق- قال، فنادى: شُدّي عليك ثيابك فان القوم جاؤوا يعودونك.

فقالت: يا نبيّ اللَّه ما عليَّ عباءة. قال فأخذ رداءً فرمى به اليها من وراء الباب، فقال: شدّى بهذا رأسك، فدخل و دخل القوم فقعد ساعة فخرجوا، فقال القوم: تاللَّه بنت نبيّنا على هذا الحال؟

قال فالتفت فقال:

«أما انّها سيدة النساء يوم القيامة». «2»

4- و بتعبير آخر رواه صحيح «3» البخاري- و هو من أشهر

مصادر الحديث عند العامة- نقلًا عن عائشة أنها قالت:

أقبلت فاطمة كأنّ مشيتها مشية رسول اللَّه فقال: مرحباً بابنتي ثم أجلسها عن يمينه ثم أسرَّ اليها حديثاً فبكت. فقلت استخصك رسول اللَّه و أنت تبكين ثمَّ أنّه أسرَّ لها فضحكت.

قالت: فقلت لها ما رأيت كاليوم أقرب فرحاً من حزن، ما أسر اليك؟

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 44

فقالت فاطمة: ما كنت لأفشي سرّ رسول اللَّه.

حتى اذا قبض الرسول سألتها، فقالت:

انّه أسرّ الىّ و قال: كان جبرئيل يعارضني بالقران في كلّ عامٍ و أنّه عارضني به هذا العام مرتين و لا أراه الّا قد حضر أجلي و أنك أول أهلى لحوقاً بى و لنعم السلف أنا لك، فبكيت لذلك فقال أما ترضين أن تكون سيدة نساء أهل الجنة و نساء المومنين؟! فذلك الذي أضحكني.

ويُتضح جيداً من التأمل في هذه الاحاديث أنه اذا قيل أنّ فاطمة واحدة من أربع من النساء الفاضلات، فان ذلك لا ينافي كونها أفضل تلك النساء الأربع.

ودليلنا على هذا ما يفيده الحديث التالى:

* 5- نقل في كتاب «ذخائر العقبى» عن ابن عباس أن الرسول الكريم قال: «أربع نسوةٍ سيدات سادات عالمهنَّ: مريم بنت عمران و آسية بنت مزاحم و خديجة بنت خويلد و فاطمة بنت محمد و أفضلهن فاطمة «1» و بالطبع فان كلمة «أفضلهن» تشتمل على عدة معان و تشير الى المنزلة العلمية و التقوى و الايثار و سائر الملكات الفاضلة.

لقد صرّح القران قائلًا: أن الملائكة كانت تكلم مريم، كما في الاية الشريفة: ى اذ قالت الملائكة يا مريم انَّ اللَّه اصطفاك و طهرك و اصطفاك على نساء العالمين. «2».

و قد كلمت مريم الملائكة و هذا ما تنص عليه آية 16 الى

آية 21 من

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 45

سورة مريم و ينص القران على أنه كان يؤتى لمريم بطعام من الجنة.

حيث نقرأ في الاية الشريفة: ى فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأَنْبَتَهَا نَبَاتاً حَسَناً وَكَفَّلَهَا زَكَرِيَّا كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمَحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقاً قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ ى «1»

و يصفها في مكانٍ آخر بأنها «صديقة»، كما في الاية الشريفة:

ى مَا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كَانَا يَأْكُلَانِ الطَّعَامَ انْظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ الآيَاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى يُؤْفَكُونَ ى «2»

و غير ذلك من الفضائل التي يثبتها للسيدة مريم و باقي النساء الفاضلات كآسية بنت مزاحم، و كذلك يثبت النبي مثل هذه الفضائل و الكرامات للسيدة خديجة الكبرى.

و من هذا المنطلق نعرف أنَّ لفاطمة مقام عالى أو منزلة رفيعة مكرمة، خصوصاً ما جاء في رواية «الأفضيلة» التي تدل على أنَّ هذه المفاخر و المناقب هي في الواقع جزء مما تتحلى و تتميز به فاطمة.

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 46

حوراء انسية

ان اللبنة الاولى في بناء كيان الانسان هي انعقاد «النطقة»، لأنها على أية حالٍ تحمل قسماً مهماً من قيمه الوجودية. و لذلك تواترت الروايات التي توصي بضرورة سلامة هذه اللبنة و صحة تكوينها.

و عند ما نطالع تأريخ حياة سيدة النساء نرى أنها قد امتازت في هذا المجال عن جميع شخصيات العالم رجالًا و نساءً.

و من الأفضل أن نسمع هذا الحديث من فم رسول اللَّه:

* 6- عن ابن عباس قال:

كان النبىّ يكثر تقبيل فاطمة فقالت له عائشة:

انك تكثر تقبيل فاطمة.

فقال: انّ جبرئيل ليلة أسرى بي أدخلني

الجنة فأطعمني من جميع ثمارها فصار ماءً في صلبي فحملت خديجة بفاطمة «فاذا اشتقت لتك الثمار قبلت فاطمة فأصبت من رائحتها جميع تلك الثمار التي أكلتها». «1»

* 7- و جدير بالذكر أنّ بعض الروايات قد نصت على فاكهة «التفاح»، كما هو في كتاب «ذخائر العقبى» حيث ينقل «الطبري» حديثاً للرسول

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 47

عن جمع من الصحابة أنه قال: «لما أسرى بى أدخلنى جبريل الجنة فناولنى تفاحةً فأكلتها فصارت نطفةً في ظهري فلما نزلت من السماء واقعت خديجة. ففاطمة من تلك النطقة» «1»

* 8- و قد نقل في حديث آخر أن الرسول قد تناول فاكهة «السفرجل» عند مروره بالجنة ليلة المعراج. جاء ذلك في «مستدرك الصحيحين» نقلًا عن «سعد بن مالك». «2»

* 9- و جاء في حديثٍ آخر أن الفاكهة التي تناولها الرسول كانت غير معروفةٍ لأهل الدنيا، كما أنها كانت لذيذةً و عطرة النكهة حيث نقل «السيوطي» في «الدرّ المنثور» عن الرسول أنه قال:

«لما أسرى بي الى السماء أدخلت الجنة فوقفت على شجرةٍ من أشجار الجنة لم أر في الجنة أحسن منها و لا أبيض ورقاً و لا أطيب ثمرةً، فتناولت من ثمرتها، فأكلتها فصارت نطفة في صلبي، فلما هبطت الى الارض واقعت خديجة، فحملت بفاطمة، فاذا أنا اشتقت الى ريح الجنة شممت ريح فاطمة» «3»

و في الواقع فانّ الحديث الأول في هذا الفصل يحوي و يفسر مجموع هذه الاحاديث، فطبقاً لما جاء فيه فان الرسول قد تناول من جميع فواكه الجنة و أنَّ نطفة فاطمة قد انعقدت من عصارة تلك الثمار. هذا مع الاخذ بنظر الاعتبار أن الدنيا التي نعيشها تختلف عن عالم الجنة بقدرٍ تعجز معه ألفاظنا عن

تبيان حقائقها، و ما نذكره عنها ما هو الّا اشارات مختصرة لما تتمتع بها.

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 48

على كلِّ حال فان حوراءً أنسية بالمواصفات الخلقية و الطبيعية لاهل الجنة لابد و أن تكون نطفتها من عصارة فاكهة الجنة، و هذا ما امتازت به هذه السيدة على سائر نساء العالمين.

كانت من نساء الجنة، نفسها و خلقتها، قلبها و روحها، لونها و هيئتها، قولها و حديثها، و غير ذلك من صفات و ميزات أهل الجنة، و خلاصة القول أنها من الجنة من رأسها الى أخمص قدميها.

فهل في تاريخ البشرية مثل هذا الوسام المشرف لغير هذه السيدة؟

فاطمة عليه السلام أحب الناس الى الرسول الكريم صلى الله عليه و آله

الحب و العشق، أقوى ما يربط بين موجودين.

يفيد قانون الجاذبية الذي يحكم عالم المادة أن قوة الجذب تتناسب طرديا مع حاصل ضرب الكتلتين و عكسيا مع مربع المسافة بينهما.

و يسري حكم هذا القانون في العالم المعنوي و العشق الالهي أيضاً.

فكلما سمت قيمة الأشخاص و تقاربت نفوسها زادت علاقة الحب و العشق بينها!

مع وجود اختلافٍ بسيطٍ يختص به عالم المادة، فأحياناً يولد الاختلاف و التضاد تجاذباً بين الجسمين (كما في التجاذب الحاصل بين الشحنتين الموجبة و السالبة)، على خلاف ما يحدث في عالم الأرواح حيث تقوى رابطة الجذب كلما زاد الشبه فيما بينها، و تضعف إذا ما وجد التضاد و الاختلاف.

نتجه بعد هذه المقدمة القصيرة صوب عالم الأحاديث، لنتعرف على مدى علاقة الرسول الكريم صلى الله عليه و آله بابنته فاطمة الزهراء عليها السلام، و إلى أيِّ مقدارٍ كان يحبها؟

* 10- يُروى عن عائشة أنها قالت:

«ما رأيت أحداً أشبه كلاماً و حديثاً من فاطمة برسول اللَّه صلى الله عليه و آله و كانت

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين،

ص: 50

إذا دخلت عليه رحب بها، و قام إليها، فأخذ بيدها فقبلها، و أجلسها في مجلسه». «1»

* 11- و جاء في روايةٍ أخرى.

«كان كثيراً ما يقبل عرف فاطمة». «2»

* 12- و تنص رواية ثالثة على

«كان كثيراً ما يقبلها في فمها». «3»

* 13- لقد كان الرسول صلى الله عليه و آله يظهر الكثير من محبته لفاطمة عليها السلام حتى أثار ذلك حفيظة عائشة، حيث قالت لرسول اللَّه صلى الله عليه و آله.

«يا رسول اللَّه ما لك إذا جاءت فاطمة قبلتها حتى تجعل لسانك في فيها كله كأنك تريد أن تطعمها عسلًا؟!

قال صلى الله عليه و آله: نعم يا عائشة، انى لما اسرى بى الى السماء ... و قصَّ عليها قصة ثمار الجنة التي تناولها». «4»

* 14- و جاء في صحيح أبي داوود

«كان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله اذا سافر كان آخر عهده بانسانٍ من أهله فاطمة عليها السلام و أول من يدخل عليه اذا قدم فاطمة عليها السلام» «5»

كما نقل «أحمد بن حنبل» هذه الرواية في مسنده. «6»

لكن نعلم أن للحب و الحنان الواقعيين طرفان، فالحنان المطلق له

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 51

جانب سلبي، و يكون سطحياً عديم القيمة، و كما أسلفنا فان العشق الواقعي دليل على التشابه، و عند ما يحصل التشابه ستتولد الجاذبية بين الطرفين.

لذا فان الروايات الاسلامية تعكس حقيقةً مهمة. ألا و هي أن العلاقة التي كانت تربط الرسول صلى الله عليه و آله بابنته فاطمة الزهراء عليها السلام كانت علاقة متبادلة و بنفس الشدة. و اليك شواهد ما أشرنا اليه:

* 15- جاء في صحيح مسلم عن عبداللَّه بن عمر بن محمد بن أبان الجعفي، بينما رسول

اللَّه، يصلي عند البيت و أبوجهل و أصحابه له جلوس و قد نحرت جزور بالأمس فقال أبوجهل: أيكم يقوم الى سلا جزور بني فلان فيأخذه فيضعه في كتفى محمد اذا سجد، فانبعث أشقى القوم فأخذه فلما سجد النبي صلى الله عليه و آله وضعه بين كتفيه، قال فاستضحكوا و جعل بعضهم يميل الى بعضٍ و أنا قائم أنظر لو كانت لى منعة طرحته عن ظهر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، و النبي صلى الله عليه و آله ساجد ما يرفع رأسه حتى انطلق انسان فأخبر فاطمة فجاءت و هي جويرية فطرحته عنه ثم أقبلت عليهم تشتمهم فلما قضى النبي صلى الله عليه و آله صلاته رفع صوته ثم دعا عليهم، و كان اذا دعا دعا ثلاثاً و اذا سأل سأل ثلاثاً ثم قال اللَّهمَّ عليك بقريش ثلاث مرات فلما سمعوا صوته ذهب عنهم الضحك و خافوا دعوته ثم قال: اللّهمَّ عليك بأبى جهل بن هشام و عتبة بن ربيعة و شيبة بن ربيعة و الوليد بن عتبة و أمية بن خلف و عقبة بن أبى معيط. فوالذي بعث محمداً صلى الله عليه و آله بالحق لقد رأيت الذي سمى صرعى يوم بدر ثم سحبوا الى القليب قليب بدر» «1»

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 52

نعم، لقد كانت الزهراء عليها السلام منذ صغرها خليطاً من «المحبة» و «الشجاعة»، و هي دائماً على أهبة الاستعداد في الدفاع عن أبيها صلى الله عليه و آله.

* 16- و نطالع أيضاً في نفس المصدر السابق عن أحداث غزوة أحد ما يأتي:

«قال سهل بن سعد: جرح وجه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و كسرت رباعيته و

هشمت البيضة على رأسه فكانت فاطمة بنت رسول صلى الله عليه و آله اللَّه تغسل الدم و كان عليُّ بن أبي طالب يسكب عليها بالمجن فلما رأت فاطمة أن الماء لايزيد الدم الّا كثرة، أخذت قطعة حصيرٍ فأحرقته حتى صار رماداً ثم ألصقته بالجرح فاستمسك الدم». «1»

* 17- نقل «أبو نعيم الاصفهاني» في «حلية الاولياء» عن عليّ بن محمد بن اسماعيل عن ... عن أبي ثعلبة الخشني أنه قال: قدم رسول اللَّه صلى الله عليه و آله من غزاةٍ له فدخل المسجد فصلى فيه ركعتين- و كان يعجبه اذا قدم أن يدخل المسجد فيصلي فيه ركعتين- ثم خرج فأتى فاطمة فبدأ بها قبل بيوت أزواجه فاستقبلته فاطمة عليها السلام و جعلت تقبل وجهه و عينيه و تبكى.

فقال لها رسول اللَّه صلى الله عليه و آله: ما يبكيك؟ قالت: أراك قد شحب لونك. فقال لها: يا فاطمة، انّ اللَّه عزّ و جلّ بعث أباك بأمرٍ لم يبقَ على ظهر الارض بيت مدرٍ و لا شعر الا أدخله به عزاً أو ذُلًا يبلغ حيث بلغ الليل. «2»

* 18- و روى فيما روى عن أحداث الخندق عن عليٍّ عليه السلام في حفر

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 53

الخندق اذ جاءته فاطمة بكسرةٍ من خبز فرفعتها اليه فقال ما هذه يا فاطمة، قالت: من قرصٍ اختبزته لابنيَّ جئتك منه بهذه الكسرة. فقال: يا بنية أما أنها لاول طعام دخل فم أبيك منذ ثلاث. «1»

ما أعظم قوى الجذب التي تربط بين هذا الاب و ابنته؟

جاذبية متأصلة في أعماق روحيهما، و محبة قد ارتشفت من منبع وجود هما، و علاقة عشقٍ تمخض عنها اتحاد روح الأب بروح ابنته الملكوت الأعلى

فهل

هناك أفضل من هذا الافتخار لفاطمة الزهراء عليها السلام؟.

فخر و فضيلة لم تكن لأى أحدٍ عبر تأريخ الاسلام سوى لمعلمها على ابن أبى طالب عليه السلام.

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 54

قرب فاطمة عليها السلام من الله

نعلم أن الفناء هو أعلى مراتب القرب من اللَّه سبحانه و تعالى.

«الفناء» يعني تجاهل و نسيان كل شى ءٍ، و كل ذي نفس، بل و حتى الذات في مقابل الخالق الجبار. أى أن يصل المرء الى مرحلةٍ لا يرى فيها الوجود الدنيوى الّا سراباً، و لا يشاهد هذا العالم المخلوق الا كظلٍّ باهت زائل.

يرى اللَّه في كل مكان، و يبحث عنه في كلِّ مكان.

كالفراشة التي تدور حول شمعةٍ تحترق، يصهر ذاته في وجود اللَّه، فلا يرى قيمةً لكيانه في حضرة الاله.

يعد «التسليم المطلق» لا رادة اللَّه «سبحانه و تعالى و احداً من الآثار المرتبة على وصول المرء لهذا المقام، فما يريده اللَّه هو المراد، و ما يحبه هو الأصلح.

فرضاه من رضا اللَّه، و رضا اللَّه من رضاه.

و بهذه المعايير العرفانية نتوجه صوب المقام العرفاني لسيدة نساء العالمين و نتعرف على مدى سمو منزلتها عند اللَّه و نطلع على الحقيقة التي أشار اليها رسول الاسلام الكريم صلى الله عليه و آله

19- نصِّت الكتب المعروفة لأهل السنة على الكثير من الروايات التي

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 55

تشير الى أن الرسول صلى الله عليه و آله قال لا بنته فاطمة الزهراء عليها السلام:

«ان اللَّه يغضب لغضبك و يرضى لرضاك». «1»

20- ورد في «صحيح البخاري» الذي يعد من أشهر مصادر الحديث عند العامة أن الرسول «ص» قال:

«فاطمة بضعة منى فمن أغضبها فقد أغضبنى». «2»

21- و نطالع في مكانٍ آخر من نفس المصدر هذا

الحديث:

قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله.

«فانما هي فاطمة بضعة مني يريبني ما أرابها و يؤذيني ما آذاها». «3»

و كما أشرنا سابقاً فانَّ الأحاديث كثيرة في هذا المجال، و كلها تحكي عن المقام العالي لفاطمة الزهراء عليها السلام في معرفة الخالق و عن درجة عصمتها و إيمانها و إخلاصها. فقد سمت بمقامها إلى اللَّه سبحانه و تعالى حتى صار رضاها و غضبها مرآةً لرضا اللَّه و رسوله و سخطهما، و لا يمكن أن تعادل هذه الدرجة السامية بأي شي ء.

22- و ننهي بحثنا هذا بحديثٍ آخر ينقله لنا «صحيح الترمذي» فقد قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله:

«إنما فاطمة بضعة مني يؤذيني ما آذاها و ينصبني ما نصبها». «4»

من البديهي أنه لا يمكن لظاهرة الحنان التي تربط الوالد بولده أن

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 56

تفسر هذا الأمر أن النبيّ «ص» رسول اللَّه لا يريد إلّا ما أراد اللَّه، و أن رضا و سعادة فاطمة عليها السلام من رضا اللَّه و رسوله ما هو إلّا دليل على صهر إرادتها فيما يريده اللَّه و يرضاه.

لا بد من الإشارة هنا إلى نقطةٍ مهمة، و هي أن فسر البعض جملة «فاطمة بضعة مني» على أنها جزء من جسد الرسول صلى الله عليه و آله في الوقت الذي يدل مفهوم الحديث على أن فاطمة عليها السلام جزء من كيان و وجود أبيها محمّد صلى الله عليه و آله و من الناحيتين المادية و الروحية. و هذا ما ستشير إليه الروايات التي سنستعرضها إن شاء اللَّه تعالى

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 57

زهد فاطمة عليها السلام

«حب الدنيا رأس كل خطيئة».

بالاستناد إلى الحديث النبوي الشريف و إلى ما

تمخضت عنه تجاربنا و مشاهداتنا في الحياة فإنَّ كلَّ التجاوزات، الجنايات، الأكاذيب، الخيانات، الظلم كانت نتيجة لحب «المال» و «الجاه» و «الشهوة»، هنا يتضح أن الزهد و الورع هما أساس التقوى و الطهارة و الصلاح.

و لكن يجب معرفة ماهية الزهد، فالزهد لا يعني ترك الدنيا و الرهبنة و الاعتزال عن المجتمع، بل أن حقيقة الزهد هي الحرية و عدم الوقوع في شراك الدنيا.

قالزاهد من لم يتعلق قلبه بالدنيا و ان كانت عنده فلو أحس يوماً بأن رضا اللَّه سبحانه و تعالى منوط بتركه لما في يديه كان مستعداً لهذا العمل، و يقول من أعماقه:

يا ليت بيني و بينك عامر و بيني و بين العالمين خراب. و إذا استدعى الحفاظ على الحرية و الشرف و الإيمان أن يضحي بحياته و روحه و ماله لم يتوان في ذلك و يصرخ من أعماقه هيهات منا الذلة.

و على حد قول القرآن الكريم في تعريفه للزاهد:

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 58

ى لكيلا تأسوا على ما فاتكمو لا تفرحوا بما آتاكم ى «1»

بعد هذه المقدمة القصيرة نتوجه إلى أحاديث رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و نتعرّف من خلالها على وجهة نظره بشأن بشخصية فاطمة عليها السلام.

23- نقل «ابن حجر» و آخرون في روايةٍ عن الرسول صلى الله عليه و آله:

«أخرج أحمد و غيره ما حاصله أنه صلى الله عليه و آله كان إذا قدم من سفر أتى فاطمة و أطال المكث عندها ففى مرة صنعت لها مسكين من ورق و قلادة و قرطين و ستر باب بيتها فقدم صلى الله عليه و آله و دخل عليها ثم خرج و قد عرف الغضب في وجهه حتى جلس على المنبر

فظنت أنه إنّما فعل ذلك لما رأى ما صنعته فأرسلت به إليه ليجعله في سبيل اللَّه، فقال فعلت فداها أبوها ثلاث مرات، ليست الدنيا من محمدٍ و لا من آل محمدٍ و لو كانت الدنيا تعدل عند اللَّه في الخير جناح بعوضة ما سقى منها كافراً شربة ماء، ثم قال فدخل صلى الله عليه و آله عليها». «2»

من الواضح أن يكون ثمن السوارين و القرطين الفضيين و العقد الفضي زهيداً، و الأزهد ثمناً منها ذلك الستار الذي يعلقه الإنسان على باب الغرفة، غير أن الرسول «ص» كان يعتبر أن ذلك ليس من شأن فاطمه عليها السلام، بل يرى أن فضيلتها و كرامتها تكمن في خصالها الإنسانية.

تعلمت فاطمة عليها السلام هذا الدرس من أبيها مباشرةٍ، حيث رمت بالدنيا و زخرفها جانباً محرّرة نفسها من ذلك الأسر من ناحية و أنفقت ما في يدها في سبيل اللَّه من ناحيةٍ أخرى

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 59

لقد عرفنا من خلال الحديث الذي سبق ذكره- برقم 3- نقلًا عن كتاب «حليد الأولياء» لم تكن تملك الحجاب الكافي عند مجي ء الرسول صلى الله عليه و آله و أصحابه لعيادتها، مما حدا به صلى الله عليه و آله أن يناولها عباؤته لتستر نفسها و تستعد للضيوف الذين جاؤوا لعيادتها.

إنّ جهاز فاطمة عليها السلام و مراسم الزفاف التي جرت بمنتهى البساطة، و تفانيها في القيام على شؤون بيتها، حيث تحضن طفلها في إحدى يديها و في الأخرى تطحن الشعير لتهي ء لهم الخبز، كل ذلك شواهد صادقة على زهدها العالي و إيمانها الصادق. و يشير الحديث التالي إلى هذا المعنى

* 24- نقل أبو نعيم الأصفهاني في «حلية الأولياء»:

«لقد طحنت فاطمة

بنت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله حتى مجلت يدها و ربا، و أثر قطب الرحى في يدها» «1».

* 25- نقل في «مسند أحمد» و هو أحد أشهر مصادر أهل السنة عن «أنس بن مالك» أنه قال:

إن بلالًا بطأ عن صلاة الصبح فقال له النبي صلى الله عليه و آله ما حبسك فقال:

مررت بفاطمة و هي تطحن و الصبي يبكي فقلت لها إن شئت كفيتك الرحا و كفيتيني الصبي و إن شئت كفيتك الصبيَّ و كفيتيني الرحا فقالت أنا أرفق بابني منك. فذاك حبسني. فقال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله:

«فرحمتها يرحمك اللَّه». «2»

من الفضائل الأخلاقية التي تتحلى بها سيدة النساء هي الشجاعة و الشهامة في دفاعها من أبيها الرسول الكريم صلى الله عليه و آله ضد مشركي مكة، كما أن

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 60

مجيئها الى ميدان أُحُدٍ و تضميدها جراح الرسول صلى الله عليه و آله لم يكن ليخف عن أي أحد، و هذا ما أثبتته الأحاديث التي ذكرناها آنفاً.

لقد سارت على طريق العبودية و عبادة اللَّه منذ ولادتها، و هي على هذا الحال إلى أن فارقت روحها الحياة. و الحديث الآتي يدل على هذا المعنى

* 26- جاء في «ذخائر العقبي» ما جاء في قصة ولادة فاطمة الزهراء عليه السلام و انعقاد نطفتها من ثمار الجنة و حضور النساء الأربع عند ولادتها: «فولدت فاطمة عليها السلام فوقعت حين وقعت على الأرض ساجدة». «1»

* 27- و نطالع في نفس المصدر روايةً تدلُّ على سموها و عفتها، حيث تنقل «أسماء بنت عميس» هذه القصة العجيبة:

قالت فاطمة عليها السلام لأسماء بنت عميس يا أسماء إني استقبحت ما يصنع بالنساء إنه

يطرح على المرأة الثوب فيصفها و قالت أسماء: يا ابنة رسول اللَّه ألا أريك شيئاً رأيته بأرض الحبشة، فدعت بجرائد رطبة فحنتها ثم طرحت عليها ثوباً، فقالت فاطمة عليها السلام ما أحسن هذا و أجمله، تعرف به المرأة من الرجل فإذا أنا مت فاغسليني أنتِ و علي و لا يدخل عليَّ أحد.

و جاء في نهاية هذا الحديث.

إن فاطمة عليها السلام لما رأت النعش تبسمت و ما رُؤيت مبتسمةً بعد النبي صلى الله عليه و آله قط. «2»

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 61

المكانة العلميّة لفاطمة عليها السلام

إنّ حب أولياء اللَّه لشخصٍ دون الاخر ليس حبّاً عاديّاً، فلا بد أن يكون قائماً على أسس مهمةٍ منها العلم و الإيمان و التقوى و ما علاقة الرسول الكريم صلى الله عليه و آله القوية بابنته فاطمة الزهراء عليها السلام إلّا دليل على تمتعها بتلك الصفات الفاضلة. إضافةً إلى ذلك، و عند ما يقول عليه السلام: «فاطمة أفضل نساء العالمين» أو «أفضل نساء الجنة» و التي ذكرنا أسانيدها من قبل، فإنّ هذا بحدِّ ذاته دليل على أنّها أعلم نساء العالمين.

و بعد ذلك هل يمكن لشخص لم يصل إلى مقام رفيعٍ في العلم و المعرفة أن يكون رضاه من رضا اللَّه، و غضبه من غضب الخالق و رسوله؟

كما تبين لنا ذلك في الروايات السابقة.

علاوةً على ذلك فقد وردت في المصادر الأسلامية المعروفية روايات مهمةٌ تكشف عن المقام العلمي الرفيع لهذه السيدة العظمية.

* 28- نقل «أبو نعيم الأصفهاني عن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله أنه قال يوماً لأصحابه ما خير النساء؟

فلم يدرِ الحاضرون ما يقولون، فسار عليَّ عليه السلام إلى فاطمة فأخبرها بذلك.

فقالت: فهلّا قلت له خير لهنَّ ألا يرين الرجال

و لا يرونهن. فرجع علي عليه السلام فأخبره بذلك.

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 62

فقال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله من علمك هذا؟ قال: فاطمة عليها السلام فقال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله إنّها بضعة مني. «1»

يظهر من هذا الحديث أن أمير المؤمنين علي عليه السلام رغم ما كان يتمتع به من مقام عظيمٍ في العلوم و المعارف الذي اعترف به الصديق و العدو و أنّه باب مدينة علم الرسول الأكرم صلى الله عليه و آله إلّا أنه كان يستفيد أحياناً من علم زوجته فاطمة الزهراء عليها السلام.

إنّ ما ذكر في نهاية هذه الرواية من أن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله قال «فاطمة بضعة مني» إنما يشير إلى حقيقةٍ مهمة و هي أن القصد من «بضعة» لا يقتصر على كونها جزء من بدنه فقط كما فسره البعض، بل هي جزء من روح الرسول صلى الله عليه و آله و إيمانه و علمه و فضله و أخلاقه، فهي شعاع من تلك الشمس و قبس من تلك المشكاة.

* 29- جاء في «مسند أحمد» عن «أم سلمة»- أو طبقا لرواية أم سلمى أنّها قالت:

اشتكت فاطمة شكواها التي قبضت فيه فكنت أمرضها فأصبحت يوماً كأمثل ما رأيتها في شكواها تلك قالت و خرج علىٌّ لبعض حاجته فقالت يا أمَه اسكبي لي غسلًا فسكبت لها غسلًا فاغستلت كأحسن ما رأيتها تغتسل، ثم قالت يا أمَه أعطيني ثيابي الجدد فأعطيتها فلبستها ثم قالت يا أمَه قدّمي لي فراشي وسط البيت ففعلت و اضطجعت و استقبلت القبلة و جعلت يدها تحت خدها ثم قالت يا أمه إني مقبوضة الان و قد تطهرت فلا يكشفني أحد

فقبضت مكانها قالت فجاء عليٌّ فأخبرته. «2»

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 63

نستدل من هذه الرواية أن فاطمة الزهراء عليها السلام كانت تعلم بوقت وفاتها، حيث استعدت للرحيل دون أن تظهر عليها علاماته، و لما كان الإنسان لا يعلم بحلول أجله إلّا بعلمٍ إلهي، لذا فإنّ اللَّه سبحانه و تعالى كان يلهم فاطمة عليها السلام. نعم، فقد ارتبطت روحها بعالم الغيب، و حدثتها ملائكة السماء.

و طبقاً لما جاءت به الروايات فإنّها أفضل من مريم بنت عمران «أم عيس عليه السلام»، و في هذا الكفاية، إضافةً إلى تصريح القرآن المجيد في أن الملائكة قد تحدثت إلى مريم و هي قد حدثتها- ذكرت ذلك آيات من سورة آل عمران و سورة مريم-

لذا فمن الأولى أن تكون فاطمة عليها السلام و هي ابنة رسول اللَّه صلى الله عليه و آله محدثة من ملائكة السماء. «1»

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 64

كرامات فاطمة عليها السلام

عندما تقوى روح الانسان، و تمتلى ء بالصفات الالهية، و ينال منزلة القرب من اللَّه، فإن إرادته (بمشيئة اللَّه) ستؤثر في العالم التكويني و سيحدث له ما يريد. و هذه هي الولاية التكوينية التي تمتع بها أولياء اللَّه، و هي منبع كراماتهم المختلفة التي تميز الأنبياء صلى الله عليه و آله بأعلى مراتبها و هي المعجزات.

و لقد حبى اللَّه فاطمة الزهراء عليها السلام بمقدارٍ كبيرٍ من تلك العناية الإلهية.

و هذا ما تدلُّ عليه الرواية التالية:

* 30- نقل كثير من مفسري العامة و منهم «الزمخشري» في «الكشاف» و «السيوطي» في «الدرّ المنثور» في أسفل الاية الشريفة:

«كُلما دَخَل علَيْها زَكرِيّا المِحْرابَ وَجدَ عِندَها رزْقاً قال أنّى لَكِ هذا قالت هُوَ مِن عندِ اللَّه إنّ اللَّه يرزقُ مَن يَشاء

بغير حسابْ» عن جابر بن عبداللَّه الأنصاري أنّه قال:

أقام رسول اللَّه صلى الله عليه و آله أيّاماً لم يطعم طعاماً حتى شقَّ ذلك عليه فطاف في منازل أزواجه فلم يجد عند واحدةٍ منهنَّ شيئاً فأتى فاطمة عليها السلام فقال يا بُنية هل عندك شي ء آكله فإني جائع فقالت لا و اللَّه فلما خرج من عندها بعثت إليها جارةٌ لها برغيفين و قطعة فأخذته منها فوضعته في جفنة لها

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 65

و قالت و اللَّه لأؤثرن بهذا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله على نفسي و من عندي و كانوا جميعاً محتاجين إلى شبعة طعام فبعثت حسناً إلى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله فرجع إليها فقالت له بأبي أنت و أمي قد أتى اللَّه بشي ءٍ قد خبأته لك فقال هلمي يا بنية بالجفنة فكشفت عن الجفنة فإذا هي مملؤءة خبزاً و لحماً فلما نظرت إليها بهتت و عرفت أنها بركة من اللَّه فحمدت اللَّه تعالى و قدمته إلى النبي صلى الله عليه و آله فلما رآه حمد اللَّه و قال من أين لك هذا يا بنية قالت ياأبت هو من عند اللَّه إنّ اللَّه يرزق من يشاء بغير حسابٍ فحمد اللَّه ثم قال الحمد للَّه الذي جعلك شبيهة سيدة نساء بني إسرائيل فإنها كانت إذا رزقها اللَّه رزقاً فسئلت عنه قالت هو من عند اللَّه إنّ اللَّه يرزق من يشاء بغير حساب.

ثم جمع رسول اللَّه صلى الله عليه و آله على بن أبي طالب عليه السلام و الحسن و الحسين عليه السلام و جميع أهل بيته فأكلوا منه حتى شبعوا و بقى الطعام كما هو، فأوسعت فاطمة عليها السلام على

جيرآنها «1»

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 66

أول من يرد الجنة

إنّ سعادة المرء الواقعية تكمن في دخوله الجنة، حيث الرحمة الالهية الواسعة، و أفضل الناس من سبق إليها.

و قد ثبت من خلال رويات أهل السنّة المعروفة أنّ الرسول صلى الله عليه و آله نسب هذه المتقية إلى فاطمة الزهراء عليها السلام و لعدة مرّات.

* 31- جاء في «ميزان الاعتدال» للذهبي نقلًا عن الرسول الكريم صلى الله عليه و آله:

«أوّل شخصٍ يدخل الجنة فاطمة عليها السلام. «1»

* 32- و نقل عنه صلى الله عليه و آله في حديثٍ آخرٍ أنّه قال:

«أوّل شخصٍ يدخل الجنة فاطمة بنت محمّد صلى الله عليه و آله و مثلها في هذه الأمة مثل مريمٍ في بني إسرائيل». «2»

و بغض النظر عما سبق نستدل من الروايات الإسلامية المعروفية على أن ورودها إلى ساحة المحشر، و منها إلى الجنة سيكون مصحوباً بمراسم و تشريفاتٍ غاية في العظمة مما يدل على سمو منزلتها و عظم مقامها.

* 33- نقل عليّ بن أبي طالب عن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله أنه قال:

«تحشر ابنتي فاطمة يوم القيامة و عليها حلة الكرامة قد عجنت بماء

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 67

الحيوان، فتنظر إليها الخلائق فيتعجبون منها».

و يضيف صلى الله عليه و آله في آخر الحديث:

«فتزف إلى الجنة كالعروس لها سبعون ألف جاريةٍ» «1»

* 34- و تروي عائشة حديثاً آخر عن الرسول الكريم صلى الله عليه و آله:

«إذا كان يوم القيامة نادى منادٍ يا معشر الخلائق طأطؤا رؤسكم حتى تجوز فاطمة بنت محمّد». «2»

* 35- و نقرأ في حديثٍ آخر يشير إلى نفس المعنى

«فتمرمع سبعين ألف جاريةٍ من الحورالعين كمِّر البراق». «3»

* 36- و الأعجب من

ذلك ما نقله كتاب «تأريخ بغداد» عن الرسول الكريم صلى الله عليه و آله أنه قال:

عند ما عرج بي إلى السماء في تلك الليلة رأيت باب الجنة و قد كتب عليها:

«لا إله إللَّه، محمّد رسول اللَّه، علي حبيب اللَّه، و الحسن و الحسين صفوة اللَّه و فاطمة خيرة اللَّه، على باغضهم لعنة اللَّه». «4»

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 68

معانى أسماء فاطمة عليها السلام

تكشف الأسماء عادةً عن ماهية المسمى خصوصاً إذا كان واضح الاسم حكيماً، و نستشف من مجموع الأحاديث أن تسمية هذه السيدة الجليلة كانت بواسطة حكيم الحكماء المطلق ألا و هو ربُّ العالمين «جلّ و علا».

و من ناحيةٍ أخرى فإن فاطمة على وزن «فطم» (على وزن فعل) و هو بمعنى انقطاع الطفل عن الرضاعة، ثم أطلق على كلِّ ما يحمل معنى الانفصال.

و الآن لنتعرف على ما جاء في الروايات الاسلامية؟

* 37- رُوي عن الرسول صلى الله عليه و آله أنه قال:

«إنما سماها فاطمة لأنَّ اللَّه فطمها و محبيها من النار». «1»

يستفاد من هذا التعبير أن تسيمة هذه السيدة الجلية بهذا الاسم إنما كان من قبل اللَّه سبحانه و تعالى و معناه أنه وعد فاطمة عليها السلام و محبيها و المنتهجين نهجها أن لا تمسهم النار.

* 38- نقرأ في «ذخائر العقبى عن علي عليه السلام أن الرسول صلى الله عليه و آله قال لفاطمة عليها السلام يا فاطمة أتدرين لم سُمِّيت فاطمة؟

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 69

فقال علي عليه السلام: لم سُمِّيت فاطمة يا رسول اللَّه؟

فقال رسول اللَّه:

«إنّ اللَّه عزّ و جل قد فطمها و ذريتها عن النار يوم القيامة». «1»

من البديهي أن القصد من «ذرية» هم الذين يسيرون على نهج هذه الأم العظيمة،

و ليس كمثل ابن نوح حيث جاء الخطاب: «إنه ليس من أهلك إنه عمل غير صالح».

و لهذا نرى أن بعض الأحاديث قد جمعت بين كلمتي «ذرية» و «محبي» في آنٍ واحد، و من كان يطن منا أن معنى الروايات الأخيرة هو نجاة العاصي منهم و حتى الكافر المشرك من العذاب الالهي لمحبته لفاطمة الزهراء عليها السلام، فهو على خطأ لأن ذلك لا يتفق مع أىٍّ من المعايير الاسلامية، إضافةً إلى أن الرسول صلى الله عليه و آله و هو أصل هذه الشجرة الطيبة قد خوطب في القرآن المجيد بهذه الصورة في الاية الشريفة:

ى لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ ى «2»

و صرحت آية أخرى

ى وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ فَمَا مِنكُم مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ «3» ى

فهل يمكن للفرع أن يعلو على الأصل؟ و هل أنَّ أبناء رسول اللَّه أفضل منه؟!

ممّا لا شك فيه أن الرسول صلى الله عليه و آله لم يطرأ على تفكيره الشرك باللَّه أبداً،

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 70

و لم (و العياذ باللَّه) يكذب على اللَّه، لكن هذه الآيات تضمر في محتواها درساً كبيراً للأمة الإسلامية، حتى يعلم الجميع أن نجاة المرء مقرونة بإخلاصه للَّه. و هذا لا يتنافى مع المقام السامي و الدرجة الرفيعة لأئمة الأمة الإسلامية و ساداتها.

من المتعارف عند العرب أن يُكنّى الرجل ب «أب» و تُكنّى المرأة ب «أم»، هذا بالإضافة إلى أسمائهم. و من بين الكنى التي كُنيت بها فاطمة الزهراء عليها السلام تبرزكنيةً عجيبةً تدل على عظمة الزهراء عليها السلام، كما فى الرواية التالية:

39- ورد في كتاب «أسد الغابة»:

«كانت فاطمة تُكنّى أم أبيها». «1»

و

ورد نفس المعنى في كتاب «الاستيعاب» نقلًا عن الإمام الصادق عليه السلام: «2»

«لم يُرَ لهذا التعبير العجيب نظيراً في أيٍّ من نساء الإسلام، و هو يدل على أنَّ هذه البنت الوفية كانت تقوم بدور الأم في رعايتها لأبيها و السهر عليه.»

نعلم أنّ الرسول الكريم صلى الله عليه و آله فقد أمه و هو في مرحلة الطفولة، لكن ابنته هذه لم تُقصر في محبتها و حنانها و قلقها عليه رغم صغر سنها.

فهي بنت مضحية و فدائية من ناحية، و هي أم مؤثرة حنونة من ناحيةٍ أخرى و مواسية و فية من ناحيةٍ ثالثة، و قد شهدت بذلك الروايات التي ذكرناها.

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 71

هدية الرسول صلى الله عليه و آله لفاطمة عليها السلام

اشارة

سجلت صفحات التأريخ بعضاً من الهدايا المعنوية التي منحها الرسول الكريم صلى الله عليه و آله لابنته فاطمه عليها السلام و التي فاقت كل واحدةٍ منها الأخرى لا سيما تسبيحة الزهراء، هذا بالإضافة إلى هديةٍ ماديةٍ معنوية منحها صلى الله عليه و آله لفاطمة عليها السلام بأمرٍ إلهي، كما نصّ على ذلك متن الرواية التالية:

40- جاء في الدر المنثور «للسيوطي» عن البزاز و أبي يعلى و ابن حاتم و ابن مردويه عن سعيد الخدري أنه قال:

«لما نزلت الآية «وآت ذا القربى حقه «1»» دعا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله فاطمة الزهراء عليها السلام و أعطاها فدكاً». «2»

و بالطبع (كما سيأتي شرحه في فصل- أحداث فدك المؤلمة-) فإن منح فدك لفاطمة عليها السلام لم تكن مسألةً أو هديةً عادية، بل كانت سنداً و دعامةً لو لاية علي بن أبي طالب عليه السلام و عاملًا في تقوية و تثبيت مقام هذه العائلة الكريمة، و من هذا المنطلق فهي تعدُّ

هديةً معنوية.

و لكنَّ النظام الذي أدرك معنى هذه الهدية جيداً، سارع بعد رحيل الرسول صلى الله عليه و آله إلى انتزاعها من فاطمة الزهراء عليها السلام و ضمها إلى بيت المال مستنداً في ذلك إلى حديثٍ موضوع و حجةٍ باطلة. و هذه قصة طويلةٍ

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 74

مملوءةٍ بالعبر و الاحداث المؤلمة و الظالمة، و التي يمكن اعتبارها سنداً إسلامياً مهماً في تحليل تأريخ صدر الاسلام و الحوادث التي أعقبت رحيل النبي صلى الله عليه و آله. و نوكل الحديث إلى محله.

«إلهي»! أحينا ما أحييتنا على محبة و موالاة هذه السيدة و أبيها و بعلها و بنيها- صلوات اللَّه عليهم- و احشرنا في زمرتهم.

«يا رب» وفقنا في اتباع نهجهم، و الاهتداء بنور هدايتهم، و الاقتداء بسنتهم.

«و اجعلنا ممن يأخذ بحجزتهم، و يمكث في ظلهم، و يهتدي بهداهم».

«آمين يا رب العالمين»

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 75

أحداث فدك المؤلمة

اشارة

تعد قصة «فدك» من أغمِّ القصص التي مرت بحياة فاطمة الزهراء عليها السلام خصوصاً، و أهل البيت عموماً، و تأريخ الإسلام بشكلٍ أوسعٍ و أعم، و التي حيكت أحداثها مع المؤامرات السياسية الوضعية، كما أنها منفذ لحل بعضٍ من ألغاز تأريخ صدر الإسلام.

فدك؛ ماذا كانت و أين كانت؟

ذكر كثير من المؤرخين و أرباب اللغة بأن «فدك» قرية بالحجاز- قريبة من خيبر- بينها و بين المدينة يومان، و قيل ثلاثة، (و كتب البعض أنها تبعد عن المدينة بمسافةٍ مقدارها 140 كيلومتر) أفاءها اللَّه على رسوله صلى الله عليه و آله، و فيها عين فوارة و نخل كثير، «1» و تعد مركزاً مهماً لليهود في أرض الحجاز بعد خيبر.

و في كيفية انتقال هذه الأرض الخضراء المعمورة لرسول

اللَّه صلى الله عليه و آله، فالمعروف هو أن الانتصار الذي حققه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله في فتح حصون خيبر أرعب أهل فدك المتعصبين، فأرسلوا إلى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله أن يصالحهم على نصف «فدك»، فقبل الرسول صلى الله عليه و آله ذلك منهم و أمضى ذلك الصلح، و

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 76

بهذا فهي ممالم يوجف عليه بخيلٍ و لا ركاب.

و بما أن القرآن ينص على ى وَمَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَلَا رِكَابٍ وَلكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَى مَن يَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ «1» «مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لَا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيَاءِ مِنكُمْ وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ ى «2»

لذا فهي خالصةً لرسول اللَّه صلى الله عليه و آله، يصرف ما يأتيه منها في «أبناء السبيل» و أمثال ذلك.

نقل هذا الحديث كل من ياقوت الحموي في «معجم البلدان» و ابن منظور الأندلسي» في «لسان العرب» و آخرون كثيرون.

و أشار إلى ذلك أيضاً «الطبري» في تأريخه و «ابن الأثير» في كتاب «الكامل». «3» كما كتب الكثير من المؤرخين أن الرسول صلى الله عليه و آله قد منح ابنته الزهراء عليها السلام فدكاً في حياته. «4»

الدليل البين الذي يثبت هذه الحقيقة هو ما نقله المفسرون الكبار، منهم مفسر أهل السنة المعروف «جلال الدين السيوطي» في كتاب «الدر المنثور»، حيث نقل في ذيل الآية السادسة عشرة من سورة الإسراء حديثاً عن «أبي سعيد الخدري» يقول فيه:

«لما نزل قوله

تعالىَ- و آتِ ذا القربى حقه أعطى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله فاطمة فدكاً». «5»

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 77

الدليل الحي الآخر الذي يعتبر سنداً مهماً في هذا الأمر- أو لهذا الادعاء- هو قول أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب عليه السلام في نهج البلاغه:

«بلى كانت في أيدينا فدك من كل ما أظلته السماء، فشحت عليها نفوس قوم وسخت عنها نفوس قومٍ آخرين، و نعم الحكم اللَّه». «1»

يشير هذا الحديث بوضوحٍ إلى أن فدكاً كانت بيد عليٍّ و فاطمة عليها السلام في حياة الرسول صلى الله عليه و آله، لكن بعض الحكام البخلاء تعلقوا بها، فتخلى عليّ و زوجته عليها السلام عنها مجبرين. و من البديهي أنهم لم يكونوا موافقين لما حدث، و إلا فما معنى سؤال و طلب الأمير عليه السلام من اللَّه سبحانه و تعالى في أن يحكم بينه و بينهم.

نقل الكثير من علماء الشيعة أيضاً في كتبهم المعتبرة روايات تتعلق بهذه المسألة منهم: المرحوم الكليني «الكافي» و المرحوم «الصدوق» و المرحوم «محمّد ابن مسعود العياشي» في تفسيره، و «علي ابن عيسى الأربلي» في «كشف الغمة»، و آخرون في كتب الحديث و التأريخ و التفسير، لا يسع المقام لذكر هم.

الآن ... لنرى لماذا و بأيِّ دليل انتزعت الزهراء عليها السلام فدكها؟.

1- العوامل السياسية في غصب فدك

لم تكن مسألة انتزاع «فدك» من الزهراء عليها السلام مسألة عادية لا تحمل إلّا الجانب المادي فحسب، بل إن جانبها الاقتصادي قد انصبَّ في قالب المسائل السياسية التي حكمت المجتمع الإسلامي بعد وفاة النبي صلى الله عليه و آله، و في الحقيقة لا يمكن فصل مسألة «فدك» عن سائر أحداث ذلك العصر، و إنما هي حلقة من سلسلةٍ

كبيرة، و ظاهرةٍ من وقائعٍ شاملةٍ و واسعة!

إنَّ لهذا الغصب التأريخي الكبير عواملًا نوردها في النقاط التالية:

1- يعتبر وجود «فدك» في حيازة آل بيت النبوة عليه السلام ميزةً كبيرة لهم، و هذا بحد ذاته دليل على علوِّ مقامهم عند اللَّه و قربهم الشديد من الرسول صلى الله عليه و آله، خصوصاً ما نقلته كتب الشيعة و السنّة في الروايات التي ذكرناها آنفاً من أن الرسول صلى الله عليه و آله استدعى فاطمة عليها السلام بعد نزول الآية «و آتِ ذا القربى و أعطاها فدكاً.

من الواضح أن وجود «فدك» في حيازة آل بيت محمّد صلى الله عليه و آله منذ البداية يكون مدعاةً لالتفاف الناس حولهم و البحث عن سائر آثار النبيِّ الكريم صلى الله عليه و آله في هذه العائلة خصوصاً مسألة الخلاقة، و هذا الأمر لم يكن ليتحمله مؤيدو إنتقال الخلافة إلى الآخرين.

2- كانت هذه المسألة مهمة في بعدها الاقتصادي، كما هو أثرها

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 79

الفعال في بعدها السياسي، لأن وقوع أمير المؤمنين عليه السلام و آله في مضيقةٍ اقتصادية يؤدي إلى تدهور وضعهم السياسي بنفس النسبة. بعبارةٍ أخرى فإنَّ حيازتهم على فدك يوفر لهم امتيازات تكون بمثابة المتكأ الذي تستند عليه مسألة الولاية كما فعلت أموال خديجة عليها السلام في انتشار الإسلام في بدء دعوة نبي الإسلام صلى الله عليه و آله.

من المتعارف عليه في جميع أنجاء العالم أنه إذا أريد طمس شخصيةٍ كبيرة، أو تقييد دولةٍ ما لتعيش حالة الانزواء فإنه يُعمل على محاصرتها اقتصادياً، و قد نصَّ تأريخ الإسلام في قصة «شعب أبي طالب» عندما حوصر المسلمون من قبل المشركين حصاراً اقتصادياً شديداً.

فى تفسير سورة المنافقين، و

في ذيل الآية ى لَئِنْ رَجَعْنا إلى الَمدينةِ لَيُخرجَنَّ الأَعَزُّ مِنْها الأَذَلَ ى «1»

أُشير إلى مؤامرةٍ شبيهةٍ بهذه المؤامرة قد حاكها المنافقون، لكنَّ اللطف الإلهي أخمد نارها و هي في المهد، لذا فليس من العجب في شي ءٍ أن يسعى المخالفون إلى انتزاع هذه الثروة من آل بيت النبي الكريم صلى الله عليه و آله، و إخلاء أيديهم و دفعهم بعيداً عن الساحة.

3- و إن هم و افقوا على أن فدك ميراث النبي صلى الله عليه و آله أو هديته لا بنته فاطمة الزهراء عليها السلام و بالتالي تسليمها إليها فإن ذلك سيفتح الطريق لها في المطالبة بمسألة الخلافة. هذه النقطة يطرحها العالم السني المشهور «ابن أبي الحديد المعتزلي» في شرح «نهج البلاغة» بصورةٍ ظريفةٍ حيث يقول:

«سألت علي بن الفارقي مدرس المدرسة الغربية ببغداد، فقلت له:

أكانت فاطمة صادقة؟

قال: نعم، قلت: فلم لم يدفع إليها أبوبكر فدك و هي عنده صادقة؟

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 80

فتبسم، ثم قال كلاماً لطيفاً مستحسناً مع ناموسه و حرمته وقلّة دعابته، قال: لو أعطاها اليوم فدك بمجرد دعواها لجاءت إليه غداً و ادعت لزوجها الخلافة، و زحزحته عن مقامه، و لم يكن يمكنه الاعتذار و المدافعة بشي ء، لأنه يكون قد سجل على نفسه أنها صادقة فيما تدعيه كائناً ما كان من غير حاجةٍ إلى بيِّنةٍ و لا شهود» و بعدها يضيف «ابن أبي الحديد» قائلًا:

«و هذا كلام صحيح، و إن كان أخرجه مخرج الدعابة و الهزل». «1»

إنَّ هذا الاعتراف الصريح الذي أدلى به اثنان من علماء أهل السنة، لشاهد حيّ على أنّ لقصة فدك جانباً سياسياً هاماً.

ولكي يتضح هذا المعنى سنقف في البحث التالي على مصير هذه القرية عبر تأريخ

الإسلام منذ قرونه الأولى و كيف أنها انتقلت من يدٍ إلى أخرى و كيف تباينت آراء الخلفاء بخصوصها.

2- فدك عبر العصور

كيف عادت فدك لأهل البيت عليهم السلام

يعد مسير فدك التأريخ من عجائب التأريخ الإسلامي فقد كان لكل من الخلفاء عبر العصور موقفاً خاصاً منها، فمنهم من قبضها و منهم من ردّها إلى أصحابها، و طال الأمد بها على هذا الحال إلى أن صبخت الأرض و ضاع منها نعيمها. و للتعرف على فصول النزاع الذي مرت به هذه القرية العامرة يكفينا الوقوف على النقاط التالية:

1- إنتقلت «فدك» كما نعلم إلى الرسول صلى الله عليه و آله بعد سقوط خيبر لأنه قبل الصلح مع اليهود. و طبقاً لآية الشريفة «وَ مَا أَفَاءَ اللَّه عَلَى رَسُولِه ...» فقد صارت كلها ملكاً شخصياً مختصاً برسول اللَّه صلى الله عليه و آله.

2- طبقاً للوثائق التأريخية المعتبرة فإنّ الرسول صلى الله عليه و آله منح و بأمرٍ إلهي فدكاً إلى فاطمة الزهراء عليها السلام في حياته، و ذلك عند ما نزلت الاية الشريفة «و آتِ ذا القربى حقه». بهذه الصورة أصبحت في حيازة ابنة الرسول الكريم صلى الله عليه و آله.

3- اغتصبت هذه المعمورة في زمن الخليفة الأول، و ضُمَّت إلى أموال الدولة، و قد سعى هؤلاء الى الحفاظ على هذا الوضع.

4- ظل الوضع على هذا الحال إلى أن آلت الخلافة إلى الخليفة

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 82

الأموي «عمر بن عبد العزيز» الذي كان أقرب لأهل البيت عليه السلام من غيره، حيث نقرأ في شرح نهج البلاغة: «لما وُلي عمر بن عبد العزيز ردَّ فدك على ولد فاطمة، و كتب إلى و اليه على المدينة أبي بكر عمرو بن حزم

يأمره بذلك، فكتب إليه: إن فاطمة قد ولدت في آل عثمان، و آل فلان و آل فلان، فعلى من أردُّ منهم؟ فكتب إليه:

«أما بعد: فإني لو كتبت إليك آمرك أن تذبح شاةً لكتبت إليَّ: أجماء أم قرناء؟ أو كتبت إليك أن تذبح بقرةً لسألتني: ما لونها؟ فإذا ورد عليك كتابي هذا فاقسمها في ولد فاطمة من عليٍّ عليه السلام والسلام». «1»

بهذا الشكل صارت «فدك» بيد أبناء فاطمة عليها السلام بعد أن دارت دورةً كبيرة تنقلت فيها بين هذا و ذاك.

5- لم يمض وقت طويل حتى غصبها الخليفة الأموي «يزيد بن عبد الملك» ثانيةً.

6- بعد أن ولى الأمويون و استخلفهم العباسيون، أعاد الخليفة العباسي المعروف «أبو العباس السفاح» فدكاً إلى «عبداللَّه بن الحسن بن علي عليه السلام باعتباره ممثل بني فاطمة عليها السلام.

7- بعدها مباشرة قام «أبو جعفر العباسي» بانتزاعها من «بني الحسن» (أنهم ثاروا على بني العباس»

8- أعاد الخليفة «المهدي العباسي» ابن «أبو جعفر» فدكاً إلى أبناء فاطمة عليها السلام.

9- قام الخليفة العباسي «موسى الهادي» بغصبها ثانيةً، و ظل الوضع على هذا الحال في زمن هارون الرشيد.

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 83

10- ولكي يُظهر علاقته الشديدة بأهل بيت الرسول صلى الله عليه و آله و أبناء عليٍّ و فاطمة عليها السلام، قام المأمون برد فدك إلى وُلد فاطمة عليها السلام.

لقد ورد في التأريخ أن المأمون كتب إلى و اليه على المدينة «قثم بن جعفر» قائلًا:

«إنّه كان رسول اللَّه أعطى ابنته فاطمة فدكاً و تصديق عليها بها، و إنَّ ذلك كان أمراً ظاهراً معروفاً عند آله عليهم السلام ثم لم تزل فاطمة تدعي منه بما هي أولى من صدق عليه، و إنه قد رأى

ردها إلى ورثتها و تسليمها إلى «محمّد بن يحيى بن الحسين بن زيد بن عليّ» ... و «محمّد بن عبداللَّه بن الحسين» ... ليقوما بها لأهلهما».

يقول ابن أبى الحديد:

«جلس المأمون للمظالم، فأول رقعةٍ وقعت في يده نظر فيها و بكى و قال للذي على رأسه: ناد أين وكيل فاطمة؟ فقام شيخ عليه دراعة و عمامة و خفّ تعزي، فتقدم فجعل يناظره في فدك و المأمون يحتجُّ عليه و المأمور يحتج على المأمون، ثمَّ أمر أن يسجل لهم بها، فكتب السجل و قرى ء عليه، فأنفذه، فقام دعبل إلى المأمون فأنشده الأبيات التي أوّلها:

أصْبَحَ وَجْهُ الزّمانِ قدْ ضَحِكَا بِرَدِّ مَأمُونَ هاشِماً فَدَكاً «1»

و قد ذكر مؤلف كتاب «فدك» أن المأمون اعتمد على رواية أبي سعيدٍ الخدري بإعطاء النبيّ صلى الله عليه و آله، فدكاً لفاطمة فقأم برد فدك على أبنائها. «2»

11- أما «المتوكل العباسي» و بسبب الحقد الذي كان يضمره لأهل بيت النبوة عليه السلام، قام بغصب فدك من أبناء فاطمة عليها السلام مجدداً.

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 84

12- أصدر ابن المتوكل و هو «المنتصر» أمراً برد فدك إلى الحسن و الحسين عليه السلام ثانيةً.

مما لا شك فيه أن تنقل الأرض من يدٍ لأخرى و التلاعب بأمرها في كل يومٍ من قبل السياسيين الحاقدين سيسبب هلاكها و خرابها بسرعة، و هو عين ما حدث لفدك، فسرعان ما خربت عمارتها و تيبست أشجارها و جفت ثمارها!

على كل حال فإن هذه الانتقالات التي حصلت إنّما تدل على حقيقةٍ محسوسةٍ ملموسة، ألا و هي أنَّ الخلفاء كانوا شديدي الحساسية تجاه فدك، فتصرف و موقف كلّ منهم إنما هو نابع مما تقتضيه مصلحته السياسية.

و كل ذلك تأكيد على ما

ذكرناه من أن لغصب فدك بعداً سياسياً أهم من بعده الاقتصادي، فمصلحتهم كانت تقتضي منهم أن يعملوا على إبعاد أهل بيت الرسالة عليه السلام عن المجتمع الإسلامي، و التقليل من شأنهم و مكانتهم، و إظهار العداء لهم تارةً، و التقرب و التودد إليهم تارة أخرى عن طريق ردِّ فدك إليهم و الذي تكرر لعدة مراتٍ عبر التأريخ.

إنّ أهمية فدك في أذهان عامة المسلمين محدودة، فما يذكره التأريخ هو أنّها لم تزل في أيديهم حتى كان في أيام المتوكل، و كان فيها إحدى عشرة نخلة غرسها رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بيده، فكان بنو فاطمة يأخذون ثمرها، فإذا قدم الحجّاج أهدوا لهم من ذلك التمر فيصلونهم، فيصير إليهم من ذلك مال جزيل جليل. «1»

3- فدك و أئمة الهدى عليهم السلام

من المسائل الملفتة للنظر هي عدم تدخل أيّ من الأئمة «بعد الغصب الأول» في أمر فدك، ابتداءً من أمير المؤمنين عليه السلام و مروراً بالأئمة من ولده بل إنّ بعض الخلفاء من أمثال «عمر بن عبدالعزيز» و «المأمون» اقترحوا ردّها على واحدٍ من أئمة أهل البيت عليه السلام، و كان ذلك مدعاةً للحيرة و التساؤل عن سبب موقفهم هذا من فدك؟

لِمَ لم يرجع علىٌّ الحق إلى أهله عند ما كانت الدولة الإسلامية تحت سيطرته، أو لماذا (على سبيل المثال) لم يعطِ المأمون فدكاً إلى عليِّ بن موسى الرضا عليه السلام خصوصاً و أنّه كان يظهر للإمام حبه العميق؟ و لماذا أعطاها لبعضٍ من حفدة زيد بن علي بن الحسين عليه السلام باعتباره ممثلًا عن «بني هاشم»؟

ونقول في الإجابة على هذا السؤال التأريخي المهم:

أما بالنسبة لأمير المؤمنين عليه السلام فإنّه أفصح عن رأيه في أمرها في قوله المختصر الغزير المعنى و

الذي قال فيه:

«بلى كانت في أيدينا فدك من كلِّ ما أظلته السماء، فشحت عليها نفوس قوم، و سخت عنها نفوس قوم آخرين، و نعم الحكم اللَّه. و ما أصنع بفدكٍ

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 86

و غير فدك، و النفس مظانّها في غدٍ جدث تنقطع في ظلمته آثارها ...» «1»

بين أميرالمؤمنين عليه السلام بصورةٍ عملية أن مطالبته بفدكٍ لم تكن لكونها منبعاً مصدراً اقتصادياً يسترزق منه، و أن هو و زوجته طالبا بها يوماً فلأنّها سبيل إلى تثبيت مسألة الولاية، و منع خطوط الانحراف من السيطرة على منصب خلافة الرسول صلى الله عليه و آله. الآن و بعد أن مضى ما مضى و بعد أن بقى لفدك جانبها الماديّ فقط، فما فائدة استردادها؟

و للعالم و المحقق الكبير السيد المرتضى كلام قيم بهذا الشأن حيث يقول:

«لما آلت الخلافة إلى عليِّ بن أبي طالب كُلِّم في رد فدك فقال: إنّي لأستحي أن أرُدَّ شيئاً منع منه أبوبكر و أمضاه عمر». «2»

إن هذا القول الحكيم يشير في الحقيقة إلى شهامة و عدم اعتناء الأمير عليه السلام بفدك كونها ثروة مادية و مصدر رزق من ناحية، و من ناحية أخرى فهو يعرف غاصبي الحق الأوائل.

أما لماذا لم يسلم الخلفاء الذين أظهروا و دهم لآل بيت النبوة صلى الله عليه و آله فدك إلى الأئمة، و دفعوها إلى أحد أحفاد زيد بن علي مثلًا أو أشخاصاً غير معروفين باعتبارهم ممثلين لبني فاطمة عليها السلام؟

فانه يمكن أن يكون لهذا الأمر سببان:

1- لم يكن أئمة الهدى عليه السلام ليتقبلوا فدكاً، فحينها كان لذلك العمل

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 87

بعداً مادياً يطغى على بعده المعنوي، و ربما كان

يحمل على أنه تعلق بثروةٍ دنيوية لا معنوية.

بتعبيرٍ آخر فإن تسلم الأئمة عليه السلام لها في تلك الظروف يقلل من شأنهم، إضافة إلى أن ذلك سيمنعهم من القيام على خلفاء الجور، فكلما أرادوا مجاهدة الحكام انتزعت منهم فدك. (و هذا نفس ما رواه التأريخ من أن الخليفة العباسي «أبو جعفر» انتزع فدك من «بني الحسن» عندما ثار بعضهم عليه).

2- من ناحيةٍ أخرى كان الخلفاء يفضلون عدم تطور إمكانات الائمة عليه السلام المادية، فكما هو معروف في قصة «هارون الرشيد» عند مجيئه للمدينة و احترامه الشديد للإمام «موسى بن جعفر» عليه السلام بشكلٍ أذهل ذلك ابنه المأمون.

ولكن عند ما حان وقت الهدايا، أرسل الرشيد هدية متواضعةً للإمام عليه السلام، فتعجب المأمون من ذلك، و عندما سأل أباه عن السبب، قال الرشيد:

«أسكت لا أمّ لك! فإني لو أعطيته هذا ما ضمنته له، ما كنت آمنه أن يضرب وجهي غداً بمأة ألف سيفٍ من شيعته و مواليه، و فقر هذا و أهل بيته أسلم لي و لكم من بسط أيديهم و إغنائهم.» «1»

4- محكمة تأريخية

كما مر ذكر سابقاً نقل الرسول صلى الله عليه و آله ملكية فدكٍ إلى فاطمة الزهراء عليها السلام بعد أن نزلت الاية الشريفة و آتِ ذا القربى حقّه». و لم ينفرد مفسرو الشيعة في نقل هذه الرواية عن الصحابي المعروف «أبو سعيد الخدري» بل و اتفق معهم علماء الجمهور أيضاً و قد أوردنا إسناد هذه الرواية آنفا.

وضعت الحكومة التي استولت على الخلافة بعد الرسول صلى الله عليه و آله يدها على فدك، و أخرجت أبناء فاطمة عليها السلام منها نقل هذا الأمر كل من العالم السني المعروف «ابن حجر» في كتاب «الصواعق المحرقة» و «السمهودي»

في «وفاء الوفاء» و «ابن أبي الحديد» في «شرح نهج البلاغة».

قامت سيدة الاسلام عليها السلام بالمطالبة بحقها عن طريقين:

الأول هو كون فدك هدية الرسول صلى الله عليه و آله لها، و الثاني هو أنها ميراثها من أبيها صلى الله عليه و آله (بعد أن رُدّت دعوى الهدية).

استشهدت سيدة النساء في المرحلة الأولى بأمير المؤمنين «علي بن أبي طالب» عليه السلام. و «أم أيمن (رض)» عند الخليفة الأول، لكن الخليفة لم يقبل شهادتهما و لم يقر حقها بحجّة أن الدعوى لا تثبت إلا بشهادة رجلين أو رجلًا و امرأتين.

ثم رفض مسألة «الإرث» مدعياً أن الرسول صلى الله عليه و آله قال:

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 89

«إنا معاشر الأنبياء لانُورث ما تركناه صدقة».

لكن و من خلال تحقيقٍ شاملٍ يتضح أن النظام الحاكم الغاصب قد ارتكب في عمله هذا عشرة أخطاء فاحشة، سنقوم بعرضٍ مختصرٍ لها و نتوكل الخوص في التفاصيل إلى محل آخر:

1- كانت فاطمة عليها السلام تملك فدك، أي أنها كانت «ذو اليد»، و في رأي القوانين الإسلامية و جميع القوانين المعروفة في الوسط العقلائي العالمي فإن «ذو اليد» لايحتاج إلى استشهاد أو تصديقٍ على ما يملكه إلا إذا أظهرت شواهد على بطلان ملكيته.

فمثلًا إذا ادّعى شخص ملكية دارٍ يسكن فيها، فلا يمكن إخراجها من يده ما لم يظهر دليل يُنافي إدعائه، كما لا حاجة في أن يشهد أحداً على ديمومة ملكيته، بل إن هذا التصرف (إن أراد إنجازه بنفسه أو يوكله لممثليه) لأفضل دليلٍ على صحة مالكيته.

2- إن شهادة فاطمة الزهرا عليها السلام لوحدها كانت كافية في هذه المسألة، لأنها معصومة بحكم الآية الشريفة: ى إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ

وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراًى «1»

، و حديث الكساء المشهور الذي نقلته كتب العامة المعتبرة و كتب الصحاح، فأبعد اللَّه عز و جل القبح و الذنب عن النبي صلى الله عليه و آله و عليّ و فاطمة و الحسن و الحسين عليه السلام، و طهرهم من كلِّ معصية. فكيف يمكن أن يشكَّ أو يرتاب الآخرون بادعاء مثل هذا الشخص؟

3- إنّ شهادة الإمام علي عليه السلام لوحدها كانت كافية أيضاً، فهو يتحلى بمنزلة العصمة أيضاً، و آية التطهير و الروايات التي دلّ على هذا المعنى و

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 90

فيرة، منها الحديث المشهور «الحق مع علىٍّ مع الحق، يدور معه حيثما دار» «1» الذي يكفينا دليلًا على عصمته عليه السلام. إذا كيف يدور الحق حول محور وجود علىٍّ عليه السلام، لكن شهادته غير مقبولة؟

2- تعد شهادة «أم أيم» هي الأخرى كافيةً في إثبات الحق، فكما ينقله ابن أبي الحديد:

عندما جاءت فاطمة عليها السلام بأم أيمن للشهادة، قالت «أم أيمن» لألي بكر:

لا أشهد يا أبا بكر حتى أحتجّ عليك بما قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، أنشدك باللَّه ألست تعلم أن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله قال: «أم أيمن امرأة من أهل الجنة». فقال أبوبكر: بلى

إذن فكيف تُردُّ شهادتها بعد أن علموا مقامها و هي من أهل الجنة. «2»

5- إضافة إلى كلِّ ما سبق، يكتفي الحاكم بتوفر القرائن المختلفة «لحسيةً كانت أم الشبية بها» ليقوم بالفصل في الدعوى فهل يا ترى أن مسألة «ذو اليد» من ناحية، و شهادة الشهود الذين تكفي شهادة كلٍّ منهما في إثبات و إحقاق الحق من ناحيةٍ أخرى لا يوفران العلم و اليقين لدى الحاكم؟

6- لم يكن

حديث ميراث الأنبياء في الواقع كما صاغه و فسره الغاصبون، و إنما كان بشكلٍ و معنى آخرين، فمصادر الحديث تنقل الحديث بالشكل الاتي «إن الأنبياء لم يُورثوا ديناراً و لا درهماً ولكن ورثوا العلم فمن أخذ منه أخذ بحظٍّ وافرٍ». «3»

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 91

و هنا نستدل أن الحديث يقصد الإرث المعنوي الذي يورثه الانبياء، ولا علاقة له بالإرث المادي، و هذا هو مصداق الحديث المروي عن الرسول صلى الله عليه و آله في أن: «العلماء ورثة الأنبياء».

خاصة عبارة «ما تركناه صدقة» فهي حتماً لم تكن موجودةً في الحديث مطلقاً، فهل يمكن أن يتحدث الرسول صلى الله عليه و آله بما يخالف صريح القرآن؟ إنّ القرآن الكريم يشهد في مواضع متعددة على توريث الأنبياء أبناءهم، و تشير آياته الشريفة بوضوح إلى أن ميراثهم لم يقتصر على الميراث المعنوي فحسب، بل و شمل الجانب المادي أيضاً.

و قد استدلت سيدتنا فاطمة الزهراء عليها السلام بهذه الايات المباركة في خطبتها المعروفة التي ألقتها في المسجد النبوي الشريف بين جمع من المهاجرين و الأنصار، فلم ينكر عليها أحد منهم ما تقول، كل ذلك كان دليلًا على زيف الحديث الذي ادّعاه الخليفة.

73- إن صحَّ هذا الحديث، فكيف لم تعرف و لم تسمع به أي من نساء النبي صلى الله عليه و آله، حيث أرسلن إلى الخليفة من يطالب بسهمهنَّ من ميراث الرسول صلى الله عليه و آله. «1»

8- إن صح هذا الحديث، فلماذا أصدر الخليفة مباشرة حكماً أمر فيه برد فدك إلى فاطمة الزهراء عليها السلام، ذلك الحكم الذي سلبه الخليفة الثاني منها و مزقه. «2»

9- إذا كان لهذا الحديث واقعية، و كان لازماً تقسيم فدك على

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 92

المستحقين باعتبارها صدقة، فلم استدعى الخليفة الثاني في زمان خلافته عليّاً عليه السلام و العباس- بعد فوات الأوان- و أبدى استعداده في تسليمهما فدك كما جاء في كتب تأريخ الاسلام المشهورة. «1»

10- ورد في كتب «الشيعة» و «السنة» المعتبرة أن سيدة الإسلام فاطمة الزهراء عليها السلام غضبت على الخليفتين الأول و الثاني بعد أن منعاها حقها- فدك-،، و قالت لهما «لن أكلمكما بعد اليوم» «2»

و كان الأمر كما قالت إلى أن وافاها الأجل.

في حين تنقل المصادر الإسلامية المشهورة عن الرسول صلى الله عليه و آله حديثه المشهور الذي قال فيه: «من أحب ابتنى فاطمة فقد أحبني، و من أرضى فاطمة فقد أرضاني، و من أسخط فاطمة فقد أسخطني». «3»

فهل من الممكن بعدها أن تمنع فاطمة عليها السلام حقاً تطالب به، و يتمسك بحديثٍ يفتقد إلى الصحة و الصدق و الرجوع إليه في مقابل نص كتاب اللَّه الذي ينصُّ على توريث الأنبياء أبناءهم.

على كلِّ حال، لا يوجد أي مسوّغ في مسألة غصب فدك، و ليس لذلك الفعل دليل معقول.

مالكية الزهراء عليها السلام من ناحية.

الشهود العدول المعتبرون من ناحية أخرى

شهادة القرآن المجيد من ناحيةٍ ثالثة.

و من ناحيةٍ رابعة نرى الروايات الإسلامية المختلفة كلها أدلة تصدق و

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 93

تشهد بأحقية سيدة الإسلام في فدك.

إضافة إلى كلِّ ذلك فإنَّ آيات المواريث عموماً تنصّ على أن لجميع الناس الحق في تركة آباءهم و أمهاتهم و الأقربون. لذا لا يمكن التغاضي عن هذا الحكم الإسلامي مادام الدليل لم يقم على نفي تلك العمومات و هذا شاهد آخر.

5- حدود فدك!

إنّ فدك- كما ذكرنا آنفاً- هي في الظاهر قرية مخضرة مثمرة

قريبة من خيبر، لم تخفَ حدودها على أحد، لكن الغريب ماورد في جواب الإمام موسى بن جعفر عليه السلام لهارون الرشيد عند ما سأله الأخير قائلًا:

«حُدَّ فدكاً حتى أردها إليك»

حيث أبى الإمام عليه السلام لكن الرشيد ألحَّ عليه.

فقال عليه السلام: لا آخذها إلّابحدودها.

قال هارون: و ما حدودها؟

قال عليه السلام: إن حدّدتها لم تردّها.

قال هارون: بحق جدك إلا فعلت؟

قال عليه السلام: أما الحد الأول فعدَن، فتغير وجه الرشيد و قال: أيهاً، قال: و الحدّ الثاني سمرقند، فاربد وجهه، قال: و الحدّ الثالث أفريقية فاسودَّ وجهه، و قال: هيه، قال: و الرابع سيف البحر مما يلي الجزر و أرمينية.

قال الرشيد: فلم يبقَ لنا شي ء، فتحول إلى مجلسي.

قال الإمام عليه السلام: قد أعملمتك أنني إن حددتها لم تردها، فعند ذلك عزم على قتله «1»-

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 95

فهذا الحديث دلالة واضحة على إرتباط قضية «فدك» «بالخلافة»، و يبين أن المهم في الأمر كان غصب خلافة رسول اللَّه صلى الله عليه و آله. و إذا أراد هارون أن يعيد فدك فان عليه أن يتخلى عن الخلافة، و هذا ما جعله يلتفت إلى أن الامام موسى بن جعفر عليه السلام إذا شعر بالقوة سيزيله عن الخلافة، و لذلك عزم الرشيد على قتل الامام عليه السلام.

استنتاج

إن قصة «فدك» المؤلمة التي تحكي أحداث قريةٍ صغيرةٍ عانت الكثير عبر تاريخ الإسلام، تشير بوضوح إلى المؤامرة الكبيرة التي هدفت إلى إبعاد أهل بيت النبوّة عليه السلام عن منصب الخلافة الإسلامية و تجاهل مقام إمامتهم و ولايتهم، مؤامرة شملت مختلف الأبعاد.

لقد سعى السياسيون منذ البدء خصوصاً في عصر «بني أمية» و «بني العباس» أن يسدلوا الستار على أهل بيت النبوة عليه

السلام، و يسلبوهم كل ميزةٍ تؤدي إلى تفوقهم و انتصارهم، بل لم يتوانوا (عند لزوم الأمر) في الاستفادة من عنوان و اسم أهل البيت عليه السلام في تحقيق مآربهم، في حين رفضوا ردَّ الحق إلى أصحابه!

نعلم جيداً أن حجم الدولة الإسلامية قد إتسع في عصر «بني أمية» و «بني العباس» كما زادت ثرواتها و كثرت ذخائر بيت المال بشكلٍ قلَّ مثيله في تأريخ العالم إن لم ينعدم، و رغم أن فدك لم تكن لتشكل رقماً في مقابل كلّ ذلك، إلا أن الدوافع الشيطانية لم تسمح لهم برد الحق إلى أصحابه، بل والكف عن مواصلة التلاعب بهذه القضية.

و في الحقيقة، تعتبر قصة فدك وثيقة تأريخية إسلامية تثبت مقام آل بيت النبّي صلى الله عليه و آله الرفيع من ناحية، و تشير إلى ظلامتهم من ناحيةٍ أخرى

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 97

وتكشف الغطاء عن المؤامرات التي حاكها الأعداء لهم من ناحيةٍ ثالثة.

اللهمَّ اجعل محيانا محيا محمدٍ و مماتنا محمدٍ و آل محمدٍ- صلى اللَّه عليه و آله و سلم- واحشرنا في زمرتهم و العن أعدائهم أجمعين.

الملحمة الكبيرة

الخطبة التأريخية لسيدة الإسلام فاطمة الزهراء عليها السلام

ساد العالم الإسلامي بعد وفاة الرسولٌ هزّة عنيفة، وكان محور هذه العاصفة يدور حول منصب «الخلافة»، ثم انتقل الى كلِّ ما يرتبط بهذا المنصب، منها قرار مصادرة أرض «فدك» التي وهبها الرسول صلى الله عليه و آله لابنته فاطمة عليها السلام استناداً إلى مصالح مهمة، فقد صودرت من قبل النظام الحاكم. «1»

لاحظت فاطمة عليها السلام أن هذا التجاوز الواضح و ما رافقه من تجاهلٍ

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 102

للأحكام الإسلامية في هذا الامر سيجرف الأمة الإسلامية إلى انحرافٍ كبيرٍ عن تعاليم الإسلام و سنة الرسول

الكريم صلى الله عليه و آله و الاندفاع نحو تقاليد الجاهلية، من ناحيةٍ أخرى فإنها مقدمة لفرض إقامةٍ جبريةٍ على عليٍّ أمير المؤمنين عليه السلام و محاصرته و أصحابه اقتصادياً، لذا بدأت بالدفاع عن حقها أمام غاصبي «فدك»، و طالبت بكل وجودها بإعادة حقها السليب، لكن النظام الحاكم رفض أداء حقها بحجةٍ باطلة و حديثٍ موضوع «نحن معاشر الانبياء لانورث».

أقبلت سيدة نساء العالمين مع لمة من نساء بني هاشم إلى مسجد النبىِّ صلى الله عليه و آله لتعلن عن رأيها و ظلامتها أمام جمهور المسلمين، و سادات المهاجرين و الانصار حتى تتمَّ حجتها، و تكشف حجج هذا الغصب العجيب و المصادرة الظالمة من قبل جهاز النظام، إظافةً إلى فضح صفوف المدافعين عن سياسة التجاوز و تمييزهم عن الأمناء الحقيقيين للإسلام.

غير مكترثة للضجة المفتعلة بهذا الخصوص و ماستفرزه هذه الفضيحة الكبيرة من نتائج، فقد استمرت في تصميها، و احتجت على «غصب فدك» من خلال خطبة غراء ألقتها أمام المهاجرين في المسجد مزيلةً الستار عن كثيرٍ من الحقايق.

كانت هذه الخطبة بمثابة تحذيرٍ مروع لأولئك الذين سعوا إلى حرف الحكومة الإسلامية و خلافة الرسول صلى الله عليه و آله عن مسيرها الحقيقي و تضييع تلك الجهود التي تحملها لأكثر من عقدين.

كانت خطبتها «ناقوس الخطر» لأولئك الذين ينبض قلبهم بعشق الاسلام، و يخافون على مستقبل هذا الدين الطاهر.

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 103

و «الإنذار العنيف» لأوئك الغافلين عن تغلغل المنافقين و نفوذهم في الجهاز السياسي بعد الرسول صلى الله عليه و آله، و المتجاهلين لأعمالهم المبطنة.

«الصرخة الأليمة» في حماية عليٍّ أمير المؤمنين عليه السلام و وصيّ رسول رب العالمين صلى الله عليه و آله، حيث تجاهل بعض

السياسيين كلَّ ما ورد فيه من آياتٍ قرآنيةٍ و توصياتٍ للرسول صلى الله عليه و آله.

«إحقاق الحق المهضوم» لتوعية كل من غُصب حقه و هو يفضل المسالمة و السكوت على الانتفاضة و التصدي.

«الصيحة المؤثرة» التي دوى صداها في كلَّ مكان، و بقيت آثارها على مر العصور و القرون.

«الزلزال العميق» الذي أيقظ أمواجه المتلاطمة تلك الأرواح النائمة- ولو مؤقتاً-، و أظهر لها طريق الحق.

و أخيراً فقد كانت «الصاعقة المميتة» التي حلت على رؤوس أعداء الإسلام و أخذتهم بغتة، أما عمق التحليلات التي أوردتها الصديقة الطاهرة بشأن أعقد المسائل المرتبطة بالتوحيد و المبدأ و المعاد فانما تكشف عن بعد نظرها وسعة رؤيتها عليه السلام.

إن ما تضمنته خطبة ابنة الرسول الكريم صلى الله عليه و آله من تفسيرٍ للقضايا العقائدية و السياسية و الاجتماعية لهو دليل واضح و دامغ على أن تلك الصديقة ليست متعلقة بزمان دون آخر.

الملاحم الثورية التي جرت على لسان فاطمة عليها السلام في هذه الخطبة، تدل على أنها سيدة فدائية، مجاهدة، و زعيمة صالحة للملقاتلين في سبيل اللَّه و المجاهدين في سبيل الحق.

إن لحن سيدة النساء في هذه الخطبة الذي ينفذ إلى أعماق روح

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 104

الإنسان و قلبه يبين حقيقة مهمة و هي أنها محدثة بليغة، و خطيبة مقتدرة، كزوجها أمير المؤمنين علي عليه السلام، فقد كانت هذه الخطبة الغراء على غرار خطب عليٍّ عليه السلام في نهج البلاغة و سارت معها جنباً إلى جنب حتى أظهرت الايام أن ابنتها زينب قد ورثت ذلك من أبيها و أمها معاً، حيث ألقت بخطبها في سوق الكوفة و مجلس يزيد الرعب في نفوس بني أمية المجرمين، و زلزلت أركان دار

الامارة و نثرت بذور الثورة في قلوب أهل الكوفة و الشام ضد هذه الحكومة الجائرة الجبارة.

أفرزت خطبة فاطمة الزهراء عليها السلام العديد من الدروس، فما بينته في أدق مسائل الفلسفة و أسرار الأحكام، و تحليل تأريخىٍّ سياسىٍّ للإسلام، و مقارنةٍ بين العرب في زمن الجاهلية و بين حياتهم بعد ظهور الإسلام تعتبر دروساً عظيمة المعنى يستفيد منها كل من يسسير على خطى الحقِّ مجاهداً في سبيل اللَّه.

و الاهم من ذلك أنَّ فاطمة عليها السلام أفصحت عن موقف آل بيت النبِّي صلى الله عليه و آله بالنسبة إلى النظام الحاكم، و برئت ساحة الإسلام المقدسة من الظلم و الجور الذي ارتكب باسم الإسلام، و لو انحصرت فائدة الخطبة في هذا الأمر، لكان كافياً!

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 105

أسانيد و وثائق الخطبة

تعد هذه الخطبة واحدةً من الخطب المشهورة التي نقلها كبار علماء الشيعة و السنة بسلسلةٍ كبيرةٍ من الاسانيد المعتبرة، خلافاً لما يتصوِّره البعض من أنها ضعيفة أو حتى عديمة السند. و من بين المصادر التي أوردت هذه الخطبة هي:

1- أورد عالم أهل السنّة المشهور ابن أبي الحديد المعتزلي في توضيح رسالة «عثمان بن حنيف» في الفصل الأول من «شرح نهج البلاغة» و ثائقاً مختلفةً عن خطبة سيدة الإسلام فاطمة عليها السلام، و يصرح قائلًا بأن الاسانيد التي أوردتها لهذه الخطبة ليست مأخوذةً من أيٍّ من كتب الشيعة.

ثم يشير إلى كتاب «السقيفة» ل «أبوبكر أحمد بن عبد العزيز الجوهري» الذي يعدُّ واحداً من كبار محدثي أهل السنّة بأنه نقل هذه الخطبة في كتابه من عدة طرق- و أورد ابن أبي الحديد جميع تلك الطرق في شرح نهج البلاغة، و لغرض الاختصار فقد صرفنا النظر عن ذكرها-

بعدها يضيف،

عندما عزمت الحكومة على غصب «فدك» أقبلت

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 106

فاطمة عليها السلام إلى المسجد ما تخرم مشيتها مشية رسول اللَّه، و هناك ألقت خطبتها الغراء.

ثم ينقل ابن أبي الحديد تلك الخطبة المشهورة و المعروفة و ان كان هنالك إختلاف طفيف في عبارات هذه الخطبة في بعضى النقول.

2- أورد «علي بن عيسى الأربلي» هذه الخطبة في كتاب «كشف الغمّة» نقلًا عن كتاب «السقيفة» لأبى بكر أحمد بن عبد العزيز.

3- أشار «المسعودي» في «مروج الذهب» إلى الخطبة بشكلٍ إجمالي.

4- «السيد المرتضى العالم و المجاهد الشيعي الكبير أورد هذه الخطبة في كتابه «الشافي» نقلًا عن عائشة زوجة رسول اللَّه صلى الله عليه و آله.

5- ذكر المحدث المعروف «المرحوم الصدّوق» مقتطفاتٍ منها في كتاب «علل الشرائع».

6- روى الفقيه المحدث المرحوم الشيخ «المفيد» قسماً من هذه الخطبة.

7- أورد «السيد بن طاووس» قسماً منها في كتاب «الطرائف» نقلًا عن كتاب «المناقب» ل «أحمد بن موسى ابن مردويه الأصفهاني» و هو من مشاهير أهل السنّة الذي نقلها بدوره عن عائشة.

8- و أوردها المرحوم «الطبرسي» صاحب كتاب «الاحتجاج» بصورة مرسلة «1»

على كل حال فإن هذه الخطبة التأريخة هي واحدة من خطب أهل البيت عليه السلام المعروفة، و طبقاً لما نقل فإنَّ كثيراً من الشيعة المخلصين

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 107

أوصوا أبناءهم بحفظ هذه الخطبة، حتى لا يستقر عليها غبار النسيان بمرور الزمن، و لا تكون محطاً للتجاهل و التصغير من قبل الأعداء المغرضين.

و الاولى أن يحفظها اليوم جيل الشباب الشجاع و ينقلها لأجيال الغد.

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 108

المحاور السبعة لخطبة فاطمة الزهراء عليها السلام

تتضمن هذه الخطبة الغراء التي قلّ نظيرها سبعة محاور، و تدور حول سبعة مباحث

ينشد كل منها هدف واضح، و يجب دراسة كلٍّ منها بصورة مستقلة.

المحور الأول:

تحليل عميق و مختصر لمسائل التوحيد و صفات الخالق و أسمائه الحسنى و هدف الخلقة.

المحور الثاني:

التذكير بمنزلة الرسول صلى الله عليه و آله السامية و صفاته و مسؤولياته و أهدافه.

المحور الثالث:

التحدث عن أهمية القرآن المجيد و عمق تعاليم الإسلام، و فلسفة الأحكام وأسرارها، و الارشادات و النصائح في هذا المجال.

المحور الرابع:

من خلال تعريف نفسها، تقوم سيدة النساء عليها السلام بالإفصاح عن خدمات أبيها رسول اللَّه صلى الله عليه و آله لهذه الأمة، و هنا تذكّرهم فاطمة الزهراء عليها السلام بعصر الجاهلية القريب ليكون لهم عبرة، و من ثم مقارنته مع وضعهم بعد الإسلام، و اتخاذ درسٍ من هذا الاختلاف و التغيير.

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 109

المحور الخامس:

تفصح عن الأحداث التي تلت وفاة الرسول الكريم صلى الله عليه و آله، و سعي حزب المنافقين لمحو الإسلام.

المحور السادس:

تتحدث عن الحجج الواهية التي اتّخذوها ذريعةً في غصب «فدك»، و من ثم تفنيد تلك الحجج.

المحور السابع:

و من أجل أن تُتِمَّ حجتها تقوم سيدة النساء عليها السلام باستنصار الأنصار و أصحاب الرسول صلى الله عليه و آله المخلصين، و تنهي خطبتها ببشارتهم بالعذاب الإلهي.

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 110

المحور الأول

توحيد اللَّه و صفاته و هدف التكوين

النص:

الحمد اللَّه على ما أنعم و له الشكر على ما ألهم و الثناء بما قدم، من عموم نعمٍ ابتدأها، و سبوغ آلاءٍ أسداها، و تمام مننٍ والاها!

جمَّ عن الإحصاء عددها، و نأى عن الجزاء أمدها، و تفاوت عن الإدراك أبدها، و ندبهم لاستزادتها بالشكر لاتصالها و استحمد إلى الخلائق بأجزالها، و ثنى بالندب إلى أمثالها.

و أشهد أن لا إله إلّا اللَّه، وحده لا شريك

له، كلمة جعل الإخلاص تأويلها و ضمن القلوب موصولها، و أنار في الفكر معقولها.

الممتنع من الأبصار رؤيته، و من الالسن صفته، و من الأوهام كيفيته.

إبتدع الأشياء لا من شى ءٍ كان قبلها، و أنشأها بلا احتذاء أمثلةٍ امتثلها.

كونها بقدرته و ذرأها بمشيئته من غير حاجةٍ منه إلى تكوينها، ولا فائدة له في تصويرها إلّا تثبيتاً لحكمته، و تنبيهاً على طاعته، و إظهاراً لقدرته، و تعبداً لبريته و إعزازاً لدعوته ثم جعل الثواب على طاعته ووضع العقاب على معصيته، زيادةً لعباده عن نقمته و حياشةً لهم إلى جنته.

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 111

المناقشة:

في القسم الأول للخطبة عدداً من المسائل المهمة الجديرة بالبحث:

1- الالتفات إلى الحقيقة التي نعيشها، و هي أنَّ نِعَمَ اللَّه جل و علا قد أحاطت بكلِّ وجودنا حتى غرقنا فيها، و هذا الأمر يحيي فينا حسَّ الشكر و الثناء بل و يجرنا إلى معرفة ذاته الطاهرة.

و هذا ما يعتمد عليه علماء علم الكلام- العقائد- تحت عنوان «وجوب شكر المنعم» في مسألة وجوب معرفة اللَّه سبحانه و تعالى

2- إذا كان اللَّه سبحانه و تعالى قد دعى عباده إلى شكر نِعمه، فليس ذلك من باب الحاجة له، بل ليكتسب العباد من خلاله- الشكر- لياقةً أكبر و درجةً أعلى و بالتالي تشملهم نعماً أوفر.

3- إنّ العباد عاجزون عن أداء حق الشكر للَّه، لأن التوفيق للشكر هو نعمةٌ بحد ذاته، كما أن آلات الشكر من- فكرٍ و يدٍ لسان- هي أيضاً من نِعم اللَّه، لذا ليس لهم إلا الاعتراف بالعجز. «و كيف أؤدي حق شكرك و شكرك يحتاج إلى شكر».

4- الإخلاص هو روح التوحيد، تطهير الروح من دَنس الشرك باللَّه، و منح القلب كرهينةٍ لحبه، و

الخضوع و الخنوع لأمره و خلاصة القول تجاهل و نبذ كل ما لا يُرضي اللَّه و نسيان كل شى ء سواه!

5- في الواقع أن التوحيد قد أودع فطرة الإنسان منذ البدء و يشع هذا النور الإلهي في أعماق كل إنسان، و كل واحدٍ منهم يسمع من باطنه نداء «اللَّه اكبر»، و لهذا فعند ما يتضاعف البلاء و تتمزق أستار الغفلة يظهر هذا الإشعاع بوضوح أكثر من أي وقتٍ آخر، و ينجذب الجميع لا إرادياً نحو أنفسهم مرددين «لا إله إلا هو».

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 112

6- لا يمكن درك كُنه ذاته حتى بالتفكر العميق، حيث:

«كُلّما مَيّز تُمُوهُ بأوْهامِكمْ في أدَقَّ مَعانِيهِ مخلوقٌ مصنوع مثلُكُم مردُودٌ إليْكُم» «1»

كما لايمكن معرفة كنه صفاته، لذا يجب أن نعترف جميعاً بأن:

«وَ ما عَرَفُناكَ حَقَّ معرفَتِكَ» «2»

«ما عَبْدناكَ حَقَّ عِبادَتِكَ». «3»

7- تعد مسألة الخلق و التكوين البدائي واحدةً من المسائل المهمة، فلم تكن هناك مادةٌ مصنوعةٌ من قبل حتى يخلق اللَّه منها هذا العالم، بل أن الخلق و التكوين قد تم من العدم، و قد اختصت هذه الخلقة بذاته الطاهرة حتى صعب على البعض تصور ذلك.

8- المسألة المهمة الأخرى في أمر الخلق و التكوين هي أن المصورين يعتمدون دائماً في تصويرهم و رسوماتهم على ما يستلهمونه من الطبيعة، و أحياناً يقومون بخلط أشكالٍ مختلفةٍ ليُبدعوا في صنع شكلٍ جديد، أما اللَّه سبحانه و تعالى فهو المبدع الذي صوّر العالم و جسّمه دون تحضيرٍ مسبقٍ أو تمثيلٍ قبلي.

9- البحث المهم الآخر في هذا المحور من الخطبة التأريخية لسيدة النساء عليها السلام هو الغنى المطلق للَّه عن كل شي ء.

من البديهي أن الوجود اللامتناهي من جميع النواحي للذات المقدّسة يجعلها غنيّة مطلقة عن

كلّ نوعٍ من أنواع الحاجة. لأن «الحاجة» تدل على «النقص» و النقص ينحصر في الموجودات التي يمكن تصوّرها،

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 113

لا في ذات الحق الغير متناهية.

10- و أخيراً فإن المسألة المهمة الاخرى التي طُرحت في هذا المحور هي «هدف الخلق»، حيث تلخص سيدة الإسلام ذلك في جُملٍ قصيرةٍ عظيمة المعنى

أ- تبيين و توضيح الحكمة الإلهية اللامتناهية.

ب- دعوة العباد إلى طاعته.

ج- الإشارة إلى قدرته المطلقة.

د- دعوة العباد إلى عبوديته.

ه- منح أنبيائه القوة.

هذه هي الأهداف التي بيّنتها فاطمة الزهراء عليها السلام في مسألة الخلق، والمُلفت للنظر أن هذه الأهداف ملازمةً لبعضها البعض، فعند ما يرى العبد آثار حكمة الخالق و قدرته في عالم الوجود الواسع ينقاد إلى طاعته، و يتوجه إلى عبوديته و ينعقد بمدارج كماله.

و من ناحيةٍ أخرى يكون للأنبياء نفوذ أكثر و أعمق في قلوب الناس عند ما يكون حديثهم مرتكزاً على نظام خلق عالم الوجود، فتسهل عليهم مسألة الهداية.

و عليه فلم يخلق اللَّه الكون حتى يستفيد، بل إن الهدف هو أن يجود على العباد، فإرادته في أن ينتهجوا سبيل الهداية، فدعاهم إلى قربه، وليسيروا على نهجه فيستحقوا المزيد من كرمه و لطفه.

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 114

المحور الثاني

منزلة الرسول الكريم صلى الله عليه و آله السامية، خصائصهُ و أهدافه

النصّ:

و أشهد أنّ أبي محمداً عبده و رسوله، إختاره و انتجبه قبل أن أرسله، و سمّاه قبل أن اجتبله، و اصطفاه قبل أن ابتعثه، إذ الخلائق بالغيب مكنونةٌ و بستر الأهاويل مصونةٌ، و بنهاية العدم مقرونةٌ.

علماً من اللَّه تعالى بمائل (بمآل) الأمور، و إحاطة بحوادث الدهور، و معرفةً بمواقع المقدور.

ابتعثه اللَّه إتماماً لأمره و عزيمةً على إمضاء حكمه و إنفاذاً لمقادير حتمه.

فرأى الأمم فرقاً في أديانها، عُكفاً على نيرآنها،

(و) عابدةً لأوثانها، مُنكرةً للَّه مع عرفانها.

فأنار اللَّه بمحمدٍ صلى الله عليه و آله ظُلمها، و كشف عن القلوب بهمها و جلّى عن الأبصار غممها.

و قام في الناس بالهداية و أنقذهم من الغواية و بصَّرهم من العماية.

و هداهم إلى الدين القويم و دعاهم إلى الطريق المستقيم، ثم قبضة اللَّه

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 115

إليه قبض رأفةٍ و اختيارٍ و رغبةٍ و إيثارٍ، فمحمدٌ صلى الله عليه و آله عن (مِنْ) تعب هذه الدار في راحةٍ، قد حُف بالملائكة الأبرار، و رضوان الرب الغفار، و مجاورة الملك الجبار.

صلّى اللَّه على أبي نبيِّه و أمينه على الوحي و صفيِّه و خيرته من الخلق و رضيِّه و السلام عليه و رحمة اللَّه و بركاته.

التفسير:

تشير مولاتنا فاطمة الزهراء عليها السلام في هذا المحور من خطبتها إلى جزء من المسائل المهمة المتعلقة بشخص رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، منها:

1- تتحدث عبارتها الأولى عن جوهر ذات الرسول صلى الله عليه و آله المقدسة الشي ء الذي أشير إليه في سائر الأحاديث الإسلامية أيضاً و هنا يبرز بحث مهمٌ و هو، هل تختلف النشأة التكوينية للرسول صلى الله عليه و آله كلياً عن الآخرين؟ و إذا كان كذلك فإن عصمته تكون جزءً من مستلزمات تلك الذات، و ليس في هذا من فضل.

و إذا كان جوهره لا يختلفف عن الاخرين، إذاً فما الهدف الذي تبغيه مولاتنا من وراء هذه التعابير؟

الحقيقة هي أن ميزات و مواهب الأنبياء و الأئمة تنقسم إلى قسمين، فبعضها ذاتية و بعضها الأخراى مُكتسَبة، و بالتدقيق في هذا التركيب الخاص فقد أجيب على كثيرٍ من التساؤلات.

وبتعبيرٍ آخر، فإن الرب الحكيم الذي حمّل نبيه أعباء تلك المهمة العظيمة

منحه استعداداتٍ ذاتية: فقد أعطاه جوهراً ممتازاً، ذكاء متوقداً، إرادةً حديديدةً، عزماً راسخاً، و علماً و فيراً و تشخيصاً صائباً، و إلا فلن

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 116

يتمكن شخصٌ ضعيفٌ من القيام بهذه الرسالة الكبيرة و سينتفي غرضها.

و هذا الأمر لا يتّصف إلا بالعدالة، فقوة عضلات الساعد تفوق بكثيرٍ قوة عضلات جفن العين، لأن وظيفة الأخيرة رفع و خفض جفن العين، في حين وظيفة الأخرى رفع الأحمال العظيمة و إنجاز الأعمال الثقيلة، و خلاف ذلك هو خلافٌ للعدالة.

و مع هذا فإن الجوهر الذاتي للرسول صلى الله عليه و آله لم يسلب منه الإرادة و الاختيار، فهو أيضاً له القدرة على المعصية «و العياذ باللَّه»، علماً أنه لا يرتكب المعصية.

لا تتعجب، فالكثير من الناس العاديين يتمتعون بنفس هذه الحالة بالنسبة لبعض المعاصي، فمثلًا يستطيع كل امرى ءٍ أن يظهر عارياً كما ولدته أمه أمام جمعٍ من الناس، أو أن له القدرة على النوم عارياً في ثلوج ليلة شتاءٍ قارصة، ولكن في نفس الوقت لاتصدر هذه الأفعال إلا من المجانين.

يتمتع الأنبياء و الأئمة المعصومون بنفس هذه الحالة بالنسبة لجميع المعاصي.

و هذا يُلفت النظر إلى المسؤولية الكبيرة التي يتحملها المعصومون تجاه جوهرهم الطاهر، فلا يُقبل منهم أبداً ترك العمل بالأولى

و تعبير فاطمة عليها السلام الذي تقول فيه «عِلماً من اللَّه تعالى بمائل الأمور و إحاطةً بحوادث الدهور» إنما يُشير إلى تلك النقطة، و هي أن اللَّه يعلم بثقل الرسالة التي ستُلقى على عاتق النبي صلى الله عليه و آله لذا جعل جوهره بهذا المستوى الممتاز.

2- جاء الرسول صلى الله عليه و آله لإتمام الأوامر الإلهية، و تنفيذ أوامره التكوينية.

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص:

117

تشير هذه العبارة إلى مسألة ختم النبوة بالرسول الكريم صلى الله عليه و آله، وهي أيضاً إشارة إلى مسألة إتمام المواهب التكوينية عن طريق التشريع والأحكام الإلهية.

3- تعرّج ابنة رسول اللَّه صلى الله عليه و آله في هذا المقطع من حديثها على الوضع المأساوي للأمم قبل بعث الرسول صلى الله عليه و آله و كيفية ابتلائهم بظلمة الخرافات، المجوس في تعظيمهم للنار، و العرب في عبادتهم للأصنام، و سائر الملل في ابتلائها بنوعٍ من الانحراف و التفرقة.

و ما أعظم قولها «مُنكِرَةٌ للَّه مع عرفانه» الذي تشير فيه إلى مسألة «التوحيد الفطري» المكنون في كل البشر.

4- تشير عليها السلام في قسم آخر من بيانها الرائع إلى بركات وجود النبي «ص» و آثار قيامه، و كيف أبعد عن أفق أفكارهم سحب الأوهام السوداء المظلمة، و أزال عن قلوبهم صدأ الجهل و الخرافات، و مزّق الغشاوة التي حجبت أبصارهم عن مشاهدة الحق، و دعاهم إلى «الصراط المستقيم» و الحد الأوسط الذي يفصل بين الإفراط و التفريط.

و من أجل فهم و درك عمق هذا الحديث، يجب إجراء مقارنةٍ دقيقةٍ بين وضع الناس في عصر الجاهلية و وضعهم بعد ظهور الإسلام، حتى يتّضح الواقع الذي بيّنته سيدة الإسلام عليه السلام في خطبتها.

5- من المسائل التي يجدر الإشارة إليها في هذا المقطع من خطبة سيدة النساء عليها السلام التأريخية هي الموت الكريم- أو العزيز- للرسول صلى الله عليه و آله:

ذلك الذي كبلت روحه المتألقة بقيود الجسد في هذه الدنيا الفانية، و بعد أن أدى الرسالة، و أتمَّ المسؤولية، كسِّر تلك القيود محلّقاً نحو الحبيب، مرفرفاً في فنائه، آخذاً مكانه بين ملائكة السماء المقرّبين!

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 118

المحور الثالث

كتاب اللَّه و فلسفة الأحكام

النص:

ثم

التفتت عليه السلام إلى أهل المجلس و قالت:

أنتم عباداللَّه نُصْبُ أمره و نهيه، و حملة دينه و وحيه، و أُمناء اللَّه على أنفسكم، و بُلغاؤه إلى الامم.

و زعيم حقِّ له فيكم، و عهدٌ قدّمه إليكم.

و بقيةٌ استخلفها عليكم كتاب اللَّه الناطق، و القرآن الصادق، و النور الساطع، و الضياء اللامع، بيِّنةٌ بصائره، منكشفةٌ سرائره، متجليةٌ ظواهره، مغتبط به أشياعه، قائدٌ إلى الرضوان اتِّباعه، مؤدٍّ إلى النجاة استماعه، به تُنال حجج اللَّه المنوَّرة، و عزائمه المفسرَّة، و محارمه المحذَّرة، و بيِّناته الجالية و براهينه الكافية، و فضائله المندوبة و رُخصه الموهوبة و شرايعه (شرائعه) المكتوبة.

فجعل اللَّه الإيمان تطهيراً لكم من الشرك، و الصلاة تنزيهاً لكم عن الكبر، و الزكاة تزكيةً للنفس، و نماءً في الرزق، و الصيام تثبيتاً للإخلاص، والحج تشييداً للدين، والعدل تنسيقاً للقلوب، و طاعتنا نظاماً للملة، وإمامتنا أماناً من الفُرقة (للفُرقة)، و الجهاد عزّاً للإسلام، و الصبر معونةً

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 119

على استيجاب الأجر، والأمر بالمعروف مصلحةً للعامة، و برَّ الوالدين وقايةً من السخط، و صلة الأرحام مُنماةً للعدد، و القصاص حقناً للدماء والوفاء بالنذر تعريضاً للمغفرة و توفية المكاييل و الموازين تغييراً للبخس، و النهي عن شرب الخمر تنزيهاً عن الرجس، و اجتناب القذف حجاجباً عن اللعنة و ترك السرقة إيجاباً للعفة و حرَّم اللَّه «1» الشرك إخلاصاً له بالرُّبوبية.

ف «اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُم مُسْلِمُونَ» «2»

و أطيعوا اللَّه فيما أمركم به ونهاكم عنه، فإنه «إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ» «3»

التفسير:

تُشير سيدة الإسلام عليه السلام في هذا القسم من الخطبة إلى أمورٍ مهمةٍ أيضاً، منها:

1- تعد مسؤولية المسلمين في إبلاغ الرسالة و نشر الإسلام في

العالم، والدفاع عن قوانين و تعاليم و قيم الدين الحنيف من المسؤوليات الخطيرة التي لو تقاعس المسلون عن أدائها كان حقّا عليهم أن ينتظروا العقاب والجزاء الإلهي، و أن يطردوا من ساحة رحمته الواسعة.

2- نبهت إلى عظمة القرآن على أنه كتاب ناطق و نور جلي وضوء مشع، حارب و بشدة ظلمات الجهل و التعصب و الخرافات.

ذلك الكتاب الذي ظاهره الجمال و النور، و باطنه العبرة و المعنى

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 120

الغزير، و أدلته مقنعةً منجيةً.

ذلك القائد الذي يضمن لتابعيه النجاة، حيث دعاهم إلى جنةٍ أزلية.

فهو قائد النجاة الذي بيَّن بمنطقه الفصيح أدلة التوحيد، و ثبت مبادى ء العقيدة ببراهينه النيرة، و أفصح عن البرامج العملية التي يحتاجها المرء في طريق تكامل الإنسانية، فشخص «المباح» من «المحظور»، «الجيد» من «الردي ء» و «الحق» من «الباطل».

3- أبدعت في تبيان فلسفة الأحكام من خلال عباراتٍ قصيرة، فبدأت بالإيمان حتى الوفاء بالنذر، و من التوحيد حتى ترك البخس في الميزان، فوصفت كلًا منها بجملةٍ و مقوله. فما أحلى تعبيرها «فجعل اللَّه الإيمان تطهيراً لكم من الشرك».

يتضح من هذا التعبير أنَّ حقيقة معرفة اللَّه و توحيده مكنونة في فطرة الإنسان، لهذا جاء الإسلام ليطهره من الملوثات العرضية التي تنتج عن طريق الشرك، كما تغسل الثياب البيض بعد اتساخها ليظهر لونها الأصلي.

شرع اللَّه «الصلاة» ليوطن بها روح التواضع في الناس، و يسحب المتكبرين من منصة الغرور، عن طريق الركوع و السجود، و الدعاء في حضرة الخالق.

«الزكاة» تكون سبباً في تحرير روح الإنسان من أسر الدنيا و تعلقه بزخرفها و أموالها، و تنمية ثروات الأمة من خلال تعزيز البنية المالية للمحرومين.

«الصيام» يجعل الإنسان مسيطراً على هوى نفسه، و يثبت فيه

روح الإخلاص، و يضفى على أغصان وجوده براعم و زهور التقوى

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 121

«الحجُّ» ذلك التجمع الإسلامي العظيم الذي تثبت فيه أُسس الإسلام، و تعزز فيه قدرات المسلمين قي شتى المجالات الفكرية و العلمية و العسكرية و السياسية.

«العدالة الاجتماعية» تغسل الأحقاد من القلوب، و تزيل الاضطرابات و تقر التنظيم و عن طريق قبول قيادة الهداة المعصومين، يمنح اللَّه المسلمين نظاماً اجتماعياً سالماً منتهجاً خط التوحيد، و يبعد عنهم النفاق و التفرقة.

كذلك في مسائل الجهاد و الصبر و الاستقامة و الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر و ما يتعلق بمسائل القصاص و الالتزام بالتعهدات، و محاربة من يبخس الميزان و طهارة الحجور من الفجور و ترك شرب الخمر، فقد أشارت سيدتنا إلى كل ذلك مبينةً آثار و علاج كلٍّ منها.

5- تعود سيدة الإسلام عليها السلام مرةً أخرى إلى مسألة مسؤولية المسلمين تجاه القرآن المجيد و الإسلام، و تدعوهم إلى التقوى مذكرةً إياهم بعواقب الأمور، حيث تصرُّ عليهم بمراقبة أعمالهم حتى يودعوا دار الفناء و هم مسلمون!.

كونوا على حذر و إعملوا ما يجعلكم تموتوا مسلمين! نوروا أرواحكم و قلوبكم بنور العلم و المعرفة، لأن العلماء فقط يشعرون بالمسؤولية و يخافون اللَّه سائرين على خطّ التقوى

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 122

المحور الرابع

إعلان موقفها من النظام الحاكم

النص:

ثم قالت أيها الناس إعلموا أنِّي فاطمة، و أبي محمّد صلى الله عليه و آله أقول عوداً و بدأً و لا أقول غلطاً، و لا أفعل ما أفعل شططاً.

لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أنْفُسِكُم عَزيزٌ عَلَيْه ما عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَليْكُم بالمُؤْمِنينَ رَءُوفٌ رَحيمٌ» «1».

فإن تعزوه و تعرفوه تجدوه أبي دون نساءكم، و أخا ابن عمِّي دون رجالكم، و لنعم

المعزي إليه صلى الله عليه و آله.

فبلغ بالرسالة صادعاً بالنذارة، مائلًا عن مدرجة المشركين ضارباً ثبجهم، آخذاً بأكظامهم داعياً إلى سبيل ربِّه بالحكمة و الموعظة الحسنة، يكسر الأصنام و ينكت الهام، حتى انهزم الجمع و ولوا الدبر، حتى تفرى الليل عن صبحه، و أسفر الحقُّ عن محضه، و نطق زعيم الدين، و خرست شقاشق الشياطين، و طاح و شيظ النفاق، و انحلت عقد الكفر و الشقاق و فهتف بكلمة الإخلاص في نفر من البيض الخماص.

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 123

و كنتم على شفا حفرةٍ من النار، مذقة الشارب و نهزة الطامع، و قبسة العجلان، و موطي ء الأقدام. تشربون الطرق، و تقتاتون الورق، أذلةً خاسئين، تخافون أن يتخطفكم الناس من حولكم.

فأنقذكم اللَّه تبارك و تعالى بمحمدٍ صلى الله عليه و آله بعد اللتيا و التي، بعد أن مُنيَ ببهم الرجال، و ذؤبان العرب و مردة أهل الكتاب كلما أو قدوا ناراً للحرب أطفأها اللَّه، أو نجم قرن للشيطان، أو فغرت فاغرة من المشركين قذف أخاه في لهواتها، فلا ينكفأ حتى يطأ صماخها بأخمصه، و يخمد لهبها بسيفه، مكدوداً في ذات اللَّه، مجتهداً في أمر اللَّه، قريبا من رسول اللَّه، مشمرا ناصحاً، مجدا كادحا وأنتم في رفاهيةٍ من العيش، و ادعون فاكهون، آمنون تتربصون بنا الدوائر، و تتوكفون الأخبار، و تنكصون عند النزال، و تفرون عند القتال.

التفسير:

تضمن هذا القسم أيضاً حقائق كبيرة:

1- بضعة النبي

تقوم بكشف هويتها للحاضرين قبل كلِّ شي ءٍ، و تفرغ ما بأيديهم من حججٍ و أعذارٍ، حتى لا يدّعي أحد بإني لم أعرف بنت النبيّ صلى الله عليه و آله، و إلا سارعت لنصرتها.

تركز بشكل خاص على نسبتها للنبيّ صلى الله عليه

و آله، و تتكلم عن ارتباطها بعليٍّ عليه السلام، ثم تؤكد على أن ما أنطق به هو عين الحقيقة، لا أتحدت جزافاً، و لا ينطق لساني بغير حسابٍ ولو بكلمة، فاستمعوا جيداً لما أقول، و عوا مسؤوليتكم العظيمة تجاه هذه الحادثة!.

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 124

2- الألم العميق

بعدها تذكر بعلاقة رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بهم و كيف كان يتألم لآلامهم و أنه كان شريكاً لهم في غمومهم، مستندةً على الصفات الخمسة التي وصف القرآن المجيد نبيه بها في إحدى آياته الشريفة:

«لَقد جاءَكُم رَسولٌ مِن أنفسِكُمْ عزيزٌ عليهِ ما عِنتُّمْ حَريصٌ عليْكُم بالمؤمنينَ رؤوفٌ رحيم» «1»

تلك الصفات التي شاهدها و عرفها الأصحاب في رسول اللَّه صلى الله عليه و آله.

3- الجهود الشاقة للنبي صلى الله عليه و آله

ثم تذكر بالمعاناة الجسمية التي مرت بالرسول صلى الله عليه و آله و كيف أنه قام منفرداً بإبلاغ رسالة ربه العظيمة، دون أن يجد الانحراف سبيلًا إلى نفسه، مرغ أنوف المتعنتين بالتراب، و حطم أدمغة المتكبرين، و كان سلاحه المنطق و الدليل و الموعظة و الحكمة لمن طلب الحق و استقصى عنه، إلى أن كسر شوكة المشركين، و دمر معابد الأصنام، و تفرَّق أعداء اللَّه، فانزالت الظلمات و شعَّ النور، و فرت الخفافيش، و تمكن جمع من الناس أن يرددوا نغمة التوحيد «لا إله إلّا اللَّه» علناً في ديار الكفر.

4- الماضي المشين

تقوم فاطمة الزهراء عليها السلام بتذكير هم بذلك اليوم الذي كانوا فيه مجموعةً

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 125

مؤمنةً صغيرةً تتصارع في وسط طوفانٍ صعبٍ و موحش، فمن ناحيةٍ تداعب وسوسات مراحل الشرك و عبادة الأصنام مخيلا تكم أحياناً،

و تجركم إلى شفا جرف نار جهنم، و من ناحيةٍ أخرى فإن أعدائكم الأقوياء الظالمين قد أحاطوكم من كلِّ جانب، يتربصون بكم الدوائر ليسحقوكم بأيديهم و أرجلهم بطرفة عين، و كنتم تحت حصارٍ رهيب، ليس لكم إلا الماء الآسن و الغذاء الردي ء، تخافون مصيركم المجهول.

لكن، شاء اللَّه أن يكسر أسنان هؤلاء الذئاب المصاصين للدماء، و يضرب رؤوس هذه الأفاعي بالحجر، و يسلط هذه الفئة القليلة المستضعفة عليها، و هو على ما يشاء قدير فعال لما يريد.

لم يمضِ وقت حتى خمدت نيران الفتن، و سكنت الأعاصير، و فرت العفاريت، و اختفى اللصوص و قطاع الطرق الذين كانوا يستفيدون من ظلمات ليالي الجاهلية بعد أن أشرق العالم بنور شمس الإسلام.

نعم، ذكرت فاطمة عليها السلام الحاضرين بتلك اللحظات الحساسة التي أثقلت كاهل المؤمنين و جعلت يومهم كقرنٍ من الزمان، حتى لا يتناسوا نِعَمَ اللَّه الجزيلة، و لا ينكروا المواهب الإلهية، و يسعون في استمرارية و ديمومة هذا الخط الإلهيِّ و الرساليِّ العظيم و لا يستسلموا لما يروجه و يحيكه الأعداء.

5- خدمات عليّ عليه السلام:

تذكر ابنة النبي صلى الله عليه و آله في وسط حديثها بما قدمه أمير المؤمنين علي عليه السلام من خدماتٍ لهذه الأمة، و كيف أن النبيَّ صلى الله عليه و آله كان يرسله لمواجهة الحوادث الخطرة و التصدي لها، و هو يقوم لها مؤثراً بنفسه، مضحياً و

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 126

فدائياً، فينقضُّ على الفتن فيخمدها و يعود منتصراً، أهوى برؤوس المتكبرين إلى الأرضٍ بسيفه، و مرغ هامات الطواغيت بالتراب، و كان ناصراً و مساعداً للرسول صلى الله عليه و آله و حامياً و مدافعاً في كلِّ مكان.

نعم فمثل هذا الفرد العظيم يستطيع

أن يُديم خطَّ هذه الثورة الكبيرة و يمنع عنه الانحراف.

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 127

المحور الخامس

الردة بعد النبي صلى الله عليه و آله

النص:

فلما اختار اللَّه لنبيه صلى الله عليه و آله دار أنبيائه و مأوى أصفيائه ظهر فيكم حسيكة النفاق، و سمل جلباب الدين، و نطق كاظم الغاوين و نبغ خامل الأقلين و هدر فنيق المبطلين، فخطر في عرصاتكم، و أطلع الشيطان رأسه من مغرزه، هاتفاً بكم، فألفاكم لدعوته مستجيبين، و للغرة فيه ملاحظين، ثم استنهضكم فوجدكم خفافاً و أحمشكم فألفاكم غضاباً، فوسمتم غير إبلكم، و أوردتم غير شربكم، هذا و العهد قريب، و الكلم رحيب، و الجرح لما يندمل، و الرسول لما يقبر، ابتداراً زعمتم خوف الفتنة، «ألا في الفِتْنَةِ سَقَطوا و إنَّ جَهَنَّمَ لُحيطَةٌ بالْكافِرينَ» «1» فهيهات منكم؟ و كيف بكم؟ و أنَّى تؤفكون؟ و كتاب اللَّه بين أظهر كم أموره زاهرة [ظاهرة] و أعلامه باهرة، و زواجره لايحة، و أوامره واضحة، قد خلفتموه وراء ظهوركم أرغبةً عنه تريدون؟ أم بغيره تحكمون؟ بئس للظالمين بدلا.

«وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلَامِ دِيناً فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ» «2»

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 128

التفسير:

1- التآمر و الانحراف

تشير سيدة الإسلام عليها السلام في هذا القسم من خطبتها إلى بقايا أحزاب الجاهلية و المنافقين الذين ضُيِّقَ الخناق عليهم في زمن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله فأخفوا رؤوسهم في جحورها، و إختبأوا في أو كارهم.

و فجأةً خرجت حشرات الأرض هذه من جحورها بعد وفاة رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، و ظهرت الخفافيش التي توارت عن الأنظار بسبب هيبة وجود النبي صلى الله عليه و آله و أصبحت تعبث في الميدان!، و بدأت التحركات المشكوكة

و عادت خطوط الانحراف تظهر من جديد و دخل المتلاعبون بالسياسة ساحة المعركة!.

2- تلبية البعض لدعوة الشيطان!

من هنا تبدأ حسرة بنت النبي صلى الله عليه و آله العميقة بسبب تلبية جمع غفير لدعوة الشيطان، سائرين خلف أصوات البوم المشؤومة، فأصبحوا آلةً بيد حزب الشيطان و المنافقين الذين عميت قلوبهم، و رغم أن كفن الرسول صلى الله عليه و آله لم يزل مبتلًا و لم يزل صوت آذان مؤذنه يدوي في المسجد و صرخة تكبيره ترن في القلوب حتى ظهرت حركات الردّة.

باستثناء البسطاء و مريضي القلوب لإنَّ مجموعةً قد اتخذت من التقية حجة لسكوتهم خوفاً من أن الكلام يوقع الفرقة و الاختلاف بين الجمع، و صاروا متفرجين لهذا المشهد أو موافقين لأحداثه، حتى لا يبرز اختلاف فى حين أن موقفهم هذا هو السبب في ذلك الانشقاق و الانحراف الكبيرين!.

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 129

3- الاعتصام بالقرآن

ثم يصرخ المنادي الإلهي المتمثل بفاطمة الزهراء عليها السلام بهم منبهةً:

أين أنتم؟ و إلى أين تولون أيها الضالون؟ فأنها تذكر هم بحديث أبيها صلى الله عليه و آله: «إذا التبست عليكم الفتن كقطع الليل المظلم فعليكم بالقرآن فمن جعله أمامه قاده إلى الجنة و من تركه ساقه إلى النار!».

تصيح بهم بأن لا تتركوا القرآن، فأوامره و نواهيه واضحة و إرشاداته في مسألة الخلافة بعد النبي صلى الله عليه و آله بائنة، كما أشار إلى ما سيحصل بعد فاته، خلاصة القول أنه لم يُبقِ شيئاً الّأ و أظهر خفاياه.

4- إنذار أصحاب النبي صلى الله عليه و آله

سيدة الإسلام عليها السلام صرخة الزمان المدوية، تحذرهم قائلةً: إن تركتم تراث النبيِّ صلى الله عليه و آله العظيم «القرآن» و تمسكتم

بغيره، و قدمتم أفكاركم العاجزة على تعاليم الإسلام و جعلتم أنفسكم حكاماً على القرآن، بذريعة المصلحة و خوف الفتنة لا محتكمين لأوامره، عندها سيصيبكم الضرر الأكبر و الخسران المبين.

سوف لن تخمد نار الفتنة فيكم، و ستبلون بما تخافونه، و ستختفي روح الإسلام من بينكم، فلن يبقى سوى القشر دون اللب و المظهر دون المحتوى

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 130

المحور السادس قصة غصب فدك و حجج الغاصبين وتفنيدها

النص:

ثم لم تلبثوا إلا ريث (إلى ريث) أن تسكن نفرتها و يسلس قيادها، ثم أخذتم تروون و قدتها و تهيجون جمرتها، و تستجيبون لهتاف الشيطان الغوي و إطفاء أنوار الدين الجلي و إخماد سنن النبي الصفي.

تسرون حسواً في ارتغاءٍ، و تمشون لأهله و ولده في الخمر و الضراء، و نصبر منكم على مثل حز المدى و وخز السنان في الحشا.

و أنتم الآن أتزعمون أن لا إرث لنا؟

أفحكم الجاهلية يبغون و من أحسن من اللَّه حكماً لقومٍ يوقنون؟ «1»

أفلا تعلمون؟ بلى تجلى لكم كالشمس الضاحية أني ابنته.

أيها المسلمون أأغلب على إرثيه؟ يا ابن أبي قحافة! أفي كتاب اللَّه أن ترث أباك و لا أرث أبي؟ لقد جئت شيئاً فريّا.

أفعلى عمدٍ تركتم كتاب اللَّه و نبذتموه وراء ظهوركم إذ يقول:

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 131

«وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ» «1».

و قال فيما اقتص من خبر يحيى بن زكريا إذ قال:

«فَهَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً يَرِثُ مِن آلِ يَعْقُوبِ» «2»

و قال:

«وَ أُولُوا الأرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ في كتاب اللَّه» «3».

و قال:

بُوصِيكُمُ اللَّه في أَوْلادِكُم لِلذّكَرِ مِثلُ حَظِّ الأنثَيَيْنِ» «4».

و قال:

«إِن تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَى الْمُتَّقِينَ» «5»

و زعمتم أن لا حظوة لي و لا إرث من أبي؟ و لا رحم بيننا؟ أفخصكم

اللَّه بآيةٍ أخرج منها أبي؟ أم هل تقولون إن أهل ملتين لا يتوارثان؟ أو لست أنا و أبي من أهل ملةٍ واحدةٍ أم أنتم أعلم بخصوص القران و عمومه من أبي و ابن عمي؟

فدونكها مخطومةٌ مرحولة، تلقاك يوم حشرك، فنعم الحكم اللَّه و الزعيم محمدٍ صلى الله عليه و آله، و الموعد القيامة و عند الساعة يخسر لمبطلون و لا ينفعكم إذ تندمون،

«لِكُلِّ نَبَاٍ مُسْتَقَرٌّ وَسَوْفَ تَعْلَمُونَ» «6».

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 132

«مَن يَأْتِيهِ عَذَابٌ يُخْزِيهِ وَيَحِلُّ عَلَيْهِ عَذَابٌ مُقِيمٌ» «1».

التفسير:

1- إحياء المذهب الجاهلي

بلغ حديث فاطمة عليها السلام أوجه في هذا القسم مدلّاً على ألمٍ و هيجانٍ شديدين، فحرقة قلبها متأتية من ظهور أحكام الجاهلية مرةً أخرى حيث أن الأنثى لم تكن لتورث في زمن الجاهلية أما الإسلام فقد أبطل ذلك بعد مجيئه مقراً بحصة و سهم جميع الأقارب في إرث المسلم، استناداً إلى ذلك فإن الموضوع لم يكن مقتصراً على مسألة «فدكٍ» فحسب، بل إن المهم في الدرجة الأولى هو خطر إحياء سنن الجاهلية و محو سنن الإسلام، لذا قامت في هذا القسم بتوجيه اللوم الشديد لهم، مكثفةً حملاتها عليهم.

الأعجب من كل ذلك هو تعجيلهم في إنجاز هذا العمل بشكلٍ أدرك معه الجميع أن مسألة «غصب فدك» لم تكن مسألةً عادية، فقد سعوا إلى هذا الغصب قبل أن يُحكموا قبضتهم على الخلافة، و بتعبيرٍ آخر فإنهم فكروا بذلك قبل أن تغيب شمس ذلك اليوم و هذه نقطة مهمة في فهم عمق هذه المؤامرة الكبيرة.

2- أدلة الخصم

أشارت بضعة النبي صلى الله عليه و آله في هذه الخطبة البارعة و الحاكمة العالمة

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 133

بصورةٍ ضمنيّةٍ إلى دلائلهم

في ذلك الغصب، حيث ادعوا أن الرسول صلى الله عليه و آله قال «نحن معاشر الأنبياء لا نورث».

بعدها قامت بالرد على تلك الحجج بأجوبةٍ منطقيةٍ و قاطعةٍ مستدلةً بشواهد من عموم القرآن و خصوصه، فتثبت و من خلال عددٍ من آيات الكتاب زيف هذا الحديث الموضوع الذي يجب ضربه بعرض الحائط!

3- فاطمة عليها السلام تقطع جميع الاعذار

لقد استخدمت هذه العالمة الكبيرة حربة الإستدلال في هجومها على خصمها بشكلٍ لم تبق له سبيلًا للفرار.

تقول عليها السلام إذ كان عذركم هو الحديث الموضوع «نحن معاشر الأنبياء لا نورث»؟

فإن الرد عليه هو ما نصت به آيات القرآن التي ذكرتها لكم، و إذا كان عذركم منعنا إرثنا فاعلموا أن جميع الأبناء يرثون آباءهم و أمهاتهم في الإسلام، باستثناء من لم يكن على دين و مذهب أبيه، بمعنى أن الأبناء الكفرة «1» لا يرثون من أبٍ و أمٍّ مسلمين، فهل تعتقدون باختلاف ديني و مذهبي عن دين و مذه بوالدي؟!!

و إذا كانت رواسب الجاهلية و أحكامها التي تنص على عدم توريث البنات قد علقت في أذهانكم، فإن هذه الخرافات قد تعطلت و لا سبيل للعودة إلى ليالي الظلمة بعد بزوغ الفجر.

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 134

4- هل أنتم أعلم بالقرآن أم أهل بيت الوحي عليه السلام؟

تغلق فاطمة الزهراء عليها السلام هذا الطريق عليهم أيضاً حيث يقولون نحن نفهم من القرآن كذا و كذا، فتخاطبهم بالقول: أي مكانٍ من القرآن؟ و بأي تفسير؟ و من هو أجدر و أليق لهذا الأمر من ابن عمي على عليه السلام الذي تربّى في أحضان الوحي، و هو من كُتّابه، كما أنه سمع القرآن و تفسيره من شفتي الرسول صلى الله عليه و

آله؟

الحقية هي أن القرآن قد نزل في بيتنا و «أهل البيت أدرى بما في البيت».

خلاصة القول تشير إلى قضبة وراثة سليمان لأبيه داود و إرث يحيى عليه السلام من أبيه زكريا عليه السلام الذين كانوا جميعاً من الأنبياء الكبار، و تقول عليها السلام على خلاف هذه الرواية الموضوعة- يصرح القران بأن كلًاّ من الأبناء قد ورث أباه، و نعلم جيداً أن كل روايةٍ تخالف القرآن يسقط اعتبارها.

و تستدل أيضاً بعموم القرآن، حيث تنص الآية الشريفة «يُوصِيكُمُ اللّهُ فِي أَوْلَادِكُم لِلْذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ» «1»

و كذلك «أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللّهِ»، «2» فتستفهم قائلةً: هل يمكن لخبر الواحد المخالف لعموم القرآن و خصوصه أن يكون ذا قيمةٍ و أهميةٍ ولو بمقدار سم الخياط في محكمة العدل الإسلامي؟

بعدها تعدد جميع الطرق التي تمنع تحجب الإرث و من ثم تقوم بتفنيدها.

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 135

5- التريث و التربص

لكي لا يتصور الحاضرون أن تمسكها بفدكٍ نابعٌ من كونه متصفاً بصفةٍ ماديةٍ دنيويةٍ، لا بصفةٍ إلهية، فقد أضافت هذه السيدة المجاهدة قائلة: «الآن و بعد أن آل الحل إلى ما آل فخذوها طرّةً، و افعلوا ما بدا لكم، لكن اعلموا أنكم ستقفون في محكمةٍ عظيمةٍ تختلف عن سائر المحاكم الدنيوية، فاللَّه «سبحانه و تعالى هو الحاكم فيها، و الرسول صلى الله عليه و آله هو المدعي عليكم في تلك المحكمة، و موعدها يوم القيامة «يوم البروز» يوم تتضح كل خافية!».

فإن أعددتم جواباً لذلك اليوم فتوكلوا على اللَّه، و إلا فاستعدوا للجزاء الإلهي.

حينها ستندمون حمتاً على ما فعلتم ولكن سوف لن ينفعكم هذا الندم أبداً لأن ملف الأعمال قد أغلق، و لا سبيل للرجوع

إلى الماضي.

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 136

المحور السابع

طلب نصرة الأنصار

النص:

ثم رمت بطرفها نحو الأنصار فقالت:

يا معشر الفتية (النقيبة) و أعضاد الملة و حضنة الإسلام، ما هذه الغميزة في حقي و السنة عن ظلامتي.

أما كان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله أبي يقول: «المرء يحفظ في ولده».

سرعان ما أحدثتم و عجلان ذا إهالة، و لكم طاقةٌ بما أحاول و قوةٌ على ما أطلب و أزاول.

أتقولون مات محمّد صلى الله عليه و آله فخطبٌ جليلٌ إستوسع و هنه و استنهر فتقه، و انفق رتقه.

و أظلمت الأرض لغيبته، و كسفت النجوم لمصيبته، و أكدت الآمال، و خشعت الجبال، و أضيع الحريم، و أزيلت الحرمة عند مماته.

فتلك و اللَّه النازلة الكبرى و المصيبة العظمى لا مثلها نازلةٌ، و لا بائقةٌ عاجلةٌ، أعلن بها كتاب اللَّه جلَّ ثناؤه في أفنيتكم و في ممساكم و مصبحكم هتافاً و صراخاً و تلاوةً و ألحاناً، و لقبله ما حل بأنبياء اللَّه و

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 137

رسله حكمٌ فصلٌ، و قضاءٌ حتمٌ.

«وَمَا مُحمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَن يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللّهَ شَيْئاًوَسَيَجْزِي اللّهُ الشَّاكِرِينَ» «1».

إيهاً بني قيلة! أأُهضم تراث أبي و أنتم بمرأى مني و مسمعٍ و منتدىً و مجمع؟ تلبسكم الدعوة و تشملكم الخبرة و أنتم ذو العدد و العدة و الأداة و القوة، و عذركم السلاح و الجنة، توافيكم الدعوة فلا تجيبون، و تأتيكم الصرخة فلا تغيثون (تعينون)، و أنتم موصوفون بالكفاح، معروفون بالخير و الصلاح، و النخبة التي انتخبت و الخيرة التي اختيرت.

قاتلتم العرب، و تحملتم الكد و التعب، و ناطحتم الأمم و

كافحتم البهم، لا نبرح أو تبرحون، نأمركم فتأتمرون، حتى إذا دارت بنا رحى الإسلام و در حلب الأيام، و خضعت نعرة الشرك، و سكنت فورة الأفك، و خمدت نيران الكفر، و هدأت دعوة الهرج، و استوثق (و استوسق) نظام الدين!

فأنى حرتم بعد البيان؟ و أسررتم بعد الإعلان؟ و نكصتم بعد الإقدام؟

و أشركتم بعد الإيمان؟

«أَلَا تُقَاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُم بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَوْهُ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ» «2».

ألا قد أرى أن قد أخلدتم إلى الخفض، و أبعدتم من هو أحق بالبسط و

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 138

القبض، قد خلوتم بالدعة و نجوتم من الضيق بالسعة، فمججتم ما و عيتم، و دسعتم الذي تسوَّغتم.

ف «إِن تَكْفُرُوا أَنتُمْ وَمَن فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ» «1».

ألا و قد قلت ما قلت على معرفةٍ مني بالخذلة التي خامر تكم و الغدرة التي استشعرتها قلوبكم، ولكنها فيضة النفس، و نفثة الغيض (الغيظ) و خور القناة و بثة الصدر و تقدمة الحجة.

فدو نكموها فاحتقبوها دبرة الظهر نقيبة (نقبة) الخف، باقية العار، موسومةٌ بغضب اللَّه و شنار الأبد، موصولة بنار اللَّه الموقدة التي تطلع على الأفئدة، فبعين اللَّه ما تفعلون.

«وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ» «2»

و أنا ابنة نذيرٍ لكم بين يدي عذابٍ شديدٍ، فاعملوا «إِنَّا عَامِلُونَ وَانْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ» «3»

التفسير:

1- دور الأنصار الفاعل في تحقيق أهداف الإسلام

تشيد سيدة الإسلام عليها السلام في هذا القسم من حديثها بطائفة الأنصار، موصفةً إياهم بالمجموعة المختارة و ساعد الإسلام القوي و حامي الرسول صلى الله عليه و آله المخلص، كما أظهرت لهم الشكر و الثناء بسبب ما بذلوه في خدمة الرسول صلى الله عليه

و آله منذ دخوله المدينة و ما تحمَّلوه من عناءٍ و مصاعب

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 139

قبل ذلك في سبيل الإسلام.

نعم، كان للأنصار دورٌ مؤثرٌ في تقدم الإسلام في الحرب و السلم و في جميع مراحله، و بالرغم من ذلك فقد كانوا أقل توقعاً و طمعاً من المهاجرين، و ربما طوى تاريخ الإسلام مسيراً أفضل فيما لو صُيِّرت لهم الأمور. مما لا شك و لا ريب أن في المهاجرين أشخاصاً مخلصين لم يتوانوا أبداً في إيثارهم و تضحياتهم، لكن تغلغل المتلاعبين بالسياسة في أو ساطهم قد غر قلب الوضع كلياً

2- هجوم فاطمة الزهراء عليها السلام على الأنصار

لكن سخط سيدة الإسلام عليها السلام عليهم هو لماذا التزمت هذه السواعد القوية و أصحاب الرسول صلى الله عليه و آله القدماء الصمت في مقابل الظلم الذي حل بآل بيته، فقد أقروا بسكوتهم صحة تلك المظالم، و لم يراعوا ذمة النبى صلى الله عليه و آله في أهل بيته، و الأهم من ذلك مؤازرتهم للغاصبين و موقفهم الشائن المساعد من تغيير محور الخلافة بعد اشتباكٍ قصيرٍ راموا فيه تحقيق مصالحهم، حيث قبضوا ثمناً لذلك السكوت، و ذلك ذنبٌ لا يغتفر!

3- موت النبي صلى الله عليه و آله لا يعني موت الاسلام

بين القرآن المجيد من ناحيةٍ و الرسول الكريم صلى الله عليه و آله من ناحيةٍ أخرى حقيقةً مهمةً ألا و هي أن الاسلام لا يعتمد على شخصٍ معينٍ، فهو دين أزلي مستمرٌّ إلى يوم القيامة و لا ينتهي بوفاة النبي الكريم صلى الله عليه و آله، لأنه كان ثورة قائمة على أساس ديني، دينٌ إلهيٌّ سماوي، الدين الذي يؤمّن

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين،

ص: 140

احتياجات الناس على مر العصور، فلابد لهذا الدين أن يبقى و يدوم.

ولكن رغم كل ذلك، فإن قسماً من الناس ممن ينقصه بُعد النظر و تهمّه المظاهر، يتصور أن الضربة الموجعة و المصيبة المؤلمة التي ألمَّت بالعالم الإسلامي بعد وفاة النبي صلى الله عليه و آله و الفراغ الذي نتج عن فقد المحيط الإسلامي لهذا القائد العظيم قد أودى بحياة الإسلام، و انطوت أيامه و أحداثه! مما حدى بهم ذلك إلى غلق شفاههم في مقابل تلك النعرات الجاهلية.

تصرخ فاطمة عليها السلام مذكرةً إياهم بآيات القرآن التي تتحدث عن أزلية و بقاء الإسلام، تُنبّه الغافلين و توقظهم من غفلتهم، و تعرّف المسلمين مسؤولياتهم الثقيلة في تلك المرحلة الحساسة.

4- الصمت في مقابل تعطيل الأحكام الإسلامية؟

توبّخُ في مقطعٍ آخر من حديثها عليها السلام الأنصار بشدّة، بأن سكوتكم على أحداث «فدك»، الاحداث التي تُعد حلقةً من سلسلة انحرافاتٍ متواصلة، و شرارةً من شعلةٍ متوهّجة، و قطرة من تيارٍ جارفٍ، سيؤدي ذلك في النهاية إلى إحياء الطيف المناهفى للإسلام!

يُظهر الناس حيرتهم متسائلين: إذا كان صحيحاً ما يقال من أن قانون الإسلام هو الحق، فلِم لا يسري حكمه على أقرب أقرباء النبي صلى الله عليه و آله؟ فعند ما يسحقوا مثل هذا الحكم الصريح و أنتم تقرّون ذلك بسكوتكم، صار من السهل عليهم أن يسحقوا سائر الأحكام الإسلامية!

يجب أن تنظروا لهذه المسألة على أنها «عمليةٌ مدبّرة» لا بعنوان أنها

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 141

«واقعة عرضية»، و تصوروا ما هي الأحداث الأخرى التي خُبأت خلف هذه الحادثة؟ و ما ثورتي و صرختي إلا لهذا السبب!

لا تتصوّروا أن «حمايتكم للمظلومين من أمثالي» توجد الفرقة بين صفوف الأمة الإسلامية، بل على العكس،

فإن سكوتكم يثير الغرابة والدهشة، فلو ادّعيتم الضعف و العجز فقد كذبتم، فقيكم العدد و العدة منذ البداية، و هي الآن أكثر، إضافةً إلى ذلك فلما ذا تلقون بآيات القرآن الصريحة التي تنص على «أَلَا تُقَاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُم بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَوْهُ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ» «1»

خلف ظهوركم؟ و تخافونهم بدل أن تخافوا اللَّه؟

5- الخلود إلى الدعة

بعدها تغوص هذه المعلمة القديرة في أعماقهم لتستخرج سبب سكوتهم الأصلي، فتشير إلى أن المسألة هي أن استولى عليكم حب الدعة و طلب الراحة، و استسلمت أجسادكم للإستراحة، فرغم أنكم شاهدتم بأعينكم تنحية و تبعيد من هو أحق و أليق بالخلافة من غيره عنها إلا أنكم التزمتم جانب الصمت؟

نعم، تستمر عجلة الثورة إلى الوقت الذي يحتفظ الأشخاص بالروح الثورية و لم يخضعوا لميولهم الدنيوية، و إلا ركعوا أمام المصاعب و المشاكل، غير مبالين بما يمر بهم من حوادث مرّة، و بالتالي بخبت نور الثورة!

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 142

6- النكوص عن النصرة

تمتلك هذه السيدة الشجاعة بصيرةً نافذةً في أدق الأمور، فهي تميط اللثام عن حقائق هامة، فتخاطب طائفة الأنصار في هذا المقطع مشيرة إلى هذا المعنى غايتي هي إتمام الحجة عليكم لا غير، فليس لي فيكم أملًا يُرتجى فبعد أن التزمتم الصمت في مسألة «الخلافة» كان من الطبيعي أن ترفعوا نفس الشعار في مسألة «فدك»، لكن التاريخ الإسلامي سيسجل حديثي لهذا اليوم، و ستحكم الأجيال القادمة فيما بيننا، هذا بالإضافة إلى أنني أردت أن أزيل عن قلبي عُقد الهم، و ازيح غيض صدرى حتى يعلم الجميع ما عانيت من الالم!

7- البشارة بالعذاب

تشير بطلة الإسلام في هذا المقطع إلى

نتيجة أفعالهم، فتقول منبهةً إياهم: أتظنون أنّ ثمن هذا لسكوت، و طلب الراحة ذاك، و هذا الموقف المتفرّج، و هذه اللامبالاة سيكون رخيصاً بل ستقطفون ثمارها المُرة في هذه الدنيا على أيد حكوماتٍ جائرة- مثل بني أمية و بني العباس- و التي سوف لن ترحم أعقابكم و لن تتورع عن هتك القرآن و الاسلام.

8- امتداد إنذار النبي صلى الله عليه و آله

تقول سيدة النساء فاطمة عليها السلام نفس ما كان يقوله الأنبياء للمجرمين، حيث تنذرهم:

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 143

«إِنَّا عَامِلُونَ وَانْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ». «1»

أنتم تنتظرون أن يقع بآل بيت النبي صلى الله عليه و آله ظلماً أكبر، و نحن ننتظر فيكم عقاب اللَّه المؤلم و المهلك!

الخطبة الثانية لسيدة الإسلام فاطمة الزهراء عليها السلام

الخطبة المؤلمة في نساء المدينة

ألقت سيدة النساء عليها السلام هذه الخطبة و هي على فراش المرض، ذلك المرض الذي لم تشف منه أبداً، و منه عرجت روحها الطاهرة.

كانت خطبتها الأولى في مسجد الرسول صلى الله عليه و آله و هي في حالةٍ صحية جيدة «1»، و بحضور جمعٍ من رجال المهاجرين و الأنصار، و كانت هذه الخطبة في مقابل نساء المهاجرين و الأنصار في داخل بيتها و على فراش المرض.

رغم أن المخاطب قد اختلف، و الزمان و المكان قد تغيّرا، و الحال قد تردّى إلا أن لحن الخطبتين ينم و بوضوح عن روحيةٍ عاليةٍ مملوءةٍ بالعلم و المعرفة، مفمعةٍ بالإيمان وحب اللَّه، يفيض من جنبيها ألمٌ و حزن، و قد تميزت كلا الخطبتين بلحنٍ بليغٍ و ساحقٍ و أخّاذٍ و قاطعٍ و شجاع، لكن لحن الخطبة الثانية التي هي موضوع بحثنا حالياً كانت أشد تنكيلًا بالظالمين و أكثر حرقةً و ألماً و غماً.

لقد كانت هذه الخطبة التي صدرت من

قلب بنت الرسول صلى الله عليه و آله المتألم بمثابة رسالة الهموم و الاحزان.

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 148

الهم الذي نغض روحها و نخر عظامها، و أشعل نيران الحرقة في كيانها، و لذلك نرى أن خطبتها اتخذت طابعاً ملتهباً دموياً لأنها نبعت من قلبٍ محترقٍ فاض بدم الأسى و الحسرة.

من عجائب هذه الخطبة هي أن هذه السيدة الجليلة عليه السلام قد لاقت الكثير من الظلم العنيف في الفترة الواقعة ما بين وفاة أبيها صلى الله عليه و آله و استشهادها عليه السلام، ذلك الظلم الذي كان سبب مرضها العصيب، و رغم أن سؤال نساء المدينة عند عيادتها كان يدور حول حالتها الصحية، و عادةً يشكو المريض بعضاً من آلامه إن لم يكن حديثه كله مختصاً بحالته الصحة، رغم كان ذلك فإنها لم تورد في حديثها أي كلمةٍ عن حالها و مرضها، بل كان حديثها منصباً على مسألة غصب الخلافة و ظلامة علىٍّ عليه السلام، و الأخطار التي ستمر بالأمة الإسلامية نتيجة هذا الإنحراف.

عجباً لها، فلم تذكر في حديثها شيئاً عن مرضها، فكل ما قالته كان عن ألم زوجها علي عليه السلام و عن مشاكل العالم الإسلامي.

نعم ... لقد كانت روح الزهراء عليها السلام أرفع من أن تتكلم عن نفسها و آلامها- رغم أنها كانت كبيرة- بل و أجلُّ من أن يوصف علو شأنها، فتكلمت فقط عن إمامها وزوجها المحبوب علي عليه السلام و آلامه.

لم تكن قلقة عى نفسها، بل كانت قلقةً على الأمة الإسلامية و مصيرها المشؤوم و المؤلم.

يفكر المرء عادةً في آخر لحظات حياته بنفسه و مشاكله و آلامه، لكنّ المدهش أن فاطمة عليها السلام لم تورد على لسانها في هذه الخطبة

الطويلة شيئاً من ذلك، و لا حتى بجملةٍ واحدة.

و هذا أكبر دليل على عظمة فاطمة عليها السلام و مقام تضحيتها و إيثارها.

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 149

و في هذا عبرة لكل الأحرار الهادفين و لكل المضحين و الفدائيين في تاريخ البشرية.

بلى فقد كانت دائماً- و إلى آخر لحظةٍ من حياتها الشريفة المملوءة بالآلام و الهموم- شمعةً تحترق لتنير لمن حولها و تنجّي الضالين منهم و تدافع عن الحق و العدالة.

تحدّثت في خطبة فدك (الخطبة الأولى لسيدة النساء) عن كلٍّ من التوحيد، النشوء، المعاد، فلسفة الأحكام، و الأحداث التي رافقت بعثة النبي صلى الله عليه و آله، و بركات وجوده، و مسألة غصب الخلافة، و مصير المسلمين، و إن هي تحدثت عن «فدك» فذلك لدورها المؤثر في كونها دعامة ماليةً لمسألة الخلافة و كذا سائر مسائل الإسلام السياسية، و هذا ما دعى الأعداء إلى تضييق الخناق على آل بيت النبي صلى الله عليه و آله و تحطيم قدراتهم بانتزاع «فدك» من أيديهم، فأرادت إسترجاعها منهم.

لكنَّ سيدة النساء عليها السلام ركزت في خطبتها الثانية «خطبة نساء المهاجرين و الأنصار» حديثها على محور الخلافة و الإمامة فقط، و بالرغم من معاناتها للكثير من الظلم و الجور و رغم أن الفرصة كانت سانحةً للمطالبة بحقها المغصوب، إلا أنها لم تطالب بأي شي ءٍ بل و لم تنطق بأية شكوى، فكل ما قالته كان عن عليٍّ عليه السلام، و عن الخلافة و عن مصالح المسلمين.

يُعدُّ «التسليم المطلق» من المقامات العالية التي يتحلى بها أولياء اللَّه.

و هذا يعني أن يسلك إلى اللَّه طريق الحق و العدل الذي ينسى المرء فيه نفسه، فلا يرى غير اللَّه.

لا يأتمر إلا بأمره.

الزهراء عليها السلام

سيد نساء العالمين، ص: 150

لايرجو إلا رضاه.

لايفكر إلا بما يريده.

فالمرحلة الأولى هي الإسلام، ثم الإيمان و بعد ذلك الرضا، و من ثم يأتي دور التسليم المطلق، و لهذا المعنى يشير اللَّه سبحانه و تعالى في محكم كتابه الحكيم:

«قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَمْ تُؤْمِنُوا وَلكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ» «1»

و يقول أيضاً:

«فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيَما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيماً» «2».

ثم يقول:

«إنَّما نُطْعِمُكُم لِوَجْهِ اللَّه لا نُرِيدُ مِنْكُم جَزاءً وَ لا شُكُوراً» «3»

إن مقام الإيمان و الرضا و التسليم الذي تتحلى به هذه السيدة جعلها تتناسى و تتجاهل آلامها و همومها المرهقة و تتحدث عن رضا اللَّه، و عن رسوله صلى الله عليه و آله و عن وليّه، و عن مستقبل الإسلام و المسلمين.

و يسرنا بعد هذه المقدمة القصيرة عن الخطبة و فحواها، أن نتّجه صوب نصها، فنجعلها في خمسة أقسام، لكنه ينبغي أن نتعرف أولًا على وثائق و أسناد هذه الخطبة.

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 151

مناقشة أسناد خطبة سيدة النساء عليها السلام

وردت هذه الخطبة في مختلف مصادر العامة و الخاصة، سنذكر منها المصادر السبع التالية:

1- كتاب «الاحتجاج» للمرحوم «الشيخ الطبرسي» صلى الله عليه و آله. «1»

2- كتاب «كشف الغمة» المشهور للكتاب «علي بن عبسى الأربلي» نقلًا عن كتاب «الصحيفة» «2»

3- «بحار الانوار» للمرحوم «العلامه المجلسي» ينقل هذه الخطبة و بأسنادٍ متعددة «3»

4- كتاب «معاني الاخبار» للمرحوم «الشيخ الصّدوق» يورد هذه الخطبة مع ذكر سندها في آخرها نقلًا عن عبداللَّه بن حسن عن أمه فاطمة بنت الإمام الحسين عليه السلام «4».

5- و ذُكرت في نفس المصدر بسندها عن علي بن أبي طالب عليه السلام «5»

6- كتاب

«الأمالي» للمرحوم «الشيخ الطّوسي».

7- كتاب «شرح نهج البلاغة» للعالم السنّي المعروف «ابن أبي الحديد» «6»

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 152

على أيّ حالٍ و كما ذكرنا سابقاً، فقد وردت هذه الخطبة بأسنادٍ متعددة مع ملاحظة اختلافٍ في نصوسها، و قد اخترنا أقربها للصحة و أكملها و هو المنقول في «الاحتجاج» عن «سويد بن غفلة» (نقل ذلك أيضاً العلّامة الكبير المجلسى في المجلّد 43 من بحارالانوار ص 161) «1»

و عليه فإن الخطبة المذكورة هي من الخطب التي وردت من مصادر متعددة و بأسنادٍ معتبرة، لذا فهي تتمتع بأهميةٍ خاصة.

ولكي نتعرّف على الحقائق التي تضمنتها هذه الخطبة، نتجه صوب متن الخطبة و تفسيرها.

القسم الأول

لما إعتلت فاطمة عليها السلام علة الموت، اجتمع إليها نساء المهاجرين و الأنصار، يعدنها، فقلن لها:

كيف أصبحت من علَّتك يا ابنة رسول اللَّه؟!

فحمدت اللَّه و صَلّت على أبيها عليه السلام ثم قالت:

أصحبت واللَّه عائفةً لدنيا كنَّ، قاليةً لرجالكنَّ. لَفظتهم بعد أن عجمتهم و شنأتهم بعد أن سيرتهم.

فقِبحاً لفلول الحدِّ، و اللعب بعد الجد، وقرع الصفاة، و صدع القناة، و خطل الآراء، و زلل الأهواء، و «لَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَن سَخِطَ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَفِي الْعَذَابِ هُمْ خَالِدُونَ» «1»

لا جرم لقد قلَّدتهم ربقتها و حملتهم أوقتها و شننت عليهم عارها.

فجدعاً و عقراً و بُعداً للقوم الظالمين.

نظرة عامة:

يعترض الإنسان في طول حياته أياماً و ساعات حسّاسةً تكون بمثابة امتحانٍ له، و بالطبع فإن الامتحان الإلهي يُربّي في المرء روحه و يزيد

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 154

فيه المقاومة و الشهامة كما يتم من خلاله كشف قابلياته و تفتح استعدادته، و أيضاً معرفة المرء حقيقة باطنه.

علماً أن المرء قد يشتبه أحياناً في معرفة نفسه،

لا كما هو الحال في الامتحان البشري الذي يُقام لكشف عددٍ من المجاهيل و التعرف على بواطن الأفراد من خلال التجربة و التحليل.

و هذه المسألة قد وضحت في هذا القسم من خطبة سيدة الإسلام عليها السلام.

تظهر الزهراء عليها السلام نفرتها و انزعاجها الشديدين ممّن ينتهز الفرصة ليسترزق منها مؤنة يومه، أي من المهاجرين و الأنصار لأنهم سكتوا- ليس سكوتهم فحسب- بل على موافقتهم للإنحرافات التي حدثت بعد وفاة النبي صلى الله عليه و آله، فأنذرتهم بأن يحذروا هذا الإمتحان الإلهي العظيم.

تذكّرهم بجهادهم الرائع في عصر الرسول صلى الله عليه و آله، و من ثم تشبههم بالسيوف المثلومة التي فقدت قدرتها في صدِّ الأعداء و دحرهم، و بالرماح التي تهشمت فأصبحت غير مفيدة لأي شي ء.

توبّخ ابنة النبي الكريم صلى الله عليه و آله بشدة أولئك الذين سخروا من مبادى ء الإسلام و جعلوها عرضةً لأهواءهم، و من ثم وجهت لومها و تحقيرها إلى من وهن عزمهم، و فقدوا قدراتهم في اتخاذ قرارٍ ضد الإنحرافات التي حدثت.

في نهاية هذا القسم تقوم بإنذارهم بأن مسؤولية غصب الخلافة ستثقل كاهلهم إلى الأبد، و ستبقى جباههم موسومة بوصمة العار التي جاءت نتيجةً لسكوتهم، كما أن التأريخ الإسلامي سيسجّل هذه الحادثة المؤلمة بمنتهى الأسف.

نعم، فالكثير منهم لم يخرجوا من الإمتحان منتصرين و لم تكن

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 155

وجوههم مستبشرة، و كم كان حسناً لو تبيّنت «حقائق الأمور» للعيان حتى تسودَّ وجوه «الغشاشين»، و كم كان لطيفاً لو أُقيمت مناقل النار ليفضح «مدلوك الذهب و سوار الفضة» باطنه و يتبين للناس حقيقته ليُميزوه عن الذهب الخالص.

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 156

القسم الثاني

اشارة

و يحهم أنّى زعزعوها عن رواسي الرسالة

و قواعد النبوة و الدلالة، و مهبط الروح الأمين و الطبِّين بأمور الدنيا و الدين

«أَلَّا ذلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ» «1»

و ما الذي نقموا من أبي الحسن عليه السلام؟

نقموا منه و اللَّه نكير سيفه، و قلة مبالاته بحتفه، و شدة و طأته، و نكال وقعته، و تنمُّره في ذات اللَّه.

و تاللَّه لو مالوا عن المحجة اللائحة، و زالوا عن قبول الحجة الواضحة، لَردَّهم إليها، و حملهم عليها، و لساربهم سيراً سجحاً، لا يكلم خشاشه، و لا يكل سائره و لا يمل راكبه.

و لأوردهمٍ منهلًا نميراً صافياً رويّاً تطفح ضفَّتاه و لايترنق جانباه و لأصدرهم بطاناً و نصح لهم سراً و إعلاناً.

و لم يكن يتحلى من الدنيا بطائلٍ، و لايحظى منها بنائلٍ، غير ري الناهل و شبعة الكافل و لبان لهم الزاهد من الراغب، و الصادق من الكاذب.

«وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّماءِ

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 157

وَالْأَرْضِ وَلكِن كَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ» «1»

«وَالَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ هؤُلاءِ سَيُصيبُهُمْ سَيِّئاتُ مَا كَسَبُوا وَمَا هُم بِمُعْجِزِينَ» «2»

التفسير

المعايير و القيم الإلهية

تحكم المجتمع الإلهي السليم معايير و قيم إلهيّةً في جميع مجالات الحياة، سيما في أشغال المناصب، فلا سبيل للأجنحة و منتهزي الفرص، و الدسائس السياسية و العصبية القبلية و القومية، و كذا ما يعقده تجار السوق السياسي من اتفاقاتٍ خلف الكواليس في ارتقاء المناصب و التصدّي لمسؤوليتها.

تخاطب سيدة النساء عليها السلام فى هذا القسم نساء المدينة مستفهمة:

لماذا؟ و بأيّ مسوّغ غيّر رجالكنَّ محور الخلافة عن المسير الذي طالما بيّنه الرسول صلى الله عليه و آله في أحاديثه الصريحة الواضحة؟ و ما هو نقص أبو الحسن علي بن أبي طالب عليه السلام؟ و هل

يفتقد شيئاً من الكمالات اللازمة، روحيةً كانت أم جسدية؟

بلى إن عيبه هو سيفه الغالب الذي خطف النوم من عيون أعدائه، قدرته اللامتناهية في ميادين القتال، إستخفافه بالموت في سوح الوغى جعلت منه حصناً منيعاً عجز أعداء الإسلام في اختراقه.

فالعذر التافه الذي أُوخذ عليه هو أن توجهه للَّه فقط، فرضاه من رضا اللَّه، كما أن غضبه و سخطه لوجه اللَّه فقط.

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 158

الحقيقة أن كلام سيدة النساء عليها السلام كان بمثابة تذكيرٌ لهم بأن قيم و مفاهيم المحيط الإسلامي قد تغيرت و تبدلت بعد وفاة النبي الكريم صلى الله عليه و آله، و بسبب انحراف المزاج السليم لأرواح هذه المجموعة من المهاجرين و الأنصار، صار طعم القيم الإسلامية الحقيقة في أعماقهم مرّاً كالحنظل بعد أن كان لذيذاً كالعسل، كما اعتبرت الشروط التي تشكل أهم مواصفات القائد الرباني القاطع الصارم عيباً و نقصاً له.

بعدها تستمر في حديثها منبّهةً إياهم أن تنحية عليٍّ عليه السلام عن الخلافة إنما هو كفران لنعمةٍ كبيرةٍ و موهبةٍ إلهيةٍ عظيمة، علماً أنه أعلمُ الناس بآيات القرآن و بحلال اللَّه و حرامه.

فهو أعرف من غيره بالحق و الباطل و القادر على الفصل بينهما، و لو آلت إليه زمام الأمور لم يكن ليسمح لورثه الشرك (آل أبي سفيان و هم أعدى أعداء الإسلام و أشد المخالفين للقرآن الكريم) أن يطمعوا في الحكومة الإسلامية بهذه السرعة، و يحولوها إلى جهازٍ حكوميٍّ مستبد، و هو أسوأ و أظلم من حكومة كسرى و قيصر و الفراعنة.

فإذا كانت أمورهم مودعةً في يد عليٍّ عليه السلام المتقدرة، لأجلسهم مركب الحق المنيع، و لهداهم بأمانٍ و هدوءٍ و مداراةٍ إلى نبع ماء الحياة، و من ثم

لرواهم من ذلك النبع المتدفق ماءً عذباً زلالًا يمنح شاربيه حياةً أزليّة.

إن من شروط القائد الرباني هو حب الخير و العطف على الأمة، فهل وجدوا أحداً أكثر عطفاً و شفقةً من عليٍّ عليه السلام؟ الشخص الذي كرّس جهده في إشباع الجياع و إرواء العطاشى يتألم لآلامهم و همومهم، كما أن غمهم يعصر قلبه.

الشرط الآخر في مسألة الخلافة و الإمامة هو الزهد و عدم الاغترار بالدنيا و جاهها و مالها، فإن تعلّق قلب قائد الأمة بالدنيا صار من السهل

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 159

النفوذ إليه من هذا الطريق، و من ثم تضليله و حرفه عن جادّة الحق.

فهل يوجد في كل الأمة الإسلامية أزهد و بالدنيا من عليٍّ عليه السلام؟

الشخص الذي لم يكتنز ذهباً أبداً، و لم يُشيد لنفسه قصراً، ثيابه بسيطة كثياب غلامه.

و غذاؤه بمستوى غذاء أفقر الناس.

إذا كانت معايير الخلافة هي القدرة الروحية و البدنية، الإخلاص في النية و الزهد و العصمة و التقوى و العطف على الأمة، فمن هو أفضل من أمير المؤمنين علي عليه السلام الذي يتحلى بهذه المواصفات؟

و إذا كان النبي صلى الله عليه و آله قد نصّب علياً عليه السلام خليفةً له مشيراً إلى هذا المعنى مرّات و مرّات عبر عباراتٍ مختلفة الصّيغ، معتبراً إياه أليق من الجميع لهذا المقام فهذا لايقتصر عليه نابل، اللَّه سبحانه و تعالى اعتبره أليق الناس بهذا المنصب.

تقوم سيدة النساء عليها السلام في نهاية هذا القسم بإنذارهم و تحذيرهم بأن لايظّنوا أن ثمن هذا الكسل و التقصير، و تقاعسهم في حماية الشخص الأنسب للخلافة سيكون رخيصاً، بل عليهم أن ينتظروا ما سيُخلّفه ذلك التقصير و ذلك التقاعيس و يتذوّقوا نتيجته المرّة، عليهم أن

لايتصوّروا أنهم يستطيعون النجاة و الفرار من قبضة العذاب الإلهي في هذه الدنيا، كلا، أبداً.

بلى سيحصدون في نهاية الأمر ما زرعوا، و سيبتلون بحكوماتٍ عنيدةٍ و جبّاره و فاسدةٍ و مفسدةٍ و ظالمةٍ تفتقد الرحمة كحكومات بني أمية و بني العباس، في ذلك اليوم الذي سوف لن يجدوا فيه سبيلًا للفرار و هم يشعرون بمواجهتهم لعذاب الآخرة.

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 160

القسم الثالث

اشارة

ألا هلمَّ فاستمع و ما عشت أراك الدهر عجباً، و إن تعجب فعجب قولهم:

ليت شعرى إلى أي سنادٍ استندوا؟ و على أي عمادٍ اعتمدوا؟ و بأية عروةٍ تسمكوا؟ و على أية ذريةٍ أقدموا و احتنكوا؟!

«لَبِئْسَ المَوْلى و لَبِئسَ العشير» «1».

«و بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا» «2».

استبدلوا و اللَّه الذُّنابى بالقوادم، و العجز بالكاهل، فرغماً لمعاطس قوم يحسبون أنهم يُحسنون صنعاً. «الا انهم هم المفسدون ولكن لا يشعرون» «3»

و يحهم! «أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمْ مَن لَا يَهِدِّي إِلَّا أَن يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ» «4»

التفسير

ترجيح «المرجوح» على «الراجح»

لا يستطيع أيُّ امرى ءٍ أن يقبل ترجيح «المرجوح» على «الراجح» ألا مَن يُنكر «الإستقلال العقلي». أو بتعبيرٍ أوضح فأنّ أي إنسانٍ لا يتردد

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 161

أبداً في تقديم «شي ءٍ ذو مزايا عديدة» على «شي ءٍ فاقدٍ لجميعها».

فهل يا ترى سمعتم أن شخصاً عند انتخابه لمعلم ما، يقوم بترجيح الطالب على الاستاذ؟ أو عند معالجة مرضٍ ما أن يفضِّل طبيباً عادياً قليل الخبرة على طبيبٍ كبير عظيم الخبرة و التجربة؟ (دون أن تُؤخذ خواص أخرى بنظر الاعتبار) عند انتخاب قائدٍ معيّن، إذا تجاهلنا ذوي التجربة و التدبير و الإدارة، و اتجهنا صوب الجدد ذوي التجربة القليلة، عندها سيشكّ الجميع بصحة عقولنا و سلامتها.

حتى أولئك الذين لا يعتقدون بقبح هذه المسألة (ترجيع «المرجوح» على «الراجح»)، لا يتجاهلون هذا المبدأ في أداء أعمالهم أبداً، بل يعملون دائماً على ترجيح الأحسن. مثلًا عند شراءهم لفاكهةٍ معينة، فهل يتركون الجيد منها و يبتاعون الردى ء و غير الناضج منها؟ او عند اختيار صديقٍ ما، فهل يفضّلون الأشخاص الأشرار ذوي الصيت السيّ ء على النزيهين و الأخيار؟ كما أن من المستحيل أن يُفضل الإنسان

الماء الآسن على الماء الزّلال، و إن وُجد شخص، يفعل ذلك فلا ترديد في كونه ناقص العقل.

نعم، تعمي و تصمّ المنافع المادية أحياناً بصر و سمع الإنسان بشكل تُنسيه منافعه الحقيقية، عندها يؤدي الإنسان عملًا يدفعه إلى تقديم «المتأخّر» على «المتقدم». و قد اعتمد القرآن الكريم على هذا المعنى في تأنيبه للكفار و المشركين الّذي لوّثوا أنفسهم بهذا العلم القبيح المرفوض، حيث نقرأ:

«أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمْ مَن لَا يَهِدِّي إِلَّا أَن يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ» «1».

تضيف السيدة الرشيدة و ابنة النبي الكريم صلى الله عليه و آله في هذا القسم (القسم

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 162

الثالث) من خطبتها الغرّاء المؤلمة مشيرةً إلى هذا المعنى

يا معشر المهاجرين و الأنصار! لِم خذلتم من كان له السّبق في الإسلام، و أوّل من بايع الرسول صلى الله عليه و آله من الرجال، و اتّبعتم من ليس له من هذا الافتخار أي نصيب، (بل و سجد للأصنام حتى بعد بزوغ شمس الإسلام)؟

لِم أبعدتم من هو «بابٌ» لمدينة علم النبي صلى الله عليه و آله و الأقدر على التحكيم و القضاء استناداً إلى حديث الرسول صلى الله عليه و آله المشهور «أقضاكم عليٌّ»، و سرتم خلف مَن لا يملك شيئاً من ذلك العلم و تلك المعرفة؟

لقد تجاوزتم بعملكم هذا القانون الصريح (بترجيح «الراجح» على «المرجوح)، و تناسيتم حكم القرآن في هذا الأمر (مضمون الآية التي ذُكرت أعلاه) «1».

تعجب سيدة الإسلام عليها السلام من هذا الأمر بشدّة، و تصف الدنيا ب «عالم العجائب» الذي يعلّم الإنسان في كل يومٍ ينقضي من عمره درساً جديداً».

تتساءل بعدها عن الدليل الذي دفع هذه المجموعة التي يبدو

عليها العقل و التدبير إلى تغيير محور الخلافة، و اختيار الآخرين ليحلُّوا محل علي بن أبي طالب عليه السلام؟ و لأيٍ من الوثائق استندوا؟ و كيف تجاهلوا ميزات عليٍّ عليه السلام الواضحة، و قدّموا المرجوح عليه؟! و تستعين في نهاية هذا القسم بالآيات التي تتحدث عن مصير هؤلاء الناس:

ى لَبِئْسَ المَوْلى و لَبِئسَ العشيرى «2».

ى و بِئْسَ لِلْظّالمينَ بدلًاى «3».

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 163

القسم الرابع

اشارة

أما لعمري لقد لقحت، فنظرةٌ ريثما تُنتج، ثم احتلبوا مِلاء القعب دماً عبيطاً و ذُعافاً مبيداً «هنا لك يخسر المُبطلون» و يعرف التّالون غِبَّ ما أسَّس الأولون، ثم طيبوا عن دنياكم أنفساً و اطمئنوا للفتنة جِأشاً.

و أبشروا بسيفٍ صارم، و سطوة معتدٍ غاشمٍ و هَرجٍ شامل، و استبدادٍ من الظالمين يدع فيئكم زهيداً، و جمعكم حصيداً فيا حسرةً لكم و أنّى بكم و قد عميت عليكم؟ أنْلزمكموها و أنتم لها كارهون.

التفسير

الاختيار الخاطى ء و ثمرته المشؤومة

يعتقد الكثير من الناس أن تناسيهم للوقائع يجعلها تنساهم هي الأخرى و لن تأخذهم بجلابيبهم.

هكذا يظنون، يمكن الحصول على ثمر جيّد من خلال زرع بذرةٍ فاسدة.

نعم لن يمضِ وقتٌ طويل حتى تتهاوى ظنونهم كما يتهاوى البناء الذي هرَّء الدود أركانه، أو كما تزول الفقاعات من على سطح الماء، أو كالطيف الذي يتلاشى باستيقاظ النائم، عندها يرى الصورة البشعة

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 164

المشؤومة للواقع الذي نتج عن اخيتاره الخاطى ء، و سيتذوّق مرارة الأحداث التي سيفرزها عمله الطائش.

نعم هذا هو قانون الوجود الذي سيحكم البشرية كما حكمها في جميع مراحلها التاريخية بكل قدرته، و هو أن يرى المخطى ء نتيجة و عاقبة عمله، و يبدّل طعم حياته الرائع في نفسه إلى حنظل، و أحلامه الجميلة إلى كابوسٍ موحش.

تركّز سيدة الإسلام عليها السلام في القسم الرابع من خطبتها على هذا المعنى حيث تفصح عمّا سيواجهونه نتيجة عملهم المشؤوم:

سيحمل جمل الخلافة بعد انحراف مسيره سريعاً، و سيعانق الأرض منه مولودٌ عجيب الخلقة، عِوض من أن تشربوا حليبه السائغ الهني ء، ستُناوَلون كؤو ساً مليئةً بدم جديد، يملأ قداح قلوبكم! و سيُصَبُّ في فيكم السُّم المميت بدل اللبن الخالص.

و بالتدريج سيأتي دور ظلّام التأريخ و أبناء و أحفاد

«أبوسفيان» و «الحجّاج» و «الأشاعثة» و مَن هو أسوأ منهم، الذين سيُسلّطون سيوفهم على رقابكم و رقاب أبنائكم، و سيحصدون ثمار حياتكم بمنجلهم المميت.

سوف لن يكتفوا بسرقة أموالكم و سبي نسائكم، و إنّما سيُقيمون فيكم قتلًا جماعياً متكرّراً، تتلوّن عى أثره الأرض بلون دمائكم، بما في ذلك أرض مسجد النبي الكريم صلى الله عليه و آله، نعم فسيعملون فيكم و في أبنائكم القتل في داخل المسجد الشريف ثاني الحرمين الآمنين حتى يطفح صحن المسجد بالدم، بل و سيهتكون حرمة بيت اللَّه الحرام بقصفه بالحجارة بواسطة المنجنيق، و سيتلقّفوكم بسيوفهم في داخله و خارجه!

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 165

لقد حلّق بكم الخيال بعيداً، فظننتم أنَّ أعذاركم الواهية في تخليكم عن نصرة الحق و الدفاع عن خليفة الرسول صلى الله عليه و آله سينجيكم من الجزاء الإلي بسهولة، و ستفرّون عندها من عواقب أعمالكم السيئة، هيهات، فذلك تصوّرٌ باطل! هيهات، فذلك خيالٌ محال!

و اليوم ... نعم في هذا اليوم و عند ما نتفحّص صفحات التأريخ المنصرم ندرك أكثر من أي وقت حقيقة و واقعية حديث الزهراٌ عليها السلام ذو المحتوى القيّم، فما أتعس العواقب التي حلّت بالمسلمين نتيجة انحراف محور الخلافة عن مسارها الأصلي؟ و كيف أصبحت أرواحهم و أموالهم و أعراضهم، و الأكثر من ذلك قوانين و أحكام و مقدسات الإسلام لعبةً بيد ورثة أحزاب الجاهلية؟!

لم يرحم أعوان بني أميةً الكبير و لاالصغير.

لم يراعوا حَرمَ رسول اللَّه و لا احترام بيت اللَّه «سبحانه و تعالى

لم يكنّوا احتراماً للمهاجرين و كذا للأنصار.

فيوصي واحدٌ من أبناء «آل سفيان» إلى من حوله:

تلقَّفوها يا بني أمية تلقّف الكرة فوَ الّذي يحلف به أبوسفيان ما من جنَّةٍ و

لانارٍ.

فماذا أكثر من ذلك!

لذا يقول معاوية بن أبي سفيان أيضاً:

ما قاتلكم لتُصلّوا ولا لتصوموا ... بل قاتلتكم لأتأمَّر عليكم.

و الأسوأ من ذلك تلك القصة التي ينقلها العالم المتعزلي المعروف «ابن أبي الحديد» في شرح نهج البلاغة حيث يقول.

«و قد طعن كثيرٌ من أصحابنا في دين معاوية، و لم يقتصروا على

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 166

تفسيقه، و قالوا عنه إنّه كان ملحداً لا يعتقد النبوة، و نقلوا عنه في فلتات كلامه و سقطات ألفاظه ما يدل على ذلك.

و روى الزبير بن بكّار في «الموفقيّات» و هو غير متهم على معاوية، و لا منسوب إلى اعتقاد الشيعة، لما هو معلوم من حاله من مجانبة عليٍّ عليه السلام، و الانحراف عنه: قال المطرّف بن المغيرة بن شعبة: دخلت مع أبي على معاوية، و كان أبي يأتيه، فيتحدث معه، ثم ينصرف إليَّ فيذكر معاوية و عقله، و يعجب بما يرى منه، إذ جاء ذات ليلة فأمسك عن العشاء، و رأيته مغتمّاً فانتظرته ساعةً، و ظننت أنه لأمرٍ حدث فينا، فقلت: مالي أراك مغتمّاً منذ الليلة؟

فقال: يا بُني، جئت من عند أكفر الناس و أخبثهم، قلت: و ما ذاك؟

قال: قلت له و قد خلوت به: إن قد بلغت سنّاً يا أميرالمومنين، فلو أظهرت عدلًا، و بسطت خيراً فإنك قد كبرت؛ ولو نظرت إلى إخوتك من بني هاشم، فوصلت أرحامهم فواللَّه ما عندهم اليوم شي ءٌ تخافه، و إنَّ ذلك مما يبقى لك ذكره و ثوابه؛ فقال: هيهات هيهات! أيُّ ذكرٍ أرجو بقاءه!

مَلك أخو تَيمٍ فعدل، (إشارة للخليفة الثاني) و فعل ما فعل، فما عدا أن هلك حتي هلك ذكره؛ إلا أن يقول قائل: أبوبكر: ثم ملك أخوعدي، فاجتهد و

شهّر عشر سنين؛ فما عدا أن هلك ذكره؛ الا أن يقول قائل: عمر، و إنَّ ابن أبي كبشة (إشارة إلى الرسول الكريم صلى الله عليه و آله) ليُصاح به كل يوم خمس مرات: «أشهد أنَّ محمّداً رسول اللَّه»، فأىُّ عملٍ يبقى و أي ذكرٍ يدوم بعد هذا لا أباً لك! لا و اللَّه إلا دفناً دفنا» «1»

و بعدها مباشرةً يقوم يزيد حفيد أبو سفيان برفع الستار و نشر نعرته المستهترة علناً حيث يقول:

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 167

لَعِبَت هاشمُ بالمُلْكِ فَلا خبرٌ جاءَ و لا و حيٌ نَزَلْ

و بهذا الشكل بان و تأكّد ذلك الكفر و الأجرام الذي نطق به أبوسفيان.

إن حالة السجون الأموية و التعذيب القاسي الذي سلّطه الأمويون على سجنائهم لم يسوّد صفحات تأريخ الإسلام فحسب بل و حتى تأريخ البشرية، و هذا مصداق مقولة سيدة الإسلام عليه السلام.

نعم، فقد كانت حوادث المستقبل منعكسة بصورةٍ جيدة في صفحات قلبها المشرقة، و طبقاً لما أخبرت عنه في هذه الخطبة، فسرعان ما هجم المتسللون المتجاوزون على الناس بصوارمهم الحادة مستبدّين في الحكم مستهزئين بدين و روح و مال و ناموس الناس.

لقد ألقى الهرج و المرج ظلّه المشؤوم الثقيل على المجتمع الإسلامي، و ذاق المسلمون مرارة ذلك التقصير و الوهن في حماية الحق.

و هذا جزاء أولئك الذين يتركون الحق و يتّبعون الباطل.

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 168

القسم الخامس

اشارة

قال سُويد بن غفلة، فأعادت النساء قولها عليها السلام على رجالهنَّ فجاء إليها قومٌ من وجوه المهاجرين و الأنصار معتذرين و قالوا:

يا سيدة النساء لو كان أبو الحسن ذكر لنا هذا الأمر من قبل أن نُبرم العهد، و نُحكم العقد، لما عدلنا عنه إلى

غيره.

فقالت: إليكم عني فلا عذر بعد تعذيركم، و لا أمر بعد تقصيركم.

التفسير

الأجوبة المريرة و المؤلمة

الأقبح من كل شي ءٍ جواب طائفة من المهاجرين و الأنصار بعد سماعهم لرسالتها، حيث كان جوابهم مؤلماً جارحاً له وقعُ الخنجر على قلبها الطاهر.

كان للخطبة وقع مؤثر في نفوسهم، فأحسّوا بالخجل، و ربما فزعوا من الجزاء الإلهي في الدنيا و الآخرة، مما دعاهم ذلك إلى الإسراع في الإستجازة للتشرف بالحضور بين يدي بنت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و عرض جوابهم الذي كان محتواه:

لِمَ لم يَمدّ أبو الحسن علي ابن أبي طالب عليه السلام يده لنُبايعه قبل أن يأخذ

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 169

الآخرون البيعة لأنفسهم، فنبارك مقدمه، و ندافع عن حكومته؟ نعمل على إطاعته، و نستجيب لأوامره من صميم قلوبنا و أرواحنا.

و بوجوده لم نكن لنقدِّم أحداً عليه لأنه أليق من غيره بهذا الأمر، و أقرب الناس لرسول اللَّه صلى الله عليه و آله و دينه و فكره.

ولكن يا للأسف فقد فات الأوان! فبعد أن صافحنا أياديهم الممدودة للمبايعة، و طوَّقنا رقابنا بعهد الطاعة، و بسبب تعزيز ذاك الارتباط في هذا الأمر فإنه قد أُغلقت جميع الطرق بوجوهنا و لا سبيل للعودة!

أمّا ليتهم لم يتذرّعوا بذلك العذر في محضر سيدة الإسلام صلى الله عليه و آله الذي هو أشد قسوةً من فِعلهم، جواب قبيحٌ، و عذرٌ مفتضح كاذب، كلامٌ آلم قلبها الطاهر بشدة، و زاد من هموم روحها الجسيمة همّا آخر.

ليتهم أقرّوا بذنبهم على الأقل، و ليتهم و عدوها بالرّجوع في الفرصة المناسبة، و لم ينطق لسانهم بذلك العذر الواهي، بالإضافة إلى

أوّلًا: أنهم سمعوا من شخص رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و لِعدّة مرات أن

الوصاية و الخلافة لن تكون إلا لعليِّ بن أبي طالب عليه السلام، و هذا الأمر يغني عن البيعة له.

ثانياً: على فرض ضرورة البيعة، ألم يأخذ الرسول صلى الله عليه و آله منهم البيعة لعليٍّ عليه السلام في غدير خم، تلك الحادثة التي لم تكن لتخفى على أحد، فهي أحداثٌ عاشوها و شاهدوها عن قرب أو سمعوا بها على الأقل.

ثالثاً: على فرض أنّهم لم يحضروا بيعة الغدير و لم يسمعوا حديث الرسول صلى الله عليه و آله في ذلك اليوم، فهل خفي على أحدٍ منهم أفضلية عليٍّ عليه السلام على الآخرين؟!

لماذا لم يأتوه بعد وفاة النبي صلى الله عليه و آله و يمدّوا أيديهم مجددين له البيعة إن لزم الأمر؟

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 170

لم تكن الخلافة حقّاً شخصياً مختصّاً بأمير المومنين علي عليه السلام حتى يحتاج إلى أن يطالب بحقه، ولكن الخلافة حقٌّ عام متعلقٌ بالمجتمع الإسلامي، لا بل بالإسلام ككل، لهذا نصَّب الرسول صلى الله عليه و آله عليّاً في هذا المقام بأمرٍ من اللَّه «سبحانه و تعالى .

يُعدُّ قبول علي عليه السلام للخلافة و تأييد المسلمين له من الوظائف الإلهية الحتمية، و لا معنى للاستفسارات «لِمَ و لأنَّ» و «إذا و كيف» و «كذا و هكذا».

رابعاً: لو افترضنا أنه كان على عليٍّ عليه السلام أن يأخذ البيعة لنفسه و يخلف الرسول صلى الله عليه و آله في الناس، فهل يا ترى من اللائق أن يبقى جسد الرسول صلى الله عليه و آله الطاهر على الأرض دون تكفينٍ و تدفين و الاهتمام بمسألة الخلافة و كرسيّها.

ما أحقر تلك المؤامرة، لِمَ أدبر جمعٌ منهم عن مراسم دفن الحبيب و أسرعوا في الحضور في

مراسم تنصيب الخليفة؟ لماذا؟

خامساً: لو تغاضينا عن جميع ذلك، و لو أن شخصاً اختار لنفسه قائداً و من ثم عرف أنه أخطأ في اختياره، و أن طريق هذا سينتهي به إلى التهلكة، فهل عليه أن يستمر في طريقه ذاك و يسقط في تلك الهاوية لا لشي ء سوى أنه بايع و وعد بالوفاء؟ أىُّ منطقٍ و قانونٍ، و أي عقلٍ يحكم بهذا؟

ملاحظة مهمة

تتبادر إلى الذهن مسألة مهمة بعد إختتام هذا الموضوع، هي أن الخطبة رغم أنها خصت بالذكر مسألة خلافة و ولاية علي عليه السلام، إلا أنها كانت

الزهراء عليها السلام سيد نساء العالمين، ص: 171

درساً مفيداً لكل المسلمين عبر مراحل التأريخ، و هو ألا يستخفّوا في الأمور التي تخص الحكومة الإسلامية، و لا يناصروا مَن هم ليسوا أهلًا لها، و لا يتعاملوا مع هذه المسألة تعاملًا سطحياً، و لا يقدّموا المرجوح على الراجح في اختيار المتصدّين لأشغال المناصب الحسّاسة، و إن هم لم يُراعوا تلك النقاط فعليهم أن يترقّبوا نتيجة أعمالهم المشؤومة، و ليعلموا أنهم سيعيشون العواقب الوخيمة للحكومات الفاسدة المستبدة الطاغوتيّة.

بعدها ستُذرف دموع الحسرة و الندامة نتيجة ذلك التقصير.

دموعٌ لا تُثمر إلا عن الحسرة و الندامة و الفضيحة.

الغارة على بيت الوحى

اشارة

عنوان و نام پديدآور : الغاره علي بيت الوحي مولف [و مترجم لجنه المعارف و التحقيقات الاسلاميه

مشخصات نشر : قم مدرسه الامام علي بن ابي طالب ع ، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 23

شابك : 964-6632-75-0 ؛ 964-6632-75-0

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

يادداشت : اين كتاب نقدي است بر مقاله "افسانه شهادت فاطمه زهرا عليهاالسلام كه در منطقه سيستان و بلوچستان منتشر شده است

يادداشت : عنوان اصلي يورش به خانه وحي

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس

موضوع : افسانه شهادت فاطمه الزهرا عليهاالسلام -- نقد و تفسير

موضوع : فاطمه زهرا(س ، قبل از هجرت - 11ق -- تعقيب و ايذا

موضوع : فاطمه زهرا(س ، 8 قبل از هجرت - 11ق -- نظر اهل سنت -- دفاعيه ها و رديه ها

شناسه افزوده : حوزه علميه قم گروه معارف و تحقيقات اسلامي

شناسه افزوده : مدرسه الامام علي بن ابي طالب ع

رده بندي

كنگره : BP27/2/الف 66083 1380

رده بندي ديويي : 297/973

شماره كتابشناسي ملي : م 80-13068

المقدمة

صدرت في الآونة الأخيرة مقالة لكاتب غير ملم بتاريخ الاسلام الصحيح يقطن منطقة سيستان وبلوجستان في شأن بنت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم تحت عنوان «اسطورة شهادة فاطمة الزهراء عليها السلام».

وبعد أن ذكر في هذه المقالة مناقب و فضائل لسيدة نساء العالمين عليها السلام، سعى لانكار استشهادها ونفي ما جرى عليها من المصائب الكثيرة.

و بما أنّ هذه المقالة تحمل تحريفاً واضحاً لتاريخ الاسلام، كان لزوماً علينا فضح هذا التحريف وبيان بعض الحقائق التاريخية التي تثبت أنّ شهادة فاطمة الزهراء عليها السلام حقيقة تاريخية لا يعتريها الريب والشك، ولولا أنّهم بدأوا بطرح هذه المسألة، لما كنّا مستعدين لمتابعة هذا البحث في

الغارة على بيت الوحى، ص: 4

مثل هذه الظروف مستعدين لمتابعة هذا البحث.

والنقاط التي نثيرها في هذا البحث كالتالي:

1- عصمة الزهراء عليها السلام في كلام النّبي الأكرم صلى الله عليه و آله و سلم.

2- مكانة دار الزهراء عليها السلام في القران والسنّة.

3- هتك حرمة دار الزهراء عليها السلام بعد رحيل أبيها الكريم صلى الله عليه و آله و سلم.

وببيان هذه النقاط الثلاث نأمل أن يذعن كاتب هذه المقالة لهذه الحقائق التاريخية ويندم على ما خطّه قلمه، ويسعى إلى جبران ما صدر منه.

وجدير بالذكر أنّ جميع مطالب هذا الكراس استخرجت من المنابع والمصادر المعروفة لأهل السنّة.

1- عصمة الزهراء عليها السلام في كلام النّبي الأكرم صلى الله عليه و آله و سلم

كانت فاطمة بنت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم تتمتع بمكانة عالية عند اللَّه وعند أبيها صلى الله عليه و آله و سلم، والاحاديث النبوية الشريفة في حقّها تحكي عن عصمتها وطهارتها من الرجس والذنوب كلّها، إذ يقول:

الغارة على بيت الوحى، ص: 5

«فاطمة بضعة منّي فمن أغضبها أغضبني». «1»

ومن الواضح أنّ غضب رسول اللَّه

صلى الله عليه و آله و سلم موجب لأذاه ومن يسبب الأذى لرسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم يقع مصداقاً لقوله تعالى:

«والّذينَ يُؤذُون رَسولَ اللَّهِ لَهُم عَذابٌ أَلِيمٌ». «2»

وأي دليل أقوى على عصمتها عليها السلام أن رضاها رضى اللَّه عزّوجلّ، وغضبها غضب اللَّه عزّوحلّ كما ورد في النبويّ الشريف:

«يا فاطمة إنّ اللَّه يغضبُ لِغضبك ويَرضى لرضاك» «3»

وهذا المقام الرفيع، هو الذي دعى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم أن يلقبها بسيّدة نساء العالمين إذ يقول في حقّها:

«يا فاطمة! ألا ترضين أن تكوني سيّدة نساء العاليمن، وسيّدة نساءِ هذه الامّة وسيّدة نساء المؤمنين». «4»

2- مكانة دار الزهراء عليها السلام في القران والسنّة

ذكر المحدّثون، عندما نزلت الآية الشريفة: «في بُيُوتٍ أَذنَ اللَّهُ أنْ تُرفعَ ويُذكر فيها اسمه». «1»

قرأ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم هذه الآية في المسجد فقام إليه رجل فقال: أي بيوت هذه يا رسول اللَّه؟

قال صلى الله عليه و آله و سلم: «بيوت الأنبياء».

فقام أبو بكر فقال: يا رسول اللَّه أهذا البيت منها- مشيراً إلى بيت علي وفاطمة عليهما السلام-.

قال صلى الله عليه و آله و سلم: «نعم من أفاضلها!». «2»

وبقي رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم تسعة أشهر بعد نزول هذه الآية ينادي عند مروره من جانب بيت فاطمة عليها السلام- وعلي عليه السلام- وهو ذاهب إلى صلاة الصبح:

«إنّما يُريد اللَّهُ لِيذهب عنكُم الرِّجس أهل البيت ويُطهّركُم تَطهيراً». «3» «4»

الغارة على بيت الوحى، ص: 7

هذه التي هي مهبط وحي ومنبع النور الإلهي، وقد أمر اللَّه أن ترفع ويذكر اسمه ...

أجل هذه الدار التي تضمّ أصحاب الكساء وقد ذكرها اللَّه عزّوجلّ بتبجيل واجلال، يجب أن تكون محلّ تقدير واحترام

المسلمين قاطبة.

ولكن لنرى كم روعيت حرمة هذه الدار بعد رحيل النّبي الأكرم صلى الله عليه و آله و سلم؟ وكيف تجرؤوا على هتك حرمتها،؟ وقد اعترفوا بذلك بصراحة، ومن هم اولئك الهتاكون، وما كانت بغيتهم؟

3- هتك حرمة دار الزهراء عليها السلام بعد رحيل والدها الكريم صلى الله عليه و آله و سلم

أجل، بعد الوصايا العديدة والمؤكّدة، نرى- ومع الأسف- أن البعض قد تجرأ على هتك حرمة هذه الدار، وليست هذه المسألة بالتي يمكن انكارها اطلاقاً.

ونحن نورد نصوصاً في هذه المسألة من كتب ومصادر أهل السنّة ليتّضح أنّ مسألة هتك حرمة بيت الزهراء عليها السلام

الغارة على بيت الوحى، ص: 8

والاحداث التي تعقبت هذا الحادث إنّما هي حقيقة تاريخيّة مسلّمة وليست بالاسطورة بحال!! وبالرغم من أن عصر الخلفاء شهد رقابة شديدة بالنسبة للفضائل والمناقب، ولكن بما أن (حقيقة الشي ء هي المحافظة له) هذه الحقيقة التاريخيّة حُفظت بصورة حيّة في طيات الكتب التاريخ والمصادر الحديثية، وعلى هذا فنحن نأخذ بنظر الاعتبار في نقلنا التاريخي من الوثائق والمصادر المعتبرة ترتيبها الزماني منذ القرون الاولى، وحتى المؤرخون والكتاب في العصر الحاضر:

1- ابن أبي شيبة وكتابه «المنصّف»

نقل أبو بكر بن ابي شيبة (159- 235) مؤلف كتاب «المصنّف» بسنده الصحيح:

«إنّه حين بويع لأبي بكر بعد رسول اللَّه 6 كان علي والزبير يدخلان على فاطمة بنت رسول اللَّه 6، فيشاورونها ويرتجعون في أمرهم.

فلما بلغ عمر بن الخطاب خرج حتى دخل على فاطمة فقال:

الغارة على بيت الوحى، ص: 9

يا بنت رسول اللَّه 6 واللَّه ما أحد أحبَّ إلينا من أبيك وما من أحد أحبّ إلينا بعد أبيك منك، وأيم اللَّه ما ذاك بمانعي إن اجتمع هؤلاء النفر عندك أن أمرتهم أن يحرق عليهم البيت!

قال: فلما خرج عمر جاؤوها، فقالت: تعلمون أنّ عمر قد جاءني وقد حلف باللَّه لئن عدتم ليُحرقنّ عليكم البيت، وأيم اللَّه ليمضين لما حلف عليه!». «1»

2- البلاذري في كتابه «انساب الاشراف»

نقل احمد بن يحيى جابر البغدادي البلاذري (المتوفي 270)- الكاتب الشهير وصاحب التاريخ الكبير- هذه الواقعة التاريخية في كتابه «انساب الاشراف»:

«إن أبا بكر أرسل إلى علي يريد البيعة فلم يبايع، فجاء عمر ومعه فتيلة! فتلقته فاطمة على الباب.

فقالت فاطمة: يابن الخطاب، أتراك محرقاً عليّ بابي؟ قال نعم، وذلك أقوى فيما جاء به أبوك ...!» «2».

3- ابن قتيبة في كتابه «الإمامة والسياسة»

كتب المؤرّخ الشهير عبد اللَّه بن مسلم بن قتيبة الدينوري (212- 276)- من اساطين الادب في حوزة التاريخ الاسلامي، ومؤلف كتاب «تأويل مختلف الحديث» و «ادب الكاتب» و ...- في كتاب «الامامة والسياسة»:

«إن أبا بكر رضي اللَّه عنه تفقد قوماً تخلّفوا عن بيعته عند علي كرم اللَّه وجهه فبعث إليهم عمر فجاء فناداهم وهم في دار علي، فأبوا أن يخرجوا فدعا بالحطب وقال: والذي نفس عمر بيده لتخرجنّ أو لاحرقنّها على من فيها، فقيل له: يا أبا حفص إنّ فها فاطمة فقال: وإن!!». «1»

ثم كتب ابن قتيبة بعد هذه القضيّة المؤلمة يقول:

«ثمّ قام عمر فمشى معه جماعة حتّى أتوا فاطمة فدقّوا الباب فلّما سمعت أصواتهم نادت بأعلى صوتها يا أبتاه يا رسول اللَّه ماذا لقينا بعدك من ابن الخطاب، وابن أبي قحافة فلما سمع القوم صوتها وبكائها انصرفوا.

وبقي عمر ومعه قوم فأخرجوا عليّاً فمضوا به إلى أبي بكر فقالوا له بايع: فقال: إن أنا لم أفعل فمه؟

الغارة على بيت الوحى، ص: 11

فقالوا: إذاً واللَّه الذي لا إله إلّاهو نضرب عنقك ...!». «1»

لا ريب أن هذا الجانب من التاريخ يصعب على كثير من الناس قبوله والتصديق به، ولذا تردد بعض في نسبة الكتاب إلى ابن قتيبة، والحال أنّ استاذ التاريخ ابن أبي الحيد اعتبر الكتاب المزبور من آثار ابن قتيبة، وقد

تكرر نقله لهذه المطالب منه، ولكن مع الأسف اصيبت عاقبة هذا الكتاب بالتحريف وحذف قسماً منه عند الطبع والحال أن نفس هذه المطالب قد وردت في شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد.

وهذا «الزركلي» في «الاعلام» وقد عدّ هذا الكتاب من آثار ابن قتيبة ثم أضاف: أنّ لبعض العلماء نظراً في نسبة هذا الكتاب، أي أنّهم نسبوا الشك والتريد إلى الآخرين لا إلى أنفسهم، «2» وكذلك اعتبر اليان سركيس «3» هذا الكتاب من آثار ابن قتيبة.

4- الطبري وتاريخه

يروي محمّد ابن جرير الطبري (المتوفي 310) في

الغارة على بيت الوحى، ص: 12

تاريخه قضيّة هتك حرمة دار الوحي بهذه الصورة:

«أتى عمر بن الخطاب منزل علي وفيه طلحة والزبير ورجال من المهاجرين، فقال: واللَّه لاحرقنّ عليكم أو لتخرجنّ إلى البيعة، فخرج عليه الزبير مصلتاً بالسيف فعثر فسقط السيف من يده، فوثبوا عليه فأخذوه».»

يحكي لنا هذا الجانب من التاريخ أن البيعة أيضاً اخذت من الناس بالقهر والقوة والتهديد، فما قيمة مثل هذه البيعة؟، على القارى ء أن يحكم بنفسه.

5- ابن عبد ربه في كتابه «العقد الفريد»

كتب شهاب الدين احمد المعروف ب «ابن عبد ربه الاندلسي» مؤلف كتاب «العقد الفريد» (المتوفي 463 ه) في كتابه بحثاً مفصّلًا حول تاريخ السقيفة أورده تحت عنوان «الذين تخلّفوا عن بيعة أبي بكر وقال»:

«فأمّا على والعباس والزبير فقعدوا في بيت فاطمة حتى بعث إليهم أبو بكر، عمر بن الخطاب ليخرجهم من بيت فاطمة وقال له: إن أبوا فقاتلهم، فاقبل بقبس من نار أن يُضرم عليهم الدار، فلقيته فاطمة فقالت: يا ابن الخطاب أجئت لتحرق دارنا!!

الغارة على بيت الوحى، ص: 13

قال: نعم، أو تدخلوا فيما دخلت فيه الامّة!». «1»

إلى هنا ختمنا بحثنا حول تصميمهم على هتك حرمة بيت فاطمة عليها السلام، والآن نتابع البحث الثاني الذي يتحدث عن عزمهم العملي لما يريدون.

لا ينبغي أن يتوهّم أنّ نيّتهم لم تكن سوى تخويف علي عليه السلام واصحابه وارغامهم على البيعة، من دون العزم على ترجمة هذا التهديد على أرض الواقع العملي.

وعندما نتابع البحث يتبيّن لنا أنّهم أقدموا على جريمة نكراء!

***

الغارة على بيت الوحى، ص: 14

بدأ الغارة!

إلى هنا كان الحديث عمّا ورد في المصادر التاريخية عن سوء نيّة الخليفة وأعوانه في هذه الواقعة، ولكن البعض لم يرغبوا أو لم يحالفهم الحظ في

تصوير الفاجعة كما هي، أي الهجوم على البيت و ... ولكنّهم ازاحوا الستار قليلًا عن وجه الحقيقة، ونشير هنا إلى الوثائق التي تشير إلى تلك الغارة الشنيعة (وفي هذا القسم أيضاً ننقل الحوادث التاريخية التي واكبت الغارة من مصادرها بالترتيب الزماني).

6- ابو عبيد في كتابه «الاموال»

نقل أبو عبيد قاسم بن سلام (المتوفي 224) في كتابه المسمى ب «الاموال» الذي يعتبر مورد اعتماد فقهاء الاسلام:

عن عبد الرحمن بن عوف قال: دخلت على أبي بكر في مرضه عائداً ... فقال بعد كلام طويل:

«أجل إنّي لا آسى عن شي ء من الدنيا إلّاعلى ثلاث فعلتهنّ وددت أنّي تركتهن، وثلاثٍ تركتهنّ وددت أنّي فعلتهنّ- إلى أن

الغارة على بيت الوحى، ص: 15

قال-: فأمّا الثلاث التي فعلتهنّ وددت إنّى تركتهنّ ..- منها-:

«فوددت أنّي لم أكشف بيت فاطمة وتركته وأن أغلق على الحرب». «1»

عندما يصل أبو عبيد إلى هذا الكلام يقول بدل جملة:

«لم أكشف بيت فاطمة وتركته» ثمّ يقول: كذا وكذا ويضيف بأنّه لا يرغب في التصريح!

ومع ذلك فكلما سعى «أبو عبيد» إلى طمس الحقيقة بسبب التعصب المذهبي أو لسبب آخر، فان المحققين لكتاب «الاموال» يذكرون في هامش الكتاب أن الجمل المحذوفة وردت في كتاب «ميزان الاعتدال» بالنحو المذكور آنفاً ومضافاً إلى ذلك فان «الطبراني» في معجمه و «ابن عبدربه» في «العقد الفريد» وآخرين قد ذكروا تلك الجمل المحذوفة. (فتدبر)

7- الطبراني والمعجم الكبير

نقل ابو القاسم سليمان بن احمد الطبراني (260- 360)- الذي يقول في حقّه الذهبي في «ميزان الاعتدال»: الحافظ

الغارة على بيت الوحى، ص: 16

الثبت المُعَمَّر «1»- في كتاب «المعجم الكبير»- والذي طبع كراراً- كلاماً حول أبي بكر وخطبه ووفاته:

ودّ ابو بكر عند موته اموراً:

«ثلاث فعلتهنّ وددت أنّي تركتها

ثلاث تركتهنّ وددت أنّي فعلتها

أمّا الثلاث اللائي وددت أني لم أفعلهنّ

فوددت إنّي لم أكن أكشف بيت فاطمة وتركته ...». «2»

هذه الكلمات تكشف لنا بوضوح أن تهديدات عمر قد تحققت عملياً، ولو كان هذا أمراً بسيطاً لما تأسف عليه الخليفة في آخر عمره.

8- ابن عبد ربه و «العقد الفريد»

نقل ابن عبد ربه الاندلسي مؤلف كتاب «العقد الفريد» (المتوفي 463 ه) في كتابه عن عبد الرحمن بن عوف:

«دخلت على أبي بكر في مرضه الذي توفي فيه ... قال: أمّا

الغارة على بيت الوحى، ص: 17

الثلاث التي فعلتهنّ وددت أني تركتهن- منها-:

وددت أنّي لم أكشف بيت فاطمة عن شى ء و ان كانوا اغلقوه على الحرب ووددت انّى لم أكن حرقت الفجاءة السّلمي ...

ووددت أنّي يوم سقيفة بني ساعدة قَدْ رَميْتُ الأمر في عنق احَدِ رجلين- يريد عمر وأبا عبيدة». «1»

9- كلام النظّام في كتابه «الوافي بالوفيات»

نقل ابراهيم بن سيار نظام المعتزلي (160- 231)- الذي عرف بالنظّام لروعة كلامه في نظمه ونثره- ما وقع بعد حضورهم في دار فاطمة عليها السلام في كتب متعددة وقال:

«إن عمر ضرب بطن فاطمة يوم البيعة حتى ألقت المحسن من بطنها». «2»

ويا لها من مصيبة فادحة!

10- المبرد في كتاب «الكامل»

كتب محمّد بن يزيد بن عبد الأكبر البغدادي (210- 285) الاديب والكاتب الشهير وصاحب المؤلفات القيمة، في كتابه «الكامل» عن عبد الرحمن بن عوف قضيّة تمنيات الخليفة:

الغارة على بيت الوحى، ص: 18

«وددت أنّي لم أكشف بيت فاطمة وتركته ولو أغلق على الحرب». «1»

11- المسعودي و «مروج الذهب»

كتب المسعودي (المتوفي 325) في «مروج الذهب»:

«لمّا احتُضِرَ- أي أبو بكر- قال: أجل إنّي لا آسى عن شي ء من الدنيا إلّاعلى ثلاث فعلتهنّ وددت أنّي تركتهن- منها- وددت أنّي لم أكن فتشت بيت فاطمة وذكر في ذلك كلاماً كثيراً». «2»

إنّ المسعودي رغم أنّه يميل عاطفياً إلى أهل البيت عليهم السلام ولكنه احترز هنا عن تقرير كلام الخليفة واكتفى بالكناية:

ولكنّ اللَّه يعلم وكذلك يعلم عباده بذلك.

12- ابن أبي دارم في كتاب «ميزان الاعتدال»

نقل «احمد بن محمّد» المعروف ب «ابن أبي دارم» المحدّث الكوفي (المتوفي 357) إذ يقول محمّد بن أحمد بن حماد الكوفي في مدحه «كان مستقيم الأمر، عامة دهره»، نظراً إلى مكانته هذه يقول، قُرأ هذا الحديث في محضره:

الغارة على بيت الوحى، ص: 19

«إنّ عمر رفس فاطمة حتى اسقطت بمحسن!». «1»

أجل! ما عشت اراك الدهر عجباً!

13- عبد الفتاح عبد المقصود في كتابه «الإمام علي»

نقل الغارة على دار الوحي في موردين ونحن نكتفي بواحد منهما، قال عمر:

«والذي نفس عمر بيده، ليخرجنّ أو لأحرقنّها على من فيها»!

قالت له طائفة خافت اللَّه، ورعت الرسول في عقبه: يا أبا حفص، إنّ فيها فاطمة ....»!

فصاح لا يبالي «وإن ...»

واقترب وقرع الباب، ثم ضربه واقتحمه ...

وبدا له علي ...

ورنّ حينذاك صوت فاطمة عند مدخل الدار ... فان هي إلّا طنين استغاثة ... «2»

الاستغاثة ممن؟ ومن أيّ شي ء؟!

14- كتاب مقاتل بن عطية

نختم هذا البحث بحديث آخر من كتاب «مقاتل ابن عطية» في كتاب الامامة والسياسة (رغم أنّ ما لم يقل أكثر مما قال).

كتب في هذا الكتاب:

«إن أبابكر بعد أخذ البيعة لنفسه من الناس بالارهاب والسيف والقوة أرسل عمر، وقنفذاً وجماعة إلى دار علي وفاطمة عليهما السلام وجمع عمر الحطب على دار فاطمة واحرق باب الدار ...». «1»

فلم يكن هذا مجرّد تهديد وارهاب!

النتيجة:

هل يصحّ أن يقال مع كلّ هذه الوثائق التاريخية الصريحة المأخوذة بصورة عامة من كتب أهل السنّة المشهورة أنّ استشهادها كان «اسطورة»؟

اين الإنصاف؟

ومن البديهي أنّ كلّ من يقرأ هذا البحث الموجز والذي

الغارة على بيت الوحى، ص: 21

يقوم على اساس الوثائق والمصادر المعتبرة سوف يدرك جيداً ما حصل من شدة الفتنة بعد رحيل الرسول الاعظم صلى الله عليه و آله و سلم وما ارتكب من أعمال من أجل نيل الحكومة والخلافة وهذه هي الحجّة التامة الدامغة على جميع من يتحرك في فهم الاحداث التاريخية من موقع العقل والانصاف وبعيد عن التعصب والعناد لاننا لا نكتب شيئاً سوى ما ورد في المصادر المعتمدة المعروفة، ولو فرض فرضاً غير مقبول، المناقشة في بعضها ففي الباقي غنى وكفاية واللَّه الهادي إلى سواء السبيل.

***

والسّلام

جمادى الثانية 1422

فاطمه (سلام الله عليها) احياگر شخصيت زن

مشخصات كتاب

سرشناسه : مصطفوي فريده 1317 -

عنوان و نام پديدآور : فاطمه (س احياگر شخصيت زن / فريده مصطفوي (خميني ، فاطمه جعفري

مشخصات نشر : قم : اجر ، 1383.

مشخصات ظاهري : 152ص.

شابك : 11000 ريال : 964-95805-0-6 ؛ 13000 ريال (چاپ دوم) ؛ 13000ريال (چاپ سوم) ؛ 17000 ريال : چاپ چهارم 978-964-95805-0-0 :

يادداشت : چاپ دوم : زمستان 1384.

يادداشت : چاپ سوم : تابستان 1385.

يادداشت : چاپ چهارم : تابستان 1387.

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس

موضوع : فاطمه زهرا (س)، 8؟ قبل از هجرت - 11ق ، 8؟ قبل از هجرت موضوع : زنان در اسلام

شناسه افزوده : جعفري فاطمه رده بندي كنگره : BP27/2 1383 /م 53ف 2

رده بندي ديويي : 297/973

شماره كتابشناسي ملي : م 83-32597

مقدمه

فاطمه (عليها السلام ) ، احياگر شخصيت زن :

پيش از اين كه نقش فاطمه زهرا (عليها السلام ) را در احياى حقوق و شخصيت زن مورد بحث قرار دهيم ، مناسب است نگاهى گذرا به زندگى رقت بار بانوان در گذشته هاى تاريخ داشته باشيم .

در طول تاريخ درباره زن نظرات متضاد و ضدنقيضى اظهار شده است . اديان الهى و مكاتب بشرى نيز گرفتار طوفان تناقضات شده اند، زيرا اديان الهى و كتابهاى آسمانى به صورت اعجاز نازل نشده اند و از اين رو همواره مورد تحريف قرار گرفته اند. اينك نمونه هايى مى آوريم .

كارنامه زن در جهان قبل از اسلام

در منطق يونان باستان ، زن موجودى است پاك نشدنى و زاده شيطان كه تنها براى خدمت به مردها و اطفاى آتش غريزى

آنان آفريده شده است .

از ديدگاه برخى دانشمندان يونانى ، بانوان به عنصرى كه (( گيسوان بلند و عقل كوتاه )) دارند، نام گذارى شده اند. اين تعبيرات زشت از ادبيات يونان به ميان عربها رسيده و به صورت ضرب المثل درآمده است (1) .

سقراط حكيم نيز تحت تاثير همين فرهنگ قرار گرفته و مى گويد: (( سلوك با زن ، يك نوع زجر و رياضت جانكاه است ، كه براى تقويت اراده و مالكيت بر نفس ، چشيدن اين زهر، و كشيدن اين زجر، سودمند خواهد بود (2) )) .

معروف است كه سقراط زن تندخويى داشته كه با كتاب و مطالعه سخت مخالف بوده است . نقل است روزى غرق مطالعه بود و توجه خاصى به همسرش نداشت ، وى بر حكيم خشم كرد و با دم پايى پياپى بر سر او كوبيد؛ به اين كار هم بسنده نكرده ، يك آفتابه آب سر سقراط ريخت . سقراط گفت : فهميدم كه هميشه بعد از رعد و برق باران مى بارد.

در كشور (( روم )) هنگامى كه زن مرتكب جرم و گناهى مى شد، روغن داغ بر بدنش مى ريختند و سپس او را به دم اسب مى بستند و به سرعت مى راندند. آنگاه وى را با دست و پاى شكسته به ستون مى بستند و از فراز مجسمه ها آتش بر بدنش مى ريختند (3) .

در چين ، زن ها (( آب هاى درد آلود )) ناميده مى شدند كه نيك بختى و ثروت را مى شويند.

در آيين هندو، زنان را پس از مرگ شوهر به علت فقدان روح جاودانى ، فداى

شوهر مى كردند و با تشريفات خاصى در كنار جسد همسران مى سوزاندند (4) .

وضعيت رقت بار بانوان در تمام گستره زمين بدين منوال بوده است . گروهى به شكنجه و آزار و تضييع حقوق آنان همت مى گماشتند و جمعى به استفاده ابزارى آنان مى پرداختند. دسته اى تلاش مى كردند كه جنسيت او را فراموش كنند و نقش اصلى وى را ناديده بگيرند و از تساوى حقوق بين مرد و زن و در همه جا و تمام موارد، دم زنند و زنان را دوشادوش مردان به همه جا بكشانند. آنان ، حجاب و پوشش زن را اسارت ، حيا و عفت او را عقده و عقب ماندگى تلقى مى كردند.

اعراب جاهليت ، فلسفه وجودى زنان را زير سوال بردند. دختران را مايه ننگ و ذلت شمردند و از ترس فقر و ننگ ، آنان را زنده به گور نمودند.

تورات تحريف شده مى گويد: (( خداوند زن را از پهلوى چپ و يا دنده چپ آدم آفريد )) تا تلقين كند كه چنين موجودى هرگز راست نخواهد شد. بى شك در اين گونه بدعتها و تحريف هاى دينى مقاصد سياسى و الحادى پنهان بود تا به اديان الهى ضربه سنگينى وارد نمايند، چرا كه بانوان محترم نوعا بيش از مردها به دين و معرفت گرايش دارند و بعضا موجبات هدايت همسران ، فرزندان و پدران خود را فراهم مى سازند. و به ندرت دين و ايمان شوهر و فرزندان خود را نابود مى كنند.

زراره از امام صادق (عليه السلام ) مى پرسد مى گويند: (( خدا حضرت حوا را از ضلع چپ آدم آفريده

است ؟ امام ششم (عليه السلام ) در پاسخ فرمود: خداوند از چنين نسبتى پاك و منزه است . مگر خداوند متعال قدرت نداشت كه همسر آدم را از غير دنده چپ بيافريند تا دستاويزى به دست ملحدان ندهد كه بگويند بعضى از اعضاى بدن حضرت آدم با عضو ديگرش نكاح نمود (5) )) . بلكه مطابق فرموده قرآن ، آدم و حوا را از (( نفس واحده )) خلق كرده و هر دو را از نزديك شدن به (( درخت مخصوص )) نهى نمود: و لا تقر باهذه الشجره فتكونا من الظالمين

اين نهى براى آدم و حوا يكسان و مساوى اعلام گرديد، اما هر دو از (( شجره ممنوعه )) تناول كردند و از بهشت اخراج گرديدند و هر دو با هم دست به سوى خدا برداشتند و عرض كردند: ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين (6) و هر دو همسان مورد عنايت حضرت حق قرار گرفتند. پس در نظام خلقت زن و مرد مكمل وجود يكديگرند و به يارى هم بايد به حيات طيب برسند.

زن در گذشته تاريخ گرفتار ستم هاى گوناگون شده است . هم مورد ستم علمى و نظرى قرار گرفته و هم از نظر عملى و رفتارى به او ستم رفته است . از نظر علمى گفته مى شود كه زن از دنده چپ مرد آفريده شده تا همواره سركوب شود و يا براى عشرت مرد خلق شده تا ابزار لذت گردد و از نظر عملى نيز با همين ديدگاه رفتار نمودند. متاسفانه در ادبيات ما نيز اين نوع تفكرات منعكس شده است

:

به هر جا رفت در گوشش بخواندند كه زن را بهر عشرت آفريدند

زن از پهلوى چپ شد آفريده كسى از چپ راستى هرگز نديده

به او غير از هوس چيزى نگفتند از او جز جلوه ظاهر نديدند

تاريخ بشر از ستم هاى بى شمارى كه بر جنس زن رفته لبريز است . هم اكنون بعضى از خانواده هاى بى فرهنگ كه نه از اسلام خبرى دارند و نه از علم روز بهره مندند، پيوسته از فقدان پسر، اظهار ناراحتى مى كنند و از داشتن دختر ناراضى مى باشند. روح لطيف دختران را مى آزارند و همسران را سخت نگران مى سازند. برخى از داشتن پسر بر خود مى بالند و دختر را مورد بى مهرى قرار مى دهند كه گويا آنها انسان نيستند. غافل از اينكه تحقير دختر و تعظيم بى اندازه پسر، يكى را عقده اى بار مى آورد و ديگرى را لوس و از خود راضى مى سازد و در نتيجه آينده هر دو سياه و تباه مى گردد. وانگهى نمى دانند كه دختر و پسر بودن مربوط به مردست نه زن ، چون ظرف رحم زن تنها نقش پذيرش دارد؛ يعنى آنچه همسر مى دهد، زن قبول مى كند. امروز مى گويند: (( اگر ايكس بدهد يا ايگرگ ، به ترتيب دختر و پسر مى شود. ولى چگونه ايكس يا ايگرگ بدهيم براى علم هنوز نامعلوم است . ))

شخصى براى پسر دار شدن ازدواج مجددى كرد، همسر دوم مانند اولى دو نوزاد دختر آورد، همسر سومى را انتخاب نمود، باز هم خداوند متعال دختر به او عنايت كرد! بنابراين

دخترزايى و يا پسرزايى به وضع فيزيكى مرد بستگى دارد. البته شرايط زمان ، مكان و تغذيه ممكن است نقش تعيين كننده داشته باشد كه هنوز علم دقيقا كشف نكرده است .

سيره امامان (عليهم السلام )

در تاريخ آمده هنگامى كه خداوند مولودى به امام سجاد (عليه السلام ) عنايت مى كرد وقتى از سلامتى وى باخبر مى شد، مى فرمود الحمدالله كه خداوند بچه سالمى عنايت كرد نه فرزند ناقص (7) . پيامبر فرمود: به دختر بيشتر توجه داشته باشيد اگر هديه اى خريدارى كرديد، نخست به دختر تقديم كنيد و سپس به پسر. در ميان برخى از اقوام كرد و ترك و عشاير، چنان تبعيض جنسى حكومت دارد كه به راستى اغلب دختران آنان احساس حقارت مى كنند. در بعضى از مناطق خانواده هايى كه تنها فرزند دختر داشته باشد پيوسته ناسپاسى خود را به رخ او مى كشند. در چنين خانواده هايى روح حساس و پاك دختر آسيب جدى مى بيند و از كمبود محبت رنج مى برد تا آنجا كه اگر يك جوان حقه بازى بگويد من براى تو احترام و از صميم دل دوستت دارم ، حاضر مى شود تمام حيثيت و آبروى خود را فدا كند. متاسفانه در مملكت ما همواره به معلولها مى پردازند، ولى به علتها توجهى ندارند، به خصوص به علل خانوادگى تا بدانند چرا دخترها به رايگان قلب خود را در اختيار ديگرى قرار مى دهند و يا از خانه فرار مى كنند و يا در بعضى از استانها خود را مى سوزانند و عجب اينجاست كه والدين به جرم ارتباط دختر و پسر در يكى

از مناطق ايران تنها دختر را مجرم تلقى كرده و كارى مى كنند كه به خودكشى و يا خودسوزى وادار مى شود اما پسرى كه او را فريب داده يا مورد تشويق قرار مى دهند و يا بى تفاوت از كنار او مى گذرند. اگر چه گروهى در ايران راه افراط را پيش كشيده و هر دختر بيچاره قربانى پدر و مادر و بستگان شوهر مى شود و بعضا آزادى مطلق به دختران داده و يا دربست در اختيار همسران قرار مى گيرند و پدر و مادر و ساير بستگان خود را فداى زن مى كنند والدين جاهل و همسران متكبر و خودكامه و بيمار، همواره ظلم مضاعفى را بر زنان روا داشته اند و با اين كه (( زن )) به عنوان (( همسر )) و يا (( دختر خانواده )) همواره شريك غم و سپر بلاى شوهر و غمخوار پدر، مادر، خواهر و برادر و سنگ صبور اطرافيان بوده و مى باشد و پس از طلاق يا مرگ شوهران و پدران بار مسئوليت فرزندان خانواده را يك تنه بر دوش نهاده و بچه هاى صغير و يتيم و بى سرپرست را با تحمل كارهاى طاقت فرسا و رنج هاى جانگداز به عشق پرورش و سامان دادن زندگى آنان ، بر خود هموار مى سازند و با وجود اين ، هرگز از موقعيت مساوى برخوردار نبوده و قانون گذاران و رهبران جامعه به گونه جدى و فورى به حمايت او برنخواسته اند بلكه غالبا بانوان را به صورت عنصرى ناميمون و كم ارزش و حداقل (( ضعيفه )) در برابر عنصر (( قويه ))

يعنى مردان ، غير قابل ترحم تلقى نموده اند، كرامت و شرافت آنان را ناديده انگاشته اند. هر چند امروز در ميان ملتها، فرهنگ ها و تمدن اين تمايز و تفاوت ، شدت و ضعف دارد، ولى با كمال تاسف استمرار و فراگيرى آن در جوامع بشرى قابل انكار نمى باشد. مسئله كتك زدن ، كشتن و آواره كردن ، زخم زبان زدن كه از شمشير تيزتر و نافذتر است ، مجادله هاى زننده و گزنده شوهران و بستگان آنان همواره در دنيا معمول و رايج بوده و مى باشد. منتها در هر عصرى و فرهنگى رنگ و لعاب خاصى داشته است قطع نظر از دوران كوتاهى كه در صدر اسلام به يمن تعليمات اسلام و سيره و سنت نبوى ، زن تا حدودى ارج و منزلت انسانى خود را بازيافت ولى بار ديگر با انحراف خلافت در عصر خلفاى اموى و عباسى رجعتى دوباره يافت . زنان زيبا و رامشگر، مشاوران قدرتمندان گرديدند و كنيزان آوازه خوان ، مظهر عيش و نوش عياشان دربارى شدند و آنان كه رنگ و رويى نداشتند، پست تر از حيوان به شمار آمدند و بدين سان سيرت زيبا را فداى صورت زيبا كردند!!

حقوق متقابل اسلامى

آيين پاك محمدى (صلى الله عليه وآله ) به عنوان آخرين و پاك ترين پيام آسمانى ، حقوق متقابلى براى زن و مرد اعلام داشته كه اگر جوامع دينى و انسانى بدان عمل مى كردند، هرگز در حيات زناشويى اختلافى به وجود نمى آمد و هر دو به حقوق حقه خود مى رسيدند، ولى با كمال تاسف بعضى از حكومت هاى به ظاهر اسلامى

خشونت را به آخرين مرحله رسانيدند و حق فرياد را از زن ها سلب كردند. هم اكنون عربستان سعودى با اجراى تعدد زوجات بدون رعايت عدالت منتهاى قساوت و بى رحمى را نسبت به زنان قديمى روا مى دارند و اگر كوچك ترين اعتراض و حرفى بزنند آنان را از خانه بيرون مى كنند.

در اين سده اخير پس از انقلاب اسلامى و بيدارى مسلمانها مى رفت كه در كشورهاى اسلامى تحولى ايجاد گرديده و تبعيض بين زنان قديم و جديد و مرد و زن از ميان برود كه حكومت طالبان ظهور كرد با تعصبات خشك و متحجرانه خود زن ابتدايى ترين حقوق انسانى محروم نمودند و آنان را از تحصيل و مشاغل ادارى و فرهنگى هم محروم ساختند و بدين سان چهره اسلام ناب را ملكوك كردند. حكومت لائيك تركيه هم بر خلاف قوانين مدنى و اسلامى از ورود دختران باحجاب به دانشگاهها ممانعت به عمل آورده و مردانى كه زنانشان حجاب اسلامى داشتند، از ارتش اخراج كردند. فرانسه كه خود را مهد تمدن مى داند، بر خلاف اصول بين المللى و انسانى ، حجاب و روسرى بانوان مسلمان را در مدارس ممنوع مى سازد و خط سرخى بر چهره حقوق بشر و آزادى هاى مدنى مى كشد و برهنگى زن را مى ستايد و پوشش را محكوم مى نمايد!

در حالى كه بايد از خانم ها به خاطر اين نوع فداكارى ها تشكر كنند تا كانون زندگى گرم تر شود. بعضى از مردها براى حفظ و حرمت پدر و مادر، ازدواج و گزينش همسر را براى خدمت به والدين انجام مى دهند آنان نيز در

اشتباه اند؛ چرا كه هيچ مردى نمى تواند زنش را در استخدام پدر و مادرش قرار دهد. رعايت حقوق والدين نبايد به تضييع حقوق همسر منجر گردد، چون زن جز در برابر همسرش در مقابل احدى حتى والدين خودش هم مسئوليت ندارد. به طورى كه اگر عدم آمادگى همسر در خدمت به والدين شوهر، باعث قهر پدر و يا مادر وى شود همسر مسئول نيست فرزند پسر را در برابر والدينش مسئوليت دارد نه همسرش . اگر والدين پسر را تحريك بر طلاق نمايند. از نظر شرعى مسموع نمى باشد. مخالفت پدر و مادر واجب است يكى از عوامل اختلاف خانوادگى ، دخالت هاى نارواى پدر و مادرهاست . مادرى كه با عشق و علاقه عروسى را براى پسرش انتخاب مى كند اولين كسى است كه با بهانه هاى واهى پرچم مخالفت را به اهتزاز در مى آورد و با آهنگ دلسوزى و عيب جويى هاى خيرخواهانه سعى مى كند عروس را از چشم داماد هم بياندازد. عروسان بر اثر بدانديشى ها و فرهنگ عمومى با مادر شوهران دلسوز و شايسته هم سازش ندارند در اين ميان ، فتنه گرها و سخن چينان نيز رل مهمى را در تشديد اختلافات بازى مى كنند تمام اين نابسامانى ها از عدم توجه به خدا، قيامت و حقوق اسلامى سرچشمه مى گيرد. اگر طبق موازين اسلامى باگذشت باشيم و يا حداقل همه جوان ها را مانند بچه هاى خودشان و بزرگسالان را به مثل خواهر و برادر و پدر و مادر خود، بنگرند بسيارى از نزاعها بر طرف مى شود. بعضى از رفتارها و گفتارها ديگران را به

حساب جوانى و بعضا ندانم كارى بگذاريم و به قول آية الله بهاء الدينى (رحمه الله عليه ): (( براى هر كس حدى قايل شويم و بيش از حد از وى توقع نداشته باشيم )) . هرگز تنازع و تشاجر و سوء تفاهمى به وجود نمى آيد عفو و گذشت و تسامح و تساهل و از همه مهم تر تغافل ، از عالى ترين شيوه هاى به زيستى محسوب مى شود. بعضى از زنان و شوهران نيز ديده مى شوند كه مانند خفاش شب از آزار يكديگر شادمان مى شوند و با نيش زبان و بحث و مجادله هاى خسته كننده و فرسايش گر روحيه حيوانى خود را به قيمت تباه كردن زندگى زناشويى ارضاء مى سازند با اين كه مى دانند بدترين اعمال ، توهين و آزار بندگان خداست .

برخى از كشورهاى اسلامى نيز برهنگى ، ولنگارى و بى حجابى زنان را تاييد كرده و آنان را از هويت اسلامى دور كردند و در نتيجه نه هويت غربى پيدا كردند و نه هويت ملى ؛ متحير و بى هدف باقى ماندند. امروزه مشاهده مى كنيم بعضى از خواهران غافل ، حجاب را عملا به استهزاء گرفته اند و جمعى آن را منحصر به جادر ساخته اند تا مانتو و روسرى حجاب اسلامى تلقى نگردد. برخى هم چادر را اسارت زن شمرده اند و هيچ كدام اسلام ناب نيست .

هر كسى از ظن خود شد يار من وز درون من نجست اسرار من

سر من از ناله من دور نيست ليك چشم و گوش را آن نور نيست

در حقوق متقابل زوجين ، نبايد مردها

تصور كنند كه سامان دادن و پاكيزه نگه داشتن خانه و آماده سازى نهار و شام از وظايف حتمى بانوان است كه در صورت كوتاهى كردن ، اخم و تخم نثار همسر نمايند. مسئوليت زن تنها تمكين و اطاعت در عدم خروج زن از خانه است ، آن هم در صورتى كه خواسته هاى مشروع و قانونى زن را تامين نمايند و گرنه زن براى تامين ضرورتهاى زندگى بدون اجازه شوهر خارج مى شود.

وانگهى اجازه ندادن مردها اگر به انگيزه لجاجت ، بدبينى بدانديشى و بهانه گيرى باشد مسموع و مشروع نمى باشد؛ مثلا اگر كسى با زنى كارمند ازدواج كند و در موقع ازدواج شرط نكند كه زن كار و تحصيل را ترك كند، پس از ازدواج نمى تواند او را از شغل خود بازدارد و يا حقوق وى را بازستاند. اگر زنى براى آموزش احكام و عقايد مبرم به بيرون رفتن از منزل و شركت در جلسات دينى داشته باشد، اجازه شوهر لازم ندارد.

با تولد حضرت زهرا (عليها السلام ) و ظهور اسلام و سيره عملى پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) فرهنگ جزيرة العرب متحول گرديد و نگرش مسلمانها به زن و دختر تغيير بنيادى پيدا كرد؛ چنان چه در اين كتاب سودمند يادآورى شده ، فاصله گرفتن چهل روزه پيامبر از همسر گرانقدرش خديجه به امر خدا و در خانه ابوطالب بيتوته كردن و هر روز با جمعى از اصحاب و مستمندان افطار نمودن و با نزول مائده آسمانى در آخرين روز عبادت و رياضت و فرستادن آن به منزل حضرت خديجه ، همگى حاكى از عزم خاص الهى است

براى پيدايش كوثر كه كانون علم و فضايل و اسوه تقوا و ايمان و صبر و مقاومت است .

تكوين و ساختار وجودى فاطمه (عليها السلام ) به اين مقدمات سخت و طولانى و رياضت هاى طاقت فرسا و جدايى چهل روزه از همسر بستگى دارد. بى جهت نيست كه فرمودند: كسى كه چهل شبانه روز اخلاص را تجربه كند، چشمه هاى علم و حكمت از درون قلب به زبانش جارى خواهد شد. بدين جهت كوثر تبلور علم كثير و مظهر خير كثير است كه امامان معصوم بايد از اين رحم پاك و صلب تابناك مايه بگيرند.

خضوع و احترام مسئولانه پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله ) از فاطمه زهرا (عليها السلام ) حرمت زن را مضاعف كرد، چرا كه پيامبر اسوه و الگوى همه مسلمان ها است . بوسيدن دست دختر آن هم در جزيرة العرب ، يك انقلاب فرهنگى بود كه نگرش مسلمان ها را نسبت به نوع زن تغيير اساسى داد.

حضور فاطمه زهرا (عليها السلام ) در جبهه هاى جنگ مجوزى بود كه زنان بايد در تمام عرصه هاى اجتماعى حضور فعال داشته باشند. عدم پذيرش خواستگاران ثروتمند و سرشناس ، آزادى زن را در انتخاب همسر تثبيت نمود.

پذيرش حضرت على (عليه السلام ) كه آهى در بساط نداشت ، انقلابى بود كه در معيار گزينش همسر ايجاد كرد كه ملاك ، تنها ايمان و علم و تقوا و جهاد و مجاهده است نه شهرت و ثروت : (( ان اكرمكم عندالله اتقيكم )) .

نزول سوره هاى (( كوثر )) و (( نساء )) توجه خاص حضرت احديت را به نوع زن نشان

داد. طراح حكيم براى جلوگيرى از تحريف كتاب آسمانى قرآن ، به جاى نام فاطمه ، كوثر گذاشت تا مفهومى پربارتر و گسترده ترى را تداعى كند؛ ولى با وجود آن ، جز فاطمه مصداق ديگرى را برنتابد، چرا كه خير كثير و علم وافر و حوض كوثر با آخرين فراز آيه و شان نزول آن سازگار نمى باشد. به همين دليل شيعه و سنى درباره شاءن نزول آن سازگار نمى باشد. به همين دليل سنى و شيعه درباره شان نزول آن نوشته اند عده اى پيامبر خدا را ابتر و مقطوع النسل خوانده اند، اين سوره كوتاه در پاسخ آن جوسازى ها و بى نسل و ذريه خواندن حضرت محمد (صلى الله عليه وآله ) مى باشد. بنابراين اگر معنا كنيم ما علم كثير داديم و يا حوض كوثر داديم و بى گمان دشمن تو مقطوع النسل خواهد بود، علم كثير در مقابل نسل كثير قرار نمى گيرد. همچنين با خير كثير و حوض كوثر نمى توان به جنگ نفى ابتر بودن رفت ؛ بايد گفته شود در نسل دشمن ، خيرى نيست و يا نسل كثير، نمى تواند با علم كثير و حوض كوثر معارضه كند، در صورتى كه كوثر به معناى نسل كثير آمده و هدف از اين سوره اين است كه ما به پيامبر نسل زيادى عطا كرديم ، ولى دشمن او را ابتر ساختيم ؛ چنانچه از بنى اميه نسلى باقى نمانده است ، ولى ميليون ها سادات در جهان زندگى مى كنند. از حسن اتفاق ، اين سوره يكى از معجزات و پيش گويى هاى قرآن است ؛ افشاى

راز عاص بن وايل و قريش كه گمان كردند با مردن فرزند ذكور پيامبر نسل او منقرض مى شود و راه و رسم وى نيز منتفى مى گردد.

بنابراين به مناسبت شان نزول و صدر و ذيل آيه كوثر، فاطمه است كه سرچشمه علم كثير و خير فراوان و ام الائمه مى باشد كه فرزندان باعث بقاى اسلام و نام پيامبر در دنيا شدند و به همين جهت به همه امامان معصوم يابن رسول الله گفته مى شود.

پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) پس از اين كه حضرت زهرا (عليها السلام ) را به حضرت على (عليه السلام ) داد، تقسيم كار نمود؛ اداره محيط داخل و سامان دادن به زندگى و پرورش فرزندان را به حضرت فاطمه (عليها السلام ) موكول نمود و اداره امور خارج از منزل را به حضرت على (عليه السلام ) سپرد.

در كتب احاديث ، حمايت و پاسداشت حرمت زن به عناوين مختلفى بيان گرديده است . در حديث قدسى در پاسخ ملائكه از ذات احديت كه اين انوار مقدس و پنجگانه چه كسانى هستند، در حالى كه فاطمه را محور قرار داده است ؟ مى فرمايد: (( فاطمه است و پدر، فاطمه است و شوهر، فاطمه است و پسران فاطمه است )) . براى بالا بردن مقام زن ، تعبيرى از اين عرشى تر نمى توان گفت .

فاطمه اطهر (عليها السلام ) احياگر شخصيت و حقوق زن بود، ولى با كمال تاسف بعد از رحلت پدر در معرض انواع ستمها قرار گرفت ؛ ليكن مردانه ايستاد و حكومت وقت را در مسجد پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به

استيضاح كشيد و با قدرت و با صلابت از حق خود يعنى حقوق زن و قانون اسلام دفاع نمود. ولى تاريخ گواهى مى دهد كه نتوانستند به فاطمه پاسخ دهند، جز اينكه حديثى جعل كردند كه : نحن معاشر الانبياء لا تورث درهما و لا دينارا؛ در صورتى كه تمام پيامبران مالى و منالى به ارث گذاشته اند و قرآن ، گواه اين حقيقت است .

در اين كتاب فاطمه اطهر (عليها السلام ) به عنوان اسوه و الگوى زن و مرد مسلمان به صورت بديع و ساده نگاشته شده تا براى همگان مفيد و سازنده باشد.

جاهليت قديم و جديد

از آن زمان كه رسول اسلام (صلى الله عليه وآله ) بانوان را از تاريكى جاهليت گذشته و جزيرة العرب آزاد ساخت ، بيش از چهارده قرن مى گذشت كه ، بار ديگر، زن به ظلمت جهل و جور بازگشت ، در عصر جاهليت قديم جسم زن را زير خاك دفن مى كردند در جاهليت جديد روح و روانش را به نام تجدد، آزادى هاى وارداتى به اسارت و تباهى مى كشند. هر زمان ، مرامى و مكتبى زير عناوين فيمنيسم او را مى خواند، ليكن در زير پوشش فريباى تمدن ، آزادى و حقوق زن جز فساد و جهل و اسارت ارمغانى نمى آورد. او مى بايست هويت اصلى خود را باز مى يافت و به انسانيت خود باز مى گشت . آن هويتى كه يك بار به هنگام طلوع خورشيد اسلام تجربه كرده بود و ثمرات شيرين آن را چشيده و لمس نموده بود. آن روز آزادانه و در كمال شهامت مطالبات خود را از

پيامبر اكرم مى كردند و حضرت صراحت و شجاعت آنان را مى ستود (8) .

ولى رفتار نامناسب مسلمان ها و تبليغات مزورانه غرب زده ها بر ديدگان بانوان به گونه پرده افكنده بودند كه راه را از چاه تميز نمى دادند حقايق را دگرگون نمودند. اسارت را آزادى ، عفت را بردگى ، و بى هويتى را شخصيت ناميدند. در شب سياه و سرد فتنه و ستم در انتظار مردى از سلاله پيامبر به سر مى برديم تا جايگاه راستين زن را در كلامش مشاهده كنيم . او آمد تا بار ديگر نداى آزادى بخش اسلام را به گوش دل ها برساند و موقعيت زن را بازگو سازد و حياتى تازه بخشد. فرمود:

(( زن مبدا همه سعادت ها بايد باشد، مع الاسف زن را به صورت يك ملعبه در آوردند (9) )) .

(( دامن زن محل تربيت بزرگ زنان و بزرگ مردان است ، از دامن زن انسان ها پيدا مى شود، سعادت و شقاوت كشور بسته به وجود زن است (10) )) .

مطالعه اين مجموعه باعث روشن شدن زواياى زندگى كوثر پيامبر مى شود و مقام و جايگاه زن مسلمان تبيين مى گردد. اميد مى رود كه زنان و دختران جامعه اسلامى بلكه جوانان و مردان نيز از آن بهره وافر به دست آورده و زندگى خود را بر اساس سيره علوى و فاطمى استوار سازند.

يكى از ويژگى هاى اين كتاب اين است كه تنها به ذكر حديث و تاريخ بسنده نشده است بلكه در كنار هر حديثى برداشتى و در هر گزارش تاريخ ، تحليلى قرار گرفته است . نويسندگان فاضل بر خلاف

بسيارى از كتبى كه در مناقب نوشته شده است به ذكر فضايل حضرت فاطمه اكتفا نكرده اند بلكه مسائل و فضايل را به شيوه كاربردى درآورده اند، تا همگان از آن بهره مند شوند. در واقع فاطمه را به شكل الگوى عملى ، عبادى ، اخلاقى ، سياسى و اجتماعى مطرح ساخته اند تا زنان و مردان ، عالمان و جوانان جامعه از منش و شيوه ام الائمه استفاده كامل نمايند.

در خاتمه توفيقات روزافزون همه كسانى كه در سامان بخشيدن اين اثر ارزشمند سهيم بودند از خداى بزرگ مسئلت دارم و براى مولفان ارجمند موفقيت بيشترى آرزومندم .

محمد باقر شريعتى سبزوارى

فصل اول : ولادت فاطمه (عليها السلام )

1- اخلاق عرب

مدينه شهرى است در شمال مكه كه تقريبا نود فرسنگ از آن فاصله دارد. اطراف شهر، باغ ها و نخلستان هاى فراوان وجود دارد. زمين آن براى غرس درختان و كشت و زرع آماده تر است . قبل از اسلام ، نام آن (( يثرب )) بود و پس از هجرت پيامبر (صلى الله عليه وآله ) (( مدينه الرسول )) ناميده شد و بعدا به مدينه معروف گرديد.

اعراب زمان جاهلى به خصوص فرزندان (( عدنان )) طبيعتا سخاوتمند و مهمان نواز بودند. پيمان شكنى را گناهى بزرگ مى دانستند. در راه اعتقاد خود فداكارى مى كردند و از صراحت لهجه برخوردار بودند. در فن شعر و سخنرانى يد طولايى داشتند و شجاعت آنها معروف بود، ولى در مقابل اين ويژگى ها داراى مفاسد اخلاقى بودند كه جلوه هر كمالى را از بين مى برد.

اگر در اواسط قرن ششم ميلادى خورشيد پر فروغ و تابناك اسلام بر آنها نتابيده بود،

امروزه اثرى از عرب عدنانى نبود. از يك طرف نبودن فرهنگى صحيح ، از طرف ديگر شيوع فساد و خرافات ، زندگى آنها را به صورت زندگى حيوانى در آورده بود. وجود بى نظمى ، هرج و مرج ، جنگ هاى طولانى و قبيله اى و نبود حكومت مقتدر سبب شده بود كه اعراب خانه به دوش باشند و مرتب هر ساله در نقطه اى از بيان ها به دنبال آب و علف بگردند. هر كجا اثرى از آب و آبادى مى ديدند، فورا دور آن حلقه زده و خيمه ها را برمى افراشتند. در به درى و دوره گردى آنها معلول دو چيز بود: يكى بدى وضع جغرافيايى عربستان از نظر آب و هوا و ديگرى خونريزى هاى زياد كه آنها را ناچار به كوچ مى كرد. امير المومنين (عليه السلام ) اوضاع عرب قبل از اسلام را چنين بيان مى فرمايد:

خداوند محمد (صلى الله عليه وآله ) را به عنوان بيم دهنده جهانيان و امين وحى و كتاب خود مبعوث نمود و شما گروه عرب در بدترين آيين و بدترين خانه ها به سر مى برديد. در ميان سنگلاخها و مارهاى - كر - (كه از هيچ صدايى نمى رميدند) اقامت داشتند. آب هاى لجن را مى آشاميديد و غذاهاى خشن (مانند آرد هسته خرما و سوسمار) مى خورديد و خون يكديگر را مى ريختيد و از خويشاوندان دورى مى كرديد و بت ها ميان شما سرپا بودند و از گناهان اجتناب نمى نموديد (11) .

بعثت پيامبر (صلى الله عليه وآله )

در چنين سرزمينى محمد بن عبدالله (صلى الله عليه وآله ) به

پيامبرى مبعوث شد و هدايت و ارشاد قوم جاهل را به عهده گرفت كه بعد از بيست و سه سال از آن جماعت جاهل ، مردى با فرهنگ غنى اسلامى ، مجاهد، عابد، وقارى قرآن ساخت . در همين دوران رسول خدا(صلى الله عليه وآله ) با حضرت خديجه ازدواج نمود. حضرت خديجه آزادگى ، ايمان و استقامت خويش را با ازدواج با حضرت رسول (صلى الله عليه وآله ) نشان داد. و اولين زن مسلمان است و تا آخرين لحظه زندگى به كمك و حمايت از اسلام پرداخت . درباره عظمت و خدمات حضرت خديجه كبرا سخن بسيار است كه اين موضوع مورد بحث ما نيست .

شكل گيرى شخصيت

شخصيت هر كس به اوضاع خانوادگى ، اخلاق پدر و مادر و محيط رشد و شكوفايى بستگى دارد. پدر و مادر شالوده شخصيت فرزند را پى مى ريزند و اخلاق او را همانند خود تربيت نموده و تحويل جامعه مى دهند. بنابراين ، فرزندان الگو و نمونه اى از شخصيت پدر و مادر و نوع تربيت و فرهنگ آنها هستند.

پدر و مادر فاطمه (عليها السلام ) كيست ؟

پدر فاطمه احتياجى به معرفى و توصيف ندارد؛ در عظمت حضرت همين بس كه خداوند متعال درباره اش مى فرمايد: (( اى محمد! اخلاق تو بزرگ و شگفت آور است (12) )) .

اما مادر فاطمه (عليها السلام ) خديجه دختر (( خويلد )) در يكى از خانواده هاى اصيل و شريف قريش به دنيا آمد و تربيت يافت . افراد خانواده اش همه دانشمند بودند و از كعبه حمايت مى كردند. هنگامى كه (( تبع )) پادشاه يمن

تصميم گرفت حجر الاسود را از مسجد الحرام به يمن منتقل كند، خويلد پدر خديجه در مقام دفاع برخواست . به واسطه مبارزه و فداكارى او بود كه (( تبع )) از تصميم خويش منصرف شد و آن سنگ مقدس را از جايش حركت نداد. (( ورقه بن نوفل )) پسر عموى خديجه يكى از افرادى بود كه پرستش بتها را نمى پسنديد و از مدتها قبل در صدد تحقيق و كنكاش بود كه دين حق را بيابد. (( ورقه )) همان مرد دانشمندى است كه وقتى از جانب خدا به پيامبر (صلى الله عليه وآله ) وحى شد و او داستان نازل شدن جبرئيل را براى خديجه شرح داد، خديجه براى بررسى داستان ، نزد (( ورقه )) رفت و جريان را برايش باز گفت و از درستى آن جويا شد. (( ورقه )) پاسخ داد: با اين اوضاع كه گفتى ، جبرئيل بر محمد نازل شده و او پيامبر خداست . از قول من به محمد بگو: در كار خودت جديت و پايدارى كن .

روزى ديگر (( ورقه )) در مسجدالحرام به پيامبر (صلى الله عليه وآله ) برخورد و عرض كرد: آن چه ديدى و شنيدى براى من شرح ده ! پيامبر اكرم داستان نزول فرشته را بيان كرد. (( ورقه )) عرض كرد:

به خدا سوگند! تو پيامبر خدا هستى . همان فرشته اى كه بر موسى نازل شده ، بر تو هم نازل شده است . آگاه باش كه تو را تكذيب و اذيت خواهند نمود. اگر من تا آن زمان زنده ماندم ، دين خدا را يارى مى كنم .

سپس سر مبارك پيامبر را بوسيد و رفت (13) .

از اين نوع داستانها روشن مى شود كه خاندان حضرت خديجه (عليها السلام ) مردمى متفكر و علاقمند به دين حضرت ابراهيم بودند. ابن هشام مى نويسد:

خديجه زن شريف و ثروتمندى بود كه به تجارت اشتغال داشت ! مردانى را اجير كرده بود كه برايش تجارت مى كردند (14) .

روشن است سرپرستى كاروانى به اين بزرگى توسط يك بانو آن هم در زمان جاهليت و دورانى كه داشتن دختر براى مردان جزيرة العرب ننگ به شمار مى رفت ، كار آسانى نبود. چنين نتيجه گيرى مى شود كه آن بانوى بزرگ نبوغ فوق العاده و مديريت قوى و بى نظيرى داشت .

هشام مى گويد:

رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) خديجه را بسيار دوست مى داشت و به او احترام مى گذاشت و در كارها با وى مشورت مى كرد. آن بانوى رشيد و روشنفكر وزير و مشاور خوبى براى آن حضرت بود. نخستين بانويى كه به او ايمان آورد، خديجه بود. تا وقتى كه خديجه زنده بود، محمد (صلى الله عليه وآله ) همسر ديگرى اختيار نكرد (15) .

نخستين گروه اسلامى كه در شهر مكه به وجود آمد، محمد (صلى الله عليه وآله ) و خديجه و على (عليه السلام ) بود (16) . نخستين خانه پيامبر كانون انقلاب اسلامى در آن روز به شمار مى رفت . از اين رو رسالت بسيار سنگينى بر عهده داشت .

بانوى اين خانه كسى جز خديجه نبود. اين زن فداكار و پرهيزكار، افتخار همسرى پيامبر و مادرى فاطمه را پيدا كرد. در روايات وارد شده كه جبرئيل هر

وقت بر پيغمبر (صلى الله عليه وآله ) نازل مى شد، عرض مى كرد: سلام خدا را به خديجه برسان و بگو: خدا قصر زيبايى در بهشت براى تو آماده كرده است (17) .

2- ولادت فاطمه (عليها السلام )

در سال پنجم بعثت مشيت الهى بر اين قرار گرفت كه برترين زن جهان را كه نور او در عرش درخشندگى خاصى داشت ، به بشر و به جهان خلقت عطا نمايد: انا اعطيناك الكوثر، بهاى ولادت اين دختر سنگين است .

روزى جبرائيل بر پيامبر نازل شد و عرضه داشت كه : چهل روز از همسر خود كناره گيرى كند و به منزل نرود.

روزها را روزه بدارد. شب ها را به عبادت سپرى كند. رسول الله اين برنامه را اجرا نمود و اين مدت را در منزل ابوطالب سپرى كرد.

خديجه نگران شد و علت جدايى را پرسيد. پيامبر پيام فرستاد كه نگران نباش ! چهل روز جدايى به امر خداست .

جبرئيل نازل شد و عرضه داشت : از افطار خوددارى فرما تا هديه پروردگار فرود آيد.

در اين هنگام ظرفى از انگور و خرما نزد پيامبر حاضر شد و رسول الله (صلى الله عليه وآله ) با آن ميوه ها افطار كرد. بعد دستور آمد نزد خديجه برو. پيامبر پس از چهل روز جدايى از همسر محبوب و وفادارش نزد او آمد و وجود مقدس حضرت زهرا (عليها السلام ) در رحم مادر شكل گرفت . از آن روز به بعد خديجه در وجود خود احساس آرامش كرد اما نمى دانست اين آرامش از كجاست ، تا اينكه در يكى از روزها احساس كرد جنينى در رحم دارد

كه با وى سخن مى گويد و بزرگ ترين انيس تنهايى و مايه تسلى خاطرش است . در يكى از روزها كه خديجه گرم گفتگو و صحبت با همنشين تازه اش بود، پيامبر وارد شد و سؤ ال كرد: با كسى گفتگو مى كردى ، خديجه گفت : با فرزندى كه در شكم دارم .

او با من سخن مى گويد و مونسم در تنهايى است . پيامبر فرمود:

جبرائيل قبلا به من مژده داده كه اين جنين دختر است و خداوند نسل مرا از او قرار مى دهد. رهبران آينده دنيا كه پس از قطع شدن وحى ، نگهبان قرآن و اسلامند، از همين دختر خواهند بود (18) .

خديجه متوجه شد فرزندش يك بشر عادى نيست ، بلكه نور تابناك آسمانى است كه در قالب انسان قدم به عرصه جهان مى نهد. اين مسئله در زندگى خديجه اثر عجيبى داشت ، زيرا او بعد از ازدواج با پيامبر مورد اعتراض اقوام و خويشان خود قرار گرفته بود، به طورى كه با او قطع رابطه كرده بودند. تنها مونس و همدم و ياورش ، همسر مهربانش رسول خدا بود.

حضرت خديجه دوشادوش پيامبر او را يارى مى نمود و در تمام مراحل پشتيبانى قوى براى پيامبر بود. در منزل با مهر و محبت فوق العاده به رسول الله آرامش مى بخشيد، و در خارج از خانه تا حد ممكن با پيامبر همراهى مى كرد. هنگامى كه پيامبر مامور بود دعوت را مخفيانه انجام دهد، دوشادوش رسول خدا همانند يك نگهبان از او حفاظت مى كرد. در ملازمت حضرت به خارج شهر مى رفت و با ايشان در صحرا

و دامنه كوهها نماز مى خواند تا اينكه دعوت مخفيانه به پايان رسيد و رسول الله مامور شد آشكارا مردم را دعوت به خدا پرستى كند. در اين هنگام هم وظيفه خود را خطيرتر احساس مى كرد، چون تمام بت پرستان قريش و مكه بر ضد پيامبر فعاليت داشتند. پيامبر تنها دو پشتوانه بزرگ داشت : يكى عمويش ابوطالب كه شخصيت توانمند و همواره حامى پيامبر بود و او را از هر نوع آسيب و زيان دشمنان محافظت مى كرد؛ دوم همسر وفادارش حضرت خديجه . حضرت خديجه كه در دنيا يك همدم (پيامبر) داشت ، دومين مونس خود (فاطمه زهرا (عليها السلام ) ) را يافت . در تنهايى با او به صحبت مى نشست و در انتظار تولد مونس جديد خود لحظه شمارى مى كرد، تا اينكه در بيستم جمادى الثانى ، درد زايمان او را فرا گرفت و مژده زايش نوزادش را بشارت داد. او در عين نشاط و سرور از تنهايى در اين موقعيت حساس نگران بود، زيرا زنان قريش از او كناره گرفته بودند. خديجه در اين موقعيت حساس نه دوست و همدمى داشت و نه كسيكه او را يارى و كمك كند. از طرفى اشك شوق مى ريخت و از طرفى براى غربت خود مى گريست . او سر به زانوى غم نهاده ، با گزيدن لب گويا مى خواست دردش را تسكين دهد. ناگهان متوجه شد اطرافش چهار زن حاضر شدند، پرسيد: شما كيستيد، يكى از آنها گفت :

لا تحزن يا خديجه ! فانا رسل ربك اءليك و نحن اءخواتك ...؛

اى خديجه ، غمگين مباش ! ما را

خداوند براى خدمتگزارى تو فرستاده است . من ساره ام ، اين خانم آسيه (دختر مزاحم و همسر فرعون ) و اين بانوى ديگر مريم (مادر مسيح ) و اين ديگرى كلثوم (خواهر موسى (عليه السلام )). همه ما خواهران تو هستيم و در بهشت همنشين تو خواهيم بود (19) .

بعد از اين خديجه نه تنها نگران تنهايى خود نبود، بلكه عوارض زايمان را در خود احساس نمى نمود. اين جا بود كه متوجه عظمت مقام خود و نوزادش شد، زيرا بزرگترين زنان جهان براى خدمتگزارى او از بهشت برزخى آمده بودند.

درباره فاطمه (عليها السلام ) آمده است :

ولدت فاطمه عليها و على بعلها السلام بعد مبعث رسول الله (صلى الله عليه وآله ) بخمس سنين و توفيت عليها السلام و لها ثمان عشره سنه خمسه و سبعين يوما؛ (20) فاطمه پنج سال پس از بعثت رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) متولد شد و هجده سال 750 روز داشت كه وفات كرد (و پس از پدرش 75 روز زنده بود).

خديجه پس از تولد فرزند، از فرط خوشحالى طفل خود را به سينه چسبانيد و آنچنان مجذوب او شد كه از اطراف خود غافل گشت . وقتى به خود آمد و طراف نگريست ، اثرى از زنان بهشتى نديد.

در اين هنگام رسول الله (صلى الله عليه وآله ) با قيافه اى بشاش و خندان خديجه روبه رو گشت . خديجه مولود تازه را به پدر داد. رسول الله به چهره نوزاد خيره شد، گويا يك دنيا عظمت را در چهره او مى ديد، سپس فرمود:

اءنى سميت ابنتى ، فاطمه لاءن الله عزوجل فطمها و

فطم من اءحبها من النار؛

من دخترم را فاطمه نام نهادم ، براى اينكه خداوند عزوجل او و دوستانش را از آتش و عذاب رهانيده است (21) .

در حديث ديگرى آمده كه پيامبر به على (عليه السلام ) فرمود:

چون او و شيعيانش از آتش آزاد شده اند (22) .

روز قيامت فاطمه در مسير جهنم مى ايستد و به چهره ها مى نگرد. بر پيشانى بعضى از آنان (( دوستدار فاطمه )) نقش بسته است . حضرت او را شفاعت مى كند.

نام هاى آن حضرت

1. زهرا، يعنى نورانى به معناى نور درونى و برونى . از امام صادق (عليه السلام ) درباره نام زهرا سوال شد، فرمود:

هنگامى كه در محراب عبادت مى ايستاد، نورى از او به طرف آسمان بالا مى رفت ، مانند نورى كه اهل زمين از ستارگان مشاهده مى كنند (23) .

2. صديقه به معنى معصومه و بسيار راستگو.

3. مباركه يعنى صاحب بركت در علم و فضل و كمالات و معجزات .

4. طاهره يعنى پاك و پاكيزه از هر نوع آلودگى .

5. زكيه يعنى رشد كننده در كمالات و خيرات .

6. راضيه يعنى راضى به قضاى الهى .

7. مرضيه يعنى پسنديده خدا و دوستان خدا.

8. محدثه يعنى خبر دهنده از غيبت كه فرشته با او سخن مى گويد.

9. فاطمه يعنى جدا شده از هر زشتى و بريده شده از هر بدى و گرفته شده از آلودگى هاى طبيعت (24) .

وجه تسميه صديقه : چون دختر پيامبر يگانه دخترى بود كه غير از سخن راست و صادق از او شنيده نمى شد، او را صديقه گفتند (ما كان اءصدق منها اءلا الذى ولدها (25)

)

وجه تسميه مباركه : مباركه بمعنى كثير اليمن است ، يعنى بسيار ميمنت و بركت دارد. فاطمه را از اين جهت مباركه گفته اند كه خداوند در نسل او بركت عنايت فرموده و ائمه اطهار از دودمان او به وجود آمده اند كه همه خوش قدم و مبارك بوده اند.

عالم از نور وجود و افاضات والاى آنها بهره مند گشته ، شجره مباركه بوده اند كه در قرآن از آن سخن گفته شده :

هى الشجره المباركه الزيتونه التى لا شرقيه و لا غربيه (26)

وجه تسميه طاهره و زكيه : طاهره و زكيه هر دو به معنى مطهره است كه از گناهان و سوء خلق و ارجاس و ادناس و كدورت هاى طبيعت ، پاك و منزه است ، چه در باطن و چه در ظاهر و چون فاطمه زهرا (عليها السلام ) از تمام تصورات كدر و تاريك و پليدى و ناملايمات طبع ، ظاهرا و باطنا مصون و محفوظ بوده و هميشه داراى طهارت ذاتى و صورى و معنوى بود (27) ، او را طاهره خواندند.

وجه تسميه محدثه : با مادر خود در جنين و قبل از ولادت ، حديث و سخن مى كرد، يا بدان سبب كه احاديثى از پدرش نقل كرده كه بسيار با اهميت است . احاديث فاطميه از موثرترين و معتبرترين اخبار اسلامى است . اولين محدثه اسلام فاطمه زهراست . ام ايمن و ام سلمه و عايشه و ديگران از فاطمه زهرا حديث نقل كرده اند (28) .

وجه نامگذارى راضيه و مرضيه

مراد از آن كمال رضايت از خلق و خالق بود. نيز خدا و پيامبر (صلى الله عليه

وآله ) و على (عليه السلام ) از او راضى بودند و او از آنها راضى بود (29) .

در وجه تسميه زهرا: حضرت صادق (عليه السلام ) فرمود: بدين جهت فاطمه را زهرا گويند كه چون در محراب مى ايستاد، نور جمالش آسمانها را روشن مى كرد، همانگونه كه نور آفتاب زمين را روشن مى سازد.

حضرت عسگرى (عليه السلام ) فرمود: نور صورت زهرا، صبح مانند خورشيد، ظهر مانند ماه و غروب مانند درى فروزان بود (30) .

وجه تسميه بتول : پيامبر فرمود: بتول يعنى كسى كه سرخى مطلق را نديده باشد، يعنى هرگز حيض و عادت زنانه را نبيند. چون حضرت زهرا (عليها السلام ) هرگز به عادت زنانه آلوده نمى شد، او را بتول گفتند (31) . ولى بتول به معناى ممتاز از هم نوعان و مستغنى از ديگران هم آمده است چنانچه منقطع از زوج مانند مريم نيز معنا شده است ولى به مفهوم يك موجود مجزا و ممتاز بهتر است . با حاء خطى به آن معنا است ولى باها به معنى مبارك و عافيت است .

وجه تسميه منصوره : از اين جهت است كه آن حضرت به قصاص و انتقام از قاتلى كه جنين او را به قتل رساند، يارى مى شود و اين نصرت در عصر قائم آل محمد (عج ) رخ مى دهد (32) .

وجه تسميه معصومه : چون از خاندان عصمت و طهارت بوده و از گناهان صغيره و كبيره دور، معصومه است (33) .

وجه تسميه هانيه : به معنى مشفق و مهربان در حق شوهر. چون زهرا (عليها السلام ) نسبت به شوهرش امير مومنان در

نهايت شفقت و مهربانى بود، او را هانيه مى گفتند (34) .

امام باقر (عليه السلام ) فرمود: (( چون فاطمه (عليها السلام ) متولد شد، خدا به فرشته اى وحى كرد و به وسيله آن زبان محمد را گشود تا او را فاطمه ناميد، سپس فرمود: من تو را با دانش از شير باز گرفتم و تو را از حيض بريدم )) سپس امام باقر (عليه السلام ) فرمود: (( به خدا كه خداوند او را به علم و دانش از شير گرفت و او را از حيض بركنار داشت (35) )) .

سلاله زهرا (عليها السلام )

وجود نوزاد جديد در روحيه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) و خديجه اثر عجيبى گذاشت . آنان پيشتر دو پسر به نام قاسم و عبدالله داشتند كه در كودكى فوت كردند. به همان اندازه كه پيامبر و خديجه اندوهگين مى شدند، دشمنان آن ها خوشحال بودند، زيرا نسل محمد را منقرض شده مى پنداشتند و او را (( ابتر )) و بدون فرزند مى خواندند و مى گفتند: بعد از آنكه محمد از دنيا برود، اثرى از وى باقى نخواهد ماند. اينان با زخم زبان ، پيامبر و خديجه را مى رنجاندند (36) .

اما خداوند به پيامبر (صلى الله عليه وآله ) مژده داد و بشارت كوثر را داد و فرمود:

اى پيامبر ما به تو كوثر عطا كرديم . پس براى خدا نماز بگزار و قربانى كند. به درستى كه دشمن تو ابتر و بى فرزند خواهد شد، نه تو (37) .

حال وعده خدا تحقق يافته و وجود مقدس حضرت فاطمه به خانه كوچك آنها نور و گرمى

بخشيده بود. خداوند مقدر كرده بود. توسط اين دختر، ارزش زن را به جهانيان بشناساند، به خصوص در آن دوران كه وجود دختر در خانواده ننگ به حساب مى آمد و مردان سنگدل دوران جاهليت دختران را زنده به گور مى كردند! شايد به همين دليل بود كه خداوند ذريه و نسل پاك پيامبر را در وجود دخترش قرار داد و مقدر فرمود كه امامان و پيشوايان دينى اسلام از نسل زهراى اطهر (عليها السلام ) به وجود آيند. فاطمه در امان مادر مهربانى چون خديجه قرار گرفت . روحيات خديجه در هنگام شير دادن به فاطمه آثارى را در وجود او به بار آورد.

يكى از اسرار آفرينش اين است كه هر موجودى علاقمند است داراى فرزند شود. اين احساس غريزى هر فردى است . والدين علاقمندند، فرزند خود را بر حسب دلخواه تربيت مى كنند تا بعد از آنها نام و نشان شان زنده بماند، و اين راز بقاست كه ريشه در وجود هر جاندارى دوانده است اما شخص بدون فرزند دوران زندگى خود را كوتاه مى بيند و با رسيدن مرگ آن را خاتمه يافته مى پندارد. روشن است كه دستگاه آفرينش مى خواهد بدين وسيله نسل بشر را از انقراض حفظ نمايد. فرزندان پس از مرگ والدين ، راه و هدف آن ها را دنبال نموده و ياد آن ها را زنده نگه مى دارند. پيامبر (صلى الله عليه وآله ) و حضرت خديجه نيز چنين آرزويى داشتند. آنها با داشتن انواع مشكلات و گرفتارى هاى گوناگون روزمره ، كانون خانوادگى گرم و پر محبت و مهرى داشتند.

3- محاصره اقتصادى

با محاصره اقتصادى

رسول خدا و كوچ كردن به شعب (دره ) ابوطالب ، راحتى و آسايش از اين خانواده كوچك و بنى هاشم رخت بربست . از اين رو دوران كودكى و شيرخوارگى زهرا (عليها السلام ) در اوضاع بحرانى و انقلابى صدر اسلام گذشت كه در روح حساس و ظريف اين كودك تاثير زيادى گذاشت . علم ثابت كرده كه محيط رشد و نماى كودك و احساسات پدر و مادر در روحيات طفل و ساختن شخصيت او موثر است .

اوضاع غير عادى و حوادث تلخ دوران كودكى حضرت زهرا (عليها السلام ) بدون ترديد در روح حساس او اثر گذاشت . به مدت سه سال او در شعب زندانى بود و دنياى خارج از شعب را نديد.

در پنج سالگى فاطمه بود كه پيامبر و بنى هاشم از تنگناى شعب نجات يافته ، به خانه و زندگى خود مراجعت نمودند. رسول اكرم در دوران سيزده سال (از بعثت تا هجرت ) كه در مكه بودند، با انواع ناملايمات و مشكلات دست به گريبان بودند. آن ايام را تيره ترين اوقات از نظر ظلم و جنايت مشركان نسبت به رسول الله مى توان حساب نمود. احساسى كه خديجه نسبت به مظلوميت محبوبش پيامبر (صلى الله عليه وآله ) داشت ، در روحيات طفل اثر مى گذاشت . زهرا تمام اين گرفتارى ها و ناملايمات را مشاهده مى كرد.

چنين مشكلات و ناهنجارى ها در روح حساس كودك خردسالى چون او تاثيرات غم انگيزى داشت . ستم و جنايت مشركان لحظه به لحظه شديدتر مى شد.

مشركان و كفار تا آنجا كه مى توانستند پيروان آن جناب را آزار و شكنجه

مى دادند. بعضى را در مقابل آفتاب داغ و سوزان حجاز روى ديگ هاى داغ مى خوابانيدند و سنگ هاى سنگين و گرم ، روى سينه هاشان قرار مى دادند. بعضى را مى كشتند، تا اين كه بر حسب صواب ديد پيامبر، عده اى از مسلمان به حبشه مهاجرت كردند. زهراى فهيم و كوچك همه اين مطالب را احساس كرده و تحمل مى نمود. به رغم همه اين سختى ها آن حضرت در دامن پر مهر مادر باليده و نوازش هاى مادر تا حدى ، اثر ناخوشايند صدمات را كاهش مى داد، ولى هنوز بيش از پنج سال از عمر زهرا (عليها السلام ) نگذشته بود كه خديجه (آن بانوى پرهيزكار و همسر مهربان و مادر فداكار خانواده ) چشم از جهان فرو بست . زهراى كوچك ، مادر مهربان و وفادارش را از دست داد. سال دهم بعثت بود كه ابوطالب و خديجه در فاصله كوتاهى ، يكى پس از ديگرى از دنيا رفتند (38) .

اين دو حادثه ناگوار در روح رنج كشيده پيامبر تاثير به سزايى داشت . او بزرگترين يار و غمخوار خود (خديجه ) را از دست داده بود. از طرفى بزرگترين پشتيبان و مدافع او حضرت ابوطالب نيز دار فانى را وداع گفت . ابوطالب به علت موقعيت اجتماعى كه ميان كفار قريش داشت و عموى پيامبر بود، از او حمايت مى كرد، از اين رو كفار و مشركان نمى توانستند پيامبر را در فشار قرار دهند.

همسر محبوب و وفادارش حضرت خديجه ، يار و غمخوار و مشاور داخلى او بود. زمانى كه پيامبر پس از دفن خديجه به خانه

برگشت ، فاطمه دور پدر مى گشت و مى گفت : پدر جان ! مادرم كجاست . پيامبر متحير بود چه جواب بدهد. جبرئيل نازل شد و گفت : در پاسخ فاطمه بگو: مادرت با كمال آسايش و راحتى در كاخى كه از زبر جد ساخته شده زندگى مى كند (39) .

ابوطالب ، حامى بزرگ پيامبر (صلى الله عليه وآله )

ابوطالب رئيس و بزرگ مكه و از نفوذ زيادى بين مكيان و قريش برخوردار بود. وجودش تكيه گاه مهم براى پيامبر و مسلمانان محسوب مى شد. تا زمانى كه در قيد حيات بود، كفار قريش نمى توانستند به پيامبر آسيبى برسانند.

ابوطالب در سراسر عمر از هيچ گونه حمايت و پشتيبانى نسبت به برادر زاده خود كوتاهى ننمود. با وفات ابوطالب (عليه السلام ) كار بر پيامبر سخت تر شد و مبارزه و آزار قريش شدت يافت . در اين زمان آن حضرت هم مشكلات خارج از خانه و اذيت و آزار دشمنان را مى بايست تحمل كند و هم مشكلات داخل منزل و سرپرستى فرزندان بدون مادر را، مخصوصا دختر خردسالى مانند زهراى عزيزش را كه در اولين مرحله زندگى در اين جهان ، خود را يكه و تنها و دور از مهر مادر مشاهده مى كرد. و گرد يتيمى صورتش را گرفته و هميشه در خانه تنها بود و چشم به در داشت كه پدر وارد شود. مشاهده جاى خالى خديجه هنگام ورود پدر، ناراحتى آن دو را صد چندان مى نمود، ولى چه مى شود كرد. آن ها چاره اى جز صبر و مقاومت نداشتند. آزار و اذيت كفار قريش به جايى رسيد

كه در صدد قتل پيامبر بر آمدند. اوضاع غير عادى و وقايع و حوادث گوناگون دوران كودكى حضرت زهرا (عليها السلام ) بدون ترديد آثارى در روح حساس و ظريف او مى گذاشت و زندگى آينده و رفتار و روحيات او تا حدودى مربوط به حوادث آن زمان بود. درباره فاطمه مى نويسند كه : هميشه محزون و غمناك بود. روشن است كه اين حالت به علت ضربه هاى بزرگى است كه بر روحش وارد شده بود، زيرا در اوضاع و احوال سهمگين آن دوران رشد نموده و بزرگ گرديده بود. او ديده بود چگونه پدر و خويشاوندان او در راه انتشار و ترويج دين اسلام و گسترش توحيد و يكتاپرستى ، چه مشقت هايى را متحمل مى شدند و براى هدايت بشر چه فداكارى هايى مى كردند! دخت پيامبر از مردم انتظار داشت بعد از رسول خدا قدر زحمات جانفرساى او را بدانند و هدف مقدس حضرت را دنبال كنند و از راهى كه براى آنان تعيين كرده بود، منحرف نشوند.

فاطمه (عليها السلام ) ، مدافع نبوت

فاطمه وقتى از خانه خارج مى شد، شاهد حوادث تلخى بود. مى ديد پدرش را اذيت كرده و انواع اهانت ها را به او روا مى دارند. يك روز ديد دشمنان در مسجد الحرام نشسته اند و براى قتل پدرش نقشه مى كشند. با چشم اشكبار به خانه بازگشت و تصميم دشمنان را براى پدرش تعريف كرد (40). زهراى مطهر در سنين كودكى انواع حوادث ناگوار را مشاهده مى كرد و به يارى پدر مى شتافت و براى او مادرى مى كرد. پيامبر بعد از خديجه با

زنى به نام سوده ازدواج كرد. او نسبت به فاطمه كم و بيش مهربان بود و اظهار علاقه مى كرد، ليكن براى هر كودك يتيمى دشوار است جاى مادرش زن ديگرى را مشاهده كند. هر چه محروميت فاطمه بيشتر مى شد، اظهار محبت پيامبر به همان نسبت بيشتر مى گشت ، زيرا رسول خدا بدين مطلب توجه داشت كه فاطمه از محبت مادر محروم است و بايد اين كمبود جبران شود. روايت است كه رسول خدا تا صورت فاطمه را نمى بوسيد، به خواب نمى رفت (41) . اين سرگذشت هشت ساله دختر رسول خدا در آن وضع بحرانى و خفقان بود. روشن است كه مانند اين حوادث و صدمات روحى براى هر طفلى پيش آيد، آشفته و درمانده خواهد شد و همين ناملايمات براى ناتوانى روحى و جسمى او كافى خواهد بود. اما دختر رسول خدا مانند ديگر كودكان نبود، زيرا گرفتارى ها و سختى هاى مداوم و مبارزات پى در پى ، روح افراد برجسته را تقويت مى نمايد و استعدادهاى درونى و نهفته آنان به ظهور مى رساند. اوضاع بحرانى و خطرناك و حوادث ناگوار دوران كودكى زهرا (عليها السلام ) نه تنها خللى بر روح آن بزرگوار وارد نساخت ، بلكه روحيه او را تقويت نموده ، براى هر گونه مبارزه آماده و نيرومندش ساخت .

هجرت پيامبر (صلى الله عليه وآله )

شدت اندوه پيامبر در سوگ دو ياور ديرين كه هر كدام سهم به سزايى در پيشرفت اسلام داشتند، موجب شد تا آن بزرگوار سال درگذشت ابوطالب و خديجه را (( عام الحزن )) بنامد، يعنى (( سال غم و اندوه

)) اما خداوند منان هر نعمتى را از بندگان خصوصا بندگان برگزيده اش بگيرد، نعمت ديگرى را عطا مى فرمايد.

هر كدام از اين دو شخصيت فرزندى از خود به يادگار گذاشتند كه همانند آنان نسبت به پيامبر مهربان و فداكار نبود. امير مومنان على (عليه السلام ) يادگار ابوطالب مانند پدرش يار و مدافع شجاع آن حضرت بود.

خديجه دخترش (( فاطمه )) را براى رسول خدا گذاشت . دخترى مهربان ، فداكار و ايثارگر كه هميشه در كنار پدر بود. امير مومنان در آن هنگام نوزده سال داشت ، در حالى كه فاطمه طبق احاديث پنج سال بيشتر نداشت . سه سال قبل از هجرت همراه با حوادث سخت و رخدادهاى تلخ گذشت . اين دوران هر چه بود، سپرى شد و پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به تبليغ دين مبين اسلام مشغول بود. پيشرفت اين آيين مقدس به طور چشم گيرى نمايان بود و وحشت و ترس مشركان و كفار از پيشرفت دين اسلام بيشتر مى شد. آن ها به هر شكل ممكن با پيامبر مبارزه كردند، ولى نتيجه اى نداد. زمانى كه از تلاشهايشان مايوس شدند، جلسه اى تشكيل دادند و تصميم گرفتند پيامبر را به قتل برسانند. قرار بر اين شد كه از هر قبيله يك جوان انتخاب كنند تا خون آن حضرت بين قبائل مختلف پايمال شود. شب موعود ابوسفيان با جوانان برگزيده در خانه حضرت حاضر شدند و اتاق خواب پيامبر را سنگ باران كردند. از طرفى طبق قرار قبلى على (عليه السلام ) برد يمانى پيامبر را به سر كشيده و با فداكارى و از جان گذشتگى در

بستر حضرت خوابيده بود. با اصابت سنگ به دريچه هاى اتاق ، على جلوى پنجره آمد و با كمال خونسردى فرمود: كيستيد و چكار داريد، ابوجهل پرسيد: محمد كجاست ، اميرالمؤ منين فرمود: مگر مرا ديدبان او قرار داديد كه از من سوال مى كنيد، ابوسفيان گفت : برويد منزل ابوبكر، قطعا آن جا رفته است (42) .

آنگاه كه پيامبر عازم هجرت به مدينه و رهسپار غار تور شد، بايستى موقتا از فاطمه (عليها السلام ) جدا شود و دختر يگانه پيامبر در خانه تنها بماند، در حالى كه هشت سال بيشتر نداشت ، ولى همانگونه كه امير مومنان (عليه السلام ) با خوابيدن در بستر پيامبر فداكارى و ايثار خود را به اثبات رساند، زهراى كوچك هم با سكوت و پذيرش هجرت پدر و تنها ماندن خويش ، آمادگى خود را براى قبول رنج هاى رسالت اعلام نمود. نقشه قتل پيامبر طورى زمينه چينى شده بود كه بنى هاشم و عشيره پيامبر نتوانند به خونخواهى اقدام نمايند و ناچار خونبها را بپذيرند (43) .

در برابر چنين توطئه اى پيامبر از جانب خداوند متعال مامور مهاجرت شد (44) .

قبل از آن برخى از سرشناسان يثرب (مدينه ) با پيامبر ملاقات كرده و اسلام را پذيرفته و پيمان بسته بودند اگر پيامبر به يثرب بيايد، با جان و مال و نفرات خود از او و اسلام حمايت كنند. كفار قريش به خانه ابوبكر هجوم آوردند. منزل را جستجو كردند، ولى كسى را نيافتند. صبح روز بعد جلسه فوق العاده در دارالندوه تشكيل دادند. يك نفر به عنوان جارچى از طرف روساى قريش در شهر مكه اعلام

نمود: هر كس محمد را كشته يا زنده بياورد، صد شتر جايزه دارد. با انتشار اين خبر عرب هاى گرسنه ميان دره ها و كوهها پراكنده شدند و به جستجو پرداختند. رسول خدا هنگام حركت با على و فاطمه خداحافظى كرد و به على فرمود: امانت هاى مردم را رد كن ، سپس فاطمه دختر مرا و فاطمه مادر خودت و فاطمه دختر عمويم حمزه را با گروه ديگرى بردار و به سوى مدينه بشتاب كه منتظر شما هستم . آن گاه پيامبر به سوى مدينه حركت كرد. به دستور ابوسفيان (( اميه )) با عده اى مسلح و يك قيافه شناس به نام (( ابوبكر خزاعى )) به جستجوى پيامبر پرداختند. (( ابوبكر خزاعى )) به جستجوى پيامبر پرداختند. (( ابوكرز خزاعى )) از اثر پاى پيامبر مسير را گرفت تا دم غار رسيدند. ابوكرز سر در غار تاريك كرد. اضطراب و ترس فوق العاده اى ابوبكر را فراگرفت . بدنش به لرزه افتاد و گفت : يارسول الله ! ما را ديدند. پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: ابوبكر! مايوس مباش ! خدا با ماست .

ابوكرز گفت : آن ها قطعا ميان غار رفته اند. اميه گفت : خيال نمى كنم . نمى بينى چطور عنكبوت اطراف اين غار تنيده است . ابوكرز خواست داخل غار شود اما چيز نرم و لغزانى زير پاى خود احساس نمود. بيرون جست و فرياد زد: مار مار. اميه گفت : امكان ندارد اين جا آمده باشد.

برويم كوه حنين . پيامبر و ابوبكر سه شبانه روز در غار ثور بودند و روز چهارم روانه مدينه شدند

و در قبا دو فرسخى مدينه منتظر ورود حضرت على و خانواده ماندند.

هجرت امام على (عليه السلام ) و فاطمه زهرا (عليها السلام )

على بن ابيطالب به دستور پيامبر عمل نموده ، فاطمه را چند تن ديگر از زن ها سوار بر شتر نموده و رهسپار مدينه شد. در بين راه (( ابوواقد )) كه مامور راندن شترها بود، آن ها را به سرعت مى راند. على (عليه السلام ) فرمود:با زنها مدارا كن و شترها را آهسته تر بران ، زيرا زنان توانايى ندارند و نمى توانند سختى ها را تحمل كنند. ابوواقد عرض كرد: مى ترسم دشمنان ما را تعقيب كنند. به ما برسند. على (عليه السلام ) فرمود: پيامبر به من فرموده از طرف دشمنان به شما آسيبى نمى رسد.

وقتى به نزديكى (( ضجنان )) رسيدند، هشت سوار از پشت سر به آنها حمله ور شدند. على (عليه السلام ) زنان را در پناهگاهى پياده كرد و با شمشير به دشمنان حمله كرد و پراكنده شان نمود، آنگاه زنان را سوار نموده و به سوى مدينه رهسپار شدند. زمانى كه پيامبر به قبا رسيد، دوازده روز توقف نمود تا على (عليه السلام ) به اتفاق فاطمه (عليها السلام ) و سايرين به حضرت پيوستند و همواره ايشان به مدينه رهسپار شدند (45) . استاد توفيق ابو علم مى نويسد:

هشت سوار نقابدار به همراهى (( جناح )) غلام حرب بن اميه در اين محل (ضجنان ) راه را بر آن ها گرفتند. على (عليه السلام ) دستور داد تا ايمن (پسر ام ايمن ) و ابو واقد شترها را خواباندند و خودش زنان

را فرود آورد. مردان مسلح نزديك آمدند، على در برابر آنها ايستاد. آن ها به حضرت گفتند: خيال نمودى كه مى توانى با اين زنان خودت را نجات دهى . على (عليه السلام ) فرمود: اگر برنگردم ، چه مى شود، گفتند: مجبورت مى كنيم كه برگردى يا سرت را به مكه خواهيم برد و اين كار براى ما خيلى آسان است ! سواران به سوى شترها رفتند. على راه را بر آنها گرفت . (( جناح )) شمشيرى حواله حضرت نمود. على بن ابيطالب خود را كنار كشيد و سپس با شمشير خود او را چنان دو نيمه نمود كه شمشير تا پشت اسب (( جناح )) رسيد. آن گاه پياده گرديد و همچون شير خمشگين بر همراهان او حمله كرد. آن ها از ترس پراكنده شدند و گفتند: پسر ابوطالب بيا و از ما در گذر و ما را ببخش ! على (عليه السلام ) فرمود: من به سوى برادر و پسر عم خود مى روم . حال هر كه از شما مى خواهد خونش ريخته شود، نزديك آيد. پس از آن به ابوواقد و ايمن دستور داد شتران را به راه اندازند و خود نيز فاتح و پيروز به راه ادامه داد تا به قبا رسيد و به پيامبر پيوست . هجرت در غره ربيع الاول سال سيزده بعثت بود (46) .

بدين ترتيب زهرا (عليها السلام ) به پدرش ملحق گرديد و در كنار پدر بزرگوار و مهربانش به آرامش رسيد. زمانى كه رسول خدا در قبا در انتظار ورود اميرالمؤ منين و همراهانش به سر مى برد، مردم مدينه به قبا

كه در دو فرسخى مدينه بود مى آمدند و خدمت پيامبر مى رسيدند.

در يكى از روزها هنگام عصر، على و همراهان وارد شدند، پيامبر با مهربانى فوق العاده او را در آغوش گرفت و جوياى اخبار شد. على (عليه السلام ) اخبار مكه و بين راه را براى پيامبر بازگو نمود. فرداى آن روز كه جمعه بود، رسول الله پس از اقامه نماز به طرف شهر به راه افتاد. از قبا تا مدينه مقدارى راه بود. بين راه روساى قبائل ايستاده بودند.

جلوى ناقه پيامبر را مى گرفتند و عرضه مى داشتند: نزد ما بمان ! پيامبر فرمود: (( ناقه را رها كنيد. او مامور است به هر كجا كه مشيت خالق اوست ، مرا ببرد )) . جمعيت پشت سر آن جناب به راه افتادند. شتر پيامبر به آرامى به راه خود ادامه مى داد. تا اين كه به زمين مسجد النبى كه در آن هنگام انبار خرما بود رسيد و زانو زد. يك بار ديگر هم حركت كرد و چند قدم رفت و باز زانو زد. پيامبر پياده شد. نزديك ترين خانه به آن مكان ، منزل ابوايوب انصارى بود. رسول الله آن خانه را براى سكونت اختيار فرمود، سپس امير مومنان (عليه السلام ) به اتفاق همراهان آن جا فرود آمدند.

پيامبر در انبار خرما كه مجاور منزل ابو ايوب انصارى بود، نماز مى گذارد.

يك روز رسول الله به (( اسعد بن زراره )) فرمود:اين زمين به چه كسى تعلق دارد، اسعد گفت : مالك اين زمين دو جوان هستند. رسول الله فرمود: امكان دارد اين زمين را از آن ها بخريم و محلى

براى تجمع مسلمانان به نام مسجد بنا كنيم . اسعد بن زراره با صاحبان زمين مذاكره كرد. آن ها گفتند: اين زمين را به پيامبر تقديم مى كنيم . اسعد اظهار ارادت آن ها را به پيامبر رساند. پيامبر ضمن تشكر فرمود: من اين زمين را رسما مى خرم و آن ها بايد قيمت آن را قبول كنند. رسول الله زمين را به ده دينار خريد و با كمك مسلمانان مسجد بنا گرديد. در كنار مسجد، پيامبر منزلى براى خود تهيه ديد.

حدود شش ماه از ورود پيامبر به مدينه مى گذشت . شهر در اين مدت عظمت فوق العاده اى پيدا كرده و مورد توجه شبه جزيره عربستان قرار گرفته بود. موقعيت اجتماعى پيامبر باعث شد عده اى به اين فكر بيفتند كه خود را به او نزديك كنند تا بتوانند از موقعيت به دست آمده بهره بردارى نمايند. اينجا بود كه آرمان ازدواج با فاطمه (عليها السلام ) در سينه بزرگان و بزرگزادگان مهاجر و انصار شعله ور شد.

ابوطالب رئيس و بزرگ مكه و از نفوذ زيادى بين مكيان و قريش برخوردار بود. وجودش تكيه گاه مهم براى پيامبر و مسلمانان محسوب مى شد. تا زمانى كه در قيد حيات بود، كفار قريش نمى توانستند به پيامبر آسيبى برسانند.

ابوطالب در سراسر عمر از هيچ گونه حمايت و پشتيبانى نسبت به برادر زاده خود كوتاهى ننمود. با وفات ابوطالب (عليه السلام ) كار بر پيامبر سخت تر شد و مبارزه و آزار قريش شدت يافت . در اين زمان آن حضرت هم مشكلات خارج از خانه و اذيت و آزار دشمنان را مى بايست تحمل

كند و هم مشكلات داخل منزل و سرپرستى فرزندان بدون مادر را، مخصوصا دختر خردسالى مانند زهراى عزيزش را كه در اولين مرحله زندگى در اين جهان ، خود را يكه و تنها و دور از مهر مادر مشاهده مى كرد. و گرد يتيمى صورتش را گرفته و هميشه در خانه تنها بود و چشم به در داشت كه پدر وارد شود. مشاهده جاى خالى خديجه هنگام ورود پدر، ناراحتى آن دو را صد چندان مى نمود، ولى چه مى شود كرد. آن ها چاره اى جز صبر و مقاومت نداشتند. آزار و اذيت كفار قريش به جايى رسيد كه در صدد قتل پيامبر بر آمدند. اوضاع غير عادى و وقايع و حوادث گوناگون دوران كودكى حضرت زهرا (عليها السلام ) بدون ترديد آثارى در روح حساس و ظريف او مى گذاشت و زندگى آينده و رفتار و روحيات او تا حدودى مربوط به حوادث آن زمان بود. درباره فاطمه مى نويسند كه : هميشه محزون و غمناك بود. روشن است كه اين حالت به علت ضربه هاى بزرگى است كه بر روحش وارد شده بود، زيرا در اوضاع و احوال سهمگين آن دوران رشد نموده و بزرگ گرديده بود. او ديده بود چگونه پدر و خويشاوندان او در راه انتشار و ترويج دين اسلام و گسترش توحيد و يكتاپرستى ، چه مشقت هايى را متحمل مى شدند و براى هدايت بشر چه فداكارى هايى مى كردند! دخت پيامبر از مردم انتظار داشت بعد از رسول خدا قدر زحمات جانفرساى او را بدانند و هدف مقدس حضرت را دنبال كنند و از راهى كه براى

آنان تعيين كرده بود، منحرف نشوند.

فاطمه (عليها السلام ) ، مدافع نبوت

فاطمه وقتى از خانه خارج مى شد، شاهد حوادث تلخى بود. مى ديد پدرش را اذيت كرده و انواع اهانت ها را به او روا مى دارند. يك روز ديد دشمنان در مسجد الحرام نشسته اند و براى قتل پدرش نقشه مى كشند. با چشم اشكبار به خانه بازگشت و تصميم دشمنان را براى پدرش تعريف كرد (40). زهراى مطهر در سنين كودكى انواع حوادث ناگوار را مشاهده مى كرد و به يارى پدر مى شتافت و براى او مادرى مى كرد. پيامبر بعد از خديجه با زنى به نام سوده ازدواج كرد. او نسبت به فاطمه كم و بيش مهربان بود و اظهار علاقه مى كرد، ليكن براى هر كودك يتيمى دشوار است جاى مادرش زن ديگرى را مشاهده كند. هر چه محروميت فاطمه بيشتر مى شد، اظهار محبت پيامبر به همان نسبت بيشتر مى گشت ، زيرا رسول خدا بدين مطلب توجه داشت كه فاطمه از محبت مادر محروم است و بايد اين كمبود جبران شود. روايت است كه رسول خدا تا صورت فاطمه را نمى بوسيد، به خواب نمى رفت (41) . اين سرگذشت هشت ساله دختر رسول خدا در آن وضع بحرانى و خفقان بود. روشن است كه مانند اين حوادث و صدمات روحى براى هر طفلى پيش آيد، آشفته و درمانده خواهد شد و همين ناملايمات براى ناتوانى روحى و جسمى او كافى خواهد بود. اما دختر رسول خدا مانند ديگر كودكان نبود، زيرا گرفتارى ها و سختى هاى مداوم و مبارزات پى در پى ، روح افراد

برجسته را تقويت مى نمايد و استعدادهاى درونى و نهفته آنان به ظهور مى رساند. اوضاع بحرانى و خطرناك و حوادث ناگوار دوران كودكى زهرا (عليها السلام ) نه تنها خللى بر روح آن بزرگوار وارد نساخت ، بلكه روحيه او را تقويت نموده ، براى هر گونه مبارزه آماده و نيرومندش ساخت .

هجرت پيامبر (صلى الله عليه وآله )

شدت اندوه پيامبر در سوگ دو ياور ديرين كه هر كدام سهم به سزايى در پيشرفت اسلام داشتند، موجب شد تا آن بزرگوار سال درگذشت ابوطالب و خديجه را (( عام الحزن )) بنامد، يعنى (( سال غم و اندوه )) اما خداوند منان هر نعمتى را از بندگان خصوصا بندگان برگزيده اش بگيرد، نعمت ديگرى را عطا مى فرمايد.

هر كدام از اين دو شخصيت فرزندى از خود به يادگار گذاشتند كه همانند آنان نسبت به پيامبر مهربان و فداكار نبود. امير مومنان على (عليه السلام ) يادگار ابوطالب مانند پدرش يار و مدافع شجاع آن حضرت بود.

خديجه دخترش (( فاطمه )) را براى رسول خدا گذاشت . دخترى مهربان ، فداكار و ايثارگر كه هميشه در كنار پدر بود. امير مومنان در آن هنگام نوزده سال داشت ، در حالى كه فاطمه طبق احاديث پنج سال بيشتر نداشت . سه سال قبل از هجرت همراه با حوادث سخت و رخدادهاى تلخ گذشت . اين دوران هر چه بود، سپرى شد و پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به تبليغ دين مبين اسلام مشغول بود. پيشرفت اين آيين مقدس به طور چشم گيرى نمايان بود و وحشت و ترس مشركان و كفار از پيشرفت دين اسلام

بيشتر مى شد. آن ها به هر شكل ممكن با پيامبر مبارزه كردند، ولى نتيجه اى نداد. زمانى كه از تلاشهايشان مايوس شدند، جلسه اى تشكيل دادند و تصميم گرفتند پيامبر را به قتل برسانند. قرار بر اين شد كه از هر قبيله يك جوان انتخاب كنند تا خون آن حضرت بين قبائل مختلف پايمال شود. شب موعود ابوسفيان با جوانان برگزيده در خانه حضرت حاضر شدند و اتاق خواب پيامبر را سنگ باران كردند. از طرفى طبق قرار قبلى على (عليه السلام ) برد يمانى پيامبر را به سر كشيده و با فداكارى و از جان گذشتگى در بستر حضرت خوابيده بود. با اصابت سنگ به دريچه هاى اتاق ، على جلوى پنجره آمد و با كمال خونسردى فرمود: كيستيد و چكار داريد، ابوجهل پرسيد: محمد كجاست ، اميرالمؤ منين فرمود: مگر مرا ديدبان او قرار داديد كه از من سوال مى كنيد، ابوسفيان گفت : برويد منزل ابوبكر، قطعا آن جا رفته است (42) .

آنگاه كه پيامبر عازم هجرت به مدينه و رهسپار غار تور شد، بايستى موقتا از فاطمه (عليها السلام ) جدا شود و دختر يگانه پيامبر در خانه تنها بماند، در حالى كه هشت سال بيشتر نداشت ، ولى همانگونه كه امير مومنان (عليه السلام ) با خوابيدن در بستر پيامبر فداكارى و ايثار خود را به اثبات رساند، زهراى كوچك هم با سكوت و پذيرش هجرت پدر و تنها ماندن خويش ، آمادگى خود را براى قبول رنج هاى رسالت اعلام نمود. نقشه قتل پيامبر طورى زمينه چينى شده بود كه بنى هاشم و عشيره پيامبر نتوانند به خونخواهى

اقدام نمايند و ناچار خونبها را بپذيرند (43) .

در برابر چنين توطئه اى پيامبر از جانب خداوند متعال مامور مهاجرت شد (44) .

قبل از آن برخى از سرشناسان يثرب (مدينه ) با پيامبر ملاقات كرده و اسلام را پذيرفته و پيمان بسته بودند اگر پيامبر به يثرب بيايد، با جان و مال و نفرات خود از او و اسلام حمايت كنند. كفار قريش به خانه ابوبكر هجوم آوردند. منزل را جستجو كردند، ولى كسى را نيافتند. صبح روز بعد جلسه فوق العاده در دارالندوه تشكيل دادند. يك نفر به عنوان جارچى از طرف روساى قريش در شهر مكه اعلام نمود: هر كس محمد را كشته يا زنده بياورد، صد شتر جايزه دارد. با انتشار اين خبر عرب هاى گرسنه ميان دره ها و كوهها پراكنده شدند و به جستجو پرداختند. رسول خدا هنگام حركت با على و فاطمه خداحافظى كرد و به على فرمود: امانت هاى مردم را رد كن ، سپس فاطمه دختر مرا و فاطمه مادر خودت و فاطمه دختر عمويم حمزه را با گروه ديگرى بردار و به سوى مدينه بشتاب كه منتظر شما هستم . آن گاه پيامبر به سوى مدينه حركت كرد. به دستور ابوسفيان (( اميه )) با عده اى مسلح و يك قيافه شناس به نام (( ابوبكر خزاعى )) به جستجوى پيامبر پرداختند. (( ابوبكر خزاعى )) به جستجوى پيامبر پرداختند. (( ابوكرز خزاعى )) از اثر پاى پيامبر مسير را گرفت تا دم غار رسيدند. ابوكرز سر در غار تاريك كرد. اضطراب و ترس فوق العاده اى ابوبكر را فراگرفت . بدنش به لرزه افتاد و

گفت : يارسول الله ! ما را ديدند. پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: ابوبكر! مايوس مباش ! خدا با ماست .

ابوكرز گفت : آن ها قطعا ميان غار رفته اند. اميه گفت : خيال نمى كنم . نمى بينى چطور عنكبوت اطراف اين غار تنيده است . ابوكرز خواست داخل غار شود اما چيز نرم و لغزانى زير پاى خود احساس نمود. بيرون جست و فرياد زد: مار مار. اميه گفت : امكان ندارد اين جا آمده باشد.

برويم كوه حنين . پيامبر و ابوبكر سه شبانه روز در غار ثور بودند و روز چهارم روانه مدينه شدند و در قبا دو فرسخى مدينه منتظر ورود حضرت على و خانواده ماندند.

هجرت امام على (عليه السلام ) و فاطمه زهرا (عليها السلام )

على بن ابيطالب به دستور پيامبر عمل نموده ، فاطمه را چند تن ديگر از زن ها سوار بر شتر نموده و رهسپار مدينه شد. در بين راه (( ابوواقد )) كه مامور راندن شترها بود، آن ها را به سرعت مى راند. على (عليه السلام ) فرمود:با زنها مدارا كن و شترها را آهسته تر بران ، زيرا زنان توانايى ندارند و نمى توانند سختى ها را تحمل كنند. ابوواقد عرض كرد: مى ترسم دشمنان ما را تعقيب كنند. به ما برسند. على (عليه السلام ) فرمود: پيامبر به من فرموده از طرف دشمنان به شما آسيبى نمى رسد.

وقتى به نزديكى (( ضجنان )) رسيدند، هشت سوار از پشت سر به آنها حمله ور شدند. على (عليه السلام ) زنان را در پناهگاهى پياده كرد و با شمشير به دشمنان حمله كرد

و پراكنده شان نمود، آنگاه زنان را سوار نموده و به سوى مدينه رهسپار شدند. زمانى كه پيامبر به قبا رسيد، دوازده روز توقف نمود تا على (عليه السلام ) به اتفاق فاطمه (عليها السلام ) و سايرين به حضرت پيوستند و همواره ايشان به مدينه رهسپار شدند (45) . استاد توفيق ابو علم مى نويسد:

هشت سوار نقابدار به همراهى (( جناح )) غلام حرب بن اميه در اين محل (ضجنان ) راه را بر آن ها گرفتند. على (عليه السلام ) دستور داد تا ايمن (پسر ام ايمن ) و ابو واقد شترها را خواباندند و خودش زنان را فرود آورد. مردان مسلح نزديك آمدند، على در برابر آنها ايستاد. آن ها به حضرت گفتند: خيال نمودى كه مى توانى با اين زنان خودت را نجات دهى . على (عليه السلام ) فرمود: اگر برنگردم ، چه مى شود، گفتند: مجبورت مى كنيم كه برگردى يا سرت را به مكه خواهيم برد و اين كار براى ما خيلى آسان است ! سواران به سوى شترها رفتند. على راه را بر آنها گرفت . (( جناح )) شمشيرى حواله حضرت نمود. على بن ابيطالب خود را كنار كشيد و سپس با شمشير خود او را چنان دو نيمه نمود كه شمشير تا پشت اسب (( جناح )) رسيد. آن گاه پياده گرديد و همچون شير خمشگين بر همراهان او حمله كرد. آن ها از ترس پراكنده شدند و گفتند: پسر ابوطالب بيا و از ما در گذر و ما را ببخش ! على (عليه السلام ) فرمود: من به سوى برادر و پسر عم خود

مى روم . حال هر كه از شما مى خواهد خونش ريخته شود، نزديك آيد. پس از آن به ابوواقد و ايمن دستور داد شتران را به راه اندازند و خود نيز فاتح و پيروز به راه ادامه داد تا به قبا رسيد و به پيامبر پيوست . هجرت در غره ربيع الاول سال سيزده بعثت بود (46) .

بدين ترتيب زهرا (عليها السلام ) به پدرش ملحق گرديد و در كنار پدر بزرگوار و مهربانش به آرامش رسيد. زمانى كه رسول خدا در قبا در انتظار ورود اميرالمؤ منين و همراهانش به سر مى برد، مردم مدينه به قبا كه در دو فرسخى مدينه بود مى آمدند و خدمت پيامبر مى رسيدند.

در يكى از روزها هنگام عصر، على و همراهان وارد شدند، پيامبر با مهربانى فوق العاده او را در آغوش گرفت و جوياى اخبار شد. على (عليه السلام ) اخبار مكه و بين راه را براى پيامبر بازگو نمود. فرداى آن روز كه جمعه بود، رسول الله پس از اقامه نماز به طرف شهر به راه افتاد. از قبا تا مدينه مقدارى راه بود. بين راه روساى قبائل ايستاده بودند.

جلوى ناقه پيامبر را مى گرفتند و عرضه مى داشتند: نزد ما بمان ! پيامبر فرمود: (( ناقه را رها كنيد. او مامور است به هر كجا كه مشيت خالق اوست ، مرا ببرد )) . جمعيت پشت سر آن جناب به راه افتادند. شتر پيامبر به آرامى به راه خود ادامه مى داد. تا اين كه به زمين مسجد النبى كه در آن هنگام انبار خرما بود رسيد و زانو زد. يك بار ديگر

هم حركت كرد و چند قدم رفت و باز زانو زد. پيامبر پياده شد. نزديك ترين خانه به آن مكان ، منزل ابوايوب انصارى بود. رسول الله آن خانه را براى سكونت اختيار فرمود، سپس امير مومنان (عليه السلام ) به اتفاق همراهان آن جا فرود آمدند.

پيامبر در انبار خرما كه مجاور منزل ابو ايوب انصارى بود، نماز مى گذارد.

يك روز رسول الله به (( اسعد بن زراره )) فرمود:اين زمين به چه كسى تعلق دارد، اسعد گفت : مالك اين زمين دو جوان هستند. رسول الله فرمود: امكان دارد اين زمين را از آن ها بخريم و محلى براى تجمع مسلمانان به نام مسجد بنا كنيم . اسعد بن زراره با صاحبان زمين مذاكره كرد. آن ها گفتند: اين زمين را به پيامبر تقديم مى كنيم . اسعد اظهار ارادت آن ها را به پيامبر رساند. پيامبر ضمن تشكر فرمود: من اين زمين را رسما مى خرم و آن ها بايد قيمت آن را قبول كنند. رسول الله زمين را به ده دينار خريد و با كمك مسلمانان مسجد بنا گرديد. در كنار مسجد، پيامبر منزلى براى خود تهيه ديد.

حدود شش ماه از ورود پيامبر به مدينه مى گذشت . شهر در اين مدت عظمت فوق العاده اى پيدا كرده و مورد توجه شبه جزيره عربستان قرار گرفته بود. موقعيت اجتماعى پيامبر باعث شد عده اى به اين فكر بيفتند كه خود را به او نزديك كنند تا بتوانند از موقعيت به دست آمده بهره بردارى نمايند. اينجا بود كه آرمان ازدواج با فاطمه (عليها السلام ) در سينه بزرگان و بزرگزادگان مهاجر و

انصار شعله ور شد.

فصل دوم : ازدواج فاطمه (عليها السلام )

1- ازدواج فاطمه (عليها السلام )

فاطمه زهرا عليها السلام دختر رسول خدا در آن زمان ، از دوشيزگان ممتاز عصر خود بود. پدر و مادرش از شريف ترين و اصيل ترين خانواده هاى قريش بودند. او به عالى ترين كمالات انسانى آراسته بود و همواره مورد توجه بزرگان قريش و رجال با شخصيت و ثروتمند قرار داشت و گاه و بيگاه از او خواستگارى مى كردند اما رسول خدا دوست نداشت كسى در اين باره سخنى گويد. پيامبر با خواستگاران طورى رفتار مى نمود كه خيال مى كردند مورد غضب پيامبر قرار گرفته اند. (47) رسول خدا فاطمه را براى على نگهداشته بود و دوست داشت از جانب او پيشنهاد خواستگارى شود. (48)

پيامبر از جانب خدا مامور بود نور را با نور كابين ببندد. (49) پيشنهادها از اطرف به محضر پيامبر (صلى الله عليه وآله ) سرازير مى گرديد. يكى از خواستگاران ابوبكر بود. روزى خدمت پيامبر رسيد و پيشنهاد خود را به عرض حضرت رساند، رسول الله فرمود: تعيين همسر او با خدا است . بعد از او عمر خدمت رسول خدا آمد و فاطمه را خواستگارى نمود. جواب رسول خدا همان بود. (50)

اصحاب احساس كرده بودند كه پيامبر مايل است دخترش را به ازدواج على (عليه السلام ) در آورد. يك روز عمر و ابوبكر و سعد بن معاذ و گروهى ديگر در مسجد نشسته بودند و از هر درى سخن مى گفتند. در اين بين صحبت از فاطمه به ميان آمد. ابوبكر گفت : همه اعيان و اشراف عرب از فاطمه خواستگارى كردند و همه جواب

رد شنيدند و رسول خدا مى فرمايد: تعيين همسر فاطمه با خداست اما على تا حال در مورد خواستگارى هيچ اقدامى نكرده است . شايد دليلش تهيدستى او باشد. آنگاه ابوبكر افزود: اين مطلب بر من روشن است كه خدا و پيامبر، فاطمه را براى على نگه داشته اند.

سپس از عمر سعد خواست پيش على بروند. سعد، ابوبكر را در اين كار خير تشويق نمود. عمر و ابوبكر و سعد بدين قصد از مسجد خارج شدند و به منزل على رفتند. حضرت در منزل نبود. به جستجوى او پرداختند و ايشان را در نخلستان يكى از انصار يافتند كه آبكشى مى كرد و درختان خرما را آبيارى مى نمود على پرسيد: از كجا مى آييد و به چه منظور اين جا آمده ايد؟ ابوبكر گفت : يا على در كمالات بر سايرين برترى دارى و از موقعيت خود و علاقه اى كه رسول خدا به تو دارد، كاملا آگاهى . اشراف و بزرگان قريش براى خواستگارى فاطمه رفته اند، ولى پيامبر دست رد به سينه همه زده و تعيين همسر فاطمه را به دستور خدا دانسته است . گمان مى كنم خدا و رسول ، فاطمه را براى تو گذاشته اند. به چه علت در اين اقدام كوتاهى مى كنى . على (عليه السلام ) پس از شنيدن سخنان ابوبكر اشك در چشمانش حلقه زد و فرمود: اى ابابكر! احساسات درونى مرا تحريك نمودى و موضوعى را كه از آن غافل بودم ، ياد آورى كردى . به خدا سوگند! همه خواستگار فاطمه اند. من هم بدين موضوع علاقه دارم . تنها چيزى كه مرا

از اقدام باز داشته ، فقر و تهيدستى است . ابوبكر گفت : چنين نگو، زيرا دنيا و آنچه در آن هست ، نزد خدا و رسولش ارزشى ندارد. در خواستگارى فاطمه تعجيل كن ! مى بينم كه رسول خدا در برابر خواستگاران فاطمه فرمود كه با پروردگار است .

فهميده مى شود كه تزويج فاطمه قبل از آنكه روى زمين صورت پذيرد، به فرمان خداوند در ملا اعلى ميان فرشتگان انجام گرفته است . در اين مورد روايات زيادى وارد شده است كه به يك روايت بسنده مى كنيم :

من المناقب عن على (عليه السلام ) قال : قال رسول الله (صلى الله عليه وآله ): اءتانى ملك فقال : يا محمد! ان الله يقرء عليك السلام و يقول لك قد زوجت فاطمه من على فزوجها منه و قد امرت شجره طوبى ان تحمل الدر و الياقوت و المرجان ، و ان اءهل السماء قد فرحوا لذلك ، و سيولد منهما ولدان سيدا شباب اءهل الجنه و بهما يزين اءهل الجنه فابشر يا محمد فانك يا محمد فانك خير الاءولين و الاخرين ؛ (51) رسول خدا فرمود: فرشته اى نزد من آمد و گفت : يا محمد! خداوند عزوجل سلامت مى رساند و مى فرمايد: من فاطمه را به على تزويج نمودم . تو نيز همين عمل را انجام بده و فرمان دادم درخت طوبى ، در و ياقوت و مرجان نثار كند و اهل آسمان از اين امر شادمان گشتند. به زودى از اين ازدواج دو فرزند به وجود مى آيند كه سرور جوانان اهل بهشت بوده و بهشت به وجود آن دو زينت

مى يابد. پس اى محمد! مژده باد تو را، كه تو بهترين مردم از اولين و آخرين هستى !

على (عليه السلام ) در خانه پيامبر بزرگ شده بود و دختر رسول خدا را به خوبى مى شناخت و با روحيات و اخلاق او كاملا آشنا بود. هر دو در خانه پيامبر (عليه السلام ) و خديجه (عليها السلام ) بزرگ و تربيت شده بودند (52) و مى دانست همسرى بهتر از فاطمه وجود نخواهد داشت ، از اين رو او را از صميم قلب دوست داشت و مى دانست چنين موقعيت مناسبى دست نخواهد داد. اما اوضاع بحرانى اسلام و گرفتارى و فقر اقتصادى مسلمانان ، على (عليه السلام ) را مشغول ساخته بود، به طورى كه به خواسته هاى شخصى خود توجهى نداشت . على اندكى درباره پيشنهاد ابوبكر تامل كرد. اطراف و جوانب قضيه را به خوبى بررسى نمود. از يك طرف تهيدستى و فقر اقتصادى خود و ساير مسلمانان و حوادث و گرفتارى هاى عمومى را مشاهده مى كرد، از طرف ديگر فكر مى كرد موقع ازدواجش فرا رسيده و در حدود بيست و يك سال يا زيادتر از عمرش مى گذرد و بايد خواه ناخواه ازدواج كند (53) .

چگونگى ازدواج با فاطمه (عليها السلام )

جريان خواستگارى على (عليه السلام ) را فتال نيشابورى در روضه الواعظين و شيخ صدوق در امالى و عيون اخبار الرضا به نحو ديگرى از حضرت رضا (عليه السلام ) و او از پدران گرامى اش از حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) نقل كرده اند كه آن جناب فرمود:

من قصد تزويج فاطمه دختر محمد (صلى الله

عليه وآله ) را داشتم و شب و روز در اين فكر بودم ، ولى شرم و حيا جرات نمى داد كه اين مطلب را به عرض برسانم . روزى به خدمت رسول خدا مشرف شدم .

فرمود: يا على ! آيا تو را رغبت به ازدواج هست ، عرض كردم : رسول خدا داناتر است . پيش خود فكر كردم كه آن جناب مى خواهد يكى از زنان قريش را به من تزويج كند و بيم آن داشتم كه فاطمه از دستم برود. از مقصود وى آگاه نبودم تا اينكه رسول خدا دوباره مرا نزد خود احضار فرمود. من در خانه (( ام سلمه )) نزد آن حضرت حضور يافتم . به من فرمود: يا على ! بشارت باد تو را كه خداى تعالى امر مرا در مورد ازدواج تو كفايت كرد. عرض كردم : يا رسول الله ! چگونگى آن را بيان فرماييد. فرمود: جبرئيل نازل شد، سنبل و ترنفل به من داد. آن ها را گرفته و بوييدم و از سبب آن پرسيدم ، گفت : خداى تعالى به فرشتگان و ساكنان بهشت دستور داد كه بهشت را از نهال ها و نهرها و ميوه ها و درختان آن زينت دهند و نسيم بهشت را فرمان داد تا به انواع عطرها وزيدن گرفت و حوريان را نيز دستور داد سوره هايى را از قرآن بخوانند و منادى از عرش صدا زد كه روز وليمه على بن ابيطالب است . خداوند فرشتگان را فرمود كه گواه باشيد من فاطمه را به على تزويج نمودم و آن ها را براى هم پسنديدم ، آن گاه

ابر سفيدى فرستاد كه بر آنها از مرواريد و زبر جد و ياقوت بهشتى باريد و فرشتگان از سنبل و قرنفل بهشت نثار كردند و اين از نثار فرشته هاست (54) .

در بحار الانوار آمده كه على (عليه السلام ) با شنيدن پيشنهاد ابوبكر در فكر فرو رفت و ديگر نتوانست به كار ادامه دهد به منزل آمد و خود را آماده نمود به خدمت رسول اكرم شتافت . پيامبر در خانه ام سلمه قرار داشتند على (عليه السلام ) به خانه ام سلمه رفت و در زد پيامبر به ام سلمه فرمود: در را باز كن ، كوبنده در شخصى است كه خدا و رسول او را دوست دارند. او هم خدا و رسول را دوست دارد. عرض كرد: يا رسول الله ! پدر و مادرم فدايت ! كيست كه درباره اش چنين داورى مى كنى ، فرمود: اى ام سلمه ! ساكت باش ، مردى دلاور و شجاع است . برادر و پسر عمويم و محبوبترين مردم نزد من است .

ام سلمه از جاى جست و در را باز كرد. على (عليه السلام ) داخل منزل شد، سلام نمود و در حضور پيامبر نشست و از خجالت سرش بزير انداخت و نتوانست تقاضاى خويش را عرضه بدارد. ساعتى طول كشيد و هر دو ساكت بودند، تا پيامبر فرمود: يا على ! گويا براى حاجتى نزد من آمده اى كه از مطرح كردنش خجالت مى كشى . حاجت خود را بخواه و مطمئن باش تمام خواسته هايت قبول مى شود. على (عليه السلام ) عرض كرد: يا رسول الله ! پدر و مادرم فداى

تو باد! من در خانه شما بزرگ شده و شما بهتر از پدر و مادر در تربيت من كوشش نموده اى . به بركت وجود شما هدايت شدم . يا رسول الله ، به خدا سوگند. اندوخته دنيا و آخرت من شما هستى . اكنون موقع آن شده كه براى خود همسرى انتخاب كنم و تشكيل خانواده دهم . اگر صلاح بدانى دختر خودت فاطمه را به عقد من درآورى . سعادت بزرگى نصيب من شده است (55) .

رسول الله صورتش از سرور و شادمانى بر افروخته شد و با چهره اى خندان گفت : يا على ! آيا براى عروسى چيزى دارى ، پاسخ داد: پدر و مادرم قربانت ! شما از وضع من كاملا آگاهى . تمام ثروت من عبارت است از: يك شمشير، يك زره و يك شتر. فرمود: تو مرد جنگ و جهادى . بدون شمشير نمى توانى در راه خدا جهاد كنى . شتر نيز از ضروريات زندگى تو محسوب مى شود. بايد با آن آب كشى كنى و زندگى خود و خانواده ات را تامين نمايى و در مسافرت بارت را بر آن حمل كنى . تنها چيزى كه مى ماند زره است . من به همان زره اكتفا مى كنم . يا على ! مى خواهى بشارتى به تو بدهم ، عرض كرد: آرى ، يا رسول الله ! پدر و مادرم فداى شما! هميشه نيك خوى و خوش زبان بوده ايد. فرمود: قبل از اين كه نزد من بيايى ، جبرئيل نازل شد و گفت : دخترت فاطمه را با على كابين ببند. مجلس ازدواج آنان در

عالم بالا قبل از ازدواج آن ها در زمين برگزار شده است (56) . پيامبر افزود: يا على ! تو زودتر به مسجد برو و من بعد خواهم آمد و در حضور مردم مراسم عقد را برگزار كنيم و خطبه بخوانيم . على (عليه السلام ) مسرور و خوشحال به جانب مسجد حركت كرد.

ابوبكر و عمر را در راه ديد، سوال كردند، گفت : رسول خدا دخترش فاطمه را به من تزويج كرد. اكنون مى آيد تا در حضور مردم مراسم عقد را انجام دهد. پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در حالى كه صورتش از شادمانى مى درخشيد، وارد مسجد شد و بلال فرمود: مهاجر و انصار را در مسجد جمع كن . هنگامى كه همه جمع شدند، بر فراز منبر رفت . پس از حمد و ثناى الهى فرمود: اى مردم ! آگاه باشيد كه جبرئيل بر من نازل شد و از جانب خدا پيام آورد كه مراسم عقد على و فاطمه در عالم بالا در حضور فرشتگان برگزار شده است و دستور داد كه در زمين نيز آن مراسم را انجام دهم و شما را بر آن گواه گيرم . پس نشست و به على فرمود: برخيز و خطبه عقد را بخوان . على برخواست و خطبه عقد را خواند (57) .

در كشف الغمه و ساير كتب تاريخى روايت شده كه على (عليه السلام ) جهت خواستگارى خدمت پيامبر رسيد و پس از سلام در حضور او نشست و سر را پايين انداخت و از شرم و حيا نتوانست منظور خود را بيان كند. رسول خدا فرمود: يا على ! تو را

حاجتى هست ، بگو، مطمئن باش كه حاجت تو برآورده مى شود. على عرض كرد، يا رسول الله ! شما مى دانيد كه مرا از كودكى از پدر و مادر گرفته و در خانه خود پرورش داده ايد و خداوند مرا به وسيله شما نيرومند ساخت . دلم مى خواهد خانه اى داشته و همسرى اختيار كنم تا با او مانوس شوم . از اين رو خدمت شما آمدم كه با كمال ميل دخترتان فاطمه را خواستگارى كنم . آيا با تقاضاى من موافقت مى فرماييد، رسول خدا شادمان شد و فرمود: صبر كن تا از فاطمه اجازه بگيرم . پيامبر نزد فاطمه (عليها السلام ) رفت و فرمود: دخترم ! على بن ابيطالب را به خوبى مى شناسى . براى خواستگارى تو آمده است . آيا اجازه مى دهى تو را به عقد او درآورم ، فاطمه خجالت كشيد و سكوت كرد و چيزى نگفت . پيامبر سكوت او را علامت رضايت دانست (58) .

رسول خدا نزد على آمد و فرمود: آيا براى اين امر چيزى دارى ، على (عليه السلام ) عرض كرد: پدر و مادرم فدايت ! من چيزى از شما پنهان نمى كنم . آنچه دارم يك شمشير و يك زره و يك شتر مى باشد. رسول خدا فرمود: شمشير براى تو كه مرد جنگى ، لازم است و شتر براى گذران زندگى تو ضرورى است . پس مى ماند زره تو، كه من آن را به مهر زهرا مى پذيرم . پس افزود:

يا اءباالحسن ! اءبشرك ، قال على (عليه السلام ) فقلت نعم ، فداك اءبى و اءمى ،

فقال رسول الله (صلى الله عليه وآله ) اءبشر يا اءباالحسن . فان الله عزوجل قدر زوجكها من السماء من قبل اءن اءزوجكها من الارض ؛ (59) رسول خدا فرمود: يا على ، آيا بشارت دهم تو را عرض كرد: بله ، پدر و مادرم فدايت ! فرمود: بشارت باد! اى على كه خداى تعالى فاطمه را به تو در آسمان تزويج نمود، پيش از آن كه من او را در زمين به تو تزويج كنم .

پيامبر (صلى الله عليه وآله ) راه و رسم ازدواج صحيح را عملا به مسلمانان آموزش داد. اين ازدواج بايد درسى باشد براى تمامى مسلمانان كه اگر جوانى براى خواستگارى به منزل آنها آمد، بايد قبل از هر چيز جنبه هاى دين و اخلاقى او را مورد بررسى قرار دهند. اگر جوانى متدين و پرهيزكار بود، ولى از مال دنيا بى بهره بود، بهتر از مردى است كه در رفاه مادى بوده ، ولى هوسران باشد، زيرا ثروت نه تنها مايه خوشبختى نيست ، بلكه بسيارى از اوقات مايه وزر و وبال و گرفتارى مى گردد. رسول اكرم مى توانست يكى از ثروتمندان قريش را كه خواستگار دخترش بودند بپذيرد، اما از اين كه على (عليه السلام ) كه تهيدست و فقير بود و به خواستگارى فاطمه مى آيد، مسرور و شادمان گرديده و موافقت خويش را اعلام مى دارد. در تمام كتب تاريخى از مسرت و شادمانى رسول خدا هنگام خواستگارى على (عليه السلام ) ياد شده زيرا آن جناب على (عليه السلام ) را جوانى پرهيزكار، شجاع ، و فداكار مى شناسد، از اين رو با كمال

ميل و رغبت با ازدواج آنها موافقت مى فرمايد. پس بايد به اين سيره نبوى تاسى كرد و معيار در شناخت افراد را ايمان و تقوى دانست ، نه ثروت و پست و مقام !

عروسى فاطمه (عليها السلام )

پس از مراسم عقد رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) شادمان و مسرور به خانه برگشت و به زنان دستور داد براى فاطمه مجلس جشن و شادى فراهم كنند. مراسم ازدواج در روز اوگل يا ششم ذى الحجه سال دوم يا ششم هجرى انجام گرفت (60) . على (عليه السلام ) به بازار رفت و با فروش زره خود به چهارصد درهم ، نزد رسول خدا برگشت و آن را به عنوان مهريه فاطمه (عليها السلام ) خدمت حضرت تقديم كرد. رسول الله پول را گرفته و مقدارى از آن را به بلال داد و فرمود: با اين پول عطر و وسايل آرايش خريدارى كند. بقيه را به ابوبكر سپرد و فرمود: جهيزيه و وسائل زندگى فاطمه را تهيه كند. عده اى از ياران را مثل (( مقداد بن اسود )) ماموريت داد به عنوان دستيار ابوبكر با وى به بازار بروند. على (عليه السلام ) مى فرمايد: يك ماه از مراسم عقد گذشت . روزى برادرم عقيل نزد من آمد و گفت : از ازدواج تو بسيار خوشحالم ، چرا از رسول خدا خواهش نمى كنى فاطمه را به خانه ات بفرستد، تا به وسيله عروسى شما چشم ما روشن گردد. على (عليه السلام ) فرمود: خيلى مايلم عروسى كنم ، ولى از رسول خدا، خجالت مى كشم . عقيل عرض كرد: تو را به

خدا سوگند، اكنون با من بيا تا به خدمت پيامبر برويم ! على با برادرش عقيل به طرف منزل رسول خدا به راه افتاد. در بين راه به (( ام ايمن )) برخوردند و جريان را برايش گفتند. ام ايمن گفت : اجازه بدهيد من با رسول خدا صحبت كنم ، زيرا در اين گونه موارد كلام زن ها موثرتر است . ام سلمه و ساير زنان از موضوع خبردار شدند و خدمت پيامبر رسيدند و عرض كردند: يا رسول الله ! پدر و مادرمان فدايت ! براى موضوعى خدمت شما رسيديم كه اگر خديجه زنده بود چشمش به آن روشن مى شد. وقتى پيامبر نام خديجه را شنيد، اشكش جارى شد و فرمود:

كجا خديجه پيدا مى شود! هنگامى كه مردم مرا تكذيب مى نمودند، او مرا تصديق كرد و اموالش را در اختيار من گذارد تا در راه دين خدا مصرف كنم . خديجه زنى بود كه خدا بر من وحى فرستاد كه بدو بشارت دهم : خدا خانه اى از زمرد در بهشت بدو عطا خواهد كرد.

ام سلمه عرض كرد: پدرم و مادرم فدايت شود شما هر چه درباره خديجه مى فرماييد صحيح است . خداوند ما را با او محشور گرداند يا رسول الله ، برادر و پسر عموى شما ميل دارد همسرش رابه منزل ببرد. فرمود: چرا خودش در اين باره صحبتى نمى كند، عرض كرد: خجالت مى كشد پيامبر به ام ايمن فرمود: على (عليه السلام ) را نزد من حاضر كن . وقتى على (عليه السلام ) خدمت پيامبر رسيد، فرمود: يا على ! آيا ميل دارى همسرت را

به منزل ببرى . عرض كرد: آرى ، يا رسول الله فرمود: خدا مبارك گرداند! همين امشب يا فردا وسايل عروسى را فراهم مى كنم . سپس به همسرانش فرمود: فاطمه را زينت كنيد و خوشبويش نماييد و اتاقى برايش فرش كنيد، تا مراسم عروسى را برگزار كنيم (61) .

از نوشته مورخان بر مى آيد كه زهرا (عليها السلام ) را در حدود يك ماه پس از انجام مراسم عقد به خانه على بردند. رسول اكرم به على فرمود كه در عروسى بايد وليمه داده شود. يكى از سنن و مستحبات شرع ، وليمه دادن در هنگام عروسى است . على (عليه السلام ) خرما و روغن گرفته ، نزد رسول خدا آورد. حضرت خرما را ميان روغن سرخ كرده و گوسفند چاقى فراهم نمود و نان هم تهيه شد (62) . و در روايت ديگر على (عليه السلام ) مى فرمايد:

مقدارى از پول زره را رسول خدا به ام سلمه داد و ده درهم از آن را به من داد و فرمود: با اين پول مقدارى روغن و خرما و كشك بخر و بياور. من دستور آن حضرت را انجام داده ، خريدم و آوردم . رسول خدا سفره چرمى خواست و آستين ها را بالا زد و از آن خرما و كشك و روغن غذايى تهيه كرد (63) . بعد فرمود: هر كسى كه مايل هستى دعوت نما. به مسجد رفتم و ديدم جمع زيادى از اصحاب در مسجد حضور دارند. من شرم داشتم عده اى را دعوت كنم و عده اى را دعوت نكنم .از اين رو روى بلندى رفته و گفتم

: اى مردم ! همگى براى صرف وليمه فاطمه بياييد. مردم دسته دسته راه افتادند و جمعيت زيادى جمع شدند. من از كمى غذا خجالت مى كشيدم . چون رسول خدا متوجه شد فرمود: على جان ! من از خدا مى خواهم كه اين غذا را بركت دهد.

(على (عليه السلام ) مى فرمايد:) تمام آن جمعيت غذا خوردند و چيزى از غذا كم نشد و در حق ما به خير و بركت دعا كردند.

چون غروب شد، زنان پيامبر فاطمه را زينت كرده و عطرآگين نمودند. رسول خدا على را در سمت راست و فاطمه را در سمت چپ خود نشانيد و پيشانى آن ها را بوسيد و دست دخترش را در دست على گذاشت و فرمود: على جان ! فاطمه همسر خوبى است . آن گاه به فاطمه فرمود: دخترم ! على شوهر خوبى است . سپس در حق آن ها دعا كرد. بعد زنان پيامبر در حالى كه ارجوزه و شعرهايى مى خواندند، با تشريفات خاصى آن ها را به سوى حجله روانه كردند (64) .

ابابكر با مبلغى كه پيامبر به او داده بود، لوازم يك زندگى كوچك را براى فاطمه خريدارى نمود.

فهرست جهيزيه حضرت زهرا (عليها السلام )

يك عدد پيراهن (7 درهم )؛ روسرى يك عدد (4 درهم )؛ چادر مشكى ، يك عدد؛ بقچه اى با ريسمان ليف خرما پيچيده شده ؛ رختخواب كتان كه از علف و برگهاى خشك درخت خرما پر شده بود؛ رختخوابى كه از پشم گوسفند و رويه آن از كتان بود؛ متكا دو عدد كه روى آن چرم دباغى شده طايف و بار آن ليف خرما بود

و دو عدد ديگر به همين ترتيب كه داخل آن پشم گوسفند بود؛ پرده پشمى ، يك عدد؛ حصير، يك عدد؛ حصير پشمى ، يك عدد؛ آسياب دستى ؛ باديه مسى ، يك عدد؛ كاسه چوبى ، يك عدد؛ مشك آب ، يك عدد؛ كوزه آب خورى ، دو عدد؛ آرد بيز (الك )؛ ظرف سفالى ، يك عدد؛ بازو بند نقره اى ، دو عدد.

اين اثاثيه را ابابكر به اتفاق ساير صحابه به خانه پيامبر آورد. رسول خدا نگاهى به جهيزيه انداخت و سر را به طرف آسمان بلند كرد و عرضه داشت :

الله بارك لقوم جل آنيتهم الخزف ؛ خدايا به آن زندگى كه ظروف گرانمايه اش در سفال خلاصه مى شود، بركت عنايت فرما!

اين جهيزيه دختر رسول خدا و خليفه مسلمانان بود.

2. آداب ازدواج در اسلام

اسلام به مسلمانان مى فرمايد: اگر جوانى براى خواستگارى دختر شما آمد، قبل از هر كار به جنبه هاى دينى و اخلاقى او نظر كنيد. اگر با ايمان و پاكدامن بود و اخلاقى نيكو داشت ، به وصلت او با دخترتان موافقت نماييد. اسلام معتقد است كه ازدواج نبايد بر پايه ثروت استوار گردد. اسلام ثروت را تنها عامل خوشبختى خانواده نمى داند و مى فرمايد: فضايل اخلاقى و كمالات نفسانى و علاقه دينى داماد، بر ثروت و مال برترى دارد. پيامبر (صلى الله عليه وآله ) مى فرمايد:

وقتى كسى به خواستگارى دختر شما آمد، اگر اخلاق و ايمانش را پسنديديد، با وى وصلت نماييد. اگر برنامه ازدواج شما بر خلاف اين دستور باشد، مفاسد بزرگ و گرفتارى هاى زيادى در پى دارد.

پيامبر به دستورهايى كه به

مردم مى داد خود عمل مى نمود، به همين جهت پرهيزكارى و كمالات و فضايل اخلاقى على (عليه السلام ) را بر ثروت بى شمار عبدالرحمن و عثمان ترجيح داد و فقر او را عيب ندانست (65) .

اسلام مهريه سنگين را به صلاح مردم جامعه نمى داند و توصيه مى كند كه اگر دين و اخلاق داماد را پسنديديد درباره مهريه سختگيرى نكنيد و به كم قناعت كنيد. پيامبر (صلى الله عليه وآله ) مى فرمايد:

(( بهترين زنان امت من كسانى هستند كه زيبا و كم مهر باشند (66) )) .

امام صادق (عليه السلام ) فرمود:

(( مهر سنگين نقطه ضعفى براى زن است (67) )) .

اسلام معتقد است كه مسابقه در زياد كردن مهريه زندگى را بر مردم مشكل مى كند. با ايجاد تسهيلات در امر ازدواج ، جوانان را به تشكيل خانواده تشويق نمود تا از مفاسد اجتماعى و بسيارى از ناهنجارى ها جلوگيرى شود. مهريه هاى سنگين در آغاز زندگى ، به وضع روحى و آسايش خاطر داماد لطمه مى زند. رسول اكرم براى اين كه عملا به مردم نشان داده و بفهماند مهريه سنگين به صلاح هيچ خانواده اى نيست ، دختر عزيزش را با كمترين مهريه به عقد على (عليه السلام ) درآورد، حتى به عنوان دين و قرض چيزى بر عهده او قرار نداد.

پيامبر هنگام خروج از منزل على و زهرا (عليهما السلام ) دستگيره در را گرفت و فرمود:

طهر كماالله و طهر نسلكما اءنا سلم لمن سالمكها، اءنا حرب لمن حاربكما، استودعكما الله و استخلفه عليكما؛ خدا شما و نسلتان را پاك و پاكيزه گرداند. با دوستان شما دوست

هستم و با دشمنان شما دشمن هستم . اكنون وداع مى كنم و شما را به خدا مى سپارم .

على مى فرمايد: تا سه روز پيامبر نزد ما نيامد. صبح روز چهارم كه نزد ما مى آمدند، به اسماء بنت عميس برخورد كردند فرمودند: چرا اينجا ماندى ، اسماء گفت : پدر و مادرم فدايت ! جوان هنگام ازدواج به زنى كه كمك او باشد نيازمند است ، تا احتياجاتش را بر آورده كند. من هم به همين دليل ماندم كه نيازهاى فاطمه را بر آورده كنم . پيامبر فرمود: اى اسماء! خداوند حوائج دنيا و آخرتت را برآورده سازد (68) !

پيامبر با فاطمه خلوت كرد و پرسيد: همسرت را چگونه يافتى ، عرض كرد: خداوند بهترين مردان را نصيب من كرده است ، ولى زنان قريش كه به ديدنم آمدند گفتند: پدرت تو را به ازدواج مردى درآورده كه فقير و تهى دست است . پيامبر فرمود: دخترم ! پدر و شوهرت فقير نيستند. گنج هاى زمين را از طلا و نقره بر من عرضه داشتند، ولى من نعمت هاى اخروى را بر ثروت و مال دنيا ترجيح دادم . دخترم ! براى تو همسرى برگزيدم كه در اسلام آوردن مقدم بر همه بود. از جهت دانش و حلم و عقل نيز بر تمام مردم برترى دارد. خداوند در بين تمام مردم ، من و شوهرت را برگزيد. همسر خوبى دارى . قدرش را بدان و از فرمانش سرپيچى مكن . سپس على را خواند و فرمود: با همسرت مدارا و مهربانى كن ! بدان كه فاطمه پاره تن من است . هر كس

او را بيازارد، مرا اذيت كرده و هر كس او را خشنود كند، مرا خشنود نموده است . با شما وداع مى كنم و به خدا مى سپارمتان .

زهرا (عليها السلام ) در خانه على (عليه السلام )

خانواده كوچكترين واحد تشكيل دهنده اجتماع است . افراد اين اجتماع بايد در حريم خانواده به آداب دينى و فضايل اخلاقى تربيت يابند و پرورش و رشد نمايند: تا اجتماع سالم و مترقى را به وجود آورند. هر يك از زن و مرد كه ركن اصلى و اساسى خانواده محسوب شوند، وظايفى دارند كه بايد در انجام آن كوشا باشند.

آنچه به عهده بانوى خانه گذاشته شده است ، اداره امور خانه و برقرار كردن نظم و آرامش مى باشد، تا مرد خانواده با خيال آسوده بتواند در خارج از منزل به فعاليت ادامه دهد. از آنجا كه زن فطرتا خواهان بچه دارى و شوهر دارى مى باشند، اگر اين مهم را كه ذاتى است ، به گونه اى نيكو انجام دهد، در سعادت و ترقى خانواده سهم به سزايى خواهد داشت . فاطمه (عليها السلام ) از اين قانون مستثنى نبود. از اين رو رسول خدا كارهاى زندگى دختر و دامادش را تقسيم نمود و به فاطمه فرمود: كارهاى داخل خانه با تو باشد و امور مربوط به خارج خانه را بر عهده على گذاشت (69) .

مرحوم كلينى از حضرت صادق (عليه السلام ) روايت مى كند كه اميرالمؤ منين هيزم فراهم مى كرد، آب مى كشيد و خانه را جارو مى نمود. فاطمه (عليها السلام ) آرد مى كرد و خمير درست نموده و نان مى پخت

(70) .

جابر بن عبدالله انصارى روايت مى كند: روزى رسول خدا فاطمه را ديد كه از نمد شتر جامه اى بر تن كرده ، در حالى كه دستاس مى كرد، بچه اش را هم شير مى داد. پيامبر از مشاهده آن حال اشك ديدگانش جارى شد و به زهرا فرمود: دختر جان ! تلخى و سختى هاى دنيا را به خاطر شيرينى نعمت هاى آخرت تحمل كن . زهرا عرض كرد: خداوند را به خاطر نعمت هايش سپاسگزارم .

زهرا در زندگانى كوتاه خود با على (عليه السلام ) در دامن خويش چهار فرزند تربيت نمود كه هر كدام به نوبه خود منشا تحولات بزرگ دينى و اجتماعى و سياسى بود و عالم بشريت تا ابد به وجود آنها افتخار خواهد كرد (71) .

فاطمه (عليها السلام ) با همه مشغله اى كه داشت ، شوهرش را كه غالب اوقاتش در صحنه هاى پيكار سپرى مى شد و با مرگ هم آغوش بود، مورد توجه و محبت قرار داده ، او را به انجام وظايف خطيرش تشويق مى نمود.

علاوه بر امور داخلى خانه ، شوهرش را در كارهايش يارى مى كرد. پس از بازگشت از غزوه احد كه حضرت امير (عليه السلام ) در دفاع از رسول خدا زياده از حد مقاومت كرده و گروه بسيارى از مشركان را به هلاكت رسانده بود، شمشير خون آلودش را براى شستن به فاطمه داد و فرمود:

خذى هذا السيف فقد صدقنى اليوم ؛ اين شمشير را بگير كه امروز ايمان و شجاعت مرا تصديق نمود.

رسول خدا نيز فرمود:

خذيه يا فاطمه فقد ادى بعلك ما عليه و قد قتل الله بسيفه

صناديد قريش ؛ (72) بگير شمشير را كه شوهرت امروز دين خود را ادا نمود و خداوند به وسيله شمشير او بزرگان قريش را به هلاكت رسانيد.

دختر يگانه شخص اول اسلام از كار كردن عار نداشت و از زير بار كارهاى دشوار خانه ، شانه خالى نمى كرد. به اندازه در منزل زحمت مى كشيد كه على (عليه السلام ) به شدت ناراحت مى شد و خدمات او را تحسين مى نمود.

روزى به يكى از اصحاب فرمود: مى خواهى از وضع خودم و فاطمه براى تو بگويم . آن قدر در خانه آب آورد كه آثار مشك بر بدنش ديده مى شد. آن قدر آسياب كرد كه دستهايش تاول زد. آن قدر در نظافت و تميز كردن و پختن نان و غذا زحمت كشيد كه لباس هايش كثيف شد و زمانى كه كار بر او سخت شد، گفتم خوب است خدمت پيامبر برسى و جريان را برايش بازگو كنى ، شايد خادمى برايت تهيه كند تا در خانه دارى به تو كمك كند. فاطمه خدمت پدر بزرگوارش رسيد، خجالت كشيد حاجتش را بيان كند. بدون خواستن حاجت به خانه برگشت . پيامبر احساس كرد كه فاطمه حاجتى داشته ، از اين رو صبح روز بعد به منزل ما تشريف آوردند.

سلام كرد، پاسخ داديم . داخل خانه شد و پيش ما نشست و فرمود: فاطمه جان ! ديشب به چه منظور به منزل ما آمدى ، فاطمه خجالت كشيد حاجتش را بگويد. من عرض كردم : يا رسول الله ! فاطمه آن قدر آب آورده كه بند مشك در سينه اش اثر گذاشته ، آن قدر

آسياب كرده كه دست هايش تاول زده ؛ آن قدر خانه را تميز و مرتب كرده و غذا پخته كه لباس هايش كثيف شده است . من گفتم خدمت شما برسد، شايد خادم و كمك كارى به وى عطا كنى . پيامبر فرمود: فاطمه جان ! مى خواهى عملى به شما ياد دهم كه از هر خادمى بهتر باشد. وقتى خواستى بخوابى ، سى و سه مرتبه بگو: سبحان الله ؛ سى و سه مرتبه بگو: الحمدالله ؛ سى و چهار مرتبه بگو: الله اكبر. اين ذكر صد مرتبه بيش نيست ، ولى در نامه عمل ثواب هزار حسنه دارد. فاطمه جان ! اين ذكر را اگر هر روز صبح بگويى ، خداوند كارهاى دنيا و آخرتت را اصلاح خواهد نمود. فاطمه در جواب پدر گفت : از خدا و رسولش راضى شدم (73) .

يك روز بلال از وقت معمول ديرتر به نماز صبح حاضر شد. رسول خدا علت دير آمدن را پرسيد، عرض كرد: زمانى كه به مسجد مى آمدم ، به منزل فاطمه رفتم . ديدم مشغول آسياب كردن است و بچه او گريه مى كند. عرض كردم : اى دختر پيامبر! اجازه بده يكى از كارها را من انجام دهم . فرمود: بچه دارى از من بهتر ساخته است . اگر ميل دارى ، در آسياب كردن كمك كن . من مشغول آسياب كردن شدم . به اين جهت ديرتر به مسجد رسيدم . پيامبر فرمود: به فاطمه ترحم كردى ، خدا به تو ترحم كند (74) !

فاطمه زنى نبود كه فقط در گوشه منزل به اداره داخلى مشغول باشد و از

حوادث و اوضاع مربوط به جهان اسلام بى خبر باشد. از تاريخ استفاده مى شود كه فاطمه (عليها السلام ) در جريان مربوط به اسلام و مسلمانان بوده و مخصوصا به حوادث جنگ و جبهه كاملا توجه داشت ، نه تنها مشوق پدر و شوهرش بود، بلكه در مواقع لزوم در صحنه پيكار حضور پيدا كرده و كارهايى انجام مى داد. در تاريخ نوشته اند: بعد از جنگ احد وقتى صورت خون آلود پدر را ديد، او را بغل گرفته و گريه كرد و خونها را از صورت پدر پاك نمود. على آب آورد و فاطمه صورت پدر را شست ، ولى خون بند نمى آمد. سرانجام فاطمه قطعه حصيرى را سوزاند و خاكسترش را روى زخم گذاشت تا خون قطع شد (75) . فاطمه هميشه شوهرش را تشويق و تحسين مى نمود و فداكارى ها و شجاعت هاى او را تحسين مى كرد و بدين وسيله دل او را گرم مى كرد و براى جنگ آماده اش مى نمود. نيز با نوازش محبت آميزش تن خسته و جراحات شوهرش را تسكين مى داد. على (عليه السلام ) مى فرمايد: (( وقتى به خانه مى آمدم و به زهرا نگاه مى كردم ، تمام غم و غصه هايم برطرف مى شد (76) )) .

زهراى اطهر از نظر موقعيت اجتماعى

دختر رسول خدا بزرگترين شخصيت جهان بشريت است . شخصيتى كه علاوه بر فرزند پيامبر بودن ، از ارزش والايى برخوردار است . بانويى كه الگو و نمونه كامل براى زنان مسلمان مى باشند. زنان امروز اگر خواهان سعادت و پيشرفت هستند، بايد از او پيروى نمايند

تا به سعادت دنيا و آخرت نايل آيند. امام على (عليه السلام ) نيز بعد از پيامبر (صلى الله عليه وآله ) بزرگترين شخصيت اسلام بود. ايشان از نظر زهد، تقوا، شجاعت ، شهامت ، انسانيت ، و پرهيزكارى بى نظير بود. اما ازدواج اين دو شخصيت با عظمت و بزرگى ، در نهايت سادگى برگزار مى گردد، تا براى مسلمانان درسى باشد.

زهراى مرضيه پس از ازدواج وارد مرحله جديدى از مسوليت شد، آن هم با همسرى مانند على كه سپهسالار شجاع و نيرومند اسلام و مشاور مخصوص پيامبر گرامى اسلام بود. اوضاع زمان هم بسيار حساس بود و در هر سال چندين جنگ واقع مى شد كه على (عليه السلام ) در تمام يا اكثر آن ها شركت داشت . اداره چندين زندگى كار ساده نبود، ولى دختر پيامبر چون على (عليه السلام ) را دومين موجود عالم هستى در امور معنوى مى شناخت ، او را دوست داشته و به او عشق مى ورزيد. از اين رو در طول دوران زندگيش در مقابل هر مشكلى مقاومت مى كرد. اين عشق و علاقه متقابل بود. عشق على (عليه السلام ) به فاطمه به جهت شخصيت معنوى فاطمه بود. امام على (عليه السلام ) توجه داشت كه عشق فوق العاده پيامبر نسبت به فاطمه بدون دليل نمى باشد. على (عليه السلام ) مى ديد از روزى كه زهرا در خانه وى قدم گذارده ، رسول الله به اين دختر ابراز محبت مى كند كه اگر يك پدر عادى تا اين اندازه به دختر خود، بعد از ازدواج ابراز محبت كند، ممكن است مورد اعتراض و

ايراد مردم واقع شود.

(( نافع بن حمراء )) مى گويد: هشت ماه در خدمت پيامبر بودم . آن حضرت هر روز صبح قبل از اذان صبح هنگامى كه براى انجام فريضه نماز از منزل خارج مى شد، در بين راه تا مسجد، جلوى در خانه فاطمه مى ايستاد و صدا مى زد:

السلام عليك يا اءهل البيت و رحمه الله و بركاته . انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس و يطهركم تطهيرا؛ سلام بر شما، اى اهل بيت ! همانا خداوند اراده نمود از شما پليدى را برطرف كند و شما را پاك و پاكيزه قرار دهد. شبانگاهان هم كه براى استراحت به طرف منزل رهسپار مى شد، در منزل زهرا را مى كوبيد و وارد خانه مى شد. زهرا را مى بوسيد و مى فرمود: بوى بهشت را از زهرا استشمام مى كنم ، سپس به خانه خود مى رفت . چنين دختر و شخصيتى درباره اش روايت است كه : فاطمه هرگز بدون اجازه على از خانه خارج نشد. هيچ گاه او را غضبناك نكرد، زيرا مى دانست اسلام مى فرمايد: هر زنى شوهرش را غضبناك كند، خداوند نماز و روزه اش را قبول نمى كند تا اين كه شوهرش راضى شود (77) . مبادا خيال شود على (عليه السلام ) از مردان خودپسندى بوده كه از همسرش انتظاراتى زياد داشته باشد اما خود مردى متعهد نباشد و خود را مالك الرقاب و صاحب اختيار زن بداند. ابدا چنين نبود! على (عليه السلام ) مى دانست همان موقع كه او در ميدان كارزار در مقابل دشمن شمشير مى زد، همسرش نيز در سنگر داخلى

اسلام كه همان منزل است ، به جهاد مشغول مى باشد.

3. همسردارى و تربيت فرزندان

در غياب على (عليه السلام ) تمام كارهاى داخلى خانه بر عهده حضرت زهرا بود.

علاوه بر خانه دارى ، تربيت اطفال هم به عهده او بود و در اين امر خطير كمال جديت را مى نمود. هر مردى اگر از طرف همسر و اطفالش خيالش آسوده باشد، در فعاليت هايى كه در خارج از منزل مربوط به اوست ، فعالتر و موفق تر از مردانى است كه ذهنشان نسبت به كاشانه شان راحت نمى باشد. يكى از وظايف سنگين و مهم دختر رسول خدا، بچه دارى و تربيت آنها بود. فاطمه (عليها السلام ) پنج فرزند داشت : حسن ، حسين ، زينب ،ام كلثوم ، محسن .

پنجمين فرزند آن حضرت (محسن ) سقط شد. دو پسر و دو دختر حضرت باقى ماند. فرزندان فاطمه اشخاص عادى نبودند و چنين مقدر شده بود كه نسل پيامبر از فاطمه به وجود آيد. رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمود:

خداوند ذريه پيامبران را در صلب آن ها قرار داده ، ولى نسل مرا در صلب على مقرر فرمود. پس من پدر اولاد فاطمه هستم (78) .

مشيت خداوند بر اين شد كه بزرگان دين و خلفاى معصوم پيامبر از نسل پاك دختر رسول خدا به وجود آيند، از اين رو يكى از وظايف سنگين زهرا (عليها السلام ) تربيت فرزندانش بود. اين كار بسيار مهم و آينده سازى بود. اسلام علاوه بر اين كه اداره امور اطفال را به عهده پدر و مادر مى گذارد، آنها را در قبال وظيفه بزرگترى مسئول مى

داند. اسلام شخصيت آينده كودك را مرهون تربيت و پرورش و مراقبت پدر و مادر مى داند. دختر رسول خدا كه در دامن وحى تربيت يافته بود، از تربيت و پرورش كودكان غافل نبود. او مى دانست كه بايد امام تربيت كند و نمونه و الگوهايى را به جامعه تحويل دهد كه آينه و معرف حقيقت اسلام باشند. اين كار آسانى نبود. او به زينب درس فداكارى و شجاعت داد تا تحت تاثير دستگاه بيداد يزيد قرار نگيرد و با سخنان آتشين خود، ستمگرى هاى يزيد را افشا نمايد. او امام حسن را چنان تربيت كرد كه به خاطر مصالح اسلام و مسلمانان مهر سكوت بر لب زند و به وسيله صلح با معاويه به گوش مسلمانان برساند كه اسلام تا سر حد امكان صلح را بر جنگ مقدم مى دارد. او امام حسين (عليه السلام ) را تربيت كرد كه در راه اسلام ، جان عزيز خود و فرزندانش را فدا كند و به عالم بشريت ايثار و از خود گذشتن را بياموزد.

حضرت زهرا از زن بودن خود احساس حقارت نمى كرد و مقام زن را بسى شامخ و قابل احترام ارزيابى مى نمود.

لياقت زن و مادر بودن را در آن مى ديد كه دستگاه آفرينش چنين مسئوليت سنگينى را به عهده او گذاشته بود. شايد اكثر مردم گمان كنند كه تربيت كودك از زمانى آغاز مى شود كه طفل خوب و بد را تشخيص دهد، و قبل از آن تربيت معنايى ندارد اما اين نظريه رد شده ، زيرا به اعتقاد دانشمندان ، تربيت كودك از هنگام تولد آغاز مى گردد. بر دانشمندان

فن تربيت و روانشناسان ثابت گرديده كه اطفال در طول دوران كودكى به محبت و اظهار علاقه نيازمندند. كودك انتظار دارد كه مورد محبت پدر و مادر قرار گيرد و والدين به او ابراز محبت نمايند. آغوش گرم مادر و محبت خالصانه پدر، روح بشر دوستى و علاقه و همنوع را در كودك مى دمد و او را به زندگى اميدوار مى سازد. كودك اگر مورد بى مهرى قرار گيرد، ترسو و ضعيف بار مى آيد. پس محبت كردن به كودك يكى از نيازهاى ضرورى او به شمار مى رود و در پرورش او نقشى اساسى دارد. روانشناسان بر اين نظرند كه مربى بايد شخصيت كودك را پرورش دهد و اعتماد به نفس را به او تلقين نمايد. چنين شخصى در اجتماع منشا اثر واقع خواهد شد و به كارهاى پست تن در نخواهد داد و زير بار ذلت و خوارى نخواهد رفت . اين شخصيت باطنى مرهون تربيت خانوادگى است و به روحيات پدر و مادر بستگى دارد. تمام اين نكات ظريف را از ديد تيزبين حضرت زهرا (عليه السلام ) در مورد فرزندانش غافل نمى ماند.

نامگذارى حسن و حسين (عليهماالسلام ) و تربيت آنان

زمانى كه امام حسن (عليه السلام ) متولد شد، او را در پارچه زردى پيچيده ، خدمت رسول خدا آوردند. فرمود: مگر به شما نگفتم نوزاد را در پارچه زرد نپيچيد! پيامبر پارچه را دور انداخت و او را در پارچه سفيدى پيچيده ، در بغل گرفت و در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه خواند. سپس به على (عليه السلام ) فرمود: نامش را چه گذاشته ايد،

على عرض كرد: بر شما سبقت نمى گيريم . پيامبر فرمود: من هم بر خدا سبقت نمى گيرم . جبرئيل نازل شد و فرمود: خداوند سلام و تبريك گفته و فرموده : اسم او حسن بگذاريد و آن زمان كه حسين (عليه السلام ) متولد گرديد، مانند امام حسن براى نامگذارى خدمت پيامبر آوردند كه جبرئيل نازل شد و اسم حسين را بر او نهاد (79) . سلمان فارسى مى گويد: روزى وارد منزل فاطمه (عليها السلام ) شدم و مشاهده كردم فرزند او حسين كه در آن زمان شير خواره بود، از شدت گرسنگى در گهواره گريه مى كند و فاطمه با عجله مشغول دستاس كردن است و جو آرد مى كند. از خون دست او دستاس خونى گرديده و كنيز خدمتكارش بيكار نشسته بود. ديدن اين منظره مرا متاثر كرد. عرض كردم : اى دختر پيامبر، چرا دستور نمى فرماييد فضه جو را دستاس كند، فرمود: برنامه كار منزل بين من و او تقسيم شده ، يك روز خدمات خانه به عهده اوست و يك روز به عهده من . امروز نوبت من است و فضه بايد استراحت كند.

سلمان مى افزايد: عرض كردم : اى دختر رسول خدا! من بنده آزاد شده شمايم . اجازه فرماييد جو را آرد كنم و شما فرزند خود را ساكت كنيد. فاطمه قبول نمود و مشغول آرام كردن حسن و حسين شد. من مقدارى جو آرد نمودم و سپس به مسجد رفتم .

دختر رسول خدا با اين رفتار طريقه درست برخورد صحيح با كارگر را به همه مسلمانان نشان مى دهد و در واقع به همه كارفرمايان

(چه در ادارات و چه در كارخانه ها و مزارع ) برخورد انسانى و اسلامى را نسبت به اين طبقه زحمتكش ياد آورى مى كند. اميد است زنان مسلمان و مومن از اين بانوى پرهيزكار الگو گرفته و نسبت به خدمتكاران و زيردستان خود، عطوفت و رافت بيشترى به خرج دهند. روايت شده روزى رسول الله (صلى الله عليه وآله ) به نماز جماعت مشغول بود. وقتى به سجده مى رفت ، امام حسين بر پشت او سوار مى شد. زمانى كه پيامبر سر از سجده بر مى داشت ، او را گرفته و كنار مى گذاشت و به همين كيفيت نمازش را به پايان رسانيد. يك يهودى كه جريان را مشاهده مى كرد، عرض كرد: شما نسبت به كودكانتان طورى رفتار مى كنيد كه ما از آن امتناع داريم . پيامبر فرمود: شما اگر به خدا و رسول او ايمان داشتيد، با كودكان خود مدارا مى نموديد. يهودى به واسطه رفتار پيامبر مسلمان شد (80) . روزى رسول خدا از در خانه فاطمه عبور مى كرد، صداى گريه حسين را شنيد. فاطمه را صدا زد و فرمود: (( مگر نمى دانى گريه حسين مرا اذيت مى كند (81) )) . روزى پيامبر حسن و حسين را بر دوش خود سوار نموده و بين راه گاهى حسن و گاهى حسين را مى بوسيد. مردى عرض كرد: يا رسول الله ! اين دو كودك را دوست مى دارى ، فرمود: (( آرى ، هر كس اين دو را دوست بدارد، با من دوستى نموده و هر كس با آنان دشمنى نمايد، با من دشمنى كرده است

(82) )) .

روزى پيامبر روى منبر نشسته بود و حسن كنار آن حضرت قرار داشت . گاهى به مردم نگاه مى كرد و گاهى به حسن و فرمود: (( فرزندم حسن آقا و بزرگ است . اميد است به بركت او بين امتم اصلاح شود (83) )) .

حضرت زهرا روزى حسن و حسين را به خدمت رسول خدا آورد و عرض كرد: حسن و حسين فرزند شما هستند. چيزى به آنها عطا فرماييد، حضرت فرمود: (( حلم و سيادت خود را به حسن بخشيدم و شجاعت وجود خودم را به حسين عطا نمودم (84) )) .

روزى پيامبر در منزل حضرت زهرا استراحت مى كرد. حسن آب خواست ، رسول خدا برخواست و قدرى شير دوشيد، سپس در ظرفى ريخته و به حسن داد. حسين از جا برخاست و به طرف حسن آمد كه كاسه شير را از دست او بگيرد. پيامبر جلوى حسين را گرفت و نگذاشت شير را از حسن بگيرد. حضرت زهرا كه اين منظره را تماشا مى كرد، عرض كرد: يا رسول الله ! گويا حسن را بيشتر دوست دارى ، پاسخ داد: چنين نيست ، بلكه علت دفاع من از حسن بدين علت است كه او حق تقدم دارد و زودتر از حسين تقاضاى شير كرده است . پيامبر گرامى با اين برخورد عملا درس نظم و رعايت حقوق ديگران را به آن ها مى آموزد.

بايد كودك را طورى تربيت نمود كه نه از گرفتن حق خود ناتوان باشد و نه حقوق ديگران را پايمال كند. روزى حسن و حسين خطى نوشتند. امام حسن به امام حسين گفت : خط من

از خط تو بهتر است . امام حسين گفت : نه ، خط من بهتر است . نزد مادر خود رفتند تا او قضاوت كند خط كدام بهتر است . فاطمه (عليها السلام ) ديد هر چه بگويد، ديگرى دلتنگ مى گردد. فرمود: از پدرتان بپرسيد. على (عليه السلام ) هم از قضاوت خوددارى نمود و گفت : از جد خود سوال كنيد. پيامبر هم حاضر به قضاوت نگرديد. از جبرئيل سوال كرد، جبرئيل هم از اسرافيل پرسيد، بالاخره رسيد به اين كه خداوند قضاوت كند. خداوند هم داورى را به مادرشان واگذار نمود. فاطمه دانه هاى گردن بند خود را روى زمين ريخت و فرمود: هر كه بيشتر جمع كند خط او بهتر است . شروع به جمع كردن دانه ها نمودند. يك دانه روى زمين مانده بود كه خداوند به جبرئيل امر نمود آن را دو نيم كن تا هيچ كدام ناراحت نشوند (85) .

خاندان وحى عملا به ما مى آموزند كه نبايد بين فرزندان تفاوتى قائل شد و بهترين كار اين است كه با آنها به طور مساوى رفتار نمود و بين دختر و پسر، كوچك و بزرگ ، زشت و زيبا، خوش فكر و بالعكس نبايد فرقى گذاشت ، زيرا اين گونه تفاوت ها موجب حسادت و كينه توزى خواهد شد و اثرى منفى در زندگى آنها به جا خواهد گذاشت . هيچ رفتار مانند تبعيض بين فرزندان باعث ناهنجارى و عصيان آنها نخواهد شد و آثارى مخرب خواهد گذاشت .

ساده زيستى

پيامبر (صلى الله عليه وآله ) هرگاه از سفر باز مى گشت ، به خانه فاطمه مى رفت . يك

بار كه از سفر برگشتند، به خانه دختر خود رفتند و ديدند زيورهايى برگردن و گوشواره در گوش و دستبند در دست ها آويخته است . اصحاب در خانه ايستاده بودند. نمى دانستند برگردند يا بمانند، زيرا توقف حضرت به طول انجاميد اما ناگهان رسول خدا از خانه بيرون آمدند، در حالى كه آثار غضب در چهره اش نمودار بود. پيامبر روى منبر رفت . فاطمه (عليها السلام ) دريافت كه پيامبر ناراحت شده ، از اين رو گوشواره ، دستبند و گردن بند خود را باز كرد و در پارچه پيچيد و آن ها را به مسجد خدمت پيامبر فرستاد و گفت : به پيامبر بگوييد: دخترت سلام رساند و گفت : اين ها را در راه خدا انفاق بفرما، پيامبر تا چشمش به اشياء افتاد، خوشحال گرديد و سه بار فرمود:

فاطمه فعلت فداها ابوها؛ مطابق رضايت خداوند رفتار نمود، پدرش فدايش باد (86) !

با اين كه زهراى اطهر مرتكب گناهى نشده بود و شرعا اشكالى نداشت كه داراى زينت باشد، از آنجايى كه اين قبيل تجملات با روحيه معنوى و روحانى فاطمه منافات داشت ، اين بانوى گرامى آن ها را تقديم پدر نمود، زيرا هر اندازه انسان به امور مادى گرايش پيدا كند، به همان مقدار از مقام معنوى او كاسته خواهد شد. زندگى دختر پيامبر در نهايت سادگى و بدون پيرايه بود، حتى در زمانى كه عده اى از مهاجران در صفه هاى مسجد زندگى فقيرانه اى داشتند، باز ساده زيستى زهراى مرضيه زبانزد همه بود.

روشن است محبتى كه پيامبر به فاطمه داشت و احترام خاصى كه براى او قائل بود،

تنها بدان جهت نبود كه دختر اوست ، چرا كه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرزندان ديگرى هم داشت . آنچه زهرا را از ساير زنان عالم ممتاز مى كند، خصوصيات اخلاقى و رفتارى او است ، چه در زندگى خانوادگى و چه اجتماعى و چه ساده زيستى و پرهيزكارى و بسيارى از صفات برجسته ديگر كه الگوى زنان جامعه اسلامى است .

فصل سوم : كمالات حضرت زهرا (عليها السلام )

1. فضايل حضرت زهرا (عليها السلام )

پيامبر فرمود: (( بهترين زنان عالم چهار نفرند: مريم دختر عمران ، فاطمه دختر محمد، خديجه دختر خويلد، و آسيه دختر فرعون (87) )) .

نيز فرمود: (( فاطمه از بهترين زنان بهشت است (88) )) .

رسول اكرم در حالى كه دست فاطمه را در دست داشت فرمود:

(( هر كس اين را مى شناسد كه مى شناسد و هر كسى كه نمى شناسد، اين فاطمه دختر محمد و پاره تن و روح من است . هر كس او را اذيت كند، مرا اذيت كرده و هر كس مرا اذيت كند، خدا را اذيت كرده است (89) )) .

ام سلمه گويد: (( فاطمه شبيه ترين مردم به رسول خدا بود (90) )) .

روزى على (عليه السلام ) از پيامبر سوال كرد: من نزد شما محبوبترم يا فاطمه ، رسول خدا فرمود: (( اءنت اءعز منها و هى اءحب منك )) . ابو سعيد خدرى مى گويد: يك روز على بن ابيطالب سخت گرسنه بود. به فاطمه گفت : نزد تو غذايى هست كه به من بدهى ، عرض كرد: نه ، سوگند به خدايى كه پدرم را به نبوت و تو را به وصايت گرامى داشت !

هيچ چيز نزد من نيست . دو روز است كه هيچ طعامى نداشته ايم جز غذاى مختصرى كه به تو دادم و تو را بر خود و اين دو پسرم (حسن و حسين ) مقدم داشتم .

على فرمود: (( چرا مرا آگاه نكردى تا چيزى برايتان تهيه كنم ، عرض كرد: اى ابوالحسن ! من از خدا شرم مى كنم چيزى كه توانايى آن را ندارى ، از تو بخواهم . على (عليه السلام ) از نزد فاطمه با اعتماد و توكل به خداوند بيرون آمد و يك دينار قرض كرد. در حالى كه تصميم داشت براى خانواده خود چيزى تهيه كند، با (( مقداد بن اسود )) برخورد كرد. اين جريان در روزى بسيار گرم بود، به طورى كه آفتاب روى سر را مى سوزاند و زمين در زير پا داغ بود و آزار مى داد. على چون مقداد را بسيار ناراحت ديد و ناخشنود يافت فرمود: چه موضوعى در چنين وقتى تو را از خانه و ناخشنود يافت . فرمود: چه موضوعى در چنين وقتى تو را از خانه و خانواده ات بيرون آورده است . مقداد عرض كرد: اى ابوالحسن ، مرا واگذار و از من سوال مكن ! فرمود: اى برادر! اين غير ممكن است . تا از وضع تو آگاه نشوم ، نمى گذارم بروى .

عرض كرد: برادر! به خاطر خدا دست از من بردار و از حالم مپرس ! فرمود: برادر! ممكن نيست . حال خود را از من پنهان مكن . عرض كرد: اى ابوالحسن ! اينك كه اصرار دارى و قبول نمى كنى مى گويم . به

خدايى كه محمد را به نبوت و تو را به وصايت گرامى داشت ! مرا جز تلاش براى يافتن چيزى از خانه بيرون نياورد. از پهلوى خانواده ام آمدم در حالى كه همه گرسنه بودند و گريه اهل و عيال را نتوانستم تحمل كنم . غمگين و تنها بيرون آمدم . داستان من اين است .

على به طورى گريست كه اشك به محاسن مبارك او رسيد و فرمود: به آنچه سوگند ياد كردى ! سوگند ياد مى كنم مرا هم همان چيزى از خانه بيرون آورد كه تو را به كوچه كشيد. اينك دينارى قرض كرده ام و تو را بر خود مقدم مى دارم . دينار را به او داد و خود به مسجد پيامبر رفت و نماز ظهر و عصر و مغرب را در مسجد خواند.

وقتى رسول خدا نماز مغرب را تمام كرد، از كنار على (عليه السلام ) عبور كرد و او را كه در صف اول قرار داشت ديد. به او اشاره كرد، على برخاست و دنبال پيامبر روانه شد و جلوى يكى از درهاى مسجد به او رسيد.

سلام كرد، پيامبر جواب سلام را داد و فرمود: اى ابوالحسن ! آيا نزد تو چيزى براى شام هست كه همراه تو بيايم ، على سر بزير افكند و ساكت ماند و از خجالت در مقابل پيامبر متحير بود كه چه جوابى بدهد.

پيامبر جريان دينار را و اينكه از كجا تهيه كرده و به چه كسى داده بود مى دانست . خداوند به پيامبر وحى فرموده بود كه آن شب را نزد على باشد. پيامبر چون سكوت على را ديد فرمود: اى ابوالحسن

! يا بگو (( نه )) تا برگردم يا (( بلى )) تا همراه تو بيايم . على از روى شرم و به جهت احترام عرض كرد: بفرماييد، در خدمت شما هستم . پيامبر دست على را گرفت و آمدند تا بر فاطمه وارد شدند. آن بانوى گرامى در محراب نماز بود و نماز را به اتمام رسانده بود. پشت سر او ديگى قرار داشت كه بخار از آن متصاعد بود.

فاطمه چون صداى پيامبر را شنيد، از محراب خارج شده و بر پدر سلام كرد. فاطمه عزيزترين فرد نزد پيامبر بود.

حضرت جواب سلام او را داده و دست مبارك را بر سر او كشيد و نوازش فرمود و پرسيد: دخترم ! چگونه روز را شب آوردى . خداوند بر تو رحمت آورد، به ما شام بده . خداوند تو را بيامرزد و همانا آمرزيده است . فاطمه ديگ غذا را برداشت و نزد پيامبر و على آورد. على چون غذا را ديد و بوى دلپذير آن را استشمام نمود، نگاهى به فاطمه كرد. فاطمه عرض كرد: سبحان الله ! چرا اين گونه به من نگاه مى كنى . آيا خلافى انجام داده ام كه مستوجب اين نگاه باشم . على فرمود: چگونه متعجب نباشم . روز گذشته سوگند ياد كردى كه دو روز است غذايى نيافته اى .

فاطمه به آسمان نگاه كرد و گفت : خداى من در آسمان و زمينش آگاه است كه به حق گفتم . فرمود: اى فاطمه ! اين غذا از كجا رسيده كه نه رنگ آن را ديده و نه چنين رائحه دلپذيرى بوييده ام و بهتر از آن نخورده

ام . رسول خدا دست مباركش را به شانه على نهاد و اشاره اى كرد و فرمود: اى على ! اين عوض دينار تو و پاداش دينار تو از طرف خداوند است . خداوند به هر كسى كه بخواهد، روزى بدون حساب مى دهد. آنگاه پيامبر گريست و فرمود: سپاس خداى را كه شما را پيش از آن كه از دنيا ببرد، پاداش بخشيد و تو را اى على ، همانند زكريا و فاطمه را همچون مريم دختر عمران قرار داد كه هرگاه زكريا به محراب عبادت مريم وارد مى شد، نزد او رزق و طعام مى يافت (91) . بى علت نيست كه پيامبر فرمود: (( لو لا على لم يكن لفاطمه كفو (92) ؛ اگر على نبود كفو و همشاءنى براى فاطمه وجود نداشت )) .

ماجراى ديگر

در يكى از روزها زهرا و فرزندانش و على (عليهماالسلام ) از شدت گرسنگى توان نداشتند و چيزى در منزل يافت نمى شد، تا سد جوع كنند. زهرا (عليها السلام ) لباس خود را نزد زن يهودى گرو گذاشت و مقدارى جو گرفت . به خانه آورده ، آرد كرد و نان تهيه نمود. همسر يهودى كه به خانه آمد پرسيد: در خانه اين نور چيست ، زن گفت : نور لباس فاطمه است . مرد در همان حال مسلمان شد و زن او هم مسلمان گرديد و همسايه ها و هشتاد نفر از آشنايان آمدند تا اين منظره را ديدند مسلمان شدند (93) .

وجود حضرت زهرا والاتر از اين است كه براى لباس و ظواهر اهميت و ارزشى قائل شود. آن بانوى گرامى تفاوتى بين لباس

نو و كهنه قائل نبود. ايشان از نظر اجتماعى بالاترين موقعيت را دارا بود. دختر رسول گرامى اسلام برترين شخصيت در جزيره العرب بود. از طرفى همسر على (عليه السلام ) بود كه وصى و جانشين پيامبر و سپهسالار لشكر او بود. علاوه بر آن سرمايه فدك را در اختيار داشت كه ثروت عظيمى بود. او مى توانست بهترين زندگى و لباس را داشته باشد اما مى بينيم براى سد جوع مجبور مى شود لباس كهنه خود را گرو بگذارد و به پاداش گذشت از ظواهر دنيوى ، خداوند چنان بركتى به اين لباس مى دهد كه به وسيله آن هشتاد يهودى مسلمان مى شوند. اين زندگى بايد درسى باشد براى زنان مسلمان جهان كه ارزش واقعى خود را در يابند و شخصيت وجودى خود را برترى دهند و به ظواهر دنيا مشغول نشوند. اگر چنين كنند به همان نسبت از معنويت فاصله مى گيرند.

نافع بن ابى الحمراء مى گويد: هشت ماه پيامبر را مى ديدم كه هر روز هنگامى كه براى نماز صبح بيرون مى آمد، به در خانه فاطمه مى رفت و مى فرمود: سلام بر شما اى اهل بيت ! وقت نماز است . همانا خداوند اراده فرموده كه از شما اهل بيت را از هر گونه ناپاكى دور نموده و پاكتان سازد (94) .

رسول اكرم براى اطلاع همه ياران اهل بيت خود را در موقعيت هاى مختلف به مردم معرفى مى نمود تا همگى بدانند آيه تطهير در شان آنها نازل شده است . مقصود از تطهير تنها طهارت ظاهرى نيست ، بلكه طهارت و پاكى از هر گونه پليدى ظاهرى

و باطنى است ، زيرا (( ال )) در كلمه (( الرجس )) براى (( استغراق جنس )) است و قرينه اى براى تخصيص آن به نوع خاصى از رجس نيست و اين لطف الهى است كه دارنده آن از هرگونه گناه و خطا و عيب مصون و محفوظ است . هنگامى كه آيه لا تجعلوا دعاء الرسول بينكم كدعاء بعضكم بعضا؛ يعنى پيامبر را آن گونه كه يكديگر را صدا مى زنيد، صدا نزنيد (95) )) . نازل شد، مسلمانان پيامبر را با خطاب (( يا محمد )) صدا نكردند، بلكه (( يا ايها الرسول ، يا ايها النبى )) مى گفتند. فاطمه مى گويد: بعد از نزول اين آيه جرات نكردم پدرم را با عنوان (( يا ابتاه )) صدا كنم . هنگامى كه نزدش مى رفتم (( يا رسول الله )) خطاب مى كردم . يكى دو بار اين عمل تكرار شد، ديدم پيامبر ناراحت شد و از من روى برگرداند. مرتبه سوم رو به من كرد و فرمود:

يا فاطمه ! اءنها لم تنزل فيك و لا فى اءهلك و لا فى نسلك اءنت منى و اءنا منك انما نزلت فى اءهل الجفاء و الغلظه من قريش ؛ اى فاطمه ! اين آيه درباره تو و خاندان و نسل تو نازل نشده است تو از منى و من از توام . اين آيه در مورد جفاكاران و تندخويان بى ادب قريش نازل شده است . بگو: پدر جان ! كه اين سخن مرا زنده مى كند و خدا را خشنود مى سازد (96) .

از على (عليه السلام ) روايت شده كه نزد

رسول الله بوديم . پرسيد: بگوييد چه كارى براى زنان بهتر است .

جملگى نتوانستيم جواب قانع كننده اى بدهيم . متفرق شديم . من نزد فاطمه آمدم و سوالى را كه پيامبر از ما پرسيده و احدى از ما نتوانسته بود جواب دهد، براى فاطمه تعريف كردم . او گفت : من مى دانم . بهترين كار براى زنان آن است كه نه مردان آنها را ببينند و نه آنها مردان را ببينند. من برگشتم پيش رسول خدا و گفتم : سوال كرديد چه چيزى براى زنان بهتر است . براى زنان بهتر است كه نه مردان آنها را ببينند و نه آن ها مردان را ببينند. رسول خدا فرمود: چه كسى به تو ياد داد، تو پيش من بودى و نمى دانستى . گفتم : فاطمه ! رسول خدا متعجب شد و گفت : (( فاطمه بضعه منى (97) . ))

عايشه مى گويد: فاطمه در سخن گفتن شبيه ترين مردم به رسول خدا بود. وقتى وارد بر پيامبر مى شد، آن حضرت دست او را مى گرفت و مى بوسيد و به جاى خودش مى نشانيد. هر زمان كه رسول خدا بر فاطمه وارد مى شد، او به احترام پدر بلند مى شد و دست حضرت را مى بوسيد و در جاى خودش مى نشانيد (98) .

روزى عايشه پيامبر را ديد كه فاطمه را مى بوسيد. عرض كرد: يا رسول الله ! آيا او را مى بوسى ، در حالى كه شوهر دارد، پيامبر پاسخ داد: اگر مى دانستى چقدر فاطمه را دوست دارم ، محبت تو هم به او زيادتر مى شد.

فاطمه حوريه اى است به صورت انسان . هر وقت مشتاق بهشت مى شوم ، او را مى بوسم (99) .

امام مجتبى (عليه السلام ) نقل فرموده اند كه :

مادرم فاطمه را ديدم شب جمعه در محراب به عبادت برخواسته است . تا سرزدن سپيده صبح در عبادت و ركوع و سجود بود و مى شنيدم كه براى مومنان و مومنات دعا مى فرمود و آنان را نام مى برد و براى آن ها دعا مى كرد اما هيچ دعايى براى خودش نمى نمود. به او گفتم : مادر! چرا همانطور كه براى ديگران دعا مى نمايى ، براى خودت دعا نمى كنى ، فرمود: پسرم ابتدا همسايه ، سپس خانه (100) .

همراهى اهل بيت با پيامبر (صلى الله عليه وآله )

حضرت زهرا دختر شايسته رسول خدا بود و حضرت مقام شامخ فرزندش را به خوبى مى شناخت .

پيامبر مى دانست كه فاطمه (عليها السلام ) مادر امامان و پيشوايان دين است . زهراى مرضيه معصوم از هر گناهى بود و كسى جز رسول الله و على (عليه السلام ) نمى توانست مقام والاى او را درك كند. رسول خدا مى دانست كه نور فاطمه روشنى بخش فرشتگان آسمان است و جز زهرا زنى شايستگى چنين مقام بزرگى را ندارد. حضرت محمد (صلى الله عليه وآله ) به سبب مقام نبوت و رهبرى الهى داراى شخصيت خاص مى باشد. رسول خدا در زمان رهبرى الهى خود سعى مى كرد كه در تحمل سختى ها با مسلمانان شريك باشد. خوراك و پوشاك و لوازم زندگى و مسكن او در حد متوسط بلكه در سطح فقرا بود.

در رعايت اخلاق اسلامى چنان بود كه خداوند متعال درباره اش مى فرمايد: (( اءنك لعلى خلق عظيم )) و به همين جهت در قلوب مسلمانان جاى داشت و رهنمودهاى او را به جان و دل مى خريدند. روشن است كه اجراى چنين برنامه اى بدون همكارى زن و فرزند ممكن نيست . اگر خانواده همكارى و همراهى با مرد صاحب خانه داشته باشند، او مى تواند به تعهدات خود عمل نمايد. اگر همكارى نباشد، عمل به چنين برنامه اى بسيار مشكل است و حتى مى توان گفت ميسر نمى باشد. پيامبر بدين برنامه عمل مى نمود و به خانواده خود چنين مسئوليت سنگينى را تفهيم مى كرد كه همراهى آنها براى رسيدن به هدف ضرورى است .

قرآن با پيامبر خطاب مى نمايد كه :

يا ايها النبى قل لازواجك ان كنتن تردن الحيوه الدنيا و زينتها فتعالين اءمتعكن و اءسرحكن سراجا جميلا و ان كنتن تردن الله و رسوله والدار الاخره فان الله اءعد للمحسنات منكن اجرا عظيما؛ (101) اى پيامبر! به خانواده ات بگو اگر شما طالب زندگى مرفه و زر و زيور دنيا هستيد، بياييد تا مهر شما را بدهم و به خوبى آزادتان سازم و اگر طالب خدا و رسول و سراى آخرت هستند (بدانيد كه ) خدا براى شما پاداش بسيار بزرگى فراهم ساخته است .

خداوند در اين آيه به خانواده پيامبر گوشزد مى كند كه شما مانند ساير زنان نيستند. شئون اين بيت و خاندان را بايد حفظ كنيد. خانه پيامبر جاى خوشگذرانى و تجمل پرستى نيست ، بلكه بايد ساده زيستى و خدمت به اسلام و مسلمانان كرد. خانه

پيامبر جاى مقدسى است ، تنها حضرت زهرا طبق خواسته رسول خدا عمل مى نمود و فرزند شايسته و لايق پيامبر او بود به همين جهت پيامبر درباره اش فرمود:

دخترم فاطمه بهترين بانوى گذشته و آينده است . وقتى كه در محراب مشغول عبادت مى شود، هفتاد هزار فرشتگان مقرب الهى به او سلام مى دهند و مى گويند: اى فاطمه ! خدا تو را برگزيد و پاكيزه نمود و بر جميع زنان عالم برترى داد.

باز پيامبر فرمود: ايمان به خدا چنان در اعماق قلب و باطن روح زهرا نفوذ كرده كه براى عبادت خدا خودش را از هر چيزى فارغ مى سازد. وقتى فاطمه در محراب مشغول عبادت مى شود، نور او بر فرشتگان مى درخشد و خدا به ملائكه مى گويد: بنده ام را ببينيد چگونه از خوف من مى لرزد و غرق عبادت مى شود (102) !

امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد:

رسول خدا خيلى فاطمه را دوست مى داشت و او را مى بوسيد. عايشه اعتراض كرد، پيامبر در جواب فرمود: هنگامى كه مرا به معراج بردند، داخل بهشت شدم . جبرئيل مرا نزد درخت طوبى برد. از ميوه هايش به من داد و آن ها را خوردم . پس نطفه اى در من بوجود آمد. زمانى كه به زمين آمدم ، با خديجه همبستر شده و او به فاطمه حامله شد. بدين جهت هر وقت فاطمه را مى بوسم ، بوى درخت طوبى به مشامم مى رسد (103) .

2. علم و دانش فاطمه (عليها السلام )

عمار مى گويد: روزى على (عليه السلام ) وارد منزل شد. فاطمه گفت : يا

على ! بيا نزديك تا از حوادث گذشته و آينده برايت سخن بگويم . على كه از سخن فاطمه متعجب بود، خدمت پيامبر آمد و سلام كرد و نزديك حضرت نشست . پيامبر فرمود: يا على ! تو سخن آغاز مى كنى يا من ؟ حضرت على (عليه السلام ) گفت : شما بفرماييد بهتر است . پيامبر فرمود: گويا فاطمه به شما چنين و چنان فرمود. به همين جهت نزد من آمدى . على عرض كرد: يا رسول الله ! مگر نور فاطمه هم از سنخ نور ماست ، فرمود: مگر نمى دانستى ؟ على (عليه السلام ) از شنيدن اين سخن سجده شكر به جا آورد و خدا را سپاس گفت ، سپس نزد فاطمه مراجعت نمود. فاطمه (عليها السلام ) فرمود:

يا على ! گويا نزد پدرم رفتى و چنين و چنان به تو فرمود.

على فرمود: آرى ، اى دخت پيامبر! فاطمه فرمود:

يا على ! خدا نور مرا آفريد... آن گاه آن نور را در يكى از درختان بهشت به وديعه نهاد، آن گاه كه پدرم داخل بهشت شد، از جانب خدا مامور شد كه از ميوه هاى آن درخت تناول كند. پدرم از آن ميوه ها ميل نمود و بدين وسيله نور من به صلب او منتقل گشت و بعد به رحم مادر وارد شد. من از آن نور هستم و حوادث گذشته و آينده را به وسيله آن نور مى دانم . يا على ! مومن به وسيله نور خدا حقايق را مى بيند (104) .

داستانى آموزنده

جابر بن عبدالله انصارى گفت : روزى پيامبر بعد از نماز ظهر و عصر با

اصحاب در مسجد نشسته بودند. پيرمردى بيابانى خسته و با نفسهاى به شمارش افتاده وارد شد كه معلوم بود از راه دورى مى رسد و نيازمند است .

رسول خدا از وضع او سوال نمود، گفت : يا نبى الله ! من پيرمردى گرسنه ام . مرا سير فرما! برهنه ام ، مرابپوشان ، بيچاره ام ، دستگيرى ام نما! پيامبر فرمود: خواسته هاى تو را فعلا نمى توانم بر آورده نمايم ، ولى تو را نزد كسى مى فرستم كه خدا و رسولش وى را دوست دارند، او هم خدا و رسول را دوست دارد. آنچه داشته باشد، ديگران را بر خود مقدم مى دارد.

دستور داد او را به خانه فاطمه راهنمايى كنند. بلال پيرمرد را به منزل فاطمه برد، پيرمرد از پشت در صدا زد:

سلام بر شما اى خانواده پيامبرى كه فرشتگان نزد شما رفت و آمد مى كنند و منزلتان محل فرود جبرئيل امين است . فاطمه جواب سلام را داد و فرمود: كيستى و از كجا آمده اى ، به عرض رساند:

پيرمردى از قبايل عرب هستم و از راه دورى آمده ام . گرسنه ام و برهنه . مرا دستگيرى كن ، خدا تو را رحمت كند! در حالى كه سه روز بود على و فاطمه و رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) طعامى نخورده بودند. فاطمه به گوشه گوشه منزل نظرى انداخت . پوست گوسفندى را كه حسن و حسين روى آن مى خوابيدند برداشت و به پيرمرد داد و عذر خواهى كرد كه چيز ديگرى نداشته است . پيرمرد گفت : اى دختر محمد من از گرسنگى مى نالم

، تو پوست كهنه گوسفند به من مى دهى ! اين پوست گوسفند را چه كنم ، فاطمه ناراحت شد و دست در گردن انداخت . گردن بند چوبى را كه به تازگى دختر عمويش (دختر حمزه بن عبدالمطلب ) به او هديه كرده بود، از گردن باز كرد و به پيرمرد داد و فرمود: بگير بفروش ، شايد خداوند عوض بهترى به تو بدهد. پيرمرد گردن بند را گرفت و به مسجد برگشت و گفت : يا رسول الله ! دخترت اين گردن بند را به من داد من چه كنم . در اين هنگام عمار ياسر عرض كرد: يا رسول الله ! اجازه بفرماييد اين گردن بند را خريدارى كنم . پيامبر فرمود: اگر در خريد اين گردن بند جن و انس شريك شوند، خداوند هيچ يك از آنها را به آتش نمى سوزاند.

عمار رو به پيرمرد كرد و گفت : آن را چند مى فروشى ، گفت : به سير شدن با نان و گوشت و يك برد يمانى كه خود را بپوشانم و با آن نماز بخوانم و يك دينار كه زاد و توشه راهم را فراهم كنم تا به وطن برسم .

عمار از سهميه غنائم جنگى مبلغى را اندوخته بود گفت : اين را از تو به بيست دينار طلا و دويست درهم نقره و يك برد يمانى مى خرم و از نان گندم و گوشت بريان تو را سير خواهم نمود و با شترم تو را به وطنت مى رسانم . پيرمرد گفت : چقدر سخاوتمندى ! جوانمردى مانند تو نديدم . عمار به وعده اش وفا نمود، آن

گاه گردن بند را به وسيله غلامى خدمت پيامبر فرستاد و گفت : به رسول الله عرض كن كه : تو را با اين گردن بند به پيامبر تقديم كردم . غلام به عرض رسول خدا رسانيد، پيامبر فرمود: من هم تو را با اين گردن بند به دخترم فاطمه بخشيدم . غلام در منزل فاطمه آمد و جريان را عرض كرد، زهرا گردن بند را از غلام گرفت و او را در راه خدا آزاد كرد. در اين هنگام غلام خنديد، فاطمه علت خنده را پرسيد، عرض كرد: چه گردن بند پر بركتى ! گرسنه اى را سير نمود، برهنه اى را پوشاند، بيچاره اى را بى نياز كرد، غلامى را آزاد نمود و دوباره به دست صاحبش برگشت (105) !

اين قبيل داستان ها بدين جهت ثبت گرديده تا مسلمانان با سيره عملى آن بزرگواران آشنا شوند و براى مردمان سرمشقى بشود، نه اين كه بخوانيم و رفتار حضرت زهرا را تحسين كنيم اما در عمل نسبت به آن واكنشى نداشته باشيم . اگر چنين نباشيم ، نمى توانيم ادعاى شيعه و پيرو بودن را داشته باشيم . امام صادق (عليه السلام ) فرمود:

ليس من شيعتنا من قال بلسانه و خالف فى اءعمالنا؛ شيعه ما نيست كسى كه با زبان بگويد من شيعه هستم ، ولى مخالف ما عمل كند.

پيرو فاطمه بايد او را الگوى خود قرار داده و در رفع نيازمندى هاى برادران و خواهران دينى خود بكوشد. در اين داستان ملاحظه مى شود زهراى مرضيه (عليها السلام ) چيزى در خانه نمى يابند، از اين رو زيرانداز بچه هايش را به مرد

سائل مى دهد. زير انداز به گونه اى است كه پيرمرد فقير هم از گرفتن آن امتناع مى كند، سپس گردن بند چوبى را كه هديه دختر عمويش مى باشد مى دهد. اين گونه رفتار است كه به زهرا (عليها السلام ) ارزش و عظمت مى بخشد و به آنچه متعلق به اوست ، بركت مى دهد. در اثر بركت يك گردن بند چوبى چند عمل بزرگ صورت مى پذيرد.

امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد:

شكت فاطمه الى رسول الله عليا، فقالت : يا رسول الله ! ما يدع شيئا من رزقه الا وزعه بين المساكين ، فقال لها: يا فاطمه ! اءتسخطينى فى اءخى و ابن عمى ؟ ان سخطه سخطى و ان سخطى لسخط الله ، فقالت اعوذ بالله من سخط الله و سخط رسوله ؛ يك روز فاطمه خدمت رسول خدا شكايت برد كه : على هر چه دارد، بين فقرا تقسيم مى كند. فرمود: فاطمه جان ! مبادا برادر و پسر عمويم را ناراحت كنى ، زيرا غضب على غضب من و غضب من غضب خدا است . فاطمه فرمود: پناه مى برم به خدا از غضب خدا و غضب رسول او (106) .

اسماء بنت عميس مى گويد: روزى رسول خدا به منزل فاطمه رفتند، ديدند حسن و حسين در منزل نيستند. احوالشان را پرسيد، عرض كرد: امروز در خانه چيزى براى خوردن نبود. على وقتى مى خواست بيرون برود، فرمود حسن و حسين را با خود ببرم ، مبادا گريه كنند و از تو درخواست غذا نمايند. آنان را برداشت و رفت نزد فلان شخص يهودى . رسول خدا در

جستجوى على بيرون رفت و او را در نخلستان يهودى يافت كه مشغول آب كشى بود. حسن و حسين را مشغول بازى ديد و مقدارى خرما پيش آن ها بود. به على (عليه السلام ) فرمود: قبل از گرم شدن هوا حسن و حسين را به خانه برگردان ، على عرض كرد: يا رسول الله ! وقتى كه از خانه خارج شدم ، غذايى در خانه نداشتيم . درنگ كنيد تا مقدارى خرما براى فاطمه تهيه نمايم . با اين يهودى قرار گذاشتم در مقابل هر دلو آب ، يك دانه خرما بگيرم . زمانى كه خرما آماده شد، آن ها را در دامن ريخت و حسن و حسين را برداشت و به منزل برگشت (107) .

عموم راويان شيعه و سنى نقل كرده اند كه اميرالمومنين و حضرت زهرا و امام حسن و امام حسين و خادمه آنها (( فضه )) طبق نذرى كه كرده بودند، سه روز روزه گرفتند.

به شب ، هنگام افطار سائلى در زد. على (عليه السلام ) غذاى خود را به او داد و سايرين نيز به او اقتدا كردند و افطار خود را به فقير دادند و با آب افطار نمودند. شب دوم يتيمى در زد و آن ها دو مرتبه افطار خود را به او دادند. شب سوم اسيرى آمد و درخواست چيزى نمود. آن ها باز غذاى خود را دادند، آن گاه از طرف خداوند سوره (( هل اءتى على الانسان )) نازل شد (108) .

در آن آيه (( و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا )) اشاره به ايثار و انفاق آن بزرگوار دارد.

برخى از علماء فرموده اند كه در اين سوره مباركه كه همه گونه نعمت هاى بهشتى ذكر و وعده شده اما از حورى ها و زنان بهشتى ذكرى نشده و اين به احترام حضرت زهرا (عليها السلام ) است (109) .

شركت در مباهله

اكثر راويان و مورخان و مفسران گفته اند: حضرت زهرا يكى از پنج نفرى است كه در مباهله پيامبر با مسيحيان نجران شركت داشته است و اين موضوع علاوه بر اين كه فضيلت بزرگى محسوب مى شود، از قوى ترين دلايل مى باشد كه روشن مى سازد (( اهل بيت معصوم )) پيامبر و على و فاطمه و حسن و حسين (عليهما السلام ) مى باشند و ديگر بستگان و زوجات پيامبر در اين خصوصيت شركتى ندارند. گروهى از مسيحيان نجران نزد پيامبر آمدند و در مورد عيسى با حضرت گفتگو كردند. پيامبر اين آيه را براى آنان تلاوت فرمود:

ان عيسى عندالله كمثل آدم خلقه من تراب ؛ (110) مثل خلقت عيسى كه بدون پدر خلق شده ، نزد خدا همچون مثل (خلقت ) آدم است كه خدا او را (بدون پدر و مادر) از خاك آفريد.

مسيحيان قانع نشدند و اعتراض كردند و آيه مباهله بر پيامبر نازل گرديد:

فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع اءبنائنا و اءبنائكم و نسائكم و اءنفسنا و اءنفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله على الكاذبين ؛ (111) هر كس پس از آنچه از علم به تو رسيده ، در مورد عيسى با تو محاجه كرد، بگو: بياييد فرا خوانيم پسرانمان و پسرانتان را و زنانمان و زنانتان را و جانهايمان را و

جان هايتان را، آنگاه مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم .

مباهله آن است كه دو طرفى كه با هم در موضوعى اختلاف و تخاصم دارند، عليه يكديگر نفرين كنند و از خدا بخواهند لعنت و عذاب را بر طرفى كه باطل است ، فرود آورد. اين كار فقط از پيامبران راستين كه ارتباط واقعى با خدا دارند بر مى آيد. مسيحيان نجران ابتدا قبول نمودند و قرار شد فرداى آن روز مباهله شود. وقتى از نزد پيامبر رفتند، بين خود به گفتگو نشستند و اسقف به آنان گفت : اگر فردا با فرزندان و اهل بيتش آمد، از مباهله با او بر حذر باشيد.

اگر با اصحابش آمد، چيزى نيست و پيامبر واقعى نخواهد بود. فرداى آن روز پيامبر همراه با امير مومنان على و فاطمه و حسن و حسين آمد و در برابر مسيحيان بر خاك نشست و به اهل بيت فرمود: هنگامى كه من دعا كردم ، شما آمين بگوييد.

مسيحيان از مشاهده هيات او بيمناك شدند و اعتراف كردند كه روش او مانند ساير انبياى راستين است و از خدا خواستند از مباهله منصرف گردد و با آنان مصالحه نمايد. اينان با پرداخت اموالى به عنوان مصالحه برگشتند (112) .

3. سفارش رسول اكرم در همسر دارى

رسول اكرم به فاطمه (عليها السلام ) فرمود: اى فاطمه ! به حق آن كس كه مرا به عنوان مژده و بيم دهنده برانگيخته ، اگر شوهر از تو ناخشنود باشد و به همين حال از دنيا بروى ، بر جنازه ات نماز نخواهم خواند (113) .

آيا نمى دانى خشم و خشنودى شوهر موجب غضب

و خشنودى خداوند است (114) . يك شبانه روز رضايت شوهر برابر با عبادت يك سال همراه با روزه و قيام در شب است (115) . ساعتى در كنار شوهر نشستن از يك سال عبادت و طواف كعبه برتر است (116) . زن چون باردار شود، فرشتگان آسمان و ماهيان دريا برايش طلب مغفرت كنند و هر روز خداوند براى او هزار حسنه مى نويسد و هزار گناه محو مى كند. چون وضع حمل نمايد، از همه گناهان بيرون رود، همانند لحظه اى كه از مادر متولد شده است . خداوند پاداش مجاهدان و شهيدان و صالحان و ثواب هفتاد حج براى او بنويسد. چون به فرزندش شير دهد، به شمار هر قطره شير، حسنه اى عطا فرمايد و لغزشى محو نمايد و پريان در بهشت برايش آمرزش خواهند كرد (117) .

دستورهايى كه رسول خدا درباره شوهر دارى به فاطمه مى دهد، بايد سرلوحه زندگى زنان مسلمان باشد، زيرا بزرگترين وظيفه يك زن ، خوب شوهر دارى كردن است كه آن را جهاد براى زنان بر شمرده اند: (( جهاد المرئه حسن التبعل ؛ جهاد زن ، خوب شوهر دارى نمودن است )) . اگر اين وظيفه خطير را درست به انجام نرساند، خطراتى كه از اين ناحيه متوجه خانواده و جامعه مى شود، جبران ناپذير است . متاسفانه اين وظيفه در جامعه ما به دليل رسوخ فرهنگ غربى در كشور كم رنگ گرديده ، از اين رو شاهد زندگى هاى پر تنش و احيانا جدايى هستيم ، در صورتى كه اگر طبق موازين شرعى و دستورهاى اسلام عمل شود و زن و مرد خانواده

هر كدام به وظيفه اصلى خود عمل نمايند، زندگى آرام و شيرينى خواهند داشت و ثمره زناشويى ، فرزندان سالم و صالح و شايسته خواهد بود، علاوه بر اين ها پاداش و حسنه اى كه خداوند براى آنان مقرر مى دارد، قابل توجه مى باشد.

اگر انسان مواظب اعمال خود به طور شايسته باشد و با گناهان آن ها را تباه نسازد، در دنيا و آخرت سعادتمند خواهد گرديد.

مقام و جايگاه حضرت زهرا (عليها السلام )

حضرت زهرا با انجام تمام دستورهاى الهى راجع به همسر دارى به چنان مقام و فضيلتى مى رسد كه رسول خدا درباره اش مى فرمايد:

خداى عزوجل فرمود: اى احمد! اگر نبودى آسمان و افلاك را نمى آفريدم . و اگر على نبود، تو را خلق نمى كردم . و اگر فاطمه نبود تو و على را خلق نمى نمودم .

همچنين روايت است از على (عليه السلام ) كه از رسول الله نقل فرمود:

زمانى كه قيامت شود، منادى از عرش ندا دهد: اى گروه مردم ! چشم هايتان را پايين بيندازيد تا فاطمه دختر محمد عبور كند (118) !

رسول الله فرمود:

اذا كان يوم القيامه نادى منادى من بطنان العرض يا اهل الجمع ! نكسوا رؤ سكم و غضوا اءبصاركم حتى تجوز فاطمه (عليها السلام ) على الصراط فتمر معها سبعون الف جاريه من الحور العين ؛ (119) زمانى كه روز قيامت شود، منادى ندا دهد: اى جماعت ! بزير اندازيد سرهاى خود را پايين بيندازيد چشمانتان را تا فاطمه (عليها السلام ) بر صراط عبور كند، پس مى گذرد و با او هفتاد هزار كنيز از حوريان هست .

عظمت و شرافت فاطمه

به گونه اى است كه در قيامت كه تكليفى بر بندگان نيست ، باز بايد چشم ها بسته شود و سرها زير بيفتد تا دختر رسول خدا گذر نمايد. مسلم است كه عرشيان هم براى اين بانوى بزرگوار احترام خاصى قائلند. اين شخصيت و عزت براى زهرا (عليها السلام ) در سايه بندگى و اطاعت از پروردگار حاصل شد. دانش و معرفت حضرت زهرا بر همه مردم آن زمان روشن بود. زهد و تقوا، صبر و استقامت ، پارسايى و سلوك دختر رسول خدا زبانزد دوست و دشمن بود. دخترى كه بارها رسول خدا درباره او فرمود:

فاطمه بضعه منى و هى قلبى الذى بين جبنى فمن آذاها فقد آذانى و من آذانى فقد آذى الله ؛ (120) فاطمه پاره تن من و قلب من است كه بين دو پهلويم هست . هر كسى او را اذيت كند، مرا اذيت كرده و كسى كه مرا اذيت كند، خدا را اذيت كرده است .

در اين روايت ملاحظه مى شود كه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) ناخشنودى حضرت زهرا را با نارضايتى خداوند برابر دانسته است . اين نكته عظمت و عزت و كرامت زهرا (عليها السلام ) را ثابت مى نمايد. زنى كه اطاعت از پروردگار را (چه عبادى و چه در امور زندگى و چه همسر دارى ، نيز در مسائل اجتماعى ) سرمشق خود قرار داده ، تنها رضايت پروردگار را در نظر دارد و در اثر اطاعت از بارى تعالى به اين مقام والا دست يافته است . عايشه مى گويد: چون رسول خدا مريض گرديد، دخترش فاطمه را خواست و چيزى به

او گفت فاطمه گريان شد، سپس حرفى زد كه فاطمه خنديد. از عمل او سوال كردند، جواب داد: زمانى كه گريه كردم ، به من خبر داد كه از دنيا مى رود، سپس به من خبر داد اولين كسى كه از اهل بيت ام به من ملحق مى شود، تو هستى . سپس خنديدم (121) . از پيامبر گرامى روايت شده كه به اميرمومنان فرمود:

اءتدرين لم سميت فاطمه ، قال على : يا رسول الله ! لم سميت ، قال لاءنها فطمت هى و شيعتها من النار؛ رسول خدا به على فرمود: آيا مى دانى براى چه فاطمه ناميده شد، على عرض كرد: براى چه ناميده شد، فرمود: براى اين كه او و شيعيانش از آتش باز گرفته شده اند (122) .

شيعيان كه به معنى پيروان آمده ، يعنى پيرو راه و مرام و مكتب آن حضرت ، يعنى پيروان فاطمه (عليها السلام ) تلاش و كوشش نمايند در زندگى خود، حضرت را الگو قرار دهند كه چگونه اطاعت و عبادت پروردگار را مى نمود؛ چگونه شوهر دارى و بچه دارى مى كرد؛ با مردم و مراجعان چه نوع برخوردى داشت ؛ اگر سائلى براى درخواست كمك به منزل او مراجعه مى كرد، چگونه جواب او را داده و خواسته او را عملى مى نمود. تنها ما ارادتمند دختر رسول خدا هستيم . كافى نيست و ما را به فلاح و رستگارى نمى رساند.

نابرده رنج گنج ميسر نمى شود مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد

بهشت را به بهانه نمى دهند، بلكه به بها مى دهند. بايد از خود گذشت ، من

را فراموش نموده ، منيت را رها كرده ، فناء فى الله گرديد تا به رستگارى رسيد.

عايشه مى گويد:

اقبلت فاطمه تمشى كان مشيتها مشيه رسول الله فقال : مرحبا يا بنتى ثم اءجلسها عن يمينه اءو عن شماله ثم اءنه اءسر اليها حديثا فبكت . فقلت : استحضك رسول الله بحديثه ثم تبكين . ثم انه اءسر اليها حديثا فضحكت ، فقلت : ما رايت كاليوم و فرحا اءقرب من حزن ! فساءلتها عما قال ، فقالت : ما كنت لا فشى سر رسول الله ، حتى قبض رسول الله ساءلتها، فقالت : اءسر الى ، فقال : ان جبرئيل كان يعارضنى بالقرآن فى كل عام مره و انه عارضنى به العام مرتين و لا اراه الا قد حضرت اءجلى و انك اءول اهل بيتى لحوقا بى و نعم السيف انا لك فبكيت لذلك ، فقال : الا ترضين ان تكون سيده نساء اءهل الاءمه اءو نساء المؤ منين ، قالت : فضحكت لذلك ؛ روزى فاطمه نزد پدرش آمد. راه رفتنش درست مانند راه رفتن او بود. پيامبر فرمود: خوش آمدى دخترم ! سپس او را طرف راست يا چپ خود نشاند، بعد رازى در گوش او گفت و فاطمه گريان شد، من گفتم چرا گريه مى كنى . بار ديگر پيامبر رازى در گوش او گفت ، فاطمه خندان شد. گفتم : من تا امروز شادى كه اين طور به غم نزديك باشد نديدم ! از او علت را پرسيدم ، فاطمه گفت : من سر رسول خدا را فاش نمى كنم . تا رسول خدا از دنيا رحلت فرمود، آن گاه سؤ

ال كردم ، گفت : مرتبه اول پيامبر به من فرمود: جبرئيل هر سال يكبار قرآن را بر من عرضه داشت اما امسال دو بار عرضه داشت . فكر مى كنم فقط به اين دليل است كه اجل من نزديك شده است و تو اولين كسى هستى كه به من ملحق مى شوى . هنگامى كه اين سخن را شنيدم ، گريه كردم .

سپس فرمود: آيا راضى نمى شوى كه بانوى زنان اهل بهشت يا زنان با ايمان باشى . هنگامى كه اين سخن را شنيدم ، شادمان و خندان شدم (123).

از اين حديث به خوبى روشن مى شود كه اگر در يك جا فاطمه (عليه السلام ) يكى از چهار زن بزرگ جهان معرفى شده ، هيچ منافاتى ندارد كه از ميان آن چهار زن ، برترين آنها باشد. در كتاب ذخائر العقبى آمده كه : چهار زن ، بانوى بانوان جهان بودند: مريم دختر عمران ، آسيه دختر مزاحم ، خديجه دختر خويلد و فاطمه دختر محمد (صلى الله عليه وآله ) كه از همه آنها برتر بود (124) .

فصل چهارم : شهادت حضرت زهرا (عليها السلام )

1. زهرا (عليها السلام ) پس از رحلت پدر

سال دهم هجرى است و پيامبر از حجه الوداع بازگشتند. كم كم آثار كسالت بر رسول خدا ظاهر مى شد. لشكرى را به فرماندهى (( اسامه )) ترتيب داد و فرمود: بايد به سوى كشور روم حركت كنيد. افراد معينى به ويژه نام برد و فرمود: بايد در اين جنگ شركت نمايند. منظورش اين بود كه منافقان از مدينه روند و موضوع خلافت على (عليه السلام ) از كارشكنى و مخالفت در امان بماند.

كسالت رسول

خدا شدت پيدا كرده و ايشان در خانه بسترى گرديد. بيمارى پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فاطمه را در وحشت فرود برد. گاهى به صورت رنگ پريده و زرد پدر را نگاه مى كرد و اشك مى ريخت . گاهى براى سلامتى بابا دعا مى نمود: بارالها! پدرم با هزاران رنج و زحمت نهال اسلام را در زمين نشانده و تازه بارور گرديده است و آثار پيروزى نمايان مى گردد. اميدوار بودم به واسطه پدرم دين اسلام غالب گرديده و كفر و ستم و بت پرستى ريشه كن گردد اما افسوس كه حال پدرم وخيم است . خداوندا! شفاى او را از تو مى خواهم :

حال رسول خدا بسيار سخت گرديد و از شدت بيمارى بيهوش شد. هنگامى كه به هوش آمد، ديد ابوبكر و عمر و جماعتى ديگر كه بنا بود در لشكر اسامه شركت كنند، تمرد كرده اند!

فرمود: مگر به شما نگفتم كه در لشكر اسامه شركت كنيد! هر يك از آنها در پاسخ عذر و بهانه آوردند اما رسول خدا از هدف آن ها آگاه بود و مى دانست كه براى خلافت در مدينه مانده اند. پيامبر فرمود كاغذ و دواتى بياوريد تا وصيت كنم . بعضى از حاضران خواستند به دستور رسول خدا عمل نمايند، ولى عمر مانع شد و گفت : اين مرد هذيان مى گويد و بيمارى بر او چيره شده (125) است ! حال پيامبر رو به وخامت گراييد، سرش را در دامان حضرت على گذاشت و بيهوش گشت . زهرا (عليها السلام ) به صورت پدر نگاه مى كرد و اشك مى ريخت و مى فرمود:

آه ! به بركت وجود پدرم باران رحمت نازل مى شد. او دادرس يتيمان و بيوه زنان بود. صداى ناله زهرا (عليها السلام ) به گوش رسول خدا رسيد، ديده گشود و با صداى ضعيف فرمود: دختر عزيزم ! اين آيه را بخوان :

و ما محمد الا رسول قد خلت من قبيله الرسل اءفان مات اءو قتل انقلبتم عمل اءعقابكم (126) از شنيدن اين سخن ، گريه زهرا بيشتر گرديد. فكرى به ذهن رسول خدا رسيد. به فاطمه اشاره نمود كه نزديك شود. زمانى كه صورتش را نزديك پدر برد، حضرت رازى در گوش او گفت .

حاضران ديدند صورت فاطمه برافروخته شد و تبسمى نمود.

از فاطمه پرسيدند: چه چيز رسول خدا به تو گفت كه شادمان گشتى ، گفت : پدرم فرمود: مرگ تو نيز نزديك است . تو اولين فردى هستى كه به من ملحق خواهى شد (127) . دختر رسول خدا از شنيدن خبر مرگش شادمان گرديد.

حضرت زهرا بر اثر اطاعت و رابطه اش با خداوند، به درجه اى از ايمان و تقوا رسيده بود كه خبر مرگش او را شاد مى كند. اگر انسان با خالق خود چنين ارتباطى داشته باشد، مسلم است كه به شوق ديدار معشوق روز شمارى مى كند. اين آمادگى براى يك زن جوان عادى كه چهار كودك در منزل دارد و يكى هم باردار است ، قابل تصور نيست اما فاطمه كه دل به خدا بسته و لقاى حق مى طلبد، عشق به الله چنان سراسر وجودش را احاطه كرده است كه لحظه اى به بچه هاى خردسالش فكر نمى كند كه پس از من چه خواهند

كرد، بلكه با توكل به خدا برگرفته از رابطه عميق او با خداست ، با آرامش از اين خبر استقبال مى كند. چنان عشق به لقاء الله سراسر وجودش را احاطه نموده كه بقيه علقه و رابطه ها را تحت تاثير قرار داده ، از اين رو خبر مرگ نزد او خبر وصل است و پايان هجران و او را در عين گريه ، خندان مى كند. در صورتى كه براى مردم عادى وحشتناك تر از اين خبر وجود ندارد، مخصوصا اگر انسان ضعف ايمان هم داشته باشد. مسلمانان و پيروان آن حضرت بايد از تمام حركات و سكنات ايشان درس بگيرند و اعمال خود را با او سنجيده و مقايسه نمايند. اگر از مرگ مى هراسند، به دنبال علت آن در وجود خود بگردند و موانع رسيدن به قرب خداوند را بيابند و تلاش نمايند. آن ها را از زندگى و اعمال خود كنار بگذارند و مطمئن باشند خداوند آنان را در اين مسير، كمك نموده و راه وصل خويش را براى آن ها هموار مى سازد، زيرا با گناه و عصيان راهى به قرب الهى نيست .

بايد با جهاد اكبر كه مبارزه با هواى نفس است ، موانع را برداشت تا به قرب الهى دست يافت .

در اين مقام اگر خبر مرگ خود را بفهمند، نه تنها ناراحت نمى شوند، بلكه براى وصال حق تعالى روز شمارى خواهند نمود. پيامبر اكرم در يك ماموريت بزرگ و خطير بيست و سه ساله توانست با تحمل سختى هاى فراوان مردم را از ضلالت و گمراهى به بزرگراه سعادت و رستگارى راهنمايى نمايد. اكنون كه زمان

رحلتش فرا رسيده ، نگران است مبادا زحماتش به هدر رود، با وجود اين كه مكررا در مورد جانشين خود سخن گفته بود. در غديرخم به مردم معرفى نموده و از آن ها بيعت گرفته بود. بعد از رحلت پيامبر (صلى الله عليه وآله ) غم و اندوه زهراى اطهر را فرا گرفت . در حالى كه در فوت پدر گريه و زارى مى نمود و على (عليه السلام ) مشغول مقدمات كفن و دفن بود، خبر رسيد گروهى از مسلمانان در سقيفه بنى ساعده انجمن تشكيل داده اند، تا درباره جانشين پيامبر تصميم بگيرند. اين خبر تكان دهنده در اوج بحران و غم و اندوه ، فكر آنها را مشوش و مختل نمود و آنان را در مقابل عمل انجام شده اى قرار داد. على بن ابيطالب تصميم گرفت با ابوبكر بيعت نكند تا بدين وسيله مخالفت خود را با حكومت وى ابراز كرده و مردم را متوجه نمايد اين عمل بر خلاف دستور پيامبر است . از طرف ديگر آن ها ديدند كه همه بيعت كرده اند، جز على (عليه السلام ) و بستگانش . با خود گفتند كه حكومتشان بدون بيعت اهل بيت استحكامى ندارد. از اين رو تصميم گرفتند هر گونه كه شده ، از امام على بيعت بگيرند. دنبال آن حضرت فرستادند و از او خواستند كه براى بيعت در مسجد حاضر شود، ولى حضرت امتناع نمود. عمر خشمناك گرديد و به اتفاق خالد بن وليد و قنفذ و گروه ديگرى رهسپار خانه زهرا شدند. عمر در خانه را كوبيد و گفت : يا على ! در را باز كن

. فاطمه با تن رنجور و سربسته پشت در آمد و فرمود: اى عمر! با ما چكار دارى ! چرا نمى گذارى به كار خودمان مشغول باشيم . عمر بانگ زد: در را باز كن و گرنه خانه را آتش مى زنم (128) . فاطمه گفت : اى عمر! آيا از خدا نمى ترسى ! مى خواهى داخل خانه من شوى . هر چه كرد، عمر از تصميمش منصرف نگرديد. هنگامى كه ديد در خانه را باز نمى كنند گفت : هيزم بياوريد تا در خانه را آتش بزنيم . در باز شد، عمر خواست وارد خانه شود. حضرت زهرا ضجه و فرياد زد: (( يا ابتاه يا رسول الله )) در اين جا بود كه با پشت شمشير به پهلويش زدند و با تازيانه بازويش را سياه كردند تا دست از دفاع بردارد (129) .

سرانجام على بن ابيطالب را دستگير كردند كه به جانب مسجد ببرند. حضرت زهرا (عليها السلام ) او را گرفت و گفت : نمى گذارم همسرم را ببريد. با تمام توان از همسرش دفاع مى كرد تا دفاع از ولايت نمايد. او به خوبى مى دانست هرگاه به وصيت پدرش عمل نشود، اسلام از مسير درست خود منحرف مى گردد و زحمات بيست و سه ساله رسول الله از بين مى رود. از اين رو همراه با همسرش شروع به مبارزه نمود. در ابتدا از بيعت خوددارى نمودند تا بدين وسيله به مردم اعلام نمايند كه حكومت مورد تاييد ما نيست . بعد كه به خانه او هجوم آوردند، در را باز كردند. مهاجمان در را به آتش كشيدند و

باز كردند، باز فاطمه مانع شد كه على را به مسجد ببرند اما آن ها او را با ضرب و شتم با خود بردند.

در اين مبارزه نابرابر طفل فاطمه سقط شد (130) ، كه مى توان او را اولين شهيد در راه دفاع از ولايت علوى دانست . دختر رسول خدا به اتفاق گروهى از زنان بنى هاشم وارد مسجد شد. رو به مردم نمود و فرمود: دست از پسر عمويم برداريد و گرنه به خدا سوگند! گيسوانم را پريشان نموده و به درگاه خدا ناله كرده ، به شما نفرين مى كنم ! سپس رو به ابوبكر نموده و فرمود: تصميم دارى شوهرم را به قتل برسانى و كودكانم را يتيم نمايى (131) .

حضرت على ديد اوضاع خطرناكى بوجود آمده و فاطمه قصد نفرين كردن نموده است . به سلمان فارسى فرمود: دختر پيامبر را درياب و از نفرين منصرفش نما! سلمان خدمت حضرت زهرا رسيد و عرض كرد: پدرت براى جهانيان رحمت بود. اى دختر رسول خدا! از نفرين چشم پوشى بفرما! فاطمه به سلمان فرمود: بگذار تا داد خود را از اين بيدادگران بستانم . سلمان عرض كرد: على (عليه السلام ) مرا نزد شما فرستاده و امر كرده كه به منزل برگرديد. فاطمه چون دستور همسرش را شنيد، فرمود: اطاعت امر او مى نمايم و شكيبايى پيشه مى سازم . به روايتى ديگر فاطمه دست على را گرفت و به خانه برگشتند (132) .

ماجراى فدك

فدك قريه آباد و حاصلخيزى در سرزمين حجاز بود كه در آن چشمه جوشان و نخل هاى فراوانى وجود داشت . بعد از خيبر نقطه اتكاى

يهوديان در حجاز به شمار مى رفت . هنگامى كه رسول خدا از فتح خيبر بازگشت ، خداوند رعب و وحشت در قلوب اهل فدك (كه از يهوديان سرسخت بودند) افكند. آن ها كسى را خدمت رسول خدا فرستادند و با او صلح كردند، و در برابر اين كه نيمى از فدك را به آن حضرت واگذار كنند. پيامبر پذيرفت و پيمان صلح را امضاء فرمود. بدين ترتيب فدك (( دارايى خالص )) رسول خدا گرديد، زيرا طبق فرمايش صريح قرآن ، چيزى كه بدون جنگ به دست مسلمانان بيفتد، منحصرا حق پيامبر است و به صورت غنائم جنگى تقسيم نمى شود. بدين ترتيب پيامبر فدك را در اختيار گرفت و درآمد آن را در موارد خاص و كارهاى ثواب مصرف مى كرد.

در حديث آمده : زمانى كه آيه (( و آت ذالقربى حقه )) نازل شد، پيامبر سرزمين فدك را به فاطمه واگذار نمود (133) . فدك ملك با ارزشى بود كه حدودا سالى بيست و چهار و يا هفتاد هزار دينار در آمد داشت (134) .

هنگامى كه ابوبكر به خلافت رسيد و زمام امور مسلمانان را در دست گرفت ، مصمم شد فدك را مصادره كند، از اين رو دستور داد عمال و كاركنان فاطمه را از فدك بيرون كردند و كارگزارانى را به جاى آن ها نصب نمود (135) .

بخشيدن فدك به فاطمه پشتوانه اى بر ولايت على (عليه السلام ) بود يعنى علاوه بر هديه مالى يك هديه معنوى محسوب مى شد. از زندگى رسول خدا استفاده مى شود كه به مال و ثروت علاقمند نبود و اموالى را كه در

اختيارش قرار مى گرفت ، در راه ترويج دين خدا مصرف مى نمود. خود و داماد و دخترش در مضيقه و سختى ، زندگى را به سر مى بردند. پيامبر كه ميل نداشت دخترش پرده پشمى در اتاقش آويزان نمايد يا دستبندى نقره به دست فرزندانش ببندد و يا گلوبند به گردن بيفكند، با توجه به سخت گيرى بايد بررسى شود چرا مزارع سنگين قيمت فدك را به فاطمه بخشيد. در مورد علت اين قضيه مى توان گفت : پيامبر اكرم از جانب خدا مامور بود على (عليه السلام ) را به جانشينى خود معين كند.

پيامبر به خوبى مى دانست اگر امام على و خاندان او در مضيقه مالى باشند، توان سياسى آن ها تحليل مى رود. پيامبر مى دانست مردم به آسانى زير بار زمامدارى على (عليه السلام ) نمى روند و كارشكنى مى كنند، چون خانواده هاى عرب نسبت به آن حضرت عقده هايى داشتند، زيرا در جنگ ها افراد زيادى از بستگان آن ها به دست آن حضرت كشته شده بودند و اكنون خانواده هاى آن ها كارشكنى و عقده گشايى خواهند نمود. پيامبر مى دانست براى ادامه راه اسلام و اداره امت ، بودجه لازم است تا امام على (عليه السلام ) بتواند به فقرا و نيازمندان كمك نمايد و احتياجات جامعه را بر طرف سازد، تا دلها به سويش متمايل شود. بدين جهت فدك را در اختيار فاطمه قرار داد. فاطمه به مقدار نياز بر مى داشت بقيه را در راه خدا صرف مى نمود (136) .

عوامل غصب فدك

مى توان عوامل تصميم ابوبكر را دو موضوع دانست :

موضوع اول

: عايشه هميشه در زندگى خود با رسول الله از دو عامل رنج مى برد: نخست اينكه رسول خدا هميشه به ياد خديجه بود و به او اظهار علاقه مى نمود و گاهى كه از او به نيكى ياد مى كرد، عايشه احساس حسادت مى نمود و مى گفت : خديجه پيرزنى بيشتر نبود. پيامبر در جواب مى فرمود: مانند خديجه كجا يافت مى شود. او اولين زنى بود كه به من ايمان آورد. اموالش را در اختيار من قرار داد و در تمام امور يار و ياور من بود. خداوند نسل مرا در اولاد او قرار داد (137) .

عايشه مى گويد: بر هيچ زنى مانند خديجه رشگ نبردم ، در صورتى كه سه سال قبل از عروسى من از دنيا رفته بود. رسول خدا از او زياد تعريف مى نمود و خداوند به رسولش دستور داده بود كه به خديجه بشارت بدهد قصرى در بهشت برايش آماده شده است . بسيارى از اوقات رسول خدا گوسفندى را قربانى مى نمود و گوشت آن را براى دوستان خديجه مى فرستاد (138) .

عايشه عقيم بود و صاحب فرزند نمى شد و نسل پيامبر از فاطمه به وجود آمد. اين موضوع عايشه را بسيار رنج مى داد. البته حسادت و كدورت عايشه يك امر طبيعى و عادى بود و گاهى پيش پدرش (ابوبكر) از فاطمه شكايت مى كرد. از اين رو مى توان حدس زد كه ابوبكر هم قلبا از فاطمه مكدر بود. اين ها منتظر فرصت بودند تا آتش حسد و كينه خود را فرو نشانند و از دختر پيامبر انتقام بگيرند. وقتى پيامبر رحلت فرمود،

فاطمه گريه مى كرد و مى گفت : آه چه روز بدى است ! ابوبكر گفت : آرى ، روز بدى در پيش دارى (139) !

موضوع دوم : عمر و ابوبكر مى دانستند كه نمى توانند منكر كمالات ذاتى و علم و فداكارى و شجاعت على شوند. پيامبر هم درباره او سفارش نموده و مردم اين مطلب را به خوبى مى دانستند. داماد و پسر عموى پيامبر هم بود، پس اگر وضع اقتصادى او هم خوب بود و پولى در اختيار داشت مسلما گروهى با او همراه مى شدند. اين وضع براى خلافت ابوبكر خطرى جدى محسوب مى شد. عمر به ابوبكر گفت : مردم بندگان دنيا هستند و جز مال دنيا هدفى نمى شناسند. خمس و غنائم را از على بگير و فدك را از دست آن ها خارج ساز. وقتى پيروانش دست او را خالى ديدند، رهايش كرده و به طرف تو مى آيند.

اين دو عامل مهم و عوامل ديگر انگيزه شد كه ابوبكر تصميم گرفت و به فدك را مصادره نموده و كاركنان فاطمه را اخراج نمايد و آن را به تصرف خويش در آورد (140) .

روايت شده كه فاطمه (عليها السلام ) پس از فوت رسول خدا نزد ابوبكر آمد و گفت : چه كسى از تو بعد از مرگت ارث مى برد، گفت : خانواده ام و اولادم . فاطمه گفت : پس براى من ارثى از رسول خدا نيست ، ابابكر گفت : پيامبر ارث نمى گذارد، ولى من بر كسانى كه رسول خدا انفاق مى كرد، انفاق مى كنم و بر كسى كه عطا مى كرد، عطا مى

كنم . فاطمه گفت : به خدا قسم ! يك كلمه تا وقتى زنده ام ، با تو سخن نمى گويم . پس تا زمانى كه حضرت زهرا (عليها السلام ) فوت نمود، با او سخن نگفت (141) .

باز روايت است كه فاطمه (عليها السلام ) نزد ابوبكر رفت و گفت : ميراث مرا از رسول خدا بده ، ابوبكر گفت : انبيا ارث نمى گذارند. آن چه از آن ها مى ماند، صدقه است . زهرا پيش على آمد و جريان را تعريف نمود. على (عليه السلام ) گفت ، برگرد و بگو: مگر سليمان پيامبر نيست كه از داود ارث برد (142) .

و هم چنين زكريا دعا نمود: فهب لى من لدنك وليا يرثنى و يرث من آل يعقوب . (143) اما حاضر نشدند فدك را به حضرت پس دهند.

وجود فدك در دست خاندان پيامبر يك امتياز بزرگ معنوى محسوب مى شد كه دليلى بر مقام آن ها نزد خداوند و نزديكى به پيامبر به شمار مى آمد. از نظر سياسى هم اين مسئله ، داراى اهميت بود تا مردم آثار و نشانى هاى پيامبر مخصوصا مسئله جانشينى آن حضرت را در اين خانواده جستجو كنند.

اين دلائل باعث شد كه به فكر غصب فدك بيفتند. اين نكته در سخنان دانشمند معروف اهل سنت (( ابن ابى الحديد معتزلى )) به چشم مى خورد. او مى گويد: از استادم (( على بن فاروقى )) سوال كردم : آيا فاطمه در ادعاى مالكيت فدك صادق بود، گفت : آرى . گفتم : پس چرا خليفه اول فدك را به او نداد، در حالى كه فاطمه

نزد او راستگو بود. استاد تبسمى نمود و كلام لطيف و طنز گونه اى گفت ، در حالى كه هرگز عادت به شوخى نداشت . گفت : اگر ابى بكر آن روز فدك را به مجرد ادعاى فاطمه به او مى داد، فردا به سراغش مى آمد و ادعاى خلافت همسرش را مى كرد و وى را از مقامش كنار مى گذاشت و او هيچ گونه عذر و دفاعى از خود نداشت ، زيرا با دادن فدك پذيرفته بود كه فاطمه هر چه ادعا كند، راست مى گويد و نيازى به بينه و گواه ندارد.

سپس ابن ابى الحديد مى افزايد: اين يك واقعيت است ، هر چند استادم آن را به عنوان مزاح مطرح كرد (144) .

اين اعتراف صريح از دو دانشمند اهل سنت شاهد زنده اى جهت داستان فدك است . جابر بن انصارى از امام باقر (عليه السلام ) نقل مى كند:

قال ابوبكر لفاطمه : النبى لا يورث ، قالت : قدورث سليمان داود و قال زكريا: (( فهب لى من لدنك وليا يرثنى و يرث من آل يعقوب )) . فنحن اءقرب اءلى النبى من ذكريا الى يعقوب ؛ ابوبكر به فاطمه گفت : پيامبر ارث نمى گذارد. فاطمه جواب داد كه سليمان از داوود ارث برد و زكريا گفت : يرثنى و يرث من آل يعقوب ؛ (( جانشينى به من ببخش كه وارث من و دودمان يعقوب باشد )) و ما به پيامبر از زكريا نزديكتريم به آل يعقوب (145) .

باز از امام باقر (عليه السلام ) روايت است كه امام على (عليه السلام ) به فاطمه (عليها السلام )

فرمود: برو و ميراث پدرت رسول الله را طلب كن . فاطمه نزد ابوبكر آمد و فرمود: به من ميراث پدرم رسول الله را بده . ابوبكر گفت : پيامبر ارث نمى گذارد. فاطمه فرمود: آيا سليمان از داوود ارث نبرد، ابوبكر عصبانى شد و گفت : پيامبر ارث نمى گذارد. فاطمه گفت : آيا زكريا نگفت : (فهب لى من لدنك وليا يرثنى و يرث من آل يعقوب ) باز ابوبكر گفت : پيامبر ارث نمى گذارد. فاطمه فرمود: آيا نگفت (( يوصيكم الله فى اءولادكم للذكر مثل حظ الاءنثيين )) ابوبكر گفت : پيامبر ارث نمى گذارد (146) .

كينه و دشمنى با يگانه دختر رسول خدا به حدى است كه به رغم تمام مصداق ها و شواهدى كه بر ضد ادعاى ابوبكر آورد، باز او بر سر حرف خود پافشارى نمود و آن حضرت را از حق مسلم خود محروم كرد.

شيخ طوسى و طبرسى و ابن بابويه و ديگران به سندهاى معتبر روايت مى كنند كه حضرت صادق (عليه السلام ) فرمود: چون ابوبكر كار خلافت را تحكيم بخشيد و از اكثر مهاجران و انصار بيعت گرفت ، كسى را فرستاد تا وكيل فاطمه را از فدك بيرون نمود. آن حضرت نزد ابوبكر آمد و فرمود: به چه جهت وكيل مرا از فدك بيرون كردى ، حال آن كه پدرم به فرمان خدا آن را به من داد. ابوبكر گفت : بر آنچه مى گويى ، شاهد بياورد. فاطمه (عليها السلام ) ام ايمن را آورد. ام ايمن به ابوبكر گفت : تا از تو اقرار نگيرم شهادت نمى دهم . تو را

قسم مى دهم به خداوند كه آيا رسول خدا در حق من گفته : (( ام ايمن اهل بهشت است )) ، ابوبكر گفت ، بلى ، همين طور است . ام ايمن گفت : من گواهى مى دهم كه خداوند به رسول خود وحى فرستاد كه حق ذى القربى را به او بده و رسول خدا فدك را به امر خداوند به او داد.

بعد از آن حضرت على آمد، او هم شهادت داد. به روايتى امام حسن و امام حسين هم شهادت دادند. ابوبكر نامه اى درباره فدك نوشت و به فاطمه داد، آن گاه عمر آمد و پرسيد: اين چه نامه اى است و ابوبكر گفت : فاطمه ادعاى فدك را نمود و ام ايمن و على بر او گواهى دادند. از اين رو من اين نامه را نوشتم . عمر نامه را گرفت و پاره كرد و گفت : فدك (دارايى ) مسلمانان است . از آن گذشته على به نفع همسرش شهادت مى دهد و ام ايمن زن صالحه اى است . اگر با او شاهد ديگرى باشد، مورد قبول است . فاطمه اندوهگين و گريان گرديد و بيرون آمد.

ابن ابى الحديد مى نويسد: پس از آن كه على و ام ايمن شهادت دادند، عمر و عبدالرحمن بن عوف هم آمدند شهادت دادند كه پيامبر در آمد فدك را تقسيم نمود. ابوبكر گفت : اى دختر رسول خدا! تو راست مى گويى . على و ام ايمن هم راست مى گويند. عمر و عبدالرحمن هم راست مى گويند. فرداى آن روز على نزد ابوبكر رفت و فرمود: ابوبكر آيا قرآن خوانده

اى ، گفت : آرى . فرمود: به من بگو قول خدا كه فرمود: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا در حق ما نازل شده است يا در حق كس ديگر، ابابكر گفت : در حق شما. على (عليه السلام ) فرمود: اگر دو نفر آمدند شهادت دادند كه فاطمه كار زشتى مرتكب شده ، چه مى كنى . گفت : مانند ساير مردم اقامه حد مى كنم . فرمود: اگر چنين رفتار كنى ، پيش خداوند از كافرانى ! ابوبكر گفت : چرا، على فرمود: چون شهادت خداوند را به طهارت فاطمه رد كرده اى و شهادت مردم را قبول نموده اى . اكنون تو حكم خدا و رسولش كه فدك را به فاطمه دادند و او در حيات پدرش آن را تصاحب نمود، رد كردى و شهادت يك اعرابى را كه شهادت داده پيامبر داراى ميراث نمى باشد پذيرفتى و فدك را از فاطمه گرفتى و گفتى : فدك فى و غنيمت مسلمانان است ، حال آنكه رسول خدا فرمود: البينه على المدعى و اليمين على من ادعى عليه ؛ آوردن گواه و اقامه دليل بر عهده مدعى است و قسم بر عهده مدعى عليه است )) . تو قول رسول خدا را رد كردى و بر خلاف آن حكم نمودى ! در اين هنگام صدا و همهمه از ميان مردم برخاست و همگى سخنان على را تصديق نمودند. سپس آن حضرت به خانه برگشت و ابوبكر و عمر هم به خانه خود رفتند. سپس ابوبكر عمر را خواست و گفت : ديدى على امروز با ما چه

كرد! اگر يك بار ديگر در انظار با ما چنين برخوردى داشته باشد، كار ما به سامان نمى رسد. حال نظر تو چيست .

عمر گفت : به نظر من خوب است دستور دهيم او را به قتل برسانند. ابوبكر گفت : آيا كسى جرات اين كار را مى كند، عمر گفت : خالد بن وليد. سپس خالد را خواستند و گفتند: ما خيال داريم از تو بخواهيم كه يك عمل خطير را به انجام برسانى . خالد گفت : هر چه باشد انجام مى دهم ، حتى كشتن على ! گفتند! مقصود ما همين است . خالد گفت : چه موقع بايد آن را به انجام رسانم ، ابوبكر گفت : هنگام نماز در مسجد پهلوى او بنشين و بعد از سلام من بلافاصله برخيز و او را گردن بزن . خالد پذيرفت و خود را آماده كرد. اسماء بنت عميس كه در آن زمان همسر ابوبكر بود، سخن آنها را شنيد فورا كنيز خود را به خانه على فرستاد و گفت ، از قول من به على و فاطمه سلام برسان و اين آيه را تلاوت كن :

ان الملاء يا تمرون بك ليقتلوك فاخرج انى لك من الناصحين (147) كنيز به خانه على آمد و آيه را تلاوت نمود. على (عليه السلام ) فرمود: به اسماء بگو: خداوند اراده آن ها را محقق نخواهد كرد. سپس به مسجد آمد و پشت سر ابوبكر ايستاد. خالد كه شمشيرش را زير لباس مخفى كرده بود آمد و پهلوى او قرار گرفت . ابوبكر نماز را شروع كرد و چون مشغول تشهد شد، صولت و هيبت على

(عليه السلام ) او را مرعوب نمود. پيش خود مى انديشيد چگونه خالد مى تواند چنين عملى را به آخر رساند. از بروز فتنه و شجاعت امام على به ترس و لرز افتاد كه جرات سلام دادن را نمى كرد و تشهد را تكرار مى نمود و سلام نمى داد. مردم گمان كردند او دچار سهو شده است . ابوبكر بالاخره پشيمان گرديد و پيش از اين كه سلام بگويد گفت : اى خالد! مبادا آن چه را به تو دستور دادم انجام دهى . سپس سلام گفت .

على (عليه السلام ) از خالد پرسيد: چه دستورى به تو داده بود. خالد گفت : دستور اين بود كه پس از سلام گردن تو را بزنم . على فرمود: آيا چنين كارى مى كردى . خالد گفت : آرى به خدا قسم ! اگر پيش از سلام اين جمله را نمى گفت تو را مى كشتم . على (عليه السلام ) خالد را از جايش بلند كرد و بر زمين كوبيد. عمر گفت : به خداى كعبه الان خالد را مى كشد! به روايتى ديگر على (عليه السلام ) گردن خالد را با دو انگشت سبابه و وسطى گرفت چنان فشار داد كه خالد فرياد كشيد و رنگش كبود گرديد و لباسش را نجس نمود. زير دست و پاى على (عليه السلام ) دست و پا مى زد و قدرت تكلم نداشت . ابوبكر عباس بن عبدالمطلب را خواست كه شفاعت كند. عباس پيش على آمد و او را به صاحب قبر (رسول خدا) و امام حسن و امام حسين و مادرش قسم داد و پيشانى

او را بوسيد كه حضرت دست از خالد كشيد. در روايت ديگر است كه على (عليه السلام ) گربيان عمر را گرفت و فرمود: اى پسر ضحاك ! اگر وصيت پيامبر و تقدير الهى ، دست مرا نبسته بود، ميدانستى كدام يك از ما ياورش كمتر و خودش ناتوان تر است . مردم ميان آن ها حائل شدند و حضرت به خانه برگشت .

حنفى ها سخن گفتن در نماز پيش از سلام را جايز مى دانند و اين قرينه آشكارى بر صحت روايات شيعه (148) است . نكته قابل توجه اين كه ائمه معصومين (عليهما السلام ) بعد از غصب ابوبكر در امر فدك دخالت نكردند اما چرا على (عليه السلام ) در دوران حكومتش (زمانى كه تمام كشور در اختيار او بود) در اين امر دخالت نكرد، و يا مامون كه بسيار به على بن موسى الرضا (گرچه ظاهرا) اظهار ارادت مى كرد، فدك را تقديم آن حضرت نكرد، بلكه به دست بعضى از نوه هاى زيد بن على بن الحسين (عليه السلام ) به عنوان نماينده بنى هاشم سپرد.

پاسخ در كلام على (عليه السلام ) در نهج البلاغه روشن مى شود كه فرمود:

بلى كانت فى اءيدينا فدك من كل ما اءظلته السماء فشحت عليها نفوس قوم و سخت عليها نفوس قوم آخرين و نعم الحكم لله : (149) آرى تنها از آنچه آسمان بر آن سايه افكنده ، فدك در دست ما بود، ولى گروهى بر آن بخل ورزيدند، در حالى كه گروه ديگرى سخاوتمندانه از آن چشم پوشيدند و بهترين داور و حاكم خداوند است . امام على (عليه السلام ) با

اين سخنان مى خواست اين مطلب را به همه تفهيم كند كه فدك را به عنوان يك وسيله در آمد نمى خواهد. اگر آن زمان فدك را همراه با همسرش پيگيرى مى نمود، براى تثبيت امر ولايت و خلافت و جلوگيرى از خطوط انحرافى در زمينه خلافت بود. اكنون كه امور از مسير خود خارج گرديد و فدك بيشتر جنبه مادى پيدا نمود، گرفتن آن سود ندارد. هارون الرشيد به امام موسى كاظم عرض مى كند: حدود فدك را مشخص كن تا آن را به تو بازگردانم .

امام از پاسخ ابا نمود. هارون پيوسته اصرار مى ورزيد. امام فرمود: من آن را جز با حدود واقعى اش نخواهم گرفت . هارون گفت : حدود واقعى آن كدام است ، امام فرمود: اگر حدود واقعى آن را باز گويم ، موافقت نخواهى كرد. هارون گفت : به حق جدت پيامبر سوگند! حدودش را بيان كن كه خواهم داد. امام فرمود: حد آن اول سرزمين عدن است .

هارون الرشيد با شنيدن اين سخن چهره اش دگرگون شد و گفت : عجب ، عجب ! امام فرمود: حد دوم آن سمرقند است . آثار ناراحتى در صورت هارون الرشيد نمايان گشت . امام فرمود: حد سوم آن آفريقا است . در اين وقت صورت هارون از شدت ناراحتى سياه گشت و گفت : عجب ! امام فرمود: حد چهارم آن سواحل درياى خزر و ارمنستان است ! هارون گفت : پس چيزى براى ما باقى نمانده است . برخيز و بر جاى من بنشين و بر مردم حكومت كن . امام فرمود: من به تو گفتم كه اگر

حدود آن را تعيين كنم ، هرگز آن را نخواهى داد. در اين هنگام بود كه هارون تصميم گرفت امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) را به قتل برساند (150) .

اين حديث دليل روشنى بر پيوستگى فدك با مسئله خلافت است . اگر هارون مى خواست فدك را تحويل دهد، بايد دست از خلافت بكشد (151) .

سير تاريخى فدك

هر يك از خلفا در برابر فدك موضعى اتخاذ مى كردند. يكى مى گرفت و ديگرى بر مى گرداند. آن قدر اين وضع ادامه پيدا كرد تا آن سرزمين آباد و حاصلخيز كه داراى نخل هاى فراوانى بود، به كلى ويران شد. سير تاريخى فدك از اين قرار بود:

در زمان خليفه اول اين آبادى غصب شد و در اختيار حكومت قرار گرفت . اين وضع ادامه داشت تا زمان عمر بن عبدالعزيز، خليفه اموى كه نسبت به اهل بيت پيامبر روش ملايم ترى داشت . او به فرماندارش در مدينه دستور داد كه فدك را به فرزندان فاطمه بازگردان . به اين ترتيب فدك پس از ساليان دراز به تصرف فرزندان فاطمه در آمد. پس از چندى يزيد بن عبدالملك خليفه اموى آن را مجددا غصب نمود. سرانجام بنى اميه منقرض گرديده و بنى عباس زمام امور را به دست گرفتند. ابوالعباس سفاح ، خليفه عباسى آن را به عبدالله بن حسن بن على به عنوان نماينده بنى فاطمه بازگرداند. چيزى نگذشت كه ابوجعفر عباسى آن را گرفت . پس از آن مهدى عباسى فرزند ابوجعفر آن را برگرداند. موسى الهادى (خليفه ديگر عباسى ) آن را غصب نمود. هارون الرشيد همين راه را ادامه

داد. مامون به خاطر تظاهر به علاقه شديد نسبت به اهل بيت آن را به فرزندان فاطمه برگرداند. سپس متوكل عباسى به خاطر كينه شديدى كه از فرزندان فاطمه در دل داشت ، بار ديگر فدك را غصب كرد.

فرزند متوكل به نام (( منتصر )) دستور داد آن را مجددا برگردانند. بديهى است روستايى كه چنين دست به دست بگردد، به ويرانه اى تبديل مى شود كه چنين هم شد و درختان آن خشك گرديد. اين نقل و انتقال ها بيانگر اين واقعيت است كه خلفا روى فدك حساسيتى خاص داشتند. دليل آن : جنبه سياسى است ، و هدف منزوى كردن خاندان رسالت در جامعه و تضعيف موقعيت آن ها بود، زيرا خلفاى ستمگر ترجيح مى دادند كه اهل بيت از نظر امكانات مالى در تنگنا باشند.

2. خطبه حضرت زهرا (عليها السلام )

پس از غصب فدك ، زهرا (عليها السلام ) تصميم گرفت مردم را نسبت به وضع موجود آگاه نمايد و گفتنى ها را بگويد و اتمام حجت كند. بدين جهت به مسجد رفت تا از حق خود دفاع نمايد. پس از آنكه مقنعه بر سر نمود و خود را با چادر پوشاند، از خانه خارج شد و ميان زنان بنى هاشم كه او را احاطه نموده بودند، به سوى مسجد رفت . چنان قدم بر مى داشت كه گويى رسول خدا راه مى رود. زمانى كه وارد مسجد شد، ابوبكر آن جا نشسته بود و مهاجران و انصار هم حضور داشتند. به احترام حضرت پرده سفيدى آويختند و دختر رسول خدا در پشت آن قرار گرفت . چون خواست شروع به سخن

كند، بر اثر كثرت غم و اندوه ناله جانسوزى از دل كشيد كه عمومى مردم بى اختيار متاثر شده و گريستند. فاطمه كه چنين ديد، اندكى سكوت نمود تا مردم آرام گرفتند. آنگاه خطبه غرائى ايراد فرمود كه بسيارى از حقايق در آن افشا گرديد.

اين خطبه از خطبه هاى مشهورى است كه علماء بزرگ شيعه و اهل سنت با سلسله سندهاى بسيار آن را نقل كرده اند. اين خطبه از هفت بخش تشكيل مى گردد:

بخش اول درباره توحيد و صفات پروردگار و اسماء حسنى و هدف آفرينش است .

بخش دوم مقام والاى پيامبر و مسئوليت ها و اهداف اوست .

بخش سوم از اهميت قرآن و عمق تعليمات اسلام و فلسفه و اسرار احكام سخن مى گويد.

در بخش چهارم ، حضرت فاطمه ضمن معرفى خويش ، خدمات پدرش رسول الله را به امت بازگو مى نمايد.

بخش پنجم حوادث و رويدادهاى بعد از رحلت پيامبر را بيان مى نمايد.

در بخش ششم از غصب فدك و بهانه هاى واهى كه تراشيدند و پاسخ به اين بهانه ها سخن مى راند.

در بخش هفتم به عنوان اتمام حجت از اصحاب راستين پيامبر استمداد مى كند.

مناسب است به بخشى از بررسى خطبه حضرت بپردازيم و طوفانى را كه بعد از رحلت پيامبر برخاست ، در حد امكان بررسى كنيم . اكنون به قسمت هايى از خطبه اشاره مى نماييم ، پس از سلام و درود بر پيامبر فرمود:

اما هنگامى كه خداوند سراى پيامبران را براى پيامبرش برگزيد جايگاه برگزيدگانش را منزلگاه او ساخت ، ناگهان كينه هاى درونى و آثار نفاق ميان شما ظاهر گشت و پرده دين كنار رفت و

گمراهان به صدا در آمدند و گمنامان فراموش شده ، سربلند كرده و نعره هاى باطل برخاست و در صحنه اجتماع شما به حركت در آمدند.

بانوى بزرگ اسلام در اين بخش از سخنانش به بازماندگان احزاب جاهلى و منافقان اشاره دارد كه در زمان حيات پيامبر عرصه بر آن ها تنگ شده و سر در لاك هاى خود فرو برده و در لانه هاى خود خزيده بودند اما با مرگ پيامبر از لانه ها سر بر آوردند و حركت هاى مشكوك آغاز شد و خطوط انحرافى آشكار گشت .

در بخش ششم به داستان غصب فدك و بهانه هاى غاصبان مى پردازد و پاسخ هاى كوبنده به آن ها مى دهد و مى فرمايد:

(( آرى ، شما ناقه خلافت را در اختيار گرفتيد، حتى اين اندازه صبر نكرديد كه رام گردد و تسليم تان شود. ناگهان آتش فتنه را برافروختيد و شعله هاى آن را به هيجان درآورديد و نداى شيطان اغواگر را اجابت نموديد و به خاموش ساختن انوار تابان حق و از ميان بردن سنت هاى پيامبر الهى پرداختيد. به بهانه گرفتن كف - از روى شير - آن را به كلى تا آخر مخفيانه نوشيديد. ظاهرا سنگ ديگران را به سينه مى زديد اما باطنا در تقويت كار خود بوديد. براى منزوى ساختن خاندان و فرزندان او به كمين نشستيد، ما نيز چاره اى جز شكيبايى نداشتيم ، چون كسى كه خنجر بر گلوى او و نوك نيزه بر دل او نشسته باشد. عجيب اينكه شما مى پنداريد كه خداوند ارثى براى ما قرار نداده است و ما از پيامبر خدا ارث نمى

بريم . آيا از حكم جاهليت پيروى مى كنيد. چه كسى حكمش از خداوند با نفوذتر است ، براى آنها كه اهل يقين اند. آيا شما اين مسائل را نمى دانيد. آرى مى دانيد و همچون آفتاب براى شما روشن است كه من دختر اويم . شما مسلمانان ! آيا بايد ارث من به زور گرفته شود. اى فرزند ابى قحافه ! به من پاسخ ده ، آيا در قرآن است كه تو از پدرت ارث ببرى و من از پدرم ارثى نبرم ! چه سخن ناروايى ! آيا عمدا كتاب خدا را ترك گفتيد و پشت سر افكنديد، در حالى كه مى فرمايد: (( و سليمان وارث داوود شد )) و در داستان يحيى بن زكريا مى فرمايد: (( خداوندا! تو از نزد خود جانشينى به من ببخش كه وارث من و دودمان يعقوب باشد )) . نيز مى فرمايد: (( و خويشاوندان نسبت به يكديگر در احكامى كه خدا مقرر داشته (از ديگران ) سزاوارترند )) . هم چنين مى فرمايد: (( خداوند درباره فرزندانتان به شما سفارش مى كندكه سهم پسر به اندازه سهم دو دختر باشد )) . نيز فرموده : (( اگر كسى مالى از خود بگذارد، براى پدر و مادر به طور شايسته وصيت كند. اين حقى است بر پرهيزكاران )) . شما چنين پنداشتيد كه من هيچ بهره و ارثى ندارم و هيچ نسبت و خويشاوندى در ميان ما نيست ! آيا خداوند آيه اى مخصوص به شما نازل كرده است كه پدرم را از آن خارج ساخته است ، يا مى گوييد پيروان دو مذهب از يكديگر

ارث نمى برند، با اين كه شما به عام و خاص قرآن از پدرم و پسر عمويم آگاه تريد. حال كه چنين است ، پس بگيريد آن ارث مرا، كه همچون مركب آماده و مهار شده و آماده بهره بردارى است و بر آن سوار شويد، ولى بدانيد در قيامت شما را ديدار خواهم كرد و بازخواست مى نمايم و در آن روز چه جالب است كه داور خدا است و مدعى محمد (صلى الله عليه وآله ) و موعد داورى رستاخيز. در آن روز زيانكاران پشيمانند و پشيمانى به حال آن ها سودى نخواهد داشت ! بدانيد هر چيزى كه خداوند به شما داده ، سرانجام پايانى دارد و در موعد خود انجام خواهد گرفت . به زودى خواهيد دانست چه كسى عذاب خوار كننده اى به سراغش خواهد آمد و مجازات جاودان بر او وارد خواهد شد )) .

در اين بخش از خطبه ، زهراى اطهر دلش از اين مى سوزد كه به رغم زحمات طاقت فرساى پيامبر، بار ديگر احكام جاهليت زنده مى شود. در جاهليت به دختر مطلقا ارث نمى دادند. اسلام ظهور كرد و خط بطلان بر اين رسم كشيد و همه بستگان را در ارث شريك دانست . بنابراين تنها مسئله فدك مطرح نيست .

آنچه مطرح است در درجه اول ، خطر احياى سنت هاى جاهليت و محو سنن اسلامى است .

بانوى بزرگ اسلام به پاسخ منطقى مى پردازد و به افرادى كه مدعى بودند رسول خدا فرموده (( ما پيامبران مطلقا ارثى نمى گذاريم )) از قرآن شاهد و گواه مى آورد. حضرت زهرا با ذكر چند آيه

از كتاب خدا ثابت مى كند كه اين حديث جعلى است ، سپس مى فرمايد: اگر عذر شما ممنوع بودن ما از ارث است ، بدانيد در اسلام همه فرزندان از پدران و مادران ارث مى برند. تنها كسانى مستثنا هستند كه هم كيش و هم آيين پدر نباشند، يعنى غير مسلمان از پدر و مادر مسلمان ارث نمى برد. آيا به عقيده شما آيين من و پدرم از هم جداست !

سپس به اين مسئله اشاره مى كند كه : آيا شما به قرآن آشناتريد يا اهل بيت وحى ، پسر عمويم از كاتبان وحى بوده و قرآن و تفسير آن را از پيامبر شنيده ، قرآن در خانه ما نازل شده است و نيز تمام راه هاى ديگر را بر شمرده و نفى مى كند، سپس براى اين كه تصور نشود كه بانوى بزرگ اسلام ، دلبستگى به فدك به عنوان مال دنيا دارد، مى فرمايد: اكنون كه چنين است ، همه اش را در اختيار بگيريد و هر كار از شما ساخته است ، انجام دهيد. اما بدانيد دادگاه عظيمى در پيش داريد كه حاكمش خدا است و مدعى شما در آن دادگاه پيامبر است .

در بخش ديگر از خطبه طايفه انصار را مورد خطاب قرار داده و مى فرمايد:

(( اى جوانمردان و اى بازوى توانمند ملت و ياران اسلام ! ناديده گرفتن حق مسلم من توسط شما براى چيست . اين چه چشم پوشى است كه در برابر ستمى كه بر من وارد شده ، نشان مى دهيد؟ آيا رسول خدا پدرم نمى فرمود: (( احترام هر كسى را با احترام فرزندان

او بايد نگه داشت ؟ )) چه زود اوضاع را دگرگون ساختيد و چه با سرعت به بيراهه گام نهاديد! در حاليكه توانايى بر احقاق حق من را داريد و نيروى كافى بر آنچه مى گويم ، در اختيار شما است .

آيا مى گوييد محمد از دنيا رفت و با رفتن او همه چيز تمام شد و خاندان او بايد به دست فراموشى سپرده شوند و سنت او پايمال گردد؟!

آرى مرگ او مصيبت و ضربه دردناكى بر جهان اسلام بود و فاجعه سنگينى كه بر همه غبار غم فروريخت و شكاكانش هر روز آشكارتر و گسستگى آن دامنه دارتر و وسعتش فزون تر مى گردد. ))

سپس در ادامه مى فرمايد:

(( قرآن صريحا گفته كه محمد فقط فرستاده خدا است و پيش از او فرستادگان ديگرى نيز بودند. آيا اگر او بميرد يا كشته شود، شما به عقب بر مى گرديد؟ هر كس به عقب برگردد، هرگز به خداوند ضررى نمى رسد و خداوند به زودى شاكران را پاداش خواهد داد )) .

پس از سرزنشهاى زياد مى فرمايد:

(( من چنين مى بينم كه شما رو به راحتى گذارده ايد و عافيت طلب شده ايد. كسى را كه از همه براى زعامت و اداره امور مسلمين شايسته تر بود، دور ساختيد و به تن پرورى و آسايش در گوشه خلوت تن داديد و از فشار و تنگناى مسئوليت ها با بى اعتنايى دور شديد (152) . ))

اين خطبه نشان دهنده دانش و تدبير و تقواى دختر رسول خدا بود. فاطمه (عليها السلام ) چنان محكم و مستدل و قاطع سخن گفت كه راه هرگونه پاسخ

را بر شنوندگان بست .

دومين خطبه حضرت

از روزى كه رسول خدا رحلت نمود، مصائب زهرا يكى پس از ديگرى شروع گرديد كه به آنان اشاره شد. غم و اندوهى كه به دختر رسول خدا هجوم آورد، هر يك به تنهايى كافى بود كه قوى ترين افراد را به زانو در آورد، چه رسد به دختر مظلوم و تنهاى رسول الله (صلى الله عليه وآله ) مسلم است كه غم و اندوه در جسم آدمى اثر مى گذارد و او را رنجور و ناتوان مى كند. زهراى اطهر دائما با چشم گريان و دل سوخته در فقدان پدر گريه مى كرد و به حسنين مى فرمود: كجا رفت پدرتان كه به شما به شدت علاقمند بود (153) !

فاطمه (عليها السلام ) پس از پدرش دو تا سه ماه بيشتر در قيد حيات نبود و از كثرت حزن و اندوه و ضايعات جسمانى به بستر بيمارى افتاد. حضرت فاطمه اندامى باريك و لاغر داشت و پيامبر زمانى كه در بستر بيمارى قرار گرفت ، به او خبر داد كه تو اولين كسى هستى كه از اهل بيت به من ملحق مى شوى . بيش از هفتاد و پنج روز طول نكشيد كه آن حضرت پس از مرگ پدر بدو پيوست ، با آن كه در عنفوان جوانى بود (154).

بعضى از نويسندگان خواسته اند وانمود كنند كه چون فاطمه (عليها السلام ) ضعيف المزاج و ناتوان بود، پدرش گفت كه زودتر وفات مى كند، در صورتى كه در شرح حالات آن حضرت آمده كه او ضعيف و بيمار نبود، بلكه دگرگونى هاى اوضاع و ستمگرى هاى حزب

سقيفه پس از رحلت پدرش ، او را به بستر بيمارى انداخت . جوابى كه آن حضرت به (( ام سلمه )) داد، مويد اين مطلب است . روزى (( ام سلمه )) به عيادت فاطمه رفت و از آن حضرت پرسيد: اى دختر رسول خدا! چگونه اى ، فرمود: (( در حزن شديد و اندوه عظيمى هستم . از يك طرف فقدان پيامبر و از يك طرف ديگر ظلم و ستمى كه به وصى او كردند و حجاب حرمش را هتك نمودند و منصب امامت را بدون آن كه دليلى از قرآن يا سنتى از پيامبر داشته باشند، غصب نمودند (155) )) .

عيادت زنان مدينه

چون بيمارى حضرت زهرا (عليها السلام ) شدت يافت ، زن هاى انصار و مهاجران به عيادت او آمده و احوالپرسى نمودند. دختر رسول خدا در پاسخ سوالات آن ها تنها درباره اعمال ننگين سقيفه و سستى و بى همتى مهاجران و انصار سخن گفت ، كه از حقوق اهل بيت دفاع نكردند. دختر پيامبر (صلى الله عليه وآله ) مبارزات خود را عليه دستگاه غاصبانه خلافت با حالت خستگى و رنجورى ، به گونه ديگرى ادامه داد. در خطبه ديگر كه مانند خطبه اولى نزد شيعه و سنى از مسلمات است ، روايت شده : (( زمانى كه فاطمه بيمار بود و همان كسالت منجر به فوت او شد، زنان مهاجر و انصار به عيادتش رفته و عرض كردند: دختر پيامبر چگونه اى و با بيمارى چه مى كنى . زهرا (عليها السلام ) پس از حمد و درود بر پدرش فرمود:

به خدا سوگند! صبح كردم در حالى كه

دنياى شما در نظرم ناخوش مى آيد و از مردانتان خشمگين و بيزارم ، زيرا آنان را به هر گونه آزمودم . چون هيچ گونه شايستگى در آنان نديدم ، آنان را به دور افكندم و چون ايشان را امتحان نمودم ، دشمن شان گشتم . چقدر ناپسندى است كندى و فرسودگى پس از شدت و حدت ! چه زشت است تن به ذلت و خوارى دادن و پراكنده شدن نيزه ها و تزلزل آرا و لغزيدن و دنبال هوى و هوس رفتن ! چه عمل زشتى انجام دادند كه خداوند بر آن ها خشمگين گرديد!

آنان در عذاب جاودانى گرفتار خواهند شد. زمانى كه چنين ديدم ، افسار كارهاى ناپسندشان را به گردن خودشان افكندم و وبال و سنگينى اين عمل را به عهده آن ها نهادم . واى بر آنها! چطور و چگونه خلافت و پايه هاى نبوت و هدايت و مهبط جبرئيل امين را از كسى كه دانا به امور دين و دنيا بود برگرداند؟ راستى اين يك خسران آشكارى است ! چه شد كه مردم از ابوالحسن روى برتافته و از او اعراض نمودند؟! به خداوند سوگند! اگر امر خلافت را كه پيامبر به عهده او گذاشته بود، به دست او مى دادند، اين كاروان را آرام و آهسته به سوى ترقى و تكامل رهبرى مى نمود و آن ها را به سر منزل خوشبختى و سعادت هدايت مى كرد. به خدا قسم ! پيش كسوتان را به عقب ماندگان و شايسته و لايق را به نالايق مبدل مى نمود. دماغشان به خاك مذلت باد، قومى كه مى پندارند كار خوبى انجام

مى دهند! آگاه باشيد كه آن ها مفسدان و تبهكارانند و خود نمى دانند. اما به جان خودم سوگند! اين كردار و عمل آن ها آبستن حوادث و فتنه هايى است كه نتايج سوء و وخيم آن به زودى بر همگان عيان خواهد گرديد. دريغ بر شما كه حسرت خواهيد خورد. به كجا خواهيد رفت ؟! چشمانتان از ديدن حقايق كور گشته است . اما ما به اجبار مى توانيم شما را هدايت كنيم ، در حالى كه شما آن را خوش نداريد (156) ؟!

راوى (سويد بن غفله ) گويد: زنها پس از خروج از منزل فاطمه سخنان او را به مردانشان رساندند، آن گاه گروهى از مهاجران و انصار براى عذر خواهى نزد آن حضرت رفتند و عرض كردند: اى بانوى بانوان ! اگر ابوالحسن اين مطالب را پيش از آنكه با ابوبكر بيعت كنيم ، به ما تذكر مى داد، ما از او به كسى عدول نمى كرديم . زهرا (عليها السلام ) فرمود: (( دنبال كار خود برويد. ديگر پس از اين عذرخواهى دروغين ، عذرى نيست و پس از اين كوتاهى و تقصيرتان ، كارى نيست (157) .

در اين سخنرانى حضرت زهرا (عليها السلام ) درباره خود يا فدك و امور مادى سخنى به ميان نياورد. تمام اين سخنان او در مورد غصب خلافت و نتايج شوم اين عمل غاصبانه بود، تمام اين ناراحتى و اعتراض حضرت به خاطر اين بود كه دين خدا را در مسير غير حق مى ديد و نتيجه انحراف را مشاهده مى كرد. او خلافت را براى شوهرش به خاطر حكومت و رياست طلب نمى كرد،

بلكه به خاطر اين بود كه على (عليه السلام ) منصوب از طرف خدا بود و او را براى اداره امور امت اسلام ، از همه شايسته تر مى دانست . او بود كه اهداف پيامبر را جامه عمل مى پوشانيد و امت اسلام را در جهت ايمان و تقوا به حد نهايى تكامل مى رسانيد. از نظر دختر رسول خدا و على بن ابيطالب ، نه تنها خلافت بلكه تمام جهان پشيزى ارزش نداشت ، چنان كه مى فرمايد:

ان دنياكم هذا لاءهون فى عينى من عراق خنزير فى يد مجزوم من ورقه فى فم جراده ما لعلى و نعم يفنى و لذه لا يبقى ؛ (158) دنياى شما در نظر من پست تر از استخوان خوكى است كه در دست شخص جزام گرفته و كوچكتر و ناچيزتر از برگ پوسيده اى در دهان ملخى است . آخر على را با نعمت هاى فانى شونده و لذت هاى ناپايدار دنيا چكار!

بارى آن روز دختر رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) حقايقى را بر اهل بيت (چه در مسجد و چه در خانه ) آشكار مى ساخت و آن ها را از عواقب كارشان بر حذر داشت كه بعدها به وقوع پيوست و پس از اندك زمانى صحت بيانات آن حضرت بر همگان روشن شد. نيم قرن بيشتر نگذشته بود كه به دستور يزيد پليد، مردم شهر مدينه مورد قتل عام قرار گرفتند.

به مرور زمان تمام كشورهاى اسلامى محل تاخت و تاز حكام ستمگر و شرابخوارى بنى اميه و بنى عباس گرديد و منصورها و متوكل ها به نام حاكم و خليفه مسلمانان بر همه

چيز مسلط شدند و خلفاى حقيقى پيامبر يعنى ائمه معصومين به حبس و زندان افتاده و در آخر مسموم گرديدند.

خشت اول چون نهد معمار كج تا ثريا مى رود ديوار كج

عيادت شيخين

خبر شدت گرفتن بيمارى حضرت زهرا در مدينه شايع گرديد و شيخين (ابوبكر و عمر) كه مى دانستند در حق خاندان رسول مخصوصا پاره تن آن حضرت ستمگرى ها كرده بودند، از ترس افكار عمومى در صدد دلجويى بر آمدند و آماده عيادت حضرت گرديدند. مى خواستند به هر گونه كه شده با عذرخواهى و پوزش ، بر خطاهاى گذشته پوشش بنهند. مورخان نوشته اند: ابوبكر به اتفاق عمر براى عيادت دختر رسول خدا به در خانه او رفتند، ولى آن حضرت اجازه ورود نداد. شيخ صدوق مى گويد كه ابوبكر سوگند ياد نمود تا رضايت زهرا (عليها السلام ) را جلب نكند، زير سقفى نرود! به همين جهت شب را در بقيع به سر برد. عمر نزد امام على رفت و گفت : ابوبكر پيرمرد دل نازكى است و ما چندين بار به در منزل فاطمه رفته ايم و او به ما اجازه ورود نداده است . شما وساطت كنيد و براى ما وقت و اجازه عيادت بگيريد. على (عليه السلام ) نزد فاطمه (عليها السلام ) آمد و جريان را بيان نمود. اما زهرا قبول نكرد و سوگند ياد نمود كه : (( صحبت نخواهم كرد تا پدرم را ملاقات نمايم و از ظلم و تعدى آن ها به رسول خدا شكايت نمايم )) . حضرت امير فرمود: آن ها مرا واسطه قرار دادند كه از شما براى آن ها

وقت ملاقات بگيرم . زهرا فرمود: (( چون خانه خانه توست و من هم همسر تو هستم و اطاعت شوهر بر زن واجب است ، من با امر تو مخالفت نمى كنم )) .

على (عليه السلام ) بيرون رفت و به آن ها اجازه ورود داد. آن ها وارد شدند و به زهرا سلام كردند، ولى آن حضرت روى خود را برگردانيد و پاسخ آن ها را نداد. ابوبكر گفت : اى دختر پيامبر! ما آمده ايم تا رضايت شما را به دست آوريم از شما خواهش مى كنيم كه ما را ببخشيد و از آن چه بر شما رسيده از ما درگذريد! زهرا فرمود: (( شما اول جواب مرا بدهيد. آيا از پيامبر شنيديد كه درباره من فرمود: (( فاطمه پاره تن من است و من از او هستم . هر كه او را بيازارد، مرا آزرده و هر كه مرا بيازارد خدا را آزرده است . هر كه پس از مرگم فاطمه را بيازارد، مانند آن است كه در زمان حياتم مرا آزرده است )) .

آن دو گفتند: آرى شنيديم ، آن گاه فاطمه فرمود: (( پروردگارا! شاهد باش اين دو نفر مرا آزردند! با شما سخن نمى گويم تا پروردگارم را ملاقات كنم و از شما شكايت نمايم (159) )) . ابابكر صدا به واويلا بلند نمود و گفت : اى كاش مادر مرا نزاييده بود! اى فاطمه ! من از خشم خدا و خشم تو به خدا پناه و مى برم ! عمر كه وضع را چنين ديد، با تندى به ابابكر گفت : عجيب است از اين مردم كه زمام

امور خود را به دست تو دادند و تو را به زمامدارى خود منصوب نموده اند، در حالى كه از خشم زنى جزع و فزع مى كنى و از رضايت او خشنود مى شوى ! سپس برخاستند و بيرون رفتند! (160)

3. وفات فاطمه (عليها السلام )

از اسماء بنت عميس روايت شده كه : فاطمه به من فرمود: از اين كه جنازه زنها را براى حمل روى تخته ها گذاشته و بر آن پارچه مى كشند و برجستگى بدن پيداست ، خوشم نمى آيد. اسماء گفت : موقعى كه حبشه بودم ، چيزى ديدم كه نظر شما را تامين مى كند و اكنون آن را براى شما تهيه مى كنم . آن گاه چند چوب تر از شاخه خرما كنده و آن ها را خم نمود و به دو طرف بسته ، رويش پارچه كشيد.

چون فاطمه آن را ديد گفت : چيز خوبى است ! جنازه زن از مرد شناخته نمى شود.

اسماء مى گويد: فاطمه به من گفت : زمانى كه از دنيا رفتم ، مرا غسل بده و غير از على كسى داخل نشود (161) . در روزهاى آخر كه حال دختر رسول خدا رو به وخامت نهاد، يك روز به على (عليه السلام ) فرمود: در خود آثار مرگ را مشاهده مى نمايم . مى خواهم وصيت كنم . امام على (عليه السلام ) فرمود: هر وصيتى كه مايل هستى بكن ! يقين داشته باش به وصيت تو عمل خواهم نمود! امام على كنار بستر فاطمه نشست و ديگران از اتاق خارج شدند. فاطمه گفت : اى پسر عمو! تا كنون در خانه

ات دروغ نگفته ام و از دستورهايت سرپيچى نكرده ام . على فرمود: معاذالله ! خداشناسى و پرهيزكارى و تقواى تو بالاتر از اين هاست كه احتمال خلاف درباره ات تصور شود. به خدا سوگند! جدايى تو بر من گران است اما چكنم كه چاره اى از مرگ نيست . به خدا قسم ! خاطره جدايى رسول الله را برايم تازه كردى . مرگ نابهنگام تو حادثه دردناكى است . انا لله و انا اليه راجعون .

چه مصيبت ناگوارى است ! اين مصيبت جانسوز را هرگز فراموش نمى كنم !

سپس ساعتى با هم گريستند، بعد از كمى آرامش امام على سر همسرش را در دامن گرفت و فرمود: هر چه ميل دارى وصيت كن .

مطمئن باش به وصاياى تو جامه عمل خواهم پوشاند (162) . لحظاتى بسيار تلخ بود. وداع دو يار نمونه اسلام و دو زوج مهربان . همسر جوانى كه پس از زندگى كوتاه زناشويى بايد از شوهر و فرزندان خود وداع كند. اين لحظات بسيار دردناك بود. على (عليه السلام ) به ياد آورد كه همسرش در مدت كوتاه عمرش چه زندگى پر فراز و نشيبى را سپرى كرد؛ چه صدماتى را تحمل نمود؛ از اين رو اشگ از ديدگانش جارى شد. از طرفى زهرا (عليها السلام ) به ياد مى آورد على (عليه السلام ) را بايد تنها بگذارد. به او در بين اين همه دشمن چه مى گذرد! لحظه اى به غربت شوهر عزيزش انديشيد و به بچه هاى خردسالش . قطرات اشگ از ديدگانش سرازير گرديد. جدايى حقيقت تلخى بود كه ناچار به قبولش بودند. سپس زهرا (عليها السلام

) شروع به وصيت كرد (163) . و فرمود: خداوند به تو جزاى خير عنايت فرمايد، اى پسر عموى رسول خدا! وصيت مى كنم كه اولا بعد از من با (( امامه )) ازدواج كن زيرا نسبت به طفلان من ، مانند خودم مهربان است . مردها بدون زن نمى توانند زندگى كنند (164) .

مرا شبانه غسل بده و كفن كن و به خاك بسپار. اجازه نده اشخاصى كه حقم را غصب كردند و اذيت و آزارم نمودند، بر من نماز بخوانند يا به تشييع جنازه ام حاضر شوند، زيرا دشمن من و دشمن رسول الله هستند (165) .

براى من تابوتى تهيه كن كه بدنم پيدا نباشد (166) .

از ابن عباس روايت شده : زمانى كه حضرت زهرا از دنيا رفت ، امام على آمد و روپوش را كنار زد و كنار حضرت ، وصيت نامه كتبى را مشاهده نمود:

(( بسم الله الرحمن الرحيم . اين وصيت نامه فاطمه دختر رسول خدا است . به يگانگى خداوند شهادت مى دهم و شهادت مى دهم كه محمد (صلى الله عليه وآله ) رسول خداست . بهشت و دوزخ حق است و در وجود قيامت شكى نيست . خداوند مردگان را مبعوث مى كند. يا على ! خدا مرا همسر تو قرار داد تا در دنيا و آخرت با هم باشيم . اختيار در دست تو است . يا على ! در شب مرا غسل بده و كفن كن و حنوط نما و به خاك بسپار. به احدى اطلاع مده . اكنون با شما وداع مى كنم . سلام مرا به فرزندانم كه تا قيامت به وجود

مى آيند برسان .

آخرين لحظات زندگى حضرت زهرا (عليها السلام )

زهرا (عليها السلام ) در بستر بيمارى قرار گرفته ، حالش لحظه به لحظه رو به وخامت مى رود. على (عليه السلام ) جز براى كارهاى ضرورى از كنار بستر همسر عزيزش بر نمى خيزد. اطفال آن حضرت دور بستر مادر گرد آمده بودند. به قيافه معصوم مادر بيمارشان نگاه مى كردند كه گاهى از شدت كسالت بيهوش مى گرديد و گاه چشمانش را باز كرده ، به اطفال عزيز و همسر مهربانش نگاه حسرت بارى مى افكند. لحظات با سختى و كندى سپرى مى گردد. لحظاتى كه كبوتر عشق مى خواهد از قفس پرواز نمايد و آشيانه را ترك گويد. صفا و عشق و محبت و عاطفه را با خود به گور ببرد. آه چه دردناك و سخت است اين جدايى !

اسماء مى گويد: هنگامى كه وفات فاطمه نزديك شد، به من فرمود: جبرئيل در زمان وفات پدرم قدرى كافور برايش آورد. آن را سه قسمت نمود، يك قسمت براى خودش برداشت و يك قسمت را براى على گذاشت و يك قسمت را به من داد، كه در فلان مكان گذاشته ام . اكنون بدان احتياج دارم . آن را حاضر كن . اسماء كافور را آورد، آن حضرت خود را شستشو داد و وضو گرفت و به اسماء فرمود: لباس هاى نمازم را حاضر كن و بوى خوش برايم بياور. اسماء لباس ها را حاضر نمود، پس لباس ها را پوشيد و بوى خوش استعمال كرد و رو به قبله در بسترش خوابيد و به اسماء فرمود: من استراحت مى كنم ، ساعتى

صبر كن ، سپس مرا صدا بزن . اگر جواب نشنيدى ، بدان كه از دنيا رفته ام . على را زود خبر كن .

اسماء مى گويد: قدرى صبر كردم ، آن گاه به در حجره آمدم ، زهرا را صدا زدم ، ولى جوابى نشنيدم . وقتى روپوش را از صورتش كنار زدم ، ديدم كه از دنيا رفته است ، روى جنازه اش افتادم . مى بوسيدم و مى گريستم . ناگاه حسن و حسين (عليه السلام ) وارد شدند. احوال مادرشان را پرسيدند و گفتند: اكنون موقع خواب مادرمان نيست . گفتم : اى عزيزانم ! مادرتان از دنيا رفته است . حسن و حسين روى جنازه مادر افتادند و آن را مى بوسيدند و گريه مى كردند. حسن مى گفت : مادر جان ! با من سخن بگو. حسين مى گفت : مادر جان ! من حسين توام . پيش از آن كه روح از بدنم مفارقت كند، با من سخن بگو. يتيمان زهرا به جانب مسجد شتافتند تا پدرشان را از جريان با خبر كنند. زمانى كه خبر مرگ زهرا به على رسيد، از شدت غم و اندوه بى تاب گرديد و فرمود: اى دختر پيامبر! وجود تو تسلى بخش من بود. بعد از تو از كه تسليت جويم (167) !

صداى گريه از خانه زهرا بلند گرديد. مردم مدينه با خبر شدند. صداى ضجه و شيون از شهر بلند شد و همگى به سوى خانه حضرت على حركت كردند. زنان بنى هاشم در منزل حضرت گرد آمده ، گريه كنان مى گفتند: يا سيدتاه ، يا بنت رسول الله !

على (عليه السلام ) نشسته بود و حسن و حسين اطرافش گريه مى كردند. ام كلثوم مى گريست و مى گفت : يا رسول الله ! اكنون تو را يكبار ديگر از دست داديم .

مردم بيرون منزل اجتماع كرده و منتظر خروج جنازه بودند كه بر آن نماز بخوانند. ابوذر از منزل خارج گرديد و به مردم گفت : پراكنده شويد، چون تشييع جنازه به تاخير افتاد (168) .

مراسم كفن و دفن زهرا (عليها السلام )

على بن عيسى در كشف الغمه مى نويسد: امام على (عليه السلام ) گفت : يا اسماء! او را غسل بده و كفن كن ، نيز حنوط كن . آن گاه بر او نماز خواندند و شبانه در بقيع دفن كردند. او بعد از نماز عصر فوت كرده بود (169) .

امام على چون خواست بند كفن را ببندد، صدا زد: يا زينب ، يا ام كلثوم ، يا حسن ، يا حسين ! بياييد با مادرتان وداع كنيد. ديگر او را نخواهيد ديد. يتيمان زهرا (عليها السلام ) خود را روى جنازه مادر انداختند. او را مى بوسيدند و مى گريستند. على (عليه السلام ) يتيمان را از روى جنازه مادر برداشت (170) . سپس بر جنازه نماز خواند و آن را حركت دادند. عباس و فضل و مقداد و سلمان و ابوذر و عمار و حسن و حسين (عليهم السلام )، عقيل ، بريده و حذيفه و ابن مسعود در تشييع جنازه شركت نمودند (171) .

جنازه را به خاك سپردند. امام على هفت صورت قبر درست كرد تا بين آنها قبر آن حضرت مشخص نباشد.

در روايت ديگر وارد شده

كه چهل صورت قبر درست كرد (172) . عمر، ابوبكر و ساير مسلمانان بامداد تشييع جنازه به سوى خانه على (عليه السلام ) حركت نمودند. مقداد گفت بدن زهرا ديشب به خاك سپرده شد.

عمر به ابوبكر گفت : نگفتم كه چنين مى كنند. عباس گفت : چون خود آن حضرت وصيت نموده بود كه شبانه دفنش كنند، ما هم طبق وصيت عمل نموديم . عمر گفت : دشمنى و حسد شما بنى هاشم تمام شدنى نيست .

من تصميم دارم قبر فاطمه را بشكافم و بر او نماز بخوانم . على گفت : اى عمر! به خدا سوگند! اگر بخواهى چنين كارى انجام دهى ، با شمشير خونت را مى ريزم . وقتى عمر وضع را خطرناك ديد، از تصميمش منصرف گشت (173) .

حسين بن على فرمود:

(( چون فاطمه وفات يافت ، امير مومنان او را مخفيانه به خاك سپرد و جاى قبرش را ناپديد نمود. سپس رو به جانب قبر رسول الله نمود و گفت : سلام بر تو اى رسول خدا! از جانب من و از جانب دخترت و ديدار كننده ات و آن كه در خاك رفته و از من جدا شده و در بقعه تو آمده و خدا زود آمدن او را نزد تو برايش برگزيده است ! يا رسول الله ! به همين زودى دختر از همدست شدن امت بر ربودن حقش به تو گزارش خواهد داد.

همه سرگذشت را از او بپرس و گزارش را بخواه ، زيرا چه بسا درد دل هايى داشت كه چون آتش در سينه اش مى جوشيد و در دنيا راهى براى گفتن و شرح دادن

آن نيافت ، ولى اكنون مى گويد و خداوند هم داورى مى فرمايد و او بهترين داوران است (174) )) .

مفضل مى گويد:

به امام صادق (عليه السلام ) عرض كردم : چه كسى فاطمه را غسل داد، فرمود: اميرالمؤ منين (عليه السلام ). من از اين مطلب تعجب كردم ، فرمود: گويا از آن چه به تو خبر دادم ، در شگفت شدى . عرض كردم : قربانت گردم ! چنين است . فرمود: (( او صديقه (معصوم ) است و جز معصوم نبايد او را غسل دهد. مگر نمى دانى كه مريم را جز عيسى غسل نداد.

بضعة الرّسول، مظلومه تاريخ

مشخصات كتاب

سرشناسه:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان،1390

عنوان و نام پديدآور:بضعة الرّسول، مظلومه تاريخ/ آية اللَّه حاج سيّد حسن فقيه امامى قدس سره

ناشر چاپي : بهار

مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و كتاب

موضوع: پنج سخنرانى پيرامون حضرت فاطمه زهراعليها السلام

پيشگفتار

بسمه تعالى

«إذا ماتَ العالِمُ ثُلِمَ فِي الإسْلامِ ثُلْمَةٌ لا يَسُدُّها شَىْ ءٌ».(1)

پس از ارتحال جانگداز و فقدان فقيه اهل البيت عليهم السلام، زعيم و احياگر حوزه علميّه اصفهان حضرت آية اللَّه حاج سيّد حسن فقيه امامى - رضوان اللَّه تعالى عليه - كه ملجأ و پناه عموم مردم با ولايت و پدرى دلسوز براى سربازان حضرت ولىّ عصر - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف - و پشتوانه اى مستحكم براى هيئات مذهبى و مراكز خيريّه و مؤسّسات دينى بودند و تا آخرين لحظات، عمرِ پر بركت خود را در راه دفاع از مكتب مقدّس اهل البيت عليهم السلام صرف نموده و از هيچ تلاش و اقدامى دريغ ننمودند، تنها چيزى كه ياد و راهش را براى ما زنده نگه مى دارد، احياء آثار ايشان است.

لذا به مناسبت چهلمين روز درگذشت آن فقيد سعيد و دلباخته با اخلاص حضرت فاطمه زهراعليها السلام، پنج سخنرانى پيرامون آن صدّيقه كبرى عليها السلام كه ايشان در بيت الزهراء حضرت آية اللَّه حاج سيّد حجّت موحّد ابطحى - سلّمه اللَّه - ايراد فرموده اند را تقديم شما مى داريم.

اصفهان - مدرسه علميّه خالصيّه

اوّل جمادى الأولى 1432ق

مقدمه اى به قلم مرحوم آية اللَّه فقيه امامى قدس سره(2)

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم

قالَ الصادِقُ عليه السلام:

«فَمَنْ عَرَفَ فاطِمَةَ حَقَّ مَعْرِفَتِها فَقَدْ أدْرَكَ لَيْلَةَ القَدْرِ».(3)

يكى از درس هائى كه بانوى دو سرا فاطمه زهراعليها السلام به شيعيان جهان تعليم داد، «درس دفاع از حريم ولايت مطلقه» بود. آن بانوى بزرگ زمانى به اين احساس رسيد كه مسير امامت و ولايت مطلقه به مخاطره افتاده و دشمنان قرآن و عترت - همان دو امانتى كه رسول خداصلى الله عليه وآله پس

از خود در ميان امّت به وديعه گذاشت - از طريق منزوى كردن اهل بيت عليهم السلام كه به شهادت نصّ قرآن و حديث ثقلين عِدْلِ قرآن و نگهبان اسلامند، سعى در نابودى روح و مغز اسلام كردند.

«يُريدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ».(4)

بى بى دو عالم فاطمه زهراعليها السلام نخست از راه استدلال و خطابه مبارزه خود را آغاز نموده و سپس عملًا وارد معركه شد؛ اگر چه ابتدا به قيمت مصادره فدك و ديگر مزارع و پس از آن سوخته شدن درب خانه و سيلى خوردن و كبودى صورت و تازيانه خوردن و تورّم شديد بازو و سپس سقط جنين و بيمارى و ديگر مصائب و بالاخره به شهادت رسيدن آن حضرت تمام شد.

لكن با تحمّل اين مظلوميّت ها سرانجام غاصبين حق على عليه السلام كه در حقيقت همان دشمنان خدا و رسولش مى باشند را رسواى تاريخ كرد و بر مشروعيّت حكومت غاصبانه آنان خطّ بطلان كشيد و در نتيجه اين مبارزات، با توجّه به مقام شامخ آن حضرت عالى ترين سند را براى اثبات مظلوميّت امامش يعنى حضرت على بن أبى طالب عليه السلام و همچنين اثبات حقّانيّت افكار و عقائد شيعه اماميّه كه تنها فرقه ناجيه اند بر صفحه هاى تاريخ حكّ نمود.

آن حضرت با مخفى نگاه داشتن قبر خود و اجازه ندادن مراسم تشييع پيكر پاكش توسط خلفا، تمام تلاش هاى بدانديشانى را كه سعى در پاك كردن دامن جنايتكاران تاريخ صدر اسلام از لوث اين ستم ها را داشته و دارند نقش بر آب و رسواى تاريخ نمود.

دشمنان اسلام هميشه و هميشه سعى كرده اند كه اين قطعه

تاريخ را كه بزرگترين حربه تبليغاتى شيعه مى باشد از دست پيروان اين مكتب بِدَر آورند.

هيهات! آنان بدانند كه تا خون در رگ هاى فرزندان و شيفتگان اهل بيت عليهم السلام در جريان است همواره با ارائه اسناد و مدارك تاريخى كه امروزه در فرهنگ جهانى حرف اوّل را مى زند اجازه نخواهند داد، معاندين و دشمنان اسلام، اين پرونده هاى جنائى را مختومه اعلان نمايند و در حدّ توان از حريم امامت و ولايت مطلقه كليّه حضرات معصومين - عليهم صلوات اللَّه - دفاع خواهند كرد و به مصداق آيه كريمه: «وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطانًا»(5) انتقام خون فاطمه زهراعليها السلام را به حضرت بقيّة اللَّه الأعظم ارواحنا فداه واگذار مى نمايند.

سيّد حسن فقيه امامى

جمادى الأولى 1418 ه ق

مجلس اوّل

بيان شهادت حضرت زهراءعليها السلام

از كُتُب عامّه

أعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ(6)

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الحَمْدُ للَّهِ ِ رَبِّ العالَمِينَ حَمْدًا أزَلِيًّا بِأَبَدِيَّتِه وَ أَبَدِيًّا بِأَزَلِيَّتِه، سَرْمَدًا بِإطْلاقِه مُتَجَلِّيًا في مَرايا آفاقِه وَ الصَّلوةُ وَ السَّلامُ عَلى سَيِّدِ أنْبِيائِه البَشيرِ النَّذِيرِ وَ السِّراجِ المُنِيرِ سَيِّدِنا أحْمَد وَ نَبِيِّنا أبِي القاسِمِ مُحَمَّدصلى الله عليه وآله وَ اللَعْنُ الدائِمُ عَلى أعْدائِهِمْ أجْمَعِينَ مِنَ الْآنَ إلى قِيامِ يَوْمِ الدّيْن.

قالَ اللَّهُ الحَكيمُ في كِتابِهِ الكَرِيمِ وَ مُبرَمِ خِطابِهِ العَظيمِ:

«أ فَإِنْ ماتَ أوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أعْقابِكُمْ».(7)

گاهى حوادث تاريخى در زندگى ما هيچ نقشى ندارد؛ مثلًا فرض كنيد هزار سال قبل در يكى از نقاط دنيا حادثه اى رخ داده كه اثرى روى فكر، عمل و اخلاق ما ندارد. اين ها حوادثى نيست كه انسان به آن تكيه كرده و بخواهد

مطرح كند و در موردش بحث و تحقيق نمايد.

همان طورى كه پيغمبر اسلام صلى الله عليه وآله وارد مسجد شدند و ديدند عدّه اى دور شخصى را گرفته اند و پيدا است كه خيلى به او توجّه مى كنند. پرسيدند: چه خبر است؟ اين ها چه كسانى هستند و چه كار مى كنند؟

عرض كردند: يا رسول اللَّه! اين مرد علّامه است.

فرمودند: علّامه چيست؟

گفتند: انساب و اشعار و تاريخ عرب را خوب مى داند.

پيغمبرصلى الله عليه وآله فرمودند: اين علمى است كه ضرر نمى كند كسى كه آن را نداند و نفعى هم داناى به آن نمى برد.

اين چيزهائى كه اين شخص مى داند علم نيست، أشعار عرب كه هيچ محتوايى ندارد، دانستنش چه ضرورتى دارد؟

سپس پيامبرصلى الله عليه وآله فرمودند:

«إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلاثَةٌ: آيَةٌ مُحْكَمَةٌ أَوْ فَرِيضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَةٌ».

علم منحصر مى شود به سه علم: علم عقائد، علم اخلاق و علم فقه. اين ها علم است و بقيّه اش زيادى است «وَ مَا خَلاهُنَّ فَهُوَ فَضْلٌ».(8)

نظر پيغمبرصلى الله عليه وآله در مورد حوادث تاريخى اين چنين بود. حال كتاب بر دارند و هفت خان رستم را بخوانند، يك قصّه خيلى طولانى كه هيچ خاصيّت و اثرى در زندگى ما ندارد.

ولى گاهى حوادث تاريخى در ارتباط با عقايد، وظائف و اخلاق ما است، آن ها را نمى توانيم بگوييم بى فايده است. قرآن هم براى ما قصّه نقل مى كند:

«لَقَدْ كانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِى الْأَلْبابِ».(9)

داستان قوم لوط را بيان مى كند كه شهرشان را واژگون كرديم:

«جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها».(10)

چون داستان ايشان سازندگى دارد خداوند متعال آن را بيان مى كند.

يا در جهت مثبت داستان اصحاب كهف را نقل

مى كند؛ زيرا براى ما سازندگى دارد و نشان مى دهد خداوند متعال انسان هايى كه به او ايمان دارند را چگونه حفظ مى كند:

«إنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ».(11)

بنابر اين حوادث تاريخى با هم فرق دارند و نبايد آن ها را با يكديگر مخلوط كرد.

حوادثى كه بعد از پيغمبر اسلام صلى الله عليه وآله رخ داده است حوادثى نيست كه بى ارتباط با عقايد، وظائف و اخلاق ما باشد و كاملًا در ارتباط است. پس نمى توانيم بگوييم آن ها يك حادثه بوده و در يك زمانى اتّفاق افتاده است و هيچ ارتباطى با شرائط فعلى ما ندارد. اين طور نيست و اين امر محسوس است. در كتاب ها مى خوانيم كه ائمه عليهم السلام عنايت داشتند مسائل و حوادث بعد از پيغمبر اسلام صلى الله عليه وآله را دقيق مطرح كنند تا ما تولّى يا تبرّى پيدا كنيم. فكر نكنيد تولّى يا تبرّى هيچ ارتباطى با ما ندارد. اگر ارتباطى نداشت واجب نمى كردند. تبرّى يعنى مى بايد دشمنى خودمان را از دشمنان خدا ابراز و اظهار كنيم و لذا تبرّى جزء فروع دين به حساب آمده است. بايد از دشمنان خدا و دشمنان رسول خداصلى الله عليه وآله و اهل بيت عليهم السلام اظهار نفرت بكنيم كه خداى نكرده افكار، اخلاق، روش و سيره آن ها به ما سرايت نكند.

اميرالمؤمنين عليه السلام درس عجيبى به ما داده اند؛ بعد از اين كه عمر دستور داد براى انتخاب خليفه بعد از خودش شورائى تشكيل بدهند؛ در اين شوراى شش نفره بحث شد و أبوعبيده جرّاح با اميرالمؤمنين عليه السلام دست داد و گفت ما شما را به عنوان خليفه انتخاب مى كنيم «على كتاب اللَّه و سنة رسول اللَّه و سيرة الشيخين»

اگر به كتاب خدا و سيره پيغمبر و سيره و روش شيخين عمل كنيد ما با شما بيعت مى كنيم.

اميرالمؤمنين دستشان را عقب كشيدند و فرمودند:

«عَلى كِتابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ وَ إجْتِهادِ رَأيي».(12)

و از سر خلافت گذشتند كه آن سيره را قبول نكنند. اين عمل براى تمام شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام الى يوم القيامة يك حجّت است كه اميرالمؤمنين عليه السلام از پُست به اين مهمّى صرف نظر مى كنند تا به سيره شيخين عمل نكنند. معلوم مى شود سيره آن ها سيره حق نبود و الّا اميرالمؤمنين عليه السلام كسى نبود كه از حق روى گردان باشد.

«عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ يَدُورُ حَيْثُمَا دَارَ».(13)

درس بزرگى است! به هر حال بعضى از حوادث تاريخى قابل بررسى است. بعضى از حوادث است كه تكليف ما را روشن مى كند كه آيا مى توانيم از آن دو خليفه تبعيّت كنيم يا نمى توانيم.

الآن در زمان ما عدّه اى تلاش مى كنند تا ثابت كنند فاطمه زهراعليها السلام با مرگ طبيعى از دنيا رفته يعنى بعد از رسول خداصلى الله عليه وآله از وفات پدرشان خيلى متأثّر بودند و غصّه خوردند تا به مرگ طبيعى از دنيا رفتند.

ولى ما مى گوييم بايد درباره اين قضيّه تحقيق كنيم. قضيّه ساده نيست. وضعيّت خيلى از آدم ها را مشخّص مى كند.

آن ها مى گويند لفظ «شهادت» را براى فاطمه زهراعليها السلام به كار نبريد، ولى ما وقتى بررسى مى كنيم، تحقيق مى كنيم، مى بينيم مسأله اين چنين نيست؛ اگر ما شهادت فاطمه زهراعليها السلام را ثابت كنيم آن وقت خلافت خلفاء از رسميّت مى افتد و به ما اجازه نمى دهد كه به هيچ عنوانى از آن ها تبعيّت و

حمايت كنيم. يك لكّه سياه و ننگى روى سيره و روش آن ها در دوران خلافتشان است. به همين دليل است كه پيروانشان، طرفدارانشان و هوادارانشان سعى مى كنند اين لكّه ننگ را از پرونده آن ها حذف كنند. آيا مى شود؟! آيا امكان پذير است؟!

فرض كنيد امروز حادثه اى اتّفاق افتاده است و خانمى در گوشه اى از دنيا فوت كرده و مرگش خيلى مرموز است، معلوم نيست به مرگ طبيعى از دنيا رفته يا اين كه او را از پا در آورده اند يا مسمومش كرده اند يا او را كشته اند. چه كار مى كنند؟ دستگاه قضايى، دادگسترى و نيروى انتظامى وقتى مى خواهند قضيّه را پى گيرى كنند چه كارى انجام مى دهند؟

مى بينند مرگ، مرگ مشكوكى است، بايد تحقيق كرد، از اين رو زمان و مكان قضيّه را بررسى مى كنند از كسانى كه ممكن بوده است در اين جريان نقشى داشته باشند تحقيق مى كنند و آن قدر پرس و جو كرده تا از لابلاى تحقيقات حقيقت را كشف كنند. مى بينيم قتلى اتّفاق مى افتد و قاتل معلوم نيست و در اثر تحقيقات و پيگيرى بالآخره قاتل را پيدا مى كنند.

شهادت بى بى فاطمه زهراعليها السلام يك حادثه تاريخى سنگين است. چرا فاطمه زهراعليها السلام از دنيا رفته اند؟

اگر به مرگ طبيعى از دنيا رفته باشند، در زير سؤال بردن خلافت آن ها نقشى ندارد، ولى اگر ناخن زديم و ديديم كه يگانه دختر پيغمبرصلى الله عليه وآله، اين معصومه به وسيله اين ايادى از پا در آمده، آيا مى توانيم بپذيريم كه اين ها خليفه پيغمبرند؟! جانشين پيغمبرند؟! وظيفه ما است كه تحقيق كنيم!!!

بنده در حدّ خودم دويست كتاب از شيعه و هشتاد كتاب از اهل

سنّت را بررسى كرده ام و سراغ تك تك كتاب ها رفته ام تا از آن ها بپرسيم شما از اين حادثه چه اطّلاعى داريد؟

شرايط را بررسى كردم، ديدم سراغ هر كسى كه مى رويم يك گوشه از قضيّه را بيان مى كند. جرأت نكرده اند در كتاب هايشان دقيق، تمام حوادثى را كه اتّفاق افتاده مطرح كنند، امّا بالأخره از سر قلم هايشان پريده و هر كدامشان يك گوشه از حادثه را مطرح كرده اند.

اوّلًا نزاعى بوده يا نبوده؟ كشمكش و درگيرى بوده يا نبوده؟

اين مسأله را تمام مورّخين شيعه و سنّى نوشته اند كه وقتى سقيفه تشكيل شد گروهى زير بار بيعت نرفتند و در خانه اميرالمؤمنين عليه السلام تحصّن كردند مثل سلمان فارسى، عمّار، مقداد و غيره. طلحه و زبير هم آن وقت در خانه حضرت على عليه السلام تحصّن كردند.

تحصّن يعنى چه؟ از قديم الأيّام مرسوم بوده وقتى دولت مقتدرى سر كار بود و عدّه اى روى اين دولت اعتراض داشتند و جرأت نمى كردند آزاد باشند و هر روز يك عدّه اى دستگير يا كشته مى شدند، در يك امامزاده يا خانه عالمى متحصّن مى شدند و به اصطلاح بست نشينى مى كردند؛ مثل خانه مرحوم آقا نجفى قدس سره در اصفهان و يا مرحوم شيخ فضل اللَّه نورى قدس سره در حرم حضرت عبدالعظيم كه جايگاه مقدّسى است، متحصّن شده بود. كتاب مستقلّى هم در موضوع بست نشينى نوشته شده است.

عدّه اى به مسأله سقيفه اعتراض دارند، اگر پناهنده به خانه على عليه السلام نشوند اين ها را مى گيرند، آزار و اذيّت مى دهند و ممكن است به قتل برسانند. همان گونه كه سعد بن عبادة را كه با أبى بكر مخالفت كرد و بيعت نكرد، كشتند و بعد گفتند:

جن ها او را از پا در آورده اند و نگذاشتند قاتلش معلوم بشود.

پناهنده شدن عدّه اى به خانه على عليه السلام جاى بحث ندارد و از نظر تاريخى هم قابل انكار نيست.

بعد ببينيم آيا كسانى كه در خانه اميرالمؤمنين عليه السلام تحصّن كرده بودند را از خانه بيرون كردند؟ اتّفاق آراء در تاريخ شيعه و سنّى است كه آمدند درِ خانه حضرت على عليه السلام را باز كردند و بدون اجازه داخل خانه آمدند و اين ها را بيرون كشيدند و به زور در سقيفه بردند و به ايشان گفتند كه بايد بيعت كنيد. در اين هم بحثى نيست.

تنها مسأله مولا اميرالمؤمنين عليه السلام و فاطمه زهراعليها السلام مى ماند. اگر مولا اميرالمؤمنين عليه السلام و فاطمه زهراعليها السلام اعتراض به حكومت نو پاى ابوبكر داشتند، رسميّت پيدا نمى كرد. فاطمه زهراءعليها السلام، معصومه، دختر رسول خداصلى الله عليه وآله با حكومت ابوبكر مخالف است؛ پس اين مخالفت باعث مى شود كه حكومت ابوبكر شكل نگيرد.

اميرالمؤمنين عليه السلام داماد پيغمبرصلى الله عليه وآله است، نفر دوّم در اسلام است. اگر با حكومت ابوبكر مخالفت كند، رسميّت پيدا نمى كند.

آيا متعرّضِ اميرالمؤمنين عليه السلام شدند يا نشدند؟ آيا متعرّضِ فاطمه زهراعليها السلام شدند يا نشدند؟ اينجا است كه محلّ بحث است. اين يك مسأله تاريخى است و خيلى ها هم براى اين كه مسأله را كم رنگ جلوه دهند، مى گويند اين حرف ها مال هزار و چهار صد سال پيش است و هيچ ارتباطى با مسائل امروز ندارد، بايد اين حرف ها را ناديده گرفت!!!

آيا اين قضيه به گونه اى است كه در سرنوشت ما هيچ دخالتى ندارد؟!

حالا بايد پرونده را بررسى كنيم. من در بررسى كتاب ها

سراغ كُتب شيعه نرفتم، زيرا از نظر شيعه اين مسائل بسيار مسلّم است. ولى سراغ كتاب هاى اهل سنّت كه رفتم ديدم هر كدام از نويسندگان اهل سنّت گوشه اى از مسأله را مطرح كرده اند. و اسناد تمام مطالبى كه بيان مى كنم از نظر اهل سنّت موجود است.

«طبرى» نوشته است كه خليفه دوّم درِ خانه فاطمه زهراعليها السلام آمد و تهديد كرد كه اگر از خانه بيرون نيائيد و بيعت نكنيد، خانه را آتش مى زنم.(14) گفتند: در اين خانه فاطمه عليها السلام است. گفت: «وَ إنْ» و لو فاطمه باشد خانه را آتش مى زنم.(15)

سراغ يك مورّخ معروف اهل سنّت به نام «بَلاذُري» برويم و ببينيم او چه مى گويد؟ او مى گويد: «جاءَ عُمَر وَ مَعَهُ فَتِيلَة»(16) عمر آمد و يك فتيله هم دستش بود.

مى دانيد امروز اگر بخواهند آتشى را روشن كنند يا چراغى را روشن كنند، فندك مى گذارند. زمان سابق چيزهايى شبيه طناب بود كه آن را روشن مى كردند و چيزى را به وسيله آن آتش مى زدند.

بلاذرى مى گويد: عمر آمد و يك فتيله دستش بود؛ يعنى علاوه بر اين كه آمده بود و تهديد هم كرده بود عملًا فتيله آورده بود كه درِ خانه را آتش بزند. ولى ديگر قبل و بعدش را مطرح نمى كند.

سراغ يكى ديگر از مورّخين عامّه به نام «ابن قُتَيْبَة» برويم و ببينيم او چه مى گويد.

او نوشته است: «فَدَعا بِالحَطَبِ».(17) خليفه به قنفذ و پيروانش دستور داد هيزم جمع كنند و به در خانه اميرالمؤمنين عليه السلام بياورند. هيزم آوردند و در خانه اميرالمؤمنين عليه السلام ريختند.

تا اينجا عمر تهديد كرد، فتيله هم آورد، دستور داد چوب ها را هم بياورند.

اين قرائن و نشانه ها قسمت به قسمت حقايق را روشن مى كند.

سراغ تاريخ «ابوالفداء» برويم؛ در تاريخ ابوالفداء نوشته شده: «فَأقْبَلَ عُمَر بِشَى ءٍ مِنْ نار».(18)

هيزم ها را آورده اند ولى معلوم نيست كه در را آتش زده اند يا نزده اند؟ ابوالفداء مى گويد: مقدارى آتش آورد كه هيزم ها را آتش بزند، تمام مقدّمات فراهم است، حال آتش زد يا نزد؟

«مسعودى» مورّخ ديگر عامّه مى گويد: «وَجّهُوا إلى مَنْزِلِهِ فَهَجَمُوا عَلَيْهِ وَ أحْرَقُوا بابَهُ»(19) به درِ خانه فاطمه عليها السلام هجوم آوردند. چند نفر؟ اسم چهل نفر را با مشخّصات آورده، پس چهل نفر پشت در خانه فاطمه زهراعليها السلام هجوم آوردند و در را آتش زدند.

تا اينجا معلوم شد كه در خانه فاطمه زهراعليها السلام و اميرالمؤمنين عليه السلام آتش زده شده است.

البتّه عرض كردم همه اين ها با مداركش موجود است. از كتاب هاى تاريخ اهل سنّت است. جرأت نكرده اند همه واقعه را با هم بياورند. هر كدام از مورّخين به قسمتى از واقعه اشاره كرده است.

«نظّام»(20) يكى ديگر از مورّخين اهل سنّت مى گويد: نه تنها درِ خانه را آتش زدند، بلكه: «انَّ عُمَر رَكَضَ بِرِجْلِه عمر با لگد محكم به در كوبيد. او نيز يك گوشه اش را نقل كرده است.

«نظّام» مى گويد: فاطمه زهراعليها السلام پشت در آمده بود و دست هايش را ميانه آستانه در گرفته بود تا اين ها نتوانند داخل خانه بيايند و جرأت نكنند داخل خانه بيايند. من نمى گويم! اهل سنت مى گويند: آن چنان لگد به در زد كه در شكسته شد.

حالا فاطمه عليها السلام از اين ضربت لطمه ديد يا نديد؟ نظّام مى گويد: «إنَّ عُمَر ضَرَبَ بَطْنَ فاطِمَة» عمر درِ شكسته را به شكم فاطمه

زهراعليها السلام كوبيد «يَوْمَ البَيْعَةِ حَتّى ألْقَتْ الجَنِينَ مِنْ بَطْنِها»(21) به طورى در را كوبيد كه محسن عليه السلام سقط شد. اين گوشه قضيّه را هم او نقل مى كند.

اين مقدّمات همه فراهم شده است. حال توجّه كنيد فاطمه زهراعليها السلام بيمار مى شود، بسترى مى شود، غم وغصّه هاى پدر سر جاى خودش باقى است و فاطمه زهراعليها السلام در خانه افتاده است.

اگر زمان حال بود بايد كسى از پزشكى قانونى بياورند و معاينه كند كه زهراء مرضيّه عليها السلام بر اثر اين ضربت چه مشكلاتى پيدا كرده اند، از سر گرفته تا شكم. امّا خود مورّخين اهل سنّت يكى يكى اين ها را بيان كرده اند.

در جايى آمده: آن چنان لطمه به صورت بى بى زد كه چشم هاى فاطمه عليها السلام قرمز شده بود و در جاى ديگر آمده: آن چنان قنفذ با تازيانه به كمر فاطمه زهراعليها السلام كوبيده بود كه موجب سقط محسن عليه السلام شد(22)، در كمر هم آثار تازيانه وجود داشت.(23)

فاطمه زهراعليها السلام بازوى خود را ظاهر نكرده بود در غسل دادن اميرالمؤمنين عليه السلام متوجّه شدند بازو هم ورم كرده است. تا اين مقدار را خود اهل سنّت نيز نقل كرده اند. امّا بعد سينه فاطمه زهراعليها السلام در چه حال است؟ مرحوم آية اللَّه حاج شيخ محمد حسين غروى معروف به كمپانى قدس سره مى گويد:

وَ مِنْ نُبُوغِ الدَّمِ مِنْ ثدييها

يُعْلَمُ عَظْمَ ما جَرى عَلَيْها(24)

آن مقدار خونى كه از سينه فاطمه زهراعليها السلام آمده بود معلوم مى شود حادثه چقدر سنگين بوده است.

بعد مى رسيم به سينه فاطمه عليها السلام و استخوان هاى فاطمه عليها السلام. مرحوم كمپانى قدس سره مى فرمايد: كه من نمى دانم وضعيّت سينه فاطمه زهراعليها السلام چگونه بوده

است!

وَ لَسْتُ أدْري خَبَرَ المِسْمار

سَلْ صَدْرَها خَزِينَةَ الأسْرار(25)

برو از سينه فاطمه عليها السلام بپرس كه ميخ هاى در با سينه فاطمه عليها السلام چه كار كرده است.

باز مى نويسند: دنده هاى فاطمه در اين حادثه شكست. من نمى دانم اين نانجيب چه كار كرده و اين حادثه چقدر ضربه اش سنگين بوده كه اعضاء و جوارح فاطمه عليها السلام را له كرده است.

حال مى گوييم: ممكن است فاطمه زهراعليها السلام رضايت داده باشند. همان گونه كه بعضى خوش بين ها نوشته اند كه فاطمه زهراعليها السلام راضى شد!

بخارى در صحيح(26) نوشته كه اين دو نفر به درِ خانه فاطمه زهراعليها السلام رفتند و در را زدند. اميرالمؤمنين عليه السلام پشت در رفتند. آن دو نفر گفتند: آمده ايم از فاطمه عليها السلام رضايت بطلبيم.

اگر جريانى در كار نبود اين ها چه دليلى داشتند كه بخواهند عذر خواهى كنند و بگويند كه اى فاطمه! از ما راضى باش! پس خبرى بوده است.

اميرالمؤمنين عليه السلام پيش فاطمه عليها السلام آمدند و فرمودند: اين دو نفر آمده اند عذر خواهى كنند، اجازه مى دهيد داخل بيايند؟

حضرت زهراعليها السلام فرمودند: يا على! خانه خانه تو است و من هم همسر تو هستم اختيار من و خانه با تو است، ميل تو است در را باز كن و ميلت نيست در را باز نكن.

اميرالمؤمنين عليه السلام در را باز كردند، آن دو نفر آمدند داخل نشستند. فاطمه زهراعليها السلام رويشان را برگرداندند؛ آن دو طرف ديگر نشستند، حضرت زهراعليها السلام باز هم رويشان را برگرداندند. يعنى چه؟ يعنى به من و شماى شيعه مى خواهند بگويند كه اين ها بودند كه من را بسترى كردند، اين ها بودند كه من را كشتند.

حضرت زهراعليها

السلام اوّل از آن دو اقرار گرفتند، آيا شما از پيغمبرصلى الله عليه وآله شنيديد كه فرمودند: رضاى فاطمه رضاى من است و رضاى من رضاى خدا است، غضب فاطمه غضب من است و غضب من غضب خداست.

گفتند: بله.

حضرت زهراعليها السلام فرمودند: خدايا! شاهد باش من از اين دو نفر راضى نيستم.(27)

متوجّه شديد! آيا رضايت دادند يا ندادند؟! خود اين عذر خواهى دليل بر اين است كه اين دو نفر آن فجائع را به وجود آورده اند. در اواخر عُمْرِ ابوبكر در حالى كه در بستر خوابيده بود و محتضر بود نزد او آمدند، گفت: دلم مى خواست در طول عمرم سه كار را انجام نمى دادم و اى كاش انجام نداده بودم! يكى اين كه دلم نمى خواست درِ خانه فاطمه زهرا را باز كنم و داخل خانه فاطمه زهرا بروم.(28)

اين قرائن و شواهد را شنيديد؟ همه اين ها را خود اهل سنّت گفته اند.

عمر درِ خانه فاطمه زهراعليها السلام رفته، تهديد كرده، چوب هم برده، فتيله هم برده، آتش هم زده، لگد هم زده، فاطمه زهراعليها السلام را بسترى كرده؛ آن وقت باز هم بگوئيم وفات فاطمه؟! نگوييم شهادت فاطمه زهراعليها السلام؟! براى اين كه مى خواهند براى خليفه قداست درست كنند!

ما مى خواهيم بگوئيم: شهادت فاطمه زهراعليها السلام و شهادت فاطمه زهراعليها السلام را هم اثبات مى كنيم و مى خواهيم بگوييم آن كسانى كه عامل اين كارها بودند لياقت خلافت ندارند.

تعرّض به فاطمه زهراعليها السلام و شهادت فاطمه زهراعليها السلام نشانه اين است كه اين ها رسميّت ندارند؛ اگر حكمى، قانونى و كارى هم انجام داده اند، يك غاز ارزش ندارد.

حال وظيفه ما چيست؟ ما

مى گوييم هر كس طبق قرآن پيغمبرصلى الله عليه وآله را آزار داد «عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أجْمَعينَ»(29)؛ لعنت خدا بر او باد و بايد تبرّى بكنيم.

نمى گويم وظيفه ما اين است كه وسط سنّى ها فرياد بزنيم كه بعد بگويند تمام اين سنّى هايى كه شيعه مى كشند خونش گردن تو است. من اين را نمى گويم. امّا اين را هم نمى گويم كه در دلتان هم لعن نكنيد. به تازگى آن قدر كار بالا گرفته است كه آقايى سخنرانى مى كند و مى گويد: در دلتان هم ديگر لعن نكنيد!

لعنت به تو و هم فكران تو و اين طرز فكر تو. خون فاطمه زهراعليها السلام را براى بعضى مسائل پاى مال مى كنى؟ جواب فاطمه زهراعليها السلام را در قيامت چه مى دهى؟ ملعون! چرا اين كارها را مى كنيد؟ هر چيزى حسابى دارد؟ درست است، پنجه خودتان را به روى اهل سنّت نزنيد، تقيّه بكنيد. ما از زمان اميرالمؤمنين عليه السلام تا حالا تقيّه مى كرديم، الآن هم تقيّه مى كنيم، حرفى نداريم. امّا تا اين حدّ كه در دلت هم ديگر لعن نكن!!!

مگر مى توانيم با كسانى كه فاطمه عليها السلام را خانه نشين و بسترى كردند عقد أخوّت ببنديم، مگر مى شود؟!

خدا به عظمت آل اللَّه ما را از خواب غفلت بيدار كند. فقط مى خواستم اين مطلب را بگويم اگر روزى روزگارى بعضى ها به فكر بيفتند شهادت فاطمه زهراعليها السلام را پايمال بكنند و اسمش را وفات بگذارند؛ بزرگترين خيانت را به مكتب تشيّع كرده اند، شهادت است نه وفات. ما بايد به اين مسأله معتقد باشيم تا اين لكّه ننگ روى پرونده آنان باشد تا ما روزى به فكر تبعيّت از

اين ها نيفتيم.

«السَلامُ عَلَيْكِ يا فاطِمَة يا سَيِّدَةَ نِساءِ العالَمِينَ السَلامُ عَلَيْكِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُه»

ارباب مقاتل نوشته اند: بى بى فاطمه زهراعليها السلام وصيّت كردند:

«يا عَلي! كَفِنّي بِاللَيْلِ وَ دَفَنّي بِاللَيْلِ».

شب مرا غسل بده و شب مرا كفن كن. اين براى اين است كه امروز نگوييم «وفات».

فرمود: راضى نيستم آن هايى كه به من ظلم كردند در تشييع جنازه من شركت كنند. با كمال مظلوميّت، فاطمه زهراعليها السلام به خاك سپرده شد و الآن هم نمى دانيم كجا فاطمه زهراعليها السلام را زيارت كنيم. اميرالمؤمنين عليه السلام پيكر فاطمه زهراعليها السلام را براى خاكسپارى آماده كردند، يك وقت ديدند بندهاى كفن فاطمه عليها السلام باز شد و دست هاى فاطمه عليها السلام از زير كفن بيرون آمد. على عليه السلام مى فرمايد:

«إِنِّي أُشْهِدُ اللَّهَ أَنَّهَا قَدْ حَنَّتْ وَ أَنَّتْ وَ مَدَّتْ يَدَيْهَا وَ ضَمَّتْهُمَا إِلَى صَدْرِهَا مَلِيًّا».(30)

دست ها از كفن فاطمه عليها السلام بيرون آمد بچّه هايش را به سينه گرفت. ملائكه به خروش آمدند، ياعلى! بچه ها را از سينه مادر جدا كن.

عرض مى كنيم اميرالمؤمنين عليه السلام بچّه ها را با نوازش از سينه مادر جدا كردند امّا در گودال قتلگاه عدّه اى عرب جمع شدند «وَ اجْتَمَعَتْ عِدَّةٌ مِنَ الأعْرابِ وَ جَرّوها أوْ جَزّوها عَنْ جَسَدِ أبِيهْا»(31)؛ وقتى سكينه نازدانه بدن پدر را در بغل گرفته بود با ضربه هاى تازيانه...

اللّهُمَّ اغْفِرْ بِآلِ مُحَمَّدٍ ذُنُوبَنا وَ اسْتُرْ بِهِمْ عُيُوبَنا وَ اشْفِ بِهِمْ مَرْضانا، سَلِّمْ بِهِمْ مُسافِرِينا؛ اللّهُمَّ اقْضِ حَوائِجَنا وَ اكْفِ بِهِمْ مُهِمَّاتَنا؛ اللّهُمَّ أيِّدْ إمامَ زَمانِنا وَ عَجِّلْ فِي فَرَجِهِ وَ ظُهُورِهِ وَ اجْعَلْنا مِنْ أعْوانِهِ وَ أنْصارِهِ؛ اللّهُمَّ أيِّدْ عُلَمائَنا الربَّانِيّينَ لا سِيَّما المَنْظُورِينَ مِنْهُمْ بِجاهِ مُحَمَّدٍ

وَ عِتْرَتِهِ.

مجلس دوّم

مقدّمه پيروزى بر كفّار چيست؟

أعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ(32)

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الحَمْدُ للَّهِ ِ رَبِّ العالَمِينَ بارِى ءِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ باعِثِ الأنْبياءِ وَ المُرْسَلِينَ جامِعِ النَّاسِ لِيَوْمِ الدِّينَ وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلى أشْرَفِ السُّفَراءِ المُقَرَّبينَ حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ شَفيعِ المُذْنِبينَ أبي القاسِمِ مُحَمَّد صَلّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّمَ وَ اللَعْنُ الدائِمُ عَلى أعْدائِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الْآنَ إلى قِيامِ يَوْمِ الدين.

قالَ اللَّهُ الحَكيمُ في كِتابِهِ الكَرِيمِ وَ مُبرَمِ خِطابِهِ العَظيمِ:

«لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إلّا وُسْعَها لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ».(33)

در دو آيه كريمه آخر سوره بقره كه معمولًا بعد از نماز عشاء تلاوت مى كنند، جملات مهمّى است؛ آيه اوّل اشاره به معارف اسلامى است و آيه دوّم اشاره دارد به وظايفى كه بر عهده مسلمين است.

نسبت به معارف مى فرمايد:

«آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ».(34)

«الرَّسُولُ» اشاره به پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله است؛ الف و لامش، الف و لام عهد است.

«آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ» يعنى اين پيغمبر كه ما فرستاديم به آن چه از جانب خدا به او وحى شده ايمان دارد. خيلى مهمّ است كه كسى به آن چه مى گويد ايمان داشته باشد؛ از عملكرد پيغمبرصلى الله عليه وآله مى بينيم و مى فهميم كه گفته هاى خودشان را باور داشته اند. اگر دعوت به سوى خدا مى كردند يا مردم را از قيامت آگاه مى كردند، خودشان هم اين ها را باور داشتند.

«الَّذى جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ».(35)

پيغمبرصلى الله عليه وآله آن چه را

كه براى مردم آورده است صدق و مطابق واقع است، خلاف نيست، خود پيغمبرصلى الله عليه وآله هم اين مطلب را باور دارد؛ «آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ».

از قديم الأيّام اين افكار انحرافى در جامعه بوده و الآن هم بعضى از روشنفكرمآب ها اين شبهات را القاء مى كنند، و منكر وحى مى شوند و مى گويند: آن چه پيغمبرصلى الله عليه وآله گفته، ساخته و پرداخته افكار خودش بوده است!

اين آيه اين افراد را تكذيب مى كند، زيرا آن چه پيغمبرصلى الله عليه وآله مى فرمايد:

«وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إنْ هُوَ إلّا وَحْيٌ يُوحى .(36)

آن است كه از جانب خدا به او وحى شده، از خودش نيست، از مقامات بالا و از عرش الهى به او القاء شده است.

«وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ».(37)

انسان هاى با ايمان اعتقاد به چهار چيز دارند:

اوّل: اعتقاد به خدا.

دوّم: اعتقاد به كارگزاران پروردگار كه ملائكه هستند.

سوّم: اعتقاد به كتب آسمانى.

چهارم: ايمان به انبياءعليهم السلام.

يعنى همه اين ها غيب است.

«الم ؛ ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ ؛ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ».(38)

فرق بين مسلمانان و دين داران و الهيّون با ماديّون چيست؟ ماديّون ايمان به غيب ندارند.

«يَعْلَمُونَ ظاهِرًا مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا».(39)

پشت پرده ها را نمى بينند، و فقط همين زرق و برق دنيا را مى بينند و آن چه در معرض ديد و لمسشان هست باور مى كنند و به امور غيبى اعتقاد ندارند؛ ولى خدا به مؤمنين واقعى ديدى داده كه ماوراء اين عالم مادّى را هم مى بينند، قبل و بعد اين عالم را مى بينند، خدا را

با چشم دل مى بينند.

از اميرالمؤمنين عليه السلام سؤال شد كه شما خدا را ديده ايد؟

فرمودند:

«مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبًّا لَمْ أَرَهُ».(40)

خدايى را كه نديده باشم عبادت نمى كنم؛ يعنى با چشم دل ايمان به خدا دارم. خيلى مهّم است كه انسان ها باور كنند خدايى هست؛ اگر باور كردند، يك تحوّل عظيمى در اخلاق و اعمالشان به وجود مى آيد. مى بينيم گاهى كارهايى انجام مى گيرد، صفات و خصوصيّاتى از انسان ها ديده مى شود كه نشانگر اين است كه هنوز خدا را باور نكرده اند، هنوز چشم دلشان باز نشده كه خدا را ببينند.

«أ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى .(41)

خدا را ناظر اعمالشان نمى دانند. اين ها هر گونه خلافى را مرتكب مى شوند چون آن چه را كه بايد ببينند، نمى بينند.

«وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ».(42)

ملائكه كارگزاران خدا هستند. اميرالمؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه و امام سجادعليه السلام در صحيفه سجاديّة ملائكه را معرّفى مى كنند؛ كه هر كدامشان چه كارهايى از جانب خدا به آن ها واگذار شده و عالَم را به اذن و اراده پروردگار مى گردانند.

«فَالْمُدَبِّراتِ أمْرًا».(43)

بعضى مأمور رزق، بعضى مأمور موت، بعضى مأمور باران، بعضى مأمور باد و بعضى مأمور وحى هستند.

كارها بين اينان تقسيم شده كه به درستى انجام مى دهند و حاملين عرش الهى اند، حكومت الهى را اداره مى كنند. در آيات بسيارى از قرآن هم بحث ملائكه مفصّلًا مطرح شده است و ما بايستى به اين امور ايمان داشته باشيم.

«آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ».(44)

كتاب هم يكى از امور غيبى است كه صد و چهارده كتاب از آسمان بر انبياءعليهم

السلام نازل شده است؛ زبور، تورات، انجيل و قرآن از كُتب آسمانى هستند. يعنى خداوند اين ها را به عنوان پيام هاى كَتبى براى انسان ها در دنيا قرار داده؛ مؤمنين به اين كتاب ها ايمان دارند و بسيارى از حقائق و معارف و دستورات و وظائف و مسائل اخلاقى در اين كتاب ها مطرح شده و سر آمد تمام اين كتاب ها قرآن كريم است، آن چه در كتب ديگر وجود دارد در قرآن هست، به اضافه مسائل ديگر.

حال اين كتاب آسمانى داراى چه امتيازاتى است؟ جز خدا كسى نمى داند كه چه خبر است و اين چه كتاب عظيمى مى باشد؛ البتّه گوشه و كنار دنيا دانشمندانى بوده اند كه با دقّت قرآن را مطالعه كرده اند و به عظمت آن پى برده اند و اعلام كرده اند. و حال مجال بيان نيست. ما بايد واقعًا افتخار كنيم كه چنين كتاب آسمانى در اختيار ما مسلمان ها هست و پر از اسرار و دقائق است؛ غرض اين كه: اين امور زير بناى افكار مؤمنين است.

مؤمنين واقعى ايمان به رُسُل دارند. أبوذر غفارى رحمه الله در مسجد نشسته بود، از پيغمبرصلى الله عليه وآله سؤال كرد: تعداد انبياءعليهم السلام چقدر است؟

فرمودند: صد و بيست و چهار هزار پيغمبر از جانب خدا بر مردم مبعوث شده اند كه سيصد و سيزده نفر آن ها رسالت داشته اند و پنج تاى ايشان ألواالعزم بوده اند و بيست و پنج نفر از اين انبياء را هم خدا در قرآن اسم هايشان را با خصوصيّاتشان مطرح كرده كه مؤمنين به همه اين ها پايبندند.(45)

«لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ».(46)

قرآن هم مى فرمايد: ما فرقى بين انبياءعليهم السلام نگذاشته ايم.

همه انبياءعليهم السلام آمدند كه دو

چيز مهمّ: توحيد و معاد را كه تقريبًا مى توانيم بگوئيم محور همه معارف هستند را به مردم ياد دادند و همه آن ها مردم را دعوت به يك خدا كردند. اين طور نيست خدايى را كه موسى عليه السلام معرّفى كرده با خدائى كه عيسى عليه السلام معرفّى كرده، با خدايى كه پيغمبرصلى الله عليه وآله معرّفى كرده فرق داشته باشند. نه! همه پيغمبران يك خدا را معرفّى كرده اند، يك مسير را طى كرده اند، البتّه هر دينى تكامل اديان گذشته بوده است.

«لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ».(47)

اين خلاصه زمينه فكرى و معارف يك مسلمان است كه بايد به آن معتقد باشد.

در آيه دوّم مسأله تكاليف مطرح است؛ بالاخره ما نسبت به خدا وظائفى داريم؛ نمى توانيم بگوييم هيچ مسئوليّتى از جانب خدا به عهده ما گذاشته نشده؛ خدا ربّ است و ربّ مى بايد در مقام تربيتِ مربوبينش باشد، نمى شود خدا ما را بلاتكليف گذاشته باشد، او دستورات و وظائفى براى ما در مسير تكامل تعيين كرده كه همه آن ها به نفع خودمان است. تكاليفى هم كه خدا معيّن كرده تمامش در حدّ قدرت و توان ما است. آن وقت در رابطه با تكاليف در اين آيه دوّم چند مطلب را خدا اشاره كرده، كه البتّه نظر من به آخر آيه مى باشد. اين ها مقدّمه است براى مطلبى كه مى خواهم در آخر نتيجه گيرى بنمايم؛ مى فرمايد:

«لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إلّا وُسْعَها».(48)

از اين جمله مى فهميم خدا تكليف دارد. تكليف از ريشه كُلْفَت است. كلفت يعنى زحمت.

بالاخره سربازى كه فرمانده به او دستور مى دهد، اگر بخواهد به دستورات عمل كند، مقدارى زحمت دارد؛ مى بايد اين زحمت ها را تحمّل

بكند.

اگر واجباتى را كه خدا دستور داده انجام دهيم، زحمت دارد. نماز مى خواهيم بخوانيم زحمت دارد، روزه بگيريم، زكات بدهيم، حج برويم، جهاد برويم، همه اين ها زحمت دارد.

براى چه اين زحمت را خدا به ما داده است؟ واقعًا خدا مى خواسته ما را به درد سر بيندازد؟ نعوذ باللَّه.

ولى اين ها حكم ورزش را دارد. وقتى يك معلّم تربيت بدنى دستور مى دهد كه چند بار بايد بنشينى و بلند شوى، دست و پاهايت را حركت بدهى، اين ها زحمت دارد ولى اين زحمت ها عضلات را تقويت مى كند و نيرو مى دهد؛ يك قهرمان مى سازد، يك پهلوان درست مى كند. تا آن زحمت ها نباشد، اين قدرت ها به وجود نمى آيد.

خدا بر مبنايى كه مى خواهد ما را تقويت معنوى بكند، دستوراتى به ما مى دهد. حالا يا به نفع جسم ما است يا به نفع روح ما، يا به نفع هر دو آن ها و يا به نفع اجتماع ما است. خدا هيچ زمان دستور بى حكمت نمى دهد. نمى خواهد بى جهت بندگانش را به زحمت بيندازد، آن وقتى هم كه تكليف مى كند در حدّ قدرتِ انسان تكليف مى كند. مى خواهد حجّ را واجب كند مى گويد:

«للَّهِ ِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إلَيْهِ سَبيلًا».(49)

استطاعت بدنى و مالى و سيرى كه راه باز باشد و امثال ذلك... ؛ مافوق قدرتِ انسان هيچ وقت تحميل نمى كند.

و يا مى فرمايد:

«الَّذينَ يُطيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعامُ مِسْكينٍ».(50)

آن كسانى كه نمى توانند روزه بگيرند، بايد كفّاره بدهند. خداوند كه نمى خواهد زور بگويد؛ تو كه مريضى روزه برايت بد است، باز هم بايد روزه بگيرى؟! اين گونه نيست.

يا مثلًا در مسأله جهاد:

«لَيْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ وَ لا عَلَى

الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَريضِ حَرَجٌ».(51)

كسانى كه عذرى دارند و نمى توانند، نبايد در جنگ شركت كنند؛ و امثال اين تكاليف.

«لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إلّا وُسْعَها».(52)

هر كسى را خداوند در حدّ قدرت وتوانش تكليفى روى دوشش مى گذارد.

خداوند نمى خواهد به بندگانش ظلم بكند. پس:

1 - تكليف دارد و بايد داشته باشد.

2 - به اندازه قدرت تكليف مى كند.

3 - مى فرمايد:

«لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ».(53)

ما طلبه ها بين فعل ثلاثى مجرّد و باب افتعال، بين «كسب» و «اكتسب» فرق مى گذاريم. «كسب» سه حرف دارد و «اكتسب» پنج حرف. فرقش چيست؟

كارى را كه به راحتى انجام داده مى شود مى گويند: «كسب».

و كارى كه با مشكل انجام داده مى شود را مى گويند: «اكتسب».

واجباتى كه ما انجام مى دهيم سودمند است. اگر مقدارى هم انسان خستگى پيدا بكند، ولى ثواب ها و آثار خوبى كه دارد رفع خستگى اش را مى كند. يك كارگرى از صبح تا شام كار مى كند، آن مزدى كه آخر كار مى گيرد رفع خستگى اش را مى كند. انجام واجبات و مستحبّات صدمه دارد، از اوّل اذان صبح تا اذان مغرب روزه مى گيرد، مى خواهد افطار كند، حديث مى فرمايد:

«لِلصَّائِمِ فَرْحَتانِ».(54)

آدمى كه روزه مى گيرد دو بار خوشحال مى شود؛ يكى موقع افطار وقتى مى خواهد افطار كند، با نشاط و حالت معنوى خاصّى كه به او دست مى دهد رفع تلخى و خستگى روزه را مى كند. دوّم موقعى است كه آثار روزه گرفتنش را در قيامت مى بيند، آن وقت جبران مى شود و خستگى اش رفع مى شود، اين را «كسب» مى گويند.

امّا آن كسى كه معصيت مى كند اگر چه ممكن است در هنگام معصيت لذّت ببرد،

امّا آخر كار پيامدهاى گناه اين لذّت ها را از بينى اش در مى آورد. «يك لحظه هوسرانى يك عمر پشيمانى». يك آدم مى آيد يك لذّت پنج دقيقه اى مى برد و به دنبالش چه مشكلاتى را تحمّل مى كند. نعوذ باللَّه مثلًا يك عمل بى عفّتى انجام مى دهد، بعد به بيمارى هاى جنسى مبتلا مى شود كه تا آخر عمر رهايش نمى كند و اين گونه امور «اكتسب» است؛ «لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ».(55)

در اين جمله خدا مى فرمايد: كارهاى خوبتان بى اجر نيست و بدى هايتان نيز بى كيفر نيست. يعنى اين را بدانيد هر عملى يك بازتابى دارد، عمل خوب بازتاب خوب و عمل بد بازتاب بد دارد، هم در دنيا و هم در آخرت.

اگر خدا تكاليفى مى كند، تكاليف به گونه اى است كه انسان بايد متوجّه بازتاب اعمالش هم باشد. اگر واجبات را انجام داد و مستحبّات را عمل كرد، انتظار ثواب هايش را هم بايد داشته باشد و اگر عمل به مكروهات يا محرّمات كرد، انتظار پيامدهاى نامطلوبش را هم بايد داشته باشد.

بعد از خدا مى خواهيم كه ما بنده و ضعيف هستيم، تو خدائى و البتّه با حكمت كار مى كنى، ولى گاهى استحقاق پيدا مى كنيم يك بارهاى سنگينى روى دوش ما گذاشته شود؛ مثل سربازى كه از فرمانِ فرمانده تخلّف مى كند و جريمه اش مى كنند. آن وقت ما از خدا مى خواهيم:

«رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إصْرًا كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنا».(56)

خدايا! ما ممكن است در عملكردمان يك كمى مسامحه بكنيم، آن گونه كه بايد و شايد به وظايفمان عمل نكنيم و در نتيجه استحقاق اين را پيدا كنيم كه بارهاى سنگينى روى دوش ما گذاشته بشود، مثل زمان بنى اسرائيل

كه با موسى عليه السلام درگير شدند و از فرمان هاى الهى تخلّف كردند، خداوند هم بارهاى سنگينى روى دوش آن ها گذاشت، از جمله اين كه فرمود:

«فَاقْتُلُوا أنْفُسَكُمْ».(57)

مى بايد روبروى هم بايستيد و هم ديگر را بكشيد.

خدايا! اين گونه كيفرها را نصيب ما نفرما و اگر چه ما آن طورى كه بايد و شايد انجام وظيفه نكنيم و استحقاق اين كيفرها را پيدا بكنيم. از خدا مى خواهيم كه مقدارى لطف در حقّ ما بكند و آن بارها را روى دوش مانگذارد. ما خودمان اقرار مى كنيم كه استحقاق يك تعدادى مشكلات را داريم، امّا خدايا! «عامِلْنا بِفَضْلِكَ وَ لا تُعامِلْنا بِعَدْلِكَ» اگر خدا بخواهد با عدلش با ما رفتار كند، خيلى مى بايست به ما سخت بگيرد، ولى خدايا! تو با فضلت با ما رفتار كن.

«رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ».(58)

خدايا! آن چيزهايى كه ما طاقتش را نداريم، به ما تحميل نكن.

اكنون اينجا چند جمله دعا است:

«وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا».

خدايا ما اقرار مى كنيم: بندگان خوب و ايده آل نيستيم، شيطان و هواى نفس بر ما سلطه دارد، شرايط زمان و مكان ما را به كارهاى خلاف مى كشاند.

خدايا!

«وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا».

اولًا خدايا! ما را ببخش و اعمال ما پيامدهايى هم دارد، خدايا! از اين ها نيز صرف نظر بفرما.

خدايا! كارهايى كه ما مى كنيم موجب مى شود كه گرفتار نقص بشويم و كمبود پيدا كنيم. بالاخره گناه مى كنيم و استحقاق اين را پيدا مى كنيم كه باران از ما گرفته بشود و رزقمان كم شود. بلاها و رنج ها متوجّه ما بشود. خدايا! بر

ما رحم كن و ما را گرفتار آثار اعمالمان نكن.

تمام حرفم سر اين جمله است كه در آخرين آيه از اين سوره و آخر اين دعاها قرار گرفته است:

«فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرينَ».(59)

همه دعاها را كه مى كنيم، معلوم مى شود تكاليفى هست. اين تكاليف را اگر انجام ندهيم پيامدهايى دارد، اگر اين پيامدها را خدا نبخشد، آن وقت خدا كفّار را بر ما مسلّط مى كند.

ما مى گوييم: خدايا! اين تكاليف هست، ما هم آن گونه كه بايد و شايد توجّه نمى كنيم، و موجب مى شود كفّار بر ما مسلّط شوند. خدايا! اگر ما را نبخشى و نيامرزى و به كيفر اعمالمان گرفتارمان كنى، اين كفّار بر ما مسلّط مى شوند و روزگار ما را سياه مى كنند.

مى خواهيم از اين دو آيه شريفه كه خوانديم نتيجه اى بگيريم: مؤمنين آن افكار را بايد داشته باشند و بايستى به وظايفشان هم عمل كنند، اگر هم به وظايفشان عمل نكردند، گرفتار مى شوند و هيچ راهى براى نجاتشان جز اين كه خدا آن ها را ببخشد نيست.

الآن مى بينيم كفر و ظلم، ما را احاطه كرده است؛ اين ابرقدرت ها، اين كفّار، بالاخص يهود و اين عناصرى كه كينه توزند و از اين ها كينه توزتر زير آسمان وجود ندارد، شبانه روز عليه ما فعّاليّت و تلاش مى كنند كه در درجه اوّل اسلام را نابود كنند و مسلمانان را از بين ببرند؛ در بين مسلمين بالأخص شيعه مورد حمله و هجوم آن ها قرار مى گيرد، چون هيچ كدام از مسلمانان ديگر مثل شيعه به پيروى از اهل بيت عليهم السلام آزادى طلب نيستند. آن ها گردنشان را زير بار ظلم و كفّار قرار مى دهند و هيچ تحرّكى

ندارند. مى بينيم عدّه اى يهودى در قلب اسلام خانه كرده اند، پنجاه و هفت كشور اسلامى وجود دارد و نفسشان در نمى آيد، هر گونه تحميلى را مى پذيرند و هر گونه همكارى هم با اين دشمنان خدا دارند، ابرو خم نمى كنند. تنها گروهى كه در طول تاريخ مقابل اين موج عظيم كفر مقاومت كردند، شيعه بوده اند. آن وقت اين ها بايد چوب بخورند؟!

فاطمه زهراعليها السلام عملًا به ما نشان دادند كه اگر كسى از حريم ولايت دفاع كرد، چوب مى خورد. چنان چه آن حضرت دستشان را بردند و كمربند على عليه السلام را گرفته و از اميرالمؤمنين عليه السلام حمايت كردند، آن دشمنان خدا هم با غلاف شمشير زدند و بازوى زهراعليها السلام را متورّم كردند. اين براى شيعه تا آخر عالم درس است كه اين ها در مسير دفاع از حريم ولايت چوب مى خورند؛ از خودى و بيگانه چوب مى خورند.

خلاصه اين كه: اگر خواستيم دعاهايمان مستجاب بشود و آخر دعاهايمان اين باشد كه خدايا:

«فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرينَ».(60)

زمانى نصرت بر قوم كفّار پيدا مى نماييم كه توبه كنيم و خدا بر ما رحم كند تا بر كفّار پيروز بشويم. اگر بخواهيم به گناهان، بى بند و بارى ها و معصيت هايمان ادامه بدهيم و واجبات الهى را ترك بكنيم، نتيجه اش اين مى شود كه آن ها بر ما مسلّط مى شوند. و اين مطلب طبيعى و خيلى روشن است.

«فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ».(61)

آن هايى كه دار و دسته خدا هستند، مطيع و پيرو پروردگارند و تخلّف از فرمانِ خدا نمى كنند، پيروز هستند. اگر شكست خورديم، معلوم مى شود در حزب خدا وارد نشده ايم. مى بايد از معصيت هايمان بكاهيم، از خدا طلب آمرزش كنيم تا خدا به

ما ترحّم كند و ما را بر كفّار پيروز گرداند. اين رمز كار ما است.

بنابر اين ما شيعه اى كه دم از ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام مى زنيم، بايد مراقب اعمالمان باشيم. اين را بدانيد اگر بناء ما اين شد كه با خدا كج بتابيم، واجبات خدا را ترك بكنيم و به فرمان او گوش ندهيم و هر كارى دلمان خواست بكنيم و هر معصيتى را كه مى خواهيم انجام بدهيم، اين اعمال بعدًا مصيبت دارد، بايد حواسمان را جمع كنيم.

مى بينيد روز به روز چه قدر گرفتارتر مى شويم! نمى خواهيم هم بفهميم كه اين عملكرد خودمان است! «وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ»(62)؛ خداوند تبارك و تعالى به ما گوشزد كرده: اگر پايتان را كج گذاشتيد، چوبش را مى خوريد. وقتى در زندگى ما گرفتارى و نكبت هايى پيدا مى شود، بايد سر نخ هايش را پيدا كنيم و ببينيم كداميك از فرامين الهى را زير پا گذاشته ايم كه گرفتار شده ايم و به خود بياييم، بى جهت گرفتار نمى شويم.

اگر مى بينيد گرانى هست، اگر قحطى هست، اين ها را خدا گوشزد كرده كه اگر شما با خدا بد رفتارى بكنيد، آن وقت اين چيزها گريبانتان را مى گيرد، هر چه هم فرياد بزنيم كسى نيست به فرياد ما برسد. پس بايد بيشتر در عملكردمان تجديد نظر بكنيم.

اميدوارم خداوند اين مجالس را، اين محافل الهى و دينى را هم ذخيره آخرت ما و هم عامل و وسيله تنبيه ما قرار بدهد و به بركت اين مجالس خدا به ما واقعًا ترحّم كند، گناهانمان را ببخشد و إن شاء اللَّه از عنايات پروردگار بر خوردار بشويم.

السلامُ عَلَيْكَ يا أباعَبْدِ اللَّه، السلامُ عَلَيْكَ يَابنَ رَسُولِ اللَّه، السلامُ عَلَيْكَ

وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُه.

نوشته اند: آقا امام حسين عليه السلام در آن لحظات آخر آمدند پشت خيمه ها صدا زدند: يا زينب! يا أمّ كلثوم! يا سكينه! عَلَيْكُنّ منّي السلام. يعنى منم رفتم خداحافظ...

مجلس سوّم

فتنه ها از كجا آغاز شد؟!

أعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ(63)

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الحَمْدُ للَّهِ ِ رَبِّ العالَمِينَ بارِى ءِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ باعِثِ الأنْبياءِ وَ المُرْسَلِينَ جامِعِ النَّاسِ لِيَوْمِ الدِّينَ وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلى أشْرَفِ السُّفَراءِ المُقَرَّبينَ حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ شَفيعِ المُذْنِبينَ أبي القاسِمِ مُحَمَّد صَلّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّمَ وَ اللَعْنُ الدائِمُ عَلى أعْدائِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الْآنَ إلى قِيامِ يَوْمِ الدين.

پروردگار متعال برنامه هايى را طرح فرموده و براى ايجاد وادامه اش طرح هاى عجيبى را فراهم كرده و ما اسم آن را «حقّ» مى گذاريم.

آنچه را كه مى خواهد حق است. در مقابل، انسان ها موضع گيرى مى كنند و گاهى از انعقاد آنچه كه مشيّت و خواست خدا است جلوگيرى مى كنند و گاهى از ادامه و بقائش تا آنجايى كه قدرت داشته باشند، جلوگيرى مى كنند و نمى گذارند منعقد بشود و بر فرض انعقاد نمى گذارند بقاء و ادامه پيدا بكند.

اين درگيرى در طول تاريخ از صدر خلقت تا الآن ادامه داشته است؛ هنوز هم ادامه دارد تا قيام حضرت مهدى - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف - و بالأخره آن چه خدا مى خواهد، انجام مى گيرد و نقشه هاى مخالفين بر باد مى رود.

«وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أمْرِهِ».(64)

منتهى در اين درگيرى، انسان ها هم آزمايش و امتحان مى شوند وكسانى كه فطرتشان پاك است، طرفدار حق مى شوند. آدم هايى كه فطرت ناپاكى دارند، جذب باطل مى شوند.

در اين گير و دار اين امتحانات تحقّق پيدا مى كند.

مسأله اسلام و نبوّت پيغمبرصلى الله عليه وآله مسأله اى است كه از صدر خلقت مطرح بوده، به تمام انبياءعليهم السلام ابلاغ شده وآن ها هم به مردم ابلاغ كرده اند كه در آخر الزمان دينى مى آيد به نام دين اسلام، پيغمبرى دارد كه خاتم انبياء است.

برنامه رسول اكرم صلى الله عليه وآله در تمام كتب آسمانى مطرح بوده و آثارش هنوز هم هست، چه قبول كنند يا انكار كنند؛ اين يك واقعيّت است.

خدا مشيّتش تعلّق گرفته پيغمبر اسلام صلى الله عليه وآله بيايد، دينى بياورد، دينى جهانى كه تا قيام قيامت اين دين حاكميّت داشته باشد. منتهى عدّه اى قبل از اين كه پيغمبرصلى الله عليه وآله به دنيا بيايد، آگاه شدند و خيلى برنامه ريزى كردند تا انقلاب اسلامى شكل نگيرد.

آن ها در آباء و اجداد پيغمبرصلى الله عليه وآله مطالعه كردند، متوجّه شدند كه چه كسانى هستند كه از نسل اين ها خاتم انبياءصلى الله عليه وآله مى خواهد به وجود بيايد.

عجيب است! اگر تاريخ مطالعه بفرمائيد، اين ها روى جدّ پيامبرصلى الله عليه وآله مطالعه داشته اند، براى نابودى او برنامه ريزى كردند تا پيغمبرصلى الله عليه وآله به دنيا نيايد.

همچنين پدر پيامبرصلى الله عليه وآله را شناسايى كردند و برنامه ريزى كردند كه پدر پيغمبرصلى الله عليه وآله به دنيا نيايد يا اگر به دنيا آمد، باقى نماند كه بخواهد از نسلش پيغمبرصلى الله عليه وآله به دنيا بيايد.

پيامبرصلى الله عليه وآله در رحم مادر بودند و هنوز به دنيا نيامده بودند، نقشه طرح كردند بچّه سقط بشود. آرايشگر فرستادند با شانه زهرآگين بيايد و

آمنه عليها السلام را آرايش بكند تا موادِّ سمّى موجب سقط بچّه بشود. خدا نخواست، پيغمبرصلى الله عليه وآله به دنيا آمد. آن قدر نقشه و طرح و برنامه قبل و بعد از رسالت پيغمبرصلى الله عليه وآله ريختند، تا پا نگيرد.

خدا مى خواهد اين پيغمبرصلى الله عليه وآله بيايد و آن ها هم طراحى مى كنند كه پيغمبرصلى الله عليه وآله نيايد؛ ولى «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أمْرِهِ».(65) در تمام اين مراحل خداوند كار خودش را انجام مى دهد. پيغمبرصلى الله عليه وآله به دنيا مى آيد، به مقام رسالت مى رسد و آن ها مأيوس مى شوند. در ايجاد و انعقاد مأيوس شدند و حال در بقاء قضيّه برنامه ريزى مى كنند كه باقى نماند.

بر خلاف آنچه مى خواستند، پيغمبرصلى الله عليه وآله آمده و كار را شروع كرده و به هر حال كار به اوج خودش رسيده، پيغمبرصلى الله عليه وآله موفّق شده، اراده و مشيّت الهى تحقّق پيدا كرده، حالا مى بايد جلوى آن را گرفت تا ادامه پيدا نكند.

اين ها فكر كردند از چه راهى ممكن است برنامه رسول خداصلى الله عليه وآله ادامه پيدا كند، آن چيزى كه به نظرشان رسيد اين بود كه اگر پيغمبرصلى الله عليه وآله فرزندى پيدا كردند، از نسل پيغمبرصلى الله عليه وآله ممكن است كسانى به وجود بيايند و كار رسول خداصلى الله عليه وآله را ادامه بدهند و اين ها را بايد متوقّفشان نمود. شروع كردند به توطئه هاى عجيب و حساب شده كه از پيغمبرصلى الله عليه وآله كسى باقى نماند.

پيامبر خداصلى الله عليه وآله با زن هاى متعدّد ازدواج كردند، ولى از هيچ كدام از آن زن ها اولاد پيدا نكردند، تا جريان

ماريه قبطيّه پيش آمد.

رسول خداصلى الله عليه وآله نامه بسيار جالبى به پادشاه مصر نوشتند. پادشاه مصر هم اطّلاع قبلى داشت، آن فرستاده پيامبرصلى الله عليه وآله را پذيرفت، با او مصاحبه كرد، پرس و جو كرد، احساس كرد كه اين همان پيغمبر آخر الزمان است.

مثل پادشاه ايران حماقت نكرد كه نامه را پاره كند تا پيغمبرصلى الله عليه وآله در حقّش نفرين كنند: «همين گونه كه نامه مرا پاره كرد خدا شكمش را پاره كند»، او هم به كيفر خودش مبتلا شد و به دست فرزندش كشته شد.(66)

پادشاه مصر احترام كرد و هدايايى براى پيغمبرصلى الله عليه وآله فرستاد. يكى از هدايا كنيزى بود، اين كنيز قبطى (مصرى) بود. اين كنيز را با اشياء قيمتى ديگر فرستاد و از پيغمبرصلى الله عليه وآله تجليل كرد.

ماريه قبطيّه مصرى بود. مصرى ها زبانشان با زبان مردم حجاز تفاوت داشت. پادشاه مصر شخصى به نام «جَريح» كه غلامى بود را فرستاد تا ماريه قبطيّه هم زبان داشته باشد.

اين ها با هم خدمت پيغمبرصلى الله عليه وآله آمدند، ماريه قبطيّه همسر پيغمبرصلى الله عليه وآله شد و از اين ماريه قبطيّه يك پسر به نام «ابراهيم» متولّد گرديد.

پيغمبرصلى الله عليه وآله زنان متعدّدى گرفتند، ولى هيچ كدام بچّه دار نشدند، بچّه پسر نياوردند، امّا ماريه يك اولاد به نام ابراهيم پيدا كرد. بچّه بزرگ شد. از آن طرف فاطمه زهراعليها السلام هم يك فرزند به نام امام حسين عليه السلام پيدا كردند. پيغمبرصلى الله عليه وآله نشسته بودند، روى يك زانويشان امام حسين عليه السلام و روى زانوى ديگرشان ابراهيم نشسته بود.

مقدّر نبود ابراهيم بماند.

جبرئيل نازل شد يا رسول اللَّه! يا بايد حسين عليه السلام بماند و ابراهيم برود؛ يا ابراهيم بماند و حسين عليه السلام برود؛ انتخاب با شما است.

پيغمبرصلى الله عليه وآله فرمودند: اگر حسين عليه السلام برود، من و فاطمه عليها السلام و على عليه السلام ناراحت مى شويم؛ امّا اگر ابراهيم برود، فقط من ناراحت مى شوم. بالاخره بنا بر اين شد كه ابراهيم فداى امام حسين عليه السلام بشود.(67)

قبل از اين كه ابراهيم از دنيا برود، عايشه و دشمنان پيغمبرصلى الله عليه وآله به دست و پا افتادند كه حالا ابراهيم بزرگ مى شود و جانشين پيغمبرصلى الله عليه وآله مى گردد و اسلام به وسيله نسل پيغمبرصلى الله عليه وآله ادامه پيدا مى كند. بايد كارى كرد كه ابراهيم پا نگيرد. هنوز ابراهيم نمرده بود، ولى اين ها توطئه كردند كه چه كار كنند.

خيلى عجيب است، چون «يُحْفَظُ الرَّجُلُ في وُلْدِه»(68) كسى اگر بخواهد باقى بماند، از طريق فرزندانش در جامعه باقى مى ماند. اگر فرزند نداشته باشد، چند صباحى كه مى گذرد مردم او را فراموش مى كنند، ولى اگر اولاد داشته باشد به بركت اولادش آثارش باقى مى ماند.

فاطمه زهراعليها السلام در خطبه فدكيّه فرمودند: «المَرْءُ يُحْفَظُ فِي وُلْدِه».(69)

حضرت زكريّاعليه السلام عرض مى كند:

«فَهَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا ؛ يَرِثُنى وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا».(70)

خدايا! من مى خواهم در خانه ام بسته نشود، در خانه آل يعقوب بسته نشود، بچّه ندارم، يك وليى، يك بچّه اى از من باقى بماند كه يادگار ما باشد و در خانه ما بسته نشود. خداوند يحيى عليه السلام را به ذكريّاعليه السلام مى بخشد. باورش هم نمى شد، مى گفت:

«وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْبًا».(71)

خدايا! من پيرمردم و

از آن طرف هم زنم نازا است؛ چگونه من اولاد پيدا مى كنم؟

ولى وقتى مشيّت خدا باشد، خداوند متعال يحيى عليه السلام را به او مى دهد كه درِ خانه اش بسته نشود.

از طريق فرزند و نسل مى تواند مكتب زنده شخصيّتى باقى بماند.

به دست و پا افتادند چه كار كنند؟ اين جور كارها خيلى بى دينى و بى وجدانى مى خواهد!

عايشه آمد به ماريه قبطيّه تهمت زد؛ گفت: اين غلامى كه از مصر با ماريه قبطيّه آمده است، گاهى در خانه ماريه آمد و شد مى كرده؛ پس اين بچّه اى كه ابراهيم باشد، فرزند پيغمبرصلى الله عليه وآله نيست. مال آن غلام، جَريح است.

اين تهمت بزرگ را عايشه به ماريه زد تا اين انتساب و ارتباط ابراهيم با پيغمبرصلى الله عليه وآله قطع بشود. پيغمبرصلى الله عليه وآله بسيار ناراحت شدند. اميرالمؤمنين عليه السلام را فرستادند جريح را دستگير كنند و قضيّه را تحقيق كنند. جريح از ترسش بالاى درخت رفت. اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند پاى درخت ايستادند و فرمودند: بيا پايين.

ترسيد و گفت آقا من قبل از اين كه از درخت پايين بيايم، مى خواهم به شما عرض كنم كه اصلًا امكان اولاد دار شدن از من نيست و پيراهنش را بالاى درخت بالا زد. ديدند اصلًا چيزى وجود ندارد. از درخت پايين آمد. اميرالمؤمنين عليه السلام به پيغمبرصلى الله عليه وآله خبر دادند كه جريح به قول عرب ها «مجبوب» است.(72)

دشمنان توطئه كردند نسلى از پيغمبرصلى الله عليه وآله باقى نماند، اگر هم ماند ارتباطش را با پيغمبرصلى الله عليه وآله قطع كنند كه اولاد پيغمبرصلى الله عليه وآله نيست. تا بالاخره ابراهيم از دنيا رفت و زنده بودن

او مقدّر نبود. اين ها خوشحال شدند كه ديگر از پيغمبرصلى الله عليه وآله نسلى نمانده تا انقلاب رسول خداصلى الله عليه وآله بخواهد تداوم پيدا كند.

گفتند: اكنون ممكن است از راه قرابت و خويشاوندى يك عدّه اى از وابستگان پيغمبرصلى الله عليه وآله بيايند و جانشين پيغمبرصلى الله عليه وآله بشوند. بايد فكرى كرد كه قرابت هم اثر و خاصيّتى نداشته باشد. طرحى ديگر ريختند. آمدند و بعد از اين كه پيغمبر خداصلى الله عليه وآله از دنيا رفتند، مسأله قرابت را قيچى كردند، گفتند: خلافت و نبوّت در يك خانواده جمع نمى شود. يعنى حق ندارند خويشان پيغمبرصلى الله عليه وآله جانشين پيغمبرصلى الله عليه وآله بشوند و از قول پيغمبرصلى الله عليه وآله اين روايت را نقل كردند.

ولى آن ها جايى كه به نفعشان بود، دَم از خويشى با پيغمبرصلى الله عليه وآله مى زدند و آن جايى كه به ضررشان بود، قرابت را قيچى مى كردند.

مثلًا در سقيفه بنى ساعده بحث بود كه مهاجرين سر كار بيايند يا أنصار. مهاجرين از قريش و خويشان دور پيغمبرصلى الله عليه وآله بودند. أنصار مال مدينه بودند و با پيغمبرصلى الله عليه وآله قرابت نداشتند.

داد و قال كردند كه در سقيفه چه كسى بايد انتخاب بشود، همين آقايانى كه از قول پيغمبرصلى الله عليه وآله نقل كردند: خلافت و ولايت با رسالت در يك خانواده جمع نمى شود، گفتند: ما خويشان پيغمبريم، اولويّت با ما است.

اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد:

وَ إِنْ كُنْتَ بِالشُّورَى مَلَكْتَ أُمُورَهُمْ

فَكَيْفَ بِهَذَا وَ الْمُشِيرُونَ غُيَّبٌ(73)

شما كه در سقيفه با شورا سر كار آمديد، اگر دليلتان شورا است، همه كه نبودند؟ چهار

تا آدم دور هم جمع شديد و خليفه انتخاب كرديد «وَ الْمُشِيرُونَ غُيَّبٌ» آن هايى كه بايد نظر بدهند، غائب بودند. اكثر صحابه در شورا وجود نداشتند، شما چگونه انتخاب كرديد؟!

وَ إِنْ كُنْتَ بِالْقُرْبَى حَجَجْتَ خَصِيمَهُمْ

فَغَيْرُكَ أَوْلَى بِالنَّبِيِّ وَ أَقْرَب(74)

و اگر استناد به خويشى و خويشاوندى با پيغمبرصلى الله عليه وآله كرديد و سر كار آمديد، از شما أولى تر و نزديك تر بود، ما كه به پيغمبرصلى الله عليه وآله نزديك تر بوديم. قرابت با پيغمبرصلى الله عليه وآله را شما زير پا گذاشتيد. حالا در سقيفه استناد به قرابت با پيغمبرصلى الله عليه وآله مى كنيد؟!

تمام استناد بنى أميّه براى سر كار آمدن، به خويشاوندى با پيغمبرصلى الله عليه وآله بود. بهانه بنى العبّاس براى سر كار آمدن خويشاوندى با پيغمبرصلى الله عليه وآله بود. همه جا از ارتباط و خويشاوندى با پيغمبرصلى الله عليه وآله استفاده كردند! وقتى نوبت خلافت على عليه السلام مى شود، مى گويند: نه! قرابت معنا و مفهومى ندارد! قرابت را قيچى كردند. اين خيلى عجيب است.

تا نوبت به اين رسيد كه پيغمبرصلى الله عليه وآله از دنيا رفته اند ارثشان به چه كسى مى رسد؟

قرآن مى فرمايد: يك عدّه از خويشان كه نزديك ترند، به ارث اولويّت دارند:

«أُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أوْلى بِبَعْضٍ في كِتابِ اللَّهِ».(75)

در قرآن مى فرمايد: آن هايى كه رحم اند و خويشند، اين ها ارث مى برند.

دشمنان ديدند اگر بخواهند حقوقى كه در قرآن براى خويشاوندان پيغمبرصلى الله عليه وآله تعيين شده را به خويشان پيغمبرصلى الله عليه وآله بدهند، قرابت و خويشاوندى آن ها را تأييد كرده اند، بنابر اين حقوق قرابت را قطع كردند؛ يعنى فاطمه زهراعليها السلام در زمان پيغمبرصلى الله عليه وآله

مالك فدك بود، كه پيغمبرصلى الله عليه وآله به فاطمه عليها السلام بخشيدند، آن ها منكر شدند؛ اگر هم مال پيغمبرصلى الله عليه وآله بود، بايستى به وارث پيغمبرصلى الله عليه وآله برسد، ولى آن ها گفتند: پيغمبرصلى الله عليه وآله فرموده است «نَحْنُ الأنْبِياء لا نُوَرِّث».

و اگر فدك خمس بود:

«وَ اعْلَمُوا أنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ للَّهِ ِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ».(76)

بايد سهم فاطمه زهراعليها السلام را از ذوى القربى بدهند، ولى ندادند.

عمر آمد به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: خمس را به من قرض بدهيد، بعد به شما مى دهم. به عنوان قرض جلوى خمس را گرفت، بعد هم مثل كسانى كه مال مردم را مى خورند، چشم هايش را بست و خلاص شد، خمس را هم ندادند.

«ما أفاءَ اللَّه» كه حقّ ذوى القربى بود را ندادند. آنچه كه از اموال بيت المال يا از اموال پيغمبر كه سهم ذوى القربى بود، آن ها با كمال پر روئى اين سهام را ندادند.

چرا؟ براى اين كه ذوى القربى بودن و خويشاوندى با پيغمبرصلى الله عليه وآله را كمرنگ بكنند و كسى نتواند با قرابت به پيغمبرصلى الله عليه وآله موقعيّتى به دست بياورد.

آن ها خيلى نقشه هاى عجيبى كشيده بودند. طرح هايشان بسيار حساب شده بود.

توطئه بعدى براى اين كه از نسل پيغمبرصلى الله عليه وآله كسى سر كار نيايد، اين بود كه جلوى نقل حديث را گرفتند. يعنى گفتند: كسى حقِّ نقل حديث ندارد. چرا؟ پيغمبرصلى الله عليه وآله در روايات عديده اى ازاهل بيت عليهم السلام تجليل كرده بودند، اين ها مى خواستند اين روايات بين مردم نشر پيدا نكند.

پانصد حديث

از پيغمبرصلى الله عليه وآله در دست ابوبكر بود، به عايشه گفت: برو بياور، پيغمبرصلى الله عليه وآله فرموده اند اين احاديث را آتش بزنيم. پانصد حديث از پيغمبرصلى الله عليه وآله را ابوبكر آتش زد.(77) چرا؟ اگر پيغمبرصلى الله عليه وآله مى خواستند اين احاديث بين مردم نشر پيدا نكند، چرا فرمودند؟ اگر فرمودند چرا شما آتش زديد؟

تا صد سال اجازه نقل حديث ندادند، تامبادا در بين احاديث فضائل اهل بيت عليهم السلام مطرح شود.

بعد براى اين كه مسأله خويشاوندى پيغمبرصلى الله عليه وآله از نظر نسبى رشد پيدا نكند، به زن هاى پيغمبرصلى الله عليه وآله عظمت و اهميّت دادند. ارتباط با پيغمبرصلى الله عليه وآله اگر ارزش دارد، نسبى ارزشش بيشتر است يا سببى؟

زن هاى پيغمبرصلى الله عليه وآله ارتباطشان سببى بود نه نسبى، زيرا ارتباطشان به واسطه ازدواج بود. فاطمه زهراعليها السلام گوشت و پوست و استخوانش وابسته به پيغمبرصلى الله عليه وآله بود «فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنّي».(78)

زنان پيغمبرصلى الله عليه وآله را ارج دادند و آن ها را بالا بردند تا قرابت و خويشاوندى فاطمه زهراعليها السلام و خويشان و بستگان پيغمبرصلى الله عليه وآله را كم رنگ كنند. اگر بگويى بالاى چشم يكى از زن هاى پيغمبرصلى الله عليه وآله ابرو است، پوست آدم را مى كنند؛ چرا به عايشه مثلًا گفته ايد: فلان!

آن ظلم ها را به صدّيقه طاهره عليها السلام مى كنند و از اين طرف از عايشه آن گونه تجليل مى كنند.

اين ها حساب شده بود. قرابت كم رنگ بشود و زن هاى پيغمبرصلى الله عليه وآله مطرح بشوند. البتّه قرآن خيلى جالب پيش گيرى كرده بود و خداوند مى دانسته اين ها چه نقشه هايى دارند؛ به زن هاى پيغمبرصلى

الله عليه وآله دستور مى دهد:

«وَ قَرْنَ فى بُيُوتِكُنَّ».(79)

در خانه هايتان بنشينيد.

يعنى: حق نداريد بياييد خودتان را در جامعه مطرح كنيد تا از وجودتان سوء استفاده كنند. عايشه بر خلاف صريح قرآن آمد در جنگ جمل در ملأ عام سوار بر شتر شد و آن بلوا را راه انداخت.

از آن طرف آن ها صحابه را مطرح كردند؛ يعنى براى اين كه اهل بيت پيغمبرصلى الله عليه وآله مطرح نشوند، مورد توجّه مردم قرار نگيرند - با آن همه سفارشات پيغمبرصلى الله عليه وآله و آيه تطهير كه در شأن خويشان پيغمبرصلى الله عليه وآله نازل شد - صحابه را بزرگ كردند، حديث درست كردند كه ما حديث را بررسى كرده ايم در تمام چهارده قرنى كه از عُمْرِ اسلام مى گذرد، اين حديث را تخطئه كرده اند حتّى خود علماى اهل سنّت.

امروز ببينيد در مورد عدالت صحابه چه قيامتى است. يكى از پتك هاى بزرگى كه بر مغز ما شبانه روز مى كوبند، عدالت صحابه است. شيعه كافر است، شيعه مشرك است، شيعه قتلش واجب است، به خاطر اين كه به صحابه توهين مى كند. كدام صحابه؟ صحابه اى كه قرآن اين ها را معرّفى كرده است:

«أ فَإِنْ ماتَ أوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أعْقابِكُمْ».(80)

مرتد شدند: «إرْتَدَّ النَّاسُ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ إلّا ثَلاث أوْ أرْبَع».(81)

بعد از پيغمبرصلى الله عليه وآله عملكرد صحابه را مى بينيم كه بر خلاف مسير پيغمبرصلى الله عليه وآله و اسلام بود. كدام صحابه؟ آمدند حديث درست كردند: «قال رسول اللَّه: أصحابي كالنجوم بأيّهم اقتديتم اهتديتم»(82) ؛ اصحاب من مثل ستاره اند، به هر كدامشان اقتدا كنيد، هدايت مى شويد.

بندگان خدا! اصحاب پيغمبرصلى الله عليه وآله در مقابل

هم ايستادند. على عليه السلام از اصحاب پيغمبرصلى الله عليه وآله، طلحه و زبير هم از اصحاب پيغمبرند، اين ها با هم جنگيده اند، آيا هر دوى اين ها درست مى گويند؟!

با درست كردن اين روايت مجهول، صحابه پيغمبرصلى الله عليه وآله را بالا بردند، آن قدر بالا بردند كه كسى ديگر حق ندارد بگويد صحابه پيغمبرصلى الله عليه وآله فلان تخلّف را داشته اند، فلان بدعت ها را گذاشته اند، فلان خلاف كارى ها را كرده اند.

چرا؟ براى اين كه اهل بيت عليهم السلام را از صحنه بيرون بيندازند! يادگارى هاى پيغمبرصلى الله عليه وآله نباشند!

متوجّه شديد نقشه ها چه گونه بوده است. خوب اين هم يك نقشه و طرح كه كسانى را در مقابل اهل بيت عليهم السلام قرار بدهند و آن قدر شعاع اين ها را بالا ببرند تا ديگر اثرى از اهل بيت عليهم السلام باقى نماند.

بعد شروع به نسل كشى كردند. يعنى تمام ذرارى زهراعليها السلام را زير ذرّه بين داشتند. بنى اميّه كشتار كردند. بنى العبّاس كشتار كردند. آن ها هم ترور شخص و هم ترور شخصيّت كردند. به صورتى كه از اين ذرارى پيغمبرصلى الله عليه وآله اثرى باقى نماند. همه ايشان كف بُر بشوند و بروند.

اين هم يك طرح بود كه همه آنان اجرا كردند. بچّه هاى پيغمبرصلى الله عليه وآله را چه كارها كه به سرشان نياوردند! يا كشتند يا لاى ديوار كردند يا تبعيد كردند و امثال آن بلاهايى كه بر سر ذرارى پيغمبرصلى الله عليه وآله آوردند.

آخرين حربه آن ها چه بود؟ ششمين توطئه اين ها براى اين كه ارتباط اهل بيت عليهم السلام را با پيغمبرصلى الله عليه وآله قطع كنند؛ گفتند: هميشه نسل از ناحيه پسر است

و پيغمبرصلى الله عليه وآله پسر نداشتند. بچّه ها و نوه هاى دخترى پيغمبرصلى الله عليه وآله هم كه اولاد پيغمبرصلى الله عليه وآله نيستند، ذريّه به حساب نمى آيند.

چندين سال درگيرى بود بين دشمنان اهل بيت با اهل بيت عليهم السلام در مورد اين كه آيا اين ها ذريّه پيغمبرصلى الله عليه وآله هستند يا نيستند.

حتّى در دوران هارون، هارون از موسى بن جعفرعليهما السلام پرسيد: به چه دليل شما ذريّه پيغمبريد؟ حضرت آيه قرآن خواندند. فرمودند: خداوند متعال ذريه ابراهيم عليه السلام را مطرح مى كند. در شمار ذرّيّه هاى ابراهيم عليه السلام خداوند مى فرمايد: عيسى عليه السلام هم ذريّه ابراهيم عليه السلام است. عيسى عليه السلام پدر نداشت از ناحيه مادر متصّل به حضرت ابراهيم عليه السلام مى شد «وَ مِنْ ذُرّيَّتِهِ»(83). عيسى عليه السلام از طريق مادر ذريّه ابراهيم عليه السلام است. آن وقت ما از ذرّيّه پيغمبرصلى الله عليه وآله نيستيم؟ سپس حضرت موسى بن جعفرعليهما السلام فرمودند: اگر پيغمبرصلى الله عليه وآله بيايد و بخواهد از تو دختر بگيرد دخترت را به پيغمبرصلى الله عليه وآله مى دهى؟

گفت: افتخار مى كنم.

حضرت فرمودند:من نمى دهم. - چرا؟ - چون دختر خود پيغمبرصلى الله عليه وآله است و محرم به پيغمبرصلى الله عليه وآله مى باشد.(84)

ببينيد تا كجاها نقشه طرح كردند تا اين ارتباط نسبى را قطع كنند كه از پيغمبرصلى الله عليه وآله چيزى باقى نماند. واقعًا عجيب است! خدا هم تو دهنى محكمى به همه آن ها مى زند و نقشه هايشان را باطل مى كند. در قرآن مى فرمايد:

«إنَّا أعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ ؛ فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ ؛ إنَّ شانِئَكَ هُوَ اْلأَبْتَرُ».(85)

تمام نقشه هاى آن ها را خدا از طريق حضرت فاطمه عليها السلام به باد مى دهد.

خداوند متعال مى خواهد

از نسل پيغمبر كه منحصر به فاطمه عليها السلام است دين پيغمبرصلى الله عليه وآله را باقى گذارد.

اللَّه اكبر! اين نسل چقدر بركت دارد. الآن ببينيد ذرارى زهراعليها السلام دنيا را پر كرده اند، آن هايى كه مدافع پيغمبرصلى الله عليه وآله بودند، ذرارى زهراعليها السلام بودند. يازده امام از فاطمه زهراعليها السلام و حضرت على عليه السلام به وجود مى آيند و دين خدا را اين ها تا قيامت نگه مى دارند و آخرين ذخيره الهى براى تداوم بخشيدن به دين پيغمبرصلى الله عليه وآله و جهانى كردن پيغمبرصلى الله عليه وآله آقا حضرت بقيّة اللَّه حجّة بن الحسن المهدى - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف - هستند.

به خانه فاطمه زهراعليها السلام يورش مى برند؛ چرا؟ براى اين كه اهل بيت عليهم السلام طرد بشوند و نفسشان در نيايد و اسلام نابود شود.

ما اگر خواستيم ارزش فاطمه زهراعليها السلام را بدانيم، مى بايست هر مقدار براى دين خدا ارزش قائليم همان ارزش را براى فاطمه عليها السلام قائل باشيم و به وجود فاطمه زهراعليها السلام كه علّت تداوم و علّت مبقيّه دين مبين اسلام است، بباليم.

بعضى سعى و تلاش مى كنند كه پرونده هاى خلفاء و كسانى كه به صدّيقه طاهره عليها السلام ستم كردند را ماست مالى كنند. كى؟ كجا؟ نه! يك چنين چيزى در صدر اسلام نبوده. مگر خورشيد را مى شود زير ابر پنهان كرد؟! تاريخ را مى شود مخدوش كرد؟

الحمد للَّه اين قدر سند و مدرك در اختيار شيعه است كه هر چه دشمنان بخواهند تلاش كنند آن ها را از بين ببرند، امكان پذير نيست. چندين كتاب با سند درباره ظلم هايى كه به فاطمه زهراعليها السلام شده، نوشته شده است؛ اكنون هزار

تا سنّى هم بنشينند يقه چاك كنند و بگويند: نه. البتّه رويشان نمى شود بگويند كه خلفاء يك چنين جنايتى كرده اند. اگر جنايت آن ها را تصديق كنند، سفره تسنّن جمع مى شود. براى همين نمى توانند تصديق كنند.

كسى كه قداست فاطمه زهراعليها السلام را پذيرفته، نمى تواند ديد مثبتى نسبت به دشمنان فاطمه عليها السلام داشته باشد. فاطمه زهراعليها السلام با صبرش، با مقاومتش، با خطبه هايش، با سينه مجروحش، با بازوى ورم كرده اش، با محسن سقط شده اش، يك مهر ابطال بر مكتب اهل سنّت زده كه تا قيام قيامت اين سند از بين رفتنى نيست.

حال ما مى خواهيم شيره سر ديگران بماليم، مى گوييم ما خيلى بد بين به خلفاء نيستيم، لعن هم نمى كنيم، پس احترام به اهل سنّت مى گذاريم. ولى آن ها كه خودشان مى دانند كه ما شيره سرشان مى ماليم. آخر چرا خودمان را گول مى زنيم؟

خيلى براى من عجيب است! يك جمله اى از بن باز شنيدم. يكى از مسئولين كشور ما پيش بن باز رفته و به او گفته بود: ما براى اين كه كمى نسبت به هم محبّت پيدا كنيم، كارهايى كرده ايم؛ و به مردم گفته ايم: بيايند در مسجدهاى شما پشت سر شما نماز بخوانند و به هر حال يك ترميمى در كارها بشود. خوب كه حرف هايش را زده بود و خدمت هايش را گفته بود كه ما چه كرديم، بن باز گفته بود: «كنتم كفّارًا فصرتم منافقين»؛ يعنى: آن روز تا حالا كافر بوديد، اكنون منافق شده ايد.

مى فهميد يعنى چه؟ يعنى شيره سر ما نماليد، ما كه مى دانيم شما شيعه ها هيچ وقت آبتان با ما در يك جوى نمى رود. عمر، عمر است. يعنى فكر مى كنيد اگر چنانچه حوض كوثر را

بياورند و بخواهند عمر را با آن شست و شو بدهند، مى شود؟! اصلًا امكان پذير است؟!

فاطمه زهراعليها السلام نمى گذارد اين ها در مقابل شيعه جلوه كنند. ظلم هايى كه كرده اند فراموش نمى شود. كسانى كه سعى مى كنند به صورتى تاريخ را مخدوش كنند، خودشان را گول مى زنند. تاريخ به جاى خودش هست. اين جنگ حقّ و باطل ادامه دارد. نگران هم نباشيد، اگر مى بينيد يك مسائلى هست، اين درگيرى ها بوده و هست و تا زمان ظهور حضرت مهدى - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف - خواهد بود. خدا هم جاى حقّ نشسته، امكان ندارد بتوانند تشيّع را با اين حرف ها زير سؤال ببرند.

شخصى در يكى از مجلّات چيزى نوشته كه براى من خيلى سنگين بود. نوشته بود: «ما بايد مشروعيّت خلافت شيخين را در دنيا اثبات كنيم.» آيا مى توانيد؟ ممكن نيست! هر وقت توانستيد تاريخ صدر اسلام را محو كنيد، شايد بتوانيد. تاريخ همچنان باقى است و خون فاطمه زهراعليها السلام روى پرونده اين ها هست، پاك شدن هم ندارد، بى خود هم از اين فكرها نكنيد.

چند كلمه هم از فاطمه زهراعليها السلام ذكر مصيبت كنيم. حالا ديگر نزديك ظهر است و فاطمه زهراعليها السلام در بستر افتاده، اگر من و شما جاى أسماء بوديم و مى رفتيم داخل اتاق فاطمه زهراعليها السلام بدن نحيف فاطمه زهراعليها السلام را مى ديديم، چه به ما مى گذشت؟ لا اله الّا اللَّه! اگر ما به جاى حسنين عليهما السلام بوديم، داخل اتاق فاطمه زهراعليها السلام مى رفتيم پهلوى شكسته مادرمان را مى ديديم، چه حالتى به ما دست مى داد؟ خدا به داد دل بچّه هاى فاطمه زهراعليها السلام برسد! خدا به داد دل على عليه السلام برسد!

مى دانيد امروز تنها كسى كه از اميرالمؤمنين عليه السلام حمايت مى كرد از دنيا مى رود. على عليه السلام تنها مى شود. او كه كمربند على عليه السلام را مى گرفت و به خاطر على عليه السلام تازيانه مى خورد، اكنون ديگر از دنيا مى رود. على عليه السلام تنها مى شود. على عليه السلام بالاى سر قبر زهراعليها السلام مى آيد براى فاطمه زهراعليها السلام چقدر گريه مى كند، چقدر اشك مى ريزد، وقتى خبر شهادت بى بى را به حضرت على عليه السلام مى دهند؛ على عليه السلام غش مى كند، بى حال مى شود، روى زمين مى افتد.

عرض مى كنيم: ياعلى! شما وقتى خبر شهادت فاطمه عليها السلام را شنيديد، غش كرديد، خدا به دادِ دل زينب عليها السلام برسد آن وقت كه بالاى گودال قتلگاه آمد، نگاه كرد بدن پاره پاره، بدن بى سر ابى عبداللَّه عليه السلام، سنگ ها، چوب ها، نيزه شكسته ها را عقب كرد، افتاد روى پيكر ابى عبد اللَّه عليه السلام. مى خواهد برادرش را ببوسد، مى خواهد زير گلوى برادر را طبق وصيّت مادرش ببوسد، مى بيند سر در بدن ندارد، خم شد و لب ها را به رگ هاى بريده... .

مجلس چهارم

آثار تفكّر

أعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ(86)

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الحَمْدُ للَّهِ ِ رَبِّ العالَمِينَ بارِى ءِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ باعِثِ الأنْبياءِ وَ المُرْسَلِينَ جامِعِ النَّاسِ لِيَوْمِ الدِّينَ وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلى أشْرَفِ السُّفَراءِ المُقَرَّبينَ حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ شَفيعِ المُذْنِبينَ أبي القاسِمِ مُحَمَّد صَلّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّمَ وَ اللَعْنُ الدائِمُ عَلى أعْدائِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الْآنَ إلى قِيامِ يَوْمِ الدين.

قالَ اللَّهُ الحَكيمُ في كِتابِهِ الكَرِيمِ وَ مُبرَمِ خِطابِهِ العَظيمِ:

«وَ يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ ا لْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ».(87)

خداى متعال اين عالم را با تمام امتيازاتى كه در آفرينش موجودات هست، آفريده است و نمونه اى از اين عالم يا بگوييم ماكتى از آن به نام انسان درست كرده است. به فرمايش اميرالمؤمنين عليه السلام كه فرمود:

وَ تَحْسَبُ(88) أنَّكَ جِرْمٌ صَغِيرٌ

وَ فِيكَ انْطَوى العَالَمُ الأَكْبَرُ(89)

خداى بزرگ عالَم به اين بزرگى را در وجود انسان خلاصه كرده است و اين انسان كارخانه بزرگى است در حجم كوچك و همين طورى كه اين عالم داراى اجزائى است و هر جزئى براى كارى ساخته شده، انسان هم داراى اجزاء است، خداوند اعضاء گوناگونى برايش خلق كرده و هر كارى را بر عهده يك عضوى گذاشته است و با ارزش ترين عضوى كه خدا به بشر داده و به هيچ موجودى اين عضو را نداده، مغز انسان است.

كار مغز تفكّر است و تفكّر خاصيّتش اين است كه چيزهاى معلومى را در كنار هم مى گذارد و مجهولى را كشف مى كند. اين هنر فقط مخصوص انسان است. تمام تمدّن بشر، پيشرفت بشر، اوج بشر به بركت همين فكر است كه اين كارخانه عجيب را به كار مى اندازد و چيزهائى را كشف مى كند كه قبلًا معلوم نبوده است.

هر روز صنعتى در دنيا بروز مى كند، مثل امروز كه واقعًا پيشرفت هاى بشر در امور صنعتى بسيار چشمگير و حيرت آور است. انسان مخترع و مكتشف است و روز به روز تمدّنش تغيير مى كند، به اصطلاح از عصر حجر گرفته تا عصر اتم هميشه در حال پيشرفت بوده است و در جا نمى زند.

علّت موفقيّت انسان و پيشرفت تمدّن ها، فكر است. فكر داراى خاصيّت ها، آثار بسيار و بركات چشمگيرى مى باشد. فلذا قرآن

در رابطه با تفكّر تأكيد دارد و گاهى توبيخ كرده و مى فرمايد:

«أ فَلا تَتَفَكَّرُونَ».(90)

چرا فكر نمى كنيد.

گاهى دعوت به تفكّر مى كند و مى فرمايد:

«قُلْ إنَّما أعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أنْ تَقُومُوا للَّهِ ِ مَثْنى وَ فُرادى ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ».(91)

يا مى فرمايد: عقلاء عالم كيانند؟ اولوا الالباب چه كسانى هستند؟

«الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيامًا وَ قُعُودًا وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فى خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا».(92)

انسان هاى عاقل كسانى هستند كه به فكر خدا مى باشند. زيرا آدم عاقل هميشه سراغ سرچشمه مى رود، خيلى جالب است كه انسان هاى عاقل مى دانند: «للَّهِ ِ كُنُوزُ السَّمواتِ وَ الْأرْض» گنج هاى عالم چه در آسمان و چه در زمين در دست خداوند تبارك و تعالى است.

حال آن كسى كه واقعًا به نعمت ها و موجودات عالم چشم داشت دارد، به سراغ گنجينه هايى كه در دست خدا است مى رود و رابطه اش را با خدا برقرار مى كند.

هر چه انسان بتواند رابطه اش را با بزرگترها برقرار كند، استفاده هاى بيشترى مى تواند ببرد؛ بنابر اين عقلاى عالم به سراغ كسى مى روند كه از تمام افراد و چيزها بزرگتر است، اللَّه أكبر.

«يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيامًا وَ قُعُودًا وَ عَلى جُنُوبِهِمْ».(93)

در حال ايستادن به فكر خدا هستند، نشسته اند در انديشه پروردگارند، به پهلو مى خوابند به يادِ خدا هستند. اين نعمت خدا، اين قدرت تفكّر، اين مغز را به كار مى گيرند تا چه چيزى را كشف كنند؟ آدم هاى عاقل هدفشان چيست؟

معصوم عليه السلام مى فرمايد:

«الفِكْرَةُ عَلى خَمْسَةِ أوْجُهٍ».

آدم هاى عاقل روى پنج چيز فكر مى كنند و از قدرت تفكّرشان براى بدست آوردن پنج چيز تلاش مى كنند كه اين امور همه در

ارتباط با خدا است. يعنى اگر انسان بخواهد با خدا در ارتباط باشد، راهش اين است كه محبّت خدا به دلش باشد و اميد به ثوابِ او داشته باشد. خوف از پروردگار داشته باشد. از خدا حياء كند و از آن طرف معرفت به حضرت حقّ پيدا كند. اگر اين ارتباطات بين بنده و خدا برقرار شد، اين انسان خدايى مى شود. قطره ارزشى ندارد، ولى وقتى وصل به دريا شد ارزش پيدا مى كند.

چه گونه مى شود انبياء، اولياء و اوصياءعليهم السلام قدرت هاى فوق العاده اى پيدا مى كنند و مى توانند كارهاى خارق العاده و معجزه انجام بدهند؟ عيسى عليه السلام مى تواند مرده زنده كند. او چطور مى تواند خبر بدهد از آنچه مردم در خانه هايشان ذخيره كرده اند؟ چطور پيسى را معالجه مى كند؟ كور را شفا مى دهد؟ اين قدرت از كجاست؟ هيچ بشرى قدرت اين كارها را ندارد مگر اين كه وصل به خدا باشد و خدا نمونه اى از قدرت خودش را در اختيار آنان قرار مى دهد.

پس آن كه مى خواهد اين كارهاى مهم را بتواند انجام بدهد، تا آن ارتباط را برقرار نكند كارى از او ساخته نيست.

عاقل كيست؟ آن است كه ارتباط با بارى تعالى را برقرار كند تا آن قدرت را به دست آورد.

عاقل كيست؟ آن است كه اين ارتباطات را برقرار نمايد تا بتواند علم لدنّى پيدا كند. درس نخوانده عالم باشد. عجيب اين است كه قرآن به همين مطلب سفارش مى كند، مى فرمايد:

«اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ».(94)

اگر مى خواهيد علم فرا گرفته و خدا دَرستان بدهد، تقوا داشته باشيد. رابطه خود را با خدا برقرار كنيد تا علم از جانب او به شما

إفاضه شود؛ پس كسانى كه براى كسب سرمايه هاى مادّى و معنوى سراغ حضرت بارى تعالى كه «عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَديرٌ»(95) «وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَليمٌ»(96) است مى روند، انسان هاى عاقلند.

آن ارتباطات با اين پنج چيز حاصل مى شود: يكى: محبّتِ به خدا، ديگرى: رغبت، سوّم: رهبت، چهارم: حيا و پنجم: معرفت.

اين امورى كه در ارتباط با خدا است اگر دست به دست هم بدهد، آن وقت انسان مى تواند همان گونه كه عرض كردم خدائى بشود. حال اين امور از كجا به وجود مى آيد؟ چه كار كنيم كه محبّت به خدا در دل ما قرار بگيرد و اين رابطه قلبى بين ما و خدا برقرار شود؟ اگر من خدا را دوست بدارم، خدا هم من را دوست دارد، يك دوستى متقابل:

«قُلْ إنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ».(97)

پيغمبرصلى الله عليه وآله مأمور است كه اين پيام را به مردم بدهد؛ اگر خدا را دوست داريد دنبال من بياييد، اگر دنبال من آمديد و خدا را دوست داشته باشيد، خدا هم شما را دوست دارد.

حال آثارى كه خدا آدم را دوست داشته باشد چيست؟ خودش بابِ جداگانه اى دارد كه چه كنم محبّت خدا در عمق جانم نفوذ كند و واقعًا خدا را دوست داشته باشم؛ زيرا مى دانيد اگر كسى خدا را دوست داشت، همه چيزش را براى خدا مى دهد؛ چنانچه امام حسين عليه السلام مى فرمايد:

تَرَكْتُ الخَلْقَ طُرًّا في هَواكا

وَ أيْتَمْتُ العَيْالَ لِكَيْ أراكا(98)

خدايا تمام اين خلق را به خاطر محبّت تو پشت سر گذاشتم.

خاصيّت محبّت به پروردگار سر از پا نشناختن و در خدمت فرمان بارى تعالى بودن است. چه كنيم كه

خدا را دوست داشته باشيم؟

مى فرمايد: «الفِكْرَةُ عَلى خَمْسَةِ أوْجُهٍ فِكْرَةٌ في آلاءِ اللَّهِ وَ نَعْمائِه»؛ يعنى فكرى را كه خدا به بشر داده به كار بيندازد، نگاه كند، ببيند كه خدا چه نعمت هايى به او داده، در اين باره خداوند تبارك و تعالى آب صاف و پاك را روى دست ما ريخته، مى فرمايد:

«وَ إنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها».(99)

اگر بخواهيد نعمت هاى خدا را بشماريد نمى توانيد و واقعًا هم نمى توانيد، چون در قدرت بشر نيست.

مقدارى از اين نعمت ها را خداوند عزّوجل در سوره نحل بيان فرموده است:

«سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ».(100)

پروردگار خطاب به انسان مى كند، آسمان به اين عظمت را - كه هنوز عمق آن را هيچ بشرى نفهميده و نمى فهمد - براى شما خلق كرديم، اين يك نعمت از نعمت هاى خداوند است، آيا مى توانيم ارزش اين آسمان را درك كنيم؟ وسعتش را بدانيم؟ مى فرمايد:

«إنَّا لَمُوسِعُونَ».(101)

ما اين آسمان را دائمًا گسترش مى دهيم.

زمين با اين طول و عرضش در اختيار تو است:

«وَ الْأَرْضَ وَضَعَها لِلْأَنامِ».(102)

ستارگان و ماه و خورشيد براى شما است.

مى دانيد چقدر انرژى از اين خورشيد به شما مى رسد! زمين شما را آباد مى كند! منافعى براى شخص شما دارد! بايد مطالعه كرد تا ببينيم مى توانيم عظمت خورشيد را بفهميم؟ آيا عظمت بركات خورشيد را دانسته ايم؟ مى توانيم انرژى هاى خورشيد را ارزيابى كنيم؟ و اللَّه اگر بخواهيم، نمى توانيم.

ماه در تسخير شما است، جذر و مدّ درياها را ماه به وجود مى آورد و بشر از آن استفاده مى كند؛ و امثال ديگر و آثار ديگر.

همه ستارگان در اختيار

شما است.

مى فرمايد: نباتات زمين و آنچه از زمين مى رويد؛ به نفع شما است. چند نوع گياه داريم؟ چقدر ميوجات داريم؟ چقدر حبوبات داريم؟ تمام اين ها را حقّ جلّ و علا براى شما خلق كرده است.

آدم درب مغازه هايى عبور مى كند و ميوه ها را مى بيند، گُل ها را مى بيند، درب مغازه هاى عطّارى مى رود گل و گياهانى را مى بيند، چهارصد نوع گياه درمانى هست و بعضى تعدادش را خيلى بالاتر مى گويند، البتّه از آن گياهانى كه بشر نوانسته كشف كند. و خدا همه اين ها را خلق كرده است.

هشت جلد كتاب براى من هديه آورند از اوّل تا آخر درباره گياهانى است كه جنبه داروئى براى بشر دارد، العظمة للَّهِ؛ هر كدام يك بوئى، يك عطرى، يك خاصيّتى، يك اثرى، يك رنگ آميزى به خصوصى دارد؛ اين ها شناخته مى شود براى چه كسى؟ براى شما.

«وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوها».(103)

ما براى اين كه شما سوارى بكشيد، اسب و قاطر و الاغ را خلق كرديم، بعد مى فرمايد: «وَ يَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ»(104)، ما در آينده هم براى شما مركب سوارى خلق مى كنيم، در حالى كه شما نمى دانيد چه چيزهايى است. آن زمان كه مردم ماشين و هواپيما و... را نمى دانستند چيست، فرمود: «وَ يَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ».

در رابطه با ماهيان دريا فرمود:

«وَ هُوَ الَّذَي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْمًا طَرِيًّا».(105)

درياها و حيوانات دريايى را خلق كرديم كه از گوشت تازه ماهيان استفاده كنيد.

اكنون اگر بخواهم آن مواردى كه در قرآن مطرح شده را بگويم، إلى ما شاء اللَّه خداوند براى ما انسان ها نعمت قرار داده است.

بشر بايد روى نعمت ها فكر كند،

هر عضوى از اعضاء انسان يك نعمت بزرگ الهى است. اگر آدم به بيمارستان ها برود، مى بيند داخل اين بخش ها چه خبر است؟! چقدر انسان ها گرفتار بيمارى هاى مختلف اند كه انسان سالم اين بيمارى ها را ندارد. آن وقت شكر خدا به جا مى آورد و مى بيند پروردگار چه نعمت هايى برايش قرار داده است. خداى ناخواسته آفتى به چشم، گوش، قلب، زبان، كليه، كبد و ريه انسان برسد، آن وقت مى فهمد اين اعضاء چه نعمت هايى هستند و هر كدام چقدر ارزش دارند.

شخص جوانى به خواستگارى رفته بود. به او گفته بودند: سرمايه و درآمد و كسب و شغل و كار شما چيست؟

داماد بحث را عوض كرده بود و بحث شده بود راجع به أعضايى كه پيوند مى زنند مثل چشم و قلب و كليه و... كه عوض مى كنند. پرسيده بود اگر كليه را الآن بخواهند عوض كنند، چقدر مى ارزد؟ اگر چشم ها را بخواهند جا به جا كنند چقدر ارزش دارد؟ قلب را بخواهند عمل كنند چقدر ارزش دارد؟ چند ميليون بايد پول بدهند و چندين ميليون بايد خرج كنند تا اين قلب عوض بشود؟

قيمت أعضاء را پرسيده بود و حدودًا نرخ ها را گفته بودند. داماد گفته بود: من دو چشم سالم دارم، زبانم سالم، قلبم سالم، كليه ام سالم، ريه ام سالم و مانند آن ... مجموعًا ارزش اين ها چقدر است؟ من اين سرمايه ها را دارم كه نمى شود حساب كرد؛ هر دانه رگى، هر موئى، هر عضله اى، هر استخوانى چقدر اهميّت دارد؟

اين ها نعمت هاى خدا است. اگر آدمى كمى فكر كند، به اين نتيجه مى رسد كه سرش را بلند كرده و مى گويد: خدايا! چقدر با عظمتى! چقدر به بندگانت

لطف دارى! چقدر عنايت كردى! اين نعمت هاى سرشار را به ما داده اى ولى ما قدرش را نمى دانيم. اگر فكر كند «فِكْرَةٌ فِي آلاءِ اللَّهِ وَ نَعْمائِه»، آن وقت نتيجه فكر كردن در اين نعمت ها «يَتَوَلَّدُ مِنْها المَحَبَّة» مى شود؛ يعنى در اعماق جان انسان محبّت خدا نفوذ مى كند.

مى دانيد «الإنْسانُ عَبيدُ الإحْسان» اگر كسى به انسان محبّت كند و مثلًا چيزى به او بدهد، دوستى او در دلش جا مى گيرد.

اكنون خدا با اين همه نعمت هاى بيكران، قاعدتًا انسان چقدر بايد محبّت به خدا پيدا كند! سرمايه اوليّه ارتباط بين ما و خداوند به واسطه تفكّر در آلاء و نعمت هاى او به وجود مى آيد.

رابطه دوّم مسأله رغبت است. اگر بنده خدايى دنبال كار مى گردد، اين طرف و آن طرف سر مى زند. به اداره كار مراجعه مى كند، به مراكز ديگر براى كاريابى مى رود، تحقيق مى كند و جستجو مى كند كجا كمتر كار مى خواهند و بيشتر مزد مى دهند؛ و تا به چنين جايى دست پيدا نكند، دست از تلاش دائمى خود بر نمى دارد ولى اگر جائى كمى كارها سنگين باشد و اجرت ها كم، زير بار نمى رود؛ بلكه ميلش به جائى بيشتر است كه كار كمتر و اجرت بيشتر باشد.

كجاست كه به آدم اجر بى حساب مى دهند؟ جايى را سراغ داريد كه بى حساب و بى كتاب و بى چرتكه به آدم اجر و مزد بدهند؟ جايى را سراغ داريد؟ نداريد. فقط و فقط خدا است كه مى فرمايد:

«إنَّما يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ».(106)

كسانى كه صبر در اطاعت دارند، صبر در معصيت دارند، صبر در مصيبت دارند، به آنان اجر بى حساب مى دهيم.

مى فرمايد:

«وَ فِكْرَةٌ فِي وَعْدِ اللَّهِ وَ ثَوابِهِ يَتَوَلَّدُ

مَنْها الرَّغْبَة».

خداوند متعال به پيغمبرصلى الله عليه وآله مى فرمايد:

«وَ إلى رَبِّكَ فَارْغَبْ».(107)

پيغمبر! تمايلت را به طرف خدا كن. به طرف او - جلّ شأنه - برو. اگر كسى وعده هاى حضرت حقّ را در قرآن بخواند و او را راستگو بداند و باور داشته باشد كه: «إنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ»(108) و نيز آگاه باشد كه ثواب هاى كلان را براى كارهاى عبادى ما قرار داده است.

«جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ».(109)

«وَ أصْحابُ الْيَمينِ ما أصْحابُ الْيَمينِ ؛ في سِدْرٍ مَخْضُودٍ ؛ وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ ؛ وَ ظِلِّ مَمْدُودٍ ؛ وَ ماءٍ مَسْكُوبٍ ؛ وَ فاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ ؛ لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ ؛ وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ».(110)

خدا اين چيزها را ثوابِ اعمال انسان قرار مى دهد؛ چيزهايى كه در دنيا آدم خوابش را نمى بيند. كسى كه در اين وعده ها و ثواب هاى الهى فكر كند، نتيجه اش اين مى شود كه رو به خدا مى آورد، رغبت إلى اللَّه پيدا مى كند و جاذبه خدا او را مى گيرد، «وَ إلى رَبِّكَ فَارْغَبْ».(111)

«وَ فِكْرَةٌ فِي وَعيدِ اللَّهِ وَ عِقابِهِ يَتَوَلَّدُ مِنْها الرَّهْبَة».

يكى از چيزهايى كه آدم را كنترل و مهار كرده و جلوى تجاوزات او را مى گيرد و اين انسانِ چموش را رام مى كند، ترس است. حيوانات هم همين طورند. ترس است كه حيوان را رام مى كند. انسان هم اگر بترسد، رام مى شود و تا خوف نباشد اين انسان طغيان مى كند، سركش است.

«إنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى ؛ أنْ رَآهُ اسْتَغْنى .(112)

فقط با ترس، آن هم ترس از خدا مى شود انسان را مهار كرد.

مى فرمايد: اگر كسى فكرش را به كار بيندازد، مطالعه كند، ببيند خداوند چه

كيفرهايى براى گناهان بزرگ در نظر گرفته است «فِكْرَةٌ فِي وَعيدِ اللَّهِ وَ عِقابِه»، و بداند خدا چه عقاب هاى عجيبى دارد، چه كسى جرأت مى كند معصيت كند؟ عِقابى كه در دنيا مثلش نيست. مثلًا اگر بخواهند آدمى را در دنيا عذاب كنند، شكنجه اش مى كنند تا حدِّ مرگ، اگر مُرد ديگر كارى نمى توانند بكنند؛ چون او مرده و شكنجه اش فائده اى ندارد؛ امّا خدا اين طور نيست اگر قرار شد عقاب كند:

«كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُودًا غَيْرَها».(113)

خدا مى سوزاندش، پس سوخته مى شود. دو مرتبه خدا او را بر مى گرداند و باز عذابش مى كند. كجاى دنيا چنين عذابى داريم؟ آن وقت آگاه نيستيم چه مى كنيم؟ همين طور بى حساب معصيت كرده و فكر نمى كنيم كه «إنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ»(114) خدا در كمين است، مراقب است، از اين گناهان بزرگ، مخصوصًا جناياتى كه خدا در قرآن وعده عذاب شديد برايش داده است، نمى گذرد.

اين بى عفّتى هايى كه در سطح جامعه رواج دارد براى چيست؟ براى اين است كه نمى دانند خدا چه عذاب ها و كيفرهايى را برايشان در نظر گرفته است، غافلند.

مقدارى بايد قرآن خواند و به احاديث مراجعه كرد تا قدرى انسان باور كند كه خلاف كارى ها بى كيفر و نكبت نمى ماند، آن وقت خوددارى مى كند. اين قدر بى حساب گناه نمى كند.

از تلفن هايى كه به ما مى شود مى فهميم چه خبر است و اين مردم غافل چگونه با شتاب به روى بى عفّتى مى روند و خبر از عواقبش ندارند؛ اگر ذرّه اى بينديشند «فِي وَعيدِ اللَّهِ وَ عِقابِه يَتَوَلَّدُ مِنْها الرَّهْبَة». اگر مطالعه كنند و بفهمند عذاب خدا يعنى چه، خوف از خدا در دلشان قرار مى گيرد.

«مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ

عَنِ الْهَوى فإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى .(115)

وقتى آدم ترسيد، آن وقت ديگر «نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى جلوى هواى نفسش را مى گيرد كه اين گونه تاخت و تاز نكند.

چهارم فرمود:

«وَ فِكْرَةٌ فِي جَفاءِ النُّفُوسِ بِجَنْبِ إحْسانِ اللَّه إلَيْها يَتَوَلَّدُ مِنْها الحَياءُ وَ النَدَمُ».

فكر كند كه آدم هائى كه سر سفره خدا نشسته اند و نان و نمك خدا را خوردنده اند، در مقابل چه عكس العملى نشان مى دهند؟ جنايت مى كنند، فرمان خدا را نمى برند، حساب روى كارهايشان نمى كنند، جنايت مى كنند.

اگر انسان مقدارى فكر كرد خدايى كه اين گونه است و ما اين گونه برخورد مى كنيم، حيا مى كند: «يَتَوَلَّدُ مِنْها الحَياءُ وَ النَدَمُ».

فقط گاهى شب احياء به گناهانمان فكر مى كنيم كه چه كرده ايم؟ امّا اين كار را هر شب بايد انجام بدهيم؛ چرا كه يكى از دستورات اخلاقى در كتب اخلاق، محاسبة النفس نمودن در هر شب است. چه گونه آقايانى كه كاسب اند هر شب حساب و كتاب مى كنند، چه خريده اند، چه فروخته اند، صادراتشان چه بوده، وارداتشان چه بوده، مطالباتشان چقدر است، شب مى نشينند مقايسه مى كنند، حساب مى كنند ضرر كرده اند يا نفع نموده اند، بدهكارند، طلبكارند، محاسبه مى كنند. ما هم بنشينيم اعمالمان را محاسبه كنيم، يك ذرّه فكر كنيم امروز چند گناه انجام داديم؟ چقدر عبادت كرديم؟ به اندازه اى كه خدا براى ما نعمت داده، آيا به همان اندازه ما براى خدا كار كرده ايم؟ اگر قدرى انديشه كنيم كه از چه نعمت هاى كلانى برخوردار هستيم ولى در مقابلش حال نداشتيم پيشانى بر خاك بساييم و شكر خدا را به جاى آوريم، خجالت مى كشيم. اگر كسى فكر كند و به اين نتيجه برسد كه كم كارى

كرده، پشيمان مى شود كه چرا بى توجّهى كردم.

پنجم فرمود:

«فِكْرَةٌ فِي آياتِ اللَّه يَتَوَلَّدُ مِنْها المَعْرِفَةُ».(116)

انسان بايد مدّتى اين قوّه تفكّرش را در آيات خدا به كار بيندازد، آن چيزهايى كه به غير خدا نمى تواند نسبت بدهد چيست؟ در سوره مباركه نمل چهارده كار است كه خدا مى فرمايد: صاحب اين كارها را پيدا كنيد. كيست كه باران مى دهد؟

«أمَّنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ أنْزَلَ لَكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَةٍ ما كانَ لَكُمْ أنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها أ إلهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ».(117)

«أ رَأيْتُمْ إنْ أصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْرًا فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعينٍ».(118)

اى انسان ها! فكر كنيد اگر خدا درِ آسمان را ببندد، كيست كه باز كند و باران را بفرستد؟ از بى بارانى گريه مى كنيم و نمى دانيم كجا برويم؛ اگر جايى و كسى را سراغ داريد كه آب تقسيم مى كند، باران تقسيم مى كند، سراغش برويد.

اين آيات خدا است كه ابرها را بفرستد، بادها را بفرستد، بادها ابرها را متراكم كنند و در يك فضاى مناسب قرار بدهند، قطره قطره باران روى زمين بيايد و انسان ها و حيوانات و گياهان زنده بشوند. آيا اين از آيات خدا نيست؟!

اگر چنانچه پروردگار اراده كرد هميشه شب باشد، كسى را پيدا كنيد به روز تبديلش كند يا به عكس آن، چه كسى را پيدا مى كنيد؟ يا كسى را پيدا كنيد كه در بيابان ها و درياها در مواقعى كه انسان دسترسى به هيچ جا ندارد به فرياد انسان برسد؟

«أمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ».(119)

زمين، آسمان، باران، حيوانات و هر موجودى از موجوداتِ ذرّه بينى گرفته تا موجودات كلان

الهى، همه و همه آيات خدا هستند.

«يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ».(120)

آدم عاقل، اولوا الالباب آن هايى هستند كه مى گردند راهى پيدا كنند تا با خدا ارتباط برقرار كنند و اگر اين ارتباط برقرار شد، اگر هيچ نداشته باشند همه چيز پيدا مى كنند.

اگر فكرمان را در اين پنج مسير به حركت انداختيم، پنج سرمايه به دست مى آوريم: 1 - محبّت به خدا، 2 - ميل به خدا، 3 - ترس از خدا، 4 - حياى از خدا و پشيمانى كه نتيجه آن استغفار است و 5 - معرفت؛ و ارزش معرفت از تمام اين عنايات خدا بيشتر است. معرفت چيز عجيبى است. اگر انسان نسبت به خدا شناخت پيدا كرد، به شكلى ديگر فكر مى كند، برنامه هايش تغيير مى كند، سرا پا تسليمِ محضِ پروردگار مى شود؛ «الإسْلامُ هُوَ التَسْلِيم».(121)

حضرت ابراهيم عليه السلام كه خدا را مى شناسد، آخرين كلامى كه بعد از معرفتِ خدا مى زند، اين چنين است:

«وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفًا وَ ما أنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ».(122)

«وَجَّهْتُ وَجْهِيَ» يعنى من تمايلم به خدا است؛ رغبت.

«لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» به خاطر مطالعه خلقت آسمان و زمين توجّه به خدا مى كنم.

«حَنيفًا» يعنى سراپا تسليم محض خدا هستم؛ موقعى كه فرزندش اسماعيل را مى خواباند تا ذبح كند، قرآن مى فرمايد:

«فَلَمَّا أسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبينِ».(123)

پدر تسليم، فرزند هم تسليم، پدر مى گويد: راضيم سر فرزندم را خودم جدا كنم. فرزند هم مى گويد: من راضيم، تسليمم. نتيجه اين چيزها تسليم است. اگر انسان معرفت پيدا كند، تسليم مى شود. اگر معرفت به پيغمبرصلى الله عليه

وآله پيدا كرد تسليم پيغمبر است، كسى حق ندارد در مقابل پيغمبرصلى الله عليه وآله برنامه اى، حكمى يا كارى انجام بدهد، خواست، خواستِ پيغمبرصلى الله عليه وآله است.

اگر كسى فاطمه زهراعليها السلام را شناخت چگونه است؟

«وَ عَلى مَعْرِفَتِها دارَةِ القُرُونُ الأُولى .(124)

اين كلام بسيار پر معنى است. «عَلى مَعْرِفَتِها دارَةِ القُرُونُ الأُولى يعنى چه؟

يعنى محور شخصيّت قرن ها از زمان خلقت حضرت آدم عليه السلام به بعد معرفت فاطمه زهراعليها السلام است. هر كسى معرفت فاطمه عليها السلام را پيدا كرد، ارزش بيشترى پيدا مى كند. حال چه گونه گذشته ها نسبت به فاطمه عليها السلام معرفت پيدا كردند؟ قبل از ولادت فاطمه عليها السلام آن ها معرفت داشتند، ولى بعدى ها كه فاطمه زهراعليها السلام را ديده بودند، معرفت نداشتند. نمى دانستند فاطمه عليها السلام يعنى چه؟ نمى دانستند شفيعه روز قيامت فاطمه زهراعليها السلام است؟ تمام خلايق بايد مشمول شفاعت فاطمه عليها السلام واقع بشوند تا بهشتى گردند. بدون معرفت فاطمه عليها السلام كسى بهشتى نمى شود. مقام خيلى عجيبى است. «عَلى مَعْرِفَتِها دارَةِ القُرُونُ الأُولى .

پيغمبر خداصلى الله عليه وآله فاطمه عليها السلام را مى شناسد. آيا پيغمبرصلى الله عليه وآله بدون دليل سر و سينه و دست كسى را مى بوسد؟! يا رسول اللَّه! چه عظمتى در فاطمه عليها السلام سراغ داشتيد كه گاهى سرش را مى بوسيديد، گاهى سينه اش را مى بوسيديد. آن معرفت پيغمبرصلى الله عليه وآله است.

آن هايى هم كه معرفت ندارند، همين سينه اى كه پيغمبرصلى الله عليه وآله مى بوسيدند را بين در و ديوار! لا إلهَ إلّا اللَّه!

مى دانيد مرحوم آية اللَّه حاج شيخ محمد حسين غروى معروف به كمپانى قدس سره چه مى فرمايد؟ مى فرمايد:

وَ لَسْتُ أدْري خَبَرَ المِسْمار

سَلْ صَدْرَها خَزِينَةَ الأسْرار(125)(126)

نمى دانم

ميخ در با سينه چه كرد؟ مى خواهى خودت برو از سينه مجروح فاطمه عليها السلام كه خزينه اسرار الهى است بپرس كه ميخ در با سينه فاطمه عليها السلام چه كرد؟ همين دستى كه پيغمبر اسلام صلى الله عليه وآله مى بوسيد را يك وقت صدا زد: قنفذ! بزن زهرا را. آن چنان ضربه به بازوى فاطمه زهراعليها السلام وارد كرد كه اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: مثل «دملج»، يعنى همانند بازو بند، بازوى فاطمه زهراعليها السلام ورم كرده بود.(127)

ألا لَعْنَة اللَّهِ عَلَى القَوْمِ الظالِمِينَ وَ سَيَعْلَمُ الّذينَ ظَلَمُوا أىّ مُنْقَلبٍ يَنْقَلِبُونَ.

إلهي بِمُحَمَّدٍ وَ عَليّ ٍ وَ فاطِمَةَ وَ الحَسَنِ وَ الحُسَيْنِ وَ تِسْعَةِ المَعْصُومينَ مِنْ ذُريَّةِ الحُسَيْن. اغْفِرْ بِهِمْ ذُنُوبَنا وَ اغْفِرْ والِدَيْنا وَ لِمَنْ لَهُ حَقٌّ عَلَيْنا ؛ اللّهُمَّ اقْضِ حَوائِجَنا الشرعيّة، جُزْئِيَّةً وَ كُلِيَّةً، دُنْيَوِيَّةً وَ أُخْرَوِيَّةً؛ اللّهُمَّ أيِّدْ إمامَ زَمانِنا وَ عَجِّلْ في فَرَجِهِ وَ ظُهُورِهِ وَ اجْعَلْنا مِنْ أنْصارِهِ وَ أعْوانِهِ؛ وَ اجْعَلْ عَواقِبَ أمُورِنا خَيْرًا بِجاهِ مُحَمَّدٍ وَ آلِه.

مجلس پنجم

فاطمه زهراعليها السلام

محدَّثة و محدِّثة هستند.

أعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ(128)

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الحَمْدُ للَّهِ ِ رَبِّ العالَمِينَ بارِى ءِ الخَلائِقِ أجْمَعينَ باعِثِ الأنْبياءِ وَ المُرْسَلِينَ جامِعِ النَّاسِ لِيَوْمِ الدِّينَ وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلى أشْرَفِ السُّفَراءِ المُقَرَّبينَ حَبيبِ إلهِ العالَمينَ وَ شَفيعِ المُذْنِبينَ أبي القاسِمِ مُحَمَّد صَلّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّمَ وَ اللَعْنُ الدائِمُ عَلى أعْدائِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الْآنَ إلى قِيامِ يَوْمِ الدين

قالَ اللَّهُ الحَكيمُ في كِتابِهِ الكَرِيمِ وَ مُبرَمِ خِطابِهِ العَظيمِ:

«إنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ».(129)

براى فاطمه زهرا، صدّيقه كبرى عليها السلام القابى را نقل كرده اند؛ من جمله از القاب فاطمه عليها السلام

«محدَّثة» است و معناى محدَّثه اين است كه ملائكه با فاطمه زهراعليها السلام سخن مى گفتند و در روايات - مخصوصًا در كتاب كافى، جلد اوّل - در رابطه با مُصْحَف فاطمه عليها السلام است كه آقا اميرالمؤمنين عليه السلام پشت در خانه مى آمدند، مى شنيدند كه فاطمه زهراعليها السلام صحبت مى كنند، مانند اين كه با يك آدمى صحبت مى كنند. بعد كه وارد خانه مى شدند، مى پرسيدند: با چه كسى صحبت مى كرديد؟

فاطمه عليها السلام عرض مى كردند: ملائكه مى آيند با من صحبت مى كنند.

فاطمه زهراعليها السلام از خانه بيرون نمى آمدند و براى اين كه دل تنگ نشوند ملائكه با ايشان صحبت مى كردند.

حضرت على عليه السلام مى فرمودند: سخنان ملائكه را به ذهن بسپاريد، من كه مى آيم باز گو كنيد تا يادداشت كنم.(130)

خود اين مطلب درس بزرگى است، امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

«اكْتُبُوا فَإنَّكُمْ لا تَحْفَظُونَ حَتَّى تَكْتُبُوا».(131)

هر چه را انسان يادداشت كند، مى ماند و هر چه را يادداشت نكند از ذهنش مى رود و فراموش مى كند.

چقدر خوب است آنچه را انسان مى شنود، يادداشت كند تا يادگار برايش بماند. شايد در مجالسى شركت مى كنيم، مطالبى را مى شنويم ولى يادداشت نمى كنيم، فراموش مى شود كأن لم يكن است؛ ديدم بعضى از دوستان قلم و كاغذ در دستشان است و مطالب حسّاس و آموزنده را يادداشت مى كنند و اين سنّت بسيار خوبى است.

يكى از آقايان علما كتاب مفصّلى نوشته كه در آن هزار و يك نكته جمع نموده است. علم فرّار است، آن مطالبى را كه احيانًا شنيده اند، يادداشت كرده اند، در فلان مجلس فلانى اين طور گفت، يك روايت، يك آيه، يك مطلب علمى و يك داستان، اين ها را كه جمع كنيد، خيلى

مى شود و آدم فكر مى كند كه حرف هاى خُرد و ريز اهميّتى ندارد؛ اين گونه نيست! وقتى كه جمع بشود، مطالب مهمّى است.

من اين توصيه را به شما مى كنم: به مجالسى كه مى رويد احتياطًا قلم و كاغذ داشته باشيد، وقتى مطالب جالب و حسّاسى را مى شنويد يادداشت كنيد، فرار نكند.

معلوم است كه ملائكه حرف لغو نمى زنند، حرف بى فايده وبى ثمر نمى زنند، آن هم براى فاطمه زهراعليها السلام، براى دانستن مقام علمى حضرت زهراعليها السلام بايد روايات را خواند. دختر ايشان حضرت زينب است كه حضرت زين العابدين عليه السلام فرمود:

«أَنْتِ بِحَمْدِ اللَّهِ عَالِمَةٌ غَيْرُ مُعَلَّمَة».(132)

دختر فاطمه عليها السلام اين گونه است، ديگر خود فاطمه زهراعليها السلام از نظر علمى در چه فازى بودند، بايد كتاب خواند.

گوينده ملائكه هستند و شنونده فاطمه عليها السلام، مطالبى كه گفته مى شود پيدا است چه مطالبى است، آن مطالب را حضرت على عليه السلام جمع آورى كردند و «مُصْحَف» شد.

يكى از اشكالات و ايراداتى كه اهل سنّت از ما مى گيرند، اين است كه مى گويند: شما يك قرآن ديگر هم داريد و آن «مصحف فاطمه عليها السلام» است.

البتّه آن ها نمى فهمند ما چه مى گوييم يا نمى خواهند بفهمند؛ ما نمى گوييم فاطمه زهراعليها السلام يك قرآن ديگر دارند. اين ها در اصطلاح خودشان به قرآن «مصحف» مى گويند.

وقتى ما مى گوييم: مصحف فاطمه عليها السلام، مصحف را به همان قرآن تفسير مى كنند؛ يعنى قرآنِ فاطمه عليها السلام در حالى كه عقيده ما اين گونه نيست و قرآن يكى بيشتر نيست.

مصحف يعنى كاغذها و كتاب هايى كه فاطمه زهراعليها السلام گفته اند، حضرت على عليه السلام نوشته اند، اين مصحف فاطمه عليها السلام است؛ چون كه ملائكه براى فاطمه زهراعليها السلام مطالبى را

مى گفتند، فاطمه زهراعليها السلام را «محدَّثَة» مى گويند ؛ يعنى كسى كه ملائكه برايشان حديث مى گفتند.

مصحف فاطمه عليها السلام يكى از مدارك و مآخذ مهم اهل بيت عليهم السلام است. اهل بيت عليهم السلام مداركى دارند، يكى از آن ها مصحف فاطمه عليها السلام است، يكى كتاب على عليه السلام است كه در وسائل مرحوم شيخ حُر عاملى چهارصد حديث به واسطه ائمه عليهم السلام از كتاب على عليه السلام نقل كرده است. يكى جفر أبيض و يكى جفر أحمر است، كه هر كدام جداگانه بحث هاى مهمّى دارد.

همان گونه كه خداوند به مادر موسى عليه السلام وحى كرد:

«وَ أوْحَيْنا إلى أُمِّ مُوسَى أنْ أرْضِعيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقيهِ فِى الْيَمِّ وَ لا تَخافي وَ لا تَحْزَني إنَّا رَادُّوهُ إلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلينَ».(133)

خدا به قلب مادر موسى عليه السلام الهام مى كند. وقتى به مادر موسى عليه السلام الهام مى كند، آن هم مطالبى كه اگر كسى ايمان به آن نداشته باشد، اقدام نمى كند.

فرمود: بچّه ات را درون يك صندوق بگذار و روى آب دريا رهايش كن. تا كسى ايمان به اين الهام نداشته باشد، مطمئن نباشد كه از جانب خدا است، اين كار را نمى كند؟ پيدا است مادر موسى عليه السلام متوجّه شده كه اين القاء از جانب خدا است و بايد به آن عمل كند. اين كه خدا اين گونه به مادر موسى عليه السلام القاء و راهنمايى مى كند، يك امتياز براى ايشان است.

فاطمه زهراعليها السلام محدَّثه است؛ يعنى به واسطه ملائكه، مستقيم يا غير مستقيم الهام به قلب فاطمه عليها السلام مى شود.

آدم هاى با تقوا يك حدّ ضعيف ترى را دارا هستند؛ يعنى اگر تقوا داشته باشند خدا الهاماتى به قلبشان مى كند و با الهامات

قلبى هدايتشان مى نمايد.

فاطمه زهراعليها السلام علاوه بر اين كه داراى مقام والاى «محدَّثه» بودند، «محدِّثة» هم بودند كه امتياز ديگرى است.

محدِّثه يعنى چه؟ فاطمه زهراعليها السلام مطالبى را از پيغمبرصلى الله عليه وآله سؤال مى كردند و پيغمبر اسلام صلى الله عليه وآله به فاطمه عليها السلام تعليم مى دادند و فاطمه زهراعليها السلام هم آن مطالب را براى ديگران بازگو مى كردند، يعنى مُحَدِّثْ بودند.

به عدّه اى از آقايان علماءرحمهم الله نيز محدِّث مى گويند؛ شيخ انصارى قدس سره از علّامه مجلسى رحمه الله تعبير به «محدِّث مجلسى» مى نمايد؛ يعنى او كسى است كه روايات را در كتاب «بحارالانوار» و ديگر كتب جمع كرده و شرح نموده است؛ يا محدّث نورى قدس سره استاد مرحوم شيخ عباس قمّى رحمه الله؛ يا مثلًا مرحوم كلينى قدس سره كه احاديث را در كتاب شريف «كافى» جمع آورى كرده است. اين دسته از علماء محدِّث بودند.

در صدر اسلام اين كار، كار مهمّى بود. پيامبرصلى الله عليه وآله و ائمّه عليهم السلام تأكيد مى كردند كه مردم بيايند و اين مطالب را بشنوند تا در ذهنشان جا بگيرد و براى ديگران نقل كنند.

در جلد اوّل «كافى» در بحث علم، اين حديث نقل شده است: شخصى خدمت پيغمبر اسلام صلى الله عليه وآله آمد و عرضه داشت: «مَا العِلْمُ؟»؛ علم چيست؟

فرمودند: اوّل علم اين است كه انسان گوش بدهد، «إنْصات» يعنى آرامش داشته باشد؛ فرض كنيد بنده صحبت مى كنم و شما اينجا آرام نشسته ايد، اگر آرامش نداشته باشيد، يعنى حواسّ شما پرت باشد، با يكديگر صحبت كنيد، حرف من را نمى فهميد.

مثل اين كه راوى قانع نشد؛ زيرا سكوت علم نيست. براى همين گفت: «ثُمَّ مَه؟» بعد از

آن چيست؟

حضرت فرمود: «الإسْتِماع». ممكن است اينجا بنشينيد، حرف هم نزنيد، صحبت هم نكنيد و ليكن گوش ندهيد و مثلًا حواستان به چك و سفته ها باشد. اين شخص هم چيزى نمى فهمد.

آن وقت مى بينى يك خانمى پنجاه سال در مجلس روضه مى نشيند، آخر عمرش با اوّل عمرش يك قدم پيشرفت نكرده. چرا؟ در مجلس روضه حرف مى زند؛ اگر حرف زد، هيچ نمى فهمد. اگر فردا از او بپرسند: ديروز كه روضه رفته بودى چه ياد گرفتى؟! از بس حرف زده، حرف هاى خودش را هم فراموش كرده، چه برسد به سخنان يك منبرى!

خدا در قرآن مى فرمايد:

«وَ إذا قُرِى ءَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ».(134)

اگر مى خواهيد نواقص زندگيتان بر طرف شود، بايد قرآن كه مى خوانند گوش بدهيد. آن گوينده مى خواند، شما تحويل بگيريد. وقتى گوش داديد، بالأخره تحت تأثير آيات قرآن قرار مى گيريد.

باز راوى قانع نشد، گفت: «ثُمَّ مَه؟»

حضرت در مرحله سوّم فرمودند: آن چه را شنيده است با قلم يا با حافظه حفظ كند.

باز سؤال كرد: «ثمَّ مَه؟»

فرمودند: «العَمَلُ بِه». به آن چه ياد گرفته و حفظ كرده است، عمل نمايد.

باز قانع نشد، گفت: «ثُمَّ مَه؟»

حضرت فرمودند: «نَشْرُه».(135) اين كلمه شاهد عرض من است. اين مطالبى كه آدم مى شنود و گوش مى دهد و حفظ مى كند، در ذهنش ذخيره نكند، نشر بدهد؛ يعنى شخص بايد هم عامل مصرف و هم عامل پخش باشد. به واسطه مطالبى كه مى شنود، چهار نفر را هدايت كند و به گوش ديگران هم برساند و اين كار در صدر اسلام دائر و رايج بوده است.

در زمان ائمّه عليهم السلام مجالس ذكر و

ثبت حديث بوده است، در زمان بعد از ائمه عليهم السلام هم اين كار دائر بوده است. الآن از آن مجالس كتاب هايى هست مثل أمالى سيّد مرتضى قدس سره؛ أمالى شيخ طوسى رحمه الله. يعنى جلسه تشكيل مى دادند و عدّه اى مى نشستند، علماء احاديثى را نقل مى كردند و كسانى كه در جلسه بودند يادداشت مى كردند، حال «كافى» و «وسائل» و «من لا يحضره الفقيه» شده است.

احاديث را گرفتند، حفظ كردند، عمل نمودند و پخش كردند؛ و اين كار دستور است.

اين كارى بود كه در زمان صدر اسلام و بعد از آن در زمان ائمه عليهم السلام مى كردند و اين احاديث يادگار ماند.

امروز همين احاديث ذخيره اى در بين شيعه است، تنها و تنها كتاب كافى بيش از شش كتاب صحاح اهل سنّت روايت دارد.

در مقام باشيم احاديث را يادداشت كنيم، حفظ كنيم، عمل كرده و منتشر نماييم. آن وقت فرهنگ اسلام زنده مى ماند؛ ولى وقتى همه بى توجّه گوش بدهيم، از اين گوش بشنويم از آن گوش بيرون كنيم، خاصيّتى ندارد.

فاطمه زهراعليها السلام الگو هستند، اين درس را از فاطمه عليها السلام ياد بگيريم. فاطمه زهراعليها السلام خدمت پيغمبرصلى الله عليه وآله آمدند و سؤال نمودند؛ زيرا دستور قرآن است:

«فَسْئَلُوا أهْلَ الذِّكْرِ إنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ».(136)

چيزهايى را كه نمى دانيد پيش خودتان نگذاريد، برويد بپرسيد.

ابوريحان بيرونى يك دانشمند معروف اسلامى است. در حال احتضار كه جان مى كَند فرستاد يك فقيهى را آوردند، يك مسأله از او سؤال كرد.

گفتند: تو دارى مى روى، در دالان مرگ هستى، سؤال مى كنى؟!

گفت: آيا اين مسأله را بدانم و بميرم بهتر است يا ندانسته بميرم؟!

اگر چيزى را نمى دانيد، بپرسيد.

«الْعِلْمُ خَزَائِنُ وَ مِفْتَاحُهُ السُّؤَال».(137)

علم گنجينه هائى است كه كليدش سؤال است.

چرا بعضى وقت ها انسان اعمالى را انجام مى دهد و بعد مى فهمد باطل بوده است؟ چون نمى پرسد.

فاطمه زهراعليها السلام آمدند خدمت رسول خداصلى الله عليه وآله و سؤالى مطرح كردند و پيغمبر خداصلى الله عليه وآله به طور تفصيل بيان نمودند. فاطمه زهراعليها السلام حديث را از پدر گرفتند، يادداشت كردند، بعد براى ديگران نقل كردند و به همين شكل دست به دست به زمان ما رسيده است.

آن حديث را تَيمّنًا و تبرّكًا از قول فاطمه زهراعليها السلام عرض مى كنم.

صدّيقه كبرى عليها السلام خدمت رسول خداصلى الله عليه وآله آمدند و سؤال كردند:

«مَا لِمَنْ تَهَاوَنَ بِصَلاتِهِ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ؟».

مردان و زنان اگر چنانچه نسبت به نماز سستى كنند، چه نكبتى گريبانشان را مى گيرد؟

«تَهاوُن بالصَلوة» يعنى چه؟ يعنى آدم با نماز سرسرى برخورد كند. نه اين كه نماز نخواند، آن بحث ديگرى است. نماز مى خواند ولى طمأنينه ندارد؛ به تعبير پيغمبرصلى الله عليه وآله: مثل كلاغى كه به زمين نوك مى زند، معلّق مى زند.(138)

يا مثلًا در وضو گرفتن براى نماز توجّه نكند، نمازش با يك وضوى ناقص انجام گيرد، يا دير وقت نماز بخواند، يا حمد و سوره اش را درست نكند، يا حضور قلب در نماز نداشته باشد؛ اين امور اهميّت ندادن به نماز است.

آن هايى كه به نماز اهميّت مى دهند، هيچ وقت نمازشان را از اوّل وقت تأخير نمى اندازند، حمد و سوره هايشان غلط نيست، مراقب لباس و بدنشان هستند كه با لباس و بدن ناپاك نماز نخوانند، مراقب هستند. بحث سر كسانى است كه نماز را سبك مى شمارند

و آن را ضايع مى كنند.

فاطمه زهراعليها السلام سؤال مى نمايند: چه عواقبى در انتظار آن ها است؟

حضرت فرمودند: پانزده خصوصيّت در انتظار كسانى است كه به نماز اعتناء و توجّه خاصّى ندارند و چندان اهميّتى براى آن قائل نيستند، فرمودند: مقدارى از اين نكبت ها مربوط به دنيا است و مقدارى در هنگام مرگ و مقدارى مربوط به عالم قبر و مقدارى راجع به قيامت است.

اين بى توجّهى به نماز پانزده اثر دارد.

رمز اين كه چرا در زندگى اين قدر مشكل داريم، دعا مى كنيم، التجاء مى كنيم، التماس مى كنيم، ولى مشكلات ما حل نمى شود و به هر درى مى زنيم موفّق نمى شويم، در اين حديث بيان شده است.

اين رمز در قالب ديگرى، ضمن حديثى بيان شده است:

«مَنْ أَصْلَحَ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ أَصْلَحَ اللَّهُ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ النَّاسِ».(139)

مى فرمايد: وقتى انسان رابطه اش را با خدا برقرار كند، خدا بين او و مردم اصلاح مى دهد. يعنى از ناحيه مردم ضربه نمى خورد، مشكلاتش حل مى شود، بايستى رابطه خودمان را با خدا درست برقرار كنيم، آن وقت كارهاى ما حل مى شود.

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مى فرمايد:

«سِتٌّ مِنْهَا فِي دَارِ الدُّنْيَا وَ ثَلاثٌ عِنْدَ مَوْتِهِ وَ ثَلاثٌ فِي قَبْرِهِ وَ ثَلاثٌ فِي الْقِيَامَةِ».

فرمود: شش اثر و خاصيّت بى توجّهى به نماز در دنيا است، سه اثر هنگام مرگ، سه اثر در قبر است و سه اثر مربوط به قيامت است. شخص اين گرفتارى ها را در آن مقاطع مختلف دارد.

آن شش تايى كه مربوط به دنيا است و در دنيا به آن گرفتار مى شود چيست؟

«فَأَمَّا اللَّوَاتِي تُصِيبُهُ فِي دَارِ الدُّنْيَا فَالْأُولَى يَرْفَعُ اللَّهُ الْبَرَكَةَ

مِنْ عُمُرِهِ».

خدا بركت را از عمرش مى گيرد. بركت يعنى خير، خير بسيار؛ بى توجّهى به نماز مى كند، شصت سال عمر مى كند ولى يك قدم پيش نمى رود.

يك شخصى هم مثل علّامه مجلسى قدس سره شصت و سه سال عمر مى كند ولى به اندازه صد سال كار مى كند. اين بركت است.

يك وقت آدم چرتكه مى اندازد، خوب امروز ما چه كار كرديم؟ شب مى نشيند حساب روزش را مى كند، امروز چه كار كرديم؟ مى بيند امروز گذشته و هيچ چيزى از دنيا و آخرت گيرش نيامده است. همين گونه اين عمر تلف شده، رفته است. بركت در اين عمر نيست.

«وَ يَرْفَعُ اللَّهُ الْبَرَكَةَ مِنْ رِزْقِهِ».

بعد مى فرمايد: خدا بركت را از رزقش بر مى دارد.

«وَ يَمْحُو اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ سِيمَاءَ الصَّالِحِينَ مِنْ وَجْهِهِ».

آدم هاى خوب و آدم هايى كه با خدا هستند، مخصوصًا در روايت است آدم هايى كه نماز شب مى خوانند، چهره هايشان خيلى روشن و نورانى است. ولى آن كسانى كه به نماز بى توجّهى مى كنند، خدا آن سيما و قيافه صالحين را از ايشان مى گيرد، در قيامت هم همين گونه است: «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ».(140)

بعضى در قيامت با قيافه ها و چهره هاى بسيار زشت و بد و درهم كشيده هستند، آن ها همان كسانى هستند كه در دنيا به نماز بى توجّهى كردند. نه در دنيا سيماى صالحى دارند نه در آخرت، هيچ كدام. خدا سيماى صالحين را از آن ها مى گيرد.

«وَ كُلُّ عَمَلٍ يَعْمَلُهُ لا يُؤْجَرُ عَلَيْهِ وَ لا يَرْتَفِعُ دُعَاؤُهُ إِلَى السَّمَاءِ».

هر عملى انجام بدهد، اجر به آن نمى دهند. روزه مى گيرد اجر نمى دهند، نماز مى خواند نمازش ناقص است و اجرى ندارد، دعا مى كند اجر نمى دهند، كارها را مى كند

و زحمت ها را مى كشد، ولى فائده اى ندارد، هدر مى رود، چرا؟! روايات زيادى داريم كه محور نماز است:

«إنْ قُبِلَتْ قُبِلَ ما سِواها وَ إنْ رُدَّتْ رُدَّ ما سِواها».(141)

نماز عمل عبادى عجيبى است. بى جهت نيست فاطمه زهراعليها السلام تا صبح نماز مى خواندند. پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله تا صبح نماز مى خواندند تا اين كه آيه نازل شد:

«طه ؛ ما أنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى .(142)

بى خود نبود فاطمه زهراعليها السلام اين قدر براى نماز روى پاهايشان مى ايستادند كه «حَتّى تَوَرَّمَ قَدَماها»(143)، پاهايشان ورم مى كرد. پيغمبراكرم صلى الله عليه وآله هم همين گونه بوده اند.(144) اين ها مى دانستند نماز چه معجونى است.

بعد مى فرمايد: هيچ عملى از آن ها صادر نمى شد كه خدا اجر به ايشان داده باشد.

«وَ السَّادِسَةُ لَيْسَ لَهُ حَظٌّ فِي دُعَاءِ الصَّالِحِينَ».(145)

اين هم يك نكبت بدترى است كه آدم هاى صالح اگر در حقّ آدمى كه نماز را سبك شمرده دعا بكنند، مستجاب نمى شود.

اين كه مرتّبًا مى گويند: التماس دعا، اگر آدم مستجاب الدعوة هم دعا كند، به درد اين افراد نمى خورد؛ چون اين ها نماز را سبك شمرده اند، اثرى هم ندارد.

إن شاء اللَّه بقيّه حديث را در فرصت ديگرى بيان خواهم نمود.(146)

«السَلامُ عَلَيْكِ يا فاطِمَةَ الزَّهْراء، يا سَيِّدَةَ نِساءِ العالَمِينَ، السَلامُ عَلَيْكِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُه».

در اين ايّام آخر دهه نه تنها براى فاطمه عليها السلام بايد اشك بريزيم، بلكه براى على عليه السلام هم بايد اشك بريزيم، براى بچّه هاى فاطمه عليها السلام هم بايد اشك بريزيم.

يك سَرى مى زنيم به خانه اميرالمؤمنين عليه السلام مى بينيم بچّه ها؛ زينب عليها السلام چهار ساله در چه وضعيّتى است، ببينيم حسنين عليهما السلام در چه وضعيّتى هستند، بنشينيم پاى درد و

دل اميرالمؤمنين على عليه السلام، چقدر اميرالمؤمنين عليه السلام مظلوم هستند.

شما شخصيّت على عليه السلام را در نظر بگيريد، اين مرد الهى با آن قوّت قلب، با آن نيروى معنوى كه در اميرالمؤمنين عليه السلام هست مى نشينند گريه مى كنند، مى فرمايند:

نَفْسِي عَلَى زَفَرَاتِهَا مَحْبُوسَةٌ

يَا لَيْتَهَا خَرَجَتْ مَعَ الزَّفَرَاتِ

دلم براى فاطمه عليها السلام تنگ شده است، كاش جانم با نفس هايم خارج مى شد!

لا خَيْرَ بَعْدَكِ فِي الْحَيَاةِ وَ إِنَّمَا

أَبْكِي مَخَافَةَ أَنْ تَطُولَ حَيَاتِي(147)

مى فرمايد: من گريه مى كنم؛ زيرا مى ترسم بعد از تو عمرم طولانى بشود؛ يعنى من طاقت فراغ تو را يا فاطمه ندارم. بعد از مردن تو ديگر خير در اين زندگى نيست.

نظير اين جمله را آقا امام حسين عليه السلام بالاى سر جوانشان على اكبر فرمودند، وقتى على اكبر روى زمين افتاد صدا زد:

«يا أبَتاه! عَلَيْكَ السَّلامْ» يعنى بابا من هم رفتم خداحافظ.

آقا آمدند بالاى سر جوانشان، سر على را به دامن گرفتند صدا زدند: «عَليّ، عَلَى الدُّنْيا بَعْدَكَ العَفى».(148)

على جان! خاك بر سر دنيا و زندگانى دنيا، رفتى و آسوده شدى، امّا پدرت غريب و تنها... .

پاورقي ها

1) بحارالأنوار، علّامه مجلسى ج 2 ص 43 باب 10 ح 9.

2) لازم به ذكر است اين مقدّمه را مرحوم آية اللَّه حاج سيّد حسن فقيه امامى قدس سره جهت كتاب «آتش به خانه وحى» تأليف جناب آقاى حجّة الاسلام و المسلمين سيّد محمّد حسين سجّاد نوشته بودند و در اوّل آن كتاب به طبع رسيده بود، ما نيز تيمّنًا و تبرّكًا در اين مجموعه درج نموديم .

3) بحارالأنوار، علّامه مجلسى ج 43 ص 65 باب 3 ح 58.

4) صف / 8: مى خواهند نور الهى را با سخنان خويش خاموش

كنند، حال آنكه خداوند كمال بخش نور خويش است، و لو آنكه كافران ناخوش داشته باشند.

5) اسراء / 33: و هر كس مظلومانه كشته شود، به راستى كه براى ولى [و وارث او حق و حجّتى مقرر داشته ايم.

6) اين سخنرانى در فاطميّه 1428ق مطابق با سال 1386ش ايراد گرديده است.

7) آل عمران / 144 :اگر او [پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله بميرد يا كشته شود [از پيروى او و عقيده خود ]باز مى گرديد.

8) كافى، محدّث كلينى ج 1 ص 32 باب صفة العلم و فضله و فضل العلماء ح 1.

9) يوسف / 111: به راستى در بيان داستان ايشان مايه عبرتى براى خردمندان هست.

10) هود / 82 و حجر / 74: [شهر قوم لوط] را زير و زبر كرديم.

11) كهف / 13: ايشان [اصحاب كهف جوانمردانى بودند كه [در نهان به پروردگارشان ايمان آورده بودند.

12) شرح نهج البلاغة، ابن أبي الحديد معتزلي ج 1 ص 188 قصّة الشورى

13) بحارالأنوار، علّامه مجلسى ج 10 ص 432 باب 26 ؛ الغدير، علّامه امينى ج 3 ص 177 ؛ شرح نهج البلاغة، ابن أبى الحديد معتزلى ج 2 ص 297 و ج 18 ص 72 ؛ الإمامة و السياسة، ابن قتيبة دينورى ج 1 ص 73.

14) تاريخ طبرى ج 3 ص 202.

15) الإمامة و السياسة، ابن قتيبة دينورى (متوفى 276ق) ج 1 ص 30.

16) أنساب الأشراف، بلاذرى(متوفى 279ق) ج 1 ص 586.

17) الإمامة و السياسة، ابن قتيبه دينورى ج 1 ص 30.

18) تاريخ أبى الفداء، اسماعيل بن أبى الفداء (متوفى 732ق) ج 1 ص 239 أخبار أبى بكر الصديق و خلافته.

19) اثبات الوصيّة، على بن حسين مسعودى (متوفى 346ق) ص 124.

20) ابراهيم بن سيّار البصري النظّام المعتزلي (160 - 231ق).

21) الملل و النحل، شهرستانى(متوفى 548ق) ج 1 ص 57 ؛ الوافي بالوفيات، الصفدي(متوفى 764ق) ج 6 ص 15 «حتّى

ألقت المحسن من بطنها». هر دو مصدر از نظّام نقل كرده اند.

22) المناقب، ابن شهر آشوب ج 3 ص 132 از معارف القتيبي: «انّ محسنًا فسد من زخم قنفذ العدوي».

23) عوالم العلوم، بحرانى علوم سيّدة النساء ص 572.

24) الأنوار القدسيّة، شيخ محمد حسين كمپانى اصفهانى(متوفى 1320ق) ص 43 بيت 334.

25) الأنوار القدسيّة، شيخ محمد حسين كمپانى اصفهانى(متوفى 1320ق) ص 43 بيت 342.

26) اين مطلب در سه بخش از صحيح بخارى آمده است لكن مجموع اين مطلب در يك جا نيست: صحيح بخارى ج 5 ص 82 ؛ صحيح بخارى ج 8 ص 3 ؛ صحيح بخارى ج 4 ص 219.

27) الإمامة و السياسة، ابن قتيبة دينورى ج 1 ص 13 و 14.

28) الإمامة و السياسة، ابن قتيبة دينورى ج 1 ص 18 ؛ تاريخ طبرى ج 3 ص 430.

29) بقرة / 161: لعنت الهى و فرشتگان و مردم جملگى بر آنان است.

30) بحارالأنوار، علّامه مجلسى ج 43 ص 179 باب 7 ح 15.

31) لهوف، سيّد بن طاووس ص 130 ؛ بحارالأنوار، علّامه مجلسى ج 45 ص 59 بقيّة باب 37: «فَأجْتَمَعَتْ عِدَّةٌ مِنَ الأعْرابِ حَتّى جَرّوها عَنْهُ».

32) اين سخنرانى در روز دوشنبه 13 جمادي الأولى 1429ق مطابق با30/2/1387ش ايراد گرديده است.

33) بقرة / 286: خداوند هيچ كس را جز به اندازه توانش تكليف نمى كند، هر كس هر چه نيكى كند به سود او و هر چه بدى كند به زيان اوست.

34) بقرة / 285: پيامبر به آنچه از سوى پروردگارش بر او نازل شده است، ايمان آورده است و مؤمنان هم، همگى به خداوند و فرشتگانش و كتاب هايش و پيامبرانش ايمان آورده اند.

35) زمر / 33.

36) نجم / 3 و 4: و از سر هواى نفس سخن نمى گويد؛ و نيست جز وحيى كه به او فرستاده مى شود.

37) بقرة / 285.

38) بقرة / 1

الى 3 : الم ؛ اين كتابى است كه شكى در آن نيست [كه راهنماى پرهيزكاران است ؛ همان كسانى كه ايمان به غيب دارند.

39) روم / 7 : فقط ظاهرى از زندگانى دنيا را مى دانند.

40) كافى، محدّث كلينى ج 1 ص 97 باب في إبطال الرؤية ح 6: «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ: جَاءَ حِبْرٌ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ! هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ حِينَ عَبَدْتَهُ؟

قَالَ: فَقَالَ وَيْلَكَ! مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبًّا لَمْ أَرَهُ.

قَالَ: وَ كَيْفَ رَأَيْتَهُ؟

قَالَ: وَيْلَكَ! لا تُدْرِكُهُ الْعُيُونُ فِي مُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَانِ».

41) علق / 14: آيا نمى داند كه همانا خداوند [همه چيز را] مى بيند.

42) بقرة / 285.

43) نازعات / 5: و [قسم به فرشتگانى كه كار سازند.

44) بقرة / 285.

45) بحارالانوار، علّامه مجلسى ج 11 ص 32 باب 1 و ج 74 ص 72 باب 4 ح 1.

46) بقرة / 285.

47) بقرة / 285.

48) بقرة / 286.

49) آل عمران / 97 : براى خداوند بر عهده مردم، حج خانه [ى كعبه مقرر است، البتّه هر كس كه به آن راه توان داشته باشد.

50) بقرة / 184.

51) فتح / 17 : بر نابينا و بر لنگ و بر بيمار ايرادى نيست.

52) بقرة / 286.

53) بقرة / 286.

54) كافى، محدّث كلينى ج 4 ص 65 باب ما جاء فى فضل الصوم و الصائم ح 15.

55) بقرة / 286.

56) بقرة / 286.

57) بقرة / 54.

58) بقره / 286.

59) بقره / 286.

60) بقره / 286.

61) مائدة / 56؛ مجادلة / 22 : «ألا إنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ».

62) بقرة / 286.

63) اين سخنرانى در روز جمعه 17 جمادي الأولى 1429ق مطابق با3/3/1387ش ايراد گرديده است.

64)

يوسف / 21 : خداوند سررشته كار خويش را در دست دارد.

65) يوسف / 21 : خداوند سررشته كار خويش را در دست دارد.

66) بحارالأنوار، علّامه مجلسى ج 20 ص 381 باب 21 ح 7.

67) بحارالأنوار، علّامه مجلسى ج 22 ص 153 ح 7 باب 1.

68) إرشاد القلوب، ديلمى ج 1 ص 143 باب 45.

69) بحارالأنوار، علّامه مجلسى ج 29 ص 226.

70) مريم / 5 و 6.

71) مريم / 4.

72) بحارالأنوار، علّامه مجلسى ج 22 ص 153 ح 8 باب 1.

73) بحارالأنوار، علّامه مجلسى ج 34 ص 406 باب 36.

74) بحارالأنوار، علّامه مجلسى ج 34 ص 406 باب 36.

75) انفال / 75 : [در مسأله ارث مراتب بعضى خويشاوندان بر بعضى مقدّم شده است.

76) انفال / 41 : بدانيد كه از هر غنيمتى كه به دست آوريد يك پنجم آن خاصِّ خداوند و پيامبر و خويشاوندان [او ]و يتيمان و بينوايان و در راه ماندگان است.

77) تذكرة الحفّاظ، شمس الين ذهبي (متوفى 748ق) ج 1 ص 5 ؛ كنز العمّال، متّقي هندي ج 10 ص 285.

78) بحارالأنوار، علّامه مجلسى ج 21 ص 279 باب 32.

79) احزاب / 33.

80) آل عمران / 144 :اگر او [پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله بميرد يا كشته شود [از پيروى او و عقيده خود ]باز مى گرديد.

81) بحارالأنوار، علّامه مجلسى ج 22 ص 440 باب 13 ح 9 (قريب به اين مضمون).

82) الطرائف فى معرفة مذاهب الطوائف، سيّد بن طاووس ص 523.

83) انعام / 84.

84) بحارالأنوار، علّامه مجلسى ج 10 ص 242 باب 16 ح 2.

85) كوثر / 1 الى 3: [اى پيامبر!] ما به تو كوثر بخشيده ايم؛ پس براى پروردگارت نماز بگزار و قربانى كن؛ بى گمان دشمن تو بى سرانجام [و بلا عقب است.

86) اين سخنرانى در روز جمعه 13 جمادي الأولى 1430ق مطابق با18/2/1388ش ايراد گرديده است.

87) آل عمران / 191.

88) خ ل: «أ تزعم».

89) ديوان أميرالمؤمنين ص 175: و

تو (اى انسان) مى پندارى كه موجودِ كوچكى هستى در صورتى كه جهانى بزرگ در تو پيچيده است.

90) انعام / 50.

91) سبأ / 46 : [اى پيامبر!] بگو شما را فقط به يك نكته پند مى دهم، و آن اين است كه دوگان دوگان، و يكان يكان به كار خداوند برخيزيد و سپس انديشه كنيد، هم سخن شما جنونى ندارد.

92) آل عمران / 191 : همان كسانى كه خداوند را [در همه احوال ايستاده و نشسته و بر پهلو آرميده، ياد مى كنند و در آفرينش آسمان ها و زمين مى انديشند كه پروردگارا اين ها را بيهوده نيافريده اى.

93) آل عمران / 191.

94) بقره / 282.

95) بقرة / 20.

96) بقرة / 29.

97) آل عمران / 31 : [اى پيامبر] بگو اگر خدا را دوست داريد از من پيروى كنيد تا خدا نيز شما را دوست داشته باشد.

98) من أخلاق الامام الحسين، عبدالعظيم المهتدى البحرانى ص 258.

99) ابراهيم / 34.

100) نحل / 12.

101) ذاريات / 47.

102) الرحمن / 10 : و زمين را براى جهانيان مقرّر فرمود.

103) نحل / 8.

104) نحل / 8.

105) نحل / 14.

106) زمر / 10.

107) انشراح / 8.

108) آل عمران / 9.

109) بقرة / 25.

110) واقعة / 27 الى 34.

111) انشراح / 8.

112) علق / 6 و 7: بى گمان انسان سر به طغيان بر آورد ، از اين كه خود را بى نياز [و توانگر ]بيند.

113) نساء / 56 : هرگاه پوست هايشان پخته [و فرسوده شود بر ايشان به جاى آن ها پوست هاى ديگر آوريم.

114) فجر / 14.

115) نازعات / 40 و 41 : هر كس كه از ايستادن [در موضع حساب و حشر] در پيشگاه پروردگارش ترسيده و نفس را

از هوى و هوس باز داشته باشد ؛ بى گمان بهشت جايگاه اوست.

116) تفسير روح البيان، اسماعيل حقّى بروسوى ج 5 ص 65.

117) نمل / 60: يا كيست كه آسمان ها و زمين را آفريده است و از آسمان براى شما آبى فرو فرستاده است و بدان باغ هاى خرّم رويانده ايم كه شما نمى توانيد درختانش را برويانيد، آيا در جنب خداوند خدايى هست، حقا كه آنان قومى روى گردان از خدا هستند.

118) ملك / 30: به ديده تأمّل بنگريد اگر آب شما در زمين فرو رود [و ناپديد گردد] چه كسى براى شما آب گوارا پديد آورد؟

119) نمل / 62: يا كيست كه دعاى درمانده را چون بخواندش، اجابت مى كند، و بلا را مى گرداند.

120) آل عمران / 191 : در آفرينش آسمان ها و زمين مى انديشند كه پروردگارا اين ها را بيهوده نيافريده اى، خدايا تو منزّهى، ما را از عذاب [آتش دوزخ در امان بدار.

121) كافى، محدّث كلينى ج 2 ص 45 باب نسبة الاسلام ح 1.

122) أنعام / 79 : من با ايمان خالص روى به سوى كسى آوردم كه آسمان ها و زمين را آفريده است و من از مشركان نيستم.

123) صافّات / 103 : آنگاه چون هر دو [بر اين كار] گردن نهادند و او را بر گونه اش به خاك افكند.

124) بحارالأنوار، علّامه مجلسى ج 43 ص 105 باب 5 ح 19.

125) خ ل: خُزانَةَ الأسْراري.

126) الأنوار القدسيّة، شيخ محمد حسين كمپانى اصفهانى(متوفى 1320ق) ص 43 بيت 342.

127) بحارالأنوار، علّامه مجلسى ج 30 ص 302 باب 20 ح 152.

128) اين سخنرانى در روز جمعه 20 جمادي الأولى 1430ق مطابق با25/2/1388ش ايراد گرديده است.

129) عنكبوت / 45.

130) كافى، محدّث كلينى ج 1 ص 240 باب فيه ذكر الصحيفة و الجامعة و مصحف فاطمةعليها السلام ح 2

و 5.

131) كافى، محدّث كلينى ج 1 ص 52 باب رواية الكتب و الحديث و فضل الكتابة و التمسّك بالكتب ح 9.

132) بحارالأنوار، علّامه مجلسى ج 45 ص 164 باب 39 ح 7.

133) قصص / 7: و به مادر موسى الهام كرديم كه او را شير بده، و چون بر او بيمناك شدى، او را [در جعبه اى به دريا بيفكن، و مترس و غم مخور، [چرا كه ما برگرداننده او به سوى تو و قرار دهنده او از پيامبران هستيم.

134) أعراف / 204 : و چون قرآن خوانده مى شود به آن گوش بسپاريد و [در برابر آن خاموش باشيد، باشد كه مشمول رحمت شويد.

135) كافى، محدّث كلينى ج 1 ص 48 باب النوادر ح 4.

136) نحل / 43: پس اگر نمى دانيد از پژوهندگان كتاب هاى آسمانى بپرسيد.

137) بحارالأنوار، علّامه مجلسى ج 1 ص 197 باب 3 ح 3.

138) كافى، محدّث كلينى ج 3 ص 268 باب مَن حافظ على صلاته أو ضيّعها ح 6: «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍعليه السلام قَالَ: بَيْنَا رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وآله جَالِسٌ فِي الْمَسْجِدِ إِذْ دَخَلَ رَجُلٌ فَقَامَ يُصَلِّي فَلَمْ يُتِمَّ رُكُوعَهُ وَ لا سُجُودَهُ فَقَالَ صلى الله عليه وآله: نَقَرَ كَنَقْرِ الْغُرَابِ لَئِنْ مَاتَ هَذَا وَ هَكَذَا صَلاتُهُ لَيَمُوتَنَّ عَلَى غَيْرِ دِينِي».

139) نهج البلاغة ص 483 حكمت 89.

140) قيامة / 24 : و در چنين روزى بعضى چهره ها عبوس و غمگين است.

141) فلاح السائل، سيّد بن طاووس ص 127.

142) طه / 1 و 2: طه ؛ قرآن را بر تو نازل نكرديم كه در رنج افتى.

143) بحارالأنوار، علّامه مجلسى ج 43 ص 84 باب 4 ؛ بحارالأنوار ج 43 ص 76 باب 3 «حتّى تتورم قدماها».

144) تفسير قمّى، على بن إبراهيم قمّى ج 2 ص 57 ؛ بحارالأنوار، علّامه مجلسى ج 81 ص 341 باب 21 ح 13: «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ وَ أَبِي

جَعْفَرٍعليهما السلام قَالا: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وآله إِذَا صَلَّى قَامَ عَلَى أَصَابِعِ رِجْلَيْهِ حَتَّى تَوَرَّمَتْ فَأَنْزَلَ اللَّهُ طه بِلُغَةِ طَيِ ءٍ يَا مُحَمَّدُ ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى .

145) بحارالأنوار، علّامه مجلسى ج 80 ص 21 باب 6 ح 39.

146) وَ أَمَّا اللَّوَاتِي تُصِيبُهُ عِنْدَ مَوْتِهِ فَأُولاهُنَّ أَنَّهُ يَمُوتُ ذَلِيلًا وَ الثَّانِيَةُ يَمُوتُ جَائِعًا وَ الثَّالِثَةُ يَمُوتُ عَطْشَانًا فَلَوْ سُقِيَ مِنْ أَنْهَارِ الدُّنْيَا لَمْ يَرْوَ عَطَشُهُ.

وَ أَمَّا اللَّوَاتِي تُصِيبُهُ فِي قَبْرِهِ فَأُولاهُنَّ يُوَكِّلُ اللَّهُ بِهِ مَلَكًا يُزْعِجُهُ فِي قَبْرِهِ وَ الثَّانِيَةُ يُضَيَّقُ عَلَيْهِ قَبْرُهُ وَ الثَّالِثَةُ تَكُونُ الظُّلْمَةُ فِي قَبْرِهِ.

وَ أَمَّا اللَّوَاتِي تُصِيبُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِذَا خَرَجَ مِنْ قَبْرِهِ فَأُولاهُنَّ أَنْ يُوَكِّلَ اللَّهُ بِهِ مَلَكًا يَسْحَبُهُ عَلَى وَجْهِهِ وَ الْخَلائِقُ يَنْظُرُونَ إِلَيْهِ وَ الثَّانِيَةُ يُحَاسَبُ حِسَابًا شَدِيدًا وَ الثَّالِثَةُ لا يَنْظُرُ اللَّهُ إِلَيْهِ وَ لا يُزَكِّيهِ وَ لَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ».

147) ديوان منسوب به حضرت على عليه السلام ص 123 ؛ بحارالأنوار، علّامه مجلسى ج 22 ص 547 باب 2.

148) لهوف، سيّد بن طاووس ص 113 و 114.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43

اشارة

سرشناسه : مجلسي محمد باقربن محمدتقي 1037 - 1111ق.

عنوان و نام پديدآور : بحارالانوار: الجامعه لدرراخبارالائمةاالطهار تاليف محمدباقر المجلسي.

مشخصات نشر : بيروت داراحياء التراث العربي [ -13].

مشخصات ظاهري : ج - نمونه.

يادداشت : عربي.

يادداشت : فهرست نويسي بر اساس جلد بيست و چهارم، 1403ق. [1360].

يادداشت : جلد108،103،94،91،92،87،67،66،65،52،24(چاپ سوم:1403ق.=1983م.=[1361]).

يادداشت : كتابنامه.

مندرجات : ج.24.كتاب الامامة. ج.52.تاريخ الحجة. ج67،66،65.الايمان و الكفر. ج.87.كتاب الصلاة. ج.92،91.الذكر و الدعا. ج.94.كتاب السوم. ج.103.فهرست المصادر. ج.108.الفهرست.-

موضوع : احاديث شيعه -- قرن 11ق

رده بندي كنگره : BP135/م3ب31300 ي ح

رده بندي ديويي : 297/212

شماره كتابشناسي ملي : 1680946

الجزء الثالث و الأربعون

كتاب تاريخ فاطمة و الحسن و الحسين ع

اشارة

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الحمد لله الذي خص بالبلاء من عباده المحبين النجباء أفاخم الأنبياء و أعاظم الأوصياء ثم الأماثل من الأولياء و البررة من الأتقياء و الصلاة على أصفى الأزكياء و أزكى الأصفياء و أحب أهل الأرض إلى أهل السماء محمد و أهل بيته المعصومين السفراء المخصوصين بطرف البلاء المكرمين بتحف العناء الذين لم يرضوا بمكابدة الليل و النهار في طاعة رب السماء حتى رملوا الوجوه في الثرى و خضبوا اللحاء بالدماء و لعنة الله على أعدائهم الفجرة الأشقياء و من ظلهم من الكفرة الأدعياء أما بعد فهذا هو المجلد العاشر من كتاب بحار الأنوار مما ألفه أحقر خدمة أخبار الأئمة الأطهار و أفقر الخلق إلى رحمة الكريم الغفار محمد بن محمد تقي حشرهما الله مع مواليهما الأخيار صلوات الله عليهم ما اختلف الليل و النهار.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 2

أبواب تاريخ سيدة نساء العالمين و بضعة سيد المرسلين و مشكاة أنوار أئمة الدين و زوجة أشرف الوصيين البتول العذراء و الإنسية الحوراء فاطمة الزهراء صلوات الله عليها و على أبيها و بعلها و بنيها ما قامت الأرض و السماء
باب 1 ولادتها و حليتها و شمائلها صلوات الله عليها و جمل تواريخها

1- لي، الأمالي للصدوق أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْخَلِيلِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ الْفَقِيهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ النَّوْفَلِيِّ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ زُرْعَةَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ ع كَيْفَ كَانَ وِلَادَةُ فَاطِمَةَ ع فَقَالَ نَعَمْ إِنَّ خَدِيجَةَ ع لَمَّا تَزَوَّجَ بِهَا رَسُولُ اللَّهِ ص هَجَرَتْهَا نِسْوَةُ مَكَّةَ فَكُنَّ لَا يَدْخُلْنَ عَلَيْهَا وَ لَا يُسَلِّمْنَ عَلَيْهَا وَ لَا يَتْرُكْنَ امْرَأَةً تَدْخُلُ عَلَيْهَا فَاسْتَوْحَشَتْ خَدِيجَةُ لِذَلِكَ وَ كَانَ جَزَعُهَا وَ غَمُّهَا حَذَراً عَلَيْهِ ص فَلَمَّا حَمَلَتْ بِفَاطِمَةَ كَانَتْ فَاطِمَةُ ع تُحَدِّثُهَا مِنْ بَطْنِهَا وَ تُصَبِّرُهَا وَ كَانَتْ تَكْتُمُ ذَلِكَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص فَدَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ يَوْماً فَسَمِعَ خَدِيجَةَ تُحَدِّثُ فَاطِمَةَ ع فَقَالَ لَهَا يَا خَدِيجَةُ مَنْ تُحَدِّثِينَ قَالَتْ

الْجَنِينُ الَّذِي فِي بَطْنِي يُحَدِّثُنِي وَ يُؤْنِسُنِي قَالَ يَا خَدِيجَةُ هَذَا جَبْرَئِيلُ يُخْبِرُنِي أَنَّهَا أُنْثَى وَ أَنَّهَا النَّسْلَةُ الطَّاهِرَةُ الْمَيْمُونَةُ وَ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى سَيَجْعَلُ نَسْلِي مِنْهَا وَ سَيَجْعَلُ مِنْ نَسْلِهَا أَئِمَّةً وَ يَجْعَلُهُمْ خُلَفَاءَهُ فِي أَرْضِهِ بَعْدَ انْقِضَاءِ وَحْيِهِ فَلَمْ تَزَلْ خَدِيجَةُ ع عَلَى ذَلِكَ إِلَى أَنْ حَضَرَتْ وِلَادَتُهَا فَوَجَّهَتْ إِلَى نِسَاءِ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 3

قُرَيْشٍ وَ بَنِي هَاشِمٍ أَنْ تَعَالَيْنَ لِتَلِينَ مِنِّي مَا تَلِي النِّسَاءُ مِنَ النِّسَاءِ فَأَرْسَلْنَ إِلَيْهَا أَنْتَ عَصَيْتِنَا وَ لَمْ تَقْبَلِي قَوْلَنَا وَ تَزَوَّجْتِ مُحَمَّداً يَتِيمَ أَبِي طَالِبٍ فَقِيراً لَا مَالَ لَهُ فَلَسْنَا نَجِي ءُ وَ لَا نَلِي مِنْ أَمْرِكِ شَيْئاً فَاغْتَمَّتْ خَدِيجَةُ ع لِذَلِكَ فَبَيْنَا هِيَ كَذَلِكَ إِذْ دَخَلَ عَلَيْهَا أَرْبَعُ نِسْوَةٍ سُمْرٍ طِوَالٍ كَأَنَّهُنَّ مِنْ نِسَاءِ بَنِي هَاشِمٍ فَفَزِعَتْ مِنْهُنَّ لَمَّا رَأَتْهُنَّ فَقَالَتْ إِحْدَاهُنَّ لَا تَحْزَنِي يَا خَدِيجَةُ فَإِنَّا رُسُلُ رَبِّكِ إِلَيْكِ وَ نَحْنُ أَخَوَاتُكِ أَنَا سَارَةُ وَ هَذِهِ آسِيَةُ بِنْتُ مُزَاحِمٍ وَ هِيَ رَفِيقَتُكِ فِي الْجَنَّةِ وَ هَذِهِ مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْرَانَ وَ هَذِهِ كُلْثُمُ أُخْتُ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ بَعَثَنَا اللَّهُ إِلَيْكِ لِنَلِيَ مِنْكِ مَا تَلِي النِّسَاءُ مِنَ النِّسَاءِ فَجَلَسَتْ وَاحِدَةٌ عَنْ يَمِينِهَا وَ أُخْرَى عَنْ يَسَارِهَا وَ الثَّالِثَةُ بَيْنَ يَدَيْهَا وَ الرَّابِعَةُ مِنْ خَلْفِهَا فَوَضَعَتْ فَاطِمَةَ ع طَاهِرَةً مُطَهَّرَةً فَلَمَّا سَقَطَتْ إِلَى الْأَرْضِ أَشْرَقَ مِنْهَا النُّورُ حَتَّى دَخَلَ بُيُوتَاتِ مَكَّةَ وَ لَمْ يَبْقَ فِي شَرْقِ الْأَرْضِ وَ لَا غَرْبِهَا مَوْضِعٌ إِلَّا أَشْرَقَ فِيهِ ذَلِكَ النُّورُ وَ دَخَلَ عَشْرٌ مِنَ الْحُورِ الْعِينِ كُلُّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ مَعَهَا طَسْتٌ مِنَ الْجَنَّةِ وَ إِبْرِيقٌ مِنَ الْجَنَّةِ وَ فِي الْإِبْرِيقِ مَاءٌ مِنَ الْكَوْثَرِ فَتَنَاوَلَتْهَا الْمَرْأَةُ الَّتِي كَانَتْ بَيْنَ يَدَيْهَا فَغَسَلَتْهَا بِمَاءِ الْكَوْثَرِ وَ أَخْرَجَتْ خِرْقَتَيْنِ بَيْضَاوَيْنِ أَشَدَّ بَيَاضاً

مِنَ اللَّبَنِ وَ أَطْيَبَ رِيحاً مِنَ الْمِسْكِ وَ الْعَنْبَرِ فَلَفَّتْهَا بِوَاحِدَةٍ وَ قَنَّعَتْهَا بِالثَّانِيَةِ ثُمَّ اسْتَنْطَقَتْهَا فَنَطَقَتْ فَاطِمَةُ ع بِالشَّهَادَتَيْنِ وَ قَالَتْ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ أَبِي رَسُولُ اللَّهِ سَيِّدُ الْأَنْبِيَاءِ وَ أَنَّ بَعْلِي سَيِّدُ الْأَوْصِيَاءِ وَ وُلْدِي سَادَةُ الْأَسْبَاطِ ثُمَّ سَلَّمَتْ عَلَيْهِنَّ وَ سَمَّتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ بِاسْمِهَا وَ أَقْبَلْنَ يَضْحَكْنَ إِلَيْهَا وَ تَبَاشَرَتِ الْحُورُ الْعِينُ وَ بَشَّرَ أَهْلُ السَّمَاءِ بَعْضُهُمْ بَعْضاً بِوِلَادَةِ فَاطِمَةَ ع وَ حَدَثَ فِي السَّمَاءِ نُورٌ زَاهِرٌ لَمْ تَرَهُ الْمَلَائِكَةُ قَبْلَ ذَلِكَ وَ قَالَتِ النِّسْوَةُ خُذِيهَا يَا خَدِيجَةُ طَاهِرَةً مُطَهَّرَةً زَكِيَّةً مَيْمُونَةً بُورِكَ فِيهَا وَ فِي نَسْلِهَا فَتَنَاوَلَتْهَا فَرِحَةً مُسْتَبْشِرَةً وَ أَلْقَمَتْهَا ثَدْيَهَا فَدَرَّ عَلَيْهَا فَكَانَتْ فَاطِمَةُ ع تَنْمِي فِي الْيَوْمِ كَمَا يَنْمِي الصَّبِيُّ فِي الشَّهْرِ وَ تَنْمِي فِي الشَّهْرِ كَمَا يَنْمِي الصَّبِيُّ فِي السَّنَةِ.

مصباح الأنوار، عن أبي المفضل الشيباني عن موسى بن محمد الأشعري ابن بنت سعد بن عبد الله عن الحسن بن محمد بن إسماعيل المعروف بابن أبي الشوارب

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 4

عن عبيد الله بن علي بن أشيم عن يعقوب بن يزيد عن حماد مثله.

2- لي، الأمالي للصدوق ن، عيون أخبار الرضا عليه السلام الْهَمَذَانِيُّ عَنْ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْهَرَوِيِّ عَنِ الرِّضَا ع قَالَ قَالَ النَّبِيُّ ص لَمَّا عُرِجَ بِي إِلَى السَّمَاءِ أَخَذَ بِيَدِي جَبْرَئِيلُ ع فَأَدْخَلَنِي الْجَنَّةَ فَنَاوَلَنِي مِنْ رُطَبِهَا فَأَكَلْتُهُ فَتَحَوَّلَ ذَلِكَ نُطْفَةً فِي صُلْبِي فَلَمَّا هَبَطْتُ إِلَى الْأَرْضِ وَاقَعْتُ خَدِيجَةَ فَحَمَلَتْ بِفَاطِمَةَ ع فَفَاطِمَةُ حَوْرَاءُ إِنْسِيَّةٌ فَكُلَّمَا اشْتَقْتُ إِلَى رَائِحَةِ الْجَنَّةِ شَمِمْتُ رَائِحَةَ ابْنَتِي فَاطِمَةَ.

ج، الإحتجاج مرسلا مثله.

3- مع، معاني الأخبار ابْنُ الْمُتَوَكِّلِ عَنِ الْحِمْيَرِيِّ عَنِ ابْنِ يَزِيدَ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ

الْحَجَّاجِ عَنْ سَدِيرٍ الصَّيْرَفِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص خُلِقَ نُورُ فَاطِمَةَ ع قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ الْأَرْضَ وَ السَّمَاءَ فَقَالَ بَعْضُ النَّاسِ يَا نَبِيَّ اللَّهِ فَلَيْسَتْ هِيَ إِنْسِيَّةً فَقَالَ فَاطِمَةُ حَوْرَاءُ إِنْسِيَّةٌ قَالُوا يَا نَبِيَّ اللَّهِ وَ كَيْفَ هِيَ حَوْرَاءُ إِنْسِيَّةٌ قَالَ خَلَقَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ نُورِهِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ آدَمَ إِذْ كَانَتِ الْأَرْوَاحُ فَلَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ آدَمَ عُرِضَتْ عَلَى آدَمَ قِيلَ يَا نَبِيَّ اللَّهِ وَ أَيْنَ كَانَتْ فَاطِمَةُ قَالَ كَانَتْ فِي حُقَّةٍ تَحْتَ سَاقِ الْعَرْشِ قَالُوا يَا نَبِيَّ اللَّهِ فَمَا كَانَ طَعَامُهَا قَالَ التَّسْبِيحُ وَ التَّقْدِيسُ وَ التَّهْلِيلُ وَ التَّحْمِيدُ فَلَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ آدَمَ وَ أَخْرَجَنِي مِنْ صُلْبِهِ وَ أَحَبَّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يُخْرِجَهَا مِنْ صُلْبِي جَعَلَهَا تُفَّاحَةً فِي الْجَنَّةِ وَ أَتَانِي بِهَا جَبْرَئِيلُ ع فَقَالَ لِي السَّلَامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ يَا مُحَمَّدُ قُلْتُ وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ حَبِيبِي جَبْرَئِيلُ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ رَبَّكَ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ قُلْتُ مِنْهُ السَّلَامُ وَ إِلَيْهِ يَعُودُ السَّلَامُ قَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ هَذِهِ تُفَّاحَةٌ أَهْدَاهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْكَ مِنَ الْجَنَّةِ فَأَخَذْتُهَا وَ ضَمَمْتُهَا إِلَى صَدْرِي قَالَ يَا مُحَمَّدُ يَقُولُ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ كُلْهَا فَفَلَقْتُهَا فَرَأَيْتُ نُوراً سَاطِعاً وَ فَزِعْتُ مِنْهُ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ مَا لَكَ لَا تَأْكُلْ كُلْهَا وَ لَا تَخَفْ فَإِنَّ ذَلِكَ النُّورَ لِلْمَنْصُورَةِ فِي السَّمَاءِ وَ هِيَ فِي الْأَرْضِ فَاطِمَةُ قُلْتُ حَبِيبِي جَبْرَئِيلُ وَ لِمَ سُمِّيَتْ فِي السَّمَاءِ الْمَنْصُورَةَ وَ فِي الْأَرْضِ فَاطِمَةَ قَالَ سُمِّيَتْ فِي الْأَرْضِ فَاطِمَةَ لِأَنَّهَا فُطِمَتْ شِيعَتُهَا مِنَ النَّارِ وَ فُطِمَ أَعْدَاؤُهَا عَنْ حُبِّهَا

بحار الأنوار (ط - بيروت)،

ج 43، ص: 5

وَ هِيَ فِي السَّمَاءِ الْمَنْصُورَةُ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِ اللَّهِ يَنْصُرُ مَنْ يَشاءُ «1» يَعْنِي نَصْرَ فَاطِمَةَ لِمُحِبِّيهَا.

بيان: لعل هذا التأويل مبني على أن قوله مِنْ بَعْدُ قبل قوله يَوْمَئِذٍ إشارة إلى القيامة.

14، 15- 4- ع، علل الشرائع الْقَطَّانُ عَنِ السُّكَّرِيِّ عَنِ الْجَوْهَرِيِّ عَنِ ابْنِ عُمَارَةَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّكَ تَلَثَّمُ فَاطِمَةَ وَ تَلْزَمُهَا وَ تُدْنِيهَا مِنْكَ وَ تَفْعَلُ بِهَا مَا لَا تَفْعَلُهُ بِأَحَدٍ مِنْ بَنَاتِكَ فَقَالَ إِنَّ جَبْرَئِيلَ ع أَتَانِي بِتُفَّاحَةٍ مِنْ تُفَّاحِ الْجَنَّةِ فَأَكَلْتُهَا فَتَحَوَّلَتْ مَاءً فِي صُلْبِي ثُمَّ وَاقَعْتُ خَدِيجَةَ فَحَمَلَتْ بِفَاطِمَةَ فَأَنَا أَشَمُّ مِنْهَا رَائِحَةَ الْجَنَّةِ.

5- ع، علل الشرائع الْقَطَّانُ عَنِ السُّكَّرِيِّ عَنِ الْجَوْهَرِيِّ عَنْ عُمَرَ بْنِ عِمْرَانَ عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَى الْعَبْسِيِّ عَنْ جَبَلَةَ الْمَكِّيِّ عَنْ طَاوُسٍ الْيَمَانِيِّ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: دَخَلَتْ عَائِشَةُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ هُوَ يُقَبِّلُ فَاطِمَةَ فَقَالَتْ لَهُ أَ تُحِبُّهَا يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ عَلِمْتِ حُبِّي لَهَا لَازْدَدْتِ لَهَا حُبّاً إِنَّهُ لَمَّا عُرِجَ بِي إِلَى السَّمَاءِ الرَّابِعَةِ أَذَّنَ جَبْرَئِيلُ وَ أَقَامَ مِيكَائِيلُ ثُمَّ قِيلَ لِي ادْنُ يَا مُحَمَّدُ فَقُلْتُ أَتَقَدَّمُ وَ أَنْتَ بِحَضْرَتِي يَا جَبْرَئِيلُ قَالَ نَعَمْ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَضَّلَ أَنْبِيَاءَهُ الْمُرْسَلِينَ عَلَى مَلَائِكَتِهِ الْمُقَرَّبِينَ وَ فَضَّلَكَ أَنْتَ خَاصَّةً فَدَنَوْتُ فَصَلَّيْتُ بِأَهْلِ السَّمَاءِ الرَّابِعَةِ ثُمَّ الْتَفَتُّ عَنْ يَمِينِي فَإِذَا أَنَا بِإِبْرَاهِيمَ ع فِي رَوْضَةٍ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ وَ قَدِ اكْتَنَفَهَا جَمَاعَةٌ مِنَ الْمَلَائِكَةِ ثُمَّ إِنِّي صِرْتُ إِلَى السَّمَاءِ الْخَامِسَةِ وَ مِنْهَا إِلَى السَّادِسَةِ فَنُودِيتُ يَا مُحَمَّدُ نِعْمَ الْأَبُ أَبُوكَ إِبْرَاهِيمُ وَ

نِعْمَ الْأَخُ أَخُوكَ عَلِيٌّ فَلَمَّا صِرْتُ إِلَى الْحُجُبِ أَخَذَ جَبْرَئِيلُ ع بِيَدِي فَأَدْخَلَنِي الْجَنَّةَ فَإِذَا أَنَا بِشَجَرَةٍ مِنْ نُورٍ فِي أَصْلِهَا مَلَكَانِ يَطْوِيَانِ الْحُلَلَ وَ الْحُلِيَّ فَقُلْتُ حَبِيبِي جَبْرَئِيلُ لِمَنْ هَذِهِ الشَّجَرَةُ فَقَالَ هَذِهِ لِأَخِيكَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع وَ هَذَانِ الْمَلَكَانِ يَطْوِيَانِ لَهُ الْحُلِيَّ وَ الْحُلَلَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ

__________________________________________________

(1) الروم: 4 و 5.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 6

ثُمَّ تَقَدَّمْتُ أَمَامِي فَإِذَا أَنَا بِرُطَبٍ أَلْيَنَ مِنَ الزُّبْدِ وَ أَطْيَبَ رَائِحَةً مِنَ الْمِسْكِ وَ أَحْلَى مِنَ الْعَسَلِ فَأَخَذْتُ رُطَبَةً فَأَكَلْتُهَا فَتَحَوَّلَتِ الرُّطَبَةُ نُطْفَةً فِي صُلْبِي فَلَمَّا أَنْ هَبَطْتُ إِلَى الْأَرْضِ وَاقَعْتُ خَدِيجَةَ فَحَمَلَتْ بِفَاطِمَةَ فَفَاطِمَةُ حَوْرَاءُ إِنْسِيَّةٌ فَإِذَا اشْتَقْتُ إِلَى الْجَنَّةِ شَمِمْتُ رَائِحَةَ فَاطِمَةَ ع.

6- فس، تفسير القمي أَبِي عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يُكْثِرُ تَقْبِيلَ فَاطِمَةَ ع فَأَنْكَرَتْ ذَلِكَ عَائِشَةُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَا عَائِشَةُ إِنِّي لَمَّا أُسْرِيَ بِي إِلَى السَّمَاءِ دَخَلْتُ الْجَنَّةَ فَأَدْنَانِي جَبْرَئِيلُ مِنْ شَجَرَةِ طُوبَى وَ نَاوَلَنِي مِنْ ثِمَارِهَا فَأَكَلْتُهُ فَحَوَّلَ اللَّهُ ذَلِكِ مَاءً فِي ظَهْرِي فَلَمَّا هَبَطْتُ إِلَى الْأَرْضِ وَاقَعْتُ خَدِيجَةَ فَحَمَلَتْ بِفَاطِمَةَ فَمَا قَبَّلْتُهَا قَطُّ إِلَّا وَجَدْتُ رَائِحَةَ شَجَرَةِ طُوبَى مِنْهَا.

7- قب، المناقب لابن شهرآشوب أَنَسُ بْنُ مَالِكٍ قَالَ: سَأَلْتُ أُمِّي عَنْ صِفَةِ فَاطِمَةَ ع فَقَالَتْ كَانَتْ كَأَنَّهَا الْقَمَرُ لَيْلَةَ الْبَدْرِ أَوِ الشَّمْسُ كُفِرَتْ غَمَاماً أَوْ خَرَجَتْ مِنَ السَّحَابِ وَ كَانَتْ بَيْضَاءَ بَضَّةً.

عَطَاءٌ عَنْ أَبِي رَبَاحٍ قَالَ: كَانَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ ص تَعْجِنُ وَ إِنَّ قَصَبَتَهَا تَضْرِبُ إِلَى الْجَفْنَةِ وَ رُوِيَ أَنَّهَا كَانَتْ مُشْرِقَةَ الرَّبَاعِيَّةِ.

جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ مَا رَأَيْتُ فَاطِمَةَ تَمْشِي إِلَّا ذَكَرْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص تَمِيلُ عَلَى جَانِبِهَا الْأَيْمَنِ

مَرَّةً وَ عَلَى جَانِبِهَا الْأَيْسَرِ مَرَّةً وَ وُلِدَتْ فَاطِمَةُ بِمَكَّةَ بَعْدَ النُّبُوَّةِ بِخَمْسِ سِنِينَ وَ بَعْدَ الْإِسْرَاءِ بِثَلَاثِ سِنِينَ فِي الْعِشْرِينَ مِنْ جُمَادَى الْآخِرَةِ وَ أَقَامَتْ مَعَ أَبِيهَا بِمَكَّةَ ثَمَانِيَ سِنِينَ ثُمَّ هَاجَرَتْ مَعَهُ إِلَى الْمَدِينَةِ فَزَوَّجَهَا مِنْ عَلِيٍّ بَعْدَ مَقْدَمِهَا الْمَدِينَةَ بِسَنَتَيْنِ أَوَّلَ يَوْمٍ مِنْ ذِي الْحِجَّةِ وَ رُوِيَ أَنَّهُ كَانَ يَوْمَ السَّادِسِ وَ دَخَلَ بِهَا يَوْمَ الثَّلَاثَاءِ لِسِتٍّ خَلَوْنَ مِنْ ذِي الْحِجَّةِ بَعْدَ بَدْرٍ وَ قُبِضَ النَّبِيُّ وَ لَهَا يَوْمَئِذٍ ثَمَانِيَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ سَبْعَةُ أَشْهُرٍ وَ وَلَدَتِ الْحَسَنَ وَ لَهَا اثْنَتَا عَشْرَةَ سَنَةً.

بيان كفرت على البناء للمجهول أي إن شئت شبهتها بالشمس المستورة بالغمام لسترها و عفافها أو لإمكان النظر إليها و إن شئت بالشمس الخارجة من تحت

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 7

الغمام لنورها و لمعانها و يحتمل أن يكون الغرض التشبيه بالشمس في حالتي ابتداء الدخول في الغمام و الخروج منها تشبيها لها بالشمس و لقناعها بالسحاب التي أحاطت ببعض الشمس أو يقال التشبيه بها في الحالتين لجمعها فيهما بين الستر و التمكن من النظر و عدم محو الضوء و في الشعاع و على التقادير مأخوذ من الكفر بمعنى التغطية يقال كفرت الشي ء أكفره بالكسر كفرا أي سترته و البضاضة رقة اللون و صفاؤه الذي يؤثر فيه أدنى شي ء.

8- كشف، كشف الغمة ذَكَرَ ابْنُ الْخَشَّابِ عَنْ شُيُوخِهِ يَرْفَعُهُ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ع قَالَ: وُلِدَتْ فَاطِمَةُ بَعْدَ مَا أَظْهَرَ اللَّهُ نُبُوَّةَ نَبِيِّهِ وَ أَنْزَلَ عَلَيْهِ الْوَحْيَ بِخَمْسِ سِنِينَ وَ قُرَيْشٌ تَبْنِي الْبَيْتَ وَ تُوُفِّيَتْ وَ لَهَا ثَمَانِيَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ خَمْسَةٌ وَ سبعين [سَبْعُونَ يَوْماً وَ فِي رِوَايَةِ صَدَقَةَ ثَمَانِيَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ شَهْرٌ وَ خَمْسَةَ

عَشَرَ يَوْماً وَ كَانَ عُمُرُهَا مَعَ أَبِيهَا بِمَكَّةَ ثَمَانِيَ سِنِينَ وَ هَاجَرَتْ إِلَى الْمَدِينَةِ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص فَأَقَامَتْ مَعَهُ عَشْرَ سِنِينَ وَ كَانَ عُمُرُهَا ثَمَانِيَ عَشْرَةَ سَنَةً فَأَقَامَتْ مَعَ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ بَعْدَ وَفَاةِ أَبِيهَا خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ يَوْماً وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرَى أَرْبَعِينَ يَوْماً وَ قَالَ الذَّارِعُ أَنَا أَقُولُ فَعُمُرُهَا عَلَى هَذِهِ الرِّوَايَةِ ثَمَانِيَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ شَهْرٌ وَ عَشَرَةُ أَيَّامٍ وَ وَلَدَتِ الْحَسَنَ وَ لَهَا إِحْدَى عَشْرَةَ سَنَةً بَعْدَ الْهِجْرَةِ بِثَلَاثِ سِنِينَ.

وَ فِي كِتَابِ مَوْلِدِ فَاطِمَةَ ع لِابْنِ بَابَوَيْهِ يَرْفَعُهُ إِلَى أَسْمَاءَ بِنْتِ عُمَيْسٍ قَالَتْ قَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ ص وَ قَدْ كُنْتُ شَهِدْتُ فَاطِمَةَ ع وَ قَدْ وَلَدَتْ بَعْضَ وُلْدِهَا فَلَمْ أَرَ لَهَا دَماً فَقَالَ ص إِنَّ فَاطِمَةَ خُلِقَتْ حُورِيَّةً فِي صُورَةِ إِنْسِيَّةٍ.

9- ضه، روضة الواعظين وُلِدَتْ ع بَعْدَ النُّبُوَّةِ بِخَمْسِ سِنِينَ وَ بَعْدَ الْإِسْرَاءِ بِثَلَاثِ سِنِينَ وَ أَقَامَتْ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص بِمَكَّةَ ثَمَانَ سِنِينَ ثُمَّ هَاجَرَتْ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص إِلَى الْمَدِينَةِ فَزَوَّجَهَا مِنْ عَلِيٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ بَعْدَ مَقْدَمِهِمُ الْمَدِينَةَ بِسَنَةٍ وَ قُبِضَ النَّبِيُّ ص وَ لِفَاطِمَةَ ع يَوْمَئِذٍ ثَمَانِيَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ عَاشَتْ بَعْدَ أَبِيهَا اثْنَتَيْنِ وَ سَبْعِينَ يَوْماً.

10- كا، الكافي وُلِدَتْ فَاطِمَةُ ع بَعْدَ مَبْعَثِ النَّبِيِّ ص بِخَمْسِ سِنِينَ وَ تُوُفِّيَتْ وَ لَهَا ثَمَانِيَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ خَمْسَةٌ وَ سَبْعُونَ يَوْماً بَقِيَتْ بَعْدَ أَبِيهَا خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ يَوْماً.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 8

11- عُيُونُ الْمُعْجِزَاتِ، رُوِيَ عَنْ حَارِثَةَ بْنِ قُدَامَةَ قَالَ حَدَّثَنِي سَلْمَانُ قَالَ حَدَّثَنِي عَمَّارٌ وَ قَالَ أُخْبِرُكَ عَجَباً قُلْتُ حَدِّثْنِي يَا عَمَّارُ قَالَ نَعَمْ شَهِدْتُ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ع وَ قَدْ وَلَجَ عَلَى فَاطِمَةَ ع فَلَمَّا أَبْصَرَتْ بِهِ نَادَتْ ادْنُ لِأُحَدِّثَكَ

بِمَا كَانَ وَ بِمَا هُوَ كَائِنٌ وَ بِمَا لَمْ يَكُنْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ حِينَ تَقُومُ السَّاعَةُ قَالَ عَمَّارٌ فَرَأَيْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع يَرْجِعُ الْقَهْقَرَى فَرَجَعْتُ بِرُجُوعِهِ إِذْ دَخَلَ عَلَى النَّبِيِّ ص فَقَالَ لَهُ ادْنُ يَا أَبَا الْحَسَنِ فَدَنَا فَلَمَّا اطْمَأَنَّ بِهِ الْمَجْلِسُ قَالَ لَهُ تُحَدِّثُنِي أَمْ أُحَدِّثُكَ قَالَ الْحَدِيثُ مِنْكَ أَحْسَنُ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ كَأَنِّي بِكَ وَ قَدْ دَخَلْتَ عَلَى فَاطِمَةَ وَ قَالَتْ لَكَ كَيْتَ وَ كَيْتَ فَرَجَعْتَ فَقَالَ عَلِيٌّ ع نُورُ فَاطِمَةَ مِنْ نُورِنَا فَقَالَ ع أَ وَ لَا تَعْلَمُ فَسَجَدَ عَلِيٌّ شُكْراً لِلَّهِ تَعَالَى قَالَ عَمَّارٌ فَخَرَجَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ خَرَجْتُ بِخُرُوجِهِ فَوَلَجَ عَلَى فَاطِمَةَ ع وَ وَلَجْتُ مَعَهُ فَقَالَتْ كَأَنَّكَ رَجَعْتَ إِلَى أَبِي ص فَأَخْبَرْتَهُ بِمَا قُلْتُهُ لَكَ قَالَ كَانَ كَذَلِكِ يَا فَاطِمَةُ فَقَالَتْ اعْلَمْ يَا أَبَا الْحَسَنِ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى خَلَقَ نُورِي وَ كَانَ يُسَبِّحُ اللَّهَ جَلَّ جَلَالُهُ ثُمَّ أَوْدَعَهُ شَجَرَةً مِنْ شَجَرِ الْجَنَّةِ فَأَضَاءَتْ فَلَمَّا دَخَلَ أَبِي الْجَنَّةَ أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَيْهِ إِلْهَاماً أَنِ اقْتَطِفِ الثَّمَرَةَ مِنْ تِلْكَ الشَّجَرَةِ وَ أَدِرْهَا فِي لَهَوَاتِكَ فَفَعَلَ فَأَوْدَعَنِي اللَّهُ سُبْحَانَهُ صُلْبَ أَبِي ص ثُمَّ أَوْدَعَنِي خَدِيجَةَ بِنْتَ خُوَيْلِدٍ فَوَضَعَتْنِي وَ أَنَا مِنْ ذَلِكَ النُّورِ أَعْلَمُ مَا كَانَ وَ مَا يَكُونُ وَ مَا لَمْ يَكُنْ يَا أَبَا الْحَسَنِ الْمُؤْمِنُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ تَعَالَى.

12- قل، إقبال الأعمال قَالَ الشَّيْخُ الْمُفِيدُ فِي كِتَابِ حَدَائِقِ الرِّيَاضِ يَوْمَ الْعِشْرِينَ مِنْ جُمَادَى الْآخِرَةِ كَانَ مَوْلِدُ السَّيِّدَةِ الزَّهْرَاءِ ع سَنَةَ اثْنَتَيْنِ مِنَ الْمَبْعَثِ.

مِنْ بَعْضِ كُتُبِ الْمُخَالِفِينَ، بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ الْهَاشِمِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ قَالَ: وُلِدَتْ فَاطِمَةُ سَنَةَ إِحْدَى وَ أَرْبَعِينَ مِنْ مَوْلِدِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ زَعَمَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْحَاقَ أَنَّ فَاطِمَةَ

وُلِدَتْ قَبْلَ أَنْ يُوحَى إِلَى النَّبِيِّ ص وَ كَذَلِكَ سَائِرُ أَوْلَادِهِ مِنْ خَدِيجَةَ.

وَ فِي رِوَايَتِي عَنِ الْحَافِظِ أَبِي الْمَنْصُورِ الدَّيْلَمِيِّ بِرِوَايَتِهِ عَنْ أَبِي عَلِيٍّ الْحَدَّادِ عَنْ أَبِي نُعَيْمٍ الْحَافِظِ فِي كِتَابِ مَعْرِفَةِ الصَّحَابَةِ أَنَّ فَاطِمَةَ كَانَتْ أَصْغَرَ بَنَاتِ رَسُولِ اللَّهِ سِنّاً وُلِدَتْ وَ قُرَيْشٌ تَبْنِي الْكَعْبَةَ وَ كَانَتْ فِيمَا قَبْلُ تُكَنَّى أُمَّ أَسْمَاءَ.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 9

وَ قَالَ أَبُو الْفَرَجِ فِي كِتَابِ مَقَاتِلِ الطَّالِبِيِّينَ كَانَ مَوْلِدُ فَاطِمَةَ ع قَبْلَ النُّبُوَّةِ وَ قُرَيْشٌ حِينَئِذٍ تَبْنِي الْكَعْبَةَ وَ كَانَ تَزْوِيجُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ إِيَّاهَا فِي صَفَرٍ بَعْدَ مَقْدَمِ رَسُولِ اللَّهِ ص الْمَدِينَةَ وَ بَنَى بِهَا بَعْدَ رُجُوعِهِ مِنْ غَزَاةِ بَدْرٍ وَ لَهَا يَوْمَئِذٍ ثَمَانِيَ عَشْرَةَ سَنَةً حَدَّثَنِي بِذَلِكَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ عَنِ الْحَارِثِ- عَنِ ابْنِ سَعْدٍ عَنِ الْوَاقِدِيِّ عَنْ أَبِي بَكْرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي سَبْرَةَ- عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ أَبِي فَرْوَةَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ع.

13- كا، الكافي عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ وَ سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ جَمِيعاً عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنْ أَخِيهِ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ حَبِيبٍ السِّجِسْتَانِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ وُلِدَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ ص بَعْدَ مَبْعَثِ رَسُولِ اللَّهِ ص بِخَمْسِ سِنِينَ وَ تُوُفِّيَتْ وَ لَهَا ثَمَانِيَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ خَمْسَةٌ وَ سَبْعُونَ يَوْماً.

14- كف، المصباح للكفعمي وُلِدَتْ فَاطِمَةُ ع فِي الْعِشْرِينَ مِنْ جُمَادَى الْآخِرَةِ يَوْمَ الْجُمُعَةِ سَنَةَ اثْنَتَيْنِ مِنَ الْمَبْعَثِ وَ قِيلَ سَنَةَ خَمْسٍ مِنَ الْمَبْعَثِ وَ كَانَ نَقْشُ خَاتَمِهَا أَمِنَ الْمُتَوَكِّلُونَ وَ بَوَّابُهَا فِضَّةُ أَمَتُهَا.

15- مصبا، المصباحين فِي الْيَوْمِ الْعِشْرِينَ مِنْ جُمَادَى الْآخِرَةِ يَوْمَ الْجُمُعَةِ سَنَةَ اثْنَتَيْنِ مِنَ الْمَبْعَثِ كَانَ مَوْلِدُ فَاطِمَةَ

ع فِي بَعْضِ الرِّوَايَاتِ وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرَى سَنَةَ خَمْسٍ مِنَ الْمَبْعَثِ وَ الْعَامَّةُ تَرْوِي أَنَّ مَوْلِدَهَا قَبْلَ الْمَبْعَثِ بِخَمْسِ سِنِينَ.

16- كِتَابُ دَلَائِلِ الْإِمَامَةِ، لِمُحَمَّدِ بْنِ جَرِيرٍ الطَّبَرِيِّ الْإِمَامِيِّ عَنْ أَبِي الْمُفَضَّلِ الشَّيْبَانِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ هَمَّامٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: وُلِدَتْ فَاطِمَةُ فِي جُمَادَى الْآخِرَةِ الْيَوْمَ الْعِشْرِينَ مِنْهَا سَنَةَ خَمْسٍ وَ أَرْبَعِينَ مِنْ مَوْلِدِ النَّبِيِّ ص فَأَقَامَتْ بِمَكَّةَ ثَمَانَ سِنِينَ وَ بِالْمَدِينَةِ عَشْرَ سِنِينَ وَ بَعْدَ وَفَاةِ أَبِيهَا خَمْساً وَ سَبْعِينَ يَوْماً وَ قُبِضَتْ فِي جُمَادَى الْآخِرَةِ يَوْمَ الثَّلَاثَاءِ لِثَلَاثٍ خَلَوْنَ مِنْهُ سَنَةَ إِحْدَى عَشْرَةَ مِنَ الْهِجْرَةِ.

15، 14، 1- وَ عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ هَارُونَ بْنِ مُوسَى التَّلَّعُكْبَرِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الضَّبِّيِّ عَنْ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 10

مُحَمَّدِ بْنِ زَكَرِيَّا الْغَلَابِيِّ عَنْ شُعَيْبِ بْنِ وَاقِدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: لَمْ تَزَلْ فَاطِمَةُ تَشِبُّ فِي الْيَوْمِ كَالْجُمْعَةِ وَ فِي الْجُمْعَةِ كَالشَّهْرِ وَ فِي الشَّهْرِ كَالسَّنَةِ فَلَمَّا هَاجَرَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ مَكَّةَ إِلَى الْمَدِينَةِ وَ ابْتَنَى بِهَا مَسْجِداً وَ أَنِسَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ بِهِ وَ عَلَتْ كَلِمَتُهُ وَ عَرَفَ النَّاسُ بَرَكَتَهُ وَ سَارَ إِلَيْهِ الرُّكْبَانُ وَ ظَهَرَ الْإِيمَانُ وَ دُرِسَ الْقُرْآنُ وَ تَحَدَّثَ الْمُلُوكُ وَ الشراف [الْأَشْرَافُ وَ خَافَ سَيْفَ نَقِمَتِهِ الْأَكَابِرُ وَ الْأَشْرَافُ وَ هَاجَرَتْ فَاطِمَةُ مَعَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ نِسَاءِ الْمُهَاجِرِينَ وَ كَانَتْ عَائِشَةُ فِيمَنْ هَاجَرَ مَعَهَا فَقَدِمَتِ الْمَدِينَةَ فَأُنْزِلَتْ مَعَ النَّبِيِّ ص عَلَى أُمِّ أَبِي أَيُّوبَ الْأَنْصَارِيِّ وَ خَطَبَ رَسُولُ اللَّهِ ص النِّسَاءَ

وَ تَزَوَّجَ سَوْدَةَ أَوَّلَ دُخُولِهِ الْمَدِينَةَ وَ نَقَلَ فَاطِمَةَ إِلَيْهَا ثُمَّ تَزَوَّجَ أُمَّ سَلَمَةَ فَقَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ تَزَوَّجَنِي رَسُولُ اللَّهِ ص وَ فَوَّضَ أَمْرَ ابْنَتِهِ إِلَيَّ فَكُنْتُ أُؤَدِّبُهَا وَ كَانَتْ وَ اللَّهِ أَدْأَبَ مِنِّي وَ أَعْرَفَ بِالْأَشْيَاءِ كُلِّهَا.

باب 2 أسمائها و بعض فضائلها ع

1- لي، الأمالي للصدوق ع، علل الشرائع ل، الخصال ابْنُ الْمُتَوَكِّلِ عَنِ السَّعْدَآبَادِيِّ عَنِ الْبَرْقِيِّ عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ الْحَسَنِيِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ يُونُسَ عَنْ يُونُسَ بْنِ ظَبْيَانَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لِفَاطِمَةَ ع تِسْعَةُ أَسْمَاءَ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَاطِمَةُ وَ الصِّدِّيقَةُ وَ الْمُبَارَكَةُ وَ الطَّاهِرَةُ وَ الزَّكِيَّةُ وَ الرَّاضِيَةُ وَ الْمَرْضِيَّةُ وَ الْمُحَدَّثَةُ وَ الزَّهْرَاءُ ثُمَّ قَالَ ع أَ تَدْرِي أَيُّ شَيْ ءٍ تَفْسِيرُ فَاطِمَةَ قُلْتُ أَخْبِرْنِي يَا سَيِّدِي قَالَ فُطِمَتْ مِنَ الشَّرِّ قَالَ ثُمَّ قَالَ لَوْ لَا أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع تَزَوَّجَهَا لَمَا كَانَ لَهَا كُفْوٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ آدَمُ فَمَنْ دُونَهُ.

كتاب دلائل الإمامة للطبري، عن الحسن بن أحمد العلوي عن الصدوق مثله بيان يمكن أن يستدل به على كون علي و فاطمة ع أشرف من سائر

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 11

أولي العزم سوى نبينا صلى الله عليهم أجمعين لا يقال لا يدل على فضلهما على نوح و إبراهيم ع لاحتمال كون عدم كونهما كفوين لكونهما من أجدادها ع لأنا نقول ذكر آدم ع يدل على أن المراد عدم كونهم أكفاءها مع قطع النظر عن الموانع الأخر على أنه يمكن أن يتشبث بعدم القول بالفصل نعم يمكن أن يناقش في دلالته على فضل فاطمة عليهم بأنه يمكن أن يشترط في الكفاءة كون الزوج أفضل و لا يبعد ذلك من متفاهم العرف و الله يعلم.

2- ع،

علل الشرائع أَبِي عَنْ سَعْدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ سَهْلٍ الصَّيْقَلِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ الدَّارِمِيِّ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهُرْمُزَانِيِّ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ لِمَ سُمِّيَتِ الزَّهْرَاءُ زَهْرَاءَ فَقَالَ لِأَنَّهَا تَزْهَرُ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فِي النَّهَارِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ بِالنُّورِ كَانَ يَزْهَرُ نُورُ وَجْهِهَا صَلَاةَ الْغَدَاةِ وَ النَّاسُ فِي فِرَاشِهِمْ فَيَدْخُلُ بَيَاضُ ذَلِكَ النُّورِ إِلَى حُجُرَاتِهِمْ بِالْمَدِينَةِ فَتَبْيَضُّ حِيطَانُهُمْ فَيَعْجَبُونَ مِنْ ذَلِكَ فَيَأْتُونَ النَّبِيَّ ص فَيَسْأَلُونَهُ عَمَّا رَأَوْا فَيُرْسِلُهُمْ إِلَى مَنْزِلِ فَاطِمَةَ ع فَيَأْتُونَ مَنْزِلَهَا فَيَرَوْنَهَا قَاعِدَةً فِي مِحْرَابِهَا تُصَلِّي وَ النُّورُ يَسْطَعُ مِنْ مِحْرَابِهَا مِنْ وَجْهِهَا فَيَعْلَمُونَ أَنَّ الَّذِي رَأَوْهُ كَانَ مِنْ نُورِ فَاطِمَةَ فَإِذَا انْتَصَفَ النَّهَارُ وَ تَرَتَّبَتْ لِلصَّلَاةِ زَهَرَ نُورُ وَجْهِهَا ع بِالصُّفْرَةِ فَتَدْخُلُ الصُّفْرَةُ فِي حُجُرَاتِ النَّاسِ فَتُصَفِّرُ ثِيَابَهُمْ وَ أَلْوَانَهُمْ فَيَأْتُونَ النَّبِيَّ ص فَيَسْأَلُونَهُ عَمَّا رَأَوْا فَيُرْسِلُهُمْ إِلَى مَنْزِلِ فَاطِمَةَ ع فَيَرَوْنَهَا قَائِمَةً فِي مِحْرَابِهَا وَ قَدْ زَهَرَ نُورُ وَجْهِهَا صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهَا وَ عَلَى أَبِيهَا وَ بَعْلِهَا وَ بَنِيهَا بِالصُّفْرَةِ فَيَعْلَمُونَ أَنَّ الَّذِي رَأَوْا كَانَ مِنْ نُورِ وَجْهِهَا فَإِذَا كَانَ آخِرُ النَّهَارِ وَ غَرَبَتِ الشَّمْسُ احْمَرَّ وَجْهُ فَاطِمَةَ فَأَشْرَقَ وَجْهُهَا بِالْحُمْرَةِ فَرَحاً وَ شُكْراً لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَكَانَ تَدْخُلُ حُمْرَةُ وَجْهِهَا حُجُرَاتِ الْقَوْمِ وَ تَحْمَرُّ حِيطَانُهُمْ فَيَعْجَبُونَ مِنْ ذَلِكَ وَ يَأْتُونَ النَّبِيَّ ص وَ يَسْأَلُونَهُ عَنْ ذَلِكَ فَيُرْسِلُهُمْ إِلَى مَنْزِلِ فَاطِمَةَ فَيَرَوْنَهَا جَالِسَةً تُسَبِّحُ اللَّهَ وَ تُمَجِّدُهُ وَ نُورُ وَجْهِهَا يَزْهَرُ بِالْحُمْرَةِ فَيَعْلَمُونَ أَنَّ الَّذِي رَأَوْا كَانَ مِنْ نُورِ وَجْهِ فَاطِمَةَ ع فَلَمْ يَزَلْ ذَلِكَ النُّورُ فِي وَجْهِهَا حَتَّى وُلِدَ الْحُسَيْنُ ع فَهُوَ يَتَقَلَّبُ فِي وُجُوهِنَا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ فِي الْأَئِمَّةِ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتَ إِمَامٍ بَعْدَ إِمَامٍ.

بحار

الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 12

بيان ترتبت أي ثبتت في محرابها كما في اللغة أو تهيأت من الترتيب العرفي بمعنى جعل كل شي ء في مرتبته و يحتمل أن يكون تصحيف تزينت.

14، 15- 3- ن، عيون أخبار الرضا عليه السلام بِالْإِسْنَادِ إِلَى دَارِمٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا وَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ ع قَالا سَمِعْنَا الْمَأْمُونَ يُحَدِّثُ عَنِ الرَّشِيدِ عَنِ الْمَهْدِيِّ عَنِ الْمَنْصُورِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ قَالَ: قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ لِمُعَاوِيَةَ أَ تَدْرِي لِمَ سُمِّيَتْ فَاطِمَةُ فَاطِمَةَ قَالَ لَا قَالَ لِأَنَّهَا فُطِمَتْ هِيَ وَ شِيعَتُهَا مِنَ النَّارِ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُهُ.

4- ن، عيون أخبار الرضا عليه السلام بِالْأَسَانِيدِ الثَّلَاثَةِ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنِّي سَمَّيْتُ ابْنَتِي فَاطِمَةَ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَطَمَهَا وَ فَطَمَ مَنْ أَحَبَّهَا مِنَ النَّارِ.

صح، صحيفة الرضا عليه السلام عن الرضا عن آبائه ع مثله.

5- ع، علل الشرائع أَبِي عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَعْقِلٍ الْقِرْمِيسِينِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَزِيدَ الْجَزَرِيِّ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ النَّهَاوَنْدِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ لِمَ سُمِّيَتْ فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ زَهْرَاءَ فَقَالَ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَهَا مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ فَلَمَّا أَشْرَقَتْ أَضَاءَتِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِنُورِهَا وَ غَشِيَتْ أَبْصَارَ الْمَلَائِكَةِ وَ خَرَّتِ الْمَلَائِكَةُ لِلَّهِ سَاجِدِينَ وَ قَالُوا إِلَهَنَا وَ سَيِّدَنَا مَا هَذَا النُّورُ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِمْ هَذَا نُورٌ مِنْ نُورِي وَ أَسْكَنْتُهُ فِي سَمَائِي خَلَقْتُهُ مِنْ عَظَمَتِي أُخْرِجُهُ مِنْ صُلْبِ نَبِيٍّ مِنْ أَنْبِيَائِي أُفَضِّلُهُ عَلَى جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ أُخْرِجُ مِنْ ذَلِكَ النُّورِ أَئِمَّةً يَقُومُونَ بِأَمْرِي يَهْدُونَ إِلَى حَقِّي وَ أَجْعَلُهُمْ خُلَفَائِي فِي أَرْضِي بَعْدَ

انْقِضَاءِ وَحْيِي.

مصباح الأنوار، عن أبي جعفر ع مثله بيان قال الفيروزآبادي قرميسين بالكسر بلد قرب الدينور معرب كرمانشاهان.

6- مع، معاني الأخبار ع، علل الشرائع الطَّالَقَانِيُّ عَنِ الْجَلُودِيِّ عَنِ الْجَوْهَرِيِّ عَنِ ابْنِ عُمَارَةَ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ فَاطِمَةَ لِمَ سُمِّيَتْ زَهْرَاءَ فَقَالَ لِأَنَّهَا كَانَتْ إِذَا قَامَتْ فِي مِحْرَابِهَا زَهَرَ نُورُهَا لِأَهْلِ السَّمَاءِ كَمَا يَزْهَرُ نُورُ الْكَوَاكِبِ لِأَهْلِ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 13

الْأَرْضِ.

7- ع، علل الشرائع أَبِي عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنِ الْيَقْطِينِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادٍ مَوْلَى بَنِي هَاشِمٍ قَالَ حَدَّثَنَا شَيْخٌ لَنَا ثِقَةٌ يُقَالُ لَهُ نَجِيَّةُ بْنُ إِسْحَاقَ الْفَزَارِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ حَسَنٍ قَالَ: قَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع لِمَ سُمِّيَتْ فَاطِمَةُ فَاطِمَةَ قُلْتُ فَرْقاً بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْأَسْمَاءِ قَالَ إِنَّ ذَلِكَ لَمِنَ الْأَسْمَاءِ وَ لَكِنَّ الِاسْمَ الَّذِي سُمِّيَتْ بِهِ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَلِمَ مَا كَانَ قَبْلَ كَوْنِهِ فَعَلِمَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص يَتَزَوَّجُ فِي الْأَحْيَاءِ وَ أَنَّهُمْ يَطْمَعُونَ فِي وِرَاثَةِ هَذَا الْأَمْرِ مِنْ قِبَلِهِ فَلَمَّا وُلِدَتْ فَاطِمَةُ سَمَّاهَا اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَاطِمَةَ لِمَا أَخْرَجَ مِنْهَا وَ جَعَلَ فِي وُلْدِهَا فَفَطَمَهُمْ عَمَّا طَمِعُوا فَبِهَذَا سُمِّيَتْ فَاطِمَةُ فَاطِمَةَ لِأَنَّهَا فَطَمَتْ طَمَعَهُمْ وَ مَعْنَى فَطَمَتْ قَطَعَتْ.

بيان قوله فرقا بينه و بين الأسماء لعله توهم أن هذا الاسم مما لم يسبقها إليه أحد فلذا سميت به لئلا يشاركها فيه امرأة ممن مضى فأجاب ع بأنه كان من الأسماء التي كانوا يسمون بها قبل قوله إن الله أي لأن الله.

8- مع، معاني الأخبار ع، علل الشرائع الْقَطَّانُ عَنِ السُّكَّرِيِّ عَنِ الْجَوْهَرِيِّ عَنْ مُخْدَجِ بْنِ عُمَيْرٍ الْحَنَفِيِّ عَنْ بَشِيرِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْأَنْصَارِيِّ عَنِ الْأَوْزَاعِيِّ عَنْ يَحْيَى

بْنِ أَبِي كَثِيرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ قَالَ: إِنَّمَا سُمِّيَتْ فَاطِمَةُ فَاطِمَةَ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَطَمَ مَنْ أَحَبَّهَا مِنَ النَّارِ.

9- ع، علل الشرائع مَاجِيلَوَيْهِ عَنْ مُحَمَّدٍ الْعَطَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ يَزِيدَ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: لَمَّا وُلِدَتْ فَاطِمَةُ ع أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى مَلَكٍ فَأَنْطَقَ بِهِ لِسَانَ مُحَمَّدٍ ص فَسَمَّاهَا فَاطِمَةَ ثُمَّ قَالَ إِنِّي فَطَمْتُكِ بِالْعِلْمِ وَ فَطَمْتُكِ عَنِ الطَّمْثِ ثُمَّ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع وَ اللَّهِ لَقَدْ فَطَمَهَا اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بِالْعِلْمِ وَ عَنِ الطَّمْثِ بِالْمِيثَاقِ.

مصباح الأنوار، عنه ع مثله بيان فطمتك بالعلم أي أرضعتك بالعلم حتى استغنيت و فطمت أو قطعتك عن الجهل بسبب العلم أو جعلت فطامك من اللبن مقرونا بالعلم كناية عن كونها في

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 14

بدو فطرتها عالمة بالعلوم الربانية و على التقادير كان الفاعل بمعنى المفعول كالدافق بمعنى المدفوق أو يقرأ على بناء التفعيل أي جعلتك قاطعة الناس من الجهل أو المعنى لما فطمها من الجهل فهي تفطم الناس منه و الوجهان الأخيران يشكل إجراؤهما في قوله فطمتك عن الطمث إلا بتكلف بأن يجعل الطمث كناية عن الأخلاق و الأفعال الذميمة أو يقال على الثالث لما فطمتك عن الأدناس الروحانية و الجسمانية فأنت تفطم الناس عن الأدناس المعنوية.

10- ع، علل الشرائع ابْنُ الْوَلِيدِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَلَوِيَّةَ الْأَصْبَهَانِيِّ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الثَّقَفِيِّ عَنْ جَنْدَلِ بْنِ وَالِقٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ الْبَصْرِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَا فَاطِمَةُ أَ تَدْرِينَ لِمَ سُمِّيتِ فَاطِمَةَ فَقَالَ عَلِيٌّ ع

يَا رَسُولَ اللَّهِ لِمَ سُمِّيَتْ قَالَ لِأَنَّهَا فُطِمَتْ هِيَ وَ شِيعَتُهَا مِنَ النَّارِ.

مصباح الأنوار، عنه ع مثله بيان لا يقال المناسب على ما ذكر في وجه التسمية أن تسمى مفطومة إذ الفطم بمعنى القطع يقال فطمت الأم صبيها و فطمت الرجل عن عادته و فطمت الحبل لأنا نقول كثيرا ما يجي ء فاعل بمعنى مفعول كقولهم سر كاتم و مكان عامر و كما قالوا في قوله تعالى عِيشَةٍ راضِيَةٍ* و ماءٍ دافِقٍ و يحتمل أن يكون ورد الفطم لازما أيضا.

قال الفيروزآبادي أفطم السخلة حان أن تفطم فإذا فطمت فهي فاطم و مفطومة و فطيم انتهى و يمكن أن يقال إنها فطمت نفسها و شيعتها عن النار و عن الشرور و فطمت نفسها عن الطمث لكون السبب في ذلك ما علم الله من محاسن أفعالها و مكارم خصالها فالإسناد مجازي.

11- ع، علل الشرائع ابْنُ الْمُتَوَكِّلِ عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ الثَّقَفِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ لِفَاطِمَةَ ع وَقْفَةٌ عَلَى بَابِ جَهَنَّمَ فَإِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ كُتِبَ بَيْنَ عَيْنَيْ كُلِّ رَجُلٍ مُؤْمِنٌ أَوْ كَافِرٌ فَيُؤْمَرُ بِمُحِبٍّ قَدْ كَثُرَتْ ذُنُوبُهُ إِلَى النَّارِ فَتَقْرَأُ فَاطِمَةُ بَيْنَ عَيْنَيْهِ مُحِبّاً فَتَقُولُ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 15

إِلَهِي وَ سَيِّدِي سَمَّيْتَنِي فَاطِمَةَ وَ فَطَمْتَ بِي مَنْ تَوَلَّانِي وَ تَوَلَّى ذُرِّيَّتِي مِنَ النَّارِ وَ وَعْدُكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ لا تُخْلِفُ الْمِيعادَ فَيَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ صَدَقْتِ يَا فَاطِمَةُ إِنِّي سَمَّيْتُكِ فَاطِمَةَ وَ فَطَمْتُ بِكِ مَنْ أَحَبَّكِ وَ تَوَلَّاكِ وَ أَحَبَّ ذُرِّيَّتَكِ وَ تَوَلَّاهُمْ مِنَ النَّارِ وَ وَعْدِيَ الْحَقُّ وَ أَنَا لَا أُخْلِفُ الْمِيعَادَ وَ إِنَّمَا أَمَرْتُ بِعَبْدِي هَذَا

إِلَى النَّارِ لِتَشْفَعِي فِيهِ فَأُشَفِّعَكِ وَ لِيَتَبَيَّنَ مَلَائِكَتِي وَ أَنْبِيَائِي وَ رُسُلِي وَ أَهْلَ الْمَوْقِفِ مَوْقِفُكِ مِنِّي وَ مَكَانَتُكِ عِنْدِي فَمَنْ قَرَأْتِ بَيْنَ عَيْنَيْهِ مُؤْمِناً فَخُذِي بِيَدِهِ وَ أَدْخِلِيهِ الْجَنَّةَ.

12- ما، الأمالي للشيخ الطوسي الْفَحَّامُ عَنِ الْمَنْصُورِيِّ عَنْ عَمِّ أَبِيهِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الثَّالِثِ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّمَا سَمَّيْتُ ابْنَتِي فَاطِمَةَ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَطَمَهَا وَ فَطَمَ مَنْ أَحَبَّهَا مِنَ النَّارِ.

13- مع، معاني الأخبار ع، علل الشرائع بِإِسْنَادِ الْعَلَوِيِّ عَنْ عَلِيٍّ ع أَنَّ النَّبِيَّ ص سُئِلَ مَا الْبَتُولُ فَإِنَّا سَمِعْنَاكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ تَقُولُ إِنَّ مَرْيَمَ بَتُولٌ وَ فَاطِمَةَ بَتُولٌ فَقَالَ ع الْبَتُولُ الَّتِي لَمْ تَرَ حُمْرَةً قَطُّ أَيْ لَمْ تَحِضْ فَإِنَّ الْحَيْضَ مَكْرُوهٌ فِي بَنَاتِ الْأَنْبِيَاءِ.

مصباح الأنوار، عن علي ع مثله بيان البتل القطع أي أنها منقطعة عن نساء زمانها بعدم رؤية الدم قال في النهاية امرأة بتول منقطعة عن الرجال لا شهوة لها فيهم و بها سميت مريم أم عيسى ع و سميت فاطمة ع البتول لانقطاعها عن نساء زمانها فضلا و دينا و حسبا و قيل لانقطاعها عن الدنيا إلى الله تعالى و نحو ذلك قال الفيروزآبادي.

أقول قد مضت و سيأتي الأخبار في أنه

قَالَ النَّبِيُّ ص لِفَاطِمَةَ شَقَّ اللَّهُ لَكِ يَا فَاطِمَةُ اسْماً مِنْ أَسْمَائِهِ فَهُوَ الْفَاطِرُ وَ أَنْتِ فَاطِمَةُ.

و شبهه.

14- قب، المناقب لابن شهرآشوب ابْنُ بَابَوَيْهِ فِي كِتَابِ مَوْلِدِ فَاطِمَةَ وَ الْخَرْكُوشِيُّ فِي شَرَفِ النَّبِيِّ ص وَ ابْنُ بَطَّةَ فِي الْإِبَانَةِ عَنِ الْكَلْبِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِعَلِيٍّ هَلْ تَدْرِي لِمَ سُمِّيَتْ فَاطِمَةَ قَالَ عَلِيٌّ لِمَ سُمِّيَتْ فَاطِمَةَ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ لِأَنَّهَا فُطِمَتْ هِيَ وَ شِيعَتُهَا

مِنَ النَّارِ.

أَبُو عَلِيٍّ السَّلَامِيُّ فِي تَارِيخِهِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْأَوْزَاعِيِّ عَنْ يَحْيَى بْنِ أَبِي كَثِيرٍ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 16

عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ قَالَ عَلِيٌّ ع إِنَّمَا سُمِّيَتْ فَاطِمَةَ لِأَنَّ اللَّهَ فَطَمَ مَنْ أَحَبَّهَا عَنِ النَّارِ.

شِيرَوَيْهِ فِي الْفِرْدَوْسِ عَنْ جَابِرٍ الْأَنْصَارِيِّ قَالَ النَّبِيُّ ص إِنَّمَا سَمَّيْتُ ابْنَتِي فَاطِمَةَ لِأَنَّ اللَّهَ فَطَمَهَا وَ فَطَمَ مُحِبِّيهَا عَنِ النَّارِ.

الصَّادِقُ ع تَدْرِي أَيُّ شَيْ ءٍ تَفْسِيرُ فَاطِمَةَ قَالَ فُطِمَتْ مِنَ الشَّرِّ وَ يُقَالُ إِنَّمَا سُمِّيَتْ فَاطِمَةَ لِأَنَّهَا فُطِمَتْ عَنِ الطَّمْثِ.

أَبُو صَالِحٍ الْمُؤَذِّنُ فِي الْأَرْبَعِينَ سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا الْبَتُولُ قَالَ الَّتِي لَمْ تَرَ حُمْرَةً قَطُّ وَ لَمْ تَحِضْ فَإِنَّ الْحَيْضَ مَكْرُوهٌ فِي بَنَاتِ الْأَنْبِيَاءِ وَ قَالَ ع لِعَائِشَةَ يَا حُمَيْرَاءُ إِنَّ فَاطِمَةَ لَيْسَتْ كَنِسَاءِ الْآدَمِيِّينَ لَا تَعْتَلُّ كَمَا تعتلن [تَعْتَلِلْنَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ حَرَّمَ اللَّهُ النِّسَاءَ عَلَى عَلِيٍّ مَا دَامَتْ فَاطِمَةُ حَيَّةً لِأَنَّهَا طَاهِرَةٌ لَا تَحِيضُ.

وَ قَالَ عُبَيْدٌ الْهَرَوِيُّ فِي الْغَرِيبَيْنِ سُمِّيَتْ مَرْيَمُ بَتُولًا لِأَنَّهَا بُتِلَتْ عَنِ الرِّجَالِ وَ سُمِّيَتْ فَاطِمَةُ بَتُولًا لِأَنَّهَا بُتِلَتْ عَنِ النَّظِيرِ.

أَبُو هَاشِمٍ الْعَسْكَرِيُّ سَأَلْتُ صَاحِبَ الْعَسْكَرِ ع لِمَ سُمِّيَتْ فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءَ ع فَقَالَ كَانَ وَجْهُهَا يَزْهَرُ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع مِنْ أَوَّلِ النَّهَارِ كَالشَّمْسِ الضَّاحِيَةِ وَ عِنْدَ الزَّوَالَ كَالْقَمَرِ الْمُنِيرِ وَ عِنْدَ غُرُوبِ الشَّمْسِ كَالْكَوْكَبِ الدُّرِّيِّ.

الْحَسَنُ بْنُ يَزِيدَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع لِمَ سُمِّيَتْ فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءَ قَالَ لِأَنَّ لَهَا فِي الْجَنَّةِ قُبَّةً مِنْ يَاقُوتٍ حَمْرَاءَ ارْتِفَاعُهَا فِي الْهَوَاءِ مَسِيرَةُ سَنَةٍ مُعَلَّقَةً بِقُدْرَةِ الْجَبَّارِ لَا عِلَاقَةَ لَهَا مِنْ فَوْقِهَا فَتُمْسِكَهَا وَ لَا دِعَامَةَ لَهَا مِنْ تَحْتِهَا فَتَلْزَمَهَا لَهَا مِائَةُ أَلْفِ بَابٍ عَلَى كُلِّ بَابٍ أَلْفٌ مِنَ الْمَلَائِكَةِ يَرَاهَا أَهْلُ الْجَنَّةِ كَمَا يَرَى أَحَدُكُمُ الْكَوْكَبَ الدُّرِّيَّ الزَّاهِرَ فِي أُفُقِ السَّمَاءِ فَيَقُولُونَ هَذِهِ الزَّهْرَاءُ

لَفَاطِمَةُ ع.

15- قب، المناقب لابن شهرآشوب كُنَاهَا أُمُّ الْحَسَنِ وَ أُمُّ الْحُسَيْنِ وَ أُمُّ الْمُحَسِّنِ وَ أُمُّ الْأَئِمَّةِ وَ أُمُّ أَبِيهَا وَ أَسْمَاؤُهَا عَلَى مَا ذَكَرَهُ أَبُو جَعْفَرٍ الْقُمِّيُّ فَاطِمَةُ الْبَتُولُ الْحَصَانُ الْحُرَّةُ السَّيِّدَةُ الْعَذْرَاءُ الزَّهْرَاءُ الْحَوْرَاءُ الْمُبَارَكَةُ الطَّاهِرَةُ الزَّكِيَّةُ الرَّاضِيَةُ الْمَرْضِيَّةُ الْمُحَدَّثَةُ مَرْيَمُ الْكُبْرَى الصِّدِّيقَةُ الْكُبْرَى وَ يُقَالُ لَهَا فِي السَّمَاءِ النُّورِيَّةُ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 17

السَّمَاوِيَّةُ الْحَانِيَةُ.

بيان الحانية أي المشفقة على زوجها و أولادها قال الجزري الحانية التي تقيم على ولدها لا تتزوج شفقة و عطفا و منه

الحديث في نساء قريش أحناه على ولد و أرعاه على زوج

16- إِرْشَادُ الْقُلُوبِ، مَرْفُوعاً إِلَى سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ ره قَالَ: كُنْتُ جَالِساً عِنْدَ النَّبِيِّ ص فِي الْمَسْجِدِ إِذْ دَخَلَ الْعَبَّاسُ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَسَلَّمَ فَرَدَّ النَّبِيُّ ص وَ رَحَّبَ بِهِ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ عَلَيْنَا أَهْلَ الْبَيْتِ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ وَ الْمَعَادِنُ وَاحِدَةٌ فَقَالَ النَّبِيُّ ص إِذاً أُخْبِرَكَ يَا عَمِّ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَنِي وَ خَلَقَ عَلِيّاً وَ لَا سَمَاءَ وَ لَا أَرْضَ وَ لَا جَنَّةَ وَ لَا نَارَ وَ لَا لَوْحَ وَ لَا قَلَمَ فَلَمَّا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بَدْوَ خَلْقِنَا تَكَلَّمَ بِكَلِمَةٍ فَكَانَتْ نُوراً ثُمَّ تَكَلَّمَ كَلِمَةً ثَانِيَةً فَكَانَتْ رُوحاً فَمَزَجَ فِيمَا بَيْنَهُمَا وَ اعْتَدَلَا فَخَلَقَنِي وَ عَلِيّاً مِنْهُمَا ثُمَّ فَتَقَ مِنْ نُورِي نُورَ الْعَرْشِ فَأَنَا أَجَلُّ مِنَ الْعَرْشِ ثُمَّ فَتَقَ مِنْ نُورِ عَلِيٍّ نُورَ السَّمَاوَاتِ فَعَلِيٌّ أَجَلُّ مِنَ السَّمَاوَاتِ ثُمَّ فَتَقَ مِنْ نُورِ الْحَسَنِ نُورَ الشَّمْسِ وَ مِنْ نُورِ الْحُسَيْنِ نُورَ الْقَمَرِ فَهُمَا أَجَلُّ مِنَ الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ وَ كَانَتِ الْمَلَائِكَةُ تُسَبِّحُ اللَّهَ تَعَالَى وَ تَقُولُ فِي تَسْبِيحِهَا سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ مِنْ أَنْوَارٍ مَا أَكْرَمَهَا عَلَى اللَّهِ

تَعَالَى فَلَمَّا أَرَادَ اللَّهُ تَعَالَى أَنْ يَبْلُوَ الْمَلَائِكَةَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ سَحَاباً مِنْ ظُلْمَةٍ وَ كَانَتِ الْمَلَائِكَةُ لَا تَنْظُرُ أَوَّلَهَا مِنْ آخِرِهَا وَ لَا آخِرَهَا مِنْ أَوَّلِهَا فَقَالَتِ الْمَلَائِكَةُ إِلَهَنَا وَ سَيِّدَنَا مُنْذُ خَلَقْتَنَا مَا رَأَيْنَا مِثْلَ مَا نَحْنُ فِيهِ فَنَسْأَلُكَ بِحَقِّ هَذِهِ الْأَنْوَارِ إِلَّا مَا كَشَفْتَ عَنَّا فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي لَأَفْعَلَنَّ فَخَلَقَ نُورَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءَ ع يَوْمَئِذٍ كَالْقِنْدِيلِ وَ عَلَّقَهُ فِي قُرْطِ الْعَرْشِ فَزَهَرَتِ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرَضُونَ السَّبْعُ مِنْ أَجْلِ ذَلِكَ سُمِّيَتْ فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءَ وَ كَانَتِ الْمَلَائِكَةُ تُسَبِّحُ اللَّهَ وَ تُقَدِّسُهُ فَقَالَ اللَّهُ وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي لَأَجْعَلَنَّ ثَوَابَ تَسْبِيحِكُمْ وَ تَقْدِيسِكُمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لِمُحِبِّي هَذِهِ الْمَرْأَةِ وَ أَبِيهَا وَ بَعْلِهَا وَ بَنِيهَا قَالَ سَلْمَانُ فَخَرَجَ الْعَبَّاسُ فَلَقِيَهُ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع فَضَمَّهُ إِلَى صَدْرِهِ وَ قَبَّلَ مَا بَيْنَ عَيْنَيْهِ وَ قَالَ بِأَبِي عِتْرَةَ الْمُصْطَفَى مِنْ أَهْلِ بَيْتٍ مَا أَكْرَمَكُمْ عَلَى اللَّهِ تَعَالَى.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 18

بيان القرط بالضم الذي يعلق في شحمة الأذن.

17- فر، تفسير فرات بن إبراهيم مُوسَى بْنُ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْمُحَارِبِيُّ مُعَنْعَناً عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ع عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَعَاشِرَ النَّاسِ تَدْرُونَ لِمَا خُلِقَتْ فَاطِمَةُ قَالُوا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَعْلَمُ قَالَ خُلِقَتْ فَاطِمَةُ حَوْرَاءَ إِنْسِيَّةً لَا إِنْسِيَّةٌ وَ قَالَ خُلِقَتْ مِنْ عَرَقِ جَبْرَئِيلَ وَ مِنْ زَغَبِهِ قَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ اسْتَشْكَلَ ذَلِكَ عَلَيْنَا تَقُولُ حَوْرَاءُ إِنْسِيَّةٌ لَا إِنْسِيَّةٌ ثُمَّ تَقُولُ مِنْ عَرَقِ جَبْرَئِيلَ وَ مِنْ زَغَبِهِ قَالَ إِذاً أُنَبِّئُكُمْ أَهْدَى إِلَيَّ رَبِّي تُفَّاحَةً مِنَ الْجَنَّةِ أَتَانِي بِهَا جَبْرَئِيلُ ع فَضَمَّهَا إِلَى صَدْرِهِ فَعَرِقَ جَبْرَئِيلُ

ع وَ عَرِقَتِ التُّفَّاحَةُ فَصَارَ عَرَقُهُمَا شَيْئاً وَاحِداً ثُمَّ قَالَ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ قُلْتُ وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ يَا جَبْرَئِيلُ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ أَهْدَى إِلَيْكَ تُفَّاحَةً مِنَ الْجَنَّةِ فَأَخَذْتُهَا وَ قَبَّلْتُهَا وَ وَضَعْتُهَا عَلَى عَيْنِي وَ ضَمَمْتُهَا إِلَى صَدْرِي ثُمَّ قَالَ يَا مُحَمَّدُ كُلْهَا قُلْتُ يَا حَبِيبِي يَا جَبْرَئِيلُ هَدِيَّةُ رَبِّي تُؤْكَلُ قَالَ نَعَمْ قَدْ أُمِرْتَ بِأَكْلِهَا فَأَفْلَقْتُهَا فَرَأَيْتُ مِنْهَا نُوراً سَاطِعاً فَفَزِعْتُ مِنْ ذَلِكَ النُّورِ قَالَ كُلْ فَإِنَّ ذَلِكَ نُورُ الْمَنْصُورَةِ فَاطِمَةَ قُلْتُ يَا جَبْرَئِيلُ وَ مَنِ الْمَنْصُورَةُ قَالَ جَارِيَةٌ تَخْرُجُ مِنْ صُلْبِكَ وَ اسْمُهَا فِي السَّمَاءِ مَنْصُورَةُ وَ فِي الْأَرْضِ فَاطِمَةُ فَقُلْتُ يَا جَبْرَئِيلُ وَ لِمَ سُمِّيَتْ فِي السَّمَاءِ مَنْصُورَةَ وَ فِي الْأَرْضِ فَاطِمَةَ قَالَ سُمِّيَتْ فَاطِمَةَ فِي الْأَرْضِ لِأَنَّهُ فَطَمَتْ شِيعَتَهَا مِنَ النَّارِ وَ فُطِمُوا أَعْدَاؤُهَا عَنْ حُبِّهَا وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ فِي كِتَابِهِ وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِ اللَّهِ «1» بِنَصْرِ فَاطِمَةَ ع.

بيان الزغب الشعيرات الصغرى على ريش الفرخ و كونها من زغب جبرئيل إما لكون التفاحة فيها و عرقت من بينها أو لأنه التصق بها بعض ذلك الزغب فأكله النبي ص.

18- ما، الأمالي للشيخ الطوسي جَمَاعَةٌ عَنْ أَبِي الْمُفَضَّلِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْعَلَوِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ يَزِيدَ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ سُمِّيَتْ فَاطِمَةَ لِأَنَّ اللَّهَ فَطَمَهَا وَ ذُرِّيَّتَهَا مِنَ النَّارِ مَنْ لَقِيَ اللَّهَ

__________________________________________________

(1) الروم: 4. راجع المصدر ص 119.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 19

مِنْهُمْ بِالتَّوْحِيدِ وَ الْإِيمَانِ بِمَا جِئْتُ بِهِ.

19- أَقُولُ رُوِيَ فِي مَقَاتِلِ الطَّالِبِيِّينَ بِإِسْنَادِهِ إِلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ ع أَنَّ فَاطِمَةَ ع كَانَتْ

تُكَنَّى أُمَّ أَبِيهَا.

20- مِصْبَاحُ الْأَنْوَارِ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ: إِنَّمَا سُمِّيَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ الطَّاهِرَةَ لِطَهَارَتِهَا مِنْ كُلِّ دَنَسٍ وَ طَهَارَتِهَا مِنْ كُلِّ رَفَثٍ وَ مَا رَأَتْ قَطُّ يَوْماً حُمْرَةً وَ لَا نِفَاساً.

باب 3 مناقبها و فضائلها و بعض أحوالها و معجزاتها صلوات الله عليها

1- أَقُولُ قَدْ مَرَّ فِي بَابِ الرُّكْبَانِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَنِ النَّبِيِّ ص بِرِوَايَةِ ابْنِ عَبَّاسٍ أَنَّهُ قَالَ: لَنْ يَرْكَبَ يَوْمَئِذٍ إِلَّا أَرْبَعَةٌ أَنَا وَ عَلِيٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ صَالِحٌ نَبِيُّ اللَّهِ فَأَمَّا أَنَا فَعَلَى الْبُرَاقِ وَ أَمَّا فَاطِمَةُ ابْنَتِي فَعَلَى نَاقَتِي الْعَضْبَاءُ تَمَامَ الْخَبَرِ.

2- جا، المجالس للمفيد عُمَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّيْرَفِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ هَمَّامٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنِ الثُّمَالِيِّ عَنِ الْبَاقِرِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ اللَّهَ لَيَغْضَبُ لِغَضَبِ فَاطِمَةَ وَ يَرْضَى لِرِضَاهَا.

3- ل، الخصال ابْنُ إِدْرِيسَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْأَشْعَرِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الرَّازِيِّ عَنِ ابْنِ أَبِي عُثْمَانَ عَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْأَوَّلِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى اخْتَارَ مِنَ النِّسَاءِ أربع [أَرْبَعاً] مَرْيَمَ وَ آسِيَةَ وَ خَدِيجَةَ وَ فَاطِمَةَ الْخَبَرَ.

4- ن، عيون أخبار الرضا عليه السلام بِالْأَسَانِيدِ الثَّلَاثَةِ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ اللَّهَ لَيَغْضَبُ لِغَضَبِ فَاطِمَةَ وَ يَرْضَى لِرِضَاهَا.

صح، صحيفة الرضا عليه السلام عن الرضا عن آبائه ع مثله.

5- ن، عيون أخبار الرضا عليه السلام بِإِسْنَادِ التَّمِيمِيِّ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ النَّبِيُّ ص

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 20

الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ خَيْرُ أَهْلِ الْأَرْضِ بَعْدِي وَ بَعْدَ أَبِيهِمَا وَ أُمُّهُمَا أَفْضَلُ نِسَاءِ أَهْلِ الْأَرْضِ.

6- ن، عيون أخبار

الرضا عليه السلام بِإِسْنَادِ التَّمِيمِيِّ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ النَّبِيُّ ص إِنَّ فَاطِمَةَ أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَحَرَّمَ اللَّهُ ذُرِّيَّتَهَا عَلَى النَّارِ.

7- لي، الأمالي للصدوق الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِيدٍ الْهَاشِمِيُّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ الْعَلَوِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ خَلَفٍ عَنْ حُسَيْنِ بْنِ صَالِحِ بْنِ أَبِي الْأَسْوَدِ عَنْ أَبِي مَعْشَرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَيْسٍ قَالَ: كَانَ النَّبِيُّ ص إِذَا قَدِمَ مِنْ سَفَرٍ بَدَأَ بِفَاطِمَةَ ع فَدَخَلَ عَلَيْهَا فَأَطَالَ عِنْدَهَا الْمَكْثَ فَخَرَجَ مَرَّةً فِي سَفَرٍ فَصَنَعَتْ فَاطِمَةُ ع مَسَكَتَيْنِ مِنْ وَرِقٍ وَ قِلَادَةً وَ قُرْطَيْنِ «1» وَ سِتْراً لِبَابِ الْبَيْتِ لِقُدُومِ أَبِيهَا وَ زَوْجِهَا ع فَلَمَّا قَدِمَ رَسُولُ اللَّهِ ص دَخَلَ عَلَيْهَا فَوَقَفَ أَصْحَابُهُ عَلَى الْبَابِ لَا يَدْرُونَ يَقِفُونَ أَوْ يَنْصَرِفُونَ لِطُولِ مَكْثِهِ عِنْدَهَا فَخَرَجَ عَلَيْهِمْ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ قَدْ عُرِفَ الْغَضَبُ فِي وَجْهِهِ حَتَّى جَلَسَ عِنْدَ الْمِنْبَرِ فَظَنَّتْ فَاطِمَةُ ع أَنَّهُ إِنَّمَا فَعَلَ ذَلِكَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِمَا رَأَى مِنَ الْمَسَكَتَيْنِ وَ الْقِلَادَةِ وَ الْقُرْطَيْنِ وَ السِّتْرِ فَنَزَعَتْ قِلَادَتَهَا وَ قُرْطَيْهَا وَ مَسَكَتَيْهَا وَ نَزَعَتِ السِّتْرَ فَبَعَثَتْ بِهِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ قَالَتْ لِلرَّسُولِ قُلْ لَهُ تَقْرَأُ عَلَيْكَ ابْنَتُكَ السَّلَامَ وَ تَقُولُ اجْعَلْ هَذَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَمَّا أَتَاهُ قَالَ فَعَلَتْ فِدَاهَا أَبُوهَا ثَلَاثَ مَرَّاتٍ لَيْسَتِ الدُّنْيَا مِنْ مُحَمَّدٍ وَ لَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ وَ لَوْ كَانَتِ الدُّنْيَا تَعْدِلُ عِنْدَ اللَّهِ مِنَ الْخَيْرِ جَنَاحَ بَعُوضَةٍ مَا أَسْقَى فِيهَا كَافِراً شَرْبَةَ مَاءٍ ثُمَّ قَامَ فَدَخَلَ عَلَيْهَا.

8- ج، الإحتجاج عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ زَيْدٍ عَنْ جَعْفَرٍ الصَّادِقِ ع أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ لِفَاطِمَةَ يَا فَاطِمَةُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَغْضَبُ لِغَضَبِكِ وَ يَرْضَى لِرِضَاكِ قَالَ فَقَالَ الْمُحَدِّثُونَ بِهَا قَالَ

فَأَتَاهُ ابْنُ جَرِيحٍ فَقَالَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ حُدِّثْنَا الْيَوْمَ حَدِيثاً اسْتَشْهَرَهُ النَّاسُ قَالَ وَ مَا هُوَ قَالَ حُدِّثْتُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ لِفَاطِمَةَ إِنَّ اللَّهَ لَيَغْضَبُ

__________________________________________________

(1) المسكة- بالتحريك- السوار و الخلخال و الورق: الفضة، و القلادة- بالكسر ما يجعل في العنق من الحلى، و القرط- بالضم- ما يعلق في شحمة الاذن من الجواهر و غيرها.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 21

لِغَضَبِكِ وَ يَرْضَى لِرِضَاكِ قَالَ فَقَالَ ع نَعَمْ إِنَّ اللَّهَ لَيَغْضَبُ فِيمَا تَرْوُونَ لِعَبْدِهِ الْمُؤْمِنِ وَ يَرْضَى لِرِضَاهُ فَقَالَ نَعَمْ فَقَالَ ع فَمَا تُنْكِرُونَ أَنْ تَكُونَ ابْنَةُ رَسُولِ اللَّهِ ص مُؤْمِنَةً يَرْضَى اللَّهُ لِرِضَاهَا وَ يَغْضَبُ لِغَضَبِهَا قَالَ صَدَقْتَ اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ.

9- لي، الأمالي للصدوق الْقَطَّانُ عَنِ السُّكَّرِيِّ عَنِ الْجَوْهَرِيِّ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ بَكَّارٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُثَنَّى عَنْ عَمِّهِ ثُمَامَةَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ عَنْ أُمِّهِ قَالَتْ مَا رَأَتْ فَاطِمَةُ ع دَماً فِي حَيْضٍ وَ لَا فِي نِفَاسٍ.

10- لي، الأمالي للصدوق ابْنُ الْوَلِيدِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنِ ابْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ زِيَادٍ الْعَطَّارِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَوْلُ رَسُولِ اللَّهِ ص فَاطِمَةُ سَيِّدَةُ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ أَ سَيِّدَةُ نِسَاءِ عَالَمِهَا قَالَ تَاكَ مَرْيَمُ وَ فَاطِمَةُ سَيِّدَةُ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ فَقُلْتُ فَقَوْلُ رَسُولِ اللَّهِ ص الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ الْجَنَّةِ قَالَ هُمَا وَ اللَّهِ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ.

15، 14- 11- لي، الأمالي للصدوق الطَّالَقَانِيُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ الْمَادَرَائِيِّ عَنْ أَبِي قِلَابَةَ عَنْ غَانِمِ بْنِ الْحَسَنِ السَّعْدِيِّ عَنْ مُسْلِمِ بْنِ خَالِدٍ الْمَكِّيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ ع عَنْ جَابِرِ

بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع قَالَ: قَالَتْ فَاطِمَةُ ع لِرَسُولِ اللَّهِ ص يَا أَبَتَاهْ أَيْنَ أَلْقَاكَ يَوْمَ الْمَوْقِفِ الْأَعْظَمِ وَ يَوْمَ الْأَهْوَالِ وَ يَوْمَ الْفَزَعِ الْأَكْبَرِ قَالَ يَا فَاطِمَةُ عِنْدَ بَابِ الْجَنَّةِ وَ مَعِي لِوَاءُ «الْحَمْدُ لِلَّهِ» وَ أَنَا الشَّفِيعُ لِأُمَّتِي إِلَى رَبِّي قَالَتْ يَا أَبَتَاهْ فَإِنْ لَمْ أَلْقَكَ هُنَاكَ قَالَ الْقَيْنِي عَلَى الْحَوْضِ وَ أَنَا أَسْقِي أُمَّتِي قَالَتْ يَا أَبَتَاهْ فَإِنْ لَمْ أَلْقَكَ هُنَاكَ قَالَ الْقَيْنِي عَلَى الصِّرَاطِ وَ أَنَا قَائِمٌ أَقُولُ رَبِّ سَلِّمْ أُمَّتِي قَالَتْ فَإِنْ لَمْ أَلْقَكَ هُنَاكَ قَالَ الْقَيْنِي وَ أَنَا عِنْدَ الْمِيزَانِ أَقُولُ رَبِّ سَلِّمْ أُمَّتِي قَالَتْ فَإِنْ لَمْ أَلْقَكَ هُنَاكَ قَالَ الْقَيْنِي عَلَى شَفِيرِ جَهَنَّمَ أَمْنَعُ شَرَرَهَا وَ لَهَبَهَا عَنْ أُمَّتِي فَاسْتَبْشَرَتْ فَاطِمَةُ بِذَلِكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهَا وَ عَلَى أَبِيهَا وَ بَعْلِهَا وَ بَنِيهَا.

12- لي، الأمالي للصدوق يَحْيَى بْنُ زَيْدِ بْنِ الْعَبَّاسِ عَنْ عَمِّهِ عَلِيِّ بْنِ الْعَبَّاسِ عَنْ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 22

عَلِيِّ بْنِ الْمُنْذِرِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ حُسَيْنِ بْنِ زَيْدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِيٍّ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص أَنَّهُ قَالَ: يَا فَاطِمَةُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَيَغْضَبُ لِغَضَبِكِ وَ يَرْضَى لِرِضَاكِ قَالَ فَجَاءَ صَنْدَلٌ فَقَالَ لِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ إِنَّ هَؤُلَاءِ الشَّبَابَ يَجِيئُونَّا عَنْكَ بِأَحَادِيثَ مُنْكَرَةٍ فَقَالَ لَهُ جَعْفَرٌ ع وَ مَا ذَاكَ يَا صَنْدَلُ قَالَ جَاءُونَا عَنْكَ أَنَّكَ حَدَّثْتَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَيَغْضَبُ لِغَضَبِ فَاطِمَةَ وَ يَرْضَى لِرِضَاهَا قَالَ فَقَالَ جَعْفَرٌ ع يَا صَنْدَلُ أَ لَسْتُمْ رَوَيْتُمْ فِيمَا تَرْوُونَ

إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَيَغْضَبُ لِغَضَبِ عَبْدِهِ الْمُؤْمِنِ وَ يَرْضَى لِرِضَاهُ قَالَ بَلَى قَالَ فَمَا تُنْكِرُونَ أَنْ تَكُونَ فَاطِمَةُ ع مُؤْمِنَةً يَغْضَبُ اللَّهُ لِغَضَبِهَا وَ يَرْضَى لِرِضَاهَا قَالَ فَقَالَ لَهُ اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ.

ما، الأمالي للشيخ الطوسي الغضائري عن الصدوق عن يحيى مثله.

13- لي، الأمالي للصدوق ابْنُ مُوسَى عَنِ الْأَسَدِيِّ عَنِ الْبَرْمَكِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ أَحْمَدَ التَّمِيمِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ عُمَيْرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ عَنِ النَّبِيِّ ص قَالَ: ابْنَتِي فَاطِمَةُ سَيِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ الْخَبَرَ.

14- لي، الأمالي للصدوق الطَّالَقَانِيُّ عَنِ الْجَلُودِيِّ عَنْ هِشَامِ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سُلَيْمَانَ قَالَ: قَرَأْتُ فِي الْإِنْجِيلِ فِي وَصْفِ النَّبِيِّ ص نَكَّاحُ النِّسَاءِ ذُو النَّسْلِ الْقَلِيلِ إِنَّمَا نَسْلُهُ مِنْ مُبَارَكَةٍ لَهَا بَيْتٌ فِي الْجَنَّةِ لَا صَخَبَ فِيهِ وَ لَا نَصَبَ يَكْفُلُهَا فِي آخِرِ الزَّمَانِ كَمَا كَفَلَ زَكَرِيَّا أُمَّكَ لَهَا فَرْخَانِ مُسْتَشْهَدَانِ.

وَ قَدْ مَرَّ الْخَبَرُ بِتَمَامِهِ فِي كِتَابِ أَحْوَالِ النَّبِيِّ ص.

15- لي، الأمالي للصدوق ابْنُ إِدْرِيسَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْخَزَّازِ عَنْ مُوسَى بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ عَلِيٌّ ع إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص دَخَلَ عَلَى ابْنَتِهِ فَاطِمَةَ ع وَ إِذَا فِي عُنُقِهَا قِلَادَةٌ فَأَعْرَضَ عَنْهَا فَقَطَعَتْهَا وَ رَمَتْ بِهَا فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص أَنْتِ مِنِّي يَا فَاطِمَةُ ثُمَّ جَاءَ سَائِلٌ فَنَاوَلَتْهُ الْقِلَادَةَ ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص اشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ وَ غَضَبِي عَلَى مَنْ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 23

أَهْرَقَ دَمِي وَ آذَانِي فِي عِتْرَتِي.

كشف، كشف الغمة عن موسى بن جعفر ع مثله.

16- فس، تفسير القمي الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْمُعَلَّى عَنِ

الْوَشَّاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي قَوْلِهِ إِنَّها لَإِحْدَى الْكُبَرِ نَذِيراً لِلْبَشَرِ «1» قَالَ يَعْنِي فَاطِمَةَ ع.

17- جا، المجالس للمفيد ما، الأمالي للشيخ الطوسي الْمُفِيدُ عَنِ الْمَرَاغِيِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْكُوفِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ الْأَحْمَسِيِّ عَنْ خَالِدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ يَزِيدَ بْنِ أَبِي زِيَادٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَارِثِ عَنْ سَعْدِ بْنِ مَالِكٍ يَعْنِي ابْنَ أَبِي وَقَّاصٍ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي مَنْ سَرَّهَا فَقَدْ سَرَّنِي وَ مَنْ سَاءَهَا فَقَدْ سَاءَنِي فَاطِمَةُ أَعَزُّ النَّاسِ عَلَيَّ.

18- ما، الأمالي للشيخ الطوسي ابْنُ الصَّلْتِ عَنِ ابْنِ عُقْدَةَ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يُوسُفَ الضَّبِّيِّ عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَى عَنْ جَعْفَرٍ الْأَحْمَرِيِّ عَنِ الشَّيْبَانِيِّ عَنْ جُمَيْعِ بْنِ عُمَيْرٍ قَالَ: قَالَتْ عَمَّتِي لِعَائِشَةَ وَ أَنَا أَسْمَعُ لِلَّهِ أَنْتِ «2» مَسِيرُكِ إِلَى عَلِيٍّ ع مَا كَانَ قَالَتْ دَعِينَا مِنْكِ إِنَّهُ مَا كَانَ مِنَ الرِّجَالِ أَحَبُّ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص مِنْ عَلِيٍّ ع وَ لَا مِنَ النِّسَاءِ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنْ فَاطِمَةَ ع.

19- ما، الأمالي للشيخ الطوسي بِالْإِسْنَادِ إِلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَى عَنْ زَكَرِيَّا عَنْ فِرَاسٍ عَنْ مَسْرُوقٍ عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ أَقْبَلَتْ فَاطِمَةُ ع تَمْشِي لَا وَ اللَّهِ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ مَا مَشْيُهَا يَخْرِمُ مِنْ مِشْيَةِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَلَمَّا رَآهَا قَالَ مَرْحَباً بِابْنَتِي مَرَّتَيْنِ قَالَتْ فَاطِمَةُ ع فَقَالَ لِي أَ مَا تَرْضَيْنَ أَنْ تَأْتِيَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ أَوْ سَيِّدَةَ نِسَاءِ هَذِهِ الْأُمَّةِ.

__________________________________________________

(1) المدّثّر: 38 و 39.

(2) كلمة يقال عند الاشفاق و قد قال عليّ عليه السلام: «للّه أبوهم و هل أحد أشدّ لها مراسا» و

أمّا في النسخ المطبوعة و هكذا في المصدر ص 211 «و أنا أسمع له أنت مسيرك» و هو تصحيف، و لو كان أراد ارجاع الضمير لقال: «و أنا أستمع لها» فانه كان يستمع لكلام عمته مع عائشة. على أنّه لا معنى لقوله: «أنت مسيرك الى على».

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 24

توضيح قال الجوهري ما خرمت منه شيئا أي ما نقصت و ما قطعت و

قال الجزري في حديث سعد ما خرمت من صلاة رسول الله ص شيئا.

أي ما تركت.

20- لي، الأمالي للصدوق الْهَمَذَانِيُّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ سَلَمَةَ الْأَهْوَازِيِّ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الثَّقَفِيِّ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُوسَى عَنْ أَبِي قَتَادَةَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَلَاءٍ الْحَضْرَمِيِّ عَنْ سَعِيدِ بْنِ الْمُسَيَّبِ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص كَانَ جَالِساً ذَاتَ يَوْمٍ وَ عِنْدَهُ عَلِيٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ع فَقَالَ اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّ هَؤُلَاءِ أَهْلُ بَيْتِي وَ أَكْرَمُ النَّاسِ عَلَيَّ فَأَحْبِبْ مَنْ أَحَبَّهُمْ وَ أَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُمْ وَ وَالِ مَنْ وَالاهُمْ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُمْ وَ أَعِنْ مَنْ أَعَانَهُمْ وَ اجْعَلْهُمْ مُطَهَّرِينَ مِنْ كُلِّ رِجْسٍ مَعْصُومِينَ مِنْ كُلِّ ذَنْبٍ وَ أَيِّدْهُمْ بِرُوحِ الْقُدُسِ مِنْكَ ثُمَّ قَالَ ع يَا عَلِيُّ أَنْتَ إِمَامُ أُمَّتِي وَ خَلِيفَتِي عَلَيْهَا بَعْدِي وَ أَنْتَ قَائِدُ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى الْجَنَّةِ وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى ابْنَتِي فَاطِمَةَ قَدْ أَقْبَلَتْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى نَجِيبٍ مِنْ نُورٍ عَنْ يَمِينِهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ وَ عَنْ يَسَارِهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ وَ بَيْنَ يَدَيْهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ وَ خَلْفَهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ تَقُودُ مُؤْمِنَاتِ أُمَّتِي إِلَى الْجَنَّةِ فَأَيُّمَا امْرَأَةٍ صَلَّتْ فِي الْيَوْمِ وَ اللَّيْلَةِ خَمْسَ صَلَوَاتٍ وَ صَامَتْ شَهْرَ رَمَضَانَ

وَ حَجَّتْ بَيْتَ اللَّهِ الْحَرَامَ وَ زَكَّتْ مَالَهَا وَ أَطَاعَتْ زَوْجَهَا وَ وَالَتْ عَلِيّاً بَعْدِي دَخَلَتِ الْجَنَّةَ بِشَفَاعَةِ ابْنَتِي فَاطِمَةَ وَ إِنَّهَا لَسَيِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ فَقِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَ هِيَ سَيِّدَةُ نِسَاءِ عَالَمِهَا فَقَالَ ص ذَاكَ لِمَرْيَمَ بِنْتِ عِمْرَانَ فَأَمَّا ابْنَتِي فَاطِمَةُ فَهِيَ سَيِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ وَ إِنَّهَا لَتَقُومُ فِي مِحْرَابِهَا فَيُسَلِّمُ عَلَيْهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ وَ يُنَادُونَهَا بِمَا نَادَتْ بِهِ الْمَلَائِكَةُ مَرْيَمَ فَيَقُولُونَ يَا فَاطِمَةُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمِينَ «1» ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى عَلِيٍّ ع فَقَالَ يَا عَلِيُّ إِنَّ فَاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنِّي وَ هِيَ نُورُ عَيْنِي وَ ثَمَرَةُ فُؤَادِي يَسُوؤُنِي مَا سَاءَهَا وَ يَسُرُّنِي مَا سَرَّهَا وَ إِنَّهَا أَوَّلُ مَنْ يَلْحَقُنِي مِنْ أَهْلِ

__________________________________________________

(1) آل عمران: 37.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 25

بَيْتِي فَأَحْسِنْ إِلَيْهَا بَعْدِي وَ أَمَّا الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ فَهُمَا ابْنَايَ وَ رَيْحَانَتَايَ وَ هُمَا سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَلْيُكْرَمَا عَلَيْكَ كَسَمْعِكَ وَ بَصَرِكَ ثُمَّ رَفَعَ ص يَدَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَقَالَ اللَّهُمَّ إِنِّي أُشْهِدُكَ أَنِّي مُحِبٌّ لِمَنْ أَحَبَّهُمْ وَ مُبْغِضٌ لِمَنْ أَبْغَضَهُمْ وَ سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَهُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَهُمْ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عَادَاهُمْ وَ وَلِيٌّ لِمَنْ وَالاهُمْ.

21- ع، علل الشرائع أَبِي عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ بَنَاتِ الْأَنْبِيَاءِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ لَا يَطْمَثْنَ إِنَّمَا الطَّمْثُ عُقُوبَةٌ وَ أَوَّلُ مَنْ طَمِثَتْ سَارَةُ.

22- ما، الأمالي للشيخ الطوسي حَمَّوَيْهِ عَنْ أَبِي الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِي خَلِيفَةَ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ الْفَضْلِ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عُمَرَ عَنْ إِسْرَائِيلَ عَنْ مَيْسَرَةَ بْنِ حَبِيبٍ عَنِ الْمِنْهَالِ بْنِ عَمْرٍو عَنْ عَائِشَةَ بِنْتِ

طَلْحَةَ عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ مَا رَأَيْتُ مِنَ النَّاسِ أَحَداً أَشْبَهَ كَلَاماً وَ حَدِيثاً بِرَسُولِ اللَّهِ ص مِنْ فَاطِمَةَ كَانَتْ إِذَا دَخَلَتْ عَلَيْهِ رَحَّبَ بِهَا وَ قَبَّلَ يَدَيْهَا وَ أَجْلَسَهَا فِي مَجْلِسِهِ فَإِذَا دَخَلَ عَلَيْهَا قَامَتْ إِلَيْهِ فَرَحَّبَتْ بِهِ وَ قَبَّلَتْ يَدَيْهِ وَ دَخَلَتْ عَلَيْهِ فِي مَرَضِهِ فَسَارَّهَا فَبَكَتْ ثُمَّ سَارَّهَا فَضَحِكَتْ فَقُلْتُ كُنْتُ أَرَى لِهَذِهِ فَضْلًا عَلَى النِّسَاءِ فَإِذَا هِيَ امْرَأَةٌ مِنَ النِّسَاءِ بَيْنَمَا هِيَ تَبْكِي إِذْ ضَحِكَتْ فَسَأَلْتُهَا فَقَالَتْ إِذَنْ إِنِّي لَبَذِرَةٌ فَلَمَّا تُوُفِّيَ رَسُولُ اللَّهِ ص سَأَلْتُهَا فَقَالَتْ إِنَّهُ أَخْبَرَنِي أَنَّهُ يَمُوتُ فَبَكَيْتُ ثُمَّ أَخْبَرَنِي أَنِّي أَوَّلُ أَهْلِهِ لُحُوقاً بِهِ فَضَحِكْتُ.

بيان

قَالَ الْجَزَرِيُّ فِي حَدِيثِ فَاطِمَةَ عِنْدَ وَفَاةِ النَّبِيِّ ص قَالَتْ لِعَائِشَةَ إِنِّي إِذَنْ لَبَذِرَةٌ.

البذر الذي يفشي السر و يظهر ما يسمعه.

23- فس، تفسير القمي إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِيناً «1» قَالَ نَزَلَتْ فِيمَنْ غَصَبَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ حَقَّهُ وَ أَخَذَ حَقَّ فَاطِمَةَ وَ آذَاهَا وَ قَدْ قَالَ النَّبِيُّ ص مَنْ آذَاهَا فِي حَيَاتِي كَمَنْ آذَاهَا بَعْدَ مَوْتِي وَ مَنْ آذَاهَا بَعْدَ مَوْتِي كَمَنْ آذَاهَا فِي حَيَاتِي وَ مَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِي وَ مَنْ آذَانِي فَقَدْ

__________________________________________________

(1) الأحزاب: 57.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 26

آذَى اللَّهَ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ الْآيَةَ.

24- ل، الخصال فِيمَا أَوْصَى بِهِ النَّبِيُّ ص إِلَى عَلِيٍّ ع يَا عَلِيُّ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَشْرَفَ عَلَى الدُّنْيَا فَاخْتَارَنِي مِنْهَا عَلَى رِجَالِ الْعَالَمِينَ ثُمَّ اطَّلَعَ الثَّانِيَةَ فَاخْتَارَكَ عَلَى رِجَالِ الْعَالَمِينَ بَعْدِي ثُمَّ اطَّلَعَ الثَّالِثَةَ فَاخْتَارَ الْأَئِمَّةَ مِنْ وُلْدِكَ عَلَى رِجَالِ الْعَالَمِينَ بَعْدَكَ ثُمَّ اطَّلَعَ الرَّابِعَةَ فَاخْتَارَ فَاطِمَةَ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ.

25- مع، معاني الأخبار

الْهَمَذَانِيُّ عَنْ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ ص فِي فَاطِمَةَ أَنَّهَا سَيِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ أَ هِيَ سَيِّدَةُ نِسَاءِ عَالَمِهَا فَقَالَ ذَاكَ لِمَرْيَمَ كَانَتْ سَيِّدَةَ نِسَاءِ عَالَمِهَا وَ فَاطِمَةُ سَيِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ.

26- مع، معاني الأخبار الْقَطَّانُ عَنْ أَحْمَدَ الْهَمْدَانِيِّ «1» عَنِ الْمُنْذِرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ عَبَايَةَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ عَنِ النَّبِيِّ ص أَنَّهُ قَالَ: إِنَّ فَاطِمَةَ شِجْنَةٌ «2» مِنِّي يُؤْذِينِي مَا آذَاهَا وَ يَسُرُّنِي مَا سَرَّهَا وَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَيَغْضَبُ لِغَضَبِ فَاطِمَةَ وَ يَرْضَى لِرِضَاهَا.

27- مع، معاني الأخبار مُحَمَّدُ بْنُ هَارُونَ الزَّنْجَانِيُّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ قَالَ: سَمِعْتُ الْقَاسِمَ بْنَ سَلَّامٍ يَقُولُ فِي مَعْنَى قَوْلِ النَّبِيِّ ص الرَّحِمُ شِجْنَةٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يَعْنِي أَنَّهُ قَرَابَةٌ مُشْتَبِكَةٌ كَاشْتِبَاكِ الْعُرُوقِ وَ قَوْلُ الْقَائِلِ الْحَدِيثُ ذُو شُجُونٍ إِنَّمَا هُوَ تُمْسِكُ بَعْضُهُ بِبَعْضٍ وَ قَالَ بَعْضُ أَهْلِ الْعِلْمِ يُقَالُ شَجَرٌ مُشْجِنٌ إِذَا الْتَفَّ بَعْضُهُ بِبَعْضٍ وَ يُقَالُ شِجْنَةٌ وَ شَجْنَةٌ وَ الشِّجْنَةُ كَالْغُصْنِ يَكُونُ مِنَ الشَّجَرَةِ.

28- صح، صحيفة الرضا عليه السلام عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع قَالَ حَدَّثَتْنِي

__________________________________________________

(1) في المصدر المطبوع ص 303 السند هكذا: حدّثنا أحمد بن الحسن القطان قال: حدّثنا أحمد بن محمّد بن سعيد الكوفيّ مولى بنى هاشم قال: أخبرنا المنذر بن محمّد قراءة قال: حدّثنا جعفر بن سليمان التميمى. الخ.

(2) الشجنة مثلثة- الشعبة من كل شي ء يقال: «بينهما شجنة رحم» أي شعبة رحم كأنها حبل من حبال صلته.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص:

27

أَسْمَاءُ بِنْتُ عُمَيْسٍ قَالَتْ كُنْتُ عِنْدَ فَاطِمَةَ جَدَّتِكَ إِذْ دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ فِي عُنُقِهَا قِلَادَةٌ مِنْ ذَهَبٍ كَانَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع اشْتَرَاهَا لَهُ مِنْ فَيْ ءٍ لَهُ فَقَالَ النَّبِيُّ ص لَا يَغُرَّنَّكَ النَّاسُ أَنْ يَقُولُوا بِنْتُ مُحَمَّدٍ وَ عَلَيْكَ لِبَاسُ الْجَبَابِرَةِ فَقَطَعَتْهَا وَ بَاعَتْهَا وَ اشْتَرَتْ بِهَا رَقَبَةً فَأَعْتَقَتْهَا فَسُرَّ رَسُولُ اللَّهِ ص بِذَلِكَ.

29- يج، الخرائج و الجرائح رُوِيَ عَنْ عِمْرَانَ بْنِ الْحُصَيْنِ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ النَّبِيِّ ص جَالِساً إِذْ أَقْبَلَتْ فَاطِمَةُ ع وَ قَدْ تَغَيَّرَ وَجْهُهَا مِنَ الْجُوعِ فَقَالَ لَهَا ادْنِي فَدَنَتْ مِنْهُ فَرَفَعَ يَدَهُ حَتَّى وَضَعَهَا عَلَى صَدْرِهَا فِي مَوْضِعِ الْقِلَادَةِ وَ هِيَ صَغِيرَةٌ ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ مُشْبِعَ الْجَاعَةِ وَ رَافِعَ الْوَضَعَةِ لَا تُجِعْ فَاطِمَةَ قَالَ فَرَأَيْتُ الدَّمَ عَلَى وَجْهِهَا كَمَا كَانَتِ الصُّفْرَةُ فَقَالَتْ مَا جُعْتُ بَعْدَ ذَلِكَ.

30- يج، الخرائج و الجرائح رُوِيَ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَقَامَ أَيَّاماً وَ لَمْ يَطْعَمْ طَعَاماً حَتَّى شَقَّ ذَلِكَ عَلَيْهِ فَطَافَ فِي دِيَارِ أَزْوَاجِهِ فَلَمْ يُصِبْ عِنْدَ إِحْدَاهُنَّ شَيْئاً فَأَتَى فَاطِمَةَ فَقَالَ يَا بُنَيَّةِ هَلْ عِنْدَكِ شَيْ ءٌ آكُلُهُ فَإِنِّي جَائِعٌ قَالَتْ لَا وَ اللَّهِ بِنَفْسِي وَ أَخِي فَلَمَّا خَرَجَ عَنْهَا بَعَثَتْ جَارِيَةٌ لَهَا رَغِيفَيْنِ وَ بَضْعَةَ لَحْمٍ فَأَخَذَتْهُ وَ وَضَعَتْهُ تَحْتَ جَفْنَةٍ وَ غَطَّتْ عَلَيْهَا وَ قَالَتْ وَ اللَّهِ لَأُوثِرَنَّ بِهَا رَسُولَ اللَّهِ ص عَلَى نَفْسِي وَ غَيْرِي وَ كَانُوا مُحْتَاجِينَ إِلَى شَبْعَةِ طَعَامٍ فَبَعَثَتْ حَسَناً أَوْ حُسَيْناً إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَرَجَعَ إِلَيْهَا فَقَالَتْ قَدْ أَتَانَا اللَّهُ بِشَيْ ءٍ فَخَبَأْتُهُ لَكَ فَقَالَ هَلُمِّي عَلَيَّ يَا بُنَيَّةِ فَكَشَفَتِ الْجَفْنَةَ فَإِذَا هِيَ مَمْلُوءَةٌ خُبْزاً وَ لَحْماً فَلَمَّا نَظَرَتْ إِلَيْهِ بُهِتَتْ وَ عَرَفَتْ أَنَّهُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ فَحَمِدَتِ اللَّهَ وَ

صَلَّتْ عَلَى نَبِيِّهِ أَبِيهَا وَ قَدَّمَتْهُ إِلَيْهِ فَلَمَّا رَآهُ حَمِدَ اللَّهَ وَ قَالَ مِنْ أَيْنَ لَكِ هَذَا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ فَبَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِلَى عَلِيٍّ فَدَعَاهُ وَ أَحْضَرَهُ وَ أَكَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ عَلِيٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ جَمِيعُ أَزْوَاجِ النَّبِيِّ حَتَّى شَبِعُوا قَالَتْ فَاطِمَةُ وَ بَقِيَتِ الْجَفْنَةُ كَمَا هِيَ فَأَوْسَعْتُ مِنْهَا عَلَى جَمِيعِ جِيرَانِي جَعَلَ اللَّهُ فِيهَا بَرَكَةً وَ خَيْراً كَثِيراً.

31- يج، الخرائج و الجرائح رُوِيَ أَنَّ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ خَدِيجَةَ لَمَّا تُوُفِّيَتْ جَعَلَتْ فَاطِمَةُ تَلُوذُ بِرَسُولِ اللَّهِ ص وَ تَدُورُ حَوْلَهُ وَ تَسْأَلُهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَيْنَ أُمِّي فَجَعَلَ النَّبِيُّ ص

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 28

لَا يُجِيبُهَا فَجَعَلَتْ تَدُورُ عَلَى مَنْ تَسْأَلُهُ وَ رَسُولُ اللَّهِ لَا يَدْرِي مَا يَقُولُ فَنَزَلَ جَبْرَئِيلُ فَقَالَ إِنَّ رَبَّكَ يَأْمُرُكَ أَنْ تَقْرَأَ عَلَى فَاطِمَةَ السَّلَامَ وَ تَقُولَ لَهَا إِنَّ أُمَّكِ فِي بَيْتٍ مِنْ قَصَبٍ كِعَابُهُ مِنْ ذَهَبٍ وَ عُمُدُهُ مِنْ يَاقُوتٍ أَحْمَرَ بَيْنَ آسِيَةَ امْرَأَةِ فِرْعَوْنَ وَ مَرْيَمَ بِنْتِ عِمْرَانَ فَقَالَتْ فَاطِمَةُ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّلَامُ وَ مِنْهُ السَّلَامُ وَ إِلَيْهِ السَّلَامُ.

إيضاح قال الجوهري كعوب الرمح النواشر في أطراف الأنابيب.

32- يج، الخرائج و الجرائح رُوِيَ أَنَّ أُمَّ أَيْمَنَ لَمَّا تُوُفِّيَتْ فَاطِمَةُ حَلَفَتْ أَنْ لَا تَكُونَ بِالْمَدِينَةِ إِذْ لَا تُطِيقُ أَنْ تَنْظُرَ إِلَى مَوَاضِعَ كَانَتْ بِهَا فَخَرَجَتْ إِلَى مَكَّةَ فَلَمَّا كَانَتْ فِي بَعْضِ الطَّرِيقِ عَطِشَتْ عَطَشاً شَدِيداً فَرَفَعَتْ يَدَيْهَا قَالَتْ يَا رَبِّ أَنَا خَادِمَةُ فَاطِمَةَ تَقْتُلُنِي عَطَشاً فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْهَا دَلْواً مِنَ السَّمَاءِ فَشَرِبَتْ فَلَمْ تَحْتَجْ إِلَى الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ سَبْعَ سِنِينَ وَ كَانَ النَّاسُ يَبْعَثُونَهَا فِي الْيَوْمِ الشَّدِيدِ

الْحَرِّ فَمَا يُصِيبُهَا عَطَشٌ «1».

33- يج، الخرائج و الجرائح رُوِيَ أَنَّ سَلْمَانَ قَالَ: كَانَتْ فَاطِمَةُ ع جَالِسَةً قُدَّامَهَا رَحًى تَطْحَنُ بِهَا الشَّعِيرَ وَ عَلَى عَمُودِ الرَّحَى دَمٌ سَائِلٌ وَ الْحُسَيْنُ فِي نَاحِيَةِ الدَّارِ يَتَضَوَّرُ مِنَ الْجُوعِ فَقُلْتُ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ دَبِرَتْ كَفَّاكِ وَ هَذِهِ فِضَّةُ فَقَالَتْ أَوْصَانِي رَسُولُ اللَّهِ ص أَنْ تَكُونَ الْخِدْمَةُ لَهَا يَوْماً فَكَانَ أَمْسِ يَوْمَ خِدْمَتِهَا قَالَ سَلْمَانُ قُلْتُ إِنِّي مَوْلَى عَتَاقَةٍ إِمَّا أَنَا أَطْحَنُ الشَّعِيرَ أَوْ أُسَكِّتُ الْحُسَيْنَ لَكِ فَقَالَتْ أَنَا بِتَسْكِينِهِ أَرْفَقُ وَ أَنْتَ تَطْحَنُ الشَّعِيرَ فَطَحَنْتُ شَيْئاً مِنَ الشَّعِيرِ فَإِذَا أَنَا بِالْإِقَامَةِ فَمَضَيْتُ وَ صَلَّيْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص فَلَمَّا فَرَغْتُ قُلْتُ لِعَلِيٍّ مَا رَأَيْتُ فَبَكَى وَ خَرَجَ ثُمَّ عَادَ فَتَبَسَّمَ فَسَأَلَهُ عَنْ ذَلِكَ رَسُولُ اللَّهِ ص قَالَ دَخَلْتُ عَلَى فَاطِمَةَ وَ هِيَ مُسْتَلْقِيَةٌ لِقَفَاهَا وَ الْحُسَيْنُ نَائِمٌ عَلَى صَدْرِهَا وَ قُدَّامَهَا رَحًى تَدُورُ مِنْ غَيْرِ يَدٍ فَتَبَسَّمَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ قَالَ يَا عَلِيُّ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ لِلَّهِ مَلَائِكَةً سَيَّارَةً فِي الْأَرْضِ يَخْدُمُونَ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ إِلَى

__________________________________________________

(1) و قد روى مثل ذلك عن أم ايمن عند مهاجرتها من مكّة الى المدينة و روى عنها أيضا أنها قالت: كان للنبى صلّى اللّه عليه و آله فخارة يبول فيها بالليل فكنت إذا أصبحت صببتها فقمت ليلة و أنا عطشانة فغلطت فشربتها فذكرت ذلك للنبى صلّى اللّه عليه و آله فقال: «انك لا تشتكى بطنك بعد يومك هذا» راجع الإصابة ج 4 ص 416.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 29

أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ.

34- يج، الخرائج و الجرائح رُوِيَ أَنَّ أَبَا ذَرٍّ قَالَ: بَعَثَنِي رَسُولُ اللَّهِ ص أَدْعُو عَلِيّاً فَأَتَيْتُ بَيْتَهُ فَنَادَيْتُهُ فَلَمْ يُجِبْنِي أَحَدٌ وَ الرَّحَى تَطْحَنُ

وَ لَيْسَ مَعَهَا أَحَدٌ فَنَادَيْتُهُ فَخَرَجَ وَ أَصْغَى إِلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ فَقَالَ لَهُ شَيْئاً لَمْ أَفْهَمْهُ فَقُلْتُ عَجَباً مِنْ رَحًى فِي بَيْتِ عَلِيٍّ تَدُورُ وَ لَيْسَ مَعَهَا أَحَدٌ قَالَ إِنَّ ابْنَتِي فَاطِمَةَ مَلَأَ اللَّهُ قَلْبَهَا وَ جَوَارِحَهَا إِيمَاناً وَ يَقِيناً وَ إِنَّ اللَّهَ عَلِمَ ضَعْفَهَا فَأَعَانَهَا عَلَى دَهْرِهَا وَ كَفَاهَا أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ لِلَّهِ مَلَائِكَةً مُوَكَّلَيْنِ بِمَعُونَةِ آلِ مُحَمَّدٍ ص.

35- يج، الخرائج و الجرائح رُوِيَ أَنَّ عَلِيّاً ع أَصْبَحَ يَوْماً فَقَالَ لِفَاطِمَةَ عِنْدَكَ شَيْ ءٌ تُغَذِّينِيهِ قَالَتْ لَا فَخَرَجَ وَ اسْتَقْرَضَ دِينَاراً لِيَبْتَاعَ مَا يُصْلِحُهُمْ فَإِذَا الْمِقْدَادُ فِي جَهْدٍ وَ عِيَالُهُ جِيَاعٌ فَأَعْطَاهُ الدِّينَارَ وَ دَخَلَ الْمَسْجِدَ وَ صَلَّى الظُّهْرَ وَ الْعَصْرَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص ثُمَّ أَخَذَ النَّبِيُّ بِيَدِ عَلِيٍّ وَ انْطَلَقَا إِلَى فَاطِمَةَ وَ هِيَ فِي مُصَلَّاهَا وَ خَلْفَهَا جَفْنَةٌ تَفُورُ فَلَمَّا سَمِعَتْ كَلَامَ رَسُولِ اللَّهِ ص خَرَجَتْ فَسَلَّمَتْ عَلَيْهِ وَ كَانَتْ أَعَزَّ النَّاسِ عَلَيْهِ فَرَدَّ السَّلَامَ وَ مَسَحَ بِيَدِهِ عَلَى رَأْسِهَا ثُمَّ قَالَ عَشِّينَا غَفَرَ اللَّهُ لَكِ وَ قَدْ فَعَلَ فَأَخَذَتِ الْجَفْنَةَ فَوَضَعَتْهَا بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ يَا فَاطِمَةُ أَنَّى لَكِ هَذَا الطَّعَامُ الَّذِي لَمْ أَنْظُرْ إِلَى مِثْلِ لَوْنِهِ قَطُّ وَ لَمْ أَشَمَّ مِثْلَ رَائِحَتِهِ قَطُّ وَ لَمْ آكُلْ أَطْيَبَ مِنْهُ وَ وَضَعَ كَفَّهُ بَيْنَ كَتِفَيَّ وَ قَالَ هَذَا بَدَلٌ عَنْ دِينَارِكَ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ.

أَقُولُ قَالَ الزَّمَخْشَرِيُّ فِي الْكَشَّافِ عِنْدَ ذِكْرِ قِصَّةِ زَكَرِيَّا وَ مَرْيَمَ وَ عَنِ النَّبِيِّ ص أَنَّهُ جَاعَ فِي زَمَنِ قَحْطٍ فَأَهْدَتْ لَهُ فَاطِمَةُ رَغِيفَيْنِ وَ بَضْعَةَ لَحْمٍ آثَرَتْهُ بِهَا فَرَجَعَ بِهَا إِلَيْهَا فَقَالَ هَلُمِّي يَا بُنَيَّةُ وَ كَشَفَتْ عَنِ الطَّبَقِ فَإِذَا هُوَ مَمْلُوءٌ خُبْزاً وَ لَحْماً فَبُهِتَتْ وَ عَلِمَتْ أَنَّهَا نَزَلَتْ مِنَ

اللَّهِ فَقَالَ لَهَا أَنَّى لَكِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ فَقَالَ ع الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَكِ شَبِيهَةَ سَيِّدَةِ نِسَاءِ بَنِي إِسْرَائِيلَ ثُمَّ جَمَعَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ جَمِيعَ أَهْلِ بَيْتِهِ حَتَّى شَبِعُوا وَ بَقِيَ الطَّعَامُ كَمَا هُوَ وَ أَوْسَعَتْ فَاطِمَةُ عَلَى جِيرَانِهَا.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 30

36- قب، المناقب لابن شهرآشوب يج، الخرائج و الجرائح رُوِيَ أَنَّ عَلِيّاً اسْتَقْرَضَ مِنْ يَهُودِيٍّ شَعِيراً فَاسْتَرْهَنَهُ شَيْئاً فَدَفَعَ إِلَيْهِ مُلَاءَةَ فَاطِمَةَ رَهْناً وَ كَانَتْ مِنَ الصُّوفِ فَأَدْخَلَهَا الْيَهُودِيُّ إِلَى دَارٍ وَ وَضَعَهَا فِي بَيْتٍ فَلَمَّا كَانَتِ اللَّيْلَةُ دَخَلَتْ زَوْجَتُهُ الْبَيْتَ الَّذِي فِيهِ الْمُلَاءَةُ بِشُغُلٍ فَرَأَتْ نُوراً سَاطِعاً فِي الْبَيْتِ أَضَاءَ بِهِ كُلُّهُ فَانْصَرَفَتْ إِلَى زَوْجِهَا فَأَخْبَرَتْهُ بِأَنَّهَا رَأَتْ فِي ذَلِكَ الْبَيْتِ ضَوْءاً عَظِيماً فَتَعَجَّبَ الْيَهُودِيُّ زَوْجُهَا وَ قَدْ نَسِيَ أَنَّ فِي بَيْتِهِ مُلَاءَةَ فَاطِمَةَ فَنَهَضَ مُسْرِعاً وَ دَخَلَ الْبَيْتَ فَإِذَا ضِيَاءُ الْمُلَاءَةِ يَنْشُرُ شُعَاعُهَا كَأَنَّهُ يَشْتَعِلُ مِنْ بَدْرٍ مُنِيرٍ يَلْمَعُ مِنْ قَرِيبٍ فَتَعَجَّبَ مِنْ ذَلِكَ فَأَنْعَمَ النَّظَرَ فِي مَوْضِعِ الْمُلَاءَةِ فَعَلِمَ أَنَّ ذَلِكَ النُّورَ مِنْ مُلَاءَةِ فَاطِمَةَ فَخَرَجَ الْيَهُودِيُّ يَعْدُو إِلَى أَقْرِبَائِهِ وَ زَوْجَتُهُ تَعْدُو إِلَى أَقْرِبَائِهَا فَاجْتَمَعَ ثَمَانُونَ مِنَ الْيَهُودِ فَرَأَوْا ذَلِكَ فَأَسْلَمُوا كُلُّهُمْ.

بيان الملاءة بالضم و المد الإزار و الريطة «1».

37- يج، الخرائج و الجرائح رُوِيَ أَنَّ الْيَهُودَ كَانَ لَهُمْ عُرْسٌ فَجَاءُوا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ قَالُوا لَنَا حَقُّ الْجِوَارِ فَنَسْأَلُكَ أَنْ تَبْعَثَ فَاطِمَةَ بِنْتَكَ إِلَى دَارِنَا حَتَّى يَزْدَادَ عُرْسُنَا بِهَا وَ أَلَحُّوا عَلَيْهِ فَقَالَ إِنَّهَا زَوْجَةُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ هِيَ بِحُكْمِهِ وَ سَأَلُوهُ أَنْ يَشْفَعَ إِلَى عَلِيٍّ فِي ذَلِكَ وَ قَدْ جَمَعَ الْيَهُودُ الطِّمَّ

وَ الرِّمَّ «2» مِنَ الْحُلِيِّ وَ الْحُلَلِ وَ ظَنَّ الْيَهُودُ أَنَّ فَاطِمَةَ تَدْخُلُ فِي بِذْلَتِهَا وَ أَرَادُوا اسْتِهَانَةً بِهَا فَجَاءَ جَبْرَئِيلُ بِثِيَابٍ مِنَ الْجَنَّةِ وَ حُلِيٍّ وَ حُلَلٍ ęΙřҠيَرَوْا مِثْلَهَا فَلَبِسَتْهَا فَاطِمَةُ وَ تَحَلَّتْ بِهَا فَتَعَجَّبَ النَّاسُ مِنْ زِينَتِهَا وَ أَلْوَانِهَا وَ طِيبِهَا فَلَمَّا دَخَلَتْ فَاطِمَةُ دَارَ الْيَهُودِ سَجَدَ لَهَا نِسَاؤُهُمْ يُقَبِّلْنَ الْأَرْضَ بَيْنَ يَدَيْهَا وَ أَسْلَمَ بِسَبَبِ مَا رَأَوْا خَلْقٌ كَثِيرٌ مِنَ الْيَهُودِ.

إيضاح قال الجوهري الرم بالكسر الثرى يقال جاء بالطم و الرم إذا جاء بالمال الكثير و قال الطم البحر و قال الفيروزآبادي جاء بالطم و الرم

__________________________________________________

(1) كذا في القاموس، و في أقرب الموارد: هى الريطة ذات لفقين و- ثوب يلبس على الفخذين.

(2) يقال: جاء بالطم و الرم، أي بكل ما كان عنده مستقصى فما كان من البحر فهو الطم و ما كان من البر فهو الرم.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 31

بالبحري و البري أو الرطب و اليابس أو التراب و الماء أو بالمال الكثير و الرم بالكسر ما يحمله الماء أو ما على وجه الأرض من فتات الحشيش و قال الطم بالكسر الماء أو ما على وجهه أو ما ساقه من غثاء و البحر و العدد الكثير.

38- شي، تفسير العياشي عَنْ سَيْفٍ عَنْ نَجْمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ فَاطِمَةَ ع ضَمِنَتْ لِعَلِيٍّ ع عَمَلَ الْبَيْتِ وَ الْعَجِينَ وَ الْخُبْزَ وَ قَمَّ الْبَيْتِ وَ ضَمِنَ لَهَا عَلِيٌّ ع مَا كَانَ خَلْفَ الْبَابِ نَقْلَ الْحَطَبِ وَ أَنْ يَجِي ءَ بِالطَّعَامِ فَقَالَ لَهَا يَوْماً يَا فَاطِمَةُ هَلْ عِنْدَكِ شَيْ ءٌ قَالَتْ وَ الَّذِي عَظَّمَ حَقَّكَ مَا كَانَ عِنْدَنَا مُنْذُ ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ «1» شَيْ ءٌ نَقْرِيكَ بِهِ قَالَ أَ فَلَا أَخْبَرْتِنِي قَالَتْ كَانَ رَسُولُ

اللَّهِ ص نَهَانِي أَنْ أَسْأَلَكَ شَيْئاً فَقَالَ لَا تَسْأَلِينَ ابْنَ عَمِّكِ شَيْئاً إِنْ جَاءَكِ بِشَيْ ءٍ [عَفْوٍ] وَ إِلَّا فَلَا تَسْأَلِيهِ قَالَ فَخَرَجَ ع فَلَقِيَ رَجُلًا فَاسْتَقْرَضَ مِنْهُ دِينَاراً ثُمَّ أَقْبَلَ بِهِ وَ قَدْ أَمْسَى فَلَقِيَ مِقْدَادَ بْنَ الْأَسْوَدِ فَقَالَ لِلْمِقْدَادِ مَا أَخْرَجَكَ فِي هَذِهِ السَّاعَةِ قَالَ الْجُوعُ وَ الَّذِي عَظَّمَ حَقَّكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع وَ رَسُولُ اللَّهِ ص حَيٌّ قَالَ وَ رَسُولُ اللَّهِ ص حَيٌّ قَالَ فَهُوَ أَخْرَجَنِي وَ قَدِ اسْتَقْرَضْتُ دِينَاراً وَ سَأُوثِرُكَ بِهِ فَدَفَعَهُ إِلَيْهِ فَأَقْبَلَ فَوَجَدَ رَسُولَ اللَّهِ ص جَالِساً وَ فَاطِمَةُ تُصَلِّي وَ بَيْنَهُمَا شَيْ ءٌ مُغَطًّى فَلَمَّا فَرَغَتْ اجْتَرَّتْ ذَلِكَ الشَّيْ ءَ فَإِذَا جَفْنَةٌ مِنْ خُبْزٍ وَ لَحْمٍ قَالَ يَا فَاطِمَةُ أَنَّى لَكِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص أَ لَا أُحَدِّثُكَ بِمَثَلِكَ وَ مَثَلِهَا قَالَ بَلَى قَالَ مَثَلُكَ مَثَلُ زَكَرِيَّا إِذَا دَخَلَ عَلَى مَرْيَمَ الْمِحْرَابَ فَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ يا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ فَأَكَلُوا مِنْهَا شَهْراً وَ هِيَ الْجَفْنَةُ الَّتِي يَأْكُلُ مِنْهَا الْقَائِمُ ع وَ هِيَ عِنْدَنَا.

39- قب، المناقب لابن شهرآشوب الْخَرْكُوشِيُّ فِي كِتَابَيْهِ اللَّوَامِعِ وَ شَرَفِ الْمُصْطَفَى بِإِسْنَادِهِ عَنْ سَلْمَانَ وَ أَبُو بَكْرٍ الشِّيرَازِيُّ فِي كِتَابِهِ عَنْ أَبِي صَالِحٍ وَ أَبُو إِسْحَاقَ الثَّعْلَبِيُّ وَ عَلِيُّ بْنُ

__________________________________________________

(1) صححناه على المصدر راجع ج 1 ص 171.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 32

أَحْمَدَ الطَّائِيُّ وَ أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ عَلَوِيَّةَ الْقَطَّانُ فِي تَفَاسِيرِهِمْ عَنْ سَعِيدِ بْنِ جُبَيْرٍ وَ سُفْيَانَ الثَّوْرِيِّ وَ أَبُو نُعَيْمٍ الْأَصْفَهَانِيُّ فِيمَا نَزَلَ مِنَ الْقُرْآنِ فِي أَمِيرِ

الْمُؤْمِنِينَ ع عَنْ حَمَّادِ بْنِ سَلَمَةَ عَنْ ثَابِتٍ عَنْ أَنَسٍ وَ عَنْ أَبِي مَالِكٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ وَ الْقَاضِي النَّطَنْزِيُّ عَنْ سُفْيَانَ بْنِ عُيَيْنَةَ عَنْ جَعْفَرٍ الصَّادِقِ ع وَ اللَّفْظُ لَهُ فِي قَوْلِهِ مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ «1» قَالَ عَلِيٌّ وَ فَاطِمَةُ بَحْرَانِ عَمِيقَانِ لَا يَبْغِي أَحَدُهُمَا عَلَى صَاحِبِهِ وَ فِي رِوَايَةٍ بَيْنَهُما بَرْزَخٌ رَسُولُ اللَّهِ يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ع.

عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ فِي قَوْلِهِ تَعَالَى فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّي لا أُضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى «2» قَالَ فَالذَّكَرُ عَلِيٌّ وَ الْأُنْثَى فَاطِمَةُ ع وَقْتَ الْهِجْرَةِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فِي اللَّيْلَةِ «3».

الْبَاقِرُ ع فِي قَوْلِهِ تَعَالَى وَ ما خَلَقَ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى «4» فَالذَّكَرُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأُنْثَى فَاطِمَةُ ع إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّى لَمُخْتَلَفٌ فَأَمَّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقى وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى بِقُوتِهِ وَ صَامَ حَتَّى وَفَى بِنَذْرِهِ وَ تَصَدَّقَ بِخَاتَمِهِ وَ هُوَ رَاكِعٌ وَ آثَرَ الْمِقْدَادَ بِالدِّينَارِ عَلَى نَفْسِهِ قَالَ وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى وَ هِيَ الْجَنَّةُ وَ الثَّوَابُ مِنَ اللَّهِ فَسَنُيَسِّرُهُ لَكَ فَجَعَلَهُ إِمَاماً فِي الْخَيْرِ وَ قُدْوَةً وَ أَباً لِلْأَئِمَّةِ يَسَّرَهُ اللَّهُ لِلْيُسْرى

الْبَاقِرُ ع فِي قَوْلِهِ تَعَالَى وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ «5» كَلِمَاتٍ فِي مُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ ذُرِّيَّتِهِمْ ع كَذَا نَزَلَتْ عَلَى مُحَمَّدٍ ص.

الْقَاضِي أَبُو مُحَمَّدٍ الْكَرْخِيُّ فِي كِتَابِهِ عَنِ الصَّادِقِ ع قَالَتْ فَاطِمَةُ ع لَمَّا

__________________________________________________

(1) الرحمن: 19.

(2) آل عمران: 195.

(3) يريد معنى قوله تعالى في تمام الآية: «فَالَّذِينَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أُوذُوا فِي سَبِيلِي» اى وقت الهجرة.

(4) الليل: 3- 7.

(5) طه: 115.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 33

نَزَلَتْ

لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً «1» رَهِبْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص أَنْ أَقُولَ لَهُ يَا أَبَتِ فَكُنْتُ أَقُولُ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَأَعْرَضَ عَنِّي مَرَّةً أَوِ اثْنَتَيْنِ أَوْ ثَلَاثاً ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيَّ فَقَالَ يَا فَاطِمَةُ إِنَّهَا لَمْ تَنْزِلْ فِيكِ وَ لَا فِي أَهْلِكِ وَ لَا فِي نَسْلِكِ أَنْتِ مِنِّي وَ أَنَا مِنْكِ إِنَّمَا نَزَلَتْ فِي أَهْلِ الْجَفَاءِ وَ الْغِلْظَةِ مِنْ قُرَيْشٍ أَصْحَابِ الْبَذَخِ وَ الْكِبْرِ قُولِي يَا أَبَتِ فَإِنَّهَا أَحْيَا لِلْقَلْبِ وَ أَرْضَى لِلرَّبِّ وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى ذَكَرَ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ امْرَأَةً فِي الْقُرْآنِ عَلَى وَجْهِ الْكِنَايَةِ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ «2» حَوَّاءَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ «3» إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ «4» امْرَأَةَ فِرْعَوْنَ وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ «5» لِإِبْرَاهِيمَ وَ أَصْلَحْنا لَهُ زَوْجَهُ «6» لِزَكَرِيَّا الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ «7» زَلِيخَا وَ آتَيْناهُ أَهْلَهُ «8» لِأَيُّوبَ إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ «9» بِلْقِيسَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ «10» لِمُوسَى وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً «11» حَفْصَةَ وَ عَائِشَةَ وَ وَجَدَكَ عائِلًا «12» خَدِيجَةَ مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ «13» فَاطِمَةَ ع ثُمَّ ذَكَرَهُنَّ بِخِصَالٍ التَّوْبَةِ مِنْ حَوَّاءَ قالا رَبَّنا ظَلَمْنا «14» وَ الشَّوْقِ مِنْ آسِيَةَ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً «15» وَ الضِّيَافَةِ مِنْ سَارَةَ وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ «16» وَ الْعَقْلِ مِنْ بِلْقِيسَ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً «17» وَ الْحَيَاءِ مِنِ امْرَأَةِ مُوسَى

__________________________________________________

(1) النور: 63.

(2) البقرة: 35.

(3) التحريم: 10.

(4) التحريم: 11.

(5) هود: 71.

(6) الأنبياء: 90.

(7) يوسف: 51.

(8) الأنبياء: 84.

(9) النمل: 23.

(10) القصص: 27.

(11) التحريم: 2.

(12) الضحى: 8.

(13) الرحمن: 19.

(14) الأعراف: 22.

(15) التحريم: 11.

(16) هود: 71.

(17) النمل: 34.

بحار الأنوار (ط -

بيروت)، ج 43، ص: 34

فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِي «1» وَ الْإِحْسَانِ مِنْ خَدِيجَةَ وَ وَجَدَكَ عائِلًا «2» وَ النَّصِيحَةِ لِعَائِشَةَ وَ حَفْصَةَ يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ إِلَى قَوْلِهِ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ «3» وَ الْعِصْمَةِ مِنْ فَاطِمَةَ ع وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ «4» وَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَعْطَى عَشَرَةَ أَشْيَاءَ لِعَشَرَةٍ مِنَ النِّسَاءِ التَّوْبَةَ لِحَوَّاءَ زَوْجَةِ آدَمَ وَ الْجَمَالَ لِسَارَةَ زَوْجَةِ إِبْرَاهِيمَ وَ الْحِفَاظَ لِرَحْمَةَ زَوْجَةِ أَيُّوبَ وَ الْحُرْمَةَ لِآسِيَةَ زَوْجَةِ فِرْعَوْنَ وَ الْحِكْمَةَ لِزَلِيخَا زَوْجَةِ يُوسُفَ وَ الْعَقْلَ لِبِلْقِيسَ زَوْجَةِ سُلَيْمَانَ وَ الصَّبْرَ لبرخانة أُمِّ مُوسَى وَ الصَّفْوَةَ لِمَرْيَمَ أُمِّ عِيسَى وَ الرِّضَى لِخَدِيجَةَ زَوْجَةِ الْمُصْطَفَى وَ الْعِلْمَ لِفَاطِمَةَ زَوْجَةِ الْمُرْتَضَى وَ الْإِجَابَةَ لِعَشَرَةٍ وَ لَقَدْ نادانا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجِيبُونَ «5» فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ «6» يُوسُفَ قالَ قَدْ أُجِيبَتْ دَعْوَتُكُما «7» مُوسَى وَ هَارُونَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ «8» يُونُسَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَكَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ «9» أَيُّوبَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ وَهَبْنا لَهُ يَحْيى «10» زَكَرِيَّا ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ «11» لِلْمُخْلِصِينَ أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ «12» لِلْمُضْطَرِّينَ وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي «13» لِلدَّاعِينَ فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ «14» فَاطِمَةَ وَ زَوْجِهَا وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَهْتَمُّ لِعَشَرَةِ أَشْيَاءَ فَآمَنَهُ اللَّهُ مِنْهَا وَ بَشَّرَهُ بِهَا لِفِرَاقِهِ وَطَنَهُ فَأَنْزَلَ اللَّهُ إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعادٍ «15» وَ لِتَبْدِيلِ الْقُرْآنِ بَعْدَهُ كَمَا فُعِلَ بِسَائِرِ الْكُتُبِ فَنَزَلَ إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ «16»

__________________________________________________

(1) القصص: 25.

(2) الضحى: 8.

(3) الأحزاب: 32.

(4) آل عمران: 61.

(5) الصافّات: 75.

(6) يوسف: 32.

(7) يونس: 89.

(8) الأنبياء: 88.

(9) الأنبياء: 84.

(10) الأنبياء: 90.

(11) المؤمن: 60.

(12) النمل: 62.

(13) البقرة: 186.

(14) آل عمران: 195.

(15) القصص: 85.

(16) الحجر: 9.

بحار الأنوار (ط - بيروت)،

ج 43، ص: 35

وَ لِأُمَّتِهِ مِنَ الْعَذَابِ فَنَزَلَ وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ «1» وَ لِظُهُورِ الدِّينِ فَنَزَلَ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ «2» وَ لِلْمُؤْمِنِينَ بَعْدَهُ فَنَزَلَ يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ «3» وَ لِخُصَمَائِهِمْ فَنَزَلَ يَوْمَ لا يُخْزِي اللَّهُ النَّبِيَّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا «4» وَ الشَّفَاعَةِ فَنَزَلَ وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى «5» وَ لِلْفِتْنَةِ بَعْدَهُ عَلَى وَصِيِّهِ فَنَزَلَ فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنْهُمْ مُنْتَقِمُونَ «6» يَعْنِي بِعَلِيٍّ وَ لِثَبَاتِ الْخِلَافَةِ فِي أَوْلَادِهِ فَنَزَلَ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ «7» وَ لِابْنَتِهِ حَالَ الْهِجْرَةِ فَنَزَلَ الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً «8» الْآيَاتِ وَ رَأْسُ التَّوَّابِينَ أَرْبَعَةٌ آدَمُ قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا «9» وَ يُونُسُ قَالَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ «10» وَ دَاوُدُ وَ خَرَّ راكِعاً وَ أَنابَ «11» وَ فَاطِمَةُ الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً «12» وَ خُوِّفَ أَرْبَعَةٌ مِنَ الصَّالِحَاتِ آسِيَةُ عُذِّبَتْ بِأَنْوَاعِ الْعَذَابِ فَكَانَتْ تَقُولُ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ «13» وَ مَرْيَمُ خَافَتْ مِنَ النَّاسِ وَ هَرَبَتْ فَناداها مِنْ تَحْتِها أَلَّا تَحْزَنِي «14» وَ خَدِيجَةُ عَذَلَهَا النِّسَاءُ فِي النَّبِيِّ ص فَهَجَرْنَهَا فَقَالَتْ فَاطِمَةُ «15» أَ مَا كَانَ أَبِي رَسُولَ اللَّهِ ص أَ لَا يُحْفَظُ فِي وُلْدِهِ أَسْرَعَ مَا أَخَذْتُمْ وَ أَعْجَلَ مَا نَكَصْتُمْ وَ رَأْسُ الْبَكَّاءِينَ ثَمَانِيَةٌ آدَمُ وَ نُوحٌ وَ يَعْقُوبُ وَ يُوسُفُ وَ شُعَيْبٌ وَ دَاوُدُ وَ فَاطِمَةُ وَ زَيْنُ الْعَابِدِينَ ع قَالَ الصَّادِقُ أَمَّا فَاطِمَةُ فَبَكَتْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص حَتَّى تَأَذَّى بِهَا أَهْلُ الْمَدِينَةِ فَقَالُوا لَهَا قَدْ آذَيْتِينَا بِكَثْرَةِ بُكَائِكِ إِمَّا أَنْ تَبْكِي

__________________________________________________

(1) الأنفال: 33.

(2) براءة: 34.

(3) إبراهيم: 27.

(4) التحريم: 8.

(5) الضحى: 4.

(6) الزخرف:

41.

(7) النور: 55.

(8) آل عمران: 191.

(9) الأعراف: 22.

(10) الأنبياء: 87.

(11) ص: 24.

(12) آل عمران: 191.

(13) التحريم: 11.

(14) مريم: 23.

(15) كذا في النسخ و في المصدر أيضا ج 3 ص 322 و الظاهر أن الصحيح هكذا:

و فاطمة فقالت.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 36

بِاللَّيْلِ وَ إِمَّا أَنْ تَبْكِي بِالنَّهَارِ فَكَانَتْ تَخْرُجُ إِلَى مَقَابِرِ الشُّهَدَاءِ فَتَبْكِي.

وَ خَيْرُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ أَرْبَعَةٌ كِتَابُ أَبِي بَكْرٍ الشِّيرَازِيِّ وَ رَوَى أَبُو الْهُذَيْلِ عَنْ مُقَاتِلٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِيَّةِ عَنْ أَبِيهِ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَرَأَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ الْآيَةَ فَقَالَ لِي يَا عَلِيُّ خَيْرُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ أَرْبَعٌ مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْرَانَ وَ خَدِيجَةُ بِنْتُ خُوَيْلِدٍ وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ وَ آسِيَةُ بِنْتُ مُزَاحِمٍ.

أَبُو نُعَيْمٍ فِي الْحِلْيَةِ وَ ابْنُ الْبَيِّعِ فِي الْمُسْنَدِ وَ الْخَطِيبُ فِي التَّارِيخِ وَ ابْنُ بَطَّةَ فِي الْإِبَانَةِ وَ أَحْمَدُ السَّمْعَانِيُّ فِي الْفَضَائِلِ بِأَسَانِيدِهِمْ عَنْ مَعْمَرٍ عَنْ قَتَادَةَ عَنْ أَنَسٍ وَ رَوَى الثَّعْلَبِيُّ فِي تَفْسِيرِهِ وَ السَّلَامِيُّ فِي تَارِيخِ خُرَاسَانَ وَ أَبُو صَالِحٍ الْمُؤَذِّنُ فِي الْأَرْبَعِينَ بِأَسَانِيدِهِمْ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ وَ رَوَى الشَّعْبِيُّ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ وَ سَعِيدِ بْنِ الْمُسَيَّبِ وَ رَوَى كُرَيْبٌ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ وَ رَوَى مُقَاتِلٌ عَنْ سُلَيْمَانَ عَنِ الضَّحَّاكِ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ وَ قَدْ رَوَاهُ أَبُو مَسْعُودٍ وَ عَبْدُ الرَّزَّاقِ وَ أَحْمَدُ وَ إِسْحَاقُ كُلُّهُمْ عَنِ النَّبِيِّ ص وَ اللَّفْظُ لِلْحُلْيَةِ أَنَّهُ قَالَ ص حَسْبُكَ مِنْ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْرَانَ وَ خَدِيجَةُ بِنْتُ خُوَيْلِدٍ وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ وَ آسِيَةُ امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ وَ فِي رِوَايَةِ مُقَاتِلٍ وَ الضَّحَّاكِ وَ عِكْرِمَةَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ وَ أَفْضَلُهُنَّ فَاطِمَةُ.

الْفَضَائِلُ عَنْ عَبْدِ الْمَلِكِ الْعُكْبَرِيِّ وَ مُسْنَدُ أَحْمَدَ بِإِسْنَادِهِمَا عَنْ كُرَيْبٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ أَنَّهُ

قَالَ ص سَيِّدَةُ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ مَرْيَمُ.

الْخَبَرَ سَوَاءً

تَارِيخُ بَغْدَادَ بِإِسْنَادِ الْخَطِيبِ عَنْ حُمَيْدٍ الطَّوِيلِ عَنْ أَنَسٍ قَالَ النَّبِيُّ ص خَيْرُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ الْخَبَرَ سَوَاءً ثُمَّ إِنَّ النَّبِيَّ ص فَضَّلَهَا عَلَى سَائِرِ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ

. رَوَتْ عَائِشَةُ وَ غَيْرُهَا عَنِ النَّبِيِّ ص أَنَّهُ قَالَ: يَا فَاطِمَةُ أَبْشِرِي فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى اصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمِينَ وَ عَلَى نِسَاءِ الْإِسْلَامِ وَ هُوَ خَيْرُ دِينٍ.

حُذَيْفَةُ أَنَّ النَّبِيَّ ص قَالَ: أَتَانِي مَلَكٌ فَبَشَّرَنِي أَنَّ فَاطِمَةَ سَيِّدَةُ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ أَوْ نِسَاءِ أُمَّتِي.

الْبُخَارِيُّ وَ مُسْلِمٌ فِي صَحِيحَيْهِمَا وَ أَبُو السَّعَادَاتِ فِي فَضَائِلِ الْعَشَرَةِ وَ أَبُو بَكْرِ بْنُ شَيْبَةَ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 37

فِي أَمَالِيهِ وَ الدَّيْلَمِيُّ فِي فِرْدَوْسِهِ أَنَّهُ ص قَالَ: فَاطِمَةُ سَيِّدَةُ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ.

حِلْيَةُ أَبِي نُعَيْمٍ رَوَى جَابِرُ بْنُ سَمُرَةَ عَنِ النَّبِيِّ ص فِي خَبَرٍ أَمَا إِنَّهَا سَيِّدَةُ نِسَاءِ يَوْمِ الْقِيَامَةِ.

تَارِيخُ الْبَلاذُرِيِّ أَنَّ النَّبِيَّ ص قَالَ لِفَاطِمَةَ أَنْتِ أَسْرَعُ أَهْلِي لَحَاقاً بِي فَوَجَمَتْ فَقَالَ لَهَا أَ مَا تَرْضَيْنَ أَنْ تَكُونِي سَيِّدَةَ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَتَبَسَّمَتْ.

بيان وجم كوعد أي سكت على غيظ.

40- قب، المناقب لابن شهرآشوب الشَّعْبِيُّ عَنْ مَسْرُوقٍ عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ أَسَرَّ النَّبِيُّ ص إِلَى فَاطِمَةَ شَيْئاً فَضَحِكَتْ فَسَأَلْتُهَا فَقَالَتْ قَالَ لِي أَ لَا تَرْضَيْنَ أَنْ تَكُونِي سَيِّدَةَ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ أَوْ نِسَاءِ أُمَّتِي.

حِلْيَةُ الْأَوْلِيَاءِ وَ كِتَابُ الشِّيرَازِيِّ رَوَى عِمْرَانُ بْنُ حُصَيْنٍ وَ جَابِرُ بْنُ سَمُرَةَ أَنَّ النَّبِيَّ ص دَخَلَ عَلَى فَاطِمَةَ فَقَالَ كَيْفَ تَجِدِينَكِ يَا بُنَيَّةِ قَالَتْ إِنِّي لَوَجِعَةٌ وَ إِنَّهُ لَيَزِيدُنِي أَنَّهُ مَا لِي طَعَامٌ آكُلُهُ قَالَ يَا بُنَيَّةِ أَ مَا تَرْضَيْنَ أَنَّكِ سَيِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ قَالَتْ يَا أَبَتِ فَأَيْنَ مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْرَانَ قَالَ تِلْكِ سَيِّدَةُ نِسَاءِ عَالَمِهَا وَ إِنَّكِ سَيِّدَةُ نِسَاءِ

عَالَمِكِ أَمَ وَ اللَّهِ زَوَّجْتُكِ سَيِّداً فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ.

وَ قِيلَ لِلصَّادِقِ ع قَوْلُ الرَّسُولِ ص فَاطِمَةُ سَيِّدَةُ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ أَيْ سَيِّدَةُ نِسَاءِ عَالَمِهَا قَالَ ذَاكَ مَرْيَمُ وَ فَاطِمَةُ سَيِّدَةُ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ.

وَ فِي الْحَدِيثِ أَنَّ آسِيَةَ بِنْتَ مُزَاحِمٍ وَ مَرْيَمَ بِنْتَ عِمْرَانَ وَ خَدِيجَةَ يَمْشِينَ أَمَامَ فَاطِمَةَ كَالْحِجَابِ لَهَا إِلَى الْجَنَّةِ.

وَ سَأَلَ بزل الْهَرَوِيُّ الْحُسَيْنَ بْنَ رَوْحٍ ره فَقَالَ كَمْ بَنَاتُ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ أَرْبَعٌ فَقَالَ أَيَّتُهُنَّ أَفْضَلُ فَقَالَ فَاطِمَةُ قَالَ وَ لِمَ صَارَتْ أَفْضَلَ وَ كَانَتْ أَصْغَرَهُنَّ سِنّاً وَ أَقَلَّهُنَّ صُحْبَةً لِرَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ لِخَصْلَتَيْنِ خَصَّهَا اللَّهُ بِهِمَا إِنَّهَا وَرِثَتْ رَسُولَ اللَّهِ ص وَ نَسْلُ رَسُولِ اللَّهِ ص مِنْهَا وَ لَمْ يَخُصَّهَا بِذَلِكَ إِلَّا بِفَضْلِ إِخْلَاصٍ عَرَفَهُ مِنْ نِيَّتِهَا.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 38

وَ قَالَ الْمُرْتَضَى رَحِمَهُ اللَّهُ التَّفْضِيلُ هُوَ كَثْرَةُ الثَّوَابِ بِأَنْ يَقَعَ إِخْلَاصٌ وَ يَقِينٌ وَ نِيَّةٌ صَافِيَةٌ وَ لَا يَمْتَنِعُ مِنْ أَنْ تَكُونَ ع قَدْ فُضِّلَتْ عَلَى أَخَوَاتِهَا بِذَلِكَ وَ يُعْتَمَدُ عَلَى أَنَّهَا ع أَفْضَلُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ بِإِجْمَاعِ الْإِمَامِيَّةِ وَ عَلَى أَنَّهُ قَدْ ظَهَرَ مِنْ تَعْظِيمِ الرَّسُولِ ص لِشَأْنِ فَاطِمَةَ ع وَ تَخْصِيصِهَا مِنْ بَيْنِ سَائِرِهِنَّ مَا رُبَّمَا لَا يَحْتَاجُ إِلَى الِاسْتِدْلَالِ عَلَيْهِ.

جَامِعُ التِّرْمِذِيِّ وَ إِبَانَةُ الْعُكْبَرِيِّ وَ أَخْبَارُ فَاطِمَةَ عَنْ أَبِي عَلِيٍّ الصَّوْلِيِّ وَ تَارِيخُ خُرَاسَانَ عَنِ السَّلَامِيِّ مُسْنَداً أَنَّ جُمَيْعاً التَّيْمِيَّ قَالَ: دَخَلْتُ مَعَ عَمَّتِي عَلَى عَائِشَةَ فَقَالَتْ لَهَا عَمَّتِي مَا حَمَلَكِ عَلَى الْخُرُوجِ عَلَى عَلِيٍّ فَقَالَتْ عَائِشَةُ دَعِينَا فَوَ اللَّهِ مَا كَانَ أَحَدٌ مِنَ الرِّجَالِ أَحَبَّ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ مِنْ عَلِيٍّ وَ لَا مِنَ النِّسَاءِ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنْ فَاطِمَةَ.

فَضَائِلُ الْعَشَرَةِ عَنْ أَبِي السَّعَادَاتِ وَ فَضَائِلُ الصَّحَابَةِ عَنِ السَّمْعَانِيِّ

وَ فِي رِوَايَاتٍ عَنِ الشَّرِيكِ وَ الْأَعْمَشِ وَ كَثِيرٍ النَّوَّاءِ وَ ابْنِ الْحَجَّامِ كُلُّهُمْ عَنْ جُمَيْعِ بْنِ عُمَيْرٍ عَنْ عَائِشَةَ وَ عَنْ أُسَامَةَ عَنِ النَّبِيِّ ص وَ رُوِيَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَطَاءٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُرَيْدَةَ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص أَيُّ النِّسَاءِ أَحَبُّ إِلَيْكَ قَالَ فَاطِمَةُ قُلْتُ مِنَ الرِّجَالِ قَالَ زَوْجُهَا.

جَامِعُ التِّرْمِذِيِّ قَالَ بُرَيْدَةُ كَانَ أَحَبَّ النِّسَاءِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَاطِمَةُ وَ مِنَ الرِّجَالِ عَلِيٌّ.

قُوتُ الْقُلُوبِ عَنْ أَبِي طَالِبٍ الْمَكِّيِّ وَ الْأَرْبَعِينُ عَنْ أَبِي صَالِحٍ الْمُؤَذِّنِ وَ فَضَائِلُ الصَّحَابَةِ عَنْ أَحْمَدَ بِالْإِسْنَادِ عَنْ سُفْيَانَ وَ عَنِ الْأَعْمَشِ عَنْ أَبِي الْجَحَّافِ عَنْ جُمَيْعٍ عَنْ عَائِشَةَ أَنَّهُ قَالَ عَلِيٌّ لِلنَّبِيِّ ص لَمَّا جَلَسَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ فَاطِمَةَ وَ هُمَا مُضْطَجِعَانِ أَيُّنَا أَحَبُّ إِلَيْكَ أَنَا أَوْ هِيَ فَقَالَ ص هِيَ أَحَبُّ إِلَيَّ وَ أَنْتَ أَعَزُّ عَلَيَّ مِنْهَا.

وَ فِي خَبَرٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ أَنَّهُ افْتَخَرَ عَلِيٌّ وَ فَاطِمَةُ بِفَضَائِلِهِمَا فَأَخْبَرَ جَبْرَئِيلُ النَّبِيَّ ص أَنَّهُمَا قَدْ أَطَالا الْخُصُومَةَ فِي مَحَبَّتِكَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمَا فَدَخَلَ وَ قَصَّ عَلَيْهِمَا مَقَالَتَهُمَا ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى فَاطِمَةَ وَ قَالَ لَكِ حَلَاوَةُ الْوَلَدِ وَ لَهُ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 39

عِزُّ الرِّجَالِ وَ هُوَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْكِ فَقَالَتْ فَاطِمَةُ وَ الَّذِي اصْطَفَاكَ وَ اجْتَبَاكَ وَ هَدَاكَ وَ هَدَى بِكَ الْأُمَّةَ لَا زِلْتُ مُقِرَّةً لَهُ مَا عِشْتُ.

عَامِرٌ الشَّعْبِيُّ وَ الْحَسَنُ الْبَصْرِيُّ وَ سُفْيَانُ الثَّوْرِيُّ وَ مُجَاهِدٌ وَ ابْنُ جُبَيْرٍ وَ جَابِرٌ الْأَنْصَارِيُّ وَ مُحَمَّدٌ الْبَاقِرُ وَ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ ع عَنِ النَّبِيِّ ص أَنَّهُ قَالَ: إِنَّمَا فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي فَمَنْ أَغْضَبَهَا فَقَدْ أَغْضَبَنِي.

أَخْرَجَهُ الْبُخَارِيُّ عَنِ الْمِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَةَ

وَ فِي رِوَايَةِ جَابِرٍ فَمَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِي وَ مَنْ آذَانِي فَقَدْ

آذَى اللَّهَ.

وَ فِي مُسْلِمٍ وَ الْحِلْيَةِ إِنَّمَا فَاطِمَةُ ابْنَتِي بَضْعَةٌ مِنِّي يُرِيبُنِي مَا أَرَابَهَا وَ يُؤْذِينِي مَا آذَاهَا.

بيان قال الجزري و

في الحديث فاطمة بضعة مني.

البضعة بالفتح القطعة من اللحم و قد تكسر أي إنها جزء مني كما أن القطعة من اللحم جزء من اللحم و قال و

في حديث فاطمة يريبني ما يريبها.

أي يسوؤني ما يسوؤها و يزعجني ما يزعجها يقال رابني هذا الأمر و أرابني إذا رأيت منه ما تكره.

41- قب، المناقب لابن شهرآشوب سَعْدُ بْنُ أَبِي وَقَّاصٍ سَمِعْتُ النَّبِيَّ ص يَقُولُ فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي مَنْ سَرَّهَا فَقَدْ سَرَّنِي وَ مَنْ سَاءَهَا فَقَدْ سَاءَنِي فَاطِمَةُ أَعَزُّ الْبَرِيَّةِ عَلَيَّ.

مُسْتَدْرَكُ الْحَاكِمِ عَنْ أَبِي سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ وَ حِلْيَةُ أَبِي نُعَيْمٍ عَنِ الزُّهْرِيِّ وَ ابْنُ أَبِي مُلَيْكَةَ وَ الْمِسْوَرُ بْنُ مَخْرَمَةَ أَنَّ النَّبِيَّ ص قَالَ: إِنَّمَا فَاطِمَةُ شِجْنَةٌ مِنِّي يَقْبِضُنِي مَا يَقْبِضُهَا وَ يَبْسُطُنِي مَا يَبْسُطُهَا.

وَ جَاءَ سَهْلُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ إِلَى عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ فَقَالَ: إِنَّ قَوْمَكَ يَقُولُونَ إِنَّكَ تُؤْثِرُ عَلَيْهِمْ وُلْدَ فَاطِمَةَ فَقَالَ عُمَرُ سَمِعْتُ الثِّقَةَ مِنَ الصَّحَابَةِ أَنَّ النَّبِيَّ ص قَالَ فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي يُرْضِينِي مَا أَرْضَاهَا وَ يُسْخِطُنِي مَا أَسْخَطَهَا فَوَ اللَّهِ إِنِّي لَحَقِيقٌ أَنْ أَطْلُبَ رِضَى رَسُولِ اللَّهِ وَ رِضَاهُ وَ رِضَاهَا فِي رِضَى وُلْدِهَا

وَ قَدْ عَلِمُوا أَنَّ النَّبِيَّ يَسُرُّهُ مَسَرَّتُهَا جِدّاً وَ يشنى [يَشْنَأُ] اغْتِمَامَهَا «1»

قوله ص هذا يدل على عصمتها لأنها لو كانت ممن تقارف الذنوب لم يكن مؤذيها مؤذيا له ص على كل حال بل كان من فعل المستحق «2» من ذمها و إقامة

__________________________________________________

(1) يشنى من شنأ الرجل: أبغضه.

(2) يعني ما يستحقها بعد تقارف الذنوب.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 40

الحد إن كان الفعل يقتضيه سارا

له ص و مطيعا.

أَبُو ثَعْلَبَةَ الْخُشَنِيُّ قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا قَدِمَ مِنْ سَفَرِهِ يَدْخُلُ عَلَى فَاطِمَةَ فَدَخَلَ عَلَيْهَا فَقَامَتْ إِلَيْهِ وَ اعْتَنَقَتْهُ وَ قَبَّلَتْ بَيْنَ عَيْنَيْهِ.

الْأَرْبَعِينُ عَنِ ابْنِ الْمُؤَذِّنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ شُمَيْلٍ عَنْ مَيْسَرَةَ عَنِ الْمِنْهَالِ عَنْ عَائِشَةَ بِنْتِ طَلْحَةَ عَنْ عَائِشَةَ بِنْتِ أَبِي بَكْرٍ وَ فِي فَضَائِلِ السَّمْعَانِيِّ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عِكْرِمَةَ قَالا كَانَ النَّبِيُّ ص إِذَا قَدِمَ مِنْ مَغَازِيهِ قَبَّلَ فَاطِمَةَ.

وَ رَوَوْا عَنْ عَائِشَةَ أَنَّ فَاطِمَةَ كَانَتْ إِذَا دَخَلَتْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص قَامَ لَهَا مِنْ مَجْلِسِهِ وَ قَبَّلَ رَأْسَهَا وَ أَجْلَسَهَا مَجْلِسَهُ وَ إِذَا جَاءَ إِلَيْهَا لَقِيَتْهُ وَ قَبَّلَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا صَاحِبَهُ وَ جَلَسَا مَعاً.

أَبُو السَّعَادَاتِ فِي فَضَائِلِ الْعَشَرَةِ وَ ابْنُ الْمُؤَذِّنِ فِي الْأَرْبَعِينِ بِالْإِسْنَادِ عَنْ عِكْرِمَةَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ وَ عَنْ أَبِي ثَعْلَبَةَ الْخُشَنِيِّ وَ عَنْ نَافِعٍ عَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالُوا كَانَ النَّبِيُّ ص إِذَا أَرَادَ سَفَراً كَانَ آخِرَ النَّاسِ عَهْداً بِفَاطِمَةَ وَ إِذَا قَدِمَ كَانَ أَوَّلَ النَّاسِ عَهْداً بِفَاطِمَةَ.

وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ لَهَا عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى فَضْلٌ عَظِيمٌ لَمْ يَكُنْ رَسُولُ اللَّهِ ص يَفْعَلُ مَعَهَا ذَلِكَ إِذْ كَانَتْ وَلَدَهُ وَ قَدْ أَمَرَ اللَّهُ بِتَعْظِيمِ الْوَلَدِ لِلْوَالِدِ وَ لَا يَجُوزُ أَنْ يَفْعَلَ مَعَهَا ذَلِكَ وَ هُوَ بِضِدِّ مَا أَمَرَ بِهِ أُمَّتَهُ عَنِ اللَّهِ تَعَالَى.

أَبُو سَعِيدٍ الْخُدْرِيُّ قَالَ: كَانَتْ فَاطِمَةُ مِنْ أَعَزِّ النَّاسِ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَدَخَلَ عَلَيْهَا يَوْماً وَ هِيَ تُصَلِّي فَسَمِعَتْ كَلَامَ رَسُولِ اللَّهِ ص فِي رَحْلِهَا فَقَطَعَتْ صَلَاتَهَا وَ خَرَجَتْ مِنَ الْمُصَلَّى فَسَلَّمَتْ عَلَيْهِ فَمَسَحَ يَدَهُ عَلَى رَأْسِهَا وَ قَالَ يَا بُنَيَّةِ كَيْفَ أَمْسَيْتِ رَحِمَكِ اللَّهُ عَشِّينَا غَفَرَ اللَّهُ لَكِ وَ قَدْ فَعَلَ.

أَخْبَارُ فَاطِمَةَ عَنْ أَبِي عَلِيٍّ الصَّوْلِيِّ قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ دَخَلَ

رَسُولُ اللَّهِ ص عَلَى فَاطِمَةَ فَقَدَّمَتْ إِلَيْهِ كِسْرَةً يَابِسَةً مِنْ خُبْزِ شَعِيرٍ فَأَفْطَرَ عَلَيْهَا ثُمَّ قَالَ يَا بُنَيَّةِ هَذَا أَوَّلُ خُبْزٍ أَكَلَ أَبُوكِ مُنْذُ ثَلَاثَةِ أَيَّامِ فَجَعَلَتْ فَاطِمَةُ تَبْكِي وَ رَسُولُ اللَّهِ يَمْسَحُ وَجْهَهَا بِيَدِهِ.

أَبُو صَالِحٍ الْمُؤَذِّنُ فِي الْأَرْبَعِينِ بِالْإِسْنَادِ عَنْ شُعْبَةَ عَنْ عَمْرِو بْنِ مُرَّةَ عَنْ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 41

إِبْرَاهِيمَ عَنْ مَسْرُوقٍ عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَمَّا أَمَرَنِي أَنْ أُزَوِّجَ فَاطِمَةَ مِنْ عَلِيٍّ فَفَعَلْتُ فَقَالَ لِي جَبْرَئِيلُ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى بَنَى جَنَّةً مِنْ لُؤْلُؤَةٍ بَيْنَ كُلِّ قَصَبَةٍ إِلَى قَصَبَةٍ لُؤْلُؤَةٌ مِنْ يَاقُوتٍ مُشَذَّرَةٌ بِالذَّهَبِ وَ جَعَلَ سُقُوفَهَا زَبَرْجَداً أَخْضَرَ وَ جَعَلَ فِيهَا طَاقَاتٍ مِنْ لُؤْلُؤٍ مُكَلَّلَةٍ بِالْيَاقُوتِ ثُمَّ جَعَلَ غُرَفَهَا لَبِنَةً مِنْ ذَهَبٍ وَ لَبِنَةً مِنْ فِضَّةٍ وَ لَبِنَةً مِنْ دُرٍّ وَ لَبِنَةً مِنْ يَاقُوتٍ وَ لَبِنَةً مِنْ زَبَرْجَدٍ ثُمَّ جَعَلَ فِيهَا عُيُوناً تَنْبُعُ مِنْ نَوَاحِيهَا وَ حُفَّتْ بِالْأَنْهَارِ وَ جَعَلَ عَلَى الْأَنْهَارِ قِبَاباً مِنْ دُرٍّ قَدْ شُعِّبَتْ بِسَلَاسِلِ الذَّهَبِ وَ حُفَّتْ بِأَنْوَاعِ الشَّجَرِ وَ بَنَى فِي كُلِّ غُصْنٍ قُبَّةً وَ جَعَلَ فِي كُلِّ قُبَّةٍ أَرِيكَةً مِنْ دُرَّةٍ بَيْضَاءَ غِشَاؤُهَا السُّنْدُسُ وَ الْإِسْتَبْرَقُ وَ فَرَشَ أَرْضَهَا بِالزَّعْفَرَانِ وَ فَتَقَ بِالْمِسْكِ وَ الْعَنْبَرِ وَ جَعَلَ فِي كُلِّ قُبَّةٍ حَوْرَاءَ وَ الْقُبَّةُ لَهَا مِائَةُ بَابٍ عَلَى كُلِّ بَابٍ جَارِيَتَانِ وَ شَجَرَتَانِ فِي كُلِّ قُبَّةٍ مِفْرَشٌ وَ كِتَابٌ مَكْتُوبٌ حَوْلَ الْقِبَابِ آيَةُ الْكُرْسِيِّ فَقُلْتُ يَا جَبْرَئِيلُ لِمَنْ بَنَى اللَّهُ هَذِهِ الْجَنَّةَ قَالَ بَنَاهَا لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ فَاطِمَةَ ابْنَتِكَ سِوَى جِنَانِهِمَا تُحْفَةً أَتْحَفَهُمَا اللَّهُ وَ لْتَقَرَّ بِذَلِكَ عَيْنُكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ.

بيان قوله لؤلؤ من ياقوت لعل المعنى أنها في صفاء اللؤلؤ و لون الياقوت

و لا يبعد أن تكون من زائدة من النساخ أو يكون الظرف متعلقا بقوله مشذرة أي اللؤلؤ مرصعة من الياقوت بالذهب قال الفيروزآبادي الشذر قطع من الذهب تلقط من معدنه بلا إذابة أو خرز يفصل بها النظم أو هو اللؤلؤ الصغار.

قوله قد شعبت الشعب الجمع و التفريق و لعل الأظهر هنا الأول و قال الفيروزآبادي الأريكة كسفينة سرير في حجلة أو كل ما يتكأ عليه من سرير و منصة و فراش أو سرير منجد مزين في قبة أو بيت فإذا لم يكن فيه سرير فهو حجلة و السندس الرقيق من الحرير و الإستبرق الغليظ منه.

قوله و فتق أي جعل بين الزعفران المسك و العنبر أو بين فرشها المبسوطة من الفتق بمعنى الشق و المفرش كمنبر شي ء كالشاذكونة.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 42

42- قب، المناقب لابن شهرآشوب ابْنُ عَبْدِ رَبِّهِ الْأَنْدُلُسِيُّ فِي الْعِقْدِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الزُّبَيْرِ فِي خَبَرٍ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ أَبِي سُفْيَانَ قَالَ: دَخَلَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ عَلَى جَدِّهِ ص وَ هُوَ يَتَعَثَّرُ بِذَيْلِهِ فَأَسَرَّ إِلَى النَّبِيِّ ص سِرّاً فَرَأَيْتُهُ وَ قَدْ تَغَيَّرَ لَوْنُهُ ثُمَّ قَامَ النَّبِيُّ ص حَتَّى أَتَى مَنْزِلَ فَاطِمَةَ فَأَخَذَ بِيَدِهَا فَهَزَّهَا إِلَيْهِ هَزّاً قَوِيّاً ثُمَّ قَالَ يَا فَاطِمَةُ إِيَّاكِ وَ غَضَبَ عَلِيٍّ فَإِنَّ اللَّهَ يَغْضَبُ لِغَضَبِهِ وَ يَرْضَى لِرِضَاهُ ثُمَّ جَاءَ عَلِيٌّ فَأَخَذَ النَّبِيُّ ص بِيَدِهِ ثُمَّ هَزَّهَا إِلَيْهِ هَزّاً خَفِيفاً ثُمَّ قَالَ يَا أَبَا الْحَسَنِ إِيَّاكَ وَ غَضَبَ فَاطِمَةَ فَإِنَّ الْمَلَائِكَةَ تَغْضَبُ لِغَضَبِهَا وَ تَرْضَى لِرِضَاهَا فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهُ مَضَيْتَ مَذْعُوراً وَ قَدْ رَجَعْتَ مَسْرُوراً فَقَالَ يَا مُعَاوِيَةُ كَيْفَ لَا أَسُرُّ وَ قَدْ أَصْلَحْتُ بَيْنَ اثْنَيْنِ هُمَا أَكْرَمُ الْخَلْقِ عَلَى اللَّهِ.

وَ فِي رِوَايَةِ عَبْدِ اللَّهِ

بْنِ الْحَارِثِ وَ حَبِيبِ بْنِ ثَابِتٍ وَ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ أَحَبُّ اثْنَيْنِ فِي الْأَرْضِ إِلَيَّ.

قَالَ ابْنُ بَابَوَيْهِ هَذَا غَيْرُ مُعْتَمَدٍ لِأَنَّهُمَا مُنَزَّهَانِ أَنْ يَحْتَاجَا أَنْ يُصْلِحَ بَيْنَهُمَا رَسُولُ اللَّهِ ص.

الْبَاقِرُ وَ الصَّادِقُ ع أَنَّهُ كَانَ النَّبِيُّ ص لَا يَنَامُ حَتَّى يُقَبِّلَ عُرْضَ وَجْهِ فَاطِمَةَ يَضَعُ وَجْهَهُ بَيْنَ ثَدْيَيْ فَاطِمَةَ وَ يَدْعُو لَهَا وَ فِي رِوَايَةٍ حَتَّى يُقَبِّلَ عُرْضَ وَجْنَةِ فَاطِمَةَ أَوْ بَيْنَ ثَدْيَيْهَا.

أَبُو بَكْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الشَّافِعِيُّ وَ ابْنُ شِهَابٍ الزُّهْرِيُّ وَ ابْنُ الْمُسَيَّبِ كُلُّهُمْ عَنْ سَعْدِ بْنِ أَبِي وَقَّاصٍ وَ أَبُو مُعَاذٍ النَّحْوِيُّ الْمَرْوَزِيُّ وَ أَبُو قَتَادَةَ الْحَرَّانِيُّ عَنْ سُفْيَانَ الثَّوْرِيِّ عَنْ هَاشِمِ بْنِ عُرْوَةَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَائِشَةَ وَ الْخَرْكُوشِيُّ فِي شَرَفِ النَّبِيِّ وَ الْأُشْنُهِيُّ فِي الِاعْتِقَادِ وَ السَّمْعَانِيُّ فِي الرِّسَالَةِ وَ أَبُو صَالِحٍ الْمُؤَذِّنُ فِي الْأَرْبَعِينَ وَ أَبُو السَّعَادَاتِ فِي الْفَضَائِلِ وَ مِنْ أَصْحَابِنَا أَبُو عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءُ وَ غَيْرُهُ عَنِ الصَّادِقِ ع أَنَّهُ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يُكْثِرُ تَقْبِيلَ فَاطِمَةَ فَأَنْكَرَتْ عَلَيْهِ بَعْضُ نِسَائِهِ فَقَالَ ص إِنَّهُ لَمَّا عُرِجَ بِي إِلَى السَّمَاءِ أَخَذَ بِيَدِي جَبْرَئِيلُ فَأَدْخَلَنِي الْجَنَّةَ فَنَاوَلَنِي مِنْ رُطَبِهَا فَأَكَلْتُهَا فِي رِوَايَةٍ فَنَاوَلَنِي مِنْهَا تُفَّاحَةً فَأَكَلْتُهَا

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 43

فَتَحَوَّلَ ذَلِكِ نُطْفَةً فِي صُلْبِي فَلَمَّا هَبَطْتُ إِلَى الْأَرْضِ وَاقَعْتُ خَدِيجَةَ فَحَمَلَتْ بِفَاطِمَةَ فَفَاطِمَةُ حَوْرَاءُ إِنْسِيَّةٌ فَكُلَّمَا اشْتَقْتُ إِلَى رَائِحَةِ الْجَنَّةِ شَمِمْتُ رَائِحَةَ ابْنَتِي وَ دَخَلَ النَّبِيُّ ص عَلَى فَاطِمَةَ فَرَآهَا مُنْزَعِجَةً فَقَالَ لَهَا مَا بِكِ فَقَالَتْ الْحُمَيْرَاءُ افْتَخَرَتْ عَلَى أُمِّي أَنَّهَا لَمْ تَعْرِفْ رَجُلًا قَبْلَكَ وَ إِنَّ أُمِّي عَرَفَتْهَا مُسِنَّةً فَقَالَ ص إِنَّ بَطْنَ أُمِّكِ كَانَ لِلْإِمَامَةِ وِعَاءً.

ابْنُ عَبْدِ رَبِّهِ فِي الْعِقْدِ إِنَّ الْمَهْدِيَّ رَأَى فِي مَنَامِهِ شَرِيكاً الْقَاضِيَ مَصْرُوفاً وَجْهُهُ عَنْهُ فَلَمَّا انْتَبَهَ قَصَّ رُؤْيَاهُ

عَلَى الرَّبِيعِ فَقَالَ إِنَّ شَرِيكاً مُخَالِفٌ لَكَ وَ إِنَّهُ فَاطِمِيٌّ مَحْضاً قَالَ الْمَهْدِيُّ عَلَيَّ بِشَرِيكٍ فَأُتِيَ بِهِ فَلَمَّا دَخَلَ عَلَيْهِ قَالَ بَلَغَنِي أَنَّكَ فَاطِمِيٌّ قَالَ أُعِيذُكَ بِاللَّهِ أَنْ تَكُونَ غَيْرَ فَاطِمِيٍّ إِلَّا أَنْ تَعْنِيَ فَاطِمَةَ بِنْتَ كِسْرَى قَالَ لَا وَ لَكِنْ أَعْنِي فَاطِمَةَ بِنْتَ مُحَمَّدٍ قَالَ فَتَلْعَنُهَا قَالَ لَا مَعَاذَ اللَّهِ قَالَ فَمَا تَقُولُ فِي مَنْ يَلْعَنُهَا قَالَ عَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ قَالَ فَالْعَنْ هَذَا يَعْنِي الرَّبِيعَ قَالَ لَا وَ اللَّهِ مَا أَلْعَنُهَا يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ لَهُ شَرِيكٌ يَا مَاجِنُ فَمَا ذِكْرُكَ لِسَيِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ وَ ابْنَةِ سَيِّدِ الْمُرْسَلِينَ فِي مَجَالِسِ الرِّجَالِ قَالَ الْمَهْدِيُّ فَمَا وَجْهُ الْمَنَامِ قَالَ إِنَّ رُؤْيَاكَ لَيْسَتْ بِرُؤْيَا يُوسُفَ ع وَ إِنَّ الدِّمَاءَ لَا تُسْتَحَلُّ بِالْأَحْلَامِ وَ أُتِيَ بِرَجُلٍ شَتَمَ فَاطِمَةَ إِلَى الْفَضْلِ بْنِ الرَّبِيعِ فَقَالَ لِابْنِ غَانِمٍ انْظُرْ فِي أَمْرِهِ مَا تَقُولُ قَالَ يَجِبُ عَلَيْهِ الْحَدُّ قَالَ لَهُ الْفَضْلُ هِيَ ذَا أُمُّكَ إِنْ حَدَّدْتَهُ فَأَمَرَ بِأَنْ يُضْرَبَ أَلْفَ سَوْطٍ وَ يُصْلَبَ فِي الطَّرِيقِ.

43- قب، المناقب لابن شهرآشوب رُوِيَ أَنَّ فَاطِمَةَ تَمَنَّتْ وَكِيلًا عِنْدَ غَزَاةِ عَلِيٍّ ع فَنَزَلَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكِيلًا «1».

صَحِيحُ الدَّارَقُطْنِيِّ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَمَرَ بِقَطْعِ لِصٍّ فَقَالَ اللِّصُّ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَدَّمْتُهُ فِي الْإِسْلَامِ وَ تَأْمُرُهُ بِالْقَطْعِ فَقَالَ لَوْ كَانَتِ ابْنَتِي فَاطِمَةُ فَسَمِعَتْ فَاطِمَةُ فَحَزِنَتْ فَنَزَلَ جَبْرَئِيلُ بِقَوْلِهِ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ «2» فَحَزِنَ

__________________________________________________

(1) المزّمّل: 9.

(2) الزمر: 65.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 44

رَسُولُ اللَّهِ ص فَنَزَلَ لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا «1» فَتَعَجَّبَ النَّبِيُّ مِنْ ذَلِكَ فَنَزَلَ جَبْرَئِيلُ وَ قَالَ كَانَتْ حَزِنَتْ مِنْ قَوْلِكَ فَهَذِهِ الْآيَاتُ لِمُوَافَقَتِهَا لِتَرْضَى.

بيان لعل المعنى أن هذه الآيات نزلت لتعلم

فاطمة ع أن مثل هذا الكلام المشروط لا ينافي جلالة المخاطب و المسند إليه و براءته لوقوع ذلك بالنسبة إلى الرسول ص من الله عز و جل أو لبيان أن قطع يد فاطمة بمنزلة الشرك أو أن هذا النوع من الخطاب المراد به الأمة إنما صدر لصدور هذا النوع من الكلام بالنسبة إلى فاطمة فكان خلافا للأولى و الأول أصوب و أوفق بالأصول.

44- قب، المناقب لابن شهرآشوب سُئِلَ الصَّادِقُ عَنْ مَعْنَى حَيَّ عَلَى خَيْرِ الْعَمَلِ فَقَالَ خَيْرُ الْعَمَلِ بِرُّ فَاطِمَةَ وَ وُلْدِهَا وَ فِي خَبَرٍ آخَرَ الْوَلَايَةُ.

أَبُو صَالِحٍ فِي الْأَرْبَعِينَ عَنْ أَبِي حَامِدٍ الْأَسْفَرَائِينِيُّ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَوَّلُ شَخْصٍ تَدْخُلُ الْجَنَّةَ فَاطِمَةُ.

عَنِ النَّبِيِّ ص قَالَ: لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ الْجَنَّةَ خَلَقَهَا مِنْ نُورِ وَجْهِهِ ثُمَّ أَخَذَ ذَلِكَ النُّورَ فَقَذَفَهُ فَأَصَابَنِي ثُلُثُ النُّورِ وَ أَصَابَ فَاطِمَةَ ثُلُثُ النُّورِ وَ أَصَابَ عَلِيّاً وَ أَهْلَ بَيْتِهِ ثُلُثُ النُّورِ فَمَنْ أَصَابَهُ مِنْ ذَلِكَ النُّورِ اهْتَدَى إِلَى وَلَايَةِ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَنْ لَمْ يُصِبْهُ مِنْ ذَلِكَ النُّورِ ضَلَّ عَنْ وَلَايَةِ آلِ مُحَمَّدٍ.

الْحُسَيْنُ بْنُ زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنِ الصَّادِقِ ع وَ جَابِرٍ الْجُعْفِيِّ عَنِ الْبَاقِرِ ع قَالَ النَّبِيُّ ص إِنَّ اللَّهَ لَيَغْضَبُ لِغَضَبِ فَاطِمَةَ وَ يَرْضَى لِرِضَاهَا.

ابْنُ شُرَيْحٍ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الصَّادِقِ ع وَ أَبُو سَعِيدٍ الْوَاعِظُ فِي شَرَفِ النَّبِيِّ ص عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ أَبُو صَالِحٍ الْمُؤَذِّنُ فِي الْفَضَائِلِ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ وَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْعُكْبَرِيُّ فِي الْإِبَانَةِ وَ مَحْمُودٌ الْأَسْفَرَائِينِيُّ فِي الدِّيَانَةِ رَوَوْا جَمِيعاً أَنَّ النَّبِيَّ ص قَالَ: يَا فَاطِمَةُ إِنَّ اللَّهَ لَيَغْضَبُ لِغَضَبِكِ وَ يَرْضَى لِرِضَاكِ.

أَبُو بَكْرٍ مَرْدَوَيْهِ فِي كِتَابِهِ بِالْإِسْنَادِ عَنْ سِنَانٍ الْأَوْسِيِّ قَالَ النَّبِيُّ ص حَدَّثَنِي جَبْرَئِيلُ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَمَّا

زَوَّجَ فَاطِمَةَ عَلِيّاً ع أَمَرَ رِضْوَانَ فَأَمَرَ شَجَرَةَ

__________________________________________________

(1) الأنبياء: 22.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 45

طُوبَى فَحَمَلَتْ رِقَاعاً لِمُحِبِّي آلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ ص ثُمَّ أَمْطَرَهَا مَلَائِكَةً مِنْ نُورٍ بِعَدَدِ تِيكَ الرِّقَاعِ فَأَخَذَ تِلْكَ الْمَلَائِكَةُ الرِّقَاعَ فَإِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ وَ اسْتَوَتْ بِأَهْلِهَا أَهْبَطَ اللَّهُ الْمَلَائِكَةَ بِتِلْكَ الرِّقَاعِ فَإِذَا لَقِيَ مَلَكٌ مِنْ تِلْكَ الْمَلَائِكَةِ رَجُلًا مِنْ مُحِبِّي آلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ دَفَعَ إِلَيْهِ رُقْعَةَ بَرَاءَةٍ مِنَ النَّارِ.

وَ جَاءَ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْكُتُبِ مِنْهَا كَشْفُ الثَّعْلَبِيِّ وَ فَضَائِلُ أَبِي السَّعَادَاتِ فِي مَعْنَى قَوْلِهِ لا يَرَوْنَ فِيها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِيراً «1» أَنَّهُ قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ بَيْنَا أَهْلُ الْجَنَّةِ فِي الْجَنَّةِ بَعْدَ مَا سَكَنُوا رَأَوْا نُوراً أَضَاءَ الْجِنَانَ فَيَقُولُ أَهْلُ الْجَنَّةِ يَا رَبِّ إِنَّكَ قَدْ قُلْتَ فِي كِتَابِكَ الْمُنْزَلِ عَلَى نَبِيِّكَ الْمُرْسَلِ لا يَرَوْنَ فِيها شَمْساً فَيُنَادِي مُنَادٍ لَيْسَ هَذَا نُورَ الشَّمْسِ وَ لَا نُورَ الْقَمَرِ وَ إِنَّ عَلِيّاً وَ فَاطِمَةَ تَعَجَّبَا مِنْ شَيْ ءٍ فَضَحِكَا فَأَشْرَقَتِ الْجِنَانُ مِنْ نُورِهِمَا.

أَبُو عَلِيٍّ الصَّوْلِيُّ فِي أَخْبَارِ فَاطِمَةَ وَ أَبُو السَّعَادَاتِ فِي فَضَائِلِ الْعَشَرَةِ بِالْإِسْنَادِ عَنْ أَبِي ذَرٍّ الْغِفَارِيِّ قَالَ: بَعَثَنِي النَّبِيُّ ص أَدْعُو عَلِيّاً فَأَتَيْتُ بَيْتَهُ وَ نَادَيْتُهُ فَلَمْ يُجِبْنِي فَأَخْبَرْتُ النَّبِيَّ ص فَقَالَ عُدْ إِلَيْهِ فَإِنَّهُ فِي الْبَيْتِ وَ دَخَلْتُ عَلَيْهِ فَرَأَيْتُ الرَّحَى تَطْحَنُ وَ لَا أَحَدَ عِنْدَهَا فَقُلْتُ لِعَلِيٍّ إِنَّ النَّبِيَّ ص يَدْعُوكَ فَخَرَجَ مُتَوَحِّشاً حَتَّى أَتَى النَّبِيَّ ص فَأَخْبَرْتُ النَّبِيَّ ص بِمَا رَأَيْتُ فَقَالَ يَا أَبَا ذَرٍّ لَا تَعْجَبْ فَإِنَّ لِلَّهِ مَلَائِكَةً سَيَّاحُونَ فِي الْأَرْضِ مُوَكَّلُونَ بِمَعُونَةِ آلِ مُحَمَّدٍ.

الْحَسَنُ الْبَصْرِيُّ وَ ابْنُ إِسْحَاقَ عَنْ عَمَّارٍ وَ مَيْمُونَةَ أَنَّ كِلَيْهِمَا قَالا وَجَدْتُ فَاطِمَةَ نَائِمَةً وَ الرَّحَى تَدُورُ فَأَخْبَرْتُ رَسُولَ اللَّهِ بِذَلِكَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَلِمَ ضَعْفَ أَمَتِهِ فَأَوْحَى إِلَى

الرَّحَى أَنْ تَدُورَ فَدَارَتْ.

وَ قَدْ رَوَاهُ أَبُو الْقَاسِمِ الْبُسْتِيُّ فِي مَنَاقِبِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ أَبُو صَالِحٍ الْمُؤَذِّنُ فِي الْأَرْبَعِينَ عَنِ الشَّعْبِيِّ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مَيْمُونَةَ وَ ابْنِ فَيَّاضٍ فِي شَرْحِ الْأَخْبَارِ.

وَ رُوِيَ أَنَّهَا ع رُبَّمَا اشْتَغَلَتْ بِصَلَاتِهَا وَ عِبَادَتِهَا فَرُبَّمَا بَكَى وُلْدُهَا فَرَأَى الْمَهْدَ يَتَحَرَّكُ وَ كَانَ مَلَكٌ يُحَرِّكُهُ.

__________________________________________________

(1) الدهر: 13.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 46

مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع قَالَ: بَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ ص سَلْمَانَ إِلَى فَاطِمَةَ قَالَ فَوَقَفْتُ بِالْبَابِ وَقْفَةً حَتَّى سَلَّمْتُ فَسَمِعْتُ فَاطِمَةَ تَقْرَأُ الْقُرْآنَ مِنْ جَوَّا وَ الرَّحَى تَدُورُ مِنْ بَرَّا وَ مَا عِنْدَهَا أَنِيسٌ وَ قَالَ فِي آخِرِ الْخَبَرِ فَتَبَسَّمَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ قَالَ يَا سَلْمَانُ إِنَّ ابْنَتِي فَاطِمَةَ مَلَأَ اللَّهُ قَلْبَهَا وَ جَوَارِحَهَا إِيمَاناً إِلَى مُشَاشِهَا تَفَرَّغَتْ لِطَاعَةِ اللَّهِ فَبَعَثَ اللَّهُ مَلَكاً اسْمُهُ زُوقَابِيلُ وَ فِي خَبَرٍ آخَرَ جَبْرَئِيلُ فَأَدَارَ لَهَا الرَّحَى وَ كَفَاهَا اللَّهُ مَئُونَةَ الدُّنْيَا مَعَ مَئُونَةِ الْآخِرَةِ.

بيان المراد بالجوا داخل البيت و بالبرا خارجه و لم أظفر بهما في اللغة نعم قال في النهاية

فِي حَدِيثِ سَلْمَانَ مَنْ أَصْلَحَ جَوَّانِيَّهُ أَصْلَحَ اللَّهُ بَرَّانِيَّهُ.

أراد بالبراني العلانية و الألف و النون من زيادات النسب و أصله من قولهم خرج فلان برا أي خرج إلى البر و الصحراء و قال الفيروزآبادي الجو داخل البيت كالجوانية و قال في النهاية في صفته ص جليل المشاش أي عظيم رءوس العظام كالمرفقين و الكعبين و الركبتين و قال الجوهري هي رءوس العظام اللينة التي يمكن مضغها و منه

الحديث ملي ء عمار إيمانا إلى مشاشه.

انتهى.

45- قب، المناقب لابن شهرآشوب عَلِيُّ بْنُ مَعْمَرٍ قَالَ: خَرَجَتْ أُمُّ أَيْمَنَ إِلَى مَكَّةَ لَمَّا تُوُفِّيَتْ فَاطِمَةُ ع وَ قَالَتْ لَا أَرَى الْمَدِينَةَ بَعْدَهَا

فَأَصَابَهَا عَطَشٌ شَدِيدٌ فِي الْجُحْفَةِ حَتَّى خَافَتْ عَلَى نَفْسِهَا قَالَ فَكَسَرَتْ عَيْنَيْهَا نَحْوَ السَّمَاءِ ثُمَّ قَالَتْ يَا رَبِّ أَ تُعْطِشُنِي وَ أَنَا خَادِمَةُ بِنْتِ نَبِيِّكَ قَالَ فَنَزَلَ إِلَيْهَا دَلْوٌ مِنْ مَاءِ الْجَنَّةِ فَشَرِبَتْ وَ لَمْ تَجُعْ وَ لَمْ تَطْعَمْ سَبْعَ سِنِينَ.

بيان قال الفيروزآبادي كسر من طرفه غض.

46- قب، المناقب لابن شهرآشوب مَالِكُ بْنُ دِينَارٍ رَأَيْتُ فِي مُوَدَّعِ الْحَجِّ امْرَأَةً ضَعِيفَةً عَلَى دَابَّةٍ نَحِيفَةٍ وَ النَّاسُ يَنْصَحُونَهَا لِتَنْكُصَ فَلَمَّا تَوَسَّطْنَا الْبَادِيَةَ كَلَّتْ دَابَّتُهَا فَعَذَلْتُهَا فِي إِتْيَانِهَا فَرَفَعَتْ رَأْسَهَا إِلَى السَّمَاءِ وَ قَالَتْ لَا فِي بَيْتِي تَرَكْتَنِي وَ لَا إِلَى بَيْتِكَ حَمَلْتَنِي فَوَ عِزَّتِكَ وَ جَلَالِكَ لَوْ فَعَلَ بِي هَذَا غَيْرُكَ لَمَا شَكَوْتُهُ إِلَّا إِلَيْكَ فَإِذَا شَخْصٌ أَتَاهَا مِنَ الْفَيْفَاءِ وَ فِي يَدِهِ زِمَامُ نَاقَةٍ فَقَالَ لَهَا ارْكَبِي فَرَكِبَتْ وَ سَارَتِ النَّاقَةُ كَالْبَرْقِ الْخَاطِفِ فَلَمَّا بَلَغْتُ الْمَطَافَ رَأَيْتُهَا تَطُوفُ فَحَلَفْتُهَا مَنْ أَنْتَ فَقَالَتْ أَنَا شُهْرَةُ بِنْتُ مُسْكَةَ بِنْتِ فِضَّةَ خَادِمَةِ الزَّهْرَاءِ ع.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 47

وَ رَهَنَتْ ع كِسْوَةً لَهَا عِنْدَ امْرَأَةِ زَيْدٍ الْيَهُودِيِّ فِي الْمَدِينَةِ وَ اسْتَقْرَضَتِ الشَّعِيرَ فَلَمَّا دَخَلَ زَيْدٌ دَارَهُ قَالَ مَا هَذِهِ الْأَنْوَارُ فِي دَارِنَا قَالَتْ لِكِسْوَةِ فَاطِمَةَ فَأَسْلَمَ فِي الْحَالِ وَ أَسْلَمَتِ امْرَأَتُهُ وَ جِيرَانُهُ حَتَّى أَسْلَمَ ثَمَانُونَ نَفْساً.

وَ سَأَلَتْ ع رَسُولَ اللَّهِ ص خَاتَماً فَقَالَ أَ لَا أُعَلِّمُكَ مَا هُوَ خَيْرٌ مِنَ الْخَاتَمِ إِذَا صَلَّيْتَ صَلَاةَ اللَّيْلِ فَاطْلُبِي مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ خَاتَماً فَإِنَّكَ تَنَالِينَ حَاجَتَكِ قَالَ فَدَعَتْ رَبَّهَا تَعَالَى فَإِذَا بِهَاتِفٍ يَهْتِفُ يَا فَاطِمَةُ الَّذِي طَلَبْتِ مِنِّي تَحْتَ الْمُصَلَّى فَرَفَعَتِ الْمُصَلَّى فَإِذَا الْخَاتَمُ يَاقُوتٌ لَا قِيمَةَ لَهُ فَجَعَلَتْهُ فِي إِصْبَعِهَا وَ فَرِحَتْ فَلَمَّا نَامَتْ مِنْ لَيْلَتِهَا رَأَتْ فِي مَنَامِهَا كَأَنَّهَا فِي الْجَنَّةِ فَرَأَتْ ثَلَاثَةَ قُصُورٍ لَمْ

تُرَ فِي الْجَنَّةِ مِثْلُهَا قَالَتْ لِمَنْ هَذِهِ الْقُصُورُ قَالُوا لِفَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ قَالَ فَكَأَنَّهَا دَخَلَتْ قَصْراً مِنْ ذَلِكَ وَ دَارَتْ فِيهِ فَرَأَتْ سَرِيراً قَدْ مَالَ عَلَى ثَلَاثِ قَوَائِمَ فَقَالَتْ ع مَا لِهَذَا السَّرِيرِ قَدْ مَالَتْ عَلَى ثَلَاثٍ قَالُوا لِأَنَّ صَاحِبَتَهُ طَلَبَتْ مِنَ اللَّهِ خَاتَماً فَنُزِعَ أَحَدُ الْقَوَائِمِ وَ صِيغَ لَهَا خَاتَماً وَ بَقِيَ السَّرِيرُ عَلَى ثَلَاثِ قَوَائِمَ فَلَمَّا أَصْبَحَتْ دَخَلَتْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ قَصَّتِ الْقِصَّةَ فَقَالَ النَّبِيُّ ص مَعَاشِرَ آلِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ لَيْسَ لَكُمُ الدُّنْيَا إِنَّمَا لَكُمُ الْآخِرَةُ وَ مِيعَادُكُمُ الْجَنَّةُ مَا تَصْنَعُونَ بِالدُّنْيَا فَإِنَّهَا زَائِلَةٌ غَرَّارَةٌ فَأَمَرَهَا النَّبِيُّ ص أَنْ تَرُدَّ الْخَاتَمَ تَحْتَ الْمُصَلَّى فَرَدَّتْ ثُمَّ نَامَتْ عَلَى الْمُصَلَّى فَرَأَتْ فِي الْمَنَامِ أَنَّهَا دَخَلَتِ الْجَنَّةَ فَدَخَلَتْ ذَلِكَ الْقَصْرَ وَ رَأَتِ السَّرِيرَ عَلَى أَرْبَعِ قَوَائِمَ فَسَأَلَتْ عَنْ حَالِهِ فَقَالُوا رَدَّتِ الْخَاتَمَ وَ رَجَعَ السَّرِيرُ إِلَى هَيْئَتِهِ.

أَبُو جَعْفَرٍ الطُّوسِيُّ فِي اخْتِيَارِ الرِّجَالِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع وَ عَنْ سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ أَنَّهُ لَمَّا اسْتُخْرِجَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع مِنْ مَنْزِلِهِ خَرَجَتْ فَاطِمَةُ حَتَّى انْتَهَتْ إِلَى الْقَبْرِ فَقَالَتْ خَلُّوا عَنِ ابْنِ عَمِّي فَوَ الَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ لَئِنْ لَمْ تُخَلُّوا عَنْهُ لَأَنْشُرَنَّ شَعْرِي وَ لَأَضَعَنَّ قَمِيصَ رَسُولِ اللَّهِ ص عَلَى رَأْسِي وَ لَأَصْرُخَنَّ إِلَى اللَّهِ فَمَا نَاقَةُ صَالِحٍ بِأَكْرَمَ عَلَى اللَّهِ مِنْ وُلْدِي قَالَ سَلْمَانُ فَرَأَيْتُ وَ اللَّهِ أَسَاسَ حِيطَانِ الْمَسْجِدِ تَقَلَّعَتْ مِنْ أَسْفَلِهَا حَتَّى لَوْ أَرَادَ رَجُلٌ أَنْ يَنْفُذَ مِنْ تَحْتِهَا نَفَذَ فَدَنَوْتُ مِنْهَا وَ قُلْتُ يَا سَيِّدَتِي وَ مَوْلَاتِي إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بَعَثَ أَبَاكِ رَحْمَةً فَلَا تَكُونِي نَقِمَةً فَرَجَعَتِ الْحِيطَانُ حَتَّى سَطَعَتِ الْغَبَرَةُ مِنْ أَسْفَلِهَا فَدَخَلَتْ فِي خَيَاشِيمِنَا.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 48

بُرَيْدَةُ قَالَ النَّبِيُّ ص إِنَّ مَلَكَ الْمَوْتِ خَيَّرَنِي

فَاسْتَنْظَرْتُهُ إِلَى نُزُولِ جَبْرَئِيلَ فَتَجَلَّى ابْنَتَهُ فَاطِمَةَ الْغَشْيُ فَقَالَ لَهَا يَا بِنْتِي احْفَظِي عَلَيْكِ فَإِنَّكِ وَ بَعْلَكِ وَ ابْنَيْكِ مَعِي فِي الْجَنَّةِ.

بُشِّرَتْ مَرْيَمُ بِوَلَدِهَا إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ «1» وَ بُشِّرَتْ فَاطِمَةُ بِالْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ فِي الْحَدِيثِ أَنَّ النَّبِيَّ ص بَشَّرَهَا عِنْدَ وِلَادَةِ كُلٍّ مِنْهُمَا بِأَنْ يَقُولَ لَهَا لِيَهْنِئْكِ أَنْ وَلَدْتِ إِمَاماً يَسُودُ أَهْلَ الْجَنَّةِ وَ أَكْمَلَ اللَّهُ تَعَالَى ذَلِكِ فِي عَقِبِهَا قَوْلُهُ وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ «2» يَعْنِي عَلِيّاً ع.

أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع كَانَتْ مُدَّةُ حَمْلِهَا تِسْعَ سَاعَاتٍ.

وَ وَلَدَتْ فَاطِمَةُ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ بَيْنَهُمَا سِتَّةُ أَشْهُرٍ عَلَى رِوَايَةٍ وَرَدَتْ.

وَ مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْرَانَ وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ ص وَ شَرَفُ النَّاسِ بِآبَائِهِمْ وَ نَذَرَتْ أُمُّ مَرْيَمَ لِلَّهِ مُحَرَّراً وَ مُحَمَّدٌ ص أَكْثَرُ الْخَلْقِ تَقَرُّباً إِلَى اللَّهِ فِي سَائِرِ الْأَحْوَالِ وَ ذَلِكَ يُوجِبُ أَنْ يَكُونَ قَدْ أَتَى عِنْدَ أَنْ سَأَلَهُ الزَّهْرَاءُ ع بِأَضْعَافِ مَا قَالَتْ أُمُّ مَرْيَمَ بِمُوجِبِ فَضْلِهِ عَلَى الْخَلَائِقِ وَ كَانَ نَذْرُهَا مِنْ قِبَلِ الْأُمِّ وَ هُوَ يَقْتَضِي تَنَصُّفَ مَنْزِلَتِهِ مِمَّا يُنْذِرُهُ الْأَبُ قَوْلُهُ وَ كَفَّلَها زَكَرِيَّا «3» وَ الزَّهْرَاءُ كَفَّلَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص وَ لَا خِلَافَ فِي فَضْلِ كَفَالَةِ رَسُولِ اللَّهِ ص عَلَى كُلِّ كَفَالَةٍ وَ كَفَالَةُ الْيَتِيمِ مَنْدُوبٌ إِلَيْهَا وَ كَفَالَةُ الْوَلَدِ وَاجِبَةٌ وَلَدَتْ مَرْيَمُ بِعِيسَى ع فِي أَيَّامِ الْجَاهِلِيَّةِ وَ وَلَدَتْ فَاطِمَةُ بِالْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ عَلَى فِطْرَةِ الْإِسْلَامِ وَ كَانَ اللَّهُ أَعْلَمَ مَرْيَمَ بِسَلَامَتِهَا وَ بِسَلَامَةِ مَا حَمَلَتْهُ فَلَا يَجُوزُ أَنْ يَتَطَرَّقَ إِلَيْهَا خَوْفٌ وَ الزَّهْرَاءُ حَمَلَتْ بِهِمَا وَ هِيَ لَا تَعْلَمُ مَا يَكُونُ مِنْ حَالِهَا فِي الْحَمْلِ وَ الْوَضْعِ مِنَ السَّلَامَةِ وَ الْعَطَبِ فَيَنْبَغِي أَنْ يَكُونَ فِي ذَلِكَ مَثُوبَةٌ زَائِدَةٌ وَ لِذَلِكَ فُضِّلَ الْمُسْلِمُونَ عَلَى الْمَلَائِكَةِ يَوْمَ

بَدْرٍ فِي الْقِتَالِ لِأَنَّهُمْ كَانُوا بَيْنَ الْخَوْفِ وَ الرَّجَاءِ فِي سَلَامَتِهِمْ

__________________________________________________

(1) آل عمران: 40.

(2) الزخرف: 28.

(3) آل عمران: 33.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 49

وَ الْمَلَائِكَةُ لَيْسُوا كَذَلِكَ وَ قِيلَ لَهَا لا تَحْزَنِي «1» وَ

قَالَ النَّبِيُّ ص يَا فَاطِمَةُ إِنَّ اللَّهَ يَرْضَى لِرِضَاكِ.

وَ قِيلَ لَهَا فَنَفَخْنا فِيهِ مِنْ رُوحِنا «2» وَ فَاطِمَةُ ع خَامِسَةُ أَهْلِ الْعَبَاءِ وَ افْتِخَارُ جَبْرَئِيلَ بِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ قَوْلُهُ مَنْ مِثْلِي وَ أَنَا سَادِسُ خَمْسَةٍ وَ لَهَا تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا فَكُلِي وَ اشْرَبِي «3» يَحْتَمِلُ أَنَّ النَّخْلَةَ وَ النَّهَرَ كَانَا مَوْجُودَيْنِ قَبْلَ ذَلِكَ لِأَنَّهُ لَمْ يَبْقَ لَهُمَا أَثَرٌ مِثْلُ مَا بَقِيَ لِزَمْزَمَ وَ الْمَقَامِ وَ مَوْضِعِ التَّنُّورِ وَ انْفِلَاقِ الْبَحْرِ وَ رَدِّ الشَّمْسِ وَ لِلزَّهْرَاءِ ع حَدِيثُ التَّمْرِ الصَّيْحَانِيِّ وَ قُدْسُ الْمَاءِ.

وَ رُوِيَ أَنَّهُ بَكَتْ أُمُّ أَيْمَنَ وَ قَالَتْ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَاطِمَةُ زَوَّجْتَهَا وَ لَمْ تَنْثُرْ عَلَيْهَا شَيْئاً فَقَالَ يَا أُمَّ أَيْمَنَ لِمَ تَكْذِبِينَ فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَمَّا زَوَّجَ فَاطِمَةَ عَلِيّاً أَمَرَ أَشْجَارَ الْجَنَّةِ أَنْ تَنْثُرَ عَلَيْهِمْ مِنْ حُلِيِّهَا وَ حُلَلِهَا وَ يَاقُوتِهَا وَ دُرِّهَا وَ زُمُرُّدِهَا وَ إِسْتَبْرَقِهَا فَأَخَذُوا مِنْهَا مَا لَا يَعْلَمُونَ.

وَ تَكَلَّمَتِ الْمَلَائِكَةُ مَعَ مَرْيَمَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمِينَ «4» أَرَادَ نِسَاءَ عَالَمِ أَهْلِ زَمَانِهَا كَقَوْلِهِ لِبَنِي إِسْرَائِيلَ وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ «5» وَ لَيْسُوا بِأَفْضَلَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ قَوْلُهُ كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ «6» ثُمَّ إِنَّ الصِّفَاتِ فِي هَذِهِ الْآيَةِ يُشَارِكُهَا غَيْرُهَا قَوْلُهُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ إِلَى قَوْلِهِ ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ «7» وَ فَاطِمَةُ وَ ذُرِّيَّتُهَا مِنْ جُمْلَتِهِمْ

وَ قَالَ النَّبِيُّ ص فَاطِمَةُ سَيِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ.

وَ إِنَّهَا لَتَقُومُ فِي مِحْرَابِهَا فَيُسَلِّمُ عَلَيْهَا

سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ وَ يُنَادُونَهَا بِمَا نَادَتْ بِهِ الْمَلَائِكَةُ مَرْيَمَ فَيَقُولُونَ يَا فَاطِمَةُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمِينَ «8»

__________________________________________________

(1) مريم: 24.

(2) التحريم: 12.

(3) مريم: 25 و 26.

(4) آل عمران: 37.

(5) البقرة: 44.

(6) آل عمران: 106.

(7) آل عمران: 31.

(8) آل عمران: 37.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 50

وَ إِنَّهُ كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً «1» وَ لَيْسَ فِي نَفْسِ الْآيَةِ أَنَّ ذَلِكَ كَانَ اللَّهُ تَعَالَى يَخْلُقُهُ اخْتِرَاعاً أَوْ يَأْتِيهَا بِهِ الْمَلَكُ وَ إِنَّمَا هُوَ يَدُلُّ عَلَى كَثْرَةِ شُكْرِهَا لِلَّهِ تَعَالَى كَمَا تَقُولُ رَزَقَنِيَ اللَّهُ الْيَوْمَ دِرْهَماً كَمَا قَالَ قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ «2» وَ لِلزَّهْرَاءِ مِنْ هَذَا الْبَابِ مَا لَا يُنْكِرُهُ مُسْلِمٌ مِنْ حَدِيثِ الْمِقْدَادِ وَ خَبَرِ الطَّائِرِ وَ الرُّمَّانِ وَ الْعِنَبِ وَ التُّفَّاحِ وَ السَّفَرْجَلِ وَ غَيْرِهَا وَ ذَلِكَ مِمَّا يُقْطَعُ عَلَى أَنَّهَا كَانَتْ تَأْكُلُ مَا لَمْ يَكُنْ لِغَيْرِهَا مِنْ جَمِيعِ الْخَلْقِ بَعْدَ هُبُوطِ آدَمَ وَ حَوَّاءَ.

وَ فِي الْحَدِيثِ أَنَّ النَّبِيَّ ص دَخَلَ عَلَى فَاطِمَةَ وَ هِيَ فِي مُصَلَّاهَا وَ خَلْفَهَا جَفْنَةٌ يَفُورُ دُخَانُهَا فَأَخْرَجَتْ فَاطِمَةُ الْجَفْنَةَ فَوَضَعَتْهَا بَيْنَ أَيْدِيهِمَا فَسَأَلَ عَلِيٌّ ع أَنَّى لَكِ هَذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ رِزْقِهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ.

وَ رُزِقَ مَرْيَمُ مِنَ الْجَنَّةِ وَ خُلِقَ فَاطِمَةُ مِنْ رِزْقِ الْجَنَّةِ

وَ فِي الْحَدِيثِ فَنَاوَلَنِي جَبْرَئِيلُ رُطَبَةً مِنْ رُطَبِهَا فَأَكَلْتُهَا فَتَحَوَّلَتْ ذَلِكِ نُطْفَةً فِي صُلْبِي.

وَ قَدْ مَدَحَ اللَّهُ تَعَالَى مَرْيَمَ فِي الْقُرْآنِ بِعِشْرِينَ مِدْحَةً وَ صَحَّ فِي الْأَخْبَارِ لِفَاطِمَةَ عِشْرُونَ اسْماً كُلُّ اسْمٍ يَدُلُّ عَلَى فَضِيلَةٍ ذَكَرَهَا ابْنُ بَابَوَيْهِ فِي كِتَابِ مَوْلِدِ فَاطِمَةَ ع وَ قَالَ لَهَا وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها «3»

يُرِيدُ بِذَلِكَ الْعَفَافَ لَا الْمُلَامَسَةَ وَ الذُّرِّيَّةَ لِأَنَّهُ لَوْ لَمْ يَكُنْ كَذَلِكَ لَجَعَلَ حَمْلَهَا لَهُ وَ وَضْعَهَا وَ مَخَاضَهَا بِغَيْرِ مَا جَرَتْ بِهِ الْعَادَةُ فَلَمَّا جَعَلَهُ عَلَى مَجْرَى الْعَادَةِ دَلَّ عَلَى مَقَالِنَا وَ يُؤَكِّدُ ذَلِكَ الْأَخْبَارُ الْوَارِدَةُ فِي مَدْحِ التَّزْوِيجِ وَ طَلَبِ الْوَلَدِ وَ ذَمِّ الْعُزُوبَةِ وَ قَالَ تَعَالَى لِلزَّهْرَاءِ وَ لِأَوْلَادِهَا إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ «4» حَسَّانُ بْنُ ثَابِتٍ

وَ إِنَّ مَرْيَمَ أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا وَ جَاءَتْ بِعِيسَى كَبَدْرِ الدُّجَى

فَقَدْ أَحْصَنَتْ فَاطِمُ بَعْدَهَا وَ جَاءَتْ بِسِبْطَيْ نَبِيِّ الْهُدَى

47- يل، الفضائل لابن شاذان فض، كتاب الروضة دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلَى عَلِيٍّ فَوَجَدَهُ هُوَ وَ فَاطِمَةَ ع

__________________________________________________

(1) آل عمران: 34.

(2) النساء: 81.

(3) التحريم: 12.

(4) الأحزاب: 34.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 51

يَطْحَنَانِ فِي الجاروش [الْجَاوَرْسِ فَقَالَ النَّبِيُّ ص أَيُّكُمَا أَعْيَا فَقَالَ عَلِيٌّ فَاطِمَةُ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ لَهَا قُومِي يَا بُنَيَّةِ فَقَامَتْ وَ جَلَسَ النَّبِيُّ ص مَوْضِعَهَا مَعَ عَلِيٍّ ع فَوَاسَاهُ فِي طَحْنِ الْحَبِّ.

48- كشف، كشف الغمة مِنْ كِتَابِ مَعَالِمِ الْعِتْرَةِ، لِعَبْدِ الْعَزِيزِ بْنِ الْأَخْضَرِ بِأَسَانِيدِهِ مَرْفُوعاً إِلَى قَتَادَةَ عَنْ أَنَسٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص خَيْرُ نِسَائِهَا مَرْيَمُ وَ خَيْرُ نِسَائِهَا فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ ص.

وَ بِإِسْنَادِهِ إِلَى أَحْمَدَ بْنِ حَنْبَلٍ يَرْفَعُهُ إِلَى أَنَسٍ أَنَّ النَّبِيَّ ص قَالَ: حَسْبُكَ مِنْ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْرَانَ وَ خَدِيجَةُ بِنْتُ خُوَيْلِدٍ وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ ص وَ آسِيَةُ بِنْتُ مُزَاحِمٍ امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ.

وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَنَسٍ أَنَّ النَّبِيَّ ص قَالَ: حَسْبُكَ مِنْ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْرَانَ وَ خَدِيجَةُ بِنْتُ خُوَيْلِدٍ وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ ص وَ مِنْهُ قَالَتْ عَائِشَةُ لِفَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلَامُ أَ لَا أُبَشِّرُكِ أَنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص

يَقُولُ لَسَيِّدَاتُ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ أَرْبَعٌ مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْرَانَ وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ وَ خَدِيجَةُ بِنْتُ خُوَيْلِدٍ وَ آسِيَةُ بِنْتُ مُزَاحِمٍ امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ.

وَ مِنْ مُسْنَدِ أَحْمَدَ عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ أَقْبَلَتْ فَاطِمَةُ تَمْشِي كَأَنَّ مِشْيَتَهَا مِشْيَةُ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ مَرْحَباً يَا بِنْتِي ثُمَّ أَجْلَسَهَا عَنْ يَمِينِهِ أَوْ عَنْ شِمَالِهِ ثُمَّ أَسَرَّ إِلَيْهَا حَدِيثاً فَبَكَتْ قُلْتُ اسْتَخَصَّكِ رَسُولُ اللَّهِ ص بِحَدِيثِهِ ثُمَّ تَبْكِينَ ثُمَّ أَسَرَّ إِلَيْهَا حَدِيثاً فَضَحِكَتْ فَقُلْتُ مَا رَأَيْتُ كَالْيَوْمِ فَرَحاً أَقْرَبَ مِنْ حُزْنٍ فَسَأَلْتُهَا عَمَّا قَالَ فَقَالَتْ مَا كُنْتُ لِأُفْشِيَ سِرَّ رَسُولِ اللَّهِ ص حَتَّى قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ ص سَأَلْتُهَا فَقَالَتْ أَسَرَّ إِلَيَّ فَقَالَ إِنَّ جَبْرَئِيلَ عَلَيْهِ السَّلَامُ كَانَ يُعَارِضُنِي بِالْقُرْآنِ فِي كُلِّ عَامٍ مَرَّةً وَ إِنَّهُ عَارَضَنِي بِهِ الْعَامَ مَرَّتَيْنِ وَ لَا أَرَاهُ إِلَّا قَدْ حَضَرَ أَجَلِي وَ إِنَّكِ أَوَّلُ أَهْلِ بَيْتِي لُحُوقاً بِي وَ نِعْمَ السَّلَفُ أَنَا لَكِ فَبَكَيْتُ لِذَلِكِ فَقَالَ أَ لَا تَرْضَيْنَ أَنْ تَكُونِي سَيِّدَةَ نِسَاءِ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ نِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ قَالَتْ فَضَحِكْتُ لِذَلِكِ «1».

__________________________________________________

(1) راجع المصدر ج 2 ص 8- المطبعة الإسلامية.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 52

وَ رَوَى ابْنُ خَالَوَيْهِ فِي كِتَابِ الْآلِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْحَنْبَلِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ قُضَاعَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ «1» بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ الْعَسْكَرِيِّ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ وَ حَوَّاءَ تَبَخْتَرَا فِي الْجَنَّةِ فَقَالَ آدَمُ لِحَوَّاءَ مَا خَلَقَ اللَّهُ خَلْقاً هُوَ أَحْسَنُ مِنَّا فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَى جَبْرَئِيلَ ائْتِ بِعَبْدَيَّ الْفِرْدَوْسَ الْأَعْلَى فَلَمَّا دَخَلَا الْفِرْدَوْسَ نَظَرا إِلَى جَارِيَةٍ عَلَى دُرْنُوكٍ مِنْ دَرَانِيكِ الْجَنَّةِ وَ عَلَى رَأْسِهَا تَاجٌ مِنْ نُورٍ وَ فِي أُذُنَيْهَا قُرْطَانِ مِنْ نُورٍ قَدْ أَشْرَقَتِ الْجِنَانُ مِنْ

حُسْنِ «2» وَجْهِهَا فَقَالَ آدَمُ حَبِيبِي جَبْرَئِيلُ مَنْ هَذِهِ الْجَارِيَةُ الَّتِي قَدْ أَشْرَقَتِ الْجِنَانُ مِنْ حُسْنِ «3.» وَجْهِهَا فَقَالَ هَذِهِ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ نَبِيٍّ مِنْ وُلْدِكَ يَكُونُ فِي آخِرِ الزَّمَانِ قَالَ فَمَا هَذَا التَّاجُ الَّذِي عَلَى رَأْسِهَا قَالَ بَعْلُهَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع قَالَ ابْنُ خَالَوَيْهِ الْبَعْلُ فِي كَلَامِ الْعَرَبِ خَمْسَةُ أَشْيَاءَ الزَّوْجُ وَ الصَّنَمُ مِنْ قَوْلِهِ أَ تَدْعُونَ بَعْلًا «4» وَ الْبَعْلُ اسْمُ امْرَأَةٍ وَ بِهَا سُمِّيَتْ بَعْلَبَكَ وَ الْبَعْلُ مِنَ النَّخْلِ مَا شَرِبَ بِعُرُوقِهِ مِنْ غَيْرِ سَقْيٍ وَ الْبَعْلُ السَّمَاءُ وَ الْعَرَبُ يَقُولُ السَّمَاءُ بَعْلُ الْأَرْضِ قَالَ فَمَا الْقُرْطَانِ اللَّذَانِ فِي أُذُنَيْهَا قَالَ وَلَدَاهَا الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ قَالَ آدَمُ حَبِيبِي جَبْرَئِيلُ أَ خُلِقُوا قَبْلِي قَالَ هُمْ مَوْجُودُونَ فِي غَامِضِ عِلْمِ اللَّهِ قَبْلَ أَنْ تُخْلَقَ بِأَرْبَعَةِ آلَافِ سَنَةٍ.

وَ عَنِ ابْنِ خَالَوَيْهِ مِنْ كِتَابِ الْآلِ يَرْفَعُهُ إِلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ نَادَى مُنَادٍ مِنْ بُطْنَانِ الْعَرْشِ يَا مَعْشَرَ الْخَلَائِقِ غُضُّوا أَبْصَارَكُمْ حَتَّى تَجُوزَ فَاطِمَةُ عَلَيْهَا السَّلَامُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ

__________________________________________________

(1) في المصدر: عبدان راجع ج 2 ص 12، اختصر العلّامة المجلسيّ قدّس سرّه سند الحديث.

(2) و (3) في المصدر من نور وجهها في كلا الموضعين.

(4) الصافّات: 125.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 53

ص.

وَ زَادَ ابْنُ عَرَفَةَ عَنْ رِجَالِهِ يَرْفَعُهُ إِلَى أَبِي أَيُّوبَ الْأَنْصَارِيِّ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ نَادَى مُنَادٍ مِنْ بُطْنَانِ الْعَرْشِ يَا أَهْلَ الْجَمْعِ نَكِّسُوا رُءُوسَكُمْ وَ غُضُّوا أَبْصَارَكُمْ حَتَّى تَجُوزَ فَاطِمَةُ عَلَيْهَا السَّلَامُ عَلَى الصِّرَاطِ فَتَمُرُّ وَ مَعَهَا سَبْعُونَ أَلْفَ جَارِيَةٍ مِنَ الْحُورِ الْعِينِ.

وَ مِنْهُ عَنْ نَافِعِ بْنِ أَبِي الْحَمْرَاءِ قَالَ: شَهِدْتُ رَسُولَ اللَّهِ

ص ثَمَانِيَةَ أَشْهُرٍ إِذَا خَرَجَ إِلَى صَلَاةِ الْغَدَاةِ مَرَّ بِبَابِ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلَامُ فَقَالَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ الصَّلَاةَ إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً «1».

وَ مِنْهُ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّبِيِّ ص أَنَّهُ قَالَ: يَا فَاطِمَةُ إِنَّ اللَّهَ لَيَغْضَبُ لِغَضَبِكِ وَ يَرْضَى لِرِضَاكِ.

وَ مِنْ كِتَابِ أَبِي إِسْحَاقَ الثَّعْلَبِيِّ عَنْ جُمَيْعِ بْنِ عُمَيْرٍ عَنْ عَمَّتِهِ قَالَتْ سَأَلْتُ عَائِشَةَ مَنْ كَانَ أَحَبَّ «2» إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَتْ فَاطِمَةُ عَلَيْهَا السَّلَامُ قُلْتُ إِنَّمَا أَسْأَلُكِ عَنِ الرِّجَالِ قَالَتْ زَوْجُهَا وَ مَا يَمْنَعُهُ فَوَ اللَّهِ إِنْ كَانَ مَا عَلِمْتُ صَوَّاماً قَوَّاماً جَدِيراً أَنْ يَقُولَ بِمَا يُحِبُّ اللَّهُ وَ يَرْضَى.

وَ عَنْ جَابِرٍ قَالَ: مَا رَأَيْتُ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلَامُ تَمْشِي «3» إِلَّا ذَكَرْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص تَمِيلُ عَلَى جَانِبِهَا الْأَيْمَنِ مَرَّةً وَ عَلَى جَانِبِهَا الْأَيْسَرِ مَرَّةً.

وَ عَنْ عَائِشَةَ وَ ذَكَرَتْ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلَامُ مَا رَأَيْتُ أَصْدَقَ مِنْهَا إِلَّا أَبَاهَا.

وَ مِنْ كِتَابِ مَوْلِدِ فَاطِمَةَ لِابْنِ بَابَوَيْهِ رُوِيَ أَنَّ النَّبِيَّ ص قَالَ: اشْتَاقَتِ الْجَنَّةُ إِلَى أَرْبَعٍ مِنَ النِّسَاءِ مَرْيَمَ بِنْتِ عِمْرَانَ وَ آسِيَةَ بِنْتِ مُزَاحِمٍ زَوْجَةِ فِرْعَوْنَ وَ هِيَ زَوْجَةُ النَّبِيِّ ص فِي الْجَنَّةِ وَ خَدِيجَةَ بِنْتِ خُوَيْلِدٍ زَوْجَةِ النَّبِيِّ ص فِي الدُّنْيَا

__________________________________________________

(1) الأحزاب: 34.

(2) في المصدر: أحب الناس، راجع ج 2 ص 19.

(3) في المصدر: مشية رسول اللّه.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 54

وَ الْآخِرَةِ وَ فَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ ص.

وَ رُوِيَ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ: كُنَّا جُلُوساً عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ أَخْبِرُونِي أَيُّ شَيْ ءٍ خَيْرٌ لِلنِّسَاءِ فَعَيِينَا بِذَلِكَ كُلُّنَا حَتَّى تَفَرَّقْنَا فَرَجَعْتُ إِلَى فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلَامُ فَأَخْبَرْتُهَا الَّذِي قَالَ لَنَا رَسُولُ اللَّهِ ص وَ لَيْسَ أَحَدٌ

مِنَّا عَلِمَهُ وَ لَا عَرَفَهُ فَقَالَتْ وَ لَكِنِّي أَعْرِفُهُ خَيْرٌ لِلنِّسَاءِ أَنْ لَا يَرَيْنَ الرِّجَالَ وَ لَا يَرَاهُنَّ الرِّجَالُ فَرَجَعْتُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ سَأَلْتَنَا أَيُّ شَيْ ءٍ خَيْرٌ لِلنِّسَاءِ وَ خَيْرٌ لَهُنَّ أَنْ لَا يَرَيْنَ الرِّجَالَ وَ لَا يَرَاهُنَّ الرِّجَالُ قَالَ مَنْ أَخْبَرَكَ فَلَمْ تَعْلَمْهُ وَ أَنْتَ عِنْدِي قُلْتُ فَاطِمَةُ فَأَعْجَبَ ذَلِكَ رَسُولَ اللَّهِ ص وَ قَالَ إِنَّ فَاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنِّي.

وَ رُوِيَ عَنْ مُجَاهِدٍ قَالَ: خَرَجَ النَّبِيُّ ص وَ هُوَ آخِذٌ بِيَدِ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلَامُ فَقَالَ مَنْ عَرَفَ هَذِهِ فَقَدْ عَرَفَهَا وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْهَا فَهِيَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ وَ هِيَ بَضْعَةٌ مِنِّي وَ هِيَ قَلْبِي وَ رُوحِيَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيَّ فَمَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِي وَ مَنْ آذَانِي فَقَدْ آذَى اللَّهَ.

وَ رُوِيَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ اللَّهَ لَيَغْضَبُ لِغَضَبِ فَاطِمَةَ وَ يَرْضَى لِرِضَاهَا وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْهُ ع مِثْلَهُ فَقَالَ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ بَلَغَنَا أَنَّكَ قُلْتَ وَ ذَكَرَ الْحَدِيثَ قَالَ فَمَا تُنْكِرُونَ مِنْ هَذَا فَوَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لَيَغْضَبُ لِغَضَبِ عَبْدِهِ الْمُؤْمِنِ وَ يَرْضَى لِرِضَاهُ «1».

وَ عَنْهُ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ فَاطِمَةَ شِجْنَةٌ مِنِّي يُسْخِطُنِي مَا أَسْخَطَهَا وَ يُرْضِينِي مَا أَرْضَاهَا.

و بالإسناد عنه ع مثله.

وَ نَقَلْتُ مِنْ كِتَابٍ لِأَبِي إِسْحَاقَ الثَّعْلَبِيِّ عَنْ مُجَاهِدٍ قَالَ: خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ قَدْ أَخَذَ بِيَدِ فَاطِمَةَ وَ قَالَ مَنْ عَرَفَ هَذِهِ فَقَدْ عَرَفَهَا وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْهَا فَهِيَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ وَ هِيَ بَضْعَةٌ مِنِّي وَ هِيَ قَلْبِيَ الَّذِي بَيْنَ جَنْبَيَّ فَمَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِي وَ مَنْ آذَانِي فَقَدْ آذَى اللَّهَ.

وَ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ إِنَّ

فَاطِمَةَ شَعْرَةٌ مِنِّي فَمَنْ آذَى شَعْرَةً مِنِّي فَقَدْ آذَانِي وَ مَنْ آذَانِي فَقَدْ آذَى اللَّهَ وَ مَنْ آذَى اللَّهَ لَعَنَهُ اللَّهُ مِلْ ءَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ.

14، 15 وَ

__________________________________________________

(1) ما جعلناه بين العلامتين ساقط عن النسخ المطبوعة، و الضمير في قوله: «و عنه عليه السلام» راجع الى الصادق عليه السلام راجع المصدر ج 2 ص 57- المطبعة الإسلامية.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 55

عَنْ حُذَيْفَةَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَا يَنَامُ حَتَّى يُقَبِّلَ عُرْضَ وَجْنَةِ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلَامُ أَوْ بَيْنَ ثَدْيَيْهَا.

وَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع كَانَ النَّبِيُّ ص لَا يَنَامُ لَيْلَتَهُ حَتَّى يَضَعَ وَجْهَهُ بَيْنَ ثَدْيَيْ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلَامُ.

وَ رُوِيَ أَنَّ مُحَمَّدَ بْنَ أَبِي بَكْرٍ قَرَأَ وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لَا نَبِيٍّ «1» وَ لَا مُحَدَّثٍ قُلْتُ وَ هَلْ تُحَدِّثُ الْمَلَائِكَةُ إِلَّا الْأَنْبِيَاءَ قَالَ مَرْيَمُ لَمْ تَكُنْ نَبِيَّةً وَ سَارَةُ امْرَأَةُ إِبْرَاهِيمَ قَدْ عَايَنَتِ الْمَلَائِكَةَ وَ بَشَّرُوهَا بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ «2» وَ لَمْ تَكُنْ نَبِيَّةً وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ ص كَانَتْ مُحَدَّثَةً وَ لَمْ تَكُنْ نَبِيَّةً.

وَ عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ قَالَتْ كَانَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ ص أَشْبَهَ النَّاسِ وَجْهاً وَ شِبْهاً بِرَسُولِ اللَّهِ ص.

وَ رُوِيَ عَنْ عَلِيٍّ ع عَنْ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلَامُ قَالَتْ قَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ ص يَا فَاطِمَةُ مَنْ صَلَّى عَلَيْكِ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ وَ أَلْحَقَهُ بِي حَيْثُ كُنْتُ مِنَ الْجَنَّةِ.

وَ رُوِيَ عَنِ الزُّهْرِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع قَالَ: قَالَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ لِفَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلَامُ سَأَلْتِ أَبَاكِ فِيمَا سَأَلْتِ أَيْنَ تَلْقَيْنَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ قَالَتْ نَعَمْ قَالَ لِي اطْلُبِينِي عِنْدَ الْحَوْضِ قُلْتُ إِنْ لَمْ أَجِدْكَ هَاهُنَا قَالَ تَجِدِينِي إِذَنْ مُسْتَظِلًّا بِعَرْشِ رَبِّي

وَ لَنْ يَسْتَظِلَّ بِهِ غَيْرِي قَالَتْ فَاطِمَةُ فَقُلْتُ يَا أَبَتِ أَهْلُ الدُّنْيَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ عُرَاةٌ فَقَالَ نَعَمْ يَا بُنَيَّةِ فَقُلْتُ وَ أَنَا عُرْيَانَةٌ قَالَ نَعَمْ وَ أَنْتِ عُرْيَانَةٌ وَ إِنَّهُ لَا يَلْتَفِتُ فِيهِ أَحَدٌ إِلَى أَحَدٍ قَالَتْ فَاطِمَةُ عَلَيْهَا السَّلَامُ فَقُلْتُ لَهُ وَا سَوْأَتَاهْ يَوْمَئِذٍ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَمَا خَرَجْتُ حَتَّى قَالَ لِي هَبَطَ عَلَيَّ جَبْرَئِيلُ الرُّوحُ الْأَمِينُ ع فَقَالَ لِي يَا مُحَمَّدُ أَقْرِئْ فَاطِمَةَ السَّلَامَ وَ أَعْلِمْهَا أَنَّهَا اسْتَحْيَتْ مِنَ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَاسْتَحْيَا اللَّهُ مِنْهَا فَقَدْ وَعَدَهَا أَنْ يَكْسُوَهَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ حُلَّتَيْنِ مِنْ نُورٍ قَالَ عَلِيٌّ ع فَقُلْتُ لَهَا فَهَلَّا سَأَلْتِيهِ عَنِ ابْنِ عَمِّكِ فَقَالَتْ قَدْ فَعَلْتُ فَقَالَ إِنَّ عَلِيّاً أَكْرَمُ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ أَنْ يُعْرِيَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ.

__________________________________________________

(1) الحجّ: 51.

(2) إشارة الى الآية 74 من سورة هود.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 56

49- فَضَائِلُ شَهْرِ رَمَضَانَ، لِلصَّدُوقِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْكُوفِيِّ عَنِ الْمُنْذِرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْخَزَّازِ عَنِ الرِّضَا ع قَالَ فِي حَدِيثٍ طَوِيلٍ كَانَتْ فَاطِمَةُ عَلَيْهَا السَّلَامُ إِذَا طَلَعَ هِلَالُ شَهْرِ رَمَضَانَ يَغْلِبُ نُورُهَا الْهِلَالَ وَ يَخْفَى فَإِذَا غَابَتْ عَنْهُ ظَهَرَ.

14، 15، 1، 2، 3- 50- بشا، بشارة المصطفى بِالْإِسْنَادِ إِلَى أَبِي عَلِيٍّ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ الطُّوسِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ الْمَعْرُوفِ بِابْنِ الصَّقَّالِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَعْقِلٍ الْعِجْلِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي الصُّهْبَانِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ عَنْ أَبِيهِ ع عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيِّ قَالَ: صَلَّى بِنَا رَسُولُ اللَّهِ ص صَلَاةَ الْعَصْرِ فَلَمَّا انْفَتَلَ جَلَسَ فِي قِبْلَتِهِ وَ النَّاسُ حَوْلَهُ فَبَيْنَا هُمْ كَذَلِكَ إِذْ أَقْبَلَ إِلَيْهِ شَيْخٌ

مِنْ مُهَاجِرَةِ الْعَرَبِ عَلَيْهِ سَمَلٌ قَدْ تَهَلَّلَ وَ أَخْلَقَ وَ هُوَ لَا يَكَادُ يَتَمَالَكُ كِبَراً وَ ضَعْفاً فَأَقْبَلَ عَلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ ص يَسْتَحِثُّهُ الْخَبَرَ فَقَالَ الشَّيْخُ يَا نَبِيَّ اللَّهِ أَنَا جَائِعُ الْكَبِدِ فَأَطْعِمْنِي وَ عَارِي الْجَسَدِ فَاكْسُنِي وَ فَقِيرٌ فَأَرِشْنِي فَقَالَ ص مَا أَجِدُ لَكَ شَيْئاً وَ لَكِنَّ الدَّالَّ عَلَى الْخَيْرِ كَفَاعِلِهِ انْطَلِقْ إِلَى مَنْزِلِ مَنْ يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ يُؤْثِرُ اللَّهَ عَلَى نَفْسِهِ انْطَلِقْ إِلَى حُجْرَةِ فَاطِمَةَ وَ كَانَ بَيْتُهَا مُلَاصِقَ بَيْتِ رَسُولِ اللَّهِ ص الَّذِي يَنْفَرِدُ بِهِ لِنَفْسِهِ مِنْ أَزْوَاجِهِ وَ قَالَ يَا بِلَالُ قُمْ فَقِفْ بِهِ عَلَى مَنْزِلِ فَاطِمَةَ فَانْطَلَقَ الْأَعْرَابِيُّ مَعَ بِلَالٍ فَلَمَّا وَقَفَ عَلَى بَابِ فَاطِمَةَ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مُخْتَلَفَ الْمَلَائِكَةِ وَ مَهْبِطَ جَبْرَئِيلَ الرُّوحِ الْأَمِينِ بِالتَّنْزِيلِ مِنْ عِنْدِ رَبِّ الْعَالَمِينَ فَقَالَتْ فَاطِمَةُ وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ فَمَنْ أَنْتَ يَا هَذَا قَالَ شَيْخٌ مِنَ الْعَرَبِ أَقْبَلْتُ عَلَى أَبِيكِ سَيِّدِ الْبَشَرِ مُهَاجِراً مِنْ شُقَّةٍ وَ أَنَا يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ عَارِي الْجَسَدِ جَائِعُ الْكَبِدِ فَوَاسِينِي يَرْحَمُكِ اللَّهُ وَ كَانَ لِفَاطِمَةَ وَ عَلِيٍّ فِي تِلْكَ الْحَالِ وَ رَسُولِ اللَّهِ ص ثلاثا [ثَلَاثٌ مَا طَعِمُوا فِيهَا طَعَاماً وَ قَدْ عَلِمَ رَسُولُ اللَّهِ ص ذَلِكَ مِنْ شَأْنِهِمَا

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 57

فَعَمَدَتْ فَاطِمَةُ إِلَى جِلْدِ كَبْشٍ مَدْبُوغٍ بِالْقَرَظِ كَانَ يَنَامُ عَلَيْهِ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ فَقَالَتْ خُذْ هَذَا أَيُّهَا الطَّارِقُ فَعَسَى اللَّهُ أَنْ يَرْتَاحَ لَكَ مَا هُوَ خَيْرٌ مِنْهُ قَالَ الْأَعْرَابِيُّ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ شَكَوْتُ إِلَيْكَ الْجُوعَ فَنَاوَلْتِينِي جِلْدَ كَبْشٍ مَا أَنَا صَانِعٌ بِهِ مَعَ مَا أَجِدُ مِنَ السَّغَبِ قَالَ فَعَمَدَتْ لَمَّا سَمِعَتْ هَذَا مِنْ قَوْلِهِ إِلَى عِقْدٍ كَانَ فِي عُنُقِهَا أَهْدَتْهُ لَهَا

فَاطِمَةُ بِنْتُ عَمِّهَا حَمْزَةَ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَقَطَعَتْهُ مِنْ عُنُقِهَا وَ نَبَذَتْهُ إِلَى الْأَعْرَابِيِّ فَقَالَتْ خُذْهُ وَ بِعْهُ فَعَسَى اللَّهُ أَنْ يُعَوِّضَكَ بِهِ مَا هُوَ خَيْرٌ مِنْهُ فَأَخَذَ الْأَعْرَابِيُّ الْعِقْدَ وَ انْطَلَقَ إِلَى مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ وَ النَّبِيُّ ص جَالِسٌ فِي أَصْحَابِهِ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَعْطَتْنِي فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ هَذَا الْعِقْدَ فَقَالَتْ بِعْهُ فَعَسَى اللَّهُ أَنْ يَصْنَعَ لَكَ قَالَ فَبَكَى النَّبِيُّ ص وَ قَالَ وَ كَيْفَ لَا يَصْنَعُ اللَّهُ لَكَ وَ قَدْ أَعْطَتْكَهُ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ سَيِّدَةُ بَنَاتِ آدَمَ فَقَامَ عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَ تَأْذَنُ لِي بِشِرَاءِ هَذَا الْعِقْدِ قَالَ اشْتَرِهِ يَا عَمَّارُ فَلَوِ اشْتَرَكَ فِيهِ الثَّقَلَانِ مَا عَذَّبَهُمُ اللَّهُ بِالنَّارِ فَقَالَ عَمَّارٌ بِكَمِ الْعِقْدُ يَا أَعْرَابِيُّ قَالَ بِشَبْعَةٍ مِنَ الْخُبْزِ وَ اللَّحْمِ وَ بُرْدَةٍ يَمَانِيَّةٍ أَسْتُرُ بِهَا عَوْرَتِي وَ أُصَلِّي فِيهَا لِرَبِّي وَ دِينَارٍ يُبْلِغُنِي إِلَى أَهْلِي وَ كَانَ عَمَّارٌ قَدْ بَاعَ سَهْمَهُ الَّذِي نَفَلَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ خَيْبَرَ وَ لَمْ يُبْقِ مِنْهُ شَيْئاً فَقَالَ لَكَ عِشْرُونَ دِينَاراً وَ مِائَتَا دِرْهَمٍ هَجَرِيَّةٌ وَ بُرْدَةٌ يَمَانِيَّةٌ وَ رَاحِلَتِي تُبْلِغُكَ أَهْلَكَ وَ شِبَعُكَ مِنْ خُبْزِ الْبُرِّ وَ اللَّحْمِ فَقَالَ الْأَعْرَابِيُّ مَا أَسْخَاكَ بِالْمَالِ أَيُّهَا الرَّجُلُ وَ انْطَلَقَ بِهِ عَمَّارٌ فَوَفَّاهُ مَا ضَمِنَ لَهُ وَ عَادَ الْأَعْرَابِيُّ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص أَ شَبِعْتَ وَ اكْتَسَيْتَ قَالَ الْأَعْرَابِيُّ نَعَمْ وَ اسْتَغْنَيْتُ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي قَالَ فَاجْزِ فَاطِمَةَ بِصَنِيعِهَا فَقَالَ الْأَعْرَابِيُّ اللَّهُمَّ إِنَّكَ إِلَهٌ مَا اسْتَحْدَثْنَاكَ وَ لَا إِلَهَ لَنَا نَعْبُدُهُ سِوَاكَ وَ أَنْتَ رَازِقُنَا عَلَى كُلِّ الْجِهَاتِ اللَّهُمَّ أَعْطِ فَاطِمَةَ مَا لَا عَيْنٌ رَأَتْ وَ لَا أُذُنٌ سَمِعَتْ فَأَمَّنَ النَّبِيُّ ص عَلَى دُعَائِهِ

وَ أَقْبَلَ عَلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَعْطَى

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 58

فَاطِمَةَ فِي الدُّنْيَا ذَلِكَ أَنَا أَبُوهَا وَ مَا أَحَدٌ مِنَ الْعَالَمِينَ مِثْلِي وَ عَلِيٌّ بَعْلُهَا وَ لَوْ لَا عَلِيٌّ مَا كَانَ لِفَاطِمَةَ كُفْوٌ أَبَداً وَ أَعْطَاهَا الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ مَا لِلْعَالَمِينَ مِثْلُهُمَا سَيِّدَا شَبَابِ أَسْبَاطِ الْأَنْبِيَاءِ وَ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ كَانَ بِإِزَائِهِ مِقْدَادٌ وَ عَمَّارٌ وَ سَلْمَانُ فَقَالَ وَ أَزِيدُكُمْ قَالُوا نَعَمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ أَتَانِي الرُّوحُ يَعْنِي جَبْرَئِيلَ ع أَنَّهَا إِذَا هِيَ قُبِضَتْ وَ دُفِنَتْ يَسْأَلُهَا الْمَلَكَانِ فِي قَبْرِهَا مَنْ رَبُّكِ فَتَقُولُ اللَّهُ رَبِّي فَيَقُولَانِ فَمَنْ نَبِيُّكِ فَتَقُولُ أَبِي فَيَقُولَانِ فَمَنْ وَلِيُّكِ فَتَقُولُ هَذَا الْقَائِمُ عَلَى شَفِيرِ قَبْرِي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع أَلَا وَ أَزِيدُكُمْ مِنْ فَضْلِهَا إِنَّ اللَّهَ قَدْ وَكَّلَ بِهَا رَعِيلًا مِنَ الْمَلَائِكَةِ يَحْفَظُونَهَا مِنْ بَيْنِ يَدَيْهَا وَ مِنْ خَلْفِهَا وَ عَنْ يَمِينِهَا وَ عَنْ شِمَالِهَا وَ هُمْ مَعَهَا فِي حَيَاتِهَا وَ عِنْدَ قَبْرِهَا وَ عِنْدَ مَوْتِهَا يُكْثِرُونَ الصَّلَاةَ عَلَيْهَا وَ عَلَى أَبِيهَا وَ بَعْلِهَا وَ بَنِيهَا فَمَنْ زَارَنِي بَعْدَ وَفَاتِي فَكَأَنَّمَا زَارَنِي فِي حَيَاتِي وَ مَنْ زَارَ فَاطِمَةَ فَكَأَنَّمَا زَارَنِي وَ مَنْ زَارَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ فَكَأَنَّمَا زَارَ فَاطِمَةَ وَ مَنْ زَارَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ فَكَأَنَّمَا زَارَ عَلِيّاً وَ مَنْ زَارَ ذُرِّيَّتَهُمَا فَكَأَنَّمَا زَارَهُمَا فَعَمَدَ عَمَّارٌ إِلَى الْعِقْدِ فَطَيَّبَهُ بِالْمِسْكِ وَ لَفَّهُ فِي بُرْدَةٍ يَمَانِيَّةٍ وَ كَانَ لَهُ عَبْدٌ اسْمُهُ سَهْمٌ ابْتَاعَهُ مِنْ ذَلِكَ السَّهْمِ الَّذِي أَصَابَهُ بِخَيْبَرَ فَدَفَعَ الْعِقْدَ إِلَى الْمَمْلُوكِ وَ قَالَ لَهُ خُذْ هَذَا الْعِقْدَ فَادْفَعْهُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَنْتَ لَهُ فَأَخَذَ الْمَمْلُوكُ الْعِقْدَ فَأَتَى بِهِ رَسُولَ اللَّهِ ص وَ أَخْبَرَهُ بِقَوْلِ عَمَّارٍ فَقَالَ

النَّبِيُّ انْطَلِقْ إِلَى فَاطِمَةَ فَادْفَعْ إِلَيْهَا الْعِقْدَ وَ أَنْتَ لَهَا فَجَاءَ الْمَمْلُوكُ بِالْعِقْدِ وَ أَخْبَرَهَا بِقَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَأَخَذَتْ فَاطِمَةُ عَلَيْهَا السَّلَامُ الْعِقْدَ وَ أَعْتَقَتِ الْمَمْلُوكَ فَضَحِكَ الْغُلَامُ فَقَالَتْ مَا يُضْحِكُكَ يَا غُلَامُ فَقَالَ أَضْحَكَنِي عِظَمُ بَرَكَةِ هَذَا الْعِقْدِ أَشْبَعَ جَائِعاً وَ كَسَا عُرْيَاناً وَ أَغْنَى فَقِيراً وَ أَعْتَقَ عَبْداً وَ رَجَعَ إِلَى رَبِّهِ.

بيان السمل بالتحريك الثوب الخلق قوله قد تهلل أي الرجل من قولهم تهلل وجهه إذا استنار و ظهر فيه آثار السرور أو الثوب كناية عن انخراقه «1».

__________________________________________________

(1) هذا هو المتعين لانه وصف للسمل لا للرجل، و القياس أن يقول: قد تهلهل.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 59

قوله يستحثه الخبر أي يسأله الخبر و يحثه و يرغبه على ذكر أحواله.

قوله أرشني قال الجزري يقع الرياش على الخصب و المعاش و المال المستفاد و منه حديث عائشة و يريش مملقها أي يكسوه و يعينه و أصله من الريش كان الفقير المملق لا نهوض به كالمقصوص الجناح يقال راشه يريشه إذا أحسن إليه و القرظ ورق السلم يدبغ به و يقال ارتاح الله لفلان أي رحمه و السغب الجوع و قال الجزري يقال للقطعة من الفرسان رعلة و لجماعة الخيل رعيل و منه حديث علي ع سراعا إلى أمره رعيلا أي ركابا على الخيل.

51- فر، تفسير فرات بن إبراهيم عُبَيْدُ بْنُ كَثِيرٍ مُعَنْعَناً عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ قَالَ: أَصْبَحَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع ذَاتَ يَوْمٍ سَاغِباً فَقَالَ يَا فَاطِمَةُ هَلْ عِنْدَكِ شَيْ ءٌ تُغَذِّينِيهِ قَالَتْ لَا وَ الَّذِي أَكْرَمَ أَبِي بِالنُّبُوَّةِ وَ أَكْرَمَكَ بِالْوَصِيَّةِ مَا أَصْبَحَ الْغَدَاةَ عِنْدِي شَيْ ءٌ وَ مَا كَانَ شَيْ ءٌ أُطْعِمْنَاهُ مُذْ يَوْمَيْنِ إِلَّا شَيْ ءٌ كُنْتُ أُوثِرُكَ بِهِ عَلَى نَفْسِي

وَ عَلَى ابْنَيَّ هَذَيْنِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ فَقَالَ عَلِيٌّ يَا فَاطِمَةُ أَ لَا كُنْتِ أَعْلَمْتِينِي فَأَبْغِيَكُمْ شَيْئاً فَقَالَتْ يَا أَبَا الْحَسَنِ إِنِّي لَأَسْتَحْيِي مِنْ إِلَهِي أَنْ أُكَلِّفَ نَفْسَكَ مَا لَا تَقْدِرُ عَلَيْهِ فَخَرَجَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ مِنْ عِنْدِ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلَامُ وَاثِقاً بِاللَّهِ بِحُسْنِ الظَّنِّ فَاسْتَقْرَضَ دِينَاراً فَبَيْنَا الدِّينَارُ فِي يَدِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع يُرِيدُ أَنْ يَبْتَاعَ لِعِيَالِهِ مَا يُصْلِحُهُمْ فَتَعَرَّضَ لَهُ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ فِي يَوْمٍ شَدِيدِ الْحَرِّ قَدْ لَوَّحَتْهُ الشَّمْسُ مِنْ فَوْقِهِ وَ آذَتْهُ مِنْ تَحْتِهِ فَلَمَّا رَآهُ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع أَنْكَرَ شَأْنَهُ فَقَالَ يَا مِقْدَادُ مَا أَزْعَجَكَ هَذِهِ السَّاعَةَ مِنْ رَحْلِكَ قَالَ يَا أَبَا الْحَسَنِ خَلِّ سَبِيلِي وَ لَا تَسْأَلْنِي عَمَّا وَرَائِي فَقَالَ يَا أَخِي إِنَّهُ لَا يَسَعُنِي أَنْ تُجَاوِزَنِي حَتَّى أَعْلَمَ عِلْمَكَ فَقَالَ يَا أَبَا الْحَسَنِ رَغْبَةً إِلَى اللَّهِ وَ إِلَيْكَ أَنْ تُخَلِّيَ سَبِيلِي وَ لَا تَكْشِفَنِي عَنْ حَالِي فَقَالَ لَهُ يَا أَخِي إِنَّهُ لَا يَسَعُكَ أَنْ تَكْتُمَنِي حَالَكَ فَقَالَ يَا أَبَا الْحَسَنِ أَمَّا إِذْ أَبَيْتَ فَوَ الَّذِي أَكْرَمَ مُحَمَّداً بِالنُّبُوَّةِ وَ أَكْرَمَكَ بِالْوَصِيَّةِ مَا أَزْعَجَنِي مِنْ رَحْلِي إِلَّا الْجُهْدُ وَ قَدْ تَرَكْتُ عِيَالِي يَتَضَاغَوْنَ جُوعاً فَلَمَّا سَمِعْتُ بُكَاءَ الْعِيَالِ لَمْ تَحْمِلْنِي الْأَرْضُ فَخَرَجْتُ مَهْمُوماً رَاكِبَ رَأْسِي هَذِهِ حَالِي وَ قِصَّتِي فَانْهَمَلَتْ عَيْنَا عَلِيٍّ بِالْبُكَاءِ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 60

حَتَّى بَلَّتْ دَمْعَتُهُ لِحْيَتَهُ فَقَالَ لَهُ أَحْلِفُ بِالَّذِي حَلَفْتُ مَا أَزْعَجَنِي إِلَّا الَّذِي أَزْعَجَكَ مِنْ رَحْلِكَ فَقَدِ اسْتَقْرَضْتُ دِينَاراً فَقَدْ آثَرْتُكَ عَلَى نَفْسِي فَدَفَعَ الدِّينَارَ إِلَيْهِ وَ رَجَعَ حَتَّى دَخَلَ مَسْجِدَ النَّبِيِّ ص فَصَلَّى فِيهِ الظُّهْرَ وَ الْعَصْرَ وَ الْمَغْرِبَ فَلَمَّا قَضَى رَسُولُ اللَّهِ ص الْمَغْرِبَ مَرَّ بِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ هُوَ فِي الصَّفِّ

الْأَوَّلِ فَغَمَزَهُ بِرِجْلِهِ فَقَامَ عَلِيٌّ ع مُتَعَقِّباً خَلْفَ رَسُولِ اللَّهِ ص حَتَّى لَحِقَهُ عَلَى بَابٍ مِنْ أَبْوَابِ الْمَسْجِدِ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ فَرَدَّ رَسُولُ اللَّهِ ص السَّلَامَ فَقَالَ يَا أَبَا الْحَسَنِ هَلْ عِنْدَكَ شَيْ ءٌ نَتَعَشَّاهُ فَنَمِيلَ مَعَكَ فَمَكَثَ مُطْرِقاً لَا يُحِيرُ جَوَاباً حَيَاءً مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ هُوَ يَعْلَمُ مَا كَانَ مِنْ أَمْرِ الدِّينَارِ وَ مِنْ أَيْنَ أَخَذَهُ وَ أَيْنَ وَجَّهَهُ وَ قَدْ كَانَ أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَى نَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ ص أَنْ يَتَعَشَّى اللَّيْلَةَ عِنْدَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع فَلَمَّا نَظَرَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِلَى سُكُوتِهِ فَقَالَ يَا أَبَا الْحَسَنِ مَا لَكَ لَا تَقُولُ لَا فَأَنْصَرِفَ أَوْ تَقُولَ نَعَمْ فَأَمْضِيَ مَعَكَ فَقَالَ حَيَاءً وَ تَكَرُّماً فَاذْهَبْ بِنَا فَأَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَدَ [يْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع فَانْطَلَقَا حَتَّى دَخَلَا عَلَى فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ عَلَيْهَا السَّلَامُ وَ هِيَ فِي مُصَلَّاهَا قَدْ قَضَتْ صَلَاتَهَا وَ خَلْفَهَا جَفْنَةٌ تَفُورُ دُخَاناً فَلَمَّا سَمِعَتْ كَلَامَ رَسُولِ اللَّهِ ص فِي رَحْلِهَا خَرَجَتْ مِنْ مُصَلَّاهَا فَسَلَّمَتْ عَلَيْهِ وَ كَانَتْ أَعَزَّ النَّاسِ عَلَيْهِ فَرَدَّ عَلَيْهِ السَّلَامَ وَ مَسَحَ بِيَدِهِ عَلَى رَأْسِهَا وَ قَالَ لَهَا يَا بِنْتَاهْ كَيْفَ أَمْسَيْتِ رَحِمَكِ اللَّهُ تَعَالَى «1» عَشِّينَا غَفَرَ اللَّهُ لَكِ وَ قَدْ فَعَلَ فَأَخَذَتِ الْجَفْنَةَ فَوَضَعَتْهَا بَيْنَ يَدَيِ النَّبِيِّ ص وَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَلَمَّا نَظَرَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ إِلَى طَعَامٍ وَ شَمَّ رِيحَهُ رَمَى فَاطِمَةَ بِبَصَرِهِ رَمْياً شَحِيحاً قَالَتْ لَهُ فَاطِمَةُ سُبْحَانَ اللَّهِ مَا أَشَحَّ نَظَرَكَ وَ أَشَدَّهُ هَلْ أَذْنَبْتُ فِيمَا بَيْنِي وَ بَيْنَكَ ذَنْباً اسْتَوْجَبْتُ بِهِ السَّخْطَةَ قَالَ وَ أَيُّ ذَنْبٍ أَعْظَمُ مِنْ ذَنْبٍ أَصَبْتِيهِ أَ لَيْسَ عَهْدِي إِلَيْكِ الْيَوْمَ الْمَاضِيَ وَ أَنْتِ تَحْلِفِينَ بِاللَّهِ مُجْتَهِدَةً مَا طَعِمْتِ طَعَاماً مُذْ يَوْمَيْنِ قَالَ

فَنَظَرَتْ إِلَى السَّمَاءِ فَقَالَتْ إِلَهِي يَعْلَمُ فِي سَمَائِهِ وَ يَعْلَمُ فِي أَرْضِهِ أَنِّي لَمْ أَقُلْ إِلَّا حَقّاً فَقَالَ لَهَا يَا فَاطِمَةُ أَنَّى لَكِ هَذَا الطَّعَامُ الَّذِي لَمْ أَنْظُرْ إِلَى مِثْلِ لَوْنِهِ قَطُّ وَ لَمْ أَشَمَّ مِثْلَ رِيحِهِ قَطُّ وَ مَا آكُلُ أَطْيَبَ مِنْهُ

__________________________________________________

(1) كذا في النسخ و المصدر و في كشف الغمّة: قالت بخير، قال: عشينا رحمك اللّه-.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 61

قَالَ فَوَضَعَ رَسُولُ اللَّهِ ص كَفَّهُ الطَّيِّبَةَ الْمُبَارَكَةَ بَيْنَ كَتِفَيْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع فَغَمَزَهَا ثُمَّ قَالَ يَا عَلِيُّ هَذَا بَدَلُ دِينَارِكَ وَ هَذَا جَزَاءُ دِينَارِكَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ «1» ثُمَّ اسْتَعْبَرَ النَّبِيُّ ص بَاكِياً ثُمَّ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هُوَ أَبَى لَكُمْ أَنْ تَخْرُجَا مِنَ الدُّنْيَا حَتَّى يَجْزِيَكُمَا وَ يُجْرِيَكَ «2» يَا عَلِيُّ مُجْرَى زَكَرِيَّا وَ يُجْرِيَ فَاطِمَةَ مُجْرَى مَرْيَمَ بِنْتِ عِمْرَانَ كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً «3».كشف، كشف الغمة عن أبي سعيد مثله «4» ما، الأمالي للشيخ الطوسي جماعة عن أبي المفضل عن محمد بن جعفر بن مسكان عن عبد الله بن الحسين عن يحيى بن عبد الحميد الحماني عن قيس بن الربيع عن أبي هارون العبدي عن أبي سعيد مثله بيان قال الجوهري لوحت الشي ء بالنار أحميته و قال في النهاية فيه إن شئت دعوت الله أن يسمعك تضاغيهم في النار أي صياحهم و بكاءهم يقال ضغا يضغو ضغوا و ضغاء إذا صاح و منه الحديث و صبيتي يتضاغون حولي.

قوله رميا شحيحا الشح البخل مع حرص و هو لا يناسب المقام إلا بتكلف و يحتمل أن يكون أصله سحيحا بالسين المهملة من السح بمعنى السيلان كناية

عن المبالغة في النظر و التحديق بالبصر و على ما في النسخ يحتمل أن يكون من الحرص كناية عن المبالغة في النظر أو البخل كناية عن النظر بطرف البصر على وجه الغيظ.

52- كا، الكافي عَلِيٌّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ عَنْ

__________________________________________________

(1) آل عمران: 33.

(2) كذا في النسخ و في المصدر، حتى يجزيكما هدايا يا على في المنازل الذي جزى فيها زكريا و يجزيك يا فاطمة في الذي جزيت فيه مريم إلخ و في كشف الغمّة:

الحمد للّه الذي أبى لكما أن تخرجا من الدنيا حتّى يجريك- الخ.

(3) المصدر: 21، و الآية في آل عمران: 33.

(4) راجع كشف الغمّة المطبعة الإسلامية ج 2 ص 26- 29.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 62

زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: جَاءَتْ فَاطِمَةُ تَشْكُو إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص بَعْضَ أَمْرِهَا فَأَعْطَاهَا رَسُولُ اللَّهِ ص كَرَبَةً وَ قَالَ تَعَلَّمِي مَا فِيهَا فَإِذَا فِيهَا مَنْ كَانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَلَا يُؤْذِي جَارَهُ وَ مَنْ كَانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَلْيُكْرِمْ ضَيْفَهُ وَ مَنْ كَانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَلْيَقُلْ خَيْراً أَوْ لِيَسْكُتْ.

بيان: كرب النخل أصول السعف أمثال الكتف.

14، 15- 53- كا، الكافي الْعِدَّةُ عَنِ الْبَرْقِيِّ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ عُبَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ شُرَيْحٍ عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيِّ قَالَ: خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ص يُرِيدُ فَاطِمَةَ ع وَ أَنَا مَعَهُ فَلَمَّا انْتَهَيْنَا إِلَى الْبَابِ وَضَعَ يَدَهُ عَلَيْهِ فَدَفَعَهُ ثُمَّ قَالَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ فَقَالَتْ فَاطِمَةُ ع عَلَيْكَ السَّلَامُ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ أَدْخُلُ

قَالَتْ ادْخُلْ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ أَدْخُلُ أَنَا وَ مَنْ مَعِي فَقَالَتْ يَا رَسُولَ اللَّهِ لَيْسَ عَلَيَّ قِنَاعٌ فَقَالَ يَا فَاطِمَةُ خُذِي فَضْلَ مِلْحَفَتِكِ فَقَنِّعِي بِهِ رَأْسَكِ فَفَعَلَتْ ثُمَّ قَالَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ فَقَالَتْ وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ أَدْخُلُ قَالَتْ نَعَمْ ادْخُلْ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ أَنَا وَ مَنْ مَعِي قَالَتْ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَكَ قَالَ جَابِرٌ فَدَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ دَخَلْتُ أَنَا وَ إِذَا وَجْهُ فَاطِمَةَ أَصْفَرُ كَأَنَّهُ بَطْنُ جَرَادَةٍ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا لِي أَرَى وَجْهَكِ أَصْفَرَ قَالَتْ يَا رَسُولَ اللَّهِ الْجُوعُ فَقَالَ اللَّهُمَّ مُشْبِعَ الْجَوْعَةِ وَ رَافِعَ الضَّيْعَةِ أَشْبِعْ فَاطِمَةَ بِنْتَ مُحَمَّدٍ فَقَالَ جَابِرٌ فَوَ اللَّهِ فَنَظَرْتُ إِلَى الدَّمِ يَنْحَدِرُ مِنْ قُصَاصِهَا حَتَّى عَادَ وَجْهُهَا أَحْمَرَ فَمَا جَاعَتْ بَعْدَ ذَلِكَ الْيَوْمِ.

54- فر، تفسير فرات بن إبراهيم الْحُسَيْنُ بْنُ سَعِيدٍ مُعَنْعَناً عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ نَادَى مُنَادٍ مِنْ بُطْنَانِ الْعَرْشِ يَا مَعْشَرَ الْخَلَائِقِ غُضُّوا أَبْصَارَكُمْ حَتَّى تَمُرَّ بِنْتُ حَبِيبِ اللَّهِ إِلَى قَصْرِهَا فَتَمُرُّ إِلَى قَصْرِهَا فَاطِمَةُ ابْنَتِي وَ عَلَيْهَا رَيْطَتَانِ خَضْرَاوَانِ حَوَالَيْهَا سَبْعُونَ أَلْفَ حَوْرَاءَ فَإِذَا بَلَغَتْ إِلَى بَابِ قَصْرِهَا وَجَدَتِ الْحَسَنَ قَائِماً وَ الْحُسَيْنَ نَائِماً مَقْطُوعَ الرَّأْسِ فَتَقُولُ لِلْحَسَنِ مَنْ هَذَا فَيَقُولُ هَذَا أَخِي إِنَّ أُمَّةَ أَبِيكِ قَتَلُوهُ وَ قَطَعُوا رَأْسَهُ فَيَأْتِيهَا النِّدَاءُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ يَا بِنْتَ حَبِيبِ اللَّهِ إِنِّي إِنَّمَا أَرَيْتُكِ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 63

مَا فَعَلَتْ بِهِ أُمَّةُ أَبِيكِ لِأَنِّي ادَّخَرْتُ لَكِ عِنْدِي تَعْزِيَةً بِمُصِيبَتِكِ فِيهِ إِنِّي جَعَلْتُ تَعْزِيَتَكِ الْيَوْمَ أَنِّي لَا أَنْظُرُ فِي مُحَاسَبَةِ الْعِبَادِ حَتَّى تَدْخُلَ الْجَنَّةَ أَنْتِ وَ ذُرِّيَّتُكِ وَ شِيعَتُكِ وَ مَنْ أَوْلَاكُمْ مَعْرُوفاً مِمَّنْ لَيْسَ هُوَ مِنْ شِيعَتِكِ

قَبْلَ أَنْ أَنْظُرَ فِي مُحَاسَبَةِ الْعِبَادِ فَتَدْخُلُ فَاطِمَةُ ابْنَتِي الْجَنَّةَ وَ ذُرِّيَّتُهَا وَ شِيعَتُهَا وَ مَنْ أولادها [أَوْلَاهَا] مَعْرُوفاً مِمَّنْ لَيْسَ مِنْ شِيعَتِهَا فَهُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ «1» قَالَ هَوْلُ يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ هُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ «2» هِيَ وَ اللَّهِ فَاطِمَةُ وَ ذُرِّيَّتُهَا وَ شِيعَتُهَا وَ مَنْ أَوْلَاهُمْ مَعْرُوفاً مِمَّنْ لَيْسَ هُوَ مِنْ شِيعَتِهَا.

55- كا، الكافي مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ ص لِفَاطِمَةَ يَا فَاطِمَةُ قُومِي فَاخْرُجِي تِلْكِ الصَّحْفَةَ فَقَامَتْ فَأَخْرَجَتْ صَحْفَةً فِيهَا تَرِيدٌ وَ عُرَاقٌ يَفُورُ فَأَكَلَ النَّبِيُّ ص وَ عَلِيٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ع ثَلَاثَةَ عَشَرَ يَوْماً ثُمَّ إِنَّ أُمَّ أَيْمَنَ رَأَتِ الْحُسَيْنَ مَعَهُ شَيْ ءٌ فَقَالَتْ لَهُ مِنْ أَيْنَ لَكَ هَذَا قَالَ إِنَّا لَنَأْكُلُهُ مُنْذُ أَيَّامٍ فَأَتَتْ أُمُّ أَيْمَنَ فَاطِمَةَ ع فَقَالَتْ يَا فَاطِمَةُ إِذَا كَانَ عِنْدَ أُمِّ أَيْمَنَ شَيْ ءٌ فَإِنَّمَا هُوَ لِفَاطِمَةَ وَ لِوُلْدِهَا وَ إِذَا كَانَ عِنْدَ فَاطِمَةَ شَيْ ءٌ فَلَيْسَ لِأُمِّ أَيْمَنَ مِنْهُ شَيْ ءٌ فَأَخْرَجَتْ لَهَا مِنْهُ فَأَكَلَتْ مِنْهُ أُمُّ أَيْمَنَ وَ نَفِدَتِ الصَّحْفَةُ فَقَالَ لَهَا النَّبِيُّ ص أَمَا لَوْ لَا أَنَّكِ أَطْعَمْتِهَا لَأَكَلْتِ مِنْهَا أَنْتِ وَ ذُرِّيَّتُكِ إِلَى أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ ثُمَّ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع وَ الصَّحْفَةُ عِنْدَنَا يَخْرُجُ بِهَا قَائِمُنَا ع فِي زَمَانِهِ.

بيان قال الجوهري العرق العظم الذي أخذ عنه اللحم و الجمع عراق بالضم انتهى.

و المراد هنا العظم مع اللحم كما ورد في اللغة أيضا قال الفيروزآبادي العرق و كغراب العظم أكل لحمه و الجمع ككتاب و غراب نادر أو العرق العظم

بلحمه فإذا أكل لحمه فعراق أو كلاهما لكليهما.

__________________________________________________

(1) الأنبياء: 103.

(2) الأنبياء: 102.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 64

56- كا، الكافي مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ ابْنِ بَزِيعٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ عُقْبَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: مَا عُبِدَ اللَّهُ بِشَيْ ءٍ مِنَ التَّمْجِيدِ أَفْضَلَ مِنْ تَسْبِيحِ فَاطِمَةَ ع وَ لَوْ كَانَ شَيْ ءٌ أَفْضَلَ مِنْهُ لَنَحَلَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص فَاطِمَةَ.

57- فر، تفسير فرات بن إبراهيم سَهْلُ بْنُ أَحْمَدَ الدِّينَوَرِيُّ مُعَنْعَناً عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ: قَالَ جَابِرٌ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع جُعِلْتُ فِدَاكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ حَدِّثْنِي بِحَدِيثٍ فِي فَضْلِ جَدَّتِكَ فَاطِمَةَ إِذَا أَنَا حَدَّثْتُ بِهِ الشِّيعَةَ فَرِحُوا بِذَلِكَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ جَدِّي عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ نُصِبَ لِلْأَنْبِيَاءِ وَ الرُّسُلِ مَنَابِرُ مِنْ نُورٍ فَيَكُونُ مِنْبَرِي أَعْلَى مَنَابِرِهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ثُمَّ يَقُولُ اللَّهُ يَا مُحَمَّدُ اخْطُبْ فَأَخْطُبُ بِخُطْبَةٍ لَمْ يَسْمَعْ أَحَدٌ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ وَ الرُّسُلِ بِمِثْلِهَا ثُمَّ يُنْصَبُ لِلْأَوْصِيَاءِ مَنَابِرُ مِنْ نُورٍ وَ يُنْصَبُ لِوَصِيِّي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فِي أَوْسَاطِهِمْ مِنْبَرٌ مِنْ نُورٍ فَيَكُونُ مِنْبَرُهُ أَعْلَى مَنَابِرِهِمْ ثُمَّ يَقُولُ اللَّهُ يَا عَلِيُّ اخْطُبْ فَيَخْطُبُ بِخُطْبَةٍ لَمْ يَسْمَعْ أَحَدٌ مِنَ الْأَوْصِيَاءِ بِمِثْلِهَا ثُمَّ يُنْصَبُ لِأَوْلَادِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِينَ مَنَابِرُ مِنْ نُورٍ فَيَكُونُ لِابْنَيَّ وَ سِبْطَيَّ وَ رَيْحَانَتَيَّ أَيَّامَ حَيَاتِي مِنْبَرٌ مِنْ نُورٍ ثُمَّ يُقَالُ لَهُمَا اخْطُبَا فَيَخْطُبَانِ بِخُطْبَتَيْنِ لَمْ يَسْمَعْ أَحَدٌ مِنْ أَوْلَادِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِينَ بِمِثْلِهِمَا ثُمَّ يُنَادِي الْمُنَادِي وَ هُوَ جَبْرَئِيلُ ع أَيْنَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ أَيْنَ خَدِيجَةُ بِنْتُ خُوَيْلِدٍ أَيْنَ مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْرَانَ أَيْنَ آسِيَةُ بِنْتُ مُزَاحِمٍ أَيْنَ أُمُّ كُلْثُومٍ أُمُّ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا فَيَقُمْنَ

فَيَقُولُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَا أَهْلَ الْجَمْعِ لِمَنِ الْكَرَمُ الْيَوْمَ فَيَقُولُ مُحَمَّدٌ وَ عَلِيٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ فَيَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى يَا أَهْلَ الْجَمْعِ إِنِّي قَدْ جَعَلْتُ الْكَرَمَ لِمُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ فَاطِمَةَ يَا أَهْلَ الْجَمْعِ طَأْطِئُوا الرُّءُوسَ وَ غُضُّوا الْأَبْصَارَ فَإِنَّ هَذِهِ فَاطِمَةُ تَسِيرُ إِلَى الْجَنَّةِ فَيَأْتِيهَا جَبْرَئِيلُ بِنَاقَةٍ مِنْ نُوقِ الْجَنَّةِ مُدَبَّجَةَ الْجَنْبَيْنِ خِطَامُهَا مِنَ اللُّؤْلُؤِ الْمُخْفَقِ الرَّطْبِ عَلَيْهَا رَحْلٌ مِنَ الْمَرْجَانِ فَتُنَاخُ بَيْنَ يَدَيْهَا فَتَرْكَبُهَا فَيُبْعَثُ إِلَيْهَا مِائَةُ أَلْفِ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 65

مَلَكٍ فَيَسِيرُونَ عَلَى يَمِينِهَا وَ يُبْعَثُ إِلَيْهَا مِائَةُ أَلْفِ مَلَكٍ فَيَصِيرُونَ عَلَى يَسَارِهَا وَ يُبْعَثُ إِلَيْهَا مِائَةُ أَلْفِ مَلَكٍ يَحْمِلُونَهَا عَلَى أَجْنِحَتِهِمْ حَتَّى يُسَيِّرُونَهَا عَلَى بَابِ الْجَنَّةِ فَإِذَا صَارَتْ عِنْدَ بَابِ الْجَنَّةِ تَلْتَفِتُ فَيَقُولُ اللَّهُ يَا بِنْتَ حَبِيبِي مَا الْتِفَاتُكِ وَ قَدْ أَمَرْتُ بِكِ إِلَى جَنَّتِي فَتَقُولُ يَا رَبِّ أَحْبَبْتُ أَنْ يُعْرَفَ قَدْرِي فِي مِثْلِ هَذَا الْيَوْمِ فَيَقُولُ اللَّهُ يَا بِنْتَ حَبِيبِي ارْجِعِي فَانْظُرِي مَنْ كَانَ فِي قَلْبِهِ حُبٌّ لَكِ أَوْ لِأَحَدٍ مِنْ ذُرِّيَّتِكِ خُذِي بِيَدِهِ فَأَدْخِلِيهِ الْجَنَّةَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع وَ اللَّهِ يَا جَابِرُ إِنَّهَا ذَلِكَ الْيَوْمَ لَتَلْتَقِطُ شِيعَتَهَا وَ مُحِبِّيهَا كَمَا يَلْتَقِطُ الطَّيْرُ الْحَبَّ الْجَيِّدَ مِنَ الْحَبِّ الرَّدِي ءِ فَإِذَا صَارَ شِيعَتُهَا مَعَهَا عِنْدَ بَابِ الْجَنَّةِ يُلْقِي اللَّهُ فِي قُلُوبِهِمْ أَنْ يَلْتَفِتُوا فَإِذَا الْتَفَتُوا فَيَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَا أَحِبَّائِي مَا الْتِفَاتُكُمْ وَ قَدْ شَفَّعْتُ فِيكُمْ فَاطِمَةَ بِنْتَ حَبِيبِي فَيَقُولُونَ يَا رَبِّ أَحْبَبْنَا أَنْ يُعْرَفَ قَدْرُنَا فِي مِثْلِ هَذَا الْيَوْمِ فَيَقُولُ اللَّهُ يَا أَحِبَّائِي ارْجِعُوا وَ انْظُرُوا مَنْ أَحَبَّكُمْ لِحُبِّ فَاطِمَةَ انْظُرُوا مَنْ أَطْعَمَكُمْ لِحُبِّ فَاطِمَةَ انْظُرُوا مَنْ كَسَاكُمْ لِحُبِّ فَاطِمَةَ انْظُرُوا مَنْ سَقَاكُمْ شَرْبَةً

فِي حُبِّ فَاطِمَةَ انْظُرُوا مَنْ رَدَّ عَنْكُمْ غَيْبَةً فِي حُبِّ فَاطِمَةَ خُذُوا بِيَدِهِ وَ أَدْخِلُوهُ الْجَنَّةَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ وَ اللَّهِ لَا يَبْقَى فِي النَّاسِ إِلَّا شَاكٌّ أَوْ كَافِرٌ أَوْ مُنَافِقٌ فَإِذَا صَارُوا بَيْنَ الطَّبَقَاتِ نَادَوْا كَمَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى فَما لَنا مِنْ شافِعِينَ وَ لا صَدِيقٍ حَمِيمٍ «1» فَيَقُولُونَ فَلَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ «2.»

قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ مُنِعُوا مَا طَلَبُوا وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ «3».

58- فر، تفسير فرات بن إبراهيم مُحَمَّدُ بْنُ الْقَاسِمِ بْنِ عُبَيْدٍ مُعَنْعَناً عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ «4» اللَّيْلَةُ فَاطِمَةُ وَ الْقَدْرُ اللَّهُ فَمَنْ عَرَفَ فَاطِمَةَ حَقَّ مَعْرِفَتِهَا فَقَدْ أَدْرَكَ لَيْلَةَ الْقَدْرِ وَ إِنَّمَا سُمِّيَتْ فَاطِمَةَ لِأَنَّ الْخَلْقَ فُطِمُوا عَنْ مَعْرِفَتِهَا.

__________________________________________________

(1) و (2) الشعراء: 100- 102.

(3) الأنعام: 28.

(4) القدر: 1.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 66

59- مهج، مهج الدعوات عَنِ الشَّيْخِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ الصَّمَدِ عَنْ جَدِّهِ عَنِ الْفَقِيهِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عَنْ أَبِي الْبَرَكَاتِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ الْجَوْزِيِّ عَنِ الصَّدُوقِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فُرَاتِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ بُشْرَوَيْهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِدْرِيسَ بْنِ سَعِيدٍ الْأَنْصَارِيِّ عَنْ دَاوُدَ بْنِ رُشَيْدٍ وَ الْوَلِيدِ بْنِ شُجَاعِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ عَاصِمٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: خَرَجْتُ مِنْ مَنْزِلِي يَوْماً بَعْدَ وَفَاةِ رَسُولِ اللَّهِ ص بِعَشَرَةِ أَيَّامٍ فَلَقِيَنِي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع ابْنُ عَمِّ الرَّسُولِ مُحَمَّدٍ ص فَقَالَ لِي يَا سَلْمَانُ جَفَوْتَنَا بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقُلْتُ حَبِيبِي أَبَا الْحَسَنِ مِثْلُكُمْ لَا يُجْفَى غَيْرَ أَنَّ حُزْنِي عَلَى

رَسُولِ اللَّهِ ص طَالَ فَهُوَ الَّذِي مَنَعَنِي مِنْ زِيَارَتِكُمْ فَقَالَ ع يَا سَلْمَانُ ائْتِ مَنْزِلَ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَإِنَّهَا إِلَيْكَ مُشْتَاقَةٌ تُرِيدُ أَنْ تُتْحِفَكَ بِتُحْفَةٍ قَدْ أُتْحِفَتْ بِهَا مِنَ الْجَنَّةِ قُلْتُ لِعَلِيٍّ ع قَدْ أُتْحِفَتْ فَاطِمَةُ ع بِشَيْ ءٍ مِنَ الْجَنَّةِ بَعْدَ وَفَاةِ رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ نَعَمْ بِالْأَمْسِ قَالَ سَلْمَانُ الْفَارِسِيُّ فَهَرْوَلْتُ إِلَى مَنْزِلِ فَاطِمَةَ ع بِنْتِ مُحَمَّدٍ ص فَإِذَا هِيَ جَالِسَةٌ وَ عَلَيْهَا قِطْعَةُ عَبَاءٍ إِذَا خَمَّرَتْ رَأْسَهَا انْجَلَى سَاقُهَا وَ إِذَا غَطَّتْ سَاقَهَا انْكَشَفَ رَأْسُهَا فَلَمَّا نَظَرَتْ إِلَيَّ اعْتَجَرَتْ ثُمَّ قَالَ يَا سَلْمَانُ جَفَوْتَنِي بَعْدَ وَفَاةِ أَبِي ص قُلْتُ حَبِيبَتِي أ أجفاكم [لَمْ أَجْفُكُمْ قَالَتْ فَمَهْ اجْلِسْ وَ اعْقِلْ مَا أَقُولُ لَكَ إِنِّي كُنْتُ جَالِسَةً بِالْأَمْسِ فِي هَذَا الْمَجْلِسِ وَ بَابُ الدَّارِ مُغْلَقٌ وَ أَنَا أَتَفَكَّرُ فِي انْقِطَاعِ الْوَحْيِ عَنَّا وَ انْصِرَافِ الْمَلَائِكَةِ عَنْ مَنْزِلِنَا فَإِذَا انْفَتَحَ الْبَابُ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَفْتَحَهُ أَحَدٌ فَدَخَلَ عَلَيَّ ثَلَاثُ جَوَارٍ لَمْ يَرَ الرَّاءُونَ بِحُسْنِهِنَّ وَ لَا كَهَيْئَتِهِنَّ وَ لَا نَضَارَةِ وُجُوهِهِنَّ وَ لَا أَزْكَى مِنْ رِيحِهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْتُهُنَّ قُمْتُ إِلَيْهِنَّ مُتَنَكِّرَةً لَهُنَّ فَقُلْتُ بِأَبِي أَنْتُنَّ مِنْ أَهْلِ مَكَّةَ أَمْ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ فَقُلْنَ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ لَسْنَا مِنْ أَهْلِ مَكَّةَ وَ لَا مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ وَ لَا مِنْ أَهْلِ الْأَرْضِ جَمِيعاً غَيْرَ أَنَّنَا جَوَارٍ مِنَ الْحُورِ الْعِينِ مِنْ دَارِ السَّلَامِ أَرْسَلَنَا رَبُّ الْعِزَّةِ إِلَيْكِ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ إِنَّا إِلَيْكِ مُشْتَاقَاتٌ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 67

فَقُلْتُ لِلَّتِي أَظُنُّ أَنَّهَا أَكْبَرُ سِنّاً مَا اسْمُكِ قَالَتْ اسْمِي مَقْدُودَةُ قُلْتُ وَ لِمَ سُمِّيتِ مَقْدُودَةَ قَالَتْ خُلِقْتُ لِلْمِقْدَادِ بْنِ الْأَسْوَدِ الْكِنْدِيِّ صَاحِبِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقُلْتُ لِلثَّانِيَةِ مَا اسْمُكِ قَالَتْ ذَرَّةُ قُلْتُ وَ لِمَ سُمِّيتِ ذَرَّةَ

وَ أَنْتِ فِي عَيْنِي نَبِيلَةٌ قَالَتْ خُلِقْتُ لِأَبِي ذَرٍّ الْغِفَارِيِّ صَاحِبِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقُلْتُ لِلثَّالِثَةِ مَا اسْمُكِ قَالَتْ سَلْمَى قُلْتُ وَ لِمَ سُمِّيتِ سَلْمَى قَالَتْ أَنَا لِسَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ مَوْلَى أَبِيكِ رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَتْ فَاطِمَةُ ثُمَّ أَخْرَجْنَ لِي رُطَباً أَزْرَقَ كَأَمْثَالِ الْخُشْكَنَانَجِ «1» الْكِبَارِ أَبْيَضَ مِنَ الثَّلْجِ وَ أَزْكَى رِيحاً مِنَ الْمِسْكِ الْأَذْفَرِ فَأَحْضَرَتْهُ «2» فَقَالَتْ لِي يَا سَلْمَانُ أَفْطِرْ عَلَيْهِ عَشِيَّتَكَ فَإِذَا كَانَ غَداً فَجِئْنِي بِنَوَاهُ أَوْ قَالَتْ عَجَمِهِ قَالَ سَلْمَانُ فَأَخَذْتُ الرُّطَبَ فَمَا مَرَرْتُ بِجَمْعٍ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ ص إِلَّا قَالُوا يَا سَلْمَانُ أَ مَعَكَ مِسْكٌ قُلْتُ نَعَمْ فَلَمَّا كَانَ وَقْتُ الْإِفْطَارِ أَفْطَرْتُ عَلَيْهِ فَلَمْ أَجِدْ لَهُ عَجَماً وَ لَا نَوًى فَمَضَيْتُ إِلَى بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ ص فِي الْيَوْمِ الثَّانِي فَقُلْتُ لَهَا إِنِّي أَفْطَرْتُ عَلَى مَا أَتْحَفْتِينِي بِهِ فَمَا وَجَدْتُ لَهُ عَجَماً وَ لَا نَوًى قَالَتْ يَا سَلْمَانُ وَ لَنْ يَكُونَ لَهُ عَجَمٌ وَ لَا نَوًى وَ إِنَّمَا هُوَ نَخْلٌ غَرَسَهُ اللَّهُ فِي دَارِ السَّلَامِ بِكَلَامٍ عَلَّمَنِيهِ أَبِي مُحَمَّدٌ ص كُنْتُ أَقُولُهُ غُدْوَةً وَ عَشِيَّةً قَالَ سَلْمَانُ قُلْتُ علمني [عَلِّمِينِي الْكَلَامَ يَا سَيِّدَتِي فَقَالَتْ إِنْ سَرَّكَ أَنْ لَا يَمَسَّكَ أَذَى الْحُمَّى مَا عِشْتَ فِي دَارِ الدُّنْيَا فَوَاظِبْ عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ سَلْمَانُ عَلَّمَتْنِي هَذَا الْحِرْزَ فَقَالَتْ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ بِسْمِ اللَّهِ النُّورِ بِسْمِ اللَّهِ نُورِ النُّورِ بِسْمِ اللَّهِ نُورٌ عَلَى نُورٍ بِسْمِ اللَّهِ الَّذِي هُوَ مُدَبِّرُ الْأُمُورِ بِسْمِ اللَّهِ الَّذِي خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّورِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّورِ وَ أَنْزَلَ النُّورَ عَلَى الطُّورِ فِي كِتابٍ مَسْطُورٍ فِي رَقٍّ مَنْشُورٍ بِقَدَرِ مَقْدُورٍ عَلَى نَبِيٍّ مَحْبُورٍ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هُوَ بِالْعِزِّ مَذْكُورٌ

__________________________________________________

(1) خشكنانج معرب خشكنانه و هو الخبز السكريّ الذي

يختبز مع الفستق و اللوز.

(2) ما جعلناه بين العلامتين ساقط عن النسخ المطبوعة. راجع المصدر ص 8 و قد نقله المصنّف رحمه اللّه في المجلد المتمم للعشرين فراجع.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 68

وَ بِالْفَخْرِ مَشْهُورٌ وَ عَلَى السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ مَشْكُورٌ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ قَالَ سَلْمَانُ فَتَعَلَّمْتُهُنَّ فَوَ اللَّهِ لَقَدْ عَلَّمْتُهُنَّ أَكْثَرَ مِنْ أَلْفِ نَفْسٍ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ وَ مَكَّةَ مِمَّنْ بِهِمُ الْحُمَّى فَكُلٌّ بَرَأَ مِنْ مَرَضِهِ بِإِذْنِ اللَّهِ تَعَالَى.

بيان الاعتجار لف العمامة على الرأس قولها ع فمه أي فما السبب في ترك زيارتنا أو اسكت و التنكر التغير على وجه الاستيحاش و الكراهة و لما كانت الذرة موضوعة للصغيرة من النملة قالت ع أنت مع نبلك و شرفك لم سميت باسم يدل على الحقارة و الخشكنانج لعله معرب أي الخبز اليابس.

60- مِنْ بَعْضِ كُتُبِ الْمَنَاقِبِ، بِإِسْنَادِهِ عَنْ أُسَامَةَ قَالَ: مَرَرْتُ بِعَلِيٍّ وَ الْعَبَّاسِ وَ هُمَا قَاعِدَانِ فِي الْمَسْجِدِ فَقَالا يَا أُسَامَةُ اسْتَأْذِنْ لَنَا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ هَذَا عَلِيٌّ وَ الْعَبَّاسُ يَسْتَأْذِنَانِ فَقَالَ هَلْ تَدْرِي مَا جَاءَ بِهِمَا قُلْتُ لَا وَ اللَّهِ مَا أَدْرِي قَالَ لَكِنِّي أَدْرِي مَا جَاءَ بِهِمَا فَأَذِنَ لَهُمَا فَدَخَلَا فَسَلَّمَا ثُمَّ قَعَدَا فَقَالا يَا رَسُولَ اللَّهِ أَيُّ أَهْلِكَ أَحَبُّ إِلَيْكَ قَالَ فَاطِمَةُ.

وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الزُّبَيْرِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَائِشَةَ أَنَّهَا كَانَتْ إِذَا ذُكِرَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ النَّبِيِّ ص قَالَتْ مَا رَأَيْتُ أَحَداً كَانَ أَصْدَقَ لَهْجَةً مِنْهَا إِلَّا أَنْ يَكُونَ الَّذِي وَلَدَهَا.

وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الثَّعْلَبِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَامِدٍ عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ الْمُزَنِيِّ عَنْ أَبِي يَعْلَى الْمَوْصِلِيِّ عَنْ سَهْلِ بْنِ زَنْجَلَةَ الرَّازِيِّ عَنْ

عَبْدِ اللَّهِ بْنِ صَالِحٍ عَنِ ابْنِ لَهِيعَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُنْكَدِرِ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ أَنَّ النَّبِيَّ ص أَقَامَ أَيَّاماً لَمْ يَطْعَمْ طَعَاماً حَتَّى شَقَّ ذَلِكَ عَلَيْهِ وَ طَافَ فِي مَنَازِلِ أَزْوَاجِهِ فَلَمْ يُصِبْ عِنْدَ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ شَيْئاً فَأَتَى فَاطِمَةَ فَقَالَ يَا بُنَيَّةِ هَلْ عِنْدَكِ شَيْ ءٌ آكُلُهُ فَإِنِّي جَائِعٌ فَقَالَتْ لَا وَ اللَّهِ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي فَلَمَّا خَرَجَ مِنْ عِنْدِهَا بَعَثَ إِلَيْهَا جَارَةً لَهَا بِرَغِيفَيْنِ وَ قِطْعَةِ لَحْمٍ فَأَخَذَتْهُ مِنْهَا فَوَضَعَتْهُ فِي جَفْنَةٍ لَهَا وَ غَطَّتْ عَلَيْهَا وَ قَالَتْ لَأُوثِرَنَّ بِهَا رَسُولَ اللَّهِ ص عَلَى نَفْسِي وَ مَنْ عِنْدِي وَ كَانُوا جَمِيعاً مُحْتَاجِينَ إِلَى شُبْعَةِ طَعَامٍ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 69

فَبَعَثَتْ حَسَناً أَوْ حُسَيْناً إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَرَجَعَ إِلَيْهَا فَقَالَتْ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي قَدْ أَتَانَا اللَّهُ بِشَيْ ءٍ فَخَبَأْتُهُ قَالَ هَلُمِّي فَأَتَتْهُ فَكَشَفَتْ عَنِ الْجَفْنَةِ فَإِذَا هِيَ مَمْلُوءَةٌ خُبْزاً وَ لَحْماً فَلَمَّا نَظَرَتْ إِلَيْهِ بُهِتَتْ فَعَرَفَتْ أَنَّهَا كَرَامَةٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَحَمِدَتِ اللَّهَ وَ صَلَّتْ عَلَى نَبِيِّهِ فَقَالَ ص مِنْ أَيْنَ لَكِ هَذَا يَا بُنَيَّةِ فَقَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ فَحَمِدَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَكِ شَبِيهَةً بِسَيِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ فِي نِسَاءِ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي وَقْتِهِمْ فَإِنَّهَا كَانَتْ إِذَا رَزَقَهَا اللَّهُ تَعَالَى فَسُئِلَتْ عَنْهُ قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ فَبَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِلَى عَلِيٍّ ثُمَّ أَكَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ عَلِيٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ جَمِيعُ أَزْوَاجِ النَّبِيِّ ص وَ أَهْلُ بَيْتِهِ جَمِيعاً وَ شَبِعُوا وَ بَقِيَتِ الْجَفْنَةُ كَمَا هِيَ قَالَتْ فَاطِمَةُ فَأَوْسَعْتُ مِنْهَا

عَلَى جَمِيعِ جِيرَانِي وَ جَعَلَ اللَّهُ فِيهَا الْبَرَكَةَ وَ الْخَيْرَ كَمَا فَعَلَ اللَّهُ بِمَرْيَمَ ع.

قب، المناقب لابن شهرآشوب الثعلبي في تفسيره و ابن المؤذن في الأربعين بإسنادهما عن محمد بن المنكدر عن جابر مثله.

61- وَ مِنْ كِتَابِ الْمَنَاقِبِ، الْمَذْكُورِ عَنْ أَبِي الْفَرَجِ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الْمَكِّيِّ عَنِ الْمُظَفَّرِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ الْوَاحِدِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْحُلْوَانِيِّ عَنْ كَرِيمَةَ بِنْتِ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْمَرْوَزِيِّ وَ أَخْبَرَنِي أَيْضاً بِهِ عَالِياً قَاضِي الْقُضَاةِ مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ الْبَغْدَادِيُّ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الزَّيْنَبِيِّ عَنِ الْكَرِيمَةِ فَاطِمَةَ بِنْتِ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْمَرْوَزِيَّةِ بِمَكَّةَ حَرَسَهَا اللَّهُ تَعَالَى عَنْ أَبِي عَلِيٍّ زَاهِرِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ مُعَاذِ بْنِ يُوسُفَ الْجُرْجَانِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ غَالِبٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ أَبِي شَيْبَةَ عَنِ ابْنِ نُمَيْرٍ عَنْ مُجَالِدٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: خَرَجَ أَعْرَابِيٌّ مِنْ بَنِي سُلَيْمٍ يَتَبَدَّى فِي الْبَرِّيَّةِ فَإِذَا هُوَ بِضَبٍّ قَدْ نَفَرَ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ فَسَعَى وَرَاءَهُ حَتَّى اصْطَادَهُ ثُمَّ جَعَلَهُ فِي كُمِّهِ وَ أَقْبَلَ يَزْدَلِفُ نَحْوَ النَّبِيِّ ص فَلَمَّا أَنْ وَقَفَ بِإِزَائِهِ نَادَاهُ يَا مُحَمَّدُ يَا مُحَمَّدُ وَ كَانَ مِنْ أَخْلَاقِ رَسُولِ اللَّهِ ص إِذَا قِيلَ لَهُ يَا مُحَمَّدُ قَالَ يَا مُحَمَّدُ وَ إِذَا قِيلَ لَهُ يَا أَحْمَدُ قَالَ يَا أَحْمَدُ وَ إِذَا قِيلَ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 70

لَهُ يَا أَبَا الْقَاسِمِ قَالَ يَا أَبَا الْقَاسِمِ وَ إِذَا قِيلَ لَهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ لَبَّيْكَ وَ سَعْدَيْكَ وَ تَهَلَّلَ وَجْهُهُ فَلَمَّا أَنْ نَادَاهُ الْأَعْرَابِيُّ يَا مُحَمَّدُ يَا مُحَمَّدُ قَالَ لَهُ النَّبِيُّ يَا مُحَمَّدُ يَا مُحَمَّدُ قَالَ لَهُ أَنْتَ السَّاحِرُ الْكَذَّابُ الَّذِي مَا أَظَلَّتِ الْخَضْرَاءُ وَ لَا أَقَلَّتِ الْغَبْرَاءُ مِنْ ذِي لَهْجَةٍ هُوَ أَكْذَبُ مِنْكَ

أَنْتَ الَّذِي تَزْعَمُ أَنَّ لَكَ فِي هَذِهِ الْخَضْرَاءِ إِلَهاً بَعَثَ بِكَ إِلَى الْأَسْوَدِ وَ الْأَبْيَضِ وَ اللَّاتِ وَ الْعُزَّى لَوْ لَا أَنِّي أَخَافُ أَنَّ قَوْمِي يُسَمُّونَنِي الْعَجُولَ لَضَرَبْتُكَ بِسَيْفِي هَذَا ضَرْبَةً أَقْتُلُكَ بِهَا فَأَسُودَ بِكَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ فَوَثَبَ إِلَيْهِ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ لِيَبْطِشَ بِهِ فَقَالَ النَّبِيُّ ص اجْلِسْ يَا أَبَا حَفْصٍ فَقَدْ كَادَ الْحَلِيمُ أَنْ يَكُونَ نَبِيّاً ثُمَّ الْتَفَتَ النَّبِيُّ ص إِلَى الْأَعْرَابِيِّ فَقَالَ لَهُ يَا أَخَا بَنِي سُلَيْمٍ هَكَذَا تَفْعَلُ الْعَرَبُ يَتَهَجَّمُونَ عَلَيْنَا فِي مَجَالِسِنَا يَجْبَهُونَنَا بِالْكَلَامِ الْغَلِيظِ يَا أَعْرَابِيُّ وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ نَبِيّاً إِنَّ مَنْ ضَرَّ بِي فِي دَارِ الدُّنْيَا هُوَ غَداً فِي النَّارِ يَتَلَظَّى يَا أَعْرَابِيُّ وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ نَبِيّاً إِنَّ أَهْلَ السَّمَاءِ السَّابِعَةِ يُسَمُّونَنِي أَحْمَدَ الصَّادِقَ يَا أَعْرَابِيُّ أَسْلِمْ تَسْلَمْ مِنَ النَّارِ يَكُونُ لَكَ مَا لَنَا وَ عَلَيْكَ مَا عَلَيْنَا وَ تَكُونُ أَخَانَا فِي الْإِسْلَامِ قَالَ فَغَضِبَ الْأَعْرَابِيُّ وَ قَالَ وَ اللَّاتِ وَ الْعُزَّى لَا أُومِنُ بِكَ يَا مُحَمَّدُ أَوْ يُؤْمِنَ هَذَا الضَّبُّ ثُمَّ رَمَى بِالضَّبِّ عَنْ كُمِّهِ فَلَمَّا أَنْ وَقَعَ الضَّبُّ عَلَى الْأَرْضِ وَلَّى هَارِباً فَنَادَاهُ النَّبِيُّ ص أَيُّهَا الضَّبُّ أَقْبِلْ إِلَيَّ فَأَقْبَلَ الضَّبُّ يَنْظُرُ إِلَى النَّبِيِّ ص قَالَ فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ ص أَيُّهَا الضَّبُّ مَنْ أَنَا فَإِذَا هُوَ يَنْطِقُ بِلِسَانٍ فَصِيحٍ ذَرِبٍ غَيْرِ قَطِعٍ فَقَالَ أَنْتَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ بْنِ هَاشِمِ بْنِ عَبْدِ مَنَافٍ فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ ص مَنْ تَعْبُدُ قَالَ أَعْبُدُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ وَ اتَّخَذَ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلًا وَ اصْطَفَاكَ يَا مُحَمَّدُ حَبِيباً ثُمَّ أَنْشَأَ يَقُولُ

أَلَا يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّكَ صَادِقٌ فَبُورِكْتَ مَهْدِيّاً وَ بُورِكْتَ هَادِياً

شَرَعْتَ لَنَا دِينَ الْحَنِيفَةِ بَعْدَ مَا عَبَدْنَا كَأَمْثَالِ

الْحَمِيرِ الطَّوَاغِيَا

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 71

فَيَا خَيْرَ مَدْعُوٍّ وَ يَا خَيْرَ مُرْسَلٍ إِلَى الْجِنِّ بَعْدَ الْإِنْسِ لَبَّيْكَ دَاعِياً

وَ نَحْنُ أُنَاسٌ مِنْ سُلَيْمٍ وَ إِنَّنَا أَتَيْنَاكَ نَرْجُو أَنْ نَنَالَ الْعَوَالِيَا

أَتَيْتَ بِبُرْهَانٍ مِنَ اللَّهِ وَاضِحٍ فَأَصْبَحْتَ فِينَا صَادِقَ الْقَوْلِ زَاكِياً

فَبُورِكْتَ فِي الْأَحْوَالِ حَيّاً وَ مَيِّتاً وَ بُورِكْتَ مَوْلُوداً وَ بُورِكْتَ نَاشِياً

قَالَ ثُمَّ أَطْبَقَ عَلَى فَمِ الضَّبِّ فَلَمْ يُحِرْ جَوَاباً فَلَمَّا أَنْ نَظَرَ الْأَعْرَابِيُّ إِلَى ذَلِكَ قَالَ وَا عَجَبَا ضَبٌّ اصْطَدْتُهُ مِنَ الْبَرِّيَّةِ ثُمَّ أَتَيْتُ بِهِ فِي كُمِّي لَا يَفْقَهُ وَ لَا يَنْقَهُ وَ لَا يَعْقِلُ يُكَلِّمُ مُحَمَّداً ص بِهَذَا الْكَلَامِ وَ يَشْهَدُ لَهُ بِهَذِهِ الشَّهَادَةِ أَنَا لَا أَطْلُبُ أَثَراً بَعْدَ عَيْنٍ مُدَّ يَمِينَكَ فَأَنَا أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ فَأَسْلَمَ الْأَعْرَابِيُّ وَ حَسُنَ إِسْلَامُهُ ثُمَّ الْتَفَتَ النَّبِيُّ ص إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ لَهُمْ عَلِّمُوا الْأَعْرَابِيَّ سُوَراً مِنَ الْقُرْآنِ قَالَ فَلَمَّا أَنْ عُلِّمَ الْأَعْرَابِيُّ سُوَراً مِنَ الْقُرْآنِ قَالَ لَهُ النَّبِيُّ ص هَلْ لَكَ شَيْ ءٌ مِنَ الْمَالِ قَالَ وَ الَّذِي بَعَثَكَ بِالْحَقِّ نَبِيّاً إِنَّا أَرْبَعَةُ آلَافِ رَجُلٍ مِنْ بَنِي سُلَيْمٍ مَا فِيهِمْ أَفْقَرُ مِنِّي وَ لَا أَقَلُّ مَالًا ثُمَّ الْتَفَتَ النَّبِيُّ ص إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ لَهُمْ مَنْ يَحْمِلِ الْأَعْرَابِيَّ عَلَى نَاقَةٍ أَضْمَنْ لَهُ عَلَى اللَّهِ نَاقَةً مِنْ نُوقِ الْجَنَّةِ قَالَ فَوَثَبَ إِلَيْهِ سَعْدُ بْنُ عُبَادَةَ قَالَ فِدَاكَ أَبِي وَ أُمِّي عِنْدِي نَاقَةٌ حَمْرَاءُ عُشَرَاءُ وَ هِيَ لِلْأَعْرَابِيِّ فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ ص يَا سَعْدُ تَفْخَرُ عَلَيْنَا بِنَاقَتِكَ أَ لَا أَصِفُ لَكَ النَّاقَةَ الَّتِي نُعْطِيكَهَا بَدَلًا مِنْ نَاقَةِ الْأَعْرَابِيِّ فَقَالَ بَلَى فِدَاكَ أَبِي وَ أُمِّي فَقَالَ يَا سَعْدُ نَاقَةٌ مِنْ ذَهَبٍ أَحْمَرَ وَ قَوَائِمُهَا مِنَ الْعَنْبَرِ وَ وَبَرُهَا مِنَ الزَّعْفَرَانِ وَ

عَيْنَاهَا مِنْ يَاقُوتَةٍ حَمْرَاءَ وَ عُنُقُهَا مِنَ الزَّبَرْجَدِ الْأَخْضَرِ وَ سَنَامُهَا مِنَ الْكَافُورِ الْأَشْهَبِ وَ ذَقَنُهَا مِنَ الدُّرِّ وَ خِطَامُهَا مِنَ اللُّؤْلُؤِ الرَّطْبِ عَلَيْهَا قُبَّةٌ مِنْ دُرَّةٍ بَيْضَاءَ يُرَى بَاطِنُهَا مِنْ ظَاهِرِهَا وَ ظَاهِرُهَا مِنْ بَاطِنِهَا تَطِيرُ بِكَ فِي الْجَنَّةِ ثُمَّ الْتَفَتَ النَّبِيُّ ص إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ لَهُمْ مَنْ يُتَوِّجِ الْأَعْرَابِيَّ أَضْمَنْ لَهُ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 72

عَلَى اللَّهِ تَاجَ التُّقَى قَالَ فَوَثَبَ إِلَيْهِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع وَ قَالَ فِدَاكَ أَبِي وَ أُمِّي وَ مَا تَاجُ التُّقَى فَذَكَرَ مِنْ صِفَتِهِ قَالَ فَنَزَعَ عَلِيٌّ ع عِمَامَتَهُ فَعَمَّمَ بِهَا الْأَعْرَابِيَّ ثُمَّ الْتَفَتَ النَّبِيُّ ص فَقَالَ مَنْ يُزَوِّدِ الْأَعْرَابِيَّ وَ أَضْمَنَ لَهُ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ زَادَ التَّقْوَى قَالَ فَوَثَبَ إِلَيْهِ سَلْمَانُ الْفَارِسِيُّ فَقَالَ فِدَاكَ أَبِي وَ أُمِّي وَ مَا زَادُ التَّقْوَى قَالَ يَا سَلْمَانُ إِذَا كَانَ آخِرُ يَوْمٍ مِنَ الدُّنْيَا لَقَّنَكَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قَوْلَ شَهَادَةِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ فَإِنْ أَنْتَ قُلْتَهَا لَقِيتَنِي وَ لَقِيتُكَ وَ إِنْ أَنْتَ لَمْ تَقُلْهَا لَمْ تَلْقَنِي وَ لَمْ أَلْقَكَ أَبَداً قَالَ فَمَضَى سَلْمَانُ حَتَّى طَافَ تِسْعَةَ أَبْيَاتٍ مِنْ بُيُوتِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَلَمْ يَجِدْ عِنْدَهُنَّ شَيْئاً فَلَمَّا أَنْ وَلَّى رَاجِعاً نَظَرَ إِلَى حُجْرَةِ فَاطِمَةَ ع فَقَالَ إِنْ يَكُنْ خَيْرٌ فَمِنْ مَنْزِلِ فَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ ص فَقَرَعَ الْبَابَ فَأَجَابَتْهُ مِنْ وَرَاءِ الْبَابِ مَنْ بِالْبَابِ فَقَالَ لَهَا أَنَا سَلْمَانُ الْفَارِسِيُّ فَقَالَتْ لَهُ يَا سَلْمَانُ وَ مَا تَشَاءُ فَشَرَحَ قِصَّةَ الْأَعْرَابِيِّ وَ الضَّبِّ مَعَ النَّبِيِّ ص قَالَتْ لَهُ يَا سَلْمَانُ وَ الَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً ص بِالْحَقِّ نَبِيّاً إِنَّ لَنَا ثَلَاثاً مَا طَعِمْنَا وَ إِنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ قَدْ

اضْطَرَبَا عَلَيَّ مِنْ شِدَّةِ الْجُوعِ ثُمَّ رَقَدَا كَأَنَّهُمَا فَرْخَانِ مَنْتُوفَانِ وَ لَكِنْ لَا أَرُدُّ الْخَيْرَ إِذَا نَزَلَ الْخَيْرُ بِبَابِي يَا سَلْمَانُ خُذْ دِرْعِي هَذَا ثُمَّ امْضِ بِهِ إِلَى شَمْعُونَ الْيَهُودِيِّ وَ قُلْ لَهُ تَقُولُ لَكَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ أَقْرِضْنِي عَلَيْهِ صَاعاً مِنْ تَمْرٍ وَ صَاعاً مِنْ شَعِيرٍ أَرُدَّهُ عَلَيْكَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى قَالَ فَأَخَذَ سَلْمَانُ الدِّرْعَ ثُمَّ أَتَى بِهِ إِلَى شَمْعُونَ الْيَهُودِيِّ فَقَالَ لَهُ يَا شَمْعُونُ هَذَا دِرْعُ فَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ ص تَقُولُ لَكَ أَقْرِضْنِي عَلَيْهِ صَاعاً مِنْ تَمْرٍ وَ صَاعاً مِنْ شَعِيرٍ أَرُدَّهُ عَلَيْكَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ قَالَ فَأَخَذَ شَمْعُونُ الدِّرْعَ ثُمَّ جَعَلَ يُقَلِّبُهُ فِي كَفِّهِ وَ عَيْنَاهُ تَذْرِفَانِ بِالدُّمُوعِ وَ هُوَ يَقُولُ يَا سَلْمَانُ هَذَا هُوَ الزُّهْدُ فِي الدُّنْيَا هَذَا الَّذِي أَخْبَرَنَا بِهِ مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 73

فِي التَّوْرَاةِ أَنَا أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ فَأَسْلَمَ وَ حَسُنَ إِسْلَامُهُ ثُمَّ دَفَعَ إِلَى سَلْمَانَ صَاعاً مِنْ تَمْرٍ وَ صَاعاً مِنْ شَعِيرٍ فَأَتَى بِهِ سَلْمَانُ إِلَى فَاطِمَةَ فَطَحَنَتْهُ بِيَدِهَا وَ اخْتَبَزَتْهُ خُبْزاً ثُمَّ أَتَتْ بِهِ إِلَى سَلْمَانَ فَقَالَتْ لَهُ خُذْهُ وَ امْضِ بِهِ إِلَى النَّبِيِّ ص قَالَ فَقَالَ لَهَا سَلْمَانُ يَا فَاطِمَةُ خُذِي مِنْهُ قُرْصاً تُعَلِّلِينَ بِهِ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ فَقَالَتْ يَا سَلْمَانُ هَذَا شَيْ ءٌ أَمْضَيْنَاهُ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَسْنَا نَأْخُذُ مِنْهُ شَيْئاً قَالَ فَأَخَذَهُ سَلْمَانُ فَأَتَى بِهِ النَّبِيَّ ص فَلَمَّا نَظَرَ النَّبِيُّ ص إِلَى سَلْمَانَ قَالَ لَهُ يَا سَلْمَانُ مِنْ أَيْنَ لَكَ هَذَا قَالَ مِنْ مَنْزِلِ بِنْتِكَ فَاطِمَةَ قَالَ وَ كَانَ النَّبِيُّ ص لَمْ يَطْعَمْ طَعَاماً مُنْذُ ثَلَاثٍ قَالَ فَوَثَبَ النَّبِيُّ ص حَتَّى وَرَدَ إِلَى حُجْرَةِ فَاطِمَةَ فَقَرَعَ

الْبَابَ وَ كَانَ إِذَا قَرَعَ النَّبِيُّ ص الْبَابَ لَا يَفْتَحُ لَهُ الْبَابَ إِلَّا فَاطِمَةُ فَلَمَّا أَنْ فَتَحَتْ لَهُ الْبَابَ نَظَرَ النَّبِيُّ ص إِلَى صُفَارِ وَجْهِهَا وَ تَغَيُّرِ حَدَقَتَيْهَا فَقَالَ لَهَا يَا بُنَيَّةِ مَا الَّذِي أَرَاهُ مِنْ صُفَارِ وَجْهِكِ وَ تَغَيُّرِ حَدَقَتَيْكِ فَقَالَتْ يَا أَبَتِ إِنَّ لَنَا ثَلَاثاً مَا طَعِمْنَا طَعَاماً وَ إِنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ قَدِ اضْطَرَبَا عَلَيَّ مِنْ شِدَّةِ الْجُوعِ ثُمَّ رَقَدَا كَأَنَّهُمَا فَرْخَانِ مَنْتُوفَانِ قَالَ فَأَنْبَهَهُمَا النَّبِيُّ ص فَأَخَذَ وَاحِداً عَلَى فَخِذِهِ الْأَيْمَنِ وَ الْآخَرَ عَلَى فَخِذِهِ الْأَيْسَرِ وَ أَجْلَسَ فَاطِمَةَ بَيْنَ يَدَيْهَا وَ اعْتَنَقَهَا النَّبِيُّ ص وَ دَخَلَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع فَاعْتَنَقَ النَّبِيَّ ص مِنْ وَرَائِهِ ثُمَّ رَفَعَ النَّبِيُّ ص طَرْفَهُ نَحْوَ السَّمَاءِ فَقَالَ إِلَهِي وَ سَيِّدِي وَ مَوْلَايَ هَؤُلَاءِ أَهْلُ بَيْتِي اللَّهُمَّ أَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهِيراً قَالَ ثُمَّ وَثَبَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ ص حَتَّى دَخَلَتْ إِلَى مِخْدَعٍ لَهَا فَصَفَّتْ قَدَمَيْهَا فَصَلَّتْ رَكْعَتَيْنِ ثُمَّ رَفَعَتْ بَاطِنَ كَفَّيْهَا إِلَى السَّمَاءِ وَ قَالَتْ إِلَهِي وَ سَيِّدِي هَذَا مُحَمَّدٌ نَبِيُّكَ وَ هَذَا عَلِيٌّ ابْنُ عَمِّ نَبِيِّكَ وَ هَذَانِ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 74

سِبْطَا نَبِيِّكَ إِلَهِي أَنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ كَمَا أَنْزَلْتَهَا عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَكَلُوا مِنْهَا وَ كَفَرُوا بِهَا اللَّهُمَّ أَنْزِلْهَا عَلَيْنَا فَإِنَّا بِهَا مُؤْمِنُونَ قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ وَ اللَّهِ مَا اسْتَتَمَّتِ الدَّعْوَةُ فَإِذَا هِيَ بِصَحْفَةٍ مِنْ وَرَائِهَا يَفُورُ قُتَارُهَا وَ إِذَا قُتَارُهَا أَزْكَى مِنَ الْمِسْكِ الْأَذْفَرِ فَاحْتَضَنَتْهَا ثُمَّ أَتَتْ بِهَا إِلَى النَّبِيِّ ص وَ عَلِيٍّ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ فَلَمَّا أَنْ نَظَرَ إِلَيْهَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع قَالَ لَهَا يَا فَاطِمَةُ مِنْ أَيْنَ لَكِ هَذَا وَ لَمْ يَكُنْ عَهِدَ عِنْدَهَا شَيْئاً فَقَالَ

لَهُ النَّبِيُّ ص كُلْ يَا أَبَا الْحَسَنِ وَ لَا تَسْأَلْ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يُمِتْنِي حَتَّى رَزَقَنِي وَلَداً مَثَلُهَا مَثَلُ مَرْيَمَ بِنْتِ عِمْرَانَ كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ يا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ «1» قَالَ فَأَكَلَ النَّبِيُّ ص وَ عَلِيٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ خَرَجَ النَّبِيُّ ص وَ تَزَوَّدَ الْأَعْرَابِيُّ وَ اسْتَوَى عَلَى رَاحِلَتِهِ وَ أَتَى بَنِي سُلَيْمٍ وَ هُمْ يَوْمَئِذٍ أَرْبَعَةُ آلَافِ رَجُلٍ فَلَمَّا أَنْ وَقَفَ فِي وَسْطِهِمْ نَادَاهُمْ بِعُلُوِّ صَوْتِهِ قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ قَالَ فَلَمَّا سَمِعُوا مِنْهُ هَذِهِ الْمَقَالَةَ أَسْرَعُوا إِلَى سُيُوفِهِمْ فَجَرَّدُوهَا ثُمَّ قَالُوا لَهُ لَقَدْ صَبَوْتَ إِلَى دِينِ مُحَمَّدٍ السَّاحِرِ الْكَذَّابِ فَقَالَ لَهُمْ مَا هُوَ بِسَاحِرٍ وَ لَا كَذَّابٍ ثُمَّ قَالَ يَا مَعْشَرَ بَنِي سُلَيْمٍ إِنَّ إِلَهَ مُحَمَّدٍ ص خَيْرُ إِلَهٍ وَ إِنَّ مُحَمَّداً ص خَيْرُ نَبِيٍّ أَتَيْتُهُ جَائِعاً فَأَطْعَمَنِي وَ عَارِياً فَكَسَانِي وَ رَاجِلًا فَحَمَلَنِي ثُمَّ شَرَحَ لَهُمْ قِصَّةَ الضَّبِّ مَعَ النَّبِيِّ ص وَ أَنْشَدَهُمُ الشَّعْرَ الَّذِي أَنْشَدَ فِي النَّبِيِّ ص ثُمَّ قَالَ يَا مَعَاشِرَ بَنِي سُلَيْمٍ أَسْلِمُوا تَسْلَمُوا مِنَ النَّارِ فَأَسْلَمَ فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ أَرْبَعَةُ آلَافِ رَجُلٍ وَ هُمْ أَصْحَابُ الرَّايَاتِ الْخُضْرِ وَ هُمْ حَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ ص.

أقول وجدت هذا الحديث في كتاب قديم من مؤلفات العامة قال حدثنا أبو بكر أحمد بن علي الطرشيشي ببغداد سنة أربع و ثمانين و أربعمائة قال حدثتنا

__________________________________________________

(1) آل عمران: 33.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 75

كريمة بنت أحمد بن محمد بن حاتم المروزي بمكة حرسها الله بقراءتها علينا في المسجد الحرام في ذي الحجة سنة إحدى و

ثلاثين و أربعمائة قالت أخبرنا أبو علي زاهر بن أحمد الفقيه بسرخس قال حدثنا معاذ بن يوسف الجرجاني قال حدثنا أحمد بن محمد بن غالب عن عثمان بن أبي شيبة عن ابن نمير عن مجالد عن ابن عباس مثله بيان قال الجوهري تبدى الرجل أقام بالبادية و ازدلف أي تقدم و قطع كفرح و كرم لم يقدر على الكلام و نقه الحديث كفرح فهمه و العشراء من النوق بضم العين و فتح الشين التي مضى لحملها عشرة أشهر أو ثمانية أو هي كالنفساء من النساء و ذرفت عينه أي سال دمعها و يقال علله بطعام و غيره أي شغله به و المخدع البيت الصغير الذي يكون داخل البيت الكبير و تضم ميمه و تفتح و يقال صبأ فلان إذا خرج عن دين إلى دين غيره و قد تقلب الهمزة واوا.

62- وَ مِنَ الْكِتَابِ الْمَذْكُورِ، رُوِيَ فِي الْمَرَاسِيلِ أَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ كَانَ عَلَيْهِمَا ثِيَابٌ خَلَقٌ وَ قَدْ قَرُبَ الْعِيدُ فَقَالا لِأُمِّهِمَا فَاطِمَةَ ع إِنَّ بَنِي فُلَانٍ خِيطَتْ لَهُمُ الثِّيَابُ الْفَاخِرَةُ أَ فَلَا تَخِيطِينَ لَنَا ثِيَاباً لِلْعِيدِ يَا أُمَّاهْ فَقَالَتْ يُخَاطُ لَكُمَا إِنْ شَاءَ اللَّهُ فَلَمَّا أَنْ جَاءَ الْعِيدُ جَاءَ جَبْرَئِيلُ بِقَمِيصَيْنِ مِنْ حُلَلِ الْجَنَّةِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا هَذَا يَا أَخِي جَبْرَئِيلُ فَأَخْبَرَهُ بِقَوْلِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنَ لِفَاطِمَةَ وَ بِقَوْلِ فَاطِمَةَ يُخَاطُ لَكُمَا إِنْ شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ قَالَ جَبْرَئِيلُ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى لَمَّا سَمِعَ قَوْلَهَا لَا نَسْتَحْسِنُ أَنْ نُكَذِّبَ فَاطِمَةَ بِقَوْلِهَا يُخَاطُ لَكُمَا إِنْ شَاءَ اللَّهُ.

وَ عَنْ سَعِيدٍ الْحَفَّاظِ الدَّيْلَمِيِّ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَنَسٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص بَيْنَمَا أَهْلُ الْجَنَّةِ فِي الْجَنَّةِ يَتَنَعَّمُونَ وَ أَهْلُ النَّارِ فِي النَّارِ

يُعَذَّبُونَ إِذَا لِأَهْلِ الْجَنَّةِ نُورٌ سَاطِعٌ فَيَقُولُ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ مَا هَذَا النُّورُ لَعَلَّ رَبَّ الْعِزَّةِ اطَّلَعَ فَنَظَرَ إِلَيْنَا فَيَقُولُ لَهُمْ رِضْوَانُ لَا وَ لَكِنْ عَلِيٌّ ع مَازَحَ فَاطِمَةَ فَتَبَسَّمَتْ فَأَضَاءَ ذَلِكَ النُّورُ مِنْ ثَنَايَاهَا.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 76

وَ بِالْإِسْنَادِ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ عَنِ النَّبِيِّ ص قَالَ: لَمَّا أُسْرِيَ بِي وَ دَخَلْتُ الْجَنَّةَ بَلَغْتُ إِلَى قَصْرِ فَاطِمَةَ فَرَأَيْتُ سَبْعِينَ قَصْراً مِنْ مَرْجَانَةٍ حَمْرَاءَ مُكَلَّلَةٍ بِاللُّؤْلُؤِ أَبْوَابُهَا وَ حِيطَانُهَا وَ أُسْرَتُهَا مِنْ عِرْقٍ وَاحِدٍ.

وَ قَالَ الْحَسَنُ مَا كَانَ فِي الدُّنْيَا أَعْبَدَ مِنْ فَاطِمَةَ ع كَانَتْ تَقُومُ حَتَّى تَتَوَرَّمَ قَدَمَاهَا.

63- نبه، تنبيه الخاطر بَيْنَمَا النَّبِيُّ ص وَ النَّاسُ فِي الْمَسْجِدِ يَنْتَظِرُونَ بِلَالًا أَنْ يَأْتِيَ فَيُؤَذِّنَ إِذْ أَتَى بَعْدَ زَمَانٍ فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ ص مَا حَبَسَكَ يَا بِلَالُ فَقَالَ إِنِّي اجْتَزْتُ بِفَاطِمَةَ ع وَ هِيَ تَطْحَنُ وَاضِعَةً ابْنَهَا الْحَسَنَ عِنْدَ الرَّحَى وَ هِيَ تَبْكِي فَقُلْتُ لَهَا أَيُّمَا أَحَبُّ إِلَيْكِ إِنْ شِئْتِ كَفَيْتُكِ ابْنَكِ وَ إِنْ شِئْتِ كَفَيْتُكِ الرَّحَى فَقَالَتْ أَنَا أَرْفَقُ بِابْنِي فَأَخَذْتُ الرَّحَى فَطَحَنْتُ فَذَاكَ الَّذِي حَبَسَنِي فَقَالَ النَّبِيُّ ص رَحِمْتَهَا رَحِمَكَ اللَّهُ.

أَقُولُ رَوَى ابْنُ شِيرَوَيْهِ فِي الْفِرْدَوْسِ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ وَ أَبِي سَعِيدٍ عَنِ النَّبِيِّ ص قَالَ: فَاطِمَةُ سَيِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ مَا خَلَا مَرْيَمَ بِنْتَ عِمْرَانَ.

وَ عَنِ الْمِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَةَ عَنْهُ ص قَالَ: فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي فَمَنْ أَغْضَبَهَا أَغْضَبَنِي أَوْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِي.

وَ عَنْ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ عَنْهُ ص فَاطِمَةُ وَ عَلِيٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ فِي حَظِيرَةِ الْقُدْسِ فِي قُبَّةٍ بَيْضَاءَ سَقْفُهَا عَرْشُ الرَّحْمَنِ عَزَّ وَ جَلَّ.

أَقُولُ قَالَ السَّيِّدُ ابْنُ طَاوُسٍ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ فِي كِتَابِ سَعْدِ السُّعُودِ قَالَ وَجَدْتُ فِي كِتَابِ مَا نَزَلَ مِنَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ فِي النَّبِيِّ ص وَ أَهْلِ بَيْتِهِ

ع تَأْلِيفِ مُحَمَّدِ بْنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مَرْوَانَ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْقَاسِمِ بْنِ عُبَيْدٍ الْبُخَارِيُّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْعَلَوِيِّ عَنْ يَحْيَى بْنِ هَاشِمٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ أَبِي هَارُونَ الْعَبْدِيِّ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ قَالَ: أُهْدِيَتْ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص قَطِيفَةٌ مَنْسُوجَةٌ بِالذَّهَبِ أَهْدَاهَا لَهُ مَلِكُ الْحَبَشَةِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَأُعْطِيَنَّهَا رَجُلًا يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللَّهُ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 77

وَ رَسُولُهُ فَمَدَّ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ ص أَعْنَاقَهُمْ إِلَيْهَا فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَيْنَ عَلِيٌّ قَالَ عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ فَلَمَّا سَمِعْتُ ذَلِكَ وَثَبْتُ حَتَّى أَتَيْتُ عَلِيّاً ع فَأَخْبَرْتُهُ فَجَاءَ فَدَفَعَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْقَطِيفَةَ إِلَيْهِ فَقَالَ أَنْتَ لَهَا فَخَرَجَ بِهَا إِلَى سُوقِ اللَّيْلِ فَنَقَضَهَا سِلْكاً سِلْكاً فَقَسَمَهَا فِي الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ ثُمَّ رَجَعَ إِلَى مَنْزِلِهِ وَ مَا مَعَهُ مِنْهَا دِينَارٌ فَلَمَّا كَانَ مِنْ غَدٍ اسْتَقْبَلَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص فَقَالَ يَا أَبَا الْحَسَنِ أَخَذْتَ أَمْسِ ثَلَاثَ آلَافِ مِثْقَالٍ مِنْ ذَهَبٍ فَأَنَا وَ الْمُهَاجِرُونَ وَ الْأَنْصَارُ نَتَغَدَّى عِنْدَكَ غَداً فَقَالَ عَلِيٌّ ع نَعَمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَلَمَّا كَانَ الْغَدُ أَقْبَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص فِي الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ حَتَّى قَرَعُوا الْبَابَ فَخَرَجَ إِلَيْهِمْ وَ قَدْ عَرِقَ مِنَ الْحَيَاءِ لِأَنَّهُ لَيْسَ فِي مَنْزِلِهِ قَلِيلٌ وَ لَا كَثِيرٌ فَدَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ دَخَلَ الْمُهَاجِرُونَ وَ الْأَنْصَارُ حَتَّى جَلَسُوا وَ دَخَلَ عَلِيٌّ عَلَى فَاطِمَةَ فَإِذَا هُوَ بِجَفْنَةٍ مَمْلُوءَةٍ ثَرِيداً عَلَيْهَا عُرَاقٌ يَفُورُ مِنْهَا رِيحُ الْمِسْكِ الْأَذْفَرِ فَضَرَبَ عَلِيٌّ بِيَدِهِ عَلَيْهَا فَلَمْ يَقْدِرْ عَلَى حَمْلِهَا فَعَاوَنَهُ فَاطِمَةُ عَلَى حَمْلِهَا حَتَّى أَخْرَجَهَا فَوَضَعَهَا بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ فَدَخَلَ ص عَلَى فَاطِمَةَ فَقَالَ أَيْ بُنَيَّةِ أَنَّى لَكِ هَذَا قَالَتْ يَا أَبَتِ

هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يُخْرِجْنِي مِنَ الدُّنْيَا حَتَّى رَأَيْتُ فِي ابْنَتِي مَا رَأَى زَكَرِيَّا فِي مَرْيَمَ بِنْتِ عِمْرَانَ فَقَالَتْ فَاطِمَةُ يَا أَبَتِ أَنَا خَيْرٌ أَمْ مَرْيَمُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَنْتِ فِي قَوْمِكِ وَ مَرْيَمُ فِي قَوْمِهَا.

64- مِصْبَاحُ الْأَنْوَارِ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: أَقْبَلَتْ فَاطِمَةُ ع إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَعَرَفَ فِي وَجْهِهَا الْخَمْصَ قَالَ يَعْنِي الْجُوعَ فَقَالَ لَهَا يَا بُنَيَّةِ هَاهُنَا فَأَجْلَسَهَا عَلَى فَخِذِهِ الْأَيْمَنِ فَقَالَتْ يَا أَبَتَاهْ إِنِّي جَائِعَةٌ فَرَفَعَ يَدَيْهِ إِلَى السَّمَاءِ فَقَالَ اللَّهُمَّ رَافِعَ الْوَضَعَةِ وَ مُشْبِعَ الْجَاعَةِ أَشْبِعْ فَاطِمَةَ بِنْتَ نَبِيِّكَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع فَوَ اللَّهِ مَا جَاعَتْ بَعْدَ يَوْمِهَا حَتَّى فَارَقَتِ الدُّنْيَا.

وَ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ: إِنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ مُحَمَّدٍ وَجَدَتْ عِلَّةً فَجَاءَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص عَائِداً فَجَلَسَ عِنْدَهَا وَ سَأَلَهَا عَنْ حَالِهَا فَقَالَتْ إِنِّي أَشْتَهِي طَعَاماً

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 78

طَيِّباً فَقَامَ النَّبِيُّ ص إِلَى طَاقٍ فِي الْبَيْتِ فَجَاءَ بِطَبَقٍ فِيهِ زَبِيبٌ وَ كَعْكٌ وَ أَقِطٌ وَ قِطْفُ عِنَبٍ «1» فَوَضَعَهُ بَيْنَ يَدِي فَاطِمَةَ ع فَوَضَعَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَدَهُ فِي الطَّبَقِ وَ سَمَّى اللَّهَ وَ قَالَ كُلُوا بِسْمِ اللَّهِ فَأَكَلَتْ فَاطِمَةُ وَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ عَلِيٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ فَبَيْنَمَا هُمْ يَأْكُلُونَ إِذْ وَقَفَ سَائِلٌ عَلَى الْبَابِ فَقَالَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ أَطْعِمُونَا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ فَقَالَ النَّبِيُّ ص اخْسَأْ فَقَالَتْ فَاطِمَةُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَكَذَا تَقُولُ لِلْمِسْكِينِ فَقَالَ النَّبِيُّ ص إِنَّهُ الشَّيْطَانُ وَ إِنَّ جَبْرَئِيلَ جَاءَكُمْ بِهَذَا الطَّعَامِ مِنَ الْجَنَّةِ فَأَرَادَ الشَّيْطَانُ أَنْ يُصِيبَ مِنْهُ وَ مَا كَانَ ذَلِكِ يَنْبَغِي لَهُ.

وَ عَنْ حُذَيْفَةَ قَالَ: كَانَ

النَّبِيُّ ص لَا يَنَامُ حَتَّى يُقَبِّلَ عُرْضَ وَجْنَةِ فَاطِمَةَ ع أَوْ بَيْنَ ثَدْيَيْهَا.

وَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَا يَنَامُ حَتَّى يَضَعَ وَجْهَهُ الْكَرِيمَ بَيْنَ ثَدْيَيْ فَاطِمَةَ ع.

65- ع، علل الشرائع الْقَطَّانُ عَنِ السُّكَّرِيِّ عَنِ الْجَوْهَرِيِّ عَنْ شُعَيْبِ بْنِ وَاقِدٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّمَا سُمِّيَتْ فَاطِمَةُ مُحَدَّثَةً لِأَنَّ الْمَلَائِكَةَ كَانَتْ تَهْبِطُ مِنَ السَّمَاءِ فَتُنَادِيهَا كَمَا تُنَادِي مَرْيَمَ بِنْتَ عِمْرَانَ فَتَقُولُ يَا فَاطِمَةُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمِينَ يَا فَاطِمَةُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَ اسْجُدِي وَ ارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ «2» فَتُحَدِّثُهُمْ وَ يُحَدِّثُونَهَا فَقَالَتْ لَهُمْ ذَاتَ لَيْلَةٍ أَ لَيْسَتِ الْمُفَضَّلَةُ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ مَرْيَمَ بِنْتَ عِمْرَانَ فَقَالُوا إِنَّ مَرْيَمَ كَانَتْ سَيِّدَةَ نِسَاءِ عَالَمِهَا وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَكِ سَيِّدَةَ نِسَاءِ عَالَمِكِ وَ عَالَمِهَا وَ سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ.

__________________________________________________

(1) الكعك خبز معروف فارسى معرب-. و الاقط بفتح الهمزة و كسر القاف و قد تسكن للتخفيف مع فتح الهمزة و كسرها لبن يابس متحجر يتخذ من مخيض الغنم يقال له بالفارسية «كشك»-. و القطف بالكسر العنقود.

(2) آل عمران: 37 و 38.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 79

كتاب دلائل الإمامة، للطبري عن أبي محمد هارون بن موسى التلعكبري عن الصدوق مثله.

66- ع، علل الشرائع أَبِي عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ الْمُؤَدِّبِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَلِيٍّ الْأَصْبَهَانِيِّ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الثَّقَفِيِّ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَشَّارٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرٍ الْحَضْرَمِيُّ بِمِصْرَ مُنْذُ ثَلَاثِينَ سَنَةً قَالَ حَدَّثَنَا سُلَيْمَانُ قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي بَكْرٍ لَمَّا قَرَأَ وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ

مِنْ رَسُولٍ وَ لَا نَبِيٍّ «1» وَ لَا مُحَدَّثٍ قُلْتُ وَ هَلْ يُحَدِّثُ الْمَلَائِكَةُ إِلَّا الْأَنْبِيَاءَ قَالَ إِنَّ مَرْيَمَ لَمْ تَكُنْ نَبِيَّةً وَ كَانَتْ مُحَدَّثَةً وَ أُمَّ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ كَانَتْ مُحَدَّثَةً وَ لَمْ تَكُنْ نَبِيَّةً وَ سَارَةَ امْرَأَةَ إِبْرَاهِيمَ قَدْ عَايَنَتِ الْمَلَائِكَةَ فَبَشَّرُوهَا بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ وَ لَمْ تَكُنْ نَبِيَّةً وَ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ ص كَانَتْ مُحَدَّثَةً وَ لَمْ تَكُنْ نَبِيَّةً.

قال الصدوق رحمه الله قد أخبر الله عز و جل في كتابه بأنه ما أرسل من النساء أحدا إلى الناس في قوله تبارك و تعالى وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ إِلَّا رِجالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ «2» و لم يقل نساء و المحدثون ليسوا برسل و لا أنبياء.

67- ير، بصائر الدرجات كا، الكافي أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ قَالَ: سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع بَعْضُ أَصْحَابِنَا عَنِ الْجَفْرِ فَقَالَ هُوَ جِلْدُ ثَوْرٍ مَمْلُوءٌ عِلْماً فَقَالَ لَهُ مَا الْجَامِعَةُ قَالَ تِلْكَ صَحِيفَةٌ طُولُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً فِي عَرْضِ الْأَدِيمِ مِثْلُ فَخِذِ الْفَالِجِ فِيهَا كُلُّ مَا يَحْتَاجُ النَّاسُ إِلَيْهِ وَ لَيْسَ مِنْ قَضِيَّةٍ إِلَّا وَ فِيهَا حَتَّى أَرْشُ الْخَدْشِ قَالَ لَهُ فَمُصْحَفُ فَاطِمَةَ فَسَكَتَ طَوِيلًا ثُمَّ قَالَ إِنَّكُمْ لَتَبْحَثُونَ عَمَّا تُرِيدُونَ وَ عَمَّا لَا تُرِيدُونَ إِنَّ فَاطِمَةَ مَكَثَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ يَوْماً وَ قَدْ كَانَ دَخَلَهَا حُزْنٌ شَدِيدٌ عَلَى أَبِيهَا وَ كَانَ جَبْرَئِيلُ يَأْتِيهَا فَيُحْسِنُ عَزَاءَهَا عَلَى أَبِيهَا وَ يُطَيِّبُ نَفْسَهَا وَ يُخْبِرُهَا عَنْ أَبِيهَا وَ مَكَانِهِ وَ يُخْبِرُهَا بِمَا يَكُونُ بَعْدَهَا فِي ذُرِّيَّتِهَا وَ كَانَ عَلِيٌّ ع يَكْتُبُ ذَلِكَ فَهَذَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ «3».

__________________________________________________

(1) الحجّ: 51.

(2) الأنبياء: 7.

(3) أصول الكافي ج

1 ص 241.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 80

68- ير، بصائر الدرجات أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ تَظْهَرُ زَنَادِقَةٌ سَنَةَ ثَمَانِيَةٍ وَ عِشْرِينَ وَ مِائَةٍ وَ ذَلِكَ لِأَنِّي نَظَرْتُ فِي مُصْحَفِ فَاطِمَةَ قَالَ فَقُلْتُ وَ مَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمَّا قَبَضَ نَبِيَّهُ ص دَخَلَ عَلَى فَاطِمَةَ مِنْ وَفَاتِهِ مِنَ الْحُزْنِ مَا لَا يَعْلَمُهُ إِلَّا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَأَرْسَلَ إِلَيْهَا مَلَكاً يُسَلِّي عَنْهَا غَمَّهَا وَ يُحَدِّثُهَا فَشَكَتْ ذَلِكَ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقَالَ لَهَا إِذَا أَحْسَسْتِ بِذَلِكِ وَ سَمِعْتِ الصَّوْتَ قُولِي لِي فَأَعْلَمَتْهُ فَجَعَلَ يَكْتُبُ كُلَّمَا سَمِعَ حَتَّى أَثْبَتَ مِنْ ذَلِكَ مُصْحَفاً قَالَ ثُمَّ قَالَ أَمَا إِنَّهُ لَيْسَ مِنَ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ وَ لَكِنْ فِيهِ عِلْمُ مَا يَكُونُ.

69- كا، الكافي الْعِدَّةُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ مِثْلَهُ «1» أقول قد أوردنا كثيرا من فضائلها و مناقبها و سيرها صلوات الله عليها في باب غصب فدك و باب فضائل أصحاب الكساء ع.

وَ رَوَى الْحَسَنُ بْنُ سُلَيْمَانَ فِي كِتَابِ الْمُحْتَضَرِ مِنْ تَفْسِيرِ الثَّعْلَبِيِّ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُجَاهِدٍ قَالَ: خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ قَدْ أَخَذَ بِيَدِ فَاطِمَةَ ع وَ قَالَ مَنْ عَرَفَ هَذِهِ فَقَدْ عَرَفَهَا وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْهَا فَهِيَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ وَ هِيَ بَضْعَةٌ مِنِّي وَ هِيَ قَلْبِيَ الَّذِي بَيْنَ جَنْبَيَّ فَمَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِي وَ مَنْ آذَانِي فَقَدْ آذَى اللَّهَ.

كِتَابُ الدَّلَائِلِ، لِلطَّبَرِيِّ عَنْ أَبِي الْفَرَجِ الْمُعَافَى عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَمِّهِ زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ قَالَ: حَدَّثَتْنِي فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ

اللَّهِ ص قَالَتْ قَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ ص أَ لَا أُبَشِّرُكِ إِذَا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يُتْحِفَ زَوْجَةَ وَلِيِّهِ فِي الْجَنَّةِ بَعَثَ إِلَيْكِ تَبْعَثِينَ إِلَيْهَا مِنْ حُلِيِّكِ.

__________________________________________________

(1) الكافي ج 1 ص 240.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 81

باب 4 سيرها و مكارم أخلاقها صلوات الله عليها و سير بعض خدمها

1- ب، قرب الإسناد السِّنْدِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِي الْبَخْتَرِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِيهِ ع قَالَ: تَقَاضَى عَلِيٌّ وَ فَاطِمَةُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فِي الْخِدْمَةِ فَقَضَى عَلَى فَاطِمَةَ بِخِدْمَةِ مَا دُونَ الْبَابِ وَ قَضَى عَلَى عَلِيٍّ بِمَا خَلْفَهُ قَالَ فَقَالَتْ فَاطِمَةُ فَلَا يَعْلَمُ مَا دَاخَلَنِي مِنَ السُّرُورِ إِلَّا اللَّهُ بِإِكْفَائِي رَسُولُ اللَّهِ ص تَحَمُّلَ رِقَابِ الرِّجَالِ.

بيان تحمل رقاب الرجال أي تحمل أمور تحملها رقابهم من حمل القرب و الحطب و يحتمل أن يكون كناية عن التبرز من بين الرجال أو المشي على رقاب النائمين عند خروجها ليلا للاستقاء أي التحمل على رقابهم و لا يبعد أن يكون أصله ما تحمل فأسقطت كلمة ما من النساخ.

ثم اعلم أن المعروف في اللغة كفاه لا أكفاه و لعل فيه أيضا تصحيفا «1».

15، 14، 1- 2- ن، عيون أخبار الرضا عليه السلام بِالْأَسَانِيدِ الثَّلَاثَةِ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع أَنَّهُ قَالَ حَدَّثَتْنِي أَسْمَاءُ بِنْتُ عُمَيْسٍ قَالَتْ كُنْتُ عِنْدَ فَاطِمَةَ ع إِذْ دَخَلَ عَلَيْهَا رَسُولُ اللَّهِ ص وَ فِي عُنُقِهَا قِلَادَةٌ مِنْ ذَهَبٍ كَانَ اشْتَرَاهَا لَهَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع مِنْ فَيْ ءٍ فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص يَا فَاطِمَةُ لَا يَقُولُ النَّاسُ إِنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ مُحَمَّدٍ تَلْبَسُ لِبَاسَ الْجَبَابِرَةِ فَقَطَعَتْهَا وَ بَاعَتْهَا وَ اشْتَرَتْ بِهَا رَقَبَةً فَأَعْتَقَتْهَا فَسُرَّ بِذَلِكَ رَسُولُ اللَّهِ ص.

2، 15- 3- ع، علل الشرائع ابْنُ مَقْبُرَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ

الْحَضْرَمِيِّ عَنْ جَنْدَلِ بْنِ وَالِقٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ الْمَازِنِيِّ عَنْ عُبَادَةَ الْكَلْبِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ فَاطِمَةَ الصُّغْرَى عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَخِيهِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع قَالَ: رَأَيْتُ أُمِّي فَاطِمَةَ ع قَامَتْ فِي مِحْرَابِهَا لَيْلَةَ جُمُعَتِهَا فَلَمْ تَزَلْ رَاكِعَةً سَاجِدَةً حَتَّى اتَّضَحَ عَمُودُ الصُّبْحِ وَ سَمِعْتُهَا تَدْعُو لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ

__________________________________________________

(1) بل هو مصدر أكفأ مهموزا و المراد كفاءة الزوجة تحملا مثل تحمل رقاب الرجال.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 82

وَ تُسَمِّيهِمْ وَ تُكْثِرُ الدُّعَاءَ لَهُمْ وَ لَا تَدْعُو لِنَفْسِهَا بِشَيْ ءٍ فَقُلْتُ لَهَا يَا أُمَّاهْ لِمَ لَا تَدْعِينَ لِنَفْسِكِ كَمَا تَدْعِينَ لِغَيْرِكِ فَقَالَتْ يَا بُنَيَّ الْجَارَ ثُمَّ الدَّارَ.

4- ع، علل الشرائع أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْمَرْوَزِيُّ عَنْ جَعْفَرٍ الْمُقْرِي عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الْمَوْصِلِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَاصِمٍ عَنْ أَبِي زَيْدٍ الْكَحَّالِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ: كَانَتْ فَاطِمَةُ ع إِذَا دَعَتْ تَدْعُو لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ وَ لَا تَدْعُو لِنَفْسِهَا فَقِيلَ لَهَا يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ إِنَّكِ تَدْعِينَ لِلنَّاسِ وَ لَا تَدْعِينَ لِنَفْسِكِ فَقَالَتِ الْجَارَ ثُمَّ الدَّارَ.

5- ع، علل الشرائع الْقَطَّانُ عَنِ السُّكَّرِيِّ عَنِ الْحَكَمِ بْنِ أَسْلَمَ عَنِ ابْنِ عُلَيَّةَ عَنِ الْحَرِيرِيِّ عَنْ أَبِي الْوَرْدِ بْنِ ثُمَامَةَ عَنْ عَلِيٍّ ع أَنَّهُ قَالَ لِرَجُلٍ مِنْ بَنِي سَعْدٍ أَ لَا أُحَدِّثُكَ عَنِّي وَ عَنْ فَاطِمَةَ إِنَّهَا كَانَتْ عِنْدِي وَ كَانَتْ مِنْ أَحَبِّ أَهْلِهِ إِلَيْهِ وَ أَنَّهَا اسْتَقَتْ بِالْقِرْبَةِ حَتَّى أَثَّرَ فِي صَدْرِهَا وَ طَحَنَتْ بِالرَّحَى حَتَّى مَجِلَتْ يَدَاهَا وَ كَسَحَتِ الْبَيْتَ حَتَّى اغْبَرَّتْ ثِيَابُهَا وَ أَوْقَدَتِ النَّارَ تَحْتَ الْقِدْرِ حَتَّى دَكِنَتْ ثِيَابُهَا فَأَصَابَهَا مِنْ

ذَلِكَ ضَرَرٌ شَدِيدٌ فَقُلْتُ لَهَا لَوْ أَتَيْتِ أَبَاكِ فَسَأَلْتِيهِ خَادِماً يَكْفِيكِ ضُرَّ مَا أَنْتِ فِيهِ مِنْ هَذَا الْعَمَلِ فَأَتَتِ النَّبِيَّ ص فَوَجَدَتْ عِنْدَهُ حُدَّاثاً فَاسْتَحَتْ فَانْصَرَفَتْ قَالَ فَعَلِمَ النَّبِيُّ ص أَنَّهَا جَاءَتْ لِحَاجَةٍ قَالَ فَغَدَا عَلَيْنَا رَسُولُ اللَّهِ ص وَ نَحْنُ فِي لِفَاعِنَا فَقَالَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ فَسَكَتْنَا وَ اسْتَحْيَيْنَا لِمَكَانِنَا ثُمَّ قَالَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ فَسَكَتْنَا ثُمَّ قَالَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ فَخَشِينَا إِنْ لَمْ نَرُدَّ عَلَيْهِ أَنْ يَنْصَرِفَ وَ قَدْ كَانَ يَفْعَلُ ذَلِكَ يُسَلِّمُ ثَلَاثاً فَإِنْ أُذِنَ لَهُ وَ إِلَّا انْصَرَفَ فَقُلْتُ وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ يَا رَسُولَ اللَّهِ ادْخُلْ فَلَمْ يَعْدُ أَنْ جَلَسَ عِنْدَ رُءُوسِنَا فَقَالَ يَا فَاطِمَةُ مَا كَانَتْ حَاجَتُكِ أَمْسِ عِنْدَ مُحَمَّدٍ قَالَ فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ نُجِبْهُ أَنْ يَقُومَ قَالَ فَأَخْرَجْتُ رَأْسِي فَقُلْتُ أَنَا وَ اللَّهِ أُخْبِرُكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّهَا اسْتَقَتْ بِالْقِرْبَةِ حَتَّى أَثَّرَتْ فِي صَدْرِهَا وَ جَرَتْ بِالرَّحَى حَتَّى مَجِلَتْ يَدَاهَا وَ كَسَحَتِ الْبَيْتَ حَتَّى اغْبَرَّتْ ثِيَابُهَا وَ أَوْقَدَتْ تَحْتَ الْقِدْرِ حَتَّى دَكِنَتْ ثِيَابُهَا فَقُلْتُ لَهَا لَوْ أَتَيْتِ أَبَاكِ فَسَأَلْتِيهِ خَادِماً يَكْفِيكِ ضُرَّ مَا أَنْتِ فِيهِ مِنْ هَذَا

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 83

الْعَمَلِ قَالَ أَ فَلَا أُعَلِّمُكُمَا مَا هُوَ خَيْرٌ لَكُمَا مِنَ الْخَادِمِ إِذَا أَخَذْتُمَا مَنَامَكُمَا فَسَبِّحَا ثَلَاثاً وَ ثَلَاثِينَ وَ احْمَدَا ثَلَاثاً وَ ثَلَاثِينَ وَ كَبِّرَا أربع [أَرْبَعاً] وَ ثَلَاثِينَ قَالَ فَأَخْرَجَتْ ع رَأْسَهَا فَقَالَتْ رَضِيتُ عَنِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثَلَاثَ دَفَعَاتٍ.

بيان قال الجزري مجلت يده تمجل مجلا إذا ثخن جلدها في العمل بالأشياء الصلبة و منها

حديث فاطمة أنها شكت إلى علي ع مجل يدها من الطحن.

و قال

في حديث فاطمة أنها أوقدت القدر حتى دكنت ثيابها.

دكن الثوب إذا اتسخ و اغبر لونه يدكن دكنا.

و قال اللفاع ثوب يجلل به

الجسد كله كساء كان أو غيره و منه

حديث علي و فاطمة و قد دخلنا في لفاعنا.

أي لحافنا.

و قال

في حديث فاطمة إنها جاءت إلى النبي ص فوجدت عنده حداثا.

أي جماعة يتحدثون و هو جمع على غير قياس حملا على نظيره نحو سامر و سمار فإن السمار المحدثون.

قوله فلم يعد أن جلس أي لم يتجاوز عن الجلوس من عدا يعدو قال الجوهري عداه أي جاوزه و ما عدا فلان أن صنع كذا.

6- كا، الكافي مكا، مكارم الأخلاق عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا أَرَادَ السَّفَرَ سَلَّمَ عَلَى مَنْ أَرَادَ التَّسْلِيمَ عَلَيْهِ مِنْ أَهْلِهِ ثُمَّ يَكُونُ آخِرُ مَنْ يُسَلِّمُ عَلَيْهِ فَاطِمَةَ ع فَيَكُونُ وَجْهُهُ إِلَى سَفَرِهِ مِنْ بَيْتِهَا وَ إِذَا رَجَعَ بَدَأَ بِهَا فَسَافَرَ مَرَّةً وَ قَدْ أَصَابَ عَلِيٌّ ع شَيْئاً مِنَ الْغَنِيمَةِ فَدَفَعَهُ إِلَى فَاطِمَةَ فَخَرَجَ فَأَخَذَتْ سِوَارَيْنِ مِنْ فِضَّةٍ وَ عَلَّقَتْ عَلَى بَابِهَا سِتْراً فَلَمَّا قَدِمَ رَسُولُ اللَّهِ ص دَخَلَ الْمَسْجِدَ فَتَوَجَّهَ نَحْوَ بَيْتِ فَاطِمَةَ كَمَا كَانَ يَصْنَعُ فَقَامَتْ فَرِحَةً إِلَى أَبِيهَا صَبَابَةً وَ شَوْقاً إِلَيْهِ فَنَظَرَ فَإِذَا فِي يَدِهَا سِوَارَانِ مِنْ فِضَّةٍ وَ إِذَا عَلَى بَابِهَا سِتْرٌ فَقَعَدَ رَسُولُ اللَّهِ ص حَيْثُ يَنْظُرُ إِلَيْهَا فَبَكَتْ فَاطِمَةُ وَ حَزِنَتْ وَ قَالَتْ مَا صَنَعَ هَذَا بِي قَبْلَهَا فَدَعَتِ ابْنَيْهَا فَنَزَعَتِ السِّتْرَ مِنْ بَابِهَا وَ خَلَعَتِ السِّوَارَيْنِ مِنْ يَدَيْهَا ثُمَّ دَفَعَتِ السِّوَارَيْنِ إِلَى أَحَدِهِمَا وَ السِّتْرَ إِلَى الْآخَرِ ثُمَّ قَالَتْ لَهُمَا انْطَلِقَا إِلَى أَبِي فَأَقْرِئَاهُ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 84

السَّلَامَ وَ قُولَا لَهُ مَا أَحْدَثْنَا بَعْدَكَ غَيْرَ هَذَا فَشَأْنَكَ بِهِ فَجَاءَاهُ فَأَبْلَغَاهُ ذَلِكَ عَنْ أُمِّهِمَا فَقَبَّلَهُمَا رَسُولُ اللَّهِ ص وَ الْتَزَمَهُمَا وَ أَقْعَدَ كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا عَلَى

فَخِذِهِ ثُمَّ أَمَرَ بِذَيْنِكَ السِّوَارَيْنِ فَكُسِرَا فَجَعَلَهُمَا قِطَعاً ثُمَّ دَعَا أَهْلَ الصُّفَّةِ وَ هُمْ قَوْمٌ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ مَنَازِلُ وَ لَا أَمْوَالٌ فَقَسَّمَهُ بَيْنَهُمْ قِطَعاً ثُمَّ جَعَلَ يَدْعُو الرَّجُلَ مِنْهُمُ الْعَارِيَ الَّذِي لَا يَسْتَتِرُ بِشَيْ ءٍ وَ كَانَ ذَلِكَ السِّتْرُ طَوِيلًا لَيْسَ لَهُ عَرْضٌ فَجَعَلَ يُؤَزِّرُ الرَّجُلَ فَإِذَا الْتَقَيَا عَلَيْهِ قَطَعَهُ حَتَّى قَسَّمَهُ بَيْنَهُمْ أُزُراً ثُمَّ أَمَرَ النِّسَاءَ لَا يَرْفَعْنَ رُءُوسَهُنَّ مِنَ الرُّكُوعِ وَ السُّجُودِ حَتَّى يَرْفَعَ الرِّجَالُ رُءُوسَهُمْ وَ ذَلِكَ أَنَّهُمْ كَانُوا مِنْ صِغَرِ إِزَارِهِمْ إِذَا رَكَعُوا وَ سَجَدُوا بَدَتْ عَوْرَتُهُمْ مِنْ خَلْفِهِمْ ثُمَّ جَرَتْ بِهِ السُّنَّةُ أَنْ لَا يَرْفَعَ النِّسَاءُ رُءُوسَهُنَّ مِنَ الرُّكُوعِ وَ السُّجُودِ حَتَّى يَرْفَعَ الرِّجَالُ ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص رَحِمَ اللَّهُ فَاطِمَةَ لَيَكْسُوَنَّهَا اللَّهُ بِهَذَا السِّتْرِ مِنْ كِسْوَةِ الْجَنَّةِ وَ لَيُحَلِّيَنَّهَا بِهَذَيْنِ السِّوَارَيْنِ مِنْ حِلْيَةِ الْجَنَّةِ-.

عَنِ الْكَاظِمِ ع قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص دَخَلَ عَلَى ابْنَتِهِ فَاطِمَةَ ع وَ فِي عُنُقِهَا قِلَادَةٌ فَأَعْرَضَ عَنْهَا فَقَطَعَتْهَا وَ رَمَتْ بِهَا فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص أَنْتِ مِنِّي ائْتِينِي يَا فَاطِمَةُ ثُمَّ جَاءَ سَائِلٌ فَنَاوَلَتْهُ الْقِلَادَةَ.

7- قب، المناقب لابن شهرآشوب حِلْيَةُ أَبِي نُعَيْمٍ وَ مُسْنَدُ أَبِي يَعْلَى قَالَتْ عَائِشَةُ مَا رَأَيْتُ أَحَداً قَطُّ أَصْدَقَ مِنْ فَاطِمَةَ غَيْرَ أَبِيهَا.

وَ رَوَيَا أَنَّهُ كَانَ بَيْنَهُمَا شَيْ ءٌ فَقَالَتْ عَائِشَةُ يَا رَسُولَ اللَّهُ سَلْهَا فَإِنَّهَا لَا تَكْذِبُ.

وَ قَدْ رَوَى الْحَدِيثَيْنِ عَطَاءٌ وَ عَمْرُو بْنُ دِينَارٍ.

الْحَسَنُ الْبَصْرِيُّ مَا كَانَ فِي هَذِهِ الْأُمَّةِ أَعْبَدَ مِنْ فَاطِمَةَ كَانَتْ تَقُومُ حَتَّى تَوَرَّمَ قَدَمَاهَا.

وَ قَالَ النَّبِيُّ ص لَهَا أَيُّ شَيْ ءٍ خَيْرٌ لِلْمَرْأَةِ قَالَتْ أَنْ لَا تَرَى رَجُلًا وَ لَا يَرَاهَا رَجُلٌ فَضَمَّهَا إِلَيْهِ وَ قَالَ ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ.

وَ فِي الْحِلْيَةِ الْأَوْزَاعِيُّ عَنِ الزُّهْرِيِّ قَالَ: لَقَدْ طَحَنَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ

ص

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 85

حَتَّى مَجِلَتْ «1» يَدَاهَا وَ طَبَّ الرَّحَى فِي يَدِهَا.

بيان: طب أي تأنى في الأمور و تلطف و لعل المعنى أثرت فيها قليلا قليلا و لعل فيه تصحيفا «2».

8- قب، المناقب لابن شهرآشوب فِي الصَّحِيحَيْنِ إِنَّ عَلِيّاً ع قَالَ أَشْتَكِي مِمَّا أَنْدَأُ بِالْقِرَبِ فَقَالَتْ فَاطِمَةُ ع وَ اللَّهِ إِنِّي أَشْتَكِي يَدِي مِمَّا أَطْحَنُ بِالرَّحَى وَ كَانَ عِنْدَ النَّبِيِّ ص أُسَارَى فَأَمَرَهَا أَنْ تَطْلُبَ مِنَ النَّبِيِّ ص خَادِماً فَدَخَلَتْ عَلَى النَّبِيِّ ص وَ سَلَّمَتْ عَلَيْهِ وَ رَجَعَتْ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع مَا لَكِ قَالَتْ وَ اللَّهِ مَا اسْتَطَعْتُ أَنْ أُكَلِّمَ رَسُولَ اللَّهِ ص مِنْ هَيْبَتِهِ فَانْطَلَقَ عَلِيٌّ مَعَهَا إِلَى النَّبِيِّ ص فَقَالَ لَهُمَا لَقَدْ جَاءَتْ بِكُمَا حَاجَةٌ فَقَالَ عَلِيٌّ مُجَارَاتُهُمَا فَقَالَ ص لَا وَ لَكِنِّي أَبِيعُهُمْ وَ أُنْفِقُ أَثْمَانَهُمْ عَلَى أَهْلِ الصُّفَّةِ وَ عَلَّمَهَا تَسْبِيحَ الزَّهْرَاءِ.

كِتَابُ الشِّيرَازِيِّ أَنَّهَا لَمَّا ذَكَرَتْ حَالَهَا وَ سَأَلَتْ جَارِيَةً بَكَى رَسُولُ اللَّهِ ص فَقَالَ يَا فَاطِمَةُ وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ إِنَّ فِي الْمَسْجِدِ أَرْبَعَمِائَةِ رَجُلٍ مَا لَهُمْ طَعَامٌ وَ لَا ثِيَابٌ وَ لَوْ لَا خَشْيَتِي خَصْلَةً لَأَعْطَيْتُكِ مَا سَأَلْتِ يَا فَاطِمَةُ إِنِّي لَا أُرِيدُ أَنْ يَنْفَكَّ عَنْكِ أَجْرُكِ إِلَى الْجَارِيَةِ وَ إِنِّي أَخَافُ أَنْ يَخْصِمَكِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع يَوْمَ الْقِيَامَةِ بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا طَلَبَ حَقَّهُ مِنْكِ ثُمَّ عَلَّمَهَا صَلَاةَ التَّسْبِيحِ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ مَضَيْتِ تُرِيدِينَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص الدُّنْيَا فَأَعْطَانَا اللَّهُ ثَوَابَ الْآخِرَةِ قَالَ قَالَ أَبُو هُرَيْرَةَ فَلَمَّا خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ عِنْدِ فَاطِمَةَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوها يَعْنِي عَنْ قَرَابَتِكَ وَ ابْنَتِكَ فَاطِمَةَ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللَّهِ

يَعْنِي طَلَبَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ يَعْنِي رِزْقاً مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوهَا فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَيْسُوراً «3» يَعْنِي قَوْلًا حَسَناً فَلَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ أَنْفَذَ رَسُولُ اللَّهِ ص جَارِيَةً إِلَيْهَا لِلْخِدْمَةِ وَ سَمَّاهَا فِضَّةَ.

تَفْسِيرُ الثَّعْلَبِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع وَ تَفْسِيرُ الْقُشَيْرِيِّ عَنْ جَابِرٍ الْأَنْصَارِيِّ أَنَّهُ

__________________________________________________

(1) مجلت يده قرحت يده او تجمع ماء فيها بين الجلد و اللحم بسبب العمل.

(2) بل المراد بالطب أن تجعل طبابة أي سيرا من الجلد على الرحى فتمسكها بيدها و تدير.

(3) الإسراء: 30.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 86

رَأَى النَّبِيُّ ص فَاطِمَةَ وَ عَلَيْهَا كِسَاءٌ مِنْ أَجِلَّةِ الْإِبِلِ وَ هِيَ تَطْحَنُ بِيَدَيْهَا وَ تُرْضِعُ وُلْدَهَا فَدَمَعَتْ عَيْنَا رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ يَا بِنْتَاهْ تَعَجَّلِي مَرَارَةَ الدُّنْيَا بِحَلَاوَةِ الْآخِرَةِ فَقَالَتْ يَا رَسُولَ اللَّهِ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى نَعْمَائِهِ وَ الشُّكْرُ لِلَّهِ عَلَى آلَائِهِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى «1».

ابْنُ شَاهِينٍ فِي مَنَاقِبِ فَاطِمَةَ وَ أَحْمَدُ فِي مُسْنَدِ الْأَنْصَارِ بِإِسْنَادِهِمَا عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ وَ ثَوْبَانَ أَنَّهُمَا قَالا كَانَ النَّبِيُّ ص يَبْدَأُ فِي سَفَرِهِ بِفَاطِمَةَ وَ يَخْتِمُ بِهَا فَجَعَلَتْ وَقْتاً سِتْراً مِنْ كِسَاءٍ خَيْبَرِيَّةٍ لِقُدُومِ أَبِيهَا وَ زَوْجِهَا فَلَمَّا رَآهُ النَّبِيُّ ص تَجَاوَزَ عَنْهَا وَ قَدْ عُرِفَ الْغَضَبُ فِي وَجْهِهِ حَتَّى جَلَسَ عِنْدَ الْمِنْبَرِ فَنَزَعَتْ قِلَادَتَهَا وَ قُرْطَيْهَا وَ مَسَكَتَيْهَا وَ نَزَعَتِ السِّتْرَ فَبَعَثَتْ بِهِ إِلَى أَبِيهَا وَ قَالَتْ اجْعَلْ هَذَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَمَّا أَتَاهُ قَالَ ع قَدْ فَعَلَتْ فِدَاهَا أَبُوهَا ثَلَاثَ مَرَّاتٍ مَا لِآلِ مُحَمَّدٍ وَ لِلدُّنْيَا فَإِنَّهُمْ خُلِقُوا لِلْآخِرَةِ وَ خُلِقَتِ الدُّنْيَا لَهُمْ وَ فِي رِوَايَةِ أَحْمَدَ فَإِنَّ هَؤُلَاءِ أَهْلُ بَيْتِي وَ لَا أُحِبُّ أَنْ يَأْكُلُوا طَيِّبَاتِهِمْ فِي حَيَاتِهِمُ الدُّنْيَا.

أَبُو صَالِحٍ الْمُؤَذِّنُ فِي كِتَابِهِ بِالْإِسْنَادِ عَنْ عَلِيٍّ ع

أَنَّ النَّبِيَّ ص دَخَلَ عَلَى ابْنَتِهِ فَاطِمَةَ فَإِذَا فِي عُنُقِهَا قِلَادَةٌ فَأَعْرَضَ عَنْهَا فقطعها [فَقَطَعَتْهَا] فَرَمَتْ بِهَا فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ أَنْتِ مِنِّي يَا فَاطِمَةُ ثُمَّ جَاءَهَا سَائِلٌ فَنَاوَلَتْهُ الْقِلَادَةَ.

أَبُو الْقَاسِمِ الْقُشَيْرِيُّ فِي كِتَابِهِ قَالَ بَعْضُهُمْ انْقَطَعْتُ فِي الْبَادِيَةِ عَنِ الْقَافِلَةِ فَوَجَدْتُ امْرَأَةً فَقُلْتُ لَهَا مَنْ أَنْتِ فَقَالَتْ وَ قُلْ سَلَامٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ «2» فَسَلَّمْتُ عَلَيْهَا فَقُلْتُ مَا تَصْنَعِينَ هَاهُنَا قَالَتْ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَلَا مُضِلَّ لَهُ «3» فَقُلْتُ أَ مِنَ الْجِنِّ أَنْتِ أَمْ مِنَ الْإِنْسِ قَالَتْ يا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ «4» فَقُلْتُ مِنْ أَيْنَ

__________________________________________________

(1) الضحى: 5.

(2) الزخرف: 89.

(3) لم نجد بهذا اللفظ آية في القرآن و الموجود فيه: الزمر: 38 وَ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلٍّ.

(4) الأعراف: 29.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 87

أَقْبَلْتِ قَالَتْ يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ «1» فَقُلْتُ أَيْنَ تَقْصِدِينَ قَالَتْ وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ «2» فَقُلْتُ مَتَى انْقَطَعْتِ قَالَتْ وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ ...

فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ «3» فَقُلْتُ أَ تَشْتَهِينَ طَعَاماً فَقَالَتْ وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا يَأْكُلُونَ الطَّعامَ «4» فَأَطَعَمْتُهَا ثُمَّ قُلْتُ هَرْوِلِي وَ لَا تَعَجَّلِي قَالَتْ لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها «5» فَقُلْتُ أُرْدِفُكِ فَقَالَتْ لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا «6» فَنَزَلْتُ فَأَرْكَبْتُهَا فَقَالَتْ سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا «7» فَلَمَّا أَدْرَكْنَا الْقَافِلَةَ قُلْتُ أَ لَكِ أَحَدٌ فِيهَا قَالَتْ يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ «8» وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ «9» يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ «10» يا مُوسى إِنِّي أَنَا اللَّهُ «11» فَصِحْتُ بِهَذِهِ الْأَسْمَاءِ فَإِذَا أَنَا بِأَرْبَعَةِ شَبَابٍ مُتَوَجِّهَيْنِ نَحْوَهَا فَقُلْتُ مَنْ هَؤُلَاءِ مِنْكِ قَالَتْ الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا «12» فَلَمَّا أَتَوْهَا

قَالَتْ يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ «13» فَكَافُونِي بِأَشْيَاءَ فَقَالَتْ وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ «14» فَزَادُوا عَلَيَّ فَسَأَلْتُهُمْ عَنْهَا فَقَالُوا هَذِهِ أُمُّنَا فِضَّةُ جَارِيَةُ الزَّهْرَاءِ ع مَا تَكَلَّمَتْ مُنْذُ عِشْرِينَ سَنَةً إِلَّا بِالْقُرْآنِ.

9- قيه، الدروع الواقية مِنْ كِتَابِ زُهْدِ النَّبِيِّ ص لِأَبِي جَعْفَرٍ أَحْمَدَ الْقُمِّيِّ أَنَّهُ لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ عَلَى النَّبِيِّ ص وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ «15» بَكَى النَّبِيُّ ص بُكَاءً شَدِيداً وَ بَكَتْ صَحَابَتُهُ لِبُكَائِهِ

__________________________________________________

(1) فصّلت: 44.

(2) آل عمران: 91.

(3) ق: 37 بزيادة: وَ ما بَيْنَهُما. بعد الْأَرْضَ.

(4) الأنبياء: 8.

(5) البقرة: 286.

(6) الأنبياء: 22.

(7) الزخرف: 12.

(8) ص: 25.

(9) آل عمران: 138.

(10) مريم: 13.

(11) طه: 11 و 13.

(12) الكهف: 44.

(13) القصص: 26.

(14) البقرة: 263.

(15) الحجر: 43 و 44.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 88

وَ لَمْ يَدْرُوا مَا نَزَلَ بِهِ جَبْرَئِيلُ ع وَ لَمْ يَسْتَطِعْ أَحَدٌ مِنْ صَحَابَتِهِ أَنْ يُكَلِّمَهُ وَ كَانَ النَّبِيُّ ص إِذَا رَأَى فَاطِمَةَ ع فَرِحَ بِهَا فَانْطَلَقَ بَعْضُ أَصْحَابِهِ إِلَى بَابِ بَيْتِهَا فَوَجَدَ بَيْنَ يَدَيْهَا شَعِيراً وَ هِيَ تَطْحَنُ فِيهِ وَ تَقُولُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى «1» فَسَلَّمَ عَلَيْهَا وَ أَخْبَرَهَا بِخَبَرِ النَّبِيِّ ص وَ بُكَائِهِ فَنَهَضَتْ وَ الْتَفَّتْ بِشَمْلَةٍ لَهَا خَلَقَةٍ قَدْ خِيطَتْ فِي اثْنَيْ عَشَرَ مَكَاناً بِسَعَفِ النَّخْلِ فَلَمَّا خَرَجَتْ نَظَرَ سَلْمَانُ الْفَارِسِيُّ إِلَى الشَّمْلَةِ وَ بَكَى وَ قَالَ وَا حُزْنَاهُ إِنَّ بَنَاتِ قَيْصَرَ وَ كِسْرَى لَفِي السُّنْدُسِ وَ الْحَرِيرِ وَ ابْنَةُ مُحَمَّدٍ ص عَلَيْهَا شَمْلَةُ صُوفٍ خَلَقَةٌ قَدْ خِيطَتْ فِي اثْنَيْ عَشَرَ مَكَاناً فَلَمَّا دَخَلَتْ فَاطِمَةُ عَلَى النَّبِيِّ ص قَالَتْ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ سَلْمَانَ تَعَجَّبَ مِنْ لِبَاسِي فَوَ

الَّذِي بَعَثَكَ بِالْحَقِّ مَا لِي وَ لِعَلِيٍّ مُنْذُ خَمْسِ سِنِينَ إِلَّا مَسَكُ كَبْشٍ نَعْلِفُ عَلَيْهَا بِالنَّهَارِ بَعِيرَنَا فَإِذَا كَانَ اللَّيْلُ افْتَرَشْنَاهُ وَ إِنَّ مِرْفَقَتَنَا لَمِنْ أَدَمٍ حَشْوُهَا لِيفٌ فَقَالَ النَّبِيُّ ص يَا سَلْمَانُ إِنَّ ابْنَتِي لَفِي الْخَيْلِ السَّوَابِقِ ثُمَّ قَالَتْ يَا أَبَتِ فَدَيْتُكَ مَا الَّذِي أَبْكَاكَ فَذَكَرَ لَهَا مَا نَزَلَ بِهِ جَبْرَئِيلُ مِنَ الْآيَتَيْنِ الْمُتَقَدِّمَتَيْنِ قَالَ فَسَقَطَتْ فَاطِمَةُ ع عَلَى وَجْهِهَا وَ هِيَ تَقُولُ الْوَيْلُ ثُمَّ الْوَيْلُ لِمَنْ دَخَلَ النَّارَ فَسَمِعَ سَلْمَانُ فَقَالَ يَا لَيْتَنِي كُنْتُ كَبْشاً لِأَهْلِي فَأَكَلُوا لَحْمِي وَ مَزَّقُوا جِلْدِي وَ لَمْ أَسْمَعْ بِذِكْرِ النَّارِ وَ قَالَ أَبُو ذَرٍّ يَا لَيْتَ أُمِّي كَانَتْ عَاقِراً وَ لَمْ تَلِدْنِي وَ لَمْ أَسْمَعْ بِذِكْرِ النَّارِ وَ قَالَ مِقْدَادٌ يَا لَيْتَنِي كُنْتُ طَائِراً فِي الْقِفَارِ وَ لَمْ يَكُنْ عَلَيَّ حِسَابٌ وَ لَا عِقَابٌ وَ لَمْ أَسْمَعْ بِذِكْرِ النَّارِ وَ قَالَ عَلِيٌّ ع يَا لَيْتَ السِّبَاعَ مَزَّقَتْ لَحْمِي وَ لَيْتَ أُمِّي لَمْ تَلِدْنِي وَ لَمْ أَسْمَعْ بِذِكْرِ النَّارِ ثُمَّ وَضَعَ عَلِيٌّ ع يَدَهُ عَلَى رَأْسِهِ وَ جَعَلَ يَبْكِي وَ يَقُولُ وَا بُعْدَ سَفَرَاهْ وَا قِلَّةَ زَادَاهْ فِي سَفَرِ الْقِيَامَةِ يَذْهَبُونَ فِي النَّارِ وَ يُتَخَطَّفُونَ مَرْضَى لَا يُعَادُ سَقِيمُهُمْ وَ جَرْحَى لَا يُدَاوَى جَرِيحُهُمْ وَ أَسْرَى لَا يُفَكُّ أَسْرُهُمْ مِنَ النَّارِ يَأْكُلُونَ وَ مِنْهَا يَشْرَبُونَ وَ بَيْنَ أَطْبَاقِهَا يَتَقَلَّبُونَ وَ بَعْدَ لُبْسِ الْقُطْنِ مُقَطَّعَاتِ النَّارِ يَلْبَسُونَ وَ بَعْدَ مُعَانَقَةِ الْأَزْوَاجِ

__________________________________________________

(1) القصص: 60.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 89

مَعَ الشَّيَاطِينِ مُقَرَّنُونَ.

10- كشف، كشف الغمة مِنْ مُسْنَدِ أَحْمَدَ بْنِ حَنْبَلٍ «1» عَنْ ثَوْبَانَ مَوْلَى رَسُولِ اللَّهِ قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ إِذَا سَافَرَ آخِرُ عَهْدِهِ بِإِنْسَانٍ مِنْ أَهْلِهِ فَاطِمَةُ وَ أَوَّلُ مَنْ يَدْخَلُ عَلَيْهِ إِذَا قَدِمَ فَاطِمَةُ ع قَالَ

فَقَدِمَ مِنْ غَزَاةٍ فَأَتَاهَا فَإِذَا هُوَ بِمِسْحٍ عَلَى بَابِهَا وَ رَأَى عَلَى الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ع قُلْبَيْنِ مِنْ فِضَّةٍ فَرَجَعَ وَ لَمْ يَدْخُلْ عَلَيْهَا فَلَمَّا رَأَتْ ذَلِكَ فَاطِمَةُ ظَنَّتْ أَنَّهُ لَمْ يَدْخُلْ عَلَيْهَا مِنْ أَجْلِ مَا رَأَى فَهَتَكَتِ السِّتْرَ وَ نَزَعَتِ الْقُلْبَيْنِ مِنَ الصَّبِيَّيْنِ فَقَطَعَتْهُمَا فَبَكَى الصِّبْيَانُ فَقَسَمَتْهُ بَيْنَهُمَا فَانْطَلَقَا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ هُمَا يَبْكِيَانِ فَأَخَذَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْهُمَا وَ قَالَ يَا ثَوْبَانُ اذْهَبْ بِهَذَا إِلَى بَنِي فُلَانٍ أَهْلِ بَيْتٍ بِالْمَدِينَةِ وَ اشْتَرِ لِفَاطِمَةَ قِلَادَةً مِنْ عَصَبٍ وَ سِوَارَيْنِ مِنْ عَاجٍ فَإِنَّ هَؤُلَاءِ أَهْلُ بَيْتِي وَ لَا أُحِبُّ أَنْ يَأْكُلُوا طَيِّبَاتِهِمْ فِي حَيَاتِهِمُ الدُّنْيَا.

بيان القلب بالضم السوار

قال الجزري في حديث ثوبان أن فاطمة حلت الحسن و الحسين بقلبين من فضة.

القلب السوار.

و قال و فيه

أنه قال لثوبان اشتر لفاطمة قلادة من عصب و سوارين من عاج.

قال الخطابي في المعالم إن لم تكن الثياب اليمانية فلا أدري ما هو و ما أرى أن القلادة تكون منها و قال أبو موسى يحتمل عندي أن الرواية إنما هي العصب بفتح الصاد و هو أطناب مفاصل الحيوان و هو شي ء مدور فيحتمل أنهم كانوا يأخذون عصب بعض الحيوانات الطاهرة فيقطعونه و يجعلونه شبه الخرز فإذا يبس يتخذون منه القلائد و إذا جاز و أمكن أن يتخذ من عظام السلحفاة و غيرها الأسورة جاز و أمكن أن يتخذ من عصب أشباهها خرز ينظم القلائد.

قال ثم ذكر لي بعض أهل اليمن أن العصب سن دابة بحرية تسمى فرس فرعون يتخذ منها الخرز و غير الخرز من نصاب سكين و غيره و يكون أبيض.

11- كا، الكافي مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ فُرَاتِ

بْنِ أَحْنَفَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ لَيْسَ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ بَقْلَةٌ أَشْرَفَ وَ لَا أَنْفَعَ مِنَ الْفَرْفَخِ وَ هُوَ بَقْلَةُ فَاطِمَةَ ع ثُمَّ قَالَ لَعَنَ اللَّهُ بَنِي أُمَيَّةَ هُمْ سَمَّوْهَا

__________________________________________________

(1) و الظاهر أنّه منقول من كتاب معالم العترة، راجع المصدر ج 2 ص 6.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 90

بَقْلَةَ الْحَمْقَاءِ بُغْضاً لَنَا وَ عَدَاوَةً لِفَاطِمَةَ ع.

12- كا، الكافي مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِي يَحْيَى الْوَاسِطِيِّ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: بَقْلَةُ رَسُولِ اللَّهِ ص الْهِنْدَبَاءُ وَ بَقْلَةُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع الْبَاذَرُوجُ وَ بَقْلَةُ فَاطِمَةَ ع الْفَرْفَخُ.

13- يب، تهذيب الأحكام مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَسِّنِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَنَابٍ عَنْ يُونُسَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ فَاطِمَةَ ع كَانَتْ تَأْتِي قُبُورَ الشُّهَدَاءِ فِي كُلِّ غَدَاةِ سَبْتٍ فَتَأْتِي قَبْرَ حَمْزَةَ وَ تَتَرَحَّمُ عَلَيْهِ وَ تَسْتَغْفِرُ لَهُ.

14- فس، تفسير القمي إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّيْطانِ لِيَحْزُنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَيْسَ بِضارِّهِمْ شَيْئاً إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ «1» قَالَ فَإِنَّهُ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: كَانَ سَبَبُ نُزُولِ هَذِهِ الْآيَةِ أَنَّ فَاطِمَةَ ع رَأَتْ فِي مَنَامِهَا أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص هَمَّ أَنْ يَخْرُجَ هُوَ وَ فَاطِمَةُ وَ عَلِيٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ع مِنَ الْمَدِينَةِ فَخَرَجُوا حَتَّى جَاوَزُوا مِنْ حِيطَانِ الْمَدِينَةِ فَتَعَرَّضَ لَهُمْ طَرِيقَانِ فَأَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ ص ذَاتَ الْيَمِينِ حَتَّى انْتَهَى بِهِمْ إِلَى مَوْضِعٍ فِيهِ نَخْلٌ وَ مَاءٌ فَاشْتَرَى رَسُولُ اللَّهِ ص شَاةً كَبْرَاءَ وَ هِيَ الَّتِي فِي إِحْدَى أُذُنَيْهَا نُقَطٌ

بِيضٌ فَأَمَرَ بِذَبْحِهَا فَلَمَّا أَكَلُوا مَاتُوا فِي مَكَانِهِمْ فَانْتَبَهَتْ فَاطِمَةُ بَاكِيَةً ذَعِرَةً فَلَمْ تُخْبِرْ رَسُولَ اللَّهِ ص بِذَلِكَ فَلَمَّا أَصْبَحَتْ جَاءَ رَسُولُ اللَّهِ ص بِحِمَارٍ فَأَرْكَبَ عَلَيْهِ فَاطِمَةَ ع وَ أَمَرَ أَنْ يَخْرُجَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ع مِنَ الْمَدِينَةِ كَمَا رَأَتْ فَاطِمَةُ فِي نَوْمِهَا فَلَمَّا خَرَجُوا مِنْ حِيطَانِ الْمَدِينَةِ عَرَضَ لَهُ طَرِيقَانِ فَأَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ ص ذَاتَ الْيَمِينِ كَمَا رَأَتْ فَاطِمَةُ حَتَّى انْتَهَوْا إِلَى مَوْضِعٍ فِيهِ نَخْلٌ وَ مَاءٌ فَاشْتَرَى رَسُولُ اللَّهِ ص شَاةً كَمَا رَأَتْ فَاطِمَةُ ع فَأَمَرَ بِذَبْحِهَا فَذُبِحَتْ وَ شُوِيَتْ فَلَمَّا أَرَادُوا أَكْلَهَا قَامَتْ فَاطِمَةُ وَ تَنَحَّتْ نَاحِيَةً مِنْهُمْ تَبْكِي مَخَافَةَ أَنْ يَمُوتُوا فَطَلَبَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص حَتَّى وَقَعَ عَلَيْهَا وَ هِيَ تَبْكِي فَقَالَ مَا شَأْنُكِ يَا بُنَيَّةِ قَالَتْ

__________________________________________________

(1) المجادلة: 11.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 91

يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّي رَأَيْتُ الْبَارِحَةَ كَذَا وَ كَذَا فِي نَوْمِي وَ قَدْ فَعَلْتَ أَنْتَ كَمَا رَأَيْتُهُ فَتَنَحَّيْتُ عَنْكُمْ فَلَا أَرَاكُمْ تَمُوتُونَ فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَصَلَّى رَكْعَتَيْنِ ثُمَّ نَاجَى رَبَّهُ فَنَزَلَ عَلَيْهِ جَبْرَئِيلُ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ هَذَا شَيْطَانٌ يُقَالُ لَهُ الدِّهَارُ وَ هُوَ الَّذِي أَرَى فَاطِمَةَ هَذِهِ الرُّؤْيَا وَ يُؤْذِي «1» الْمُؤْمِنِينَ فِي نَوْمِهِمْ مَا يَغْتَمُّونَ بِهِ فَأَمَرَ جَبْرَئِيلَ فَجَاءَ بِهِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ لَهُ أَنْتَ أَرَيْتَ فَاطِمَةَ هَذِهِ الرُّؤْيَا فَقَالَ نَعَمْ يَا مُحَمَّدُ فَبَزَقَ عَلَيْهِ ثَلَاثَ بَزَقَاتٍ فَشَجَّهُ فِي ثَلَاثِ مَوَاضِعَ ثُمَّ قَالَ جَبْرَئِيلُ لِمُحَمَّدٍ قُلْ يَا مُحَمَّدُ إِذَا رَأَيْتَ فِي مَنَامِكَ شَيْئاً تَكْرَهُهُ أَوْ رَأَى أَحَدٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فَلْيَقُلْ أَعُوذُ بِمَا عَاذَتْ بِهِ مَلَائِكَةُ اللَّهِ الْمُقَرَّبُونَ وَ أَنْبِيَاؤُهُ الْمُرْسَلُونَ وَ عِبَادُهُ الصَّالِحُونَ مِنْ شَرِّ مَا رَأَيْتُ وَ مِنْ رُؤْيَايَ وَ يَقْرَأُ الْحَمْدَ وَ الْمُعَوِّذَتَيْنِ وَ قُلْ

هُوَ اللَّهُ وَ يَتْفُلُ عَنْ يَسَارِهِ ثَلَاثَ تَفَلَاتٍ فَإِنَّهُ لَا يَضُرُّهُ مَا رَأَى وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّيْطانِ الْآيَةَ.

بيان ما رأيت كبراء و أشكالها فيما عندنا من كتب اللغة بهذا المعنى.

15- شي، تفسير العياشي عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: رَأَتْ فَاطِمَةُ ع فِي النَّوْمِ كَأَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ ذُبِحَا أَوْ قُتِلَا فَأَحْزَنَهَا ذَلِكَ فَأَخْبَرَتْ بِهِ رَسُولَ اللَّهِ ص فَقَالَ يَا رُؤْيَا فَتَمَثَّلَتْ بَيْنَ يَدَيْهِ قَالَ أَنْتِ أَرَيْتِ فَاطِمَةَ هَذَا الْبَلَاءَ قَالَتْ لَا فَقَالَ يَا أَضْغَاثُ أَنْتِ أَرَيْتِ فَاطِمَةَ هَذَا الْبَلَاءَ قَالَتْ نَعَمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ فَمَا أَرَدْتِ بِذَلِكِ قَالَتْ أَرَدْتُ أَنْ أُحْزِنَهَا فَقَالَ لِفَاطِمَةَ اسْمَعِي لَيْسَ هَذَا بِشَيْ ءٍ.

16- نَوَادِرُ الرَّاوَنْدِيِّ، بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ عَلِيٌّ ع اسْتَأْذَنَ أَعْمَى عَلَى فَاطِمَةَ ع فَحَجَبَتْهُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَهَا لِمَ حَجَبْتِيهِ وَ هُوَ لَا يَرَاكِ فَقَالَتْ ع إِنْ لَمْ يَكُنْ يَرَانِي فَإِنِّي أَرَاهُ وَ هُوَ يَشَمُّ الرِّيحَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَشْهَدُ أَنَّكِ بَضْعَةٌ مِنِّي.

__________________________________________________

(1) يري، ظ.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 92

وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ قَالَ: سَأَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَصْحَابَهُ عَنِ الْمَرْأَةِ مَا هِيَ قَالُوا عَوْرَةٌ قَالَ فَمَتَى تَكُونُ أَدْنَى مِنْ رَبِّهَا فَلَمْ يَدْرُوا فَلَمَّا سَمِعَتْ فَاطِمَةُ ع ذَلِكَ قَالَتْ أَدْنَى مَا تَكُونُ مِنْ رَبِّهَا أَنْ تَلْزَمَ قَعْرَ بَيْتِهَا فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ فَاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنِّي.

باب 5 تزويجها صلوات الله عليها

1- قل، إقبال الأعمال بِإِسْنَادِهِ إِلَى شَيْخِنَا الْمُفِيدِ فِي كِتَابِ حَدَائِقِ الرِّيَاضِ قَالَ: لَيْلَةَ إِحْدَى وَ عِشْرِينَ مِنَ الْمُحَرَّمِ وَ كَانَتْ لَيْلَةَ خَمِيسٍ سَنَةَ ثَلَاثٍ مِنَ الْهِجْرَةِ كَانَ زِفَافُ فَاطِمَةَ ابْنَةِ رَسُولِ اللَّهِ ص إِلَى مَنْزِلِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع يُسْتَحَبُّ صَوْمُهُ شُكْراً لِلَّهِ

تَعَالَى لِمَا وُفِّقَ مِنْ جَمْعِ حُجَّتِهِ وَ صَفْوَتِهِ.

وَ مِنْ تَارِيخِ بَغْدَادَ بِإِسْنَادِهِ إِلَى ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: لَمَّا زُفَّتْ فَاطِمَةُ ع إِلَى عَلِيٍّ ع كَانَ النَّبِيُّ ص قُدَّامَهَا وَ جَبْرَئِيلُ عَنْ يَمِينِهَا وَ مِيكَائِيلُ عَنْ يَسَارِهَا وَ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ خَلْفَهَا يُسَبِّحُونَ اللَّهَ وَ يُقَدِّسُونَهُ حَتَّى طَلَعَ الْفَجْرُ.

2- مصباح، فِي أَوَّلِ يَوْمٍ مِنْ ذِي الْحِجَّةِ زَوَّجَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَاطِمَةَ ع مِنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ رُوِيَ أَنَّهُ كَانَ يَوْمَ السَّادِسِ.

3- ن، عيون أخبار الرضا عليه السلام جَعْفَرُ بْنُ نُعَيْمٍ الشَّاذَانِيُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ عَنِ ابْنِ هَاشِمٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَعْبَدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ: قَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ ص يَا عَلِيُّ لَقَدْ عَاتَبَنِي رِجَالٌ مِنْ قُرَيْشٍ فِي أَمْرِ فَاطِمَةَ وَ قَالُوا خَطَبْنَاهَا إِلَيْكَ فَمَنَعْتَنَا وَ زَوَّجْتَ عَلِيّاً فَقُلْتُ لَهُمْ وَ اللَّهِ مَا أَنَا مَنَعْتُكُمْ وَ زَوَّجْتُهُ بَلِ اللَّهُ مَنَعَكُمْ وَ زَوَّجَهُ فَهَبَطَ عَلَيَّ جَبْرَئِيلُ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ جَلَّ جَلَالُهُ يَقُولُ لَوْ لَمْ أَخْلُقْ عَلِيّاً لَمَا كَانَ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 93

لِفَاطِمَةَ ابْنَتِكَ كُفْوٌ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ آدَمُ فَمَنْ دُونَهُ.

ن، عيون أخبار الرضا عليه السلام الهمداني عن علي عن أبيه عن علي بن معبد مثله.

4- ما، الأمالي للشيخ الطوسي الْمُفِيدُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ الْحُسَيْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَسَدِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْعَلَوِيِّ عَنْ يَحْيَى بْنِ هَاشِمٍ الْغَسَّانِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ جُوَيْرِ بْنِ سَعْدٍ عَنِ الضَّحَّاكِ بْنِ مُزَاحِمٍ قَالَ سَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ع يَقُولُ أَتَانِي أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ فَقَالا لَوْ أَتَيْتَ رَسُولَ اللَّهِ ص فَذَكَرْتَ لَهُ فَاطِمَةَ قَالَ

فَأَتَيْتُهُ فَلَمَّا رَآنِي رَسُولُ اللَّهِ ص ضَحِكَ ثُمَّ قَالَ مَا جَاءَ بِكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ حَاجَتُكَ قَالَ فَذَكَرْتُ لَهُ قَرَابَتِي وَ قِدَمِي فِي الْإِسْلَامِ وَ نُصْرَتِي لَهُ وَ جِهَادِي فَقَالَ يَا عَلِيُّ صَدَقْتَ فَأَنْتَ أَفْضَلُ مِمَّا تَذْكُرُ فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَاطِمَةُ تُزَوِّجُنِيهَا فَقَالَ يَا عَلِيُّ إِنَّهُ قَدْ ذَكَرَهَا قَبْلَكَ رِجَالٌ فَذَكَرْتُ ذَلِكَ لَهَا فَرَأَيْتُ الْكَرَاهَةَ فِي وَجْهِهَا وَ لَكِنْ عَلَى رِسْلِكَ حَتَّى أَخْرُجَ إِلَيْكَ فَدَخَلَ عَلَيْهَا فَقَامَتْ فَأَخَذَتْ رِدَاءَهُ وَ نَزَعَتْ نَعْلَيْهِ وَ أَتَتْهُ بِالْوَضُوءِ فَوَضَّأَتْهُ بِيَدِهَا وَ غَسَلَتْ رِجْلَيْهِ ثُمَّ قَعَدَتْ فَقَالَ لَهَا يَا فَاطِمَةُ فَقَالَتْ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ حَاجَتُكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ إِنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ مَنْ قَدْ عَرَفْتِ قَرَابَتَهُ وَ فَضْلَهُ وَ إِسْلَامَهُ وَ إِنِّي قَدْ سَأَلْتُ رَبِّي أَنْ يُزَوِّجَكِ خَيْرَ خَلْقِهِ وَ أَحَبَّهُمْ إِلَيْهِ وَ قَدْ ذَكَرَ مِنْ أَمْرِكِ شَيْئاً فَمَا تَرَيْنَ فَسَكَتَتْ وَ لَمْ تُوَلِّ وَجْهَهَا وَ لَمْ يَرَ فِيهِ رَسُولُ اللَّهِ ص كَرَاهَةً فَقَامَ وَ هُوَ يَقُولُ اللَّهُ أَكْبَرُ سُكُوتُهَا إِقْرَارُهَا فَأَتَاهُ جَبْرَئِيلُ ع فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ زَوِّجْهَا عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ رَضِيَهَا لَهُ وَ رَضِيَهُ لَهَا قَالَ عَلِيٌّ فَزَوَّجَنِي رَسُولُ اللَّهِ ص ثُمَّ أَتَانِي فَأَخَذَ بِيَدِي فَقَالَ قُمْ بِسْمِ اللَّهِ وَ قُلْ عَلَى بَرَكَةِ اللَّهِ وَ ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ ثُمَّ جَاءَنِي حَتَّى أَقْعَدَنِي عِنْدَهَا ع ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ إِنَّهُمَا أَحَبُّ خَلْقِكَ إِلَيَّ فَأَحِبَّهُمَا وَ بَارِكْ فِي ذُرِّيَّتِهِمَا وَ اجْعَلْ عَلَيْهِمَا مِنْكَ حَافِظاً وَ إِنِّي أُعِيذُهُمَا بِكَ وَ ذُرِّيَّتَهُمَا مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ.

بيان الرسل بالكسر التأني و الرفق.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 94

5- ما، الأمالي للشيخ الطوسي جَمَاعَةٌ عَنْ أَبِي غَالِبٍ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الزُّرَارِيِّ عَنْ

خَالِهِ عَنِ الْأَشْعَرِيِّ عَنِ الْبَرْقِيِّ عَنِ ابْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ دَاوُدَ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَمَّا زَوَّجَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلِيّاً فَاطِمَةَ ع دَخَلَ عَلَيْهَا وَ هِيَ تَبْكِي فَقَالَ لَهَا مَا يُبْكِيكِ فَوَ اللَّهِ لَوْ كَانَ فِي أَهْلِ بَيْتِي خَيْرٌ مِنْهُ زَوَّجْتُكِ وَ مَا أَنَا زَوَّجْتُكِ وَ لَكِنَّ اللَّهَ زَوَّجَكِ وَ أَصْدَقَ عَنْكِ الْخُمُسَ مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ قَالَ عَلِيٌّ ع قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص قُمْ فَبِعِ الدِّرْعَ فَقُمْتُ فَبِعْتُهُ وَ أَخَذْتُ الثَّمَنَ وَ دَخَلْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَسَكَبْتُ الدَّرَاهِمَ فِي حَجْرِهِ فَلَمْ يَسْأَلْنِي كَمْ هِيَ وَ لَا أَنَا أَخْبَرْتُهُ ثُمَّ قَبَضَ قَبْضَةً وَ دَعَا بِلَالًا فَأَعْطَاهُ فَقَالَ ابْتَعْ لِفَاطِمَةَ طِيباً ثُمَّ قَبَضَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنَ الدَّرَاهِمِ بِكِلْتَا يَدَيْهِ فَأَعْطَاهُ أَبَا بَكْرٍ وَ قَالَ ابْتَعْ لِفَاطِمَةَ مَا يُصْلِحُهَا مِنْ ثِيَابٍ وَ أَثَاثِ الْبَيْتِ وَ أَرْدَفَهُ بِعَمَّارِ بْنِ يَاسِرٍ وَ بِعِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِهِ فَحَضَرُوا السُّوقَ فَكَانُوا يَعْتَرِضُونَ الشَّيْ ءَ مِمَّا يُصْلِحُ فَلَا يَشْتَرُونَهُ حَتَّى يُعْرِضُوهُ عَلَى أَبِي بَكْرٍ فَإِنِ اسْتَصْلَحَهُ اشْتَرَوْهُ فَكَانَ مِمَّا اشْتَرَوْهُ قَمِيصٌ بِسَبْعَةِ دَرَاهِمَ وَ خِمَارٌ بِأَرْبَعَةِ دَرَاهِمَ وَ قَطِيفَةٌ سَوْدَاءُ خَيْبَرِيَّةٌ وَ سَرِيرٌ مُزَمَّلٌ بِشَرِيطٍ وَ فِرَاشَيْنِ مِنْ خَيْشِ مِصْرَ حَشْوُ أَحَدِهِمَا لِيفٌ وَ حَشْوُ الْآخَرِ مِنْ جِزِّ الْغَنَمِ وَ أَرْبَعَ مَرَافِقَ مِنْ أَدَمِ الطَّائِفِ حَشْوُهَا إِذْخِرٌ وَ سِتْرٌ مِنْ صُوفٍ وَ حَصِيرٌ هَجَرِيٌّ «1» وَ رَحًى لِلْيَدِ وَ مِخْضَبٌ مِنْ نُحَاسٍ وَ سِقَاءٌ مِنْ أَدَمٍ وَ قَعْبٌ لِلَّبَنِ وَ شَنٌّ لِلْمَاءِ وَ مِطْهَرَةٌ مُزَفَّتَةٌ «2» وَ جَرَّةٌ خَضْرَاءُ وَ كِيزَانُ خَزَفٍ حَتَّى إِذَا اسْتَكْمَلَ الشِّرَاءَ حَمَلَ أَبُو بَكْرٍ بَعْضَ الْمَتَاعِ وَ حَمَلَ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ ص الَّذِينَ كَانُوا مَعَهُ الْبَاقِيَ فَلَمَّا عَرَضَ الْمَتَاعَ عَلَى

رَسُولِ اللَّهِ ص جَعَلَ يُقَلِّبُهُ بِيَدِهِ وَ يَقُولُ بَارَكَ اللَّهُ لِأَهْلِ الْبَيْتِ

__________________________________________________

(1) قال الفيروزآبادي: هجر محركة بلدة باليمن بينه و بين عثر يوم و ليلة مذكر مصروف و قد يؤنث و يمنع و النسبة هجرى و هاجرى و اسم لجميع ارض البحرين، و قرية كانت قرب المدينة.

(2) المزفت: المطلى بالزفت.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 95

قَالَ عَلِيٌّ ع فَأَقَمْتُ بَعْدَ ذَلِكَ شَهْراً أُصَلِّي مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَرْجِعُ إِلَى مَنْزِلِي وَ لَا أَذْكُرُ شَيْئاً مِنْ أَمْرِ فَاطِمَةَ ع ثُمَّ قُلْنَ أَزْوَاجُ رَسُولِ اللَّهِ ص أَ لَا نَطْلُبُ لَكَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص دُخُولَ فَاطِمَةَ عَلَيْكَ فَقُلْتُ افْعَلْنَ فَدَخَلْنَ عَلَيْهِ فَقَالَتْ أُمُّ أَيْمَنَ يَا رَسُولَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ خَدِيجَةَ بَاقِيَةٌ لَقَرَّتْ عَيْنُهَا بِزِفَافِ فَاطِمَةَ وَ إِنَّ عَلِيّاً يُرِيدُ أَهْلَهُ فَقَرَّ عَيْنَ فَاطِمَةَ بِبَعْلِهَا وَ اجْمَعْ شَمْلَهَا وَ قَرَّ عُيُونَنَا بِذَلِكَ فَقَالَ فَمَا بَالُ عَلِيٍّ لَا يَطْلُبُ مِنِّي زَوْجَتَهُ فَقَدْ كُنَّا نَتَوَقَّعُ ذَلِكَ مِنْهُ قَالَ عَلِيٌّ فَقُلْتُ الْحَيَاءُ يَمْنَعُنِي يَا رَسُولَ اللَّهِ فَالْتَفَتَ إِلَى النِّسَاءِ فَقَالَ مَنْ هَاهُنَا فَقَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ أَنَا أُمُّ سَلَمَةَ وَ هَذِهِ زَيْنَبُ وَ هَذِهِ فُلَانَةُ وَ فُلَانَةُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص هَيِّئُوا لِابْنَتِي وَ ابْنِ عَمِّي فِي حُجَرِي بَيْتاً فَقَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ فِي أَيِّ حُجْرَةٍ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ فِي حُجْرَتِكِ وَ أَمَرَ نِسَاءَهُ أَنْ يُزَيِّنَّ وَ يُصْلِحْنَ مِنْ شَأْنِهَا قَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ فَسَأَلْتُ فَاطِمَةَ هَلْ عِنْدَكِ طِيبٌ ادَّخَرْتِيهِ لِنَفْسِكِ قَالَتْ نَعَمْ فَأَتَتْ بِقَارُورَةٍ فَسَكَبَتْ مِنْهَا فِي رَاحَتِي فَشَمِمْتُ مِنْهَا رَائِحَةً مَا شَمِمْتُ مِثْلَهَا قَطُّ فَقُلْتُ مَا هَذَا فَقَالَتْ كَانَ دِحْيَةُ الْكَلْبِيُّ يَدْخُلُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَيَقُولُ لِي يَا فَاطِمَةُ هَاتِي الْوِسَادَةَ فَاطْرَحِيهَا لِعَمِّكِ فَأَطْرَحُ لَهُ

الْوِسَادَةَ فَيَجْلِسُ عَلَيْهَا فَإِذَا نَهَضَ سَقَطَ مِنْ بَيْنِ ثِيَابِهِ شَيْ ءٌ فَيَأْمُرُنِي بِجَمْعِهِ فَسَأَلَ عَلِيٌّ ع رَسُولَ اللَّهِ ص عَنْ ذَلِكَ فَقَالَ هُوَ عَنْبَرٌ يَسْقُطُ مِنْ أَجْنِحَةِ جَبْرَئِيلَ قَالَ عَلِيٌّ ثُمَّ قَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ يَا عَلِيُّ اصْنَعْ لِأَهْلِكَ طَعَاماً فَاضِلًا ثُمَّ قَالَ مِنْ عِنْدِنَا اللَّحْمُ وَ الْخُبْزُ وَ عَلَيْكَ التَّمْرُ وَ السَّمْنُ فَاشْتَرَيْتُ تَمْراً وَ سَمْناً فَحَسَرَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَنْ ذِرَاعِهِ وَ جَعَلَ يَشْدَخُ التَّمْرَ فِي السَّمْنِ حَتَّى اتَّخَذَهُ حَيْساً وَ بَعَثَ إِلَيْنَا كَبْشاً سَمِيناً فَذُبِحَ وَ خُبِزَ لَنَا خُبْزٌ كَثِيرٌ ثُمَّ قَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ ص ادْعُ مَنْ أَحْبَبْتَ فَأَتَيْتُ الْمَسْجِدَ وَ هُوَ مُشْحَنٌ بِالصَّحَابَةِ فأحييت [فَحَيِيتُ أَنْ أُشْخِصَ قَوْماً وَ أَدَعَ قَوْماً ثُمَّ صَعِدْتُ عَلَى رَبْوَةٍ هُنَاكَ وَ نَادَيْتُ أَجِيبُوا إِلَى وَلِيمَةِ فَاطِمَةَ فَأَقْبَلَ النَّاسُ أَرْسَالًا فَاسْتَحْيَيْتُ مِنْ كَثْرَةِ النَّاسِ وَ قِلَّةِ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 96

الطَّعَامِ فَعَلِمَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا تَدَاخَلَنِي فَقَالَ يَا عَلِيُّ إِنِّي سَأَدْعُو اللَّهَ بِالْبَرَكَةِ قَالَ عَلِيٌّ فَأَكَلَ الْقَوْمُ عَنْ آخِرِهِمْ طَعَامِي وَ شَرِبُوا شَرَابِي وَ دَعَوْا لِي بِالْبَرَكَةِ وَ صَدَرُوا وَ هُمْ أَكْثَرُ مِنْ أَرْبَعَةِ آلَافِ رَجُلٍ وَ لَمْ يَنْقُصْ مِنَ الطَّعَامِ شَيْ ءٌ ثُمَّ دَعَا رَسُولُ اللَّهِ ص بِالصِّحَافِ فَمُلِئَتْ وَ وَجَّهَ بِهَا إِلَى مَنَازِلِ أَزْوَاجِهِ ثُمَّ أَخَذَ صَحْفَةً وَ جَعَلَ فِيهَا طَعَاماً وَ قَالَ هَذَا لِفَاطِمَةَ وَ بَعْلِهَا حَتَّى إِذَا انْصَرَفَتِ الشَّمْسُ لِلْغُرُوبِ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَا أُمَّ سَلَمَةَ هَلُمِّي فَاطِمَةَ فَانْطَلَقَتْ فَأَتَتْ بِهَا وَ هِيَ تَسْحَبُ أَذْيَالَهَا وَ قَدْ تَصَبَّبَتْ عَرَقاً حَيَاءً مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص فَعَثَرَتْ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَقَالَكِ اللَّهُ الْعَثْرَةَ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ فَلَمَّا وَقَفَتْ بَيْنَ يَدَيْهِ كَشَفَ الرِّدَاءَ عَنْ وَجْهِهَا حَتَّى رَآهَا عَلِيٌّ ع ثُمَّ

أَخَذَ يَدَهَا فَوَضَعَهَا فِي يَدِ عَلِيٍّ ع وَ قَالَ بَارَكَ اللَّهُ لَكَ فِي ابْنَةِ رَسُولِ اللَّهِ يَا عَلِيُّ نِعْمَ الزَّوْجَةُ فَاطِمَةُ وَ يَا فَاطِمَةُ نِعْمَ الْبَعْلُ عَلِيٌّ انْطَلِقَا إِلَى مَنْزِلِكُمَا وَ لَا تُحْدِثَا أَمْراً حَتَّى آتِيَكُمَا قَالَ عَلِيٌّ فَأَخَذْتُ بِيَدِ فَاطِمَةَ وَ انْطَلَقْتُ بِهَا حَتَّى جَلَسَتْ فِي جَانِبِ الصُّفَّةِ وَ جَلَسْتُ فِي جَانِبِهَا وَ هِيَ مُطْرِقَةٌ إِلَى الْأَرْضِ حَيَاءً مِنِّي وَ أَنَا مُطْرِقٌ إِلَى الْأَرْضِ حَيَاءً مِنْهَا ثُمَّ جَاءَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَقَالَ مَنْ هَاهُنَا فَقُلْنَا ادْخُلْ يَا رَسُولَ اللَّهُ مَرْحَباً بِكَ زَائِراً وَ دَاخِلًا فَدَخَلَ فَأَجْلَسَ فَاطِمَةَ مِنْ جَانِبِهِ ثُمَّ قَالَ يَا فَاطِمَةُ ايتِينِي بِمَاءٍ فَقَامَتْ إِلَى قَعْبٍ فِي الْبَيْتِ فَمَلَأَتْهُ مَاءً ثُمَّ أَتَتْهُ بِهِ فَأَخَذَ جُرْعَةً فَتَمَضْمَضَ بِهَا ثُمَّ مَجَّهَا فِي الْقَعْبِ ثُمَّ صَبَّ مِنْهَا عَلَى رَأْسِهَا ثُمَّ قَالَ أَقْبِلِي فَلَمَّا أَقْبَلَتْ نَضَحَ مِنْهُ بَيْنَ ثَدْيَيْهَا ثُمَّ قَالَ أَدْبِرِي فَأَدْبَرَتْ فَنَضَحَ مِنْهُ بَيْنَ كَتِفَيْهَا ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ هَذِهِ ابْنَتِي وَ أَحَبُّ الْخَلْقِ إِلَيَّ اللَّهُمَّ وَ هَذَا أَخِي وَ أَحَبُّ الْخَلْقِ إِلَيَّ اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ لَكَ وَلِيّاً وَ بِكَ حَفِيّاً وَ بَارِكْ لَهُ فِي أَهْلِهِ ثُمَّ قَالَ يَا عَلِيُّ ادْخُلْ بِأَهْلِكَ بَارَكَ اللَّهُ لَكَ وَ رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ ... إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ.

بيان مزمل أي ملفوف و الشريط خوص مفتول يشرط به السرير و نحوه

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 97

و قال الفيروزآبادي الخيش ثياب في نسجها رقة و خيوطها غلاظ من مشاقة الكتان أو من أغلظ العصب قوله من جز الغنم بالكسر أي الصوف الذي جز من الغنم و المخضب كمنبر المركن.

قوله فقر عين فاطمة ظاهره أنه بصيغة الأمر بناء على أن مجرده يكون متعديا أيضا لكنه لم يرد فيما عندنا

من كتب اللغة.

و قال الجوهري جمع الله شملهم أي ما تشتت من أمرهم و شتت الله شمله أي ما اجتمع من أمره و قال الشدخ كسر الشي ء الأجوف و قال الحيس هو تمر يخلط بسمن و أقط و السحب الجر و القعب قدح من خشب قوله ص و بك حفيا قال الجوهري تقول حفيت به بالكسر أي بالغت في إكرامه و إلطافه انتهى أي مطيعا لك غاية الإطاعة أو مشفقا على الخلق ناصحا لهم بسبب إطاعة أمرك.

6- ما، الأمالي للشيخ الطوسي جَمَاعَةٌ عَنْ أَبِي غَالِبٍ الزُّرَارِيِّ عَنِ الْكُلَيْنِيِّ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنِ الْخَيْبَرِيِّ عَنْ يُونُسَ بْنِ ظَبْيَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ لَوْ لَا أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لِفَاطِمَةَ مَا كَانَ لَهَا كُفْوٌ عَلَى الْأَرْضِ.

7- ما، الأمالي للشيخ الطوسي رُوِيَ أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع دَخَلَ بِفَاطِمَةَ بَعْدَ وَفَاةِ أُخْتِهَا رُقَيَّةَ زَوْجَةِ عُثْمَانَ بِسِتَّةَ عَشَرَ يَوْماً وَ ذَلِكَ بَعْدَ رُجُوعِهِ مِنْ بَدْرٍ وَ ذَلِكَ لِأَيَّامٍ خَلَتْ مِنْ شَوَّالٍ وَ رُوِيَ أَنَّهُ دَخَلَ بِهَا يَوْمَ الثَّلَاثَاءِ لِسِتٍّ خَلَوْنَ مِنْ ذِي الْحِجَّةِ وَ اللَّهُ تَعَالَى أَعْلَمُ.

8- ل، الخصال الطَّالَقَانِيُّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْعَدَوِيِّ عَنْ عَمْرِو بْنِ الْمُخْتَارِ عَنْ يَحْيَى الْحِمَّانِيِّ عَنْ قَيْسِ بْنِ الرَّبِيعِ عَنِ الْأَعْمَشِ عَنْ عَبَايَةَ بْنِ رِبْعِيٍّ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْأَنْصَارِيِّ قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص مَرِضَ مَرَضَهُ فَأَتَتْهُ فَاطِمَةُ ع تَعُودُهُ وَ هُوَ نَاقِهٌ «1» مِنْ مَرَضِهِ فَلَمَّا رَأَتْ مَا بِرَسُولِ اللَّهِ ص مِنَ الْجُهْدِ

__________________________________________________

(1) يقال: نقه المريض من علته إذا برى ء و أفاق لكن فيه ضعف لم يرجع الى كمال قوته بعد، فهو ناقه.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 98

وَ

الضَّعْفِ خَنَقَتْهَا الْعَبْرَةُ حَتَّى جَرَتْ دَمْعَتُهَا عَلَى خَدِّهَا فَقَالَ النَّبِيُّ ص لَهَا يَا فَاطِمَةُ إِنَّ اللَّهَ جَلَّ ذِكْرُهُ اطَّلَعَ إِلَى الْأَرْضِ اطِّلَاعَةً فَاخْتَارَ مِنْهَا بَعْلَكِ فَأَوْحَى إِلَيَّ فَأَنْكَحْتُكَهُ أَ مَا عَلِمْتِ يَا فَاطِمَةُ أَنَّ لِكَرَامَةِ اللَّهِ إِيَّاكِ زَوَّجَكِ أَقْدَمَهُمْ سِلْماً وَ أَعْظَمَهُمْ حِلْماً وَ أَكْثَرَهُمْ عِلْماً قَالَ فَسُرَّتْ بِذَلِكَ فَاطِمَةُ ع وَ اسْتَبْشَرَتْ بِمَا قَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص فَأَرَادَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَنْ يَزِيدَهَا مَزِيدَ الْخَيْرِ كُلِّهِ مِنَ الَّذِي قَسَمَهُ اللَّهُ لَهُ وَ لِمُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ فَقَالَ يَا فَاطِمَةُ لِعَلِيٍّ ثَمَانُ خِصَالٍ إِيمَانُهُ بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ عِلْمُهُ وَ حِكْمَتُهُ وَ زَوْجَتُهُ وَ سِبْطَاهُ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ أَمْرُهُ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهْيُهُ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ قَضَاؤُهُ بِكِتَابِ اللَّهِ يَا فَاطِمَةُ إِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ أُعْطِينَا سَبْعَ خِصَالٍ لَمْ يُعْطَهَا أَحَدٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ قَبْلَنَا وَ لَا يُدْرِكُهَا أَحَدٌ مِنَ الْآخِرِينَ بَعْدَنَا نَبِيُّنَا خَيْرُ الْأَنْبِيَاءِ وَ هُوَ أَبُوكِ وَ وَصِيُّنَا خَيْرُ الْأَوْصِيَاءِ وَ هُوَ بَعْلُكِ وَ شَهِيدُنَا سَيِّدُ الشُّهَدَاءِ وَ هُوَ حَمْزَةُ عَمُّ أَبِيكِ وَ مِنَّا مَنْ لَهُ جَنَاحَانِ يَطِيرُ بِهِمَا فِي الْجَنَّةِ وَ هُوَ جَعْفَرٌ وَ مِنَّا سِبْطَا هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ هُمَا ابْنَاكِ.

9- لي، الأمالي للصدوق أَبِي وَ الْعَطَّارُ عَنْ مُحَمَّدٍ الْعَطَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ أَبِي أَحْمَدَ الْأَزْدِيِّ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنْ عِكْرِمَةَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى آخَى بَيْنِي وَ بَيْنَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ زَوَّجَهُ ابْنَتِي مِنْ فَوْقِ سَبْعِ سَمَاوَاتِهِ وَ أَشْهَدَ عَلَى ذَلِكَ مُقَرَّبِي مَلَائِكَتِهِ وَ جَعَلَهُ لِي وَصِيّاً وَ خَلِيفَةً فَعَلِيٌّ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ مُحِبُّهُ مُحِبِّي وَ مُبْغِضُهُ مُبْغِضِي وَ إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَتَقَرَّبُ

إِلَى اللَّهِ بِمَحَبَّتِهِ.

10- لي، الأمالي للصدوق ابْنُ الْوَلِيدِ عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْعَلَاءِ عَنِ الصَّادِقِ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع دَخَلَتْ أُمُّ أَيْمَنَ عَلَى النَّبِيِّ ص وَ فِي مِلْحَفَتِهَا شَيْ ءٌ فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص مَا مَعَكِ يَا أُمَّ أَيْمَنَ فَقَالَتْ إِنَّ فُلَانَةَ أَمْلَكُوهَا فَنَثَرُوا عَلَيْهَا فَأَخَذْتُ مِنْ نُثَارِهَا

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 99

ثُمَّ بَكَتْ أُمُّ أَيْمَنَ وَ قَالَتْ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَاطِمَةُ زَوَّجْتَهَا وَ لَمْ تَنْثُرْ عَلَيْهَا شَيْئاً فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَا أُمَّ أَيْمَنَ لِمَ تَكْذِبِينَ فَإِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمَّا زَوَّجْتُ فَاطِمَةَ عَلِيّاً ع أَمَرَ أَشْجَارَ الْجَنَّةِ أَنْ تَنْثُرَ عَلَيْهِمْ مِنْ حُلِيِّهَا وَ حُلَلِهَا وَ يَاقُوتِهَا وَ دُرِّهَا وَ زُمُرُّدِهَا وَ إِسْتَبْرَقِهَا فَأَخَذُوا مِنْهَا مَا لَا يَعْلَمُونَ وَ لَقَدْ نَحَلَ اللَّهُ طُوبَى فِي مَهْرِ فَاطِمَةَ ع فَجَعَلَهَا فِي مَنْزِلِ عَلِيٍّ ع.

شي، تفسير العياشي عن عمرو بن شمر عن جابر عن أبي جعفر ع مثله.

11- فس، تفسير القمي أَبِي عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ رَفَعَهُ قَالَ: كَانَتْ فَاطِمَةُ ع لَا يَذْكُرُهَا أَحَدٌ لِرَسُولِ اللَّهِ ص إِلَّا أَعْرَضَ عَنْهُ حَتَّى أَيِسَ النَّاسُ مِنْهَا فَلَمَّا أَرَادَ أَنْ يُزَوِّجَهَا مِنْ عَلِيٍّ أَسَرَّ إِلَيْهَا فَقَالَتْ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَنْتَ أَوْلَى بِمَا تَرَى غَيْرَ أَنَّ نِسَاءَ قُرَيْشٍ تُحَدِّثُنِي عَنْهُ أَنَّهُ رَجُلٌ دَحْدَاحُ الْبَطْنِ طَوِيلُ الذِّرَاعَيْنِ ضَخْمُ الْكَرَادِيسِ أَنْزَعُ عَظِيمُ الْعَيْنَيْنِ وَ السَّكِنَةِ [مشاشار كَمَشَاشِيرِ الْبَعِيرِ] «1» ضَاحِكُ السِّنِّ لَا مَالَ لَهُ فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص يَا فَاطِمَةُ أَ مَا عَلِمْتِ أَنَّ اللَّهَ أَشْرَفَ عَلَى الدُّنْيَا فَاخْتَارَنِي عَلَى رِجَالِ الْعَالَمِينَ ثُمَّ اطَّلَعَ فَاخْتَارَ عَلِيّاً عَلَى رِجَالِ الْعَالَمِينَ ثُمَّ اطَّلَعَ فَاخْتَارَكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ يَا فَاطِمَةُ

إِنَّهُ لَمَّا أُسْرِيَ بِي إِلَى السَّمَاءِ وَجَدْتُ مَكْتُوباً عَلَى صَخْرَةِ بَيْتِ الْمَقْدِسِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ أَيَّدْتُهُ بِوَزِيرِهِ وَ نَصَرْتُهُ بِوَزِيرِهِ فَقُلْتُ لِجَبْرَئِيلَ وَ مَنْ وَزِيرِي فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ فَلَمَّا انْتَهَيْتُ إِلَى سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى وَجَدْتُ مَكْتُوباً عَلَيْهَا إِنِّي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا وَحْدِي مُحَمَّدٌ صَفْوَتِي مِنْ خَلْقِي أَيَّدْتُهُ بِوَزِيرِهِ وَ نَصَرْتُهُ بِوَزِيرِهِ فَقُلْتُ لِجَبْرَئِيلَ وَ مَنْ وَزِيرِي قَالَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع فَلَمَّا جَاوَزْتُ السِّدْرَةَ انْتَهَيْتُ إِلَى عَرْشِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَجَدْتُ مَكْتُوباً عَلَى

__________________________________________________

(1) الظاهر أن الصحيح هكذا: مشاشاه كمشاشى البعير، فصحف، و قد ذكر في كتاب الصفين في حليته عليه السلام: عظيم المشاشين كمشاش السبع الضارى بلفظ التثنية، و قال الجزريّ جليل المشاش اي عظيم رءوس العظام كالمرفقين و الكتفين و الركبتين، و هذا واضح.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 100

قَائِمَةٍ مِنْ قَوَائِمِ الْعَرْشِ أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا مُحَمَّدٌ حَبِيبِي أَيَّدْتُهُ بِوَزِيرِهِ وَ نَصَرْتُهُ بِوَزِيرِهِ فَلَمَّا دَخَلْتُ الْجَنَّةَ رَأَيْتُ فِي الْجَنَّةِ شَجَرَةَ طُوبَى أَصْلُهَا فِي دَارِ عَلِيٍّ وَ مَا فِي الْجَنَّةِ قَصْرٌ وَ لَا مَنْزِلٌ إِلَّا وَ فِيهَا فِتْرٌ مِنْهَا وَ أَعْلَاهَا أَسْفَاطُ حُلَلٍ مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ يَكُونُ لِلْعَبْدِ الْمُؤْمِنِ أَلْفُ أَلْفِ سَفَطٍ فِي كُلِّ سَفَطٍ مِائَةُ أَلْفِ حُلَّةٍ مَا فِيهِ حُلَّةٌ تُشْبِهُ الْأُخْرَى عَلَى أَلْوَانٍ مُخْتَلِفَةٍ وَ هُوَ ثِيَابُ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَسَطُهَا ظِلٌّ مَمْدُودٌ عَرْضُ الْجَنَّةِ كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ يَسِيرُ الرَّاكِبُ فِي ذَلِكَ الظِّلِّ مَسِيرَةَ مِائَةِ عَامٍ فَلَا يَقْطَعُهُ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ «1» وَ أَسْفَلُهَا ثِمَارُ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ طَعَامُهُمْ مُتَدَلِّلٌ فِي بُيُوتِهِمْ يَكُونُ فِي الْقَضِيبِ مِنْهَا مِائَةُ لَوْنٍ مِنَ الْفَاكِهَةِ

مِمَّا رَأَيْتُمْ فِي دَارِ الدُّنْيَا وَ مَا لَمْ تَرَوْهُ وَ مَا سَمِعْتُمْ بِهِ وَ مَا لَمْ تَسْمَعُوا مِثْلَهَا وَ كُلَّمَا يُجْتَنَى مِنْهَا شَيْ ءٌ نَبَتَتْ مَكَانَهَا أُخْرَى لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ وَ يَجْرِي نَهَرٌ فِي أَصْلِ تِلْكَ الشَّجَرَةِ تَنْفَجِرُ مِنْهَا الْأَنْهَارُ الْأَرْبَعَةُ أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى «2» يَا فَاطِمَةُ إِنَّ اللَّهَ أَعْطَانِي فِي عَلِيٍّ سَبْعَ خِصَالٍ هُوَ أَوَّلُ مَنْ يَنْشَقُّ عَنْهُ الْقَبْرُ مَعِي وَ هُوَ أَوَّلُ مَنْ يَقِفُ مَعِي عَلَى الصِّرَاطِ فَيَقُولُ لِلنَّارِ خُذِي ذَا وَ ذَرِي ذَا وَ أَوَّلُ مَنْ يُكْسَى إِذَا كُسِيتُ وَ أَوَّلُ مَنْ يَقِفُ مَعِي عَلَى يَمِينِ الْعَرْشِ وَ أَوَّلُ مَنْ يُقْرِعُ مَعِي بَابَ الْجَنَّةِ وَ أَوَّلُ مَنْ يَسْكُنُ مَعِي عِلِّيِّينَ وَ أَوَّلُ مَنْ يَشْرَبُ مَعِي مِنَ الرَّحِيقِ الْمَخْتُومِ خِتامُهُ مِسْكٌ وَ فِي ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ يَا فَاطِمَةُ هَذَا مَا أَعْطَاهُ اللَّهُ عَلِيّاً فِي الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُ فِي الْجَنَّةِ إِذَا كَانَ فِي الدُّنْيَا لَا مَالَ لَهُ فَأَمَّا مَا قُلْتَ إِنَّهُ بَطِينٌ فَإِنَّهُ مَمْلُوءٌ مِنْ عِلْمٍ خَصَّهُ اللَّهُ بِهِ وَ أَكْرَمَهُ مِنْ بَيْنِ أُمَّتِي

__________________________________________________

(1) الواقعة: 29.

(2) القتال: 17.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 101

وَ أَمَّا مَا قُلْتَ إِنَّهُ أَنْزَعُ عَظِيمُ الْعَيْنَيْنِ فَإِنَّ اللَّهَ خَلَقَهُ بِصِفَةِ آدَمَ ع وَ أَمَّا طُولُ يَدَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ طَوَّلَهَا لِيَقْتُلَ بِهَا أَعْدَاءَهُ وَ أَعْدَاءَ رَسُولِهِ وَ بِهِ يُظْهِرُ اللَّهُ الدِّينَ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ وَ بِهِ يَفْتَحُ اللَّهُ الْفُتُوحَ وَ يُقَاتِلُ الْمُشْرِكِينَ عَلَى تَنْزِيلِ الْقُرْآنِ وَ الْمُنَافِقِينَ مِنْ أَهْلِ الْبَغْيِ وَ النَّكْثِ وَ الْفُسُوقِ عَلَى تَأْوِيلِهِ وَ يُخْرِجُ اللَّهُ مِنْ صُلْبِهِ سَيِّدَيْ

شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ يُزَيِّنُ بِهِمَا عَرْشَهُ يَا فَاطِمَةُ مَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِيّاً إِلَّا جَعَلَ لَهُ ذُرِّيَّةً مِنْ صُلْبِهِ وَ جَعَلَ ذُرِّيَّتِي مِنْ صُلْبِ عَلِيٍّ وَ لَوْ لَا عَلِيٌّ مَا كَانَتْ لِي ذُرِّيَّةٌ فَقَالَتْ فَاطِمَةُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَخْتَارُ عَلَيْهِ أَحَداً مِنْ أَهْلِ الْأَرْضِ فَزَوَّجَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ عِنْدَ ذَلِكَ وَ اللَّهِ مَا كَانَ لِفَاطِمَةَ كُفْوٌ غَيْرُ عَلِيٍّ ع.

إيضاح الدحداح القصير السمين و اندح بطنه اندحاحا اتسع و كل عظمين التقيا في مفصل فهو كردوس نحو المنكبين و الركبتين و الوركين و الأنزع هو الذي انحسر الشعر عن جانبي جبهته و السكنة كقرحة مقر الرأس من العنق و لم أجد لمشاشار معنى في اللغة و لعله كان في الأصل له مشاش كمشاش البعير و المشاش رءوس العظام و لم تكن تلك الفقرة في بعض النسخ و هو أصوب. «1» قوله إلا و فيها فتر بالفاء المكسورة ما بين طرف الإبهام و طرف المشيرة و في بعضها بالقاف قال الفيروزآبادي القتر القدر و يحرك و في بعضها قنو بالكسر أي عذق و التدلل التدلي و الآسن الآجن المتغير و قد مر شرح سائر أجزاء الخبر في كتاب الفتن و كتاب أحوال أمير المؤمنين ع.

12- لي، الأمالي للصدوق ابْنُ الْوَلِيدِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُقَاتِلٍ عَنْ حَامِدِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ هَارُونَ عَنِ الصَّادِقِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ: لَقَدْ هَمَمْتُ بِتَزْوِيجِ فَاطِمَةَ ابْنَةِ مُحَمَّدٍ ص وَ لَمْ أَتَجَرَّأْ

__________________________________________________

(1) و ذلك لان معنى قوله: «ضخم الكراديس» هو معنى قوله «مشاشاه كمشاشى البعير».

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 102

أَنْ أَذْكُرَ ذَلِكَ لِلنَّبِيِّ وَ إِنَّ ذَلِكَ لَيَخْتَلِجُ

فِي صَدْرِي لَيْلِي وَ نَهَارِي حَتَّى دَخَلْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ يَا عَلِيُّ قُلْتُ لَبَّيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ هَلْ لَكَ فِي التَّزْوِيجِ قُلْتُ رَسُولُ اللَّهِ أَعْلَمُ وَ إِذَا هُوَ يُرِيدُ أَنْ يُزَوِّجَنِي بَعْضَ نِسَاءِ قُرَيْشٍ وَ إِنِّي لَخَائِفٌ عَلَى فَوْتِ فَاطِمَةَ فَمَا شَعَرْتُ بِشَيْ ءٍ إِذْ أَتَانِي رَسُولُ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ لِي أَجِبِ النَّبِيَّ ص وَ أَسْرِعْ فَمَا رَأَيْنَا رَسُولَ اللَّهِ ص أَشَدَّ فَرَحاً مِنْهُ الْيَوْمَ قَالَ فَأَتَيْتُهُ مُسْرِعاً فَإِذَا هُوَ فِي حُجْرَةِ أُمِّ سَلَمَةَ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيَّ تَهَلَّلَ وَجْهُهُ فَرَحاً وَ تَبَسَّمَ حَتَّى نَظَرْتُ إِلَى بَيَاضِ أَسْنَانِهِ يَبْرُقُ فَقَالَ أَبْشِرْ يَا عَلِيُّ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ كَفَانِي مَا قَدْ كَانَ أَهَمَّنِي مِنْ أَمْرِ تَزْوِيجِكَ فَقُلْتُ وَ كَيْفَ ذَلِكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ أَتَانِي جَبْرَئِيلُ وَ مَعَهُ مِنْ سُنْبُلِ الْجَنَّةِ وَ قَرَنْفُلِهَا فَنَاوَلَنِيهِمَا فَأَخَذْتُهُمَا وَ شَمِمْتُهُمَا فَقُلْتُ مَا سَبَبُ هَذَا السُّنْبُلِ وَ الْقَرَنْفُلِ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَمَرَ سُكَّانَ الْجِنَانِ مِنَ الْمَلَائِكَةِ وَ مَنْ فِيهَا أَنْ يُزَيِّنُوا الْجِنَانَ كُلَّهَا بِمَغَارِسِهَا وَ أَشْجَارِهَا وَ ثِمَارِهَا وَ قُصُورِهَا وَ أَمَرَ رِيحَهَا فَهَبَّتْ بِأَنْوَاعِ الْعِطْرِ وَ الطِّيبِ وَ أَمَرَ حُورَ عِينِهَا بِالْقِرَاءَةِ فِيهَا بِسُورَةِ طه وَ طَوَاسِينَ وَ يس وَ حمعسق ثُمَّ نَادَى مُنَادٍ مِنْ تَحْتِ الْعَرْشِ أَلَا إِنَّ الْيَوْمَ يَوْمُ وَلِيمَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع أَلَا إِنِّي أُشْهِدُكُمْ أَنِّي قَدْ زَوَّجْتُ فَاطِمَةَ بِنْتَ مُحَمَّدٍ مِنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ رِضًى مِنِّي بَعْضُهُمَا لِبَعْضٍ ثُمَّ بَعَثَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى سَحَابَةً بَيْضَاءَ فَقَطَرَتْ عَلَيْهِمْ مِنْ لُؤْلُئِهَا وَ زَبَرْجَدِهَا وَ يَوَاقِيتِهَا وَ قَامَتِ الْمَلَائِكَةُ فَنَثَرَتْ مِنْ سُنْبُلِ الْجَنَّةِ وَ قَرَنْفُلِهَا هَذَا مِمَّا نَثَرَتِ الْمَلَائِكَةُ ثُمَّ أَمَرَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مَلَكاً مِنْ

مَلَائِكَةِ الْجَنَّةِ يُقَالُ لَهُ رَاحِيلُ وَ لَيْسَ فِي الْمَلَائِكَةِ أَبْلَغُ مِنْهُ فَقَالَ اخْطُبْ يَا رَاحِيلُ فَخَطَبَ بِخُطْبَةٍ لَمْ يَسْمَعْ بِمِثْلِهَا أَهْلُ السَّمَاءِ وَ لَا أَهْلُ الْأَرْضِ ثُمَّ نَادَى مُنَادٍ أَلَا يَا مَلَائِكَتِي وَ سُكَّانَ جَنَّتِي بَارِكُوا عَلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 103

حَبِيبِ مُحَمَّدٍ وَ فَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ فَقَدْ بَارَكْتُ عَلَيْهِمَا أَلَا إِنِّي قَدْ زَوَّجْتُ أَحَبَّ النِّسَاءِ إِلَيَّ مِنْ أَحَبِّ الرِّجَالِ إِلَيَّ بَعْدَ النَّبِيِّينَ وَ الْمُرْسَلِينَ فَقَالَ رَاحِيلُ الْمَلَكُ يَا رَبِّ وَ مَا بَرَكَتُكَ فِيهِمَا بِأَكْثَرَ مِمَّا رَأَيْنَا لَهُمَا فِي جِنَانِكَ وَ دَارِكَ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ يَا رَاحِيلُ إِنَّ مِنْ بَرَكَتِي عَلَيْهِمَا أَنْ أَجْمَعَهُمَا عَلَى مَحَبَّتِي وَ أَجْعَلَهُمَا حُجَّةً عَلَى خَلْقِي وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي لَأَخْلُقَنَّ مِنْهُمَا خَلْقاً وَ لَأُنْشِئَنَّ مِنْهُمَا ذُرِّيَّةً أَجْعَلُهُمْ خُزَّانِي فِي أَرْضِي وَ مَعَادِنَ لِعِلْمِي وَ دُعَاةً إِلَى دِينِي بِهِمْ أَحْتَجُّ عَلَى خَلْقِي بَعْدَ النَّبِيِّينَ وَ الْمُرْسَلِينَ فَأَبْشِرْ يَا عَلِيُّ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَكْرَمَكَ كَرَامَةً لَمْ يُكْرِمْ بِمِثْلِهَا أَحَداً وَ قَدْ زَوَّجْتُكَ ابْنَتِي فَاطِمَةَ عَلَى مَا زَوَّجَكَ الرَّحْمَنُ وَ قَدْ رَضِيتُ لَهَا بِمَا رَضِيَ اللَّهُ لَهَا فَدُونَكَ أَهْلَكَ فَإِنَّكَ أَحَقُّ بِهَا مِنِّي وَ لَقَدْ أَخْبَرَنِي جَبْرَئِيلُ ع أَنَّ الْجَنَّةَ مُشْتَاقَةٌ إِلَيْكُمَا وَ لَوْ لَا أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدَّرَ أَنْ يُخْرِجَ مِنْكُمَا مَا يَتَّخِذُهُ عَلَى الْخَلْقِ حُجَّةً لَأَجَابَ فِيكُمَا الْجَنَّةَ وَ أَهْلَهَا فَنِعْمَ الْأَخُ أَنْتَ وَ نِعْمَ الْخَتَنُ أَنْتَ وَ نِعْمَ الصَّاحِبُ أَنْتَ وَ كَفَاكَ بِرِضَى اللَّهِ رِضًى قَالَ عَلِيٌّ ع فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ بَلَغَ مِنْ قَدْرِي حَتَّى إِنِّي ذُكِرْتُ فِي الْجَنَّةِ وَ زَوَّجَنِيَ اللَّهُ فِي مَلَائِكَتِهِ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا أَكْرَمَ وَلِيَّهُ وَ أَحَبَّهُ أَكْرَمَهُ بِمَا

لَا عَيْنٌ رَأَتْ وَ لَا أُذُنٌ سَمِعَتْ فَحَبَاهَا اللَّهُ لَكَ يَا عَلِيُّ فَقَالَ عَلِيٌّ ع رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ «1» فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص آمِينَ.

ن، عيون أخبار الرضا عليه السلام محمد بن علي بن الشاه عن أحمد بن المظفر عن محمد بن زكريا عن مهدي بن سابق عن الرضا عن آبائه عن علي ع مثله ن، عيون أخبار الرضا عليه السلام الدقاق عن ابن زكريا القطان عن ابن حبيب عن أحمد بن الحارث عن أبي معاوية عن الأعمش عن الصادق ع عن آبائه عن علي ع مثله

13- فر، تفسير فرات بن إبراهيم عُقْبَةُ بْنُ مُكْرَمٍ الضَّبِّيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عَمْرٍو عَنْ عَمْرِو بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ هَارُونَ الطُّوسِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الشَّيْبَانِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ ع مِثْلَهُ وَ فِي آخِرِهِ فَإِنَّمَا حَبَاكَ

__________________________________________________

(1) النمل: 19.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 104

اللَّهُ فِي الْجَنَّةِ بِمَا لَا عَيْنٌ رَأَتْ وَ لَا أُذُنٌ سَمِعَتْ فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع يَا رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي فَقَالَ النَّبِيُّ ص آمِينَ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ وَ يَا خَيْرَ النَّاصِرِينَ

. 14- ب، قرب الإسناد ابْنُ طَرِيفٍ عَنِ ابْنِ عُلْوَانَ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ ع قَالَ: كَانَ فِرَاشُ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ حِينَ دَخَلَتْ عَلَيْهِ إِهَابُ كَبْشٍ إِذَا أَرَادَا أَنْ يَنَامَا عَلَيْهِ قَلَّبَاهُ فَنَامَا عَلَى صُوفِهِ قَالَ وَ كَانَتْ وِسَادَتُهُمَا أَدَماً حَشْوُهَا لِيفٌ قَالَ وَ كَانَ صَدَاقُهَا دِرْعاً مِنْ حَدِيدٍ.

15- ما، الأمالي للشيخ

الطوسي أَبُو عَمْرٍو عَنِ ابْنِ عُقْدَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ مُوسَى بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْمَرْوَزِيِّ عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ ع عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: لَمَّا زَوَّجَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَاطِمَةَ مِنْ عَلِيٍّ أَتَاهُ أُنَاسٌ مِنْ قُرَيْشٍ فَقَالُوا إِنَّكَ زَوَّجْتَ عَلِيّاً بِمَهْرٍ خَسِيسٍ فَقَالَ مَا أَنَا زَوَّجْتُ عَلِيّاً وَ لَكِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ زَوَّجَهُ لَيْلَةَ أُسْرِيَ بِي عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى أَوْحَى اللَّهُ إِلَى السِّدْرَةِ أَنِ انْثُرِي مَا عَلَيْكِ فَنَثَرَتِ الدُّرَّ وَ الْجَوْهَرَ وَ الْمَرْجَانَ فَابْتَدَرَ الْحُورُ الْعِينُ فَالْتَقَطْنَ فَهُنَّ يَتَهَادَيْنَهُ وَ يَتَفَاخَرْنَ وَ يَقُلْنَ هَذَا مِنْ نُثَارِ فَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ ص فَلَمَّا كَانَتْ لَيْلَةُ الزِّفَافِ أَتَى النَّبِيُّ بِبَغْلَتِهِ الشَّهْبَاءِ وَ ثَنَى عَلَيْهَا قَطِيفَةً وَ قَالَ لِفَاطِمَةَ ارْكَبِي وَ أَمَرَ سَلْمَانَ أَنْ يَقُودَهَا وَ النَّبِيُّ ص يَسُوقُهَا فَبَيْنَمَا هُوَ فِي بَعْضِ الطَّرِيقِ إِذْ سَمِعَ النَّبِيُّ ص وَجْبَةً فَإِذَا هُوَ بِجَبْرَئِيلَ فِي سَبْعِينَ أَلْفاً وَ مِيكَائِيلَ فِي سَبْعِينَ أَلْفاً فَقَالَ النَّبِيُّ ص مَا أَهْبَطَكُمْ إِلَى الْأَرْضِ قَالُوا جِئْنَا نَزُفُّ فَاطِمَةَ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَكَبَّرَ جَبْرَئِيلُ وَ كَبَّرَ مِيكَائِيلُ وَ كَبَّرَتِ الْمَلَائِكَةُ وَ كَبَّرَ مُحَمَّدٌ ص فَوَقَعَ التَّكْبِيرُ عَلَى الْعَرَائِسِ مِنْ تِلْكَ اللَّيْلَةِ.

بيان الوجبة السقطة مع الهدة أو صوت الساقط و في بعض النسخ وحية بالحاء المهملة و الياء المثناة و الوحي الكلام الخفي.

16- ن، عيون أخبار الرضا عليه السلام بِإِسْنَادِ التَّمِيمِيِّ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ النَّبِيُّ ص مَا زَوَّجْتُ فَاطِمَةَ إِلَّا بَعْدَ مَا أَمَرَنِيَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِتَزْوِيجِهَا.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 105

17- ن، عيون أخبار الرضا عليه السلام بِالْأَسَانِيدِ الثَّلَاثَةِ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص

أَتَانِي مَلَكٌ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ يَقْرَأُ عَلَيْكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ قَدْ زَوَّجْتُ فَاطِمَةَ مِنْ عَلِيٍّ فَزَوِّجْهَا مِنْهُ وَ قَدْ أَمَرْتُ شَجَرَةَ طُوبَى أَنْ تَحْمِلَ الدُّرَّ وَ الْيَاقُوتَ وَ الْمَرْجَانَ وَ إِنَّ أَهْلَ السَّمَاءِ قَدْ فَرِحُوا لِذَلِكَ وَ سَيُولَدُ مِنْهَا وَلَدَانِ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ بِهِمَا يُزَيَّنُ أَهْلُ الْجَنَّةِ فَأَبْشِرْ يَا مُحَمَّدُ فَإِنَّكَ خَيْرُ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ.

صح، صحيفة الرضا عليه السلام عنه ع مثله.

18- ما، الأمالي للشيخ الطوسي الْحَفَّارُ عَنِ الْجِعَابِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَحْمَدَ الْعِجْلِيِّ عَنْ عَبَّادِ بْنِ يَعْقُوبَ عَنْ عِيسَى بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْعَلَوِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ: جَاءَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَطْلُبُنِي فَقَالَ أَيْنَ أَخِي يَا أُمَّ أَيْمَنَ قَالَتْ وَ مَنْ أَخُوكَ قَالَ عَلِيٌّ قَالَتْ يَا رَسُولَ اللَّهِ تُزَوِّجُهُ ابْنَتَكَ وَ هُوَ أَخُوكَ قَالَ نَعَمْ أَمَا وَ اللَّهِ يَا أُمَّ أَيْمَنَ لَقَدْ زَوَّجْتُهَا كُفْواً شَرِيفاً وَجِيهاً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ.

19- ما، الأمالي للشيخ الطوسي الْحُسَيْنُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الْقَزْوِينِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ وَهْبَانَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حُبَيْشٍ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي غُنْدَرٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ وَ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَمْهَرَ فَاطِمَةَ ع رُبُعَ الدُّنْيَا فَرُبُعُهَا لَهَا وَ أَمْهَرَهَا الْجَنَّةَ وَ النَّارَ تُدْخِلُ أَعْدَاءَهَا النَّارَ وَ تُدْخِلُ أَوْلِيَاءَهَا الْجَنَّةَ وَ هِيَ الصِّدِّيقَةُ الْكُبْرَى وَ عَلَى مَعْرِفَتِهَا دَارَتِ الْقُرُونُ الْأُولَى.

20- ب، قرب الإسناد مُحَمَّدُ بْنُ الْوَلِيدِ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ زَوَّجَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلِيّاً فَاطِمَةَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا عَلَى دِرْعٍ لَهُ حُطَمِيَّةٍ تَسْوَى ثَلَاثِينَ دِرْهَماً.

أَقُولُ

سَيَأْتِي فِي تَزْوِيجِ أَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي ع أَنَّهُ قَالَ إِنَّ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى يَخْطُبُ أُمَّ الْفَضْلِ بِنْتَ عَبْدِ اللَّهِ الْمَأْمُونِ وَ بَذَلَ لَهَا مِنَ الصَّدَاقِ مَهْرَ جَدَّتِهِ فَاطِمَةَ وَ هُوَ خَمْسُمِائَةِ دِرْهَمٍ جِيَادٍ.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 106

21- يج، الخرائج و الجرائح رُوِيَ أَنَّهُ لَمَّا كَانَ وَقْتُ زِفَافِ فَاطِمَةَ ع اتَّخَذَ النَّبِيُّ ص طَعَاماً وَ خَبِيصاً وَ قَالَ لِعَلِيٍّ ادْعُ النَّاسَ قَالَ عَلِيٌّ ع جِئْتُ إِلَى النَّاسِ فَقُلْتُ أَجِيبُوا الْوَلِيمَةَ فَأَقْبَلُوا فَقَالَ النَّبِيُّ ص أَدْخِلْ عَشَرَةً فَدَخَلُوا وَ قَدَّمَ إِلَيْهِمُ الطَّعَامَ وَ الثَّرِيدَ فَأَكَلُوا ثُمَّ أَطْعَمَهُمُ السَّمْنَ وَ التَّمْرَ فَلَا يَزْدَادُ الطَّعَامُ إِلَّا بَرَكَةً فَلَمَّا أَطْعَمَ الرِّجَالَ عَمَدَ إِلَى مَا فَضَلَ مِنْهَا فَتَفَلَ فِيهَا وَ بَارَكَ عَلَيْهَا وَ بَعَثَ مِنْهَا إِلَى نِسَائِهِ وَ قَالَ قُلْ لَهُنَّ كُلْنَ وَ أَطْعِمْنَ مَنْ غَشِيَكُنَّ ثُمَّ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص دَعَا بِصَحْفَةٍ فَجَعَلَ فِيهَا نَصِيباً فَقَالَ هَذَا لَكَ وَ لِأَهْلِكَ وَ هَبَطَ جَبْرَئِيلُ فِي زُمْرَةٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ بِهَدِيَّةٍ فَقَالَ لِأُمِّ سَلَمَةَ امْلَئِي الْقَعْبَ مَاءً فَقَالَ لِي يَا عَلِيُّ اشْرَبْ نِصْفَهُ ثُمَّ قَالَ لِفَاطِمَةَ اشْرَبِي وَ أَبْقِي ثُمَّ أَخَذَ الْبَاقِيَ فَصَبَّهُ عَلَى وَجْهِهَا وَ نَحْرِهَا ثُمَّ فَتَحَ السَّلَّةَ فَإِذَا فِيهَا كَعْكٌ وَ مَوْزٌ وَ زَبِيبٌ فَقَالَ هَذَا هَدِيَّةُ جَبْرَئِيلَ ثُمَّ أَقْلَبَ مِنْ يَدِهِ سَفَرْجَلَةً فَشَقَّهَا نِصْفَيْنِ وَ أَعْطَى عَلِيّاً وَ قَالَ هَذِهِ هَدِيَّةٌ مِنَ الْجَنَّةِ إِلَيْكُمَا وَ أَعْطَى عَلِيّاً نِصْفاً وَ فَاطِمَةَ نِصْفاً.

22- قب، المناقب لابن شهرآشوب ابْنُ عَبَّاسٍ وَ ابْنُ مَسْعودٍ وَ جَابِرٌ وَ الْبَرَاءُ وَ أَنَسٌ وَ أُمُّ سَلَمَةَ وَ السُّدِّيُّ وَ ابْنُ سِيرِينَ وَ الْبَاقِرُ ع فِي قَوْلِهِ تَعَالَى وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً «1» قَالُوا هُوَ

مُحَمَّدٌ وَ عَلِيٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ع وَ كانَ رَبُّكَ قَدِيراً الْقَائِمُ فِي آخِرِ الزَّمَانِ لِأَنَّهُ لَمْ يَجْتَمِعْ نَسَبٌ وَ سَبَبٌ فِي الصَّحَابَةِ وَ الْقَرَابَةِ إِلَّا لَهُ فَلِأَجْلِ ذَلِكَ اسْتَحَقَّ الْمِيرَاثَ بِالنَّسَبِ وَ السَّبَبِ وَ فِي رِوَايَةٍ الْبَشَرُ الرَّسُولُ وَ النَّسَبُ فَاطِمَةُ وَ الصِّهْرُ عَلِيٌّ ع.

تَفْسِيرُ الثَّعْلَبِيِّ، قَالَ ابْنُ سِيرِينَ نَزَلَتْ فِي النَّبِيِّ وَ عَلِيٍّ زَوْجِ فَاطِمَةَ وَ هُوَ ابْنُ عَمِّهِ وَ زَوْجُ ابْنَتِهِ فَكَانَ نَسَباً وَ صِهْراً

ابْنُ الْحَجَّاجِ

بِالْمُصْطَفَى وَ بِصِهْرِهِ وَ وَصِيِّهِ يَوْمَ الْغَدِيرِ

كَعْبُ بْنُ زُهَيْرِ

صِهْرُ النَّبِيِّ وَ خَيْرُ النَّاسِ كُلِّهِمْ

الصَّادِقُ ع أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص قُلْ لِفَاطِمَةَ لَا تَعْصِي عَلِيّاً فَإِنَّهُ

__________________________________________________

(1) الفرقان: 56.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 107

إِنْ غَضِبَ غَضِبْتُ لِغَضَبِهِ.

عُوتِبَ النَّبِيُّ ص فِي أَمْرِ فَاطِمَةَ فَقَالَ لَوْ لَمْ يَخْلُقِ اللَّهُ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ مَا كَانَ لِفَاطِمَةَ كُفْوٌ وَ فِي خَبَرٍ لَوْلَاكَ لَمَّا كَانَ لَهَا كُفْوٌ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ.

الْمُفَضَّلُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَوْ لَا أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى خَلَقَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لَمْ يَكُنْ لِفَاطِمَةَ كُفْوٌ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ آدَمُ فَمَنْ دُونَهُ.

وَ قَالُوا تَزَوَّجَ النَّبِيُّ ص مِنَ الشَّيْخَيْنِ وَ زَوَّجَ مِنْ عُثْمَانَ بِنْتَيْنِ قُلْنَا التَّزْوِيجُ لَا يَدُلُّ عَلَى الْفَضْلِ وَ إِنَّمَا هُوَ مَبْنِيٌّ عَلَى إِظْهَارِ الشَّهَادَتَيْنِ ثُمَّ إِنَّهُ ص تَزَوَّجَ فِي جَمَاعَةٍ وَ أَمَّا عُثْمَانُ فَفِي زَوَاجِهِ خِلَافٌ كَثِيرٌ وَ أَنَّهُ كَانَ زَوَّجَهُمَا مِنْ كَافِرَيْنِ قَبْلَهُ وَ لَيْسَتْ حُكْمُ فَاطِمَةَ مِثْلَ ذَلِكَ لِأَنَّهَا وَلِيدَةُ الْإِسْلَامِ وَ مِنْ أَهْلِ الْعَبَاءِ وَ الْمُبَاهَلَةِ وَ الْمُهَاجَرَةِ فِي أَصْعَبِ وَقْتٍ وَ وَرَدَ فِيهَا آيَةُ التَّطْهِيرِ وَ افْتَخَرَ جَبْرَئِيلُ بِكَوْنِهِ مِنْهُمْ وَ شَهِدَ اللَّهُ لَهُمْ بِالصِّدْقِ وَ لَهَا أُمُومَةُ الْأَئِمَّةِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ- وَ مِنْهَا الْحَسَنُ وَ

الْحُسَيْنُ وَ عَقِبُ الرَّسُولِ ص وَ هِيَ سَيِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ وَ زَوْجُهَا مِنْ أَصْلِهَا وَ لَيْسَ بِأَجْنَبِيٍّ وَ أَمَّا الشَّيْخَانِ فَقَدْ تَوَسَّلَا إِلَى النَّبِيِّ ص بِذَلِكَ وَ أَمَّا عَلِيٌّ فَتَوَسَّلَ النَّبِيُّ ص إِلَيْهِ بَعْدَ مَا رَدَّ خِطْبَتَهُمَا وَ الْعَاقِدُ بَيْنَهُمَا هُوَ اللَّهُ تَعَالَى وَ الْقَابِلُ جَبْرَئِيلُ وَ الْخَاطِبُ رَاحِيلُ وَ الشُّهُودُ حَمَلَةُ الْعَرْشِ وَ صَاحِبُ النُّثَارِ رِضْوَانُ وَ طَبَقُ النُّثَارِ شَجَرَةُ طُوبَى وَ النُّثَارُ الدُّرُّ وَ الْيَاقُوتُ وَ الْمَرْجَانُ وَ الرَّسُولُ هُوَ الْمَشَّاطَةُ وَ أَسْمَاءُ صَاحِبَةُ الْحَجَلَةِ وَ وَلِيدُ هَذَا النِّكَاحِ الْأَئِمَّةُ ع.

ابْنُ شَاهِينَ الْمَرْوَزِيُّ فِي كِتَابِ فَضَائِلِ فَاطِمَةَ ع بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ وَاقِدٍ عَنْ أَبِي بُرَيْدَةَ عَنْ أَبِيهِ وَ الْبَلاذُرِيُّ فِي التَّارِيخِ بِأَسَانِيدِهِ أَنَّ أَبَا بَكْرٍ خَطَبَ إِلَى النَّبِيِّ ص فَاطِمَةَ ع فَقَالَ أَنْتَظِرُ لَهَا الْقَضَاءَ ثُمَّ خَطَبَ إِلَيْهِ عُمَرُ فَقَالَ أَنْتَظِرُ لَهَا الْقَضَاءَ الْخَبَرَ.

مُسْنَدُ أَحْمَدَ وَ فَضَائِلُهُ وَ سُنَنُ أَبِي دَاوُدَ وَ إِبَانَةُ ابْنِ بَطَّةَ وَ تَارِيخُ الْخَطِيبِ وَ كِتَابُ ابْنِ شَاهِينَ وَ اللَّفْظُ لَهُ بِالْإِسْنَادِ عَنْ خَالِدٍ الْحِذَاءِ وَ أَبِي أَيُّوبَ وَ عِكْرِمَةَ وَ أَبِي نَجِيحٍ وَ عُبَيْدَةَ بْنِ سُلَيْمَانَ كُلُّهُمْ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ أَنَّهُ لَمَّا زَوَّجَ النَّبِيُّ ص فَاطِمَةَ عَلِيّاً قَالَ لَهُ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 108

النَّبِيُّ أَعْطِهَا شَيْئاً قَالَ مَا عِنْدِي شَيْ ءٌ قَالَ فَأَيْنَ دِرْعُكَ الْحُطَمِيَّةُ وَ فِي رِوَايَةِ غَيْرِهِ أَنَّهُ قَالَ عَلِيٌّ عِنْدِي قَالَ فَأَعْطِهَا إِيَّاهَا.

تَارِيخَيِ الْخَطِيبِ وَ الْبَلَاذُرِيِّ وَ حِلْيَةِ أَبِي نُعَيْمٍ وَ إِبَانَةِ الْعُكْبَرِيِّ سُفْيَانُ الثَّوْرِيُّ عَنِ الْأَعْمَشِ عَنِ الثَّوْرِيِّ عَنْ عَلْقَمَةَ عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: أَصَابَ فَاطِمَةَ صَبِيحَةَ يَوْمِ الْعُرْسِ رِعْدَةٌ فَقَالَ لَهَا النَّبِيُّ ص يَا فَاطِمَةُ زَوَّجْتُكِ سَيِّداً فِي الدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ* يَا فَاطِمَةُ لَمَّا أَرَادَ اللَّهُ

تَعَالَى أَنْ أُمْلِكَكِ بِعَلِيٍّ أَمَرَ اللَّهُ تَعَالَى جَبْرَئِيلَ فَقَامَ فِي السَّمَاءِ الرَّابِعَةِ فَصَفَّ الْمَلَائِكَةَ صُفُوفاً ثُمَّ خَطَبَ عَلَيْهِمْ فَزَوَّجَكِ مِنْ عَلِيٍّ ثُمَّ أَمَرَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ شَجَرَ الْجِنَانِ فَحَمَلَتِ الْحُلِيَّ وَ الْحُلَلَ ثُمَّ أَمَرَهَا فَنَثَرَتْهُ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَمَنْ أَخَذَ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَيْئاً أَكْثَرَ مِمَّا أَخَذَ غَيْرُهُ افْتَخَرَ بِهِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ قَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ لَقَدْ كَانَتْ فَاطِمَةُ ع تَفْتَخِرُ عَلَى النِّسَاءِ لِأَنَّهَا مَنْ خَطَبَ عَلَيْهَا جَبْرَئِيلُ ع.

وَ قَدِ اشْتَهَرَ فِي الصِّحَاحِ بِالْأَسَانِيدِ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ ابْنِ عَبَّاسٍ وَ ابْنِ مَسْعودٍ وَ جَابِرٍ الْأَنْصَارِيِّ وَ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ وَ الْبَرَاءِ بْنِ عَازِبٍ وَ أُمِّ سَلَمَةَ بِأَلْفَاظٍ مُخْتَلِفَةٍ وَ مَعَانِي مُتَّفِقَةٍ أَنَّ أَبَا بَكْرٍ وَ عُمَرَ خَطَبَا إِلَى النَّبِيِّ ص فَاطِمَةَ مَرَّةً بَعْدَ أُخْرَى فَرَدَّهُمَا.

وَ رَوَى أَحْمَدُ فِي الْفَضَائِلِ عَنْ بُرَيْدَةَ أَنَّ أَبَا بَكْرٍ وَ عُمَرَ خَطَبَا إِلَى النَّبِيِّ ص فَاطِمَةَ فَقَالَ إِنَّهَا صَغِيرَةٌ.

وَ رَوَى ابْنُ بَطَّةَ فِي الْإِبَانَةِ أَنَّهُ خَطَبَهَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ فَلَمْ يُجِبْهُ وَ فِي رِوَايَةِ غَيْرِهِ أَنَّهُ قَالَ بِكَذَا مِنَ الْمَهْرِ فَغَضِبَ ص وَ مَدَّ يَدَهُ إِلَى حَصًى فَرَفَعَهَا فَسَبَّحَتْ فِي يَدِهِ فَجَعَلَهَا فِي ذَيْلِهِ فَصَارَتْ دُرّاً وَ مَرْجَاناً يُعَرِّضُ بِهِ جَوَابَ الْمَهْرِ وَ لَمَّا خَطَبَ عَلِيٌّ ع قَالَ سَمِعْتُكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ تَقُولُ كُلُّ سَبَبٍ وَ نَسَبٍ مُنْقَطِعٌ إِلَّا سَبَبِي وَ نَسَبِي فَقَالَ النَّبِيُّ ص أَمَّا السَّبَبُ فَقَدْ سَبَّبَ اللَّهُ وَ أَمَّا النَّسَبُ فَقَدْ قَرَّبَ اللَّهُ وَ هَشَّ وَ بَشَّ فِي وَجْهِهِ وَ قَالَ أَ لَكَ شَيْ ءٌ أُزَوِّجُكَ مِنْهَا فَقَالَ لَا يَخْفَى عَلَيْكَ حَالِي إِنَّ لِي فَرَساً وَ بَغْلًا وَ سَيْفاً وَ دِرْعاً فَقَالَ بِعِ الدِّرْعَ.

وَ رُوِيَ أَنَّهُ أَتَى سَلْمَانُ إِلَيْهِ وَ قَالَ أَجِبْ رَسُولَ اللَّهِ ص فَلَمَّا دَخَلَ عَلَيْهِ

بحار الأنوار

(ط - بيروت)، ج 43، ص: 109

قَالَ أَبْشِرْ يَا عَلِيُّ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ زَوَّجَكَ بِهَا فِي السَّمَاءِ قَبْلَ أَنْ أُزَوِّجَكَهَا فِي الْأَرْضِ وَ لَقَدْ أَتَانِي مَلَكٌ وَ قَالَ أَبْشِرْ يَا مُحَمَّدُ بِاجْتِمَاعِ الشَّمْلِ وَ طَهَارَةِ النَّسْلِ قُلْتُ وَ مَا اسْمُكَ قَالَ نَسْطَائِيلُ مِنْ مُوَكَّلِي قَوَائِمِ الْعَرْشِ سَأَلْتُ اللَّهَ هَذِهِ الْبِشَارَةَ وَ جَبْرَئِيلُ عَلَى أَثَرِي.

أَبُو بُرَيْدَةَ عَنْ أَبِيهِ أَنَّ عَلِيّاً ع خَطَبَ فَاطِمَةَ فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ ص مَرْحَباً وَ أَهْلًا فَقِيلَ لِعَلِيٍّ يَكْفِيكَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص إِحْدَاهُمَا أَعْطَاكَ الْأَهْلَ وَ أَعْطَاكَ الرَّحْبَ.

ابْنُ بَطَّةَ وَ ابْنُ الْمُؤَذِّنِ وَ السَّمْعَانِيُّ فِي كُتُبِهِمْ بِالْإِسْنَادِ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ وَ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ قَالا بَيْنَمَا رَسُولُ اللَّهِ ص جَالِسٌ إِذْ جَاءَ عَلِيٌّ فَقَالَ يَا عَلِيُّ مَا جَاءَ بِكَ قَالَ جِئْتُ أُسَلِّمُ عَلَيْكَ قَالَ هَذَا جَبْرَئِيلُ يُخْبِرُنِي أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ زَوَّجَكَ فَاطِمَةَ وَ أَشْهَدَ عَلَى تَزْوِيجِهَا أَرْبَعِينَ أَلْفَ مَلَكٍ وَ أَوْحَى اللَّهُ إِلَى شَجَرَةِ طُوبَى أَنِ انْثُرِي عَلَيْهِمُ الدُّرِّ وَ الْيَاقُوتَ فَنَثَرَتْ عَلَيْهِمُ الدُّرَّ وَ الْيَاقُوتَ فَابْتَدَرْنَ إِلَيْهِ الْحُورُ الْعِينُ يَلْتَقِطْنَ فِي أَطْبَاقِ الدُّرِّ وَ الْيَاقُوتِ وَ هُنَّ يَتَهَادَيْنَهُ بَيْنَهُنَّ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ كَانُوا يَتَهَادَوْنَ وَ يَقُولُونَ هَذِهِ تُحْفَةُ خَيْرِ النِّسَاءِ وَ فِي رِوَايَةِ ابْنِ بَطَّةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ فَمَنْ أَخَذَ مِنْهُ يَوْمَئِذٍ شَيْئاً أَكْثَرَ مِمَّا أَخَذَ صَاحِبُهُ أَوْ أَحْسَنَ افْتَخَرَ بِهِ عَلَى صَاحِبِهِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ.

ابْنُ مَرْدَوَيْهِ فِي كِتَابِهِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلْقَمَةَ قَالَ: لَمَّا تَزَوَّجَ عَلِيٌّ فَاطِمَةَ تَنَاثَرَ ثِمَارُ الْجَنَّةِ عَلَى الْمَلَائِكَةِ.

عَبْدُ الرَّزَّاقِ بِإِسْنَادِهِ إِلَى أُمِّ أَيْمَنَ فِي خَبَرٍ طَوِيلٍ عَنِ النَّبِيِّ ص وَ عَقَدَ جَبْرَئِيلُ وَ مِيكَائِيلُ فِي السَّمَاءِ نِكَاحَ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ فَكَانَ جَبْرَئِيلُ الْمُتَكَلِّمَ عَنْ عَلِيٍّ وَ مِيكَائِيلُ الرَّادَّ عَنِّي وَ فِي حَدِيثِ خَبَّابِ بْنِ

الْأَرَتِّ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَوْحَى إِلَى جَبْرَئِيلَ زَوِّجِ النُّورَ مِنَ النُّورِ وَ كَانَ الْوَلِيُّ اللَّهَ وَ الْخَطِيبُ جَبْرَئِيلَ وَ الْمُنَادِي مِيكَائِيلَ وَ الدَّاعِي إِسْرَافِيلَ وَ النَّاثِرُ عِزْرَائِيلَ وَ الشُّهُودُ مَلَائِكَةَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ ثُمَّ أَوْحَى إِلَى

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 110

شَجَرَةِ طُوبَى أَنِ انْثُرِي مَا عَلَيْكِ فَنَثَرَتِ الدُّرَّ الْأَبْيَضَ وَ الْيَاقُوتَ الْأَحْمَرَ وَ الزَّبَرْجَدَ الْأَخْضَرَ وَ اللُّؤْلُؤَ الرَّطْبَ فَبَادَرْنَ الْحُورُ الْعِينُ يَلْتَقِطْنَ وَ يَهْدِينَ بَعْضُهُنَّ إِلَى بَعْضٍ.

الصَّادِقُ ع فِي خَبَرٍ أَنَّهُ دَعَاهُ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ قَالَ أَبْشِرْ يَا عَلِيُّ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ كَفَانِي مَا كَانَ هَمَّنِي «1» مِنْ تَزْوِيجِكَ.

ثُمَّ ذَكَرَ ابْنُ شَهْرَآشُوبَ مُخْتَصَراً مِمَّا مَرَّ بِرِوَايَةِ الصَّدُوقِ رَحِمَهُ اللَّهُ ثُمَّ قَالَ وَ قَدْ جَاءَ فِي بَعْضِ الْكُتُبِ أَنَّهُ خَطَبَ رَاحِيلُ فِي الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ فِي جَمْعٍ مِنْ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الْأَوَّلِ قَبْلَ أَوَّلِيَّةِ الْأَوَّلِينَ الْبَاقِي بَعْدَ فَنَاءِ الْعَالَمِينَ نَحْمَدُهُ إِذْ جَعَلَنَا مَلَائِكَةً رُوحَانِيِّينَ وَ بِرُبُوبِيَّتِهِ مُذْعِنِينَ وَ لَهُ عَلَى مَا أَنْعَمَ عَلَيْنَا شَاكِرِينَ حَجَبَنَا مِنَ الذُّنُوبِ وَ سَتَرَنَا مِنَ الْعُيُوبِ أَسْكَنَنَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ قَرَّبَنَا إِلَى السُّرَادِقَاتِ وَ حَجَبَ عَنَّا النَّهْمَ لِلشَّهَوَاتِ وَ جَعَلَ نَهْمَتَنَا «2» وَ شَهْوَتَنَا فِي تَقْدِيسِهِ وَ تَسْبِيحِهِ الْبَاسِطِ رَحْمَتَهُ الْوَاهِبِ نِعْمَتَهُ جَلَّ عَنْ إِلْحَادِ أَهْلِ الْأَرْضِ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَ تَعَالَى بِعَظَمَتِهِ عَنْ إِفْكِ الْمُلْحِدِينَ ثُمَّ قَالَ بَعْدَ كَلَامٍ اخْتَارَ الْمَلِكُ الْجَبَّارُ صَفْوَةَ كَرَمِهِ وَ عَبْدَ عَظَمَتِهِ لِأَمَتِهِ سَيِّدَةِ النِّسَاءِ بِنْتِ خَيْرِ النَّبِيِّينَ وَ سَيِّدِ الْمُرْسَلِينَ وَ إِمَامِ الْمُتَّقِينَ فَوَصَلَ حَبْلَهُ بِحَبْلِ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِهِ وَ صَاحِبِهِ الْمُصَدِّقِ دَعْوَتَهُ الْمُبَادِرِ إِلَى كَلِمَتِهِ عَلِيٍّ الْوَصُولِ بِفَاطِمَةَ الْبَتُولِ ابْنَةِ الرَّسُولِ وَ رُوِيَ أَنَّ جَبْرَئِيلَ رَوَى عَنِ اللَّهِ تَعَالَى عَقِيبَهَا قَوْلَهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْحَمْدُ رِدَائِي وَ الْعَظَمَةُ

كِبْرِيَائِي وَ الْخَلْقُ كُلُّهُمْ عَبِيدِي وَ إِمَائِي زَوَّجْتُ فَاطِمَةَ أَمَتِي مِنْ عَلِيٍّ صَفْوَتِي اشْهَدُوا مَلَائِكَتِي وَ كَانَ بَيْنَ تَزْوِيجِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ فَاطِمَةَ ع فِي السَّمَاءِ إِلَى تَزْوِيجِهِمَا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعِينَ يَوْماً زَوَّجَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ عَلِيٍّ أَوَّلَ يَوْمٍ مِنْ ذِي الْحِجَّةِ وَ رُوِيَ أَنَّهُ كَانَ يَوْمَ السَّادِسِ مِنْهُ.

__________________________________________________

(1) في المصدر ج 3 ص 347: «من همتى».

(2) النهمة: بلوغ الهمة و الشهوة في الشي ء.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 111

23- مع، معاني الأخبار ل، الخصال لي، الأمالي للصدوق ابْنُ مَسْرُورٍ عَنِ ابْنِ عَامِرٍ عَنِ الْمُعَلَّى عَنِ الْبَزَنْطِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ ع يَقُولُ بَيْنَا رَسُولُ اللَّهِ ص جَالِسٌ إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ لَهُ أَرْبَعَةٌ وَ عِشْرُونَ وَجْهاً فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص حَبِيبِي جَبْرَئِيلُ لَمْ أَرَكَ فِي مِثْلِ هَذِهِ الصُّورَةِ فَقَالَ الْمَلَكُ لَسْتُ بِجَبْرَئِيلَ أَنَا مَحْمُودٌ بَعَثَنِيَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ أُزَوِّجَ النُّورَ مِنَ النُّورِ قَالَ مَنْ مِمَّنْ فَقَالَ فَاطِمَةَ مِنْ عَلِيٍّ قَالَ فَلَمَّا وَلَّى الْمَلَكُ إِذاً بَيْنَ كَتِفَيْهِ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ وَصِيُّهُ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص مُنْذُ كَمْ كُتِبَ هَذَا بَيْنَ كَتِفَيْكَ فَقَالَ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَخْلُقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ آدَمَ بِاثْنَيْنِ وَ عِشْرِينَ أَلْفَ عَامٍ.

قب، المناقب لابن شهرآشوب عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ مِثْلَهُ ثُمَّ قَالَ وَ فِي رِوَايَةٍ بِأَرْبَعَةٍ وَ عِشْرِينَ أَلْفَ عَامٍ.

عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَيْمُونٍ حَدَّثَنَا أَبُو هُرَيْرَةَ عَنْ أَبِي الزُّبَيْرِ عَنْ جَابِرٍ الْأَنْصَارِيِّ فِي حَدِيثِ مَحْمُودٍ وَ أَنْبَأَنِي أَبُو يَعْلَى الْعَطَّارُ وَ أَبُو الْمُؤَيَّدِ الْخَطِيبُ بِنَحْوِ هَذَا الْخَبَرِ إِلَّا أَنَّهُمَا رَوَيَا مَلَكٌ لَهُ عِشْرُونَ رَأْساً فِي كُلِّ رَأْسٍ أَلْفُ لِسَانٍ وَ كَانَ اسْمُ الْمَلَكِ صَرْصَائِيلَ

أَبُو بَكْرٍ مَرْدَوَيْهِ

فِي فَضَائِلِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ بِالْإِسْنَادِ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ وَ كِتَابِ أَبِي الْقَاسِمِ سُلَيْمَانَ الطَّبَرِيِّ بِإِسْنَادِهِ عَنْ شُعْبَةَ عَنْ عَمْرِو بْنِ مُرَّةَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مَسْرُوقٍ عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ كِلَاهُمَا أَنَّ النَّبِيَّ ص قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَمَرَنِي أَنْ أُزَوِّجَ فَاطِمَةَ مِنْ عَلِيٍّ.

كِتَابُ ابْنِ مَرْدَوَيْهِ قَالَ ابْنُ سِيرِينَ قَالَ عُبَيْدَةُ إِنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ ذَكَرَ عَلِيّاً فَقَالَ ذَاكَ صِهْرُ رَسُولِ اللَّهِ ص نَزَلَ جَبْرَئِيلُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكَ أَنْ تُزَوِّجَ فَاطِمَةَ مِنْ عَلِيٍّ.

ابْنُ شَاهِينَ بِالْإِسْنَادِ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ قَالَ النَّبِيُّ ص أُمِرْتُ بِتَزْوِيجِكَ مِنَ الْبَيْضَاءِ وَ فِي رِوَايَةٍ مِنَ السَّمَاءِ.

الضَّحَّاكُ أَنَّ النَّبِيَّ ص قَالَ لِفَاطِمَةَ إِنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ مِمَّنْ قَدْ عَرَفْتَ قَرَابَتَهُ وَ فَضْلَهُ مِنَ الْإِسْلَامِ وَ إِنِّي سَأَلْتُ رَبِّي أَنْ يُزَوِّجَكِ خَيْرَ خَلْقِهِ وَ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 112

أَحَبَّهُمْ إِلَيْهِ وَ قَدْ ذَكَرَ مِنْ أَمْرِكِ شَيْئاً فَمَا تَرَيْنَ فَسَكَتَتْ فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ هُوَ يَقُولُ اللَّهُ أَكْبَرُ سُكُوتُهَا إِقْرَارُهَا.

وَ رَوَى ابْنُ مَرْدَوَيْهِ أَنَّهُ ص قَالَ لِعَلِيٍّ تَكَلَّمْ خَطِيباً لِنَفْسِكَ فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي قَرُبَ مِنْ حَامِدِيهِ وَ دَنَا مِنْ سَائِلِيهِ وَ وَعَدَ الْجَنَّةَ مَنْ يَتَّقِيهِ وَ أَنْذَرَ بِالنَّارِ مَنْ يَعْصِيهِ نَحْمَدُهُ عَلَى قَدِيمِ إِحْسَانِهِ وَ أَيَادِيهِ حَمْدَ مَنْ يَعْلَمُ أَنَّهُ خَالِقُهُ وَ بَارِيهِ وَ مُمِيتُهُ وَ مُحْيِيهِ وَ مُسَائِلُهُ عَنْ مَسَاوِيهِ وَ نَسْتَعِينُهُ وَ نَسْتَهْدِيهِ وَ نُؤْمِنُ بِهِ وَ نَسْتَكْفِيهِ وَ نَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ شَهَادَةً تَبْلُغُهُ وَ تُرْضِيهِ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ ص صَلَاةً تُزْلِفُهُ وَ تُحْظِيهِ وَ تَرْفَعُهُ وَ تَصْطَفِيهِ وَ النِّكَاحُ مِمَّا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ وَ يَرْضيهُ وَ اجْتِمَاعُنَا مِمَّا قَدَّرَهُ اللَّهُ وَ أَذِنَ

فِيهِ وَ هَذَا رَسُولُ اللَّهِ ص زَوَّجَنِي ابْنَتَهُ فَاطِمَةَ عَلَى خَمْسِمِائَةِ دِرْهَمٍ وَ قَدْ رَضِيتُ فَاسْأَلُوهُ وَ اشْهَدُوا وَ فِي خَبَرٍ وَ قَدْ زَوَّجْتُكَ ابْنَتِي فَاطِمَةَ عَلَى مَا زَوَّجَكَ الرَّحْمَنُ وَ قَدْ رَضِيتُ بِمَا رَضِيَ اللَّهُ لَهَا فَدُونَكَ أَهْلَكَ فَإِنَّكَ أَحَقُّ بِهَا مِنِّي وَ فِي خَبَرٍ فَنِعْمَ الْأَخُ أَنْتَ وَ نِعْمَ الْخَتَنُ أَنْتَ وَ نِعْمَ الصَّاحِبُ أَنْتَ وَ كَفَاكَ بِرِضَى اللَّهِ رِضًى فَخَرَّ عَلِيٌّ سَاجِداً شُكْراً لِلَّهِ تَعَالَى وَ هُوَ يَقُولُ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ «1» الْآيَةَ فَقَالَ النَّبِيُّ ص آمِينَ فَلَمَّا رَفَعَ رَأْسَهُ قَالَ النَّبِيُّ ص بَارَكَ اللَّهُ عَلَيْكُمَا وَ بَارَكَ فِيكُمَا وَ أَسْعَدَ جَدَّكُمَا وَ جَمَعَ بَيْنَكُمَا وَ أَخْرَجَ مِنْكُمَا الْكَثِيرَ الطَّيِّبَ ثُمَّ أَمَرَ النَّبِيُّ ص بِطَبَقِ بُسْرٍ وَ أَمَرَ بِنَهْبِهِ وَ دَخَلَ حُجْرَةَ النِّسَاءِ وَ أَمَرَ بِضَرْبِ الدَّفِّ.

الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ ع فِي خَبَرٍ زَوَّجَ النَّبِيُّ ص فَاطِمَةَ عَلِيّاً عَلَى أَرْبَعِمِائَةٍ وَ ثَمَانِينَ دِرْهَماً.

وَ رُوِيَ أَنَّ مَهْرَهَا أَرْبَعُمِائَةِ مِثْقَالِ فِضَّةٍ.

وَ

رُوِيَ أَنَّهُ كَانَ خَمْسَمِائَةِ دِرْهَمٍ.

وَ هُوَ أَصَحُّ وَ سَبَبُ الْخِلَافِ فِي ذَلِكَ مَا

رَوَى عَمْرُو بْنُ أَبِي الْمِقْدَامِ وَ جَابِرٌ الْجُعْفِيُّ عَنْ

__________________________________________________

(1) النمل: 19.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 113

أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: كَانَ صَدَاقُ فَاطِمَةَ بُرْدَ حِبَرَةٍ وَ إِهَابَ شَاةٍ عَلَى عِرَارٍ «1»

وَ رُوِيَ عَنِ الصَّادِقِ ع قَالَ: كَانَ صَدَاقُ فَاطِمَةَ دِرْعَ حُطَمِيَّةٍ وَ إِهَابَ كَبْشٍ أَوْ جَدْيٍ.

رَوَاهُ أَبُو يَعْلَى فِي الْمُسْنَدِ عَنْ مُجَاهِدٍ.

كَافِي الْكُلَيْنِيِّ زَوَّجَ النَّبِيُّ ص فَاطِمَةَ مِنْ عَلِيٍّ عَلَى جَرْدِ بُرْدٍ.

وَ قِيلَ لِلنَّبِيِّ ص قَدْ عَلِمْنَا مَهْرَ فَاطِمَةَ فِي الْأَرْضِ فَمَا مَهْرُهَا فِي السَّمَاءِ قَالَ سَلْ عَمَّا يَعْنِيكَ وَ دَعْ مَا لَا يَعْنِيكَ قِيلَ هَذَا مِمَّا يَعْنِينَا يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ كَانَ مَهْرُهَا فِي السَّمَاءِ

خُمُسَ الْأَرْضِ فَمَنْ مَشَى عَلَيْهَا مُغْضَباً «2» لَهَا وَ لِوُلْدِهَا مَشَى عَلَيْهَا حَرَاماً إِلَى أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ.

وَ فِي الْجِلَاءِ وَ الشِّفَاءِ فِي خَبَرٍ طَوِيلٍ عَنِ الْبَاقِرِ ع وَ جُعِلَتْ نِحْلَتُهَا مِنْ عَلِيٍّ خُمُسَ الدُّنْيَا وَ ثُلُثَ الْجَنَّةِ «3» وَ جُعِلَتْ لَهَا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةُ أَنْهَارٍ الْفُرَاتُ وَ نِيلُ مِصْرَ وَ نَهْرَوَانُ وَ نَهَرُ بَلْخٍ فَزَوِّجْهَا أَنْتَ يَا مُحَمَّدُ بِخَمْسِمِائَةِ دِرْهَمٍ تَكُونُ سُنَّةً لِأُمَّتِكَ.

وَ فِي حَدِيثِ خَبَّابِ بْنِ الْأَرَتِّ ثُمَّ قَالَ النَّبِيُّ ص زَوَّجْتُ فَاطِمَةَ ابْنَتِي مِنْكَ بِأَمْرِ اللَّهِ تَعَالَى عَلَى صَدَاقِ خُمُسِ الْأَرْضِ وَ أَرْبَعِمِائَةٍ وَ ثَمَانِينَ دِرْهَماً الْآجِلُ خُمُسُ الْأَرْضِ وَ الْعَاجِلُ أَرْبَعُمِائَةٍ وَ ثَمَانِينَ دِرْهَماً.

وَ قَدْ رُوِيَ حَدِيثُ خُمُسِ الْأَرْضِ عَنِ الصَّادِقِ ع عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍ.

إِسْحَاقُ بْنُ عَمَّارٍ وَ أَبُو بَصِيرٍ قَالَ الصَّادِقُ ع إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى مَهَرَ فَاطِمَةَ رُبُعَ الدُّنْيَا فَرُبُعُهَا لَهَا وَ مَهْرُهَا الْجَنَّةُ وَ النَّارُ فَتُدْخِلُ أَوْلِيَاءَهَا الْجَنَّةَ وَ أَعْدَاءَهَا النَّارَ.

أَمَالِي أَبِي جَعْفَرٍ الطُّوسِيِّ قَالَ الصَّادِقُ ع فِي خَبَرٍ وَ سَكَبَ الدَّرَاهِمَ فِي حَجْرِهِ فَأَعْطَى مِنْهَا قَبْضَةً كَانَتْ ثَلَاثَةً وَ سِتِّينَ أَوْ سِتَّةً وَ سِتِّينَ إِلَى أُمِّ أَيْمَنَ لِمَتَاعِ الْبَيْتِ وَ قَبْضَةً إِلَى أَسْمَاءَ بِنْتِ عُمَيْسٍ لِلطِّيبِ وَ قَبْضَةً إِلَى أُمِّ سَلَمَةَ لِلطَّعَامِ وَ أَنْفَذَ عَمَّاراً وَ أَبَا بَكْرٍ وَ بِلَالًا لِابْتِيَاعِ مَا يُصْلِحُهَا.

__________________________________________________

(1) الحبرة كعنبة: ثوب يصنع باليمن من قطن أو كتان. و الاهاب: الجلد ما لم يدبغ و العرار: نبت طيب الرائحة.

(2) في المصدر: مبغضا.

(3) في المصدر: و ثلثى الجنة راجع ج 3 ص 351 ط المطبعة العلمية.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 114

أَقُولُ ثُمَّ ذَكَرَ نَحْواً مِمَّا نَقَلْنَا عَنْ أَمَالِي الشَّيْخِ إِلَى قَوْلِهِ وَ جَرَّةٍ خَضْرَاءَ وَ كِيزَانِ خَزَفٍ.

ثُمَّ قَالَ وَ فِي رِوَايَةٍ وَ نَطْعٍ

مِنْ أَدَمٍ وَ عَبَاءٍ قَطَوَانِيٍّ وَ قِرْبَةِ مَاءٍ

وَهْبُ بْنُ وَهْبٍ الْقُرَشِيُّ وَ كَانَ مِنْ تَجْهِيزِ عَلِيٍّ دَارَهُ انْتِشَارُ رَمْلٍ لَيِّنٍ وَ نَصْبُ خَشَبَةٍ مِنْ حَائِطٍ إِلَى حَائِطٍ لِلثِّيَابِ وَ بَسْطُ إِهَابِ كَبْشٍ وَ مِخَدَّةِ لِيفٍ.

أَبُو بَكْرٍ مَرْدَوَيْهِ فِي حَدِيثِهِ فَمَكَثَ عَلِيٌّ تِسْعاً وَ عِشْرِينَ لَيْلَةً فَقَالَ لَهُ جَعْفَرٌ وَ عَقِيلٌ سَلْهُ أَنْ يُدْخِلَ عَلَيْكَ أَهْلَكَ فَعَرَفَتْ أُمُّ أَيْمَنَ ذَلِكَ وَ قَالَتْ هَذَا مِنْ أَمْرِ النِّسَاءِ وَ خَلَتْ بِهِ أُمَّ سَلَمَةَ فَطَالَبَتْهُ بِذَلِكَ فَدَعَاهُ النَّبِيُّ ص وَ قَالَ حُبّاً وَ كَرَامَةً فَأَتَى الصَّحَابَةُ بِالْهَدَايَا فَأَمَرَ بِطَحْنِ الْبُرِّ وَ خَبْزِهِ وَ أَمَرَ عَلِيّاً بِذَبْحِ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ فَكَانَ النَّبِيُّ ص يَفْصِلُ وَ لَمْ يُرَ عَلَى يَدِهِ أَثَرُ دَمٍ فَلَمَّا فَرَغُوا مِنَ الطَّبْخِ أَمَرَ النَّبِيُّ ص أَنْ يُنَادَى عَلَى رَأْسِ دَارِهِ أَجِيبُوا رَسُولَ اللَّهِ وَ ذَلِكَ كَقَوْلِهِ وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ «1» فَأَجَابُوا مِنَ النَّخَلَاتِ وَ الزُّرُوعِ فَبَسَطَ النُّطُوعَ فِي الْمَسْجِدِ وَ صَدَرَ النَّاسُ وَ هُمْ أَكْثَرُ مِنْ أَرْبَعَةِ آلَافِ رَجُلٍ وَ سَائِرُ نِسَاءِ الْمَدِينَةِ وَ رَفَعُوا مِنْهَا مَا أَرَادُوا وَ لَمْ يَنْقُصْ مِنَ الطَّعَامِ شَيْ ءٌ ثُمَّ عَادَوْا فِي الْيَوْمِ الثَّانِي وَ أَكَلُوا وَ فِي الْيَوْمِ الثَّالِثِ أَكَلُوا مَبْعُوثَةَ أَبِي أَيُّوبَ ثُمَّ دَعَا رَسُولُ اللَّهِ ص بِالصِّحَافِ فَمُلِئَتْ وَ وَجَّهَ إِلَى مَنَازِلِ أَزْوَاجِهِ ثُمَّ أَخَذَ صَحْفَةً وَ قَالَ هَذَا لِفَاطِمَةَ وَ بَعْلِهَا ثُمَّ دَعَا فَاطِمَةَ وَ أَخَذَ يَدَهَا فَوَضَعَهَا فِي يَدِ عَلِيٍّ وَ قَالَ بَارَكَ اللَّهُ لَكَ فِي ابْنَةِ رَسُولِ اللَّهِ يَا عَلِيُّ نِعْمَ الزَّوْجُ فَاطِمَةُ وَ يَا فَاطِمَةُ نِعْمَ الْبَعْلُ عَلِيٌّ وَ كَانَ النَّبِيُّ ص أَمَرَ نِسَاءَهُ أَنْ يُزَيِّنَّهَا وَ يُصْلِحْنَ مِنْ شَأْنِهَا فِي حُجْرَةِ أُمِّ سَلَمَةَ فَاسْتَدْعَيْنَ مِنْ فَاطِمَةَ ع طِيباً فَأَتَتْ بِقَارُورَةٍ فَسُئِلَتْ عَنْهَا

فَقَالَتْ كَانَ دِحْيَةُ الْكَلْبِيُّ يَدْخُلُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَيَقُولُ لِي يَا فَاطِمَةُ هَاتِي الْوِسَادَةَ فَاطْرَحِيهَا لِعَمِّكِ فَكَانَ إِذَا نَهَضَ سَقَطَ مِنْ بَيْنِ ثِيَابِهِ شَيْ ءٌ فَيَأْمُرُنِي بِجَمْعِهِ فَسُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَنْ

__________________________________________________

(1) الحجّ: 28.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 115

ذَلِكَ فَقَالَ هُوَ عَنْبَرٌ يَسْقُطُ مِنْ أَجْنِحَةِ جَبْرَئِيلَ وَ أَتَتْ بِمَاءِ وَرْدٍ فَسَأَلَتْ أُمُّ سَلَمَةَ عَنْهُ فَقَالَتْ هَذَا عَرَقُ رَسُولِ اللَّهِ ص كُنْتُ آخُذُهُ عِنْدَ قَيْلُولَةِ النَّبِيِّ ص عِنْدِي وَ رُوِيَ أَنَّ جَبْرَئِيلَ أَتَى بِحُلَّةٍ قِيمَتُهَا الدُّنْيَا فَلَمَّا لَبِسَتْهَا تَحَيَّرَتْ نِسْوَةُ قُرَيْشٍ مِنْهَا وَ قُلْنَ مِنْ أَيْنَ لَكِ هَذَا قَالَتْ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ.

تَارِيخُ الْخَطِيبِ وَ كِتَابُ ابْنِ مَرْدَوَيْهِ وَ ابْنُ الْمُؤَذِّنِ وَ شِيرَوَيْهِ الدَّيْلَمِيُّ بِأَسَانِيدِهِمْ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْجَعْدِ عَنِ ابْنِ بِسْطَامَ عَنْ شُعْبَةَ بْنِ الْحَجَّاجِ وَ عَنْ عُلْوَانَ عَنْ شُعْبَةَ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الضُّبَعِيِّ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ وَ جَابِرٍ أَنَّهُ لَمَّا كَانَتِ اللَّيْلَةُ الَّتِي زُفَّتْ فَاطِمَةُ إِلَى عَلِيٍّ ع كَانَ النَّبِيُّ ص أَمَامَهَا وَ جَبْرَئِيلُ عَنْ يَمِينِهَا وَ مِيكَائِيلُ عَنْ يَسَارِهَا وَ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ مِنْ خَلْفِهَا يُسَبِّحُونَ اللَّهَ وَ يُقَدِّسُونَهُ حَتَّى طَلَعَ الْفَجْرُ.

كِتَابُ مَوْلِدِ فَاطِمَةَ عَنِ ابْنِ بَابَوَيْهِ فِي خَبَرٍ أَمَرَ النَّبِيُّ ص بَنَاتِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ نِسَاءَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ أَنْ يَمْضِينَ فِي صُحْبَةِ فَاطِمَةَ وَ أَنْ يَفْرَحْنَ وَ يَرْجُزْنَ وَ يُكَبِّرْنَ وَ يَحْمَدْنَ وَ لَا يَقُلْنَ مَا لَا يُرْضِي اللَّهَ قَالَ جَابِرٌ فَأَرْكَبَهَا عَلَى نَاقَتِهِ وَ فِي رِوَايَةٍ عَلَى بَغْلَتِهِ الشَّهْبَاءِ وَ أَخَذَ سَلْمَانُ زِمَامَهَا وَ حَوْلَهَا سَبْعُونَ أَلْفَ حَوْرَاءَ وَ النَّبِيُّ ص وَ حَمْزَةُ وَ عَقِيلٌ وَ جَعْفَرٌ وَ أَهْلُ الْبَيْتِ يَمْشُونَ خَلْفَهَا مُشْهِرِينَ سُيُوفَهُمْ وَ نِسَاءُ النَّبِيِّ ص قُدَّامَهَا يَرْجُزْنَ فَأَنْشَأَتْ أُمُّ سَلَمَةَ [شِعْرٌ]

سِرْنَ بِعَوْنِ اللَّهِ جَارَاتِي

وَ اشْكُرْنَهُ فِي كُلِّ حَالاتٍ

وَ اذْكُرْنَ مَا أَنْعَمَ رَبُّ الْعُلَى مِنْ كَشْفِ مَكْرُوهٍ وَ آفَاتٍ

فَقَدْ هَدَانَا بَعْدَ كُفْرٍ وَ قَدْ أَنْعَشَنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ

وَ سِرْنَ مَعَ خَيْرِ نِسَاءِ الْوَرَى تَفْدِي بِعَمَّاتٍ وَ خَالاتٍ

يَا بِنْتَ مَنْ فَضَّلَهُ ذُو الْعُلَى بِالْوَحْيِ مِنْهُ وَ الرِّسَالاتِ

ثُمَّ قَالَتْ عَائِشَةُ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 116

شِعْرٌ

يَا نِسْوَةُ اسْتُرْنَ بِالْمَعَاجِرِ وَ اذْكُرْنَ مَا يَحْسُنُ فِي الْمَحَاضِرِ

وَ اذْكُرْنَ رَبَّ النَّاسِ إِذْ يَخُصُّنَا بِدِينِهِ مَعَ كُلِّ عَبْدٍ شَاكِرٍ

وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى إِفْضَالِهِ وَ الشُّكْرُ لِلَّهِ الْعَزِيزِ الْقَادِرِ

سِرْنَ بِهَا فَاللَّهُ أَعْطَى ذِكْرَهَا وَ خَصَّهَا مِنْهُ بِطُهْرٍ طَاهِرٍ

ثُمَّ قَالَتْ حَفْصَةُ شِعْرٌ

فَاطِمَةُ خَيْرُ نِسَاءِ الْبَشَرِ وَ مَنْ لَهَا وَجْهٌ كَوَجْهِ الْقَمَرِ

فَضَّلَكِ اللَّهُ عَلَى كُلِّ الْوَرَى بِفَضْلِ مَنْ خَصَّ بِآيِ الزُّمَرِ

زَوَّجَكِ اللَّهُ فَتًى فَاضِلًا أَعْنِي عَلِيّاً خَيْرَ مَنْ فِي الْحَضَرِ

فَسِرْنَ جَارَاتِي بِهَا إِنَّهَا كَرِيمَةٌ بِنْتُ عَظِيمِ الْخَطَرِ

ثُمَّ قَالَتْ مُعَاذَةُ أُمُّ سَعْدِ بْنِ مُعَاذٍ شِعْرٌ

أَقُولُ قَوْلًا فِيهِ مَا فِيهِ وَ أَذْكُرُ الْخَيْرَ وَ أُبْدِيهِ

مُحَمَّدٌ خَيْرُ بَنِي آدَمَ مَا فِيهِ مِنْ كِبْرٍ وَ لَا تِيهٍ

بِفَضْلِهِ عَرَّفَنَا رُشْدَنَا فَاللَّهُ بِالْخَيْرِ يُجَازِيهِ

وَ نَحْنُ مَعَ بِنْتِ نَبِيِّ الْهُدَى ذِي شَرَفٍ قَدْ مُكِّنَتْ فِيهِ

فِي ذِرْوَةٍ شَامِخَةٍ أَصْلُهَا فَمَا أَرَى شَيْئاً يُدَانِيهِ

وَ كَانَتِ النِّسْوَةُ يُرَجِّعْنَ أَوَّلَ بَيْتٍ مِنْ كُلِّ رَجَزٍ ثُمَّ يُكَبِّرْنَ وَ دَخَلْنَ الدَّارَ ثُمَّ أَنْفَذَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِلَى عَلِيٍّ وَ دَعَاهُ إِلَى الْمَسْجِدِ ثُمَّ دَعَا فَاطِمَةَ فَأَخَذَ يَدَيْهَا وَ وَضَعَهَا فِي يَدِهِ وَ قَالَ بَارَكَ اللَّهُ فِي ابْنَةِ رَسُولِ اللَّهِ.

كِتَابُ ابْنِ مَرْدَوَيْهِ أَنَّ النَّبِيَّ سَأَلَ مَاءً فَأَخَذَ مِنْهُ جُرْعَةً فَتَمَضْمَضَ بِهَا ثُمَّ مَجَّهَا فِي الْقَعْبِ ثُمَّ صَبَّهَا عَلَى رَأْسِهَا ثُمَّ قَالَ أَقْبِلِي فَلَمَّا أَقْبَلَتْ نَضَحَ مِنْ بَيْنِ ثَدْيَيْهَا ثُمَّ قَالَ أَدْبِرِي فَلَمَّا

أَدْبَرَتْ نَضَحَ مِنْ بَيْنِ كَتِفَيْهَا ثُمَّ دَعَا لَهُمَا كِتَابُ ابْنِ مَرْدَوَيْهِ اللَّهُمَّ بَارِكْ فِيهِمَا وَ بَارِكْ عَلَيْهِمَا وَ بَارِكْ لَهُمَا فِي شِبْلَيْهِمَا

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 117

وَ رُوِيَ أَنَّهُ قَالَ اللَّهُمَّ إِنَّهُمَا أَحَبُّ خَلْقِكَ إِلَيَّ فَأَحِبَّهُمَا وَ بَارِكْ فِي ذُرِّيَّتِهِمَا وَ اجْعَلْ عَلَيْهِمَا مِنْكَ حَافِظاً وَ إِنِّي أُعِيذُهُمَا بِكَ وَ ذُرِّيَّتَهُمَا مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ وَ رُوِيَ أَنَّهُ دَعَا لَهَا فَقَالَ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْكِ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَكِ تَطْهِيراً.

وَ رُوِيَ أَنَّهُ قَالَ: مَرْحَباً بِبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ وَ نَجْمَيْنِ يَقْتَرِنَانِ ثُمَّ خَرَجَ إِلَى الْبَابِ يَقُولُ طَهَّرَكُمَا وَ طَهَّرَ نَسْلَكُمَا أَنَا سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمَا وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمَا أَسْتَوْدِعُكُمَا اللَّهَ وَ أَسْتَخْلِفُهُ عَلَيْكُمَا وَ بَاتَتْ عِنْدَهَا أَسْمَاءُ بِنْتُ عُمَيْسٍ أُسْبُوعاً بِوَصِيَّةِ خَدِيجَةَ إِلَيْهَا فَدَعَا لَهَا النَّبِيُّ ص فِي دُنْيَاهَا وَ آخِرَتِهَا ثُمَّ أَتَاهُمَا فِي صَبِيحَتِهِمَا وَ قَالَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ أَدْخُلُ رَحِمَكُمُ اللَّهُ فَفَتَحَتْ أَسْمَاءُ الْبَابَ وَ كَانَا نَائِمَيْنِ تَحْتَ كِسَاءٍ فَقَالَ عَلَى حَالِكُمَا فَأَدْخَلَ رِجْلَيْهِ بَيْنَ أَرْجُلِهِمَا فَأَخْبَرَ اللَّهُ عَنْ أَوْرَادِهِمَا تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ الْآيَةَ «1» فَسَأَلَ عَلِيّاً كَيْفَ وَجَدْتَ أَهْلَكَ قَالَ نِعْمَ الْعَوْنُ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ وَ سَأَلَ فَاطِمَةَ فَقَالَتْ خَيْرُ بَعْلٍ فَقَالَ اللَّهُمَّ اجْمَعْ شَمْلَهُمَا وَ أَلِّفْ بَيْنَ قُلُوبِهِمَا وَ اجْعَلْهُمَا وَ ذُرِّيَّتَهُمَا مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيمِ وَ ارْزُقْهُمَا ذُرِّيَّةً طَاهِرَةً طَيِّبَةً مُبَارَكَةً وَ اجْعَلْ فِي ذُرِّيَّتِهِمَا الْبَرَكَةَ وَ اجْعَلْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِكَ إِلَى طَاعَتِكَ وَ يَأْمُرُونَ بِمَا يُرْضِيكَ ثُمَّ أَمَرَ بِخُرُوجِ أَسْمَاءَ وَ قَالَ جَزَاكِ اللَّهُ خَيْراً ثُمَّ خَلَا بِهَا بِإِشَارَةِ الرَّسُولِ ص.

وَ رَوَى شُرَحْبِيلُ بِإِسْنَادِهِ قَالَ: لَمَّا كَانَ صَبِيحَةُ عُرْسِ فَاطِمَةَ جَاءَ النَّبِيُّ بِعُسٍّ فِيهِ لَبَنٌ فَقَالَ لِفَاطِمَةَ اشْرَبِي فِدَاكِ أَبُوكِ وَ قَالَ لِعَلِيٍّ اشْرَبْ فِدَاكَ ابْنُ عَمِّكَ.

25- مكا، مكارم الأخلاق عَنْ جَابِرٍ

عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: لَمَّا تَزَوَّجَ عَلِيٌّ فَاطِمَةَ بَسَطَ الْبَيْتَ كَثِيباً وَ كَانَ فِرَاشُهُمَا إِهَابَ كَبْشٍ وَ مِرْفَقُهُمَا مَحْشُوَّةٌ لِيفاً وَ نَصَبُوا عُوداً يُوضَعُ عَلَيْهِ السِّقَاءُ فَسَتَرَهُ بِكِسَاءٍ.

عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ نُعَيْمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ أَدْخَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَاطِمَةَ عَلَى عَلِيٍّ وَ سِتْرُهَا عَبَاءَةٌ وَ فَرْشُهَا إِهَابُ كَبْشٍ وَ وِسَادَتُهَا أَدَمٌ مَحْشُوَّةٌ بِمَسَدٍ.

__________________________________________________

(1) السجدة: 16.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 118

بيان قال الفيروزآبادي المسد حبل من ليف أو ليف المقل أو من أي شي ء كان.

26- كشف، كشف الغمة رَوَى الْحَافِظُ مُحَمَّدُ بْنُ مَحْمُودٍ النَّجَّارُ عَنْ رِجَالٍ ذَكَرَهُمْ قَالَ سَمِعْتُ أَسْمَاءَ بِنْتَ عُمَيْسٍ تَقُولُ سَمِعْتُ سَيِّدَتِي فَاطِمَةَ ع تَقُولُ لَيْلَةَ دَخَلَ بِي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع أَفْزَعَنِي فِي فِرَاشِي فَقُلْتُ أَ فَزِعْتِ يَا سَيِّدَةَ النِّسَاءِ قَالَتْ سَمِعْتُ الْأَرْضَ تُحَدِّثُهُ وَ يُحَدِّثُهَا فَأَصْبَحْتُ وَ أَنَا فَزِعَةٌ فَأَخْبَرْتُ وَالِدِي ص فَسَجَدَ سَجْدَةً طَوِيلَةً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ قَالَ يَا فَاطِمَةُ أَبْشِرِي بِطِيبِ النَّسْلِ فَإِنَّ اللَّهَ فَضَّلَ بَعْلَكِ عَلَى سَائِرِ خَلْقِهِ وَ أَمَرَ الْأَرْضَ أَنْ تُحَدِّثَهُ بِأَخْبَارِهَا وَ مَا يَجْرِي عَلَى وَجْهِهَا مِنْ شَرْقِ الْأَرْضِ إِلَى غَرْبِهَا.

27- مل، كامل الزيارات قل، إقبال الأعمال أَخْبَرَنِي مُحَمَّدُ بْنُ النَّجَّارِ فِيمَا أَجَازَهُ لِي مِنْ كِتَابِ تَذْيِيلِهِ عَلَى تَارِيخِ الْخَطِيبِ فِي تَرْجَمَةِ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الدَّلَّالِ حَدَّثَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأُطْرُوشِ وَ أَبِي بَكْرٍ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ دُرَيْدٍ الْأَزْدِيِّ رَوَى عَنْهُ أَبُو الْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ يُوسُفَ الْبَزَّازُ وَ أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْفَحَّامُ السَّامِرِيَّانِ أَخْبَرَنَا أَبُو عَلِيٍّ ضِيَاءُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَلِيٍّ وَ أَبُو حَامِدٍ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُسْلِمِ بْنِ ثَابِتٍ وَ يُوسُفُ بْنُ الْمَيَّالِ

بْنِ كَامِلٍ قَالُوا أَخْبَرَنَا أَبُو بَكْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الْبَاقِي الْبَزَّازُ أَخْبَرَنَا أَبُو الْحُسَيْنِ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ الْبُرْسِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي الْقَاضِي أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ يُوسُفَ السَّامِرِيُّ حَدَّثَنَا أَبُو الطَّيِّبِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الشَّاهِدُ الْمَعْرُوفُ بِالدَّلَّالِ أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ الْمَعْرُوفُ بِالْأُطْرُوشِ أَخْبَرَنَا أَبُو عَمْرٍو سُلَيْمَانُ بْنُ أَبِي مَعْشَرٍ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ أَسْمَاءَ بِنْتِ وَاثِلَةَ بْنِ الْأَسْقَعِ عَنْ أَسْمَاءَ بِنْتِ عُمَيْسٍ مِثْلَهُ.

28- كشف، كشف الغمة مِنْ مَنَاقِبِ الْخُوارِزْمِيِّ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ: خَطَبْتُ فَاطِمَةَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَتْ لِي مَوْلَاةٌ هَلْ عَلِمْتَ أَنَّ فَاطِمَةَ قَدْ خُطِبَتْ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص قُلْتُ لَا قَالَتْ فَقَدْ خُطِبَتْ فَمَا يَمْنَعُكَ أَنْ تَأْتِيَ رَسُولَ اللَّهِ ص فَيُزَوِّجَكَ فَقُلْتُ وَ عِنْدِي شَيْ ءٌ أَتَزَوَّجُ بِهِ قَالَتْ إِنَّكَ إِنْ جِئْتَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ زَوَّجَكَ فَوَ اللَّهِ مَا زَالَتْ تُزْجِينِي حَتَّى دَخَلْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ كَانَ لِرَسُولِ اللَّهِ ص جَلَالَةٌ وَ هَيْبَةٌ فَلَمَّا قَعَدْتُ بَيْنَ يَدَيْهِ أُفْحِمْتُ فَوَ اللَّهِ مَا اسْتَطَعْتُ أَنْ أَتَكَلَّمَ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 119

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا جَاءَ بِكَ أَ لَكَ حَاجَةٌ فَسَكَتُّ فَقَالَ لَعَلَّكَ جِئْتَ تَخْطُبُ فَاطِمَةَ فَقُلْتُ نَعَمْ فَقَالَ وَ هَلْ عِنْدَكَ مِنْ شَيْ ءٍ تَستَحِلُّهَا بِهِ فَقُلْتُ لَا وَ اللَّهِ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ مَا فَعَلْتَ الدِّرْعَ الَّتِي سَلَّحْتُكَهَا «1» فَقُلْتُ عِنْدِي فَوَ الَّذِي نَفْسُ عَلِيٍّ بِيَدِهِ إِنَّهَا لَحُطَمِيَّةٌ مَا ثَمَنُهَا أَرْبَعُمِائَةِ دِرْهَمٍ فَقَالَ ص قَدْ زَوَّجْتُكَهَا فَابْعَثْ بِهَا إِلَيْهَا فَاسْتَحِلَّهَا بِهَا فإن [فَإِنَّهَا] كَانَتْ لَصَدَاقُ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ ص.

بيان قال الجزري

في حديث علي ع ما زالت تزجيني حتى دخلت عليه.

أي تسوقني و تدفعني.

29- كشف، كشف الغمة وَ عَنْهُ عَنْ

أَنَسٍ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ النَّبِيِّ ص فَغَشِيَهُ الْوَحْيُ فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ لِي يَا أَنَسُ أَ تَدْرِي مَا جَاءَنِي بِهِ جَبْرَئِيلُ مِنْ عِنْدِ صَاحِبِ الْعَرْشِ قَالَ قُلْتُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَعْلَمُ قَالَ أَمَرَنِي أَنْ أُزَوِّجَ فَاطِمَةَ مِنْ عَلِيٍّ فَانْطَلِقْ فَادْعُ لِي أَبَا بَكْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ وَ عَلِيّاً وَ طَلْحَةَ وَ الزُّبَيْرَ وَ بِعَدَدِهِمْ مِنَ الْأَنْصَارِ قَالَ فَانْطَلَقْتُ فَدَعَوْتُهُمْ لَهُ فَلَمَّا أَنْ أَخَذُوا مَجَالِسَهُمْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمَحْمُودِ بِنِعْمَتِهِ الْمَعْبُودِ بِقُدْرَتِهِ الْمُطَاعِ فِي سُلْطَانِهِ الْمَرْهُوبِ مِنْ عَذَابِهِ الْمَرْغُوبِ إِلَيْهِ فِيمَا عِنْدَهُ النَّافِذِ أَمْرُهُ فِي أَرْضِهِ وَ سَمَائِهِ الَّذِي خَلَقَ الْخَلْقَ بِقُدْرَتِهِ وَ مَيَّزَهُمْ بِأَحْكَامِهِ وَ أَعَزَّهُمْ بِدِينِهِ وَ أَكْرَمَهُمْ بِنَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ إِنَّ اللَّهَ جَعَلَ الْمُصَاهَرَةَ نَسَباً لَاحِقاً وَ أَمْراً مُفْتَرَضاً وَ شَجَّ بِهَا الْأَرْحَامَ وَ أَلْزَمَهَا الْأَنَامَ فَقَالَ تَبَارَكَ اسْمُهُ وَ تَعَالَى جَدُّهُ وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً وَ كانَ رَبُّكَ قَدِيراً «2» فَأَمْرُ اللَّهِ يَجْرِي إِلَى قَضَائِهِ وَ قَضَاؤُهُ يَجْرِي إِلَى قَدَرِهِ فَلِكُلِّ قَضَاءٍ قَدَرٌ وَ لِكُلِّ قَدَرٍ أَجَلٌ وَ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ «3» ثُمَّ إِنِّي أُشْهِدُكُمْ أَنِّي قَدْ زَوَّجْتُ فَاطِمَةَ مِنْ عَلِيٍّ عَلَى أَرْبَعِمِائَةِ مِثْقَالِ فِضَّةٍ إِنْ رَضِيَ بِذَلِكَ عَلِيٌّ وَ كَانَ غَائِباً قَدْ بَعَثَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص فِي حَاجَةٍ

__________________________________________________

(1) في المصدر: ما فعلت درع سلحتكها، راجع ج 1 ص 471.

(2) الفرقان: 56.

(3) الرعد: 39.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 120

ثُمَّ أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ ص بِطَبَقٍ فِيهِ بُسْرٌ فَوَضَعَ بَيْنَ أَيْدِينَا ثُمَّ قَالَ انْتَهِبُوا فَبَيْنَا نَحْنُ كَذَلِكَ إِذْ أَقْبَلَ عَلِيٌّ فَتَبَسَّمَ إِلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ ص ثُمَّ قَالَ يَا عَلِيُّ إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِي أَنْ

أُزَوِّجَكَ فَاطِمَةَ وَ قَدْ زَوَّجْتُكَهَا عَلَى أَرْبَعِمِائَةِ مِثْقَالٍ فِضَّةً أَ رَضِيتَ قَالَ رَضِيتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ ثُمَّ قَامَ عَلِيٌّ فَخَرَّ لِلَّهِ سَاجِداً فَقَالَ النَّبِيُّ ص جَعَلَ اللَّهُ فِيكُمُ الْخَيْرَ الْكَثِيرَ الطَّيِّبَ وَ بَارَكَ فِيكُمَا قَالَ أَنَسٌ وَ اللَّهِ لَقَدْ أُخْرِجَ مِنْهَا الْكَثِيرُ الطَّيِّبُ.

قب، المناقب لابن شهرآشوب: خطب النبي ص على المنبر في تزويج فاطمة خطبة رواها يحيى بن معين في أماليه و ابن بطة في الإبانة بإسنادهما عن أنس بن مالك مرفوعا: و روينا عن الرضا ع و ذكر نحوه بيان قال الجزري وشجت العروق و الأغصان اشتبكت و منه حديث علي ع و وشج بينها و بين أزواجها أي خلط و ألف.

30- كشف، كشف الغمة وَ مِنَ الْمَنَاقِبِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَا فَاطِمَةُ زَوَّجْتُكِ سَيِّداً فِي الدُّنْيَا وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ لَمَّا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ أُمْلِكَكِ مِنْ عَلِيٍّ أَمَرَ اللَّهُ جَبْرَئِيلَ فَقَامَ فِي السَّمَاءِ الرَّابِعَةِ وَ صَفَّ الْمَلَائِكَةَ صُفُوفاً ثُمَّ خَطَبَ عَلَيْهِمْ فَزَوَّجَكِ مِنْ عَلِيٍّ ثُمَّ أَمَرَ اللَّهُ شَجَرَ الْجِنَانِ فَحَمَلَتِ الْحُلِيَّ وَ الْحُلَلَ ثُمَّ أَمَرَهَا فَنَثَرَتْ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَمَنْ أَخَذَ مِنْهَا شَيْئاً أَكْثَرَ مِمَّا أَخَذَهُ غَيْرُهُ افْتَخَرَ بِهِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ.

وَ مِنْهُ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: كَانَتْ فَاطِمَةُ تَذْكُرُ لِرَسُولِ اللَّهِ ص فَلَا يَذْكُرُهَا أَحَدٌ إِلَّا صَدَّ عَنْهُ حَتَّى يَئِسُوا مِنْهَا فَلَقِيَ سَعْدُ بْنُ مُعَاذٍ عَلِيّاً فَقَالَ إِنِّي وَ اللَّهِ مَا أَرَى رَسُولَ اللَّهِ ص يَحْبِسُهَا إِلَّا عَلَيْكَ فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ فَلِمَ تَرَى ذَلِكَ فَوَ اللَّهِ مَا أَنَا بِوَاحِدِ الرَّجُلَيْنِ مَا أَنَا بِصَاحِبِ دُنْيَا يُلْتَمَسُ مَا عِنْدِي وَ قَدْ عَلِمَ مَا لِي صَفْرَاءُ وَ لَا بَيْضَاءُ قَالَ سَعْدٌ فَإِنِّي أَعْزِمُ عَلَيْكَ لَتُفَرِّجَنَّهَا عَنِّي فَإِنَّ

لِي فِي ذَلِكَ فَرَجاً قَالَ فَأَقُولُ مَا ذَا قَالَ تَقُولُ جِئْتُ خَاطِباً إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى رَسُولِهِ فَاطِمَةَ بِنْتَ مُحَمَّدٍ ص

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 121

قَالَ فَانْطَلَقَ عَلِيٌّ فَعَرَضَ لِلنَّبِيِّ ص وَ هُوَ ثَقِيلٌ حَصِرٌ فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ ص كَانَ لَكَ حَاجَةٌ يَا عَلِيُّ قَالَ أَجَلْ جِئْتُكَ خَاطِباً إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى رَسُولِهِ فَاطِمَةَ بِنْتَ مُحَمَّدٍ فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ ص مَرْحَباً كَلِمَةً ضَعِيفَةً فَعَادَ إِلَى سَعْدٍ فَأَخْبَرَهُ فَقَالَ أَنْكَحَكَ فَوَ الَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ إِنَّهُ لَا خُلْفَ الْآنَ وَ لَا كِذْبَ عِنْدَهُ أَعْزِمُ عَلَيْكَ لَتَأْتِيَنَّهُ غَداً وَ لَتَقُولَنَّ يَا نَبِيَّ اللَّهِ مَتَى تُبَيِّنُ لِي قَالَ عَلِيٌّ هَذَا أَشَدُّ عَلَيَّ مِنَ الْأُولَى أَ وَ لَا أَقُولُ يَا رَسُولَ اللَّهِ حَاجَتِي قَالَ قُلْ كَمَا أَمَرْتُكَ فَانْطَلَقَ عَلِيٌّ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَتَى تُبَيِّنُ لِي قَالَ اللَّيْلَةَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ دَعَا بِلَالًا فَقَالَ يَا بِلَالُ إِنِّي قَدْ زَوَّجْتُ ابْنَتِي مِنِ ابْنِ عَمِّي وَ أَنَا أُحِبُّ أَنْ يَكُونَ مِنْ سُنَّةِ أُمَّتِيَ الطَّعَامُ عِنْدَ النِّكَاحِ فَأْتِ الْغَنَمَ فَخُذْ شَاةً مЙƙҙǙΘǠوَ أَرْبَعَةَ أَمْدَادٍ فَاجْعَلْ لِي قَصْعَةً لَعَلِّي أَجْمَعُ عَلَيْهَا الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارَ فَإِذَا فَرَغْتَ مِنْهَا فَآذِنِّي بِهَا فَانْطَلَقَ فَفَعَلَ مَا أَمَرَ بِهِ ثُمَّ أَتَاهُ بِقَصْعَةٍ فَوَضَعَهَا بَيْنَ يَدَيْهِ فَطَعَنَ رَسُولُ اللَّهِ فِي رَأْسِهَا ثُمَّ قَالَ أَدْخِلْ عَلَيَّ النَّاسَ زُفَّةً زُفَّةً لَا تُغَادِرْ زُفَّةً إِلَى غَيْرِهَا يَعْنِي إِذَا فَرَغَتْ زُفَّةٌ لَمْ تَعُدْ ثَانِيَةً فَجَعَلَ النَّاسُ يَزِفُّونَ كُلَّمَا فَرَغَتْ زُفَّةٌ وَرَدَتْ أُخْرَى حَتَّى فَرَغَ النَّاسُ ثُمَّ عَمَدَ النَّبِيُّ ص إِلَى فَضْلِ مَا فِيهَا فَتَفَلَ فِيهِ وَ بَارَكَ وَ قَالَ يَا بِلَالُ احْمِلْهَا إِلَى أُمَّهَاتِكَ وَ قُلْ لَهُنَّ كُلْنَ وَ أَطْعِمْنَ مَنْ غَشِيَكُنَّ ثُمَّ إِنَّ النَّبِيَّ ص قَامَ حَتَّى دَخَلَ عَلَى

النِّسَاءِ فَقَالَ إِنِّي زَوَّجْتُ ابْنَتِي ابْنَ عَمِّي وَ قَدْ عَلِمْتُنَّ مَنْزِلَتَهَا مِنِّي وَ إِنِّي لَدَافِعُهَا إِلَيْهِ أَلَا فَدُونَكُنَّ ابْنَتَكُنَّ فَقَامَ النِّسَاءُ فَغَلَفْنَهَا «1» مِنْ طِيبِهِنَّ وَ حُلِيِّهِنَّ وَ جَعَلْنَ فِي بَيْتِهَا فِرَاشاً حَشْوُهُ لِيفٌ وَ وِسَادَةً وَ كِسَاءً خَيْبَرِيّاً وَ مِخْضَباً وَ اتَّخَذْنَ أُمَّ أَيْمَنَ بَوَّابَهُ ثُمَّ إِنَّ النَّبِيَّ ص دَخَلَ فَلَمَّا رَآهُ النِّسَاءُ وَثَبْنَ وَ بَيْنَهُنَّ وَ بَيْنَ النَّبِيِّ ص سُتْرَةٌ وَ تَخَلَّفَتْ أَسْمَاءُ بِنْتُ عُمَيْسٍ فَقَالَ لَهَا النَّبِيُّ ص كَمَا أَنْتِ عَلَى رِسْلِكِ مَنْ أَنْتِ قَالَتْ أَنَا الَّتِي أَحْرِسُ ابْنَتَكَ إِنَّ الْفَتَاةَ لَيْلَةَ يُبْنَى بِهَا لَا بُدَّ لَهَا مِنِ امْرَأَةٍ تَكُونُ

__________________________________________________

(1) أي ضمخنها بالطيب. و عن ابن دريد أنّها لغة عاميّة و الصواب غللنها.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 122

قَرِيبَةً مِنْهَا إِنْ عُرِضَتْ لَهَا حَاجَةٌ أَوْ أَرَادَتْ شَيْئاً أَفْضَتْ بِذَلِكَ إِلَيْهَا قَالَ فَإِنِّي أَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ يَحْرُسُكِ مِنْ بَيْنِ يَدَيْكِ وَ مِنْ خَلْفِكِ وَ عَنْ يَمِينِكِ وَ عَنْ شِمَالِكِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ ثُمَّ صَرَخَ بِفَاطِمَةَ فَأَقْبَلَتْ فَلَمَّا رَأَتْ عَلِيّاً جَالِساً إِلَى جَنْبِ رَسُولِ اللَّهِ ص حَصِرَتْ وَ بَكَتْ فَأَشْفَقَ النَّبِيُّ ص أَنْ يَكُونَ بُكَاؤُهَا لِأَنَّ عَلِيّاً لَا مَالَ لَهُ فَقَالَ لَهَا النَّبِيُّ ص مَا يُبْكِيكِ فَوَ اللَّهِ مَا أَلَوْتُكِ وَ نَفْسِي فَقَدْ أَصَبْتُ لَكِ خَيْرَ أَهْلِي وَ ايْمُ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَقَدْ زَوَّجْتُكِهِ سَيِّداً فِي الدُّنْيَا وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ فَلَانَ مِنْهَا وَ أَمْكَنَتْهُ مِنْ كَفِّهَا فَقَالَ النَّبِيُّ ص يَا أَسْمَاءُ ائْتِينِي بِالْمِخْضَبِ فَمَلَأْتُهُ مَاءً فَمَجَّ النَّبِيُّ ص فِيهِ وَ غَسَّلَ قَدَمَيْهِ وَ وَجْهَهُ ثُمَّ دَعَا بِفَاطِمَةَ فَأَخَذَ كَفّاً مِنْ مَاءٍ فَضَرَبَ بِهِ عَلَى رَأْسِهَا وَ كَفّاً بَيْنَ يَدَيْهَا ثُمَّ رَشَّ جِلْدَهُ وَ جِلْدَهَا ثُمَّ الْتَزَمَهَا فَقَالَ اللَّهُمَّ إِنَّهَا

مِنِّي وَ أَنَا مِنْهَا اللَّهُمَّ كَمَا أَذْهَبْتَ عَنِّي الرِّجْسَ وَ طَهَّرْتَنِي فَطَهِّرْهَا ثُمَّ دَعَا بِمِخْضَبٍ آخَرَ ثُمَّ دَعَا عَلِيّاً ع فَصَنَعَ بِهِ كَمَا صَنَعَ بِهَا ثُمَّ دَعَا لَهُ كَمَا دَعَا لَهَا ثُمَّ قَالَ قُومَا إِلَى بَيْتِكُمَا جَمَعَ اللَّهُ بَيْنَكُمَا وَ بَارَكَ فِي نَسْلِكُمَا وَ أَصْلَحَ بَالَكُمَا ثُمَّ قَامَ فَأَغْلَقَ عَلَيْهِ بَابَهُ قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ فَأَخْبَرَتْنِي أَسْمَاءُ بِنْتُ عُمَيْسٍ أَنَّهَا رَمَقَتْ رَسُولَ اللَّهِ ص فَلَمْ يَزَلْ يَدْعُو لَهُمَا خَاصَّةً وَ لَا يُشْرِكُهُمَا فِي دُعَائِهِ أَحَداً حَتَّى تَوَارَى فِي حُجْرَتِهِ.

بيان قوله ع ما أنا بواحد الرجلين أي لست ممن يشار إليه و يعرف من بين الناس حتى يقال إنه أحد الرجلين المعروفين و يحتمل أن يكون قوله ما أنا بصاحب دنيا تفصيلا للرجلين فذكر أحدهما و أحال الآخر على الظهور أي لست بمعروف بين الناس أو لم يمهله المخاطب لذكر الآخر «1».

و قال الجزري

في حديث تزويج فاطمة ع أنه صنع طعاما و قال لبلال أدخل الناس علي زفة زفة.

أي طائفة بعد طائفة و زمرة بعد زمرة سميت بذلك لزفيفها في مشيها و إقبالها بسرعة قوله لا تغادر زفة أي لا تترك جماعة مائلا إلى غيرهم و تفسيره لا يخلو من بعد.

__________________________________________________

(1) و لعله أراد معنى قولهم: «رجل من القريتين عظيم» فافهم.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 123

و قال في النهاية

في حديث زواج فاطمة ع فلما رأت عليا جالسا إلى جنب النبي ص حصرت و بكت.

أي استحيت و انقطعت كأن الأمر ضاق بها كما يضيق الحبس على المحبوس.

و قال

قال النبي ص لفاطمة ما يبكيك فما ألوتك و نفسي و قد أصبت لك خير أهلي.

أي ما قصرت في أمرك و أمري حيث اخترت لك عليا زوجا.

قوله

فلان منها من للتبعيض أي لان شي ء منها و المعنى حصول بعض اللين و الانقياد منها.

قوله ثم رش جلده و جلدها لعله ص رش أولا عليهما ثم خص عليا ع بالرش و الأظهر ثم رش جلدها كما سيأتي.

31- كشف، كشف الغمة قَالَ الْخُوارِزْمِيُّ وَ أَنْبَأَنِي أَبُو الْعَلَاءِ الْحَافِظُ الْهَمْدَانِيُّ يَرْفَعُهُ إِلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع قَالَ: بَيْنَا رَسُولُ اللَّهِ ص فِي بَيْتِ أُمِّ سَلَمَةَ إِذْ هَبَطَ عَلَيْهِ مَلَكٌ لَهُ عِشْرُونَ رَأْساً فِي كُلِّ رَأْسٍ أَلْفُ لِسَانٍ يُسَبِّحُ اللَّهَ وَ يُقَدِّسُهُ بِلُغَةٍ لَا تُشْبِهُ الْأُخْرَى وَ رَاحَتُهُ أَوْسَعُ مِنْ سَبْعِ سَمَاوَاتٍ وَ سَبْعِ أَرَضِينَ فَحَسِبَ النَّبِيُّ ص أَنَّهُ جَبْرَئِيلُ فَقَالَ يَا جَبْرَئِيلُ لَمْ تَأْتِنِي فِي مِثْلِ هَذِهِ الصُّورَةِ قَطُّ قَالَ مَا أَنَا جَبْرَئِيلَ أَنَا صَرْصَائِيلُ بَعَثَنِيَ اللَّهُ إِلَيْكَ لِتُزَوِّجَ النُّورَ مِنَ النُّورِ فَقَالَ النَّبِيُّ ص مَنْ مِمَّنْ قَالَ ابْنَتَكَ فَاطِمَةَ مِنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَزَوَّجَ النَّبِيُّ ص فَاطِمَةَ مِنْ عَلِيٍّ بِشَهَادَةِ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ وَ صَرْصَائِيلَ قَالَ فَنَظَرَ النَّبِيُّ ص فَإِذَا بَيْنَ كَتِفَيْ صَرْصَائِيلَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ مُقِيمُ الْحُجَّةِ فَقَالَ النَّبِيُّ ص يَا صَرْصَائِيُل مُنْذُ كَمْ هَذَا كُتِبَ بَيْنَ كَتِفَيْكَ قَالَ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَخْلُقَ اللَّهُ الدُّنْيَا بِاثْنَيْ عَشَرَ أَلْفَ سَنَةٍ.

وَ مِنْ كِتَابِ الْمَنَاقِبِ، عَنْ بِلَالِ بْنِ حَمَامَةَ قَالَ: طَلَعَ عَلَيْنَا رَسُولُ اللَّهِ ص ذَاتَ يَوْمٍ وَ وَجْهُهُ مُشْرِقٌ كَدَارَةِ الْقَمَرِ فَقَامَ إِلَيْهِ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذَا النُّورُ قَالَ بِشَارَةٌ أَتَتْنِي مِنْ رَبِّي فِي أَخِي وَ ابْنِ عَمِّي وَ ابْنَتِي وَ أَنَّ اللَّهَ زَوَّجَ عَلِيّاً مِنْ فَاطِمَةَ وَ أَمَرَ رِضْوَانَ خَازِنَ الْجِنَانِ فَهَزَّ شَجَرَةَ طُوبَى

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43،

ص: 124

فَحَمَلَتْ رِقَاعاً يَعْنِي صِكَاكاً بِعَدَدِ مُحِبِّي أَهْلِ بَيْتِي وَ أَنْشَأَ مِنْ تَحْتِهَا مَلَائِكَةً مِنْ نُورٍ وَ دَفَعَ إِلَى كُلِّ مَلَكٍ صَكّاً فَإِذَا اسْتَوَتِ الْقِيَامَةُ بِأَهْلِهَا نَادَتِ الْمَلَائِكَةُ فِي الْخَلَائِقِ فَلَا يَبْقَى مُحِبٌّ لِأَهْلِ الْبَيْتِ إِلَّا دَفَعَتْ إِلَيْهِ صَكّاً فِيهِ فَكَاكُهُ مِنَ النَّارِ بِأَخِي وَ ابْنِ عَمِّي وَ ابْنَتِي فَكَاكُ رِقَابِ رِجَالٍ وَ نِسَاءٍ مِنْ أُمَّتِي مِنَ النَّارِ.

يج، الخرائج و الجرائح عن النبي ص مثله

قب، المناقب لابن شهرآشوب تَارِيخُ بَغْدَادَ بِالْإِسْنَادِ عَنْ بِلَالِ بْنِ حَمَامَةَ مِثْلَهُ ثُمَّ قَالَ وَ فِي رِوَايَةٍ أَنَّهُ يَكُونُ فِي الصُّكُوكِ بَرَاءَةٌ مِنَ الْعَلِيِّ الْجَبَّارِ لِشِيعَةِ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ مِنَ النَّارِ

. 32- كشف، كشف الغمة وَ مِنَ الْمَنَاقِبِ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: لَمَّا أَنْ كَانَتْ لَيْلَةٌ زُفَّتْ فَاطِمَةُ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبِ كَانَ النَّبِيُّ ص قُدَّامَهَا وَ جَبْرَئِيلُ عَنْ يَمِينِهَا وَ مِيكَائِيلُ عَنْ يَسَارِهَا وَ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ مِنْ وَرَائِهَا يُسَبِّحُونَ اللَّهَ وَ يُقَدِّسُونَهُ حَتَّى طَلَعَ الْفَجْرُ.

وَ مِنَ الْمَنَاقِبِ، عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَتَانِي مَلَكٌ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقْرَأُ عَلَيْكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ قَدْ زَوَّجْتُ فَاطِمَةَ مِنْ عَلِيٍّ فَزَوِّجْهَا مِنْهُ وَ قَدْ أَمَرْتُ شَجَرَةَ طُوبَى أَنْ تَحْمِلَ الدُّرَّ وَ الْيَاقُوتَ وَ الْمَرْجَانَ وَ إِنَّ أَهْلَ السَّمَاءِ قَدْ فَرِحُوا لِذَلِكَ وَ سَيُولَدُ مِنْهُمَا وَلَدَانِ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ بِهِمَا يُزَيَّنُ الْجَنَّةُ فَأَبْشِرْ يَا مُحَمَّدُ فَإِنَّكَ خَيْرُ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ.

وَ مِنَ الْمَنَاقِبِ، عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ وَ سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ وَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع وَ كُلٌّ قَالُوا إِنَّهُ لَمَّا أَدْرَكَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ ص مُدْرَكَ النِّسَاءِ خَطَبَهَا أَكَابِرُ قُرَيْشٍ مِنْ أَهْلِ الْفَضْلِ وَ السَّابِقَةِ فِي الْإِسْلَامِ وَ الشَّرَفِ وَ الْمَالِ

وَ كَانَ كُلَّمَا ذَكَرَهَا رَجُلٌ مِنْ قُرَيْشٍ لِرَسُولِ اللَّهِ ص أَعْرَضَ عَنْهُ رَسُولُ اللَّهِ ص بِوَجْهِهِ حَتَّى كَانَ الرَّجُلُ مِنْهُمْ يَظُنُّ فِي نَفْسِهِ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص سَاخِطٌ عَلَيْهِ أَوْ قَدْ نَزَلَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فِيهِ وَحْيٌ مِنَ السَّمَاءِ وَ لَقَدْ خَطَبَهَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص أَبُو بَكْرٍ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص أَمْرُهَا إِلَى رَبِّهَا وَ خَطَبَهَا بَعْدَ أَبِي بَكْرٍ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ فَقَالَ لَهُ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 125

رَسُولُ اللَّهِ ص كَمَقَالَتِهِ لِأَبِي بَكْرٍ قَالَ وَ إِنَّ أَبَا بَكْرٍ وَ عُمَرَ كَانَا ذَاتَ يَوْمٍ جَالِسَيْنِ فِي مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ مَعَهُمَا سَعْدُ بْنُ مُعَاذٍ الْأَنْصَارِيُّ ثُمَّ الْأَوْسِيُّ فَتَذَاكَرُوا مِنْ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ قَدْ خَطَبَهَا الْأَشْرَافُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ إِنَّ أَمْرَهَا إِلَى رَبِّهَا إِنْ شَاءَ أَنْ يُزَوِّجَهَا زَوَّجَهَا وَ إِنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ لَمْ يَخْطُبْهَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ لَمْ يَذْكُرْهَا لَهُ وَ لَا أَرَاهُ يَمْنَعُهُ مِنْ ذَلِكَ إِلَّا قِلَّةُ ذَاتِ الْيَدِ وَ إِنَّهُ لَيَقَعُ فِي نَفْسِي أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ رَسُولَهُ ص إِنَّمَا يَحْبِسَانِهَا عَلَيْهِ قَالَ ثُمَّ أَقْبَلَ أَبُو بَكْرٍ عَلَى عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ وَ عَلَى سَعْدِ بْنِ مُعَاذٍ فَقَالَ هَلْ لَكُمَا فِي الْقِيَامِ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ حَتَّى نَذْكُرَ لَهُ هَذَا فَإِنْ مَنَعَهُ قِلَّةُ ذَاتِ الْيَدِ وَاسَيْنَاهُ وَ أَسْعَفْنَاهُ فَقَالَ لَهُ سَعْدُ بْنُ مُعَاذٍ وَفَّقَكَ اللَّهُ يَا أَبَا بَكْرٍ فَمَا زِلْتَ مُوَفَّقاً قُومُوا بِنَا عَلَى بَرَكَةِ اللَّهِ وَ يُمْنِهِ قَالَ سَلْمَانُ الْفَارِسِيُّ فَخَرَجُوا مِنَ الْمَسْجِدِ وَ الْتَمَسُوا عَلِيّاً فِي مَنْزِلِهِ فَلَمْ يَجِدُوهُ وَ كَانَ يَنْضَحُ بِبَعِيرٍ كَانَ لَهُ الْمَاءَ عَلَى نَخْلِ رَجُلٍ مِنَ الْأَنْصَارِ بِأُجْرَةٍ

فَانْطَلَقُوا نَحْوَهُ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهِمْ عَلِيٌّ ع قَالَ مَا وَرَاءَكُمْ وَ مَا الَّذِي جِئْتُمْ لَهُ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ يَا أَبَا الْحَسَنِ إِنَّهُ لَمْ يَبْقَ خَصْلَةٌ مِنْ خِصَالِ الْخَيْرِ إِلَّا وَ لَكَ فِيهَا سَابِقَةٌ وَ فَضْلٌ وَ أَنْتَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص بِالْمَكَانِ الَّذِي قَدْ عَرَفْتَ مِنَ الْقَرَابَةِ وَ الصُّحْبَةِ وَ السَّابِقَةِ وَ قَدْ خَطَبَ الْأَشْرَافُ مِنْ قُرَيْشٍ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص ابْنَتَهُ فَاطِمَةَ فَرَدَّهُمْ وَ قَالَ إِنَّ أَمْرَهَا إِلَى رَبِّهَا إِنْ شَاءَ أَنْ يُزَوِّجَهَا زَوَّجَهَا فَمَا يَمْنَعُكَ أَنْ تَذْكُرَهَا لِرَسُولِ اللَّهِ ص وَ تَخْطُبَهَا مِنْهُ فَإِنِّي أَرْجُو أَنْ يَكُونَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ رَسُولَهُ ص إِنَّمَا يَحْبِسَانِهَا عَلَيْكَ قَالَ فَتَغَرْغَرَتْ عَيْنَا عَلِيٍّ بِالدُّمُوعِ وَ قَالَ يَا أَبَا بَكْرٍ لَقَدْ هَيَّجْتَ مِنِّي سَاكِناً وَ أَيْقَظْتَنِي لِأَمْرٍ كُنْتُ عَنْهُ غَافِلًا وَ اللَّهِ إِنَّ فَاطِمَةَ لَمَوْضِعُ رَغْبَةٍ وَ مَا مِثْلِي قَعَدَ عَنْ مِثْلِهَا غَيْرَ أَنَّهُ يَمْنَعُنِي مِنْ ذَلِكَ قِلَّةُ ذَاتِ الْيَدِ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ لَا تَقُلْ هَذَا يَا أَبَا الْحَسَنِ فَإِنَّ الدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى وَ رَسُولِهِ كَهَبَاءٍ مَنْثُورٍ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 126

قَالَ ثُمَّ إِنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ع حَلَّ عَنْ نَاضِحِهِ وَ أَقْبَلَ يَقُودُهُ إِلَى مَنْزِلِهِ فَشَدَّهُ فِيهِ وَ لَبِسَ نَعْلَهُ وَ أَقْبَلَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص فِي مَنْزِلِ زَوْجَتِهِ أُمِّ سَلَمَةَ ابْنَةِ أَبِي أُمَيَّةَ بْنِ الْمُغِيرَةِ الْمَخْزُومِيِّ فَدَقَّ عَلِيٌّ ع الْبَابَ فَقَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ مَنْ بِالْبَابِ فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ قَبْلِ أَنْ يَقُولَ عَلِيٌّ أَنَا عَلِيٌّ قُومِي يَا أُمَّ سَلَمَةَ فَافْتَحِي لَهُ الْبَابَ وَ مُرِيهِ بِالدُّخُولِ فَهَذَا رَجُلٌ يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ يُحِبُّهُمَا فَقَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ فِدَاكَ أَبِي وَ أُمِّي وَ

مَنْ هَذَا الَّذِي تَذْكُرُ فِيهِ هَذَا وَ أَنْتَ لَمْ تَرَهُ فَقَالَ مَهْ يَا أُمَّ سَلَمَةَ فَهَذَا رَجُلٌ لَيْسَ بِالْخَرِقِ وَ لَا بِالنَّزِقِ هَذَا أَخِي وَ ابْنُ عَمِّي وَ أَحَبُّ الْخَلْقِ إِلَيَّ قَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ فَقُمْتُ مُبَادِرَةً أَكَادُ أَنْ أَعْثُرُ بِمِرْطِي فَفَتَحْتُ الْبَابَ فَإِذَا أَنَا بِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع وَ وَ اللَّهِ مَا دَخَلَ حِينَ فَتَحْتُ حَتَّى عَلِمَ أَنِّي قَدْ رَجَعْتُ إِلَى خِدْرِي ثُمَّ إِنَّهُ دَخَلَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ ص وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ يَا أَبَا الْحَسَنِ اجْلِسْ قَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ فَجَلَسَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ جَعَلَ يَنْظُرُ إِلَى الْأَرْضِ كَأَنَّهُ قَصَدَ الْحَاجَةَ وَ هُوَ يَسْتَحْيِي أَنْ يُبْدِيَهَا فَهُوَ مُطْرِقٌ إِلَى الْأَرْضِ حَيَاءً مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ فَكَانَ النَّبِيُّ ص عَلِمَ مَا فِي نَفْسِ عَلِيٍّ ع فَقَالَ لَهُ يَا أَبَا الْحَسَنِ إِنِّي أَرَى أَنَّكَ أَتَيْتَ لِحَاجَةٍ فَقُلْ حَاجَتَكَ وَ أَبْدِ مَا فِي نَفْسِكَ فَكُلُّ حَاجَةٍ لَكَ عِنْدِي مَقْضِيَّةٌ قَالَ عَلِيٌّ ع فَقُلْتُ فِدَاكَ أَبِي وَ أُمِّي إِنَّكَ لَتَعْلَمُ أَنَّكَ أَخَذْتَنِي مِنْ عَمِّكَ أَبِي طَالِبٍ وَ مِنْ فَاطِمَةَ بِنْتِ أَسَدٍ وَ أَنَا صَبِيٌّ لَا عَقْلَ لِي فَغَذَّيْتَنِي بِغَذَائِكَ وَ أَدَّبْتَنِي بِأَدَبِكَ فَكُنْتَ إِلَيَّ أَفْضَلَ مِنْ أَبِي طَالِبٍ وَ مِنْ فَاطِمَةَ بِنْتِ أَسَدٍ فِي الْبِرِّ وَ الشَّفَقَةِ وَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى هَدَانِي بِكَ وَ عَلَى يَدَيْكَ وَ اسْتَنْقَذَنِي مِمَّا كَانَ عَلَيْهِ آبَائِي وَ أَعْمَامِي مِنَ الْحَيْرَةِ وَ الشَّكِّ وَ إِنَّكَ وَ اللَّهِ يَا رَسُولَ اللَّهِ ذُخْرِي وَ ذَخِيرَتِي فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَدْ أَحْبَبْتُ مَعَ مَا شَدَّ اللَّهُ مِنْ عَضُدِي

بِكَ أَنْ يَكُونَ لِي بَيْتٌ وَ أَنْ يَكُونَ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 127

لِي زَوْجَةٌ أَسْكُنُ إِلَيْهَا وَ قَدْ أَتَيْتُكَ خَاطِباً رَاغِباً أَخْطُبُ إِلَيْكَ ابْنَتَكَ فَاطِمَةَ فَهَلْ أَنْتَ مُزَوِّجِي يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ فَرَأَيْتُ وَجْهَ رَسُولِ اللَّهِ ص يَتَهَلَّلُ فَرَحاً وَ سُرُوراً ثُمَّ تَبَسَّمَ فِي وَجْهِ عَلِيٍّ ع فَقَالَ يَا أَبَا الْحَسَنِ فَهَلْ مَعَكَ شَيْ ءٌ أُزَوِّجُكَ بِهِ فَقَالَ عَلِيٌّ ع فِدَاكَ أَبِي وَ أُمِّي وَ اللَّهِ مَا يَخْفَى عَلَيْكَ مِنْ أَمْرِي شَيْ ءٌ أَمْلِكُ سَيْفِي وَ دِرْعِي وَ نَاضِحِي وَ مَا أَمْلِكُ شَيْئاً غَيْرَ هَذَا فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص يَا عَلِيُّ أَمَّا سَيْفُكَ فَلَا غِنًى بِكَ عَنْهُ تُجَاهِدُ بِهِ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ تُقَاتِلُ بِهِ أَعْدَاءَ اللَّهِ وَ نَاضِحُكَ تَنْضِحُ بِهِ عَلَى نَخْلِكَ وَ أَهْلِكَ وَ تَحْمِلُ عَلَيْهِ رَحْلَكَ فِي سَفَرِكَ وَ لَكِنِّي قَدْ زَوَّجْتُكَ بِالدِّرْعِ وَ رَضِيتُ بِهَا مِنْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ أُبَشِّرُكَ قَالَ عَلِيٌّ ع قُلْتُ نَعَمْ فِدَاكَ أَبِي وَ أُمِّي بَشِّرْنِي فَإِنَّكَ لَمْ تَزَلْ مَيْمُونَ النَّقِيبَةِ مُبَارَكَ الطَّائِرِ رَشِيدَ الْأَمْرِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ فَقَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ ص أَبْشِرْ يَا أَبَا الْحَسَنِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ زَوَّجَكَهَا فِي السَّمَاءِ مِنْ قَبْلِ أَنْ أُزَوِّجَكَ فِي الْأَرْضِ وَ لَقَدْ هَبَطَ عَلَيَّ فِي مَوْضِعِي مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنِي مَلَكٌ مِنَ السَّمَاءِ لَهُ وُجُوهٌ شَتَّى وَ أَجْنِحَةٌ شَتَّى لَمْ أَرَ قَبْلَهُ مِنَ الْمَلَائِكَةِ مِثْلَهُ فَقَالَ لِي السَّلَامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ أَبْشِرْ يَا مُحَمَّدُ بِاجْتِمَاعِ الشَّمْلِ وَ طَهَارَةِ النَّسْلِ فَقُلْتُ وَ مَا ذَاكَ أَيُّهَا الْمَلِكُ فَقَالَ لِي يَا مُحَمَّدُ أَنَا سَيْطَائِيلُ الْمَلَكُ الْمُوَكَّلُ بِإِحْدَى قَوَائِمِ الْعَرْشِ سَأَلْتُ رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَأْذَنَ لِي فِي بِشَارَتِكَ وَ هَذَا

جَبْرَئِيلُ ع فِي أَثَرِي يُخْبِرُكَ عَنْ رَبِّكَ عَزَّ وَ جَلَّ بِكَرَامَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ النَّبِيُّ ص فَمَا اسْتَتَمَّ كَلَامَهُ حَتَّى هَبَطَ عَلَيَّ جَبْرَئِيلُ فَقَالَ السَّلَامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ يَا نَبِيَّ اللَّهِ ثُمَّ إِنَّهُ وَضَعَ فِي يَدِي حَرِيرَةً بَيْضَاءَ مِنْ حَرِيرِ الْجَنَّةِ وَ فِيهِ سَطْرَانِ مَكْتُوبَانِ بِالنُّورِ فَقُلْتُ حَبِيبِي جَبْرَئِيلُ مَا هَذِهِ الْحَرِيرَةُ وَ مَا هَذِهِ الْخُطُوطُ فَقَالَ جَبْرَئِيلُ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اطَّلَعَ إِلَى الْأَرْضِ اطِّلَاعَةً فَاخْتَارَكَ مِنْ خَلْقِهِ فَبَعَثَكَ بِرِسَالَتِهِ ثُمَّ اطَّلَعَ إِلَى الْأَرْضِ ثَانِيَةً فَاخْتَارَ لَكَ مِنْهَا أَخاً وَ وَزِيراً

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 128

وَ صَاحِباً وَ خَتَناً فَزَوَّجَهُ ابْنَتَكَ فَاطِمَةَ فَقُلْتُ حَبِيبِي جَبْرَئِيلُ وَ مَنْ هَذَا الرَّجُلُ فَقَالَ لِي يَا مُحَمَّدُ أَخُوكَ فِي الدُّنْيَا وَ ابْنُ عَمِّكَ فِي النَّسَبِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ إِنَّ اللَّهَ أَوْحَى إِلَى الْجِنَانِ أَنْ تَزَخْرَفِي فَتَزَخْرَفَتِ الْجِنَانُ وَ إِلَى شَجَرَةِ طُوبَى احْمِلِي الْحُلِيَّ وَ الْحُلَلَ وَ تَزَيَّنَتِ الْحُورُ الْعِينُ وَ أَمَرَ اللَّهُ الْمَلَائِكَةَ أَنْ تَجْتَمِعَ فِي السَّمَاءِ الرَّابِعَةِ عِنْدَ الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ فَهَبَطَ مِنْ فَوْقِهَا إِلَيْهَا وَ صَعِدَ مِنْ تَحْتِهَا إِلَيْهَا وَ أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ رِضْوَانَ فَنَصَبَ مِنْبَرَ الْكَرَامَةِ عَلَى بَابِ الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ وَ هُوَ الَّذِي خَطَبَ عَلَيْهِ آدَمُ عَرَضَ الْأَسْمَاءِ عَلَى الْمَلَائِكَةِ وَ هُوَ مِنْبَرٌ مِنْ نُورٍ فَأَوْحَى إِلَى مَلَكٍ مِنْ مَلَائِكَةِ حُجُبِهِ يُقَالُ لَهُ رَاحِيلُ أَنْ يَعْلُوَ ذَلِكَ الْمِنْبَرَ وَ أَنْ يَحْمَدَهُ بِمَحَامِدِهِ وَ يُمَجِّدَهُ وَ بِتَمْجِيدِهِ وَ أَنْ يُثَنِّيَ عَلَيْهِ بِمَا هُوَ أَهْلُهُ وَ لَيْسَ فِي الْمَلَائِكَةِ أَحْسَنُ مَنْطِقاً وَ لَا أَحْلَى لُغَةً مِنْ رَاحِيلَ الْمَلَكِ فَعَلَا الْمِنْبَرَ وَ حَمِدَ رَبَّهُ وَ مَجَّدَهُ وَ قَدَّسَهُ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ بِمَا هُوَ أَهْلُهُ فَارْتَجَّتِ

السَّمَاوَاتُ فَرَحاً وَ سُرُوراً قَالَ جَبْرَئِيلُ ثُمَّ أَوْحَى اللَّهُ إِلَيَّ أَنِ اعْقِدْ عُقْدَةَ النِّكَاحِ فَإِنِّي قَدْ زَوَّجْتُ أَمَتِي فَاطِمَةَ بِنْتَ حَبِيبِي مُحَمَّدٍ عَبْدِي عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ فَعَقَدْتُ عُقْدَةَ النِّكَاحِ وَ أَشْهَدْتُ عَلَى ذَلِكَ الْمَلَائِكَةَ أَجْمَعِينَ وَ كُتِبَ شَهَادَتُهُمْ فِي هَذِهِ الْحَرِيرَةِ وَ قَدْ أَمَرَنِي رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ أَعْرِضَهَا عَلَيْكَ وَ أَنْ أَخْتِمَهَا بِخَاتَمِ مِسْكٍ وَ أَنْ أَدْفَعَهَا إِلَى رِضْوَانَ وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا أَشْهَدَ الْمَلَائِكَةَ عَلَى تَزْوِيجِ عَلِيٍّ مِنْ فَاطِمَةَ أَمَرَ شَجَرَةَ طُوبَى أَنْ تَنْثُرَ حَمْلَهَا مِنَ الْحُلِيِّ وَ الْحُلَلِ فَنَثَرَتْ مَا فِيهَا فَالْتَقَطَتْهُ الْمَلَائِكَةُ وَ الْحُورُ الْعِينُ وَ إِنَّ الْحُورَ الْعِينَ لَيَتَهَادَيْنَهُ وَ يَفْخَرْنَ بِهِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَمَرَنِي أَنْ آمُرَكَ أَنْ تُزَوِّجَ عَلِيّاً فِي الْأَرْضِ فَاطِمَةَ وَ تُبَشِّرَهُمَا بِغُلَامَيْنِ زَكِيَّيْنِ نَجِيبَيْنِ طَاهِرَيْنِ طَيِّبَيْنِ خَيِّرَيْنِ فَاضِلَيْنِ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ يَا أَبَا الْحَسَنِ فَوَ اللَّهِ مَا عَرَجَ الْمَلَكُ مِنْ عِنْدِي حَتَّى دَقَقْتَ الْبَابَ أَلَا وَ إِنِّي مُنْفِذٌ فِيكَ أَمْرَ رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ امْضِ يَا أَبَا الْحَسَنِ أَمَامِي فَإِنِّي خَارِجٌ إِلَى الْمَسْجِدِ وَ مُزَوِّجُكَ عَلَى رُءُوسِ النَّاسِ وَ ذَاكِرٌ مِنْ فَضْلِكَ مَا تَقَرُّ بِهِ عَيْنُكَ وَ أَعْيُنُ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 129

مُحِبِّيكَ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ قَالَ عَلِيٌّ فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِ رَسُولِ اللَّهِ ص مُسْرِعاً وَ أَنَا لَا أَعْقِلُ فَرَحاً وَ سُرُوراً فَاسْتَقْبَلَنِي أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ فَقَالا مَا وَرَاءَكَ فَقُلْتُ زَوَّجَنِي رَسُولُ اللَّهِ ص ابْنَتَهُ فَاطِمَةَ وَ أَخْبَرَنِي أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ زَوَّجَنِيهَا مِنَ السَّمَاءِ وَ هَذَا رَسُولُ اللَّهِ ص خَارِجٌ فِي أَثَرِي لِيُظْهِرَ ذَلِكَ بِحَضْرَةِ النَّاسِ فَفَرِحَا بِذَلِكَ فَرَحاً شَدِيداً وَ رَجَعَا مَعِي إِلَى الْمَسْجِدِ

فَمَا تَوَسَّطْنَاهُ حَتَّى لَحِقَ بِنَا رَسُولُ اللَّهِ ص وَ إِنَّ وَجْهَهُ لَيَتَهَلَّلُ سُرُوراً وَ فَرَحاً فَقَالَ يَا بِلَالُ فَأَجَابَهُ فَقَالَ لَبَّيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ اجْمَعْ إِلَيَّ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارَ فَجَمَعَهُمْ ثُمَّ رَقِيَ دَرَجَةً مِنَ الْمِنْبَرِ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ قَالَ مَعَاشِرَ الْمُسْلِمِينَ إِنَّ جَبْرَئِيلَ أَتَانِي آنِفاً فَأَخْبَرَنِي عَنْ رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ أَنَّهُ جَمَعَ الْمَلَائِكَةَ عِنْدَ الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ وَ أَنَّهُ أَشْهَدَهُمْ جَمِيعاً أَنَّهُ زَوَّجَ أَمَتَهُ فَاطِمَةَ ابْنَةَ رَسُولِ اللَّهِ مِنْ عَبْدِهِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ أَمَرَنِي أَنْ أُزَوِّجَهُ فِي الْأَرْضِ وَ أُشْهِدَكُمْ عَلَى ذَلِكَ ثُمَّ جَلَسَ وَ قَالَ لِعَلِيٍّ ع قُمْ يَا أَبَا الْحَسَنِ فَاخْطُبْ أَنْتَ لِنَفْسِكَ قَالَ فَقَامَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ صَلَّى عَلَى النَّبِيِّ ص وَ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ شُكْراً لِأَنْعُمِهِ وَ أَيَادِيهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ شَهَادَةً تَبْلُغُهُ وَ تُرْضِيهِ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ صَلَاةً تُزْلِفُهُ وَ تُحْظِيهِ وَ النِّكَاحُ مِمَّا أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ وَ رَضِيَهُ وَ مَجْلِسُنَا هَذَا مِمَّا قَضَاهُ اللَّهُ وَ أَذِنَ فِيهِ وَ قَدْ زَوَّجَنِي رَسُولُ اللَّهِ ص ابْنَتَهُ فَاطِمَةَ وَ جَعَلَ صَدَاقَهَا دِرْعِي هَذَا وَ قَدْ رَضِيتُ بِذَلِكَ فَاسْأَلُوهُ وَ اشْهَدُوا فَقَالَ الْمُسْلِمُونَ لِرَسُولِ اللَّهِ ص زَوَّجْتَهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ نَعَمْ فَقَالُوا بَارَكَ اللَّهُ لَهُمَا وَ عَلَيْهِمَا وَ جَمَعَ شَمْلَهُمَا وَ انْصَرَفَ رَسُولُ اللَّهِ إِلَى أَزْوَاجِهِ فَأَمَرَهُنَّ أَنْ يُدَفِّفْنَ لِفَاطِمَةَ فَضَرَبْنَ بِالدُّفُوفِ قَالَ عَلِيٌّ فَأَقْبَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَقَالَ يَا أَبَا الْحَسَنِ انْطَلِقِ الْآنَ فَبِعْ دِرْعَكَ وَ ائْتِنِي بِثَمَنِهِ حَتَّى أُهَيِّئَ لَكَ وَ لِابْنَتِي فَاطِمَةَ مَا يُصْلِحُكُمَا

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 130

قَالَ عَلِيٌّ فَانْطَلَقْتُ فَبِعْتُهُ بِأَرْبَعِمِائَةِ دِرْهَمِ سُودٍ هَجَرِيَّةٍ مِنْ عُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ فَلَمَّا

قَبَضْتُ الدَّرَاهِمَ مِنْهُ وَ قَبَضَ الدِّرْعَ مِنِّي قَالَ يَا أَبَا الْحَسَنِ لَسْتُ أَوْلَى بِالدِّرْعِ مِنْكَ وَ أَنْتَ أَوْلَى بِالدِّرْهَمِ مِنِّي فَقُلْتُ بَلَى قَالَ فَإِنَّ الدِّرْعَ هَدِيَّةٌ مِنِّي إِلَيْكَ فَأَخَذْتُ الدِّرْعَ وَ الدَّرَاهِمَ وَ أَقْبَلْتُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَطَرَحْتُ الدِّرْعَ وَ الدَّرَاهِمَ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ أَخْبَرْتُهُ بِمَا كَانَ مِنْ أَمْرِ عُثْمَانَ فَدَعَا لَهُ بِخَيْرٍ وَ قَبَضَ رَسُولُ اللَّهِ ص قَبْضَةً مِنَ الدَّرَاهِمِ وَ دَعَا بِأَبِي بَكْرٍ فَدَفَعَهَا إِلَيْهِ وَ قَالَ يَا أَبَا بَكْرٍ اشْتَرِ بِهَذِهِ الدَّرَاهِمَ لِابْنَتِي مَا يُصْلِحُ لَهَا فِي بَيْتِهَا وَ بَعَثَ مَعَهُ سَلْمَانَ وَ بِلَالًا لِيُعِينَاهُ عَلَى حَمْلِ مَا يَشْتَرِيهِ قَالَ أَبُو بَكْرٍ وَ كَانَتِ الدَّرَاهِمُ الَّتِي أَعْطَانِيهَا ثَلَاثَةً وَ سِتِّينَ دِرْهَماً فَانْطَلَقْتُ وَ اشْتَرَيْتُ فِرَاشاً مِنْ خَيْشِ مِصْرَ مَحْشُوّاً بِالصُّوفِ وَ نَطْعاً مِنْ أَدَمٍ وَ وِسَادَةً مِنْ أَدَمٍ حَشْوُهَا مِنْ لِيفِ النَّخْلِ وَ عَبَاءَةً خَيْبَرِيَّةً وَ قِرْبَةً لِلْمَاءِ وَ كِيزَاناً وَ جِرَاراً وَ مِطْهَرَةً لِلْمَاءِ وَ سِتْرَ صُوفٍ رَقِيقاً وَ حَمَلْنَاهُ جَمِيعاً حَتَّى وَضَعْنَاهُ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ ص فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهِ بَكَى وَ جَرَتْ دُمُوعُهُ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ وَ قَالَ اللَّهُمَّ بَارِكْ لِقَوْمٍ جُلُّ آنِيَتِهِمُ الْخَزَفُ قَالَ عَلِيٌّ وَ دَفَعَ رَسُولُ اللَّهِ ص بَاقِيَ ثَمَنِ الدِّرْعِ إِلَى أُمِّ سَلَمَةَ فَقَالَ اتْرُكِي هَذِهِ الدَّرَاهِمَ عِنْدَكِ وَ مَكَثْتُ بَعْدَ ذَلِكَ شَهْراً لَا أُعَاوِدُ رَسُولَ اللَّهِ ص فِي أَمْرِ فَاطِمَةَ بِشَيْ ءٍ اسْتِحْيَاءً مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص غَيْرَ أَنِّي كُنْتُ إِذَا خَلَوْتُ بِرَسُولِ اللَّهِ يَقُولُ لِي يَا أَبَا الْحَسَنِ مَا أَحْسَنَ زَوْجَتَكِ وَ أَجْمَلَهَا أَبْشِرْ يَا أَبَا الْحَسَنِ فَقَدْ زَوَّجْتُكِ سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ قَالَ عَلِيٌّ فَلَمَّا كَانَ بَعْدَ شَهْرٍ دَخَلَ عَلَيَّ أَخِي عَقِيلُ بْنُ أَبِي طَالِبٍ فَقَالَ يَا أَخِي مَا فَرِحْتُ بِشَيْ ءٍ

كَفَرَحِي بِتَزْوِيجِكَ فَاطِمَةَ بِنْتَ مُحَمَّدٍ ص يَا أَخِي فَمَا بَالُكَ لَا تَسْأَلُ رَسُولَ اللَّهِ ص يُدْخِلُهَا عَلَيْكَ فَنَقَرَّ عَيْناً بِاجْتِمَاعِ شَمْلِكُمَا قَالَ عَلِيٌّ وَ اللَّهِ يَا أَخِي إِنِّي لَأُحِبُّ ذَلِكَ وَ مَا يَمْنَعُنِي مِنْ مَسْأَلَتِهِ إِلَّا الْحَيَاءُ مِنْهُ فَقَالَ أَقْسَمْتُ عَلَيْكَ إِلَّا قُمْتَ مَعِي

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 131

فَقُمْنَا نُرِيدُ رَسُولَ اللَّهِ ص فَلَقِينَا فِي طَرِيقِنَا أُمَّ أَيْمَنَ مَوْلَاةَ رَسُولِ اللَّهِ ص فَذَكَرْنَا ذَلِكَ لَهَا فَقَالَتْ لَا تَفْعَلْ وَ دَعْنَا نَحْنُ نُكَلِّمُهُ فَإِنَّ كَلَامَ النِّسَاءِ فِي هَذَا الْأَمْرِ أَحْسَنُ وَ أَوْقَعُ بِقُلُوبِ الرِّجَالِ ثُمَّ انْثَنَتْ رَاجِعَةً فَدَخَلَتْ إِلَى أُمِّ سَلَمَةَ فَأَعْلَمَتْهَا بِذَلِكَ وَ أَعْلَمَتْ نِسَاءَ النَّبِيِّ ص فَاجْتَمَعْنَ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ كَانَ فِي بَيْتِ عَائِشَةَ فَأَحْدَقْنَ بِهِ وَ قُلْنَ فَدَيْنَاكَ بِآبَائِنَا وَ أُمَّهَاتِنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ قَدِ اجْتَمَعْنَا لِأَمْرٍ لَوْ أَنَّ خَدِيجَةَ فِي الْأَحْيَاءِ لَقَرَّتْ بِذَلِكَ عَيْنُهَا قَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ فَلَمَّا ذَكَرْنَا خَدِيجَةَ بَكَى رَسُولُ اللَّهِ ص ثُمَّ قَالَ خَدِيجَةُ وَ أَيْنَ مِثْلُ خَدِيجَةَ صَدَّقَتْنِي حِينَ كَذَّبَنِي النَّاسُ وَ وَازَرَتْنِي عَلَى دِينِ اللَّهِ وَ أَعَانَتْنِي عَلَيْهِ بِمَالِهَا إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَمَرَنِي أَنْ أُبَشِّرَ خَدِيجَةَ بِبَيْتٍ فِي الْجَنَّةِ مِنْ قَصَبِ الزُّمُرُّدِ لَا صَخَبَ فِيهِ وَ لَا نَصَبَ قَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ فَقُلْنَا فَدَيْنَاكَ بِآبَائِنَا وَ أُمَّهَاتِنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّكَ لَمْ تَذْكُرْ مِنْ خَدِيجَةَ أَمْراً إِلَّا وَ قَدْ كَانَتْ كَذَلِكَ غَيْرَ أَنَّهَا قَدْ مَضَتْ إِلَى رَبِّهَا فَهَنَّأَهَا اللَّهُ بِذَلِكَ وَ جَمَعَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهَا فِي دَرَجَاتِ جَنَّتِهِ وَ رِضْوَانِهِ وَ رَحْمَتِهِ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ هَذَا أَخُوكَ فِي الدُّنْيَا وَ ابْنُ عَمِّكَ فِي النَّسَبِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ يُحِبُّ أَنْ تُدْخِلَ عَلَيْهِ زَوْجَتَهُ فَاطِمَةَ ع وَ تَجْمَعَ بِهَا شَمْلَهُ فَقَالَ

يَا أُمَّ سَلَمَةَ فَمَا بَالُ عَلِيٍّ لَا يَسْأَلُنِي ذَلِكَ فَقُلْتُ يَمْنَعُهُ الْحَيَاءُ مِنْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَتْ أُمُّ أَيْمَنَ فَقَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ ص انْطَلِقِي إِلَى عَلِيٍّ فَأْتِينِي بِهِ فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَإِذَا عَلِيٌّ يَنْتَظِرُنِي لِيَسْأَلَنِي عَنْ جَوَابِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَلَمَّا رَآنِي قَالَ مَا وَرَاكِ يَا أُمَّ أَيْمَنَ قُلْتُ أَجِبْ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ ع فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ وَ قُمْنَ أَزْوَاجُهُ فَدَخَلْنَ الْبَيْتَ وَ جَلَسْتُ بَيْنَ يَدَيْهِ مُطْرِقاً نَحْوَ الْأَرْضِ حَيَاءً مِنْهُ فَقَالَ أَ تُحِبُّ أَنْ تَدْخُلَ عَلَيْكَ زَوْجَتُكَ فَقُلْتُ وَ أَنَا مُطْرِقٌ نَعَمْ فِدَاكَ أَبِي وَ أُمِّي فَقَالَ نَعَمْ وَ كَرَامَةً يَا أَبَا الْحَسَنِ أُدْخِلُهَا عَلَيْكَ فِي لَيْلَتِنَا هَذِهِ أَوْ فِي لَيْلَةِ غَدٍ إِنْ شَاءَ اللَّهُ فَقُمْتُ فَرِحاً مَسْرُوراً وَ أَمَرَ ص أَزْوَاجَهُ أَنْ يُزَيِّنَ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 132

فَاطِمَةَ ع وَ يُطَيِّبْنَهَا وَ يَفْرُشْنَ لَهَا بَيْتاً لِيُدْخِلْنَهَا عَلَى بَعْلِهَا فَفَعَلْنَ ذَلِكَ وَ أَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنَ الدَّرَاهِمِ الَّتِي سَلَّمَهَا إِلَى أُمِّ سَلَمَةَ عَشَرَةَ دَرَاهِمَ فَدَفَعَهَا إِلَيَّ «1» وَ قَالَ اشْتَرِ سَمْناً وَ تَمْراً وَ أَقِطاً فَاشْتَرَيْتُ وَ أَقْبَلْتُ بِهِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَحَسَرَ عَنْ ذِرَاعَيْهِ وَ دَعَا بِسُفْرَةٍ مِنْ أَدَمٍ وَ جَعَلَ يَشْدَخُ التَّمْرَ وَ السَّمْنَ وَ يَخْلِطُهُمَا بِالْأَقِطِ حَتَّى اتَّخَذَهُ حَيْساً ثُمَّ قَالَ يَا عَلِيُّ ادْعُ مَنْ أَحْبَبْتَ فَخَرَجْتُ إِلَى الْمَسْجِدِ وَ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ ص مُتَوَافِرُونَ فَقُلْتُ أَجِيبُوا رَسُولَ اللَّهِ ص فَقَامُوا جَمِيعاً وَ أَقْبَلُوا نَحْوَ النَّبِيِّ ص فَأَخْبَرْتُهُ أَنَّ الْقَوْمَ كَثِيرٌ فَجَلَّلَ السُّفْرَةَ بِمِنْدِيلٍ وَ قَالَ أَدْخِلْ عَلَيَّ عَشَرَةً بَعْدَ عَشَرَةٍ فَفَعَلْتُ وَ جَعَلُوا يَأْكُلُونَ وَ يَخْرُجُونَ وَ لَا يَنْقُصُ الطَّعَامُ حَتَّى لَقَدْ أَكَلَ مِنْ ذَلِكَ الْحَيْسِ سَبْعُمِائَةِ رَجُلٍ وَ امْرَأَةٍ بِبَرَكَةِ

النَّبِيِّ ص قَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ ثُمَّ دَعَا بِابْنَتِهِ فَاطِمَةَ وَ دَعَا بِعَلِيٍّ ع فَأَخَذَ عَلِيّاً بِيَمِينِهِ وَ فَاطِمَةَ بِشِمَالِهِ وَ جَمَعَهُمَا إِلَى صَدْرِهِ فَقَبَّلَ بَيْنَ أَعْيُنِهِمَا وَ دَفَعَ فَاطِمَةَ إِلَى عَلِيٍّ وَ قَالَ يَا عَلِيُّ نِعْمَ الزَّوْجَةُ زَوْجَتُكَ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى فَاطِمَةَ وَ قَالَ يَا فَاطِمَةُ نِعْمَ الْبَعْلُ بَعْلُكِ ثُمَّ قَامَ يَمْشِي بَيْنَهُمَا حَتَّى أَدْخَلَهُمَا بَيْتَهُمَا الَّذِي هُيِّئَ لَهُمَا ثُمَّ خَرَجَ مِنْ عِنْدِهِمَا فَأَخَذَ بِعِضَادَتَيِ الْبَابِ فَقَالَ طَهَّرَكُمَا اللَّهُ وَ طَهَّرَ نَسْلَكُمَا أَنَا سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمَا وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمَا أَسْتَوْدِعُكُمَا اللَّهَ وَ أَسْتَخْلِفُهُ عَلَيْكُمَا قَالَ عَلِيٌّ وَ مَكَثَ رَسُولُ اللَّهِ ص بَعْدَ ذَلِكَ ثَلَاثاً لَا يَدْخُلُ عَلَيْنَا فَلَمَّا كَانَ فِي صَبِيحَةِ الْيَوْمِ الرَّابِعِ جَاءَنَا لِيَدْخُلَ عَلَيْنَا فَصَادَفَ فِي حُجْرَتِنَا أَسْمَاءَ بِنْتَ عُمَيْسٍ الْخَثْعَمِيَّةَ فَقَالَ لَهَا مَا يَقِفُكِ هَاهُنَا وَ فِي الْحُجْرَةِ رَجُلٌ فَقَالَتْ فِدَاكَ أَبِي وَ أُمِّي إِنَّ الْفَتَاةَ إِذَا زُفَّتْ إِلَى زَوْجِهَا تَحْتَاجُ إِلَى امْرَأَةٍ تَتَعَاهَدُهَا وَ تَقُومُ بِحَوَائِجِهَا فَأَقَمْتُ هَاهُنَا لِأَقْضِيَ حَوَائِجَ فَاطِمَةَ ع قَالَ ص يَا أَسْمَاءُ قَضَى اللَّهُ لَكِ حَوَائِجَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ

__________________________________________________

(1) في النسخة المطبوعة و المصدر ج 1 ص 488: «فدفعها الى عليّ عليه السلام» و هو سهو ظاهر فان قائل الكلام هو نفسه عليه السلام كما يقول: اشتريت إلخ.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 133

قَالَ عَلِيٌّ ع وَ كَانَتْ غَدَاةَ قَرَّةٍ وَ كُنْتُ أَنَا وَ فَاطِمَةُ تَحْتَ الْعَبَاءِ فَلَمَّا سَمِعْنَا كَلَامَ رَسُولِ اللَّهِ ص لِأَسْمَاءَ ذَهَبْنَا لِنَقُومَ فَقَالَ بِحَقِّي عَلَيْكُمَا لَا تَفْتَرِقَا حَتَّى أَدْخُلَ عَلَيْكُمَا فَرَجَعْنَا إِلَى حَالِنَا وَ دَخَلَ ص وَ جَلَسَ عِنْدَ رُءُوسِنَا وَ أَدْخَلَ رِجْلَيْهِ فِيمَا بَيْنَنَا وَ أَخَذْتُ رِجْلَهُ الْيُمْنَى فَضَمَمْتُهَا إِلَى صَدْرِي وَ أَخَذَتْ فَاطِمَةُ رِجْلَهُ الْيُسْرَى فَضَمَّتْهَا إِلَى صَدْرِهَا وَ

جَعَلْنَا نُدْفِئُ رِجْلَيْهِ مِنَ الْقُرِّ حَتَّى إِذَا دُفِئَتَا قَالَ يَا عَلِيُّ ائْتِنِي بِكُوزٍ مِنْ مَاءٍ فَأَتَيْتُهُ فَتَفَلَ فِيهِ ثَلَاثاً وَ قَرَأَ فِيهِ آيَاتٍ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ تَعَالَى ثُمَّ قَالَ يَا عَلِيُّ اشْرَبْهُ وَ اتْرُكْ فِيهِ قَلِيلًا فَفَعَلْتُ ذَلِكَ فَرَشَّ بَاقِيَ الْمَاءِ عَلَى رَأْسِي وَ صَدْرِي وَ قَالَ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْكَ الرِّجْسَ يَا أَبَا الْحَسَنِ وَ طَهَّرَكَ تَطْهِيراً وَ قَالَ ائْتِنِي بِمَاءٍ جَدِيدٍ فَأَتَيْتُهُ بِهِ فَفَعَلَ كَمَا فَعَلَ وَ سَلَّمَهُ إِلَى ابْنَتِهِ ع وَ قَالَ لَهَا اشْرَبِي وَ اتْرُكِي مِنْهُ قَلِيلًا فَفَعَلَتْ فَرَشَّهُ عَلَى رَأْسِهَا وَ صَدْرِهَا وَ قَالَ ص أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْكِ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَكِ تَطْهِيراً وَ أَمَرَنِي بِالْخُرُوجِ مِنَ الْبَيْتِ وَ خَلَا بِابْنَتِهِ وَ قَالَ كَيْفَ أَنْتِ يَا بُنَيَّةِ وَ كَيْفَ رَأَيْتِ زَوْجَكِ قَالَتْ لَهُ يَا أَبَتِ خَيْرَ زَوْجٍ إِلَّا أَنَّهُ دَخَلَ عَلَيَّ نِسَاءٌ مِنْ قُرَيْشٍ وَ قُلْنَ لِي زَوَّجَكِ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ فَقِيرٍ لَا مَالَ لَهُ فَقَالَ لَهَا يَا بُنَيَّةِ مَا أَبُوكِ بِفَقِيرٍ وَ لَا بَعْلُكِ بِفَقِيرٍ وَ لَقَدْ عُرِضَتْ عَلَيَّ خَزَائِنُ الْأَرْضِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ فَاخْتَرْتُ مَا عِنْدَ رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ يَا بُنَيَّةِ لَوْ تَعْلَمِينَ مَا عَلِمَ أَبُوكِ لَسَمُجَتِ الدُّنْيَا فِي عَيْنَيْكِ وَ اللَّهِ يَا بُنَيَّةِ مَا أَلَوْتُكِ نُصْحاً إِنْ زَوَّجْتُكِ أَقْدَمَهُمْ سِلْماً وَ أَكْثَرَهُمْ عِلْماً وَ أَعْظَمَهُمْ حِلْماً يَا بُنَيَّةِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اطَّلَعَ إِلَى الْأَرْضِ اطِّلَاعَةً فَاخْتَارَ مِنْ أَهْلِهَا رَجُلَيْنِ فَجَعَلَ أَحَدَهُمَا أَبَاكِ وَ الْآخَرَ بَعْلَكِ يَا بُنَيَّةِ نِعْمَ الزَّوْجُ زَوْجُكِ لَا تَعْصِي لَهُ أَمْراً ثُمَّ صَاحَ بِي رَسُولُ اللَّهِ ص يَا عَلِيُّ فَقُلْتُ لَبَّيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ ادْخُلْ بَيْتَكَ وَ الْطُفْ بِزَوْجَتِكَ وَ ارْفُقْ بِهَا فَإِنَّ فَاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنِّي يُؤْلِمُنِي مَا يُؤْلِمُهَا وَ

يَسُرُّنِي

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 134

مَا يَسُرُّهَا أَسْتَوْدِعُكُمَا اللَّهَ وَ أَسْتَخْلِفُهُ عَلَيْكُمَا قَالَ عَلِيٌّ ع فَوَ اللَّهِ مَا أَغْضَبْتُهَا وَ لَا أَكْرَهْتُهَا عَلَى أَمْرٍ حَتَّى قَبَضَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا أَغْضَبَتْنِي وَ لَا عَصَتْ لِي أَمْراً وَ لَقَدْ كُنْتُ أَنْظُرُ إِلَيْهَا فَتَنْكَشِفُ عَنِّي الْهُمُومُ وَ الْأَحْزَانُ قَالَ عَلِيٌّ ع ثُمَّ قَامَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِيَنْصَرِفَ فَقَالَتْ لَهُ فَاطِمَةُ يَا أَبَتِ لَا طَاقَةَ لِي بِخِدْمَةِ الْبَيْتِ فَأَخْدِمْنِي خَادِماً تَخْدُمُنِي وَ تُعِينُنِي عَلَى أَمْرِ الْبَيْتِ فَقَالَ لَهَا يَا فَاطِمَةُ أَ وَ لَا تُرِيدِينَ خَيْراً مِنَ الْخَادِمِ فَقَالَ عَلِيٌّ قُولِي بَلَى قَالَتْ يَا أَبَتِ خَيْراً مِنَ الْخَادِمِ فَقَالَ تُسَبِّحِينَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فِي كُلِّ يَوْمٍ ثَلَاثاً وَ ثَلَاثِينَ مَرَّةً وَ تُحَمِّدِينَهُ ثَلَاثاً وَ ثَلَاثِينَ مَرَّةً وَ تُكَبِّرِينَهُ أَرْبَعاً وَ ثَلَاثِينَ مَرَّةً فَذَلِكِ مِائَةٌ بِاللِّسَانِ وَ أَلْفُ حَسَنَةٍ فِي الْمِيزَانِ يَا فَاطِمَةُ إِنَّكِ إِنْ قُلْتَهَا فِي صَبِيحَةِ كُلِّ يَوْمٍ كَفَاكِ اللَّهُ مَا أَهَمَّكِ مِنْ أَمْرِ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ.

تبيان أقول روي مثل تلك الرواية من كتاب كفاية الطالب تأليف محمد بن يوسف الكنجي الشافعي بإسناده عن ابن عباس باختصار و تغيير تركناه لتكرر مضامينه ثم قال قال محمد بن يوسف هكذا رواه ابن بطة و هو حسن عال و ذكر أسماء بنت عميس في هذا الحديث غير صحيح لأن أسماء هذه امرأة جعفر بن أبي طالب تزوجها بعده أبو بكر فولدت له محمدا فلما مات أبو بكر تزوجها علي بن أبي طالب ع و إن أسماء التي حضرت في عرس فاطمة ع إنما هي أسماء بنت يزيد بن السكن الأنصاري و أسماء بنت عميس كان مع زوجها جعفر بالحبشة و قدم بها يوم فتح

خيبر سنة سبع و كان زواج فاطمة ع بعد وقعة بدر بأيام يسيرة فصح بهذا أن أسماء المذكورة في هذا الحديث إنما هي بنت يزيد «1» و لها أحاديث

__________________________________________________

(1) أقول: و كانت أسماء هذه مكناة بام سلمة و كانت يقال لها خطيبة النساء فما روى في قصة زفافها عن أمّ سلمة فانما هي أسماء بنت يزيد بن السكن بن رافع لا أمّ سلمة التي زوجها النبيّ بعد ذاك الزفاف بسنة أو أكثر. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 135

عن النبي ص انتهى «1». أقول المرط كساء من صوف أو خز كان يؤتزر بها و الخدر بالكسر الستر قوله ع مما كان عليه آبائي أي الحيرة في بعض الأمور التي اهتدى إليه أمير المؤمنين و خص به من العلوم الربانية و الشرك «2» إنما هو للأعمام أو يكون المراد بعض الأجداد من جهة الأم و قال الجزري في ميمون النقيبة أي منجح الفعال مظفر المطالب و النقيبة النفس و قيل الطبيعة و الخليفة و قال طائر الإنسان ما حصل له في علم الله مما قدر له و منه الحديث بالميمون طائره أي بالمبارك حظه و يجوز أن يكون أصله من الطير السانح و البارح قوله ع تزلفه أي تقر به قوله و تحظيه من باب الإفعال يقال فلان أحظى مني أي أقرب إليه مني قوله ثم انثنت أي انصرفت قال الجوهري ثنيته صرفته عن حاجته و قال الجزري الصخب الضجة و اضطراب الأصوات للخصام و منه حديث خديجة لا صخب فيه و لا نصب قوله فجلل السفرة أي ستر ما فيها بمنديل لئلا يرى الآكلون ما فيها فيحصل فيها البركة و قد تكرر ذلك

في الأخبار المشتملة على إعجاز البركة.

33- كشف، كشف الغمة وَ نَقَلْتُ مِنْ كِتَابِ الذُّرِّيَّةِ الطَّاهِرَةِ، تَصْنِيفِ أَبِي بِشْرٍ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ حَمَّادٍ الْأَنْصَارِيِّ الْمَعْرُوفِ بِالدُّولَابِيِّ مِنْ نُسْخَةٍ بِخَطِّ الشَّيْخِ ابْنِ وَضَّاحٍ الْحَنْبَلِيِّ الشَّهْرَبَانِيِّ وَ أَجَازَ لِي أَنْ أَرْوِيَ عَنْهُ كُلَّ مَا يَرْوِي عَنْ مَشَايِخِهِ وَ هُوَ يَرْوِي كَثِيراً وَ أَجَازَ لِيَ السَّيِّدُ جَلَالُ الدِّينِ بْنُ عَبْدِ الْحَمِيدِ بْنِ فَخَّارٍ الْمُوسَوِيُّ الْحَائِرِيُّ أَدَامَ اللَّهُ شَرَفَهُ أَنْ أَرْوِيَهُ عَنْهُ عَنِ الشَّيْخِ عَبْدِ الْعَزِيزِ بْنِ الْأَخْضَرِ الْمُحَدِّثِ إِجَازَةً فِي مُحَرَّمٍ سَنَةَ عَشْرٍ وَ سِتِّمِائَةٍ وَ عَنِ الشَّيْخِ بُرْهَانِ الدِّينِ أَبِي الْحُسَيْنِ أَحْمَدَ بْنِ عَلِيٍّ الْغَزْنَوِيِّ إِجَازَةً فِي رَبِيعِ الْأَوَّلِ سَنَةَ أَرْبَعَ عَشْرَةَ وَ سِتِّمِائَةٍ كِلَاهُمَا عَنِ الشَّيْخِ الْحَافِظِ أَبِي الْفَضْلِ مُحَمَّدِ بْنِ نَاصِرٍ السَّلَامِيِّ بِإِسْنَادِهِ وَ السَّيِّدُ أَجَازَ لِي قَدِيماً رِوَايَةَ كُلِّمَا يَرْوِيهِ

__________________________________________________

(1) انتهى ملخصا. راجع ج 1 ص 500.

(2) قد آثرنا هناك (ص 126 س 23) نسخة «الشك» بدل «الشرك» فراجع.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 136

وَ بِهَذَا الْكِتَابِ فِي ذِي الْحِجَّةِ مِنْ سَنَةِ سِتٍّ وَ سَبْعِينَ وَ سِتِّمِائَةٍ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ: خَطَبَ أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَأَبَى رَسُولُ اللَّهِ ص فَقَالَ عُمَرُ أَنْتَ لَهَا يَا عَلِيُّ فَقَالَ مَا لِي مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا دِرْعِي أَرْهَنُهَا فَزَوَّجَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص فَاطِمَةَ فَلَمَّا بَلَغَ ذَلِكَ فَاطِمَةَ بَكَتْ قَالَ فَدَخَلَ عَلَيْهَا رَسُولُ اللَّهِ ص فَقَالَ مَا يُبْكِيكِ يَا فَاطِمَةُ فَوَ اللَّهِ لَقَدْ أَنْكَحْتُكِ أَكْثَرَهُمْ عِلْماً وَ أَفْضَلَهُمْ حِلْماً وَ أَوَّلَهُمْ سِلْماً.

وَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ: تَزَوَّجَ عَلِيٌّ فَاطِمَةَ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ وَ بَنَى بِهَا فِي ذِي الْحِجَّةِ مِنَ السَّنَةِ الثَّانِيَةِ مِنَ الْهِجْرَةِ.

وَ عَنْ مُجَاهِدٍ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ: خَطَبْتُ فَاطِمَةَ

إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَتْ مَوْلَاةٌ لِي هَلْ عَلِمْتَ أَنَّ فَاطِمَةَ قَدْ خُطِبَتْ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص قُلْتُ لَا قَالَتْ فَقَدْ خُطِبَتْ فَمَا يَمْنَعُكَ أَنْ تَأْتِيَ رَسُولَ اللَّهِ ص فَيُزَوِّجَكَ فَقُلْتُ وَ هَلْ عِنْدِي شَيْ ءٌ أَتَزَوَّجُ بِهِ فَقَالَتْ إِنَّكَ إِنْ جِئْتَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص زَوَّجَكَ فَوَ اللَّهِ مَا زَالَتْ تُرْجِينِي حَتَّى دَخَلْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ كَانَتْ لَهُ جَلَالَةٌ وَ هَيْبَةٌ فَلَمَّا قَعَدْتُ بَيْنَ يَدَيْهِ أُفْحِمْتُ فَوَ اللَّهِ مَا اسْتَطَعْتُ أَنْ أَتَكَلَّمَ فَقَالَ مَا جَاءَ بِكَ أَ لَكَ حَاجَةٌ فَسَكَتُّ فَقَالَ لَعَلَّكَ جِئْتَ تَخْطُبُ فَاطِمَةَ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ فَهَلْ عِنْدَكَ مِنْ شَيْ ءٍ تَستَحِلُّهَا بِهِ قُلْتُ لَا وَ اللَّهِ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ مَا فَعَلْتَ الدِّرْعَ الَّتِي سَلَّحْتُكَهَا فَقُلْتُ عِنْدِي وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ إِنَّهَا لَحُطَمِيَّةٌ مَا ثَمَنُهَا إِلَّا أَرْبَعُمِائَةِ دِرْهَمٍ قَالَ قَدْ زَوَّجْتُكَهَا فَابْعَثْ بِهَا فإن [فَإِنَّهَا] كَانَتْ لَصَدَاقَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ ص.

بيان تقول سلحته و أسلحه إذا أعطيته سلاحا و قال الجزري

في حديث زواج فاطمة أنه قال لعلي أين درعك الحطمية.

هي التي تحطم السيوف أي تكسرها و قيل هي العريضة الثقيلة و قيل هي منسوبة إلى بطن من عبد القيس يقال لهم حطمة بن محارب كانوا يعملون الدروع و هذا أشبه الأقوال.

34- كشف، كشف الغمة وَ عَنْ عَطَاءِ بْنِ أَبِي رَبَاحٍ قَالَ: لَمَّا خَطَبَ عَلِيٌّ فَاطِمَةَ أَتَاهَا رَسُولُ اللَّهِ ص فَقَالَ إِنَّ عَلِيّاً قَدْ ذَكَرَكِ فَسَكَتَتْ فَخَرَجَ فَزَوَّجَهَا.

وَ عَنِ ابْنِ بُرَيْدَةَ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: قَالَ نَفَرٌ مِنَ الْأَنْصَارِ لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 137

اخْطُبْ فَاطِمَةَ فَأَتَى رَسُولَ اللَّهِ ص فَسَلَّمَ عَلَيْهِ فَقَالَ لَهُ مَا حَاجَةُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ قَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ ذَكَرْتُ

فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ مَرْحَباً وَ أَهْلًا لَمْ يَزِدْ عَلَيْهَا فَخَرَجَ عَلِيٌّ عَلَى أُولَئِكَ الرَّهْطِ مِنَ الْأَنْصَارِ وَ كَانُوا يَنْتَظِرُونَهُ قَالُوا مَا وَرَاكَ قَالَ مَا أَدْرِي غَيْرَ أَنَّهُ ص قَالَ مَرْحَباً وَ أَهْلًا قَالُوا يَكْفِيكَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ أَحَدُهُمَا أَعْطَاكَ الْأَهْلَ وَ الرَّحْبَ فَلَمَّا كَانَ بَعْدَ ذَلِكَ قَالَ يَا عَلِيُّ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلْعُرْسِ مِنْ وَلِيمَةٍ فَقَالَ سَعْدٌ عِنْدِي كَبْشٌ وَ جَمَعَ لَهُ رَهْطٌ مِنَ الْأَنْصَارِ آصُعاً مِنْ ذُرَةٍ «1» فَلَمَّا كَانَ لَيْلَةُ الْبِنَاءِ قَالَ لَا تُحْدِثَنَّ شَيْئاً حَتَّى تَلْقَانِي فَدَعَا رَسُولُ اللَّهِ ص بِمَاءٍ فَتَوَضَّأَ مِنْهُ ثُمَّ أَفْرَغَهُ عَلَى عَلِيٍّ وَ قَالَ اللَّهُمَّ بَارِكْ فِيهِمَا وَ بَارِكْ عَلَيْهِمَا وَ بَارِكْ لَهُمَا فِي شِبْلَيْهِمَا وَ قَالَ ابْنُ نَاصِرٍ فِي نَسْلَيْهِمَا.

وَ عَنْ أَسْمَاءَ بِنْتِ عُمَيْسٍ قَالَتْ كُنْتُ فِي زِفَافِ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَلَمَّا أَصْبَحْنَا جَاءَ النَّبِيُّ ص إِلَى الْبَابِ فَقَالَ يَا أُمَّ أَيْمَنَ ادْعِي لِي أَخِي قَالَتْ هُوَ أَخُوكَ وَ تُنْكِحُهُ ابْنَتَكَ قَالَ نَعَمْ يَا أُمَّ أَيْمَنَ قَالَتْ وَ سَمِعَ النِّسَاءُ صَوْتَ النَّبِيِّ ص فَتَنَحَّيْنَ وَ اخْتَبَيْتُ أَنَا فِي نَاحِيَةٍ فَجَاءَ عَلِيٌّ ع فَنَضَحَ النَّبِيُّ ص مِنَ الْمَاءِ وَ دَعَا لَهُ ثُمَّ قَالَ ادْعِي لِي فَاطِمَةَ فَجَاءَتْ خَرِقَةً مِنَ الْحَيَاءِ فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص اسْكُنِي لَقَدْ أَنْكَحْتُكِ أَحَبَّ أَهْلِ بَيْتِي إِلَيَّ ثُمَّ نَضَحَ عَلَيْهَا مِنَ الْمَاءِ وَ دَعَا لَهَا

__________________________________________________

(1) آصع جمع صاع، ذكره صاحب القاموس في مادة فرق، قال: «الفرق مكيال بالمدينة يسع ثلاثة آصع» و في المصباح: «و نقل المطرزى عن الفارسيّ انه يجمع- صاع- أيضا على آصع بالقلب كما قيل دار و آدر بالقلب، و هذا الذي نقله جعله أبو حاتم من خطا العوام، و قال ابن الأنباري: و

ليس عندي بخطإ في القياس، لانه و ان كان غير مسموع من العرب (يعنى من العرب الجاهلى) و لكنه قياس ما نقل عنهم و هو انهم ينقلون الهمزة من موضع العين الى موضع الفاء فيقولون أبار و آبار- ذيل أقرب الموارد.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 138

قَالَتْ ثُمَّ رَجَعَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَرَأَى سَوَاداً بَيْنَ يَدَيْهِ فَقَالَ مَنْ هَذَا فَقُلْتُ أَنَا أَسْمَاءُ بِنْتُ عُمَيْسٍ قَالَ جِئْتِ فِي زِفَافِ فَاطِمَةَ تُكْرِمِينَهَا قُلْتُ نَعَمْ قَالَتْ فَدَعَا لِي.

قَالَ عَلِيُّ بْنُ عِيسَى وَ حَدَّثَنِي السَّيِّدُ جَلَالُ الدِّينِ عَبْدُ الْحَمِيدِ بْنُ فَخَّارٍ الْمُوسَوِيُّ بِمَا هَذَا مَعْنَاهُ وَ رُبَّمَا اخْتُلِفَ الْأَلْفَاظُ قَالَ قَالَتْ أَسْمَاءُ بِنْتُ عُمَيْسٍ هَذِهِ حَضَرَتْ وَفَاةُ خَدِيجَةَ ع فَبَكَتْ فَقُلْتُ أَ تَبْكِينَ وَ أَنْتِ سَيِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ وَ أَنْتِ زَوْجَةُ النَّبِيِّ ص مُبَشَّرَةٌ عَلَى لِسَانِهِ بِالْجَنَّةِ فَقَالَتْ مَا لِهَذَا بَكَيْتُ وَ لَكِنَّ الْمَرْأَةَ لَيْلَةَ زِفَافِهَا لَا بُدَّ لَهَا مِنِ امْرَأَةٍ تُفْضِي إِلَيْهَا بِسِرِّهَا وَ تَسْتَعِينُ بِهَا عَلَى حَوَائِجِهَا وَ فَاطِمَةُ حَدِيثَةُ عَهْدٍ بِصِبًا وَ أَخَافُ أَنْ لَا يَكُونَ لَهَا مَنْ يَتَوَلَّى أَمْرَهَا حِينَئِذٍ فَقُلْتُ يَا سَيِّدَتِي لَكِ عَلَيَّ عَهْدُ اللَّهِ إِنْ بَقِيتُ إِلَى ذَلِكِ الْوَقْتِ أَنْ أَقُومَ مَقَامَكِ فِي هَذَا الْأَمْرِ فَلَمَّا كَانَتْ تِلْكَ اللَّيْلَةُ وَ جَاءَ النَّبِيُّ ص أَمَرَ النِّسَاءَ فَخَرَجْنَ وَ بَقِيتُ فَلَمَّا أَرَادَ الْخُرُوجَ رَأَى سَوَادِي فَقَالَ مَنْ أَنْتِ فَقُلْتُ أَسْمَاءُ بِنْتُ عُمَيْسٍ فَقَالَ أَ لَمْ آمُرْكِ أَنْ تَخْرُجِي فَقُلْتُ بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ فِدَاكَ أَبِي وَ أُمِّي وَ مَا قَصَدْتُ خِلَافَكَ وَ لَكِنِّي أَعْطَيْتُ خَدِيجَةَ عَهْداً وَ حَدَّثْتُهُ فَبَكَى فَقَالَ بِاللَّهِ لِهَذَا وَقَفْتِ فَقُلْتُ نَعَمْ وَ اللَّهِ فَدَعَا لِي.

-عُدْنَا إِلَى مَا أَوْرَدَهُ الدُّولَابِيُّ وَ عَنْ أَسْمَاءَ بِنْتِ عُمَيْسٍ قَالَتْ لَقَدْ جُهِّزَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ

رَسُولِ اللَّهِ ص إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع وَ مَا كَانَ حَشْوُ فَرْشِهِمَا وَ وَسَائِدِهِمَا إِلَّا لِيفٌ وَ لَقَدْ أَوْلَمَ عَلِيٌّ لِفَاطِمَةَ ع فَمَا كَانَتْ وَلِيمَةُ ذَلِكَ الزَّمَانِ أَفْضَلَ مِنْ وَلِيمَتِهِ رَهَنَ دِرْعَهُ عِنْدَ يَهُودِيٍّ وَ كَانَتْ وَلِيمَتُهُ آصُعاً مِنْ شَعِيرٍ وَ تَمْرٍ وَ حَيْسٍ «1».

بيان قال الجزري

في حديث تزويج فاطمة ع فلما أصبح دعاها فجاءت خرقة من الحياء.

أي خجلة مدهوشة من الخرق التحير و يحتمل أن يكون

__________________________________________________

(1) المصدر ج 1 ص 494. و له كلام بعد هذه الرواية من أن الحاضرة عند زفافها لا بدّ أن تكون هي سلمى بنت عميس- اخت أسماء- زوجة حمزة بن عبد المطلب. راجعه.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 139

بالحاء المهملة و الزاء المعجمة فالمراد تقارب الخطو في المشي قال الجوهري الحزق القصير المتقارب الخطو و كذا الحزقة و روي أنها أتته تعثر في مرطها من الخجل و قال الجوهري و قضينا إليه ذلك الأمر أي أنهيناه إليه.

35- كشف، كشف الغمة وَ مِنْ كِتَابِ كِفَايَةِ الطَّالِبِ فِي مَنَاقِبِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع تَأْلِيفِ مُحَمَّدِ بْنِ يُوسُفَ الْكَنْجِيِّ الشَّافِعِيِّ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ قَالَ: قَالَتْ فَاطِمَةُ يَا رَسُولَ اللَّهِ زَوَّجْتَنِي عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ وَ هُوَ فَقِيرٌ لَا مَالَ لَهُ فَقَالَ يَا فَاطِمَةُ أَ مَا تَرْضَيْنَ أَنَّ اللَّهَ اطَّلَعَ إِلَى الْأَرْضِ اطِّلَاعَةً فَاخْتَارَ مِنْهَا رَجُلَيْنِ أَحَدُهُمَا أَبُوكِ وَ الْآخَرُ بَعْلُكِ.

وَ عَنْ جَابِرِ بْنِ سَمُرَةَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَيُّهَا النَّاسُ هَذَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ أَنْتُمْ تَزْعُمُونَ أَنِّي أَنَا زَوَّجْتُهُ ابْنَتِي فَاطِمَةَ وَ لَقَدْ خَطَبَهَا إِلَيَّ أَشْرَافُ قُرَيْشٍ فَلَمْ أُجِبْ كُلَّ ذَلِكَ أَتَوَقَّعُ الْخَبَرَ مِنَ السَّمَاءِ حَتَّى جَاءَنِي جَبْرَئِيلُ لَيْلَةَ أَرْبَعٍ وَ عِشْرِينَ مِنْ

شَهْرِ رَمَضَانَ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ الْعَلِيُّ الْأَعْلَى يَقْرَأُ عَلَيْكَ السَّلَامَ وَ قَدْ جَمَعَ الرُّوحَانِيِّينَ وَ الْكَرُوبِيِّينَ فِي وَادٍ يُقَالُ لَهُ الْأَفْيَحُ تَحْتَ شَجَرَةِ طُوبَى وَ زَوَّجَ فَاطِمَةَ عَلِيّاً وَ أَمَرَنِي فَكُنْتُ الْخَاطِبَ وَ اللَّهُ تَعَالَى الْوَلِيَّ وَ أَمَرَ شَجَرَةَ طُوبَى فَحَمَلَتِ الْحُلِيَّ وَ الْحُلَلَ وَ الدُّرَّ وَ الْيَاقُوتَ ثُمَّ نَثَرَتْهُ وَ أَمَرَ الْحُورَ الْعِينَ فَاجْتَمَعْنَ فَلَقَطْنَ فَهُنَّ يَتَهَادَيْنَهُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ يَقُلْنَ هَذَا نُثَارُ فَاطِمَةَ.

وَ عَنْ عَلْقَمَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ أَنَّهُ قَالَ: أَصَابَ فَاطِمَةَ ع لَيْلَةَ صَبِيحَةِ الْعُرْسِ رِعْدَةٌ فَقَالَ لَهَا النَّبِيُّ ص زَوَّجْتُكِ سَيِّداً فِي الدُّنْيَا وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ يَا فَاطِمَةُ لَمَّا أَرَدْتُ أَنْ أُمْلِكَكِ بِعَلِيٍّ أَمَرَ اللَّهُ شَجَرَ الْجِنَانِ فَحَمَلَتْ حُلِيّاً وَ حُلَلًا وَ أَمَرَهَا فَنَثَرَتْهُ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَمَنْ أَخَذَ مِنْهُ يَوْمَئِذٍ شَيْئاً أَكْثَرَ مِمَّا أَخَذَ مِنْهُ صَاحِبُهُ أَوْ أَحْسَنَ افْتَخَرَ بِهِ عَلَى صَاحِبِهِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ قَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ فَلَقَدْ كَانَتْ فَاطِمَةُ تَفْتَخِرُ عَلَى النِّسَاءِ لِأَنَّ أَوَّلَ مَنْ خَطَبَ عَلَيْهَا جَبْرَئِيلُ.

وَ رُوِيَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص دَخَلَ عَلَى فَاطِمَةَ لَيْلَةَ عُرْسِهَا بِقَدَحٍ مِنْ لَبَنٍ فَقَالَ اشْرَبِي هَذَا فِدَاكَ أَبُوكَ ثُمَّ قَالَ لِعَلِيٍّ ع اشْرَبْ فِدَاكَ ابْنُ عَمِّكَ.

وَ رُوِيَ أَنَّهُ لَمَّا زُفَّتْ فَاطِمَةُ إِلَى عَلِيٍّ ع نَزَلَ جَبْرَئِيلُ وَ مِيكَائِيلُ وَ إِسْرَافِيلُ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 140

وَ مَعَهُمْ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ وَ قُدِّمَتْ بَغْلَةُ رَسُولِ اللَّهِ ص الدُّلْدُلُ وَ عَلَيْهَا فَاطِمَةُ ع مُشْتَمِلَةٌ قَالَ فَأَمْسَكَ جَبْرَئِيلُ بِاللِّجَامِ وَ أَمْسَكَ إِسْرَافِيلُ بِالرِّكَابِ وَ أَمْسَكَ مِيكَائِيلُ بِالثَّفَرِ وَ رَسُولُ اللَّهِ ص يُسَوِّي عَلَيْهَا الثِّيَابَ فَكَبَّرَ جَبْرَئِيلُ وَ كَبَّرَ إِسْرَافِيلُ وَ كَبَّرَ مِيكَائِيلُ وَ كَبَّرَتِ الْمَلَائِكَةُ وَ جَرَتِ السُّنَّةُ بِالتَّكْبِيرِ فِي الزِّفَافِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ.

بيان قال في النهاية الاشتمال

افتعال من الشملة و هو كساء يتغطى به و يتلفف فيه و قال ثفر الدابة الذي يجعل تحت ذنبها.

36- كشف، كشف الغمة وَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ آبَائِهِ ع أَنَّ أَبَا بَكْرٍ أَتَى النَّبِيَّ ص فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ ص زَوِّجْنِي فَاطِمَةَ فَأَعْرَضَ عَنْهُ فَأَتَاهُ عُمَرُ فَقَالَ مِثْلَ ذَلِكَ فَأَعْرَضَ عَنْهُ فَأَتَيَا عَبْدَ الرَّحْمَنِ بْنَ عَوْفٍ فَقَالا أَنْتَ أَكْثَرُ قُرَيْشٍ مَالًا فَلَوْ أَتَيْتَ رَسُولَ اللَّهِ ص فَخَطَبْتَ إِلَيْهِ فَاطِمَةَ زَادَكَ اللَّهُ مَالًا إِلَى مَالِكَ وَ شَرَفاً إِلَى شَرَفِكَ فَأَتَى النَّبِيَّ ص فَقَالَ لَهُ ذَلِكَ فَأَعْرَضَ عَنْهُ فَأَتَاهُمَا فَقَالَ قَدْ نَزَلَ بِي مِثْلُ الَّذِي نَزَلَ بِكُمَا فَأَتَيَا عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ وَ هُوَ يَسْقِي نَخَلَاتٍ لَهُ فَقَالا قَدْ عَرَفْنَا قَرَابَتَكَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ قِدْمَتَكَ فِي الْإِسْلَامِ فَلَوْ أَتَيْتَ رَسُولَ اللَّهِ ص فَخَطَبْتَ إِلَيْهِ فَاطِمَةَ لَزَادَكَ اللَّهُ فَضْلًا إِلَى فَضْلِكَ وَ شَرَفاً إِلَى شَرَفِكَ فَقَالَ لَقَدْ نَبَّهْتُمَانِي فَانْطَلَقَ فَتَوَضَّأَ ثُمَّ اغْتَسَلَ وَ لَبِسَ كِسَاءً قِطْرِيّاً وَ صَلَّى رَكْعَتَيْنِ ثُمَّ أَتَى النَّبِيَّ ص وَ قَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ زَوِّجْنِي فَاطِمَةَ قَالَ إِذَا زَوَّجْتُكَهَا فَمَا تُصْدِقُهَا قَالَ أُصْدِقُهَا سَيْفِي وَ فَرَسِي وَ دِرْعِي وَ نَاضِحِي قَالَ أَمَّا نَاضِحُكَ وَ سَيْفُكَ وَ فَرَسُكَ فَلَا غِنًى بِكَ عَنْهَا تُقَاتِلُ الْمُشْرِكِينَ وَ أَمَّا دِرْعُكَ فَشَأْنَكَ بِهَا فَانْطَلَقَ عَلِيٌّ وَ بَاعَ دِرْعَهُ بِأَرْبَعِمِائَةٍ وَ ثَمَانِينَ دِرْهَماً قِطْرِيّاً فَصَبَّهَا بَيْنَ يَدَيِ النَّبِيِّ ص فَلَمْ يَسْأَلْهُ عَنْ عَدَدِهَا وَ لَا هُوَ أَخْبَرَهُ عَنْهَا فَأَخَذَ مِنْهَا رَسُولُ اللَّهِ ص قَبْضَةً فَدَفَعَهَا إِلَى الْمِقْدَادِ بْنِ الْأَسْوَدِ فَقَالَ ابْتَعْ مِنْ هَذَا مَا تُجَهَّزُ بِهِ فَاطِمَةُ وَ أَكْثِرْ لَهَا مِنَ الطِّيبِ فَانْطَلَقَ الْمِقْدَادُ فَاشْتَرَى لَهَا رَحًى وَ قِرْبَةً وَ وِسَادَةً مِنْ أَدَمٍ وَ حَصِيراً قِطْرِيّاً فَجَاءَ

بِهِ فَوَضَعَهُ بَيْنَ يَدَيِ النَّبِيِّ ص وَ أَسْمَاءُ بِنْتُ عُمَيْسٍ مَعَهُ فَقَالَتْ يَا رَسُولَ اللَّهِ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 141

خَطَبَ إِلَيْكَ ذَوُو الْأَسْنَانِ وَ الْأَمْوَالِ مِنْ قُرَيْشٍ وَ لَمْ تُزَوِّجْهُمْ فَزَوَّجْتَهَا مِنْ هَذَا الْغُلَامِ فَقَالَ يَا أَسْمَاءُ أَمَا إِنَّكِ سَتُزَوَّجِينَ بِهَذَا الْغُلَامِ وَ تَلِدِينَ لَهُ غُلَاماً هَذَا مَعَ مَا رُوِيَ أَنَّهَا كَانَتْ فِي الْحَبَشَةِ غَرِيبٌ فَإِنَّهَا تَزَوَّجَتْ بِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ وَلَدَتْ مِنْهُ كَمَا ذَكَرَ ص فَلَمَّا كَانَ اللَّيْلُ قَالَ لِسَلْمَانَ ائْتِنِي بِبَغْلَتِيَ الشَّهْبَاءِ فَأَتَاهُ بِهَا فَحَمَلَ عَلَيْهَا فَاطِمَةَ ع فَكَانَ سَلْمَانُ يَقُودُهَا وَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَقُومُ بِهَا فَبَيْنَا هُوَ كَذَلِكَ إِذْ سَمِعَ حِسّاً خَلْفَ ظَهْرِهِ فَالْتَفَتَ فَإِذَا هُوَ جَبْرَئِيلُ وَ مِيكَائِيلُ وَ إِسْرَافِيلُ فِي جَمْعٍ كَثِيرٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ يَا جَبْرَئِيلُ مَا أَنْزَلَكُمْ قَالَ نَزُفُّ فَاطِمَةَ إِلَى زَوْجِهَا فَكَبَّرَ جَبْرَئِيلُ ثُمَّ كَبَّرَ مِيكَائِيلُ ثُمَّ كَبَّرَ إِسْرَافِيلُ ثُمَّ كَبَّرَتِ الْمَلَائِكَةُ ثُمَّ كَبَّرَ النَّبِيُّ ص ثُمَّ كَبَّرَ سَلْمَانُ الْفَارِسِيُّ فَصَارَ التَّكْبِيرُ خَلْفَ الْعَرَائِسِ سُنَّةً مِنْ تِلْكَ اللَّيْلَةِ فَجَاءَ بِهَا فَأَدْخَلَهَا عَلَى عَلِيٍّ ع فَأَجْلَسَهَا إِلَى جَنْبِهِ عَلَى الْحَصِيرِ الْقِطْرِيِّ ثُمَّ قَالَ يَا عَلِيُّ هَذِهِ بِنْتِي فَمَنْ أَكْرَمَهَا فَقَدْ أَكْرَمَنِي وَ مَنْ أَهَانَهَا فَقَدْ أَهَانَنِي ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ بَارِكْ لَهُمَا وَ بَارِكْ عَلَيْهِمَا وَ اجْعَلْ لَهُمَا ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاءِ ثُمَّ وَثَبَ فَتَعَلَّقَتْ بِهِ وَ بَكَتْ فَقَالَ لَهَا مَا يُبْكِيكِ فَقَدْ زَوَّجْتُكِ أَعْظَمَهُمْ حِلْماً وَ أَكْثَرَهُمْ عِلْماً.

إيضاح قال الجزري فيه أنه ع كان متوشحا بثوب قطري هو ضرب من البرود فيه حمرة و لها أعلام فيها بعض الخشونة و قيل هي حلل جياد تحمل من قبل البحرين و قال الأزهري في أعراض البحرين قرية يقال لها قطر و أحسب الثياب القطرية نسبت

إليها فكسروا القاف للنسبة و خففوا.

37- كشف، كشف الغمة قَدْ أَوْرَدَ صَاحِبُ كِتَابِ الْفِرْدَوْسِ فِي الْأَحَادِيثِ عَنِ النَّبِيِّ ص لَوْ لَا عَلِيٌّ لَمْ يَكُنْ لِفَاطِمَةَ كُفْوٌ.

وَ رَوَى صَاحِبُ الْفِرْدَوْسِ أَيْضاً عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ عَنِ النَّبِيِّ ص يَا عَلِيُّ إِنَّ اللَّهَ زَوَّجَكَ فَاطِمَةَ وَ جَعَلَ صَدَاقَهَا الْأَرْضَ فَمَنْ مَشَى عَلَيْهَا مُبْغِضاً لَكَ مَشَى حَرَاماً.

وَ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 142

رَوَى ابْنُ بَابَوَيْهِ مِنْ حَدِيثٍ طَوِيلٍ أَوْرَدَهُ فِي تَزْوِيجِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ بِفَاطِمَةَ ع أَنَّهُ أَخَذَ فِي فِيهِ مَاءً وَ دَعَا فَاطِمَةَ فَأَجْلَسَهَا بَيْنَ يَدَيْهِ ثُمَّ مَجَّ الْمَاءَ فِي الْمِخْضَبِ وَ هُوَ الْمِرْكَنُ وَ غَسَّلَ قَدَمَيْهِ وَ وَجْهَهُ ثُمَّ دَعَا فَاطِمَةَ ع وَ أَخَذَ كَفّاً مِنْ مَاءٍ فَضَرَبَ بِهِ عَلَى رَأْسِهَا وَ كَفّاً بَيْنَ يَدَيْهَا ثُمَّ رَشَّ جِلْدَهَا ثُمَّ دَعَا بِمِخْضَبٍ آخَرَ ثُمَّ دَعَا عَلِيّاً فَصَنَعَ بِهِ كَمَا صَنَعَ بِهَا ثُمَّ الْتَزَمَهُمَا فَقَالَ اللَّهُمَّ إِنَّهُمَا مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُمَا اللَّهُمَّ كَمَا أَذْهَبْتَ عَنِّي الرِّجْسَ وَ طَهَّرْتَنِي تَطْهِيراً فَأَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهِيراً ثُمَّ قَالَ قُومَا إِلَى بَيْتِكُمَا جَمَعَ اللَّهُ بَيْنَكُمَا وَ بَارَكَ فِي سِيَرِكُمَا وَ أَصْلَحَ بَالَكُمَا ثُمَّ قَامَ فَأَغْلَقَ عَلَيْهِمَا الْبَابَ بِيَدِهِ قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ فَأَخْبَرَتْنِي أَسْمَاءُ أَنَّهَا رَمَقَتْ رَسُولَ اللَّهِ ص فَلَمْ يَزَلْ يَدْعُو لَهُمَا خَاصَّةً لَا يُشْرِكُهُمَا فِي دُعَائِهِ أَحَداً حَتَّى تَوَارَى فِي حُجْرَتِهِ وَ فِي رِوَايَةٍ أَنَّهُ قَالَ بَارَكَ اللَّهُ لَكُمَا فِي سِيَرِكُمَا وَ جَمَعَ شَمْلَكُمَا وَ أَلَّفَ عَلَى الْإِيمَانِ بَيْنَ قُلُوبِكُمَا شَأْنَكَ بِأَهْلِكَ السَّلَامُ عَلَيْكُمَا.

وَ رُوِيَ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: لَمَّا زَوَّجَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَاطِمَةَ مِنْ عَلِيٍّ ع كَانَ اللَّهُ تَعَالَى مُزَوِّجَهُ مِنْ فَوْقِ عَرْشِهِ وَ كَانَ جَبْرَئِيلُ الْخَاطِبَ وَ كَانَ مِيكَائِيلُ وَ إِسْرَافِيلُ فِي سَبْعِينَ أَلْفاً مِنَ

الْمَلَائِكَةِ شُهُوداً وَ أَوْحَى اللَّهُ إِلَى شَجَرَةِ طُوبَى أَنِ انْثُرِي مَا فِيكِ مِنَ الدُّرِّ وَ الْيَاقُوتِ وَ اللُّؤْلُؤِ وَ أَوْحَى اللَّهُ إِلَى الْحُورِ الْعِينِ أَنِ الْتَقِطْنَهُ فَهُنَّ يَتَهَادَيْنَهُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ فَرَحاً بِتَزْوِيجِ فَاطِمَةَ عَلِيّاً.

وَ عَنْ شُرَحْبِيلَ بْنِ سَعِيدٍ قَالَ: دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلَى فَاطِمَةَ فِي صَبِيحَةِ عُرْسِهَا بِقَدَحٍ فِيهِ لَبَنٌ فَقَالَ اشْرَبِي فِدَاكِ أَبُوكِ ثُمَّ قَالَ لِعَلِيٍّ ع اشْرَبْ فِدَاكَ ابْنُ عَمِّكَ.

وَ عَنْ شُرَحْبِيلَ بْنِ سَعِيدٍ الْأَنْصَارِيِّ قَالَ: لَمَّا كَانَتْ صَبِيحَةُ الْعُرْسِ أَصَابَ فَاطِمَةَ ع رِعْدَةٌ فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص زَوَّجْتُكِ سَيِّداً فِي الدُّنْيَا وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ.

«1» وَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: شَكَتْ فَاطِمَةُ ع إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص

__________________________________________________

(1) في النسخة المطبوعة هناك رمز كا و هو سهو.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 143

عَلِيّاً فَقَالَتْ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا يَدَعُ شَيْئاً مِنْ رِزْقِهِ إِلَّا وَزَّعَهُ بَيْنَ الْمَسَاكِينِ فَقَالَ لَهَا يَا فَاطِمَةُ أَ تُسْخِطِينِي فِي أَخِي وَ ابْنِ عَمِّي إِنَّ سَخَطَهُ سَخَطِي وَ إِنَّ سَخَطِي لَسَخَطُ اللَّهِ فَقَالَتْ أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سَخَطِ اللَّهِ وَ سَخَطِ رَسُولِهِ.

وَ رُوِيَ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع يَقُولُ وَ اللَّهِ لَأَتَكَلَّمَنَّ بِكَلَامٍ لَا يَتَكَلَّمُ بِهِ غَيْرِي إِلَّا كَذَّابٌ وَرِثْتُ نَبِيَّ الرَّحْمَةِ وَ زَوْجَتِي خَيْرُ نِسَاءِ الْأُمَّةِ وَ أَنَا خَيْرُ الْوَصِيِّينَ «1».

38- كا، الكافي الْعِدَّةُ عَنْ سَهْلٍ عَنِ الْبَزَنْطِيِّ عَنْ عَبْدِ الْكَرِيمِ بْنِ عَمْرٍو عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّ عَلِيّاً تَزَوَّجَ فَاطِمَةَ ع عَلَى جَرْدِ بُرْدٍ وَ دِرْعٍ وَ فِرَاشٍ كَانَ مِنْ إِهَابِ كَبْشٍ.

بيان قوله على جرد برد أي برد خلق.

39- كا، الكافي مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى

عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ زَوَّجَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَاطِمَةَ عَلَى دِرْعٍ حُطَمِيَّةٍ يَسْوَى ثَلَاثِينَ دِرْهَماً.

40- كا، الكافي أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: زَوَّجَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلِيّاً فَاطِمَةَ عَلَى دِرْعٍ حُطَمِيَّةٍ وَ كَانَ فِرَاشُهَا إِهَابَ كَبْشٍ يَجْعَلَانِ الصُّوفَ إِذَا اضْطَجَعَا تَحْتَ جُنُوبِهِمَا.

41- كا، الكافي بَعْضُ أَصْحَابِنَا عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي بُكَيْرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: زَوَّجَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلِيّاً فَاطِمَةَ عَلَى دِرْعٍ حُطَمِيَّةٍ تُسَاوِي ثَلَاثِينَ دِرْهَماً.

بيان يمكن الجمع بين تلك الروايات بوجوه الأول أن يكون المراد كون الدرع جزءا للمهر.

الثاني أن يكون المعنى أنه لو كان هذا اليوم لساوى ثلاثين درهما و إن كانت قيمته في ذلك الزمان أكثر.

__________________________________________________

(1) راجع كشف الغمّة ج 2 ص 32.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 144

الثالث أن يقال إنه كان يسوى ثلاثين درهما لكن بيع بخمسمائة درهم.

الرابع أن يكون بعض الأخبار محمولا على التقية.

42- كا، الكافي عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ الْخَزَّازِ عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ عَنْ أَبِي مَرْيَمَ الْأَنْصَارِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: كَانَ صَدَاقُ فَاطِمَةَ جَرْدَ بُرْدٍ حِبَرَةٍ وَ دِرْعَ حُطَمِيَّةٍ وَ كَانَ فِرَاشُهَا إِهَابَ كَبْشٍ يُلْقِيَانِهِ وَ يَفْرُشَانِهِ وَ يَنَامَانِ عَلَيْهِ.

43- كا، الكافي عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ دَاوُدَ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍ قَالَ: لَمَّا زَوَّجَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلِيّاً فَاطِمَةَ دَخَلَ عَلَيْهَا وَ هِيَ تَبْكِي فَقَالَ لَهَا مَا يُبْكِيكِ فَوَ اللَّهِ لَوْ كَانَ فِي أَهْلِي

خَيْرٌ مِنْهُ مَا زَوَّجْتُكِهِ وَ مَا أَنَا زَوَّجْتُكِهِ وَ لَكِنَّ اللَّهَ زَوَّجَكِ وَ أَصْدَقَ عَنْكِ الْخُمُسَ مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ.

44- كا، الكافي عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ إِسْحَاقَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ سُلَيْمَانَ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ فَاطِمَةَ ع قَالَتْ لِرَسُولِ اللَّهِ ص زَوَّجْتَنِي بِالْمَهْرِ الْخَسِيسِ فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص مَا أَنَا زَوَّجْتُكِ وَ لَكِنَّ اللَّهَ زَوَّجَكِ مِنَ السَّمَاءِ وَ جَعَلَ مَهْرَكِ خُمُسَ الدُّنْيَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ.

45- كا عَلِيٌّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَا غَيْرَةَ فِي الْحَلَالِ بَعْدَ قَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ ص لَا تُحْدِثَا شَيْئاً حَتَّى أَرْجِعَ إِلَيْكُمَا فَلَمَّا أَتَاهُمَا أَدْخَلَ رِجْلَيْهِ بَيْنَهُمَا فِي الْفِرَاشِ.

46- كا، الكافي عَلِيٌّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِيِّ رَفَعَهُ قَالَ: لَمَّا زَوَّجَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَاطِمَةَ قَالُوا بِالرِّفَاءِ وَ الْبَنِينَ قَالَ لَا بَلْ عَلَى الْخَيْرِ وَ الْبَرَكَةِ.

إيضاح قال الجزري فيه نهى أن يقال للمتزوج بالرفاء و البنين الرفاء الالتيام و الاتفاق و البركة و النماء و إنما نهى عنه كراهية لأنه كان من عادتهم و لهذا سن فيه غيره.

47- كا، الكافي مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَعْرُوفٍ عَنِ ابْنِ مَهْزِيَارَ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 145

عَنْ مُخَلَّدِ بْنِ مُوسَى عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ يَحْيَى الْيَرْبُوعِيِّ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ أَتَزَوَّجُ فِيكُمْ وَ أُزَوِّجُكُمْ إِلَّا فَاطِمَةَ فَإِنَّ تَزْوِيجَهَا نَزَلَ مِنَ السَّمَاءِ.

48- فر «1»، تفسير فرات بن إبراهيم عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَخْلَدٍ الْجُعْفِيُّ مُعَنْعَناً

عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ فِي قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً «2» قَالَ خَلَقَ اللَّهُ نُطْفَةً بَيْضَاءَ مَكْنُونَةً فَجَعَلَهَا فِي صُلْبِ آدَمَ ثُمَّ نَقَلَهَا مِنْ صُلْبِ آدَمَ إِلَى صُلْبِ شَيْثٍ وَ مِنْ صُلْبِ شَيْثٍ إِلَى صُلْبِ أَنُوشَ وَ مِنْ صُلْبِ أَنُوشَ إِلَى صُلْبِ قَيْنَانَ حَتَّى تَوَارَثَتْهَا كِرَامُ الْأَصْلَابِ فِي مُطَهَّرَاتِ الْأَرْحَامِ حَتَّى جَعَلَهَا اللَّهُ فِي صُلْبِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ ثُمَّ قَسَمَهَا نِصْفَيْنِ فَأَلْقَى نِصْفَهَا إِلَى صُلْبِ عَبْدِ اللَّهِ وَ نِصْفَهَا إِلَى صُلْبِ أَبِي طَالِبٍ وَ هِيَ سُلَالَةٌ تُولِدُ مِنْ عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّداً وَ مِنْ أَبِي طَالِبٍ عَلِيّاً عَلَيْهِمَا الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ فَذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ تَعَالَى وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً وَ زَوَّجَ فَاطِمَةَ بِنْتَ مُحَمَّدٍ عَلِيّاً فَعَلِيٌّ مِنْ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدٌ مِنْ عَلِيٍّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ فَاطِمَةُ نَسَبٌ وَ عَلِيٌّ الصِّهْرُ «3».

49- مِصْبَاحُ الْأَنْوَارُ، وَ كِتَابُ الْمُحْتَضَرِ، لِلْحَسَنِ بْنِ سُلَيْمَانَ نَقْلًا مِنْ كِتَابِ الْفِرْدَوْسِ عَنِ النَّبِيِّ ص أَنَّهُ قَالَ: لَوْ لَا عَلِيٌّ لَمْ يَكُنْ لِفَاطِمَةَ كُفْوٌ.

وَ مِنْهُ رَفَعَهُ بِإِسْنَادِهِ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ أَنَّ النَّبِيَّ ص قَالَ لِعَلِيٍّ ع يَا عَلِيُّ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ زَوَّجَكَ فَاطِمَةَ وَ جَعَلَ صَدَاقَهَا الْأَرْضَ فَمَنْ مَشَى عَلَيْهَا مُبْغِضاً لَكَ مَشَى عَلَيْهَا حَرَاماً.

__________________________________________________

(1) في النسخة المطبوعة هناك تصحيف غريب راجع ص 42.

(2) الفرقان: 56.

(3) المصدر ص 107.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 146

باب 6 كيفية معاشرتها مع علي ع

1- ع، علل الشرائع الْقَطَّانُ عَنِ السُّكَّرِيِّ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ الْعَبْدِيِّ عَنْ عَبْدِ الْعَزِيزِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ يَحْيَى بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ قَالَ: صَلَّى بِنَا رَسُولُ اللَّهِ ص الْفَجْرَ ثُمَّ قَامَ بِوَجْهٍ كَئِيبٍ

وَ قُمْنَا مَعَهُ حَتَّى صَارَ إِلَى مَنْزِلِ فَاطِمَةَ ع فَأَبْصَرَ عَلِيّاً نَائِماً بَيْنَ يَدَيِ الْبَابِ عَلَى الدَّقْعَاءِ فَجَلَسَ النَّبِيُّ ص فَجَعَلَ يَمْسَحُ التُّرَابَ عَنْ ظَهْرِهِ وَ يَقُولُ قُمْ فِدَاكَ أَبِي وَ أُمِّي يَا أَبَا تُرَابٍ ثُمَّ أَخَذَ بِيَدِهِ وَ دَخَلَا مَنْزِلَ فَاطِمَةَ فَمَكَثْنَا هُنَيْئَةً ثُمَّ سَمِعْنَا ضَحِكاً عَالِياً ثُمَّ خَرَجَ عَلَيْنَا رَسُولُ اللَّهِ ص بِوَجْهٍ مُشْرِقٍ فَقُلْنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ دَخَلْتَ بِوَجْهٍ كَئِيبٍ وَ خَرَجْتَ بِخِلَافِهِ فَقَالَ كَيْفَ لَا أَفْرَحُ وَ قَدْ أَصْلَحْتُ بَيْنَ اثْنَيْنِ أَحَبِّ أَهْلِ الْأَرْضِ إِلَى أَهْلِ السَّمَاءِ.

بيان الدقعاء التراب و الأخبار المشتملة على منازعتهما مأولة بما يرجع إلى ضرب من المصلحة لظهور فضلهما على الناس أو غير ذلك مما خفي علينا جهته.

2- ع، علل الشرائع الْقَطَّانُ عَنِ السُّكَّرِيِّ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِمْرَانَ عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَى عَنْ عَبْدِ الْعَزِيزِ عَنْ حَبِيبِ بْنِ أَبِي ثَابِتٍ قَالَ: كَانَ بَيْنَ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ ع كَلَامٌ فَدَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ أُلْقِيَ لَهُ مِثَالٌ فَاضْطَجَعَ عَلَيْهِ فَجَاءَتْ فَاطِمَةُ ع فَاضْطَجَعَتْ مِنْ جَانِبٍ وَ جَاءَ عَلِيٌّ ع فَاضْطَجَعَ مِنْ جَانِبٍ قَالَ فَأَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَدَ عَلِيٍّ فَوَضَعَهَا عَلَى سُرَّتِهِ وَ أَخَذَ يَدَ فَاطِمَةَ فَوَضَعَهَا عَلَى سُرَّتِهِ فَلَمْ يَزَلْ حَتَّى أَصْلَحَ بَيْنَهُمَا ثُمَّ خَرَجَ فَقِيلَ لَهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ دَخَلْتَ وَ أَنْتَ عَلَى حَالٍ وَ خَرَجْتَ وَ نَحْنُ نَرَى الْبُشْرَى فِي وَجْهِكَ قَالَ وَ مَا يَمْنَعُنِي وَ قَدْ أَصْلَحْتُ بَيْنَ اثْنَيْنِ أَحَبِّ مَنْ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ إِلَيَّ.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 147

قال الصدوق رحمه الله ليس هذا الخبر عندي بمعتمد و لا هو لي بمعتقد في هذه العلة لأن عليا و فاطمة ع ما كانا ليقع بينهما كلام يحتاج رسول الله ص إلى

الإصلاح بينهما لأنه ع سيد الوصيين و هي سيدة نساء العالمين مقتديان بنبي الله ص في حسن الخلق مصباح الأنوار، عن حبيب مثله بيان المثال بالكسر الفراش ذكره الفيروزآبادي.

3- ع، علل الشرائع أَبِي عَنْ سَعْدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَرَفَةَ عَنْ وَكِيعٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْرَائِيلَ عَنْ أَبِي صَالِحٍ عَنْ أَبِي ذَرٍّ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ قَالَ: كُنْتُ أَنَا وَ جَعْفَرُ بْنُ أَبِي طَالِبٍ مُهَاجِرَيْنِ إِلَى بِلَادِ الْحَبَشَةِ «1» فَأُهْدِيَتْ لِجَعْفَرٍ جَارِيَةٌ قِيمَتُهَا أَرْبَعَةُ آلَافِ دِرْهَمٍ فَلَمَّا قَدِمْنَا الْمَدِينَةَ أَهْدَاهَا لِعَلِيٍّ ع تَخْدُمُهُ فَجَعَلَهَا عَلِيٌّ فِي مَنْزِلِ فَاطِمَةَ فَدَخَلَتْ فَاطِمَةُ ع يَوْماً فَنَظَرَتْ إِلَى رَأْسِ عَلِيٍّ ع فِي حَجْرِ الْجَارِيَةِ فَقَالَتْ يَا أَبَا الْحَسَنِ فَعَلْتَهَا فَقَالَ لَا وَ اللَّهِ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ مَا فَعَلْتُ شَيْئاً فَمَا الَّذِي تُرِيدِينَ قَالَتْ تَأْذَنُ لِي فِي الْمَصِيرِ إِلَى مَنْزِلِ أَبِي رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ لَهَا قَدْ أَذِنْتُ لَكِ فَتَجَلَّلَتْ بِجَلَالِهَا وَ تَبَرْقَعَتْ بِبُرْقُعِهَا وَ أَرَادَتِ النَّبِيَّ ص فَهَبَطَ جَبْرَئِيلُ ع فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ إِنَّ هَذِهِ فَاطِمَةُ قَدْ أَقْبَلَتْ تَشْكُو عَلِيّاً فَلَا تَقْبَلْ مِنْهَا فِي عَلِيٍّ شَيْئاً فَدَخَلَتْ فَاطِمَةُ فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص جِئْتِ تَشْكِينَ عَلِيّاً قَالَتْ إِي وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ فَقَالَ لَهَا ارْجِعِي إِلَيْهِ فَقُولِي لَهُ رَغِمَ أَنْفِي لِرِضَاكَ فَرَجَعَتْ إِلَى عَلِيٍّ ع فَقَالَتْ لَهُ يَا أَبَا الْحَسَنِ رَغِمَ أَنْفِي لِرِضَاكَ تَقُولُهَا ثَلَاثاً فَقَالَ لَهَا عَلِيٌّ شَكَوْتِنِي إِلَى خَلِيلِي وَ حَبِيبِي رَسُولِ اللَّهِ ص وَا سَوْأَتَاهْ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص أُشْهِدُ اللَّهَ يَا فَاطِمَةُ أَنَّ الْجَارِيَةَ حُرَّةٌ لِوَجْهِ اللَّهِ وَ أَنَّ الْأَرْبَعَمِائَةِ دِرْهَمٍ الَّتِي فَضَلَتْ مِنْ عَطَائِي صَدَقَةٌ عَلَى فُقَرَاءِ أَهْلِ الْمَدِينَةِ

__________________________________________________

(1) لا يعرف لابى ذر هجرة الى حبشة.

بحار الأنوار (ط - بيروت)،

ج 43، ص: 148

ثُمَّ تَلَبَّسَ وَ انْتَعَلَ وَ أَرَادَ النَّبِيَّ ص فَهَبَطَ جَبْرَئِيلُ ع فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ قُلْ لِعَلِيٍّ قَدْ أَعْطَيْتُكَ الْجَنَّةَ بِعِتْقِكَ الْجَارِيَةَ فِي رِضَى فَاطِمَةَ وَ النَّارَ بِالْأَرْبَعِمِائَةِ دِرْهَمٍ الَّتِي تَصَدَّقْتَ بِهَا فَأَدْخِلِ الْجَنَّةَ مَنْ شِئْتَ بِرَحْمَتِي وَ أَخْرِجْ مِنَ النَّارِ مَنْ شِئْتَ بِعَفْوِي فَعِنْدَهَا قَالَ عَلِيٌّ ع أَنَا قَسِيمُ اللَّهِ بَيْنَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ.

قب، المناقب لابن شهرآشوب أبو منصور الكاتب في كتاب الروح و الريحان عن أبي ذر مثله بشا، بشارة المصطفى والدي أبو القاسم و عمار بن ياسر و ولده سعد جميعا عن إبراهيم بن نصر الجرجاني عن محمد بن حمزة المرعشي عن محمد بن الحسن عن محمد بن جعفر عن حمزة بن إسماعيل عن أحمد بن الخليل عن يحيى بن عبد الحميد عن شريك عن ليث بن أبي سليم عن مجاهد عن ابن عباس مثله بأدنى تغيير و قد أوردناه في باب أنه ع قسيم الجنة و النار «1».

4- قب، المناقب لابن شهرآشوب لَمَّا انْصَرَفَتْ فَاطِمَةُ مِنْ عِنْدِ أَبِي بَكْرٍ أَقْبَلَتْ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقَالَتْ لَهُ يَا ابْنَ أَبِي طَالِبٍ اشْتَمَلْتَ شِيمَةَ الْجَنِينِ وَ قَعَدْتَ حُجْرَةَ الظَّنِينِ فَنَقَضْتَ قَادِمَةَ الْأَجْدَلِ فَخَانَكَ رِيشُ الْأَعْزَلِ أَضْرَعْتَ خَدَّكَ يَوْمَ أَضَعْتَ جِدَّكَ افْتَرَسْتَ الذِّئَابَ وَ افْتَرَشْتَ التُّرَابَ مَا كَفَفْتَ قَائِلًا وَ لَا أَغْنَيْتَ بَاطِلًا هَذَا ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ يَبْتَزُّنِي نُحَيْلَةَ أَبِي وَ بُلَيْغَةَ ابْنِي وَ اللَّهِ لَقَدْ أَجْهَرَ فِي خِصَامِي وَ أَلْفَيْتُهُ أَلَدَّ فِي كَلَامِي حَتَّى مَنَعَتْنِي الْقَيْلَةُ نَصْرَهَا وَ الْمُهَاجِرَةُ وَصْلَهَا وَ غَضَّتِ الْجَمَاعَةُ دُونِي طَرْفَهَا فَلَا دَافِعَ وَ لَا مَانِعَ خَرَجْتُ كَاظِمَةً وَ عُدْتُ رَاغِمَةً وَ لَا خِيَارَ لِي لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هِينَتِي وَ دُونَ

زَلَّتِي عَذِيرِيَ اللَّهُ مِنْكَ عَادِياً وَ مِنْكَ حَامِياً وَيْلَايَ فِي كُلِّ شَارِقٍ وَيْلَايَ مَاتَ الْعَمَدُ وَ وَهَنَتِ الْعَضُدُ وَ شَكْوَايَ إِلَى أَبِي وَ عُدْوَايَ إِلَى رَبِّي اللَّهُمَّ أَنْتَ أَشَدُّ قُوَّةً فَأَجَابَهَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ لَا وَيْلَ لَكِ بَلِ الْوَيْلُ لِشَانِئِكِ نَهْنِهِي عَنْ وَجْدِكِ يَا بُنَيَّةَ الصَّفْوَةِ وَ بَقِيَّةَ النُّبُوَّةِ فَمَا وَنَيْتُ عَنْ دِينِي وَ لَا أَخْطَأْتُ مَقْدُورِي فَإِنْ كُنْتِ تُرِيدِينَ الْبُلْغَةَ فَرِزْقُكِ مَضْمُونٌ وَ كَفِيلُكِ مَأْمُونٌ وَ مَا أُعِدَّ لَكِ خَيْرٌ مِمَّا قُطِعَ

__________________________________________________

(1) راجع ج 39 ص 207 من الطبعة الحديثة.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 149

عَنْكِ فَاحْتَسِبِي اللَّهَ فَقَالَتْ حَسْبِيَ اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ «1».

بيان أقول قد مر تصحيح كلماتها و شرحها في أبواب فدك.

5- قب، المناقب لابن شهرآشوب مَعْقِلُ بْنُ يَسَارٍ وَ أَبُو قُبَيْلٍ وَ ابْنُ إِسْحَاقَ وَ حَبِيبُ بْنُ أَبِي ثَابِتٍ وَ عِمْرَانُ بْنُ الْحُصَيْنِ وَ ابْنُ غَسَّانَ وَ الْبَاقِرُ ع مَعَ اخْتِلَافِ الرِّوَايَاتِ وَ اتِّفَاقِ الْمَعْنَى أَنَّ النِّسْوَةَ قُلْنَ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ خَطَبَكِ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ فَرَدَّهُمْ أَبُوكِ وَ زَوَّجَكِ عَائِلًا فَدَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَقَالَتْ يَا رَسُولَ اللَّهِ زَوَّجْتَنِي عَائِلًا فَهَزَّ رَسُولُ اللَّهِ ص بِيَدِهِ مِعْصَمَهَا وَ قَالَ لَا يَا فَاطِمَةُ وَ لَكِنْ زَوَّجْتُكِ أَقْدَمَهُمْ سِلْماً وَ أَكْثَرَهُمْ عِلْماً وَ أَعْظَمَهُمْ حِلْماً أَ مَا عَلِمْتِ يَا فَاطِمَةُ أَنَّهُ أَخِي فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ فَضَحِكَتْ وَ قَالَتْ رَضِيتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ.

وَ فِي رِوَايَةِ أَبِي قُبَيْلٍ لَمْ أُزَوِّجْكِ حَتَّى أَمَرَنِي جَبْرَئِيلُ.

وَ فِي رِوَايَةِ عِمْرَانَ بْنِ الْحُصَيْنِ وَ حَبِيبِ بْنِ أَبِي ثَابِتٍ أَمَا إِنِّي قَدْ زَوَّجْتُكِ خَيْرَ مَنْ أَعْلَمُ.

وَ فِي رِوَايَةِ ابْنِ غَسَّانَ زَوَّجْتُكِ خَيْرَهُمْ.

وَ فِي كِتَابِ ابْنِ شَاهِينَ عَبْدِ الرَّزَّاقِ عَنْ مُعَمَّرٍ عَنْ أَيُّوبَ عَنْ عِكْرِمَةَ قَالَ النَّبِيُّ ص أَنْكَحْتُكِ

أَحَبَّ أَهْلِي إِلَيَ

6- فض، كتاب الروضة يل، الفضائل لابن شاذان عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ يَرْفَعُهُ إِلَى سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ رَضِيَ اللَّهِ عَنْهُ قَالَ: كُنْتُ

__________________________________________________

(1) ما نقله المصنّف رحمه اللّه يخالف النسخة المطبوعة كثيرا و لذلك ننقله من المصدر ج 3 ص 208 لمزيدة الفائدة:

«و لما انصرفت من عند أبى بكر، أقبلت على أمير المؤمنين فقالت له: يا ابن أبي طالب! اشتملت شملة الجنين، و قعدت حجرة الظنين نقضت قادمة الاجدل، فخاتك ريش الاعزل هذا ابن أبي قحافة قد ابتزنى نحيلة أبى؛ و بليغة ابني، و اللّه لقد أجهد في ظلامتى و ألد في خصامى، حتى منعتنى القيلة نصرها، و المهاجرة وصلها و غضت الجماعة دونى طرفها فلا مانع و لا دافع، خرجت و اللّه كاظمة، وعدت راغمة و لا خيار لي، ليتنى مت قبل ذلتي، و توفيت دون منيتى، عذيرى و اللّه فيك حاميا، و منك داعيا، ويلاه في كل شارق، ويلاه مات العمد، و وهن العضد شكواى الى ربى، و عدواى الى أبى ...» و باقى الكلام ليس فيه كثير اختلاف فراجع.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 150

وَاقِفاً بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ أَسْكُبُ الْمَاءَ عَلَى يَدَيْهِ إِذَا دَخَلَتْ فَاطِمَةُ وَ هِيَ تَبْكِي فَوَضَعَ النَّبِيُّ ص يَدَهُ عَلَى رَأْسِهَا وَ قَالَ مَا يُبْكِيكِ لَا أَبْكَى اللَّهُ عَيْنَيْكِ يَا حُورِيَّةُ قَالَتْ مَرَرْتُ عَلَى مَلَإٍ مِنْ نِسَاءِ قُرَيْشٍ وَ هُنَّ مُخَضَّبَاتٌ فَلَمَّا نَظَرْنَ إِلَيَّ وَقَعُوا فِيَّ وَ فِي ابْنِ عَمِّي فَقَالَ لَهَا وَ مَا سَمِعْتِي مِنْهُنَّ قَالَتْ قُلْنَ كَانَ قَدْ عَزَّ عَلَى مُحَمَّدٍ أَنْ يُزَوِّجَ ابْنَتَهُ مِنْ رَجُلٍ فَقِيرِ قُرَيْشٍ وَ أَقَلِّهِمْ مَالًا فَقَالَ لَهَا وَ اللَّهِ يَا بُنَيَّةِ مَا زَوَّجْتُكِ وَ لَكِنَّ اللَّهَ زَوَّجَكِ مِنْ

عَلِيٍّ فَكَانَ بَدْوُهُ مِنْهُ وَ ذَلِكِ أَنَّهُ خَطَبَكِ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ فَعِنْدَ ذَلِكِ جَعَلْتُ أَمْرَكِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى وَ أَمْسَكْتُ عَنِ النَّاسِ فَبَيْنَا صَلَّيْتُ يَوْمَ الْجُمُعَةِ صَلَاةَ الْفَجْرِ إِذْ سَمِعْتُ حَفِيفَ الْمَلَائِكَةِ وَ إِذَا بِحَبِيبِي جَبْرَئِيلَ وَ مَعَهُ سَبْعُونَ صَفّاً مِنَ الْمَلَائِكَةِ مُتَوَّجِينَ مُقَرَّطِينَ مُدَمْلِجِينَ «1» فَقُلْتُ مَا هَذِهِ الْقَعْقَعَةُ مِنَ السَّمَاءِ يَا أَخِي جَبْرَئِيلُ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اطَّلَعَ إِلَى الْأَرْضِ اطِّلَاعَةً فَاخْتَارَ مِنْهَا مِنَ الرِّجَالِ عَلِيّاً ع وَ مِنَ النِّسَاءِ فَاطِمَةَ ع فَزَوَّجَ فَاطِمَةَ مِنْ عَلِيٍّ فَرَفَعَتْ رَأْسَهَا وَ تَبَسَّمَتْ بَعْدَ بُكَائِهَا وَ قَالَتْ رَضِيتُ بِمَا رَضِيَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ فَقَالَ ص أَ لَا أَزِيدُكِ يَا فَاطِمَةُ فِي عَلِيٍّ رَغْبَةً قَالَتْ بَلَى قَالَ لَا يَرِدُ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ رُكْبَانٌ أَكْرَمُ مِنَّا أَرْبَعَةٌ أَخِي صَالِحٌ عَلَى نَاقَتِهِ وَ عَمِّي حَمْزَةُ عَلَى نَاقَتِيَ الْعَضْبَاءِ وَ أَنَا عَلَى الْبُرَاقِ وَ بَعْلُكِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عَلَى نَاقَةٍ مِنْ نُوقِ الْجَنَّةِ فَقَالَتْ صِفْ لِيَ النَّاقَةَ مِنْ أَيِّ شَيْ ءٍ خُلِقَتْ قَالَ نَاقَةٌ خُلِقَتْ مِنْ نُورِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مُدَبَّجَةُ الْجَنْبَيْنِ صَفْرَاءُ حَمْرَاءُ الرَّأْسِ سَوْدَاءُ الْحَدَقِ قَوَائِمُهَا مِنَ الذَّهَبِ خِطَامُهَا مِنَ اللُّؤْلُؤِ الرَّطْبِ عَيْنَاهَا مِنَ الْيَاقُوتِ وَ بَطْنُهَا مِنَ الزَّبَرْجَدِ الْأَخْضَرِ عَلَيْهَا قُبَّةٌ مِنْ لُؤْلُؤَةٍ بَيْضَاءَ يُرَى بَاطِنُهَا مِنْ ظَاهِرِهَا وَ ظَاهِرُهَا مِنْ بَاطِنِهَا خُلِقَتْ مِنْ عَفْوِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ

__________________________________________________

(1) أي كان على رءوسهم التاج و في اذنهم القرط و في معصمهم الدملوج و هو حلى يلبس في المعصم.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 151

تِلْكِ النَّاقَةُ مِنْ نُوقِ اللَّهِ لَهَا سَبْعُونَ أَلْفَ رُكْناً بَيْنَ الرُّكْنِ وَ الرُّكْنِ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ يُسَبِّحُونَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِأَنْوَاعِ التَّسْبِيحِ لَا يَمُرُّ

عَلَى مَلَإٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ إِلَّا قَالُوا مَنْ هَذَا الْعَبْدُ مَا أَكْرَمَهُ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَ تَرَاهُ نَبِيّاً مُرْسَلًا أَوْ مَلَكاً مُقَرَّباً أَوْ حَامِلَ عَرْشٍ أَوْ حَامِلَ كُرْسِيٍّ فَيُنَادِي مُنَادٍ مِنْ بُطْنَانِ الْعَرْشِ أَيُّهَا النَّاسُ لَيْسَ هَذَا بِنَبِيٍّ مُرْسَلٍ وَ لَا مَلَكٍ مُقَرَّبٍ هَذَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ صَلَوَاتُ اللَّهِ وَ سَلَامُهُ عَلَيْهِ فَيَبْدُرُونَ رِجَالًا رِجَالًا فَيَقُولُونَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ حَدَّثُونَا فَلَمْ نُصَدِّقْ وَ نَصَحُونَا فَلَمْ نَقْبَلْ وَ الَّذِينَ يُحِبُّونَهُ تَعَلَّقُوا بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى كَذَلِكِ يَنْجُونَ فِي الْآخِرَةِ يَا فَاطِمَةُ أَ لَا أَزِيدُكِ فِي عَلِيٍّ رَغْبَةً قَالَتْ زِدْنِي يَا أَبَتَاهْ قَالَ النَّبِيُّ ص إِنَّ عَلِيّاً أَكْرَمُ عَلَى اللَّهِ مِنْ هَارُونَ لِأَنَّ هَارُونَ أَغْضَبَ مُوسَى وَ عَلِيٌّ لَمْ يُغْضِبْنِي قَطُّ وَ الَّذِي بَعَثَ أَبَاكِ بِالْحَقِّ نَبِيّاً مَا غَضِبْتُ عَلَيْهِ يَوْماً قَطُّ وَ مَا نَظَرْتُ فِي وَجْهِ عَلِيٍّ إِلَّا ذَهَبَ الْغَضَبُ عَنِّي يَا فَاطِمَةُ أَ لَا أَزِيدُكِ فِي عَلِيٍّ رَغْبَةً قَالَتْ زِدْنِي يَا نَبِيَّ اللَّهِ قَالَ هَبَطَ عَلَيَّ جَبْرَئِيلُ وَ قَالَ يَا مُحَمَّدُ اقْرَأْ عَلِيّاً مِنَ السَّلَامِ السَّلَامَ فَقَامَتْ وَ قَالَتْ فَاطِمَةُ ع رَضِيتُ بِاللَّهِ رَبّاً وَ بِكَ يَا أَبَتَاهْ نَبِيّاً وَ بِابْنِ عَمِّي بَعْلًا وَ وَلِيّاً.

7- كا، الكافي عَلِيٌّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع يَحْتَطِبُ وَ يَسْتَقِي وَ يَكْنُسُ وَ كَانَتْ فَاطِمَةُ ع تَطْحَنُ وَ تَعْجِنُ وَ تَخْبِزُ.

ما، الأمالي للشيخ الطوسي الحسين بن إبراهيم القزويني عن محمد بن وهبان عن أحمد بن إبراهيم عن الحسن بن علي الزعفراني عن البرقي عن أبيه عن ابن أبي عمير مثله.

8- ما، الأمالي للشيخ الطوسي الْحُسَيْنُ عَنِ ابْنِ وَهْبَانَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ

حُبَيْشٍ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي غُنْدَرٍ عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ عَنْ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 152

أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص قُلْ لِفَاطِمَةَ لَا تَعْصِي عَلِيّاً فَإِنَّهُ إِنْ غَضِبَ غَضِبْتُ لِغَضَبِهِ.

9- وَ فِي الدِّيوَانِ الْمَنْسُوبَةِ أَبْيَاتُهَا إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ، أَنَّهُ قَالَ فِي مَرَضِهِ مُخَاطِباً لِفَاطِمَةَ مَا رُوِيَ عَنْ أَبِي الْعَلَاءِ الْحَسَنِ الْعَطَّارِ عَنِ الْحَسَنِ الْمُقْرِي عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْحَافِظِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَحْمَدَ الْمُقْرِي عَنْ زَيْدِ بْنِ مُسْكَانَ عَنْ عُبَʙҘϙРاللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَلَوِيِّ أَنَّهُ ع أَنْشَدَ هَذِهِ الْأَبْيَاتَ وَ هُوَ مَحْمُومٌ يَرْثِي فَاطِمَةَ ع

وَ إِنَّ حَيَاتِي مِنْكِ يَا بِنْتَ أَحْمَدَ بِإِظْهَارِ مَا أَخْفَيْتُهُ لَشَدِيدٌ

وَ لَكِنْ لِأَمْرِ اللَّهِ تَعْنُو رِقَابُنَا وَ لَيْسَ عَلَى أَمْرِ الْإِلَهِ جَلِيدٌ

أَ تُصْرِعُنِي الْحُمَّى لَدَيْكِ وَ أَشْتَكِي إِلَيْكِ وَ مَا لِي فِي الرِّجَالِ نَدِيدٌ

أُصِرُّ عَلَى صَبْرٍ وَ أَقْوَى عَلَى مُنًى إِذَا صَبْرُ خَوَّارِ الرِّجَالِ بَعِيدٌ

وَ فِي هَذِهِ الْحُمَّى دَلِيلٌ بِأَنَّهَا لِمَوْتِ الْبَرَايَا قَائِدٌ وَ بَرِيدٌ

بيان: و إن حياتي منك أي اشتدت حياتي بسببك حيث لا بد لي من إظهار ما أخفيته من المرض كذا خطر بالبال «1» و قيل منك أي من بعدك و قيل أي حياتي منك و بسببك و أنا شديد بإظهار ما أخفيته أي لا أظهره و لا يخفى بعدهما تعنو أي تخضع و الجليد الصلب و النديد المثل و النظير و الخوار الضعيف و الصياح.

10- دَعَوَاتُ الرَّاوَنْدِيِّ، عَنْ سُوَيْدِ بْنِ غَفَلَةَ قَالَ: أَصَابَتْ عَلِيّاً ع شِدَّةٌ فَأَتَتْ فَاطِمَةُ ع رَسُولَ اللَّهِ ص فَدَقَّتِ الْبَابَ فَقَالَ أَسْمَعُ حِسَّ حَبِيبِي بِالْبَابِ يَا أُمَّ أَيْمَنَ قُومِي وَ انْظُرِي فَفَتَحَتْ لَهَا

الْبَابَ فَدَخَلَتْ فَقَالَ ص لَقَدْ جِئْتِنَا فِي وَقْتٍ مَا كُنْتِ تَأْتِينَا فِي مِثْلِهِ فَقَالَتْ فَاطِمَةُ يَا رَسُولَ اللَّهِ ص مَا طَعَامُ الْمَلَائِكَةِ عِنْدَ رَبِّنَا فَقَالَ التَّحْمِيدُ فَقَالَتْ مَا طَعَامُنَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص

__________________________________________________

(1) و الذي يخطر بالبال أن «حياتى» مصحف «حيائى» فيستقيم معنى الشعر و سياق الكلام و لازمه كون الاشعار شكوائية في حياتها عليها السلام لا رثائية في وفاتها بل هو الظاهر من سياقها كما لا يخفى.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 153

وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ مَا أَقْتَبِسُ فِي آلِ مُحَمَّدٍ شَهْراً نَاراً وَ أُعَلِّمُكِ خَمْسَ كَلِمَاتٍ عَلَّمَنِيهِنَّ جَبْرَئِيلُ ع قَالَتْ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا الْخَمْسُ الْكَلِمَاتُ قَالَ يَا رَبَّ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ يَا ذَا الْقُوَّةِ الْمَتِينَ وَ يَا رَاحِمَ الْمَسَاكِينِ وَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ وَ رَجَعَتْ فَلَمَّا أَبْصَرَهَا عَلِيٌّ ع قَالَ بِأَبِي أَنْتِ وَ أُمِّي مَا وَرَاءَكِ يَا فَاطِمَةُ قَالَتْ ذَهَبْتُ لِلدُّنْيَا وَ جِئْتُ لِلْآخِرَةِ قَالَ عَلِيٌّ ع خَيْرٌ أَمَامَكِ خَيْرٌ أَمَامَكِ.

11- مِصْبَاحُ الْأَنْوَارِ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ: شَكَتْ فَاطِمَةُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص عَلِيّاً فَقَالَتْ يَا رَسُولَ اللَّهِ لَا يَدَعُ شَيْئاً مِنْ رِزْقِهِ إِلَّا وَزَّعَهُ عَلَى الْمَسَاكِينِ فَقَالَ لَهَا يَا فَاطِمَةُ أَ تُسْخِطِينِي فِي أَخِي وَ ابْنِ عَمِّي إِنَّ سَخَطَهُ سَخَطِي وَ إِنَّ سَخَطِي سَخَطُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.

12- ما، الأمالي للشيخ الطوسي جَمَاعَةٌ عَنْ أَبِي غَالِبٍ الزُّرَارِيِّ عَنْ خَالِهِ عَنِ الْأَشْعَرِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ «1» عَنْ مَنْصُورِ بْنِ الْعَبَّاسِ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ سَهْلٍ الْكَاتِبِ عَنْ أَبِي طَالِبٍ الْغَنَوِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: حَرَّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى عَلِيٍّ النِّسَاءَ مَا دَامَتْ فَاطِمَةُ حَيَّةً قُلْتُ وَ

كَيْفَ قَالَ لِأَنَّهَا طَاهِرَةٌ لَا تَحِيضُ.

بيان هذا التعليل يحتمل وجهين الأول أن يكون المراد أنها لما كانت لا تحيض حتى يكون له ع عذر في مباشرة غيرها فلذا حرم الله عليه غيرها رعاية لحرمتها.

الثاني أن يكون المعنى أن جلالتها منعت من ذلك و عبر عن ذلك ببعض ما يلزمه من الصفات التي اختصت بها.

13- قب، المناقب لابن شهرآشوب سُئِلَ عَالِمٌ فَقِيلَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى قَدْ أَنْزَلَ هَلْ أَتَى فِي أَهْلِ الْبَيْتِ وَ لَيْسَ شَيْ ءٌ مِنْ نَعِيمِ الْجَنَّةِ إِلَّا وَ ذَكَرَ فِيهِ إِلَّا الْحُورَ الْعِينَ قَالَ ذَلِكَ إِجْلَالًا لِفَاطِمَةَ ع.

__________________________________________________

(1) يعني أبا عبد اللّه محمّد بن خالد البرقي.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 154

سُفْيَانُ الثَّوْرِيُّ عَنِ الْأَعْمَشِ عَنْ أَبِي صَالِحٍ فِي قَوْلِهِ وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ «1» قَالَ مَا مِنْ مُؤْمِنٍ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَّا إِذَا قَطَعَ الصِّرَاطَ زَوَّجَهُ اللَّهُ عَلَى بَابِ الْجَنَّةِ بِأَرْبَعِ نِسْوَةٍ مِنْ نِسَاءِ الدُّنْيَا وَ سَبْعِينَ أَلْفَ حُورِيَّةٍ مِنْ حُورِ الْجَنَّةِ إِلَّا عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ فَإِنَّهُ زَوَّجَ الْبَتُولَ فَاطِمَةَ فِي الدُّنْيَا وَ هُوَ زَوْجُهَا فِي الْآخِرَةِ فِي الْجَنَّةِ لَيْسَتْ لَهُ زَوْجَةٌ فِي الْجَنَّةِ غَيْرُهَا مِنْ نِسَاءِ الدُّنْيَا لَكِنْ لَهُ فِي الْجِنَانِ سَبْعُونَ أَلْفَ حُوراً لِكُلِّ حُورٍ سَبْعُونَ أَلْفَ خَادِمٍ.

أقول سيأتي بعض أخبار هذا الباب في باب غسلها و دفنها ع.

__________________________________________________

(1) التكوير: 7.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 155

باب 7 ما وقع عليها من الظلم و بكائها و حزنها و شكايتها في مرضها إلى شهادتها و غسلها و دفنها و بيان العلة في إخفاء دفنها صلوات الله عليها و لعنة الله على من ظلمها

1- ل، الخصال ابْنُ الْوَلِيدِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنِ ابْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُهَيْلٍ الْبَحْرَانِيِّ يَرْفَعُهُ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ ع قَالَ: الْبَكَّاءُونَ خَمْسَةٌ آدَمُ وَ يَعْقُوبُ وَ يُوسُفُ وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع فَأَمَّا آدَمُ فَبَكَى عَلَى الْجَنَّةِ حَتَّى صَارَ فِي خَدَّيْهِ أَمْثَالُ الْأَوْدِيَةِ وَ أَمَّا

يَعْقُوبُ فَبَكَى عَلَى يُوسُفَ حَتَّى ذَهَبَ بَصَرُهُ وَ حَتَّى قِيلَ لَهُ تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهالِكِينَ «1» وَ أَمَّا يُوسُفُ فَبَكَى عَلَى يَعْقُوبَ حَتَّى تَأَذَّى بِهِ أَهْلُ السِّجْنِ فَقَالُوا لَهُ إِمَّا أَنْ تَبْكِيَ بِاللَّيْلِ وَ تَسْكُتَ بِالنَّهَارِ وَ إِمَّا أَنْ تَبْكِيَ بِالنَّهَارِ وَ تَسْكُتَ بِاللَّيْلِ فَصَالَحَهُمْ عَلَى وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا وَ أَمَّا فَاطِمَةُ فَبَكَتْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص حَتَّى تَأَذَّى بِهِ أَهْلُ الْمَدِينَةِ فَقَالُوا لَهَا قَدْ آذَيْتِينَا بِكَثْرَةِ بُكَائِكِ فَكَانَتْ تَخْرُجُ إِلَى الْمَقَابِرِ مَقَابِرِ الشُّهَدَاءِ فَتَبْكِي حَتَّى تَقْضِيَ حَاجَتَهَا ثُمَّ تَنْصَرِفُ وَ أَمَّا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ فَبَكَى عَلَى الْحُسَيْنِ ع عِشْرِينَ سَنَةً أَوْ أَرْبَعِينَ سَنَةً مَا وُضِعَ بَيْنَ يَدَيْهِ طَعَامٌ إِلَّا بَكَى حَتَّى قَالَ لَهُ مَوْلًى لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ إِنِّي لَمْ أَذْكُرْ مَصْرَعَ بَنِي فَاطِمَةَ إِلَّا خَنَقَتْنِي لِذَلِكَ عَبْرَةٌ.

لي، الأمالي للصدوق الحسين بن أحمد بن إدريس عن أبيه عن ابن عيسى عن ابن معروف مثله.

__________________________________________________

(1) يوسف: 85.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 156

2- ما، الأمالي للشيخ الطوسي الْمُفِيدُ عَنِ الصَّدُوقِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنْ عِكْرِمَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ قَالَ: لَمَّا حَضَرَتْ رَسُولَ اللَّهِ ص الْوَفَاةُ بَكَى حَتَّى بَلَّتْ دُمُوعُهُ لِحْيَتَهُ فَقِيلَ لَهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا يُبْكِيكَ فَقَالَ أَبْكِي لِذُرِّيَّتِي وَ مَا تَصْنَعُ بِهِمْ شِرَارُ أُمَّتِي مِنْ بَعْدِي كَأَنِّي بِفَاطِمَةَ بِنْتِي وَ قَدْ ظُلِمَتْ بَعْدِي وَ هِيَ تُنَادِي يَا أَبَتَاهْ فَلَا

يُعِينُهَا أَحَدٌ مِنْ أُمَّتِي فَسَمِعَتْ ذَلِكَ فَاطِمَةُ ع فَبَكَتْ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَا تَبْكِينَ يَا بُنَيَّةِ فَقَالَتْ لَسْتُ أَبْكِي لِمَا يُصْنَعُ بِي مِنْ بَعْدِكَ وَ لَكِنِّي أَبْكِي لِفِرَاقِكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ لَهَا أَبْشِرِي يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ بِسُرْعَةِ اللَّحَاقِ بِي فَإِنَّكِ أَوَّلُ مَنْ يَلْحَقُ بِي مِنْ أَهْلِ بَيْتِي.

3- ص، قصص الأنبياء عليهم السلام الصَّدُوقُ عَنِ السِّنَانِيِّ عَنِ الْأَسَدِيِّ عَنِ الْبَرْمَكِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ يَحْيَى عَنِ الْأَعْمَشِ عَنْ عَبَايَةَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: دَخَلَتْ فَاطِمَةُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فِي مَرَضِهِ الَّذِي تُوُفِّيَ فِيهِ قَالَ نُعِيَتْ إِلَيَّ نَفْسِي فَبَكَتْ فَاطِمَةُ فَقَالَ لَهَا لَا تَبْكِينَ فَإِنَّكِ لَا تَمْكُثِينَ مِنْ بَعْدِي إِلَّا اثْنَيْنِ وَ سَبْعِينَ يَوْماً وَ نِصْفَ يَوْمٍ حَتَّى تَلْحَقِي بِي وَ لَا تلحقي [تَلْحَقِينَ بِي حَتَّى تُتْحَفَيْ بِثِمَارِ الْجَنَّةِ فَضَحِكَتْ فَاطِمَةُ ع.

4- يج، الخرائج و الجرائح قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ فَاطِمَةَ مَكَثَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ يَوْماً وَ كَانَ دَخَلَهَا حُزْنٌ شَدِيدٌ عَلَى أَبِيهَا وَ كَانَ جَبْرَئِيلُ يَأْتِيهَا وَ يُطَيِّبُ نَفْسَهَا وَ يُخْبِرُهَا عَنْ أَبِيهَا وَ مَكَانِهِ فِي الْجَنَّةِ وَ يُخْبِرُهَا مَا يَكُونُ بَعْدَهَا فِي ذُرِّيَّتِهَا وَ كَانَ عَلِيٌّ يَكْتُبُ ذَلِكَ.

5- قب «1»، المناقب لابن شهرآشوب دَخَلَتْ أُمُّ سَلَمَةَ عَلَى فَاطِمَةَ ع فَقَالَتْ لَهَا كَيْفَ أَصْبَحْتِ عَنْ لَيْلَتِكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَتْ أَصْبَحْتُ بَيْنَ كَمَدٍ وَ كَرْبٍ فُقِدَ النَّبِيُّ وَ ظُلِمَ الْوَصِيُّ هُتِكَ وَ اللَّهِ حِجَابُهُ مَنْ أَصْبَحَتْ إِمَامَتُهُ مَقْبَضَةً عَلَى غَيْرِ

__________________________________________________

(1) في المطبوعة شى و هو سهو لا يناسب تفسير العيّاشيّ و انما يوجد في المناقب ج 2 ص 203.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 157

مَا شَرَعَ اللَّهُ فِي التَّنْزِيلِ وَ

سَنَّهَا النَّبِيُّ ص فِي التَّأْوِيلِ وَ لَكِنَّهَا أَحْقَادٌ بَدْرِيَّةٌ وَ تِرَاتٌ أُحُدِيَّةٌ كَانَتْ عَلَيْهَا قُلُوبُ النِّفَاقِ مُكْتَمِنَةً لِإِمْكَانِ الْوُشَاةِ فَلَمَّا اسْتُهْدِفَ الْأَمْرُ أَرْسَلَتْ عَلَيْنَا شَآبِيبَ الْآثَارِ مِنْ مَخِيلَةِ الشِّقَاقِ فَيَقْطَعُ وَتَرَ الْإِيمَانِ مِنْ قِسِيِّ صُدُورِهَا وَ لَبِئْسَ عَلَى مَا وَعَدَ اللَّهُ مِنْ حِفْظِ الرِّسَالَةِ وَ كَفَالَةِ الْمُؤْمِنِينَ أَحْرَزُوا عَائِدَتَهُمْ غُرُورَ الدُّنْيَا بَعْدَ اسْتِنْصَارٍ مِمَّنْ فَتَكَ بِآبَائِهِمْ فِي مَوَاطِنِ الْكَرْبِ وَ مَنَازِلِ الشَّهَادَاتِ.

كان الخبر في المأخوذ منه مصحفا محرفا و لم أجده في موضع آخر أصححه به فأوردته على ما وجدته.

6- مِنْ بَعْضِ كُتُبِ الْمَنَاقِبِ، عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْهَمْدَانِيِّ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُوسَى بْنِ مَرْدَوَيْهِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَعِيدِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجَرْمِيِّ عَنْ عَمْرِو بْنِ ثَابِتٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَبَّةَ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ: غَسَلْتُ النَّبِيَّ ص فِي قَمِيصِهِ فَكَانَتْ فَاطِمَةُ تَقُولُ أَرِنِي الْقَمِيصَ فَإِذَا شَمَّتْهُ غُشِيَ عَلَيْهَا فَلَمَّا رَأَيْتُ ذَلِكَ غَيَّبْتُهُ.

7- يه «1»، من لا يحضره الفقيه رُوِيَ أَنَّهُ لَمَّا قُبِضَ النَّبِيُّ ص امْتَنَعَ بِلَالٌ مِنَ الْأَذَانِ قَالَ لَا أُؤَذِّنُ لِأَحَدٍ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ إِنَّ فَاطِمَةَ ع قَالَتْ ذَاتَ يَوْمٍ إِنِّي أَشْتَهِي أَنْ أَسْمَعَ صَوْتَ مُؤَذِّنِ أَبِي ع بِالْأَذَانِ فَبَلَغَ ذَلِكَ بِلَالًا فَأَخَذَ فِي الْأَذَانِ فَلَمَّا قَالَ اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُ أَكْبَرُ ذَكَرَتْ أَبَاهَا وَ أَيَّامَهُ فَلَمْ تَتَمَالَكْ مِنَ الْبُكَاءِ فَلَمَّا بَلَغَ إِلَى قَوْلِهِ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ شَهَقَتْ فَاطِمَةُ ع وَ سَقَطَتْ لِوَجْهِهَا وَ غُشِيَ عَلَيْهَا فَقَالَ النَّاسُ لِبِلَالٍ أَمْسِكْ يَا بِلَالُ فَقَدْ فَارَقَتِ ابْنَةُ رَسُولِ اللَّهِ ص الدُّنْيَا وَ ظَنُّوا أَنَّهَا قَدْ مَاتَتْ فَقَطَعَ أَذَانَهُ وَ لَمْ يُتِمَّهُ فَأَفَاقَتْ فَاطِمَةُ ع وَ سَأَلَتْهُ أَنْ يُتِمَّ الْأَذَانَ فَلَمْ يَفْعَلْ وَ

قَالَ لَهَا يَا سَيِّدَةَ النِّسْوَانِ إِنِّي أَخْشَى عَلَيْكِ مِمَّا تُنْزِلِينَهُ بِنَفْسِكِ إِذَا سَمِعْتِ صَوْتِي بِالْأَذَانِ فَأَعْفَتْهُ عَنْ ذَلِكَ.

__________________________________________________

(1) في النسخة المطبوعة ير و هو سهو و الحديث يوجد في الفقيه باب الاذان.

فراجع.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 158

8- مع، معاني الأخبار حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ مُحَمَّدٍ الْحُسَيْنِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الطَّيِّبِ مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ حُمَيْدٍ اللَّخْمِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ زَكَرِيَّا قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْمُهَلَّبِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ أُمِّهِ فَاطِمَةَ بِنْتِ الْحُسَيْنِ ع قَالَتْ لَمَّا اشْتَدَّتْ عِلَّةُ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ غَلَبَهَا اجْتَمَعَ عِنْدَهَا نِسَاءُ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ فَقُلْنَ لَهَا يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ كَيْفَ أَصْبَحْتِ عَنْ عِلَّتِكِ فَقَالَتْ ع أَصْبَحْتُ وَ اللَّهِ عَائِفَةً لَدُنْيَاكُمْ قَالِيَةً لِرِجَالِكُمْ لَفَظْتُهُمْ قَبْلَ أَنْ عَجَمْتُهُمْ وَ شَنَئْتُهُمْ بَعْدَ أَنْ سَبَرْتُهُمْ فَقُبْحاً لِفُلُولِ الْحَدِّ وَ خَوَرِ الْقَنَاةِ وَ خَطَلِ الرَّأْيِ وَ بِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ فِي الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ لَا جَرَمَ لَقَدْ قَلَّدْتُهُمْ رِبْقَتَهَا وَ شَنَنْتُ عَلَيْهِمْ غَارَهَا فَجَدْعاً وَ عَقْراً وَ سُحْقاً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ وَيْحَهُمْ أَنَّى زَحْزَحُوهَا عَنْ رَوَاسِي الرِّسَالَةِ وَ قَوَاعِدِ النُّبُوَّةِ وَ مَهْبِطِ الْوَحْيِ الْأَمِينِ وَ الطَّبِينِ بِأَمْرِ الدُّنْيَا وَ الدِّينِ أَلا ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ وَ مَا نَقَمُوا مِنْ أَبِي الْحَسَنِ نَقَمُوا وَ اللَّهِ مِنْهُ نَكِيرَ سَيْفِهِ وَ شِدَّةَ وَطْئِهِ وَ نَكَالَ وَقْعَتِهِ وَ تَنَمُّرَهُ فِي ذَاتِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اللَّهِ لَوْ تَكَافُّوا عَنْ زِمَامٍ نَبَذَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص إِلَيْهِ لَاعْتَلَقَهُ وَ لَسَارَ بِهِمْ سَيْراً سُجُحاً لَا يَكْلُمُ خِشَاشُهُ

وَ لَا يُتَعْتَعُ رَاكِبُهُ وَ لَأَوْرَدَهُمْ مَنْهَلًا نَمِيراً فَضْفَاضاً تَطْفَحُ ضَفَّتَاهُ وَ لَأَصْدَرَهُمْ بِطَاناً قَدْ تَحَيَّرَ بِهِمُ الرَّيُّ غَيْرَ مُتَحَلٍّ مِنْهُ بِطَائِلٍ إِلَّا بِغَمْرِ الْمَاءِ وَ رَدْعِهِ شَرَرَهُ السَّاغِبَ وَ لَفُتِحَتْ عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ سَيَأْخُذُهُمُ اللَّهُ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ أَلَا هَلُمَّ فَاسْمَعْ وَ مَا عِشْتَ أَرَاكَ الدَّهْرُ الْعَجَبَ وَ إِنْ تَعْجَبْ فَقَدْ أَعْجَبَكَ الْحَادِثُ إِلَى أَيِّ سِنَادٍ اسْتَنَدُوا وَ بِأَيِّ عُرْوَةٍ تَمَسَّكُوا اسْتَبْدَلُوا الذُّنَابَى وَ اللَّهِ بِالْقَوَادِمِ وَ الْعَجُزَ بِالْكَاهِلِ فَرَغْماً لِمَعَاطِسِ قَوْمٍ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 159

أَمَا لَعَمْرُ إِلَهِكَ لَقَدْ لَقِحَتْ فَنَظِرَةٌ رَيْثَمَا تُنْتَجُ ثُمَّ احْتَلَبُوا طِلَاعَ الْقَعْبِ دَماً عَبِيطاً وَ ذُعَافاً مُمْقِراً هُنَالِكَ يَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ وَ يُعْرَفُ التَّالُونَ غِبَّ مَا سَنَّ الْأَوَّلُونَ ثُمَّ طِيبُوا عَنْ أَنْفُسِكُمْ أَنْفُساً وَ طَأْمِنُوا لِلْفِتْنَةِ جَأْشاً وَ أَبْشِرُوا بِسَيْفٍ صَارِمٍ وَ هَرْجٍ شَامِلٍ وَ اسْتِبْدَادٍ مِنَ الظَّالِمِينَ يَدَعُ فَيْئَكُمْ زَهِيداً وَ زَرْعَكُمْ حَصِيداً فَيَا حَسْرَتَى لَكُمْ وَ أَنَّى بِكُمْ وَ قَدْ عَمِيَتْ قُلُوبُكُمْ عَلَيْكُمْ أَ نُلْزِمُكُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها كارِهُونَ.

ثُمَّ قَالَ وَ حَدَّثَنَا بِهَذَا الْحَدِيثِ أَبُو الْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الْمَعْرُوفُ بِابْنِ مَقْبُرَةَ الْقَزْوِينِيِّ قَالَ أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَنِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ حَسَنِ بْنِ حَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْهَاشِمِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا عِيسَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي

طَالِبٍ ع قَالَ: لَمَّا حَضَرَتْ فَاطِمَةَ ع الْوَفَاةُ دَعَتْنِي فَقَالَ أَ مُنْفِذٌ أَنْتَ وَصِيَّتِي وَ عَهْدِي قَالَ قُلْتُ بَلَى أُنْفِذُهَا فَأَوْصَتْ إِلَيْهِ وَ قَالَتْ إِذَا أَنَا مِتُّ فَادْفِنِّي لَيْلًا وَ لَا تُؤْذِنَنَّ رَجُلَيْنِ ذَكَرْتُهُمَا قَالَ فَلَمَّا اشْتَدَّتْ عِلَّتُهَا اجْتَمَعَ إِلَيْهَا نِسَاءُ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارُ فَقُلْنَ كَيْفَ أَصْبَحْتِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ مِنْ عِلَّتِكِ فَقَالَتْ أَصْبَحْتُ وَ اللَّهِ عَائِفَةً لِدُنْيَاكُمْ وَ ذَكَرَ الْحَدِيثَ نَحْوَهُ.

قال الصدوق رحمه الله سألت أبا أحمد الحسين بن عبد الله بن سعيد العسكري عن معنى هذا الحديث فقال أما قولها صلوات الله عليها عائفة إلى آخر ما ذكره «1» و سنوردها في تضاعيف ما سنذكره في شرح الخطبة على اختلاف رواياتها.

9- ج، الإحتجاج قَالَ سُوَيْدُ بْنُ غَفَلَةَ لَمَّا مَرِضَتْ فَاطِمَةُ ع الْمَرْضَةَ الَّتِي تُوُفِّيَتْ فِيهَا اجْتَمَعَ إِلَيْهَا نِسَاءُ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ يَعُدْنَهَا فَقُلْنَ لَهَا كَيْفَ أَصْبَحْتِ مِنْ عِلَّتِكِ يَا ابْنَةَ رَسُولِ اللَّهِ فَحَمِدَتِ اللَّهَ وَ صَلَّتْ عَلَى أَبِيهَا ص ثُمَّ قَالَتْ أَصْبَحْتُ وَ اللَّهِ عَائِفَةً لِدُنْيَاكُنَّ قَالِيَةً لِرِجَالِكُنَّ لَفَظْتُهُمْ بَعْدَ أَنْ عَجَمْتُهُمْ

__________________________________________________

(1) راجع معاني الأخبار ص 356، ط مكتبة الصدوق.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 160

وَ شَنَأْتُهُمْ بَعْدَ أَنْ سَبَرْتُهُمْ فَقُبْحاً لِفُلُولِ الْحَدِّ وَ اللَّعِبِ بَعْدَ الْجِدِّ وَ قَرْعِ الصَّفَاةِ وَ صَدْعِ الْقَنَاةِ وَ خَطَلِ الْآرَاءِ وَ زَلَلِ الْأَهْوَاءِ وَ بِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ فِي الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ لَا جَرَمَ لَقَدْ قَلَّدْتُهُمْ رِبْقَتَهَا وَ حَمَّلْتُهُمْ أَوْقَتَهَا وَ شَنَنْتُ عَلَيْهِمْ غَارَهَا فَجَدْعاً وَ عَقْراً وَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ وَيْحَهُمْ أَنَّى زَعْزَعُوهَا عَنْ رَوَاسِي الرِّسَالَةِ وَ قَوَاعِدِ النُّبُوَّةِ وَ الدَّلَالَةِ وَ مَهْبِطِ الرُّوحِ الْأَمِينِ وَ الطَّبِينِ بِأُمُورِ الدُّنْيَا وَ الدِّينِ أَلا ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ وَ

مَا الَّذِي نَقَمُوا مِنْ أَبِي الْحَسَنِ نَقَمُوا مِنْهُ وَ اللَّهِ نَكِيرَ سَيْفِهِ وَ قِلَّةَ مُبَالاتِهِ بِحَتْفِهِ وَ شِدَّةَ وَطْأَتِهِ وَ نَكَالَ وَقْعَتِهِ وَ تَنَمُّرَهُ فِي ذَاتِ اللَّهِ وَ تَاللَّهِ لَوْ مَالُوا عَنِ الْمَحَجَّةِ اللَّائِحَةِ وَ زَالُوا عَنْ قَبُولِ الْحُجَّةِ الْوَاضِحَةِ لَرَدَّهُمْ إِلَيْهَا وَ حَمَلَهُمْ عَلَيْهَا وَ لَسَارَ بِهِمْ سَيْراً سُجُحاً لَا يَكْلُمُ خِشَاشُهُ وَ لَا يَكِلُّ سَائِرُهُ وَ لَا يُمَلُّ رَاكِبُهُ وَ لَأَوْرَدَهُمْ مَنْهَلًا نَمِيراً صَافِياً رَوِيّاً تَطْفَحُ ضَفَّتَاهُ وَ لَا يَتَرَنَّقُ جَانِبَاهُ وَ لَأَصْدَرَهُمْ بِطَاناً وَ نَصَحَ لَهُمْ سِرّاً وَ إِعْلَاناً وَ لَمْ يَكُنْ يُحَلَّى مِنَ الْغِنَى بِطَائِلٍ وَ لَا يَحْظَى مِنَ الدُّنْيَا بِنَائِلٍ غَيْرَ رَيِّ النَّاهِلِ وَ شُبْعَةِ الْكَلِّ وَ لَبَانَ لَهُمُ الزَّاهِدُ مِنَ الرَّاغِبِ وَ الصَّادِقُ مِنَ الْكَاذِبِ وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ وَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ هؤُلاءِ سَيُصِيبُهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا وَ ما هُمْ بِمُعْجِزِينَ أَلَا هَلُمَّ فَاسْتَمِعْ وَ مَا عِشْتَ أَرَاكَ الدَّهْرَ عَجَباً وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ لَيْتَ شِعْرِي إِلَى أَيِّ سِنَادٍ اسْتَنَدُوا وَ عَلَى أَيِّ عِمَادٍ اعْتَمَدُوا وَ بِأَيَّةِ عُرْوَةٍ تَمَسَّكُوا وَ عَلَى أَيَّةِ ذُرِّيَّةٍ أَقْدَمُوا وَ احْتَنَكُوا لَبِئْسَ الْمَوْلى وَ لَبِئْسَ الْعَشِيرُ وَ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا اسْتَبْدَلُوا وَ اللَّهِ الذَّنَابَى بِالْقَوَادِمِ وَ الْعَجُزَ بِالْكَاهِلِ فَرَغْماً لِمَعَاطِسِ قَوْمٍ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ وَيْحَهُمْ أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ أَمَا لَعَمْرِي لَقَدْ لَقِحَتْ فَنَظِرَةٌ رَيْثَمَا تُنْتَجُ ثُمَّ احْتَلَبُوا مِلْ ءَ الْقَعْبِ دَماً عَبِيطاً وَ ذُعَافاً مُبِيداً هُنَالِكَ يَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ وَ يُعْرَفُ التَّالُونَ

غِبَّ مَا أُسِّسَ الْأَوَّلُونَ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 161

ثُمَّ طِيبُوا عَنْ دُنْيَاكُمْ أَنْفُساً وَ اطْمَئِنُّوا لِلْفِتْنَةِ جَأْشاً وَ أَبْشِرُوا بِسَيْفٍ صَارِمٍ وَ سَطْوَةِ مُعْتَدٍ غَاشِمٍ وَ بِهَرْجٍ شَامِلٍ وَ اسْتِبْدَادٍ مِنَ الظَّالِمِينَ يَدَعُ فَيْئَكُمْ زَهِيداً وَ جَمْعَكُمْ حَصِيداً فَيَا حَسْرَةً لَكُمْ وَ أَنَّى بِكُمْ وَ قَدْ عَمِيَتْ عَلَيْكُمْ أَ نُلْزِمُكُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها كارِهُونَ قَالَ سُوَيْدُ بْنُ غَفَلَةَ فَأَعَادَتِ النِّسَاءُ قَوْلَهَا ع عَلَى رِجَالِهِنَّ فَجَاءَ إِلَيْهَا قَوْمٌ مِنْ وُجُوهِ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ مُعْتَذِرِينَ وَ قَالُوا يَا سَيِّدَةَ النِّسَاءِ لَوْ كَانَ أَبُو الْحَسَنِ ذَكَرَ لَنَا هَذَا الْأَمْرَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نُبْرِمَ الْعَهْدَ وَ نُحَكِّمَ الْعَقْدَ لَمَا عَدَلْنَا عَنْهُ إِلَى غَيْرِهِ فَقَالَتْ ع إِلَيْكُمْ عَنِّي فَلَا عُذْرَ بَعْدَ تَعْذِيرِكُمْ وَ لَا أَمْرَ بَعْدَ تَقْصِيرِكُمْ.

10- ما، الأمالي للشيخ الطوسي الْحَفَّارُ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ عَلِيٍّ الدِّعْبِلِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَلِيٍّ الْخَزَّازِ عَنْ أَبِي سَهْلٍ الدَّقَّاقِ عَنْ عَبْدِ الرَّزَّاقِ وَ قَالَ الدِّعْبِلِيُّ وَ حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الدَّيْرِيُّ عَنْ عَبْدِ الرَّزَّاقِ عَنْ مَعْمَرٍ عَنِ الزُّهْرِيِّ عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُتْبَةَ بْنِ مَسْعُودٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: دَخَلْنَ نِسْوَةٌ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ عَلَى فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ ص يَعُدْنَهَا فِي عِلَّتِهَا فَقُلْنَ السَّلَامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ ص كَيْفَ أَصْبَحْتِ فَقَالَتْ أَصْبَحْتُ وَ اللَّهِ عَائِفَةً لِدُنْيَاكُنَّ قَالِيَةً لِرِجَالِكُنَّ لَفَظْتُهُمْ بَعْدَ إِذْ عَجَمْتُهُمْ وَ سَئِمْتُهُمْ بَعْدَ أَنْ سَبَرْتُهُمْ فَقُبْحاً لِأُفُونِ الرَّأْيِ وَ خَطَلِ الْقَوْلِ وَ خَوَرِ الْقَنَاةِ وَ لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ فِي الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ لَا جَرَمَ وَ اللَّهِ لَقَدْ قَلَّدْتُهُمْ رِبْقَتَهَا وَ شَنَنْتُ عَلَيْهِمْ غَارَهَا فَجَدْعاً وَ رَغْماً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ وَيْحَهُمْ أَنَّى زَحْزَحُوهَا عَنْ أَبِي الْحَسَنِ

مَا نَقَمُوا وَ اللَّهِ مِنْهُ إِلَّا نَكِيرَ سَيْفِهِ وَ نَكَالَ وَقْعِهِ وَ تَنَمُّرَهُ فِي ذَاتِ اللَّهِ وَ تَاللَّهِ لَوْ تَكَافُّوا عَلَيْهِ عَنْ زِمَامٍ نَبَذَهُ إِلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ ص لَاعْتَلَقَهُ ثُمَّ لَسَارَ بِهِمْ سِيرَةً سُجُحاً فَإِنَّهُ قَوَاعِدُ الرِّسَالَةِ وَ رَوَاسِي النُّبُوَّةِ وَ مَهْبِطُ الرُّوحِ الْأَمِينِ وَ الطَّبِينِ بِأَمْرِ الدِّينِ وَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ أَلَا ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ وَ اللَّهِ لَا يَكْتَلِمُ خِشَاشُهُ وَ لَا يُتَعْتَعُ رَاكِبُهُ وَ لَأَوْرَدَهُمْ مَنْهَلًا رَوِيّاً فَضْفَاضاً

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 162

تَطْفَحُ ضَفَّتُهُ وَ لَأَصْدَرَهُمْ بِطَاناً قَدْ خَثَرَ بِهِمُ الرَّيُّ غَيْرَ مُتَحَلٍّ بِطَائِلٍ إِلَّا تَغَمُّرَ النَّاهِلِ وَ رَدْعَ سَوْرَةِ سَغَبٍ وَ لَفُتِحَتْ عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ سَيَأْخُذُهُمُ اللَّهُ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ فَهَلُمَّ فَاسْمَعْ فَمَا عِشْتَ أَرَاكَ الدَّهْرَ عَجَباً وَ إِنْ تَعْجَبْ بَعْدَ الْحَادِثِ فَمَا بَالُهُمْ بِأَيِّ سَنَدٍ اسْتَنَدُوا أَمْ بِأَيَّةِ عُرْوَةٍ تَمَسَّكُوا لَبِئْسَ الْمَوْلى وَ لَبِئْسَ الْعَشِيرُ وَ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا اسْتَبْدَلُوا الذُّنَابَى بِالْقَوَادِمِ وَ الْحَرُونَ بِالْقَاحِمِ وَ الْعَجُزَ بِالْكَاهِلِ فَتَعْساً لِقَوْمٍ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ لَقِحَتْ فَنَظِرَةٌ رَيْثَمَا تُنْتَجُ ثُمَّ احْتَلَبُوا طِلَاعَ الْقَعْبِ دَماً عَبِيطاً وَ ذُعَافاً مُبِيداً هُنَالِكَ يَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ وَ يَعْرِفُ التَّالُونَ غِبَّ مَا أَسَّسَ الْأَوَّلُونَ ثُمَّ طِيبُوا بَعْدَ ذَلِكَ عَنْ أَنْفُسِكُمْ لِفِتَنِهَا ثُمَّ اطْمَئِنُّوا لِلْفِتْنَةِ جَأْشاً وَ أَبْشِرُوا بِسَيْفٍ صَارِمٍ وَ هَرْجٍ دَائِمٍ شَامِلٍ وَ اسْتِبْدَادٍ مِنَ الظَّالِمِينَ فَزَرَعَ فَيْئُكُمْ زَهِيداً وَ جَمَعَكُمْ حَصِيداً فَيَا حَسْرَةً لَهُمْ وَ قَدْ عَمِيَتْ عَلَيْهِمُ الْأَنْبَاءُ أَ نُلْزِمُكُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها كارِهُونَ.

بيان أقول روى صاحب كشف الغمة الروايتين اللتين أوردهما

الصدوق عن كتاب السقيفة بحذف الإسناد و رواه ابن أبي الحديد في شرح نهج البلاغة عن أحمد بن عبد العزيز الجوهري عن محمد بن زكريا عن محمد بن عبد الرحمن إلى آخر ما أورده الصدوق و إنما أوردتها مكررة للاختلاف الكثير بين رواياتها و شدة الاعتناء بشأنها و لنشرحها لاحتياج جل فقراتها إلى الشرح و البيان زيادة على ما أورده الصدوق و الله المستعان.

قولها ع عائفة أي كارهة يقال عاف الرجل الطعام يعافه عيافا إذا كرهه و القالية المبغضة قال تعالى ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى «1» و لفظت الشي ء من فمي أي رميته و طرحته و العجم العض تقول عجمت العود أعجمه

__________________________________________________

(1) الضحى: 3.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 163

بالضم إذا عضضته و شنأه كمنعه و سمعه أبغضه و سبرتهم أي اختبرتهم فعلى ما في أكثر الروايات المعنى طرحتهم و أبغضتهم بعد امتحانهم و مشاهدة سيرتهم و أطوارهم و على رواية الصدوق المعنى أني كنت عالمة بقبح سيرتهم و سوء سريرتهم فطرحتهم ثم لما اختبرتهم شنئتهم و أبغضتهم أي تأكد إنكاري بعد الاختبار و يحتمل أن يكون الأول إشارة إلى شناعة أطوارهم الظاهرة و الثاني إلى خبث سرائرهم الباطنة.

قولها ع فقبحا لفلول الحد إلى قولها خالدون قبحا بالضم مصدر حذف فعله إما من قولهم قبحه الله قبحا أو من قبح بالضم قباحة فحرف الجر على الأول داخل على المفعول و على الثاني على الفاعل و الفلول بالضم جمع فل بالفتح و هو الثلمة و الكسر في حد السيف و حكى الخليل في العين أنه يكون مصدرا و لعله أنسب بالمقام و حد الشي ء شباته و حد الرجل بأسه و الخور بالفتح

و التحريك الضعف و القناة الرمح و الخطل بالتحريك المنطق الفاسد المضطرب و خطل الرأي فساده و اضطرابه.

قولها ع اللعب بعد الجد أي أخذتم دينكم باللعب و الباطل بعد أن كنتم مجدين فيه آخذين بالحجة.

قولها ع و قرع الصفاة الصفاة الحجر الأملس أي جعلتم أنفسكم مقرعا لخصامكم حتى قرعوا صفاتكم أيضا قال الجزري في حديث معاوية يضرب صفاتها بمعوله و هو تمثيل أي اجتهد عليه و بالغ في امتحانه و اختباره و منه الحديث لا يقرع لهم صفاة أي لا ينالهم أحد بسوء انتهى.

أقول لا يبعد أن يكون كناية عن عدم تأثير حيلتهم بعد ذلك و فلول حدهم كما أن من يضرب السيف على الصفاة لا يؤثر فيها و يفل السيف.

و صدع القناة شقها و السامة الملال و

قَالَ الْجَزَرِيُّ فِي حَدِيثِ عَلِيٍّ إِيَّاكَ وَ مُشَاوَرَةَ النِّسَاءِ فَإِنَّ رَأْيَهُنَّ إِلَى أَفْنٍ.

الأفن النقص و رجل أفن و مأفون أي ناقص العقل و قوله تعالى أَنْ سَخِطَ اللَّهُ هو المخصوص بالذم أو علة الذم و المخصوص محذوف أي لبئس شيئا ذلك لأن كسبهم السخط و الخلود.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 164

قولها ع لا جرم لقد قلدتهم ربقتها لا جرم كلمة تورد لتحقيق الشي ء و الربقة في الأصل عروة في حبل تجعل في عنق البهيمة أو يدها تمسكها و يقال للحبل الذي تكون فيه الربقة ربق و تجمع على ربق و رباق و أرباق و الضمير في ربقتها راجع إلى الخلافة المدلول عليه بالمقام أو إلى فدك أو حقوق أهل البيت ع أي جعلت إثمها لازمة لرقابهم كالقلائد.

قولها و شننت عليهم غارها الشن رش الماء رشا متفرقا و السن بالمهملة الصب المتصل و منه قولهم شنت عليهم

الغارة إذا فرقت عليهم من كل وجه.

قولها و حملتهم أوقتها قال الجوهري الأوق الثقل يقال ألقى عليه أوقه و قد أوقته تأويقا أي حملته المشقة و المكروه.

قولها ع فجدعا و عقرا الجدع قطع الأنف أو الأذن أو الشفة و هو بالأنف أخص و يكون بمعنى الحبس و العقر بالفتح الجرح و يقال في الدعاء على الإنسان عقرا له و حلقا أي عقر الله جسده و أصابه بوجع في حلقه و أصل العقر ضرب قوائم البعير أو الشاة بالسيف ثم اتسع فيه فاستعمل في القتل و الهلاك و هذه المصادر يجب حذف الفعل منها و السحق بالضم البعد.

قولها ع ويحهم أنى زحزحوها عن رواسي الرسالة ويح كلمة تستعمل في الترحم و التوجع و التعجب و الزحزحة التنحية و التبعيد و الزعزعة التحريك و الرواسي من الجبال الثوابت الرواسخ و قواعد البيت أساسه.

قولها ع و الطبين هو بالطاء المهملة و الباء الموحدة الفطن الحاذق.

قولها ع و ما نقموا من أبي الحسن إلى قولها في ذات الله و في كشف الغمة و ما الذي نقموا من أبي الحسن يقال نقمت على الرجل كضربت و قال الكسائي كعلمت لغة أي عتبت عليه و كرهت شيئا منه و التنكير الإنكار و التنكر التغير عن حال يسرك إلى حال تكرهها و الاسم النكير و ما هنا يحتمل المعنيين و الأول أظهر أي إنكار سيفه فإنه ع كان لا يسل سيفه إلا لتغيير المنكرات و الوطأة الأخذة الشديدة و الضغطة و أصل الوطء الدوس بالقدم

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 165

و يطلق على الغزو و القتل لأن من يطأ الشي ء برجليه فقد استقصى في هلاكه و إهانته و النكال العقوبة

التي تنكل الناس و الوقعة صدمة الحرب و تنمر فلان أي تغير و تنكر و أوعد لأن النمر لا تلقاه أبدا إلا متنكرا غضبان.

قولها في ذات الله قال الطيبي ذات الشي ء نفسه و حقيقته و المراد ما أضيف إليه و قال الطبرسي في قوله تعالى وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ كناية عن المنازعة و الخصومة و الذات هي الخلقة و البنية يقال فلان في ذاته صالح أي في خلقته و بنيته يعني أصلحوا نفس كل شي ء بينكم أو أصلحوا حال كل نفس بينكم و قيل معناه و أصلحوا حقيقة وصلكم و كذلك معنى اللهم أصلح ذات البين أي أصلح الحال التي بها يجتمع المسلمون انتهى.

أقول فالمراد بقولها في ذات الله أي في الله و لله بناء على أن المراد بالذات الحقيقة أو في الأمور و الأحوال التي تتعلق بالله من دينه و شرعه و غير ذلك كقوله تعالى إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ أي المضمرات التي في الصدور. قولها ع و تالله لو مالوا أي بعد أن مكنوه في الخلافة قولها ع و تالله لو تكافوا إلى قولها بما كانوا يكسبون التكاف تفاعل من الكف و هو الدفع و الصرف و الزمام ككتاب الخيط الذي يشد في البرة أو الخشاش ثم يشد في طرفه المقود و قد يسمى المقود زماما و نبذه أي طرحه و في الصحاح اعتلقه أي أحبه و لعله هنا بمعنى تعلق به و إن لم أجد فيما عندنا من كتب اللغة.

و السجح بضمتين اللين السهل و الكلم الجرح و الخشاش بكسر الخاء المعجمة ما يجعل في أنف البعير من خشب و يشد به الزمام ليكون أسرع لانقياده و تعتعت الرجل أي أقلقته و

أزعجته.

و المنهل المورد و هو عين ماء ترده الإبل في المراعي و تسمى المنازل التي في المفاوز على طرق السفار مناهل لأن فيها ماء قاله الجوهري و قال ماء نمير أي ناجع عذبا كان أو غيره و قال الصدوق نقلا عن الحسين بن عبد الله بن

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 166

سعيد العسكري النمير الماء النامي في الجسد «1» و قال الجوهري الروي سحابة عظيمة القطر شديدة الوقع و يقال شربت شربا رويا و الفضفاض الواسع يقال ثوب فضفاض و عيش فضفاض و درع فضفاضة و ضفتا النهر بالكسر و قيل و بالفتح أيضا جانباه و تطفح أي تمتلئ حتى تفيض.

و رنق الماء كفرح و نصر و ترنق كدر و صار الماء رونقة غلب الطين على الماء و الترنوق الطين الذي في الأنهار و المسيل فالظاهر أن المراد بقولها و لا يترنق جانباه أنه لا ينقص الماء حتى يظهر الطين و الحمأ من جانبي النهر و يتكدر الماء بذلك و بطن كعلم عظم بطنه من الشبع و منه الحديث تغدو خماصا و تروح بطانا و المراد عظم بطنهم من الشرب.

و تحير الماء أي اجتمع و دار كالمتحير يرجع أقصاه إلى أدناه و يقال تحيرت الأرض بالماء إذا امتلأت و لعل الباء بمعنى في أي تحير فيهم الري أو للتعدية أي صاروا حيارى لكثرة الري و الري بالكسر و الفتح ضد العطش.

و في رواية الشيخ قد خثر بالخاء المعجمة و الثاء المثلثة أي أثقلهم من قولك أصبح فلان خاثر النفس أي ثقيل النفس غير طيب و لا نشيط و حلي منه بخير كرضي أي أصاب خيرا و قال الجوهري قولهم لم يحل منها بطائل

أي لم يستفد منها كثير فائدة و التحلي التزين و الطائل الغناء و المزية و السعة و الفضل و التغمر هو الشرب دون الري مأخوذ من الغمر بضم الغين المعجمة و فتح الميم و هو القدح الصغير.

و الناهل العطشان و الريان و المراد هنا الأول و الردع الكف و الدفع و الردعة الدفعة منه و في جميع الروايات سوى معاني الأخبار سورة الساغب و فيه شررة الساغب و لعله من تصحيف النساخ و الشرر ما يتطاير من النار و لا

__________________________________________________

(1) و في معاني الأخبار- ط مكتبة الصدوق- ص 357- و «النمير»: الماء النامى في الحشد. و قال في ذيله بأنّه الصواب فان الحشد من العين ما لا ينقطع ماؤها.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 167

يبعد أن يكون من الشره بمعنى الحرص.

و سورة الشي ء بالفتح حدته و شدته و السغب الجوع.

و قال الفيروزآبادي الحظوة بالضم و الكسر و الحظة كعدة المكانة و الحظ من الرزق و حظي كل واحد من الزوجين عند صاحبه كرضي و النائل العطية و لعل فيه شبه القلب.

و قال الفيروزآبادي الكافل العائل و الذي لا يأكل أو يصل الصيام و الضامن انتهى.

أقول يمكن أن يكون هنا بكل من المعنيين الأولين و يحتمل أن يكون بمعنى كافل اليتيم فإنه لا يحل له الأكل إلا بقدر البلغة و حاصل المعنى أنه لو منع كل منهم الآخرين عن الزمام الذي نبذه رسول الله ص و هو تولي أمر الأمة لتعلق به أمير المؤمنين ع أو أخذه محبا له و لسلك بهم طريق الحق من غير أن يترك شيئا من أوامر الله أو يتعدى حدا من حدوده و من غير أن يشق على الأمة و

يكلفهم فوق طاقتهم و وسعهم و لفازوا بالعيش الرغيد في الدنيا و الآخرة و لم يكن ينتفع من دنياهم و ما يتولى من أمرهم إلا بقدر البلغة و سد الخلة.

قولها ع ألا هلم فاسمع في رواية ابن أبي الحديد ألا هلمن فاسمعن و ما عشتن أراكن الدهر عجبا إلى أي لجإ لجئوا و استندوا و بأي عروة تمسكوا لَبِئْسَ الْمَوْلى وَ لَبِئْسَ الْعَشِيرُ و ل بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا قال الجوهري هلم يا رجل بفتح الميم بمعنى تعال يستوي فيه الواحد و الجمع و التأنيث في لغة أهل الحجاز و أهل نجد يصرفونها فيقولون للاثنين هلما و للجمع هلموا و للمرأة هلمي و للنساء هلممن و الأول أفصح و إذا أدخلت عليه النون الثقيلة قلت هلمن يا رجل و للمرأة هلمن بكسر الميم و في التثنية هلمان للمؤنث و المذكر جميعا و هلمن يا رجال بضم الميم و هلممنان يا نسوة انتهى و على الروايات الأخر الخطاب عام.

قولها و ما عشتن أي أراكن الدهر شيئا عجيبا لا يذهب عجبه و غرابته

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 168

مدة حياتكن أو يتجدد لكن كل يوم أمر عجيب متفرع على هذا الحادث الغريب.

و قال الجوهري شعرت بالشي ء أشعر به شعرا أي فطنت له و منه قولهم ليت شعري أي ليتني علمت و اللجأ محركة الملاذ و المعقل كالملجأ و لجأت إلى فلان إذا استندت إليه و اعتضدت به و السناد ما يستند إليه. و قال الجوهري احتنك الجراد الأرض أي أكل ما عليها و أتى على نبتها و قوله تعالى حاكيا عن إبليس لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ «1» قال الفراء يريد لأستولين عليهم و المراد بالذرية ذرية الرسول ص.

و

المولى الناصر و المحب و العشير الصاحب المخالط المعاشر و ل بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا أي بئس البدل من اختاروه على إمام العدل و هو أمير المؤمنين ع.

قولها ع استبدلوا إلى قولها كيف تحكمون الذنابى بالضم ذنب الطائر و منبت الذنب و الذنابى في الطائر أكثر استعمالا من الذنب و في الفرس و البعير و نحوهما الذنب أكثر و في جناح الطائر أربع ذنابي بعد الخوافي و هي ما دون الريشات العشر من مقدم الجناح التي تسمى قوادم و الذنابى من الناس السفلة و الأتباع.

و الحرون فرس لا ينقاد و إذا اشتدت به الجري وقف و قحم في الأمر قحوما رمى بنفسه فيه من غير روية استعير الأول للجبان و الجاهل و الثاني للشجاع و العالم بالأمور الذي يأتي بها من غير احتياج إلى ترو و تفكر و العجز كالعضد مؤخر الشي ء يؤنث و يذكر و هو للرجل و المرأة جميعا و الكاهل الحارك و هو ما بين الكتفين و كاهل القوم عمدتهم في المهمات و عدتهم للشدائد و الملمات و رغما مثلثة مصدر رغم أنفه أي لصق بالرغام بالفتح و هو التراب و رغم الأنف يستعمل في الذل و العجز عن الانتصار و الانقياد على كره و المعاطس جمع معطس بالكسر و الفتح و هو الأنف و قرئ في الآية يهدي بفتح الهاء و كسرها و تشديد

__________________________________________________

(1) الإسراء: 64.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 169

الدال فأصله يهتدي و بتخفيف الدال و سكون الهاء.

قولها ع أما لعمر إلهك إلى آخر الخبر و في بعض نسخ ابن أبي الحديد أما لعمر الله و في بعضها أما لعمر إلهكن و العمر بالفتح و الضم بمعنى العيش الطويل

و لا يستعمل في القسم إلا العمر بالفتح و رفعه بالابتداء أي عمر الله قسمي و معنى عمر الله بقاؤه و دوامه.

و لقحت كعلمت أي حملت و الفاعل فعلتهم أو فعالهم أو الفتنة أو الأزمنة و النظرة بفتح النون و كسر الظاء التأخير و اسم يقوم مقام الإنظار و نظرة إما مرفوع بالخبرية و المبتدأ محذوف كما في قوله تعالى فَنَظِرَةٌ إِلى مَيْسَرَةٍ «1» أي فالواجب نظرة و نحو ذلك و إما منصوب بالمصدرية أي انتظروا أو انظروا نظرة قليلة و الأخير أظهر كما اختاره الصدوق.

و ريثما تنتج أي قدر ما تنتج يقال نتجت الناقة على ما لم يسم فاعله تنتج نتاجا و قد نتجها أهلها نتجا و أنتجت الفرس إذا حان نتاجها.

و القعب قدح من خشب يروي الرجل أو قدح ضخم و احتلاب طلاع القعب هو أن يمتلئ من اللبن حتى يطلع عنه و يسيل و العبيط الطري و الذعاف كغراب السم و المقر بكسر القاف الصبر و ربما يسكن و أمقر أي صار مرا و المبيد المهلك و أمضه الجرح أوجعه و غب كل شي ء عاقبته و طاب نفس فلان بكذا أي رضي به من دون أن يكرهه عليه أحد و طاب نفسه عن كذا أي رضي ببذله.

و نفسا منصوب على التميز و في كتاب ناظر عين الغريبين «2» طمأنته سكنته فاطمأن و الجأش مهموزا النفس و القلب أي اجعلوا قلوبكم مطمئنة لنزول الفتنة و السيف الصارم القاطع و الغشم الظلم و الهرج الفتنة و الاختلاط و في رواية ابن أبي الحديد و قرح شامل فالمراد بشمول القرح إما للأفراد

__________________________________________________

(1) البقرة: 390.

(2) كذا في النسخ المطبوعة و لم أتحققه، فراجع و تحرر.

بحار الأنوار

(ط - بيروت)، ج 43، ص: 170

أو للأعضاء.

و الاستبداد بالشي ء التفرد به و الضمير المرفوع في يدع راجع إلى الاستبداد و الفي ء الغنيمة و الخراج و ما حصل للمسلمين من أموال الكفار من غير حرب و الزهيد القليل و الحصيد المحصود و على رواية زرعكم كناية عن أخذ أموالهم بغير حق و على رواية جمعكم يحتمل ذلك و أن يكون كناية عن قتلهم و استئصالهم.

و أنى بكم أي و أنى تلحق الهداية بكم و عميت عليكم بالتخفيف أي خفيت و التبست و بالتشديد على صيغة المجهول أي لبست و قرئ في الآية بهما.

و الضمائر فيها قيل هي راجعة إلى الرحمة المعبر عن النبوة بها و قيل إلى البينة و هي المعجزة أو اليقين و البصيرة في أمر الله و في المقام يحتمل رجوعها إلى رحمة الله الشاملة للإمامة و الاهتداء إلى الصراط المستقيم بطاعة إمام العدل أو إلى الإمامة الحقة و طاعة من اختاره الله و فرض طاعته أو إلى البصيرة في الدين و نحوها و إليكم عني أي كفوا و أمسكوا و قولها بعد تعذيركم أي تقصيركم و المعذر المظهر للعذر اعتلالا من غير حقيقة.

11- كِتَابُ دَلَائِلِ الْإِمَامَةِ لِلطَّبَرِيِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ هَارُونَ بْنِ مُوسَى التَّلَّعُكْبَرِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ هَمَّامٍ عَنْ أَحْمَدَ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُبِضَتْ فَاطِمَةُ ع فِي جُمَادَى الْآخِرَةِ يَوْمَ الثَّلَاثَاءِ لِثَلَاثٍ خَلَوْنَ مِنْهُ سَنَةَ إِحْدَى عَشْرَةَ مِنَ الْهِجْرَةِ وَ كَانَ سَبَبُ وَفَاتِهَا أَنَّ قُنْفُذاً مَوْلَى عُمَرَ لَكَزَهَا بِنَعْلِ السَّيْفِ بِأَمْرِهِ فَأَسْقَطَتْ مُحَسِّناً وَ مَرِضَتْ مِنْ

ذَلِكَ مَرَضاً شَدِيداً وَ لَمْ تَدَعْ أَحَداً مِمَّنْ آذَاهَا يَدْخُلُ عَلَيْهَا وَ كَانَ الرَّجُلَانِ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِيِّ ص سَأَلَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ص أَنْ يَشْفَعَ لَهُمَا إِلَيْهَا فَسَأَلَهَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فَلَمَّا دَخَلَا عَلَيْهَا قَالا لَهَا كَيْفَ أَنْتِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ قَالَتْ بِخَيْرٍ بِحَمْدِ اللَّهِ ثُمَّ قَالَتْ لَهُمَا مَا سَمِعْتُمَا النَّبِيَ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 171

يَقُولُ فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي فَمَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِي وَ مَنْ آذَانِي فَقَدْ آذَى اللَّهَ قَالا بَلَى قَالَتْ فَوَ اللَّهِ لَقَدْ آذَيْتُمَانِي قَالَ فَخَرَجَا مِنْ عِنْدِهَا ع وَ هِيَ سَاخِطَةٌ عَلَيْهِمَا قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامٍ وَ رُوِيَ أَنَّهَا قُبِضَتْ لِعَشْرٍ بَقِينَ مِنْ جُمَادَى الْآخِرَةِ وَ قَدْ كَمَلَ عُمُرُهَا يَوْمَ قُبِضَتْ ثَمَانِيَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ خَمْساً وَ ثَمَانِينَ يَوْماً بَعْدَ وَفَاةِ أَبِيهَا فَغَسَلَهَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ لَمْ يَحْضُرْهَا غَيْرُهُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ زَيْنَبُ وَ أُمُّ كُلْثُومٍ وَ فِضَّةُ جَارِيَتُهَا وَ أَسْمَاءُ بِنْتُ عُمَيْسٍ وَ أَخْرَجَهَا إِلَى الْبَقِيعِ فِي اللَّيْلِ وَ مَعَهُ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ صَلَّى عَلَيْهَا وَ لَمْ يَعْلَمْ بِهَا وَ لَا حَضَرَ وَفَاتَهَا وَ لَا صَلَّى عَلَيْهَا أَحَدٌ مِنْ سَائِرِ النَّاسِ غَيْرُهُمْ وَ دَفَنَهَا بِالرَّوْضَةِ وَ عَمَّى مَوْضِعَ قَبْرِهَا وَ أَصْبَحَ الْبَقِيعُ لَيْلَةَ دُفِنَتْ وَ فِيهِ أَرْبَعُونَ قَبْراً جُدُداً وَ إِنَّ الْمُسْلِمِينَ لَمَّا عَلِمُوا وَفَاتَهَا جَاءُوا إِلَى الْبَقِيعِ فَوَجَدُوا فِيهِ أَرْبَعِينَ قَبْراً فَأَشْكَلَ عَلَيْهِمْ قَبْرُهَا مِنْ سَائِرِ الْقُبُورِ فَضَجَّ النَّاسُ وَ لَامَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً وَ قَالُوا لَمْ يُخَلِّفْ نَبِيُّكُمْ فِيكُمْ إِلَّا بِنْتاً وَاحِدَةً تَمُوتُ وَ تُدْفَنُ وَ لَمْ تَحْضُرُوا وَفَاتَهَا وَ الصَّلَاةَ عَلَيْهَا وَ لَا تَعْرِفُوا قَبْرَهَا ثُمَّ قَالَ وُلَاةُ الْأَمْرِ مِنْهُمْ هَاتُمْ مِنْ نِسَاءِ الْمُسْلِمِينَ مَنْ يَنْبُشُ هَذِهِ الْقُبُورَ حَتَّى نَجِدَهَا فَنُصَلِّيَ عَلَيْهَا

وَ نَزُورَ قَبْرَهَا فَبَلَغَ ذَلِكَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ فَخَرَجَ مُغْضَباً قَدِ احْمَرَّتْ عَيْنَاهُ وَ دَرَّتْ أَوْدَاجُهُ وَ عَلَيْهِ قَبَاهُ الْأَصْفَرُ الَّذِي كَانَ يَلْبَسُهُ فِي كُلِّ كَرِيهَةٍ وَ هُوَ مُتَوَكِّئٌ عَلَى سَيْفِهِ ذِي الْفَقَارِ حَتَّى وَرَدَ الْبَقِيعَ فَسَارَ إِلَى النَّاسِ النَّذِيرُ وَ قَالُوا هَذَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ قَدْ أَقْبَلَ كَمَا تَرَوْنَهُ يُقْسِمُ بِاللَّهِ لَئِنْ حُوِّلَ مِنْ هَذِهِ الْقُبُورِ حَجَرٌ لَيَضَعَنَّ السَّيْفَ عَلَى غَابِرِ الْآخِرِ فَتَلَقَّاهُ عُمَرُ وَ مَنْ مَعَهُ مِنْ أَصْحَابِهِ وَ قَالَ لَهُ مَا لَكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ وَ اللَّهِ لَنَنْبُشَنَّ قَبْرَهَا وَ لَنُصَلِّيَنَّ عَلَيْهَا فَضَرَبَ عَلِيٌّ ع بِيَدِهِ إِلَى جَوَامِعِ ثَوْبِهِ فَهَزَّهُ ثُمَّ ضَرَبَ بِهِ الْأَرْضَ وَ قَالَ لَهُ يَا ابْنَ السَّوْدَاءِ أَمَّا حَقِّي فَقَدْ تَرَكْتُهُ مَخَافَةَ أَنْ يَرْتَدَّ النَّاسُ عَنْ دِينِهِمْ وَ أَمَّا قَبْرُ فَاطِمَةَ فَوَ الَّذِي نَفْسُ عَلِيٍّ بِيَدِهِ لَئِنْ رُمْتَ وَ أَصْحَابُكَ شَيْئاً مِنْ ذَلِكَ لَأَسْقِيَنَّ الْأَرْضَ مِنْ دِمَائِكُمْ فَإِنْ شِئْتَ فَاعْرِضْ يَا عُمَرُ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 172

فَتَلَقَّاهُ أَبُو بَكْرٍ فَقَالَ يَا أَبَا الْحَسَنِ بِحَقِّ رَسُولِ اللَّهِ وَ بِحَقِّ مَنْ فَوْقَ الْعَرْشِ إِلَّا خَلَّيْتَ عَنْهُ فَإِنَّا غَيْرُ فَاعِلِينَ شَيْئاً تَكْرَهُهُ قَالَ فَخَلَّى عَنْهُ وَ تَفَرَّقَ النَّاسُ وَ لَمْ يَعُودُوا إِلَى ذَلِكَ.

12- ما، الأمالي للشيخ الطوسي ابْنُ حَمَّوَيْهِ عَنْ أَبِي الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِي خَلِيفَةَ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ الْفَضْلِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي رَجَاءٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ عَنْ سَعْدٍ عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي رَافِعٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَلْمَى امْرَأَةِ أَبِي رَافِعٍ قَالَتْ مَرِضَتْ فَاطِمَةُ فَلَمَّا كَانَ الْيَوْمُ الَّذِي مَاتَتْ فِيهِ قَالَتْ هَيِّئِي لِي مَاءً فَصَبَبْتُ لَهَا فَاغْتَسَلَتْ كَأَحْسَنِ مَا كَانَتْ تَغْتَسِلُ ثُمَّ قَالَتِ ائْتِينِي بِثِيَابٍ جُدُدٍ فَلَبِسَتْهَا ثُمَّ أَتَتِ الْبَيْتَ الَّذِي كَانَتْ

فِيهِ فَقَالَتِ افْرُشِي لِي فِي وَسَطِهِ ثُمَّ اضْطَجَعَتْ وَ اسْتَقْبَلَتِ الْقِبْلَةَ وَ وَضَعَتْ يَدَهَا تَحْتَ خَدِّهَا وَ قَالَتْ إِنِّي مَقْبُوضَةٌ الْآنَ فَلَا أُكْشَفَنَّ فَإِنِّي قَدِ اغْتَسَلْتُ قَالَتْ وَ مَاتَتْ فَلَمَّا جَاءَ عَلِيٌّ أَخْبَرْتُهُ فَقَالَ لَا تُكْشَفُ فَحَمَلَهَا يَغْسِلُهَا ع.

بيان: لعلها ع إنما نهت عن كشف العورة و الجسد للتنظيف و لم تنه عن الغسل.

13- لي، الأمالي للصدوق الدَّقَّاقُ عَنِ الْأَسَدِيِّ عَنِ النَّخَعِيِّ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ ابْنِ الْبَطَائِنِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ جُبَيْرٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ فِي خَبَرٍ طَوِيلٍ قَدْ أَثْبَتْنَاهُ فِي بَابِ مَا أَخْبَرَ النَّبِيُّ ص بِظُلْمِ أَهْلِ الْبَيْتِ قَالَ ص وَ أَمَّا ابْنَتِي فَاطِمَةُ فَإِنَّهَا سَيِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ وَ هِيَ بَضْعَةٌ مِنِّي وَ هِيَ نُورُ عَيْنِي وَ هِيَ ثَمَرَةُ فُؤَادِي وَ هِيَ رُوحِيَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيَّ وَ هِيَ الْحَوْرَاءُ الْإِنْسِيَّةُ مَتَى قَامَتْ فِي مِحْرَابِهَا بَيْنَ يَدَيْ رَبِّهَا جَلَّ جَلَالُهُ زَهَرَ نُورُهَا لِمَلَائِكَةِ السَّمَاءِ كَمَا يَزْهَرُ نُورُ الْكَوَاكِبِ لِأَهْلِ الْأَرْضِ وَ يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِمَلَائِكَتِهِ يَا مَلَائِكَتِي انْظُرُوا إِلَى أَمَتِي فَاطِمَةَ سَيِّدَةِ إِمَائِي قَائِمَةً بَيْنَ يَدَيَّ تَرْتَعِدُ فَرَائِصُهَا مِنْ خِيفَتِي وَ قَدْ أَقْبَلَتْ بِقَلْبِهَا عَلَى عِبَادَتِي أُشْهِدُكُمْ أَنِّي قَدْ آمَنْتُ شِيعَتَهَا مِنَ النَّارِ وَ إِنِّي لَمَّا رَأَيْتُهَا ذَكَرْتُ مَا يُصْنَعُ بِهَا بَعْدِي كَأَنِّي بِهَا وَ قَدْ دَخَلَ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 173

الذُّلُّ بَيْتَهَا وَ انْتُهِكَتْ حُرْمَتُهَا وَ غُصِبَتْ حَقَّهَا وَ مُنِعَتْ إِرْثَهَا وَ كُسِرَ جَنْبُهَا وَ أَسْقَطَتْ جَنِينَهَا وَ هِيَ تُنَادِي يَا مُحَمَّدَاهْ فَلَا تُجَابُ وَ تَسْتَغِيثُ فَلَا تُغَاثُ فَلَا تَزَالُ بَعْدِي مَحْزُونَةً مَكْرُوبَةً بَاكِيَةً تَتَذَكَّرُ انْقِطَاعَ الْوَحْيِ عَنْ بَيْتِهَا مَرَّةً وَ تَتَذَكَّرُ فِرَاقِي أُخْرَى وَ تَسْتَوْحِشُ إِذَا جَنَّهَا اللَّيْلُ لِفَقْدِ صَوْتِيَ الَّذِي كَانَتْ تَسْتَمِعُ إِلَيْهِ

إِذَا تَهَجَّدْتُ بِالْقُرْآنِ ثُمَّ تَرَى نَفْسَهَا ذَلِيلَةً بَعْدَ أَنْ كَانَتْ فِي أَيَّامِ أَبِيهَا عَزِيزَةً فَعِنْدَ ذَلِكَ يُؤْنِسُهَا اللَّهُ تَعَالَى ذِكْرُهُ بِالْمَلَائِكَةِ فَنَادَتْهَا بِمَا نَادَتْ بِهِ مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْرَانَ فَتَقُولُ يَا فَاطِمَةُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمِينَ يَا فَاطِمَةُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَ اسْجُدِي وَ ارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ «1» ثُمَّ يَبْتَدِئُ بِهَا الْوَجَعُ فَتَمْرَضُ فَيَبْعَثُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهَا مَرْيَمَ بِنْتَ عِمْرَانَ تُمَرِّضُهَا وَ تُؤْنِسُهَا فِي عِلَّتِهَا فَتَقُولُ عِنْدَ ذَلِكَ يَا رَبِّ إِنِّي قَدْ سَئِمْتُ الْحَيَاةَ وَ تَبَرَّمْتُ بِأَهْلِ الدُّنْيَا فَأَلْحِقْنِي بِأَبِي فَيُلْحِقُهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِي فَتَكُونُ أَوَّلَ مَنْ يَلْحَقُنِي مِنْ أَهْلِ بَيْتِي فَتَقْدَمُ عَلَيَّ مَحْزُونَةً مَكْرُوبَةً مَغْمُومَةً مَغْصُوبَةً مَقْتُولَةً فَأَقُولُ عِنْدَ ذَلِكَ اللَّهُمَّ الْعَنْ مَنْ ظَلَمَهَا وَ عَاقِبْ مَنْ غَصَبَهَا وَ ذَلِّلْ مَنْ أَذَلَّهَا وَ خَلِّدْ فِي نَارِكَ مَنْ ضَرَبَ جَنْبَيْهَا حَتَّى أَلْقَتْ وَلَدَهَا فَتَقُولُ الْمَلَائِكَةُ عِنْدَ ذَلِكَ آمِينَ.

14، 1، 15- 14- لي، الأمالي للصدوق ابْنُ الْمُتَوَكِّلِ عَنْ مُحَمَّدٍ الْعَطَّارِ عَنِ ابْنِ أَبِي الْخَطَّابِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنِ الصَّادِقِ عَنْ أَبِيهِ ع قَالَ قَالَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع قَبْلَ مَوْتِهِ بِثَلَاثٍ سَلَامٌ عَلَيْكَ يَا أَبَا الرَّيْحَانَتَيْنِ أُوصِيكَ بِرَيْحَانَتَيَّ مِنَ الدُّنْيَا فَعَنْ قَلِيلٍ يَنْهَدُّ رُكْنَاكَ وَ اللَّهُ خَلِيفَتِي عَلَيْكَ فَلَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ ص قَالَ عَلِيٌّ ع هَذَا أَحَدُ رُكْنَيَّ الَّذِي قَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ ص فَلَمَّا مَاتَتْ فَاطِمَةُ ع قَالَ عَلِيٌّ هَذَا الرُّكْنُ الثَّانِي الَّذِي قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص.

مع، معاني الأخبار أبي عن سعد عن ابن عيسى عن محمد بن يونس عن حماد مثله.

__________________________________________________

(1) آل عمران: 37 و 38.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 174

15- أَقُولُ

وَجَدْتُ فِي بَعْضِ الْكُتُبِ خَبَراً فِي وَفَاتِهَا ع فَأَحْبَبْتُ إِيرَادَهُ وَ إِنْ لَمْ آخُذْهُ مِنْ أَصْلٍ يُعَوَّلُ عَلَيْهِ رَوَى وَرَقَةُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْأَزْدِيُّ قَالَ: خَرَجْتُ حَاجّاً إِلَى بَيْتِ اللَّهِ الْحَرَامِ رَاجِياً لِثَوَابِ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ فَبَيْنَمَا أَنَا أَطُوفُ وَ إِذَا أَنَا بِجَارِيَةٍ سَمْرَاءَ وَ مَلِيحَةِ الْوَجْهِ عَذَبَةِ الْكَلَامِ وَ هِيَ تُنَادِي بِفَصَاحَةِ مَنْطِقِهَا وَ هِيَ تَقُولُ اللَّهُمَّ رَبَّ الْكَعْبَةِ الْحَرَامِ وَ الْحَفَظَةِ الْكِرَامِ وَ زَمْزَمَ وَ الْمَقَامِ وَ الْمَشَاعِرِ الْعِظَامِ وَ رَبَّ مُحَمَّدٍ خَيْرِ الْأَنَامِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ الْبَرَرَةِ الْكِرَامِ أَسْأَلُكَ أَنْ تَحْشُرَنِي مَعَ سَادَاتِيَ الطَّاهِرِينَ وَ أَبْنَائِهِمُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ الْمَيَامِينِ أَلَا فَاشْهَدُوا يَا جَمَاعَةَ الْحُجَّاجِ وَ الْمُعْتَمِرِينَ أَنَّ مَوَالِيَّ خِيَرَةُ الْأَخْيَارِ وَ صَفْوَةُ الْأَبْرَارِ وَ الَّذِينَ عَلَا قَدْرُهُمْ عَلَى الْأَقْدَارِ وَ ارْتَفَعَ ذِكْرُهُمْ فِي سَائِرِ الْأَمْصَارِ الْمُرْتَدِينَ بِالْفَخَارِ «1» قَالَ وَرَقَةُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ فَقُلْتُ يَا جَارِيَةُ إِنِّي لَأَظُنُّكِ مِنْ مَوَالِي أَهْلِ الْبَيْتِ ع فَقَالَتْ أَجَلْ قُلْتُ لَهَا وَ مَنْ أَنْتِ مِنْ مَوَالِيهِمْ قَالَتْ أَنَا فِضَّةُ أَمَةُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ ابْنَةِ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهَا وَ عَلَى أَبِيهَا وَ بَعْلِهَا وَ بَنِيهَا فَقُلْتُ لَهَا مَرْحَباً بِكِ وَ أَهْلًا وَ سَهْلًا فَلَقَدْ كُنْتُ مُشْتَاقاً إِلَى كَلَامِكِ وَ مَنْطِقِكِ فَأُرِيدُ مِنْكِ السَّاعَةَ أَنْ تُجِيبِينِي مِنْ مَسْأَلَةٍ أَسْأَلُكِ فَإِذَا أَنْتِ فَرَغْتِ مِنَ الطَّوَافِ قِفِي لِي عِنْدَ سُوقِ الطَّعَامِ حَتَّى آتِيَكِ وَ أَنْتِ مُثَابَةٌ مَأْجُورَةٌ فَافْتَرَقْنَا فَلَمَّا فَرَغْتُ مِنَ الطَّوَافِ وَ أَرَدْتُ الرُّجُوعَ إِلَى مَنْزِلِي جَعَلْتُ طَرِيقِي عَلَى سُوقِ الطَّعَامِ وَ إِذَا أَنَا بِهَا جَالِسَةً فِي مَعْزَلٍ عَنِ النَّاسِ فَأَقْبَلْتُ عَلَيْهَا وَ اعْتَزَلْتُ بِهَا وَ أَهْدَيْتُ إِلَيْهَا هَدِيَّةً وَ لَمْ أَعْتَقِدْ أَنَّهَا صَدَقَةٌ ثُمَّ قُلْتُ لَهَا يَا فِضَّةُ أَخْبِرِينِي عَنْ مَوْلَاتِكِ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ ع وَ

مَا الَّذِي رَأَيْتِ مِنْهَا عِنْدَ وَفَاتِهَا بَعْدَ مَوْتِ أَبِيهَا مُحَمَّدٍ ص قَالَ وَرَقَةُ فَلَمَّا سَمِعَتْ كَلَامِي تَغَرْغَرَتْ عَيْنَاهَا بِالدُّمُوعِ ثُمَّ انْتَحَبَتْ نَادِبَةً وَ قَالَتْ يَا وَرَقَةَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ هَيَّجْتَ عَلَيَّ حُزْناً سَاكِناً وَ أَشْجَاناً فِي فُؤَادِي كَانَتْ

__________________________________________________

(1) أي لابسين رداء الفخر.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 175

كَامِنَةً فَاسْمَعِ الْآنَ مَا شَاهَدْتُ مِنْهَا ع اعْلَمْ أَنَّهُ لَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهُ افْتَجَعَ لَهُ الصَّغِيرُ وَ الْكَبِيرُ وَ كَثُرَ عَلَيْهِ الْبُكَاءُ وَ قَلَّ الْعَزَاءُ وَ عَظُمَ رُزْؤُهُ عَلَى الْأَقْرِبَاءِ وَ الْأَصْحَابِ وَ الْأَوْلِيَاءِ وَ الْأَحْبَابِ وَ الْغُرَبَاءِ وَ الْأَنْسَابِ وَ لَمْ تَلْقَ إِلَّا كُلَّ بَاكٍ وَ بَاكِيَةٍ وَ نَادِبٍ وَ نَادِبَةٍ وَ لَمْ يَكُنْ فِي أَهْلِ الْأَرْضِ وَ الْأَصْحَابِ وَ الْأَقْرِبَاءِ وَ الْأَحْبَابِ أَشَدَّ حُزْناً وَ أَعْظَمَ بُكَاءً وَ انْتِحَاباً مِنْ مَوْلَاتِي فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ ع وَ كَانَ حُزْنُهَا يَتَجَدَّدُ وَ يَزِيدُ وَ بُكَاؤُهَا يَشْتَدُّ فَجَلَسْتُ سَبْعَةَ أَيَّامٍ لَا يَهْدَأُ لَهَا أَنِينٌ وَ لَا يَسْكُنُ مِنْهَا الْحَنِينُ كُلُّ يَوْمٍ جَاءَ كَانَ بُكَاؤُهَا أَكْثَرَ مِنَ الْيَوْمِ الْأَوَّلِ فَلَمَّا فِي الْيَوْمِ الثَّامِنِ أَبْدَتْ مَا كَتَمَتْ مِنَ الْحُزْنِ فَلَمْ تُطِقْ صَبْراً إِذْ خَرَجَتْ وَ صَرَخَتْ فَكَأَنَّهَا مِنْ فَمِ رَسُولِ اللَّهِ ص تَنْطِقُ فَتَبَادَرَتِ النِّسْوَانُ وَ خَرَجَتِ الْوَلَائِدُ وَ الْوِلْدَانُ وَ ضَجَّ النَّاسُ بِالْبُكَاءِ وَ النَّحِيبِ وَ جَاءَ النَّاسُ مِنْ كُلِّ مَكَانٍ وَ أُطْفِئَتِ الْمَصَابِيحُ لِكَيْلَا تَتَبَيَّنَ صَفَحَاتُ النِّسَاءِ وَ خُيِّلَ إِلَى النِّسْوَانِ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَدْ قَامَ مِنْ قَبْرِهِ وَ صَارَتِ النَّاسُ فِي دَهْشَةٍ وَ حَيْرَةٍ لِمَا قَدْ رَهِقَهُمْ وَ هِيَ ع تُنَادِي وَ تَنْدُبُ أَبَاهُ وَا أَبَتَاهْ وَا صَفِيَّاهْ وَا مُحَمَّدَاهْ وَا أَبَا الْقَاسِمَاهْ وَا رَبِيعَ الْأَرَامِلِ وَ الْيَتَامَى مَنْ لِلْقِبْلَةِ وَ الْمُصَلَّى وَ مَنْ لِابْنَتِكَ الْوَالِهَةِ

الثَّكْلَى ثُمَّ أَقْبَلَتْ تَعْثُرُ فِي أَذْيَالِهَا وَ هِيَ لَا تُبْصِرُ شَيْئاً مِنْ عَبْرَتِهَا وَ مِنْ تَوَاتُرِ دَمْعَتِهَا حَتَّى دَنَتْ مِنْ قَبْرِ أَبِيهَا مُحَمَّدٍ ص فَلَمَّا نَظَرَتْ إِلَى الْحُجْرَةِ وَقَعَ طَرْفُهَا عَلَى الْمِأْذَنَةِ فَقَصُرَتْ خُطَاهَا وَ دَامَ نَحِيبُهَا وَ بُكَاهَا إِلَى أَنْ أُغْمِيَ عَلَيْهَا فَتَبَادَرَتِ النِّسْوَانُ إِلَيْهَا فَنَضَحْنَ الْمَاءَ عَلَيْهَا وَ عَلَى صَدْرِهَا وَ جَبِينِهَا حَتَّى أَفَاقَتْ فَلَمَّا أَفَاقَتْ مِنْ غَشْيَتِهَا قَامَتْ وَ هِيَ تَقُولُ رُفِعَتْ قُوَّتِي وَ خَانَنِي جِلْدِي وَ شَمِتَ بِي عَدُوِّي وَ الْكَمَدُ قَاتِلِي يَا أَبَتَاهْ بَقِيتُ وَالِهَةً وَحِيدَةً وَ حَيْرَانَةً فَرِيدَةً فَقَدِ انْخَمَدَ صَوْتِي وَ انْقَطَعَ ظَهْرِي وَ تَنَغَّصَ عَيْشِي وَ تَكَدَّرَ دَهْرِي فَمَا أَجِدُ يَا أَبَتَاهْ بَعْدَكَ أَنِيساً لِوَحْشَتِي وَ لَا رَادّاً لِدَمْعَتِي وَ لَا مُعِيناً لِضَعْفِي فَقَدْ فَنِيَ بَعْدَكَ مُحْكَمُ التَّنْزِيلِ وَ مَهْبِطُ جَبْرَئِيلَ وَ مَحَلُّ مِيكَائِيلَ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 176

انْقَلَبَتْ بَعْدَكَ يَا أَبَتَاهْ الْأَسْبَابُ وَ تَغَلَّقَتْ دُونِيَ الْأَبْوَابُ فَأَنَا لِلدُّنْيَا بَعْدَكَ قَالِيَةٌ وَ عَلَيْكَ مَا تَرَدَّدَتْ أَنْفَاسِي بَاكِيَةٌ لَا يَنْفَدُ شَوْقِي إِلَيْكَ وَ لَا حُزْنِي عَلَيْكَ ثُمَّ نَادَتْ يَا أَبَتَاهْ وَا لُبَّاهْ ثُمَّ قَالَتْ

إِنَّ حُزْنِي عَلَيْكَ حُزْنٌ جَدِيدٌ وَ فُؤَادِي وَ اللَّهِ صَبٌّ عَنِيدٌ

كُلَّ يَوْمٍ يَزِيدُ فِيهِ شُجُونِي وَ اكْتِيَابِي عَلَيْكَ لَيْسَ يَبِيدُ

جَلَّ خَطْبِي فَبَانَ عَنِّي عَزَائِي فَبُكَائِي كُلَّ وَقْتٍ جَدِيدٌ

إِنَّ قَلْباً عَلَيْكَ يَأْلَفُ صَبْراً أَوْ عَزَاءً فَإِنَّهُ لَجَلِيدٌ

ثُمَّ نَادَتْ يَا أَبَتَاهْ انْقَطَعَتْ بِكَ الدُّنْيَا بِأَنْوَارِهَا وَ زَوَتْ زَهْرَتُهَا وَ كَانَتْ بِبَهْجَتِكَ زَاهِرَةً فَقَدِ اسْوَدَّ نَهَارُهَا فَصَارَ يَحْكِي حَنَادِسَهَا رَطْبَهَا وَ يَابِسَهَا يَا أَبَتَاهْ لَا زِلْتُ آسِفَةً عَلَيْكَ إِلَى التَّلَاقِ يَا أَبَتَاهْ زَالَ غُمْضِي مُنْذُ حَقَّ الْفِرَاقُ يَا أَبَتَاهْ مَنْ لِلْأَرَامِلِ وَ الْمَسَاكِينِ وَ مَنْ لِلْأُمَّةِ إِلَى يَوْمِ الدِّينِ يَا أَبَتَاهْ أَمْسَيْنَا بَعْدَكَ مِنَ

الْمُسْتَضْعَفِينَ يَا أَبَتَاهْ أَصْبَحَتِ النَّاسُ عَنَّا مُعْرِضِينَ وَ لَقَدْ كُنَّا بِكَ مُعَظِّمِينَ فِي النَّاسِ غَيْرَ مُسْتَضْعَفِينَ فَأَيُّ دَمْعَةٍ لِفِرَاقِكَ لَا تَنْهَمِلُ وَ أَيُّ حُزْنٍ بَعْدَكَ عَلَيْكَ لَا يَتَّصِلُ وَ أَيُّ جَفْنٍ بَعْدَكَ بِالنَّوْمِ يَكْتَحِلُ وَ أَنْتَ رَبِيعُ الدِّينِ وَ نُورُ النَّبِيِّينَ فَكَيْفَ لِلْجِبَالِ لَا تَمُورُ وَ لِلْبِحَارِ بَعْدَكَ لَا تَغُورُ وَ الْأَرْضُ كَيْفَ لَمْ تَتَزَلْزَلْ رُمِيتُ يَا أَبَتَاهْ بِالْخَطْبِ الْجَلِيلِ وَ لَمْ تَكُنِ الرَّزِيَّةُ بِالْقَلِيلِ وَ طُرِقْتُ يَا أَبَتَاهْ بِالْمُصَابِ الْعَظِيمِ وَ بِالْفَادِحِ الْمُهُولِ بَكَتْكَ يَا أَبَتَاهْ الْأَمْلَاكُ وَ وَقَفَتِ الْأَفْلَاكُ فَمِنْبَرُكَ بَعْدَكَ مُسْتَوْحَشٌ وَ مِحْرَابُكَ خَالٍ مِنْ مُنَاجَاتِكَ وَ قَبْرُكَ فَرِحٌ بِمُوَارَاتِكَ وَ الْجَنَّةُ مُشْتَاقَةٌ إِلَيْكَ وَ إِلَى دُعَائِكَ وَ صَلَاتِكَ يَا أَبَتَاهْ مَا أَعْظَمَ ظُلْمَةَ مَجَالِسِكَ فَوَا أَسَفَاهْ عَلَيْكَ إِلَى أَنْ أَقْدِمَ عَاجِلًا عَلَيْكَ وَ أُثْكِلَ أَبُو الْحَسَنِ الْمُؤْتَمَنُ أَبُو وَلَدَيْكَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ أَخُوكَ وَ وَلِيُّكَ وَ حَبِيبُكَ وَ مَنْ رَبَّيْتَهُ صَغِيراً وَ وَاخَيْتَهُ كَبِيراً وَ أَحْلَى أَحْبَابِكَ وَ أَصْحَابِكَ إِلَيْكَ مَنْ كَانَ مِنْهُمْ سَابِقاً وَ مُهَاجِراً وَ نَاصِراً وَ الثُّكْلُ شَامِلُنَا وَ الْبُكَاءُ قَاتِلُنَا وَ الْأَسَى لَازِمُنَا ثُمَّ زَفَرَتْ زَفْرَةً وَ أَنَّتْ أَنَّةً كَادَتْ رُوحُهَا أَنْ تَخْرُجَ ثُمَّ قَالَتْ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 177

قَلَّ صَبْرِي وَ بَانَ عَنِّي عَزَائِي بَعْدَ فَقْدِي لِخَاتَمِ الْأَنْبِيَاءِ

عَيْنُ يَا عَيْنُ اسْكُبِي الدَّمْعَ سَحّاً وَيْكِ لَا تَبْخَلِي بِفَيْضِ الدِّمَاءِ

يَا رَسُولَ الْإِلَهِ يَا خَيْرَةَ اللَّهِ وَ كَهْفَ الْأَيْتَامِ وَ الضُّعَفَاءِ

قَدْ بَكَتْكَ الْجِبَالُ وَ الْوَحْشُ جَمْعاً وَ الطَّيْرُ وَ الْأَرْضُ بَعْدُ بَكَى السَّمَاءُ

وَ بَكَاكَ الْحَجُونُ وَ الرُّكْنُ وَ الْمَشْعَرُ يَا سَيِّدِي مَعَ الْبَطْحَاءِ

وَ بَكَاكَ الْمِحْرَابُ وَ الدَّرْسُ لِلْقُرْآنِ فِي الصُّبْحِ مُعْلِناً وَ الْمَسَاءِ

وَ بَكَاكَ الْإِسْلَامُ إِذْ صَارَ فِي النَّاسِ غَرِيباً مِنْ سَائِرِ الْغُرَبَاءِ

لَوْ تَرَى الْمِنْبَرَ

الَّذِي كُنْتَ تَعْلُوهُ عَلَاهُ الظَّلَامُ بَعْدَ الضِّيَاءِ

يَا إِلَهِي عَجِّلْ وَفَاتِي سَرِيعاً فَلَقَدْ تَنَغَّصَتِ الْحَيَاةُ يَا مَوْلَائِي

قَالَتْ ثُمَّ رَجَعَتْ إِلَى مَنْزِلِهَا وَ أَخَذَتْ بِالْبُكَاءِ وَ الْعَوِيلِ لَيْلَهَا وَ نَهَارَهَا وَ هِيَ لَا تَرْقَأُ دَمْعَتُهَا وَ لَا تَهْدَأُ زَفْرَتُهَا وَ اجْتَمَعَ شُيُوخُ أَهْلِ الْمَدِينَةِ وَ أَقْبَلُوا إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقَالُوا لَهُ يَا أَبَا الْحَسَنِ إِنَّ فَاطِمَةَ ع تَبْكِي اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ فَلَا أَحَدٌ مِنَّا يَتَهَنَّأُ بِالنَّوْمِ فِي اللَّيْلِ عَلَى فُرُشِنَا وَ لَا بِالنَّهَارِ لَنَا قَرَارٌ عَلَى أَشْغَالِنَا وَ طَلَبِ مَعَايِشِنَا وَ إِنَّا نُخْبِرُكَ أَنْ تَسْأَلَهَا إِمَّا أَنْ تَبْكِيَ لَيْلًا أَوْ نَهَاراً فَقَالَ ع حُبّاً وَ كَرَامَةً فَأَقْبَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع حَتَّى دَخَلَ عَلَى فَاطِمَةَ ع وَ هِيَ لَا تُفِيقُ مِنَ الْبُكَاءِ وَ لَا يَنْفَعُ فِيهَا الْعَزَاءُ فَلَمَّا رَأَتْهُ سَكَنَتْ هُنَيْئَةً لَهُ فَقَالَ لَهَا يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ ص إِنَّ شُيُوخَ الْمَدِينَةِ يَسْأَلُونِّي أَنْ أَسْأَلَكِ إِمَّا أَنْ تَبْكِينَ أَبَاكِ لَيْلًا وَ إِمَّا نَهَاراً فَقَالَتْ يَا أَبَا الْحَسَنِ مَا أَقَلَّ مَكْثِي بَيْنَهُمْ وَ مَا أَقْرَبَ مَغِيبِي مِنْ بَيْنِ أَظْهُرِهِمْ فَوَ اللَّهِ لَا أَسْكُتُ لَيْلًا وَ لَا نَهَاراً أَوْ أَلْحَقَ بِأَبِي رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ لَهَا عَلِيٌّ ع افْعَلِي يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ مَا بَدَا لَكِ ثُمَّ إِنَّهُ بَنَى لَهَا بَيْتاً فِي الْبَقِيعِ نَازِحاً عَنِ الْمَدِينَةِ يُسَمَّى بَيْتَ الْأَحْزَانِ وَ كَانَتْ إِذَا أَصْبَحَتْ قَدَّمَتِ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ ع أَمَامَهَا وَ خَرَجَتْ إِلَى الْبَقِيعِ بَاكِيَةً

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 178

فَلَا تَزَالُ بَيْنَ الْقُبُورِ بَاكِيَةً فَإِذَا جَاءَ اللَّيْلُ أَقْبَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع إِلَيْهَا وَ سَاقَهَا بَيْنَ يَدَيْهِ إِلَى مَنْزِلِهَا وَ لَمْ تَزَلْ عَلَى ذَلِكَ إِلَى أَنْ مَضَى لَهَا بَعْدَ مَوْتِ أَبِيهَا سَبْعَةٌ وَ عِشْرُونَ يَوْماً وَ اعْتَلَّتِ الْعِلَّةَ

الَّتِي تُوُفِّيَتْ فِيهَا فَبَقِيَتْ إِلَى يَوْمِ الْأَرْبَعِينَ وَ قَدْ صَلَّى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع صَلَاةَ الظُّهْرِ وَ أَقْبَلَ يُرِيدُ الْمَنْزِلَ إِذَا اسْتَقْبَلَتْهُ الْجَوَارِي بَاكِيَاتٍ حَزِينَاتٍ فَقَالَ لَهُنَّ مَا الْخَبَرُ وَ مَا لِي أَرَاكُنَّ مُتَغَيَّرَاتِ الْوُجُوهِ وَ الصُّوَرِ فَقُلْنَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَدْرِكْ ابْنَةَ عَمِّكَ الزَّهْرَاءَ ع وَ مَا نَظُنُّكَ تُدْرِكُهَا فَأَقْبَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع مُسْرِعاً حَتَّى دَخَلَ عَلَيْهَا وَ إِذَا بِهَا مُلْقَاةٌ عَلَى فِرَاشِهَا وَ هُوَ مِنْ قَبَاطِيِّ مِصْرَ وَ هِيَ تَقْبِضُ يَمِيناً وَ تَمُدُّ شِمَالًا فَأَلْقَى الرِّدَاءَ عَنْ عَاتِقِهِ وَ الْعِمَامَةَ عَنْ رَأْسِهِ وَ حَلَّ أَزْرَارَهُ وَ أَقْبَلَ حَتَّى أَخَذَ رَأْسَهَا وَ تَرَكَهُ فِي حَجْرِهِ وَ نَادَاهَا يَا زَهْرَاءُ فَلَمْ تُكَلِّمْهُ فَنَادَاهَا يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى فَلَمْ تُكَلِّمْهُ فَنَادَاهَا يَا بِنْتَ مَنْ حَمَلَ الزَّكَاةَ فِي طَرَفِ رِدَائِهِ وَ بَذَلَهَا عَلَى الْفُقَرَاءِ فَلَمْ تُكَلِّمْهُ فَنَادَاهَا يَا ابْنَةَ مَنْ صَلَّى بِالْمَلَائِكَةِ فِي السَّمَاءِ مَثْنَى مَثْنَى فَلَمْ تُكَلِّمْهُ فَنَادَاهَا يَا فَاطِمَةُ كَلِّمِينِي فَأَنَا ابْنُ عَمِّكَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ قَالَ فَفَتَحَتْ عَيْنَيْهَا فِي وَجْهِهِ وَ نَظَرَتْ إِلَيْهِ وَ بَكَتْ وَ بَكَى وَ قَالَ مَا الَّذِي تَجِدِينَهُ فَأَنَا ابْنُ عَمِّكِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ فَقَالَتْ يَا ابْنَ الْعَمِّ إِنِّي أَجِدُ الْمَوْتَ الَّذِي لَا بُدَّ مِنْهُ وَ لَا مَحِيصَ عَنْهُ وَ أَنَا أَعْلَمُ أَنَّكَ بَعْدِي لَا تَصْبِرُ عَلَى قِلَّةِ التَّزْوِيجِ فَإِنْ أَنْتَ تَزَوَّجْتَ امْرَأَةً اجْعَلْ لَهَا يَوْماً وَ لَيْلَةً وَ اجْعَلْ لِأَوْلَادِي يَوْماً وَ لَيْلَةً يَا أَبَا الْحَسَنِ وَ لَا تَصِحْ فِي وُجُوهِهِمَا فَيُصْبِحَانِ يَتِيمَيْنِ غَرِيبَيْنِ مُنْكَسِرَيْنِ فَإِنَّهُمَا بِالْأَمْسِ فَقَدَا جَدَّهُمَا وَ الْيَوْمَ يَفْقِدَانِ أُمَّهُمَا فَالْوَيْلُ لِأُمَّةٍ تَقْتُلُهُمَا وَ تُبْغِضُهُمَا ثُمَّ أَنْشَأَتْ تَقُولُ

ابْكِنِي إِنْ بَكَيْتَ يَا خَيْرَ هَادٍ وَ اسْبِلِ الدَّمْعَ فَهُوَ يَوْمُ الْفِرَاقِ

يَا قَرِينَ الْبَتُولِ أُوصِيكَ بِالنَّسْلِ

فَقَدْ أَصْبَحَا حَلِيفَ اشْتِيَاقٍ

ابْكِنِي وَ ابْكِ لِلْيَتَامَى وَ لَا تَنْسَ قَتِيلَ الْعِدَى بِطَفِّ الْعِرَاقِ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 179

فَارَقُوا فَأَصْبَحُوا يَتَامَى حَيَارَى يَحْلِفُ اللَّهَ فَهُوَ يَوْمُ الْفِرَاقِ

قَالَتْ فَقَالَ لَهَا عَلِيٌّ ع مِنْ أَيْنَ لَكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ هَذَا الْخَبَرُ وَ الْوَحْيُ قَدِ انْقَطَعَ عَنَّا فَقَالَتْ يَا أَبَا الْحَسَنِ رَقَدْتُ السَّاعَةَ فَرَأَيْتُ حَبِيبِي رَسُولَ اللَّهِ ص فِي قَصْرٍ مِنَ الدُّرِّ الْأَبْيَضِ فَلَمَّا رَآنِي قَالَ هَلُمِّي إِلَيَّ يَا بُنَيَّةِ فَإِنِّي إِلَيْكِ مُشْتَاقٌ فَقُلْتُ وَ اللَّهِ إِنِّي لَأَشَدُّ شَوْقاً مِنْكَ إِلَى لِقَائِكَ فَقَالَ أَنْتِ اللَّيْلَةَ عِنْدِي وَ هُوَ الصَّادِقُ لِمَا وَعَدَ وَ الْمُوفِي لِمَا عَاهَدَ فَإِذَا أَنْتَ قَرَأْتَ يس فَاعْلَمْ أَنِّي قَدْ قَضَيْتُ نَحْبِي فَغَسِّلْنِي وَ لَا تَكْشِفْ عَنِّي فَإِنِّي طَاهِرَةٌ مُطَهَّرَةٌ وَ لْيُصَلِّ عَلَيَّ مَعَكَ مِنْ أَهْلِيَ الْأَدْنَى فَالْأَدْنَى وَ مَنْ رُزِقَ أَجْرِي وَ ادْفِنِّي لَيْلًا فِي قَبْرِي بِهَذَا أَخْبَرَنِي حَبِيبِي رَسُولُ اللَّهِ ص فَقَالَ عَلِيٌّ وَ اللَّهِ لَقَدْ أَخَذْتُ فِي أَمْرِهَا وَ غَسَّلْتُهَا فِي قَمِيصِهَا وَ لَمْ أَكْشِفْهُ عَنْهَا فَوَ اللَّهِ لَقَدْ كَانَتْ مَيْمُونَةً طَاهِرَةً مُطَهَّرَةً ثُمَّ حَنَّطْتُهَا مِنْ فَضْلَةِ حَنُوطِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ كَفَّنْتُهَا وَ أَدْرَجْتُهَا فِي أَكْفَانِهَا فَلَمَّا هَمَمْتُ أَنْ أَعْقِدَ الرِّدَاءَ نَادَيْتُ يَا أُمَّ كُلْثُومٍ يَا زَيْنَبُ يَا سُكَينَةُ يَا فِضَّةُ يَا حَسَنُ يَا حُسَيْنُ هَلُمُّوا تَزَوَّدُوا مِنْ أُمِّكُمْ فَهَذَا الْفِرَاقُ وَ اللِّقَاءُ فِي الْجَنَّةِ فَأَقْبَلَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ع وَ هُمَا يُنَادِيَانِ وَا حَسْرَتَا لَا تَنْطَفِئُ أَبَداً مِنْ فَقْدِ جَدِّنَا مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى وَ أُمِّنَا فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ يَا أُمَّ الْحُسَيْنِ إِذَا لَقِيتِ جَدَّنَا مُحَمَّداً الْمُصْطَفَى فَأَقْرِئِيهِ مِنَّا السَّلَامَ وَ قُولِي لَهُ إِنَّا قَدْ بَقِينَا بَعْدَكَ يَتِيمَيْنِ فِي دَارِ الدُّنْيَا فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع

إِنِّي أُشْهِدُ اللَّهَ أَنَّهَا قَدْ حَنَّتْ وَ أَنَّتْ وَ مَدَّتْ يَدَيْهَا وَ ضَمَّتْهُمَا إِلَى صَدْرِهَا مَلِيّاً وَ إِذَا بِهَاتِفٍ مِنَ السَّمَاءِ يُنَادِي يَا أَبَا الْحَسَنِ ارْفَعْهُمَا عَنْهَا فَلَقَدْ أَبْكَيَا وَ اللَّهِ مَلَائِكَةَ السَّمَاوَاتِ فَقَدِ اشْتَاقَ الْحَبِيبُ إِلَى الْمَحْبُوبِ قَالَ فَرَفَعْتُهُمَا عَنْ صَدْرِهَا وَ جَعَلْتُ أَعْقِدُ الرِّدَاءَ وَ أَنَا أُنْشِدُ بِهَذِهِ الْأَبْيَاتِ

فِرَاقُكِ أَعْظَمُ الْأَشْيَاءِ عِنْدِي وَ فَقْدُكِ فَاطِمُ أَدْهَى الثُّكُولِ

سَأَبْكِي حَسْرَةً وَ أَنُوحُ شَجْواً عَلَى خَلٍّ مَضَى أَسْنَى سَبِيلٍ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 180

أَلَا يَا عَيْنُ جُودِي وَ أَسْعِدِينِي فَحُزْنِي دَائِمٌ أَبْكِي خَلِيلِي

ثُمَّ حَمَلَهَا عَلَى يَدِهِ وَ أَقْبَلَ بِهَا إِلَى قَبْرِ أَبِيهَا وَ نَادَى السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا حَبِيبَ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا صَفْوَةَ اللَّهِ مِنِّي السَّلَامُ عَلَيْكَ وَ التَّحِيَّةُ وَاصِلَةٌ مِنِّي إِلَيْكَ وَ لَدَيْكَ وَ مِنِ ابْنَتِكَ النَّازِلَةِ عَلَيْكَ بِفِنَائِكَ وَ إِنَّ الْوَدِيعَةَ قَدِ اسْتُرِدَّتْ وَ الرَّهِينَةَ قَدْ أُخِذَتْ فَوَا حُزْنَاهْ عَلَى الرَّسُولِ ثُمَّ مِنْ بَعْدِهِ عَلَى الْبَتُولِ وَ لَقَدِ اسْوَدَّتْ عَلَيَّ الْغَبْرَاءُ وَ بَعُدَتْ عَنِّي الْخَضْرَاءُ فَوَا حُزْنَاهُ ثُمَّ وَا أَسَفَاهْ ثُمَّ عَدَلَ بِهَا عَلَى الرَّوْضَةِ فَصَلَّى عَلَيْهِ فِي أَهْلِهِ وَ أَصْحَابِهِ وَ مَوَالِيهِ وَ أَحِبَّائِهِ وَ طَائِفَةٍ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ فَلَمَّا وَارَاهَا وَ أَلْحَدَهَا فِي لَحْدِهَا أَنْشَأَ بِهَذِهِ الْأَبْيَاتِ يَقُولُ

أَرَى عِلَلَ الدُّنْيَا عَلَيَّ كَثِيرَةً وَ صَاحِبُهَا حَتَّى الْمَمَاتِ عَلِيلٌ

لِكُلِّ اجْتِمَاعٍ مِنْ خَلِيلَيْنِ فُرْقَةٌ وَ إِنَّ بَقَائِي عِنْدَكُمْ لَقَلِيلٌ

وَ إِنَّ افْتِقَادِي فَاطِماً بَعْدَ أَحْمَدَ دَلِيلٌ عَلَى أَنْ لَا يَدُومَ خَلِيلٌ

16- قب، المناقب لابن شهرآشوب قُبِضَ النَّبِيُّ ص وَ لَهَا يَوْمَئِذٍ ثَمَانِيَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ سَبْعَةُ أَشْهُرٍ وَ عَاشَتْ بَعْدَهُ اثْنَيْنِ وَ سَبْعِينَ يَوْماً وَ

يُقَالُ خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ يَوْماً وَ قِيلَ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ قَالَ الْقُرْبَانِيُّ قَدْ قِيلَ أَرْبَعِينَ يَوْماً وَ هُوَ أَصَحُّ وَ تُوُفِّيَتْ ع لَيْلَةَ الْأَحَدِ لِثَلَاثَ عَشْرَةَ لَيْلَةً خَلَتْ مِنْ شَهْرِ رَبِيعٍ الْآخِرِ سَنَةَ إِحْدَى عَشْرَةَ مِنَ الْهِجْرَةِ وَ مَشْهَدُهَا بِالْبَقِيعِ وَ قَالُوا إِنَّهَا دُفِنَتْ فِي بَيْتِهَا وَ قَالُوا قَبْرُهَا بَيْنَ قَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ مِنْبَرِهِ.

السَّمْعَانِيُّ فِي الرِّسَالَةِ وَ أَبُو نُعَيْمٍ فِي الْحِلْيَةِ وَ أَحْمَدُ فِي فَضَائِلِ الصَّحَابَةِ وَ النَّطَنْزِيُّ فِي الْخَصَائِصِ وَ ابْنُ مَرْدَوَيْهِ فِي فَضَائِلِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ الزَّمَخْشَرِيُّ فِي الْفَائِقِ عَنْ جَابِرٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِعَلِيٍّ قَبْلَ مَوْتِهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ أَبَا الرَّيْحَانَتَيْنِ أُوصِيكَ بِرَيْحَانَتَيَّ مِنَ الدُّنْيَا فَعَنْ قَلِيلٍ يَنْهَدُّ رُكْنَاكَ عَلَيْكَ قَالَ فَلَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ ص قَالَ عَلِيٌّ هَذَا أَحَدُ الرُّكْنَيْنِ فَلَمَّا مَاتَتْ فَاطِمَةُ قَالَ عَلِيٌّ هَذَا هُوَ الرُّكْنُ الثَّانِي.

الْبُخَارِيُّ وَ مُسْلِمٌ وَ الْحِلْيَةُ وَ مُسْنَدُ أَحْمَدَ بْنِ حَنْبَلٍ رَوَتْ عَائِشَةُ أَنَّ النَّبِيَّ ص دَعَا

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 181

فَاطِمَةَ فِي شَكْوَاهُ الَّذِي قُبِضَ فِيهِ فَسَارَّهَا بِشَيْ ءٍ فَبَكَتْ ثُمَّ دَعَاهَا فَسَارَّهَا فَضَحِكَتْ فَسَأَلْتُ عَنْ ذَلِكَ فَقَالَتْ أَخْبَرَنِي النَّبِيُّ ص أَنَّهُ مَقْبُوضٌ فَبَكَيْتُ ثُمَّ أَخْبَرَنِي أَنِّي أَوَّلُ أَهْلِهِ لُحُوقاً بِهِ فَضَحِكْتُ.

كِتَابُ ابْنِ شَاهِينَ قَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ وَ عَائِشَةُ إِنَّهَا لَمَّا سُئِلَتْ عَنْ بُكَائِهَا وَ ضِحْكِهَا قَالَتْ أَخْبَرَنِي النَّبِيُّ ص أَنَّهُ مَقْبُوضٌ ثُمَّ أَخْبَرَ أَنَّ بَنِيَّ سَيُصِيبُهُمْ بَعْدِي شِدَّةٌ فَبَكَيْتُ ثُمَّ أَخْبَرَنِي أَنِّي أَوَّلُ أَهْلِهِ لُحُوقاً بِهِ فَضَحِكْتُ.

وَ فِي رِوَايَةِ أَبِي بَكْرٍ الْجِعَابِيِّ وَ أَبِي نُعَيْمٍ الْفَضْلِ بْنِ دُكَيْنٍ وَ الشَّعْبِيِّ عَنْ مَسْرُوقٍ وَ فِي السُّنَنِ عَنِ الْقَزْوِينِيِّ وَ الْإِبَانَةِ عَنِ الْعُكْبَرِيِّ وَ الْمُسْنَدِ عَنِ الْمَوْصِلِيِّ وَ الْفَضَائِلِ عَنْ أَحْمَدَ بِأَسَانِيدِهِمْ عَنْ عُرْوَةَ عَنْ مَسْرُوقٍ قَالَتْ عَائِشَةُ أَقْبَلَتْ فَاطِمَةُ

تَمْشِي كَأَنَّ مِشْيَتَهَا مِشْيَةُ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَرْحَباً بِابْنَتِي فَأَجْلَسَهَا عَنْ يَمِينِهِ وَ أَسَرَّ إِلَيْهَا حَدِيثاً فَبَكَتْ ثُمَّ أَسَرَّ إِلَيْهَا حَدِيثاً فَضَحِكَتْ فَسَأَلْتُهَا عَنْ ذَلِكَ فَقَالَتْ مَا أُفْشِي سِرَّ رَسُولِ اللَّهِ ص حَتَّى إِذَا قُبِضَ سَأَلْتُهَا فَقَالَتْ إِنَّهُ أَسَرَّ إِلَيَّ فَقَالَ إِنَّ جَبْرَئِيلَ كَانَ يُعَارِضُنِي بِالْقُرْآنِ كُلَّ سَنَةٍ مَرَّةً وَ إِنَّهُ عَارَضَنِي بِهِ الْعَامَ مَرَّتَيْنِ وَ لَا أَرَانِي إِلَّا وَ قَدْ حَضَرَ أَجَلِي وَ إِنَّكِ لَأَوَّلُ أَهْلِ بَيْتِي لُحُوقاً بِي وَ نِعْمَ السَّلَفُ أَنَا لَكِ بَكَيْتُ لِذَلِكِ ثُمَّ قَالَ أَ لَا تَرْضَيْنَ أَنْ تَكُونِي سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ فَضَحِكْتُ لِذَلِكِ.

وَ رُوِيَ أَنَّهَا مَا زَالَتْ بَعْدَ أَبِيهَا مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ نَاحِلَةَ الْجِسْمِ مُنْهَدَّةَ الرُّكْنِ بَاكِيَةَ الْعَيْنِ مُحْتَرِقَةَ الْقَلْبِ يُغْشَى عَلَيْهَا سَاعَةً بَعْدَ سَاعَةٍ وَ تَقُولُ لِوَلَدَيْهَا أَيْنَ أَبُوكُمَا الَّذِي كَانَ يُكْرِمُكُمَا وَ يَحْمِلُكُمَا مَرَّةً بَعْدَ مَرَّةٍ أَيْنَ أَبُوكُمَا الَّذِي كَانَ أَشَدَّ النَّاسِ شَفَقَةً عَلَيْكُمَا فَلَا يَدَعُكُمَا تَمْشِيَانِ عَلَى الْأَرْضِ وَ لَا أَرَاهُ يَفْتَحُ هَذَا الْبَابَ أَبَداً وَ لَا يَحْمِلُكُمَا عَلَى عَاتِقِهِ كَمَا لَمْ يَزَلْ يَفْعَلُ بِكُمَا ثُمَّ مَرِضَتْ وَ مَكَثَتْ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ دَعَتْ أُمَّ أَيْمَنَ وَ أَسْمَاءَ بِنْتَ عُمَيْسٍ «1» وَ

__________________________________________________

(1) قد كثر في هذا الباب ذكر أسماء بنت عميس و أن فاطمة عليها السلام أوصت اليها بكذا و كذا. لكنه ينافى ما هو الثابت في التاريخ من أنّها كانت زوجة جعفر بن.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 182

عَلِيّاً ع وَ أَوْصَتْ إِلَى عَلِيٍّ بِثَلَاثٍ أَنْ يَتَزَوَّجَ بِابْنَةِ أُخْتِهَا «1» أُمَامَةَ لِحُبِّهَا أَوْلَادَهَا وَ أَنْ يَتَّخِذَ نَعْشاً لِأَنَّهَا كَانَتْ رَأَتِ الْمَلَائِكَةَ تَصَوَّرُوا صُورَتَهُ وَ وَصَفَتْهُ لَهُ وَ أَنْ لَا يَشْهَدَ أَحَدٌ جَنَازَتَهَا مِمَّنْ ظَلَمَهَا وَ أَنْ لَا يَتْرُكَ أَنْ يُصَلِّيَ عَلَيْهَا أَحَدٌ

مِنْهُمْ.

وَ ذَكَرَ مُسْلِمٌ عَنْ عَبْدِ الرَّزَّاقِ عَنْ مَعْمَرٍ عَنِ الزُّهْرِيِّ عَنْ عُرْوَةَ عَنْ عَائِشَةَ وَ فِي حَدِيثِ اللَّيْثِ بْنِ سَعْدٍ عَنْ عَقِيلٍ عَنِ ابْنِ شِهَابٍ عَنْ عُرْوَةَ عَنْ عَائِشَةَ فِي خَبَرٍ طَوِيلٍ يَذْكُرُ فِيهِ أَنَّ فَاطِمَةَ أَرْسَلَتْ إِلَى أَبِي بَكْرٍ تَسْأَلُ مِيرَاثَهَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ الْقِصَّةَ قَالَ فَهَجَرَتْهُ وَ لَمْ تُكَلِّمْهُ حَتَّى تُوُفِّيَتْ وَ لَمْ يُؤْذَنْ بِهَا أَبُو بَكْرٍ يُصَلِّي عَلَيْهَا.

الْوَاقِدِيُّ أَنَّ فَاطِمَةَ لَمَّا حَضَرَتْهَا الْوَفَاةُ أَوْصَتْ عَلِيّاً أَنْ لَا يُصَلِّيَ عَلَيْهَا أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ فَعَمِلَ بِوَصِيَّتِهَا.

عِيسَى بْنُ مِهْرَانَ عَنْ مُخَوَّلِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ عُمَرَ بْنِ ثَابِتٍ عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ عَنِ ابْنِ جُبَيْرٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: أَوْصَتْ فَاطِمَةُ أَنْ لَا يَعْلَمَ إِذَا مَاتَتْ أَبُو بَكْرٍ وَ لَا

__________________________________________________

أبى طالب ثمّ بعد شهادته تزوجه أبو بكر ابن أبي قحافة و بعد وفاته- في سنة ثلاث و عشرة من الهجرة- بعد رحلة النبيّ صلّى اللّه عليه و آله بأزيد من سنتين- تزوجها عليّ بن أبي طالب فكانت عنده مع ابنه محمّد بن أبي بكر، فاما أن يكون وفاة فاطمة عليها السلام بعد هذه السنة و لم يقل به أحد أو كان «اسماء بنت عميس» مصحفا عن سلمى امرأة أبى رافع كما مرّ عن أمالى المفيد ص 172 و يجى ء في غيره من المصادر أو سلمى امرأة حمزة بن عبد المطلب و هى اخت أسماء بنت عميس كما احتمله الاربلى في كشف الغمّة و قد مر ص 136 و اما أن يكون مصحفا عن أسماء بنت يزيد بن السكن كما مرّ في ص 132 عن الكنجى الشافعى. و هو الاشبه.

(1) ما جعلناه بين العلامتين ساقط عن النسخة المطبوعة، موجود في المصدر ج 3 ص 362 و هو

الصحيح فان أمامة بنت اختها زينب بنت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله زوجة أبى العاص بن الربيع قال أبو عمر في الاستيعاب: تزوجها- يعنى أمامة- على بن أبي طالب رضي اللّه عنه بعد فاطمة رضى اللّه عنها، زوجها منه الزبير بن العوام، و كان أبوها أبو العاص قد أوصى بها إليه.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 183

عُمَرُ وَ لَا يُصَلِّيَا عَلَيْهَا قَالَ فَدَفَنَهَا عَلِيٌّ ع لَيْلًا وَ لَمْ يُعْلِمْهُمَا بِذَلِكَ.

تَارِيخُ أَبِي بَكْرِ بْنِ كَامِلٍ قَالَتْ عَائِشَةُ عَاشَتْ فَاطِمَةُ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص سِتَّةَ أَشْهُرٍ فَلَمَّا تُوُفِّيَتْ دَفَنَهَا عَلِيٌّ لَيْلًا وَ صَلَّى عَلَيْهَا عَلِيٌّ.

وَ رُوِيَ فِيهِ عَنْ سُفْيَانَ بْنِ عُيَيْنَةَ وَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي شَيْبَةَ عَنْ يَحْيَى بْنِ سَعِيدٍ الْقَطَّانِ عَنْ مَعْمَرٍ عَنِ الزُّهْرِيِّ أَنَّ فَاطِمَةَ ع دُفِنَتْ لَيْلًا وَ عَنْهُ فِي هَذَا الْكِتَابِ أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ ع دَفَنُوهَا لَيْلًا وَ غَيَّبُوا قَبْرَهَا.

تَارِيخُ الطَّبَرِيِّ إِنَّ فَاطِمَةَ دُفِنَتْ لَيْلًا وَ لَمْ يَحْضُرْهَا إِلَّا الْعَبَّاسُ وَ عَلِيٌّ وَ الْمِقْدَادُ وَ الزُّبَيْرُ وَ فِي رِوَايَاتِنَا أَنَّهُ صَلَّى عَلَيْهَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ عَقِيلٌ وَ سَلْمَانُ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادُ وَ عَمَّارٌ وَ بُرَيْدَةُ وَ فِي رِوَايَةٍ وَ الْعَبَّاسُ وَ ابْنُهُ الْفَضْلُ وَ فِي رِوَايَةٍ وَ حُذَيْفَةُ وَ ابْنُ مَسْعُودٍ.

الْأَصْبَغُ بْنُ نُبَاتَةَ أَنَّهُ سَأَلَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع عَنْ دَفْنِهَا لَيْلًا فَقَالَ إِنَّهَا كَانَتْ سَاخِطَةً عَلَى قَوْمٍ كَرِهَتْ حُضُورَهُمْ جِنَازَتَهَا وَ حَرَامٌ عَلَى مَنْ يَتَوَلَّاهُمْ أَنْ يُصَلِّيَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ وُلْدِهَا.

وَ رُوِيَ أَنَّهُ سَوَّى قَبْرَهَا مَعَ الْأَرْضِ مُسْتَوِياً وَ قَالُوا سَوَّى حَوَالَيْهَا قُبُوراً مُزَوَّرَةً مِقْدَارَ سَبْعَةٍ حَتَّى لَا يُعْرَفَ قَبْرُهَا.

وَ رُوِيَ أَنَّهُ رَشَّ أَرْبَعِينَ

قَبْراً حَتَّى لَا يَبِينَ قَبْرُهَا مِنْ غَيْرِهِ مِنَ الْقُبُورِ فَيُصَلُّوا عَلَيْهَا.

أَبُو عَبْدِ اللَّهِ حَمَّوَيْهِ بْنُ عَلِيٍّ الْبَصْرِيُّ وَ أَحْمَدُ بْنُ حَنْبَلٍ وَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ بْنُ بَطَّةَ بِأَسَانِيدِهِمْ قَالَتْ أُمُّ سَلْمَى امْرَأَةُ أَبِي رَافِعٍ «1»

اشْتَكَتْ فَاطِمَةُ شَكْوَاهَا الَّتِي قُبِضَتْ فِيهَا وَ كُنْتُ أُمَرِّضُهَا فَأَصْبَحْتُ يَوْماً أُسَكِّنُ مَا كَانَتْ فَخَرَجَ عَلِيٌّ إِلَى بَعْضِ حَوَائِجِهِ فَقَالَتِ اسْكُبِي لِي غَسْلًا فَسَكَبْتُ فَقَامَتْ وَ اغْتَسَلَتْ أَحْسَنَ مَا يَكُونُ مِنَ الْغُسْلِ

__________________________________________________

(1) كذا في النسخ المطبوعة و هكذا المصدر ج 3 ص 364 و هو سهو و الصحيح:

قالت سلمى امرأة أبى رافع» كما مرّ عن المفيد ص 172 و يجيى ء عن ابن بابويه ص 188 راجع كتب الرجال أيضا.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 184

ثُمَّ لَبِسَتْ أَثْوَابَهَا الْجُدُدَ ثُمَّ قَالَتِ افْرُشِي فِرَاشِي وَسَطَ الْبَيْتِ ثُمَّ اسْتَقْبَلَتِ الْقِبْلَةَ وَ نَامَتْ وَ قَالَتْ أَنَا مَقْبُوضَةٌ وَ قَدِ اغْتَسَلْتُ فَلَا يَكْشِفْنِي أَحَدٌ ثُمَّ وَضَعَتْ خَدَّهَا عَلَى يَدِهَا وَ مَاتَتْ.

وَ قَالَتْ أَسْمَاءُ بِنْتُ عُمَيْسٍ أَوْصَتْ إِلَيَّ فَاطِمَةُ أَنْ لَا يُغَسِّلَهَا إِذَا مَاتَتْ إِلَّا أَنَا وَ عَلِيٌّ فَأَعَنْتُ عَلِيّاً عَلَى غُسْلِهَا.

كِتَابُ الْبَلاذُرِيِّ أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع غَسَلَهَا مِنْ مَعْقِدِ الْإِزَارِ وَ إِنَّ أَسْمَاءَ بِنْتَ عُمَيْسٍ غَسَلَتْهَا مِنْ أَسْفَلِ ذَلِكَ.

أَبُو الْحَسَنِ الْخَزَّازُ الْقُمِّيُّ فِي الْأَحْكَامِ الشَّرْعِيَّةِ سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ فَاطِمَةَ مَنْ غَسَّلَهَا فَقَالَ غَسَّلَهَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ لِأَنَّهَا كَانَتْ صِدِّيقَةً وَ لَمْ يَكُنْ لِيُغَسِّلَهَا إِلَّا صِدِّيقٌ وَ رُوِيَ أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ عِنْدَ دَفْنِهَا السَّلَامُ عَلَيْكَ إِلَى آخِرِ مَا سَيَأْتِي نَقْلًا مِنَ الْكَافِي وَ رُوِيَ أَنَّهُ لَمَّا صَارَ بِهَا إِلَى الْقَبْرِ الْمُبَارَكِ خَرَجَتْ يَدٌ فَتَنَاوَلَتْهَا وَ انْصَرَفَ.

عَبْدُ الرَّحْمَنِ الْهَمْدَانِيُّ وَ حُمَيْدٌ الطَّوِيلُ أَنَّهُ ع أَنْشَأَ عَلَى شَفِيرِ قَبْرِهَا

ذَكَرْتُ أَبَا وُدِّي فَبِتُّ كَأَنَّنِي

بِرَدِّ الْهُمُومِ الْمَاضِيَاتِ وَكِيلٌ

لِكُلِّ اجْتِمَاعٍ مِنْ خَلِيلَيْنِ فُرْقَةٌ وَ كُلُّ الَّذِي دُونَ الْفِرَاقِ قَلِيلٌ

وَ إِنَّ افْتِقَادِي فَاطِماً بَعْدَ أَحْمَدَ دَلِيلٌ عَلَى أَنْ لَا يَدُومَ خَلِيلٌ

فَأَجَابَ هَاتِفٌ

يُرِيدُ الْفَتَى أَنْ لَا يَمُوتَ خَلِيلُهُ وَ لَيْسَ لَهُ إِلَّا الْمَمَاتَ سَبِيلٌ

فَلَا بُدَّ مِنْ مَوْتٍ وَ لَا بُدَّ مِنْ بِلًى وَ إِنَّ بَقَائِي بَعْدَكُمْ لَقَلِيلٌ

إِذَا انْقَطَعَتْ يَوْماً مِنَ الْعَيْشِ مُدَّتِي فَإِنَّ بُكَاءَ الْبَاكِيَاتِ قَلِيلٌ

سَتُعْرَضُ عَنْ ذِكْرِي وَ تُنْسَى مَوَدَّتِي وَ يَحْدُثُ بَعْدِي لِلْخَلِيلِ بَدِيلٌ

بيان أبا ودي أي من كان يلازم ودي و حبي و الحاصل أني ذكرت محبوبي فبت كأنني لشدة همومي ضامن لرد كل هم و حزن كان لي قبل ذلك

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 185

و قوله فلا بد من موت لعله من تتمة أبياته ع لا كلام الهاتف و لو كان من كلام الهاتف فلعله ألقاه على وجه التلقين.

17- قب، المناقب لابن شهرآشوب قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ الطُّوسِيُّ الْأَصْوَبُ أَنَّهَا مَدْفُونَةٌ فِي دَارِهَا أَوْ فِي الرَّوْضَةِ يُؤَيِّدُ قَوْلَهُ قَوْلُ النَّبِيِّ ص إِنَّ بَيْنَ قَبْرِي وَ مِنْبَرِي رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ وَ فِي الْبُخَارِيِّ بَيْنَ بَيْتِي وَ مِنْبَرِي وَ فِي الْمُوَطَّإِ وَ الْحِلْيَةِ وَ التِّرْمِذِيِّ وَ مُسْنَدِ أَحْمَدَ بْنِ حَنْبَلٍ مَا بَيْنَ بَيْتِي وَ مِنْبَرِي وَ قَالَ ص مِنْبَرِي عَلَى تُرْعَةٍ مِنْ تُرَعِ الْجَنَّةِ وَ قَالُوا حَدُّ الرَّوْضَةِ مَا بَيْنَ الْقَبْرِ إِلَى الْمِنْبَرِ إِلَى الْأَسَاطِينِ الَّتِي تَلِي صَحْنَ الْمَسْجِدِ.

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع عَنْ قَبْرِ فَاطِمَةَ فَقَالَ دُفِنَتْ فِي بَيْتِهَا فَلَمَّا زَادَتْ بَنُو أُمَيَّةَ فِي الْمَسْجِدِ صَارَتْ فِي الْمَسْجِدِ.

يَزِيدُ بْنُ عَبْدِ الْمَلِكِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى فَاطِمَةَ ع فَبَدَأَتْنِي بِالسَّلَامِ

ثُمَّ قَالَتْ مَا غَدَا بِكَ قُلْتُ طَلَبُ الْبَرَكَةِ قَالَتْ أَخْبَرَنِي أَبِي وَ هُوَ ذَا مَنْ سَلَّمَ عَلَيْهِ أَوْ عَلَيَّ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ أَوْجَبَ اللَّهُ لَهُ الْجَنَّةَ قُلْتُ لَهَا فِي حَيَاتِهِ وَ حَيَاتِكِ قَالَتْ نَعَمْ وَ بَعْدَ مَوْتِنَا.

18- كشف، كشف الغمة رُوِيَ أَنَّ أَبَا جَعْفَرٍ ع أَخْرَجَ سَفَطاً أَوْ حُقّاً وَ أَخْرَجَ مِنْهُ كِتَاباً فَقَرَأَهُ وَ فِيهِ وَصِيَّةُ فَاطِمَةَ ع بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ هَذَا مَا أَوْصَتْ بِهِ فَاطِمَةُ بِنْʙϠمُحَمَّدٍ ص أَوْصَتْ بِحَوَائِطِهَا السَّبْعَةِ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَإِنْ مَضَى فَإِلَى الْحَسَنِ فَإِنْ مَضَى فَإِلَى الْحُسَيْنِ فَإِنْ مَضَى فَإِلَى الْأَكَابِرِ مِنْ وُلْدِي شَهِدَ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ وَ الزُّبَيْرُ بْنُ الْعَوَّامِ وَ كَتَبَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ.

وَ عَنْ أَسْمَاءَ بِنْتِ عُمَيْسٍ قَالَتْ أَوْصَتْنِي فَاطِمَةُ ع أَنْ لَا يُغَسِّلَهَا إِذَا مَاتَتْ إِلَّا أَنَا وَ عَلِيٌّ فَغَسَّلْتُهَا أَنَا وَ عَلِيٌّ ع.

وَ قِيلَ قَالَتْ فَاطِمَةُ ع لِأَسْمَاءَ بِنْتِ عُمَيْسٍ حِينَ تَوَضَّأَتْ وُضُوءَهَا لِلصَّلَاةِ هَاتِي طِيبِيَ الَّذِي أَتَطَيَّبُ بِهِ وَ هَاتِي ثِيَابِيَ الَّتِي أُصَلِّي فِيهَا فَتَوَضَّأَتْ ثُمَّ وَضَعَتْ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 186

رَأْسَهَا فَقَالَتْ لَهَا اجْلِسِي عِنْدَ رَأْسِي فَإِذَا جَاءَ وَقْتُ الصَّلَاةِ فَأَقِيمِينِي فَإِنْ قُمْتُ وَ إِلَّا فَأَرْسِلِي إِلَى عَلِيٍّ فَلَمَّا جَاءَ وَقْتُ الصَّلَاةِ قَالَتِ الصَّلَاةَ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ فَإِذَا هِيَ قَدْ قُبِضَتْ فَجَاءَ عَلِيٌّ فَقَالَتْ لَهُ قَدْ قُبِضَتْ ابْنَةُ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ عَلِيٌّ مَتَى قَالَتْ حِينَ أَرْسَلْتُ إِلَيْكَ قَالَ فَأَمَرَ أَسْمَاءَ فَغَسَّلَتْهَا وَ أَمَرَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ ع يُدْخِلَانِ الْمَاءَ وَ دَفَنَهَا لَيْلًا وَ سَوَّى قَبْرَهَا فَعُوتِبَ عَلَى ذَلِكَ فَقَالَ بِذَلِكَ أَمَرَتْنِي.

وَ رُوِيَ أَنَّهَا بَقِيَتْ بَعْدَ أَبِيهَا أَرْبَعِينَ صَبَاحاً وَ لَمَّا حَضَرَتْهَا الْوَفَاةُ قَالَتْ لِأَسْمَاءَ إِنَّ جَبْرَئِيلَ أَتَى النَّبِيَّ ص لَمَّا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ بِكَافُورٍ مِنَ الْجَنَّةِ

فَقَسَمَهُ أَثْلَاثاً ثُلُثاً لِنَفْسِهِ وَ ثُلُثاً لِعَلِيٍّ وَ ثُلُثاً لِي وَ كَانَ أَرْبَعِينَ دِرْهَماً فَقَالَتْ يَا أَسْمَاءُ ائْتِينِي بِبَقِيَّةِ حَنُوطِ وَالِدِي مِنْ مَوْضِعِ كَذَا وَ كَذَا فَضَعِيهِ عِنْدَ رَأْسِي فَوَضَعَتْهُ ثُمَّ تَسَجَّتْ بِثَوْبِهَا وَ قَالَتِ انْتَظِرِينِي هُنَيْهَةً وَ ادْعِينِي فَإِنْ أَجَبْتُكِ وَ إِلَّا فَاعْلَمِي أَنِّي قَدْ قَدِمْتُ عَلَى أَبِي ص فَانْتَظَرَتْهَا هُنَيْهَةً ثُمَّ نَادَتْهَا فَلَمْ تُجِبْهَا فَنَادَتْ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى يَا بِنْتَ أَكْرَمِ مَنْ حَمَلَتْهُ النِّسَاءُ يَا بِنْتَ خَيْرِ مَنْ وَطِئَ الْحَصَا يَا بِنْتَ مَنْ كَانَ مِنْ رَبِّهِ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى قَالَ فَلَمْ تُجِبْهَا فَكَشَفَتِ الثَّوْبَ عَنْ وَجْهِهَا فَإِذَا بِهَا قَدْ فَارَقَتِ الدُّنْيَا فَوَقَعَتْ عَلَيْهَا تُقَبِّلُهَا وَ هِيَ تَقُولُ فَاطِمَةُ إِذَا قَدِمْتِ عَلَى أَبِيكِ رَسُولِ اللَّهِ فَأَقْرِئِيهِ عَنْ أَسْمَاءَ بِنْتِ عُمَيْسٍ السَّلَامَ فَبَيْنَا هِيَ كَذَلِكَ إِذْ دَخَلَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ فَقَالا يَا أَسْمَاءُ مَا يُنِيمُ أُمَّنَا فِي هَذِهِ السَّاعَةِ قَالَتْ يَا ابْنَيْ رَسُولِ اللَّهِ لَيْسَتْ أُمُّكُمَا نَائِمَةً قَدْ فَارَقَتِ الدُّنْيَا فَوَقَعَ عَلَيْهَا الْحَسَنُ يُقَبِّلُهَا مَرَّةً وَ يَقُولُ يَا أُمَّاهْ كَلِّمِينِي قَبْلَ أَنْ تُفَارِقَ رُوحِي بَدَنِي قَالَتْ وَ أَقْبَلَ الْحُسَيْنُ يُقَبِّلُ رِجْلَهَا وَ يَقُولُ يَا أُمَّاهْ أَنَا ابْنُكِ الْحُسَيْنُ كَلِّمِينِي قَبْلَ أَنْ يَتَصَدَّعَ قَلْبِي فَأَمُوتَ قَالَتْ لَهُمَا أَسْمَاءُ يَا ابْنَيْ رَسُولِ اللَّهِ انْطَلِقَا إِلَى أَبِيكُمَا عَلِيٍّ فَأَخْبِرَاهُ بِمَوْتِ أُمِّكُمَا فَخَرَجَا حَتَّى إِذَا كَانَا قُرْبَ الْمَسْجِدِ رَفَعَا أَصْوَاتَهُمَا بِالْبُكَاءِ فَابْتَدَرَهُمَا جَمِيعُ الصَّحَابَةِ فَقَالُوا مَا يُبْكِيكُمَا يَا ابْنَيْ رَسُولِ اللَّهِ لَا أَبْكَى اللَّهُ أَعْيُنَكُمَا لَعَلَّكُمَا نَظَرْتُمَا

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 187

إِلَى مَوْقِفِ جَدِّكُمَا فَبَكَيْتُمَا شَوْقاً إِلَيْهِ فَقَالا لَا أَ وَ لَيْسَ قَدْ مَاتَتْ أُمُّنَا فَاطِمَةُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهَا قَالَ فَوَقَعَ عَلِيٌّ ع عَلَى وَجْهِهِ يَقُولُ بِمَنِ الْعَزَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ كُنْتُ بِكِ أَتَعَزَّى فَفِيمَ

الْعَزَاءُ مِنْ بَعْدِكِ ثُمَّ قَالَ

لِكُلِّ اجْتِمَاعٍ مِنْ خَلِيلَيْنِ فُرْقَةٌ وَ كُلُّ الَّذِي دُونَ الْفِرَاقِ قَلِيلٌ

وَ إِنَّ افْتِقَادِي فَاطِماً بَعْدَ أَحْمَدَ دَلِيلٌ عَلَى أَنْ لَا يَدُومَ خَلِيلٌ «1»

ثُمَّ قَالَ ع يَا أَسْمَاءُ غَسِّلِيهَا وَ حَنِّطِيهَا وَ كَفِّنِيهَا قَالَ فَغَسَّلُوهَا وَ كَفَّنُوهَا وَ حَنَّطُوهَا وَ صَلَّوْا عَلَيْهَا لَيْلًا وَ دَفَنُوهَا بِالْبَقِيعِ وَ مَاتَتْ بَعْدَ الْعَصْرِ.

و قال ابن بابويه رحمه الله جاء هذا الخبر كذا و الصحيح عندي أنها دفنت في بيتها فلما زاد بنو أمية في المسجد صارت في المسجد.

قلت الظاهر و المشهور مما نقله الناس و أرباب التواريخ و السير أنها ع دفنت بالبقيع كما تقدم.

وَ رَوَى مَرْفُوعاً إِلَى سَلْمَى أُمِّ بَنِي رَافِعٍ قَالَتْ كُنْتُ عِنْدَ فَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ ص فِي شَكْوَاهَا الَّتِي مَاتَتْ فِيهَا قَالَتْ فَلَمَّا كَانَ فِي بَعْضِ الْأَيَّامِ وَ هِيَ أَخَفُّ مَا نَرَاهَا فَغَدَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ فِي حَاجَتِهِ وَ هُوَ يَرَى يَوْمَئِذٍ أَنَّهَا أَمْثَلُ مَا كَانَتْ فَقَالَتْ يَا أُمَّهْ «2» اسْكُبِي لِي غَسْلًا فَفَعَلْتُ فَاغْتَسَلَتْ كَأَشَدِّ مَا رَأَيْتُهَا ثُمَّ قَالَتْ لِي أَعْطِينِي ثِيَابِيَ الْجُدُدَ فَأَعْطَيْتُهَا فَلَبِسَتْ ثُمَّ قَالَتْ ضَعِي فِرَاشِي وَ اسْتَقْبِلِينِي ثُمَّ قَالَتْ إِنِّي قَدْ فَرَغْتُ مِنْ نَفْسِي فَلَا أُكْشَفَنَّ إِنِّي مَقْبُوضَةٌ الْآنَ ثُمَّ تَوَسَّدَتْ يَدَهَا الْيُمْنَى وَ اسْتَقْبَلَتِ الْقِبْلَةَ فَقُبِضَتْ فَجَاءَ عَلِيٌّ ع وَ نَحْنُ نَصِيحُ فَسَأَلَ عَنْهَا فَأَخْبَرْتُهُ فَقَالَ إِذاً وَ اللَّهِ لَا تُكْشَفُ فَاحْتُمِلَتْ فِي ثِيَابِهَا فَغُيِّبَتْ.

__________________________________________________

(1) في بعض النسخ: و ان افتقادى واحدا بعد واحد و هو الصحيح فانه عليه السلام تمثل بهذه الاشعار و أنشدها، لا أنّه أنشأها.

(2) في المصدر: يا أمة اللّه، راجع ج 2 ص 64.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 188

أَقُولُ إِنَّ هَذَا الْحَدِيثَ قَدْ رَوَاهُ ابْنُ بَابَوَيْهِ رَحِمَهُ

اللَّهُ كَمَا تَرَى وَ قَدْ رَوَى أَحْمَدُ بْنُ حَنْبَلٍ فِي مُسْنَدِهِ عَنْ أُمِّ سَلْمَى «1» قَالَتْ اشْتَكَتْ فَاطِمَةُ ع شَكْوَاهَا الَّتِي قُبِضَتْ فِيهِ فَكُنْتُ أُمَرِّضُهَا فَأَصْبَحْتُ يَوْماً كَأَمْثَلِ مَا رَأَيْتُهَا فِي شَكْوَاهَا ذَلِكَ قَالَتْ وَ خَرَجَ عَلِيٌّ ع لِبَعْضِ حَاجَتِهِ فَقَالَتْ يَا أُمَّاهْ اسْكُبِي لِي غَسْلًا فَسَكَبْتُ لَهَا غَسْلًا فَاغْتَسَلَتْ كَأَحْسَنِ مَا رَأَيْتُهَا تَغْتَسِلُ ثُمَّ قَالَتْ يَا أُمَّاهْ أَعْطِينِي ثِيَابِيَ الْجُدُدَ فَأَعْطَيْتُهَا فَلَبِسَتْهَا ثُمَّ قَالَتْ يَا أُمَّاهْ قَدِّمِي لِي فِرَاشِي وَسَطَ الْبَيْتِ فَفَعَلْتُ فَاضْطَجَعَتْ وَ اسْتَقْبَلَتِ الْقِبْلَةَ وَ جَعَلَتْ يَدَهَا تَحْتَ خَدِّهَا ثُمَّ قَالَتْ يَا أُمَّاهْ إِنِّي مَقْبُوضَةٌ الْآنَ وَ قَدْ تَطَهَّرْتُ فَلَا يَكْشِفْنِي أَحَدٌ فَقُبِضَتْ مَكَانَهَا قَالَتْ فَجَاءَ عَلِيٌّ ع فَأَخْبَرْتُهُ.

و اتفاقهما من طرق الشيعة و السنة على نقله مع كون الحكم على خلافه عجيب فإن الفقهاء من الطريقين لا يجيزون الدفن إلا بعد الغسل إلا في مواضع ليس هذا منه فكيف رويا هذا الحديث و لم يعللاه و لا ذكرا فقهه و لا نبها على الجواز و لا المنع و لعل هذا أمر يخصها ع و إنما استدل الفقهاء على أنه يجوز للرجل أن يغسل زوجته بأن عليا غسل فاطمة ع و هو المشهور.

وَ رَوَى ابْنُ بَابَوَيْهِ مَرْفُوعاً إِلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع أَنَّ عَلِيّاً غَسَّلَ فَاطِمَةَ ع وَ عَنْ عَلِيٍّ أَنَّهُ صَلَّى عَلَى فَاطِمَةَ وَ كَبَّرَ عَلَيْهَا خَمْساً وَ دَفَنَهَا لَيْلًا.

وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ع أَنَّ فَاطِمَةَ ع دُفِنَتْ لَيْلًا.

بيان قد بينا في كتاب المزار أن الأصح أنها مدفونة في بيتها و أما ما ذكره من ترك غسلها فالأولى أن يؤول بما ذكرنا سابقا من عدم كشف بدنها للتنظيف فلا تنافي للأخبار الكثيرة الدالة على أن عليا ع غسلها و يؤيد

ما ذكرنا من التأويل ما مر في رواية ورقة فلا تغفل.

19- كشف، كشف الغمة وَ نَقَلْتُ مِنْ كِتَابِ الذُّرِّيَّةِ الطَّاهِرَةِ لِلدُّولَابِيِّ فِي وَفَاتِهَا ع مَا نَقَلَهُ مِنْ رِجَالِهِ قَالَ: لَبِثَتْ فَاطِمَةُ بَعْدَ النَّبِيِّ ص ثَلَاثَةَ أَشْهُرٍ وَ قَالَ

__________________________________________________

(1) راجع ص 183 فيما سبق.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 189

ابْنُ شِهَابٍ سِتَّةَ أَشْهُرٍ وَ قَالَ الزُّهْرِيُّ سِتَّةَ أَشْهُرٍ وَ مِثْلُهُ عَنْ عَائِشَةَ وَ مِثْلُهُ عَنْ عُرْوَةَ بْنِ الزُّبَيْرِ وَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ع خَمْساً وَ تِسْعِينَ لَيْلَةً فِي سَنَةِ إِحْدَى عَشْرَةَ وَ قَالَ ابْنُ قُتَيْبَةَ فِي مَعَارِفِهِ مِائَةَ يَوْمٍ وَ قِيلَ مَاتَتْ فِي سَنَةِ إِحْدَى عَشْرَةَ لَيْلَةَ الثَّلَاثَاءِ لِثَلَاثِ لَيَالٍ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ هِيَ بِنْتُ تِسْعٍ وَ عِشْرِينَ سَنَةً أَوْ نَحْوِهَا.

وَ قِيلَ دَخَلَ الْعَبَّاسُ عَلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَحَدُهُمَا يَقُولُ لِصَاحِبِهِ أَيُّنَا أَكْبَرُ فَقَالَ الْعَبَّاسُ وُلِدْتَ يَا عَلِيُّ قَبْلَ بِنَاءِ قُرَيْشٍ الْبَيْتَ بِسَنَوَاتٍ وَ وُلِدَتْ ابْنَتِي وَ قُرَيْشٌ تَبْنِي الْبَيْتَ وَ رَسُولُ اللَّهِ ص ابْنُ خَمْسٍ وَ ثَلَاثِينَ سَنَةً قَبْلَ النُّبُوَّةِ بِخَمْسِ سِنِينَ.

وَ رُوِيَ أَنَّهَا أَوْصَتْ عَلِيّاً ع وَ أَسْمَاءَ بِنْتَ عُمَيْسٍ أَنْ يُغَسِّلَاهَا.

وَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: مَرِضَتْ فَاطِمَةُ مَرَضاً شَدِيداً فَقَالَتْ لِأَسْمَاءَ بِنْتِ عُمَيْسٍ أَ لَا تَرَيْنَ إِلَى مَا بَلَغْتُ فَلَا تَحْمِلِينِي عَلَى سَرِيرٍ ظَاهِرٍ فَقَالَتْ لَا لَعَمْرِي وَ لَكِنْ أَصْنَعُ نَعْشاً كَمَا رَأَيْتُ يُصْنَعُ بِالْحَبَشَةِ قَالَتْ فَأَرِينِيهِ فَأَرْسَلَتْ إِلَى جَرَائِدَ رَطْبَةٍ فَقُطِّعَتْ مِنَ الْأَسْوَاقِ ثُمَّ جَعَلَتْ عَلَى السَّرِيرِ نَعْشاً وَ هُوَ أَوَّلُ مَا كَانَ النَّعْشُ فَتَبَسَّمَتْ وَ مَا رُئِيَتْ مُتَبَسِّمَةً إِلَّا يَوْمَئِذٍ ثُمَّ حَمَلْنَاهَا فَدَفَنَّاهَا لَيْلًا وَ صَلَّى عَلَيْهَا الْعَبَّاسُ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ نَزَلَ فِي حُفْرَتِهَا هُوَ وَ

عَلِيٌّ وَ الْفَضْلُ بْنُ عَبَّاسٍ.

وَ عَنْ أَسْمَاءَ بِنْتِ عُمَيْسٍ أَنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَتْ لِأَسْمَاءَ إِنِّي قَدِ اسْتَقْبَحْتُ مَا يُصْنَعُ بِالنِّسَاءِ أَنَّهُ يُطْرَحُ عَلَى الْمَرْأَةِ الثَّوْبُ فَيَصِفُهَا لِمَنْ رَأَى فَقَالَتْ أَسْمَاءُ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ أَنَا أُرِيكِ شَيْئاً رَأَيْتُهُ بِأَرْضِ الْحَبَشَةِ قَالَ فَدَعَتْ بِجَرِيدَةٍ رَطْبَةٍ فَحَسَّنَتْهَا ثُمَّ طَرَحَتْ عَلَيْهَا ثَوْباً فَقَالَتْ فَاطِمَةُ ع مَا أَحْسَنَ هَذَا وَ أَجْمَلَهُ لَا تُعْرَفُ بِهِ الْمَرْأَةُ مِنَ الرَّجُلِ قَالَ قَالَتْ فَاطِمَةُ فَإِذَا مِتُّ فَاغْسِلِينِي أَنْتِ وَ لَا يَدْخُلَنَّ عَلَيَّ أَحَدٌ فَلَمَّا تُوُفِّيَتْ فَاطِمَةُ ع جَاءَتْ عَائِشَةُ تَدْخُلُ عَلَيْهَا فَقَالَتْ أَسْمَاءُ لَا تَدْخُلِي فَكَلَّمَتْ عَائِشَةُ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 190

أَبَا بَكْرٍ فَقَالَتْ إِنَّ هَذِهِ الْخَثْعَمِيَّةَ تَحُولُ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ ابْنَةِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ قَدْ جَعَلَتْ لَهَا مِثْلَ هَوْدَجِ الْعَرُوسِ فَقَالَتْ أَسْمَاءُ لِأَبِي بَكْرٍ أَمَرَتْنِي أَنْ لَا يَدْخُلَ عَلَيْهَا أَحَدٌ وَ أَرَيْتُهَا هَذَا الَّذِي صَنَعْتُ وَ هِيَ حَيَّةٌ فَأَمَرَتْنِي أَنْ أَصْنَعَ لَهَا ذَلِكَ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ اصْنَعِي مَا أَمَرَتْكِ فَانْصَرَفَ وَ غَسَّلَهَا عَلِيٌّ ع وَ أَسْمَاءُ.

وَ رَوَى الدُّولَابِيُّ حَدِيثَ الْغُسْلِ الَّذِي اغْتَسَلَتْهُ قَبْلَ وَفَاتِهَا وَ كَوْنُهَا دُفِنَتْ بِهِ وَ لَمْ تُكْشَفْ وَ قَدْ تَقَدَّمَ ذِكْرُهُ.

وَ رُوِيَ مِنْ غَيْرِ هَذَا أَنَّ أَبَا بَكْرٍ وَ عُمَرَ عَاتَبَا عَلِيّاً ع كَوْنَهُ لَمْ يُؤْذِنْهُمَا بِالصَّلَاةِ عَلَيْهَا فَاعْتَذَرَ أَنَّهَا أَوْصَتْهُ بِذَلِكَ وَ حَلَفَ لَهُمَا فَصَدَّقَاهُ وَ عَذَّرَاهُ وَ قَالَ عَلِيٌّ ع عِنْدَ دَفْنِ فَاطِمَةَ ع كَالْمُنَاجِي بِذَلِكَ رَسُولَ اللَّهِ ص عِنْدَ قَبْرِهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ عَنِّي وَ عَنِ ابْنَتِكَ النَّازِلَةِ فِي جِوَارِكَ إِلَى آخِرِ مَا سَيَأْتِي.

ثُمَّ قَالَ عَلِيُّ بْنُ عِيسَى الْحَدِيثُ ذُو شُجُونٍ أَنْشَدَنِي بَعْضُ الْأَصْحَابِ لِلْقَاضِي أَبِي بَكْرِ بْنِ أَبِي قَرِيعَةَ

يَا مَنْ يُسَائِلُ ذَائِباً عَنْ كُلِّ مُعْضِلَةٍ سَخِيفَةٍ

لَا

تَكْشِفَنَّ مُغَطًّى فَلَرُبَّمَا كَشَفْتَ جِيفَةً

وَ لَرُبَّ مَسْتُورٍ بَدَا كَالطَّبْلِ مِنْ تَحْتِ الْقَطِيفَةِ

إِنَّ الْجَوَابَ لَحَاضِرٌ لَكِنَّنِي أُخْفِيهِ خِيفَةً

لَوْ لَا اعْتِدَاءُ رَعِيَّةٍ أُلْقِي سِيَاسَتَهَا الْخَلِيفَةَ

وَ سُيُوفُ أَعْدَاءٍ بِهَا هَامَاتُنَا أَبَداً نَقِيفَةٌ

لَنَشَرْتُ مِنْ أَسْرَارِ آلِ مُحَمَّدٍ جُمَلًا طَرِيفَةً

تُغْنِيكُمْ عَمَّا رَوَاهُ مَالِكٌ وَ أَبُو حَنِيفَةَ

وَ أَرَيْتُكُمْ أَنَّ الْحُسَيْنَ أُصِيبَ فِي يَوْمِ السَّقِيفَةِ

وَ لِأَيِّ حَالٍ لُحِّدَتْ بِاللَّيْلِ فَاطِمَةُ الشَّرِيفَةُ

وَ لِمَا حَمَتْ شَيْخَيْكُمُ عَنْ وَطْءِ حُجْرَتِهَا الْمُنِيفَةِ

أَوْهِ لِبِنْتِ مُحَمَّدٍ مَاتَتْ بِغُصَّتِهَا أَسِيفَةً

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 191

و قد ورد من كلامها ع في مرض موتها ما يدل على شدة تألمها و عظم موجدتها و فرط شكايتها ممن ظلمها و منعها حقها أعرضت عن ذكره و ألغيت القول فيه و نكبت عن إيراده لأن غرضي من هذا الكتاب نعت مناقبهم و مزاياهم و تنبيه الغافل عن موالاتهم فربما تنبه و والاهم و وصف ما خصهم الله به من الفضائل التي ليست لأحد سواهم فأما ذكر الغير و البحث عن الشر و الخير فليس من غرض هذا الكتاب و هو موكول إلى يوم الحساب و إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ بيان النقف كسر الهامة عن الدماغ أو ضربها أشد ضرب أو برمح أو عصا.

20- ضه، روضة الواعظين مَرِضَتْ فَاطِمَةُ ع مَرَضاً شَدِيداً وَ مَكَثَتْ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً فِي مَرَضِهَا إِلَى أَنْ تُوُفِّيَتْ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهَا فَلَمَّا نُعِيَتْ إِلَيْهَا نَفْسُهَا دَعَتْ أُمَّ أَيْمَنَ وَ أَسْمَاءَ بِنْتَ عُمَيْسٍ وَ وَجَّهَتْ خَلْفَ عَلِيٍّ وَ أَحْضَرَتْهُ فَقَالَتْ يَا ابْنَ عَمِّ إِنَّهُ قَدْ نُعِيَتْ إِلَيَّ نَفْسِي وَ إِنِّي لَا أَرَى مَا بِي إِلَّا أَنَّنِي لَاحِقٌ بِأَبِي سَاعَةً بَعْدَ سَاعَةٍ «1» وَ أَنَا أُوصِيكَ بِأَشْيَاءَ فِي قَلْبِي قَالَ لَهَا عَلِيٌّ ع أَوْصِينِي بِمَا أَحْبَبْتِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ فَجَلَسَ

عِنْدَ رَأْسِهَا وَ أَخْرَجَ مَنْ كَانَ فِي الْبَيْتِ ثُمَّ قَالَتْ يَا ابْنَ عَمِّ مَا عَهِدْتَنِي كَاذِبَةً وَ لَا خَائِنَةً وَ لَا خَالَفْتُكَ مُنْذُ عَاشَرْتَنِي فَقَالَ ع مَعَاذَ اللَّهِ أَنْتِ أَعْلَمُ بِاللَّهِ وَ أَبَرُّ وَ أَتْقَى وَ أَكْرَمُ وَ أَشَدُّ خَوْفاً مِنْ اللَّهِ مِنْ أَنْ أُوَبِّخَكِ بِمُخَالَفَتِي «2» قَدْ عَزَّ عَلَيَّ مُفَارَقَتُكِ وَ تَفَقُّدُكِ إِلَّا أَنَّهُ أَمْرٌ لَا بُدَّ مِنْهُ وَ اللَّهِ جَدِّدْتِ عَلَيَّ مُصِيبَةَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ قَدْ عَظُمَتْ وَفَاتُكِ وَ فَقْدُكِ فَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ مِنْ مُصِيبَةٍ مَا أَفْجَعَهَا وَ آلَمَهَا وَ أَمَضَّهَا وَ أَحْزَنَهَا هَذِهِ وَ اللَّهِ مُصِيبَةٌ لَا عَزَاءَ لَهَا وَ رَزِيَّةٌ لَا خَلَفَ لَهَا

__________________________________________________

(1) الساعة أو بعد ساعة. ظ.

(2) في النسخة المطبوعة: «و أشدّ خوفا من اللّه أن أوبخك» و هو ناقص قطعا. فانه لا بدّ في الكلام من صلة متممة لا فعل التفضيل في قوله عليه السلام: أعلم و أبر و أتقى و أكرم و أشد خوفا من اللّه.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 192

ثُمَّ بَكَيَا جَمِيعاً سَاعَةً وَ أَخَذَ عَلَى رَأْسِهَا وَ ضَمَّهَا إِلَى صَدْرِهِ ثُمَّ قَالَ أُوصِينِي بِمَا شِئْتِ فَإِنَّكِ تجدني [تَجِدِينِي فِيهَا أَمْضِي كَمَا أَمَرْتِنِي بِهِ وَ أَخْتَارُ أَمْرَكِ عَلَى أَمْرِي ثُمَّ قَالَتْ جَزَاكِ اللَّهُ عَنِّي خَيْرَ الْجَزَاءِ يَا ابْنَ عَمِّ رَسُولِ اللَّهِ أُوصِيكِ أَوَّلًا أَنْ تَتَزَوَّجَ بَعْدِي بِابْنَةِ أُخْتِي «1» أُمَامَةَ فَإِنَّهَا تَكُونُ لِوُلْدِي مِثْلِي فَإِنَّ الرِّجَالَ لَا بُدَّ لَهُمْ مِنَ النِّسَاءِ قَالَ فَمِنْ أَجْلِ ذَلِكَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع أَرْبَعٌ لَيْسَ لِي إِلَى فِرَاقِهِ سَبِيلٌ بِنْتُ أَبِي الْعَاصِ «2.» أُمَامَةُ أَوْصَتْنِي بِهَا فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ ص ثُمَّ قَالَتْ أُوصِيكَ يَا ابْنَ عَمِّ أَنْ تَتَّخِذَ لِي نَعْشاً فَقَدْ رَأَيْتُ الْمَلَائِكَةَ صَوَّرُوا

صُورَتَهُ فَقَالَ لَهَا صِفِيهِ لِي فَوَصَفَتْهُ فَاتَّخَذَهُ لَهَا فَأَوَّلُ نَعْشٍ عُمِلَ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ ذَاكَ وَ مَا رَأَى أَحَدٌ قَبْلَهُ وَ لَا عَمِلَ أَحَدٌ ثُمَّ قَالَتْ أُوصِيكَ أَنْ لَا يَشْهَدَ أَحَدٌ جِنَازَتِي مِنْ هَؤُلَاءِ الَّذِينَ ظَلَمُونِي وَ أَخَذُوا حَقِّي فَإِنَّهُمْ عَدُوِّي وَ عَدُوُّ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ لَا تَتْرُكُ أَنْ يُصَلِّيَ عَلَيَّ أَحَدٌ مِنْهُمْ وَ لَا مِنْ أَتْبَاعِهِمْ وَ ادْفِنِّي فِي اللَّيْلِ إِذَا هَدَأَتِ الْعُيُونُ وَ نَامَتِ الْأَبْصَارُ ثُمَّ تُوُفِّيَتْ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهَا وَ عَلَى أَبِيهَا وَ بَعْلِهَا وَ بَنِيهَا فَصَاحَتْ أَهْلُ الْمَدِينَةِ صَيْحَةً وَاحِدَةً وَ اجْتَمَعَتْ نِسَاءُ بَنِي هَاشِمٍ فِي دَارِهَا فَصَرَخُوا صَرْخَةً وَاحِدَةً كَادَتِ الْمَدِينَةُ أَنْ تَتَزَعْزَعَ مِنْ صُرَاخِهِنَّ وَ هُنَّ يَقُلْنَ يَا سَيِّدَتَاهْ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ وَ أَقْبَلَ النَّاسُ مِثْلَ عُرْفِ الْفَرَسِ إِلَى عَلِيٍّ ع وَ هُوَ جَالِسٌ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ع بَيْنَ يَدَيْهِ يَبْكِيَانِ فَبَكَى النَّاسُ لِبُكَائِهِمَا وَ خَرَجَتْ أُمُّ كُلْثُومٍ وَ عَلَيْهَا بُرْقُعَةٌ وَ تَجُرُّ ذَيْلَهَا مُتَجَلِّلَةً بِرِدَاءٍ عَلَيْهَا تُسَبِّجُهَا وَ هِيَ تَقُولُ يَا أَبَتَاهْ يَا رَسُولَ اللَّهِ الْآنَ حَقّاً فَقَدْنَاكَ فَقْداً لَا لِقَاءَ بَعْدَهُ أَبَداً وَ اجْتَمَعَ النَّاسُ فَجَلَسُوا وَ هُمْ يَضِجُّونَ وَ يَنْتَظِرُونَ أَنْ تُخْرَجَ الْجِنَازَةُ فَيُصَلُّونَ عَلَيْهَا وَ خَرَجَ أَبُو ذَرٍّ وَ قَالَ انْصَرِفُوا فَإِنَّ ابْنَةَ رَسُولِ اللَّهِ ص قَدْ أُخِّرَ إِخْرَاجُهَا فِي هَذِهِ الْعَشِيَّةِ فَقَامَ النَّاسُ وَ انْصَرَفُوا

__________________________________________________

(1) و (2) قد عرفت فيما سبق وجه هذه الزيادة فراجع ص 182.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 193

فَلَمَّا أَنْ هَدَأَتِ الْعُيُونُ وَ مَضَى شَطْرٌ مِنَ اللَّيْلِ أَخْرَجَهَا عَلِيٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ع وَ عَمَّارٌ وَ الْمِقْدَادُ وَ عَقِيلٌ وَ الزُّبَيْرُ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ سَلْمَانُ وَ بُرَيْدَةُ وَ نَفَرٌ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ وَ خَوَاصُّهُ

صَلَّوْا عَلَيْهَا وَ دَفَنُوهَا فِي جَوْفِ اللَّيْلِ وَ سَوَّى عَلِيٌّ ع حَوَالَيْهَا قُبُوراً مُزَوَّرَةً مِقْدَارَ سَبْعَةٍ حَتَّى لَا يُعْرَفَ قَبْرُهَا وَ قَالَ بَعْضُهُمْ مِنَ الْخَوَاصِّ قَبْرُهَا سُوِّيَ مَعَ الْأَرْضِ مُسْتَوِياً فَمَسَحَ مَسْحاً سَوَاءً مَعَ الْأَرْضِ حَتَّى لَا يُعْرَفَ مَوْضِعُهُ.

21- كا، الكافي أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ رَحِمَهُ اللَّهُ رَفَعَهُ وَ أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ الشَّيْبَانِيِّ قَالَ حَدَّثَنِي الْقَاسِمُ بْنُ مُحَمَّدٍ الرَّازِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ الْهُرْمُزَانِيُّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع قَالَ: لَمَّا قُبِضَتْ فَاطِمَةُ ع دَفَنَهَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع سِرّاً وَ عَفَا عَلَى مَوْضِعِ قَبْرِهَا ثُمَّ قَامَ فَحَوَّلَ وَجْهَهُ إِلَى قَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ ص ثُمَّ قَالَ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ عَنِّي وَ السَّلَامُ عَلَيْكَ عَنِ ابْنَتِكَ وَ زَائِرَتِكَ وَ الْبَائِتَةِ فِي الثَّرَى بِبُقْعَتِكَ وَ الْمُخْتَارُ اللَّهُ لَهَا سُرْعَةَ اللَّحَاقِ بِكَ قَلَّ يَا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِيَّتِكَ صَبْرِي وَ عَفَا عَنْ سَيِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ تَجَلُّدِي إِلَّا أَنَّ فِي التَّأَسِّي لِي بِسُنَّتِكَ فِي فُرْقَتِكَ مَوْضِعَ تَعَزٍّ فَلَقَدْ وَسَّدْتُكَ فِي مَلْحُودَةِ قَبْرِكَ وَ فَاضَتْ نَفْسُكَ بَيْنَ نَحْرِي وَ صَدْرِي بَلَى وَ فِي كِتَابِ اللَّهِ لِي أَنْعَمُ الْقَبُولِ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ قَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِيعَةُ وَ أُخِذَتِ الرَّهِينَةُ وَ أُخْلِسَتِ الزَّهْرَاءُ فَمَا أَقْبَحَ الْخَضْرَاءَ وَ الْغَبْرَاءَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَمَّا حُزْنِي فَسَرْمَدٌ وَ أَمَّا لَيْلِي فَمُسَهَّدٌ وَ هَمٌّ لَا يَبْرَحُ مِنْ قَلْبِي أَوْ يَخْتَارَ اللَّهُ لِي دَارَكَ الَّتِي أَنْتَ فِيهَا مُقِيمٌ كَمَدٌ مُقَيِّحٌ وَ هَمٌّ مُهَيِّجٌ سَرْعَانَ مَا فَرَّقَ بَيْنَنَا وَ إِلَى اللَّهِ أَشْكُو وَ سَتُنْبِئُكَ ابْنَتُكَ بِتَظَافُرِ أُمَّتِكَ عَلَى هَضْمِهَا فَأَحْفِهَا السُّؤَالَ وَ اسْتَخْبِرْهَا الْحَالَ فَكَمْ مِنْ غَلِيلٍ مُعْتَلِجٍ بِصَدْرِهَا لَمْ تَجِدْ إِلَى بَثِّهِ سَبِيلًا وَ سَتَقُولُ وَ

يَحْكُمُ اللَّهُ وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 194

وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمَا سَلَامَ مُوَدِّعٍ لَا قَالٍ وَ لَا سَئِمٍ فَإِنْ أَنْصَرِفْ فَلَا عَنْ مَلَالَةٍ وَ إِنْ أُقِمْ فَلَا عَنْ سُوءِ ظَنٍّ بِمَا وَعَدَ اللَّهُ الصَّابِرِينَ وَاهاً وَاهاً وَ الصَّبْرُ أَيْمَنُ وَ أَجْمَلُ وَ لَوْ لَا غَلَبَةُ الْمُسْتَوْلِينَ لَجَعَلْتُ الْمُقَامَ وَ اللَّبْثَ لِزَاماً مَعْكُوفاً وَ لَأَعْوَلْتُ إِعْوَالَ الثَّكْلَى عَلَى جَلِيلِ الرَّزِيَّةِ فَبِعَيْنِ اللَّهِ تُدْفَنُ ابْنَتُكَ سِرّاً وَ تُهْضَمُ حَقُّهَا وَ يُمْنَعُ إِرْثُهَا وَ لَمْ يَتَبَاعَدِ الْعَهْدُ وَ لَمْ يَخْلُقْ مِنْكَ الذِّكْرُ وَ إِلَى اللَّهِ يَا رَسُولَ اللَّهِ الْمُشْتَكَى وَ فِيكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَحْسَنُ الْعَزَاءِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَيْهَا السَّلَامُ وَ الرِّضْوَانُ.

بيان العفو المحو و الانمحاء و التجلد القوة قوله ع إلا أن في التأسي لي بسنتك أي بسنة فرقتك و المعنى أن المصيبة بفراقك كانت أعظم فكما صبرت على تلك مع كونها أشد فلأن أصبر على هذه أولى و التأسي الاقتداء بالصبر في هذه المصيبة كالصبر في تلك و فاضت نفسه خرجت روحه.

قوله ع في كتاب الله أنعم القبول أي فيه ما يصير سببا لقبول المصائب أنعم القبول و استعار ع لفظ الوديعة و الرهينة لتلك النفس الكريمة لأن الأرواح كالوديعة و الرهن في الأبدان أو لأن النساء كالودائع و الرهائن عند الأزواج و يمكن أن يقرأ استرجعت و قرائنه على بناء المعلوم و المجهول.

و التخالس التسالب و السهود قلة النوم أو يختار أي إلى أن يختار و الكمد بالفتح و بالتحريك الحزن الشديد و مرض القلب منه و هو إما خبر لقوله هم أو كل منهما خبر مبتدإ محذوف و الهضم الظلم و الإحفاء المبالغة في السؤال و الغليل

حرارة الجوف و اعتلجت الأمواج التطمت

و في نهج البلاغة و كشف الغمة و السلام عليكما سلام مودع.

و عكفه يعكفه حبسه و الإعوال رفع الصوت بالبكاء و الصياح قوله فبعين الله أي تدفن ابنتك سرا متلبسا بعلم من الله و حضوره و شهوده قوله ع و فيك أي في إطاعة أمرك.

22- كا، الكافي مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 195

عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ قَالَ: سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع بَعْضُ أَصْحَابِنَا عَنِ الْجَفْرِ فَقَالَ هُوَ جِلْدُ ثَوْرٍ مَمْلُوءٌ عِلْماً قَالَ لَهُ فَالْجَامِعَةُ قَالَ تِلْكَ صَحِيفَةٌ طُولُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً فِي عَرْضِ الْأَدِيمِ مِثْلُ فَخِذِ الْفَالِجِ فِيهَا كُلُّ مَا يَحْتَاجُ النَّاسُ إِلَيْهِ وَ لَيْسَ مِنْ قَضِيَّةٍ إِلَّا وَ هِيَ فِيهَا حَتَّى أَرْشُ الْخَدْشِ قَالَ فَمُصْحَفُ فَاطِمَةَ ع قَالَ فَسَكَتَ طَوِيلًا ثُمَّ قَالَ إِنَّكُمْ لَتَبْحَثُونَ عَمَّا تُرِيدُونَ وَ عَمَّا لَا تُرِيدُونَ إِنَّ فَاطِمَةَ مَكَثَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ يَوْماً وَ كَانَ دَخَلَهَا حُزْنٌ شَدِيدٌ عَلَى أَبِيهَا وَ كَانَ جَبْرَئِيلُ يَأْتِيهَا فَيُحْسِنُ عَزَاءَهَا عَلَى أَبِيهَا وَ يُطَيِّبُ نَفْسَهَا وَ يُخْبِرُهَا عَنْ أَبِيهَا وَ مَكَانِهِ وَ يُخْبِرُهَا بِمَا يَكُونُ بَعْدَهَا فِي ذُرِّيَّتِهَا وَ كَانَ عَلِيٌّ ع يَكْتُبُ ذَلِكَ فَهَذَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ ع.

23- كا، الكافي الْعِدَّةُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْقَاسِمِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع إِنَّ أَسْقَاطَكُمْ إِذَا لَقُوكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لَمْ تُسَمُّوهُمْ يَقُولُ السِّقْطُ لِأَبِيهِ أَلَّا سَمَّيْتَنِي وَ قَدْ سَمَّى رَسُولُ اللَّهِ ص مُحَسِّناً قَبْلَ أَنْ يُولَدَ.

بيان يحتمل أن يكون و قد سمى كلام السقط.

24- كا، الكافي الْعِدَّةُ عَنْ

أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ النَّضْرِ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ عَاشَتْ فَاطِمَةُ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ يَوْماً لَمْ تُرَ كَاشِرَةً وَ لَا ضَاحِكَةً تَأْتِي قُبُورَ الشُّهَدَاءِ فِي كُلِّ جُمْعَةٍ مَرَّتَيْنِ الْإِثْنَيْنَ وَ الْخَمِيسَ فَتَقُولُ ع هَاهُنَا كَانَ رَسُولُ اللَّهِ وَ هَاهُنَا كَانَ الْمُشْرِكُونَ.

وَ فِي رِوَايَةِ أَبَانٍ عَمَّنْ أَخْبَرَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهَا كَانَتْ تُصَلِّي هُنَاكَ وَ تَدْعُو حَتَّى مَاتَتْ ع.

كا، الكافي علي عن أبيه عن ابن أبي عمير عن هشام مثله.

25- كا، الكافي حُمَيْدٌ عَنِ ابْنِ سَمَاعَةَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ أَبَانٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُفَضَّلِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ جَاءَتْ فَاطِمَةُ ع إِلَى سَارِيَةٍ فِي الْمَسْجِدِ وَ هِيَ تَقُولُ وَ تُخَاطِبُ النَّبِيَّ ص

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 196

قَدْ كَانَ بَعْدَكَ أَنْبَاءٌ وَ هَنْبَثَةٌ لَوْ كُنْتَ شَاهِدَهَا لَمْ يَكْثُرِ الْخَطْبُ

إِنَّا فَقَدْنَاكَ فَقْدَ الْأَرْضِ وَابِلَهَا وَ اخْتَلَّ قَوْمُكَ فَاشْهَدْهُمْ وَ لَا تَغِبْ

بيان قال الجزري الهنبثة واحدة الهنابث و هي الأمور الشداد المختلفة و الهنبثة الاختلاط في القول و الشهود الحضور و الخطب بالفتح الأمر الذي تقع فيه المخاطبة و الشأن و الحال و الوابل المطر الشديد.

26- قل، إقبال الأعمال رُوِّينَا عَنْ جَمَاعَةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا ذَكَرْنَاهُمْ فِي كِتَابِ التَّعْرِيفِ لِلْمَوْلِدِ الشَّرِيفِ أَنَّ وَفَاةَ فَاطِمَةَ ع صَارَتْ يَوْمَ ثَالِثِ جُمَادَى الْآخِرَةِ.

27- قب، المناقب لابن شهرآشوب أَنْشَدَتِ الزَّهْرَاءُ ع بَعْدَ وَفَاةِ أَبِيهَا ص

وَ قَدْ رُزِئْنَا بِهِ مَحْضاً خَلِيقَتُهُ صَافِي الضَّرَائِبِ وَ الْأَعْرَاقِ وَ النَّسَبِ

وَ كُنْتَ بَدْراً وَ نُوراً يُسْتَضَاءُ بِهِ عَلَيْكَ تَنْزِلُ مِنْ ذِي الْعِزَّةِ الْكُتُبُ

وَ كَانَ جَبْرَئِيلُ رُوحُ الْقُدُسِ زَائِرَنَا

فَغَابَ عَنَّا وَ كُلُّ الْخَيْرِ مُحْتَجَبٌ

فَلَيْتَ قَبْلَكَ كَانَ الْمَوْتُ صَادَفَنَا لَمَّا مَضَيْتَ وَ حَالَتْ دُونَكَ الْحُجُبُ

إِنَّا رُزِئْنَا بِمَا لَمْ يُرْزَ ذُو شَجَنٍ مِنَ الْبَرِيَّةِ لَا عَجَمٌ وَ لَا عَرَبُ

ضَاقَتْ عَلَيَّ بِلَادٌ بَعْدَ مَا رَحُبَتْ وَ سِيمَ سِبْطَاكَ خَسْفاً فِيهِ لِي نَصَبُ

فَأَنْتَ وَ اللَّهِ خَيْرُ الْخَلْقِ كُلِّهِمْ وَ أَصْدَقُ النَّاسِ حَيْثُ الصِّدْقُ وَ الْكَذِبُ

فَسَوْفَ نَبْكِيكَ مَا عِشْنَا وَ مَا بَقِيَتْ مِنَّا الْعُيُونُ بِتِهْمَالٍ لَهَا سَكْبُ

عَمْرُو بْنُ دِينَارٍ عَنِ الْبَاقِرِ ع قَالَ: مَا رُئِيَتْ فَاطِمَةُ ع ضَاحِكَةً قَطُّ مُنْذُ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ ص حَتَّى قُبِضَتْ.

بيان الرزء بالضم و الهمزة المصيبة بفقد الأعزة و رزئنا على صيغة المجهول أي أصبنا و أسقطت الهمزة للتخفيف «1» و قوله محضا خليقته مفعول ثان لرزئنا على التجريد كقولهم لقيت بزيد أسدا أي رزئت به بشخص محض الخليقة لا يشوبها كدر و سوء و الضريبة الطبيعة و السجية و الأعراق جمع عرق بالكسر و هو الأصل من كل شي ء و الشجن بالتحريك الهم و الحزن و العجم بالضم و

__________________________________________________

(1) يريد اسقاطها في قولها: «بما لم يرز». فان أصلها «لم يرزأ».

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 197

بالتحريك خلاف العرب و قال الجزري الخسف النقصان و الهوان و سيم كلف و ألزم و هملت عينه فاضت.

28- ج، الإحتجاج فِيمَا احْتَجَّ بِهِ الْحَسَنُ ع عَلَى مُعَاوِيَةَ وَ أَصْحَابِهِ أَنَّهُ قَالَ لِمُغِيرَةَ بْنِ شُعْبَةَ أَنْتَ ضَرَبْتَ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ ص حَتَّى أَدْمَيْتَهَا وَ أَلْقَتْ مَا فِي بَطْنِهَا اسْتِذْلَالًا مِنْكَ لِرَسُولِ اللَّهِ ص وَ مُخَالَفَةً مِنْكَ لِأَمْرِهِ وَ انْتِهَاكاً لِحُرْمَتِهِ وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَنْتِ سَيِّدَةُ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ اللَّهُ مُصَيِّرُكَ إِلَى النَّارِ.

29- أَقُولُ، وَجَدْتُ فِي

كِتَابِ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلَالِيِّ بِرِوَايَةِ أَبَانِ بْنِ أَبِي عَيَّاشٍ عَنْهُ عَنْ سَلْمَانَ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ قَالا تُوُفِّيَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَوْمَ تُوُفِّيَ فَلَمْ يُوضَعْ فِي حُفْرَتِهِ حَتَّى نَكَثَ النَّاسُ وَ ارْتَدُّوا وَ أَجْمَعُوا عَلَى الْخِلَافِ وَ اشْتَغَلَ عَلِيٌّ ع بِرَسُولِ اللَّهِ ص حَتَّى فَرَغَ مِنْ غُسْلِهِ وَ تَكْفِينِهِ وَ تَحْنِيطِهِ وَ وَضْعِهِ فِي حُفْرَتِهِ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى تَأْلِيفِ الْقُرْآنِ وَ شُغِلَ عَنْهُمْ بِوَصِيَّةِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ عُمَرُ لِأَبِي بَكْرٍ يَا هَذَا إِنَّ النَّاسَ أَجْمَعِينَ قَدْ بَايَعُوكَ مَا خَلَا هَذَا الرَّجُلَ وَ أَهْلَ بَيْتِهِ فَابْعَثْ إِلَيْهِ فَبَعَثَ إِلَيْهِ ابْنَ عَمٍّ لِعُمَرَ يُقَالُ لَهُ قُنْفُذٌ فَقَالَ لَهُ يَا قُنْفُذُ انْطَلِقْ إِلَى عَلِيٍّ فَقُلْ لَهُ أَجِبْ خَلِيفَةَ رَسُولِ اللَّهِ فَبَعَثَا مِرَاراً وَ أَبَى عَلِيٌّ ع أَنْ يَأْتِيَهُمْ فَوَثَبَ عُمَرُ غَضْبَانَ وَ نَادَى خَالِدَ بْنَ الْوَلِيدِ وَ قُنْفُذاً فَأَمَرَهُمَا أَنْ يَحْمِلَا حَطَباً وَ نَاراً ثُمَّ أَقْبَلَ حَتَّى انْتَهَى إِلَى بَابِ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا وَ فَاطِمَةُ قَاعِدَةٌ خَلْفَ الْبَابِ قَدْ عَصَبَتْ رَأْسَهَا وَ نَحِلَ جِسْمُهَا فِي وَفَاةِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَأَقْبَلَ عُمَرُ حَتَّى ضَرَبَ الْبَابَ ثُمَّ نَادَى يَا ابْنَ أَبِي طَالِبٍ افْتَحِ الْبَابَ فَقَالَ فَاطِمَةُ يَا عُمَرُ مَا لَنَا وَ لَكَ لَا تَدَعُنَا وَ مَا نَحْنُ فِيهِ قَالَ افْتَحِي الْبَابَ وَ إِلَّا أَحْرَقْنَا عَلَيْكُمْ فَقَالَتْ يَا عُمَرُ أَ مَا تَتَّقِي اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ تَدْخُلُ عَلَى بَيْتِي وَ تَهْجُمُ عَلَى دَارِي فَأَبَى أَنْ يَنْصَرِفَ ثُمَّ دَعَا عُمَرُ بِالنَّارِ فَأَضْرَمَهَا فِي الْبَابِ فَأَحْرَقَ الْبَابَ ثُمَّ دَفَعَهُ عُمَرُ فَاسْتَقْبَلَتْهُ فَاطِمَةُ ع وَ صَاحَتْ يَا أَبَتَاهْ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَرَفَعَ السَّيْفَ وَ هُوَ فِي غِمْدِهِ فَوَجَأَ بِهِ جَنْبَهَا فَصَرَخَتْ فَرَفَعَ السَّوْطَ فَضَرَبَ بِهِ ذِرَاعَهَا فَصَاحَتْ يَا

أَبَتَاهْ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 198

فَوَثَبَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع فَأَخَذَ بَتَلَابِيبِ عُمَرَ ثُمَّ هَزَّهُ فَصَرَعَهُ وَ وَجَأَ أَنْفَهُ وَ رَقَبَتَهُ وَ هَمَّ بِقَتْلِهِ فَذَكَرَ قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ مَا أَوْصَاهُ بِهِ مِنَ الصَّبْرِ وَ الطَّاعَةِ فَقَالَ وَ الَّذِي كَرَّمَ مُحَمَّداً بِالنُّبُوَّةِ يَا ابْنَ صُهَاكَ لَوْ لا كِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَعَلِمْتَ أَنَّكَ لَا تَدْخُلُ بَيْتِي فَأَرْسَلَ عُمَرُ يَسْتَغِيثُ فَأَقْبَلَ النَّاسُ حَتَّى دَخَلُوا الدَّارَ فَكَاثَرُوهُ وَ أَلْقَوْا فِي عُنُقِهِ حَبْلًا فَحَالَتْ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَهُ فَاطِمَةُ عِنْدَ بَابِ الْبَيْتِ فَضَرَبَهَا قُنْفُذٌ الْمَلْعُونُ بِالسَّوْطِ فَمَاتَتْ حِينَ مَاتَتْ وَ إِنَّ فِي عَضُدِهَا كَمِثْلِ الدُّمْلُجِ مِنْ ضَرْبَتِهِ لَعَنَهُ اللَّهُ فَأَلْجَأَهَا إِلَى عِضَادَةِ بَيْتِهَا وَ دَفَعَهَا فَكَسَرَ ضِلْعَهَا مِنْ جَنْبِهَا فَأَلْقَتْ جَنِيناً مِنْ بَطْنِهَا فَلَمْ تَزَلْ صَاحِبَةَ فِرَاشٍ حَتَّى مَاتَتْ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهَا مِنْ ذَلِكَ شَهِيدَةً وَ سَاقَ الْحَدِيثَ الطَّوِيلَ فِي الدَّاهِيَةِ الْعُظْمَى وَ الْمُصِيبَةِ الْكُبْرَى إِلَى أَنْ قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ ثُمَّ إِنَّ فَاطِمَةَ ع بَلَغَهَا أَنَّ أَبَا بَكْرٍ قَبَضَ فَدَكاً فَخَرَجَتْ فِي نِسَاءِ بَنِي هَاشِمٍ حَتَّى دَخَلَتْ عَلَى أَبِي بَكْرٍ فَقَالَتْ يَا أَبَا بَكْرٍ تُرِيدُ أَنْ تَأْخُذَ مِنِّي أَرْضاً جَعَلَهَا لِي رَسُولُ اللَّهِ ص فَدَعَا أَبُو بَكْرٍ بِدَوَاةٍ لِيَكْتُبَ بِهِ لَهَا فَدَخَلَ عُمَرُ فَقَالَ يَا خَلِيفَةَ رَسُولِ اللَّهِ لَا تَكْتُبْ لَهَا حَتَّى تُقِيمَ الْبَيِّنَةَ بِمَا تَدَّعِي فَقَالَتْ فَاطِمَةُ ع عَلِيٌّ وَ أُمُّ أَيْمَنَ يَشْهَدَانِ بِذَلِكَ فَقَالَ عُمَرُ لَا تُقْبَلُ شَهَادَةُ امْرَأَةٍ أَعْجَمِيَّةٍ لَا تُفْصِحُ وَ أَمَّا عَلِيٌّ فَيَجُرُّ النَّارَ إِلَى قُرْصَتِهِ فَرَجَعَتْ فَاطِمَةُ مُغْتَاظَةً فَمَرِضَتْ وَ كَانَ عَلِيٌّ يُصَلِّي فِي الْمَسْجِدِ الصَّلَوَاتِ الْخَمْسَ فَلَمَّا صَلَّى قَالَ لَهُ أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ كَيْفَ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ إِلَى أَنْ ثَقُلَتْ فَسَأَلَا عَنْهَا وَ قَالا قَدْ كَانَ

بَيْنَنَا وَ بَيْنَهَا مَا قَدْ عَلِمْتَ فَإِنْ رَأَيْتَ أَنْ تَأْذَنَ لَنَا لِنَعْتَذِرَ إِلَيْهَا مِنْ ذَنْبِنَا قَالَ ذَاكَ إِلَيْكُمَا فَقَامَا فَجَلَسَا بِالْبَابِ وَ دَخَلَ عَلِيٌّ ع عَلَى فَاطِمَةَ ع فَقَالَ لَهَا أَيَّتُهَا الْحُرَّةُ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ بِالْبَابِ يُرِيدَانِ أَنْ يُسَلِّمَا عَلَيْكِ فَمَا تُرِيدِينَ قَالَتِ الْبَيْتُ بَيْتُكَ وَ الْحُرَّةُ زَوْجَتُكَ افْعَلْ مَا تَشَاءُ فَقَالَ سُدِّي قِنَاعَكِ فَسَدَّتْ قِنَاعَهَا وَ حَوَّلَتْ وَجْهَهَا

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 199

إِلَى الْحَائِطِ فَدَخَلَا وَ سَلَّمَا وَ قَالا ارْضَيْ عَنَّا رَضِيَ اللَّهُ عَنْكِ فَقَالَتْ مَا دَعَا إِلَى هَذَا فَقَالا اعْتَرَفْنَا بِالْإِسَاءَةِ وَ رَجَوْنَا أَنْ تَعْفِي عَنَّا فَقَالَتْ إِنْ كُنْتُمَا صَادِقَيْنِ فَأَخْبِرَانِي عَمَّا أَسْأَلُكُمَا عَنْهُ فَإِنِّي لَا أَسْأَلُكُمَا عَنْ أَمْرٍ إِلَّا وَ أَنَا عَارِفَةٌ بِأَنَّكُمَا تَعْلَمَانِهِ فَإِنْ صَدَقْتُمَا عَلِمْتُ أَنَّكُمَا صَادِقَانِ فِي مَجِيئِكُمَا قَالا سَلِي عَمَّا بَدَا لَكِ قَالَتْ نَشَدْتُكُمَا بِاللَّهِ هَلْ سَمِعْتُمَا رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي فَمَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِي قَالا نَعَمْ فَرَفَعَتْ يَدَهَا إِلَى السَّمَاءِ فَقَالَتِ اللَّهُمَّ إِنَّهُمَا قَدْ آذَيَانِي فَأَنَا أَشْكُوهُمَا إِلَيْكَ وَ إِلَى رَسُولِكَ لَا وَ اللَّهِ لَا أَرْضَى عَنْكُمَا أَبَداً حَتَّى أَلْقَى أَبِي رَسُولَ اللَّهِ ص وَ أُخْبِرَهُ بِمَا صَنَعْتُمَا فَيَكُونَ هُوَ الْحَاكِمَ فِيكُمَا قَالَ فَعِنْدَ ذَلِكَ دَعَا أَبُو بَكْرٍ بِالْوَيْلِ وَ الثُّبُورِ وَ جَزِعَ جَزَعاً شَدِيداً فَقَالَ عُمَرُ تَجْزَعُ يَا خَلِيفَةَ رَسُولِ اللَّهِ مِنْ قَوْلِ امْرَأَةٍ قَالَ فَبَقِيَتْ فَاطِمَةُ ع بَعْدَ وَفَاةِ أَبِيهَا ع أَرْبَعِينَ لَيْلَةً فَلَمَّا اشْتَدَّ بِهَا الْأَمْرُ دَعَتْ عَلِيّاً ع وَ قَالَتْ يَا ابْنَ عَمِّ مَا أَرَانِي إِلَّا لِمَا بِي وَ أَنَا أُوصِيكَ أَنْ تَتَزَوَّجَ بِأُمَامَةَ بِنْتِ أُخْتِي زَيْنَبَ تَكُونُ لِوُلْدِي مِثْلِي وَ اتَّخِذْ لِي نَعْشاً فَإِنِّي رَأَيْتُ الْمَلَائِكَةَ يَصِفُونَهُ لِي وَ أَنْ لَا يَشْهَدَ أَحَدٌ مِنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ جِنَازَتِي

وَ لَا دَفْنِي وَ لَا الصَّلَاةَ عَلَيَّ قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ فَقُبِضَتْ فَاطِمَةُ ع مِنْ يَوْمِهَا فَارْتَجَّتِ الْمَدِينَةُ بِالْبُكَاءِ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ وَ دَهِشَ النَّاسُ كَيَوْمٍ قُبِضَ فِيهِ رَسُولُ اللَّهِ ص فَأَقْبَلَ أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ يُعَزِّيَانِ عَلِيّاً ع وَ يَقُولَانِ لَهُ يَا أَبَا الْحَسَنِ لَا تَسْبِقْنَا بِالصَّلَاةِ عَلَى ابْنَةِ رَسُولِ اللَّهِ فَلَمَّا كَانَ اللَّيْلُ دَعَا عَلِيٌّ ع الْعَبَّاسَ وَ الْفَضْلَ وَ الْمِقْدَادَ وَ سَلْمَانَ وَ أَبَا ذَرٍّ وَ عَمَّاراً فَقَدَّمَ الْعَبَّاسَ فَصَلَّى عَلَيْهَا وَ دَفَنُوهَا فَلَمَّا أَصْبَحَ النَّاسُ أَقْبَلَ أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ وَ النَّاسُ يُرِيدُونَ الصَّلَاةَ عَلَى فَاطِمَةَ ع فَقَالَ الْمِقْدَادُ قَدْ دَفَنَّا فَاطِمَةَ الْبَارِحَةَ فَالْتَفَتَ عُمَرُ إِلَى أَبِي بَكْرٍ فَقَالَ لَمْ أَقُلْ لَكَ إِنَّهُمْ سَيَفْعَلُونَ قَالَ الْعَبَّاسُ إِنَّهَا أَوْصَتْ أَنْ لَا تُصَلِّيَا عَلَيْهَا فَقَالَ عُمَرُ لَا تَتْرُكُونَ يَا بَنِي هَاشِمٍ حَسَدَكُمُ الْقَدِيمَ لَنَا أَبَداً إِنَّ هَذِهِ الضَّغَائِنَ الَّتِي فِي صُدُورِكُمْ لَنْ تَذْهَبَ وَ اللَّهِ لَقَدْ هَمَمْتُ أَنْ أَنْبُشَهَا فَأُصَلِّيَ عَلَيْهَا فَقَالَ عَلِيٌّ ع وَ اللَّهِ لَوْ رُمْتَ ذَاكَ يَا ابْنَ صُهَاكَ لَا رَجَعَتْ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 200

إِلَيْكَ يَمِينُكَ لَئِنْ سَلَلْتُ سَيَفِي لَا غَمَدْتُهُ دُونَ إِزْهَاقِ نَفْسِكَ فَانْكَسَرَ عُمَرُ وَ سَكَتَ وَ عَلِمَ أَنَّ عَلِيّاً ع إِذَا حَلَفَ صَدَقَ ثُمَّ قَالَ عَلِيٌّ ع يَا عُمَرُ أَ لَسْتَ الَّذِي هَمَّ بِكَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ أَرْسَلَ إِلَيَّ فَجِئْتُ مُتَقَلِّداً سَيْفِي ثُمَّ أَقْبَلْتُ نَحْوَكَ لِأَقْتُلَكَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَلا تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا «1».أقول: تمام الخبر مع الأخبار الأخر المشتملة على ما وقع عليها من الظلم أوردتها في كتاب الفتن.

30- مِصْبَاحُ الْأَنْوَارِ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ: مَاتَتْ فَاطِمَةُ ع مَا بَيْنَ الْمَغْرِبِ وَ

الْعِشَاءِ.

وَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ ع أَنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ ص لَمَّا احْتُضِرَتْ نَظَرَتْ نَظَراً حَادّاً ثُمَّ قَالَتْ السَّلَامُ عَلَى جَبْرَئِيلَ السَّلَامُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ اللَّهُمَّ مَعَ رَسُولِكَ اللَّهُمَّ فِي رِضْوَانِكَ وَ جِوَارِكَ وَ دَارِكَ دَارِ السَّلَامِ ثُمَّ قَالَتْ أَ تَرَوْنَ مَا أَرَى فَقِيلَ لَهَا مَا تَرَى قَالَتْ هَذِهِ مَوَاكِبُ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَ هَذَا جَبْرَئِيلُ وَ هَذَا رَسُولُ اللَّهِ وَ يَقُولُ يَا بُنَيَّةِ اقْدَمِي فَمَا أَمَامَكِ خَيْرٌ لَكِ.

وَ عَنْ زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ ع أَنَّ فَاطِمَةَ ع لَمَّا احْتُضِرَتْ سَلَّمَتْ عَلَى جَبْرَئِيلَ وَ عَلَى النَّبِيِّ ص وَ سَلَّمَتْ عَلَى مَلَكِ الْمَوْتِ وَ سَمِعُوا حِسَّ الْمَلَائِكَةِ وَ وَجَدُوا رَائِحَةً طَيِّبَةً كَأَطْيَبِ مَا يَكُونُ مِنَ الطِّيبِ.

وَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ فَاطِمَةَ عَاشَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص سِتَّةَ أَشْهُرٍ.

وَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: مَكَثَتْ فَاطِمَةُ ع فِي مَرَضِهَا خَمْسَةَ عَشَرَ يَوْماً وَ تُوُفِّيَتْ.

وَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ: شَهِدَ دَفْنَهَا سَلْمَانُ الْفَارِسِيُّ وَ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ وَ أَبُو ذَرٍّ الْغِفَارِيُّ وَ ابْنُ مَسْعُودٍ وَ الْعَبَّاسُ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ الزُّبَيْرُ بْنُ الْعَوَّامِ.

وَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَنْ آبَائِهِ ع أَنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ ص عَاشَتْ بَعْدَ

__________________________________________________

(1) مريم: 85.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 201

النَّبِيِّ ص سِتَّةَ أَشْهُرٍ مَا رُئِيَتْ ضَاحِكَةً وَ عَنْهُ ع أَنَّ فَاطِمَةَ كُفِّنَتْ فِي سَبْعَةِ أَثْوَابٍ.

وَ عَنْ حُسَيْنِ بْنِ عُلْوَانَ عَنْ سَعْدِ بْنِ طَرِيفٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: بُدُوُّ مَرَضِ فَاطِمَةَ بَعْدَ خَمْسِينَ لَيْلَةً مِنْ وَفَاةِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَعَلِمَتْ أَنَّهَا الْوَفَاةُ فَاجْتَمَعَتْ لِذَلِكَ تَأْمُرُ عَلِيّاً بِأَمْرِهَا وَ تُوصِيهِ بِوَصِيَّتِهَا وَ تَعْهَدُ إِلَيْهِ عُهُودَهَا وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع يَجْزَعُ لِذَلِكَ وَ يُطِيعُهَا فِي جَمِيعِ

مَا تَأْمُرُهُ فَقَالَتْ يَا أَبَا الْحَسَنِ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص عَهِدَ إِلَيَّ وَ حَدَّثَنِي أَنِّي أَوَّلُ أَهْلِهِ لُحُوقاً بِهِ وَ لَا بُدَّ مِمَّا لَا بُدَّ مِنْهُ فَاصْبِرْ لِأَمْرِ اللَّهِ تَعَالَى وَ ارْضَ بِقَضَائِهِ قَالَ وَ أَوْصَتْهُ بِغُسْلِهَا وَ جَهَازِهَا وَ دَفْنِهَا لَيْلًا فَفَعَلَ قَالَ وَ أَوْصَتْهُ بِصَدَقَتِهَا وَ تَرَكَتِهَا قَالَ فَلَمَّا فَرَغَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ مِنْ دَفْنِهَا لَقِيَهُ الرَّجُلَانِ فَقَالا لَهُ مَا حَمَلَكَ عَلَى مَا صَنَعْتَ قَالَ وَصِيَّتُهَا وَ عَهْدُهَا.

31- ع، علل الشرائع حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِي الْمِقْدَامِ وَ زِيَادِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالا أَتَى رَجُلٌ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ لَهُ يَرْحَمُكَ اللَّهُ هَلْ تُشَيَّعُ الْجِنَازَةُ بِنَارٍ وَ يُمْشَى مَعَهَا بِمِجْمَرَةٍ وَ قِنْدِيلٍ أَوْ غَيْرِ ذَلِكَ مِمَّا يُضَاءُ بِهِ قَالَ فَتَغَيَّرَ لَوْنُ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع مِنْ ذَلِكَ وَ اسْتَوَى جَالِساً ثُمَّ قَالَ إِنَّهُ جَاءَ شَقِيٌّ مِنَ الْأَشْقِيَاءِ إِلَى فَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ ص فَقَالَ لَهَا أَ مَا عَلِمْتِ أَنَّ عَلِيّاً قَدْ خَطَبَ بِنْتَ أَبِي جَهْلٍ فَقَالَتْ حَقّاً مَا تَقُولُ فَقَالَ حَقّاً مَا أَقُولُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَدَخَلَهَا مِنَ الْغَيْرَةِ مَا لَا تَمْلِكُ نَفْسَهَا وَ ذَلِكَ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى كَتَبَ عَلَى النِّسَاءِ غَيْرَةً وَ كَتَبَ عَلَى الرِّجَالِ جِهَاداً وَ جَعَلَ لِلْمُحْتَسِبَةِ الصَّابِرَةِ مِنْهُنَّ مِنَ الْأَجْرِ مَا جَعَلَ لِلْمُرَابِطِ الْمُهَاجِرِ فِي سَبِيلِ اللَّهِ قَالَ فَاشْتَدَّ غَمُّ فَاطِمَةَ ع مِنْ ذَلِكَ وَ بَقِيَتْ مُتَفَكِّرَةً هِيَ حَتَّى أَمْسَتْ وَ جَاءَ اللَّيْلُ حَمَلَتِ الْحَسَنَ عَلَى عَاتِقِهَا الْأَيْمَنِ وَ الْحُسَيْنَ عَلَى عَاتِقِهَا الْأَيْسَرِ وَ أَخَذَتْ بِيَدِ أُمِّ كُلْثُومٍ الْيُسْرَى بِيَدِهَا الْيُمْنَى ثُمَّ تَحَوَّلَتْ إِلَى حُجْرَةِ أَبِيهَا فَجَاءَ عَلِيٌّ ع فَدَخَلَ فِي حُجْرَتِهِ فَلَمْ يَرَ فَاطِمَةَ ع فَاشْتَدَّ

لِذَلِكَ غَمُّهُ وَ عَظُمَ عَلَيْهِ وَ لَمْ يَعْلَمِ الْقِصَّةَ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 202

مَا هِيَ فَاسْتَحْيَا أَنْ يَدْعُوَهَا مِنْ مَنْزِلِ أَبِيهَا فَخَرَجَ إِلَى الْمَسْجِدِ فَصَلَّى فِيهِ مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ جَمَعَ شَيْئاً مِنْ كَثِيبِ الْمَسْجِدِ وَ اتَّكَأَ عَلَيْهِ فَلَمَّا رَأَى النَّبِيُّ ص مَا بِفَاطِمَةَ مِنَ الْحُزْنِ أَفَاضَ عَلَيْهِ الْمَاءَ ثُمَّ لَبِسَ ثَوْبَهُ وَ دَخَلَ الْمَسْجِدَ فَلَمْ يَزَلْ يُصَلِّي بَيْنَ رَاكِعٍ وَ سَاجِدٍ وَ كُلَّمَا صَلَّى رَكْعَتَيْنِ دَعَا اللَّهَ أَنْ يُذْهِبَ مَا بِفَاطِمَةَ مِنَ الْحُزْنِ وَ الْغَمِّ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ خَرَجَ مِنْ عِنْدِهَا وَ هِيَ تَتَقَلَّبُ وَ تَتَنَفَّسُ الصُّعَدَاءَ فَلَمَّا رَآهَا النَّبِيُّ ص أَنَّهَا لَا يَهْنَؤُهَا النَّوْمُ وَ لَيْسَ لَهَا قَرَارٌ قَالَ لَهَا قُومِي يَا بُنَيَّةِ فَقَامَتْ فَحَمَلَ النَّبِيُّ ص الْحَسَنَ وَ حَمَلَتْ فَاطِمَةُ الْحُسَيْنَ وَ أَخَذَتْ بِيَدِ أُمِّ كُلْثُومٍ فَانْتَهَى إِلَى عَلِيٍّ ع وَ هُوَ نَائِمٌ فَوَضَعَ النَّبِيُّ رِجْلَهُ عَلَى رِجْلِ عَلِيٍّ فَغَمَزَهُ وَ قَالَ قُمْ يَا أَبَا تُرَابٍ فَكَمْ سَاكِنٍ أَزْعَجْتَهُ ادْعُ لِي أَبَا بَكْرٍ مِنْ دَارِهِ وَ عُمَرَ مِنْ مَجْلِسِهِ وَ طَلْحَةَ فَخَرَجَ عَلِيٌّ ع فَاسْتَخْرَجَهُمَا مِنْ مَنْزِلِهِمَا وَ اجْتَمَعُوا عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَا عَلِيُّ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ فَاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهَا فَمَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِي وَ مَنْ آذَانِي فَقَدْ آذَى اللَّهَ «1» وَ مَنْ آذَاهَا بَعْدَ مَوْتِي كَانَ كَمَنْ آذَاهَا فِي حَيَاتِي وَ مَنْ آذَاهَا فِي حَيَاتِي كَانَ كَمَنْ آذَاهَا بَعْدَ مَوْتِي قَالَ فَقَالَ عَلِيٌّ بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ فَقَالَ فَمَا دَعَاكَ إِلَى مَا صَنَعْتَ فَقَالَ عَلِيٌّ وَ الَّذِي بَعَثَكَ بِالْحَقِّ نَبِيّاً مَا كَانَ مِنِّي مِمَّا بَلَغَهَا شَيْ ءٌ وَ لَا حَدَّثَتْ بِهَا نَفْسِي فَقَالَ النَّبِيُّ ص صَدَقْتَ وَ صَدَقَتْ فَفَرِحَتْ فَاطِمَةُ ع

بِذَلِكَ وَ تَبَسَّمَتْ حَتَّى رُئِيَ ثَغْرُهَا فَقَالَ أَحَدُهُمَا لِصَاحِبِهِ إِنَّهُ لَعَجَبٌ لِحِينِهِ مَا دَعَاهُ إِلَى مَا دَعَانَا هَذِهِ السَّاعَةَ قَالَ ثُمَّ أَخَذَ النَّبِيُّ ص بِيَدِ عَلِيٍّ ع فَشَبَّكَ أَصَابِعَهُ بِأَصَابِعِهِ فَحَمَلَ النَّبِيُّ ص الْحَسَنَ وَ حَمَلَ الْحُسَيْنَ عَلِيٌّ ع وَ حَمَلَتْ فَاطِمَةُ ع أُمَّ كُلْثُومٍ وَ أَدْخَلَهُمُ النَّبِيُّ ص بَيْتَهُمْ وَ وَضَعَ عَلَيْهِمْ قَطِيفَةً وَ اسْتَوْدَعَهُمُ اللَّهَ ثُمَّ خَرَجَ وَ صَلَّى بَقِيَّةَ اللَّيْلِ فَلَمَّا مَرِضَتْ فَاطِمَةُ ع مَرَضَهَا الَّذِي مَاتَتْ فِيهِ أَتَيَاهَا عَائِدَيْنِ وَ اسْتَأْذَنَا عَلَيْهَا فَأَبَتْ أَنْ تَأْذَنَ لَهُمَا فَلَمَّا رَأَى ذَلِكَ أَبُو بَكْرٍ أَعْطَى اللَّهَ عَهْداً لَا يُظِلُّهُ سَقْفُ

__________________________________________________

(1) زيادة جعلها في المصدر ج 2 ص 177 بين العلامتين و لم يذيل بشي ء و كيف كان فهي زيادة يستدعيها السياق كما يأتي آنفا من كلامها عليها السلام.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 203

بَيْتٍ حَتَّى يَدْخُلَ عَلَى فَاطِمَةَ ع وَ يَتَرَاضَاهَا فَبَاتَ لَيْلَةً فِي الصَّقِيعِ مَا أَظَلَّهُ شَيْ ءٌ ثُمَّ إِنَّ عُمَرَ أَتَى عَلِيّاً ع فَقَالَ لَهُ إِنَّ أَبَا بَكْرٍ شَيْخٌ رَقِيقُ الْقَلْبِ وَ قَدْ كَانَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص فِي الْغَارِ فَلَهُ صُحْبَةٌ وَ قَدْ أَتَيْنَاهَا غَيْرَ هَذِهِ الْمَرَّةِ مِرَاراً نُرِيدُ الْإِذْنَ عَلَيْهَا وَ هِيَ تَأْبَى أَنْ تَأْذَنَ لَنَا حَتَّى نَدْخُلَ عَلَيْهَا فَنَتَرَاضَى فَإِنْ رَأَيْتَ أَنْ تَسْتَأْذِنَ لَنَا عَلَيْهَا فَافْعَلْ قَالَ نَعَمْ فَدَخَلَ عَلِيٌّ عَلَى فَاطِمَةَ ع فَقَالَ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ قَدْ كَانَ مِنْ هَذَيْنِ الرَّجُلَيْنِ مَا قَدْ رَأَيْتِ وَ قَدْ تَرَدَّدَا مِرَاراً كَثِيرَةً وَ رَدَدْتِهِمَا وَ لَمْ تَأْذَنِي لَهُمَا وَ قَدْ سَأَلَانِي أَنْ أَسْتَأْذِنَ لَهُمَا عَلَيْكِ فَقَالَتْ وَ اللَّهِ لَا آذَنُ لَهُمَا وَ لَا أُكَلِّمُهُمَا كَلِمَةً مِنْ رَأْسِي حَتَّى أَلْقَى أَبِي فَأَشْكُوَهُمَا إِلَيْهِ بِمَا صَنَعَاهُ وَ ارْتَكَبَاهُ مِنِّي قَالَ عَلِيٌّ

ع فَإِنِّي ضَمِنْتُ لَهُمَا ذَلِكِ قَالَتْ إِنْ كُنْتَ قَدْ ضَمِنْتَ لَهُمَا شَيْئاً فَالْبَيْتُ بَيْتُكَ وَ النِّسَاءُ تَتْبَعُ الرِّجَالَ لَا أُخَالِفُ عَلَيْكَ بِشَيْ ءٍ فَأْذَنْ لِمَنْ أَحْبَبْتَ فَخَرَجَ عَلِيٌّ ع فَأَذِنَ لَهُمَا فَلَمَّا وَقَعَ بَصَرُهُمَا عَلَى فَاطِمَةَ ع سَلَّمَا عَلَيْهَا فَلَمْ تَرُدَّ عَلَيْهِمَا وَ حَوَّلَتْ وَجْهَهَا عَنْهُمَا فَتَحَوَّلَا وَ اسْتَقْبَلَا وَجْهَهَا حَتَّى فَعَلَتْ مِرَاراً وَ قَالَتْ يَا عَلِيُّ جَافِ الثَّوْبَ وَ قَالَتْ لِنِسْوَةٍ حَوْلَهَا حَوِّلْنَ وَجْهِي فَلَمَّا حَوَّلْنَ وَجْهَهَا حَوَّلَا إِلَيْهَا فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ إِنَّمَا أَتَيْنَاكِ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِكِ وَ اجْتِنَابَ سَخَطِكِ نَسْأَلُكِ أَنْ تَغْفِرِي لَنَا وَ تَصْفَحِي عَمَّا كَانَ مِنَّا إِلَيْكِ قَالَتْ لَا أُكَلِّمُكُمَا مِنْ رَأْسِي كَلِمَةً وَاحِدَةً حَتَّى أَلْقَى أَبِي وَ أَشْكُوَكُمَا إِلَيْهِ وَ أَشْكُوَ صُنْعَكُمَا وَ فِعَالَكُمَا وَ مَا ارْتَكَبْتُمَا مِنِّي قَالا إِنَّا جِئْنَا مُعْتَذِرَيْنِ مبتغين [مُبْتَغِيَيْنِ مَرْضَاتَكِ فَاغْفِرِي وَ اصْفَحِي عَنَّا وَ لَا تُؤَاخِذِينَا بِمَا كَانَ مِنَّا فَالْتَفَتَتْ إِلَى عَلِيٍّ ع وَ قَالَتْ إِنِّي لَا أُكَلِّمُهُمَا مِنْ رَأْسِي كَلِمَةً حَتَّى أَسْأَلَهُمَا عَنْ شَيْ ءٍ سَمِعَاهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص فَإِنْ صَدَقَانِي رَأَيْتُ رَأْيِي قَالا اللَّهُمَّ ذَلِكَ لَهَا وَ إِنَّا لَا نَقُولُ إِلَّا حَقّاً وَ لَا نَشْهَدُ إِلَّا صِدْقاً فَقَالَتْ أَنْشُدُكُمَا بِاللَّهِ أَ تَذْكُرَانِ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص اسْتَخْرَجَكُمَا فِي جَوْفِ اللَّيْلِ بِشَيْ ءٍ كَانَ حَدَثَ مِنْ أَمْرِ عَلِيٍّ فَقَالا اللَّهُمَّ نَعَمْ فَقَالَتْ أَنْشُدُكُمَا بِاللَّهِ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 204

هَلْ سَمِعْتُمَا النَّبِيَّ ص يَقُولُ فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهَا مَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِي وَ مَنْ آذَانِي فَقَدْ آذَى اللَّهَ وَ مَنْ آذَاهَا بَعْدَ مَوْتِي فَكَانَ كَمَنْ آذَاهَا فِي حَيَاتِي وَ مَنْ آذَاهَا فِي حَيَاتِي كَانَ كَمَنْ آذَاهَا بَعْدَ مَوْتِي قَالا اللَّهُمَّ نَعَمْ فَقَالَتِ الْحَمْدُ لِلَّهِ ثُمَّ قَالَتِ اللَّهُمَّ إِنِّي

أُشْهِدُكَ فَاشْهَدُوا يَا مَنْ حَضَرَنِي أَنَّهُمَا قَدْ آذَيَانِي فِي حَيَاتِي وَ عِنْدَ مَوْتِي وَ اللَّهِ لَا أُكَلِّمُكُمَا مِنْ رَأْسِي كَلِمَةً حَتَّى أَلْقَى رَبِّي فَأَشْكُوَكُمَا إِلَيْهِ بِمَا صَنَعْتُمَا بِهِ وَ بِي وَ ارْتَكَبْتُمَا مِنِّي فَدَعَا أَبُو بَكْرٍ بِالْوَيْلِ وَ الثُّبُورِ وَ قَالَ لَيْتَ أُمِّي لَمْ تَلِدْنِي فَقَالَ عُمَرُ عَجَباً لِلنَّاسِ كَيْفَ وَلَّوْكَ أُمُورَهُمْ وَ أَنْتَ شَيْخٌ قَدْ خَرِفْتَ تَجْزَعُ لِغَضَبِ امْرَأَةٍ وَ تَفْرَحُ بِرِضَاهَا وَ مَا لِمَنْ أَغْضَبَ امْرَأَةً وَ قَامَا وَ خَرَجَا قَالَ فَلَمَّا نُعِيَ إِلَى فَاطِمَةَ ع نَفْسُهَا أَرْسَلَتْ إِلَى أُمِّ أَيْمَنَ وَ كَانَتْ أَوْثَقَ نِسَائِهَا عِنْدَهَا وَ فِي نَفْسِهَا فَقَالَتْ يَا أُمَّ أَيْمَنَ إِنَّ نَفْسِي نُعِيَتْ إِلَيَّ فَادْعِي لِي عَلِيّاً فَدَعَتْهُ لَهَا فَلَمَّا دَخَلَ عَلَيْهَا قَالَتْ لَهُ يَا ابْنَ الْعَمِّ أُرِيدُ أَنْ أُوصِيَكَ بِأَشْيَاءَ فَاحْفَظْهَا عَلَيَّ فَقَالَ لَهَا قُولِي مَا أَحْبَبْتِ قَالَتْ لَهُ تَزَوَّجْ فُلَانَةَ تَكُونُ مُرَبِّيَةً لِوُلْدِي مِنْ بَعْدِي مِثْلِي وَ اعْمَلْ نَعْشاً رَأَيْتُ الْمَلَائِكَةَ قَدْ صَوَّرَتْهُ لِي فَقَالَ لَهَا عَلِيٌّ أَرِينِي كَيْفَ صُورَتُهُ فَأَرَتْهُ ذَلِكَ كَمَا وَصَفَتْ لَهُ وَ كَمَا أَمَرَتْ بِهِ ثُمَّ قَالَتْ فَإِذَا أَنَا قَضَيْتُ نَحْبِي فَأَخْرِجْنِي مِنْ سَاعَتِكَ أَيَّ سَاعَةٍ كَانَتْ مِنْ لَيْلٍ أَوْ نَهَارٍ وَ لَا يَحْضُرَنَّ مِنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ وَ أَعْدَاءِ رَسُولِهِ لِلصَّلَاةِ عَلَيَّ قَالَ عَلِيٌّ ع أَفْعَلُ فَلَمَّا قَضَتْ نَحْبَهَا صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهَا وَ هُمْ فِي ذَلِكَ فِي جَوْفِ اللَّيْلِ أَخَذَ عَلِيٌّ ع فِي جَهَازِهَا مِنْ سَاعَتِهِ كَمَا أَوْصَتْهُ فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ جَهَازِهَا أَخْرَجَ عَلِيٌّ الْجِنَازَةَ وَ أَشْعَلَ النَّارَ فِي جَرِيدِ النَّخْلِ وَ مَشَى مَعَ الْجِنَازَةِ بِالنَّارِ حَتَّى صَلَّى عَلَيْهَا وَ دَفَنَهَا لَيْلًا فَلَمَّا أَصْبَحَ أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ عَاوَدَا عَائِدَيْنِ لِفَاطِمَةَ فَلَقِيَا رَجُلًا مِنْ قُرَيْشٍ فَقَالا لَهُ مِنْ أَيْنَ أَقْبَلْتَ قَالَ عَزَّيْتُ عَلِيّاً بِفَاطِمَةَ

قَالا وَ قَدْ مَاتَتْ قَالَ نَعَمْ وَ دُفِنَتْ فِي جَوْفِ اللَّيْلِ فَجَزِعَا جَزَعاً شَدِيداً ثُمَّ أَقْبَلَا إِلَى عَلِيٍّ ع فَلَقِيَاهُ فَقَالا لَهُ وَ اللَّهِ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 205

مَا تَرَكْتَ شَيْئاً مِنْ غَوَائِلِنَا وَ مَسَاءَتِنَا وَ مَا هَذَا إِلَّا مِنْ شَيْ ءٍ فِي صَدْرِكَ عَلَيْنَا هَلْ هَذَا إِلَّا كَمَا غَسَّلْتَ رَسُولَ اللَّهِ ص دُونَنَا وَ لَمْ تُدْخِلْنَا مَعَكَ وَ كَمَا عَلَّمْتَ ابْنَكَ أَنْ يَصِيحَ بِأَبِي بَكْرٍ أَنِ انْزِلْ عَنْ مِنْبَرِ أَبِي فَقَالَ لَهُمَا عَلِيٌّ ع أَ تُصَدِّقَانِّي إِنْ حَلَفْتُ لَكُمَا قَالا نَعَمْ فَحَلَفَ فَأَدْخَلَهُمَا عَلَى الْمَسْجِدِ قَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص لَقَدْ أَوْصَانِي وَ قَدْ تَقَدَّمَ إِلَيَّ أَنَّهُ لَا يَطَّلِعُ عَلَى عَوْرَتِهِ أَحَدٌ إِلَّا ابْنُ عَمِّهِ فَكُنْتُ أُغَسِّلُهُ وَ الْمَلَائِكَةُ تُقَلِّبُهُ وَ الْفَضْلُ بْنُ الْعَبَّاسِ يُنَاوِلُنِي الْمَاءَ وَ هُوَ مَرْبُوطُ الْعَيْنَيْنِ بِالْخِرْقَةِ وَ لَقَدْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْزِعَ الْقَمِيصَ فَصَاحَ بِي صَائِحٌ مِنَ الْبَيْتِ سَمِعْتُ الصَّوْتَ وَ لَمْ أَرَ الصُّورَةَ لَا تَنْزِعْ قَمِيصَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ لَقَدْ سَمِعْتُ الصَّوْتَ يُكَرِّرُهُ عَلَيَّ فَأَدْخَلْتُ يَدِي مِنْ بَيْنِ الْقَمِيصِ فَغَسَّلْتُهُ ثُمَّ قُدِّمَ إِلَيَّ الْكَفَنُ فَكَفَّنْتُهُ ثُمَّ نَزَعْتُ الْقَمِيصَ بَعْدَ مَا كَفَّنْتُهُ وَ أَمَّا الْحَسَنُ ابْنِي فَقَدْ تَعْلَمَانِ وَ يَعْلَمُ أَهْلُ الْمَدِينَةِ أَنَّهُ كَانَ يَتَخَطَّى الصُّفُوفَ حَتَّى يَأْتِيَ النَّبِيَّ ص وَ هُوَ سَاجِدٌ فَيَرْكَبَ ظَهْرَهُ فَيَقُومُ النَّبِيُّ ص وَ يَدُهُ عَلَى ظَهْرِ الْحَسَنِ وَ الْأُخْرَى عَلَى رُكْبَتِهِ حَتَّى يُتِمَّ الصَّلَاةَ قَالا نَعَمْ قَدْ عَلِمْنَا ذَلِكَ ثُمَّ قَالَ تَعْلَمَانِ وَ يَعْلَمُ أَهْلُ الْمَدِينَةِ أَنَّ الْحَسَنَ كَانَ يَسْعَى إِلَى النَّبِيِّ ص وَ يَرْكَبُ عَلَى رَقَبَتِهِ وَ يُدْلِي الْحَسَنُ رِجْلَيْهِ عَلَى صَدْرِ النَّبِيِّ ص حَتَّى يُرَى بَرِيقُ خَلْخَالَيْهِ مِنْ أَقْصَى الْمَسْجِدِ وَ النَّبِيُّ ص يَخْطُبُ وَ لَا يَزَالُ عَلَى رَقَبَتِهِ

حَتَّى يَفْرُغَ النَّبِيُّ ص مِنْ خُطْبَتِهِ وَ الْحَسَنُ عَلَى رَقَبَتِهِ فَلَمَّا رَأَى الصَّبِيُّ عَلَى مِنْبَرِ أَبِيهِ غَيْرَهُ شَقَّ عَلَيْهِ ذَلِكَ وَ اللَّهِ مَا أَمَرْتُهُ بِذَلِكَ وَ لَا فَعَلَهُ عَنْ أَمْرِي وَ أَمَّا فَاطِمَةُ فَهِيَ الْمَرْأَةُ الَّتِي اسْتَأْذَنْتُ لَكُمَا عَلَيْهَا فَقَدْ رَأَيْتُمَا مَا كَانَ مِنْ كَلَامِهَا لَكُمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ أَوْصَتْنِي أَنْ لَا تَحْضُرَا جِنَازَتَهَا وَ لَا الصَّلَاةَ عَلَيْهَا وَ مَا كُنْتُ الَّذِي أُخَالِفُ أَمْرَهَا وَ وَصِيَّتَهَا إِلَيَّ فِيكُمَا فَقَالَ عُمَرُ دَعْ عَنْكَ هَذِهِ الْهَمْهَمَةَ أَنَا أَمْضِي إِلَى الْمَقَابِرِ فَأَنْبُشُهَا حَتَّى أُصَلِّيَ عَلَيْهَا فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ ع وَ اللَّهِ لَوْ ذَهَبْتَ تَرُومُ مِنْ ذَلِكَ شَيْئاً وَ عَلِمْتُ أَنَّكَ لَا تَصِلُ إِلَى ذَلِكَ حَتَّى يَنْدُرَ عَنْكَ الَّذِي فِيهِ عَيْنَاكَ فَإِنِّي كُنْتُ لَا أُعَامِلُكَ إِلَّا بِالسَّيْفِ قَبْلَ أَنْ تَصِلَ إِلَى شَيْ ءٍ مِنْ ذَلِكَ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 206

فَوَقَعَ بَيْنَ عَلِيٍّ ع وَ عُمَرَ كَلَامٌ حَتَّى تَلَاحَيَا وَ اسْتَبْسَلَ وَ اجْتَمَعَ الْمُهَاجِرُونَ وَ الْأَنْصَارُ فَقَالُوا وَ اللَّهِ مَا نَرْضَى بِهَذَا أَنْ يُقَالَ فِي ابْنِ عَمِّ رَسُولِ اللَّهِ وَ أَخِيهِ وَ وَصِيِّهِ وَ كَادَتْ أَنْ تَقَعَ فِتْنَةٌ فَتَفَرَّقَا «1».

بيان الصعداء بالمد تنفس ممدود قوله ص و صدقت إما تأكيد للأول أو على بناء المجهول من المخاطب أو على الغيبة أي صَدَقَتْ فاطمة ع لأنها لم تذكر إلا ما سمعت و الصقيع الذي يسقط من السماء بالليل شبيه بالثلج و يقال أجفيت السرج من ظهر الفرس إذا رفعته عنه و جافاه عنه أي أبعده و لعل المعنى خذ الثوب و ارفعه قليلا حتى أتحول من جانب إلى جانب و الهمهمة تنويم المرأة الطفل بصوتها و ندر الشي ء يندر ندرا سقط و شذ و الملاحاة المنازعة و المباسلة المصاولة

في الحرب و المستبسل الذي يوطن نفسه على الموت و استبسل أي طرح نفسه في الحرب و هو يريد أن يقتل لا محالة.

32- ع، علل الشرائع أَبِي عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ عَنِ ابْنِ عِيسَى عَنِ الْبَزَنْطِيِّ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ سَالِمٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع جُعِلْتُ فِدَاكَ مَنْ غَسَّلَ فَاطِمَةَ قَالَ ذَاكَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ فَكَأَنِّي اسْتَعْظَمْتُ ذَلِكَ مِنْ قَوْلِهِ فَقَالَ كَأَنَّكَ ضِقْتَ مِمَّا أَخْبَرْتُكَ بِهِ قُلْتُ قَدْ كَانَ ذَلِكَ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ لَا تَضِيقَنَّ فَإِنَّهَا صِدِّيقَةٌ لَا يُغَسِّلُهَا إِلَّا صِدِّيقٌ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ مَرْيَمَ لَمْ يُغَسِّلْهَا إِلَّا عِيسَى ع.

كا، الكافي محمد بن يحيى عن ابن عيسى عن عبد الرحمن بن سالم مثله.

33- ب، قرب الإسناد ابْنُ طَرِيفٍ عَنِ ابْنِ عُلْوَانَ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ ع أَنَّ عَلِيّاً ع غَسَّلَ امْرَأَتَهُ فَاطِمَةَ ع بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ ص.

34- ع، علل الشرائع عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْأَسَدِيِّ عَنِ النَّخَعِيِّ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ ابْنِ الْبَطَائِنِيِّ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع لِأَيِّ عِلَّةٍ دُفِنَتْ فَاطِمَةُ

__________________________________________________

(1) عرضنا الحديث على المصدر ج 1 ص 177 و صححنا بعض ألفاظه المصحفة.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 207

ع بِاللَّيْلِ وَ لَمْ تُدْفَنْ بِالنَّهَارِ قَالَ لِأَنَّهَا أَوْصَتْ أَنْ لَا يُصَلِّيَ عَلَيْهَا الرَّجُلَانِ الْأَعْرَابِيَّانِ «1».

بيان الأعرابيان الكافران لقوله تعالى الْأَعْرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقاً «2»

35- ع، علل الشرائع لي، الأمالي للصدوق ابْنُ مُوسَى عَنِ ابْنِ زَكَرِيَّا الْقَطَّانِ عَنِ ابْنِ حَبِيبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُبَيْدِ اللَّهِ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الصَّلْتِ الْجَحْدَرِيِّ قَالا حَدَّثَنَا ابْنُ عَائِشَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْهَمْدَانِيِّ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: لَمَّا دَفَنَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع فَاطِمَةَ

ع قَامَ عَلَى شَفِيرِ الْقَبْرِ وَ ذَلِكَ فِي جَوْفِ اللَّيْلِ لِأَنَّهُ كَانَ دَفَنَهَا لَيْلًا ثُمَّ أَنْشَأَ يَقُولُ

لِكُلِّ اجْتِمَاعٍ مِنْ خَلِيلَيْنِ فُرْقَةٌ وَ كُلُّ الَّذِي دُونَ الْمَمَاتِ قَلِيلٌ

وَ إِنَّ افْتِقَادِي وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ دَلِيلٌ عَلَى أَنْ لَا يَدُومَ خَلِيلٌ

سَتُعْرَضُ عَنْ ذِكْرِي وَ تُنْسَى مَوَدَّتِي وَ يَحْدُثُ بَعْدِي لِلْخَلِيلِ خَلِيلٌ

36- كِتَابُ الدَّلَائِلِ لِلطَّبَرِيِّ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْخَشَّابِ عَنْ زَكَرِيَّا بْنِ يَحْيَى عَنِ ابْنِ أَبِي زَائِدَةَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا تَرَكَ إِلَّا الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتَهُ أَهْلَ بَيْتِهِ وَ كَانَ قَدْ أَسَرَّ إِلَى فَاطِمَةَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهَا أَنَّهَا لَاحِقَةٌ بِهِ أَوَّلُ أَهْلِ بَيْتِهِ لُحُوقاً قَالَتْ بَيْنَا أَنِّي بَيْنَ النَّائِمَةِ وَ الْيَقْظَانَةِ بَعْدَ وَفَاةِ أَبِي بِأَيَّامٍ إِذْ رَأَيْتُ كَأَنَّ أَبِي قَدْ أَشْرَفَ عَلَيَّ فَلَمَّا رَأَيْتُهُ لَمْ أَمْلِكْ نَفْسِي أَنْ نَادَيْتُ يَا أَبَتَاهْ انْقَطَعَ عَنَّا خَبَرُ السَّمَاءِ فَبَيْنَا أَنَا كَذَلِكَ إِذْ أَتَتْنِي الْمَلَائِكَةُ صُفُوفاً يَقْدُمُهَا مَلَكَانِ حَتَّى أَخَذَانِي فَصَعِدَا بِي إِلَى السَّمَاءِ فَرَفَعْتُ رَأْسِي فَإِذَا أَنَا بِقُصُورٍ مُشَيَّدَةٍ وَ بَسَاتِينَ وَ أَنْهَارٍ تَطَّرِدُ وَ قَصْرٍ بَعْدَ قَصْرٍ وَ بُسْتَانٍ بَعْدَ بُسْتَانٍ وَ إِذَا قَدِ اطَّلَعَ عَلَيَّ مِنْ تِلْكَ الْقُصُورِ جَوَارٍ كَأَنَّهُنَّ اللَّعِبُ فَهُنَّ يَتَبَاشَرْنَ وَ يَضْحَكْنَ إِلَيَّ وَ يَقُلْنَ مَرْحَباً بِمَنْ خُلِقَتِ الْجَنَّةُ وَ خُلِقْنَا مِنْ

__________________________________________________

(1) في المصدر المطبوع ج 1 ص 176: أن لا يصلى عليها رجال.

(2) براءة: 98.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 208

أَجْلِ أَبِيهَا فَلَمْ تَزَلِ الْمَلَائِكَةُ تَصْعَدُ بِي حَتَّى أَدْخَلُونِي إِلَى دَارٍ فِيهَا قُصُورٌ فِي كُلِّ قَصْرٍ مِنَ الْبُيُوتِ مَا لَا عَيْنٌ رَأَتْ وَ فِيهَا مِنَ السُّنْدُسِ وَ الْإِسْتَبْرَقِ عَلَى أَسِرَّةٍ

«1» وَ عَلَيْهَا أَلْحَافٌ مِنْ أَلْوَانِ الْحَرِيرِ وَ الدِّيبَاجِ وَ آنِيَةِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ فِيهَا مَوَائِدُ عَلَيْهَا مِنْ أَلْوَانِ الطَّعَامِ وَ فِي تِلْكَ الْجِنَانِ نَهَرٌ مُطَّرِدٌ أَشَدُّ بَيَاضاً مِنَ اللَّبَنِ وَ أَطْيَبُ رَائِحَةً مِنَ الْمِسْكِ الْأَذْفَرِ فَقُلْتُ لِمَنْ هَذِهِ الدَّارُ وَ مَا هَذَا النَّهَرُ فَقَالُوا هَذِهِ الدَّارُ الْفِرْدَوْسُ الْأَعْلَى الَّذِي لَيْسَ بَعْدَهُ جَنَّةٌ وَ هِيَ دَارُ أَبِيكِ وَ مَنْ مَعَهُ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ مَنْ أَحَبَّ اللَّهَ قُلْتُ فَمَا هَذَا النَّهَرُ قَالُوا هَذَا الْكَوْثَرُ الَّذِي وَعَدَهُ أَنْ يُعْطِيَهُ إِيَّاهُ فَقُلْتُ فَأَيْنَ أَبِي قَالُوا السَّاعَةَ يَدْخُلُ عَلَيْكِ فَبَيْنَا أَنَا كَذَلِكَ إِذْ بَرَزَتْ لِي قُصُورٌ هِيَ أَشَدُّ بَيَاضاً وَ أَنْوَرُ مِنْ تِلْكَ وَ فَرْشٌ هِيَ أَحْسَنُ مِنْ تِلْكَ الْفُرُشِ وَ إِذَا بِفُرُشٍ مُرْتَفِعَةٍ عَلَى أَسِرَّةٍ وَ إِذَا أَبِي ص جَالِسٌ عَلَى تِلْكَ الْفُرُشِ وَ مَعَهُ جَمَاعَةٌ فَلَمَّا رَآنِي أَخَذَنِي فَضَمَّنِي وَ قَبَّلَ مَا بَيْنَ عَيْنَيَّ وَ قَالَ مَرْحَباً بِابْنَتِي وَ أَخَذَنِي وَ أَقْعَدَنِي فِي حَجْرِهِ ثُمَّ قَالَ لِي يَا حَبِيبَتِي أَ مَا تَرَيْنَ مَا أَعَدَّ اللَّهُ لَكِ وَ مَا تَقْدَمِينَ عَلَيْهِ فَأَرَانِي قُصُوراً مُشْرِقَاتٍ فِيهَا أَلْوَانُ الطَّرَائِفِ وَ الْحُلِيِّ وَ الْحُلَلِ وَ قَالَ هَذِهِ مَسْكَنُكِ وَ مَسْكَنُ زَوْجِكِ وَ وَلَدَيْكِ وَ مَنْ أَحَبَّكِ وَ أَحَبَّهُمَا فَطِيبِي نَفْساً فَإِنَّكِ قَادِمَةٌ عَلَيَّ إِلَى أَيَّامٍ قَالَتْ فَطَارَ قَلْبِي وَ اشْتَدَّ شَوْقِي وَ انْتَبَهْتُ مِنْ رَقْدَتِي مَرْعُوبَةً قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فَلَمَّا انْتَبَهَتْ مِنْ مَرْقَدِهَا صَاحَتْ بِي فَأَتَيْتُهَا فَقُلْتُ لَهَا مَا تَشْتَكِينَ فَخَبَّرَتْنِي بِخَبَرِ الرُّؤْيَا ثُمَّ أَخَذَتْ عَلَيَّ عَهْدَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ أَنَّهَا إِذَا تَوَفَّتْ لَا أُعْلِمُ أَحَداً إِلَّا أُمَّ سَلَمَةَ زَوْجَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أُمَّ أَيْمَنَ وَ فِضَّةَ وَ مِنَ الرِّجَالِ ابْنَيْهَا وَ عَبْدَ اللَّهِ

بْنَ عَبَّاسٍ وَ سَلْمَانَ الْفَارِسِيَّ وَ عَمَّارَ بْنَ يَاسِرٍ وَ الْمِقْدَادَ وَ أبو [أَبَا] ذَرٍّ وَ حُذَيْفَةَ وَ قَالَتْ إِنِّي أَحْلَلْتُكَ مِنْ أَنْ تَرَانِي بَعْدَ مَوْتِي فَكُنْ مَعَ النِّسْوَةِ فِيمَنْ

__________________________________________________

(1) الاسرة: جمع سرير و هو التخت و يغلب على تخت الملك؛ لان من جلس عليه من أهل الرفعة يكون مسرورا. و ألحاف جمع لحاف- على غير قياس- و المراد هنا غطاء التخت.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 209

يُغَسِّلُنِي وَ لَا تَدْفِنِّي إِلَّا لَيْلًا وَ لَا تُعْلِمْ أَحَداً قَبْرِي فَلَمَّا كَانَتِ اللَّيْلَةُ الَّتِي أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يُكْرِمَهَا وَ يَقْبِضَهَا إِلَيْهِ أَقْبَلَتْ تَقُولُ وَ عَلَيْكُمُ السَّلَامُ وَ هِيَ تَقُولُ لِي يَا ابْنَ عَمِّ قَدْ أَتَانِي جَبْرَئِيلُ مُسَلِّماً وَ قَالَ لِي السَّلَامُ يَقْرَأُ عَلَيْكِ السَّلَامَ يَا حَبِيبَةَ حَبِيبِ اللَّهِ وَ ثَمَرَةَ فُؤَادِهِ الْيَوْمَ تَلْحَقِينَ بِالرَّفِيعِ الْأَعْلَى وَ جَنَّةِ الْمَأْوَى ثُمَّ انْصَرَفَ عَنِّي ثُمَّ سَمِعْنَاهَا ثَانِيَةً تَقُولُ وَ عَلَيْكُمُ السَّلَامُ فَقَالَتْ يَا ابْنَ عَمِّ هَذَا وَ اللَّهِ مِيكَائِيلُ وَ قَالَ لِي كَقَوْلِ صَاحِبِهِ ثُمَّ تَقُولُ وَ عَلَيْكُمُ السَّلَامُ وَ رَأَيْنَاهَا قَدْ فَتَحَتْ عَيْنَيْهَا فَتْحاً شَدِيداً ثُمَّ قَالَتْ يَا ابْنَ عَمِّ هَذَا وَ اللَّهِ الْحَقُّ وَ هَذَا عِزْرَائِيلُ قَدْ نَشَرَ جَنَاحَهُ بِالْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ قَدْ وَصَفَهُ لِي أَبِي وَ هَذِهِ صِفَتُهُ فَسَمِعْنَاهَا تَقُولُ وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ يَا قَابِضَ الْأَرْوَاحِ عَجِّلْ بِي وَ لَا تُعَذِّبْنِي ثُمَّ سَمِعْنَاهَا تَقُولُ إِلَيْكَ رَبِّي لَا إِلَى النَّارِ ثُمَّ غَمَّضَتْ عَيْنَيْهَا وَ مَدَّتْ يَدَيْهَا وَ رِجْلَيْهَا كَأَنَّهَا لَمْ تَكُنْ حَيَّةً قَطُّ.

37- الْمُكَتِّبُ عَنِ الْعَلَوِيِّ عَنِ الْفَزَارِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ الزَّيَّاتِ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ حَفْصٍ الْمَرْوَزِيِّ عَنِ ابْنِ طَرِيفٍ عَنِ ابْنِ نُبَاتَةَ قَالَ: سُئِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع عَنْ عِلَّةِ

دَفْنِهِ لِفَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ ص لَيْلًا فَقَالَ إِنَّهَا كَانَتْ سَاخِطَةً عَلَى قَوْمٍ كَرِهَتْ حُضُورَهُمْ جِنَازَتَهَا وَ حَرَامٌ عَلَى مَنْ يَتَوَلَّاهُمْ أَنْ يُصَلِّيَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ وُلْدِهَا.

38- ما، الأمالي للشيخ الطوسي الْمُفِيدُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الْمَنْصُورِيِّ عَنْ سَلْمَانَ بْنِ سَهْلٍ عَنْ عِيسَى بْنِ إِسْحَاقَ الْقُرَشِيِّ عَنْ حَمْدَانَ بْنِ عَلِيٍّ الْخَفَّافِ عَنِ ابْنِ حُمَيْدٍ عَنِ الثُّمَالِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ الْبَاقِرِ عَنْ أَبِيهِ ع عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمَّارِ بْنِ يَاسِرٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: لَمَّا مَرِضَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ ص مَرْضَتَهَا الَّتِي تُوُفِّيَتْ فِيهَا وَ ثَقُلَتْ- «1» جَاءَهَا الْعَبَّاسُ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ عَائِداً فَقِيلَ لَهُ إِنَّهَا ثَقِيلَةٌ وَ لَيْسَ يَدْخُلُ عَلَيْهَا أَحَدٌ فَانْصَرَفَ إِلَى دَارِهِ وَ أَرْسَلَ إِلَى عَلِيٍّ ع فَقَالَ لِرَسُولِهِ قُلْ لَهُ يَا ابْنَ أَخِ عَمُّكَ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ لِلَّهِ قَدْ فَجَأَنِي مِنَ الْغَمِّ بِشَكَاةِ حَبِيبَةِ رَسُولِ اللَّهِ ص

__________________________________________________

(1) عطف على قوله: «لما مرضت».

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 210

وَ قُرَّةِ عَيْنَيْهِ وَ عَيْنَيَّ فَاطِمَةَ مَا هَدَّنِي وَ إِنِّي لَأَظُنُّهَا أَوَّلَنَا لُحُوقاً بِرَسُولِ اللَّهِ ص يَخْتَارُ لَهَا وَ يَحْبُوهَا وَ يُزْلِفُهَا لِرَبِّهِ فَإِنْ كَانَ مِنْ أَمْرِهَا مَا لَا بُدَّ مِنْهُ فَاجْمَعْ أَنَا لَكَ الْفِدَاءُ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارَ حَتَّى يُصِيبُوا الْأَجْرَ فِي حُضُورِهَا وَ الصَّلَاةَ عَلَيْهَا وَ فِي ذَلِكَ جَمَالٌ لِلدِّينِ فَقَالَ عَلِيٌّ ع لِرَسُولِهِ وَ أَنَا حَاضِرٌ عِنْدَهُ أَبْلِغْ عَمِّيَ السَّلَامَ وَ قُلْ لَا عَدِمْتُ إِشْفَاقَكَ وَ تَحِيَّتَكَ وَ قَدْ عَرَفْتُ مَشُورَتَكَ وَ لِرَأْيِكَ فَضْلُهُ إِنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ ص لَمْ تَزَلْ مَظْلُومَةً مِنْ حَقِّهَا مَمْنُوعَةً وَ عَنْ مِيرَاثِهَا مَدْفُوعَةً لَمْ تُحْفَظْ فِيهَا وَصِيَّةُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ لَا رُعِيَ فِيهَا حَقُّهُ وَ لَا حَقُّ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ

وَ كَفَى بِاللَّهِ حَاكِماً وَ مِنَ الظَّالِمِينَ مُنْتَقِماً وَ أَنَا أَسْأَلُكَ يَا عَمِّ أَنْ تَسْمَحَ لِي بِتَرْكِ مَا أَشَرْتَ بِهِ فَإِنَّهَا وَصَّتْنِي بِسَتْرِ أَمْرِهَا قَالَ فَلَمَّا أَتَى الْعَبَّاسَ رَسُولُهُ بِمَا قَالَ عَلِيٌّ ع قَالَ يَغْفِرُ اللَّهُ لِابْنِ أَخِي فَإِنَّهُ لَمَغْفُورٌ لَهُ إِنَّ رَأْيَ ابْنِ أَخِي لَا يُطْعَنُ فِيهِ إِنَّهُ لَمْ يُولَدْ لِعَبْدِ الْمُطَّلِبِ مَوْلُودٌ أَعْظَمُ بَرَكَةً مِنْ عَلِيٍّ إِلَّا النَّبِيُّ ص إِنَّ عَلِيّاً لَمْ يَزَلْ أَسْبَقَهُمْ إِلَى كُلِّ مَكْرُمَةٍ وَ أَعْلَمَهُمْ بِكُلِّ فَضِيلَةٍ وَ أَشْجَعَهُمْ فِي الْكَرِيهَةِ وَ أَشَدَّهُمْ جِهَاداً لِلْأَعْدَاءِ فِي نُصْرَةِ الْحَنِيفِيَّةِ وَ أَوَّلَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ص.

39- ل، الخصال مُحَمَّدُ بْنُ عُمَيْرٍ الْبَغْدَادِيُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَبْدِ الْكَرِيمِ عَنْ عَبَّادِ بْنِ صُهَيْبٍ عَنْ عِيسَى بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْعُمَرِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ: خُلِقَتِ الْأَرْضُ لِسَبْعَةٍ بِهِمْ يُرْزَقُونَ وَ بِهِمْ يُمْطَرُونَ وَ بِهِمْ يُنْصَرُونَ أَبُو ذَرٍّ وَ سَلْمَانُ وَ الْمِقْدَادُ وَ عَمَّارٌ وَ حُذَيْفَةُ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَسْعُودٍ قَالَ عَلِيٌّ ع وَ أَنَا إِمَامُهُمْ وَ هُمُ الَّذِينَ شَهِدُوا الصَّلَاةَ عَلَى فَاطِمَةَ.

كش، رجال الكشي جبرئيل بن أحمد عن الحسين بن خرزاد عن ابن فضال عن ثعلبة عن زرارة عن أبي جعفر عن أبيه عن جده ع مثله.

40- جا، المجالس للمفيد ما، الأمالي للشيخ الطوسي الْمُفِيدُ عَنِ الصَّدُوقِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ عَنْ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 211

مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ الرَّازِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الهرمرازي «1» عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ الْحُسَيْنِ ع قَالَ: لَمَّا مَرِضَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَصَّتْ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع أَنْ يَكْتُمَ أَمْرَهَا وَ يُخْفِيَ خَبَرَهَا

وَ لَا يُؤْذِنَ أَحَداً بِمَرَضِهَا فَفَعَلَ ذَلِكَ وَ كَانَ يُمَرِّضُهَا بِنَفْسِهِ وَ تُعِينُهُ عَلَى ذَلِكَ أَسْمَاءُ بِنْتُ عُمَيْسٍ رَحِمَهَا اللَّهُ عَلَى اسْتِسْرَارٍ بِذَلِكَ كَمَا وَصَّتْ بِهِ فَلَمَّا حَضَرَتْهَا الْوَفَاةُ وَصَّتْ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع أَنْ يَتَوَلَّى أَمْرَهَا وَ يَدْفِنَهَا لَيْلًا وَ يُعَفِّيَ قَبْرَهَا فَتَوَلَّى ذَلِكَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ دَفَنَهَا وَ عَفَّى مَوْضِعَ قَبْرِهَا فَلَمَّا نَفَضَ يَدَهُ مِنْ تُرَابِ الْقَبْرِ هَاجَ بِهِ الْحُزْنُ فَأَرْسَلَ دُمُوعَهُ عَلَى خَدَّيْهِ وَ حَوَّلَ وَجْهَهُ إِلَى قَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ مِنِ ابْنَتِكَ وَ حَبِيبَتِكَ وَ قُرَّةِ عَيْنِكَ وَ زَائِرَتِكَ وَ الْبَائِتَةِ فِي الثَّرَى بِبَقِيعِكَ الْمُخْتَارِ اللَّهُ لَهَا سُرْعَةَ اللَّحَاقِ بِكَ قَلَّ يَا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِيَّتِكَ صَبْرِي وَ ضَعُفَ عَنْ سَيِّدَةِ النِّسَاءِ تَجَلُّدِي إِلَّا أَنَّ فِي التَّأَسِّي لِي بِسُنَّتِكَ وَ الْحُزْنِ الَّذِي حَلَّ بِي لِفِرَاقِكَ مَوْضِعَ التَّعَزِّي وَ لَقَدْ وَسَّدْتُكَ فِي مَلْحُودِ قَبْرِكَ بَعْدَ أَنْ فَاضَتْ نَفْسُكَ عَلَى صَدْرِي وَ غَمَّضْتُكَ بِيَدِي وَ تَوَلَّيْتُ أَمْرَكَ بِنَفْسِي نَعَمْ وَ فِي كِتَابِ اللَّهِ أَنْعَمُ الْقَبُولِ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ قَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِيعَةُ وَ أُخِذَتِ الرَّهِينَةُ وَ اخْتُلِسَتِ الزَّهْرَاءُ فَمَا أَقْبَحَ الْخَضْرَاءَ وَ الْغَبْرَاءَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَمَّا حُزْنِي فَسَرْمَدٌ وَ أَمَّا لَيْلِي فَمُسَهَّدٌ لَا يَبْرَحُ الْحُزْنُ مِنْ قَلْبِي أَوْ يَخْتَارَ اللَّهُ لِي دَارَكَ الَّتِي فِيهَا أَنْتَ مُقِيمٌ كَمَدٌ مُقَيِّحٌ وَ هَمٌّ مُهَيِّجٌ سَرْعَانَ مَا فَرَّقَ اللَّهُ بَيْنَنَا وَ إِلَى اللَّهِ أَشْكُو وَ سَتُنَبِّئُكَ ابْنَتُكَ بِتَظَاهُرِ أُمَّتِكَ عَلَيَّ وَ عَلَى هَضْمِهَا حَقَّهَا فَاسْتَخْبِرْهَا الْحَالَ فَكَمْ مِنْ غَلِيلٍ مُعْتَلِجٍ بِصَدْرِهَا لَمْ تَجِدْ إِلَى بَثِّهِ سَبِيلًا وَ سَتَقُولُ وَ

__________________________________________________

(1) كذا في النسخة و فيه الهروى خ ل و قد مر عن الكافي (ج 1 ص 458)

الهرمزانى راجع ص 193 فيما سبق.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 212

يَحْكُمَ اللَّهُ وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ سَلَامٌ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ سَلَامَ مُوَدِّعٍ لَا سَئِمٍ «1» وَ لَا قَالٍ فَإِنْ أَنْصَرِفْ فَلَا عَنْ مَلَالَةٍ وَ إِنْ أُقِمْ فَلَا عَنْ سُوءِ ظَنِّي بِمَا وَعَدَ اللَّهُ الصَّابِرِينَ الصَّبْرُ أَيْمَنُ وَ أَجْمَلُ وَ لَوْ لَا غَلَبَةُ الْمُسْتَوْلِينَ عَلَيْنَا لَجَعَلْتُ الْمُقَامَ عِنْدَ قَبْرِكَ لِزَاماً وَ التَّلَبُّثَ عِنْدَهُ مَعْكُوفاً وَ لَأَعْوَلْتُ إِعْوَالَ الثَّكْلَى عَلَى جَلِيلِ الرَّزِيَّةِ فَبِعَيْنِ اللَّهِ تُدْفَنُ بِنْتُكَ سِرّاً وَ يُهْتَضَمُ حَقُّهَا قَهْراً وَ يُمْنَعُ إِرْثُهَا جَهْراً وَ لَمْ يَطُلِ الْعَهْدُ وَ لَمْ يَخْلُقْ مِنْكَ الذِّكْرُ فَإِلَى اللَّهِ يَا رَسُولَ اللَّهِ الْمُشْتَكَى وَ فِيكَ أَجْمَلُ الْعَزَاءِ فَصَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهَا وَ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ.

41- عُيُونُ الْمُعْجِزَاتِ، لِلسَّيِّدِ الْمُرْتَضَى رَحِمَهُ اللَّهُ رُوِيَ أَنَّ فَاطِمَةَ ع تُوُفِّيَتْ وَ لَهَا ثَمَانَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ شَهْرَانِ وَ أَقَامَتْ بَعْدَ النَّبِيِّ ص خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ يَوْماً وَ رُوِيَ أَرْبَعِينَ يَوْماً وَ تَوَلَّى غُسْلَهَا وَ تَكْفِينَهَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ أَخْرَجَهَا وَ مَعَهُ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ فِي اللَّيْلِ وَ صَلَّوْا عَلَيْهَا وَ لَمْ يَعْلَمْ بِهَا أَحَدٌ وَ دَفَنَهَا فِي الْبَقِيعِ وَ جَدَّدَ أَرْبَعِينَ قَبْراً فَاسْتُشْكِلَ عَلَى النَّاسِ قَبْرُهَا فَأَصْبَحَ النَّاسُ وَ لَامَ بَعْضَهُمْ بَعْضاً وَ قَالُوا إِنَّ نَبِيَّنَا ص خَلَّفَ بِنْتاً وَ لَمْ نَحْضُرْ وَفَاتَهَا وَ الصَّلَاةَ عَلَيْهَا وَ دَفْنَهَا وَ لَا نَعْرِفُ قَبْرَهَا فَنَزُورَهَا فَقَالَ مَنْ تَوَلَّى الْأَمْرَ هَاتُوا مِنْ نِسَاءِ الْمُسْلِمِينَ مَنْ تَنْبُشُ هَذِهِ الْقُبُورَ حَتَّى نَجِدَ فَاطِمَةَ ع فَنُصَلِّيَ عَلَيْهَا وَ نَزُورَ قَبْرَهَا فَبَلَغَ ذَلِكَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع فَخَرَجَ مُغْضَباً قَدِ احْمَرَّتْ عَيْنَاهُ وَ قَدْ تَقَلَّدَ سَيْفَهُ ذَا الْفَقَارِ حَتَّى بَلَغَ الْبَقِيعَ وَ قَدِ اجْتَمَعُوا فِيهِ فَقَالَ

ع لَوْ نَبَشْتُمْ قَبْراً مِنْ هَذِهِ الْقُبُورِ لَوَضَعْتُ السَّيْفَ فِيكُمْ فَتَوَلَّى الْقَوْمُ عَنِ الْبَقِيعِ.

42- يب، تهذيب الأحكام سَلَمَةُ بْنُ الْخَطَّابِ عَنْ مُوسَى بْنِ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ أَوَّلِ مَنْ جُعِلَ لَهُ النَّعْشُ فَقَالَ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ ص.

43- يب، تهذيب الأحكام سَلَمَةُ بْنُ الْخَطَّابِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا عَنْ أَبِيهِ عَنْ

__________________________________________________

(1) و القياس: سؤوم.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 213

حُمَيْدِ بْنِ الْمُثَنَّى عَنْ أَبِي عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْحَذَّاءِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: أَوَّلُ نَعْشٍ أُحْدِثَ فِي الْإِسْلَامِ نَعْشُ فَاطِمَةَ إِنَّهَا اشْتَكَتْ شَكْوَتَهَا الَّتِي قُبِضَتْ فِيهَا وَ قَالَتْ لِأَسْمَاءَ إِنِّي نَحِلْتُ وَ ذَهَبَ لَحْمِي أَ لَا تَجْعَلِينَ لِي شَيْئاً يَسْتُرُنِي قَالَتْ أَسْمَاءُ إِنِّي إِذْ كُنْتُ بِأَرْضِ الْحَبَشَةِ رَأَيْتُهُمْ يَصْنَعُونَ شَيْئاً أَ فَلَا أَصْنَعُ لَكِ فَإِنْ أَعْجَبَكِ أَصْنَعُ لَكِ قَالَتْ نَعَمْ فَدَعَتْ بِسَرِيرٍ فَأَكَبَّتْهُ لِوَجْهِهِ ثُمَّ دَعَتْ بِجَرَائِدَ فَشَدَّدَتْهُ عَلَى قَوَائِمِهِ ثُمَّ جَلَّلَتْهُ ثَوْباً فَقَالَتْ هَكَذَا رَأَيْتُهُمْ يَصْنَعُونَ فَقَالَتِ اصْنَعِي لِي مِثْلَهُ اسْتُرِينِي سَتَرَكِ اللَّهُ مِنَ النَّارِ.

44- مِنْ بَعْضِ كُتُبِ الْمَنَاقِبِ الْقَدِيمَةِ، اخْتَلَفَ الرِّوَايَاتُ فِي وَقْتِ وَفَاتِهَا فَفِي رِوَايَةٍ أَنَّهَا بَقِيَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص شَهْرَيْنِ وَ فِي رِوَايَةٍ ثَلَاثَةَ أَشْهُرٍ وَ فِي رِوَايَةٍ مِائَةَ يَوْمٍ وَ فِي رِوَايَةٍ ثَمَانِيَةَ أَشْهُرٍ.

وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَحْمَدَ الْعَاصِمِيِّ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ آبَائِهِ ع عَنْ عَلِيٍّ ع أَنَّ فَاطِمَةَ لَمَّا تُوُفِّيَ رَسُولُ اللَّهِ ص كَانَتْ تَقُولُ وَا أَبَتَاهْ مِن رَبِّهِ مَا أَدْنَاهُ وَا أَبَتَاهْ جِنَانُ الْخُلْدِ مَثْوَاهُ وَا أَبَتَاهْ يُكْرِمُهُ رَبُّهُ إِذَا أَتَاهُ يَا أَبَتَاهْ الرَّبُّ وَ الرُّسُلُ تُسَلِّمُ عَلَيْهِ حِينَ تَلْقَاهُ فَلَمَّا مَاتَتْ

فَاطِمَةُ ع قَالَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ يَرْثِيهَا

لِكُلِّ اجْتِمَاعٍ مِنْ خَلِيلَيْنِ فُرْقَةٌ

الْأَبْيَاتِ.

وَ ذَكَرَ الْحَاكِمُ أَنَّ فَاطِمَةَ لَمَّا مَاتَتْ أَنْشَأَ عَلِيٌّ ع

نَفْسِي عَلَى زَفَرَاتِهَا مَحْبُوسَةٌ يَا لَيْتَهَا خَرَجَتْ مَعَ الزَّفَرَاتِ

لَا خَيْرَ بَعْدَكَ فِي الْحَيَاةِ وَ إِنَّمَا أَبْكِي مَخَافَةَ أَنْ تَطُولَ حَيَاتِي

وَ عَنْ سَيِّدِ الْحُفَّاظِ أَبِي مَنْصُورٍ الدَّيْلَمِيِّ بِإِسْنَادِهِ أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ الْحَسَنِ دَخَلَ عَلَى هِشَامِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ وَ عِنْدَهُ الْكَلْبِيُّ فَقَالَ هِشَامٌ لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ كَمْ بَلَغَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ مِنَ السِّنِّ فَقَالَ بَلَغَتْ ثَلَاثِينَ فَقَالَ لِلْكَلْبِيِّ مَا تَقُولُ قَالَ بَلَغَتْ خَمْساً وَ ثَلَاثِينَ فَقَالَ هِشَامٌ لِعَبْدِ اللَّهِ أَ لَا تَسْمَعُ مَا يَقُولُ الْكَلْبِيُّ فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ سَلْنِي عَنْ أُمِّي فَأَنَا أَعْلَمُ بِهَا وَ سَلِ الْكَلْبِيَّ عَنْ أُمِّهِ فَهُوَ أَعْلَمُ بِهَا.

وَ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 214

عَنِ الْعَاصِمِيِّ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: تُوُفِّيَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ ص لِثَلَاثِ لَيَالٍ خَلَوْنَ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ هِيَ بِنْتُ تِسْعٍ وَ عِشْرِينَ أَوْ نَحْوِهَا.

وَ ذَكَرَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ بْنُ مَنْدَةَ الْأَصْفَهَانِيُّ فِي كِتَابِ الْمَعْرِفَةِ أَنَّ عَلِيّاً تَزَوَّجَ فَاطِمَةَ بِالْمَدِينَةِ بَعْدَ سَنَةٍ مِنَ الْهِجْرَةِ وَ بَنَى بِهَا بَعْدَ ذَلِكَ بِنَحْوٍ مِنْ سَنَةٍ وَ وَلَدَتْ لِعَلِيٍّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ الْمُحَسِّنَ وَ أُمَّ كُلْثُومٍ الْكُبْرَى وَ زَيْنَبَ الْكُبْرَى.

وَ قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْحَاقَ تُوُفِّيَتْ وَ لَهَا ثَمَانٌ وَ عِشْرُونَ سَنَةً وَ قِيلَ سَبْعٌ وَ عِشْرُونَ سَنَةً وَ فِي رِوَايَةٍ أَنَّهَا وُلِدَتْ عَلَى رَأْسِ سَنَةِ إِحْدَى وَ أَرْبَعِينَ مِنْ مَوْلِدِ النَّبِيِّ ص فَيَكُونُ سِنُّهَا عَلَى هَذَا ثَلَاثاً وَ عِشْرِينَ وَ الْأَكْثَرُ عَلَى أَنَّهَا كَانَتْ بِنْتَ تِسْعٍ وَ عِشْرِينَ أَوْ ثَلَاثِينَ ع.

وَ ذَكَرَ وَهْبُ بْنُ مُنَبِّهٍ عَنِ ابْنِ

عَبَّاسٍ أَنَّهَا بَقِيَتْ أَرْبَعِينَ يَوْماً بَعْدَهُ وَ فِي رِوَايَةٍ سِتَّةَ أَشْهُرٍ وَ سَاقَ ابْنُ عَبَّاسٍ الْحَدِيثَ إِلَى أَنْ قَالَ لَمَّا تُوُفِّيَتْ ع شَقَّتْ أَسْمَاءُ جَيْبَهَا وَ خَرَجَتْ فَتَلَقَّاهَا الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ فَقَالا أَيْنَ أُمُّنَا فَسَكَتَتْ فَدَخَلَا الْبَيْتَ فَإِذَا هِيَ مُمْتَدَّةٌ فَحَرَّكَهَا الْحُسَيْنُ فَإِذَا هِيَ مَيِّتَةٌ فَقَالَ يَا أَخَاهْ آجَرَكَ اللَّهُ فِي الْوَالِدَةِ وَ خَرَجَا يُنَادِيَانِ يَا مُحَمَّدَاهْ يَا أَحْمَدَاهْ الْيَوْمَ جُدِّدَ لَنَا مَوْتُكَ إِذْ مَاتَتْ أُمُّنَا ثُمَّ أَخْبَرَا عَلِيّاً وَ هُوَ فِي الْمَسْجِدِ فَغُشِيَ عَلَيْهِ حَتَّى رُشَّ عَلَيْهِ الْمَاءُ ثُمَّ أَفَاقَ فَحَمَلَهُمَا حَتَّى أَدْخَلَهُمَا بَيْتَ فَاطِمَةَ وَ عِنْدَ رَأْسِهَا أَسْمَاءُ تَبْكِي وَ تَقُولُ وَا يَتَامَى مُحَمَّدٍ كُنَّا نَتَعَزَّى بِفَاطِمَةَ بَعْدَ مَوْتِ جَدِّكُمَا فَبِمَنْ نَتَعَزَّى بَعْدَهَا فَكَشَفَ عَلِيٌّ عَنْ وَجْهِهَا فَإِذَا بِرُقْعَةٍ عِنْدَ رَأْسِهَا فَنَظَرَ فِيهَا فَإِذَا فِيهَا بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ هَذَا مَا أَوْصَتْ بِهِ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ ص أَوْصَتْ وَ هِيَ تَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَ النَّارَ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ يَا عَلِيُّ أَنَا فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ زَوَّجَنِيَ اللَّهُ مِنْكَ لِأَكُونَ لَكَ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ أَنْتَ أَوْلَى بِي مِنْ غَيْرِي حَنِّطْنِي وَ غَسِّلْنِي وَ كَفِّنِّي بِاللَّيْلِ وَ صَلِّ عَلَيَّ وَ ادْفِنِّي بِاللَّيْلِ وَ لَا تُعْلِمْ أَحَداً وَ أَسْتَوْدِعُكَ اللَّهَ وَ أَقْرَأُ عَلَى وُلْدِيَ السَّلَامَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 215

فَلَمَّا جَنَّ اللَّيْلُ غَسَّلَهَا عَلِيٌّ وَ وَضَعَهَا عَلَى السَّرِيرِ وَ قَالَ لِلْحَسَنِ ادْعُ لِي أَبَا ذَرٍّ فَدَعَاهُ فَحَمَلَاهُ إِلَى الْمُصَلَّى فَصَلَّى عَلَيْهَا ثُمَّ صَلَّى رَكْعَتَيْنِ وَ رَفَعَ يَدَيْهِ إِلَى السَّمَاءِ فَنَادَى هَذِهِ بِنْتُ نَبِيِّكَ فَاطِمَةُ أَخْرَجْتَهَا

مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ فَأَضَاءَتِ الْأَرْضُ مِيلًا فِي مِيلٍ فَلَمَّا أَرَادُوا أَنْ يَدْفِنُوهَا نُودُوا مِنْ بُقْعَةٍ مِنَ الْبَقِيعِ إِلَيَّ إِلَيَّ فَقَدْ رُفِعَ تُرْبَتُهَا مِنِّي فَنَظَرُوا فَإِذَا هِيَ بِقَبْرٍ مَحْفُورٍ فَحَمَلُوا السَّرِيرَ إِلَيْهَا فَدَفَنُوهَا فَجَلَسَ عَلِيٌّ عَلَى شَفِيرِ الْقَبْرِ فَقَالَ يَا أَرْضُ اسْتَوْدَعْتُكِ وَدِيعَتِي هَذِهِ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ فَنُودِيَ مِنْهَا يَا عَلِيُّ أَنَا أَرْفَقُ بِهَا مِنْكَ فَارْجِعْ وَ لَا تَهْتَمَّ فَرَجَعَ وَ انْسَدَّ الْقَبْرُ وَ اسْتَوَى بِالْأَرْضِ فَلَمْ يُعْلَمْ أَيْنَ كَانَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ.

15- 45- أَقُولُ قَالَ أَبُو الْفَرَجِ فِي مَقَاتِلِ الطَّالِبِيِّينَ، كَانَتْ وَفَاةُ فَاطِمَةَ ع بَعْدَ وَفَاةِ النَّبِيِّ ص بِمُدَّةٍ يُخْتَلَفُ فِي مَبْلَغِهَا فَالْمُكْثِرُ يَقُولُ ثَمَانِيَةَ أَشْهُرٍ وَ الْمُقَلِّلُ يَقُولُ أَرْبَعِينَ يَوْماً إِلَّا أَنَّ الثَّبْتَ فِي ذَلِكَ مَا رُوِيَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ع أَنَّهَا تُوُفِّيَتْ بَعْدَهُ بِثَلَاثَةِ أَشْهُرٍ حَدَّثَنِي بِذَلِكَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ عَنِ الْحَارِثِ عَنِ ابْنِ سَعْدٍ عَنِ الْوَاقِدِيِّ عَنْ عَمْرِو بْنِ دِينَارٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ع.

46- كف، المصباح للكفعمي مصبا، المصباحين فِي الثَّالِثِ مِنْ جُمَادَى الْآخِرَةِ كَانَ وَفَاةُ فَاطِمَةَ ع سَنَةَ إِحْدَى عَشَرَةَ.

47- مصبا، المصباحين فِي الْيَوْمِ الْحَادِي وَ الْعِشْرِينَ مِنْ رَجَبٍ كَانَتْ وَفَاةُ الطَّاهِرَةِ فَاطِمَةَ ع فِي قَوْلِ ابْنِ عَبَّاسٍ.

بيان أقول لا يمكن التطبيق بين أكثر تواريخ الولادة و الوفاة و مدة عمرها الشريف و لا بين تواريخ الوفاة و بين ما مر

في الخبر الصحيح أنها ع عاشت بعد أبيها خمسة و سبعين يوما.

إذ لو كان وفاة الرسول ص في الثامن و العشرين من صفر كان على هذا وفاتها في أواسط جمادى الأولى و لو كان في ثاني عشر ربيع الأول كما ترويه العامة كان وفاتها في أواخر جمادى الأولى و ما

رواه أبو الفرج عن الباقر

ع من كون مكثها بعده ص ثلاثة أشهر.

يمكن تطبيقه على ما هو المشهور من كون وفاتها في ثالث جمادى الآخرة و يدل عليه أيضا ما مر من خبر

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 216

أبي بصير عن أبي عبد الله ع برواية الطبري بأن يكون ع لم يتعرض للأيام الزائدة لقلتها و الله يعلم.

48- أَقُولُ فِي الدِّيوَانِ الْمَنْسُوبِ إِلَيْهِ ع، أَنَّهُ أَنْشَدَ بَعْدَ وَفَاةِ فَاطِمَةَ ع

أَلَا هَلْ إِلَى طُولِ الْحَيَاةِ سَبِيلٌ وَ أَنَّى وَ هَذَا الْمَوْتُ لَيْسَ يَحُولُ

وَ إِنِّي وَ إِنْ أَصْبَحْتُ بِالْمَوْتِ مُوقِناً فَلِي أَمَلٌ مِنْ دُونِ ذَاكَ طَوِيلٌ

وَ لِلدَّهْرِ أَلْوَانٌ تَرُوحُ وَ تَغْتَدِي وَ إِنَّ نُفُوساً بَيْنَهُنَّ تَسِيلُ

وَ مَنْزِلُ حَقٍّ لَا مُعَرَّجَ دُونَهُ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهَا إِلَيْهِ سَبِيلٌ

قَطَعْتُ بِأَيَّامِ التَّعَزُّزِ ذِكْرَهُ وَ كُلُّ عَزِيزٍ مَا هُنَاكَ ذَلِيلٌ

أَرَى عِلَلَ الدُّنْيَا عَلَيَّ كَثِيرَةً وَ صَاحِبُهَا حَتَّى الْمَمَاتِ عَلِيلٌ

وَ إِنِّي لَمُشْتَاقٌ إِلَى مَنْ أُحِبُّهُ فَهَلْ لِي إِلَى مَنْ قَدْ هَوِيتُ سَبِيلٌ

وَ إِنِّي وَ إِنْ شَطَّتْ بِيَ الدَّارُ نَازِحاً وَ قَدْ مَاتَ قَبْلِي بِالْفِرَاقِ جَمِيلٌ

فَقَدْ قَالَ فِي الْأَمْثَالِ فِي الْبَيْنِ قَائِلٌ أَضَرَّ بِهِ يَوْمَ الْفِرَاقِ رَحِيلٌ

لِكُلِّ اجْتِمَاعٍ مِنْ خَلِيلَيْنِ فُرْقَةٌ وَ كُلُّ الَّذِي دُونَ الْفِرَاقِ قَلِيلٌ

وَ إِنَّ افْتِقَادِي فَاطِماً بَعْدَ أَحْمَدَ دَلِيلٌ عَلَى أَنْ لَا يَدُومَ خَلِيلٌ

وَ كَيْفَ هَنَاكَ الْعَيْشُ مِنْ بَعْدِ فَقْدِهِمْ لَعَمْرُكَ شَيْ ءٌ مَا إِلَيْهِ سَبِيلٌ

سَيُعْرَضُ عَنْ ذِكْرِي وَ تُنْسَى مَوَدَّتِي وَ يَظْهَرُ بَعْدِي لِلْخَيْلِ عَدِيلٌ

وَ لَيْسَ خَلِيلِي بِالْمَلُولِ وَ لَا الَّذِي إِذَا غِبْتُ يَرْضَاهُ سِوَايَ بَدِيلٌ

وَ لَكِنْ خَلِيلِي مَنْ يَدُومُ وِصَالُهُ وَ يَحْفَظُ سِرِّي قَلْبُهُ وَ دَخِيلٌ

إِذَا انْقَطَعَتْ يَوْماً مِنَ الْعَيْشِ مُدَّتِي فَإِنَّ بُكَاءَ الْبَاكِيَاتِ قَلِيلٌ

يُرِيدُ الْفَتَى

أَنْ لَا يَمُوتَ حَبِيبُهُ وَ لَيْسَ إِلَى مَا يَبْتَغِيهِ سَبِيلٌ

وَ لَيْسَ جَلِيلًا رُزْءُ مَالٍ وَ فَقْدُهُ وَ لَكِنَّ رُزْءَ الْأَكْرَمِينَ جَلِيلٌ

لِذَلِكَ جَنْبِي لَا يُؤَاتِيهِ مَضْجَعٌ وَ فِي الْقَلْبِ مِنْ حَرِّ الْفِرَاقِ غَلِيلٌ

بيان خبر أنى محذوف و منزل عطف على ألوان و المعرج محل

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 217

الإقامة و شطت الدار و نزحت بعدت و الباء للتعدية و التضريب مبالغة في الضرب و البين الفراق أي أضرب المثل الذي قاله القائل في يوم الفراق الذي هو رحيل و المثل قوله لكل اجتماع و فاطم مرخم فاطمة لضرورة الشعر و البديل البدل و دخيل الرجل الذي يداخله في أموره و يختص به لا يؤاتيه أي لا يوافقه و الغليل العطش.

وَ مِنْهُ، قَوْلُهُ ع عِنْدَ رِحْلَتِهَا ع

حَبِيبٌ لَيْسَ يَعْدِلُهُ حَبِيبٌ وَ مَا لِسِوَاهُ فِي قَلْبِي نَصِيبٌ

حَبِيبٌ غَابَ عَنْ عَيْنِي وَ جِسْمِي وَ عَنْ قَلْبِي حَبِيبِي لَا يَغِيبُ

بيان حبيب في الموضعين خبر مبتدإ محذوف أو الثاني خبر الأول.

وَ مِنْهُ، مُخَاطِباً لَهَا بَعْدَ وَفَاتِهَا

مَا لِي وَقَفْتُ عَلَى الْقُبُورِ مُسَلِّماً قَبْرَ الْحَبِيبِ فَلَمْ يَرُدَّ جَوَابِي

أَ حَبِيبُ مَا لَكَ لَا تَرُدُّ جَوَابَنَا أَ نَسِيتَ بَعْدِي خُلَّةَ الْأَحْبَابِ

وَ مِنْهُ، مُجِيباً لِنَفْسِهِ مِنْ قِبَلِهَا ع

قَالَ الْحَبِيبُ وَ كَيْفَ لِي بِجَوَابِكُمْ وَ أَنَا رَهِينُ جَنَادِلَ وَ تُرَابٍ

أَكَلَ التُّرَابُ مَحَاسِنِي فَنَسِيتُكُمْ وَ حُجِبْتُ عَنْ أَهْلِي وَ عَنْ أَتْرَابِي

فَعَلَيْكُمُ مِنِّي السَّلَامُ تَقَطَّعَتْ عَنِّي وَ عَنْكُمْ خُلَّةُ الْأَحْبَابِ

بيان الجنادل الأحجار و التراب الموافق في السن.

و في شرح الديوان روي أن الأبيات الأخيرة سمعت من هاتف.

49- مِصْبَاحُ الْأَنْوَارِ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ ص مَكَثَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ

ص سِتِّينَ يَوْماً ثُمَّ مَرِضَتْ فَاشْتَدَّتْ عَلَيْهَا فَكَانَ مِنْ دُعَائِهَا فِي شَكْوَاهَا يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ بِرَحْمَتِكَ أَسْتَغِيثُ فَأَغِثْنِي اللَّهُمَّ زَحْزِحْنِي عَنِ النَّارِ وَ أَدْخِلْنِي الْجَنَّةَ وَ أَلْحِقْنِي بِأَبِي مُحَمَّدٍ ص فَكَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع يَقُولُ لَهَا يُعَافِيكِ اللَّهُ وَ يُبْقِيكِ فَتَقُولُ يَا أَبَا الْحَسَنِ مَا أَسْرَعَ اللَّحَاقَ بِاللَّهِ وَ أَوْصَتْ بِصَدَقَتِهَا وَ مَتَاعِ الْبَيْتِ وَ أَوْصَتْهُ أَنْ يَتَزَوَّجَ أُمَامَةَ بِنْتَ أَبِي الْعَاصِ وَ قَالَتْ بِنْتَ أُخْتِي وَ تَحَنَّنُ عَلَى

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 218

وُلْدِي قَالَ وَ دَفَنَهَا لَيْلًا.

وَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: رَأَتْ فَاطِمَةُ فِي مَنَامِهَا النَّبِيَّ ص قَالَتْ فَشَكَوْتُ إِلَيْهِ مَا نَالَنَا مِنْ بَعْدِهِ قَالَتْ فَقَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ ص لَكُمُ الْآخِرَةُ الَّتِي أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ وَ إِنَّكِ قَادِمَةٌ عَلَيَّ عَنْ قَرِيبٍ.

وَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ: لَمَّا حَضَرَتْ فَاطِمَةَ الْوَفَاةُ بَكَتْ فَقَالَ لَهَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ يَا سَيِّدَتِي مَا يُبْكِيكِ قَالَتْ أَبْكِي لِمَا تَلْقَى بَعْدِي فَقَالَ لَهَا لَا تَبْكِي فَوَ اللَّهِ إِنَّ ذَلِكِ لَصَغِيرٌ عِنْدِي فِي ذَاتِ اللَّهِ قَالَ وَ أَوْصَتْهُ أَنْ لَا يُؤْذِنَ بِهَا الشَّيْخَيْنِ فَفَعَلَ.

50- كِتَابُ الدَّلَائِلِ لِلطَّبَرِيِّ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ الْبَاقِرْجِي عَنْ فلايجة عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِي أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ بَغْدَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الصَّلْتِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ أَبِي جَرِيحٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ فَاطِمَةَ ع أَنَّهَا أَوْصَتْ لِأَزْوَاجِ النَّبِيِّ ص لِكُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ بِاثْنَتَيْ عَشْرَةَ أُوقِيَّةً وَ لِنِسَاءِ بَنِي هَاشِمٍ مِثْلَ ذَلِكَ وَ أَوْصَتْ لِأُمَامَةَ بِنْتِ أَبِي الْعَاصِ بِشَيْ ءٍ.

وَ بِإِسْنَادٍ آخَرَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَسَنٍ عَنْ زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ أَنَّ فَاطِمَةَ ع تَصَدَّقَتْ بِمَالِهَا عَلَى بَنِي هَاشِمٍ وَ بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ أَنَّ عَلِيّاً

ع تَصَدَّقَ عَلَيْهِمْ وَ أَدْخَلَ مَعَهُمْ غَيْرَهُمْ.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 219

باب 8 تظلمها صلوات الله عليها في القيامة و كيفية مجيئها إلى المحشر

1- لي، الأمالي للصدوق الطَّالَقَانِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَرِيرٍ الطَّبَرِيِّ عَنْ الْحَسَنِ بْنِ عَبْدِ الْوَاحِدِ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ عَلِيٍّ السُّدِّيِّ عَنْ مَنِيعِ بْنِ الْحَجَّاجِ عَنْ عِيسَى بْنِ مُوسَى عَنْ جَعْفَرٍ الْأَحْمَرِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْبَاقِرِ ع قَالَ سَمِعْتُ جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيَّ يَقُولُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ تُقْبِلُ ابْنَتِي فَاطِمَةُ عَلَى نَاقَةٍ مِنْ نُوقِ الْجَنَّةِ مُدَبَّجَةَ الْجَنْبَيْنِ خِطَامُهَا مِنْ لُؤْلُؤٍ رَطْبٍ قَوَائِمُهَا مِنَ الزُّمُرُّدِ الْأَخْضَرِ ذَنَبُهَا مِنَ الْمِسْكِ الْأَذْفَرِ عَيْنَاهَا يَاقُوتَتَانِ حَمْرَاوَانِ عَلَيْهَا قُبَّةٌ مِنْ نُورٍ يُرَى ظَاهِرُهَا مِنْ بَاطِنِهَا وَ بَاطِنُهَا مِنْ ظَاهِرِهَا دَاخِلُهَا عَفْوُ اللَّهِ وَ خَارِجُهَا رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَى رَأْسِهَا تَاجٌ مِنْ نُورٍ لِلتَّاجِ سَبْعُونَ رُكْناً كُلُّ رُكْنٍ مُرَصَّعٌ بِالدُّرِّ وَ الْيَاقُوتِ يُضِي ءُ كَمَا الْكَوْكَبُ الدُّرِّيُّ فِي أُفُقِ السَّمَاءِ وَ عَنْ يَمِينِهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ وَ عَنْ شِمَالِهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ وَ جَبْرَئِيلُ آخِذٌ بِخِطَامِ النَّاقَةِ يُنَادِي بِأَعْلَى صَوْتِهِ غُضُّوا أَبْصَارَكُمْ حَتَّى تَجُوزَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ فَلَا يَبْقَى يَوْمَئِذٍ نَبِيٌّ وَ لَا رَسُولٌ وَ لَا صِدِّيقٌ وَ لَا شَهِيدٌ إِلَّا غَضُّوا أَبْصَارَهُمْ حَتَّى تَجُوزَ فَاطِمَةُ فَتَسِيرُ حَتَّى تُحَاذِيَ عَرْشَ رَبِّهَا جَلَّ جَلَالُهُ فَتَنْزَخُ بِنَفْسِهَا عَنْ نَاقَتِهَا وَ تَقُولُ إِلَهِي وَ سَيِّدِي احْكُمْ بَيْنِي وَ بَيْنَ مَنْ ظَلَمَنِي اللَّهُمَّ احْكُمْ بَيْنِي وَ بَيْنَ مَنْ قَتَلَ وُلْدِي فَإِذَا النِّدَاءُ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ جَلَّ جَلَالُهُ يَا حَبِيبَتِي وَ ابْنَةَ حَبِيبِي سَلِينِي تُعْطَيْ وَ اشْفَعِي تُشَفَّعِي فَوَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي لَا جَازَنِي ظُلْمُ ظَالِمٍ فَتَقُولُ إِلَهِي وَ سَيِّدِي ذُرِّيَّتِي وَ شِيعَتِي وَ شِيعَةَ ذُرِّيَّتِي وَ مُحِبِّيَّ وَ مُحِبِّي ذُرِّيَّتِي

بحار الأنوار (ط - بيروت)،

ج 43، ص: 220

فَإِذَا النِّدَاءُ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ جَلَّ جَلَالُهُ أَيْنَ ذُرِّيَّةُ فَاطِمَةَ وَ شِيعَتُهَا وَ مُحِبُّوهَا وَ مُحِبُّو ذُرِّيَّتِهَا فَيُقْبِلُونَ وَ قَدْ أَحَاطَ بِهِمْ مَلَائِكَةُ الرَّحْمَةِ فَتَقْدُمُهُمْ فَاطِمَةُ ع حَتَّى تُدْخِلَهُمُ الْجَنَّةَ.

توضيح قال الفيروزآبادي المدبج المزين و قال الجزري فيه كان له طيلسان مدبج هو الذي زينت أطرافه بالديباج قوله الأذفر أي طيب الريح قوله داخلها عفو الله كناية عن أنها مشمولة بعفو الله و رحمته و تجي ء إلى القيامة شفيعة للعباد معها رحمة الله و عفوه لهم و قال الفيروزآبادي زخه دفعه في وهدة و زيد اغتاظ و وثب انتهى و التشفيع قبول الشفاعة.

2- ن، عيون أخبار الرضا عليه السلام أَحْمَدُ بْنُ أَبِي جَعْفَرٍ الْبَيْهَقِيُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَلِيٍّ الْجُرْجَانِيِّ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْقَطَّانِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَامِرٍ الطَّائِيِّ عَنْ أَبِي أَحْمَدَ بْنِ سُلَيْمَانَ الطَّائِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص تُحْشَرُ ابْنَتِي فَاطِمَةُ ع يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ مَعَهَا ثِيَابٌ مَصْبُوغَةٌ بِالدِّمَاءِ تَتَعَلَّقُ بِقَائِمَةٍ مِنْ قَوَائِمِ الْعَرْشِ تَقُولُ يَا عَدْلُ احْكُمْ بَيْنِي وَ بَيْنَ قَاتِلِ وُلْدِي قَالَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ يَحْكُمُ اللَّهُ لِابْنَتِي وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ.

3- ن، عيون أخبار الرضا عليه السلام بِالْأَسَانِيدِ الثَّلَاثَةِ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص تُحْشَرُ ابْنَتِي فَاطِمَةُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ مَعَهَا ثِيَابٌ مَصْبُوغَةٌ بِالدَّمِ فَتَتَعَلَّقُ بِقَائِمَةٍ مِنْ قَوَائِمِ الْعَرْشِ فَتَقُولُ يَا عَدْلُ احْكُمْ بَيْنِي وَ بَيْنَ قَاتِلِ وُلْدِي قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَيَحْكُمُ لِابْنَتِي وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَغْضَبُ لِغَضَبِ فَاطِمَةَ وَ يَرْضَى لِرِضَاهَا.

صح، صحيفة الرضا عليه السلام عن

الرضا عن آبائه ع مثله.

4- ن، عيون أخبار الرضا عليه السلام بِالْإِسْنَادِ الثَّلَاثَةِ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ نَادَى مُنَادٍ يَا مَعْشَرَ الْخَلَائِقِ غُضُّوا أَبْصَارَكُمْ حَتَّى تَجُوزَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ ص.

5- صح، صحيفة الرضا عليه السلام عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ ع: مِثْلَهُ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 221

ثُمَّ قَالَ وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرَى إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ قِيلَ يَا أَهْلَ الْجَمْعِ غُضُّوا أَبْصَارَكُمْ تَمُرَّ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ ص فَتَمُرُّ وَ عَلَيْهَا رَيْطَتَانِ حَمْرَاوَانِ.

بيان: قال الفيروزآبادي الريطة كل ملاءة غير ذات لفقين كلها نسج واحد و قطعة واحدة أو كل ثوب لين رقيق.

6- ن، عيون أخبار الرضا عليه السلام بِالْأَسَانِيدِ الثَّلَاثَةِ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص تُحْشَرُ ابْنَتِي فَاطِمَةُ وَ عَلَيْهَا حُلَّةُ الْكَرَامَةِ قَدْ عُجِنَتْ بِمَاءِ الْحَيَوَانِ فَيَنْظُرُ إِلَيْهَا الْخَلَائِقُ فَيَتَعَجَّبُونَ مِنْهَا ثُمَّ تُكْسَى أَيْضاً مِنْ حُلَلِ الْجَنَّةِ أَلْفَ حُلَّةٍ مَكْتُوبٌ عَلَى كُلِّ حُلَّةٍ بِخَطٍّ أَخْضَرَ أَدْخِلُوا بِنْتَ مُحَمَّدٍ الْجَنَّةَ عَلَى أَحْسَنِ الصُّورَةِ وَ أَحْسَنِ الْكَرَامَةِ وَ أَحْسَنِ مَنْظَرٍ فَتُزَفُّ إِلَى الْجَنَّةِ كَمَا تُزَفُّ الْعَرُوسُ وَ يُوَكَّلُ بِهَا سَبْعُونَ أَلْفَ جَارِيَةٍ.

صح، صحيفة الرضا عليه السلام عنه عن آبائه ع مثله بيان قوله ع قد عجنت في بعض النسخ بالباء الموحدة على بناء المفعول من باب التفعيل أي جعلت عجيبة لغسلها بماء الحيوان و في بعض النسخ بالنون كناية عن الغسل به أو كونها بحيث لا يموت أبدا من يلبسها

و قال الجزري في الحديث يزف علي بيني و بين إبراهيم إلى الجنة.

إن كسرت الزاء فمعناه يسرع من زف في مشيه و أزف إذا أسرع و إن فتحت فهو من زففت

العروس أزفها إذا أهديتها إلى زوجها.

7- ثو، ثواب الأعمال مَاجِيلَوَيْهِ عَنْ مُحَمَّدٍ الْعَطَّارِ عَنِ الْأَشْعَرِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ نُصِبَ لِفَاطِمَةَ ع قُبَّةٌ مِنْ نُورٍ وَ أَقْبَلَ الْحُسَيْنُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ رَأْسُهُ فِي يَدِهِ فَإِذَا رَأَتْهُ شَهَقَتْ شَهْقَةً لَا يَبْقَى فِي الْجَمْعِ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ وَ لَا عَبْدٌ مُؤْمِنٌ إِلَّا بَكَى لَهَا فَيُمَثِّلُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ رَجُلًا لَهَا فِي أَحْسَنِ صُورَةٍ وَ هُوَ يُخَاصِمُ قَتَلَتَهُ بِلَا رَأْسٍ فَيَجْمَعُ اللَّهُ قَتَلَتَهُ وَ الْمُجَهِّزِينَ عَلَيْهِ وَ مَنْ شَرِكَ فِي قَتْلِهِ فَيَقْتُلُهُمْ حَتَّى أَتَى عَلَى آخِرِهِمْ ثُمَّ يُنْشَرُونَ فَيَقْتُلُهُمْ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 222

ع ثُمَّ يُنْشَرُونَ فَيَقْتُلُهُمُ الْحَسَنُ ع ثُمَّ يُنْشَرُونَ فَيَقْتُلُهُمُ الْحُسَيْنُ ع ثُمَّ يُنْشَرُونَ فَلَا يَبْقَى مِنْ ذُرِّيَّتِنَا أَحَدٌ إِلَّا قَتَلَهُمْ قَتَلَةً فَعِنْدَ ذَلِكَ يَكْشِفُ اللَّهُ الْغَيْظَ وَ يُنْسِي الْحُزْنَ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع رَحِمَ اللَّهُ شِيعَتَنَا شِيعَتُنَا وَ اللَّهِ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ فَقَدْ وَ اللَّهِ شَرَكُونَا فِي الْمُصِيبَةِ بِطُولِ الْحُزْنِ وَ الْحَسْرَةِ.

بيان قوله ص بلا رأس لعله حال عن الضمير في قوله قتلته.

8- ثو، ثواب الأعمال ابْنُ الْمُتَوَكِّلِ عَنْ مُحَمَّدٍ الْعَطَّارِ عَنِ الْأَشْعَرِيِّ عَنِ ابْنِ يَزِيدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَنْصُورٍ عَنْ رَجُلٍ عَنْ شَرِيكٍ يَرْفَعُهُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ جَاءَتْ فَاطِمَةُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهَا فِي لُمَةٍ مِنْ نِسَائِهَا فَيُقَالُ لَهَا ادْخُلِي الْجَنَّةَ فَتَقُولُ لَا أَدْخُلُ حَتَّى أَعْلَمَ مَا صُنِعَ بِوَلَدِي مِنْ بَعْدِي فَيُقَالُ لَهَا انْظُرِي فِي قَلْبِ الْقِيَامَةِ فَتَنْظُرُ إِلَى الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ قَائِماً وَ لَيْسَ عَلَيْهِ رَأْسٌ

فَتَصْرُخُ صَرْخَةً وَ أَصْرُخُ لِصُرَاخِهَا وَ تَصْرُخُ الْمَلَائِكَةُ لِصُرَاخِنَا فَيَغْضَبُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَنَا عِنْدَ ذَلِكَ فَيَأْمُرُ نَاراً يُقَالُ لَهَا هَبْهَبُ قَدْ أُوقِدَ عَلَيْهَا أَلْفَ عَامٍ حَتَّى اسْوَدَّتْ لَا يَدْخُلُهَا رَوْحٌ أَبَداً وَ لَا يَخْرُجُ مِنْهَا غَمٌّ أَبَداً فَيُقَالُ لَهَا الْتَقِطِي قَتَلَةَ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ حَمَلَةَ الْقُرْآنِ فَتَلْتَقِطُهُمْ فَإِذَا صَارُوا فِي حَوْصَلَتِهَا صَهَلَتْ وَ صَهَلُوا بِهَا وَ شَهَقَتْ وَ شَهَقُوا بِهَا وَ زَفَرَتْ وَ زَفَرُوا بِهَا فَيَنْطِقُونَ بِأَلْسِنَةٍ ذَلْقَةٍ طَلْقَةٍ يَا رَبَّنَا أَوْجَبْتَ لَنَا النَّارَ قَبْلَ عَبَدَةِ الْأَوْثَانِ فَيَأْتِيهِمُ الْجَوَابُ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَّ مَنْ عَلِمَ لَيْسَ كَمَنْ لَا يَعْلَمُ.

إيضاح اللمة بضم اللام و فتح الميم المخففة الجماعة و قال الجوهري لمة الرجل تربه و شكله و الهاء عوض و اللمة الأصحاب ما بين الثلاثة إلى العشرة انتهى و المراد بحملة القرآن الذين ضيعوه و حرفوه.

9- ثو، ثواب الأعمال ابْنُ الْبَرْقِيِّ «1» عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ يَرْفَعُهُ

__________________________________________________

(1) هو عليّ بن أحمد بن عبد اللّه بن أحمد بن محمّد بن خالد البرقي. راجع المستدرك ج 3 ص 665.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 223

إِلَى عَنْبَسَةَ الطَّائِيِّ عَنْ أَبِي خَيْرٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص يُمَثَّلُ لِفَاطِمَةَ ع رَأْسُ الْحُسَيْنِ ع مُتَشَحِّطاً بِدَمِهِ فَتَصِيحُ وَا وَلَدَاهْ وَا ثَمَرَةَ فُؤَادَاهْ فَتَصْعَقُ الْمَلَائِكَةُ لِصَيْحَةِ فَاطِمَةَ ع وَ يُنَادِي أَهْلُ الْقِيَامَةِ قَتَلَ اللَّهُ قَاتِلَ وَلَدِكِ يَا فَاطِمَةُ قَالَ فَيَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ذَلِكَ أَفْعَلُ بِهِ وَ بِشِيعَتِهِ وَ أَحِبَّائِهِ وَ أَتْبَاعِهِ وَ إِنَّ فَاطِمَةَ ع فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ عَلَى نَاقَةٍ مِنْ نُوقِ الْجَنَّةِ مُدَبَّجَةَ الْجَنْبَيْنِ وَاضِحَةَ الْخَدَّيْنِ شَهْلَاءَ الْعَيْنَيْنِ رَأْسُهَا

مِنَ الذَّهَبِ الْمُصَفَّى وَ أَعْنَاقُهَا مِنَ الْمِسْكِ وَ الْعَنْبَرِ خِطَامُهَا مِنَ الزَّبَرْجَدِ الْأَخْضَرِ رَحَائِلُهَا دُرٌّ مُفَضَّضٌ بِالْجَوْهَرِ عَلَى النَّاقَةِ هَوْدَجٌ غِشَاؤُهَا مِنْ نُورِ اللَّهِ وَ حَشْوُهَا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ خِطَامُهَا فَرْسَخٌ مِنْ فَرَاسِخِ الدُّنْيَا يَحُفُّ بِهَوْدَجِهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ بِالتَّسْبِيحِ وَ التَّحْمِيدِ وَ التَّهْلِيلِ وَ التَّكْبِيرِ وَ الثَّنَاءِ عَلَى رَبِّ الْعَالَمِينَ ثُمَّ يُنَادِي مُنَادٍ مِنْ بُطْنَانِ الْعَرْشِ يَا أَهْلَ الْقِيَامَةِ غُضُّوا أَبْصَارَكُمْ فَهَذِهِ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ ص تَمُرُّ عَلَى الصِّرَاطِ فَتَمُرُّ فَاطِمَةُ ع وَ شِيعَتُهَا عَلَى الصِّرَاطِ كَالْبَرْقِ الْخَاطِفِ قَالَ النَّبِيُّ ص وَ يُلْقَى أَعْدَاؤُهَا وَ أَعْدَاءُ ذُرِّيَّتِهَا فِي جَهَنَّمَ.

توضيح ذلك أفعل به أي بالحسين ع أي أقتل قاتليه و قاتلي شيعته و أحبائه و يحتمل إرجاع الضمائر جميعا إلى القاتل و قال الجوهري الشهلة في العين أن يشوب سوادها زرقة و عين شهلاء قوله ع رحائلها الأصوب رحالها جمع رحل و كأنه جمع رحالة ككتابة و هي السرج.

10- قب، المناقب لابن شهرآشوب السَّمْعَانِيُّ فِي الرِّسَالَةِ الْقَوَامِيَّةِ وَ الزَّعْفَرَانِيُّ فِي فَضَائِلِ الصَّحَابَةِ وَ الْأُشْنُهِيُّ فِي اعْتِقَادِ أَهْلِ السُّنَّةِ وَ الْعُكْبَرِيُّ فِي الْإِبَانَةِ وَ أَحْمَدُ فِي الْفَضَائِلِ وَ ابْنُ الْمُؤَذِّنِ فِي الْأَرْبَعِينِ بِأَسَانِيدِهِمْ عَنِ الشَّعْبِيِّ عَنْ أَبِي جُحَيْفَةَ وَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ وَ الْأَصْبَغُ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ وَ قَدْ رَوَى حَفْصُ بْنُ غِيَاثٍ عَنِ الْقَزْوِينِيِّ عَنْ عَطَاءٍ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ كُلُّهُمْ عَنِ النَّبِيِّ ص قَالَ: إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ وَ وَقَفَ الْخَلَائِقُ بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ تَعَالَى نَادَى مُنَادٍ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ أَيُّهَا النَّاسُ غُضُّوا أَبْصَارَكُمْ وَ نَكِّسُوا رُءُوسَكُمْ فَإِنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ مُحَمَّدٍ ص تَجُوزُ عَلَى الصِّرَاطِ وَ فِي حَدِيثِ أَبِي أَيُّوبَ فَتَمُرُّ مَعَهَا سَبْعُونَ جَارِيَةً

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 224

مِنَ الْحُورِ الْعِينِ

كَالْبَرْقِ اللَّامِعِ.

11- جا، المجالس للمفيد الصَّدُوقُ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ جَمَعَ اللَّهُ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ فِي صَعِيدٍ وَاحِدٍ فَيُنَادِي مُنَادٍ غُضُّوا أَبْصَارَكُمْ وَ نَكِّسُوا رُءُوسَكُمْ حَتَّى تَجُوزَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ ص الصِّرَاطَ قَالَ فَتَغُضُّ الْخَلَائِقُ أَبْصَارَهُمْ فَتَأْتِي فَاطِمَةُ ع عَلَى نَجِيبٍ مِنْ نُجُبِ الْجَنَّةِ يُشَيِّعُهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ فَتَقِفُ مَوْقِفاً شَرِيفاً مِنْ مَوَاقِفِ الْقِيَامَةِ ثُمَّ تَنْزِلُ عَنْ نَجِيبِهَا فَتَأْخُذُ قَمِيصَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع بِيَدِهَا مُضَمَّخاً بِدَمِهِ وَ تَقُولُ يَا رَبِّ هَذَا قَمِيصُ وَلَدِي وَ قَدْ عَلِمْتَ مَا صُنِعَ بِهِ فَيَأْتِيهَا النِّدَاءُ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يَا فَاطِمَةُ لَكِ عِنْدِيَ الرِّضَا فَتَقُولُ يَا رَبِّ انْتَصِرْ لِي مِنْ قَاتِلِهِ فَيَأْمُرُ اللَّهُ تَعَالَى عُنُقاً مِنَ النَّارِ فَتَخْرُجُ مِنْ جَهَنَّمَ فَتَلْتَقِطُ قَتَلَةَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع كَمَا يَلْتَقِطُ الطَّيْرُ الْحَبَّ ثُمَّ يَعُودُ الْعُنُقُ بِهِمْ إِلَى النَّارِ فَيُعَذَّبُونَ فِيهَا بِأَنْوَاعِ الْعَذَابِ ثُمَّ تَرْكَبُ فَاطِمَةُ ع نَجِيبَهَا حَتَّى تَدْخُلَ الْجَنَّةَ وَ مَعَهَا الْمَلَائِكَةُ الْمُشَيِّعُونَ لَهَا وَ ذُرِّيَّتُهَا بَيْنَ يَدَيْهَا وَ أَوْلِيَاؤُهُمْ مِنَ النَّاسِ عَنْ يَمِينِهَا وَ شِمَالِهَا.

بيان قال الجزري فيه يخرج عنق من النار أي طائفة منها.

12- فر، تفسير فرات بن إبراهيم أَبُو الْقَاسِمِ الْعَلَوِيُّ الْحَسَنِيُّ مُعَنْعَناً عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ نَادَى مُنَادٍ يَا مَعْشَرَ الْخَلَائِقِ غُضُّوا أَبْصَارَكُمْ حَتَّى تَمُرَّ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ ص فَتَكُونُ أَوَّلَ مَنْ تُكْسَى وَ يَسْتَقْبِلُهَا مِنَ الْفِرْدَوْسِ اثْنَتَا عَشْرَةَ أَلْفَ حَوْرَاءَ لَمْ يَسْتَقْبِلُوا أَحَداً قَبْلَهَا وَ لَا أَحَداً بَعْدَهَا عَلَى نَجَائِبَ مِنْ يَاقُوتٍ أَجْنِحَتُهَا وَ أَزِمَّتُهَا اللُّؤْلُؤُ عَلَيْهَا رَحَائِلُ مِنْ دُرٍّ عَلَى كُلِّ رِحَالَةٍ مِنْهَا نُمْرُقَةٌ مِنْ سُنْدُسٍ وَ رَكَائِبُهَا

زَبَرْجَدٌ فَيَجُوزُونَ بِهَا الصِّرَاطَ حَتَّى ينتهون [يَنْتَهُوا] بِهَا إِلَى الْفِرْدَوْسِ فَيَتَبَاشَرُ بِهَا أَهْلُ الْجِنَانِ وَ فِي بُطْنَانِ الْفِرْدَوْسِ قُصُورٌ بِيضٌ وَ قُصُورٌ صُفْرٌ مِنْ لُؤْلُؤَةٍ مِنْ غَرْزٍ وَاحِدٍ وَ إِنَّ فِي الْقُصُورِ الْبِيضِ لَسَبْعِينَ أَلْفَ دَارٍ مَنَازِلُ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ وَ إِنَّ فِي الْقُصُورِ الصُّفْرِ لَسَبْعِينَ أَلْفَ دَارٍ مَسَاكِنُ إِبْرَاهِيمَ وَ آلِهِ ع فَتَجْلِسُ عَلَى كُرْسِيٍّ مِنْ نُورٍ فَيَجْلِسُونَ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 225

حَوْلَهَا وَ يُبْعَثُ إِلَيْهَا مَلَكٌ لَمْ يُبْعَثْ إِلَى أَحَدٍ قَبْلَهَا وَ لَا يُبْعَثُ إِلَى أَحَدٍ بَعْدَهَا فَيَقُولُ إِنَّ رَبَّكِ يُقْرِئُكِ السَّلَامَ وَ يَقُولُ سَلِينِي أُعْطِكِ فَتَقُولُ قَدْ أَتَمَّ عَلَيَّ نِعْمَتَهُ وَ هَنَّأَنِي كَرَامَتَهُ وَ أَبَاحَنِي جَنَّتَهُ أَسْأَلُهُ وُلْدِي وَ ذُرِّيَّتِي وَ مَنْ وَدَّهُمْ فَيُعْطِيهَا اللَّهُ ذُرِّيَّتَهَا وَ وُلْدَهَا وَ مَنْ وَدَّهُمْ لَهَا وَ حَفِظَهُمْ فِيهَا فَيَقُولُ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ وَ أَقَرَّ بِعَيْنِي قَالَ جَعْفَرٌ كَانَ أَبِي يَقُولُ كَانَ ابْنُ عَبَّاسٍ إِذَا ذَكَرَ هَذَا الْحَدِيثَ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ «1».

تبيين قال الفيروزآبادي النمرقة مثلثة الوسادة الصغيرة أو الميثرة أو الطنفسة فوق الرحل

و قال الجزري فيه ينادي مناد من بطنان العرش.

أي من وسطه و قيل من أصله و قيل البطنان جمع بطن و هو الغامض من الأرض يريد من دواخل العرش انتهى قوله من غرز واحد أي من محل واحد من قولهم غرزت الشي ء بالإبرة.

13- فر، تفسير فرات بن إبراهيم سُلَيْمَانُ بْنُ مُحَمَّدٍ مُعَنْعَناً عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ سَمِعْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ع يَقُولُ دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص ذَاتَ يَوْمٍ عَلَى فَاطِمَةَ ع وَ هِيَ حَزِينَةٌ فَقَالَ لَهَا مَا حُزْنُكِ يَا بُنَيَّةِ

قَالَتْ يَا أَبَتِ ذَكَرْتُ الْمَحْشَرَ وَ وُقُوفَ النَّاسِ عُرَاةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ قَالَ يَا بُنَيَّةِ إِنَّهُ لَيَوْمٌ عَظِيمٌ وَ لَكِنْ قَدْ أَخْبَرَنِي جَبْرَئِيلُ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَّهُ قَالَ أَوَّلُ مَنْ تَنْشَقُّ عَنْهُ الْأَرْضُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَنَا ثُمَّ أَبِي إِبْرَاهِيمُ ثُمَّ بَعْلُكِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع ثُمَّ يَبْعَثُ اللَّهُ إِلَيْكِ جَبْرَئِيلَ فِي سَبْعِينَ أَلْفَ مَلَكٍ فَيَضْرِبُ عَلَى قَبْرِكِ سَبْعَ قِبَابٍ مِنْ نُورٍ ثُمَّ يَأْتِيكِ إِسْرَافِيلُ بِثَلَاثِ حُلَلِ مِنْ نُورٍ فَيَقِفُ عِنْدَ رَأْسِكِ فَيُنَادِينَكِ يَا فَاطِمَةُ بِنْتَ مُحَمَّدٍ قُومِي إِلَى مَحْشَرِكِ فَتَقُومِينَ آمِنَةً رَوْعَتَكِ مَسْتُورَةً عَوْرَتُكِ فَيُنَاوِلُكِ إِسْرَافِيلُ الْحُلَلَ فَتَلْبَسِينَهَا وَ يَأْتِيكِ زُوقَائِيلُ بِنَجِيبَةٍ مِنْ نُورٍ زِمَامُهَا مِنْ لُؤْلُؤٍ رَطْبٍ عَلَيْهَا مِحَفَّةٌ مِنْ ذَهَبٍ فَتَرْكَبِينَهَا وَ يَقُودُ زُوقَائِيلُ بِزِمَامِهَا وَ بَيْنَ يَدَيْكِ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ بِأَيْدِيهِمْ أَلْوِيَةُ التَّسْبِيحِ

__________________________________________________

(1) الطور: 21. راجع المصدر ص 169.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 226

فَإِذَا جَدَّ بِكِ السَّيْرُ اسْتَقْبَلَتْكِ سَبْعُونَ أَلْفَ حَوْرَاءَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالنَّظَرِ إِلَيْكِ بِيَدِ كُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ مِجْمَرَةٌ مِنْ نُورٍ يَسْطَعُ مِنْهَا رِيحُ الْعُودِ مِنْ غَيْرِ نَارٍ وَ عَلَيْهِنَّ أَكَالِيلُ الْجَوْهَرِ الْمُرَصَّعِ بِالزَّبَرْجَدِ الْأَخْضَرِ فَيَسِرْنَ عَنْ يَمِينِكِ فَإِذَا سِرْتَ مِثْلَ الَّذِي سِرْتَ مِنْ قَبْرِكِ إِلَى أَنْ لَقِينَكِ اسْتَقْبَلَتْكِ مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْرَانَ فِي مِثْلِ مَنْ مَعَكِ مِنَ الْحُورِ فَتُسَلِّمُ عَلَيْكِ وَ تَسِيرُ هِيَ وَ مَنْ مَعَهَا عَنْ يَسَارِكِ ثُمَّ تَسْتَقْبِلُكِ أُمُّكِ خَدِيجَةُ بِنْتُ خُوَيْلِدٍ أَوَّلُ الْمُؤْمِنَاتِ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ مَعَهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ بِأَيْدِيهِمْ أَلْوِيَةُ التَّكْبِيرِ فَإِذَا قَرُبْتِ مِنَ الْجَمْعِ اسْتَقْبَلَتْكِ حَوَّاءُ فِي سَبْعِينَ أَلْفَ حَوْرَاءَ وَ مَعَهَا آسِيَةُ بِنْتُ مُزَاحِمٍ فَتَسِيرُ هِيَ وَ مَنْ مَعَهَا مَعَكِ فَإِذَا تَوَسَّطْتِ الْجَمْعَ وَ ذَلِكِ أَنَّ اللَّهَ يَجْمَعُ الْخَلَائِقَ فِي صَعِيدٍ وَاحِدٍ فَيَسْتَوِي بِهِمُ الْأَقْدَامُ ثُمَّ يُنَادِي مُنَادٍ مِنْ

تَحْتِ الْعَرْشِ يُسْمِعُ الْخَلَائِقَ غُضُّوا أَبْصَارَكُمْ حَتَّى تَجُوزَ فَاطِمَةُ الصِّدِّيقَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ وَ مَنْ مَعَهَا فَلَا يَنْظُرُ إِلَيْكِ يَوْمَئِذٍ إِلَّا إِبْرَاهِيمُ خَلِيلُ الرَّحْمَنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ وَ سَلَامُهُ عَلَيْهِ وَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ يَطْلُبُ آدَمُ حَوَّاءَ فَيَرَاهَا مَعَ أُمِّكِ خَدِيجَةَ أَمَامَكِ ثُمَّ يُنْصَبُ لَكِ مِنْبَرٌ مِنَ النُّورِ فِيهِ سَبْعُ مَرَاقِيَ بَيْنَ الْمِرْقَاةِ إِلَى الْمِرْقَاةِ صُفُوفُ الْمَلَائِكَةِ بِأَيْدِيهِمْ أَلْوِيَةُ النُّورِ وَ يَصْطَفُّ الْحُورُ الْعِينُ عَنْ يَمِينِ الْمِنْبَرِ وَ عَنْ يَسَارِهِ وَ أَقْرَبُ النِّسَاءِ مَعَكِ عَنْ يَسَارِكِ حَوَّاءُ وَ آسِيَةُ فَإِذَا صِرْتِ فِي أَعْلَى الْمِنْبَرِ أَتَاكِ جَبْرَئِيلُ ع فَيَقُولُ لَكِ يَا فَاطِمَةُ سَلِي حَاجَتَكِ فَتَقُولِينَ يَا رَبِّ أَرِنِي الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ فَيَأْتِيَانِكِ وَ أَوْدَاجُ الْحُسَيْنِ تَشْخُبُ دَماً وَ هُوَ يَقُولُ يَا رَبِّ خُذْ لِيَ الْيَوْمَ حَقِّي مِمَّنْ ظَلَمَنِي فَيَغْضَبُ عِنْدَ ذَلِكِ الْجَلِيلُ وَ يَغْضَبُ لِغَضَبِهِ جَهَنَّمُ وَ الْمَلَائِكَةُ أَجْمَعُونَ فَتَزْفِرُ جَهَنَّمُ عِنْدَ ذَلِكِ زَفْرَةً ثُمَّ يَخْرُجُ فَوْجٌ مِنَ النَّارِ وَ يَلْتَقِطُ قَتَلَةَ الْحُسَيْنِ وَ أَبْنَاءَهُمْ وَ أَبْنَاءَ أَبْنَائِهِمْ وَ يَقُولُونَ يَا رَبِّ إِنَّا لَمْ نَحْضُرِ الْحُسَيْنَ فَيَقُولُ اللَّهُ لِزَبَانِيَةِ جَهَنَّمَ خُذُوهُمْ بِسِيمَاهُمْ بِزُرْقَةِ الْأَعْيُنِ وَ سَوَادِ الْوُجُوهِ خُذُوا بِنَوَاصِيهِمْ فَأَلْقُوهُمْ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ فَإِنَّهُمْ كَانُوا أَشَدَّ عَلَى أَوْلِيَاءِ الْحُسَيْنِ مِنْ آبَائِهِمُ الَّذِينَ حَارَبُوا الْحُسَيْنَ فَقَتَلُوهُ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 227

ثُمَّ يَقُولُ جَبْرَئِيلُ ع يَا فَاطِمَةُ سَلِي حَاجَتَكِ فَتَقُولِينَ يَا رَبِّ شِيعَتِي فَيَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ غَفَرْتُ لَهُمْ فَتَقُولِينَ يَا رَبِّ شِيعَةُ وُلْدِي فَيَقُولُ اللَّهُ قَدْ غَفَرْتُ لَهُمْ فَتَقُولِينَ يَا رَبِّ شِيعَةُ شِيعَتِي فَيَقُولُ اللَّهُ انْطَلِقِي فَمَنِ اعْتَصَمَ بِكِ فَهُوَ مَعَكِ فِي الْجَنَّةِ فَعِنْدَ ذَلِكِ يَوَدُّ الْخَلَائِقُ أَنَّهُمْ كَانُوا فَاطِمِيِّينَ فَتَسِيرِينَ وَ مَعَكِ شِيعَتُكِ وَ شِيعَةُ وُلْدِكِ وَ شِيعَةُ أَمِيرِ

الْمُؤْمِنِينَ آمِنَةً رَوْعَاتِهِمْ مَسْتُورَةً عَوْرَاتُهُمْ قَدْ ذَهَبَتْ عَنْهُمُ الشَّدَائِدُ وَ سَهُلَتْ لَهُمُ الْمَوَارِدُ يَخَافُ النَّاسُ وَ هُمْ لَا يَخَافُونَ وَ يَظْمَأُ النَّاسُ وَ هُمْ لَا يَظْمَئُونَ فَإِذَا بَلَغْتِ بَابَ الْجَنَّةِ تَلَقَّتْكِ اثْنَتَا عَشْرَةَ أَلْفَ حَوْرَاءَ لَمْ يَلْتَقِينَ أَحَداً قَبْلَكِ وَ لَا يَتَلَقَّيْنَ أَحَداً كَانَ بَعْدَكِ بِأَيْدِيهِمْ حِرَابٌ مِنْ نُورٍ عَلَى نَجَائِبَ مِنْ نُورٍ رَحَائِلُهَا مِنَ الذَّهَبِ الْأَصْفَرِ وَ الْيَاقُوتِ أَزِمَّتُهَا مِنْ لُؤْلُؤٍ رَطْبٍ عَلَى كُلِّ نَجِيبٍ نُمْرُقَةٌ مِنْ سُنْدُسٍ مَنْضُودٍ فَإِذَا دَخَلْتِ الْجَنَّةَ تُبَاشِرُ بِكِ أَهْلُهَا وَ وُضِعَ لِشِيعَتِكِ مَوَائِدُ مِنْ جَوْهَرٍ عَلَى أَعْمِدَةٍ مِنْ نُورٍ فَيَأْكُلُونَ مِنْهَا وَ النَّاسُ فِي الْحِسَابِ وَ هُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ وَ إِذَا اسْتَقَرَّ أَوْلِيَاءُ اللَّهِ فِي الْجَنَّةِ زَارَكِ آدَمُ وَ مَنْ دُونَهُ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ إِنَّ فِي بُطْنَانِ الْفِرْدَوْسِ لؤلؤتان [لُؤْلُؤَتَيْنِ مِنْ عِرْقٍ وَاحِدٍ لُؤْلُؤَةً بَيْضَاءَ وَ لُؤْلُؤَةً صَفْرَاءَ فِيهِمَا قُصُورٌ وَ دُورٌ فِي كُلِّ وَاحِدَةٍ سَبْعُونَ أَلْفَ دَارٍ فَالْبَيْضَاءُ مَنَازِلُ لَنَا وَ لِشِيعَتِنَا وَ الصَّفْرَاءُ مَنَازِلُ لِإِبْرَاهِيمَ وَ آلِ إِبْرَاهِيمَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ قَالَتْ يَا أَبَتِ فَمَا كُنْتُ أُحِبُّ أَنْ أَرَى يَوْمَكِ وَ لَا أَبْقَى بَعْدَكِ قَالَ يَا ابْنَتِي لَقَدْ أَخْبَرَنِي جَبْرَئِيلُ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَّكِ أَوَّلُ مَنْ تَلْحَقُنِي مِنْ أَهْلِ بَيْتِي فَالْوَيْلُ كُلُّهُ لِمَنْ ظَلَمَكِ وَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ لِمَنْ نَصَرَكِ قَالَ عَطَاءٌ كَانَ ابْنُ عَبَّاسٍ إِذَا ذَكَرَ هَذَا الْحَدِيثَ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهِينٌ «1».

بيان وَ ما أَلَتْناهُمْ أي و ما نقصناهم.

__________________________________________________

(1) الطور: 21. راجع المصدر ص 171.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 228

باب 9 أولادها و ذريتها و أحوالهم و فضلهم و أنهم من أولاد الرسول ص حقيقة

1- وَجَدْتُ فِي بَعْضِ كُتُبِ الْمَنَاقِبِ

أَخْبَرَنَا عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ الْعَاصِمِيُّ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ أَحْمَدَ الْبَيْهَقِيِّ عَنْ أَبِيهِ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْحَافِظِ عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ الْخُرَاسَانِيِّ عَنْ أَبِي بَكْرِ بْنِ أَبِي الْعَوَّامِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَرِيزِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ عَنْ شَيْبَةَ بْنِ نَعَامَةَ عَنْ فَاطِمَةَ بِنْتِ الْحُسَيْنِ عَنْ فَاطِمَةَ الْكُبْرَى قَالَتْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص كُلُّ بَنِي أُمٍّ يَنْتَمُونَ إِلَى عَصَبَتِهِمْ إِلَّا وُلْدَ فَاطِمَةَ فَإِنِّي أَنَا أَبُوهُمْ وَ عَصَبَتُهُمْ.

وَ أَخْبَرَنَا أَبُو الْحَسَنِ بْنُ بُشْرَانَ الْعَدْلُ بِبَغْدَادَ عَنْ أَبِي عَمْرِو بْنِ السِّمَاكِ عَنْ حَنْبَلِ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ دَاوُدَ بْنِ عَمْرٍو عَنْ صَالِحِ بْنِ مُوسَى عَنْ عَاصِمِ بْنِ بَهْدَلَةَ عَنْ يَحْيَى بْنِ يَعْمُرَ الْعَامِرِيِّ قَالَ: بَعَثَ إِلَيَّ الْحَجَّاجُ فَقَالَ يَا يَحْيَى أَنْتَ الَّذِي تَزْعُمُ أَنَّ وُلْدَ عَلِيٍّ مِنْ فَاطِمَةَ وُلْدُ رَسُولِ اللَّهِ ص قُلْتُ لَهُ إِنَّ أَمَّنْتَنِي تَكَلَّمْتُ قَالَ فَأَنْتَ آمِنٌ قُلْتُ لَهُ نَعَمْ أَقْرَأُ عَلَيْكَ كِتَابَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ كُلًّا هَدَيْنا إِلَى أَنْ قَالَ وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيى وَ عِيسى وَ إِلْياسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ «1» وَ عِيسَى كَلِمَةُ اللَّهِ وَ رُوحُهُ أَلْقَاهَا إِلَى الْعَذْرَاءِ الْبَتُولِ وَ قَدْ نَسَبَهُ اللَّهُ تَعَالَى إِلَى إِبْرَاهِيمَ ع قَالَ مَا دَعَاكَ إِلَى نَشْرِ هَذَا وَ ذِكْرِهِ قُلْتُ مَا اسْتَوْجَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى أَهْلِ الْعِلْمِ فِي عِلْمِهِمْ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَكْتُمُونَهُ الْآيَةَ «2» قَالَ صَدَقْتَ وَ لَا تَعُودَنَ

__________________________________________________

(1) الأنعام: 85.

(2) آل عمران: 187.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 229

لِذِكْرِ هَذَا وَ لَا نَشْرِهِ.

وَ جَاءَ الْحَدِيثُ مُرْسَلًا أَطْوَلَ مِنْ هَذَا عَنْ عَامِرٍ الشَّعْبِيِّ أَنَّهُ قَالَ: بَعَثَ إِلَيَّ الْحَجَّاجُ ذَاتَ لَيْلَةٍ فَخَشِيتُ فَقُمْتُ فَتَوَضَّأْتُ وَ أَوْصَيْتُ ثُمَّ دَخَلْتُ عَلَيْهِ فَنَظَرْتُ فَإِذَا نَطْعٌ مَنْشُورٌ

وَ السَّيْفُ مَسْلُولٌ فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ فَرَدَّ عَلَيَّ السَّلَامَ فَقَالَ لَا تَخَفْ فَقَدْ آمَنْتُكَ اللَّيْلَةَ وَ غَداً إِلَى الظُّهْرِ وَ أَجْلَسَنِي عِنْدَهُ ثُمَّ أَشَارَ فَأُتِيَ بِرَجُلٍ مُقَيَّدٍ بِالْكُبُولِ وَ الْأَغْلَالِ فَوَضَعُوهُ بَيْنَ يَدَيْهِ فَقَالَ إِنَّ هَذَا الشَّيْخَ يَقُولُ إِنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ كَانَا ابْنَيْ رَسُولِ اللَّهِ ص لَيَأْتِينِي بِحُجَّةٍ مِنَ الْقُرْآنِ وَ إِلَّا لَأَضْرِبَنَّ عُنُقَهُ فَقُلْتُ يَجِبُ أَنْ تَحِلَّ قَيْدَهُ فَإِنَّهُ إِذَا احْتَجَّ فَإِنَّهُ لَا مَحَالَةَ يَذْهَبُ وَ إِنْ لَمْ يَحْتَجَّ فَإِنَّ السَّيْفَ لَا يَقْطَعُ هَذَا الْحَدِيدَ فَحَلُّوا قُيُودَهُ وَ كُبُولَهُ فَنَظَرْتُ فَإِذَا هُوَ سَعِيدُ بْنُ جُبَيْرٍ فَحَزِنْتُ بِذَلِكَ وَ قُلْتُ كَيْفَ يَجِدُ حُجَّةً عَلَى ذَلِكَ مِنَ الْقُرْآنِ فَقَالَ لَهُ الْحَجَّاجُ ائْتِنِي بِحُجَّةٍ مِنَ الْقُرْآنِ عَلَى مَا ادَّعَيْتَ وَ إِلَّا أَضْرِبْ عُنُقَكَ فَقَالَ لَهُ انْتَظِرْ فَسَكَتَ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ لَهُ مِثْلَ ذَلِكَ فَقَالَ انْتَظِرْ فَسَكَتَ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ لَهُ مِثْلَ ذَلِكَ فَقَالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ثُمَّ قَالَ وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ إِلَى قَوْلِهِ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ثُمَّ سَكَتَ وَ قَالَ لِلْحَجَّاجِ اقْرَأْ مَا بَعْدَهُ فَقَرَأَ وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيى وَ عِيسى فَقَالَ سَعِيدٌ كَيْفَ يَلِيقُ هَاهُنَا عِيسَى قَالَ إِنَّهُ كَانَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ قَالَ إِنْ كَانَ عِيسَى مِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْرَاهِيمَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ أَبٌ بَلْ كَانَ ابْنَ ابْنَتِهِ فَنُسِبَ إِلَيْهِ مَعَ بُعْدِهِ فَالْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ أَوْلَى أَنْ يُنْسَبَا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص مَعَ قُرْبِهِمَا مِنْهُ فَأَمَرَ لَهُ بِعَشَرَةِ آلَافِ دِينَارٍ وَ أَمَرَ بِأَنْ يَحْمِلُوهَا مَعَهُ إِلَى دَارِهِ وَ أَذِنَ لَهُ فِي الرُّجُوعِ قَالَ الشَّعْبِيُّ فَلَمَّا أَصْبَحْتُ قُلْتُ فِي نَفْسِي قَدْ وَجَبَ عَلَيَّ أَنْ آتِيَ هَذَا الشَّيْخَ فَأَتَعَلَّمَ مِنْهُ مَعَانِيَ الْقُرْآنِ لِأَنِّي كُنْتُ أَظُنُّ أَنِّي أَعْرِفُهَا فَإِذَا أَنَا

لَا أَعْرِفُهَا فَأَتَيْتُهُ فَإِذَا هُوَ فِي الْمَسْجِدِ وَ تِلْكَ الدَّنَانِيرُ بَيْنَ يَدَيْهِ يُفَرِّقُهَا عَشْراً عَشْراً وَ يَتَصَدَّقُ بِهَا ثُمَّ قَالَ هَذَا كُلُّهُ بِبَرَكَةِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ع لَئِنْ كُنَّا أَغْمَمْنَا وَاحِداً لَقَدْ أَفْرَحْنَا أَلْفاً وَ أَرْضَيْنَا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ ص.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 230

كِتَابُ الدَّلَائِلِ، لِمُحَمَّدِ بْنِ جَرِيرٍ الطَّبَرِيِّ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَحْمَدَ الطَّبَرِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الْقَاضِي التَّنُوخِيِّ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ السَّلَامِ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ أَبِي شَيْبَةَ عَنْ جَرِيرٍ عَنْ شَيْبَةَ بْنِ نَعَامَةَ عَنْ فَاطِمَةَ الصُّغْرَى عَنْ فَاطِمَةَ الْكُبْرَى قَالَتْ قَالَ النَّبِيُّ ص لِكُلِّ نَبِيٍّ عَصَبَةٌ يَنْتَمُونَ إِلَيْهِ وَ إِنَّ فَاطِمَةَ عَصَبَتِيَ الَّتِي تَنْتَمِي إِلَيَّ «1».

2- مع، معاني الأخبار الْحُسَيْنُ بْنُ أَحْمَدَ الْعَلَوِيُّ وَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ بَشَّارٍ مَعاً عَنِ الْمُظَفَّرِ بْنِ أَحْمَدَ الْقَزْوِينِيِّ عَنْ صَالِحِ بْنِ أَحْمَدَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِي حَمَّادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَى الْوَشَّاءِ الْبَغْدَادِيِّ قَالَ: كُنْتُ بِخُرَاسَانَ مَعَ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا ع فِي مَجْلِسِهِ وَ زَيْدُ بْنُ مُوسَى حَاضِرٌ وَ قَدْ أَقْبَلَ عَلَى جَمَاعَةٍ فِي الْمَجْلِسِ يَفْتَخِرُ عَلَيْهِمْ وَ يَقُولُ نَحْنُ وَ نَحْنُ وَ أَبُو الْحَسَنِ ع مُقْبِلٌ عَلَى قَوْمٍ يُحَدِّثُهُمْ فَسَمِعَ مَقَالَةَ زَيْدٍ فَالْتَفَتَ إِلَيْهِ فَقَالَ يَا زَيْدُ أَ غَرَّكَ قَوْلُ بَقَّالِي الْكُوفَةِ إِنَّ فَاطِمَةَ أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَحَرَّمَ اللَّهُ ذُرِّيَّتَهَا عَلَى النَّارِ وَ اللَّهِ مَا ذَلِكَ إِلَّا لِلْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ وُلْدِ بَطْنِهَا خَاصَّةً فَأَمَّا أَنْ يَكُونَ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ع يُطِيعُ اللَّهَ وَ يَصُومُ نَهَارَهُ وَ يَقُومُ لَيْلَهُ وَ تَعْصِيهِ أَنْتَ ثُمَّ تَجِيئَانِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ سَوَاءً لَأَنْتَ أَعَزُّ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْهُ إِنَّ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ ع كَانَ يَقُولُ لِمُحْسِنِنَا كِفْلَانِ مِنَ الْأَجْرِ وَ

لِمُسِيئِنَا ضِعْفَانِ مِنَ الْعَذَابِ وَ قَالَ الْحَسَنُ الْوَشَّاءُ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ وَ قَالَ يَا حَسَنُ كَيْفَ تَقْرَءُونَ هَذِهِ الْآيَةَ قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ «2» فَقُلْتُ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقْرَأُ إِنَّهُ عَمِلَ غَيْرَ صَالِحٍ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقْرَأُ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ نَفَاهُ عَنْ أَبِيهِ فَقَالَ ع كَلَّا لَقَدْ كَانَ ابْنَهُ وَ لَكِنْ لَمَّا عَصَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ نَفَاهُ اللَّهُ عَنْ أَبِيهِ كَذَا مَنْ كَانَ مِنَّا لَمْ يُطِعِ اللَّهَ فَلَيْسَ مِنَّا وَ أَنْتَ إِذَا أَطَعْتَ اللَّهَ فَأَنْتَ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ.

__________________________________________________

(1) هكذا في النسخة المطبوعة. و يحتمل أن يكون اللفظ هكذا: عصبتى الى تنتمى و قد مر الخبر عن المناقب تحت الرقم 1 و فيه: كل بنى أم. فراجع.

(2) هود: 46.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 231

ن، عيون أخبار الرضا عليه السلام السناني عن الأسدي عن صالح بن أحمد مثله.

3- مع، معاني الأخبار أَبِي عَنْ سَعْدٍ عَنِ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع هَلْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ فَاطِمَةَ أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَحَرَّمَ اللَّهُ ذُرِّيَّتَهَا عَلَى النَّارِ قَالَ نَعَمْ عَنَى بِذَلِكَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ زَيْنَبَ وَ أُمَّ كُلْثُومٍ ع.

4- مع، معاني الأخبار ابْنُ الْوَلِيدِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنِ ابْنِ مَعْرُوفٍ عَنِ ابْنِ مَهْزِيَارَ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْقَاسِمِ بْنِ الْفُضَيْلِ «1» عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا مَعْنَى قَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ ص إِنَّ فَاطِمَةَ أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَحَرَّمَ اللَّهُ ذُرِّيَّتَهَا عَلَى النَّارِ فَقَالَ الْمُعْتَقُونَ مِنَ النَّارِ هُمْ وُلْدُ بَطْنِهَا الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ زَيْنَبُ وَ أُمُّ

كُلْثُومٍ.

5- ن، عيون أخبار الرضا عليه السلام بِإِسْنَادِ التَّمِيمِيِّ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ النَّبِيُّ ص إِنَّ فَاطِمَةَ أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَحَرَّمَ اللَّهُ ذُرِّيَّتَهَا عَلَى النَّارِ.

مصباح الأنوار، عن أبي عبد الله ع عن النبي ص مثله.

6- ن، عيون أخبار الرضا عليه السلام مَاجِيلَوَيْهِ وَ ابْنُ الْمُتَوَكِّلِ وَ الْهَمْدَانِيُّ عَنْ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ يَاسِرٍ قَالَ: خَرَجَ زَيْدُ بْنُ مُوسَى أَخُو أَبِي الْحَسَنِ ع بِالْمَدِينَةِ وَ أَحْرَقَ وَ قَتَلَ وَ كَانَ يُسَمَّى زَيْدَ النَّارِ فَبَعَثَ إِلَيْهِ الْمَأْمُونُ فَأُسِرَ وَ حُمِلَ إِلَى الْمَأْمُونِ فَقَالَ الْمَأْمُونُ اذْهَبُوا بِهِ إِلَى أَبِي الْحَسَنِ قَالَ يَاسِرٌ فَلَمَّا أُدْخِلَ إِلَيْهِ قَالَ لَهُ أَبُو الْحَسَنِ يَا زَيْدُ أَ غَرَّكَ قَوْلُ سَفِلَةِ أَهْلِ الْكُوفَةِ إِنَّ فَاطِمَةَ أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَحَرَّمَ اللَّهُ ذُرِّيَّتَهَا عَلَى النَّارِ ذَاكَ لِلْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ خَاصَّةً إِنْ كُنْتَ تَرَى أَنَّكَ تَعْصِي اللَّهَ وَ تَدْخُلُ الْجَنَّةَ وَ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ أَطَاعَ اللَّهَ وَ دَخَلَ الْجَنَّةَ فَأَنْتَ إِذاً أَكْرَمُ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَ اللَّهِ مَا يَنَالُ أَحَدٌ مَا عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا بِطَاعَتِهِ وَ زَعَمْتَ أَنَّكَ تَنَالُهُ بِمَعْصِيَتِهِ فَبِئْسَ مَا زَعَمْتَ

__________________________________________________

(1) هذا هو الصحيح، راجع المصدر ص 109، رجال النجاشيّ ص 280 و في المطبوعة محمّد بن القاسم بن المفضل.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 232

فَقَالَ لَهُ زَيْدٌ أَنَا أَخُوكَ وَ ابْنُ أَبِيكَ فَقَالَ لَهُ أَبُو الْحَسَنِ ع أَنْتَ أَخِي مَا أَطَعْتَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ نُوحاً ع قَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمِينَ «1» فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ فَأَخْرَجَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ

جَلَّ مِنْ أَنْ يَكُونَ مِنْ أَهْلِهِ بِمَعْصِيَتِهِ.

7- قب، المناقب لابن شهرآشوب تَارِيخُ بَغْدَادَ وَ كِتَابُ السَّمْعَانِيِّ وَ أَرْبَعِينُ الْمُؤَذِّنِ وَ مَنَاقِبُ فَاطِمَةَ عَنِ ابْنِ شَاهِينَ بِأَسَانِيدِهِمْ عَنْ حُذَيْفَةَ وَ ابْنِ مَسْعُودٍ قَالَ النَّبِيُّ ص إِنَّ فَاطِمَةَ أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَحَرَّمَ اللَّهُ ذُرِّيَّتَهَا عَلَى النَّارِ قَالَ ابْنُ مَنْدَةَ خَاصٌّ بِالْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ يُقَالُ أَيْ مَنْ وَلَدَتْهُ بِنَفْسِهَا وَ هُوَ الْمَرْوِيُّ عَنِ الرِّضَا ع وَ الْأَوْلَى كُلُّ مُؤْمِنٍ مِنْهُمْ.

8- ج، الإحتجاج عَنْ أَبِي الْجَارُودِ قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع يَا أَبَا الْجَارُودِ مَا يَقُولُونَ فِي الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ قُلْتُ يُنْكِرُونَ عَلَيْنَا أَنَّهُمَا ابْنَا رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ فَبِأَيِّ شَيْ ءٍ احْتَجَجْتُمْ عَلَيْهِمْ قُلْتُ بِقَوْلِ اللَّهِ فِي عِيسَى بْنِ مَرْيَمَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ إِلَى قَوْلِهِ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ فَجَعَلَ عِيسَى مِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْرَاهِيمَ وَ احْتَجَجْنَا عَلَيْهِمْ بِقَوْلِهِ تَعَالَى فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ «2» قَالَ فَأَيَّ شَيْ ءٍ قَالُوا قَالَ قُلْتُ قَالُوا قَدْ يَكُونُ وَلَدُ الْبِنْتِ مِنَ الْوَلَدِ وَ لَا يَكُونُ مِنَ الصُّلْبِ قَالَ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع وَ اللَّهِ يَا أَبَا الْجَارُودِ لَأُعْطِيَنَّكَهَا مِنْ كِتَابِ اللَّهِ آيَةً تُسَمِّي لِصُلْبِ رَسُولِ اللَّهِ ص لَا يَرُدُّهَا إِلَّا كَافِرٌ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ أَيْنَ قَالَ حَيْثُ قَالَ اللَّهُ حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ وَ بَناتُكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ إِلَى قَوْلِهِ وَ حَلائِلُ أَبْنائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلابِكُمْ «3» فَسَلْهُمْ يَا أَبَا الْجَارُودِ هَلْ يَحِلُّ لِرَسُولِ اللَّهِ ص نِكَاحُ حَلِيلَتِهِمَا فَإِنْ قَالُوا نَعَمْ فَكَذَبُوا وَ اللَّهِ وَ إِنْ قَالُوا لَا فَهُمَا وَ اللَّهِ ابْنَا رَسُولِ اللَّهِ لِصُلْبِهِ وَ مَا حَرُمَتْ عَلَيْهِ إِلَّا لِلصُّلْبِ.

بيان أقول إطلاق الابن و الولد عليهم كثير و قد مضى الأخبار المفصلة

__________________________________________________

(1) هود:

45.

(2) آل عمران: 61.

(3) النساء: 22.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 233

في باب احتجاج الرضا ع عند المأمون في الإمامة و سيأتي في احتجاج موسى بن جعفر ع مع خلفاء زمانه و لعل وجه الاحتجاج بالآية الأخيرة هو اتفاقهم على دخول ولد البنت في هذه الآية و الأصل في الإطلاق الحقيقة أو أنهم يستدلون بهذه الآية على حرمة حليلة ولد البنت و لا يتم إلا بكونه ولدا حقيقة للصلب و سيأتي تمام القول في ذلك في أبواب الخمس إن شاء الله.

9- فس، تفسير القمي أَبِي عَنْ ظَرِيفِ بْنِ نَاصِحٍ عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: قَالَ لِي أَبُو جَعْفَرٍ يَا أَبَا الْجَارُودِ مَا يَقُولُونَ فِي الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ع قُلْتُ يُنْكِرُونَ عَلَيْنَا أَنَّهُمَا ابْنَا رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ فَبِأَيِّ شَيْ ءٍ احْتَجَجْتُمْ عَلَيْهِمْ قُلْتُ بِقَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي عِيسَى بْنِ مَرْيَمَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ إِلَى قَوْلِهِ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ وَ جَعَلَ عِيسَى مِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْرَاهِيمَ قَالَ فَأَيَّ شَيْ ءٍ قَالُوا لَكُمْ قُلْتُ قَالُوا قَدْ يَكُونُ وَلَدُ الِابْنَةِ مِنَ الْوَلَدِ وَ لَا يَكُونُ مِنَ الصُّلْبِ قَالَ فَبِأَيِّ شَيْ ءٍ احْتَجَجْتُمْ عَلَيْهِمْ قَالَ قُلْتُ احْتَجَجْنَا عَلَيْهِمْ بِقَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ الْآيَةَ قَالَ فَأَيَّ شَيْ ءٍ قَالُوا لَكُمْ قُلْتُ قَالُوا قَدْ يَكُونُ فِي كَلَامِ الْعَرَبِ ابني [ابْنَا] رَجُلٍ وَاحِدٍ فَيَقُولُ أَبْنَاؤُنَا وَ إِنَّمَا هُمَا ابن [ابْنَا] وَاحِدٍ قَالَ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع وَ اللَّهِ يَا أَبَا الْجَارُودِ لَأُعْطِيَنَّكَهَا مِنْ كِتَابِ اللَّهِ تُسَمِّي لِصُلْبِ رَسُولِ اللَّهِ ص لَا يَرُدُّهَا إِلَّا كَافِرٌ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ أَيْنَ قَالَ حَيْثُ قَالَ

اللَّهُ حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ وَ بَناتُكُمْ إِلَى أَنْ يَنْتَهِيَ إِلَى قَوْلِهِ وَ حَلائِلُ أَبْنائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلابِكُمْ فَسَلْهُمْ يَا أَبَا الْجَارُودِ هَلْ حَلَّ لِرَسُولِ اللَّهِ ص نِكَاحُ حَلِيلَتِهِمَا فَإِنْ قَالُوا نَعَمْ فَكَذَبُوا وَ اللَّهِ وَ فَجَرُوا وَ إِنْ قَالُوا لَا فَهُمَا وَ اللَّهِ ابْنَاهُ لِصُلْبِهِ وَ مَا حَرُمَتَا عَلَيْهِ إِلَّا لِلصُّلْبِ.

كا، الكافي العدة عن البرقي عن الحسن بن ظريف عن عبد الصمد مثله.

10- قب، المناقب لابن شهرآشوب وَلَدَتِ الْحَسَنَ ع وَ لَهَا اثْنَتَا عَشْرَةَ سَنَةً وَ أَوْلَادُهَا الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ الْمُحَسِّنُ سَقَطَ وَ فِي مَعَارِفِ الْقُتَيْبِيِّ أَنَّ مُحَسِّناً فَسَدَ مِنْ زَخْمِ قُنْفُذٍ الْعَدَوِيِّ وَ زَيْنَبُ وَ أُمُّ كُلْثُومٍ.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 234

تَذْنِيبٌ

- قَالَ عَبْدُ الْحَمِيدِ بْنُ أَبِي الْحَدِيدِ فِي شَرْحِ قَوْلِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فِي بَعْضِ أَيَّامِ صِفِّينَ حِينَ رَأَى ابْنَهُ الْحَسَنَ ع يَتَسَرَّعُ إِلَى الْحَرْبِ أَمْلِكُوا عَنِّي هَذَا الْغُلَامَ لَا يَهُدَّنِي فَإِنِّي أَنْفَسُ بِهَذَيْنِ يَعْنِي الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ عَنِ الْمَوْتِ لِئَلَّا يَنْقَطِعَ بِهِمَا نَسْلُ رَسُولِ اللَّهِ ص.

فَإِنْ قُلْتَ أَ يَجُوزُ أَنْ يُقَالَ لِلْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ وُلْدِهِمَا أَبْنَاءُ رَسُولِ اللَّهِ وَ وُلْدُ رَسُولِ اللَّهِ وَ ذُرِّيَّةُ رَسُولِ اللَّهِ وَ نَسْلُ رَسُولِ اللَّهِ ص قُلْتُ نَعَمْ لِأَنَّ اللَّهَ سَمَّاهُمْ أَبْنَاءَهُ فِي قَوْلِهِ تَعَالَى نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ إِنَّمَا عَنَى الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ لَوْ أَوْصَى لِوُلْدِ فُلَانٍ بِمَالٍ دَخَلَ فِيهِ أَوْلَادُ الْبَنَاتِ وَ سَمَّى اللَّهُ تَعَالَى عِيسَى ذُرِّيَّةَ إِبْرَاهِيمَ وَ لَمْ يَخْتَلِفْ أَهْلُ اللُّغَةِ فِي أَنَّ وُلْدَ الْبَنَاتِ مِنْ نَسْلِ الرَّجُلِ.

فَإِنْ قُلْتَ فَمَا تَصْنَعُ بِقَوْلِهِ تَعَالَى ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ «1» قُلْتُ أَسْأَلُكَ عَنْ أُبُوَّتِهِ لِإِبْرَاهِيمَ بْنِ مَارِيَةَ فَكُلَّمَا تُجِيبُ بِهِ عَنْ ذَلِكَ فَهُوَ جَوَابِي عَنِ

الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ع وَ الْجَوَابُ الشَّامِلُ لِلْجَمِيعِ أَنَّهُ عَنَى زَيْدَ بْنَ الْحَارِثَةِ لِأَنَّ الْعَرَبَ كَانَتْ تَقُولُ زَيْدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَلَى عَادَتِهِمْ فِي تَبَنِّي الْعَبِيدِ فَأَبْطَلَ اللَّهُ تَعَالَى ذَلِكَ وَ نَهَى عَنْ سُنَّةِ الْجَاهِلِيَّةِ وَ قَالَ إِنَّ مُحَمَّداً لَيْسَ أَباً لِوَاحِدٍ مِنَ الرِّجَالِ الْبَالِغِينَ الْمَعْرُوفِينَ بَيْنَكُمْ وَ ذَلِكَ لَا يَنْفِي كَوْنَهُ أَباً لِأَطْفَالٍ لَمْ يُطْلَقْ عَلَيْهِمْ لَفْظَةُ الرِّجَالِ كَإِبْرَاهِيمَ وَ حَسَنٍ وَ حُسَيْنٍ ع.

أَقُولُ ثُمَّ ذَكَرَ بَعْضَ الِاعْتِرَاضَاتِ وَ الْأَجْوِبَةِ الَّتِي لَيْسَ هَذَا الْبَابُ مَوْضِعَ ذِكْرِهَا.

__________________________________________________

(1) الأحزاب: 40.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 235

باب 10 أوقافها و صدقاتها صلوات الله عليها

1- كا، الكافي مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي مَرْيَمَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ صَدَقَةِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ صَدَقَةِ عَلِيٍّ ع فَقَالَ هِيَ لَنَا حَلَالٌ وَ قَالَ إِنَّ فَاطِمَةَ ع جَعَلَتْ صَدَقَتَهَا لِبَنِي هَاشِمٍ وَ بَنِي الْمُطَّلِبِ.

2- كا، الكافي عَلِيٌّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع أَ لَا أُقْرِئُكَ وَصِيَّةَ فَاطِمَةَ قَالَ قُلْتُ بَلَى فَأَخْرَجَ حُقّاً أَوْ سَفَطاً فَأَخْرَجَ مِنْهُ كِتَاباً فَقَرَأَ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ هَذَا مَا أَوْصَتْ بِهِ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ ص أَوْصَتْ بِحَوَائِطِهَا السَّبْعَةِ الْعَوَافِ وَ الدَّلَالِ وَ الْبُرْقَةِ وَ الْمَبِيتِ وَ الْحَسْنَى وَ الصَّافِيَةِ وَ مَا لِأُمِّ إِبْرَاهِيمَ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع فَإِنْ مَضَى عَلِيٌّ فَإِلَى الْحَسَنِ فَإِنْ مَضَى الْحَسَنُ فَإِلَى الْحُسَيْنِ فَإِنْ مَضَى الْحُسَيْنُ فَإِلَى الْأَكْبَرِ مِنْ وُلْدِي شَهِدَ اللَّهُ عَلَى ذَلِكَ وَ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ وَ الزُّبَيْرُ بْنُ الْعَوَّامِ وَ كَتَبَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع.

كا، الكافي عَلِيٌّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ

أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ مِثْلَهُ وَ لَمْ يَذْكُرْ حُقّاً وَ لَا سَفَطاً وَ قَالَ إِلَى الْأَكْبَرِ مِنْ وُلْدِي دُونَ وُلْدِكَ

. 3- كا، الكافي عَلِيٌّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَ لَا أُقْرِئُكَ وَصِيَّةَ فَاطِمَةَ قُلْتُ بَلَى قَالَ فَأَخْرَجَ إِلَيَّ صَحِيفَةً هَذَا مَا عَهِدَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ ص فِي أَمْوَالِهَا إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَإِنْ مَاتَ فَإِلَى الْحَسَنِ فَإِنْ مَاتَ فَإِلَى الْحُسَيْنِ فَإِنْ مَاتَ فَإِلَى الْأَكْبَرِ مِنْ وُلْدِي دُونَ وُلْدِكَ الدَّلَالُ وَ الْعَوَافُ وَ الْمَبِيتُ وَ الْبُرْقَةُ وَ الْحَسْنَى وَ الصَّافِيَةُ وَ مَا لِأُمِّ إِبْرَاهِيمَ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 236

شَهِدَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى ذَلِكَ وَ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ وَ الزُّبَيْرُ بْنُ الْعَوَّامِ.

4- كا، الكافي عَلِيٌّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَبِي يَحْيَى الْمُزَنِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: الْمَبِيتُ هُوَ الَّذِي كَاتَبَ عَلَيْهِ سَلْمَانُ فَأَفَاءَهُ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ فَهُوَ فِي صَدَقَتِهَا.

5- كا، الكافي مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الثَّانِي ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْحِيطَانِ السَّبْعَةِ الَّتِي كَانَتْ مِيرَاثَ رَسُولِ اللَّهِ ص لِفَاطِمَةَ ع فَقَالَ إِنَّمَا كَانَتْ وَقْفاً فَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَأْخُذُ إِلَيْهِ مِنْهَا مَا يُنْفِقُ عَلَى أَضْيَافِهِ وَ التَّابِعَةُ تَلْزَمُهُ فِيهَا فَلَمَّا قُبِضَ جَاءَ الْعَبَّاسُ يُخَاصِمُ فَاطِمَةَ فِيهَا فَشَهِدَ عَلِيٌّ وَ غَيْرُهُ أَنَّهَا وَقْفٌ عَلَى فَاطِمَةَ ع وَ هِيَ الدَّلَالُ وَ الْعَوَافُ وَ الْحَسْنَى وَ الصَّافِيَةُ وَ مَا لِأُمِّ إِبْرَاهِيمَ وَ الْمَبِيتُ وَ الْبُرْقَةُ.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 237

أبواب تاريخ الإمامين الهمامين قرتي عين رسول الثقلين الحسن و الحسين سيدي شباب أهل الجنة أجمعين صلوات الله عليهما أبد الآبدين و لعنة الله على أعدائهما في كل حين
باب 11 ولادتهما و أسمائهما و عللها و نقش خواتيمهما صلوات الله عليهما

1- قب، المناقب لابن شهرآشوب وُلِدَ الْحُسَيْنُ

ع عَامَ الْخَنْدَقِ بِالْمَدِينَةِ يَوْمَ الْخَمِيسِ أَوْ يَوْمَ الثَّلَاثَاءِ لِخَمْسٍ خَلَوْنَ مِنْ شَعْبَانَ سَنَةَ أَرْبَعٍ مِنَ الْهِجْرَةِ بَعْدَ أَخِيهِ بِعَشَرَةِ أَشْهُرٍ وَ عِشْرِينَ يَوْماً وَ اسْمُهُ الْحُسَيْنُ وَ فِي التَّوْرَاةِ شَبِيرٌ وَ فِي الْإِنْجِيلِ طاب وَ كُنْيَتُهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ وَ الْخَاصُّ أَبُو عَلِيٍّ وَ أَلْقَابُهُ الشَّهِيدُ السَّعِيدُ وَ السِّبْطُ الثَّانِي وَ الْإِمَامُ الثَّالِثُ.

2- كشف، كشف الغمة قَالَ كَمَالُ الدِّينِ بْنُ طَلْحَةَ كُنْيَةُ الْحُسَيْنِ ع أَبُو عَبْدِ اللَّهِ لَا غَيْرُ وَ أَمَّا أَلْقَابُهُ فَكَثِيرَةٌ الرَّشِيدُ وَ الطَّيِّبُ وَ الْوَفِيُّ وَ السَّيِّدُ وَ الزَّكِيُّ وَ الْمُبَارَكُ وَ التَّابِعُ لِمَرْضَاةِ اللَّهِ وَ السِّبْطُ وَ أَشْهَرُهَا الزَّكِيُّ وَ لَكِنَّ أَعْلَاهَا رُتْبَةً مَا لَقَّبَهُ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ ص فِي قَوْلِهِ عَنْهُ وَ عَنْ أَخِيهِ إِنَّهُمَا سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَيَكُونُ السَّيِّدُ أَشْرَفَهَا وَ كَذَلِكَ السِّبْطُ فَإِنَّهُ صَحَّ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص أَنَّهُ قَالَ حُسَيْنٌ سِبْطٌ مِنَ الْأَسْبَاطِ.

وَ قَالَ ابْنُ الْخَشَّابِ يُكَنَّى بِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ لَقَبُهُ الرَّشِيدُ وَ الطَّيِّبُ وَ الْوَفِيُّ وَ السَّيِّدُ وَ الْمُبَارَكُ وَ التَّابِعُ لِمَرْضَاةِ اللَّهِ وَ الدَّلِيلُ عَلَى ذَاتِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ السِّبْطُ.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 238

3- ع، علل الشرائع لي، الأمالي للصدوق أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَطَّانُ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ السُّكَّرِيِّ عَنِ الْجَوْهَرِيِّ عَنِ الضَّبِّيِّ عَنْ حَرْبِ بْنِ مَيْمُونٍ عَنِ الثُّمَالِيِّ عَنْ زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع قَالَ: لَمَّا وَلَدَتْ فَاطِمَةُ الْحَسَنَ ع قَالَتْ لِعَلِيٍّ ع سَمِّهِ فَقَالَ مَا كُنْتُ لِأَسْبِقَ بِاسْمِهِ رَسُولَ اللَّهِ فَجَاءَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَأَخْرَجَ إِلَيْهِ فِي خِرْقَةٍ صَفْرَاءَ فَقَالَ أَ لَمْ أَنْهَكُمْ أَنْ تَلُفُّوهُ فِي خِرْقَةٍ صَفْرَاءَ ثُمَّ رَمَى بِهَا وَ أَخَذَ خِرْقَةً بَيْضَاءَ فَلَفَّهُ فِيهَا ثُمَّ قَالَ لِعَلِيٍّ ع هَلْ

سَمَّيْتَهُ فَقَالَ مَا كُنْتُ لِأَسْبِقَكَ بِاسْمِهِ فَقَالَ ص وَ مَا كُنْتُ لِأَسْبِقَ بِاسْمِهِ رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ فَأَوْحَى اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِلَى جَبْرَئِيلَ أَنَّهُ قَدْ وُلِدَ لِمُحَمَّدٍ ابْنٌ فَاهْبِطْ فَأَقْرِئْهُ السَّلَامَ وَ هَنِّئْهُ وَ قُلْ لَهُ إِنَّ عَلِيّاً مِنْكَ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى فَسَمِّهِ بِاسْمِ ابْنِ هَارُونَ فَهَبَطَ جَبْرَئِيلُ ع فَهَنَّأَهُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ثُمَّ قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَأْمُرُكَ أَنْ تُسَمِّيَهُ بِاسْمِ ابْنِ هَارُونَ قَالَ وَ مَا كَانَ اسْمُهُ قَالَ شَبَّرَ قَالَ لِسَانِي عَرَبِيٌّ قَالَ سَمِّهِ الْحَسَنَ فَسَمَّاهُ الْحَسَنَ فَلَمَّا وُلِدَ الْحُسَيْنُ ع أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى جَبْرَئِيلَ ع أَنَّهُ قَدْ وُلِدَ لِمُحَمَّدٍ ابْنٌ فَاهْبِطْ إِلَيْهِ فَهَنِّئْهُ وَ قُلْ لَهُ إِنَّ عَلِيّاً مِنْكَ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى فَسَمِّهِ بِاسْمِ ابْنِ هَارُونَ قَالَ فَهَبَطَ جَبْرَئِيلُ ع فَهَنَّأَهُ مِنَ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى ثُمَّ قَالَ إِنَّ عَلِيّاً مِنْكَ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى فَسَمِّهِ بِاسْمِ ابْنِ هَارُونَ قَالَ وَ مَا اسْمُهُ قَالَ شَبِيرٌ قَالَ لِسَانِي عَرَبِيٌّ قَالَ سَمِّهِ الْحُسَيْنَ فَسَمَّاهُ الْحُسَيْنَ.

بيان قال الفيروزآبادي شَبَّرُ كَبَقَّمٍ و شَبِّيرٌ كَقَمِّيرٍ و مُشَبِّرٌ كَمُحَدِّثٍ أبناء هارون ع قيل و بأسمائهم سمى النبي ص الْحَسَنَ و الْحُسَيْنَ و الْمُحَسِّنَ.

15، 2، 3، 14، 1- 4- ن، عيون أخبار الرضا عليه السلام بِالْأَسَانِيدِ الثَّلَاثَةِ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع عَنْ أَسْمَاءَ بِنْتِ عُمَيْسٍ قَالَتْ قَبِلْتُ «1» جَدَّتَكَ فَاطِمَةَ ع بِالْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ع فَلَمَّا وُلِدَ الْحَسَنُ ع جَاءَ النَّبِيُّ ص فَقَالَ يَا أَسْمَاءُ هَاتِي ابْنِي فَدَفَعْتُهُ إِلَيْهِ فِي

__________________________________________________

(1) يقال: قبل المرأة- كعلم- قبالة، كانت قابلة و هي المرأة التي تأخذ الولد عند الولادة.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 239

خِرْقَةٍ صَفْرَاءَ

فَرَمَى بِهَا النَّبِيُّ ص وَ قَالَ يَا أَسْمَاءُ أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ أَنْ لَا تَلُفُّوا الْمَوْلُودَ فِي خِرْقَةٍ صَفْرَاءَ فَلَفَفْتُهُ فِي خِرْقَةٍ بَيْضَاءَ وَ دَفَعْتُهُ إِلَيْهِ فَأَذَّنَ فِي أُذُنِهِ الْيُمْنَى وَ أَقَامَ فِي الْيُسْرَى ثُمَّ قَالَ لِعَلِيٍّ ع بِأَيِّ شَيْ ءٍ سَمَّيْتَ ابْنِي قَالَ مَا كُنْتُ أَسْبِقُكَ بِاسْمِهِ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَدْ كُنْتُ أُحِبُّ أَنْ أُسَمِّيَهُ حَرْباً فَقَالَ النَّبِيُّ ص وَ لَا أَسْبِقُ أَنَا بِاسْمِهِ رَبِّي ثُمَّ هَبَطَ جَبْرَئِيلُ ع فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ الْعَلِيُّ الْأَعْلَى يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ عَلِيٌّ مِنْكَ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى وَ لَا نَبِيَّ بَعْدَكَ سَمِّ ابْنَكَ هَذَا بِاسْمِ ابْنِ هَارُونَ قَالَ النَّبِيُّ ص وَ مَا اسْمُ ابْنِ هَارُونَ قَالَ شَبَّرُ قَالَ النَّبِيُّ ص لِسَانِي عَرَبِيٌّ قَالَ جَبْرَئِيلُ ع سَمِّهِ الْحَسَنَ قَالَتْ أَسْمَاءُ فَسَمَّاهُ الْحَسَنَ فَلَمَّا كَانَ يَوْمُ سَابِعِهِ عَقَّ النَّبِيُّ ص عَنْهُ بِكَبْشَيْنِ أَمْلَحَيْنِ وَ أَعْطَى الْقَابِلَةَ فَخِذاً وَ دِينَاراً وَ حَلَقَ رَأْسَهُ وَ تَصَدَّقَ بِوَزْنِ الشَّعْرِ وَرِقاً وَ طَلَى رَأْسَهُ بِالْخَلُوقِ ثُمَّ قَالَ يَا أَسْمَاءُ الدَّمُ فِعْلُ الْجَاهِلِيَّةِ قَالَتْ أَسْمَاءُ فَلَمَّا كَانَ بَعْدَ حَوْلٍ وُلِدَ الْحُسَيْنُ ع وَ جَاءَنِي النَّبِيُّ ص فَقَالَ يَا أَسْمَاءُ هَلُمِّي ابْنِي فَدَفَعْتُهُ إِلَيْهِ فِي خِرْقَةٍ بَيْضَاءَ فَأَذَّنَ فِي أُذُنِهِ الْيُمْنَى وَ أَقَامَ فِي الْيُسْرَى وَ وَضَعَهُ فِي حَجْرِهِ فَبَكَى فَقَالَتْ أَسْمَاءُ قُلْتُ فِدَاكَ أَبِي وَ أُمِّي مِمَّ بُكَاؤُكَ قَالَ عَلَى ابْنِي هَذَا قُلْتُ إِنَّهُ وُلِدَ السَّاعَةَ يَا رَسُولَ اللَّهِ ص فَقَالَ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ مِنْ بَعْدِي لَا أَنَالَهُمُ اللَّهُ شَفَاعَتِي ثُمَّ قَالَ يَا أَسْمَاءُ لَا تُخْبِرِي فَاطِمَةَ بِهَذَا فَإِنَّهَا قَرِيبَةُ عَهْدٍ بِوِلَادَتِهِ ثُمَّ قَالَ لِعَلِيٍّ ع أَيَّ شَيْ ءٍ سَمَّيْتَ ابْنِي قَالَ مَا كُنْتُ لِأَسْبِقَكَ بِاسْمِهِ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ قَدْ كُنْتُ أُحِبُّ أَنْ أُسَمِّيَهُ حَرْباً

فَقَالَ النَّبِيُّ ص وَ لَا أَسْبِقُ بِاسْمِهِ رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ ثُمَّ هَبَطَ جَبْرَئِيلُ ع فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ الْعَلِيُّ الْأَعْلَى يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ عَلِيٌّ مِنْكَ كَهَارُونَ مِنْ مُوسَى سَمِّ ابْنَكَ هَذَا بِاسْمِ ابْنِ هَارُونَ قَالَ النَّبِيُّ ص وَ مَا اسْمُ ابْنِ هَارُونَ قَالَ شَبِيرٌ قَالَ النَّبِيُّ ص لِسَانِي عَرَبِيٌّ قَالَ جَبْرَئِيلُ سَمِّهِ الْحُسَيْنَ فَسَمَّاهُ الْحُسَيْنَ فَلَمَّا كَانَ يَوْمُ سَابِعِهِ عَقَّ عَنْهُ النَّبِيُّ ص بِكَبْشَيْنِ أَمْلَحَيْنِ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 240

وَ أَعْطَى الْقَابِلَةَ فَخِذاً وَ دِينَاراً ثُمَّ حَلَقَ رَأْسَهُ وَ تَصَدَّقَ بِوَزْنِ الشَّعْرِ وَرِقاً وَ طَلَى رَأْسَهُ بِالْخَلُوقِ فَقَالَ يَا أَسْمَاءُ الدَّمُ فِعْلُ الْجَاهِلِيَّةِ.

صح، صحيفة الرضا عليه السلام عن الرضا عن آبائه ع مثله قب، المناقب لابن شهرآشوب الواعظ في شرف النبي ص و السمعاني في فضائل الصحابة و جماعة من أصحابنا في كتبهم عن هانئ بن هانئ عن أمير المؤمنين ع و عن علي بن الحسين ع و عن أسماء بنت عميس و ذكر نحوه بيان الملحة بياض يخالطه سواد و الخلوق طيب معروف مركب يتخذ من الزعفران و غيره من أنواع الطيب و تغلب عليه الحمرة و الصفرة.

5- ن، عيون أخبار الرضا عليه السلام بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع أَنَّهُ سُمِّيَ حَسَناً يَوْمَ السَّابِعِ وَ اشْتُقَّ مِنِ اسْمِ الْحَسَنِ حُسَيْناً وَ ذَكَرَ أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ بَيْنَهُمَا إِلَّا الْحَمْلُ.

صح، صحيفة الرضا عليه السلام عنه ع مثله.

6- ن «1»، عيون أخبار الرضا عليه السلام بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع أَنَّهُ قَالَ: إِنَّ النَّبِيَّ ص أَذَّنَ فِي أُذُنِ الْحُسَيْنِ بِالصَّلَاةِ يَوْمَ وُلِدَ.

صح، صحيفة الرضا عليه السلام عنه ع مثله.

7- ن، عيون أخبار الرضا عليه السلام بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ

عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع قَالَ: إِنَّ فَاطِمَةَ ع عَقَّتْ عَنِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ع وَ أَعْطَتِ الْقَابِلَةَ رِجْلَ شَاةٍ وَ دِينَاراً.

صح، صحيفة الرضا عليه السلام عنه ع مثله.

8- مع، معاني الأخبار ع، علل الشرائع الْقَطَّانُ عَنِ السُّكَّرِيِّ عَنِ الْجَوْهَرِيِّ عَنِ الضَّبِّيِّ عَنْ عَبَّادِ بْنِ كَثِيرٍ وَ أَبِي بَكْرٍ الْهُذَلِيِّ عَنْ أَبِي الزُّبَيْرِ عَنْ جَابِرٍ قَالَ: لَمَّا حَمَلَتْ فَاطِمَةُ بِالْحَسَنِ فَوَلَدَتْ وَ قَدْ كَانَ النَّبِيُّ ص أَمَرَهُمْ أَنْ يَلُفُّوهُ فِي خِرْقَةٍ بَيْضَاءَ فَلَفُّوهُ فِي صَفْرَاءَ وَ قَالَتْ فَاطِمَةُ يَا عَلِيُّ سَمِّهِ فَقَالَ مَا كُنْتُ لِأَسْبِقَ بِاسْمِهِ رَسُولَ اللَّهِ ص فَجَاءَ النَّبِيُّ فَأَخَذَهُ وَ قَبَّلَهُ وَ أَدْخَلَ لِسَانَهُ فِي فِيهِ فَجَعَلَ الْحَسَنُ ع يَمَصُّهُ

__________________________________________________

(1) في النسخة المطبوعة ب و هو سهو ظاهر، راجع عيون أخبار الرضا عليه السلام ج 2 ص 43.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 241

ثُمَّ قَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ص أَ لَمْ أَتَقَدَّمْ إِلَيْكُمْ أَنْ لَا تَلُفُّوهُ فِي خِرْقَةٍ صَفْرَاءَ فَدَعَا ص بِخِرْقَةٍ بَيْضَاءَ فَلَفَّهُ فِيهَا وَ رَمَى بِالصَّفْرَاءِ وَ أَذَّنَ فِي أُذُنِهِ الْيُمْنَى وَ أَقَامَ فِي الْيُسْرَى ثُمَّ قَالَ لِعَلِيٍّ ع مَا سَمَّيْتَهُ قَالَ مَا كُنْتُ لِأَسْبِقَكَ بِاسْمِهِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا كُنْتُ لِأَسْبِقَ رَبِّي بِاسْمِهِ «1» قَالَ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ ذِكْرُهُ إِلَى جَبْرَئِيلَ ع أَنَّهُ قَدْ وُلِدَ لِمُحَمَّدٍ ابْنٌ فَاهْبِطْ إِلَيْهِ فَأَقْرِئْهُ السَّلَامَ وَ هَنِّئْهُ مِنِّي وَ مِنْكَ وَ قُلْ لَهُ إِنَّ عَلِيّاً مِنْكَ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى فَسَمِّهِ بِاسْمِ ابْنِ هَارُونَ فَهَبَطَ جَبْرَئِيلُ عَلَى النَّبِيِّ وَ هَنَّأَهُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مِنْهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَأْمُرُكَ أَنْ تُسَمِّيَهُ بِاسْمِ ابْنِ هَارُونَ «2.» قَالَ وَ مَا كَانَ اسْمُهُ قَالَ شَبَّرَ قَالَ لِسَانِي

عَرَبِيٌّ قَالَ سَمِّهِ الْحَسَنَ فَسَمَّاهُ الْحَسَنَ فَلَمَّا وُلِدَ الْحُسَيْنُ جَاءَ إِلَيْهِمُ النَّبِيُّ ص فَفَعَلَ بِهِ كَمَا فَعَلَ بِالْحَسَنِ ع وَ هَبَطَ جَبْرَئِيلُ عَلَى النَّبِيِّ ص فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ إِنَّ عَلِيّاً ع مِنْكَ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى فَسَمِّهِ بِاسْمِ ابْنِ هَارُونَ قَالَ وَ مَا كَانَ اسْمُهُ قَالَ شَبِيراً قَالَ لِسَانِي عَرَبِيٌّ قَالَ فَسَمِّهِ الْحُسَيْنَ فَسَمَّاهُ الْحُسَيْنَ.

9- ع، علل الشرائع بِالْإِسْنَادِ عَنِ الْجَوْهَرِيِّ عَنِ الْحَكَمِ بْنِ أَسْلَمَ عَنْ وَكِيعٍ عَنْ الْأَعْمَشِ عَنْ سَالِمٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنِّي سَمَّيْتُ ابْنَيَّ هَذَيْنِ بِاسْمِ ابْنَيْ هَارُونَ شبرا [شَبَّرَ] وَ شَبِيراً.

10- ع، علل الشرائع بِالْإِسْنَادِ عَنِ الضَّبِّيِّ عَنْ حَرْبِ بْنِ مَيْمُونٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ قَالَ قَالَ النَّبِيُّ ص يَا فَاطِمَةُ اسْمُ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ فِي ابْنَيْ هَارُونَ شَبَّرَ وَ شَبِيرٍ لِكَرَامَتِهِمَا عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.

11- مع، معاني الأخبار ع، علل الشرائع الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْعَلَوِيُّ عَنْ جَدِّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ صَالِحٍ التَّمِيمِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عِيسَى عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ ع قَالَ: أَهْدَى جَبْرَئِيلُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص اسْمَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ وَ خِرْقَةَ حَرِيرٍ مِنْ ثِيَابِ

__________________________________________________

(1) و (2) ما جعلناه بين العلامتين ساقط من النسخ المطبوعة راجع علل الشرائع ج 1 ص 131، معاني الأخبار ص 57.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 242

الْجَنَّةِ وَ اشْتَقَّ اسْمَ الْحُسَيْنِ مِنِ اسْمِ الْحَسَنِ.

12- مع، معاني الأخبار ع، علل الشرائع الْحَسَنُ الْعَلَوِيُّ عَنْ جَدِّهِ عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ عِيسَى عَنْ يُوسُفَ بْنِ يَعْقُوبَ عَنِ ابْنِ عُيَيْنَةَ عَنْ عَمْرِو بْنِ دِينَارٍ عَنْ عِكْرِمَةَ قَالَ: لَمَّا وَلَدَتْ

فَاطِمَةُ الْحَسَنَ جَاءَتْ بِهِ إِلَى النَّبِيِّ ص فَسَمَّاهُ حَسَناً فَلَمَّا وَلَدَتِ الْحُسَيْنَ جَاءَتْ بِهِ إِلَيْهِ فَقَالَتْ يَا رَسُولَ اللَّهِ هَذَا أَحْسَنُ مِنْ هَذَا فَسَمَّاهُ حُسَيْناً.

13- ن، عيون أخبار الرضا عليه السلام لي، الأمالي للصدوق أَبِي عَنْ سَعْدٍ عَنِ الْبَرْقِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْكُوفِيِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ أَبِي الْعُقْبَةِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ الرِّضَا ع قَالَ: كَانَ نَقْشُ خَاتَمِ الْحَسَنِ ع الْعِزَّةُ لِلَّهِ وَ كَانَ نَقْشُ خَاتَمِ الْحُسَيْنِ ع إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ الْخَبَرَ.

14- د، العدد القوية رُوِيَ عَنْ أُمِّ الْفَضْلِ زَوْجَةِ الْعَبَّاسِ أَنَّهَا قَالَتْ قُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ رَأَيْتُ فِي الْمَنَامِ كَأَنَّ عُضْواً مِنْ أَعْضَائِكَ فِي حَجْرِي فَقَالَ ص تَلِدُ فَاطِمَةُ غُلَاماً فتكفليه [فَتَكْفُلِينَهُ فَوَضَعَتْ فَاطِمَةُ الْحَسَنَ فَدَفَعَهُ إِلَيْهَا النَّبِيُّ ص فَرَضَعَتْهُ بِلَبَنِ قُثَمِ بْنِ الْعَبَّاسِ.

15- لي، الأمالي للصدوق أَبِي عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْبَرْقِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى وَ أَبِي إِسْحَاقَ النَّهَاوَنْدِيِّ عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: أَقْبَلَ جِيرَانُ أُمِّ أَيْمَنَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ أُمَّ أَيْمَنَ لَمْ تَنَمِ الْبَارِحَةَ مِنَ الْبُكَاءِ لَمْ تَزَلْ تَبْكِي حَتَّى أَصْبَحَتْ قَالَ فَبَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ إِلَى أُمِّ أَيْمَنَ فَجَاءَتْهُ فَقَالَ لَهَا يَا أُمَّ أَيْمَنَ لَا أَبْكَى اللَّهُ عَيْنَكِ إِنَّ جِيرَانَكِ أَتَوْنِي وَ أَخْبَرُونِي أَنَّكِ لَمْ تَزَلِ اللَّيْلَ تَبْكِينَ أَجْمَعَ فَلَا أَبْكَى اللَّهُ عَيْنَكِ مَا الَّذِي أَبْكَاكِ قَالَتْ يَا رَسُولَ اللَّهِ رَأَيْتُ رُؤْيَا عَظِيمَةً شَدِيدَةً فَلَمْ أَزَلْ أَبْكِي اللَّيْلَ أَجْمَعَ فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص فَقُصِّيهَا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أَعْلَمُ فَقَالَتْ تَعْظُمُ عَلَيَّ أَنْ أَتَكَلَّمَ بِهَا فَقَالَ لَهَا إِنَّ الرُّؤْيَا لَيْسَتْ عَلَى

مَا تَرَى فَقُصِّيهَا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ قَالَتْ رَأَيْتُ فِي لَيْلَتِي هَذِهِ كَأَنَّ بَعْضَ أَعْضَائِكَ مُلْقًى فِي بَيْتِي فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص نَامَتْ عَيْنُكِ يَا أُمَّ أَيْمَنَ تَلِدُ فَاطِمَةُ الْحُسَيْنَ فَتُرَبِّينَهُ وَ تَلْبَيْنَهُ «1» فَيَكُونُ بَعْضُ أَعْضَائِي فِي بَيْتِكِ

__________________________________________________

(1) أي تسقينه اللبن.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 243

فَلَمَّا وَلَدَتْ فَاطِمَةُ الْحُسَيْنَ ع فَكَانَ يَوْمُ السَّابِعِ أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَحُلِقَ رَأْسُهُ وَ تُصُدِّقَ بِوَزْنِ شَعْرِهِ فِضَّةٌ وَ عُقَّ عَنْهُ ثُمَّ هَيَّأَتْهُ أُمُّ أَيْمَنَ وَ لَفَّتْهُ فِي بُرْدِ رَسُولِ اللَّهِ ص ثُمَّ أَقْبَلَتْ بِهِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ مَرْحَباً بِالْحَامِلِ وَ الْمَحْمُولِ يَا أُمَّ أَيْمَنَ هَذَا تَأْوِيلُ رُؤْيَاكِ.

قب، المناقب لابن شهرآشوب الصادق ع و ابن عباس مثله أخرجه القيرواني في التعبير و صاحب فضائل الصحابة.

16- لي، الأمالي للصدوق أَحْمَدُ بْنُ الْحُسَيْنِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ السُّكَّرِيِّ عَنِ الْجَوْهَرِيِّ عَنِ الضَّبِّيِّ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ يَزِيدَ عَنْ عُمَرَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ فَاطِمَةَ بِنْتِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَسْمَاءَ بِنْتِ أَبِي بَكْرٍ عَنْ صَفِيَّةَ بِنْتِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ قَالَتْ لَمَّا سَقَطَ الْحُسَيْنُ مِنْ بَطْنِ أُمِّهِ وَ كُنْتُ وَلِيتُهَا ع قَالَ النَّبِيُّ ص يَا عَمَّةِ هَلُمِّي إِلَيَّ ابْنِي فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّا لَمْ نُنَظِّفْهُ بَعْدُ فَقَالَ يَا عَمَّةِ أَنْتِ تُنَظِّفِينَهُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى قَدْ نَظَّفَهُ وَ طَهَّرَهُ.

17- لي، الأمالي للصدوق بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ صَفِيَّةَ بِنْتِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ قَالَتْ لَمَّا سَقَطَ الْحُسَيْنُ ع مِنْ بَطْنِ أُمِّهِ فَدَفَعْتُهُ إِلَى النَّبِيِّ ص فَوَضَعَ النَّبِيُّ ص لِسَانَهُ فِي فِيهِ وَ أَقْبَلَ الْحُسَيْنُ عَلَى لِسَانِ رَسُولِ اللَّهِ ص يَمَصُّهُ قَالَتْ فَمَا كُنْتُ أَحْسَبُ رَسُولَ اللَّهِ يَغْذُوهُ إِلَّا لَبَناً أَوْ عَسَلًا قَالَتْ فَبَالَ الْحُسَيْنُ ع فَقَبَّلَ النَّبِيُّ ص بَيْنَ عَيْنَيْهِ ثُمَّ

دَفَعَهُ إِلَيَّ وَ هُوَ يَبْكِي وَ يَقُولُ لَعَنَ اللَّهُ قَوْماً هُمْ قَاتِلُوكَ يَا بُنَيَّ يَقُولُهَا ثَلَاثاً قَالَتْ فَقُلْتُ فِدَاكَ أَبِي وَ أُمِّي وَ مَنْ يَقْتُلُهُ قَالَ بَقِيَّةُ «1» الْفِئَةِ الْبَاغِيَةِ مِنْ بَنِي أُمَيَّةَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ.

18- لي، الأمالي للصدوق الْعَطَّارُ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْأَشْعَرِيِّ عَنْ مُوسَى بْنِ عُمَرَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ صَبَّاحٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ شُعَيْبٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ لَمَّا وُلِدَ أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ جَبْرَئِيلَ أَنْ يَهْبِطَ فِي أَلْفٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ فَيُهَنِّئَ رَسُولَ اللَّهِ ص مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مِنْ جَبْرَئِيلَ

__________________________________________________

(1) كذا في النسخ و المصدر ص 136 و الظاهر: «تقتله».

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 244

قَالَ فَهَبَطَ جَبْرَئِيلُ فَمَرَّ عَلَى جَزِيرَةٍ فِي الْبَحْرِ فِيهَا مَلَكٌ يُقَالُ لَهُ فُطْرُسُ كَانَ مِنَ الْحَمَلَةِ بَعَثَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي شَيْ ءٍ فَأَبْطَأَ عَلَيْهِ فَكَسَرَ جَنَاحَهُ وَ أَلْقَاهُ فِي تِلْكَ الْجَزِيرَةِ فَعَبَدَ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فِيهَا سَبْعَمِائَةِ عَامٍ حَتَّى وُلِدَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ ع فَقَالَ الْمَلَكُ لِجَبْرَئِيلَ يَا جَبْرَئِيلُ أَيْنَ تُرِيدُ قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْعَمَ عَلَى مُحَمَّدٍ بِنِعْمَةٍ فَبُعِثْتُ أُهَنِّئُهُ مِنَ اللَّهِ وَ مِنِّي فَقَالَ يَا جَبْرَئِيلُ احْمِلْنِي مَعَكَ لَعَلَّ مُحَمَّداً ص يَدْعُو لِي قَالَ فَحَمَلَهُ قَالَ فَلَمَّا دَخَلَ جَبْرَئِيلُ عَلَى النَّبِيِّ ص هَنَّأَهُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مِنْهُ وَ أَخْبَرَهُ بِحَالِ فُطْرُسَ فَقَالَ النَّبِيُّ ص قُلْ لَهُ تَمَسَّحْ بِهَذَا الْمَوْلُودِ وَ عُدْ إِلَى مَكَانِكَ قَالَ فَتَمَسَّحَ فُطْرُسُ بِالْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع وَ ارْتَفَعَ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَمَا إِنَّ أُمَّتَكَ سَتَقْتُلُهُ وَ لَهُ عَلَيَّ مُكَافَاةٌ أَلَّا يَزُورَهُ زَائِرٌ إِلَّا أَبْلَغْتُهُ عَنْهُ وَ لَا يُسَلِّمَ عَلَيْهِ مُسَلِّمٌ إِلَّا

أَبْلَغْتُهُ سَلَامَهُ وَ لَا يُصَلِّي عَلَيْهِ مُصَلٍّ إِلَّا أَبْلَغْتُهُ صَلَاتَهُ ثُمَّ ارْتَفَعَ.

مل، كامل الزيارات محمد بن جعفر الرزاز عن ابن أبي الخطاب عن موسى بن سعدان عن عبد الله بن القاسم عن إبراهيم بن شعيب مثله أقول قد مضى بتغيير ما في باب أخذ ميثاقهم من الملائكة 19- قب، المناقب لابن شهرآشوب ابْنُ عَبَّاسٍ وَ الصَّادِقُ ع مِثْلَهُ ثُمَّ قَالَ وَ قَدْ ذَكَرَ الطُّوسِيُّ فِي الْمِصْبَاحِ رِوَايَةً عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ أَبِي الْعَلَاءِ الْهَمْدَانِيِّ حَدِيثَ فُطْرُسَ الْمَلَكِ فِي الدُّعَاءِ.

وَ فِي الْمَسْأَلَةِ الْبَاهِرَةِ فِي تَفْضِيلِ الزَّهْرَاءِ الطَّاهِرَةِ عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ طَاهِرٍ الْقَائِمِيِّ الْهَاشِمِيِّ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى كَانَ خَيَّرَهُ بَيْنَ عَذَابِهِ فِي الدُّنْيَا أَوْ فِي الْآخِرَةِ فَاخْتَارَ عَذَابَ الدُّنْيَا فَكَانَ مُعَلَّقاً بِأَشْفَارِ عَيْنَيْهِ فِي جَزِيرَةٍ فِي الْبَحْرِ لَا يَمُرُّ بِهِ حَيَوَانٌ وَ تَحْتَهُ دُخَانٌ مُنْتِنُ غَيْرُ مُنْقَطِعٍ فَلَمَّا أَحَسَّ الْمَلَائِكَةَ نَازِلِينَ سَأَلَ مَنْ مَرَّ بِهِ مِنْهُمْ عَمَّا أَوْجَبَ لَهُمْ ذَلِكَ فَقَالَ وُلِدَ لِلْحَاشِرِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ أَحْمَدَ مِنْ بِنْتِهِ وَ وَصِيِّهِ وَلَدٌ يَكُونُ مِنْهُ أَئِمَّةُ الْهُدَى إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ فَسَأَلَ مَنْ أَخْبَرَهُ أَنَّهُ يُهَنِّئُ رَسُولَ اللَّهِ ص بِتِلْكَ عَنْهُ وَ يُعْلِمُهُ بِحَالِهِ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 245

فَلَمَّا عَلِمَ النَّبِيُّ ص بِذَلِكَ سَأَلَ اللَّهَ تَعَالَى أَنْ يُعْتِقَهُ لِلْحُسَيْنِ فَفَعَلَ سُبْحَانَهُ فَحَضَرَ فُطْرُسُ وَ هَنَّأَ النَّبِيَّ ص وَ عَرَجَ إِلَى مَوْضِعِهِ وَ هُوَ يَقُولُ مَنْ مِثْلِي وَ أَنَا عَتَاقَةُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ جَدِّهِ أَحْمَدَ الْحَاشِرِ.

بيان العتاقة بالفتح الحرية و يقال فلان مولى عتاقة فالمصدر بمعنى المفعول و لعله سقط لفظ المولى من النساخ.

20- ع، علل الشرائع أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنِ ابْنِ زَكَرِيَّا عَنِ ابْنِ حَبِيبٍ عَنِ ابْنِ بُهْلُولٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ

عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ «1» الْهَاشِمِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع جُعِلْتُ فِدَاكَ مِنْ أَيْنَ جَاءَ لِوُلْدِ الْحُسَيْنِ الْفَضْلُ عَلَى وُلْدِ الْحَسَنِ وَ هُمَا يَجْرِيَانِ فِي شِرْعٍ وَاحِدٍ فَقَالَ لَا أَرَاكُمْ تَأْخُذُونَ بِهِ إِنَّ جَبْرَئِيلَ ع نَزَلَ عَلَى مُحَمَّدٍ ص وَ مَا وُلِدَ الْحُسَيْنُ بَعْدُ فَقَالَ لَهُ يُولَدُ لَكَ غُلَامٌ تَقْتُلُهُ أُمَّتُكَ مِنْ بَعْدِكَ فَقَالَ يَا جَبْرَئِيلُ لَا حَاجَةَ لِي فِيهِ فَخَاطَبَهُ ثَلَاثاً ثُمَّ دَعَا عَلِيّاً ع فَقَالَ لَهُ إِنَّ جَبْرَئِيلَ يُخْبِرُنِي عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَّهُ يُولَدُ لَكَ غُلَامٌ تَقْتُلُهُ أُمَّتُكَ مِنْ بَعْدِكَ فَقَالَ لَا حَاجَةَ لِي فِيهِ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَخَاطَبَ عَلِيّاً ع ثَلَاثاً ثُمَّ قَالَ إِنَّهُ يَكُونُ فِيهِ وَ فِي وُلْدِهِ الْإِمَامَةُ وَ الْوِرَاثَةُ وَ الْخِزَانَةُ فَأَرْسَلَ إِلَى فَاطِمَةَ ع أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِغُلَامٍ تَقْتُلُهُ أُمَّتِي مِنْ بَعْدِي فَقَالَتْ فَاطِمَةُ لَيْسَ لِي حَاجَةٌ فِيهِ يَا أَبَتِ فَخَاطَبَهَا ثَلَاثاً ثُمَّ أَرْسَلَ إِلَيْهَا لَا بُدَّ أَنْ يَكُونَ فِيهِ الْإِمَامَةُ وَ الْوِرَاثَةُ وَ الْخِزَانَةُ فَقَالَتْ لَهُ رَضِيتُ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَعَلِقَتْ وَ حَمَلَتْ بِالْحُسَيْنِ ع فَحَمَلَتْ سِتَّةَ أَشْهُرٍ ثُمَّ وَضَعَتْهُ وَ لَمْ يَعِشْ مَوْلُودٌ قَطُّ لِسِتَّةِ أَشْهُرٍ غَيْرُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ وَ عِيسَى بْنِ مَرْيَمَ ع فَكَفَلَتْهُ أُمُّ سَلَمَةَ وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَأْتِيهِ فِي كُلِّ يَوْمٍ فَيَضَعُ لِسَانَهُ فِي فَمِ الْحُسَيْنِ فَيَمَصُّهُ حَتَّى يَرْوَى فَأَنْبَتَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَحْمَهُ مِنْ لَحْمِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ لَمْ يَرْضَعْ مِنْ فَاطِمَةَ ع وَ لَا مِنْ غَيْرِهَا لَبَناً قَطُّ

__________________________________________________

(1) هذا هو الصحيح و في المصدر ج 1 ص 196 و هكذا النسخة المطبوعة عبد الرحمن ابن المثنى و هو سهو. قال النجاشيّ: عبد الرحمن بن كثير الهاشمى مولى عبّاس بن محمّد

ابن عليّ بن عبد اللّه بن العباس كان ضعيفا غمز أصحابنا عليه، و هو عم عليّ بن حسان الراوي عنه.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 246

فَلَمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فِيهِ وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً حَتَّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي «1» فَلَوْ قَالَ أَصْلِحْ لِي ذُرِّيَّتِي كَانُوا كُلُّهُمْ أَئِمَّةً وَ لَكِنْ خَصَّ هَكَذَا.

بيان قال الجوهري قولهم الناس في هذا الأمر شرع سواء يحرك و يسكن و يستوي فيه الواحد و المؤنث و الجمع و هذا شرع هذا و هما شرعان أي مثلان قوله ع لا أراكم تأخذون به أي لا تعتقدون المساواة أيضا بل تفضلون ولد الحسن أو أنكم لا تأخذون بقولي إن بينت لكم العلة في ذلك و الأخير أظهر.

21- فس، تفسير القمي وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ إِحْساناً «2.» قَالَ الْإِحْسَانُ رَسُولُ اللَّهِ ص قَوْلُهُ بِوالِدَيْهِ إِنَّمَا عَنَى الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ ع ثُمَّ عَطَفَ عَلَى الْحُسَيْنِ فَقَالَ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً وَ ذَلِكَ أَنَّ اللَّهَ أَخْبَرَ رَسُولَ اللَّهِ ص وَ بَشَّرَهُ بِالْحُسَيْنِ قَبْلَ حَمْلِهِ وَ أَنَّ الْإِمَامَةَ تَكُونُ فِي وُلْدِهِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ ثُمَّ أَخْبَرَهُ بِمَا يُصِيبُهُ مِنَ الْقَتْلِ وَ الْمُصِيبَةِ فِي نَفْسِهِ وَ وُلْدِهِ ثُمَّ عَوَّضَهُ بِأَنْ جَعَلَ الْإِمَامَةَ فِي عَقِبِهِ وَ أَعْلَمَهُ أَنَّهُ يُقْتَلُ ثُمَّ يَرُدُّهُ إِلَى الدُّنْيَا وَ يَنْصُرُهُ حَتَّى يَقْتُلَ أَعْدَاءَهُ وَ يُمَلِّكَهُ الْأَرْضَ وَ هُوَ قَوْلُهُ وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ «3» الْآيَةَ وَ قَوْلُهُ وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ

الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ «4» فَبَشَّرَ اللَّهُ نَبِيَّهُ ص أَنَّ أَهْلَ بَيْتِكَ يَمْلِكُونَ الْأَرْضَ وَ يَرْجِعُونَ إِلَيْهَا وَ يَقْتُلُونَ أَعْدَاءَهُمْ فَأَخْبَرَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَاطِمَةَ ع بِخَبَرِ الْحُسَيْنِ ع وَ قَتْلِهِ فَحَمَلَتْهُ كُرْهاً ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَهَلْ رَأَيْتُمْ أَحَداً يُبَشِّرُهُ بِوَلَدٍ ذَكَرٍ فَيَحْمِلُهُ كُرْهاً

__________________________________________________

(1) و (2) الاحقاف: 15.

(3) القصص: 4.

(4) الأنبياء: 105.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 247

أَيْ إِنَّهَا اغْتَمَّتْ وَ كَرِهَتْ لِمَا أُخْبِرَتْ بِقَتْلِهِ وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً لِمَا عَلِمَتْ مِنْ ذَلِكَ وَ كَانَ بَيْنَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا طُهْرٌ وَاحِدٌ وَ كَانَ الْحُسَيْنُ ع فِي بَطْنِ أُمِّهِ سِتَّةَ أَشْهُرٍ وَ فِصَالُهُ أَرْبَعَةٌ وَ عِشْرُونَ شَهْراً وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً.

بيان إنما عبر عن الإمامين ع بالوالدين لأن الإمام كالوالد للرعية في الشفقة عليهم و وجوب طاعتهم له و كون حياتهم بالعلم و الإيمان بسببه فقوله إِحْساناً نصب على العلة أي وصينا كل إنسان بإكرام الإمامين للرسول و لانتسابهما إليه و لا يبعد أن يكون مصحفا و يكون في الأصل قال الإنسان رسول الله ص و يكون في قراءتهم بولديه بدون الألف.

قوله ع و كان بين الحسن و الحسين طهر واحد أي مقدار أقل طهر واحد و هي عشرة أيام كما سيجي ء برواية الكليني و كان بينهما في الميلاد ستة أشهر و عشرا.

22- لي، الأمالي للصدوق ابْنُ مُوسَى عَنِ الْأَسَدِيِّ «1» عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ ع قَالَ: كَانَ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع خَاتَمَانِ نَقْشُ أَحَدِهِمَا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ عُدَّةٌ لِلِقَاءِ اللَّهِ وَ نَقْشُ الْآخَرِ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ

أَمْرِهِ وَ كَانَ نَقْشُ خَاتَمِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع خَزِيَ وَ شَقِيَ قَاتِلُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع.

23- لي، الأمالي للصدوق ابْنُ الْوَلِيدِ عَنْ مُحَمَّدٍ الْعَطَّارِ عَنِ ابْنِ أَبِي الْخَطَّابِ عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنِ الْمُثَنَّى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: سَأَلْتُ الصَّادِقَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع عَنْ خَاتَمِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع إِلَى مَنْ صَارَ وَ ذَكَرْتُ لَهُ إِنِّي سَمِعْتُ أَنَّهُ أُخِذَ مِنْ إِصْبَعِهِ فِيمَا أُخِذَ قَالَ ع لَيْسَ كَمَا قَالُوا إِنَّ الْحُسَيْنَ ع أَوْصَى إِلَى ابْنِهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع وَ جَعَلَ خَاتَمَهُ فِي إِصْبَعِهِ وَ فَوَّضَ إِلَيْهِ أَمْرَهُ كَمَا فَعَلَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص بِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ فَعَلَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ بِالْحَسَنِ وَ فَعَلَهُ الْحَسَنُ بِالْحُسَيْنِ ع

__________________________________________________

(1) في المصدر ص 131 عن الأسدى، عن النخعيّ إلخ.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 248

ثُمَّ صَارَ ذَلِكَ الْخَاتَمُ إِلَى أَبِي ع بَعْدَ أَبِيهِ وَ مِنْهُ صَارَ إِلَيَّ فَهُوَ عِنْدِي وَ إِنِّي لَأَلْبَسُهُ كُلَّ جُمُعَةٍ وَ أُصَلِّي فِيهِ قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ فَدَخَلْتُ إِلَيْهِ يَوْمَ الْجُمُعَةِ وَ هُوَ يُصَلِّي فَلَمَّا فَرَغَ مِنَ الصَّلَاةِ مَدَّ إِلَيَّ يَدَهُ فَرَأَيْتُ فِي إِصْبَعِهِ خَاتَماً نَقْشُهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ عُدَّةٌ لِلِقَاءِ اللَّهِ فَقَالَ هَذَا خَاتَمُ جَدِّي أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع.

24- ك «1»، إكمال الدين مَاجِيلَوَيْهِ عَنْ عَمِّهِ عَنِ الْبَرْقِيِّ عَنِ الْكُوفِيِّ عَنْ أَبِي الرَّبِيعِ الزاهراني [الزَّهْرَانِيِ عَنْ حَرِيزٍ عَنْ لَيْثِ بْنِ أَبِي سُلَيْمٍ عَنْ مُجَاهِدٍ قَالَ قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ إِنَّ لِلَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مَلَكاً يُقَالُ لَهُ دَرْدَائِيلُ كَانَ لَهُ سِتَّةَ عَشَرَ أَلْفَ جَنَاحٍ مَا بَيْنَ الْجَنَاحِ إِلَى الْجَنَاحِ هَوَاءٌ وَ الْهَوَاءُ كَمَا بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ فَجَعَلَ يَوْماً يَقُولُ فِي نَفْسِهِ

أَ فَوْقَ رَبِّنَا جَلَّ جَلَالُهُ شَيْ ءٌ فَعَلِمَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مَا قَالَ فَزَادَهُ أَجْنِحَةً مِثْلَهَا فَصَارَ لَهُ اثْنَانِ وَ ثَلَاثُونَ أَلْفَ جَنَاحٍ ثُمَّ أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ أَنْ طِرْ فَطَارَ مِقْدَارَ خَمْسِمِائَةِ عَامٍ فَلَمْ يَنَلْ رَأْسُهُ قَائِمَةً مِنْ قَوَائِمِ الْعَرْشِ فَلَمَّا عَلِمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِتْعَابَهُ أَوْحَى إِلَيْهِ أَيُّهَا الْمَلَكُ عُدْ إِلَى مَكَانِكَ فَأَنَا عَظِيمٌ فَوْقَ كُلِّ عَظِيمٍ وَ لَيْسَ فَوْقِي شَيْ ءٌ وَ لَا أُوصَفُ بِمَكَانٍ فَسَلَبَهُ اللَّهُ أَجْنِحَتَهُ وَ مَقَامَهُ مِنْ صُفُوفِ الْمَلَائِكَةِ فَلَمَّا وُلِدَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا وَ كَانَ مَوْلِدُهُ عَشِيَّةَ الْخَمِيسِ لَيْلَةَ الْجُمُعَةِ أَوْحَى اللَّهُ إِلَى ملك [مَالِكٍ خَازِنِ النِّيرَانِ أَنْ أَخْمِدِ النِّيرَانَ عَلَى أَهْلِهَا لِكَرَامَةِ مَوْلُودٍ وُلِدَ لِمُحَمَّدٍ ص وَ أَوْحَى إِلَى رِضْوَانَ خَازِنِ الْجِنَانِ أَنْ زَخْرِفِ الْجِنَانَ وَ طَيِّبْهَا لِكَرَامَةِ مَوْلِدٍ وُلِدَ لِمُحَمَّدٍ ص فِي دَارِ الدُّنْيَا وَ أَوْحَى إِلَى حُورِ الْعِينِ أَنْ تَزَيَّنَّ وَ تَزَاوَرْنَ لِكَرَامَةِ مَوْلُودٍ وُلِدَ لِمُحَمَّدٍ ص فِي دَارِ الدُّنْيَا وَ أَوْحَى اللَّهُ إِلَى الْمَلَائِكَةِ أَنْ قُومُوا صُفُوفاً بِالتَّسْبِيحِ وَ التَّحْمِيدِ وَ التَّمْجِيدِ وَ التَّكْبِيرِ لِكَرَامَةِ مَوْلُودٍ وُلِدَ لِمُحَمَّدٍ ص فِي دَارِ الدُّنْيَا وَ أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ

__________________________________________________

(1) في بعض النسخ المطبوعة: كا و هو سهو راجع كمال الدين ج 1 ص 398.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 249

إِلَى جَبْرَئِيلَ ع أَنِ اهْبِطْ إِلَى نَبِيِّي مُحَمَّدٍ فِي أَلْفِ قَبِيلٍ فِي الْقَبِيلِ أَلْفُ أَلْفِ مَلَكٍ عَلَى خُيُولٍ بُلْقٍ مُسْرَجَةٍ مُلْجَمَةٍ عَلَيْهَا قِبَابُ الدُّرِّ وَ الْيَاقُوتِ مَعَهُمْ مَلَائِكَةٌ يُقَالُ لَهُمُ الرُّوحَانِيُّونَ بِأَيْدِيهِمْ حِرَابٌ مِنْ نُورٍ أَنْ هَنِّئُوا مُحَمَّداً بِمَوْلُودِهِ وَ أَخْبَرَهُ يَا جَبْرَئِيلُ إِنِّي قَدْ سَمَّيْتُهُ الْحُسَيْنَ وَ عَزِّهِ وَ قُلْ لَهُ يَا مُحَمَّدُ يَقْتُلُهُ شِرَارُ أُمَّتِكَ عَلَى

شِرَارِ الدَّوَابِّ فَوَيْلٌ لِلْقَاتِلِ وَ وَيْلٌ لِلسَّائِقِ وَ وَيْلٌ لِلْقَائِدِ قَاتِلِ الْحُسَيْنِ أَنَا مِنْهُ بَرِي ءٌ وَ هُوَ مِنِّي بَرِي ءٌ لِأَنَّهُ لَا يَأْتِي أَحَدٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَّا وَ قَاتِلُ الْحُسَيْنِ أَعْظَمُ جُرْماً مِنْهُ قَاتِلُ الْحُسَيْنِ يَدْخُلُ النَّارَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَعَ الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ* وَ النَّارُ أَشْوَقُ إِلَى قَاتِلِ الْحُسَيْنِ مِمَّنْ أَطَاعَ اللَّهَ إِلَى الْجَنَّةِ قَالَ فَبَيْنَا جَبْرَئِيلُ يَهْبِطُ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ إِذْ مَرَّ بِدَرْدَائِيلَ فَقَالَ لَهُ دَرْدَائِيلُ يَا جَبْرَائِيلُ مَا هَذِهِ اللَّيْلَةُ فِي السَّمَاءِ هَلْ قَامَتِ الْقِيَامَةُ عَلَى أَهْلِ الدُّنْيَا قَالَ لَا وَ لَكِنْ وُلِدَ لِمُحَمَّدٍ مَوْلُودٌ فِي دَارِ الدُّنْيَا وَ قَدْ بَعَثَنِيَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ لِأُهَنِّئَهُ بِمَوْلُودِهِ فَقَالَ الْمَلَكُ لَهُ يَا جَبْرَئِيلُ بِالَّذِي خَلَقَكَ وَ خَلَقَنِي إِنْ هَبَطْتَ إِلَى مُحَمَّدٍ فَأَقْرِئْهُ مِنِّي السَّلَامَ وَ قُلْ لَهُ بِحَقِّ هَذَا الْمَوْلُودِ عَلَيْكَ إِلَّا مَا سَأَلْتَ اللَّهَ رَبَّكَ أَنْ يَرْضَى عَنِّي وَ يَرُدَّ عَلَيَّ أَجْنِحَتِي وَ مَقَامِي مِنْ صُفُوفِ الْمَلَائِكَةِ فَهَبَطَ جَبْرَئِيلُ عَلَى النَّبِيِّ ص وَ هَنَّأَهُ كَمَا أَمَرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ عَزَّاهُ فَقَالَ النَّبِيُّ ص تَقْتُلُهُ أُمَّتِي قَالَ نَعَمْ فَقَالَ النَّبِيُّ ص مَا هَؤُلَاءِ بِأُمَّتِي أَنَا بَرِي ءٌ مِنْهُمْ وَ اللَّهُ بَرِي ءٌ مِنْهُمْ قَالَ جَبْرَئِيلُ وَ أَنَا بَرِي ءٌ مِنْهُمْ يَا مُحَمَّدُ فَدَخَلَ النَّبِيُّ ص عَلَى فَاطِمَةَ وَ هَنَّأَهَا وَ عَزَّاهَا فَبَكَتْ فَاطِمَةُ ع وَ قَالَتْ يَا لَيْتَنِي لَمْ أَلِدْهُ قَاتِلُ الْحُسَيْنِ فِي النَّارِ «1» وَ قَالَ النَّبِيُّ ص أَنَا أَشْهَدُ بِذَلِكِ يَا فَاطِمَةُ وَ لَكِنَّهُ لَا يُقْتَلُ حَتَّى يَكُونَ مِنْهُ إِمَامٌ تَكُونُ مِنْهُ الْأَئِمَّةُ الْهَادِيَةُ بَعْدَهُ ثُمَّ قَالَ ص الْأَئِمَّةُ بَعْدِي الْهَادِي عَلِيٌّ الْمُهْتَدِي الْحَسَنُ النَّاصِرُ الْحُسَيْنُ الْمَنْصُورُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ الشَّافِعُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ النَّفَّاعُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ

الْأَمِينُ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ الرِّضَا عَلِيُّ بْنُ مُوسَى الْفَعَّالُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْمُؤْتَمَنُ عَلِيُّ بْنُ

__________________________________________________

(1) جملة اسمية دعائية أي أورد اللّه قاتله في النار.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 250

مُحَمَّدٍ الْعَلَّامُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ وَ مَنْ يُصَلِّي خَلْفَهُ عِيسَى بْنُ مَرْيَمَ فَسَكَنَتْ فَاطِمَةُ مِنَ الْبُكَاءِ ثُمَّ أَخْبَرَ جَبْرَئِيلُ النَّبِيَّ ص بِقَضِيَّةِ الْمَلَكِ وَ مَا أُصِيبَ بِهِ قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ فَأَخَذَ النَّبِيُّ ص الْحُسَيْنَ وَ هُوَ مَلْفُوفٌ فِي خِرَقٍ مِنْ صُوفٍ فَأَشَارَ بِهِ إِلَى السَّمَاءِ ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ بِحَقِّ هَذَا الْمَوْلُودِ عَلَيْكَ لَا بَلْ بِحَقِّكَ عَلَيْهِ وَ عَلَى جَدِّهِ مُحَمَّدٍ وَ إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْمَاعِيلَ وَ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ إِنْ كَانَ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ابْنِ فَاطِمَةَ عِنْدَكَ قَدْرٌ فَارْضَ عَنْ دَرْدَائِيلَ وَ رُدَّ عَلَيْهِ أَجْنِحَتَهُ وَ مَقَامَهُ مِنْ صُفُوفِ الْمَلَائِكَةِ فَاسْتَجَابَ اللَّهُ دُعَاءَهُ وَ غَفَرَ لِلْمَلَكِ وَ الْمَلَكُ لَا يُعْرَفُ فِي الْجَنَّةِ إِلَّا بِأَنْ يُقَالَ هَذَا مَوْلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ابْنِ رَسُولِ اللَّهِ ص.

بيان لعل هذا على تقدير صحة الخبر كان بمحض خطور البال من غير اعتقاد بكون البارئ تعالى ذا مكان أو المراد بقوله فوق ربنا شي ء فوق عرش ربنا إما مكانا أو رتبة فيكون ذلك منه تقصيرا في معرفة عظمته و جلاله فيكون على هذا ذكر نفي المكان لرفع ما ربما يتوهم متوهم و الله يعلم.

25- يج، الخرائج و الجرائح رُوِيَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَأْتِي مَرَاضِعَ فَاطِمَةَ فَيَتْفُلُ فِي أَفْوَاهِهِمْ وَ يَقُولُ لِفَاطِمَةَ لَا تُرْضِعِيهِمْ.

26- شا، الإرشاد كُنْيَةُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا أَبُو مُحَمَّدٍ وُلِدَ بِالْمَدِينَةِ لَيْلَةَ النِّصْفِ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ سَنَةَ ثَلَاثٍ مِنَ الْهِجْرَةِ وَ جَاءَتْ بِهِ أُمُّهُ فَاطِمَةُ ع إِلَى النَّبِيِّ ص

يَوْمَ السَّابِعِ مِنْ مَوْلِدِهِ فِي خِرْقَةٍ مِنْ حَرِيرِ الْجَنَّةِ كَانَ جَبْرَئِيلُ ع نَزَلَ بِهَا إِلَى النَّبِيِّ ص فَسَمَّاهُ حَسَناً وَ عَقَّ عَنْهُ كَبْشاً رَوَى ذَلِكَ جَمَاعَةٌ مِنْهُمْ أَحْمَدُ بْنُ صَالِحٍ التَّمِيمِيُّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عِيسَى عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ ع وَ كُنْيَةُ الْحُسَيْنِ ع أَبُو عَبْدِ اللَّهِ وُلِدَ بِالْمَدِينَةِ لِخَمْسِ لَيَالٍ خَلَوْنَ مِنْ شَعْبَانَ سَنَةَ أَرْبَعٍ مِنَ الْهِجْرَةِ وَ جَاءَتْ بِهِ أُمُّهُ فَاطِمَةُ إِلَى جَدِّهِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَاسْتَبْشَرَ بِهِ وَ سَمَّاهُ حُسَيْناً وَ عَقَّ عَنْهُ كَبْشاً.

27- سر، السرائر فِي جَامِعِ الْبَزَنْطِيِّ عَنْ عيسان [عَنَّانٍ مَوْلَى سَدِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 251

وَ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ وَ ذَكَرَهُ غَيْرُ وَاحِدٍ مِنْ أَصْحَابِنَا أَنَّ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ فُطْرُسَ مَلَكٌ كَانَ يَطُوفُ بِالْعَرْشِ فَتَلَكَّأَ فِي شَيْ ءٍ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ فَقَصَّ جَنَاحَهُ وَ رَمَى بِهِ عَلَى جَزِيرَةٍ مِنْ جَزَائِرِ الْبَحْرِ فَلَمَّا وُلِدَ الْحُسَيْنُ ع هَبَطَ جَبْرَئِيلُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص يُهَنِّئُهُ بِوِلَادَةِ الْحُسَيْنِ ع فَمَرَّ بِهِ فَعَاذَ بِجَبْرَئِيلَ فَقَالَ قَدْ بُعِثْتُ إِلَى مُحَمَّدٍ أُهَنِّئُهُ بِمَوْلُودٍ وُلِدَ لَهُ فَإِنْ شِئْتَ حَمَلْتُكَ إِلَيْهِ فَقَالَ قَدْ شِئْتُ فَحَمَلَهُ فَوَضَعَهُ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ ص فَبَصْبَصَ بِإِصْبَعِهِ إِلَيْهِ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص امْسَحْ جَنَاحَكَ بِحُسَيْنٍ فَمَسَحَ جَنَاحَهُ بِحُسَيْنٍ فَعَرَجَ.

بيان تلكأ عن الأمر تلكؤا تباطأ عنه و توقف.

28- قب، المناقب لابن شهرآشوب مُسْنَدُ أَحْمَدَ بِالْإِسْنَادِ عَنْ هَانِئِ بْنِ هَانِئٍ عَنْ عَلِيٍّ ع وَ فِي رِوَايَةِ غَيْرِهِ عَنْ أَبِي غَسَّانَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ: لَمَّا وُلِدَ الْحَسَنُ جَاءَ النَّبِيُّ ص فَقَالَ أَرُونِي ابْنِي مَا سَمَّيْتُمُوهُ قُلْتُ سَمَّيْتُهُ حَرْباً قَالَ بَلْ هُوَ

حَسَنٌ.

مُسْنَدَيْ أَحْمَدَ وَ أَبِي يَعْلَى قَالَ: لَمَّا وُلِدَ الْحَسَنُ سَمَّاهُ حَمْزَةَ فَلَمَّا وُلِدَ الْحُسَيْنُ سَمَّاهُ جَعْفَراً قَالَ عَلِيٌّ فَدَعَانِي رَسُولُ اللَّهِ ص فَقَالَ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أُغَيِّرَ اسْمَ هَذَيْنِ فَقُلْتُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَعْلَمُ فَسَمَّاهُمَا حَسَناً وَ حُسَيْناً.

وَ قَدْ رُوِّينَا نَحْوَ هَذَا عَنِ ابْنِ أَبِي عَقِيلٍ.

مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ ع قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أُمِرْتُ أَنْ أُسَمِّيَ ابْنَيَّ هَذَيْنِ حَسَناً وَ حُسَيْناً.

شَرْحُ الْأَخْبَارِ قَالَ الصَّادِقُ ع لَمَّا وُلِدَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ أَهْدَى جَبْرَئِيلُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص اسْمُهُ فِي سَرَقَةٍ مِنْ حَرِيرٍ مِنْ ثِيَابِ الْجَنَّةِ فِيهَا حَسَنٌ وَ اشْتُقَّ مِنْهَا اسْمُ الْحُسَيْنِ فَلَمَّا وَلَدَتْ فَاطِمَةُ الْحَسَنَ أَتَتْ بِهِ رَسُولَ اللَّهِ ص فَسَمَّاهُ حَسَناً فَلَمَّا وَلَدَتِ الْحُسَيْنَ أَتَتْهُ بِهِ قَالَ هَذَا أَحْسَنُ مِنْ ذَاكَ فَسَمَّاهُ الْحُسَيْنَ.

قوله سَرَقَة أي أحسن الحرير.

بيان قال الجوهري السرق شقق الحرير قال أبو عبيد إلا أنها البيض منها و الواحدة منها سَرَقَة قال و أصلها بالفارسية سره أي جيد.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 252

29- قب، المناقب لابن شهرآشوب ابْنُ بَطَّةَ فِي الْإِبَانَةِ مِنْ أَرْبَعِ طُرُقٍ مِنْهَا أَبُو الْخَلِيلِ عَنْ سَلْمَانَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص سَمَّى هَارُونُ ابْنَيْهِ شبرا [شَبَّرَ] وَ شَبِيراً وَ إِنِّي سَمَّيْتُ ابْنَيَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ.

مُسْنَدُ أَحْمَدَ وَ تَارِيخُ الْبَلَاذُرِيِّ وَ كُتُبُ الشِّيعَةِ أَنَّهُ قَالَ: إِنَّمَا سَمَّيْتُهُمْ بِأَسْمَاءِ أَوْلَادِ هَارُونَ شبرا [شَبَّرَ] وَ شَبِيراً وَ مُشَبِّراً.

فِرْدَوْسُ الدَّيْلَمِيُّ عَنْ سَلْمَانَ قَالَ النَّبِيُّ ص سَمَّى هَارُونُ ابْنَيْهِ شبرا [شَبَّرَ] وَ شَبِيراً وَ إِنَّنِي سَمَّيْتُ ابْنَيَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ بِمَا سَمَّى هَارُونُ ابْنَيْهِ.

عَطَاءُ بْنُ يَسَارٍ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ قَالَ: قَدِمَ رَاهِبٌ عَلَى قَعُودٍ لَهُ فَقَالَ دُلُّونِي عَلَى مَنْزِلِ فَاطِمَةَ ع قَالَ فَدَلُّوهُ عَلَيْهَا فَقَالَ لَهَا يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ أَخْرِجِي

إِلَيَّ ابْنَيْكِ فَأَخْرَجَتْ إِلَيْهِ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ فَجَعَلَ يُقَبِّلُهُمَا وَ يَبْكِي وَ يَقُولُ اسْمُهُمَا فِي التَّوْرَاةِ شَبِيرٌ وَ شَبَّرُ وَ فِي الْإِنْجِيلِ طاب وَ طَيِّبٌ ثُمَّ سَأَلَهُ عَنْ صِفَةِ النَّبِيِّ ص فَلَمَّا ذَكَرُوهُ قَالَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ ص.

بيان قال الجوهري الْقَعُودُ من الإبل هو البكر حين يركب أي يمكن ظهره من الركوب و أدنى ذلك أن يأتي عليه سنتان إلى أن يثني فإذا أثنى سمي جملا.

30- قب، المناقب لابن شهرآشوب عِمْرَانُ بْنُ سَلْمَانَ وَ عَمْرُو بْنُ ثَابِتٍ قَالا الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ اسْمَانِ مِنْ أَسَامِي أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ لَمْ يَكُونَا فِي الدُّنْيَا.

جَابِرٌ قَالَ النَّبِيُّ ص سُمِّيَ الْحَسَنُ حَسَناً لِأَنَّ بِإِحْسَانِ اللَّهِ قَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرَضُونَ وَ اشْتُقَّ الْحُسَيْنُ مِنَ الْإِحْسَانِ وَ عَلِيٌّ وَ الْحَسَنُ اسْمَانِ مِنْ أَسْمَاءِ اللَّهِ تَعَالَى وَ الْحُسَيْنُ تَصْغِيرُ الْحَسَنِ.

وَ حَكَى أَبُو الْحُسَيْنِ النَّسَّابَةُ كَأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ حَجَبَ هَذَيْنِ الِاسْمَيْنِ عَنِ الْخَلْقِ يَعْنِي حَسَناً وَ حُسَيْناً حَتَّى يُسَمَّى بِهِمَا ابْنَا فَاطِمَةَ ع فَإِنَّهُ لَا يُعْرَفُ أَنَّ أَحَداً مِنَ الْعَرَبِ تَسَمَّى بِهِمَا فِي قَدِيمِ الْأَيَّامِ إِلَى عَصْرِهِمَا لَا مِنْ وُلْدِ نِزَارٍ «1» وَ لَا الْيَمَنِ مَعَ سَعَةِ أَفْخَاذِهِمَا

__________________________________________________

(1) هذا هو الصحيح كما في المصدر ج 3 ص 398 و في النسخ المطبوعة تراد.

مراد خ ل، و كلاهما سهو فان تراد مهمل و مراد من قبائل اليمن فلا يعد في قباله. و نزار.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 253

وَ كَثْرَةِ مَا فِيهِمَا مِنَ الْأَسَامِي وَ إِنَّمَا يُعْرَفُ فِيهِمَا حَسْنٌ بِسُكُونِ السِّينِ وَ حَسِينٌ بِفَتْحِ الْحَاءِ وَ كَسْرِ السِّينِ عَلَى مِثَالِ حَبِيبٍ فَأَمَّا حَسَنٌ بِفَتْحِ الْحَاءِ وَ الْحُسَيْنُ فَلَا نَعْرِفُهُ إِلَّا اسْمَ جَبَلٍ مَعْرُوفٍ

قَالَ الشَّاعِرُ

لِأُمِّ الْأَرْضِ وَبْلٌ مَا أَجَنَّتْ بِحَيْثُ أَضَرَّ بِالْحَسَنِ السَّبِيلِ «1»

سُئِلَ أَبُو عمه [عُمَرَ] غُلَامُ تغلب [ثَعْلَبٍ عَنْ مَعْنَى

قَوْلِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع حَتَّى لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ وَ شُقَّ عِطْفَايَ.

فَقَالَ الْحَسَنَانِ الْإِبْهَامَانِ وَاحِدُهُمَا حَسَنٌ قَالَ الشَّنْفَرَى «2»

مَهْضُومَةُ الْكَشْحَيْنِ دَرْمَاءُ الْحَسَنِ «3» جَمَّاءُ مَلْسَاءُ بِكَفَّيْهَا شَثَنُ

شُقَّ عِطْفَايَ أَيْ ذَيْلَيَّ.

31- قب، المناقب لابن شهرآشوب كِتَابُ الْأَنْوَارِ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى هَنَّأَ النَّبِيَّ ص بِحَمْلِ الْحُسَيْنِ وَ وِلَادَتِهِ وَ عَزَّاهُ بِقَتْلِهِ فَعَرَفَتْ فَاطِمَةُ فَكَرِهَتْ ذَلِكَ فَنَزَلَتْ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً «4» فَحَمْلُ النِّسَاءِ تِسْعَةُ أَشْهُرٍ وَ لَمْ يُولَدْ

__________________________________________________

هو نزار بن معد بن عدنان بطن من العدنانية منهم بطنان عظيمان: ربيعة و مضر. و من أيامهم يوم خزازى، و قيل خزاز، و هو جبل كانت به وقعة بين نزار و اليمن. راجع معجم قبائل العرب.

(1) أنشده الجوهريّ في الصحاح و نقل أن الشاعر قال في الحسين:

تركنا بالنواصف من حسين نساء الحى يلقطن الجمانا

(2) شاعر من بنى الأزد كان من أشدّ محاضير العرب قيل سمى به لحدته، و قيل لعظم شفته.

(3) درماء مؤنث الادرم- و هو كل ما غطاه الشحم و خفى حجمه، و رجل أدرم لا تستبين كعوبه و مرافقه.

و هذا المعنى هو الصحيح الذي اختاره الراونديّ في شرحه على النهج و أنكره ابن أبى الحديد- راجع شرح الحديدى ج 1 ص 50.

(4) الأحقاف: 15.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 254

مَوْلُودٌ لِسِتَّةِ أَشْهُرٍ عَاشَ غَيْرَ عِيسَى وَ الْحُسَيْنِ ع.

غُرَرُ أَبِي الْفَضْلِ بْنِ خَيْرَانَةَ «1» بِإِسْنَادِهِ أَنَّهُ اعْتَلَّتْ فَاطِمَةُ لَمَّا وَلَدَتِ الْحُسَيْنَ ع وَ جَفَّ لَبَنُهَا فَطَلَبَ رَسُولُ اللَّهِ ص مُرْضِعاً فَلَمْ يَجِدْ فَكَانَ يَأْتِيهِ فَيُلْقِمُهُ إِبْهَامَهُ فَيَمَصُّهَا فَيَجْعَلُ اللَّهُ لَهُ

فِي إِبْهَامِ رَسُولِ اللَّهِ ص رِزْقاً يَغْذُوهُ وَ يُقَالُ بَلْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يُدْخِلُ لِسَانَهُ فِي فِيهِ فَيَغُرُّهُ كَمَا يَغُرُّ الطَّيْرُ فَرْخَهُ فَجَعَلَ اللَّهُ لَهُ فِي ذَلِكَ رِزْقاً فَفَعَلَ ذَلِكَ أَرْبَعِينَ يَوْماً وَ لَيْلَةً فَنَبَتَ لَحْمُهُ مِنْ لَحْمِ رَسُولِ اللَّهِ ص.

بيان قال الجوهري غر الطائر فرخه يغره غرا أي زقه.

32- قب، المناقب لابن شهرآشوب بَرَّةُ ابْنَةُ أُمَيَّةَ الْخُزَاعِيِّ قَالَتْ لَمَّا حَمَلَتْ فَاطِمَةُ ع بِالْحَسَنِ خَرَجَ النَّبِيُّ ص فِي بَعْضِ وُجُوهِهِ فَقَالَ لَهَا إِنَّكِ سَتَلِدِينَ غُلَاماً قَدْ هَنَّأَنِي بِهِ جَبْرَئِيلُ فَلَا تُرْضِعِيهِ حَتَّى أَصِيرَ إِلَيْكِ قَالَتْ فَدَخَلْتُ عَلَى فَاطِمَةَ حِينَ وَلَدَتِ الْحَسَنَ ع وَ لَهُ ثَلَاثٌ مَا أَرْضَعَتْهُ فَقُلْتُ لَهَا أَعْطِينِيهِ حَتَّى أُرْضِعَهُ فَقَالَتْ كَلَّا ثُمَّ أَدْرَكَتْهَا رِقَّةُ الْأُمَّهَاتِ فَأَرْضَعَتْهُ فَلَمَّا جَاءَ النَّبِيُّ ص قَالَ لَهَا مَا ذَا صَنَعْتِ قَالَتْ أَدْرَكَنِي عَلَيْهِ رِقَّةُ الْأُمَّهَاتِ فَأَرْضَعْتُهُ فَقَالَ أَبَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا مَا أَرَادَ فَلَمَّا حَمَلَتْ بِالْحُسَيْنِ ع قَالَ لَهَا يَا فَاطِمَةُ إِنَّكِ سَتَلِدِينَ غُلَاماً قَدْ هَنَّأَنِي بِهِ جَبْرَئِيلُ فَلَا تُرْضِعِيهِ حَتَّى أَجِي ءَ إِلَيْكِ وَ لَوْ أَقَمْتِ شَهْراً قَالَتْ أَفْعَلُ ذَلِكَ وَ خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ص فِي بَعْضِ وُجُوهِهِ فَوَلَدَتْ فَاطِمَةُ الْحُسَيْنَ ع فَمَا أَرْضَعَتْهُ حَتَّى جَاءَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَقَالَ لَهَا مَا ذَا صَنَعْتِ قَالَتْ مَا أَرْضَعْتُهُ فَأَخَذَهُ فَجَعَلَ لِسَانَهُ فِي فَمِهِ فَجَعَلَ الْحُسَيْنُ يَمَصُّ حَتَّى قَالَ النَّبِيُّ ص إِيهاً حُسَيْنُ إِيهاً حُسَيْنُ ثُمَّ قَالَ أَبَى اللَّهُ إِلَّا مَا يُرِيدُ هِيَ فِيكَ وَ فِي وُلْدِكَ يَعْنِي الْإِمَامَةَ.

33- كشف، كشف الغمة قَالَ كَمَالُ الدِّينِ بْنُ طَلْحَةَ اعْلَمْ أَنَّ هَذَا الِاسْمَ الْحَسَنَ سَمَّاهُ بِهِ جَدُّهُ رَسُولُ اللَّهِ ص فَإِنَّهُ لَمَّا وُلِدَ ع قَالَ مَا سَمَّيْتُمُوهُ قَالُوا حَرْباً قَالَ بَلْ سَمُّوهُ حَسَناً ثُمَّ إِنَّهُ ص عَقَّ عَنْهُ

كَبْشاً وَ بِذَلِكَ احْتَجَّ الشَّافِعِيُّ فِي كَوْنِ الْعَقِيقَةِ سُنَّةً عَنِ الْمَوْلُودِ وَ تَوَلَّى ذَلِكَ النَّبِيُّ ص وَ مَنَعَ أَنْ تَفْعَلَهُ فَاطِمَةُ ع

__________________________________________________

(1) راجع المصدر ج 4 ص 50.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 255

وَ قَالَ لَهَا احْلِقِي رَأْسَهُ وَ تَصَدَّقِي بِوَزْنِ الشَّعْرِ فِضَّةً فَفَعَلَتْ ذَلِكَ وَ كَانَ وَزْنُ شَعْرِهِ يَوْمَ حَلْقِهِ دِرْهَماً وَ شَيْئاً فَتَصَدَّقَتْ بِهِ فَصَارَتِ الْعَقِيقَةُ وَ التَّصَدُّقُ بِزِنَةِ الشَّعْرِ سُنَّةً مُسْتَمِرَّةً بِمَا شَرَّعَهُ النَّبِيُّ ص فِي حَقِّ الْحَسَنِ ع وَ كَذَا اعْتَمَدَ فِي حَقِّ الْحُسَيْنِ ع عِنْدَ وِلَادَتِهِ وَ سَيَأْتِي ذِكْرُهُ إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى.

وَ رَوَى الْجَنَابِذِيُّ أَنَّ عَلِيّاً ع سَمَّى الْحَسَنَ حَمْزَةَ وَ الْحُسَيْنَ جَعْفَراً فَدَعَا رَسُولُ اللَّهِ ص عَلِيّاً وَ قَالَ لَهُ قَدْ أُمِرْتُ أَنْ أُغَيِّرَ اسْمَ ابْنَيَّ هَذَيْنِ قَالَ فَمَا شَاءَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ قَالَ فَهُمَا الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ.

و يظهر من كلامه أنه بقي الحسن ع مسمى حمزة إلى حين ولد الحسين و غيرت أسماؤهما ع وقتئذ و في هذا نظر لمتأمله أو يكون قد سمي الحسن و غيره و لما ولد الحسين و سمى جعفرا غيره فيكون التسمية في زمانين و التغيير كذلك.

و كنيته أبو محمد لا غير و أما ألقابه فكثيرة التقي و الطيب و الزكي و السيد و السبط و الولي كل ذلك كان يقال له و يطلق عليه و أكثر هذه الألقاب شهرة التقي لكن أعلاها رتبة و أولاها به ما لقبه به رسول الله ص حيث وصفه به و خصه بأن جعله نعتا له فإنه صح النقل عن النبي ص فيما أورده الأئمة الأثبات و الرّواة الثقات

أنه قال ابني هذا سيد.

فيكون أولى ألقابه السيد.

وَ قَالَ ابْنُ الْخَشَّابِ كُنْيَتُهُ أَبُو مُحَمَّدٍ وَ

أَلْقَابُهُ الْوَزِيرُ وَ التَّقِيُّ وَ الْقَائِمُ وَ الطَّيِّبُ وَ الْحُجَّةُ وَ السَّيِّدُ وَ السِّبْطُ وَ الْوَلِيُّ.

وَ رُوِيَ مَرْفُوعاً إِلَى أُمِّ الْفَضْلِ قَالَتْ قُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ ص رَأَيْتُ فِي الْمَنَامِ كَأَنَّ عُضْواً مِنْ أَعْضَائِكَ فِي بَيْتِي قَالَ خَيْراً رَأَيْتِ تَلِدُ فَاطِمَةُ غُلَاماً تُرْضِعِينَهُ بِلَبَنِ قُثَمَ فَوَلَدَتِ الْحَسَنَ فَأَرْضَعْتُهُ بِلَبَنِ قُثَمَ.

وَ رُوِيَ مَرْفُوعاً إِلَى عَلِيٍّ ع قَالَ: لَمَّا حَضَرَتْ وِلَادَةُ فَاطِمَةَ ع قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِأَسْمَاءَ بِنْتِ عُمَيْسٍ وَ أُمِّ سَلَمَةَ احْضُرَاهَا فَإِذَا وَقَعَ وَلَدُهَا وَ اسْتَهَلَّ فَأَذِّنَا فِي أُذُنِهِ الْيُمْنَى وَ أَقِيمَا فِي أُذُنِهِ الْيُسْرَى فَإِنَّهُ لَا يُفْعَلُ ذَلِكِ بِمِثْلِهِ إِلَّا عُصِمَ مِنَ الشَّيْطَانِ وَ لَا تُحْدِثَا شَيْئاً حَتَّى آتِيَكُمَا

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 256

فَلَمَّا وَلَدَتْ فَعَلَتَا ذَلِكَ فَأَتَاهُ النَّبِيُّ ص فَسَرَّهُ وَ لَبَأَهُ بِرِيقِهِ «1» وَ قَالَ اللَّهُمَّ إِنِّي أُعِيذُهُ بِكَ وَ وُلْدَهُ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ.

وَ مِنْ كِتَابِ الْفِرْدَوْسِ عَنِ النَّبِيِّ ص أُمِرْتُ أَنْ أُسَمِّيَ ابْنَيَّ هَذَيْنِ حَسَناً وَ حُسَيْناً.

إيضاح سررت الصبي أسره سرا قطعت سرره و هو ما تقطعه القابلة من سرة الصبي

و قال في النهاية في حديث ولادة الحسن بن علي و ألبأه بريقه.

أي صب ريقه في فيه كما يصب اللباء في فم الصبي و هو أول ما يحلب عند الولادة و لبأت الشاة ولدها أرضعته اللباءة و ألبأت السخلة أرضعتها اللباء.

34- عُيُونُ الْمُعْجِزَاتِ، لِلْمُرْتَضَى رُوِيَ أَنَّ فَاطِمَةَ وَلَدَتِ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ مِنْ فَخِذِهَا الْأَيْسَرِ وَ رُوِيَ أَنَّ مَرْيَمَ وَلَدَتِ الْمَسِيحَ مِنْ فَخِذِهَا الْأَيْمَنِ.

وَ حَدِيثُ هَذِهِ الْحِكَايَةِ فِي كِتَابِ الْأَنْوَارِ وَ فِي كُتُبٍ كَثِيرَةٍ وَ رَوَى الْعَلَائِيُّ فِي كِتَابِهِ يَرْفَعُ الْحَدِيثَ إِلَى صَفِيَّةَ بِنْتِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ قَالَتْ لَمَّا سَقَطَ الْحُسَيْنُ بْنُ فَاطِمَةَ ع كُنْتُ بَيْنَ يَدَيْهَا فَقَالَ لِيَ

النَّبِيُّ ص هَلُمِّي إِلَيَّ بِابْنَيَّ فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّا لَمْ نُنَظِّفْهُ بَعْدُ فَقَالَ النَّبِيُّ ص أَنْتَ تُنَظِّفِينَهُ إِنَّ اللَّهَ قَدْ نَظَّفَهُ وَ طَهَّرَهُ.

وَ رُوِيَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَامَ إِلَيْهِ وَ أَخَذَهُ فَكَانَ يُسَبِّحُ وَ يُهَلِّلُ وَ يُمَجِّدُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ.

35- كا، الكافي الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْمُعَلَّى عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ مُعَاذٍ الْهَرَّاءِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: الْغُلَامُ رَهْنٌ بِسَابِعِهِ بِكَبْشٍ يُسَمَّى فِيهِ وَ يُعَقُّ عَنْهُ وَ قَالَ إِنَّ فَاطِمَةَ ع حَلَقَتْ ابْنَيْهَا وَ تَصَدَّقَتْ بِوَزْنِ شَعْرِهِمَا فِضَّةً.

36- كا، الكافي عَلِيٌّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مَرَّارٍ عَنْ يُونُسَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: عَقَّ رَسُولُ اللَّهِ ص عَنِ الْحَسَنِ ع بِيَدِهِ وَ

__________________________________________________

(1) في نسختنا و في نسخة المصدر «لبأه» و في بعض النسخ «ألبأه» و كلاهما بمعنى راجع المصدر ج 2 ص 95.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 257

قَالَ بِسْمِ اللَّهِ عَقِيقَةٌ عَنِ الْحَسَنِ وَ قَالَ اللَّهُمَّ عَظْمُهَا بِعَظْمِهِ وَ لَحْمُهَا بِلَحْمِهِ وَ دَمُهَا بِدَمِهِ وَ شَعْرُهَا بِشَعْرِهِ اللَّهُمَّ اجْعَلْهَا وِقَاءً لِمُحَمَّدٍ وَ آلِهِ.

37- كا، الكافي مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع عَقَّتْ فَاطِمَةُ ع عَنِ ابْنَيْهَا صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا وَ حَلَقَتْ رُءُوسَهُمَا فِي الْيَوْمِ السَّابِعِ وَ تَصَدَّقَتْ بِوَزْنِ الشَّعْرِ وَرِقاً.

38- كا، الكافي الْعِدَّةُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَاصِمٍ الْكُوزِيِّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَذْكُرُ عَنْ أَبِيهِ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص عَقَّ عَنِ الْحَسَنِ ع بِكَبْشٍ وَ عَنِ الْحُسَيْنِ ع بِكَبْشٍ وَ أَعْطَى الْقَابِلَةَ شَيْئاً

وَ حَلَقَ رُءُوسَهُمَا يَوْمَ سَابِعِهِمَا وَ وَزَنَ شَعْرَهُمَا فَتَصَدَّقَ بِوَزْنِهِ فِضَّةً.

39- كا، الكافي الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبَانٍ عَنْ يَحْيَى بْنِ أَبِي الْعَلَاءِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَمَّى رَسُولُ اللَّهِ ص حَسَناً وَ حُسَيْناً ع يَوْمَ سَابِعِهِمَا وَ شَقَّ مِنِ اسْمِ الْحَسَنِ الْحُسَيْنَ وَ عَقَّ عَنْهُمَا شَاةً شَاةً وَ بَعَثُوا بِرِجْلِ شَاةٍ إِلَى الْقَابِلَةِ وَ نَظَرُوا مَا غَيْرَهُ فَأَكَلُوا مِنْهُ وَ أَهْدَوْا إِلَى الْجِيرَانِ وَ حَلَقَتْ فَاطِمَةُ ع رُءُوسَهُمَا وَ تَصَدَّقَتْ بِوَزْنِ شَعْرِهِمَا فِضَّةً.

40- كا، الكافي عَلِيٌّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ خَالِدٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع عَنِ التَّهْنِئَةِ بِالْوَلَدِ مَتَى فَقَالَ أَمَا إِنَّهُ لَمَّا وُلِدَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ هَبَطَ جَبْرَئِيلُ عَلَى النَّبِيِّ ص بِالتَّهْنِئَةِ فِي الْيَوْمِ السَّابِعِ وَ أَمَرَهُ أَنْ يُسَمِّيَهُ وَ يُكَنِّيَهُ وَ يَحْلِقَ رَأْسَهُ وَ يَعُقَّ عَنْهُ وَ يَثْقُبَ أُذُنَهُ وَ كَذَلِكَ كَانَ حِينَ وُلِدَ الْحُسَيْنُ ع أَتَاهُ فِي الْيَوْمِ السَّابِعِ فَأَمَرَهُ بِمِثْلِ ذَلِكَ قَالَ وَ كَانَ لَهُمَا ذُؤَابَتَانِ فِي الْقَرْنِ الْأَيْسَرِ وَ كَانَ الثَّقْبُ فِي الْأُذُنِ الْيُمْنَى فِي شَحْمَةِ الْأُذُنِ وَ فِي الْيُسْرَى فِي أَعْلَى الْأُذُنِ فَالْقُرْطُ فِي الْيُمْنَى وَ الشَّنْفُ فِي الْيُسْرَى وَ قَدْ رُوِيَ أَنَّ النَّبِيَّ ص تَرَكَ لَهُمَا ذُؤَابَتَيْنِ فِي وَسَطِ الرَّأْسِ وَ هُوَ أَصَحُّ مِنَ الْقَرْنِ.

بيان القرط بالضم الذي يعلق في شحمة الأذن و الشنف بالفتح ما يعلق في أعلى الأذن.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 258

41- كا، الكافي عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ رَبِيعِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْمُسْلِيِّ «1» عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سُلَيْمَانَ الْعَامِرِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: لَمَّا عُرِجَ بِرَسُولِ اللَّهِ ص نَزَلَ بِالصَّلَاةِ عَشْرَ رَكَعَاتٍ

رَكْعَتَيْنِ رَكْعَتَيْنِ فَلَمَّا وُلِدَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ زَادَ رَسُولُ اللَّهِ ص سَبْعَ رَكَعَاتٍ شُكْراً لِلَّهِ فَأَجَازَ اللَّهُ لَهُ ذَلِكَ.

42- كا، الكافي عَلِيٌّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ جَمِيلٍ عَنِ ابْنِ ظَبْيَانَ وَ حَفْصِ بْنِ غِيَاثٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: كَانَ فِي خَاتَمِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ.

43- كا، الكافي الْعِدَّةُ عَنْ سَهْلٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ الرِّضَا ع قَالَ: كَانَ نَقْشُ خَاتَمِ الْحَسَنِ ع الْعِزَّةُ لِلَّهِ وَ خَاتَمِ الْحُسَيْنِ ع إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ.

44- كا، الكافي عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عَنْ سَعْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَى عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِذَا سَقَطَ لِسِتَّةِ أَشْهُرٍ فَهُوَ تَامٌّ وَ ذَلِكَ أَنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ ع وُلِدَ وَ هُوَ ابْنُ سِتَّةِ أَشْهُرٍ.

45- ما، الأمالي للشيخ الطوسي الْحُسَيْنُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الْقَزْوِينِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ وَهْبَانَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الزَّعْفَرَانِيِّ عَنِ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: حُمِلَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ سِتَّةَ أَشْهُرٍ وَ أُرْضِعَ سَنَتَيْنِ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ إِحْساناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً «2».

46- كا، الكافي الْعِدَّةُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْعَرْزَمِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: كَانَ بَيْنَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ع طُهْرٌ وَ كَانَ بَيْنَهُمَا فِي الْمِيلَادِ سِتَّةُ أَشْهُرٍ وَ عشرا [عَشْرٌ].

47- أَقُولُ فِي حَدِيثِ الْمُفَضَّلِ بِطُولِهِ الَّذِي يَأْتِي بِإِسْنَادِهِ فِي كِتَابِ الْغَيْبَةِ

__________________________________________________

(1) نسبة الى مسلية كمحسنة بطن من مذحج من القحطانية

و هم بنو مسلية بن عامر بن عمرو ابن علة بن جلد بن مالك بن أدد بن زيد بن يشجب، يروى عن أبي عبد اللّه عليه السلام.

(2) الأحقاف: 15.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 259

عَنِ الصَّادِقِ ع أَنَّهُ قَالَ: كَانَ مَلَكٌ بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ يُقَالُ لَهُ صَلْصَائِيلُ بَعَثَهُ اللَّهُ فِي بَعْثٍ فَأَبْطَأَ فَسَلَبَهُ رِيشَهُ وَ دَقَّ جَنَاحَيْهِ وَ أَسْكَنَهُ فِي جَزِيرَةٍ مِنْ جَزَائِرِ الْبَحْرِ إِلَى لَيْلَةٍ وُلِدَ الْحُسَيْنُ ع فَنَزَلَتِ الْمَلَائِكَةُ وَ اسْتَأْذَنَتِ اللَّهَ فِي تَهْنِئَةِ جَدِّي رَسُولِ اللَّهِ ص وَ تَهْنِئَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ فَاطِمَةَ ع فَأَذِنَ اللَّهُ لَهُمْ فَنَزَلُوا أَفْوَاجاً مِنَ الْعَرْشِ وَ مِنْ سَمَاءٍ سَمَاءٍ فَمَرُّوا بِصَلْصَائِيلَ وَ هُوَ مُلْقًى بِالْجَزِيرَةِ فَلَمَّا نَظَرُوا إِلَيْهِ وَقَفُوا فَقَالَ لَهُمْ يَا مَلَائِكَةَ رَبِّي إِلَى أَيْنَ تُرِيدُونَ وَ فِيمَ هَبَطْتُمْ فَقَالَتْ لَهُ الْمَلَائِكَةُ يَا صَلْصَائِيلُ قَدْ وُلِدَ فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ أَكْرَمُ مَوْلُودٍ وُلِدَ فِي الدُّنْيَا بَعْدَ جَدِّهِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَبِيهِ عَلِيٍّ وَ أُمِّهِ فَاطِمَةَ وَ أَخِيهِ الْحَسَنِ وَ هُوَ الْحُسَيْنُ وَ قَدْ اسْتَأْذَنَّا اللَّهَ فِي تَهْنِئَةِ حَبِيبَةِ مُحَمَّدٍ ص لِوَلَدِهِ فَأَذِنَ لَنَا فَقَالَ صَلْصَائِيلُ يَا مَلَائِكَةَ اللَّهِ إِنِّي أَسْأَلُكُمْ بِاللَّهِ رَبِّنَا وَ رَبِّكُمْ وَ بِحَبِيبِهِ مُحَمَّدٍ ص وَ بِهَذَا الْمَوْلُودِ أَنْ تَحْمِلُونِي مَعَكُمْ إِلَى حَبِيبِ اللَّهِ وَ تَسْأَلُونَهُ وَ أَسْأَلُهُ أَنْ يَسْأَلَ اللَّهَ بِحَقِّ هَذَا الْمَوْلُودِ الَّذِي وَهَبَهُ اللَّهُ لَهُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي وَ يَجْبِرَ كَسْرَ جَنَاحِي وَ يَرُدَّنِي إِلَى مَقَامِي مَعَ الْمَلَائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ فَحَمَلُوهُ وَ جَاءُوا بِهِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَهَنَّئُوهُ بِابْنِهِ الْحُسَيْنِ ع وَ قَصُّوا عَلَيْهِ قِصَّةَ الْمَلَكِ وَ سَأَلُوهُ مَسْأَلَةَ اللَّهِ وَ الْإِقْسَامَ عَلَيْهِ بِحَقِّ الْحُسَيْنِ ع أَنْ يَغْفِرَ لَهُ خَطِيئَتَهُ وَ يَجْبُرَ كَسْرَ جَنَاحِهِ وَ يَرُدَّهُ إِلَى

مَقَامِهِ مَعَ الْمَلَائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَدَخَلَ عَلَى فَاطِمَةَ ع فَقَالَ لَهَا نَاوِلِينِي ابْنِيَ الْحُسَيْنَ فَأَخْرَجَتْهُ إِلَيْهِ مَقْمُوطاً يُنَاغِي جَدَّهُ رَسُولَ اللَّهِ ص فَخَرَجَ بِهِ إِلَى الْمَلَائِكَةِ فَحَمَلَهُ عَلَى بَطْنِ كَفِّهِ فَهَلَّلُوا وَ كَبَّرُوا وَ حَمَّدُوا اللَّهَ تَعَالَى وَ أَثْنَوْا عَلَيْهِ فَتَوَجَّهَ بِهِ إِلَى الْقِبْلَةِ نَحْوَ السَّمَاءِ فَقَالَ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِحَقِّ ابْنِيَ الْحُسَيْنِ أَنْ تَغْفِرَ لِصَلْصَائِيلَ خَطِيئَتَهُ وَ تَجْبُرَ كَسْرَ جَنَاحِهِ وَ تَرُدَّهُ إِلَى مَقَامِهِ مَعَ الْمَلَائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ فَتَقَبَّلَ اللَّهُ تَعَالَى مِنَ النَّبِيِّ ص مَا أَقْسَمَ بِهِ عَلَيْهِ وَ غَفَرَ لِصَلْصَائِيلَ خَطِيئَتَهُ وَ جَبَرَ كَسْرَ جَنَاحِهِ وَ رَدَّهُ إِلَى مَقَامِهِ مَعَ الْمَلَائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 260

48- مصباح، خَرَجَ إِلَى الْقَاسِمِ بْنِ عَلَاءٍ الْهَمْدَانِيِّ وَكِيلِ أَبِي مُحَمَّدٍ ع أَنَّ مَوْلَانَا الْحُسَيْنَ ع وُلِدَ يَوْمَ الْخَمِيسِ لِثَلَاثٍ خَلَوْنَ مِنْ شَعْبَانَ.

وَ رَوَى الْحُسَيْنُ بْنُ زَيْدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ قَالَ: وُلِدَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ لِخَمْسِ لَيَالٍ خَلَوْنَ مِنْ شَعْبَانَ سَنَةَ أَرْبَعٍ مِنَ الْهِجْرَةِ.

أقول سيأتي تمام القول من المصباح و سائر الكتب في أبواب أحوال أبي عبد الله الحسين من ولادته و شهادته و لعن الله على قاتله.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 261

باب 12 فضائلهما و مناقبهما و النصوص عليهما صلوات الله عليهما

1- كشف، كشف الغمة التِّرْمِذِيُّ بِسَنَدِهِ عَنْ يَعْلَى بْنِ مُرَّةَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ أَحَبَّ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَيْناً حُسَيْنٌ سِبْطٌ مِنَ الْأَسْبَاطِ.

2- قب، المناقب لابن شهرآشوب تَفْسِيرُ النَّقَّاشِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ سُفْيَانَ الثَّوْرِيِّ عَنْ قَابُوسَ بْنِ أَبِي ظَبْيَانَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ النَّبِيِّ ص وَ عَلَى فَخِذِهِ الْأَيْسَرِ ابْنُهُ إِبْرَاهِيمُ وَ عَلَى فَخِذِهِ الْأَيْمَنِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ وَ هُوَ تَارَةً يُقَبِّلُ هَذَا وَ تَارَةً يُقَبِّلُ هَذَا

إِذْ هَبَطَ جَبْرَئِيلُ بِوَحْيٍ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ فَلَمَّا سُرِّيَ عَنْهُ قَالَ أَتَانِي جَبْرَئِيلُ مِنْ رَبِّي فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ رَبَّكَ يَقْرَأُ عَلَيْكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَسْتُ أَجْمَعُهُمَا لَكَ فَافْدِ أَحَدَهُمَا بِصَاحِبِهِ فَنَظَرَ النَّبِيُّ ص إِلَى إِبْرَاهِيمَ فَبَكَى وَ نَظَرَ إِلَى الْحُسَيْنِ فَبَكَى وَ قَالَ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ أُمُّهُ أَمَةٌ وَ مَتَى مَاتَ لَمْ يَحْزَنْ عَلَيْهِ غَيْرِي وَ أُمُّ الْحُسَيْنِ فَاطِمَةُ وَ أَبُوهُ عَلِيٌّ ابْنُ عَمِّي لَحْمِي وَ دَمِي وَ مَتَى مَاتَ حَزِنَتْ ابْنَتِي وَ حَزِنَ ابْنُ عَمِّي وَ حَزِنْتُ أَنَا عَلَيْهِ وَ أَنَا أُوثِرُ حُزْنِي عَلَى حُزْنِهِمَا يَا جَبْرَئِيلُ يُقْبَضُ إِبْرَاهِيمُ فَدَيْتُهُ لِلْحُسَيْنِ قَالَ فَقُبِضَ بَعْدَ ثَلَاثٍ فَكَانَ النَّبِيُّ ص إِذَا رَأَى الْحُسَيْنَ ع مُقْبِلًا قَبَّلَهُ وَ ضَمَّهُ إِلَى صَدْرِهِ وَ رَشَفَ ثَنَايَاهُ وَ قَالَ فُدِيتُ مَنْ فَدَيْتُهُ بِابْنِي إِبْرَاهِيمَ.

3- لي، الأمالي للصدوق أَبِي عَنْ مُحَمَّدٍ الْعَطَّارِ عَنِ الْأَشْعَرِيِّ عَنْ يُوسُفَ بْنِ الْحَارِثِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَبْدِ الرَّزَّاقِ عَنْ مُعَمَّرٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مُعَاوِيَةَ عَنْ نَافِعٍ عَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ زُيِّنَ عَرْشُ رَبِّ الْعَالَمِينَ بِكُلِّ زِينَةٍ ثُمَّ يُؤْتَى بِمِنْبَرَيْنِ مِنْ نُورٍ طُولُهُمَا مِائَةُ مِيلٍ فَيُوضَعُ أَحَدُهُمَا عَنْ يَمِينِ الْعَرْشِ وَ الْآخَرُ عَنْ يَسَارِ الْعَرْشِ ثُمَّ يُؤْتَى بِالْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ع

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 262

فَيَقُومُ الْحَسَنُ عَلَى أَحَدِهِمَا وَ الْحُسَيْنُ عَلَى الْآخَرِ يُزَيِّنُ الرَّبُّ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بِهِمَا عَرْشَهُ كَمَا يُزَيِّنُ الْمَرْأَةَ قُرْطَاهَا.

14، 1، 15- 4- لي، الأمالي للصدوق ابْنُ الْمُتَوَكِّلِ عَنْ مُحَمَّدٍ الْعَطَّارِ عَنِ ابْنِ أَبِي الْخَطَّابِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنِ الصَّادِقِ عَنْ أَبِيهِ ع قَالَ قَالَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيُّ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ

لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع قَبْلَ مَوْتِهِ بِثَلَاثٍ سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْكَ أَبَا الرَّيْحَانَتَيْنِ أُوصِيكَ بِرَيْحَانَتَيَّ مِنَ الدُّنْيَا فَعَنْ قَلِيلٍ يَنْهَدُّ رُكْنَاكَ وَ اللَّهُ خَلِيفَتِي عَلَيْكَ فَلَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ ص قَالَ عَلِيٌّ هَذَا أَحَدُ رُكْنَيَّ الَّذِي قَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ ص فَلَمَّا مَاتَتْ فَاطِمَةُ ع قَالَ عَلِيٌّ هَذَا الرُّكْنُ الثَّانِي الَّذِي قَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ ص.

مع، معاني الأخبار أبي عن سعد عن ابن عيسى عن محمد بن يونس عن حماد بن عيسى مثله.

5- لي، الأمالي للصدوق الْقَطَّانُ عَنِ السُّكَّرِيِّ عَنِ الْجَوْهَرِيِّ عَنِ ابْنِ عَائِشَةَ وَ الْحَكَمِ وَ الْعَبَّاسِ جَمِيعاً عَنْ مَهْدِيِّ بْنِ مَيْمُونٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي يَعْقُوبَ عَنِ ابْنِ أَبِي نُعَيْمٍ قَالَ: شَهِدْتُ ابْنَ عُمَرَ وَ أَتَاهُ رَجُلٌ فَسَأَلَهُ عَنْ دَمِ الْبَعُوضَةِ فَقَالَ مِمَّنْ أَنْتَ قَالَ مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ قَالَ انْظُرُوا إِلَى هَذَا يَسْأَلُنِي عَنْ دَمِ الْبَعُوضَةِ وَ قَدْ قَتَلُوا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ إِنَّهُمَا رَيْحَانَتِي مِنَ الدُّنْيَا يَعْنِي الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ ع.

قب، المناقب لابن شهرآشوب أبو عيسى في جامعه و أبو نعيم في حليته و السمعاني في فضائله و ابن بطة في إبانته عن ابن أبي نعيم مثله.

6- لي، الأمالي للصدوق الْقَطَّانُ عَنِ السُّكَّرِيِّ عَنِ الْجَوْهَرِيِّ عَنْ عُمَيْرِ بْنِ عِمْرَانَ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ عِمْرَانَ النَّخَعِيِّ عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ خِرَاشٍ عَنْ حُذَيْفَةَ بْنِ الْيَمَانِ قَالَ: رَأَيْتُ النَّبِيَّ ص آخِذاً بِيَدِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع وَ هُوَ يَقُولُ يَا أَيُّهَا النَّاسُ هَذَا الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ فَاعْرِفُوهُ فَوَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ إِنَّهُ لَفِي الْجَنَّةِ وَ مُحِبِّيهِ فِي الْجَنَّةِ وَ مُحِبِّي مُحِبِّيهِ فِي الْجَنَّةِ.

7- ب، قرب الإسناد ابْنُ طَرِيفٍ عَنِ ابْنِ عُلْوَانَ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ

ع

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 263

قَالَ: بَيْنَمَا الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ يَصْطَرِعَانِ عِنْدَ النَّبِيِّ ص فَقَالَ النَّبِيُّ ص هَيِّ يَا حَسَنُ فَقَالَتْ فَاطِمَةُ يَا رَسُولَ اللَّهِ تُعِينُ الْكَبِيرُ عَلَى الصَّغِيرِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص جَبْرَئِيلُ يَقُولُ هَيِّ يَا حُسَيْنُ وَ أَنَا أَقُولُ هَيِّ يَا حَسَنُ.

بيان قال الفيروزآبادي هَيِّكَ أسرع فيما أنت فيه «1».

8- ب، قرب الإسناد ابْنُ طَرِيفٍ عَنِ ابْنِ عُلْوَانَ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ أَبُوهُمَا خَيْرٌ مِنْهُمَا.

وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَمَّا الْحَسَنُ فَأَنْحَلُهُ الْهَيْبَةَ وَ الْعِلْمَ وَ أَمَّا الْحُسَيْنُ فَأَنْحَلُهُ الْجُودَ وَ الرَّحْمَةَ.

9- ل، الخصال ابْنُ مَقْبُرَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَضْرَمِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى الْأَحْوَلِ عَنْ خَلَّادٍ الْمِنْقَرِيِّ عَنْ قَيْسٍ عَنْ أَبِي حُصَيْنٍ عَنْ يَحْيَى بْنِ وَثَّابٍ عَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: كَانَ عَلَى الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ع تَعْوِيذَانِ حَشْوُهُمَا مِنْ زَغَبِ جَنَاحِ جَبْرَئِيلَ ع.

10- ل، الخصال الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْعَلَوِيُّ عَنْ جَدِّهِ عَنِ الزُّبَيْرِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ حَمْزَةَ الزُّبَيْرِيِّ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَلِيٍّ الرَّافِعِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدَّتِهِ زَيْنَبَ بِنْتِ أَبِي رَافِعٍ قَالَتْ أَتَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ ص بِابْنَيْهَا الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ع إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فِي شَكْوَاهُ الَّذِي تُوُفِّيَ فِيهِ فَقَالَتْ يَا رَسُولَ اللَّهِ هَذَانِ ابْنَاكَ فَوَرِّثْهُمَا شَيْئاً فَقَالَ أَمَّا الْحَسَنُ فَإِنَّ لَهُ هَيْبَتِي وَ سُؤْدُدِي وَ أَمَّا الْحُسَيْنُ فَإِنَّ لَهُ شَجَاعَتِي وَ جُودِي.

عم، إعلام الورى شا، الإرشاد عن إبراهيم بن علي الرافعي مثله «2».

11- ل، الخصال الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْعَلَوِيُّ عَنْ جَدِّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ

مُحَمَّدٍ وَ حُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي رَافِعٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ شَيْخٍ مِنَ الْأَنْصَارِ

__________________________________________________

(1) هي: اسم فعل للأمر، ضبطه في القاموس ط مصر بالفتح و في أقرب الموارد بالكسر.

(2) إرشاد المفيد ص 169، إعلام الورى ص 210 و في بعض النسخ المطبوعة:

«ع، م، شا» و هو سهو ظاهر.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 264

يَرْفَعُهُ إِلَى زَيْنَبَ بِنْتِ أَبِي رَافِعٍ عَنْ أُمِّهَا قَالَتْ قَالَتْ فَاطِمَةُ ع يَا رَسُولَ اللَّهِ هَذَانِ ابْنَاكَ فَانْحَلْهُمَا فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَمَّا الْحَسَنَ فَنَحَلْتُهُ هَيْبَتِي وَ سُؤْدُدِي وَ أَمَّا الْحُسَيْنَ فَنَحَلْتُهُ سَخَائِي وَ شَجَاعَتِي.

12- ل، الخصال الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْعَلَوِيُّ عَنْ جَدِّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ سُلَيْمَانَ أَنَّ النَّبِيَّ ص قَالَ: أَمَّا الْحَسَنُ فَأَنْحَلُهُ الْهَيْبَةَ وَ الْحِلْمَ وَ أَمَّا الْحُسَيْنُ فَأَنْحَلُهُ الْجُودَ وَ الرَّحْمَةَ.

13- ن، عيون أخبار الرضا عليه السلام بِالْأَسَانِيدِ الثَّلَاثَةِ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْوَلَدُ رَيْحَانَةٌ وَ رَيْحَانَتَايَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ع.

صح، صحيفة الرضا عليه السلام عن الرضا عن آبائه ع مثله.

14- ن، عيون أخبار الرضا عليه السلام بِهَذَا الْإِسْنَادِ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ أَبُوهُمَا خَيْرٌ مِنْهُمَا.

15- ن، عيون أخبار الرضا عليه السلام بِإِسْنَادِ التَّمِيمِيِّ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ النَّبِيُّ ص الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ خَيْرُ أَهْلِ الْأَرْضِ بَعْدِي وَ بَعْدَ أَبِيهِمَا وَ أُمُّهُمَا أَفْضَلُ نِسَاءِ أَهْلِ الْأَرْضِ.

16- ما، الأمالي للشيخ الطوسي أَبُو عَمْرٍو عَنِ ابْنِ عُقْدَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ الرَّاشِدِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ ثَابِتٍ الْعَطَّارِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَيْسَرَةَ عَنْ عَدِيِّ بْنِ ثَابِتٍ عَنِ الْبَرَاءِ بْنِ

عَازِبٍ قَالَ: رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص حَامِلَ الْحُسَيْنِ ع وَ هُوَ يَقُولُ اللَّهُمَّ إِنِّي أُحِبُّهُ فَأَحِبَّهُ.

17- ما، الأمالي للشيخ الطوسي أَبُو عَمْرٍو عَنِ ابْنِ عُقْدَةَ عَنْ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا بْنِ شَيْبَانَ عَنْ أَرْطَاةَ بْنِ حَيْدَرٍ عَنْ أَيُّوبَ بْنِ وَاقِدٍ عَنْ يُونُسَ بْنِ حُبَابٍ عَنْ أَبِي حَازِمٍ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ مَنْ أَحَبَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ فَقَدْ أَحَبَّنِي وَ مَنْ أَبْغَضَهُمَا فَقَدْ أَبْغَضَنِي.

18- فض، كتاب الروضة مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ الْأُشْنَانِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَزِيدَ الْقَاضِي عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ آدَمَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ زِيَادٍ الْأَحْمَرِ عَنْ أَبِي الصَّيْرَفِيِّ عَنْ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 265

صَفْوَانَ بْنِ قَمِيصَةَ عَنْ طَارِقِ بْنِ شِهَابٍ قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ لِلْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ أَنْتُمَا إِمَامَانِ بِعَقِبِي وَ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ الْمَعْصُومَانِ حَفَظَكُمَا اللَّهُ وَ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى مَنْ عَادَاكُمَا.

19- ما، الأمالي للشيخ الطوسي ابْنُ حَشِيشٍ عَنْ أَبِي ذَرٍّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ فَضْلِ بْنِ يُوسُفَ عَنْ مُخَوَّلٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ أَبِي الْأَسْوَدِ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الشَّعْبِيِّ عَنِ الْحَارِثِ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ.

20- ما، الأمالي للشيخ الطوسي الْحَفَّارُ عَنْ عِيسَى بْنِ مُوسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَلَاءِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِيٍّ ع عَنِ النَّبِيِّ ص قَالَ: الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ع يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَنْ جَنْبَيْ عَرْشِ الرَّحْمَنِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بِمَنْزِلَةِ الشَّنْفَيْنِ مِنَ الْوَجْهِ.

21- ما، الأمالي للشيخ الطوسي جَمَاعَةٌ عَنْ أَبِي الْمُفَضَّلِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَرِيرٍ الطَّبَرِيِّ عَنْ عَمْرِو بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَمْرِو بْنِ خَلِيفَةَ عَنْ

مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ قَالَ: اصْطَرَعَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِيهاً حَسَنُ فَقَالَتْ فَاطِمَةُ ع يَا رَسُولَ اللَّهِ تَقُولُ إِيهاً حَسَنُ وَ هُوَ أَكْبَرُ الْغُلَامَيْنِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَقُولُ إِيهاً حَسَنُ وَ يَقُولُ جَبْرَئِيلُ إِيهاً حُسَيْنُ.

بيان: قال الجوهري تقول للرجل إذا استزدته من حديث أو عمل إِيهِ بكسر الهاء قال ابن السكيت فإن وصلت نونت فقلت إِيهٍ حدثنا ثم قال فإذا أسكته و كففته قلت إِيهاً عنا و إذا أردت التبعيد قلت أَيْهاً بالفتح.

أقول يظهر من الخبر أن إِيهاً بالنصب أيضا يكون للاستزادة.

22- ب، قرب الإسناد مع، معاني الأخبار مُحَمَّدُ بْنُ هَارُونَ الزَّنْجَانِيُّ فِيمَا كَتَبَ إِلَيَّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ عَنْ أَبِي عُبَيْدٍ الْقَاسِمِ بْنِ سَلَّامٍ عَنْ هَيْثَمٍ عَنْ يُونُسَ عَنِ الْحَسَنِ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أُتِيَ بِالْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع فَوُضِعَ فِي حَجْرِهِ فَبَالَ عَلَيْهِ فَأُخِذَ فَقَالَ لَا تَرْمُوا ابْنِي ثُمَّ دُعِيَ بِمَاءٍ فَصَبَّ عَلَيْهِ.

قال الأصمعي الإزرام القطع يقال للرجل إذا قطع

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 266

بوله أزرمت بولك و أزرمه غيره إذا قطعه و زرم البول نفسه إذا انقطع.

23- كشف، كشف الغمة مِنْ كِتَابِ مَعَالِمِ الْعِتْرَةِ الطَّاهِرَةِ لِلْجَنَابِذِيِّ عَنْ أُمِّ عُثْمَانَ أُمِّ وَلَدِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع قَالَتْ كَانَ لِآلِ رَسُولِ اللَّهِ ص قَطِيفَةٌ يَجْلِسُ عَلَيْهَا جَبْرَئِيلُ وَ لَا يَجْلِسُ عَلَيْهَا غَيْرُهُ وَ إِذَا عَرَجَ طُوِيَتْ وَ كَانَ إِذَا عَرَجَ انْتَقَضَ فَيَسْقُطُ مِنْ زَغَبِ رِيشِهِ فَيَقُومُ فَيَتَّبِعُهُ فَيَجْعَلُهُ فِي تَمَائِمِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ع.

وَ مِنْ كِتَابِ حِلْيَةِ الْأَوْلِيَاءِ قَالَ: رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص وَاضِعاً الْحَسَنَ عَلَى عَاتِقِهِ وَ قَالَ مَنْ أَحَبَّنِي فَلْيُحِبَّهُ.

وَ عَنْ نُعَيْمٍ قَالَ قَالَ أَبُو هُرَيْرَةَ مَا رَأَيْتُ الْحَسَنَ قَطُّ

إِلَّا فَاضَتْ عَيْنَايَ دُمُوعاً وَ ذَلِكَ أَنَّهُ أَتَى يَوْماً يَشْتَدُّ حَتَّى قَعَدَ فِي حَجْرِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَفْتَحُ فَمَهُ ثُمَّ يُدْخِلُ فَمَهُ فِي فَمِهِ وَ يَقُولُ اللَّهُمَّ إِنِّي أُحِبُّهُ وَ أُحِبُّ مَنْ يُحِبُّهُ يَقُولُهَا ثَلَاثَ مَرَّاتٍ.

24- ن، عيون أخبار الرضا عليه السلام بِالْأَسَانِيدِ الثَّلَاثَةِ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ: إِنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ ع كَانَا يَلْعَبَانِ عِنْدَ النَّبِيِّ ص حَتَّى مَضَى عَامَّةُ اللَّيْلِ ثُمَّ قَالَ لَهُمَا انْصَرِفَا إِلَى أُمِّكُمَا فَبَرَقَتْ بَرْقَةٌ فَمَا زَالَتْ تُضِي ءُ لَهُمَا حَتَّى دَخَلَا عَلَى فَاطِمَةَ ع وَ النَّبِيُّ ص يَنْظُرُ إِلَى الْبَرْقَةِ فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَكْرَمَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ.

صح، صحيفة الرضا عليه السلام عنه عن آبائه ع مثله.

25- لي، الأمالي للصدوق ابْنُ الْمُتَوَكِّلِ عَنِ السَّعْدَآبَادِيِّ عَنِ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ ع عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ ع قَالَ: مَرِضَ النَّبِيُّ ص الْمَرْضَةَ الَّتِي عُوفِيَ مِنْهَا فَعَادَتْهُ فَاطِمَةُ سَيِّدَةُ النِّسَاءِ وَ مَعَهَا الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ع قَدْ أَخَذَتِ الْحَسَنَ بِيَدِهَا الْيُمْنَى وَ أَخَذَتِ الْحُسَيْنَ بِيَدِهَا الْيُسْرَى وَ هُمَا يَمْشِيَانِ وَ فَاطِمَةُ بَيْنَهُمَا حَتَّى دَخَلُوا مَنْزِلَ عَائِشَةَ فَقَعَدَ الْحَسَنُ ع عَلَى جَانِبِ رَسُولِ اللَّهِ ص الْأَيْمَنِ وَ الْحُسَيْنُ ع عَلَى جَانِبِ رَسُولِ اللَّهِ ص الْأَيْسَرِ فَأَقْبَلَا يَغْمِزَانِ مَا يَلِيهِمَا مِنْ بَدَنِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَمَا أَفَاقَ النَّبِيُّ ص مِنْ نَوْمِهِ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 267

فَقَالَتْ فَاطِمَةُ لِلْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ حَبِيبَيَّ إِنَّ جَدَّكُمَا قَدْ غَفَا فَانْصَرِفَا سَاعَتَكَمَا هَذِهِ وَ دَعَاهُ حَتَّى يُفِيقَ وَ تَرْجِعَانِ إِلَيْهِ فَقَالا لَسْنَا بِبَارِحَيْنِ فِي وَقْتِنَا هَذَا فَاضْطَجَعَ الْحَسَنُ عَلَى عَضُدِ النَّبِيِّ الْأَيْمَنِ وَ الْحُسَيْنُ عَلَى عَضُدِهِ الْأَيْسَرِ فَغَفَيَا وَ انْتَبَهَا قَبْلَ أَنْ يَنْتَبِهَ

النَّبِيُّ ص وَ قَدْ كَانَتْ فَاطِمَةُ ع لَمَّا نَامَا انْصَرَفَتْ إِلَى مَنْزِلِهَا فَقَالا لِعَائِشَةَ مَا فَعَلَتْ أُمُّنَا قَالَتْ لَمَّا نُمْتُمَا رَجَعَتْ إِلَى مَنْزِلِهَا فَخَرَجَا فِي لَيْلَةٍ ظَلْمَاءَ مُدْلَهِمَّةٍ ذَاتِ رَعْدٍ وَ بَرْقٍ وَ قَدْ أَرْخَتِ السَّمَاءُ عَزَالِيَهَا فَسَطَعَ لَهُمَا نُورٌ فَلَمْ يَزَالا يَمْشِيَانِ فِي ذَلِكَ النُّورِ وَ الْحَسَنُ قَابِضٌ بِيَدِهِ الْيُمْنَى عَلَى يَدِ الْحُسَيْنِ الْيُسْرَى وَ هُمَا يَتَمَاشَيَانِ وَ يَتَحَدَّثَانِ حَتَّى أَتَيَا حَدِيقَةَ بَنِي النَّجَّارِ فَلَمَّا بَلَغَا الْحَدِيقَةَ حَارَا فَبَقِيَا لَا يَعْلَمَانِ أَيْنَ يَأْخُذَانِ فَقَالَ الْحَسَنُ لِلْحُسَيْنِ إِنَّا قَدْ حِرْنَا وَ بَقِينَا عَلَى حَالَتِنَا هَذِهِ وَ مَا نَدْرِي أَيْنَ نَسْلُكُ فَلَا عَلَيْكَ أَنْ نَنَامَ فِي وَقْتِنَا هَذَا حَتَّى نُصْبِحَ فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ ع دُونَكَ يَا أَخِي فَافْعَلْ مَا تَرَى فَاضْطَجَعَا جَمِيعاً وَ اعْتَنَقَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا صَاحِبَهُ وَ نَامَا وَ انْتَبَهَ النَّبِيُّ ص عَنْ نَوْمَتِهِ الَّتِي نَامَهَا فَطَلَبَهُمَا فِي مَنْزِلِ فَاطِمَةَ فَلَمْ يَكُونَا فِيهِ وَ افْتَقَدَهُمَا فَقَامَ ص قَائِماً عَلَى رِجْلَيْهِ وَ هُوَ يَقُولُ إِلَهِي وَ سَيِّدِي وَ مَوْلَايَ هَذَانِ شِبْلَايَ خَرَجَا مِنَ الْمَخْمَصَةِ وَ الْمَجَاعَةِ اللَّهُمَّ أَنْتَ وَكِيلِي عَلَيْهِمَا فَسَطَعَ لِلنَّبِيِّ ص نُورٌ فَلَمْ يَزَلْ يَمْضِي فِي ذَلِكَ النُّورِ حَتَّى أَتَى حَدِيقَةَ بَنِي النَّجَّارِ فَإِذَا هُمَا نَائِمَانِ قَدِ اعْتَنَقَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا صَاحِبَهُ وَ قَدْ تَقَشَّعَتِ السَّمَاءُ فَوْقَهُمَا كَطَبَقٍ فَهِيَ تُمْطِرُ كَأَشَدِّ مَطَرٍ مَا رَآهُ النَّاسُ قَطُّ وَ قَدْ مَنَعَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْمَطَرَ مِنْهُمَا فِي الْبُقْعَةِ الَّتِي هُمَا فِيهَا نَائِمَانِ لَا يُمْطِرُ عَلَيْهِمَا قَطْرَةً وَ قَدِ اكْتَنَفَتْهُمَا حَيَّةٌ لَهَا شَعَرَاتٌ كَآجَامِ الْقَصَبِ وَ جَنَاحَانِ جَنَاحٌ قَدْ غَطَّتْ بِهِ الْحَسَنَ وَ جَنَاحٌ قَدْ غَطَّتْ بِهِ الْحُسَيْنَ فَلَمَّا أَنْ بَصُرَ بِهِمَا النَّبِيُّ ص تَنَحْنَحَ فَانْسَابَتِ الْحَيَّةُ وَ هِيَ تَقُولُ اللَّهُمَّ إِنِّي أُشْهِدُكَ وَ أُشْهِدُ

مَلَائِكَتَكَ أَنَّ هَذَيْنِ شِبْلَا نَبِيِّكَ قَدْ حَفِظْتُهُمَا عَلَيْهِ وَ دَفَعْتُهُمَا إِلَيْهِ سَالِمَيْنِ صَحِيحَيْنِ فَقَالَ لَهَا النَّبِيُّ ص أَيَّتُهَا الْحَيَّةُ مِمَّنْ أَنْتِ قَالَتْ أَنَا رَسُولُ الْجِنِّ إِلَيْكَ قَالَ وَ أَيُّ الْجِنِّ قَالَتْ جِنُّ نَصِيبِينَ نَفَرٌ مِنْ بَنِي مُلَيْحٍ نَسِينَا آيَةً مِنْ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 268

كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَبَعَثُونِي إِلَيْكَ لِتُعَلِّمَنَا مَا نَسِينَا مِنْ كِتَابِ اللَّهِ فَلَمَّا بَلَغْتُ هَذَا الْمَوْضِعَ سَمِعْتُ مُنَادِياً يُنَادِي أَيَّتُهَا الْحَيَّةُ هَذَانِ شِبْلَا رَسُولِ اللَّهِ فَاحْفَظِيهِمَا مِنَ الْعَاهَاتِ وَ الْآفَاتِ وَ مِنْ طَوَارِقِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ فَقَدْ حَفِظْتُهُمَا وَ سَلَّمْتُهُمَا إِلَيْكَ سَالِمَيْنِ صَحِيحَيْنِ وَ أَخَذَتِ الْحَيَّةُ الْآيَةَ وَ انْصَرَفَتْ فَأَخَذَ النَّبِيُّ ص الْحَسَنَ فَوَضَعَهُ عَلَى عَاتِقِهِ الْأَيْمَنِ وَ وَضَعَ الْحُسَيْنَ عَلَى عَاتِقِهِ الْأَيْسَرِ وَ خَرَجَ عَلِيٌّ ع فَلَحِقَ بِرَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي ادْفَعْ إِلَيَّ أَحَدَ شِبْلَيْكَ أُخَفِّفْ عَنْكَ فَقَالَ امْضِ فَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ كَلَامَكَ وَ عَرَفَ مَقَامَكَ وَ تَلَقَّاهُ آخَرُ فَقَالَ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي ادْفَعْ إِلَيَّ أَحَدَ شِبْلَيْكَ أُخَفِّفْ عَنْكَ فَقَالَ امْضِ فَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ كَلَامَكَ وَ عَرَفَ مَقَامَكَ فَتَلَقَّاهُ عَلِيٌّ ع فَقَالَ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا رَسُولَ اللَّهِ ادْفَعْ إِلَيَّ أَحَدَ شِبْلَيَّ وَ شِبْلَيْكَ حَتَّى أُخَفِّفَ عَنْكَ فَالْتَفَتَ النَّبِيُّ ص إِلَى الْحَسَنِ فَقَالَ يَا حَسَنُ هَلْ تَمْضِي إِلَى كَتِفِ أَبِيكَ فَقَالَ لَهُ وَ اللَّهِ يَا جَدَّاهْ إِنَّ كَتِفَكَ لَأَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ كَتِفِ أَبِي ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى الْحُسَيْنِ ع فَقَالَ يَا حُسَيْنُ هَلْ تَمْضِي إِلَى كَتِفِ أَبِيكَ فَقَالَ لَهُ وَ اللَّهِ يَا جَدَّاهْ إِنِّي لَأَقُولُ لَكَ كَمَا قَالَ أَخِي الْحَسَنُ إِنَّ كَتِفَكَ لَأَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ كَتِفِ أَبِي فَأَقْبَلَ بِهِمَا إِلَى مَنْزِلِ فَاطِمَةَ ع وَ قَدِ ادَّخَرَتْ لَهُمَا تُمَيْرَاتٍ

فَوَضَعَتْهَا بَيْنَ أَيْدِيهِمَا فَأَكَلَا وَ شَبِعَا وَ فَرِحَا فَقَالَ لَهُمَا النَّبِيُّ ص قُومَا الْآنَ فَاصْطَرِعَا فَقَامَا لِيَصْطَرِعَا وَ قَدْ خَرَجَتْ فَاطِمَةُ فِي بَعْضِ حَاجَتِهَا فَدَخَلَتْ فَسَمِعَتِ النَّبِيَّ ص وَ هُوَ يَقُولُ إِيهِ يَا حَسَنُ شُدَّ عَلَى الْحُسَيْنِ فَاصْرَعْهُ فَقَالَتْ لَهُ يَا أَبَتِ وَا عَجَبَاهْ أَ تُشَجِّعُ هَذَا عَلَى هَذَا تُشَجِّعُ الْكَبِيرَ عَلَى الصَّغِيرِ فَقَالَ لَهَا يَا بُنَيَّةِ أَ مَا تَرْضَيْنَ أَنْ أَقُولَ أَنَا يَا حَسَنُ شُدَّ عَلَى الْحُسَيْنِ فَاصْرَعْهُ وَ هَذَا حَبِيبِي جَبْرَئِيلُ يَقُولُ يَا حُسَيْنُ شُدَّ عَلَى الْحَسَنِ فَاصْرَعْهُ.

قب، المناقب لابن شهرآشوب أَبُو هُرَيْرَةَ وَ ابْنُ عَبَّاسٍ وَ الصَّادِقُ ع وَ ذَكَرَ نَحْوَهُ ثُمَّ قَالَ وَ قَدْ رَوَى الْخَرْكُوشِيُّ فِي شَرَفِ النَّبِيِّ ص عَنْ هَارُونَ الرَّشِيدِ عَنْ آبَائِهِ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ هَذَا الْمَعْنَى.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 269

بيان غفا غفوا و غفوا نام أو نعس كأغفى و ادلهم الظلام كثف و قال الجزري العزالي جمع العزلاء و هو فم المزادة الأسفل فشبه اتساع المطر و اندفاقه بالذي يخرج من فم المزادة انتهى و الشبل بالكسر ولد الأسد إذا أدرك الصيد و يقال قشعت الريح السحاب أي كشفته فانقشع و تقشع و انسابت الحية جرت.

26- مل، كامل الزيارات أَبِي عَنْ سَعْدٍ وَ الْحِمْيَرِيِّ وَ مُحَمَّدٍ الْعَطَّارِ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ وَ غَيْرِهِ عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ أَخِيهِ نُوحٍ عَنِ الْأَجْلَحِ عَنْ سَلَمَةَ بْنِ كُهَيْلٍ عَنْ عَبْدِ الْعَزِيزِ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ يَا عَلِيُّ لَقَدْ أَذْهَلَنِي هَذَانِ الْغُلَامَانِ يَعْنِي الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ أَنْ أُحِبَّ بَعْدَهُمَا أَحَداً إِنَّ رَبِّي أَمَرَنِي أَنْ أُحِبَّهُمَا وَ أُحِبَّ مَنْ يُحِبُّهُمَا.

27- مل، كامل الزيارات مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنِ

الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ الزَّيْدِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عَبَّاسٍ وَ عَبْدِ السَّلَامِ بْنِ حَرْبٍ مَعاً عَمَّنْ سَمِعَ بَكْرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ الْمُزَنِيَّ عَنْ عِمْرَانَ بْنِ الْحُصَيْنِ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِي يَا عِمْرَانَ بْنَ حُصَيْنٍ إِنَّ لِكُلِّ شَيْ ءٍ مَوْقِعاً مِنَ الْقَلْبِ وَ مَا وَقَعَ مَوْقِعَ هَذَيْنِ الْغُلَامَيْنِ مِنْ قَلْبِي شَيْ ءٌ قَطُّ فَقُلْتُ كُلُّ هَذَا يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ يَا عِمْرَانُ وَ مَا خَفِيَ عَلَيْكَ أَكْثَرُ إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِي بِحُبِّهِمَا.

28- مل، كامل الزيارات أَبِي عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي الْخَطَّابِ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ سُفْيَانَ الْجَرِيرِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي رَافِعٍ «1» عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ أَبِي رَافِعٍ عَنْ أَبِي ذَرٍّ الْغِفَارِيِّ قَالَ: أَمَرَنِي رَسُولُ اللَّهِ بِحُبِّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ فَأَحْبَبْتُهُمَا وَ أَنَا أُحِبُّ مَنْ يُحِبُّهُمَا لِحُبِّ رَسُولِ اللَّهِ ص إِيَّاهُمَا.

29- مل، كامل الزيارات أَبِي عَنِ الْحِمْيَرِيِّ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَى عَنْ مُهَلْهَلٍ الْعَبْدِيِّ عَنْ أَبِي هَارُونَ الْعَبْدِيِّ عَنْ رَبِيعَةَ السَّعْدِيِّ عَنْ أَبِي ذَرٍّ الْغِفَارِيِّ قَالَ: رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يُقَبِّلُ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ وَ هُوَ يَقُولُ مَنْ أَحَبَّ الْحَسَنَ

__________________________________________________

(1) كانه مصحف عن الرافعى و هو إبراهيم بن عليّ بن أبي رافع كما مرّ في ص 263 ذيل الرقم 10 و يأتي في ص 276 تحت الرقم 46. أو غير إبراهيم من أحفاد أبى رافع فراجع.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 270

وَ الْحُسَيْنَ وَ ذُرِّيَّتَهُمَا مُخْلِصاً لَمْ تَلْفَحِ النَّارُ وَجْهَهُ وَ لَوْ كَانَتْ ذُنُوبُهُ بِعَدَدِ رَمْلِ عَالِجٍ إِلَّا أَنْ يَكُونَ ذَنْباً يُخْرِجُهُ مِنَ الْإِيمَانِ.

30- مل، كامل الزيارات مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الرَّزَّازُ عَنِ ابْنِ أَبِي الْخَطَّابِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عَابِسٍ عَنِ الْجَحَّافِ عَنْ عَمْرِو

بْنِ مُرَّةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَلَمَةَ عَنْ عَبِيدَةَ السَّلْمَانِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ مَنْ كَانَ يُحِبُّنِي فَلْيُحِبَّ ابْنَيَّ هَذَيْنِ فَإِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِي بِحُبِّهِمَا.

31- مل، كامل الزيارات أَبِي عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ عِيسَى عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ الْبَزَّازِ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ أَرَادَ أَنْ يَتَمَسَّكَ بِعُرْوَةِ اللَّهِ الْوُثْقَى الَّتِي قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي كِتَابِهِ فَلْيَتَوَالَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ فَإِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يُحِبُّهُمَا مِنْ فَوْقِ عَرْشِهِ.

32- مل، كامل الزيارات أَبِي عَنْ سَعْدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ وَ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ رَجُلٍ عَنْ عَبَّاسِ بْنِ الْوَلِيدِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ أَبْغَضَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ جَاءَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لَيْسَ عَلَى وَجْهِهِ لَحْمٌ وَ لَمْ تَنَلْهُ شَفَاعَتِي.

33- مل، كامل الزيارات مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الرَّزَّازُ عَنِ ابْنِ أَبِي الْخَطَّابِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص قُرَّةُ عَيْنِي النِّسَاءُ وَ رَيْحَانَتِي الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ.

34- مل، كامل الزيارات الْحَسَنُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عَبَّاسٍ عَنِ الْمِنْهَالِ بْنِ عَمْرٍو عَنِ الْأَصْبَغِ عَنْ زَاذَانَ قَالَ سَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ع فِي الرَّحْبَةِ يَقُولُ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ رَيْحَانَتَا رَسُولِ اللَّهِ ص.

35- مل، كامل الزيارات الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ الزَّعْفَرَانِيُّ عَنْ يَحْيَى بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُثْمَانَ بْنِ خُثَيْمٍ

عَنْ سَعِيدِ بْنِ أَبِي رَاشِدٍ عَنْ يَعْلَى بْنِ مُرَّةَ قَالَ قَالَ رَسُولُ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 271

اللَّهِ ص حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ أَحَبَّ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَيْناً حُسَيْنٌ سِبْطٌ مِنَ الْأَسْبَاطِ.

عم، إعلام الورى شا، الإرشاد سعيد مثله.

36- مل، كامل الزيارات مُحَمَّدٌ الْحِمْيَرِيُّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ زَكَرِيَّا عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى بْنِ حَمَّادٍ عَنْ وَهْبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ سَعِيدِ بْنِ أَبِي رَاشِدٍ عَنْ يَعْلَى الْعَامِرِيِّ أَنَّهُ خَرَجَ مِنْ عِنْدِ رَسُولِ اللَّهِ ص إِلَى طَعَامٍ دُعِيَ إِلَيْهِ فَإِذَا هُوَ بِحُسَيْنٍ يَلْعَبُ مَعَ الصِّبْيَانِ فَاسْتَقْبَلَ النَّبِيُّ ص أَمَامَ الْقَوْمِ ثُمَّ بَسَطَ يَدَيْهِ فَطَفَرَ الصَّبِيُّ هَاهُنَا مَرَّةً وَ هَاهُنَا مَرَّةً وَ جَعَلَ رَسُولُ اللَّهِ يُضَاحِكُهُ حَتَّى أَخَذَهُ فَجَعَلَ إِحْدَى يَدَيْهِ تَحْتَ ذَقَنِهِ وَ الْأُخْرَى تَحْتَ قَفَاهُ وَ وَضَعَ فَاهُ عَلَى فِيهِ وَ قَبَّلَهُ ثُمَّ قَالَ حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ أَحَبَّ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَيْناً حُسَيْنٌ سِبْطٌ مِنَ الْأَسْبَاطِ.

37- مل، كامل الزيارات مُحَمَّدٌ الْحِمْيَرِيُّ عَنْ سَعِيدٍ عَنْ نَضْرِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِيهِ مُوسَى قَالَ: أَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ ص بِيَدِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ فَقَالَ مَنْ أَحَبَّ هَذَيْنِ الْغُلَامَيْنِ وَ أَبَاهُمَا وَ أُمَّهُمَا فَهُوَ مَعِي فِي دَرَجَتِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ.

38- أَقُولُ رَوَى بَعْضُ مُؤَلِّفِي أَصْحَابِنَا عَنْ هِشَامِ بْنِ عُرْوَةَ عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ أَنَّهَا قَالَتْ رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يُلْبِسُ وَلَدَهُ الْحُسَيْنَ ع حُلَّةً لَيْسَتْ مِنْ ثِيَابِ الدُّنْيَا فَقُلْتُ لَهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذِهِ الْحُلَّةُ فَقَالَ هَذِهِ هَدِيَّةٌ أَهْدَاهَا إِلَيَّ رَبِّي لِلْحُسَيْنِ ع وَ إِنَّ لُحْمَتَهَا مِنْ زَغَبِ جَنَاحِ جَبْرَئِيلَ وَ هَا أَنَا أُلْبِسُهُ إِيَّاهَا وَ أُزَيِّنُهُ بِهَا فَإِنَّ الْيَوْمَ يَوْمُ الزِّينَةِ وَ إِنِّي أُحِبُّهُ.

39- يج، الخرائج و الجرائح

مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ الْبَرْمَكِيُّ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ يَحْيَى بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ عَنْ شَرِيكِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ أَبِي ثَوْبَانَ الْأَسَدِيِّ وَ كَانَ مِنْ أَصْحَابِ أَبِي جَعْفَرٍ عَنِ الصَّلْتِ بْنِ الْمُنْذِرِ عَنِ الْمِقْدَادِ بْنِ الْأَسْوَدِ الْكِنْدِيِّ أَنَّ النَّبِيَّ ص خَرَجَ فِي طَلَبِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ قَدْ خَرَجَا مِنَ الْبَيْتِ وَ أَنَا مَعَهُ فَرَأَيْتُ أَفْعًى عَلَى الْأَرْضِ فَلَمَّا أَحَسَّتْ بِوَطْءِ النَّبِيِّ ص قَامَتْ وَ نَظَرَتْ وَ كَانَتْ أَعْلَى مِنَ النَّخْلَةِ وَ أَضْخَمَ مِنَ الْبَكْرِ يَخْرُجُ مِنْ فِيهَا النَّارُ فَهَالَنِي ذَلِكَ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 272

فَلَمَّا رَأَتْ رَسُولَ اللَّهِ ص صَارَتْ كَأَنَّهَا خَيْطٌ فَالْتَفَتَ إِلَيَّ رَسُولُ اللَّهِ ص فَقَالَ أَ لَا تَدْرِي مَا تَقُولُ هَذِهِ يَا أَخَا كِنْدَةَ قُلْتُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَعْلَمُ قَالَ قَالَتِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يُمِتْنِي حَتَّى جَعَلَنِي حَارِساً لِابْنَيْ رَسُولِ اللَّهِ وَ جَرَتْ فِي الرَّمْلِ رَمْلِ الشِّعَابِ فَنَظَرْتُ إِلَى شَجَرَةٍ لَا أَعْرِفُهَا بِذَلِكَ الْمَوْضِعِ لِأَنِّي مَا رَأَيْتُ فِيهِ شَجَرَةً قَطُّ قَبْلَ يَوْمِي ذَلِكَ وَ لَقَدْ أَتَيْتُ بَعْدَ ذَلِكَ الْيَوْمِ أَطْلُبُ الشَّجَرَةَ فَلَمْ أَجِدْهَا وَ كَانَتِ الشَّجَرَةُ أَظَلَّتْهُمَا بِوَرَقٍ وَ جَلَسَ النَّبِيُّ بَيْنَهُمَا فَبَدَأَ بِالْحُسَيْنِ فَوَضَعَ رَأْسَهُ عَلَى فَخِذِهِ الْأَيْمَنِ ثُمَّ وَضَعَ رَأْسَ الْحَسَنِ عَلَى فَخِذِهِ الْأَيْسَرِ ثُمَّ جَعَلَ يُرْخِي لِسَانَهُ فِي فَمِ الْحُسَيْنِ فَانْتَبَهَ الْحُسَيْنُ فَقَالَ يَا أَبَتِ ثُمَّ عَادَ فِي نَوْمِهِ فَانْتَبَهَ الْحَسَنُ وَ قَالَ يَا أَبَتِ وَ عَادَ فِي نَوْمِهِ فَقُلْتُ كَأَنَّ الْحُسَيْنَ أَكْبَرُ فَقَالَ النَّبِيُّ ص إِنَّ لِلْحُسَيْنِ فِي بَوَاطِنِ الْمُؤْمِنِينَ مَعْرِفَةً مَكْتُومَةً سَلْ أُمَّهُ عَنْهُ فَلَمَّا انْتَبَهَا حَمَلَهُمَا عَلَى مَنْكِبِهِ ثُمَّ أَتَيْتُ فَاطِمَةَ فَوَقَفْتُ بِالْبَابِ فَأَتَتْ حَمَامَةُ وَ قَالَتْ يَا أَخَا كِنْدَةَ قُلْتُ مَنْ أَعْلَمَكِ أَنِّي بِالْبَابِ فَقَالَتْ أَخْبَرَتْنِي سَيِّدَتِي أَنَّ بِالْبَابِ رَجُلًا مِنْ

كِنْدَةَ مِنْ أَطْيَبِهَا أَخْبَاراً يَسْأَلُنِي عَنْ مَوْضِعِ قُرَّةِ عَيْنِي فَكَبُرَ ذَلِكَ عِنْدِي فَوَلَّيْتُهَا ظَهْرِي كَمَا كُنْتُ أَفْعَلُ حِينَ أَدْخُلُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فِي مَنْزِلِ أُمِّ سَلَمَةَ فَقُلْتُ لِفَاطِمَةَ مَا مَنْزِلَةُ الْحُسَيْنِ قَالَتْ إِنَّهُ لَمَّا وَلَدْتُ الْحَسَنَ أَمَرَنِي أَبِي أَنْ لَا أَلْبَسَ ثَوْباً أَجِدُ فِيهِ اللَّذَّةَ حَتَّى أَفْطِمَهُ فَأَتَانِي أَبِي زَائِراً فَنَظَرَ إِلَى الْحَسَنِ وَ هُوَ يَمَصُّ الثَّدْيَ فَقَالَ فَطَمْتِهِ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ إِذَا أَحَبَّ عَلِيٌّ الِاشْتِمَالَ فَلَا تَمْنَعِيهِ فَإِنِّي أَرَى فِي مُقَدَّمِ وَجْهِكِ ضَوْءاً وَ نُوراً وَ ذَلِكِ إِنَّكِ سَتَلِدِينَ حُجَّةً لِهَذَا الْخَلْقِ فَلَمَّا تَمَّ شَهْرٌ مِنْ حَمْلِي وَجَدْتُ فِيَّ سُخْنَةً فَقُلْتُ لِأَبِي ذَلِكَ فَدَعَا بِكُوزٍ مِنْ مَاءٍ فَتَكَلَّمَ عَلَيْهِ وَ تَفَلَ عَلَيْهِ وَ قَالَ اشْرَبِي فَشَرِبْتُ فَطَرَدَ اللَّهُ عَنِّي مَا كُنْتُ أَجِدُ وَ صِرْتُ فِي الْأَرْبَعِينَ مِنَ الْأَيَّامِ فَوَجَدْتُ دَبِيباً فِي ظَهْرِي كَدَبِيبِ النَّمْلِ فِي بَيْنِ الْجِلْدَةِ وَ الثَّوْبِ فَلَمْ أَزَلْ عَلَى ذَلِكَ حَتَّى تَمَّ الشَّهْرُ الثَّانِي فَوَجَدْتُ الِاضْطِرَابَ وَ الْحَرَكَةَ فَوَ اللَّهِ لَقَدْ تَحَرَّكَ وَ أَنَا بَعِيدٌ عَنِ الْمَطْعَمِ وَ الْمَشْرَبِ فَعَصَمَنِيَ اللَّهُ كَأَنِّي شَرِبْتُ لَبَناً حَتَّى تَمَّتِ الثَّلَاثَةُ أَشْهُرٍ وَ أَنَا أَجِدُ الزِّيَادَةَ وَ الْخَيْرَ فِي مَنْزِلِي

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 273

فَلَمَّا صِرْتُ فِي الْأَرْبَعَةِ آنَسَ اللَّهُ بِهِ وَحْشَتِي وَ لَزِمْتُ الْمَسْجِدَ لَا أَبْرَحُ مِنْهُ إِلَّا لِحَاجَةٍ تَظْهَرُ لِي فَكُنْتُ فِي الزِّيَادَةِ وَ الْخِفَّةِ فِي الظَّاهِرِ وَ الْبَاطِنِ حَتَّى تَمَّتِ الْخَمْسَةُ فَلَمَّا صَارَتِ السِّتَّةُ كُنْتُ لَا أَحْتَاجُ فِي اللَّيْلَةِ الظَّلْمَاءِ إِلَى مِصْبَاحٍ وَ جَعَلْتُ أَسْمَعُ إِذَا خَلَوْتُ بِنَفْسِي فِي مُصَلَّايَ التَّسْبِيحَ وَ التَّقْدِيسَ فِي بَاطِنِي فَلَمَّا مَضَى فَوْقَ ذَلِكَ تِسْعٌ ازْدَدْتُ قُوَّةً فَذَكَرْتُ ذَلِكَ لِأُمِّ سَلَمَةَ فَشَدَّ اللَّهُ بِهَا أَزْرِي فَلَمَّا زَادَتِ الْعَشْرُ غَلَبَتْنِي عَيْنِي وَ أَتَانِي آتٍ

فَمَسَحَ جَنَاحَهُ عَلَى ظَهْرِي فَقُمْتُ وَ أَسْبَغْتُ الْوُضُوءَ وَ صَلَّيْتُ رَكْعَتَيْنِ ثُمَّ غَلَبَتْنِي عَيْنِي فَأَتَانِي آتٍ فِي مَنَامِي وَ عَلَيْهِ ثِيَابُ بِيضٌ فَجَلَسَ عِنْدَ رَأْسِي وَ نَفَخَ فِي وَجْهِي وَ فِي قَفَايَ فَقُمْتُ وَ أَنَا خَائِفَةٌ فَأَسْبَغْتُ الْوُضُوءَ وَ أَدَّيْتُ أَرْبَعاً ثُمَّ غَلَبَتْنِي عَيْنِي فَأَتَانِي آتٍ فِي مَنَامِي فَأَقْعَدَنِي وَ رَقَانِي وَ عَوَّذَنِي فَأَصْبَحْتُ وَ كَانَ يَوْمَ أُمِّ سَلَمَةَ فَدَخَلْتُ فِي ثَوْبِ حَمَامَةَ ثُمَّ أَتَيْتُ أُمَّ سَلَمَةَ فَنَظَرَ النَّبِيُّ ص إِلَى وَجْهِي فَرَأَيْتُ أَثَرَ السُّرُورِ فِي وَجْهِهِ فَذَهَبَ عَنِّي مَا كُنْتُ أَجِدُ وَ حَكَيْتُ ذَلِكَ لِلنَّبِيِّ ص فَقَالَ أَبْشِرِي أَمَّا الْأَوَّلُ فَخَلِيلِي عِزْرَائِيلُ الْمُوَكَّلُ بِأَرْحَامِ النِّسَاءِ وَ أَمَّا الثَّانِي فَخَلِيلِي مِيكَائِيلُ الْمُوَكَّلُ بِأَرْحَامِ أَهْلِ بَيْتِي فَنَفَخَ فِيكِ قُلْتُ نَعَمْ فَبَكَى ثُمَّ ضَمَّنِي إِلَيْهِ وَ قَالَ وَ أَمَّا الثَّالِثُ فَذَاكِ حَبِيبِي جَبْرَئِيلُ يُخْدِمُهُ اللَّهُ وَلَدَكِ فَرَجَعْتُ فَنَزَلَ تَمَامَ السَّنَةِ.

بيان قال الجوهري و إني لأجد في نفسي سخنة بالتحريك و هي فضل حرارة تجدها مع وجع قولها ع و أنا بعيد عن المطعم و المشرب أي لا أجدهما أو لا أشتهيهما و لا يخفى تنافي الأخبار الواردة في مدة الحمل و أخبار الستة أكثر و أقوى.

40- يج، الخرائج و الجرائح عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ أَبِي سُمَيْنَةَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْجَعْفَرِيِّ عَنْ أَبِي إِبْرَاهِيمَ ع قَالَ: خَرَجَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ حَتَّى أَتَيَا نَخْلَ الْعَجْوَةِ لِلْخَلَاءِ فَهَوَيَا إِلَى مَكَانٍ وَ وَلَّى كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا بِظَهْرِهِ إِلَى صَاحِبِهِ فَرَمَى اللَّهُ بَيْنَهُمَا بِجِدَارٍ يَسْتُرُ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 274

أَحَدَهُمَا عَنْ صَاحِبِهِ فَلَمَّا قَضَيَا حَاجَتَهَمُا ذَهَبَ الْجِدَارُ وَ ارْتَفَعَ عَنْ مَوْضِعِهِ وَ صَارَ فِي الْمَوْضِعِ

عَيْنُ مَاءٍ وَ جَنَّتَانِ «1» فَتَوَضَّئَا وَ قَضَيَا مَا أَرَادَا ثُمَّ انْطَلَقَا حَتَّى صَارَا فِي بَعْضِ الطَّرِيقِ عَرَضَ لَهُمَا رَجُلٌ فَظٌّ غَلِيظٌ فَقَالَ لَهُمَا مَا خِفْتُمَا عَدُوَّكُمَا مِنْ أَيْنَ جِئْتُمَا فَقَالا إِنَّهُمَا جَاءَا «2» مِنَ الْخَلَاءِ فَهَمَّ بِهِمَا فَسَمِعُوا صَوْتاً يَقُولُ يَا شَيْطَانُ أَ تُرِيدُ أَنْ تُنَاوِيَ ابْنَيْ مُحَمَّدٍ وَ قَدْ عَلِمْتَ بِالْأَمْسِ مَا فَعَلْتُ وَ نَاوَيْتَ أُمَّهُمَا وَ أَحْدَثْتَ فِي دِينِ اللَّهِ وَ سَلَكْتَ «3» عَنِ الطَّرِيقِ وَ أَغْلَظَ لَهُ الْحُسَيْنُ أَيْضاً فَهَوَى بِيَدِهِ لِيَضْرِبَ بِهِ وَجْهَ الْحُسَيْنِ فَأَيْبَسَهَا اللَّهُ مِنْ مَنْكِبِهِ فَأَهْوَى بِالْيُسْرَى فَفَعَلَ اللَّهُ بِهِ مِثْلَ ذَلِكَ فَقَالَ أَسْأَلُكُمَا بِحَقِّ أَبِيكُمَا وَ جَدِّكُمَا لَمَّا دَعَوْتُمَا اللَّهَ أَنْ يُطْلِقَنِي فَقَالَ الْحُسَيْنُ اللَّهُمَّ أَطْلِقْهُ وَ اجْعَلْ لَهُ فِي هَذَا عِبْرَةً وَ اجْعَلْ ذَلِكَ عَلَيْهِ حُجَّةً فَأَطْلَقَ اللَّهُ يَدَهُ فَانْطَلَقَ قُدَّامَهُمَا حَتَّى أَتَيَا عَلِيّاً وَ أَقْبَلَ عَلَيْهِ بِالْخُصُومَةِ فَقَالَ أَيْنَ دَسَسْتَهُمَا وَ كَانَ هَذَا بَعْدَ يَوْمِ السَّقِيفَةِ بِقَلِيلٍ فَقَالَ عَلِيٌّ ع مَا خَرَجَا إِلَّا لِلْخَلَاءِ وَ جَذَبَ رَجُلٌ مِنْهُمْ عَلِيّاً حَتَّى شَقَّ رِدَاءَهُ فَقَالَ الْحُسَيْنُ لِلرَّجُلِ لَا أَخْرَجَكَ اللَّهُ مِنَ الدُّنْيَا حَتَّى تُبْتَلَى بِالدِّيَاثَةِ فِي أَهْلِكَ وَ وُلْدِكَ وَ قَدْ كَانَ الرَّجُلُ قَادَ ابْنَتَهُ إِلَى رَجُلٍ مِنَ الْعِرَاقِ فَلَمَّا خَرَجَا إِلَى مَنْزِلِهِمَا قَالَ الْحُسَيْنُ لِلْحَسَنِ سَمِعْتُ جَدِّي يَقُولُ إِنَّمَا مَثَلُكُمَا مَثَلُ يُونُسَ إِذْ أَخْرَجَهُ اللَّهُ مِنْ بَطْنِ الْحُوتِ وَ أَلْقَاهُ بِظَهْرِ الْأَرْضِ وَ أَنْبَتَ عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطِينٍ وَ أَخْرَجَ لَهُ عَيْناً مِنْ تَحْتِهَا فَكَانَ يَأْكُلُ مِنَ الْيَقْطِينِ وَ يَشْرَبُ مِنْ مَاءِ الْعَيْنِ وَ سَمِعْتُ جَدِّي يَقُولُ أَمَّا الْعَيْنُ فَلَكُمْ وَ أَمَّا الْيَقْطِينُ فَأَنْتُمْ عَنْهُ أَغْنِيَاءُ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ فِي يُونُسَ وَ أَرْسَلْناهُ إِلى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُمْ

__________________________________________________

(1) اجانتان (خ ل)

و الاجانة- بالكسر اناء تغسل فيه الثياب.

(2) اننا جئنا خ ل.

(3) أي نكبت عن الصراط المستقيم و عدلت عنه.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 275

إِلى حِينٍ «1» وَ لَسْنَا نَحْتَاجُ إِلَى الْيَقْطِينِ وَ لَكِنْ عَلِمَ اللَّهُ حَاجَتَنَا إِلَى الْعَيْنِ فَأَخْرَجَهَا لَنَا وَ سَنُرْسَلُ إِلَى أَكْثَرَ مِنْ ذَلِكَ فَيَكْفُرُونَ وَ يَتَمَتَّعُونَ إِلَى حِينٍ فَقَالَ الْحَسَنُ قَدْ سَمِعْتُ هَذَا.

بيان ناواه عاداه و الدس الإخفاء و الدسيس من تدسه ليأتيك بالأخبار أي أين أرسلتهما خفية ليأتياك بالخبر.

41- شا، الإرشاد كَانَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع يُشْبِهُ بِالنَّبِيِّ ص مِنْ صَدْرِهِ إِلَى رَأْسِهِ وَ الْحُسَيْنُ يُشْبِهُ مِنْ صَدْرِهِ إِلَى رِجْلَيْهِ وَ كَانَا ع حَبِيبَيْ رَسُولِ اللَّهِ ص مِنْ بَيْنِ جَمِيعِ أَهْلِهِ وَ وُلْدِهِ.

42- شا، الإرشاد رَوَى زَاذَانُ عَنْ سَلْمَانَ قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ فِي الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ع اللَّهُمَّ إِنِّي أُحِبُّهُمَا فَأَحِبَّهُمَا وَ أَحْبِبْ مَنْ أَحَبَّهُمَا وَ قَالَ ص مَنْ أَحَبَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ أَحْبَبْتُهُ وَ مَنْ أَحْبَبْتُهُ أَحَبَّهُ اللَّهُ وَ مَنْ أَحَبَّهُ اللَّهُ أَدْخَلَهُ الْجَنَّةَ وَ مَنْ أَبْغَضَهُمَا أَبْغَضْتُهُ وَ مَنْ أَبْغَضْتُهُ أَبْغَضَهُ اللَّهُ وَ مَنْ أَبْغَضَهُ اللَّهُ أَدْخَلَهُ النَّارَ وَ قَالَ ص إِنَّ ابْنَيَّ هَذَيْنِ رَيْحَانَتِي مِنَ الدُّنْيَا.

بيان ريحانتي على المفرد أو على التثنية على قول من جوز نصب خبر الحروف المشبهة بالفعل

وَ قَدْ رَوَوْا عَنِ النَّبِيِّ ص أَنَّ قَعْرَ جَهَنَّمَ لَسَبْعِينَ خَرِيفاً.

و قد ورد في الشعر أن حراسنا أسدا.

43- شا، الإرشاد رَوَى زِرُّ بْنُ حُبَيْشٍ عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: كَانَ النَّبِيُّ ص يُصَلِّي فَجَاءَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ع فَارْتَدَفَاهُ فَلَمَّا رَفَعَ رَأْسَهُ أَخَذَهُمَا أَخْذاً رَفِيقاً فَلَمَّا عَادَ عَادَا فَلَمَّا انْصَرَفَ أَجْلَسَ هَذَا عَلَى فَخِذِهِ الْأَيْمَنِ وَ هَذَا عَلَى فَخِذِهِ الْأَيْسَرِ ثُمَّ قَالَ مَنْ

أَحَبَّنِي فَلْيُحِبَّ هَذَيْنِ وَ كَانَا ع حُجَّةَ اللَّهِ لِنَبِيِّهِ ص فِي الْمُبَاهَلَةِ وَ حُجَّةَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ أَبِيهِمَا أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع عَلَى الْأُمَّةِ فِي الدِّينِ وَ الْمِنَّةُ لِلَّهِ.

44- شا، الإرشاد ابْنُ لَهِيعَةَ عَنْ أَبِي عَوَانَةَ يَرْفَعُهُ إِلَى النَّبِيِّ ص قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ شَنْفَا الْعَرْشِ وَ إِنَّ الْجَنَّةَ قَالَتْ يَا رَبِّ أَسْكَنْتَنِي

__________________________________________________

(1) الصافّات: 147.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 276

الضُّعَفَاءَ وَ الْمَسَاكِينَ فَقَالَ لَهَا اللَّهُ تَعَالَى أَ لَا تَرْضَيْنَ أَنِّي زَيَّنْتُ أَرْكَانَكِ بِالْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ قَالَ فَمَاسَتْ كَمَا تَمِيسُ الْعَرُوسُ فَرَحاً.

بيان يقال ماس يميس ميسا إذا تبختر في مشيته و تثنى قاله الجزري.

45- عم، إعلام الورى شا، الإرشاد رَوَى عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَيْمُونٍ الْقَدَّاحُ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ ع قَالَ: اصْطَرَعَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ع بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِيهاً حَسَنُ خُذْ حُسَيْناً فَقَالَتْ فَاطِمَةُ ع يَا رَسُولَ اللَّهُ تَسْتَنْهِضُ الْكَبِيرَ عَلَى الصَّغِيرِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص هَذَا جَبْرَئِيلُ ع يَقُولُ لِلْحُسَيْنِ إِيهاً يَا حُسَيْنُ خُذِ الْحَسَنَ.

46- قب، المناقب لابن شهرآشوب شا، الإرشاد رَوَى إِبْرَاهِيمُ الرَّافِعِيُّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ قَالَ: رَأَيْتُ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ ع يَمْشِيَانِ إِلَى الْحَجِّ فَلَمْ يَمُرَّا بِرَجُلٍ رَاكِبٍ إِلَّا نَزَلَ يَمْشِي فَثَقُلَ ذَلِكَ عَلَى بَعْضِهِمْ فَقَالُوا لِسَعْدِ بْنِ أَبِي وَقَّاصٍ قَدْ ثَقُلَ عَلَيْنَا الْمَشْيُ وَ لَا نَسْتَحْسِنُ أَنْ نَرْكَبَ وَ هَذَانِ السَّيِّدَانِ يَمْشِيَانِ فَقَالَ سَعْدٌ لِلْحَسَنِ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ إِنَّ الْمَشْيَ قَدْ ثَقُلَ عَلَى جَمَاعَةٍ مِمَّنْ مَعَكَ وَ النَّاسُ إِذَا رَأَوْكُمَا تَمْشِيَانِ لَمْ تَطِبْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ يَرْكَبُوا فَلَوْ رَكِبْتُمَا فَقَالَ الْحَسَنُ ع لَا نَرْكَبُ قَدْ جَعَلْنَا عَلَى أَنْفُسِنَا الْمَشْيَ إِلَى بَيْتِ اللَّهِ الْحَرَامِ عَلَى أَقْدَامِنَا وَ لَكِنَّا

نَتَنَكَّبُ عَنِ الطَّرِيقِ فَأَخَذَا جَانِباً مِنَ النَّاسِ.

47- جا، المجالس للمفيد الْجِعَابِيُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عَفَّانَ عَنْ بُرَيْدِ بْنِ هَارُونَ عَنْ حُمَيْدٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيِّ قَالَ: خَرَجَ عَلَيْنَا رَسُولُ اللَّهِ ص آخِذاً بِيَدِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ع فَقَالَ إِنَّ ابْنَيَّ هَذَيْنِ رَبَّيْتُهُمَا صَغِيرَيْنِ وَ دَعَوْتُ لَهُمَا كَبِيرَيْنِ وَ سَأَلْتُ اللَّهَ لَهُمَا ثَلَاثاً فَأَعْطَانِي اثْنَتَيْنِ وَ مَنَعَنِي وَاحِدَةً سَأَلْتُ اللَّهَ لَهُمَا أَنْ يَجْعَلَهُمَا طَاهِرَيْنِ مُطَهَّرَيْنِ زَكِيَّيْنِ فَأَجَابَنِي إِلَى ذَلِكَ وَ سَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ يَقِيَهُمَا وَ ذُرِّيَّتَهُمَا وَ شِيعَتَهُمَا النَّارَ فَأَعْطَانِي ذَلِكَ وَ سَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ يَجْمَعَ الْأُمَّةَ عَلَى مَحَبَّتِهِمَا فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنِّي قَضَيْتُ قَضَاءً وَ قَدَرْتُ قَدَراً وَ إِنَّ طَائِفَةً مِنْ أُمَّتِكَ سَتَفِي لَكَ بِذِمَّتِكَ فِي الْيَهُودِ وَ النَّصَارَى وَ الْمَجُوسِ وَ سَيَخْفِرُونَ ذِمَّتَكَ فِي وُلْدِكَ وَ إِنِّي أَوْجَبْتُ عَلَى نَفْسِي لِمَنْ فَعَلَ ذَلِكَ أَلَّا أُحِلَّهُ مَحَلَّ كَرَامَتِي وَ لَا أُسْكِنَهُ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 277

جَنَّتِي وَ لَا أَنْظُرَ إِلَيْهِ بِعَيْنِ رَحْمَتِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ.

48 قب، المناقب لابن شهرآشوب قَالَ اللَّهُ تَعَالَى وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمانٍ «1» وَ لَا اتِّبَاعَ أَحْسَنُ مِنِ اتِّبَاعِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ قَالَ تَعَالَى أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ فَقَدْ أَلْحَقَ اللَّهُ بِهِمَا ذُرِّيَّتَهُمَا بِرَسُولِ اللَّهِ ص وَ شَهِدَ بِذَلِكَ كِتَابُهُ فَوَجَبَ لَهُمُ الطَّاعَةُ لِحَقِّ الْإِمَامَةِ مِثْلُ مَا وَجَبَ لِلنَّبِيِّ ص لِحَقِّ النُّبُوَّةِ وَ قَالَ تَعَالَى حِكَايَةً عَنْ حَمَلَةِ الْعَرْشِ الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ ... وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحِيمِ رَبَّنا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي

وَعَدْتَهُمْ وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ وَ قِهِمُ السَّيِّئاتِ «2» وَ قَالَ أَيْضاً وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيَّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ «3» وَ لَا يُسْبَقُ النَّبِيُّ ص فِي فَضِيلَةٍ وَ لَيْسَ أَحَقُّ بِهَذَا الدُّعَاءِ بِهَذِهِ الصِّيغَةِ مِنْهُ وَ ذُرِّيَّتِهِ فَقَدْ وَجَبَ لَهُمُ الْإِمَامَةُ وَ يُسْتَدَلُّ عَلَى إِمَامَتِهِمَا بِمَا رَوَاهُ الطَّرِيقَانِ الْمُخْتَلِفَانِ وَ الطَّائِفَتَانِ الْمُتَبَايِنَتَانِ مِنْ نَصِّ النَّبِيِّ ص عَلَى إِمَامَةِ الِاثْنَيْ عَشَرَ وَ إِذَا ثَبَتَ ذَلِكَ فَكُلُّ مَنْ قَالَ بِإِمَامَةِ الِاثْنَيْ عَشَرَ قَطَعَ عَلَى إِمَامَتِهِمَا وَ يَدُلُّ أَيْضاً مَا ثَبَتَ بِلَا خِلَافٍ أَنَّهُمَا دَعَوُا النَّاسَ إِلَى بَيْعَتِهِمَا وَ الْقَوْلُ بِإِمَامَتِهِمَا فَلَا يَخْلُو مِنْ أَنْ يَكُونَا مُحِقَّيْنِ أَوْ مُبْطِلَيْنِ فَإِنْ كَانَا مُحِقَّيْنِ فَقَدْ ثَبَتَ إِمَامَتُهُمَا وَ إِنْ كَانَا مُبْطِلَيْنِ وَجَبَ الْقَوْلُ بِتَفْسِيقِهِمَا وَ تَضْلِيلِهِمَا وَ هَذَا لَا يَقُولُهُ مُسْلِمٌ وَ يُسْتَدَلُّ أَيْضاً بِأَنَّ طَرِيقَ الْإِمَامَةِ لَا يَخْلُو إِمَّا أَنْ يَكُونَ هُوَ النَّصَّ أَوِ الْوَصْفَ وَ الِاخْتِيَارَ وَ كُلُّ ذَلِكَ قَدْ حَصَلَ فِي حَقِّهِمَا فَوَجَبَ الْقَوْلُ بِإِمَامَتِهِمَا وَ يُسْتَدَلُّ أَيْضاً بِمَا قَدْ ثَبَتَ بِأَنَّهُمَا خَرَجَا وَ ادَّعَيَا وَ لَمْ يَكُنْ فِي زَمَانِهِمَا غَيْرُ مُعَاوِيَةَ وَ يَزِيدَ وَ هُمَا قَدْ ثَبَتَ فِسْقُهُمَا بَلْ كُفْرُهُمَا فَيَجِبُ أَنْ تَكُونَ الْإِمَامَةُ لِلْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ

__________________________________________________

(1) الطور: 21.

(2) الغافر: 7- 9.

(3) الفرقان: 74.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 278

وَ يُسْتَدَلُّ أَيْضاً بِإِجْمَاعِ أَهْلِ الْبَيْتِ ع لِأَنَّهُمْ أَجْمَعُوا عَلَى إِمَامَتِهِمَا وَ إِجْمَاعُهُمْ حُجَّةٌ وَ يُسْتَدَلُّ بِالْخَبَرِ الْمَشْهُورِ أَنَّهُ قَالَ ع ابْنَايَ هَذَانِ إِمَامَانِ قَامَا أَوْ قَعَدَا أَوْجَبَ لَهُمَا الْإِمَامَةَ بِمُوجِبِ الْقَوْلِ سَوَاءٌ نَهَضَا بِالْجِهَادِ أَوْ قَعَدَا عَنْهُ دَعَيَا إِلَى أَنْفُسِهِمَا أَوْ تَرَكَا ذَلِكَ وَ طَرِيقُهُ الْعِصْمَةُ وَ النُّصُوصُ وَ كَوْنُهُمَا

أَفْضَلُ الْخَلْقِ يَدُلُّ عَلَى إِمَامَتِهِمَا وَ كَانَتِ الْخِلَافَةُ فِي أَوْلَادِ الْأَنْبِيَاءِ وَ مَا بَقِيَ لِنَبِيِّنَا وَلَدٌ سِوَاهُمَا وَ مِنْ بُرْهَانِهِمَا بَيْعَةُ رَسُولِ اللَّهِ ص لَهُمَا وَ لَمْ يُبَايِعْ صَغِيراً غَيْرَهُمَا وَ نَزَلَ الْقُرْآنُ بِإِيجَابِ ثَوَابِ الْجَنَّةِ مِنْ عَمَلِهِمَا مَعَ ظَاهِرِ الطُّفُولِيَّةِ مِنْهُمَا قَوْلُهُ تَعَالَى وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ «1» الْآيَاتِ فَعَمَّهُمَا بِهَذَا الْقَوْلِ مَعَ أَبَوَيْهِمَا وَ إِدْخَالُهُمَا فِي الْمُبَاهَلَةِ قَالَ ابْنُ عَلَّانٍ الْمُعْتَزِلِيُّ هَذَا يَدُلُّ عَلَى أَنَّهُمَا كَانَا مُكَلَّفَيْنِ فِي تِلْكَ الْحَالِ لِأَنَّ الْمُبَاهَلَةَ لَا تَجُوزُ إِلَّا مَعَ الْبَالِغِينَ وَ قَالَ أَصْحَابُنَا إِنَّ صِغَرَ السِّنِّ عَنْ حَدِّ الْبُلُوغِ لَا يُنَافِي كَمَالَ الْعَقْلِ وَ بُلُوغُ الْحُلُمِ حَدٌّ لِتَعَلُّقِ الْأَحْكَامِ الشَّرْعِيَّةِ فَكَانَ ذَلِكَ لِخَرْقِ الْعَادَةِ فَثَبَتَ بِذَلِكَ أَنَّهُمَا كَانَا حُجَّةَ اللَّهِ لِنَبِيِّهِ فِي الْمُبَاهَلَةَ مَعَ طُفُولِيَّتِهِمَا وَ لَوْ لَمْ يَكُونَا إِمَامَيْنِ لَمْ يَحْتَجَّ اللَّهُ بِهِمَا مَعَ صِغَرِ سِنِّهِمَا عَلَى أَعْدَائِهِ وَ لَمْ يَتَبَيَّنْ فِي الْآيَةِ ذِكْرُ قَبُولِ دُعَائِهِمَا وَ لَوْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص وَجَدَ مَنْ يَقُومُ مَقَامَهُمْ غَيْرَهُمْ لَبَاهَلَ بِهِمْ أَوْ جَمَعَهُمْ مَعَهُمْ فَاقْتِصَارُهُ عَلَيْهِمْ يُبَيِّنُ فَضْلَهُمْ وَ نَقْصَ غَيْرِهِمْ وَ قَدْ قَدَّمَهُمْ فِي الذِّكْرِ عَلَى الْأَنْفُسِ لِيُبَيِّنَ عَنْ لُطْفِ مَكَانِهِمْ وَ قُرْبِ مَنْزِلَتِهِمْ وَ لِيُؤْذِنَ بِأَنَّهُمْ مُقَدَّمُونَ عَلَى الْأَنْفُسِ مُعَدُّونَ بِهَا وَ فِيهِ دَلِيلٌ لَا شَيْ ءَ أَقْوَى مِنْهُ أَنَّهُمْ أَفْضَلُ خَلْقِ اللَّهِ وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى قَالَ فِي التَّوْحِيدِ وَ الْعَدْلِ قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ

__________________________________________________

(1) الدهر: 7.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 279

بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ «1» وَ فِي النُّبُوَّةِ وَ الْإِمَامَةِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ «2» وَ فِي الشَّرْعِيَّاتِ قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ «3» وَ قَدْ أَجْمَعَ الْمُفَسِّرُونَ بِأَنَّ الْمُرَادَ بِأَبْنَائِنَا الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ قَالَ أَبُو

بَكْرٍ الرَّازِيُّ هَذَا يَدُلُّ عَلَى أَنَّهُمَا ابْنَا رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَنَّ وَلَدَ الِابْنَةِ ابْنٌ عَلَى الْحَقِيقَةِ

أَبُو صَالِحٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ فِي قَوْلِهِ تَعَالَى قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ سَلامٌ عَلى عِبادِهِ الَّذِينَ اصْطَفى «4» قَالَ هُمْ أَهْلُ بَيْتِ رَسُولِ اللَّهِ ص عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ أَوْلَادُهُمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ هُمْ صَفْوَةُ اللَّهِ وَ خِيَرَتُهُ مِنْ خَلْقِهِ.

أَبُو نُعَيْمٍ الْفَضْلُ بْنُ دُكَيْنٍ عَنْ سُفْيَانَ- عَنِ الْأَعْمَشِ عَنْ مُسْلِمِ بْنِ الْبَطِينِ عَنْ سَعِيدِ بْنِ جُبَيْرٍ فِي قَوْلِهِ تَعَالَى وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيَّاتِنا «5» الْآيَةَ قَالَ نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ وَ اللَّهِ خَاصَّةً فِي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ كَانَ أَكْثَرُ دُعَائِهِ يَقُولُ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا يَعْنِي فَاطِمَةَ وَ ذُرِّيَّاتِنا الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ قُرَّةَ أَعْيُنٍ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ اللَّهِ مَا سَأَلْتُ رَبِّي وَلَداً نَضِيرَ الْوَجْهِ وَ لَا سَأَلْتُهُ وَلَداً حَسَنَ الْقَامَةِ وَ لَكِنْ سَأَلْتُ رَبِّي وُلْداً مُطِيعِينَ لِلَّهِ خَائِفِينَ وَجِلِينَ مِنْهُ حَتَّى إِذَا نَظَرْتُ إِلَيْهِ وَ هُوَ مُطِيعٌ لِلَّهِ قَرَّتْ بِهِ عَيْنِي قَالَ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ إِماماً قَالَ نَقْتَدِي بِمَنْ قَبْلَنَا مِنَ الْمُتَّقِينَ فَيَقْتَدِي الْمُتَّقُونَ بِنَا مِنْ بَعْدِنَا وَ قَالَ اللَّهُ أُوْلئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا يَعْنِي عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ فَاطِمَةَ وَ يُلَقَّوْنَ فِيها تَحِيَّةً وَ سَلاماً خالِدِينَ فِيها حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً وَ قَدْ رُوِيَ أَنَّ وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ نَزَلَتْ فِيهِمْ

. الصَّادِقُ ع فِي قَوْلِهِ تَعَالَى يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ «6» قَالَ الْكِفْلَيْنِ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ النُّورُ عَلِيٌّ.

وَ فِي

رِوَايَةِ سَمَاعَةَ عَنْهُ ع نُوراً تَمْشُونَ بِهِ قَالَ إِمَاماً

__________________________________________________

(1) آل عمران: 64.

(2) آل عمران: 61.

(3) الأنعام: 151.

(4) النمل: 59.

(5) الفرقان: 74- 76.

(6) الحديد: 28.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 280

تَأْتَمُّونَ بِهِ فِي مَحَبَّةِ النَّبِيِّ ص لَهُمَا.

أَحْمَدُ بْنُ حَنْبَلٍ وَ أَبُو يَعْلَى الْمَوْصِلِيُّ فِي مُسْنَدَيْهِمَا وَ ابْنُ مَاجَهْ فِي السُّنَنِ وَ ابْنُ بَطَّةَ فِي الْإِبَانَةِ وَ أَبُو سَعِيدٍ فِي شَرَفِ النَّبِيِّ ص وَ السَّمْعَانِيُّ فِي فَضَائِلِ الصَّحَابَةِ بِأَسَانِيدِهِمْ عَنْ أَبِي حَازِمٍ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ قَالَ النَّبِيُّ ص مَنْ أَحَبَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ فَقَدْ أَحَبَّنِي وَ مَنْ أَبْغَضَهُمَا فَقَدْ أَبْغَضَنِي.

جَامِعُ التِّرْمِذِيِّ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ قَالَ: سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَيُّ أَهْلِ بَيْتِكَ أَحَبُّ إِلَيْكَ قَالَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ قَالَ ص مَنْ أَحَبَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ أَحْبَبْتُهُ وَ مَنْ أَحْبَبْتُهُ أَحَبَّهُ اللَّهُ وَ مَنْ أَحَبَّهُ اللَّهُ أَدْخَلَهُ الْجَنَّةَ وَ مَنْ أَبْغَضَهُمَا أَبْغَضْتُهُ وَ مَنْ أَبْغَضْتُهُ أَبْغَضَهُ اللَّهُ وَ مَنْ أَبْغَضَهُ اللَّهُ خَلَّدَهُ النَّارَ.

جَامِعُ التِّرْمِذِيِّ وَ فَضَائِلُ أَحْمَدَ وَ شَرَفُ الْمُصْطَفَى وَ فَضَائِلُ السَّمْعَانِيِّ وَ أَمَالِي ابْنِ شُرَيْحٍ وَ إِبَانَةُ ابْنِ بَطَّةَ أَنَّ النَّبِيَّ ص أَخَذَ بِيَدِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ فَقَالَ مَنْ أَحَبَّنِي وَ أَحَبَّ هَذَيْنِ وَ أَبَاهُمَا وَ أُمَّهُمَا كَانَ مَعِي فِي دَرَجَتِي فِي الْجَنَّةِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ.

وَ قَدْ نَظَمَهُ أَبُو الْحُسَيْنِ فِي نَظْمِ الْأَخْبَارِ فَقَالَ

أَخَذَ النَّبِيُّ يَدَ الْحُسَيْنِ وَ صِنْوِهِ يَوْماً وَ قَالَ وَ صَحِبَهُ فِي مَجْمَعٍ

مَنْ وَدَّنِي يَا قَوْمِ أَوْ هَذَيْنِ أَوْ أَبَوَيْهِمَا فَالْخُلْدُ مَسْكَنُهُ مَعِي

.جَامِعُ التِّرْمِذِيِّ وَ إِبَانَةُ الْعُكْبَرِيِّ وَ كِتَابُ السَّمْعَانِيِّ بِالْإِسْنَادِ عَنْ أُسَامَةَ بْنِ زَيْدٍ قَالَ: طَرَقْتُ عَلَى النَّبِيِّ ص ذَاتَ لَيْلَةٍ فِي بَعْضِ الْحَاجَةِ فَخَرَجَ إِلَيَّ وَ هُوَ مُشْتَمِلٌ عَلَى شَيْ ءٍ مَا أَدْرِي مَا هُوَ فَلَمَّا

فَرَغْتُ مِنْ حَاجَتِي فَقُلْتُ مَا هَذَا الَّذِي أَنْتَ مُشْتَمِلٌ عَلَيْهِ فَكَشَفَهُ فَإِذَا هُوَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ عَلَى وَرِكَيْهِ فَقَالَ هَذَانِ ابْنَايَ وَ ابْنَا ابْنَتِي اللَّهُمَّ إِنِّي أُحِبُّهُمَا وَ أُحِبُّ مَنْ يُحِبُّهُمَا.

فَضَائِلُ أَحْمَدَ وَ تَارِيخُ بَغْدَادَ بِالْإِسْنَادِ عَنْ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ قَالَ زَعَمَتِ الْمَرْأَةُ الصَّالِحَةُ خَوْلَةُ بِنْتُ حَكِيمٍ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص خَرَجَ وَ هُوَ مُحْتَضِنٌ أَحَدَ ابْنَيْ ابْنَتِهِ حَسَناً أَوْ حُسَيْناً وَ هُوَ يَقُولُ إِنَّكُمْ لَتُجَنَّبُونَ وَ تُجْهَلُونَ وَ تُبْخَلُونَ وَ إِنَّكُمْ لَمِنْ رَيْحَانِ اللَّهِ.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 281

عَلِيُّ بْنُ صَالِحِ بْنِ أَبِي النَّجُودِ عَنْ زِرِّ بْنِ حُبَيْشٍ عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ قَالَ النَّبِيُّ ص وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ جَالِسَانِ عَلَى فَخِذَيْهِ مَنْ أَحَبَّنِي فَلْيُحِبَّ هَذَيْنِ.

أَبُو صَالِحٍ وَ أَبُو حَازِمٍ عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ وَ أَبُو هُرَيْرَةَ قَالا خَرَجَ عَلَيْنَا رَسُولُ اللَّهِ ص وَ مَعَهُ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ هَذَا عَلَى عَاتِقِهِ وَ هَذَا عَلَى عَاتِقِهِ وَ هُوَ يَلْثِمُ هَذَا مَرَّةً وَ هَذَا مَرَّةً حَتَّى انْتَهَى إِلَيْنَا فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّكَ لَتُحِبُّهُمَا فَقَالَ مَنْ أَحَبَّهُمَا فَقَدْ أَحَبَّنِي وَ مَنْ أَبْغَضَهُمَا فَقَدْ أَبْغَضَنِي.

التِّرْمِذِيُّ فِي الْجَامِعِ وَ السَّمْعَانِيُّ فِي الْفَضَائِلِ عَنْ يَعْلَى بْنِ مُرَّةَ الثَّقَفِيِّ وَ الْبَرَاءِ بْنِ عَازِبٍ وَ أُسَامَةَ بْنِ زَيْدٍ وَ أَبِي هُرَيْرَةَ وَ أُمِّ سَلَمَةَ فِي أَحَادِيثِهِمْ أَنَّ النَّبِيَّ ص قَالَ لِلْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ اللَّهُمَّ إِنِّي أُحِبُّهُمَا وَ فِي رِوَايَةٍ وَ أُحِبُّ مَنْ أَحَبَّهُمَا.

أَبُو الْحُوَيْرِثِ أَنَّ النَّبِيَّ ص قَالَ اللَّهُمَّ أَحِبَّ حَسَناً وَ حُسَيْناً وَ أَحِبَّ مَنْ يُحِبُّهُمَا.

مُعَاوِيَةُ بْنُ عَمَّارٍ عَنِ الصَّادِقِ ع قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ حُبَّ عَلِيٍّ قُذِفَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ فَلَا يُحِبُّهُ إِلَّا مُؤْمِنٌ وَ لَا يُبْغِضُهُ إِلَّا مُنَافِقٌ وَ إِنَّ حُبَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ

قُذِفَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُنَافِقِينَ وَ الْكَافِرِينَ فَلَا تَرَى لَهُمْ ذَامّاً وَ دَعَا النَّبِيُّ ص الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ قُرْبَ مَوْتِهِ فَقَرَّبَهُمَا وَ شَمَّهُمَا وَ جَعَلَ يَرْشُفُهُمَا وَ عَيْنَاهُ تَهْمِلَانِ.

بيان رشفه يرشفه كنصره و ضربه و سمعه رشفا مصه.

49- قب، المناقب لابن شهرآشوب شَرَفُ النَّبِيِّ ص عَنِ الْخَرْكُوشِيِّ وَ الْفِرْدَوْسُ عَنِ الدَّيْلَمِيِّ عَنِ ابْنِ عُمَرَ وَ الْجَامِعُ عَنِ التِّرْمِذِيِّ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ وَ الصَّحِيحُ عَنِ الْبُخَارِيِّ وَ مُسْنَدُ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ عَنِ النَّبِيِّ ص وَ اللَّفْظُ لَهُ قَالَ: الْوَلَدُ رَيْحَانَةٌ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ رَيْحَانَتَايَ مِنَ الدُّنْيَا.

قَالَ التِّرْمِذِيُّ وَ هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحٌ وَ قَدْ رَوَاهُ شُعْبَةُ وَ مَهْدِيُّ بْنُ مَيْمُونٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَعْقُوبَ.

وَ يُرْوَى عَنْهُ ص أَنَّهُ قَالَ لَهُمَا إِنَّكُمَا مِنْ رَيْحَانِ اللَّهِ.

وَ فِي رِوَايَةِ عُتْبَةَ بْنِ غَزْوَانَ أَنَّهُ وَضَعَهُمَا فِي حَجْرِهِ وَ جَعَلَ يُقَبِّلُ هَذَا مَرَّةً وَ هَذَا مَرَّةً فَقَالَ قَوْمٌ أَ تُحِبُّهُمَا يَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ مَا لِي لَا أُحِبُّ رَيْحَانَتَيَّ مِنَ الدُّنْيَا.

وَ رَوَى

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 282

نَحْواً مِنْ ذَلِكَ رَاشِدُ بْنُ عَلِيٍّ وَ أَبُو أَيُّوبَ الْأَنْصَارِيُّ وَ الْأَشْعَثُ بْنُ قَيْسٍ عَنِ الْحُسَيْنِ ع قَالَ الشَّرِيفُ الرَّضِيُّ شَبَّهَ بِالرَّيْحَانِ لِأَنَّ الْوَلَدَ يُشَمُّ وَ يُضَمُّ كَمَا يُشَمُّ الرَّيْحَانُ وَ أَصْلُ الرَّيْحَانِ مَأْخُوذٌ مِنَ الشَّيْ ءِ الَّذِي يُتَرَوَّحُ إِلَيْهِ وَ يُتَنَفَّسُ مِنَ الْكَرْبِ بِهِ.

وَ مِنْ شَفَقَتِهِ مَا رَوَاهُ صَاحِبُ الْحِلْيَةِ بِالْإِسْنَادِ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ الْمُعْتَمِرِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَلْقَمَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ وَ عَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: كُلُّ وَاحِدٍ مِنَّا كُنَّا جُلُوساً عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ إِذْ مَرَّ بِهِ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ هُمَا صَبِيَّانِ فَقَالَ هَاتِ ابْنَيَّ أُعَوِّذْهُمَا بِمَا عَوَّذَ بِهِ إِبْرَاهِيمُ ابْنَيْهِ إِسْمَاعِيلَ وَ إِسْحَاقَ فَقَالَ أُعِيذُكُمَا بِكَلِمَاتِ اللَّهِ التَّامَّةِ

مِنْ كُلِّ عَيْنٍ لَامَّةٍ وَ مِنْ كُلِّ شَيْطَانٍ وَ هَامَّةٍ.

ابْنُ مَاجَهْ فِي السُّنَنِ وَ أَبُو نُعَيْمٍ فِي الْحِلْيَةِ وَ السَّمْعَانِيُّ فِي الْفَضَائِلِ بِالْإِسْنَادِ عَنْ سَعِيدِ بْنِ جُبَيْرٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ أَنَّ النَّبِيَّ ص كَانَ يُعَوِّذُ حَسَناً وَ حُسَيْناً فَيَقُولُ أُعِيذُكُمَا بِكَلِمَاتِ اللَّهِ التَّامَّاتِ مِنْ كُلِّ شَيْطَانٍ وَ هَامَّةٍ وَ مِنْ كُلِّ عَيْنٍ لَامَّةٍ وَ كَانَ إِبْرَاهِيمُ يُعَوِّذُ بِهَا إِسْمَاعِيلَ وَ إِسْحَاقَ.

وَ جَاءَ فِي أَكْثَرِ التَّفَاسِيرِ أَنَّ النَّبِيَّ ص كَانَ يُعَوِّذُهُمَا بِالْمُعَوِّذَتَيْنِ وَ لِهَذَا سُمِّيَ الْمُعَوِّذَتَيْنِ.

وَ زَادَ أَبُو سَعِيدٍ الْخُدْرِيُّ فِي الرِّوَايَةِ ثُمَّ يَقُولُ ع هَكَذَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يُعَوِّذُ ابْنَيْهِ إِسْمَاعِيلَ وَ إِسْحَاقَ كَانَ يَتْفُلُ عَلَيْهِمَا.

وَ مِنْ كَثْرَةِ عَوْذِ النَّبِيِّ ص قَالَ ابْنُ مَسْعُودٍ وَ غَيْرُهُ إِنَّهُمَا عُوذَتَانِ لِلْحَسَنَيْنِ وَ لَيْسَتَا مِنَ الْقُرْآنِ الْكَرِيمِ.

ابْنُ بَطَّةَ فِي الْإِبَانَةِ وَ أَبُو نُعَيْمِ بْنُ دُكَيْنٍ بِإِسْنَادِهِمَا عَنْ أَبِي رَافِعٍ قَالَ: رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص أَذَّنَ فِي أُذُنِ الْحَسَنِ لَمَّا وُلِدَ وَ أَذَّنَ كَذَلِكَ فِي أُذُنِ الْحُسَيْنِ ع لَمَّا وُلِدَ.

ابْنُ غَسَّانَ بِإِسْنَادِهِ أَنَّ النَّبِيَّ ص عَقَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ شَاةً شَاةً وَ قَالَ كُلُوا وَ أَطْعِمُوا وَ ابْعَثُوا إِلَى الْقَابِلَةِ بِرِجْلٍ.

يَعْنِي الرُّبُعَ الْمُؤَخَّرَ مِنَ الشَّاةِ رَوَاهُ ابْنُ بَطَّةَ فِي الْإِبَانَةِ.

أَحْمَدُ بْنُ حَنْبَلٍ فِي الْمُسْنَدِ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يُقَبِّلُ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ فَقَالَ عُيَيْنَةُ وَ فِي رِوَايَةِ غَيْرِهِ الْأَقْرَعُ بْنُ حَابِسٍ أَنَّ لِي عَشَرَةً مَا قَبَّلْتُ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 283

وَاحِداً مِنْهُمْ قَطُّ فَقَالَ ع مَنْ لَا يَرْحَمْ لَا يُرْحَمْ وَ فِي رِوَايَةِ حَفْصٍ الْفَرَّاءِ فَغَضِبَ رَسُولُ اللَّهِ ص حَتَّى الْتُمِعَ لَوْنُهُ وَ قَالَ لِلرَّجُلِ إِنْ كَانَ اللَّهُ قَدْ نَزَعَ الرَّحْمَةَ مِنْ قَلْبِكَ فَمَا أَصْنَعُ بِكَ مَنْ لَمْ يَرْحَمْ صَغِيرَنَا وَ لَمْ يُعَزِّزْ كَبِيرَنَا

فَلَيْسَ مِنَّا.

أَبُو يَعْلَى الْمَوْصِلِيُّ فِي الْمُسْنَدِ عَنْ أَبِي بَكْرِ بْنِ أَبِي شَيْبَةَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ وَ السَّمْعَانِيِّ فِي فَضَائِلِ الصَّحَابَةِ عَنْ أَبِي صَالِحٍ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ أَنَّهُ كَانَ النَّبِيُّ ص يُصَلِّي فَإِذَا سَجَدَ وَثَبَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ عَلَى ظَهْرِهِ فَإِذَا أَرَادُوا أَنْ يَمْنَعُوهُمَا أَشَارَ إِلَيْهِمْ أَنْ دَعُوهُمَا فَلَمَّا قَضَى الصَّلَاةَ وَضَعَهُمَا فِي حَجْرِهِ وَ قَالَ مَنْ أَحَبَّنِي فَلْيُحِبَّ هَذَيْنِ.

وَ فِي رِوَايَةِ الْحِلْيَةِ ذَرُوهُمَا بِأَبِي وَ أُمِّي مَنْ أَحَبَّنِي فَلْيُحِبَّ هَذَيْنِ

. تَفْسِيرُ الثَّعْلَبِيِّ قَالَ الرَّبِيعُ بْنُ خُثَيْمٍ لِبَعْضِ مَنْ شَهِدَ قَتْلَ الْحُسَيْنِ ع جِئْتُمْ بِهَا مُعَلِّقِيهَا يَعْنِي الرُّءُوسَ ثُمَّ قَالَ وَ اللَّهِ لَقَدْ قَتَلْتُمْ صَفْوَةً لَوْ أَدْرَكَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ص لَقَبَّلَ أَفْوَاهَهُمْ وَ أَجْلَسَهُمْ فِي حَجْرِهِ ثُمَّ قَرَأَ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ عالِمَ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ أَنْتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبادِكَ فِي ما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ «1».

وَ مِنْ إِيثَارِهِمَا عَلَى نَفْسِهِ ص مَا رُوِيَ عَنْ عَلِيٍّ ع أَنَّهُ قَالَ: عَطِشَ الْمُسْلِمُونَ عَطَشاً شَدِيداً فَجَاءَتْ فَاطِمَةُ بِالْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ إِلَى النَّبِيِّ ص فَقَالَتْ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّهُمَا صَغِيرَانِ لَا يَحْتَمِلَانِ الْعَطَشَ فَدَعَا الْحَسَنَ فَأَعْطَاهُ لِسَانَهُ فَمَصَّهُ حَتَّى ارْتَوَى ثُمَّ دَعَا الْحُسَيْنَ فَأَعْطَاهُ لِسَانَهُ فَمَصَّهُ حَتَّى ارْتَوَى.

أَبُو صَالِحٍ الْمُؤَذِّنُ فِي الْأَرْبَعِينِ وَ ابْنُ بَطَّةَ فِي الْإِبَانَةِ عَنْ عَلِيٍّ وَ عَنْ الْخُدْرِيِّ وَ رَوَى أَحْمَدُ بْنُ حَنْبَلٍ فِي مُسْنَدِ الْعَشَرَةِ وَ فَضَائِلِ الصَّحَابَةِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْأَزْرَقِ عَنْ عَلِيٍّ ع وَ قَدْ رَوَى جَمَاعَةٌ عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ وَ عَنْ مَيْمُونَةَ وَ اللَّفْظُ لَهُ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ: رَأَيْنَا رَسُولَ اللَّهِ ص قَدْ أَدْخَلَ رِجْلَهُ فِي اللِّحَافِ أَوْ فِي الشِّعَارِ فَاسْتَسْقَى الْحَسَنُ فَوَثَبَ النَّبِيُّ ص إِلَى مَنِيحَةٍ لَنَا فَمَصَّ مِنْ ضَرْعِهَا فَجَعَلَهُ فِي قَدَحٍ ثُمَّ وَضَعَهُ فِي

يَدِ الْحَسَنِ فَجَعَلَ الْحُسَيْنُ يَثِبُ عَلَيْهِ وَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَمْنَعُهُ فَقَالَتْ فَاطِمَةُ كَأَنَّهُ أَحَبُّهُمَا إِلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ مَا هُوَ بِأَحَبِّهِمَا إِلَيَّ وَ لَكِنَّهُ اسْتَسْقَى أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ إِنِّي

__________________________________________________

(1) الزمر: 47.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 284

وَ إِيَّاكِ وَ هَذَيْنِ وَ هَذَا الْمُنْجَدَلُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِي مَكَانٍ وَاحِدٍ.

بيان المنيحة بفتح الميم و الحاء و كسر النون منحة اللبن كالناقة أو الشاة تعطيها غيرك يحتلبها ثم يردها عليك و قال الجزري فيه أنا خاتم النبيين في أم الكتاب و إن آدم لمنجدل في طينته أي ملقى على الجدالة و هي الأرض و منه حديث ابن صياد و هو منجدل في الشمس انتهى و لعله ع كان متكئا أو نائما.

50- قب، المناقب لابن شهرآشوب أَبُو حَازِمٍ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ قَالَ: رَأَيْتُ النَّبِيَّ ص يَمَصُّ لُعَابَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ كَمَا يَمَصُّ الرَّجُلُ الثَّمَرَةَ.

وَ مِنْ فَرْطِ مَحَبَّتِهِ لَهُمَا مَا رَوَى يَحْيَى بْنُ كَثِيرٍ وَ سُفْيَانُ بْنُ عُيَيْنَةَ بِإِسْنَادِهِمَا أَنَّهُ سَمِعَ رَسُولُ اللَّهِ ص بُكَاءَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ هُوَ عَلَى الْمِنْبَرِ فَقَامَ فَزِعاً ثُمَّ قَالَ أَيُّهَا النَّاسُ مَا الْوَلَدُ إِلَّا فِتْنَةٌ لَقَدْ قُمْتُ إِلَيْهِمَا وَ مَا مَعِي عَقْلِي وَ فِي رِوَايَةٍ وَ مَا أَعْقَلُ.

الْخَرْكُوشِيُّ فِي اللَّوَامِعِ وَ فِي شَرَفِ النَّبِيِّ أَيْضاً وَ السَّمْعَانِيُّ فِي الْفَضَائِلِ وَ التِّرْمِذِيُّ فِي الْجَامِعِ وَ الثَّعْلَبِيُّ فِي الْكَشْفِ وَ الْوَاحِدِيُّ فِي الْوَسِيطِ وَ أَحْمَدُ بْنُ حَنْبَلٍ فِي الْفَضَائِلِ وَ رَوَى الْخَلْقُ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُرَيْدَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبِي يَقُولُ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَخْطُبُ عَلَى الْمِنْبَرِ فَجَاءَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ عَلَيْهِمَا قَمِيصَانِ أَحْمَرَانِ يَمْشِيَانِ وَ يَعْثُرَانِ فَنَزَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنَ الْمِنْبَرِ فَحَمَلَهُمَا وَ وَضَعَهُمَا بَيْنَ يَدَيْهِ ثُمَّ

قَالَ إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ «1» إِلَى آخِرِ كَلَامِهِ.

وَ قَدْ ذَكَرَهُ أَبُو طَالِبٍ الْحَارِثِيُّ فِي قُوتِ الْقُلُوبِ إِلَّا أَنَّهُ تَفَرَّدَ بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع

. وَ فِي خَبَرٍ أَوْلَادُنَا أَكْبَادُنَا يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ.

مُعْجَمُ الطَّبَرَانِيِّ بِإِسْنَادِهِ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ وَ أَرْبَعِينُ الْمُؤَذِّنِ وَ تَارِيخُ الْخَطِيبِ بِأَسَانِيدِهِمْ إِلَى جَابِرٍ قَالَ النَّبِيُّ ص إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ ذُرِّيَّةَ كُلِّ نَبِيٍّ مِنْ صُلْبِهِ خَاصَّةً وَ جَعَلَ ذُرِّيَّتِي مِنْ صُلْبِي وَ مِنْ صُلْبِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ إِنَّ كُلَّ بَنِي بِنْتٍ يُنْسَبُونَ إِلَى أَبِيهِمْ إِلَّا أَوْلَادَ فَاطِمَةَ فَإِنِّي أَنَا أَبُوهُمْ.

وَ

__________________________________________________

(1) الأنفال: 28.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 285

قِيلَ فِي قَوْلِهِ ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ «1» إِنَّمَا نَزَلَ فِي نَفْيِ التَّبَنِّي لِزَيْدِ بْنِ حَارِثَةَ وَ أَرَادَ بِقَوْلِهِ مِنْ رِجالِكُمْ الْبَالِغِينَ فِي وَقْتِكُمْ وَ الْإِجْمَاعُ عَلَى أَنَّهُمَا لَمْ يَكُونَا بَالِغَيْنِ فِيهِ.

الْإِحْيَاءُ عَنِ الْغَزَّالِيِّ وَ الْفِرْدَوْسُ عَنِ الدَّيْلَمِيِّ قَالَ الْمِقْدَامُ بْنُ مَعْدِيكَرِبَ قَالَ النَّبِيُّ ص حَسَنٌ مِنِّي وَ حُسَيْنٌ مِنْ عَلِيٍّ وَ قَالَ ص هُمَا وَدِيعَتِي فِي أُمَّتِي.

وَ مِنْ مُلَاعَبَتِهِ ص مَعَهُمَا مَا رَوَاهُ ابْنُ بَطَّةَ فِي الْإِبَانَةِ مِنْ أَرْبَعَةِ طُرُقٍ عَنْ سُفْيَانَ الثَّوْرِيِّ عَنْ أَبِي الزُّبَيْرِ عَنْ جَابِرٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى النَّبِيِّ ص وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ع عَلَى ظَهْرِهِ وَ هُوَ يَجْثُو لَهُمَا وَ يَقُولُ نِعْمَ الْجَمَلُ جَمَلُكُمَا وَ نِعْمَ الْعَدْلَانِ أَنْتُمَا.

ابْنُ نَجِيحٍ كَانَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ يَرْكَبَانِ ظَهْرَ النَّبِيِّ ص وَ يَقُولَانِ حَلْ حَلْ «2» وَ يَقُولُ نِعْمَ الْجَمَلُ جَمَلُكُمَا.

السَّمْعَانِيُّ فِي الْفَضَائِلِ عَنْ أَسْلَمَ مَوْلَى عُمَرَ عَنْ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ قَالَ: رَأَيْتُ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ عَلَى عَاتِقَيْ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقُلْتُ نِعْمَ الْفَرَسُ لَكُمَا فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ نِعْمَ الْفَارِسَانِ هُمَا.

ابْنُ حَمَّادٍ

«3» عَنْ أَبِيهِ أَنَّ النَّبِيَّ ص بَرَّكَ لِلْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ فَحَمَلَهُمَا وَ خَالَفَ بَيْنَ أَيْدِيهِمَا وَ أَرْجُلِهِمَا وَ قَالَ نِعْمَ الْجَمَلُ جَمَلُكُمَا.

بيان لعل المعنى أنهما استقبلا أو استدبرا عند الركوب فحاذى يمين كل منهما شمال الآخر أو أنه جعل أيدي كل منهما أو أرجلهما من جانب كما سيأتي في رواية أبي يوسف.

51- قب، المناقب لابن شهرآشوب الْخَرْكُوشِيُّ فِي شَرَفِ النَّبِيِّ ص عَنْ عَبْدِ الْعَزِيزِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ النَّبِيِّ ص أَنَّهُ كَانَ جَالِساً فَأَقْبَلَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ فَلَمَّا رَآهُمَا النَّبِيُّ ص قَامَ

__________________________________________________

(1) الأحزاب: 40.

(2) قال الجوهريّ: حلحلت بالناقة، اذا قلت لها حل- بالتسكين- و هو زجر للناقة.

(3) في المصدر ج 2 ص 387: ابن مهاد، عن أبيه، عن النبيّ.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 286

لَهُمَا وَ اسْتَبْطَأَ بُلُوغُهُمَا إِلَيْهِ فَاسْتَقْبَلَهُمَا وَ حَمَلَهُمَا عَلَى كَتِفَيْهِ وَ قَالَ نِعْمَ الْمَطِيُّ مَطِيُّكُمَا وَ نِعْمَ الرَّاكِبَانِ أَنْتُمَا وَ أَبُوكُمَا خَيْرٌ مِنْكُمَا.

تَفْسِيرُ أَبِي يُوسُفَ يَعْقُوبَ بْنِ سُفْيَانَ عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَى عَنْ سُفْيَانَ عَنْ مَنْصُورٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ عَنْ عَلْقَمَةَ عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: حَمَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ عَلَى ظَهْرِهِ الْحَسَنَ عَلَى أَضْلَاعِهِ الْيُمْنَى وَ الْحُسَيْنَ عَلَى أَضْلَاعِهِ الْيُسْرَى ثُمَّ مَشَى وَ قَالَ نِعْمَ الْمَطِيُّ مَطِيُّكُمَا وَ نِعْمَ الرَّاكِبَانِ أَنْتُمَا وَ أَبُوكُمَا خَيْرٌ مِنْكُمَا.

وَ رُوِيَ أَنَّ النَّبِيَّ ص تَرَكَ لَهُمَا ذُؤَابَتَيْنِ فِي وَسَطِ الرَّأْسِ.

مرزد [مُزَرِّدٌ] قَالَ سَمِعْتُ أَبَا هُرَيْرَةَ «1» يَقُولُ سَمِعَ أُذُنَايَ هَاتَانِ وَ بَصُرَ عَيْنَايَ هَاتَانِ رَسُولَ اللَّهِ ص وَ هُوَ آخِذٌ بِيَدَيْهِ جَمِيعاً بِكَتِفَيِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ قَدَمَاهُمَا عَلَى قَدَمِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ يَقُولُ تَرَقَّ عَيْنَ بَقَّةَ قَالَ فَرَقَا الْغُلَامُ حَتَّى وَضَعَ قَدَمَيْهِ عَلَى صَدْرِ رَسُولِ اللَّهِ ص ثُمَّ قَالَ لَهُ افْتَحْ

فَاكَ ثُمَّ قَبَّلَهُ ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ أَحِبَّهُ فَإِنِّي أُحِبُّهُ.

كِتَابُ ابْنِ الْبَيِّعِ وَ ابْنِ مَهْدِيٍّ وَ الزَّمَخْشَرِيِّ قَالَ:

حُزُقَّةٌ حُزُقَّةٌ تَرَقَّ عَيْنَ بَقَّةَ

اللَّهُمَّ إِنِّي أُحِبُّهُ فَأَحِبَّهُ وَ أَحِبَّ مَنْ يُحِبُّهُ

.الحزقة القصير الصغير الخطا و عين بقة أصغر الأعين و قال أراد بالبقة فاطمة «2» فَقَالَ لِلْحُسَيْنِ يَا قُرَّةَ عَيْنِ بَقَّةَ تَرَقَّ.

وَ كَانَتْ فَاطِمَةُ ع تُرَقِّصُ ابْنَهَا حَسَناً ع وَ تَقُولُ

أَشْبِهْ أَبَاكَ يَا حَسَنُ وَ اخْلَعْ عَنِ الْحَقِّ الرَّسَنَ

وَ اعْبُدْ إِلَهاً ذَا مِنَنٍ وَ لَا تُوَالِ ذَا الْإِحَنِ

وَ قَالَتْ لِلْحُسَيْنِ ع

أَنْتَ شَبِيهٌ بِأَبِي لَسْتَ شَبِيهاً بِعَلِيٍ

.__________________________________________________

(1) راجع المصدر ج 3 ص 388.

(2) في النسخ المطبوعة: «أراد بالبقة عين فاطمة» و ما في الصلب هو الصحيح المطابق للمصدر ج 3 ص 388.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 287

وَ فِي مُسْنَدِ الْمَوْصِلِيِّ أَنَّهُ كَانَ يَقُولُ أَبُو بَكْرٍ لِلْحَسَنِ ع وَ أَبَاهُ يَسْمَعُ

أَنْتَ شَبِيهٌ بِنَبِيٍّ لَسْتَ شَبِيهاً بِعَلِيٍ

وَ عَلِيٌّ يَتَبَسَّمُ وَ كَانَتْ أُمُّ سَلَمَةَ تُرَبِّي الْحَسَنَ وَ تَقُولُ

بِأَبِي ابْنُ عَلِيٍّ أَنْتَ بِالْخَيْرِ مَلِيٌ

كُنْ كَأَسْنَانِ حُلِيٍّ كُنْ كَكَبْشِ الْحَوْلِيِ

وَ كَانَتْ أُمُّ الْفَضْلِ امْرَأَةُ الْعَبَّاسِ تُرَبِّي الْحُسَيْنَ وَ تَقُولُ

يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ يَا ابْنَ كَثِيرِ الْجَاهِ

فَرْدٌ بِلَا أَشْبَاهٍ أَعَاذَهُ إِلَهِي

مِنْ أَمَمِ الدَّوَاهِي

.إيضاح

قال الجزري فيه أنه عليه الصلاة و السلام كان يرقص الحسن أو الحسين و يقول

حزقة حزقة ترق عين بقة

فترقى الغلام حتى وضع قدميه على صدره.

الحزقة الضعيف المقارب الخطو من ضعفه و قيل القصير العظيم البطن فذكرها له على سبيل المداعبة و التأنيس له و ترق بمعنى اصعد و عين بقة كناية عن صغر العين و حزقة مرفوع على أنه خبر مبتدإ محذوف تقديره أنت

حزقة و حزقة الثاني كذلك أو أنه خبر مكرر و من لم ينون حزقة فحذف حرف النداء و هي في الشذوذ كقولهم أطرق كرا «1» لأن حرف النداء إنما يحذف من العلم المضموم أو المضاف انتهى.

و الحزقة بضم الحاء المهملة و الزاء المعجمة و فتح القاف المشددة و الظاهر أن عين بقة كناية عن صغر الجثة لا صغر العين و يمكن أن يكون مراده ذلك بأن يكون مراده بالعين النفس أو أن وجه التشبيه بعين البقة صغر عينها و لكن الزمخشري صرح في الفائق بذلك حيث قال و عين بقة منادى ذهب إلى صغر عينيه تشبيها لهما بعين البعوضة انتهى.

قولها ع

و اخلع عن الحق الرسن

الحق بفتح الحاء فيكون كناية

__________________________________________________

(1) الكرا: الذكر من القبج، و «أطرق كرا» مثل يضرب لمن يخدع بكلام لطيف له و يراد به الغائلة.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 288

عن إظهار الأسرار أو بضمها بأن يكون جمع حقة بالضم أو بالكسر و هو ما كان من الإبل ابن ثلاث سنين فيكون كناية عن السخاء و الجود أو عن التصرف في الأمور و الاشتغال بالأعمال فإن تسريح الإبل تدبير لها و موجب للاشتغال بغيرها و أسنان الحلي تضاريسه و التشبيه في الاستواء و الحسن.

52- قب، المناقب لابن شهرآشوب فِي مُعْجِزَاتِهِمَا ع أَحْمَدُ بْنُ حَنْبَلٍ فِي الْمُسْنَدِ وَ ابْنُ بَطَّةَ فِي الْإِبَانَةِ وَ النَّطَنْزِيُّ فِي الْخَصَائِصِ وَ الْخَرْكُوشِيُّ فِي شَرَفِ النَّبِيِّ ص وَ اللَّفْظُ لَهُ وَ رَوَى جَمَاعَةٌ عَنْ أَبِي صَالِحٍ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ وَ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا وَ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع أَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ

كَانَا يَلْعَبَانِ عِنْدَ النَّبِيِّ ص حَتَّى مَضَى عَامَّةُ اللَّيْلِ ثُمَّ قَالَ لَهُمَا انْصَرِفَا إِلَى أُمِّكُمَا فَبَرَقَتْ بَرْقَةٌ فَمَا زَالَتْ تُضِي ءُ لَهُمَا حَتَّى دَخَلَا عَلَى فَاطِمَةَ وَ النَّبِيُّ ص يَنْظُرُ إِلَى الْبَرْقَةِ وَ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَكْرَمَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ.

وَ قَدْ رَوَاهُ السَّمْعَانِيُّ وَ أَبُو السَّعَادَاتِ فِي فَضَائِلِهِمَا عَنْ أَبِي جُحَيْفَةَ إِلَّا أَنَّهُمَا تَفَرَّدَا فِي حَقِّ الْحَسَنِ ع.

وَ فِي حَدِيثِ عَفِيفٍ الْكِنْدِيِّ أَنَّهُ قَالَ الْفَارِسُ لَهُ إِذَا رَأَيْتَ فِي دَارِهِ ع حَمَامَةً يَطِيرُ مَعَهَا فَرْخَاهَا فَاعْلَمْ أَنَّهُ وُلِدَ لَهُ يَعْنِي عَلِيّاً ع ثُمَّ قَالَ بَعْدَ كَلَامٍ بَلَغَنِي بَعْدَ بُرْهَةٍ ظُهُورُ النَّبِيِّ ص فَأَسْلَمْتُ فَكُنْتُ أَرَى الْحَمَامَةَ فِي دَارِ عَلِيٍّ تُفْرِخُ مِنْ غَيْرِ وَكْرٍ وَ إِذَا رَأَيْتُ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص ذَكَرْتُ قَوْلَ الْفَارِسِ وَ فِي رِوَايَةِ بِسْطَامَ عَنْهُ فِي حَدِيثٍ طَوِيلٍ فَلَمَّا قُتِلَ عَلِيٌّ ذَهَبْتُ فَمَا رَأَيْتُ.

وَ فِي رِوَايَةِ أَبِي عَقِيلٍ رَأَيْتُ فِي مَنْزِلِ عَلِيٍّ بَعْدَ مَوْتِهِ طَيْرَانِ يَطِيرَانِ فَلَمَّا مَاتَ الْحَسَنُ غَابَ أَحَدُهُمَا فَلَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ غَابَ الْآخَرُ.

الْكَشْفُ وَ الْبَيَانُ عَنِ الثَّعْلَبِيِّ بِالْإِسْنَادِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ ع قَالَ: مَرِضَ النَّبِيُّ ص فَأَتَاهُ جَبْرَئِيلُ بِطَبَقٍ فِيهِ رُمَّانٌ وَ عِنَبٌ فَأَكَلَ النَّبِيُّ ص مِنْهُ فَسَبَّحَ ثُمَّ دَخَلَ عَلَيْهِ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ فَتَنَاوَلَا مِنْهُ فَسَبَّحَ الرُّمَّانُ وَ الْعِنَبُ ثُمَّ دَخَلَ عَلِيٌّ فَتَنَاوَلَ مِنْهُ فَسَبَّحَ أَيْضاً ثُمَّ دَخَلَ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِهِ فَأَكَلَ فَلَمْ يُسَبِّحْ فَقَالَ جَبْرَئِيلُ إِنَّمَا

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 289

يَأْكُلُ هَذَا نَبِيٌّ أَوْ وَصِيٌّ أَوْ وَلَدُ نَبِيٍّ.

أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْمُفِيدُ النَّيْسَابُورِيُّ فِي أَمَالِيهِ قَالَ الرِّضَا ع عَرِيَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا وَ أَدْرَكَهُمَا الْعِيدُ فَقَالا لِأُمِّهِمَا قَدْ زَيَّنُوا صِبْيَانَ الْمَدِينَةِ إِلَّا نَحْنُ فَمَا لَكِ لَا تزيننا [تُزَيِّنِينَّا]

فَقَالَتْ إِنَّ ثِيَابَكُمَا عِنْدَ الْخَيَّاطِ فَإِذَا أَتَانِي زَيَّنْتُكُمَا فَلَمَّا كَانَتْ لَيْلَةُ الْعِيدِ أَعَادَا الْقَوْلَ عَلَى أُمِّهِمَا فَبَكَتْ وَ رَحِمَتْهُمَا فَقَالَتْ لَهُمَا مَا قَالَتْ فِي الْأُولَى فَرَدُّوا عَلَيْهَا فَلَمَّا أَخَذَ الظَّلَامُ قَرَعَ الْبَابَ قَارِعٌ فَقَالَتْ فَاطِمَةُ مَنْ هَذَا قَالَ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ أَنَا الْخَيَّاطُ جِئْتُ بِالثِّيَابِ فَفَتَحَتِ الْبَابَ فَإِذَا رَجُلٌ وَ مَعَهُ مِنْ لِبَاسِ الْعِيدِ قَالَتْ فَاطِمَةُ وَ اللَّهِ لَمْ أَرَ رَجُلًا أَهْيَبَ سِيمَةً مِنْهُ فَنَاوَلَهَا مِنْدِيلًا مَشْدُوداً ثُمَّ انْصَرَفَ فَدَخَلَتْ فَاطِمَةُ فَفَتَحَتِ الْمِنْدِيلَ فَإِذَا فِيهِ قَمِيصَانِ وَ دُرَّاعَتَانِ وَ سَرَاوِيلَانِ وَ رِدَاءَانِ وَ عِمَامَتَانِ وَ خُفَّانِ أَسْوَدَانِ مُعَقَّبَانِ بِحُمْرَةٍ فَأَيْقَظَتْهُمَا وَ أَلْبَسَتْهُمَا فَدَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ هُمَا مُزَيَّنَانِ فَحَمَلَهُمَا وَ قَبَّلَهُمَا ثُمَّ قَالَ رَأَيْتِ الْخَيَّاطَ قَالَتْ نَعَمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ الَّذِي أَنْفَذْتَهُ مِنَ الثِّيَابِ قَالَ يَا بُنَيَّةِ مَا هُوَ خَيَّاطٌ إِنَّمَا هُوَ رِضْوَانُ خَازِنُ الْجَنَّةِ قَالَتْ فَاطِمَةُ فَمَنْ أَخْبَرَكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ مَا عَرَجَ حَتَّى جَاءَنِي وَ أَخْبَرَنِي بِذَلِكِ.

الْحَسَنُ الْبَصْرِيُّ وَ أُمُّ سَلَمَةَ أَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ دَخَلَا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ بَيْنَ يَدَيْهِ جَبْرَئِيلُ فَجَعَلَا يَدُورَانِ حَوْلَهُ يُشَبِّهَانِهِ بِدِحْيَةَ الْكَلْبِيِّ فَجَعَلَ جَبْرَئِيلُ يُومِئُ بِيَدَيْهِ كَالْمُتَنَاوِلِ شَيْئاً فَإِذَا فِي يَدِهِ تُفَّاحَةٌ وَ سَفَرْجَلَةٌ وَ رُمَّانَةٌ فَنَاوَلَهُمَا وَ تَهَلَّلَتْ وُجُوهُهُمَا وَ سَعَيَا إِلَى جَدِّهِمَا فَأَخَذَ مِنْهُمَا فَشَمَّهَا ثُمَّ قَالَ صِيرَا إِلَى أُمِّكُمَا بِمَا مَعَكُمَا وَ بَدْوُكُمَا بِأَبِيكُمَا أَعْجَبُ «1» فَصَارَا كَمَا أَمَرَهُمَا فَلَمْ يَأْكُلُوا حَتَّى صَارَ النَّبِيُّ ص إِلَيْهِمْ فَأَكَلُوا جَمِيعاً فَلَمْ يَزَلْ كُلَّمَا أُكِلَ مِنْهُ عَادَ إِلَى مَا كَانَ حَتَّى قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ ص

__________________________________________________

(1) في المصدر ج 3 ص 391: و ابدءا بأبيكما فصارا.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 290

قَالَ الْحُسَيْنُ ع فَلَمْ يَلْحَقْهُ التَّغْيِيرُ وَ النُّقْصَانُ أَيَّامَ

فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ ص حَتَّى تُوُفِّيَتْ فَلَمَّا تُوُفِّيَتْ فَقَدْنَا الرُّمَّانَ وَ بَقِيَ التُّفَّاحُ وَ السَّفَرْجَلُ أَيَّامَ أَبِي فَلَمَّا اسْتُشْهِدَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ فُقِدَ السَّفَرْجَلُ وَ بَقِيَ التُّفَّاحُ عَلَى هَيْأَتِهِ لِلْحَسَنِ حَتَّى مَاتَ فِي سَمِّهِ وَ بَقِيَتِ التُّفَّاحَةُ إِلَى الْوَقْتِ الَّذِي حُوصِرْتُ عَنِ الْمَاءِ فَكُنْتُ أَشَمُّهَا إِذَا عَطِشْتُ فَيَسْكُنُ لَهَبُ عَطَشِي فَلَمَّا اشْتَدَّ عَلَيَّ الْعَطَشُ عَضَضْتُهَا وَ أَيْقَنْتُ بِالْفَنَاءِ قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع سَمِعْتُهُ يَقُولُ ذَلِكَ قَبْلَ قَتْلِهِ بِسَاعَةٍ فَلَمَّا قَضَى نَحْبَهُ وُجِدَ رِيحُهَا فِي مَصْرَعِهِ فَالْتُمِسَتْ فَلَمْ يُرَ لَهَا أَثَرٌ فَبَقِيَ رِيحُهَا بَعْدَ الْحُسَيْنِ ع وَ لَقَدْ زُرْتُ قَبْرَهُ فَوَجَدْتُ رِيحَهَا يَفُوحُ مِنْ قَبْرِهِ فَمَنْ أَرَادَ ذَلِكَ مِنْ شِيعَتِنَا الزَّائِرِينَ لِلَقْبِرِ فَلْيَلْتَمِسْ ذَلِكَ فِي أَوْقَاتِ السَّحَرِ فَإِنَّهُ يَجِدُهُ إِذَا كَانَ مُخْلِصاً.

أَمَالِي أَبِي الْفَتْحِ الْحَفَّارِ ابْنُ عَبَّاسٍ وَ أَبُو رَافِعٍ كُنَّا جُلُوساً مَعَ النَّبِيِّ ص إِذْ هَبَطَ عَلَيْهِ جَبْرَئِيلُ وَ مَعَهُ جَامٌ مِنَ الْبِلَّوْرِ الْأَحْمَرِ مَمْلُوءاً مِسْكاً وَ عَنْبَراً فَقَالَ لَهُ السَّلَامُ عَلَيْكَ اللَّهُ يَقْرَأُ عَلَيْكَ السَّلَامَ وَ يُحَيِّيكَ بِهَذِهِ التَّحِيَّةِ وَ يَأْمُرُكَ أَنْ تُحَيِّيَ بِهَا عَلِيّاً وَ وَلَدَيْهِ فَلَمَّا صَارَتْ فِي كَفِّ النَّبِيِّ ص هَلَّلَتْ ثَلَاثاً وَ كَبَّرَتْ ثَلَاثاً ثُمَّ قَالَ بِلِسَانٍ ذَرِبٍ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ طه ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى فَأَشَمَّهَا النَّبِيَّ ص ثُمَّ حَيَّا بِهَا عَلِيّاً فَلَمَّا صَارَتْ فِي كَفِّ عَلِيٍّ قَالَتْ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ* إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ «1» الْآيَةَ فَأَشَمَّهَا عَلِيٌّ وَ حَيَّى بِهَا الْحَسَنَ فَلَمَّا صَارَتْ فِي كَفِّ الْحَسَنِ قَالَتْ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ عَمَّ يَتَساءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ الْآيَةَ فَأَشَمَّهَا الْحَسَنَ وَ حَيَّى بِهَا الْحُسَيْنَ فَلَمَّا صَارَتْ فِي كَفِّ الْحُسَيْنِ قَالَتْ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى

«2» ثُمَّ رُدَّتْ إِلَى النَّبِيِّ فَقَالَتْ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ «3» فَلَمْ أَدْرِ عَلَى السَّمَاءِ صَعِدَتْ أَمْ فِي الْأَرْضِ نَزَلَتْ بِقُدْرَةِ اللَّهِ تَعَالَى.

بيان ذرابة اللسان حدته.

__________________________________________________

(1) المائدة: 58.

(2) الشورى: 23.

(3) النور: 35.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 291

53- قب، المناقب لابن شهرآشوب كِتَابُ الْمَعَالِمِ إِنَّ مَلَكاً نَزَلَ مِنَ السَّمَاءِ عَلَى صِفَةِ الطَّيْرِ فَقَعَدَ عَلَى يَدِ النَّبِيِّ ص فَسَلَّمَ عَلَيْهِ بِالنُّبُوَّةِ وَ عَلَى يَدِ عَلِيٍّ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ بِالْوَصِيَّةِ وَ عَلَى يَدِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ فَسَلَّمَ عَلَيْهِمَا بِالْخِلَافَةِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِمَ لَمْ تَقْعُدْ عَلَى يَدِ فُلَانٍ فَقَالَ لَا أَقْعُدُ فِي أَرْضٍ عُصِيَ عَلَيْهَا اللَّهُ فَكَيْفَ أَقْعُدُ عَلَى يَدٍ عَصَتِ اللَّهَ.

أَرْبَعِينُ الْمُؤَذِّنِ وَ إِبَانَةُ الْعُكْبَرِيِّ وَ خَصَائِصُ النَّطَنْزِيِّ قَالَ ابْنُ عُمَرَ كَانَ لِلْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ تَعْوِيذَانِ حَشْوُهُمَا مِنْ زَغَبِ جَنَاحِ جَبْرَئِيلَ وَ فِي رِوَايَةٍ فِيهِمَا مِنْ جَنَاحِ جَبْرَئِيلَ.

وَ عَنْ أُمِّ عُثْمَانَ أُمِّ وَلَدٍ لِعَلِيٍّ ع قَالَتْ كَانَتْ لِآلِ مُحَمَّدٍ ص وِسَادَةٌ لَا يَجْلِسُ عَلَيْهَا إِلَّا جَبْرَئِيلُ فَإِذَا قَامَ عَنْهَا طُوِيَتْ فَكَانَ إِذَا قَامَ انْتَفَضَ مِنْ زَغَبِهِ فَتَلْتَقِطُهُ فَاطِمَةُ فَتَجْعَلُهُ فِي تَمَائِمِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ.

أَبُو هُرَيْرَةَ وَ ابْنُ عَبَّاسٍ وَ الْحَارِثُ الْهَمْدَانِيُّ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ الصَّادِقُ أَنَّهُ اصْطَرَعَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِيهِ حَسَنُ إِيهِ حَسَنُ خُذْ حُسَيْناً فَقَالَتْ فَاطِمَةُ يَا رَسُولَ اللَّهِ ص أَ تَسْتَنْهِضُ الْكَبِيرَ عَلَى الصَّغِيرِ فَقَالَ هَذَا جَبْرَئِيلُ يَقُولُ لِلْحُسَيْنِ إِيهاً حُسَيْنُ خُذْ حَسَناً.

أَوْرَدَهُ السَّمْعَانِيُّ فِي فَضَائِلِهِ.

54- قب، المناقب لابن شهرآشوب فِي مَعَالِي أُمُورِهِمَا ع مُقَاتِلُ بْنُ مُقَاتِلٍ عَنْ مُرَازِمٍ عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع فِي قَوْلِهِ تَعَالَى وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ قَالَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ طُورِ

سِينِينَ قَالَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ قَالَ مُحَمَّدٌ ص لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ قَالَ الْأَوَّلُ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِينَ بِبُغْضِهِ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ فَما يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ يَا مُحَمَّدُ وَلَايَةُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ.

وَ اجْتَمَعَ أَهْلُ الْقِبْلَةِ عَلَى أَنَّ النَّبِيَّ ص قَالَ: الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ إِمَامَانِ قَامَا أَوْ قَعَدَا.

وَ اجْتَمَعُوا أَيْضاً أَنَّهُ قَالَ: الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ.

حَدَّثَنِي بِذَلِكَ ابْنُ كَادِشٍ الْعُكْبَرِيُّ عَنْ أَبِي طَالِبٍ الْحَرْبِيِّ الْعُشَارِيِّ عَنِ ابْنِ شَاهِينَ الْمَرْوَزِيِّ فِيمَا قَرُبَ سَنَدُهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ حُمَيْدٍ قَالَ حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ الْعَامِرِيِّ قَالَ حَدَّثَنَا نُعَيْمُ بْنُ سَالِمِ بْنِ قَنْبَرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَنَسَ بْنَ مَالِكٍ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 292

يَقُولُ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ الْخَبَرَ وَ رَوَاهُ أَحْمَدُ بْنُ حَنْبَلٍ فِي الْفَضَائِلِ وَ الْمُسْنَدِ وَ التِّرْمِذِيُّ فِي الْجَامِعِ وَ ابْنُ مَاجَهْ فِي السُّنَنِ وَ ابْنُ بَطَّةَ فِي الْإِبَانَةِ وَ الْخَطِيبُ فِي التَّارِيخِ وَ الْمَوْصِلِيُّ فِي الْمُسْنَدِ وَ الْوَاعِظُ فِي شَرَفِ الْمُصْطَفَى وَ السَّمْعَانِيُّ فِي الْفَضَائِلِ وَ أَبُو نُعَيْمٍ فِي الْحِلْيَةِ مِنْ ثَلَاثَةِ طُرُقٍ وَ ابْنُ حَشِيشٍ التَّمِيمِيُّ «1» عَنِ الْأَعْمَشِ.

وَ رَوَى الدَّارَقُطْنِيُّ بِالْإِسْنَادِ عَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ قَالَ ص ابْنَايَ هَذَانِ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ أَبُوهُمَا خَيْرٌ مِنْهُمَا.

وَ رَوَاهُ الْخُدْرِيُّ وَ ابْنُ مَسْعودٍ وَ جَابِرٌ الْأَنْصَارِيُّ وَ أَبُو جُحَيْفَةَ وَ أَبُو هُرَيْرَةَ وَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ وَ حُذَيْفَةُ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ وَ أُمُّ سَلَمَةَ وَ مُسْلِمُ بْنُ يَسَارٍ وَ الزِّبْرِقَانُ بْنُ أَظْلَمَ الْحِمْيَرِيُّ وَ رَوَاهُ الْأَعْمَشُ عَنْ إِبْرَاهِيمَ عَنْ عَلْقَمَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ وَ فِي حِلْيَةِ الْأَوْلِيَاءِ وَ

اعْتِقَادِ أَهْلِ السُّنَّةِ وَ مُسْنَدِ الْأَنْصَارِ عَنْ أَحْمَدَ بِالْإِسْنَادِ عَنْ حُذَيْفَةَ قَالَ النَّبِيُّ ص فِي خَبَرٍ أَ مَا رَأَيْتَ الْعَارِضَ الَّذِي عَرَضَ لِي قُلْتُ بَلَى قَالَ ذَاكَ مَلَكٌ لَمْ يَهْبِطْ إِلَى الْأَرْضِ قَبْلَ السَّاعَةِ فَاسْتَأْذِنِ اللَّهَ تَعَالَى أَنْ يَسْلَمَ عَلَيَّ وَ يُبَشِّرُنِي أَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ أَنَّ فَاطِمَةَ سَيِّدَةُ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ.

سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِهِ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَقَالَ هُمَا وَ اللَّهِ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ.

وَ الْمَشْهُورُ

عَنِ النَّبِيِّ ص أَنَّهُ قَالَ: أَهْلُ الْجَنَّةِ شَبَابٌ كُلُّهُمْ.

وَ مِنْ كَثْرَةِ فَضْلِهِمَا وَ مَحَبَّةِ النَّبِيِّ ص إِيَّاهُمَا أَنَّهُ جَعَلَ نَوَافِلَ الْمَغْرِبِ وَ هِيَ أَرْبَعُ رَكَعَاتٍ كُلَّ رَكْعَتَيْنِ مِنْهَا عِنْدَ وِلَادَةِ كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا.

سُلَيْمَانُ بْنُ أَحْمَدَ الطَّبَرَانِيُّ وَ الْقَاضِي أَبُو الْحَسَنِ الْجَرَّاحِيُّ وَ أَبُو الْفَتْحِ الْحَفَّارُ وَ الْكِيَاشِيرَوَيْهِ وَ الْقَاضِي النَّطَنْزِيُّ بِأَسَانِيدِهِمْ عَنْ عُقْبَةَ عَنْ عَامِرٍ الْجُهَنِيِّ وَ أَبِي دُجَانَةَ وَ زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنِ النَّبِيِّ ص قَالَ: الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ شَنْفَا الْعَرْشِ وَ فِي

__________________________________________________

(1) في المصدر: ابن حبيش. راجع ج 3 ص 394.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 293

رِوَايَةٍ وَ لَيْسَا بِمُعَلَّقَيْنِ وَ إِنَّ الْجَنَّةَ قَالَتْ يَا رَبِّ أَسْكَنْتَنِي الضُّعَفَاءَ وَ الْمَسَاكِينَ فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى أَ لَا تَرْضَيْنَ أَنِّي زَيَّنْتُ أَرْكَانَكِ بِالْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ فَمَاسَتْ كَمَا تَمِيسُ الْعَرُوسُ فَرَحاً.

وَ فِي خَبَرٍ عَنْهُ ص إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ زُيِّنَ عَرْشُ الرَّحْمَنِ بِكُلِّ زِينَةٍ ثُمَّ يُؤْتَى بِمِنْبَرَيْنِ مِنْ نُورٍ طُولُهُمَا مِائَةُ مِيلٍ فَيُوضَعُ أَحَدُهُمَا عَنْ يَمِينِ الْعَرْشِ وَ الْآخَرُ عَنْ يَسَارِ الْعَرْشِ ثُمَّ يُؤْتَى بِالْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ يُزَيِّنُ الرَّبُّ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بِهِمَا عَرْشَهُ كَمَا تُزَيِّنُ الْمَرْأَةَ قُرْطَاهَا.

وَ فِي رِوَايَةِ أَبِي لَهِيعَةَ

الْبَصْرِيِّ قَالَ: سَأَلَتِ الْجَنَّةُ رَبَّهَا أَنْ يُزَيِّنَ رُكْناً مِنْ أَرْكَانِهَا فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَيْهَا أَنِّي قَدْ زَيَّنْتُكِ بِالْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ فَزَادَتِ الْجَنَّةُ سُرُوراً بِذَلِكَ.

كِتَابُ السُّؤْدُدِ بِالْإِسْنَادِ عَنْ سُفْيَانَ بْنِ سُلَيْمٍ وَ الْإِبَانَةُ عَنِ الْعُكْبَرِيِّ بِالْإِسْنَادِ عَنْ زَيْنَبَ بِنْتِ أَبِي رَافِعٍ أَنَّ فَاطِمَةَ ع أَتَتْ بِابْنَيْهَا الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ قَالَتِ انْحَلْ ابْنَيَّ هَذَيْنِ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ فِي رِوَايَةٍ هَذَانِ ابْنَاكَ فَوَرِّثْهُمَا شَيْئاً فَقَالَ أَمَّا الْحَسَنُ فَلَهُ هَيْبَتِي وَ سُؤْدُدِي وَ أَمَّا الْحُسَيْنُ فَإِنَّ لَهُ جُرْأَتِي وَ جُودِي وَ فِي كِتَابٍ آخَرَ أَنَّ فَاطِمَةَ قَالَتْ رَضِيتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَلِذَلِكَ كَانَ الْحَسَنُ حَلِيماً مَهِيباً وَ الْحُسَيْنُ نَجْداً جَوَاداً.

الْإِرْشَادُ وَ الرَّوْضَةُ وَ الْأَعْلَامُ وَ شَرَفُ النَّبِيِّ ص «1» وَ جَامِعُ التِّرْمِذِيِّ وَ إِبَانَةُ الْعُكْبَرِيِّ مِنْ ثَمَانِيَةِ طُرُقٍ رَوَاهُ أَنَسٌ وَ أَبُو جُحَيْفَةَ أَنَّ الْحُسَيْنَ كَانَ يُشْبِهُ النَّبِيَّ ص مِنْ صَدْرِهِ إِلَى رَأْسِهِ وَ الْحَسَنَ يُشْبِهُ بِهِ مِنْ صَدْرِهِ إِلَى رِجْلَيْهِ.

الْمُحَاضَرَاتُ عَنِ الرَّاغِبِ رَوَى أَبُو هُرَيْرَةَ وَ بُرَيْدَةُ رَأَيْتُ النَّبِيَّ ص يَخْطُبُ عَلَى الْمِنْبَرِ يَنْظُرُ إِلَى النَّاسِ مَرَّةً وَ إِلَى الْحَسَنِ مَرَّةً وَ قَالَ إِنَّ ابْنِي هَذَا سَيُصْلِحُ اللَّهُ بِهِ بَيْنَ فِئَتَيْنِ مِنَ الْمُسْلِمِينَ.

وَ رَوَاهُ الْبُخَارِيُّ وَ الْخَطِيبُ وَ الْخَرْكُوشِيُّ وَ السَّمْعَانِيُّ.

وَ رَوَى الْبُخَارِيُّ وَ الْمَوْصِلِيُّ وَ أَبُو السَّعَادَاتِ وَ السَّمْعَانِيُّ قَالَ إِسْمَاعِيلُ بْنُ خَالِدٍ لِأَبِي جُحَيْفَةَ رَأَيْتَ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ نَعَمْ وَ كَانَ الْحَسَنُ يُشْبِهُهُ.

__________________________________________________

(1) في المصدر، و شرف المصطفى. راجع ج 3 ص 396.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 294

أَبُو هُرَيْرَةَ قَالَ: دَخَلَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ ع وَ هُوَ مُعْتَمٌّ فَظَنَنْتُ أَنَّ النَّبِيَّ ص قَدْ بُعِثَ.

الْغَزَّالِيُّ وَ الْمَكِّيُّ فِي الْإِحْيَاءِ وَ قُوتِ الْقُلُوبِ قَالَ النَّبِيُّ ص لِلْحَسَنِ ع أَشْبَهْتَ

خَلْقِي وَ خُلُقِي.

55- قب، المناقب لابن شهرآشوب فِي مَحَبَّةِ النَّبِيِّ ص لِلْحَسَنِ ع رَوَى أَبُو عَلِيٍّ الْجُبَّائِيُّ عَنْ مُسْنَدِ أَبِي بَكْرِ بْنِ أَبِي شَيْبَةَ عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ وَ رَوَى عَبْدُ اللَّهِ بْنُ شَدَّادٍ عَنْ أَبِيهِ وَ أَبُو يَعْلَى الْمَوْصِلِيُّ فِي الْمُسْنَدِ عَنْ ثَابِتٍ الْبُنَانِيِّ عَنْ أَنَسٍ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ شَيْبَةَ عَنْ أَبِيهِ أَنَّهُ دُعِيَ النَّبِيُّ ص إِلَى صَلَاةٍ وَ الْحَسَنُ مُتَعَلِّقٌ بِهِ فَوَضَعَهُ النَّبِيُّ ص مُقَابِلَ جَنْبِهِ وَ صَلَّى فَلَمَّا سَجَدَ أَطَالَ السُّجُودَ فَرَفَعْتُ رَأْسِي مِنْ بَيْنِ الْقَوْمِ فَإِذَا الْحَسَنُ عَلَى كَتِفِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَلَمَّا سَلَّمَ ع قَالَ لَهُ الْقَوْمُ يَا رَسُولَ اللَّهِ لَقَدْ سَجَدْتَ فِي صِلَاتِكَ هَذِهِ سَجْدَةً مَا كُنْتَ تَسْجُدُهَا كَأَنَّمَا يُوحَى إِلَيْكَ فَقَالَ ص لَمْ يُوحَ إِلَيَّ وَ لَكِنَّ ابْنِي كَانَ عَلَى كَتِفِي فَكَرِهْتُ أَنْ أُعَجِّلَهُ حَتَّى نَزَلَ وَ فِي رِوَايَةِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ شَدَّادٍ أَنَّهُ قَالَ ص إِنَّ ابْنِي هَذَا ارْتَحَلَنِي فَكَرِهْتُ أَنْ أُعَجِّلَهُ حَتَّى يَقْضِيَ حَاجَتَهُ.

الْحِلْيَةُ بِالْإِسْنَادِ عَنْ أَبِي بُكْرَةَ قَالَ: كَانَ النَّبِيُّ ص يُصَلِّي بِنَا وَ هُوَ سَاجِدٌ فَيَجِي ءُ الْحَسَنُ وَ هُوَ صَبِيٌّ صَغِيرٌ حَتَّى يَصِيرَ عَلَى ظَهْرِهِ أَوْ رَقَبَتِهِ فَيَرْفَعُهُ رَفْعاً رَفِيقاً فَلَمَّا صَلَّى صَلَاتَهُ قَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّكَ لَتَصْنَعُ بِهَذَا الصَّبِيِّ شَيْئاً لَمْ تَصْنَعْهُ بِأَحَدٍ فَقَالَ إِنَّ هَذَا رَيْحَانَتِي الْخَبَرَ.

وَ فِيهَا عَنِ الْبَرَاءِ بْنِ عَازِبٍ قَالَ: رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص وَاضِعاً الْحَسَنَ عَلَى عَاتِقِهِ فَقَالَ مَنْ أَحَبَّنِي فَلْيُحِبَّهُ.

سُنَنُ ابْنِ مَاجَهْ وَ فَضَائِلُ أَحْمَدَ رَوَى نَافِعٌ عَنِ ابْنِ جُبَيْرٍ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ أَنَّهُ ص قَالَ: اللَّهُمَّ إِنِّي أُحِبُّهُ فَأَحِبَّهُ وَ أَحِبَّ مَنْ يُحِبُّهُ قَالَ وَ ضَمَّهُ إِلَى صَدْرِهِ.

مُسْنَدُ أَحْمَدَ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ قَالَ النَّبِيُّ ص وَ قَدْ جَاءَهُ الْحَسَنُ وَ فِي عُنُقِهِ السِّخَابُ فَالْتَزَمَهُ رَسُولُ

اللَّهِ وَ الْتَزَمَ هُوَ رَسُولَ اللَّهِ وَ قَالَ اللَّهُمَّ إِنِّي أُحِبُّهُ فَأَحِبَّهُ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 295

وَ أَحِبَّ مَنْ يُحِبُّهُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ.

أَخْرَجَهُ ابْنُ بَطَّةَ بِرِوَايَاتٍ كَثِيرَةٍ.

عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ أَبِي لَيْلَى كُنَّا عِنْدَ النَّبِيِّ ص فَجَاءَ الْحَسَنُ فَأَقْبَلَ يَتَمَرَّغُ عَلَيْهِ فَرَفَعَ قَمِيصَهُ وَ قَبَّلَ زُبَيْبَتَهُ.

بيان السخاب بالكسر قلادة تتخذ من قرنفل و محلب و سك و نحوه و ليس فيها من اللؤلؤ و الجوهر شي ء و قيل هو خيط ينظم فيه خرز يلبسه الصبيان و الجواري و الزبيبة مصغر الزب بالضم و هو الذكر.

56- قب، المناقب لابن شهرآشوب وَ عَنْ أَبِي قَتَادَةَ أَنَّ النَّبِيَّ ص قَبَّلَ الْحَسَنَ وَ هُوَ يُصَلِّي.

الْخُدْرِيُّ أَنَّ الْحَسَنَ جَاءَ وَ النَّبِيُّ ص يُصَلِّي فَأَخَذَ بِعُنُقِهِ وَ هُوَ جَالِسٌ فَقَامَ النَّبِيُّ ص وَ إِنَّهُ لَيُمْسِكُ بِيَدَيْهِ حَتَّى رَكَعَ.

فَضَائِلُ عَبْدِ الْمَلِكِ قَالَ أَبُو هُرَيْرَةَ كَانَ النَّبِيُّ ص يُقَبِّلُ الْحَسَنَ فَقَالَ الْأَقْرَعُ بْنُ حَابِسٍ إِنَّ لِي عَشَرَةً مِنَ الْوَلَدِ مَا قَبَّلْتُ أَحَداً مِنْهُمْ فَقَالَ ص مَنْ لَا يَرْحَمْ لَا يُرْحَمْ.

مُسْنَدُ الْعَشَرَةِ وَ إِبَانَةُ الْعُكْبَرِيِّ وَ شَرَفُ النَّبِيِّ ص وَ فَضَائِلُ السَّمْعَانِيِّ وَ قَدْ تَدَاخَلَتِ الرِّوَايَاتُ بَعْضُهَا فِي بَعْضٍ عَنْ عُمَيْرِ بْنِ إِسْحَاقَ قَالَ: رَأَيْتُ أَبَا هُرَيْرَةَ فِي طَرِيقٍ قَالَ لِلْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع أَرِنِي الْمَوْضِعَ الَّذِي قَبَّلَهُ النَّبِيُّ ص قَالَ فَكَشَفَ عَنْ بَطْنِهِ فَقَبَّلَ سُرَّتَهُ.

سُلَيْمُ بْنُ قَيْسٍ عَنْ سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ قَالَ: كَانَ الْحُسَيْنُ ع عَلَى فَخِذِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ هُوَ يُقَبِّلُهُ وَ يَقُولُ أَنْتَ السَّيِّدُ ابْنُ السَّيِّدِ أَبُو السَّادَةِ أَنْتَ الْإِمَامُ ابْنُ الْإِمَامِ أَبُو الْأَئِمَّةِ أَنْتَ الْحُجَّةُ ابْنُ الْحُجَّةِ أَبُو الْحُجَجِ تِسْعَةٌ مِنْ صُلْبِكَ وَ تَاسِعُهُمْ قَائِمُهُمْ.

ابْنُ عُمَرَ إِنَّ النَّبِيَّ ص بَيْنَمَا هُوَ يَخْطُبُ عَلَى الْمِنْبَرِ إِذْ خَرَجَ الْحُسَيْنُ ع فَوُطِئَ

فِي ثَوْبِهِ فَسَقَطَ فَبَكَى فَنَزَلَ النَّبِيُّ ص عَنِ الْمِنْبَرِ فَضَمَّهُ إِلَيْهِ وَ قَالَ قَاتَلَ اللَّهُ الشَّيْطَانَ إِنَّ الْوَلَدَ لَفِتْنَةٌ وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ مَا دَرَيْتُ أَنِّي نَزَلْتُ عَنْ مِنْبَرِي.

أَبُو السَّعَادَاتِ فِي فَضَائِلِ الْعَشَرَةِ قَالَ يَزِيدُ بْنُ أَبِي زِيَادٍ خَرَجَ النَّبِيُّ ص مِنْ بَيْتِ عَائِشَةَ فَمَرَّ عَلَى بَيْتِ فَاطِمَةَ فَسَمِعَ الْحُسَيْنَ يَبْكِي فَقَالَ أَ لَمْ تَعْلَمِي أَنَ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 296

بُكَاءَهُ يُؤْذِينِي.

ابْنُ مَاجَهْ فِي السُّنَنِ وَ الزَّمَخْشَرِيُّ فِي الْفَائِقِ رَأَى النَّبِيُّ ص الْحُسَيْنَ يَلْعَبُ مَعَ الصِّبْيَانِ فِي السِّكَّةِ فَاسْتَقْبَلَ النَّبِيُّ ص أَمَامَ الْقَوْمِ فَبَسَطَ إِحْدَى يَدَيْهِ فَطَفِقَ الصَّبِيُّ يَفِرُّ مَرَّةً مِنْ هَاهُنَا وَ مَرَّةً مِنْ هَاهُنَا وَ رَسُولُ اللَّهِ يُضَاحِكُهُ ثُمَّ أَخَذَهُ فَجَعَلَ إِحْدَى يَدَيْهِ تَحْتَ ذَقَنِهِ وَ الْأُخْرَى عَلَى فَأْسِ رَأْسِهِ وَ أَقْنَعَهُ فَقَبَّلَهُ وَ قَالَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ وَ حُسَيْنٌ مِنِّي أَحَبَّ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَيْناً حُسَيْنٌ سِبْطٌ مِنَ الْأَسْبَاطِ.

استقبل أي تقدّم و أقنعه أي رفعه بيان قال الجزري فيه فجعل إحدى يديه في فأس رأسه هو طرف مؤخره المشرف على القفا.

57- قب، المناقب لابن شهرآشوب قَالَ الْمُغِيرَةُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ مَرَّ الْحُسَيْنُ ع فَقَالَ أَبُو ظَبْيَانَ مَا لَهُ قَبَّحَهُ اللَّهُ إِنْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَيَفْرِجُ بَيْنَ رِجْلَيْهِ وَ يُقَبِّلُ زُبَيْبَتَهُ.

عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ أَبِي لَيْلَى قَالَ: كُنَّا جُلُوساً عِنْدَ النَّبِيِّ ص إِذْ أَقْبَلَ الْحُسَيْنُ ع فَجَعَلَ يَنْزُو عَلَى ظَهْرِ النَّبِيِّ ص وَ عَلَى بَطْنِهِ فَبَالَ فَقَالَ دَعُوهُ.

أَبُو عُبَيْدٍ فِي غَرِيبِ الْحَدِيثِ أَنَّهُ قَالَ ص لَا تُزْرِمُوا ابْنِي أَيْ لَا تَقْطَعُوا عَلَيْهِ بَوْلَهُ ثُمَّ دَعَا بِمَاءٍ فَصَبَّهُ عَلَى بَوْلِهِ.

سَنَنُ أَبِي دَاوُدَ إِنَّ الْحُسَيْنَ ع بَالَ فِي حَجْرِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَتْ لُبَانَةُ أَعْطِنِي إِزَارَكَ حَتَّى أَغْسِلَهُ قَالَ إِنَّمَا يُغْسَلُ مِنْ

بَوْلِ الْأُنْثَى وَ يُنْضَحُ مِنْ بَوْلِ الذَّكَرِ.

أَحَادِيثُ اللَّيْثِ بْنِ سَعْدٍ أَنَّ النَّبِيَّ ص كَانَ يُصَلِّي يَوْماً فِي فِئَةٍ وَ الْحُسَيْنُ صَغِيرٌ بِالْقُرْبِ مِنْهُ فَكَانَ النَّبِيُّ ص إِذَا سَجَدَ جَاءَ الْحُسَيْنُ فَرَكِبَ ظَهْرَهُ ثُمَّ حَرَّكَ رِجْلَيْهِ وَ قَالَ حَلْ حَلْ فَإِذَا أَرَادَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَنْ يَرْفَعَ رَأْسَهُ أَخَذَهُ فَوَضَعَهُ إِلَى جَانِبِهِ فَإِذَا سَجَدَ عَادَ عَلَى ظَهْرِهِ وَ قَالَ حَلْ حَلْ فَلَمْ يَزَلْ يَفْعَلُ ذَلِكَ حَتَّى فَرَغَ النَّبِيُّ ص مِنْ صَلَاتِهِ فَقَالَ يَهُودِيٌّ يَا مُحَمَّدُ إِنَّكُمْ لَتَفْعَلُونَ بِالصِّبْيَانِ شَيْئاً مَا نَفْعَلُهُ نَحْنُ فَقَالَ النَّبِيُّ ص أَمَا لَوْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ لَرَحِمْتُمُ الصِّبْيَانَ قَالَ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 297

فَإِنِّي أُومِنُ بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ فَأَسْلَمَ لَمَّا رَأَى كَرَمَهُ مَعَ عِظَمِ قَدْرِهِ.

بيان قال الجوهري حلحلت القوم أي أزعجتهم عن موضعهم و حلحلت بالناقة إذا قلت لها حل بالتسكين و هو زجر للناقة و حوب زجر للبعير و حل أيضا بالتنوين في الوصل.

58- قب، المناقب لابن شهرآشوب أَمَالِي الْحَاكِمِ قَالَ أَبُو رَافِعٍ كُنْتُ أُلَاعِبُ الْحُسَيْنَ ع وَ هُوَ صَبِيٌّ بِالْمَدَاحِي فَإِذَا أَصَابَتْ مِدْحَاتِي مِدْحَاتَهُ قُلْتُ احْمِلْنِي فَيَقُولُ أَ تَرْكَبُ ظَهْراً حَمَلَهُ رَسُولُ اللَّهِ فَأَتْرُكُهُ فَإِذَا أَصَابَتْ مِدْحَاتُهُ مِدْحَاتِي قُلْتُ لَا أَحْمِلُكَ كَمَا لَمْ تَحْمِلْنِي فَيَقُولُ أَ مَا تَرْضَى أَنْ تَحْمِلَ بَدَناً حَمَلَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص فَأَحْمِلُهُ.

بيان قال الجزري دحى أي رمى و ألقى و منه

حديث أبي رافع كنت ألاعب الحسن و الحسين ع بالمداحي.

هي أحجار أمثال القرصة كانوا يحفرون حفيرة و يدحون فيها بتلك الأحجار فإن وقع الحجر فقد غَلَبَ صاحبها و إن لم يقع غُلِبَ.

59- قب، المناقب لابن شهرآشوب الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى

أَحَبِّ أَهْلِ الْأَرْضِ إِلَى أَهْلِ السَّمَاءِ فَلْيَنْظُرْ إِلَى الْحُسَيْنِ.

رَوَاهُ الطَّبَرِيَّانِ فِي الْوَلَايَةِ وَ الْمَنَاقِبِ وَ السَّمْعَانِيُّ فِي الْفَضَائِلِ بِأَسَانِيدِهِمْ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ رَجَاءٍ وَ عَمْرُو بْنُ شُعَيْبٍ أَنَّهُ مَرَّ الْحُسَيْنُ ع عَلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى أَحَبِّ أَهْلِ الْأَرْضِ إِلَى أَهْلِ السَّمَاءِ فَلْيَنْظُرْ إِلَى هَذَا الْمُجْتَازِ فَمَا كَلَّمْتُهُ مُنْذُ لَيَالِي صِفِّينَ فَأَتَى بِهِ أَبُو سَعِيدٍ الْخُدْرِيُّ إِلَى الْحُسَيْنِ ع فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ أَ تَعْلَمُ أَنِّي أَحَبُّ أَهْلِ الْأَرْضِ إِلَى أَهْلِ السَّمَاءِ وَ تُقَاتِلُنِي وَ أَبِي يَوْمَ صِفِّينَ وَ اللَّهِ إِنَّ أَبِي لَخَيْرٌ مِنِّي فَاسْتَعْذَرَ وَ قَالَ إِنَّ النَّبِيَّ ص قَالَ لِي أَطِعْ أَبَاكَ فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ ع أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ اللَّهِ تَعَالَى وَ إِنْ جاهَداكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما «1» وَ قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ ص إِنَّمَا الطَّاعَةُ الطَّاعَةُ فِي الْمَعْرُوفِ وَ قَوْلَهُ لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ.

وَ فِي الْمَسْأَلَةَ الْبَاهِرَةِ فِي تَفْضِيلِ الزَّهْرَاءِ الطَّاهِرَةِ عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ طَاهِرٍ

__________________________________________________

(1) لقمان: 14، راجع المصدر ج ص 73.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 298

الْقَائِنِيِّ الْهَاشِمِيِّ قَالَ جَاءَ الْحَدِيثُ أَنَّ جَبْرَئِيلَ نَزَلَ يَوْماً فَوَجَدَ الزَّهْرَاءَ نَائِمَةً وَ الْحُسَيْنَ قَلِقاً عَلَى عَادَةِ الْأَطْفَالِ مَعَ أُمَّهَاتِهِمْ فَقَعَدَ جَبْرَئِيلُ يُلْهِيهِ عَنِ الْبُكَاءِ حَتَّى اسْتَيْقَظَتْ فَأَعْلَمَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص بِذَلِكَ.

الطَّبَرِيُّ طَاوُسٌ الْيَمَانِيُّ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص رَأَيْتُ فِي الْجَنَّةِ قَصْراً مِنْ دُرَّةٍ بَيْضَاءَ لَا صَدْعَ فِيهَا وَ لَا وَصْلَ فَقُلْتُ حَبِيبِي جَبْرَئِيلُ لِمَنْ هَذَا الْقَصْرُ قَالَ لِلْحُسَيْنِ ابْنِكَ ثُمَّ تَقَدَّمْتُ أَمَامَهُ فَإِذَا أَنَا بِتُفَّاحٍ فَأَخَذْتُ تُفَّاحَةً فَفَلَقْتُهَا فَخَرَجَتْ مِنْهَا حَوْرَاءُ كَأَنَّ مَقَادِيمَ النُّسُورِ أَشْفَارُ عَيْنَيْهَا فَقُلْتُ لِمَنْ أَنْتِ

فَبَكَتْ ثُمَّ قَالَتْ لِابْنِكَ الْحُسَيْنِ.

60- قب، المناقب لابن شهرآشوب عم، إعلام الورى فِي كِتَابِ شَرَفِ النَّبِيِّ ص عَنْ جَابِرٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى سَيِّدِ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَلْيَنْظُرْ إِلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ.

61- قب، المناقب لابن شهرآشوب عم، إعلام الورى عَبْدُ اللَّهِ بْنُ بُرَيْدَةَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: انْطَلَقْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص فَنَادَى عَلَى بَابِ فَاطِمَةَ ثَلَاثاً فَلَمْ يُجِبْهُ أَحَدٌ فَمَالَ إِلَى الْحَائِطِ فَقَعَدَ فِيهِ وَ قَعَدَتْ إِلَى جَانِبِهِ فَبَيْنَا هُوَ كَذَلِكَ إِذْ خَرَجَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ قَدْ غَسَّلَ وَجْهَهُ وَ عَلِقَتْ عَلَيْهِ سَبْحَةٌ قَالَ فَبَسَطَ النَّبِيُّ ص يَدَيْهِ وَ مَدَّهُمَا ثُمَّ ضَمَّ الْحَسَنَ إِلَى صَدْرِهِ وَ قَبَّلَهُ وَ قَالَ إِنَّ ابْنِي هَذَا سَيِّدٌ وَ لَعَلَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُصْلِحُ بِهِ بَيْنَ فِئَتَيْنِ مِنَ الْمُسْلِمِينَ.

62- كشف، كشف الغمة قَالَ ابْنُ طَلْحَةَ رُوِيَ مَرْفُوعاً إِلَى أَبِي بَكْرَةَ نُفَيْعِ بْنِ الْحَارِثِ الثَّقَفِيِّ قَالَ: رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص وَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ إِلَى جَنْبِهِ وَ هُوَ يُقْبِلُ عَلَى النَّاسِ مَرَّةً وَ عَلَيْهِ مَرَّةً وَ يَقُولُ إِنَّ ابْنِي هَذَا سَيِّدٌ وَ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ يُصْلِحَ بِهِ بَيْنَ فِئَتَيْنِ مِنَ الْمُسْلِمِينَ عَظيِمَتَيْنِ رَوَاهُ الْجَنَابِذِيُّ.

وَ رُوِيَ عَنْ صَحِيحَيْ مُسْلِمٍ وَ الْبُخَارِيِّ مَرْفُوعاً إِلَى الْبَرَاءِ قَالَ: رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص وَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ عَلَى عَاتِقِهِ يَقُولُ اللَّهُمَّ إِنِّي أُحِبُّهُ فَأَحِبَّهُ.

وَ رَوَى التِّرْمِذِيُّ مَرْفُوعاً إِلَى ابْنِ عَبَّاسٍ أَنَّهُ قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 299

حَامِلَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَلَى عَاتِقِهِ فَقَالَ رَجُلٌ نِعْمَ الْمَرْكَبُ رَكِبْتَ يَا غُلَامُ فَقَالَ النَّبِيُّ ص وَ نِعْمَ الرَّاكِبُ هُوَ رَوَاهُ الْجَنَابِذِيُّ.

وَ رُوِيَ عَنِ الْحَافِظِ أَبِي نُعَيْمٍ مَا أَوْرَدَهُ فِي حِلْيَتِهِ عَنْ أَبِي بَكْرَةَ قَالَ:

كَانَ النَّبِيُّ ص يُصَلِّي بِنَا فَجَاءَهُ الْحَسَنُ وَ هُوَ سَاجِدٌ وَ هُوَ صَغِيرٌ حَتَّى يَصِيرَ عَلَى ظَهْرِهِ أَوْ رَقَبَتِهِ فَيَرْفَعُهُ رَفْعاً رَفِيقاً فَلَمَّا صَلَّى قَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّكَ تَصْنَعُ بِهَذَا الصَّبِيِّ شَيْئاً لَا تَصْنَعُهُ بِأَحَدٍ فَقَالَ إِنَّ هَذَا رَيْحَانَتِي وَ إِنَّ ابْنِي هَذَا سَيِّدٌ وَ عَسَى أَنْ يُصْلِحَ اللَّهُ بِهِ بَيْنَ فِئَتَيْنِ مِنَ الْمُسْلِمِينَ رَوَاهُ الْجَنَابِذِيُّ فِي كِتَابِهِ.

وَ رُوِيَ عَنِ التِّرْمِذِيِّ مِنْ صَحِيحِهِ يَرْفَعُهُ بِسَنَدِهِ إِلَى أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ قَالَ: سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَيُّ أَهْلِ بَيْتِكَ أَحَبُّ إِلَيْكَ قَالَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ كَانَ يَقُولُ لِفَاطِمَةَ ع ادْعِي لِي ابْنَيَّ فَيَشَمُّهُمَا وَ يَضُمُّهُمَا إِلَيْهِ.

وَ رُوِيَ عَنْ مُسْلِمٍ وَ الْبُخَارِيِّ بِسَنَدَيْهِمَا عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ قَالَ: خَرَجْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص طَائِفَةً مِنَ النَّهَارِ لَا يُكَلِّمُنِي وَ لَا أُكَلِّمُهُ حَتَّى جَاءَ سُوقَ بَنِي قَيْنُقَاعَ ثُمَّ انْصَرَفَ حَتَّى أَتَى مَخْبَأً وَ هُوَ الْمِخْدَعُ فَقَالَ أَ ثَمَّ لُكَعُ أَ ثَمَّ لُكَعُ يَعْنِي حَسَناً فَظَنَنَّا أَنَّمَا تَحْبِسُهُ أُمُّهُ لِأَنْ تَغْسِلَهُ أَوْ تُلْبِسَهُ سِخَاباً فَلَمْ يَلْبَثْ أَنْ جَاءَ يَسْعَى حَتَّى اعْتَنَقَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا صَاحِبَهُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص اللَّهُمَّ إِنِّي أُحِبُّهُ وَ أُحِبُّ مَنْ يُحِبُّهُ وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرَى اللَّهُمَّ إِنِّي أُحِبُّهُ فَأَحِبَّهُ وَ أَحِبَّ مَنْ يُحِبُّهُ قَالَ أَبُو هُرَيْرَةَ فَمَا كَانَ أَحَدٌ أَحَبَّ إِلَيَّ مِنَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ بَعْدَ مَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا قَالَ.

بيان: أ ثم الهمزة للاستفهام و المراد باللكع الصغير و عليه حمله في النهاية و قال الزمخشري في الفائق اللكع اللئيم و قيل الوسخ من قولهم لكم عليه الوسخ و لكث و لكد أي لصق و قيل هو الصغير و عن نوح بن جرير أنه سئل عنه فقال نحن أرباب الحمير نحن

أعلم به هو الجحش الراضع و منه

حديثه ص أنه طلب الحسن فقال أ ثم لكع أ ثم لكع

. 63- كشف، كشف الغمة رُوِيَ عَنِ التِّرْمِذِيِّ فِي صَحِيحِهِ مَرْفُوعاً إِلَى أُسَامَةَ بْنِ زَيْدٍ قَالَ: طَرَقْتُ النَّبِيَّ ص ذَاتَ لَيْلَةٍ فِي بَعْضِ الْحَاجَةِ فَخَرَجَ وَ هُوَ مُشْتَمِلٌ عَلَى شَيْ ءٍ مَا أَدْرِي

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 300

مَا هُوَ فَلَمَّا فَرَغْتُ مِنْ حَاجَتِي قُلْتُ مَا هَذَا الَّذِي أَنْتَ مُشْتَمِلٌ عَلَيْهِ فَكَشَفَهُ فَإِذَا حَسَنٌ وَ حُسَيْنٌ عَلَى وَرِكَيْهِ فَقَالَ هَذَانِ ابْنَايَ وَ ابْنَا ابْنَتِي اللَّهُمَّ إِنِّي أُحِبُّهُمَا فَأَحِبَّهُمَا وَ أَحِبَّ مَنْ يُحِبُّهُمَا.

وَ رُوِيَ عَنِ التِّرْمِذِيِّ بِسَنَدِهِ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ.

وَ عَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ سَمِعْتُ النَّبِيَّ ص يَقُولُ هُمَا رَيْحَانَتَايَ مِنَ الدُّنْيَا.

وَ رُوِيَ عَنِ النَّسَائِيِّ بِسَنَدِهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ شَدَّادٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: خَرَجَ عَلَيْنَا رَسُولُ اللَّهِ فِي إِحْدَى صَلَاتَيِ الْعِشَاءِ وَ هُوَ حَامِلٌ حَسَناً فَتَقَدَّمَ النَّبِيُّ ص فَوَضَعَهُ ثُمَّ كَبَّرَ لِلصَّلَاةِ فَصَلَّى فَسَجَدَ بَيْنَ ظَهْرَانَيْ صَلَاتِهِ سَجْدَةً فَأَطَالَهَا قَالَ أَبِي فَرَفَعْتُ رَأْسِي فَإِذَا الصَّبِيُّ عَلَى ظَهْرِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ هُوَ سَاجِدٌ فَرَجَعْتُ إِلَى سُجُودِي فَلَمَّا قَضَى رَسُولُ اللَّهِ ص الصَّلَاةَ قَالَ النَّاسُ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّكَ سَجَدْتَ بَيْنَ ظَهْرَانَيْ صَلَاتِكَ سَجْدَةً أَطَلْتَهَا حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهُ قَدْ حَدَثَ أَمْرٌ أَوْ أَنَّهُ يُوحَى إِلَيْكَ قَالَ كُلُّ ذَلِكَ لَمْ يَكُنْ وَ لَكِنَّ ابْنِي ارْتَحَلَنِي فَكَرِهْتُ أَنْ أُعَجِّلَهُ حَتَّى يَقْضِيَ حَاجَتَهُ.

بيان قال الجزري فيه فأقاموا بين ظهرانيهم أي أقاموا بينهم على سبيل الاستظهار و الاستناد إليهم و زيدت فيه ألف و نون مفتوحة تأكيدا و معناه أن ظهرا منهم قدامه و ظهرا وراءه فهو مكنوف

من جانبيه.

64- كشف، كشف الغمة وَ رُوِيَ عَنِ التِّرْمِذِيِّ وَ النَّسَائِيِّ فِي صِحَاحِهِمْ كُلٌّ مِنْهُمْ بِسَنَدِهِ يَرْفَعُهُ إِلَى بُرَيْدَةَ قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَخْطُبُ فَجَاءَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ع وَ عَلَيْهِمَا قَمِيصَانِ أَحْمَرَانِ يَمْشِيَانِ وَ يَعْثُرَانِ فَنَزَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنَ الْمِنْبَرِ فَحَمَلَهُمَا وَ وَضَعَهُمَا بَيْنَ يَدَيْهِ ثُمَّ قَالَ صَدَقَ اللَّهُ إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ فَنَظَرْتُ إِلَى هَذَيْنِ الصَّبِيَّيْنِ يَمْشِيَانِ وَ يَعْثُرَانِ فَلَمْ أَصْبِرْ حَتَّى قَطَعْتُ حَدِيثِي وَ رَفَعْتُهُمَا.

وَ رَوَاهُ الْجَنَابِذِيُّ بِأَلْفَاظٍ قَرِيبَةٍ مِنْ هَذَا وَ أَخْصَرَ.

وَ رُوِيَ عَنِ التِّرْمِذِيِّ بِسَنَدِهِ فِي صَحِيحِهِ يَرْفَعُهُ إِلَى أَبِي جُحَيْفَةَ قَالَ: رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص وَ كَانَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ يُشْبِهُهُ.

وَ عَنْ أَنَسٍ قَالَ: لَمْ يَكُنْ أَحَدٌ أَشْبَهَ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 301

بِرَسُولِ اللَّهِ مِنَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ.

وَ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ: كَانَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ أَشْبَهَ بِرَسُولِ اللَّهِ ص مَا بَيْنَ الصَّدْرِ إِلَى الرَّأْسِ وَ الْحُسَيْنُ أَشْبَهُ فِيمَا كَانَ أَسْفَلَ مِنْ ذَلِكَ.

وَ رُوِيَ عَنِ الْبُخَارِيِّ فِي صَحِيحِهِ يَرْفَعُهُ إِلَى عُقْبَةَ بْنِ الْحَارِثِ قَالَ: صَلَّى أَبُو بَكْرٍ الْعَصْرَ ثُمَّ خَرَجَ يَمْشِي وَ مَعَهُ عَلِيٌّ ع فَرَأَى الْحَسَنَ يَلْعَبُ بَيْنَ الصِّبْيَانِ فَحَمَلَهُ أَبُو بَكْرٍ عَلَى عَاتِقِهِ وَ قَالَ

بِأَبِي شَبِيهٌ بِالنَّبِيِّ لَيْسَ شَبِيهاً بِعَلِيٍ

وَ عَلِيٌّ ع يَضْحَكُ.

وَ رَوَى الْجَنَابِذِيُّ هَذَا الْحَدِيثَ فَقَالَ:

بِأَبِي شِبْهُ النَّبِيِّ لَا شَبِيهاً بِعَلِيٍ

قَالَ وَ عَلِيٌّ يَتَبَسَّمُ

. وَ رُوِيَ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ أَبِي خَالِدٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جُحَيْفَةَ هَلْ رَأَيْتَ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ نَعَمْ وَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ يُشْبِهُهُ.

وَ رُوِيَ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ قَالَ: مَا رَأَيْتُ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ إِلَّا فَاضَتْ عَيْنَايَ دُمُوعاً وَ ذَلِكَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص خَرَجَ يَوْماً فَوَجَدَنِي فِي الْمَسْجِدِ فَأَخَذَ بِيَدِي فَاتَّكَأَ

عَلَيَّ ثُمَّ انْطَلَقْتُ حَتَّى جِئْنَا سُوقَ بَنِي قَيْنُقَاعَ فَمَا كَلَّمَنِي فَطَافَ وَ نَظَرَ ثُمَّ رَجَعَ وَ رَجَعْتُ مَعَهُ فَجَلَسَ فِي الْمَسْجِدِ فَاحْتَبَى ثُمَّ قَالَ لِيَ ادْعُ لُكَعَ فَأَتَى حَسَنٌ يَشْتَدُّ حَتَّى وَقَعَ فِي حَجْرِهِ فَجَعَلَ يُدْخِلُ يَدَهُ فِي لِحْيَةِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ جَعَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَفْتَحُ فَمَهُ وَ يُدْخِلُ فَمَهُ فِي فَمِهِ وَ يَقُولُ اللَّهُمَّ إِنِّي أُحِبُّهُ وَ أُحِبُّ مَنْ يُحِبُّهُ ثَلَاثاً.

قب، المناقب لابن شهرآشوب الحلية عن أبي هريرة مثله.

65- كشف، كشف الغمة وَ رَوَى الْجَنَابِذِيُّ بِسَنَدِهِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَا عَبْدَ الرَّحْمَنِ أَ لَا أُعَلِّمُكَ عُوذَةً كَانَ يُعَوِّذُ بِهَا إِبْرَاهِيمُ ابْنَيْهِ إِسْمَاعِيلَ وَ إِسْحَاقَ وَ أَنَا أُعَوِّذُ بِهِمَا ابْنَيَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ قُلْ كَفَى بِسَمْعِ اللَّهِ وَاعِياً لِمَنْ دَعَا وَ لَا مَرْمًى وَرَاءَ أَمْرِ اللَّهِ لِرَامٍ رَمَى.

وَ رَوَى مَرْفُوعاً إِلَى إِسْحَاقَ بْنِ سُلَيْمَانَ الْهَاشِمِيِّ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: كُنَّا عِنْدَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ هَارُونَ الرَّشِيدَ فَتَذَاكَرُوا عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ع فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 302

هَارُونُ تَزْعُمُ الْعَوَامُّ أَنِّي أُبْغِضُ عَلِيّاً وَ وُلْدَهُ حَسَناً وَ حُسَيْناً وَ لَا وَ اللَّهِ مَا ذَلِكَ كَمَا يَظُنُّونَ وَ لَكِنَّ وُلْدَهُ هَؤُلَاءِ طَالَبْنَا بِدَمِ الْحُسَيْنِ مَعَهُمْ فِي السَّهْلِ وَ الْجَبَلِ حَتَّى قَتَلْنَا قَتَلَتَهُ ثُمَّ أَفْضَى إِلَيْنَا هَذَا الْأَمْرُ فَخَالَطْنَاهُمْ فَحَسَدُونَا وَ خَرَجُوا عَلَيْنَا فَحَلُّوا قَطِيعَتَهُمْ وَ اللَّهِ لَقَدْ حَدَّثَنِي أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ الْمَهْدِيُّ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ أَبِي جَعْفَرٍ الْمَنْصُورِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ قَالَ بَيْنَمَا نَحْنُ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص إِذْ أَقْبَلَتْ فَاطِمَةُ ع تَبْكِي فَقَالَ لَهَا النَّبِيُّ ص مَا يُبْكِيكِ قَالَتْ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ خَرَجَا فَوَ

اللَّهِ مَا أَدْرِي أَيْنَ سَلَكَا فَقَالَ النَّبِيُّ ص لَا تبكين [تَبْكِي فِدَاكِ أَبُوكِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَهُمَا وَ هُوَ أَرْحَمُ بِهِمَا اللَّهُمَّ إِنْ كَانَا أَخَذَا فِي بَرٍّ فَاحْفَظْهُمَا وَ إِنْ كَانَا أَخَذَا فِي بَحْرٍ فَسَلِّمْهَا فَهَبَطَ جَبْرَئِيلُ ع فَقَالَ يَا أَحْمَدُ لَا تَغْتَمَّ وَ لَا تَحْزَنْ هُمَا فَاضِلَانِ فِي الدُّنْيَا فَاضِلَانِ فِي الْآخِرَةِ وَ أَبُوهُمَا خَيْرٌ مِنْهُمَا وَ هُمَا فِي حَظِيرَةِ بَنِي النَّجَّارِ نَائِمَيْنِ وَ قَدْ وَكَّلَ اللَّهُ بِهِمَا مَلَكاً يَحْفَظُهُمَا قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ قُمْنَا مَعَهُ حَتَّى أَتَيْنَا حَظِيرَةَ بَنِي النَّجَّارِ فَإِذاً الْحَسَنُ مُعَانِقُ الْحُسَيْنِ وَ إِذاً الْمَلَكُ قَدْ غَطَّاهُمَا بِأَحَدِ جَنَاحَيْهِ فَحَمَلَ النَّبِيُّ ص الْحَسَنَ وَ أَخَذَ الْحُسَيْنَ الْمَلَكُ وَ النَّاسُ يَرَوْنَ أَنَّهُ حَامِلُهُمَا فَقَالَ لَهُ أَبُو بَكْرٍ وَ أَبُو أَيُّوبَ الْأَنْصَارِيُّ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَ لَا نُخَفِّفُ عَنْكَ بِأَحَدِ الصَّبِيَّيْنِ فَقَالَ دَعَاهُمَا فَإِنَّهُمَا فَاضِلَانِ فِي الدُّنْيَا فَاضِلَانِ فِي الْآخِرَةِ وَ أَبُوهُمَا خَيْرٌ مِنْهُمَا ثُمَّ قَالَ وَ اللَّهِ لَأُشَرِّفَنَّهُمَا الْيَوْمَ بِمَا شَرَّفَهُمَا اللَّهُ فَخَطَبَ فَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَ لَا أُخْبِرُكُمْ بِخَيْرِ النَّاسِ جَدّاً وَ جَدَّةً قَالُوا بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ جَدُّهُمَا رَسُولُ اللَّهِ وَ جَدَّتُهُمَا خَدِيجَةُ بِنْتُ خُوَيْلِدٍ أَ لَا أُخْبِرُكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ بِخَيْرِ النَّاسِ أَباً وَ أُمّاً قَالُوا بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ أَبُوهُمَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ أُمُّهُمَا فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ أَ لَا أُخْبِرُكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ بِخَيْرِ النَّاسِ عَمّاً وَ عَمَّةً قَالُوا بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ عَمُّهُمَا جَعْفَرُ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ عَمَّتُهُمَا أُمُّ هَانِي بِنْتُ أَبِي طَالِبٍ أَلَا يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَ لَا أُخْبِرُكُمْ بِخَيْرِ النَّاسِ خَالًا

بحار الأنوار (ط - بيروت)،

ج 43، ص: 303

وَ خَالَةً قَالُوا بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ خَالُهُمَا الْقَاسِمُ بْنُ رَسُولِ اللَّهِ وَ خَالَتُهُمَا زَيْنَبُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ ص أَلَا إِنَّ أَبَاهُمَا فِي الْجَنَّةِ وَ أُمَّهُمَا فِي الْجَنَّةِ وَ جَدَّهُمَا فِي الْجَنَّةِ وَ جَدَّتَهُمَا فِي الْجَنَّةِ وَ خَالَهُمَا فِي الْجَنَّةِ وَ خَالَتَهُمَا فِي الْجَنَّةِ وَ عَمَّهُمَا فِي الْجَنَّةِ وَ عَمَّتَهُمَا فِي الْجَنَّةِ وَ هُمَا فِي الْجَنَّةِ وَ مَنْ أَحَبَّهُمَا فِي الْجَنَّةِ وَ مَنْ أَحَبَّ مَنْ أَحَبَّهُمَا فِي الْجَنَّةِ.

وَ رُوِيَ مَرْفُوعاً إِلَى أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَيُّوبَ الْمُغَيْرِيِّ قَالَ: كَانَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع أَبْيَضَ مُشْرَباً حُمْرَةً أَدْعَجَ الْعَيْنَيْنِ سَهْلَ الْخَدَّيْنِ دَقِيقَ الْمَسْرُبَةِ كَثَّ اللِّحْيَةِ ذَا وَفْرَةٍ كَانَ عُنُقُهُ إِبْرِيقَ فِضَّةٍ عَظِيمَ الْكَرَادِيسِ بَعِيدَ مَا بَيْنَ الْمَنْكِبَيْنِ رَبْعَةً لَيْسَ بِالطَّوِيلِ وَ لَا الْقَصِيرِ مَلِيحاً مِنْ أَحْسَنِ النَّاسِ وَجْهاً وَ كَانَ يَخْضِبُ بِالسَّوَادِ وَ كَانَ جَعْدَ الشَّعْرِ حَسَنَ الْبَدَنِ.

الدعج شدة السواد مع سعتها يقال عين دعجاء و المسربة بضم الراء الشعر المستدق الذي يأخذ من الصدر إلى السرة و كل عظمين التقيا في مفصل فهو كردوس مثل المنكبين و الركبتين.

وَ مِمَّا جَمَعَهُ صَدِيقُنَا الْعِزُّ الْمُحَدِّثُ مَرْفُوعاً إِلَى ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَيْلَةَ عُرِجَ بِي إِلَى السَّمَاءِ رَأَيْتُ إِلَى بَابِ الْجَنَّةِ مَكْتُوباً لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلِيُّ حَبِيبُ اللَّهِ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ صَفْوَةُ اللَّهِ فَاطِمَةُ أَمَةُ اللَّهِ عَلَى بَاغِضِيهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ.

وَ بِإِسْنَادِهِ قَالَ عُمَرُ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ إِنَّ فَاطِمَةَ وَ عَلِيّاً وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ فِي حَظِيرَةِ الْقُدْسِ فِي قُبَّةٍ بَيْضَاءَ سَقْفُهَا عَرْشُ الرَّحْمَنِ عَزَّ وَ جَلَّ.

وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْهُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ: ابْنَايَ هَذَانِ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ أَبُوهُمَا خَيْرٌ

مِنْهُمَا.وَ عَنْ كِتَابِ الْآلِ لِابْنِ خَالَوَيْهِ اللُّغَوِيِّ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص حَسَنٌ وَ حُسَيْنٌ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ مَنْ أَحَبَّهُمَا أَحَبَّنِي وَ مَنْ أَبْغَضَهُمَا أَبْغَضَنِي.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 304

وَ عَنْ جَابِرٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ الْجَنَّةَ تَشْتَاقُ إِلَى أَرْبَعَةٍ مِنْ أَهْلِي قَدْ أَحَبَّهُمُ اللَّهُ وَ أَمَرَنِي بِحُبِّهِمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ الْمَهْدِيُّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمُ الَّذِي يُصَلِّي خَلْفَهُ عِيسَى بْنُ مَرْيَمَ ع.

وَ مِنْ كِتَابِ الْآلِ مَرْفُوعاً إِلَى عُقْبَةَ بْنِ عَامِرٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص قَالَتِ الْجَنَّةُ يَا رَبِّ أَ لَيْسَ قَدْ وَعَدْتَنِي أَنْ تُسْكِنَنِي رُكْناً مِنْ أَرْكَانِكَ قَالَ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهَا أَ مَا تَرْضَيْنَ أَنِّي زَيَّنْتُكِ بِالْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ فَأَقْبَلَتْ تَمِيسُ كَمَا تَمِيسُ الْعَرُوسُ.

وَ مِنْ كِتَابِ الْأَرْبَعِينِ لِلَّفْتُوَانِيِّ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى النَّبِيِّ ص وَ هُوَ يَمْشِي عَلَى أَرْبَعٍ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ عَلَى ظَهْرِهِ وَ يَقُولُ نِعْمَ الْجَمَلُ جَمَلُكُمَا وَ نِعْمَ الْحَمْلَانِ أَنْتُمَا.

وَ رَوَى اللَّفْتُوَانِيُّ أَنَّ النَّبِيَّ ص دَعَا الْحَسَنَ فَأَقْبَلَ وَ فِي عُنُقِهِ سِخَابٌ فَظَنَنْتُ أَنَّ أُمَّهُ حَبَسَتْهُ لِتُلْبِسَهُ فَقَالَ النَّبِيُّ ص هَكَذَا وَ قَالَ الْحَسَنُ ع هَكَذَا بِيَدِهِ «1» فَالْتَزَمَهُ فَقَالَ النَّبِيُّ ص اللَّهُمَّ إِنِّي أُحِبُّهُ فَأَحِبَّهُ وَ أَحِبَّ مَنْ أَحَبَّهُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ.

قَالَ مُتَّفَقٌ عَلَى صِحَّتِهِ مِنْ حَدِيثِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي بُرَيْدٍ «2» وَ رَوَاهُ الْبُخَارِيُّ فِي السِّيَرِ عَنْ عَلِيٍّ عَنْ سُفْيَانَ.

وَ رَوَى الْحَافِظُ أَبُو بَكْرٍ مُحَمَّدٍ اللَّفْتُوَانِيِّ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ أَنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ ع قَالَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ فَرَدَّ أَبُو هُرَيْرَةَ فَقَالَ بِأَبِي رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يُصَلِّي فَسَجَدَ فَجَاءَ الْحَسَنُ ع فَرَكِبَ ظَهْرَهُ وَ هُوَ سَاجِدٌ ثُمَّ جَاءَ الْحُسَيْنُ ع

فَرَكِبَ ظَهْرَهُ مَعَ أَخِيهِ وَ هُوَ سَاجِدٌ فَثَقُلَا عَلَى ظَهْرِهِ فَجِئْتُ فَأَخَذْتُهُمَا عَنْ ظَهْرِهِ وَ ذَكَرَ كَلَاماً سَقَطَ عَلَى أَبِي يَعْلَى وَ مَسَحَ عَلَى رُءُوسِهِمَا وَ قَالَ مَنْ أَحَبَّنِي فَلْيُحِبَّهُمَا ثَلَاثاً.

وَ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ مَنْ أَحَبَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ فَقَدْ أَحَبَّنِي وَ مَنْ أَبْغَضَهُمَا فَقَدْ أَبْغَضَنِي.

وَ رُوِيَ أَنَّ الْعَبَّاسَ جَاءَ يَعُودُ النَّبِيَّ ص فِي مَرَضِهِ فَرَفَعَهُ وَ أَجْلَسَهُ فِي مَجْلِسِهِ عَلَى سَرِيرِهِ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص رَفَعَكَ اللَّهُ

__________________________________________________

(1) قال بيده: أى أهوى بيده، و المراد أن النبيّ صلّى اللّه عليه و آله بسط باعه ليستقبل الحسن و الحسين عليه السلام بسط باعه ليلتزمه النبيّ صلّى اللّه عليه و آله.

(2) في المصدر ج 2 ص 97: ابى يزيد.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 305

يَا عَمِّ فَقَالَ الْعَبَّاسُ هَذَا عَلِيٌّ يَسْتَأْذِنُ فَقَالَ يَدْخُلُ فَدَخَلَ وَ مَعَهُ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ع فَقَالَ الْعَبَّاسُ هَؤُلَاءِ وُلْدُكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ هُمْ وُلْدُكَ يَا عَمِّ فَقَالَ أَ تُحِبُّهُمَا قَالَ نَعَمْ قَالَ أَحَبَّكَ اللَّهُ كَمَا أَحْبَبْتَهُمَا.

وَ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ أَنَّ النَّبِيَّ أُتِيَ بِتَمْرٍ مِنْ تَمْرِ الصَّدَقَةِ فَجَعَلَ يَقْسِمُهُ فَلَمَّا فَرَغَ حَمَلَ الصَّبِيَّ وَ قَامَ فَإِذَا الْحَسَنُ فِي فِيهِ تَمْرَةٌ يَلُوكُهَا فَسَالَ لُعَابُهُ عَلَيْهِ فَرَفَعَ رَأْسَهُ يَنْظُرُ إِلَيْهِ فَضَرَبَ شِدْقَهُ وَ قَالَ كَخْ أَيْ بُنَيَّ أَ مَا شَعَرْتَ أَنَّ آلَ مُحَمَّدٍ لَا يَأْكُلُونَ الصَّدَقَةَ.

قُلْتُ

وَ قَدْ أَوْرَدَهُ أَحْمَدُ بْنُ حَنْبَلٍ فِي مُسْنَدِهِ بِأَلْفَاظٍ غَيْرِ هَذِهِ قَالَ الْحَسَنُ فَأَدْخَلَ إِصْبَعَهُ فِي فَمِي وَ قَالَ كَخْ كَخْ وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ لُعَابِي عَلَى إِصْبَعِهِ.

وَ رَوَى عَنْ أَبِي عَمِيرَةَ رُشَيْدِ بْنِ مَالِكٍ هَذَا الْحَدِيثَ بِأَلْفَاظٍ أُخْرَى وَ ذَكَرَ أَنَّ رَجُلًا أَتَاهُ بِطَبَقٍ مِنْ تَمْرٍ فَقَالَ أَ

هَذَا هَدِيَّةٌ أَمْ صَدَقَةٌ قَالَ الرَّجُلُ صَدَقَةٌ فَقَدَّمَهَا إِلَى الْقَوْمِ قَالَ وَ حَسَنٌ بَيْنَ يَدَيْهِ يَتَعَفَّرُ قَالَ فَأَخَذَ الصَّبِيُّ تَمْرَةً فَجَعَلَهَا فِي فَمِهِ قَالَ فَفَطَنَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص فَأَدْخَلَ إِصْبَعَهُ فِي فِي الصَّبِيِّ فَانْتَزَعَ التَّمْرَةَ ثُمَّ قَذَفَ بِهَا وَ قَالَ إِنَّا آلَ مُحَمَّدٍ لَا نَأْكُلُ الصَّدَقَةَ.

قَالَ اللَّفْتُوَانِيُّ لَمْ يُخْرِجِ الطَّبَرَانِيُّ لِأَبِي عَمِيرَةَ السَّعْدِيِّ فِي مُعْجَمِهِ سِوَى هَذَا الْحَدِيثِ الْوَاحِدِ

وَ فِي حَدِيثٍ آخَرَ إِنَّا آلَ مُحَمَّدٍ لَا نَأْكُلُ الصَّدَقَةَ.

وَ قَالَ مَعْرُوفٌ فَحَدَّثَنِي أَنَّهُ يُدْخِلُ إِصْبَعَهُ لِيُخْرِجَهَا فَيَقُولُ هَكَذَا كَأَنَّهُ يَلْتَوِي عَلَيْهِ وَ يَكْرَهُ أَنْ يُؤْذِيَهُ ع

. وَ رُوِيَ مَرْفُوعاً إِلَى أُسَامَةَ بْنِ زَيْدٍ أَنَّ النَّبِيَّ ص كَانَ يُقْعِدُهُ عَلَى فَخِذِهِ وَ يُقْعِدُ الْحُسَيْنَ عَلَى الْفَخِذِ الْأُخْرَى وَ يَقُولُ اللَّهُمَّ ارْحَمْهُمَا فَإِنِّي أَرْحَمُهُمَا.

وَ رَوَاهُ الْبُخَارِيُّ فِي الْأَدَبِ.

وَ رَوَى مَرْفُوعاً إِلَى أَبِي بَكْرٍ قَالَ: سَمِعْتُ النَّبِيَّ ص عَلَى الْمِنْبَرِ وَ الْحَسَنُ إِلَى جَنْبِهِ يَنْظُرُ إِلَى النَّاسِ مَرَّةً وَ إِلَيْهِ مَرَّةً وَ قَالَ إِنَّ ابْنِي هَذَا سَيِّدٌ وَ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ يُصْلِحَ بِهِ مَا بَيْنَ فِئَتَيْنِ مِنَ الْمُسْلِمِينَ.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 306

وَ رَوَى عَنْ زَيْدِ بْنِ أَرْقَمَ أَنَّ النَّبِيَّ ص قَالَ لِعَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ حَسَنٍ وَ حُسَيْنٍ أَنَا سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمْتُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبْتُمْ.

وَ قَدْ رَوَى أَحْمَدُ بْنُ حَنْبَلٍ أَنَّ النَّبِيَّ ص قَالَ وَ قَدْ نَظَرَ إِلَى الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ع مَنْ أَحَبَّ هَذَيْنِ وَ أَبَاهُمَا وَ أُمَّهُمَا كَانَ مَعِي فِي دَرَجَتِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ.

وَ مِنْ كِتَابِ الْفِرْدَوْسِ عَنْ عَائِشَةَ عَنِ النَّبِيِّ ص قَالَ: سَأَلَتِ الْفِرْدَوْسُ رَبَّهَا فَقَالَ أَيْ رَبِّ زَيِّنِّي فَإِنَّ أَصْحَابِي وَ أَهْلِي أَتْقِيَاءُ أَبْرَارٌ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهَا أَ لَمْ أُزَيِّنْكِ بِالْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ.

66- بشا، بشارة المصطفى مُحَمَّدُ

بْنُ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ الصَّمَدِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْكَرْخِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْخَلِيلِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ الْبُخَارِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ صَالِحٍ عَنْ رَاشِدِ بْنِ سَعْدٍ عَنْ يَعْلَى بْنِ مُرَّةَ أَنَّهُ قَالَ: خَرَجْنَا مَعَ النَّبِيِّ ص دُعِينَا إِلَى طَعَامٍ فَإِذَا الْحَسَنُ يَلْعَبُ فِي الطَّرِيقِ فَأَسْرَعَ النَّبِيُّ ص أَمَامَ الْقَوْمِ ثُمَّ بَسَطَ يَدَهُ فَجَعَلَ يَمُرُّ مَرَّةً هَاهُنَا وَ مَرَّةً هَاهُنَا يُضَاحِكُهُ حَتَّى أَخَذَهُ فَجَعَلَ إِحْدَى يَدَيْهِ فِي ذَقَنِهِ وَ الْأُخْرَى بَيْنَ رَأْسِهِ ثُمَّ اعْتَنَقَهُ فَقَبَّلَهُ ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ حَسَنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ أَحَبَّ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّهُ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سِبْطَانِ مِنَ الْأَسْبَاطِ.

67- كا، الكافي عَلِيٌّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنِ الْقَدَّاحِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع رَقَا النَّبِيُّ ص حَسَناً وَ حُسَيْناً فَقَالَ أُعِيذُكُمَا بِكَلِمَاتِ اللَّهِ التَّامَّةِ وَ أَسْمَائِهِ الْحُسْنَى كُلِّهَا عَامَّةً مِنْ شَرِّ السَّامَّةِ وَ الْهَامَّةِ وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ عَيْنٍ لَامَّةٍ وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ ثُمَّ الْتَفَتَ النَّبِيُّ ص إِلَيْنَا فَقَالَ هَكَذَا كَانَ يُعَوِّذُ إِبْرَاهِيمُ إِسْمَاعِيلَ وَ إِسْحَاقَ ع.

68- كا، الكافي عَلِيٌّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْوَلَدُ الصَّالِحُ رَيْحَانَةٌ مِنَ اللَّهِ قَسَمَهَا بَيْنَ عِبَادِهِ وَ إِنَّ رَيْحَانَتَيَّ مِنَ الدُّنْيَا الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ع سَمَّيْتُهُمَا بِاسْمِ سِبْطَيْنِ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ شبرا [شَبَّرَ] وَ شَبِيراً.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 307

69- يب، تهذيب الأحكام الْحُسَيْنُ بْنُ سَعِيدٍ عَنِ النَّضْرِ وَ فَضَالَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ حَفْصٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص كَانَ فِي الصَّلَاةِ وَ

إِلَى جَانِبِهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ فَكَبَّرَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَلَمْ يُحِرِ الْحُسَيْنُ التَّكْبِيرَ وَ لَمْ يَزَلْ رَسُولُ اللَّهِ ص يُكَبِّرُ وَ يُعَالِجُ الْحُسَيْنُ التَّكْبِيرَ وَ لَمْ يُحِرْ حَتَّى أَكْمَلَ سَبْعَ تَكْبِيرَاتٍ فَأَحَارَ الْحُسَيْنُ التَّكْبِيرَ فِي السَّابِعَةِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَصَارَتْ سُنَّةً.

70- فر، تفسير فرات بن إبراهيم جَعْفَرٌ الْفَزَارِيُّ مُعَنْعَناً عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ فِي قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ «1» قَالَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع.

71- فر، تفسير فرات بن إبراهيم عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ الزُّهْرِيُّ مُعَنْعَناً عَنْ جَابِرٍ الْأَنْصَارِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي قَوْلِهِ تَعَالَى يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ يَعْنِي حَسَناً وَ حُسَيْناً قَالَ مَا ضَرَّ مَنْ أَكْرَمَهُ اللَّهُ أَنْ يَكُونَ مِنْ شِيعَتِنَا مَا أَصَابَهُ فِي الدُّنْيَا وَ لَوْ لَمْ يَقْدِرْ عَلَى شَيْ ءٍ يَأْكُلُهُ إِلَّا الْحَشِيشَ.

أقول قد مر بعض مناقبهما و النصوص عليهما في باب إخبار النبي ص بمظلوميتهم ع و سيأتي بعض النصوص في الأبواب الآتية.

72- فِي بَعْضِ كُتُبِ الْمَنَاقِبِ الْقَدِيمَةِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ شَاذَانَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: كُنْتُ جَالِساً بَيْنَ يَدَيِ النَّبِيِّ ص ذَاتَ يَوْمٍ وَ بَيْنَ يَدَيْهِ عَلِيٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ إِذْ هَبَطَ جَبْرَئِيلُ ع وَ مَعَهُ تُفَّاحَةٌ فَحَيَّا بِهَا النَّبِيَّ ص فَتَحَيَّا بِهَا النَّبِيُّ ص وَ حَيَّا بِهَا عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ فَتَحَيَّا بِهَا عَلِيٌّ وَ قَبَّلَهَا وَ رَدَّهَا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَتَحَيَّا بِهَا رَسُولُ اللَّهِ ص وَ حَيَّا بِهَا الْحَسَنَ وَ تَحَيَّا بِهَا الْحَسَنُ وَ قَبَّلَهَا وَ رَدَّهَا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَتَحَيَّا بِهَا رَسُولُ

اللَّهِ وَ حَيَّا بِهَا الْحُسَيْنَ فَتَحَيَّا بِهَا الْحُسَيْنُ وَ قَبَّلَهَا وَ رَدَّهَا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَتَحَيَّا بِهَا وَ حَيَّا بِهَا فَاطِمَةَ فَتَحَيَّتْ بِهَا وَ قَبَّلَتْهَا وَ رَدَّتْهَا إِلَى النَّبِيِّ ص فَتَحَيَّا بِهَا الرَّابِعَةَ وَ حَيَّا بِهَا عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ فَتَحَيَّا بِهَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ

__________________________________________________

(1) الحديد: 28.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 308

فَلَمَّا هَمَّ أَنْ يَرُدَّهَا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص سَقَطَتِ التُّفَّاحَةُ مِنْ بَيْنِ أَنَامِلِهِ فَانْفَلَقَتْ بِنِصْفَيْنِ فَسَطَعَ مِنْهَا نُورٌ حَتَّى بَلَغَ إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْيَا فَإِذَا عَلَيْهَا سَطْرَانِ مَكْتُوبَانِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ تَحِيَّةٌ مِنَ اللَّهِ تَعَالَى إِلَى مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى وَ عَلِيٍّ الْمُرْتَضَى وَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ سِبْطَيْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَمَانٌ لِمُحِبِّيهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مِنَ النَّارِ.

وَ عَنِ ابْنِ شَاذَانَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ زَاذَانَ عَنْ سَلْمَانَ قَالَ: أَتَيْتُ النَّبِيَّ ص فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ ثُمَّ دَخَلْتُ عَلَى فَاطِمَةَ ع فَقَالَتْ يَا عَبْدَ اللَّهِ هَذَانِ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ جَائِعَانِ يَبْكِيَانِ فَخُذْ بِأَيْدِيهِمَا فَاخْرُجْ بِهِمَا إِلَى جَدِّهِمَا فَأَخَذْتُ بِأَيْدِيهِمَا وَ حَمَلْتُهُمَا حَتَّى أَتَيْتُ بِهِمَا إِلَى النَّبِيِّ ص فَقَالَ مَا لَكُمَا يَا حَسَنَايَ قَالا نَشْتَهِي طَعَاماً يَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ النَّبِيُّ ص اللَّهُمَّ أَطْعِمْهُمَا ثَلَاثاً قَالَ فَنَظَرْتُ فَإِذَا سَفَرْجَلَةٌ فِي يَدِ رَسُولِ اللَّهِ ص شَبِيهَةٌ بِقُلَّةٍ مِنْ قِلَالِ هَجَرَ أَشَدُّ بَيَاضاً مِنَ الثَّلْجِ وَ أَحْلَى مِنَ الْعَسَلِ وَ أَلْيَنُ مِنَ الزُّبْدِ فَفَرَكَهَا ص بِإِبْهَامِهِ فَصَيَّرَهَا نِصْفَيْنِ ثُمَّ دَفَعَ إِلَى الْحَسَنِ نِصْفَهَا وَ إِلَى الْحُسَيْنِ نِصْفَهَا فَجَعَلْتُ أَنْظُرُ إِلَى النِّصْفَيْنِ فِي أَيْدِيهِمَا وَ أَنَا أَشْتَهِيهَا قَالَ يَا سَلْمَانُ هَذَا طَعَامٌ مِنَ الْجَنَّةِ لَا يَأْكُلُهُ أَحَدٌ حَتَّى يَنْجُوَ مِنَ الْحِسَابِ.

وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الطَّبَرَانِيِّ بِإِسْنَادِهِ عَنْ سَلْمَانَ قَالَ: كُنَّا حَوْلَ النَّبِيِّ ص فَجَاءَتْ أُمُّ أَيْمَنَ فَقَالَتْ

يَا رَسُولَ اللَّهِ لَقَدْ ضَلَّ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ ذَلِكَ عِنْدَ ارْتِفَاعِ النَّهَارِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص قُومُوا فَاطْلُبُوا ابْنَيَّ فَأَخَذَ كُلُّ رَجُلٍ تُجَاهَ وَجْهِهِ وَ أَخَذْتُ نَحْوَ النَّبِيِّ ص فَلَمْ يَزَلْ حَتَّى أَتَى سَفْحَ الْجَبَلِ وَ إِذَا الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ع مُلْتَزِقٌ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا بِصَاحِبِهِ وَ إِذَا شُجَاعٌ «1» قَائِمٌ عَلَى ذَنَبِهِ يَخْرُجُ مِنْ فِيهِ شِبْهُ النَّارِ فَأَسْرَعَ إِلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ ص فَالْتَفَتَ مُخَاطِباً لِرَسُولِ اللَّهِ ص ثُمَّ انْسَابَ فَدَخَلَ بَعْضَ الْأَجْحِرَةِ «2» ثُمَّ أَتَاهُمَا فَأَفْرَقَ بَيْنَهُمَا

__________________________________________________

(1) الشجاع- بالضم و الكسر- الحية.

(2) كأنّه جمع جحر و هو مكان تحتفره الهوام و السباع لا نفسها و القياس في جمعه:

جحرة و اجحار.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 309

وَ مَسَحَ وُجُوهَهُمَا وَ قَالَ بِأَبِي وَ أُمِّي أَنْتُمَا مَا أَكْرَمَكُمَا عَلَى اللَّهِ ثُمَّ حَمَلَ أَحَدَهُمَا عَلَى عَاتِقِهِ الْأَيْمَنِ وَ الْآخَرَ عَلَى عَاتِقِهِ الْأَيْسَرِ فَقُلْتُ طُوبَاكُمَا نِعْمَ الْمَطِيَّةُ مَطِيَّتُكُمَا فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ وَ نِعْمَ الرَّاكِبَانِ هُمَا وَ أَبُوهُمَا خَيْرٌ مِنْهُمَا.

وَ رُوِيَ فِي الْمَرَاسِيلِ أَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ كَانَا يَكْتُبَانِ فَقَالَ الْحَسَنُ لِلْحُسَيْنِ خَطِّي أَحْسَنُ مِنْ خَطِّكَ وَ قَالَ الْحُسَيْنُ لَا بَلْ خَطِّي أَحْسَنُ مِنْ خَطِّكَ فَقَالا لِفَاطِمَةَ احْكُمِي بَيْنَنَا فَكَرِهَتْ فَاطِمَةُ أَنْ تُؤْذِيَ أَحَدَهُمَا فَقَالَتْ لَهُمَا سَلَا أَبَاكُمَا فَسَأَلَاهُ فَكَرِهَ أَنْ يُؤْذِيَ أَحَدَهُمَا فَقَالَ سَلَا جَدَّكُمَا رَسُولَ اللَّهِ ص فَقَالَ ص لَا أَحْكُمُ بَيْنَكُمَا حَتَّى أَسْأَلَ جَبْرَئِيلَ فَلَمَّا جَاءَ جَبْرَئِيلُ قَالَ لَا أَحْكُمُ بَيْنَهُمَا وَ لَكِنَّ إِسْرَافِيلَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمَا فَقَالَ إِسْرَافِيلُ لَا أَحْكُمُ بَيْنَهُمَا وَ لَكِنَّ أَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ يَحْكُمَ بَيْنَهُمَا فَسَأَلَ اللَّهَ تَعَالَى ذَلِكَ فَقَالَ تَعَالَى لَا أَحْكُمُ بَيْنَهُمَا وَ لَكِنَّ أُمَّهُمَا فَاطِمَةَ تَحْكُمُ بَيْنَهُمَا فَقَالَتْ فَاطِمَةُ احْكُمُ بَيْنَهُمَا يَا رَبِّ وَ كَانَتْ لَهَا قِلَادَةٌ فَقَالَتْ

لَهُمَا أَنَا أَنْثُرُ بَيْنَكُمَا جَوَاهِرَ هَذِهِ الْقِلَادَةِ فَمَنْ أَخَذَ منهما [مِنْهَا] أَكْثَرَ فَخَطُّهُ أَحْسَنُ فَنَثَرَتْهَا وَ كَانَ جَبْرَئِيلُ وَقْتَئِذٍ عِنْدَ قَائِمَةِ الْعَرْشِ فَأَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى أَنْ يَهْبِطَ إِلَى الْأَرْضِ وَ يُنَصِّفَ الْجَوَاهِرَ بَيْنَهُمَا كَيْلَا يَتَأَذَّى أَحَدُهُمَا فَفَعَلَ ذَلِكَ جَبْرَئِيلُ إِكْرَاماً لَهُمَا وَ تَعْظِيماً.

وَ رَوَى رُكْنُ الْأَئِمَّةِ عَبْدُ الْحَمِيدِ بْنُ مِيكَائِيلَ عَنْ يُوسُفَ بْنِ مَنْصُورٍ السَّاوِي عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَزْدِيِّ عَنْ سَهْلِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ مُحَمَّدٍ النَّسَفِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرٍو عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَى عَنْ سَعْدَانَ عَنْ مَالِكِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنِ ابْنِ جَرِيحٍ عَنْ عَطَاءٍ عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص جَائِعاً لَا يَقْدِرُ عَلَى مَا يَأْكُلُ فَقَالَ لِي هَاتِي رِدَايَ فَقُلْتُ أَيْنَ تُرِيدُ قَالَ إِلَى فَاطِمَةَ ابْنَتِي فَأَنْظُرُ إِلَى الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ فَيَذْهَبُ بَعْضَ مَا بِي مِنَ الْجُوعِ فَخَرَجَ حَتَّى دَخَلَ عَلَى فَاطِمَةَ ع فَقَالَ يَا فَاطِمَةُ أَيْنَ ابْنَايَ فَقَالَتْ يَا رَسُولَ اللَّهِ خَرَجَا مِنَ الْجُوعِ وَ هُمَا يَبْكِيَانِ فَخَرَجَ النَّبِيُّ ص فِي طَلَبِهِمَا فَرَأَى أَبَا الدَّرْدَاءِ فَقَالَ يَا عُوَيْمِرُ هَلْ رَأَيْتَ ابْنَيَّ قَالَ نَعَمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ هُمَا نَائِمَانِ فِي

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 310

ظِلِّ حَائِطِ بَنِي جُدْعَانَ فَانْطَلَقَ النَّبِيُّ فَضَمَّهُمَا وَ هُمَا يَبْكِيَانِ وَ هُوَ يَمْسَحُ الدُّمُوعَ عَنْهُمَا فَقَالَ لَهُ أَبُو الدَّرْدَاءِ دَعْنِي أَحْمِلْهُمَا فَقَالَ يَا أَبَا الدَّرْدَاءِ دَعْنِي أَمْسَحِ الدُّمُوعَ عَنْهُمَا فَوَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ نَبِيّاً لَوْ قَطَرَ قَطْرَةً فِي الْأَرْضِ لَبَقِيَتِ الْمَجَاعَةُ فِي أُمَّتِي إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ ثُمَّ حَمَلَهُمَا وَ هُمَا يَبْكِيَانِ وَ هُوَ يَبْكِي فَجَاءَ جَبْرَئِيلُ فَقَالَ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا مُحَمَّدُ رَبُّ الْعِزَّةِ جَلَّ جَلَالُهُ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ مَا هَذَا الْجَزَعُ فَقَالَ النَّبِيُّ ص يَا جَبْرَئِيلُ مَا أَبْكِي جَزَعاً

بَلْ أَبْكِي مِنْ ذُلِّ الدُّنْيَا فَقَالَ جَبْرَئِيلُ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ أَ يَسُرُّكَ أَنْ أُحَوِّلَ لَكَ أُحُداً ذَهَباً وَ لَا يَنْقُصُ لَكَ مِمَّا عِنْدِي شَيْ ءٌ قَالَ لَا قَالَ لِمَ قَالَ لِأَنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَمْ يُحِبَّ الدُّنْيَا وَ لَوْ أَحَبَّهَا لَمَا جَعَلَ لِلْكَافِرِ أَكْمَلَهَا فَقَالَ جَبْرَئِيلُ ع يَا مُحَمَّدُ ادْعُ بِالْجَفْنَةِ الْمَنْكُوسَةِ الَّتِي فِي نَاحِيَةِ الْبَيْتِ قَالَ فَدَعَا بِهَا فَلَمَّا حُمِلَتْ فَإِذَا فِيهَا ثَرِيدٌ وَ لَحْمٌ كَثِيرٌ فَقَالَ كُلْ يَا مُحَمَّدُ وَ أَطْعِمِ ابْنَيْكَ وَ أَهْلَ بَيْتِكَ قَالَ فَأَكَلُوا فَشَبِعُوا قَالَ ثُمَّ أُرْسِلَ بِهَا إِلَيَّ فَأَكَلُوا وَ شَبِعُوا وَ هُوَ عَلَى حَالِهَا قَالَ مَا رَأَيْتُ جَفْنَةً أَعْظَمَ بَرَكَةً مِنْهَا فَرُفِعَتْ عَنْهُمْ فَقَالَ النَّبِيُّ ص وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ لَوْ سَكَتَّ لَتَدَاوَلَهَا فُقَرَاءُ أُمَّتِي إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ.

73- أَقُولُ، وَجَدْتُ فِي بَعْضِ مُؤَلَّفَاتِ أَصْحَابِنَا أَنَّهُ رُوِيَ مُرْسَلًا عَنْ جَمَاعَةٍ مِنَ الصَّحَابَةِ قَالُوا دَخَلَ النَّبِيُّ ص دَارَ فَاطِمَةَ ع فَقَالَ يَا فَاطِمَةُ إِنَّ أَبَاكِ الْيَوْمَ ضَيْفُكِ فَقَالَتْ ع يَا أَبَتِ إِنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ يُطَالِبَانِّي بِشَيْ ءٍ مِنَ الزَّادِ فَلَمْ أَجِدْ لَهُمَا شَيْئاً يَقْتَاتَانِ بِهِ ثُمَّ إِنَّ النَّبِيَّ ص دَخَلَ وَ جَلَسَ مَعَ عَلِيٍّ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ فَاطِمَةَ ع وَ فَاطِمَةُ مُتَحَيِّرَةٌ مَا تَدْرِي كَيْفَ تَصْنَعُ ثُمَّ إِنَّ النَّبِيَّ ص نَظَرَ إِلَى السَّمَاءِ سَاعَةً وَ إِذَا بِجَبْرَئِيلَ ع قَدْ نَزَلَ وَ قَالَ يَا مُحَمَّدُ الْعَلِيُّ الْأَعْلَى يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَخُصُّكَ بِالتَّحِيَّةِ وَ الْإِكْرَامِ وَ يَقُولُ لَكَ قُلْ لِعَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ أَيَّ شَيْ ءٍ يَشْتَهُونَ مِنْ فَوَاكِهِ الْجَنَّةِ فَقَالَ النَّبِيُّ ص يَا عَلِيُّ وَ يَا فَاطِمَةُ وَ يَا حَسَنُ وَ يَا حُسَيْنُ إِنَّ رَبَّ الْعِزَّةِ عَلِمَ أَنَّكُمْ جِيَاعٌ فَأَيَّ شَيْ ءٍ تَشْتَهُونَ مِنْ فَوَاكِهِ الْجَنَّةِ فَأَمْسَكُوا عَنِ

الْكَلَامِ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 311

وَ لَمْ يَرُدُّوا جَوَاباً حَيَاءً مِنَ النَّبِيِّ ص فَقَالَ الْحُسَيْنُ ع عَنْ إِذْنِكَ يَا أَبَاهْ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ عَنْ إِذْنِكِ يَا أُمَّاهْ يَا سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ وَ عَنْ إِذْنِكَ يَا أَخَاهْ الْحَسَنَ الزَّكِيَّ أَخْتَارُ لَكُمْ شَيْئاً مِنْ فَوَاكِهِ الْجَنَّةِ فَقَالُوا جَمِيعاً قُلْ يَا حُسَيْنُ مَا شِئْتَ فَقَدْ رَضِينَا بِمَا تَخْتَارُهُ لَنَا فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ قُلْ لِجَبْرَئِيلَ إِنَّا نَشْتَهِي رُطَباً جَنِيّاً فَقَالَ النَّبِيُّ ص قَدْ عَلِمَ اللَّهُ ذَلِكَ ثُمَّ قَالَ يَا فَاطِمَةُ قُومِي وَ ادْخُلِي الْبَيْتَ وَ أَحْضِرِي إِلَيْنَا مَا فِيهِ فَدَخَلَتْ فَرَأَتْ فِيهِ طَبَقاً مِنَ الْبِلَّوْرِ مُغَطًّى بِمِنْدِيلٍ مِنَ السُّنْدُسِ الْأَخْضَرِ وَ فِيهِ رُطَبٌ جَنِيٌّ فِي غَيْرِ أَوَانِهِ فَقَالَ النَّبِيُّ يَا فَاطِمَةُ أَنَّى لَكِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ كَمَا قَالَتْ مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْرَانَ فَقَامَ النَّبِيُّ ص وَ تَنَاوَلَهُ وَ قَدَّمَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ ثُمَّ قَالَ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ثُمَّ أَخَذَ رُطَبَةً وَاحِدَةً فَوَضَعَهَا فِي فَمِ الْحُسَيْنِ ع فَقَالَ هَنِيئاً مَرِيئاً لَكَ يَا حُسَيْنُ ثُمَّ أَخَذَ رُطَبَةً فَوَضَعَهَا فِي فَمِ الْحَسَنِ وَ قَالَ هَنِيئاً مَرِيئاً يَا حَسَنُ ثُمَّ أَخَذَ رُطَبَةً ثَالِثَةً فَوَضَعَهَا فِي فَمِ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ ع وَ قَالَ لَهَا هَنِيئاً مَرِيئاً لَكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ ثُمَّ أَخَذَ رُطَبَةً رَابِعَةً فَوَضَعَهَا فِي فَمِ عَلِيٍّ ع وَ قَالَ هَنِيئاً مَرِيئاً لَكَ يَا عَلِيُّ ثُمَّ نَاوَلَ عَلِيّاً رُطَبَةً أُخْرَى وَ النَّبِيُّ ص يَقُولُ لَهُ هَنِيئاً مَرِيئاً لَكَ يَا عَلِيُّ ثُمَّ وَثَبَ النَّبِيُّ ص قَائِماً ثُمَّ جَلَسَ ثُمَّ أَكَلُوا جَمِيعاً عَنْ ذَلِكَ الرُّطَبِ فَلَمَّا اكْتَفَوْا وَ شَبِعُوا ارْتَفَعَتِ الْمَائِدَةُ إِلَى السَّمَاءِ بِإِذْنِ اللَّهِ تَعَالَى فَقَالَتْ فَاطِمَةُ يَا أَبَتِ لَقَدْ رَأَيْتُ

الْيَوْمَ مِنْكَ عَجَباً فَقَالَ يَا فَاطِمَةُ أَمَّا الرُّطَبَةُ الْأَوْلَى الَّتِي وَضَعْتُهَا فِي فَمِ الْحُسَيْنِ وَ قُلْتُ لَهُ هَنِيئاً يَا حُسَيْنُ فَإِنِّي سَمِعْتُ مِيكَائِيلَ وَ إِسْرَافِيلَ يَقُولَانِ هَنِيئاً لَكَ يَا حُسَيْنُ فَقُلْتُ أَيْضاً مُوَافِقاً لَهُمَا فِي الْقَوْلِ ثُمَّ أَخَذْتُ الثَّانِيَةَ فَوَضَعْتُهَا فِي فَمِ الْحَسَنِ فَسَمِعْتُ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ يَقُولَانِ هَنِيئاً لَكَ يَا حَسَنُ فَقُلْتُ أَنَا مُوَافِقاً لَهُمَا فِي الْقَوْلِ ثُمَّ أَخَذْتُ الثَّالِثَةَ فَوَضَعْتُهَا فِي فَمِكِ يَا فَاطِمَةُ فَسَمِعْتُ الْحُورَ الْعِينَ مَسْرُورِينَ مُشْرِفِينَ عَلَيْنَا مِنَ الْجِنَانِ وَ هُنَّ يَقُلْنَ هَنِيئاً لَكِ يَا فَاطِمَةُ فَقُلْتُ مُوَافِقاً لَهُنَّ بِالْقَوْلِ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 312

وَ لَمَّا أَخَذْتُ الرَّابِعَةَ فَوَضَعْتُهَا فِي فَمِ عَلِيٍّ سَمِعْتُ النِّدَاءَ مِنْ قِبَلِ الْحَقِّ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى يَقُولُ هَنِيئاً مَرِيئاً لَكَ يَا عَلِيُّ فَقُلْتُ مُوَافِقاً لِقَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ثُمَّ نَاوَلْتُ عَلِيّاً رُطَبَةً أُخْرَى ثُمَّ أُخْرَى وَ أَنَا أَسْمَعُ صَوْتَ الْحَقِّ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى يَقُولُ هَنِيئاً مَرِيئاً لَكَ يَا عَلِيُّ ثُمَّ قُمْتُ إِجْلَالًا لِرَبِّ الْعِزَّةِ جَلَّ جَلَالُهُ فَسَمِعْتُهُ يَقُولُ يَا مُحَمَّدُ وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي لَوْ نَاوَلْتَ عَلِيّاً مِنْ هَذِهِ السَّاعَةِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ رُطَبَةً رُطَبَةً لَقُلْتُ لَهُ هَنِيئاً مَرِيئاً بِغَيْرِ انْقِطَاعٍ.

وَ رُوِيَ فِي بَعْضِ الْأَخْبَارِ أَنَّ أَعْرَابِيّاً أَتَى الرَّسُولَ ص فَقَالَ لَهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ لَقَدْ صِدْتُ خِشْفَةَ غَزَالَةٍ وَ أَتَيْتُ بِهَا إِلَيْكَ هَدِيَّةً لِوَلَدَيْكَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ فَقَبِلَهَا النَّبِيُّ ص وَ دَعَا لَهُ بِالْخَيْرِ فَإِذَا الْحَسَنُ ع وَاقِفٌ عِنْدَ جَدِّهِ فَرَغِبَ إِلَيْهَا فَأَعْطَاهُ إِيَّاهَا فَمَا مَضَى سَاعَةٌ إِلَّا وَ الْحُسَيْنُ ع قَدْ أَقْبَلَ فَرَأَى الْخِشْفَةَ عِنْدَ أَخِيهِ يَلْعَبُ بِهَا فَقَالَ يَا أَخِي مِنْ أَيْنَ لَكَ هَذِهِ الْخِشْفَةُ فَقَالَ الْحَسَنُ ع أَعْطَانِيهَا جَدِّي رَسُولُ اللَّهِ ص فَسَارَ الْحُسَيْنُ ع مُسْرِعاً إِلَى جَدِّهِ

فَقَالَ يَا جَدَّاهْ أَعْطَيْتَ أَخِي خِشْفَةً يَلْعَبُ بِهَا وَ لَمْ تُعْطِنِي مِثْلَهَا وَ جَعَلَ يُكَرِّرُ الْقَوْلَ عَلَى جَدِّهِ وَ هُوَ سَاكِتٌ لَكِنَّهُ يُسَلِّي خَاطِرَهُ وَ يُلَاطِفُهُ بِشَيْ ءٍ مِنَ الْكَلَامِ حَتَّى أَفْضَى مِنْ أَمْرِ الْحُسَيْنِ ع إِلَى أَنْ هَمَّ يَبْكِي فَبَيْنَمَا هُوَ كَذَلِكَ إِذْ نَحْنُ بِصِيَاحٍ قَدِ ارْتَفَعَ عِنْدَ بَابِ الْمَسْجِدِ فَنَظَرْنَا فَإِذَا ظَبْيَةٌ وَ مَعَهَا خِشْفُهَا وَ مِنْ خَلْفِهَا ذِئْبَةٌ تَسُوقُهَا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ تَضْرِبُهَا بِأَحَدِ أَطْرَافِهَا حَتَّى أَتَتْ بِهَا إِلَى النَّبِيِّ ص ثُمَّ نَطَقَتِ الْغَزَالَةُ بِلِسَانٍ فَصِيحٍ وَ قَالَتْ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَدْ كَانَتْ لِي خِشْفَتَانِ إِحْدَاهُمَا صَادَهَا الصَّيَّادُ وَ أَتَى بِهَا إِلَيْكَ وَ بَقِيَتْ لِي هَذِهِ الْأُخْرَى وَ أَنَا بِهَا مَسْرُورَةٌ وَ إِنِّي كُنْتُ الْآنَ أُرْضِعُهَا فَسَمِعْتُ قَائِلًا يَقُولُ أَسْرِعِي أَسْرِعِي يَا غَزَالَةُ بِخِشْفِكِ إِلَى النَّبِيِّ مُحَمَّدٍ وَ أَوصِلِيهِ سَرِيعاً لِأَنَّ الْحُسَيْنَ وَاقِفٌ بَيْنَ يَدَيْ جَدِّهِ وَ قَدْ هَمَّ أَنْ يَبْكِيَ وَ الْمَلَائِكَةُ بِأَجْمَعِهِمْ قَدْ رَفَعُوا رُءُوسَهُمْ مِنْ صَوَامِعِ الْعِبَادَةِ وَ لَوْ بَكَى الْحُسَيْنُ ع لَبَكَتِ الْمَلَائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ لِبُكَائِهِ وَ سَمِعْتُ أَيْضاً قَائِلًا يَقُولُ أَسْرِعِي يَا غَزَالَةُ قَبْلَ جَرَيَانِ الدُّمُوعِ عَلَى خَدِّ الْحُسَيْنِ ع فَإِنْ لَمْ تَفْعَلِي سَلَّطْتُ عَلَيْكِ هَذِهِ الذِّئْبَةَ تَأْكُلُكِ مَعَ خِشْفِكِ فَأَتَيْتُ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 313

بِخِشْفِي إِلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ قَطَعْتُ مَسَافَةً بَعِيدَةً وَ لَكِنْ طُوِيَتْ لِيَ الْأَرْضُ حَتَّى أَتَيْتُكَ سَرِيعَةً وَ أَنَا أَحْمَدُ اللَّهَ رَبِّي عَلَى أَنْ جِئْتُكَ قَبْلَ جَرَيَانِ دُمُوعِ الْحُسَيْنِ ع عَلَى خَدِّهِ فَارْتَفَعَ التَّهْلِيلُ وَ التَّكْبِيرُ مِنَ الْأَصْحَابِ وَ دَعَا النَّبِيُّ ص لِلْغَزَالَةِ بِالْخَيْرِ وَ الْبَرَكَةِ وَ أَخَذَ الْحُسَيْنُ ع الْخِشْفَةَ وَ أَتَى بِهَا إِلَى أُمِّهِ الزَّهْرَاءِ ع فَسُرَّتْ بِذَلِكَ سُرُوراً عَظِيماً.

وَ رُوِيَ عَنْ سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ قَالَ: أُهْدِيَ إِلَى

النَّبِيِّ ص قِطْفٌ مِنَ الْعِنَبِ فِي غَيْرِ أَوَانِهِ فَقَالَ لِي يَا سَلْمَانُ ائْتِنِي بِوَلَدَيَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ لِيَأْكُلَا مَعِي مِنْ هَذَا الْعِنَبِ قَالَ سَلْمَانُ الْفَارِسِيُّ فَذَهَبْتُ أَطْرُقُ عَلَيْهِمَا مَنْزِلَ أُمِّهِمَا فَلَمْ أَرَهُمَا فَأَتَيْتُ مَنْزِلَ أختهما [أُخْتِهَا] أُمِّ كُلْثُومٍ فَلَمْ أَرَهُمَا فَجِئْتُ فَخَبَّرْتُ النَّبِيَّ ص بِذَلِكَ فَاضْطَرَبَ وَ وَثَبَ قَائِماً وَ هُوَ يَقُولُ وَا وَلَدَاهْ وَا قُرَّةَ عَيْنَاهْ مَنْ يُرْشِدُنِي عَلَيْهِمَا فَلَهُ عَلَى اللَّهِ الْجَنَّةُ فَنَزَلَ جَبْرَئِيلُ مِنَ السَّمَاءِ وَ قَالَ يَا مُحَمَّدُ عَلَامَ هَذَا الِانْزِعَاجُ فَقَالَ عَلَى وَلَدَيَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ فَإِنِّي خَائِفٌ عَلَيْهِمَا مِنْ كَيْدِ الْيَهُودِ فَقَالَ جَبْرَئِيلُ يَا مُحَمَّدُ بَلْ خِفْ عَلَيْهِمَا مِنْ كَيْدِ الْمُنَافِقِينَ فَإِنَّ كَيْدَهُمْ أَشَدُّ مِنْ كَيْدِ الْيَهُودِ وَ اعْلَمْ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ ابْنَيْكَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ نَائِمَانِ فِي حَدِيقَةِ أَبِي الدَّحْدَاحِ فَصَارَ النَّبِيُّ ص مِنْ وَقْتِهِ وَ سَاعَتِهِ إِلَى الْحَدِيقَةِ وَ أَنَا مَعَهُ حَتَّى دَخَلْنَا الْحَدِيقَةَ وَ إِذَا هُمَا نَائِمَانِ وَ قَدِ اعْتَنَقَ أَحَدُهُمَا الْآخَرَ وَ ثُعْبَانٌ فِي فِيهِ طَاقَةُ رَيْحَانٍ يَرُوحُ بِهَا وَجْهَيْهِمَا فَلَمَّا رَأَى الثُّعْبَانُ النَّبِيَّ ص أَلْقَى مَا كَانَ فِي فِيهِ فَقَالَ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ لَسْتُ أَنَا ثُعْبَاناً وَ لَكِنِّي مَلَكٌ مِنْ مَلَائِكَةِ اللَّهِ الْكَرُوبِيِّينَ غَفَلْتُ عَنْ ذِكْرِ رَبِّي طَرْفَةَ عَيْنٍ فَغَضِبَ عَلَيَّ رَبِّي وَ مَسَخَنِي ثُعْبَاناً كَمَا تَرَى وَ طَرَدَنِي مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ وَ إِنِّي مُنْذُ سِنِينَ كَثِيرَةٍ أَقْصِدُ كَرِيماً عَلَى اللَّهِ فَأَسْأَلُهُ أَنْ يَشْفَعَ لِي عِنْدَ رَبِّي عَسَى أَنْ يَرْحَمَنِي وَ يُعِيدَنِي مَلَكاً كَمَا كُنْتُ أَوَّلًا إِنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ قَالَ فَجَثَا النَّبِيُّ ص يُقَبِّلُهُمَا حَتَّى اسْتَيْقَظَا فَجَلَسَا عَلَى رُكْبَتَيِ النَّبِيِّ ص فَقَالَ لَهُمَا النَّبِيُّ ص انْظُرَا يَا وَلَدَيَّ هَذَا مَلَكٌ مِنْ مَلَائِكَةِ اللَّهِ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43،

ص: 314

الْكَرُوبِيِّينَ قَدْ غَفَلَ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِ طَرْفَةَ عَيْنٍ فَجَعَلَهُ اللَّهُ هَكَذَا وَ أَنَا مُسْتَشْفِعٌ بِكُمَا إِلَى اللَّهِ تَعَالَى فَاشْفَعَا لَهُ فَوَثَبَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ع فَأَسْبَغَا الْوُضُوءَ وَ صَلَّيَا رَكْعَتَيْنِ وَ قَالا اللَّهُمَّ بِحَقِّ جَدِّنَا الْجَلِيلِ الْحَبِيبِ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى وَ بِأَبِينَا عَلِيٍّ الْمُرْتَضَى وَ بِأُمِّنَا فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ إِلَّا مَا رَدَدْتَهُ إِلَى حَالَتِهِ الْأُولَى قَالَ فَمَا اسْتَتَمَّ دُعَاءَهُمَا فَإِذَا بِجَبْرَئِيلَ قَدْ نَزَلَ مِنَ السَّمَاءِ فِي رَهْطٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ وَ بَشَّرَ ذَلِكَ الْمَلَكَ بِرِضَى اللَّهِ عَنْهُ وَ بِرَدِّهِ إِلَى سِيرَتِهِ الْأُولَى ثُمَّ ارْتَفِعُوا بِهِ إِلَى السَّمَاءِ وَ هُمْ يُسَبِّحُونَ اللَّهَ تَعَالَى ثُمَّ رَجَعَ جَبْرَئِيلُ إِلَى النَّبِيِّ ص وَ هُوَ مُتَبَسِّمٌ وَ قَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ ذَلِكَ الْمَلَكَ يَفْتَخِرُ عَلَى مَلَائِكَةِ السَّبْعِ السَّمَاوَاتِ وَ يَقُولُ لَهُمْ مَنْ مِثْلِي وَ أَنَا فِي شَفَاعَةِ السَّيِّدَيْنِ السِّبْطَيْنِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ.

وَ قَالَ حُكِيَ عَنْ عُرْوَةَ الْبَارِقِيِّ قَالَ: حَجَجْتُ فِي بَعْضِ السِّنِينَ فَدَخَلْتُ مَسْجِدَ رَسُولِ اللَّهِ ص فَوَجَدْتُ رَسُولَ اللَّهِ جَالِساً وَ حَوْلَهُ غُلَامَانِ يَافِعَانِ وَ هُوَ يُقَبِّلُ هَذَا مَرَّةً وَ هَذَا أُخْرَى فَإِذَا رَآهُ النَّاسُ يَفْعَلُ ذَلِكَ أَمْسَكُوا عَنْ كَلَامِهِ حَتَّى يَقْضِيَ وَطَرَهُ مِنْهُمَا وَ مَا يَعْرِفُونَ لِأَيِّ سَبَبٍ حُبُّهُ إِيَّاهُمَا فَجِئْتُهُ وَ هُوَ يَفْعَلُ ذَلِكَ بِهِمَا فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ هَذَانِ ابْنَاكَ فَقَالَ إِنَّهُمَا ابْنَا ابْنَتِي وَ ابْنَا أَخِي وَ ابْنِ عَمِّي وَ أَحَبِّ الرِّجَالِ إِلَيَّ وَ مَنْ هُوَ سَمْعِي وَ بَصَرِي وَ مَنْ نَفْسُهُ نَفْسِي وَ نَفْسِي نَفْسُهُ وَ مَنْ أَحْزَنُ لِحُزْنِهِ وَ يَحْزَنُ لِحُزْنِي فَقُلْتُ لَهُ قَدْ عَجِبْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مِنْ فِعْلِكَ بِهِمَا وَ حُبِّكَ لَهُمَا فَقَالَ لِي أُحَدِّثُكَ أَيُّهَا الرَّجُلُ إِنِّي لَمَّا عُرِجَ بِي إِلَى السَّمَاءِ وَ دَخَلْتُ الْجَنَّةَ انْتَهَيْتُ إِلَى شَجَرَةٍ فِي رِيَاضِ الْجَنَّةِ

فَعَجِبْتُ مِنْ طِيبِ رَائِحَتِهَا فَقَالَ لِي جَبْرَئِيلُ يَا مُحَمَّدُ لَا تَعْجَبْ مِنْ هَذِهِ الشَّجَرَةِ فَثَمَرُهَا أَطْيَبُ مِنْ رِيحِهَا فَجَعَلَ جَبْرَئِيلُ يُتْحِفُنِي مِنْ ثَمَرِهَا وَ يُطْعِمُنِي مِنْ فَاكِهَتِهَا وَ أَنَا لَا أَمَلُّ مِنْهَا ثُمَّ مَرَرْنَا بِشَجَرَةٍ أُخْرَى فَقَالَ لِي جَبْرَئِيلُ يَا مُحَمَّدُ كُلْ مِنْ هَذِهِ الشَّجَرَةِ فَإِنَّهَا تُشْبِهُ الشَّجَرَةَ الَّتِي أَكَلْتَ مِنْهَا الثَّمَرَ فَهِيَ أَطْيَبُ طَعْماً وَ أَذْكَى رَائِحَةً قَالَ فَجَعَلَ جَبْرَئِيلُ يُتْحِفُنِي بِثَمَرِهَا وَ يُشِمُّنِي مِنْ رَائِحَتِهَا وَ أَنَا لَا أَمَلُّ مِنْهَا

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 315

فَقُلْتُ يَا أَخِي جَبْرَئِيلُ مَا رَأَيْتُ فِي الْأَشْجَارِ أَطْيَبَ وَ لَا أَحْسَنَ مِنْ هَاتَيْنِ الشَّجَرَتَيْنِ فَقَالَ لِي يَا مُحَمَّدُ أَ تَدْرِي مَا اسْمُ هَاتَيْنِ الشَّجَرَتَيْنِ فَقُلْتُ لَا أَدْرِي فَقَالَ إِحْدَاهُمَا الْحَسَنُ وَ الْأُخْرَى الْحُسَيْنُ فَإِذَا هَبَطْتَ يَا مُحَمَّدُ إِلَى الْأَرْضِ مِنْ فَوْرِكَ فَأْتِ زَوْجَتَكَ خَدِيجَةَ وَ وَاقِعْهَا مِنْ وَقْتِكَ وَ سَاعَتِكَ فَإِنَّهُ يَخْرُجُ مِنْكَ طِيبُ رَائِحَةِ الثَّمَرِ الَّذِي أَكَلْتَهُ مِنْ هَاتَيْنِ الشَّجَرَتَيْنِ فَتَلِدُ لَكَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءَ ثُمَّ زَوِّجْهَا أَخَاكَ عَلِيّاً فَتَلِدُ لَهُ ابْنَيْنِ فَسَمِّ أَحَدَهُمَا الْحَسَنَ وَ الْآخَرَ الْحُسَيْنَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَفَعَلْتُ مَا أَمَرَنِي أَخِي جَبْرَئِيلُ فَكَانَ الْأَمْرُ مَا كَانَ فَنَزَلَ إِلَيَّ جَبْرَئِيلُ بَعْدَ مَا وُلِدَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ فَقُلْتُ لَهُ يَا جَبْرَئِيلُ مَا أَشْوَقَنِي إِلَى تَيْنِكَ الشَّجَرَتَيْنِ فَقَالَ لِي يَا مُحَمَّدُ إِذَا اشْتَقْتَ إِلَى الْأَكْلِ مِنْ ثَمَرَةِ تَيْنِكَ الشَّجَرَتَيْنِ فَشَمِّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ قَالَ فَجَعَلَ النَّبِيُّ ص كُلَّمَا اشْتَاقَ إِلَى الشَّجَرَتَيْنِ يَشَمُّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ يَلْثِمُهُمَا وَ هُوَ يَقُولُ صَدَقَ أَخِي جَبْرَئِيلُ ع ثُمَّ يُقَبِّلُ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ يَقُولُ يَا أَصْحَابِي إِنِّي أَوَدُّ أَنِّي أُقَاسِمُهُمَا حَيَاتِي لِحُبِّي لَهُمَا فَهُمَا رَيْحَانَتَايَ مِنَ الدُّنْيَا فَتَعَجَّبَ الرَّجُلُ مِنْ وَصْفِ النَّبِيِّ ص لِلْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ فَكَيْفَ

لَوْ شَاهَدَ النَّبِيُّ ص مَنْ سَفَكَ دِمَاءَهُمْ وَ قَتَلَ رِجَالَهُمْ وَ ذَبَحَ أَطْفَالَهُمْ وَ نَهَبَ أَمْوَالَهُمْ وَ سَبَى حَرِيمَهُمْ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ.

أقول: قد مر أخبار كثيرة في باب فضائل أصحاب الكساء و باب النصوص على الاثني عشر ع في فضائلهما.

وَ رَوَى الدَّيْلَمِيُّ فِي فِرْدَوْسِ الْأَخْبَارِ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع أَنَّ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ سَأَلَ رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ يَا رَبِّ إِنَّ أَخِي هَارُونَ مَاتَ فَاغْفِرْ لَهُ فَأَوْحَى اللَّهُ أَنْ يَا مُوسَى لَوْ سَأَلْتَنِي فِي الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ لَأَجَبْتُكَ مَا خَلَا قَاتِلَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَإِنِّي أَنْتَقِمُ لَهُ مِنْهُ.

وَ رُوِيَ أَيْضاً عَنْهُ ع أَنَّ مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ سَأَلَ رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ زِيَارَةَ قَبْرِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ فَزَارَهُ فِي سَبْعِينَ أَلْفاً مِنَ الْمَلَائِكَةِ.

وَ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ عَنِ النَّبِيِّ ع اللَّهُمَّ إِنِّي أُحِبُّهُ فَأَحِبَّهُ وَ أَحِبَّ مَنْ يُحِبُّهُ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 316

ثَلَاثاً يَعْنِي الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ ع.

وَ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ عَنْهُ ص الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ إِلَّا ابْنَيِ الْخَالَةِ عِيسَى وَ يَحْيَى بْنَ زَكَرِيَّا.

ابْنُ عُمَرَ عَنْهُ ع الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ هُمَا ريحاني [رَيْحَانَتَايَ مِنَ الدُّنْيَا.

يَعْلَى بْنُ مُرَّةَ الْحُسَيْنُ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ أَحَبَّ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَيْناً حُسَيْنٌ سِبْطٌ مِنَ الْأَسْبَاطِ.

عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَنْ جَنْبَيْ عَرْشِ الرَّحْمَنِ بِمَنْزِلَةِ الشَّنْفَيْنِ مِنَ الْوَجْهِ.

حُذَيْفَةُ عَنْهُ ص الْحُسَيْنُ أُعْطِيَ مِنَ الْفَضْلِ مَا لَمْ يُعْطَ أَحَدٌ مِنْ وُلْدِ آدَمَ مَا خَلَا يُوسُفَ بْنَ يَعْقُوبَ.

وَ عَنْ عَائِشَةَ عَنْهُ ص قَالَ: سَأَلَتِ الْفِرْدَوْسُ رَبَّهَا عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَتْ أَيْ رَبِّ زَيِّنِّي فَإِنَّ

أَصْحَابِي وَ أَهْلِي أَتْقِيَاءُ أَبْرَارٌ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهَا أَ وَ لَمْ أُزَيِّنْكِ بِالْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ.

وَ رَوَى ابْنُ نَمَا فِي مُثِيرِ الْأَحْزَانِ مِنْ تَارِيخِ الْبَلاذُرِيِّ قَالَ حَدَّثَ مُحَمَّدُ بْنُ يَزِيدَ الْمُبَرَّدُ النَّحْوِيُّ فِي إِسْنَادٍ ذَكَرَهُ قَالَ: انْصَرَفَ النَّبِيُّ إِلَى مَنْزِلِ فَاطِمَةَ فَرَآهَا قَائِمَةً خَلْفَ بَابِهَا فَقَالَ مَا بَالُ حَبِيبَتِي هَاهُنَا فَقَالَتِ ابْنَاكَ خَرَجَا غُدْوَةً وَ قَدْ غَبِيَ عَلَيَّ خَبَرُهُمَا فَمَضَى رَسُولُ اللَّهِ ص يَقْفُو آثَارَهُمَا حَتَّى صَارَ إِلَى كَهْفِ جَبَلٍ فَوَجَدَهُمَا نَائِمَيْنِ وَ حَيَّةٌ مُطَوَّقَةٌ عِنْدَ رُءُوسِهِمَا فَأَخَذَ حَجَراً وَ أَهْوَى إِلَيْهَا فَقَالَتِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ اللَّهِ مَا نِمْتُ عِنْدَ رُءُوسِهِمَا إِلَّا حِرَاسَةً لَهُمَا فَدَعَا لَهَا بِخَيْرٍ ثُمَّ حَمَلَ الْحَسَنَ عَلَى كَتِفِهِ الْيُمْنَى وَ الْحُسَيْنَ عَلَى كَتِفِهِ الْيُسْرَى فَنَزَلَ جَبْرَئِيلُ فَأَخَذَ الْحُسَيْنَ وَ حَمَلَهُ فَكَانَا بَعْدَ ذَلِكَ يَفْتَخِرَانِ فَيَقُولُ الْحَسَنُ حَمَلَنِي خَيْرُ أَهْلِ الْأَرْضِ وَ يَقُولُ الْحُسَيْنُ حَمَلَنِي خَيْرُ أَهْلِ السَّمَاءِ.

74- د، العدد القوية مِنْ كِتَابِ الدُّرِّ ذَكَرَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ حَنْبَلٍ حَدِيثاً عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ عَنِ النَّبِيِّ ص أَنَّهُ قَالَ لِلْحَسَنِ اللَّهُمَّ إِنِّي أُحِبُّهُ فَأَحِبَّ مَنْ يُحِبُّهُ.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 317

وَ حَدَّثَ عَبْدُ اللَّهِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ رِجَالِهِ عَنْ عُمَيْرِ بْنِ إِسْحَاقَ قَالَ: كُنْتُ مَعَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع فَلَقِيَنَا أَبُو هُرَيْرَةَ فَقَالَ أَرِنِي أُقَبِّلْ مِنْكَ حَيْثُ رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يُقَبِّلُ قَالَ فَقَالَ لِقَمِيصِهِ «1» كَذَا فَكَشَفَهُ عَنْ سُرَّتِهِ.

وَ عَنْهُ عَنْ رِجَالِهِ قَالَ: كُنَّا عِنْدَ النَّبِيِّ ص فَجَاءَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ يَحْبُو حَتَّى صَعِدَ عَلَى صَدْرِهِ فَبَالَ عَلَيْهِ فَابْتَدَرْنَاهُ لِنَأْخُذَهُ فَقَالَ النَّبِيُّ ص ابْنِي ابْنِي ثُمَّ دَعَا بِمَاءٍ فَصَبَّهُ عَلَيْهِ.

قَالَ الْمُسَهَّرُ مَوْلَى الزُّبَيْرِ تَذَاكَرْنَا مَنْ أَشْبَهَ النَّبِيَّ ص مِنْ أَهْلِهِ فَدَخَلَ عَلَيْنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الزُّبَيْرِ

فَقَالَ أَنَا أُحَدِّثُكُمْ بِأَشْبَهِ أَهْلِهِ إِلَيْهِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ رَأَيْتُهُ يَجِي ءُ وَ هُوَ سَاجِدٌ فَيَرْكَبُ ظَهْرَهُ فَمَا يُنْزِلُهُ حَتَّى يَكُونَ هُوَ الَّذِي يَنْزِلُ وَ رَأَيْتُهُ يَجِي ءُ وَ هُوَ رَاكِعٌ فَيُفَرِّجُ لَهُ بَيْنَ رِجْلَيْهِ حَتَّى يَخْرُجَ مِنَ الْجَانِبِ الْآخَرِ وَ قَالَ فِيهِ رَسُولُ اللَّهِ ص هُوَ رَيْحَانِي مِنَ الدُّنْيَا وَ إِنَّ ابْنِي هَذَا سَيِّدٌ يُصْلِحُ اللَّهُ بِهِ بَيْنَ فِئَتَيْنِ مِنَ الْمُسْلِمِينَ وَ قَالَ اللَّهُمَّ إِنِّي أُحِبُّهُ وَ أُحِبُّ مَنْ يُحِبُّهُ.

75- نَوَادِرُ الرَّاوَنْدِيِّ، بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ عَلِيٌّ ع إِنَّ النَّبِيَّ ص قَبَّلَ زُبَّ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ كَشَفَ عَنْ أُرْبِيَّتِهِ «2» وَ قَامَ فَصَلَّى مِنْ غَيْرِ أَنْ يَتَوَضَّأَ.

__________________________________________________

(1) قال لقميصه كذا: أى أفرجه.

(2) الاربية: أصل الفخذ، و أصله أربوة فإنّهم استثقلوا التشديد على الواو.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 318

باب 13 مكارم أخلاقهما صلوات الله عليهما و إقرار المخالف و المؤالف بفضلهما

1- قب، المناقب لابن شهرآشوب اسْتَفْتَى أَعْرَابِيٌّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ الزُّبَيْرِ وَ عَمْرَو بْنَ عُثْمَانَ فَتَوَاكَلَا فَقَالَ اتَّقِيَا اللَّهَ فَإِنِّي أَتَيْتُكُمَا مُسْتَرْشِداً أَ مُوَاكَلَةٌ فِي الدِّينِ فَأَشَارَا عَلَيْهِ بِالْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ فَأَفْتَيَاهُ فَأَنْشَأَ أَبْيَاتاً مِنْهَا

جَعَلَ اللَّهُ حُرَّ وَجْهَيْكُمَا نَعْلَيْنِ سِبْتاً يَطَؤُهُمَا الْحَسَنَانِ

.بيان قال الجزري فيه يا صاحب السبتين اخلع نعليك السبت بالكسر جلود البقر المدبوغة بالقرظ يتخذ منها النعال سميت بذلك لأن شعرها قد سبت عنها أي حلق و أزيل و قيل لأنها انسبتت بالدباغ أي لانت يريد يا صاحب النعلين و في تسميتهم للنعل المتخذة من السبت سبتا اتساع مثل قولهم فلان يلبس الصوف و القطن و الإبريسم أي الثياب المتخذة منها.

2- قب، المناقب لابن شهرآشوب إِسْمَاعِيلُ بْنُ بُرَيْدٍ «1» بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ع أَنَّهُ قَالَ: أَذْنَبَ رَجُلٌ ذَنْباً فِي حَيَاةِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَتَغَيَّبَ حَتَّى

وَجَدَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ ع فِي طَرِيقٍ خَالٍ فَأَخَذَهُمَا فَاحْتَمَلَهُمَا عَلَى عَاتِقَيْهِ وَ أَتَى بِهِمَا النَّبِيَّ ص فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّي مُسْتَجِيرٌ بِاللَّهِ وَ بِهِمَا فَضَحِكَ رَسُولُ اللَّهِ ص حَتَّى رَدَّ يَدَهُ إِلَى فَمِهِ ثُمَّ قَالَ لِلرَّجُلِ اذْهَبْ فَأَنْتَ طَلِيقٌ وَ قَالَ لِلْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ قَدْ شَفَّعْتُكُمَا فِيهِ أَيْ فَتَيَانِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً «2».

أَخْبَارُ

__________________________________________________

(1) في المصدر ج 3 ص 400: إسماعيل بن يزيد.

(2) النساء: 63.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 319

اللَّيْثِ بْنِ سَعْدٍ بِإِسْنَادِهِ أَنَّ رَجُلًا نَذَرَ أَنْ يَدْهُنَ بِقَارُورَةٍ رِجْلَيْ أَفْضَلِ قُرَيْشٍ فَسَأَلَ عَنْ ذَلِكَ فَقِيلَ إِنَّ مَخْرَمَةَ أَعْلَمُ النَّاسِ الْيَوْمَ بِأَنْسَابِ قُرَيْشٍ فَاسْأَلْهُ عَنْ ذَلِكَ فَأَتَاهُ وَ سَأَلَهُ وَ قَدْ خَرِفَ وَ عِنْدَهُ ابْنُهُ الْمِسْوَرُ فَمَدَّ الشَّيْخُ رِجْلَيْهِ وَ قَالَ ادْهُنْهُمَا فَقَالَ الْمِسْوَرُ ابْنُهُ لِلرَّجُلِ لَا تَفْعَلْ أَيُّهَا الرَّجُلُ فَإِنَّ الشَّيْخَ قَدْ خَرِفَ وَ إِنَّمَا ذَهَبَ إِلَى مَا كَانَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ وَ أَرْسَلَهُ إِلَى الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ع وَ قَالَ ادْهُنْ بِهَا أَرْجُلَهُمَا فَهُمَا أَفْضَلُ النَّاسِ وَ أَكْرَمُهُمُ الْيَوْمَ.

وَ فِي حَدِيثِ مُدْرِكِ بْنِ أَبِي زِيَادٍ قُلْتُ لِابْنِ عَبَّاسٍ وَ قَدْ أَمْسَكَ لِلْحَسَنِ ثُمَّ الْحُسَيْنِ بِالرِّكَابِ وَ سَوَّى عَلَيْهِمَا أَنْتَ أَسَنُّ مِنْهُمَا تُمْسِكُ لَهُمَا بِالرِّكَابِ فَقَالَ يَا لُكَعُ وَ مَا تَدْرِي مَنْ هَذَانِ هَذَانِ ابْنَا رَسُولِ اللَّهِ ص أَ وَ لَيْسَ مِمَّا أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيَّ بِهِ أَنْ أُمْسِكَ لَهُمَا وَ أُسَوِّيَ عَلَيْهِمَا.

عُيُونُ الْمَحَاسِنِ عَنِ الرُّويَانِيِّ أَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ مَرَّا عَلَى شَيْخٍ يَتَوَضَّأُ وَ لَا يُحْسِنُ فَأَخَذَا فِي التَّنَازُعِ يَقُولُ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا أَنْتَ لَا تُحْسِنُ الْوُضُوءَ فَقَالا أَيُّهَا الشَّيْخُ كُنْ حَكَماً بَيْنَنَا يَتَوَضَّأُ كُلُّ

وَاحِدٍ مِنَّا فَتَوَضَّئَا ثُمَّ قَالا أَيُّنَا يُحْسِنُ قَالَ كِلَاكُمَا تُحْسِنَانِ الْوُضُوءَ وَ لَكِنَّ هَذَا الشَّيْخَ الْجَاهِلَ هُوَ الَّذِي لَمْ يَكُنْ يُحْسِنُ وَ قَدْ تَعَلَّمَ الْآنَ مِنْكُمَا وَ تَابَ عَلَى يَدَيْكُمَا بِبَرَكَتِكُمَا وَ شَفَقَتِكُمَا عَلَى أُمَّةِ جَدِّكُمَا.

الْبَاقِرُ ع قَالَ: مَا تَكَلَّمَ الْحُسَيْنُ بَيْنَ يَدَيِ الْحَسَنِ إِعْظَاماً لَهُ وَ لَا تَكَلَّمَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِيَّةِ بَيْنَ يَدِي الْحُسَيْنِ ع إِعْظَاماً لَهُ.

وَ قَالُوا قِيلَ لِأَيُّوبَ ع نِعْمَ الْعَبْدُ «1» وَ لِلْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ نِعْمَ الْمَطِيَّةُ مَطِيَّتُكُمَا وَ نِعْمَ الرَّاكِبَانِ أَنْتُمَا وَ قَالَ وَ إِنْ لَمْ تُؤْمِنُوا لِي فَاعْتَزِلُونِ «2» وَ قَالَ الْحُسَيْنُ ع إِنْ لَمْ تُصَدِّقُونِي فَاعْتَزِلُونِي وَ لَا تَقْتُلُونِي.

__________________________________________________

(1) ص: 44.

(2) الدخان 21.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 320

3- كا، الكافي مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ حَمْدَانَ بْنِ سُلَيْمَانَ النَّيْسَابُورِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ عَقِيصَا التَّمِيمِيِّ قَالَ: مَرَرْتُ بِالْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِمَا وَ هُمَا فِي الْفُرَاتِ مُسْتَنْقِعَانِ فِي إِزَارَيْنِ فَقُلْتُ لَهُمَا يَا ابْنَيْ رَسُولِ اللَّهِ أَفْسَدْتُمَا الْإِزَارَيْنِ فَقَالا لِي يَا بَا سَعِيدٍ فَسَادُ الْإِزَارَيْنِ أَحَبُّ إِلَيْنَا مِنْ فَسَادِ الدِّينِ إِنَّ لِلْمَاءِ أَهْلًا وَ سُكَّاناً كَسُكَّانِ الْأَرْضِ ثُمَّ قَالا لِي أَيْنَ تُرِيدُ فَقُلْتُ إِلَى هَذَا الْمَاءِ فَقَالا وَ مَا هَذَا الْمَاءُ فَقُلْتُ أُرِيدُ دَوَاءَهُ أَشْرَبُ مِنْ هَذَا الْمَاءِ الْمُرِّ لِعِلَّةٍ بِي أَرْجُو أَنْ يُجَفَّفَ لَهُ الْجَسَدُ وَ يُسْهِلَ الْبَطْنَ فَقَالا مَا نَحْسَبُ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ فِي شَيْ ءٍ قَدْ لَعَنَهُ شِفَاءً قُلْتُ وَ لِمَ ذَاكَ فَقَالا لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمَّا آسَفَهُ قَوْمُ نُوحٍ فَتَحَ السَّمَاءَ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ «1»

وَ أَوْحَى إِلَى الْأَرْضِ فَاسْتَعْصَتْ عَلَيْهِ عُيُونٌ مِنْهَا فَلَعَنَهَا وَ جَعَلَهَا مِلْحاً أُجَاجاً وَ فِي رِوَايَةِ حَمْدَانَ بْنِ سُلَيْمَانَ أَنَّهُمَا قَالا ع يَا بَا سَعِيدٍ تَأْتِي مَاءً يُنْكِرُ وَلَايَتَنَا فِي كُلِّ يَوْمٍ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَرَضَ وَلَايَتَنَا عَلَى الْمِيَاهِ فَمَا قَبِلَ وَلَايَتَنَا عَذُبَ وَ طَابَ وَ مَا جَحَدَ وَلَايَتَنَا جَعَلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مُرّاً وَ مِلْحاً أُجَاجاً.

4- كا، الكافي الْعِدَّةُ عَنِ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْعَرْزَمِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ع وَ هُمَا جَالِسَانِ عَلَى الصَّفَا فَسَأَلَهُمَا فَقَالا إِنَّ الصَّدَقَةَ لَا تَحِلُّ إِلَّا فِي دَيْنٍ مُوجِعٍ أَوْ غُرْمٍ مُفْظِعٍ أَوْ فَقْرٍ مُدْقِعٍ فَفِيكَ شَيْ ءٌ مِنْ هَذَا قَالَ نَعَمْ فَأَعْطَيَاهُ وَ قَدْ كَانَ الرَّجُلُ سَأَلَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ وَ عَبْدَ الرَّحْمَنِ بْنَ أَبِي بَكْرٍ فَأَعْطَيَاهُ وَ لَمْ يَسْأَلَاهُ عَنْ شَيْ ءٍ فَرَجَعَ إِلَيْهِمَا فَقَالَ لَهُمَا مَا لَكُمَا لَمْ تَسْأَلَانِي عَمَّا سَأَلَنِي عَنْهُ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ أَخْبَرَهُمَا بِمَا قَالا فَقَالا إِنَّهُمَا غُذِّيَا بِالْعِلْمِ غِذَاءً.

__________________________________________________

(1) يقال: آسفه عليه: أغضبه، و هو اقتباس من قوله تعالى في قصة فرعون «فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِينَ».

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 321

بيان قال الجزري فيه لا تحل المسألة إلا لذي فقر مدقع أي شديد يفضي بصاحبه إلى الدقعاء و هو التراب.

5- كا، الكافي مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ النَّضْرِ عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَاتَ الْحَسَنُ ع وَ عَلَيْهِ دَيْنٌ وَ قُتِلَ الْحُسَيْنُ ع وَ عَلَيْهِ دَيْنٌ.

أَقُولُ رَوَى السَّيِّدُ بْنُ طَاوُسٍ فِي كَشْفِ الْمَحَجَّةِ بِإِسْنَادِهِ مِنْ

كِتَابِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُكَيْرٍ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع أَنَّ الْحُسَيْنَ ع قُتِلَ وَ عَلَيْهِ دَيْنٌ وَ إِنَّ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ ع بَاعَ ضَيْعَةً لَهُ بِثَلَاثِمِائَةِ أَلْفٍ لِيَقْضِيَ دَيْنَ الْحُسَيْنِ ع وَ عِدَاتٍ كَانَتْ عَلَيْهِ.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 322

أبواب ما يختص بالإمام الزكي سيد شباب أهل الجنة الحسن بن علي صلوات الله عليهما
باب 14 النص عليه صلوات الله عليه

1- عم، إعلام الورى الْكُلَيْنِيُّ عَنْ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ قَالَ: شَهِدْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ حِينَ أَوْصَى إِلَى ابْنِهِ الْحَسَنِ وَ أَشْهَدَ عَلَى وَصِيَّتِهِ الْحُسَيْنَ وَ مُحَمَّداً وَ جَمِيعَ وُلْدِهِ وَ رُؤَسَاءَ شِيعَتِهِ وَ أَهْلَ بَيْتِهِ ثُمَّ دَفَعَ إِلَيْهِ الْكِتَابَ وَ السِّلَاحَ وَ قَالَ لَهُ يَا بُنَيَّ أَمَرَنِي رَسُولُ اللَّهِ أَنْ أُوصِيَ إِلَيْكَ وَ أَدْفَعَ إِلَيْكَ كُتُبِي وَ سِلَاحِي كَمَا أَوْصَى إِلَيَّ وَ دَفَعَ إِلَيَّ كُتُبَهُ وَ سِلَاحَهُ وَ أَمَرَنِي أَنْ آمُرَكَ إِذَا حَضَرَكَ الْمَوْتُ أَنْ تَدْفَعَهَا إِلَى أَخِيكَ الْحُسَيْنِ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى ابْنِهِ الْحُسَيْنِ فَقَالَ وَ أَمَرَكَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَنْ تَدْفَعَهَا إِلَى ابْنِكَ هَذَا ثُمَّ أَخَذَ بِيَدِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ قَالَ وَ أَمَرَكَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَنْ تَدْفَعَهَا إِلَى ابْنِكَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ فَأَقْرِئْهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ وَ مِنِّي السَّلَامَ.

2- عم، إعلام الورى الْكُلَيْنِيُّ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِهِ عَنِ ابْنِ عِيسَى عَنِ الْأَهْوَازِيِّ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع مِثْلَهُ.

3- عم، إعلام الورى الْكُلَيْنِيُّ عَنْ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لَمَّا حَضَرَهُ الْوَفَاةُ قَالَ لِابْنِهِ الْحَسَنِ ادْنُ مِنِّي حَتَّى أُسِرَّ إِلَيْكَ مَا أَسَرَّ إِلَيَّ رَسُولُ اللَّهِ وَ آتَمِنَكَ عَلَى مَا ائْتَمَنَنِي عَلَيْهِ

فَفَعَلَ.

4- عم، إعلام الورى بِإِسْنَادِهِ يَرْفَعُهُ إِلَى شَهْرِ بْنِ حَوْشَبٍ أَنَّ عَلِيّاً ع لَمَّا سَارَ إِلَى الْكُوفَةِ اسْتَوْدَعَ أُمَّ سَلَمَةَ كُتُبَهُ وَ الْوَصِيَّةَ فَلَمَّا رَجَعَ الْحَسَنُ دَفَعَتْهَا إِلَيْهِ «1».

__________________________________________________

(1) ترى هذه الروايات في الكافي ج 1 ص 297- 230.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 323

باب 15 معجزاته صلوات الله عليه

1- ير، بصائر الدرجات الْهَيْثَمُ النَّهْدِيُّ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْكُنَاسِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: خَرَجَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع فِي بَعْضِ عُمَرِهِ وَ مَعَهُ رَجُلٌ مِنْ وُلْدِ الزُّبَيْرِ كَانَ يَقُولُ بِإِمَامَتِهِ قَالَ فَنَزَلُوا فِي مَنْهَلٍ مِنْ تِلْكَ الْمَنَاهِلِ قَالَ نَزَلُوا تَحْتَ نَخْلٍ يَابِسٍ قَدْ يَبِسَ مِنَ الْعَطَشِ قَالَ فَفُرِشَ لِلْحَسَنِ ع تَحْتَ نَخْلَةٍ وَ لِلزُّبَيْرِيِّ بِحِذَائِهِ تَحْتَ نَخْلَةٍ أُخْرَى قَالَ فَقَالَ الزُّبَيْرِيُّ وَ رَفَعَ رَأْسَهُ لَوْ كَانَ فِي هَذَا النَّخْلِ رُطَبٌ لَأَكَلْنَا مِنْهُ قَالَ فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ ع وَ إِنَّكَ لَتَشْتَهِي الرُّطَبَ قَالَ نَعَمْ فَرَفَعَ الْحَسَنُ ع يَدَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَدَعَا بِكَلَامٍ لَمْ يَفْهَمْهُ الزُّبَيْرِيُّ فَاخْضَرَّتِ النَّخْلَةُ ثُمَّ صَارَتْ إِلَى حَالِهَا فَأَوْرَقَتْ وَ حَمَلَتْ رُطَباً قَالَ فَقَالَ لَهُ الْجَمَّالُ الَّذِي اكْتَرَوْا مِنْهُ سِحْرٌ وَ اللَّهِ قَالَ فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ وَيْلَكَ لَيْسَ بِسِحْرٍ وَ لَكِنْ دَعْوَةُ ابْنِ النَّبِيِّ مُجَابَةٌ قَالَ فَصَعِدُوا إِلَى النَّخْلَةِ حَتَّى صَرَمُوا مِمَّا كَانَ فِيهَا مَا كَفَاهُمْ «1».

يج، الخرائج و الجرائح عن عبد الله مثله بيان قال الجوهري المنهل المورد و هو عين ماء ترده الإبل في المراعي و تسمى المنازل التي في المفاوز على طرق السفار مناهل لأن فيها ماء قوله إلى حالها أي قبل اليبس

و في الخرائج فاخضرت النخلة و أورقت

2- يج، الخرائج و الجرائح رُوِيَ عَنِ الصَّادِقِ عَنْ آبَائِهِ ع أَنَّ الْحَسَنَ

ع قَالَ يَوْماً لِأَخِيهِ الْحُسَيْنِ وَ لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ إِنَّ مُعَاوِيَةَ بَعَثَ إِلَيْكُمْ بِجَوَائِزِكُمْ وَ هِيَ تَصِلُ إِلَيْكُمْ يَوْمَ كَذَا لِمُسْتَهَلِّ الْهِلَالِ وَ قَدْ أَضَاقَا فَوَصَلَتْ فِي السَّاعَةِ الَّتِي ذَكَرَهَا لَمَّا كَانَ رَأْسُ الْهِلَالِ فَلَمَّا وَافَاهُمُ الْمَالُ كَانَ عَلَى الْحَسَنِ ع دَيْنٌ كَثِيرٌ فَقَضَاهُ مِمَّا بَعَثَهُ إِلَيْهِ فَفَضَلَتْ فَضْلَةٌ فَفَرَّقَهَا فِي أَهْلِ بَيْتِهِ وَ مَوَالِيهِ وَ قَضَى الْحُسَيْنُ ع دَيْنَهُ وَ قَسَمَ ثُلُثَ مَا بَقِيَ

__________________________________________________

(1) تراه في الكافي ج 1 ص 462. أيضا و فيه: عن القاسم النهدى فراجع.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 324

فِي أَهْلِ بَيْتِهِ وَ مَوَالِيهِ وَ حَمَلَ الْبَاقِيَ إِلَى عِيَالِهِ وَ أَمَّا عَبْدُ اللَّهِ فَقَضَى دَيْنَهُ وَ مَا فَضَلَ دَفَعَهُ إِلَى الرَّسُولِ لِيَتَعَرَّفَ مُعَاوِيَةُ مِنَ الرَّسُولِ مَا فَعَلُوا فَبَعَثَ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ أَمْوَالًا حَسَنَةً.

بيان قال الجوهري ضاق الرجل أي بخل و أضاق أي ذهب ماله.

3- يج، الخرائج و الجرائح رُوِيَ عَنْ مَنْدَلِ بْنِ أُسَامَةَ «1» عَنِ الصَّادِقِ عَنْ آبَائِهِ ع أَنَّ الْحَسَنَ ع خَرَجَ مِنْ مَكَّةَ مَاشِياً إِلَى الْمَدِينَةِ فَتَوَرَّمَتْ قَدَمَاهُ فَقِيلَ لَهُ لَوْ رَكِبْتَ لِيَسْكُنَ عَنْكَ هَذَا الْوَرَمُ فَقَالَ كَلَّا وَ لَكِنَّا إِذَا أَتَيْنَا الْمَنْزِلَ فَإِنَّهُ يَسْتَقْبِلُنَا أَسْوَدُ مَعَهُ دُهْنٌ يَصْلُحُ لِهَذَا الْوَرَمِ فَاشْتَرُوا مِنْهُ وَ لَا تُمَاكِسُوهُ فَقَالَ لَهُ بَعْضُ مَوَالِيهِ لَيْسَ أَمَامَنَا مَنْزِلٌ فِيهِ أَحَدٌ يَبِيعُ هَذَا الدَّوَاءَ فَقَالَ بَلَى إِنَّهُ أَمَامَنَا وَ سَارُوا أَمْيَالًا فَإِذَا الْأَسْوَدُ قَدِ اسْتَقْبَلَهُمْ فَقَالَ الْحَسَنُ لِمَوْلَاهُ دُونَكَ الْأَسْوَدَ فَخُذِ الدُّهْنَ مِنْهُ بِثَمَنِهِ فَقَالَ الْأَسْوَدُ لِمَنْ تَأْخُذُ هَذَا الدُّهْنَ قَالَ لِلْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع قَالَ انْطَلِقْ بِي إِلَيْهِ فَصَارَ الْأَسْوَدُ إِلَيْهِ فَقَالَ الْأَسْوَدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنِّي مَوْلَاكَ لَا آخُذُ لَهُ ثَمَناً وَ لَكِنِ ادْعُ اللَّهَ

أَنْ يَرْزُقَنِي وَلَداً سَوِيّاً ذَكَراً يُحِبُّكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ فَإِنِّي خَلَّفْتُ امْرَأَتِي تَمْخَضُ فَقَالَ انْطَلِقْ إِلَى مَنْزِلِكَ فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى قَدْ وَهَبَ لَكَ وَلَداً ذَكَراً سَوِيّاً فَرَجَعَ الْأَسْوَدُ مِنْ فَوْرِهِ فَإِذَا امْرَأَتُهُ قَدْ وَلَدَتْ غُلَاماً سَوِيّاً ثُمَّ رَجَعَ الْأَسْوَدُ إِلَى الْحَسَنِ ع وَ دَعَا لَهُ بِالْخَيْرِ بِوِلَادَةِ الْغُلَامِ لَهُ وَ إِنَّ الْحَسَنَ قَدْ مَسَحَ رِجْلَيْهِ بِذَلِكَ الدُّهْنِ فَمَا قَامَ عَنْ مَوْضِعِهِ حَتَّى زَالَ الْوَرَمُ.

4كا، الكافي عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْمُعَلَّى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ صَنْدَلٍ عَنْ أَبِي أُسَامَةَ مِثْلَهُ إِلَى قَوْلِهِ فَقَدْ وَهَبَ اللَّهُ لَكَ ذَكَراً سَوِيّاً وَ هُوَ مِنْ شِيعَتِنَا

__________________________________________________

(1) كذا في النسخ المطبوعة و الصحيح: عن صندل، عن أبي أسامة- و هو زيد الشحام- كما تراه في هذه الصفحة تحت الرقم 4 عن الكافي ج 1 ص 463 و قد رواه ابن شهرآشوب في المناقب عن ابى أسامة مرسلا على عادته، تراه في ج 4 ص 7. راجع جامع الرواة أيضا.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 325

أقول قد أوردنا كثيرا من معجزاته في باب ما جرى بينه ع و بين معاوية و باب وفاته و غيرهما.

5- يج، الخرائج و الجرائح رُوِيَ أَنَّ عَلِيّاً ع كَانَ فِي الرَّحْبَةِ فَقَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ فَقَالَ أَنَا مِنْ رَعِيَّتِكَ وَ أَهْلِ بِلَادِكَ قَالَ ع لَسْتَ مِنْ رَعِيَّتِي وَ لَا مِنْ أَهْلِ بِلَادِي وَ إِنَّ ابْنَ الْأَصْفَرِ «1» بَعَثَ بِمَسَائِلَ إِلَى مُعَاوِيَةَ فَأَقْلَقَتْهُ وَ أَرْسَلَكَ إِلَيَّ لِأَجْلِهَا قَالَ صَدَقْتَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّ مُعَاوِيَةَ أَرْسَلَنِي إِلَيْكَ فِي خُفْيَةٍ وَ أَنْتَ قَدِ اطَّلَعْتَ عَلَى ذَلِكَ وَ لَا يَعْلَمُهَا غَيْرُ اللَّهِ فَقَالَ ع سَلْ أَحَدَ ابْنَيَّ هَذَيْنِ قَالَ أَسْأَلُ ذَا الْوَفْرَةِ «2» يَعْنِي

الْحَسَنَ فَأَتَاهُ فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ جِئْتَ تَسْأَلُ كَمْ بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ وَ كَمْ بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ كَمْ بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ مَا قَوْسُ قُزَحَ وَ مَا الْمُؤَنَّثُ وَ مَا عَشَرَةُ أَشْيَاءَ بَعْضُهَا أَشَدُّ مِنْ بَعْضٍ قَالَ نَعَمْ قَالَ الْحَسَنُ ع بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ أَرْبَعُ أَصَابِعَ مَا رَأَيْتَهُ بِعَيْنِكَ فَهُوَ حَقٌّ وَ قَدْ تَسْمَعُ بِأُذُنَيْكَ بَاطِلًا وَ بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ دَعْوَةُ الْمَظْلُومِ وَ مَدُّ الْبَصَرِ وَ بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ مَسِيرَةُ يَوْمٍ لِلشَّمْسِ وَ قُزَحُ اسْمُ الشَّيْطَانِ وَ هُوَ قَوْسُ اللَّهِ وَ عَلَامَةُ الْخِصْبِ وَ أَمَانٌ لِأَهْلِ الْأَرْضِ مِنَ الْغَرَقِ وَ أَمَّا الْمُؤَنَّثُ فَهُوَ الَّذِي لَا يُدْرَى أَ ذَكَرٌ أَمْ أُنْثَى فَإِنَّهُ يُنْتَظَرُ بِهِ فَإِنْ كَانَ ذَكَراً احْتَلَمَ وَ إِنْ كَانَتْ أُنْثَى حَاضَتْ وَ بَدَا ثَدْيُهَا وَ إِلَّا قِيلَ لَهُ بُلْ فَإِنْ أَصَابَ بَوْلُهُ الْحَائِطَ فَهُوَ ذَكَرٌ وَ إِنِ انْتَكَصَ بَوْلُهُ عَلَى

__________________________________________________

(1) يريد ملك الروم قال الفيروزآبادي: و بنو الأصفر ملوك الروم أولاد الأصفر بن روم بن يعصو ابن إسحاق، أولان جيشا من الحبش غلب عليهم فوطئ نساءهم فولد لهم أولاد صفر.

(2) أي صاحب الوفرة و الوفرة- بالفتح- الشعر المجتمع على الرأس أو ما سال على الأذنين منه أو ما جاوز شحمة الاذن ثمّ بعدها الجمة ثمّ بعدها اللمة، و بذلك وصف شعر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله حيث قالوا: «كان شعره وفرة و إذا طال صارت جمة».

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 326

رِجْلَيْهِ كَمَا يَنْتَكِصُ بَوْلُ الْبَعِيرِ فَهُوَ أُنْثَى «1» وَ أَمَّا عَشَرَةُ أَشْيَاءَ بَعْضُهَا أَشَدُّ مِنْ بَعْضٍ فَأَشَدُّ شَيْ ءٍ خَلَقَ اللَّهُ الْحَجَرُ وَ أَشَدُّ مِنْهُ الْحَدِيدُ يُقْطَعُ بِهِ الْحَجَرُ وَ أَشَدُّ مِنَ الْحَدِيدِ النَّارُ

تُذِيبُ الْحَدِيدَ وَ أَشَدُّ مِنَ النَّارِ الْمَاءُ وَ أَشَدُّ مِنَ الْمَاءِ السَّحَابُ وَ أَشَدُّ مِنَ السَّحَابِ الرِّيحُ تَحْمِلُ السَّحَابَ وَ أَشَدُّ مِنَ الرِّيحِ الْمَلَكُ الَّذِي يَرُدُّهَا وَ أَشَدُّ مِنَ الْمَلَكِ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي يُمِيتُ الْمَلَكَ وَ أَشَدُّ مِنْ مَلَكِ الْمَوْتِ الْمَوْتُ الَّذِي يُمِيتُ مَلَكَ الْمَوْتِ وَ أَشَدُّ مِنَ الْمَوْتِ أَمْرُ اللَّهِ الَّذِي يَدْفَعُ الْمَوْتَ.

6- قب، المناقب لابن شهرآشوب مُحَمَّدُ بْنُ إِسْحَاقَ بِالْإِسْنَادِ جَاءَ أَبُو سُفْيَانَ إِلَى عَلِيٍّ ع فَقَالَ يَا أَبَا الْحَسَنِ جِئْتُكَ فِي حَاجَةٍ قَالَ وَ فِيمَ جِئْتَنِي قَالَ تَمْشِي مَعِي إِلَى ابْنِ عَمِّكَ مُحَمَّدٍ فَتَسْأَلُهُ أَنْ يَعْقِدَ لَنَا عَقْداً وَ يَكْتُبَ لَنَا كِتَاباً فَقَالَ يَا أَبَا سُفْيَانَ لَقَدْ عَقَدَ لَكَ رَسُولُ اللَّهِ عَقْداً لَا يَرْجِعُ عَنْهُ أَبَداً وَ كَانَتْ فَاطِمَةُ مِنْ وَرَاءِ السِّتْرِ وَ الْحَسَنُ يَدْرُجُ بَيْنَ يَدَيْهَا وَ هُوَ طِفْلٌ مِنْ أَبْنَاءِ أَرْبَعَةَ عَشَرَ شَهْراً فَقَالَ لَهَا يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ قُولِي لِهَذَا الطِّفْلِ يُكَلِّمْ لِي جَدَّهُ فَيَسُودَ بِكَلَامِهِ الْعَرَبَ وَ الْعَجَمَ فَأَقْبَلَ الْحَسَنُ ع إِلَى أَبِي سُفْيَانَ وَ ضَرَبَ إِحْدَى يَدَيْهِ عَلَى أَنْفِهِ وَ الْأُخْرَى عَلَى لِحْيَتِهِ ثُمَّ أَنْطَقَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِأَنْ قَالَ يَا أَبَا سُفْيَانَ قُلْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ حَتَّى أَكُونَ شَفِيعاً فَقَالَ ع الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ فِي آلِ مُحَمَّدٍ مِنْ ذُرِّيَّةِ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى نَظِيرَ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا «2».

أَبُو حَمْزَةَ الثُّمَالِيُّ عَنْ زَيْنِ الْعَابِدِينَ ع قَالَ: كَانَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ جَالِساً

__________________________________________________

(1) قال الفيروزآبادي: المؤنث: المخنث و هو الرجل المشبه المرأة في لينه ورقة كلامه و تكسر أعضائه.

(2) هذه القصة مذكورة في كتب السير عند ذكر فتح مكّة سنة ثمان للهجرة حين جاء أبو سفيان الى رسول اللّه ليبرم عهد المشركين

و يزيد في مدته، راجع سيرة ابن هشام ج 2 ص 396، المناقب ج 1 ص 206، إرشاد المفيد ص 60، إعلام الورى ص 66.

فقد كان- على هذا- لحسن بن عليّ عليهما السلام عامئذ خمس سنين، لا أربعة عشر شهرا كما زعم.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 327

فَأَتَاهُ آتٍ فَقَالَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَدِ احْتَرَقَتْ دَارُكَ قَالَ لَا مَا احْتَرَقَتْ إِذْ أَتَاهُ آتٍ فَقَالَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَدْ وَقَعَتِ النَّارُ فِي دَارٍ إِلَى جَنْبِ دَارِكَ حَتَّى مَا شَكَكْنَا أَنَّهَا سَتُحْرِقُ دَارَكَ ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ صَرَفَهَا عَنْهَا.

وَ اسْتَغَاثَ النَّاسُ مِنْ زِيَادٍ إِلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع فَرَفَعَ يَدَهُ وَ قَالَ اللَّهُمَّ خُذْ لَنَا وَ لِشِيعَتِنَا مِنْ زِيَادِ بْنِ أَبِيهِ وَ أَرِنَا فِيهِ نَكَالًا عَاجِلًا إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ قَالَ فَخَرَجَ خُرَاجٌ فِي إِبْهَامِ يَمِينِهِ يُقَالُ لَهَا السِّلْعَةُ وَ وَرِمَ إِلَى عُنُقِهِ فَمَاتَ.

ادَّعَى رَجُلٌ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع أَلْفَ دِينَارٍ كَذِباً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ عَلَيْهِ فَذَهَبَا إِلَى شُرَيْحٍ فَقَالَ لِلْحَسَنِ ع أَ تَحْلِفُ قَالَ إِنْ حَلَفَ خَصْمِي أُعْطِيهِ فَقَالَ شُرَيْحٌ لِلرَّجُلِ قُلْ بِاللَّهِ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَقَالَ الْحَسَنُ لَا أُرِيدُ مِثْلَ هَذَا لَكِنْ قُلْ بِاللَّهِ إِنَّ لَكَ عَلَيَّ هَذَا وَ خُذِ الْأَلْفَ فَقَالَ الرَّجُلُ ذَلِكَ وَ أَخَذَ الدَّنَانِيرَ فَلَمَّا قَامَ خَرَّ إِلَى الْأَرْضِ وَ مَاتَ فَسُئِلَ الْحَسَنُ ع عَنْ ذَلِكَ فَقَالَ خَشِيتُ أَنَّهُ لَوْ تَكَلَّمَ بِالتَّوْحِيدِ يُغْفَرُ لَهُ يَمِينُهُ بِبَرَكَةِ التَّوْحِيدِ وَ يُحْجَبُ عَنْهُ عُقُوبَةُ يَمِينِهِ.

مُحَمَّدٌ الْفَتَّالُ النَّيْسَابُورِيُّ فِي مُونِسِ الْحَزِينِ بِالْإِسْنَادِ عَنْ عِيسَى بْنِ الْحَسَنِ عَنِ الصَّادِقِ ع قَالَ بَعْضُهُمْ لِلْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع فِي احْتِمَالِهِ الشَّدَائِدَ عَنْ مُعَاوِيَةَ فَقَالَ ع كَلَاماً مَعْنَاهُ لَوْ

دَعَوْتُ اللَّهَ تَعَالَى لَجَعَلَ الْعِرَاقَ شَاماً وَ الشَّامَ عِرَاقاً وَ جَعَلَ الْمَرْأَةَ رَجُلًا وَ الرَّجُلَ امْرَأَةً فَقَالَ الشَّامِيُّ وَ مَنْ يَقْدِرُ عَلَى ذَلِكَ فَقَالَ ع انْهَضِي أَ لَا تَسْتَحِينَ أَنْ تَقْعُدِي بَيْنَ الرِّجَالِ فَوَجَدَ الرَّجُلُ نَفْسَهُ امْرَأَةً ثُمَّ قَالَ وَ صَارَتْ عِيَالُكَ رَجُلًا وَ تُقَارِبُكَ وَ تَحْمِلُ عَنْهَا وَ تَلِدُ وَلَداً خُنْثَى فَكَانَ كَمَا قَالَ ع ثُمَّ إِنَّهُمَا تَابَا وَ جَاءَا إِلَيْهِ فَدَعَا اللَّهَ تَعَالَى فَعَادَا إِلَى الْحَالَةِ الْأَوْلَى.

الْحُسَيْنُ بْنُ أَبِي الْعَلَاءِ «1» عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع لِأَهْلِ بَيْتِهِ يَا قَوْمِ إِنِّي أَمُوتُ بِالسَّمِّ كَمَا مَاتَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَقَالَ لَهُ أَهْلُ بَيْتِهِ وَ مَنِ الَّذِي يَسُمُّكَ قَالَ جَارِيَتِي أَوِ امْرَأَتِي فَقَالُوا لَهُ أَخْرِجْهَا مِنْ مِلْكِكَ عَلَيْهَا

__________________________________________________

(1) في المصدر ج 4 ص 8 الحسن بن أبي العلاء.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 328

لَعْنَةُ اللَّهِ فَقَالَ هَيْهَاتَ مِنْ إِخْرَاجِهَا وَ مَنِيَّتِي عَلَى يَدِهَا مَا لِي مِنْهَا مَحِيصٌ وَ لَوْ أَخْرَجْتُهَا مَا يَقْتُلُنِي غَيْرُهَا كَانَ قَضَاءً مَقْضِيّاً وَ أَمْراً وَاجِباً مِنَ اللَّهِ فَمَا ذَهَبَتِ الْأَيَّامُ حَتَّى بَعَثَ مُعَاوِيَةُ إِلَى امْرَأَتِهِ قَالَ فَقَالَ الْحَسَنُ ع هَلْ عِنْدَكِ مِنْ شَرْبَةِ لَبَنٍ فَقَالَتْ نَعَمْ وَ فِيهِ ذَلِكَ السَّمُّ الَّذِي بَعَثَ بِهِ مُعَاوِيَةُ فَلَمَّا شَرِبَهُ وَجَدَ مَسَّ السَّمِّ فِي جَسَدِهِ فَقَالَ يَا عَدُوَّةَ اللَّهِ قَتَلْتِينِي قَاتَلَكِ اللَّهِ أَمَا وَ اللَّهِ لَا تُصِيبِينَ مِنِّي خَلَفاً وَ لَا تَنَالِينَ مِنَ الْفَاسِقِ عَدُوَّ اللَّهِ اللَّعِينِ خَيْراً أَبَداً.

7- نجم، كتاب النجوم مِنْ كِتَابِ الدَّلَائِلِ لِأَبِي جَعْفَرِ بْنِ رُسْتُمَ الطَّبَرِيِّ بِإِسْنَادِهِ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: مَرَّتْ بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع بَقَرَةٌ فَقَالَ هَذِهِ حُبْلَى بِعِجْلَةٍ أُنْثَى لَهَا غُرَّةٌ فِي جَبِينِهَا وَ رَأْسُ ذَنَبِهَا أَبْيَضُ فَانْطَلَقْنَا مَعَ الْقَصَّابِ

حَتَّى ذَبَحَهَا فَوَجَدْنَا الْعِجْلَةَ كَمَا وَصَفَ عَلَى صُورَتِهَا فَقُلْنَا أَ وَ لَيْسَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْأَرْحامِ «1» فَكَيْفَ عَلِمْتَ فَقَالَ مَا يَعْلَمُ الْمَخْزُونَ الْمَكْنُونَ الْمَجْزُومَ الْمَكْتُومَ الَّذِي لَمْ يَطَّلِعْ عَلَيْهِ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ غَيْرُ مُحَمَّدٍ وَ ذُرِّيَّتِهِ.

بيان رد استبعاده ع بأبلغ وجه و لم يبين وجه الجمع بينه و بين ما هو ظاهر الآية من اختصاص العلم بذلك بالله تعالى و قد مر أن المعنى أنه لا يعلم ذلك أحد إلا بتعليمه تعالى و وحيه و إلهامه و أنهم ع إنما يعلمون بالوحي و الإلهام.

8- نجم، كتاب النجوم مِنْ كِتَابِ مَوْلِدِ النَّبِيِّ ص وَ مَوْلِدِ الْأَصْفِيَاءِ ع تَأْلِيفِ الشَّيْخِ الْمُفِيدِ رَحِمَهُ اللَّهُ بِإِسْنَادِهِ إِلَى جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: جَاءَ النَّاسُ إِلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع فَقَالُوا أَرِنَا مِنْ عَجَائِبِ أَبِيكَ الَّتِي كَانَ يُرِينَا فَقَالَ وَ تُؤْمِنُونَ بِذَلِكَ قَالُوا نَعَمْ نُؤْمِنُ وَ اللَّهِ بِذَلِكَ قَالَ أَ لَيْسَ تَعْرِفُونَ أَبِي قَالُوا جَمِيعاً بَلْ نَعْرِفُهُ فَرَفَعَ لَهُمْ جَانِبَ السِّتْرِ فَإِذَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع قَاعِدٌ فَقَالَ تَعْرِفُونَهُ قَالُوا بِأَجْمَعِهِمْ هَذَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ نَشْهَدُ أَنَّكَ أَنْتَ وَلِيُّ اللَّهِ حَقّاً وَ الْإِمَامُ مِنْ بَعْدِهِ وَ لَقَدْ أَرَيْتَنَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع بَعْدَ مَوْتِهِ كَمَا أَرَى أَبُوكَ أَبَا بَكْرٍ رَسُولَ اللَّهِ ص فِي مَسْجِدِ قُبَا بَعْدَ

__________________________________________________

(1) لقمان: 34.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 329

مَوْتِهِ فَقَالَ الْحَسَنُ ع وَيْحَكُمْ أَ مَا سَمِعْتُمْ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ «1» فَإِذَا كَانَ هَذَا نَزَلَ فِيمَنْ قُتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ مَا تَقُولُونَ فِينَا قَالُوا آمَنَّا وَ صَدَّقْنَا يَا

ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ.

9- نجم، كتاب النجوم وَجَدْتُ فِي جُزْءٍ بِخَطِّ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مَهْزِيَارَ وَ نُسْخَةٍ فِي سَنَةِ ثَمَانٍ وَ أَرْبَعِينَ وَ أَرْبَعِمِائَةٍ وَ كَانَ عَلَى ظَهْرِ الَّذِي نُقِلَ مِنْهُ هَذَا الْحَدِيثُ مَا هَذَا الْمُرَادُ مِنْ لَفْظِهِ مِنْ حَدِيثِ أَبِي الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْوَهَّابِ قَدِمَ عَلَيْنَا فِي سَنَةِ أَرْبَعِينَ وَ ثَلَاثِمِائَةٍ وَ أَمَّا لَفْظَةُ الْحَدِيثِ فَهُوَ حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَحْمَرِيُّ الْمَعْرُوفُ بِابْنِ دَاهِرٍ الرَّازِيِّ قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الصَّيْرَفِيُّ الْقُرَشِيُّ أَبُو سُمَيْنَةَ «2» قَالَ حَدَّثَنِي دَاوُدُ بْنُ كَثِيرٍ الرَّقِّيُّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع لَمَّا صَالَحَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع مُعَاوِيَةَ جَلَسَا بِالنُّخَيْلَةِ فَقَالَ مُعَاوِيَةُ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ بَلَغَنِي أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص كَانَ يَخْرُصُ النَّخْلَ فَهَلْ عِنْدَكَ مِنْ ذَلِكَ عِلْمٌ فَإِنَّ شِيعَتَكُمْ يَزْعُمُونَ أَنَّهُ لَا يَعْزُبُ عَنْكُمْ عِلْمُ شَيْ ءٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ* فَقَالَ الْحَسَنُ ع إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص كَانَ يَخْرُصُ كَيْلًا وَ أَنَا أَخْرُصُ عَدَداً فَقَالَ مُعَاوِيَةُ كَمْ فِي هَذِهِ النَّخْلَةِ فَقَالَ الْحَسَنُ ع أَرْبَعَةُ آلَافِ بُسْرَةٍ وَ أَرْبَعُ بُسْرَاتٍ أَقُولُ وَ وَجَدْتُ قَدِ انْقَطَعَ مِنَ الْمُخْتَصَرِ الْمَذْكُورِ كَلِمَاتٌ فَوَجَدْتُهَا فِي رِوَايَةِ ابْنِ عَيَّاشٍ الْجَوْهَرِيِّ.

__________________________________________________

(1) البقرة: 154.

(2) في النسخة المطبوعة: «أبو سفينة» و هو تصحيف. و الرجل محمّد بن على بن إبراهيم بن موسى أبو جعفر القرشيّ مولاهم صيرفى ابن اخت خلّاد المقرى و هو خلّاد بن عيسى و كان يلقب أبا سمينة ضعيف جدا فاسد الاعتقاد، لا يعتمد في شي ء و كان ورد قم، و قد اشتهر بالكذب بالكوفة، و نزل على أحمد بن محمّد بن عيسى مدة ثمّ تشهر بالغلو فخفى و أخرجه أحمد

بن محمّد بن عيسى عن قم و له قصة راجع النجاشيّ ص 255. و قال الكشّيّ:

ذكر الفضل بن شاذان في بعض كتبه: الكذابون المشهورون: أبو الخطاب و يونس بن ظبيان و يزيد الصائغ، و محمّد بن سنان، و أبو سمينة أشهرهم.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 330

فَأَمَرَ مُعَاوِيَةُ بِهَا فَصُرِمَتْ وَ عُدَّتْ فَجَاءَتْ أَرْبَعَةُ آلَافٍ وَ ثَلَاثُ بُسْرَاتٍ ثُمَّ صَحَّ الْحَدِيثُ بِلَفْظِهَا فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا كَذَبْتُ وَ لَا كُذِبْتُ فَنُظِرَ فَإِذَا فِي يَدِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَامِرِ بْنِ كُرَيْزٍ بُسْرَةٌ ثُمَّ قَالَ يَا مُعَاوِيَةُ أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ لَا أَنَّكَ تَكْفُرُ لَأَخْبَرْتُكَ بِمَا تَعْمَلُهُ وَ ذَلِكَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص كَانَ فِي زَمَانٍ لَا يُكَذَّبُ وَ أَنْتَ تُكَذِّبُ وَ تَقُولُ مَتَى سَمِعَ مِنْ جَدِّهِ عَلَى صِغَرِ سِنِّهِ وَ اللَّهِ لتدعن [لَتَدَّعِيَنَ زِيَاداً وَ لَتَقْتُلَنَّ حُجْراً وَ لَتُحْمَلَنَّ إِلَيْكَ الرُّءُوسُ مِنْ بَلَدٍ إِلَى بَلَدٍ فَادَّعَى زِيَاداً وَ قَتَلَ حُجْراً وَ حُمِلَ إِلَيْهِ رَأْسُ عَمْرِو بْنِ الْحَمِقِ الْخُزَاعِيِّ.

10- يج، الخرائج و الجرائح عَنْ عَبْدِ الْغَفَّارِ الْجَازِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ ع كَانَ عِنْدَهُ رَجُلَانِ فَقَالَ لِأَحَدِهِمَا إِنَّكَ حَدَّثْتَ الْبَارِحَةَ فُلَاناً بِحَدِيثٍ كَذَا وَ كَذَا فَقَالَ الرَّجُلُ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ مَا كَانَ وَ عَجِبَ مِنْ ذَلِكَ فَقَالَ ع إِنَّا لَنَعْلَمُ مَا يَجْرِي فِي اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ ثُمَّ قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَلَّمَ رَسُولَهُ ص الْحَلَالَ وَ الْحَرَامَ وَ التَّنْزِيلَ وَ التَّأْوِيلَ فَعَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلِيّاً عِلْمَهُ كُلَّهُ.

ير، بصائر الدرجات محمد بن الحسين عن النضر بن شعيب عن عبد الغفار مثله.

11- كشف، كشف الغمة قَالَ لِابْنِهِ ع إِنَّ لِلْعَرَبِ جَوْلَةً وَ لَقَدْ رَجَعَتْ إِلَيْهَا عَوَازِبُ أَحْلَامِهَا وَ لَقَدْ ضَرَبُوا

إِلَيْكَ أَكْبَادَ الْإِبِلِ حَتَّى يَسْتَخْرِجُوكَ وَ لَوْ كُنْتَ فِي مِثْلِ وِجَارِ الضَّبُعِ.

بيان في أكثر النسخ لابنه «1» و الصواب لأبيه و قد قال ع ذلك له صلوات الله عليه قبل رجوع الخلافة إليه أي إن للعرب جولانا و حركة في اتباع الباطل ثم يرجع إليها أحلامها العازبة البعيدة الغائبة عنهم فيرجعون إليك و ضرب أكباد الإبل كناية عن الركوب و شدة الركض قال الجزري فيه لا تضرب أكباد المطي إلا إلى ثلاثة مساجد أي لا تركب و لا يسار عليها و قال وجار الضبع هو جحره الذي يأوي إليه و منه

حديث الحسن لو كنت في وجار الضبع.

ذكره للمبالغة لأنه إذا حفر أمعن.

__________________________________________________

(1) في النسخة المطبوعة من المصدر (ط مطبعة الإسلامية): و قال لابيه عليهما السلام راجع ج 2 ص 150.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 331

1- ير، بصائر الدرجات الْهَيْثَمُ النَّهْدِيُّ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْكُنَاسِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: خَرَجَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع فِي بَعْضِ عُمَرِهِ وَ مَعَهُ رَجُلٌ مِنْ وُلْدِ الزُّبَيْرِ كَانَ يَقُولُ بِإِمَامَتِهِ قَالَ فَنَزَلُوا فِي مَنْهَلٍ مِنْ تِلْكَ الْمَنَاهِلِ قَالَ نَزَلُوا تَحْتَ نَخْلٍ يَابِسٍ قَدْ يَبِسَ مِنَ الْعَطَشِ قَالَ فَفُرِشَ لِلْحَسَنِ ع تَحْتَ نَخْلَةٍ وَ لِلزُّبَيْرِيِّ بِحِذَائِهِ تَحْتَ نَخْلَةٍ أُخْرَى قَالَ فَقَالَ الزُّبَيْرِيُّ وَ رَفَعَ رَأْسَهُ لَوْ كَانَ فِي هَذَا النَّخْلِ رُطَبٌ لَأَكَلْنَا مِنْهُ قَالَ فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ ع وَ إِنَّكَ لَتَشْتَهِي الرُّطَبَ قَالَ نَعَمْ فَرَفَعَ الْحَسَنُ ع يَدَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَدَعَا بِكَلَامٍ لَمْ يَفْهَمْهُ الزُّبَيْرِيُّ فَاخْضَرَّتِ النَّخْلَةُ ثُمَّ صَارَتْ إِلَى حَالِهَا فَأَوْرَقَتْ وَ حَمَلَتْ رُطَباً قَالَ فَقَالَ لَهُ الْجَمَّالُ الَّذِي اكْتَرَوْا مِنْهُ سِحْرٌ وَ اللَّهِ قَالَ فَقَالَ لَهُ

الْحَسَنُ وَيْلَكَ لَيْسَ بِسِحْرٍ وَ لَكِنْ دَعْوَةُ ابْنِ النَّبِيِّ مُجَابَةٌ قَالَ فَصَعِدُوا إِلَى النَّخْلَةِ حَتَّى صَرَمُوا مِمَّا كَانَ فِيهَا مَا كَفَاهُمْ «1».

يج، الخرائج و الجرائح عن عبد الله مثله بيان قال الجوهري المنهل المورد و هو عين ماء ترده الإبل في المراعي و تسمى المنازل التي في المفاوز على طرق السفار مناهل لأن فيها ماء قوله إلى حالها أي قبل اليبس

و في الخرائج فاخضرت النخلة و أورقت

. 2- يج، الخرائج و الجرائح رُوِيَ عَنِ الصَّادِقِ عَنْ آبَائِهِ ع أَنَّ الْحَسَنَ ع قَالَ يَوْماً لِأَخِيهِ الْحُسَيْنِ وَ لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ إِنَّ مُعَاوِيَةَ بَعَثَ إِلَيْكُمْ بِجَوَائِزِكُمْ وَ هِيَ تَصِلُ إِلَيْكُمْ يَوْمَ كَذَا لِمُسْتَهَلِّ الْهِلَالِ وَ قَدْ أَضَاقَا فَوَصَلَتْ فِي السَّاعَةِ الَّتِي ذَكَرَهَا لَمَّا كَانَ رَأْسُ الْهِلَالِ فَلَمَّا وَافَاهُمُ الْمَالُ كَانَ عَلَى الْحَسَنِ ع دَيْنٌ كَثِيرٌ فَقَضَاهُ مِمَّا بَعَثَهُ إِلَيْهِ فَفَضَلَتْ فَضْلَةٌ فَفَرَّقَهَا فِي أَهْلِ بَيْتِهِ وَ مَوَالِيهِ وَ قَضَى الْحُسَيْنُ ع دَيْنَهُ وَ قَسَمَ ثُلُثَ مَا بَقِيَ

__________________________________________________

(1) تراه في الكافي ج 1 ص 462. أيضا و فيه: عن القاسم النهدى فراجع.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 324

فِي أَهْلِ بَيْتِهِ وَ مَوَالِيهِ وَ حَمَلَ الْبَاقِيَ إِلَى عِيَالِهِ وَ أَمَّا عَبْدُ اللَّهِ فَقَضَى دَيْنَهُ وَ مَا فَضَلَ دَفَعَهُ إِلَى الرَّسُولِ لِيَتَعَرَّفَ مُعَاوِيَةُ مِنَ الرَّسُولِ مَا فَعَلُوا فَبَعَثَ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ أَمْوَالًا حَسَنَةً.

بيان قال الجوهري ضاق الرجل أي بخل و أضاق أي ذهب ماله.

3- يج، الخرائج و الجرائح رُوِيَ عَنْ مَنْدَلِ بْنِ أُسَامَةَ «1» عَنِ الصَّادِقِ عَنْ آبَائِهِ ع أَنَّ الْحَسَنَ ع خَرَجَ مِنْ مَكَّةَ مَاشِياً إِلَى الْمَدِينَةِ فَتَوَرَّمَتْ قَدَمَاهُ فَقِيلَ لَهُ لَوْ رَكِبْتَ لِيَسْكُنَ عَنْكَ هَذَا الْوَرَمُ فَقَالَ كَلَّا وَ لَكِنَّا إِذَا أَتَيْنَا الْمَنْزِلَ

فَإِنَّهُ يَسْتَقْبِلُنَا أَسْوَدُ مَعَهُ دُهْنٌ يَصْلُحُ لِهَذَا الْوَرَمِ فَاشْتَرُوا مِنْهُ وَ لَا تُمَاكِسُوهُ فَقَالَ لَهُ بَعْضُ مَوَالِيهِ لَيْسَ أَمَامَنَا مَنْزِلٌ فِيهِ أَحَدٌ يَبِيعُ هَذَا الدَّوَاءَ فَقَالَ بَلَى إِنَّهُ أَمَامَنَا وَ سَارُوا أَمْيَالًا فَإِذَا الْأَسْوَدُ قَدِ اسْتَقْبَلَهُمْ فَقَالَ الْحَسَنُ لِمَوْلَاهُ دُونَكَ الْأَسْوَدَ فَخُذِ الدُّهْنَ مِنْهُ بِثَمَنِهِ فَقَالَ الْأَسْوَدُ لِمَنْ تَأْخُذُ هَذَا الدُّهْنَ قَالَ لِلْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع قَالَ انْطَلِقْ بِي إِلَيْهِ فَصَارَ الْأَسْوَدُ إِلَيْهِ فَقَالَ الْأَسْوَدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنِّي مَوْلَاكَ لَا آخُذُ لَهُ ثَمَناً وَ لَكِنِ ادْعُ اللَّهَ أَنْ يَرْزُقَنِي وَلَداً سَوِيّاً ذَكَراً يُحِبُّكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ فَإِنِّي خَلَّفْتُ امْرَأَتِي تَمْخَضُ فَقَالَ انْطَلِقْ إِلَى مَنْزِلِكَ فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى قَدْ وَهَبَ لَكَ وَلَداً ذَكَراً سَوِيّاً فَرَجَعَ الْأَسْوَدُ مِنْ فَوْرِهِ فَإِذَا امْرَأَتُهُ قَدْ وَلَدَتْ غُلَاماً سَوِيّاً ثُمَّ رَجَعَ الْأَسْوَدُ إِلَى الْحَسَنِ ع وَ دَعَا لَهُ بِالْخَيْرِ بِوِلَادَةِ الْغُلَامِ لَهُ وَ إِنَّ الْحَسَنَ قَدْ مَسَحَ رِجْلَيْهِ بِذَلِكَ الدُّهْنِ فَمَا قَامَ عَنْ مَوْضِعِهِ حَتَّى زَالَ الْوَرَمُ.

4كا، الكافي عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْمُعَلَّى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ صَنْدَلٍ عَنْ أَبِي أُسَامَةَ مِثْلَهُ إِلَى قَوْلِهِ فَقَدْ وَهَبَ اللَّهُ لَكَ ذَكَراً سَوِيّاً وَ هُوَ مِنْ شِيعَتِنَا

.__________________________________________________

(1) كذا في النسخ المطبوعة و الصحيح: عن صندل، عن أبي أسامة- و هو زيد الشحام- كما تراه في هذه الصفحة تحت الرقم 4 عن الكافي ج 1 ص 463 و قد رواه ابن شهرآشوب في المناقب عن ابى أسامة مرسلا على عادته، تراه في ج 4 ص 7. راجع جامع الرواة أيضا.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 325

أقول قد أوردنا كثيرا من معجزاته في باب ما جرى بينه ع و بين معاوية و باب

وفاته و غيرهما.

5- يج، الخرائج و الجرائح رُوِيَ أَنَّ عَلِيّاً ع كَانَ فِي الرَّحْبَةِ فَقَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ فَقَالَ أَنَا مِنْ رَعِيَّتِكَ وَ أَهْلِ بِلَادِكَ قَالَ ع لَسْتَ مِنْ رَعِيَّتِي وَ لَا مِنْ أَهْلِ بِلَادِي وَ إِنَّ ابْنَ الْأَصْفَرِ «1» بَعَثَ بِمَسَائِلَ إِلَى مُعَاوِيَةَ فَأَقْلَقَتْهُ وَ أَرْسَلَكَ إِلَيَّ لِأَجْلِهَا قَالَ صَدَقْتَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّ مُعَاوِيَةَ أَرْسَلَنِي إِلَيْكَ فِي خُفْيَةٍ وَ أَنْتَ قَدِ اطَّلَعْتَ عَلَى ذَلِكَ وَ لَا يَعْلَمُهَا غَيْرُ اللَّهِ فَقَالَ ع سَلْ أَحَدَ ابْنَيَّ هَذَيْنِ قَالَ أَسْأَلُ ذَا الْوَفْرَةِ «2» يَعْنِي الْحَسَنَ فَأَتَاهُ فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ جِئْتَ تَسْأَلُ كَمْ بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ وَ كَمْ بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ كَمْ بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ مَا قَوْسُ قُزَحَ وَ مَا الْمُؤَنَّثُ وَ مَا عَشَرَةُ أَشْيَاءَ بَعْضُهَا أَشَدُّ مِنْ بَعْضٍ قَالَ نَعَمْ قَالَ الْحَسَنُ ع بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ أَرْبَعُ أَصَابِعَ مَا رَأَيْتَهُ بِعَيْنِكَ فَهُوَ حَقٌّ وَ قَدْ تَسْمَعُ بِأُذُنَيْكَ بَاطِلًا وَ بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ دَعْوَةُ الْمَظْلُومِ وَ مَدُّ الْبَصَرِ وَ بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ مَسِيرَةُ يَوْمٍ لِلشَّمْسِ وَ قُزَحُ اسْمُ الشَّيْطَانِ وَ هُوَ قَوْسُ اللَّهِ وَ عَلَامَةُ الْخِصْبِ وَ أَمَانٌ لِأَهْلِ الْأَرْضِ مِنَ الْغَرَقِ وَ أَمَّا الْمُؤَنَّثُ فَهُوَ الَّذِي لَا يُدْرَى أَ ذَكَرٌ أَمْ أُنْثَى فَإِنَّهُ يُنْتَظَرُ بِهِ فَإِنْ كَانَ ذَكَراً احْتَلَمَ وَ إِنْ كَانَتْ أُنْثَى حَاضَتْ وَ بَدَا ثَدْيُهَا وَ إِلَّا قِيلَ لَهُ بُلْ فَإِنْ أَصَابَ بَوْلُهُ الْحَائِطَ فَهُوَ ذَكَرٌ وَ إِنِ انْتَكَصَ بَوْلُهُ عَلَى

__________________________________________________

(1) يريد ملك الروم قال الفيروزآبادي: و بنو الأصفر ملوك الروم أولاد الأصفر بن روم بن يعصو ابن إسحاق، أولان جيشا من الحبش غلب عليهم فوطئ نساءهم فولد لهم أولاد صفر.

(2) أي صاحب الوفرة و الوفرة-

بالفتح- الشعر المجتمع على الرأس أو ما سال على الأذنين منه أو ما جاوز شحمة الاذن ثمّ بعدها الجمة ثمّ بعدها اللمة، و بذلك وصف شعر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله حيث قالوا: «كان شعره وفرة و إذا طال صارت جمة».

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 326

رِجْلَيْهِ كَمَا يَنْتَكِصُ بَوْلُ الْبَعِيرِ فَهُوَ أُنْثَى «1» وَ أَمَّا عَشَرَةُ أَشْيَاءَ بَعْضُهَا أَشَدُّ مِنْ بَعْضٍ فَأَشَدُّ شَيْ ءٍ خَلَقَ اللَّهُ الْحَجَرُ وَ أَشَدُّ مِنْهُ الْحَدِيدُ يُقْطَعُ بِهِ الْحَجَرُ وَ أَشَدُّ مِنَ الْحَدِيدِ النَّارُ تُذِيبُ الْحَدِيدَ وَ أَشَدُّ مِنَ النَّارِ الْمَاءُ وَ أَشَدُّ مِنَ الْمَاءِ السَّحَابُ وَ أَشَدُّ مِنَ السَّحَابِ الرِّيحُ تَحْمِلُ السَّحَابَ وَ أَشَدُّ مِنَ الرِّيحِ الْمَلَكُ الَّذِي يَرُدُّهَا وَ أَشَدُّ مِنَ الْمَلَكِ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي يُمِيتُ الْمَلَكَ وَ أَشَدُّ مِنْ مَلَكِ الْمَوْتِ الْمَوْتُ الَّذِي يُمِيتُ مَلَكَ الْمَوْتِ وَ أَشَدُّ مِنَ الْمَوْتِ أَمْرُ اللَّهِ الَّذِي يَدْفَعُ الْمَوْتَ.

6- قب، المناقب لابن شهرآشوب مُحَمَّدُ بْنُ إِسْحَاقَ بِالْإِسْنَادِ جَاءَ أَبُو سُفْيَانَ إِلَى عَلِيٍّ ع فَقَالَ يَا أَبَا الْحَسَنِ جِئْتُكَ فِي حَاجَةٍ قَالَ وَ فِيمَ جِئْتَنِي قَالَ تَمْشِي مَعِي إِلَى ابْنِ عَمِّكَ مُحَمَّدٍ فَتَسْأَلُهُ أَنْ يَعْقِدَ لَنَا عَقْداً وَ يَكْتُبَ لَنَا كِتَاباً فَقَالَ يَا أَبَا سُفْيَانَ لَقَدْ عَقَدَ لَكَ رَسُولُ اللَّهِ عَقْداً لَا يَرْجِعُ عَنْهُ أَبَداً وَ كَانَتْ فَاطِمَةُ مِنْ وَرَاءِ السِّتْرِ وَ الْحَسَنُ يَدْرُجُ بَيْنَ يَدَيْهَا وَ هُوَ طِفْلٌ مِنْ أَبْنَاءِ أَرْبَعَةَ عَشَرَ شَهْراً فَقَالَ لَهَا يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ قُولِي لِهَذَا الطِّفْلِ يُكَلِّمْ لِي جَدَّهُ فَيَسُودَ بِكَلَامِهِ الْعَرَبَ وَ الْعَجَمَ فَأَقْبَلَ الْحَسَنُ ع إِلَى أَبِي سُفْيَانَ وَ ضَرَبَ إِحْدَى يَدَيْهِ عَلَى أَنْفِهِ وَ الْأُخْرَى عَلَى لِحْيَتِهِ ثُمَّ أَنْطَقَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِأَنْ قَالَ يَا أَبَا سُفْيَانَ قُلْ لَا

إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ حَتَّى أَكُونَ شَفِيعاً فَقَالَ ع الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ فِي آلِ مُحَمَّدٍ مِنْ ذُرِّيَّةِ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى نَظِيرَ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا «2».

أَبُو حَمْزَةَ الثُّمَالِيُّ عَنْ زَيْنِ الْعَابِدِينَ ع قَالَ: كَانَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ جَالِساً

__________________________________________________

(1) قال الفيروزآبادي: المؤنث: المخنث و هو الرجل المشبه المرأة في لينه ورقة كلامه و تكسر أعضائه.

(2) هذه القصة مذكورة في كتب السير عند ذكر فتح مكّة سنة ثمان للهجرة حين جاء أبو سفيان الى رسول اللّه ليبرم عهد المشركين و يزيد في مدته، راجع سيرة ابن هشام ج 2 ص 396، المناقب ج 1 ص 206، إرشاد المفيد ص 60، إعلام الورى ص 66.

فقد كان- على هذا- لحسن بن عليّ عليهما السلام عامئذ خمس سنين، لا أربعة عشر شهرا كما زعم.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 327

فَأَتَاهُ آتٍ فَقَالَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَدِ احْتَرَقَتْ دَارُكَ قَالَ لَا مَا احْتَرَقَتْ إِذْ أَتَاهُ آتٍ فَقَالَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَدْ وَقَعَتِ النَّارُ فِي دَارٍ إِلَى جَنْبِ دَارِكَ حَتَّى مَا شَكَكْنَا أَنَّهَا سَتُحْرِقُ دَارَكَ ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ صَرَفَهَا عَنْهَا.

وَ اسْتَغَاثَ النَّاسُ مِنْ زِيَادٍ إِلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع فَرَفَعَ يَدَهُ وَ قَالَ اللَّهُمَّ خُذْ لَنَا وَ لِشِيعَتِنَا مِنْ زِيَادِ بْنِ أَبِيهِ وَ أَرِنَا فِيهِ نَكَالًا عَاجِلًا إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ قَالَ فَخَرَجَ خُرَاجٌ فِي إِبْهَامِ يَمِينِهِ يُقَالُ لَهَا السِّلْعَةُ وَ وَرِمَ إِلَى عُنُقِهِ فَمَاتَ.

ادَّعَى رَجُلٌ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع أَلْفَ دِينَارٍ كَذِباً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ عَلَيْهِ فَذَهَبَا إِلَى شُرَيْحٍ فَقَالَ لِلْحَسَنِ ع أَ تَحْلِفُ قَالَ إِنْ حَلَفَ خَصْمِي أُعْطِيهِ فَقَالَ شُرَيْحٌ لِلرَّجُلِ قُلْ بِاللَّهِ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عالِمُ

الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَقَالَ الْحَسَنُ لَا أُرِيدُ مِثْلَ هَذَا لَكِنْ قُلْ بِاللَّهِ إِنَّ لَكَ عَلَيَّ هَذَا وَ خُذِ الْأَلْفَ فَقَالَ الرَّجُلُ ذَلِكَ وَ أَخَذَ الدَّنَانِيرَ فَلَمَّا قَامَ خَرَّ إِلَى الْأَرْضِ وَ مَاتَ فَسُئِلَ الْحَسَنُ ع عَنْ ذَلِكَ فَقَالَ خَشِيتُ أَنَّهُ لَوْ تَكَلَّمَ بِالتَّوْحِيدِ يُغْفَرُ لَهُ يَمِينُهُ بِبَرَكَةِ التَّوْحِيدِ وَ يُحْجَبُ عَنْهُ عُقُوبَةُ يَمِينِهِ.

مُحَمَّدٌ الْفَتَّالُ النَّيْسَابُورِيُّ فِي مُونِسِ الْحَزِينِ بِالْإِسْنَادِ عَنْ عِيسَى بْنِ الْحَسَنِ عَنِ الصَّادِقِ ع قَالَ بَعْضُهُمْ لِلْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع فِي احْتِمَالِهِ الشَّدَائِدَ عَنْ مُعَاوِيَةَ فَقَالَ ع كَلَاماً مَعْنَاهُ لَوْ دَعَوْتُ اللَّهَ تَعَالَى لَجَعَلَ الْعِرَاقَ شَاماً وَ الشَّامَ عِرَاقاً وَ جَعَلَ الْمَرْأَةَ رَجُلًا وَ الرَّجُلَ امْرَأَةً فَقَالَ الشَّامِيُّ وَ مَنْ يَقْدِرُ عَلَى ذَلِكَ فَقَالَ ع انْهَضِي أَ لَا تَسْتَحِينَ أَنْ تَقْعُدِي بَيْنَ الرِّجَالِ فَوَجَدَ الرَّجُلُ نَفْسَهُ امْرَأَةً ثُمَّ قَالَ وَ صَارَتْ عِيَالُكَ رَجُلًا وَ تُقَارِبُكَ وَ تَحْمِلُ عَنْهَا وَ تَلِدُ وَلَداً خُنْثَى فَكَانَ كَمَا قَالَ ع ثُمَّ إِنَّهُمَا تَابَا وَ جَاءَا إِلَيْهِ فَدَعَا اللَّهَ تَعَالَى فَعَادَا إِلَى الْحَالَةِ الْأَوْلَى.

الْحُسَيْنُ بْنُ أَبِي الْعَلَاءِ «1» عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع لِأَهْلِ بَيْتِهِ يَا قَوْمِ إِنِّي أَمُوتُ بِالسَّمِّ كَمَا مَاتَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَقَالَ لَهُ أَهْلُ بَيْتِهِ وَ مَنِ الَّذِي يَسُمُّكَ قَالَ جَارِيَتِي أَوِ امْرَأَتِي فَقَالُوا لَهُ أَخْرِجْهَا مِنْ مِلْكِكَ عَلَيْهَا

__________________________________________________

(1) في المصدر ج 4 ص 8 الحسن بن أبي العلاء.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 328

لَعْنَةُ اللَّهِ فَقَالَ هَيْهَاتَ مِنْ إِخْرَاجِهَا وَ مَنِيَّتِي عَلَى يَدِهَا مَا لِي مِنْهَا مَحِيصٌ وَ لَوْ أَخْرَجْتُهَا مَا يَقْتُلُنِي غَيْرُهَا كَانَ قَضَاءً مَقْضِيّاً وَ أَمْراً وَاجِباً مِنَ اللَّهِ فَمَا ذَهَبَتِ الْأَيَّامُ حَتَّى بَعَثَ مُعَاوِيَةُ إِلَى امْرَأَتِهِ قَالَ فَقَالَ الْحَسَنُ ع هَلْ عِنْدَكِ مِنْ شَرْبَةِ

لَبَنٍ فَقَالَتْ نَعَمْ وَ فِيهِ ذَلِكَ السَّمُّ الَّذِي بَعَثَ بِهِ مُعَاوِيَةُ فَلَمَّا شَرِبَهُ وَجَدَ مَسَّ السَّمِّ فِي جَسَدِهِ فَقَالَ يَا عَدُوَّةَ اللَّهِ قَتَلْتِينِي قَاتَلَكِ اللَّهِ أَمَا وَ اللَّهِ لَا تُصِيبِينَ مِنِّي خَلَفاً وَ لَا تَنَالِينَ مِنَ الْفَاسِقِ عَدُوَّ اللَّهِ اللَّعِينِ خَيْراً أَبَداً.

7- نجم، كتاب النجوم مِنْ كِتَابِ الدَّلَائِلِ لِأَبِي جَعْفَرِ بْنِ رُسْتُمَ الطَّبَرِيِّ بِإِسْنَادِهِ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: مَرَّتْ بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع بَقَرَةٌ فَقَالَ هَذِهِ حُبْلَى بِعِجْلَةٍ أُنْثَى لَهَا غُرَّةٌ فِي جَبِينِهَا وَ رَأْسُ ذَنَبِهَا أَبْيَضُ فَانْطَلَقْنَا مَعَ الْقَصَّابِ حَتَّى ذَبَحَهَا فَوَجَدْنَا الْعِجْلَةَ كَمَا وَصَفَ عَلَى صُورَتِهَا فَقُلْنَا أَ وَ لَيْسَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْأَرْحامِ «1» فَكَيْفَ عَلِمْتَ فَقَالَ مَا يَعْلَمُ الْمَخْزُونَ الْمَكْنُونَ الْمَجْزُومَ الْمَكْتُومَ الَّذِي لَمْ يَطَّلِعْ عَلَيْهِ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ غَيْرُ مُحَمَّدٍ وَ ذُرِّيَّتِهِ.

بيان رد استبعاده ع بأبلغ وجه و لم يبين وجه الجمع بينه و بين ما هو ظاهر الآية من اختصاص العلم بذلك بالله تعالى و قد مر أن المعنى أنه لا يعلم ذلك أحد إلا بتعليمه تعالى و وحيه و إلهامه و أنهم ع إنما يعلمون بالوحي و الإلهام.

8- نجم، كتاب النجوم مِنْ كِتَابِ مَوْلِدِ النَّبِيِّ ص وَ مَوْلِدِ الْأَصْفِيَاءِ ع تَأْلِيفِ الشَّيْخِ الْمُفِيدِ رَحِمَهُ اللَّهُ بِإِسْنَادِهِ إِلَى جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: جَاءَ النَّاسُ إِلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع فَقَالُوا أَرِنَا مِنْ عَجَائِبِ أَبِيكَ الَّتِي كَانَ يُرِينَا فَقَالَ وَ تُؤْمِنُونَ بِذَلِكَ قَالُوا نَعَمْ نُؤْمِنُ وَ اللَّهِ بِذَلِكَ قَالَ أَ لَيْسَ تَعْرِفُونَ أَبِي قَالُوا جَمِيعاً بَلْ نَعْرِفُهُ فَرَفَعَ لَهُمْ جَانِبَ السِّتْرِ فَإِذَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع قَاعِدٌ فَقَالَ تَعْرِفُونَهُ قَالُوا بِأَجْمَعِهِمْ هَذَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ نَشْهَدُ أَنَّكَ

أَنْتَ وَلِيُّ اللَّهِ حَقّاً وَ الْإِمَامُ مِنْ بَعْدِهِ وَ لَقَدْ أَرَيْتَنَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع بَعْدَ مَوْتِهِ كَمَا أَرَى أَبُوكَ أَبَا بَكْرٍ رَسُولَ اللَّهِ ص فِي مَسْجِدِ قُبَا بَعْدَ

__________________________________________________

(1) لقمان: 34.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 329

مَوْتِهِ فَقَالَ الْحَسَنُ ع وَيْحَكُمْ أَ مَا سَمِعْتُمْ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ «1» فَإِذَا كَانَ هَذَا نَزَلَ فِيمَنْ قُتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ مَا تَقُولُونَ فِينَا قَالُوا آمَنَّا وَ صَدَّقْنَا يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ.

9- نجم، كتاب النجوم وَجَدْتُ فِي جُزْءٍ بِخَطِّ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مَهْزِيَارَ وَ نُسْخَةٍ فِي سَنَةِ ثَمَانٍ وَ أَرْبَعِينَ وَ أَرْبَعِمِائَةٍ وَ كَانَ عَلَى ظَهْرِ الَّذِي نُقِلَ مِنْهُ هَذَا الْحَدِيثُ مَا هَذَا الْمُرَادُ مِنْ لَفْظِهِ مِنْ حَدِيثِ أَبِي الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْوَهَّابِ قَدِمَ عَلَيْنَا فِي سَنَةِ أَرْبَعِينَ وَ ثَلَاثِمِائَةٍ وَ أَمَّا لَفْظَةُ الْحَدِيثِ فَهُوَ حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَحْمَرِيُّ الْمَعْرُوفُ بِابْنِ دَاهِرٍ الرَّازِيِّ قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الصَّيْرَفِيُّ الْقُرَشِيُّ أَبُو سُمَيْنَةَ «2» قَالَ حَدَّثَنِي دَاوُدُ بْنُ كَثِيرٍ الرَّقِّيُّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع لَمَّا صَالَحَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع مُعَاوِيَةَ جَلَسَا بِالنُّخَيْلَةِ فَقَالَ مُعَاوِيَةُ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ بَلَغَنِي أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص كَانَ يَخْرُصُ النَّخْلَ فَهَلْ عِنْدَكَ مِنْ ذَلِكَ عِلْمٌ فَإِنَّ شِيعَتَكُمْ يَزْعُمُونَ أَنَّهُ لَا يَعْزُبُ عَنْكُمْ عِلْمُ شَيْ ءٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ* فَقَالَ الْحَسَنُ ع إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص كَانَ يَخْرُصُ كَيْلًا وَ أَنَا أَخْرُصُ عَدَداً فَقَالَ مُعَاوِيَةُ كَمْ فِي هَذِهِ النَّخْلَةِ فَقَالَ الْحَسَنُ ع أَرْبَعَةُ آلَافِ بُسْرَةٍ وَ أَرْبَعُ بُسْرَاتٍ أَقُولُ وَ وَجَدْتُ قَدِ

انْقَطَعَ مِنَ الْمُخْتَصَرِ الْمَذْكُورِ كَلِمَاتٌ فَوَجَدْتُهَا فِي رِوَايَةِ ابْنِ عَيَّاشٍ الْجَوْهَرِيِّ.

__________________________________________________

(1) البقرة: 154.

(2) في النسخة المطبوعة: «أبو سفينة» و هو تصحيف. و الرجل محمّد بن على بن إبراهيم بن موسى أبو جعفر القرشيّ مولاهم صيرفى ابن اخت خلّاد المقرى و هو خلّاد بن عيسى و كان يلقب أبا سمينة ضعيف جدا فاسد الاعتقاد، لا يعتمد في شي ء و كان ورد قم، و قد اشتهر بالكذب بالكوفة، و نزل على أحمد بن محمّد بن عيسى مدة ثمّ تشهر بالغلو فخفى و أخرجه أحمد بن محمّد بن عيسى عن قم و له قصة راجع النجاشيّ ص 255. و قال الكشّيّ:

ذكر الفضل بن شاذان في بعض كتبه: الكذابون المشهورون: أبو الخطاب و يونس بن ظبيان و يزيد الصائغ، و محمّد بن سنان، و أبو سمينة أشهرهم.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 330

فَأَمَرَ مُعَاوِيَةُ بِهَا فَصُرِمَتْ وَ عُدَّتْ فَجَاءَتْ أَرْبَعَةُ آلَافٍ وَ ثَلَاثُ بُسْرَاتٍ ثُمَّ صَحَّ الْحَدِيثُ بِلَفْظِهَا فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا كَذَبْتُ وَ لَا كُذِبْتُ فَنُظِرَ فَإِذَا فِي يَدِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَامِرِ بْنِ كُرَيْزٍ بُسْرَةٌ ثُمَّ قَالَ يَا مُعَاوِيَةُ أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ لَا أَنَّكَ تَكْفُرُ لَأَخْبَرْتُكَ بِمَا تَعْمَلُهُ وَ ذَلِكَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص كَانَ فِي زَمَانٍ لَا يُكَذَّبُ وَ أَنْتَ تُكَذِّبُ وَ تَقُولُ مَتَى سَمِعَ مِنْ جَدِّهِ عَلَى صِغَرِ سِنِّهِ وَ اللَّهِ لتدعن [لَتَدَّعِيَنَ زِيَاداً وَ لَتَقْتُلَنَّ حُجْراً وَ لَتُحْمَلَنَّ إِلَيْكَ الرُّءُوسُ مِنْ بَلَدٍ إِلَى بَلَدٍ فَادَّعَى زِيَاداً وَ قَتَلَ حُجْراً وَ حُمِلَ إِلَيْهِ رَأْسُ عَمْرِو بْنِ الْحَمِقِ الْخُزَاعِيِّ.

10- يج، الخرائج و الجرائح عَنْ عَبْدِ الْغَفَّارِ الْجَازِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ ع كَانَ عِنْدَهُ رَجُلَانِ فَقَالَ لِأَحَدِهِمَا إِنَّكَ

حَدَّثْتَ الْبَارِحَةَ فُلَاناً بِحَدِيثٍ كَذَا وَ كَذَا فَقَالَ الرَّجُلُ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ مَا كَانَ وَ عَجِبَ مِنْ ذَلِكَ فَقَالَ ع إِنَّا لَنَعْلَمُ مَا يَجْرِي فِي اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ ثُمَّ قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَلَّمَ رَسُولَهُ ص الْحَلَالَ وَ الْحَرَامَ وَ التَّنْزِيلَ وَ التَّأْوِيلَ فَعَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلِيّاً عِلْمَهُ كُلَّهُ.

ير، بصائر الدرجات محمد بن الحسين عن النضر بن شعيب عن عبد الغفار مثله.

11- كشف، كشف الغمة قَالَ لِابْنِهِ ع إِنَّ لِلْعَرَبِ جَوْلَةً وَ لَقَدْ رَجَعَتْ إِلَيْهَا عَوَازِبُ أَحْلَامِهَا وَ لَقَدْ ضَرَبُوا إِلَيْكَ أَكْبَادَ الْإِبِلِ حَتَّى يَسْتَخْرِجُوكَ وَ لَوْ كُنْتَ فِي مِثْلِ وِجَارِ الضَّبُعِ.

بيان في أكثر النسخ لابنه «1» و الصواب لأبيه و قد قال ع ذلك له صلوات الله عليه قبل رجوع الخلافة إليه أي إن للعرب جولانا و حركة في اتباع الباطل ثم يرجع إليها أحلامها العازبة البعيدة الغائبة عنهم فيرجعون إليك و ضرب أكباد الإبل كناية عن الركوب و شدة الركض قال الجزري فيه لا تضرب أكباد المطي إلا إلى ثلاثة مساجد أي لا تركب و لا يسار عليها و قال وجار الضبع هو جحره الذي يأوي إليه و منه

حديث الحسن لو كنت في وجار الضبع.

ذكره للمبالغة لأنه إذا حفر أمعن.

__________________________________________________

(1) في النسخة المطبوعة من المصدر (ط مطبعة الإسلامية): و قال لابيه عليهما السلام راجع ج 2 ص 150.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 331

باب 16 مكارم أخلاقه و عمله و علمه و فضله و شرفه و جلالته و نوادر احتجاجاته صلوات الله عليه

1- لي، الأمالي للصدوق عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ عَنِ الْأَسَدِيِّ عَنِ النَّخَعِيِّ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ قَالَ الصَّادِقُ ع حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ أَبِيهِ ع أَنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع كَانَ أَعْبَدَ النَّاسِ فِي زَمَانِهِ وَ أَزْهَدَهُمْ

وَ أَفْضَلَهُمْ وَ كَانَ إِذَا حَجَّ حَجَّ مَاشِياً وَ رُبَّمَا مَشَى حَافِياً وَ كَانَ إِذَا ذَكَرَ الْمَوْتَ بَكَى وَ إِذَا ذَكَرَ الْقَبْرَ بَكَى وَ إِذَا ذَكَرَ الْبَعْثَ وَ النُّشُورَ بَكَى وَ إِذَا ذَكَرَ الْمَمَرَّ عَلَى الصِّرَاطِ بَكَى وَ إِذَا ذَكَرَ الْعَرْضَ عَلَى اللَّهِ تَعَالَى ذِكْرُهُ شَهَقَ شَهْقَةً يُغْشَى عَلَيْهِ مِنْهَا وَ كَانَ إِذَا قَامَ فِي صَلَاتِهِ تَرْتَعِدُ فَرَائِصُهُ بَيْنَ يَدَيْ رَبِّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ كَانَ إِذَا ذَكَرَ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ اضْطَرَبَ اضْطِرَابَ السَّلِيمِ وَ سَأَلَ اللَّهَ الْجَنَّةَ وَ تَعَوَّذَ بِهِ مِنَ النَّارِ وَ كَانَ ع لَا يَقْرَأُ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِلَّا قَالَ لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ وَ لَمْ يُرَ فِي شَيْ ءٍ مِنْ أَحْوَالِهِ إِلَّا ذَاكِراً لِلَّهِ سُبْحَانَهُ وَ كَانَ أَصْدَقَ النَّاسِ لَهْجَةً وَ أَفْصَحَهُمْ مَنْطِقاً وَ لَقَدْ قِيلَ لِمُعَاوِيَةَ ذَاتَ يَوْمٍ لَوْ أَمَرْتَ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَصَعِدَ الْمِنْبَرَ فَخَطَبَ لِيَتَبَيَّنَ لِلنَّاسِ نَقْصُهُ فَدَعَاهُ فَقَالَ لَهُ اصْعَدِ الْمِنْبَرَ وَ تَكَلَّمْ بِكَلِمَاتٍ تَعِظُنَا بِهَا فَقَامَ ع فَصَعِدَ الْمِنْبَرَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ عَرَفَنِي فَقَدْ عَرَفَنِي وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنِي فَأَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ ابْنُ سَيِّدَةِ النِّسَاءِ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ ص أَنَا ابْنُ خَيْرِ خَلْقِ اللَّهِ أَنَا ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ ص أَنَا ابْنُ صَاحِبِ الْفَضَائِلِ أَنَا ابْنُ صَاحِبِ الْمُعْجِزَاتِ وَ الدَّلَائِلِ أَنَا ابْنُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ أَنَا الْمَدْفُوعُ عَنْ حَقِّي أَنَا وَ أَخِي الْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ أَنَا ابْنُ الرُّكْنِ وَ الْمَقَامِ أَنَا ابْنُ مَكَّةَ وَ مِنًى أَنَا ابْنُ الْمَشْعَرِ وَ عَرَفَاتٍ فَقَالَ لَهُ مُعَاوِيَةُ يَا بَا مُحَمَّدٍ خُذْ فِي نَعْتِ الرُّطَبِ وَ دَعْ هَذَا فَقَالَ ع

الرِّيحُ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 332

تَنْفُخُهُ وَ الْحَرُورُ يُنْضِجُهُ وَ الْبَرْدُ يُطَيِّبُهُ ثُمَّ عَادَ ع فِي كَلَامِهِ فَقَالَ أَنَا إِمَامُ خَلْقِ اللَّهِ وَ ابْنُ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ فَخَشِيَ مُعَاوِيَةُ أَنْ يَتَكَلَّمَ بَعْدَ ذَلِكَ بِمَا يَفْتَتِنُ بِهِ النَّاسَ فَقَالَ يَا بَا مُحَمَّدٍ انْزِلْ فَقَدْ كَفَى مَا جَرَى فَنَزَلَ.

بيان قال الجزري الفريصة اللحمة التي بين جنب الدابة و كتفها لا تزال ترعد و منه الحديث فجي ء بهما ترعد فرائصهما أي ترجف من الخوف انتهى و السليم من لدغته العقرب كأنهم تفاءلوا له بالسلامة قوله ع تنفخه لعل المعنى تعظمه و المنفوخ البطين و السمين.

2- لي، الأمالي للصدوق الطَّالَقَانِيُّ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْهَمْدَانِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ: لَمَّا حَضَرَتِ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ الْوَفَاةُ بَكَى فَقِيلَ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَ تَبْكِي وَ مَكَانُكَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص الَّذِي أَنْتَ بِهِ وَ قَدْ قَالَ فِيكَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا قَالَ وَ قَدْ حَجَجْتَ عِشْرِينَ حِجَّةً مَاشِياً وَ قَدْ قَاسَمْتَ رَبَّكَ مَالَكَ ثَلَاثΠمَرَّاتٍ حَتَّى النَّعْلَ وَ النَّعْلَ فَقَالَ ع إِنَّمَا أَبْكِي لِخَصْلَتَيْنِ لِهَوْلِ الْمُطَّلَعِ وَ فِرَاقِ الْأَحِبَّةِ.

إيضاح قال الجزري هول المطلع يريد به الموقف يوم القيامة أو ما يشرف عليه من أمر الآخرة عقيب الموت فشبهه بالمطلع الذي يشرف عليه من موضع عال.

3- ب، قرب الإسناد مُحَمَّدُ بْنُ الْوَلِيدِ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع بَلَغَنَا أَنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ ع حَجَّ عِشْرِينَ حِجَّةً مَاشِياً قَالَ إِنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ ع حَجَّ وَ يُسَاقُ مَعَهُ الْمَحَامِلُ وَ الرِّحَالُ الْخَبَرَ.

ع، علل الشرائع ابن موسى عن الأسدي عن النخعي عن الحسن بن

سعيد عن المفضل بن يحيى عن سليمان عن أبي عبد الله ع مثله.

4- ل، الخصال أَبِي عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ هَاشِمٍ وَ سَهْلٍ عَنِ ابْنِ مَرَّارٍ وَ عَبْدِ الْجَبَّارِ بْنِ الْمُبَارَكِ عَنْ يُونُسَ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ رَجُلًا مَرَّ بِعُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ وَ هُوَ قَاعِدٌ عَلَى بَابِ الْمَسْجِدِ فَسَأَلَهُ فَأَمَرَ لَهُ بِخَمْسَةِ دَرَاهِمَ فَقَالَ لَهُ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 333

الرَّجُلُ أَرْشِدْنِي فَقَالَ لَهُ عُثْمَانُ دُونَكَ الْفِتْيَةُ الَّذِينَ تَرَى وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى نَاحِيَةٍ مِنَ الْمَسْجِدِ فِيهَا الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ ع فَمَضَى الرَّجُلُ نَحْوَهُمْ حَتَّى سَلَّمَ عَلَيْهِمْ وَ سَأَلَهُمْ فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ ع يَا هَذَا إِنَّ الْمَسْأَلَةَ لَا تَحِلُّ إِلَّا فِي إِحْدَى ثَلَاثٍ دَمٌ مُفْجِعٌ أَوْ دَيْنٌ مُقْرِحٌ أَوْ فَقْرٌ مُدْقِعٌ فَفِي أَيِّهَا تَسْأَلُ فَقَالَ فِي وَجْهٍ مِنْ هَذِهِ الثَّلَاثِ فَأَمَرَ لَهُ الْحَسَنُ ع بِخَمْسِينَ دِينَاراً وَ أَمَرَ لَهُ الْحُسَيْنُ ع بِتِسْعَةٍ وَ أَرْبَعِينَ دِينَاراً وَ أَمَرَ لَهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ بِثَمَانِيَةٍ وَ أَرْبَعِينَ دِينَاراً فَانْصَرَفَ الرَّجُلُ فَمَرَّ بِعُثْمَانَ فَقَالَ لَهُ مَا صَنَعْتَ فَقَالَ مَرَرْتُ بِكَ فَسَأَلْتُكَ فَأَمَرْتَ لِي بِمَا أَمَرْتَ وَ لَمْ تَسْأَلْنِي فِيمَا أَسْأَلُ وَ إِنَّ صَاحِبَ الْوَفْرَةِ لَمَّا سَأَلْتُهُ قَالَ لِي يَا هَذَا فِيمَا تَسْأَلُ فَإِنَّ الْمَسْأَلَةَ لَا تَحِلُّ إِلَّا فِي إِحْدَى ثَلَاثٍ فَأَخْبَرْتُهُ بِالْوَجْهِ الَّذِي أَسْأَلُهُ مِنَ الثَّلَاثَةِ فَأَعْطَانِي خَمْسِينَ دِينَاراً وَ أَعْطَانِي الثَّانِي تِسْعَةً وَ أَرْبَعِينَ دِينَاراً وَ أَعْطَانِي الثَّالِثُ ثَمَانِيَةً وَ أَرْبَعِينَ دِينَارٍ فَقَالَ عُثْمَانُ وَ مَنْ لَكَ بِمِثْلِ هَؤُلَاءِ الْفِتْيَةِ أُولَئِكَ فَطَمُوا الْعِلْمَ فَطْماً وَ حَازُوا الْخَيْرَ وَ الْحِكْمَةَ.

قال الصدوق رحمه الله معنى قوله فطموا العلم فطما أي قطعوه عن غيرهم قطعا و جمعوه لأنفسهم

جمعا.

بيان الوفرة الشعرة إلى شحمة الأذن و يمكن أن يقرأ فطموا على بناء المجهول أي فطموا بالعلم على الحذف و الإيصال.

5- د، العدد القوية حَدَّثَ أَبُو يَعْقُوبَ يُوسُفُ بْنُ الْجَرَّاحِ عَنْ رِجَالِهِ عَنْ حُذَيْفَةَ بْنِ الْيَمَانِ قَالَ: بَيْنَا رَسُولُ اللَّهِ ص فِي جَبَلٍ أَظُنُّهُ حَرَى أَوْ غَيْرَهُ وَ مَعَهُ أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ وَ عُثْمَانُ وَ عَلِيٌّ ع وَ جَمَاعَةٌ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ وَ أَنَسٌ حَاضِرٌ لِهَذَا الْحَدِيثِ وَ حُذَيْفَةُ يُحَدِّثُ بِهِ إِذْ أَقْبَلَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع يَمْشِي عَلَى هُدُوءٍ وَ وَقَارٍ فَنَظَرَ إِلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ قَالَ إِنَّ جَبْرَئِيلَ يَهْدِيهِ وَ مِيكَائِيلُ يُسَدِّدُهُ وَ هُوَ وَلَدِي وَ الطَّاهِرُ مِنْ نَفْسِي وَ ضِلْعٌ مِنْ أَضْلَاعِي هَذَا سِبْطِي وَ قُرَّةُ عَيْنِي بِأَبِي هُوَ فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ قُمْنَا مَعَهُ وَ هُوَ يَقُولُ لَهُ أَنْتَ تُفَّاحَتِي وَ أَنْتَ حَبِيبِي وَ مُهْجَةُ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 334

قَلْبِي وَ أَخَذَ بِيَدِهِ فَمَشَى مَعَهُ وَ نَحْنُ نَمْشِي حَتَّى جَلَسَ وَ جَلَسْنَا حَوْلَهُ نَنْظُرُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ هُوَ لَا يَرْفَعُ بَصَرَهُ عَنْهُ ثُمَّ قَالَ أَمَا إِنَّهُ سَيَكُونُ بَعْدِي هَادِياً مَهْدِيّاً هَذَا هَدِيَّةٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ لِي يُنَبِّئُ عَنِّي وَ يُعَرِّفُ النَّاسَ آثَارِي وَ يُحْيِي سُنَّتِي وَ يَتَوَلَّى أُمُورِي فِي فَعْلِهِ يَنْظُرُ اللَّهُ إِلَيْهِ فَيَرْحَمُهُ رَحِمَ اللَّهُ مَنْ عَرَفَ لَهُ ذَلِكَ وَ بَرَّنِي فِيهِ وَ أَكْرَمَنِي فِيهِ فَمَا قَطَعَ رَسُولُ اللَّهِ ص كَلَامَهُ حَتَّى أَقْبَلَ إِلَيْنَا أَعْرَابِيٌّ يَجُرُّ هِرَاوَةً لَهُ فَلَمَّا نَظَرَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِلَيْهِ قَالَ قَدْ جَاءَكُمْ رَجُلٌ يُكَلِّمُكُمْ بِكَلَامٍ غَلِيظٍ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُكُمْ وَ إِنَّهُ يَسْأَلُكُمْ مِنْ أُمُورٍ إِنَّ لِكَلَامِهِ جَفْوَةً فَجَاءَ الْأَعْرَابِيُّ فَلَمْ يُسَلِّمْ وَ قَالَ أَيُّكُمْ مُحَمَّدٌ قُلْنَا وَ

مَا تُرِيدُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَهْلًا فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ لَقَدْ كُنْتُ أُبْغِضُكَ وَ لَمْ أَرَكَ وَ الْآنَ فَقَدِ ازْدَدْتُ لَكَ بُغْضاً قَالَ فَتَبَسَّمَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ غَضَبْنَا لِذَلِكَ وَ أَرَدْنَا بِالْأَعْرَابِيِّ إِرَادَةً فَأَوْمَأَ إِلَيْنَا رَسُولُ اللَّهِ ص أَنِ اسْكُتُوا فَقَالَ الْأَعْرَابِيُّ يَا مُحَمَّدُ إِنَّكَ تَزْعُمُ أَنَّكَ نَبِيٌّ وَ إِنَّكَ قَدْ كَذَبْتَ عَلَى الْأَنْبِيَاءِ وَ مَا مَعَكَ مِنْ بُرْهَانِكَ شَيْ ءٌ قَالَ لَهُ يَا أَعْرَابِيُّ وَ مَا يُدْرِيكَ قَالَ فَخَبِّرْنِي بِبُرْهَانِكَ قَالَ إِنْ أَحْبَبْتَ أَخْبَرَكَ عُضْوٌ مِنْ أَعْضَائِي فَيَكُونُ ذَلِكَ أَوْكَدَ لِبُرْهَانِي قَالَ أَ وَ يَتَكَلَّمُ الْعُضْوُ قَالَ نَعَمْ يَا حَسَنُ قُمْ فَازْدَرَى الْأَعْرَابِيُّ نَفْسَهُ «1» وَ قَالَ هُوَ مَا يَأْتِي وَ يُقِيمُ صَبِيّاً لِيُكَلِّمَنِي قَالَ إِنَّكَ سَتَجِدُهُ عَالِماً بِمَا تُرِيدُ فَابْتَدَرَهُ الْحَسَنُ ع وَ قَالَ مَهْلًا يَا أَعْرَابِيُ

مَا غَبِيّاً سَأَلْتَ وَ ابْنَ غَبِيٍّ بَلْ فَقِيهاً إِذَنْ وَ أَنْتَ الْجَهُولُ

فَإِنْ تَكُ قَدْ جَهِلْتَ فَإِنَّ عِنْدِي شِفَاءَ الْجَهْلِ مَا سَأَلَ السَّئُولُ

وَ بَحْراً لَا تُقَسِّمُهُ الدَّوَالِي تُرَاثاً كَانَ أَوْرَثَهُ الرَّسُولُ

لَقَدْ بَسَطْتَ لِسَانَكَ وَ عَدَوْتَ طَوْرَكَ وَ خَادَعْتَ نَفْسَكَ غَيْرَ أَنَّكَ لَا تَبْرَحُ حَتَّى تُؤْمِنَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ فَتَبَسَّمَ الْأَعْرَابِيُّ وَ قَالَ هِيهِ «2» فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ ع نَعَمْ

__________________________________________________

(1) أي احتقره الاعرابى لصغر سنه عليه السلام.

(2) هيه: كلمة تقال لشي ء يطرد و هي أيضا كلمة استزادة.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 335

اجْتَمَعْتُمْ فِي نَادِي قَوْمِكَ وَ تَذَاكَرْتُمْ مَا جَرَى بَيْنَكُمْ عَلَى جَهْلٍ وَ خَرْقٍ مِنْكُمْ فَزَعَمْتُمْ أَنَّ مُحَمَّداً صُنْبُورٌ «1» وَ الْعَرَبَ قَاطِبَةً تُبْغِضُهُ وَ لَا طَالِبَ لَهُ بِثَأْرِهِ وَ زَعَمْتَ أَنَّكَ قَاتِلُهُ وَ كَانَ فِي قَوْمِكَ مَئُونَتَهُ فَحَمَلْتَ نَفْسَكَ عَلَى ذَلِكَ وَ قَدْ أَخَذْتَ قَنَاتَكَ بِيَدِكَ تَؤُمُّهُ تُرِيدُ قَتْلَهُ فَعَسُرَ عَلَيْكَ

مَسْلَكُكَ وَ عَمِيَ عَلَيْكَ بَصَرُكَ وَ أَبَيْتَ إِلَّا ذَلِكَ فَأَتَيْتَنَا خَوْفاً مِنْ أَنْ يَشْتَهِرَ وَ إِنَّكَ إِنَّمَا جِئْتَ بِخَيْرٍ يُرَادُ بِكَ أُنَبِّئُكَ عَنْ سَفَرِكَ خَرَجْتَ فِي لَيْلَةٍ ضَحْيَاءٍ إِذْ عَصَفَتْ رِيحٌ شَدِيدَةٌ اشْتَدَّ مِنْهَا ظَلْمَاؤُهَا وَ أَطَلَّتْ سَمَاؤُهَا وَ أَعْصَرَ سَحَابُهَا فَبَقِيتَ مُحْرَنْجِماً كَالْأَشْقَرِ إِنْ تَقَدَّمَ نُحِرَ وَ إِنْ تَأَخَّرَ عُقِرَ «2» لَا تَسْمَعُ لِوَاطِئٍ حِسّاً وَ لَا لِنَافِخِ نَارٍ جِرْساً تَرَاكَمَتْ عَلَيْكَ غُيُومُهَا وَ تَوَارَتْ عَنْكَ نُجُومُهَا فَلَا تَهْتَدِي بِنَجْمٍ طَالِعٍ وَ لَا بِعِلْمٍ لَامِعٍ تَقْطَعُ مَحَجَّةً وَ تَهْبِطُ لُجَّةً فِي دَيْمُومَةِ قَفْرٍ بَعِيدَةِ الْقَعْرِ مُجْحِفَةٍ بِالسَّفَرِ إِذَا عَلَوْتَ مَصْعَداً ازْدَدْتَ بُعْداً الرِّيحُ تَخْطِفُكَ وَ الشَّوْكُ تَخْبِطُكَ فِي رِيحٍ عَاصِفٍ وَ بَرْقٍ خَاطِفٍ قَدْ أَوْحَشَتْكَ آكَامُهَا وَ قَطَعَتْكَ سَلَامُهَا فَأَبْصَرْتَ فَإِذَا أَنْتَ عِنْدَنَا فَقَرَّتْ عَيْنُكَ وَ ظَهَرَ رَيْنُكَ وَ ذَهَبَ أَنِينُكَ قَالَ مِنْ أَيْنَ قُلْتَ يَا غُلَامُ هَذَا كَأَنَّكَ كَشَفْتَ عَنْ سُوَيْدِ «3» قَلْبِي وَ لَقَدْ كُنْتَ كَأَنَّكَ شَاهَدْتَنِي وَ مَا خَفِيَ عَلَيْكَ شَيْ ءٌ مِنْ أَمْرِي وَ كَأَنَّهُ عِلْمُ الْغَيْبِ فَقَالَ لَهُ مَا الْإِسْلَامُ فَقَالَ الْحَسَنُ ع اللَّهُ أَكْبَرُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ فَأَسْلَمَ وَ حَسُنَ إِسْلَامُهُ وَ عَلَّمَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص شَيْئاً مِنَ الْقُرْآنِ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَرْجِعُ إِلَى قُومِي فَأُعَرِّفُهُمْ ذَلِكَ فَأَذِنَ لَهُ فَانْصَرَفَ وَ رَجَعَ وَ مَعَهُ جَمَاعَةٌ مِنْ قَوْمِهِ فَدَخَلُوا فِي الْإِسْلَامِ فَكَانَ النَّاسُ إِذَا نَظَرُوا إِلَى

__________________________________________________

(1) قال الجزريّ: فيه: أن قريشا كانوا يقولون ان محمّدا صنبور. أى أبتر لا عقب له. و أصل الصنبور سعفة تنبت في جذع النخلة لا في الأرض و قيل: هى النخلة المنفردة التي يدق أسفلها. أرادوا أنّه إذا قطع انقطع

ذكره كما يذهب أثر الصنبور لانه لا عقب له.

(2) من كلام لقيط بن زرارة يوم جبلة و كان على فرس أشقر، يقول: ان جريت على طبعك فتقدمت الى العدو قتلوك و ان أسرعت فتأخرت منهزما أتوك من ورائك فعقروك، فاثبت و الزم الوقار. راجع مجمع الامثال ج 2 ص 140.

(3) سويد: بتصغير الترخيم، أصله أسيود تصغير أسود.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 336

الْحَسَنِ ع قَالُوا لَقَدْ أُعْطِيَ مَا لَمْ يُعْطَ أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ.

6- ما، الأمالي للشيخ الطوسي الْمُفِيدُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ طَاهِرٍ عَنِ ابْنِ عُقْدَةَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ يُوسُفَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَاصِمِ بْنِ عُمَرَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ كَتَبَ إِلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع قَوْمٌ مِنْ أَصْحَابِهِ يُعَزُّونَهُ عَنِ ابْنَةٍ لَهُ فَكَتَبَ إِلَيْهِمْ أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي كِتَابُكُمْ تُعَزُّونِّي بِفُلَانَةَ فَعِنْدَ اللَّهِ أَحْتَسِبُهَا تَسْلِيماً لِقَضَائِهِ وَ صَبْراً عَلَى بَلَائِهِ فَإِنْ أَوْجَعَتْنَا الْمَصَائِبُ وَ فَجَعَتْنَا النَّوَائِبُ بِالْأَحِبَّةِ الْمَأْلُوفَةِ الَّتِي كَانَتْ بِنَا حَفِيَّةً وَ الْإِخْوَانِ الْمُحِبِّينَ الَّذِينَ كَانَ يُسَرُّ بِهِمُ النَّاظِرُونَ وَ تَقَرُّ بِهِمُ الْعُيُونُ أَضْحَوْا قَدِ اخْتَرَمَتْهُمُ الْأَيَّامُ وَ نَزَلَ بِهِمُ الْحِمَامُ فَخَلَّفُوا الْخُلُوفَ وَ أَوْدَتْ بِهِمُ الْحُتُوفُ فَهُمْ صَرْعَى فِي عَسَاكِرِ الْمَوْتَى مُتَجَاوِرُونَ فِي غَيْرِ مَحَلَّةِ التَّجَاوُرِ وَ لَا صِلَاتٌ بَيْنَهُمْ وَ لَا تَزَاوُرٌ وَ لَا يَتَلَاقَوْنَ عَنْ قُرْبِ جِوَارِهِمْ أَجْسَامُهُمْ نَائِيَةٌ مِنْ أَهْلِهَا خَالِيَةٌ مِنْ أَرْبَابِهَا قَدْ أَخْشَعَهَا إِخْوَانُهَا فَلَمْ أَرَ مِثْلَ دَارِهَا دَاراً وَ لَا مِثْلَ قَرَارِهَا قَرَاراً فِي بُيُوتٍ مُوحِشَةٍ وَ حُلُولٍ مُضْجِعَةٍ قَدْ صَارَتْ فِي تِلْكَ الدِّيَارِ الْمُوحِشَةِ وَ خَرَجَتْ عَنِ الدَّارِ الْمُونِسَةِ فَفَارَقَتْهَا مِنْ غَيْرِ قِلًى فَاسْتَوْدَعَتْهَا لِلْبِلَى وَ كَانَتْ أَمَةً مَمْلُوكَةً سَلَكَتْ سَبِيلًا مَسْلُوكَةً

صَارَ إِلَيْهَا الْأَوَّلُونَ وَ سَيَصِيرُ إِلَيْهَا الْآخِرُونَ وَ السَّلَامُ.

بيان قال الجزري فيه من صام رمضان إيمانا و احتسابا أي طلبا لوجه الله و ثوابه و الاحتساب من الحسب كالاعتداد من العد و إنما قيل لمن ينوي بعمله وجه الله احتسبه لأن له حينئذ أن يعتد عمله فجعل في حال مباشرة الفعل كأنه معتد به و منه

الحديث من مات له ولد فاحتسبه.

أي احتسب الأجر بصبره على مصيبته انتهى.

و فجعته المصيبة أي أوجعته و كذلك التفجيع و الحفاوة المبالغة في السؤال عن الرجل و العناية في أمره و اخترمهم الدهر أي اقتطعهم و استأصلهم و الحمام بالكسر قدر الموت. و قال الجزري «1» الخلف بالتحريك و السكون كل من يجي ء بعد من

__________________________________________________

(1) في النسخ المطبوعة: «قال الفيروزآبادي» و هو سهو من النسّاخ.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 337

مضى إلا أنه بالتحريك في الخير و بالتسكين في الشر و في حديث ابن مسعود ثم إنه تخلف من بعده خلوف هي جمع خلف انتهى.

و أودى به الموت ذهب و الحتوف بالضم جمع الحتف و هو الموت و عن في قوله عن قوله جوارهم لعلها للتعليل أي لا يقع منهم الملاقاة الناشية عن قرب الجوار بل أرواحهم يتزاورون بحسب درجاتهم و كمالاتهم.

قوله ع قد أخشعها كذا في أكثر النسخ و لا يناسب المقام و في بعضها بالجيم قال في النهاية الجشع الجزع لفراق الإلف و منه الحديث فبكى معاذ جشعا لفراق رسول الله ص و لا يبعد أن يكون تصحيف اجتنبها و الحلول بالضم جمع حال من قولهم حل بالمكان أي نزل فيه و مضجعه بفتح الجيم من قولهم أضجعه أي وضع جنبه على الأرض و القلى

بالكسر البغض.

7- ير، بصائر الدرجات ابْنُ يَزِيدَ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ رِجَالِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع يَرْفَعُ الْحَدِيثَ إِلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع أَنَّهُ قَالَ: إِنَّ لِلَّهِ مَدِينَتَيْنِ إِحْدَاهُمَا بِالْمَشْرِقِ وَ الْأُخْرَى بِالْمَغْرِبِ عَلَيْهِمَا سُورَانِ مِنْ حَدِيدٍ وَ عَلَى كُلِّ مَدِينَةٍ أَلْفُ أَلْفِ مِصْرَاعٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ فِيهَا سَبْعُونَ أَلْفَ أَلْفِ لُغَةٍ يَتَكَلَّمُ كُلٌّ لُغَةً بِخِلَافِ لُغَةِ صَاحِبِهِ وَ أَنَا أَعْرِفُ جَمِيعَ اللُّغَاتِ وَ مَا فِيهِمَا وَ مَا بَيْنَهُمَا وَ مَا عَلَيْهِمَا حُجَّةٌ غَيْرِي وَ الْحُسَيْنِ أَخِي.

ير، بصائر الدرجات أحمد بن الحسين عن أبيه بهذا الإسناد مثله قب، المناقب لابن شهرآشوب عن ابن أبي عمير مثله «1».

8- يج، الخرائج و الجرائح رُوِيَ أَنَّ الْحَسَنَ ع وَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ الْعَبَّاسِ كَانَا عَلَى مَائِدَةٍ فَجَاءَتْ جَرَادَةً وَ وَقَعَتْ عَلَى الْمَائِدَةِ فَقَالَ عَبْدُ اللَّهُ لِلْحَسَنِ أَيُّ شَيْ ءٍ مَكْتُوبٌ عَلَى جَنَاحِ الْجَرَادَةِ فَقَالَ ع مَكْتُوبٌ عَلَيْهِ أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا رُبَّمَا أَبْعَثُ الْجَرَادَ لِقَوْمٍ جِيَاعٍ لِيَأْكُلُوهُ وَ رُبَّمَا أَبْعَثُهَا نَقِمَةً عَلَى قَوْمٍ فَتَأْكُلُ أَطْعِمَتَهُمْ فَقَامَ عَبْدُ اللَّهِ وَ قَبَّلَ رَأْسَ الْحَسَنِ وَ قَالَ هَذَا مِنْ مَكْنُونِ الْعِلْمِ.

9- سن، المحاسن ابْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ

__________________________________________________

(1) و رواه المفيد في الإرشاد ص 180 باختصار.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 338

أَتَى رَجُلٌ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقَالَ لَهُ جِئْتُكَ مُسْتَشِيراً إِنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ جَعْفَرٍ ع خَطَبُوا إِلَيَّ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع الْمُسْتَشَارُ مُؤْتَمَنٌ أَمَّا الْحَسَنُ فَإِنَّهُ مِطْلَاقٌ لِلنِّسَاءِ وَ لَكِنْ زَوِّجْهَا الْحُسَيْنَ فَإِنَّهُ خَيْرٌ لِابْنَتِكَ.

10- شا، الإرشاد رَوَى جَمَاعَةٌ مِنْهُمْ مَعْمَرٌ عَنِ الزُّهْرِيِّ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ قَالَ: لَمْ يَكُنْ أَحَدٌ أَشْبَهَ بِرَسُولِ

اللَّهِ ص مِنَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع.

11- قب، المناقب لابن شهرآشوب مُحَمَّدُ بْنُ إِسْحَاقَ فِي كِتَابِهِ قَالَ: مَا بَلَغَ أَحَدٌ مِنَ الشَّرَفِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص مَا بَلَغَ الْحَسَنُ كَانَ يُبْسَطُ لَهُ عَلَى بَابِ دَارِهِ فَإِذَا خَرَجَ وَ جَلَسَ انْقَطَعَ الطَّرِيقُ فَمَا مَرَّ أَحَدٌ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ إِجْلَالًا لَهُ فَإِذَا عَلِمَ قَامَ وَ دَخَلَ بَيْتَهُ فَمَرَّ النَّاسُ وَ لَقَدْ رَأَيْتُهُ فِي طَرِيقِ مَكَّةَ مَاشِياً فَمَا مِنْ خَلْقِ اللَّهِ أَحَدٌ رَآهُ إِلَّا نَزَلَ وَ مَشَى حَتَّى رَأَيْتُ سَعْدَ بْنَ أَبِي وَقَّاصٍ يَمْشِي.

أَبُو السَّعَادَاتِ فِي الْفَضَائِلِ أَنَّهُ أَمْلَى الشَّيْخُ أَبُو الْفُتُوحِ فِي مَدْرَسَةِ النَّاجِيَةِ أَنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ ع كَانَ يَحْضُرُ مَجْلِسَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ هُوَ ابْنُ سَبْعِ سِنِينَ فَيَسْمَعُ الْوَحْيَ فَيَحْفَظُهُ فَيَأْتِي أُمَّهُ فَيُلْقِي إِلَيْهَا مَا حَفِظَهُ كُلَّمَا دَخَلَ عَلِيٌّ ع وَجَدَ عِنْدَهَا عِلْماً بِالتَّنْزِيلِ فَيَسْأَلُهَا عَنْ ذَلِكَ فَقَالَتْ مِنْ وَلَدِكَ الْحَسَنِ فَتَخَفَّى يَوْماً فِي الدَّارِ وَ قَدْ دَخَلَ الْحَسَنُ وَ قَدْ سَمِعَ الْوَحْيَ فَأَرَادَ أَنْ يُلْقِيَهُ إِلَيْهَا فَأُرْتِجَ عَلَيْهِ فَعَجِبَتْ أُمُّهُ مِنْ ذَلِكَ فَقَالَ لَا تَعْجَبِينَ يَا أُمَّاهْ فَإِنَّ كَبِيراً يَسْمَعُنِي فَاسْتِمَاعُهُ قَدْ أَوْقَفَنِي فَخَرَجَ عَلِيٌّ ع فَقَبَّلَهُ وَ فِي رِوَايَةٍ يَا أُمَّاهْ قَلَّ بَيَانِي وَ كَلَّ لِسَانِي لَعَلَّ سَيِّداً يَرْعَانِي.

بيان قال الجوهري أُرْتِجَ على القارئ على ما لم يسم فاعله إذا لم يقدر على القراءة كأنه أطبق عليه كما يُرْتَجُ الْبَابُ و كذلك ارْتُتِجَ عليه و لا تقل ارْتُجَّ عليه بالتشديد.

12- قب، المناقب لابن شهرآشوب قِيلَ لِلْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع إِنَّ فِيكَ عَظَمَةً قَالَ بَلْ فِيَّ عِزَّةٌ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ «1».

وَ قَالَ وَاصِلُ بْنُ عَطَاءٍ كَانَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع عَلَيْهِ سِيمَاءُ الْأَنْبِيَاءِ

__________________________________________________

(1) المنافقون: 8.

بحار الأنوار

(ط - بيروت)، ج 43، ص: 339

وَ بَهَاءُ الْمُلُوكِ.

13- قب، المناقب لابن شهرآشوب أَمَّا زُهْدُهُ ع فَقَدْ جَاءَ فِي رَوْضَةِ الْوَاعِظِينَ أَنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ ع كَانَ إِذَا تَوَضَّأَ ارْتَعَدَتْ مَفَاصِلُهُ وَ اصْفَرَّ لَوْنُهُ فَقِيلَ لَهُ فِي ذَلِكَ فَقَالَ حَقٌّ عَلَى كُلِّ مَنْ وَقَفَ بَيْنَ يَدَيْ رَبِّ الْعَرْشِ أَنْ يَصْفَرَّ لَوْنُهُ وَ تَرْتَعِدَ مَفَاصِلُهُ.

وَ كَانَ ع إِذَا بَلَغَ بَابَ الْمَسْجِدِ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ يَقُولُ إِلَهِي ضَيْفُكَ بِبَابِكَ يَا مُحْسِنُ قَدْ أَتَاكَ الْمُسِي ءُ فَتَجَاوَزْ عَنْ قَبِيحِ مَا عِنْدِي بِجَمِيلِ مَا عِنْدَكَ يَا كَرِيمُ.

الْفَائِقُ إِنَّ الْحَسَنَ ع كَانَ إِذَا فَرَغَ مِنَ الْفَجْرِ لَمْ يَتَكَلَّمْ حَتَّى تَطْلُعَ الشَّمْسُ وَ إِنْ زُحْزِحَ.

أَيْ وَ إِنْ أُرِيدَ تَنَحِّيهِ مِنْ ذَلِكَ بِاسْتِنْطَاقِ مَا يُهِمُّ.

قَالَ الصَّادِقُ ع إِنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ ع حَجَّ خَمْساً وَ عِشْرِينَ حِجَّةً مَاشِياً وَ قَاسَمَ اللَّهَ تَعَالَى مَالَهُ مَرَّتَيْنِ وَ فِي خَبَرٍ قَاسَمَ رَبَّهُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ وَ حَجَّ عِشْرِينَ حِجَّةً عَلَى قَدَمَيْهِ.

أَبُو نُعَيْمٍ فِي حِلْيَةِ الْأَوْلِيَاءِ بِالْإِسْنَادِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ع قَالَ الْحَسَنُ ع إِنِّي لَأَسْتَحْيِي مِنْ رَبِّي أَنْ أَلْقَاهُ وَ لَمْ أَمْشِ إِلَى بَيْتِهِ فَمَشَى عِشْرِينَ مَرَّةً مِنَ الْمَدِينَةِ عَلَى رِجْلَيْهِ.

وَ فِي كِتَابِهِ بِالْإِسْنَادِ عَنْ شِهَابِ بْنِ عَامِرٍ أَنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ ع قَاسَمَ اللَّهَ تَعَالَى مَالَهُ مَرَّتَيْنِ حَتَّى تَصَدَّقَ بِفَرْدِ نَعْلِهِ.

وَ فِي كِتَابِهِ بِالْإِسْنَادِ عَنِ ابْنِ نَجِيحٍ أَنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ ع حَجَّ مَاشِياً وَ قَسَمَ مَالَهُ نِصْفَيْنِ.

وَ فِي كِتَابِهِ بِالْإِسْنَادِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ جُذْعَانَ قَالَ: خَرَجَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع مِنْ مَالِهِ مَرَّتَيْنِ وَ قَاسَمَ اللَّهَ مَالَهُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ حَتَّى إِنْ كَانَ لَيُعْطِي نَعْلًا وَ يُمْسِكُ نَعْلًا وَ يُعْطِي خُفّاً وَ يُمْسِكُ خُفّاً.

وَ رَوَى عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ عَنِ ابْنِ

عَبَّاسٍ قَالَ: لَمَّا أُصِيبَ مُعَاوِيَةُ قَالَ «1» مَا آسَى عَلَى شَيْ ءٍ إِلَّا عَلَى أَنْ أَحُجَّ مَاشِياً وَ لَقَدْ حَجَّ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع خَمْساً وَ عِشْرِينَ حِجَّةً مَاشِياً وَ إِنَّ النَّجَائِبَ لَتُقَادُ مَعَهُ وَ قَدْ قَاسَمَ اللَّهَ مَرَّتَيْنِ حَتَّى إِنْ كَانَ لَيُعْطِي النَّعْلَ وَ يُمْسِكُ النَّعْلَ وَ يُعْطِي الْخُفَّ وَ يُمْسِكُ الْخُفَّ.

__________________________________________________

(1) في النسخ المطبوعة: «قال معاوية» و هو تصحيف راجع المصدر ج 4 ص 14.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 340

بيان أسي على مصيبته بالكسر يأسى أسى أي حزن.

14- قب، المناقب لابن شهرآشوب وَ رُوِيَ أَنَّهُ دَخَلَتْ عَلَيْهِ امْرَأَةٌ جَمِيلَةٌ وَ هُوَ فِي صَلَاتِهِ فَأَوْجَزَ فِي صَلَاتِهِ ثُمَّ قَالَ لَهَا أَ لَكِ حَاجَةٌ قَالَتْ نَعَمْ قَالَ وَ مَا هِيَ قَالَتْ قُمْ فَأَصِبْ مِنِّي فَإِنِّي وَفَدْتُ وَ لَا بَعْلَ لِي قَالَ إِلَيْكِ عَنِّي لَا تُحْرِقِينِي بِالنَّارِ وَ نَفْسَكِ فَجَعَلَتْ تُرَاوِدُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ هُوَ يَبْكِي وَ يَقُولُ وَيْحَكِ إِلَيْكِ عَنِّي وَ اشْتَدَّ بُكَاؤُهُ فَلَمَّا رَأَتْ ذَلِكَ بَكَتْ لِبُكَائِهِ فَدَخَلَ الْحُسَيْنُ ع وَ رَآهُمَا يَبْكِيَانِ فَجَلَسَ يَبْكِي وَ جَعَلَ أَصْحَابُهُ يَأْتُونَ وَ يَجْلِسُونَ وَ يَبْكُونَ حَتَّى كَثُرَ الْبُكَاءُ وَ عَلَتِ الْأَصْوَاتُ فَخَرَجَتِ الْأَعْرَابِيَّةُ وَ قَامَ الْقَوْمُ وَ تَرَحَّلُوا وَ لَبِثَ الْحُسَيْنُ ع بَعْدَ ذَلِكَ دَهْراً لَا يَسْأَلُ أَخَاهُ عَنْ ذَلِكَ إِجْلَالًا لَهُ فَبَيْنَمَا الْحَسَنُ ذَاتَ لَيْلَةٍ نَائِماً إِذَا اسْتَيْقَظَ وَ هُوَ يَبْكِي فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ ع مَا شَأْنُكَ قَالَ رُؤْيَا رَأَيْتُهَا اللَّيْلَةَ قَالَ وَ مَا هِيَ قَالَ لَا تُخْبِرُ أَحَداً مَا دُمْتُ حَيّاً قَالَ نَعَمْ قَالَ رَأَيْتُ يُوسُفَ فَجِئْتُ أَنْظُرُ إِلَيْهِ فِيمَنْ نَظَرَ فَلَمَّا رَأَيْتُ حُسْنَهُ بَكَيْتُ فَنَظَرَ إِلَيَّ فِي النَّاسِ فَقَالَ مَا يُبْكِيكَ يَا أَخِي بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي فَقُلْتُ ذَكَرْتُ يُوسُفَ وَ امْرَأَةَ

الْعَزِيزِ وَ مَا ابْتُلِيتَ بِهِ مِنْ أَمْرِهَا وَ مَا لَقِيتَ مِنَ السِّجْنِ وَ حُرْقَةِ الشَّيْخِ يَعْقُوبَ فَبَكَيْتُ مِنْ ذَلِكَ وَ كُنْتُ أَتَعَجَّبُ مِنْهُ فَقَالَ يُوسُفُ فَهَلَّا تَعَجَّبْتَ مِمَّا فِيهِ الْمَرْأَةُ الْبَدَوِيَّةُ بِالْأَبْوَاءِ.

عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ أَبِي لَيْلَى قَالَ: دَخَلَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع الْفُرَاتَ فِي بُرْدَةٍ كَانَتْ عَلَيْهِ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ لَوْ نَزَعْتَ ثَوْبَكَ فَقَالَ لِي يَا أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ إِنَّ لِلْمَاءِ سُكَّاناً.

وَ لِلْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع

ذَرِي كَدَرَ الْأَيَّامِ إِنَّ صَفَاءَهَا تَوَلَّى بِأَيَّامِ السُّرُورِ الذَّوَاهِبِ

وَ كَيْفَ يَغُرُّ الدَّهْرُ مَنْ كَانَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّيَالِي مُحْكَمَاتُ التَّجَارِبِ

وَ لَهُ ع

قُلْ لِلْمُقِيمِ بِغَيْرِ دَارِ إِقَامَةٍ حَانَ الرَّحِيلُ فَوَدِّعِ الْأَحْبَابَا

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 341

إِنَّ الَّذِينَ لَقِيتَهُمْ وَ صَحِبْتَهُمْ صَارُوا جَمِيعاً فِي الْقُبُورِ تُرَاباً

وَ لَهُ ع

يَا أَهْلَ لَذَّاتِ دُنْيَا لَا بَقَاءَ لَهَا إِنَّ الْمُقَامَ بِظِلٍّ زَائِلٍ حُمْقٌ

وَ لَهُ ع

لَكِسْرَةٌ مِنْ خَسِيسِ الْخُبْزِ تُشْبِعُنِي وَ شَرْبَةٌ مِنْ قَرَاحِ الْمَاءِ تَكْفِينِي

وَ طِمْرَةٌ مِنْ رَقِيقِ الثَّوْبِ تَسْتُرُنِي حَيّاً وَ إِنْ مِتُّ تَكْفِينِي لِتَكْفِيَنِي

وَ مِنْ سَخَائِهِ ع مَا رُوِيَ أَنَّهُ سَأَلَ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ ع رَجُلٌ فَأَعْطَاهُ خَمْسِينَ أَلْفَ دِرْهَمٍ وَ خَمْسَمِائَةِ دِينَارٍ وَ قَالَ ائْتِ بِحَمَّالٍ يَحْمِلُ لَكَ فَأَتَى بِحَمَّالٍ فَأَعْطَى طَيْلَسَانَهُ فَقَالَ هَذَا كِرَى الْحَمَّالِ وَ جَاءَهُ بَعْضُ الْأَعْرَابِ فَقَالَ أَعْطُوهُ مَا فِي الْخِزَانَةِ فَوُجِدَ فِيهَا عِشْرُونَ أَلْفَ دِينَارٍ فَدَفَعَهَا إِلَى الْأَعْرَابِيِّ فَقَالَ الْأَعْرَابِيُّ يَا مَوْلَايَ أَ لَا تَرَكْتَنِي أَبُوحُ بِحَاجَتِي وَ أَنْشُرُ مِدْحَتِي فَأَنْشَأَ الْحَسَنُ ع

نَحْنُ أُنَاسٌ نَوَالُنَا خَضِلٌ يَرْتَعُ فِيهِ الرَّجَاءُ وَ الْأَمَلُ

تَجُودُ قَبْلَ السُّؤَالِ أَنْفُسُنَا خَوْفاً عَلَى مَاءِ وَجْهِ مَنْ يَسَلُ

لَوْ عَلِمَ الْبَحْرُ فَضْلَ نَائِلِنَا لَغَاضَ مِنْ بَعْدِ فَيْضِهِ خَجِلٌ «1»

بيان قال الفيروزآبادي الخضل ككتف

و صاحب كل شي ء ند يترشف نداه و قال الجوهري الخضل النبات الناعم و قوله ع خجل خبر مبتدإ محذوف.

15- قب، المناقب لابن شهرآشوب أَبُو جَعْفَرٍ الْمَدَائِنِيُّ فِي حَدِيثٍ طَوِيلٍ خَرَجَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ حُجَّاجاً فَفَاتَهُمْ أَثْقَالُهُمْ فَجَاعُوا وَ عَطِشُوا فَرَأَوْا فِي بَعْضِ الشُّعُوبِ خِبَاءً رَثّاً وَ عَجُوزاً فَاسْتَسْقَوْهَا فَقَالَتِ اطْلُبُوا هَذِهِ الشُّوَيْهَةَ فَفَعَلُوا وَ اسْتَطْعَمُوهَا فَقَالَتْ لَيْسَ إِلَّا هِيَ فَلْيَقُمْ أَحَدُكُمْ فَلْيَذْبَحْهَا حَتَّى أَصْنَعَ لَكُمْ طَعَاماً فَذَبَحَهَا أَحَدُهُمْ ثُمَّ شَوَتْ لَهُمْ مِنْ لَحْمِهَا فَأَكَلُوا وَ قَيَّلُوا عِنْدَهَا فَلَمَّا نَهَضُوا قَالُوا لَهَا نَحْنُ نَفَرٌ

__________________________________________________

(1) في النسخة المطبوعة: لفاض. و هو تصحيف راجع المصدر ج 4 ص 16.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 342

مِنْ قُرَيْشٍ نُرِيدُ هَذَا الْوَجْهَ فَإِذَا انْصَرَفْنَا وَ عُدْنَا فَالْمُمِي بِنَا فَإِنَّا صَانِعُونَ بِكِ خَيْراً ثُمَّ رَحَلُوا فَلَمَّا جَاءَ زَوْجُهَا وَ عَرَفَ الْحَالَ أَوْجَعَهَا ضَرْباً ثُمَّ مَضَتِ الْأَيَّامُ فَأَضَرَّتْ بِهَا الْحَالُ فَرَحَلَتْ حَتَّى اجْتَازَتْ بِالْمَدِينَةِ فَبَصُرَ بِهَا الْحَسَنُ ع فَأَمَرَ لَهَا بِأَلْفِ شَاةٍ وَ أَعْطَاهَا أَلْفَ دِينَارٍ وَ بَعَثَ مَعَهَا رَسُولًا إِلَى الْحُسَيْنِ ع فَأَعْطَاهَا مِثْلَ ذَلِكَ ثُمَّ بَعَثَهَا إِلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ فَأَعْطَاهَا مِثْلَ ذَلِكَ.

الْبُخَارِيُّ وَهَبَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع لِرَجُلٍ دِيَتَهُ وَ سَأَلَهُ ع رَجُلٌ شَيْئاً فَأَمَرَ لَهُ بِأَرْبَعِمِائَةِ دِرْهَمٍ فَكَتَبَ لَهُ بِأَرْبَعِمِائَةِ دِينَارٍ فَقِيلَ لَهُ فِي ذَلِكَ فَأَخَذَهُ وَ قَالَ هَذَا سَخَاؤُهُ وَ كَتَبَ عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ آلَافِ دِرْهَمٍ وَ سَمِعَ ع رَجُلًا إِلَى جَنْبِهِ فِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ يَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ يَرْزُقَهُ عَشَرَةَ آلَافِ دِرْهَمٍ فَانْصَرَفَ إِلَى بَيْتِهِ وَ بَعَثَ إِلَيْهِ بِعَشَرَةِ آلَافِ دِرْهَمٍ وَ دَخَلَ عَلَيْهِ جَمَاعَةٌ وَ هُوَ يَأْكُلُ فَسَلَّمُوا وَ قَعَدُوا فَقَالَ ع هَلُمُّوا فَإِنَّمَا وُضِعَ الطَّعَامُ لِيُؤْكَلَ وَ دَخَلَ الْغَاضِرِيُّ

عَلَيْهِ ع فَقَالَ إِنِّي عَصَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص فَقَالَ بِئْسَ مَا عَمِلْتَ كَيْفَ قَالَ قَالَ ص لَا يُفْلِحُ قَوْمٌ مَلَكَتْ عَلَيْهِمُ امْرَأَةٌ وَ قَدْ مَلَكَتْ عَلَيَّ امْرَأَتِي وَ أَمَرَتْنِي أَنْ أَشْتَرِيَ عَبْداً فَاشْتَرَيْتُهُ فَأَبَقَ مِنِّي فَقَالَ ع اخْتَرْ أَحَدَ ثَلَاثَةٍ إِنْ شِئْتَ فَثَمَنَ عَبْدٍ فَقَالَ هَاهُنَا وَ لَا تَتَجَاوَزْ قَدِ اخْتَرْتُ فَأَعْطَاهُ ذَلِكَ.

فَضَائِلُ الْعُكْبَرِيِّ بِالْإِسْنَادِ عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ أَنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ ع تَزَوَّجَ جَعْدَةَ بِنْتَ الْأَشْعَثِ بْنِ قَيْسٍ عَلَى سُنَّةِ النَّبِيِّ ص وَ أَرْسَلَ إِلَيْهَا أَلْفَ دِينَارٍ.

تَفْسِيرُ الثَّعْلَبِيِّ وَ حِلْيَةُ أَبِي نُعَيْمٍ قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ سِيرِينَ إِنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ ع تَزَوَّجَ امْرَأَةَ فَبَعَثَ إِلَيْهَا مِائَةَ جَارِيَةٍ مَعَ كُلِّ جَارِيَةٍ أَلْفُ دِرْهَمٍ.

الْحَسَنُ بْنُ سَعِيدٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: كَانَ تَحْتَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع امْرَأَتَانِ تَمِيمِيَّةٌ وَ جُعْفِيَّةٌ فَطَلَّقَهُمَا جَمِيعاً وَ بَعَثَنِي إِلَيْهِمَا وَ قَالَ أَخْبِرْهُمَا فليعتدا [فَلْتَعْتَدَّا] وَ أَخْبِرْنِي بِمَا تَقُولَانِ وَ مَتِّعْهُمَا الْعَشَرَةَ الْآلَافِ وَ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا بِكَذَا وَ كَذَا مِنَ الْعَسَلِ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 343

وَ السَّمْنِ فَأَتَيْتُ الْجُعْفِيَّةَ فَقُلْتُ اعْتَدِّي فَتَنَفَّسَتِ الصُّعَدَاءَ ثُمَّ قَالَتْ مَتَاعٌ قَلِيلٌ مِنْ حَبِيبٍ مُفَارِقٍ وَ أَمَّا التَّمِيمِيَّةُ فَلَمْ تَدْرِ مَا «اعْتَدِّي» حَتَّى قَالَ لَهَا النِّسَاءُ فَسَكَتَتْ فَأَخْبَرْتُهُ ع بِقَوْلِ الْجُعْفِيَّةِ فَنَكَتَ فِي الْأَرْضِ ثُمَّ قَالَ لَوْ كُنْتُ مُرَاجِعاً لِامْرَأَةٍ لَرَاجَعْتُهَا.

وَ قَالَ أَنَسٌ حَيَّتْ جَارِيَةٌ لِلْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع بِطَاقَةِ رَيْحَانٍ فَقَالَ لَهَا أَنْتِ حُرَّةٌ لِوَجْهِ اللَّهِ فَقُلْتُ لَهُ فِي ذَلِكَ فَقَالَ أَدَّبَنَا اللَّهُ تَعَالَى فَقَالَ وَ إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها «1» الْآيَةَ وَ كَانَ أَحْسَنَ مِنْهَا إِعْتَاقُهَا.

وَ لِلْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع

إِنَّ السَّخَاءَ عَلَى الْعِبَادِ فَرِيضَةٌ لِلَّهِ يُقْرَأُ فِي كِتَابٍ مُحْكَمٍ

وَعَدَ الْعِبَادَ الْأَسْخِيَاءَ جِنَانَهُ وَ أَعَدَّ لِلْبُخَلَاءِ نَارَ جَهَنَّمَ

مَنْ كَانَ لَا تُنْدِي يَدَاهُ بِنَائِلٍ الرَّاغِبِينَ فَلَيْسَ ذَاكَ بِمُسْلِمٍ

وَ مِنْ هِمَّتِهِ ع مَا رُوِيَ أَنَّهُ قَدِمَ الشَّامَ إِلَى عِنْدِ مُعَاوِيَةَ فَأَحْضَرَ بَارْنَامَجاً بِحِمْلٍ عَظِيمٍ وَ وَضَعَ قِبَلَهُ ثُمَّ إِنَّ الْحَسَنَ ع لَمَّا أَرَادَ الْخُرُوجَ خَصَفَ خَادِمٌ نَعْلَهُ فَأَعْطَاهُ الْبَارْنَامَجَ.

بيان بارنامج معرب بارنامه أي تفصيل الأمتعة.

16- قب، المناقب لابن شهرآشوب وَ قَدِمَ مُعَاوِيَةُ الْمَدِينَةَ فَجَلَسَ فِي أَوَّلِ يَوْمٍ يُجِيزُ مَنْ يَدْخُلُ عَلَيْهِ مِنْ خَمْسَةِ آلَافٍ إِلَى مِائَةِ أَلْفٍ فَدَخَلَ عَلَيْهِ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع فِي آخِرِ النَّاسِ فَقَالَ أَبْطَأْتَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ فَلَعَلَّكَ أَرَدْتَ تُبَخِّلُنِي عِنْدَ قُرَيْشٍ فَانْتَظَرْتَ يَفْنَى مَا عِنْدَنَا يَا غُلَامُ أَعْطِ الْحَسَنَ مِثْلَ جَمِيعِ مَا أَعْطَيْنَا فِي يَوْمِنَا هَذَا يَا أَبَا مُحَمَّدٍ وَ أَنَا ابْنُ هِنْدٍ فَقَالَ الْحَسَنُ ع لَا حَاجَةَ لِي فِيهَا يَا أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ وَ رَدَدْتُهَا وَ أَنَا ابْنُ فَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ ص.

الْمُبَرَّدُ فِي الْكَامِلِ قَالَ مَرْوَانُ بْنُ الْحَكَمِ إِنِّي مَشْغُوفٌ بِبَغْلَةِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع فَقَالَ لَهُ ابْنُ أَبِي عَتِيقٍ إِنْ دَفَعْتُهَا إِلَيْكَ تَقْضِي لِي ثَلَاثِينَ حَاجَةً قَالَ

__________________________________________________

(1) النساء: 85.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 344

نَعَمْ قَالَ إِذَا اجْتَمَعَ الْقَوْمُ فَإِنِّي آخُذُ فِي مَآثِرِ قُرَيْشٍ وَ أُمْسِكُ عَنْ مَآثِرِ الْحَسَنِ فَلُمْنِي عَلَى ذَلِكَ فَلَمَّا حَضَرَ الْقَوْمُ أَخَذَ فِي أَوَّلِيَّةِ قُرَيْشٍ فَقَالَ مَرْوَانُ أَ لَا تَذْكُرُ أَوَّلِيَّةَ أَبِي مُحَمَّدٍ وَ لَهُ فِي هَذَا مَا لَيْسَ لِأَحَدٍ قَالَ إِنَّمَا كُنَّا فِي ذِكْرِ الْأَشْرَافِ وَ لَوْ كُنَّا فِي ذِكْرِ الْأَنْبِيَاءِ لَقَدَّمْنَا ذِكْرَهُ فَلَمَّا خَرَجَ الْحَسَنُ ع لِيَرْكَبَ اتَّبَعَهُ ابْنُ أَبِي عَتِيقٍ فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ وَ تَبَسَّمَ أَ لَكَ حَاجَةٌ قَالَ نَعَمْ رُكُوبُ الْبَغْلَةِ فَنَزَلَ الْحَسَنُ ع وَ دَفَعَهَا إِلَيْهِ

إِنَّ الْكَرِيمَ إِذَا خَادَعْتَهُ انْخَدَعَا

وَ مِنْ حِلْمِهِ

مَا رَوَى الْمُبَرَّدُ وَ ابْنُ عَائِشَةَ أَنَّ شَامِيّاً رَآهُ رَاكِباً فَجَعَلَ يَلْعَنُهُ وَ الْحَسَنُ لَا يَرُدُّ فَلَمَّا فَرَغَ أَقْبَلَ الْحَسَنُ ع فَسَلَّمَ عَلَيْهِ وَ ضَحِكَ فَقَالَ أَيُّهَا الشَّيْخُ أَظُنُّكَ غَرِيباً وَ لَعَلَّكَ شَبَّهْتَ فَلَوِ اسْتَعْتَبْتَنَا أَعْتَبْنَاكَ وَ لَوْ سَأَلْتَنَا أَعْطَيْنَاكَ وَ لَوِ اسْتَرْشَدْتَنَا أَرْشَدْنَاكَ وَ لَوِ اسْتَحْمَلْتَنَا أَحْمَلْنَاكَ وَ إِنْ كُنْتَ جَائِعاً أَشْبَعْنَاكَ وَ إِنْ كُنْتَ عُرْيَاناً كَسَوْنَاكَ وَ إِنْ كُنْتَ مُحْتَاجاً أَغْنَيْنَاكَ وَ إِنْ كُنْتَ طَرِيداً آوَيْنَاكَ وَ إِنْ كَانَ لَكَ حَاجَةٌ قَضَيْنَاهَا لَكَ فَلَوْ حَرَّكْتَ رَحْلَكَ إِلَيْنَا وَ كُنْتَ ضَيْفَنَا إِلَى وَقْتِ ارْتِحَالِكَ كَانَ أَعْوَدَ عَلَيْكَ لِأَنَّ لَنَا مَوْضِعاً رَحْباً وَ جَاهاً عَرِيضاً وَ مَالًا كَثِيراً فَلَمَّا سَمِعَ الرَّجُلُ كَلَامَهُ بَكَى ثُمَّ قَالَ أَشْهَدُ أَنَّكَ خَلِيفَةُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ وَ كُنْتَ أَنْتَ وَ أَبُوكَ أَبْغَضَ خَلْقِ اللَّهِ إِلَيَّ وَ الْآنَ أَنْتَ أَحَبُّ خَلْقِ اللَّهِ إِلَيَّ وَ حَوَّلَ رَحْلَهُ إِلَيْهِ وَ كَانَ ضَيْفَهُ إِلَى أَنِ ارْتَحَلَ وَ صَارَ مُعْتَقِداً لِمَحَبَّتِهِمْ.

بيان تقول استعتبته فأعتبني أي استرضيته فأرضاني.

17- قب، المناقب لابن شهرآشوب الْمَنَاقِبُ عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ الْعَدْلِ فِي خَبَرٍ أَنَّ مَرْوَانَ بْنَ الْحَكَمِ خَطَبَ يَوْماً فَذَكَرَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ع فَنَالَ مِنْهُ وَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع جَالِسٌ فَبَلَغَ ذَلِكَ الْحُسَيْنَ ع فَجَاءَ إِلَى مَرْوَانَ فَقَالَ يَا ابْنَ الزَّرْقَاءِ أَنْتَ الْوَاقِعُ فِي عَلِيٍّ فِي كَلَامٍ لَهُ ثُمَّ دَخَلَ عَلَى الْحَسَنِ ع فَقَالَ تَسْمَعُ هَذَا يَسُبُّ أَبَاكَ فَلَا تَقُولُ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 345

لَهُ شَيْئاً فَقَالَ وَ مَا عَسَيْتُ أَنْ أَقُولَ لِرَجُلٍ مُسَلَّطٍ يَقُولُ مَا شَاءَ وَ يَفْعَلُ مَا شَاءَ.

وَ رُوِيَ أَنَّ الْحَسَنَ ع لَمْ يُسْمَعْ قَطُّ مِنْهُ كَلِمَةٌ فِيهَا مَكْرُوهٌ إِلَّا مَرَّةً وَاحِدَةً فَإِنَّهُ كَانَ بَيْنَهُ وَ

بَيْنَ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ خُصُومَةٌ فِي أَرْضٍ فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ ع لَيْسَ لِعَمْروٍ عِنْدَنَا إِلَّا مَا يُرْغِمُ أَنْفَهُ.

دَعَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع مُحَمَّدَ بْنَ الْحَنَفِيَّةِ يَوْمَ الْجَمَلِ فَأَعْطَاهُ رُمْحَهُ وَ قَالَ لَهُ اقْصِدْ بِهَذَا الرُّمْحِ قَصْدَ الْجَمَلِ فَذَهَبَ فَمَنَعُوهُ بَنُو ضَبَّةَ فَلَمَّا رَجَعَ إِلَى وَالِدِهِ انْتَزَعَ الْحَسَنُ رُمْحَهُ مِنْ يَدِهِ وَ قَصَدَ قَصْدَ الْجَمَلِ وَ طَعَنَهُ بِرُمْحِهِ وَ رَجَعَ إِلَى وَالِدِهِ وَ عَلَى رُمْحِهِ أَثَرُ الدَّمِ فَتَمَغَّرَ وَجْهُ مُحَمَّدٍ مِنْ ذَلِكَ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ لَا تَأْنَفْ فَإِنَّهُ ابْنُ النَّبِيِّ وَ أَنْتَ ابْنُ عَلِيٍّ.

بيان تمغر وجهه احمر مع كدورة و أنف منه استنكف.

18- قب، المناقب لابن شهرآشوب طَافَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع بِالْبَيْتِ فَسَمِعَ رَجُلًا يَقُولُ هَذَا ابْنُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ فَالْتَفَتَ إِلَيْهِ فَقَالَ قُلْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَأَبِي خَيْرٌ مِنْ أُمِّي.

وَ نَادَى عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ ع فِي أَيَّامِ صِفِّينَ وَ قَالَ إِنَّ لِي نَصِيحَةً فَلَمَّا بَرَزَ إِلَيْهِ قَالَ إِنَّ أَبَاكَ بِغْضَةٌ لُعْنَةٌ وَ قَدْ خَاضَ فِي دَمِ عُثْمَانَ فَهَلْ لَكَ أَنْ تَخْلَعَهُ نُبَايِعْكَ فَأَسْمَعَهُ الْحَسَنُ ع مَا كَرِهَهُ فَقَالَ مُعَاوِيَةُ إِنَّهُ ابْنُ أَبِيهِ.

19- كشف، كشف الغمة قَالَ كَمَالُ الدِّينِ بْنُ طَلْحَةَ رَوَى أَبُو الْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ الْوَاحِدِيُّ فِي تَفْسِيرِهِ الْوَسِيطِ مَا يَرْفَعُهُ بِسَنَدِهِ أَنَّ رَجُلًا قَالَ دَخَلْتُ مَسْجِدَ الْمَدِينَةِ فَإِذَا أَنَا بِرَجُلٍ يُحَدِّثُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ النَّاسُ حَوْلَهُ فَقُلْتُ لَهُ أَخْبِرْنِي عَنْ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ «1» فَقَالَ نَعَمْ أَمَّا الشَّاهِدُ فَيَوْمُ الْجُمُعَةِ وَ أَمَّا الْمَشْهُودُ فَيَوْمُ عَرَفَةَ فَجُزْتُهُ إِلَى آخَرَ يُحَدِّثُ فَقُلْتُ أَخْبِرْنِي عَنْ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ فَقَالَ نَعَمْ أَمَّا الشَّاهِدُ فَيَوْمُ الْجُمُعَةِ وَ أَمَّا الْمَشْهُودُ فَيَوْمُ النَّحْرِ فَجُزْتُهُمَا إِلَى غُلَامٍ كَأَنَّ وَجْهَهُ الدِّينَارُ وَ هُوَ يُحَدِّثُ عَنْ رَسُولِ

اللَّهِ ص فَقُلْتُ أَخْبِرْنِي عَنْ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ فَقَالَ نَعَمْ أَمَّا الشَّاهِدُ فَمُحَمَّدٌ ص وَ أَمَّا الْمَشْهُودُ فَيَوْمُ الْقِيَامَةِ أَ مَا سَمِعْتَهُ يَقُولُ يا أَيُّهَا النَّبِيُ

__________________________________________________

(1) البروج: 3.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 346

إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً «1» وَ قَالَ تَعَالَى ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ «2» فَسَأَلْتُ عَنِ الْأَوَّلِ فَقَالُوا ابْنُ عَبَّاسٍ وَ سَأَلْتُ عَنِ الثَّانِي فَقَالُوا ابْنُ عُمَرَ وَ سَأَلْتُ عَنِ الثَّالِثِ فَقَالُوا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ كَانَ قَوْلُ الْحَسَنِ أَحْسَنَ.

وَ نُقِلَ أَنَّهُ ع اغْتَسَلَ وَ خَرَجَ مِنْ دَارِهِ فِي حُلَّةٍ فَاخِرَةٍ وَ بِزَّةٍ طَاهِرَةٍ وَ مَحَاسِنَ سَافِرَةٍ وَ قَسِمَاتٍ ظَاهِرَةٍ وَ نَفَخَاتٍ نَاشِرَةٍ وَ وَجْهَةٍ يُشْرِقُ حُسْناً وَ شَكْلَةٍ قَدْ كَمَلَ صُورَةً وَ مَعْنًى وَ الْإِقْبَالُ يَلُوحُ مِنْ أَعْطَافِهِ وَ نَضْرَةُ النَّعِيمِ تُعْرَفُ فِي أَطْرَافِهِ وَ قَاضِي الْقَدَرِ قَدْ حَكَمَ أَنَّ السَّعَادَةَ مِنْ أَوْصَافِهِ ثُمَّ رَكِبَ بَغْلَةً فَارِهَةً غَيْرَ قَطُوفٍ وَ سَارَ مُكْتَنِفاً مِنْ حَاشِيَتِهِ وَ غَاشِيَتِهِ بِصُفُوفٍ فَلَوْ شَاهَدَهُ عَبْدُ مَنَافٍ لَأَرْغَمَ بِمُفَاخَرَتِهِ بِهِ مَعَاطِسَ أُنُوفٍ وَ عَدَّهُ وَ آبَاءَهُ وَ جَدَّهُ فِي إِحْرَازِ خِصَلِ الْفَخَارِ يَوْمَ التَّفَاخُرِ بِأُلُوفٍ فَعَرَضَ لَهُ فِي طَرِيقِهِ مِنْ مَحَاوِيجِ الْيَهُودِ هِمٌّ فِي هِدْمٍ قَدْ أَنْهَكَتْهُ الْعِلَّةُ وَ ارْتَكَبَتْهُ الذِّلَّةُ وَ أَهْلَكَتْهُ الْقِلَّةُ وَ جِلْدُهُ يَسْتُرُ عِظَامَهُ وَ ضَعْفُهُ يُقَيِّدُ أَقْدَامَهُ وَ ضَرُّهُ قَدْ مَلَكَ زِمَامَهُ وَ سُوءُ حَالِهِ قَدْ حَبَّبَ إِلَيْهِ حِمَامَهُ وَ شَمْسُ الظَّهِيرَةِ تَشْوِي شَوَاهُ وَ أَخْمَصُهُ يُصَافِحُ ثَرَى مَمْشَاهُ وَ عَذَابُ عرعريه [عُرْعُرَتِهِ قَدْ عَرَاهُ وَ طُولُ طَوَاهُ قَدْ أَضْعَفَ بَطْنَهُ وَ طَوَاهُ وَ هُوَ حَامِلُ جَرٍّ مَمْلُوءٍ مَاءً عَلَى مَطَاهُ وَ حَالُهُ تَعْطِفُ عَلَيْهِ الْقُلُوبَ الْقَاسِيَةَ عِنْدَ مَرْآهُ فَاسْتَوْقَفَ الْحَسَنَ ع وَ قَالَ

يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَنْصِفْنِي فَقَالَ ع فِي أَيِّ شَيْ ءٍ فَقَالَ جَدُّكَ يَقُولُ الدُّنْيَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْكَافِرِ وَ أَنْتَ مُؤْمِنٌ وَ أَنَا كَافِرٌ فَمَا أَرَى الدُّنْيَا إِلَّا جَنَّةً تَتَنَعَّمُ بِهَا وَ تَسْتَلِذُّ بِهَا وَ مَا أَرَاهَا إِلَّا سِجْناً لِي قَدْ أَهْلَكَنِي ضُرُّهَا وَ أَتْلَفَنِي فَقْرُهَا فَلَمَّا سَمِعَ الْحَسَنُ ع كَلَامَهُ أَشْرَقَ عَلَيْهِ نُورُ التَّأْيِيدِ وَ اسْتَخْرَجَ الْجَوَابَ بِفَهْمِهِ مِنْ خِزَانَةِ عِلْمِهِ وَ أَوْضَحَ لِلْيَهُودِيِّ خَطَاءَ ظَنِّهِ وَ خَطَلَ زَعْمِهِ وَ قَالَ يَا شَيْخُ لَوْ نَظَرْتَ إِلَى مَا أَعَدَّ اللَّهُ لِي وَ لِلْمُؤْمِنِينَ فِي الدَّارِ الْآخِرَةِ مِمَّا لَا عَيْنٌ رَأَتْ وَ لَا

__________________________________________________

(1) الأحزاب: 45.

(2) هود: 104.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 347

أُذُنٌ سَمِعَتْ لَعَلِمْتَ أَنِّي قَبْلَ انْتِقَالِي إِلَيْهِ فِي هَذِهِ الدُّنْيَا فِي سِجْنٍ ضَنْكٍ وَ لَوْ نَظَرْتَ إِلَى مَا أَعَدَّ اللَّهُ لَكَ وَ لِكُلِّ كَافِرٍ فِي الدَّارِ الْآخِرَةِ مِنْ سَعِيرِ نَارِ الْجَحِيمِ وَ نَكَالِ الْعَذَابِ الْمُقِيمِ لَرَأَيْتَ أَنَّكَ قَبْلَ مَصِيرِكَ إِلَيْهِ الْآنَ فِي جَنَّةٍ وَاسِعَةٍ وَ نِعْمَةٍ جَامِعَةٍ.

بيان سفر الصبح أضاء و أشرق كأسفر و المرأة كشفت عن وجهها فهي سافر و الْقَسِمَةُ بكسر السين و فتحها الحسن و الأعطاف الجوانب و الغاشية السُّؤَّالُ يأتونك و الزوار و الأصدقاء ينتابونك و الْهِمُّ بالكسر الشيخ الفاني و الهدم بالكسر الثوب البالي أو المرقع أو خاص بكساء الصوف و الجمع أهدام و هدم و الشوى اليدان و الرجلان و الرأس من الآدميين و العر بالضم قروح مثل القوباء تخرج بالإبل متفرقة في مشافرها و قوائمها يسيل منها مثل الماء الأصفر و بالفتح الجرب و يحتمل أن يكون عرعرته و عرعرة الجبل و السنام و كل شي ء بضم العينين رأسه الطوى بالفتح الجوع و لعل المراد

بالطوى ثانيا ما انطوى عليه بطنه من الأحشاء و الأمعاء و المطا الظهر.

20- كشف، كشف الغمة رَوَى صَاحِبُ كِتَابِ صِفَةِ الصَّفْوَةِ بِسَنَدِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ زَيْدِ بْنِ جُذْعَانَ أَنَّهُ قَالَ: حَجَّ الْحَسَنُ ع خَمْسَ عَشْرَةَ حِجَّةً مَاشِياً وَ إِنَّ الْجَنَائِبَ لَتُقَادُ مَعَهُ.

وَ مِنْ كَرَمِهِ وَ جُودِهِ ع مَا رَوَاهُ سَعِيدُ بْنُ عَبْدِ الْعَزِيزِ قَالَ: إِنَّ الْحَسَنَ سَمِعَ رَجُلًا يَسْأَلُ رَبَّهُ تَعَالَى أَنَّهُ يَرْزُقُهُ عَشَرَةَ آلَافِ دِرْهَمٍ فَانْصَرَفَ الْحَسَنُ إِلَى مَنْزِلِهِ فَبَعَثَ بِهَا إِلَيْهِ.

وَ مِنْهَا أَنَّ رَجُلًا جَاءَ إِلَيْهِ ع وَ سَأَلَهُ حَاجَةً فَقَالَ لَهُ يَا هَذَا حَقُّ سُؤَالِكَ يَعْظُمُ لَدَيَّ وَ مَعْرِفَتِي بِمَا يَجِبُ لَكَ يَكْبُرُ لَدَيَّ وَ يَدِي تَعْجِزُ عَنْ نَيْلِكَ بِمَا أَنْتَ أَهْلُهُ وَ الْكَثِيرُ فِي ذَاتِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قَلِيلٌ وَ مَا فِي مِلْكِي وَفَاءٌ لِشُكْرِكَ فَإِنْ قَبِلْتَ الْمَيْسُورَ وَ رَفَعْتَ عَنِّي مَئُونَةَ الِاحْتِفَالِ وَ الِاهْتِمَامِ بِمَا أَتَكَلَّفُهُ مِنْ وَاجِبِكَ فَعَلْتُ فَقَالَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ ص أَقْبَلُ الْقَلِيلَ وَ أَشْكُرُ الْعَطِيَّةَ وَ أَعْذَرُ عَلَى الْمَنْعِ فَدَعَا الْحَسَنُ ع بِوَكِيلِهِ وَ جَعَلَ يُحَاسِبُهُ عَلَى نَفَقَاتِهِ حَتَّى اسْتَقْصَاهَا فَقَالَ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 348

هَاتِ الْفَاضِلَ مِنَ الثَّلَاثِمِائَةِ أَلْفِ دِرْهَمٍ فَأَحْضَرَ خَمْسِينَ أَلْفاً قَالَ فَمَا فَعَلَ الْخَمْسُمِائَةِ دِينَارٍ قَالَ هِيَ عِنْدِي قَالَ أَحْضِرْهَا فَأَحْضَرَهَا فَدَفَعَ الدَّرَاهِمَ وَ الدَّنَانِيرَ إِلَى الرَّجُلِ وَ قَالَ هَاتِ مَنْ يَحْمِلُهَا لَكَ فَأَتَاهُ بِحَمَّالَيْنِ فَدَفَعَ الْحَسَنُ ع إِلَيْهِ رِدَاءَهُ لِكِرَاءِ الْحَمَّالَيْنِ فَقَالَ مَوَالِيهِ وَ اللَّهِ مَا عِنْدَنَا دِرْهَمٌ فَقَالَ ع لَكِنِّي أَرْجُو أَنْ يَكُونَ لِي عِنْدَ اللَّهِ أَجْرٌ عَظِيمٌ.

وَ مِنْهَا مَا رَوَاهُ أَبُو الْحَسَنِ الْمَدَائِنِيُّ قَالَ: خَرَجَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ ع حُجَّاجاً فَفَاتَهُمْ أَثْقَالُهُمْ فَجَاعُوا وَ عَطِشُوا فَمَرُّوا بِعَجُوزٍ فِي خِبَاءٍ

لَهَا فَقَالُوا هَلْ مِنْ شَرَابٍ فَقَالَتْ نَعَمْ فَأَنَاخُوا بِهَا وَ لَيْسَ لَهَا إِلَّا شُوَيْهَةٌ فِي كَسْرِ الْخَيْمَةِ فَقَالَتِ احْلَبُوهَا وَ امْتَذِقُوا لَبَنَهَا فَفَعَلُوا ذَلِكَ وَ قَالُوا لَهَا هَلْ مِنْ طَعَامٍ قَالَتْ لَا إِلَّا هَذِهِ الشَّاةُ فَلْيَذْبَحَنَّهَا أَحَدُكُمْ حَتَّى أُهَيِّئَ لَكُمْ شَيْئاً تَأْكُلُونَ فَقَامَ إِلَيْهَا أَحَدُهُمْ فَذَبَحَهَا وَ كَشَطَهَا ثُمَّ هَيَّأَتْ لَهُمْ طَعَاماً فَأَكَلُوا ثُمَّ أَقَامُوا حَتَّى أَبْرَدُوا فَلَمَّا ارْتَحَلُوا قَالُوا لَهَا نَحْنُ نَفَرٌ مِنْ قُرَيْشٍ نُرِيدُ هَذَا الْوَجْهَ فَإِذَا رَجَعْنَا سَالِمِينَ فَأَلِمِّي بِنَا فَإِنَّا صَانِعُونَ إِلَيْكِ خَيْراً ثُمَّ ارْتَحَلُوا وَ أَقْبَلَ زَوْجُهَا وَ أَخْبَرَتْهُ عَنِ الْقَوْمِ وَ الشَّاةِ فَغَضِبَ الرَّجُلُ وَ قَالَ وَيْحَكِ تَذْبَحِينَ شَاتِي لِأَقْوَامٍ لَا تَعْرِفِينَهُمْ ثُمَّ تَقُولِينَ نَفَرٌ مِنْ قُرَيْشٍ ثُمَّ بَعْدَ مُدَّةٍ أَلْجَأَتْهُمُ الْحَاجَةُ إِلَى دُخُولِ الْمَدِينَةِ فَدَخَلَاهَا وَ جَعَلَا يَنْقُلَانِ الْبَعِيرَ إِلَيْهَا وَ يَبِيعَانِهِ وَ يَعِيشَانِ مِنْهُ فَمَرَّتِ الْعَجُوزُ فِي بَعْضِ سِكَكِ الْمَدِينَةِ فَإِذَا الْحَسَنُ ع عَلَى بَابِ دَارِهِ جَالِسٌ فَعَرَفَ الْعَجُوزَ وَ هِيَ لَهُ مُنْكِرَةٌ فَبَعَثَ غُلَامَهُ فَرَدَّهَا فَقَالَ لَهَا يَا أَمَةَ اللَّهِ تَعْرِفِينِي قَالَتْ لَا قَالَ أَنَا ضَيْفُكِ يَوْمَ كَذَا فَقَالَتِ الْعَجُوزُ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي فَأَمَرَ الْحَسَنُ ع فَاشْتَرَى لَهَا مِنْ شَاءِ الصَّدَقَةِ أَلْفَ شَاةٍ وَ أَمَرَ لَهَا بِأَلْفِ دِينَارٍ وَ بَعَثَ بِهَا مَعَ غُلَامِهِ إِلَى أَخِيهِ الْحُسَيْنِ ع فَقَالَ بِكَمْ وَصَلَكِ أَخِيَ الْحَسَنُ فَقَالَتْ بِأَلْفِ شَاةٍ وَ أَلْفِ دِينَارٍ فَأَمَرَ لَهَا بِمِثْلِ ذَلِكَ ثُمَّ بَعَثَ بِهَا مَعَ غُلَامِهِ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ ع فَقَالَ بِكَمْ وَصَلَكِ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ع فَقَالَتْ بِأَلْفَيْ دِينَارٍ وَ أَلْفَيْ شَاةٍ فَأَمَرَ لَهَا عَبْدُ اللَّهِ بِأَلْفَيْ شَاةٍ وَ أَلْفَيْ دِينَارٍ وَ قَالَ لَوْ بَدَأْتِ بِي لَأَتْعَبْتُهُمَا فَرَجَعَتِ الْعَجُوزُ إِلَى زَوْجِهَا بِذَلِكَ.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 349

قب، المناقب لابن

شهرآشوب أَبُو جَعْفَرٍ الْمَدَائِنِيُّ مِثْلَهُ إِلَّا أَنَّ فِيهِ فَأَعْطَاهَا عَبْدُ الَّلهِ بْنُ جَعْفَرٍ مِثْلَ ذَلِكَ.

21

كشف، كشف الغمة قُلْتُ هَذِهِ الْقِصَّةُ مَشْهُورَةٌ وَ فِي دَوَاوِينِ جُودِهِمْ مَسْطُورَةٌ وَ عَنْهُمْ ع مَأْثُورَةٌ وَ كُنْتُ نَقَلْتُهَا عَلَى غَيْرِ هَذَا الرِّوَايَةِ وَ إِنَّهُ كَانَ مَعَهُمْ رَجُلٌ آخَرُ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ وَ أَنَّهَا أَتَتْ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ جَعْفَرٍ فَقَالَ ابْدَئِي بِسَيِّدَيَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ فَأَتَتِ الْحَسَنَ فَأَمَرَ لَهَا بِمِائَةِ بَعِيرٍ وَ أَعْطَاهَا الْحُسَيْنُ أَلْفَ شَاةٍ فَعَادَتْ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ فَسَأَلَهَا فَأَخْبَرَتْهُ فَقَالَ كَفَانِي سَيِّدَايَ أَمْرَ الْإِبِلِ وَ الشَّاةِ وَ أَمَرَ لَهَا بِمِائَةِ أَلْفِ دِرْهَمٍ وَ قَصَدَتِ الْمَدَنِيَّ الَّذِي كَانَ مَعَهُمْ فَقَالَ لَهَا أَنَا لَا أُجَارِي أُولَئِكِ الْأَجْوَادَ فِي مَدًى وَ لَا أَبْلُغُ عُشْرَ عَشِيرِهِمْ فِي النَّدَى وَ لَكِنْ أُعْطِيكِ شَيْئاً مِنْ دَقِيقٍ وَ زَبِيبٍ فَأَخَذَتْ وَ انْصَرَفَتْ.

رَجَعَ الْكَلَامُ إِلَى ابْنِ طَلْحَةَ رَحِمَهُ اللَّهُ.

قَالَ وَ رُوِيَ عَنِ ابْنِ سِيرِينَ قَالَ: تَزَوَّجَ الْحَسَنُ ع امْرَأَةً فَأَرْسَلَ إِلَيْهَا بِمِائَةِ جَارِيَةٍ مَعَ كُلِّ جَارِيَةٍ أَلْفُ دِرْهَمٍ.

وَ رَوَى الْحَافِظُ فِي الْحِلْيَةِ عَنْ أَبِي نَجِيحٍ أَنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ ع حَجَّ مَاشِياً وَ قَسَمَ مَالَهُ نِصْفَيْنِ.

وَ عَنْ شِهَابِ بْنِ أَبِي عَامِرٍ أَنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ ع قَاسَمَ اللَّهَ مَالَهُ مَرَّتَيْنِ حَتَّى تَصَدَّقَ بِفَرْدِ نَعْلِهِ.

وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ زَيْدِ بْنِ جُذْعَانَ قَالَ: خَرَجَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ مِنْ مَالِهِ مَرَّتَيْنِ وَ قَاسَمَ اللَّهَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ حَتَّى إِنَّهُ كَانَ يُعْطِي مِنْ مَالِهِ نَعْلًا وَ يُمْسِكُ نَعْلًا وَ يُعْطِي خُفّاً وَ يُمْسِكُ خُفّاً.

وَ عَنْ قُرَّةَ بْنِ خَالِدٍ قَالَ: أَكَلْتُ فِي بَيْتِ مُحَمَّدِ بْنِ سِيرِينَ طَعَاماً فَلَمَّا أَنْ شَبِعْتُ أَخَذْتُ الْمِنْدِيلَ وَ رَفَعْتُ يَدِي فَقَالَ مُحَمَّدٌ إِنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ ع قَالَ إِنَّ الطَّعَامَ أَهْوَنُ مِنْ أَنْ يُقْسَمَ فِيهِ.

وَ عَنِ الْحَسَنِ

بْنِ سَعِيدٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: مَتَّعَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع امْرَأَتَيْنِ بِعِشْرِينَ أَلْفاً وَ زِقَاقٍ مِنْ عَسَلٍ فَقَالَتْ إِحْدَاهُمَا وَ أَرَاهَا الْحَنَفِيَّةَ مَتَاعٌ قَلِيلٌ مِنْ حَبِيبٍ مُفَارِقٍ «1».

__________________________________________________

(1) هكذا نقل الخبر في النسخ المطبوعة و المصدر ج 6 ص 142. و فيه سقط ظاهر و اختلال فاحش. و قد مر صحيح الخبر عن كتاب المناقب تحت الرقم 15 ص 342 فراجع.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 350

وَ أَتَاهُ رَجُلٌ فَقَالَ إِنَّ فُلَاناً يَقَعُ فِيكَ فَقَالَ أَلْقَيْتَنِي فِي تَعَبٍ أُرِيدُ الْآنَ أَنْ أَسْتَغْفِرَ اللَّهَ لِي وَ لَهُ.

22- د، العدد القوية قِيلَ وَقَفَ رَجُلٌ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع فَقَالَ يَا ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ بِالَّذِي أَنْعَمَ عَلَيْكَ بِهَذِهِ النِّعْمَةِ الَّتِي مَا تَلِيهَا مِنْهُ بِشَفِيعٍ مِنْكَ إِلَيْهِ بَلْ إِنْعَاماً مِنْهُ عَلَيْكَ إِلَّا مَا أَنْصَفْتَنِي مِنْ خَصْمِي فَإِنَّهُ غَشُومٌ ظَلُومٌ لَا يُوَقِّرُ الشَّيْخَ الْكَبِيرَ وَ لَا يَرْحَمُ الطِّفْلَ الصَّغِيرَ وَ كَانَ مُتَّكِئاً فَاسْتَوَى جَالِساً وَ قَالَ لَهُ مَنْ خَصْمُكَ حَتَّى أَنْتَصِفَ لَكَ مِنْهُ فَقَالَ لَهُ الْفَقْرُ فَأَطْرَقَ ع سَاعَةً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى خَادِمِهِ وَ قَالَ لَهُ أَحْضِرْ مَا عِنْدَكَ مِنْ مَوْجُودٍ فَأَحْضَرَ خَمْسَةَ آلَافِ دِرْهَمٍ فَقَالَ ادْفَعْهَا إِلَيْهِ ثُمَّ قَالَ لَهُ بِحَقِّ هَذِهِ الْأَقْسَامِ الَّتِي أَقْسَمْتَ بِهَا عَلَيَّ مَتَى أَتَاكَ خَصْمُكَ جَائِراً إِلَّا مَا أَتَيْتَنِي مِنْهُ مُتَظَلِّماً.

23- فر، تفسير فرات بن إبراهيم أَحْمَدُ بْنُ الْقَاسِمِ مُعَنْعَناً عَنْ أَبِي الْجَارُودِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ قَالَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع لِلْحَسَنِ قُمِ الْيَوْمَ خَطِيباً وَ قَالَ لِأُمَّهَاتِ أَوْلَادِهِ قُمْنَ فَاسْمَعْنَ خُطْبَةَ ابْنِي قَالَ فَحَمِدَ اللَّهَ تَعَالَى وَ صَلَّى عَلَى النَّبِيِّ ص ثُمَّ قَالَ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ يَقُولَ ثُمَّ قَالَ إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فِي بَابٍ وَ

مَنْزِلٍ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً وَ مَنْ خَرَجَ مِنْهُ كَانَ كَافِراً أَقُولُ قَوْلِي وَ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الْعَظِيمَ لِي وَ لَكُمْ وَ نَزَلَ فَقَامَ عَلِيٌّ فَقَبَّلَ رَأْسَهُ وَ قَالَ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي ثُمَّ قَرَأَ ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ «1».

24- فر، تفسير فرات بن إبراهيم أَبُو جَعْفَرٍ الْحَسَنِيُّ وَ الْحَسَنُ بْنُ حُبَاشٍ «2» مُعَنْعَناً عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ: قَالَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع لِلْحَسَنِ يَا بُنَيَّ قُمْ فَاخْطُبْ حَتَّى أَسْمَعَ كَلَامَكَ قَالَ يَا أَبَتَاهْ كَيْفَ أَخْطُبُ وَ أَنَا أَنْظُرُ إِلَى وَجْهِكَ أَسْتَحْيِي مِنْكَ قَالَ فَجَمَعَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع أُمَّهَاتِ أَوْلَادِهِ ثُمَّ تَوَارَى عَنْهُ حَيْثُ يَسْمَعُ كَلَامَهُ

__________________________________________________

(1) آل عمران: 34.

(2) في النسخة المطبوعة: «الحسن بن عيّاش» و هو تصحيف و ما في الصلب هو الصحيح المطابق للمصدر ص 20، قال الفيروزآبادي: و كغراب حباش الصورى و الحسن بن حباش الكوفيّ محدثان.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 351

فَقَامَ الْحَسَنُ ع فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الْوَاحِدِ بِغَيْرِ تَشْبِيهٍ الدَّائِمِ بِغَيْرِ تَكْوِينٍ الْقَائِمِ بِغَيْرِ كُلْفَةٍ الْخَالِقِ بِغَيْرِ مَنْصَبَةٍ الْمَوْصُوفِ بِغَيْرِ غَايَةٍ الْمَعْرُوفِ بِغَيْرِ مَحْدُودِيَّةٍ الْعَزِيزِ لَمْ يَزَلْ قَدِيماً فِي الْقِدَمِ رُدِعَتِ الْقُلُوبُ لِهَيْبَتِهِ وَ ذَهِلَتِ الْعُقُولُ لِعِزَّتِهِ وَ خَضَعَتِ الرِّقَابُ لِقُدْرَتِهِ فَلَيْسَ يَخْطُرُ عَلَى قَلْبِ بَشَرٍ مَبْلَغُ جَبَرُوتِهِ وَ لَا يَبْلُغُ النَّاسُ كُنْهَ جَلَالِهِ وَ لَا يُفْصِحُ الْوَاصِفُونَ مِنْهُمْ لِكُنْهِ عَظَمَتِهِ وَ لَا تَبْلُغُهُ الْعُلَمَاءُ بِأَلْبَابِهَا وَ لَا أَهْلُ التَّفَكُّرِ بِتَدْبِيرِ أُمُورِهَا أَعْلَمُ خَلْقِهِ بِهِ الَّذِي بِالْحَدِّ لَا يَصِفُهُ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ لَا يُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ عَلِيّاً بَابٌ مَنْ دَخَلَهُ كَانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ خَرَجَ مِنْهُ كَانَ كَافِراً أَقُولُ قَوْلِي هَذَا وَ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ

الْعَظِيمَ لِي وَ لَكُمْ فَقَامَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع وَ قَبَّلَ بَيْنَ عَيْنَيْهِ ثُمَّ قَالَ ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.

25- كا، الكافي الْعِدَّةُ عَنِ الْبَرْقِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَقِيَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع عَبْدَ اللَّهِ بْنَ جَعْفَرٍ فَقَالَ يَا عَبْدَ اللَّهِ كَيْفَ يَكُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِناً وَ هُوَ يَسْخَطُ قِسْمَهُ وَ يُحَقِّرُ مَنْزِلَتَهُ وَ الْحَاكِمُ عَلَيْهِ اللَّهُ وَ أَنَا الضَّامِنُ لِمَنْ لَمْ يَهْجُسْ فِي قَلْبِهِ إِلَّا الرِّضَا أَنْ يَدْعُوَ اللَّهَ فَيُسْتَجَابَ لَهُ.

26- كا، الكافي الْعِدَّةُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ وَ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ نَاساً بِالْمَدِينَةِ قَالُوا لَيْسَ لِلْحَسَنِ مَالٌ فَبَعَثَ الْحَسَنُ إِلَى رَجُلٍ بِالْمَدِينَةِ فَاسْتَقْرَضَ مِنْهُ أَلْفَ دِرْهَمٍ فَأَرْسَلَ بِهَا إِلَى الْمُصَدِّقِ وَ قَالَ هَذِهِ صَدَقَةُ مَالِنَا فَقَالُوا مَا بَعَثَ الْحَسَنُ هَذِهِ مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِهِ إِلَّا وَ عِنْدَهُ مَالٌ.

27- كا، الكافي مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: كَانَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع يَحُجُّ مَاشِياً وَ تُسَاقُ مَعَهُ الْمَحَامِلُ وَ الرِّحَالُ.

28- قب، المناقب لابن شهرآشوب كِتَابُ الْفُنُونِ عَنْ أَحْمَدَ الْمُؤَدِّبِ وَ نُزْهَةِ الْأَبْصَارِ عَنِ ابْنِ مَهْدِيٍ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 352

أَنَّهُ مَرَّ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع عَلَى فُقَرَاءَ وَ قَدْ وَضَعُوا كُسَيْرَاتٍ عَلَى الْأَرْضِ وَ هُمْ قُعُودٌ يَلْتَقِطُونَهَا وَ يَأْكُلُونَهَا فَقَالُوا لَهُ هَلُمَّ يَا ابْنَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ إِلَى الْغَدَاءِ قَالَ فَنَزَلَ وَ قَالَ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ وَ جَعَلَ يَأْكُلُ مَعَهُمْ حَتَّى اكْتَفَوْا وَ الزَّادُ عَلَى

حَالِهِ بِبَرَكَتِهِ ع ثُمَّ دَعَاهُمْ إِلَى ضِيَافَتِهِ وَ أَطْعَمَهُمْ وَ كَسَاهُمْ.

وَ رَوَى الْحَاكِمُ فِي أَمَالِيهِ لِلْحَسَنِ ع مَنْ كَانَ يَبَاءُ بِجَدٍّ فَإِنَّ جَدِّيَ الرَّسُولُ ص أَوْ كَانَ يَبَاءُ بِأُمٍّ فَإِنَّ أُمِّيَ الْبَتُولُ أَوْ كَانَ يَبَاءُ بِزَوْرٍ فَزَوْرُنَا جَبْرَئِيلُ.

بيان يباء بالباء فيما عندنا من النسخ و لعله يباء «1» من البأو بمعنى الكبر و الفخر يقال بأوت على القوم أبأى بأوا أو بالنون من نأى بمعنى بعد كناية عن الرفعة أو من النوء بمعنى العطاء أو من المناواة بمعنى المفاخرة و يحتمل أن يكون نباء من النبأ بمعنى الخبر على صيغة المبالغة أو نثاء كذلك من النثاء «2».

29- مِنْ بَعْضِ كُتُبِ الْمَنَاقِبِ الْمُعْتَبَرَةِ، بِإِسْنَادِهِ عَنْ نَجِيحٍ قَالَ: رَأَيْتُ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ ع يَأْكُلُ وَ بَيْنَ يَدَيْهِ كَلْبٌ كُلَّمَا أَكَلَ لُقْمَةً طَرَحَ لِلْكَلْبِ مِثْلَهَا فَقُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَ لَا أَرْجُمُ هَذَا الْكَلْبَ عَنْ طَعَامِكَ قَالَ دَعْهُ إِنِّي لَأَسْتَحْيِي مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَكُونَ ذُو رُوحٍ يَنْظُرُ فِي وَجْهِي وَ أَنَا آكُلُ ثُمَّ لَا أُطْعِمُهُ.

وَ ذَكَرَ الثِّقَةُ أَنَّ مَرْوَانَ بْنَ الْحَكَمِ عَلَيْهِ اللَّعْنَةُ شَتَمَ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ ع فَلَمَّا فَرَغَ قَالَ الْحَسَنُ إِنِّي وَ اللَّهِ لَا أَمْحُو عَنْكَ شَيْئاً وَ لَكِنْ مَهَّدَكَ اللَّهُ فَلَئِنْ كُنْتَ صَادِقاً فَجَزَاكَ اللَّهُ بِصِدْقِكَ وَ لَئِنْ كُنْتَ كَاذِباً فَجَزَاكَ اللَّهُ بِكَذِبِكَ وَ اللَّهُ أَشَدُّ نَقِمَةً مِنِّي.

وَ رُوِيَ أَنَّ غُلَاماً لَهُ ع جَنَى جِنَايَةً تُوجِبُ الْعِقَابَ فَأَمَرَ بِهِ أَنْ يُضْرَبَ فَقَالَ يَا مَوْلَايَ وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ قَالَ عَفَوْتُ عَنْكَ قَالَ يَا مَوْلَايَ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ قَالَ أَنْتَ حُرٌّ لِوَجْهِ اللَّهِ وَ لَكَ ضِعْفُ مَا كُنْتُ أُعْطِيكَ.

30- كا، الكافي الْعِدَّةُ عَنِ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَبِيهِ وَ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ

جَمِيعاً عَنْ هَارُونَ

__________________________________________________

(1) كأنّه يريد «يبأ» مجزوم «يبأى».

(2) و لكن الصحيح أنّه من «باء يباء» بمعنى تكبر و افتخر، و هو مقلوب من «بأى» كقولهم «راء» فى «رأى».

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 353

بْنِ الْجَهْمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ وَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولَانِ بَيْنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع فِي مَجْلِسِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ إِذْ أَقْبَلَ قَوْمٌ فَقَالُوا يَا بَا مُحَمَّدٍ أَرَدْنَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ وَ مَا حَاجَتُكُمْ قَالُوا أَرَدْنَا أَنْ نَسْأَلَهُ عَنْ مَسْأَلَةٍ قَالَ وَ مَا هِيَ تُخْبِرُونَّا بِهَا فَقَالُوا امْرَأَةٌ جَامَعَهَا زَوْجُهَا فَلَمَّا قَامَ عَنْهَا قَامَتْ بِحُمُوَّتِهَا فَوَقَعَتْ عَلَى جَارِيَةٍ بِكْرٍ فَسَاحَقَتْهَا فَأَلْقَتِ النُّطْفَةَ فِيهَا فَحَمَلَتْ فَمَا تَقُولُ فِي هَذَا فَقَالَ الْحَسَنُ ع مُعْضِلَةٌ وَ أَبُو الْحَسَنِ لَهَا وَ أَقُولُ فَإِنْ أَصَبْتُ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ مِنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ إِنْ أَخْطَأْتُ فَمِنْ نَفْسِي فَأَرْجُو أَنْ لَا أُخْطِئَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ يُعْمَدُ إِلَى الْمَرْأَةِ فَيُؤْخَذُ مِنْهَا مَهْرُ الْجَارِيَةِ الْبِكْرِ فِي أَوَّلِ وَهْلَةٍ لِأَنَّ الْوَلَدَ لَا يَخْرُجُ مِنْهَا حَتَّى يَشُقَّ فَتَذْهَبَ عُذْرَتُهَا ثُمَّ تُرْجَمُ الْمَرْأَةُ لِأَنَّهَا مُحْصَنَةٌ وَ يُنْتَظَرُ بِالْجَارِيَةِ حَتَّى تَضَعَ مَا فِي بَطْنِهَا وَ يُرَدُّ إِلَى أَبِيهِ صَاحِبِ النُّطْفَةِ ثُمَّ تُجْلَدُ الْجَارِيَةُ الْحَدَّ قَالَ فَانْصَرَفَ الْقَوْمُ مِنْ عِنْدِ الْحَسَنِ فَلَقُوا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقَالَ مَا قُلْتُمْ لِأَبِي مُحَمَّدٍ وَ مَا قَالَ لَكُمْ فَأَخْبَرُوهُ فَقَالَ لَوْ أَنَّنِي الْمَسْئُولُ مَا كَانَ عِنْدِي فِيهَا أَكْثَرُ مِمَّا قَالَ ابْنِي.

31- ج، الإحتجاج رُوِيَ أَنَّ عَمْرَو بْنَ الْعَاصِ قَالَ لِمُعَاوِيَةَ ابْعَثْ إِلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع فَمُرْهُ أَنْ يَصْعَدَ الْمِنْبَرَ يَخْطُبُ النَّاسَ لَعَلَّهُ يَحْصَرُ فَيَكُونُ ذَلِكَ مِمَّا نُعَيِّرُهُ بِهِ فِي كُلِّ مَحْفِلٍ فَبَعَثَ إِلَيْهِ مُعَاوِيَةُ فَأَصْعَدَهُ الْمِنْبَرَ وَ قَدْ جَمَعَ

لَهُ النَّاسَ وَ رُؤَسَاءَ أَهْلِ الشَّامِ فَحَمِدَ اللَّهَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ عَرَفَنِي فَأَنَا الَّذِي يُعْرَفُ وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنِي فَأَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ابْنِ عَمِّ رَسُولِ اللَّهِ أَوَّلِ الْمُسْلِمِينَ إِسْلَاماً وَ أُمِّي فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ جَدِّي مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ نَبِيُّ الرَّحْمَةِ أَنَا ابْنُ الْبَشِيرِ أَنَا ابْنُ النَّذِيرِ أَنَا ابْنُ السِّرَاجِ الْمُنِيرِ أَنَا ابْنُ مَنْ بُعِثَ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ أَنَا ابْنُ مَنْ بُعِثَ إِلَى الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَجْمَعِينَ فَقَالَ مُعَاوِيَةُ يَا بَا مُحَمَّدٍ خُذْ بِنَا «1» فِي نَعْتِ الرُّطَبِ أَرَادَ تَخْجِيلَهُ فَقَالَ الْحَسَنُ

__________________________________________________

(1) حدّثنا، خ.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 354

الرِّيحُ تَنْفُخُهُ وَ الْحَرُّ يُنْضِجُهُ وَ اللَّيْلُ يُبَرِّدُهُ وَ يُطَيِّبُهُ ثُمَّ أَقْبَلَ الْحَسَنُ ع فَرَجَعَ فِي كَلَامِهِ الْأَوَّلِ فَقَالَ أَنَا ابْنُ مُسْتَجَابِ الدَّعْوَةِ أَنَا ابْنُ الشَّفِيعِ الْمُطَاعِ أَنَا ابْنُ أَوَّلِ مَنْ يَنْفُضُ عَنِ الرَّأْسِ التُّرَابَ أَنَا ابْنُ مَنْ يَقْرَعُ بَابَ الْجَنَّةِ فَيُفْتَحُ لَهُ أَنَا ابْنُ مَنْ قَاتَلَ مَعَهُ الْمَلَائِكَةُ وَ أُحِلَّ لَهُ الْمَغْنَمُ وَ نُصِرَ بِالرُّعْبِ مِنْ مَسِيرَةِ شَهْرٍ فَأَكْثَرَ فِي هَذَا النَّوْعِ مِنَ الْكَلَامِ وَ لَمْ يَزَلْ بِهِ حَتَّى أَظْلَمَتِ الدُّنْيَا عَلَى مُعَاوِيَةَ وَ عَرَفَ الْحَسَنَ ع مَنْ لَمْ يَكُنْ يَعْرِفُهُ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ وَ غَيْرِهِمْ ثُمَّ نَزَلَ فَقَالَ لَهُ مُعَاوِيَةُ أَمَا إِنَّكَ يَا حَسَنُ قَدْ كُنْتَ تَرْجُو أَنْ تَكُونَ خَلِيفَةً وَ لَسْتَ هُنَاكَ فَقَالَ الْحَسَنُ ع أَمَّا الْخَلِيفَةُ فَمَنْ سَارَ بِسِيرَةِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ عَمِلَ بِطَاعَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَيْسَ الْخَلِيفَةُ مَنْ سَارَ بِالْجَوْرِ وَ عَطَّلَ السُّنَنَ وَ اتَّخَذَ الدُّنْيَا أُمّاً وَ أَباً وَ لَكِنْ ذَلِكَ مَلِكٌ أَصَابَ مُلْكاً فَتَمَتَّعَ مِنْهُ قَلِيلًا وَ

كَانَ قَدِ انْقَطَعَ عَنْهُ فَاتَّخَمَ لَذَّتَهُ وَ بَقِيَتْ عَلَيْهِ تَبِعَتُهُ وَ كَانَ كَمَا قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ إِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ «1» فَأَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى مُعَاوِيَةَ ثُمَّ قَامَ فَانْصَرَفَ فَقَالَ مُعَاوِيَةُ لِعَمْرٍو وَ اللَّهِ مَا أَرَدْتَ إِلَّا شَيْنِي حِينَ أَمَرْتَنِي بِمَا أَمَرْتَنِي وَ اللَّهِ مَا كَانَ يَرَى أَهْلُ الشَّامِ أَنَّ أَحَداً مِثْلِي فِي حَسَبٍ وَ لَا غَيْرِهِ حَتَّى قَالَ الْحَسَنُ مَا قَالَ قَالَ عَمْرٌو هَذَا شَيْ ءٌ لَا يُسْتَطَاعُ دَفْنُهُ وَ لَا تَغْيِيرُهُ لِشُهْرَتِهِ فِي النَّاسِ وَ اتِّضَاحِهِ فَسَكَتَ مُعَاوِيَةُ.

بيان الاتّخام الثقل الحاصل من كثرة أكل الطعام أي اتّخم من لذّته.

32- قب، المناقب لابن شهرآشوب الْقَاضِي النُّعْمَانُ فِي شَرْحِ الْأَخْبَارِ بِالْإِسْنَادِ عَنْ عُبَادَةَ بَنِ الصَّامِتِ وَ رَوَاهُ جَمَاعَةٌ عَنْ غَيْرِهِ أَنَّهُ سَأَلَ أَعْرَابِيٌّ أَبَا بَكْرٍ فَقَالَ إِنِّي أَصَبْتُ بِيضَ نَعَامٍ فَشَوَيْتُهُ وَ أَكَلْتُهُ وَ أَنَا مُحْرِمٌ فَمَا يَجِبُ عَلَيَّ فَقَالَ لَهُ يَا أَعْرَابِيُّ أَشْكَلْتَ عَلَيَّ فِي قَضِيَّتِكَ فَدَلَّهُ عَلَى عُمَرَ وَ دَلَّهُ عُمَرُ عَلَى عَبْدِ الرَّحْمَنِ فَلَمَّا عَجَزُوا قَالُوا عَلَيْكَ بِالْأَصْلَعِ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع سَلْ أَيَّ الْغُلَامَيْنِ شِئْتَ فَقَالَ الْحَسَنُ يَا أَعْرَابِيُّ أَ لَكَ إِبِلٌ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَاعْمِدْ إِلَى عَدَدِ مَا أَكَلْتَ مِنَ الْبِيضِ نُوقاً فَاضْرِبْهُنَّ بِالْفُحُولِ

__________________________________________________

(1) الأنبياء: 111.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 355

فَمَا فَضَلَ مِنْهَا فَأَهْدِهِ إِلَى بَيْتِ اللَّهِ الْعَتِيقِ الَّذِي حَجَجْتَ إِلَيْهِ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّ مِنَ النُّوقِ السَّلُوبَ وَ مِنْهَا مَا يُزْلِقُ فَقَالَ إِنْ يَكُنْ مِنَ النُّوقِ السَّلُوبُ وَ مَا يُزْلِقُ فَإِنَّ مِنَ الْبِيضِ مَا يَمْرُقُ قَالَ فَسُمِعَ صَوْتٌ مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّ الَّذِي فَهِمَ هَذَا الْغُلَامُ هُوَ الَّذِي فَهِمَهَا سُلَيْمَانُ بْنُ دَاوُدَ.

بيان السلوب من النوق التي ألقت ولدها بغير تمام و

أزلقت الناقة أسقطت و المراد هنا ما تسقط النطفة و مرقت البيضة فسدت.

أقول قد أورد كثير من قضاياه ع في الفقيه و الكافي في كتاب الحدود و كتاب القضايا و كتاب الديات تركناها لوضوح الأمر و خوف الإطناب.

33- قب، المناقب لابن شهرآشوب ابْنُ سِنَانٍ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ أَنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ ع كَلَّمَ رَجُلًا فَقَالَ مِنْ أَيِّ بَلَدٍ أَنْتَ قَالَ مِنَ الْكُوفَةِ قَالَ لَوْ كُنْتَ بِالْمَدِينَةِ لَأَرَيْتُكَ مَنَازِلَ جَبْرَئِيلَ ع مِنْ دِيَارِنَا.

مُحَمَّدُ بْنُ سِيرِينَ أَنَّ عَلِيّاً ع قَالَ لِابْنِهِ الْحَسَنِ أَجْمِعِ النَّاسَ فَاجْتَمَعُوا فَأَقْبَلَ فَخَطَبَ النَّاسَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ تَشَهَّدَ ثُمَّ قَالَ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ اخْتَارَنَا لِنَفْسِهِ وَ ارْتَضَانَا لِدِينِهِ وَ اصْطَفَانَا عَلَى خَلْقِهِ وَ أَنْزَلَ عَلَيْنَا كِتَابَهُ وَ وَحْيَهُ وَ ايْمُ اللَّهِ لَا يَنْقُصُنَا أَحَدٌ مِنْ حَقِّنَا شَيْئاً إِلَّا انْتَقَصَهُ اللَّهُ مِنْ حَقِّهِ فِي عَاجِلِ دُنْيَاهُ وَ آخِرَتِهِ وَ لَا يَكُونُ عَلَيْنَا دَوْلَةٌ إِلَّا كَانَتْ لَنَا الْعَاقِبَةُ وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ ثُمَّ نَزَلَ فَجَمَعَ بِالنَّاسِ وَ بَلَغَ أَبَاهُ فَقَبَّلَ بَيْنَ عَيْنَيْهِ ثُمَّ قَالَ بِأَبِي وَ أُمِّي ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.

الْعِقْدُ عَنِ ابْنِ عَبْدِ رَبِّهِ [وَ] الْأَنْدُلُسِيِّ وَ كِتَابُ الْمَدَائِنِيِّ أَيْضاً أَنَّهُ قَالَ عَمْرُو بْنُ الْعَاصِ لِمُعَاوِيَةَ لَوْ أَمَرْتَ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ يَخْطُبُ عَلَى الْمِنْبَرِ فَلَعَلَّهُ حَصِرَ فَيَكُونُ ذَلِكَ وَضْعاً لَهُ عِنْدَ النَّاسِ فَأَمَرَ الْحَسَنَ بِذَلِكَ فَلَمَّا صَعِدَ الْمِنْبَرَ تَكَلَّمَ وَ أَحْسَنَ ثُمَّ قَالَ أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ عَرَفَنِي فَقَدْ عَرَفَنِي وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنِي فَأَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ أَنَا ابْنُ أَوَّلِ الْمُسْلِمِينَ إِسْلَاماً وَ أُمِّي فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ أَنَا ابْنُ الْبَشِيرِ النَّذِيرِ أَنَا ابْنُ السِّرَاجِ الْمُنِيرِ أَنَا ابْنُ مَنْ بُعِثَ

رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ وَ فِي رِوَايَةِ ابْنِ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 356

عَبْدِ رَبِّهِ لَوْ طَلَبْتُمُ ابْناً لِنَبِيِّكُمْ مَا بَيْنَ لَابَتَيْهَا «1» لَمْ تَجِدُوا غَيْرِي وَ غَيْرَ أَخِي فَنَادَاهُ مُعَاوِيَةُ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ حَدِّثْنَا بِنَعْتِ الرُّطَبِ أَرَادَ بِذَلِكَ يُخْجِلُهُ وَ يَقْطَعُ بِذَلِكَ كَلَامَهُ فَقَالَ نَعَمْ تُلْقِحُهُ الشَّمَالُ وَ تُخْرِجُهُ الْجَنُوبُ وَ تُنْضِجُهُ الشَّمْسُ وَ يُطَيِّبُهُ الْقَمَرُ وَ فِي رِوَايَةِ الْمَدَائِنِيِّ الرِّيحُ تَنْفُخُهُ وَ الْحَرُّ تُنْضِجُهُ وَ اللَّيْلُ يُبَرِّدُهُ وَ يُطَيِّبُهُ وَ فِي رِوَايَةِ الْمَدَائِنِيِّ فَقَالَ عَمْرٌو أَبَا مُحَمَّدٍ هَلْ تَنْعَتُ الْخَرْأَةَ قَالَ نَعَمْ تُبْعِدُ الْمَمْشَى فِي الْأَرْضِ الصَّحْصَحِ حَتَّى تَتَوَارَى مِنَ الْقَوْمِ وَ لَا تَسْتَقْبِلِ الْقِبْلَةَ وَ لَا تَسْتَدْبِرْهَا وَ لَا تَمَسَّحْ بِاللُّقْمَةِ وَ الرِّمَّةِ يُرِيدُ الْعَظْمَ وَ الرَّوْثَ وَ لَا تَبُلْ فِي الْمَاءِ الرَّاكِدِ.

توضيح الخرء بالفتح دفع الخرء بالضم و الصحصح المكان المستوي و لا يخفى ما في إدخال الروث في تفسير الرمة من الاشتباه.

34- قب، المناقب لابن شهرآشوب الْمِنْهَالُ بْنُ عَمْرٍو أَنَّ مُعَاوِيَةَ سَأَلَ الْحَسَنَ ع أَنْ يَصْعَدَ الْمِنْبَرَ وَ يَنْتَسِبَ فَصَعِدَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ عَرَفَنِي فَقَدْ عَرَفَنِي وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنِي فَسَأُبَيِّنُ لَهُ نَفْسِي بَلَدِي مَكَّةُ وَ مِنًى وَ أَنَا ابْنُ الْمَرْوَةِ وَ الصَّفَا وَ أَنَا ابْنُ النَّبِيِّ الْمُصْطَفَى وَ أَنَا ابْنُ مَنْ عَلَا الْجِبَالَ الرَّوَاسِيَ وَ أَنَا ابْنُ مَنْ كَسَا مَحَاسِنَ وَجْهِهِ الْحَيَاءُ أَنَا ابْنُ فَاطِمَةَ سَيِّدَةِ النِّسَاءِ أَنَا ابْنُ قَلِيلَاتِ الْعُيُوبِ نَقِيَّاتِ الْجُيُوبِ وَ أَذَّنَ الْمُؤَذِّنُ فَقَالَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ فَقَالَ يَا مُعَاوِيَةُ مُحَمَّدٌ أَبِي أَمْ أَبُوكَ فَإِنْ قُلْتَ لَيْسَ بِأَبِي فَقَدْ كَفَرْتَ وَ إِنْ قُلْتَ نَعَمْ فَقَدْ أَقْرَرْتَ ثُمَّ قَالَ أَصْبَحَتْ قُرَيْشٌ تَفْتَخِرُ

عَلَى الْعَرَبِ بِأَنَّ مُحَمَّداً مِنْهَا وَ أَصْبَحَتِ الْعَرَبُ تَفْتَخِرُ عَلَى الْعَجَمِ بِأَنَّ مُحَمَّداً مِنْهَا وَ أَصْبَحَتِ الْعَجَمُ تَعْرِفُ حَقَّ الْعَرَبِ بِأَنَّ مُحَمَّداً مِنْهَا يَطْلُبُونَ حَقَّنَا وَ لَا يَرُدُّونَ إِلَيْنَا حَقَّنَا.

بيان قال الجوهري رجل ناصح الجيب أي أمين انتهى فقوله ع نقيات الجيوب كناية عن عفتهن كما أن طهارة الذيل في عرف العجم كناية عنها.

__________________________________________________

(1) اللابة: الحرة من الأرض، يقال: «ما بين لابتيها مثل فلان» و أصله في المدينة و هي حرتاها المكتنفتان بها، ثمّ جرى في كل بلدة فيقولون: «ما بين لابتيها مثل فلان» من دون اظهار صاحب الضمير.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 357

35- قب، المناقب لابن شهرآشوب كَتَبَ مَلِكُ الرُّومِ إِلَى مُعَاوِيَةَ يَسْأَلُهُ عَنْ ثَلَاثٍ عَنْ مَكَانٍ بِمِقْدَارِ وَسَطِ السَّمَاءِ وَ عَنْ أَوَّلِ قَطْرَةِ دَمٍ وَقَعَتْ عَلَى الْأَرْضِ وَ عَنْ مَكَانٍ طَلَعَتْ فِيهِ الشَّمْسُ مَرَّةً فَلَمْ يَعْلَمْ ذَلِكَ فَاسْتَغَاثَ بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع فَقَالَ ظَهْرُ الْكَعْبَةِ وَ دَمُ حَوَّاءَ وَ أَرْضُ الْبَحْرِ حِينَ ضَرَبَهُ مُوسَى.

وَ عَنْهُ ع فِي جَوَابِ مَلِكِ الرُّومِ مَا لَا قِبْلَةَ لَهُ فَهِيَ الْكَعْبَةُ وَ مَا لَا قَرَابَةَ لَهُ فَهُوَ الرَّبُّ تَعَالَى.

وَ سَأَلَ شَامِيٌّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ ع فَقَالَ كَمْ بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ فَقَالَ أَرْبَعُ أَصَابِعَ فَمَا رَأَيْتَ بِعَيْنِكَ فَهُوَ الْحَقُّ وَ قَدْ تَسْمَعُ بِأُذُنَيْكَ بَاطِلًا كَثِيراً وَ قَالَ كَمْ بَيْنَ الْإِيمَانِ وَ الْيَقِينِ فَقَالَ أَرْبَعُ أَصَابِعَ الْإِيمَانُ مَا سَمِعْنَاهُ وَ الْيَقِينُ مَا رَأَيْنَاهُ قَالَ وَ كَمْ بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ قَالَ دَعْوَةُ الْمَظْلُومِ وَ مَدُّ الْبَصَرِ قَالَ كَمْ بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ قَالَ مَسِيرَةُ يَوْمٍ لِلشَّمْسِ.

أَبُو الْمُفَضَّلِ الشَّيْبَانِيُّ فِي أَمَالِيهِ وَ ابْنُ الْوَلِيدِ فِي كِتَابِهِ بِالْإِسْنَادِ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: كَانَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ قَدْ

ثَقُلَ لِسَانُهُ وَ أَبْطَأَ كَلَامُهُ فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ص فِي عِيدٍ مِنَ الْأَعْيَادِ وَ خَرَجَ مَعَهُ بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ فَقَالَ النَّبِيُّ ص اللَّهُ أَكْبَرُ يَفْتَتِحُ الصَّلَاةَ قَالَ الْحَسَنُ اللَّهُ أَكْبَرُ قَالَ فَسُرَّ بِذَلِكَ رَسُولُ اللَّهِ فَلَمْ يَزَلْ رَسُولُ اللَّهِ يُكَبِّرُ وَ الْحَسَنُ مَعَهُ يُكَبِّرُ حَتَّى كَبَّرَ سَبْعاً فَوَقَفَ الْحَسَنُ عِنْدَ السَّابِعَةِ فَوَقَفَ رَسُولُ اللَّهِ ص عِنْدَهَا ثُمَّ قَامَ رَسُولُ اللَّهِ إِلَى الرَّكْعَةِ الثَّانِيَةِ فَكَبَّرَ الْحَسَنُ حَتَّى إِذَا بَلَغَ رَسُولُ اللَّهِ خَمْسَ تَكْبِيرَاتٍ فَوَقَفَ الْحَسَنُ عِنْدَ الْخَامِسَةِ وَ وَقَفَ رَسُولُ اللَّهِ عِنْدَ الْخَامِسَةِ فَصَارَ ذَلِكَ سُنَّةً فِي تَكْبِيرِ الْعِيدَيْنِ وَ فِي رِوَايَةٍ أَنَّهُ كَانَ الْحُسَيْنَ ع.

كِتَابُ إِبْرَاهِيمَ قَالَ بَعْضُ أَصْحَابِ الْحَسَنِ ع مَرْفُوعاً الطَّلْقُ لِلنِّسَاءِ إِنَّمَا يَكُونُ سُرَّةُ الْمَوْلُودِ مُتَّصِلَةً بِسُرَّةِ أُمِّهِ فَتُقْطَعُ فَيُؤْلِمُهَا.

أَقُولُ قَالَ عَبْدُ الْحَمِيدِ بْنُ أَبِي الْحَدِيدِ فِي شَرْحِ نَهْجِ الْبَلَاغَةِ رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ حَبِيبٍ فِي أَمَالِيهِ أَنَّ الْحَسَنَ ع حَجَّ خَمْسَ عَشْرَةَ حِجَّةً مَاشِياً تُقَادُ الْجَنَائِبُ مَعَهُ وَ خَرَجَ مِنْ مَالِهِ مَرَّتَيْنِ وَ قَاسَمَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ مَالَهُ حَتَّى إِنَّهُ كَانَ يُعْطِي نَعْلًا

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 358

وَ يُمْسِكُ نَعْلًا وَ يُعْطِي خُفّاً وَ يُمْسِكُ خُفّاً.

وَ رُوِيَ أَيْضاً أَنَّ الْحَسَنَ ع أَعْطَى شَاعِراً فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ مِنْ جُلَسَائِهِ سُبْحَانَ اللَّهِ شَاعِراً يَعْصِي الرَّحْمَنَ وَ يَقُولُ الْبُهْتَانَ فَقَالَ يَا عَبْدَ اللَّهِ إِنَّ خَيْرَ مَا بَذَلْتَ مِنْ مَالِكَ مَا وَقَيْتَ بِهِ عِرْضَكَ وَ إِنَّ مِنِ ابْتِغَاءِ الْخَيْرِ اتِّقَاءَ الشَّرِّ.

36- د، العدد القوية حَدَّثَ الزُّبَيْرُ بْنُ بَكَّارٍ وَ ابْنُ عَوْنٍ عَنْ عُمَيْرِ بْنِ إِسْحَاقَ قَالَ: مَا تَكَلَّمَ أَحَدٌ أَحَبَّ إِلَيَّ أَنْ لَا يَسْكُتَ مِنَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع وَ مَا سَمِعْتُ مِنْهُ كَلِمَةَ فُحْشٍ قَطُّ وَ إِنَّهُ كَانَ بَيْنَ الْحَسَنِ

بْنِ عَلِيٍّ وَ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ خُصُومَةٌ فِي أَرْضٍ فَعَرَضَ الْحُسَيْنُ أَمْراً لَمْ يَرْضَهُ عَمْرٌو فَقَالَ الْحَسَنُ ع لَيْسَ لَهُ عِنْدَنَا إِلَّا مَا أَرْغَمَ أَنْفَهُ فَإِنَّ هَذِهِ أَشَدُّ وَ أَفْحَشُ كَلِمَةٍ سَمِعْتُهَا مِنْهُ قَطُّ.

37- د، العدد القوية قِيلَ طَعَنَ أَقْوَامٌ مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ فِي الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع فَقَالُوا إِنَّهُ عِيٌّ لَا يَقُومُ بِحُجَّةٍ فَبَلَغَ ذَلِكَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع فَدَعَا الْحَسَنَ فَقَالَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنَّ أَهْلَ الْكُوفَةِ قَدْ قَالُوا فِيكَ مَقَالَةً أَكْرَهُهَا قَالَ وَ مَا يَقُولُونَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ يَقُولُونَ إِنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ عِيُّ اللِّسَانِ لَا يَقُومُ بِحُجَّةٍ وَ إِنَّ هَذِهِ الْأَعْوَادُ فَأَخْبِرِ النَّاسَ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لَا أَسْتَطِيعُ الْكَلَامَ وَ أَنَا أَنْظُرُ إِلَيْكَ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع إِنِّي مُتَخَلِّفٌ عَنْكَ فَنَادِ أَنِ الصَّلَاةَ جَامِعَةً فَاجْتَمَعَ الْمُسْلِمُونَ فَصَعِدَ ع الْمِنْبَرَ فَخَطَبَ خُطْبَةً بَلِيغَةً وَجِيزَةً فَضَجَّ الْمُسْلِمُونَ بِالْبُكَاءِ ثُمَّ قَالَ أَيُّهَا النَّاسُ اعْقِلُوا عَنْ رَبِّكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ فَنَحْنُ الذُّرِّيَّةُ مِنْ آدَمَ وَ الْأُسْرَةُ مِنْ نُوحٍ وَ الصَّفْوَةُ مِنْ إِبْرَاهِيمَ وَ السُّلَالَةُ مِنْ إِسْمَاعِيلَ وَ آلٌ مِنْ مُحَمَّدٍ ص نَحْنُ فِيكُمْ كَالسَّمَاءِ الْمَرْفُوعَةِ وَ الْأَرْضِ الْمَدْحُوَّةِ وَ الشَّمْسِ الضَّاحِيَةِ وَ كَالشَّجَرَةِ الزَّيْتُونَةِ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ الَّتِي بُورِكَ زَيْتُهَا النَّبِيُّ أَصْلُهَا وَ عَلِيٌّ فَرْعُهَا وَ نَحْنُ وَ اللَّهِ ثَمَرَةُ تِلْكَ الشَّجَرَةِ فَمَنْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْ أَغْصَانِهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا فَإِلَى النَّارِ هَوَى فَقَامَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَقْصَى النَّاسِ يَسْحَبُ رِدَاءَهُ مِنْ خَلْفِهِ حَتَّى عَلَا الْمِنْبَرَ مَعَ الْحَسَنِ ع فَقَبَّلَ بَيْنَ عَيْنَيْهِ ثُمَّ قَالَ يَا ابْنَ رَسُولِ

اللَّهِ أَثْبَتَّ عَلَى الْقَوْمِ حُجَّتَكَ أَوْجَبْتَ عَلَيْهِمْ طَاعَتَكَ فَوَيْلٌ لِمَنْ خَالَفَكَ.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 359

باب 17 خطبه بعد شهادة أبيه صلوات الله عليهما و بيعة الناس له

1- لي، الأمالي للصدوق أَبِي عَنِ السَّعْدَآبَادِيِّ عَنِ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنِ الثُّمَالِيِّ عَنْ حَبِيبِ بْنِ عَمْرٍو قَالَ: لَمَّا تُوُفِّيَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ كَانَ مِنَ الْغَدِ قَامَ الْحَسَنُ ع خَطِيباً عَلَى الْمِنْبَرِ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ أَيُّهَا النَّاسُ فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ نَزَلَ الْقُرْآنُ وَ فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ رُفِعَ عِيسَى بْنُ مَرْيَمَ وَ فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ قُتِلَ يُوشَعُ بْنُ نُونٍ وَ فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ مَاتَ أَبِي أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ اللَّهِ لَا يَسْبِقُ أَبِي أَحَدٌ كَانَ قَبْلَهُ مِنَ الْأَوْصِيَاءِ إِلَى الْجَنَّةِ وَ لَا مَنْ يَكُونُ بَعْدَهُ وَ إِنْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَيَبْعَثُهُ فِي السَّرِيَّةِ فَيُقَاتِلُ جَبْرَئِيلُ عَنْ يَمِينِهِ وَ مِيكَائِيلُ عَنْ يَسَارِهِ وَ مَا تَرَكَ صَفْرَاءَ وَ لَا بَيْضَاءَ إِلَّا سَبْعَمِائَةِ دِرْهَمٍ فَضَلَتْ مِنْ عَطَائِهِ كَانَ يَجْمَعُهَا لِيَشْتَرِيَ بِهَا خَادِماً لِأَهْلِهِ.

2- جا، المجالس للمفيد ما، الأمالي للشيخ الطوسي الْمُفِيدُ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَنْبَارِيِّ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَزْدِيِّ عَنْ شُعَيْبِ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ هِشَامٍ عَنْ سُفْيَانَ عَنْ هِشَامِ بْنِ حَسَّانَ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ ع يَخْطُبُ النَّاسَ بَعْدَ الْبَيْعَةِ لَهُ بِالْأَمْرِ فَقَالَ نَحْنُ حِزْبُ اللَّهِ الْغَالِبُونَ وَ عِتْرَةُ رَسُولِهِ الْأَقْرَبُونَ وَ أَهْلُ بَيْتِهِ الطَّيِّبُونَ الطَّاهِرُونَ وَ أَحَدُ الثَّقَلَيْنِ الذين [اللَّذَيْنِ خَلَّفَهُمَا رَسُولُ اللَّهِ ص فِي أُمَّتِهِ وَ التَّالِي كِتَابَ اللَّهِ فِيهِ تَفْصِيلُ كُلِّ شَيْ ءٍ لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ فَالْمُعَوَّلُ عَلَيْنَا فِي تَفْسِيرِهِ لَا نَتَظَنَّى تَأْوِيلَهُ بَلْ نَتَيَقَّنُ حَقَائِقَهُ فَأَطِيعُونَا فَإِنَّ طَاعَتَنَا مَفْرُوضَةٌ

إِذْ كَانَتْ بِطَاعَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ رَسُولِهِ مَقْرُونَةً قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يا

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 360

أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ «1» وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ «2.» وَ أُحَذِّرُكُمُ الْإِصْغَاءَ لِهُتَافِ الشَّيْطَانِ فَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ فَتَكُونُوا أَوْلِيَاءَهُ الَّذِينَ قَالَ لَهُمْ لا غالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَ إِنِّي جارٌ لَكُمْ فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ وَ قَالَ إِنِّي بَرِي ءٌ مِنْكُمْ إِنِّي أَرى ما لا تَرَوْنَ «3» فَتَلْقَوْنَ إِلَى الرِّمَاحِ وَزَراً وَ إِلَى السُّيُوفِ جَزَراً وَ لِلْعُمُدِ حَطَماً وَ لِلسِّهَامِ غَرَضاً ثُمَّ لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمانِها خَيْراً

بيان قال الجوهري التظني إعمال الظن و أصله التظنن أبدل من إحدى النونات ياء قوله ع وزرا الوزر محركة الجبل المنيع و كل معقل و الملجأ و المعتصم و الوزر بالكسر الإثم و الثقل و الكارة الكبيرة و السلاح و الحمل الثقيل و وزر الرجل غلبه و أوزره أحزره و ذهب به كاستوزره و جعل له وزرا و أوثقه و خبأه كل ذلك ذكره الفيروزآبادي و الأظهر أنه الوزر بالتحريك أي تكونون معاقل للرماح تأوي إليكم و يحتمل أن يكون بالكسر أي لوزركم و إثمكم أو الحال أنكم كالحمل الثقيل.

و قال الجوهري الجزور من الإبل يقع على الذكر و الأنثى و الجمع الجزر و جزر السباع اللحم الذي تأكله يقال تركوهم جزرا بالتحريك إذا قتلوهم و الجزر أيضا الشاة السمينة و قال الجزري فيه أبشر بجزرة

سمينة أي شاة صالحة لأن تجزر أي تذبح للأكل و منه حديث الضحية فإنما هي زجرة أطعمها أهله و تجمع على جزر بالفتح و منه حديث موسى و السحرة حتى صارت حبالهم للثعبان جزرا و قد تكسر الجيم انتهى و الأظهر أنه بالتحريك و الحطم الكسر أو خاص باليابس و صعدة حطم ككسر ما تكسر من اليبيس ذكره

__________________________________________________

(1) و (2) النساء: 58 و 83.

(3) الأنفال: 48.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 361

الفيروزآبادي فهو إما بالتحريك و إن لم يرد في هذا المقام فإنه وزن معروف أو بكسر الحاء و فتح الطاء كما ذكره الفيروزآبادي و العمد بالتحريك و بضمتين جمع العمود أي تحطمكم و تكسركم العمد و نصب الجميع بالحالية إن قرئ فتلقون على بناء المجهول و يحتمل التميز و بالمفعولية أي قرئ على بناء المعلوم.

3- ما، الأمالي للشيخ الطوسي أَبُو عَمْرٍو عَنِ ابْنِ عُقْدَةَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُبَيْدٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ أَبَانٍ عَنْ سَلَّامِ بْنِ أَبِي عَمْرَةَ عَنْ مَعْرُوفٍ عَنْ أَبِي الطُّفَيْلِ قَالَ: خَطَبَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع بَعْدَ وَفَاةِ عَلِيٍّ ع وَ ذَكَرَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَقَالَ خَاتَمُ الْوَصِيِّينَ وَ وَصِيُّ خَاتَمِ الْأَنْبِيَاءِ وَ أَمِيرُ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ ثُمَّ قَالَ أَيُّهَا النَّاسُ لَقَدْ فَارَقَكُمْ رَجُلٌ مَا سَبَقَهُ الْأَوَّلُونَ وَ لَا تُدْرِكُهُ الْآخِرُونَ لَقَدْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يُعْطِيهِ الرَّايَةَ فَيُقَاتِلُ جَبْرَئِيلُ عَنْ يَمِينِهِ وَ مِيكَائِيلُ عَنْ يَسَارِهِ فَمَا يَرْجِعُ حَتَّى يَفْتَحَ اللَّهُ عَلَيْهِ مَا تَرَكَ ذَهَباً وَ لَا فِضَّةً إِلَّا شَيْ ءٌ عَلَى صَبِيٍّ لَهُ وَ مَا تَرَكَ فِي بَيْتِ الْمَالِ إِلَّا سَبْعَمِائَةِ دِرْهَمٍ فَضَلَتْ مِنْ عَطَائِهِ أَرَادَ أَنْ يَشْتَرِيَ بِهَا خَادِماً لِأُمِّ كُلْثُومٍ ثُمَّ قَالَ مَنْ عَرَفَنِي فَقَدْ

عَرَفَنِي وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنِي فَأَنَا الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدٍ النَّبِيِّ ص ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ قَوْلَ يُوسُفَ وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِي إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ «1» أَنَا ابْنُ الْبَشِيرِ وَ أَنَا ابْنُ النَّذِيرِ وَ أَنَا ابْنُ الدَّاعِي إِلَى اللَّهِ وَ أَنَا ابْنُ السِّرَاجِ الْمُنِيرِ وَ أَنَا ابْنُ الَّذِي أُرْسِلَ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ وَ أَنَا مِنْ أَهْلِ الْبَيْتِ الَّذِينَ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهِيراً وَ أَنَا مِنْ أَهْلِ الْبَيْتِ الَّذِينَ كَانَ جَبْرَئِيلُ يَنْزِلُ عَلَيْهِمْ وَ مِنْهُمْ كَانَ يَعْرِجُ وَ أَنَا مِنْ أَهْلِ الْبَيْتِ الَّذِينَ افْتَرَضَ اللَّهُ مَوَدَّتَهُمْ وَ وَلَايَتَهُمْ فَقَالَ فِيمَا أَنْزَلَ عَلَى مُحَمَّدٍ ص قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً «2» وَ اقْتِرَافُ الْحَسَنَةِ مَوَدَّتُنَا.

فر، تفسير فرات بن إبراهيم عن أبي الطفيل مثله.

4- شا، الإرشاد كَانَ الْحَسَنُ ع وَصِيَّ أَبِيهِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع عَلَى أَهْلِهِ وَ وُلْدِهِ

__________________________________________________

(1) يوسف: 38.

(2) الشورى: 22.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 362

وَ أَصْحَابِهِ وَ وَصَّاهُ بِالنَّظَرِ فِي وُقُوفِهِ وَ صَدَقَاتِهِ وَ كَتَبَ إِلَيْهِ عَهْداً مَشْهُوراً وَ وَصِيَّةً ظَاهِرَةً فِي مَعَالِمِ الدِّينِ وَ عُيُونِ الحِكْمَةِ وَ الْآدَابِ وَ قَدْ نَقَلَ هَذِهِ الْوَصِيَّةَ جُمْهُورُ الْعُلَمَاءِ وَ اسْتَبْصَرَ بِهَا فِي دِينِهِ وَ دُنْيَاهُ كَثِيرٌ مِنَ الْفُقَهَاءِ وَ لَمَّا قُبِضَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع خَطَبَ النَّاسَ الْحَسَنُ وَ ذَكَرَ حَقَّهُ فَبَايَعَهُ أَصْحَابُ أَبِيهِ عَلَى حَرْبِ مَنْ حَارَبَ وَ سِلْمِ مَنْ سَالَمَ.

وَ رَوَى أَبُو مِخْنَفٍ لُوطُ بْنُ يَحْيَى قَالَ حَدَّثَنِي أَشْعَثُ بْنُ سَوَّارٍ عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ السَّبِيعِيِّ وَ غَيْرِهِ قَالَ: خَطَبَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع فِي صَبِيحَةِ اللَّيْلَةِ الَّتِي قُبِضَ فِيهَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ صَلَّى عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص

ثُمَّ قَالَ لَقَدْ قُبِضَ فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ رَجُلٌ لَمْ يَسْبِقْهُ الْأَوَّلُونَ بِعَمَلٍ وَ لَمْ يُدْرِكْهُ الْآخِرُونَ بِعَمَلٍ لَقَدْ كَانَ يُجَاهِدُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص فَيَقِيهِ بِنَفْسِهِ وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يُوَجِّهُهُ بِرَايَتِهِ فَيَكْنِفُهُ جَبْرَئِيلُ عَنْ يَمِينِهِ وَ مِيكَائِيلُ عَنْ شِمَالِهِ وَ لَا يَرْجِعُ حَتَّى يَفْتَحَ اللَّهُ عَلَى يَدَيْهِ وَ لَقَدْ تُوُفِّيَ فِي اللَّيْلَةِ الَّتِي عُرِجَ فِيهَا بِعِيسَى بْنِ مَرْيَمَ وَ الَّتِي قُبِضَ فِيهَا يُوشَعُ بْنُ نُونٍ وَصِيُّ مُوسَى وَ مَا خَلَّفَ صَفْرَاءَ وَ لَا بَيْضَاءَ إِلَّا سَبْعَمِائَةِ دِرْهَمٍ فَضَلَتْ عَنْ عَطَائِهِ أَرَادَ أَنْ يَبْتَاعَ بِهَا خَادِماً لِأَهْلِهِ ثُمَّ خَنَقَتْهُ الْعَبْرَةُ فَبَكَى وَ بَكَى النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِ مَعَهُ ثُمَّ قَالَ أَنَا ابْنُ الْبَشِيرِ أَنَا ابْنُ النَّذِيرِ أَنَا ابْنُ الدَّاعِي إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ أَنَا ابْنُ السِّرَاجِ الْمُنِيرِ أَنَا مِنْ أَهْلِ بَيْتٍ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهِيراً أَنَا مِنْ أَهْلِ بَيْتٍ فَرَضَ اللَّهُ مَوَدَّتَهُمْ فِي كِتَابِهِ فَقَالَ تَعَالَى قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيها حُسْناً «1» فَالْحَسَنَةُ مَوَدَّتُنَا أَهْلَ الْبَيْتِ ثُمَّ جَلَسَ فَقَامَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْعَبَّاسِ رَحِمَهُ اللَّهُ بَيْنَ يَدَيْهِ فَقَالَ مَعَاشِرَ النَّاسِ هَذَا ابْنُ نَبِيِّكُمْ وَ وَصِيُّ إِمَامِكُمْ فَبَايِعُوهُ فَاسْتَجَابَ لَهُ النَّاسُ فَقَالُوا مَا أَحَبَّهُ إِلَيْنَا وَ أَوْجَبَ حَقَّهُ عَلَيْنَا وَ بَادَرُوا إِلَى الْبَيْعَةِ لَهُ بِالْخِلَافَةِ وَ ذَلِكَ فِي يَوْمِ الْجُمُعَةِ الْحَادِي وَ الْعِشْرِينَ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ سَنَةَ أَرْبَعِينَ مِنَ الْهِجْرَةِ

__________________________________________________

(1) الشورى: 22.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 363

فَرَتَّبَ الْعُمَّالَ وَ أَمَّرَ الْأُمَرَاءَ وَ أَنْفَذَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ الْعَبَّاسِ إِلَى الْبَصْرَةِ وَ نَظَرَ فِي الْأُمُورِ.

أقول روى هذه الخطبة ابن أبي الحديد عن أبي الفرج عن عمرو بن ثابت عن أبي إسحاق السبيعي

عن هبيرة بن مريم و رأيت أيضا في كتاب المقاتل لأبي الفرج الأصفهاني مثله.

5- قب، المناقب لابن شهرآشوب بُويِعَ ع بَعْدَ أَبِيهِ يَوْمَ الْجُمُعَةِ الْحَادِي وَ الْعِشْرِينَ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ فِي سَنَةِ أَرْبَعِينَ وَ كَانَ عُمُرُهُ ع لَمَّا بُويِعَ سَبْعاً وَ ثَلَاثِينَ سَنَةً.

6- نص، كفاية الأثر الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِيدٍ الْخُزَاعِيُّ عَنِ الْجَوْهَرِيِّ عَنْ عُتْبَةَ بْنِ الضَّحَّاكِ عَنْ هِشَامِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: لَمَّا قُتِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع رَقِيَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع الْمِنْبَرَ فَأَرَادَ الْكَلَامَ فَخَنَقَتْهُ الْعَبْرَةُ فَقَعَدَ سَاعَةً ثُمَّ قَامَ فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي كَانَ فِي أَوَّلِيَّتِهِ وَحْدَانِيّاً فِي أَزَلِيَّتِهِ مُتَعَظِّماً بِإِلَهِيَّتِهِ مُتَكَبِّراً بِكِبْرِيَائِهِ وَ جَبَرُوتِهِ ابْتَدَأَ مَا ابْتَدَعَ وَ أَنْشَأَ مَا خَلَقَ عَلَى غَيْرِ مِثَالٍ كَانَ سَبَقَ مِمَّا خَلَقَ رَبُّنَا اللَّطِيفُ بِلُطْفِ رُبُوبِيَّتِهِ وَ بِعِلْمِ خُبْرِهِ فَتَقَ وَ بِأَحْكَامِ قُدْرَتِهِ خَلَقَ جَمِيعَ مَا خَلَقَ فَلَا مُبَدِّلَ لِخَلْقِهِ وَ لَا مُغَيِّرَ لِصُنْعِهِ وَ لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ وَ لَا رَادَّ لِأَمْرِهِ وَ لَا مُسْتَرَاحَ عَنْ دَعْوَتِهِ خَلَقَ جَمِيعَ مَا خَلَقَ وَ لَا زَوَالَ لِمُلْكِهِ وَ لَا انْقِطَاعَ لِمُدَّتِهِ فَوْقَ كُلِّ شَيْ ءٍ عَلَا وَ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ دَنَا فَتَجَلَّى لِخَلْقِهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونَ يُرَى وَ هُوَ بِالْمَنْظَرِ الْأَعْلَى احْتَجَبَ بِنُورِهِ وَ سَمَا فِي عُلُوِّهِ فَاسْتَتَرَ عَنْ خَلْقِهِ وَ بَعَثَ إِلَيْهِمْ شَهِيداً عَلَيْهِمْ وَ بَعَثَ فِيهِمُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ لِيَعْقِلَ الْعِبَادُ عَنْ رَبِّهِمْ مَا جَهِلُوهُ فَيَعْرِفُوهُ بِرُبُوبِيَّتِهِ بَعْدَ مَا أَنْكَرُوهُ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَحْسَنَ الْخِلَافَةَ عَلَيْنَا أَهْلَ الْبَيْتِ وَ عِنْدَهُ نَحْتَسِبُ عَزَانَا فِي خَيْرِ الْآبَاءِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ عِنْدَ اللَّهِ نَحْتَسِبُ عَزَانَا فِي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَقَدْ أُصِيبَ

بِهِ الشَّرْقُ وَ الْغَرْبُ وَ اللَّهِ مَا خَلَّفَ دِرْهَماً وَ لَا دِينَاراً إِلَّا أَرْبَعَمِائَةِ دِرْهَمٍ أَرَادَ أَنْ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 364

يَبْتَاعَ لِأَهْلِهِ خَادِماً وَ لَقَدْ حَدَّثَنِي حَبِيبِي جَدِّي رَسُولُ اللَّهِ ص أَنَّ الْأَمْرَ يَمْلِكُهُ اثْنَا عَشَرَ إِمَاماً مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ صَفْوَتِهِ مَا مِنَّا إِلَّا مَقْتُولٌ أَوْ مَسْمُومٌ ثُمَّ نَزَلَ عَنْ مِنْبَرِهِ فَدَعَا بِابْنِ مُلْجَمٍ لَعَنَهُ اللَّهُ فَأُتِيَ بِهِ قَالَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ اسْتَبْقِنِي أَكُنْ لَكَ وَ أَكْفِيكَ أَمْرَ عَدُوِّكَ بِالشَّامِ فَعَلَاهُ الْحَسَنُ ع بِسَيْفِهِ فَاسْتَقْبَلَ السَّيْفَ بِيَدِهِ فَقَطَعَ خِنْصِرَهُ ثُمَّ ضَرَبَهُ ضَرْبَةً عَلَى يَافُوخِهِ فَقَتَلَهُ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ.

إلى هنا انتهى الجزء الأوّل من المجلّد العاشر و يليه الجزء الثاني و أوّله باب العلّة التي من أجلها صالح الحسن بن عليّ عليهما السلام معاوية بن سفيان.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 365

(اسكن)

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 366

(اسكن)

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 367

(اسكن)

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 368

كلمة المصحّح

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه. و الصلاة و السلام على رسول اللّه و على آله الأطيبين أمناء اللّه.

و بعد: فقد منّ اللّه علينا أن وفّقنا لتصحيح هذا السفر القيّم و التراث الذهبيّ المخلّد و هو الجزء الأوّل من المجلّد العاشر من كتاب بحار الأنوار حسب تجزئة المصنّف رضوان اللّه عليه و الجزء الثالث و الأربعون حسب تجزئتنا و اللّه أسأل أن يوفّقنا لاتمام هذا المشروع المقدّس و له المنّ و الفضل.

مسلكنا في التصحيح

1- اعتمدنا على النسخة المطبوعة المشهورة بكمبانيّ تصحيح الفاضل الخبير المرزا محمّد القميّ المعروف بأرباب فجعلناها أصلًا لطبعتنا هذه عرضاً و مقابلة.

و ذلك لصحّتها و إتقانها و قد قال الفاضل المرحوم في

ختام هذه الطبعة:

«و بعد فلمّا كان المجلّد العاشر من كتاب بحار الأنوار مشتملًا على ما يتعلّق بأحوال مولانا سيّد الشهداء و ذريعة إلى الفوز بالسعادات الأخرويّة و لهذا صار هذا المجلّد من بين مجلّدات هذا الكتاب أشهرها و أعمّها نفعاً طبعوها بناة الخير مرّات عديدة و لكن لم يتيسّر لهم تصحيح الكتاب على ما ينبغي كما هو ظاهر للمحصّل المراجع لها و هذه المرّة من الانطباع و إن جاءت آخرا

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 369

لكنّها فاقت مفاخراً فبحمد اللّه سلمت هذه النسخة من أغلاط لم تسلم منها النسخ السابغة و في المثل كم ترك الأوّل للأخر و أنا المستضيى ء من أنوار العلماء المحدّثين محمّد بن محمّد تقي القميّ في سنة 1304.»

أقول: و دلك لأنّه قد تيسّر لهم نسخ متعدّدة و بذل العلماء جمعا و منفردا جهدهم في تصحيحها و مقابلتها و عرضها على النسخ المخطوطة و المطبوعة ثمّ أشرف عليها الفاضل المؤمى إليه بدقّة و إتقان فصحّحها و علّق عليها فلو أنّ هذه النسخ التي أتيحت لهؤلاء المصحّحين أتيحت لنا و أنّى و أين لم يكن في عرض النسخة عليها ثانياً كثير جدوى و لذلك أغفلنا عن طلب النسخ.

اللهمّ إلّا أن نجد نسخة المصنّف قدسّ سرّه فيكون عرض النسخة عليها من الواجب الحتم.

فمن كان من العلماء و الفضلاء عنده نسخة من تلك النسخ أو عنده خبر عنها فليراجعنا خدمة للدين و أهله و نشكره الشكر الجزيل.

2- راجعنا سائر النسخ المطبوعة و هكذا مصادر الكتاب عند ما عرض لنا أدنى شبهة في سقط أو تصحيف و راجعنا مع ذلك كتب الرجال عند ما احتمل تبديل في السند.

و لأجل ذلك راجعنا كثيراً من المصادر و

عرضنا النسخة عليها: بين ما لم يكن بينهما اختلاف أو كان اختلاف يسير غير مغيّر للمعنى أو كان الترجيح لنسخة المصنّف قدسّ سرّه فأضربنا عن الايعاز إلى ذلك فإنّه لا طائل تحته.

و أمّا إذا كان الترجيح لنسخة المصدر أو كان في نسخة الكمباني تصحيف أو سقط أصلحنا في الصلب و أوعزنا إلى ذلك في الذيل كما يراه المطالع البصير في طيّ الصفحات و منها في ص 26 و 54 و 241 فراجع.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 370

و لم نكن لنرجّح نسخة المصدر إلّا حيث ظهر بديهة و ذلك لأنّ المصنّف أعلى اللّه مقامه قد جمع اللّه عنده من المصادر الثمينة الغالية ما لا يجتمع عند أحد فقد فقد كان عنده النسخ المصحّحة من المصادر و هو قدسّ سرّه لم يكن ليعتمد على النسخ المغلوطة فقد كان بعض الأحاديث في نسخة سقيمة فنقلها و أشار إلى ذلك مع الايضاح اللازم.

فاللازم على الباحثين الثقافيّين أن عرضوا نسختهم من المصادر عن طبعها و تحقيقها على البحار كما فعل عند طبع كتاب المحاسن و الاختصاص- لا أن يعرضوا نسخة البحار على المصادر المتهيّئة عندهم مخطوطة كانت أو مطبوعة.

و لأجل ذلك نلتزم بعرض الأحاديث كلّها على المصادر المطبوعة الموجودة و لا بتذكار الاختلاف بينها و بين نسختنا لعدم الجدوى في ذلك.

اللّهمّ إلّا أن نظفر بنسخة الأصل من المصدر أو بنسخة مطبوعة قد حققّت بالأدب الحيح و قوبلت مع النسخ الأصلية بعد كمال الدقّة و الإتقان.

3- ترى في طيّ الصفحات كلمات أو جملات جعلناها بين العلامتين [....] من دون أن نذيّلها بكلام يوضح ذلك فهي بين طوائف:

طائفة منها موجودة في هامش النسخة مع رمز ظ أو خ فجعلناها بين

العلامتين

و طائفة منها موجودة في المصدر الذي كان عندنا ساقطة من نسخة الكمبانيّ لا يستقيم المراد بدونها كما في ص 181 و 225 و 313 أو يستقيم كما في ص 220 و 240 و غير ذلك.

و طائفة منها غير موجودة فى النسخة و يستدعيها الأدب و السياق: لا يستقيم المعنى بدونها كما في ص 88 و 144 أو يستقيم كما في ص 136 و 238 و غير ذلك.

4- حققّنا ألفاظ الحديث على كتب اللغة و ضبطناها بالأشكال و هكذا

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 371

كلّ ما ذكره رحمه اللّه ناقلًا عن المعاجم اللغويّة فحقّقناها على المصادر: القاموس المحيط، الصحاح، النهاية، طبعاتها المشكولة المطبوعة بمصر و كذلك عند ما اشتبه حروف الكلمة بين المعجمة و المهملة.

5- حقّقنا بعض الأسانيد على المصدر و كتب الرجال أو بعضها على بعض كما في ص 13 و 23 و 111 و غير ذلك.

هذا مسلكنا في التصحيح و التحقيق و لا زال أدعو اللّه جاهداً مخلصاً أن يهديني إلى النهج القويم، و يحملني على الحقّ الصريح و يحفظني عن الخطاء و الخلل أنّه على صراط مستقيم.

شوّال المكرّم 1384

محمد باقر البهبوديّ

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 372

فهرس ما في هذا الجزء من الأبواب

الموضوع/ الصفحه

أبواب تاريخ سيدة نساء العالمين و بضعة سيد المرسلين فاطمة الزهراء سلام اللّه عليها

1- باب ولادتها و حليتها و شمائلها صلوات اللّه عليها و جمل تواريخها 10- 2

2- باب أسمائها و بعض فضائلها عليها السلام 19- 10

3- باب مناقبها و فضائلها و بعض أحوالها و معجزاتها عليها السلام 81- 19

4- باب سيرها و مكارم أخلاقها صلوات اللّه عليها و سير بعض خدمها 92- 81

5- باب تزويجها صلوات اللّه عليها

145- 92

6- باب كيفية معاشرتها مع علي عليهما الصلاة و السلام 154- 146

7- باب ما وقع عليها من الظلم و بكائها و حزنها و شكايتها في مرضها إلى شهادتها و غسلها و دفنها و بيان العلة في إخفاء دفنها صلوات اللّه عليها 218- 155

8- باب تظلّمها صلوات اللّه عليها في القيامة و كيفيّة مجيئها إلى المحشر 227- 219

9- باب أولادها و ذريتها و أحوالهم و فضلهم و أنّهم من أولاد الرسول صّلى الّله عليه و آله حقيقة 234- 228

10- باب أوقافها و صدقاتها صلوات اللّه عليها 236- 235

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 373

أبواب تاريخ الإمامين الهمامين الحسن و الحسين عليهما السلام

11- باب ولادتهما و أسمائهما و عللها و نقش خواتيمهما صلوات اللّه عليهما 260- 237

12- باب فضائلهما و مناقبهما و النصوص عليهما صلوات اللّه عليهما 317- 261

13- باب مكارم أخلاقهما صلوات اللّه عليهما و إقرار المخالف و المؤالف بفضلهما 321- 318

أبواب ما يختصّ بالإمام الزكيّ سيّد شباب أهل الجنة الحسن بن علي عليهما السلام

14- باب النص عليه صلوات اللّه عليه 322

15- باب معجزاته صلوات اللّه عليه 330- 323

16- باب مكارم أخلاقه [و عمله و علمه و فضله و شرفه و جلالته و نوادر احتجاجاته صلوات اللّه عليه 385- 331

17- باب خطبه بعد شهادة أبيه و بيعة الناس له 364- 359

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 43، ص: 375

(رموز الكتاب)

ب: لقرب الإسناد.

بشا: لبشارة المصطفى.

تم: لفلاح السائل.

ثو: لثواب الأعمال.

ج: للإحتجاج.

جا: لمجالس المفيد.

جش: لفهرست النجاشيّ.

جع: لجامع الأخبار.

جم: لجمال الأسبوع.

جُنة: للجُنة.

حة: لفرحة الغريّ.

ختص: لكتاب الإختصاص.

خص: لمنتخب البصائر.

د: للعَدَد.

سر: للسرائر.

سن: للمحاسن.

شا: للإرشاد.

شف: لكشف اليقين.

شي: لتفسير العياشيّ

ص: لقصص الأنبياء.

صا: للإستبصار.

صبا: لمصباح الزائر.

صح: لصحيفة الرضا (ع).

ضا: لفقه الرضا

(ع).

ضوء: لضوء الشهاب.

ضه: لروضة الواعظين.

ط: للصراط المستقيم.

طا: لأمان الأخطار.

طب: لطبّ الأئمة.

ع: لعلل الشرائع.

عا: لدعائم الإسلام.

عد: للعقائد.

عدة: للعُدة.

عم: لإعلام الورى.

عين: للعيون و المحاسن.

غر: للغرر و الدرر.

غط: لغيبة الشيخ.

غو: لغوالي اللئالي.

ف: لتحف العقول.

فتح: لفتح الأبواب.

فر: لتفسير فرات بن إبراهيم.

فس: لتفسير عليّ بن إبراهيم.

فض: لكتاب الروضة.

ق: للكتاب العتيق الغرويّ

قب: لمناقب ابن شهر آشوب.

قبس: لقبس المصباح.

قضا: لقضاء الحقوق.

قل: لإقبال الأعمال.

قية: للدُروع.

ك: لإكمال الدين.

كا: للكافي.

كش: لرجال الكشيّ.

كشف: لكشف الغمّة.

كف: لمصباح الكفعميّ.

كنز: لكنز جامع الفوائد و تأويل الآيات الظاهرة معا.

ل: للخصال.

لد: للبلد الأمين.

لى: لأمالي الصدوق.

م: لتفسير الإمام العسكريّ (ع).

ما: لأمالي الطوسيّ.

محص: للتمحيص.

مد: للعُمدة.

مص: لمصباح الشريعة.

مصبا: للمصباحين.

مع: لمعاني الأخبار.

مكا: لمكارم الأخلاق.

مل: لكامل الزيارة.

منها: للمنهاج.

مهج: لمهج الدعوات.

ن: لعيون أخبار الرضا (ع).

نبه: لتنبيه الخاطر.

نجم: لكتاب النجوم.

نص: للكفاية.

نهج: لنهج البلاغة.

نى: لغيبة النعمانيّ.

هد: للهداية.

يب: للتهذيب.

يج: للخرائج.

يد: للتوحيد.

ير: لبصائر الدرجات.

يف: للطرائف.

يل: للفضائل.

ين: لكتابي الحسين بن سعيد او لكتابه و النوادر.

يه: لمن لا يحضره الفقيه.

آموزه هاي زندگاني حضرت زهرا سلام الله عليها

مشخصات كتاب

شماره كتابشناسي ملي : ايران78-755

سرشناسه : لقماني احمد

عنوان و نام پديدآور : آموزه هاي زندگاني حضرت زهرا سلام الله عليها/ لقماني احمد

منشا مقاله : ، پيام زن ش 85 ، (فروردين 1378): ص 12 - 17.

توصيفگر : فاطمه زهرا(س

مقدمه

آنچه مي خوانيد شرحي است بر سلسله مباحثي كه از اين پس با عنوان (آموزه هاي زندگاني حضرت زهرا(س)) خواهيم داشت. در نخستين قسمت به عنوان مقدمه، ضمن شرح ضرورت اين مباحث، دورنمايي نيز از محورها و فصلهاي پيش بيني شده ارائه مي گردد. دريافت ديدگاهها و پرسشهاي شما خوانندگان عزيز در باره زندگاني صديقه كبرا(س) و مسايل پيراموني آن و نحوه طرح فرازهاي زندگي و شعاعهايي از شخصيت آن بانوي بزرگ با جهت گيري الگودهي، مي تواند بر غنا و كاربردي تر شدن مباحث كمك كند. در انتظار دريافت پرسشها و نقطه نظرهاي تكميلي شما نيز هستيم.(پيام زن) آغاز سخن ما ز بالاييم و بالا مي رويم ما ز درياييم و دريا مي رويم ما از اينجا و از آنجا نيستيم ما ز هر جاييم آنجا مي رويم همه ما انسانها با آغاز رشد خود به دنبال (نمونه)، (الگو) و (اسوه) هستيم. تا با بهره گيري از گفتار و پيروي از رفتار او، راه روشن و پرنويدي در زندگي خود شروع كنيم و پاسخ خود را براي (چگونه زيستن) به دست آوريم. اين شيوه تربيتي در آموزه هاي فكري فرهنگي، جايگاه ويژه اي دارد و با عبارت (اسوه حسنه [1] ) بدان توجه شده است و از ديرباز انديشمندان روانشناس و جامعه شناس به آن پرداخته اند [2] .

صاحبان فكر و انديشه

با اشاره به آثار گرانبهاي آن در فضيلت خواهي و كمال جويي، بصيرت بخشي در عرصه هاي مختلف اجتماعي و خردورزي در ارزشهاي والاي انساني، همگان را در انتخاب اسوه هاي آسماني و الگوي گرانبها تشويق نموده اند:

استكبار كه تاءثير كيمياگونه اين شيوه را در عصرها و نسلهاي مختلف مشاهده مي نمود و تمامي پيروان اين الگوهاي شايسته و اسوه هاي حسنه را نيروهايي تازه نفس در سنگرهاي ناپيدا در دفاع از ارزشهاي انساني الهي مي ديد، راهي ديگر برابر افراد بويژه جوانان گشود تا با تغيير فرهنگ جامعه، ارزشهاي واژگون را برابر ديدگان آنان مطلوب و محبوب گرداند. از اين رو نخست معيارهاي سعادت و نيك بختي را دگرگون نمود و با استفاده از ابزارهاي مختلف همچون راديو، تلويزيون، سينما و مطبوعات و يا رواج فسادهاي گوناگون همانند كشف حجاب با بهانه هاي رسيدن به دروازه تمدن(!) راه رشد و بالندگي را تغيير داد، سپس گرايشهاي انسانها را در روي كردن به الگوهاي گرانبها و شايسته دگرگون كرد، زماني به شخصيتهاي مورد علاقه مردم اتهامهاي گوناگون زده [3] تا آنان را از صحنه هاي سازنده اجتماع كنار نهد و زمان ديگري با انتشار كتاب آيات شيطاني، بزرگترين انسان هستي يعني حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم را با چهره اي تحريف شده و شخصيتي غير واقعي به نگاههاي مشتاق معرفي نمود تا دين را افيون، دين مداران را افسونگر و جوامع ديني را سرزمينهايي نفرين شده و بازمانده از هر گونه رفاه و سعادت بدانند. و سرانجام پس از تغيير بينش و گرايش آنان، اخلاق، رفتار، آداب و رسوم آنها

را در اختيار خود قرار داده، با سپاه نامرئي و دستهاي ناپيدا فرهنگ آن ملت را دگرگون نموده و آنان را براي هميشه اسيري مطيع و رام و آرام كند. حقيقتي كه يكي از صاحب نظران بنام كشورهاي استكباري به دوستان خود بيان نمود كه:

(اخلاق و آداب و زبان و تمدن خودتان را به اقوام و جوامع مورد علاقه سيطره خود بياموزيد و آنان را به حال خودشان واگذاريد كه (هميشه) از آن شما خواهند بود.) [4] نگاه تيزبين و ديده ژرف نگر رهبر معظم انقلاب، حضرت آيت الله خامنه اي حفظه الله تعالي اين شيوه شيطاني دشمن را حمله به عقبه جامعه اسلامي ديده كه به طور آرام و مخفيانه با هجوم باورهاي تازه صورت مي گيرد و به دنبال تهي ساختن نسل نو از ارزشهاي ديني و اصول انقلابي، دامن زدن به شهوات و بي بند و باريهاي اجتماعي و منزوي ساختن اسلام از صحنه هاي سياسي اجتماعي دنيا است. [5] آنچه اينك توجه ما را به سوي خود مي طلبد، افزون بر شناخت دسيسه هاي دشمنان در تغيير بينش نسبت به هستي و انسان و افشاندن بذر ترديد و شك در دلهاي لبريز از ايمان و يقين بي ارزش كردن مقدسات و باورهاي آسماني است كه با تزريق افكار التقاطي و انحرافي با عنوان تحقيقات نوين در دين [6] ، و ايجاد تلخكامي با پرورش روحيه پشيماني در پيروي از رهبران معصوم عليهم السلام و انسانهاي وارسته كه بيشترين شباهت را به معصومان دارند، انجام مي پذيرد.

و در پي آن دميدن روح بي تفاوتي نسبت به ارزشهاي والاي الهي و

ايجاد جو خودباختگي در برابر فرهنگ بيگانه پديد آورد. بدون شك تنها گام موفقيت در پيروزي بر نقشه هاي شيطاني دشمنان، بينش و آگاهي نسبت به معارف ناب ديني، آشنايي واقعي با شخصيت الگوهاي بي همتا، درسآموزي از ابعاد مختلف زندگاني و به كارگيري سخنان و آموزه هاي آسماني آنان خواهد بود. از اين رو در (آغاز سخن)، نخست به زلال وحي رو مي بريم تا اندكي از روشناي معرفت قرآن نصيب خود سازيم و نسبت به شخصيت الگوهاي خداوندي، ويژگيهاي پيروان خردمند و چگونگي تاءثيرپذيري هر يك از ما از آنان آگاهي يابيم.

اسوه هاي سعادت

خداوند مهربان در سخنان خود، راه سعادت و نيكبختي انسانها را با دو جلوه ترسيم مي كند: نخست ويژگيهاي گوناگون دين باوران و خداجويان را در عرصه هاي مختلف زندگي نسبت به (خداوند) (خويشتن) و (مردم) بيان مي كند و ضمن بيان آثار ارزشمند اين صفات، انسانها را به فراگيري و به كارگيري آنان تشويق مي نمايد. [19] ديگر آنكه نمونه هاي شايسته و انسانهاي كامل را كه چنين ويژگيها را در صحنه هاي مختلف زندگي به كار گرفته اند و بدين سان سعادتمند شده اند، معرفي مي كند. اما در اين معرفي توجهي به قلمرو جغرافيايي آنها و يا قبيله آنان و حتي دانش و دانايي آنها ندارد.

آنچه در اين ميان معيار است شايستگيها و لياقتهاست گرچه غلام سياهي به نام (لقمان) باشد كه نه در شمار پادشاهان است و نه در زمره فيلسوفان و نه در بين ثروتمندان بلكه برده اي است روشن بين كه خداوند از او به نام (حكيم) ياد مي كند و با صفت (حكمت)

مي شناساند. و يا انسان معمولي در سطح جامعه را معرفي مي كند كه ارزش واقعي او (ايمان) او است، از اين رو وي را (مومن) آل فرعون و يا (مومن) آل ياسين نام مي برد. [20] نكته ارزشمند آنكه در اين شناسايي و معرفي نوع جنس نيز مطرح نيست و شخصيت واقعي معيار است. از اين رو (مريم) را (الگوي نيايش) و (تنديس طهارت) [21] مي شمرد كه پاك زيست و پاك به خداي خود پيوست و همسر فرعون را (اسوه استقامت) و (نمونه بصيرت و بيداري) در تالارهاي رنگارنگ پرخواب و خور مي داند. [16] از سوي ديگر در بين زنان و مردان نمونه هاي ناشايستي را معرفي مي كند كه گاه در كنار پيامآوران وحي حضور داشته اند اما همانند فروافتادگان در قعر ناداني و گمراهي هستند كه قطره اي از بارش هدايت الهي به كوير تفتيده وجودشان نرسيده است. همچون همسر نوح و فرزند او و يا ابولهب و ابوجهل، عموهاي رسول اسلام(ص). [17] آنچه در اين ميان توجه و تاءمل بدان ضرورت بيشتري دارد، آشنايي با الگوهاي برتر و اسوه هاي شايسته تر است كه خداوند بزرگ نقشي فراگير براي تمامي زمانها و همه افراد حتي كساني كه خود الگو براي ديگران هستند براي آنها بيان كرده است و از آغاز خلقت تا فرجام آفرينش مربيان بشر و معلمان بي همتاي هستي قلمداد شده اند.

سرسلسله آنان در بين مردان آفتاب آفرينش و آينه تمام نماي خداوندي حضرت محمد درود خداوندي بر او و آل او باد است كه پروردگار بزرگ او را (اسوه حسنه) ناميد و براي معرفي او

به انسانهاي سعادت خواه و كمال جو چنين فرمود: (لقد كان لكم في رسول الله اسوه حسنه لمن كان يرجو الله و اليوم الاخر و ذكر الله كثيرا) [18] همانا براي شما [در اقتدا و پيروي از] رسول خدا سرمشقي نيكوست براي كسي كه:

1 به خدا و روز قيامت اميد دارد

2 خداوند را فراوان ياد مي كند.

بديهي است كه طلوع خورشيد و تابان بودن آفتاب روشني بخش تنها و تنها براي روشنگري تمام هستي و برطرف نمودن ظلمتها كافي نيست، بلكه شرايطي همچون پذيرش و آمادگي و يا برطرف نمودن موانع تابش آفتاب لازم است تا جاي جاي گستره هستي پذيراي نور خورشيد شود. در باره آفتاب هدايت رسول گرامي اسلام(ص) نيز بايد ايمان و اميد به خدا و توجه به روز واپسين در سراي دلها موج زند و ياد خداوند طراوت و شادابي معنوي به وجود آدمي بخشد تا (اسوه بودن) و (پيرو بودن) معنا يابد. در اين صورت است كه آن رهبري و اين پيروي، به وجودآورنده امتي الگو و نمونه براي تمامي انسانها و همه جوامع خواهد بود [19] ، همان گونه كه حضرت ابراهيم عليه السلام نياي پاك نهاد پيامبر اسلام درود خداوندي بر او و آل او باد و سپيدسيرتان پيرو او، اسوه اي پسنديده معرفي شده اند (قد كانت لكم اسوه حسنه في ابراهيم و الذين معه). [20] ديگر شخصيت برجسته اي كه در بين زنان همانند مهتاب آفرينش، روشنايي عالمتابي از خود نشان داد و در كتاب وجود او (تمام حقيقت انسان) و (تمام حقيقت زن) و در يك كلام (تمام نسخه انسانيت) به خوبي

مشاهده مي شود، به گونه اي كه (فضايل او هم تراز صفات بي نهايت رسول اكرم(ص)) بود و (افتخار خاندان وحي [21] ) شمرده شده است حضرت زهرا سلام الله عليها است الگوي شايسته اي كه امام راحل در سخن عصمتآساي خود فرمود: [)حضرت فاطمه زهرا(س)] (زني بود كه اگر مرد بود نبي بود، زني كه اگر مرد بود به جاي رسول الله بود.) [16] و چون در باره معرفي نمونه اي كامل از انسان در جهان هستي، سخن به ميان مي آيد، ايشان با احترام خاصي مي فرمايد: (همه بايد به او [حضرت زهرا(س)](اقتدا كنيد و كنيم، همه بايد دستورمان را از اسلام به وسيله او و فرزندان او بگيريم و همان طوري كه او بوده است باشيد. انساني است به تمام معنا انسان، زني است به تمام معنا زن). [17] آري: جان بي جمال جانان ميل جهان ندارد وان كس كه اين ندارد حقا كه جان ندارد هر شبنمي در اين ره صد بحر آتشين است دردا كه اين معما شرح و بيان ندارد سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن اي ساربان فرو كش كاين ره كران ندارد [18] همان گونه كه قرآن، زن فرعون را نمونه اي براي مردم خوب معرفي مي كند و جامعه اسلامي را به درسآموزي از وي دعوت مي كند و مي فرمايد: ضرب الله مثلا للذين آمنوا امراءه فرعون [19] (خداوند براي تمامي افراد مردان و زنان باايمان، همسر فرعون را مثال مي زند)، و يا حضرت مريم را نيز بدين صورت به جامعه برين معرفي نموده تا انسانهاي خداجو و فضيلت خواه و تمامي مردان و

زنان از او درس آموزند و سرمشق انسانيت گيرند (ضرب الله مثلا للذين آمنوا مريم بنت عمران [20] حضرت امام خميني نيز با الهام از آموزه هاي زندگي ساز قرآن، فاطمه زهرا(س) را مقتداي كامل و انسان برجسته در جامعه اسلامي معرفي مي كند و تمامي مردان و زنان را به الگوگيري و معرفتآفريني با شناخت وي فرا مي خواند.

به ديگر سخن، نگاه روح اللهي [21] امام تمامي مسلمانان بويژه شيعيان را به حركتي نو و تلاشي تازه دعوت مي كند كه با شناختي برتر و معرفتي افزون بر شناخت شخص حضرت زهرا(س)، شخصيت آن پاك بانو در جلوه هاي خلقت و آفرينش، صفات ارجمند و شايسته، ويژگيهاي همسرداري، دانش و آگاهي، ديدگاههاي اخلاقي، دشمن شناسي، بينشهاي ارزشمند و سرانجام مجموعه اي از سخنان آسماني آن يگانه عالم بررسي شود و همراه با مطالعه اي از سر تاءمل و بصيرت، يكايك صفات و سخنان او در عرصه زندگاني مورد استفاده و عمل قرار گيرد تا (نشان لياقت) در پيروي از آن حضرت را نصيب خود سازيم و با هم سويي در رفتار و گفتار آن بانو راه پاكي، پيراستگي و وارستگي را بپيماييم.

سيره يا آموزه هاي زندگاني فاطمه زهرا (س)

از آن هنگام كه پيروزي انقلاب شكوهمند ايران و تشكيل حكومت اسلامي در ام القراي جهان اسلام، نگاه و توجه انبوه بيشماري از مردم دنيا، بويژه شيفتگان آموزه هاي وحياني و رفتار رباني سخنگويان وحي را به سوي ايران جلب نمود تمامي ملتهاي مستضعف و انسانهاي تحت ستم، اين نظام را الگوي شايسته اي براي سرمشق گيري در زندگي خود دانستند. از سوي ديگر بيان و اجراي شيوه معصومان در سراسر

زندگي و عرصه جامعه، نياز به كاري گسترده، دقيق و جدي داشت تا از زلال ناب و پاك عصمت، استفاده شود. [22] و افزون بر جامعيت و كمال در خور و شايسته، براي امروز و فرداي جوامع مختلف قابل بيان و اجرا باشد.

ناگفته نگذريم كه سخنان رهبران فكري فرهنگي جامعه و تلاش ارزشمند صاحبان قلم و اهل تحقيق، آثاري شايسته و چشمگير ارايه داد اما آنچه كه نسل خردورز و انديشمند ما بيشتر از هميشه به دنبال آن بوده و هست، گذشتن از (بايدها) و (نبايدها) و رسيدن به (هست ها) و (نيست ها) است. به ديگر سخن، پرداختن به مجموعه رفتار و اعمال معصومان(ع) در متن جامعه و بويژه در فضاي خانواده و درسآموزي از شيوه هاي زندگاني آنان در فراز و نشيب حوادث خواهد بود تا بدين سان ره توشه اي زنده، پويا و حركتآفرين براي تمامي افراد و در تمامي صحنه ها و لحظه ها، ترسيم شود و براي هميشه خود را با انسانهاي كامل و آموزه هاي جامع روبه رو ديده، بدون آشفتگي خاطر نسبت به خطا و اشتباه، راهي روشن از معرفت، بالندگي و شكوفايي برابر خود بيابند.

آنچه در اين ميان، نگاه به آن ضرورتي بيشتر و توجهي فراوان تر در بين شيفتگان، داشت، پرداختن به زندگاني امير مومنان علي(ع) و فاطمه زهرا(س) است، زيرا در خانواده كوچك اين دو، پدر و مادر و دو فرزند از نشان عصمت برخوردارند و لحظه لحظه زندگاني آنان لبريز از معرفت درست و شناخت صحيح خواهد بود. از اين رو تمامي موحدان جهان با هر فكر و انديشه اي خود را

نيازمند به چنان آموزه هايي مي دانند تا (نسخه اي آرامش بخش و سعادتآموز) براي هميشه ايام خود به دست آورد. چنين بينش روشن نسبت به نياز جامعه و خواست انسانها، انگيزه پژوهش و نگارش اين مجموعه را پديد آورد تا دايره المعارفي زرين از سرمايه هاي كيمياگونه مقابل ديدگان همگان، هميشه گشوده باشد و زندگي درسآموزان از روزمرگي نجات يابد و با فرصتي اندك در طول حيات، محصولي جاودان و پربركت فراهم شود. شايسته است با هم دورنمايي از مجموعه مباحث را مرور نماييم و با حضور در فضاي مطالب، ضمن توجه به يكايك آموزه ها، با آمادگي، تاءمل و بصيرت بيشتر بدانها بپردازيم:

صفات همسران در خانواده فاطمه زهرا و امير مومنان

خانواده، جامعه كوچكي است كه در آغوش آن انسانهايي به رشد و بلوغ مي رسند و پس از چندي به جامعه بزرگتر يعني اجتماع راه مي يابند. سلامت و سعادت اجتماع بستگي كامل با نوع تربيت در خانواده دارد. به گونه اي كه گاه جلوه تاءثير آن با فرا رفتن از مرز زمان، نقشي ژرف داشته، مسير تاريخ بشريت را دگرگون مي كند. [23] پرداختن به معيارهاي سعادت بخش، نياز به واقع بيني و درك حقايق وجودي انسانها و جامعه دارد تا به دور از شعارهاي فريبنده و عبارات هيجانآفرين، واقعيات زندگي، آن طور كه هست مورد توجه، تجزيه و بررسي قرار گيرد و به دور از احساسات به ارايه راه حلهاي منطقي و مطابق با فطرت و نهادپاك بشري پرداخته شود.

در نخستين بحث خود به ويژگيهاي فاطمه زهرا(س) در برخورد با فراز و نشيب حوادث خانواده مي پردازيم و با نگاهي دقيق به ابعاد وجودي آن حضرت نسبت

به وظايف وي در باره خود، همسر، فرزندان و جامعه آگاه مي شويم. در پرتو اين مباحث، پاسخ پرسشهاي بسياري كه سالهاي فراوان مورد توجه انبوه علاقه مندان بوده است و از چگونگي حضور زنان در خانواده به طور مطلق و يا شركت بانوان در امور اجتماعي به عنوان نيمي از نيروي فعال جامعه و يا... آگاه مي شويم و راه درست و مورد نظر چنين اسوه هاي آسماني و ارزشمند را به دست مي آوريم.

ديدگاههاي اخلاقي دخت رسول الله سخنان پاك بانوي آفرينش، فاطمه زهرا

در اين بخش، مجموعه اي از اخلاق، آداب و سخنان ارزنده اي است كه در لابه لاي حوادث جامعه، در اعمال آن حضرت و يا گفتار ايشان وجود داشته است. نكاتي كه هر يك با جامعه عجين شده و دانستن آنها موجب نگاهي نو به هستي، شرح صدر و تحمل مشكلات فراوان و دوري از صفات منفي و ناشايست خواهد بود. [24] بدون شك فراگيري اين سخنان و به كار بستن يكايك آموزه ها، بسان گنجينه اي گرانقدر در بحران زندگي است كه گاه سخني هر چند كوتاه، آدمي را از سقوط و هلاكت معنوي نجات بخشيده، نشاطي روح افزا و پرفروغ مي آفريند.

حقوق از نگاه فاطمه

ورود در حوزه دين و پيوستن به زمره دين باوران ارزش والا به موفقيت و شخصيت آدمي مي بخشد و او را چنان ممتاز مي سازد كه ارزش دارايي او، همانند خون وي خواهد شد در جامعه جايگاه خاصي مي يابد و در نوع برخوردهاي ديگران اصول و مباني مشخصي حاكم مي شود. اما از سوي ديگر مسووليتهايي نيز بر دوش وي قرار مي گيرد كه توجه بدانها و تعهد نسبت به آنها، ضروري اعتقاد به آيين آسماني خواهد بود. از اين رو آگاهي و شناخت حقوق چهره اي شايسته و حتي بايسته به خود مي گيرد. آنچه در اين زمينه مايه افتخار و ارزشمندي شيعيان است و بسياري از ديگر معتقدان به اديان الهي از اين نعمت محرومند، استفاده از آموزه هاي ديني از زبان آشنايان با وحي و دانش آموختگان خداوند است به كساني كه شناختي جامع نسبت به انسان، ارزش برتر او در جهان آفرينش و حقوق الهي

كه بر او و براي او تعريف شده، دارند. [25] در اين بخش از مباحث بر ساحل سخنان دردانه هستي، پاره تن رسول و زهراي بتول مي نشينيم و از حقوق شيعيان، قرآن، امام، همسر، زن، مومن، مجاهدان، ميهمان و... آگاه مي شويم.

صفات آسماني

(صحيفه صفات) حضرت زهرا(س)، آينه اي است كه در آن شخصيت آن بانو به خوبي هويدا است. آنچه در باره صفات حضرت گفتني است آن است كه حوادث گوناگون و فراواني كه در عمر كوتاه وي رخ داده، زمينه ساز پديدار شدن و شكوفايي ويژگيهاي نهفته ايشان بوده است كه افزون بر عصمت، صفاتي در وجود آن حضرت به چشم مي خورد كه به فصل و زمان خاصي محدود نشده و در جنس ويژه اي خلاصه نمي شود. در خانواده، بين زنان، براي مردان و در صحنه هاي سياسي اجتماعي نقش كاربردي دارد و درسآموز رابطه انسان با خدا، نشانگر عشق و عاطفه اي فراگير و بيانگر دانش و بينش چشمگير و بي نظيري خواهد بود.

آنان كه انسان را در چارچوب امور مادي مي نگرند و يا دستورات دين را سلسله سخنان اخلاقي براي آخرت افراد مي دانند و يا آنكه زن را موجودي ناتوان و عضوي غير مفيد براي اجتماع مي نگرند، با نگاهي به اين صفات آسماني پي به اوج عظمت و قله قداست بانويي جوان مي برند كه الگويي كامل و انساني شايسته براي عبرت پذيري تمامي زنان و مردان خواهد بود. [26] .

بينشهاي شيرين

پاره اي از موضوعات و مباحث، نقشي اساسي و سرنوشت ساز در زندگي انسان و باورهاي او دارد، به گونه اي كه آدمي را از افراط و تفريط در صحنه انجام وظايف مصون نگه داشته و راه را بر هر بيراهه اي مي بندد. برخي از اين مسايل در زمان طرح آنها اتفاق نيفتاده است اما نوع نگرش و پرداخت به موضوع و نگاه جامع به تمامي

ابعاد آن، بيانگر گستره عظمت و بينش عرشي آن شخص خواهد بود.

در اين قسمت از نوشتار با مجموعه اي از مباحث مطرح شده توسط حضرت زهرا سلام الله عليها روبه رو مي شويم كه ارزشهاي شايسته و بينشهاي بنيادين در آن وجود دارد و گلچيني از آداب، شناختهاي صحيح و عقايد سرنوشت ساز خواهد بود. برخي موضوعات در زمان آن بانو مصداق يافته است. (همانند ارتداد، ارتجاع، دوست شناسي، ارث، اشك و...) و پاره اي ديگر براي آينده انسانها ترسيم شده است (همچون كربلا، حضرت مهدي عليه السلام و...). [27] .

دشمن شناسي و شيوه هاي برخورد حضرت زهرا

شناخت دشمن، شيوه شناسي در رويارويي با او و چگونگي پيروزي بر دسيسه هاي دشمنان، آموزه هايي است كه هر دين باور فرهيخته اي بايد بدانها آگاهي يابد. ناگفته پيداست كه در مكاتب آسماني بويژه اسلام كه سخن از جاودانگي و جامعيت دارد و هماره پيروان خود را به انديشمندي، آمادگي و ژرف نگري نسبت به معارف ناب الهي همچون پاسداري از (ولايت) دعوت مي كند، دشمنان فراواني با جديت و تلاش صد چندان براي حفظ منافع خود و رسيدن به مقاصد خويش به مبارزه برمي خيزند تا چنين آيين بالنده و پويا را به سلسله دستوراتي جامد، ساكت و خاموش تبديل كرده و به كنج مساجد و منازل سوق دهند.

آغاز اين راه دشوار و مقدس در رويارويي با دشمنان امامت و ولايت از زمان حضرت زهرا(س) بود و با نگرشي نو بيش از ده روش مقابله و برخورد از دخت رسول خدا(ص) مشاهده مي كنيم، به گونه اي كه تاءثير آن شيوه ها در دفاع از ارزشهاي مقدس ديني، قرنهاي متمادي

استمرار يافته و هر روز چهره اي برافروخته تر و بالنده تر به خود گرفته است.

اينك كه جمهوري اسلامي ايران به عنوان ام القري جهان اسلام، پرچمدار حكومت علوي و فاطمي است و تمام انسانها اين حكومت را به عنوان اسلام ناب محمدي و نظام شيعي مي دانند، آشنايي با شيوه هاي رويارويي با دشمنان مستكبر و مخالفان حكومت ولايي، ضرورتي است كه به ياري خداوند در اين فصل بدان پرداخته خواهد شد. [28] .

روشناي انديشه در بيان فلسفه احكام

دير زماني است كه (فلسفه احكام و چگونگي بيان آن) از مباحث جنجالي و مورد نقد و تحليل بسياري دانشآموختگان و انديشمندان بوده است. عده اي پرداخت به فلسفه احكام را در تضاد با قداست و ارزشهاي الهي آن دانسته و تعبد در انجام احكام را شايسته عبوديت و اطاعت مي دانند. اما برخي عمل به دستورات خداوندي را منوط به فهم فلسفه آن و تسلط بر مفاهيم نهفته در پايبندي بدان بيان مي كنند و بر اين باورند آنچه را كه مي دانند بدان عمل مي كنند و هر آنچه را كه با آن آشنايي ندارند رها مي نمايند! ديدگاه سوم و خردمندانه اي وجود دارد كه با احترام به دانش و دانايي نسبت به فلسفه احكام، مرز عبوديت و تعبد را پاس داشته، ضمن بيان اقسام فلسفه دستورات خداوند، اندكي از آنان را نيازمند به زمان و رشد دانش، يا حضور برترين انديشمند عالم آفرينش حضرت مهدي عليه السلام و يا آزمون تعهد و تعبد انسانها به سخنان سعادتآفرين معصومان عليهم السلام معرفي مي كنند. در اين فراز از سيره، روشناي انديشه مهتاب آفرينش، حضرت زهرا عليهاالسلام

را مي نگريم كه دهها قلم از احكام الهي را با فلسفه احكام آنها ترسيم نموده تا شهد شيرين بندگي در كام جان دين باوران فزوني و برتري يابد و بصيرت و بينش نسبت به وظايف هر يك از ما نمايان شود. [29] .

شخصيت شناسي فاطمه

شناخت دنياي اطراف و شخصيتهاي معاصر، گذشته و آينده نشان از حضور انديشمندانه در جامعه است. اين آگاهي زمينه ساز معرفي الگوهاي انسان ساز بوده و همراه با آن موجب بيداري افراد در پرهيز از نمونه هاي ناشايست و بيان شخصيت منفي آنان خواهد بود.

بدون ترديد هر گاه اين شناخت با نور عصمت و روشنايي معنويت همراه گردد، دايره المعارفي از ارزشها و ضد ارزشها از زندگي افراد سعادت پيشه و شقاوتمند تدوين مي شود كه راههاي رهايي از زنجير هواها و هوسها به طور زنده و با مصداقهايي گويا بيان مي شود و از ديگر سو، رگه هاي انحراف و راههاي هلاكت به خوبي تحليل و بررسي شده، سرمشق پاكي و ناپاكي بر بلنداي تاريخ انسانيت نمايان مي شود. در اين قسمت از سخنان زهراي مرضيه(س) به شناخت دهها شخصيت از نگاه پربصيرت آن بانو مي نشينيم و از فرازهاي مختلف سخنان آن حضرت، ره توشه هايي شايسته براي خود و ديگران برمي گزينيم. [30] .

آموزه هاي زندگاني در آخرين سخنان آسماني

پيشآمدهاي دشوار زندگي همانند آتشي فروزان است كه انسانها را زير و رو كرده، ماهيت واقعي آنان را آشكار مي كند. بسياري در آغاز رشد خويش، پايبند اصول و معيارهايي بوده اند اما چندي بعد تمامي شعارهاي خود را فراموش كرده، از روي آز و نياز و يا شهوت و شهرت، طعم شيرين لذتهاي زودگذر زندگي را ترجيح داده، ره به بيراهه مي سپردند. به گونه اي كه با همسر خويش، كه ساليان بسيار شريك مشكلات و همپاي رنجهاي او بوده، برخوردهاي ناشايست داشته، يا به آرمانهاي مقدسي كه از ديرباز براي آنان فداكاريها نموده، پشت پا

زده و با چهره اي دگرگون و سيرتي واژگون به حيات خود خاتمه مي دهند. بدين خاطر است كه لحظه هاي آخر زندگي را آينه اي از تمامي سالها و حوادث عمر دانسته اند كه گاه صعود انسان در آن پديدار مي شود و زماني سقوط آدمي به چشم مي خورد.

آموزه هاي زندگاني در آخرين سخنان آسماني حضرت زهرا(س) مجموعه اي از هفت وصيت گفتاري و يك وصيت نوشتاري است كه پايداري و شكيبايي آن بانو بر اصول و ارزشهاي والا در آنها مشاهده مي شود. در اين سخنان به خوبي وفاداري، عشق و عاطفه و ادب نسبت به همسر، فرزندان و انسانهاي شايسته و گرانقدر تجلي مي كند، و نسبت به اخلاص و دلدادگي به آموزه هاي قرآني و نبوي، درسهاي ارزشمندي بيان مي شود. از سوي ديگر، نوع برخورد آن حضرت با دشمنان مستكبر و غاصبان ستمگر نشان از روح پرحماسه و برخوردهاي هدفمند دارد تا ميدان مبارزه با شيطان صفتان و متكبران هميشه باز باشد و ستمديدگان، پرخروش و توانا عليه خودكامگان به پا خيزند و فرياد برآورند. [31] .

سيناي صلابت با خطبه اي خدايي

تاكنون بخشهاي مختلفي از سيره و سخن زهراي مرضيه(س) را از نظر گذرانديم و با آموزه هايي كه در آينده بدان پرداخته مي شود، آشنا شديم. اينك دورنماي فصلي از زندگاني آن بانو را مي نگريم كه داراي ويژگي خاصي است. به گونه اي كه در كمتر سخنان و يا رفتار آن حضرت اين خصوصيت مشاهده مي شود و آن جامعيت چشمگير و همه سويه است.

پيشتر، اشاره اي به پاره اي شبهات و ابهامهاي مختلف از سوي افراد و افراط

و تفريطهايي كه در اين باره وجود دارد، نموديم.

در اين بخش، فضايي از معارف ناب گشوده مي شود كه در آن پاسخ بسياري از پرسشها بيان مي گردد. از چگونگي حضور زنان در متن جامعه تا ارزشهاي والايي كه از طوباي بركات يك بانوي متعهد و دين باور، ريزش مي كند از نكات تربيتي رواني تا توحيدي كلامي از تشريح فلسفه نبوت تا ارزش ولايت و امامت و از مباحث فقهي حقوقي تا فرازهايي از نكته هاي حكومتي اجتماعي و سرانجام گشودن معارفي از قرآن با بيان هوشمندانه و عالمانه نسبت به حقايق الهي، همه و همه در اين خطبه روشني افروز به چشم مي خورد. [32] .

اندوخته هاي معرفت

مژده اي دل كه دگر باد صبا باز آمد

هدهد خوش خبر از طرف سبا باز آمد

بركش اي مرغ سحر نغمه داوودي باز

كه سليمان گل از باد هوا باز آمد [33] .

اقيانوس بيكران معرفت فاطمه(س)، چنان ژرف و بي انتهاست كه توان رهيابي به پايان آن براي هيچ انسان زميني نخواهد بود اما شيفتگي و دلدادگي به آن پاك بانوي آفرينش قلم را بي قرار و دل را بي تاب مي كند و آنچنان عطشي در وجود آدمي مي نشاند كه با هر جرعه اي از معرفت وي، تشنگي افزونتر مي شود و زبانه عشق والايي بيشتري مي يابد.

بر ساحل سيره و سخن آن دردانه آفرينش نشستيم و از دور به افقهاي روشني افروز شخصيت او نگريستيم اما حيفمان آمد گنجينه دانشي را كه در آن اندوخته هاي معرفتي بانو به چشم مي خورد، نمايان نسازيم

تا دانش پژوهان از ابعاد ديگري از گستره شخصيت حضرت آگاهي يابند و علاقمندان عاشق جلوه هاي محبوب خويش را چنين آينه هاي معرفت افروزي نيز بنگرند. اميد آنكه پس از پايان فصلهاي يادشده، به اين مباحث بپردازيم و صحن و سراي وجودمان را با تحفه هاي دانش و بينش نسبت به شخصيت آن عزيز والاگوهر و يگانه هستي زينت بخشيم:

الف) بر كرانه كوثر:

نگاهي دوباره به آيات قرآن در باره فاطمه زهرا(س) و ديدگاه خداوند نسبت به محبوب خويش.

ب) خوشه هاي خورشيد:

مجموعه اي از شعاع عشق و علاقه پيامبر اكرم(ص) نسبت به دخت والاگوهر خود، حضرت زهرا(س)

ج) جلوه هاي فاطمه در آسمان سخنان اهل سنت:

تاملي زيبا بر مجموعه سخنان اهل سنت بويژه در صحاح شش گانه در باره شخصيت پرفروغ حضرت زهرا(س)

د) پلكان ملكوت:

نگرشي عرشي به تسبيحات فاطمه زهرا(س) و آثار كيمياگون آن در عالم هستي.

ه) صحيفه هميشه سبز:

بهره گيري از مجموعه سخنان امامان معصوم عليهم السلام در باره مصحف فاطمه عليهاالسلام، فلسفه وجودي، آثار و بهره هاي گذشته، حال و آينده از آن.

و) فروغ فرزانگي:

درسآموزي از فروغ معرفت حضرت امام خميني در باره مادر عزيز و بزرگوار خود، حضرت زهرا(س)

ز) فاطمه و فاطميون:

آثار نام و ياد فاطمه زهرا(س) در دفاع مقدس و تاءثير رمز يازهرا در عملياتهاي مختلف.

ح) فاطمه در آينه فقه و در نگاه فقيهان:

نگاهي به مجموعه مباحث فقهي و ديدگاه انديشمندان عرصه فقه و فقاهت در باره حضرت زهرا(س)

ط) فرهنگ نامها و القاب فاطمه(س):

بررسي گسترده نامها و لقبهاي حضرت و درسآموزي در باره نامگذاري

افراد، موسسات و مناسبتهاي مختلف

ي) نگاهي به برخي از كتابها و رساله هاي نگاشته شده در باره حضرت زهرا(س):

آشنايي با اين آثار، موجب وسعت ديد انسان و حضور در فضاي فرهنگي كشور، الهامهاي مختلف در كارهاي فكري فرهنگي و دوري از كارهاي تكراري خواهد شد. در پايان ضمن يادآوري شروع مباحث آغازين در اين نوشتار از شماره آينده، توفيقي برتر براي فراگيري آموزه هاي زندگاني معصومان عليهم السلام بويژه حضرت زهرا عليهاالسلام، از خداوند بزرگ خواستاريم.

صفات همسران در خانواده فاطمه زهرا و اميرمؤمنان

خانه و خانواده

نخستين مجموعه و نهادي كه با كمترين افراد و بيشترين ارزشها در جامعه تشكيل مي شود، خانواده است. محفلي كه در آن شالوده شخصيت انسانها و بنيان باورهاي آنان پي ريزي مي شود و از چنان عظمتي برخوردار است كه گاه پرورش يافته هاي آن مسير تاريخ انسانيت را تغيير داده، چراغ مصطفوي يا شرار بولهبي مي افروزند. [34] از آغاز آفرينش و شروع زندگاني آدم و حوا تاكنون، دوره هاي گوناگون تاريخي پديد آمده و آداب و رسوم مختلفي بر نظام خانوادگي حكمفرما بوده است [35] برخي از صاحبان فكر و انديشه با توجه به قداست خانواده، رهنمودهاي هدايت بخشي ارائه داده اند و پاره اي از دولتها و سران استكباري براي دست يابي به اهداف شوم خود، بيشترين تلاش خود را صرف فساد و تباهي اين كانون ارزشمند نموده اند.

آيين آسماني اسلام، مجموعه اي از كاملترين و ناب ترين آموزه هاي سعادتآفرين و جاودانه براي خانواده ارائه داده است با نگرشي جامع و بي نظير، به تمامي ابعاد جسماني و روحاني انسانها توجه داشته و جلوه هاي گوناگون فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي اين نهاد

مقدس را مورد نظر قرار داده است. از اين رو، گاه در آيات قرآن و زماني در سخنان پيشوايان و يا سيره معصومان عليهم السلام به اين مهم پرداخته شده است.

با نگاهي به مجموعه آيات قرآن، نخست خانواده هاي نمونه اي را مي بينيم كه خداوند متعال برخي از آنان همچون خانواده ايوب، زكريا، صالح، موسي، يوسف و حضرت محمد(ص) را مثال زده و با گشودن دفتر زندگاني آنان، همگان را به درسآموزي و عبرت پذيري دعوت نموده است. [36] سپس با پرداختن به ارزش خانواده، آسايش، هدايت و احسان در اين كانون مورد بحث قرار گرفته است. [37] در ديگر آيات، ابعاد اجتماعي خانواده و صفات همسران را مي نگريم كه با اشاره به روابط خانوادگي، جلوه هاي عدالت، امنيت، محروميت، صلح و تبعيض بيان شده است. [38] سلسله سخنان معصومان درود خداوندي بر آنان و سيره زندگاني آنها، راهنماي اطمينان بخش ديگري است كه شيوه هاي شروع زندگي شيرين را مطرح نموده و ابعاد گوناگون محفلي پر نشاط و جمعي باصفا را در محيط خانه ترسيم مي كند تا بدون آشفتگي خاطر، يكايك سخنان و رفتار آنان را دستورالعملهايي مقدس و شيوه هايي رشدآفرين و پويا بدانيم و در مراحل مختلف زندگي بدانها عمل كنيم.

صفات همسران در خانواده فاطمه زهرا و اميرمؤمنان

نخستين بخش از سلسله آموزه هاي زندگاني حضرت زهرا(ع) است كه در گفتار و رفتار آن پاك بانو تجلي يافته است. در اين نوشتار به دوازده صفت از صفات ارزنده و حيات بخش مي پردازيم و همراه با برخي از سخنان ديگر معصومان(ع)، ابعاد ديگري از بحث را ترسيم مي نماييم. با هم اولين صحيفه صفات حضرت

زهرا(ع) را در محيط خانه و خانواده مي گشاييم و با عشق و انديشه بيشتر به صيد گوهرهاي معرفت و دانايي مي پردازيم:

بصيرت و بينش نسبت به زندگي

نخستين گام موفقيت انسان در گستره حيات، بهره مندي از بينشي روشن و بصيرتي آسماني است ديدگاهي كه آفرينش را در آيينه نگاه آدمي به صورتي زيبا و حقيقي به تصوير مي كشاند. آنان كه از اين مائده الهي بي بهره اند، زندگي خويش را (ساحل تفريح و خوشگذراني) و يا (ميدان بازي و سرگرمي) مي دانند و دامنه تلاش خود را در روزهايي زودگذر، به دست فراموشي مي سپرند. فاطمه زهرا(ع) با نگاهي از آن سوي ديده ظاهري به آفرينش مي نگريست. نوري برخاسته از خودسازي، معنويت و تهذيب نفس از عمق جان او نمايان بود كه با آن تمامي ظلمتها و تيرگيهاي باطني حيات كنار زده مي شد و حقيقت هستي در برابر نگاه او نمايان مي گرديد. [39] از اين رو، هيچ گاه زر و زيور زندگي از او دلربايي نكرد و لذات و خوشيهاي زودگذر، فريباي دل و ديده او نگرديد.

هنگامي كه سخن از دنيا و آنچه كه او دل در گرو آن دارد و شيفته آن است مطرح مي شد، با روشن بيني مهربانانه اي مي فرمود: از دنياي شما سه چيز را بسيار دوست دارم:

1. تلاوت قرآن

2. نگاه به چهره رسول خدا(ص)

3. انفاق در راه خدا. [40] و چون رسول اكرم(ص) به او فرمود: دخترم! آيا دوست داري دعايي به تو بياموزم كه هيچ كس آن را نمي خواند مگر آنكه خواسته هاي او تحقق مي پذيرد؟ در پاسخ پدر بيان كرد:

(پدر جان! چنين دعايي از دنيا و آنچه در آن است نزد من محبوب تر است.) [41] و با فرا گرفتن آن دعا، هيچ گاه رسالت خود را در عرصه انسانيت و عبوديت فراموش نكرد و جلوه هاي رفاه و خوشي او را از فكر ديگران غافل ننمود.

فاطمه(ع) نمونه كامل و تمام عيار سخن پدر بود كه فرمود: (من و هر كس (پيرويام) مي كند با بينايي و بصيرت به سوي خدا دعوت مي كنيم.) [42]

زيرا در لحظه هايي كه وسوسه هاي شيطاني و گرد و غبار نفساني مقابل ديدگان انسان قرار گرفته او را به معصيت و نافرماني سوق مي دهد، او با بينشي روشن و به دور از احساسات راه رشد و سعادت را فراموش نكرده، تنها يك هدف را دنبال مي كند و آن (رضايت پروردگار بزرگ) است و بس.

شبي كه آن حضرت در سن نه سالگي به منزل شوهر پا نهاد، با چشماني اشكبار و حالتي نگران رو به همسر خود كرد و فرمود: (در باره حال و رفتار خود فكر كردم و به ياد پايان عمر خويش و منزلگاه ديگر به نام قبر افتادم كه امروز از خانه پدر به خانه شوهر منتقل شدم و روزي ديگر از اينجا به خانه قبر و جايگاه ابدي خود خواهم رفت.

در اين آغازين لحظه هاي زندگي تو را به خدا سوگند مي دهم كه بيا به نماز بايستيم تا با هم در اين شب خدا را عبادت كنيم.) [43] .

بالاي هفت پرده نيلي است جاي ما

پا چون حباب بر سر دنيا گذاشتيم

ما

را بس است جلوه گه شاهدان قدس

دنيا براي مردم دنيا گذاشتيم [44] .

شناخت بيكران فاطمه(ع) و وسعت معرفت آن پاك بانو چنان بود كه هيچ گاه خود را در برابر دستورات خداوند و سخنان رسول الله(ص) صاحب نظر نمي ديد، با عشقي روزافزون سر بر آستان تقدير الهي و اراده خداوندي مي نهاد و با قلبي پرعطوفت و نگاهي پر شوق مي فرمود:

رضيت بما رضي الله لي و رسوله [45] خشنودم به آنچه كه خدا و پيامبر او براي من رضايت دادند. و يا:

رضيت بالله ربا و بك يا ابتاه نبيا و بابن عمي بعلا و وليا [46] راضي ام كه خدا پروردگار من است و تو اي پدر! پيامبر من، و پسر عمويم علي، شوهر و امام من است. از اين رو نشان از سخن خداوندي در گفتار و رفتار او هميشه نمايان بود كه در توصيف شايستگان و پاكان فرمود:

پروردگار از آنان راضي است و اينان نيز از خداي خود راضي اند. [47] او با چنين صفات تابناكي در دامان قدسي و آغوشي آسماني خود دردانه هايي چون حسين بن علي(ع) تربيت مي نمايد كه در آخرين لحظه هاي حيات خويش در عرصه كربلا با جمله اي كوتاه معرفتي بلند از عشق و دلدادگي ترسيم مي كند و مي فرمايد:

الهي رضي بقضائك [48] پروردگارا! به قضا و اراده تو راضي هستم. و دخت والاگوهر فاطمه(ع) نيز در صحنه هاي گوناگون حادثه سرخ نينوا، ضمن بيان

رضايت خويش در جمله اي، تمامي مصايب را با رنگ اطاعت و بندگي مي نگرد و مي فرمايد: ما راءيت

الا جميلا [49] هر چه ديدم زيبايي و لطف و محبت الهي بود. آري آنان كه هماره جامه جان از كدورتهاي خودخواهي، كينه توزي، حسادت و هواپرستي دور نگه دارند و روح و روان خود را از هر آلايشي پالايش كنند، بي پرده حقايق را مشاهده نموده و از نوري آسماني در خانه دل بهره مي برند. حقيقتي كه آيه قرآن بدان صراحت نمود كه:

اگر پاك و پرهيزكار بوده باشيد، خداوند به شما روشن بيني مي دهد و بر بصيرت شما مي افزايد. [50] قرآن كريم بين تقوا وپرهيزكاري از يك طرف و روشن بيني و افزايش نور بصيرت از طرف ديگر رابطه مستقيمي قايل است هر اندازه آدمي پاك تر، وارسته تر و در برابر حقايق تسليم باشد، نورافشاني عقل و فكر او، روشنايي بيشتر ايجاد مي كند.

حقيقت سرايي است آراسته

هوا و هوس گرد برخاسته

نبيني كه هر جا برخاست گرد

نبيند نظر گرچه بيناست مرد [51] .

زهراي مرضيه(س) كه يگانه بانوي هستي بر بلنداي بندگي خداوند است، با چنان باوري به چنين روشنگري ارزشمندي دست يافته بود، خود را با آموزه هاي توحيد تا عمق وجود آشنا كرده بود و افزون بر آن در مسير پيروي از نبوت و رسالت رسول الله(ص) رهروي شيفته ساخته بود. او از پدر آموخته بود كه ساعات و لحظه هاي عمر، سرمايه انسان است كه با آن تجارت بندگي بايد نمود و در غير بندگي خدا و يا غير اصلاح خود گام برنداشت، هرگز از امور دنيا ترس و اضطراب نداشته باشد. در بين مردم سخي ترين افراد

باشد و چون درهم و ديناري نزد او است، به دنبال مستحق او بوده تا او را شادمان و خرسند نمايد. از قوت و غذاي خود در راه خدا ايثار كند، با فقرا نشيند و با آنان هم غذا شود، به اهل فضل و دانش احترام گذارد و با آبرومندان همدلي داشته باشد. آنگاه كه انسان پيشماني از كرده خود پوزش بخواهد، عذر او را بپذيرد و در خوراك و پوشاك بر خدمتگزار خود پيشي و برتري بجويد. فقير و غني را يكسان به توحيد دعوت نمايد و همگان در نظرش مساوي باشند. [52] .

شناخت همسر و آشنايي با ابعاد روحي رواني او

زندگي چون سفري است كه گاه درازمدت و زماني كوتاه مدت است و همسران، همسفراني هستند كه از آغاز ازدواج، در مسير زندگي پاي مي نهند. آنگاه كه اين سفر با شناخت همسفران همراه باشد و از آن شور و عشق، نشاط و دلدادگي و محبت و مهرباني پديد آيد، آن دو، دست در دست هم راه زندگي را طي مي كنند، در ظلمت سختيها از هم جدا نشده و در پيچ و خم حوادث يكديگر را گم نمي كنند. زماني كه در بارش رحمت و نعمت الهي قرار گيرند با بصيرت و روشن بيني تصميم مي گيرند و چون با ريزش زحمت و آوار مشكلات روبه رو شدند، با تابناكي شناخت خويش، يكايك موانع را كنار مي نهند تا به راهي روشن و آرامش و شادكامي دست يافته، پاياني ارزشمند و شايسته يابند.

فاطمه زهرا(ع) و اميرمومنان(ع) همسراني بودند كه در كوتاه مدت زندگاني خود با روشناي شناخت و تابناكي انديشه، روزهايي همراه با تفاهم و مهرباني سپري نمودند.

روزي حضرت علي(ع) در باره همسر محبوب خود فاطمه(ع) و دوران نوجواني و جواني خود را با او، شعري محبتآميز سرود و فرمود:

كنا كزوج حمامه في ايكه متمتعين بصحه و شباب [53] من و تو همانند دو كبوتر بوديم در يك آشيانه از نشاط و سلامتي و جواني بهره مي برديم و آنگاه كه پيامبر(ص) چندي پس از ازدواج آن دو، نزد آنان رفت و از علي(ع) سوال كرد: كيف وجدت اهلك؟ همسرت را چگونه يافتي؟

او با صراحت و صميميت در پاسخ عرض كرد: نعم العون علي طاعه الله بهترين ياور براي اطاعت خداوند.

و چون رسول اكرم(ص) همين پرسش را از دختر خود فاطمه(ع) نمود، آن بانو عرض كرد: خير بعل [54] او را بهترين شوهر يافتم. دامنه شناخت حضرت زهرا(ع) نسبت به همسر خود به جلوه هاي ظاهري زندگي محدود نمي شد، بلكه وي از گستره عظمت و ابهت معنوي شوهر خود آگاهي داشت و با چنين شناختي هميشه او را مي ستود. در سخني از آن حضرت به خوبي مي توان به اين حقيقت روح بخش پي برد و ابعاد بينش او را نسبت به همسر خود شناخت. فاطمه(ع) مي فرمايد: در دوران خلافت ابوبكر زلزله اي رخ داد.

مردم از ناراحتي نزد ابوبكر و عمر رفتند تا از آنان استمداد جويند. اما آنها را در حالتي ديدند كه به علي بن ابي طالب(ع) پناهنده شده، به طرف خانه او رفته اند. به دنبال آن دو تا در خانه حضرت رفتند. علي(ع) با كمال خونسردي و آرامش از منزل بيرون آمده به بيرون شهر حركت كرد و در آنجا بر

تپه اي نشست.

مردم نيز به پيروي از آن حضرت بر روي آن تپه نشسته به تماشاي ديواره هاي شهر مدينه كه در حال تكان خوردن بود، پرداختند و علي(ع) رو به آنان كرده، فرمود: گويا شما از اين منظره ترسيده ايد؟ گفتند: چگونه ترس نداشته باشيم و حال آنكه تاكنون چنين حادثه اي نديده ايم.

فاطمه زهرا(ع) ادامه ماجرا را اين گونه مي فرمايد: در اين لحظه حضرت علي(ع) لبهاي مبارك را تكان داد و بعد دست بر زمين زده فرمود: تو را چه شده است؟! آرام باش! بي درنگ زمين آرام شد. مردم از اين عمل حضرت و خونسردي امام شگفت زده شدند.

علي(ع) فرمود: شما از اين كار من دچار شگقتي شديد؟ گفتند: آري فرمود: من كسي هستم كه خداوند متعال در باره او فرموده است:

اذا زلزلت الارض زلزالها و اخرجت الارض اثقالها و قال الانسان مالها [55] (هرگاه زمين به واسطه لرزشهاي آن بلرزد و بار گران درونش را بيرون ريزد و انسان از آن پرسش كند و بپرسد...) و من همان انساني هستم كه به زمين مي گويد: هان! تو را چه شده است؟

يومئذ تحدث اخبارها [56] (در چنان روزي اخبار و روايات خودش را بيان مي كند) و زمين با من سخن مي گويد. [57] در سخني ديگر، چون يكي از اصحاب از زهراي مرضيه(س) در باره شوهرش اميرالمومنين(ع) پرسش مي كند، حضرت مي فرمايد: (امام [و علي(ع)](چون كعبه است كه به سوي او مي روند و او[به سوي مردم] نمي رود. به خدا سوگند اگر مي گذاشتند كه حق بر محور خود بچرخد و آن را

براي اهلش باقي مي گذاشتند و از خاندان پيامبر(ص) پيروي مي كردند، هيچ گاه دو نفر در باره خدا با يكديگر مخالفت نمي كردند و آيندگان از گذشتگان آن را به ارث مي بردند و گذشتگان براي آيندگان خود مي گذاشتند تا اينكه قائم ما كه نهمين فرزند حسين است به پا خيزد...) [58] از آن سو، علي(ع) نيز نسبت به مقام و منزلت همسر خود آگاهي كامل داشت و با عبارات مختلف در چهره نظم و نثر، فاطمه(ع) را مي ستود. روزي كه سخن از حضرت زهرا(ع) به ميان آمد، امام با بياني شيرين و الفاظي زمردين، احساس عشق و محبت قلبي خود را كه حاصل شناخت ارزشمند نسبت به فاطمه(ع) بود، بدين گونه اظهار كرد:

و لي الفخر بفاطم و ابيها ثم فخري برسول الله اذا زوجنيها [59] من به فاطمه و پدرش مباهات مي كنم و آنگاه به رسول خدا افتخار مي كنم، آن هنگام كه فاطمه را به همسري من در آورد.

زماني كه امام(ع) در احتجاجات و مناظرات مختلفي براي اثبات حقانيت خود در بين مردم سخن مي گفت، بارها به وجود فاطمه(ع) افتخار مي كرد. روزي به ابوبكر فرمود: تو را به خدا سوگند مي دهم آيا كسي كه رسول خدا(ص) او را برگزيده و دخترش فاطمه را به همسري او در آورد و فرمود: خداوند او را در آسمان به همسري تو[علي] در آورد) من هستم يا تو هستي؟

پاسخ داد: بلكه تو هستي. [60] و در جاي ديگر فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم، آيا در بين شما غير از من كسي هست كه همسرش

بانوي زنان جهانيان باشد. گفتند: نه. [61] .

همدلي و همراهي با همسر

در خلوتي ز پيرم كافزود باد نورش

خوش نكته اي شنيدم در وجد و در سرورش

گفتا حضور دلبر، مفتاح مشكلاتست

خرم دلي كه باشد، پيوسته در حضورش [62] .

زندگي دنيا همانند حضور بر اقيانوسي است كه در آن گردابهاي هلاكتآور، امواج سهمگين و تندبادهاي وحشت افروز وجود دارد. گاه فقر و ناداري، درد و اندوه، دلهره و آشفتگي خاطر، پيكره زندگاني را لرزه اي سخت مي دهد و آن را دگرگون مي كند. يگانه بادباني كه كشتي زندگي را از آينده سختيها نجات مي بخشد، همكاري، همدلي و همراهي همسران است. صفاتي كه عطر روح بخش ايمان و اطمينان قلبي به همراه دارد و رنگي روشن و چشم نواز از جلوه هاي زندگاني معصومان عليهم السلام به خود گرفته است.

دفتر زندگاني حضرت زهرا(ع) را كه مي گشاييم، چنين ويژگي را در افقي طلايي و چشمگير مي بينيم، زندگي نه ساله اي كه هماره با سنگلاخهاي سختي و آوارهاي بلا و مصيبت همراه بود و ناموران عرصه بردباري و شكيبايي را بي طاقت مي نمود اما فاطمه عزيز و همسر مهربانش با روشناي دل و ديده و همدلي، همراهي و همكاري روزافزون يكايك مشكلات را پشت سر مي گذارند و با طراوت روحي و نشاط معنوي به استقبال حوادث مي رفتند. روزي كه صحابي وارسته سلمان، با ديدن لباس و شيوه زندگي حضرت شگفت زده شده بود، فاطمه(ع) به پدر گفت:

(يا رسول الله! سلمان از لباس من تعجب كرده است. سوگند به خداوندي كه تو را بر حق

مبعوث كرد، من و علي پنج سال است كه چيزي نداريم به جز پوست قوچي كه روزها شترمان بر روي آن علف مي خورد و شب هنگام آن را فرش خود قرار مي دهيم و نيز بالش (زير سر) ما چرمي است كه اطرافش از ليف خرما درست شده است.)

پيامبر(ص) كه سخنان دختر دلبند خود را شنيد، به پاس زحمات او در منزل و در كنار شوهرش، رو به سلمان نموده، با جمله اي ارزش فاطمه را اين گونه بيان فرمود: (اي سلمان! همانا دخترم در گروه پيشگامان و سابقين است). [63] زهراي مرضيه(س) افزون بر مهرباني و ملايمت با انواع سختيهاي زندگي، هميشه سعي مي كرد با چهره اي رضايتآميز، شوهر خود را از غبار غم و اندوه دور نگه دارد و ناملايمات زندگي را با او در ميان نگذارد. در يكي از روزها، صبحگاهان علي(ع) فرمود: فاطمه جان! آيا غذايي داري، تا از گرسنگي بيرون آيم؟

حضرت پاسخ داد: نه، به خدايي كه پدرم را به نبوت و شما را به امامت برگزيد سوگند، دو روز است كه در منزل غذاي كافي نداريم، آنچه بود به شما و فرزندانم، حسن و حسين دادم و خود از غذاي اندك موجود، استفاده نكردم.

امام با تاءثر فرمود: (فاطمه جان! چرا مرا با خبر نساختي تا به دنبال تهيه غذا بروم.) زهراي مرضيه(س) ادامه داد: (اي اباالحسن! من از پروردگار خود حيا مي كنم چيزي را كه بر آن توان و قدرت نداري از تو درخواست نمايم.) [64] فاطمه زهرا(س) بانويي سختكوش و همسري همراه و همدل بود. او از پدر آموخته بود كه (هر

زني با شوهر خود مدارا نكند و او را به چيزي بكشاند كه قدرت و توان آن را ندارد، هيچ كار نيكي از او قبول نخواهد شد و در حالي خدا را ملاقات خواهد كرد كه خداوند بر او خشمناك است) [65] و ديگر سخن رسول الله(ص) را آويزه گوش خود كرده بود كه:

(فاطمه جان! هيچ گاه از پسر عمويت چيزي درخواست مكن، اگر چيزي پيش تو آورد كه خوب، فضل و بخششي است و اگر نياورد، از او سوال و درخواست نكن.) [66] امروز تمامي زنان و مردان ما نيز بايد خود را در تمامي ابعاد و بويژه چنين صفات ارزشمند و نشاطآفرين، پيروي صادق و رهروي مخلص براي آن فرشته زميني نمايند و از معارف ناب و اصيلي كه اهل بيت عليهم السلام در اين باره به يادگار گذارده اند، استفاده هاي شايان نموده و يكايك آنان را در صحنه هاي زندگي به كار گيرند. معارفي كه گاه اميرمومنان براي آموزش همگان به فرزند خود، امام حسن(ع) مي فرمودند: (... زن را در كارهاي او، آنچه مربوط به وي نيست، صاحب اختيار مگردان، زيرا زن همانند شاخه گل است نه مسوول كارهاي دشوار، احترامش را به حدي نگه دار كه از آنچه مربوط به او است تجاوز نكند...) [67] و يا امام صادق(ع) ارزش خدمات زنان را در منزل با بياني زيبا و شيوا اين گونه ترسيم مي نمودند:

(هيچ زني نيست كه جرعه اي آب به همسرش بنوشاند، مگر اينكه اين كار براي آن زن از عبادت يك سال كه روزهايش را روزه باشد و شبهايش به عبادت بايستد بهتر است

و خداوند به پاداش هر جرعه آبي كه به همسرش مي نوشاند، براي او در بهشت شهري مي سازد و شصت خطا از خطاهاي او را مي بخشد.) [68] شايسته است با هم از شيوه زندگي يكي از دانشآموختگان مكتب فاطمه(ع) آشنا شويم تا بدانيم چنين آموزه ها را مي توان در لحظه هاي حيات خود به كار گرفته روزهايي روشن از عشق معنوي و آينده اي پر نويد از پاداشي نيكو براي خود فراهم سازيم. يكي از شاگردان و شيفتگان علامه طباطبايي، زندگي استاد فرزانه و مفسر كبير قرآن، را اين گونه توصيف مي كنند: زندگي خانوادگي علامه بسيار باصفا و صميميت بود.

در فوت همسرش اشك بسياري مي ريخت و محزون و متاءثر بود. روزي به ايشان عرض كردم ما صبر و بردباري را بايد از شما بياموزيم، چرا اينچنين متاءثر هستيد؟ در جواب فرمود:

(... مرگ حق است. همه بايد بميريم. من براي مرگ همسرم گريه نمي كنم، گريه من از صفا و كدبانوگري و محبتهاي خانم است. ما زندگي پر فراز و نشيبي داشتيم و در نجف اشرف با سختيهايي مواجه مي شديم كه من از حوايج زندگي و چگونگي اداره آن بي اطلاع بودم. اداره زندگي به عهده خانم بود. در طول مدت زندگي ما هيچ گاه نشد كه خانم كاري بكند كه من حداقل در دلم بگويم اي كاش اين كار را نمي كرد، يا كاري را ترك كند كه من بگويم كاش اين عمل را انجام داده بود! در تمام دوران زندگي هيچ گاه به من نگفت چرا فلان عمل را انجام دادي يا چرا ترك كردي! شما

مي دانيد كه كار من در منزل است و هميشه مشغول نوشتن يا مطالعه هستم.

معلوم است كه خسته مي شوم و احتياج به استراحت و تجديد نيرو دارم. خانم به اين موضوع توجه داشت، سماور ما هميشه روشن بود و چاي درست. در عين حال كه به كارهاي منزل اشتغال داشت هر ساعت يك فنجان چاي مي ريخت، در اتاق كار من مي گذاشت و دوباره دنبال كارش مي رفت تا ساعت ديگر... من اين محبت و صفا را چگونه مي توانم فراموش كنم!) [69] .

احترام به شخصيت همسر

اصحاب همگي پروانه وار گرداگرد وجود رسول الله(ص) حلقه زده بودند تا از سخنان زيبا و شيرين و دستورالعملهاي معرفتآفرين پيامبر در باره شيوه زندگي و روش برخورد با همسر بهره جويند. ناگاه چهره به نور نشسته رسول اكرم(ص) نگاه اطرافيان را به سوي خود كشانيد و سخنان كوتاه و جامع او كه به طور شمرده و با آهنگي زيبا ادا مي شد، شروع گرديد:

(برادرم جبرئيل به من خبر داد و همواره سفارش زنان را مي نمود، تا آنجا كه من گمان كردم براي شوهر جايز نيست كه به زنش اف بگويد... شما مردان زنان را به عنوان امانت خدايي گرفته ايد. [70] بهترين شما مردي است كه با زنش خوشرفتار باشد و من از همه شما بيشتر به زنانم احترام مي گذارم و خوش رفتارترم.

مرد مسلمان بعد از اسلام، بهره اي برتر از همسري مسلمان با اين صفات نبرده است آنگاه كه به او مي نگرد مسرت بخش او و در برابر امرش مطيع و در غيابش حافظ ناموس خود و مال شوهرش باشد. [71]

زني كه به شوهر خود اذيت كند و به او احترام نگذارد نماز و هيچ يك از اعمال او به درگاه خدا قبول نمي شود، اگر چه شب و روز را با نماز و روزه بگذراند، برده آزاد كند، مال در راه خدا انفاق نمايد، تا آن كه شوهرش از دست او راضي شود. [72] هر مردي كه به صورت همسرش يك سيلي بزند، خداوند عزوجل به مالك دوزخ فرمان مي دهد او را در جهنم هفتاد سيلي بزند.) [73] پس از پايان سخنان رسول الله(ص) مردي خدمت حضرت آمد و عرض كرد:

همسري دارم كه هر گاه وارد خانه مي شوم به استقبالم ميآيد و چون خارج مي شوم بدرقه ام مي كند. زماني كه مرا اندوهگين مي بيند، مي گويد: اگر براي روزي و مخارج زندگي غصه مي خوري، بدان كه ديگري (خداوند بزرگ) آن را به عهده گرفته است و اگر براي آخرت اندوهگيني، خداوند اندوهت را افزون كند تا بيشتر به آخرت خود بينديشي.

پيامبر اكرم(ص) فرمود: خداوند بر روي زمين عاملاني و كارگزاراني دارد و اين زن يكي از عاملان خداست و او نصف پاداش شهيد را دارد. [74] .

از خدا جوييم توفيق ادب

بي ادب محروم ماند از لطف رب

بي ادب تنها نه خود را داشت بد

بلكه آتش بر همه آفاق زد [75] .

كتاب زندگاني و صحيفه صفات همسران اسوه را كه مي نگريم فاطمه زهرا(س) و امير مومنان(ع) را در احترام به يكديگر در مقامي برتر و چشمگيرتر مي يابيم. زهراي مرضيه از آغازين روزهاي كودكي در كنار مادر

تا واپسين روزهاي زندگي در خانه پدر، احترام به يكديگر را فرا گرفته بود و در گفتار و رفتار او، امواج پر عظمتي از ادب موج مي زد.

روزي كه علي(ع) به خواستگاري فاطمه(س) رفت، رسول الله(ص)، بدون آنكه در تصميم گيري شتاب كند و يا نظر دختر خود را ناديده انگارد، نزد زهرا(س) رفته، ضمن ارزش و احترام براي راءي او، در باره چنين پيوند مقدسي با وي به مشورت پرداخت. فاطمه(س) نيز با شناختي كه از علي(ع) داشت، به پدر احترام شاياني كرده، رو به او نمود و گفت: يا رسول الله انت اولي بما تري اي رسول خدا! تو از من سزاوارتري كه اظهارنظر كني. [76] پس از ازدواج نيز با همين شيوه ارزشمند نسبت به همسرش زندگي مي كرد. هر گاه رسول الله(ص) از شوهر او پرسش مي نمود، فاطمه(س) بدون آنكه شكوه و شكايتي از علي(ع) و زندگي او داشته باشد، با رويي گشاده و روحي پر نشاط عرض مي كرد: علي(ع) بهترين شوهر است. [77] هرگاه احتمال ناراحتي همسر خويش را با سخنان خود نسبت به تهي بودن زندگي آنان از غذا، مي داد، بي درنگ اندوهگين مي شد و مي فرمود:

(من از خدا آمرزش مي طلبم و ديگر مرتكب اين رفتار نخواهم شد.) [78] در صحنه هاي مختلف زندگي كه فاطمه(س) تصميم قطعي بر انجام كاري داشت، چون از ديدگاه همسر خود آگاه مي شد، آن را با كمال تواضع مي پذيرفت و ضمن احترام به سخن امام(ع) به گفته او عمل مي كرد.

پس از ماجراي تلخ سقيفه و اندوه جان فرساي فاطمه(س)، سران سقيفه براي

جلب افكار عمومي به فكر چاره افتادند تا به گونه اي از حضرت زهرا(س) دلجويي نمايند. اجازه ملاقات از حضرت خواسته و تظاهر به جبران اشتباهات خود مي نمودند. اما فاطمه(س) در تداوم يك مبارزه منفي و همه جانبه، هر گونه پيشنهادي را براي گفتگو و يا مصالحه رد مي نمود و موضع اعتراض، سكوت و بيزاري خود را ادامه مي داد.

روزي علي(ع) وارد منزل شده، رو به همسر رنجديده خود نمود و فرمود:

فاطمه جان! خليفه و عمر پشت در خانه منتظر اجازه ورود هستند، نظر شما چيست؟ و حضرت زهرا(س) با احترام خاصي نسبت به شوي عزيزش عرض كرد:

(علي جان! خانه خانه تو است و من همسر تو هستم، هر آنچه مي خواهي انجام ده!) [79] اين سخن را فاطمه زهرا(س) در حالي بر زبان آورد كه هنوز صوت سيلي در گوشهاي او و صورت نيي بر پيكر او وجود داشت. در برهه اي دشوارتر از زندگي كه مردان مرد، توان خويشتن داري از دست داده، تنها به هدف انديشيده تا از چنگال مصيبت رهايي يابند، فاطمه زهرا(س)، خروش و تلاطم درياي وجود خود را با عبارتي كوتاه از همسرش آرامش بخشيد، چشم ادب بر پيام شوهر گشود و دست احترام بر سينه خود نهاد و به سوي خانه حركت كرد.

ماجرا از آنجا آغاز شد كه علي(ع) را به سوي مسجد بردند تا براي خليفه از او بيعت گيرند. در ازدحام جمعيت، عمر، امام(ع) را با شمشير برهنه تهديد كرد كه اگر با ابابكر بيعت نكني گردنت را مي زنم! در اين هنگام حضرت زهرا(س) برآشفت و رو به ابابكر

نمود و فرمود:

(سوگند به خدا اگر دست از علي برنداري، موي سرم را پريشان مي كنم و گريبان چاك زده، كنار قبر پدرم رسول خدا مي روم [و نفرين مي كنم].) و به دنبال سخن خود دست حسن و حسين عليهماالسلام را گرفته به سوي تربت پدر حركت كرد تا در آنجا نفرين و ناله خود را سر دهد. ناگهان علي(ع) رو به سلمان كرده، فرمود: (سلمان فاطمه را درياب، گويي دو طرف مدينه را مي نگرم كه به لرزه در آمد، سوگند به خدا اگر فاطمه(س) موي خود را پريشان كند، گريبان چاك نمايد و در كنار قبر رسول الله(ص) ناله و نفرين سر دهد، ديگر مهلتي براي مردم مدينه باقي نمي ماند و زمين همه آنها را در كام مرگبار خود فرو مي برد.) سلمان شتابان و هراسان خود را به بي بي رسانيد و گفت: خداوند پدرت را مايه رحمت جهانيان قرار داده است، خواهش مي كنم به خانه برگرد و نفرين در حق مردم نادان مكن... علي(ع) مرا فرستاد و فرمود به شما بگويم به خانه برگرديد و از ناله و نفرين خودداري كنيد.

فاطمه(س) چون پيام امام(ع) را شنيد فرمود: (اذا ارجع و اصبر و اسمع له و اطيع) [80] (اكنون [كه شوهرم و امام من، فرمان داده كه به خانه باز گردم] مي روم، صبر مي كنم، سخن آن بزرگوار را مي پذيرم و از او اطاعت مي كنم.) پس از آن چون شوهر مظلوم خود را نگريست فرمود:

(علي جانم! جانم فداي جان تو و جان و روح من سپر بلاهاي جان تو. اي اباالحسن! همواره با

تو خواهم بود اگر تو در خير و نيكي بسر مي بري با تو خواهم زيست و يا اگر در سختي و بلاها گرفتار شدي باز هم با تو خواهم بود.) [81] چنين صفت شايسته و اخلاق الهي در تمامي زندگي حضرت زهرا(س) وجود داشت و در لحظه هاي آخر حيات كه واپسين سخنان خود را براي همسر بزرگوارش بيان مي كرد، با هاله اي از ادب و احترام در آغاز كلام خود، كنيه علي(ع) را كه نشان از احترام است بر زبان جاري مي كند (يا اباالحسن) و يا در فراز ديگري از سخنان خويش، بدون آنكه به خواسته هاي خود رنگ دستور و امر دهد، (سفارش و توصيه) مي نمايد (اوصيك) و در جمله اي همراه با عشق و سوز همسرش را به خدا سپرده (استودعك الله) و به تمامي فرزندان خود تا قيامت سلام مي رساند (و اقراء علي ولدي السلام الي يوم القيامه).

پاورقي

[1] نگاه كنيد به سوره ممتحنه آيه 4 و 6؛ سوره احزاب، آيه 21؛ سوره بقره، آيه 143 و سوره قصص، آيه 79 (الگوي دنياپرستان).

[2] رك: روانشناسي كمال الگوهاي شخصيت سالم، دوآن شولتش، ترجمه گيتي خوشدل به نظريه هاي شخصيت يا مكاتب روانشناسي، دكتر علي اكبر سياسي.

[3] نك: خاطرات سياسي مستر همفر (دستهاي ناپيدا [(دستورالعمل وزارت مستعمرات بريتانياي كبير به جاسوسان انگلستان در كشورهاي اسلامي جهت لكه دار كردن شخصيت عالمان مورد علاقه مردم و انديشمندان تاءثيرگذار در جامعه].

[4] اسپنسر، فيلسوف معروف انگليسي رك: اسلام بر سر دو راهي، پاورقي ص23.

[5] فرهنگ و تهاجم فرهنگي (مجموعه اي از سخنان رهبر معظم انقلاب حضرت آيت الله خامنه اي)، ص15

تا 69 (با تلخيص فراوان).

[6] نك: تهاجم فرهنگي، گرد آمده از سخنرانيهاي آيت الله مصباح يزدي.

[7] نك: سوره فرقان، آيات 63 تا 77 سوره مومنون، آيات 1 تا 11 سوره بقره، آيات 3 تا 10.

[8] رك: جامعه و تاريخ، استاد شهيد آيت الله مطهري، ص64 و 65 (انتشارات صدرا) انسان كامل، استاد مطهري، ص5 و 6 (چاپ جامعه مدرسين).

[9] سوره آل عمران، آيه 42 و 43.

[10] سوره تحريم، آيه 11.

[11] سوره مسد، آيات 1 تا 5 سوره تحريم، آيه 10.

[12] سوره احزاب، آيه 21.

[13] سوره بقره، آيه 143.

[14] سوره ممتحنه، آيه4.

[15] وام گرفته از سخنان زرين حضرت امام خميني در باره فاطمه زهرا(س) رك: صحيفه نور، ج12، ص72.

[16] همان، ج6، ص185.

[17] همان، ج19، ص121 و ج6، ص185.

[18] ديوان حافظ، غزل 122.

[19] سوره تحريم، آيه 10.

[20] همان، آيه 12 نك: زن در آيينه جلال و جمال، حضرت آيت الله جوادي آملي، ص134 تا 137.

[21] نگاه كنيد به صحيفه نور، ج6، 12 و 19 به مجموعه اي از سخنان والاگوهر حضرت امام خميني در باره حضرت فاطمه(س).

[22] نك: سخن حضرت رضا(ع) در باره سخنان اهل بيت، درسآموزي آنان و تاءثير هر يك در انسانها.

[23] رك: براي خوشبختي و موفقيت آفريده شده ايم، دكتر موريل جيمز و دوروتي جنگوارد، ترجمه دكتر حسن قاسم زاده.

[24] نك: شادماني دل پيامبر(ص)، آيت الله رحماني همداني، ترجمه دكتر سيدحسن افتخارزاده سبزواري.

[25] براي مطالعه گسترده تر نگاه كنيد به رساله حقوق امام سجاد(ع).

[26] رك: زن در آيينه جلال و جمال، آيت الله جوادي آملي.

[27] نك: نهج الحياه، محمد دشتي.

[28] رك: مجموعه سخنان رهبر فرزانه انقلاب در ماههاي مهر، آبان و آذر 1377 و

چگونگي بررسي و تحليل معظم له از ضرورت دشمن شناسي و بررسي شيوه هاي آن.

[29] نك: فلسفه احكام، مرحوم آيت الله احمد اهتمام، ج1.

[30] نك: نهج الحياه، محمد دشتي، فاطمه من المهد الي اللحد، مرحوم قزويني.

[31] نگاه كنيد به تفاسير الميزان، نمونه و الطيب البيان ذيل سوره بقره، آيه 15 سوره آل عمران، آيه 64 سوره نساء، آيه 9 سوره توبه، آيه 74 سوره اسراء، آيه 53 سوره طه، آيه 4 سوره لقمان، آيه 19 سوره احزاب، آيه 32 و سوره نباء، آيه 35.

[32] نك: صلاي صلابت، محمدسروش، ويژه نامه پيام زن آبان ماه 1376. خطبه الزهراء، ترجمه محمدرضا انصاري ترجمه و تفسير خطبه حضرت زهرا(ع)، آيت الله مكارم شيرازي (كتاب فاطمه زهرا(ع) بانوي برتر).

[33] ديوان حافظ، غزل 170.

[34] نك: آيات 128 و 129 از سوره بقره 11، 14 و 35 از سوره نساء 43 از سوره ص و 55 از سوره مريم.

[35] براي آگاهي بيشتر از نظام خانوادگي در دوره ساساني، هخامنشي، اشكاني و ايران باستان و اظهار نظرهاي هرودت، استرابون، ژوستن و كريستن سن به كتاب خدمات متقابل اسلام و ايران، اثر استاد شهيد آيت الله مطهري، ص288 تا 297 مراجعه كنيد.

[36] نك: آيات 5 از سوره مريم 76 و 90 از سوره انبياء 7، 48، 49 و 50 از سوره نمل 10، 29، 30 و 31 از سوره طه 29 از سوره قصص 90 و 102 از سوره يوسف و 28 و 34 از سوره احزاب.

[37] نك: آيات 229 از سوره بقره 128 از سوره نساء 232 از سوره بقره 55 از سوره مريم و 132 از سوره طه.

[38] نك: آيات 129

و 128 از سوره نساء 235 از سوره بقره 6 از سوره تحريم 35 از سوره نساء و 6 از سوره الطلاق.

[39] مجمع البحرين، محمود عادل، ج1، ص206 (تفسير واژه بصيرت با توجه به آيات متعدد قرآن در اين باره).

[40] وقايع الايام خياباني، جلد صيام، ص295 به نقل از نهج الحياه، ص271.

[41] بحارالانوار، مرحوم علامه مجلسي، ج92، ص404 و 405.

[42] سوره يوسف، آيه 108. (ادعو الي الله علي بصيره انا و من اتبعني).

[43] نك: غايه المرام في رجال البخاري، شيخ محمد بن داود البازلي شافعي، ص295 ملحقات احقاق الحق، ج23، ص489.

[44] رهي معيري پالايش نفس، ص30.

[45] رك: مناقب ابن شهر آشوب، ج3، ص344 مختصر تاريخ دمشق، ج17، ص133.

[46] بحارالانوار، ج43، ص149.

[47] رضي الله عنهم و رضوا عنه (سوره مائده، آيه 119).

[48] لمعات الحسين، ص74.

[49] بحارالانوار، ج45، ص323 (باب 47).

[50] ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا (سوره انفال، آيه 29).

[51] حكمتها و اندرزها، استاد شهيد آيت الله مطهري، ص169 تا 171 (با تلخيص فراوان).

[52] نك: احياءالعلوم غزالي، ج2، ص354 و 360 مناقب ابن شهر آشوب، ج1، ص145 بحارالانوار، ج16، ص227.

[53] فلسفه اخلاق، ص249.

[54] بحارالانوار، ج43، ص117.

[55] سوره زلزال، آيه 1 تا 3.

[56] همان، آيه 4.

[57] بهجه قلب المصطفي (شادماني دل پيامبر(ص))، احمد رحماني همداني (ترجمه دكتر سيدحسن افتخارزاده سبزواري)، ص398 و 399.

[58] نك: عوالم المعارف، ج11، ص228 (با تلخيص بسيار).

[59] شادماني دل پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم، ص181.

[60] رك: الاحتجاج طبرسي، ج1، ص171 و 195.

[61] رك: الاحتجاج طبرسي، ج1، ص171 و 195.

[62] حضرت آيت الله حسن زاده آملي (راه وصال، ص179).

[63] نك: عوالم المعارف، ج11، ص130.

[64] بحارالانوار، ج37، ص103 و ج93، ص147 مستدرك

الوسايل، ج7، ص219 فضائل الخمسه، ج2، ص147.

[65] بحارالانوار، ج100، ص244.

[66] ر.ك: تفسير عياشي، ج1، ص171.

[67] نهج البلاغه، نامه 31، فراز 118.

[68] وسائل الشيعه، شيخ حر عاملي، ح14، ص123.

[69] علامه طباطبايي ميزان معرفت، احمد لقماني، ص67 و 68.

[70] مستدرك الوسائل، ميرزا حسين نوري، ج2، ص551.

[71] ر.ك: رافي، فيض كاشاني، ج3، ص117 مستدرك الوسائل، ج2، ص550.

[72] وسائل الشيعه، ج7، ص125 و 116.

[73] مستدرك الوسائل، ج2، ص550.

[74] همان، ج14، ص17.

[75] عرفان اسلامي، حسين انصاريان، بحث ادب (با تلخيص فراوان).

[76] بحارالانوار، ج43، ص99.

[77] بحارالانوار، ج43، ص132.

[78] نهج الحياه، محمد دشتي، ص21 و 22.

[79] بحارالانوار، ج28، ص227 الاختصاص، شيخ مفيد، ص181.

[80] نهج الحياه، ص147 و 148.

[81] نك: زهره الرياض، كوكب الدري، ج1، ص253 اعيان الشيعه، ج1، ص266 دلائل الامامه، ص42 احقاق الحق، ج10، ص454.

متن حديثُ الكِساءِ

مشخصات كتاب

سرشناسه: قمي عباس 1254 - 1319.

عنوان قراردادي: مفاتيح الجنان. فارسي - عربي. برگزيده

عنوان و نام پديدآور: منتخب مفاتيح الجنان تاليف عباس قمي [به خط محمد باقر شريف .

مشخصات نشر: تهران برهان 1379.

مشخصات ظاهري: [512] ص 12/5×9 س م.

شابك: 6500 ريال 964-6072-21-6: ؛ 7000 ريال چاپ دوم ؛ 7500 ريال چاپ سوم

يادداشت: فارسي - عربي

يادداشت: چاپ دوم: 1380.

يادداشت: چاپ سوم 1381.

يادداشت: عنوان روي جلد: مفاتيح الجنان

عنوان روي جلد: مفاتيح الجنان

موضوع: قرآن. برگزيده ها -ترجمه ها

موضوع: دعاها

موضوع: زيارتنامه ها

رده بندي كنگره: BP267/8 /ق9 م7042128

رده بندي ديويي: 297/772

شماره كتابشناسي ملي: م 79-11563

اسناد حديث كساء

تاكنون در تحقيقات انجام شده درباره سند حديث شريف كساء، چند سند به دست آمده كه در ذيل به آن اشاره مي شود: قديمي ترين كتابي كه تاكنون به دست آمده و در بردارنده ي بخشي از حديث شريف كساء به شكل فعلي است، كتاب «غُرَر الاخبار و دُرَر الآثار ديلمي» [1] است كه محيي الدين غريفي[2] در كتاب خود[3] حديث كساء را به نقل از آن آورده و گفته كه اين نسخه را در كتابخانه ي شير محمد همداني ديده است. كتاب ديگري كه تاريخ كتابت آن سال 1033 ه. ق است، در بردارنده ي متن و ترجمه ي حديث شريف كساء است. نسخه ي خطي اين كتاب در كتابخانه ي آيت الله العظمي مرعشي نجفي ره به شماره ي 8954 موجود و از آن نگهداري مي شود. كتاب ديگري كه متن حديث شريف كساء را روايت كرده منتخب طريحي است. [4] فخر الدّين محمد طُرَيحي 979- 1085ه. ق از علماي قرن يازدهم

و هم عصر علامه ي مجلسي و نويسنده ي كتابهاي چندي از جمله مجمع البحرين، تفسير غريب القرآن و ضوابط الاسماء و الرجال و … است. علامه ي مجلسي ره و علامه بَحراني ره از كتاب منتخب طُرَيحي نقل حديث كرده اند. [5] آيت الله العظمي مرعشي نجفي ره نيز او را بزرگ داشته و چنين ستوده اند: علامه ي جليل القدر ثقه و ثبت، فخرالدين محمد علي الطريحي الاسدي النجفي ره ، صاحب مجمع البحرين. يكي ديگر از سندهاي حديث كساء مربوط به علامه شيخ عبدالله بحراني ره صاحب كتاب عوالم العلوم است. ايشان در حاشيه كتاب عوالم نسخه ي ميرزا سليمان يزد سند حديث كساء را چنين نقل كرده است: رايت بخط الشيخ الجليل السيد هاشم، عن شيخه السيد ماجد البَحراني عن الحسن بن زين الدين الشهيد الثاني، عن شيخه المقدس الاردبيلي، عن شيخه علي بن عبدالعالي الكَرَكي، عن الشيخ علي بن هلال الجزائري، عن الشيخ احمد بن فَهد الحلي، عن الشيخ علي بن الخازن الحائري، عن الشيخ ضياء الدين علي بن الشهيد الاول عن ابيه، عن فخر المحققين، عن شيخه العلامه الحلي، عن شيخه المحقق ، عن شيخه ان نما الحلي، عن شيخه محمد بن ادريس الحلي، عن ابي حمزه الطوسي صاحب ثاقب المناقب، عن الشيخ الجليل محمد بن شهر آشوب عن الطبرسي صاحب الاحتجاج ، عن شيخه الجليل الحسن بن الحسن الطوسي، عن ابيه ، شيخ الطائفه ، عن شيخه المفيد ، عن شيخه ابن قولويه القمي، عن شيخه الكليني ، عن علي بن ابراهيم بن هاشم، عن ابيه، عن احمد بن محمد بن ابي نصر البزنطي، عن قاسم بن يحيي الجَلاّء الكوفي، عن ابي بصير،

عن ابان بن تغلِب البكري، عن جابر بن يزيدَ الجُعفي، عن جابر بن عبدالله الانصاري عن فاطمه الزهرا سلامُ الله عليها بنت رسول الله صلَّي اللهُ عليه و آله. در اين سند بزرگاني همچون سيد هاشم بحراني صاحب تفسير البرهان ، شيخ حسن بن زيد شهيد ثاني ، مقدس اردبيلي، شيخ عبدالعالي كَرَكي ، علامه حِلّي و شيخ طوسي و صاحب دو كتاب از كتابهاي چهارگانه شيعه يعني الاستبصار و تهذيب الاحكام ، شيخ مفيد ، ابن قولويه و شيخ كليني صاحب يكي از كتب اربعه شيعه يعني الكافي كه حضرت مهدي عجّلَ اللهُ فرجَه در توقيعي درباره ي آن فرموده اند: «الكافي كافٍ لشيعتنا» قرار دارند و سند به جابر بن عبدالله انصاري ختم مي شود كه او نيز اين حديث شريف را از حضرت فاطمه زهرا س نقل مي كند. آيت الله العظمي مرعشي نجفي ره در اهميت اين سند بارها مي فرمودند: خدا عنايت بفرمايد حديث شريف كساء را در عوالم طبع شده زيارت كنم. كتاب ديگري كه در آن از حديث شريف كساء به شكل كنوني آن ياد شده، نهج الحُجَّة في فضائل الائمَّة، نوشته ي علي نقي احسايي، از علماي قرن دوازدهم هجري است. وي به هنگام نقل اين حديث مي نويسد: «و رُوِيَ حديثُ الكساءِ مِن طُرُقِنا مبسوطاً مشتملاً علي فضل شيعةِ آل محمَّدٍ ص» و اين نشان دهنده ي آن است كه راه هاي سندي متعددي براي اين حديث وجود داشته است. آيت الله العظمي حاج سيد صادق شيرازي نيز حديث كساء را به اين طريق از جابر بن عبدالله انصاري نقل مي كنند: عن والدي، عن الشيخ عباس القمي، عن الميرزا حسين النوري، عن الشيخ

مرتضي الانصاري، عن المولي احمد النراقي، عن السيد بحرالعلوم، عن الوحيد البهبهاني، عن ابيه الشيخ محمد اكمل، عن المولي محمد باقر المجلسي ، عن ابيه المولي محمد تقي المجلسي، عن الشيخ البهائي، عن ابيه الشيخ حسين عبدالصمد، عن الشهيد الثاني، عن احمد بن محمد بن خاتون، عن الشيخ عبدالعالي الكركي، عن علي بن هلال الجزائري، عن الشيخ علي بن خازن الحائري، عن احمد بن فهدا لحلي، عن ضياء الدين علي بن الشهيد الاول، عن ابيه محمد بن مكي العاملي ، عن فخر المحققين عن ابيه العلامه الحلي، عن خاله المحقق الحلي، عن ابن نما، عن محمد بن ادريس الحلي، عن ابي حمزه الطوسي، عن محمد بن شهر آشوب، عن الطبرسي صاحب الاحتجاج، عن الحسن بن محمد بن الحسن الطوسي، عن ابيه شيخ الطائفه عن الشيخ المفيد، عن الشيخ الصدون ، عن ابيه عن علي بن ابراهيم حيلوله و عن ابن قولويه، عن الشيخ الكليني، عن علي بن ابراهيم ، عن ابيه ابراهيم بن هاشم، عن احمد بن محمد بن ابي نصر البَزَنطي، عن القاسم بن يحيي الحَذّاء الكوفي، عن ابي بصير، عن اَبان بن تغلب، عن جابر بن يزيد الجُعفي، عن جابر بن عبدالله الانصاري ره جميعاً عن سيدتنا و مولاتنا الصديقه الكبري فاطمه الزهر س بنت رسول الله ص: اَنَّها قالت: دخل عليّ ابي رسول الله ص في بعض الايام، الي آخِر الحديث الشريف … از ديگركتبي كه حديث كساء در آنها نقل شده است مي توان به رساله ي آيت الله بافقي ره ، كتاب «مُلحَقات احقاق الحق» ، ج 2، ص 544 تا 557 اثر حضرت آيت الله العظمي مرعشي نجفي ، كتاب «آيه

التطهير في احاديث الفريقين» سيد علي موحد ابطحي ج 1 ص 43، من فقه الزهرا س جلد1، صفحه 53 نوشته ي مرحوم آيت الله العظمي سيد محمد حسيني شيرازي ره و كتاب حسين علوي دمشقي اشاره كرد؛ كه اين امر نشان از اعتبار اين حديث نزد نويسندگان آن كتابها دارد[6]. http: //www. sibtayn. com shdj سايت اينترنتي سبطَين ع ؛ نيز رجوع شود به: دايرة المعرف تشيّع، جلد 14، مدخل "الكِساء و أسنادُهُ"، كه اثري بوده است از مرحوم آيت الله مرعشي نجفي ره.

پاورقي:

[1] - ابومحمد الحسن بن محمد ديلمي ره صاحب كتاب ارشاد القلوب، از علماي بزرگ قرن هشتم هجري.

[2] - از شاگردان مرحوم آيت الله العظمي خويي ره.

[3] - غريفي ، محيي الدين، آيه التطهير، ص 88.

[4] - براي مثال: علامه مجلسي ره بحارالانوار، ج 44 ، ص 242-244 ؛ بحراني عوالم العلوم، ج 17، ص 101-104.

[5] - مرعشي نجفي ره ، سيد شهاب الدين، ملحقات احقاق الحق، ج2، ص 557.

[6] - حديث كساء و آثار شگفت، سيد علي ابطحي، ص 29 تا 35.

متن

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم

عَنْ فاطِمَةَ الزَّهْراَّءِ عَلَيْهَا السَّلامُ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ از فاطمه زهرا سلام اللّه عليها دختر رسول خدا صلي اللّه عليه وَآلِهِ: قالَ سَمِعْتُ فاطِمَةَ اَنَّها قالَتْ دَخَلَ عَلَيَّ اَبي رَسُولُ اللَّهِ في و آله ، بَعْضِ الاَْيّامِ فَقالَ السَّلامُ عَلَيْكِ يا فاطِمَةُ فَقُلْتُ عَلَيْكَ السَّلامُ قالَ اِنّي اَجِدُ في بَدَني ضُعْفاً فَقُلْتُ لَهُ اُعيذُكَ بِاللَّهِ يا اَبَتاهُ مِنَ الضُّعْفِ فَقَالَ يا فاطِمَةُ ايتيني بِالْكِساَّءِ الْيَماني فَغَطّيني بِهِ فَاَتَيْتُهُ بِالْكِساَّءِ الْيَماني فَغَطَّيْتُهُ بِهِ وَصِرْتُ اَنْظُرُ اِلَيْهِ وَاِذا وَجْهُهُ يَتَلاَْلَؤُ كَاَنَّهُ الْبَدْرُ في لَيْلَةِ تَمامِهِ

وَكَمالِهِ فَما كانَتْ اِلاّ

ساعَةً وَاِذا بِوَلَدِيَ الْحَسَنِ قَدْ اَقْبَلَ وَ قالَ السَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمّاهُ فَقُلْتُ وَ عَلَيْكَ السَّلامُ يا قُرَّةَ عَيْني وَثَمَرَةَ فُؤ ادي فَقالَ يا اُمّاهُ اِنّي اَشَمُّ عِنْدَكِ راَّئِحَةً طَيِّبَةً كَاَنَّها راَّئِحَةُ جَدّي رَسُولِ اللَّهِ فَقُلْتُ نَعَمْ اِنَّ جَدَّكَ تَحْتَ الْكِساَّءِ فَاَقْبَلَ الْحَسَنُ نَحْوَ الْكِساَّءِ وَ قالَ:السَّلامُ عَلَيْكَ يا جَدّاهُ يا رَسُولَ اللَّهِ اَتَاْذَنُ لي اَنْ اَدْخُلَ مَعَكَ تَحْتَ الْكِساَّءِ فَقالَ وَ عَلَيْكَ السَّلامُ يا وَلَدي وَيا صاحِبَ حَوْضي قَدْ اَذِنْتُ لَكَ فَدَخَلَ مَعَهُ تَحْتَ الْكِساَّءِ فَما كانَتْ اِلاّ ساعَةً وَاِذا بِوَلَدِيَ الْحُسَيْنِ قَدْ اَقْبَلَ وَ قالَ السَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمّاهُ فَقُلْتُ وَ عَلَيْكَ السَّلامُ يا وَلَدي وَيا قُرَّةَ عَيْني وَثَمَرَةَ فُؤ ادي فَقالَ لي يا اُمّاهُ اِنّيَّ اَشَمُّ عِنْدَكِ راَّئِحَةً طَيِّبَةً كَاَنَّها راَّئِحَةُ جَدّي رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ فَقُلْتُ نَعَمْ اِنَّ جَدَّكَ وَاَخاكَ تَحْتَ الْكِساَّءِ فَدَنَي الْحُسَيْنُ نَحْوَ الْكِساَّءِ وَ قالَ السَّلامُ عَلَيْكَ يا جَدّاهُ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنِ اخْتارَهُ اللَّهُ اَتَاْذَنُ لي اَنْ اَكُونَ مَعَكُما تَحْتَ الْكِساَّءِ فَقالَ وَ عَلَيْكَ السَّلامُ يا وَلَدي وَيا شافِعَ

اُمَّتي قَدْ اَذِنْتُ لَكَ فَدَخَلَ مَعَهُما تَحْتَ الْكِساَّءِ فَاَقْبَلَ عِنْدَ ذلِكَ اَبُوالْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ اَبي طالِبٍ وَ قالَالسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ فَقُلْتُ وَ عَلَيْكَ السَّلامُ يا اَبَا الْحَسَنِ وَ يا اَميرَ الْمُؤْمِنينَ فَقالَ يا فاطِمَةُ اِنّي اَشَمُّ عِنْدَكِ رائِحَةً طَيِّبَةً كَاَنَّها راَّئِحَةُ اَخي وَابْنِ عَمّي رَسُولِ اللَّهِ فَقُلْتُ نَعَمْ ها هُوَ مَعَ وَلَدَيْكَ تَحْتَ الْكِساَّءِ فَاَقْبَلَ عَلِيُّ نَحْوَ الْكِساَّءِ وَ قالَ

السَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللَّهِ اَتَاْذَنُ لي اَنْ اَكُونَ مَعَكُمْ تَحْتَ الْكِساَّءِ قالَ لَهُ وَ عَلَيْكَ السَّلامُ يا اَخي يا وَصِيّي وَخَليفَتي وَصاحِبَ لِواَّئي قَدْ اَذِنْتُ لَكَ فَدَخَلَ عَلِيُّ تَحْتَ الْكِساَّءِ

ثُمَّ اَتَيْتُ نَحْوَ الْكِساَّءِ وَقُلْتُ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبَتاهُ يا رَسُولَ اللَّهِ اَتَاْذَنُ لي اَن اَكُونَ مَعَكُمْ تَحْتَ الْكِساَّءِ قالَ وَعَلَيْكِ السَّلامُ يا بِنْتي وَيا بَضْعَتي قَدْ اَذِنْتُ لَكِ فَدَخَلْتُ تَحْتَ

الْكِساَّءِ فَلَمَّا اكْتَمَلْنا جَميعاً تَحْتَ الْكِساَّءِ اَخَذَ اَبي رَسُولُ اللَّهِ بِطَرَفَيِ الْكِساَّءِ وَاَوْمَئَ بِيَدِهِ الْيُمْني اِلَي السَّماَّءِ وَ قالَ اَللّهُمَّ اِنَّ هؤُلاَّءِ اَهْلُ بَيْتي وَخ اَّصَّتي وَح اَّمَّتي لَحْمُهُمْ لَحْمي وَدَمُهُمْ دَمي يُؤْلِمُني ما يُؤْلِمُهُمْ وَيَحْزُنُني ما يَحْزُنُهُمْ اَنَا حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَهُمْ وَسِلْمٌ لِمَنْ سالَمَهُمْ وَعَدُوُّ لِمَنْ عاداهُمْ وَمُحِبُّ لِمَنْ اَحَبَّهُمْ اِنَّهُمْ مِنّي وَاَ نَا مِنْهُمْ فَاجْعَلْ صَلَواتِكَ وَبَرَكاتِكَ وَرَحْمَتَكَ وَغُفْرانَكَ وَرِضْوانَكَ عَلَيَّ وَعَلَيْهِمْ وَاَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَطَهِّرْهُمْ تَطْهيراً فَقالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ يا مَلاَّئِكَتي وَي ا سُكّ انَ سَم و اتي اِنّي ما خَلَقْتُ سَماَّءً مَبْنِيَّةً وَ لا اَرْضاً مَدْحِيَّةً وَلا قَمَراً مُنيراً وَلا شَمْساً مُضِيَّئَةً وَلا فَلَكاً يَدُورُ وَلا بَحْراً يَجْري وَلا فُلْكاً يَسْري اِلاّ في مَحَبَّةِ هؤُلاَّءِ الْخَمْسَةِ الَّذينَ هُمْ تَحْتَ الْكِساَّءِ فَقالَ الاَْمينُ جِبْراَّئيلُ يا رَبِّ وَمَنْ تَحْتَ الْكِساَّءِ فَقالَ عَزَّوَجَلَّ هُمْ اَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَمَعْدِنُ الرِّسالَةِ هُمْ فاطِمَةُ وَاَبُوها وَبَعْلُها وَبَنُوها فَقالَ جِبْراَّئيلُ يا رَبِّ اَتَاْذَنُ لي اَنْ اَهْبِطَ اِلَي الاَْرْضِ

لاَِكُونَ مَعَهُمْ سادِساً فَقالَ اللَّهُ نَعَمْ قَدْ اَذِنْتُ لَكَ فَهَبَطَ الاَْمينُ جِبْراَّئيلُ وَ قالَ السَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللَّهِ الْعَلِيُّ الاَْعْلي يُقْرِئُكَ السَّلامَ وَيَخُصُّكَ بِالتَّحِيَّةِ وَالاِْكْرامِ وَيَقُولُ لَكَ وَعِزَّتي وَجَلالي اِنّي ما خَلَقْتُ سَماَّءً مَبْنِيَّةً وَلا اَرْضاً مَدْحِيَّةً وَ لا قَمَراً مُنيراً وَلا شَمْساً مُضَّيئَةً وَلا فَلَكاً يَدُورُ وَلا بَحْراً يَجْري وَلا فُلْكاً يَسْري اِلاّ لاَِجْلِكُمْ وَمَحَبَّتِكُمْ وَقَدْ اَذِنَ لي اَنْ اَدْخُلَ مَعَكُمْ فَهَلْ تَاْذَنُ لي يا رَسُولَ اللَّهِ فَقالَ رَسُولُ اللَّهِ وَ عَلَيْكَ السَّلامُ يا اَمينَ وَحْيِ اللَّهِ

اِنَّهُ نَعَمْ قَدْ اَذِنْتُ لَكَ فَدَخَلَ جِبْراَّئيلُ مَعَنا تَحْتَ الْكِساَّءِ فَقالَ لاَِبي اِنَّ اللَّهَ قَدْ اَوْحي اِلَيْكُمْ يَقُولُ اِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً فَقالَ عَلِيُّ لاَِبي يا رَسُولَ اللَّهِ اَخْبِرْني ما لِجُلُوسِنا هذا تَحْتَ الْكِساَّءِ مِنَ الْفَضْلِ عِنْدَ

اللَّهِ فَقالَ النَّبِيُّ وَالَّذي بَعَثَني بِالْحَقِّ نَبِيّاً وَاصْطَفاني بِالرِّسالَةِ نَجِيّاً ما ذُكِرَ خَبَرُنا هذا في مَحْفِلٍ مِنْ مَحافِلِ اَهْلِ الاَْرْضِ وَفيهِ جَمْعٌ مِنْ شَيعَتِنا وَمُحِبّينا اِلاّ وَنَزَلَتْ عَلَيْهِمُ الرَّحْمَةُ وَحَفَّتْ بِهِمُ الْمَلاَّئِكَةُ وَاسْتَغْفَرَتْ لَهُمْ اِلي اَنْ يَتَفَرَّقُوا فَقالَ عَلِيُّ اِذاً وَاللَّهِ فُزْنا وَفازَ شيعَتُنا وَرَبِّ الْكَعْبَةِ فَقالَ النَّبِيُّ ثانِياً يا عَلِيُّ وَالَّذي بَعَثَني بِالْحَقِّ نَبِيّاً وَاصْطَفاني بِالرِّسالَةِ نَجِيّاً ما ذُكِرَ خَبَرُنا هذا في مَحْفِلٍ مِنْ مَحافِلِ اَهْلِ الاَْرْضِ وَفيهِ جَمْعٌ مِنْ شيعَتِنا وَمُحِبّينا وَفيهِمْ مَهْمُومٌ اِلاّ وَفَرَّجَ اللَّهُ هَمَّهُ وَلا مَغْمُومٌ اِلاّ وَكَشَفَ اللَّهُ غَمَّهُ وَلا طالِبُ حاجَةٍ اِلاّ وَقَضَي اللّهُ حاجَتَهُ فَقالَ عَلِيُّ اِذاً وَاللَّهِ فُزْنا وَسُعِدْنا وَكَذلِكَ شيعَتُنا فازُوا وَسُعِدُوا فِي الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ وَرَبِّ الْكَعْبَة.

ترجمه

جابر گويد شنيدم از فاطمه زهرا كه فرمود: وارد شد بر من پدرم رسول خدا دربعضي از روزها و فرمود: سلام بر تو اي فاطمه در پاسخش گفتم: بر تو باد سلام فرمود: من در بدنم سستي و ضعفي درك مي كنم ، گفتم: پناه مي دهم تو را به خدا اي پدرجان از سستي و ضعف فرمود: اي فاطمه بياور برايم كساء يماني را و مرا بدان بپوشان من كساء يماني را برايش آوردم و او را بدان پوشاندم و هم چنان بدو مي نگريستم و در آن حال چهره اش مي درخشيد همانند ماه شب چهارده پس ساعتي نگذشت كه ديدم فرزندم حسن وارد شد و گفت:سلام

بر تو اي مادر گفتم: بر تو باد سلام اي نور ديده ام و ميوه دلم گفت: مادرجان من در نزد تو بوي خوشي استشمام مي كنم گويا بوي جدم رسول خدا است گفتم: آري همانا جد تو در زير كساء است پس حسن به طرف كساء رفت و گفت: سلام بر تو اي جد بزرگوار اي رسول خدا آيا به من اذن مي دهي كه وارد شوم با تو در زير كساء؟ فرمود: بر تو باد سلام اي فرزندم و اي صاحب حوض من اذنت دادم پس حسن با آن جناب بزير كساء رفت ساعتي نگذشت كه فرزندم حسين وارد شد و گفت: سلام بر تو اي مادر گفتم: بر تو باد سلام اي فرزند من و اي نور ديده ام و ميوه دلم فرمود: مادر جان من در نزد تو بوي خوشي استشمام مي كنم گويا بوي جدم رسول خدا ص است گفتم آري همانا جد تو و برادرت در زير كساء هستند حسين نزديك كساء رفته گفت: سلام بر تو اي جد بزرگوار، سلام بر تو اي كسي كه خدا او را برگزيد آيا به من اذن مي دهي كه داخل شوم با شما در زير كساء فرمود: و بر تو باد سلام اي فرزندم و اي شفاعت كننده امتم به تو اذن دادم پس او نيز با آن دو در زير كساء وارد شد در اين هنگام ابوالحسن علي بن ابيطالب وارد شد و فرمود سلام بر تو اي دختر رسول خدا گفتم: و بر تو باد سلام اي ابا الحسن و اي امير مؤ منان فرمود: اي فاطمه من بوي خوشي نزد تو استشمام

مي كنم گويا بوي برادرم و پسر عمويم رسول خدا است؟ گفتم: آري اين او است كه با دو فرزندت در زير كساء هستند پس علي نيز بطرف كساء رفت و گفت:سلام بر تو اي رسول خدا آيا اذن مي دهي كه من نيز با شما در زير كساء باشم رسول خدا به او فرمود: و بر تو باد سلام اي برادر من و اي وصي و خليفه و پرچمدار من به تو اذن دادم پس علي نيز وارد در زير كساء شد، در اين هنگام من نيز بطرف كساء رفتم و عرض كردم سلام بر تو اي پدرجان اي رسول خدا آيا به من هم اذن مي دهي كه با شما در زير كساء باشم؟ فرمود: و بر تو باد سلام اي دخترم و اي پاره تنم به تو هم اذن دادم ، پس من نيز به زير كساء رفتم ، و چون همگي در زير كساء جمع شديم پدرم رسول خدا دو طرف كساء را گرفت و با دست راست به سوي آسمان اشاره كرد و فرمود: خدايا اينانند خاندان من و خواص ونزديكانم گوشتشان گوشت من و خونشان خون من است مي آزارد مرا هرچه ايشان را بيازارد وبه اندوه مي اندازد مراهرچه ايشان را به اندوه در آورد من در جنگم با هر كه با ايشان بجنگد و در صلحم با هر كه با ايشان درصلح است ودشمنم باهركس كه با ايشان دشمني كند و دوستم با هر كس كه ايشان را دوست دارد اينان از منند و من از ايشانم پس بفرست درودهاي خود و بركتهايت و مهرت و آمرزشت و خوشنوديت را بر من

و بر ايشان و دور كن از ايشان پليدي را و پاكيزه شان كن بخوبي پس خداي عزوجل فرمود: اي فرشتگان من و اي ساكنان آسمانهايم براستي كه من نيافريدم آسمان بنا شده و نه زمين گسترده و نه ماه تابان و نه مهر درخشان و نه فلك چرخان و نه درياي روان و نه كشتي در جريان را مگر به خاطر دوستي اين پنج تن اينان كه در زير كسايند پس جبرئيل امين عرض كرد: پروردگارا كيانند در زير كساء؟ خداي عزوجل فرمود: آنان خاندان نبوت و كان رسالتند: آنان فاطمه است و پدرش و شوهر و دو فرزندش جبرئيل عرض كرد: پروردگارا آيا به من هم اذن مي دهي كه به زمين فرود آيم تا ششمين آنها باشم خدا فرمود: آري به تو اذن دادم پس جبرئيل امين به زمين آمد و گفت: سلام بر تو اي رسول خدا، پروردگار عليّ اعلي سلامت مي رساند و تو را به تحيت و اكرام مخصوص داشته و مي فرمايد: به عزت و جلالم سوگند كه من نيافريدم آسمان بنا شده و نه زمين گسترده و نه ماه تابان و نه مهر درخشان و نه فلك چرخان و نه درياي روان و نه كشتي در جريان را مگر براي خاطر شما و محبت و دوستي شما و به من نيز اذن داده است كه با شما در زير كساء باشم پس آيا تو هم اي رسول خدا اذنم مي دهي؟ رسول خدا ص فرمود و بر تو باد سلام اي امين وحي خدا آري به تو هم اذن دادم پس جبرئيل با ما وارد در زير كساء شد و به

پدرم گفت: همانا خداوند به سوي شما وحي كرده و مي فرمايد: حقيقت اين است كه خدا مي خواهد پليدي و ناپاكي را از شما خاندان ببرد و پاكيزه كند شما را پاكيزگي كامل علي عليه السلام به پدرم گفت: اي رسول خدا به من بگو اين جلوس و نشستن ما در زير كساء چه فضيلتي و چه شرافتي نزد خدا دارد؟ پيغمبر ص فرمود: سوگند بدان خدائي كه مرا به حق به پيامبري برانگيخت و به رسالت و نجات دادن خلق برگزيد كه ذكر نشود اين خبر و سرگذشت ما در انجمن و محفلي از محافل مردم زمين كه در آن گروهي از شيعيان و دوستان ما باشند جز آنكه نازل شود بر ايشان رحمت حق و فرا گيرند ايشان را فرشتگان و براي آنها آمرزش خواهند تا آنگاه كه از دور هم پراكنده شوند، علي كه اين فضيلت را شنيد فرمود: با اين ترتيب به خدا سوگند ما رستگار شديم و سوگند به پروردگار كعبه كه شيعيان ما نيز رستگار شدند، دوباره پيغمبر فرمود: اي علي سوگند بدان كه مرا بحق به نبوت برانگيخت و به رسالت و نجات دادن خلق برگزيد ذكر نشود اين خبر و سرگذشت ما درانجمن ومحفلي از محافل مردم زمين كه در آن گروهي از شيعيان و دوستان ما باشند و در ميان آنها اندوهناكي باشد جز آنكه خدا اندوهش را برطرف كند و نه غمناكي جز آنكه خدا غمش را بگشايد و نه حاجتخواهي باشد جز آنكه خدا حاجتش را برآورد، علي گفت: بدين ترتيب به خدا سوگند ما كامياب و سعادتمند شديم و هم چنين شيعيان ما كامياب

و سعادتمند شدند در دنيا و آخرت؛ قسم به پروردگار كعبه.

حديث كساء و آثار شگفت

بسمه تعالي

حديث شريف كساء، بسيار مجرب بوده و به وسيله قرائت آن حديث شريف و توسل به حضرت صديقه شهيده سلام الله عليها، تاكنون بيماران و دردمندان بسياري شفا و حوائج متعددي روا گشته است.شايسته است كه دوستان عزيز در قرائت اين حديث شريف كه طولاني نيز نمي باشد كوتاهي نكرده و اقلا روزي يكبار به خواندن آن مبادرت ورزند. فاضل معظم و علامه بزرگوار، جناب سيد علي موحد ابطحي، در خصوص حديث كساء و آثار شگفت آن كتابي قيم را تحت عنوان "حديث كساء و آثار شگفت" تاليف كرده اند كه بخشي از اين كتاب حاوي حكاياتي پيرامون برآورده شدن حاجات متوسلين به اين حديث شريف، و آثار و بركات آن است. جهت استفاده هر چه بيشتر دوستان عزيز و بزرگوار، آن 19 حكايت را به تدريج در اينجا قرار خواهم داد.

خداي متعال به همه ما توفيق قرائت اين حديث شريف و پيروي از حضرت زهراي مرضيه سلام الله عليها، و برائت از دشمنان ايشان را عطا نمايد. التماس دعا از همه دوستان بزرگوار .

1- شفاي لكنت زبان كودك فرزند آقاي حاج سيد محمد كاظم اعظم پور، در نامه اي به برادر گرانقدر نگارنده، جناب حجت الاسلام والمسلمين حاج آقا حجت موحد ابطحي، چنين نوشته است :

حدود دو سال قبل فرزند چهار ساله يكي از بستگان نزديك ما به لكنت زبان دچار شد و همه را متاثر كرد.. معالجه و توسل زيادي انجام گرفت، ولي به نتيجه اي نرسيد. تصميم گرفتم براي شفاي كودك به زيارت علي بن موسي الرضا عليه السلام

مشرف شوم. با توفيق الهي به زيارت مشرف شدم. چند روزي كه در خدمت آن حضرت بودم تمام توسلاتم براي شفاي آن كودك بود.

شبي در صحن مطهر امام رضا عليه السلام هيئتي عزاداري مي كرد. بنده هم در عزاداري آنها حضور يافتم و حال خوشي پيدا كردم. تمام هدفم شفاي آن بچه بود. پس از مراجعت به اصفهان، شبي پدرتان مرحوم آيت الله حاج سيد مرتضي موحد ابطحي را در خواب ديدم. ايشان به من فرمودند براي شفاي طفلتان ده مرتبه حديث شريف كساء بخوانيد. پس از عمل به دستوري كه آن مرحوم در خواب به ما دادند، بحمدالله بيمار ما شفاي كامل يافت.

2- شفاي نواده مرحوم سيد ابراهيم ميلاني آقاي سيد احمد...، نواده مرحوم سيد ابراهيم ميلاني، در تبريز به بيماري سختي دچار مي شود. دختر يكي از مراجع تقليد، پدر خود را در خواب مي بيند كه به او مي گويند سيد احمد مريض است، فردا شب(سوم جمادي الاخري) شب شهادت فاطمه زهرا سلام الله عليها است و حديث كساء از آن حضرت است. فردا شب در اتاق مخصوص من گرد هم آييد و براي شفاي او حديث كساء بخوانيد. فردا شب اهل خانه بنابر سخن پدر در اتاق مخصوص ايشان گرد هم آمدند و حديث كساء خواندند و آقا سيد احمد از بركت توسل به حضرت زهرا سلام الله عليها و خواندن حديث كساء بهبود يافت.

3- شفاي جوان مسيحي مبتلا به سرطان خون از طرف مرحوم آيت الله العظمي حاج سيد محمد شيرازي(ره) حسينيه اي در واشنگتن آمريكا به نام حسينيه "الرسول الاعظم" صلي الله عليه و آله تاسيس شده

است. دهه فاطميه در اين حسينيه مراسم عزاداري براي حضرت زهرا سلام الله عليها برپا و در شبهاي جمعه مراسم دعا و توسل و قرائت حديث شريف كساء برقرار است. يكي از روحانيون بزرگواري كه از سوي بيت آيت الله العظمي شيرازي در آن مركز بزرگ ديني انجام وظيفه مي كند، نقل كرده است : روزي در يكي از خيابان هاي واشنگتن، پشت چراغ قرمز منتظر آزاد شدن راه بودم. در اين هنگام يك خانم با گريه شديد به طرف اتومبيل من آمد و گفت حاج آقا شما ايراني هستيد؟ گفتم بله. گفت التماس دعا دارم. من يك جوان نوزده ساله دارم كه به سرطان خون مبتلا و در بيمارستان بستري است. حالش هم بسيار بد است. در جواب آن خانم گفتم شب جمعه به حسينيه رسول اعظم بياييد و در مجلس حديث كساء شركت كنيد تا به بركت توسل به حضرت زهرا سلام الله عليها مشكل شما مرتفع شود. آن خانم شب جمعه به حسينيه آمد و دعا كرد. از قندهايي كه براي تبرك در جلسه حديث كساء به حاضران داده مي شد و قدري شله زرد نذري به آن خانم دادم و گفتم از اينها قدري به جوان سرطاني خود بدهيد. وي در جواب گفت پسرم نمي تواند چيزي بخورد. از او خواستم كه حتي اگر شده يك ذره از اين شله زرد را در دهان او بگذارد.

دو روز بعد ديدم كه آن خانم گريه كنان به حسينيه آمد. اول خيال كردم جوانش فوت كرده، خواستم به او تسليت بگويم ولي او هنگامي كه نزديك شد رو به من كرد و پس از

سلام گفت حاج آقا! وقتي مقداري از آن شله زرد را در دهان جوانم گذاشتم فورا چشمش را باز كرد و حالش خوب شد. پس از آن پزشكان بيمارستان براي بررسي حال او جلسه مشورتي تشكيل دادند و در نهايت اظهار داشتند كه حضرت مسيح او را شفا داده است. ولي من به آنها گفتم كه به يقين او شفا يافته امام حسين عليه السلام، حضرت زهرا سلام الله عليها و حديث كساء است.

آن خانم در نوبت هاي بعد با حجاب اسلامي در جلسه حديث كساء شركت مي كرد و جريان زندگي خود و شفا يافتن فرزندش را براي حاضران تعريف مي كرد و مي گفت من مسيحي بودم. بيست سال قبل هنگام حاملگي در ايران حضور داشتم، شوهرم را از دست دادم و پس از آن به آمريكا آمدم. در ايران تبليغات هيچ يك از علماي بزرگ نتوانست مرا مسلمان كند. ولي امروز به بركت امام حسين عليه السلام و حضرت زهرا سلام الله عليها و حديث كساء مسلمان شده ام. وي مرتب بر اين جمله تاكيد مي كرد كه حديث كساء و حضرت زهرا سلام الله عليها مرا به سوي اسلام هدايت كرده است. 4- شفاي بيمار سرطاني يكي از خطباي معروف كه براي تبليغ دين به آمريكا، انگلستان، كويت، بحرين و ديگر كشورها و نيز به شهرهاي مختلف ايران سفر كرده است چنين نقل مي كند :

زماني در حسينيه كويت منبر مي رفتم، يكي از رفقا براي خداحافظي نزد من آمد و گفت به من خبر داده اند كه برادرم در انگلستان به سرطان مبتلا و در بيمارستان بستري شده و حالش

نيز بسيار وخيم است. وي قصد داشت براي عيادت برادرش به انگليس برود. من به او گفتم قدري صبر كن، بعد از جلسه با شما كاري دارم. بعد از جلسه مقداري از قندهاي مجلس حديث كساء و مقداري تربت امام حسين عليه السلام را به او دادم و گفتم اينها را به برادرت بده تا بخورد. او خداحافظي كرد و رفت. پس از چندي اين دوست از انگليس بازگشت و مستقيم نزد من آمد و گفت بعد از آنكه قندها و تربت امام حسين عليه السلام را به برادرم دادم حالش رو به بهبود گذاشت. از آقايان دكترها خواستم كه يك آزمايش ديگر از او بگيرند ولي آنها قبول نمي كردند و مي گفتند وضع او بسيار وخيم است و از آزمايشهاي متعدد كاري بر نمي آيد. سرانجام با اصرار زياد من، آزمايش ديگري از برادرم گرفتند و در كمال تعجب ديدند كه بيماري سرطان به طور كامل برطرف شده است. خلاصه آنكه در اثر خواندن حديث شريف كساء و خوردن تربت امام حسين عليه السلام برادر من از بيماري سرطان نجات يافت.

5- شفاي دختر مسيحي و مسلمان شدن جمعي از مسيحيان آيت الله شيخ محمد حسن بهاري، فرزند مرحوم آيت الله حاج شيخ محمد باقر بهاري همداني چنين نقل كرده اند :

از خيابان خيام تهران مي گذشتم كه ديدم در حسينيه مدرسه سيد ناصرالدين، مجلس عزاي امام حسين عليه السلام برپاست. براي شركت در عزا وارد مجلس شدم. خطيب مجلس مشغول وعظ و سخنراني بود و از روي كتابي كه در دست داشت اين داستان را براي اهل مجلس مي خواند :

در ايام

محرم، از خيابان اسماعيل بزاز به طرف منزل خود در خيابان جوادي مي رفتم كه ناگاه زن باحجابي از يكي از پنجره هاي فوقاني مرا صدا زد. ايستادم تا ببينم خواسته اش چيست؟ آن زن با صداي بلند گفت اي آقا! اهل اين منزل همه مسيحي هستند و من زن مسلماني هستم كه در اين منزل خدمت مي كنم؛ ولي از غذاي آنها مصرف نمي كنم. دختر صاحبخانه چند روزي است كه به كسالت سختي دچار شده و به رغم معالجاتي كه اطبا انجام داده اند هيچ نتيجه اي حاصل نشده است و پدر و مادر اين دختر به شدت نااميد شده اند و نزديك است كه خودشان هم تلف شوند. من به آنها گفته ام كه شما آنچه در توان داشته ايد به كار گرفته ايد و نتيجه اي به دست نياورده ايد، در عوض ما مسلمانها دعاها و توسلات مجربي از جمله حديث شريف كساء داريم كه براي هر مريضي كه خوانده شود به اذن خدا شفا پيدا مي كند. پدر و مادر مريض به من گفته اند كه اگر كسي پيدا شود و اين دعا را براي دختر ما بخواند و دختر ما شفا پيدا كند ما مسلمان شده و مسلمان شدنمان را هم اعلان مي كنيم. من چند دقيقه اي است كه از پنجره هاي ساختمان به بيرون نگاه مي كنم تا شايد كسي را پيدا كنم كه اين دعا را بخواند و خوشبختانه شما را پيدا كردم. آن خانم از من تقاضا كرد كه مراسم حديث كساء و توسل به حضرت زهرا سلام الله عليها را براي آنها اجرا كنم.

من

به آن خانم عرض كردم : من اطمينان به شفاي آن دختر ندارم و مي ترسم خداي متعال بيش از اين اجازه زندگاني به او نداده باشد و اجل او فرا رسيده باشد و همين امر موجب بدبيني مسيحيان به دعاها و توسلات ما شود. در اين هنگام آن زن در غم و اندوه فرو رفت و گفت اي شيخ! اگر اين كار را انجام ندهي روز قيامت نزد مادرم حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها از تو شكايت مي كنم.

وقتي اين صحبت را شنيدم لرزه بر اندامم افتاد و ترس مرا گرفت و ناچار در پاسخ آن خانم گفتم همسايه ها را خبر كنيد تا در اين مراسم شركت كنند. آن زن علويه همسايگان را دعوت كرد و من در حضور انها شروع به خواندن حديث كساء كردم. در آخر دعا از خداي متعال خواستم كه بر ما منت گذارد و اين دختر جوان را شفا دهد. پس از انجام مراسم از منزل آن مسيحي بيرون رفتم.

فرداي آن روز پس از خروج از منزل و در حالي كه هيچ به فكر اتفاق ديروز نبودم، ناگهان نگاهم به همان پنجره و همان خانم علويه افتاد. آن زن علويه اشك ريزان مي گفت اي آقا! تشريف بياوريد و با چشمان خود ببينيد كه چگونه خدا دعاي ما را به اجابت رساند و آبروي ما را حفظ كرد و بر اين دختر بي گناه كه ديروز در حال احتضار بود منت گذاشت و او را شفا داد. امروز دختر سالم و بي هيچ كسالتي از رختخواب بيرون آمده و مرتب مي گويد فاطمه، فاطمه.

وقتي وارد منزل آن

مسيحي شدم، دختر را ديدم كه به زبان ارمني سخن مي گويد. اطرافيان حرفهاي او را براي من اين چنين ترجمه كردند : بدون هيچ حركتي خوابيده بودم و درد و ناراحتي مرا احاطه كرده بود. در آن حالت، ناگهان ديدم خانمي بزرگوار و نوراني با ابهت و جلال خاصي وارد اتاق شدند و فرمودند از روي تخت بلند شو. به ايشان گفتم با اينكه به طبيبان متخصص زيادي مراجعه كرده ام ولي نمي توانم حركت كنم. ايشان دو مرتبه فرمودند من مي گويم برخيز. يك وقت به خودم آمدم و متوجه شدم كه ديگر آن دردها و ناراحتي ها را حس نمي كنم. اسم آن خانم را از زنان همراهشان پرسيدم، به من فرمودند ايشان حضرت فاطمه – سلام الله عليها – هستند. حال عجيبي پيدا كردم و مرتب نام ايشان را تكرار مي كردم تا از يادم نرود.

اين داستان بر سر زبانها افتاد و نقل مجالس شد و به بركت حضرت زهرا سلام الله عليها و عنايات ايشان جمع بسياري از ارامنه و وابستگان اين دختر به دين اسلام شرفياب شدند.

6- اهل نماز و مسجد شدن با خواندن حديث كساء در بين راه يك آقا سيد تهراني با محبت و اصرار زياد مرا سوار ماشين خود كرد و به مقصد رساند. در بين راه اين نكته را بيان كرد كه ما شبهاي جمعه جلسه حديث كساء داريم و از من خواست كه در مجلس آنها شركت كنم. يك هفته توفيق يافتم در مجلس آنها حاضر شوم. جلسه باحالي بود، به آن آقا سيد گفتم شما كه هر هفته چنين جلسه اي را

برگزار مي كنيد، اگر رخداد جالبي در زمينه خواندن حديث كساء داريد بفرماييد، چون بنده مشغول نوشتن كتابي در زمينه داستان هاي شگفت حديث شريف كساء هستم. پس از اصرار زياد صاحب جلسه به يكي از آقايان گفت كه داستانش را براي من شرح دهد. آن آقا نزد من آمد و گفت من راننده خوش هيكلي بودم. رفقا كه همگي اهل مواد مخدر و انجام كارهاي خلاف بودند، هر جا كه مرا مي ديدند با اصرار زياد به جمع خود دعوتم مي كردند. در آن موقع من به هيچ وجه اهل نماز و مسجد و انجام كارهاي خير نبودم؛ تا اينكه مسائلي پيش آمد و من توفيق يافتم كه در اين جلسه شركت كنم و پس از آن حالات عجيبي به من دست داد كه تمام كارهاي خلاف را كنار گذاشتم و الان اهل نماز و مسجد و روزه شده ام. حكايت از اين قرار بود كه شبي كه من براي اولين بار در جلسه حديث كساء شركت كردم، همسر من در خواب مي بيند كه من در جلسه اي كه پنج تن آل عبا حضور داشتند شركت داشتم و آن بزرگواران مرا صدا زدند و گوشه اي از عباي خود را بر سر من انداختند. پس از آنكه چنين خوابي در مورد عنايت اهل بيت به اين بنده گنهكار ديده شد، تصميم گرفتم تمام رفقاي سابق را كنار گذاشته و مسلماني واقعي را پيشه خود كنم و الان هم هر وقت كه ناراحتي دارم در جلسه حديث كساء شركت مي كنم و مشكلات روحي از من برطرف مي شود.

سيد صاحب جلسه در تاييد حرف

آن بنده خدا مي گفت : زن و مادر اين شخص زماني به من تلفن زدند و گفتند فلاني به يكباره عوض شده و به نماز و مسجد اهميت مي دهد.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109