منتهی الامال جلد 2

مشخصات کتاب

سرشناسه : قمی عباس 1254 - 1319. عنوان قراردادی : منتهی الآمال

عنوان و نام پدیدآور : منتهی الآمال/تالیف عباس قمی ؛ ویراسته کاظم عابدینی مطلق.

مشخصات نشر : تهران: مبین اندیشه، 1390.

مشخصات ظاهری : 2ج.

شابک : دوره 978-600-239-075-2 ؛ 160000 ریال ج.1 978-600-239-076-9 ؛ 160000 ریال ج.2 978-600-239-077-6

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

یادداشت : کتاب حاضر در سالهای مختلف توسط ناشران متفاوت منتشر شده است.

موضوع : چهارده معصوم -- سرگذشتنامه

موضوع : ائمه اثناعشر -- سرگذشتنامه

شناسه افزوده : عابدینی مطلق کاظم 1345 - ، ویراستار

رده بندی کنگره : BP36 /ق8م8 1390پ

رده بندی دیویی : 297/95

شماره کتابشناسی ملی : 2514613

ص: 1

باب هشتم : در تاریخ حضرت امام بحق ناطق مبین المشکلات و الحقائق جناب ابو عبداللّه جعفر بن محمّد الصادق علیه السلام است .

فصل اول : در بیان ولادت و اسم و لقب و احوال والده آن حضرت است

ولادت باسعادت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام در روز دوشنبه هفدهم ماه ربیع الا ول سنه هشتاد و سه واقع شده که موافق است با روز ولادت حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم و آن روزی است شریف عظیم البرکه که پیوسته صالحین از آل محمّد علیهم السلام از قدیم الا یام بزرگ می شمردند آن روز را و مراعات می کردند حرمت آن را. و در روزه اش فضل کبیر و ثواب عظیم وارد شده و مستحب است در آن روز صدقه و زیارت مشاهد مشرفه و به جا آوردن خیرات و مسرور نمودن اهل ایمان .

اسم مبارک آن حضرت ، جعفر بود و کنیت شریفش ، ابوعبداللّه و القاب آن حضرت : صابر و فاضل و طاهر و صادق بود و مشهورترین القاب آن جناب ، صادق است .

ابن بابویه و قطب راوندی روایت کرده اند که از حضرت امام زین العابدین

ص: 1

علیه السلام پرسیدند که امام بعد از تو کیست ؟ فرمود: محمدباقر که علم را می شکافد شکافتنی ، پرسیدند که بعد از او امام که خواهد بود؟ فرمود: جعفر که نام او نزد اهل آسمانها صادق است ؛ گفتند: چرا به خصوص او را صادق می نامند و حال آنکه همه شماها صادق و راستگویید؟ فرمود که خبر داد مرا پدرم از پدرش رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم که آن حضرت فرمود چون متولد شود فرزند من جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین علیهم السلام او را صادق نامید؛ زیرا که پنجم از فرزندان او جعفر نام خواهد داشت و دعوی امامت ، خواهد کرد به دروغ از روی افتراء و او نزد خدا جعفر کذاب افترا کننده بر خدا است ، پس حضرت امام زین العابدین علیه السلام گریست و فرمود که گویا می بینم جعفر کذاب را که برانگیخته است خلیفه جور زمان خود را بر تفتیش و تفحص امام پنهان یعنی صاحب الزّمان علیه السلام .(1)

و در شمایل حضرت صادق علیه السلام گفته اند که آن حضرت میانه بالا و افروخته رو و سفید بدن و کشیده بینی و موهای او سیاه و مجعد بود و بر خدّ رویش خال سیاهی بود.(2) و به روایت حضرت امام رضا علیه السلام نقش نگین آن حضرت ( اَللّهُ وَلِیّی وَ عِصْمَتی مِنْ خَلْقِهِ ) (3) و به روایت دیگر ( اَللّهُ خالِقُ کُلِّ شَی ءٍ ) (4) و به روایت معتبر دیگر ( انت ثقتی فاعصمنی من الناس ) (5) و به روایت دیگر ( ماشاءَ اللّهُ لاقُوَّهَ اِلا بِاللّهِ اَسْتَغْفِرُ

ص: 2


1- 1.- ( جلاءالعیون ) ص 1001.
2- 2.- بشیر (نسخه بدل ).
3- 3.- ( جلاءالعیون ) ص 1001 1007، ( کمال الدّین ) ص 418، ( الغیبه ) شیخ طوسی ص 124 128.
4- 4.- سوره اسراء 17.، آیه 81.
5- 5.- سوره قصص 28.، آیه 5 6.

اللّهَ ) (1) بوده ، و غیر از اینها نیز نقل شده .

والده ماجده آن حضرت نجیبه جلیله مکرمه علیا جناب فاطمه مسمّاه به امّ فروه بن قاسم بن محمّد بن ابی بکر است که حضرت صادق علیه السلام در حق او فرموده ( کانَتْ اُمّی مِمَّنْ آمَنَتْ وَ اتَّقَتْ وَ اَحْسَنَتْ وَاللّهْ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ ) ؛(2) یعنی مادرم از جمله زنانی بود که ایمان آورد و تقوی و پرهیزکاری را اختیار کرد و احسان و نیکوکاری نمود و خدا دوست دارد نیکوکاران را. همانا حضرت صادق علیه السلام در این کلمه موجزه وصف کرده آن مخدره را به تمام اوصاف شریفه همانطور که حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام در جواب همّام بن عباده که سؤ ال کرد از آن حضرت که وصف کند برای او متقین را اکتفا کرد به کلمه : ( اِتَّقِ اللّهَ وَ اَحْسِنْ فَاِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذینَ اتَّقوْا وَالَّذینَهُمْ مُحْسِنوُنَ ) ؛(3)

چه آنکه علما در شرح آن گفته اند که گویا مراد از تقوی ، اجتناب کردن است از آنچه خدای تعالی نهی فرموده و احسان به جا آوردن هر چیزی است که حق تعالی به آن امر فرموده ، پس این کلمه جامع است صفات متقین و فضایل ایشان را، و شیخ جلیل علی بن الحسین المسعودی در ( اثبات الوصیّه ) فرموده که امّ فروه از تمامی زنان زمان خود تقوایش زیادتر بود، روایت کرده از حضرت امام زین العابدین علیه السلام احادیثی از جمله آنها است قول آن حضرت به او که ای امّ فروه ! من دعا می کنم برای گناهکاران شیعیان ما در روز و

ص: 3


1- 6.- سوره قصص 28. آیه 13.
2- 7.- ( جلاءالعیون ) ص 1007 1013.
3- 8.- ( حق الیقین ) علامه مجلسی ص 378 379، چاپ ذوی القربی ، قم .

شب صد نوبت ، یعنی استغفار و طلب آمرزش می کنم برایشان ؛ زیرا که ما صبر می کنیم بر چیزی که می دانیم و ایشان صبر می کنند بر چیزی که نمی دانند.(1)

مؤ لف گوید: که امّ فروه چندان مجلّله و مکرمه بود که به سبب آن از حضرت صادق علیه السلام گاهی به ابن المکرمه تعبیر کردند. و روایت شده از عبدالا علی که گفت : دیدم امّ فروه را که پوشیده بود کسایی و طواف کعبه می کرد متنکّرهً که کسی او را نشناسد، پس استلام کرد حجرالا سود را به دست چپ ، مردی در آنجا به وی گفت : ( یا اَمَهَ اللّهِ! قَدْ اَخْطَاْتِ السُّنَّهَ ) ؛ ای کنیز خدا! خطا کردی در سنت و آداب که با دست چپ استلام کردی ؛ ( امّ فروه اِنّا لاَغْنِیاءُ مِنْ عِلْمِکَ ) ؛ یعنی نمی خواهد چیزی یاد ما دهی همانا ما از علم شما بی نیازیم .(2)

فقیر گوید: ظاهرا آن مرد از فقهاء عامه بوده و چگونه غنی و بی نیاز نباشد از فقه عامه زنی که شوهرش باقر علوم اولین و آخرین باشد، و پدر شوهرش حضرت امام زین العابدین علیه السلام ، و فرزندش ینبوع علم و معدن حکمت و یقین جعفر بن محمّد الصادق الا مین علیه السلام باشد و پدرش از ثقات و معتمدان علی بن الحسین علیه السلام و یکی از فقهاء سبعه مدینه باشد در حجر علم تربیت شده و در بیت فقه نشو و نما کرده ، و امّ فروه را خواهری است معروفه به ( امّ حکیم ) زوجه

ص: 4


1- 9.- سوره هود 11.، آیه 86.
2- 10.- ( نجم الثاقب ) محدث نوری ص 62.

اسحاق عریض ابن عبداللّه بن جعفر بن ابی طالب رضی اللّه عنهم والده قاسم بن اسحاق که مردی جلیل و امیر یمن بوده و او پدر داود بن القاسم است که معروف است به ابوهاشم جعفری بغدادی و بیاید ذکرش در اصحاب حضرت هادی علیه السلام .

فصل دوم : در مختصری از مناقب و مکارم اخلاق و سیرت حمیده آن حضرت و اعتراف دوست ودشمن و مخالف و مؤ الف به فضل آن جناب علیه السلام

قسمت اول

( اَنْتَ یا جَعْفَرُ فَوْقَ الْمَدْحِ وَالْمَدْحِ عَناءٌ اِنَّما الاَشْرافُ اَرْضٌ وَ لَهُمْ اَنْتَ سَماءٌ جازَ حَدَّ الْمَدْحِ مَنْ قَدْ وَلدَتْهُ الاَنْبِیاءُ )

شیخ مفید رحمه اللّه فرموده که حضرت امام جعفر صادق علیه السلام در میان برادران خود خلیفه پدرش امام محمدباقر علیه السلام و وصی و قائم به امر امامت بعد از آن حضرت بود و از تمامی برادران خود افضل و مبرّزتر بود و قدرش اعظم و جلالتش بیشتر بود در میان عامه و خاصه ، و آن قدر مردمان از علوم آن جناب نقل کرده اند که به تمام بغداد و شهرها منتشر گشته و اصقاع عالم را فرا گرفته و نقل نشده از احدی از علماء اهل بیت آنچه از آن حضرت نقل شده ، و نقله اخبار و سدنه آثار نقل نکرده اند از ایشان مانند آنچه از آن حضرت نقل کرده اند.

همانا اصحاب حدیث جمع کرده اند اصحاب راویان از آن جناب را از ثقات با اختلافشان در آراء و مقالات عددشان به چهار هزار رسیده ، و آن قدر دلائل واضحه بر امامت آن حضرت ظاهر شده که دلها را روشن نموده و زبان مخالف را گنگ کرده از طعن زدن در آن دلائل به ایراد شبهات انتهی .(1)

و سید شبلنجی شافعی گفته که مناقب آن حضرت بسیار

ص: 5


1- 11.- ( نجم الثاقب ) ص 68.

است به حدی که محاسب نتواند تمام را در حساب آورد و مستوفی هشیار دانا از انواع آن در حیرت شود.

روایت کرده اند از آن جناب جماعتی از اعیان ائمه اهل سنت و اعلام ایشان مانند یحیی بن سعید و ابن جریح و مالک بن انس و ثوری و ابن عیینه و ابوایوب سجستانی و غیر ایشان .(1) ابن قتیبه در کتاب ( ادب الکاتب ) گفته که کتاب جفر را امام جعفر صادق علیه السلام نوشته و در آن است آنچه مردم به دانستن آن احتیاج دارند تا روز قیامت و به همین جفر اشاره کرده ابوالعلاء معرّی در قول خود:

لَقَدْ عَجِبُوا لا لِ الْبَیْتِ لَمّا

اتاهُمْ عِلْمُهُمْ فی جِلْدِ جَفْرٍ

وَ مِراهُ الْمُنَجِّمِ وَ هِیَ صُغْری

تُریِه کُلِّ عامِرَهٍ وَقَفْرٍ(2)

یعنی مردم تعجب کردند از اهل بیت وقتی که آمد ایشان را علم اهل بیت در پوست بزغاله که جفر باشد، یعنی می گوید چگونه می شود که این همه علم در پوست بزغاله چهارماهه جمع شود، پس برای رفع استبعاد ایشان می گوید: آیینه منجم که اسطرلاب باشد با آنکه چیز کوچکی است می نمایاند به منجم آسمان و زمین و جاهای معمور و غیر معمور را.

و روایت شده که آن حضرت مجلسی داشت از برای عامه و خاصه ، مردم از اقطار عالم به خدمتش می رسیدند و از حضرتش از حلال و حرام و از تاءویل قرآن و فصل الخطاب سؤ ال می نمودند و احدی از خدمتش بیرون نمی آمد مگر با جوابی که مرضی و پسندیده اش بود.

فقیر گوید: که ظاهرا این مجلس در ایام

ص: 6


1- 12.- ( نجم الثاقب ) ص 71.
2- 13.- ( نجم الثاقب ) ص 77.

حج بوده برای آن حضرت .

و بالجمله ؛ نقل نشده از احدی آنچه نقل شده از آن حضرت از علوم و با آنکه چهار هزار نفر از آن جناب روایت کرده اند و بطون کتب و اسفار دینیه از احادیث و علوم آن حضرت مملو است ، هنوز عشری از اعشار علم آن حضرت نمایان نشده بلکه قطره ای ماند که از دریا برداشته شده و گفته شده که بعضی از علماء عامه از تلامذه و از خدّام و اتباع آن جناب بوده اند و از آن بزرگوار اخذ کرده اند مانند ابوحنیفه و محمّد بن حسن ، و ابویزید طیفور سقّاء آن حضرت را خدمت کرده و سقایت نموده و ابراهیم بن ادهم و مالک بن دینار از غلامان آن حضرت بوده اند.(1)

مؤ لف گوید: و شایسته باشد که ما در این مقام به ذکر چند روایت تبرک جوییم .

اول ابن شهر آشوب از ( مسند ابوحنیفه ) نقل کرده که حسن بن زیاد گفت : شنیدم که از ابوحنیفه سؤ ال کردند که را دیدی که از تمامی مردم فقاهتش بیشتر باشد؟ گفت : جعفر بن محمّد! زمانی که منصور او را از مدینه طلبیده بود فرستاد نزد من و گفت ای ابوحنیفه مردم مفتون جعفر بن محمّد شده اند مهیا کن برای سؤ ال از او مساءله های مشکل و سخت خود را، پس من آماده کردم برای او چهل مساءله ، پس منصور مرا به نزد خود طلبید، و در آن وقت و در ( حیره ) بود من به سوی او رفتم ، پس چون وارد شدم

ص: 7


1- 14.- ( نجم الثاقب ) ص 82.

بر او دیدم حضرت امام جعفر صادق علیه السلام در طرف راست منصور نشسته بود همین که نگاهم به او افتاد هیبتی از آن جناب بر من داخل شد که از منصور فتّاک بر من داخل نشد، پس سلام کردم به او، اشاره کرد بنشین ، من نشستم آن وقت رو کرد به جناب صادق علیه السلام گفت : ای ابوعبداللّه ! این ابوحنیفه است . فرمود: بلی می شناسم او را، آنگاه منصور رو به من کرد و گفت : بپرس از ابوعبداللّه سؤ الات خود را، پس من می پرسیدم از آن حضرت او جواب می داد، می فرمود شما در این مساءله چنین می گویید و اهل مدینه چنین می گویند و فتوای خودش گاهی موافق ما بود و گاهی موافق اهل مدینه و گاهی مخالف جمیع و یک یک را جواب داد تا چهل مساءله تمام شد و در جواب یکی از آنها اخلال ننمود، آن وقت ابوحنیفه گفت : پس کسی که اعلم مردم باشد به اختلاف اقوال ، از همه علمش بیشتر و فقاهتش زیادتر خواهد بود.(1)

دوم شیخ صدوق از مالک بن انس فقیه اهل مدینه و امام اهل سنّت روایت کرده که گفت : من وارد می شدم بر حضرت امام جعفر صادق علیه السلام پس برای من ناز بالش می آورد که تکیه کنم بر آن و می شناخت قدر مرا و می فرمود: ای مالک ! من تو را دوست می دارم ، پس من مسرور می گشتم به این و حمد می کردم خدا را بر آن ، و چنان بود آن حضرت که

ص: 8


1- 15.- ( نجم الثاقب ) ص 88.

خالی نبود از یکی از سه خصلت : یا روزه دار بود و یا قائم به عبادت بود و یا مشغول به ذکر؛ و آن حضرت از بزرگان عبّاد و اکابر زهاد و از کسانی بود که دارا بودند خوف و خشیت از حق تعالی را، و آن حضرت کثیرالحدیث و خوش مجالست و کثیرالفوائد بود. و هرگاه می خواست بگوید: قالَ رَسُولُ اللّهِ صلی اللّه علیه و آله و سلم رنگش تغییر می کرد! گاه سبز می گشت و گاهی زرد به حدی که نمی شناخت او را کسی که می شناخت او را؛ و همانا با آن حضرت در یک سال به حج رفتیم همین که شترش ایستاد در محل احرام خواست تلبیه گوید چنان حالش منقلب شد که هرچه کرد تلبیه بگوید صدا در حلق شریفش منقطع شد و بیرون نیامد و نزدیک شد که از شتر به زمین افتد، من گفتم یابن رسول اللّه ! تلبیه را بگو و چاره نیست جز گفتن آن ، فرمود: ای پسر ابی عامر! چگونه جراءت کنم بگویم ( لَبَّیْکَ اَللّهُمَّ لَبَّیْکَ ) و می ترسم که حق عز و جل بفرماید ( لالَبَّیْکَ وَ لاسَعْدَیْکَ. ) (1)

مؤ لف گوید: که خوب تاءمل کن در حال حضرت صادق علیه السلام و تعظیم و توقیر او از رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم که در وقت نقل حدیث از آن حضرت و بردن اسم شریف آن جناب چگونه حالش تغییر می کرده با آنکه پسر پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و پاره تن او است ، پس یاد بگیر

ص: 9


1- 16.- ( نجم الثاقب ) ص 94.

این را و با نهایت تعظیم و احترام اسم مبارک حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم را ذکر کن و صلوات بعد از اسم مبارکش بفرست و اگر اسم شریفش را در جایی نوشتی صلوات را بدون رمز و اشاره بعد از اسم مبارکش بنویس و مانند بعضی از محرومین از سعادت به رمز ( ص ) و یا ( صلعم ) و نحو آن اکتفا مکن بلکه بدون وضو و طهارت اسم مبارکش را مگو و ننویس و با همه اینها باز از حضرتش معذرت بخواه که در وظیفه خود نسبت به آن حضرت کوتاهی نمودی و به زبان عجز و لابه بگو:

هزار مرتبه شویم دهان به مشک و گلاب

هنوز نام تو بردن کمال بی ادبی است

از ابی هارون مولی آل جعده روایت است که گفت : من در مدینه جلیس حضرت صادق علیه السلام بودم ، پس چند روزی در مجلسش حاضر نشدم ، بعد که خدمتش مشرف گشتم فرمود: ای ابوهارون ! چند روز است که تو را نمی بینم ؟ گفتم : جهتش آن بود که پسری برای من متولد شده بود، فرمود: بارَکَ اللّهُ لَکَ فیهِ، چه نام نهادی او را؟ گفتم : محمّد، حضرت چون نام محمّد شنید صورتش را برد نزدیک به زمین و گفت : محمّد، محمّد، محمّد! تا آنکه نزدیک شد صورتش بچسبد به زمین پس از آن فرمود: جانم ، مادرم ، پدرم و تمامی اهل زمین فدای رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم باد، پس فرمود: دشنام مده این پسر را و مزن او را

ص: 10

و بد مکن با او و بدان که نیست خانه ای که در آن اسم محمّد باشد مگر آنکه آن خانه در هر روزی پاکیزه و تقدیس کرده شود.(1)

سوم در ( کتاب توحید مفضّل ) است که مفضل بن عمر در مسجد حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم بو، شنید ابن ابی العوجا با یکی از اصحابش مشغول است به گفتن کلمات کفرآمیز، مفضل خودداری نتوانست کرد فریاد زد بر او که یا ( عَدُوَّاللّهِ! اَلْحَدْتِ فِی دینِ اللّهِ وَ اَنْکَرْتَ الْباری جَلَّ قُدْسُه ) ؛ ای دشمن خدا! در دین خدا الحاد ورزیدی و منکر باری تعالی شد. و از این نحو کلمات با وی گفت ؛ اب ابی العوجا گفت : ای مرد! اگر تو از اهل کلامی بیا با هم تکلم کنیم ، هرگاه تو اثبات حجت کردی ما متابعت تو می نماییم و اگر از علم کلام بهره نداری ما با تو حرفی نداریم ، و اگر تو از اصحاب جعفر بن محمدی آن حضرت با ما به این نحو مخاطبه نمی کند و به مثل تو با ما مجادله نمی نماید. و به تحقیق که شنیده است از این کلمات بیشتر از آنچه تو شنیدی و هیچ فحش به ما نداده است و در جواب ما به هیچ وجه تعدی ننموده و همانا او مردی است حلیم باوقار، عاقل محکم و ثابت که از جای خود به در نرود و از طریق رفق و مدارا پا بیرون نگذارد و غضب او را سبک ننماید، بشنود کلام ما را و گوش دهد به تمام ، حجت و

ص: 11


1- 17.- ( نجم الثاقب ) ص 106.

دلیلهای ما تا آنکه ما هرچه دانیم بگوییم و هر حجت که داریم بیاوریم به نحوی که گمان کنیم بر او غلبه کردیم و حجت او را قطع نمودیم ، آن وقت شروع کند به کلام پس باطل کند حجت و دلیل ما را به کلام کمی و خطاب غیر بلندی ملزم کند ما را به حجت خود و عذر ما را قطع کند و ما را از رد جواب خود عاجز نماید ( فَاِنْ کُنْتَ مِنْ اَصْحابِهِ فَخاطِبْنا بِمِثْلِ خِطابِهِ ) : پس هرگاه تو از اصحاب آن جنابی با ما مخاطبه کن به مثل خطاب او.(1)

چهارم در برآوردن آن حضرت حاجت شقرانی و موعظه فرمودن او را:

در ( تذکره سبط ابن الجوزی ) است که از مکارم اخلاق حضرت صادق علیه السلام است آن چیزی که زمخشری در ( ربیع الا برار ) نقل کرده از اولاد یکی از آزاد کرده های حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم که گفت : در ایامی که منصور شروع کرده بود به عطا و جایزه دادن به مردم ، من کسی نداشتم که برای من نزد منصور شفاعت کند و جایزه برای من بگیرد، لاجرم رفتم بر در خانه او متحیر ایستادم که ناگاه دیدم جعفر بن محمّد علیه السلام پیدا شد و من حاجت خود را به آن جناب عرض کردم ، حضرت داخل شد بر منصور و بیرون آمد در حالی که عطا برای من گرفته بود و در آستین نهاده بود پس عطای مرا به من داد و فرمود:

( اِنَّ الْحَسَنَ مِنْ کُلِّ اَحَدٍ حَسَنٌ اِنَّهُ مِنْکَ

ص: 12


1- 18.- ( نجم الثاقب ) ص 107.

اَحْسَنُ لِمَکانِکَ مِنّا ) ؛

یعنی خوبی از هرکس باشد نیکو است و لکن از تو نیکوتر است به سبب مکان و منزلت تو از ما، یعنی انتساب تو به ما که مردم تو را مولی و آزاد کرده ما می دانند، و بدی و قبیح از هرکس بد است و لکن از تو قبیح تر است به جهت مکانت تو از ما.

و این فرمایش حضرت صادق علیه السلام به او برای آن بود که شقرانی شراب می خورد، و این از مکارم اخلاق آن جناب بود، او را ترحیب کرد و حاجتش را برآورد با علمش به حال او و او را به نحو تعریض و کنایه موعظه فرمود: بدون تصریح به عمل زشت او، ( وَ هذا مِنْ اَخْلاقِ الاَنْبیاءِ علیهم السلام . ) (1)

پنجم در حفظ کردن آن حضرت است لباس زینت خود را به لباس وصله دار:

روایت شه که روزی یکی از اصحاب حضرت صادق علیه السلام بر آن حضرت وارد شد دید آن جناب پیراهنی پوشیده که گریبان آن را وصله زده اند، آن مرد پیوسته نظرش بر آن پینه بود و گویا از پوشیدن آن حضرت آن پیراهن را تعجب داشت ، حضرت فرمود: چه شده ترا که نظر به سوی من دوخته ای ؟ گفت : نظرم به پینه ای است که در گریبان پیراهن شما است ، فرمود: بردار این کتاب را و بخوان آن چیزی که در آن نوشته است .

روای گفت : مقابل آن حضرت یا نزدیک آن حضرت کتابی بود پس آن مرد نظر افکند در آن دید نوشته است

ص: 13


1- 19.- سوره ملک 67.، آیه 30.

در آن :

( لاایمانَ لِمَن لاحَیاءَ لَهُ وَ لامالَ لِمَنْ لاتَقْدیرَ لَهُ وَ لاجَدیدَ لِمَنْ لاخَلِقَ لَهُ ) ؛

یعنی ایمان ندارد کسی که حیاء ندارد، و مال ندارد کسی که در معاش خود تقدیر و اندازه ندارد، و نو ندارد کسی که کهنه ندارد.(1)

مؤ لف گوید: که گذشت در ذیل مواعظ و کلمات حکمت آمیز حضرت امام محمّدباقر علیه السلام کلماتی در حیا و بیانی در تقدیر معیشت ، به آنجا رجوع شود.

ششم در تسلیت والد دختران از اندوه روزی ایشان است :

شیخ صدوق روایت کرده که روزی حضرت صادق علیه السلام پرسید از حال یکی از اهل مجلسش که کجا است ؟ گفتند: علیل است . پس حضرت به عیادت او تشریف برد و نشست نزد سر او دید که آن مرد نزدیک به مردن است ، فرمود به او احسن ظنّک باللّه ، نیکو کن گمان خود را به خدا، آن مرد گفت : گمانم به خدا نیک است و لکن غم من برای دخترانم است مرا ناخوش نکرد مگر غصه آنها، حضرت فرمود:

قسمت دوم

( اَلَّذی تَرْجُوهُ لِتَضْعیفِ حَسَناتِکَ وَ مَحْوِ سَیِّئاتِکَ فَارْجِهِ لاِصْلاحِ بَناتِکَ ) ؛

آن خدایی که امیدواری به او برای مضاعف کردن حسناتت و نابود کردن گناهانت پس امیدوار باش برای اصلاح حال دخترانت ، آیا ندانستی که حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود که در لیله المعراج زمانی که گذشتم از سدره المنتهی و رسیدم به شاخه های آن دیدم بعضی میوه های آن شاخه ها را که پستانهای آنها آویزان است بیرون می آید از بعضی از آنها

ص: 14


1- 20.- سوره حدید 57.، آیه 17.

شیر و از بعض دیگر عسل و از بعضی روغن و از بعضی دیگر مانند آرد خوب سفید و از بعضی جامه و از بعضی چیزی مانند سدر و اینها پایین می رفتند به سوی زمین ، پس من در دل خود گفتم که این چیزها کجا فرود می آید و نبود با من جبرییل ؛ زیرا که من از مرتبه او تجاوز کرده بودم و او مانده بود از مقام من ، پس ندا کرد مرا پروردگار عز و جل در سرّ من که ای محمّد! من اینها را رویانیدم از این مکان که بالاترین مکانها است به جهت غذای دختران مؤ منین از امت تو و پسران ایشان ، پس بگو به پدران دخترها که سینه تان تنگی نکند بر بی چیزی ایشان پس همچنان که من آفریدم ایشان را روزی [هم ] می دهم ایشان را.(1)

مؤ لف گوید: مناسب دیدم که در این مقام این چند شعر را از شیخ سعدی نقل کنم ، فرموده :

یکی طفل دندان برآورده بود

پدر سر بفرکت فرو برده بود

که من نان و برگ از کجا آرمش

مروت نباشد که بگذارمش

چو بی چاره گفت این سخن پیش جفت

نگر تا زن او را چه مردانه گفت

مخور هول ابلیس تا جان دهد

که هرکس که دندان دهد نان دهد

توانا است آخر خداوند روز

که روزی رساند تو چندین مسوز

نگارنده کودک اندر شکم

نویسنده عمر و روزیست هم

خداوندگاری که عبدی خرید

بدارد فکیف آنکه عبد آفرید

ترا نیست این تکیه بر کردگار

که مملوک را بر خداوندگار

هفتم در عفو

ص: 15


1- 21.- ( نجم الثاقب ) ص 108 109.

کرم آن حضرت است :

از ( مشکاه الا نوار ع( نقل است که مردی خدمت حضرت صادق علیه السلام رسید و عرض کرد: پسر عمویت فلان ، اسم جناب تو را برد و نگذاشت چیزی از بدگویی و ناسزا مگر آنکه برای تو گفت . حضرت کنیز خود را فرمود که آب وضو برایش حاضر کند، پس وضو گرفت و داخل نماز شد، راوی گفت من در دلم گفتم که حضرت نفرین خواهد کرد بر او، پس حضرت دو رکعت نماز گذاشت و گفت : ای پروردگار من ! این حق من بود من بخشیدم برای او، و تو جود و کرمت از من بیشتر است پس ببخش او را و مگیر او را به کردارش و جزا مده او را به عملش ، پس رقت کرد آن حضرت و پیوسته برای او دعا کرد و من تعجب کردم از حال آن جناب .(1)

هشتم در نان بردن آن حضرت است برای فقراء ظلّه بنی ساعده در شب :

شیخ صدوق روایت کرده از معلّی بن خنیس که گفت : شبی حضرت صادق علیه السلام از خانه بیرون شد به قصد ( ظلّه بنی ساعده ) ، یعنی سایبان بنی ساعده که روز در گرما در آنجا جمع می شدند و شب فقراء و غرباء در آنجا می خوابیدند و آن شب از آسمان باران می بارید، من نیز از عقب آن حضرت بیرون شدم و می رفتم که ناگاه چیزی از دست آن حضرت بر زمین افتاد آن جناب گفت : ( بِسْمِ اللّهِ اَللّهُمَّ رُدَّهُ عَلَیْنا ) ؛ خداوندا! آنچه افتاد به

ص: 16


1- 22.- ( نجم الثاقب ) ص 133 139، باب سوم .

من برگردان . پس من نزدیک رفتم و سلام کردم فرمود: معلّی ! گفتم : لَبَّیْک ! فدای تو شوم ، فرمود: دست بمال بر زمین و هرچه به ست بیاید جمع کن و به من رد کن ، گفت دست بر زمین مالیدم دیدم نان است که بر زمین ریخته شده است پس جمع می کردم و به آن حضرت می دادم که ناگاه انبانی از نان یافتم پس عرض کردم : فدای تو شوم ! بگذار من این انبان را به دوش کشم و بیاورم . فرمود: نه بلکه من اولی هستم به برداشتن آن و لکن تو را رخصت می دهم که همراه من بیایی . گفت پس با آن حضرت رفتم تا به ظله بنی ساعده رسیدیم ، پس یافتم در آنجا گروهی از فقراء را که در خواب بودند حضرت یک قرص یا دو قرص نان در زیر جامه آنها می نهاد تا به آخر جماعت رسید و نان او را نیز زیر رخت او گذاشت و برگشتیم ، من گفتم : فدای تو شوم ! این گروه حق را می شناسند، یعنی از شیعیانند؟ ( قالَ: لَوْ عَرَفُوا لَوْ اَسَیْناهُمْ بالدُّقَهِ (وَالدُّقَه هِیَ الْمِلْح : نمک کوبیده ) ) فرمود: اگر می شناختید با آنها از خورش نیز مساوات می کردم و نمکی نیز بر نانشان اضافه می کردم .(1)

فقیر گوید: که در ( کلمه طیبه ) این عبارت از خبر به این نحو معنی شده فرمود: اگر حق را می شناختند هر آینه مواسات می کردیم با ایشان به نمک یعنی در هرچه داشتیم تا نمک ایشان

ص: 17


1- 23.- ( نجم الثاقب ) ص 140، ( بحارالانوار ) 3/379.

را شریک می کردیم .(1)

نهم در عطای پنهانی آن حضرت است :

ابن شهر آشوب از ابوجعفر خثعمی نقل کرده که گفت : حضرت امام جعفر صادق علیه السلام همیانی زر به من داد و فرمود: این را بده فلان مرد هاشمی و مگو کدام کس داده ، راوی گفت : آن مال را چون به آن مرد دادم گفت : خدا جزای خیر دهد به آنکه این مال را برای من فرستاده که همیشه برای من می فرستد و من به آن زندگانی می کنم و لکن جعفر صادق علیه السلام یک درهم برای من نمی دهد با آنکه مال بسیار دارد.(2)

دهم در عطوفت و رحم آن حضرت است :

از سفیان ثوری روایت شده که روزی به خدمت آن حضرت رسید آن جناب را متغیرانه دیدار کرد، سبب تغیر رنگ را پرسید آن حضرت فرمود که من نهی کرده بودم که در خانه کسی بالای بام برود، این وقت داخل خانه شدم یکی از کنیزان را که تربیت یکی از اولادهای مرا می نمود یافتم که طفل مرا در بردارد و بالای نردبان است چون نگاهش به من افتاد متحیر شد و لرزید و طفل از دست او افتاد بر زمین و بمرد و تغیر رنگ من از جهت غصه مردن طفل نیست بلکه به سبب آن ترسی است که آن کنیزک از من پیدا کرد و با این حال آن حضرت کنیزک را فرموده بود تو را به جهت خدا آزاد کردم باکی بر تو نیست ، باکی نباشد تو را.(3)

یازدهم در طول دادن آن حضرت است رکوع را:

ص: 18


1- 24.- ( نجم الثاقب ) ص 142.
2- 25.- ( نجم الثاقب ) ص 143، ( بحارالانوار ) 51/27.
3- 26.- ( نجم الثاقب ) ص 143، ( بحارالانوار 52/158.

قه الا سلام در ( کافی ) مسندا از ابان بن تغلب روایت کرده که گفت : وارد شدم بر حضرت صادق علیه السلام هنگامی که مشغول نماز بود پس شمردم تسبیحات او را در رکوع و سجود تا شصت تسبیحه .(1)

و نیز در آن کتاب روایت کرده که چون حضرت صادق علیه السلام روزه می گرفت بوی خوش استعمال می نمود و می فرمود: الطیب تحفه الصائم ؛ بوی خوش تحفه روزه دار است .(2)

دوازدهم در استعمال آن حضرت است طیب را در حال روزه :

و نیز در آن کتاب روایت کرده که چون حضرت صادق علیه السلام روزه می گرفت بوی خوش استعمال می نمود و می فرمود: ( الطّیبُ تُحْفَه الصّائِم ) ؛ بوی خوش تحفه روزه دار است .(3)

سیزدهم در عمله گری آن حضرت در بستان خود:

و نیز در آن کتاب از ابوعمرو شیبانی روایت کرده که گفت : دیدم حضرت صادق علیه السلام را که بیلی بر دست گرفته و پیراهن غلیظی پوشیده بود و در بستان خویش عمله گری می کرد و عرق از پشت مبارکش می ریخت . گفتم : فدای تو شوم بیل را به من بده تا اعانت تو کنم ، فرمود: همانا من دوست می دارم که مرد اذیت بکشد به حرارت آفتاب در طلب معیشت .(4)

چهاردهم در مزد دادن آن حضرت است به عمله در اول وقت فراغش از کار:

و نیز از شعیب روایت کرده که گفت : جماعتی را اجیر کردیم که در بستان حضرت صادق علیه السلام عمله گری کنند و مدت عمل ایشان وقت

ص: 19


1- 27.- ( نجم الثاقب ) ص 143، ( مناقب ) ابن شهر آشوب 1/290.
2- 28.- ( نجم الثاقب ) ص 143.
3- 29.- ( نجم الثاقب ) ص 143.
4- 30.- ( نجم الثاقب ) ص 143.

عصر بود چون از کار خود فارغ شد حضرت به معتب غلام خود فرمود که مزد این جماعت را بده پیش از آنکه عرقشان خشک شود.(1)

پانزدهم در خریدن آن حضرت است خانه ای در بهشت برای دوست جبلی خود:

قطب راوندی و ابن شهر آشوب از هشام بن الحکم روایت کرده اند که مردی از ملوک جبل از دوستان حضرت صادق علیه السلام بود و هر سال به جهت ملاقات آن جناب به حج می رفت و چون مدینه می آمد حضرت او را منزل می داد و او از کثرت محبت و ارادتی که به آن جناب داشت طول می داد مکث خود را در خدمت آن حضرت تا یک نوبت که به مدینه آمد پس از آنکه از خدمت آن جناب مرخص شده به عزم حج خواست حرکت کند ده هزار درهم به آن حضرت داد تا برای او خانه ای بخرد که هرگاه مدینه بیاید مزاحم آن جناب نشود آن مبلغ را تسلیم آن حضرت نمود و به جانب حج رفت ، چون از حج مراجعت کرد و خدمت آن جناب شرفیاب شد عرض کرد: برای من خانه خریدید؟ فرمود: بلی و کاغذی به او مرحمت فرمود و گفت : این قباله آن خانه است ، آن مرد چون آن قباله را خواند دید نوشته اند: بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمانِ الرَّحیمِ. این قباله خانه ای است که جعفر بن محمّد خریده از برای فلان بن فلان جبلی و آن خانه واقع است در فردوس برین محدود به حدود اربعه : حد اول به خانه رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و

ص: 20


1- 31.- ( نجم الثاقب ) ص 143.

سلم ، حد دوم امیرالمؤ منین علیه السلام ، حد سوم حسن بن علی علیه السلام و حد چهارم حسین بن علی علیه السلام . چون آن مرد نوشته را خواند عرض کرد: فدایت شوم راضی هستم به این خانه . فرمود که من پول خانه را پخش کردم در فرزندان حسن و حسین علیهما السلام و امیدوار که حق تعالی از تو قبول فرموده باشد و عوض در بهشت به تو عطا فرماید. پس آن مرد آن قباله را بگرفت و با خود داشت تا هنگامی که ایام عمرش منقضی شد و علت موت او را دریافت ، پس جمیع اهل و عیال خود را در وقت وفات جمع کرد و ایشان را قسم داد و وصیت کرد که چون من مردم این نوشته را در قبر من بگذارید، ایشان نیز چنین کردند روز دیگر که سر قبرش رفتند همان نوشته را یافتند که در روی قبر است و بر آن نوشته شده است که به خدا سوگند! جعفر بن محمّد علیه السلام وفا کرد به آنچه برای من گفته و نوشته بود.(1)

شانزدهم در ضمانت آن حضرت بهشت را برای همسایه ابوبصیر:

ابن شهر آشوب از ابوبصیر روایت کرده که من همسایه ای داشتم که از اعوان سلطان جور بود و مالی به دست کرده بود و کنیزان مغنّیه گرفته بود و پیوسته انجمنی از جماعت اهل لهو و لعب و عیش و طرب آراسته و شراب می خورد و مغنّیات برای او می خواندند و به جهت مجاورت با او پیوسته من در اذیت و صدمه بودم از شنیدن این منکرات لاجرم

ص: 21


1- 32.- ( نجم الثاقب ) ص 144، ( إ علام الوری ) 2/230.

چند دفعه به سوی او شکایت کردم او مرتدع نشد بالاخره در این باب اصرار و مبالغه بی حد کردم جواب گفت من را، که ای مرد! من مردی هستم مبتلا و اسیر شیطان و هوا و تو مردی هستی معافی ، پس اگر حال مرا عرضه داری خدمت صاحب یعنی حضرت صادق علیه السلام امید می رود که خدا مرا از بند نفس و هوا نجات دهد، ابوبصیر گفت کلام آن مرد در من اثر کرد پس صبر کردم تا هنگامی که از کوفه به مدینه رفتم چون شرفیاب شدم خدمت امام علیه السلام حال همسایه را برای آن جناب نقل کردم فرمود: هنگامی که به کوفه برگشتی آن مرد به دیدن تو می آید پس بگو به او که جعفر بن محمّد می گوید ترک کن آنچه را که به جا می آوری از منکرات الهی تا من ضامن تو شوم از برای تو بر خدا بهشت را.

پس چون به کوفه مراجعت کردم مردمان به دیدن من آمدند آن مرد نیز به دیدن من آمد، چون خواست برود من او را نگاه داشتم تا آنکه منزلم از واردین خالی شد، پس گفتم او را، ای مرد! همانا من حال ترا به جناب صادق علیه السلام عرض کردم ، فرمود که او را سلام برسان و بگو ترک کند آن حال خود را و من ضامن می شوم بهشت را برای او، آن مرد از شنیدن این کلمات گریست و گفت : ترا به خدا سوگند که جعفر بن محمّد علیه السلام چنین گفت ؟ من قسم یاد کردم که چنین فرمود، گفت

ص: 22

همین بس است مرا، این بگفت و برفت . پس چند روزی که گذشت نزد من فرستاد و مرا نزد خود طلبید، چون در خانه او رفتم دیدم برهنه در پشت در است و می گوید: ای ابوبصیر! آنچه در منزل خود از اموال داشتم بیرون کردم و الا ن برهنه و عریانم چنانکه مشاهده می کنی ، چون حال آن مرد را دیدم نزد برادران دینی خود رفتم و از برای او لباس جمع کردم و او را به آن پوشانیدم ، چند روز نگذشت که باز به سوی من فرستاد که من علیل شده ام به نزد من بیا، پس من پیوسته به نزد او می رفتم و می آمدم و معالجه می کردم او را تا هنگامی که مرگش در رسید، من در بالین او نشسته بودم و او مشغول به جان کندن بود که ناگاه غشی او را عارض شد چون به هوش آمد گفت : ای ابوبصیر! صاحبت حضرت جعفر بن محمّد علیه السلام وفا کرد برای من به آنچه فرموده بود این بگفت و دنیا را وداع نمود.

پس از مردن او، چون به سفر حج رفتم همین که مدینه رسیدم خواستم خدمت امام خود برسم در خانه استیذان نمودن و داخل شدم چون داخل خانه شدم یک پایم در دالان بود و یک پایم در صحن خانه که حضرت صادق علیه السلام از داخل اطاق مرا صدا زد ای ابوبصیر ما وفا کردیم برای رفیقت آنچه را که ضامن شده بودیم .(1)

هفدهم در حلم آن حضرت است :

شیخ کلینی روایت کرده از حفص بن ابی عایشه

ص: 23


1- 33.- ( نجم الثاقب ) ص 145.

که حضرت صادق علیه السلام فرستاد غلام خود را پی حاجتی ، پس طول کشید آمدن او. حضرت به دنبال او شد تا ببیند او را که در چه کار است ، یافت او را که خوابیده ، حضرت نزد سر او نشست و او را باد زد تا از خواب خود بیدار شد آن وقت حضرت به او فرمود: ای فلان ! واللّه نیست برای تو اینکه شب و روز بخوابی ، از برای تو باشد شب ، و از برای ما باشد روز.(1)

فصل سوم : در پاره ای از کلمات حکمت آمیز و مواعظ و نصایح حضرت امام جعفر صادقعلیه السلام است

قسمت اول

اول فرمود به حمران بن اعین ، ای حمران ! نظر کن به کسی که پست تر از تو است در توانگری و توانایی و نظر مکن به کسی که بالاتر از تو است ، پس هرگاه به آنچه گفتم رفتار کنی قانعتر خواهی شد به آنچه قسمت و روزی تو شده و سزاوار است برای اینکه مستوجب شوی زیادی را از پروردگار خود؛ و بدان که عمل دائم و کم با یقین بهتر است نزد خدا از عمل بسیار به غیر یقین ؛ و بدان که نیست ورعی با منفعت تر از اجتناب کردن از محارم الهی و ترک کردن اذیت مؤ منان و غیبت ایشان ؛ و نیست عیشی گواراتر از حسن خلق و نیست مالی با نفعتر از قناعت به چیز کافی و نیست جهلی با ضررتر از عجب و خودپسندی .(2)

دوم فرمود آن حضرت اگر بتوانی که از منزلت بیرون نیایی بیرون میا؛ زیرا که تو لازم است در بیرون آمدن که خود را حفظ کنی : غیبت نکنی و دروغ نگویی و حسد نبری

ص: 24


1- 34.- ( نجم الثاقب ) ص 145.
2- 35.- سوره فصلت 41.، آیه 53.

و ریا و تصنع و مداهنه نکنی ، حفظ کردن شخص خود را از این معاصی در بین مردم مشکل است ، لکن اگر در منزل بماند و بیرون نیاید از شرّ آنها آسوده است پس فرمود خوب صومعه است برای آدم مسلمان خانه اش ، نگه می دارد در آن چشم و زبان و نفس و فرج خود را.(1)

مؤ لف گوید: که ترغیب فرموده آن حضرت در این فرمایش اعتزال و کناره کردن از مردم و انس با حق تعالی را، و روایات در باب اعتزال مختلف است جمله ای در مدح آن وارد شده و پاره ای در کراهت از آن و شاید نسبت به اشخاص و اوقات ، مختلف باشد و ما در اینجا به هر دو اشاره می کنیم :

اما آنچه در مدح اعتزال وارد شده به غیر از آنچه که ذکر شد روایتی است که شیخ احمد بن فهد آنها را در ( کتاب تحصین ) که در عزلت و خمول است ذکر کرده ؛

از جمله روایت کرده از ابن مسعود که حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: هر آینه ای خواهد آمد بر مردم زمانی که به سلامت نماند دین صاحب دینی مگر آنکه فرار کند از سر کوه به سر کوه دیگر و از سوراخی به سوراخی مانند روباه با بچه هایش ، یعنی همچنان که روباه از ترس آنکه مبادا گرگ بچه هایش را به دندان گرفته از این سوراخ به آن سوراخ فرار می کند که بچه اش محفوظ بماند همینطور صاحب دین باید دینش را از مردم به

ص: 25


1- 36.- ( نجم الثاقب ) ص 145، ( الکافی ) 8/381.

اعتزال از آنها حفظ کند. گفتند: یا رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم چه زمان است آن زمان ؟ فرمود: در وقتی که ترسد معیشت مگر به معصیت های خدا پس در آن وقت حلال می شود عزوبت . گفتند: یا رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم شما ما را امر فرمودید به تزویج ؟ فرمود: بلی و لکن در آن زمان هلاک مرد بر دست پدر و مادرش است و اگر پدر و مادر نداشته باشد هلاکش به دست زنش و اولادش است و اگر زن و اولاد نداشته باشد به دست خویشان و همسایگانش است . گفتند: چگونه هلاکش بر دست آنها است ؟ فرمود: سرزنش می کنند او را به تنگی معاش و تکلیف می کنند به چیزی که طاقت آن را ندارد تا وارد می کنند او را در موارد هلاک .(1)

در ( اربعین شیخ بهائی ) است که روایت شده :

حواریون به حضرت عیسی علیه السلام گفتند که یا روح اللّه ! ما با کی مجالست کنیم ؟ فرمود: با کسی که رؤ یت او خدا را به یاد شما بیاورد و زیاد کند در علم شما کلام او و رغبت دهد شما را به آخرت عمل او. شیخ بهائی در بیان این حدیث فرموده که مخفی نماند، مراد از مجالست در این حدیث آن چیزی است که شامل شود الفت و مخالطت و مصاحبت را و در این حدیث اشعار است به آنکه هر که دارای این صفات نباشد شایسته نیست مجالست و مخالطت با او تا چه رسد به آنکه

ص: 26


1- 37.- سوره ق 50.، آیه 41.

دارا باشد ضد این صفات را. مثل بیشتر اهل زمان ما پس خوشا به حال کسی که حق تعالی او را توفیق دهد که از ایشان دوری و اعتزال جوید و از ایشان وحشت کند و انس به خدای تعالی گیرد، همانا مخالطت با این مردم دل را می میراند و دین را فاسد می نماید و حاصل می شود به سبب آن برای نفس ملکاتی که مهلک است و می رساند شخص را به خسران مبین و وارد شدده در حدیث که فرار کن از مردم مانند فرار کردن از شیر.

و معروف کرخی به حضرت صادق علیه السلام عرض کرد که یابن رسول اللّه مرا وصیتی فرما، فرمود: کم کن شناختگان و آشنایان خود را، عرض کرد: زیادتر بفرما، فرمود: نشناخته گیر شناختگان خود را.(1)

فقیر گوید: که مناسب دیدم در این مقام این اشعار را نقل نمایم :

سالها شد که روی بر دیوار

دل برآرم به گرد شهر و دیار

تا بیابم نشان آدمی

کاید از وی نسیم محرمیی

بروم خاکپای او باشم

نقد جان ، زیر پای او پاشم

دیدنش از خدا دهد یادم

کند از دیدن خود آزادم

سخنش را چو جا کنم در گوش

سازدم از سخنوری خاموش

وه کز این کس نشانه پیدا نیست

اثری در زمانه قطعا نیست

ور کسی را گمان برم که وی است

چون شود ظاهر آنچنان که وی است

یابمش معجبی به خود مغرور

طورش از اهل دین و دانش دور

نه از این کار در دلش دردی

نه از این راه بر رخش گردی

نه ز علم درایتش خبری

ص: 27


1- 38.- ( تفسیر قمی ) 2/372.

ه ز سرّ روایتش اثری

سخن او به غیر دعوی نه

همه دعوی و هیچ معنی نه

طالبان را شود به توبه دلیل

بنماید به سوی زهد سبیل

بر سر راه خلق چاه کن است

رهنما نیست ، او که راهزن است

چون شوم گم به سود حق ره از او

هست شیطان نعوذباللّه از او

گر کسی را بود شکیبایی

وقت تنهایی است و یکتایی

خانه در سوی انزوا کردن

رو به دیوار عزلت آوردن

دل به یک باره بر خدا بستن

خاطر از فکر خلق بگسستن

بر در دل نشستن از پی پاس

تا به بیهوده نگذرد انفاس

ور ز غوغای نفس امّاره

از جلیسی نباشدت چاره

شو انیس کتابهای نفیس

انّها فی الزّمان خیر جلیس

گوشه ای گیر و گوش با خود دار

دیده عقل و هوش با خود دار

بگذر از نفس و صاحب دل باش

حسب الا مکان مراقب دل باش

و حکایت شده که به راهبی از رهبانان چنین گفتند: ای راهب ! گفت : من راهب نیستم ، راهب کجاست که از حق تعالی بترسد و حمد کند خدا را بر نعمت هایش و صبر کند بر بلایش و پیوسته فرار کند به سوی خدا و استغفار کند از گناه خود و اما من پس سگی گزنده هستم خود را در این صومعه حبس کرده ام که مردم را اذیت نکنم و از شر من راحت باشند.(1)

و نقل شده از قثم زاهد که گفت : راهبی را دیدم بر باب بیت المقدس مثل واله یعنی مانند کسی که بی خود شده از اندوه یا سرگشته

ص: 28


1- 39.- ( نجم الثاقب ) ص 146، ( الغیبه ) نعمانی ص 254.

شده از عشق ، به او گفتم که مرا وصیتی کن ، گفت : در دنیا مثل کسی باش که درندگان او را در میان گرفته باشند پس او خائف و ترسان است می ترسد که غفلت کند او را پاره کنند یا بازی کند به دندان او را بگزند، پس شب او می گذرد به خوف و ترس در حالی که ایمن اند در آن مغرور شدگان ، و روزش می گذرد به اندوه و حزن در حالی که فرحناک و خوشحالند در آن مردمان ناچیز و بی کار، این را گفت و رفت ، گفتم :، زیادتر بگو، فرمود: آدم تشنه قناعت می کند به آب کم .

مناسب است این چند شعر در این مقام از شیخ سعدی :

اگر لذت ترک لذت بدانی

دگر لذت نفس لذت نخواهی

هزاران در از خلق بر خود ببندی

گرت باز باشد در آسمانی

چنان می روی ساکن و خواب در سر که می ترسم از کاروان بازمانی

وصیت همین است جان برادر

که اوقات ضایع مکن تا توانی

و گفته شده که به راهبی گفتند که چه چیز تو را به این داشت از مردم کناره کنی ؟ گفت ترسیدم که دینم ربوده شود و من متلفت نباشم .

وَ لَنِعْمَ ما قیلَ:

معرفت از آدمیان برده اند

آدمیان را ز میان برده اند

بانفس هر که برآمیختم

مصلحت آن بود که بگریختم

سایه کس فرّهمایی نداشت

صحبت کس بوی وفایی نداشت

صحبت نیکان ز جهان دور گشت

شاءن عسل خانه زنبور گشت

معرفت اندر گل آدم نماند

اهل دلی در

ص: 29

همه عالم نماند

( قالَ الثَّوْری لِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیه السلام : یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ! اعتَزَلْتَ النّاسَ؟

فَقالَ علیه السلام : یا سُفْیانُ! فَسَدَ الزَّمانُ وَ تَغَیَّرَ الاَخْوانُ فَرَاَیْتُ الاِنِفرادَ اَسْکَنَ لِلْفُؤ ادِ )

ثُمَّ قالَ علیه السلام :

ذَهَبَ الْوَفاءَ ذَهابَ اَمِس الذّاهِبِ

وَالنّاسَ بَیْنَ مُخاتِلِ وَ مُوارِبِ(1)

یَفْنُونَ بَیْنَهُمْ الْمَوَدَّهَ والصَّفا

وَ قُلُوبُهُمْ مَحْشُوَّهٌ بِعَقارِبٍ(2) اما آن چیزی که در کراهت از اعتزال وارد شده پس بسیار است و ما اکتفا می کنیم در این مقام به آنچه علامه مجلسی رحمه اللّه در ( عین الحیوه ) ذکر کرده ، ملخّصش آن است که اعتزال از عامه خلق در این امت ممدوح نیست ، چنانکه احادیث بسیار در فضیلت دیدن برادران مؤ من و ملاقاتت ایشان و عیادت بیماران ایشان و اعانت محتاجان ایشان و حاضر شدن به جنازه مرده های ایشان و قضای حوائج ایشان وارد شده است و هیچ یک از اینها با عزلت جمع نشود و ایضا به اجماع و احادیث متواتره جاهل را تحصیل مسائل ضروریه واجب است و بر عالم ، هدایت خلق و امر به معروف و نهی از منکر واجب است و هیچ یک از اینها با عزلت جمع نمی شود.

چنانچه کلینی به سند معتبر روایت کرده که شخصی به خدمت حضرت صادق علیه السلام عرض کرد که شخصی هست مذهب تشیع را دانسته است و اعتقاد خود را درست کرده است و در خانه خود نشسته است و بیرون نمی آید و با برادران خود آشنایی نمی کند، حضرت فرمود که این شخص چگونه مسائل خود را یاد می گیرد.

و به سند معتبر از آن حضرت

ص: 30


1- ( نجم الثاقب ) ص 148، ( ارشاد ) شیخ مفید 2/385.
2- ( نجم الثاقب ) ص 152.

روایت کرده است که بر شما باد به نماز کردن در مساجد و با مردم نیکو مجاورت کردن و گواهی برای ایشان دادن و به جنازه ایشان حاضر شدن . به درستی که ناچار است شما را از معاشرت مردم و تا آدمی زنده هست از مردم مستغنی نیست و مردم همگی به یکدیگر محتاجند. و حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود که کسی که صبح کند و اهتمام به امور مسلمانان نداشته باشد او مسلمان نیست ، و کسی که بشنود که کسی استغاثه می کند و از مسلمانان اعانت می طلبد و اجابت نکند، او مسلمان نیست . و از آن حضرت پرسیدند که محبوبترین مردم نزد خدا کیست ؟

فرمود: کسی که نفعش به مسلمانان بیشتر می رسد.

و از حضرت صادق علیه السلام منقول است که هرکه زیارت برادر مؤ من خود را از برای خدا بکند خداوند عالمیان هفتاد هزار ملک را موکّل گرداند که او را ندا کنند: خوشا حال تو و گوارا باد بهشت از برای تو! و به سند معتبر از خیثمه روایت کرده است که به خدمت حضرت امام محمّدباقر علیه السلام رفتم که آن حضرت را وداع کنم فرمود که ای خیثمه ! هرکس از شیعیان و دوستان ما را که بینی سلام من به ایشان برسان و ایشان را از جانب من وصیت کن به پرهیزکاری خداوند عظیم و اینکه نفع رسانند اغنیاء شیعیان به فقراء ایشان و اعانت نمایند اقویاء ایشان ضعفاء را و حاضر شوند زندگان ایشان به جنازه مردگان و در خانه ها یکدیگر را ملاقات کنند

ص: 31

به درستی که ملاقات ایشان و صحبت داشتن ایشان باعث احیاء امر تشیع می شود، خدا رحم کند بنده ای را که مذهب ما را زنده دارد. و حضرت صادق علیه السلام فرمود به اصحاب خود که با یکدیگر برادران باشید و با یکدیگر از برای خدا دوستی و مهربانی کنید و بر یکدیگر رحم کنید و یکدیگر را ملاقات نمایید و در امر دیدن مذاکره نمایید و احیاء مذهب حق بکنید. و در حدیث دیگر فرمود که سعی کردن در حاجت برادر مؤ من نزد من بهتر است از اینکه هزار بنده آزاد کنم و هزار کس را بر اسبان زین و لجام کرده سوار کنم و به جهاد فی سبیل اللّه فرستم .

قسمت دوم

و بدان که در هر یک از این امور احادیث متواتره وارد شده است و ظاهر است که عزلت موجب محرومی از این فضایل است و بعضی از اخبار که در باب عزلت وارد شده است مراد از آنها عزلت از بدان خلق است ، در صورتی که معاشرت ایشان موجب هدایت ایشان نگردد و ضرر دینی به این کس رسانند و اگر نه معاشرت با نیکان و هدایت گمراهان شیوه پیغمبران است و از افضل عبادات است بلکه آن عزلتی که ممدوح است در میان مردم نیز میسر است و آن معاشرتی که مذموم است در خلوت نیز می آید؛ زیرا که مفسده معاشرت خلق میل به دنیا و تخلّق به اخلاق ایشان و تضییع عمر به معاشرت اهل باطل و مصاحبت با ایشان است . و بسیار است کسی که معتزل از خلق است و شیطان در آن

ص: 32

عزلت جمیع حواس او را متوجه تحصیل جاه و اعتبار دنیا گردانیده است و هرچند از ایشان دور است اما به حسب قلب با ایشان معاشرت دارد و اخلاق ایشان را در نفس خود تقویت می کند و چه بسیار کسی که در میان مجالس اهل دنیا باشد و از اطوار ایشان بسیار مکدر باشد و آن معاشرت باعث زیادی آگاهی و تنبّه او و نفرت او از دنیا گردد و در ضمن معاشرت چون غرض او خدا است از هدایت ایشان یا غیر آن از اغراض صحیحه ثوابهای عظیم حاصل کند.

چنانچه به سند صحیح از حضرت امام صادق علیه السلام منقول است که خوشا حال بنده خاموش و گمنامی که مردم زمانه خود را شناسد و به بدن با ایشان مصاحبت کند و با ایشان در اعمال ایشان با دل مصاحبت ننماید پس او را بظاهر شناسند و او ایشان را در باطن شناسد.

پس آنچه مطلوب است از عزلت آن است که دل معتزل باشد از اطوار ناشایسته خلق و برایشان در امور اعتماد نداشته باشد و پیوسته توکل به خداوند خود داشته باشد و از فوائد ایشان منتفع گردد و از مفاسد ایشان محترز باشد و اگر نه پنهانی از خلق چاره کار آدمی نمی کند بلکه اکثر صفات ذمیمه را قویتر می کند مانند عجب و ریا و غیر ذلک .(1)

سوم قالَ علیه السلام : ( اِذا اُضیف الْبَلاءُ اِلَی الْبَلاءِ کانَ مِنَ البَلاءِ عافَیِهٌ؛ )

یعنی فرمود آن حضرت : هرگاه برآید بلایی بر بلاء، خواهد بود از آن بلاء عافیت .(2)

فقیر گوید: این فرمایش حضرت شبیه

ص: 33


1- 42.- ( نجم الثاقب ) ص 152.
2- 43.- ( نجم الثاقب ) ص 152. 43.- ( نجم الثاقب ) ص 152.

است به کلام جدش امیرالمؤ منین علیه السلام که فرموده :

( عِندَ تَناهِی الشِّدَّهِ تَکوُنُ الْفُرْجَهُ وَ عِنْدَ تَضایُقِ حِلَقِ البِلاءِ یَکُونُ الرَّخاءُ ) : نزد پایان رسیدن سختی ، گشایش است و نزد تنگ شدند حلقه های بلا، آسایش است .(1)

قال اللّه تعالی ( فَاِنَّ مَعَ العُسْرِ یُسْرا، اِنَّ مَعَ العُسْرِ یُسْرا ) (2) ؛ یعنی حق تعالی فرموده : به درستی که با دشواری آسانی است ، باز فرموده :

همانان با دشواری آسانی است .

( و قال امیرالمؤ منین علیه السلام : اِنَّ لِلنَّکَباتِ غایاتٌ لابُدَّ اَنْ تَنْتَهِیَ اِلَیْها فَاِذا اُحْکِمَ عَلیْ اَحَدِکُمْ فَلْیَطاْطاء لَها وَ لْیَصْبِرْ حَتّی تَجْوزَ فَاِنَّ اَعْمالَ الْحیلَهِ فیها عِنْدَ اِقْبالِهازا ئدٌ فی مَکْروُهِها ) ؛ یعنی حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام فرموده که همانا برای نکبتهای روزگار نهایات است که لابدّ و ناچار باید به آن نهایت برسند، پس هرگاه استوار و محکم گردید بر یکی از شماها پست کند سر خود را از برای آن و صبر نماید تا بگذرد همانا به کار بردن حیله و تدبیر در آن هنگامی که رو نموده است زیاد می کند در مکروه آن .(3)

ای دل صبور باش و مخور غم که عاقبت

و این شام صبح گردد و این شب سحر شود

چهارم فرموده : هرگاه دنیا رو کرد بر قومی بپوشاند به ایشان محاسن غیر ایشان را و هرگاه پشت کرد بر ایشان بر باید از ایشان محاسن ایشان را.(4)

مؤ لف گوید: که این کلام شبیه است به کلام جدش امیرالمؤ منین علیه السلام که فرموده :

( اِذا اَقْبَلَتِ الدُّنْیا عَلی اَحَدٍ اَعارَتْهُ

ص: 34


1- 44.- سوره هود 11.، آیه 72.
2- 45.- سوره مریم 19.، آیه 4.
3- 46.- ( نجم الثاقب ) ص 153، ( کمال الدّین ) صدوق ص 652.
4- 47.- ( نجم الثاقب ) ص 156.

مَحاسِنَ غَیْرِهِ وَ اِذا اَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحاسِنَ نَفْسِهِ ) :

یعنی چون روی نهاد دنیا بر کسی عاریه می دهد بر او نیکوییهای دیگران را و چون پشت گردانید از او، می رباید از او محاسن و نیکوهای نفس او را.(1)

گویند: در ایامی که آل برامکه را بخت و طالع مساعد بود، رشید در حق جعفر بن یحیی برمکی قسم می خورد که او افصح است از قسّ بن ساعده و شجاعتر است از عامر بن طفیل ، و اکتب ، یعنی نویسنده تر است از عبدالحمید و سیاسی تر است از عمر بن الخطاب و خوش صورت تر است از مصعب بن زبیر با آنکه جعفر خوش صورت نبود، و انصح ، یعنی خیرخواه تر است از برای او از حجاج برای عبدالملک و سخی تر است از عبداللّه بن جعفر و عفیف تر است از یوسف بن یعقوب ! و چون طالع ایشان سرنگون شد تمام را منکر شد حتی اوصافی که در جعفر بود و کسی منکر آن نبود مانند کیاست و سماحت او. حاصل آنکه مردم ، ابناء دنیا و طالب متاع این جهانند پس در هرکه یافتند او را دوست دارند و برای او کمالات و محاسنی نقل کنند و از عیبهای او چشم بپوشند بله عیبهای او به چشم ایشان درنیاید؛ چه ( عَیْنُ الرِّضا عَنْ کُلِّ عَیْبٍ کَلیلَهٌ ) . پس حال مردم دنیاپرست چنان است که شاعر گفته :

دوستند آنکه را زمانه نواخت

دشمنند آنکه را زمانه فکند

قالَ امیرالمؤ منین علیه السلام : ( اَلنّاسُ اَبْناءُ الدُّنیا وَ لایُلامُ الرَّجُلُ عَلی حُبِّ اُمِّهِ.

ص: 35


1- 48.- ( نجم الثاقب ) ص 157، ( ارشاد ) شیخ مفید 2/386.

) (1)

پنجم فرمود به آن کسی که از آن جناب وصیتی خواست : که مهیا و آماده کن ساز و برگ سفر آخرتت را و بفرست از پیش ، توشه خود را و بوده باش وصی خودت و مگو به غیر خودت که بفرستد برای تو چیزی که برای تو در کار است .(2)

برگ عیشی به گور خویش فرست

کسی نیارد ز پس تو پیش فرست

و لقد احسن من قال :

زان پیش که دست ساقی دهر

در جام مرادت افکند زهر

از دست ده این کلاه و دستار

جهدی بکن و دلی به دست آر

کاین راءس همیشه با کله نیست

وین روی همیشه همچو مه نیست

احسان کن و بهر توشه خویش

زادی بفرست از خودت پیش

شیخ ابوالفتح رازی رحمه اللّه روایت کرده که چون حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام از دفن صدیقه طاهره علیها السلام فارغ شد به قبرستان رفت و فرمود: سلام بر شما ای اهل گورها، مالهایتان تقسیم شد و سراهایتان در او نشستند و زنان شما شوهر کردند این خبر آن است که نزد ما است ، خبر آنکه نزد شما است چیست ؟

هاتفی آواز داد که هرچه خوردیم سود کردیم و آنچه از پیش فرستادیم یافتیم ، و آنچه باز گذاشتیم زیان کردیم و شایسته است در این مقام این چند بیت از شیخ سعدی :

خور و پوش و بخشای و راحت رسان

نگه می چه داری برای خسان

زر و نعمت اکنون بده کان تواست

که بعد از تو بیرون ز فرمان تست

تو با خود ببر توشه خویشتن

ص: 36


1- 49.- ( نجم الثاقب ) ص 158.
2- 50.- ( نجم الثاقب ) ص 158.

ه شفقت نیاید ز فرزند و زن

غم خویش در زندگی خود که خویش

بمرده نپردازد از حرص خویش

به غمخواری چون سرانگشت تو

نخارد کسی در جهان پشت تو

ششم فرمود آن حضرت در وصیت خود به عبداللّه بن جندب : که ای پسر جندب ! کم کن خواب خود را در شب و کلام خود را در روز، همانا نیست در جسد چیزی که شکرش کمتر باشد از چشم و زبان ، پس به درستی که مارد سلیمان علیه السلام به سلیمان گفت ، ای پسرجان من ! بپرهیز از خواب ، یعنی خواب زیاد؛ زیرا که آن محتاج می کند ترا در روزی که محتاجند مردم به اعمالشان .

و فرمود حضرت که قناعت کن به آنچه که خداوند قسمت تو کرده و نظر مکن به آن چیزی که نزد خودداری و آرزو مکن چیزی را که به آن نخواهی رسید، همانا کسی که قناعت ورزید سیر گردید و کسی که قناعت نکرد سیر نگشت و بگیر بهره خود را از آخرت خود، و در حال غنی و توانگری ، تکبر و ناسپاسی مکن و در حال فقر و بی چیزی ، جزع و بیتابی منما و فظّ غلیظ مباش که مردم نزدیک شدن به تو را کراهت داشته باشند و سست مباش که حقیر شمرد تو را کسی که بشناسد تو را و مخاصمه مکن با کسی که بالاتر از تو است و استهزاء و سخریه مکن با کسی که پست تر از تو است و منازعه مکن در امر و فرمان با کسی که اهل او است ، و اطاعت

ص: 37

مکن سفیهان و بی خردان را، و خوار مباش که هر کس تو را تحت قرار دهد و اتکال و اعتماد مکن بر کفایت احدی ، و بایست نزد هر کاری تابشناسی راه داخل شدن در آن و راه خارج شدن از آن را پیش از آنکه داخل در آن کار شوی و پشیمان شوی .(1)

مؤ لف گوید: که مضمون فقره اخیر را شیخ نظامی به نظم درآورده فرموده :

در سر کاری که درآیی نخست

رخنه بیرون شدنش کن درست

تا نکنی جای قدم استوار

پای منه در طلب هیچ کار

روایت شده که شخصی از حضرت رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم درخواست کرد که او را وصیتی فرماید، فرمود: وصیت می کنم تو را که هرگاه خواستی اقدام به امری کنی تاءمل کنی به عاقبت آن ، پس اگر رشد و صلاح است اقدام کنی و اگر غیّ و ضلالت است اقدام نکنی .(2) و نیز روایت است که مردی یهودی از آن حضرت مساءله ای پرسید، پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم ساعتی مکث کرد آنگاه او را جواب داد، یهودی پرسید: برای چه مکث فرمودید در چیزی که می دانستید؟ فرمود: برای توقیر و بزرگ داشتن حکمت .(3)

هفتم قالَ علیه السلام : ( مَعَ التَّثَبُّتِ تکُونُ السَّلامَهُ وَ مَعَ الْعَجَلَهِ، تَکُونُ النَّدامَهُ وَ مَنِ ابْتَدَءَ بَعَمَلٍ فی غَیْرِ وَقْتِهِ کانَ بُلُوغُهُ فی غَیْرِ حینِهِ ) .

یعنی حضرت صادق علیه السلام فرمود: سلامت در تاءمل و تاءنی است و با عجله نداشت و پشیمانی است و کسی که شروع کند به امری در غیر

ص: 38


1- 51.- سوره ابراهیم 14.، آیه 48.
2- 52.- ( نجم الثاقب ) ص 159.
3- 53.- سوره نساء 4.، آیه 130.

وقتش خواهد بود رسیدن او در غیر وقتش .(1) حاصل آنکه :

مکن در مهمی که داری شتاب

ز راه تاءنی عنان بر متاب

که اندر تاءنی زیان کس ندید

ز تعجیل بسیار خجلت کشید

هشتم فرمود که ما دوست می داریم هرکسی که بوده باشد، عاقل ، با فهم ، فقیه ، حلیم ، مدارا کننده ، صبور، صدوق ، وفا کننده . به درستی که حق تعالی مخصوص گردانید پیغمبران علیهم السلام را به مکارم اخلاق ، پس هرکه دارای آنها باشد حمد کند خدا را بر آن و کسی که دارای آنها نباشد تضرع کند به سوی خدا و مسئلت کند آنها را، گفتند: آنها چیست ؟ فرمود: ورع و قناعت و صبر و شکر و حلم و حیا و سخاوت و شجاعت و غیرت و راستگویی و نیکی کردن و ادای امانت و یقین و خوش خلقی و مروت .(2)

مؤ لف گوید: روایت شده که از آن حضرت سؤ ال کردند که مروت چیست ؟ فرمود: ( لایَراکَ اللّهُ حَیْثُ نَهاکَ وَ لا یَفْقُدُکَ مِنْ حَیْثُ اَمَرَکَ ) ؛ یعنی مروت آن است که نبیند تو را خداوند تعالی در جایی که نهی کرده تو را از آنجا و مفقود نکند تو را از جایی که امر کرد تو را به آنجا.(3) و بدان که در این اخلاق شریفه ورع مقدم بر همه ذکر شده و شاید توان گفت که مرتبه اش از همه بالاتر باشد؛ زیرا که ورع که ترک محرمات و شبهات بلکه بعضی مباحات باشد مرتبه ای است بسیار رفیعه و درجه ای است بسیار عالیه که به سهولت

ص: 39


1- 54.- ( نجم الثاقب ) ص 163.
2- 55.- ( نجم الثاقب ) ص 165.
3- 56.- ( نجم الثاقب ) ص 165.

همه کس به آن مقام نخواهد رسید. لهذا بسیار شده که حضرت صادق علیه السلام شیعیان خود را به ورع توصیه فرمودند.

روایت شده که عمرو بن سعید ثقفی خدمت آن حضرت عرض کرد که من همیشه شما را ملاقات نمی کنم پس چیزی به من بفرمایید که به آن رفتار کنم . حضرت فرمود: تو را وصیت می کنم به تقوی اللّه و ورع و اجتهاد، یعنی سعی و کوشش و اهتمام نمودن در عبادت و بدان که نفع نمی کند اجتهادی که ورع با آن نباشد.(1) و روایت شده که به ابوالصّباح فرمود که چه بسیار کم است در میان شما کسی که متابعت جعفر نماید. همانا از اصحاب من نیست مگر کسی که ورعش شدید و عظیم باشد و از برای خالق و آفریدگارش عبادت کند و امید ثواب از او داشته باشد این جماعت اصحاب من اند.(2) و در روایتی است که از آن حضرت پرسیدند که صاحب ورع از مردمان کیست ؟ فرمود: کسی که بپرهیزد از چیزهایی که خدا حرام کرده است .(3)

و هم از آن حضرت مروی است که فرمود: اورع مردم کسی است که توقف کند نزد شبهه .(4) و نیز از آن حضرت مروی است که فرمود: بر شما باد به ورع و ترک محرمات و شبهات ، همانا ورع دینی است که ما پیوسته ملازم آن می باشیم و خدا را به آن عبادت می کنیم و آن را اراده می نماییم از موالیان و شیعیان خود، پس ما را به تعب نیندازید در شفاعت خود به اینکه مرتکب محرمات شوید و بر ما دشوار باشد شفاعت شما.(5)

ص: 40


1- 57.- ( نجم الثاقب ) ص 166.
2- 58.- ( نجم الثاقب ) ص 167.
3- 59.- سوره زمر 39.، آیه 69.
4- 60.- ( نجم الثاقب ) ص 168.
5- 61.- ( نجم الثاقب ) ص 169.

و در روایت دیگر فرمودند که نیست شیعه جعفر مگر کسی که شکم و فرج خود را از حرام به عفت بدارد و سعی او در عبادت شدید باشد و برای آفریدگار خود کار کند امید ثواب و ترس عقاب او داشته باشد، پس اگر این جماعت را ببینی ایشان شیعه من اند.(1)

و نیز روایت شه از آن حضرت که فرمود: سزاوارترین مردم به ورع آل محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم و شیعیان ایشانند به جهت آنکه رعیت اقتدا کنند به ایشان . و از کثرت ورع صفوان بن یحیی که از اصحاب حضرت امام موسی و امام رضا علیه السلام است نقل شده که یکی از همسایگانش در مکه دو دینار جزء اسباب من نبوده پس مهلت خواست و رفت از جمال (ساربان ) به جهت حمل آن اذن گرفت .(2)

و قریب به همین از مولانا الا ردبیلی نقل شده (3) و بیاید ذکرش در ضمن احوال صفوان بن یحیی در اصحاب حضرت امام رضا علیه السلام . و دمیری در ( حیاه الحیوان ) نقل کرده که عبداللّه بن مبارک در شام قلمی عاریه کرده پس سفری برای او اتفاق افتاد چون به انطاکیه رسید یادش آمد عاریه نزد او مانده پس پیاده مراجعت به شام کرد و قلم را رد کرد به صاحبش و برگشت .(4)

و شیخ بهائی رحمه اللّه در ( کشکول ) نقل کرده که مخلوط شده گوسفند غارتی با گوسفندان کوفه ، پس یکی از اهل ورع که از عباد کوفه بود اجتناب کرد از خوردن گوشت گوسفند تا هفت سال به جهت

ص: 41


1- 62.- ( نجم الثاقب ) ص 170.
2- 63.- ( نجم الثاقب ) ص 172.
3- 64.- سوره نور 24.، آیه 55.
4- 65.- ( نجم الثاقب ) ص 172.

آنکه پرسید: گوسفند چند مدت در دنیا می ماند؟ گفتند: هفت سال .(1) و شیخ ما در ( کلمه طیبه ) نقل کرده از جناب سید بن طاووس که احتیاط فرموده از خوردن هر طعامی که از برای غیر خدا ترتیب داده شده به جهت آیه نهی از خوردن حیوانی که به غیر نام خدا کشته شده باشند.(2)

شیخ صدوق رحمه اللّه روایت کرده از حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام سؤ ال کردند که چیست باعث ثبات ایمان ؟ فرمود: ورع ، عرض کردند که چیست باعث زوال ایمان ؟ فرمود: طمع .(3)

قسمت سوم

نهم فرمود آدمی جزع و بی تابی می کند از ذلت کم پس این جزع و عدم صبر او، داخل می کند او را در ذلت بزرگ .(4)

مؤ لف گوید: که این فرمایش از آن حضرت به ( مرازم ) است در آن شبی که منصور اجازه داد آن جناب را که از حیره به مدینه رود و حضرت حرکت فرمود با غلامش ( مصادف ) و ( مرازم ) که یکی از اصحابش است همین که رسیدند به نگهبانان ، در میان آنها یک نفر باج گیر بود او متعرض حضرت شد و گفت نمی گذارم بروی ، حضرت با زبان خوش و اصرار از او درخواست کرد که بگذار، بروند؛ آن مرد ابا داشت و نمی گذاشت . ( مصادف ) عرض کرد: فدایت شوم ! این سگ شما را اذیت کرد و می ترسم شما را برگرداند و مبتلای به منصور شوید اذن بدهید من و مرازم او را بکشیم و در میان نهرش افکنیم و برویم ، فرمود:

ص: 42


1- 66.- سوره آل عمران 3.، آبه 83.
2- 67.- ( نجم الثاقب ) ص 175.
3- 68.- ( نجم الثاقب ) ص 177.
4- 69.- ( نجم الثاقب ) ص 178.

از این خیال خود را باز دار.

پس پیوسته با آن مرد در باب اجازه رفتن تکلم فرمود تا آنکه بیشتر شب گذشت آن وقت آن مرد اذن داد و حضرت تشریف برد، پس از آن فرمود: ای مرازم ! این چیزی که شما گفتید که کشتن آن مرد باشد بهتر بود یا این ؟ آن وقت فرمود آن کلام را که ذکر شد، حاصلش این است که مدارا با این مرد و معطل کردن او ما را ذلت کوچکی است اما کشتن او سبب می شد که ما دچار ذلتهای بزرگ می شدیم برای تدارک آن ، انتهی .(1)

و از اینجا است که گفته اند: ( لایَقُومُ عِزُّ الْغَضَبِ بِذُلِّ الاِعْتِذارِ ) ؛ یعنی مقابلی نمی کند و نمی آرزد عزت غضب به ذلت عذرخواهی آن .

دهم قالَ علیه السلام : ( لَیْسَ لاَبْلیسَ جُنْدٌ اَشَدُّ مِنَ النِّساءِ وَالْغَضَبِ ) ؛ فرمود: نیست از برای ابلیس لعین لشکری سخت تر از زنها و غضب .(2)

مؤ لف گوید: که در حدیث یحیی پیغمبر علیه السلام و ابلیس است که آن حضرت از آن معلون پرسید که چه چیز بیشتر موجب سرور و روشنی چشم تو می گردد؟ گفت : زنان که ایشان تله های و دامهای من اند، و چون نفرینها و لعنتهای صالحان بر من جمیع می شود به نزد زنان می روم و از ایشان دلخوش می شوم .(3)

و در روایت اهل سنت است که ابلیس به حضرت یحیی علیه السلام گفت که چیزی مثل زنان کمر مرا محکم نمی کند و چشم مرا روشن نمی نماید، ایشانند تله

ص: 43


1- 70.- ( نجم الثاقب ) ص 179، ( إ علام الوری ) طبرسی 2/310.
2- 71.- ( نجم الثاقب ) ص 181، ( خرائج ) راوندی 2/841.
3- 72.- ( نجم الثاقب ) ص 182.

ها و دامهای من و تیری که خطا نخواهم کرد به او. ( بِاَبی هُنَّ لَوْ لَمْ یَکُنَ هُنَّ ما اَطَقْتُ اَضْلالَ اَدْنی آدمِی ) ؛ یعنی پدرم به قربان ایشان ! اگر چنانچه ایشان نبودند من طاقت نداشتم که پست ترین مردم را گمراه کنم ، چشم من به ایشان روشن است ، به واسطه ایشان من به مرادم می رسم و به سبب ایشان مردم را در مهلکه ها می افکنم . و از این نحو کلمات در حق زنان بسیار می گوید تا آنکه عرض می کند: ( فَهُنَّ سَیِّداتِی وَ عَلی عُنُقی سُکْناهُنَّ ) ؛ یعنی آنها خانمهای من اند و جای ایشان بر گردن من است و بر من است که آرزوهای ایشان را بدهم ، هرگاه آن زنی که از دامهای من است چیزی خواهش کند من به سر عقب خواهش و حاجتهای او می روم ؛ زیرا که ایشان امید من اند و قوت من و سند من و محل اعتماد و فریادرس من اند.(1)

فصل چهارم : در ذکر چند معجزه از امام جعفر صادق علیه السلام است

اول در اطلاع آن حضرت است بر غیب

شیخ طوسی از داود بن کثیر رقّی روایت کرده که گفت : نشسته بودم خدمت حضرت صادق علیه السلام که ناگاه ابتدا از پیش خود به من فرمود: ای داود! به تحقیق که عرضه شد بر من عملهای شما روز پنجشنبه ، پس دیدم در بین اعمال تو صله و احسان تو را به پسر عمت فلان پس این مطلب مرا خشنود گردانید همانا صله تو مرا او را سبب شود که عمر او زود فانی و اجل او منقطع شود، داود گفت : مرا پسر عمی بود معاند و دشمن اهل بیت

ص: 44


1- 73.- ( نجم الثاقب ) ص 183.

و مردی خبیث ، خبر به من رسید که او و عیالاتش بد می گذرانند، پس برای نفقه او براتی نوشتم و نزد او فرستادم پیش از آنکه به سوی مکه توجه کنم چون به مدینه رسیدم خبر داد مرا به این مطلب حضرت امام جعفر صادق علیه السلام .(1)

دوم در نشان دادن آن حضرت است علامت امام را به ابوبصیر

در ( کشف الغمّه ) از ( دلائل حمیری ) نقل شده که ابوبصیر گفت : روزی در خدمت مولای خود حضرت صادق علیه السلام نشسته بودم که آن حضرت فرمود: ای ابومحمّد! آیا امامت را می شناسی ؟ گفتم : بلی ، وَاللّهِ الِّذی لا اِلهَ اِلاّ هُوَ، تویی امام من . و دست خود را بر زانو یا ران آن حضرت نهادم . فرمود: راست گفتی امام خود را می شناسی پس چنگ زن به دامان او و متمسک شو به او، پس گفتم : می خواهم که علامت امام را به من عطا فرمایید، فرمود: ای ابومحمّد! هنگامی که به کوفه مراجعت کردی خواهی یافت که اولادی از برای تو [متولد] شده به نام عیسی و بعد از او اولادی دیگر شود به نام محمّد و بعد از این دو پسر، دو دختر برای تو خواهد شد، و بدان که این دو پسر تو نامشان نوشته شده نزد ما در صحیفه جامعه در عدد اسامی شیعیان و نام پدران و مادران و اجداد و انساب ایشان و آنچه متولد شود تا روز قیامت . پس حضرت صحیفه ای بیرون آورد که رنگ آن زرد بود و به هم پیچیده بود.(2)

سوم در اخبار آن حضرت است به مردن زنی بعد از سه روز

ابن شهر آشوب و قطب راوندی روایت کرده اند از حسین بن

ص: 45


1- 74.- ( نجم الثاقب ) ص 183، ( خرائج ) راوندی ، 2/690.
2- 75.- ( نجم الثاقب ) ص 184.

ابی العلاء که گفت نزد حضرت صادق علیه السلام بودم که خدمت آن حضرت آمد مردی با یکی از غلامان او و شکایت کرد به آن حضرت از زن خود و بدخلقی او، حضرت فرمود: بیاور او را نزد من . چون آن زن آمد، حضرت به او فرمود که چه عیبی دارد شوهر تو؟ آن زن شروع کرد به نفرین کردن به شوهرش و بد گفتن برای او. حضرت فرمود که اگر به این حال بمانی زنده نخواهی ماند مگر سه روز، گفت : باکی ندارم به جهت آنکه نمی خواهم ببینم او را هرگز! حضرت فرمود به آن مرد: بگیر دست زنت را همانا نخواهد بود مابین تو و او مگر سه روز. چون روز سوم شد آن مرد خدمت آن حضرت مشرف شد حضرت فرمود: زنت چه کرد؟ گفت : به خدا سوگند! الا ن او را دفن کردم ، من پرسیدم که چه بود حال ؟ او فرمود: او زنی بود تعدی کننده ، حق تعالی عمر او را قطع کرد و شوهرش را از او راحت نمود.(1)

چهارم در نجات دادن آن حضرت است برادر داود را از مردن به تشنگی

ابن شهر آشوب نقل کرده از داود رقّی که گفت : بیرون شدند از کوفه دو نفر برادران من به قصد رفتن به مزار، در بین راه یکی از آن دو نفر را تشنگی سخت عارض شد به حدی که تاب نیاورد از حمار افتاد. بار دیگر از حال او سرگشته و متحیر شد، پس به نماز ایستاد و نماز گزارد و خواند اللّه تعالی را و محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم و امیرالمؤ منین علیه السلام و ائمه علیهم

ص: 46


1- 76.- سوره انعام 6.، آیه 65.

السلام را یک یک تا رسید به امام زمانش امام جعفر صادق علیه السلام . پس پیوسته آن حضرت را خوانده و به آن جناب التجاء برد که ناگاه دید مردی بالای سرش ایستاده می گوید: ای مرد چیست قصه تو؟ پس او حال را برای او نقل کرد، آن مرد قطعه چوبی به او داد و گفت : بگذار این را مابین لبهای برادرت . چون آن چوب را گذاشت مابین لبهای او، برادرش به هوش آمده و چشمان خود را گشود و برخاست نشست و تشنگیش رفت . پس به زیارت قبر رفتند و چون برگشتند به کوفه ، آن برادری که دعا می کرده به مدینه مشرف شد پس خدمت حضرت علیه السلام رسید حضرت فرمود به او بنشین چگونه است حال برادرت ، کجا است آن چوب ؟ عرض کرد: ای آقای من ! چون برادرم را به آن حال دیدم غصه و غمم برای او سخت شد پس چون حق تعالی روحش را به او برگردانید از بسیاری خوشحالی دیگر به چوب نپرداختم و از آن غفلت کرده و فراموشش نمودم . حضرت فرمود: همان ساعت که تو در غم برادر خود بودی ، برادر من خضر علیه السلام آمد نزد من ، من بر دست او فرستادم به سوی تو قطعه ای از چوب درخت طوبی ، پس رو کرد به خادم خود و فرمود بیاور آن سبد را. چون سبد را آورد حضرت آن را گشود و از آن قطعه چوبی بیرون آورد به عین همان چوب و نشان او داد و شناخت آن را آنگاه حضرت آن

ص: 47

را رد کرد به جای خود.(1)

پنجم در ذلیل شدن شیر است برای آن حضرت

و نیز ابن شهر آشوب روایت کرده از ابوحازم عبدالغفار بن حسن که وارد شد ابراهیم بن ادهم به کوفه و من با او بودم و این در ایام منصور بود و اتفاقا در آن ایام حضرت جعفر بن محمّد علوی وارد کوفه گشت و چون بیرون شد از کوفه که به مدینه رجوع کند مشایعت کردند آن حضرت را علما و اهل فضل از اهل کوفه و از جمله کسانی که به مشایعت آن حضرت آمده بودند سفیان ثوری و ابراهیم ادهم بود و آن اشخاص که به مشایعت آمده بودند جلوتر از آن حضرت می رفتند که ناگاه به شیری برخوردند که در سر راه بود، ابراهیم ادهم به آن جماعت گفت بایستید تا جعفر بن محمّد علیه السلام بیاید ببینیم بااین شیر چه می کند! پس حضرت تشریف آورد امر شیر را به میان آوردند حضرت رو کرد به شیر و رفت تا به او رسید گوش او را گرفت و او را از راه دور کرد آنگاه رو کرد به آن جماعت و فرمود: آگاه باشید اگر مردم اطاعت می کردند خدا را حق طاعت خدا، هر آینه بار می کردند بر شیر بارهای خود را.(2)

فقیر گوید: که ظاهرا در این فرمایش حضرت تعریض باشد به ابراهیم ادهم و سفیان ثوری و امثال ایشان .

ششم در نسوزاندن آتش ، هارون مکه را به سبب آن حضرت

و نیز روایت کرده از ماءمون رقّی که گفت : در خدمت آقایم حضرت صادق علیه السلام بودم که وارد شد سهل بن حسن خراسانی و سلام کرد بر آن حضرت و نشست و گفت : یابن رسول اللّه

ص: 48


1- 77.- ( تفسیر قمی ) 1/204.
2- 78.- ( نجم الثاقب ) ص 188.

! از برای شما است راءفت و رحمت و شما اهل بیت امت اید چه مانع است شما را که از حق خود بنشینی با آنکه می یابی از شیعیانت صد هزار نفر که مقابلت شمشیر بزنند؟ حضرت فرمود: بنشین ای خراسانی ! رعی اللّه حقّک ، سپس فرمود: ای حنیفه تنور را گرم کن . پس آن کنیز تنور را گرم کرد که مانند آتش سرخ شد و بالای آن سفید گردید آنگاه فرمود: ای خراسانی ! برخیز و بنشین در تنور، مرد خراسانی عرض کرد: ای آقای من ، یابن رسول اللّه ! مرا عذاب مکن به آتش و از من بگذر خدا از تو بگذرد، فرمود: از تو گذشتم ، پس در این حال بودم که هارون مکی وارد شد و نعلینش را به انگشت سبابه اش گرفته بود عرض کرد: السلام علیک یابن رسول اللّه ! حضرت فرمود: بینداز نعلین را از دستت و بنشین در تنور، راوی گفت که هارون کفش را از دست انداخت و نشست در تنور و حضرت رو کرد به مرد خراسانی و شروع کرد با او حدیث خراسان گفتن مانند کسی که مشاهده می کند آن را، پس فرمود برخیز ای خراسانی و نظر کن به داخل تنور، گفت برخاستم و نظر کردم در تنور دیدم هارون را که چهار زانو نشسته ، آنگاه از تنور بیرون آمد و بر ما سلام کرد. حضرت فرمود: در خراسان چند نفر مثل این مرد است ؟ گفت به خدا قسم یک نفر نیست !

فرمود: ما خروج نمی کنیم در زمانی که نمی بینی در آن پنج

ص: 49

نفر که معاضد باشند از برای ما، ما داناتریم به وقت خروج .(1)

هفتم در اخبار آن حضرت است از ملاجم

( فِی الْبِحار عَن مَجالِسِ الْمُفید مُسْنَدا عن سُدَیْرِ الصَّیْرَ فی قالَ: کُنْتُ عِنْدَ اَبِی عَبْدِاللّهِ علیه السلام وَ عِنْدَهُ جَماعَهٌ مِنْ اَهْلِ الْکُوفَهِ فَاَقْبَلَ عَلَیْهِمْ وَ قالَ لَهُمْ حَجُّوا قَبْلَ اَنْ لاتَحُجُّوا؛ )

یعنی در ( بحار ) از ( مجالس ) شیخ مفید رحمه اللّه با سند از سدیر صیرفی منقول است که گفت : بودم نزد حضرت صادق علیه السلام و نزد آن جناب بود جماعتی از اهل کوفه پس رو کرد به ایشان و فرمو: حج بروید پیش از آنکه حج نتوانید بروید، قَبْلَ اَنْ یَمْنَعَ الْبَرجانِیَّهُ؛ علامه مجلسی در بیان این کلمه فرموده : یعنی حج کنید پیش از آنکه بیابان مخوف شود و ممکن نشود سیر کردن در آن و گویا ( البرجانیه ) که آخرش یاء با دو نقطه است غلط دانسته اند و صحیحش را با باء یک نقطه دانسته اند و آن را دو کلمه دانسته ( البرّ ) یعنی بیابان و ( جانبه ) و لکن از بعضی از اهل تحقیق نقل شده که ( برجانیه ) معرّب بریطانیه است که بریطانیا باشد یعنی حج کنید پیش از آنکنه دولت بریطانیا مردم را منع کند. بعد از آن ، حضرت فرمود: حج کنید پیش از آنکه خراب شود مسجدی در عراق مابین درخت خرما و نهرها، حج کنید پیش از آنکه بریده شود درخت سدری در زوراء که واقع است بر ریشه های نخله ای که حضرت مریم چیده است از آن رطب تازه . پس وقتی که اینها واقع شد از

ص: 50


1- 79.- ( دعوات راوندی ) ص 94.

حج کردن ممنوع می شوید و میوه ها کم می شود و خشکسالی در شهرها پدید آید و مبتلا می شوید به گرانی نرخها و ستم کردن سلطان و فاش شود در میان شما ظلم و ستم یا بلا و وبا و گرسنگی و رو آورد به شما فتنه ها از جمیع آفاق . پس وای بر شما! ای اهل عراق ! هنگامی که بیاید به سوی شما رایتها و علمها از خراسان و وای بر اهل ری از ترک و وای بر اهل عراق از اهل ری و وای بر ایشان از ثط! سدیر گفت : گفتم ای مولای من ( ثط ) کیست ؟ فرمود: قومی هستند که گوشهای ایشان مانند گوشهای موش است از کوچکی ، لباس ایشان آهن است ، کلام ایشان منانند کلام شیاطین است ، کوچک حدقه هستند امرد و بی مو هستند. پناه ببرید به خدا از شر ایشان ، ایشانند که گشوده می شود بر دستشان دین و می باشند سبب امر ما، به این معنی که ایشان مقدمه ظهور می باشند.(1)

هشتم در ظاهر شدن آب است برای آن حضرت در بیابان

در ( بحار ) از ( نوادر ) علی بن اسباط نقل کرده که او روایت کرده از ابن طبّال از محمّد بن معروف هلالی که از معمرین بوده و صد و بیست و هشت سال عمر کرده که گفت : در ایام سفّاح در حیره در خدمت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام رفتم دیدم که مردم دور آن جناب را گرفته اند به نحوی که خدمتش رسیدن ممکن نیست ، سه روز متوالی رفتم به هیچ حیله نتوانستم خود را به آن حضرت

ص: 51


1- 80.- ( نجم الثاقب ) علامه محدث نوری ص 189 190، ( بحارالانوار ) 51/143.

برسانم از بسیاری جمعیت و کثرت مردم ، چون روز چهارم شد و مردم کم شده بودند حضرت مرا دید و نزدیک طلبید، پس حرکت کرد برود به زیارت قبر امیرالمؤ منین علیه السلام من نیز همراه آن جناب رفتم چون پاره ای راه رفتم بول فشار داد آن جناب را، پس از جاده خود را کناری کشید و ریگها را با دست خود پس کرد آبی برای آن حضرت ظاهر شد که تطهیر کرد برای نماز، سپس برخاست و دو رکعت نماز گذاشت و دعا کرد، دعایش این بود:

( اَللّهُمَّ لاتَجْعَلْنی مِمَّنْ تَقَدَّمَ فَمَرَقَ وَ لا مِمَّنْ تَخَلَّفَ فَمَحَقَ وَاجْعَلْنی مِنَ النَّمَطِ الاَوْسَطِ. )

پس بنا کرد به رفتن و من هم با او بودم فرمود: ای پسر! از برای دریا همسایه ای نیست ، و برای سلطان صدیقی نیست و عافیت ثمن ندارد و چه بسیار کس که آسوده و راحت است و نمی داند. سپس فرمود: تمسک بجویید به پنج چیز: مقدم بدارید استخاره و طلب خیر را، و تبرک بجویید به سهولت ، و زینت دهید خود را به حلم و بردباری ، و دوری کنید از دروغ گفتن ، و تمام دهید پیمانه و ترازو را. سپس فرمود: فرار کنید وقتی که عرب دهنه را از سر بردارد و گسسته مهار شود و ( مَنَعَ الْبَرْجانِیَهُ وَانْقَطَعَ الْحَجَّ ) گذشت در حدیث قبل این کلمه یعنی دولت بریطانیا منع کند مردم را و راه حج منقطع شود آنگاه فرمود: حج کنید پیش از آنکه نتوانید و اشاره کرد به سوی قبله با انگشت ابهام خود و فرمود: کشته می

ص: 52

شود در این طرف هفتاد هزار نفر در زیادتر الخ .(1)

مؤ لف گوید: این پنج چیزی که حضرت صادق علیه السلام امر فرموده تمسک به آن را، از آداب تجارت و کسب است و حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام هر روز اهل کوفه را به اینها و چند چیز دیگر امر می فرمود؛ چنانکه شیخ کلینی در ( کافی ) روایت کرده از جابر از حضرت امام محمّدباقر علیه السلام که فرمود: بود امیرالمؤ منین علیه السلام در کوفه نزد شما که بیرون می رفت در هر روزی در اول روز از دارالا ماره . پس می گردید در یک یک از بازارهای کوفه و تازیانه بر دوش داشت که دو سر داشت و او را ( سبیبه ) می گفتند، پس می ایستاد در سر هر بازار و ندا می کرد که ای گروه تجّار! پرهیز کنید از عذاب خدا، چون مردم می شنیدند صدای آن حضرت را می انداختند آنچه را که در دست داشتند و دل خود را متوجه آن حضرت می نمودند و گوش می دادند تا چه فرماید، می فرمود که مقدم دارید طلب خیر را و برکت بجویید به خوش معاملگی و نزدیک شوید به مشتریان یعنی جنس را قیمت گران نگویید که دور باشد از قیمتی که مشتری می گوید. و زینت کنید خود را بر بردباری و نگاه دارید خود را از قسم ، یعنی هرچند که حق باشد و اجتناب کنید از دروغ و دروی کنید از ستم و انصاف دهید مظلمومان را، به این معنی که چون کسی مغبون شود و استقاله نماید اقاله

ص: 53


1- 81.- ( حق الیقین ) ص 364، ( صحیح مسلم ) حدیث 242، باب 71.

کنید و معامله را به هم بزنید، و نزدیک می شوید به ربا به این معنی که احتراز کنی از هرچه که احتمال ربا در آن هست و تمام دهید پیمانه و تراز را و کم ندهید حقوق مردمان را و فساد نکنید در زمین . سپس می گردید در جمیع بازارهای کوفه و بعد از آن بر می گشت و می نشست برای داوری میان مردمان .(1)

نهم در ظاهر کردن آن حضرت است طلاهای بسیار از زمین

شیخ کلینی رحمه اللّه روایت کرده از جماعتی از اصحاب حضرت صادق علیه السلام که گفتند: بودیم ما نزد آن حضرت که فرمود: نزد ما است خزینه های زمین و کلیدهای آنها و اگر بخواهم که اشاره کنم با یکی از دو پای خود که ای زمین بیرون کن آنچه در تو است از طلا، هر آینه بیرون کند! بعد از آن اشاره کرد به یکی از آن دست برد و بیرون آورد شمشه طلایی که مقدار یک وجب بود پس از آن فرمود خوب نگاه کنید در شکاف زمین ، نگاه کردیم دیدیم شمش های بسیار بود بعضی از آنها بر روی بعضی دیگر می درخشید، پس به آن حضرت عرض کرد بعضی از آن جماعت : فدایت شوم ! خدا به شما این همه عطا کرده و شیعیان شما محتاجانند؟ فرمود: به درستی که حق تعای جمع خواهد کرد برای ما و شیعه ما دنیا و آخرت را و داخل خواهد کرد ایشان را در جنات نعیم و داخل خواهد کرد دشمن ما را جحیم .(2)

دهم در اطلاع آن حضرت است به چیزهای نهانی

و نیز روایت کرده از صفوان بن یحیی از جعفر بن محمّد بن اشعث که گفت به من :

ص: 54


1- 82.- ( حق الیقین ) ص 364، ( صحیح مسلم ) حدیث 244، باب 71.
2- 83.- ( حق الیقین ) ص 364، ( صحیح مسلم ) حدیث 247، باب 71.

آیا می دانی که به چه سبب ما داخل شدیم در این امر، یعنی تشیع و ولایت اهل بیت و معرفت به امام پیدا کردیم و حال آنکه نبود در سلسله ما از تشیع ذکری و نه معرفتی به چیزی از آنچه که نزد مردم است از فضایل اهل بیت علیهم السلام ؟ گفتم : سببش چه بود؟ گفت : ابوجعفر دوانیقی به پدرم محمّد اشعث ، گفت : ای محمّد! طلب کن برای من مردی را که او را عقلی باشد که خوب به جا آورد از جانب من کاری را که دارم . پدرم گفت پیدا کردم برای این کار فلان ابن مهاجر خالوی خود را، گفت بیاور او را. آوردم نزد او خالوی خود را، ابوجعفر به او، گفت : ای پسر مهاجر! بگیر این مال را برو به مدینه و برو نزد عبداللّه بن حسن و جمعی از اهل بیت او که از جمله ایشان باشد جعفر بن محمّد پس بگو به ایشان که من مردی غریبم از اهل خراسان و در آنجا جماعتی از شیعیان شما هستند فرستادند به سوی شما این ما را و بده به هر یک از آنها از آن مال به شرط چنان و چنان ، یعنی به شرط آنکه در خلوت باشد و اظهار اراده خروج نباشد تا معلوم شود که کدام اراده خروج دارد.

پس هرگاه مال را قبض کردند بگو من مردی رسولم و دوست می دارم که با من باشد خطهای شما به گرفتن شما مالی را که گرفتید. پس گرفت خالو آن مال را و رفت به مدینه پس از مدینه

ص: 55

برگشت به سوی ابوجعفر دوانیقی و محمّد بن اشعث نزد او بود، ابوجعفر دوانیقی گفت : چه خبر آوردی از آنجا که آمدی ؟ گفت : رفتم نزد آن جماعت و این خطهای ایشان است به گرفتن ایشان مال را سوای جعفر بن محمّد که رفتم نزد او و او مشغول به نماز بود در مسجد پیغمبر، پس نشستم پشت سر او و با خود گفتم که صبر کنم نمازش که تمام شد با او مذکور کنم آنچه را که مذکور کردم برای یاران او، پس شتاب کرد و نماز را تمام نمود و رو به من کرد و فرمود: ای فلان ! بپرهیز از عذاب خدا و فریفته مکن اهل بیت محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم را چه ایشان اندک وقتی است که از دولت آل مروان که بر ایشان ظلم می کردند خلاص شده اند و جمیع ایشان محتاجند، مراد اینکه مضطرّند به گرفتن مال و معذورند، قصد خروج ندارند. من گفتم : چیست آن فریفتن و بازی دادن ( اَصلَحَکَ اللّهُ؟ ) پس نزدیک کرد سرش را به من تا کسی نشنود و خبر داد مرا به تمام آنچه مابین من و تو گذشته بود گویا او بود در مجلس سفارشهای تو به من و سوم ما بوده ، ابوجعفر دوانیقی گفت : ای پسر مهاجر! بدان که نیست از اهل بیت نبوتی مگر آنکه در میان ایشان محدّثی است ، یعنی شخصی که ملائکه او را خبر دهند و با او سخن گویند، محدث ما امروز، جعفر بن محمّد است ! راوی خبر جعفر بن محمّد اشعث گفت

ص: 56

که این دلالت و معجزه حضرت صادق علیه السلام سبب شد که ما قائل به تشیع شدیم .(1)

یازدهم در زنده کردن آن حضرت گاو مرده را به اذن اللّه

در ( خرایج ) است که روایت شده از مفضل بن عمر که گفت : راه می رفتم با حضرت صادق علیه السلام در مکه ، یا گفت : در منی ، که گذشتیم به زنی که در مقابل او ماده گاو مرده ای بود و آن زن و بچه هایش می گریستند، حضرت فرمود: چیست قصه شما؟ آن زن گفت که من و کودکانم از این گاو معاش می کردیم و الحال مرده است و من متحیر مانده ام که چه کنم ، فرمود: دوست می داری که حق تعالی او را زنده گرداند! گفت : ای مرد! با ما تمسخر می کنی ؟ فرمود: چنین نیست من قصد تمسخر نداشتم پس دعایی خواند و پای مبارک خود را به گاو زد به او پس آن گاو مرده زنده شد برخاست به شتاب ! آن زن گفت : به پرودگار کعبه این عیسی است ! حضرت خود را در میان مردم داخل کرد که شناخته نشود.(2)

دوازدهم در علم آن حضرت است به نطق حیوانات

و نیز در آن کتاب است ، روایت است از صفوان بن یحیی از جابر که گفت : نزد حضرت صادق علیه السلام بودم پس بیرون شدیم با آن جناب که ناگاه دیدیم مردی بزغاله ای را خوابانیده که ذبح کند، آن بزغاله چون حضرت را دید صیحه کشید حضرت فرمود به آن مرد که قیمت این بزغاله چیست ؟ گفت : چهار درهم ، حضرت از کیسه خود چهار درهم درآورد و به او داد و فرمود: بزغاله را

ص: 57


1- 84.- ( حق الیقین ) ص 364، ( سنن ترمذی ) حدیث 2237، باب 52 (ما جاء فی المهدی عج ). کتاب الفتن .
2- 85.- ( حق الیقین ) ص 364، ( سنن ابن داود ) 4/104.

رها کن برای خودش ، پس گذشتیم ناگاه برخوردیم به شاهینی که عقب درّاجی را گرفته تا صید کند، آن درّاج صیحه کشید، حضرت صادق علیه السلام اشاره کرد به آن شاهین با آستین خود، آن شاهین از صید درّاج گذشت و برگشت من گفتم : ما امری عجیب دیدیم از شما! فرمود: بلی ، همانا آن بزغاله که آن شخص او را خوابانیده بود ذبح کند چون نظرش بر من افتاد گفت : ( اَسْتَجیرُ بِاللّهِ وَ بِکُمْ اَهْلَ الْبَیْتِ مِمّا یُرادُ مِنّی ؛ ) طلب می کنم از خدا و شما اهل بیت که مرا رهایی دهید از کشتن . و دراج نیز همین را گفت و اگر شیعیان استقامت داشتند هر آینه می شنوانیدم به شما منطق طیر را.(1)

سیزدهم در اخبار آن حضرت به واقعه صاحب شب نهر بلخ

و نیز در ( خرائج ع( است که از هارون بن رثاب روایت است که گفت : من برادری داشتم جارودی مذهب وقتی بر حضرت صادق علیه السلام وارد شدم حضرت فرمود که چگونه است برادرت که جارودی است ؟ گفتم : او پسندیده و مرضی است نزد قاضی و نزد همسایگان ، و در همه حالات خود عیبی ندارد مگر آنکه اقرار ندارد به ولایت شما. فرمود: چه مانع است او را از این ؟ گفتم : گمانش این است که این از ورع و خداپرستی او است . فرمود: کجا بود ورع او در شب نهر بلخ ؟ راوی گفت که وارد شدم بر برادرم و به او گفتم مادرت به عزایت بنشیند چه بوده است قصه شب نهر بلخ و حکایت خود را با حضرت صادق علیه السلام در باب

ص: 58


1- 86.- ( حق الیقین ) ص 365، ( سنن ترمذی ) حدیث 2239، کتاب الفتن .

او برایش نقل کردم ، برادرم گفت : آیا حضرت صادق علیه السلام تو را خبر داد به این ؟ گفتم : بلی . گفت : شهادت می دهم که او است حجت رب العالمین . گفتم : خبر بده از قصه خود، گفت : می آمدم از پس نهر بلخ و رفیق شد با من مردی که با او بود کنیزی آوازه خوان پس آن مرد گفت که یا تو آتشی برای من طلب کن و من حفظ می کنم چیزهای تو را یا من به طلب آتش می روم و تو حفظ چیزهای من را، من گفتم تو برو پی آتش ، من حفظ می کنم آنچه داری ، پس چون آن مرد رفت به طلب آتش برخاستم به سوی آن کنیزک و واقع شد مابین من و او آنچه شد، و به خدا سوگند که نه آن کنیزک این امر را فاش کرد و نه من فاش کردم به احدی و نمی دانست این را مگر خداوند تعالی ، پس برادرم را ترسی عارض شد و در سال دیگر با او بیرون شدیم و رفتیم خدمت حضرت صادق علیه السلام ، پس از نزد آن حضرت بیرون نیامد مگر آنکه قائل شد به امامت آن حضرت .(1)

چهاردهم در آن چیزی که مشاهده کرد داود رقّی از دلائل آن حضرت در سفر سند

و نیز در آن کتاب است که داود رقی گفت : من با حضرت صادق علیه السلام بودم که حضرت به من فرمود چه شده که می بینم تغییر کرده ؟ گفتم : تغییر داده آن را قرضی بزرگ که رسوا کننده است و من قصد کرده ام برای قرضم به کشتی سوار شوم بروم

ص: 59


1- 87.- ( حق الیقین ) ص 365، ( عمده ) ابن بطریق ، حدیث 835.

به سند به نزد برادرم فلان ، فرمود: هرگاه خواستی بروی برو، گفتم : باز می گرداند مرا از توجه به این سفر هولهای دریا و زلزله های آن ، فرمود: آن خدایی که تو را حفظ می کند در خشکی ، حفظ می کند تو را در دریا؛ ای داود! اگر ما نبودیم نهرها جاری نمی شد و میوه ها نمی رسید و درختها سبز نمی گشت . داود گفت : من سوار کشتی شدم و سیر کردم تا رسیدیم به ساحل همان جایی که خدا خواسته کشتی آنجا برود پس بیرون آمدم از کشتی بعد از آنکه صد و بیست روز بود که در کشتی بودم و این وقت پیش از زوال جمعه بود و آسمان را ابر گرفته بود. پس ناگاه نوری درخشنده ظاهر شد از کنار آسمان تا روی زمین پس صدایی آهسته به گوشم رسید که ای داود! این وقت زمان قضای دین تو است سر بلند کن که سالم ماندی ، گفت سر بلند کردم ندایی به من رسید که برو پشت آن پشته سرخ چون به آنجا رفتم دیدم صفحه هایی از طلای سرخ در آنجا است که یک طرفش صاف است و در جانب دیگرش این آیه شریفه نوشته شده : ( هذاَ عَطاءُنا فَاَمْنُنْ اَوْ اَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسابٍ ) ؛ یعنی این بخشش ما است به تو پس عطا کن از آن بر هر که خواهی یا منع کن آن را از هر که خواهی که حسابی بر تو نیست .(1)

راوی گفت : پس از آن طلاها برداشتم و آنها را قیمتی بود که احصا

ص: 60


1- 88.- ر.ک : ( فصول المهمه ) .

نمی شد، گفتم کاری به آن نمی کنم تا بروم مدینه ، پس آمدم به مدینه و وارد شدم بر حضرت صادق علیه السلا آن حضرت فرمود: ای داود! عطای ما به تو آن نوری بود که درخشید برای تو نه آن طلا که رفتی نزد آن و لکن آن برای تو گوارا باد، عطایی است بر تو از پرورگار کریم پس حمد کن خدا را. داود گوید از معتب خادم حضرت ، سؤ ال کردم که حضرت در آن وقت که من از کشتی بیرون آمدم چه می کرد؟ گفت آن حضرت وقتی که تو می گویی حضرت مشغول بود به حدیث گفتن با اصحابش که از جمله ایشان بود خیثمه و حمران و عبدالا علی رو کرده بود به ایشان و حدیث می کرد ایشان را به مثل آنچه ذکر کردی ، پس چون وقت نماز شد حضرت برخاست و نماز گذاشت با ایشان . داود گفت : سؤ ال کردم این را از آن جماعت ، ایشان نیز همین حکایت را برایم نقل کردند.(1)

پانزدهم در زنده کردن آن حضرت است محمّد حنفیّه را به اذن اللّه تعالی برای سید حمیری

در ( مدینه المعاجز ) از ( ثاقب المناقب ) نقل کرده که ابوهاشم اسماعیل بن محمّد حمیری گفت : شرفیاب شدم خدمت حضرت صادق علیه السلام و گفتم : یابن رسول اللّه ! به من رسیده که شما فرموده اید در حق من که بر چیزی نیستم و حال آنکه من فانی کردم عمرم را در محبت شما و هجو کردم مردم را به جهت شما، فرمود: آیا تو نگفتی در حق محمّد بن حنفیّه رحمه اللّه :

حَتّی مَتی ؟ وَ اِلی مَتی ؟ وَ کَمِ

ص: 61


1- 89.- ( حق الیقین ) ص 365، ( حدیقه الشیعه ) 2/964.

الْمَدی ؟

یَابْنَ الْوَصیِّ وَ اَنْتَ حَیُّ تُرْزَقُ

تَاْوی بِرَضْوی لاتَزالُ وَ لاتُری !

وَ بِنا اِلَیْکَ مِنَ الصَّبابَهِ اَوْلَقُ؟!

یعنی تا کی و تا چند مدت ای پسر وصی پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم تو زنده باشی و روزی بخوری و اقامت طولانی فرموده باشی در کوه رضوی و پیوسته در آنجا باشی و دیده نشوی و حال آنکه از ذوق و عشق تو دیوانه باشم . آیا قائل نشده ای که محمّد بن حنفیه قائم است در شعب رضوی و شیری از راست و شیری از چپش است و صبح و شام روزیش می رسد، وای بر تو، رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم و علی و حسن و حسین علیهم السلام بهتر از محمّد بن حنفیه بودند و مرگ را چشیدند. اسماعیل حمیری گفت : آیا برای من دلیلی هست ؟ فرمود: بلی به درستی که پدرم مرا خبر داد که او نماز خواند بر جنازه محمّد و حاضر بود در دفنش و من می نمایانم تو را آیتی بر این ، پس گرفت دست او را و برد به سوی قبری و دست خود را بر آن زد و دعایی خواند در حال ، قبر شکافته شد و مردی که موهای سر و ریشش سفید بود از قبر بیرون آمد و خاک از سر و صورتش می ریخت و گفت : ای ابوهاشم ! مرا می شناسی ؟ سید حمیری گفت : نه ! گفت : من محمّد بن حنفیه ام ، همانا امام بعد از حسین علیه السلام ، علی بن الحسین است و

ص: 62

بعد از او، محمّد بن علی و بعد از او، این است علیه السلام ، پس داخل کرد سرش را در قبر و قبر به هم آمد، این وقت اسماعیل بن محمّد این شعر را بگفت :

تَجَعْفَرْتُ بِاسْمِ اللّهِ وَاللّهُ اَکْبَرُ

وَ اَیْقَنْتُ اَنَّ اللّهَ یَعْفُو وَ یَغْفِرُ

وَدِنْتُ بِدینٍ غَیْرَ ما کُنْتُ دائنا

بِهِ وَ نَهانی سَیِّدُ النّاسِ جَعْفَرُ

فَقُلْتُ فَهَبْنی قَدْ تَهَوَّدْتُ بُرْهَهً

وَ اِلاّ فَدینی دینُ مَنْ یَتَنَصَّرُ

فَاِنّی اِلَی الرَّحْمنِ مِنْ ذاکَ تائِبُ

وَ انّیَ قَدْ اَسْلَمْتُ وَاللّهُ اَکْبَرُ(1)

شانزدهم در اخبار آن حضرت است به جناب ابوبصیر

شیخ مفید در ( ارشاد ) روایت کرده از ابوبصیر که گفت : داخل شدم ، به مدینه و با من بود کنیزکی از خودم پس با او نزدیکی کردم ، پس بیرون شدم از منزل بروم حمام دیدم یاران خود را از شیعه که می روند خدمت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام من ترسیدم که ایشان شرفیاب خدمتش شوند و از من فوت شود زیارتش ، من هم با ایشان رفتم تا داخل خانه حضرت شدم با ایشان ، همین که مقابل آن حضرت ایستادم نظر کرد به من و فرمود: ای ابوبصیر! آیا ندانستی که در خانه های انبیاء و اولاد انبیاء داخل نمی شود جنب ؟ من خجالت کشیدم و گفتم : یابن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم ! چون یاران خود را دیدم شرفیاب می شوند ترسیدم که از من فوت شود زیارت شما به اتفاق ایشان ، و دیگر به مثل این کار عود نخواهم کرد، این بگفتم و بیرون شدم .(2)

هفدهم در اخبار آن حضرت است از ضمیر شخصی

شیخ کلینی رحمه اللّه روایت کرده که مردی

ص: 63


1- 90.- ( حق الیقین ) ص 366.
2- 91.- این کتاب معروف به ( البیان فی اخبار صاحب الزمان علیه السلام است که اخیرا انشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم به زیور طبع آراسته شده است .

آمد خدمت حضرت صادق علیه السلام عرض کرد: یابن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم ! دیدم در خواب که گویا بیرون شدم از شهر کوفه رفتم در موضعی که می شناسم آنجا را دیدم گویا شیخی از خشت یا مردی تراشیده از چوب را که سوار است بر اسبی از چوب می درخشاند شمشیر خود را و من مشاهده می کنم آن را در حالی که ترسان و مرعوبم . حضرت فرمود: تو مردی هستی که اراده کرده ای هلاک کردن مردی را در معیشتش ، یعنی می خواهی آن چیزی که اسباب زندگی و ماده حیات او است از او بگیری ، پس بترس از خداوندی که تو را خلق کرده و می میراند تو را، آن مرد گفت : شهادت می دهم که علم به تو عطا شده و بیرون آورده ای آن را از معدنش ، خبر بدهم تو را یابن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم از آن چیزی که برایم بیان کردی ، همانا مردی از همسایگان من آمد به نزد من و بر من عرضه کرد ملک خود را که من بخرم از او، پس من قصد کردم که آن را مالک شوم به قیمت بسیار کم چون دانستم که طالبی غیر از من ندارد. حضرت فرمود: آن مرد دوست می دارد ما را و از دشمنان ما بیزاری می جوید؟ عرض کرد: آری ، یابن رسول اللّه ! او مردی است بصیرتش نیکو و دینش مستحکم است و من توبه می کنم به سوی خدای تعالی و به سوی تو از

ص: 64

آنچه که قصد کرده بودم و نیت نموده بودم ، آنگاه گفت : خبر بده مرا یابن رسول اللّه که اگر این مرد ناصبی بود حلال بود بر من اغتیال او، یعنی این کار را با او بکنم ؟ حضرت فرمود: ادا کن امانت را به کسی که تو را امین دانست و از تو خواست نصیحت را اگرچه قاتل امام حسین علیه السلام باشد.(1)

هجدهم در حفظ حق تعالی آن حضرت را از قتل

سید بن طاوس روایت کرده است از ربیع حاجب منصور که گفت : منصور روزی مرا طلبید و گفت : می بینی که چه ها از جعفر بن محمّد [علیه السلام ] مردم نقل می کنن به خدا سوگند که نسلش را بر می اندازم !؟ پس یکی از امرای خود را طلبید و گفت با هزار نفر برو به مدینه و بی خبر به خانه امام جعفر برو و سر او و سر پسرش موسی را برای من بیاور، چون آن امیر داخل مدینه شد، حضرت فرمود که دو ناقه آوردند و بر در خانه آن حضرت باز داشتند و اولاد خود را جمع کرد و در محراب نشست و مشغول دعا شد حضرت امام موسی علیه السلام فرمود که من ایستاده بودم که آن امیر با لشکر خود به در خانه ما آمد و امر کرد لشکر خود را که سرهای آن د و ناقه را بریدند و برگشت چون به نزد منصور رفت گفت : آنچه فرموده بودی به عمل آوردم و کیسه را نزد منصور گذاشت ، منصور چون سر کیسه را گشود سرهای ناقه را دید پرسید که اینها چیست ؟ گفت ایها الا میر!

ص: 65


1- 92.- ( حق الیقین ) ص 367.

چون داخل خانه امام جعفر علیه السلام شدم سرم گردید و خانه در نظر تار شد و در شخص دیدم و در نظرم چنان نمود که جعفر و پسر او است و حکم کردم که سر آنها را جدا کردند و آوردم ، منصور گفت : زنهار! آنچه دیدی به کسی نقل مکن و احدی را بر این معجزه مطلع مگردان و تا او زنده بود کسی را بر این قصه مطلع نگردانیدم .(1)

مؤ لف گوید: که در فصل بعد از این بیاید جمله از دلایل و معجزات حضرت صادق علیه السلام شبیه به این معجزه .

فصل پنجم : ذکر بعضی از ستمها که از منصور دوانیقی به امام جعفر صادق علیهالسلام رسید

قسمت اول

مؤ لف گوید: که ما در این فصل اکتفا می کنیم به آنچه علامه مجلسی رحمه اللّه در ( جلاءالعیون ع( ذکر کرده فرموده : در روایات معتبره مذکور است که ابوالعباس سفّاح که اول خلفای بنی العباس بود که آن حضرت را از مدینه به عراق طلبید و بعد از مشاهده معجزات بسیار و علوم بی شمار و مکارم اخلاق و اطوار آن امام عالی مقدار، نتوانست اذیتی به آن جناب رساند و مرخص ساخت و آن حضرت به مدینه معاودت فرمود. چون منصور دوانیقی برادر او به خلافت رسید و بر کثرت شعیان و اتباع آن حضرت مطلع شد بار دیگر آن حضرت را به عراق طلبید و پنج مرتبه یا زیاده اراده قتل آن مظلوم نمود و هر مرتبه معجزه عظیمی مشاهده نمود و از آن عزیمت برگشت ؛ چنانچه ابن بابویه و ابن شهر آشوب و دیگران روایت کرده اند که روزی ابوجعفر دوانیقی حضرت امام جعفر صادق علیه السلام را طلبید که

ص: 66


1- 93.- (حق الیقین ) علامه مجلسی ص 368 369. در بعضی نسخه های چاپی منتهی الا مال (نموده اند ) ذکر شده در حالی که این جملات عین عبارت (حق الیقین ) است لذا همانطور که در نسخه اساس آمده به جای (نموده اند ) ، (نموده ام ) صحیح است .

آن حضرت را به قتل آورد و گفت که شمشیری حاضر کردند و نطعی انداختند و ربیع حاجب خود را گفت : چون او حاضر شد و با او مشغول سخن شوم و دست بر دست زنم او را به قتل آور. ربیع گفت که چون حضرت را آوردم و نظر منصور بر او افتاد گفت : مرحبا خوش آمدی ، ای ابوعبداللّه ! ما شما را برای آن طلبیدیم که قرض شما را اداء کنیم و حوائج شما را برآوریم و عذرخواهی بسیار کرد و آن حضرت را روانه نمود و مرا گفت که باید بعد از سه روز آن حضرت را روانه مدینه کنی .

چون ربیع بیرون آمد به خدمت حضرت رسید و گفت : یابن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم ! آن شمشیر و نطع را که دیدی برای تو حاضر کرده بود چه دعا خواندی که از شرّ او محفوظ ماندی ؟ فرمود که این دعا خواندم و دعا را تعلیم او نمود. و به روایت دیگر ربیع برگشت و به منصور گفت : ای خلیفه ! چه چیز خشم عظیم تو را به خشنودی مبدل گردانید؟ منصور گفت : ای ربیع ! چون او داخل خانه من شد اژدهای عظیمی دیدم که به نزدیک من آمد و دندان بر من می خایید و به زبان فصیح می گفت که اگر اندک آسیبی به امام زمان برسانی گوشتهای تو را از استخوان ها جدا می کنم و من از بیم آن چنین کردم .(1)

و سید بن طاووس رضی اللّه عنه روایت کرده است که چون

ص: 67


1- 94.- ( حق الیقین ) ص 376، ( کمال الدّین ) شیخ صدوق 2/384.

منصور در سالی که به حج آمده به ربده رسید، روزی بر حضرت صادق علیه السلام در خشم شد و ابراهیم بن جبله را گفت : برو و جامه های جعفر بن محمّد را در گردن او بینداز بکش و به نزد من بیاور، ابراهیم گفت چون بیرون رفتم آن حضرت را در مسجد ابوذر یافتم و شرم مرا مانع شد که چنانچه او گفته بود حضرت را ببرم و به آستین او چسبیدم و گفتم بیا که خلیفه تو را می طلبد، حضرت فرمود: اِنّا للّهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُون مرا بگذار تا دو رکعت نماز بکنم پس دو رکعت نمار ادا کرد و بعد از نماز، دعایی خواند و گریه بسیار کرد و بعد از آن متوجه من شده فرمود: به هر روش که تو را امر کرده مرا ببر! گفتم : به خدا سوگند که اگر کشته شوم تو را به آن طریق نخواهم برد و دست آن حضرت را گرفته و بردم و جزم داشتم که حکم به قتل او خواهد کرد، چون به نزدیک پرده منصور رسید دعای دیگر خواند و داخل شد چون نظر منصور بر آن حضرت افتاد شروع به عتاب کرد و گفت : به خدا سوگند که تو را به قتل می رسانم ! حضرت فرمود که دست از من بردار که از زمان مصاحبت من با تو چندان نمانده است و زود مفارقت واقع خواهد شد. منصور چون این خبر را شنید آن حضرت را مرخص گردانید و عیسی بن علی را از عقب حضرت فرستاد که برو و از آن حضرت بپرس که مفارقت

ص: 68

من از او به فوت من خواهد بود یا به فوت او؟ چون از حضرت پرسید فرمود که به موت من ، برگشت و به منصور نقل کرد و او از این خبر شاد شد.(1)

و ایضا روایت کرده است که روزی منصور در قصر حمرای خود نشست و هر روز که در آن قصر شوم می نشست آن روز را ( روز ذبح ) می گفتند؛ زیرا که نمی نشست در آن عمارت مگر برای قتل و سیاست (تنبیه ). و در آن ایام حضرت صادق علیه السلام را از مدینه طلبیده بود و آن حضرت داخل شده بود چون شب شد و بعضی از شب گذشت ربیع حاجب را طلبید و گفت : قرب و منزلت خود را نزد من می دانی و آن قدر تو را محرم خود گردانیده ام که بسیار است تو را بر رازی چند مطلع می گردانم که آنها را از اهل حرم خود پنهان می دارم ، ربیع گفت : اینها از وفور اشفاق خلیفه است نسبت به من و من نیز در دولتخواهی تو مانند خود کسی را گمان ندارم ؛ گفت : چنین است می خواهم در این ساعت بروی و جعفر بن محمّد را در هر حالتی که بیابی بیاوری و نگذاری که هیئت و حالت خود را تغییر دهد.

ربیع گفت : بیرون آمدم و گفتم ( اِنّا للّهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راَجِعُونَ ) هلاک شدم ؛ زیرا که اگر آن حضرت را در این وقت به نزد منصور بیاورم با این شدت و غضبی که او دارد البته آن حضرت را هلاک

ص: 69


1- 95.- ( حق الیقین ) ص 377، ( کمال الدّین ) 2/407.

می کند و آخرت از دستم می رود و اگر مداهنه کنم و نیاورم مرا می کشد و نسل مرا بر می اندازد و مالهای مرا می گیرد، پس مردد شدم میان دینا و آخرت و نفسم به دنیا مایل شد و دنیا را بر آخرت اختیار کردم ، محمّد پسر ربیع گفت که چون پدرم به خانه آمد مرا طلبید و من از همه پسرهای او جری تر و سنگین دل تر بودم پس گفت برو به نزد جعفر بن محمّد و از دیوار خانه او بالا رو و بی خبر به سرای او داخل شو بر هر حالی که او را بیابی بیاور. پس آخر شب به منزل آن حضرت رسیدم و نردبانی گذاشتم و به خانه او بی خبر درآمدم دیدم که پیراهنی پوشیده و دستمالی بر کمر بسته و مشغول نماز است ، چون از نماز فارغ شد گفتم بیا که خلیفه تو را می طلبد، گفت بگذار که دعا بخوانم و جامه بپوشم ، گفتم نمی گذارم فرمود که بگذار برم و غسلی بکنم و مهیای مرگ گردم ، گفتم مرخص نیستم و نمی گذارم ، پس آن مرد پیر ضعیف را که زیاده از هفتاد سال از عمرش گذشته بود با یک پیراهن و سر و پای برهنه از خانه بیرون آوردم ، چون پاره ای راه آمد ضعف بر او غالب شد و من رحم کردم بر او و بر استر خود سوار کردم و چون به در قصر خلیفه رسیدم شنیدم که با پدرم می گفت : وای بر تو ای ربیع ! دیر کرد و نیامد.

ص: 70

پس ربیع بیرون آمد و چون نظرش بر امام علیه السلام افتاد و او را با این حالت مشاهده کرد گریست ! زیرا که ( ربیع ) اخلاص بسیار به خدمت حضرت داشت و آن بزرگوار را امام زمان می دانست . حضرت فرمود که ای ربیع ! می دانم که تو به جانب ما میل داری این قدر مهلت بده که دو رکعت نماز به جا بیاورم و با پروردگار خود مناجات نمایم ، ربیع گفت : آنچه خواهی بکن ؛ و به نزد منصور برگشت و او مبالغه می کرد از روی طیش و غضب که جعفر را زود حاضر کن ، پس دو رکعت نماز کرد و زمان طویلی با دانای راز عرض نیاز کرد و چون فارغ شد ربیع دست آن حضرت را گرفت و داخل ایوان کرد، پس در میان ایوان نیز دعایی خواند، و چون امام عصر را به اندرون قصر برد و نظر منصور بر آن حضرت افتاد از روی خشم گفت : ای جعفر! تو ترک نمی کنی حسد و بغی خود را بر فرزندان عباس و هر چند سعی می کنی در خرابی ملک ایشان فایده نمی بخشد، حضرت فرمود: به خدا سوگند! اینها که می گویی هیچ یک را نکرده ام ، و تو می دانی که من در زمان بنی امیه که دشمن ترین خلق خدا بودند برای ما و شما، به آن آزارها که از ایشان بر ما و اهل بیت ما رسید این اراده نکردم و از من به ایشان بدی نرسید با شما را این اراده ها کنم با خویش نسبی

ص: 71

و اشفاق و الطاف شما نسبت به ما و خویشان ما، پس منصور ساعتی سر در زیر افکند و در آن وقت بر روی نمدی نشسته بود بر بالشی تکیه کرده بود، در زیر مسند خود پیوسته شمشیر می گذاشت ، پس گفت : دروغ می گویی و دست در زیر مسند کرد و نامه های بسیار بیرون آورد و به نزدیک آن حضرت انداخت و گفت : این نامه های تو است که به اهل خراسان نوشته ای که بیعت مرا بشکنند و با تو بیعت کنند، حضرت فرمود: به خدا سوگند که اینها به من افترا است و من اینها را ننوشته ام و چنین اراده نکرده ام من در جوانی این عزمها نکرده م اکنون که ضعف پیری بر من مستولی شده است چگونه این اراده کنم اگر خواهی مرا در میان لشکر خود (1) قرار ده تا مرگ برسد و مرگ من نزدیک شده است ، و هرچند آن حضرت این سخنان معذرت آمیز می گفت : طیش منصور زیاده می شد و شمشیر را به قدر یک شبر از غلاف کشید، ربیع گفت : چون دیدم که منصور دست به شمشیر دراز کرد بر خود لرزیدم و یقین کردم که آن حضرت را شهید خواهد کرد، پس شمشیر را در غلاف کرد و گفت : شرم نداری که در این سن می خواهی فتنه به پا کنی که خونها ریخته شود؟ حضرت فرمود: نه به خدا سوگند که این نامه ها را من ننوشته ام و خط و مهر من در اینها نیست و بر من افترا کرده اند . پس

ص: 72


1- 96.- ( حق الیقین ) ص 377، ( کمال الدّین ) 2/435.

منصور باز شمشیر را به قدر یک ذراع از غلاف کشید در این مرتبه عزم کردم که اگر من را امر کند به قتل آن حضرت من شمشیر بگیرم و بر خودش بزنم هر چند باعث هلاک من و فرزندان من گردد و توبه کردم از آنچه پیشتر در حق آن حضرت اراده کرده بودم ، پس منصور باز آتش غضبش مشتعل گردید و شمشیر را تمام از غلاف کشید و آن حضرت نزد او ایستاده بود و مترصد شهادت بود و عذر می فرمود و منصور قبول نمی نمود ، پس ساعتی سر به زیر افکند و سر برداشت و گفت : راست می گویی و به من خطاب کرد که ای ربیع ! حقه غالی مخصوص مرا بیاور ، چون آوردم حضرت را نزدیک خود طلبید و بر مسند خود نشانید و از آن غالیه محاسن مبارک آن حضرت را خوشبو گردانید و گفت بهترین اسبان مرا حاضر کن و جعفر را بر آن سوار نما و ده هزار درهم به او عطا کن و همراه او برو تا به منزل او و آن حضرت را مخیر گردان میان آنکه با ما باشد با نهایت حرمت و کرامت و میان برگشت به مدینه جد بزرگوار خود.

ربیع گفت که من شاد بیرون آمدم و متعجب بودم از آنچه منصور اول در باب حضرت اراده داشت و آنچه آخر به عمل آورد، چون به صحن قصر رسیدم گفتم : یابن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم ! من متعجبم از آنچه او اول برای شما در خاطر داشت و آنچه آخر

ص: 73

در حق شما به عمل آورد، و می دانم که این اثر آن دعا بود که بعد از نماز خواندی و آن دعای دیگر که در ایوان تلاوت فرمودی حضرت فرمود که بلی دعای اول دعای کرب و شداید بود و دعای دوم دعایی بود که حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم در روز احزاب خواند سپس فرمود: اگر نه خوف داشتم که منصور آزرده شود این زر را به تو می دادم و لیکن مزرعه ای که در مدینه دارم و پیش از این ده هزار درهم به قیمت آن من دادی و من به تو نفروختم او را به تو می بخشم . یابن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم ! من آن دعاها را از شما می خواهم که به من تعلیم نمایید و توقع دیگر نمی گیریم و آن دعاها را نیز به تو تعلیم می کنم . چون در خدمت آن حضرت به خانه رفتم دعاها را خواند و من نوشتم و تمسکی برای مزرعه نوشت و به من داد، یابن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم ! در وقتی که شما را به نزد منصور آوردند و شما مشغول نماز و دعا شدید و منصور اظهار طیش می کرد و تاءکید در احضار شما می نمود هیچ اثر خوف و اضطراب در شما مشاهده نمی کردم ، حضرت فرمود: کسی که جلالت و عظمت خداوند ذوالجلال در دل او جلوه گر شده است ابهت و شوکت مخلوق در نظر او می نماید، و کسی که از خدا می ترسید از

ص: 74

بندگان پروا ندارد.

ربیع گفت که چون به نزد خلیفه برگشت خلوت شد گفتم : ایّهاالا میر! دیشب از شما حالتهای غریب مشاهده کردم ، در اول حال با آن شدت غضب جعفر بن محمّد را طلبیدی و به مرتبه ای تو را در غضب دیدم که هرگز چنین غضبی در تو مشاهده نکرده بودم تا آنکه شمشیر را به قدر یک شبر از غلاف کشیدی و باز به قدر یک ذراع کشیدی و بعد از آن شمشیر را برهنه کردی و بعد از آن برگشتی و او را اکرام عظیم نمودی و از حقّه غالیه مخصوص خود که فرزندان خود را به آن خوشبو نمی کنی او را خوشبو کردی و اکرامهای دیگر نمودی و مرا به مشایعت او ماءمور ساختی سبب اینها چه بود؟ گفت : ای ربیع ! من رازی را از تو پنهان نمی کنم و لیکن باید که این سرّ را پنهان داری که به فرزندان فاطمه و شیعیان ایشان نرسد که موجب مزید مفاخرت ایشان گردد، بس است ما را آنچه از مفاخر ایشان در میان مردم مشهور است و در السنه خلق مذکور است .

سپس گفت : هرکه در خانه است بیرون کن ، چون خانه را خلوت کردم به نزد او برگشتم گفت : به غیر از من و تو و خدا کسی در این خانه نیست ، اگر یک کلمه از آنچه با تو می گویم از کسی بشنوم تو را و فرزندان تو را به قتل می آورم و اموال تو را می گیرم ، سپس گفت : ای ربیع ! در وقتی که

ص: 75

او را طلبیدم مصرّ بودم بر قتل او و بر آنکه از او عذری قبول نکنم و بودن او بر من هر چند خروج به شمشیر نکند گرانتر است از عبداللّه بن الحسن و آنها که خروج می کنند؛ زیرا که می دانم او و پدران او را مردم امام می دانند و ایشان را واجب الا طاعه می شمارند و از همه خلق ، عالمتر و زاهدتر و خوش اخلاق ترند و در زمان بنی امیه من بر احوال ایشان مطلع بودم ، چون در مرتبه اول قصد قتل او کردم و شمشیر را یک شبر از غلاف کشیدم دیدم که حضرت رسالت صلی اللّه علیه و آله و سلم برای من متمثّل شد و میان من و او حایل شد و دستها گشوده بود و آستینهای خود را برزده بود و رو ترش کرده بود و از روی خشم به سوی من نظر می کرد من به آن سبب شمشیر را در غلاف کشیدم دیدم که باز حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم نزد من متمثّل شد نزدیکتر از اول و خشمش زیاده بود و چنان بر من حمله کرد که اگر من قصد قتل جعفر می کردم او قصد قتل من می کرد و به این سبب شمشیر را به غلاف بردم ، در مرتبه سوم جراءت کردم و گفتم اینها از افعال جن می باید باشد و پروا نمی باید کرد و شمشیر را تمام از غلاف کشیدم در این مرتبه دیدم که آن حضرت نزد من متمثل شد دامن برزده و آستینها را بالا بسته و برافراخته

ص: 76

گردیده و چنان نزدیک من آمد که نزدیک شد دست او به من برسد و به این جهت از آن اراده برگشتم و او را اکرام کردم و ایشان فرزندان فاطمه اند و جاهل نمی باشد به حق ایشان مگر کسی که بهره از شریعت نداشته باشد، زینهار! مبادا کسی این سخنان را از تو بشنود محمّد بن ربیع گفت که پدرم این قصه را به من نقل نکرد مگر بعد از مردن منصور و من نقل نکردم مگر بعد از مردن مهدی و موسی و هارون و کشته شدن محمّد امین .(1)

قسمت دوم

ایضا روایت کرده است به سند معتبر از صفوان جمال که مردی از اهل مدینه بعد از کشته شدن محمّد و ابراهیم پسرهای عبداللّه بن الحسن به نزد منصور دوانیقی رفت و گفت که جعفر بن محمّد مولای خود معلی بن خنیس را فرستاده است که از شیعیان اموال و اسلحه بگیرد، اراده خروج دارد و محمّد پسر عبداللّه نیز به اعانت او این کارها کرد. منصور بسیار در خشم شد و فرمانی بداد و به عم خود که والی مدینه بود نوشت که به سرعت تمام امام علیه السلام را به نزد او فرستد و او نامه منصور را به خدمت حضرت فرستاد و گفت : باید که فردا روانه شویم به جانب عراق و برخاست و متوجه مسجد حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم شد و چند رکعت نماز کرد و دست به دعا بلند نمود و دعایی خواند و روز دیگر شتران برای آن حضرت حاضر کردم و متوجه عراق شد، چون به شهر منصور رسید

ص: 77


1- 97.- ( فتات ) بالضم یعنی ریزه هر چیز.

به در خانه او رفت و رخصت طلبید و داخل شد و منصور اول آن حضرت را اکرام نمود و بعد از آن شروع به عتاب کرد و گفت : شنیده ام که معلی برای تو اموال و اسلحه جمع می کند. حضرت فرمود: مَعاذاللّه ! این بر من افترا است ، منصور گفت : سوگند یاد کن ! حضرت به خدا سوگند یاد کرد منصور گفت : به طلاق و عتاق قسم بخور! حضرت فرمود که سوگند به خدا یاد کردم از من قبول نمی کنی و مرا امر می کنی که سوگندهای بدعت یاد کنم ، منصور گفت : نزد من اظهار دانایی می کنی ؟ حضرت فرمود که چون نکنم و حال آنکه ماییم معدن علم حکمت . منصور گفت : الحال جمع می کنم میان تو و آنکه اینها را برای تو گفته است تا در برابر تو بگوید، و فرستاد آن بدبخت را طلبید و در حضور حضرت از او پرسید، گفت : بلی چنین است و آنچه در حق او گفته ام صحیح است ، حضرت به او گفت : سوگند یاد می کنی ؟ گفت : بلی و شروع کرد به قسم و گفت : ( وَاللّهِ الَّذی لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الطّالِبُ الْغالِبُ الْحَیُّ الْقَیُّومُ، ) حضرت فرمود که در سوگند تعجیل مکن و به هر نحو که من می گویم سوگند یاد کن ، منصور گفت : این سوگند که او یاد کرد چه علت داشت ؟ حضرت فرمود که حق تعالی صاحب حیا و کریم است و کسی که او را مدح کند به صفات

ص: 78

کمالیه و به رحمت و کرم ، او را معالجه به عقوبت نمی کند، پس فرمود که بگو: بیزار شوم از حول و قوت خدا و داخل شوم در حول و قوت خود اگر چنین نباشد. چون این سوگند یاد کرد در ساعت افتاد و مرد و به عذاب الهی واصل شد، منصور از مشاهده این حال خائف گردید و گفت : دیگر سخن کسی را در حق تو قبول نخواهم کرد.(1)

و ایضا روایت کرده است از محمّد بن عبداللّه اسکندری که گفت : من از جمله ندیمان ابوجعفر دوانیقی و محرم اسرار او بودم ، روزی به نزد او رفتم او را بسیار مغموم یافتم و آه می کشید و اندوهناک بود گفتم : ایّهاالا میر! سبب تفکر و اندوه تو چیست ؟ گفت : صد نفر از اولاد فاطمه را هلاک کردم و سید و بزرگ ایشان مانده است و در باب او چاره نمی توانم کرد، گفتم : کیست ؟ گفت : جعفر بن محمّد صادق علیه السلام . گفتم : ایّهاالا میر! او مردی است که بسیاری عبادت او را کاهیده و اشتغال او به قرب و محبت خدا او را از طلب ملک و خلافت غافل گردانیده ، گفت : می دانم که تو اعتقاد به امامت او داری و بزرگی او را می دانم و لیکن ملک عقیم است و من سوگند یاد کرده ام که پیش از آنکه شام این روز درآید خود را از اندوه فارغ گردانم . راوی گفت که چون این سخن از او شنیدم زمین بر من تنگ شد و بسیار غمگین شدم

ص: 79


1- 98.- ( حق الیقین ) ص 399 402، ( بحارالانوار ) 52/32 37.

، پس جلادی را طلبید و گفت : چون من ابوعبداللّه صادق را طلب نمایم و مشغول سخن گردانم و کلاه خود را از سر بردارم و بر زمین گذارم او را گردن بزن و این علامتی است میان من و تو.

و در همان ساعت کس فرستاد و حضرت را طلبید، چون حضرت داخل قصر شد دیدم که قصر به حرکت درآمد مانند کشتی که در میان دریای موّاج مضطرب باشد و دیدم که منصور برجست و با سر و پای برهنه به استقبال آن حضرت دوید و بندهای بدنش می لرزید و دندانهایش بر هم می خورد و ساعتی سرخ و ساعتی زرد می شد و آن حضرت را به اعزاز و اکرام بسیار آورد و بر تخت خود نشانیده و به دو زانو در خدمت او نشست مانند بنده که در خدمت آقای خود بنشیند و گفت : یابن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم ! به چه سبب در این وقت تشریف آوردی ؟ حضرت فرمود که برای اطاعت خدا و رسول و فرمانبرداری تو آمدم ، گفت : من شما را نطلبیدم ، رسول (فرستاده ) اشتباهی کرده است و اکنون که تشریف آورده ای هر حاجت که داری بطلب .

حضرت فرمود: حاجت من آن است که مرا بی ضرورتی طلب ننمایی . گفت : چنین باشد. و حضرت برخاست و بیرون آمد و من خدا را حمد بسیار کردم که آسیبی از منصور به آن حضرت نرسید. و بعد از آنکه آن حضرت بیرون رفت منصور لحاف طلبید و خوابید و بیدار نشد تا نصف

ص: 80

شب و چون بیدار شد دید من بر بالین او نشسته ام گفت : بیرون مرو تا من نمازهای خود را قضا کنم و قصه ای برای تو نقل نمایم ، چون از نماز فارغ شد گفت : چون حضرت صادق را به عزم کشتن طلبیدم و داخل قصر من شد دیدم که اژدهای عظیمی پیدا شد و دهان خود را گشود و کام بالای خود را بر بالای قصر من گذاشت و کام پایین خود را در زیر قصر من گذاشت و دم خود را بر دور قصر و خانه من گردانید و به زبان عربی فصیح به من گفت که اگر بدی اراده می کنی نسبت به آن حضرت ، تو را و خانه و قصر تو را فرو می برم و به این سبب عقل من پریشان شد و بدن من به لرزه آمد به حدی که دندانهای من بر هم می خورد راوی گفت من گفتم : اینها از او عجب نیست زیرا که نزد او اسمها و دعایی است که اگر بر شب بخواند آنها را روز می شود و اگر بر روز بخواند شب می شود و اگر بر موج دریاها بخواند ساکن می گردد. پس از چند روز رخصت طلبیدم از او که به زیارت آن حضرت بروم مرا دستوری داد و ابا نکرد و چون به خدمت آن حضرت رفتم از حضرتش التماس کردم آن دعا که خواند در وقت دخول مجلس منصور تعلیم من نماید، و اجابت التماس من نمود.(1)(2)

فصل ششم : در تاریخ وفات حضرت صادق علیه السلام و ذکر سبب وفات

وفات کرد حضرت صادق علیه السلام در ماه شوال سنه یک صد

ص: 81


1- 99.- ( الکافی ) 1/322، ( الخرائج ) 2/649.
2- 100.- ( الخرائج ) راوندی 1/472.

و چهل و هشت به سبب انگور زهرآلود که منصور به آن حضرت خورانیده بود. و در وقت شهادت از سن مبارکش شصت و پنج سال گذشته بود و در کتب معتبره معین نکرده اند که کدام روز از شوال بوده ، بلی صاحب ( جَنّات الخُلُود ) که متتبع ماهری است بیست و پنجم آن ماه گفته (1) ، و به قولی دوشنبه نیمه رجب بوده و نقل شده از ( مشکاه الا نوار ) که داخل شد بر آن حضرت بعض اصحابش در مرض وفاتش دید آن حضرت را چندان لاغر و باریک شده که گویا هیچ از آن بزرگوار نمانده جز سر نازنینش پس آن مرد به گریه درآمد. حضرت فرمود: برای چه گریه می کنی ؟ گفت : گریه نکنم با آنکه شما را به این حال می بینم ؟ فرمود: چنین مکن ، همانا مؤ من چنان است که هرچه عارض او شود خیر او است و اگر بریده شود اعضای او برای او خیر است و اگر مالک شود مشرق و مغرب را برای او خیر است .(2)

و روایت کرده شیخ طوسی از ( سالمه ) کنیز حضرت صادق علیه السلام که گفت : بودم نزد حضرت صادق علیه السلام در وقت احتضار که حال اغماء پیدا کرد، چون به حال خود آمد فرمود: بدهید به حسن بن علی بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب که ( افطس ) باشد هفتاد اشرفی (3) و بدهید به فلان و فلان ، فلان مقدار، من گفتم : عطا می کنی به مردی که حمله کرد بر تو با کارد

ص: 82


1- 101.- ( رجال النجاشی ) ص 261، ( مجالس المؤ منین ) 1/453.
2- 102.- ( الغیبه ) شیخ طوسی ص 149 150.
3- 103.- ( الکافی ) 1/331 332.

و می خواست تو را بکشد؟ فرمود: می خواهی من از آن کسان نباشم که خدا مدح کرده ایشان را به صله کردن رحم و در وصف ایشان فرموده :

( وَالذّینَ یَصِلُونَ ما اَمَرَاللّهُ بِهِ اَنْ یوصَلَ وَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ یَخافُونْ سُوءَ الْحِسابِ ) .(1)

سپس فرمود: ای سالمه ! به درستی که حق تعالی خلق کرد بهشت را و خوشبو گرانید آن را و بوی آن تا دو هزار سال می رسد و نمی شنود بوی آن را عاق والدّین و قطع کننده رحم .(2)

شیخ کلینی از امام موسی علیه السلام روایت کرده است که گفت : پدر بزرگوار خود را کفن کردم در دو جامه سفید مصری که در آنها احرام می بست و در پیراهنی که می پوشید و در عمامه ای که از امام زین العابدین علیه السلام به او رسیده بود و در برد یممنی که به چهل دینار طلا خریده بود و اگر امروز می بود به چهارصد دینار می ارزید. (3) ایضا روایت کرده است که بعد از وفات حضرت صادق علیه السلام حضرت امام موسی علیه السلام می فرمود که هر شب چراغ برافروزد در حجره ای که آن حضرت در آن حجره وفات یافته بود.(4)

و روایت کرده است شیخ صدوق از ابوبصیر گفت : مشرف شدم خدمت امّ حمیده امّ ولد حضرت امام جعفر صادق علیه السلام برای تعزیت حضرت صادق علیه السلام پس آن مخدره گریست و من نیز به جهت گریه او گریستم ، پس از آن فرمود: ای ابومحمّد! اگر می دیدی حضرت صادق علیه السلام را در وقت موت

ص: 83


1- 104.- ( کمال الدّین ) ابن بابویه 2/457.
2- 105.- ( کمال الدّین ) ابن بابویه 2/438.
3- 106.- ( الخرائج ) راوندی 1/475.
4- 107.- ( کمال الدّین ) ابن بابویه 2/453.

همانا امر عجیبی مشاهده می کردی ، چشمهای خود را گشود و گفت : جمع کنید به نزد من هر کسی که مابین من و او قرابت و خویشی است پس ما نگذاشتیم احدی را از خویشان او مگر آنکه به نزد او آودیم ؛ پس آن جناب نظری افکند به سوی ایشان و فرمود: ( اِنَّ شَفاعَتَناَ لاتَنالُ مُسْتَخِفّا بِالصَّلوه ) ؛ همانا شفاعت ما نخواهد رسید به کسی که استخفاف کند به نماز(1) ، یعنی نماز را خوار و سبک شمرد و اعتنا و اهتمام به آن نداشته باشد.

و روایت شده از عیسی بن داب که چون جنازه نازنین حضرت صادق علیه السلام را روی سریری نهادند و حمل کردند به سوی بقیع برای دفن ، ابوهریره عجلی که از شعرای مجاهرین اهل بیت شمرده می گشت این اشعار بگفت :

اَقوُلُ وَ قَدْ راحُوا بِهِ یَحْمِلُونَهُ

عَلی کاهِلٍ مِنْ حامِلَیْهِ وَ عاتِقٍ

اَتَدْرُونَ ماذا تَحْمِلُونَ اِلَی الثَّری

ثَبیرا ثَوی مِنْ رَاءْسِ عَلیاء شاهِقٍ

غَداهَ حَثَی الحاثُونَ فَوْقَ ضَریحِهِ

تُرابا وَ اَوْلی کانَ فَوْقَ الْمَفارِقِ(2)

مسعودی گفته که دفن کردند آن حضرت را در بقیع نزد پدر و جدش و سن آن حضرت شصت و پنج سال بود.(3) و گفته شده که آن حضرت را زهر دادند و در قبور ایشان در آن موضع از بقیع سنگ مرمری است که بر آن نوشته اند:

( بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ: اَلْحَمْدُللّهِ مُبیدَ الاُمَمِ وَ مُحْیِیِ الرِّمَمِ هذا قَبْرُ فاطِمَهَ بِنْتَ رَسُولِ اللّهِ صَلِی اللّه عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم سَیِّدَهِ نِساءِ الْعالَمینَ وَ قَبْرُ الْحَسَنِ بْنِ عَلیِّ بْنِ اَبی طالِبٍ وَ عَلیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ

ص: 84


1- 108.- سوره انسان 76.، آیه 30.
2- 109.- ( اثبات الوصیه ) مسعودی ص 261 262.
3- 110.- ( اثبات فی المناقب ) ص 598.

بْنِ عَلیِّ بْنِ اَبِی طالِبٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ عِلی وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ، انتهی وَ اَقُولُ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِمْ اَجمعینَ ) و روایت شده که شخصی ابوجعفر نام وافد اهل خراسان بود و جماعتی از اهل خراسان نزد او جمع شدند و از او درخواست کردند که اموالی و متاعی بود که باید به حضرت صادق علیه السلام برسد آنها را با خود حمل کند و برای آن حضرت ببرد با مسائلی که بعضی استفتاء بود و پاره ای در مشاوره . ابوجعفر آن اموال و سؤ الات را با خود حمل کرده و حرکت کرد چون وارد کوفه گشت منزل کرد و به زیارت قبر امیرالمؤ منین علیه السلام رفت ، دید در ناحیه قبر، شیخی نشسته و جماعتی دور او حلقه زده اند. همین که از زیارت خود فارغ شد به قصد ایشان رفت دید که ایشان فقهاء شیعه می باشند و از آن شیخ استماع فقه می کنند از آن جماعت پرسید که این شیخ کیست ؟ گفتند: ابوحمزء ثمالی است . گفت من نزد آنها نشستم .

مؤ لف گوید: که قبر امیرالمؤ منین علیه السلام از زمان وفاتش تا زمان حضرت صادق علیه السلام پنهان و مخفی بود و کسی مطلع بر آن نبود جز اولاد و اهل بیت آن حضرت و حضرت امام زین العابدین و امام محمدباقر علیهم السلام مکرر به زیارتش می رفتند و بسیار بود که با آنها صاحب روحی نبود مگر شتر ایشان و لکن در زمان حضرت صادق علیه السلام شیعیان قبر آن حضرت را شناختند و به زیارتش مشرف می

ص: 85

گشتند و سببش آن بود که حضرت صادق علیه السلام در ایامی که در حیره بود مکرر به زیارت آن قبر شریف می رفت و غالبا بعضی از مخصوصان اصحاب خود را همراه می برد و مدفن امیرالمؤ منین علیه السلام را به ایشان می نمود و این بود تا ایام هارون رشید که یک باره قبر مبارک ظاهر شد و مزار قاصی و دانی گشت . و اما ابوحمزه ثمالی ، پس او در خدمت امام زین العابدین علیه السلام به زیارت آن قبر شریف مشرف گشته بود چنانچه در فصل هشتم بیاید ذکرش .

بالجمله ؛ آن مرد خراسانی می گوید در این بین که ما نشسته بودیم مردی اعرابی وارد شد و گفت : ( جِئْتُ مِنَ الْمَدیْنَهِ وَ قَدْ ماتَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ علیه السلام ) ؛ یعنی من از مدینه می آیم و جعفر بن محمّد علیه السلام وفات کرد! ابوحمزه از شنیدن این خبر وحشت اثر نعره زد و دو دست خود را بر زمین زد، آن وقت سؤ ال کرد از آن اعرابی که آیا شنیدی که کی را وصی خویش کرد؟ گفت : وصی خود را قرار داد، پسرش عبداللّه و پسر دیگرش موسی علیه السلام ، و منصور خلیفه را، ابوحمزه گفت : حمد خدا را که ما را هدایت کرد و نگذاشت که گمراه شویم ! ( دَلَّ عَلَی الصَّغیرِ وَ بَیَّنَ عَلَی الْکَبیرِ وَ سَتَرَ الاَمْرَ الْعَظیمَ ) ، پس ابوحمزه رفت نزد قبر امیرالمؤ منین علیه السلام و مشغول نماز شد ما نیز مشغول به نماز شدیم ، پس من رفتم نزد او

ص: 86

و گفتم : تفسیر کن برای من این چند کلمه که گفتی . پس ابوحمزه تفسیر کرد کلام خود را به چیزی که حاصلش این است که وصیت منصور ظاهر است که برای تقیه است که وصی او را به قتل نرساند و فرزند کوچک که امام موسی است با فرزند بزرگتر که عبداللّه است ذکر کرد تا مردم بدانند که عبداللّه قابل امامت نیست ؛ زیرا که اگر فرزند بزرگ علتی در بدن و دین نداشته باشد می باید که او امام باشد. و عبداللّه در بدن فیل پا بود و دینش ناقص بود و جاهل بود به احکام شریعت ، اگر او علتی نمی داشت به او اکتفا می کرد، پس از آنجا دانستم که امام موسی علیه السلام است و ذکر آنها برای مصلحت است .(1)

شیخ کلینی و شیخ طوسی و ابن شهرآشوب روایت کرده اند از ابوایوب جوزی که گفت : شبی ابوجعفر دوانیقی در میان شب فرستاد و مرا طلبید، چون رفتم دیدم که بر کرسی نشسته و شمعی در پیش او نهاده اند و نامه در دست دارد و می خواند، چون سلام کردم نامه را پیش من انداخت و گریست و گفت : این نامه محمّد بن سلیمان است و خبر وفات امام جعفر صادق علیه السلام را نوشته است ؛ سپس سه نوبت گفت ( اِنّا للّهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ ) و گفت مثل جعفر کجا به هم می رسد، پس گفت : بنویس که اگر یک کس را بخصوص وصیت کرده است او را بطلب و گردن بزن . بعد از چند روز جواب

ص: 87


1- 111.- ( الثاقب فی المناقب ) ص 601 602.

نامه رسید که پنج نفر را وصی کرده است خلیفه و محمّد بن سلیمان والی مدینه و دو پسر خود عبداللّه و موسی و حمیده مادر موسی را. چون نامه را منصور خواند گفت : اینها را نمی توان کشت !(1)

علامه مجلسی رحمه اللّه فرموده که حضرت به علم امامت می دانست که منصور چنین اراده خواهد کرد آن جماعت را حسب ظاهر در وصیت شریک کرده بود، اول نامه او را نوشته بود و در باطن امام موسی علیه السلام مخصوص بود به وصیت ، و از این وصیت نیز اهل علم می دانستند که وصایت و امامت مخصوص آن حضرت است چنانچه از روایت ابوحمزه که گذشت معلوم گشت .(2)

فصل هفتم : در ذکر اولاد و احفاد امام جعفر صادق علیه السلام

قسمت اول

شیخ مفید رحمه اللّه فرموده حضرت صادق علیه السلام را ده تن اولاد بود: اسماعیل و عبداللّه و امّ فروه مادر این سه نفر فاطمه دختر حسین بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام بوده و دیگر موسی علیه السلام و اسحاق و محمّد که مادر ایشان امّ ولده بوده و عباس و علی و اسماء و فاطمه که هر یک از ام ولدی بوده اند و اسماعیل از همه برادران بزرگتر بوده و حضرت صادق علیه السلام او را بسیار دوست می داشت و شفقت و مهربانی بر او بسیار می نمود. و گروهی از شیعه را گمان آن بود که اسماعیل قائم به امر خلافت و امامت خواهد بود بعد از حضرت صادق علیه السلام به سبب آنکه بزرگتر اولاد آن جناب بود و محبت و اکرام پدر بر او بیشتر بود، لکن در حیات حضرت

ص: 88


1- 112.- دستبند.
2- 113.- ( الثاقب فی المناقب ) ص 602 603.

صادق علیه السلام در قریه عریض از دنیا رفت و مردمان جنازه او را به سر دوش تا مدینه آوردند و در بقیع مدفون گشت . و روایت شده که حضرت صادق علیه السلام بر مرگ اسماعیل جزع شدیدی نمود و حزن و اندوهش بر او عظیم گشت و بدون کفش و ردا مقدم سریر او می رفت و چند دفعه امر فرمود سریر او را بر زمین نهاد و نزدیک جنازه می آمد و صورت او را باز می کرد و بر او نظر می نمود و مراد آن حضرت از این کار آن بود تا امر وفات اسماعیل بر همه مردم مکشوف شود و دفع شبهه شود از کسانی که معتقد به حیات اسماعیل و خلافت او بعد از پدر می باشند.(1)

مؤ لف گوید: که احادیث به این مضمون بسیار است و شیخ صدوق روایت کرده است که حضرت صادق علیه السلام به سعید بن عبداللّه اعرج فرمود که چون اسماعیل وفات یافت گفتم جامه ای را که روی او کشیده بودند بردارند، چون صورت او را مکشوف کردند جبهه و زنخ و گلوی او را بوسیدم پس گفتم او را بپوشانند، باز گفتم که جامه را از روی او برداشتند دیگرباره جبین و زنخ و گلوی او را بوسه دادم پس گفتم او را بپوشانیدند و غسل دادند چون از کار غسل او فارغ شدند نزدیک او رفتم دیدم که او را در کفن پیچیده اند گفتم صورت او را از کفن بیرون کردند باز جبین و زنخ و گلوی او را بوسیدم و او را تعویذ کردم پس گفتم او

ص: 89


1- 114.- ( الثاقب فی المناقب ) ص 608 611.

را در کفن کنند. راوی گفت پرسیدم به چه چیز او را تعویذ کردید؟ فرمود: به قرآن .(1)

و روایت شده که به حاشیه کفنش نوشت : ( اِسْماعیل یَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللّهُ. ) و خواند یکی از شیعیان خود را و درهمی چند به او داد و امر کرد که حج کند با آن از جانب پسرش اسماعیل و فرمود که هرگاه تو حج بگزاری از جانب او نه سهم ثواب مال تو است و یک سهم مال اسماعیل .

سید ضامن بن شدقم در ( تحفه الا زهار ) گفته که وفات کرد اسماعیل در سنه صد و چهل و دو؛ و در سنه پانصد و چهل و شش حسین بن ابی الهیجاء وزیر عبیدلی به مدینه رسید پس بنا کرد بر مشهدش قبّه ای .(2) و ذکر کرده ابن شیبه که این محل خانه زید شهید پسر امام زین العابدین علیه السلام بوده .

و بالجمله ؛ شیخ مفید فرموده : چون اسماعیل از دنیا رفت کسانی را که اعتقاد بر خلافت او بود بعد از پدر از این اعتقاد منصرف شدند مگر نادری از مردمان اباعد که از خواص روات نبودند به همان اعتقاد ماندند و قائل به حیات اسماعیل گشتند و چون حضرت امام صادق علیه السلام از دنیا رحلت فرمود جمله ای از مردم قائل به امامت حضرت موسی بن جعفر علیه السلام شدند و مابقی هم دو فرقه شدند فرقه ای گفتند اسماعیل امام بوده و امامت بعد از او منتقل به محمّد بن اسماعیل شده است . و فرقه دیگر گفتند که اسماعیل زنده است و

ص: 90


1- 115.- ( نجم الثاقب ) ص 111 112.
2- 116.- ( الثاقب فی المناقب ) ص 608 611.

ایشان مردمانی قلیل هستند که گمانشان این است که امامت بعد از اسماعیل در اولاد و احفاد او است تا آخر زمان .(1)

مؤ لف گوید: سلاطین فاطمیه که در دیار مغرب سلطنت داشتند از اولاد اسماعیل اند. اول ایشان عبیداللّه بن محمّد بن عبداللّه بن احمد بن محمّد بن اسماعیل بن الامام جعفر الصادق علیه السلام ملقب به المهدی باللّه ، اول کسی است که از آل اسماعیل در دیار مغرب و مصر خلیفه شدند در زمان دولت بنی عباس و مدت دویست و هفتاد و چهار سال پادشاهی کردند و اول سلطنت ایشان در زمان معتمد و معتضد بوده که اوایل غیبت صغری باشد و عدد ایشان چهارده است و ایشان را اسماعیلیه و عبیدیه می گفتند. قاضی نوراللّه گفته که قرامطه ورای اسماعیلیه طایفه دیگرند و عباسیان و هواخواهان ایشان از کمال بغض و عداوت قرامطه را داخل اسماعیلیه ساختند.(2)

فقیر گوید: که حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام در اخبار غیبیه خود اشاره به عبیداللّه مذکور کرده در آنجا که فرموده :

( ثُمَّ یَظْهَرُ صاحِبُ القَیْرَوان الْغَضُّ البَضُّ، ذُوالنَّسَبِ المَحْضِ، المُنْتَجَبُ مِنْ سُلالَهِ ذِی البَداءِ، المُسَجّی بِالرِّداء. ) (3)

( قیروان ) شهری است به مغرب و همان جایی است که عبیداللّه مهدی در حدود آن قلعه ای بنا کرد و آن را به ( مهدیه ) موسوم ساخته و مراد از ( ذی البداء ) و ( مسجّی برداء ) اسماعیل بن جعفر علیه السلام است .

( قالَ ابْنُ اَبِی الْحَدیدِ: وَ کانَ عُبَیْدِاللّهِ الْمَهْدِیُّ اَبْیَضُ مُتْرَفا مُشَرَّبا بِحُمْرَهٍ رَخْصَ الْبَدَنِ، تارَّ الاَطرافِ، و ذُوالْبَداءِ اِسْماعیلُ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ

ص: 91


1- 117.- ( نجم الثاقب ) ص 111 112.
2- 118.- ( نجم الثاقب ) محدث نوری ص 411 417، ترجمه ( کشف الغمه ) 3/3398 404.
3- 119.- ( جب شیث ) مخفف ( جب شیث نبی اللّه ) است چاهی است در آنجا نسبت دهند به آن پیغمبر علیه السلام .

مُحَمَّدٍ علیهم السلام وَ هُوَ الْمُسَجّی بِالرِّداء؛ لاَنَّ اَباهُ اَباعَبْدِاللّهِ جَعْفَرَا علیه السلام سَجّاهُ بِرِدائِهِ لَمّا ماتَ وَ اَدْخَلَ اِلَیْهِ وُجُوهَ الشّیعَهِ یُشاهِدُونَهُ لِیَعْلَمُوا مَوْتَهُ وَ تَزوُلَ عَنْهُمْ الشُبّْههُ فی اَمْرِهِ اِنتهی . ) (1)

و اما عبداللّه بن جعفر پس او بعد از اسماعیل بزرگتر بود از سایر برادران خویش و او را نزد پدر چندان مکانت و منزلتی نبود و در اعتقاد متهم بر مخالفت با پدر بوده و گفته شده که با ( حشویّه ) خلطه و آمیزش داشت و میل به مذهب مرجئه داشت و بعد از فوت پدر ادعای امامت نمود و حجتش بر امامت کبر سن بود. به این سبب جماعتی از اصحاب حضرت صادق علیه السلام او را متابعت کردند و چون او را امتحان کردند دست از او کشیدند و به امامت برادرش موسی علیه السلام رجوع کردند از بسیاری براهین و دلالات باهرات که از حضرت مشاهده کردند، بلی قلیلی از مردم به همان اعتقاد ماندند و امامت عبداللّه را اختیار کردند و ایشان را ( فطحیّه ) گویند، و این لقب از آن یافتند که به امامت عبداللّه قائل شدند؛ چه آنکه عبداللّه اَفْطَحُ الرِّجْل بود، یعنی فیل پا، و بعضی گفته اند که ایشان را فطحیّه گفتند به سبب آنکه داعی ایشان بر امامت عبداللّه مردی بوده که او را عبداللّه بن فطیح می گفتند.(2)

قطب راوندی روایت کرده از مفضل بن عمر که چون حضرت صادق علیه السلام وفات کرد عبداللّه افطح پسر آن حضرت ادعای امامت کرد. حضرت امام موسی علیه السلام امر فرمود هیزم بسیاری آوردند و در وسط خانه ریختند،

ص: 92


1- 120.- ( نجم الثاقب ) ص 420 423.
2- 121.- هندوانه ابوجهل .

آنگاه فرستاد به نزد عبداللّه و او را بطلبید. عبداللّه به منزل آن حضرت آمد و در آن وقت در خدمت حضرت جماعتی از وجوه امامیه بودند همین که عبداللّه نشست ، حضرت امر فرمود که آتش در آن هیزمها افکندند هیزمها شروع کرد به سوختن و مردم نمی دانستند سبب آن را تا آنکه هیزمها تمامی آتش شد. پس برخاست موسی بن جعفر علیه السلام با جامه های خود در میان آتش نشست و رو کرد به مردم حدیث گفتن تا یک ساعت ، سپس برخاست و جامه خود را تکانید و آمد به مجلس خود! آنگاه فرمود به برادرش عبداللّه : اگر چنانچه تو امام می باشی بعد از پدرت بنشین در میان آتش ! آن جماعت گفتند: دیدیم عبداللّه رنگش تغییر کرد و برخاست در حالی که ردایش بر زمین کشیده می شد و از خانه حضرت بیرون رفت . و عبداللّه بعد از پدر بزرگوارش مدت هفتاد روز زنده بود و وفات کرد.(1)

و روایت شده که امام جعفر صادق علیه السلام به امام موسی علیه السلام فرمود: ای پسر جان ! به درستی که برادر تو می نشیند به جای من و ادعا می کند امامت را بعد از من ، منازعه مکن با او به کلمه ای ؛ زیرا که او اول کسی است از اهل بیت من که به من ملحق می شود.(2)

مؤ لف گوید: که سید ضامن بن شدقم مدنی در ( تحفه الا زهار ) گفته که عبداللّه پسر امام جعفر صادق علیه السلام وفات کرد در بلده بسطام و قبرش معروف است در آنجا

ص: 93


1- 122.- ( نجم الثاقب ) ص 426 429.
2- 123.- ( نجم الثاقب ) ص 429، ترجمه ( کشف الغمه ) 3/404.

مقابل قبر علی بن عیسی بن آدم بسطامی .(1) فقیر گوید: آنچه برای من نقل شده آن است که قبری که در بسطام است مقابل قبر ابویزید بسطامی ، قبر محمّد پسر عبداللّه مذکور است نه قبر پدرش واللّه العالم .

و اسحاق بن جعفر مردی بود از اهل فضل و صلاح و روع و اجتهاد. و روایت کرده اند مردم از او حدیث و آثار، و ابن کاسب هرگاه از او حدیثی نقل می کرد، می گفت : حدیث کرد مرا ثقه رضی اسحاق بن جعفر علیه السلام ، و اسحاق قائل بود به امامت برادرش موسی بن جعفر علیه السلام . و روایت کرده از پدرش نصّ بر امامت برادرش حضرت موسی بن جعفر را، و صاحب ( عمده الطالب ) گفته که او اشبه مردم به رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم و مادر او مادر امام موسی علیه السلام بود، و اسحاق محدّثی جلیل بود و طایفه ای از شیعه ادعا کردند در او امامت را و اعقاب او را از محمّد و حسین و حسن است .(2)

مؤ لف گوید: به اسحاق بن جعفر منتهی می شود نسب بنی زهره که خانواده جلیلی بودند در حلب و از جمله ایشان است ابوالمکارم حمزه بن علی بن زهرء حلبی عالم فاضل جلیل صاحب تصنیفات کثیره در کلام و امامت و فقه و نحو که از جمله ( غنیه النّزوع الی علمی الاصول و الفروع ) است و او و پدر و جدش و برادرش عبداللّه بن علی و برادرزاده اش محمّد بن عبداللّه از اکابر فقهاء امامیه اند. و

ص: 94


1- 124.- ( نجم الثاقب ) ص 461، ( مهج الدعوات ) ص 403.
2- 125.- ( بحارالانوار ) 52/175 176.

بنوزهره که آیه اللّه علامه حلّی اجازه کبیره معروفه را برای ایشان نوشته ، سید جلیل حسیب صاحب نفس قدسیه و ریاست انسیه ، افضل اهل عصر خود علاء الدّین ابوالحسن علی بن ابراهیم بن محمّد بن ابی علی الحسین بن ابی المحاسن زهره و فرزند معظمش شرف الدّین ابوعبداللّه حسین بن علی و برادرش سید معظم ممجد بدر الدّین ابوعبداللّه محمّد بن ابراهیم و دو پسرش ابوطالب احمد بن محمّد و عزالدّین حسن بن محمّد می باشند که علامه ایشان را تجلیل تمام نموده و تمامی را اجازه داده و صورت آن اجازه در مجلد آخر بحار مذکور است ، و سعید شریف تاج الدّین بن محمّد بن حمزه بن زهره در کتاب ( غایه الا ختصار فی اخبار البیوتات العلویه المحفوظه من الغبار ) در ذکر بیت اسحاقیین گفته : حمد خدا را که ما را از بیت زهره قرار داد که نقباء حلب می باشند. جد ایشان زهره بن ابی المواهب علی نقیب حلب ابن محمّد نقیب حلب ابن ابی سالم محمّد مرتضی مدنی است که از مدینه منتقل شده به حلب ابن احمد مدنی که مقیم به حرّان بوده ابن امیر شمس الدّین محمّد مدنی ابن الا میر الموقر الحسین بن اسحاق المؤ تمن ابن الا مام جعفر صادق علیه السلام است و گفته که بیت زهره در حلب و در دیار حلب اشهرند از هر مشهوری ، و از ایشان است شریف ابوالمکارم حمزه بن علی بن زهره سید جلیل کبیر القدر عظیم الشاءن عالم کامل فاضل مدرس مصنف مجتهد که عین اعیان سادات و نقباء حلب ، صاحب تصنیفات

ص: 95

حسنه و اقوال مشهوره است و از برای او کتبی است ، قدّس اللّه روحه و نوّر ضریحه ، قبرش در حلب پایین جبل جوشن نزد مشهد سقط حسین علیه السلام است و قبرش معروف است و نوشته شده بر آن اسم و نسب او تا امام صادق علیه السلام و تاریخ موت او نیز، انتهی .(1)

مؤ لف گوید: که تاریخ موت او سنه پانصد و هشتاد و پنج است و تاریخ ولادتش ماه رمضان سنه پانصد و یازده ، و قصه مشهد سقط در جبل جوشن گذشت در مجلّد اول در سیر اهل بیت امام حسین علیه السلام از کوفه به شام .

بدان که زوجه اسحاق بن جعفر، علیا مخدّره نفیسه بنت حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابی طالب علیهم السلام است که به جلالت شاءن معروف است ، در سنه دویست و هشت در مصر وفات کرد و در آنجا به خاک رفت ، و مصریین را اعتقاد تمامی است به او و معروف است که دعا در نزد قبر او مستجاب می شود و شافعی از او اخذ حدیث کرده .(2)

سید مؤ من شبلنجی در ( نورالا بصار ) و شیخ محمّد صبّان در ( اسعاف الراغبین ) نقل کرده اند که سیده نفیسه متولد شد به مکه در سنه صد و چهل و پنج و نشو و نما کرد در مدینه به عبادت و زهد. روزها روزه می داشت و شبها به عبادت قیام می نمود و صاحب مال بود و احسان می کرد به زمین گیران و مریضان و عموم مردم و سی مرتبه

ص: 96


1- 126.- ( نجم الثاقب ) ص 477 479.
2- 127.- ( نجم الثاقب ) محدث نوری ص 480 484.

به حج مشرف شد که اکثرش پیاده بود.(1)

از زینت دختر یحیی برادر نفیسه نقل شده که من خدمت کردم عمه ام نفیسه را چهل سال پس ندیدم او را که شب بخوابد و روزها افطار بنماید، و پیوسته قائم اللّیل و صائم النّهار بود، گفتم به وی که با خودت مدارا نمی کنی ؟ گفت : چگونه رفق و مدارا کنم با نفسم و حال آنکه در جلو، عقبات دارم که قطع آنها نمی کنند مگر فائزون ، و جناب نفیسه از شوهرش اسحاق دو فرزند آورد: قاسم و ام کلثوم و از آنها عقبی نشد. وقتی با شوهرش به زیارت حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام مشرف شد و در مراجعت ، به مصر تشریف آورد و در خانه ای منزل فرمود، و اهل مصر را در حق آن مخدره عقیدت زیاد شد و از او خواهش توقف نمودند و به قصد زیارت او مشرف می شدند و از او برکات می دیدند و در مصر تا در آنجا وفات کرد.(2)

و نقل کرده که آن مخدره قبری برای خود به دست خود کنده بود و پیوسته در آن قبر داخل می شده و نماز می خوانده و قرآن تلاوت می کرده تا آنکه شش هزار ختم قرآن در آن قبر نموده ! و در ماه رمضان سنه دویست و هشت وفات کرد و در وقت احتضار روزه بود او را امر به افطار نمودند، فرمود: واعجبا! سی سال است تا به حال که از خداوند تعالی مسئلت می کنم که با حالت روزه از دنیا بروم و حال که روزه هستم افطار کنم ! پس

ص: 97


1- 128.- ( اقساس ) یکی از قریه های کوفه است . (مصحح ).
2- 129.- ( نجم الثاقب ) ص 501 503، ( تنبیه الخاطر ) 2/303.

شروع کرد به خواندن سوره انعام و چون رسید به آیه مبارکه ( لَهُمْ دارُالسَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِم ) .(1) وفات کرد، و چون وفات کرد مردم اجتماع کردند از قری و بلدان و روشن کردند شمع های بسیار در آن شب و شنیده می شد گریه از هر خانه که در مصر بود و بزرگ شد غصه و حزن بر اهل مصر و نماز گذاشتند بر آن مخدره به جمعیتی که مثل آن دیده نشده بود به طوری که پر کرد فلوات و قیعان را پس دفن شد در همان قبری که حفر کرده بود به دست خود در خانه خودش به درب السّباع در مراغه .

قسمت دوم

و نقل کرده که بعد از وفات او شوهرش اسحاق مؤ تمن خواست کنته او را به مدینه معظمه نقل کند و در بقیع دفن نماید اهل مصر مستدعی شدند که آن مخدره را در مصر بگذارد برای تبرک و تیمن و مالی بسیاری هم بذل کردند. اسحاق راضی نشد تا آنکه در خواب دید رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم را که فرمود: معاوضه مکن با اهل مصر در باب نفیسه ! همانا رحمت نازل می شود برایشان به برکت او و کراماتی از آن مخدره نقل کرده بلکه کتابی در مآثر او نوشته شده موسم به ( مآثرالنّفیسه ) .

و محمّد بن جعفر را ( دیباجه ) می گفتند به جهت حسن و جمال و بهاء و کمال او؛ و مردی سخی و شجاع بود و با راءی زیدیه در خروج به شمشیر موافقت داشت ، و در ایام ماءمون سنه صد و

ص: 98


1- 130.- ( نجم الثاقب ) ص 544 546، ( بحارالانوار ) 52/70.

نود و نه در مدینه خروج کرد و مردم را به بیعت خود خواند، اهل مدینه با او بیعت به امارت مؤ منین کردند و او مردی قوی القلب و عابد بود و پیوسته یک روز روزه می داشت و یک روز افطار می نمود، و هرگاه از منزل بیرون می شد بر نمی گشت مگر آنکه جامه خود را کنده بود و برهنه ای را با آن پوشانیده بود و در هر روزی گوسفندی برای میهمانان خود می کشت . پس به جانب مکه رفت و با جماعتی از طالبیین که از جمله ایشان بودند حسین بن حسن افطس و محمّد بن سلیمان بن داود بن حسن مثنّی و محمّد بن حسن معروف به ( سلیق ) و علی بن حسین بن عیسی بن زید و علی بن حسین بن زید و علی بن جعفر بن محمّد با هارون بن مسیّب جنگ عظیمی نمودند و بسیار کس از لشکر هارون کشته گشت . آنگاه دست از جنگ برداشتند و هارون بن مسیّب حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام را به رسالت به نزد محمّد بن جعفر فرستاد و او را به طریق سلم و صلح طلبید، محمّد بن جعفر از صلح ابا کرد آماده حرب شد، این وقت هارون لشکری فرستاد تا محمّد را با طلبیین در آن کوهی که منزل داشتند محاصره کردند و تا سه روز مدت محاصره طول کشید و آب و طعام ایشان تمام گشت ، اصحاب محمّد بن جعفر دست از او برداشتند و متفرق شدند، لاجرم محمّد ردا و نعلین پوشیده به خیمه هارون بن مسیب رفت

ص: 99

و از او برای اصحاب خود امان خواست هارون او را امان داد. و به روایت دیگر به جای هارون ، ( عیسی جلودی ) ذکر شده .

بالجمله ؛ طالبیین را در قید کردند و در محملهای بدون وطاء نشانیدند و به خراسان فرستادند و چون به خراسان ورود کردند ماءمون ، محمّد بن جعفر را اکرام کرده و جایزه داد و با ماءمون بود تا هنگامی که در خراسان وفات یافت . ماءمون به تشییع جنازه او بیرون شد و جنازه او را حمل داده تا به نزدیک قبر رسانید و بر او نماز خواند و در لحد خوابانید پس از قبر بیرون آمد و تاءمل کرد تا او را دفن نمودند؛ بعضی گفتند: ای امیر! شما امروز در تعب افتادید خوب است سوار شوید و به منزل تشریف برید، گفت : این رحم من است که الحال دویست سال است که قطع شده است پس قرضهای محمّد را که قریب به سی هزار دینار بود ادا کرد.(1)

و از ( تاریخ قم ) نقل است که محمّد دیباج در جرجان وفات یافت در وقتی که ماءمون به عراق متوجه شده بود در سنه دویست و سه و ماءمون بر او نماز گزارد و به جرجان او را دفن کرد و عبیداللّه بن حسن بن عبداللّه بن عباس بن علی بن ابی طالب علیه السلام و دیگر علویه ، ماءمون را بدین سبب شکر کردند. و به من رسیده است که الصاحب الجلیل کافی الکفاه ابوالقاسم اسماعیل بن عباد بر سر تربت او عمارتی کرده است در سنه سیصد و هفتاد و چهار

ص: 100


1- 131.- ( نجم الثاقب ) ص 554 556، ( بحارالانوار ) 52/176 177.

اربع و سبعین و ثلثمائه انتهی .

شیخ صدوق روایت کرده از حضرت عبدالعظیم بن عبداللّه حسنی از جدش علی بن حسن بن زید بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام که گفت : حدیث کرد عبداللّه بن محمّد بن جعفر از پدرش از جدش امام جعفر صادق علیه السلام که امام محمدباقر علیه السلام جمع کرد اولاد خود را و در میان ایشان بود عموی ایشان زید بن علی علیه السلام ، آنگاه بیرون آورد برای ایشان کتابی به خط امیرالمؤ منین علیه السلام و املاء رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم ، که نوشته بود در آن حدیث لوح آسمانی ( هذا کِتابٌ مِنَ اللّهِ العَزیزِ العَلیمِ ) تا آخر، که در آن تصریح شده به اوصیاء پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم ، و در آخر روایت است که حضرت عبدالعظیم فرمود: عجب و تمام از محمّد بن جعفر و خروج او است با آنکه شنیده حدیث لوح از پدرش و خودش حکایت کرده آن را.

و بدان که از اعقاب محمّد بن جعفر است ، سید شریف اسماعیل بن حسین بن محمّد بن حسین بن احمد بن محمّد بن عزیز بن الحسین بن محمّد الا طروش بن علی بن الحسین بن علی بن محمّد دیباج ابن الا مام جعفر صادق علیه السلام ، ابوطالب مروزی علوی نسّابه اول کسی که از اجداد او منتقل شده از مور به قم ، احمد بن محمّد بن عزیز است و از برای او است از مصنفات ( حظیره القدس ) حدود شصت مجلّد و غیر آن از

ص: 101

مصنفات دیگر که همگی در انساب بوده ، یاقوت حموی در سنه ششصد و چهارده در مرو او را ملاقات کرده ، و از ( معجم الا دباء ) نقل شده که ترجمه او را مفضل در آن ایراد کرده و عباس بن جعفر مردی جلیل و فاضل نبیل بوده .

ذکر علی بن جعفر و ابوالحسن و احمد بن قاسم که یکی از احفاد او است و در قم مدفون است

بدان که علی بن جعفر علیه السلام سیدی جلیل القدر، عظیم الشاءن ، شدید الورع عالم کبیر، راوی حدیث ، کثیر الفضل بوده و تا حضرت جواد علیه السلام بلکه به قول صاحب ( عمده الطالب ) تا حضرت هادی علیه السلام را درک کرده و در ایام آن حضرت وفات کرده و پیوست ملازمت برادرش حضرت موسی بن جعفر علیه السلام را اختیار کرده بود و از آن جناب معالم دین اخذ می نمود و از برکات او است ( مسائل علی بن جعفر ) که در دست است و علامه مجلسی رحمه اللّه آن را در مجلد چهارم ( بحار ) [چاپ قدیم ] نقل فرموده .(1)

و بالجمله ؛ جلالت شاءن آن بزرگوار زیاده از آن است که در اینجا ذکر شود و تمامی علمای رجال او را ستایش بلیغ نموده اند.

و شیخ کشّی روایت کرده که وقتی طبیب خواست حضرت امام محمّد جواد علیه السلام را فصد کند چون نیشتر را نزدیک حضرت آورد که رگ را قطع کند علی بن جعفر نزدیک آمد و گفت : ای آقای من ! ابتدا مرا فصد کند چون حدّت نیشتر

ص: 102


1- 132.- ( نجم الثاقب ) ص 556 560، ( بحارالانوار ) 52/178 180.

در من اثر کند و جناب شما را متاءلم نگرداند و چون آن حضرت برخاست برود علی بن جعفر برخاست و کفشهای آن حضرت را جفت کرد و در پیش پای آن حضرت نهاد و حال آنکه علی بن جعفر در آن وقت پیرمرد محترمی بوده و حضرت جواد علیه السلام تازه جوان بوده !(1)

و شیخ کلینی روایت کرده از محمّد بن حسن عمّار که من ده سال در مدینه خدمت علی بن جعفر بودم و از او اخذ می کردم احادیثی که از برادرش حضرت ابوالحسن علیه السلام شنیده بود و می نوشتم آنها را، وقتی در خدمت او بودم که حضرت جواد علیه السلام داخل مسجد حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم شد. علی بن جعفر چون نظرش بر آن حضرت افتاد بی اختیار از جای برخاست و بی کفش و رداء خدمت آن حضرت دوید و دست او را بوسید و او را تعظیم و تکریم کرد، حضرت جواد علیه السلام فرمود: ای عمو! بنشین خدا تو را رحمت کند، عرض کرد: ای سید و آقای من ! چگونه بنشینم و حال آنکه تو ایستاده ای ، پس چون علی بن جعفر از خدمت آن حضرت مرخص شد و آمد در مجلس خود نشست اصحابش او را سرزنش کردند و گفتند تو این نحو با او رفتار می کنی و حال آنکه عموی پدر او می باشی ؟! فرمود: سکوت کنید! پس دست برد و محاسن خود را گرفت و گفت : هرگاه حق تعالی مرا با این ریش اهلیت نداد از برای امامت و این جوان را

ص: 103


1- 133.- ( نجم الثاقب ) ص 579 583، ( ریاض العلماء ) 5/504 507.

اهلیت داد و امامت را به او تفویض نمود آیا من انکار کنم فضل او را، پناه می برم به خدا از آنچه شما می گویید که احترام او را ندارم بلکه من بنده او می باشم !

مؤ لف گوید: که از ملاحظه این دو حدیث معلوم می شود که این بزرگوار چه اندازه معرفت به امام زمان خود داشته و کَفاهُ ذلِکَ فَضْلا وَ شَرَفا. قبر این بزرگوار مشتبه است ، آیا در قم است یا در عریض که یک فرسخی مدینه است که ملک آن جناب و محل سکنای او و ذرّیه اش بوده ، اختلاف است ؛ و ما در ( هدیه الزّائرین ) آنچه متعلق به این مقام است ذکر کردیم به آنجا رجوع شود.(1)

صاحب ( روضه الشهداء ) گفته : اما علی عریضی کنیتش ابوالحسن است عالم بزرگ بوده ، در کودکی از پدر بازمانده و از برادر خود امام موسی علیه السلام علم آموخته و نسبت او به عریض است و آن دهی است به چهل میل از مدینه دور و اولاد او بسیارند و ایشان را ( عریضّیون ) گویند، و او را عقب از چهار پسر است : محمّد و احمد شعرانی و حسن و جعفر. اما جعفر اصغر عقب او از علی پسر او است و حال این عقب پوشیده است ، انتهی .(2) و احتمال می رود قبری که در قم است قبر همین علی باشد.

و اما قول او که علی را عقب از چهار پسر است خلاف آن چیزی است که نقل شده ؛ زیرا عالم فاضل جلیل سید مجدالدّین عریضی استاد

ص: 104


1- 134.- ( نجم الثاقب ) ص 585، ( اثبات الهداه ) 7/378.
2- 135.- ( نجم الثاقب ) ص 588، ( انوار نعمانیه ) 2/303.

شیخ ابوالقاسم محقق حلّی نسبش به عیسی بن علی بن جعفر الصادق علیه السلام منتهی می شود، بدین طریق السید مجدالدّین علی بن حسن بن ابراهیم بن علی بن جعفر بن محمّد بن علی بن حسن بن عیسی بن محمّد بن علی العریضی صاحب المسائل عن اخیه الکاظم علیه السلام ابن الا مام جعفر صادق علیه السلام ، و حسن بن علی بن جعفر حمیری است و بر او اعتماد کرده در طریق خود به مسائل علی بن جعفر روایت می کند از جدش علی بن جعفر.

و بدان که در بعضی از کتب انساب است که فاطمه کبری بنت محمّد بن عبداللّه الباهرین الا مام زین العابدین علیه السلام زوجه علی عریضی است . و بدان نیز آنکه در قم یکی از احفاد علی بن جعفر رضی اللّه عنه که به شرافت و جلالت معروف است مدفون است و نام شریف او احمد بن قاسم بن احمد بن علی بن جعفر الصادق علیه السلام است و قبرش مزار عامه مردم است و واقع است در قبرستان نزدیک به دروازه قلعه در بقعه قدیمه که از زمان بنای آن تا به حال هفتصد سال است . و خواهرش (1) فاطمه نیز ظاهرا در آنجا به خاک رفته و احمد بن قاسم مذکور جلیل القدر است .

و در ( تاریخ قم ع( است که چنین رسیده است که احمد بن قاسم زمین گیر و عنّین بوده و آبله در چشمش پیدا شده و بدان سبب هر دو چشمش تباه گشت و چون وفات یافت به مقبره قدیمه مالون دفن گردید و تربت او را زیارت می

ص: 105


1- 136.- ( نجم الثاقب ) ص 590 593.

کردند و بر سر تربت او سایبانی بوده . و چون اصحاب خاقان مفلحی در سنه دویست و نود و پنج به قم رسیدند آن سایبان را از سر قبر او کشیدند و مدتی زیارت او نمی کردند تا آنگاه که بعضی از صلحای قم به خواب دید در سنه سیصد و هفتاد و یک که ساکن در این تربت مردی بس فاضل است و در زیارت کردن او ثواب و اجر بسیار است ، پس دیگرباره بنای قبر او را از چوب مجدد گردانیدند و مردم زیارت کردن او را از سر گرفتند و جمعی از ثقات گفته اند که جمعی که صاحب علت (مرضی ) کهنه بوده اند و یا در عضوی از اعضای ایشان زحمتی و علتی واقع شده بر سر قبر او می رفتند و طلب شفا می نمودند و به برکت روح شریف او، از آن علت شفا می یافتند.(1)

فصل هشتم : در ذکر چند نفر از بزرگان اصحاب حضرت صادق علیه السلام است

اول ابان بن تغلب است

از آل بکرین وائل و از اهل کوفه است و ثقه و جلیل القدر است . در ( مجالس المؤ منین ) است که ( ابان ) قاری و عالم به وجوه قرائت و دلایل آن بود و قرائتی علیحده دارد که نزد قراء، مشهور است و در علم تفسیر و حدیث و فقه و لغت و نحو امام اهل زمان خود بوده ، (2) و در ( کتاب ابن داود ) مذکور است که او سی هزار حدیث از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام حفظ داشت و او را تصانیف بسیار است مانند ( تفسیر غریب القرآن ) و ( کتاب فضایل ) و ( کتاب احوال صفّین )

ص: 106


1- 137.- ( نجم الثاقب ) ص 596، ( بحارالانوار ) 52/176، ( درّالمنثور ) 2/212.
2- 139.- ( نجم الثاقب ) ص 607 609.

و مانند آن .(1) و در ( کتاب خلاصه ) مسطور است که ابان در میان اصحاب ما ثقه است و جلیل القدر و عظیم المنزله . به خدمت حضرت امام زین العابدین و امام محمدباقر و امام جعفر صادق علیهم السلام رسیده و به التفات خاطر عاطر ایشان مشرف گردیده و حضرت امام محمدباقر علیه السلام به او گفته اند که در مسجد مدینه بنشین و فتوی ده مردمان را که دوست می دارم در میان شیعه من مانند تو را ببینند.(2) و روایتی دیگر آن است که مناظره کن با اهل مدینه که دوست می دارم مانند تو کسی از روات و رجال من باشد. ابان در حیات امام جعفر صادق علیه السلام وفات یافت و چون خبر فوت او به آن حضرت رسید رحمت بر او فرستادند و سوگند یاد کردند که موت ابان دل مرا به درد آورد، و وفات او در سنه یک صد و چهل و یک بود (3) و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام او را از وفات او خبر داده بود.(4)

شیخ نجاشی روایت نموده که هرگاه ابان به مدینه می رفت خلایق به جهت استماع حدیث و استفاده مسایل به او هجوم می کردند چنانکه غیر ستون مسجد که جهت او آن را خالی می گذاشتند دیگر جایی خالی نمی ماند. و همچنین روایت نموده از عبدالرحمن بن حجاج که گفت روزی در مجلس ابان بن تغلب بودم که ناگاه مردی از در درآمد از او پرسید که ای ابوسعید! مرا خبر ده که چند کس از صحابه پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم با حضرت

ص: 107


1- 140.- ( نجم الثاقب ) ص 615.
2- 141.- ( نجم الثاقب ) ص 616 618.
3- 142.- ( نجم الثاقب ) ص 626 627.
4- 143.- و نیز کلینی روایت کرده از حضرت صادق علیه السلام که فرمود مردی خدمت حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم شرفیاب شد عرض کرد یا رسول اللّه من رغبت دارم در جهاد نشاط دارم ، حضرت فرمود پس برو به جهاد در راه خدا.

امیرالمؤ منین علیه السلام متابعت نمودند؟ ابان گفت : گویا می خواهی فضل و بزرگی علی علیه السلام را به آنها بشناسی که متابعت امیرالمؤ منین علیه السلام نمودند از اصحاب پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم ؟! آن مرد گفت : مقصود من همین است ! پس ابان گفت : واللّه که ما فضل صحابه را نمی شناسیم الاّ به متابعت از حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام .(1)

دوم اسحاق بن عمّار صیرفی کوفی از اصحاب حضرت صادق علیه السلام و موسی بن جعفر علیه السلام است

علماء رجال در حق او گفته اند که او شیخ اصحاب ما است و ثقه است ، و او و برادران او یونس و یوسف و قیس و اسماعیل بیت بزرگی از شیعه می باشند، و پسران برادرش علی و بشیر پسران اسماعیل از وجوه اهل حدیث می باشند و روایت است که حضرت صادق علیه السلام هرگاه اسحاق و اسماعیل پسران عمّار را می دید می فرمود: ( وَ قَدْ یَجْمَعُهُما لاَقْوامٍ ) ؛ یعنی حق تعالی گاهی دنیا و آخرت را برای بعضی جمع می فرماید.(2)

و روایت است از عمار بن حیّان که گفت : خبر دادم به حضرت صادق علیه السلام از برّ و نیکی کردن اسماعیل پسرم به من ، فرمود: من او را دوست می داشتم و الحال زیاد شد محبت من به او. و بالجمله ؛ علما، اسحاق بن عمار را فطحی می دانستند به جهت تصریح شیخ در ( فهرست ) و از این جهت حدیث را از جهت او موثق می شمردند تا نوبت به شیخ بهائی رسید، ایشان اسحاق بن عمار را دو نفر گرفتند یکی را امامی گفتند و اسحاق بن عمار بن

ص: 108


1- 144.- ( الکافی ) 2/158 160، حدیث 4 10.
2- 145.- ( الکافی ) 2/160.

موسی را فطحی گرفتند و لهذا در سند باید رجوع به تمیز کنند تا معلوم شود که کدام یک می باشند، و عمل علما بر همین بود تا زمان علامه طباطبائی بحرالعلوم رحمه اللّه ، این بزرگوار قرائنی به دست آورد که اسحاق به عمار یک نفر بیشتر نیست و آن هم ثقه و امامی مذهب است ، و شیخ ما علامه محدث نوری رضی اللّه عنه نیز همین را اختیار کرده در خاتمه ( مستدرک الوسائل ) (1) واللّه العالم .

سوم برید بن معاویه المعجلی مکنّی به ابوالقاسم

از وجوه فقهای اصحاب و ثقه و جلیل القدر و از حواریین حضرت باقر و حضرت صادق علیهما السلام می باشد و از برای او مکانت و محل عظیم است نزد ائمه علیهم السلام و از اصحاب اجماع است . حضرت صادق علیه السلام فرمود: اوتاد زمین و اعلام دین چهار نفرند: محمّد بن مسلم و برید بن معاویه و لیث بن البختری المرادی و زراره بن اعین ؛ و هم در حدیثی در حقی ایشان فرموده :

( هؤُلا ءِ الْقَوّامُونَ بِالْقِسْطِ، هؤُلا ءِ الْقَوّامُونَ بِالصِّدْقِ، وَ هؤُلا ءِ السّابِقُونَ السّابِقُونَ اُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ. ) (2)

و هم فرموده بشارت دهید مخبتین را به بهشت و این چهار را اسم برده سپس فرموده این چهار کس نجباءاند، امناء الهی اند در حلال و حرام خدا، اگر ایشان نبودند منقطع می شد آثار نبودت و مندرس می گشت .(3) وفاتش در سنه صد و پنجاه واقع شد رحمه اللّه ، و پسرش قاسم بن برید نیز ثقه و از روات اصحاب حضرت صادق علیه السلام است .(4)

چهارم ابوحمزه ثمالی نام شریفش ثابت بن دینار است

ثقه و جلیل القدر و از زهاد و مشایخ

ص: 109


1- 146.- ( الکافی ) 2/161.
2- 147.- ( الکافی ) 2/162.
3- 148.- ( امالی ) شیخ صدوق ص 473، مجلس 61، حدیث 635.
4- 149.- ( نجم الثاقب ) ص 632 636.

کوفه است . از فضل بن شاذان روایت است که گفت شنیدم از ثقه ای که گفت شنیدم از حضرت رضا علیه السلام که فرمود: ابوحمزه ثمالی در زمان خود مانند سلمان فارسی بود در زمان خود و این به آن جهت است که خدمت کرده به چهار نفر از ما: علی بن الحسین و محمّد بن علی و جعفر بن محمّد و مقداری از زمان حضرت موسی بن جعفر علیهم السلام .(1)

و روایت شده که وقتی حضرت امام جعفر صادق علیه السلام ابوحمزه را طلبید چون وارد شد حضرت به او فرمود: ( انّی لاستریح اذا رایتک ) ؛ من استراحت و آسایش می یابم وقتی که تو را می بینم .(2) و روایت شده که ابوحمزه دخترکی داشت بر زمین افتاد و دستش شکست ، نشان شکسته بند داد، گفت : استخوانش شکسته باید او را جبیره کرد، ابوحمزه به حال آن دختر رقت کرد و گریست و دعا کرد، شکسته بند خواست که دست او را به جبیره بندد دید آثاری از شکستگی ندارد، به دست دیگرش نظر کرد دید آن هم عیبی ندارد! گفت : این دختر عیبی ندارد!(3) وفات او در سنه صد و پنجاه واقع شده . و در ایام ناخوشی او ابوبصیر به خدمت حضرت صادق علیه السلام رسید حضرت احوال ابوحمزه را پرسید، ابوبصیر گفت : ناخوش بود، فرمود: هرگاه برگشت به نزد او از جانب من او را سلام برسان و او را بگو که فلان ماه در فلان روز وفات خواهی کرد، گفتم : فدایت شوم به خدا ما با او انس داشتیم و او از

ص: 110


1- 150.- شعبه ای است از نهر فرات که از زیر مسیب جدا می شود و به کوفه می رود و قصبه معتبره که بر کنار این شط است ( طویرج ) می گویند و در راه حله واقع شده است که به کربلا می رود. (شیخ عباس قمی رحمه اللّه ).
2- 151.- ( نجم الثاقب ) محدث نوری ، ص 646 652.
3- 152.- ( نجم الثاقب ) ص 741.

شیعیان شما است . فرمود: راست گفتی ما عِنْدَنا خَیْرٌ لَکُمْ؛ آنچه نزد ما برای شما است بهتر است برای شما، گفتم : شیعه شما با شما است ؟ فرمود: هرگاه از خدا بترسد و مراقب پیغمبر خود باشد و از گناهان ، خود را نگاه دارد با ما خواهد بو در درجات ما الخ .(1)

سید عبدالکریم بن طاوس در ( فرحه الغریّ ) روایت کرده که حضرت امام زین العابدین علیه السلام وارد کوفه شد و داخل شد در مسجد آن و در مسجد بود ابوحمزه ثمالی که از زاهدین اهل کوفه و مشایخ آنجا بود. پس حضرت دو رکعت نماز گذاشت ، ابوحمزه گفت : نشنیدم لهجه پاکیزه تر از او، نزدیکش رفتم تا بشنوم چه می گوید، شنیدم می گوید: ( اِلهی اِْن کانَ قَدْ عَصَیْتُکَ فَاِنّی قَدْ اَطَعْتُکَ فی اَحَبِّ اَلاَشْیاءِ اِلَیْکَ. )

و این دعایی است معروف آنگاه برخاست و رفت . ابوحمزه گفت که من عقب او رفتم تا مناخ کوفه و آن مکانی بود که شتران را در آنجا می خوابانیدند، دیدم در آنجا غلامس سیاهی است و با او است شتر گزیده و ناقه ای . گفتم : به او: ای سیاه ! این مرد کیست ؟ گفت : ( اَوْ یَخْفِی عَلَیْک شَمائِلُهُ ع( ؛ از سیما و شمایلش او را نشناختی ! او علی بن الحسین علیه السلام است ! ابوحمزه گفت : پس خود را انداختم روی قدمهای آن حضرت بوسیدم آن را که آن جناب نگذاشت و با دست خود سر مرا بلند کرد و فرمود: مکن ای ابوحمزه ! سجود نشاید

ص: 111


1- 153.- ( نجم الثاقب ) ص 743.

مگر برای خداوند عز و جل ، گفتم : یابن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم ! برای چه به اینجا آمدید؟ فرمود: از برای آنچه که دیدی یعنی نماز در مسجد کوفه ، و اگر مردم بدانند که چه فضیلتی است در آن ، بیایند به سوی آن اگرچه به روش کودکان خود را زمین کشند، یعن یبایند هرچند در نهایت سختی باشد راه رفتن برای ایشان مانند اطفالی که راه نیفتاده اند نشسته حرکت می نمایند، پس فرمود: آیا میل داری که زیارت کنی با من قبر جدم علی بن ابی طالب علیه السلام را؟ گفتم : بلی ! پس حرکت فرمود و من در سایه ناقه او بودم و حدیث می کرد مرا تا رسیدیم به غریّین و آن بقعه ای بود سفید که نور آن می درخشید، پس از شتر خویش پیاده شد و دو طرف روی خود را بر آن زمین گذاشت و فرمود: ای ابوحمزه ! این قبر جدّ من علی بن ابی طالب علیه السلام است پس زیارت کرد آن حضرت را به زیاراتی که اول آن ( اَلسَّلامُ عَلَی اَسْمِ اللّهِ الرَّضِیِّ وَ نُورِ وَجْهِهِ الْمُضیی ء ) است . پس وداع کرد با آن قبر مطهر و رفت به سوی مدینه و من برگشتم به سوی کوفه .(1)

مؤ لف گوید: که گذشت در ذکر وفات حضرت صادق علیه السلام که ابوحمزه به زیارت قبر امیرالمؤ منین علیه السلام مشرف می گشته و نزدیک آن تربت مقدس می نشسته و فقهای شیعه خدمتش جمع می گشتند و از جنابش اخذ حدیث و علم

ص: 112


1- 154.- ( نجم الثاقب ) ص 744.

می نمودند.

پنجم حریز بن عبداللّه سجستانی

از معروفترین اصحاب حضرت صادق علیه السلام است و کتبی در عبادات نوشته از جمهل ( کتاب صلوه ) است که مرجع اصحاب و معتمد علیه و مشهور بوده . و در روایت معروفه حمّاد است که به حضرت صادق علیه السلام گفت : ( اَنَا اَحْفَطُ کِتابَ حَریزٍ فِی الصَّلوهِ. ) (1)

و بالجمله ؛ او از اهل کوفه است لکن به جهت تجارت ، مسافرت به سجستان می کرد به ( سجستانی ) مشهور شد و در زمان حضرت صادق علیه السلام شمشیر کشید به جهت قتال خوارج سجستان .(2) و روایت شده که حضرت او را جدا کرد و محجوب کرد از خودش و او همان است که یونس بن عبدالرحمن فقه بسیار از او نقل کرده .(3)

ششم حمران بن اعین شیبانی

برادر زراره است که از حواریین حضرت امام محمدباقر علیه السلام و امام جعفر صادق علیه السلام به شمار رفته و حضرت باقر علیه السلام به او فرموده که تو از شیعه مایی در دنیا و آخرت . (4)

و حضرت صادق علیه السلام بعد از موت او فرموده : ماتَ وَاللّهِ مُؤ مِنا؛ به خدا قسم ! به حالت ایمان از دنیا رفت .(5) و وقتی به حضرت صادق علیه السلام عرض کرد: ما شیعیان چه مقدار کم می باشیم ( لَوِاجْتَمَعْنا عَلی شاهٍ ما اَفَنَیْناهاَ، ) فرمود: می خواهید من عجیبتر از این شما را خبر دهم ؟ گفتم : بلی ، فرمود: مهاجر و انصار رفتند و اشاره به دست خود فرمود مگر سه نفر، و مراد آن حضرت از این سه نفر: سلمان ، ابوذر، مقداد است ، چنانچه در

ص: 113


1- 155.- ( نجم الثاقب ) ) ص 745 746، ( الغیبه ) نعمانی ص 205 207.
2- 156.- ( نجم الثاقب ) ص 746، ( کمال الدّین ) 1/304، 2/348.
3- 157.- ( نجم الثاقب ) ص 746، ( کمال الدّین ) 2/352.
4- 158.- ( نجم الثاقب ) ص 747.
5- 159.- ( نجم الثاقب ) ص 748، ( مصباح الزائر ) ابن طاوس ص 441، زیارت پنجم .

روایت باقری است :

( اِرتَدَّ النّاسُ اِلاّ ثَلثَهٌ: سَلْمانُ وَ اَبُوذَرٍ وَ الْمِقدادُ، قال الرّاوی فَقُلْتُ: عَمّارُ! ) قالَ علیه السلام : ( کانَ حاصَ حَیْصَهً ثُمَّ رَجَعَ ثُمَّ ) قال علیه السلام : ( اَنْ اَرَدْتَ الَّذی لَمْ یَشُکَّ وَ لَمْ یَدْخُلْهُ شَی ءٌ فَالْمِقْدادُ. ) (1)

و وارد شده که وقتی زراره در ایام جوانی که هنوز مو بر صورتش نروییده بود به حجاز رفت و در منی خیمه حضرت باقر علیه السلام را یافت به آن خیمه داخل شد، گفت چون داخل شدم دیدم جماعتی دور خیمه نشسته اند و صدر مجلس را خالی گذاشته اند و کسی در آنجا نیست و مردی هم در گوشه ای نشسته حجامت می کند، با خودم گفتم که باید حضرت باقر علیه السلام همین شخص باشد، به جانب آن جناب رفتم و سلام کردم و جواب فرمود، مقابل رویش نشست و حجّام هم پشت سرش بود، فرمود: از اولاد اعین می باشی ؟ گفتم : بلی ، من زراره پسر اعین می باشم ، فرمود: تو را به شباهت شناختم پس فرمود: آیا حمران به حج آمده ؟ گفتم : هرگز، هرگاه او را ملاقات کنی سلام مرا به او برسان و بگو به چه جهت حکم بن عتیبه را از جانب من حدیث کردی که ( اِنَّ الاَوْصیاءَ مُحَدِّثُونَ حَکَم ) و اشباه او را به مثل این حدیث خبر مده ، زراره گفت حمد کردم خدا را و ثنا گفتم او را الخ .(2)

و در روایت دیگر است که حضرت صادق علیه السلام احوال حمران را از بکیر بن اعین پرسید،

ص: 114


1- 160.- ( نجم الثاقب ) ص 748، ( الخرائج ) راوندی 1/178.
2- 161.- سوره رعد 13.، آیه 39.

بکیر گفت که امسال حج نیامده با آنکه شوق شدیدی داشت که خدمت شما برسد و لکن سلام بر شما رسانیده ، حضرت فرمود: بر تو و بر او سلام باد! حمران مؤ من است از اهل جنت که مرتاب نخواهد شد هرگز نه به خدا نه به خدا، خبر مده او را.(1) و روایت شده که اسمش در کتاب اصحاب یمین است .

و روایت شده که موالی حضرت صادق علیه السلام نزد آن حضرت مناظره می نمودند و حمران ساکت بود حضرت فرمود به او که ای حمران ! چرا تو ساکتی تکلم نمی کنی ؟ گفت : ای آقای من ! من قسم خورده ام که تلکم نکنم در مجلسی که شما در آنجا باشید، فرمود: من اذن دادم تو را در کلام ، تکلم کن .(2) و یونس بن یعقوب گفته که حمران علم کلام را نیکو می دانست . و حضرت صادق علیه السلام آن مرد شامی را که به جهت مناظره آمده بود حواله داد به حمران ، آن مرد شامی گفت : من به جهت مناظره با تو آمده ام نه حمران ، فرمود: اگر غلبه کردی به حمران بر من غلبه کرده ای ، پس آن مرد سؤ ال کرد و حمران جواب داد چندانکه آن مرد خسته و ملول شد، حضرت به وی فرمود: ای شامی ! حمران را چگونه دیدی ؟ گفت : حاذق است (3) ، از هرچه سؤ ال کردم از او، مرا جواب داد. (4) و بالجمله ؛ روایات در مدح او بسیار است .

و حسن بن علی بن یقطین از مشایخ خود روایت کرده

ص: 115


1- 162.- ( نجم الثاقب ) ص 749، ( الغیبه ) شیخ طوسی ص 263.
2- 163.- ( نجم الثاقب ) ص 749، ( الغیبه ) نعمانی ص 200.
3- 164.- ( نجم الثاقب ) ص 749، ( الغیبه ) نعمانی ص 200.
4- 165.- ( نجم الثاقب ) ص 750، ( کمال الدّین ) 2/337.

که حمران و زراره و عبدالملک و بکیر و عبدالرحمان اولاد اعین ، تمامی مستقیم بودند و چهار نفر ایشان در زمان حضرت صادق علیه السلام وفات کردند و از اصحاب حضرت صادق علیه السلام بودند، و زراره تا زمان حضرت کاظم علیه السلام بود و ملاقات کرد آنچه ملاقات کرد.(1) و گفته شده که حمران از تابعین محسوب می شود به جهت آنکه او از ابوالطفیل عامر بن واصله روایت می کند و او آخر کسی است از اصحاب حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم که وفات کرده .(2)

مؤ لف گوید: که حمران از عبیداللّه بن عمر که اهل سنت او را از اصحاب شمرده اند نیز روایت کرده .

شیخ طبرسی در ( مجمع البیان ) در سوره مزمّل بعد از این آیه شریفه ( اِنَّ لَدَیْنا اَنْکالا وَ حَجیمَا وَ طَعامَا ذا غُصَّهٍ ) ، فرموده : و روایت شده از حمران بن اعین از عبیداللّه بن عمر که حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم شنید که شخصی این آیات را قرائت کرد، حضرت از شنیدن آن غش کرد.(3) و روایت است که حمران هرگاه با اصحاب می نشست پیوسته با ایشان از آل محمّد علیهم السلام روایت می کرد، پس هرگاه ایشان از غیر آل محمّد چیزی می گفتند ایشان را رد می کرد به همان حدیث از اهل بیت علیهم السلام تا سه دفعه چنین می کرد اگر به همان حال باقی می ماندند بر می خاست و می رفت . (4)

مؤ لف گوید: که قریب به همین از سید حمیری نقل شده از

ص: 116


1- 166.- ( نجم الثاقب ) ص 750، ( کمال الدّین ) 2/644 645.
2- 167.- ( نجم الثاقب ) ص 750، ( احتجاج ) 2/545.
3- 168.- ( نجم الثاقب ) ص 750، ( الغیبه ) شیخ طوسی ص 276.
4- 169.- ( نجم الثاقب ) ص 751، ( المحاسن ) ص 174.

بعضی از اهل فضل که گفت : در نزد ابوعمرو علاء نشسته بودیم و مشغول مذاکره بودیم که سید حمیر وارد شد و نشست و ما مشغول شدیم به ذکر زرع و نخل یک ساعتی ، سید برخاست ما گفتیم : ای ابوهاشم ! برای چه برخاستی ؟ گفت :

اِنّی لاَکْرَهُ اَنْ اُطیلَ بِمَجْلِسٍ

لاذِکْرَ فیهِ لا لِ مُحَمّدٍ

لا ذِکْرَ فِیهِ لاَحْمَدَ وَ وَصِیِّهِ

وَ بَنیِه ذلِکَ مَجْلِسٌ قَصْفٌ رَدٍ

اِنَّ الَّذی یَنْساهُمُ فی مَجْلِسٍ

حَتّی یُفارِقَهُ لِغَیْرُ مُسَدَّدٍ(1)

و پسران حمران و حمزه و محمّد و عقبه تمامی از اهل حدیث اند.

هفتم زراره بن اعین شیبانی است

که جلالت شاءن و عظمت قدرش زیاده از آن است که ذکر شود، جمع شده بود در او جمیع خصال خیر از علم و فضل و فقاهت و دیانت و وثاقت ، از حواریین صادقین علیهما السلام است و او همان است که یونس بن عمار حدیثی از او نقل کرده برای حضرت صادق علیه السلام در باب ارث که او از حضرت باقر علیه السلام نقل کرده بود. حضرت صادق علیه السلام فرمود آنچه را که زراره روایت کرده از ابوجعفر علیه السلام ، پس جایز نیست که ما رد کنیم .(2) و روایت شده که آن حضرت به فیض بن مختار فرموده که هر وقت خواستی حدیث ما را پس اخذ کن از این شخص نشسته و اشاره فرمود به زراره .(3)

و نیز از آن حضرت مروی است که درباره زراره فرمود: ( لَوْلا زُرارَهُ لَقُلْتُ اِنَّ اَحادیثَ اَبی سَتَذْهَبُ. ) (4)

و گذشت در برید که زراره یکی از اوتاد زمین و اعلام دین است .

و هم روایت

ص: 117


1- 170.- سوره اعراف 7.، آیه 71.
2- 171.- سوره هود 11.، آیه 93.
3- 172.- سوره اعراف 7.، آیه 71.
4- 173.- ( نجم الثاقب ) ص 751.

است که وقتی حضرت صادق علیه السام به او فرمود ای زراره ! اسم تو در نامهای اهل بهشت بی الف است ، گفت : بلی فدایت شوم اسم من عبدربّه است و لکن ملقّب شدم به زراره ، و از او نقل شده که می گفته : به هر حرف که از امام جعفر صادق علیه السلام می شنوم ایمان من زیاده می شود.(1)

و از ابن ابی عمیر که از بزرگان فضلاء شیعه است نقل است که وقتی به جمیل بن درّاج که از اعاظم فقها و محدثین این طایفه است گفت که چه نیکو است محضر تو و چه زینت دارد مجلس افاده تو، گفت : بلی ، لکن به خدا سوگند که نبودیم ما در نزدیک زراره مگر به منزله اطفال مکتبی که در نزد معلم خود باشند.(2) و ابوغالب زراری در رساله ای که به جهت فرزند فرزندش محمّد بن عبداللّه نوشته ، فرموده : روایت شده که زراره مردی وسیم و جسیم و ابیض اللّون بوده و هنگامی که به نماز جمعه می رفت بر سرش برنسی بود و در پیشانیش اثر سجده بود و بر دست خود عصایی داشت ، مردم احتشام او را به پا می داشتند و صف می زدند و نظر به حسن و هیئت و جمال او می نمودند و در جدل و مخاصمت در کلام امتیازی تمام داشت و هیچ کس را قدرت آن نبود که در مناظره او را مغلوب سازد الاّ آنکه کثرت عبادت او را از کلام واداشته بود و متکلمین شیعه در سلک تلامیذ او بودند، هفتاد سال عمر کرد،

ص: 118


1- 174.- ( نجم الثاقب ) ص 757 771.
2- 175.- ( نجم الثاقب ) ص 771 774.

و از برای آل اعین فضایل بسیاری است و آنچه در حق ایشان روایت شده زیاده از آن است که برای تو بنویسم . الخ انتهی .(1)

مؤ لف گوید: که وفات زراره بعد از وفات حضرت صادق علیه السلام واقع شد به فاصله دو ماه یا کمتر، و زراره در وقت وفات آن حضرت مریض بود و به همان مرض رحلت کرد رحمه اللّه .

و بدان که بیت اعین از بیوت شریفه است و غالب ایشان اهل حدیث و فقه و کلام بوده اند و اصول تصانیف و روایات بسیار از ایشان نقل شده است و زراره را چند تن اولاد بود از جمله رومی و عبداللّه می باشند که هر دو تن از ثقات روات اند، و دیگر حسن و حسین است که حضرت صادق علیه السلام در حق ایشان دعا کرده و فرموده :

( اَحاطَهُمَا اللّهُ وَ کَلاهُما وَ رَعاهُماَ وَ حَفِظَهُما بِصَلاحِ اَبیهِما کَما حَفِظَ الْغُلامَیْنِ. ) (2)

و برادران زراره ، حمران و بکیر و عبدالرحمن و عبدالملک تمامی از اجلاء می باشند اما حمران که گذشت حالش و بکیر همان است که حضرت صادق علیه السلام او را یاد کرده و فرموده : ( رَحِمَ اللّهُ بُکَیْرا وَ قَدْ فَعَلَ ) و نیز روایت شده که بعد از فوت او حضرت فرموده : ( وَاللّهُ لَقَدْ اَنْزَلَهُ اللّهُ بَیْنَ رَسُولِهِ وَ اَمیرِالمُؤ مِنینَ صلواتُ اللّهِ وَ سَلامُهُ عَلَیْهِما ) (3)

و اولاد و احفاد او اهل حدیث اند، و از برای آن جناب در بیرون شهر دامغان بقعه و مزاری است معروف و عبدالرحمن بن اعین همان

ص: 119


1- 176.- ( نجم الثاقب ) ص 774، ( الخرائج ) راوندی 4801. آیت اللّه شیخ علی احمدی میانجی فرمودند: ( آیت اللّه میرداماد روزی در درس خارج حج شان این حکایت را نقل کردند و به شدت گریستند و فرمودند: معلوم می شود این ابومحمّد دعلجی بنده صالح و مقرب خدا بوده که این چنین زود تنبیه شدند. این نشانه این است که ایشان از اولیاء اللّه بوده . (ویراستار).
2- 177.- ( نجم الثاقب ) ص 775.
3- 178.- ( نجم الثاقب ) ص 776 777، ( الکافی ) 1/377.

است که مشایخ شهادت بر استقامت او داده اند، و عبدالملک بن اعین همان است که حضرت صادق علیه السلام بر او ترحم فرموده و قبر او را در مدینه با اصحاب خود زیارت کرده و عارف به نجوم بوده و فرزندش ضریس بن عبدالملک از ثقات روات است .(1)

هشتم صفوان بن مهران جمال اسدی کوفی است که مکنّی به ابومحمّد و بسیار ثقه و جلیل القدر است

روایت کرده از حضرت صادق علیه السلام و عرضه کرده ایمان و اعتقاد خود را درباره ائمه علیهم السلام به آن حضرت ، حضرت به او فرموده : رحمک اللّه .(2) و او همان است که شتران خود را به هارون رشید کرایه داد به جهت سفر حج چون خدمت حضرت موسی بن جعفر علیه السلام رسید آن جناب فرمود: ای صفوان ! هر چیز ازتو نیکو و جمیل است مگر یک چیز از تو و آن کرایه دادن شتر است به این مرد یعنی هارون ، عرض کرد که من به جهت سفر معصیت و لهو و لعب کرایه ندادم و لکن کرایه دادم برای طریق مکه و خودم هم در کار نیستم بلکه امر دست غلامان من است ، فرماید: آیا کرایه از ایشان طلب نداری ؟ گوید: چرا، فرماید: آیا دوست نداری بقای ایشان را تا کرایه تو به تو برسد؟ گوید: بلی ، فرماید: کسی که دوست داشته باشد بقاء ایشان را پس او از ایشان است و کسی که از ایشان باشد با ایشان وارد آتش شود، صفوان رفت و شتران خود را بالتمام فروخت ، هارون چون مطلب را فهمید به وی گفت : به خدا قسم ! اگر نبود حسن صحبت تو، هر آینه تو را می کشتم .(3) و

ص: 120


1- 179.- ( نجم الثاقب ) ص 781، ( جمال الا سبوع ) ص 315، چاپ آفاق ، تهران .
2- 180.- ( نجم الثاقب ) ص 783 784، ( کمال الدّین ) 2/352.
3- 181.- ( نجم الثاقب ) ص 785، ( احتجاج ) طبرسی 2/598.

این صفوان زیارت روز اربعین امام حسین علیه السلام ، را از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده (1) و زیارت وارث (2) و دعای معروف به ( علقمه ) را که بعد از زیارت عاشورا می خوانند نیز از آن حضرت نقل کرده (3) و این صفوان مکرر حضرت صادق علیه السلام را از مدینه به کوفه آورده و با آن جناب به زیارت تربت حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام نائل گشته و بر قبر آن جناب خوب مطلع بوده .(4)

و از ( کامل الزّیاره ) مروی است که مدت بیست سال به زیارت آن تربیت مطهره می رفت و نماز خود را در نزد آن حضرت به جای می آورد.(5) و او جد ثقه جلیل و فقیه نبیل شیخ طایفه امامیه ابوعبداللّه صفوانی است که در محضر سیف الدوله حمدانی با قاضی موصل در امامت مباهله کرد چون قاضی از مجلس برخاست تب کرد و دستش که در مباهله کشیده بود سیاه گشت و ورم کرد و روز دیگر هلاک شد.(6)

نهم عبداللّه بن ابی یعفور است

که ثقه و بسیار جلیل القدر است در اصحاب ائمه و از حواریین صادقین علیهما السلام به شمار می رفت و بسیار محبوب حضرت صادق علیه السلام بوده و حضرت از او رضایت داشته ، چون در مقام اطاعت و امتثال امر آن جناب و قبول قول آن حضرت خیلی ثابت قدم بوده چنانکه روایت است که وقتی به آن حضرت عرض کرد به خدا سوگند! اگر شما اناری را دو نصف کنی و بگویی که این نصف حرام است و این نصف حلال ، من شهادت می دهم آنچه را که گفتی حلال ،

ص: 121


1- 182.- ( نجم الثاقب ) ص 786 787، ( الغیبه ) شیخ طوسی ص 238.
2- 183.- ( نجم الثاقب ) ص 787.
3- 184.- ( نجم الثاقب ) ص 787 788، ( رجال کشی ) 1/319.
4- 185.- ( نجم الثاقب ) ص 788، ( کمال الدّین ) 1/203.
5- 186.- ( نجم الثاقب ) ص 789، ( تحفه الزائر ) ص 480، ذیل زیارت هشتم .
6- 187.- ( نجم الثاقب ) ص 790 792.

حلال است و آنچه را که گفتی حرام ، حرام است ! حضرت دو مرتبه فرمود: خدا رحمت کند تو را.(1)

و روایت است که آن حضرت فرمود: من نیافتم احدی را که قبول کند وصیت مرا و اطاعت کند امر مرا مگر عبداللّه بن ابی یعفور.(2) و او همان است که دین خود را بر حضرت صادق علیه السلام عرضه کرده .(3) و همان کس است آن حضرت بر او سلام فرستاده و وصیت کرده او را به صدق حدیث و ادای امانت .(4)

و بالجمله ؛ در ایام حضرت صادق علیه السلام ، در سال طاعون وفات کرد و بعد از فوت او حضرت صادق علیه السلام برای مفضل بن عمر مرقومه ای نوشته که تمام آن ثناء و ترضیه است بر ابن ابی یعفور به کلماتی که دلالت دارد بر جلالت شاءن او به مرتبه ای که عقل حیرت می کند، از جمله آن کلمات شریفه این است :

( وَ قُبِضَ صَلَواتِ اللّهِ عَلی رُوحِهِ مَحْمُودَ الاَثَرِ مَشْکُورَ السَّعْیِ مَغْفُورا لَهُ مَرْحُوما بِرضَی اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اِمامِهِ عَنْهُ فُبِولادَتی مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلی اللّه علیه و آله و سلم ماکا نَ فِی عَصِرِنا اَحَدٌ اَطْوَعَ للّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لاِمامِهِ مِنْهُ فَماَ زالَ کَذلِکَ حَتّی قَبْضَهُ اللّهُ اِلَیْهِ بِرَحْمَتِهِ وَ صَیِّرَهُ اِلی جَنَّتِهِ الخ . ) (5)

دهم و یازدهم عمران بن عبداللّه بن سعد اشعری قمی و برادرش عیسی بن عبداللّه است

که هر دو از اجلاء اهل قم و از دوستان حضرت صادق علیه السلام و از محبوبین آن حضرت بوده اند و حضرت ، ایشان را خیلی دوست می داشت ، و هر وقت بر آن حضرت به مدینه وارد می شدند از ایشان تفقد

ص: 122


1- 188.- ( کفایه الموحدین ) طبرسی نوری 3/400 401.
2- 189.- ( کفایه الموحدین ) 3/401 402.
3- 190.- ( کفایه الموحدین ) 3/402.
4- 191.- ( کفایه الموحدین ) 3/403.
5- 192.- ( کفایه الموحدین ) 3/403.

می فرموده و احوال اهل بیت و اقوام و خویشان و بستگان آنها را می پرسیده ، و وقتی عمران بر حضرت صادق علیه السلام وارد شد آن جناب از او احوال پرسی فرمود و با او نیکویی و بشاشت فرمود چون برخاست برود ( حمّادناب ) از آن حضرت پرسید که کیست این شخص که این نحو با او نیکویی کردید؟ فرمود: این از اهل بیت نجباء است ، یعنی از اهل قم که اراده نمی کند ایشان را جبّاری از جبابره مگر آن که خدا او را در هم می شکند.(1)

و روایت شده که وقتی آن حضرت میان دیدگان عیسی را بوسید و فرمود: تو از ما اهل بیت می باشی .(2) و این عمران همان است که حضرت صادق علیه السلام از او خواسته بود که چند خیمه برای آن حضرت درست کند، او درست کرد و آورد در منی برای آن جناب نصب نمود، یک خیمه زنانه و یک خیمه مردانه و یک خیمه برای قضای حاجت ، چون حضرت صادق علیه السلام با اهل بیت خود وارد شد، پرسید این خیمه ها چیست ؟ گفتند: عمران بن عبداللّه قمی برای شما درست کرده ، حضرت در آنجا نازل شد و عمران را طلبید و فرمود: این خیمه ها به چند از کار درآمده ؟ گفت : فدایت شوم کرباسهای آن از صنعت خودم است و من اینها را برای شما به دست خود درست کرده ام و به رسم هدیه برای آن حضرت آورده ام و دوست دارم فدایت شوم قبول فرمایید و من آن مالی را که فرستاده بودید

ص: 123


1- 193.- ( کفایه الموحدین ) 3/403.
2- 194.- ( کفایه الموحدین ) 3/403.

برای این کار رد کردم پس حضرت دست او را گرفت و فرمود: سؤ ال [ درخواست ] می کنم از خدا که صلوات بفرستد بر محمّد و آل محمّد و آنکه تو را و عترت تو را در سایه رحمت خود درآورد روزی که سایه نباشد جز سایه او.(1) و پسر عمران ( مرزبان ) از راویان اصحاب ابوالحسن الرضا علیه السلام و صاحب کتاب است وقتی خدمت آن جناب عرض می کند که سؤ ال می کنم شما را از اهم امور نزد من آیا من از شیعه شما می باشم ؟ فرمود: بلی ، گفت : اسم من مکتوب است نزد شما؟ فرمود: بلی .(2)

دوازدهم فضیل بن یسار البصری ابوالقاسم

ثقه جلیل القدر از روات و فقهاء اصحاب صادقین علیهما السلام و از اصحاب اجماع است ، یعنی از کسانی که اجماع کرده اند اصحاب ما بر تصدیق او و اقرار کرده اند به فقه او. و روایت است که حضرت صادق علیه السلام هرگاه او را می دید که رو می کند می فرمود: ( بَشِّرِ الْمُخْبِتینَ ) هرکه دوست دارد که نظر کند به سوی مردی از اهل بهشت پس نظر کند به سوی این مرد.(3) و می فرمود که فضیل از اصحاب پدر من است و من دوست می دارم که آدمی دوست بدارد اصحاب پدرش را.(4) و در زمان حضرت صادق علیه السلام وفات کرد و آن کسی که او را غسل داده بود برای آن حضرت نقل کرده که در وقت غسل فضیل دستش سبقت می کرد بر عورتش حضرت فرمود: خدا رحمت کند فضیل را او از ما اهل بیت بود.(5)

( وَ رُوِیَ

ص: 124


1- 195.- ( کفایه الموحدین ) 3/403.
2- 196.- ( کفایه الموحدین ) 3/404.
3- 197.- ( کفایه الموحدین ) 3/405.
4- 198.- ( کفایه الموحدین ) 3/409
5- 199.- ( کفایه الموحدین ) 3/410.

عَنِ الفُضَیْلِ قالَ: قُلْتُ لاَبی عَبْدِاللّهِ علیه السلام ما یَمْنَعْنی مِنْ لِقائِکَ اِلاّ اءَنّی ما اَدْری ما یُوافِقُکَ مِنْ ذلِکَ؟ قالَ فَقالَ علیه السلام : ذلِکَ خَیْرٌ لَکَ. ) (1)

و پسران فضیل : قاسم و علاء و نواده او محمّد بن قاسم جمیعا از اجلاء و ثقات اصحاب می باشند رضوان اللّه علیهم اجمعین .

سیزدهم فیض بن المختار کوفی است

که ثقه و از روات حضرت باقر و صادق علیه السلام است ، وقتی خدمت حضرت صادق علیه السلام اصرار بلیغ و مسئلت کثیر نمود که او را خبر دهد به امام بعد ازخود، حضرت پرده ای که در کنار اطاق آویخته بود بالا زد و پشت آن پرده رفت و او را نیز طلبید، فیض چون به آن موضع وارد شد دید آنجا مسجد حضرت است ، حضرت در آنجا نماز خواند آنگاه منحرف از قبله نشست ، فیض نیز در مقابل آن حضرت قرار گرفت که ناگاه امام موسی علیه السلام داخل شد و در آن حال در سن پنج سالگی بود و در دست خود تازیانه ای داشت ، حضرت صادق علیه السلام او را بر زانوی خویش نشانید و فرمود: پدرم و مادرم فدایت باد! این تازیانه چیست در دستت ؟ گفت : گذشتم به علی برادرم دیدم این را در دست داشت و بهیمه را می زد از دست او گرفتم ، آنگاه حضرت فرمو: ای فیض ! همانا صحف ابراهیم و موسی رسید به رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم و آن حضرت سپرد او را به علی علیه السلام و او را امین دانست بر آن ، پس یک

ص: 125


1- 200.- ( کفایه الموحدین ) 3/410.

یک از امامان را ذکر فرمود تا آنکه فرمود آن صحف نزد من است و من امین دانستم بر آن این پسرم را با کمی سنش و اینک نزد او است . فیض گفت : دانستم مراد آن حضرت را لکن گفتم فدایت شوم بیانی زیاده بر این می خواهم ، فرمود: ای فیض ! پدرم هرگاه می خواست که دعایش مستجاب شود می گشت دعای او و من نیز با این پسرم چنین هستم و دیروز هم تو را در موقف یاد کردیم فذکرناک بالخیر. گفتم : سید من ! زیاد کن بیان را، فرمود هرگاه پدرم به سفر می رفت من با او بودم ، پس هرگاه بر روی راحله خود می خواست خوابی کند من راحله خود را نزدیک راحله او می بردم و ذراع خود را وساده او می نمودم یک میل و دو میل تا از خواب بر می خاست و این پس نیز با من چنین می نماید، باز سؤ ال زیاده کرد، فرمود: من می یابم به این پسرم آنچه را که یعقوب در یوسف یافت ، گفتم : ای سید من ! زیاده بر این بفرما، فرمود: این همان امام است که از آن سؤ ال نمودی پس اقرار کن به حق او پس برخاستم و سر آن حضرت را بوسیدم و دعا کردم برای او، پس ( فیض ) اذن طلبید که به بعضی اظهار کند، فرمود: به اهل و اولاد و رفقایت بگو، ( فیض ) در آن سفر با اهل و اولاد بود به آنها اطلاع داد، حمد خدا را بسیار نمودند و از

ص: 126

رفقایش یونس بن طبیان بود چون به یونس خبر داد یونس گفت : از آن حضرت باید خودم بال واسطه بشنوم و در او عجله بود پس روان شد به جانب خانه آن حضرت ، ( فیض ع( گفت من عقب او رفتم همان که به در خانه آن جناب رسید صدای آن حضرت بلند شد که امر چنان است که فیض برای تو گفت ، یونس گفت شنیدم و اطاعت کردم .(1)

چهاردهم لیث بن البختری

مشهور به ابوبصیر مرادی . قاضی نوراللّه در ( مجالس ) در ترجمه او گفته که در ( کتاب خلاصه ) مذکور است که کنیت او ابوبصیر و ابومحمّد است و از راویان امامین الهمامین محمّد بن علی الباقر و جعفر بن محمّد الصادق علیهما السلام بوده و حضرت امام محمدباقر علیه السلام در شاءن او فرموده که بَشِّرِ الْمُخْبِتینَ بِالْجَنَّهِ؛ یعنی بشارت است آن کسانی را که خشوع از برای خدا می کنند به دخول جنت و از آن جمله ( لیث ) خواهد بود. و در ( کتاب خلاصه ) از ( مختار کشی ع( از جمیل بن دراج روایت نموده که گفت از حضرت امام جعفر علیه السلام شنیدم که می فرمود:

( بَشِّرِ الْمُخْبِتِینَ بِالْجَنَّهِ بُرَیْدُ بْنُ مُعاوِیَهِ الْعجلی وَ اَبُوبَصیر لَیْثُ بْن الْبَخْتَری الْمُردی وَ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ وَ زُرارَهٌ نُجَباءُ اُمَناءُ اللّهِ عَلی حَلالِهِ وَ حَرامِهِ لَوْلا هؤُلاءِ لاَنْقَطَعَتْ آثارُ النَّبُوَهِ وَانْدَرَسَتْ. ) (2)

و ایضا در ( کتاب کشی ) مسطور است که ابوبصیر یکی از آنها است که اجماع نموده اند امامیه بر تصدیق او و اقرار کرده ان به فقه او. و از

ص: 127


1- 201.- ( کفایه الموحدین ) 3/410.
2- 202.- ( کفایه الموحدین ) 3/410.

ابوبصیر روایت کرده که گفت : روزی به خدمت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام رفتم از من پرسیدند که در وقت موت علباء بن درّاع الا سدی حاضر شده بودی ؟ گفتم : بلی ، و او در آن حال مرا خبر کرد که تو ضامن دخول بهشت از برای او شده ای و از من استدعا کرد که این مضمون را یاد شما آورم ، گفتند که راست گفته است ، پس من به گریه درآمدم گفتم که جان من فدای تو باد تقصیر من چیست که قابل این عنایت نشده ام مگر پیر سالخورده ضریر البصر منقطع به درگاه دین پناه شما نیستم ؟ آن حضرت عنایت نموده فرمودند که از برای تو نیز ضامن بهشت شدم ، من گفتم که پدران بزرگوار خود را نیز می خواهم که از برای من ضامن سازی و یکی را بعد از یکی نام بردم ، آن حضرت فرمود که ضامن کردم ، باز گفتم که می خواهم جد عالی مقدار خود را نیز ضامن سازی ، گفتند که چنین کردم ، و دیگر باره درخواست نمودم که حضرت حق جل و علا را ضامن سازد و آن حضرت لحظه ای سر مبارک گردانیدند و بعد از آن گفتند که این نیز کردم .(1)

مولف گوید: که شیخ کشی از شعیب عقرقوفی روایت کرده است که گفت : گفتم به حضرت صادق علیه السلام که بسا شود ما محتاج شویم به سؤ ال بعض مسایل ، از کی سؤ ال کنیم ؟ فرمود: بر تو باد به اسدی ، یعنی ابوبصیر.(2) شیخ ما در ( خاتمه

ص: 128


1- 203.- ( کفایه الموحدین ) 3/411.
2- 204.- ( کفایه الموحدین ) 3/412.

مستدرک ) فرموده : مراد به ابوبصیر، ابومحمّد یحیی بن قاسم اسدی است به قرینه قائد، یعنی عصاکش او علی بن ابی حمزه ، که تصریح کرده اند علما به آنکه او راوی کتاب او است و این ابوبصیر ثقه است چنانکه در ( رجال شیخ ) و ( خلاصه ) است و عقرقوفی پسر خواهر ابوبصیر مذکور است .(1)

پانزدهم محمّد بن علی بن نعمان کوفی ابوجعفر معروف به ( مؤ من الطّاق ) و به ( احول ) نیز

و مخالفین ، او را ( شیطان الطاق ) می گفتند، دکانی داشت در کوفه در موضعی معروف به طاق المحامل ، و در زمان او پول قلبی (تقلّبی ) پیدا شده بود کته کسی نمی شناخت به ملاحظه آنکه باطن آن پولها قلب بود نه ظاهرش لکن به دست او که می دادند می فهمید و بیرون می آورد قلب آن را از این جهت مخالفین او را شیطان الطاق گفتند.(2) و او یکی از متکلمین است و چند کتاب تصنیف کرده از جمله ( کتاب افعل لاتفعل ) و احتجاج او با زید بن علی علیه السلام و هم محاجّه او با خوارج مشهور است و مکالمات او با ابوحنیفه معروف است .

روزی ابوحنیفه به وی گفت که شما شیعیان اعتقاد به رجعت دارید؟ گفت : بلی ، گفت : پس پانصد اشرفی (درهم ) به من قرض بده و در رجعت که به دنیا برگشتم از من بگیر، ابوجعفر فرمود از برای من ضامنی بیاور که چون به دنیا بر می گردی به صورت انسان برگردی تا من پول بدهم ؛ زیرا که می ترسم به صورت بوزینه برگردی و من نتوانم از تو وجه خود را دریافت نمایم .(3) و هم روایت

ص: 129


1- 205.- ( کفایه الموحدین ) 3/412.
2- 206.- ( کفایه الموحدین ) 3/413.
3- 207.- ( کفایه الموحدین ) 3/414.

شده که چون حضرت صادق علیه السلام رحلت فرمود، ابوحنیفه به مؤ من الطّاق گفت : یا اباجعقر! امام تو وفات کرد، مؤ من گفت : ( لکِن امامُکَ مِنَ المُنْظَرین اِلی یَوْمِ الْوَقْتِ المَعْلُومِ ) ؛ اگر امام من وفات نمود امام تو شیطان نمی میرد تا وقت معلوم .

و در ( مجالس المؤ منین ) است که روزی ابوحنیفه با اصحاب خود در یکی از مجالس نشسته بود که ابوجعفر از دور پیدا شده و متوجه جانب ایشان شد و چون ابوحنیفه را نظر بر او افتاد از روی تعصب و عناد به اصحاب خود گفت که قَدْ جاءَکُمُ الشِّیْطانُ؛ یعنی شیطان به سوی شما آمد. ابوجعفر چون این سخن بشنید و نزدیک رسید این آیه را بر ابوحنیفه و اصحاب او خواند: ( اِنّا اَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَی الْکافِرینَ تَؤُزُّهُمْ اَزّا ) (1) .(2)

و ایضا مروی است که چون ضحاک که یکی از خارجیان بود و در کوفه خروج نمود و نام خود را امیرالمؤ منین نهاد و مردم را به مذهب خود می خواند، مؤ من الطاق نزد او رفت و چون اصحاب ضحاک او را دیدند بر روی او جستند و او را گرفته نزد صاحب خود بردند، پس مؤ من الطاق به ضحّاک گفت که من مردی ام که در دین خود بصیرتی دارم و شنیده ام که تو به صفت عدل و انصاف اتصاف داری ، بنابراین دوست داشتم که در اصحاب تو داخل باشم ، پس ضحاک به اصحاب خود گفت که اگر این مرد با ما یار شود کار ما رواجی خواهد یافت آنگاه مؤ من

ص: 130


1- 208.- ( کفایه الموحدین ) 3/415.
2- 209.- ( کفایه الموحدین ) 3/419.

الطاق به ضحاک خطاب نمود و گفت که چرا تبرا از علی بن ابی طالب علیه السلام می کنی و قتل و قتال او را حلال دانسته اید؟ ضحاک گفت : برای آنکه او حکم گرفت در دین خدا و هرکه در دین خدای تعالی حکم گیرد قتل و قتال او و بیزاری از او حلال است ، مؤ من الطاق گفت : پس مرا از اصول دین خود آگاه ساز تا با تو مناظره کنم و هرگاه حجت تو بر حجت من غالب آمد در سلک اصحاب تو درآیم و مناسب آن است که جهت تمیز صواب و خطای هریک از من و تو در مناظره ، کسی را تعیین کنی تا مخطی را در خطای او ادب نماید و از برای مصیب به صواب حکم نماید. پس ضحاک به یکی از اصحاب خود اشاره نمود و گفت : این مرد در میان من و تو حکم باشد که عالم و فاضل است ، مؤ من الطاق گفت : البته این مرد را حکم می سازی در دینی که من آمده ام تا با تو در آن مناظره نمایم ، ضحاک گفت : بلی ، پس مؤ من الطاق روی به اصحاب ضحاک نموده گفت : اینک صاحب شما حکم گرفت در دین خدای ، دیگر شما دانید! چون اصحاب ضحاک آن مقاله را شنیدند چندان چوب و شمشیر حواله ضحاک نمودند که هلاک شد.(1)

شانزدهم محمّد بن مسلم بن رباح (یا ( ریاح ) ) ابوجعفر ( الطحّان الثقفی الکوفی

از بزرگان اصحاب باقرین علیهما السلام و از حواریین ایشان و از مخبتین و اورع و افقه مردم و از وجوه اصحاب کوفه است . ( وَ هُوَ مِمَّنِ

ص: 131


1- 210.- ( کفایه الموحدین ) 3/419.

اجْتَمِعَتِ الْعَصابَهُ عَلی تَصْحیح ما یَصِحُّ عَنْهُ وَ عَلی تَصْدیقِهِ وَ الاِنْقِیاد لَهُ بِالْفِقْهِ ) . و روایت شده که چهار سال در مدینه اقامت نمود و از خدمت حضرت امام محمدباقر علیه السلام استفاده احکام دینی و معارف یقینی می نمود و بعد از آن حضرت امام جعفر صادق علیه السلام استفاده حقایق می نمود و از او روایت شده که گفته سی هزار حدیث از حضرت باقر علیه السلام و شانزده هزار حدیث از امام جعفر صادق علیه السلام اخذ کرده ام .(1)

و روایت شده که ثقه جلیل القدر عبداللّه بن ابی یعفور خدمت حضرت صادق علیه السلام عرضه می دارد که برای من ممکن نمی شود همیشه خدمت شما برسم و بسا مردی از اصحاب ما بیاید نزد من و از من مساءله ای بپرسد و نیست نزد من جواب هر سؤ الی که از من می پرسند چه بکنم ؟ فرمود: چه مانع است تو را از محمّد بن مسلم ، پس به درستی که او اخذ کرده از پدرم و نزد او وجیه بوده .(2)

و روایت شده از محمّد بن مسلم که گفت : شبی در پشت بام خود خوابیده بودم شنیدم که کسی در خانه مرا می زند پس آواز دادم که کیست ؟ گفت منم کنیزک تو رحمک اللّه من به کنار بام رفتم و سر کشیدم دیدم که زنی ایستاده است چون مرا دید گفت : دختر نوعروس من حامله بود و او را درد زاییدن گرفت و نازاییده به آن درد بمرد و فرزند در شکم او حرکت می کند چه کار باید کرد

ص: 132


1- 211.- ( کفایه الموحدین ) 3/419.
2- 212.- ( کفایه الموحدین ) 3/421.

و حکم صاحب شرع در این باب چیست ؟ پس به او گفتم : ای امه اللّه ! مثل این مساءله را روزی از حضرت امام محمدباقر علیه السلام پرسیدند آن حضرت فرمود که شکم مرده را بشکافند و فرزند را بیرون آرند تو چنان کن ، بعد از آن به او گفتم که ای امه اللّه ! من مرده ام که در زاویه صاحب راءی و قیاس است جهت حکم این مساءله رفته بودم گفت که من در این مساءله چیزی نمی دانم نزد محمّد بن مسلم ثقفی برو که او تو را از حکم این مساءله خبر خواهد داد و هرگاه تو را در این مساءله فتوی دهد تو نزد من باز آی و مرا خبر ده ، پس به او گفتم : برو به سلامت ، و چون صباح شد به مسجد رفتم دیدم که ابوحنیفه نشسته و همان مساءله را با اصحاب خود در میان دارد و از ایشان سؤ ال می کند و می خواهد که آنچه که از من در جواب این مساءله به او رسیده به نام خود اظهار کند، پس از گوشه مسجد تنحنحی کردم ابوحنیفه گفت : خدا بیامرزد تو را بگذار ما را که یک لحظه زندگانی کنیم .(1)

و از زراره رضی اللّه عنه ، روایت است که وقتی ابوکریبه ازدی و محمّد بن مسلم ثقفی جهت ادای شهادتی نزد ( شریک ) قاضی کوفه آمدند، ( شریک ) زمانی در صورت ایشان تاءمل نمود آثار صلاح و تقوی و عبادت در ناصیه ایشان دید گفت : جعفریان و فاطمیان یعنی این دو نفر

ص: 133


1- 213.- ( کفایه الموحدین ) 3/422.

از شیعیان حضرت جعفر و فاطمه و منسوب به این خانواده هستند، ایشان گریستند، ( شریک ) سبب گریه ایشان پرسید، فرمودند: برای اینکه ما را شمردی از شیعیان و جزء مردمانی گرفتی که راضی نمی شوند ما را برادران خود بگیرند به جهت آنچه مشاهده می کنند از سخافت و کمی ورع ما و هم نسبت دادید به کسی که راضی نمی شود که امثال ما را از شیعه خود بگیرد، پس اگر تفضل نمود و ما را قبول فرمود پس بر ما منت نهاده و تفضل فرموده . ( شریک ) تبسم کرد و گفت : هرگاه مرد در دنیا پیدا می شود باید مانند شما بوده باشد.(1)

و وارد شده که محمّد بن مسلم مردی مالدار و جلیل بود، حضرت باقر علیه السلام به وی فرمود: تواضع کن ای محمّد! پس در کوفه زنبیلی پر از خرما برداشت و ترازویی بر دست گرفت و بر در مسجد نشست و مشغول خرما فروشی شد. قوم او به نزد او جمع شدند و گفتند: این کار تو باعث فضیحت ما است ! فرمود: مولای من مرا امر فرموده به چیزی که من دست از آن برنخواهم داشت ، گفتند: اگر لاعلاج خواهی کسبی کنی پس در دکان آرد فروشی بنشین ، پس برای او سنگ آسیا و شتری مهیا کردند که گندم و جو آرد کند و بفروشد محمّد قبول کرد و از این جهت است که او را ( طحّان ) گفتند، در سنه یک صد و پنجاه وفات کرد.(2)

هفدهم معاذ بن کثیر الکسائی الکوفی

که از شیوخ اصحاب حضرت صادق علیه السلام و از ثقات ایشان و

ص: 134


1- 214.- ( کفایه الموحدین ) 3/422.
2- 215.- ( کفایه الموحدین ) 3/422.

از کسانی است که روایت کرده نص بر امامت حضرت موسی بن جعفر را از پدرش علیه السلام . و در روایت ( تهذیب ) است که او کرباس می فروخت ، وقتی ترک کسب کرد حضرت صادق علیه السلام احوال او را پرسید، گفتند: ترک کرده تجارت خود را، فرمود: ترک کسب ، عمل شیطان است هرکه ترک کند تجارت و کسب را دو ثلث عقلش می رود.(1) و هم روایت است که وقتی معاذ در موقف عرفات نظر افکند به اهل موقف دید مردم بسیار به حج آمده اند خدمت حضرت صادق علیه السلام رسید و گفت : همانا اهل موقف بسیار می باشند! حضرت نظری به ایشان افکند پس فرمود: نزد من بیا یا اباعبداللّه ! آنگاه فرمود: ( یَاءتی بِهِ الْمَوْجُ مِنْ کُلُّ مَکان ) ، نه به خدا قسم نیست ، حج مگر برای شما نه به خدا قسم قبول نمی کند خدا مگر از شما.(2)

هجدهم معلی بن خنیس بزّاز کوفی مولی ابی عبداللّه الصادق علیه السلام

از روایات ظاهر می شود که او از اولیاء اللّه و از اهل بهشت است و حضرت صادق علیه السلام او را دوست می داشته و وکیل و قیم بر نفقات عیال آن حضرت بوده . شیخ طوسی در ( کتاب غیبت ) فرموده : و از ممدوحین ، معلی بن خنیس است و او از قوام حضرت صادق علیه السلام بود، و داود بن علی او را به این سبب کشت و او پسندیده بود نزد حضرت صادق علیه السلام و بر طریقه او گذشت . و روایت شده از ابوبصیر که گفت : چون داود بن علی ، معلی را کشت و به

ص: 135


1- 216.- ( کفایه الموحدین ) 3/422.
2- 217.- ( کفایه الموحدین ) 3/422.

دار کشید او را، بزرگ آمد این بر حضرت صادق علیه السلام و دشوار آمد بر او، به داود فرمود: ای داود! برای چه کشتی مولای مرا و وکیل مرا در مال و عیالم به خدا سوگند که او وجیه تر بود از تو نزد خدا، و در آخر خبر است که فرمود: آگاه باش به خدا سوگند که او داخل بهشت گردید.(1)

مؤ لف گوید: از اخبار ظاهر می شود که حضرت صادق علیه السلام در وقت قتل معلی ، در مکه بود چون از مکه تشریف آورد نزد داود رفت فرمود: مردی از اهل بهشت را بکشتی ، گفت : من نگشتم ، فرمود: کی کشت او را؟ گفت : سیرافی او را بکشت و سیرافی صاحب شرطه او بود، حضرت از او قصاص کرد و او را به عوض معلی بکشت .(2)

و از معتّب روایت است که حضرت صادق علیه السلام آن شب در سجده و قیام بود و در آخر شب نفرین رکد بر داود بن علی ، به خدا سوگند که هنوز سر از سجده بر نداشته بود که صدای صیحه شنیدم و مردم گفتند: داود بن علی وفات کرد! حضرت فرمود: همانان من خواندم خدا را به دعا تا فرستاد خداوند به سوی او ملکی که عمودی بر سر او زد که مثانه او را شکافت .(3)

شیخ کلینی و طوسی به ( سند حسن کالصحیح ) از ولید بن صبیح نقل کرده اند که مردی خدمت حضرت صادق علیه السلام رسید و ادعا کرد بر معلی بن خنیس دینی را بر او، و گفت : معلی برد

ص: 136


1- 218.- ( کفایه الموحدین ) 3/413 414.
2- 219.- ( کفایه الموحدین ) 3/424.
3- 220.- ( کفایه الموحدین ) 3/426، ( بحارالانوار ) 52/193.

حق مرا، حضرت فرمود: حق تو را برد آن کسی که او را کشت ، پس فرمود به ولید برخیز و بده حق این مرد را همانا می خواهم خنک کنم بر معلی پوست او را اگرچه خنک می باشد یعنی حرارت جهنم به او نرسیده .(1)

و نیز کلینی روایت کرده از ولید بن صبیح که گفت : روزی خدمت حضرت صادق علیه السلام مشرف شدم افکند نزد من جامه هایی و فرمود: ای ولید! رد کن اینها را به نوردهای خود، یعنی خدمت آن حضرت پارچه های ندوخته بود که تاهش را باز کرده بودند حضرت به او فرمود که آنها را بپیچید و تاه کند. ولید گفت : من برخاستم مقابل آن حضرت فرمود: خدا رحمت کند معلی بن خنیس را! من گمان کردم که آن حضرت شبیه کرد ایستادن مرا مقابل خود به ایستادن معلی در خدمتش ، پس فرمود: اف باد برای دنیا که خانه بلا است مسلط فرموده حق تعالی در دنیا دشمنش را بر ولیش .(2) و نیز شیخ کلینی روایت کرده از عقبه بن خالد که گفت : من و معلی و عثمان بن عمران مشرف شدیم خدمت حضرت صادق علیه السلام همین که حضرت ما را دید فرمود: مرحباء مرحبا به شما! این صورتها دوست دارند ما را و ما دوست می داریم ایشان را ( جَعَلَکُمُ اللّهُ مَعَنا فِی الدُّنْیا وَ الا خِرَهِ ) ؛ قرار دهد شما را خداوند تعالی با ما در دنیا و آخرت .(3)

شیخ کشی روایت کرده که چون روز عید می شد معلی بن خنیس بیرون می رفت به صحرا

ص: 137


1- 221.- سوره مجادله 58.، آیه 22.
2- 222.- سوره ممتحنه 60.، آیه 1.
3- 223.- ( کلمه طیبه ) محدث نوری ص 12، ( من لایحضره الفقیه ) 1/163.

ژولیده مو و گردآلوده در زیّ ستمدیده حسرت خورنده همین که خطیب منبر می رفت دست خود را به آسمان بلند می کرد و می گفت :

( اَللّهُمَّ هذا مَقامُ خُلَفائِکَ وَ اَصْفیائِکَ وَ مَواِضعُ اُمَنائِکَ الَّذینَ خَصَصْتَهُمُ ابْتَزُّوها(1) الخ ) .

نوزدهم هشام بن محمّد السّائب الکلی ابوالمنذر

عالم مشهور به فضل و علم ، عارف به ایام و انساب از علمای مذهب ما است گفت : علت بزرگی پیدا کردم به حدی که علم خود را فراموش نمودم خدمت امام جعفر صادق علیه السلام رسیدم پس آشامانید به من علم را در کاسه ای ، همین کنه آن کاءس را نوشیدم علم به من عود کرد و حضرت صادق علیه السلام به او عنایت داشت و او را نزدیک خود می نشانید و با او، گشاده رویی و انبساط می فرمود و او کتب بسیار تاءلیف نموده در انساب و فتوحات و مثالب و مقاتل و غیره و این همان کلبی نسابه معروف است و پدرش محمّد بن سائب کلبی کوفی از اصحاب حضرت باقر علیه السلام و از علماء و صاحب تفسیر است ؛ از سمعانی نقل شده که ترجمه او گفته :

( اِنَّهُ صاحِبُ التَّفْسیرِ کانَ مِنْ اَهْلِ الْکُوفَهِ وَ قائِلا بِالرَّجْعَهِ وَ ابْنُهُ هِشامُ ذَانَسَبٍ عالٍ وَ فِی التَّشَیُّع غالٍ ) .(2)

بیستم یونس بن ظبیان کوفی

که از روات اصحاب حضرت صادق علیه السلام است و اگر چه فضل بن شاذان او را از کذابین شمرده و نجاشی فرموده که او ضعیف است جدا و التفات کرده نمی شود بر روایات او و ابن غضائری گفته که او غالی و کذاب و وضاع حدیث است و لکن شیخ ما عطّر

ص: 138


1- 224.- ( کلمه طیبه ) ص 12، ( جعفریات ) ص 234.
2- 225.- ( کلمه طیبه ) ص 12، ( امالی ) صدوق ص 702، مجلس 88، حدیث 960.

اللّه مرقده در خاتمه ( مستدرک ) فرموده : و دلالت می کند بر حسن حال او و استقامت و علو مقام او و عدم غلو او اخبار بسیاری ، پس آن اخبار را ذکر فرموده که از جمله کلام حضرت صادق علیه السلام است در حق او که در ( جامع بزنطی ) است که فرموده ( رَحِمَهُ اللّهُ وَ بَنی لَهُ بَیْتَا فِی الجَنَّهِ کانَ وَ اللّهِ مَاْمُونا عَلَی الْحَدیثِ ) .

و هم تعلیم حضرت صادق علیه السلام به او زیارت حضرت سیدالشهداء علیه السلام را به نحوی شیخ در ( تهذیب ) و ابن قولویه در ( کامل ) روایت کرده ، و نیز تعلیم آن جناب به او دعای معروفی که در نجف باید خواند که اول آن اَللّهُمَّ لابُدَّ مِنْ اَمْرِکَ است که در تمام کتب مزاریه مذکور است و هم تعلیم او فرموده آن ( عوذه ) (1) را که برای رفع درد چشم نافع است . الی غیر ذلک . و نیز شیخ ما جواب داده از اخباری که در مذمت او وارد شده به تفصیلی که مقام گنجایش ذکر ندارد، طالبیت رجوع کنند به آن کتاب شریف .(2)

و گذشت در فیض بن المختار چیزی که متعلق به او بود.

تذییل : مؤ لف گوید: که شایسته دیدم در ذیل احوال اصحاب حضرت صادق علیه السلام این روایت را نقل کنم و این باب را به آن ختم کنم :

حکایت پیشنهاد مرد خراسانی به غلام امام صادق علیه السلام

نقل است که حضرت امام جعفر صادق علیه السلام را غلامی بود که هرگاه آن حضرت سواره

ص: 139


1- 226.- ( کلمه طیبه ) ص 12، ( صفات الشیعه ) ص 50.
2- 227.- ( کلمه طیبه ) ص 12، ( عیون اخبار الرضا علیه السلام ) 1/143.

به مسجد می رفت آن غلام همراه بود چون آن حضرت از استر پیاده می گشت و داخل مسجد می شد آن غلام استر را نگاه می داشت تا آن جناب مراجعت کند، اتفاقا در یکی از روزها که غلام بر در مسجد نشسته و استر را نگاه داشته بود چند نفر مسافر از اهل خراسان پیدا شدند یکی از آنها رو کرد به او گفت : ای غلام ! میل داری که از آقای خود حضرت صادق علیه السلام خواهش کنی که مرا مکان تو قرار دهد و من غلام او باشم و به جای تو بمانم و مالم را به تو بدهم و من مال بسیار از هرگونه دارم تو برو و آن مالها را برای خود قبض کن و من به جای تو اینجا بمانم . غلام گفت : از آقای خود خواهش می کنم این را، پس رفت خدمت حضرت صادق علیه السلام و عرض کرد: فدایت شوم ! می دانی خدمت مرا نسبت خود و طول خدمتم را، پس هرگاه حق تعالی خیری را برای من رسانیده باشد شما منع آن خواهید کرد؟ فرمود: من آن را به تو خواهم داد از نزد خودم و از غیر خودم منع می کنم تو را.

پس غلام قصه آن مرد خراسانی را با خود برای آن جناب حکایت کرد، حضرت فرمود اگر تو بی میل شده ای در خدمت ما و آن مرد رغبت کرده به خدمت ما قبول کردیم ما او را و فرستادیم تو را، پس چون غلام پشت کرد به رفتن ، حضرت او را طلبید و فرمود: به

ص: 140

جهت طول خدمت تو در نزدیک ما یک نصیحتی تو را بنمایم آن وقت مختاری در کار خود، و آن نصیحت این است که چون روز قیامت شود حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم آویخته و چسبیده باشد به نوراللّه و امیرالمؤ منین علیه السلام آویخته باشد به رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم و شیعیان ما آویخته باشند به ما پس داخل شوند در جایی که ما داخل شویم و وارد شوند آنجا که ما وارد شویم ، غلام چون این را شنید عرض کرد: من از خدمت شما جایی نمی روم و در خدمت شما خواهم بود و اختیار می کنم آخرت را به دنیا و بیرون رفت به سوی آن مرد.

آن مرد خراسانی گفت : ای غلام ! بیرون آمدی از نزد حضرت صادق علیه السلام به غیر آن رویی که با آن خدمت آن حضرت رفتی ، غلام کلام آن حضرت را برای او نقل کرد و او را برد خدمت آن جناب ، حضرت قبول فرمود ولاء او را و امر فرمود که هزار اشرفی (دینار) به غلام دادند.(1)

ابن فقیر ( عباس قمی ) خدمت آن حضرت عرض می کنم : که ای آقای من ! من تا خود را شناخته ام خود را بر در خانه شما دیده ام و گوشت و پوست خود را از نعمت شما پروده ام ، رجاء واثق و امید صادق که در این آخر عمر از من نگهداری فرمایید و از این در خانه مرا دور نفرمایید و من به لسان ذلت و افتقار پیوسته

ص: 141


1- 228.- ( کلمه طیبه ) محدث نوری ص 13.

عرض می دارم .

شاها چه تو را سگی بباید

گر من بوم آن سگ تو شاید

هستم سگکی ز حبس جسته

بر شاخ گل هوات بسته

از مدح تو با قلاده زر

زنجیر وفا به حلقم اندر

خود را به خودی کشیده از جل

پیش تو کشیده از سر ذل

خود را به قبول رایگانت

بستم به طویله سگانت

افکن نظری بر این سگ خویش سنگم مزن و مرانم از پیش

( وَ اَقُولُ اَیْضَا ) :

عَنْ حِماکُمْ کَیْفَ اَنْصَرِفُ

وَ هَواکُمْ لی بِهِ شَرَفُ

سَیّدِی لا عِشْتُ یَوْمَ اُری

فی سِوی اَبْوابِکُمْ اَقِفُ

باب نهم : در تاریخ حضرت باب الحوائج الی اللّه تعالی جناب امام موسی کاظم علیه السلام است ودر آن چند فصل است

فصل اول : در ولادت واسم ولقب وکنیت امام کاظم علیه السلام

ولادت با سعادت آن حضرت در روز یکشنبه هفتم ماه صفر سنه صد وبیست و هشت در ابواء که نام منزلی است مابین مکه ومدینه واقع شده ، اسم شریف آن حضرت موسی وکنیت مشهورش ابوالحسن وابوابراهیم ، والقاب آن جناب : کاظم وصابر وصالح وامین است ولقب مشهورش همان کاظم است یعنی خاموش وفرو برنده خشم چه آن حضرت از دست دشمنان کشید آنچه کشید وبر ایشان نفرین نکرد، حتی آنکه در ایام حبس مکرر در کمین در آمدند واز آن حضرت یک کلمه سخن خشم آمیز نشنیدند. وابن اثیر که از متعصبان اهل سنت است گفته : آن حضرت را کاظم لقب دادند به جهت آنکه احسان می کرد با هرکس که با اوبدی می کرد واین عادت اوبود همیشه ولکن اصحابش به جهت تقیه گاهی از آن جناب به ( عبد صالح ) وگاهی به ( فقیه ) و( عالم ) وغیر ذلک تعبیر می کردند، ودر میان مردم به ( باب الحوائج )

ص: 142

معروف است وتوسل به آن حضرت برای شفاء امراض وبیماریها ورفع امراض ظاهری وباطنی ودردهای اعضاء خصوصا درد چشم مجرب است . ونقش خاتم آن حضرت ( حَسْبِیَ اللّهُ ) وبه روایت دیگر ( اَلْمُلْکُ للّهِ وَحْدَهُ ) بوده . وواده آن حضرت علیا مخدره حمیده مصفّاه است که از اشراف اعاظم بوده . حضرت صادق علیه السلام فرموده که حمیده تصفیه شده از هر دنس وچرکی مانند شمش طلا، پیوسته ملائکه اورا حراست وپاسبانی می نمودند تا رسید به من به سبب آن کرامتی که از حق تعالی است برای من و حجت بعد از من .

شیخ کلینی وقطب راوندی ودیگران روایت کرده اند که ابن عکاشه اسدی به خدمت حضرت امام محمدباقر علیه السلام آمد وحضرت امام جعفر صادق علیه السلام در خدمت آن حضرت ایستاده بود حضرت اورا اعزاز واکرام نمود و انگوری برای اوطلبید، در اثنای سخن ابن عکاشه عرض کرد که یابن رسول اللّه صلی اللّه علیه وآله وسلم ! چرا جعفر را تزویج نمی نمایی به حد تزویج رسیده است ؟ وهمیان زری نزد حضرت گذاشته بود، حضرت فرمود که در این زودی برده فروشی از اهل بربر خواهد آمد ودر خانه میمون فرود خواهد آمد وبه این زر از برای اوکنیزی خواهد خرید. راوی گفت : بعد از چند روز دیگر به خدمت آن حضرت رفتم ، فرمود که می خواهید شما را خبر دهم از آن برده فروشی که من گفتم برای جعفر از اوکنیز خواهم خرید، اکنون آمده است بروید وبه این همیان از او کنیزی بخرید.

چون به نزد آن برده فروشی رفتیم

ص: 143

، گفت : کنیزانی که داشتم همه را فروخته ام و نمانده است نزد من مگر دوکنیز، یکی از دیگری بهتر است گفتیم بیرون آور ایشان را تا ببینیم ، چون ایشان را بیرون آورد گفتیم : آن جاریه که نیکوتر است به چند می فروشی ؟ گفت : قیمت آخرش هفتاد دینار است ، گفتیم : احسان کن واز قیمت چیزی کم کن ، گفت : هیچ کم نمی کنم ، ما گفتیم به آنچه در این کیسه است ما می خریم ، مرد ریش سفیدی نزد اوبود گفت بگشایید مهر اورا وبشمارید، نخاس گفت : عبث نگشایید که اگر یک حبه از هفتاد دینار کمتر است نمی فروشم . آن مرد پیر گفت : بگشایید وبشمارید! چون شمردیم هفتاد دینار بود نه زیاد ونه کم !

پس آن جاریه را گرفتیم وبه خدمت حضرت آوردیم وحضرت امام جعفر صادق علیه السلام نزد آن حضرت ایستاده بود وآنچه گذشته بود به خدمت آن حضرت عرض کردیم ، حضرت ما را حمد کرد واز جاریه سؤ ال نمود که چه نام داری ؟ گفت : حمیده نام دارم ، حضرت فرمود که پسندیده ای در دنیا وستایش کرده خواهی بود در آخرت .

مؤ لف گوید: که آنچه بر من ظاهر شده از بعض روایات آن است که آن مخدره چندان فقیهه وعالمه به احکام ومسایل بوده که حضرت صادق علیه السلام زنها را امر می فرموده که رجوع به اونمایند در اخذ مسایل واحکام دین .

شیخ کلینی وصفار ودیگران از ابوبصیر روایت کرده اند که گفت : در سالی که حضرت امام

ص: 144

موسی علیه السلام متولد شد من در خدمت حضرت صادق علیه السلام به سفر حج رفتم ، چون به منزل ( ابواء ) رسیدیم حضرت برای ما چاشت طلبید وبسیار ونیکوآوردند، در اثنای طعام خوردن پیکی از جانب حمیده به خدمت آن حضرت آمد وعرض کرد که حمیده می گوید اثر وضع حمل در من ظاهر شده است وفرموده بودی که چون اثر ظاهر شود تورا خبر کنم که این فرزند مثل فرزندان دیگر نیست . پس حضرت شاد وخوشحال برخاست ومتوجه خیمه حرم شد وبعد از اندک زمانی معاودت نمود شکفته وخندان ودل تورا شادان بدارد وحال حمیده چگونه شده ؟ حضرت فرمود که حق تعالی پسری به من عطا کرد که بهترین خلق خدا است وحمیده مرا به امری خبر داد از اوکه من از اومطلعتر بودم به آن ، ابوبصیر گفت : فدای توشوم ! چه چیز خبر داد تورا حمیده ؟ حضرت فرمود که حمیده گفت : چون آن مولود مبارک به زمین آمد دستهای خود را بر زمین گذاشت وسر خود را به سوی آسمان بلند کرد، من به اوگفتم که چنین است علامت ولادت حضرت رسالت وهر امامی که بعد از اوهست .

روایت کرده شیخ برقی از منهال قصاب که گفت : بیرون شدم از مکه به قصد تشرف جستن به مدینه همین که گذشتم به ابواء دیدم که حق تعالی مولودی به حضرت صادق علیه السلام عطا فرموده پس من زودتر از آن حضرت به مدینه وارد شدم و آن حضرت یک روز بعد بعد از من وارد شد. پس سه روز مردم را طعام داد

ص: 145

ومن یکی از آن مردم بودم که در طعام آن حضرت حاضر می شدند وچندان غذا می خوردم که دیگر محتاج به طعام نبودم تا روز دیگر که بر سفره آن جناب [حاضر می ] شدم وسه روز من از طعام آن حضرت خوردم چندانکه شکمم پر می گشت واز ثقل طعام تکیه بر بالش می دادم ودیگر چیزی نمی خوردم تا فردای آن روز. وروایت شده که به حضرت صادق علیه السلام عرض کردم که محبت شما نسبت به پسرت موسی علیه السلام تا چه حد رسیده ؟ فرمود: به آن مرتبه که دوست دارم که فرزندی غیر از اونداشتم که تمام محبت من برای اوباشد و دیگری شریک اونشود.

شیخ مفید روایت کرده از یعقوب سراج که گفت : داخل شدم بر حضرت امام جعفر صادق علیه السلام دیدم ایستاده نزدیک سر پسرش ابوالحسن موسی علیه السلام و اورا در گهواره است پس با اوراز گفت : زمان طولانی ، من نشستم تا فارغ شد پس برخاستم به سوی آن حضرت ، حضرت فرمود: برونزدیک مولای خود وسلام کن بر او، من نزدیک ابوالحسن موسی علیه السلام شدم وبر اوسلام کردم ، آن حضرت به زبان فصیح سلام مرا جواب داد وآنگاه فرمود: بروتغییر بده اسم دخترت را ک دیروز نام اونهاده ای زیرا اواسمی است که حق تعالی مبغوض دارد آن را، یعقوب گفت که حق تعالی به من دختری کرامت فرموده بود ومن اورا ( حمیراء ) نام گذاشته بودم ، حضرت صادق علیه السلام فرمود: اِنْتَهِ اِلی اَمْرِهِ تُرْشَدْ؛ یعنی اطاعت کن امر مولای خود را تا رشد، یعنی

ص: 146

راه راست نصیب توشود. پس من تغییر دادم اسم دخترم را.

فصل دوم : در مکارم اخلاق ومختصری از عبادت وسخاوت ومناقب ومفاخر حضرت امام موسی علیه السلام

اشاره

کمال الدّین محمّد بن طلحه شافعی در حق اوفرموده : اواست امام کبیرالقدر، عظیم الشاءن ، کثیرالتهجد، مجد در اجتهاد مشهور به عبادات ، مواظب بر طاعات ، مشهور به کرامات ، شب را به روز می آورد به سجده وقیام وروز را به آخر می رسانید به تصدق وصیام وبه سبب بسیاری حملش وگذشتش از جرم تقصیر کنندگان در حقش ( کاظم ) خوانده شد. جزا می داد کسی را که بدی کرده بود با اوبه احسان به اووکسی را که جنایتی بر اووارد آورده به عفواز اووبه جهت کثرت عبادتش نامیده شده به ( عبد صالح ) ومعروف شده در عراق به ( باب الحوائج الی اللّه ) ؛ زیرا که هر که متوسل به آن جناب شده به حاجت خود رسیده . کِراماتُهُ تَحارُ مِنْهَا الْعُقُولُ وَ تَقْضی بِاَنَّ لَهُ عِنْدَاللّهِ تَعالی قَدَمَ صِدْقٍ لاتَزِلُّ وَ لاتَزُولُ. انتهی .

بالجمله ؛ حضرت امام موسی علیه السلام عابدترین اهل زمان خووافقه از همه و سختی تر وگرامی تر بود. وروایت شده که شبها برای نوافل شب بر می خاست و پیوسته نماز می گذاشت تا نماز صبح وچون فرض صبح را ادا می کرد تعقیب می خواند تا طلوع آفتاب سپس برای خدا سجده می کرد وپیوسته در سجود و تحمید بود وسر بر نمی داشت تا نزدیک زوال واین دعا را بسیار می گفت :

( اَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ الرّاحَهَ عِنْدَ الْمُوْتِ وَ الْعَفْوَ عِنْدَ الْحِساب ، ومکرر می کرد این را، ونیز از دعای آن حضرت بود: عَظُمَ

ص: 147

الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِکَ فَلْیَحْسُنِ الْعَفْوُ مِنْ عِنْدِکَ. )

وچندان گریه می کرد از خوف خدا که محاسنش از اشک چشمش تر می شد. واز همه مردم صله واحسانش نسبت به اهل وارحامش بیشتر بود وپرستاری می کرد فقراء مدینه را. شبها که می شد بر دوش می گرفته زنبیلی که در آن بود پول وطلاو نقره وآرد وخرما ومی برد برای ایشان ، وفقراء نمی دانستند که از چه جهت است این . وآن بزرگوار کریم بود، وهزار بنده آزاد کرد.

وابوالفرج گفته که چون به آن جناب خبر می رسید که مردی پریشان وبد حال است برای اوصرّه دیناری می داد، وهمیانهای آن جناب مابین سیصد دینار بود تا دویست دینار وصرّه های آن جناب در بسیاری مال مثل بود. و روایت کرده اند مردم از آن جناب ، وبسیار روایت کرده اند وافقه اهل زمان خود، و احفظ همه بود کتاب خدا را، وصوتش در خواندن قرآن از همه نیکوتر بود، وبه حزن ، قرآن مجید را تلاوت می نمود به حدی که هر که می شنید تلاوتش را، می گریست ! ومردم مدینه آن حضرت را ( زین المجتهدین ) می گفتند و نامیده شد به کاظم به جهت کظم غیظش وصبرش بر آنچه وارد می شد بر جنابش از ظلم ظالمین تا آنکه در حبس وبند ایشان مقتول از دنیا می رفت . می فرمود که من استغفار می کنم در هر روزی پنج هزار مرتبه . و خطیب بغدادی که از اعاظم اهل سنت وموثقین از مورخین وقدماء ایشان است گفته که موسی بن جعفر علیه السلام را عبد صالح

ص: 148

می گفتند، از شدت عبادت و کوشش واجتهادش ، وگفته روایت شده که آن حضرت داخل مسجد پیغبر صلی اللّه علیه وآله وسلم شد وبه مسجد رفت در اول شب ، شنیدند که پیوسته می گوید: ( عَظُمَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِکَ فَلْیَحْسُنِ الْعَفْوُ مِنْ عِنْدِکَ ) واین را مکرر گفت تا داخل صبح شد. ودر خبری از ماءمون نقل شده در ورود حضرت موسی بن جعفر علیه السلام بر هارون الرشید، ماءمون گفت :

( اِذْ دَخَلَ شَیْْخٌ مُسَخَّدٌ قَدْ اَنْهَکَتْهُ الْعِبادَهُ کَاَنَّهُ شنّ بالٍ قَدْ کَلَمَ السجُودُ وَجْهَهُ وَ اَنْفَهُ ) ؛

یعنی وارد شد بر پدرم پیردمردی که صورتش از بیداری شب وعبادت ، زرد و ورم دار شده بود، وعبادت ، اورا رنجور ولاغر کرده بود به حدی که مانند مشک پوسیده شده بود وکثرت سجده صورت وبینی اورا مجروح کرده بود. ودر صلوات بر آن حضرت در وصف آن جناب گفته شده :

حَلیفُ السَّجْدَهِ الطَّویلَهِ وَالدُّمُوع الْغَزیرَهِ.

مؤ لف گوید: شایسته دیدم در اینجا چند روایت در مناقب ومفاخر حضرت موسی بن جعفر علیه السلام ایراد کنم :

اول در سجدات وعبادات آن حضرت در شبانه روز

روایت کرده شیخ صدوق از عبداللّه قزوینی که گفت : روزی بر فضل بن ربیع داخل شدم بر بام خانه خود نشسته بود چون نظرش بر من افتاد مرا طلبید، چون نزدیک رفتم گفت : از این روزنه نظر کن در آن خانه چه می بینی ؟ گفتم : جامه ای می بینم که بر زمین افتاده است ، گفت : نیک نظر کن ، چون تاءمل کردم گفتم : مردی می نماید که به سجده رفته باشد، گفت : می

ص: 149

شناسی اورا؟ گفتم : نه ، گفت : این مولای ت است ، گفتم : مولای من کیست ؟ گفت : تجاهل می کنی نزد من ؟ گفتم : نه ، من مولایی برای خود گمان ندارم . گفت : این موسی بن جعفر علیه السلام است ، من در شب وروز تفقد احوال اومی نمایم واورا نمی یابم مگر بر این حالتی که می بینی چون نماز بامداد را ادا می کند تا طلوع آفتاب مشغول تحقیق است ، پس به سجده می رود و پیوسته در سجده می باشد تا زوال شمس وکسی را موکل کرده است که چون زوال شمس شود اورا خبر کند، چون زوال شمس می شود بر می خیزد وبی آنکه وضویی تجدید کند مشغول نماز می شود، پس می دانم که به خواب نرفته بوده است در سجود خود وچون نماز ظهر وعصر را با نوافل ادا می کند باز به سجده می رود ودر سجده می باشد تا غروب آفتاب وچون شام می شود به نماز بر می خیزد وبی آنکه حدثی کند یا وضویی تجدید نماید مشغول نماز می گردد وپیوسته مشغول نماز و تعقیب می باشد تا وقت نماز خفتن داخل می شود ونماز خفتن را ادا می کند، و چون از تعقیب نماز خفتن فارغ می شود افطار می نماید بر بریانی که برایش می آورند، پس تجدید وضومی نماید وبعد از آن سجده به جا می آورد. وچون سر از سجده برمی دارد اندک زمانی بر بالین خواب استراحت می نماید پس بر می خیزد وتجدید وضومی نماید وپیوسته مشغول عبادت ونماز ودعا

ص: 150

وتضرع می باشد تا صبح وچون صبح طالع شد مشغول نماز صبح می گردد وتا اورا به نزد من آورده اند عادت اوچنین است وبه غیر این حالت چیزی از اوندیده ام . چون این سخن را از اوشنیدم گفتم : زیرا که هیچ کس بد نسبت به ایشان نکرده است مگر آنکه به زودی در دنیا به جزای خود رسیده است . فضل گفت که مکرر به نزد من فرستاده اند که او را شهید کنم ومن قبول نکردم واعلام کردم ایشان را که این کار از من نمی آید واگر مرا بکشند نخواهم کرد آنچه از من توقع دارند.

دوم در دعای آن حضرت است به جهت خلاصی از حبس

ونیز روایت کرده از ( ما جیلویه ) از علی بن ابراهیم از پدرش که گفت : شنیدم از بعضی اصحاب که می گفت وقتی که رشید، موسی بن جعفر علیه السلام را محبوس ساخت می ترسید از جانب اوکه اورا بکشد چون شب درآمد وضوتازه کرد وروی به قبله نمود وچهار رکعت نماز کرد سپس این دعا بر زبان راند:

( یاَ سَیِّدی نَجِّنی مِنْ حَبْسِ هارون الرَّشیدِ وَ خَلِّصْنی مِنْ یَدِهِ یا مُخَلَّصَ الشَّجَرِ مِنْ بَیْنِ رَمْلٍ وَ طینٍ وَ ماءٍ وَ یا مُخَلَّصَ اللَّبَنِ مِنْ بَیْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ وَ یا مُخَلَّصَ الْوَلَدِ مِنَ بَیْنِ مَشیمَهٍ وَ رَحِمٍ وَ یا مُخَلِّصَ النّارٍ مِنْ بَیْنِ الْحَدیدِ وَ الْحَجَرِ وَ یا مُخَلَّصَ الرُّوحِ مِنْ بَیْنِ الاَحْشاءِ وَ الاَمْعاَءِ خَلِّصْنی مِنْ یَدَیْ هارونَ ) .

گفت : چون موسی علیه السلام این دعا کرد مردی سیاه در خواب هارون آمد شمشیری برهنه در دست داشت وبر سر اوبایستاد ومی گفت یا هارون !

ص: 151

رها کن موسی بن جعفر علیه السلام را وگرنه گردنت را با این شمشیر می زنم ، هارون بترسید وحاجب را بخواند وگفت : بروبه زندان وموسی را رها کن . حاجب بیرون آمد ودر زندان بکوفت . زندانبان گفت : کیست ؟ گفت : خلیفه ، موسی را می خواند، زندانبان گفت : یا موسی ! خلفه تورا می خواند، آن حضرت برخاست هراسان وگفت : مرا میان شب جز برای شرّ نخواند، پس گریان وغمگین نزد هارون آمد وسلام کرد، هارون جواب گفت ، وگفت : به خدا تورا قسم می دهم که هیچ در این شب دعایی کردی ؟ گفت : آری ، گفت : چه بود؟ فرمود: وضوتازه کردم وچهار رکعت نماز گزاردم وچشم به آسمان برداشتم وگفتم : ای سیدم مرا از دست هارون وشر اوخلاص گردان ، هارون گفت : خدای عز وجل دعای تورا اجابت نمود! پس آن جناب را سه خلعت داد واسب خود را مرکوب اوساخت واکرامش نمود وندیم خود گردانید. پس گفت این کلمات را به من تعلیم کن پس اورا به حاجب سپرد تا به خانه رساند و موسی علیه السلام نزد او، شریف وکریم شد وهر پنجشنبه نزد اومی آمد تا بار دوم اورا حبس نمود ورها نکرد تا به سندی بن شاهک سپرد، آن ملعون اورا به زهر شهید کرد.

سوم در متعبده شدن کنیز هارون است به برکت آن حضرت

روایت شده که هارون رشید فرستاد به نزد حضرت موسی بن جعفر علیه السلام در وقتی که در حبس بود، کنیزی عاقله وصاحب جمال که آن جناب را خدمت کند در زندان ، وظاهرا نظرش در این کار بود که شاید

ص: 152

آن حضرت به سوی اومیل نماید و قدر اودر نظر مردم کم شود یا آنکه برای تضییع آن جناب بهانه به دست آورد و خادمی فرستاد که تفحص از حال اونماید، خادم دید آن کنیز را که پیوسته برای خدا در سجده است وسر بر نمی دارد ومی گوید: ( قُدُّوسٌ قُدُّوسٌ سُبْحانَکَ سُبْحانَکَ سُبْحانَکَ! ) پس بردند اورا به نزد هارون ، دیدند از خوف خدا می لرزد وچشم به آسمان دوخته ومشغول گشت به نماز از اوپرسیدند: این چه حالت است که پیدا کرده ای ؟ می گفت : عبد صالح را دیدم که چنین بود، وپیوسته آن کنیز به همین حال بود تا وفات کرد، وابن شهر آشوب این روایت را مفصل نقل کرده ، وعلامه مجلسی رحمه اللّه آن را در ( جلاءالعیون ) نوشته .

چهارم در حسن خلق آن حضرت است نسبت به عمری بدکردار

شیخ مفید ودیگران روایت کرده اند که در مدینه طیبه مردی بود از اولاد خلیفه دوم که پیوسته حضرت امام موسی علیه السلام را اذیت می کرد، ناسزا به آن جناب می گفت ، وهر وقت که آن جناب را می دید به امیرالمؤ منین علیه السلام دشنام می داد. تا آنکه روزی بعضی از کسان آن حضرت عرض کردند که بگذارید ما این فاجر را بکشیم ، حضرت ایشان را نهی کرد از این کار نهی شدیدی وزجر کرد ایشان را وپرسید که آن مرد کجا است ؟ عرض کردند در یکی از نواحی مدینه مشغول زراعت است حضرت سوار شد از مدینه به دیدن اوتشریفه برد، وقتی رسید که او در مزرعه خود توقف داشت ، حضرت به همان نحوکه سوار بر

ص: 153

حمار خود بود داخل مزرعه شد آن مرد صدا زد که زراعت ما را نمال ، از آنجا نیا، حضرت به همان نحوکه می رفت رفت تا به اورسید ونشست نزد او، وبا اوبه گشاده رویی وخنده سخن گفت وسؤ ال کرد از اوکه چه مقدار خرج زراعت خود کرده ای ؟ گفت : صد اشرفی ، فرمود: چه مقدار امید داری از آن بهره ببری ، گفت : غیب نمی دانم ، حضرت فرمود: من گفتم چه اندازه امید داری عایدت بشود؟ گفت : امیدوارم که دویست اشرفی عاید شود، پس حضرت کیسه زری بیرون آوردند که در آن سیصد اشرفی بود وبه آن مرحمت کردند وفرمودند این را بگیر وزراعت نیز باقی است و حق تعالی روزی خواهد فرمود تورا در آنچه امید داری ، عمری برخاست وسر آن حضرت را بوسید واز آن جنا درخواست که از تقصیرات اوبگذرد واورا عفو فرماید، حضرت تبسم فرمود وبرگشت وپس از آن عمری را در مسجد دیدند نشسته چون نگاهش به آن حضرت افتاد گفت : ( اَللّهُ اَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ ) اصحابش به وی گفتند که قصه توچیست توپیش از این غیر این می گفتی ؟! گفت : شنیدید آنچه گفتم باز بشنوید. پس شروع کرد به آن حضرت دعا کردن ، اصحابش با اومخاصمه کردند اونیز، با ایشان مخاصمه کرد پس حضرت فرمود به کسان خود که کدام یک بهتر بود، آنچه شما اراده کرده بودید یا آنچه من اراده کردم ، همانا من اصلاح کردم امر اورا به مقدار پولی وکفایت کردم شر اورا به آن .

پنجم در جلوس آن حضرت است در روز نوروز در مجلس تهنیت به امر منصور

ابن شهر آشوب

ص: 154

روایت کرده که روز نوروزی بود که منصور دوانیقی امام موسی علیه السلام را امر کرد که آن جناب در مجلس تهنیت بنشیند ومردم به جهت ( مبارک باد ) اوبیایند وهدایا وتحف خویش را نزد اوبگذارند وآن جناب قبض اموال فرماید. حضرت فرمود: من در اخباری که از جدم رسول خدا صلی اللّه علیه وآله و سلم وارد شده تفتیش کردم از برای این عید چیزی نیافتم واین عید سنتی بوده از برای فرس واسلام اورا محونموده وپناه می برم به خدا از آنکه احیا کنم چیزی را که اسلام محوکرده باشد آن را، منصور گفت که این کار به جهت سیاست لشکر و جند می کنم ، وشما را به خداوند عظیم سوگند می دهم که قبول کنی ودر مجلس بنشینی ، پس حضرت قبول فرمود ودر مجلس تهنیت بنشست وامراء واعیان لشکر به خدمتش شرفیاب شدند تواورا تهنیت می گفتند وهدایا وتحف خود می گذرانیدند ومنصور خادمی را موکل کرده بود ودر نزد آن جناب ایستاده بود، اموال را که می آوردند ثبت سیاه می کرد، پس چون مردمان آمدند آخر ایشان پیرمردی وارد شد عرض کرد: یابن رسول اللّه صلی اللّه علیه وآله وسلم ! من مردی فقیر می باشم ومالی نداشتم که از برای شما تحفه آورم ولیکن تحفه آوردم از برای شما سه بیتی را که حدم در مرثیه جدت حسین بن علی علیهما السلام گفته وآن سه بیت این است :

عَجِبْتُ لِمَصْقُولٍ عَلاکَ فِرِنْدُهُ

یَوْمَ الْهِیاجِ وَ قَدْ عَلاکَ غُبارٌ

وَ لاَسْهُمٍ نَفَذَتْکَ دُونَ حَرائِرَ

یَدْوعُونَ جَدَّکَ وَ الدُّمُوعُ غِزارٌ

اَلاّ تَقَضْقَضَتِ السَّهامُ وَعاقَها

عَْن جِسْمِکَ الاِجْلالُ

ص: 155

وَ الاِکْبارُ

حضرت فرمود: قبول کردم هدیه تورا، بنشین بارک اللّه فیک ، پس سر خود را به جانب خادم منصور بلند کرد وفرمود: برونزد امیر اورا خبر ده که این مقدار مال جمع شده واین مالها را چه باید کرد، خادم رفت وبرگشت وگفت : منصور می گوید که تمام را به شما بخشیدم در هرچه خواهی صرف کن ، پس حضرت به آن مرد پیر فرمود که تمام این مالهارا بردار وقبض کن ، همانا من تمام را به تو بخشیدم .

ششم در نوشتن آن حضرت است کاغذی به والی در توصیه در حق مؤ منی

علامه مجلسی در ( بحار ) در احوال حضرت موسی بن جعفر علیه السلام از کتاب ( قضاء حقوق المؤ منین ) نقل کرده که اوبه اسناد خود از مردی از اهل ری روایت کرده کته گفت : یکی از کتّاب یحیی بن خالد بر ما والی شد، وبر گردن من بود از سلطان بقایا خراج ملک که اگر از من می گرفتند فقیر وبی چیز می شدم ، چون آن شخص والی شد مرا بیم گرفت از آنکه مرا بطلبد والزام کند به دادن مال ، بعضی به من گفتند که این شخص والی اهل این مذهب است وادعای تشیع می کند، باز من خائف بودم که مبادا شیعه نباشد وچون من نزد اوبروم مرا حبس کند ومطالبه مال نماید ومرا آسیبی برساند لاجرم راءیم بر آن قرار گرفت که پناه به حق تعالی برم وخدمت امام زمان خویش مشرف شوم وحال خود را برای آن حضرت بگویم تا چاره ای برای من کند، پس من سفر حج کردم وخدمت مولای خود حضرت صابر، یعنی موسی بن جعفر علیه

ص: 156

السلام ، رسیدم واز حال خود شکایت کردم وچاره کار خویش طلبیدم ، آن حضرت کاغذی برای والی نوشت وبه من عطا فرموکه به اوبرسانم وآنچه در آن نامه مرقوم فرموده بود این کلمات بود:

( بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ اِعْلَمْ اَنَّ للّهِ تَحْتَ عَرْشِهِ ظِلا لایَسْکُنُهُ اِلاّ مَنْ اَسْدی اِلی اَخیهِ مَعْرُوفَا اَوْ نَفَّسَ عَنْهُ کُرْبَهً اَوْ اَدْخَلَ عَلی قَلْبِهِ سُرُورا وَ هذا اَخُوکَ وَالسَّلامُ؛ )

یعنی بدان به درستی که از برای خداوند تعالی در زیر عرشش سایه رحمتی است که جای نمی گیرد در آن مگر کسی که نیکویی واحسان کند به برادر خود یا آسایش دهد اورا از غمی یا داخل کند بر اوسروری واین برادر تواست والسلام .

پس چون از حج برگشتم شبی به منزل والی رفتم واذن خواستم وگفتم خدمت والی عرض کنید که مردی از جانب حضرت صابر علیه السلام پیغامی برای شما آورده ، چون این خبر به آن والی خداپرست رسید خودش از خوشحالی پابرهنه آمد تا در خانه ودر را باز کرد ومرا بوسید ودر بر گرفت ومکرر مابین چشمان مرا بوسه داد وپیوسته از احوال امام علیه السلام می پرسید وهر زمان که من خبر سلامتی او را می گفتم شاد می گشت وشکر خدای به جا می آورد پس مرا داخل خانه کرد ودر صدر مجلس خود نشانید وخودش مقابل من نشست . پس من کاغذ امام علیه السلام را بیرون آوردم وبه اودام ، چون آن مکتوب شریف را گرفت ایستاد وببوسید وقرائت کرد وچون بر مضمون آن مطلع شد مال خود وجامه های خود را طلبید و هرچه درهم ودینار

ص: 157

وجامه بود با من بالسویه قسمت کرد وآنچه از اموال که ممکن نبود قسمت شود قیمتش را به من عطا کرد وهرچه را که با من قسمت می کرد در عقبش می گفت : ای برادر! آیا مسرورت کردم ؟ می گفتم : بلی ! به خدا سوگند زیاده مسرورم کردی . سپس دفتر مطالبات را طلبید وآنچه به اسم من در آن بود محوکرد و نوشته ای به من داد مشتمل بر برائت ذمه من از آن مالی که سلطان از من می خواسته پس من با اووداع کردم واز خدمتش بیرون آمدم وبا خود گفتم که این مرد آنچه به من احاسان کرد من قدرت مکافات آن ندارم بهتر آن است که سفر حج گزارم وبرای اودر موسم دعا کنم وهم خدمت مولای خود شرفیاب شوم واحسان این مرد را نسبت به خودم برایش نقل کنم تا آن جناب نیز دعا کند برای او، پس به جانب حج رفتم وخدمت مولای خود رسیدم وشروع کردم به نقل کردن قضیه مرد والی ، من حدیث می کردم وپیوسته صورت مبارک امام از خوشحالی وسرور افروخته می شد، عرض کردم : ای مولای من ! مگر کارهای این مرد شما را مسرور کرد؟ فرمود: بلی ! به خدا سوگند همانا کارهای اومرا مسرور کرد. امیرالمؤ منین علیه السلام را مسرور کرد واللّه جدم رسول خدا صلی اللّه علیه وآله وسلم را مسرور کرد، همانا حق تعالی را مسرور کرد.

هفتم در سبب شدن آن حضرت است برای توبه بشر حافی

علامه حلی در ( منهاج الکرامه ) نقل کرده که بر دست حضرت موسی بن جعفر علیه السلام بشر حافی توبه کرد، وسببش آن شد

ص: 158

که روزی آن حضرت گذشت از در خانه اودر بغداد، شنید صدای سازها وآواز غناها ونی ورقص که از آن خانه بیرون می آید، پس بیرون آمد از آن خانه کنیزکی ودر دستش خاکروبه بود، آن خاکروبه را ریخت بر در خانه ، حضرت به او، فرمود: ای کنیزک ! صاحب این خانه آزاد است یا بنده است ؟ گفت : آزاد است ! فرمود: راست گفتی اگر بنده بود از مولای خود می ترسید! کنیزک چون برگشت آقای اوبشر بر سر سفره شراب بود پرسید: چه باعث شد تورا که دیر آمدی ؟ کنیزک حکایت را برای بشر نقل کرد، بشر با پای برهنه بیرون دوید وخدمت آن حضرت رسید وعذر خواست وگریه کرد واظهار شرمندگی نمود واز کار خود توبه کرد بر دست شریف آن حضرت .

مؤ لف گوید: که بشر را سه خواهر بوده که بر طریقه اوسلوک می کردند وصوفیه را اعتقاد تمامی است به اوواورا ( حافی ع( می گفتند به واسطه آنکه همیشه پابرهنه بود وسبب پابرهگیش ظاهرا آن بوده که پابرهنه خدمت حضرت امام موسی علیه السلام دویده وبه سعادت عظمی رسیده ، وبعضی نقل کرده اند که سرّ پابرهنگی اورا از خودش پرسیدند در جواب گفت : ( وَاللّهُ جَعَلَ لَکُمْ الاَرْضَ بِساطا ) ادب نباشد که بر بساط شاهان با کفس روند. وفات کرد سنه دویست وبیست وشش .

هشتم در اهتمام آن حضرت است به اعانت مرد پیر

روایت شده از زکریای اعور که گفت : دیدم حضرت ابوالحسن موسی علیه السلام را که ایستاده بود به نماز ونماز می خواند ودر پهلوی آن حضرت پیرمردی سالخورده بود قصد کرد از جای برخیزد،

ص: 159

عصایی داشت می خواست عصای خود را به دست آورد حضرت با آنکه در نماز ایستاده بود خم شد عصای پیر را برداشته به دستش داد سپس برگشت به موضع نماز خود.

مؤ لف گوید: که از این روایت معلوم می شود کثرت اهتمام در امر پیر مرد واعانت او واجلال وتوقیر او. همانا روایت شده که هر که توقیر کند پیرمردی را به جهت سپیدی مویش ، حق تعالی اورا ایمن کند از ترس بزرگ روز قیامت . و آنکه تجلیل خدا است تجلیل کسی که در اسلام موی خود را سپید کرده . واز حضرت رسول صلی اللّه علیه وآله وسلم مروی است که فرمود گرامی دارید پیران را همانا از تجلیل خدا است گرامی داشتن پیرمردان ، ونیز روایت شده که فرمود: برکت با پیران شما است ، وپیرمرد در میان اهل خود مانند پیغمبر است در میان امت خود.

نهم در ورود آن حضرت است بر هارون وتوقیر هارون آن حضرت را

شیخ صدوق در ( عیون ) روایت کرده از سفیان بن نزار که گفت : روزی بالای سر ماءمون ایستاده بودم گفت : می دانید که تعلیم کرد به من تشیع را؟ همه گفتند: نه ! به خدا نمی دانیم ، گفت : رشید مرا آموخت . گفتند: این چگونه بود وحال آنکه رشید اهل بیت را می کشت ؟ گفت : برای ملک می کشت ؛ زیرا که ملک عقیم است (عقیم کسی را گویند که اورا فرزند نشود، یعنی در ملک وسلطنت نسب فایده نمی کند؛ زیرا که شخص در طلب آن ، پدر وبرادر وعمووفرزند

ص: 160

خود را می کشد) آنگاه ماءمون گفتم من با پدرم رشید سالی به حج رفتیم وقتی که به مدینه رسید به دربان خود گفت : باید کسی بر من داخل نشود از اهل مکه یا مدینه از پسران مهاجر وانصار وبنی هاشم وسایر قریش مگر آنکه نسب خود باز گوید، پس کسی که داخل می شد می گفت من فلان بن فلانم تا به جد بالای خود هاشم یا قریش یا مهاجر ویا انصار بر می شمرد، پس اورا اعطایی می داد وپنج هزار زر سرخ وکمتر تا دویست زر سرخ به قدر شرف ومهاجرت پدرانش .

پس من روزی ایستاده بودم که فضل بن ربیع درآمد وگفت : یا امیرالمؤ منین ! بر در، کسی ایستاده است واظهار می دارد که اوموسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب است ، پدرم روبه ما کرد ومن وامین ومؤ تمن وسایر سرهنگان بالای سرش ایستاده بودیم وگفت : خود را محافظت کنید، یعنی حرکت نالایق نکنید. پس گفتن اذن دهید اورا فرمود نیاید مگر بر بساط من ،وما در این حال بودیم که داخل شد پیرمردی که از کثرت بیداری شب وعبادت زرد رنگ ، گران جسم وآماسیده روی بود وعبادت اورا گداخته بود، همچومشک کهنه شده و سجود، روی وبینی اورا خراش وزخم کرده بود وچون رشید را بدید خود را از حماری که بر آن سوار بود فرود افکند، رشید بانگ زد. لاواللّه ! فرمود: میا مگر بر بساط من پس دربانان اورا پیاده شدن مانع گشتند، ما همه به نظر اجلال واعظام در اونظر می کردیم

ص: 161

واوهمچنان بر حمار سواره بیامد تا نزد بساط وسرهنگان همه گرد اودرآمده بودند پس فرود آمد، ورشید برخاست وتا آخر بساط، اورا استقبال نمود ورویش ودوچشمش ببوسید ودستش بگرفت واورا به صدر مجلس درآورد و پهلوی خود، اورا تا نشانید وبا اوسخن می کرد وروی به اوداشت از اواحوال می پرسید، پس گفت : یا اباالحسن ! عیال توچند می شود؟ فرمود: از پانصد در می گذرند، گفت : همه فرزندان تواند؟ فرمود: نه ، اکثرشان موالی وخادمانند اما فرزندان من سی وچند است ، این قدر پسر واین قدر دختر، گفت : چرا دختران را با بنی اعمام واکفاء ایشان تزویج نمی کنی ؟ فرمود: دسترسی آن قدر نیست ، گفت : ملک ومزرعه توچون است ؟ فرمود: گاه حاصل می دهد وگاه نمی دهد، گفت : هیچ قرض داری ؟ فرمود: آری ، گفت : چندی می شود؟ فرمود: ده هزار دینار تخمینا می شود. گفت : یابن عم ! من می دهم تورا آن قدر مال که پسران را کدخدا [داماد] کنی ودختران را عروس کنی ومزرعه را تعمیر کنی ، حضرت دعا کرد اورا وترغیب فرمود اورا بر این کار.

آنگاه فرمود: ای امیر! خدای عز وجل واجب کرده است بر والیان عهد خود، یعنی ملوک وسلاطین که فقیران امت را از خاک بردارند واز جانب ارباب ویان وامهای ایشان را بگذارند وصاحب عیالان را دستگیری کنند وبرهنه را بپوشانند، و به اعانی یعنی اسیران محنت وتنگدستی ، محبت ونیکی کنند وتواولی از آنان که این کار کنند، گفت : می کنم یا اباالحسن ، بعد از آن برخاست ورشید با

ص: 162

اوبرخاست و دوچشمش ورویش ببوسید، پس روی به من وامین ومؤ تمن کرد وگفت : یا عبداللّه ویا محمّد ویا ابراهیم ! بروید همراه عموی خود وسید خود ورکاب اورا بگیرید و اورا سوار کنید وجامه هایش را درست کنید وتا منیز اورا مشایعت نمایید. پس ما چنان کردیم که پدر گفته بود، ودر راه که در مشایعت اوبودیم ، حضرت ابوالحسن علیه السلام پنهان روی به من کرد ومرا به خلافت بشارت داد وگفت : چون مالک این امر شوی با والد من نیکویی کن ، پس بازگشتیم ومن از فرزندان یگر بر پدر جراءت بیشتر داشتم چون مجلس خالی شد با اوگفتم : یا امیرالمؤ منین ! این مردکی بود که تواورا تعظیم وتکریم نمودی وبرای اواز مجلس خود برخاستی واستقبال نمودی وبر صدر مجلس نشاندی واز اوفروتر نشستی ، بعد از آن ما را فرمودی تا رکاب اوگرفتیم ؟ گفت : این امام مردمان وحجت خدا است بر خلق وخلیفه او است میان بندگان . گفتم : یا امیرالمؤ منین ! نه آن است این صفتها که گفتی همه از ان تست در تواست ، گفت : من امام جماعتم در ظاهر به قهر وغلبه وموسی بن جعفر علیه السلام امام حق است واللّه ! ای پسرک من که اوسزاوارتر است به مقام رسول خدا صلی اللّه علیه وآله وسلم از من واز همه خلق وبه خدا که اگر تودر این امر، یعنی دولت وخلافت با من منازعت کنی سرت که دوچشمت در اوست بردارم ؛ زیرا که ملک عقیم است ، وچون خواست از مدینه به جانب مکه رحلت کند فرمود

ص: 163

تا کیسه سیاهی در آن دویست دینار کردند وروی به ( فضل ) کرد وگفت : این را نزد موسی بن جعفر علیه السلام ببر وبگوامیرالمؤ منین می گوید ما در این وقت دست تنگ بودیم وخواهد آمد عطای ما به توبعد از این ، من برخاستم وپیش رفتم گفتم : یا امیرالمؤ منین ! توپسرهای مهاجران وانصار وسایر قریش وبنی هاشم را وآنانکه نمی دانی حسب ونسبشان را پنج هزار دینار ومادون آن را می دهی و موسی بن جفعر علیه السلام را دویست دینار می دهی که کمر وخسیس تر عطای تو است که که با مردمان می کنی وحال آنکه اورا آن اکرام واجلال واعظام نمودی ؟ گفت :: اسکت لاامّ لک ! خاموش باش مادر مبادا تورا که اگر من مال بسیار عطا کنم اورا ایمن نباشم از اوکه فردا بزند بر روی من صد هزار شمشیر از شیعیان وتابعان خود؛ وآنکه تنگدست وپریشان باشند اواهلبیتش بهتر است برای من وبرای شما از اینکه فراخ باشد دستشان وچشمشان .

دهم حدیث هندی واسلام آوردن راهب وراهبه به دست آن حضرت

شیخ کلینی از یعقوب بن جفعر روایت کرده که گفت : بودم نزد حضرت ابوابراهیم موسی بن جعفر علیه السلام که آمد نزد اومردی از اهل نجران یمن از راهبهای نصاری وبا اوبود زنی راهبه پس رخصت طلبید برای دخول آنها فضل بن سوار، امام علیه السلام در جواب اوفرمود: چون فردا شود بیاور ایشان را نزد چاه ام الخیر. راوی گفت : ما فردا رفتیم به همان جا دیدیم ایشان را که آمده اند، پس امام امر فرمود بوریایی که از برگ خرما ساخته بودند آوردند وزمین را با آن

ص: 164

فرش کردند پس حضرت نشست وایشان نشستند پس آن زن شروع رد به سؤ ال ومسایل بسیاری پرسید، وحضرت تمامی آنها را جواب داد، آن وقت حضرت از اوپرسید چیزهایی که آن زن جواب آنها را نداشت تا بگوید پس اسلام آورد، آنگاه آن مرد راهب شروع کرد به سؤ ال کردن وحضرت جواب می داد از هرچه اوپرسید، پس آن راهب گفت که م در دین خود محکم بودم ونگذاشتم در روی زمین مردی از نصاری را که علم او به علم من برسد، وبه تحقیق شنیدم که مردی در هند می باشد که هر وقت بخواهد می رود بیت المقدس در یک شبانه روز بر می گردد وبه منزل خود در زمین هند، پس پرسیدم که این مرد در کدام زمین هند است گفته شد در سندان است وپرسیدم از آن کس که مرا به احوال اوخبر ده که آن مرد از کجا این قدرت به هم رسانیده ، گفت : آموخته آن اسمی را که آصف وزیر سلیمان به آن اسم ظفر یافت وبه سبب آن آورد آن تختی را که در شهر سبا بود وحق تعالی ذکر فرمود آن را در کتاب شما وبرای ما که صاحبان دینیم در کتابهای ما. پس حضرت امام موسی علیه السلام از اوپرسید که از برای خدا چند اسم است که برگردانیده نمی شود، به این معنی که دعا البته مستجاب می شود؟ راهب گفت : اسمهای خدا بسیار است واما محتوم از آنها که سائلش رد کرده ونومید نمی شود هفت است . حضرت فرمود: خبر بده مرا به آنچه از آنها در حفظ

ص: 165

داری . راهب گفت : نه قسم به خدایی که فرستاده تورات را به موسی وگردانید عیسی را عبرت عالمین وامتحان برای شکرگزاری صاحبان عقل و گردانید محمّد صلی اللّه علیه وآله وسلم برکت ورحمت وگردانید علی علیه السلام را عبرت وبصیرت ، یعنی سبب عبرت گرفتن مردمان وبینایی ایشان در دین وگردانید اوصیاء را از نسل محمّد وعلی علیهما السلام که نمی دانم آن هفت اسم را واگر می دانستم محتاج نمی شدم در طلب آن به کلام توونمی آمدم به نزد توو سؤ ال نمی کردم از تو. پس حضرت به اوفرمود: برگرد به ذکر آن شخص هندی ، راهب گفت : شنیدم این اسمها را ولکن نمی دانم باطن آنها را ونه ظاهر آنها را و نمی دانم که چیست آنها وچگونه است وعلمی ندارم به خواندن آنها پس روانه شدم تا وارد شدم به سندان هند، پس پرسیدم از احوال آن مرد، گفتند که اودیری بنا کرده در کوهی وبیرون نمی آید ودیده نمی شود مگر در هر سالی دومرتبه واهل هند را گمان این است که خداوند تعالی روان کرده است برای اوچشمه ای در دیرش وگمان کرده اند که برای اوزراعت روییده می شود بدون تخم پاشیدن و کشت می شود برای اوبدون آنکه عمل کند در کشت ، پس رفتم تا رسیدم به در منزل اوپس ماندم در آنجا سه روز. نمی کوفتم در را وکاری هم نمی کردم برای گشودن آن ، پس چون روز چهارم شد گشود حق تعالی در را به اینکه آمد ماده گاوی که بر اوهیزم بود ومی کشید پستان خود را از

ص: 166

بزرگی آن نزدیک بود بیرون بیاید آنچه در پستان او بود از شیر، پس زور آورد به در، در گشوده شد، من از پی اورفتم وداخل شدم یافتم آن مرد را ایستاده نظر می کرد به آسمان می گریست ونظر می کرد بر زمین وگریه می کرد ونظر می افکند به کوه ها می گریست .

پس من از روی تعجب گفتم سبحان اللّه ! چقدر کم است مثل تودر این زمانه ، او گفت : به خدا قسم که نیستم من مگر حسنه ای از حسنات مردی که واگذاشتی اورا در پشت سر خود در وقتی که متوجه اینجا شدی (یعنی حضرت موسی بن جفعر علیه السلام ) پس گفتم به اوکه به من خبر داده اند که نزد تواسمی است از اسمهای خدای تعالی که می ری به مدد آن در یک شبانه روز به بیت المقدس وبرمی گردی به خانه خود گفت : آیا می شناسی بیت المقدس را؟ گفتم : من نمی شناسم مگر بیت المقدسی که در شام است ، گفت : نیست آن نیست آن بیت المقدس ولکن اوآن بیتی است که مقدس وپاکیزه شده است وآن بیت آل محمّد علیهم السلام است . گفتم اورا آنچه من شنیده ام تا امروز بیت المقدس همان است که در شام است ، گفت : آن محرابهای پیغمبران است وآنجا را ( حظیره المحاریب ) می گفتند، یعنی محوطه ای که محرابهای پیغمبران در آنجا است تا آنکه آمد زمان فترت آن زمانی که واسطه بود مابین محمّد وعیسی علیهما السلام ونزدیک شد بلا به اهل شرک وَ حَلَّتِ النَّقِماتُ فی

ص: 167

دُوْرِ الشَّیاطینِ وفرود آمد نقمتها وعذابها در خانه های شیاطین . وبعضی جَلَتِ النَّغَمات به جیم وغین خوانده اند؛ یعنی بلند و آشکارا شد سخنان آهسته در خانه های شیاطین ، یعنی بدعتها وشبهه های باطله در مدارس ومجالس علمای اهل ضلالت ، پس تحویل ونقل دادند نامها را از جاها به جاهای دیگر وعوض کردند نامها را به نامها واین است مراد از قول خدای تعالی ( اِنَّ هِیَ اِلاّ اَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوها اَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما اَنْزَلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ ) .

بطن آیه برای آل محمّد علیهم السلام است وظاهرش مثل است ، پس گفتم من به آن مرد هندی که من سفر کردم به سوی تواز شهری دور ومرتکب شدم در توجه به سوی دریاها وغمها واندوه ها وترسها وروز وشب می کردم به حالت ماءیوسی از آنکه ظفر یابم به حاجت خود اوگفت نمی بینم مادرت را که حامله به توشد مگر بر حالی که حاضر شده نزد اوملکی کریم ونمی دانم پدرت را وقتی که اراده نزدیکی داشته با مادرت مگر آنکه غسل کرده ونزد مادرت آمده با حال پاکیزگی ، وگمان نمی کنم مگر این را که پدرت خوانده بود سفر چهارم انجیل با تورات را در آن بیداری شب خود که عافبت اووتوبه خیر شده ، برگرد از هر جا که آمدی پس روان شوتا فرود آیی در مدینه محمّد صلی اللّه علیه وآله وسلم که آن را طیبه می گویند، و نام آن در زمان جاهلیت یثرب بوده . پس متوجه شوبه سوی موضعی از آن که آن را ( بقیع ) گویند، پس بپرس

ص: 168

که دار مروان کجا است آنجا منزل کن وسه روز در آنجا درنگ کن تا از تعجیل نفهمند که برای چه کار آمده ای ، پس بپرس از آن پیرمرد سیاه که می باشد بر در آن سرای ، بوریا می بافد ونام بوریا در شهرهای ایشان ( خصف ) است ، پس مهربانی کن با آن پیرمرد وبگوبه اوکه فرستاده است مرا به سوی توخانه خواه توکه منزل می کرد در کنج خانه در آن اطاقی که چهارچوب دارد، یعنی در ندارد وسؤ ال کن از اواحوال فلان بن فلان فلانی ، یعنی موسی بن جعفر علوی علیه السلام وبپرس از اوکه کجا است مجلس اووبپرس که کدام ساعت گذر می کند در آن مجلس پس هر آینه خواهد نمود آن پیرمرد تورا آن کس که گفتم یا نشانی اورا بیان می کند برای تو، پس می شناسی اورا به آن نشانی و من بیان می کنم وصف اورا برای تو، گفتم : هرگاه ملاقات کردم اورا چه کار کنم ؟ گفت : بپرس از اوآنچه شده است واز آنچه خواهد شد واز معالم دین هر که گذشته وهرکه باقی مانده .

چون کلام راهب به اینجا رسید حضرت ابوابراهیم موسی بن جفعر علیه السلام به اوفرمود: به تحقیق نصیحت کرده تورا یار توکه ملاقات کردی اورا، راهب گفت : چیست نام اوفدایت گردم ؟ فرمود: متم بن فیروز واواز ابناء عجم است واز کسانی است که ایمان آورده به خداوند یکتا که شریک ندارد وپرستیده اورا به اخلاص و یقین وگریخته از قوم خود چون ترسیده از ایشان که دین اورا ضایع کنند

ص: 169

پس بخشید اورا پروردگار اوحکمت ، وهدایت فرمود اورا به راه راست وگردانید اورا از متقیان وشناسایی انداخت میان اوومیان بندگان مخلصین خود ونیست هیچ سالی مگر آنکه اوزیارت می کند مکه را وحج می گزارد ودر سر هر ماهی یک عمره به جا می آورد ومی آید از جای خودش از هند تا مکه به فضل واعانت خدا، و همچنین جزا می دهد خداوند شکر گزارندگن را، پس راهب پرسید از آن حضرت از مسایل بسیار، حضرت هریک را جواب می داد. وحضرت پرسید از راهب از چیزهایی که نبود نزد راهب از آنها جوابی پس حضرت اورا خبر داد به جواب آنها، بعد از آن راهب گفت : خبر بده مرا از هشت حرفی که نازل شده از آسمان ، پس ظاهر شد در زمین چهار از آنها وباقی ماند در هوا چهار از آنها یعنی مضمون آنها هنوز به فعل نیامده در زمین مانند چیزی که در هوا معلق باشد، بر کی نازل شود آن چهاری که در هوا است وکی تفسیر خواهد کرد آنها را؟ فرمود: قائم ما علیه السلام خداوند نازل خواهد فرمود آن را بر اوواوتفسیر خواهد کرد آن را ونازل خواهد فرمود چیزی را که نازل نفرموده بر صدیقان ورسولان وهدایت شوندگان . پس راهب گفت که خبر بده مرا از دوحرف از آن چهار حرفی که در زمین است که آن چیست ؟ فرمود: خبر می دهم تورا به همه آن چهار حرف :

( اَمّا اُولیهُنَّ فَلااِلهَ اِلاّ اللّهُ وَحْدَهُ لاشَریکَ لَهُ باقِیا؛ وَالثّانِیَهَ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّه صلی اللّه علیه وآله وسلم مُخْلِصا ) .

اما

ص: 170

اول آنها پس توحید است بر حالی که باقی باشد بر جمیع احوال ؛ ودوم رسالت حضرت رسالت پناه صلی اللّه علیه وآله وسلم است بر حالی که خالص شده باشد از آلایش ؛ وسوم آنکه ما اهل بیت پیغمبریم ؛ وچهارم آنکه شیعیان ما از ما می باشند وما از رسول خداییم ورسول اللّه صلی اللّه علیه وآله وسلم از خدا به سببی ، یعنی این اتصال وتعلق شیعه ما به ما وما به پیغمبر وپیغمبر به خدا به واسطه حبل وریسمانی است که مراد از آن ، دین است با ولایت ومحبت ، پس راهب گفت : ( اَشْهَدْ اَنْ لااِلهَ اِلاّ اللّه وَحْدَهُ لاشَریکَ لَهُ وَ اَنَّ مُحَمَّدا رَسُولُ اللّهِ صلی اللّه علیه وآله وسلم ) ؛ یعنی شهادت می دهم که مستحق عبادتی نیست مگر خدای یکتا که شریک نیست اورا واینکه محمّد صلی اللّه علیه وآله وسلم رسول خدااست واینکه آنچه آورده است از نزد خدای تعالی ، حق است واینکه شما برگزیده خدا هستید از مخلوقین واینکه شیعیان شما پاکیزگانند وخوار شمرده شدگانند واز برای ایشان است عاقبتی که خدا قرار داده . ومی فرمود: وَالْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقینَ؛ یعنی سرانجام نیکوکه ظفر ونصرت است در دنیا وبهشت پر نعمت در عقبی وحمد وستایش خدای را که پروردگار عالمین است ، پس طلبید حضرت ، جبّه خزی وپیراهن قوهستانی طیلسانی وکفش وکلاهی وآنها را داد، به اوونماز ظهر گذاشت وفرمود به آن مرد که خود را ختنه کن اوگفت من ختنه شدم در هفتم .

مؤ لف گوید: که فاضل نبیل جناب ملاخلیل در ( شرح کافی ) در شرح

ص: 171

کلام راهب که گفت اسماء اللّه محتومی که سائلش رد نمی شود هفت است ، فرموده : مراد به هفت ، اسم هفت امام است که علی وحسن وحسین وعلی ومحمّد و جعفر وموسی علیهم السلام است ، پس در این زمان دوازده اسم است وگذشت در کتاب التوحید در حدیث چهارم باب بیست وسوم که ( نَحْنُ واللّهِ الاَسْماءُ الْحُسْنَی الَّتی لایَقْبَلُ اللّهُ مِنَ الْعِبادِ عَمَلا اِلاّ بِمَعْرِفَتِنا ) .

فقیر گوید: خوب بود ایشان مراد به هفت اسم تمام معصومین علیهم السلام را می گفتند: زیرا که اسامی مبارکه ایشان هفت است واز آن تجاوز نمی کند واین است آن نامهای مبارک : محمّد، علی ، فاطمه ، حسن ، حسین ، جعفر، موسی علیهم السلام . وبه همین تاءویل شده ( سبع المثانی ) در قول خدای تعالی ( وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعا مِنَ الْمَثانِیَ وَ الْقُرْآنَ الْعَظیمَ ) .

واما معنی این آیه شریفه ( اِنْ هِیَ اِلاّ اَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوها اَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما اَنْزَلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ ) .

وبطن وظاهر آن آنست که این آیه مبارکه در سوره النجم است وقبل از آن این آیات است : ( اَفَرَاَیْتُمُ اللاّتَ وَ الْعُزّی وَ مِنوهَ الثّالِثَهَ الاُخْری ، اَلَکُمُ الذِّکْرُ وَ لَهُ الاُنْثی ، تِلْکَ اِذا قِسْمَهٌ ضَیزی ، اِنْ هِیَ اِلاّ اَسْماءٌ الا یه ) .

وحاصلش آنکه مشرکین سه بتی داشتند برای هر کدام اسمی گذاشته بودند یکی را ( لات ع( ودیگری را ( عزی ) وسومی را ( منات ) و اطلاق این نامها بر آنها به اعتبار آنکه لات مستحق

ص: 172

آن است که نزد اومقیم شدند برای عبادت وعزی آنکه اورا معززومکرم دارند ومنات سزاوار آنکه نزد اوخون قربانی بریزند، حق تعالی می فرماید: نیست این بتها که شما ایشان را خدای خود قرار داده اید مگر اسمهایی چند بی مسمی که نام نهاده اید آنها را شما وپدران شما، نفرستاده است خدای تعالی به صدق آنها هیچ برهانی .

وتتمه این آیه این است ( اِنْ یِتَّبِعُونَ اِلاّ الظَّنَّ وَ ما تَهَوَی الاَنْفُسُ وَ لَقَدْ جَاءَهُمْ مِنْ رَبَّهُمُ الْهُدی ) ؛

یعنی پیروی نمی کنند مشرکین مگر گمان را ومگر آنچه را که خواهش می کند نفسهای ایشان وبه تحقیق که آمده است ایشان را از جانب پروردگارشان آنچه سبب هدایت ایشان است . ظاهر آیه معلوم شد در بتهای ظاهره ا ست وامام باطن آیه پس در خلفای جور وسه بت بزرگ است که برای آنها اسمهای بی مسمی ونامهای بی وجه گذاشتند، مثلا امیرالمؤ منین که لقب آسمانی حضرت شاه ولایت بود به جایی دیگر تحویل دادند وهکذا.

فصل سوم : در ذکر چند معجزه باهره از دلایل ومعجزات حضرت کاظم علیه السلام است

اول اخبار آن حضرت است از ضمیر هشام بن سالم

شیخ کشی روایت کرده از هشام بن سالم که من وابوجعفر مؤ من الطاق در مدینه بودیم بعد از وفات حضرت صادق علیه السلام ومردم جمع شده بودند بر آنکه عبداللّه پسر آن حضرت امام است بعد از پدرش ، من وابوجعفر نیز بر اووارد شدیم دیدیم مردم بر دور اوجمع شده اند به سبب آنکه روایت کرده اند که امر امامت در فرزند بزرگ است مادامی که صاحب عاهت [آفت ] نباشد. ما داخل شدیم واز او مساءله پرسیدیم همچنان که از پدرش می پرسیدیم .

پس پرسیدیم از اوکه زکات در

ص: 173

چه مقدار واجب است ؟ گفت : در دویست درهم پنج درهم ، گفتیم : در صد درهم چه کند؟ گفت : دودرهم ونیم زکات بدهد، گفتیم : واللّه مرجئه چنین چیزی نمی گویند که تومی گویی ، عبداللّه دستها به آسمان بلند کرد وگفت : واللّه که من نمی دانم مرجئه چه می گویند، ما از نزد اوبیرون شدیم به حالت ضلالت . من وابوجعفر در بعض کوچه های مدینه نشستیم گریان وحیران ، نمی دانستیم کجا برویم وکه را قصد کنیم ، می گفتیم به سوی مرجئه رویم یا به سوی قدریه یا زیدیه یا معتزله یا خوارج ؟ در این حال بودیم که من دیدم پیرمردی را که نیم شناختم اورا که به سوی من اشاره کرد با دست خود که بیا، من ترسیدم که او جاسوس منصور باشد، چون در مدینه جاسوسان قرار داده بود که ملاحظه داشته باشند شیعه امام جعفر صادق علیه السلام بر هر کس اتفاق کرد اورا گردن بزنند، من ترسیدم که اواز ایشان باشد به ابوجعفر گفتم که تودور شوهمانا من خائفم بر خودم وبر تو، لکن این مرد مرا خواسته نه تورا پس دور شوکه بی جهت خود را به کشتن در نیاوری ، ابوجعفر قدری دور شد، من همراه آن شیخ رفتم وگمان داشتم که از دست اوخلاص نخواهم شد پس مرا برد تا در خانه حضرت موسی بن جعفر علیه السلام وگذاشت ورفت . پس دیدم خادمی بر در سرای است به من گفت : داخل شوخدا تورا رحمت کند، داخل شدم دیدم حضرت ابوالحسن موسی علیه السلام است ، پس فرمود ابتداءً

ص: 174

به من نه بسوی مرجئه ونه قدریه ونه زیدیه ونه معتزله ونه بسوی خوارج ، به سوی من ، به سوی من ، به سوی من ، گفتم : فدایت شوم پدرت از دنیا درگذشت ؟ فرمود: آری ، گفتم : به موت درگذشت ؟ فرمود: آری ، گفتم : فدایت شوم کی از برای ما است بعد از او؟ فرمود: اگر خدا بخواهد هدایت تورا، هدایت خواهد کرد تورا، گفتم : فدایت شوم عبداللّه گمان می کند که اواست بعد از پدرت ، فرمود: یُریدُ عَبْدُاللّهَ اَنْ لایُعْبَدَ اللّه ؛ عبداللّه می خواهد که خدا عبادت کرده نشود، دوباره پرسیدم که کی بعد از پدر شما است ؟ حضرت همان جواب سابق فرمود، گفتم : تویی امام ؟ فرمود: نمی گویم این را، با خود گفتم سؤ ال را خوب نکردم ، گفتم : فدایت شوم بر شما امامی هست ؟ فرمود نه ، پس چندان هیبت وعظمت از آن حضرت بر من داخل شد که جز خدا نمی داند زیاده از آنچه از پدرش بر من وارد می شد در وقتی که خدمتش می رسیدیم گفتم : فدایت شوم سؤ ال کنم از شما آنچه از پدرت سؤ ال می کردم ؟ فرمود: سؤ ال کن وجواب بشنووفاش مکن که اگر فاش کنی بیم کشته شدن است . گفت : پس سؤ ال کردم از آن حضرت ، یافتم که اودریایی است ، گفتم : فدایت شوم شیعه تووشیعه پدرت در ضلالت وحیرت اند آیا مطلب تورا القا کنم به سوی ایشان وبخوانم ایشان را به امامت تو؟ فرمود: هر کدام را که

ص: 175

آثار رشد وصلاح از اومشاهده کنی اطلاع ده واگر از ایشان عهد که کتمان نمایند و اگر فاش کنند پس آن ذبح است واشاره کرد به دست مبارکش بر حلقش .

پس هشام بیرون آمد وبه مؤ من طاق ومفضل بن عمر وابوبصیر وسایر شیعیان اطلاع داد، شیعیان خدمت آن حضرت می رسیدند ویقین می کردند به امامت آن حضرت ومردم ترک کردند رفتن نزد عبداللّه را ونمی رفت نزد اومگر کمی ، عبداللّه از سبب آن تحقیق کرد گفتند: هشام بن سالم ایشان را از دور تومتفرق کرد، هشام گفت جماعتی را گماشته بود که هرگاه مرا پیدا کنند بزنند.

دوم خبر شطیطه نیشابوریه وجمله ای از دلایل ومعجزات آن حضرت است در آن

ابن شهر آشوب روایت کرده از ابوعلی بن راشد وغیر اودر خبر طولانی که گفت جمع شدند شیعیان نیشابور واختیار کردند از بین همه ، محمّد علی بن نیشابوری را پس سی هزار دینار وپنجاه هزار درهم ودوهزار پارچه جامه به اودادند که برای امام موسی علیه السلام ببرد. وشطیطه که زن مؤ منه بود یک درهم صحیح وپاره ای از خام که به دست خود آن رشته بود وچهار درهم ارزش داشت آورد وگفت : ( اِنَّ اللّهَ لایَسْتَحیی مِنَ الْحَقِّ؛ ) یعنی اینکه من می فرستم اگر چه کم است ، لکن از فرستادن حق امام علیه السلام اگر کم باشد نباید حیا کرد ( قالَ فَثَنَّیْتُ دِرْهَمَها ) ، پس آن جماعت آوردند جزوه ای که در آن سؤ الاتی بود ومشتمل بود بر هفتاد ورق ، در هر ورقی یک سؤ ال نوشته بودند ومابقی روی هم گذاشته بودند که جواب آن سؤ ال در زیرش نوشته شود وهر

ص: 176

دوورقی را روی هم گذاشته بودند ومثل کمربند سه بند بر آن چسبانیده بودند وبر هر بندی مهری زده بودند که کسی آن را باز نکند وگفتند این جزوه را شب بده به امام علیه السلام وفردای آن شب بگیر آن را پس هرگاه دیدی مهرها صحیح است پنبه مهر از آنها بشکن و ملاحظه کن ببین هرگاه جواب مسائل را داده بدون شکستن مهرها پس اوامامی است که مستحق مالها است پس بده به اوآن مالها را والااموال ما را برگردان به ما. آن شخص مشرف شد به مدینه وداخل شد بر عبداللّه افطح وامتحان کرد اورا یافت که اوامام نیست .

بیرون آمد ومی گفت : ( رَبِّ اَهْدِنی اِلی سَواءِ الصِّراطِ ) ؛ پروردگارا مرا هدایت کن به راه راست ، گفت : در این بین که ایستاده بودم ناگاه پسری را دیدم که می گوید اجابت کن آن کس را که می خواهی پس برد مرا به خانه حضرت موسی بن جعفر علیه السلام پس چون آن حضرت مرا دید فرمود به من برای چه نومید می شوی ای ابوجعفر وبرای چه آهنگ می کنی به سوی یهود ونصاری ، به سوی من آی منم حجه اللّه وولی خدا، آیا نشناسانید تورا ابوحمزه بر در مسجد جدم ، آنگاه فرمود که من جواب دادم از مسایلی که در جزوه است به جمیع آنچه محتاج الیه تواست در روز گذشته پس بیاور آنرا وبیاور درهم شطیطه را که وزنش یک درهم ودودانق است ودر کیسه ای است که چهارصد درهم واز واری در آن است و بیاور آن پاره خام اورا در

ص: 177

پشتواره جامه دوبرادری است که از اهل بلخ اند.

راوی گفت : از فرمایش آن حضرت عقلم پرید وآوردم آنچه را که امر فرموده بود و گذاشتم پیش آن حضرت پس برداشت درهم شطیطه را با پارچه اش وروکرد به من وفرمود: ( اِنَّ اللّهَ لایَسْتَحْیی مِنَ الْحَقِّ ) ، ای ابوجعفر! برسان به شطیطه سلام مرا وبده به اواین همیان پول را وآن چهل درهم بود پس فرمود: بگوهدیه فرستادم برای توشقه ای از کفنهای خودم که پنبه اش از قریه خودمان قریه صیدا قریه فاطمه زهرا علیها السلام است وخواهرم حلیمه دختر حضرت صادق علیه السلام آن را رشته وبگوبه شطیطه که توزنده می باشی نوزده روز از روز وصول ابوجعفر و وصول شقه ودراهم ، پس شانزده درهم از آن همیان را خرج خودت می کنی و بیست وچهار درهم آن را قرار می دهید صدقه خودت وآنچه لازم می شود از جانب توومن نماز خواهم خواند بر تو، آنگاه فرمود به آن مرد ای ابوجعفر! هرگاه مرا دیدی کتمان کن ؛ زیرا که آن بهتر نگاه می دارد تورا، پس فرمود: این مالها را به صاحبانش برگردان وباز کن از این مهرها که بر جزوه زده شده است وببین که آیا جواب مسایل را داده ام یا نه پیش از آنکه آن را بیاوری ، گفت : نگاه کردم به مهرها دیدم صحیح ودست نخورده است پس گشودم یکی از وسطهای آن را دیدم نوشته است چه می فرماید عالم در این مساءله که مردی گفت من نذر کردم از برای خدا که آزاد کنم هر مملوکی که در ملک من

ص: 178

بوده از قدیم ودر ملک اواست جماعتی از بنده ها یعنی کدام یک از آنها باید آزاد شوند؟ حضرت به خط شریف خود نوشته بود: جواب : باید آزاد شود هر مملوکی که پیش از شش ماه در ملک اوبوده ، ودلیل وصحت آن قول خدای تعالی است :

( وَالْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتّیَ عادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدیمِ ) . مراد آنکه حق تعای در این آیه شریفه تشبیه فرموده ماه را بعد از سیر در منازل خود به چوب خوشه خرمای کهنه وتعبیر از اوبه قدیم فرموده ، وچون چوب خوشه خرما در مدت شش ماه صورت هلالیت پیدا می کند پس قدیم آن است که شش ماه بر او بگذرد و( تازه ع( که خلافت ( قدیم ) است مملوکی است که شش ماه در ملک اونبوده .

راوی گوید: پس باز کردم مهری دیگر دیدم نوشته بود چه می فرماید ( عالم ) در این مساءله که مردی گفت به خدا قسم صدقه خواهد داد مال کثیری ، چه مقدار باید صدقه دهد؟ حضرت در زیر سؤ ال به خط شریف خود نوشته بود: جواب : هرگاه آن کس که سوگند خورده مالش گوسفند است ، هشتاد وچهار گوسفند صدقه دهد واگر شتر است هشتاد وچهار شتر تصدق دهد واگر درهم است هشتاد وچهار درهم ، ودلیل بر این قول خدای تعالی است ( وَ لَقَدْ نَصَرَکُم اللّهُ فِی مَواطِنَ کَثیرهٍ ) ؛ یعنی به تحقیق که یاری کرد شما را خداوند در موطنهای بسیار. شمردیم موطنهای پیغمبر صلی اللّه علیه وآله وسلم را پیش از نزول این آیه ، یافتیم هشتاد وچهار

ص: 179

موطن بوده که حق تعالی آن موطنها را به ( کثیر ) وصف فرموده .

راوی گوید: پس شکستم مهر سوم را دیدم نوشته بود چه می فرماید ( عالم ) در این مساءله که مردی نبش کرد قبر مرده ای را پس سر مرده را برید و کفنش را دزدید؟

مرقوم فرموده بود به خط خود: جواب : دست آن مرد را می برند به جهت دزدیدنش کفن را از جای حرز واستوار، ولازم می شود اورا صد اشرفی برای بریدن سر میت ؛ زیرا که ما قرار داده ایم مرده را به منزله بچه در شکم مادر پیش از آنکه روح اورا، دمیده شود وقرار دادیم در نطفه بیست دینار، تا آخر مساءله . پس آن شخص برگشت به خراسان ، چون به خراسان رسید دید اشخاصی را که حضرت اموالشان را قبول نفرمود ورد کرد فطحی مذهب شده اند وشطیطه بر مذهب حق باقی است ، پس سلام حضرت را به اورسانید وهمیان وشقه کفن که حضرت برای اوفرستاده بود به اورسانید، پس نوزده روز زنده بود همچنان که حضرت فرموده بود، وچون وفات یافت حضرت برای تجهیز اوآمد در حالی که سوار بر شتر بود، وچون از امر اوفارغ شد سوار بر شتر خود شده وبرگشت به طرف بیابان وفرمود آگاهی ده یاران خود را وبرسان به ایشان سلام مرا وبگوبه ایشان که من وکسی که جاری مجرای من است از امامان لابد وناچاریم از آنکه باید حاضر شویم به جنازه های شما در هر شهری که باشید پس از خدا بپرهیزید در امر خودتان .

مؤ لف گوید: که

ص: 180

در جواب سؤ ال از بریدن سر میت جواب حضرت را بالتمام در روایت نقل نکرده ان ، روایتی در باب از حضرت صادق علیه السلام وارد شده که در ذکر آن جواب حضرت کاظم علیه السلام معلوم می شود، وآن ، روایت این است که ابن شهر آشوب نقل کرده که ربیع حاجب رفت نزد منصور در حالی که در طواف خانه بود وگفت : یا امیرالمؤ منین ! شب گذشته فلان که مولای تست مرده ووسر او را بعد از مردنش بریده اند، منصور برافروخته شد وغضب کرد وگفت به ابن شبرمه وابن ابی لیلی وجمعی دیگر از قاضیها وفقها که چه می گویند در این مساءله ، تمامی گفتند که نزد ما در این مساءله چیزی نیست ومنصور می گفت بکشم آن شخص را که این کار کرده یا نکشم ، در این حال گفتند به منصور که جعفر بن محمّد علیه السلام داخل در سعی شد منصور به ربیع گفت برواین مساءله را از اوبپرس ، ربیع چون پرسید از آن حضرت جواب فرمود که بگوباید آن شخص صد دینار بدهد چون گفت به منصور فقها گفتند که بپرس از اوکه چرا باید صد اشرفی بدهد. حضرت صادق علیه السلام فرمود: دیه در نطفه بیست دینار است ودر علقه شدن بیست دینار ودر مضغه شدن بیست دینار ودر روییدن استخوان بیست دینار ودر بیرون آوردن لحم بیست دینار، یعنی برای هر مرتبه بیست دینار زیاد می شود تا مرتبه ای که خلقتش تمام می شود وهنوز روح ندمیده صد دینار می شود، وبعد از این اطوار حق تعالی اورا روح می

ص: 181

دهد وخلق آخر می شود ومرده به منزله بچه در شکم است که این مراتب را سیر کره وهنوز روح در آن ندمیده ، ربیع برگشت وجواب حضرت را نقل کرد همگی از این جواب به شگفت درآمدند آنگاه گفت برگرد وبپرس از آن حضرت که دیه این میت به که می رسد مال ورثه است یا نه ؟ حضرت در جواب فرمودند: هیچ چیز از آن مال ورثه نیست ؛ زیرا که این دیه در مقابل آن چیزی است که به بدن اورسیده بعد از مردنش باید به آن مال حج داد برای میت یا صدقه داد از جانب اویا صرفش کرد در راه خیر.

سوم حدیث ابوخالد زبالی وآنچه مشاهده کرد از دلایل آن حضرت

شیخ کلینی روایت کرده از ابوخالد زبالی که گفت : وقتی که می بردند حضرت امام موسی علیه السلام را به نزد مهدی عباسی واین اول مرتبه بود که حضرت را از مدینه به عراق آوردند منزل فرمود آن حضرت به زباله ، پس من با اوسخن می گفتم که غمناک دید فرمود: ابوخالد چه شده مرا که می بینم تورا غمناک ؟ گفتم : چگونه غمناک نباشم وحال آنکه تورا می برند به نزد این ظالم بی باک ونمی دانم که با جناب توچه خواهد کرد، فرمود: بر من باکی نخواهد بود، هرگاه فلان روز از فلان ماه شود استقبال کن مرا در اول میل ، ابوخالد گفت : من همّی نداشتم جز شمردن ماهها وروزها تا روز موعود رسید پس رفتم نزد میل وماندم نزد آن تا نزدیک شد که آفتاب غروب کند وشیطان در سینه من وسوسه کرد وترسیدم که به شک افتم در آنچه

ص: 182

آن حضرت فرموده بود که ناگاه نظرم افتاد به سیاهی قافله که از جانب عراق می آمد پس استقبال کردم ایشان را دیدم امام علیه السلام را که در جلوقطار شتران سوار بر استر می آمد فرمود: ( اَیْها یا اَباخالِدٍ! ) دیگر بگوی ای ابوخالد! گفتم : لبیک یابن رسول اللّه صلی اللّه علیه وآله وسلم ! فرمود: شک مکن البته دوست داشت شیطان که تورا به شک افکند، گفتم : حمد خدایی را که نجات داد تو را از آن ظالمان ، فرمود: به درستی که من را به سوی ایشان برگشتنی است که خلاص نخواهم شد از ایشان .

چهارم در اخبار آن حضرت است به غیب

ونیز کلینی روایت کرده از سیف بن عمیره از اسحاق بن عمار که گفت : شنیدم از ( عبد صالح ) یعنی حضرت امام موسی علیه السلام که به مردی خبر مردن اورا داد، من از روی استبعاد در دل خود گفتم که همانا اومی داند که چه زمان می میرد مردی از شیعیانش ! چون در دل من گذشت آن حضرت روبه من کرد شبیه آدم غضبناک وفرمود: ای اسحاق ! رشید هجری می دانست علم مرگها وبلاهایی که بر مردم وارد می شود وامام سزاوارتر است به دانستن آن ، بعد از آن فرمود: ای اسحاق ! بکن آنچه می خواهی بکنی ؛ زیرا که عمرت تمام شده وتوتا دوسال دیگر خواهی مرد وبرادران توواهل بیت تومکث نخواهند کرد بعد از تومگر اندکی تا آنکه مختلف می شود کلمه ایشان وخیانت می کند بعضی از ایشان با بعضی تا آنکه شماتت می کند به ایشان دشمنشان ( فَکانَ هذاَ فِی

ص: 183

نَفْسِکَ ) . اسحاق گفت : گفتم من استغفار می کنم از آنچه به هم رسیده در سینه من .

راوی گوید: پس درنگ نکرد اسحاق بعد از این مجلس مگر اندکی ووفات کرد، پس نگذشت بر اولاد عمار مگر زمان کمی که مفلس شدند وزندگی ایشان به اموال مردم شد یعنی به عنوان قرض ومضاربه ومثال آن زندگی می کردند بعد از آنکه خودشان مال بسیار داشتند.

پنجم درآمدن آن حضرت است به طیّالارض از مدینه به بطن الرّمّه

شیخ کشی روایت کرده از اسماعیل بن سلام وفلان بن حمید که گفتند: فرستاد علی بن یقطین به سوی ما که دوشتر رونده بخرید واز راه متعارف دور شوید واز بیراهه بروید به مدینه وداد به ما اموال وکاغذهایی وگفت اینها را برسانید به ابوالحسن موسی بن جعفر علیه السلام وباید احدی به امر شما اطلاع نیابد، پس ما آمدیم به کوفه ودوشتر قوی خریدیم وزاد وتوشه سفر برداشتیم واز کوفه بیرون شدیم واز بیراهه می رفتیم تا رسیدیم به بطن الرّمّه ، وآن وادی است به عالیه نجد، گویند آن منزلی است در راه مدینه که اهل بصره وکوفه در آنجا با هم مجتمع می شوند از راحله ها فرود آمدیم آنها را بستیم وعلف نزد آنها ریختیم ونشستیم غذا بخوریم که ناگاه در این بین سواری روکرد به آمدن وبا اوبود چاکری ، همین که نزدیک ما رسید دیدیم حضرت امام موسی علیه السلام است پس برخاستیم برای آن حضرت و سلام کردیم وکاغذها ومالها که با ما بود به آن حضرت دادیم . پس بیرون آورد از آستین خود کاغذهایی وبه ما داد وفرمود: این جوابهای کاغذهای شما است ، ما گفتیم که

ص: 184

زاد وتوشه ما به آخر رسیده پس اگر رخصت فرمایید داخل مدینه شویم و زیارت کنیم حضرت رسول صلی اللّه علیه وآله وسلم را وتوشه بگیریم ، فرمود: بیاورید آنچه با شما است از توشه ، ما بیرون آوردیم توشه خود را به سوی آن حضرت ، آن جناب آن را به دست خود گردانید وفرمود: این می رساند شما را به کوفه ! واما رسول اللّه صلی اللّه علیه وآله وسلم پس دیدید شما به درستی که من نماز صبح را با ایشان گذاشته ام ومی خواهم نماز ظهر را هم با ایشان به جا می آورم برگردید در حفظ خدا.

مؤ لف گوید: فرمایش آن حضرت که ( رسول اللّه صلی اللّه علیه وآله وسلم را دیدید ) دومعنی دارد: یکی آنکه نزدیک به مدینه شدید وقرب به زیارت ، در حکم زیارت است ، دوم آنکه رؤ یت من به منزله رؤ یت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله وسلم است ، چون مرا دیدید پس پیغمبر را دیده اید، واین معنی درست است هرگاه از آن محل که بودند تا مدینه مسافت بعدی باشد. علامه مجلسی فرموده معنی اول اظهر است واحقر گمان می کنم که معنی دوم اظهر باشد و مؤ ید این معنی روایتی است که ابن شهر آشوب نقل کرده که وقتی ابوحنیفه آمد بر در منزل حضرت صادق علیه السلام که از حضرت استماع حدیث کند، حضرت بیرون آمد در حالی که تکیه بر عصا کرده بود، ابوحنیفه گفت : یابن رسول اللّه ! شما نرسیده اید از سن به حدی که محتاج به عصا

ص: 185

باشید، فرمود: چنین است که گفتی لکن این عصا، عصای پیغمبر است من خواستم تبرک بجویم به آن ، پس برجست ابوحنیفه به سوی عصا واجازه خواست که ببوسد آن را، حضرت صادق علیه السلام آستین از ذراع خود بالازد وفرمود به او: به خدا سوگند! دانسته ای که این بشره رسول اللّه صلی اللّه علیه وآله وسلم است واین از موی آنحضرت است و نبوسیده ای آنرا ومی بوسی عصا را.

ششم در اطلاع آن حضرت است بر مغیبات

حمیری از موسی بن بکیر روایت کرده که حضرت امام موسی علیه السلام رقعه ای به من داد که در آن حوائجی بود وفرمود به من که هرچه در این رقعه است به آن رفتار کن من آن را گذاشتم در زیر مصلای خود وسستی وتهاون کردم درباره آن ، پس گذشتم به آن حضرت دیدم که آن رقعه در دست شریف آن جناب است ، پس پرسید از من که رقعه کجا است ؟ گفتم : در خانه است ، ای موسی ! هرگاه امر کردم تو را به چیزی عمل کن به آن واگر نه غضب خواهم کرد بر تو، پس دانستم که آن رقعه را بعضی از بچه های جن به آن حضرت داده اند.

هفتم در نجات دادن آن حضرت است علی بن یقطین را از شرّ هارون

در ( حدیقه الشیعه ) در ذکر معجزات حضرت امام موسی علیه السلام است که از جمله معجزات دوچیز است که نسبت به علی بن یقطین که وزیر هارون الرشید واز شیعیان مخلص بود واقع شده :

یکی آنکه : روزی رشید جامه قیمتی بسیار نفیس به علی مذکور عنایت کرده ، بعد از چند روز علی آن جامه را با مال وافر

ص: 186

به خدمت آن حضرت فرستاد، امام علیه السلام همه را قبول نموده جامه را پس فرستاد که این جامه را نیکومحافظت کن که به این محتاج خواهی شد، علی را در خاطر می گذشت که آیا سبب آن چه باشد و لیکن چون امر شده بود آن را حفظ نمود وبعد از مدتی یکی از غلامان را که بر احوال اومطلع بود به جهت گناهی چوبی چند زده ، غلام خود را به رشید رسانیده گفت که علی بن یقطین هر سال خمس مال خود را با تحف وهدایا به جهت موسی کاظم می فرستد، واز جمله چیزهایی که امسال فرستاده آن جامه قیمتی است که خلیفه به اوعنایت کرده بود. آتش غضب رشید شعله کشیده گفت : اگر این حرف واقعی داشته باشد اورا سیاست بلیغ می کنم ، فی الفور علی را طلبیده گفت : آن جامه را که فلان روز به تودادم چه کردی حاضر کن که غرضی به آن متعلق است . علی گفت : آن را خوشبوی کرده در صندوقی گذاشتم از بس آن را دوست می دارم نمی پوشم ، رشید گفت : باید که همین لحظه اورا حاضر کنی ، علی غلامی را طلبیده گفت : برووفلان صندوق را که در فلان خانه است بیاور، چون آورد در حضور رشید گشود ورشید آن را به همان طریق که علی نقل کرده بود با زینت وخوشبویی دید آتش غضبش فرونشست وگفت : آن را به مکان خود برگردان وبه سلامت بروکه بعد از این سخن هیچ کس را در حق تونخواهم شنید، چون علی رفت غلام را طلبیده فرمود

ص: 187

که اورا هزار تازیانه بزنید وچون عدد تازیانه به پانصد رسید غلام دنیا را وداع کرده وبر علی بن یقطین ظاهر شد که غرض از رد آن جامه چه بوده ، بعد از آن بار دیگر به خاطر جمع آن را با تحفه دیگر به خدمت امام فرستاد.

دومش آنکه : علی بن یقطین به آن حضرت نوشت که روایات در باب وضومختلف است می خواهم به خط مبارک خود مرا اعلام فرمایید که چگونه وضومی کرده باشم ؟ امام علیه السلام به اونوشت که تورا امر می کنم به آنکه سه بار روبشویی ، و دستها را از سر انگشتان تا مرفق سه بار بشویی وتمام سر را مسح کن ظاهر دوگوش را مسح نمای وپاها را تا ساق بشوی به روشی که حنفیان می کنند. چون نوشتنه به علی رسید تعجب نموده با خود گفت این عمل مذهب اونیست ومرا یقین است که هیچ یک از این اعمال موافق حق نیست ، اما چون امام علیه السلام مرا به این ماءمور ساخته مخالفت نمی کنم تا سرّ این ظاهر شود وبعد از آن همیشه آن چنان وضو می ساخت تا آنکه مخالفان ودشمنان گفتند به هارون ، علی بن یقطین رافضی است وبه فتوای امام موسی کاظم علیه السلام عمل می کند واز فرموده اوتخلف روا نمی دارد. ورشید در خلوت با یکی از خواص خود گفت که در خدمت علی تقصیری نیست اما دشمنانش بجدند که اورافضی است ومن نمی دانم که امتحان او به چه چیز است که بکنم وخاطرم اطمینان یابد، آن شخص گفت شیعه را با سنی مخالفتی

ص: 188

که در باب وضواست در هیچ مساءله وفعلی آن قدر مخالفت نیست اگر وضوی اوبا آنها موافق نیست حرف آن جماعت راست است والاّ فلا. رشید را معقول افتاده روزی اورا طلبید ودر یکی از خانه ها کاری فرمود وبه شغلی گرفتار کرد که تمام روز وشب می بایست اوقات صرف کند حکم نمود که از آنجا بیرون نرود وبه غیر از غلامی در خدمت اوکسی را نگذاشت وعلی را عادت بود که نماز را در خلوت می کرد، چون غلام آب وضورا حاضر ساخت فرمود که در خانه را بسته برود وخود برخاسته به همان روشی که ماءمور بود وضوساخت وبه نماز مشغول شد ورشید خود از سوراخی که از بام خانه در آنجا بود نگاه می کرد، وبعد از آنکه دانست علی از نماز فارغ شده آمد وبه اوگفت : ای علی ! هرکه تورا از رافضیان می داند غلط می گوید ومن بعد سخن هیچ کس درباره تومقبول نیست و بعد از این حکایت به دوروز نوشته ای از امام علیه السلام رسید که طریق وضوی درست موافق مذهب معصومین علیهم السلام در آن مذکور بود واورا امر نمود که بعد از این وضورا می باید به این روش می ساخته باشی که آنچه از آن بر تو می ترسیدم گذشت ، خاطر جمع دار واز این طریق تخلف مکن .

هشتم در اخبار آن حضرت است به غیب

ونیز در ( حدیقه ) از ( فصول المهمه ) و( کشف الغمه ) نقل کرده : در آن وقت که هارون امام موسی علیه السلام محبوس داشت ، ابویوسف ومحمّد بن الحسن که هر دومجتهد عصر بودند به مذهب

ص: 189

اهل سنت وشاگرد ابوحنیفه با هم قرار دادند که به نزد امام علیه السلام روند ومسائل علمی از اوپرسند وبه اعتقاد خود با اوبحث کنند وآن حضرت را الزام دهند. چون به خدمت آن حضرت رسیدند مقارن رسیدن ایشان مردی که بر آن حضرت موکل بود از قبل سندی بن شاهک آمده گفت نوبت من تمام شد وبه خانه خود می روم و اگر شما را خدمتی وکاری هست بفرمایید که چوباز نوبت من شود آن کار را ساخته بیایم ، امام فرمود: بروخدمتی وکاری ندارم وچون مرد روانه شد روبه ایشان کرده گفت : تعجب نمی کنید از این مرد که امشب خواهد مرد وآمده که فردا قضای حاجت من نماید، پس هر دوبرخاسته وبیرون رفتند وبا هم گفتند که ما آمده بودیم ک از اومسایل فرض وسنّت بشنویم اوخود از غیب خبر می دهد وکسی فرستادند تا بر در آن خانه منتظر خبر نشست ، وچون نصفی از شب گذشته فریاد وفغان از آن خانه برآمد وچون پرسید که چه واقع شده گفتند آن مرد به علت فجاءه بمرد بی آنکه اورا بیماری ومرضی باشد. فرستاده رفت وهر دورا خبر کرد وایشان باز به خدمت امام علیه السلام آمده پرسیدند که ما می خواهیم بدانیم که شما این علم را از کجا به هم رسانیده بودید؟ فرمود: این علم از آن علمها است که رسول خدا صلی اللّه علیه وآله وسلم به مرتضی علی علیه السلام تعلیم داده بود واز آن علمها نیست که دیگری را راهی به آن باشد وهر دومتحیر ومبهوت شده هر چند خواستند که دیگر حرفی توانند زد نتوانستند

ص: 190

وهر دوبرخاسته شرمنده برگشتند وصبر بر کتمان هم نداشتند وخود روایت نمودند ونقل کردند تا در روز قیامت بر ایشان حجت باشد.

نهم در امر آن حضرت است شیر پرده را بدریدن افسونگری

ابن شهر آشوب از علی بن یقطین روایت کرده که وقتی هارون الرشید طلب کرد مردی را که باطل کند به سبب اوامر حضرت ابوالحسن موسی بن جعفر علیه السلام را وخجالت دهد آن حضرت را در مجلس پس اجابت کرد اورا به جهت این کار مردی افسونگر، پس چون ( خوان طعام ) حاضر شد آن مرد حیله کرد در نان پس چنان شد که هرچه قصد کرد خادم حضرت که نانی بردارد ونزد حضرت گذارد نان از نزد اوپرید. هارون از این کار چندان خوشحال وخندان شد که خودداری نتوانست کند وبه حرکت درآمد پس چندان نگذشت که حضرت امام موسی علیه السام سر مبارک بلند کرده به سوی شیری که کشیده بودند آن را به بعضی از آن پرده ها، فرمود: ای اسداللّه ! بگیر دشمن خدا را، پس برجست آن صورت به مثل بزرگترین شیران وپاره کرد آن افسونگر را، هارون وندیمانش از دیدن این امر عظیم غش کرده وبر رودر افتادند وعقلهایشان پرید از هول آنچه مشاهده کردند وچون به هوش آمدند بعد از زمانی هارون به حضرت امام موسی علیه السلام عرض کرد که درخواست می کنم از توبه حق من بر توکه بخواهی از صورت که برگرداند این مرد را، فرمود: اگر عصای حضرت موسی علیه السلام برگردانید آنچه را که بلعید از ریسمانها وعصاهای ساحران این صورت نیز بر می گرداند این مرد را که بلعید.

مؤ لف گوید: که بعضی از فضلاء

ص: 191

وشاید که آن سید اجل آقا سید حسین مفتی باشد روایت کرده این حدیث را از شیخ بهائی به این طریق که فرمود: حدیث کرد مرا در شب جمعه هفتم جمادی الا خر سنه هزار وسه در مقابل دوضریح امامین معصومین حضرت موسی بن جعفر وابوجعفر جواد علیهم السلام از پدرش شیخ حسین از مشایخ خود پس آنها را نام برده تا به شیخ صدوق از ابن الولید از صفار و سعد بن عبداللّه از احمد بن محمّد بن عیسی از حسن بن علی بن یقطین از برادرش حسین از پدرش علی بن یقطین ورجال این سند تمامی ثقات وشیوخ طایفه هستند پس حدیث را ذکر کرده مثل آنچه ذکر شد ومخالفتی با این حدیث ندارد جز آنکه در آن خادم ندارد بلکه دارد خود حضرت می خواست نان بردارد، ودیگر آنکه صورت شیر در بعضی از صحنهای منزل بود نه در پرده وبقیه مثل همند، وبعد از این روایت گفته که شیخ بهائی ادام اللّه ایّامه انشاد کرد برای من سه بیتی که در مدح حضرت امام موسی وامام محمّد جواد علیهم السلام گفته بود وآن سه بیت این است ، بهترین اشعاری است که در مدح آن دوبزرگوار گفته شده :

اَلایا قاصِدَ الزَّوْراءِ عَرِّجْ عَلَی الْغَرْبِیِّ مِنْ تِلْکَ الْمَغانی

وَ نَعْلَیْکَ اخْلَعَنْ وَاْسجُدْ خُضوُعا

اِذا لاحَتْ لَدَیْکَ الْقُبَّتانِ

فَتَحْتَهُما لَعَمْرُکَ نارُ مُوسی

وَ نوُرُ مُحَمَّدٍ مُتَقارِنانِ

یازدهم خبر شقیق بلخی وآنچه مشاهده کرده از دلایل آن حضرت

شیخ اربلی از شقیق بلخی روایت کرده که در سال صد وچهل ونهم به حج می رفتم چون به ( قادسیه ) رسیدم نگاه کردم دیدم مردمان بسیار برای حج حرکت کرده اند وتمامی با

ص: 192

زینت واموال بودند، پس نظرم افتاد به جوان خوشرویی که ضعیف وگندم گون بود وجامه پشمینه بالای جامه های خویش پوشیده بود و شمله ای در بر کرده بود ونعلین در پای مبارکش بود واز مردم کناره کرده وتنها نشسته بود. من با خود گفتم که این جوا از طایفه صوفیه است ومی خواهد بر مردم کلّ باشد وثقالت خود را بر مردم اندازد در این راه ، به خدا سوگند که نزد اومی روم واورا سرزنش می کنم ، چون نزدیک اورفتم وآن جوان مرا دید فرمود:

( یاَ شَقیقُ! اِجْتَنِبُوا کَثیرا مِنَ الظَّنِّ اِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ اِثْمٌ ) .

این بگفت وبرفت ، من با خود گفتم این امر عظیمی بود که این جوان آنچه در دل من گذشته بود بگفت ونام مرا برد، نیست این جوان مگر بنده صالح خدا بروم واز او سوال کنم که مرا حلال کند، پس به دنبال اورفتم وهرچه سرعت کردم اورا نیافتم ، این گذشت تا به منزل ( واقصه ) رسیدیم آنجا آن بزرگوار را دیدم که نماز می خواند واعضایش مضطرب اس واشک چشمش جاری است ، من گفتم این همان صاحب من است که در جستجوی اوبودم بروم واز اواستحلال جویم ، پس صبر کردم تا از نماز فارغ شد. به جانب اورفتم چون مرا دید فرمود:

یاَ شَقیقُ! ( وَ اِنّی لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحا ثُمَّ اْهتَدی ) .

این بفرمود وبرفت ، من گفتم باید این جوان از ابدال باشد؛ زیرا که دومرتبه مکنون من را بگفت . پس دیگر اورا ندیدم تا به (

ص: 193

زباله ) رسیدیم دیدم آن جوان رکوه ای در دست دارد لب چاهی ایستاده می خواهد آب بکشد که ناگاه رکوه از دستش در چاه افتاد من نگاه کردم دیدم سر به جانب آسمان کرد وگفت :

( اَنْتَ رَبّی اِذا ظَمِئْتُ اِلِی الْماءِ وَ قُوتی اِذا اَرَدْتُ طَعاما؛ )

(یعنی تویی سیرایی من هرگاه تشنه شوم به سوی آب وتوقوت منی هر وقتی که اراده کنم طعام را.)

پس گفت خدای من وسید من ، من غیر از این رکوه ندارم از من مگیر اورا. شقیق گفت : به خدا سوگند! دیدم که آب چاه جوشید وبالاآمد، آن جوان دست به جانب آب برد ورکوه را بگرفت وپر از آب کرد ووضوگرفت وچهار رکعت نماز گزارد پس به جانب تل ریگی رفت واز آن ریگها گرفت ودر رکوه ریخت وحرکت داد و بیاشامید من چون چنین دیدم نزدیک اوشدم وسلام کردم وجواب شنیدم . سپس گفتم به من مرحمت کن از آنچه خدا به تونعمت فرموده ، فرمود: ای شقیق ! همیشه نعمت خداوند در ظاهر وباطن با ما بوده پس گمان خوب ببر بر پروردگارت ، پس رکوه را به من داد چون آشامیدم دیدم سویق وشکر است وبه خدا سوگند که هنوز لذیذتر وخوشبوتر از آن نیاشامیده بودم ! پس سیر وسیراب شدم به حدی که چند روز میل به طعام وشراب نداشتم . پس دیگر آن بزرگوار را ندیدم تا وارد مکه شدم ، نیمه شبی اورا دیدم در پهلوی قبّه السّراب مشغول به نماز است وپیوسته مشغول به گریه وناله بود وبا خشوع تمام نماز می گزارد تا فجر طلوع

ص: 194

کرد، پس در مصلای خود نشست وتسبیح کرد وبرخاست نماز صبح ادا کرد پس از آن هفت شوط طواف بیت کرده وبیرون رفت ، من دنبال اورفتم دیدم اورا حاشیه وغلامان است بر خلاف آن وضعی که در بین راه بود یعنی اورا جلالت ونبالت تمامی است و مردم اطراف اوجمع شدند وبر اوسلام میکردند، پس من به شخصی گفتم که این جوان کیست ؟ گفتند: این موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام است ! گفتم : این عجایب که من از اودیدم اگر از غیر اوبود عجب بود لکن چون از این بزرگوار است عجبی ندارد.

مؤ لف گوید: که شقیق بلخی یکی از مشایخ طریقت است ، با ابراهیم ادهم مصاحبت کرده واز اواخذ طریقت نموده واواستاد حاتم اصم است ، در سنه صد و نود وچهار در غزوه کولان از بلاد ترک به قتل رسید.

در ( کشکول بهائی ) وغیره نقل شده که شقیق بلخی در اول امر، صاحب ثروت ومکنت زیاد بوده وبسیار سفر می کرده برای تجارت پس در یکی از سالها، مسافرت به بلاد ترک نمود به شهری که اهل آن پرستش اصنام می کردند، شقیق به یکی از بزرگان آن بت پرستان ، گفت : این عباداتی که شما برای بتها می کنید باطل است ، اینها خدا نیستند واز برای این مخلوق خالقی است که مثل ومانند اوچیزی نیست واوشنوا ودانا است ، واوروزی دهنده هر چیز است . آن بت پرست در جواب اوگفت که قول تومخالف است با کار تو، شقیق گفت :

ص: 195

چگونه است آن ؟ گفت : تومی گویی که خالقی داری رازق وروزی دهنده مخلوق است وبا این اعتقاد خود را به مشقت مسافرت درآورده ای در سفر کردن تا به اینجا برای طلب روزی ، شقیق از این کلمه متنبه شده وبرگشت به شهر خود وهرچه مالک بود تصدق داد و ملازمت علما وزهاد را اختیار کرد تا زنده بود.

وبدان که این حکایت را که شقیق از حضرت موسی بن جعفر علیه السلام نقل کرده جمله ای از علمای شیعه وسنی آن را نقل کرده اند ودر ضمن اشعار نیز در آورده اند وآن ابیات این است :

سَلْ شَقیقَ البَلْخِیِّ عَنْهُ بِماشا

هَدَمِنْهُ وَ مَا الَّذی کانَ اَبْصَرَ

قالَ لَمّا حَجَجْتُ عایَنْتُ شَخْصا

ناحِلَ الْجِسْمِ شاحِبَ اللَّوْنِ اَسْمَرِ

سائرا وَحْدَهُ وَ لَیْسَ لَهُ زا

دُفَمازِلْتُ دائما اَتَفَکَّرُ

وَ تَوَهَّمَتُ اَنَّهُ یَسْئَلُ النّاسَ

وَ لَمْ اَدْرانَّهُ الْحَجُّ الاَکْبَرُ

ثُمَّ عایَنْتُهُ وَ نَحْنُ نُزوُلٌ

دوُنَ فَیْدٍ عَلَی الْکُثیِّبِ الاَحْمَرِ

یَضَعُ الرَّمُلُ فی الاِنا وَ یَشرَبُهُ

فَنادَیْتُهُ وَ عَقْلی مُحَیَّرُ

اِسْقِنی شَرْبَهً فَلَمّا سَقانی

مِنْهُ عایَنْتُهُ سَویقا وَ سُکَّرُ

فَسَئَلْتُ الْحَجیجَ مَنْ یَکْ هذا

قیلَ هذا الامامُ مُوسَی بن جَعفرٍ !

دوازدهم در اخبار آن حضرت است به غیب

شیخ کشی از شعیب عقرقوفی روایت کرده که روزی خدمت حضرت موسی بن جعفر علیه السلام بودم که ناگهان ابتداء از پیش خود مرا فرمود که ای شعیب ! فردا ملاقات خواهد کرد تورا مردی از اهل مغرب واز حال من از توسؤ ال خواهد کرد، تودر جواب اوبگوکه اواست به خدا سوگند امامی که حضرت صادق علیه السلام از برای ما گفته ، پس هر چه از توسؤ ال کند از مسایل

ص: 196

حلال وحرام تواز جانب من جواب اوبده . گفتم : فدایت شوم ! آن مرد مغربی چه نشانی دارد؟ فرمود: مردی به قامت طویل وجسم است ونام اویعقوب است وهرگاه اورا ملاقات کنی باکی نیست که اورا جواب گویی از هرچه می پرسد، چه اویگانه قوم خویش است واگر خواست به نزد من بیاید اورا با خود بیاور. شعیب گفت : به خدا سوگند که روز دیگر من در طواف بودم که مردی طویل وجسیم روبه من کرد وگفت می خواهم از تو سؤ الی کنم از احوال صاحبت ، گفتم : از کدام صاحب ؟ گفت : از فلان بن فلان ! یعنی حضرت موسی بن جعفر علیه السلام ، گفتم : چه نام داری ؟ گفت : یعقوب ، گفتم : از کجا می باشی ؟ گفت : از اهل مغرب ، گفتم : از کجا مرا شناختی ؟ گفت : در خواب دیدم کسی مرا گفت که شعیب را ملاقات کن وآنچه خواهی از اوبپرس ، چون بیدار شدم نام تورا پرسیدم تورا به من نشانی دادند، گفتم : بنشین در این مکان تا من از طواف فارغ شوم وبه نزد توبیایم . پس طواف خود نمودم وبه نزد اورفتم وبا او تکلم کردم ، مردی عاقل یافتم اورا، پس از من طلب کرد که اورا به خدمت حضرت موسی بن جعفر علیه السلام ببرم .

پس دست اورا گرفتم وبه خانه آن حضرت بردم وطلب رخصت کردم چون رخصت یافتم داخل خانه شدیم ، چون امام علیه السلام نگاهش به آن مرد افتاد فرمود: ای یعقوب ! تودیروز اینجا وارد شدی

ص: 197

ومابین تووبرادرت در فلان موضع نزاعی واقع شد وکار به جایی رسید که همدیگر را دشنام دادید واین طریقه ما نیست ودین ما ودین پدران ما بر این نیست وما امر نمی کنیم احدی را به این نحو کارها پس از خداوند یگانه بی شریک بپرهیز، همانا به این زودی مرگ مابین توو برادرت جدایی خواهد افکند وبرادرت در همین سفر خواهد مرد پیش از آنکه به وطن خویش برسد وتوهم از کرده خود پشیمان خواهید شد واین به سبب آن شد که شما قطع رحم کردید؛ خدا عمر شماها را قطع کرد. آن مرد پرسید: فدایت شوم ! اجل من کی خواهد رسید؟ فرمود: همانا اجل تونیز حاضر شده بود لکن چون در فلان منزل با عمه ات صله کردی ورحم خود را وصل کردی بیست سال بر عمرت افزوده شد، شعیب گفت : بعد از این مطلب یک سالی آن مرد را در طریق حج دیدم واحوال پرسیدم خبر داد که در آن سفر برادرش به وطن نرسیده که وفات یافت ودر بین راه به خاک رفت . وقطب راوندی این حدیث را از علی بن ابی حمزه روایت کرده به نحومذکور.

سیزدهم خبر علی بن مسیّب همدانی وآنچه مشاهده کرده از دلائل آن حضرت

محقق بهبهانی رحمه اللّه در تعلیقه بر ( رجال کبیر ) در احوال علی بن مسیب همدانی فرموده که در بعض کتب معتمده است که اورا با حضرت موسی بن جعفر علیه السلام گرفتند ودر بغداد اورا در همان محبس موسی بن جعفر علیه السلام حبس کردند وچون طول کشید مدت حبس اووشوق سختی پیدا کرد به ملاقات عیال خویش ، حضرت فرمود: غسل کن . چون غسل کرد حضرت فرمود:

ص: 198

چشم را بر هم گذار، پس فرمود: بگشا، چشمان خود را. چون گشود خود را نزد قبر امام حسین علیه السلام دید پس نماز گزاردند نزد آن حضرت وزیارت نمودند. پس فرمود: دیدگان را بر هم نه بعد فرمود: بگشا! چون گشود خود را نزد قبر حضرت پیغمبر صلی اللّه علیه وآله وسلم دید در مدینه . فرمود: این قبر پیغمبر است پس برو به نزد عیال خود تجدید عهد کن ومراجعت کن به نزد من ، رفت وبرگشت . دوباره فرمود: چشم به هم گذار، پس فرمود: باز کن چون چشم گشود خود را با آن حضرت در بالای کوه قاف دید ودر آنجا چهل نفر از اولیاء اللّه دید که تمام اقتدا کردند به امام موسی علیه السلام وبعد از آن فرمود: چشم به هم نه وبگشا، چون گشود خود را با

آن حضرت در زندان دید!

مؤ لف گوید: که در اصحاب حضرت رضا علیه السلام در احوال زکریا بن آدم بیاید ذکر علی بن مسیب مذکور.

فصل چهارم : در ذکر پاره ای از کلمات شریفه ومواعظ بلیغه حضرت موسی بن جعفرعلیه السلام است

( اوّل قالَ علیه السلام (عِنْدَ قَبْرٍ حَضَرَهُ) اِنَّ شَیْئَا هذا آخِرُهُ لَحقیقٌ اَنْ یُزْهَدَ فی اَوَّلِهِ وَ اِنَّ شَیئا هذا اَوَّلُهُ لِحَقیقٌ اَنْ یَخافَ آخِرُهُ ) ؛

یعنی حضرت موسی بن جعفر علیه السلام نزد قبری حاضر بود واین مطلب را بیان فرمود: همانا چیزی که این اخر اواست سزاوار است که میل ورغبتی نشود به اول آن ، وبه درستی که چیزی که این اول آن است ، یعنی آخرتی که قبر منزل اول آن است ، سزاوار است که ترسیده شود از آخر آن .

مؤ لف گوید: که از

ص: 199

برای قبر وحشت وهول عظیم است ودر ( کتاب مَنْ لایَحْضُرُهُ الْفَقیه ) است که چون میت را به نزدیک قبر آورند، به ناگاه اورا داخل قبر نکنند به درستی که از برای قبر هولهای بزرگ است وپناه برد حامل آن به خداوند تعالی از هول مطلع وبگذارد سر میت را نزدیک قبر واندکی صبر نماید تا استعداد دخول را بگیرد پس اندکی اورا پیشتر برد واندکی صبر کند آنگاه اورا به کنار قبر برد.

مجلسی اول رحمه اللّه در شرح آن فرموده : ( هرچند روح از بدن مفارقت کرده است وروح حیوانی مرده است اما نفس ناطقه زنده است وتعلق اواز بدن بالکلیه زایل نشده است وخوف ضعطه قبر وسؤ ال منکر ونکیر ورومان فتّان قبور وعذاب برزخ هست با آنکه از جهت دیگران عبرت است که تفکر کنند چنین واقعه ای در پیش دارند. ودر ( حدیث حسن ) از یونس منقول است که گفت : حدیثی از حضرت امام موسی کاظم علیه السلام شنیده ام که در هر خانه ای که به خاطرم می رسد آن خانه با وسعتش بر من تنگ می شود وآن آنست که فرمودند چون میت را به کنار قبر بری ، ساعتی اورا مهلت ده تا استعداد سؤ ال نکیر ومنکر [پیدا] بکند ) . انتهی .

وروایت شده از براء بن عازب که یکی از معروفترین صحابه است که ما در خدمت حضرت رسول صلی اللّه علیه وآله وسلم بودیم که نظرش افتاد بر جماعتی که در محلی جمع گشته بودند، پرسیدند: بر چه این مردم اجتماع کرده اند؟ گفتند: جمع شده اند قبر

ص: 200

می کنند، براء گفت : چون حضرت اسم قبر شنید شتاب کرد در رفتن به سوی آن تا خود را به قبر رسانید پس به زانونشست کنار قبر. من رفتم به طرف دیگر مقابل روی آن حضرت تا تماشا کنم که آن حضرت چه می کند، دیدم گریست به حدی که خاک را از اشک چشم خود تر کرد پس از آن ، روکرد به ما وفرمود: ( اِخْوانی ! لِمِثْلِ هذا فَاَعِدّوُا ) ؛ یعنی برادران من ! از برای مثل این مکان تهیه ببینید وآماده شوید.

شیخ بهائی نقل کرده که بعضی از حکما را دیدند که در وقت مرگ خود دریغ و حسرت می خورد، به اوگفتند که این چه حالی است که از تومشاهده می شود؟ گفت : چه گمان می برید به کسی که می رود به سفر طولانی بدون توشه وزاد وساکن می شود در قبر وحشتناکی بدون مونسی ووارد می شود بر حاکم عادلی بدون حجتی .

وقطب راوندی روایت کرده که حضرت عیسی علیه السلام صدا زد مادر خود حضرت مریم علیها السلام را بعد از مردنش وگفت : ای مادر! با من تکلم کن آیا می خواهی به دنیا برگردی ؟ گفت : بلی ! برای آنکه نماز گزارم برای خدا در شب بسیار سرد وروزه بگیرم در روزی بسیار گرم ، ای پسر جان من ! این راه بیمناک است . وروایت شده که حضرت فاطمه علیها السلام در وصیت خود به امیرالمؤ منین علیه السلام گفت : چون وفات کردم شما مرا غسل بده وتجهیز کن ونماز بگزار بر من و مرا داخل

ص: 201

در قبر کن ودر لحد بسیار وخاک بر روی من بریز وبنشین نزد سر من مقابل صورتم وقرآن ودعا برای من بسیار بخوان ؛ زیرا که آن ساعت ساعتی است که مرده محتاج است به انس گرفتن با زنده ها.

وسید بن طاوس رحمه اللّه از حضرت رسول صلی اللّه علیه وآله وسلم روایت کرده که فرمود: نمی گزارد بر میت ساعتی سخت تر از شب اول قبر، پس رحم نمائید مردگان خود را به صدقه واگر نیافتی چیزی که صدقه بدهی پس یکی از شماها دو رکعت نماز کند وبخواند در رکعت اول ( فاتحه الکتاب ) یک مرتبه و( قل هواللّه احد ) دومرتبه ودر رکعت دوم ( فاتحه ) یک مرتبه و( الهکم التّکاثر ) ده مرتبه وسلام دهد وبگوید:

( اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ابْعَثْ ثَوابَها اِلی قَبْرِ ذلِکَ الْمَیِّتِ فُلانِ بْنِ فُلانِ ) .

پس حق تعالی می فرستد همان ساعت هزار ملک به سوی قبر آن میت با هر ملکی جامه وحله ای است وتنگی قبر اورا وسعت دهد تا روز نفخ صور وعطا کند به نمازه کننده به عدد آنچه آفتاب بر آن طلوع می کند حسنات وبالابرده شود برای او چهل درجه . ودر کتاب ( مَن لایَحْضُرُهُ الْفَقیه ) است که چون ( ذرّ ) پسر ابوذر وفات کرد، ابوذر رضی اللّه عنه بر قبر اوایستاد ودست بر قبر مالید وگفت : رحمت کند خدا تورا ای ذر! به خدا سوگند که تونسبت به من نیکوکار بودی وشرط فرزندی را به جا می آورد والحال که تورا از من گرفته اند

ص: 202

من از توخشنودم ، به خدا قسم که از رفتن توباکی نیست بر من ونقصانی به من نرسید ( وَ مالی اِلی اَحَدٍ سِوَی اللّهِ مِنْ حاجَهٍ ) ؛ ونیست از برای من به غیر از حق تعالی به احدی حاجت واگر نبود هول مطلع ، یعنی جاهای هولناک آن عالم بعد از مرگ دیده می شود، هر آینه مسرور می شدم که من به جای تورفته باشم ولکن می خواهم چند روزی تلاقی مافات کنم وتهیه آن عالم را ببینم وبه تحقیق که اندوه از برای تومرا مشغول ساخته است از اندوه بر تو، یعنی همیشه در غم آنم که عبادات وطاعاتی که از برای تونافع است بکنم واین معنی مرا باز داشته است از آنکه غم مردن وجدایی تورا از خود بخورم ، واللّه که گریه نکردم از جهت توکه مرده ای واز من جدا شده ای ولیکن گریه بر توکردم که حال توچون خواهد بود، و چون بگذرد. ( فَلَیْتَ شِعری ما قُلْتُ وَ ما قیلَ لَکَ ) ؛ پس کاش می دانستم که توچه گفتی وبه توچه گفتند، خداوندا! به اوبخشیدم حقوقی را که بر اوواجب کرده بودی از برای من پس توهم ببخش حقوق خود را که بر اوواجب گردانیده بودی چه آنکه توسزاوارتری به جود وکرم از من .

دوم ( قالَ علیه السلام لِعَلِیِّ بْنِ یَقْطین : کَفّارَهُ عَمِلِ السُّلْطانِ الاِحْسانُ اِلَی اْلاَخْوانِ ) ؛

فرمود به علی بن یقطین : کفاره کارگری برای سلطان ، نیکی کردن به برادران دینی است .

سوم فرمود که هر زمانی که پدید آوردند مردمان گناهانی را که یاد

ص: 203

نداشتند، حق تعالی پدید آورد برای ایشان از بلاها چیزهایی که آنها را بلا نمی شمردند.

مؤ لف گوید: که در زمان ما خوب ظاهر شد صدق این کلام ؛ زیرا که گناهان ومعاصی تازه در میان مرد ظاهر شد وبدعتها پدید آمد ومردم پا از جاده شریعت واطاعت حق تعالی بیرون گذاشتند وکمالات خود را در ارتکاب بعض معاصی ومناهی پنداشتند وامر به معروف ونهی از منکر از میان رفت حق تعالی نیز مردم را به انواع بلاها مبتلاکرده که هیچ وقت در خاطرشان خطور نمی کرد وگمان آن را نمی بردند و مصدوقه این آیه شریفه گشتند:

( وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلا قَرْیَهً کانَتْ آمِنَهً مُطْمَئِنَّهً یَاءْتِیَها رَزْقُها رَغَدا مِنْ کُلِّ مَکانٍ فَکَفَرَتْ بِاَنْعُمِ اللّهِ فَاَذاقَهَا اللّهُ لِباَس الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِما کاَنُوا یَصْنَعُون ) .

حق تعالی مثل زده برای کافر نعمتان به اهل قریه ای که در امن وآسایش بودند می رسید روزی فراخ برای ایشان از اطراف وجوانب پس کافر شدند به نعمتهای خدا وشکر نکردند پس چشانید حق تعالی ایشان را لباس گرسنگی وترس بدانچه بودند که می کردند از عملهای ناشایست .

چهارم فرمود: مصیبت برای صبر کننده یکی است وبرای جزع کننده دومصیبت است .

فقیر گوید: که بیاید در کلمات حضرت هادی علیه السلاهمین کلمه شریفه ومراد از آن .

پنجم فرمود: شدت وسختی جور را کسی می داند که حکم به جور در حق اوشده است .

مؤ لف گوید: که روایت شده از حضرت رسول صلی اللّه علیه وآله وسلم که فرمود: سلطان ظل اللّه است در زمین ، پناه وجای

ص: 204

می گیرد به آن مظلوم . پس هر سلطانی که عدالت کرد از برای اواست اجر وبر رعیت شکر، وهر سلطانی که ستم کرد از برای اواست وزر وبر رعیت است صبر تا بیاید ایشان را فرجی . شیخ سعدی گفته :

شنیدم که خسروبه شیرویه گفت

در آن دم که چشمش ز دیدن نهفت

بر آن باش تا هر چه نیت کنی

نظر در صلاح رعیت کنی

چراغی که بیوه زنی برفروخت

بسی دیده باشی که شهری بسوخت

بد ونیک چون هر دومی بگذرند

همان به که نامت به نیکی برند

الاتا به غفلت نخوابی که نوم

حرام است بر چشم سالار قوم

نیاید به نزدیک دانا پند

شبان خفته وگرگ در گوسفند

غم زیردستان بخور زینهار

بترس از زبردستی روزگار

توناکرده بر خلق بخشایشی

کجا بینی از دولت آسایشی

ششم فرمود: به خدا قسم است که نازل می شود معونه به قدر مؤ نه ونازل می شود صبر به قدر مصیبت وکسی که میانه روی کند وقناعت نماید نعمت بر اوبماند، و کسی که تبذیر واسراف کند نعمت از اوزایل گردد، وادا کردن امانت وراستی در گفتار، روزی بیاورد، وخیانت ودروغ فقر ونفاق آورد، وهرگاه خدا خواهد که به مورچه شرّی برسد برای اودوبال برویاند آنگاه مورچه بپرد ومرغ هوا اورا بخورد.

مؤ لف گوید: که این فقره اخیر شاید اشاره باشد به آنکه آدم شکسته بال ضعیف الحال در سلامت است وهرگاه مال واعوان پیدا کرد سر جنبان شود آنها که بالا دست اومی باشند سر اورا بکوبند واورا هلاک کنند، وابوالعتاهیه همین مطلب را به نظم درآورده وگفته :

وَ

ص: 205

اِذا اسْتَوَْت لِلنَّمْلِ اَجْنِحَهٌ

حَتّی تَطیرَ فَقَدْدنا عَتَبُهُ

گویند: هارون الرشید در ایام نکبت برامکه به این شعر مکرر متمثل می شد.

هفتم فرمود: بپرهیز از آنکه منع کنی مال خود را در طاعت خدا که انفاق خواهی کرد دومثل آن را در معصیت .

هشتم فرمود: کسی که دوروزش ، یعنی روز گذشته اش وروزی که در آن است مساوی باشد، مغبون است وکسی که روز دومش بدتر از روز اولش ، یعنی روز گذشته اش باشد، پس اوملعون است وکسی که زیادتی در نفس خود نمی یابد در نقصان است وکسی که روبه نقصان است مرگ از برای اوبهتر از حیات است .

نهم ( عَنِ الدُّرَّهِ الباهِرَهِ: قالَ الکاظِمُ علیه السلام : المَعْروفُ غُلُّ لایَفُکُّهُ اِلاّ مُکافاهٌ اَوْ شُکْرٌ، لَوْ ظَهَرَتِ الا جالُ افْتَضَحَتِ الا مالُ، مَن وَلَّدَهُ الْفَقْرُ اَبْطَرَهُ الْغِنی ، منْ لَمْ یَجِدْ لِلاسآئهِ مَضَضا لَمْ یَکُنْ لِلا حْسانِ عِنْدَهُ مَوْقِعٌ، ما تَسآبَّ اِثْنانِ اِلاّ انْحَطَّ اْلاَعْلی اِلی مَرْتَبَهِ اْلاَسْفَلِ ) .

این فرمایش حضرت مشتمل است بر پنج کلمه حکمت آمیز که باید به آب طلا نوشته شود، ومعنی آنها این است :

1 احسان غلی است بر گردن آن کسی که به اواحسان شده که بیرون نمی آورد آن را مگر مکافات واحسان نمودی به احسان کننده یا شکر اورا نمودن ؛

2 اگر ظاهر شود اجلها رسوا شود آرزوها؛

3 کسی که متولد وپروریده شد در فقر، سرگشته وحیران کند اورا توانگری ؛

4 کسی که نمی یابد از بد کردن به اوسوزش دل واندوهی ، نخواهد بود از برای احسان نزد اوموقعی ؛

ص: 206

دونفر همدیگر را دشنام ندهند مگر آنکه بالاتر است فرود خواهد آمد به مرتبه آنکه پست تر است .

دهم فرمود آن حضرت به بعض اولاد خود که : ای پسرک من ! بپرهیز از آنکه ببیند خداوند تورا در معصیتی که نهی کرده تورا از آن وبپرهیز از آنکه نبیند تورا نزد طاعتی که امر کرده تورا به آن وبر توباد به کوشش وجد والبته جنان ندانی که بیرون رفته ای از تقصیر در عبادت وطاعت خدا؛ زیرا که عبادت نشده حق تعالی به نحوی که شایسته عبادت اواست .

فقیر گوید: که همین معنی مراد است از این دعا که آن حضرت تعلیم فضل بن یونس فرموده : ( اَللّهُمَّ لاتَجْعَلْنی مِنَ الْمُعارینَ وَ لاتُخْرِجْنی مِنَ التَّقْصیرِ ) .

فرمود: وبپرهیز از مزاح ؛ زیرا که آن می برد نور ایمان تورا وسبک می کند مروت تو را، وبپرهیز از ملولی وکسالت ؛ زیرا که این دومنع می کند حظ تورا از دنیا و آخرت .

مؤ لف گوید: که نهی آن حضرت از مزاح ظاهرا مراد افراط در مزاح وشوخی است که باعث سبکی وکم وکم وقاری وموجب سقوط حصول مهابت وحصول خواری می گردد ودل را می میراند واز آخرت غفلت می آورد وبسا باشد که باعث عداوت ودشمنی یا سبب آزردن وخجالت مؤ منی گردد، ولهذا گفته شده که هر چیزی را تخمی است وتخم عداوت شوخی است ، واز مفاسد آن آنست که دهان را به هرزه خندی می گشاید وخنده بسیار دل را تاریک وابروووقار را تمام می کند ولکن پوشیده نماند که اگر افراط در

ص: 207

مزاح نشود وتولید مفاسد مذکوره ننماید مذموم نیست بلکه ممدوح است ، ومکرر مزاح از حضرت رسول صلی اللّه علیه وآله و سلم وامیرالمؤ منین علیه السلام صادر شده به حدی که منافقین مزاح را در حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام عیب شمردند، وهمچنین خنده مذموم ، قهقه است که با صدا باشد نه تبسم که آن محمود وذکر آن در اوصاف حضرت رسول صلی اللّه علیه وآله وسلم مشهور است .

یازدهم فرمود: مؤ من مثل کفه ترازواست هرچه زیادتر شود در ایمانش ، زیاد شود در بلایش !

دوازدهم روایت شده که روزی آن حضرت اولاد خود را جمع کرد وفرمود به آنها: ای پسران من ! وصیت می کنم شما را به وصیتی پس هر کدام که این وصیت را حفظ کند ترسانیده وبی آرام نخواهد شد با آن وصیت ، وآن وصیت این است ، هرگاه آمد به نزد شما شخصی ودر گوش راست شما سر گذاشت وشنوانید شما را کلمات ناخوش وناپسندیده ، پس سر گذاشت به گوش چپ وعذرخواهی کرد وگفت : من نگفتم چیزی ، قبول کنید عذر اورا. یعنی با اوکج خلقی نکنید ونگویید مثلا دروغ می گویی ، چه قدر بی حیایی ، الا ن به گوشم ناسزا و ناپسند گفتی .

مؤ لف گوید: که بیاید در فصل مواعظ حضرت جواد علیه السلام آنچه که مناسب به این مطلب است .

قریب به همین را سید رضی در شعر خود در حکم ایراد کرده در آنجا فرموده :

کُنْ فِی الاَنامِ بِلاعَیْنٍ وَ لااُذُنٍ

اَوْ لافَعِشْ اَبَدَ الاَیامِ مَصْدورا

وَ النّاسُ اُسْدٌ تُحامی عَنْ

ص: 208

فَرائسِها

اَمّا عَقَرْتَ وَ اِمّا کُنْتَ مَعْقُورا

وبدان که سید بن طاوس رحمه اللّه نقل کرده که جماعتی بودند از خواص اهل بیت وشیعیان حضرت موسی بن جعفر علیه السلام که حاضر می گشتند در مجلس آن حضرت وبا ایشان بود لوحهای لطیف ونازکی از آبنوس ومیلهایی ، پس هرگاه آن حضرت نطق می فرمود به کلمه ای وفتوی می داد در مساءله ای ، آن جماعت می نوشتند در آن لوحها آنچه را که می شنیدند؛ واز کلمات آن حضرت است وصیت طولانی که به هشام فرموده ودر آن جمع است حکمتهای جلیله وفوائد عظیمه ، هرکه طالب آن است رجوع کند به کتاب ( تحف العقول ) و( اصول کافی ) وغیره .

فصل پنجم : در بیان شهادت حضرت موسی بن جعفر علیه السلام وذکر بعضی از ستمها که بر آن امام مظلوم واقع شده

قسمت اول

اشهر در تاریخ شهادت آن حضرت آن است که در بیست وپنجم رجب سنه صد و هشتاد وسه در بغداد در حبس سندی بن شاهک واقع شد وبعضی پنجم ماه مذکور گفته اند. وعمر شریفش در آن وقت پنجاه وپنج سال وبه روایت ( کافی ) پنجاه وچهار سال بود. وبیست ساله بود که امامت به آن جناب منتقل شد ومدت امامتش سی وپنج سال بوده که مقداری از آن در بقیه ایام منصور بوده واوبه ظاهر متعرض آن حضرت نشد وبعد از اوده سال و کسری ایام خلافت مهدی بود واوحضرت را به عراق طلبید ومحبوس گردانید وبه سبب مشاهده معجزات بسیار جراءت بر اذیت به آن حضرت ننمود وآن جناب را به مدینه برگردانید وبعد از آن یک سال وکسری مدت خلافت هادی بود واونیز آسیبی به آن حضرت نتوانست رسانید.

صاحب ( عمده الطالب )

ص: 209

گفته : هادی آن حضرت را گرفت ودر حبس نمود، امیرالمؤ منین علیه السلام را در خواب دید که به اوفرمود:

( فَهَلْ عَسَیْتُمْ اِنْ تَوَلَّیْتُمْ اَنْ تُفْسِدُوا فِی الاَرْضَ وَ تُقَطِّعُوا اَرْحامَکُمْ؟ )

چون بیدار شد مراد آن حضرت را دانست ، امر کرد حضرت امام موسی علیه السلام را از حبس رها کردند، بعد از چندی بازخواست آن حضرت را حبس کند واذیت رساند، اجل اورا مهلت نداد وهلاک شد، چون خلافت به هارون الرشید رسید آن حضرت را به بغداد آورد ومدتی محبوس داشت ودر سال چهاردهم خلافت خویش آن حضرت را به زهر شهید کرد.

اما سبب گرفتن هارون آن جناب را وفرستادن اورا به عراق چنانکه شیخ طوسی و ابن بابویه ودیگران روایت کرده اند آن بود که چون رشید خواست که امر خلافت را برای اولاد خود محکم گرداند از میان پسران خود که چهارده تن بودند سه نفر را اختیار کرد، اول محمّد امین پسر زبیده را ولیعهد خود گردانید وخلافت را بعد از او برای عبداللّه ماءمون وبعد از اوبرای قاسم مؤ تمن قرار داد وچون جعفر بن محمّد بن اشعث را مربی ابن زبیده گردانیده بود یحیی برمکی که اعظم وزرای هارون بود اندیشه کرد که بعد از اواگر خلافت به محمّد امین منتقل شود ابن اشعث مالک اختیار اوخواهد شد ودولت از سلسله من بیرون خواهد رفت ، در مقام تضییع ابن اشعث برآمد ومکرر ومکرر نزد هارون از اوبدی می گفت تا آنکه اورا نسبت داد به تشیع واعتقاد به امامت موسی بن جعفر علیه السلام وگفت : اواز محبان وموالیان امام

ص: 210

موسی علیه السلام است واورا خلیفه عصر می داند وهرچه به هم رساند خمس آن را برای آن جناب می فرستد وبه این سخنان شورانگیز، هارون را به فکر آن حضرت انداخت تا آنکه روزی هارون از یحیی ودیگران پرسید که آیا می شناسید از آل ابی طالب کسی را که طلب نمایم وبعضی از احوال موسی بن جعفر را از اوسؤ ال نمایم ؟

ایشان علی بن اسماعیل بن جعفر برادرزاده آن حضرت را که آن جناب احسان بسیار نسبت به اومی نمود وبر خفایای احوال آن جناب اطلاع تمام داشت تعیین کردند. (به روایت دیگر، محمّد بن اسماعیل برادرزاده آن جناب بود).

پس به امر خلیفه نامه ای به پسر اسماعیل نوشتند واورا طلبیدند، چون آن جناب بر آن امر مطلع شد اورا طلبید وگفت : اراده کجا داری ؟ گفت : اراده بغداد، فرمود که برای چه می روی ؟ گفت : پریشان شده ام وقرض بسیاری به هم رسانیده ام ، آن جناب فرمود که من قرض تورا اداء می کنم وخرج تورا متکفل می شوم ، اوقبول نکرد وگفت : مرا وصیتی کن ! آن جناب فرمود: وصیت می کنم که در خون من شریک نشوی واولاد مرا یتیم نگردانی ، باز گفت : مرا وصیت کن ! حضرت باز این وصیت فرمود تا سه مرتبه ، پس سیصد دینار طلاوچهار هزار درهم به اوعطا فرمود، چون اوبرخاست حضرت به حاضران فرمود: به خدا سوگند که در ریختن خون من سعایت خواهد کرد وفرزندان مرا به یتیمی خواهد انداخت ! گفتند: یابن رسول اللّه ! اگر چنین است چرا

ص: 211

به اواحسان می نمایی واین مال جزیل را به او می دهی . فرمود:

( حَدَّثَنی اَبی عَنْ آبائِه عَنْ رَسُولِ اللّهِ صلی اللّه علیه وآله وسلم : اِنَّ الرَّحِمَ اِذاقُطِعَتْ فَوُصِلَتْ قَطَعَهَا اللّهُ ) ؛

حاصل روایت آنکه ، پدران من روایت کرده اند از رسول خدا صلی اللّه علیه وآله و سلم که چون کسی که با رحم خود احسان کند واودر برابر بدی کند واین کس قطع احسان خود را از اونکند حق تعالی قطع رحمت خود را از اومی کند واورا به عقوبت خود گرفتار می نماید.

وبالجمله ؛ چون علی بن اسماعیل به بغداد رسید، یحیی بن خالد برمکی اورا به خانه برد وبا اوتوطئه کرد که چون به مجلس هارون رود امری چند نسبت به آن حضرت دهد که هارون را به خشم آورد، پس اورا به نزد هارون برد. چون بر او داخل شد سلام کرد وگفت : هرگز ندیده ام که دوخلیفه در یک عصر بوده باشند، تو در این شهر خلیفه وموسی بن جعفر در مدینه خلیفه است ، مردم از اطراف عالم خراج از برای اومی آورند وخزانه ها به هم رسانیده وملکی را به سی هزار درهم خریده ونام اورا ( یسیره ) گذاشته . پس هارون دویست هزار درهم حواله کرد به اوبدهند، چون آن بدبخت به خانه برگشت دردی در حلقش به هم رسید و هلاک شد واز آن زرها منتفع نشد. وبه روایت دیگر بعد از چندی اورا زحیری عارض شد وجمیع اعضا واحشاء اوبه زیر آمد ودر همان حال که زر را برای او آوردند در حالت نزع بود، واز

ص: 212

این پولها جز حسرت چیزی از برای اوحاصل نشد و زرها را به خزانه خلیفه برگردانیدند.

وبالجمله ؛ در همان سال که سال صد وهفتاد ونهم هجری بود وهارون برای استحکام خلافت اولاد خود به گرفتن امام موسی علیه السلام اراده حج کرد و فرمانها به اطراف نوشت که علما وسادات واعیان وواشراف همه در مکه حاضر شوند که از ایشان بعیت بگیرد وولایت عهد اولاد اودر بلاد اومنتشر گردد.

اول به مدینه طیبه آمد، یعقوب بن داود روایت کرده است که چون هارون به مدینه آمد، من شبی به خانه یحیی برمکی رفتم واونقل کرد که امروز شنیدم که هارون نزد قبر رسول خدا صلی اللّه علیه وآله وسلم با اومخاطبه می کرد که پدر ومادرم به فدای توباد یا رسول اللّه ، من عذر می طلبم در امری که اراده کرده ام در باب موسی بن جعفر، می خواهم اورا حبس کنم برای آنکه می ترسم فتنه برپا کند که خونهای امت توریخته شود، یحیی گفت : چنین گمان دارم که فردا اورا خواهد گرفت . چون روز شد، هارون فضل بن ربیع را فرستاد در وقتی که آن حضرت نزد جد بزرگوار خود رسول خدا صلی اللّه علیه وآله وسلم نماز می کرد، در اثنای نماز آن جناب را گرفتند وکشیدند که از مسجد بیرون برند. حضرت متوجه قبر جد بزرگوار خود شد وگفت : یا رسول اللّه ! به توشکایت می کنم از آنچه از امت بدکردار توبه اهل بیت بزرگوار تو می رسد، ومردم از هر طرف صدا به گریه وناله وفغان بلند کردند، چون آن امام مظلوم

ص: 213

را نزد هارون بردند ناسزای بسیار به آن جناب گفت ، وامر کرد که آن جناب را مقید گردانیدند ودومحمل ترتیب داد برای آنکه ندانند که آن جناب را به کدام ناحیه می برند، یکی را به سوی بصره فرستاد ودیگری را به جانب بغداد وحضرت در آن محمل بود ک به جانب بصره فرستاد، وحسان سروی را همراه آن جناب کرد که آن حضرت را در بصره به عیسی بن جعفر بن ابی جعفر منصور که امیر بصره و پسر عموی هارون بود تسلیم نمود، در روز هفتم ماه ذی الحجه یک روز پیش از ترویه ، آن جناب را داخل بصره نمودند ودر روز علانیه آن جناب را تسلیم عیسی نمودند، عیسی آن حضرت را در یکی از حجره های خانه خود که نزدیک به دیوانخانه اوبود محبوس گردانید ومشغول فرح وسرور عید گردید وروزی دو مرتبه در آن حجره را می گشود، یک نوبت برای آنکه بیرون آید ووضوبسازد، نوبتی دیگر برای آنکه طعام از برای آن جناب ببرند. محمّد بن سلیمان نوفلی گفت که یکی از کاتبان عیسی که نصرانی بود وبعد، اسلام اظهار کرد رفیق بود با من ، وقتی برای من گفت که این عبد صالح وبنده شایسته خدا، یعنی موسی بن جعفر علیه السلام در این ایام که در این خانه محبوس بود چیزی چند شنید از لهوولعب وساز و خوانندگی وانواع فواحش ومنکرات که گمان ندارم هرگز به خاطر شریفش آنها خطور کرده باشد.

وبالجمله ؛ مدت یک سال آن حضرت در حبس عیسی بود ومکرر هارون به او نوشت که آن جناب را شهید کند. اوجراءت

ص: 214

نکرد که به این امر شنیع اقدام کند، جمعی از دوستان اونیز اورا از آن منع کردند، چون مدت حبس آن حضرت نزد او به طول انجامید، نامه ای به هارون نوشت که حبس موسی علیه السلام نزد من طول کشید ومن بر قتل وی اقدام نمی نمایم ، من چندان که از حال اوتفحص می نمایم به غیر عبادت وتضرع وزاری وذکر ومناجات با قاضی الحاجات چیزی نمی شنوم و نشنیدم که هرگز به تویا بر من یا بر احدی نفرین نماید یا بدی از ما یاد نماید بلکه پیوسته متوجه کار خود است به دیگری نمی پردازد، کسی را بفرست که من اورا تسلیم اونمایم والاّ اورا رها می کنم ودیگر حبس وزجر اورا بر خود نمی پسندم . یکی از حواسیس عیسی که به تفحص احوال آن جناب موکل بود گفته که من در آن ایام بسیار از آن جناب می شنیدم که در مناجات با قاضی الحاجات می گفت : خداوندا! من پیوسته سؤ ال می کردم که زاویه خلوتی وگوشه عزلتی وفراخ خاطری از جهت عبادت وبندگی خود مرا روزی کنی اکنون شکر می کنم که دعای مرا مستجاب گردانیدی ، آنچه می خواستم عطا فرمودی . چون نامه عیسی به هارون رسید کس فرستاد وآن جناب را از بصره به بغداد برد ونزد فضل بن ربیع محبوس گردانید. ودر این مدتی که محبوس بود پیوسته مشغول عبادت بود و بیشتر اوقات در سجده بود.

شیخ صدوق از ثوبانی روایت کرده است که جناب امام موسی علیه السلام در مدت زیاده از ده سال هر روز که می شد بعد

ص: 215

از روشن شدن آفتاب به سجده می رفت و مشغول دعا وتضرع می بود تا زوال شمس ودر ایامی که در حبس بود بسا می شد که هارون بر بام خانه می رفت ونظر می کرد در آن حجره که آن جناب را در آنجا حبس کرده بودند، جامه ای می دید که بر زمین افتاده است وکسی را نمی دید، روزی به ربیع گفت : این جامه چیست که می بینم در این خانه ؟ ربیع گفت : این جامه نیست بلکه موسی بن جعفر است ، که هر روز بعد از طلوع آفتاب به سجده می رود تا وقت زوال گفت : هرگاه می دانی که اوچنین است چرا اورا در این زندان تنگ جا داده ای ؟ هارون گفت : هیهات ! غیر از این علاجی نیست ، یعنی برای دولت من در کار است که اوچنین باشد.

در کتاب ( درّالنّظیم ) است که فضل بن ربیع از پدرش نقل کرده که گفت : فرستاد مرا هارون رشید نزد موسی بن جعفر علیه السلام برای رسانیدن پیامی ودر آن وقت آن حضرت در حبس سندی بن شاهک بود. من داخل محبس شدم دیدم مشغول نماز است ، هیبت آن جناب نگذاشت مرا که بنشینم لاجرم تکیه کردم به شمشیر خود وایستادم دیدم که آن حضرت پیوسته نماز می گذارد واعتنایی به من ندارد ودر هر دورکعت نماز که سلام می دهد بلافاصله برای نماز دیگر تکبیر می گوید وداخل نماز می شود، پس چون طول کشید توقف من وترسیدم که هارون از من مؤ اخذه کند همین که خواست آن

ص: 216

حضرت سلام دهد من شروع کردم در کلام ، آن وقت حضرت به نماز دیگر داخل نشد وگوش کرد به حرف من ، من پیام رشید را به آن حضرت رسانیدم وآن پیام این بود که به من گفته بود مگوبه آن حضرت که امیرالمؤ منین مرا به سوی توفرستاده بلکه بگوبرادرت مرا به سوی توفرستاده و سلام به تومی رساند ومی گوید به من رسیده بود از توچیزهایی که مرا به قلق و اضطراب درآورده بود. پس من تورا از مدینه آوردم وتفحص از حال تونمودم ، یافتم تورا پاکیزه حبیب ، بری از عیب دانستم که آنچه برای توگفته بودند دروغ بوده پس فکر کردم که تورا به منزلت برگردانم یا نزد خودم باشی ، دیدم بودنت نزد من سینه مرا از عداوت توبهتر خالی می کند ودروغ بدگویان تورا بیشتر ظاهر می گرداند، صلاح دیدم بودن تورا در اینجا لکن هر کس را غذایی موافق است وبا آن طبیعتش الفت گرفته وشاید شما در مدینه غذاهایی میل می فرمودید وعادت به آن داشتید که در اینجا نمی یابی کسی را که بسازد برای شما، ومن امر کردم ( فضل ) را که برای شما بسازد هر چه میل دارید، پس امر فرما اورا به آنچه دوست دارید ومنبسط وگشاده روباشید در هر چه که اراده دارید.

راوی گفت : حضرت جواب داد به دوکلمه بدون آنکه التفات کند به من فرمود:

( لاحاضِرٌ لی مالی فَیَنْفَعُنی وَ لَمْ اُخْلَقْ سَؤُلا، اَللّهُ اَکْبَرُ ) ؛

یعنی مالم حاضر نیست که مرا نفعی رساند، یعنی هرچه بخواهم دستورالعمل بدهم برایم درست کنند وخدا مرا

ص: 217

خلق نکرده سؤ ال کننده واز کسی چیزی طلب کننده . این را فرمود وگفت : اَللّهُ اَکْبَرُ! وداخل نماز شد. راوی گفت : من برگشتم به نزد هارون وکیفیت را برای اونقل کردم هارون گفت : چه مصلحت می بینی درباره او؟ گفتم : ای آقای من ! اگر خطی بکشی در زمین وموسی بن جعفر داخل در آن شود و بگوید بیرون نمی آیم از آن ، راست می گوید بیرون نخواهد آمد از آن ، گفت چنان است که می گویی ، لکن بودنش نزد من محبوبتر است به سوی من ، وروایت شده که هارون به وی گفت که این خبر را با کسی مگو، گفت تا هارون زنده بود این خبر را به احدی نگفتم .

قسمت دوم

شیخ طوسی رحمه اللّه از محمّد بن غیاث روایت کرده که هارون رشید به یحیی بن خالد گفت : برونزد موسی بن جعفر علیه السلام وآهن را از اوبردار وسلام مرا به او برسان وبگو:

( یَقُولُ لَکَ اِبْنُ عَمِّکَ اِنَّهُ قَدْ سَبَقَ مِنّی فیک یَمینٌ اَنّی لااُخَلّیکَ حَتّی تُقِرَّلی باْلاِسائهِ وَ تَسْئَلَنی الْعَفْوَ عَمّا سَلَفَ مِنْکَ وَ لَیْسَ عَلَیْکَ فی اَقْرارِکَ عارُ وَ لافی مَسْئَلَِتکَ اِیّایّ مَنْقَصَهٌ ) ؛

یعنی پسر عمویت می گوید که من پیش از این قسم خورده ام که تورا رها نکنم تا آنکه اقرار کنی برای من به آنکه بد کرده ای واز من سؤ ال وخواهش کنی که عفوکنم از آنچه از توسر زده ونیست در این اقرارت به بدی بر توعاری ونه در این خواهش وسؤ الت بر تونقصانی واین یحیی بن خالد ثقه ومحل

ص: 218

اعتماد من ووزیر من و صاحب امر من است از اوسؤ ال وخواهش کن به قدری که قسم به من عمل آمده باشد وخلاف قسم نکرده باشم ، پس هرکجا خواهی بروبه سلامت . محمّد بن غیاث راوی گوید که خبر داد مرا موسی بن یحیی بن خالد که موسی بن جعفر علیه السلام در جواب یحیی ، فرمود ای ابوعلی ! من مردنم نزدیک است واز اجلم یک هفته باقی مانده است .

وروایت شده که در ایامی که در حبس فضل بن ربیع بود، فضل گفت : مکرر نزد من فرستادند که اورا شهید کنم من قبول نکردم واعلام کردم که این کار از من نمی آید و چون هارون دانست که فضل بن ربیع بر قتل آن حضرت اقدام نمی کند آن جناب را از خانه اوبیرون آورد ونزد فضل بن یحیی برمکی محبوس گردانید. فضل هر شب ( خوانی ) برای آن جناب می فرستاد ونمی گذاشت که از جای دیگر طعام برای آن جناب آورند. ودر شب چهارم که خوان را حاضر کردند آن امام مظلوم سر به جانب آسمان بلند کرد وگفت : خداوندا! تومی دانی که اگر پیش از این روز چنین طعامی می خوردم هر آینه اعانت بر هلاکت خود کرده بودم وامشب در خوردن این طعام مجبور معذورم ، وچون از آن طعام تناول نمود اثر زهر در بدن شریفش ظاهر شد ورنجور گردید، چون روز شد طبیبی برای آن حضرت آوردند چون طبیب احوال آن حضرت پرسید جواب اونفرمود، چون بسیار مبالغه کرد، آن جناب دست مبارک خود را بیرون آورد وبه اونمود وفرمود

ص: 219

که علت من این است . چون طبیب نظر کرد دید که کف دست مبارکش سبز شده وآن زهری که به آن جناب داده اند در آن موضع مجتمع گردیده . پس طبیب برخاست ونزد آن بدبختان رفت وگفت : به خدا سوگند که اوبهتر از شما می داند آنچه شما بااوکرده اید. واز آن مرض به جوار رحمت الهی انتقال نمود.

وبه روایت دیگر چندانکه فضل بن یحیی را تکلیف بر قتل آن جناب کردند اواقدام نکرد بلکه اکرام وتعظیم آن جناب می نمود وچون هارون به رقّه رفت خبر به او رسید که آن جناب نزد فضل بن یحیی مکرم ومعزز است ، اهانت وآسیبی نسبت به آن جناب روا نمی دارد، مسرور خادم را به تعجیل فرستاد به سوی بغداد با دونامه که بی خبر به خانه فضل درآید وحال آن جناب را مشاهده نماید اگر چنان بیند که مردم به اوگفته اند یک نامه را به عباس بن محمّد ودیگری را به سندی بن شاهک برساند که ایشان آنچه در آن نامه نوشته باشد به عمل آورند، پس ( مسرور ) بی خبر داخل بغداد شد وناگهان به خانه فضل رفت وکسی نمی دانست که برای چه کار آمده است ، چون دید که آن جناب در خانه اومعزز و مکرم است ، در همان ساعت بیرون رفت وبه خانه عباس بن محمّد رفت نامه هارون را به اوداد، چون نامه را گشود فضل بن یحیی را طلبید واورا در عقابین کشید وصد تازیانه بر اوزد ومسرور خادم آنچه واقع شده بود به هارون نوشت ، چون بر مضمون نامه

ص: 220

مطلع شد نامه نوشت که آن جناب را به سندی بن شاهک تسلیم کنند. ودر مجلس دیوانخانه خود به آواز بلند گفت : فضل بن یحیی مخالفت امر من کرده است من اورا لعنت می کنم ، شما هم اورا لعنت کنید. پس جمیع اهل مجلس صدا به لعن اوبلند کردند، چون این خبر به یحیی برمکی رسید مضطرب شد خود را به خانه هارون رسانید واز راه دیگر غیر متعارف داخل شد واز عقب هارون درآمد وسر در گوش اوگذاشت وگفت اگر پسر من فضل مخالفت توکرده من اطاعت تومی کنم وآنچه می خواهی به عمل می آورم

پس هارون از یحیی وپسرش راضی شده روبه سوی اهل مجلس کرد وگفت : ( فضل ) مخالفت من کرده بود من اورا لعنت کردم اکنون توبه وانابه کرده است من از تقصیر اوگذشتم شما از اوراضی شوید، همگان آواز بلند کردند که ما دوستیم با هر که تودوستی ودشمنیم با هر که تودشمنی . پس یحیی به سرعت روانه بغدا شد، از آمدن اومردم مضطرب شدند هر کسی سخنی می گفت لکن اواظهار کرد که من از برای تعیمر قلعه وتفحص احوال عمال به این صوب آمده ام وچند روز مشغول آن اعمال بود، پس سندی بن شاهک را طلبید وامر کرد که آن امام معصوم را مسموم گرداند ورطبی چند به زهر آلوده کرد به ابن شاهک داد که نزد آن جناب ببرد ومبالغه نماید در خوردن آنها ودست از آن جناب بر ندارد تا تناول نمود، و موافق روایتی سندی خرماهای زهرآلود را برای آن حضرت فرستاد وخود آمد ببیند تناول کرده

ص: 221

است یا نه ، وقتی رسید که حضرت ده دانه از آن تناول فرموده بود، گفت : دیگر تناول نما، فرمود که در آنچه خوردم مطلب توبه عمل آمد وبه زیاده احتیاجی نیست . پس پیش از وفات آن حضرت به چند روز قضات وعدول را حاضر کرد و حضرت را به حضور ایشان آورد وگفت : مردم می گویند که موسی بن جعفر در تنگی وشدت است ، شما حال اورا مشاهده کنید وگواه شوید که آزار وعلتی ندارد وبر اوکار را تنگ نگرفته ایم ، حضرت فرمود که ای جماعت ! گواه باشید که سه روز است که ایشان زهر به من داده اند وبه ظاهر صحیح می نمایم ولکن زهر در اندرون من جا کرده است ودر آخر این روز سرخ خواهم شد به سرخی شدید وفردا زرد خواهم شد زردی شدید وروز سوم رنگم به سفیدی مایل خواهد شد وبه رحمت حق تعالی واصل خواهم شد، چون آخر روز سوم شد روح مقدسش در ملاء اعلی به پیغمبران وصدیقان وشهداء ملحق گردید.

به مقتضای کریمه : ( وَ اَمّا الّذینَ اَبْیَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفی رَحْمَهِ اللّهِ ) ، روسفید به رحمت الهی منتقل شد. رحمه اللّه

شیخ صدوق وغیره ، از حسن بن محمّد بن بشّار روایت کرده که گفت : شیخی از اهل ( قطیعه الرّبیع ) که از مشاهیر عامه بود وبسیار موثق بود واعتماد بر قول اوداشتیم ، مرا خبر داد که روزی سندی بن شاهک مرا با جماعتی از مشاهیر علما که جملگی هشتاد نفر بودیم جمع کرد وبه خانه ای درآورد که موسی بن جعفر علیه

ص: 222

السلام در آن خانه بود. چون نشستم سندی بن شاهک گفت : نظر کنید به احوال این مرد یعنی موسی بن جعفر علیه السلام که آیا آسیبی به اورسیده است ؛ زیرا که مردم گمان می کنند که اذیتها وآسیبها به اورسانیده ایم واورا در شدت و مشقت داریم ودر این باب سخن بسیار می گویند، ما اورا در چنین منزل گشاده بر روی فرشهای زیبا نشانیده ایم . خلیفه نسبت به اوبدی در نظر ندارد، برای این اورا نگاه داشته که چون برگردد با اوصحبت بدارد ومناظره کند، اینک صحیح وسالم نشسته است ودر هیچ باب بر اوتنگ نگرفته ایم اینکه حاضر است از اوبپرسد و گواه باشید. آن شیخ گفت که در تمام مجلس همت ما مصروف بود در نظر کردن به سوی آن امام بزرگوار وملاحظه آثار فضل وعبادت وانوار سیادت ونجابت و سیمای نیکی وزهادت که از جبین مبینش ساطع ولامع بود، پس حضرت فرود که ای گروه ! آنچه بیان کرد در باب توسعه مکان ومنزل ورعایت ظاهر چنان است که او گفت ولکن بدانید وگواه باشید که اومرا زهر خورانیده است در نه دانه خرما وفردا رنگ من زرد خواهد شد وپس فردا خانه رنج وعنا رحلت خواهد کرد وبه دار بقاء ورفیق اعلنی محلق خواهد شد، چون حضرت این سخن فرمود، سندی بن شاهک به لرزه در آمد مانند شاخه های درخت خرما بدون پلیدش می لرزید.

وموافق بعضی روایات پس حضرت از آن لعین سؤ ال کرد که غلام مرا نزد من بیاور که بعد از فوت من متکفل احوال من گردد، آن لعین گفت :

ص: 223

مرا رخصت ده که از مال خود تورا کفن کنم ، حضرت قبول نکرد فرمود که ما اهل بیت مهر زنان ما وزر حج ما وکفن مردگان ما از مال پاکیزه ما است وکفن من نز من حاضر است . چون آن حضرت از دنیا رحلت کرد ابن شاهک لعین ، فقها واعیان بغداد را حاضر کرد برای آنکه نظر کنند که اثر جراحتی در بدن آن حضرت نیست وبر مردم تسویل کنند که هارون را در فوت آن حضرت تقصیری نیست پس آن حضر را در سر جسر بغداد گذاشتند وروی مبارکش را گشودند ومردم را ندا کردند که این موسی بن جعفر است که رافضه گمان می کردند اونمی میرد، از دنیا رحلت کرده است ، بیایید اورا مشاهده کنید، مردم می آمدند وبر روی مبارک آن حضرت نظر می کردند.

شیخ صدوق از عمر بن واقد روایت کرده است که سندی بن شاهک در یکی از شبها به نزد من فرستاد ومرا طلب داشت ومن در بغداد بودم . پس من ترسیدم که قصد بدی در حق من داشته باشد که در این وقت شب مرا طلب کرده پس وصیت کردم به عیالم در آنچه حاجت به اوداشتم وگفتم : اِنّا للّهِ وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعُونْ وسوار گشتم وبه نزد سندی رفتم ، همین که مرا مقابل خود دید وگفت : ای ابوحفص ! شاید ما تورا به ترس وفزع در آورده باشیم ؟ گفتم : بلی ، گفت : این طلبیدن نیست مگر به جهت خیر. گفتم : پس کسی را بفرست به منزل من که اهل مرا خبر دهد

ص: 224

به امر من گفت : بلی ، پس گفت : ای ابوحفص ! آیا می دانی تورا برای چه خواسته ام ؟ گفتم : نه ، گفت : آیا می شناسی موسی بن جعفر را؟ گفتم : بلی ، به خدا سوگند! من اورا می شناسم و روزگاری است که مابین من واودوستی وصداقت است . پرسی کیست در بغداد که بشناسد اورا از کسانی که قولش مقبول باشد، من جماعتی را نام بردم ودر دلم افتاد که باید موسی به جعفر علیه السلام فوت کرده باشد، پس فرستاد وآن جماعت را آوردند مثل من آنگاه از ایشان پرسید که می شناسید اشخاصی را که موسی بن جعفر را بشناسند، ایشان نیز پرسید که می شناسید اشخاصی را که موسی بن جعفر را بشناسند، ایشان نیز جمعی را نام بردند، فرستاد وایشان را نیز آوردند، چون صبح شد پنجاه وچند نفر در منزل سندی جمع شده بودند از اشخاصی که موسی بن جعفر علیه السلام را می شناختند ومصاحبت با اونموده بودند. پس سندی برخاست وداخل اندرون شد وما نماز به جا آوردیم آن وقت کاتب اوبیرون آمد با طوماری ونوشت نامهای ما را ومنازل ما وصورتهای ما وکردارهای ما را، بعد از آن نزد سندی رفت و( سندی ) بیرون آمد ودست بر من زد وگفت : برخیز یا اباحفص ! جامه از روی موسی بن جعفر بردار، جامه برداشتم دیدم که اووفات کرده ، بگریستم واسترجاع نمودم بعد از آن به جماعت ، گفت : همه نظر کنید! یک یک نزدیک آمدند وبدیدند، پس گفت : شاهد شدید که این موسی بن جعفر

ص: 225

است ؟ گفتیم : آری . گفت : یا غلام ! بر عورت اوپارچه ای بپوشان واورا برهنه گردان ، چنان کرد. گفت : هیچ در تن اونشانی می بینید که آن را ناخوش بینید؟ گفتیم : نمی بینیم غیر آنکه اومرده است ، گفت : همین جا باشید تا اورا غسل دهید وکفن کنید ودفن نمایید ما بمانیدیم تا غسل داده شد وکفن کرده شد وجنازه مبارکش برداشتند و سندی بر اونماز کرد ودفن کردیم وبازگشتیم .

صاحب ( عمده الطالب ) گفته که در ایام شهادت آن حضرت هارون به شام رفت ویحیی بن خالد، سندی بن شاهک را امر کرد به قتل آن حضرت . پس گفته شده که آن حضرت را زهر دادند وبه قولی آن حضرت را در میان بساطی گذاشتند وچندان آن را پیچیدند تا آن حضرت شهید شد. پس جنازه نازنینش را در محضر مردم آوردند که تماشا کنند که اثر جراحتی در اونیست ومحضری تمام کردند که آن حضرت به مرگ خود از دنیا رفته است وسه روز آن حضرت را در میان راه مردم نهادند که هر که از آنجا بگذرد آن حضرت را ملاحظه کند وشهادت خود را در آن محضر بنویسد پس دفن شد به مقابر قریش انتهی .

روایت شده که چون سندی بن شاهک جنازه آن امام مظلوم را برداشت که به مقابر قریش نقل نماید کسی را وا داشته بود که در پیش جنازه ندا می کرد: هذا اِمام الرّافِضَهِ فَاعْرِفُوهُ؛ یعنی این امام رافضیان است بشناسید اورا. پس آن جنازه شریف را آوردند در بازار گذاشتند ومنادی ندا

ص: 226

کرد که این موسی بن جعفر است که به مرگ خود از دنیا رفته ، آگاه باشید ببینید اورا، مردم دورش جمع شدند ونظر افکندند اثری از جراحت یا خفگی در آن حضرت ندیدند. ودیدند در پای مبارکش اثر حنّاء است ، پس امر کردند علما وفقها را که شهادت خود را در این باب بنویسند، تمامی نوشتند مگر احمد بن حنبل که هرچه اورا زجر کردند چیزی ننوشت . وروایت شده که آن بازاری که نعش شریف در آن گذاشته بودند نامیده شد به ( سوق الریاحین ) ودر آن موضع شریف بنایی ساختند ودری بر آن قرار دادند که مردم پا بر آن موضع نگذارند بلکه تبرک بجویند، به آن وزیارت کنند آن محل را.

ونقل شده از مولی اولیاء اللّه صاحب ( تاریخ مازندران ) که گفته من مکرر به آن موضع مشرف گشته ام وآن محل را بوسیده ام .

شیخ مفید رحمه اللّه فرمود که جنازه شریف را بیرون آوردند وگذاشتند بر جسر بغداد وندا کردند که این موسی بن جعفر است وفات کرده نگاه کنید به او، مردم می آمدند ونظر به صورت مبارکش می نمودند ومی دیدند وفات کرده . وابن شهر آشوب فرموده که سندی بن شاهک جنازه را بیرون آورد وگذاشت بر جسر بغداد وندا کردند که این موسی بن جعفر است که رافضی ها گمان می کردند نمی میرد، پس نظر کنید بر او. واین را برای آن گفتند که واقفه اعتقاد کرده بودند که آن حضرت امام قائم است وحبس اورا غیبت اوگمان کرده بودند، پس در این حال که سندی ومردمان در روی

ص: 227

جسر اجتماع کرده بودند اسب سندی بن شاهک رم کرد واورا در آب افکند پس سندی غرق شد در آب و خداوند تعالی متفرق کرد جماعت یحیی بن خالد را.

ودر روایت شیخ صدوق است که جنازه را آوردند به آنجا که مجلس شرطه بود، یعی محل عسس ونوکران حاکم بلد وچهار کس را بر پا داشتند تا ندا کردند که ای مردمان هر که می خواهد ببیند موسی بن جعفر را بیرون آید، پس در شهر غلغله افتاد، سلیمان بن ابی جعفر عموی هارون قصری داشت در کنار شط چون صدای غوغای مردم را شنید واین ندا به گوشش رسید از قصر به زیر آمد وغلامان خود را امر کرد که آن جنبشیان را دور کردند وخود عمامه از سر انداخت وگریبان چاک زد پای برهنه در جنازه آن حضرت روانه شد وحکم کرد که در پیش جنازه آن حضرت ندا کنند که هر که خواهد نظر کند به طیب پسر طیب بیاید نظر کند به سوی جنازه موسی بن جعفر علیه السلام ، پس جمیع مردم بغداد جمع شدند وصدای شیون و فغان از زمین به فلک نیلگون می رسید، چون نعش آن حضرت را به ( مقابر قریش ) آوردند به حسب ظاهر، خود ایستاد متوجه غسل وحنوط وکفن آن حضرت شد وکفنی که برای خود ترتیب داده بود که به دوهزار وپانصد دینار تمام کرده بود وتمام قرآن را بر آن نوشته بود بر آن جناب پوشانیدند، به اعزاز واکرام تمام آن جناب را در ( مقابر قریش ) دفن نمودند، چون این خبر به هارون رسید به حسب ظاهر

ص: 228

برای رفع تشنیع مردم نامه به اونوشت واورا تحسین کرد و نوشت که سندی بن شاهک ملعون آن اعمال را بی رضای من کرده ، از توخشنود شدم که نگذاشتی به اتمام رساند.

قسمت سوم

شیخ کلینی رحمه اللّه روایت کرده از یکی از خادمان حضرت امام موسی علیه السلام که چون حضرت موسی علیه السلام را از مدینه به جانب عراق بردند آن جناب حضرت امام رضا علیه السلام را امر کرد که هر شب تا مادامی که من زنده ام و خبر وفاتم به تونرسیده باید که بر در خانه بخوابی ، راوی گوید که هر شب رختخواب آن حضرت را در دهلیز خانه می گشودیم چون بعد از عشاء می شد می آمد ودر دهلیز خانه به سر می برد تا صبح ، چون صبح می شد به خانه تشریف می برد، وچهار سال بدین حال به سر می برد تا صبح ، چون صبح می شد به خانه تشریف می برد، وچهار سال بدین حال به سر برد تا یک شبی فراش آن حضرت را گستردیم آن جناب نیامد به این سبب خاطر زاکیه اهل وعیال مستوحش شد وما هم از نیامدن آن حضرت ترسان ووحشتناک شدیم تا صبح ، چون صبح طالع گردید آن خورشید رفعت وجلالت طالع گردید ودر خانه تشریف برد ورفت نزد ام احمد که بانوی خانه بود وفرمود بیاور آن ودیعتی که پدر بزرگوارم به توسپرده تسلیم من نما، ام احمد چون این سخن استماع نمود آغاز توجه وزاری کرد واز سینه پر درد آه سرد برآورد که واللّه آن مونس دل دردمندان وانیس جان مستمندان این

ص: 229

دار فانی را وداع گفته ، پس آن جناب وی را تسلی داده از زاری وبیقراری منع نمود وفرمود که این راز را افشا مکن واین آتش حسرت را در سینه پنهان دار تا خبر شهادت آن حضرت به والی مدینه رسد.

پس ام احمد ودائعی که در نزد اوبود به آن حضرت سپرد وگفت : روزی که آن گل بوستان نبوت وامامت مرا وداع می فرمود، این امانتها را به من سپرد وفرمود که کسی را به این امر مطلع نساز وهرگاه که من فوت شدم پس هریک که از فرزندان من نزد توآمد واز تومطالبه آنها نمود به اوتسلیم کن وبدان که در آن وقت من دنیا را وداع کرده ام . پس حضرت آن امانتها را قبض فرمود وامر کرد که از شهادت پدر بزرگوارش لب ببندد تا خبر برسد، پس دیگر حضرت در دهلیز خانه شب نخوابید، راوی گوید که بعد از چند روزی خبر شهادت حضرت امام موسی علیه السلام به مدینه رسید، چون معلوم کردیم در همان شب واقع شده بود که جناب امام رضا علیه السلام به تاءیید الهی از مدینه به بغداد رفته مشغول تجهیز وتکفین والد ماجدش گردیده بود آنگاه حضرت امام رضا علیه السلام واهل بیت عصمت به مراسم ماتم حضرت موسی بن جعفر علیه السلام قیام نمودند.

مولف گوید: که سید بن طاوس علیه السلام در ( مصباح الزائر ) در یکی از زیارات حضرت موسی بن جعفر علیه السلام این صلوات را بر آن حضرت که محتوی است بر شمه ای از فضائل ومناقب وعبادات ومصائب آن جناب نقل کرده ، شایسته

ص: 230

است من آن را در این جا نقل کنم :

( اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ اَهْلِ بَیْتِهِ الطّاهِرینَ وَ صَلِّ عَلی مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ وَصیِّ الاَبْرارِ وَ اِمامِ الاَخْیارِ وَ عَیْبَهِ اْلاَنْوارِ وَ وارِثِ السَّکینَهِ وَالْوِقارِ وَ الْحِکَمِ وَ اْلا ثارِ، الَّذی کانَ یُحیِی اللَّیلَ بِالسَّهَرِ اِلَی السَّحَرِ بِمُواصَلَهِ الاْسْتِغْفارِ، حَلیفِ السَّجْدَهِ الطَّویلَهِ وَ الدُّمُوعِ الْغَزیرَهِ وَ الْمُناجاتِ الْکَثِیرَهِ وَ الضُّراعاتِ الْمُتَّصِلَهِ وَ مَقَرِّ النُّهی وَ الْعَدْلِ وَ الْخَیْرِ وَالْفَضْلِ وَالنَّدی وَالْبَذْلِ وَ مَاءْلَفِ الْبَلْوی وَالْصَّبْرِ وَالْمُضْطَهَدِ بِالظُّلمِ وَالْمَقْبُورِ بِالْجَوْرِ وَالْمُعَذَّبِ فی قَعْرِ السُّجُونِ وَ ظُلَمِ الْمَطامیرِ، ذِی السّاقِ الْمَرضوضِ بِحَلَقِ الْقُیُودِ وَالْجَنازَهِ الْمُنادی عَلَیْها بِذُلِّ الاِسْتِخْفافِ وَالْوارِدِ عَلی جَدِّهِ الْمُصْطَفیَ وَ اَبیهِ الْمُرْتَضی وَ اُمِّهِ سَیِدَهِ النِّسآءِ بِاِرْثِ مَغْصُوبٍ وَ وَلاءٍ مَسْلُوبٍ وَ اَمْرٍ مَغْلُوبٍ وَ دَمٍ مَطْلُوبٍ وَ سَمٍّ مَشْرُوبٍ. اَللّهُمَّ وَ کَما صَبَرَ عَلَی غَلیظِ الْمِحَنِ وَ تَجَرُّعِ غُصَصِ الْکُرَبِ وَاسْتَسْلَمَ لِرِضاکَ وَ اَخْلَصَ الطّاعَهَ لَکَ وَ مَحَضَ الْخُشُوعَ وَاسْتَشْعَرَ الْخُضُوعَ وَ عادَی الْبِدْعَهَ وَ اَهْلَها وَ لَمْ یَلْحَقْهُ فِی شَی ءٍ مِنْ اَوامِرِکَ وَ نَواهیَک لَوْمَهٌ لائمٍ، صَلِّ عَلَیْهِ صَلَوهً نامِیَهٌ مُنیفَه زاکِیَهً تُوجِبُ لَهُ بِها شَفاعَهَ اُمَمٍ مِنْ خَلْقِکَ وَ قُروُنٍ مِنْ بَرایاَکَ وَ بَلِّغْهُ عَنّاتَحِیَّهً وَ سَلامَا وَ آتِنا مِنْ لَدُنْکَ فِی مُوالاتِهِ فَضْلا وَ اِحْسانا وَ مَغْفِرَهً وَ رِضْوانَا، اِنَّکَ ذُوالْفَضْلِ الْعَمیمِ وَ التَّجاوُزِ الْعَظیم ، بِرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ. )

ودر احادیث بسیار وارد شده که زیارت آن حضرت مثل زیارت حضرت رسول صلی اللّه علیه وآله وسلم است . ودر روایتی مثل آن است که کسی زیارت کرده باشد حضرت رسول وامیرالمؤ منین صلوات اللّه علیهما را ودر روایت دیگر مثل آن است که

ص: 231

امام حسین علیه السلام را زیارت کند ودر حدیث دیگر هر که آن حضرت را زیارت کند بهشت از برای اوست . سلام اللّه علیه .

خطیب در ( تاریخ بغداد ) از علی بن خلال نقل کرده که گفت : هیچ امر دشواری مرا رونداد که بعد از آن بروم به نزد قبر حضرت موسی بن جعفر علیه السلام ومتوسل به آن جناب شوم مگر آنکه خدای تعالی از برای من آسان کرد.

فصل ششم :ذکر اولاد واعقاب امام موسی علیه السلام وذکر ابراهیم بن موسی

توضیح

بدان که در عدد اولاد حضرت موسی کاظم علیه السلام اخلاف است ، ابن شهر آشوب گفته : اولاد آن حضرت فقط سی نفر است . وصاحب ( عمده الطالب ) گفته که از برای آن حضرت شصت اولاد بوده ، سی و هفت دختر وبیست وسه پسر. وشیخ مفید رحمه اللّه فرموده که آنها سی وهفت نفر می باشند هیجده تن ذکور ونوزده تن اناث واسامی ایشان بدین طریق است :

حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام ، وابراهیم ، وعباس ، وقاسم ، و اسماعیل ، وجعفر، وهارون ، وحسن ، واحمد، ومحمّد، وحمزه ، وعبداللّه ، و اسحاق ، وعبیداللّه ، وزید، وحسین ، وفضل ، وسلیمان ، وفاطمه کبری ، وفاطمه صغری ، ورقیه ، وحکیمه وام ابیها، ورقیه صغری ، وکلثوم ، وام جعفر، ولبانه ، وزینب ، وخدیجه ، وعلیه ، وآمنه ، وحسنه ، و بریهه ، عائشه ، وام سلمه ، ومیمونه ، وام کلثوم .

ودر ( عمده الطالب ) از شیح ابونصر بخاری نقل کرده که شیخ تاج الدّین گفته که اعقاب حضرت کاظم علیه السلام از سیزده

ص: 232

اولادش است که چهار نفر آنها اولادشان بسیار شده وآنها حضرت رضا علیه السلام وابراهیم مرتضی ومحمّد عابد وجعفر می باشد وچهار نفر دیگر آنها اولادشان نه بسیار بوده ونه کم وایشان زیدالنار وعبداللّه وعبیداللّه وحمزه می باشند، وپنج نفر دیگرشان کم اولاد بودند و ایشان عباس وهارون واسحاق وحسین وحسن می باشند.

شیخ مفید رحمه اللّه فرموده که از برای هریک از اولاد حضرت موسی علیه السلام فضل ومنقبت مشهوره است .

ذکر ابراهیم بن موسی بن جعفر علیه السلام واولاد او

شیخ مفید رحمه اللّه فرموده که ابراهیم مردی با سخاوت وکرم بوده ودر ایام ماءمون از جانب محمّد بن محمّد بن زید بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام که ابوالسرایا با اوبیعت کرده بود امیر یمن گشت ودر زمانی که ابوالسرایا کشته گشت وطالبیین متفرق ومتواری شدند ماءمون ، ابراهیم را امان داد.

مؤ لف گوید: که تاج الدّین ابن زهره حسینی در کتاب ( غایه الا ختصار ) در ذکر اجداد سید مرتضی ورضی ، در احوال ابراهیم بن موسی الکاظم علیه السلام گفته که امیر ابراهیم المرتضی سیدی جلیل وامیری نبیل وعالم وفاضل بود، روایت حدیث می کند از پدرانش علیه السلام رفت به سوی یمن وغلبه کرد بر آنجا در ایام ابوالسرایا وبعضی گفته اند که مردم را می خواند به امامت برادرش حضرت رضا علیه السلام ، این خبر به ماءمون رسید پس شفاعت کردند برای او، ماءمون پذیرفت شفاعت اوواورا امان داد ومتعرضش نشد واووفات کرد در بغداد و قبرش در ( مقابر قریش ) نزد پدر بزرگوارش است در تربت علیحده که معروف است . ودر حال پسرش

ص: 233

ابوسبحه موسی بن ابراهیم گفته که اواز اهل صلاح وعبادت وورع وفاضل بود روایت می کرد حدیث را وگفته که خبر داد مرا پدرم ابراهیم ، گفت حدیث کرد مرا پدرم موسی کاظم علیه السلام گفت حدیث کرد مرا از امام جعفر بن محمّد علیه السلام ، گفت حدیث کرد مرا پدرم امام محمدباقر علیه السلام ، گفت حدیث کرد مرا پدرم زین العابدین علیه السلام ، گفت حدیث کرد پدرم امام حسین علیه السلام شهید کربلا، گفت حدیث کرد مرا پدرم امیرالمؤ منین علی بن ابی طالب علیه السلام ، گفت حدیث کرد مرا رسول اللّه صلی اللّه علیه وآله و سلم ، گفت : حدیث کرد مرا جبرییل علیه السلام از خدای تعالی که فرموده لااله الاّ اللّه حصار من است ، پس هر که بگوید آن را، داخل شود در حصار من وکسی که داخل شود در حصار من ، ایمن خواهد بود از عذاب من . وفات کرد ابوسبحه در بغداد وقبرش در ( مقابر قریش ) است در جار پدر وجدش ومن تفحص کردم از قبرش دلالت کردند مرا به آن وموضع آن در دهلیز حجره کوچکی است که ملک ومنازل جوهری هندی است . انتهی .

فقیر گوید: که صاحب ( عمده الطالب ) نقل کرده که حضرت امام موسی علیه السلام را دوابراهیم بوده : ابراهیم اکبر، ودر اعقاب داشتن اوخلاف است و ابونصر بخاری گفته : اوبوده که در یمن در ایام ابوالسرایا خروج کرده واوبلاعقب بوده ؛ ودیگر ابراهیم اصغر است که ملقب است به مرتضی ومادرش ام ولدی بوده از اهل نوبه وزنگبار واسمش

ص: 234

نجیّه بوده واورا عقب از دوپسر بوده : موسی ابوسبحه وجعفر، ولکن ابوعبداللّه بن طباطبا گفته که عقب اوسه پسر بوده موسی و جعفر واسماعیل ، وعقب اسماعیل از پسرش محمّد است ومحمّد بن اسماعیل را اعقاب واولاد است در دینور وغیرها که یکی از ایشان است ابوالقاسم حمزه بن علی بن حسین بن احمد بن محمّد بن اسماعیل بن ابراهیم بن الا مام موسی الکاظم علیه السلام ومن دیدم اورا واوخوب مردی بود، وفات کرد به قزوین ، واورا برادران وعموها بود، این بود کلام ابن طباطبا، ولکن شیخ تاج الدّین گفته که ابراهیم را عقب نبوده مگر از موسی وجعفر.

اما موسی ابوسبحه ، پس اوصاحب اعقاب کثیره است واز هشت پسر از اوعقب مانده چهار از آنها کم اولاد بودند وایشان : عبیداللّه وعیسی وعلی وجعفرند. و چهار دیگر کثیرالا ولاد بودند وایشان محمّد اعرج واحمد اکبر وابراهیم عسکری و حسین قطعی می باشند، وگفته که محمّد اعرج عقبش فقط از موسی الا صغر است ومعروف به ( ابرش ) است ، وموسی عقبش از سه نفر است : ابوطالب محسن وابواحمد حسین وابوعبداللّه احمد، اما ابوطالب محسن صاحب عقب است واز ایشان است احمد که متولد شده در بصره ، واما ابواحمد حسین بن موسی ابرش پس اونقیب طاهر ذوالمناقب والد سیدین است . صاحب ( عمده الطالب ) مدح بسیار از اونموده وحاصلش اینکه ابواحمد نقیب نقباءالطالبیین در بغداد بوده وعلاوه بر نقابت از جانب بهاءالدوله ، قاضی القضاه گردیده ومکرر امیر حاج گشته وبا اهلبیتش مواسات می نموده .

ونقل شده که ابوالقاسم علی بن محمّد معاشش کفایت نمی

ص: 235

کرد مخارج عیالش را، برای تجارت سفر کرد وملاقات کرد ابواحمد مذکور را، ابواحمد پرسید: برای چه بیرون شدی ؟ گفت : خَرَجْتُ فی مَتْجَرٍ؛ یعنی برای تجارت بیرون شدم . ابواحمد گفت : یَکْفیکَ مِنَ الْمَتْجَرِ لِقائی ؛ یعنی بس است از تجارت تو ملاقات تومرا. وابواحمد در آخر مر نابینا گشته بود در سنه چهارصد در بغداد وفات کرد وسنش از نود بالارفته بود وآن جناب را در خانه اش دفن کردند، پس از آن جنازه اش را به کربلانقل کردند ودر مشهد امام حسین علیه السلام قریب به قبر آن حضرت دفن نمودند وقبرش معروف وظاهر است ومرثیه گفتند اورا شعراء به مرثیه های بسیار واز کسانی که اورا مرثیه گفته دوپسرش رضی ومرتضی ومهیار کاتب وابوالعلاء معرّی می باشند.

مؤ لف گوید: که من ترجمه دوفرزند اوسیدین را در کتاب ( فوائد الرضویه فی احوال علماء المذاهب الجعفریه ) نگاشتم واین مقام را گنجایش ذکر ایشان نیست لکن برای آنکه این کتاب از اسم ایشان خالی نباشد به چند سطر از کتاب ( مجالس المؤ منین ) در ترجمه ایشان اکتفا می کردیم و در ذکر اولاد حضرت امام زین العابدین علیه السلام در ذیل احوال عمر الا شرف بن علی بن الحسین علیه السلام به مختصری از جلات شاءن والده جلیله ایشان اشاره کردیم به آنجا رجوع شود.

ذکر سید مرتضی ورضی رضوان اللّه علیهما

اما سید مرتضی ، فَهُوَ السَّیِّدُ الاَجَلّ النِّحْریر الثّمانینی ذوالمَجدین ابوالقاسم الشریف المرتضی علم الهدی علی بن الحسین الموسی شریف عراق ومجتهد علی الا طلاق ومرجع فضلای آفاق بود رهنمایی که در معارج هدایت ومدارج ولایت علامات قدر وانشراح صدرش به

ص: 236

مرتبه اش ظاهر گردیده که از جد ولایت پناه خود لقب شریف علم الهدی به اورسیده . صاحب دولتی که مجاوران مدارس وصوامع نواله روزی از خوان احسان اومی خورند ومسافران مراحل مسایل توشه تحقیق و ارمغانی تدقیق از خوشه چینی خرمن فضل اومی برند طالبان راه ایمان وسالکان مسالک ایقان در مدرسه شرع ومحکمه عقل استفتاء از راءی روشن اومی نمودند و آیینه مشکلات خود را به صیقل هدایت اومی زدودند. مدتی مدید به امارت حج که اعظم امور اسلام وصنومرتبه خلیفه وامام است لوای ریاست دین ودنیا برافروخته ودر حجر یمانی که مقام رکن ایمانی است مراسم اسلام به جا آورده ودر عرفات عرفان قدم صدق نهاده وروی بر صفه صفا ومروه مروت آورده .

آیه اللّه علامه حلی در ( کتاب خلاصه ) گفته که میر را مصنفات بسیار است که ما آن را در ( کتاب کبیر ع( خود ذکر کرده ایم وعلمای امامیه از زمان اوتا زمان ما که ششصد ونود وسه از هجرت گذشته است استفاده از کتب او می نموده اند واورکن ایشان ومعلم ایشان است قَدَّسَ اللّهُ رُوحَهُ وَ جزاهُ عَنْ اَجْدادِهِ خَیْرَ الجَزاء. ووجه تلقّب اوبه علم الهدی بر وجهی که شیخ اجل شهید در ( رساله چهل حدیث ) وغیره بیان نموده اند آن است که محمّد بن الحسین بن عبدالرحیم که وزیر قادر عباسی بود در سال چهارصد وبیست و بیمار شد وبیماری اوممتد گردید تا آنکه حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام را در خواب دید که به اومی گوید به علم الهدی بگوی که بر تودعایی بخواند تا شفا یابی ، محمّد

ص: 237

مذکور گوید که از اوپرسیدم که کیست علم الهدی ؟ فرمودند: علی بن الحسین الموسوی ، آنگاه رقعه ای مشتمل بر التماس دعای اجابت مؤ دّی به خدمت میر نوشت ودر آنجا همان لقب را که در خواب دیده بود درج نمود، وچون آن نوشته به نظر میر رسید از روز هضم نفس خود را لایق آن لقب شریف ندید ودر جواب وزیر نوشت : اَللّه اَللّه فی اَمْری فَاِنَّ قَبُولی لِهاذا اللَّقَب شِناعَهٌ عَلیَّ، وزیر به عرض رسانید که واللّه من ننوشته ام به خدمت شما الاّ آنچه امیرالمؤ منین علیه السلام مرا به آن امر کرده بود وبعد از آنکه وزیر به برکت دعای میر مرتضی شفا یافت صورت واقعه را به قادر خلیفه عباسی عرض کرده وابای میر مرتضی را از آن لقب ، مذکور ساخت . قادر به میر مرتضی گفت که قبول کن ای میر مرتضی ، آنچه جد تو، تورا به آن ملقب ساخته وحکم شد که منشیان بلاغت نشان آن را در القاب او داخل سازند واز آن زمان به آن لقب مشهور شد. ووجه توصیف آن جناب به ( ثمانینی ) برای آن است که بعد از وفاتش هشتاد هزار مجلد کتاب گذاشت از مقروات ومصنفات ومحفوظاتش ، وتصنیف کرد کتابی مسمی به ( ثمانین ) وعمر کرد هشتاد ویک سال .

ودر ( عمده الطالب ) است که دیدم در بعض تواریخ که خزینه کتاب سید مرضی مشتمل بود بر هشتاد هزار مجلد ومن نشنیدم به مثل این مگر آنچه که حکایت شده از صاحب بن عباد که فخرالدوله ابن بویه اورا طلبید برای وزارت

ص: 238

، او در جواب نوشت که من مردی هستم طویل الذّیل وحمل کتابهای من محتاج است به هفتصد شتر، یافعی گفته که کتابهای اوصد وچهارده هزار مجلد بوده ، وقاضی عبدالرحمن شیبانی فاضل ، کتابخانه اش از همه تجاوز کرده بود ومشتمل بود بر صد وچهل هزار مجلد. ونقل شده که مستنصر در کتابخانه مستنصریه هشتاد هزار مجلد ودیعه نهاده بووظاهر آن است که چیزی از آنها باقی نمانده ، واللّه الباقی .

وبالجمله ؛ سید مرتضی بعد از وفات برادرش سید رضی ، نقابت شرفاء وامارت حاج وقضاء قضات به وی منتقل شد ومدت سی سال به همین حال باقی بود تا در سنه چهارصد وسی وشش وفات فرمود، وآن جناب را دختری بوده است نقیه فاضله جلیله که روایت می کند از عمویش سید رضی وروایت می کند از او، شیخ عبدالرحیم بغدادی معروف به ( ابن اخوّه ) که یکی از مشایخ اجازه قطب راوندی است .

شرح حال سید رضی رحمه اللّه

( وَ اما السیّد الرّضیّ، فَهُوَ الشَّریفُ الا جَلُّ مُحَمَّدُ بْن الحُسَین الموسوی ) ، کُنیَت شریفش ابوالحسن ، لقب مرضیش رضی وذوالحسبین ، برادر میر مرتضی علم الهدی ، نقیب علویه واشراف بغداد بلکه قطب فلک ارشاد ومرکز دایره رشاد بود، صیت بزرگی وجلالت اورا گوش ملک شنیده وآوازه فضل وبلاغت اوبه ایوان فلک رسیده ، اشعار دلپذیرش دست تصرف از دامن فصاحت آرایی در شاخ بلند سحر آزمایی زده وپای ترقی از حضیض بلاغت گستری بر ذروه شاهق معجزه پروری نهاده پایه فضل وکمال ومعانی وافضالاواز آن گذشته که زبان ثنا ومدحت از کنه رفعت آن عبارت تواند کرد، چه ظاهر

ص: 239

است که چون جمال بغایت رسد دست مشاطه بیکار ماند وچون بزرگی به حد کمال کشد بازار وصافان شکسته گردد:

ز روی خوب تومشّاطه دست باز کشید

که شرم داشت که خورشید را بیاراید. ابن کثیر شامی گفته که میر رضی الدّین بعد از پدر، نقیب علویه بغداد شد واوفاضل ودیندار بود ودر فنون علم ماهر بود وسخی وجواد وپرهیزکار بود وشاعر بی نظیر بود تا آنکه گفته که اواشعر قریش بوده در پنجم محرم سنه چهارصد وشش وفات یافت وفخرالملک وزیر سلطان بهاءالدوله دیلمی وقضات واعیان بر جنازه او حاضر شدند ووزیر مذکور بر اونماز گزارد وبعد از آن منصب نقایت اوبا دیگر مناصب علیّه شرعیه مانند امارت حج وغیره به برادر بزرگ اومیر مرتضی مفوض شد.

ومیر مرتضی وابوالعلاء معرّی وبسیاری از افاضل شعراء در مرثیه اواشعار خوب گفتند واز جمله مرثیه معرّی این یک بیت است :

تَکْبیرتانِ حِیالَ قَبْرِکَ لِلْفَتی

مَحْسوبَتانِ بِمعُمْرَهٍ وَ طَوافٍ

انتهی .

مصنفات آن بزرگوار در نهایت جودت وامتیاز است از جمله : ( حقایق التنزیل ) و( مجازات القرآن ) و( مجازات النبویه ) و( خصائص الائمه ) وکتاب ( نهج البلاغه ) است که در اجازات از آن به ( اخ القرآن ) تعبیر می کنند چنانکه از صحیفه سجادیه به ( اخت القرآن ) ؛ وشروح بسیار بر آن شده الی غیر ذلک .

ثعالبی در وصف سید رضی گفته که حفظ کرد قرآن را بعد از سی سالگی به مدت کمی وعارف بود به فقه وفرائض به معرفت قویه ، ودر لغت وعربیت امام وپیشوا بود. وابوالحسن عمری گفته که دیدم

ص: 240

تفسیر اورا بر قرآن ویافتم آن را احسن از همه تفاسیر، وبود به بزرگی تفسیر ابوجعفر طوسی یا بزرگتر وآن جناب صاحب هیبت و جلالت وورع وعفت وتقشّف بود ومراعات می کرد اهل وعشیره خود را واواول طالبی است که قرار داد بر خود سواد را وبود عالی همت وشریف النّفس قبول نمی کرد از احدی صله وجایزه تا آنکه رد کرد صله وجایزه های پدر خود را وقبول نکرد، وکافی است همین مطلب در شرف نفس وبلندی همت او، وپادشاهان بنی بویه هرچه کردند که قبول کند از ایشان عطا وجایزه قبول نفرمود وخشنود می گشت به اکرام وصیانت جانب واعزاز اتباع واصحابش انتهی .

وبدان که ( نقیب ) در لغت به معنی کفیل وامین وضامن وشناساننده قوم است ومراد از نقیب که در ترجمه سیدین ووالد ایشان ذکر شده آن است که امور شرفاء وطالبیین را کفالت نماید وانساب ایشان را حفظ کند از اینکه کسی از آن سلسله خارج شود یا خارجی در آن داخل شود.

وبدان نیز که سید رضی را فرزندی است بسیار جلیل وعظیم الشاءن مسمی به عدنان ، قاضی نوراللّه در وصف اوگفته : السید الشریف المرضی ابواحمد عدنان بن الشریف الرضی الموسوی شریف بطحای فضل وکرم ونقیب مشهد دانش بود، لوای علوشان وسموّ مکان اوبه سمای رفعت وسماک علونسبت احمدی رسیده وبر خلعت حشمت واحترام واعلانزاهت طهارت ( اِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرا ) کشیده .

شعر:

تفاخر نموده به اوآل هاشم

تظاهر فزوده به اوآل حیدر

به اجداد اوعز بطحا ویثرب

به اسلاف اوفخر محراب ومنبر

بعد

ص: 241

از وفات عم خود میر مرتضی رضی اللّه عنه متولی نقابت علویه شد وسلاطین آل بویه اورا تعظیم بسیار می نمودند، وابن حجاج شاعر بغدادی را در مدح او قصاید بسیار است .

واما ابوعبداللّه احمد بن موسی الا برش برادر ابواحمد نقیب والد سیدین ، پس از اعقاب اوست سیدی جلیل ابوالمظفر هبه اللّه ابن ابی محمّد الحسن بن ابی البرکات سعداللّه بن الحسین بن ابی محمّد الحسن بن ابی عبداللّه احمد بن موسی الا برش بن محمّد بن ابوسبحه موسی بن ابراهیم بن الا مام موسی الکاظم علیه السلام ، عالم فاضل صالح عابد محدث کامل صاحب کتاب ( مجموع الّرائق من ازهار الحدائق ) معاصر علامه حلی رحمه اللّه است . صاحب ( عمده الطالب ) گفته که ابوالمظفر هبه اللّه جد سادات موسوی بغداد است و ایشان بیتی جلیل بودند، لکن فاسد کردند انساب خود را به آنکه زن گرفتند از کسانی که مناسب ایشان بودند، واز احفاد احمد اکبر بن موسی ابوسبحه بن ابراهیم بن الا مام موسی الکاظم علیه السلام شمرده شد سید احمد رفاعی که از مشایخ طریقه شافعیه واصحاب کرامات معدوده است ووفات کرده در بیست دو جمادی الاولی سنه پانصد وهفتاد وهشت در ام عبیده (وآن بر وزن سفینه ) دهی است نزدیک واسط ومدفون شده در قبه جد مادریش شیخ یحیی کبیر بخاری انصاری . واز احفاد ابراهیم عسکر بن موسی ابوسبحه است ابواسحاق ابراهیم بن الحسن بن علی بن المحسن بن ابراهیم عسکر که شرف الدوله بن عضدالدوله اورا ولایت نقابت طالبیین داد واونقیب النقباء می خواندند واورا اولاد واعقاب است . واز

ص: 242

جمله ایشان است احمد بن اسحاق که اعقاب اوبه قم و آبه بودند، ومحتمل است قبری که در قم واقع است در بازار مقابل باب شمالی مسجد امام ومعروف است به قبر احمد بن اسحاق همین احمد بن اسحاق موسوی باشد نه احمد بن اسحاق اشعری که قبرش در حلوان است که معروف است به پل ذهاب ، وبیاید ذکر اودر اصحاب حضرت عسکری علیه السلام واز احفاد حسین قطعی است آقا سید صدرالدّین عاملی ، ومناسب است که ما در اینجا به مختصری از ترجمه ایشان اشاره کنیم :

ذکر سید جلیل وعالم نبیل آقا سید صدرالدّین عاملی اصفهانی

وهوالسّید الشّریف محمّد بن سید صالح بن محمّد بن ابراهیم شرف الدّین بن زین العابدین بن نورالدّین بن علی نورالدّین بن حسین بن محمّد بن حسین بن علی بن محمّد بن ابی الحسن تاج الدّین عباس بن محمّد بن عبداللّه بن احمد بن حمزه الصغیر بن سعداللّه بن حمزه الکبیر محمّد ابی السعادات بن محمّد بن عبداللّه بن محمّد بن ابی الحسن علی بن عبداللّه بن ابی الحسن محمّد المحدث بن ابی الطیب طاهر بن الحسین القطعی بن موسی ابی سبحه بن ابراهیم المترضی بن الا مام موسی الکاظم علیه السلام سید الفقهاء الکاملین وسند العلماء الراسخین ، افضل المتاءخرین واکمل المتبحرین ، نادره الخلف وبقیه السلف ، ذوالبیت العالی العماد و الحسب الرفیع الا باء والا جداد؛ ووالده اش دختر شیخ علی بن شیخ محی الدّین بن شیخ علی سبط شهید ثانی است ووالدش سید سند ورکن معتمد آقا سید صالح سبط شیخنا الا جل شیخ حر عاملی است ؛ چه آنکه والد ماجدش آقا سید محمّد تلمّذ کرده بر شیخ حرّ عاملی وتزویج

ص: 243

کرده کریمه اورا وحق تعالی روزی فرموده او را از آن مخدره جلیله سید صالح که از اعلام علماء عصر خود ومرجع ریاست امامیه در بلاد شامیه بوده ، ولادتش سنه هزار وصد وبیست ودووهجرتش از جبل عامل به عراق به سبب ظلم وتعدیات احمد جزّار در سنه هزار وصد ونود وهفت بوده در نجف اشرف سکنی گرفت ودر سنه هزار ودویست وهفده وفات کرد. ونیز از بطن کریمه شیخ حرّ عاملی است برادر سید صالح سید محمّد شرف الدّین ابوالسّادد الا شراف آل شرف الدّین که در بلاد جبل عامل می باشند واز ایشان است سید جلیل ، عالم فاضل ، محدث کامل ، آقا سید عبدالحسین بن شریف یوسف بن جواد بن اسماعیل بن محمّد شرف الدّین که صاحب مصنفات قائقه ومؤ لفات نافعه جلیله است که از جمله آنها است ( فصول المهمه فی تاءلیف الا مه ) و( الکلمه الغراء فی تفضیل الزهراء علیها السلام ) که در صیدا طبع شده وغیر ذلک ومن زیارت کردم این سید شریف را در بیروت . ( اَدامَ الْباری بَرَکاتِ وُجُودِهِ الشَّریفِ وَ اَعانَهُ لِنُصْرَهِ الدِّینِ الْحَنیفِ ) .

وبرادر سید صدرالدّین سید جلیل وعالم نبیل آقا سید محمدعلی والد سید علامه آقا سید هادی است که والد سید سند محدث جلیل وعالم فاضل کامل نبیل ، البحر الزّاخر والسحاب الماطر، البارع الخیر الماهر، کنز الفضائل ونهرها الجاری شیخنا الا جل السید ابومحمّد حسن بن الهادی است که ترجمه ایشان را در کتاب ( فوائد الرضویه ) نگاشتم .

وبالجمله ؛ سید صدرالدّین در حجر والدش تربیت شده ودر سنه هزار وصد ونود

ص: 244

وهفت از جبل عامل به اتفاق والدش به عراق آمد ودر نجف ساکن شدند، ودر سنه هزار ودویست وپنج که سنش به دوازده سال رسیده بود کربلامشرف شد وبه درس استاد اکبر آقای بهبهانی ودرس علامه طباطبائی بحرالعلوم حاضر شد.

گویند سید بحرالعلوم مشغول به نظم ( درّه ) بود وهرچه به نظم در می آورد بر اوعرضه می فرمود به جهت مهارت اودر فن شعر وادب ، ودر سنه هزار ودویست وده از صاحب ( ریاض ) ، اجازه طلبید، سید ( ریاض ) اورا اجازه داد وتصریح کرد به اجتهاد اودر احکام وشیخ اکبر صاحب ( کاشف الغطاء ) دختر خود را تزویج اونمود وحق تعالی آقا سید محمدعلی معروف به آقا مجتهد را که نادره عصر ویگانه دهر بود از آن مخدره به او مرحمت فرمود وبعد از چندی که ساکن نجف اشرف بود به عزم زیارت حضرت امام رضا علیه السلام به خراسان سفر کرد وطریق مراجعت را از یزد واصفهان قرار داد، وچون به اصفهان رسید در آنجا اقامت فرمود ومرجع تدریس وقضا گردید، جماعتی از علما بر اوتلمّذ کردند، واز جمله شیخ الطائفه علامه انصاری وسید صاحب روضات وبرادرش وآقا سید محمّد شفیع صاحب روضه ، واین سید جلیل ، بکاء وکثیر المناجات بوده .

نقل شده که شبی از شبهای ماه رمضان داخل حرم امیرالمؤ منین علیه السلام شد، بعد از زیارت نشست پشت سر مقدس وشروع کرد به خواندن دعای ابوحمزه همین که شروع کرد به کلمه ( اِلهی لاتُؤَدِّبْنِی بَعُقُوبَتِکَ ) گریه اورا گرفت و پیوسته این کلمه را مکرر کرد وگریه کرد تا غش کرد

ص: 245

واورا از حرم مطهر بیرون آوردند! ودر امر به معروف ونهی از منکر بسیار ساعی بود واقامه حدود به اصفهان می نمود وچندان معصیت در نظرش عظیم بود که گویند وقتی چنان اتفاق افتاد که حاضر شد در مجلسی که برپا شده بود برای عزاء حضرت سیدالشهداء علیه السلام وارواحنا فداه ودر آن مجلس جماعتی از اعیان واشراف بودند ناگاه وارد شد در آن مجلس یکی از شاهزادگان که ریشش را تراشیده بود چون نظرش به صورت اوافتاد فرمود که : ( حَلْقُ اللِّحْیَهِ مِنْ شَعارِ المَجُوسِ وَ صارَ مِنْ عَمَلِ اَهْلِ الْخِلافِ ) ؛ تراشیدن ریش از شعار گبران وعمل اهل خلاف است واین مرد ریش خود را تراشیده وآمده در این مجلس که منعقد شده برای عزای سیدالشهداء علیه السلام و منی می ترسم که هرگاه روضه خوان بالای منبر رود واین مرد در اینجا باشد سقف فرود آید، پس در آن مجلس نماند وبیرون رفت ، واین بزرگوار زاهد وقانع وکثیر العیال بود، وبه همان نحوکه در نجف زندگانی می کرد در اصفهان نیز زندگانی کرد و در آخر عمر ضعف واسترخانی در اعضایش عارض شد شبیه به فلج ودر خواب دید که حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام به وی فرمود که تومیهمان منی در نجف ، دانست که وفاتش نزدیک است ، از اصفهان حرکت کرد به نجف اشرف ودر سنه هزار ودویست وشصت وچهار در آنجا وفات کرد ودر حجره ای که در زاویهئ غربیه صحن مطهر است متصل به باب سلطانی به خاک رفت . ودر آن حجره جماعتی مدفونند از اکابر علماء اعلام وفقهاء عالیمقام مانند مرحوم خلد

ص: 246

مقام عالم ربانی و زنده جاودانی جناب حاج ملافتحعلی سلطان آبادی ومرحوم مغفور حاج میرزا مسیح تهرانی قمی که در همان سال وفات سید وفات کرد وجناب شیخ اجل اکمل عالم زاهد جامع فنون عقلیه ونقلیه ، حاوی فضایل عملیه وعلمیه ، صاحب نفس قدسیه وسمات ملکوتیه ومقامات علیه ، عالم ربانی وابوذر ثانی آقا شیخ محمّد حسین اصفهانی والد شیخنا الا جل ، طود الفضل والا دب ، وارث العلم عن اب فاب ، جناب آقا شیخ محمّد رضا اصفهانی دام ظلّه ؛ وآقا سید صدرالدّین را مصنفات بسیار است که در ( روضات الجنات ) و( فوائد الرضویه ) مذکور است وصاحب روضات ترجمه اورا نگاشته وگفته که نهایت شفقت با من داشت واعانت کرد مرا بر تصنیف روضات ؛ وبالجمله ؛ روایت می کند از والد ماجدش از جدش سید محمّد از شیخ حر عاملی ، ومن روایت می کنم از شیخ خود ثقه الا سلام نوری از علامه انصاری از آن بزرگوار، پس روایت من از صاحب وسایل از طریق اوپنج واسطه است . واولاد واحفادش علما وفقها و افاضل می باشند وچون مقام گنجایش ذکر آنها را ندارد اکتفا می کنیم به ذکر فرزند جلیلش مرحوم حجه الا سلام آقای صدر واقصار می کنیم در ذکر اوبه آنچه سیدنا الا جل ابومحمّد آقا سید حسن در ( تکلمه امل الا مل ) نگاشته فرموده السید اسماعیل بن السید صدرالدّین پسر عم والد مؤ لف این کتاب حجه الا سلام معروف به آقا سید اسماعیل یکی از مراجع امامیه است در احکام دینیه عالم فاضل ، فقیه اصولی ، محقق فکور

ص: 247

است ، در سنه هزار ودویست وهشتاد وپنج متولد شده ووالدش در سنه هزار ودویست وشصت وچهار وفات کرده ودر حجر برادر اکبرش آقا مجتهد تربیت شده ونظر به پاکی طینت وحسن استعداد وعلو فهمش نگذشت مگر زمان کمی که حاضر شد در درس حجه الا سلام آقا شیخ محمّدباقر بن شیخ محمّد تقی ، وشیخ بذل همت فرموده فرمود در تربیت اوتا آنکه تفوق پیدا کرد بر ابناء عصر خود، پس مهاجرت کرد به نجف اشرف در سنه هزار و دویست وهشتاد ویک وتلمذ کرد بر جناب حجه الا سلام میرزای شیرازی وشیخ رازی وشیخ مهدی آل کاشف الغطاء وبعد ا>X.فاضل جلیل ، ادیب کامل وسید فاضل ومهذب کامل ، آقا سید صدرالدّین نزیل مشهد رضوی وغیر ایشان ، زاد اللّه فی توفیقهم . انتهی .

واما عباس بن موسی بن جعفر علیه السلام پس از ملاحظه نسخه وصیت نامه پدرش موسی بن جعفر علیه السلام که در ( عیون اخبار الرضا علیه السلام ) است قدح در اووقلت معرفتش به امام زمانش حضرت امام رضا علیه السلام معلوم می شود واگر مقام را گنجایش ذکر بود آن وصیت نامه را نقل می کردم لکن این مختصر را مجال ذکر نیست واللّه العالم .

وجناب سید العلماء والفقهاء آقای سید مهدی قزوینی در مزار ( فلک النجاه ) فرموده که از اولاد ائمه دوقبری است مشهور در مشهد امام موسی علیه السلام از اولاد آن حضرت لکن معروف نیستند وبعضی گفته اند که یکی از آن دوقبر، عباس پسر امام موسی علیه السلام است که در حق اوقدح شده ، انتهی . و

ص: 248

اعقاب عباس فقط از پسرش قاسم بن عباس است ، صاحب ( عمده الطالب ) نقل کرده که قاسم بن عباس بن موسی علیه السلام قبرش به شوش در سواد کوفه مشهور است وبه فضل مذکور است .

واما قاسم بن موسی بن جعفر علیه السلام پس سیدی جلیل القدر بوده وکافی است در جلات شاءن اوآن خبری که ثقه الا سلام کلینی در ( کافی ) در باب اشاره ونص بر حضرت رضا علیه السلام نقل کرده از یزید بن سلیط از حضرت کاظم علیه السلام در راه مکه ودر آن خبر مذکور است که آن حضرت به او، فرمود: خبر دهم تورا ای اباعماره ، بیرون آمدم از منزلم پس وصی قرار دادم پسرم فلان ر، یعنی جناب امام رضا علیه السلام را وشریک کردم با اوپسران خود را در ظاهر ووصیت کردم به اودر باطن ، پس اراده کردم تنها اورا واگر امر راجع به سوی من بود هر آینه قرار می دادم امامت را در قاسم پسرم به جهت محبت من اورا ومهربانی من بر اوو لکن این امر راجع به سوی خداوند عز وجل است قرار می دهد آن را هر کجا که می خواهد. الخ .

ونیز شیخ کلینی روایت کرده که یکی از فرزندان امام موسی علیه السلام را حالت موت روی داد وآن حضرت به قاسم فرمود که ای پسر جان من ! برخیز ودر بالین برادرت سوره والصافات بخوان ، قاسم شروع کرد به خواندن آن سوره مبارکه تا رسید به آیه مبارکه ( ءَاَنْتُمْ اَشَدُّ خَلْقا اَمْ مَنْ خَلَقْنا ) که برادرش از

ص: 249

سکرات موت راحت شد وجان تسلیم کرد. واز ملاحظه این دوخبر معلوم می شود کثرت عنایت حضرت امام موسی علیه السلام با قاسم ، و قبر قاسم در هشت فرسخی حله است ومزار شریفش زیارتگاه عامه خلق است و علما واخیار به زیارت اوعنایتی دارند. وسید بن طاوس ترغیب به زیارت اونموده است ؛ وصاحب ( عمده الطالب ) گفته که قاسم عقب نیاورده .

واما اسماعیل بن موسی الکاظم علیه السلام ، پس سیدی است جلیل القدر واگر چه علماء رجال اشاره به جلالت اونکرده اند لکن کافی است در مدح اوروایتی که شیخ نقل کرده در حال ثقه جلیل القدر صفوان بن یحیی ، که چون صفوان در سنه دویست وده در مدینه از دنیا رحلت کرد حضرت امام محمّدتقی علیه السلام کفن و حنوط برای اوفرستادند وامر کردند اسماعیل بن موسی را که بر اونماز گزارد. واستاد اکبر آقای بهبهانی رحمه اللّه در ( تعلیقه ) فرموده که کثرت تصانیف اسماعیل اشاره می کند به مدح اووشاید مراد آن مرحوم از کثرت تصانیف او( کتاب جعفریات ) باشد که مشتمل است بر جمله ای از کتب فقهیه وجمیع احادیث ان الاّ قلیل به یک سند است که تمام را از پدران بزرگواران خود از رسول خدا صلی اللّه علیه وآله وسلم روایت کرده است وشیخ مرحوم محدث نوری رضی اللّه عنه در خاتمه ( مستدرک ) اشاره به آن فرموده وآن کتاب در نهایت اعتبار است وتمام آن در ( مستدرک وسائل ) درج شده . واین اسماعیل ساکن در مصر بوده واولادش در آنجا بودند وپسرش ابوالحسن موسی از علماء

ص: 250

مؤ لفین است ومحمّد بن محمّد بن اشعث کوفی در مصر ( کتاب جعفریات ) ، را از او، از اسماعیل پدرش روایت می کند وپسر موسی علی بن موسی بن اسماعیل همان است که در ایام مهتدی عبداللّه بن عزیز عامل طاهر اورا با محمّد بن حسین بن محمّد بن عبدالرحمن بن قاسم بن حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابی طالب علیه السلام به سامراء حمل کرد ودر آنجا محبوسشان نمودند وبودند تا هر دودر محبس بمردند واسماعیل بن موسی علیه السلام را پسری دیگر است محمّد نام که طول عمر داشته به حدی که در ( غیبت شیخ طوسی ) در وصف اوفرموده : وَ کانَ اَسَنَّ شَیْخِ مِنْ وُلْد رَسُولِ اللّهِ صلی اللّه علیه وآله وسلم وهم فرموده که او ملاقات کرده امام زمان علیه السلام را در مابین مسجدین .

ذکر احمد بن موسی الکاظم علیه السلام معروف به ( شاء چراغ ) مدفون در شیراز وبرادرش محمّد بن موسی علیه السلام

شیخ مفید فرموده که احمد بن موسی سیدی کریم وجلیل وصاحب ورع بوده و حضرت ابوالحسن موسی علیه السلام اورا دوست می داشت ومقدم می داشت ، و یک قطعه زمینی با آب آن که معروف بود به یسیره به اوبخشیده بود، نقل شده که احمد هزار مملوک از مال خویش آزاد نمود. خبر داد مرا شریف ابومحمّد حسن بن محمّد بن یحیی که گفت حدیث کرد مرا جدم که گفت : شنیدم از اسماعیل بن موسی علیه السلام که می گفت : بیرون رفت پدرم با اولاد خود به بعضی از املاک خود به مدینه ، واسماعیل اسم آن ملک را ذکر کرد لکن یحیی فراموش کرد، اسماعیل گفت که بودیم ما در آن مکان وبود

ص: 251

با احمد بن موسی علیه السلام بیست نفر از خدم وحشم پدرم ، اگر می ایستاد احمد می ایستادند با او، واگر می نشست احمد می نشستند با او، وعلاوه بر این پدرم پیوسته نظر با اوبود وپاس اورا می داشت واز اوغافل نمی شد وما بر نمی گشتیم از آنجا تا آنکه احمد برگشت و طی کرد بیابان را از بین ما.

فقیر گوید: که این احمد معروف به ( شاه چراغ ) است که در داخل شهر شیراز مدفون است ودر ظاهر نیز از جهت قبه وصحن وضریح وخدام وغیره تعظیم واحترام دارد واین احقر در سنه هزار وسیصد ونوزده در مراجعت از بیت اللّه الحرام از شیراز برگشتم ودر آن بلده تربت پاک اورا زیارت کردم واز باطن آن بزرگوار استمداد نمودم ، ودر نزدیکی قبر آن جناب مزاری دیگر است معروف است به میر سید محمّد برادر آن حضرت . صاحب ( روضات الجنات ) گفته که در بعض کتب رجالیه است که احمد مدفون به شیراز است و مسمی است به سیدالسادات ودر این زمان مشهور شده به شاه چراغ ، وبه تحقیق به تواتر رسیده کرامات باهره از مرقد طاهرش ، پس نقل کرده کلمات اشخاصی که تصریح کرده اند به آنکه احمد بن موسی در شیراز مدفون است .

ومحمّد بن موسی علیه السلام برادر اعیانی احمد نیز مردی جلیل القدر وصاحب فضل وصلاح بوده وپیوسته با وضووطهارت وصلاه بوده و شبها مشغول وضوونماز می گشت وچون از نمازها فارغ می شد ساعتی استراحت می کرد، دیگر باره از خواب بر می خاست ومشغول طهارت وصلاه

ص: 252

می گشت ، باز لختی استراحت می کرد باز بر می خاست ووضومی گرفت ومشغول نماز می گشت واین بود عادت اوتا صبح طلوع می کرد؛ چنانچه هاشمیه کنیز رقیه دختر حضرت موسی بن جعفر علیه السلام نقل کرده وگفته که هیچ گاهی من محمّد را دیدار نکردم مگر آنکه این آیه را از کتاب خدا یاد می کردم ( کانوا قَلیلا مِنَ اللَّیْلِ مایَهْجَعونَ ) . صاحب ( روضات الجنات ) در باب احمدین از ( انوار ) سید جزائری نقل کرده احمد بن موسی علیه السلام کریم بود وامام حسین علیه السلام اورا دوست می داشت ومحمّد بن موسی صالح وورع بود وهر دومدوفونند در شیراز وشیعیان تبرک می جویند به قبرهای ایشان وبسیار زیارت می کنند ایشان را ومن زیارت کرده ام ایشان را بسیار.

مؤ لف گوید: که محمّد بن موسی علیه السلام را به جهت کثرت عبادتش محمّد عابد می گفتند. وعقب اواز پسرش سید ابراهیم است که اورا ابراهیم مجاب می گفتند وسبب تسمیه اوبه مجاب چنانچه سید تاج الدّین بن زهره گفته این است که در حرم سیدالشهداء داخل شد وعرض کرد ( اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا ) ، شنیده شد صوتی در جواب او: ( وَ عَلَیْکَ السَّلامُ یا وَلَدی ) ! قبر شریفش در حایر مقدس است ، واعقاب ابراهیم از سه فرزند است : محمّد حایری واحمد در قصر ابن هبیره وعلی در سیرجان . واز اعقاب محمّد حایری است سید سند نسابه علامه امام الا دباء شمس الدّین شیخ الشرف ابوعلنی فخار بن معدّ بن فخار بن احمد بن محمّد بن ابی الغنائم

ص: 253

محمّد بن الحسین بن محمّد الحایری بن ابراهیم المجاب بن محمّد العابدین بن الا مام موسی الکاظم علیه السلام که از اکابر مشایخ عظام فقهاء کرام صاحب ( کتاب الحجه علی الذاهب الی تکفیر ابی طالب ) است .

ابن ابی الحدید معاصرش که از علماء اهل سنت است در جزء چهاردهم شرح نهج البلاغه گفته که بعضی از طالبیین در این عصر یعنی سید فخار کتابی در اسلام ابی طالب تصنیف کرده وبرای من فرستاد واز من خواست که من به خط خودم چیز در صحت ووثاقت آن به شعر یا نثر بنویسم ومن چون در اسلام ابوطالب توقف داشتم جایز ندانستم حکم قطعی کنم به اسلامش وهم جراءت نکردم که سکوت کنم از مدح وتعظیمش ؛ زیرا که من می دانم اگر ابوطالب نبود اسلام برپا نمی شد ومی دانم که حقش واجب است بر هر مسلمانی که بیاید در دنیا تا روز قیامت پس نوشتم در پشت کتاب :

وَ لَوْلااَبُوطالِبٍ وَابْنُهُ

لَما مَثَلَ الدّینُ شَخْصا فَقاما

فَذاکَ بِمَکّهَ اوی وحامی

وذاک بِیَثْرِبَ جَسَّ الْحِماما

یعنی اگر ابوطالب وپسرش امیرالمؤ منین علیهم السلام نبودند کسی به خدمت دین اسلام نمی ایستاد، پس ابوطالب در مکه پناه داد وحمایت کرد از پیغمبر صلی اللّه علیه وآله وسلم وامیرالمؤ منین علیه السلام در مدینه دست بسود قضا وقدر مرگ ران یعنی در نصرت پیغمبر صلی اللّه علیه وآله وسلم ویاری اسلام شمشیر زد و جهاد کرد تا آنکه دین اسلام از ابوطالب وعلی بن ابی طالب علیهما السلام برپا شد.

وبالجمله ؛ روایت می کند از سید فخار والد علامه وسید احمد

ص: 254

بن طاوس ومحقق حلی واوروایت می کند از شیخ جلیل فقیه شاذان بن جبرییل قمی از عمادالدّین طبری از مفید ثانی از شیخ الطایفه ابوجعفر طوسی رضوان اللّه علیهم اجمعین و پدرش سید شریف ابوجعفر معدّ (به تحریک وتشدید دال ) نقیب طاهر صاحب جاه عریض وبسط عظیم وتمکن تام بوده ، واواست که بند بر بست بر شظ فلّوجه ، وابوجعفر نقیب بصره اورا مدح کرده در اشعار خویش وچون وفات کرد در نظامیه بر اونماز خواندند ودر حایر دفنش نمودند، وسید فخار پسرش اورا مرثیه گفت : بقوله :

اَبا جَعْفَرٍ اِمّا ثَوَیْتَ فَقَدْ ثَوی

بِمَثْواکَ عِلْمُ الدّینِ وَ الْحَزْمُ وَ الْفَهْمُ

سَیَبْکیکَ جُلُّ الْمُشْکِلِ الصَّعْبِ حَلُّهُ

بِشَجْوٍ وَ یَبْکیکَ الْبَلاغَهُ وَ الْعِلْمُ

وپسرش نسابه وزینت مسند نقابه جلال الدّین عبدالحمید بن فخار والد عالم جلیل علم الدّین المرتضی علی بن عبدالحمید استاد ابن معیّه استاد شیخ شهید است .

ونیز از اعقاب محمّد حایری است سید شمس الدّین محمّد بن جمال الدّین احمد استاد شهید قدس سره چنانچه در اجازه سید محمّد بن حسن بن ابی الرضا العلوی تلمیذ شیخ نجیب الدّین یحیی بن سعید حلی مذکور است وآن اجازه این است :

( بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحْیمِ، اِسْتَخَرْتُ اللّهَ تَعالی وَ اَجَزْتُ لِلسَّیِّدِ الْکَبیرِ الْمُعَظَِّم الْفاضِلِ الْفَقیهِ الْحامِلِ لِکتابِ اللّهِ شَرَفِ الْعِتْرَهِ الطّاهِرَهِ مَفْخَرَ اْلاُسْرَهِ النَّبُویّهِ شَمسِالدّینِ مُحَمَّدِ بْنِ السِّیْدِ الْکَریمِ الْمُعَظَّمِ الْحَسیبِ النَّسیبِ جَمالِالدّینِ اَحْمَدِ بْنِ اَبیِ الْمَعالِی جَعْفَرِ بْنِ عَلِیِّ اَبِی الْقاسِمِ بْنِ عَلْیِّ اَبِی الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ اَبِی القاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ اَبِی الْحَمْر بْنِ عَلیِّ اَبیِ الْقاسِمِ بْنِ عَلِیِّ اَبیِ الْحَسَنِ الحائِریِّ بْن مُحَمَّدٍ اَبِی جَعْفَرِ

ص: 255

الْحائِریِّ بْنِ اِبْراهیمِ الْمُجابَ الصِّهْرِ الْعُمَری اِبْنِ مُحَمَّدٍ الصَالِح ابْنِ الاِمامِ مُوسَی الْکاظِمِ علیه السلام . )

ذکر حمزه بن موسی الکاظم علیه السلام وذکر بعضی اعقاب او

همانا حمزه بن موسی سیدی جلیل الشاءن بوده ودر نزدیک شاهزاده عبدالعظیم علیه السلام قبری است با بقعه عالیه منسوب به اوومزار عامه ناس است .

ودر روایت نجاشی است : زمانی که حضرت عبدالعظیم در ری مخفی بود روزها روزه می داشت وشبها به نماز می ایستاد وپنهان بیرون می آمد وزیارت می کرد قبری را که در مقابل قبر اواست وراه در میان است ومی گفت : این قبر مردی از فرزندان امام موسی علیه السلام است . علامه مجلسی رحمه اللّه در ( تحفه الزّائر ) فرموده که قبر شریف امام زاده حمزه فرزند حضرت موسی علیه السلام نزدیک قبر حضرت عبدالعظیم است وظاهرا همان امام زاده باشد که حضرت عبدالعظیم زیارت اومی کرده است ، آن مرقد منور را هم زیارت باید کرد، انتهی .

واز صاحب ( مجدی ) نقل شده که گفته حمزه بن امام موسی علیه السلام مکنّی به ابوالقاسم است وقبرش در اصطخر شیراز معروف ومشهور ومحل زیارت نزدیک ودور است . واز ( تاریخ عالم آرا ) نقل است که گفته نسب سلسله جلیله صفویه به حضرت حمزه بن موسی علیه السلام منتهی می شود. ومدفن آن امام زاده در قریه ای از قرای شیراز است و سلاطین صفویه برای وی بقعه عالیه بنا نموده اند وموقوفات زیاد قرار داده اند. ودر ترشیز هم جمعی اعتقاد کرده اند مقبره ای است از امام زاده حمزه .

فقیر گوید: که در بلده طیبه قم مزاری است معروف به شاهزاده

ص: 256

حمزه وبه جلالت قدر معروف است واهل این بلده را اعتقاد تمامی است به اوودر احترام واکرام او بسیار می کوشند، واز برای اوصحن وقبّه وبارگاهی است ، واز کلام صاحب ( تاریخ قم ) معلوم می شود که این بزرگوار همان حمزه بن موسی علیه السلام است ؛ چنانچه در خلال تاریخ سادات رضائیه که در قم بودند ودر آنجا مدفون شدند گفته که یحیی صوفی به قم اقامت کرد وبه میدان زکریا ابن آدم رحمه اللّه ، به نزدیک مشهد حمزه بن موسی بن جعفر علیه السلام وطن ومقام گرفت وساکن بود الخ . وبدان که حمزه بن موسی علیه السلام مکنّی به ابوالقاسم است وعقبش در بلاد عجم بسیار است از دوفرزند قاسم وحمزه .

واما علی بن حمزه : صاحب ( عمده الطالب ) گفته که اوبدون اولاد از دنیا رفت واومدفون است در شیراز در خارج باب اصطخر، واز برای اومشهدی است که زیارت کرده می شود. وحمزه بن حمزه مادرش ام ولد بوده واودر خراسان مقدم بوه وبزرگ مرتبه . وقاسم بن حمزه را عقب از محمّد وعلی ومحمّد است ؛ واز اعقاب محمدند، سلاطین صفویه . وشایسته باشد که ما در اینجا به اسامی شریفه ایشان وتاریخ جلوس ووفات ایشان اشاره کنیم به جهت اداء بعض حقوق ایشان .

ذکر سلاطین صفویه موسویه

قسمت اول

همانا سلاطین صفویه قریب دویست وسی سال سلطنت کردند وترویج دین و مذهب شیعه جعفری نمودند، اول ایشان ، شاه اسماعیل اول بود، وهوابن السلطان حیدر بن السلطان شیخ جنید مقتول بن السلطان شیخ ابراهیم بن خواجه علی مشهور به ( سیاه پوش ) که در سنه هشتصد وسی

ص: 257

وسه در بیت المقدس وفات کرد، ومزارش معروف شد به مزار شیخ العجم وهوابن شیخ صدرالدّین موسی بن قطب الا قطاب برهان الا صفیاء الکاملین شیخ صفی الدّین ابوالفتح اسحاق اردبیلی که سلاطین صفویه را به سبب انتسابشان به او، صفویه گفتند، در سنه هفتصد وسی وپنج در اردبیل وفات کرد ودر آنجا به خاک رفت ونزد اودفن کردند جماعتی از اولاد واحفاد اورا مانند شیخ صدرالدّین وشیخ زین الدّین وپسرش شیخ جنید وسلطان حیدر وشاه اسماعیل وشاه محمّد خدابنده وشاه عباس اول واسماعیل میرزا وحمزه میرزا وغیر اینشان وهوابن سید امین الدّین جبرئیل ابن سید محمّد صالح ابن سید قطب الدّین ابن صلاح الدّین رشید بن سید محمّد الحافظ بن سید عوض شاه الخواص ابن سید فیروز شاه زرین کلاه ابن سید نورالدّین محمّد بن سید شرف شاه بن سید تاج الدّین حسین بن سید صدرالدّین محمّد بن سید مجدالدّین ابراهیم بن جعفر بن محمّد بن اسماعیل بن ناصرالدّین محمّد بن شاه فخرالدّین احمد بن سید محمّد الا عرابی ابن ابومحمّد قاسم بن حمزه بن الا مام موسی الکاظم علیه السلام .

شاه اسماعیل در مبداء امر با جماعتی از مریدان خود ومریدان آباء عرفاء راشدین خویش از بلاد جیلان خروج کرد ودر سنه نهصد وشش در حالی که قریب به سن چهارده سالگی رسیده بود جنگ کرد تا بلاد آذربایجان را فتح وتسخیر کرد و سلطنت پیدا کرد وامر نمود که مذهب امامیه را ظاهر کنند وچون سنش به سی ونه سالگی رسید وفات کرد وفرزندش شاه طهماسب بر اریکه سلطنت نشست ، واین در روز دوشنبه نوزدهم رجب سنه نهصد وسی

ص: 258

هجری بود که موافق است با کلمه ( ظل ) چنانکه گفته اند:

شاه انجم سپاه اسماعیل

آنکه چون مهر در نقاب شده

از جهان رفت وظل شدش تاریخ

سایه تاریخ آفتاب شده

قبر آن جناب در اردبیل در جوار مزار آباء واجدادش است ، وشاه طهماسب که به جای اونشست پنجاه وچهار سال سلطنت کرد، وقزوین دارالسّلطنه اوبوده و معاصر بود با محقق کرکی وشیخ حسین بن عبدالصمد وپسرش وشیخ بهائی رحمه اللّه ومحقق کرکی که نام شریفش شیخ علی بن عبدالعالی وملقب است به نورالدّین ومروج مذهب ودین ومحقق ثانی بلغه اللّه فی الجنان الی اقصی الا عالی ومنتهی الامانی در عصر شاه طهماسب به عجم آمد وشاه مقدم اورا عظیم شمرد وگفت : جناب شما اولی می باشید به ملک وسلطنت ؛ زیرا که شما نائب امام علیه السلام می باشید ومن از عمال شما می باشم ، وآن جناب نزد سلطان مرتبه عظیمه پیدا کرد، ونقل شده که شاه به خط خود در حق این بزرگوار نوشت :

بِسْمِ اللّهِ الرَّحمانِ الرَّحیمِ چون از مؤ دای حقیقت انتمای کلام امام صادق علیه السلام ( اُنْظُروا اِلی مَنْ کانَ مِنْکُمْ قَدْ رَوی حَدیثَنا وَ نَظَرَ فِی حَلالِنا وَ حَرامِنا وَ عَرَفَ اَحْکامَنا فَارْضُوا بِهِ حَکَما فَاَنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ حاکِما فَاِذا حَکَمَ بَحُکْمٍ فَمَنْ لَمْ یَقْبَلْهُ مِنْهُ فَاِنَّما بِحُکْمِ اللّهِ اسَتَخَفَّ وَ عَلَیْنا رَدَّ وَ هُوَ رادُّ عَلَی اللّهِ وَ هُوَ عَلی حَدِّ الشِّرک ) لایح وواضح است که مخالفت حکم مجتهدین که حافظان شرع حضرت سیدالمرسلین اند با شرک در یک درجه است پس هرکه مخالفت حکم خاتم المجتهدین ووارث علوم

ص: 259

سیدالمرسلین ونائب الا ئمه المعصومین علیهم السلام ( لایَزاَلُ کَاسْمِهِ الْعَلِیِّ عَلِیّا عالِیا ) کند ودر مقام متابعت نباشد بی شایبه ملعون ومردود ودر این آستان ملایک آشیان مطرود است وبه سیاسات عظیمه و تاءدیبات بلیغه مؤ اخذ خواهد شد. ( کَتَبَهُ طَهْماسِب بن شاه اسْمعیل الصَّفَوِیّ الْمُوسَوی . )

وحکایت شده که در عصر شریف اوسفیر از سلطان روم بر شاه طهماسب وارد شد. اتفاقا روزی جناب محقق مذکور در مجلس سلطان تشریف داشتند سفیر اورا بشناخت وخواست مابین خود وشیخ ، باب جدلی مفتوح کند، گفت : ای شیخ ! تاریخ مذهب شما واختراع طریقه شما نهصد وشش است که اول سلطنت شاه اسماعیل باشد واومطابق است با کلمه مذهب ناحق ودر این ، اشاره است به بطلان مذهب شما. محقق بدیههً در جواب اوفرمود که ما وشما عرب می باشیم و باید عرب تکلم کنیم چرا می گویی مذهب ناحق بگو( مَذْهَبُنا حَقٌ، فَبُهِتَ الَّذی کَفَرَ وَ بَقِی کَاَنَّما اُلْقِمَ الْحَجَرُ ) .

بالجمله ؛ شاه طهماسب در پانزدهم شهر صفر سنه نهصد وهشتاد وچهار در قزوین وفات کرد واز اتفاقات آنکه جمله ( پانزدهم شهر صفر ) ماده تاریخ او شده وآثار حسنه وسیرت مستحسنه اورا مجال ذکر نیست . وبعد از اوپسرش شاه اسماعیل ثانی سلطان شد واوبر طریقه اهل سنت بود وبا اهل ایمان وعلما و سادات بد رفتاری می نمود لاجرم سلطنتش طولی نکشید وقریب یک سال ونیم سلطنت کرد ودر شب سیزدهم شهر رمضان سنه نهصد وهشتاد وپنج در مجلس طرب خود ناگهان خناق کرد وبمرد. آنگاه برادرش سلطان محمّد مکفوف معروف به شاه خدابنده ثانی

ص: 260

سلطان شد وده سال سلطنت کرد، پس تفویض کرد سلطنت را به فرزندش شاه عباس اول در سنه نهصد ونود وشش که مطابق است با کلمه ( ظل اللّه ) ، پس شاه عباس مدت چهل وچند سال در کمال ابهت وجلالت سلطنت کرد ودر سنه هزار ونه پیاده از اصفهان به مشهد مقدس مشرف شد ودر بیست وهشت روز این مسافت بعیده را که قریب به دویست فرسخ است پیاده پیمود، صاحب ( تاریخ عالم آرا ) این اشعار را در این باب سروده :

غلام شاه مردان شاه عباس

شه والاگهر خاقان امجد

به طوف مرقد شاه خراسان

پیاده رفت با اخلاص بیحدّ

تا آخر اشعار، ودر آخر گفته :

پیاده رفت وشد تاریخ رفتن

ز اصفهان پیاده تا به مشهد

مؤ لف گوید: که از شاه عباس خیرات وآثار بسیار به یادگار مانده هر که طالب است رجوع کند به ( کتاب عالم آراء ) وغیره ، میرداماد رحمه اللّه در ( کتاب اربعه ایام ) خود فرموده که پادشاه جمجاه مغفرت بارگاه شاه عباس رحمه اللّه در تمامی مدت مدید که با داعی دولت قاهره صحبت می داشت این ایام را به پاکیزگی وعبادت می گذرانید وغسل می کرد وروزه می داشت وزیارت ماءثوره را با فقیر به جا می آورد وتصدقات بسیار می فرمود، تا آنکه فرموده : وشبها با جمعی مخصوص از اهل علم افطار می کرد وبعد از افطار تا قریب نصف شب به صحبت علمی ومباحثات علما با یکدیگر مجلس می گذرانید. انتهی . سنه هزار وسی وهشت ودر شب بیست وچهار جمادی الاولی به مرض اسهال

ص: 261

در مازندران وفات کرد.

وبعد از اونبیره اش شاه صفی اول فرزند فرزندش صفی میرزای شهید لباس سلطنت پوشیده وچهارده سال سلطنت کرد ودر 12 صفر سنه هزار وپنجاه وسه وفات کرد ودر بلده طیبه قم به خاک رفت وقبر اودر جهت قبله روضه حضرت معصومه علیها السلام واقع است واکنون داخل روضه شده است که زنها از صحن زنانه داخل آن مکان می شوند وزیارت می نمایند حضرت معصومه علیها السلام را، سقف ودیوار اومزین است به کاشی معرق بسیار ممتا واز بناهای شاه عباس ثانی است (در کتیبه این بقعه سوره مبارکه یُسَبِّحُ للّهِ به خط میرزا محمدرضا امامی در کمال حسن وخوبی نوشته شده ) وبعد از اوفرزندش شا عباس ثانی به سن نه سالگی بر اریکه سلطنت قرار گرفت ومدت بیست وشش سال سلطنت کرد ورد سنه هزار وهفتاد وهشت در مراجعت از مازندران به اصفهان در دامغان وفات کرد جنازه اش را به قم رسانیدند ودر جوار حضرت معصومه علیها السلام در بقعه بزرگی جنب بقعه پدرش اورا به خاک سپردند وبعد از اوفرزندش شاه صفی دوم در ششم شعبان سنه هزار وهفتاد وهشت بر تخت سلطنت آرمید.

محقق خوانساری در مسجد جامع شاهی خطبه خوانده نثارها افشاندند واورا شاه سلیمان گفتند وآن جناب پادشاهی بود با عدالت ودر سنه هزار وهشتاد وشش قبّه مطهره حضرت امام رضا علیه السلام را تعمیر کرد وبر تذهیب آن افزود ودر سنه هزار وصد پنج وفات کرده در قم در بقعه نزدیک بقعه شاه عباس به خاک رفت و سلطنت به فرزندش شاه سلطان حسین منتقل گردید واوآخر سلاطین صفویه بود و متصل

ص: 262

شد دولت ایشان به فتنه افاغنه ومحاصره ایشان شهر اصفهان را تا آنکه اهل شهر مضطر شدند ودروازه ها را گشودند افاغنه به شهر ریختند وخون جمله ای از اعیان وعظماء دولت صفویه را ریختند وشاه سلطان حسین را با برادران و فرزندانش حبس کردند.

واین واقعه در سنه هزار وصد وسی وهفت بود وپیوسته سلطان حسین در محبس بود تا سلطان محمود افغان مردود بمرد وسلطان اشرف منحوس به جای وی نشست ، پس به امر او، قریب پانصد حمام ومدرسه ومسجد را خراب کردند، و چون فتوری در دولت خود بدید از اصفهان حرکت کرد وامر کرد شاه سلطان حسین را در محبس هلاک کردند واورا بی غسل وکفن بگذاشت واهل وعیال اورا اسیر کرد واموالش را به غارت برد، واین واقعه در بیست ودوم محرم سنه هزار وصد و چهل بود، پس مردم بعد از زمانی نعش سلطان حسین را به قم بردند ودر جوار عمه اش حضرت فاطمه علیها السلام نزدیک پدرش به خاک سپردند.

وبدان نیز که از اعقاب محمّد بن قاسم بن حمزه بن امام موسی علیه السلام است سید جل خاتم الفقهاء والمجتهدین ووارث علوم اجداده الطاهرین مقتدی الا نام و مرجع الخاص والعام مولانا الحاج سید محمّد باقر بن محمّد تقی موسوی شفتی اصفهانی معروف به حجه الا سلام تلمیذ جناب بحرالعلوم ومحقق قمی وآقا سید محسن واقا سید علی رضوان اللّه علیهم اجمعین جلالت شاءنش زیاده از آن است که ذکر شود در عبادات ومناجات ونوافل واوراد، ورسانیدن فواید به طلاب و فقراء وسادات ، حکایات بسیار از آن جناب نقل شده ومن در کتاب (

ص: 263

فوائد الرضویه ) که در احوال علماء امامیه است به برخی از آن وبه مصنفات آن بزرگوار اشاره کردم ، این مقام را گنجایش نقل نیست .

وفات آن جناب در سنه هزار ودویست وشصت (غرس ) واقع شد وقبر شریفش در اصفهان مشهور وزیارتگاه نزدیک ودور است وفرزندانش سید سندورکن معتمد جناب حاج سید اسداللّه که در جمیع کمالات وفضل وفخار وارث آن پدر وثانی آن بحر زخار است ، از اجلاّء وتلامذه صاحب جواهر است ، گویند مردم در اغلب مکارم اخلاق ومحامد اوصاف اورا بر پدر بزرگوارش مقدم می داشتند. ( وَ لَنِعْمَ ما قیلَ ) :

اِنَّ السَّریَّ اِذا سَری فَبِنَفْسِهِ

وَابْنُ السَّرِیِّ اِذا سَری اَسْراهما.

وفاتش در سنه هزار ودویست ونود (غرص ) واقع شد، قبر شریفش در نجف اشرف نزدیک باب قبله صحن مطهر است .

واما عبداللّه وعبیداللّه پسران حضرت امام موسی علیه السلام ، پس هر دوصاحب اعقاب می باشند وچنانکه از بعضی کتب انساب نقل شده جماعتی از اولادهای او در ری بودند که از جمله مجدالدّوله والدّین ذوالطّرفین ابوالفتح محمّد بن حسین بن محمّد بن علی بن قاسم بن عبداللّه بن الا مام موسی الکاظم علیه السلام بوده که خواهرش ستی سکینه بنت حسین بن محمّد مادر سید اجل مرتضی ذوالفخرین ابوالحسن المطهر ابن ابی القاسم علی بن ابی الفضل محمّد است که شیخ منتجب الدّین در وصف اوفرموده از بزرگان سادات عراق وصدور اشراف است و منتهی شده منصب نقابت وریاست در زمان اوبه سوی او، وعلم ونشانه بوده در فنون از علم ، از برای اواست خطب ورسائلی قرائت کرده بر شیخ

ص: 264

ابوجعفر طوسی در سفر حج ، روایت نموده از برای ما از اوسید نجیب ابومحمّد حسن موسوی ، ، انتهی .

واز بعضی کتب انساب نقل است که در حق اوگفته که سید مطهر یگانه دنیا بوده در افضل وبزرگواری وکرامت نفس ، کثیرالمحاسن وحسن الا خلاق بوده وسفره اش پیوسته پهن ومبذول بوده ومتکلم واهل نظر ومترسّل وشاعر بوده ونقابت طالبیین در ری با اوبوده وپدرش ابوالحسن علی الزّکی نقیب ری پسر سلطان محمّد شریف است که در قم مدفون است وبسیار جلیل القدر است ودر ذکر اولادهای عبداللّه الباهر بن امام زین العابدین علیه السلام به اواشاره رفت .

وبالجمله ؛ سید مطهر را دوپسر بوده : محمّد وعلی ، اما محمّد بن مطهر را پسری بوده فخرالدّین علی ، نقیب قم بوده ؛ واما علی بن مطهر را عزّالدّوله والدّین وشرف الا سلام والمسلمین باشد پسری بوده محمّد نام از اهل علم وفضل وشرف و جلالت وریاست ، واوپدر عزّالدّین یحیی است که شیخ منتجب الدّین اورا ثناء بلیغ گفته ودر باب اولادهای امام زین العابدین علیه السلام به اواشاره کردیم . اورا خوارزمشاه ، شهید کرد. قبرش در طهران می باشد. گویند والدش شرف الدّین را چند دختر بوده واولاد ذکور نداشت چون زوجه اش به یحیی حامله شد، شرف الدّین حضرت رسول صلی اللّه علیه وآله وسلم را در خواب دید عرض کرد یا رسول اللّه صلی اللّه علیه وآله وسلم این بچه که در شکم عیالم است چه نام گذارم ؟ فرمود: یحیی ، چون آن پسر به دنیا آمد اورا یحیی نهادند، آنگاه که شهید شد فهمیدند

ص: 265

سرّ نام گذاشتن حضرت رسول صلی اللّه علیه وآله وسلم اورا به یحیی .

وبدان نیز که از اعقاب عبداللّه بن امام موسی علیه السلام است حبر نبیل ومحدث جلیل سید سند سلاله الا طهار والد الا ماجد الا عاظم الا خیار المنتشرین نسلا بعد نسل فی الا قطار آقا سید نعمت اللّه جزایری ابن سید عبداللّه بن محمّد بن الحسین بن احمد بن محمود بن غیاث الدّین بن مجدالدّین بن نورالدّین بن سعدالدّین بن عیسی بن عبداللّه بن الامام موسی الکاظم علیه السلام که تلمیذ علامه مجلسی وآقا سید هاشم احسائی ومحقق سبزواری ومحقق خوانساری ومحدث کاشانی وغیر ایشان است وکتب بسیار تصنیف کرده . خود آن جناب در بعض مصنفات خود شرح حال خود را نوشته وجماعتی نیز احوال اورا به شرح نوشته اند مانند نافله اش سید عبداللّه وسید فاضل سید عبداللّطیف شوشتری در ( تحفه العالم ) و غیر ایشان . وفاتش در قریه جایدر در شب جمعه بیست وسوم شوال سنه هزار و صد ودوازده واقع شده وفرزند جلیلش سید نورالدّین از اهل علم وصاحب رسائل متعدده است وفات کرده در ذی حجه سنه هزار وصد وپنجاه وهشت . روایت می کند از پدرش واز شیخ حرّ عاملی وفرزندش سید اجل عالم متبحر نقاد آقا سید عبداللّه بن نورالدّین بن نعمت اللّه الموسوی از اجلاّء این طایفه است جمع شده بود در اوجودت فهم وحسن سلیقه وکثرت اطلاع واستقامت طریقه چنانکه ظاهر می شود از رجوع به مؤ لفات شریفه اش که از جمله آنها است ( شرح نخبه ع( و( شرح مفاتیح الا حکام ) و( ذخیره ) وغیرها.

ص: 266

و اجازه ای نوشته که در آن شرح کرده حال خود وحال پدر وجد واحوال جمله از مشایخ خود را، روایت می کند از والدش واز میر محمّد حسین خاتون آبادی وآقا سید صدرالدّین رضوی قمی وآقا سید نصراللّه حایری شهید، وروایت می کند آقا سید نصراللّه از اوواین یعنی روایت کردن هر یک از دوشیخ از دیگر در علم درایت موسوم است به مذبّح ، ونظیرش روایت علامه مجلسی است از سید علیخان شارح صحیفه ، وروایت سد از اووروایت علامه مجلسی از شیخ حر عاملی وروایت شیخ حرّ از مجلسی رضی اللّه عه . وسید اجل شهید سعید ادیب اریب آقا سید نصراللّه موسوی مذکور، آیتی بوده در فهم وذکاء وحسن تقریر وفصاحت تعبیر مدرس بوده در روضه منوره حسینیه وکتب ورسائلی تصنیف کرده از جمله ( الروضات الزاهرات فی المعجزات بعد الوفات ) و( سلاسل الذهب ) وغیر ذلک ، سلطان روم اورا در قسطنطنیه شهید کرد. وروایت می کند علامه بحرالعلوم رحمه اللّه از صاحب کرامات آقا سید حسین قزوینی از آقا سید نصراللّه مذکور واز اومولی ابوالحسن جد صاحب جواهر از علامه مجلسی رحمه اللّه .

قسمت دوم

واز اعقاب عبیداللّه بن موسی علیه السلام است شریف صالح ابوالقاسم جعفر بن محمّد بن ابراهیم بن محمّد بن عبیداللّه بن الا مام موسی الکاظم علیه السلام علوی موسوی مصری روایت می کند از اوشیخ تلعکبری وسماع کرده از اوحدیث را در سنه سیصد وچهل واز اواجازه گرفته .

واسحاق بن موسی الکاظم علیه السلام ملقب به امین است ودر سنه دویست و چهل در مدینه وفات کرد، ورقیه دختر اوعمرش طولانی گشت تا

ص: 267

در سنه سیصد و شانزده وفات کرد ودر بغداد به خاک رفت ، واعقاب اواز پسرانش عباس ومحمّد و حسین وعلی است واز احفاد اواست شیخ زاهد ورع ابوطالب محمّد الملهوس ابن علی بن اسحاق بن عباس بن اسحاق بن موسی الکاظم علیه السلام که صاحب قدر وجالت وجاه وحشمت بوده در بغداد، واز احفاد حسین بن اسحاق است ابوجعفر محمّد صورانی که در شیراز به قتل رسیده و قبرش در شیراز در باب اصطخر زیارت کرده می شده وابوالفرج در ( مقاتل الطالبیین ) گفته که در ایام مهتدی سعید حاجب در بصره جعفر بن اسحاق بن موسی الکاظم علیه السلام را به قتل رسانید.

مؤ لف گوید: در ( انساب مجدی ) است که مادر اسحاق بن الکاظم علیه السلام ام ولدی بوده لکن در روایتی که در ( طب الا ئمّه ) است معلوم می شود که مادر اسحاق نیز ام احمد بوده وآن روایت چنین است که اسحاق بن الکاظم علیه السلام روایت کرده از مادرش ام احمد که گفت فرمود: سید من ، یعنی موسی بن جعفر علیه السلام که ، هر که نظر افکند به خون خود در شاخ اول حجامت ایمن شود از واهنه تا حجامت دیگر، پرسیدم از سید خود که واهنه چیست ، فرمود: درد گردن .

وزید بن موسی علیه السلام را ( زیدالنّار ) می گفتند؛ به جهت آنکه در ایام ابوالسرایا که طالبین خروج کردند، زید به بصره رفت وخانه های بنی عباس را در بصره بسوزانید چنانچه در ( تتمه المنتهی ) نگارش یافته و چون ابوالسرایا مقتول گشت وارکان طالبیین

ص: 268

متزلزل شد زید را ماءخوذ داشتند و برای ماءمون به مروفرستادند ماءمون اورا به حضرت رضا علیه السلام بخشید وزید زنده بود تا آخر ایام متوکل بلکه زمان منتصر را نیز درک نموده واورا منادمت نموده ودر ( سرّ من راءی ) وفات کرد. وبه قول صاحب ( عمده الطالب ) ماءمون اورا زهر داد وهلاک شد وافعال زید بر حضرت امام رضا علیه السلام گران آمد واورا توبیخ وتعنیف بسیار فرموده ، ودر روایتی حضرت قسم خورد تا زنده باشد با زید تکلم نفرماید. واز فرمایشات آن جناب است که به زید، فرمود: ای زید! آیا مغرور کرده تورا کلام سفله اهل کوفه که گفتند حضرت فاطمه علیها السلام عفت ورزید پس حق تعالی آتش را بر ذریه اوحرام نمود، این مختص به حسن و حسین اولاد بطنی آن مخدره است ، ای زید! اگر اعتقاد داری که تومعصیت خدا کنی وداخل بهشت شوی وپدرت موسی بن جعفر علیه السلام اطاعت خدا کند و شبها قائم وروزها صائم باشد وداخل بهشت شود، پس تونزد خدا از پدرت گرامی تر می باشی ، چنین نیست که تواعتقاد کرده ای ، به خدا قسم نمی رسد احدی به آن کرامتهایی که نزد خدا است مگر با طاعت وفرمانبرداری حق تعالی وتوگمان کرده ای که توبه آن مراتب خواهی رسید به معصیت خدا پس بدگمانی کرده ای . زید گفت : من برادر تووپسر پدر تومی باشم ، فرمود: توبرادر منی مادامی که اطاعت خدا کنی ، پس آن جناب آن آیه مبارکه قرآن مجید را که در حق نوح وپسرش نازل شده است تلاوت فرمود پس

ص: 269

فرمود که حق تعالی پسر نوح را بیرون کرد از آنکه اهل اوباشد به سبب معصیت او. ودر روایت دیگر فرمود: پس هریک از اقرباء و خویشان ما که اطاعت خدا نکند از ما نیست ، وبه حسن وشا راوی حدیث ، فرمود: وتواگر اطاعت خدا کنی از ما اهل بیت خواهی بود.

ذکر احوال حضرت معصومه علیها السلام مدفونه به قم وثواب زیارت آن مخدره

اما دختران حضرت موسی بن جعفر علیه السلام بر حسب آنچه به ما رسیده افضل آنها سیده جلیله معظمه فاطمه بنت امام موسی علیه السلام معروفه به حضرت معصومه علیها السلام است که مزار شریفش در بلده طیبه قم است که دارای قبه عالیه وضریح وصحن های متعدده وخدمه بسیار وموقوفات است وروشنی چشم اهل قم وملاذ ومعاذ عامه خلق است ودر هر سال جماعات بسیار از بلاد شدّرحال کنند وتعب سفر کشند به جهت درک فیوضات از زیارت آن معظمه علیها السلام . و سبب آمدنش به قم چنانکه علامه مجلسی رحمه اللّه از ( تاریخ قم ) نقل کرده واواز مشایخ اهل قم روایت کرده آن است که چون ماءمون حضرت امام رضا علیه السلام را در سال دویست از هجرت از مدینه به مروطلبید یک سال بعد از آن خواهرش حضرت فاطمه علیهما السلام به جهت اشتیاق ملاقات برادرش از مدینه به جانب مروحرکت کرد، پس همین که به ساوه رسید مریضه شد پرسید که از اینجا تا قم چه مقار مسافت است ؟ گفتند: ده فرسخ است . پس خادم خود را فرمود که مرا به جانب قم ببر. پس آن حضرت را به

ص: 270

قم آورد ودر خانه موسی بن خزرج بن سعد فرود آورد.

وقول اصح آن است که چون خبر آن مخدره رسید به آل سعد همگی متفق شدند که به قصد آن حضرت بیرون روند واز آن حضرت خواهش نمایند به قم تشریف آورد، پس در میان همه موسی بن خزرج بر این امر تقدم جست همین که به خدمت آن مکرمه رسی مهار ناقه آن حضرت را گرفت وکشید تا وارد قم ساخت ودر خانه خود آن سیده جلیله را منزل داد، پس آن حضرت مدت هفده روز در دنیا مکث نمود وبه رحمت ایزدی ورضوان اللّه پیوست ، پس اورا غسل داده وکفن نمودند و در ارض بابلان آنجا که امروز روضه مقدسه اواست وملک موسی بوده آن حضرت را دفن کردند.

صاحب ( تاریخ قم ) گفته که حدیث کرد مرا حسین بن علی بن علی بن بابویه از محمّد بن حسن بن ولید که چون فاطمه علیها السلام وفات کرد اورا غسل دادند وکفن کردند وحرکت دادند اورا وبردند به بابلان وگذاشتند اورا نزدیک سردابی که برای اوکنده بودند، پس آل سعد با هم گفتگوکردند که کیست داخل سرداب شود وجنازه بی بی را دفن نماید؟ بعد از گفتگوها، راءی ایشان بر آن قرار گرفت که خادمی بود از برای ایشان به غایت پیر که نامش قادر بوده ومرد صالحی بوده اومتصدی دفن شود، چون فرستادند عقب آن شیخ صالح ، دیدند دونفر سوار که دهان خود را بسته بودند به لئام به تعجیل تمام از جانب رمله یعنی ریگزار پیدا شدند چون نزدیک جنازه رسیدند پیاده شدند ونماز بر آن

ص: 271

مخدره خواندند وداخل در سرداب شدند واورا دفن کردند وبیرون آمدند وسوار گشتند ورفتند وکسی نفهمید که ایشان چه کسی بودند.

در روایت اول است که موسی بر سر قبر آن مخدره سقفی از بوریا بنا کرد تا آنکه حضرت زینب دختر حضرت جواد علیه السلام قبله ای بنا کرد بر روی قبر، و محراب نماز فاطمه علیها السلام هنوز موجود است در خانه موسی بن خزرج .

فقیر گوید: که در زمان ما نیز آن محراب مبارک موجود است وآن واقع است در محله میدان میر معروف است به ( ستیّه ) یعنی معروف به ( ستی ) وستی به معنی خانم وبی بی است .

بدان که در بقعه حضرت فاطمه جماعتی از بنات فاطمیه وسادات رضائیه مدفونند، مانند زینب وام محمّد ومیمونه دختران حضرت امام محمّد جواد علیه السلام ، در نسخه ای از ( انساب مجدی ) دیدم که میمونمه دختر امام موسی علیه السلام با معصومه فاطمه است وبریهه دختر موسی مبرقع وام اسحاق جاریه محمّد بن موسی وام حبیب جاریه محمّد بن احمد بن موسی رضوان اللّه تعالی علیهم اجمعین واین کنیزک مادر ام کلثوم دختر محمّد بوده است . ودر فضیلت زیارت حضرت فاطمه بنت موسی علیه السلام روایات بسیار وارد شده از جمله در ( تاریخ قم ) مروی است که جماعتی از مردم ری خدمت حضرت صادق علیه السلام رسیدند وگفتند: ما از مردم ری هستیم . حضرت فرمود: مرحبا به برادران ما از اهل قم ! ایشان عرض کردند که ما از مردم ری هستیم ! دیگر مرتبه حضرت همان جواب را فرمود، آن

ص: 272

جماعت چند کرّت این سخن را گفتند و همین جواب را شنیدند، آنگاه حضرت فرمود: همانا از برای حق تعالی حرمی است وآن مکه است ، وبرای رسول خدا صلی اللّه علیه وآله وسلم حرمی است وآن مدینه است . وبرای امیرالمؤ منین علیه السلام حرمی است وآن کوفه است ، واز برای ما اهل بیت حرمی است وآن بلده قم است وبعد از این دفن شود در آنجا زنی از اولاد من که نامیده شود به فاطمه ، هرکس اورا زیارت کند بهشت از برای او واجب شود، راوی گفت : وقتی که آن حضرت این فرمایش نمود هنوز متولد نشده بود امام موسی علیه السلام .

روایت شده که حضرت امام رضا علیه السلام به سعد اشعری قمی فرمود که ای سعد! نزد شما قبری از ما هست . سعد گفت : فدای توشوم ! قبر فاطمه دختر امام موسی علیه السلام را می فرمایی ؟ فرمود: بلی ، هر که اورا زیارت کند وحق اورا بشناسد از برای اواست بهشت ، وبر این مضمون روایات بسیار است . قاضی نوراللّه در ( مجالس المؤ منین ) فرموده از امام جعفر صادق علیه السلام روایت است که گفت آگاه باش به درستی که از برای خدا حرمی است وآن مکه است واز برای حضرت رسول صلی اللّه علیه وآله وسلم حرمی است وآن مدینه است واز برای امیرالمؤ منین علیه السلام حرمی است وآن کوفه است ، آگاه باش به درستی که حرم من وحرم اولاد من بعد از من در قم است ، آگاه باش به درستی که قم کوفه صغیره

ص: 273

است وهمانا از برای بهشت هشت در است سه در آنها به سوی قم است ، ووفات کند در قم زنی که از اولاد من باشد، ونام او فاطمه دختر موسی علیه السلام است که داخل می شوند به سبب شفاعت اوشیعه من جمیع ایشان در بهشت .

بدان که در ( کافی ) روایت شده از یونس بن یعقوب که چون حضرت موسی علیه السلام رجوع کرد از بغداد وتشریف برد به مدینه در فید که نام منزلی است دختری از آن حضرت وفات یافت در آنجا اورا مدفون نمودند وحضرت فرمود بعضی موالی خود را که قبر اورا گچ اندود کند وبنویسد بر لوحی اسم اورا و بگذارد آن را در قبر او. ودر ( تاریخ قم ) است آنچه که حاصلش این است :

چنین رسیده که رضائیه دختران خود خود را به شوهر نمی دادند؛ زیرا کسی را که همسر وهم کفوایشان بود نمی یافتند، وحضرت موسی بن جعفر علیه السلام را بیست ویک دختر بوده است وهیچ یک شوهر نکرده اند. واین مطلب در میان دختران ایشان عادت شده ، ومحمّد بن علی الرضا علیه السلام به شهر مدینه ده دیه وقف کرده است بر دختران وخواهران خود که شوهر نکرده اند واز ارتفاعات آن دیه ها نصیب وقسط رضائیه که به قم ساکن بوده اند از مدینه جهت ایشان می آوردند.

فصل هفتم : در ذکر چند نفر از اعاظم اصحاب امام موسی کاظم علیه السلام است

اول حماد بن عیسی کوفی بصری

از اصحاب اجماع است وزمان چهار امام را درک کرده ودر ایام حضرت جواد علیه السلام سنه دویست ونه رحلت کرده ، ودر حدیث ، متحرّز ومحتاط بوده ومی گفت که من هفتاد حدیث از حضرت صادق

ص: 274

علیه السلام شنیدم وپیوسته در زیاده و نقصان عبارات بعضی از آن احایث شک بر من وارد می شد تا اقتصار کردم بر بیست حدیث . وحماد مذکور همان است که از حضرت کاظم علیه السلام درخواست کرد که دعا کند حق تعالی اورا روزی فرماید خانه وزوجه واولاد وخادم وحج در هر سال ، حضرت گفت :

( اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَارْزُقْهُ دارا وَ زَوْجَهً وَ وَلَدا وَ خادِما وَالْحَجَّ خَمْسینَ سَنَهَ ) .

دعا کرد که حق تعالی اورا روزی فرماید خانه وزوجه واولاد وخادم وپنجاه حج و تما، روزی اوشد وپنجاه مرتبه حج کرد وچون خواست که حج پنجاه ویکم کند همین که به وادی قنات رسید خواست غسل احرام کند به آب سیل غرق شد واو غریق حجفه است وقبرش به سیاله است رحمه اللّه .

دوم ابوعبداللّه عبدالرحمن بن الحجاج البَجَلیِّ الکُوفی بَیّاعُ السّابری مَرْمِیُّ ثِقَهٌ جَلیلُ الْقَدْر

استاد صفوان بن یحیی واز اصحاب صادق وکاظم علیهما السلام ورجوع به حق کرده وملاقات کرده حضرت رضا علیه السلام را ووکیل حضرت صادق علیه السلام بوده ووفات کرده در عصر حضرت رضا علیه السلام بر ولایت . وروایت شده که حضرت ابوالحسن علیه السلام شهادت بهشت برای اوداده ، وحضرت صادق علیه السلام به وی فرموده که تکلم کن با اهل مدینه همانا من دوست می دارم که در رجال شیعه مانند تورا ببینم . وهم از آن جناب مروی است که هرکه مرد در مدینه حق تعالی اورا مبعوث فرماید در آمنین روز قیامت . واز جمله ایشان است یحیی بن حبیب وابوعبیده حذّاء وعبدالرحمن بن حجاج .

اما آن خبری که از ابوالحسن مروی است که

ص: 275

ذکر فرمود عبدالرحمن بن حجاج را و فرمود: اِنَّهُ لَثَقیلٌ عَلَی الْفُؤ ادِ، شاید مراد از ثقالت اوبر دل ، دل مخالفین باشد، یا آنکه مراد آن است که از برای اوموقعی است در نفس ، یا آنکه ثقالت اوبه جهت ملاحظه اسم اوباشد؛ چه آنکه عبدالرحمن اسم ابن ملجم است وحجاج اسم حجاج بن یوسف ثقفی ، ومسلّم است که اسامی مبغضین امیرالمؤ منین علیه السلام نزد اهل بیت آن حضرت بلکه نزد شیعیان ودوستانش ، ثقیل ومکروه است .

سبط ابن جوزی در ( تذکره ) در ذکر اولاد عبداللّه بن جعفر بن ابی طالب گفته که هیچ کس از بنی هاشم فرزند خود را معاویه نام ننهاد مگر عبداللّه بن جعفر، و چون این نام را بر اولاد خود گذاشت بنی هاشم ترک اونمودند وبا اوتکلم نکردند تا وفات کرد.

لکن مخفی نماند: چنانکه گفته شد نام عبدالرحمن نزد شیعیان امیرالمؤ منین علیه السلام ثقیل است واما دشمنان آن حضرت از این اسم خوششان می آید. همانا روایت شده از مسروق که گفت : وقتی در نزد حمیراء نشسته بودم وحدیث می کرد مرا که ناگاه غلامی را ندا کرد که سیاه بود، وبه اوعبدالرحمن می گفت ، چون غلام حاضر شد حمیراء روکرد به من وگفت : می دانی برای چه این غلام را عبدالرحمن نام نهادم ؟ گفتم : نه ، گفت : از این جهت محبت ودوستی من با عبدالرحمن ابن ملجم .

سوم عبداللّه بن جندب بجلی کوفی ثقه جلیل القدر عابد

از اصحاب حضرت کاظم ورضا علیهما السلام ووکیل ایشان است . شیخ کشی روایت کرده که حضرت ابوالحسن علیه السلام قسم خورد که راضی

ص: 276

است از اوو همچنین پیغمبر صلی اللّه علیه وآله وسلم وخداوند تعالی . وهم فرموده که عبداللّه بن جندب از مخبتین است ، یعنی از کسانی که حق تعالی در حق ایشان

فرموده : ( وَ بشِّر المُخْبِتینَ الَّذینَ اِذا ذُکِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُم ) وبشارت بده فروتنان ومتواضعان را که در درگاه ما آرمیده ومطمئن اند آنانکه چون ذکر خدا شود نزد ایشان ، بترسد دلهای ایشان از هیبت جلال ربانی وطلوع انوار عظمت سبحانی ویا هرگاه تخویف کرده شوند به عذاب وعقاب الهی ، دلهای ایشان خائف وهراسان شود.

وروایت شده از ابراهیم بن هاشم که گفت : من عبداللّه بن جندب را دیدم در موقف عرفات وحال هیچ کس را بهتر از اوندیدم پیوسته دستهای خود را به سوی آسمان بلند کرده بود وآب دیده اش بر روی اوجاری بود تا به زمین می رسید، چون مرد فارغ شدند گفتم : وقوف هیچ کس را بهتر از وقوف توندیدم ، گفت : به خدا سوگند که دعا نکردم مگر برادران مؤ من خود را زیرا که از حضرت امام موسی علیه السلام شنیدم که هرکه دعا کند از برای برادران مؤ من خود در غیبت اواز عرش به اوندا رسد که از برای توصد هزار برابر اوباد، پس من نخواستم که دست بردارم از صد هزار برابر دعای ملک که البته مستجاب است برای یک دعاء خود که نمی دانم مستجاب خواهد شد یا نه . وقرار داد اوبا صفوان بن یحیی بیاید در ذکر صفوان در اصحاب حضرت رضا علیه السلام . واوهمان است که حضرت موسی بن جعفر علیه السلام

ص: 277

برای اونوشته دعای سجده شکر معروف ( اَللّهُمَّ اِنّی اُشْهِدُکَ ) را که در ( مصباح شیخ طوسی ) وغیره است .

وروایت شده که وقتی عبداللّه بن جندب عریضه ای خدمت حضرت ابوالحسن علیه السلام نوشت ودر آن عرض کرد که فدایت شوم ! من پیر شدم وضعف وعجز پیدا کردم از بسیاری از آنچه که قوت داشتم بر آن ودوست دارم فدایت شوم که تعلیم کنی مرا کلامی که مرا به خداوند نزدیک کند وفهم وعلم مرا زیاد کند، حضرت در جواب اورا امر فرمود که بسیار بخواند این ذکر شریف را:

( بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ لاحَوْلَ وَ لاقُوَّهَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلِیِّ الْعَظیمِ ) .

در ( تحف العقول ) وصیتی طولانی از حضرت صادق علیه السلام نقل کرده که به عبداللّه بن جندب فرموده ومشتمل است بر وصایا نافعه جلیله که ما در ذکر مواعظ ونصایح حضرت صادق علیه السلام چند سطر از آن نقل کردیم . وبالجمله ؛ جلالت شاءن عبداللّه بن جندب زیاده از آن است که ذکر شود. وروایت شده که بعد از فوت اوعلی بن مهزیار رحمه اللّه در مقام اوبرقرار شد.

چهارم ابومحمّد عبداللّه بن المُغِیْره بَجَلیّ کوفی ثقه

از فقهای اصحاب است واحدی عدیل اونمی شود از جهت جلالت ودین وورع و روایت کرده از ابوالحسن موسی علیه السلام . شیخ کشی گفته که اوواقفی بوده و رجوع کرده به حق ، وورایت کرده از اوکه گفت : من واقفی بودم وحج گذاشتم بر این حال ، پس چون به مکه رفتم خلجان کر در سینه ام چیزی پس چسبیدم به ملتزم ودعا کردم وگفتم : خدایا! تومی دانی طلب واراده

ص: 278

مرا پس ارشاد کن مرا به بهترین دینها، پس در دلم افتاد که بروم نزد حضرت رضا علیه السلام ، پس رفتم به مدینه و ایستادم بر در خانه آن حضرت وگفتم به غلام آن حضرت ، بگوبه مولایت مردی از اهل عراق بر در سرا است ، پس شنیدم ندای آن حضرت را که فرمود: داخل شو، ای عبداللّه بن مغیره ! پس داخل شدم همین که نظرش به من افتاد فرمود: خداوند دعای تورا مستجاب کرد وهدایت کرد تورا به دین خود، من گفتم : شهادت می دهم که تو حجت خدایی بر من وامین اللّه بر خلقی . وعبداللّه بن مغیره از اصحاب اجماع است ، وگفته شده که سی کتاب تصنیف کرده از جمله کتاب وضوء وکتاب صلاه بوده . واز ( کتاب اختصاص ) نقل شده که روایت شده که چون تصنیف کرد کتاب خود را وعده کرد با اصحاب خود که آن کتاب را بخواند بر ایشان در یکی از زاویه های مسجد کوفه ، وبرادری داشت که مخالف مذهب اوبود، پس چون اصحاب جمع شدند برای شنیدن آن کتاب ، برادرش آمد ودر آنجا نشست عبداللّه به ملاحظه برادر مخالفش گفت با اصحاب خود که امروز بروید! وبرادرش گفت : کجا بروند به درستی که من نیز آمدم برای همان جهت که آنها آمدند، عبداللّه گفت : مگر برای چه آمدند؟ گفت : ای برادر! در خواب دیدم که ملائکه از آسمان فرود می آمدند گفتم برای چه این ملائکه فرود می آیند، شنیدم که گوینده ای گفت فرود آمدند که بشنوند آن کتابی را که بیرون آورده

ص: 279

عبداللّه بن مغیره پس من نیز بیرون آمدم برای این ومن توبه می کنم به سوی خدا از مخالفت خود، پس عبداللّه مسرور شد.

پنجم عبداللّه بن یحیی الکاهلی الکوفی برادر اسحاق

هر دواز روات حضرت صادق وکاظم علیهما السلام می باشند وعبداللّه وجاهت داشت نزد حضرت کاظم علیه السلام وآن حضرت سفارش اورا به علی بن یقطین کرده بود وبه اوفرموده بود که ضمانت کن برای من کفالت کاهلی وعیال اورا تا ضامن شوم برای توبهشت را، علی قبول کرد وپیوسته طعام وپول وسایر نفقات شهریه برای ایشان می داد وچندان بر کاهلی نعمت عطا می کرد که عیالات و قرابات اورا فرومی گرفت وایشان مستغنی بودند تا کاهلی وفات کرد. وکاهلی قبل از وفات خود به حج رفت وخدمت حضرت امام موسی علیه السلام وارد شد، حضرت به اوفرمود عمل خیر به جا آور در این سال ، یعنی اهتمامت در عمل خیر زیادتر باشد همانا اجل تونزدیک شده ، کاهلی گریست ، حضرت فرمود: برای چه می گویی ؟ گفت : برای آنکه خبر مرگ به من دادی ، فرمود: بشارت باد تورا! تواز شیعیان مایی وامر توبه خیر است ، راوی گفت که بعد از این زنده نماند عبداللّه مگر زمان کمی ، پس وفات کرد.

ششم علی بن یقطین کوفی الا صل بغدادی المسکن

ثقه جلیل القدر از اجلاء اصحاب ومحل توجه حضرت موسی بن جعفر علیه السلام است وپدرش یقطین از وجوه دعاه عباسیین بود، ودر زمان مروان حمار در محنت عظیم بود؛ چه آنکه مروان در طلب اوبود واواز وطن فرار کرده ومختفی بود ودر سنه صد وبیست وچهار در کوفه علی پسرش متولد شد، زوجه یقطین با دوپسران خود علی وعبید فرزندان

ص: 280

یقطین نیز از ترس مروان به جانب مدینه فرار کردند و پیوسته مختفی بودند تا مروان به قتل رسید ودولت عباسیین ظهور کرد، آنگاه یقطین خود را ظاهر کرد وزوجه اش نیز با پسرانش به وطن خود کوفه عود نمودند و یقطین در خدمت سفاح ومنصور بود، با این حال شیعی مذهب وقائل به امامت بود وهکذا پسرانش وگاهگاهی اموال به خدمت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام حمل می کرد ونزد منصور ومهدی از برای یقطین سعایت کردند، حق تعالی اورا از کید وشرّ ایشان حفظ کرد ویقطین بعد از علی به نه سال زنده بود ودر سنه صد وهشتاد وپنج وفات نمود، واما علی پسرش ، پس اورا در خدمت حضرت موسی بن جعفر علیه السلام منزلتی عظیم ومرتبتی رفیع بود وحضرت بهشت را از برای اوضامن شده بود، ودر چند روایت است که آن حضرت فرموده : ضمنت لعلیّ بن یقطین ان لاتمسّه النّار ابدا.

از داود رقیّ روایت شده که خمن روز نحر، یعنی عید قربان خدمت حضرت موسی بن جعفر علیه السلام شرفیاب شدم آن حضرت ابتدا فرمود که نگذشت در دل من احدی در وقتی که در موقف عرفات بودم مگر علی بن یقطین وپیوسته اوبا من بوده یعنی در نظر من ودر قلب من بود واز من مفارقت نکرد تا افاضه کردم . ونیز روایت شده که در یک سال در موقف عرفات احصا کردند صد وپنجاه نفر را که از برای علی بن یقطین تلبیه می گفتند، وایشان کسانی بودند که علی به ایشان پول داده بود وبه مکه روانه کرده بود.

وروایت شده که علی

ص: 281

در زمان طفولیت خود با برادرش عبید خدمت حضرت صادق علیه السلام رسید وعلی در آن وقت گیسوانی بر سر داشت حضرت فرمود که صاحب گیسوان را نزد من آورید. پس نزدیک آن حضرت آمد، آن جناب اورا در بر گرفت ودعا کرد برای اوبه خیر وخوبی . واحادیث در فضیلت علی بن یقطین بسیار وارد شده .

ووقتی به حضرت امام موسی علیه السلام شکایت کرد از حال خود به جهت ابتلاء به مجالست ومصاحبت ووزارت هارون الرشید، حضرت فرمود:

( یا عَلِیُّ! اِنَّ للّهِ تَعالی اَوْلِیاء مَعَ اَوْلیاء الظَّلَمَهِ لِیَدْفَعَ بِهِمْ عَنْ اَوْلِیائِه وَ اَنْتَ مِنْهُمْ یا عَلِیُّ ) ؛ یعنی از برای خداوند تعالی اولیائی است با اولیاء ظلمه تا دفع کند به واسطه ایشان ظلم واذیت را از اولیاء خود، تواز ایشانی ای علی .

( وَ فِی الْبِحار عَنْ کِتابِ حُقُوقِ الْمُؤ مِنینَ لاَبی طاهِرٍ، قالَ اِسْتَاءْذَنَ عَلِیُّ بْنِ یَقْطینَ مَوْلایَ الْکاظِمَ علیه السلام فی تَرْکَ عَمَلِ السُّلْطانِ فَلَمْ یَاءْذَنَ لَهُ وَ قالَ عَلَیْه السَلامِ: لاتَفْعَلَ فَاِنَّ لَنابِک اُنْسا وَ لاِخْوانِکَ بِکَ عِزَّا وَ عَسی اَنْ یَجْبِرَ اللّهُ بِکَ کَسرا وَ یَکْسِرَ بِکَ نائِرَهَ الْمُخالِفینَ عَنْ اَوْلِیائِهِ، یا عَلِیُّ! کَفّارَهُ اَعْمالِکُمْ اَلاِحْسانُ اِلی اِخْوانِکُمْ اءَضْمِنْ لی واحِدَهً وَ اَضْمِنُ لَکَ ثَلاثا، اَضمِنْ لِی اَنْ لاتُلْقِیَ اَحَدا مِنْ اَوْلیائنا اِلاّ قَضَیْتَ حاجَتَهُ وَ اَکْرَمْتَهُ وَ اَضْمِنُ لَکَ اَنْ لایُضِلَّکَ سَقَُف سِجْنٍ اَبَدا وَ لایَنالَکَ حَدُّ سَیْفٍ اَبَدا وَ لایَدْخُلَ الْفَقْرُ بَیْتَکَ اَبَدا یا عَلِیُّ مَنْ سَرَّ مُؤْمِنا فَبِاللّهِ بَدَاءَ وَ بَالنَّبِیِّ صلی اللّه علیه وآله وسلم ثَنّیَ وَ بِنا ثَلَّثَ ) .

( وَ عَنْ اِبْراهیم بْنِ اَبی

ص: 282

مَحْمُودَ قالَ، قالَ عَلِیّ بْنُ یقْطینَ قُلْتُ لاَبیِ الْحَسَنِ علیه السلام ما تَقولُ فی اَعْمالِ هؤُلاءِ؟ قالَ علیه السلام : اِنْ کُنْتَ لابُدَّ فاعِلا فَاتَّقِ اَمْوالَ الشّیعَهِ قالَ فَاخْبِرْنِی عَلیُّ اَنَّهُ کانَ یُجْبیها مِنَ الشّیعَهِ عَلانِیَهً وَ یَرُدُّها عَلَیْهِم فِی السِّرِّ ) .

وعلامه مجلسی رحمه اللّه در ( بحار ) از کتاب ( عیون المعجزات ) روایت کرده که وقتی ابراهیم جمال که یکی از شیعیان بوده خواست خدمت علی بن یقطین برسد چون ابراهیم ساربان بود وعلی بن یقطین وزیر بود وبه حسب ظاهر شاءن ابراهیم نبود که بر علی وارد شود، لهذا اورا راه نداد، واتفاقا در همان سال علی بن یقطین به حج مشرف شد در مدینه خواست خدمت موسی بن جعفر علیه السلام شرفیاب شود حضرت اورا راه نداد!

روز دوم در بیرون خانه ، علی آن حضرت را ملاقات نمود وعرضه داشت که ای سید من ! تقصیر من چه بود که مرا راه ندادید؟ فرمود: به جهت آنکه راه ندادی برادرت ابراهیم جمال را وحق تعالی ابا فرمود از آنکه سعی تورا قبول فرماید مگر بعد از آنکه ابراهیم تورا عفونماید، علی گفت ، گفتم : ای سید ومولای من ! ابراهیم را من در این وقت کجا ملاقات کنم من در مدینه ام اودر کوفه است ؟ فرمود: هرگاه شب داخل شود تنها بروبه بقیع بدون آنکه کسی از اصحاب وغلامان توبفهمند در آنجا شتری زین کرده خواهی دید آن شتر را سوار می شوی وبه کوفی می روی ، علی شب به بقیع رفت وهمان شتر را سوار شد به اندک زمانی در خانه ابراهیم

ص: 283

جمال رسید شتر را خوابانید ودر را کوبید، ابراهیم گفت : کیست ؟

گفت : علی بن یقطین ! ابراهیم گفت علی بن یقطین در خانه من چه می کند؟ فرمود: بیرون بیا که امر من عظیم است وقسم داد اورا که اذن دخول دهد، چون داخل شد گفت : ای ابراهیم ! آقا ومولی ابا فرمود که عمل مرا قبول فرماید مگر آنکه تواز من بگذری ، گفت : غَفَرَ اللّهُ لَکَ، پس علی بن یقطین صورت خود را بر خاک گذاشت و ابراهیم را قسم داد که پا روی صورت من گذار وصورت مرا زیر پای خود بمال ! ابراهیم امتناع نمود وعلی اورا قسم داد که چنین کند، پس ابراهیم پا بر صورت علی گذاشت ورخ اورا زیر پای خود بمالید وعلی می گفت : ( اَللّهُمَّ اَشْهَدْ ) ؛ خدایا توشاهد باش . پس بیرون آمد وسوار شد وهمان شب به مدینه برگشت وشتر را بر در خانه حضرت موسی بن جعفر علیه السلام خوابانید آن وقت حضرت اورا اذن داد وبر آن جناب وارد شد وحضرت از اوقبول فرمود. از ملاحظه این حدیث معلوم می شود که حقوق اخوان به چه اندازه است .

واز عبداللّه بن یحیی الکاهلی روایت است که من نزد حضرت امام موسی علیه السلام بودم که روکرد علی بن یقطین به آمدن ، پس حضرت التفات فرمود به اصحاب خود وفرمود: هر که مسرور می شود از اینکه ببیند مردی از اصحاب پیغمبر صلی اللّه علیه وآله وسلم پس نظر کند به این کس که روکرده به آمدن ، پس یکی از آن جماعت گفت

ص: 284

پس علی بن یقطین رد این حال از اهل بهشت است ، حضرت فرمود: اما من پس شهادت می دهم که اواز اهل بهشت است . ودر عبداللّه بن یحیی الکاهلی گذشت کفالت علی بن یقطین از اووعیال او به امر حضرت کاظم علیه السلام ، وفات کرد علی بن یقطین در زمان حضرت امام موسی علیه السلام در سنه صد وهشتاد وحضرت محبوس بود وبعضی گفته اند که وفاتش در سنه صد وهشتاد ودوبوده . واز یعقوب بن یقطین روایت است که گفت : شنیدم از ابوالحسن خراسانی علیه السلام که فرمود همانا علی بن یقطین گذشت و رفت از دنیا وصاحبش یعنی امام موسی علیه السلام از اوراضی بود.

هفتم مفضل بن عمر کوفی جعفی

شیخ نجاشی وعلامه اورا فاسد المذهب ومضطرب الرّوایه نگاشته اند وشیخ کشی احادیثی در مدح وقدح اوذکر فرموده و در ( ارشاد مفید ع( عبارتی است ک دلالت بر توثیق اودارد، واز ( کتاب غیبت شیخ ) معلوم می شود که اواز قوام ائمه وپسندیده نزد ایشان بود وبر منهاج ایشان از دنیا گذشته وهم دلالت دارد بر جلالت ووثاقت اوبودن اواز وکلاء حضرت صادق علیه السلام وکاظم علیه السلام ، وکفعمی اورا از بوابین ائمه شمرده .

ودر ( کافی ) است که مابین ابوحنیفه سائق الحاج ودامادش در باب میراثی مشاجره ونزاع بود مفضل بر ایشان بگذشت چون مشاجره ایشان را بدید ایشان را به منزل برد ومابین ایشان اصلاح کرد به چهارصد درهم وآن مال را از خودش داد وگفت این مال از خود من نیست بلکه حضرت صادق علیه السلام نزد من مالی گذاشته که هرگاه بین دونفر از

ص: 285

شیعیان نزاع شود من اصلاح کنم ومال المصالحه را از مال آن حضرت بدهم . واز محمّد بن سنان مروی است که حضرت موسی بن جعفر علیه السلام به من فرمود: ای محمّد! مفضل انس و محل استراحت من است وَ اَنْتَ اُنْسُهُما وَ اَسْتِراحُهُما؛ وتوانس ومحل استراحت حضرت رضا وجواد علیهما السلام می باشی . واز موسی بن بکر روایت است که چون خبر فوت مفضل به حضرت موسی علیه السلام رسید فرمود: خدا رحمت کند اورا، اووالدی بود بعد از والد وهمانا اوراحت شد.

در ( بحار ) از ( کتاب اختصاص ) نقل کرده که روایت کردکه از عبداللّه بن فضل هاشمی که گفت : در خدمت حضرت صادق علیه السلام بودم که مفضل بن عمر وارد شد، حضرت اورا چون بدید به صورت اوخندید وفرمود: به نزد من بیا ای مفضل ، قسم به پروردگار من که من دوست می دارم تورا ودوست می دارم کسی که تورا دوست می دارد اگر می شناختند جمیع اصحاب من آنچه تو می شناختی دونفر مختلف نمی شدند، مفضل گفت : یابن رسول اللّه ! گمان نمی کنم که مرا بالاتر از منزل خودم فرود آورید. فرمود: بلکه منزل دادم تورا به منزلتی که خدا تورا فرود آورده به آنجا، پس گفت : یابن رسول اللّه ! چه منزلتی دارد جابر بن یزید نزد شما؟ فرمود: منزلت سلمان نزد رسول خدا صلی اللّه علیه وآله وسلم ، گفتم : چیست منزلت داود بن کثیر رقیّ نزد شما؟ فرمود: به منزلت مقداد است از رسول خدا صلی اللّه علیه وآله وسلم .

راوی گوید:

ص: 286

پس حضرت روکرد به من وفرمود: ای عبداللّه بن مفضل ! به درستی که خداوند تبارک وتعالی خلق کرد ما را از نور عظمت خود وغوطه داد ما را به رحمت خود وخلق کرد ارواح شما را از ما پس ما آرزومند ومایلیم به سوی شما وشما آرزومند ومایلید به سوی ما، به خدا قسم که اگر کوشش کنند اهل مشرق ومغرب که زیاد کنند در شیعیان ما یک مرد وکم کنند از ایشان یک مرد نتوانند این را وهمانا ایشان مکتوب اند نزد ما به نامهایشان ونامهای پدرانشان وعشیره هایشان و نسبهایشان ، ای عبداللّه بن مفضل ! واگر بخواهی نشان دهم اسم تورا در صحیفه مان ، پس طلبید صحیفه را وگشود آن را دیدم که آن سفید است واثر نوشته در آن نیست ، گفتم : یابن رسول اللّه ؛ در این صحیفه اثر نوشته نمی بینم ، حضرت دست خود را بر آن مالید نوشته های در آن را دیدم ویافتم در آخر آن اسم خودم را پس سجده شکر برای خدا به جا آوردم .

مؤ لف گوید: که چون حدیث نفیس بود من تمام آن را نقل کردم الی غیر ذلک . واما روایات قدح در مفضل مثل آنکه روایت شده که حضرت صادق علیه السلام به اسماعیل بن جابر، فرمود: برونزد مفضل وبه اوبگوای کافر، ای مشرک ! چه می خواهی از پسر من ، می خواهی اورا به قتل آوری . یا آنکه در سفر زیارت حضرت امام حسین علیه السلام چون چهار فرسخ از کوفه دور شدند وقت نماز صبح شد رفقای اوپیاده شدند نماز

ص: 287

خواندند پس به اوگفتند چرا پیاده نمی شوی که نماز بخوانی ؟ گفت : من نمازم را خواندم پیش از آنکه از منزلم بیرون شوم وامثال این روایات قابل معارضه به اخبار مدح نیستند. وشیخ ما در خاتمه ( مستدرک ) کلام را در حال اوبسط داده واز روایات قدح در اوجواب داده . وکسی که رجوع کند به ( توحید مفضل ) که حضرت صادق علیه السلام برای اوفرموده خواهد دانست که مفضل نزد آن حضرت مرتبه و منزلتی عظیم داشته وقابل تحمل علوم ایشان بوده ، و( توحید مفضل ) رساله بسیار شریفی است که سید بن طاوس رحمه اللّه فرموده که هر که سفر می رود آن را با خود همراه بردارد، ودر ( کشف المحجه ) به پسرش وصیت فرموده که در آن نظر کند وعلامه مجلسی رحمه اللّه آن رساله را به فارسی ترجمه کرده که عوام از آن انتفاع برند، ودر ( تحف العقول ) بعد از ابواب مواعظ ائمه علیهم السلام ، بابی در مواعظ مفضل بن عمر ذکر کرده ومواعظ شافیه ای از او نقل کرده که اکثرش را از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده .

هشتم ابومحمّد هشام بن الحکم مولی کنده

که از اعاظم ائمه کلام واز ازکیای اعلام است وهمیشه به افکار صادقه وانظار صائبه تهذیب مطالب کلامیه وترویج مذهب امامیه می نمود، مولدش کوفه ومنشاءش به واسط وتجارتش به بغداد بوده ودر آخر عمر نیز منتقل به بغداد شد، وروایت کرده از حضرت صادق وموسی علیهما السلام وثقه است ومدایح عظیمه از این دوامام برای اوروایت شده . ومردی حاضر جواب ودر علم کلام بسیار حاذق وماهر بوده

ص: 288

( وَ کانَ مِمَّنْ فَتَقَ الْکَلامِ فی الاِمامَهِ وَ هَذَّبَ الْمَذْهَب بِالنَّظَرِ ) ودر سنه صد وهفتاد ونه در کوفه وفات کرد واین در ایام رشید بوده وحضرت رضا علیه السلام بر اوترحم فرموده وابوهاشم جعفری خدمت حضرت جواد علیه السلام عرضه می کند که چه می فرمایید در هشام بن حکم ؟ فرمود: رحمت کند خدا اورا ( ما کانَ اَذَبَّهُ عَنْ هذِهِ النّاحِیَهِ ) ؛ چه بسیار اهتمام می نمود در دفع شبهات مخالفین از این ناحیه ، یعنی از فرقه ناجیه .

شیخ طوسی رحمه اللّه فرموده که هشام بن حکم از خواص سید ما ومولای ما امام موسی علیه السلام است ودر اصول دین وغیره مباحثه بسیار با مخالفین کرده . علامه فرموده که روایاتی در مدح اووارد شده وبخلاف آن نیز احادیثی وارد شده که ما در ( کتاب کبیر ) خود ذکر کردیم واز آن جواب دادیم واین مرد نزد من عظیم الشاءن وبلند منزلت است ، انتهی .

هشام کتبی تصنیف کرده در توحید ودر امامت ودر رد برزنادقه وطبیعی مذهبان و معتزله واز کتب اواست ( کتاب شیخ وغلام ) و( کتاب ثمانیه ابواب ) و( کتاب الردّ علی ارسطالیس ) ، شیخ کشی رحمه اللّه روایت کرده از عمیر بن یزید که گفت : پسر برادرم هشام اول بر مذهب جهمیه بود وخبیث بود واز من خواهش کرد که اورا از خدمت حضرت صادق علیه السلام ببرم تا با آن حضرت مباحثه کند، گفتم : من این کار نمی کنم مگر بعد از آنکه اذن حاصل کنم ، خدمت آن حضرت رسیدم برای هشام

ص: 289

اذن طلبیدم ، حضرت اذن داد، چون چند قدمی برداشتم که بیرون آیم یادم آمد پستی وخباثت هشام ، برگشتم خدمت آن حضرت وگفتم که اوردائت وخباثت دارد. فرمود: بر من خوف داری ؟ من خجالت کشیدم از قول خود ودانستم که لغزشی کرده ام پس با حال خجالت بیرون آمدم وهشام را اعلام کردم ، هشام خدمت آن حضرت شرفیاب شد، چون خدمت آن جناب نشست ، آن حضرت سؤ الی از اوفرمود که هشام حیران بماند ومهلت خواست حضرت اورا مهلت داد، هشام چند روز در اضطراب ودر صدد تحصیل جواب بود آخرالا مر جوابی نیافت ، پس خدمت آن حضرت رسید آن جناب اورا خبر داد، دیگرباره آن جناب مسایل دیگر از اوپرسید که در آن بود فساد اصل مذهب هشام ، هشام بیرون آمد مغموم وحیرت زده وچند روز مبهوت و حیران بود تا آنکه به من گفت که دفعه سوم برای من اذن بگیر که خدمت آن حضرت برسم ، حضرت اذن داد وموضعی را در حیره برای ملاقات اوتعیین کرد، هشام در آن موضع رفت ووقتی که حضرت صادق علیه السلام تشریف آورد چنان هیبت و احتشام از آن حضرت برد که نتوانست تکلم کند وابدا زبانش قوت تکلم نداشت ، حضرت هرچه ایستاد هشام چیزی نگفت لاجرم آن حضرت تشریف برد، هشام گفت : یقین کردم آن هیبتی که از آن حضرت به من رسید نبود مگر از جانب خدا واز عظمت منزلت آن حضرت نزد خداوند، لاجرم ترک مذهب خود نمود ومتدین شد به دین حق ، وپیوسته خدمت آن حضرت می رسید تا بر تمامی اصحاب

ص: 290

آن حضرت تفوق گرفت .

شیخ مفید فرموده که هشام بن حکم از اکبر اصحاب حضرت صادق علیه السلام است ، وفقیه بوده وروایت کرده حدیث بسیار ودرک کرده صحبت حضرت صادق علیه السلام را وبعد از آن حضرت ، حضرت امام موسی علیه السلام را ومکنی به ابومحمّد وابوالحکم است ومولی بنی شیبان بوده ودر کوفه اقامت داشته ورسید مرتبه وبلندی مقامش نزد حضرت صادق علیه السلام به حدی که در منی خدمت آن حضرت رسید ودر آن وقت جوان نوخطی بود ودر مجلس آن حضرت شیوخ شیعه بودند مانند حمران بن اعین وقیس ویونس بن یعقوب وابوجعفر مؤ من طاق وغیر ایشان ، پس حضرت اورا بالابرد ونشانید اورا بالادست جمیع ایشان وحال آنکه هر که در آن مجلس بود سنش از هشام بیشتر بود. پس چون حضرت دید که اینکار یعنی تقدیم هشام بر همگی بزرگ آمد به ایشان فرمود:

( هذا ناصِرُنا بِقَلْبِهِ وَ لِسانِهِ وَ یَدِهِ ) ؛ این ناصر ما است به دل وزبان ودست خود. پس سؤ ال کرد هشام از آن حضرت از اسماء اللّه عز وجل واشتقاقشان ، حضرت اورا جواب داد وفرمود به اوکه آیا فهمیدی ای هشام فهمی که دفع کنی به آن دشمنان ملحدان ما را؟ هشام گفت : بلی ! حضرت فرمود: ( نَفَعَکَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ وَ ثَبَّتَکَ ) . از هشام نقل شده که گفت : واللّه ! هیچ کس در مباحث توحید مرا مقهور ومغلوب نساخته تا امروز که در این مقام ایستاده ام .

مباحثه ها ومناظرات هشام بن حکم مشهور است ومناظره اوبا

ص: 291

آن مرد شامی در خدمت حضرت صادق علیه السلام ومحاجّه اوبا عمروبن عبید معتزلی وبا بریهه ومناظره اوبا متکلمین در مجلس یحیی بن خالد برمکی هر کدام در جای خود به شرح رفته ومناظره اودر مجلس یحیی باعث آن شد که هارون الرشید در صدد قتل اوبر آمد لاجرم هشام از ترس اوبه کوفه فرار کرد وبر بشیر نبّال وارد شد وناخوش سختی شد ومراجعه به اطباء ننمود، بشیر گفت : طبیب برای توبیاورم ؟ گفت : نه من خواهم مرد، وبه روایتی اطباء را حاضر کردند هشام از ایشان پرسید که مرض مرا دانستید؟ بعضی گفتند: ندانستیم وبعضی گفتند:، دانستیم ، از آنهایی که ادعای دانستن کردند پرسید که مرضم چیست ؟ آنچه به نظرشان رسیده بود گفتند، گفت دروغ است ، مرض من فزع قلب است به جهت آنچه به من رسیده از خوف وبه همان علت وفات نمود.

وبالجمله ؛ چون حالت احتضار پیدا نمود به بشیر، گفت : هرگاه من مردم ومرا غسل وکفن کردی واز کار تجهیز من فارغ شدی ، مرا در دل شب بیرون ببر در کناسه بگذار ورقعه ای بنویس که این هشام بن الحکم است که امیر در طلب اوبود از دنیا وفات کرده واین به جهت آن بود که رشید برادران واصحاب اورا گرفته بود که نشانی اورا بدهند، خواست تا ایشان خلاص شوند، بشیر به همان دستورالعمل رفتار کرد، چون صبح شد اهل کوفه حاضر شدند قاضی وصاحب معونه ومعدلون همگی او را دیدند وگواهی خود را نوشتند وبرای رشید فرستادند، رشید گفت : الحمدللّه که خدا کفایت اورا کرد ومنسوبین اورا که حبس

ص: 292

کرده بود رها کرد.

( وَ رُویَ عَنْ یُونُسَ اَنَّ هَشامَ بْنَ الْحَکَمِ کانَ یَقُولُ: اَللّهُمَّ ما عَمِلْتُ وَ اَعْمَلُ مِنْ خَیْرِ مُفْتَرَضٍ وَ غَیْرِ مُفْتَرَضٍ فَجَمیعُهُ عَنْ رَسُولِ اللّهِ وَ اَهْلِ بَیْتِهِ الصّادِقینَ صلوات اللّه علیه وعلیهم حَسْبَ مَنازِلِهِمْ عِنْدَکَ فَتَقَبَّلُ ذلِکَ کُلَّه عَنّی وَ عَنْهُم وَ اَعْطِنی مِنْ جَزیلِ جَزائِکَ حَسْبَ ما اَنْتَ اَهْلُهُ ) .

نهم یونس بن عبدالرحمن مولی آل یقطین

عبد صالح ، جلیل القدر، عظیم المنزله وجه اصحاب واز اصحاب اجماع است ، روایت شده که در ایام هشام بن عبدالملک متولد شده وحضرت باقر علیه السلام را در مابین صفا ومروه ملاقات کرده ولکن از آن حضرت روایت نموده وهم گفته که حضرت صادق علیه السلام را دیدم در روضه پیغمبر صلی اللّه علیه وآله وسلم که مابین قبر ومنبر نماز می خواند وممکنم نشد که از اوسؤ ال کنم ولکن روایت کرده از حضرت کاظم وصادق علیهما السلام وحضرت رضا علیه السلام اشاره می فرمود به سوی اودر علم وفتوی واوهمان کس است که واقفه مال بسیاری به اودادند که میل به سوی ایشان کند وامنتاع نمود از قبول کردن آن مالها وبر حق ثابت بماند.

شیخ مفید رحمه اللّه به سند صحیح از ابوهاشم جعفری روایت کرده که عرضه کردم بر امام حسن عسکری علیه السلام ( کتاب یوم ولیله ) یونس را، فرمود: این کتاب تصنیف کیست ؟ گفتم : تصنیف یونس مولی آل یقطین ، فرمود: عطا فرماید حق تعالی اورا به هر حرفی نوری در روز قیامت . ودر روایت دیگر است که از اول تا به آخر آن تصفح کرد پس فرمود: این دین من ودین

ص: 293

همگی پدران من است و تمامش حق است .

وبالجمله ؛ در سنه دویست وهشت به رحمت خدا پیوست . ودر خبر است که حضرت رضا علیه السلام سه دفعه بهشت را برای اوضامن شد.

از فضل بن شاذان روایت است که حدیث کرد مرا عبدالعزیز بن مهتدی واوبهترین فقهایی بود که من دیدم ووکیل حضرت رضا علیه السلام واز خواص اوبود. گفت : سؤ ال کردم از حضرت رضا علیه السلام پس گفتم که همانا من نمی توانم ملاقات کنم تورا در هر وقتی ، یعنی راهم دور است ودستم همیشه به شما نمی رسد پس از که بگیرم معالم دین خود را؟ فرمود: بگیر از یونس بن عبدالرحمن .

وهم از آن حضرت مروی است که فرموده : یونس در زمان خود مثل سلمان فارسی است در زمان خود. ویونس کتبی در فقه وتفسیر ومثالب وغیره تصنیف کرده مثل کتب حسین بن سعید وزیادتر. وروایت است که چون حضرت موسی بن جعفر علیه السلام وفات کرد در نزد قوام ووکلاء آن حضرت را انکار کردند وواقفی شدند ودر نزد زیاد قندی هفتاد هزار اشرفی بود ونزد علی بن ابی حمزه سی هزار، ودر آن وقت یونس بن عبدالرحمن مردم را به امامت حضرت رضا علیه السلام می خواند وانکار می کرد بر واقفه ، ایشان برای اوپیغام دادند که برای چه مردم را به حضرت رضا علیه السلام دعوت می نمایی ، اگر مقصد تومال است ما تورا از مال بی نیاز می کنیم ، وزیاد قندی وعلی بن ابی حمزه ضامن شدند که ده هزار اشرفی به اوبدهند که

ص: 294

اوساکت شود وبنشیند، یونس گفت : ما روایت کره شده ایم از صادقین علیهما السلام که فرموده اند هرگاه ظاهر شد بدعت در بین مردم پس بر پیشوای مردم است که ظاهر کند علم خود را، پس اگر نکرد نور ایمان از او ربوده خواهد شد، ومن جهاد در دین وامر خدا را ترک نخواهم کرد بر هیچ حالی . پس آن دونفر دشمن اوشدند وظاهر کردند عداوت خود را.

مؤ لف گوید: این روایتی که یونس نقل فرمود به نحودیگر نیز وارد شده وآن چنین است که حضرت رسول صلی اللّه علیه وآله وسلم فرمود: هرگاه ظاهر شد بدعت در امت من پس باید ظاهر کند عالم علم خود را واگر نه بر اوباشد لعنت خدا و ملائکه ومردم جمیعا.

وبدان که روایات در باب بدعت بسیار است ووارد شده که هرکسی که تبسم کند در صورت بدعت گذارنده پس به تحقیق اعانت کرده در خراب کردن دین خود.

ونیز روایت شده : کسی که برود به نزد صاحب بدعت وتوقیر وبزرگ کند اورا همانا رفته است به جهت خراب کردن اسلام . وراوندی روایت کرده از حضرت رسول صلی اللّه علیه وآله وسلم که فرمود: کسی که عمل کند در بدعت ، فارغ سازد اورا از شیطان با عبادتش ، یعنی شیطان اورا به خود واگذارد ومتعرضش نشود تا عبادت خود را با حضور قلب وطور خوش به جا آورد ( وَاَلْقی عَلَیْهِ الْخُشُوعَ وَ الْبُکاء ) وبیفکند بر اوخشوع وگریه را الی غیر ذلک .

رجوع کردیم به حال یونس رحمه اللّه ، روایت است که یونس را چهل

ص: 295

برادر بود که هر روز به دیدن ایشان می رفت وبر ایشان سلام می کرد وآنگاه به منزل خود می آمد وطعام می خورد ومهیا می گشت برای نماز پس می نشست برای تصنیف وتاءلیف کتاب .

مؤ لف گوید: ظاهر آن است که این چهل نفر برادران دینی اوبودند ودر این کار یونس می خواسته که زیارت اربعین کرده باشد. ونیز روایت شده از یونس که گفت :

صمت عشرین سنه وسئلت عشرین سنه ثمّ اجبت ؛ یعنی یونس گفته که من بیست سال سکوت کردم ، یعنی هرچه از من می پرسیدند جواب نمی دادم وبیست سال سؤ ال کرده شدم وجواب دادم ، این معنی در صورتی است کنه ( سئلت ) مجهول خوانده شود، واگر به صیغه معلوم خوانده شود یعنی بیست سال سؤ ال کردم وبعد از آن دیگر از مسایل جواب می دادم .

ومدائح یونس بسیار است ، واز جمله روایات معلوم می شود که برای اواصحابش بد می گفتند وبعضی اقوال فاسده به اونسبت می دادند. ودر خبر است که وقتی به وی گفتند که بسیاری از این اصحاب در حق توبد می گویند ویاد می کنند تورا به غیر خوبی ، گفت : شاهد می گیرم شما را بر اینکه هر کسی که از برای ا ودر امیرالمؤ منین علیه السلام نصیبی است ، یعنی از شیعیان اواست پس من حلال کردم اورا از آنچه گفته !

( وَ حُکِیَ اَنَّهُ حَجَّ یُونُسُ ابْنُ عَبْدِالرَّحْمن اَرْبَعَا وَ خَمْسینَ حَجَّهً وَاعْتَمَرَ اَرْبَعا وَ خَمْسینَ عُمْرَهً وَ اَلَّفَ اَلْفَ جِلْدٍ رَدّا عَلَی الْمُخالِفینَ وَ یُقالُ

ص: 296

اِْنتَهی عِلْمُ الاَئِمَّهِ علیهم السلام اِلی اَرْبَعَهِ نِفِرٍ: اَوَّلُهُمْ سَلْمانُ الْفارِسیُّ وَ الثّانی جابِرُ والثّالِثُ السَّیّدُ وَ الرّابعُ یُونُسُ بْنُ عَبْدِالرَّحْمنِ ) .

( وَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شاذان ، قالَ ما نَشَاءَ فِی الاِسْلامِ رَجُلُّ مِنْ سائرِ الناسِ کانَ اَفْقَهَ مِنْ سَلْمانِ الْفارِسی رضی اللّه عنه وَ لانَشَاءَ بَعْدَهُ رَجُلٌ اَفقَهَ مِنْ یُونُسِ ابْنِ عَبْدِالرَّحْمنِ ) .

( وَ عَنِ الشَّهیدِ الثّانی ، اَوْرَدَ الْکَشِّیِ فی ذَمِّهِ نَحْوَ عَشَرَهِ اَحادیثَ وَ حاصِلُ الْجَوابِ عَنْها یَرْجِعُ اِلی ضَعْفِ بَعْضِ سَنَدِها وَ جَهَالَهِ بَعْضِ رِجالِها. وَاللّهُ اَعْلمُ بِحالِهِ ) .

دهم یونس بن یعقوب البجلی الدّهنی پسر خواهر معاویه بن عمار

کلمات علما در حق اومختلف است ، شیخ طوسی رحمه اللّه فرموده اوثقه است و در چند موضع اورا تعدیل کرده ، وشیخ مفید اورا از فقهاء اصحاب شمرده . وشیخ نجاشی فرموده که اواز خواص حضرت صادق وکاظم علیهما السلام بوده ووکالت داشته از جانب حضرت موسی علیه السلام ودر مدینه در ایام حضرت رضا علیه السلام وفات کرد، وآن جناب متولی امر اوشد ویونس صاحب منزلت بود نزد ایشان وموثق بود وقائل به امامت عبداللّه افطح بود پس رجوع کرد به حق . و ابوجعفر بن بابویه فرموده که اوفطحی است ، وشیخ کشی نیز از بعضی روایت کرده فطحی بودن اورا وظاهر آن است که رجوه به حق نموده چنانکه شیخ نجاشی فرموده .

وبالجمله : روایاتی در مدح اووارد شده ودر ایام حضرت رضا علیه السلام در مدینه وفات کرد. آن حضرت امر فرمود به حنوط وکفن وجمیع مایحتاج اووامر فرمود موالی خود وموالی پدر وجد خود را که در جنازه اوحاضر شوند وفرمود به ایشان که این

ص: 297

میت مولی حضرت صادق علیه السلام است که در عراق ساکن بوده از برای اودر بقیع قبر بکنید واگر اهل مدینه گفتند که این مرد عراقی است ما نمی گذاریم در بقیع دفن شود، بگویید این مولی حضرت صادق علیه السلام است در عراق ساکن بوده اگر شما نگذارید ما اورا در بقیع دفن نماییم ما هم نخواهیم گذاشت که موالی خود را در بقیع دفن نمایید، پس اورا در بقیع دفن نمودند.

وروایت است از محمّد بن ولید که گفت : روزی من بر سر قبر یونس رفته بودم که صاحب مقبره یعنی مباشر قبرستان نزد من آمد وگفت : این شخص کیست که حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام مرا امر فرموده که آب بپاشم بر قبر او چهل ماه یا چهل روز هر روز یک مرتبه وشک از راوی است وهم صاحب مقبره گفت : که سریر پیغمبر صلی اللّه علیه وآله وسلم نزد من است پس هرگاه مردی از بنی هاشم می میرد آن سریر در شبش صدا می کند من می فهمم که کسی از ایشان مرده وبا خود می گویم که کی مرده از ایشان چون صبح شد آن وقت می فهمم ، ودر شب وفات این مرد نیز آن سریر صدا کرد من گفتم کی از ایشان مرده ، کسی از ایشان ناخوش نبود، همین که روز شد آمدند نزد من وآن سریر را گرفتند وگفتند مولی ابی عبداللّه الصادق علیه السلام که در عراق ساکن بوده ووفات کرده .

ومحمّد بن ولید از صفوان بن یحیی نقل کرده که گفت گفتم به حضرت امام رضا

ص: 298

علیه السلام که فدایت شوم خوشحال کرد مرا آن لطف ومحبتی که در حق یونس نمودی ، فرمود: آیا از لطف خدا واحسان اونیست که اورا نقل کرد از عراق به جوار پیغمبر صلی اللّه علیه وآله وسلم ، ( وَ رُوِیَ فی حَدیثٍ اُنْظُرُوا اِلی ما خَتَمَ اللّهُ بِهِ لِیُونُسَ قَبَضَهُ اللّهُ مجُاوِرا لِرَسُولِهِ ) صلی اللّه علیه وآله وسلم . تمام شد احوال حضرت امام موسی بن جعفر علیه السلام وبعد از این بیاید احوال حضرت ثامن الائمه المعصومین علی بن موسی الرضا علیه وعلیهم السلام .

فصل اول : در ولادت و اسم و لقب و کنیت حضرت رضا علیه السلام است

بدان که در تاریخ ولادت آن جناب اختلاف است و اشهر آن است که در یازدهم ذی القعده سنه صد و چهل و هشت در مدینه منوره متولد شده و بعضی یازدهم ذی الحجه سنه صد و پنجاه و سه گفته اند که بعد از وفات حضرت صادق علیه السلام بوده که پنج سال ، و موافق روایت اول که اشهر است ولادت آن حضرت بعد از وفات حضرت صادق علیه السلام بوده به ایام قلیلی و حضرت صادق علیه السلام آروز داشت که آن جناب را درک کند چه آنکنه از حضرت موسی بن جعفر علیه السلام روایت شده که می فرمود شنیدم از پدرم جعفر بن محمّد علیه السلام که مکرر به من می فرمود که عالم آل محمّد علیهم السلام در صلب تو است و کاشکی من او را درک می کردم پس به درستی او همنام امیرالمؤ منین علی علیه السلام است .

شیخ صدوق روایت کرده از یزید بن سلیط که گفت : ملاقات کردم حضرت صادق علیه السلام را

ص: 299

در راه مکه و ما جماعتی بودیم ، گفتم به او پدر و مادرم فدای تو باد! شما امامان پاکید و مرگ چیزی است که هیچ کس را از آن گریزی نیست پس با من چیزی بگو تا برسانم به واپس ماندگان خود، حضرت فرمود: آری اینها فرزندان من اند و این بزرگ ایشان است و اشاره کرد به پسرش موسی علیه السلام و در او است علم و حلم و فهم و جود و معرفت به آنچه محتاجند مردم به آن در آنچه اختلاف می کنند در امر دین خود، و در او است خلق و حسن جوار، و او دری است از درهای خداوند متعال و در او صفتی است بهتر از اینها، پس گفتم : پدر و مادرم فدای تو باد! آن صفت چیست ؟ فرمود: بیرون می آورد خدای عز و جل از او دادرس و فریادرس این امت را و نور و فهم و حکم این امت را، بهتر زاییده شده و بهتر نور رسیده ، محفوظ می دارد به او خدای تعالی خونها را و اصلاح می کند به او میان مردم نزاعها و انضمام می دهد به او پراکنده را و التیام می دهد به او شکسته را و می پوشاند به او برهنه را و سیر می کند به او گرسنه را و ایمن می سازد به او ترسان را و فرود می آورد به او باران را و مطیع و فرمانبردار او شوند بندگان ، بهترین مردم باشد در هر حال ، چه در حال کهولت و میان سالگی و چه در حال کودکی و جوانی

ص: 300

، سیادت پیدا می کند به سبب او عشیره او پیش از رسیدنش به بلوغ ، سخن او حکمت است و خاموشی او علم است ، بیان می کند برای مردم آنچه را که اختلاف است در آن . الخ .

علامه مجلسی رحمه اللّه در ( جلاءالعیون ) در احوال حضرت امام رضا علیه السلام فرموده : اسم شریف آن حضرت علی و کنیت آن حضرت ابوالحسن و مشهورترین القاب آن حضرت ، رضا است ، و صابر و فاضل و رضی و وفی و قره اعین المؤ منین و غیظ الملحدین نیز می گفتند.

ابن بابویه به سند حسن از بزنطی روایت کرده است که به خدمت امام محمّد تقی علیه السلام عرض کردم که گروهی از مخالفان شما گمان می کنند که والد بزرگوار شما را ماءمون ملقب به رضا گردانید در وقتی که آن حضرت را برای ولایت عهد خود اختیار کرد؟ حضرت فرمود: به خدا سوگند که دروغ می گویند بلکه حق تعالی او را به رضا مسمی گردانید برای آنکه پسندیده خدا بود در آسمان و رسول خدا و ائمه هدی علیهم السلام در زمین از او خشنود بودند و او را برای امامت پسندیدند، گفتم : آیا همه پدران گذشته تو پسندیده خدا و رسول و ائمه علهیم السلام نبودند؟ گفت : بلی ، گفتم : پس به چه سبب او را در میان ایشان به این لقب گرامی مخصوص گردانیدند؟ گفت : برای آنکه مخالفان و دشمنان او را پسندیدند و از او راضی بودند چنانچه موافقان و دوستان از او خشنود بودند، و اتفاق

ص: 301

دوست و دشمن بر خشنودی از او مخصوص آن حضرت بود پس به این سبب او را به این اسم مخصوص گردانیدند.

و ایضا به سند معتبر از سلیمان بن حفص روایت کرده است که حضرت امام موسی علیه السلام پیوسته فرزند پسندیده خود را رضا می نامید و می فرمود که بخوانید فرزند مرا رضا و گفتم به فرزند خود رضا، و چون با آن حضرت خطاب می کرد آن حضرت را ابوالحسن می نامید، پدر آن حضرت موسی بن جعفر علیه السلام بود و مادر آن حضرت ام ولدی بود که او را تکتم و نجمه و اروی و سکن و سمانه و ام البنین می نامیدند، و بعضی خیزران و صقر و شقراء نیز گفته اند.

و ابن بابویه به سند معتبر از علی بن میثم روایت کرده است که حمیده مادر امام موسی علیه السلام که از جمله اشراف و بزرگان عجم بود، کنیزی خرید و او را به تکتم مسمی گردانید، و آن جاریه سعادتمند بهترین زنان بود در عقل و دین و حیا و خاتون خود حمیده را بسیار تعظیم می نمود، و از روزی که او را خرید هرگز نزد او نمی نشست برای تعظیم و اجلال او، پس حمیده روزی با حضرت امام موسی علیه السلام گفت : ای فرزند گرامی ! تکتم جاریه ای است که من از او بهتر ندیده ام در زیرکی و محاسن اخلاق ، و می دانم هر نسلی که از او به وجود آید پاکیزه و مهطره خواهد بود، و او را به تو می بخشم و از تو

ص: 302

التماس می کنم که رعایت حرمت او بنمایی . چون حضرت امام رضا علیه السلام از او به وجود آمد او را به طاهره مسمی گردانید. و حضرت امام رضا علیه السلام شیر بسیار می آشامید، روزی طاهره گفت که مرضعه دیگر به هم رسانند که مرا یاری کند، گفتند، مگر شیر تو کمی می کند، گفت : دروغ نمی توانم گفت ، به خدا سوگند که شیر من کم نیست و لکن نوافل و اورادی که پیشتر می دانستم به آنها عادت کرده بودم به سبب شیر دادن کم شده است و به این سبب معاون می خواهم که اوراد خود را ترک ننمایم .

و به سند معتبر دیگر روایت کرده است که چون حمیده ، نجمه مادر امام رضا علیه السلام را خرید شبی حضرت رسالت صلی اللّه علیه و آله و سلم را در خواب دید و آن حضرت به او گفت که ای حمیده ! نجمه را به فرزند خود موسی تملیک نما که از او فرزندی به هم خواهد رسید که بهترین اهل زمین باشد و به این سبب حمیده ، نجمه را به آن حضرت بخشید و او باکره بود. و ایضا به سند معتبر از هشام روایت کرده است که گفت : روزی حضرت امام موسی علیه السلام از من پرسید که آیا خبر داری که کسی از برده فروشان مغرب آمده باشد؟ گفتم : نه ، حضرت فرمود که بلکه آمده است بیا تا برویم به نزد او، پس حضرت سوار شد و من در خدمت آن حضرت سوار شدم چون به محل معهود رسیدیم

ص: 303

دیدیم که مردی از تجار مغرب آمده است و کنیزان و غلامان بسیار آورده است ، حضرت فرمود که کنیزان خود را بر ما عرضه کن ، او نه کنیز بیرون آورد و هر یک را حضرت فرمود که داری و باید که بیاوری ! گفت : به خدا سوگند که ندارم مگر یک جاریه بیمار، حضرت فرمود که او را بیاور چون او مضایقه کرد حضرت مراجعه کرده روز دیگر مرا به نزد او فرستاد و فرمود که به هر قیمت که بگوید آن جاریه بیمار را برای من خریداری کن و به نزد من آور، چون رفتم و آن کنیزک را طلب کردم قیمت بسیاری برای او گفت ، گفتم من به این قیمت خریدم ، گفت من نیز فروختم و لیکن خبر ده که آن مرد کی بود که دیروز با تو همراه بود؟ گفتم : مردی است از بنی هاشم گفت : از کدام سلسله بنی هاشم ؟ گفتم : بیش از این نمی دانم ، گفت : بدان که من این کنیزک را از اقصای بلاد مغرب خریدم ، روزی زنی از اهل کتاب که این کنیز را با من دید پرسید که این را از کجا آورده ای ؟ گفتم : این را برای خود خریده ام ، گفتم : سزاوار نیست که این کنیز نزد مانند تو کسی باشد و می باید که این کنیز نزد بهترین اهل زمین باشد و چون به تصرف او درآید بعد از اندک زمانی پسری از او به وجود آید که اهل مشرق و مغرب او را اطاعت کنند، پس بعد از

ص: 304

اندک وقتی حضرت امام رضا علیه السلام از او به وجود آمد.

و در ( درّالنظیم ع( و ( اثبات الوصیه ) است که حضرت امام موسی علیه السلام فرمود به جماعتی از اصحابش وقتی که تکتم را خرید به خدا قسم که من نخریدم این جاریه را مگر به امر خدا و وحی خدا، سؤ ال کردند از آن حضرت از آن ، فرمود: در بینی که من خواب بودم آمد به نزد من جدم و پدرم علیهما السلام و با ایشان بود شقّه ای از حریر پس آن پارچه حریر را باز کردند پس آن پیراهنی بود و در آن ، صورت این جاریه بود، پس جد و پدرم به من فرمودند که ای موسی ! هر آینه خواهد شد از برای تو از این جاریه بهترین اهل زمین بعد از تو و امر کردند مرا که هر وقت آن مولود مسعود به دنیا آمد او را ( علی ) نام گذارم و گفتند زود است که خداوند عالم ظاهر کند به او عدل و راءفت و رحمت را پس خوشا به حال کسی که او را تصدیق کند و وای بر کسی که او را دشمن دارد و انکار او نماید.

شیخ صدوق به سند معتبر از نجمه مادر آن سرور روایت کرده است که گفت : چون حامله شدم به فررند بزرگوار خود به هیچ وجه ثقل و حمل در خود احساس نمی کردم و چون به خواب می رفتم صدای تسبیح و تهلیل و تمجید حق تعالی از شکم خود می شنیدم و خائف و ترسان می شدم

ص: 305

و چون بیدار می شدم صدایی نمی شنیدم . و چون آن فرزند سعادتمند از من متولد شد دستهای خود را بر زمین گذاشت و سر مطهر خود را به سوی آسمان بلند کرد و لبهای مبارکش حرکت می کرد و سخنی می گفت که من نمی فهمیدم ، در آن ساعت حضرت امام موسی علیه السلام به نزد من آمد و فرمود که گوارا باد ترا ای نجمه کرامت پروردگار تو! پس آن فرزند سعادتمند را در جامه سفیدی پیچیده و به آن حضرت دادم ، حضرت در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و آب فرات طلبید و کامش را به آن آب برداشت پس به دست من داد و فرمود که بگیر این را که این بقیه خدا است در زمین و حجت خدا است بعد از من .

و ابن بابویه به سند معتبر از محمّد بن زیاد روایت کرده است که گفت از حضرت امام موسی علیه السلام شنیدم در روزی که حضرت امام رضا علیه السلام متولد شد می فرمود که این فرزند من ختنه کرده و پاک و پاکیزه متولد شد و جمیع ائمه چنین متولد می شوند و لیکن ما تیغی بر موضع ختنه ایشان می گردانیم از برای متابعت سنت . نقش خاتم آن حضرت ( ماشاءَ اللّهُ لاقُوَّهَ اِلاّ بِاللّهِ ) ؛ و به روایتی دیگر حسبی اللّه بوده .

فقیر گوید: که این دو روایت منافات با هم ندارند، زیرا که آن حضرت را دو انگشتر بوده یکی از خودش و دیگری از پدرش به وی رسیده بود چنانچه شیخ

ص: 306

کلینی روایت کرده از موسی بن عبدالرحمن که گفت : سؤ ال کردم از حضرت ابوالحسن الرضا علیه السلام از نقش انگشترش و انگشتر پدرش ، فرمود: نقش انگشتر من ( ماشاءَ اللّهُ لاقُوَّهَ اِلاّ بِاللّهِ ) است و نقش انگشتر پدرم حسبی اللّه است ، و این انگشتر همان است که من در انگشتم می کنم .

باب دهم : در تاریخ امام ضامن زبده اصفیا و پناه غربا مولانا ابوالحسن علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیه و الثناء

فصل دوم : در مختصری از مناقب و مفاخر و مکارم اخلاق ثامن الائمه علی بن موسی الرضاعلیه السلام

قسمت اول

مکشوف باد که فضائل و مناقب حضرت ابوالحسن علی بن موسی الرضا علیه السلام نه چندان است که در حیز بیان آید و یا کس احصاء آن تواند و فی الحقیقه فضائل آن جناب را احصاء نمودن ستارگان آسمان شمردن است .

( وَ لَقَدْ اَجادَ اَبُونَواسٍ فی قَوْلِهِ وَ هُوَ عِنْدَ هارون الرَّشید کَما فی الْمَناقِبِ اَوْ عِنْدَ الْمَاءْمُونِ کَما فی سائر الْکُتُبِ ) :

قیلَ لی اَنْتَ اَوْحَدُ النّاسِ طُرّا

فی عُلُوم الْوَری وَ شِعرِ البَدِیْهِ

لَکَ مِنْ جَوْهَرِ الْکَلامِ نِظامٌ

یُثْمِرُ الدُّرَّ فی یَدَیْ مُجْتَنیهِ

فَعَلی ما تَرَکْتَ مَدْحَ ابْنِ مُوسی

وَ الْخِصالَ الَّتی تَجَمَّعْنَ فیهِ

قُلْتُ لااَسْتَطیعُ مَدْحَ اِمامٍ

کانَ جِبْریلُ خادِما لاَبیهِ

و ما به جهت تبرک و تیمن به ذکر چند خبری از فضائل آن بزرگوار که در جنب فضائل او به منزله قطره ای است از بحار اکتفا می کنیم :

اول در کثرت علم آن حضرت است : شیخ طبرسی روایت کرده از ابوالصّلت هروی که گفت ندیدم عالمتری از علی بن الموسی الرضا علیه السلام و ندید او را عالمی مگر آنکه شهادت داد به مثل آنچه من شهادت دادم ، و به تحقیق که جمع کرد ماءمون در مجلسهای متعدده جماعتی از علماء ادیان

ص: 307

و فقها و متکلمین را تا با آن حضرت مناظره و تکلم کنند و آن حضرت بر تمام ایشان غلبه کرد و همگی اقرار کردند بر فضیلت او و قصور خودشان و شنیدم از آن حضرت که می فرمود من می نشستم در روضه منوره و علما در مدینه بسیار بودند و هرگاه از مساءله ای عاجز می شدند جمیعا به من رجوع می دادند و مسائل مشکله خود را برای من می فرستادند و من جواب می گفتم .

ابوالصّلت گفت و حدیث کرد مرا محمّد بن اسحاق بن موسی بن جعفر علیه السلام از پدرش که می گفت پدرم موسی بن جعفر علیه السلام با پسران خود می فرمود که ای اولاد من ! برادر شما علی بن موسی علیه السلام عالم آل محمّد است از او سؤ ال کنید معالم دین خود را و حفظ کنید فرمایشات او را، همانا من شنیدم از پدرم حضرت جعفر بن محمّد علیه السلام که مکرر به من می گفت که عالم آل محمّد علیهم السلام در صلب تو است و ای کاش من او را درک می کردم همانا او همنام امیرالمؤ منین علیه السلام است .

دوم شیخ صدوق روایت کرده از ابراهیم بن العباس که گفت هرگز ندیدم که حضرت ابوالحسن الرضا علیه السلام کسی را به کلام خویش جفا کند و ندیدم که هرگز کلام کسی را قطع کند، یعنی در میان سخن او سخنی گوید تا فارغ شود از کلام خود، و رد نکرد حاجت احدی را که مقدور او بود برآورد و هیچگاهی در حضور کسی که با

ص: 308

او نشسته بود پا دراز نفرمود، و در مجلس ، مقابل جلیس خود تکیه نمی فرمود، و هیچ وقتی ندیدم او را که به یکی از موالی و غلامان خود بد گوید و فحش دهد و هیچگاهی ندیدم که آب دهان خود را دور افکند و هیچگاهی ندید که در خنده خود قهقه کند بلکه خنده او تبسم بود و چون خلوت می فرمود و خوان طعام نزد او می نهادند ممالیک خود را تمام سر سفره می طلبید حتی دربان و میراخور او، و با آنها طعام میل می فرمود و عادت آن جناب آن بود که شبها کم می خوابید و بیشتر شبها را از اول شب تا به صبح بیدار بود و روزه بسیار می گرفت و روزه سه روز از هر ماه که پنجشنبه اول ماه و پنجشنبه آخر ماه و چهارشنبه میان ماه باشد از او فوت نشد و می فرمود: روزه این سه روز مقابل روزه دهر است ، و آن حضرت بسیار احسان می کرد و صدقه می داد در پنهانی و بیشتر صدقات او در شبهای تار بود، پس اگر کسی گمان کند که مثل آن حضرت را در فضل دیده است پس تصدیق نکنید او را، و از محمّد بن ابی عباد منقول است که حضرت امام رضا علیه السلام در تابستانها بر روی حصیر می نشستند و در زمستان بر روی پلاس و جامه های غلیظ و درشت می پوشیدند و چون برای مردم بیرون می آمدند زینت می فرمودند.

سوم شیخ اجل احمد بن محمّد برقی از پدرش از معمر بن خلاد روایت

ص: 309

کرده است که هرگاه حضرت امام رضا علیه السلام طعام میل می کرد کاسه بزرگی نزدیک سفره خود می گذاشت و از هر طعامی که در سفره بود از بهترین مواضع او مقداری بر می داشت و در آن کاسه می گذاشت پس امر می کرد که بر مساکین پخش کنند آن وقت تلاوت می کرد آیه ( فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَه ) حاصل این آیه شریفه و آیات بعد از آن آنکه اصحاب میمنه و اهل بهشت در عقبه ، یعنی امر سخت و مخالفت نفس داخل می شوند و آن عقبه آزاد کردن بنده ای است از رقیت یا طعام خورانیدن است در روز گرسنگی به یتیمی که دارای قرابت و خویشی باشد یا مسکینی که از بیچارگی و فقر و خاک نشین باشد، پس حضرت امام رضا علیه السلام می فرمود که خداوند عز و جل دانا بود که هر انسانی قدرت آزاد کردن بنده ندارد پس قرار داد برای ایشان راهی به بهشت ، یعنی مقابل آزاد کردن بنده اطعام را قرار داد که هر شخصی بتواند به سبب آن راه بهشت گیرد و به بهشت رود.

شیخ صدوق در ( عیون ع( روایت کرده از حاکم ابوعلی بیهقی از محمّد بن یحیی صوفی که گفت : حدیث کرد مرا مادر پدرم و نام او غدر بود گفت : که مرا با چند کنیز از کوفه خریدند و من خانه زاد بودم در کوفه ، پس ما را نزد ماءمون آوردند و گویا در خانه او در بهشتی بودیم از راه اکل و شرب و طیب و زر بسیار، پس مرا

ص: 310

او به امام رضا علیه السلام بخشید و چون به خانه او آمدم آنها را نیافتم و زنی بر ما نگهبان بود که ما را در شب بیدار می کرد و به نماز وامی داشت و این از همه بر ما سخت تر بود پس من آرزو می کردم که از خانه او بیرون آیم تا مرا به جد تو عبداللّه بن عباس بخشید و چون به خانه او آمدم گفتی که در بهشت داخل شدم ، صولی گفت : من هیچ زنی ندیدم عاقلتر از این جده ام و سخی تر از او، و او در سنه دویست و هفتاد بمرد و تخمینا صد سال داشت و از او خبر امام رضا علیه السلام را می پرسیدند، او می گفت : من از احوال او هیچ چیز یاد ندارم غیر از اینکه می دیدم که به عود هندی بخور می کرد و بعد از آن گلاب و مشک به کار می برد و نماز صبح که می کرد در اول وقت می کرد پس به سجده می رفت و سر بر نمی داشت تا آفتاب بلند می شد پس بر می خاست برای کارهای مردم می نشست یا سوار می شد، و کسی نمی توانست آواز بلند کند در خانه او هر که بود و با مردم کم سخن می گفت و جد من عبداللّه تبرک می جست به این جده من و روزی که امام او را به وی بخشید او را ( مدبّره ) ساخت ، یعنی قرارداد که بعد از مرگ او آزاد باشد، وقتی خالوی او عباس بن احنف شاعر

ص: 311

بر او داخل شد از این کنیز او را خوش آمد به جد من گفت این را به من ببخش ، گفت : این مدبره است ، عباس بخواند:

یاَ غَدْرُ زُیِّن بِاسْمِکِ الْغَدْرُ

وَ اَساءَ وَ لَمْ یُحْسِنْ بِکِ الدَّهرُ

نام کنیز غالبا ( غدر ) است ، به غین با نقطه و دال بی نقطه ، یعنی بی وفایی و عرب امثال این نامها نام می کنند مثل غادره که هم از نامهای کنیزان ایشان است ؛ یعنی ای مسمی به بی وفایی زینت گرفت به نام تو بی وفایی ، و بد کرد و خوب نکرد با تو روزگار که نام تو را بی وفایی نهاد.

پنجم و نیز به سند سابق از ابوذکوان از ابراهیم بن عباس روایت کرده که گفت ندیدم هرگز حضرت امام رضا علیه السلام را که از او چیزی بپرسند و نداند، و ندیدم از او داناتر به احوالی که در زمان پیش تا زمان او گذشته است و ماءمون او را امتحان می نمود به هر سؤ الی و او جواب می گفت و همه سخن او و جواب او و مثلها که می آورد همه از قرآن منتزع بود و او در هر سه روز قرآن را ختم می کرد و می گفت : اگر خواهم در کمتر از سه روز ختم می کنم اما هرگز به آیه ای نمی گذرم مگر آنکه فکر می کنم در آن و تفکر می کنم که در چه چیز فرود آمده بود و در کدام وقت نازل شده از این روی به هر سه روز ختم می

ص: 312

کنم .

ششم و نیز در کتاب مذکور از ابراهیم حسنی روایت کرده که ماءمون برای حضرت رضا علیه السلام جاریه ای فرستاد چون او را نزد آن حضرت آوردند کنیزک اثر پیری و موی سفید در آن حضرت علیه السلام بدید گرفته شد و برمید چون حضرت آن بدید او را به ماءمون باز گردانید و این ابیات را به او نگاشت :

نَعی نَفْسِی اِلی نَفْسِی الْمشیبُ

وَ عِنْدَ الشَّیْبِ یَتََّعِظُ الْلَّبیبُ

فَقَدْ وَلَی الشَّبابُ اِلی مَداهُ

فَلَسْتُ اَری مَواضِعَهُ یَؤُوبُ

سَاَبْکیِه وَاَنْدُ بُهُ طَویلا

وَ اَدْعُوهُ اِلَیَّ عَسی یُجیبُ

وَ هَیْهاتَ الَّذی قَدْفاتَ مِنْهُ

تُمَنّینی بِهِ النَّفْسُ الکَذُوبُ

وَراعَ الغانِیاتِ بَیاض رَاءْسی

وَ مَنْ مُدَّ الْبَقاءُ لَهُ یَشیبُ

اءَرَی البیْضَ الْحِسان یَجُدْنَ عَنّی

و فی هجرانهن لنا نصیب

فَاِنْ یَکُنِ الشَّبابُ مَضی حبیبا

فَاِنَّ الشَّیْبَ اَیْضا لی حبیبُ

سَاءَصْحَبُهُ بِتَقْوَی اللّهِ حَتّی

یُفَرِّقَ بَیْنَنَا اْلاَجَلُ الْقَریبُ؛

یعنی پیری و موی سفید خبر مرگ مرا به من داد و نزد پیری پند می گیرد عاقل به تحقیق جوانی پشت کرد به سوی نهایت خود پس نمی بینم که او باز گردد به موضع خود زود باشد که بگریم بر جوانی و نوحه کنم بر او زمانی دراز و بخوانمش سوی خود شاید اجابت کند و هیهات جوانی که رفت از دست باز نیاید، نفس دروغ اندیش مرا در آرزوی او می افکند و بترسانید و برمانید زنان با جمال را سفیدی سر من و هر که دیر بماند و بقاء او امتداد یابد پیر گردد، می بینم که زنان سفید نیکو کناره می کنند از من و در هجران ایشان مرا

ص: 313

نصیب و بهره است پس اگر جوانی رفت در حالتی که دوست بود پیری هم دوست من است زود باشد با او همراهی کنم به تقوای خدا تا جدا کند میان ما اجل نزدیک .

مؤ لف گوید: که شیخ نظامی در این معنی چند شعری گفته که بی مناسبت نیست ذکرش در اینجا، فرموده :

جوانی گفت پیری را چه تدبیر

که یار از من گریزد چون شوم پیر

جوابش داد پیر نغز گفتار

که در پیری تو هم بگریزی از یار

بر آن سر کآسمان سیماب ریزد

چو سیماب از همه شادی گریزد

هفتم شیخ کلینی روایت کرده از الیسع بن حمزه قمی که گفت : من در مجلس حضرت امام رضا علیه السلام بودم سخن می گفتم با آن جناب و جمع شده بود در نزد آن جناب خلق بسیاری و سؤ ال می کردند از حلال و حرام که ناگاه داخل شد مردی بلند قامت گندم گون پس گفت : ( اَلسَّلامُ عَلَیک یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ ) !

من مردی می باشم از دوستان تو و دوستان پدران و اجداد تو علیهم السلام از حج برگشته ام و گم کرده ام نفقه ام را و نیست با من چیزی که به سبب آن یک منزل خود را برسانم پس اگر فکری می کردید که مرا راه می انداختید به سوی شهرم و خداوند بر من نعمت داده (یعنی من در شهرم غنی و مالدارم ) پس در وقتی که برسم به شهر خود تصدق می دهم از جانب شما به آن چیزی که عطاء می فرمایی به من چون که

ص: 314

من فقیر و مستحق صدقه نیستم ، حضرت به او، فرمود: بنشین خدا ترا رحمت کند و رو کرد به مردم و برای ایشان سخن می گفت تا آنکه پراکنده شدند و باقی ماند آن خراسانی و سلیمان جعفری و خیثمه و من ، پس فرمود: آیا رخصت می دهید مرا در دخول ، یعنی رفتن به حرم ؟ پس سلیمان گفت : خداوند کار تو را پیش آورد. پس برخاست و داخل حجره شد و ساعتی ماند پس بیرون آمد و در را بست و بیرون آورد دست مبارک را از بالای در و فرمود: کجا است خراسانی ؟ عرض کرد: حاضرم در اینجا، پس فرمود: بگیر این دویست اشرفی را و استعانت جوی به او برای مخارج و کلفتهای خود و متبرک شو به او و صدقه مده آن را از جانب من و بیرون رو که من ترا نبینم و تو مرا نبینی ، پس بیرون آمد، سلیمان گفت : فدای تو شوم ! عطای وافر دادی و رحم فرمودی پس چرا روی مبارک را از او پوشاندی ؟ فرمود: از ترس آنکه ببینم ذلت سؤ ال را در روی او به جهت برآوردن حاجتش ! آیا نشنیدی حدیث رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم را که پنهان کننده نیکی معادل است با هفتاد حج یعنی عملش ، و افشاء کننده بدی مخذول است و پوشاننده آن آمرزیده شده است ، آیا نشنیدی کلام اول را:

مَتی آتِهِ یَوْما اُطالِبُ حاجَهً

رَجَعْتُ اَهلی وَ وَجْهی بِمائِهِ؛

حاصل مضمون آن است که ممدوح من کسی است که اگر روزی به

ص: 315

جهت حاجتی نزد او روم بر می گردم به سوی اهل خود و آبروی من به جای خود باقی است ، نحوی رفتار می کند که به مذلت سؤ ال گرفتار نمی شوم .

مؤ لف گوید: که ابن شهر آشوب در ( مناقب ) این روایت را نقل کرده پس از آن فرموده که آن حضرت علیه السلام در خراسان در یک روز عرفه تمام مال خود را بخش کرد! فضل بن سهل گفت که این غرامت است . فرمود: بلکه غنیمت است ، پس فرمود: غرامت نشمر البته چیزی را که به آن طلب می کنی اجر و کرامت را انتهی .

و بدان که توسل جستن به حضرت امام رضا علیه السلام برای سلامتی در سفر برّ و بحر و رسیدن به وطن و خلاصی از اندوه و غم و غربت نافع است و گذشت در کلام حضرت صادق علیه السلام که تعبیر فرموده از آن حضرت به ( دادرس و فریادرس امت ) ، و در زیارت آن حضرت است :

( اَلسَّلامُ عَلَیْکَ علی غَوْثِ اللَّهْفانِ وَ مَنْ صارَتْ بِهِ اَرْضُ خُراسان ، خراسانَ ) .

سلام بر فریادرس بیچارگان و کسی که گردید به سبب او زمین خراسان محل خورشید، این معنی را حموی در ( معجم ) از خراسان نموده .

هشتم ابن شهر آشوب روایت کرده از موسی بن سیار که گفت من با حضرت امام رضا علیه السلام بودم و نزدیک شده بود آن حضرت به دیوارهای طوس که شنیدم صدای شیون و فغان ، پس پی آن صدا رفتم ناگاه برخوردیم به

ص: 316

جنازه ای چون نگاهم به جنازه افتاد دیدم سیدم پا از رکاب خالی کرد و از اسب پیاده شد و نزدیک جنازه رفت و او را بلند کرد پس خود را به آن جنازه چسبانید چنانکه بره نوزاد خود را به مادر چسباند. پس رو کرد به من و فرمود: ای موسی بن سیار! هرکه مشایعت کند جنازه دوستی از دوستان ما را از گناهان خود بیرون شود مانند روزی که از مادر متولد شده که هیچ گناهی بر او نیست . و چون جنازه را نزدیک قبر بر زمین نهادند دیدم سید خود امام رضا علیه السلام را به طرف میت رفت و مردم را کنار کرد تا خود را به جنازه رسانید پس دست خود را به سینه او نهاد و فرمود: ای فلان بن فلان ! بشارت باد ترا به بهشت بعد از این ساعت دیگر وحشت و ترسی برای تو نیست . من عرض کردم : فدای تو شوم ! آیا می شناسی این شخص میت را و حال آنکه به خدا سوگند که این بقعه زمین را تا به حال ندیده و نیامده بودید؟ فرمود: ای موسی ! آیا ندانستی که بر ما گروه ائمه عرضه می شود اعمال شیعه ما در هر صبح و شام پس اگر تقصیری در اعمال ایشان دیدیم از خدا می خواهیم که عفو کند از او و اگر کار خوب از او دیدیم از خدا مسئلت می نماییم شکر، یعنی پاداش از برای او.

قسمت دوم

نهم شیخ کلینی از سلیمان جعفری روایت کرده که گفت : من با حضرت امام رضا علیه السلام بودم

ص: 317

در شغلی پس چون خواستم بروم به منزلم فرمود: برگرد با من و امشب نزد من بمان . پس رفتم با آن حضرت پس داخل شد آن حضرت به خانه وقت غروب آفتاب پس نظر کرد به غلامان خود دید مشغول گل کاری می باشند برای ساختن اخیه برای رستوران یا غیر آن ناگاه دید سیاهی را با ایشان که از ایشان نیست فرمود چیست کار این مرد با شما؟ گفتند: کمک می کند ما را و ما چیزی به او می دهیم ، فرمود: مزدش را گفتگو کرده اید؟ گفتند: نه ، این مرد راضی می شود از ما به هرچه به او بدهیم . پس حضرت رو آورد و زد ایشان را به تازیانه و غضب کرد برای این کار غضب سختی ، من گفتم : فدای تو شوم ! برای چه اذیت بر خودتان وارد می آورید، فرمود: من مکرر ایشان را نهی کردم از مثل این کار و اینکه کسی با ایشان کاری بکند مگر مقاطعه کنند با او در اجرتش و بدان که نیست احدی که کار بکند برای تو بدون مقاطعه پس تو زیاد کنی برای آن کارش سه مقابل اجرتش را مگر آنکه گمان می کند که تو کم دادی مزدش را و اگر مقاطعه کردی با او پس بدهی به او مزدش را ستایش می کند ترا به آنکه وفا کردی و اگر زیاد کردی بر مزدش یک حبه می داند آن را و منظور دارد آن زیادتی را.

دهم روایت شده از یاسر خادم که گفت : چون حضرت امام رضا علیه السلام خلوت می

ص: 318

کرد جمع می کرد تمام حشم خود را از کوچک و بزرگ نزد خود و با ایشان سخن می گفت و انس می گرفت با ایشان و انس می داد ایشان را، و آن حضرت چنان بود که هرگاه می نشست بر خوان طعام نمی گذاشت کوچک و بزرگی تامیر آخور و حجام را مگر آنکه می نشاند او را با خودش سر سفره اش ، و یاسر گفت که فرمود حضرت به ما اگر ایستادم بالای سر شما و شما غذا می خورید برنخیزید تا فارغ شوید و بسا می شد که آن حضرت بعضی از ماها را می خواند عرض می کردند که ایشان مشغول غذا خوردنند می فرمود بگذارید ایشان را تا فارغ شوید.

یازدهم شیخ کلینی روایت کرده از مردی از اهل بلخ که گفت : بودم با حضرت امام رضا علیه السلام در مسافرتش به خراسان پس روزی طلبید خوان طعام خود را و جمع کرد بر آن موالی خود را از سیاهان و غیر ایشان پس گفتم فدایت شوم ! کاش خوان طعام آنها را سوار می کردی ، فرمود: ساکت باش ! همانا پروردگار ما تبارک و تعالی یک است و مادر و پدر و ما یک است و جزاء به اعمال است .

مؤ لف گوید: که این بود حال آن حضرت با فقراء و رعایا لکن وقتی فضل بن سهل ذوالریاستین بر آن حضرت وارد شد، یک ساعت ایستاد تا آنکه حضرت سر به جانب او بلند کرد و فرمود: چه حاجت داری ؟ عرض کرد که ای آقای من ! این نوشته ای

ص: 319

است که امیرالمؤ منین یعنی ماءمون برای من نوشته و اشاره کرد به کتاب حبوه که ماءمون به او عطا کرده بود و در آن بود آنچه او خواسته بود از مال و املاک و سلطنت ، و عرض کرد به آن حضرت که شما اولی می باشید از ماءمون به عطا کردن به مثل آنچه او عطا کرده ؛ زیرا که شما ولیعهد مسلمین می باشید. حضرت فرمود: بخوان آن را و آن کتابی بود در جلد بزرگی پس پیوسته ایستاده بود و می خواند آن را پس چون فارغ شد از خواندن آن ، حضرت فرمود: یا فَضْلُ! لَکَ عَلَینا هذا مَا اَتَّقَیْتَ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ. یعنی ای فضل ! از برای تو است بر ما این نوشته مادامی که بپرهیزی از مخالفت خداوند عز و جل . و حضرت به این یک کلمه محکم کاری او را به هم شکست و تاب آن را باز کرد. غرض آن است که حضرت اجازه نشستن به فضل نداد تا آنکه بیرون رفت .

دوازدهم شیخ صدوق از جابر بن ابی الضحاک روایت کرده است که گفت : ماءمون مرا فرستاد تا حضرت رضا علیه السلام را از مدینه به مرو آورم و امر کرد مرا که آن جناب را از راه بصره و اهواز و فارس حرکت دهم و از طریق قم نبرم او را، و نیز امر کرد که آن جناب را در شب و روز حفظ کنم تا به او برسانم . پس من در خدمت آن حضرت بودم از مدینه تا به مرو و به خدا سوگند که ندیدم مردی

ص: 320

را مثل آن حضرت در تقوی و کثرت ذکر خدا در جمیع اوقات خود و شدت خوف از حق تعالی ، و عادت آن جناب چنان بود که چون صبح می شد نماز صبح را ادا می کرد و بعد از سلام نماز در مصلای خود می نشست و پیوسته تسبیح و تحمید و تکبیرو تهلیل می گفت و صلوات بر حضرت رسول و آل او می فرستاد تا آفتاب طلوع می کرد پس از آن سجده می رفت و سجده را چندان طول می داد تا روز بلند می شد، پس سر از سجده بر می داشت و یا از مردم حدیث می کرد و ایشان را موعظه می فرمود تا نزدیک زوال آفتاب ، پس از آن وضوی خود را تجدید می نمود و به مصلای خود عود می کرد و چون زوال می شد بر می خاست و شش رکعت نافله ظهر می گذاشت و قرائت می کرد در رکعت اول بعد از حمد، سوره ( قُلْ یا اَیُّهَا الْکافِروُن ) و در رکعت دوم و چهار رکعت دیگر بعد از حمد ( قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ ) می خواند و در هر رکعتی سلام می داد و پیش از رکوع رکعت دوم بعد از قرائت قنوت می خواند و چون از این شش رکعت فارغ می شد بر می خاست و اذان نماز می گفت و دو رکعت دیگر نافله بعد از اذان به جا می آورد و پس از آن اقامه نماز می گفت و دو رکعت دیگر نافله بعد از اذان به جا می آورد و پس از آن

ص: 321

اقامه نماز می گفت و شروع به نماز ظهر می کرد و چون سلام نماز می داد تسبیح و تحمید و تکبیر و تهلیل می گفت خدا را آنچه خواسته باشد پس سجده شکر به جا می آورد و در سجده صد مرتبه می گفت : شُکْرا للّهِ، پس سر بر می داشت و بر می خاست برای نافله عصر، پس شش رکعت نماز نافله به جا می آورد و در هر دو رکعت بعد از حمد، سوره ( قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ ) می خواند و در هر رکعتی قنوت می خواند و سلام می گفت و چون فارغ می شد از این شش رکعت اذان نماز عصر می گفت ، پس دو رکعت دیگر نافله عصر را با قنوت به جا می آورد، پس اقامه می گفت و شروع می کرد به نماز عصر و چون سلام می داد تسبیح و تحمید و تکبیر و تهلیل می گفت خدا را آنچه خواسته باشد پس به سجده می رفت و صد مرتبه می گفت حمد اللّه و چون روز به پایان می رسید و آفتاب غروب می کرد وضو می گرفت و اذان و اقامه می گفت و سه رکعت نماز مغرب را ادا می کرد و در رکعت دوم پیش از رکوع و بعد از قرائت ، قنوت می خواند و چون سلام نماز می داد از مصلای خود حرکت نمی کرد و تسبیح و تحمید و تکبیر و تهلیل می گفت آنچه خدا خواسته باشد.

پس سجده شکر به جا می آورد سپس سر از سجده برمی داشت و با کسی تکلم

ص: 322

نمی کرد تا برخیزد و چهار رکعت نماز نافله به دو سلام به قنوت به جا آورد و در رکعت اول از این چهار رکعت حمد و ( قُلْ یا اَیُّهَا الْکافِروُنَ ) و در رکعت دوم حمد و توحید می خواند و چون این چهار رکعت فارغ می شد می نشست و تعقیب می خواند آنچه خدا خواسته باشد، پس افطار می کرد پس مکث می فرمود تا قریب ثلث شب پس بر می خاست و چهار رکعت عشاء را به جا می آورد با قنوت در رکعت دوم و بعد از سلام در مصلای خود می نشست و ذکر خدا به جا می آورد آنچه خدا خواسته باشد تسبیح و تحمید و تکبیر و تهلیل می گفت و بعد از تعقیب سجده شکر به جا می آورد. پس به رختخواب می رفت و چون ثلث آخر شب می شد از فراش خواب برمی خاست در حالی که مشغول بود به تسبیح و تحمید و تکبیر و تهلیل و استغفار پس مسواک می کرد و وضو می گرفت و مشغول هشت رکعت نماز نافله شب می شد بدین طریق که بعد از هر دو رکعتی سلام می داد و در رکعت اول در هر رکعت آن یک مرتبه حمد و سی مرتبه ( قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ ) می خواند و بعد از این دو رکعت ، چهار رکعت نماز جعفر به جا می آورد و از نماز شب حساب می کرد و چون از این شش رکعت فارغ می شد دو رکعت دیگر را به جا می آورد و در رکعت اول حمد

ص: 323

و سوره ( تَبارَکَ المُلک ) و در رکعت دوم حمد و سوره ( هَلْ اَتی عَلَی الاِنْسانِ ) می خواند و چون سلام نماز می داد بر می خاست و دو رکعت نماز شفع به جا می آورد در هر رکعت بعد از حمد، سه مرتبه ( قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ ) می خواند و در رکعت دوم قنوت می خواند و چون از نماز شفع فارغ می شد بر می خاست و یک رکعت نماز وتر را به جا می آورد و در این رکعت بعد از حمد، سه مرتبه ( قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ ) و یک مرتبه ( قُلْ اَعوُذُ بِرَّبِ النّاس ) و یک مرتبه ( قُلْ اَعوُذُ بِرَبِّ الْفَلَق ) می خواند، پس شروع می کرد به خواند قنوت ، و در قنوت می خواند:

( اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ اَللّهُمَّ اهْدِنا فیمَنْ هَدَیْتَ وَ عافِنا فیمَنْ عافَیْتَ وَ تَوَلَّنا فیمَنْ تَوَلَّیْتَ وَ بارَکْ لَنا فیما اَعْطَیْتَ وَ قِنا شَرَّ ما قَضَیْتَ فَاِنَّکَ تَقْضی وَ لایُقْضی عَلَیْکَ اِنَّهُ لایَذِلُّ مَنْ والَیْتَ وَ لایَعِزُّ مَنْ عادَیْتَ تَبارَکْتَ رَبَّنا وَ تَعالَیْتَ ) .

پس هفتاد مرتبه می گفت ( اَسْتَغْفر اللّهَ وَ اَسئَلُهُ التَّوْبَهَ ) و چون سلام نماز می داد می نشست به جهت خواندن تعقیب و چون فجر نزدیک می شد بر می خاست برای دو رکعت نافله فجر و در رکعت اول حمد و ( قُلْ یا اَیُّهَا الکافِروُنَ ) و در رکعت دوم حمد و توحید می خواند و چون فجر طلوع می کرد اذان و اقامه می گفت و دو رکعت فریضه صبح

ص: 324

را به جا می آورد و چون سلام نماز می گفت تعقیب می خواند تا طلوع آفتاب پس دو سجده شکر به جا می آورد و چون سلام نماز می گفت تعقیب می خواند تا طلوع آفتاب پس دو سجده شکر به جا می آورد و چندان طول می داد تا روز بالا آید و عادت آن جناب آن بود در جمیع نمازهای واجبه یومیه در رکعت اول حمد و سوره ( اِنّا اَنَزَلْناهُ ) و در رکعت دوم حمد و سوره ( قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ ) می خواند مگر در نماز صبح جمعه و ظهر و عصر آن روز که در رکعت اول حمد و سوره جمعه و در رکعت دوم حمد و سوره منافقین می خواند و در نماز عشاء شب جمعه در رکعت اول حمد و جمعه و در رکعت دوم حمد و ( سَبَّحِ اسْمَ رَبَّکَ الاَعلی ) می خواند و در نماز صبح دوشنبه و پنجشنبه در رکعت اول حمد و ( هَلْ اَتی عَلَی الانسانِ ) و در رکعت دوم حمد ( هَلْ اَتیک حَدیثُ الغاشیه ) می خواند، و به جهر و آشکارا می خواند قرائت نمازهای مغرب و عشاء و نماز شب و شفع و وتر و صبح را؛ و آهسته قرائت می کرد نمازهای ظهر و عصر را و در نمازهای چهار رکعتی در دو رکعت آخر سه مرتبه می خواند ( سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُ للّهِ وَ لا اِلهَ اِلاّ اللّهُ وَ اللّهُ اَکْبَرُ ) و در فنوت جمیع نمازهایش این دعا را می خواند:

( رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ تَجاوَزْ عَمّا تَعْلَمُ

ص: 325

اِنَّکَ اَنْتَ الاَعَزُّ الاَجَلُّ الاَکْرَمُ ) .

و در هر بلدی که ده روز قصد اقامت می کرد روزها روزه می گرفت و چون شب داخل می شد ابتداء می کرد به نماز پیش از افطار و در بین راه که مقیم نبود نمازهای واجبی را دو رکعت به جا می آورد مگر مغرب را که همان سه رکعت را به جا می آورد و ترک نمی کرد نافله مغرب و نماز شب و وتر و دو رکعت فجر را نه در سفر و نه در حضر اما نوافل نهاریه را در سفر ترک می کرد و بعد از هر نماز مقصوره که نماز ظهر و عصر و عشاء باشد سی مرتبه می گفت : ( سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُ للّهِ وَ لا اِلهَ اَلا اللّهُ وَ اللّهُ اَکبَرُ ) و می فرمود این به جهت تمامی نماز است . ( وَ ما رَاَیْتُهُ صَلّی صَلوهَ الضُحی فی سَفَرٍ وَ لاحَضَرٍ ) ؛ و ندیدم که آن حضرت نماز ضحی گزارد در سفر و نه در حضرت . و در سفر هیچ روزه نیمی گرفت و عادت آن جناب آن بود که در دعا کردن ابتداء می کرد به ذکر صلوات بر رسول و آل او علیهم السلام و بسیار می کرد این کار را در نماز و غیر نماز و شبها که در فراش خوابیده بود تلاوت قرآن بسیار می نمود و هرگاه می گذشت به آیه ای که در او ذکر بهشت یا آتش شده گریه می کرد و از حق تعالی سؤ ال بهشت می کرد و پناه می جست به خدا

ص: 326

از آتش و در جمیع نمازهای شبانه روزی خود بسم اللّه را بلند می گفت و چون ( قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدُ ) تلاوت می کرد، آهسته بعد از این آیه می گفت ( اَللّهُ اَحَدٌ ) و چون از آن سوره فارغ می شد، سه مرتبه می گفت ( کَذلِکَ اللّهُ رَبُّنا ) و چون می خواند ( قُلْ یا اَیُّهَا الْکافِروُن ) ، آهسته در دل می گفت ( یا اَیُّهَا الْکافِروُن ) و چون از آن فارغ می شد، سه مرتبه می گفت ( رَبیَّ اللّهُ وَ دینِی الاِسْلامُ ) و چون سوره والتین والزیتون تلاوت می کرد بعد از فراغ ، می گفت ( بَلی وَ اَنَا عَلی ذلِکَ مِنَ الشّاهِدینَ ) و چون سوره ( لااُقْسِمُ بِیَوْمِ القِیامَهِ ) می خواند بعد از فراغ ، می گفت ( سُبْحانَکَ اَللُّهمَّ بَلی ) و چون سوره جمعه قرائت می کرد بعد از ( قُلْ ما عِنْدَاللّهِ خَیْرُ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجاره ) ، می گفت ( لِلَّذین اتَّقَوْا ) پس می گفت ( وَاللّهُ خَیْرُ الرّازِقینَ ) و چون از سوره فاتحه فارغ می شد، می گفت ( اَلْحَمْدُللّهِ رَبِّ الْعالَمینَ ) و چون می خواند ( سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الاَعلی ) ، آهسته می گفت ( سُبْحان رَبِّیَ الاَعلی ) و چون در قرآن ( یا اَیُّها الَّذینَ آمَنوُا ) قرائت می کرد، آهسته می گفت ( لَبَّیْکَ اللّهم لَبَّیک ) .

و در هیچ بلدی وارد نمی شد مگر اینکه مردم قصد خدمتش می نمودند و چون خدمتش شرفیاب می شدند از معالم دین خود می پرسیدند حضرت

ص: 327

ایشان را جواب می فرمود و حدیث می کرد ایشان را احادیث بسیار مروی از پدرش از پدرانش از علی علیه السلام از رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم پس چون آن حضرت را به نزد ماءمون بردم از من خبر حال آن حضرت را در بین راه پرسید من خبر دادم او را به آنچه از آن جناب مشاهده کرده بودم در اوقات شب و روز و در اوقات حرکت و اقامت آن حضرت ، پس ماءمون گفت بلی یابن ابی الضحاک علی بن موسی بهترین اهل زمین و اعلم و اعبد ایشان است پس خبر مده مردم را به آنچه از آن جناب دیده ای به جهت آنکه می خواهم ظاهر نشود فضل آن مگر بر زبان من و به خدا استعانت می جویم بر این نیت که دارم که او را بلند کنم و قدر او را رفیع سازم . تمام شد حدیث شریف .

( بِاللّهِ اَسْتَفْتِحُ وَ بِاللّهِ اَسْتَنْجِحَ وَ بِمُحَمَّدٍ صَلّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ اَتَوَجَّهُ، اَللّهُمَّ سَهِّلْ لی حُزوُنَهَ اَمْری کُلِّهِ وَ یَسِّرْلی صُعُوبَتَهُ، اِنَّکَ تَمْحُو ما تَشاءُ وَ تُثْبِتُ وَ عِنْدَکَ اُمُّ الْکِتابِ. )

و نقل فرموده از حضرت امیرالمؤ منین علی علیه السلام که هیچگاهی مهموم نشدم و برای امری و تنگ نشد بر من معاشم و مقابل نشدم با حریف شجاعی و این دعا خواندم مگر آنکه خداوند هم و غم مرا برطرف کرد و روزی فرمود مرا نصرت بر دشمنانم .

( سُبْحانَ خالِقِ النُّورِ، سُبْحانَ خالِقِ الظُّلْمَهِ، سُبْحانَ خالِقِ الْمِیاهِ، سُبْحانَ خالِقِ السَّمواتِ، سُبْحانَ خالِقِ الاَرَضینَ، سُبْحانَ خالِقِ

ص: 328

الرِّیاحِ وَ النَّباتِ، سُبْحانَ خالِقِ الْحَیاه و الْمُوْتِ، سُبْحانَ خالِقِ الثَّری وَ الفَلَواتِ، سُبْحان اللّه وَ بِحَمْدِهِ ) .

فقیر گوید: که در فصل بعد از این نیز ذکر شود بسیاری از مناقب و مکارم اخلاق حضرت امام رضا علیه آلاف التّحیّه و التّسلیم و لا قوّه الاّ بِاللّهِ العلیِّ العَظیم .

فصل سوم : در دلائل و معجزات حضرت امام رضا علیه السلام

قسمت اول

ما اکتفا می کنیم به ذکر چند معجزه که ده معجزه اولش از ( عیون اخبار ) است :

اول از محمّد بن داود روایت است که گفت : من و برادرم نزد حضرت رضا علیه السلام بودیم که کسی آمد و به او خبر داد که چانه محمّد بن جعفر علیه السلام را بستند یعنی بمرد، پس آن حضرت برفت و ما همراه آن حضرت برفتیم دیدیم چانه اش را بسته اند و اسحاق بن جعفر علیه السلام و فرزندانش و جماعت آل ابوطالب می گریند، حضرت ابوالحسن نزد سرش نشست و در رویش نظر کرد و تبسم نمود و اهل مجلس را بد آمد و بعضی گفتند این تبسم از راه شماتت بود به مردن عمش .

راوی گفت : پس حضرت برخاست و بیرون آمد تا در مسجد نماز گزارد ما گفتیم : فدای تو شویم ! از اینها شنیدیم درباره تو حرفی که ناخوش آمد ما را وقتی که تو تبسم نمودی ، حضرت فرمود: من تعجب از گریه اسحاق کردم ، و او به خدا پیش از محمّد بمیرد و محمّد بر او بگرید. راوی گوید: پس محمّد برخاست از بیماری و اسحاق بمرد. و نیز از یحیی بن محمّد بن جعفر علیه السلام مروی است که

ص: 329

گفت : پدرم بیمار شد سخت ، امام رضا علیه السلام به عیادت او آمد و عمم اسحاق نشسته بود و می گریست و سخت بر او جزع می کرد، یحیی گفت که حضرت ابوالحسن علیه السلام به من ملتفت شد و گفت : چرا عمت می گرید؟ گفتم : می ترسد بر او از این حال که می بینی . فرمود که غمگین مشو که اسحاق زود باشد که پیش از پدرت بمیرد. یحیی گفت که پدرم به شد و اسحاق بمرد.

دوم علی بن احمد بن عبداللّه بن احمد بن ابوعبداللّه برقی روایت کرده از پدرش از احمد بن ابی عبداللّه از پدرش از حسین بن موسی بن جعفر علیه السلام که گفت : ما در دور ابوالحسن رضا علیه السلام بودیم و ما جوانان بودیم از بنی هاشم که جعفر بن عمر علوی بر ما بگذشت و او هیاءتی کهنه (یعنی جامه های کهنه ) و طوری خراب داشت ما به یکدیگر نگاه کردیم و بخندیدیم از هیاءت او، حضرت رضا علیه السلام فرمود: عنقریب او را خواهید دید صاحب مال و تبع بسیار! پس نگذشت مگر یک ماه یا نحو آن که والی مدینه گشت و حالش نیکو شد پس می گذشت بر ما و همراه او خواجه سرایان و حشم بودند. و این جعفر، جعفر بن محمّد بن عمر بن الحسن بن علی بن عمر بن علی بن الحسین علیهم السلام است .

سوم از ابوحبیب بناجی مروی است که گفت : در خواب دیدم رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم به بناج آمده و

ص: 330

در مسجدی که هر سال حاج آنجا فرود می آیند فرود آمده و گویا من رفتم به سوی او و سلام کردم بر او ایستادم پیش روی او و دیدم پیش روی او طبقی از برگ نخیل مدینه بود و در آن بود خرمای صیحانی ، قبضه ای از آن برداشت و به من داد شمردم هیجده خرما بود، پس چنین تاءویل کردم که من به عدد هر یک خرما یک سال بمانم و چون از این خواب بیست روز بگذشت در زمینی بودم که برای زراعت آن را اصلاح می نمودم کسی آمد و خبر قدوم حضرت امام رضا علیه السلام آورد که در آن مسجد فرود آمده و از مدینه می آید و مردم می شتافتند به سوی او، پس من نیز آمدم او را دیدم نشسته در موضعی که دیده بودم پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم را، و زیر او حصیری بود چنانچه در زیر آن حضرت بود و پیش او طبقی از برگ خرما بود و در آن خرمای صیحانی بود. سلام کردم بر او و جواب داد و مرا نزدیک خواند و کفی از آن خرما بداد بشمردم همان عدد بود که حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم داده بود، گفتم : زیاد کن یابن رسول اللّه ! فرمود: اگر رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم از این زیادتر می داد ما هم می دادیم .

چهارم روایت کرده احمد بن علی بن حسین ثعالبی از ابوعبداللّه بن عبدالرحمن معروف به صفوانی که گفع : قافله ای از خراسان به

ص: 331

جانب کرمان بیرون آمد دزدان بر ایشان ریختند و مردی از ایشان را گرفتند که به کثرت مال متهم می داشتند، او در دست ایشان مدتی بماند او را عذاب می کردند تا خود را فدیه دهد و خلاص شود. از جمله او را در برف واداشتند و دهنش از برف پر کردند و زبانش فاسد شد به طوری که قدرت بر سخن گفتن نداشت ، آمد به خراسان و شنید خبر امام رضا علیه السلام را و آنکه آن حضرت در نیشابور است پس در خواب دید گویا کسی به او می گوید پسر رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم وارد خراسان شده علت خود را از او بپرس بسا باشد ترا دوایی تعلیم کند که نفع دهد، گفت که هم در خواب دیدم که گویا نزد آن حضرت رفتم و از آنچه بر سر من آمده بود شکایت کردم و علت خود گفتم ، به من فرمود زیره و سعتر و نمک بستان و بکوب و در دهن گیر دوبار یا سه بار، که عافیت می یابی . پس آن مرد از خواب بیدار شد و فکر نکرد در آن خوابی که دیده بود و اهتمامی ننمود در آن تا به دروازه نیشابور رسید به او گفتند که امام رضا علیه السلام از نیشابور کوچ کرده و در رباط سعد است ، در خاطر مردم افتاد که نزد آن حضرت رود و حکایت خود را به آن جناب بگوید شاید دوایی او را تعلیم کند که نفع بخشد. پس به رباط سعد آمد و بر آن حضرت داخل شد گفت

ص: 332

: ای پسر رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم قصه من چنین و چنان است و دهان و زبانم تباه شده و حرف نمی توانم زدن مگر به سختی پس مرا دوایی تعلیم فرما که از آن منتفع شوم . فرمود: آیا تعلیم نکردم ترا؟ برو و آنچه در خواب به تو گفتم چنان کن . آن مرد گفت : یابن رسول اللّه ! اگر توجه کنی یک بار دیگر بگویی ، فرمود: بگیر قدری از زیره و سعتر و نمک و بکوب و در دهن گیر و دوبار یا سه بار که عنقریب عافیت می یابی . آن مرد گفت : آن کار کردم و عافیت یافتم ثعالبی گفت : از صفوانی شنیدم که می گفت من آن مرا را دیدم و این حکایت را از او شنیدم .

پنجم از ریان بن الصلت روایت است که گفت : وقتی که اراده عراق کردم و عزم وداع حضرت امام رضا علیه السلام داشتم در خاطر خود گفتم چون که او را وداع کنم از او پیراهنی از جامه های تنش بخواهم تا مرا در آن دفن کنند و درهمی چند بخواهم از مال او که برای دخترانم انگشترها بسازم ، چون او را وداع کردم گریه و اندوه از فراق او غلبه کرد بر من و فراموش کردم که آنها را بخواهم ، چون بیرون آمدم آواز داد مرا که یا ریان ! باز گرد، بازگشتم به من گفت : آیا دوست نمی داری که درهمی چند ترا دهم تا برای دختران خود انگشترها سازی ؟ آیا دوست نمی داری

ص: 333

که پیراهنی از جامه های تن خود به تو بدهم تا ترا در آن کفن کنند چون عمرت به سر آید؟ گفتم : یا سیدی ! در خاطرم بود که از تو بخواهم ، اندوه فراق تو بازداشت مرا، پس بلند کرد وساده را و پیراهنی بیرون آورد و به من داد و بلند کرد جانب مصلی را و درهمی چند بیرون آورد و به من داد، شمردم سی درهم بود.

ششم از هرثمه ابن اعین روایت است که گفت : داخل شدم بر سید و مولایم یعنی حضرت رضا علیه السلام در سرای ماءمون و مذکور می شد در سرای ماءمون که حضرت رضا علیه السلام وفات یافته و به صحت نرسیده بود، داخل شدم و می خواستم اذن دخول بر او حاصل کنم ، در میان خادمان و معتمدان ماءمون غلامی بود او را ( صبیح دیلمی ) می گفتند و او سید مرا از دوستان بود و در این وقت ( صبیح ) بیرون آمد چون مرا دید گفت : یا هرثمه ! آیا نمی دانی که من معتمد ماءمونم بر سر و علانیه او؟ گفتم : بلی ، گفت : بدان مرا ماءمون بخواند با سی غلام دیگر از معتمدان در ثلث اول شب رفتیم نزد او و شبش مانند روز شده بود از کثرت شمعها و پیش او شمشیرهای برهنه تیز زهر داده نهاده بود. ما را یک یک بخواند و به زبان از ما عهد و میثاق می گرفت و هیچ کس دیگر غیر ما آنجا نبود، با ما گفت این عهد بر شما لازم است که آنچه

ص: 334

شما را بگویم بنمایید و هیچ خلاف نکنید، ما همه بر آن سوگند خوردیم . گفت : هر یک شمشیری بر می گیرد و می روید تا داخل می شوید بر علی بن موسی الرضا علیه السلام در حجره اش ، اگر او را ایستاده یا نشسته یا خفته می بیند هیچ سخن با او نمی گویید و شمشیرها بر او می نهید و گوشت و خون و موی و استخوان و مغزش را در هم آمیخته می کنید بعد از آن بساط او را بر او می پیچید و شمشیرها را به آن پاک می کنید و نزد من بیایید، و برای هر کدام از شما برای این کار که کنید و پوشیده دارید ده بدره درهم دو ضیعه منتخب یعنی مستقل خوب مقرر کرده ام و بهره و نصیب و حظ برای شما است چندانکه من زنده ام و باقیم . گفت : پس ما شمشیرها را به دست گرفتیم و بر او در حجره اش داخل شدیم دیدیم به پهلو خوابیده بود و می گردانید طرف دستهای خود را و تکلم می کرد به کلامی که ما نمی دانستیم ، پس غلامها شمشیرها برآوردند و من شمشیر خود را نهادم و ایستاده بودم و می دیدم ، و گویا که او می دانست قصد ما را پس چیزی پوشیده بود در تن که شمشیرها بر او کار نمی کرد، پس آن بساط را بر او پیچیدند و بیرون آمدند نزد ماءمون ، ماءمون گفت : چه کردید؟ گفتند: به جا آوردیم آنچه گفتی یا امیر، گفت : چیزی از این وانگویید.

چون

ص: 335

صبح طالع شد ماءمون بیرون آمد و در جای خود نشست با سر برهنه و تمکه های گشاده و اظهار وفات امام علیه السلام کرد و برای تعزیه بنشست ، پس برخاست پابرهنه و سر برهنه بیامد تا او را ببیند و من در پیش او می رفتم چون در حجره آن حضرت داخل شد همهمه ای شنید بلرزید و به من گفت نزد او کیست ؟ گفتم : نمی دانم یا امیرالمؤ منین ! گفت : زود بروید و ببینید، صبیح گفت : ما درون حجره شدیم دیدیم سیدم در محراب خود نشسته نماز می گزارد و تسبیح می کند. گفتم : یا امیر! اینک شخصی در محراب نماز می گزارد و تسبیح می گوید، ماءمون بلرزید پس گفت : مرا بازی دادید لعنت کند خدا بر شما، پس به من روی کرد از میان جماعت و گفت : یا صبیح ! تو او را می شناسی ببین کیست نماز می کند؟ پس من داخل شدم و ماءمون بازگشت و چون به آستانه در رسیدم امام علیه السلام به من گفت : یا صبیح ! گفتم : لبیک یا مولای من ! و بر رو افتادم ، فرمود: برخیز خدای رحمت کند بر تو می خواهند که خاموش کنند نور خدا را به دهن های خود، خدا تمام کننده است نور خدا را هر چند کافران کراهت داشته باشند آن را. پس بازگشتم نزد ماءمون دیدم که رویش سیاه شده همچون شب تاریک گفت : یا صبیح ! چه خبر داری ؟ گفتم : یا امیرالمؤ منین ! به خدا که او است در

ص: 336

حجره نشسته و مرا بخواند و چنین و چنین گفت ، صبیح گفت : پس ماءمون بندهای خود نبست و امر کرد که جامه هایش را رد کردند یعنی جامه های عزا را از تن کند و جامه های سابق خود را طلبید و پوشید و گفت : بگویید غش کرده بود و به هوش آمد. هرثمه گفت : من شکر و حمد خدای بسیار نمودم و بر سید خود حضرت رضا علیه السلام داخل شدم چون مرا دید فرمود: یا هرثمه ! آنچه صبیح با تو گفت با کسی مگو مگر کسی که خدای عز و جل دل او را امتحان کرده باشد برای ایمان به محبت ما و ولایت ما، گفتم : نعم یا سیدی ، بعد از آن فرمود: یا هرثمه ! ضرر نمی کند کید ایشان بر ما تا کتاب به مدت خود برسد، یعنی عمر به سر آید و اجل برسد.

هفتم روایت است از محمّد بن حفص گفت : حدیث کرد مرا یکی از آزادشدگان حضرت موسی بن جعفر علیه السلام که گفت : من و جماعتی در خدمت امام رضا علیه السلام بودیم در بیابانی پس سخت تشنه بودیم ما و چهارپایان ما به حدی که ترسیدیم بر خودمان که از تشنگی هلاک شویم پس حضرت یک جایی را وصف کرد و فرمود بیایید به آن موضع که آنجا آب می یابید، گفت : به آن موضع آمدیم و آب یافتیم و چهارپایان را آب دادیم تا همه سیراب شدیم ما و هر که در آن قافله بود پس کوچ کردیم ، پس حضرت ما را فرمود

ص: 337

تا آن چشمه را بجوییم ، جستیم و نیافتیم مگر پشک شتر و ندیدیم از چشمه اثری .

راوی گوید: این حکایت را پیش مردی از اولاد قنبر که به اعتقاد خود صد و بیست سال از عمرش گذشته بود مذکور داشتم آن مرد قنبری هم این قصه را به همین شرح بگفت و گفت من هم در خدمت او بودم ، و قنبری گفت در آن وقت امام علیه السلام به خراسان می رفت .

مؤ لف گوید: که این آیت باهره از آن حضرت شبیه است به آنچه از جدش امیرالمؤ منین علیه السلام ظاهر شده از حدیث راهب کربلا و صخره و این معجزه را عامه و خاصه نقل کرده اند و شعراء به شعر درآورده اند و کیفیت آن چنان است که حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام در وقت توجه فرمودنش به صفی مرور فرمود به کربلا، فرمود به اصحابش آیا می دانید که کجا است اینجا؟ به خدا سوگند که اینجا مصرع حسین و اصحابش است ، پس کمی رفتند تا رسیدند به صومعه راهبی در میان بیابان در حالی که تشنگی سخت به اصحاب آن حضرت عارض شده بود و آب ایشان تمام گشته بود و هر چه از یمین و یسار تفحص کرده بودند آب پیدا نکرده بودند، حضرت فرمود که ساکن این دیر را ندا کنید که نگاه کند، چون نگاه کرد، از او از مکان آب پرسیدند گفت مابین من و آب زیاده از دو فرسخ است و در این نزدیکی آب نیست و از برای من آب یک ماه مرا می آورند که به

ص: 338

نحو تنگی با آن زندگانی می کنم و اگر نبود آن من هم از تشنگی هلاک می گشتم ، حضرت فرمود به اصحاب خود آیا شنیدید کلام راهب را؟ گفتند: بلی ، آیا امر می فرمایی ما را تا قوه داریم به همان جایی که راهب اشاره می کند برویم و آب بیاوریم ؟ فرمود: حاجتی به این نیست ! پس گردن استر خود را برگردانید به سمت قبله و اشاره فرمود به یک جایی نزدیک دیر فرمود: بگشایید زمین این مکان را! پس جماعتی با بیل خاک آن زمین را برداشتند ناگاه سنگ بزرگی ظاهر شد که می درخشید، گفتند: یا امیرالمؤ منین ! اینجا سنگی است که بیل به آن کار نمی کند، فرمود: به درستی که این سنگ بر روی آب واقع است اگر از محل خود زایل شود خواهید یافت آب را، پس کوشش کردند در کندن سنگ و جمع شدند گروهی و قصد کردند که آن سنگ را حرکت دهند نتوانستند و سخت شد بر ایشان ، حضرت چون این بدید از استر پیاده شد و آستین بالا زد انگشتان خود را گذاشت در زیر سنگ و حرکت داد سنگ را پس از آن کند آن را و افکند دور به مسافت ذراع بسیاری پس چون سنگ برداشته شد ظاهر شد آب ! آن جماعت مبادرت کردند به سوی آن و آشامیدند از آن ، و بود آب از هر آبی که در سفرشان خورده بودند گواراتر و سردتر و صافی تر.

پس فرمود: از این آب توشه بردارید و سیراب شوید، هرچه خواستند آب آشامیدند و برداشتند. پس امیرالمؤ

ص: 339

منین علیه السلام آمد نزد آن سنگ و آن را به دست گرفت و به جای خود گذاشت و امر کرد که روی آن خاک ریختند و اثرش پنهان شد لکن هر یک از اصحاب آن حضرت مکان آب را می دانستند پس کمی رفتند حضرت فرمود به حق من بر گردید به موضع چشمه ببینید می توانید آن را پیدا کنید، مردم برگشتند و در تفحص چشمه برآمدند و هرچه کاوش کردند و ریگها را پس و پیش کردند چشمه آب را پیدا نکردند! راهب که آن چشمه آب را مشاهده کرد ندا کرد که ای مردم ! مرا پایین بیاورید پس به هر حیله بود او را از دیرش پایین آوردند پس ایستاد مقابل امیرالمؤ منین علیه السلام و گفت : ای مرد! تو پیغمبر مرسلی ؟ فرمود: نه ، گفت : ملک مقربی ؟ فرمود: نه ، گفت : پس تو کیستی ؟ فرمود: منم وصی رسول اللّه محمّد بن عبداللّه خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله و سلم . پس راهب شهادت گفت و اسلام آورد و گفت این دیر بنا شده در اینجا به جهت طلب کسی که بکند این سنگ را و بیرون آورد از زیر آن آب و عالمی چند قبل از من گذشتند و به این سعادت نرسیدند و حق تعالی مرا روزی فرمود و ما می یابیم در کتابی از کتابهای خودمان و شنیدیم از عالمان خودمان که در این گوشه زمین چشمه ای است که بر آن سنگی است که نمی شناسد مکان آن را مگر پیغمبر یا وصی پیغمبر، پس راهب جزء جیش

ص: 340

حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام گردید و در رکاب آن حضرت شهید شد پس حضرت متولی دفن او شد و بسیار برای او استغفار کرد.

و سید حمیری این حکایت را در قصیده مذهبه به نظم در آورده و فرموده :

وَ لَقَْد سَری فیما یَسیرُ بِلَیْلَهٍ

بَعْدَ الْعِشاءِ بِکَرْبَلا فی مَوْکِبٍ

حَتّی اَتی مُتَبَتِّلاً فی قائِمٍ

قسمت دوم

اَلْقی قَواعِدَهُ بِقاعٍ مَجْدَبٍ

فَدَ نافَصاحَ بِهِ فَاَشْرَفَ مائِلا

کَالنَّسْرِ فَوْقَ شَظِیّهٍ مِنْ مَرْقَبٍ

هَلْ قُرْبَ قائِمِکَ الَّذی بَوَّاْتَهُ

ماءٌ یُصابُ فَقالَ ما مِنْ مَشْرَبٍ

اِلاّ بِغایَهِ فَرْسَخَیْنِ وَ مَنْ لَنا

بِالْماءِ بَیْنَ نَقی وَقَی سَبْسَبٍ

فَثَنَی اْلاَعِنَّهَ نَحْوَ وَعْثٍ فَاَجْتَلی

مَلْساءُ یَلْمَعُ کَالّلُجَیْنِ الْمُذْهَبِ

قالَ اَقْلبِوُها اِنَّکُمْ اِنْ تَقْلِبُوا

تَرَوْوُا وَ لاتَرَوْوُنَ اِنْ لَمْ تُقْلَبِ

فَاعْصَوْ صَبُوا فی قَلْعِها فَتَمَنَّعَتْ

مِنْهُمْ تَمَنَّعُ صَعْبَهٍ تُرْکَبِ

حَتّی اِذا اَعْیَتْهُمُ اَهْوی لَها

کَفَّا مَتی تَرِدَ الْمُغالِبَ تَغْلِبِ

فَکَاَنّهَا کُرَهٌ بِکَفّ حَزَوَّرٍ

عَبْلَ الذِّراعِ دَخابِها فی مَلْعَبِ

فَسَقاهُمُ مِنْ تَحْتِها مُتَسَلْسِلا

عَذْبا یَزیدُ عَلَی الاَلَذِّاْلاَعْذَبِ

حَتّی اِذا شَرِبُوا جَمیعا رَدَّها

وَ مَضی فَخَلَتْ مَکانُها لَمْ یُقْرَبِ هشتم از هیثم بن ابی مسروق نهدی روایت شده که محمّد بن الفضیل گفت که من در ( بطن مر ) فرود آمدم و مرا عرق مدنی در پهلو و در پا برآمد و آن را ( علت رشته ) می گویند مانند ریسمان چیزی برآید و غالبا از پا برآید، پس در مدینه به حضرت رضا علیه السلام داخل شدم فرمود: چرا ترا دردناک می بینم ؟ گفتم : چون به ( بطن مر ) آمدم عرق مدنی در پهلو و پایم برآمد. پس اشاره نمود به آن یک که در پهلویم

ص: 341

بود در زیر بغل و سخنی گفت و بر آن آب دهن افکند بعد از آن فرمود از این باکی نیست بر تو و نظر کرد به آنچه در پایم بود. پس گفت ، ابوجعفر علیه السلام فرمود: از شیعیان ما هر که مبتلا به بلایی شود پس صبر کند، خدای عز و جل برای او اجر هزار شهید نویسد.

من در خاطر گفتم که من به خدا از این علت پانرهم ، هیثم گفت : همیشه آن رشته از پای او بر می آمد تا بمرد.

نهم از عبداللّه بن محمّد هاشمی روایت است که گفت : روزی بر ماءمون داخل شدم مرا بنشاند و هر کس پیش او بود بیرون کرد پس طعام خواست بخوردیم و طیب به کار بردیم پس فرمود پرده بکشیدند پس خطاب کرد به یکی از آنان که در پس پرده بودند یعنی از کنیزان مغنیه و گفت باللّه که مرثیه کن برای ما آن را که در طوس است یعنی حضرت رضا علیه السلام را که در طوس دفن کردیم ، مغنیه شروع کرد به خواندن ، خواند:

سَقْیا لِطُوسٍ وَ مَنْ اَضْحی بِها قَطِنا

مِنْ عِتْرِهِ الْمُصْطَفی اَبْقی لَنا حَزَنا؛

یعنی سیراب سازد باران رحمت مر طوس را و آن کس که در آنجا ساکن است از عترت مصطفی که رفت و اندوه و غم برای ما بگذشت ، هاشمی گفت که پس بگریست ماءمون و به من گفت : یا عبداللّه ! آیا اهل بیت من و اهل بیت تو مرا ملامت می کنند بر اینکه ابوالحسن الرضا علیه السلام را نصب کردم علم یعنی

ص: 342

نشان و آیت برای عالمیان ، به خدا قسم با تو حدیثی کنم از او که تعجب کنی ، روزی نزد او آمدم و به او گفتم فدای تو شوم پدرانت موسی و جعفر و محمّد و علی بن الحسین علیهم السلام نزد ایشان بود علم آنچه شده است و خواهد شد تا روز قیامت و تو وصی ایشان و وارث علم ایشانی و علم ایشان نزد تو است و مرا به تو حاجتی دست داده است ، گفت بگو، گفتم این زاهریه ، خطیه و بخت مند من است یعنی او را از میان زنان دوست می دارم و تقدیم نمی دهم بر او هیچ یک از جواری خود را و او چند بار حامله شده و اسقاط می کند و حالا حامله است ، مرا دلالت کن به چیزی که علاج کند به آن خود را و سالم ماند. فرمود: مترس و خاطر جمع دار از اسقاط طفل که سالم می ماند و پسری می زاید به مادر شبیه تر از همه مردم و خنصری زائد در دست راست دارد نه آویخته و همچنین در پای چپ خنصری زائد دارد نه آویخته . و ( خنصر ) انگشت کوچک را گویند. پس در خاطر خود گفتم گواهی می دهم که خدای عز و جل بر همه چیز قادر است . پس زاهریه بزاد پسری از همه مردم به مادرش مانندتر و در دست راست خنصری زاید داشت نه آویخته و هم در پای چپ بر آنگونه که حضرت رضا علیه السلام وصف کرده بود پس کیست که ملامت می کند مرا بر اینکه

ص: 343

او را نصب کردم علم و آیت میان عالمیان .

شیخ صدوق رحمه اللّه فرموده که این حدیث زیاده بر این بود ما ترک کردیم آن را ( وَ لاحَوْلَ وَ لا قُوَّهَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلِیِّ الْعَظیم ) پس از آن فرموده که دانستن حضرت امام رضا علیه السلام این را به واسطه آن بود که از پدرانش از حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم به او رسیده بود و جبرئیل برای حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم آورده بود خبرهای خلفای بنی امیه و بنی عباس و اولاد ایشان را و آنچه که بر دست ایشان جاری می شود ( وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّهِ اِلاّبِاللّهِ ) . انتهی .

مؤ لف گوید: از چیزهایی که حذف شده از این حدیث شعر دوم مرثیه است و آن این است :

اَعْنی اَبَا الْحَسَِن الْمَاءْمُولَ اِنَّ لَهُ

حَقَّا عَلی کُلِّ مَنْ اَضْحی بِها شَجَنا

دهم از محمّد بن الفضیل مروی است که گفت : در آن سال که هارون برامکه غضب کرد و اول جعفر بن یحیی را بکشت و یحیی را حبس کد و بر سر ایشان آمد آنچه آمد. ابوالحسن علیه السلام در عرفه ایستاده بود و دعا می کرد بعد از آن سر به زیر انداخت . از او خبر پرسیدند، گفت : من خدای را می خواندم بر برمکیان به سبب آنچه با پدرم نمودند امروز خدای عز و جل دعای من درباره ایشان اجابت نمود. پس چون بازگشت نگذشت مگر اندکی که جعفر و یحیی مغضوب شدند و احوال ایشان برگشت ،

ص: 344

( مسافر ) گفت : من با ابوالحسن الرضا علیه السلام بودم در منی که یحیی بن خالد با قومی از آل برمک بگذشتند آن حضرت فرمود: مسکینانند اینان نمی دانند که امسال چه بر سرشان می آید! بعد از آن گفت : هاه و عجبتر آنکه ، هارون و من همچون این دوییم و دو انگشت به هم ضم نمود. ( مسافر ) گفت : به خدا که من معنی سخن او را ندانستم تا او را با هارون دفن کردیم .

یازدهم شیخ مفید رحمه اللّه در ( ارشاد ) به سند خویش روایت کرده از غفاری که گفت : مردی از آل ابورافع آزاد کرده حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم از من طلبی داشت مطالبه کرد از من و مبالغه نمود در طلب خود، من چون چنین دیدم نماز صبح در مسجد پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم ادا کردم و روانه شدم به سوی زمانی که نزدیک شدم به در منزل آن حضرت ، دیدم حضرت از منزل بیرون آمد در حالی که سوار بر حماری است و بر تن شریفش قمیص و ردایی ، چون نظرم بر آن حضرت افتاد خجالت کشیدم که چیزی عرض کنم چون آن جناب به من رسید ایستاد و نظر کرد به من ، من سلام کردم بر آن جناب و این وقت ماه رمضان بود پس من عرض کردم به آن حضرت فدایت شوم !

مولای شما فلان از من طلبی دارد و به خدا سوگند که مرا رسوا ساخته . و من در دل خود گفتم

ص: 345

که حضرت به او می فرماید که مطالبه از من نکند و به خد قسم که نگفتم به آن حضرت که چه قدر از من می خواهد و نام نبردم از طلب او چیزی . پس امر فرمود مرا که بنشینم تا برگردد، پس من نشستم در آنجا تا شام و نماز مغرب را به جا آوردم و حضرت نیامد و من روزه بودم سینه ام تنگی کرد و خواستم برگردم که ناگاه دیدم آن حضرت پیدا شد و اطراف آن جناب جماعتی از مردم بودند و اهل سؤ ال و فقراء سر راه حضرت نشسته بودند آن جناب بر ایشان تصدق کرد و گذشت تا داخل خانه شد پس بیرون تشریف آورد و مرا خواند من برخاستم و با آن حضرت داخل منزل شدیم و آن جناب نشست و من نیز نشستم و شروع کردم از ابن مسیب امیر مدینه برای او حدیث کردن و بسیار می شسد که من با آن حضرت از ابن مسیب گفتگو می نمودم پس چون از سخن گفتن فارغ شدم حضرت فرمود گمان نمی کنم که هنوز افطار کرده باشی ؟ عرض کردم ، نه . پس فرمود برای من طعام آوردند و در پیش من گذاشتند و امر فرمود غلامی را که با من طعام بخورد، پس من و آن غلام طعام خوردیم و چون فارغ شدیم فرمود: آن وساده را بلند کن و آنچه در زیر آن است بردار، من وساده را برداشتم دیدم در زیر آن مقداری دینار است آن دینارها را برداشتم و در کیسه ام گذاشتم و امر فرمود چهار نفر از بندگان

ص: 346

خود را که همراه من باشند تا مرا به منزل برسانند. من گفتم : فدایت شوم ! شبگردی که از جانب ابن مسیب است گردش می کند و من کراهت دارم که مرا ببیند که با بندگان شما می باشم ، فرمود: درست گفتی ، اصاب اللّه بک الرشاد فرمود به آنها که همراه من باشند تا جایی که من به آنان بگویم برگردند، پس همراه من بودند تا نزدیک به منزلم رسیدم و ماءنوس شدم آنها را برگردانیدم پس به منزل رفتم و چراغ طلبیدم و در پولها نظر کردم دیدم چهل و هشت دینار زر سرخ است و طلب آن مرد از من بیست و هشت دینار بود و در میان آن پولها دیناری دیدم که می درخشید خوشم آمد از حسن او گرفتم آن را و نزدیک چراغ بردم دیدم به خط واضح بر آن نقش است که حق آن مرد بر تو بیست و هشت دینار است و مابقی برای تو است و به خدا قسم که من معین نکرده بودم طلب آن مرد را از من .

دوازدهم قطب راوندی روایت کرده از ریان بن صلت گفت : رفتم به خدمت حضرت امام رضا علیه السلام به خراسان و در دل خود گفتم که بخواهم از آن حضرت از این دینارها که به نام آنحضرت سکه زده شده ، پس چون بر آن حضرت وارد شدم فرمود به غلام خود که ابومحمّد از این دینارها که اسم من بر آن است می خواهد بیاور سی عدد از آنها، غلام آورد. من گرفتم آنها را، پس با خود گفتم که

ص: 347

کاش مرا می پوشانید به بعضی از جامه های تن شریفش ، چون این خیال در دل من گذشت ، آن حضرت رو کرد به غلام خود فرمود که بشویید رختهای مرا و بیاورید همچنان که هست ، پس آوردند پیراهن و ازار و کفش آن حضرت را و به من دادند آنها را.

سیزدهم ابن شهر آشوب از حسن بن علی وشا روایت کرده که گفت : خواند مرا سید من حضرت امام رضا علیه السلام به مرو و فرمود: ای حسن ! مرد علی بن ابی حمزه بطائنی در این روز و داخل در قبرش شد همین ساعت و داخل شدند دو ملک قبر بر او و سؤ ال کردند از او که کیست پروردگار تو؟ گفت : اللّه تعالی . گفتند: کیست پیغمبر تو؟ گفت : محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم . گفتند: کیست ولی تو؟ گفت علی بن ابی طالب علیه السلام ، گفتند: بعد از او کیست ؟ گفت : حسن علیه السلام ، پس یک یک امامها را گفت تا رسید به موسی بن جعفر علیه السلام . پرسیدند: بعد از موسی کیست ؟ سخن در دهان گردانید و جواب نگفت زجرش کردند و گفتند: بگو کیست ؟ سکوت کرد، گفتند به او آیا موسی بن جعفر امر کرده ترا به این ؟ پس زدند او را به عمودی از آتش و برافروختند بر او قبر را تا روز قیامت . راوی گفت : من بیرون آمدم از نزد سیدم و تاریخ گذاشتم آن روز را پس نگذشت ایام زیادی که رسید کاغذهای اهل کوفه

ص: 348

به مرگ بطائنی در آن روز و آنکه داخل در قبرش شده در آن ساعت که حضرت فرمودند.

چهاردهم قطب راوندی روایت از ابراهیم بن موسی قزاز، و بود او روزی در مسجد رضا علیه السلام به خراسان گفت مبالغه کردم در سؤ ال و طلب چیز از حضرت امام رضا علیه السلام پس بیرون رفت آن حضرت به جهت استقبال بعضی از آل ابوطالب پس وقت نماز آمد و آن حضرت میل کرد به سوی قصری که آنجا بود پس فرود آمد در زیر سنگ بزرگی که نزدیک آن قصر بود و من با آن حضرت بودم و نبود با ما ثالثی ، پس فرمود: اذان بگو، گفتم : درنگ کنید تا برسند به ما اصحاب ما، فرمود: بیامرزد خدا ترا لاتُؤَخِّرونَّ الصَّلاهَ عَنْ اَوَّلِ وَقْتِها مِنْ غَیْرِ عِلَّهٍ عَلَیْکَ، اِبْدَاء بِاَوَّلِ الْوَقْتِ؛ فرمود: تاءخیر میانداز نماز را از اول وقتش به آخر وقتش بدون علتی بر تو، ابتدا کن به اول وقت ، یا آنکه فرمود بر تو باد همیشه به اول وقت ، پس من اذان گفتم و نماز کردیم ، پس گفتم : یابن رسول اللّه ! به تحقیق که طول کشید مدت در آن و عده ای که به من دادی و من محتاجم و شغل شما بسیار است و من ممکنم نمی شود هر وقتی که از شما سؤ ال کنم .

راوی گفت : پس آن حضرت خراشید زمین را با تازیانه خود به نحو شدت و سختی پس دست برد به آن موضع که کنده شده بود پس بیرون آورد شمشی طلا و فرمود: بگیر این

ص: 349

را خداوند برکت دهد به تو در آن و انتفاع ببر به آن و کتمان کن آنچه را که دیدی .

راوی گفت : پس خداوند تعالی برکت داد به من در آن تا آنکه خریدم در خراسان چیزی که قیمتش هفتاد هزار اشرفی بود و گردیدم غنی ترین مردمی که امثال خودم بودند در آنجا.

پانزدهم و نیز روایت کرده از احمد بن عمرو که گفت : بیرون رفتم به سوی حضرت رضا علیه السلام و زوجه ام آبستن بود چون خدمت آن حضرت رسیدم عرض کردم : من وقتی که از شهرم بیرون آمدم زوجه ام آبستن بود دعا کن که حق تعالی بچه او را پسر قرار دهد، فرمود: او پسر است پس نام گذار او را عمر، گفتم : من نیت کرده ام که او را علی نام گذارم و امر کرده ام اهل بیت خود را که او را علی نام گذارند. فرمود: نام او را عمر بگذار، پس من وارد کوفه شدم دیدم از برای من پسری متولد شده او را علی نام گذاشته اند. پس من او را عمر نام گذاردم . همسایگان من که مطلع شدند از این مطلب گفتند دیگر ما تصدیق نمی کنیم بعد از این چیزی را که از تو نقل کنند یعنی همسایه های او که سنی بودند گفتند بر ما معلوم شد که تو سنی هستی و نسبت شیعه گری که به تو داده اند خلاف بوده و ما بعد از این تصدیق نمی کنیم چیزی را که از این مقوله به شما نسبت دهند. راوی گوید: آن وقت فهمیدم که

ص: 350

حضرت نظرش بر من بیشتر بوده از خودم به نفس خودم .

شانزدهم از ( بصائر الدرجات ) منقول است که احمد بن عمر حلال گفت : شنیدم که اخرس در مکه اسم حضرت رضا علیه السلام را می برد و دشنام می دهد آن حضرت را، گفت : داخل مکه شدم و کاردی خریدم ، پس دیدم او را، با خود گفتم به خدا سوگند می کشم او را هرگاه از مسجد بیرون بیاید، پس ایستادم سر راه او، ناگاه رقعه حضرت امام رضا علیه السلام به من رسید نوشته بود در آن : بِسْمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ به حق من بر تو که متعرض اخرس مشو پس به درستی که خداوند تعالی ثقه و معتمد من است و او کافی است مرا.

قسمت سوم

هفدهم شیخ مفید به سند معتبر روایت کرده : در آن سال که هارون به حج رفت حضرت امام رضا علیه السلام نیز به اراده حج از مدینه بیرون شد همین که رسید به کوهی که از طرف چپ راه است و نام آن ( فارغ ) است حضرت به آن نظری افکند و فرمود: بانی فارغ و خراب کننده آن پاره پاره خواهد شد.

راوی گفت : ما نفهمیدیم معنی کلام آن حضرت را تا اینکه هارون به آن موضع رسید فرود آمد و جعفر بن یحیی برمکی بالای آن کوه رفت و امر کرد که مجلسی برای او در آن بنا کنند پس چون از مکه برگشت بالای آن کوه رفت و امر کرد که آن مجلس را خراب کنند پس چون به عراق رسید جعفر بن

ص: 351

یحیی کشته گشت و پاره پاره شد.

هیجدهم ابن شهر آشوب روایت کرده از ( مسافر ) که گفت : من نزد حضرت رضا علیه السلام بودم در منی پس گذشت یحیی بن خالد در حالی که دماغ خود را گرفته بود از غبار، حضرت فرمود بیچاره های نمی دانند چه بر آنها وارد می شود در این سال پس فرمود: و عجبتر از این بودن من و هارون است با هم مثل این دو انگشت و دو انگشت خود را به هم چسبانید. و این خبر به روایت شیخ صدوق گذشت .

نوزدهم و نیز ابن شهر آشوب روایت کرده از سلیمان جعفری که گفت در خدمت حضرت امام رضا علیه السلام بودم در بستانی از آن حضرت ناگاه گنجشکی آمد مقابل آن حضرت بر زمین و شروع کرد به صیحه زدن و اضطراب کردن ، حضرت به من فرمود: ای فلان ! می دانی که این عصفور چه می گوید؟

گفتم : نه ، فرمود: می گوید که ماری می خواهد جوجه های مرا بخورد، پس بردار این عصا را و داخل بیت شو بکش مار را، سلیمان گفت : عصا بر دست گرفتم داخل بیت شدم دیدم ماری که در جولان است پس کشتم آن را.

بیستم و نیز ابن شهر آشوب روایت کرده از حسین بن بشار که گفت : فرمود حضرت امام رضا علیه السلام که عبداللّه می کشد محمّد را، گفتم : عبداللّه بن هارون می کشد محمّد بن هارون را؟! فرمود: آری ! عبداللّه که در خراسان است می کشد محمّد پسر زبیده را که در

ص: 352

بغداد است ، پس چنان شد که آن حضرت خبر داده بود، یعنی عبداللّه ماءمون کشت محمّد امین برادر خود را، و آن حضرت به این شعر تمثل می جست :

وَ اِنَّ الضِّغْنَ بَعْدَ الضِّغْنِ یَغْشُو

عَلَیْکَ وَ یَخْرِجُ الدّاءَ الدَّفینا

و شاید تمثل آن حضرت به این شعر اشاره باشد به کشتن عبداللّه ماءمون آن حضرت را نیز.

مؤ لف گوید: که در ذکر اصحاب حضرت امام موسی علیه السلام در حال عبداللّه بن المغیره روایتی نقل شده که مشتمل بود بر آیت باهره از این بزرگوار، و در فصل پنجم ذکر شود چند معجزه باهره از آن حضرت سلام اللّه علیه .

فصل چهارم : مختصری از کلمات حکمت آمیز و برخی از اشعار حضرت رضا علیه السلام

مختصری از کلمات حکمت آمیز و برخی از اشعار حضرت رضا علیه السلام

( اوّل قالَ علیه السلام : صَدیقُ کُلِّ اَمرِی عَقْلُهُ وَ عَدوُُّهُ جَهْلُهُ. )

فرمود آن حضرت : که دوست هر مردی عقل او است و دشمن او نادانی او است .

دوم قالَ علیه السلام : اِنَّ اللّهَ یُبْغِضُ الْقیلَ وَ الْقالَ وَ اِضاعَهَ الْمالِ وَ کَثْرَهَ السُّؤ الِ؛ یعنی فرمود: خداوند دشمن دارد ( قیل و قال ) را و ضایع کردن مال را و کثرت سؤ ال را.

مؤ لف گوید: ظاهرا مراد از قیل و قال ، مراء و جدال مذموم است که در روایات نهی از آن وارد شده بلکه از حضرت صادق علیه السلام منقول است که حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمودند: اول چیزی که نهی کرد مرا از آن پروردگارم عز و جل ، نهی کرد از پرستش بتان و شرب خمر و ملاحات با مردم و ( ملاحات ع( همان مجادله و مراء است . و

ص: 353

نیز از آن حضرت مروی است که فرمود چهار چیز است که می میرانند دل را، گناه بالای گناه کردن و با زنان زیاد محادثه و هم صحبتی کردن و ممارات احمق . تو بگویی و او بگوید و آخرش برنگردد به خیر، و با مردگان مجالست کردن ، عرض کردند: یا رسول اللّه ! مردگان کیانند؟ فرمود: کل غنی مترف ؛ یعنی هر توانگری که گذاشته شده بطور خود هرچه خواهد بکند یا هر توانگری که به ناز و نعمت پروریده شده . و نیز شیخ صدوق رحمه اللّه روایت کرده که به حضرت صادق علیه السلام عرض کردند که این خلقی که می بینید تمام اینها از ناس و مردم محسوب می شوند، فرمود: بینداز از مردم بودن آن کسی را که ترک کرده مسواک کردن را و آن کسی را که چهار زانو می نشیند در جای تنگ و کسی که داخل می شود در چیزی که مهم او نیست و کسی که مراء و جدال می کند در چیزی که علم به آن ندارد، و کسی که سستی کند و بیماری به خود ببندد بدون علتی و کسی که موی خود را ژولیده گذارد بدون مصیبتی و کسی که مخالفت کند با یاران خود در حق در حالی که آنها متفق شده باشند بر آن و کسی که افتخار کند به پدران خود در حالی که خودش خالی است از کارهای خوب ایشان پس او به منزله خدنگ است یعنی پوست خدنگ . و آن چوب درختی است محکم برای تیر خوب است پوستهای آن را می کنند و دور می

ص: 354

افکنند تا به جوهر و اصلش می رسد. پس همچنان که پوست خدنگ را می کنند و دور می افکنند با آن مجاورت و نزدیکی به لب و اصل خود همچنین کسی که خالی است از فضایل و کمالات پدران خود او را دور می افکنند و اعتنا به آن نمی کنند.

( وَ لَقَدْ اَحْسَنَ مَنْ قالَ: اَلْعاقِلُ یَفْتَخِرُ بَالْهِمَمِ الْعالِیَهِ لابِالرِّمَمِ الْبالِیَهِ ) .

کُنْ اِبْنَ مَنْ شِئْتَ وَ اکْتَسِبْ اَدَبا

یُغْنیکَ مَحْمُودُهُ عَنْ النَّسَبِ

اِنَّ الْفَتی مَنْ یَقُولُها اَنَاذا

لَیْسَ الْفَتی مَنْ یَقُولُ کانَ اَبی

دانش طلب و بزرگی آموز

تا به نگرند روزت از روز

جایی که بزرگ بایدت بود

فرزندی کس نداردت سود

چون شیر به خود سپه شکن باش

فرزند خصال خویشتن باش سوم فرمود: ما اهل بیتی می باشیم که وعده ای که به کسی داده ایم آن را دین خود می بینیم ، یعنی ملتزمیم که مانند دین آن را ادا کنیم همچنان که پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم چنین کرد.

چهارم فرمود: بیاید بر مردم زمانی که عافیت در آن زمان ده جزء باشد، نه جزء آن در اعتزال و کناره گزیدن از مردم و یک جزء دیگر در سکوت باشد.

مؤ لف گوید: که ما در فصل کلمات حضرت امام جعفر صادق علیه السلام آنچه شایسته اعتزال بود ذکر کردیم به آنجا رجوع شود، و برای اینکه این محل را خالی نگذاریم این چند شعر را که مناسب مقام است ذکر می نماییم :

نان جوین و خرقه پشمین و آب شور

سی پاره کلام و حدیث پیمبری

هم

ص: 355

نسخه سه چارز علمی که نافع است

در دین نه لغو بوعلی و ژاژ بحتری

زین مردمان که دیو از ایشان حذر کند

در گوشه ای نهان شده بنشسته چون پری

با یک دو آشنا که نیرزد به نیم جو

در پیش ملک همتشان ملک سنجری

این آن سعادت است که بروی حسد برد

آب حیات و رونق ملک سکندری

پنجم روایت شده که خدمت آن حضرت عرض شد که چگونه صبح کردید؟

فرمود: صبح کردم به اجل منقوص ، یعنی مدت عمرم پیوسته در کم شدن است ، و عمل محفوظ هر چه می کنم ثبت و حفظ می شود و مرگ در گردن ما است و آتش پشت سر ما است و نمی دانم چه خواهد شد به ما.

ششم فرمود: در بنی اسرائیل عابد، عابد نمی گشت تا آنکه ده سال سکوت کند، چون ده سال سکوت اختیار می کرد عابد می گشت !

مؤ لف گوید: که روایات در مدح سکوت بسیار است و مقام را گنجایش نقل نیست و من در اینجا اکتفا می کنم به این چند شعر که از امیر خسرو نقل شده :

سخن گرچه هر لحظه دلکش تر است

چه بینی خموش از آن بهتر است

در فتنه بستن ، دهان بستن است

که گیتی به نیک و بد آبستن است

پشیمان ز گفتار دیدم بسی

پشیمان نگشت از خموشی کسی

شنیدن ز گفتن به اردل نهی

کزین پر شود مردم از وی تهی

صدف زان سبب گشت جوهر فروش

که از پای تا سر همه گشت هوش

همه تن زبان گشت شمشیر تیز

ص: 356

ه خون ریختن زان کند رستخیز

هفتم فرمود: هر که راضی شد از حق تعالی به روزی کم ، حق تعالی راضی می شود از او به عمل کنم . و روایت شده از احمد بن عمر بن ابی شعبه حلبی و حسین بن یزید معروف به نوفلی که وارد شدیم بر حضر رضا علیه السلام پس گفتیم به آن حضرت که ما بودیم در وسعت رزق و فراخی عیش پس تغییر کرد حال ما بعض تغییرات یعنی فقیر شدیم ، پس دعا کن که خدا برگرداند آن را به ما، فرمود: چه می خواهید بشوید آیا می خواهید پادشاهان باشید، آیا خوشحال می کند شما را که مانند طاهر و هرثمه باشید، و لکن بوده باشید بر خلاف این عقیده و آیینی که بر آن می باشید؟! گفتم : نه واللّه خوشحال نمی کند مرا آنکه از برای من باشد دنیا و آنچه در آن است طلا و نقره و من برخلاف این حال باشم که هستم ، حضرت فرمود: حق تعالی می فرماید: ( اِعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْرا وَ قَلیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُور ) .

آنگاه فرمود: نیکو کن ظن خود را به خدا پس بدرستی که هر کسی نیکو شد گمان او به خدا، بوده باشد خدا نزد گمان او و کسی که راضی شد به قلیل از رزق ، قبول می فرماید حق تعالی از او قلیل از عمل را، و کسی که راضی شد به کم از حلال سبک می شود مؤ نه او و سبز و تازه می باشند اهل او و بینا می کند خداوند او را

ص: 357

به درد دنیا و دواء آن و بیرون برد او را از دنیا به سلامت به سوی دارالسلام .

هشتم شیخ صدوق به سند متبر از ریان بن صلت روایت کرده که گفت : خواند حضرت امام رضا علیه السلام برای من این اشعار را که از جناب عبدالمطلب است :

یَعیبُ النّاسُ کُلُّهُمُ زَمانا

وَ مالِزَمانِنا عَیْبٌ سِوانا

نَعیبُ زَمانَنا وَالْعَیْبُ فینا

وَ لَوْ نَطَقَ الزَّمانُ بِنا هَجانا

وَ اِنَّ الذِّئْبَ یَتْرُکُ لَحْمَ ذِئْبٍ

وَ یَاءْکُلُ بَعْضُنا بَعْضا عَیانا؛

یعنی تمام مردم ( روزگار ) را عیب می کنند و حال آنکه عیبی برای روزگار نیست سوای ما، حاصل آنکه عیب روزگار ماییم ، اگر ما نبودیم روزگار عیب نداشت . و قریب به همین است قول آنکه گفته :

آبادی بتخانه ز ویرانی ما است

جمعیت کفر از پریشانی ما است

اسلام به ذات خود ندارد عیبی

هر عیب که هست از مسلمانی ما است ؛

ما عیب می کنیم روزگار خود را و حال آنکه عیب در ما است و اگر روزگار تکلم کردی ما را هجو نمودی ، و همانا گرگ ترک می کند خوردن گوشت گرگ را و لکن بعضی از ما می خورد بعضی دیگر را بالعیان . و در بعضی این شعر نیز اضافه شده :

لَبِسْنا لِلْخِداعِ مُسُوکَ ظَبْی

فَوَیْلٌ لِلْغَریبِ اِذا اَتانا ؛

یعنی پوشیدم برای گول زدن پوست آهو بر تن ، پس وای بر غریب هرگاه بیاید نزد ما.

نهم روایت شده که ماءمون نوشت به آن حضرت که مرا موعظه کن ، حضرت نوشت :

اِنَّکَ فی دُنْیا لَها مُدَّهٌ

یَقْبَلُ فیها

ص: 358

عَمَلُ الْعامِلِ

اَمّا تَرَی الْمَوْتَ مُحیطا بِها

یَسْلُبُ مِنْها اَمَلَ اْلامِلِ

تُعَجِّلُ الذَّنْبَ بِما تَشْتَهی

وَ تَاءْمُلُ التَّوْبَهَ مِنْ قابِلٍ

وَ الْمَوْتُ یَاءْتی اَهْلَهُ بَغْتَهً

ماذاکَ فِعْلُ الْحازِمِ الْعاقِلِ ؛

یعنی به درستی که تو در دنیائی می باشی که از برای آن مدت و زمانی است که عمل ، عمل کننده در آن مدت مقبول می شود، آیا نمی بینی که مرگ احاطه کرده است به آن و ربوده است از آن آرزوی آروز کننده را، شتاب و تعجیل می کنی به گناه کردن و به آنچه اشتها داری و آرزو می کنی توبه کردن را سال آینده و حال آنکه مرگ به ناگاه بر اهل خود وارد می شود، این نیست کار شخص هشیار و عاقل .

شیخ صدوق رحمه اللّه از ابراهیم بن عباس نقل کرده که حضرت امام رضا علیه السلام در بسیاری از اوقات این شعر را می خواند:

اِذا کُنْتَ فی خَیْرٍ فَلا تَغْتَرِرْبِه

وَ لکِنْ قُلِ اللّهُمَّ سَلِّمْ وَ تَمِّم ؛

یعنی چون در خوبی و استراحت باشی به آن مغرور مشو و لکن بگو خدایا! این نعمت را از تغییر سالم دار و تمام کن آن را بر من .

مختصری از کلمات حکمت آمیز و برخی از اشعار حضرت رضا علیه السلام

دهم محمّد بن یحیی بن ابی عباد از عموی خود روایت کرده که گفت شنیدم من از حضرت رضا علیه السلام روزی که این شعر را خواند و کم بود آن حضرت شعر بخواند، فرمود:

کُلُّنا نَاءْمُلُ مَدّا فِی اْلاَجَلِ

وَ الْمَنایا هُنَّ آفاتُ اْلاَمَلِ

لاتَغُرَّنَّکَ اَباطیلُ الْمُنی

وَ اَلْزِمِ الْقَصْدَ وَدَعْ عَنْکَ الْعِلَل

اِنَّما الدُّنْیا کَظِلٍّ زائلٍ

حَلَّ فیها راکِبٌ ثُمَّ رَحَلَ؛

یعنی همه

ص: 359

ما آرزو می کنیم که مدت عمرمان مدید شود و حال آنکه مرگها آفتهای آرزو است فریب ندهد ترا آرزوهای باطل و ملازم باش قصد و آهنگ نمودن را و بگذار از خود بهانه ها را، این است و جز این نیست که دنیا مانند سایه ای است برطرف شونده که سواری در آن فرود آمد پس کوچ کرد.

من عرض کردم که این شعرها از کیست خداوند امیر را عزیز دارد، فرمود: مردی از شما عراقی این شعرها را گفته ، من گفتم : این شعرها را ابوالعتاهیه خواند برای من از خودش ، حضرت فرمود: بیاور اسمش را و واگذار این را، یعنی نام بردن او را به ابوالعتاهیه به درستی که خداوند می فرماید: ( وَ لاتَنابَروا بِالاَلْقابِ ) و شاید کراهت داشته این مرد از این لقب .

مؤ لف گوید: که ابوالعتاهیه ابواسحاق اسماعیل بن قاسم شاعر است که وحید زمان و فریداوان خود بوده در طلاقت طبع و رشاقت نظم خصوصا در زهدیات و مذمت دنیا؛ و او در طبقه بشار و ابونواس بوده و در حدود سنه صد و سی در ( عین التمر ) قرب مدینه منوره متولد شده و در بغدا سکنی داشته ، گفته اند که گفتن شعر نزد او سهل بود به نحوی که می گفت اگر بخواهم تمام کلام خود را شعر قرار دهم می توانم ، و از اشعار او است :

اَلا اِنَّنا کُلُّنا بائدٌ

وَ اَیُّ بَنی آدَمَ خالِدٌ

وَ بَدْؤُهُمُ کانَ مِنْ رَبِّهِمْ

وَ کُلُّ اِلیْ رَبِّهِ عائدٌ

فَیا عَجَبا کَیْفَ یُعْصَی اْلاِلهُ

اَمْ کَیْفَ یَجحَدُهُ الْجاحِدُ

وَ

ص: 360

فی کُلِّ شَیْءٍ آیَهٌ

تَدُلُّ عَلی اَنَّهُ واحِدٌ

وَ لَهُ ایضا

اِذِا الْمَرْءُ لَمْ یَعْتِقْ مِنَ الْمالِ نَفْسَهُ

تَمَلَّکَهُ الْمالُ الَّذی هُوَ مالِکُهُ

اَلا اِنَّما مالِی الَّذی اَنَا مُنْفِقٌ

وَ لَیْسَ لِیَ الْمالُ الَّذی اَنَا تارِکُهُ

اِذا کُنْتَ ذامالٍ فَبادِرْ بِهِ الَّذی

یَحِقُّ وَ اِلا اسْتَهْلَکَتْهُ مَهالِکُهُ

وفات کرد در سنه دویست و یازده در بغداد و وصیت کرد به قبرش بنویسند:

اِنَّ عَیْشا یَکُونُ آخِرُهُ الْمَوْتُ

لَعَیْشٌ مُعَجَّلُ التَّنْغیصِ

و ( عتاهیه ) بر وزن کراهیه ، یعنی کم عقلی و گمراهی و مردم گمراه و بی عقل ، و ظاهرا به ملاحظه این معنی است که حضرت فرمود به آن مرد که اسم او (ابوالعتاهیه ) را بیار و این لقب را بگذار، شاید که کراهت داشته از آن . و بدان که یکی از ادباء اهل سنت در کتاب خود قصیده ای از حضرت امام رضا علیه السلام نقل کرده که مشتمل است بر حکم و مواعظ کثیره و من آن قصیده شریفه را در ( کتاب نفثه المصدور ) نقل کردم و در اینجا به جهت تبرک و تیمن به چند شعر از آن بدون ترجمه بیان می کنم .

قصیده امام رضا علیه السلام درباره مسائل اخلاقی

قال (الامام الرضا علیه السلام ) علیه السلام :

اِرْغَبْ لِمَوْلاکَ وَ کُنْ راشِدا

وَاعْلَمْ بِاَنَّ الْعِزَّ فی خِدْمَتِهِ

وَاْتُل کِتابَ اللّهِ تُهْدی بِهِ

وَ اتَّبِعِ الشَّرْعَ عَلی سُنَّتِهِ

لاتَحْتَرِصْ فَالْحِرْصُ یُزْرِی الْفَتی

وَ یُذْهِبُ الرَّوْنَقَ مِنْ بَهْجَتِهِ

لِسانَکَ اَحْفَظْهُ وَ صُنْ نُطْقَهُ

وَ احْذَرْ عَلیْ نَفْسِکَ مِنْ عَثْرَتِهِ

فَالصُّمْتُ زَیْنٌ وَ وَقارٌ وَ قَدْ

یُؤْتی عَلَی اْلاِنْسانِ مِنْ لَفْظَتِهِ

مَنْ جَعَلَ الْخَمْرَ شِفاءٌ لَهُ

فَلا شَفاهُ اللّهُ مِنْ عِلَّتِهِ

ص: 361

اتَصْحَبِ النَّذْلَ فَتَرْدی بِهِ

لاخَیْرَ فِی النَّذْلِ وَ لاصُحْبَتِهِ

لاتَطْلُبِ اْلاِحْسانَ مِنْ غادِرٍ

یَرُوغُ کَالثَّعْلَب فی رَوْغَتِهِ

وَ اِنْ تَزَوَّجْتَ فَکُنْ حاذِقَا

وَ اسْئَلْ عَنِ الْغُصْنِ وَ عَنْ مَنْبَتِهِ

یا حافِرَ الْحُفْرَهِ اَقْصِرْ فَکَمْ مِنْ حافِرٍ یُصْرَعُ فی حُفْرَتِهِ

یا ظالِما قَدْ غَرَّهُ ظُلْمُهُ

اَیُّ عَزیزٍ دامَ فی عِزَّتِهِ

اَلْمَوْتُ مَحْتُومٌ لِکُلِّ الْوَری

لابُدَّ اَنْ تَجْرَعَ مِنْ غُصَّتِهِ

فائده : محقق کاشانی رحمه اللّه در ( وافی ) از ( کافی ) و ( تهذیب ) این روایت را نقل کرده که حضرت امام رضا علیه السلام از حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم حدیث کرد که آن حضرت فرمود هر که را شنیدید که شعر می خواند در مساجد به او بگویید خدا دهانت را درهم شکند همانا مسجد برای قرآن بنا شده . آنگاه محدث فیض فرموده : اراده فرموده از شعر، آن اشعاری را که مشتمل باشد بر تخیلات و تمویه و تغزل و تعشق نه کلام موزون ، زیرا که بعضی از آنها مشتمل است بر حکمت و موعظه و مناجات با خداوند سبحانه ، و روایت شده که از حضرت صادق علیه السلام پرسیدند از خواندن شعر در طواف ، فرمود: آن شعری که باکی نباشد در آن ، باکی نیست در خواندن آن ، انتهی .

فقیر گوید: اشعاری که مشتمل بر حکمت و موعظه باشد مانند همین اشعار است که ذکر شد، و اما اشعار مناجات پس بسیار است از جمله مناجاتی است مروی از حضرت امام زین العابدین علیه السلام ، طاوس یمانی نقل کرده که دیدم در دل شبی شخصی را

ص: 362

که چسبیده بر پرده کعبه و می گوید:

اَلا اَیَّها الامَاءْمُولُ فی کُلِّ حاجَتی

شَکَوْتُ اِلَیْکَ الضُّرَّ فَاسْمَعْ شِکایَتی

اَلا یا رَجایی اَنْتَ کاشِفُ کُرْبَتی

فَهَبْ لِی ذُنُوبی کُلَّها وَاقْضِ حاجَتی

فَزادی قَلیلٌ ما اَراهُ مُبَلِّغا

اَلِلزّادِ اَبْکی اَمْ لِبُعْدِ مَسافتَی

اَتَیْتُ بِاَعْمالٍ قِباحٍ رَدِیَّهٍ فَما فِی الْوَری خَلْقٌ جَنا کَجَنایَتی

اَتُحْرِقُنی بِالنّار یا غایَهَ الْمُنی

فَاَیْنَ رَجائی مِنْکَ اَیْنَ مَخافَتی ؟

فصل پنجم : در بیان رفتن حضرت امام رضا علیه السلام از مدینه به مرو و تفویض ماءمون ولایت عهد را به آن سرور ایمان و ذکر مجلس مناظره آن جناب با علمای ادیا

اشاره

مخفی نماند: آنچه از روایات ظاهر می شود آن است که ماءمون چون مستقر بر خلافت گشت و فرمانش در اطراف عالم نافذ گردید و ایالت عراق را به حسن بن سهل تفویض کرد و خود در بلده مرو اقامت نمود و در اطراف ممالک حجاز و یمن غبار فتنه و آشوب ارتفاع یافته بعضی از سادات به طمع خلافت رایت مخالفت برافراشتند، چون خبر در مرو به سمع ماءمون رسید با فضل بن سهل ذوالریاستین که وزیر و مشیر او بود مشورت نمود بعد از تدبیر و اندیشه بسیار، راءی ماءمون بر آن قرار گرفت که حضرت رضا علیه السلام را از مدینه طلب نماید و او را ولیعهد خود گرداند تا آنکه سایر سادات به قدم اطاعت پیش آیند و دندان طمع از خلافت بردارند. پس رجاء ابن ابی الضحاک را با بعضی از مخصوصان خود به خدمت آن حضرت فرستاد به سوی مدینه که آن جناب را به سفر خراسان ترغیب نمایند، چون ایشان به خدمت آن حضرت رسیدند حضرت در اول حال امتناع بسیار نمود چون مبالغه ایشان از حد اعتدال متجاوز گردید آن سفر اثر را به جبر، اختیار نمود.

وداع امام رضا علیه السلام با پیامبر

ص: 363

و اهل و عیال

و شیخ صدوق رحمه اللّه از محول سجستانی روایت کرده که چون ماءمون طلب کرد امام رضا علیه السلام را از مدینه به خراسان ، حضرت به جهت وداع با قبر پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم داخل مسجد شد و مکرر با قبر آن حضرت وداع می کرد و بیرون می آمد و بر می گشت نزد قبر، و در هر دفعه صدای مبارکش به گریه بلند بود، من نزدیک آن حضرت رفتم و سلام کردم بر آن جناب ، جواب داد، پس تهنیت گفتمش به آن سفر، فرمود: مرا زیارت کن همانا من بیرون می شوم از جوار جدم و می میرم در غربت و دفن می شوم در پهلوی هارون .

و شیخ یوسف بن حاتم شامی تلمیذ محقق حلی در ( درّالنظیم ) فرموده که روایت کردند جماعتی از اصحاب امام رضا علیه السلام که آن حضرت فرمود: زمانی که من می خواستم بیرون بیایم از مدینه به سوی خراسان جمع کردم عیال خود را و امر کردم ایشان را که بر من گریه کنند تا بشنوم گریه ایشان را، پس تقسیم کردم در بین ایشان دوازده هزار دینار و گفتم به ایشان که من بر نمی گردم به سوی عیالم هرگز، پس گرفتم ابوجعفر جواد را و بردم او را در مسجد پیغبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و گذاشتم دست او را بر کنار قبر و چسبانیدم او را به آن قبر شریف و خواستم حفظ او را به سبب رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم و

ص: 364

امر کردم جمیع وکیلان و حشم خود را به شنیدن و اطاعت فرمایش او و آنکه مخالفت او را ننمایند و فهمانیدم ایشان را که او قائم مقام من است .

علامه مجلسی فرموده در ( کشف الغمه ) و غیر آن از امیه بن علی روایت کرده اند که گفت در سالی که امام رضا علیه السلام به حج رفت و متوجه خراسان گردید امام محمدتقی علیه السلام را به حج برد و چون امام رضا علیه السلام طواف وداع کرد امام محمدتقی علیه السلام بر دوش ( موفق ) غلام آن حضرت بود و او را طواف می فرمود، چون به حجر اسماعیل رسید به زیر آمد و نشست و آثار اندوه از روی منورش ظاهر شد و مشغول دعا گردید و بسیار طول داد، ( موفق ) گفت : برخیز فدای تو گردم ، گفت : از اینجا مفارقت نمی کنم تا وقتی که خدا خواهد که برخیزم ، موفق به خدمت امام رضا علیه السلام آمد و احوال فرزند سعادتمند او را عرض کرد، حضرت نزدیک نور دیده خود آمد و فرمود که برخیز ای حبیب من ! آن نهال حدیقه امامت گفت : ای پدر بزرگوار چگونه برخیزم و می دانم که خانه کعبه را وداعی کردی که دیگر به سوی آن برنخواهی گشت و گریان شد، پس برای اطاعت پدر بزرگوار خود برخاست و روانه شد. و توجه آن حضرت به سوی خراسان در سال دویستم هجرت بود و در آن وقت موافق مشهور از عمر شریف امام محمّدتقی علیه السلام هفت سال گذشته بود، چون متوجه آن

ص: 365

سفر گردید در هر منزل معجزات و کرامات بسیار از آن مخزن اسرار ظاهر می شد و بسیاری از آثار آنها تا حال موجود است ، انتهی .

تقدس مدرسه علمیه رضویه قم

جناب سید عبدالکریم بن طاوس که وفاتش در سنه ششصد و نود و سه است در ( فرحه الغری ) روایت کرده : زمانی که ماءمون حضرت امام رضا علیه السلام را طلبید از مدینه به خراسان ، حضرت حرکت فرمود از مدینه به سوی بصره و به کوفه نرفت و از بصره توجه فرمود بر طریق کوفه به بغداد و از آنجا به قم و داخل قم شد، اهل قم به استقبال آن حضرت آمدند و با هم مخاصمه می کردند در باب ضیافت آن حضرت و هر کدام میل داشتند که آن حضرت بر او وارد شود، آن جناب می فرمود که شتر من ماءمور است یعنی هر کجا او فرود آمد من آنجا وارد می شوم ، پس آن شتر آمد تا در یک خانه خوابید و صاحب آن خانه در شب آن روز در خواب دیده بود که حضرت امام رضا علیه السلام فردا مهمان او خواهد بود، پس چندی نگذشت که آن محل مقام رفیعی گشت و در زمان ما مدرسه معموره است .

و صاحب ( کشف الغمه ع( و دیگران نقل کرده اند که چون حضرت امام رضا علیه السلام داخل نیشابور شد در آن سفری که اختصاص یافت به فضیلت شهادت ، بود آن جناب در مهدی بر استر شهباء که محل رکوب آن از نقره خالص بود.

( فَعَرَضَ لَهُ فِی

ص: 366

السُّوقِ اْلاِمامانِ الْحافِظانِ لِلاَحادیث النَّبَوِیَّهِ اَبُوزَرْعَهٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ اَسْلَمَ الطُّوسی ) ؛

پس پیدا و آشکار گردید در بازار دو پیشوای که حافظ احادیث نبوت بودند، ابوزرعه و محمّد بن اسلم طوسی پس عرض کردند:

( اَیُّهَا السَّیِّدُ ابْنُ السّادَهِ، اَیُّهَا اْلاِمامُ وَ ابْنُ اْلاَئِمَّهِ، اَیُّهَا السُّلالَهُ الطّاهِرَهُ الرَّضِیَّهُ، اَیُّهَا الْخُلاصَهُ الزّاکِیَهُ النَّبَوِیَّهِ، بِحَقِّ آبائِکَ الطّاهِرینَ وَ اَسْلافِکَ اْلاَکْرَمینَ اِلاّ اَرَیْتَنا وَجْهَکَ الْمُبارَکَ الْمَیْمُونَ وَ رَوَیْتَ لَنا حَدیثا عَنْ آبائِکَ عَنْ جَدِّکَ نَذْکُرُکَ بِهِ ) :

یعنی ابوزرعه و محمّد بن اسلم به آن حضرت عرض کردند: به حق پدران پاکیزه و گذشتگان گرامی خود، بنما به ما صورت مبارک خود را و روایت کن از برای ما حدیثی از پدران خود از جدت که ما یاد کنیم ترا به آن حدیث :

( فَاسْتَوْقَفَ الْبَغْلَهَ وَ رَفَعَ الْمَظَلَّهَ وَ اَقَرَّ عُیُونَ الْمُسْلِمین بِطَلْعَتِهِ الْمُبارَکَهِ الْمَیْمُونَهِ فَکانَتْ ذَوابَتاهُ کَذَوا بَتَیْ رَسولِ اللّهِ صلی اللّه علیه و آله و سلم ) .

چون ابوزرعه و ابن اسلم این خواهش نمودند حضرت استر خود را نگاه داشت و سایبان مهد را برداشت و روشن کرد چشمهای مسلمانان را به طلعت مبارک خود و مردم بر طبقات خو ایستاده بودند، بعضی صرخه می کشیدند و گروهی می گریستند و بعضی جامه بر تن می دریدند و برخی خود را به خاک افکنده بودند و آنها که نزدیک بودند تنگ استر آن حضرت را می بوسیدند و بعضی گردن کشیده بودند به سایبان مهد.

وَ لَقَدْ اَجادَ مَنْ قالَ:

گرش ببینی و دست از ترنج بشناسی

روا بود که ملامت کنی زلیخا را

( اِلی اَنِ انْتَصَفَ النَّهارُ،

ص: 367

وَ جَرَتِ الدُّمُوعُ کَاْلاَنْهارِ، وَ سَکَنَتِ اْلاَصْواتُ وَ صاحَتِ اْلاَئِمَّهُ وَ الْقُضاهُ، مَعاشِرَ النّاس اِسْمَعوُا وَ عُوْا وَ لاتُؤْذُوا رَسُولَ اللّهِ صلی اللّه علیه و آله و سلم فی عِتْرَتِهِ وَ انْصِتُوا ) .

مردم به همان حال انقلاب بودند تا روز نمیه رسید و آن قدر مردم گریستند که اگر جمع می گشت مثل نهر جاری می شد، و صداها ساکت شد، پیشوایان مردم و قاضیان فریاد کشیدند که ای مردم ! گوش بدهید و یاد گیرید و اذیت مکنید پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم را در عترتش و سکوت کنید، یعنی گریستن و صیحه کشیدن شما مانع شده که حضرت امام رضا علیه السلام بتواند حدیث بفرماید و این اذیت آن حضرت است و اذیت آن حضرت ، اذیت پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم است .

مؤ لف گوید: به اینجا که رسیدم به خاطر آوردم واقعه حضرت سیدالشهداء علیه السلام را روز عاشوراء در وقتی که مقابل لشکر کوفه آمد خواست ایشان را موعظه و نصیحتی فرماید آن محرومان از سعادت و سرگشتگان وادی ضلالت صداها بلند کردند و به فرمایش آن حضرت گوش ندادند، امر فرمود ایشان را که سکوت کنید، ابا کردند، فرمود: ( وَیْلَکُمْ! ما عَلَیْکُمْ اَنْ تَنْصِتُوا اِلَیَ وَ تَسْمِعُوا قَوْلی وَ اَنَا اَدْعُوکُمْ اِلی سَبیلِ الرَّشا دِ ) .

و نبود در آنجا یک خداپرستی که فریاد کند مردم ! این پسر پیغمبر است چرا او را اذیت می کنید چرا ساکت نمی شوید که موعظه خود را بفرماید و کلام خود را به پایان رساند. و این یکی از

ص: 368

مطالب آن سید مظلوم بود که کمیت شاعر در شعر خود اشاره به آن کرده و بر حضرت باقر علیه السلام خوانده و آن حضرت را به گریه درآورده .

قال رحمه اللّه :

وَ قَتیلٌ بِالطَّفِّ غُودِرَ فیهِمُ

بَیْنَ غَوْغاءِ اُمَّهٍ وَ طَغامِ؛

یعنی شهید در کربلاء مانده و گرفتار شد در میان مردمان نانجیبی بین جماعتی از ناکسان و فرومایگان . روایت شده که چون کمیت قصیده میمیه خود را بر حضرت امام محمدباقر علیه السلام خواند به این شعر که رسید حضرت گریست و فرمود: ای کمیت ! اگر نزد ما مالی بود ترا صله می دادیم لکن از برای تو است آن کلامی که حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم به حسان بن ثابت فرمود: ) لازِلْتَ مُؤَیَّدا ابِروُحِالْقُدُسِ ما ذَبَبْتَ عَنّا اَهْلَ الْبَیْتِ ) .

رجوع کردیم به حدیث سابق :

مردمان نیشابور گوش دادند که حضرت امام رضا علیه السلام حدیث بفرماید، حضرت املاء فرمود این حدیث را یعنی کلمه کلمه می فرمود و ابوزرعه و محمّد بن اسلم کلمات آن حضرت را به مردم می رسانیدند و کشیده شد برای نوشتن این حدیث بیست و چهار هزار قلمدان به غیر از دواتها، فرمود:

حدیث کرد مرا پدرم حضرت موسی بن جعفر کاظم ، فرمود حدیث کرد مرا پدرم جعفر بن محمّد صادق ، فرمود حدیث کرد مرا پدرم محمّد بن علی باقر، فرمود حدیث گفت مرا پدرم علی بن الحسین زین العابدین ، فرمود: حدیث گفت مرا پدرم حسین بن علی (شهید زمین کربلاء)، فرمود حدیث فرمود مرا پدرم امیرالمؤ منین علی بن

ص: 369

ابی طالب در زمین کوفه ، فرمود حدیث فرمود مرا برادرم و پسر عمم محمّد رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم ، فرمود: حدیث کرد مرا جبرئیل گفت شنیدم حضرت رب العزه سبحانه و تعالی می فرماید:

( کَلِمَهُ لا اِلهَ اِلا اللّهُ حِصْنی فَمَنْ قالَها دَخَلَ حِصْنِی وَ مَنْ دَخَلَ حِصْنی اَمِنَ مِنْ عَذابی ) . ؛

یعنی کلمه ( لا اِلهَ اِلا اللّهُ ) حصار من است پس هر کس که بگوید آن را داخل در حصار من شده و کسی که داخل در حصار من شود ایمن از عذاب من خواهد بود.

) صَدَقَ اللّهُ سُبْحانَهُ وَ صَدَقَ جَبْرَئیلُ وَ صَدَقَ رَسُولُ اللّهِ وَ اْلاَئِمَّه عَلَیْهِمُ السَّلامُ ) .

و شیخ صدوق روایت کرده از ابوواسع محمّد بن احمد نیشابوری که گفت : شنیدم از جده ام خدیجه دختر حمدان بن پسنده که گفت : چون حضرت امام رضا علیه السلام داخل نیشابور شد فرود آمد در محله فوزا در ناحیه ای که معروف بود به ( لاشاباد ) در سرای جده من پسنده و او را ( پسنده ) برای آن گفتند که حضرت امام رضا علیه السلام او را از میان مردم پسندیده و چون در خانه ما فرود آمد بادامی در جانبی از خانه بکاشت آن بادام برست و درختی شد و بار آورد و در یک سال ، مردم آن را بدانستند پس بادام آن درخت را برای شفا می بردند، هر که را علتی می رسید به جهت تبرک از آن بادام تناول می نمود عافیت می یافت و هر که درد چشم

ص: 370

داشت از آن بادام بر چشم خود می نهاد شفا می یافت و زن آبستن که زاییدن بر او دشوار می شد از آن بادام می خورد دردش سبک می شد و همان ساعت می زایید و اگر چارپایی قولنج می شد از شاخه آن درخت می گرفتند و بر شکم او می کشیدند خوب می شد و باد قولنج از او می رفت به برکت آن حضرت ؛ پس روزگاری بگذشت آن درخت خشک شد جد من حمدان بیامد و شاخه های آن را ببرید پس کور شد و پسرش که او را ابوعمرو می گفتند بیامد و آن درخت را از روی زمین ببرید مالش تمام برفت در باب فارس و مبلغ آن هفتاد هزار درهم بود تا هشتاد هزار درهم و برای او هیچ نماند، و ابوعمرو را دو پسر بود هر دو نویسنده ابوالحسن محمّد بن ابراهیم سمجور بودند یکی را ابوالقاسم می گفتند و دیگری را ابوصادق ، خواستند که آن را عمارت کنند بیست هزار درهم که بر آن عمارت صرف کردند و بیخ آن درخت که مانده بود بکندند و نمی دانستند که چه اثر از آن برای ایشان می زاید پس یکی رفت سر املاک امیر خراسان او را برگردانیدند به نیشابور در محملی در حالتی که پای راستش سیاه شده بود پس گوشت از پایش ریخت پس به آن علت بعد از یک ماه بمرد؛

و اما آن برادر دیگر که بزرگتر بود او در دیوان سلطان در نیشابور مستوفی بود، روزی جماعتی از کاتبان بالای سرش ایستاده بودند و او خط می نوشت یکی گفت

ص: 371

: خدای چشم بد از کاتب این خط دور کند! همان ساعت دستش بلرزید و قلم از دستش بیفتاد و دانه ای بر دستش بر آمد و به منزل بازگشت . ابوالعباس کاتب با جماعتی نزد او آمدند و گفتند این از گرمی است واجب است که امروز فصد کنی ، همان روز فصد کرد و فردا نیز بماندند و گفتند امروز هم فصد کن ، فصد کرد پس دستش سیاه شد و گوشتش بریخت و از آن علت بمرد و موت هر دو برادر به یک سال نکشید.

و نیز شیخ صدوق روایت کرده که چون امام رضا علیه السلام داخل نیشابور شد در محله ای فرود آمد که او را ( فوزا ) می گفتند و آنجا حمامی بنا نمود و آن حمام امروز به گرمابه رضا علیه السلام معروف است ، و آنجا چشمه ای بود که آبش کم شده بود کسی را واداشت که آب آن را بیرون آورد تا بسیار شد و از بیرون دروازه حوضی ساخت که چند پله پایین می رفت بر سر چشمه ای ، پس حضرت داخل در آن شد و غسل کرد و بیرون آمد و بر پشت آن نماز گزارد و مردم می آمدند و به آن حوض و غسل می کردند و از آن می آشامیدند برای طلب برکت و نماز بر پشت آن می گزاردند و دعا می کردند و حاجتها از خدا می خواستند و قضا می شد و آن چشمه را امروز ( عین کهلان ) می نامند و مردم تا امروز به آن چشمه می آیند.

مؤ

ص: 372

لف گوید: که ابن شهر آشوب نیز در ( مناقب ) این روایت را نقل فرموده و وجه تسمیه آن چشمه را به ( عین کهلان ) ذکر کرده آنگاه فرموده که آهویی به قصد آن حضرت آمد در آنجا پناه به حضرت گرفت ، و ابن حماد شاعر اشاره به همین نموده در شعر خود:

اَلَّذی لاذَبِهِ الظَّبْیَهُ

وَ الْقَوْمُ جُلُوسٌ

مَنْ اَبُوهُ الْمُرْتَضی یَزْکُو وَ یَعْلُو وَ یَرُوس

و شیخ صدوق و ابن شهر آشوب از ابوالصلت روایت کرده اند که چون امام رضا علیه السلام به ده سرخ رسید در وقتی که در نزد ماءمون می رفت گفتند: یابن رسول اللّه ! ظهر شده است نماز نمی کنید؟ پس فرود آمد و آب طلبید، گفتند که آب همراه نداریم پس به دست مبارک خود زمین را کاوید آن قدر آب جوشید که آن حضرت و هر که با آن حضرت بود وضو ساختند و اثرش تا امروز باقی است ، و چون به سناباد رسید پشت مبارک خود را گذاشت به کوهی که دیگها از آن می تراشند و گفت : خداوندا! نفع ببخش به این کوه و برکت ده در هرچه در ظرفی گذارند که از این کوه تراشند و. فرمود که از برایش دیگها از سنگ تراشیدند و فرمود که طعام آن حضرت را نپزند مگر در آن دیگها و آن حضرت خفیف الا کل و کم غذا بوده . پس از آن روز مردم دیگها و ظرفها از آن تراشیدند و برکت یافتند، پس حضرت داخل خانهئ حمید بن قحطبه طائی شد و داخل شد در قبه ای

ص: 373

که قبر هارون در آنجا بود، پس به دست مبارک خود خطی در جانب قبر او کشید و فرمود که این تربت من است و من در اینجا مدفون خواهم گردید و بعد از این حق تعالی این مکان را محل ورود شیعیان و دوستان من خواهد گردانید، به خدا سوگند که هر که از ایشان مرا در این مکان زیارت کند یا بر من سلام کند البته حق تعالی مغفرت و رحمت خود را به شفاعت ما اهل بیت برای او واجب گرداند، پس رو به قبله گردانید و چند رکعت نماز به جا آورد و دعای بسیار خواند چون فارغ شد به سجده رفت و طول داد سجده را. من شمردم پانصد تسبیح در سجده گفت پس سر برداشت و بیرون رفت .

حرز شگفت انگیز امام رضا علیه السلام

و سید بن طاوس روایت کرده از ( یاسر ) خادم ماءمون که گفت : زمانی که وارد شد ابوالحسن علی بن موسی الرضا علیه السلام در قصر حمید بن قحطبه بیرون کرد از تن لباس خود را و داد به حمید و حمید داد به جاریه خود که بشوید آن را پس نگذشت زمانی که آن جاریه آمد و با او رقعه ای بود و داد به حمید و گفت یافتم این رقعه را در گریبان لباس ابوالحسن علیه السلام پس حمید به آن حضرت عرض کرد: فدای تو گردم ! به درستی که این جاریه یافته است رقعه ای در گریبان پیراهن تو، چیست آن ؟ فرمود تعویذی است که آن را از خود دور نمی کنم ، حمید گفت : ممکن است که ما را مشرف

ص: 374

کنی به آن ؟ پس فرمود که این تعویذی است که هر که نگاه دارد در گریبان خود دفع می شود بلا از او و می باشد برای او حرزی از شیطان رجیم ، پس خواند تعویذ را بر حمید و آن این است :

( بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ: بِسْمِ اللّهِ اِنِّی اَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ اِنْ کُنْتُ تَقِیّا اَوْ غَیْرَ تَقِیّ بِاللّه السَّمیعِ الْبَصیرِ عَلی سَمْعِکَ وَ بَصَرِکَ لاسُلْطانَ لَکَ عَلَیٍّّ وَ لا عَلی سَمْعی وَ لا عَلی بَصَری وَ لا عَلی شَعْری وَ لا عَلی بَشَری وَ لا عَلی لَحْمی وَ لا عَلی دَمی وَ لاعَلی مُخّی وَ لا عَلی عَصْبی وَ لا عَلی عِظامی وَ لا عَلی مالی وَ لا عَلی ما رَزَقَنی رَبّی سَتَرْتُ بَیْنی وَ بَیْنَکَ بِسِتْرِ النَّبوهِ الَّذی اسْتَتَرَ اَنْبِیاءُ اللّهِ بِهِ مِنْ سَطَواتِ الْجَبابِرَهِ وَ الْفَراعِنَهِ، جِبْرائِیلُ عَنْ یَمینی وَ میکائیلُ عَنْ یِساری وَ اِسْرافیلُ عَنْ وَرائی وَ مُحَمَّدٌ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ اِمامِی وَ اللّهُ مُطَّلِعٌ عَلِیَّ یَمْنَعُکَ مِنّی وَ یَمْنَعُ الشَّیْطانُ مِنّی ، اَللّهُمَّ لا یَغْلِبُ جَهْلُهُ اَناتَکَ اَنْ یَسْتَفِزَّنی وَ یَسْتَخِفِّنی ، اَللّهُمَّ اِلَیْکَ الْتَجَاءْتُ، اَللّهُمّ اِلَیْکَ الْتَجَاءْتُ، اَللّهُمَّ اِلَیْکَ الْتَجَاءْتُ. )

و از برای این حرز حکایت عجیبی است که روایت کرده آن را ابوالصلت هروی که گفت : مولای من علی بن موسی الرضا علیه السلام روزی نشسته بود در منزل خود داخل شد بر او رسول ماءمون و گفت : امیر تو را می طلبد. پس امام علیه السلام بر می خاست و مرا فرمود نمی طلبد مرا ماءمون در این وقت مگر به جهت کاری سخت و

ص: 375

به خدا که نمی تواند با من بدی کند به جهت این کلمات که از جدم رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم به من رسیده ، ابوالصلت گفت : همراه امام علیه السلام بیرون رفتم نزد ماءمون ، چون نظر حضرت بر ماءمون ، نظر کرد به سوی او ماءمون و گفت : ای ابوالحسن ! امر کرده ام که صد هزار درهم جهت تو بدهند و بنویس هر حاجتی که داری ، پس چون امام پشت گردانید ماءمون نظری در قفای امام کرد و گفت : اراده کردم من و اراده کرده است خدا، و آنچه اراده کرده است خدا بهتر بوده است .

ورود حضرت امام رضا علیه السلام به مرو و بیعت مردم با آن حضرت به ولایت عهد

قسمت اول

چون حضرت امام رضا علیه السلام وارد مرو شد، ماءمون آن جناب را تبجیل و تکریم تمام نمود و خواص اولیاء و اصحاب خود را جمع نموده و گفت : ای مردمان ! من در آل عباس و آل علی علیه السلام تاءمل کردم هیچ یک را افضل و احق به امر خلافت از علی بن موسی علیه السلام ندیدم پس رو کرد به حضرت امام رضا علیه السلام و گفت : اراده کرده ام که خود را از خلافت خلع نمایم و به تو تفویض کنم ، حضرت فرمود: اگر خلافت را خدا برای تو قرار داده است جایز نیست که به دیگری بخشی و خود را از آن معزول کنی و اگر خلافت از تو نیست ترا اختیار آن نیست که به دیگری تفویض نمایی . ماءمون گفت : البته لازم است که این را قبول کنی ، حضرت فرمود: من به رضای خود

ص: 376

هرگز قبول نخواهم نمود و تا مدت دو ماه این سخن در میان بود و چندان که او مبالغه کرد، حضرت چون غرض او را می دانست امتناع می فرمود.

چون ماءمون از قبول خلافت آن حضرت ماءیوس گردید گفت : هرگاه که خلافت را قبول نمی کنی پس ولایت عهد مرا قبول کن که بعد از من خلافت با تو باشد، حضرت فرمود که پدران بزرگواران من مرا خبر دادند از رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم که من پیش از تو از دنیا بیرون خواهم رفت و مرا به زهر ستم شهید خواهند کرد و بر من ملائکه آسمان و ملائکه زمین خواهند گریست و در زمین غربت در پهلوی هارون الرشید مدفون خواهم شد، ماءمون از استماع این سخن گریان شد و گفت : تا من زنده ام کی می تواند تو را به قتل رساند یا بدی نیست به تو اندیشه نماید. حضرت فرمود: اگر خواهم می توانم گفت ، کی مرا شهید خواهد کرد! ماءمون گفت : غرض تو از این سخنان آن است که ولایت عهد مرا قبول نکنی تا مردم بگویند که تو ترک دنیا کرده ای ، حضرت فرمود: به خدا سوگند! از روزی که پروردگار من مرا خلق کرده است تا به حال دروغ نگفته ام و ترک دنیا برای دنیا نکرده ام و غرض تو را می دانم . گفت : غرض من چیست ؟ فرمود: غرض تو آن است که مردم بگویند که علی بن موسی الرضا علیه السلام ترک دنیا نکرده بود بلکه دنیا ترک او را کرده بود، اکنون

ص: 377

که دنیا او را میسر شد برای طمع خلافت ، ولایت عهد را قبول کرد. ماءمون در غضب شد و گفت : پیوسته سخنان ناگوار در برابر من می گویی و از سطوت من ایمن شده ای ، به خدا سوگند که اگر ولایت عهد مرا قبول نکنی گردنت را بزنم ! حضرت فرمود که حق تعالی نفرموده است که من خود را به مهلکه اندازم هرگاه جبر می نمایی قبول می کنم به شرط آنکه کسی را نصب نکنم و احدی را عزل ننمایم و رسمی را بر هم نزنم و احداث امری نکنم و از دور بر بساط خلافت نظر کننم . ماءمون به این شرایط راضی شد، پس حضرت دست به سوی آسمان برداشت و گفت : خداوندا! تو می دانی که مرا اکراه نمودند به ضرورت ، این امر را اختیار کردم ، پس مرا مؤ اخذه مکن چنانچه مؤ اخذه نکردی دو بنده و دو پیغمبر خود یوسف و دانیال را در هنگامی که قبول کردند ولایت را از جانب پادشاه زمان خود، خداوندا! عهدی نیست جز عهد تو و و لایتی نمی باشد مگر از جانب تو، پس توفیق ده مرا که دین ترا برپا دارم و سنت پیغمبر ترا زنده دارم ، همانا تو نیکو مولایی و نیکو یاوری .

پس محزون و گریان ولایت عهد را از ماءمون قبول فرمود.

روز دیگر که روز ششم ماه مبارک رمضان بوده چنانچه ظاهر می شود از ( تاریخ شرعیه شیخ مفید ) ، ماءمون مجلسی عظیم ترتیب داد و کرسی برای آن حضرت در پهلوی کرسی خود نهاد

ص: 378

و وساده برای آن حضرت قرار داد و جمیع اکابر و اشراف و سادات و علما را جمع کرد، اول پسر خود عباس را امر کرد که با حضرت بیعت کرد بعد از آن سایر مردم بیعت کردند پس بدره های زر آوردند و جوائز بسیار به مردم بخشید و خطبا و شعرا برخاستند و خطبه و قصائد غراء در شاءن آن حضرت خواندند و جائزه گرفتند و امر شد که در رؤ س منابر و منایر نام آن حضرت را بلند گردانند و وجوه دنانیر و دراهم به نام نامی و لقب گرامی آن حضرت مزین گردانند، و در همان سال در مدینه بر منبر رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم خطبه خواندند و در دعا به حضرت امام رضا علیه السلام گفتند:

( وَلِیَّ عَهْدِ الْمُسْلِمینَ عَلِیَّ بْنَ مُوسَی بْنَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلی بن الْحُسَیْنِ بْنِ علی بن اَبی طالِب عَلَیْهِمُ السّلام ) .

سِتَّه اباءِهُمُ ماهُمُ

اَفْضَلُ مَنْ یَشْرَبُ صَوْبَ الْغَمامِ .

و هم ماءمون امر کرد به مردم سیاه پوشی را که بدعت بنی عباس بود ترک کنند و جامه های سبز بپوشند و یک دختر خود ام حبیبه را به آن حضرت تزویج کرد و دختر دیگر خود ام الفضل را به امام محمّد تقی علیه السلام نامزد کرد، و تزویج کرد به اسحاق بن موسی دختر عمش اسحاق بن جعفر را. در آن سال ابراهیم بن موسی برادر حضرت امام رضا علیه السلام به امر ماءمون با مردم حج کرد.

و روایت شده که چون نزدیک عید شد ماءمون فرستاد خدمت آن

ص: 379

حضرت که باید سوار شوید بروید به مصلی نماز عید بگزارید و خطبه بخوانید حضرت پیغام فرستاد که می دانی من قبول ولایت عهد کردم به شرط آنکه در این کارها مداخله نکنم مرا عفو کنید از نماز عید خواندن با مردم ، ماءمون پیغام داد که من می خواهم در این کار دلهای مردم مطمئن شود به آنکه تو ولیعهد منی و بشناسند فضل ترا، حضرت قبول نکرد، پیوسته رسول مابین آن حضرت و ماءمون رفت و آمد می کرد تا اینکه اصرار مردم در این کار بسیار شد، لاجرم حضرت پیغام فرستاد که اگر مرا عفو کنی بهتر است به سوی من و اگر عفو نمی کنی من می روم به نماز هان نحو که حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم و حضرت امیرالمؤ منین علی بن ابی طالب علیه السلام می رفتند، ماءمون گفت : برو به نماز به هر نحو که خواسته باشی ، پس امر کرد سرهنگان و دربانان را و مردم را که اول صبح بر در خانه حضرت امام رضا علیه السلام حاضر شوند. راوی گفت : چون روز عید شد جمع شدند مردم برای آن حضرت در راهها و بامها، و اجتماع کردن زنها و کودکان و نشستند در انتظار بیرون آمدن آن جناب و تمام سرهنگان و لشکر حاضر شدند بر در منزل آن حضرت در حالی که سوار بر ستوران خود بودند و ایستادند تا آفتاب طلوع کرد، پس حضرت غسل کرد و پوشید جامه های خود را و عمامه سفیدی از پنبه بافته بر سر بست یک طرف آن را در

ص: 380

میان سینه خود و طرف دیگرش را در مابین دو کتف خود افکند و قدری هم بوی خوش به کار برد و عصایی بر دست گرفت و به موالی خود فرمود که شما نیز بکنید آنچه را که من کردم . پس بیرون آمدند ایشان در پیش روی آن حضرت و آن حضرت حرکت فرمود با پای برهنه و جامه را بالا زده تا نصف ساق و علیه ثیاب مشمّره پس کمی راه رفت آنگاه سر به سوی آسمان کرد و تکبیر عید گفت و موالیان نیز با آن حضرت تکبیر گفتند، پس رفتند تا در منزل سرهنگان و لشکریان که آن حضرت را به این هیبت دیدند تمامی خود را از مالهای خود بر زمین افکندند و به کمال خفت و سختی کفشهای خود را از پا بیرون می آوردند.

( وَ کانَ اَحْسَنُهُمْ حالا مَنْ کانَ مَعَهُ سِکّینٌ قَطَعَ بِها شَرابَهَ جاجیلَتِهِ ) .

و از همه بهتر حال آن کسی بود که با خود کاردی داشت که شرابه کفش خود را برید و پای خود را بیرون آورد و پا برهنه شد. راوی گفت : حضرت امام رضا علیه السلام بر در منزل تکبیری گفت و مردم نیز با آن حضرت تکبیر گفتند، چنان به خیال ما آمد که آسمان و دیوارها با آن حضرت تکبیر می گویند و مردم شروع کردند به گریستن و ضجه کشیدن از شنیدن تکبیر آن حضرت ، به حدی که شهر مرو از صدای گریه و شیون به لرزه درآمد، این خبر به ماءمون رسید ترسید که اگر آن حضرت به این کیفیت به مصلی

ص: 381

برسد مردم مفتون و شیفته او شوند، نگذاشت آن حضرت برود بلکه فرستاد خدمت آن حضرت که ما شما را به زحمت و رنج درآوردیم برگردید و خود را به مشقت نیفکنید، آن کس که هر سال نماز می خوانده همان بخواند، حضرت طلبید کفش خود را و پوشید و سوار شد و برگشت و مختلف شد امر مردم در آن روز و منتظم شد امر نمازشان به سبب این کار.

مؤ لف گوید: اگر چه به حسب ظاهر ماءمون در توقیر و تعظیم حضرت امام رضا علیه السلام می کوشید و احترام آن جناب را فروگذار نمی کرد اما در باطن به طور شیطنت و نکری بر طریق نفاق با آن حضرت دشمنی می کرد و به حکم ( هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ ) دشمن واقعی بلکه سختترین دشمنان او بود که به حسب ظاهر به طریق محبت و دوستی و خوش زبانی با آن حضرت رفتار می نمود اما در باطن مثل افعی و مار آن جناب را می گزید و پیوسته جرعه های زهر به کام آن بزرگوار می رسانید. لاجرم از زمانی که آن حضرت ولیعهد شد، اول مصیبت و اذیت و صدمات آن حضرت شد، و در همان روزی که با آن جناب بیعت کردند یکی از خواص آن حضرت گفت من در خدمت آن جناب بودم و به جهت ظاهر شدن فضل آن حضرت مستبشر و خوشحال بودم آن حضرت مرا به نزد خود طلبید و آهسته با من فرمود که به این امر خوشحال مباش ؛ زیرا که این کار به اتمام نخواهد رسید و به این حال

ص: 382

نخواهم ماند. و در حدیث علی بن محمّد بن الجهم است که چون ماءمون علمای امصار و فقهای اقطار را جمع کرد که با امام رضا علیه السلام مباحثه و مناظره نمایند و آن حضرت بر همه غالب شد و همگی اقرار به فضیلت آن جناب نمودند و از مجلس ماءمون برخاست و به منزل خود معاودت فرمود، من در خدمت آن حضرت رفتم و گفتم : خدا را حمد می نمایم که ماءمون را مطیع شما گردانید و در اکرام شما مبالغه می نماید و غایت سعی مبذول می دارد، حضرت فرمود که یابن جهم ! ترا فریب ندهد این محبتهای ماءمون نسبت به من ؛ زیر که در این زودی مرا به زهر شهید خواهد کرد و از روی ستم و ظلم و این خبری است که از پدران من به من رسیده است این سخن را پنهان دار و تا من زنده ام با کس مگوی .

و بالجمله : پیوسته آن جناب از سوء معاشرت ماءمون درد در دل نازنینش بود و به کسی نمی توانست اظهار کند و آخر کار چندان به تنگ آمده بود که از خدا مرگ خود را می خواست ؛ چنانچه یاسر خادم گفته که در هر روز جمعه که آن حضرت از مسجد جامع مراجعت می فرمود به همان حالی که عرق دار و غبارآلود بود دستها را به درگاه الهی بلند می کرد و می گفت : الهی ! اگر فرج و گشایش امر من در مرگ من است پس همین ساعت در مرگ من تعجیل فرما. و پیوسته در غم و غصه

ص: 383

بود تا از دنیا رحلت فرمود. و اگر شخص متفحص تاءمل کند در وضع معاشرت و سلوک ماءمون با آن حضرت تصدیق این مطلب را خواهد نمود آیا عاقلی تصور می کند که ماءمون دنیا پرست که به جهت طلب خلافت و ریاست امر کند برادرش محمّد امین را در کمال سختی بکشند و سرش را برای او آورند در صحن خانه خود او را بر چوبی نصب کند و امر کند جنود و عساکر خود را که هر کس برخیزد و بر این سر لعنت کند و جائزه خود را بگیرد آیا چنین کسی که این قدر طالب خلافت و ملک است امام رضا علیه السلام را از مدینه به مرو می طلبد و تا دو ماه اصرار می کند که من می خواهم خود را از خلافت خلع کنم و لباس خلافت را بر تو بپوشانم !؟ آیا جز شیطنت و نکری نکته دیگری ملحوظ نظر او است ؟! و حال آنکه ( خلافت ) قره العین ماءمون بوده ، و در حق سلطنت گفته اند الملک عقیم و برادرش امین خوب او را شناخته بود چنانچه گفت با احمد بن سلام هنگامی که او را دستگیر کرده بودند آیا ماءمون مرا می کشد احمد گفت : ترا نخواهد کشت چه آنکه علاقه رحم دل او را بر تو مهربان خواهد کرد امین گفت : هیهات الْمُلْکُ عَقیمٌ لا رَحِمَ لَهُ.

و مع ذلک : ماءمون ابدا میل نداشت که از حضرت رضا علیه السلام فضیلت و منقبتی ظاهر شود؛ چنانچه از ملاحظه روایات رفتن آن حضرت به نماز عید و غیره این

ص: 384

مطلب واضح و هویدا است و در ذیل حدیث رجاء بن ابی الضحاک است که چون او فضائل و عبادات حضرت امام رضا علیه السلام را برای ماءمون نقل کرد ماءمون گفت : خبر مده مردم را به اینها که گفتی و برای مصلحت از روی شیطنت گفت به جهت آنکه می خواهم فضائل آن جناب ظاهر نشود مگر بر زبان من و در آخر امر چون دید که هر روز انوار علم و کمال و آثار رفعت و جلال آن حضرت بر مردم ظاهر می شود و محبت آن حضرت در دلهای ایشان جا می کند نائره حسد در کانون سینه اش مشتعل شد و در مقام تدبیر آن حضرت برآمد و آن حضرت را مسموم نمود؛ چنانچه شیخ صدوق از احمد بن علی روایت کرده است که گفت از ابوالصلت هروی پرسیدم که چگونه ماءمون راضی شد به قتل حضرت امام رضا علیه السلام با آن اکرام و محبتی که نسبت به او اظهار می کرد و او را ولیعهد گردانیده بود؟ ابوالصلت گفت که ماءمون برای آن ، آن حضرت را گرامی می داشت که فضیلت و بزرگواری او را می دانست و ولایت عهد را به او تفویض کرد برای آنکه مردم آن حضرت را چنان بشناسند که راغب است در دنیا و محبت او از دلهای مردم کم شود، چون دید که این باعث زیادتی محبت و اخلاص مردم شد علمای جمیع فرق را از یهود و نصاری و مجوس و صائبان و براهمه و ملحدان و دهریان و علمای جمیع ملل و ادیان را جمع کرد که با آن

ص: 385

حضرت مباحثه و مناظره نمایند شاید که بر او غالب شوند و در آن حضرت فتوری به هم رسد و این تدبیر نیز بر خلاف مقصود او نتیجه داد و همگی آنها مغلوب آن حضرت گردیدند و اقرار به فضیلت و جلالت آن جناب نمودند، الخ .

مؤ لف گوید: که من شایسته دیدم در اینجا به یکی از مجالس مناظره آن حضرت اشاره کنم و کتاب خود را به آن زینت دهم :

ذکر مجلس مناظره حضرت امام رضا علیه السلام با علما ملل و ادیان

شیخ صدوق روایت کرده از حسن بن محمّد نوفلی هاشمی که گفت : چون وارد شد حضرت امام رضا علیه السلام بر ماءمون ، امر کرد ماءمون فضل بن سهل را که جمع کند اصحاب مقالات را مانند ( جاثلیق ) که رئیس نصاری است و ( راءس الجالوت ) که بزرگ یهود است و رؤ سا ( صابئین ) و ایشان کسانی هستند که گمان می کنند بر دین نوح علیه السلام می باشند و ( هربذاکبر ) که بزرگ آتش پرستان باشد و اصحاب زردشت و نسطاس رومی و متکلمین را تا بشنود کلام آن حضرت و کلام ایشان را، پس جمع کرد فضل بن سهل ایشان را و آگاه نمود ماءمون را به اجتماع ایشان ، ماءمون گفت که ایشان را نزد من حاضر کن ! پس چون حاضر گردیدند نزد او، مرحبا گفت و نوازش کرد ایشان را و گفت من شما را جمع آوردم برای خیر و دوست دارم که مناظره کنید با پسر عم من این مرد که از مدینه بر

ص: 386

من وارد شده است ، پس هرگاه صبح شود حاضر شوید نزد من و احدی از شما تخلف نکند، گفتند: سمعا و طاعهً یا امیرالمؤ منین ! ما فردا صبح ان شاء اللّه تعالی حاضر خواهیم شد.

راوی حسن بن محمّد نوفلی گوید که ما در ذکر حدیثی بودیم نزد حضرت ابوالحسن الرضا علیه السلام که ناگاه یاسر که متولی امر حضرت رضا علیه السلام بود داخل شد و گفت : ای سید و آقای من ! امیرالمؤ منین سلام به شما می رساند و می گوید که برادرت فدایت شود، جمع شده اند اصحاب مقالات و اهل ادیان و متکلمون از جمیع ملتها نزد من اگر میل داشته باشی گفتگو با آنها را فردا صبح نزد ما بیا و اگر کراهت داری مشقت بر خودت قرار مده و اگر میل داری ما بیاییم به نزد تو آسان است بر ما، حضرت فرمود به او که به ماءمون بگو که من می دانم اراده تو را و من فردا صبح ان شاء اللّه در مجلس تو می آیم .

قسمت دوم

راوی گوید: که چون یاسر رفت حضرت رو کرد به ما و فرمود: ای نوفلی ! تو عراقی هستی و رقت عراقی غلیظ و سخت نیست چه به نظر تو می رسد در جمع کردن پسر عمویت بر ما اهل شرک و اصحاب مقالات را، یعنی کسانی که گفتگوی علمی کنند در مجالس و محافل ، من عرض کردم : فدایت شوم ! می خواهد امتحان کند شما را و دوست می دارد که بفهمد اندازه علم ترا و لکن بنائی کرده بر اساس غیر محکم

ص: 387

و به خدا سوگند که بدبنائی کرده ، حضرت فرمود که چیست بناء او در این باب ؟ گفتم که اصحاب کلام و بدع خلاف علما می باشند؛ زیرا که عالم انکار نمی کند غیر منکر را و اصحاب مقالات و متکلمون و اهل شرک اصحاب انکار و مباهته اند اگر احتجاج کنی بر ایشان به اینکه اللّه تعالی واحد است می گویند ثابت کن وحدانیت او را و اگر بگویی محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم رسول خداست می گویند اثبات کن رسالت او را پس حیران می کنند شخص را و چون شخص به حجت و دلیل گفته آنها را باطل می کند آنها مغالطه می کنند تا اینکه شخص گفته خود را واگذارد و از قول خود دست بردارد، پس از آنها حذر کن فدایت شوم ! حضرت تبسم کرد و فرمود: ای نوفلی ! آیا می ترسی که قطع کنند بر من دلیل مرا، عرض کردم : نه به خدا قسم ! من هرگز چنین گمانی در حق شما نمی برم و امیدوارم که حق تعالی شما را ظفر بدهد بر آنها ان شاء اللّه ، حضرت فرمود: ای نوفلی ! آیا دوست می داری بدانی ماءمون چه وقت از عمل خود پشیمان می شود؟ عرض کردم : بلی ، فرمود: در وقتی که بشنود دلیل آوردن مرا بر رد اهل تورات به تورات ایشان و بر اهل انجیل به انجیل ایشان و بر اهل زبور به زبور ایشان و بر صابئین به زبان عبرانی اینشان و بر آتش پرستان به زبان فارسی ایشان و بر رومیها به زبان

ص: 388

رومی ایشان و بر اهل مقالات به لغتهای ایشان پس چونکه بند آوردم زبان هر صنفی را و باطل کردم دلیل آنها را و هر یک واگذاشتند قول خود را و قول مرا گرفتند.

( عَلِمَ الْمَاءْمُونُ اِنَّ الْمَوْضِعَ الَّذی هُوَ بِسَبیلِهِ لَیْسَ بِمُسْتَحِقِّ لَهُ ) ؛

در آن وقت ماءمون داند که مکانی که او راه آن را در پیش دارد استحقاق آن ندارد پس در آن وقت پشیمان می شود، ( وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّهَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلیِّ الْعَظیم ) .

پس چون که صبح شد فضل بن سهل آمد و عرض کرد به آن جناب قربانت شوم پسر عمت منتظر تو است و قوم جمعیت کرده اند پس چیست راءی تو در آمدن ؟ حضرت فرمود: تو پیش می روی من هم بعد می آیم ان شاء اللّه . پس از آن وضو گرفت وضوی نماز و یک شربت از سویق آشامید و به ما از آن سویق آشامانید پس از آن بیرون رفت و ما با او بیرون رفتیم تا اینکه بر ماءمون داخل شدیم دیدیم مجلس مملو است از مردم و محمّد بن جعفر در میان طالبیین و بنی هاشم نشسته و امیران لشکر حضور دارند. پس چون حضرت امام رضا علیه السلام وارد شد ماءمون برخاست و محمّد بن جعفر نیز برخاست و جمیع بنی هاشم برخاستند و حضرت رضا علیه السلام با ماءمون نشستند و همه ایستاده بودند تا اینکه امر فرمود همه نشستند و ماءمون پیوسته رویش به آن جناب بود و با او گفتگو می کرد تا یک ساعت ، پس از آن رو

ص: 389

کرد رو کرد به جاثلیق عالم نصاری و گفت : ای جاثلیق ! این پسر عم من علی بن موسی بن جعفر است و از اولاد فاطمه دختر پیغمبر ما صلی اللّه علیه و آله و سلم و فرزند علی بن ابی طالب علیه السلام است و من دوست می دارم که با او تکلم کنی و محاجه نمایی و با انصاف با او رفتار کنی ، جاثلیق گفت : یا امیرالمؤ منین ! چگونه من محاجه کنم با شخصی که دلیل می آورد بر من به کتابی که من منکر آن کتاب هستم و به پیغمبری که من ایمان به آن پیغمبر نیاورده ام ؟ حضرت رضا علیه السلام فرمود: ای نصرانی ! اگر حجت و دلیل آورم بر تو به انجیل تو، آیا اقرار و اعتراف به آن می کنی ؟ جاثلیق عرض کرد: آیا قدرت دارم بر رد آنچه در انجیل ثبت شده است ، بلی سوگند به خدا که اقرار می کنم به آن بر رغم آنف خودم . حضرت فرمود به جاثلیق که سؤ ال کن از آنچه خواهی و فهم کن جواب آن را، جاثلیق گفت : چه می گویی در نبوت و پیغمبری عیسی و کتاب او آیا چیزی از این دو را انکار می کنی ؟ حضرت رضا علیه السلام فرمود که من اقرار می کنم به نبوت عیسی و کتاب او و آنچه را که بشارت داد به آن امت خود را و حواریون به آن اقرار کردند، و قبول ندارم پیغمبری و نبوت هر عیسی را که اقرار نکرد بر پیغمبری و نبوت محمّد صلی

ص: 390

اللّه علیه و آله و سلم و به کتاب او و بشارت و مژده نداد به آن امت خود را. جاثلیق گفت : آیا چنین نیست که قطع احکام به دو شاهد عادل می شود؟ حضرت فرمود: بلی چنین است . عرض کرد پس و شاهد اقامه کن از غیر اهل ملت خود به نبوت محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم از کسانی که در ملت نصرانیت مقبول الشهاده باشند و سؤ ال کن از مثل این را از غیر اهل ملت ما، حضرت فرمود: ای نصرانی ! الا ن از راه انصاف آمدی ، آیا قبول نمی کنی از من عدل مقدم نزد مسیح عیسی بن مریم را؟ جاثلیق گفت : کیست این عدل ، نام ببر او را برای من . فرمود: چه می گویی در حق یوحنای دیلمی ؟ عرض کرد: به به ! ذکر کردی کسی را که دوست ترین مردم است نزد مسیح ، فرمود که قسم می دهم ترا آیا در انجیل هست که یوحنا گفت مرا مسیح خبر داده است به دین محمّد عربی صلی اللّه علیه و آله و سلم و مرا مژده داده است به اینکه محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم بعد از او است ، و من به این خبر حواریین را مژده دادم و آنها ایمان آوردند به محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم و قبول کردند او را؟ جاثلیق گفت که یوحنا این مطلب را از مسیح نقل کرده است و مژده داده است به نبوت مردی و به اهل بیت او و وصی او و

ص: 391

لکن تشخیص نکرده است که این در چه زمان است و نام آنها را نگفته است تا من آنها را بشناسم . حضرت فرمود: اگر ما بیاوریم کسی را که قرائت کند انجیل را و بر تو تلاوت کند ذکر محمّد و اهل بیت و امت او را آیا به او ایمان می آوری ؟ عرض کرد: بلی ! این حرفی است محکم ، حضرت رو کرد به نسطاس رومی و فرمود: چگونه است حفظ تو سر سوم انجیل را؟ عرض کرد: چه خوب حفظ دارم آن را، پس حضرت رو کرد به راءس الجالوت و فرمود: آیا انجیل نمی خوانی ؟ عرض کرد: بلی به جان خودم سوگند که می خوانم آن را، فرمود: پس گوش بگیر از من سفر سوم آن را، پس اگر در آن ذکر محمّد صلی اللّه علیه و آله و اهل بیت او و امت او است پس شهادت دهید برای من و اگر ذکر نشده پس گواهی ندهید برای من . پس آن حضرت سفر سوم را قرائت فرمود تا رسید به جایی که ذکر پیغمبر شده بود ، آنجا حضرت توقف نمود و فرمود : ای نصرانی ! به حق مسیح و مادر او از تو می پرسم آیا دانستی که من دانا هستم به انجیل ؟ عرض کرد : بلی ! پس از آن تلاوت فرمود بر او ذکر محمدصلی الله علیه و آله و اهل بیت او و امت او را پس از آن فرمود : ای نصرانی ! چه می گویی ؟ این قول عیسی بن مریم است ، پس اگر تکذیب کنی آنچه

ص: 392

را که انجیل به آن نطق کرده است پس تکذیب کرده ای موسی و عیسی را و هر زمانی که انکار کنی این ذکر را واجب می شود قتل تو ، زیرا کافر شدی به پروردگارت و به پیغمبر و به کتابت . جاثلیق گفت : من انکار نمی کنم آنچه را که ظاهر شود بر من که در انجیل است و به آن اقرار می کنم ، حضرت فرمود: گواه باشید بر اقرار او!

پس فرمود: ای جاثلیق ! سؤ ال کن از هر چه خواهی ، جاثلیق گفت : خبر بده به من که حواریون عیسی بن مریم چند نفر بودند و هم چنین مرا خبر بده از عدد علماء انجیل ، حضرت فرمود: عَلَی الْخَبیرِ سَقَطْتَ؛ یعنی به دانای حقیقت کار رسیدی ، اما حواریون دوازده نفر بودند و افضل و اعلم ایشان ( الوقا ) بود، و اما علماء نصاری سه نفر بودند: یوحنا اکبر که ساکن بود به اجّ، و یوحنا به قرقیسا و یوحنا دیلمی به زجار و نزد او بود ذکر پیغمبر و اهل بیت او و امت او، و او کسی بود که بشارت داد امت عیسی و بنی اسرائیل را به آن حضرت ، پس فرمود: ای نصرانی ! سوگند به خدا که من مؤ من و تصدیق کننده ام به آن عیسی که ایمان آورده به محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم و ناپسندی نیافتم بر عیسی شما مگر ضعف او و قلت نماز و روزه او! جاثلیق گفت : به خدا قسم فاسد کردی علم خودت را و ضعیف نمودی امر خود

ص: 393

را و من گمان نمی کردم ترا مگر اهل علم اسلام ، حضرت فرمود: چگونه شده ؟ جاثلیق گفت : از این قول تو که عیسی ضعیف و کم روزه و کم نماز بود و حال آنکه عیسی هرگز افطار نکرد روزی را و هرگز شبی را نخوابید و همیشه روزها روزه و شبها به عبادت قائم بود، حضرت رضا علیه السلام فرمود: برای کی نماز و روزه به جا می آورد؟ جاثلیق از جواب آن حضرت لال و کلامش منقطع شد، حضرت فرمود: ای نصرانی ! من از تو مساءله می پرسم ، عرض کرد: بپرس اگر دانم جواب می گویم ، حضرت فرمود: از چه انکار می کنی که عیسی مرده زنده می کرد به اذن خدا، جاثلیق گفت : انکار من از جهت آن است که کسی که مرده زنده می کند و کور مادرزاد و پیس را خوب می کند او خدا است و مستحق پرستش است . حضرت فرمود الیسع پیغمبر کرده مثل آنچه را که عیسی کرده روی آب راه رفت و مرده زنده کرد و کور مادرزاد و پیس را خوب کرد، امت او، او را خدا نگرفتند و احدی او را نپرستید و از حزقیل پیغمبر نیز صادر شده آنچه از عیسی صادر شده زنده کرد سی و پنج هزار نفر را بعد از مردن ایشان به شصت سال . پس رو کرد به راءس الجالوت و فرمود: ای راءس الجالوت ! آیا می یابی در تورات که این سی و پنج هزار نفر از جوانان بنی اسرائیل بودند، و ( بخت نصر ) اینها را از

ص: 394

میان اسیران بنی اسرائیل جدا کرد هنگامی که در بیت المقدس جنگ کرد و برد آنها را به بابل پس فرستاد حق تعالی حزقیل را به سوی ایشان پس زنده کرد ایشان را و این در تورات است و انکار نمی کند آن را مگر کافر از شما، راءس الجالوت گفت : ما این را شنیده ایم و دانسته ایم ، فرمود: راست گفتی .

پس حضرت فرمود: ای یهودی ! بگیر بر من این سفر از تورات را تا من بخوانم ، پس آن جناب چند آیه از تورات خواند و آن یهودی اقبال کرده بود به آن حضرت و میل کرده بود به قرائت آن حضرت و تعجب می کرد که چگونه آن جناب اینها را تلاوت می فرماید، پس حضرت رو کرد به آن نصرانی یعنی جاثلیق ، و فرمود: ای نصرانی ! آیا این سی و پنج هزار نفر پیش از زمان عیسی بودند یا عیسی پیش از زمان آنها بود؟ عرض کرد: بلکه آنها پیش از زمان عیسی بودند. حضرت فرمود: طایفه قریش جمعیت نموده رفتند خدمت حضرت رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم و از آن حضرت درخواست کردند که مردگان ایشان را زنده کند آن حضرت رو کرد به علی بن ابی طالب علیه السلام و فرمود به او که برو در قبرستان و به اعلی صوت نامهای طایفه و گروهی که اینها می خواهند بر زبان جاری کن که ای فلان و ای فلان و ای فلان محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم می فرماید به شما برخیزید به اذن خداوند عز

ص: 395

و جل . امیرالمؤ منین علیه السلام چنان کرد که آن حضرت فرموده بود، پس برخاستند مردگان در حالی که خاک از سر خود می افشاندند، پس طایفه قریش رو کردند به آنها و از ایشان می پرسیدند امور ایشان را پس خبر دادند ایشان را که محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم مبعوث به نبوت شده ، گفتند که ما دوست می داشتیم که ما درک می کردیم آن حضرت را و ایمان به او می آوردیم .

پس حضرت رضا علیه السلام فرمود که پیغمبر ما خوب کرد کور مادرزاد و پیس و دیوانگان را و حیوانات و مرغان و جن و شیاطین با او تکلم کردند و ما او را خدا نگرفتیم و ما انکار نمی کنیم فضیلت احدی از این پیغمبران را اما نه آنکه خدایش بدانیم و شما که عیسی را خدا می دانید چرا الیسع و حزقیل را خدا نمی دانید و حال آنکه این دو نفر هم مثل عیسی بودند در مرده زنده کردن و غیر آن . و به درستی که گروهی از بنی اسرائیل از شهرهای خود فرار کردند به جهت خوف از طاعون و ترس از مردن پس حق تعالی همه آنها را در یک ساعت هلاک کرد، اهل قریه که اینها در آنجا مردند دیواری گرداگرد آنها ساختند و پیوسته چنین بود تا اینکه استخوانهای آنها ریزه ریزه شد و پوسید، پس گذشت به ایشان پیغمبری از پیغمبران بنی اسرائیل و تعجب کرد از آنها و از بسیاری آن استخوانهای پوسیده پس از جانب پروردگار وحی رسید به آن پیغمبر که میل

ص: 396

داری زنده کنم اینها را تا به آنها نظر کنی ؟ عرض کرد: بلی ، پروردگارا! وحی رسید که آنها را بخوان و فریاد کن . آن پیغمبر گفت : ای استخوانهای پوسیده برخیزید به اذن خدا! پس یک مرتبه زنده شدند در حالتی که خاکها را از سر خود می افشاندند. و بدرستی که ابراهیم خلیل الرحمن گرفت چهار مرغ و آنها را ریزه ریزه کرد و هر جزئی را بر سر کوهی نهاد پس از آن ندا کرد به آن مرغان یک مرتبه همه به سوی او آمدند. و موسی بن عمران علیه السلام با هفتاد نفر از اصحاب خود که آنها را برگزیده بود از میان قوم رفتند به سوی کوه پس گفتند به موسی ایشان که تو خدا را دیده ای ، بنما به ما او را همچنان که تو دیده ای او را، موسی فرمود که من ندیده ام او را، گفتند که ما هرگز به تو ایمان نیاوریم تا اینکه آشکارا خدا را به ما بنمایی ، پس صاعقه آنها را فرو گرفت و همگی سوختند، موسی تنها ماند عرض کرد: پروردگارا! من هفتاد نفر از بنی اسرائیل را برگزیدم و با آنها آمدم الحال تنها مراجعت کنم چگونه قوم من مرا تصدیق خواهند کرد اگر این خبر را به آنها دهم ؟

( فَلَوْ شِئْتَ اَهْلَکْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ اِیّایَ اَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنّا ) ؟

قسمت سوم

پس حق تعالی همه ایشان را زنده نمود بعد از مردن ایشان . ای جاثلیق تمام اینها را که از برای تو ذکر کردم قدرت نداری بر رد هیچ یک از

ص: 397

آنها؛ زیرا که اینها در تورات و انجیل و زبور و قرآن مذکور است ، پس اگر هر کس زنده کند مرده ای را و خوب کند کور مادرزاد را و پیس و دیوانگان را سزاوار پرستش است ؟! نه خدا پس تمام اینها را خدایان خود بگیر چه می گویی ؟! جاثلیق عرض کرد که قول ، قول تو است ؛ یعنی حق می گویی و لا اِلهَ اِلاّ اللّهُ! پس از آن حضرت رو کرد به راءس الجالوت و فرمود: ای یهودی ! روی با من کن به حق ده معجزه ای که بر موسی بن عمران نازل شد، آیا یافته ای در تورات خبر محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم و امت او را که نوشت شده هرگاه آمد امت اخیره اتباع راکب بعیر که تسبیح می کنند پروردگار را از روی جد به تسبیح جدید در عبادتخانه های تازه ، یعنی تسبیح ایشان غیر از آن تسبیحی است که امت سابق تسبیح می نمودند پس باید پناه جویند بنی اسرائیل به سوی ایشان و به سوی ملک ایشان تا مطمئن شود دلهای ایشان ، پس به درستی که در دست ایشان است شمشیرهایی که با آن شمشیرها از امتهای گمراه در اطراف زمین انتقام کشند، ای یهودی آیا این در تورات نوشته است ؟ راءس الجالوت گفت : بلی ، ما چنین یافته ایم . پس از آن به جاثلیق ، فرمود: ای نصرانی ! چگونه است علم تو به کتاب شعیا؟ گفت می دانم آن را حرف به حرف . فرمود به جاثلیق و راءس الجالوت آیا می

ص: 398

دانید این از کلام او است ، ای قوم من دیدم صورت راکب حمار را در حالتی که لباس نور پوشیده بود و دیدم راکب بعیر را که روشنایی او مثل روشنایی ماه بود، گفتند راست است شعیا چنین گفته است . حضرت رضا علیه السلام فرمود: ای نصرانی ! آیا می دانی در انجیل قول عیسی را که من به سوی پروردگار شما و پروردگار خود خواهم رفت و ( بار قلیطا ) یعنی محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم می آید و او است کسی که گواهی می دهد بر من به حق چنانکه من از برای او گواهی دادم و او است کسی که تفسیر کند از برای شما هر چیزی را و او است کسی که ظاهر کند فضیحتها و رسوایی های امتها را و او است کسی که می کشند ستون کفر را، پس جاثلیق گفت : ذکر نکردی چیزی را در انجیل مگر آنکه ما اقرار داریم به آن . آن جناب فرمود: این در انجیل هست ؟ عرض کرد: بلی ، حضرت فرمود: ای جاثلیق ! آیا خبر نمی دهی مرا از انجیل اول هنگامی که مفقود و گم کردید، آن را نزد کی یافتید و کی گذاشت برای شما این انجیل را؟ جاثلیق گفت که ما مفقود نکردیم انجیل را مگر یک روز پس یافتیم آن را تر و تازه ، بیرون آوردند آن را برای ما یوحنا و متی ، حضرت رضا علیه السلام فرمود: چه قدر کم است معرفت تو به احوال انجیل و علمای انجیل پس اگر چنان باشد که تو گمان

ص: 399

می کنی چرا اختلاف کردید در انجیل و این اختلاف در انجیل واقع شد که امروز در دست شما است پس اگر این در عهد اول باقی بود و انجیل اول بود در آن اختلافی نمی شد و لکن من علم این را به تو یاد می دهم .

بدان چون انجیل اول مفقود شد نصاری اجتماع کردند نزد علمای خود و گفتند که عیسی بن مریم کشته گشت و ما انجیل را مفقود نمودیم و شما علمای ما هستید پس چیست نزد شما؟ اءلوقا و مرقابوس گفتند که انجیل در سینه های ما است از سینه بیرون می آوریم سفر به سفر در حق هر که هست پس محزون نباشید بر آن و خالی نگذارید کنیسه ها را از آن پس همانا تلاوت می کنیم انجیل را بر شما در حق هر که نازل شده سفر به سفر تا تمام آن را جمع کنیم . پس اءلوقا و مرقابوس و یوحنا و متی ساختند این انجیل را برای شما بعد از اینکه مفقود کردید انجیل اول و این چهار نفر شاگردان علمای اولین بودند آیا دانستی این را؟ جاثلیق عرض کرد که من قبل از این ، این را نمی دانستم و الا ن به آن دانا شدم و بر من ظاهر شد علم تو به انجیل و شنیدم چیزهای چند از آن می دانی که قلب من گواهی می دهد بر حقیقت آن و طلب می کنم زیادتی و بسیاری فهم را. حضرت فرمود: شهادت اینها نزد تو چگونه است ؟ عرض کرد: جائز و مسموع است اینها علمای انجیل هستند و هرچه

ص: 400

شهادت دهند حق است ، پس حضرت رضا علیه السلام به ماءمون و حضار از اهل بیت خود و غیر ایشان فرمود: گواه و شاهد باشید! عرض کردند: گواه هستیم ! پس به جاثلیق فرمود به حق فرزند و مادر او یعنی عیسی و مریم آیا می دانی که متی گفت عیسی فرزند داود بن ابراهیم بن اسحاق بن یعقوب بن یهود بن حضرون است و مرقابوس در نسب عیسی بن مریم گفت که عیسی کلمه خدا است که حلول کرده است در جسد آدمی پس انسان شده است ، و اءلوقا گفت که عیسی بن مریم و مادر او دو انسان بودند از گوشت و خون پس روح القدس در ایشان داخل شد. ای جاثلیق ! تو قائل هستی بر آنکه شهادت عیسی در حق خودش حق است که گفته می گویم به شما ای گروه حواریون به درستی که صعود نکند به آسمان مگر کسی که از آسمان نازل شده باشد مگر راکب به غیر خاتم انبیاء، پس به درستی که او صعود نماید به آسمان و فرود آید، چه می گویی در این قول ؟ جاثلیق گفت : این قول عیسی است انکار نمی کنیم ما آن را. حضرت فرمود: چه می گویی در این قول ؟ جاثلیق گفت : این قول عیسی است انکار نمی کنیم ما آن را. حضرت فرمود: چه می گویی در شهادت دادن اءلوقا و مرقابوس و متی بر عیسی و آنچه نسبت به او دادند، جاثلیق گفت : دروغ گفتند بر عیسی . حضرت رضا علیه السلام فرمود: ای قوم ! آیا تزکیه نکرد جاثلیق این

ص: 401

علما را و شهادت نداد که اینها علمای انجیل هستند و قول آنها حق است ، جاثلیق گفت : ای عالم مسلمانان ! دوست می دام که مرا عفو فرمایی از امر این علما، حضرت فرمود:

عفو کردم ای نصرانی ، سؤ ال کن از آنچه می خواهی ، جاثلیق گفت سؤ ال کند از تو غیر از من ، به حق حضرت مسیح گمان نمی کنم که در علماء مسلمانان مانند تو باشد، پس رو کرد حضرت رضا علیه السلام به راءس الجالوت و فرمود: تو از من سؤ ال می کنی یا من از تو سؤ ال کنم ؟ عرض کرد: بلکه من سؤ ال می کنم و از تو دلیلی نمی پذیرم مگر اینکه از تورات یا انجیل یا زبور داود باشد یا چیزی باشد که در صحف ابراهیم و موسی باشد. حضرت فرمود: قبول مکن از من حجت و دلیلی مگر به آن چیزی که تنطق کرده به آن تورات بر لسان موسی بن عمران و انجیل بر لسان عیسی بن مریم و زبور و بر لسان داود. پس راءس الجالوت عرض کرد که از کجا ثابت می کنی نبوت محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم را؟

حضرت فرمود: شهادت داده به نبوت او، موسی بن عمران و عیسی بن مریم و داود خلیفه اللّه در زمین عرض کرد: ثابت کن قول موسی بن عمران را! حضرت فرمود: ای یهودی ! آیا می دانی موسی وصیت نمود با بنی اسرائیل و فرمود به ایشان که به زودی بیاید بر شما پیغمبری از اخوان و برادران شما، تصدیق کنید او

ص: 402

را و کلام او را بشنوید. پس آیا می دانی از برای بنی اسرائیل اخوه و برادرانی غیر از اولاد اسماعیل ؟ اگر بدانی و بشناسی خویشی یعقوب را با اسماعیل و سببی و قرابتی که میان ایشان بود از جانب ابراهیم . راءس الجالوت گفت : بلی این گفته موسی است ما او را رد نمی کنیم ، حضرت فرمود: آیا از برادران و اخوه بنی اسرائیل پیغمبری هست غیر از محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم ؟ گفت : نه ، حضرت فرمود: آیا این نزد شما صحیح نیست ؟ عرض کرد: بلی صحیح است و لکن من دوست می دارم که تصحیح کنی نبوت محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم را از تورات ، حضرت فرمود: آیا انکار می کنید که در تورات است

( جاءَ النُّورُ مِنْ جَبَلِ طُورِ سَیْناءَ وَ اَضاءَ لَنا مِنْ جَبَلِ ساعیرَ وَ اسْتَعْلَنَ عَلَیْنا مِنْ جَبَلِ فارانَ ) ؛ یعنی آمد نوری از کوه طور سیناء و روشنی داد ما را از کوه ساعیر و عیان و آشکار گردید بر ما از کوه فاران ، راءس الجالوت گفت : می شناسم این کلمات را اما نمی دانم تفسیر آن را. حضرت فرمود: من به تو می گویم :

اما آنکه نور از کوه طور سیناء مراد وحی حق تعالی است که نازل فرمود بر موسی علیه السلام در کوه طور سیناء.

و اما اینکه روشنی داد مردم را از ( کوه ساعیر ) پس آن کوهی است که حق تعالی وحی فرستاد به عیسی بن مریم در وقتی که عیسی بالای

ص: 403

آن کوه بود.

و اما اینکه آشکار گردید بر ما از ( کوه فاران ) پس آن کوهی است از کوههای مکه که بین آن و مکه معظمه یک روز راه است ، و شعیای پیغمبر گفته بنابر قول تو و اصحاب تو در تورات :

( رَاءَیْتُ راکِبَیْنِ اَضاءَ لَهُمُ اْلاَرْضُ اَحَدَهُما عَلی حِمارٍ وَ اْلا خَرُ عَلَی الْجَمَلِ ) ؛

یعنی دیدم من دو سواری که روشن شده بود برای ایشان زمین یکی از ایشان سوار بر حمار بود و دیگری سوار بر شتر.

پس کیست آن راکب حمار و کیست آن شتر سوار؟ راءس الجالوت گفت : که من نمی شناسم ایشان را خبر بده مرا که کیستند آن دو نفر؟ حضرت فرمود: اما راکب حمار پس عیسی است و اما آن شتر سوار محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم است ، آیا انکار می کنی این را از تورات ؟ گفت : انکار نمی کنم این را، پس از آن حضرت فرمود: آیا می شناسی حیقوق پیغمبر را؟ عرض کرد: بلی او را می شناسم ، فرمود: او گفته و در کتاب شما نوشته است که آورد خداوند بیانی از کوه فاران و پر شد آسمانها از تسبیح احمد و امت او یَحْمِلُ خَیْلَهُ فی الْبَحْرِ کَما یَحْمِلُ فی الْبَرِّ بیاورد ما را به کتابی تازه بعد از خرابی بیت المقدس و مقصود از ( کتاب تازه ) قرآن است آیا می شناسی این را، تصدیق داری به او؟ راءس الجالوت گفت که حیقوق پیغمبر اینها را گفته است و ما منکر نیستیم قول او را، حضرت فرمود که

ص: 404

داود در زبور خود گفته و تو آن را قرائت می کنی : پروردگارا! مبعوث گردان کسی را که برپا کند سنت را بعد از زمان فترت ، یعنی منقطع شدند آثار نبوت و مندرس شدن دین ، پس آیا می شناسی پیغمبری را که برپا کرد سنت را بعد از زمان فترت غیر از محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم ، راءس الجالوت گفت : این قول داود است ما می دانیم آن را و انکار نمی کنیم و لکن مقصود او به این کلام ، عیسی است و ایام او فترت است . حضرت رضا علیه السلام فرمود: جهل داری و نمی دانی که حضرت عیسی مخالفت سنت ننمود و موافق بود با سنت تورات تا اینکه حق تعالی او را به آسمان بالا برد و در انجیل نوشته است ( ابن البرّه ) رونده است و ( بارقلیطا ) بعد از او آینده است و او سبک می کند بارها را و تفسیر می کند برای شما هر چیزی را و گواهی می دهد برای من همچنان که من گواهی دادم برای او، من آوردم برای شما امثال را و او می آورد برای شما تاءویل را، آیا تصدیق می کنی اینها را در انجیل ؟ گفت : آری و انکار نمی کنم آن را.

پس حضرت رضا علیه السلام فرمود: ای راءس الجالوت ! سؤ ال بکنم از تو از پیغمبر تو موسی بن عمران ؟ عرض کرد: سؤ ال کن ، فرمود: چه دلیل داری بر اثبات نبوت موسی ؟ گفت : دلیل من آن است که معجزه

ص: 405

آورد از برای نبوت خود به چه چیزی که احدی از پیغمبران قبل از او نیاوردند. فرمود: چه معجزه آورد؟ عرض کرد: مثل شکافتن دریا و عصا اژدها شدن بر دست او و زدن آن بر سنگ و چشمه ها از آن جاری شدن و بیرون آوردن ید بیضا از برای نظر کنندگان و علامتهای دیگر که خلق قدرت بر مثل آن ندارند. حضرت فرمود: راست گفتی در اینکه حجت و دلیل او بر نبوتش این بود که آورد چیزهایی که خلق قدرت بر مثل آن نداشتند، آیا چنین نیست که هرکه ادعای نبوت کرد پس از آن آورد چیزی را که خلق بر مثل آن قدرت نداشتند واجب است بر شما تصدیق او؟ گفت : نه ! زیرا که موسی نظیری نداشت به جهت آن مکانت و قربی که نزد خدا داشت و بر ما واجب نیست اقرار و اعتراف بر نبوت هر کسی که ادعای پیغمبری کند مگر آنکه مثل موسی معجزه آورد. حضرت فرمود: پس چگونه اقرار نمودید به پیغمبرانی که قبل از موسی بودند و حال آنکه دریا را نشکافتند و از سنگ دوازده چشمه جاری نساختند و دستهای ایشان مثل دستهای موسی بیضا بیرون نیاورد و عصا را اژدهای رونده نکردند؟ آن یهودی عرض کرد که من گفتم به تو که هر وقت آوردند بر نبوت خود علامات و معجزه را که خلق قدرت نداشته باشد مثل آن را بیاورند اگر چه معجزه ای بیاورند که موسی نیاورده باشد یا آورده باشند بر غیر آنچه موسی آورده واجب است تصدیق ایشان . حضرت فرمود: ای راءس الجالوت ! پس چه

ص: 406

منع کرده ترا از اقرار و اعتراف به نبوت عیسی بن مریم و حال آنکه زنده می کرد مردگان را و خوب می کرد کور مادرزاد و پیس را و از گل می ساخت شکل مرغ و در آن می دمید پس به اذن خداوند پرواز می کرد. راءس الجالوت گفت : می گویند چنین می کرد و لیکن ما او را مشاهده ننمودیم . حضرت فرمود: آیا گمان می کنی آن معجزه هایی که موسی آورد مشاهده کرده ای ؟ مگر نه این است که اخباری از معتمدان اصحاب موسی به تو رسیده که موسی چنین می کرد؟ عرض کرد: بلی ، حضرت فرمود: پس عیسی بن مریم همچنین است اخبار متواتره آمده است که عیسی چنین و چنان معجزه آورد پس چگونه شما تصدیق می کنید موسی را و تصدیق نمی کنید عیسی را؟ راءس الجالوت نتوانست جواب گوید.

حضرت فرمود: همچنین است امر محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم و معجزه هایی که آورده و امر هر پیغمبری که حق تعالی او را مبعوث نموده . و از آیات و معجزات محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم این بود که آن حضرت یتیمی بود فقیر و شبان و اجیر، کتابی نیاموخته بود و نزد معلی نرفته بود که چیزی بیاموزد، پس آورد قرآنی که در اوست قصه های پیغمبران و خبرهای آنها حرف به حرف و خبرهای گذشتگان و آیندگان تا روز قیامت و بود آن حضرت که خبر می داد مردم را به اسرار پنهانی آنها و هر عملی که در خانه های خود می کردند و

ص: 407

آیات و معجزات بسیار آورد که به شماره نمی آید. راءس الجالوت گفت که صحیح نشده نزد ما خبر عیسی و محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم و از برای ما جایز نیست که اقرار کنیم از برای این دو نفر به چیزی که نزد ما صحیح نشده . حضرت فرمود: پس دروغ گفتند این گواهان که گواهی داده اند از برای عیسی و محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم یعنی این انبیاء که کلام ایشان را ذکر کرده اند و اقرار به آن نموده اند؟ آن یهودی بازماند از جواب دادن و جواب نداد.

قسمت چهارم

پس حضرت نزد خود خواند ( هربذاکبر ) را که بزرگ آتش پرستان بود و به او فرمود: خبر بده مرا از زردشت که گمان می کنی پیغمبر تو است ، چیست دلیل تو بر نبوت او؟ عرض کرد که معجزه ای آورد به چیزی که کسی پیش از او نیاورد و ما مشاهده نکردیم لکن اخبار از پیشینیان ما از برای ما وارد شده است به اینکه او حلال کرده است از برای ما چیزی را که کسی غیر از او حلال نکرده است پس ما او را متابعت کردیم ، حضرت فرمود: چنین است که چون اخباری از برای شما آمده است و به شما رسیده است متابعت کرده اید پیغمبر خود را؟ عرض کرد: بلی ، فرمود: سایر امم گذشتگان هم اخباری به ایشان رسیده است به آنچه که آوردند پیغمبران و آنچه آورد موسی و عیسی و محمّد علیهم السلام ، پس چیست عذر شما در اقرار نکردن از برای ایشان زیرا

ص: 408

که اقرار شما بر زردشت از جهت خبرهای متواتره است که آورد چیزی را که غیر او نیاورده . ( هربذ ) در همین جا از کلام منقطع شد و دیگر چیزی نیاورد. پس حضرت رضا علیه السلام فرمود: ای قوم ! اگر در میان شما کسی باشد که مخالف اسلام باشد و بخواهد سؤ ال کند، سؤ ال کند بدون شرم و خجالت .

پس برخاست عمران صابی و او یکی از متکلمین بود، گفت : ای عالم و دانای مردم ! اگر نه آن بود که خودت خواندی ما را به سؤ ال کردن و چیز پرسیدن من اقدام نمی کردم در سؤ ال از تو، پس به تحقیق که من در کوفه و بصره و شام و جزیره رفته ام و متکلمین را ملاقات نموده ام هنوز به کسی برنخوردم که از برای من ثابت کند و احدی را که غیر او نباشد و قائم باشد به وحدانیت خود آیا اذن می دهی که از تو سؤ ال کنم ؟ حضرت فرمود که اگر در این جمعیت عمران صابی باشد تو هستی ؟ عرض کرد: بلی منم عمران . حضرت فرمود: سؤ ال کن ای عمران ولی انصاف پیشه کن و بپرهیز از کلام سست و تباه و جوز، گفت : ای سید و آقای من ! سوگند به خدا که من اراده ندارم مگر آنکه از برای من ثابت کنی چیزی را که در آویزم به آن و از آن نگذرم ، حضرت فرمود: سؤ ال کن از آنچه بر تو آشکار و ظاهر است . پس مردم ازدحام و جمعیت

ص: 409

نموده و بعضی به بعضی منضم شدند، عمران گفت : خبر بده مرا از کائن اول و از آنچه خلق کرده ، حضرت فرمود: سؤ ال کردی پس فهم کن جواب آن را.

مؤ لف گوید: که حضرت جواب او را مفصل فرمود، او دیگر بار سؤ ال کرد حضرت جواب داد، و هکذا در کلام طولانی که نقل آن منافی است با وضع کتاب تا آنکه وقت نماز رسید، عمران عرض کرد: ای مولای من ! مساءله مرا قطع مکن همانا دل من رقیق و نازک شده ، به این معنی که نزدیک است مطلب بر من معلوم شود و اسلام آورم . حضرت فرمود: نماز می گزاریم و برمی گردیم ! پس آن جناب و ماءمون از جا برخاستند و آن حضرت در داخل خانه نماز گزارد و مردم در بیرون پشت سر محمّد بن جعفر نماز گزاردند، پس حضرت و ماءمون بیرون آمدند و حضرت به مجلس خود عود فرمود و عمران را طلبید و فرمود: سؤ ال کن ای عمران ! پس عمران سؤ ال کرد و حضرت جواب داد و پیوسته او سؤ ال می کرد و حضرت جواب می فرمود تا آنکه فرمود به عمران :

( اَفَهِمْتَ یا عِمْرانُ؟ قالَ: نَعَمْ یا سَیِّدی ! قَدْ فَهِمْتُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ اللّهَ تَعالی عَلی ماوَصَفْتَهُ وَحَّدْتَهُ وَ اَنَّ مُحَمَّدا عَبْدهُ الْمَبْعُوثُ بِالْهُدی وَ دینِ الْحَقِ. ثُمَّ خَرَّ ساجِدا نَحْوَ الْقِبْلَهِ وَ اَسْلَمَ ) ؛

عمران شهادتین بر زبان راند و افتاد به سجده رو به قبله و اسلام آورد.

راوی حسن بن محمّد نوفلی گوید که چون متکلمین نظر به

ص: 410

کلام عمران صابی نمودند و حال اینکه او مردی جدلی بود که هرگز کسی حجت او را قطع نکرده بود دیگر احدی از علمای ادیان و ارباب مقالات نزدیک حضرت نیامد و از چیزی از آن جناب سؤ ال نشد و شب درآمد پس ماءمون و حضرت رضا علیه السلام برخاستند و داخل منزل شدند و مردم متفرق شدند و من با جماعتی از اصحاب بودم که محمّد بن جعفر فرستاد و مرا احضار نمود، من نزد او حاضر شدم . گفت : ای نوفلی ! دیدی گفتگوی رفیق خود را، به خدا سوگند که گمان نمی کنم هرگز علی بن موسی علیه السلام درآمده باشد در چیزی از این مطالب که امروز بیان کرد و معروف نبوده نزد ما که در مدینه تکلم کرده باشد یا اصحاب کلام نزد او جمع شده باشند. من گفتم که حاجیان نزد او می آمدند از مسائل حلال و حرام خود می پرسیدند و او جواب آنها را می داد و بسا بود که نزد او می آمد کسی که با او محاجه می کرد. محمّد بن جعفر گفت : ای ابومحمّد! من بر او می ترسم که این مرد، یعنی ماءمون بر او حسد برد و او را زهر دهد یا اینکه در بلیه ای او را گرفتار کند، تو به او اشاره کن که خود را از امثال این سخنان نگاه دارد و اینگونه مطالب نفرماید. من گفتم : از من قبول نمی کند و مراد این مرد (یعنی ماءمون ) امتحان او بود که بداند نزد او چیزی از علوم پدران او هست یا نه

ص: 411

؟ گفت : به او بگو که عمویت کراهت دارد دخول ترا در این باب و دوست دارد که خود را نگاه داری کنی از این چیزها به جهاتی چند.

راوی گوید: چون به منزل حضرت رضا علیه السلام رفتم خبر دادم آن حضرت را به آنچه عمویش محمّد بن جعفر گفته بود. حضرت تبسم کرده فرمود: خداوند حفظ فرماید عمویم را خوب می دانم به چه سبب کراهت دارد این سخنان مرا، پس فرمود: ای غلام ! برو به سوی عمران صابی و او را بیاور نزد من ، گفتم : فدایت گردم ! من می دانم جای او را نزد بعضی از اخوان ما از شیعیان است . فرمود: باکی نیست مال سواری ببرید و او را بیاورید، من رفتم و او را آوردم حضرت او را ترحیب کرد و جامه طلبید و او را خلعت داد و مال سواری به او مرحمت نمود و ده هزار درهم طلبید و به او عطا فرمود.

من گفتم : فدایت گردم ! به جا آوردی فعل جدت امیرالمؤ منین علیه السلام را، فرمود: این چنین دوست می داریم ما. پس امر فرمود شام حاضر کردند، مرا نشانید در طرف راست خود و عمران را نشانید در طرف چپ خود، چون از خوردن طعام فارغ شدیم فرمود به عمران برو خدا یارت باد و صبح نزد ما حاضر شو تا ترا اطعام کنیم به طعام مدینه و بعد از این عمران چنین بود جمع می گشتند به نزد او متکلمون از اصحاب مقالات و با او تکلم می کردند و او امر ایشان را باطل می

ص: 412

کرد تا آنکه از او اجتناب و دوری نمودند، و ماءمون ده هزار درهم به عمران عطا کرد و ( فضل ) هم مقداری مال و اسب سواری به او داد و حضرت رضا علیه السلام او را متولی موقوفات بلخ نمود پس عطای بسیار به او رسید.

فصل ششم : در اخبار حضرت رضا علیه السلام به شهادت خود

توضیح

مؤ لف گوید: که من در این فصل اکتفا می کنم به آنچه علامه مجلسی رضوان اللّه علیه در ( جلاءالعیون ) نگاشته ، فرموده : ابن بابویه به سند معتبر روایت کرده است که مردی از اهل خراسان به خدمت امام رضا علیه السلام آمد و گفت : حضرت رسالت صلی اللّه علیه و آله و سلم را در خواب دیدم که به من گفت : چگونه خواهد بود حال شما اهل خراسان در وقتی که مدفون سازند در زمین شما پاره ای از تن مرا و بسپارند به شما امانت مرا و پنهان گردد در زمین شما ستاره من ؟ حضرت فرمود که منم آنکه مدفون می شود در زمین شما و منم پاره تن پیغمبر شما و منم امانت آن حضرت و نجم فلک امامت و هدایت ، هر که مرا زیارت کند و حق مرا شناسد و اطاعت مرا بر خود لازم داند من و پدران من شفیع او خواهیم بود در روز قیامت و هر که ما شفیع او باشیم البته نجات می یابد هر چند بر او گناه جن و انس بوده باشد. به درستی که مرا خبر داد پدرم از پدرانش که حضرت رسالت صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود که هر که مرا در خواب ببیند

ص: 413

مرا دیده ؛ زیرا که شیطان به صورت من متمثل نمی شود و نه به صورت احدی از اوصیاء من و نه به صورت احدی از شیعیان خالص ایشان ، به درستی که خواب راست یک جزو است از هفتاد جزو از پیغمبری .

به سند معتبر دیگر از آن جناب منقول است که گفت : به خدا سوگند که هیچ یک از ما اهل بیت نیست مگر آنکه کشته می گردد و شهید می شود، گفتند: یابن رسول اللّه ! کی ترا شهید می کند؟ فرمود که بدترین خلق خداوند در زمان من مرا شهید خواهد کرد به زهر و دور از یار و دیار در زمین غربت مدفون خواهد ساخت پس هر که مرا در آن غربت زیارت کند حق تعالی مزد صد هزار شهید و صد هزار صدیق و صد هزار حج کننده و عمره کننده و صد هزار جهاد کننده برای او بنویسد و در زمره ما محشور شود و در درجات عالیه بهشت رفیق ما باشد. ایضا به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود که پاره ای از تن من در زمین خراسان مدفون خواهد شد هر مؤ منی که او زیارت کند البته بهشت او را واجب شود و بدنش بر آتش جهنم حرام گردد.

ایضا به سند معتبر روایت کرده است که حضرت صادق علیه السلام فرمود از پسر من موسی علیه السلام پسری به هم خواهد رسید که نامش موافق نام امیرالمؤ منین علیه السلام باشد و او را به سوی خراسان

ص: 414

برند و به زهر شهید کنند و در غربت او را مدفون سازند، هر که او را زیارت کند و به حق او عارف باشد حق تعالی به او عطا کند مزد آنها که پیش از فتح مکه در راه خدا جان و مال خود را بذل کردند. ایضا به سند معتبر از امیرالمؤ منین علیه السلام منقول است که آن جناب فرمود: مردی از فرزندان من در زمین خراسان به زهر ستم و عدوان شهید خواهد شد که نام او موافق نام من باشد، و نام پدرش موافق نام موسی بن عمران باشد هر که او را در آن غربت زیارت کند حق تعالی گناهان گذشته و آینده او را بیامرزد اگرچه به عدد ستاره های آسمان و قطره های باران و برگ درختان باشد.

و نیز علامه مجلسی در دیگر کتب خود نقل کرده به سند معتبر از حضرت امام رضا علیه السلام که فرمود: زود باشد که کشته شوم به زهر با ظلم و ستم و مدفون شوم در پهلوی هارون الرشید و بگرداند خدا تربت مرا محل تردد شیعیان و دوستان من پس هر که مرا در این غربت زیارت کند واجب شود برای او که من او را زیارت کنم در روز قیامت و سوگند می خورم به خدایی که محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم را گرامی داشته است به پیغمبری و برگزیده است او را بر جمیع خلایق که هر که از شما شیعیان نزد قبر من دو رکعت نماز کند البته مستحق شود آمرزش گناهان را از خداوند عالمیان در روز قیامت و به

ص: 415

حق آن خداوندی که ما را گرامی داشته است بعد از محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم به امامت و مخوصص گردانیده است ما را به وصیت آن حضرت ، سوگند می خورم که زیارت کنندگان قبر من گرامی تر از هر گروهی اند نزد خدا در روز قیامت و هر مؤ منی که مرا زیارت کند پس بر روی او قطره ای از باران برسد البته حق تعالی جسد او را بر آتش جهنم حرام گرداند.

کیفیت شهادت امام رضا علیه السلام

قسمت اول

اما کیفیت شهادت آن جگر گوشه رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم به روایت ابوالصلت چنان است که گفت : روزی در خدمت حضرت امام رضا علیه السلام ایستاده بودم فرمود که داخل قبه هارون الرشید شو از چهار جانب قبر او از هر جانب یک کف خاک بیاور، چون آوردم آن خاک را که از پس و پشت او برداشته بودم بویید و انداخت و فرمود که ماءمون خواهد خواست که قبر پدر خود را قبله قبر من نماید و مرا در این مکان مدفون سازد سنگ سخت بزرگی ظاهر شود که هر چه کلنگ است در خراسان جمع شود برای کندن آن ممکن نشود کند آن ، آنگاه خاک بالای سر و پایی پا را استشمام نمود چنین فرمود، چون خاک طرف قبله را بویید فرمود: که زود باشد که قبر مرا در این موضع حفر نمایند. پس امر کن ایشان را که هفت درجه به زمین فرو برند و لحد آن را دو ذراع و شبری سازند که حق تعالی چندان که خواهد آن را گشاده سازد و باغی

ص: 416

از باغستانهای بهشت گرداند آنگاه از جانب سر رطوبتی ظاهر شود پس به آن دعایی که ترا تعلیم می نمایم تکلم کن تا به قدرت خدا آب جاری گردد و لحد از آب پر شود و ماهی ریزه چند در آن آب ظاهر شود چون ماهیان پدید آیند این نان را که به تو می سپارم در آن آب ریزه کن که آن ماهیان بخورند آنگاه ماهی بزرگی ظاهر شود و آن ماهیان ریزه را برچیند و غایب شود پس در آن حال دست بر آب گذار و دعایی که ترا تعلیم می نمایم بخوان تا آن آب به زمین فرو رود و قبر خشک شود و این اعمال را نکنی مگر در حضور ماءمون و فرمود که فردا به مجلس این فاجر داخل خواهم شد اگر از خانه سر نپوشیده بیرون آیم با من تکلم نما و اگر چیزی بر سر پوشیده باشم با من سخن مگو. ابوالصلت گفت : چون روز دیگر حضرت امام رضا علیه السلام نماز بامداد ادا نمود جامه های خویش را پوشید و در محراب نشست و منتظر می بود تا غلامان ماءمون به طلب وی آمدند، آنگاه کفش خود را پوشید و ردای مبارک خود را بر دوش افکند و به مجلس ماءمون درآمد و من در خدمت آن حضرت بودم . در آن وقت طبقی چند از الوان میوه ها زند وی نهاده بودند و او خوشه انگوری را که زهر را به رشته در بعضی از دانه های آن دوانیده بودند در دست داشت و بعضی از آن دانه ها که به زهر نیالوده بودند از

ص: 417

برای رفع تهمت زهر مار می کرد. چون نظرش بر آن حضرت افتاد مشتاقانه از جای خود برخاست و دست در گردن مبارکش انداخت و میان دو دیده آن قره العین مصطفی را بوسید و آنچه از لوازم اکرام و احترام ظاهری بود دقیقه ای فرو نگذاشت . آن جناب را بر بساط خود نشانیده و آن خوشه انگور را به وی داد و گفت : یابن رسول اللّه ! از این نکوتر انگور ندیده ام ، حضرت فرمود که شاید انگور بهشت از این نکوتر باشد، ماءمون گفت : از این انگور تناول نما، حضرت فرمود که مرا از خوردن این انگور معاف دار. ماءمون مبالغه بسیار کرد و گفت البته می باید تناول نمود مگر مرا متهم می داری با این همه اخلاص که از من مشاهده می نمایی ، این چه گمانها است که به من می بری ، و آن خوشه انگور را گرفته دانه چند از آن خورد باز به دست آن جناب داد و تکلیف خوردن نمود. آن امام مظلوم چون سه دانه از آن انگور زهرآلود تناول کرد حالش دگرگون گردید و باقی خوشه را بر زمین افکند و متغیرالا حوال از آن مجلس برخاست ، ماءمون گفت : یابن عم ! به کجا می روی ؟ فرمود: به آنجا که مرا فرستادی ! و آن حضرت حزین و غمگین و نالان سر مبارک پوشیده از خانه ماءمون بیرون آمد.

ابوالصلت گفت : به مقتضای فرموده آن حضرت با وی سخن نگفتم تا به سرای خود داخل گردید فرمود که در سرای را ببند. و رنجور و نالان

ص: 418

بر فراش خویش تکیه فرمود، چون آن امام معصوم بر بستر قرار گرفت در سرای را بسته و در میان خانه محزون و غمگین ایستاده بودم ناگاه جوان خوشبوی مشگین مویی را در میان سرا دیدم که سیمای ولایت و امامت از جبین فائزالا نوارش ظاهر بود و شبیه ترین مردمان بود به جناب امام رضا علیه السلام . پس به سوی وی شتافتم سؤ ال کردم که از کدا راه داخل شدی که من درها را محکم بسته بودم ؟ فرمود: آن قادری که مرا از مدینه به یک لحظه به طوس آورد از درهای بسته مرا داخل ساخت . پرسیدم تو کیستی ؟ فرمود: منم حجت خدا بر تو ای ابوالصلت ، منم محمّد بن علی ! آمده ام که پدر غریب مظلوم و والد معصوم و مسموم خود را ببینم و وداع کنم ، آنگاه در حجره ای که حضرت امام رضا علیه السلام در آنجا بود رفت . چون چشم آن امام مسموم بر فرزند معصوم خود افتاد از جای جست و یعقوب وار یوسف گم گشته خود را در آغوش کشید و دست در گردن وی درآورد و او را بر سینه خود فشرد و میان دو چشم او را بوسید و آن فرزند معصوم را در فراش خود داخل کرد و بوسه بر روی وی می داد و با وی از اسرار ملک و ملکوت و خزائن علوم حی لایموت رازی چند می گفت که من نفهمیدم و ابواب علوم اولین و آخرین و ودایع حضرت سید المرسلین را به وی تسلیم کرد، آنگاه بر لبهای مبارک حضرت امام

ص: 419

رضا علیه السلام کفی دیدم از برف سفیدتر حضرت امام محمّد تقی علیه السلام آن را لیسید و دست در میان سینه پدر بزرگوار خود برد و چیزی مانند عصفور بیرون آورد و فرو برد و آن طایر قدسی به بال ارتحال گرد تعلقات جسمانی از دامان مطهر خود افشانده به جانب ریاض رضوان قدس پرواز کرد.

پس حضرت امام محمّد تقی علیه السلام فرمود که ای ابوالصلت به اندرون این خانه رو و آب و تخته بیاور، گفتم : یابن رسول اللّه ! آنجا نه آب است و نه تخته ، فرمود که آنچه امر می کنم چنان کن و ترا به اینها کاری نباشد چون به خانه رفتم آب و تخته را حاضر یافتم به حضور بردم و دامن بر زده مستعد آن شدم که آن جناب را در غسل دادن مدد نمایم فرمود که دیگری هست مرا مدد نماید، ملائکه مقربین مرا یاوری می نمایند به تو احتیاج ندارم . چون از غسل فارغ گردید فرمود که به خانه رو و کفن و حنوط بیاور، چون داخل شدم سیدی دیدم که کفن و حنوط بر روی آن گذاشته بودند و هرگز آن را در آن خانه ندیده بودم برداشتم و به خدمت حضرت آوردم . پس پدر بزرگوار خود را کفن پوشانید و بر مساجد شریفش حنوط پاشید و با ملائکه کروبیین و ارواح انبیاء و مرسلین بر آن فرزند خیرالبشر نماز گزاردند آنگاه فرمود که تابوت را به نزد من آور، گفتم : یابن رسول اللّه ! به نزد نجار روم و تابوت بیاورم ؟ فرمود که از خانه بیاور چون

ص: 420

به خانه رفتم تابوتی دیدم که هرگز در آنجا ندیده بودم که دست قدرت حق تعالی از چوب سدره المنتهی ترتیب داده بود پس آن حضرت را در تابوت گذاشت و دو رکعت نماز به جا آورد و هنوز از نماز فارغ نگشته بود که تابوت به قدرت حق تعالی از زمین جدا گشت سقف خانه شکافته شد و به جانب آسمان مرتفع گردید و از نظر غایب شد. چون از نماز فارغ گردید گفتم : یابن رسول اللّه ! اگر ماءمون بیاید و آن حضرت را از من طلب نماید در جواب او چه گویم ؟ فرمود که خاموش شو که به زودی مراجعت خواهد کرد، ای ابوالصلت ! اگر پیغمبری در مشرق رحلت نماید و وصی او در مغرب وفات کند البته حق تعالی اجساد مطهر و ارواح منور ایشان را در اعلاعلیین با یکدیگر جمع نماید، حضر در این سخن بود که باز سقف شکافته شد و آن تابوت محفوف به رحمت حی لایموت فرود آمد و آن حضرت پدر رفیع قدر خویش را از تابوت برگرفت و در فراش به نحوی خوابانید که گویا او را غسل نداده اند و کفن نکرده اند پس فرمود که برو و در سرا را بگشا تا ماءمون داخل شود. چون در خانه را باز کردم ماءمون را دیدم با غلامان خود بر در خانه ایستاده بودند پس ماءمون داخل خانه شد و آغاز نوحه و زاری و گریه و بی قراری نمود گریبان خود را چاک زد و دست بر سر زد و فریاد برآورد که ای سید و سرور در مصیبت خود دل

ص: 421

مرا به درد آوردی و داخل آن حجره شد و نزدیک سر آن حضرت نشست و گفت شروع کنید در تجهیز آن حضرت و امر کرد قبر شریف آن حضرت را حفر نمایند، چون شروع به حفر کردند آنچه آن سرور اوصیاء فرموده بود به ظهور آمد، چون در پس سر هارون خواستند که قبر منور آن حضرت را حفر نمایند زمین انقیاد نکرد، یکی از اهل آن مجلس به ماءمون گفت تو اقرار به امامت او می نمایی ؟ گفت : بلی ، آن مرد گفت که امام می باید در حیات و ممات بر همه کس مقدم باشد پس امر کرد قبر را در جانب قبله حفر نمایند چون آب و ماهیان پیدا شدند ماءمون گفت پیوسته امام رضا علیه السلام در حال حیات غرائب و معجزات به ما می نمود بعد از وفات نیز غرایب و کرامات خود را بر ما ظاهر گردانید چون ماهی بزرگ ماهیان خرد را برچید یکی از وزراء ماءمون به او گفت : می دانی که آن حضرت در ضمن آن کرامات ترا به چه چیز خبر داده ؟ گفت : نمی دانم ! گفت : آن جناب اشاره فرموده است به آنکه مثل ملک و پادشاهی شما بنی عباس مثل این ماهیان است کثرت و دولتی که دارید عنقریب ملک شما منقضی شود و دولت شما به سر آید و سلطنت شما به آخر رسد و حق تعالی شخصی را بر شما مسلط سازد همچنان که این ماهی بزرگ ماهیان خرد را برچید شما را از روی زمین براندازد و انتقام اهل بیت رسالت را از

ص: 422

شما بکشد. ماءمون گفت : راست می گویی . آن جناب را مدفون ساخت و مراجعت کرد.

ابوالصلت گفت که بعد از آن ماءمون مرا طلبید و گفت : به من تعلیم نما آن دعا را که خواندی و آب فرو رفت ، گفتم : به خدا سوگند که آن را فراموش کردم ، باور نکرد با آنکه راست می گفتم و امر کرد مرا به زندان بردند و یک سال در حبس او ماندم چون دلتنگ شدم شبی بیدار ماندم و به عبادت و دعا اشتغال نمودم و انوار مقدسه محمّد و آل محمّد صلوات اللّه علیهم اجمعین را شفیع گردانیدم و به حق ایشان از خداوند منان سؤ ال کردم که مرا نجات بخشد، هنوز دعای من تمام نشده بود که دیدم حضرت امام محمّد تقی علیه السلام در زندان نزد من حاضر شد و فرمود که ای ابوالصلت ! سینه ات تنگ شده است ؟ گفتم : بلی ، واللّه ! گفت : برخیز و زنجیر از پای من جدا شد و دست مرا گرفت و از زندان بیرون آورد و حارسان و غلامان ، مرا می دیدند و به اعجاز آن حضرت یارای سخن گفتن نداشتند، چون مرا از خانه بیرون آورد فرمود که تو در امان خدایی دیگر تو هرگز ماءمون را نخواهی دید و او ترا نخواهد دید چنان شد که فرمود.

ایضا ابن بابویه و شیخ مفید به اسانید مختلفه روایت کرده اند از علی بن الحسین کاتب که امام رضا علیه السلام را تبی عارض شد و اراده فصد نمود. ماءمون پیشتر یکی از غلامان خود

ص: 423

را گفته بود که ناخنهای خود را دراز بگذارد، و به روایت شیخ مفید، عبداللّه بن بشیر را گفت چنین کند و کسی را بر این امر مطلع نگرداند، چون شنید که حضرت اراده فصد دارد زهری مانند تمرهندی بیرون آورد و به غلام خود داد که این را ریزه کن و دست خود را به آن آلوده گردان و میان ناخنهای خود را از این پر کن و دست خود را مشوی و با من بیا پس ماءمون سوار شد و به عیادت آن جناب آمد و نشست تا آن جناب را فصد کردند و به روایت دیگر نگذاشت . و در خانه ای که حضرت می بود بوستانی بود که درختهای انار در آن بود همان غلام را گفت که چند انار از باغ بچین ، چون آورد گفت : اینها را برای آن جناب در جامی دانه کن و جام را به دست خود گرفت و نزد آن امام مظلوم گذاشت و گفت : از این انار تناول ننمایید که برای ضعف شما نیکو است . حضرت فرمود که باشد ساعتی دیگر، ماءمون گفت : نه به خدا سوگند! باید که البته در حضور من تناول نمایید و اگر نبود رطوبتی در معده من هر آینه در خوردن موافقت می کردم ، پس به جبر ماءمون حضرت چند قاشق از آن انار تناول نمود ماءمون بیرون رفت و حضرت در همان ساعت به قضای حاجت بیرون شتافت و هنوز نماز عصر نکرده بودیم که پنجاه مرتبه آن حضرت را حرکت داد و از آن زهر قاتل احشاء و امعاء آن جناب به

ص: 424

زیر آمد. چون خبر به ماءمون رسید پیغام فرستاد که این ماده ای است از فصد به حرکت آمده است دفعش برای شما نافع است چون شب درآمد حال آن جناب دگرگون شد و در صبح به ریاض رضوان انتقال نمود و به انبیاء و شهداء و صدیقان ملحق گردید و آخر سخنی که به آن تکلم نمود این بود:

( قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فی بُیُوتِکُمْ لَبَرَز الَّذینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ اِلی مَضاجِعِهِمْ )

( وَ کانَ اَمْرُ اللّهِ قَدَرا مَقْدُورا ) ؛

بگو یا محمّد! اگر می بودید شما در خانه های خود هر آینه بیرون می آمدند آن گروهی که بر ایشان نوشته شده است کشته شدن به سوی محل وفات خود یا قبرهای خود؛ و امر خدا مقدر و شدنی است .

چون خبر به ماءمون رسید امر کرد به غسل و تکفین آن حضرت و در جنازه آن جناب با سر و پای برهنه و بندهای گشوده به روش صاحبان مصیبت می رفت و برای رفع تشنیع مردم به ظاهر گریه و زاری می کرد و می گفت ای برادر به مرگ تو رخنه در خانه اسلام افتاد و آنچه من در باب تو خواستم به عمل نیامد و تقدیر خدا بر تدبیر من غالب شد.

از ابوالصلت هروی روایت است که گفت : چون ماءمون از خدمت آن حضرت بیرون آمد من داخل شدم چون نظرش بر من افتاد گفت : ای ابوالصلت ! آنچه خواستند کردند و مشغول ذکر خدا و تحمید و تمجید حق تعالی گردید و دیگر سخن نگفت . و در ( بصائر

ص: 425

الدرجات ) به سند صحیح روایت کرده است که در آن روز حضرت فرمود که دیشب حضرت رسالت صلی اللّه علیه و آله و سلم را در خواب دیدم که می فرمود: یا علی ! بیا نزد ما که آنچه نزد ما است بهتر است از آنچه در آن هستی .

قسمت دوم

ابن بابویه به ( سند حسن ) از یاسر خادم روایت کرده است که امام رضا علیه السلام را هفت منزل پیش از وارد شدن به طوس مرضی عارض شد چون داخل شهر طوس شدیم بیماری آن جناب شدید گردید و به این سبب ماءمون چند روز در طوس توقف کرد و هر روزی دو مرتبه به عیادت آن جناب می آمد و در روز آخر ضعف بر آن حضرت مستولی گردید چون نماز ظهر ادا کرد فرمود که ای یاسر! آیا مردم چیزی خورده اند؟ گفتم : ای سید من ! که را رغبت به خوردن و آشامیدن می شود با این حالت که در تو مشاهده می کنند. پس آن معدن فتوت با نهایت ضعف و ناتوانی برای رعایت خدمتکاران خود درست نشست و فرمود که خوان را بیاورید، چون خوان را گستردند جمیع اهل و حشم و خدم خود را طلبید و بر سر خوان احسان خود نشانید و یک یک را تفقد و نوازش نمود. چون ایشان طعام خوردند، فرمود که برای زنان طعام بفرستید چون همه از طعام خوردن فارغ شدند ضعف بر آن جناب غالب گردید و مدهوش شد. صدای شیون از خانه آن جناب بلند شد و زنان و کنیزان ماءمون با سر و پای برهنه

ص: 426

به خانه آن مظلوم دویدند و خروش از جمیع مردم بر آمد و صدای گریه و زاری از طوس به فلک آبنوس می رسید. پس ماءمون نالان و گریان از خانه بیرون آمد و دست تاءسف بر سر می زد و مویهای ریش خود را می کند و قطرات اشک حسرت از دیده می بارید و بر جرم و روسیاهی خود زار زار می نالید. چون به نزدیک آن امام رسید، امام مظلوم دیده گشود ماءمون گفت : ای سید و بزرگ من ! به خدا سوگند نمی دانم که کدام مصیبت بر من عظیم تر است جدایی چون تو پیشوایی و مفارقت مانند تو رهنمایی ، یا تهمتی که مردم به من گمان می برند که من ترا به قتل آورده ام ، حضرت متوجه جواب سخنان بی فروغ او نگردید و دیده گشود فرمود که باری با پسرم امام محمّد تقی علیه السلام نیکو معاشرت نما که وفات او وفات تو نزدیک به یکدیگر خواهد بود. چون پاسی از شب گذشت آن جناب به عالم قدس ارتحال نمود.

چون صبح شد مردم جمع شدند و خروش برآوردند که ماءمون فرزند رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم را به ناحق شهید کرد و شورشی عظیم در میان مردم به هم رسید. ماءمون ترسید که اگر جنازه آن جناب را در آن روز بیرون برد برای او فتنه برپا شود، پس محمّد بن جعفر عم آن جناب را طلبید و گفت : بیرون رو و فتنه مردم را فرو نشان و ایشان را متفرق گردان و بگو که امروز آن حضرت را

ص: 427

بیرون نمی آوریم . چون محمّد بن جعفر بیرون رفت و با مردم سخن گفت پراکنده شدند و در شب آن جناب را غسل دادند و دفن کردند.

شیخ مفید روایت کرده است که چون آن نیّر فلک امامت به سرای باقی ارتحال نمود ماءمون یک روز و یک شب وفات آن جناب را پنهان داشت و محمّد بن جعفر را با جمعی از آل ابوطالب که با او همراه بودند و خبر وفات آن جناب را به ایشان اظهار کرد و گریست و اندوه بسیار نمود و ایشان را نزد آن جناب آورد و بدن شریفش را گشود و به ایشان نمود و گفت که آسیبی از ما به او نرسیده است پس با آن جناب خطاب کرد ای برادر من گران است بر من که ترا با این حالت مشاهده نمایم و می خواستم که پیش از تو بمیرم و تو خلیفه و جانشین من باشی و لیکن با تقدیر خدا چه می توان کرد.

ابن بابویه به سند معتبر از هرثمه ابن اعین روایت کرده است که گفت : شبی نزد ماءمون بودم تا آنکه چهار ساعت از شب گذشت چون مرخص شدم به خانه برگشتم بعد از نصف شب صدای در خانه را شنیدم یکی از غلامان من جواب گفت که کیستی ؟ گفت هرثمه را بگو که سید و مولای تو، ترا می طلبد. پس به سرعت برخاستم و جامه های خود را پوشیدم و به تعجیل روان شدم چون داخل خانه آن جناب شدم دیدم که مولای من در صحن خانه نشسته است . گفت : ای

ص: 428

هرثمه ! گفتم : لبیک ، ای مولای من ! گفت : بنشین . چون نشستم فرمود که ای هرثمه ! آنچه می گویم بشنو و ضبط کن ، بدان که هنگام آن شده است که نزد حق تعالی رحلت نمایم و به جد بزرگوار و پدران ابرار خود ملحق گردم و نامه عمر من به آخر رسیده است و ماءمون عزم کرده است که مرا زهر بخوراند در انگور و انار و اما انگور پس زهر در رشته خواهد کشید و به سوزن در میان دانه های انگور خواهد دوانید، و اما انار پس ناخن بعضی از غلامان خود را به زهر آلوده خواهد کرد و به دست او انار برای من دانه خواهد کرد و فردا مرا خواهد طلبید و آن انگور و انار را به جبر به من خواهد خورانید و بعد از آن قضای حق تعالی بر من جاری خواهد شد، چون به دار بقا رحلت نمایم ماءمون می خواهد مرا به دست خود غسل بدهد چون این اراده کند پیغام مرا در خلوت به او برسان و بگو گفت اگر متعرض غسل و کفن و دفن من بشوی حق تعالی ترا مهلت نخواهد داد و عذابی که در آخرت برای تو مهیا کرده به زودی در دنیا به تو خواهد فرستاد چون این را بگویی دست از غسل دادن من خواهد داشت و به تو خواهد گذاشت و از بام خانه خود مشرف خواهد شد که مشاهده کند که تو چگونه مرا غسل می دهی . ای هرثمه ! زینهار که متعرض غسل من مشو تا ببینی که در کنار

ص: 429

خانه خیمه سفیدی برپا کنند، چون خیمه را مشاهده کنی مرا بردار و به اندرون خیمه بر، و خود در بیرون خیمه بایست و دامان خیمه را برمدار و نظر مکن که هلاک می شوی ، و بدان که در آن وقت ماءمون از بالای بام خانه خود به تو خواهد گفت که ای هرثمه ! شما شیعیان می گویید که امام را غسل نمی دهد مگر امامی مثل او، پس در این وقت امام رضا علیه السلام را کی غسل می دهد و حال آنکه پسرش در مدینه است و ما در طوسیم ؟ چون این را بگوید جاب بگو که ما شیعیان می گوییم که امام را واجب است امام غسل بدهد اگر ظالمی منع نکند، پس اگر کسی تعدی کند و در میان امام و فرزندش جدایی افکند امامت او باطل نمی شود اگر امام رضا علیه السلام را در مدینه می گذاشتی پسرش که امام زمان است او را علانیه غسل می داد و در این وقت نیز پسرش غسل می دهد به نحوی که دیگران نمی دانند. پس بعد از ساعتی خواهی دید که آن خیمه گشوده می شود و مرا غسل داده و کفن کرده بر روی نعش گذاشته اند پس نعش را بردارند و به سوی مدفن من برند چون مرا به قبه هارون برند ماءمون خواهد خواست که قبر پدر خود هارون را قبله من گرداند و هرگز نخواه شد هر چند کلنگ بر زمین زنند به قدر ریزه ناخنی جدا نتواند کرد، چون این حالت را مشاهده کنی نزد او برو و از جانب من بگو

ص: 430

که این اراده که کرده ای صورت نمی یابد و قبر امام مقدم می باشد، اگر در پیش روی هارون یک کلنگ بر زمین زنند قبر کنده و ضریح ساخته ظاهر خواهد شد، چون قبر ظاهر شود از ضریح آب سفیدی بیرون خواهد آمد و قبر از آن پر خواهد شد، ماهی بزرگی در میان آب پدید خواهد آمد به طول قبر، بعد از ساعتی ماهی ناپیدا خواهد شد و آب فرو خواهد رفت پس در آن وقت مرا در قبر گذار و مگذار که خاک در قبر ریزند زیرا که قبر خود، پر خواهد شد.

پس حضرت فرمود که آنچه گفتم حفظ کن و به عمل آور و در هیچ یک از آنها مخالفت مکن ، گفتم : ای سید من ! پناه می برم به خدا که در امری از امور ترا مخالفت کنم ، هرثمه گفت که از خدمت آن جناب محزون و گریان و نالان بیرون آمدم و غیر از خدا کسی بر ضمیر من مطلع نبود، چون روز شد ماءمون مرا طلبید و تا چاشت نزد او ایستاده بودم ، پس گفت : برو ای هرثمه و سلام مرا به امام رضا علیه السلام برسان و بگو اگر بر شما آسان است به نزد ما بیایید و اگر رخصت می فرمایید من به خدمت شما بیایم و اگر آمدن را قبول کند مبالغه کن که زودتر بیاید.

چون به خدمت آن حضرت رفتم پیش از آنکه سخن بگویم حضرت فرمود که آیا وصیتهای مرا حفظ کرده ای ؟ گفتم : بلی : پس کفش خود را طلبید و فرمود که

ص: 431

می دانم ترا به چه کار فرستاده است و کفش پوشید و ردای مبارک بر دوش افکند و متوجه شد. چون داخل مجلس ماءمون گردید او برخاست و استقبال کرد و دست در گردنش درآورد و پیشانی نورانیش را بوسه داد و آن حضرت را بر تخت خود نشانید و سخن بسیار به آن امام مختار گفت ، پس یکی از غلامان خود را گفت که انگور و انار بیاورید. هرثمه گفت چون نام انگور و انار شنیدم سخنان سید ابرار را به خاطر آوردم صبر نتوانستم کرد لرزه بر اندامم افتاد و نخواستم که حالت من بر ماءمون ظاهر شود از مجلس بیرون رفتم و خود را در کناری افکندم ، چون نزدیک زوال شمس شد دیدم که حضرت از مجلس ماءمون بیرون آمد و به خانه تشریف برد. بعد از ساعتی ماءمون امر نمود که اطباء، به خانه آن حضرت بروند، سبب آن را پرسیدم ، گفتند مرضی آن حضرت را عارض شده است . و مردم در امر آن حضرت گمانها می بردند و من صاحب یقین بودم . چون ثلثی از شب گذشت صدای شیون از خانه آن امام مظلوم ممتحن بلند شد و مردم به در خانه آن حضرت شتافتند و من به سرعت رفتم دیدم که ماءمون ایستاده است و سر خود را برهنه کرده است و بندهای خود را گشوده است و به آواز بلند گریه و نوحه می کند، چون من این حال را مشاهده کردم بی تاب شدم و گریان گردیدم . و چون صبح شد ماءمون به تعزیه آن حضرت نشست و بعد از ساعتی

ص: 432

داخل خانه آن امام مظلوم شد و گفت : اسباب غسل را حاضر کنید که می خواهم او را غسل دهم ، چون من این سخن را شنیدم به فرموده آن حضرت نزدیک او رفتم و پیام آن حضرت را رسانیدم چون آن تهدید را شنید ترسید و دست از غسل برداشت و تغسیل را ب من گذاشت چون بیرون رفت بعد از ساعتی خیمه ای که حضرت فرموده بود برپا شد من با جماعت دیگر در بیرون خیمه بودیم و آواز تسبیح و تکبیر و تهلیل می شنیدی و صدای ریختن آب و حرکت ظرفها به گوش ما می رسید و بوی خوشی از پس پرده استشمام می کردیم که هرگز چنین بویی به مشام ما نرسیده بود. ناگاه دیدم که ماءمون از بام خانه مشرف شد و مرا بانگ زد گفت آنچه حضرت مرا خبر داده بود و من جواب گفتم آنچه حضرت امر فرموده بود. پس دیدم که خیمه برخاست و مولای مرا در کفن پیچیده طاهر و مطهر و خوشبو بر روی نعش گذاشته اند پس نعش آن حضرت را بیرون آوردم ماءمون و جمیع حاضران بر آن حضرت نماز خواندند چون به قبه هارون رفتیم دیدیم که کلنگ داران در پس پشت هارون می خواهند که قبر از برای آن جناب حفر نمایند چندان که کلنگ بر زمین می زدند ذره ای از آن خاک جدا نمی شد. ماءمون گفت : می بینی زمین چگونه امتناع می نماید از حفر قبر او! گفتم : مرا امر کرده است آن جناب که یک کلنگ در پیش روی قبر هارون بر زمین

ص: 433

بزنم و خبر داده که قبر ساخته ظاهر خواهد شد! ماءمون گفت : سبحان اللّه ! بسیار عجیب است اما از امام رضا علیه السلام هیچ امری غریب نیست ، ای هرثمه ! آنچه گفته است به عمل آور. هرثمه گفت که من کلنگ را گرفتم . و در جانب قبله هارون بر زمین زدم به یک کلنگ زدن قبر کنده و در میانش ضریح ساخته پیدا شد ماءمون گفت : ای هرثمه ! او را در قبر گذار، گفتم مرا امر کرده است که او را در قبر نگذارم تا امری چند ظاهر شود و مرا خبر داد که از قبر آب سفیدی خواهد جوشید و قبر از آن آب مملو خواهد شد و ماهی در میان آب ظاهر خواهد شد که طولش مساوی طول قبر باشد و فرمود که چون ماهی غائب شود و آب از قبر برطرف شود جسد شریف او را در کنار قبر بگذارم و آن کسی که خدا خواسته که او را در لحد گذارد خواهد گذاشت ، ماءمون گفت : ای هرثمه ! آنچه فرموده است به عمل آور. چون آب و ماهی ظاهر شد من نعش مطهر آن جناب را در کنار قبر گذاشتم ناگاه دیدم که پرده سفیدی بر روی قبر پیدا شد و من قبر را نمی دیدم و آن جناب را به قبر بردند بی آنکه من دستی بگذارم ، پس ماءمون حاضران را گفت که خاک در قبر بریزید گفتم : آن حضرت فرموده که خاک نریزید، گفت : وای بر تو ! پس کی قبر را پر خواهد کرد ؟ گفتم :

ص: 434

او مرا خبر داده که قبر پر خواهد شد ! پس مزدم خاکها را از دست خود ریختند و به سوی آن قبر نظر می کردند و از غرائبی که به ظهور می آمد متعجب بودند و ناگاه قبر پر شد و از زمین بلند گردید . چون مأمون به خانه برگشت مرا به خلوت طلبید و گفت : ترا به خدا سوگند می دهم که آنچه از آن جناب شنیدی برای من بیان کن ، گفتم : آنچه فرموده بود به شما عرض کردم . گفت ترا به خدا سوگند می دهم که غیر اینها چه آنچه گفته است بگویی چون خبر انگور و انار را نقل کردم رنگ او متغیر شد و رنگ به رنگ می گردید و سرخ و زرد و سیاه می شد پس بر زمین افتاد و مدهوش شد و در بی هوشی می گفت : وای بر مأمون از خدا وای بر مأمون از رسول خدا صلی الله علیه و آله ، وای بر مأمون از علی مرتضی علیه السلام ، وای بر مأمون از فاطمه زهرا سلام الله علیها ، وای بر مأمون از حسن مجتبی علیه السلام ، وای بر مأمون از حسین شهید کربلا علیه السلام ، وای بر مأمون از حضرت امام زین العابدین علیه السلام ، وای بر مأمون از امام محمد باقر علیه السلام ، وای بر مأمون از امام جعفر صادق علیه السلام ، وای بر مأمون از امام موسی کاظم علیه السلام ، وای بر مأمون از امام به حق علی بن موسی الرضا علیه السلام ، به خدا سوگند این

ص: 435

است زیانکاری هویدا . مکرر این سخن را می گفت و می گریست و فریاد می کرد . من از مشاهده احوال او ترسیدم و کنچ خانه خزیدم ، چون به حال خود باز آمد مرا طلبید و مانند مستان مدهوش بود پس گفت : به خدا سوگند که تو و جمیع اهل آسمان و زمین نزد من از آن حضرت عزیز تر نیستند اگر بشنوم که یک کلمه از این سخنان را جایی ذکر کرده ای ترا به قتل می رسانم ، گفتم اگر یک کلمه از این سخنان را جایی اظهار کنم خون من بر شما حلال باشد . پس عهدها و پیمانها از من گرفت و سوگندهای عظیم مرا داد که اظهار این اسرار نکنم چون پشت کردم دست بر دست زد و این آیه را خواند:

( یَسْتَخْفُونَ مِنَ النّاسِ وَ لایَسْتَخْفُونَ مِنَ اللّهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ اِذْ یُبَیِّتُونَ ما لایَرْضی مِنَ الْقَوْلِ وَ کان اللّهُ یَعْمَلُون مُحیطا ) ؛

یعنی پنهان می کنند از مردم و پنهان نمی کنند از خدا و حال اینکه خدا با ایشان است در شبها که می گویند سخنی چند که خدا نمی پسندد از ایشان و خدا به جمیع کرده های شما احاطه کرده است و بر همه آنها مطلع است .

قسمت سوم

قطب راوندی از حسبن عباد که کاتب حضرت امام رضا علیه السلام بود روایت کرده که چون ماءمون اراده سفر بغداد کرد من به خدمت حضرت امام رضا علیه السلام رفتم چون نشستم فرمود که ای پسر عباد! ما داخل عراق نخواهیم شد و عراق را نخواهیم دید، چون این سخن

ص: 436

را شنیدم گریستم و گفتم : یابن رسول اللّه ! مرا از اهل و فرزندان خود نومید کردی . فرمود که تو داخل خواهی شد و من داخل نخواهم شد، چون به حضرت به حوالی شهر طوس رسید بیماری آن حضرت را عارض شد و وصیت فرمود که قبر او را در جانب قبله نزدیک به دیوار بکنند و میان قبر او و قبر هارون سه ذرع فاصله بگذارند. پیشتر برای هارون می خواستند که در آن موضع قبر بکنند بیل و کلنگ بسیار شکسته شده بود و نتوانسته بودند که حفر نمایند، حضرت فرمود که به آسانی کنده خواهد شد و صورت ماهی از مس در آنجا پیدا خواهد شد و بنر آن صورت ، نوشته به خطر عبری و لغت عبری خواهد بود، چون لحد مرا حفر نمایید بسیار عمیق کنید و آن صورت ماهی را نزدیک پای من دفن کنید. چون شروع کردند به کندن قبر مقدس آن حضرت ، هر کلنگی که بر زمین می زدند مانند ریگ فرو می ریخت تا آنکه صورت ماهی پیدا شد و در آن صورت نوشته بود که این روضه علی بن موسی الرضا است و آن گودال هارون جبار است تمام شد آنچه از ( کتاب جلاءالعیون ) نقل کردیم .

و بدان که شایسته است در اینجا به سه چیز اشاره شود:

اول آنکه اشهر در تاریخ شهادت حضرت امام رضا علیه السلام آن است که در ماه صفر سنه دویست و سوم به سن پنجاه و پنج واقع شده و لکن در روز آن اختلاف است ، ابن اثیر و طبرسی

ص: 437

و بعضی دیگر روز آخر ماه گفته اند و بعضی چهاردهم و کفعمی هفدهم آن ماه و صاحب ( کتاب العدد ) و صاحب ( مار الشیعه ) در بیست و سوم ذی القعده گفته اند و آن روزی است که مستحب است زیارت آن حضرت از نزدیک و دور چنانکه سید بن طاوس در ( اقبال ) فرموده و حمیری از ثقه جلیل معمر بن خلاد نقل کرده که روزی در مدینه امام محمّد تقی علیه السلام فرمود: ای معمر! سوار شو، گفتم : به کجا برویم ؟ گفت : سوار شو و کاری مدار. پس سوار شدم و با آن حضرت رفتم تا رسیدیم به یک وادی یا زمین پستی فرمود که اینجا بایست من ایستادم در آنجا تا حضرت آمد، عرض کردم : فدایت شوم ! کجا بودی ؟ فرمود: به خراسان رفتم و همین ساعت پدرم را دفن کردم .

و شیخ طبرسی در ( إ علام الوری ) روایت کرده از امیه بن علی که گفت : من در مدینه بودم و پیوسته به خدمت حضرت امام محمّد تقی علیه السلام می رفتم در ایامی که حضرت امام رضا علیه السلام در خراسان بود و اهل بیت و حضرت امام محمّد تقی علیه السلا و عموهای پدرش می آمدند به خدمت آن حضرت و سلام می کردند بر آن حضرت و تعظیم و تکریم آن جناب می نمودند. پس روزی در حضور ایشان جاریه خود را طلبید و فرمود که بگو به ایشان یعنی به اهل خانه که مهیا و آماده شوند برا ماتم ؛ چون فردا شد باز

ص: 438

حضرت همان فرمایش را به آن جاریه فرمود، آن جماعت سؤ ال کردند که مهیا شوند برای ماتم کی ؟ فرمود: برای ماتم بهترین اهل زمین . پس بعد از چند روز خبر رسید که حضرت امام رضا علیه السلام در آن روز که فرزند بزرگوارش امر به ماتم فرمود به عالم بقاء رحلت کرده بود.

دوم آنکه علما برای حضرت امام رضا علیه السلام فرزندی غیر از امام محمّد تقی علیه السلام ذکر نکرده اند بلکه بعضی گفته اند که اولادش منحصر به آن حضرت بوده ، شیخ مفید فرموده که حضرت امام رضا علیه السلام از دنیا رحلت فرمود و فرزندی نداشت که ما مطلع باشیم بر آن جز پسرش امام بعدش ابوجعفر محمّد بن علی علیه السلام و سن شریفش در روز وفات پدر بزرگوارش به هفت سال و چند ماه رسیده بود. و ابن شهر آشوب تصریح کرده که فرزند آن حضرت محمّد امام است و بس . و لکن علامه مجلسی در ( بحار ) از ( قرب الا سناد ) نقل کرده که بزنطی خدمت حضرت امام رضا علیه السلام عرض می کند که چند سال است از شما می پرسم از خلیفه بعد از شما و شما می فرمایید پسرم و شما را فرزند نبود و خدا دو پسر به شما موهبت فرموده پس کدام یک از این دو پسر تو است الخ . و ابن شهر آشوب در ( مناقب ) فرموده که اصل در مسجد زرد کنه در شهر مرو است آن است که حضرت امام رضا علیه السلام در آن نماز گزارده پس بنا

ص: 439

شده مسجدی پس از آن دفن شده در آن پسر حضرت امام رضا علیه السلام و کرامتهایی در آن نقل شده .

روایات فاطمه دختر امام رضا علیه السلام

و نیز علامه مجلسی رحمه اللّه در ( بحار ) در باب حسن خلق روایتی از ( عیون اخبار الرضا علیه السلام ) نقل می کند ظاهرش آن است که امام رضا علیه السلام را دختری بود فاطمه نام که از پدر بزرگوارش حدیث روایت کرده و آن حدیث این است :

( عَنْ فاطِمَهَ بِنْتَ الرِّضا عَنْ اَبیها عَنْ ابیهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ اَبیهِ وَ عَمِّهِ زَیْدٍ عَنْ اَبیهِما عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ اَبیهِ وَ عَمِّهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ اَبی طالِب علیهم السلام عَنِ النَّبِیِّ صلی اللّه علیه و آله و سلم قالَ: مَنْ کَفَّ غَضَبَهُ، کَفَّ اللّهُ عَنْهُ عَذابَهُ وَ مَنْ حَسَّنَ خُلْقَهُ بَلَّغَهُ اللّهُ دَرَجَهَ الصّائمِ الْقائم ) ؛

یعنی فاطمه بنت رضا علیه السلام از پدران خود از حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم روایت کرده که فرمود هر که باز دارد خداوند تعالی از او عذاب خود را و کسی که نیکو کند خلق خود را برساند خداوند تعالی او را به درجه کسی که روزه دار و قائم به عبادت باشد. و نیز شیخ صدوق روایت کرده :

( مُسْنَدا عَنْ فاطِمَهَ بِنْتِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضا عَنْ اَبیهَا الرّضا عَنْ آبائِهِ عَنْ عَلِیِّ علیهم السلام قالَ: لا یَحِلُّ لِمُسْلِمِ اَنْ یُرَوِّعَ مُسْلِما ) .

و در کتب انساب نیز ذکر کرده اند که آن حضرت را دختری بوده فاطمه نام که زوجه محمّد بن جعفر بن قاسم بن اسحاق

ص: 440

بن عبداللّه بن جعفر بن ابی طالب برادرزاده ابوهاشم جعفری بوده و او مادر حسن بن محمّد بن جعفر بن قاسم است و شبلنجی در ( نورالا بصار ) کرامتی از این مخدره نقل کرده است طالبین به آنجا رجوع فرمایند.

سوم بدان که شعرا برای حضرت امام رضا علیه السلام مرثیه بسیار گفته اند و علامه مجلسی رحمه اللّه در ( بحار ) بابی در مراثی آن جناب ایراد کرده و لکن چون آن مراثی عربی است و کتاب ما فارسی است گنجایش نقل ندارد و لکن به جهت تبرک و تیمن به ذکر چند شعر اکتفا می کنیم :

قال دِعْبِل :

اَلا مالِعَیْنٍ بِالدُّمُوع اسْتَهَلّتِ وَ لَوْ نَفِدَتْ ماءَ الشُّئُونِ لَقَلَّتِ

عَلی مَنْ بَکَتْهُ اْلاَرْضُ وَ اسْتَرْجَعَتْ لَهُ

رُؤُسُ الْجِبالِ الشّامِخاتِ وَ ذَلَّتِ

وَ قَدْ اَعْوَلَتْ تَبْکَی السَّماءُ لِفَقْدِهِ

وَ اَنْجُمُها ناحَتْ عَلَیْهِ وَ کَلَّتِ

فَنَحْنُ عَلَیْهِ الْیَوْمَ اَجْدَرُ بِالْبُکاءِ

لِمَرْزِئَهٍ عَزَّتْ عَلَیْنا وَ جَلَّتِ

رُزینا رَضیّ اللّهِ سِبْطَ نَبِیِّنا

فَاَخْلَفَتِ الدُّنْیا لَهُ وَ تَوَلَّتِ

تَجَلَّتْ مُصیباتُ الزَّمانِ وَ لا اَری

مُصیبَتَنا بِالْمُصْطَفینَ تَجَلَّتِ

ودعبل مرثیه های بسیار برای آن حضرت گفته .

وَ قالَ مُحَمَّدُ بْنُ حَبیبِ الظَّبِیّ:

قَبْرٌ بِطُوسٍ بِهِ اَقامَ اِمامٌ

حَتْمٌ اِلَیْهِ زِیارَهٌ وَ لِمامٌ

قَبْرٌ اَقامَ بِهِ السَّلامُ وَ اِذْ غَدا

تُهْدی اِلَیْهِ تَحِیَّهٌ وَ سَلامٌ

قَبْرٌ سَنا اَنْوارَه تَجْلُوا الْعَمی

وَ بِتُرْ بِهِ قَدْ یُدْفَعُ اْلاَسْقامُ

قَبْرٌ اَذا حَلَّ الْوُفُودُ بِرَبْعِهِ

رَحَلُوا وَ حَطَّتْ عَنْهُمُ اْلا ثامُ

وَ تَزَوَّدوا اَمْنَ الْعِقابِ وَ اُومِنُوا

مِنْ اَنْ یَحِلَّ عَلَیْهِمُ اْلاِعْدامُ

قَبْرٌ عَلِیُّ اِبْنُ مُوسی حَلَّهُ بِثَراهُ یَزْهُوا اْلحِلُّ وَ الاِحْرامُ

مَنْ زارَهُ فی اللّهِ عارِفَ

ص: 441

حَقِّهِ

فَالْمَسُّ مِنْهُ عَلَی الْجَحیمِ حَرامٌ

و بدان که ثواب زیارت آن حضرت بیشتر است از آنکه ذکر شود و ما در کتاب ( مفاتیح الجنان ) به چند روایت آن اقتصار کردیم و در اول این فصل به مختصری از آن اشاره شد و اگر مقام را گنجایش تطویل بود به ذکر چند حکایتی از دلائل و کرامات و برکات که از مشهد مقدسش ظاهر شده کتاب خود را زینت می دادیم .

فصل هفتم : در ذکر چند نفر از اعاظم اصحاب حضرت امام رضا علیه السلام و ذکر مادح آنحضرت دعبل بن علی خزاعی است

شاعر اول : که مقامش در فضل و بلاغت و شعر و ادب بالاتر است از آنکه ذکر شود

قاضی نوراللّه در ( مجالس المؤ منین ) فرموده : احوال خجسته مآل او به تفصیل و اجمال در کتاب ( کشف الغمه ) و ( عیون اخبار الرضا ) و سایر کتب شیعه امامیه مذکور است ، و از او در ( کشف الغمه ) نقل کرده که چون قصیده موسومه به ( مدارس آیات ) را نظم نمودم قصد آن کرد که به خدمت امام ابوالحسن علی بن موسی الرضا علیه السلام به خراسان روم و آن قضیده را به عرض ایشان رسانم چون به خراسان رفتم و به خدمت آن حضرت مشرف شدم و قصیده را بر ایشان خواندم تحسین بسیار نمودند و فرمودند تا من ترا امر نکنم این قصیده را به کسی مخوان ، تا آنکه خبر آمدن من به ماءمون رسید و مرا به نزد خود طلبیده خبر را پرسید آنگاه گفت ، قصیده مدارس آیات را بر من بخوان ! من انکار معرفت آن قصیده کردم پس به یکی از خادمان گفت که حضرت امام رضا علیه السلام را طلب نماید و بعد از ساعتی آن حضرت تشریف فرمودند پس ماءمون به آن

ص: 442

حضرت گفت که از دعبل استدعا نمودیم که قصیده مدارس آیات را بر ما بخواند انکار معرفت آن نمود. آن حضرت به من امر فرمودند که ای دعبل ! آن قصیده را بخوان . پس بخواندم آن را و ماءمون تحسین بسیار نمود و پنجاه هزار درهم کرم کرد و حضرت امام رضا علیه السلام به آن مبلغ انعام فرمود پس من به آن حضرت گفتم که توقع آن داشتم که از جامه های بدن مبارک خود جامه ای به من کرم نمایی تا در وقت مردن کفن خود سازم ، فرمودند که چنین کنم و به من جامه ای بخشیدند که خود آن حضرت آن حضرت را استعمال نموده بودند و منشفه لطیف نیز شفقت فرمودند و فرمودند که این را نگاه دار که به برکت آن مصون و محفوظ خواهی بود و بعد از آن فضل بن سهل ذوالریاستین که وزیر ماءمون بود صله ای نیکو به من داد، اسب ترکی راهوار با زین و یراق به من فرستاد. و چون مدتی برآمد معاودت عراقی در خاطر جلوه گر آمد در اثنای راه بعض از قطاع الطریق بر ما بیرون آمدند و مرا و رفیقان مرا تمامی غارت کردند چنانکه بر بدن من غیر کهنه قبائی نگذاشتند و من تاءسف بر هیچ چیز اسباب خود نمی خورم الا بر آن جامه و منشفه که حضرت به من انعام فرمودند و تفکر می کردم در آن سخن که به من گفته بودند که این جامه و منشفه را حفظ کن که به برکت آن محفوظ خواهی بود که ناگاه یکی از گروه حرامی بر

ص: 443

همان اسب که فضل بن سهل ذوالریاستین به من داده بود سوار شده نزدیک من آمد و این مصرع شعر مرا را بخواند که ( مدارس آیات خلت من تلاوه ) به گریه افتاد و چون من این حالت از او مشاهده کردم تعجب نمودم که در آن میان شخصی شیعی دیدم و بنابراین طمع در استرداد جامه و منشفه حضرت امام نموده به آن شخص گفتم که ای مخدوم ! این قصیده از کیست ؟ گفت : را با این چه کار است ؟ گفتم : این پرسش من سببی دارد که ترا از آن خبر خواهم کرد، گفت : این قصیده را شهرت او نسبت به صاحبش بیش از آن است که مخفی ماند. گفتم : او کیست ؟ گفت : دعبل بن علی شاعر آل محمّد علیهم السلام جزاء اللّه خیرا. پس گفتم : واللّه ! دعبل منم و این قصیده از من است ، آن شخص از جای درآمده گفت : این چه سخن دور از کار است که می گوئی ؟ گفتم : از اهل قافله تحقیق نمائید. پس بفرستاد و جمعی از اهل قافله را حاضر ساخت و از حال من سؤ ال نمود، همگی گفتند که این دعبل بن علی الخزاعی است چون مرا به یقین دانست که دعبلم ، گفت : جمیع مال اهل قاقله را به جهت خاطر تو بخشیدم آنگاه منادی ندا کرد در میان اصحاب خود تا جمیع اموال ما را دادند و ما را بدرقه شده به محل امن رسانیدند و سر آنچه حضرت امام علیه السلام از آن خبر داده بود به

ص: 444

ظهور رسید و جمیع قافله به برکت جامه و منشفه آن حضرت ماءمون ماندند.

و در کتاب ( عیون اخبار الرضا علیه السلام ) مذکور است که چون دعبل از این ورطه خلاصی یافت و به شهر قم رسید شیعه قم به نزد او آمدند و از او التماس خواندن قصیده مذکور نمودند دعبل ایشان را همراه خود به مسجد جامع برد و بر منبر رفت و قصیده را بر ایشان خواند و اهل قم مال و خلعت بسیار بر او نثار کردند آنگاه چون خبر جبه مبارک آن حضرت که به دعبل داده بود به گوش اهل قم رسید از او التماس نمودند که آن را به هزار دینار به ایشان بفروشد، دعبل از آن امتناع نمود. دیگر باره التماس نمودند که پاره ای از آن را به ایشان به هزار دینار بفروشد آن نیز درجه قبول نیافت و چون دعبل از قم بیرون رفت بعضی از جوانان خودراءی که به آن نواحی بودند خود را به او رسانیدند و جبه را به زور از او گرفتند. دعبل به قم باز گردید و از اهل آنجا التماس نمود که جبه را به او بدهند آن جوانان از او امتناع نمودند و امتثال امر مشایخ و اکابر خود نکردند، لاجرم دعبل را گفتند جبه به دست تو نمی آید همان هزار دینار را بگیر، دعبل قبول نکرد و آخر چون از آن نومید گردید التماس کرد که پاره ای از آن جبه را به او دهند، آن جماعت قبول این معنی نموده پاره ای از آن جبه با هزار دینار به او دادند.

دعبل

ص: 445

به وطن خود معاودت نمود، چون به وطن رسید دید که دزدان خانه او را بالتمام غارت کرده اند و چون در وقت مفارقت از حضرت امام رضا علیه السلام آن حضرت صره ای مشتمل بر صد دینار نیز به او داده بودند و فرموده بودند که این را نگاه دار که به آن محتاج خواهی شد دعبل آن را به شیعه عراق هدیه نمود و در عوض هر دینار صد درهم به او دادند چنانچه از آن صره ده هزار درهم به دست او آمد و مقارن این حال چشم جاریه دعبل که با او محبت عظیم داشت رمد عظیم پیدا کرد و طبیبان را بر سر او حاضر ساختند چون در چشم او نظر کردند گفتند که چشم راست او معیوب شده است و ما علاج او نمی توانیم نمود و چشم چپ او را معالجه می کنیم و امیدواریم که خوب شود. دعبل از این سخن غمناک شد و کلفت بسیار یافت تا آنکه پاره جبه حضرت امام رضا علیه السلام که همراه داشت او را به یاد آمد آنگاه آن را بر چشم جاریه مالید و چشم او را از اول شب به عصابه ای از آن بست چون صبح شد به برکت آن چشمهای او بهتر از ایام سابق شد.

مؤ لف گوید: که آن صرّه صد دینار که حضرت به دعبل مرحمت فرموده بود از آن پولهای رضویه بود یعنی مسکوک به نام مبارک آن حضرت بود لهذا شیعیان هر دینار آن را به صد درهم خریدند، و چون قاضی نوراللّه روایت را بالتمام از ( عیون اخبار

ص: 446

الرضا ) نقل نکرده بلکه اول آن را از ( کشف الغمه ) نقل کرده لاجرم ذکر جبه و صد دینار اجمال دارد و من اشاره می کنم به اول روایت موافق آنچه در ( عیون ) است :

شیخ صدوق به سند معتبر روایت کرده که وارد شد دعبل بر حضرت امام رضا علیه السلام به مرو و عرض کرد: یابن رسول اللّه ! من قصیده ای برای شما گفته ام و قسم خورده ام که قبل از شما برای کسی نخوانم آن را، فرمود: بیار آن را پس خواند قصیده مدارس آیات را تا رسید به این شعر:

اَری فَیْئَهُمْ فی غَیْرِهِمْ مُتَقَسِّما

وَ اَیْدِیَهُمْ مِن فَیْئِهِمْ صَفَراتٍ

حضرت گریست و فرمود: راست گفتی ای خزاعی ! پس چون رسید به این شعر:

اِذا وُ تِرُوا مَدُّوا اِلی واتِریهِمُ

اَکُفّا عَنِ اْلاَوْتار مُنْقَبَضاتٍ

حضرت تقلیب کف کرد و فرمود: بلی ، واللّه منقبضات ، و چون رسید به این شعر:

لَقَدْ خِفْتُ فِی الدُّنْیا وَ اَیّامَ سَعْیِها

وَ اِنّی لاَرْجُو اْلاَمْنَ بَعْدَ وَفائی

حضرت فرمود: ایمن گرداند خداوند ترا روز فزع اکبر، پس چون رسید به این شعر:

وَ قَبْرٌ بِبَغْدادَ لِنَفْسٍ زَکِیَّهٍ

تَضَمَّنَهَا الرَّحْمنُ فِی الْغُرُفاتِ

فرمود: آیا ملحق نکنم به این موضع از قصیده تو دو بیتی که تمام قصیده تو به آن خواهد بود؟ عرض کرد: ملحق فرما یابن رسول اللّه ، فرمود:

وَ قَبْرٌ بِطُوسٍ یالَها مِنْ مُصیبَهٍ

اَلَحَّتْ عَلَی اْلاَحْشآءِ بِالزَّفَراتِ

اِلَی الْحَشْرِ حَتّی یَبْعَثَ اللّهُ قائِما

یُفَرِّجُ عَنَّا الْهَمَّ وَ الْکُرُباتِ

دعبل گفت : یابن رسول اللّه ! این قبری که فرمودید به طوس است قبر کیست

ص: 447

؟!

فرمود قبر من است ! و ایام و لیالی منقضی نمی شود تا آنکه می گرد طوس محل آمد و رفت شیعه زوار من ، آگاه باش هر که زیارت کند مرا در غربت من به طوس ، خواهد بود با من در درجه من روز قیامت آمرزیده باشد. پس چون دعبل از خواند از خواندن قصیده فارغ شد حضرت فرمود به او که جای مرو و برخاست و داخل خانه شد و بعد از ساعتی خادمی بیرون آمد و صد دینار رضویه آورد برای دعبل و گفت مولایم فرموده که این را در نفقه خود قرار بده ، دعبل گفت : به خدا قسم که من برای این نیامده ام و من این قصیده را برای طمع چیزی نگفته ام و آن صره پول را رد کرد و جامه ای از جامه های حضرت خواست که به آن تبرک جوید و تشرف پیدا کند، پس حضرت جبه خزی با صره برای او فرستاد و به خادم فرمود به او بگو که بگیر این صره را که محتاج خواهی شد به آن و برنگردان آن را، پس دعبل صره و جبه را گرفت و با قافله از مرو بیرون آمد. چون رسید به میان ( قوهان ) دزدان بر ایشان ریختند و اهل قافله را گرفتند و کتفهای آنها را بستند و از جمله ایشان بود دعبل ، پس دزدان مالک شدند اموال قافله را و مابین خودشان قسمت کردند یکی از دزدان این شعر را از قصیده دعبل به مناسبت در این مقام خواند:

اَری فَیْئَهُمْ فی غَیْرِهِمْ مُتَقَسِّما

وَ اَیْدِیَهُمْ مِنْ فَیْئِهِمْ

ص: 448

صَفَراتٍ

دعبل شنید گفت : این شعر از کیست ؟ گفت : از مردی از خزاعه که نام او دعبل است ، دعبل گفت : منم دعبل که قصیده اش را گفته ام ، پس آن مرد رفت نزد رئیسشان و او بالای تلی نماز می خواند و شیعه بود پس او را خبر داد به قصه دعبل . رئیس دزدان آمد نزد دعبل و گفت : دعبل تویی ؟ گفت : بلی ، گفت : بخوان قصیده را، دعبل خواند قصیده را، پس امر کرد که کتف او را و کتفهای جمیع اهل قافله را باز کردند و اموال ایشان به ایشان رد کردند به جهت کرامت دعبل .

ولادت دعبل در سال وفات حضرت صادق علیه السلام بوده و وفات کرد دعبل به شوش سنه دویست و چهل و ششم .

ابوالفرج در ( اغانی ) گفته که دعبل بن علی از شیعه مشهورین است به میل به علی علیه السلام و ( قصیده مدارس آیات ع( او از احسن شعرها است و برابری کرده در فخر بر تمام مدحهایی که گفته شده برای اهل بیت علیهم السلام . پس ابوالفرج نقل کرده قصه ورود دعبل را بر حضرت امام رضا علیه السلام و صله دادن حضرت او را سی هزار درهم رضویه و خلعت دادن او را به جامه ای از جامه های خود و هم نقل کرده که دعبل نوشت قصیده مدارس آیات را به جامه و محرم شد در آن و امر کرد که آن را در اکفانش گذارند و دعبل پیوسته خائف بود از خلفاء زمان خود و

ص: 449

فراری و پنهان بود به واسطه هجوی که می گفت برای آنها و از زبان او می ترسیدند.

و حکایت شده از دعبل که گفت : زمانی که فرار کرده بودم از خلیفه ، شبی را در نیشابور بیتوته کردم تنها و عزم کردم که قصیده ای به جهت عبداللّه بن طاهر بگویم در آن شب ، همین که در فکر آن بودم شنیدم در حالی که در را بسته بودم بر روی خود که صدایی بلند شد ( اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ اَلِجْ یَرْحمکَ اللّهُ ) بدنم به لرزه درآمد و حال عظیمی برای من روی نمود پس صاحب آن صوت به من گفت : نترس عافاک اللّه ! به درستی که من مردی هستم از برادران تو از جن از ساکنین یمن ، بر ما وارد شد آینده ای از اهل عراق و خواند برای ما قصیده ترا مدارس آیات پس من دوست داشتم که آن قصیده را از خودت بشنوم . دعبل گوید که من قصیده را خواندم برای او و او گریست چندان که افتاد بر زمین پس گفت : خدا ترا رحمت کند آیا حدیث نکنم برای تو حدیثی که زیاد کند در نیت تو و یاوری کند ترا در تمسک به مذهبت ؟ گفتم : بلی حدیث کن ، گفت : مدتی بود می شنیدم ذکر جعفر بن محمّد علیه السلام را پس رفتم به مدینه به خدمتش شنیدم که فرمود: حدیث کرد مرا پدرم از پدرش از جدش اینکه رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: عَلِیُّ وَ شیعَتُهُ هُمُ الْفائِزُون ؛ علی و شیعه او فیروز

ص: 450

و رستگارند. پس وداع کرد با من و خواست برود من گفتم : خدا ترا رحمت کند خبر ده مرا به اسم خود و گفت : منم ظبیان بن عامر،

انتهی .

دوم حسن بن علی بن زیاد الوشاء بجلی کوفی

از وجوه طایفه از اصحاب حضرت رضا علیه السلام است و پسر دختر الیاس صیرفی است که از شیوخ اصحاب حضرت صادق علیه السلام بوده و از جد خود الیاس روایت کرده که در وقت احتضارش گفت : شاهد باشید و این ساعت ، ساعت دروغ گفتن نیست هر آینه شنیدم از حضرت صادق علیه السلام که فرمود: واللّه ! نمی میرد بنده ای که دوست دارد خدا و رسول و ائمه علیهم السلام را پس آتش مسّ بکند او را و این کلام را اعاده کرد دوبار و سه بار بدون آنکه از او سؤ ال کنند.

و شیخ طوسی روایت کرده از احمد بن محمّد بن عیسی بن قمی ؛ که به جهت طلب حدیث رحلت کردم به کوفه و ملاقات کردم در آنجا حسن بن علی وشا را از او سؤ ال کردم که کتاب علاء ن رزین و ابان بن عثمان را برای من بیاورد، چون آورد گفتم به او دوست می دارم که اجازه دهی به من روایت این دو کتاب را، گفت : خدا ترا رحمت کند! چه عجله ای داری برو بنویس از روی آنها بعد سماع کن ، گفت : گفتم که از حوادث روزگار ایمن نیستم ، گفت : اگر من دانستم که از برای حدیث مثل تو طالبی است هر آینه بسیار اخذ حدیث می کردم چه آنکه من درک کردم

ص: 451

در این مسجد نهصد تن از مشایخ را که هر یک می گفت : ( حَدَّثَنی جَعْفَرُ بْن مُحَمَّد ) .

مولف گوید: که از این روایت معلوم می شود که در سابق اهل قم چه قدر طالب حدیث بوده اند که شد رحال می کرده اند از قم تا کوفه به طلب حدیث و هم اعتماد ایشان به اصول بوده و روایت نمی کردند حدیث را مگر با اجازه یا سماع از مشایخ ، و بالجمله : او از مشایخ اجازه و اجلاء اصحاب ائمه از او روایت می کنند و اگر عثره ای از او سر زده در وقف او بر حضرت موسی علیه السلام تدارک کرده به رجوع او به حضرت امام رضا علیه السلام و قول به امامت آن حضرت و حجت بعد از آن حضرت .

ابن شهر آشوب در ( مناقب ) روایت کرده از او که گفت : نوشتم در طوماری مسائلی چند که امتحان کنم به آن علی بن موسی علیه السلام را پس صبح حرکت کردم به سوی منزل آن حضرت ، از بسیاری جمعیت که بر در خانه آن حضرت بود نرسیدم به در خانه در این حال خادمی را دیدم که می پرسید: کیست حسین بن علی وشاء پسر دختر الیاس بغدادی ؟ گفتم : ای غلام ! آن کس که تو می جویی منم . پس نوشته ای به من داد و گفت : این است جواب مسائلی که با خود داری ! پس من به سبب این معجزه باهره قطع کردم به امامت آن حضرت و ترک کردم مذاهب واقفیه را.

ص: 452

سوم حسن بن علی بن فضال تیملی کوفی مکنی به ابومحمّد

قاضی نوراللّه در ( مجالس ) گفته که به خدمت حضرت امام موسی علیه السلام رسیده بود و از روایان حضرت امام رضا علیه السلام و اختصاص تمام به آن حضرت داشت و جلیل القدر و عظیم المنزله و زاهد و صاحب ورع و ثقه بود در روایات ، و در ( کتاب نجاشی ) از فضل بن شاذان منقول است که گفت : در یکی از مساجد نزد بعضی از قراء درس می خواندم در آنجا قومی دیدم که با هم سخنان می گفتند و یکی از آن میان می گفت که در کوه مردی است که او را ابن فضال می گویند و او عابدترین جماعتی است که ما دیده ایم و گفت که او به صحرا بیرون می آید و به سجده فرود می رود و آنگاه مرغان صحرا بر او جمع می شوند و او آنچنان از خود محو شده بر زمین می افتد که از دور گمان می شود که جامه یا خرقه ای است و وحشیان صحرا نزدیک به او چرا می کنند و از او رمیده نمی شوند بنابر غایت مؤ انست که ایشان را به او حاصل شده . فضل بن شاذان گوید پس از آن سخن گمان کردم که مگر آن حال کسی است که در زمان سابق بوده و بعد از استماع آن سخن به اندک زمانی دیدم که شیخی خوش صورت نیکو شمائل که جامه برسی و رداء برسی در بر و ( کفش سبز ) در پا داشت از در، درآمد و بر پدر من که با او نشسته بودم سلام کرد و

ص: 453

پدر من جهت تعظیم او برخاست و او را جای داد و گرامی داشت و چون بعد از لحظه ای برخاست من از پدر خود پرسیدم که این شیخ کیست ؟ گفت : این حسبن بن علی بن فضال است ! گفتم : آن عابد فاضل مشهور؟! گفت : همان است ، گفتم : آن نخواهد بود می گویند که او در کوه می باشد، گفت این همان است که در کوه می باشد، باز گفتم که او نخواهد بود که او همیشه در کوه می باشد، گفت : چه کم عقل پسری بوده ای نمی تواند بود که او در این ایام از آنجا آمده باشد، پس آنچه از اهل مسجد درباره حسن شنیده بودم بر پدر عرض کردم پدرم گفت : آنچه شنیده ای درست است و این حسن همان حسن است . و حسن گاهی پیش پدر من می آمد پس من نزد او رفتم و کتاب ابن بکیر و غیر آن از کتب احادیث از او استماع نمودم و بسیار بود که کتاب خود را بر می داشت و به حجره من می آمد و بر من قرائت آن می نمود و در سالی که طاهر بن الحسین الخزاعی که از سپهسالاران ماءمون بود حج گزارد و به کوفه مراجعت نمود، چون تعریف فضایل و کمالات حسن نزد او کرده بودند کسی نزد حسن فرستاد و به او پیغام نمود که من از رسیدن به خدمت شما معذورم التماس دارم که شما قدوم شریف به سوی من ارزانی دارید. پس حسن از رفتن نزد طاهر امتناع نمود و هرچند اصحاب او

ص: 454

را در ملاقات طاهر ترغیب نمودند قبول نکرد و گفت مرا با او نسبتی نیست و از آن ، استغنای او دانستم که آن آمدن به خانه من از روی دینداری بود و مصلای او در جامع کوفه نزد ستونی بود که آن را ( سابعه ) و ( اسطوانه ابراهیم علیه السلام ) می گویند و حسن در تمام عمر قائل به امامت عبداللّه افطح بود و در مرض موت واقعه ای دید و از آن عقیده برگردید و رجوع به حق نمود رحمه اللّه تعالی .

وفات حسن در سال دویست و بیست چهار بوده و از جمله مصنفات او کتاب ( زیارات و بشارات ) است و کتاب ( نوادر ) و کتاب ( رد بر غلات ) و کتاب ( الشواهد ) و کتاب در ( متعه ) و کتاب در ( ناسخ و منسوخ ) و کتاب ( ملاحم ) و کتاب ( صلاه ) و کتاب ( رجال ) ، انتهی .

چهارم حسن بن محبوب السراد و یقال الزراد ابوعلی بجلی کوفی ثقه جلیل القدر

از ارکان اربعه عصر خود و از اصحاب اجماع است و او را کتب بسیار است از جمله ( کتاب مشیخه ع( و ( کتاب حدود ) و ( دیات ) و ( فرائض ) و ( نکاح ) و ( طلاق ) و کتاب ( نوادر ) که نحو هزار ورق است و کتاب ( تفسیر ) و غیره از حضرت امام رضا علیه السلام روایت می کند و از شصت نفر از اصحاب حضرت صادق علیه السلام روایت کرده و نقل شده که اهتمام ( محبوب ) پدر حسن در تربیت او به مرتبه

ص: 455

ای بوده که جهت ترغیب او در اخذ حدیث با او قرار داده بود که به هر حدیث که از علی بن رثاب استماع کند و بنویسد یک درهم به او بدهد و این علی بن رثاب از ثقات و اجلاء علماء شیعه کوفه است و روایت می کند از حضرت صادق علیه السلام و حضرت موسی بن جعفر علیه السلام و برادرش یمان بن رثاب از رؤ سای خوارج بوده و در هر سال سه روز این دو برادر با هم اجتماع می کردند و مناظره می نمودند پس از آن از هم جدا می شدند و دیگر با هم به کلام حتی به سلام مخاطبه نمی نمودند.

شیخ کشی روایت کرده از علی بن محمّد قتیبی از جعفر بن محمّد بن حسن محبوب که گفته نسب جد من حسن بن محبوب چنین است ، حسن بن محبوب بن وهب بن جعفر بن وهب و این وهب عبدی بوده سندی مملوک جریر بن عبداللّه بجلی و ( زراد ) یعنی زره گر بوده . پس به خدمت حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام رفت و از آن حضرت التماس نمود که او را از جریر خریداری نماید، جریر چون کراهت داشت که او را از دست خود بیرون کند گفت آن غلام حر است آزاد کردم او را و چون آزادی او محقق شد خدمت حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام را اختیار کرد و وفات کرد حسن بن محبوب در آخر سنه دویست و بیست و چهار به سن شصت و پنج .

فقیر گوید: به ملاحظه اینکه وهب جد حسن زراد بود

ص: 456

حسن را زرّاد می گفتند تا آنکه حضرت امام رضا علیه السلام به بزنطی فرمود که حسن بن محبوب زراد مگو بلکه بگو سرّاد به جهت آنکه حق تعالی در قرآن فرموده ، ( وَ قَدِّر فی السَّرْدِ ) و این نهی حضرت از گفت زراد و امر به گفتن سراد نه آن است که عیبی در زراد باشد؛ زیرا که زراد و سراد هر دو به یک معنی است بلکه این برای اهتمام و ترغیب به قرآن مجید است که تا ممکن شود برای شخص چنان کند که کلماتش و استشهاداتش موافق با قرآن باشد و از کلام خداوند تعالی اخذ شده باشد؛ چنانکه روایت شده در حال آن حضرت که تمام سخن او و جواب او و مثلها که می آورد همه از قرآن مجید منتزع بود.

پنجم زکریا بن آدم بن عبداللّه بن سعد اشعری قمی ثقه جلیل القدر

صاحب منزلت بود نزد حضرت رضا علیه السلام شیخ کشی روایت کرده از زکریا بن آدم که گفت : عرض کردم به حضرت امام رضا علیه السلام که من می خواهم بیرون روم از میان اهل بیت خود که سفیهان در میان ایشان بسیار شده ، فرمود: این کار مکن ؛ زیرا که به واسطه تو دفع می شود از ایشان (آن سفاهت ) همچنان که دفع می گردد از اهل بغداد به واسطه حضرت ابوالحسن کاظم علیه السلام . و روایت کرده از علی بن مسیب همدانی که از ثقات اصحاب حضرت رضا علیه السلام است که گفت : عرض کرد به حضرت امام رضا علیه السلام که راه من دور است و همه وقت نمی توانم به خدمت شما برسم از کی اخذ کنم

ص: 457

احکام دین خود را؟ حضرت فرمود: ( مِنْ زَکَرِیَّا بْن آدَمَ الْقُمِیّ الْمَاءمُونِ عَلَی الدِّینِ وَ الدُّنْیا ) ؛ یعنی بگیر معالم دین خود را از زکریا بن آدم القمی که ماءمون است بر دین و دنیا و از جمله سعادات که زکریا بن آدم به آن فائز شد آن بود که یک سال با حضرت امام رضا علیه السلام از مدینه به مکه برای حج مشرف شد و زمیل آن حضرت بود تا مکه ، ظاهرا مراد آن است که هم محمل آن حضرت بود.

و علامه مجلسی از ( تاریخ قم ) نقل کرده که در مدح اهل قم فرموده اکثر اهل قم از اشعریین می باشند و پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دعای آمرزش کرده در حق ایشان و گفته : ( اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِلاَشعَریینَ صَغیرِهِمْ وَ کَبیرِهِمْ ) . و هم فرموده اشعریون از من اند و من از ایشانم و از مفاخر ایشان آن است که اول کسی که ظاهر کرد شیعگی را به قم ، موسی بن عبداللّه بن سعید اضعری بود و نیز از مفاخر ایشان است آنکه حضرت امام رضا علیه السلام فرمود به زکریا بن آدم بن عبداللّه بن سعد اشعری ، خداوند دفع کند بلا را به سبب تو از اهل قم همچنان که دفع می کند بلا را از اهل بغداد به واسطه قبر موسی بن جعفر علیه السلام . و هم از مفاخر ایشان است آنکه ایشان وقف کردند مزرعه ها و ملک های بسیار بر ائمه علیهم السلام و آنکه ایشانند اول کسانی که خمس فرستادند به سوی

ص: 458

ائمه علیهم السلام و آنکه ائمه علیهم السلام اکرام کردند جماعت بسیاری از ایشان را به هدیه ها و تحفه ها و کفنها که از آن جماعت می باشند. ابوجریر زکریان بن ادریس و زکریا بن آدم و عیسی بن عبداللّه بن سعد و غیر ایشان ، انتهی .

شیخ کشی روایت کرده به سند معتبر از زکریا بن آدم که گفت : وارد شدم بر حضرت امام رضا علیه السلام از اول شب و تازه مرده بود ابوجریر زکریا بن ادریس قمی ، پس حضرت سؤ ال کرد مرا از او و ترحم فرمود بر او یعنی فرمود: ( رَحِمَهُ اللّهُ وَ لَمْ یَزَلْ یُحَدِّثُنی وَ اَحَدِّثُهُ حَتّی طَلَعَ الْفَجْرُ فَقامَ عَلَیْهِ السَّلامُ فَصَلَّی الْفَجْر ) ؛ و پیوسته سخن می گفت با من و من سخن می گفتم بااو تا صبح طلوع کرد پس حضرت برخاست و نماز فجر گذاشت .

مؤ لف گوید: که ظاهر این روایت آن است که آن شب را حضرت تا صبح بیدار بودند و با زکریا سخن می فرمودند پس باید آن سخنان مطالب خیلی مهمه باشد و آن نیست جز مذاکره علوم و اسرار چنانکه در حال حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم با سلمان رضی اللّه عنه ، قریب به همین نقل شده :

( رَوَیَ ابْنُ اَبِی الْحَدیدِ عَنِ اْلاِسْتیعابِ قالَ: قَدْ رَوَیْنا عَنْ عایِشَهَ قالَتْ: کاَنَ لِسَلْمانَ رضی اللّه عنه مَجْلِسٌ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلی اللّه علیه و آله و سلم یَتَفَرِّدُ بِهِ فِی اللَّیْلِ حَتّی کادَ یَغْلِبُنا عَلی رَسُولِ اللّهِ صلی اللّه علیه و آله و سلم

ص: 459

) .

بلکه از ظاهر روایت در می آید که حضرت رضا علیه السلام آن شب را به نوفل لیلیه اشتغال پیدا نکردند و این نبود مگر به واسطه آنکه اشتغال داشته اند به چیزی که افضل بوده و آن مذاکره علم است . شیخ صدوق در آن مجلسی که املا فرموده بر مشایخ از مذهب امامیه فرموده : و کسی که احیا بدارد شب بیست و یکم و بیست و سوم ماه رمضان را به مذاکره علم پس او افضل است .

و بالجمله : قبر او در وسط قبرستان قم در محوطه معروفه به شیخان کبیر معروف است و در جوار او است قبر پسر عمش زکریا بن ادریس بن عبداللّه بن سعد اشعری قمی معروف به ابوجریر (به ضم جیم ) که از اصحاب حضرت صادق و حضرت امام موسی و حضرت رضا علیهم السلام و صاحب منزلت بوده نزد امام حضرت رضا علیه السلام و هم در جوار او مدفون است آدم بن اسحاق بن آدم بن عبداللّه بن سعد اشعری که فرزند برادر زکریا بن آدم است و ثقه و جلیل است و در اصحاب حضرت جواد علیه السلام شمرده شده و زکریا بن آدم در اصحاب حضرت رضا و حضرت جواد علیهما السلام شمرده شده .

ششم صفوان بن یحیی ابومحمّد بجلی کوفی بیاع سابری

ثقه جلیل و عابد زاهد ورع نبیل فقیه مسلم و صاحب منزلت نزد حضرت رضا صلوات اللّه و سلامه علیه جلالت شاءنش زیاده از آن است که ذکر شود. صاحب ( مجالس المؤ منین ) فرموده : در ( خلاصه ) و ( کتاب ابن داود ) مسطور است که او

ص: 460

اوثق اهل زمان خود بود نزد اصحاب حدیث و غیر ایشان و از راویان حضرت امام جعفر صادق علیه السلام بود و نزد آن حضرت منزلتی عظیم داشت و در کتاب ( فهرست ) صفوان را ( ثقه عین ) گفته .

و ابوعمرو کشی گفته که اجماع کرده اند اصحاب ما بر تصحیح هرچه صفوان روایت نموده و در علم فق او را مسلم داشته اند و صفوان در مال تجارت شریک بود با عبداللّه بن جندب و علی بن نعمان که از جمله مؤ منان بودند و هر یک از ایشان در روزی پنجاه و یک رکعت نماز می گزاردند. پس در بیت الحرام با همدیگر عهد نمودند که هر یک از ایشان که بعد از دیگری ماند نمازهای او را بگزارد و روزه او را بدارد. چون صفوان بعد از ایشان ماند بر آن عهد هر روز یک صد و پنجاه و سه رکعت نماز می گزارد و در هر سال سه ماه روزه می داشت و زکات مال خود را سه بار اخراج می نمود و همچنین هر تبرعی که از برای خود می کرد از برای ایشان دو برابر به جا می آورد و ثواب آن را به روح آن برادران مؤ من هدیه می فرمود! و ورع او به مرتبه ای بود که در بعضی از سفرها شتر کسی را به کرایه گرفته بعضی از احباب او به طریق ودیعت دو دینار به او داد که آن را به اهل کوفه رساند صفوان از مکاری خود تا اذن نطلبید آن را در میان بار ننهاد. انتهی .

ص: 461

ؤ لف گوید: که اقتدا کرد به این بزرگوار در این عمل شیخ اجل عالم ربانی و محقق صمدانی مرحوم آخوند ملا احمد اردبیلی نجفی که در ورع و تقوی و زهد و قدس و فضل به غایت قصوی رسیده به حدی که علامه مجلسی رحمه اللّه فرموده نشنیدم مانندی از برای او در ( متقدّمین و متاءخّرین جَمَعَ اللّهُ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُ وَ بَیْن اَئمهِ الطّاهرین ) . روایت شده که در یک سفر از اسفار خود از کاظمین به نجف اشرف مالی کرایه کرده بود و صاحبش همراه نبود چون خواست حرکت نماید یکی از اهل بغداد کاغذی به وی داد که به نجف برساند، آن بزرگوار آن کاغذ را گرفت لکن پیاده به نجف رفت و آن مرکوب را سوار نگشت و فرمود که من از مکاری اذن حمل رقیمه را نداشتم .

فقیر گوید: که این حکایت همانطور که دلالت دارد بر شدت احتیاط و کثرت ورع محقق مذکور دلالت دارد نیز بر کثرت اهتمام آن مرحوم به قضاء حاجت برادر دینی ؛ زیرا که ممکن بود آن جناب را که عذر بیاورد و آن مکتوب را قبول نکند لکن نخواست که این فضیلت از او فوت شود. همانا از حضرت صادق علیه السلام منقول است که قضاء حاجت مرد مؤ منی افضل است از حجه و حجه و حجه و شمرده تا ده حج ! و روایت شده که در بنی اسرائیل هرگاه عابدی به نهایت عبادت می رسید اختیار می کرد از همه عبادات کوشش و سعی کردن در حاجتهای مردم را.

و بالجمله : از معمر

ص: 462

بن خلاد منقول است که حضرت ابوالحسن علیه السلام فرمود: دو گرگ حریص در کشتن گوسفند که واقع شدند در گوسفندانی که شبانهای آنها با آنها نباشند ضررشان بیشتر نیست از حب ریاست در دین شخص مسلمان ، پس از آن فرمود: لکن صفوان دوست نمی دارد ریاست را. و شیخ طوسی فرموده که صفوان از چهل نفر از اصحاب امام صادق علیه السلام روایت کرده و کتب بسیار تصنیف کرده مانند کتابهای حسین بن سعید، و له مسائل عن ابی الحسن موسی علیه السلام . و شیخ کشی نقل کرد که صفوان بن یحیی در سنه دویست و ده در مدینه مشرفه وفات کرد، حضرت امام محمّد تقی علیه السلام برای او حنوط و کفن فرستاد و امر فرمود: اسماعیل بن موسی را که نماز بخواند بر او.

هفتم محمّد بن اسماعیل بن بزیع ابوجعفر مولی منصور عباسی است

ثقه و صحیح از صلحای طایفه امامیه و از ثقات ایشان و بسیار جلیل و از اصحاب حضرت ابوالحسن موسی و رضا علیهما السلام است و درک کرده حضرت جواد علیه السلام را و روایت است که او و احمد بن حمزه بن بزیع در عداد و زراء بودند و ثقه و جلیل القدر علی بن نعمان که از اصحاب حضرت رضا علیه السلام است وصیت کرد که کتابهایش را به محمّد بن اسماعیل بن بزیع بدهند.

( وَ رَوَی الْکشّی اَنَّهُ قالَ الرِّضا علیه السلام : اِنَّ للّهِ تَبارَکَ وَ تَعالی بِاَبْوابِ الظّالِمینَ مَنْ نَوَّرَ اللّهُ بِهِ الْبُرْهانَ وَ مَکَّنَ لَهُ فِی الْبِلادِ لِیَدْفَعَ بِهِمْ عَنْ اَوْلِیائِهِ وَ یُصْلِحَ اللّهُ بِهِ اُمُورَ الْمُسْلِمینَ لانَّهُمْ مَلْجَاء الْمُؤْمِنینَ مِنَ الضَّرَرِ وَ اِلَیْهِمْ یَفْزعُ ذُوالْحاجَهِ مِنْ شیعَتِنا بِهِمْ

ص: 463

یُؤْمِنْ اللّهُ رَوْعَهَ الْمُؤْمِنِ فی دارِ الظَّلَمهِ اُولئکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّا الی اَنْ قالَ علیه السلام : ما عَلی اَهْدِکُمْ اَنْ لَوْ شاءَ اللّه لَنالَ هذا کُلَّهُ، قالَ: اَنْتَ بِماذا جَعَلَنِیَ اللّهُ فِداکَ؟ قالَ: یَکوُنُ مَعَهُمْ فَیَسُرُّنا بِاِدْخالِ السُّرُورِ عَلَی الْمُؤْمِنینَ مِنْ شیعَتِنا فَکُنْ مِنْهُمْ یامُحَمَّدُ ) .

و این محمّد همان است که از حضرت جواد علیه السلام پیراهنی خواست که کفن خود نماید حضرت برای او فرستاد و امر فرمود که تکمه های او را بکند و محمّد در ( فید ) که اسم منزلی است در طریق مکه وفات کرد.

شیخ ثقه جلیل ابن قولویه به سند صحیح روایت کرده از محمّد بن احمد بن یحیی الا شعری که گفت : من در فید با علی بن بلال روانه شدیم سر قبر محمّد بن اسماعیل بن بزیع پس علی بن هلال برای من گفت که صاحب این قبر برای من روایت کرد از حضرت امام رضا علیه السلام که فرمود: هر که بیاید به نزد قبر برادر مؤ من خود و دست بر قبر او گذارد و هفت مرتبه بخواند سوره ( اِنّا اَنْزَلْناهُ ) را، این گردد از فزع اکبر، یعنی ترس بزرگ روز قیامت ، و در روایت دیگر است که راوی گفته با محمّد بن علی بن بلال رفتیم سر قبر ابن بزیع محمّد در نزد سر قبر رو به قبله نشسته و قبر را جلو خود قرار داد و گفت : خبر داد مرا صاب این قبر که شنید از حضرت جواد علیه السلام که هر که زیارت کند قبر برادر مؤ من خود را و بنشیند

ص: 464

نزد قبر او و رو به قبله کند و بگذارد دست خود را بر قبر و بخواند ( اِنّا اَنْزَلْناهُ فی لَیْلَهِ الْقَدْرِ ) را هفت مرتبه ایمن شود از فزع اکبر.

مؤ لف گوید: که این ایمن بودن از ( فزع اکبر ) ممکن است برای خواننده باشد چنانکه ظاهر خبر است و محتمل است برای میت باشد چنانکه از بعض روایات ظاهر می شود. و من دیدم در مجموعه ای که شیخ شهید رحمه اللّه به زیارت قبر استاد خود فخر المحققین ابن آیه اللّه علامه رفت و فرمود: نقل می کنم از صاحب این قبر و او نقل کرد از والد ماجدش به سند خود از امام رضا علیه السلام که هر که زیارت کند قبر برادر مؤ من خود را و بخواند نزد او سوره قدر را و بگوید:

( اَللّهُمَّ جافِ اْلاَْرضَ عَنْ جُنُوبِهِمْ وَ صاعِدْ اِلَیْکَ اَرْواحَهُمْ وَ زِدْهُمْ مِنْکَ رِضْوانا وَ اَسْکِنْ اِلَیْهِمْ مِنْ رَحْمَتِکَ ماتَصِلُ بِهِ وَحْدَتَهُمْ وَ تُونِسُ وَحْشَتَهُمْ عَلی کُلِّ شَی ءٍ قَدیرٌ ) . ایمن شود از فزع اکبر، خواننده و میت .

و از جمله چیزهایی که دلالت دارد بر جلالت محمّد بن اسماعیل و اختصاصش به حضرت امام رضا علیه السلام آن چیزی است که نقل شده از جناب سید مرتضی والد علامه طباطبائی بحرالعلوم که در شب ولادت پسرش علامه مذکور در خواب دید که حضرت امام رضا صلوات اللّه علیه محمّد بن اسماعیل بن بزیع را فرستاد با شمعی و آن شمع را روشن کرد بر بام خانه والد بحرالعلوم ، پس بلند شد روشنائی آن شمع به حدی

ص: 465

که نهایت آن دیده نمی شود.

فقیر گوید: شکی نیست که آن شمع ، علامه بحرالعلوم بوده که روشن کرد دنیا را به نور خود و کافی است در جلالت او که شیخ اکبر جناب حاج شیخ جعفر کاشف الغطاء رضوان اللّه علیه با آن فقاهت و ریاست و جلالت پاک کند خاک نعلین او را به حنک عمامه خود و به تواتر رسیده باشد تشرف او به ملاقات امام عصر عجل اللّه فرجه الشریف و مکرر نقل شده باشد کرامات باهرات از او به حدی که شیخ اعظم صاحب جواهر در حق او فرماید صاحب الکرامات الباهره و المعجزات القاهره ولادت شریفش در کربلای معلی واقع شد در سنه هزار و صد و پنجاه و پنج قریب پنجاه و هشت سال نورش جلوه گر بود و در سنه هزار و دویست و دوازده غریب به غری غروب کرد و تاریخ فوتش مطابق شد با این مصرع مَهْدِیُّها جِدّا وَ هادیها.

هشتم نصر بن قابوس (به قاف و باء یک نقطه و سین مهمله )

روایت می کند از حضرت صادق و موسی بن جعفر و حضرت رضا علیهم السلام و صاحب منزلت است نزد ایشان . شیخ طوسی فرموده که وکیل حضرت صادق علیه السلام بود مدت بیست سال و دانسته نشد که او وکیل آن حضرت است و او مردی خیر و فاضل بود و شیخ مفید در ( ارشاد ) او را از خاصه و ثقات حضرت امام موسی علیه السلام شمرده و او را از اهل علم و ورع و فقه از شیعه آن حضرت گفته و روایت کرده از او نص بر حضرت رضا علیه السلام را. و شیخ کشی از او روایت کرده

ص: 466

که گفت : بودم در منزل حضرت ابوالحسن موسی علیه السلام پس گرفت آن حضرت دست مرا و آورد مرا بر در اطاقی از خانه پس در را گشود دیدم پسرش علی علیه السلام را و در دستش کتابی است که در آن نظر می کند پس فرمود به من : ای نصر! می شناسی این را؟ گفتم : آری ، این پسر تو است .

فرمود: ای نصر! می دانی چیست این کتابی که در آن نظر می کند؟ گفتم : نه ، فرمود: این جفری است که نظر نمی کند در آن مگر پیغمبر یا وصی پیغمبر.

راوی گوید: که برای نصر شک و ریب حاصل نشد در باب امامت تا آمد او را خبر وفات حضرت ابوالحسن علیه السلام . و نیز روایت کرده از نصر مذکور که وقتی خدمت حضرت امام موسی علیه السلام عرض کرد که من از پدرت پرسیدم از امام بعد از او، آن جناب شما را تعیین کرد، پس زمانی که آن حضرت رحلت فرمود، مردم به یمین و شمال رفتند و من و اصحابم امامت را در تو گفتم پس خبر ده مرا که امام بعد از تو در اولاد تو کدام است ؟ فرمود: پسرم علی علیه السلام .

باب یازدهم : در تاریخ امام کل عاکف وباد و حجه اللّه علی جمیع العباد، حضرت ابوجعفر امام محمّد تقی جواد صلوات اللّه علیه و علی آبائه و اولاده الا مجاد

فصل اول : در تاریخ ولادت و اسم و لقب و کنیه و نسب حضرت جواد علیه السلام

بدان که در تاریخ ولادت آن حضرت اختلاف است . اشهر بین علما و مشایخ آن است که در نوزدهم شهر رمضان یا نیمه آن سنه صد و پنج در مدینه مشرفه متولد شده ، و ابن عیاش ولادت شریف را در دهم رجب ذکر کرده و در دعای ناحیه مقدسه :

( اَللّهُمَّ اِنّی

ص: 467

اَسْئَلُکَ بِالْمَوْلُودَیْنِ فی رَجِبٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍ الثّانی و ابْنِهِ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْمُنْتَجَبِ ) . مؤ ید قول او است .

اسم شریف آن جناب محمّد و کنیت مشهور او ابوجعفر و القاب شریفش تقی و جواد است ، و مختار و منتخب و مرتضی و قانع و عالم و غیر اینها نیز گفته شده ، شیخ صدوق فرموده که آن حضرت را ( تقی ) گفتند برای آنکه از حق تعالی ترسید پس خداوند عز و جل او را نگاه داشت از شر ماءمون در وقتی که ماءمون با حال مستی شبی بر آن حضرت وارد شد و شمشیر زد بر آن حضرت تا آنکه گمان کرد که آن جناب را به قتل رسانید پس حق تعالی او را نگاه داشت از شر او.

مؤ لف گوید: که تفصیل این بیاید در فصل معجزات آن حضرت ان شاء اللّه تعالی .

والده ماجده آن حضرت ام ولدی بود که او را ( سبیکه ) می گفتند و حضرت امام رضا علیه السلام او را خیزران نامید و آن معظمه از اهل نوبه بود و از اهلبیت ماریه قبطیه مادر ابراهیم پسر حضرت صلی اللّه علیه و آله و سلم . و بود آن مخدره از افضل زنهای زمان خود و اشاره فرمود به او حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم در قول خود. ( بِاَبیِ ابْنَ خِیَرَهِ اْلاِماءِ النُّوبِیَّهِ الطَّیِّبَهِ ) ؛

پدرم به قربان پسر بهترین کنیزان که از اهل نوبه و پاکیزه است . و در خبر یزید بن سلیط و ملاقات او امام موسی علیه

ص: 468

السلام است در طریق مکه که فرمود به او که مرا می گیرند در این سال و امر به سوی پسرم علی علیه السلام است که همنام ( علی ) و ( علی ) است ، اما علی اول ، پس علی بن ابی طالب علیه السلام است و اما علی دیگر، پس علی بن الحسین علیه السلام . خداوند عطا فرماید به پسرم علی فهم عی اول و حکمت و بینایی و محبت و دین او را و محنت علی دیگر و صبر او را بر چیزی که مکروه او است و جایز نیست از برای او که تکلم کند مگر بعد از هارون به چهار سال ؛ پس فرمود: هرگاه مرور کردی به این موضع و ملاقات کردی او را و زود است که ملاقات کنی او را پس بشارت بده او را به آنکه متولد می شود از برای او پسری که امین و امانت دار و مبارک باشد و اعلام کند ترا به آنکه تو مرا ملاقات کردی پس خبر بده او را در آن وقت که آن جاریه که این پسر از او خواهد شد از اهلبیت ماریه قبطیه جاریه پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم است و اگر توانستی که سلام مرا به آن جاریه برسانی برسان .

مؤ لف گوید: که کافی است در جلالت این معظمه جلیله که حضرت موسی بن جعفر علیه السلام امر فرماید یزید بن سلیط را که سلام آن حضرت را به او برساند همچنان که حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم امر فرمود جابر بن عبداللّه

ص: 469

انصاری را که سلام آن حضرت را به حضرت باقر علیه السلام برساند.

و اما کیفیت ولادت آن حضرت پس چنان است که علامه مجلسی رحمه اللّه در ( جلاءالعیون ) ذکر کرده ، فرموده : ابن شهر آشوب به سند معتبر از حکمیه خاتون صبیه محترمه امام موسی کاظم علیه السلام روایت کرده است که روزی برادرم حضرت امام رضا علیه السلام مرا طلبید و فرمود که ای حکیمه امشب فرزند مبارک خیزران متولد می شود باید که در وقت ولادت او حاضر باشی ، من در خدمت آن حضرت ماندم چون شب درآمد مرا با خیزران و زنان قابله در حجره آورد و از حجره بیرون رفت و چراغی نزد ما افروخت و در را بر روی ما بست چون او را درد زاییدن گرفت و او را بر بالای طشت نشاندیم چراغ ما خاموش شد و از خاموش شدن چراغ مغمون شدیم ناگاه دیدیم که آن خورشید امامت از افق رحم طالع گردید و در میان طشت نزول نمود و بر آن حضرت پرده نازکی احاطه کرده بود مانند جامه و نوری از آن حضرت ساطع بود که تمام آن حجره منور شد و ما از چراغ مستغنی شدیم . پس آن نور مبین را برگرفتم و در دامن خود گذاشتم و آن پرده را از خورشید جمالش دور کردم ناگاه حضرت امام رضا علیه السلام به حجره درآمد بعد از آنکه او را در جامه های مطهر پیچیده بودیم و آن گوشواره عرش امامت را از ما گرفت و در گهواره عزت و کرامت گذاشت و آن مهد شرف و عزت

ص: 470

را به من سپرد و فرمود که از این گهواره جدا مشو. چون روز سوم ولادت آن حضرت شد دیده حقیقت بین خود را به سوی آسمان گشود و به جانب راست و چب خود نظر کرد و به زبان فصیح ندا کرد که ( اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللّهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّدا رَسُولُ اللّهِ. ) چون این حالت غریب را از آن نور دیده مشاهده کردم به خدمت حضرت شتافتم و آنچه دیده و شنیده بودم به خدمت آن حضرت عرض کردم ، حضرت فرمود که آنچه بعد از این عجایب احوال او مشاهده خواهی کرد زیاده است از آنچه اکنون مشاهده کردی .

و در کتاب ( عیون المعجزات ) به سند معتبر از کلیم بن عمران روایت کرده است که گفت : به خدمت حضرت امام رضا علیه السلام عرض کردم که دعا کن حق تعالی ترا فرزندی کرامت فرماید، حضرت فرمود که حق تعالی به من یک پسر کرامت خواهد کرد و او وارث امامت من خواهد بود. چون حضرت امام محمّد تقی علیه السلام متولد شد حضرت فرمود که حق تعالی به من فرزندی عطا کرده است که شبیه است به موسی بن عمران علیه السلام که دریاها را می شکافت و نظیر عیسی بن مریم علیه السلام که حق تعالی مقدس و مطهر گردانیده بود مادر او را و طاهر و مطهر آفریده شده بود پس حضرت فرمود که این فرزند من به جور و ستم کشته خواهد شد و بر او خواهند گریست اهل آسمانها و حق تعالی غضب خواهد کرد بر دشمن او و

ص: 471

کشنده او و ستم کننده بر او و بعد از قتل او از زندگانی بهره نخواهد برد و به زودی به عذاب الهی واصل خواهد گردید. در شب ولادت آن حضرت تا به صبح در گهواره با او سخن می گفت و اسرار الهی را به گوش الهام نیوش او می رسانید. و مشهور آن است که رنگ مبارک آن حضرت گندم گون بود و بعضی سفید گفته اند و میانه بالا بود، و مروی است که نقش خاتم آن حضرت نعم القادر اللّه بود. انتهی . و تسبیح آن حضرت در روز دوازدهم و سیزدهم ماه است و این است تسبیح آن جناب :

( سُبْحانَ مَنْ لایَعْتَدی عَلی اَهْلِ مَمْلَکَتِهِ، سُبْحانَ مَنْ لایُؤ اخِذُ اَهْلَ اْلاَرضِ بِاَلْوانِ الْعَذابِ، سُبْحانَ اللّهِ وَ بِحَمْدِهِ ) .

و در ( درّالنظیم ) از حکیمه نقل کرده که حضرت جواد علیه السلام روز سوم ولادتش عطسه کرد و گفت : ( اَلْحَمْدللّهِ وَ صَلَّی اللّه عَلی سَیِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ عَلَی اْلاَئِمَّهِ الرّاشِدینَ. )

فصل دوم : در بیان مختصری از فضائل و مناقب و علوم حضرت جواد علیه السلام است

اول : در دلائل باهره آن حضرت و ذکر مجلس ماءمون به جهت امتحان آن جناب

علامه مجلسی و دیگران فرموده اند که سن شریف حضرت جواد علیه السلام در وقت وفات پدر بزرگوارش نه سال و بعضی هفت نیز گفته اند و در هنگام شهادت حضرت امام رضا علیه السلام آن جناب در مدینه بود و بعضی از شیعیان از صغر سن در امامت آن جناب تاءملی داشتند تا آنکه علما و افاضل و اشراف و اماثل شیعه از اطراف عالم متوجه حج گردیدند و بعد از فراغ از مناسک حج به خدمت آن حضرت رسیدند و از وفور مشاهده معجزات و کرامات و علوم و کمالات

ص: 472

اقرار به امامت آن منبع سعادات نمودند و زنگ و شک و شبهه از آیینه خاطرهای خود زدودند حتی آنکه شیخ کلینی و دیگران روایت کرده اند که در یک مجلس یا در چند روز متوالی سی هزار مساءله از غوامض مسائل از آن معدن علوم و فضائل سؤ ال کردند و از همه جواب شافی شنیدند.

و چون ماءمون را بعد از شهادت حضرت امام رضا علیه السلام مردم بر زبان داشتند و او را هدف طعن و ملامت می ساختند می خواست که به ظاهر خود را از آن جرم و خطا بیرون آورد چون از سفر خراسان به بغداد آمد نامه ای به خدمت امام محمّد تقی علیه السلام نوشت به اعزاز و اکرام تمام آن جناب را طلبید. چون آن حضرت به بغداد تشریف آورد پیش از آنکه ماءمون آن جناب را ملاقات کند روزی به قصد شکار سوار شد در اثناء راه به جمعی از کودکان رسید که در میان راه ایستاده بودند و حضرت جواد علیه السلام نیز در آنجا ایستاده بود، چون کودکان کوکبه ماءمون را مشاهده کردند پراکنده شدند مگر آن حضرت که از جای خود حرکت نفرمود و با نهایت تمکین و وقار در مکان خود قرار داشت تا آنکه ماءمون به نزدیک آن حضرت رسید و از مشاهده انوار امامت و جلالت و ملاحظه آثر متانت و مهابت آن حضرت ، متعجب گردیده و عنان کشید و پرسید که ای کودک ! چرا مانند کودکان دیگر از سر راه دور نشدی و از جای خود حرکت ننمودی ؟ حضرت فرمود که ای خلیفه !

ص: 473

راه تنگ نبود که بر تو گشاده گردانم و جرمی و خطایی نداشتم که از تو بگریزم و گمان ندارم که بی جرم ، تو کسی را در معرض عقوبت درآوری .

از استماع این سخنان تعجب ماءمون زیاد گردید و از مشاهده حسن و جمال او دل از دست داد، پس پرسید که ای کودک ! چه نام داری ؟ فرمود: محمّد نام دارم ، گفت : پسر کیستی ؟ فرمود: پسر علی بن موسی الرضا علیه السلام . ماءمون چون نسب شریفش را شنید تعجبش زایل گردید و از استماع نام آن امام مظلوم که او را شهید کرده بود منفعل گردید و صلوات و رحمت بر آن حضرت فرستاد و روانه شد.

چون به صحرا رسید نظرش بر درّاجی افتاد ( بازی ) از پی او رها کرد آن ( باز ) مدتی ناپیدا شد چون از هوا برگشت ماهی کوچکی در منقار داشت که هنوز بقیه حیاتی در آن بود، ماءمون از مشاهده آن حال در شگفت شد و آن ماهی را در کف گرفت و معاودت نمود چون به همان موضع رسید که در هنگام رفتن حضرت جواد علیه السلام را ملاقات کرده بود باز دید که کودکان پراکنده شدند و حضرت از جای خود حرکت نفرمود. ماءمون گفت : ای محمّد! این چیست که در دست دارم ؟ حضرت به الهام ملک علام فرمود که حق تعالی دریایی چند خلق کرده است که ابر از آن دریاها بلند می شود و ماهیان ریزه با ابر بالا می روند و بازهای پادشاهان آن را شکار می کنند و پادشاهان آن

ص: 474

را در کف می گیرند و سلاله نبوت را به آن امتحان می نمایند. ماءمون از مشاهده این معجزه تعجبش افزون شد و گفت : حقا که تویی فرزند امام رضا علیه السلام و از فرزند آن بزرگوار این عجایب و اسرار بعید نیست ، پس آن حضرت را طلبید و اعزاز و اکرام بسیار نمود و اراده کرد که امّالفضل دختر خود را به آن حضرت تزویج نماید. از استماع این قضیه بنی عباس به فغان آمدند و نزد ماءمون جمعیت کردند و گفتند خلعت خلافت که اکنون بر قامت بنی عباس درست آمد0 و این شرف و کرامت در ایشان قرار گرفته چرا می خواهی که از میان ایشان به در بری و بر اولاد علی بن ابی طالب قرار دهی با آن عداوت قدیم که در میان سلسله ما و ایشان بوده است و آنچه در حق امام رضا علیه السلام کردی خاطرهای ما همیشه از آن نگران بود تا آنکه مهم او کفایت شد. ماءمون گفت : سبب آن عداوت پدران شما بودند اگر ایشان خلافت ایشان را غصب نمی کردند عداوتی در میان ما و ایشان نبود و ایشان سزاواترند به امامت و خلافت از ما. ایشان گفتند: این کودکی است خردسال و هنوز اکتساب علم و کمال ننموده است اگر صبر کنی که او کامل شود بعد از آن به او مزاوجت نمایی انسب خواهد بود. ماءمون گفت : شما ایشان را نمی شناسید، علم ایشان از جانب حق تعالی است و موقوف بر کسب و تحصیل نیست و صغیر و کبیر ایشان از دیگران افضلند و اگر خواهید

ص: 475

شما را معلوم شود علمای زمان را جمع کنید و با او مباحثه نمایید. ایشان یحیی بن اکثم را که اعلم علمای ایشان بود و در آن وقت قاضی بغداد بود اختیار کردند و ماءمون مجلسی عظیم ترتیب داد و یحیی بن اکثم و سایر علما و اشراف را جمع کردند پس ماءمون امر کرد که صدر مجلس را برای آن حضرت فرش کردند و دو متکا برای آن حضرت نهادند.

شیخ مفید فرموده : پس حضرت جواد علیه السلام تشریف آورد در حالی که هفت سال و چند ماه از سن شریفش گذشته بود و در موضع خود بین المسورتین نشست و یحیی بن اکثم مقابل آن حضرت نشست و مردم هم هر کدام در مرتبه خود نشستند و جای ماءمورا را پهلوی حضرت جواد علیه السلام قرار دادند. پس یحیی خواست به جهت امتحان آن حضرت مساءله سؤ ال کند اول رو کر به ماءمون و گفت : یا امیرالمؤ منین ! رخصت می دهی از ابوجعفر مساءله سؤ ال کنم ؟ ماءمون گفت : از خود آن جناب دستور بطلب یحیی از آن حضرت اذن طلبید، حضرت فرمود: ماءذونی ، بپرس اگر خواهی . یحیی گفت : فدایت شوم چه می فرمایی در حق کسی که محرم بود و قتل صید کرد؟ حضرت فرمود: در حل کشت او را یا در حرم ، عالم بود یا جاهل ، از روی عمد کشت یا از خطا، آزاد بود یا بنده ، صغیر بود یا کبیر، این ابتداء صید بود یا از کبار آن ، این محرم اصرار دارد یا پشیمان شده ،

ص: 476

در شب بود صید آن یا در روز، احرام عمره او است یا احرام حج او؟ یحیی از شنیدن این فروع در تحیر ماند و هوش از سرش به در رفت و عجز از صورتش ظاهرشد و زبانش در تلجلج افتاد. این وقت بر حضار مجلس امر واضح شد، پس ماءمون حمد کرد خدا را و گفت : آیا دانستید الا ن آنچه را که منکر بودید؟ پس رو کرد به آن حضرت و گفت : آیا خطبه می کنی ؟ فرمود: بلی ، عرض کرد: پس خطبه تزویج دخترم ام الفضل را از برای خود بخوان چه آنکه من شما را برای دامادی خود پسندیدم اگرچه گروهی از این وصلت کراهت دارند و دماغشان به خاک مالیده خواهد شد، پس حضرت شروع کرد به خواندن خطبه نکاح و فرمود:

( اَلْحَمْدُللّهِ اِقْرارَا بِنِعْمَتِه وَ لا اِله اِلاّ اللّهُ اِخْلاصا لِوَحْدانِیَّتِهِ وَ صَلَّی اللّهُ عَلی مُحَمَّدٍ سَیِّدِ بَرِیِّتِهِ وَ اْلاَصْفِیآء مِنْ عِتْرَتِهِ. اَمّا بَعْدُ: فَقَدْ کانَ مِنْ فَضْل اللّهِ عَلَی اْلاَنامِ اَن اَغْناهُمْ بِالْحلالِ عَنِ الْحَرامِ فَقالَ سُبْحانهُ: وَاَنْکِحُوا اْلاَیامی مِنْکُمُ وَ الصّالِحینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ اِمائِکُمْ اَنْ یَکُونُوا فُقَرآءَ یُغْنِهِمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللّهُ واسِعٌ عَلیمٌ. )

پس حضرت با ماءمون صیغه نکاح را خواند و ام الفضل را تزویج کرد و صداق آن را پانصد درهم جیاد موازی مهر جده اش حضرت فاطمه سلام اللّه علیها قرار داد و چون صیغه نکاح جاری شد خدم و حشم ماءمون آمدند غالیه بسیار آوردند و ریشهای خواص را به غالیه خوشبو کردند پس نزد سایرین بردند ایشان نیز خود را خوشبو کردند آنگاه

ص: 477

خوانهای نعمت آوردند و مردم غذا خوردند پس از آن ماءمون هر طایفه و گروهی را که به اندازه شاءنش جایزه داد و مجلس متفرق شد و خواص باقی ماندند و سایرین رفتند.

آن وقت ماءمون به آن حضرت عرضه داشت : فدایت شوم ! اگر میل داشته باشید جواب مسائل محرم را بفرمایید تا مستفید شویم ، پس حضرت شروع فرمود به جواب دادن و هر یک از شقوق مساءله را بیان فرمود. صدای احسنت ماءمون بلند شد. آنگاه خدمت آن حضرت عرضه کرد که شما هم سؤ الی از یحیی بفرمایید، حضرت به یحیی ، فرمود: بپرسم ؟ عرض کرد: هرچه میل شما باشد، اگر پرسیدید جواب دانم می گویم و الا از شما یاد می گیرم . حضرت فرمود: بیان کن جواب این مساءله را که مردی نظر کرد به زنی در اول روز و نظرش حرام بود چون روز بلند شد بر او حلال شد، چون ظهر شد حرام شد، چون عصر شد حلال شد، چون آفتاب غروب کرد حرام گشت ، چون وقت عشاء رسید حلال شد، چون نصف شب شد حرام گشت چون فجر طالع گردید حلال شد از برای او، بگو برای چه بوده که این زن گاهی حرام بوده بر آن مرد و گاهی حلال ؟ یحیی گفت : به خدا سوگند که من جواب این سؤ ال را ندانم شما بفرمایید تا یاد گیرم . فرمود: این زن کنیزکی بود و این مرد اجنبی بود، وقت صبح که نگاه کرد بر او نگاهش حرام بود، روز که بلند شد او را خرید بر او حلال شد

ص: 478

وقت ظهر او را آزاد کرد حرام شد، وقت عصر او را تزویج کرد حلال شد، وقت مغرب او را مظاهره کرد حرام شد، وقت عشاء کفاره ظهار داد حلال شد، نصف شب او را یک طلاق داد حرام شد، وقت فجر رجوع کرد حلال شد.

این وقت ماءمون رو کرد به حاضرین از بنی عباس و گفت : آیا در میان شما کسی هست که این مساءله را اینطور بتواند جواب دهد؟ یا مساءله سابقه را به این تفصیل بداند؟ گفتند: نه به خدا سوگند شما اعلم بودید به حال ابوجعفر علیه السلام از ما. ماءمون گفت : وای بر شما! اهل بیت حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم از میان خلق امتیازی دارند به فضل و کمال و کمی سن مانع کمالات ایشان نیست و برخی از فضایل ابوجعفر علیه السلام بگفت تا مجلس به هم خورد و مردم برفتند. روز دیگر نیز ماءمون جوائز و عطایای بسیار به مردم بخششش کرد و از حضرت جواد علیه السلام اکرام و احترام بسیار می نمود و آن حضرت را بر اولاد و اقرباء خود فضیلت می داد تا زنده بود.

مؤ لف گوید: که علما روزها را دوازده ساعت بخش کرده اند و هر ساعتی را به امامی نسبت داده اند و ساعت نهم روزها متعلق به حضرت جواد علیه السلام است . و در دعای آن ساعت اشاره شد به سؤ ال ماءمون از آن حضرت از آنچه که در دست داشت و همچنین سؤ ال یحیی بن اکثم از آن حضرت و جواب دادن حضرت ایشان را در

ص: 479

آنجا که فرموده :

( وَ بِالاِمامِ الْفاضِلِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِی علیه السلام الَّذی سُئِلَ فَوَفَّقْتَهُ لِلْجَوابِ وَ امْتُحِنَ فَعَضَدْتَهُ بِالتَّوْفیقِ وَ الصَّوابِ صلی اللّه علیه و آله و سلم وَ عَلی اَهْلِ بَیْتِهِ اْلاَطْهارِ ) .

و توسل به آن حضرت در این ساعت برای وسعت رزق نافع است و شایسته است که در توسل به آن حضرت این دعا را بخواند:

( اَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ بِحَقِّ وَلِیِّکَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِی علیه السلام اِلاّ جُدْتَ بِهِ عَلَیَّ مِنْ فَضْلِکَ وَ تَفَضَّلْتَ بِهِ عَلَیَّ مِنْ وُسْعِکَ وَ وَسَّعْتَ بِهِ عَلَیَّ مِنْ رِزْقِکَ وَ اَغْنَیْتَنی عَمَّنْ سِواکَ وَ جَعَلْتَ حاجَتی اِلَیْکَ وَ قَضاها عَلَیْکَ اِنَّک لِما تَشاَّءُ قَدیرٌ ) .

بعضی گفته اند این دعا بعد از هر نماز به جهت اداء دین مجرب است .

گزاردن طواف و حج از جانب امامان علیهم السلام

دوم در امر فرمودن آن حضرت به طواف از برای ائمه علیهم السلام

شیخ کلینی روایت کرده از موسی بن القاسم که گفت : به حضرت جواد علیه السلام عرض کردم که من اراده کردم که از جانب شما و پدرت طواف کنم ، بعضی گفتند که از برای اوصیاء طواف کردن جایز نیست ، حضرت فرمود بلکه طواف کن آنچه ممکنت شود همانا این مطلب جایز است . راوی گفت : بعد از سه سال دیگر خدمت آن حضرت عرض کردم که چند سال قبل من رخصت طلبیدم از شما در باب طواف کردن از برای شما و پدرت ، شما اذن دادید مرا پس من طواف کردم از برای تو و پدرت آنچه خدا خواسته باشد پس واقع شد در دلم چیزی و به آن عمل کردم . فرمود: چه بود

ص: 480

آن ؟

عرض کردم : طواف کردم روزی از برای رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم ، حضرت تا اسم پیغمبر شنید سه مرتبه فرمود صلی اللّه علی رسول اللّه ، پس گفتم : روز دیگر طواف کردم از برای امیرالمؤ منین علیه السلام ، روز دیگر از برای امام حسن علیه السلام ، روز دیگر برای امام حسین علیه السلام ، و هکذا هر روز بعد را از برای امامی طواف کردم تا روز دهم از برای شما طواف کردم ، ای سید من این جماعت را که ذکر می کنم آنچنان کسانی هستند که ولایت ایشان را دین خود قرار داده ام . حضرت فرمود: در این هنگام متدین شدی به دینی که قبول نمی کند حق تعالی از بندگان غیر آن را، پس گفتم : و بسا باشد که از برای مادرت فاطمه صلوات اللّه علیها طواف کردم و بسا هم طواف نکردم . حضرت فرمود: بسیار کن این کار را همانا این کار افضل چیزهایی است که به آن عمل می کنی ان شاء اللّه .

اظهار ناراحتی برای مصیبت حضرت زهرا علیها السلام

سوم در تفکر آن حضرت در صدماتی که به مادرش فاطمه علیها السلام وارد شده

از ( دلایل طبری ) منقول است که روایت کرده از محمّد بن هارون بن موسی از پدرش از ابن الولید از برقی از زکریا بن آدم که وقتی در خدمت حضرت امام رضا علیه السلام بودم که حضرت جواد علیه السلام را خدمت آن حضرت آوردند در حالی که سن شریفش از چهار سال کمتر بود پس آن جناب دست خود را بر زمین زید و سر مبارک را به جانب آسمان

ص: 481

بلند کرد و مدت طویلی فکر نمود و حضرت امام رضا علیه السلام فرمود: جان من فدای تو باد! برای چه یان قدر فکر می کنی ؟ عرض کرد: فکرم در آن چیزی است که با مادرم فاطمه علیها السلام به جا آوردند!

( اَما وَاللّهِ لاُخْرِجَنَّهُما ثُمَّ لاُحْرِقَنَّهُما ثُمَّ لاَذْرِیَنَّهُما ثُمَّ لاَنْسِفَنَّهُما فِی الْیَمِّ نَسْفا ) .

پس حضرت امام رضا علیه السلام او را نزدیک خود طلبید و مابین دیدگان او را بوسید و فرمود: پدر و مادرم فدای تو باد! تویی شایسته از برای امامت .

مناجات مخصوص مهریه دختر ماءمون

چهارم در روایت ( اَلْوَسائِلُ اِلی المَسائل ) است

سید بن طاوس رحمه اللّه از محمّد بن حارث نوفلی خادم حضرت امام محمّد تقی علیه السلام روایت کرده وقتی که تزویج کرد ماءمون دختر خود را به امام محمّد تقی علیه السلام ، نوشت حضرت برای او که از برای هر زنی صداقی است از مال شوهرش و حق تعالی اموال ما را در آخرت ذخیره نهاده همچنان که اموال شما را در دنیا به شما داده و من به کابین دختر تو دادم ( الوسائل الی المسائل ) را و آن مناجاتی است که به من داده پدرم و به او رسیده از پدرش موسی بن جعفر و به او رسیده از پدرش جعفر و به او رسیده از پدرش محمّد و به او رسیده از پدرش علی بن الحسین و به او رسیده از پدرش حسین و به او رسده از برادرش حسن و به او رسیده از پدرش امیرالمؤ منین علی بن ابی طالب علیه السلام و به او رسیده از حضرت رسول صلی اللّه علیه

ص: 482

و آله و سلم که به آن حضرت داد جبرئیل و گفت : یا محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم ، حضرت رب العزه تو را سلام می رساند و می فرماید این مفاتیح گنجهای دنیا و آخرت است آن را وسیله خود ساز به سوی مطالب خود تا برسی به مراد خود و سرانجام گیرد مطلب تو و ایثار مکن آن را در حاجتهای دنیا که کم می گرداد حفظ آخرتت را و آن ده وسیله است که به واسطه آن درهای رغبات گشوده می شود و طلب کرده می شود به سبب آنها حاجات و به اتمام می رسد. و این است نسخه آن مناجات استخاره :

( اَللّهُمَّ اِنَّ خِیَرَتِکَ فیما اسْتَخَرْتُکَ فیهِ تُنیلُ الرَّغائِبَ... )

مؤ لف گوید: که من این ده مناجات را در ( کتاب باقیات صالحات ) ایراد کردم هر که طالب است . به آنجا رجوع کند.

خدا مرا برای بازی خلق نکرده

پنجم در اخبار آن حضرت است از غیب

طبری روایت کرده از شلمغانی که گفت حج کرد اسحاق بن اسماعیل در سالی که بیرون رفتند جماعت مردم به سوی ابوجعفر جواد علیه السلام برای سؤ ال و امتحان آن حضرت ، اسحاق گفت من آماده کردم در رقعه ای ده مساءله که سؤ ال کنم آنها را از آن حضرت و عیال من حملی داشت با خود گفتم هرگاه جواب داد از مسائلم از آن حضرت بخواهم که بخواند خدا را که آن حمل را پسر قرار دهد، پس چون مردم از آن حضرت سؤ الات خود را نمودند برخاستم و آن رقعه با من بود و می خواستم

ص: 483

سؤ ال کنم از آن حضرت از مسائل خود که آن جناب را نظر بر من افتاد و فرمود: ای ابویعقوب ! نام گذار او را احمد. پس متولد شد برای من پسری و نامیدم او را احمد، مدتی زندگی کرد و وفات کرد. و بود از کسانی که بیرون آمده بود با جماعت مردم علی بن حسان واسطی معروف به اعمش گفت برداشتم با خودم از آلتی که برای صبیان است بعضش از نقره بود و گفتم تحفه می برم برای مولایم ابوجعفر علیه السلام ، پس چون مردم جواب مسائل خود را شنیدند و از دور آن حضرت متفرق شدند حضرت برخاست و تشریف برد به صریا، من به عقب آن حضرت رفتم پس ( موفق ) خادم آن جناب را ملاقات کردم و گفتن اذن بطلب از برای من از آن حضرت پس وارد شدم بر آن حضرت و سلام کردم ، جواب سلام داد در حالی که در صورت نازنینش کراهت بود و امر نفرمود مرا بنشستن . من نزدیک شدم و آنچه در کیسه داشتم در مقابل آن حضرت خالی کردم ، آن جناب نظر کرد بر من نظر شخص غضبناک و آن آلات را به یمین و یسار و افکند و فرمود: از برای این خدا مرا خلق نفرموده مرا چه با بازی . پس ، از آن حضرت خواستم که مرا عفو فرماید عفو فرمود.

علم و قدرت امام علیه السلام

ششم در اشاره آن حضرت است به قدرت خداوند تعالی

در ( مدینه المعاجز ) از ( عیون المعجزات ) نقل کرده که عمر بن فرج رخجی گفت : گفتم به حضرت امام محمّد تقی علیه

ص: 484

السلام که شیعیان تو ادعا می کنند که تو می دانی هر آبی که هست در دجله و وزن آن را و بودیم ما در کنار دجله ، حضرت فرمود که حق تعالی قدرت داد که تفویض کند علم این را بر پشه ای از مخلوقات خود یا قدرت ندارد؟ گفتم : قدرت دارد، فرمود، من گرامی ترم بر خداوند تعالی از پشه و از بیشتر خلق خدا.

پاسخ امام جواد علیه السلام به سی هزار سؤ ال

هفتم در جواب دادن آن حضرت است از سی هزار مساءله

شیخ کلینی و دیگران روایت کرده اند از علی بن ابراهیم از پدرش که گفت :

رخصلت خواستند گروهی از اهل نواحی از ورود بر حضرت جواد علیه السلام آن جناب اذن داد، پس داخل شدند و سؤ ال کردند از آن حضرت در یک مجلس از سی هزار مساءله ، حضرت جواب داد همه را و در آن وقت آن حضرت ده سال داشت .

مؤ لف گوید: که ممکن است در وقت سؤ ال هر یک از آن جماعت مساءله خود را می پرسید از آن حضرت و ملاحظه نمی کرد که دیگری سؤ ال می کند و جواب داده حضرت از اکثر آنها به ( لا ) و ( نعم ) و ممکن است آنچه چون حضرت بر ضمایر آنها مطلع بود تا سائل شروع می کرده به سؤ ال ، خود حضرت جواب او را می داده و نمی گذاشته سؤ ال خود را بیان کند. چنانکه روایت شده شخصی خدمت آن حضرت ، عرض کرد: فدایت شوم ، حضرت فرمود: قصر نکن ، مردم پرسیدند این چه بود که فرمودی

ص: 485

؟ فرمود: این شخص می خواست سؤ ال کند از من که ملاح در کشتی نماز خود را به قصر بخواند یا تمام ، من گفتم نماز خود را قصر نخواند. و علامه مجلسی رحمه اللّه وجوهی چند در رفع استبعاد این حدیث فرموده که مقام نقلش نیست .

واللّه العالم .

فصل سوم : در دلائل و معجزات حضرت جواد علیه السلام است

درخت خشک میوه دار شد

اول شیخ مفید و ابن شهر آشوب و دیگران روایت کرده اند که چون حضرت جواد علیه السلام با ام الفضل زوجه خود از بغداد به مدینه مراجعت می فرمود چون به شارع کوفه به دار مسیب رسید فرود آمد و آن هنگام غروب آفتاب بود پس داخل مسجد شد و در صحن آنجا درخت سدری بود که بار نمی داد پس حضرت کوزه آبی طلبید و در زیر آن درخت وضو گرفت و ایستاد به نماز مغرب و (نماز) جماعت گذاشت و در رکعت اول بعد از حمد، سوره نصر و در ثانی حمد و توحید خواند و پیش از رکوع ، قنوت خواند پس رکعت سوم را به جا آورد و تشهد و سلام گفت و از نماز فارغ شد. پس لحظه ای نشست و ذکر خدا به جا آورد و برخاست و چهار رکعت نافله مغرب به جا آورد پس تعقیب نماز خواند و دو سجده شکر به جا آورد و بیرون رفت . پس چون مردم نزد درخت آمدند دیدند که بار داده میوه نیکویی را پس تعجب کردند و از سدر آن خوردند یافتند شیرین است و دانه ندارد پس مردم با آن حضرت وداع کردند و به مدینه تشریف برد. و در مدینه بود تا زمان

ص: 486

معتصم که آن حضرت را به بغداد طلبید در اول سال دویست و بیست و پنج و در بغداد توقف فرمود تا آخر ماه ذی القعده همان سال که وفات یافت و در پشت سر مبارک جدش امام موسی علیه السلام مدفون شد. و از شیخ مفید نقل شده که فرمود من از میوه آن درخت سدر خوردم و یافتم آن را بی دانه .

دوم قطب راوندی روایت کرده از محمّد بن میمون که در ایامی که حضرت جواد علیه السلام کودک بود و جناب امام رضا علیه السلام هنوز به خراسان نرفته بود سفری به مکه نمود من نیز در خدمت آن حضرت بودم چون خواستم مراجعت کنم خدمت آن حضرت عرضه داشتم که من می خواهم به مدینه بروم کاغذی برای ابوجعفر محمّد تقی علیه السلام بنویسید تا من ببرم . حضرت تبسمی فرمود و نامه ای نوشت من آن را به مدینه آوردم و در آن وقت چشمان من نابینا شده بود پس ( موفق خادم ) ، حضرت محمّد تقی را آورد در حالی که در مهد جای داشت پس من نامه را به آن جناب دادم ، حضرت به ( موفق ) فرمود که مهر از نامه بردار کاغذ را باز کن ، پس ( موفق ) مهر از کاغذ برداشت و آن را گشود مقابل آن جناب پس حضرت آن را ملاحظه کرد آنگاه فرمود: ای محمّد! احوال چشمت چگونه است ؟ عرض کرم : یابن رسول اللّه ! چشمم علیل شده و بینایی از او رفته چنانچه مشاهده می فرمایی ، پس حضرت دست مبارک به چشمان

ص: 487

من کشید از برکت دست آن حضرت چشمان من شفا یافت پس من دست و پای آن جناب را بوسیدم و از خدمتش بیرون آمدم در حالی که بینا بودم .

امام جواد علیه السلام از افکار من خبر داد

سوم و نیز روایت کرده از حسین مکاری که گفت : داخل بغداد شدم در هنگامی که حضرت امام محمّد تقی علیه السلام نیز در بغداد بود و در نزد خلیفه در نهایت جلالت بود من با خود گفتم که دیگر حضرت جواد علیه السلام به مدینه بر نخواهد گشت با این مرتبتی که در اینجا دارد و از حیثیت جلال و طعامهای لذیذ و غیره چون این خیال در خاطر من گذشت دیدم آن جناب سر به زیر افکند پس سر بلند کرد در حالی که رنگ مبارکش زرد شده بود و فرمود: ای حسین ، نان جو با نمک نیم کوب در حرم رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم نزد من بهتر است از آنچه که مشاهده می کنی در اینجا.

از مذهب زیدی دست برداشتم

چهارم در ( کشف الغمه ) از قاسم بن عبدالرحمن روایت کرده است که گفت من زیدی مذهب بودم وقتی رفتم به بغداد، روزی در بغداد بودم دیدم که مردم در حرکت و اضطرابند بعضی می دوند و بعضی بالای بلندیها می روند و بعضی ایستاده اند، پرسیدم : چه خبر است ؟ گفتند: ابن الرضا! ابن الرضا! یعنی حضرت جواد پسر حضرت امام رضا علیهما السلام می آید. گفتم به خدا سوگند که من نیز می ایستم و او را مشاهده می کنم ، پس ناگاه دیدم که آن حضرت پیدا شد و سوار بر

ص: 488

استری بود من با خود گفتم لعن اللّه اصحاب الا مامه ؛ یعنی دور باشند از رحمت خدا گروه امامیه هنگامی که اعتقاد کردند که خداوند طاعت این جوان را واجب گردانیده تا این خیال در دل من گذشت حضرت رو به من کرد و فرمود:

یا قاسم بن عبدالرحمن ! ( اَبَشَرا مِنّا واحدا نَتَّبِعُهُ اِنّا اذا لَفی ضَلالٍ وَ سُعُرٍ ) .

دوباره در دل خود گفتم که او ساحر است ، دیگر باره رو کرد به من و فرمود:

( ءَاُلْقِیَ الذِّکْرُ عَلَیْهِ مِنْ بَیْنِنا بَلْ هُوَ کَذّابٌ اَشِرٌ ) .

آن وقت که حضرت از خیالات من خبر داد من اعتقادم کامل شد و اقرار بر امامت او نمودم و اذعان نمودم که او حجه اللّه است بر خلق خدا.

مؤ لف گوید: که این دو آیه مبارکه در سوره قمر است ، و معنی آیه اول بنابر آنچه در تفسیر است آنکه : تکذیب کردند قوم ثمود حضرت صالح پیغمبر علیه السلام را و گفتند آیا آدمی که از جنس ما است و یگانه است که هیچ تبعی و حشمی ندارد پیروی کنیم او را؟ مراد انکار این معنی است یعنی تابع شخصی نشویم که فضلی و مزیتی بر ما ندارد و بی کس و بی یار و بی خویش و تبار است به درستی که این هنگام که متابعت او کنیم در گمراهی و آتشهای سوزان خواهیم بود. و معنی آیه دوم این است : آیا القا کرده است وحی بر او از میان ما و حال آنکه در میان ما اولی و احق از وی

ص: 489

یافت می شود؟ نه چنین است که وحی مختص باشد به او بلکه او درغگوی است و خودپسند و متکبر.

چرا شیعه دوازده امامی شدم ؟

پنجم شیخ مفید و طبرسی و دیگران روایت کرده اند از علی بن خالد که گفت : زمانی در عسکر یعنی در سر من رای بودم شنیدم که مردی را از شام در قید و بند کرده اند و آورده اند در اینجا حبس نموده اند و می گویند او ادعای نبوت و پیغمبری کرده ، گفت من رفتم در آن خانه که او را در آنجا حبس کرده بودند و با پاسبانان او مدارا و محبت کردم تا مرا به نزد او بردند. چون با او تکلم کردم یافتم او را صاحب فهم و عقل پس از او پرسیدم که ای مرد بگو قصه تو چیست ؟ گفت : بدان که من مردی بودم که در شام در موضع معروف به راءس الحسین علیه السلام یعنی موضعی که سر امام حسین علیه السلام را در آنجا گذاشته یا نصب کرده بودند عبادت خدا را می نمودم ، شبی در محراب عبادت مشغول به ذکر خدا بودم که ناگاه شخصی را دیدم که نزد من است و به من فرمود: برخیز! پس برخاستم و مرا کمی راه برد ناگاه دیدم در مسجد کوفه می باشم ، فرمود: این مسجد را می شناسی ؟ گفتم : بلی این مسجد کوفه است ، پس نماز خواند و من با او نماز خواندم . پس بیرون رفتیم و مرا کمی راه برد دیدم که در مسجد رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم می باشم پس

ص: 490

سلام کرد بر رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم و نماز کرد و من هم نماز کردم پس با هم بیرون آمدیم پس قدر کمی راه رفتیم دیدم که در مکه می باشم پس طواف کرد و طواف کردم با او و بیرون آمدیم و کمی راه آمدیم دیدم که در همان محراب عبادت خود در شام می باشم و آن شخص از نظر من غائب شد. پس من در تعجب ماندم تا یکسال ، چون سال دیگر شد باز آن شخص را دیدم که نزد من آمد، من از دیدن او مسرور شدم پس مرا خواند و با خود برد به همان موضعی که در سال گذشته برده بود، چون مرا برگردانید به شام و خواست از من مفارقت کند با او گفتم که ترا قسم می دهم به حق آن خدایی که این قدرت و توانایی را به تو داده بگو تو کیستی ؟ فرمود: منم محمّد بن علی بن موسی بن جعفر علیهم السلام .

پس من این حکایت را برای شخصی نقل کردم ، این خبر کم کم به گوش وزیر معتصم محمّد بن عبدالملک زیات رسید فرستاد مرا در قید و بند کردند و آوردند مرا به عراق و حبس نمودند چنانکه می بینی و بر من بستند که من ادعای پیغمبری کرده ام . راوی گفت : به آن مردم گفتم میل داری که من قصه ترا برای محمّد بن عبدالملک بنویسم تا بر حقیقت حال تو مطلع گردد و ترا رها کند؟ گفت : بنویس . پس من نامه ای به محمّد بن عبدالملک نوشتم

ص: 491

و شرح حال آن مرد محبوس را در آن درج کردم چون جواب آمد دیدم همان نامه خودم است در پشت آن نوشته که به آن مرد بگو که بگوید به آن کسی که او را در یک شب از شام به کوفه و مدینه و مکه برده و از مکه به شام برگردانیده بیاید او را از زندان بیرون برد. راوی گفت من از مطالعه جواب آن نامه خیلی مغموم شدم و دلم بر حال آن مرد سوخت روز دیگر صبح زود گفتم بروم و او را از جواب نامه اطلاع دهم و امر کنم او را به صبر و شکیبایی ، چون به در زندان رسیدم دیدم پاسبانان زندان و لشکریان و مردمان بسیاری به سرعت تمام گردش می کنند و جستجو می نمایند. گفتم مگر چه خبر است ؟ گفتند: آن مردی که ادعای نبوت می کرد در زندان حبس بود دیشب مفقود شده و هیچ اثری از او نیست نمی دانیم به زمین فرو رفته یا مرغ هوا او را ربوده علی بن خالد گفت فهمیدم که حضرت امام محمّد تقی علیه السلام به اعجاز او را بیرون برده است و من در آن وقت زیدی مذهب بودم چون این معجزه را دیدم امامی مذهب شدم و اعتقادم نیکو شد.

مکافات عمل

مؤ لف گوید: که محمّد بن عبدالملک زیات به سزای خود رسید. مسعودی گفت :

چون خلافت به متوکل عباسی منتقل شد چند ماه از خلافت او که گذشت بر محمّد بن عبدالملک غضبناک شد جمیع اموال او را بگرفت و او را از وزارت معزول ساخت و محمّد بن

ص: 492

عبدالملک در ایام وزارت خود تنوری از آهن ساخته بود و او را میخ کوب نموده بود به طوری که سرهای میخ ها در باطن بوده و هر که را می خواست عذاب کند امر می کرد او را در آن تنور می افکنند تا به صدمت آن میخ ها و ضیق مکان به سخت تر وجهی معذب بود و هلاک می شد، و چون متوکل بر محمّد غضبناک شد امر کرد تا او را در همان تنور آهن افکندند محمّد چهل روز در همان تنور معذب بود تا وقتی که به هلاکت رسید و در روز آخر عمر خود کاغذ و دواتی طلبید و این دو بیت نوشت و برای متوکل فرستاد:

هِیَ السَّبیلُ فَمِنْ یَوْم اِلی یَوْمٍ

کَاَنَّهُ ماتَریکَ الْعَیْنُ فی نَوْمٍ

لاتَجْزَ عَنَّ رُوَیدا اِنَّها دُوَلٌ

دُنْیا تَنَقَّلُ مِنْ قَوْمٍ اِلی قَوْمٍ

متوکل را فرصتی نبود که آن مکتوب را به او رسانند روز دیگر که رقعه به وی رسید فرمان کرد که او را از تنور بیرون آوردند چون نزد تنور رفتند محمّد را مرده یافتند.

بدان که در باب شهادت حضرت امام رضا علیه السلام نقل کردیم که ابوالصلت را ماءمون در زندان حبس کرد، یکسال در حبس بود پس متوسل شد به انوار مقدسه محمّد و آل محمّد علیهم السلام هنوز دعای او تمام نشده بود که حضرت جواد علیه السلام نزد او حاضر شد و او را از بند رهانید.

شفای چشم به عنایت امام جواد علیه السلام

ششم شیخ کشی روایت کرده از محمّد بن سنان که گفت : شکایت کردم که حضرت امام رضا علیه السلام از درد چشم خود پس گرفت حضرت

ص: 493

کاغذی و نوشت برای ابوجعفر حضرت جواد علیه السلام و آن حضرت از طفل سه ساله کوچکتر بود پس حضرت رضا علیه السلام آن کاغذ را به خادمی داد و امر کرد مرا که بروم با او و فرمود به من که کتمان کن ، یعنی اگر از حضرت جواد معجزه ای دیدی اظهار مکن آن را، پس رفتم به نزد آن حضرت و خادمی آن حضرت را به دوش برداشته بود. محمّد گفت : پس خادم آن کاغذ را گشود مقابل حضرت جواد علیه السلام حضرت نظر کرد در کاغذ و بلند می کرد سر خود را به جانب آسمان و می گفت : ( ناج ) پس این کار را چند دفعه کرد. پس رفت هر دردی که در چشم من بود و چنان چشمم روشن و بینا شد که چشم احدی مانند او نبود، پس گفتم به حضرت جواد علیه السلام که خداند ترا شیخ این امت قرار دهد همچنان که عیسی بن مریم علیه السلام را شیخ بنی اسرائیل قرار داد، سپس گفتم به آن حضرت : ای شبیه صاحب فطرس ! محمّد گفت : پس من برگشتم و حضرت امام رضا علیه السلام به من فرمود که این را پنهان کن ، من پیوسته چشمم صحیح بود تا وقتی که فاش کردم معجزه حضرت جواد علیه السلام را در باب چشم خود پس دیگر باره درد چشم من عود کرد. راوی گفت : به محمّد بن سنان گفتم که چه قصد کردی از آنکه به آن حضرت گفتی ای شبیه صاحب فطرس ؟ او در جواب گفت که حق تعالی

ص: 494

غضب فرمود بر ملکی از ملائکه که او را فطرس می گفتند پس بال او را درهم شکست و افکند او را در جزیره ای از جزائر دریا و او بود تا وقتی که متولد شد حضرت امام حسین علیه السلام ، حق تعالی فرستاد جبرئیل را به سوی حضرت پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم تا آن حضرت را تهنیت گوید به ولادت امام حسین علیه السلام و جبرئیل صدیق و دوست فطرس بود پس گذشت به او در حالی که در جزیره افتاده بود پس او را خبر داد به آنکه امام حسین علیه السلام متولد شده و حق تعالی او را امر فرموده که پیغمبر را تهنیت گوید پس فرمود به فطرس میل داری ترا بردارم به یکی از بالهای خود و ببرم ترا نزد محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم تا شفاعت کند ترا؟ فطرس گفت : بلی ! پس جبرئیل او را به یکی از بالهای خود برداشت و او را خدمت پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم برد پس تبلیغ کرد تهنیت از جانب پروردگار خود را آنگاه قصه فطرس را برای آن حضرت نقل کرد، حضرت فرمود به فطرس که بمال بال خود را به گهواره حسین و میمنت بجو به آن بجهت عظمت و بزرگی آن ، فطرس جنان کرد حق تعالی بال او را به او رد کرد و او را به جای خود و منزلی که داشت با ملائکه برگردانید.

هفتم شیخ کلینی و دیگران روایت کرده اند از محمّد بن ابی العلاء که گفت : شنیدم از

ص: 495

یحیی بن اکثم قاضی سامره بعد از آنکه آزمودم او را و مناظره کردم با او و محاوره نمودم و مراسله کردم او را و سؤ ال کردم از او از علوم آل محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم ، یحیی گفت که روزی داخل مسجد پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم شدم طواف می کردم به قبر مبارک دیدم محمّد بن علی الرضا علیه السلام را که طواف می کند به قبر مبارک . پس مناظره کردم با آن حضرت در مسائل که نزد من بود یعنی آنها را خوب می دانستم پس جواب آنها را فرمود آنگاه گفتم به آن حضرت که واللّه من می خواهم یک مساءله از شما بپرسم و خجالت می کشم از آن حضرت فرمود من خبر می دهم ترا به آن پیش از آنکه از من بپرسی آن را، و آن این است که می خواهی بپرسی از من از ( امام ) ، گفتم : بلی ! همین است سؤ ال من به خدا سوگند، فرمود: منم امام . گفتم : علامتی می خواهم ، در دست آن حضرت عصائی بود عصا به نطق آمد و گفت همانا مولای من امام این زمان است و او است حجت .

حرز امام جواد علیه السلام

هشتم سید بن طاوس رحمه اللّه در ( مهج الدعوات ) روایت کرده از ابونصر همدانی از حکیمه دختر امام محمّد تقی علیه السلام آنچه که حاصلش این است که بعد از وفات امام محمّد تقی علیه السلام رفتم به نزد ام عیسی دختر ماءمون که زن آن حضرت بود جهت تعزیت او،

ص: 496

دیدم که بسیار جزع و گریه به جهت امام می کرد به مرتبه ای که می خواست خود را به گریه بکشد من ترسیم که زهره اش شکافته شود از کثرت غصه ، پس در بین اینکه ما مذاکره می کردیم کرم و حسن خلق و شرف آن حضرت را و آنچه حق تعالی به او مرحمت فرموده بود از عزت و کرامت ، ام عیسی گفت که ترا به چیزی عجیب خبر دهم که از همه چیزها بزرگتر باشد. گفتم : آن کدام است ؟ ام عیسی گفت : من دایم جهت امام غیرت می کردم و مراقب او بودم و گاه گاه سخنهای سخت می شنیدم و من به پدر خود می گفتم پدرم می گفتم تحمل کن که او فرزند پیغمبر است و وصله ای است از پیغمبر. ناگاه روزی نشسته بودم دختری از در خانه در آمد و به من سلام کرد، گفتم : چه کسی ؟ گفت از اولاد عمار یاسرم و زن امام محمّد تقی علیه السلام ام که شوهر تو است ، پس مرا چندان غیرت گرفت که نزدیک بود سر برداشته به صحرا روم و جلاء وطن نمایم و شیطان نزدیک بود که مرا بر آن دارد که آن زن را بیازارم ، قهر خود را فرو بردم و با او نیکی کردم و خلعتش دادم .

چون آن زن از پیش من رفت نزد پدرم رفتم و گفتم با او آنچه دیده بودم و پدرم در آن حالت که مست لایعقل بود اشارت به غلامی کرد که پیش او ایستاده بود که شمشیر مرا بیاور، شمشیر

ص: 497

گرفت و سوار شد و گفت که واللّه من می روم و او را می کشم ، چون این صورت از پدر خود مشاهده کردم پشیمان شدم و اِنّا للّهِ وَ انّا اِلَیْهِ راجِعُونَ خواندم و گفتم چه کردم به نفس خود و شوهر خود را به کشتن دادم . بر روی خود می زدم و پس پدر می رفتم تا درآمد به خانه ای که امام بود پیوسته او را با شمشیر زد تا او را پاره پاره کرد پس از نزد او بیرون آمد من از پی او گریختم و تا صباح از این جهت خواب نکردم و چون چاشت شد نزد پدر آمدم و گفتم : می دانی دیشب چه کرده ای ؟ گفت : نه ، گفتم : پسر امام رضا علیه السلام را کشتی ، از این سخن متحیر شد و از خود رفت و بیهوش شد، بعد از ساعتی به خود آمد و گفت : وای بر تو چه می گویی ؟ گفتم : بلی ! رفتی بر سر او و او را به شمشیر زدی و کشتی . ماءمون اضطراب بسیار کرد از این سخن گفت یاسر خادم را بطلبید یاسر را حاضر کردند با یاسر گفت : وای بر تو! این چه سخن است که دختر من می گوید؟ یاسر گفت : راست می گوید، ماءمون بر سینه و روی خود زد و گفت : ( اِنّا للّهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راَجِعُونَ ) رسوا شدیم تا قیامت در میان مردم و هلاک شدیم ، ای یاسر برو و خبر آن حضرت را تحقیق کن و جهت ما

ص: 498

خبر بیاور که جان من نزدیک است از تن بیرون آید. یاسر رفت به خانه آن جناب و من به رخساره خود لطمه می زدم پس زود مراجعت نمود و گفت : بشارت و مژدگانی ای امیر! گفت : چه خبر داری ؟ گفت : رفتم نزد آن حضرت دیدم نشسته بود و بر تن شریفش پیراهنی بود و به لحاف ، خود را پوشانیده بود و مسواک می کرد، من سلام بر او کردم و گفتم که می خواهی این پیراهن که پوشیده ای به جهت تبرک به من دهی تا در او نماز کنم . و مرا مقصود این بود که به جسد مبارک امام نظر کنم که آیا ضرب شمشیر هست یا نه ، به خدا که همچون عاج سفیدی بود که زردی او را مس کرده باشد و نبود بر جسد او از زخم شمشیر و غیره اثری ، پس ماءمون گریست گریستن دراز و گفت : با این آیت و معجزه هیچ چیز دیگر نماند و این عبرت است برای اولین و آخرین . بعد از آن یاسر را گفت که سوار شدن و گرفتن شمشیر و داخل شدن خود را یاد می آورم و برگشتن خود را یاد نمی آورم ، پس چگونه بوده است امر من و رفتن من به سوی او، خدا لعنت کند این دختر را لعنت شدید، برو نزد دختر و به او بگو که پدرت می گوی به خدا قسم که اگر بعد از این از آن جناب شکایت کنی یا بی دستور او از خانه بیرون آیی از تو انتقام می کشم ،

ص: 499

پس برو به نزد ابن الرضا و سلام مرا به او برسان و بیست هزار دینار جهت او ببر و اسبی که دیشب سوار شده بودم که او را ( شهری ) می گویند برای او ببر پس امر کن هاشمیین را که به جهت سلام بر آن حضرت وارد شوند و بر او سلام کنند. یاسر می گوید: چنان کردم که ماءمون گفته بود و سلام ماءمون را رسانیدم و مالی را که ماءمون فرستاده بود در پیش امام علیه السلام نهادم و اسب را عرضه کردم ، حضرت بر آن زر نظر کرد ساعتی بعد از آن تبسم نمود و فرمود: عهدی که میان ما و ماءمون بود همچون بود که هجوم کند به شمشیر بر من ؟! آیا نمی داند که مرا یاری دهنده ای است که میان من و او مانع است . پس گفتم : ای پسر رسول خدا! بگذار این عتاب را به خدا و به حق جدت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم که ماءمون چنان مست بود که نمی دانسته چیزی از این کار و ندز کرده نذر راستی و سوگند خورده که بعد از این مست نشود و چیزی که مست کننده باشد نخورد؛ زیرا که آن از دامهای شیطان است ، پس هرگاه نزد ماءمون تشریف ببری این سخنان را به روی وی نیاور و عتاب مکن . حضرت فرمود که مرا نیز عزم و راءی چنین بود. بعد از آن جامه طلبید و پوشید و برخاست و مردم تمامی با آن حضرت نزد ماءمون آمدند، ماءمون برخاست و آن جناب را

ص: 500

در کنار گرفت و به سینه چسبانید و ترحیب کرد و اذن نداد احدی را که بر او داخل شود و پیوسته با آن حضرت حدیث می گفت ، چون مجلس خواست منقضی شود حضرت فرمود : ای مامون من ترا نصیحتی می کنم قبول کن : مامون گفت : بلی آن کدام است یابن رسول الله ؟ فرمود : می خواهم که شب بیرون نروی چون من ایمن نیستم از این خلق نگونسار بر تو و نزد من دعایی است متحصن ساز نفس خود را به آن و حرز کن خود را به آن از بدیها و بلاها و مکروهات همچون که مرا دیشب از شر تو نگاه داشت ، و اگر لشکرهای روم و ترک را ملاقات کنی و تمامی بر تو جمع شوند با جمیع اهل زمین از ایشان به تو بدی نرسد ، اگر خواهی بفرستم آن را برای تو تا آنکه به واسطه آن از همه آن چیزها ایمن باشی ، گفت : بلی به خط خود بنویس و بفرست به سوی من ، حضرت قبول نمود.

چون صباح شد حضرت جواد علیه السلام یاسر را نزد خود طلبید و به خط خود این حرز را نوشت و فرمود با یاسر که این را به نزد ماءمون ببر بگو جهت آن از نقره پاک لوله سازد و آنچه بعد از این خواهم گفت بر آن نقره نویسد و چون خواهد که بر بازو بندد وضوی کامل بگیرد و چهار رکعت نماز کند بخواند در هر رکعت ( حمد ) یک مرتبه و ( آیه الکرسی ) و ( شهداللّه )

ص: 501

و ( والشمس و ضحیها ) و ( اللیل ) و ( توحید ) هر کدام را هفت مرتبه و چون از نماز فارغ شود بر بازوی راست خود بندد تا در محل سختیها و تنگیها به حول و قوه خدا سالم ماند از هرچه ترسد و حذر کند و می باید که در وقت بازو بستن قمر در عقرب نباشد.

روایت شده که چون ماءمون این حرز را از آن حضرت گرفت و با اهل روم غزا کرد فتح کرد و در همه غزوات و جنگها همراه داشت و منصور و مظفر شد به برکت این حرز مبارک ، و حرز این است : ( بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم اَلْحَمْدُللّهِ رَبِّ الْعالَمینَ... )

تا آخر حرز که معروف است به ( حرز جواد ) و نزد شیعه معروف است ، و این موضع جای نقل آن نیست .

قال العلامه الطباطبائی بحرالعلوم فی ( الدّره ) :

وَ جازَ فِی الْفِضَّهِ ما کانَ وِعاء

لِمِثْلِ تَعْویذٍ وَ حِرْزٍ وَ دُعاءٍ

فَقَدْ اَتی فیهِ صَحیحٌ مِنْ خَبَرٍ

عاضَدَهُ حِرْزُ الْجَوادِ الْمُشْتَهَرُ

تبدیل برگ زیتون به نقره خالص

نهم ابوجعفر طبری روایت کرده از ابراهیم بن سعد که گفت : دیدم حضرت امام محمّد تقی علیه السلام را که می زد دست خود را بر برگ زیتون پس می گردید آن نقره ، پس من گرفتم از آن حضرت بسیاری از آنها را و خرج کردم آنها را در بازار و ابدا تغییری نکرد یعنی نقره خالص شده بود.

علامت امام چیست ؟

دهم در بعضی دلائل آن حضرت است : و نیز روایت کرده از عماره بن یزید که گفت : دیدم

ص: 502

امام محمّد تقی علیه السلام را پس گفتم به آن حضرت که چیست علامت امام ، یابن رسول اللّه ؟ فرمود: امام آن است که این کار را به جا آورد، پس گذاشت دست خود را بر سنگی پس ظاهر شد انگشتانش در آن . راوی گفت : پس دیدم که آهن را می کشید بدون آنکه در آتش آن را بگذارد و سنگ را خاتم خود نقش می کرد.

توطئه ماءمون برای دنیاگرایی امام جواد علیه السلام

یازدهم ابن شهر آشوب و دیگران روایت کرده اند از محمّد بن ریان که گفت : ماءمون هر حیله کرد که حضرت امام محمّد تقی علیه السلام را مانند خود اهل دنیا کند و به لهو و فسوق مایل کند ممکنش نشد و حیله او در آن حضرت اثر نکرد تا زمانی که خواست دختر خود را به خانه آن حضرت بفرستد و زفاف واقع شد امر کرد صد کنیزی که از همه کنیزان زیباتر بودند هر کدام جامی در دست گیرند که در آن جواهری باشد به این هیئت او را استقبال کنند در آن وقتی که آن حضرت وارد می شود و می نشیند در حجله دامادی ، کنیزان به آن دستورالعمل رفتار کردند، حضرت جواد علیه السلام التفاتی به ایشان نفرمود. ماءمون طلبید مخارق مغنی را و آن مردی بود خوش آواز و رباب می نواخت و ریش طویلی داشت مخارق به ماءمون گفت : یا امیرالمؤ منین ! اگر به جهت میل دادن ابوجعفر است به امر دنیا این کار در عهده من است و من کافیم او را، پس نشست مقابل آن حضرت و آواز خود را بلند کرد

ص: 503

به نحوی که جمیع اهل خانه به نزد او جمع شدند، پس شروع کرد به نواختن رباب و آواز خواندن ، یک ساعت چنین کرد دید که حضرت جواد علیه السلام ابدا التفات نکرد نه به سوی او و نه به طرف راست و چپ خود. پس از آن سر مبارک خود را بلند کرد و فرمود: ( اِتَّقِ اللّه یاذَا الْعُثْنُون ! ) از خدا بترس ای مرد ریش بلند! تا حضرت این فرمایش فرمود: رباب و مضراب از دست مخارق افتاد و دیگر انتفاعی نبرد به دست خود تا وفات یافت . ماءمون از او پرسید: ترا چه شد؟ گفت : وقتی که ابوجعفر به من صیحه زد چنان فزع کردم که هرگز صحت نخواهم یافت از آن .

تهمت توطئه به امام جواد علیه السلام

دوازدهم قطب راوندی روایت کرده که معتصم طلبید جماعتی از وزراء خود را و گفت که شهادت دروغ دهید در حق محمّد تقی علیه السلام و بنویسید که او اراده کرده خروج کند. پس معتصم طلبید آن حضرت را و گفت : تو اراده خروج کردی بر من ، فرمود: به خدا قسم که من به جا نیاوردم چیزی از این امر، گفت که فلان و فلان شهادت می دهند بر این کار تو، پس ایشان را حاضر کردند گفتند: بلی این نامه های تو است که نوشته ای در این باب ، ما گرفته ایم آنها را از بعض غلامان تو. راوی گفت که حضرت نشسته بود در صفحه ایوان پس سر بلند کرد به سوی آسمان و گفت : خداوندا! اگر اینها دروغ می گویند بر من بگیر ایشان را، راوی گفت

ص: 504

که نظر کردیم به آن صفحه دیدیم که سخت به جنبش و اضطراب درآمده می رود و می آید و هرکس که بر می خیزد از جای خود می افتد، معتصم گفت : یابن رسول اللّه ! من توبه کردم از آنچه گفتم دعا کن که خدا این جنبش را ساکن کند، گفت : خداوندا! ساکن گردان این جنبش را، همانا تو می دانی که این جماعت دشمنان تو و دشمنان من اند. پس ساکن شد.

تبدیل خاک به طلا

سیزدهم و نیز روایت کرده از اسماعیل بن عباس هاشمی که گفت : روز عیدی خدمت حضرت محمّد جواد علیه السلام رفتم و شکایت کردم به آن جناب از تنگی معاش ، آن حضرت بلند کرد مصلای خود را و گرفت از خاک سبیکه ای از طلا، یعنی خاک به برکت دست آن حضرت پاره طلای گذاخته شد پس به من عطا کرد بردم آن بازار شانزده مثقال بود.

زنده کردن مرده

چهاردهم شیخ کشی از احمد بن علی بن کلثوم سرخسی نقل کرده که گفت : دیدم مردی را از اصحاب امامیه که معروف بود به ابی زینبه پس سؤ ال کرد از من از احکم بن بشار مروزی و پرسید از من قصه او و از آن اثری که در حلق او است ، و من دیده بودم او را که در حلق او شبیه خطی از اثر ذبح بود گفتم که من چند دفعه از او سؤ ال کردم از آن اثر به من خبر نداد. ابوزینبه گفته که ما هفت نفر بودیم در بغداد که در یک حجره بودیم در زمان حضرت امام محمّد تقی علیه

ص: 505

السلام ، یک روز احکم از وقت عصر از ما ناپدید شد و در شب هم نیامد همین که اول شب شد توقیعی از حضرت جواد علیه السلام آمد که رفیق شما آن مرد خراسانی یعنی احکم مذبوح شده و او را پیچیده اند در نمدی و افکنده اند در فلان مزبله بروید او را بردارید و مداوا کنید او را به فلان و به فلان چیز، پس رفتیم به آن محل و او را یافتیم مذبوح و مطروح همانطور که حضرت خبر داده بود پس او را آوردیم و مداوا کردیم به آنچه حضرت فرموده بود پس خوب شد. احمد بن علی راوی می گوید که قصه اش آن بود که احکم متعه کرده بود در بغداد در خانه قومی پس آن جماعت مطلع شدند بر کار او و او را ذبح کردند و در نمد پیچیده در مزبله افکندند.

ثواب ازدواج موقت

مؤ لف گوید: که استحباب متعه نزد شیعه ثابت است ، بلکه روایت شده از حضرت صادق علیه السلام که فرمود: نیست از ما کسی که ایمان به رجعت ما نداشته باشد و حلال نداند متعه کردن را.

( وَ عَنْهُ علیه السلام : اِنَّ اللّهَ عَزّ وَ جَلَّ حَرَّمَ عَلی شیعَتِنا الْمُسْکِرَ مِنْ کُلَّ شَرابٍ وَ عَوّضَهُمْ عَنْ ذلِکَ الْمُتْعَهَ ) .

و روایات در فضل متعه کردن بسیار است از جمله شیخ مفید رحمه اللّه در ( کتاب متعه ) روایت کرده از صالح بن عقبه از پدرش که گفت به حضرت امام محمّد باقر علیه السلام عرض کردم که برای شخصی که متعه کند ثوابی هست ؟ فرمود:

ص: 506

اگر در این کار قصدش خدا و امتثال شریعت باشد و مخالفت آن کس که منع کرده ، تکلم نمی کند با آن زن مگر آنکه حق تعالی می نویسد برای او حسنه ، و هرگاه نزدیکی کند با او بیامرزد حق تعالی به سبب این ، گناه او را و چون غسل کند به عدد هر مویی که آب بر او گذشته حق تعالی مغفرت به او ارزانی فرماید. راوی گفت : گفتم به آن حضرت از روی تعجب به عدد هر مویی که در بدن دارد؟! حضرت فرمود: آری ! به عدد هر مویی که در بدن دارد. و نیز روایت کرده از حضرت صادق علیه السلام که فرمود نیست مردی که متعه کند پس غسل کند مگر آنکه حق تعالی خلق فرماید از هر قطره ای که از او می چکد هفتاد ملک که استغفار نماید برای او تا روز قیامت و لعنت می کند اجتناب کننده از آن را تا زمانی که قیامت برپا شود. و روایت شده که حضرت ابوالحسن علیه السلام نوشت به سوی بعضی از موالیان خود که اصرار نداشته باشید در متعه کردن ، آنچه بر شما است اقامت سنت است ، یعنی متعه کنید به آن قدر که اقامت سنت شود و مشغول مکنید خود را به متعه کردن تا آنکه ترک کنید زنان و فراش خودتان را و آنها را معطل گذارید پس ایشان کافر شوند و نفرین کنند بر کسانی که امر کردند شما را بر آن و لعنت کنند ما را.

فصل چهارم : در ذکر پاره ای از کلمات شریفه و مواعظ بلیغه حضرت امام محمّد تقی علیه السلام است

قسمت اول

( اوّل قالَ علیه السلام : الثِّقَهُ بِاللّهِ تَعالی ثَمَنٌ لِکُلِّ

ص: 507

غالٍ وَ سُلَّمٌ اِلی کُلِّ عالٍ؛ )

یعنی حضرت جواد علیه السلام فرمود که اعتماد به خداوند تعالی بهاء هر چیز گران است و به سوی هر چیز بلندی نردبان است .

دوّم ( قالَ علیه السلام : عِزُّ الْمُؤْمِن من غِناهُ عَنِ النّاسِ ) 47)

فرمود: عزت مؤ من در بی نیازی او است از مردم .

و لنعم ما قیل :

دو قرص نان اگر از گندم است یا از جو

دو تای جامه گر از کهنه است یا از نو

چهار گوشه دیوار خود به خاطر جمع

که کس نگوید از این جای خیز و آنجا رو

هزار بار نکوتر به نزد دانایان

ز فر مملکت کیقباد و کیخسرو

سوّم ( قالَ علیه السلام : لاتَکُنْ وَلِیَّ اللّهِ فِی الْعَلانِیهِ وَ عَدّوّا لَهُ فِی السِّرِ )

فرمود: مباش ولی خدا در آشکار و دشمن خدا در پنهان .

فقیر گوید: که این کلمه شریفه شبیه است به فرمایش جدش امیرالمؤ منین علیه السلام که فرموده : ( لاتَسُبَّنَّ اِبْلیسَ فِی الْعَلانِیَهِ وَ اَنْتَ صَدیقُهُ فی السِّرِّ ) .

چهارم قالَ علیه السلام : ( مَنِ اسْتَفادَ اَخا فیِ اللّهِ فَقَدِ اسْتَفادَ بَیْتا فِی الْجَنَّهِ. )

استفاده به معنی فایده گرفتن و فائده خواستن و فائده دادن است ، یعنی هرکه استفاده کند برادری را به جهت خداوند تعالی همانا استفاده کرده خانه ای در بهشت .

پنجم قالَ علیه السلام : ( کَیْفَ یَضیعُ مِنَ اللّه تَعالی کافِلُهُ وَ کَیْفَ یَنْجُوَ مِنَ اللّه تَعالی طالِبُهُ وَ مَنِ انْقَطَعَ اِلی غَیْرِ اللّهِ وَ کَلَهُ اللّهُ اِلَیْهِ وَ مَنْ عَمِلَ

ص: 508

عَلی غَیْرِ عِلْمِ اَفْسِدِ اَکْثَرَ مَمّا یُصْلِحُ ) ؛

یعنی فرمود چگونه ضایع و تلف می شود کسی که خداوند تعالی قبول کننده و پذیرنده تعهد او است و چگونه نجات می یابد کسی که خداوند در طلب او است و کسی که خود را از خدا برید و به دیگر، چسبانید خداوند آن را به آن دیگری واگذارد و کسی که عمل کرد از غیر علم ، فاسد و تباه کرده بیشتر از آنچه اصلاح کرده است .

ششم قالَ علیه السلام : ( اِیّاکَ وَ مُصاحَبَهَ الشّریرِ فَاِنَّهُ کَالسَّیْفِ الْمَسْلُولِ یَحْسُنُ مَنْظَرُهُ وَ یَقْبَحُ آثارُهُ ) ؛ فرمود: بپرهیز از رفاقت با آدم بد به درستی که او به شمشیر کشیده می ماند منظرش نیکو است و آثارش زشت است .

هفتم قالَ علیه السلام : ( کَفی بِالْمَرْءِ خِیانَهً اَنْ یَکُونَ اَمینا لِلْخَوَنَهِ ) ؛

فرمود: بس است در دغلی و ناراستی مرد آنکه امین خیانتکاران باشد.

هشتم روایت شده که شخصی به آن حضرت عرض کرد: مرا وصیت فرما، فرمود: قبول می کنی ؟ عرض کرد: آری ! فرمود: فقر را بالین خود گردان و دست به گردن فقر درآور و ترک کن شهوات را و مخالفت کن با هوی و خواهش دل و بدان که تو همیشه در مرئی و منظر حق تعالی می باشی پس ببین خود را چگونه می باشی .

نهم قالَ علیه السلام : ( المُؤْمِنُ یَحْتاجَ اِلی ثَلاثِ خَصالٍ: تَوْفیقٍ مِنَ اللّه ، وَ واعِظَهٍ مِنْ نَفْسِهِ، وَ قَبُولٍ مِمَّنْ یَنْصَحُهُ ) ؛ فرمود: مؤ من محتاج است به سه خصلت :

ص: 509

توفیق از حق تعالی ، و واعظی از نفس خود که پیوسته او را موعظه کند، و قبول کند از آنکه او را نصیحت کند.

دهم فرمود دشمنی مکن با احدی تا آنکه بشناسی آنچه مابین او و بین خداوند تعالی است پس اگر نیکوکار و محسن است واگذار و تسلیم نخواهد کرد او را به سوی تو و اگر بدکار است همان دانسن تو این را، کافی است ترا، پس دشمنی مکن با او، یعنی همان پاداش و عوض که به مقابل بدی او از حق تعالی به او می رسد ترا بس است برای دشمنی با او.

یازدهم قالَ علیه السلام : ( اَلْقَصْدُ اِلَی اللّه تَعالی بِالْقُلُوبِ اَبْلَغُ مِنْ اِتْعابِ الْجَوارِحِ بِالاَعْمالِ ) ؛

فرمود آن حضرت : آهنگ نمودن به سوی حق تعال به دلها رساننده تر است از به رنج درآوردن اعضا و جوارج را به اعمال .

مؤ لف گوید: که روایات در باب قلت و مراعات آن بسیار است . از حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم منقول است که در آدمی پاره گوشتی است که هرگاه آن سالم و صحیح باشد سایر بدن نیز صحیح است ، و هرگاه آن بیمار و فاسد باشد سایر بدن بیمار و فاسد است و آن دل آدمی است . و هم روایت است که هرگاه دل پاکیزه است تمام بدن پاکیزه است و هرگاه دل خبیث است تمام بدن هم خبیث است . و حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام به حضرت امام حسن علیه السلام وصیت فرمود که از جمله بلاها فاقه و فقر است

ص: 510

و از آن بدتر بیماری بدن است و از آن بدتر بیماری دل است و از جمله نعمتها وسعت در مال است و از آن بهتر صحت بدن است و از آن بهتر پرهیزکاری دل است . و از حضرت امام محمّد باقر علیه السلام منقول است که دلها بر سه قسم اند: یکی ( دل سرنگون ) است که هیچ چیزی در آن جا نمی کند و آن دل کافر است ، و یک دل آن است که ( خیر و شر ) هر دو در آن درمی آید و هر یک که قویتر است بر آن غالب می شود و یک دل هست که ( گشاده ) است و در آن چراغی از انوار الهی است که پیوسته نور می دهد و تا قیامت نورش برطرف نمی شود و آن دل مؤ من است .

از حضرت صادق علیه السلام روایت شده که فرمود: منزلت قلب به جسد، منزلت امام است به مردم . و روایت شده که وقتی حضرت موسی بن عمران علیه السلام اصحاب خود را موعظه می فرمود و در بین موعظه شخصی برخاست و پیراهن خود را چاک زد از حق تعالی وحی رسید به موسی که ای موسی بگو که پیراهن چاک مکن بلکه دل خود را برای من چاک زن .

( وَ لَقَدْ اَجادَ الْحَکیمُ السَّنائی ) :

دل آن کس که گشت بر تن شاه

بود آسوده ملک از او و سپاه

بد بود تن چه دل تباه بود

ظلم لشکر ز ضعف شاه بود

این چنین پر خلل دلی که ترا است

ص: 511

د و دیوند باتو ز این دل راست

پاره گوشت نام دل کردی

دل تحقیق را بحل کردی

این که دل نام کرده ای به مجاز

روبه پیش سگان کوی انداز

از تن و نفس و عقل و جان بگذر

در ره او دلی به دست آور

آنچنان دل که وقت پیچاپیچ

اندر او جز خدا نیابی هیچ

دل یکی منظری است ربانی

خانه دیو را چه دل خوانی

از در نفس تا به کعبه دل

عاشقان را هزار و یک منزل

دوازدهم قالَ علیه السلام : ( مَنْ اَطاعَ هَواهُ اَعْطی عَدُّوِّهُ مُناهُ ) .

فرمود آن حضرت که هر که اطاعت کند هوی و خواهش دل خود را عطا کرده به دشمن خود آرزویش را.

سیزدهم شیخ صدوق روایت کرده از جناب عبدالعظیم بن عبداللّه حسنی رحمه اللّه که گفت : گفتم به حضرت امام محمّد تقی علیه السلام ای پسر رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم ، حدیث کن مرا به حدیثی که از پدران بزرگوارانت نقل شده باشد، فرمود:

( حَدَّثَنی اَبی عَنْ جَدّی عَنْ آبائِهِ عَلَیْهِمُ السَّلامُ قالَ: قالَ اَمیرُالْمُؤْمِنینَ علیه السلام لایَزالُ النّاسُ بِخَیْرٍ ما تَفاوَتُوا فَاِذا اسْتَوَوْا هَلَکُوا ) ؛ یعنی حدیث کرد مرا پدرم از جدم از پدرانش علیهم السلام که امیرالمؤ منین صلوات اللّه علیه فرموده پیوسته مردم به خیر و خوبی هستند مادامی که تفاوت داشته باشند، پس هرگاه مساوی شدند هلاک شدند، گفتم : زیادتر بگو یابن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم باز حضرت از پدران خود از امیرالمؤ منین علیه السلام نقل کرد که فرمود:

ص: 512

وَ لَوْ تَکاشَفْتُمْ ما تَدافَنْتُمْ؛ اگر آشکار شود عیب هر یک از شماها بر دیگر همدیگر را دفن نخواهید کرد. گفتم : زیادتر بفرما یابن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم . باز نقل کرد از حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام که فرمود: ( اِنَّکُمْ لَنْ تَسَعُوا النّاسَ بِاَمْوالِکُمْ فَسَعُوهُمْ بِطَلاقَهِ الْوَجْهِ وَ حُسْنِ اللِّقاءِ ) ؛

به درستی که اموال شما گنجایش مردم را ندارند بدهید ایشان را به گشاده رویی و خوش برخورداری . همانا شنیدم از رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم که می فرمود: ( اِنَّکُمْ لَنْ تَسَعُوا النّاسَ بِاَمْوالِکُمْ فَسَعُوهُمْ بِاَخْلاقِکُمْ ) .

جناب عبدالعظیم گفت : گفتم به حضرت جواد علیه السلام که زیادتر بفرما یابن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم . فرمود: امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود: ( مَنْ عَتَبَ عَلَی الزَّمانِ طالَتْ مَعْتَبَتَهُ ) : هرکه خشم گیرد بر زمان طول خواهد کشید خشم او، یعنی ناملایمات زمانه یکی دو تا نیست که خشم آدم زود بر طرف شود بلکه آن بسیار و متجاوز از حد است لاجرم خشم بر او طولانی خواهد شد.

فقیر گوید: که به همین معنی است فرمایش آن حضرت نیز ( اَغْضِ عَلَی الْقَذی وَ اِلاّ لَنْ تَرْضَ اَبَدا ) ؛ یعنی چشم بپوش بر خار کنایه از آنکه از مکاره و رنج و بلای دنیا و ناملایمات از دوستان بی وفا چشم بپوش و تحمل آن کس و اگر نه خشنود نشودی هرگز و همیشه به حالت خشم و تلخی زندگی کنی ؛ چه آنکه طبیعت دنیا مشوب است به مکاره

ص: 513

. جناب عبدالعظیم گفت : گفتم زیادتر بفرما. فرمود که حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود: ( مُجالِسَهُ اْلاَشْرارِ تُورِثُ سُوءَ الظَّنَّ بِاْلاَخْیارِ ) .

مجالست و همنشینی با اشرار و مردمان بد، سبب بدگمانی شود به اخیار و مردمان خوب . گفتم : زیادتر بفرما. فرمود که امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود: ( بِئْسَ الزّادَ اِلی الْمَعادِ الْعُدْوانُ عَلَی الْعِبادِ ) . بد توشه ای است برای سفر قیامت ستم کردن بر بندگان خدای .

فقیر گوید: که نیز از کلمات آن حضرت است ( اَلْبَغْیُ آخِرُ مُدَّهِ الْمُلُوکِ ) ، و شایسته است که من این چند شعر را در ذیل این کلمه شریفه از حکیم فردوسی نقل نمایم :

به رستم چنین گفت دستان که کم

کن ای پور بر زیردستان ستم

اگر چه ترا زیردستان بسی است

فلک را در این زیردستان بسی است

مکن تا توانی دل خلق ریش

و گر می کنی می کنی بیخ خویش

مکن تا توانی ستم بر کسی

ستمگر به گیتی نماند بسی

گفت : گفتم زیادتر بفرما یابن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم . فرمود: که حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام فرموده ( قیمَهُ کُلِّ امْرِی ءٍ ما یُحْسِنُهُ ) ؛ قیمت هر مردی و مرتبه هر شخصی همان چیزی است که نیکو می دارد آن را از هنر و علم و عرفان . هر تحریص و ترغیب بر کسب کمالات نفسانیه و صناعات و نحو آن است .

خلیل بن احمد گفته که بهتر کلمه ای که ترغیب کند آدمی را به سوی طلب علم و معرفت

ص: 514

قول حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام است که فرموده قدر هر مردی همان چیزی است که نیکو می دارد او را.

جناب عبدالعظیم گفت : گفتم زیادتر بفرما یابن رسول اللّه . فرمود: امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود: ( اَلْمَرءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسانِهِ ) .

مرد پنهان است در زیر زبان خویشتن

قیمت و قدرش ندانی تا نیاید در سخن

و از اینجا است که نیز فرموده :

( تَکَلَّموا تُعْرَفُوا ) ؛ تکلم کنید تا شناخته شوید.

چو در بسته باشد چه داند کسی

که گوهر فروش است یا پیله ور

گفتم : زیادتر بفرما یابن رسول اللّه . فرمود: حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود: ( ما هَلَکَ امْرُءٌ عَرَفَ قَدْرَهُ ) ؛ هلاک نشد مردی که شناخت قدر خود را. گفتم : زیادتر بفرما یابن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم . فرمود که امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود: ( اَلتَّدْبیرُ قَبْلَ الْعَمَلِ یُؤْمِنُکَ مِنَ النَّدَمِ ) ؛ یعنی تدبیر خویش از عمل و اقدام در امری ایمن خواهد ساخت ترا از پشیمانی آن .

ندانسته در کار تندی مکن

بیندیش و بنگر ز سر تا به بن

فقیر گوید: که در فصل مواعظ حضرت صادق علیه السلام قریب به همین نقل شده و ما این دو شعر را از نظامی که مناسب با این کلمه شریفه است نیز نقل کردیم .

در سر کاری که درآیی نخست

رخنه بیرون شدنش کن درست

تا نکنی جای قدم استوار

پای منه در طلب هیچ کار

گفت : گفتم زیادتر بفرما یابن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم

ص: 515

. فرمود: حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود: ( مَنْ وَثِقَ بِالزَّمانِ صُرِعَ ) ؛ هر که اعتماد کند بر زمان بر زمین افکنده خواهد شد.

گفتم : زیادتر بفرما یابن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم . فرمود: حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود:

خاطر بنفسه من استغنی برایه در خطر افکند خود را کسی که بی نیاز شده به راءی خودش ، یعنی در مهمات تکیه بر راءی و دانش خود نموده و ترک کرده مشورت کردن با دانایان را، عرض کردم : زیادتر بفرما یابن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم . فرمود که حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام فرموده : ( قِلَّهٌ الْعِیالِ اِحْدی الْیَسارَیْنِ ) ؛ کمی اهل و عیال یکی از دو توانگری است در مال ، زیرا که هر که را اندک باشد عیال او عیشش آسانتر باشد و معیشتش اوسع ، همچنان که در کثرت مال حال بر این منوال است . گفتم : زیادتر بفرما یابن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم . فرمود که امیرالمؤ منین علیه السلام فرموده : ( مَنْ دَخَلَهُ الْعُجْبُ هَلَکَ ) ؛ هرکه داخل شد بر او عجب و خودپسندی هلاک شد. گفتم : زیادتر بفرما یابن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم . فرمود که امیرالمؤ منین علیه السلام فرموده : مَنْ اَیْقَنَ بِالْخَلَفِ جادَ بِالْعَطِیَّه ؛ کسی که یقین کند که عوض آنچه می دهد جایش می آید جوانمردی خواهد کرد در عطا کردن ، زیرا که می داند بدل این عطا به او می رسد.

ص: 516

قیر گوید: که به همین مطلب اشاره کرده بعض شعراء در مدح حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام که گفته :

قسمت دوم

جادَ بِالْقُرْصِ وَ الطُّوی ملاُجَنْبَیْهِ

وَ عافَ الطَّعامَ وَ هُوَ سَغُوبٌ

فَاَعادَ الْقُرْصَ الْمُنیرَ عَلَیْهِ الْقُرْصُ

وَ الْمُقْرِصُ الْکُرامُ کُسُوبٌ

نقل است که جناب امیرالمؤ منین علیه السلام سقایت نخلی فرمود در عوض یک مد از جو پس آن را برایش دستاس کردند و نان پختند چون خواست بر آن افطار فرماید سائلی بر در خانه اش آمد آن حضرت نانش را به سائل داد و شب گرسنه خوابید شاعر گفته که حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام بخشش کرد قرص نان خود را در حالی که از گرسنگی پهلوی نازنینش پر بود و کراهت داشت از خوردن طعام به ملاحظه سائل با آنکه گرسنه بود، پس چون قرص نان به سائل داد در عوض قرص خورشید برایش به آسمان برگشت ، و قرض دهنده کریم کسب کننده و نفع به دست آورنده است .

جناب عبدالعظیم گفت : گفتم زیادتر بفرما یابن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم . فرمود: حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام فرموده : ( مَنْ رَضِیَ بِالْعافِیَهِ مِمَّنْ دوِنَهُ رُزِقَ السَّلامَهُ مِمَّنْ فَوْقَهُ ) .

کسی که راضی و خشنود شد به عافیت و سلامت از کسانی که پایین تر از او است روزی او خواهد شد سلامتی از کسانی که بالاتر از او است . این وقت جناب عبدالعظیم گفت : گفتم به حضرت جواد علیه السلام بس است آنچه فرمودی مرا.

مؤ لف گوید: که این روایت مشتمل است بر شانزده کلمه از کلمات شریفه

ص: 517

حضرت امیرالمؤ منین صلوات اللّه علیه که حضرت جواد علیه السلام هر کدام را از پدران بزرگواران خود علیهم السلام از آن حضرت نقل فرموده ، اینک من نیز اقتدا به حضرت جواد علیه السلام نموده دوازده کلمه از کلمات آن حضرت که در نهج البلاغه است نقل می کنم که مجموع آنها با آن دوازده کلماتی که از خود حضرت جواد علیه السلام نقل شده چهل کلمه شود که هرکس آنها را حفظ کند شامل شود او را حدیث شریف :

( مَنْ حَفِظَ مِنْ شیعتِنا اَرْبَعینَ حَدیثا بَعَثَهُ اللّه عَزَّ وَ جَلَّ یَوْمَ الْقِیامَهِ عالِما فَقیها وَ لَمْ یُعْذِّبْهُ ) .

1 - ( قالَ امیرالمؤ منین علیه السلام : اذا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْکَلامُ ) فرمود حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام : چون تمام و کامل شد عقل آدمی ، کم شد کلام او.

2 ( قالَ امیرالمؤ منین علیه السلام : اَکْبَرُ الْعَیْبَ اَنْ تَعیبَ مافیکَ مِثْلُهُ ) : بزرگتر عیب تو آن است که عیب کنی مردم را در چیزی که مثل آن در تو باشد. پس احمق آن کسی است که خود به هزار عیب آلوده و سرتاپای او را معصیت فروگرفته چشم از عیوب خود پوشیده و زبان به عیب مردم گشوده .

همه حمال عیب خویشتند

طعنه بر عیب دیگران چه زنند

و آن جناب علیه السلام در یکی از کلمات خود چنین مردمانی را که جستجوی عیب مردم می کنند و آن را نقل می نمایند و از خوبی ایشان نقل نمی کنند تشبیه فرموده به مگس که جستجوی جاهای فاسد و کثیف بدن

ص: 518

آدمی را می کنند و بر روی آن می نشینند و جاهای صحیح بدن را کاری ندارند.

3 قالَ علیه السلام : ( رَاءْیُ الشَّیْخِ اَحَبُّ اِلَیَّ مِنْ جَلَدِ الْغُلامِ؛ )

یعنی اندیشه پیر کهن سال دوست تر است نزد من از جلادت و مردانگی نوجوان . شاید نکته اش آن باشد که راءی پیر صاحب تدبیر صادر می شود از روی عقل و تجربه و آن سبب اصلاح فتنه بلکه موجب اطفاء بسیاری از فتنه های است به خلاف جلادت نوجوان که غالبا مبنی است بر تهور و القاء نفس در مهلکه و کارهای ناآزموده که غالبا سبب اشتغال نار حرب و هلا جمعی شود.

و لهذا ابوالطیب گفته :

اَلرَّاْیُ قَبْلَ شجاعَهِ الشَّجْعانِ

هُوَ اَوَّلُ وَ هِیَ الْمَحلُّ الثّانی

فَاِذا هُما اجْتَمَعا لِنَفْسٍ حُرَّهٍ

بَلَغَتْ مِنَ الْعلْیاءِ کُلَّ مَکانٍ

4 ( قالَ علیه السلام : فَوْتُ الْحاجَهِ اَهْوَنُ مِنْ طَلَبِها اِلی غَیْرِ اَهْلِها ) ؛ فرمود: فوت شدن حاجت آسانتر است از طلب نمودن حاجت از غیر اهلش .

( وَ لَقَدْ اَجادَ مِنْ قال ) :

اُقْسِمُ بِاللّهِ لَمَصُّ النَّوی

وَ شُرْبُ ماءِ الْقَلَبِ الْمالِحَهِ

اَحْسَنُ بِالاِنْسانِ مِنْ ذِلَّهٍ

وَ مِنْ سُؤ الِ الاَوْجُهِ الْکالِحَهِ

فَاسْتَغْنِ بِاللّهِ تَکُنْ ذَا الْغِنی

مُغْتَبِطا بِالصَّفْقَهِ الرّابِحَهِ

طُوبی لِمَنْ یُصْبِحُ میزاتُهُ

یَوْمَ یُلاقی رَبَّهُ راجِحَهٌ

5 ( قالَ علیه السلام : اَلقَناعَهُ مالٌ لاینْفَد ) ؛ قناعت که مساهله در اسباب معاش باشد مالی است که فانی نمی شود و گنجی است که تمام نمی شود. فقیر گوید: که بیاید در فصل معجزات حضرت هادی علیه السلام کلامی در قناعت .

6 ( قالَ

ص: 519

علیه السلام : کَفاکَ اَدَبا لِنَفْسِکَ اجْتِنابُ ما تَکْرَهُهُ لِغَیْرِکَ ) ؛

بس است ترا از برای ادب کردن نفس خود دوری کردن از آنچه مکروه می شمری از غیر خودت . پس هرکه طالب باشد سعادت نفس و تهذیب اخلاق را باید دیگران را آیینه عیوب خود قرار دهد و آنچه از ایشان سر زند تاءمل در حسن و قبح آن کند و به قبح هرچه برخورد بداند که چون این عمل از خود او سر زند قبیح است و به حسن هرچه برخورد بداند که این عمل از او نیز حسن است ، پس در ازاله قبایح خود بکوشد و در تحصیل اخلاق حسنه ، سعی بلیغ نماید.

7 ( قالَ علیه السلام : کَمْ مِنْ اَکْلَهٍ مَنَعَتْ اَکَلاتٍ ) ؛ بسا یکبار خوردنی یا خوردن یک لقمه که مانع شد از خوردنهای بسیار.

و فی معنی کلامه علیه السلام : ( کَمْ مِنْ شَهْوَهٍ ساعَهٍ اَوْرَثَتْ حُزْنا طَویلا ) ؛

یعنی بسا شهوت یک ساعت که سبب حزنهای طولانی شود. و حریری در ( مقامات ) از کلام حضرت اخذ کرده قول خود را: ( یا رَبُّ اَکْلَهٍ هاضَتِ الا کِلَ وَ مَنَعَتْهُ مَآکِل ) .

8 قال علیه السلام : ) کُنْ فی الْفِتْنَهِ کَابْنِ اللَّبونِ لاظَهْرٌ فَیُرْکَبَ وَ لاضَرْعٌ فَیُحْلَبَ ) .

باش در زمان فتنه مانند شتر بچه ای که داخل در سن سه سالگی شده باشد که نه پشتی است او را که به سواری آن کوشند و نه پستانی که از آن شیر دوشند. حاصل آنکه در فتنه داخل مشو و به قوت

ص: 520

بازو و مال در آن همراهی مکن و چنان باش که از تو انتفاعی نبرند چه بسا شود که خونها ریخته شود و مالها غارت شود و عرضها به باد رود و تو در آن شریک شوی و خسران دنیا و آخرت بری .

9 قال علیه السلام : ( ما عَال مَنِ اقْتَصَدَ ) ؛ فقیر و درویش نگشت کسی که در مخارج خود میانه روی کرد.

10 قال علیه السلام : ( ما قالَ النّاسُ لِشَی ءٍ طوُبی لَهُ اِلاّ وَ قَدْ خَبَاءَ لَهُ الدَّهْرَ یَوْمَ سَوْءَ ) ؛

نگفتند مردمان برای چیزی این کلمه را که خوشا به حال او مگر آنکه پنهان کرد روزگار غدار از برای او روز بدی .

خویشتن آرای مشو در بهار

تا نکند در تو طمع روزگار

11 - ( قالَ علیه السلام : مَنْ تَذَکَّرَ بَعْدَ السَّفَرِ اسْتَعَّدَ ) ؛

کسی که یاد کند دوری سفر خود را استعداد و تهیه آن راه دور خود را بیند. پس اشخاصی که در تهیه توشه و زاد و آخرت نیستند جهتش غفلت آنها است از آن سرای ، پس آماده سفر خود باش و به غفلت مگذران و خود را خطاب کن و بگو:

خاک من و تو است که باد بهار

می بردش سوی یمین و شمال

عمر بافسوس برفت آنچه رفت

دیگرش از دست مده بر مآل

بس که در آغوش لحد بگذرد

بر من و تو، روز و شب و ماه و سال

ای که درونت به گنه تیره شد

ترسمت آیینه نگیرد صقال

زنده دلا مرده ندانی که کیست

آنکه

ص: 521

ندارد به خدا اشتغال

مالَکَ فی الْخَیْمَهِ مُسْتَلْقِیا

قَدْ نَهَضَ الْقَوْمُ وَ شَدُّ وَ الرِّحالَ

قَدْ وَ عَرَ الْمَسْلَکُ یاذَا الْفَتی

اَفْلَحَ مَنْ هَیَّاء زادَ الْمآلِ

لاتَکُ تَغْتَرُّ بِمَعْمُورَهٍ

یَعْقِبُها الْهَدْمُ اَوِ اْلاِنْتِقالُ

مالَکَ تَعْصی وَ مُنادِی الْقَبُولَ

مِنْ قِبَلِ الّحَقِّ یُنادی تَعال

12 ( قالَ علیه السلام : ما اَکْثَرَ الْعِبَرُ وَ اَقَلَّ اْلاِعْتِبارُ ) ؛ چه بسیار است عبرت و پند و کم است پند گرفتن :

کاخ جهان پر است ز ذکر گذشتگان

لکن کسی که گوش دهد این ندا کم است

در تواریخ مسطور است که چون عبدالملک مروان ، مصعب بن زبیر را کشت و عراق را تسخیر کرد و به کوفه رفت و داخل دارالا ماره شد و بر سریر سلطنت تکیه داد و سر مصعب را در مقابل خود نهاد و در کمال فرح و انبساط بود که ناگاه یک تن از حاضرین را عبدالملک بن عمر می گفتند لرزه فرو گرفت و گفت : امیر به سلامت باد، من قصه عجیبی از این دارالا ماره به خاطر دارم و آن چنان است که من با عبیداللّه بن زیاد در این مجلس بودم سر مبارک امام حسین علیه السلام را برای او آوردند و در نزد او نهادند، پس از چندی که مختار کوفه را تسخیر کرد با او در این مجلس نشستم و سر ابن زیاد را در نزد او دیدم ، پس از مختار با مصعب صاحب این سر در این مجلس بودم که سر مختار را در نزد او نهاده بودند و اینک با امیر در این مجلس می باشم و سر مصعب را در

ص: 522

نزد او می بینم و من در پناه خدا در می آورم امیر را از شر این مجلس . عبدالملک مروان تا این قصه را شنید لرزه او را فرو گرفت و امر کرد تا قصرالا ماره را خراب کردند. و این قصه را بعضی از شعراء به نظم آورده و چه خوب گفته :

یک سره مردی ز عرب هوشمند

گفت به عبدالملک از روی پند

روی همین مسند و این تکیه گاه

زیر همین قبه و این بارگاه

بودم و دیدم بر ابن زیاد

آه چه دیدم که دو چشمم مباد

تازه سری چون سپر آسمان

طلعت خورشید ز رویش نهان

بعد ز چندی سر آن خیره سر

بد بر مختار به روی سپر

بعد که مصعب سرو سردار شد

دست کش او سر مختار شد

این سر مصعب به تقاضای کار

تا چه کند با تو دیگر روزگار

مؤ لف گوید: که در ( کشف الغمه ) در احوال حضرت جواد علیه السلام کلمات بسیار آن حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام نقل شده که حضرت جواد علیه السلام از آن حضرت نقل فمروده ، چون مقام گنجایش تطویل نداشت ما ذکر ننمودیم هر که طالب است آنجا رجوع نماید.

فصل پنجم : در شهادت حضرت امام محمّد تقی علیه السلام است

مکشوف باد که چون ماءمون حضرت جواد علیه السلام را بعد از فوت پدر بزرگوارش به بغداد طلبید و دختر خوب را تزویج آن حضرت نمود، آن جناب چندی که در بغداد بود از سوء معاشرت ماءمون منزجر گردید از ماءمون رخصت طلبید و متوجه حج بیت اللّه الحرام شد و از آنجا به مدینه جد خود معاودت فرمود و در مدینه

ص: 523

توقف فرمود و بود تا ماءمون وفات کرد و معتصم برادر او غصب خلافت کرد و این در هفدهم رجب سال دویست و هیجده هجری بوده .

و چون معتصم خلیفه شد از وفور استماع فضایل و کمالات آن معدن سعادت و خیرات نائره حسد در کانون سینه اش اشتعال یافت و در صدد دفع آن حضرت برآمد و آن جناب را به بغداد طلبید آن حضرت چون اراده بغداد نمود حضرت امام علی النقی علیه السلام را خلیفه و جانشین خود گردانید در حضور اکابر شیعه و ثقات اصحاب خود نص صریح بر امامت آن حضرت نمود و کتب علوم الهی و اسلحه و آثار حضرت رسالت پناهی و سایر پیغمبران را به دو فرزند خود تسلیم فرمود و دل بر شهادت نهاده و فرزند گرامی خود را وداع کرد و با دل خونین مفارقت تربت جد خود اختیار نموده روانه بغداد گردید و در روز بیست و هشتم محرم سال دویست و بیستم هجری داخل بغداد شد و معتصم در اواخر همین سال آن حضرت را به زهر شهید کرد.

و کیفیت شهادت آن مظلوم به اختلاف نقل شده ، اشهر آن است که زوجه اش ام الفضل دختر ماءمون به تحریک عمویش معتصم آن حضرت را مسموم کرد؛ چه آنکه امّالفضل از آن حضرت منحرف بود به سبب آنکه آن جناب میل به کنیزان و زنان دیگر خود می فرمود و مادر امام علی النقی علیه السلام را بر او ترجیح می داد به این سبب ام الفضل همیشه از آن حضرت در تشکی بود و در زمان حیات پدرش مکرر به

ص: 524

نزد او شکایت می کرد و ماءمون گوش به سخن او نمی داد به سبب آنچه با امام رضا علیه السلام نموده بود دیگر تعرض و اذیت کردن اهلبیت رسالت را مناسب دولت خود ندانست مگر یک شب که امّالفضل رفت نزد پدر و شکایت کرد که حضرت جواد علیه السلام زنی از اولاد عمر یاسر گرفته و بدگویی برای آن حضرت کرد ماءمون چون مست شراب بود در غضب شد و شمشیر برداشت و آمد به بالین آن حضرت و چند شمشیر بر بدن آن جناب زد که حاضرین گمان کردند که بدن آن جناب پاره پاره شد چون صبح شد دیدند آن حضرت سالم است و اثر زخمی در بدن ندارد چنانکه در فصل سوم آن خبر تحریر یافت .

و بالجمله : از ( کتاب عیون المعجزات ) نقل شده که چون حضرت جواد علیه السلام وارد بغداد شد و معتصم انحراف ام الفضل را از آن حضرت دانست او را طلبید و به قتل آن حضرت راضی کرده زهری برای او فرستاد که در طعام آن جناب داخل کند ام الفضل انگور رازقی را زهرآلود کرده به نزد آن امام مظلوم آورد و چون حضرت از آن تناول نمود اثر زهر در بدن مبارکش ظاهر شد و ام الفضل از کرده خود پشیمان شد و چاره ای نمی توانست کرد گریه و زاری کرد، حضرت فرمود: الحال که مرا کشتی گریه می کنی ، به خدا سوگند که به بلایی مبتلا خواهی شد که مرهم پذیر نباشد چون آن نونهال جویبار امامت در اول سن جوانی از آتش زهر دشمنان از

ص: 525

پا درآمد معتصم ام الفضل را به حرم خود طلبید و در همان زودی ناسوری در فرج او به هم رسید و هر چه اطباء معالجه کردند مفید نیفتاد تا آنکه از حرم معتصم بیرون آمد و آنچه داشت از مال دنیا صرف مداوای آن مرض کرد و چنان پریشان شد که از مردم سؤ ال می کرد و با بدترین احوال هلاک شد و زیانکار دنیا و آخرت گردید. و مسعودی در ( اثبات الوصیه ) نیز قریب به همین نقل کرده الا آنکه گفته : معتصم و جعفر بن ماءمون هر دو ام الفضل را واداشتند بر کشتن آن حضرت و جعفر بن ماءمون به سزای این امر در حال مستی به چاه افتاد او را مرده از چاه بیرون آوردند.

و علامه مجلسی رحمه اللّه در ( جلاءالعیون ) نقل کرده که چون مردم با معتصم بیعت کردند متفقد احوال حضرت امام محمّد تقی علیه السلام شد و به عبدالملک زیات که والی مدینه بود نامه نوشت که آن حضرت را با ام الفضل روانه بغداد کند. چون حضرت داخل بغداد شد به ظاهر اعزاز و اکرام نمود و تحفه ها برای آن حضرت و ام الفضل فرستاد پس شربت حماضی برای آن حضرت فرستاد با غلام خود استناس [یا ( اشناس ) ] نام و سر آن ظرف را مهر کرده بود چون شربت را به خدمت آن حضرت آورد گفت : این شربتی است که خلیفه برای خود ساخته و خود با جماعت مخصوصان خود تناول نموده و این حصه را برای شما فرستاده است که با برف سرد

ص: 526

کنید و تناول نمایید و برف با خود آورده بود و برای حضرت شربت ساخت . حضرت فرمود که باشد در وقت افطار تناول نمایم ، گفت : برف آب می شود و این شربت را سرد کرده می باید تناول نمود، و هرچند آن امام غریب مظلوم از آشامیدن امتناع نمود آن ملعون مبالغه را زیاده کرد تا آنکه آن شربت زهرآلود را دانسته به ناکام نوشید و دست از حیات کثیر البرکات خود کشید.

و شیخ عیاشی روایت کرده از زرقان صدیق و ملازم ابن ابی داود قاضی که گفت :

روزی ابن ابی داود از مجلس معتصم غمگین به خانه آمد از سبب اندوه او سؤ ال کردم گفت : امروز از جهت ابی جعفر محمّد بن علی چندان بر من سخت گذشت که آرزو کردم کاش بیست سال قبل از این فوت شده بودم . گفتم : مگر چه شده ؟ گفت : در مجلس خلیفه بودیم که دزدی را آوردند که اقرار به دزدی خود کرده بود و خلیفه خواست حد بر او جاری کند، پس علما و فقها را در مجلس خود جمع کرد و محمّد بن علی را نیز حاضر کرد. پس پرسید از ما که دست دزد را از کجا باید قطع کرد؟ من گفتم : باید از بند دست قطع کرد. گفت : به چه دلیل ؟ گفتم : به جهت آیه تیمم ( فَامْسَحُوا بِوُجوُهِکُمْ وَ اَیْدِیَکُمْ ) ؛ چه آنکه خداوند در این آیه دست را بر کف اطلاق فرموده و جمعی از اهل مجلس نیز با من موافقت کردند و بعضی دیگر از

ص: 527

فقها گفتند: باید دست را از مرفق قطع کرد و آنها استدلال کردند به آیه وضو و گفتند که خداوند فرموده ( وَ اَیْدِیَکُمْ اِلَی الْمَرافِق ) ، پس دست تا مرفق است . پس معتصم متوجه امام محمّد تقی علیه السلام شد و گفت : شما چه می گویید؟ فرمود: حاضرین گفتند و تو شنیدی . گفت : مرا با گفته ایشان کاری نیست آنچه تو می دانی بگو. حضرت فرمود: مرا از این سؤ ال معاف دار. خلیفه او را سوگند داد که البته باید بگویی . حضرت فرمود: الحال که مرا سوگند دادی پس می گویم که حاضرین تمام خطا کردند در مساءله بلکه حد دزد آن است که چهار انگشت او را قطع کنند و کف او را بگذارند. گفت : به چه دلیل ؟ فرمود: به جهت آنکه رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم فرموده در سجود هفت موضع باید به زمین برسد که از جمله دو کف دست است پس هرگاه دست دزد از بند یا مرفق بریده شود کفی برای او نمی ماند که در عبادت خدا به آن سجده کند و مواضع سجده حق خدا است و کسی را بر آن حقی نیست که قطع کند چنانکه حق تعالی فرموده : ( وَ اِنَّ الْمَساجِدَ للّهِ ) . معتصم کلام آن حضرت را پسندید و امر کرد که دست دزد را از همانجا که حضرت فرموده بود قطع کردند این هنگام بر من حالتی گذشت که گویا من برپا شد و آرزو کردم که کاش مرده بودم و چنین روزی را نمی دیدم .

ص: 528

رقان گفت : بعد از سه روز دیگر ابن ابی داود نزد خلیفه رفت و در پنهانی با وی گفت که خیرخواهی خلیفه بر من لازم است و امری که چند روز قبل از این واقع شد مناسب دولت خلیفه نبود؛ زیرا که خلیفه در مساءله ای که برای او مشکل شده بود علمای عصر را طلبید و در حضور وزراء و مستوفیان و امراء و لشکریان و سایر اکابر و اشراف از ایشان سؤ ال کرد و ایشان به نحوی جواب دادند پس در چنین مجلسی از کسی که نصف اهل عالم او را امام و خلفه می دانند و خلیفه را غاصب حق او می شمارند سؤ ال کرد و او بر خلاف جمیع علماء فتوی داد و خلیفه ترک گفته همه علماء کرده به گفته او عمل کرد این خبر در میان مردم منتشر شد و حجتی شد برای شیعیان و موالیان او، معتصم چون این سخنان را بشنید رنگ شومش متغیر شد و تنبهی برای او حاصل گردید و گفت خدا تو را جزای خیر دهد که مرا آگاه کردی بر امری که غافل از آن بودم .

پس روز دیگر یکی از نویسندگان خود را طلبید و امر کرد آن حضرت را به ضیافت خود دعوت نماید و زهری در طعام آن جناب داخل نماید آن بدبخت حضرت را به ضیافت طلبید آن جناب عذر خواست و فرمود می دانید که من به مجلس شما حاضر نمی شوم ، آن ملعون مبالغه کرد که غرض اطعام شما است و متبرک شدن خانه ما به مقدم شریف شما و هم یکی

ص: 529

از وزارء خلیفه آرزوی ملاقات شما را دارد و می خواهد که به صحب شما مشرف شود. پس چندان مبالغه کرد تا آن امام مظلوم به خانه او تشریف برد چون طعام آوردند و حضرت تناول فرمود اثر زهر در گلوی خود یافت و برخاست و اسب خود را طلبید که سوار شد، صاحب منزل بر سر راه آمد و تکلیف ماندن کرد، حضرت فرمود: آنچه تو با من نمودی اگر در خانه تو نباشم از برای تو بهتر خواهد بود و به زودی سوار شد و به منزل خود مراجعت کرد چون به منزل رسید اثر آن زهر قاتل در بدن شریفش ظاهر شد و در تمام آن روز و شب رنجور و نالان بود تا آنکه مرغ روح مقدسش به بال شهادت به درجات بهشت پرواز کرد. صلوات اللّه علیه . انتهی .

پس جنازه آن جناب را بعد از غسل و کفن آوردند در مقابر قریش در پشت سر جد بزرگوارش امام موسی علیه السلام دفن نمودند، و به حسب ظاهر واثق باللّه بر آن حضرت نماز خواند و لکن در واقع حضرت امام علی النقی علیه السلام از مدینه به طی الا رض آمد و متصدی غسل و کفن و نماز و دفن پدر بزرگوارش شد.

و در ( کتاب بصائرالدرجات ) روایت کرده از مردی که همیشه با حضرت امام محمّد تقی علیه السلام بود گفت : در آن وقتی که حضرت در بغداد بود روزی در خدمت حضرت امام علی النقی علیه السلام در مدینه نشسته بودیم و آن حضرت کودک بود و لوحی در پیش داشت

ص: 530

می خواند ناگاه تغییر در حال آن حضرت ظاهر شد پس برخاست و داخل خانه شد ناگاه صدای شیون شنیدیم که از خانه آن حضرت بلند شد بعد از ساعتی حضرت بیرون آمد از سبب آن احوال پرسیدیم ، فرمود که در این ساعت پدر بزرگوارم وفات فرمود! گفتم : از کجا معلوم شما شده ؟ فرمود که از اجلال و تعظیم حق تعالی مرا حالتی عارض شد که پیش از این در خود چنین حالتی نمی یافتم از این حالت دانستم که پدرم وفات کرده و امامت به من منتقل شده است . پس بعد از مدتی خبر رسید که حضرت در همان ساعت به رحمت الهی واصل شده است . و در تاریخ وفات حضرت جواد علیه السلام اختلاف است ، اشهر آن است که در آخر ماه ذی قعده سال دویست و بیستم هجری شهید شد و بعضی ششم ذی حجه گفته اند و این بعد از دو سال و نیم فوت ماءمون بود چنانچه خود آن حضرت می فرمود: ( اَلْفَرَجُ بَعْدَ الْمَاءْمُونِ بِثَلاثینَ شَهرا ) . و مسعودی وفات آن حضرت را در پنجم ذی حجه سال دویست و نوزده ذکر نموده و در وقت وفات از سن شریفش بیست و پنج سال و چند ماهی گذشته بود.

فصل ششم : در ذکر اولاد حضرت جواد علیه السلام است

بدان که سید فاضل نسابه سید ضامن بن شدقم حسینی مدنی در ( تحفه الا زهار فی نسب ابناء الا ئمه الا طهار علیم السلام ) فرموده که حضرت جواد علیه السلام را چهار پسر بود: ابوالحسن امام علی نقی علیه السلام و ابواحمد موسی مبرقع و ابواحمد حسین و ابوموسی

ص: 531

عمران ؛ و دختران آن حضرت : فاطمه و خدیجه و ام کلثوم و حیکمه بود و مادر ایشان ام ولدی بود که سمانه مغربیه می گفتند و از ام الفضل دختر ماءمون حضرت جواد علیه السلام فرزندی نداشت و عقب آن حضرت منحصر است از دو پسر: امام علی نقی علیه السلام و ابواحمد موسی .

مؤ لف گوید: که از ( تاریخ قم ) ظاهر می شود که زینب و ام محمّد و میمونه نیز دختران حضرت جواد علیه السلام بوده اند، و شیخ مفید در دختران حضرت جواد علیه السلام دختری امامه نام ذکر کرده . و بالجمله : موسی مبرقع جد سادات رضویه است و رشته اولادش تا به حال بحمدللّه منقطع نگشته و بسیاری از سادات نسب ایشان به او منتهی می شود و او اول کسی است که از سادات رضویه به قم وارد شد در سنه دویست و پنجاه و شش ، و پیوسته بر روی خود برقع گذاشته بود و لهذا او را موسی مبرقع گویند و چون وارد شد بزرگان عرب از اهل قم او را از قم بیرون کردند و به کاشان رفت و چون به کاشان رسید احمد بن عبدالعزیز بن دلف عجلی او را اکرام کرد و خلعتهای بسیار و مرکبها به او بخشید و مقرر کرد که هر سال یک هزار مثقال طلا با یک اسب مسرج به او بدهد لکن رؤ سای عرب از اهل قم پس از آن پشیمان شده به خدمتش شتافتند و از او اعتذار خواسته مکرما به قم واردش ساختند و گرامی داشتند او را و

ص: 532

حال موسی در قم نیکو شد تا آنکه از مال خود قریه ها و مزارعی خرید.

پس از آن وارد شدند بر او خواهرانش زینب و ام محمّد و میمونه دختران حضرت جواد علیه السلام و از پس ایشان بریهه دختر موسی آمد و تمام ایشان در قم وفات یافتند و نزد فاطمه علیها السلام مدفون شدند و زینب همان است که بر قبر حضرت معصومه علیها السلام قبه ای بنا کرد پس از آن که سقفی بر قبرش بنا کرده بودند از حصیر و بوریا. و موسی شب چهارشنبه روز آخر ماه اردیبهشت دو روز به آخر ماه ربیع الا خر مانده سال دویست و نود و شش از دار دنیا رفت و امیر قم عباس بن عمرو غنوی بر وی نماز کرد و مدفو شد در موضعی که الحال معروف است قبرش چنانچه در ( تاریخ قم ) ذکر شده ، و سید ضامن بن شدقم فرموده که موسی مبرقع مدفون شد به قم در خانه معروف به خانه محمّد بن الحسن بن ابی خالد اشعری ملقب به ( شنبوله ) .

فقیر گوید: که این محمّد بن الحسن یکی از روات قم و از اصحاب حضرت امام رضا علیه السلام و وصی سعد بن سعد احوص اشعری قمی بوده و الحال آن موضع معروف است به محله موسویان و در آنجا دو بقعه است یکی کوچک که در او دو صورت قبر است یکی قبر موسی مبرقع است و دیگر قبر احمد بن محمّد بن احمد بن موسی است و اما بقعه بزرگ که موسوم به چهل اختران است و در کتیبه

ص: 533

آن اسم شاه طهماسب است به تاریخ نهصد و پنجاه و سه . اول کسی که در آن دفن شد محمّد بن موسی مبرقع بوده بعد از او زوجه او بریهه دختر جعفر بن امام علی النقی علیه السلام به جنب شوهرش دفن شد و برادرانش یحیی صوفی و ابراهیم پسران جعفر به قم آمدند ارث بریهه گرفتند، ابراهیم رفت و یحیی صوفی به قم ماند و در میدان زکریا بن آدم به نزدیک مشهد حمزه بن موسی بن جعفر علیه السلام وطن و مقام گرفت و در جنب محمّد بن موسی و نزدیکی قبر او قبور جماعتی از علویین و سادات است از جلمه : زینب دختر موسی و ام محمّد بنت موسی و ابوعلی محمّد بن احمد بن موسی با دختران او فاطمه و بریهه و ام سلمه و ام کلثوم و غیر ایشان از علویات و فاطمیات که تمامی از اعقاب و ذراری موسی مبرقع می باشند و در آن محل دفن اند و محمّد بن احمد بن موسی که او را ابوعلی و ابوجعفر نیز گویند مردی بود فاضل و به غایت پرهیزکار و خوش محاوره و نیکو منظر و فصیح و دانا و عاقل و در ( تحفه الا زهار ) است که او ملقب به اعرج بود و رئیس و نقیب بود در قم و امارت حاج با او بود. و بالجمله ؛ قل است که والی قم او را تشبیه به ائمه کرده در فضل و او را قابل امامت دانسته . و وفات او در سوم ربیع الا ول سنه سیصد و پانزده واقع شد و در

ص: 534

مقبره محمّد بن موسی مدفون شد.

و در ( تحفه الا زهار ) است که موسی مبرقع را پنج پسر بود: ابوالقاسم حسین و علی و احمد و محمّد و جعفر. و احمد بن موسی مبرقع را سه پسر بود: عبیداللّه و ابوجعفر محمّد اعرج و ابوحمزه جعفر. و صاحب ( عمده الطالب ) گفته که اولاد موسی مبرقع از پسرش احمد بن موسی است و اولاد احمد از پسرش محمّد اعرج است ( وَ الْبَقِیَّهُ فی وُلُدِهِ لاِبْنِهِ اَبِی عَبْدِاللّهِ اَحْمَد نَقیب قُم . )

مؤ لف گوید: که ابوعبداللّه احمد بن محمّد اعرج مذکور سید جلیل القدر عظیم الشاءن ، رفیع المنزله و رئیس و نقیب بوده در قم و مردی متنسک و متعبد و به دلهای مردم نزدیک و مردی سخی و کریم و واسع الجاه بوده . ولادتش در قم واقع شده سنه سیصد و یازده ، و در ماه صفر سنه سیصد و پنجاه و هشت وفات کرد و به وفات او مردم قم را مصیبتی تمام بوده است ، و او است که با موسی دفن شده نه احمد بن موسی مبرقع زیرا که آمدن او به قم معلوم نیست ، و او را چهار پسر بوده ابوعلی محمّد و ابوالحسن موسی و ابوالقاسم علی و ابومحمّد الحسن و چهار دختر بوده و پسران او بعد از وفات پدر قصد حضرت رکن الدوله کردند به شهر ری ، رکن الدوله ایشان را تسلی داد و بفرمود جانب ایشان را رعایت کنند و خراج بر املاک ایشان ننهند، پس از آن باز گردیدند به قم . پس از آن

ص: 535

ابوعلی محمّد به خراسان رفت ، مردم خراسان او را اکرام و اعزاز نمودند و به خراسان مقیم بود تا آنکه کشته شد یا وفات کرد و ابوالقاسم علی نیز به خراسان رفت و در طوس وطن گرفت و ابوالحسن موسی به قم ماند و به کار با برادرش ابی محمّد و خواهرانش قیام نمود و املاکی که از پدرش بازمانده بود به دست آورد و آنچه به رهن بود از رهن بیرون آود و سیرت او نیکو بود و با مردم قم به وجه احسن زندگانی کرد و حقوق ایشان را رعایت نمود، پس اهل قم به صحبت او میل کردند و او سرور و رئیس ایشان شد و در سنه سیصد و هفتاد به حج رفت و چون به مدینه آمد بر پسر عمان (عموزادگان ) خود شفقت نمود و ایشان را خلعت و عطا بخشید پس او را شکر بسیار نمودند پس به قم مراجعت نمود مردم قم به قدوم او شادی نمودند و بر سر کوچه ها و محله ها آئینه بستند و صاحب بن عباد نامه ای به او نوشت و او را تهنیت گفت .

و بالجمله : ابوالحسن موسی مذکور سیدی فاضل و متواضع و سهل الجانب بود و نقابت سادات قم و نواحی آن به او مفوض بوده است و قسمات و وظایف و رسوم و مرسومات و مشاهرات سادات آبه و قم و کاشان و خورزن مجموع به دست و اختیار و فرمان او بوده است و عدد ایشان در آن زمان از مردان و طفلان سیصد و سی و یک نفر بوده است و وظیفه

ص: 536

هر یک از ایشان در هر ماهی سی من نان و ده درم نقره بوده است و هر کس از ایشان که وفات یافته است به جای او نوشته اند و ابوالحسن موسی را چند پسر برده از جمله ابوجعفر است که داماد ذوالکفایتین ابوالفتح علی بن محمّد بن الحسین بن العمید است که وزیر رکن الدوله دیلمی است و من در کتب خود ترجمه او والدش ابوالفضل بن عمید را نگاشته ام . و دیگر از اولاد ابوالحسن موسی است عالم جلیل السید ابوالفتح عبیداللّه بن موسی مذکور که شیخ منتجب الدّین در ( فهرست ) اسم او را برده و فرموده که او ثقه و پرهیزکار و فاضل و راوی اخبار ائمه اطهار علیهم السلام است و از تصانیف او است ( کتاب انساب سادات ) و کتابی در ( احکام حلال و حرام ) و کتابی در ( مذاهب مختلفه ) خبر داد مرا به آن کتابها جماعتی از ثقات از شیخ مفید نیشابوری از او. و معلوم باشد که غیر از مفید نیشابوری برادرش عالم جلیل ابوسعید محمّد بن احمد نیشابوری جد شیخ ابوالفتوح رازی نیز از سید عبیداللّه مذکور روایت می کند. و بدان که اولاد و ذریه موسی مبرقع غالبا در ری و قم بودند و از آنجا به قزوین و همدان و خراسان و کشمیر و هندوستان و سایر بلاد منتشر شدند، و الان در بلاد شیعه از اعظم و اعز طوائف سادات و اشراف اند.

قاضی نوراللّه در ( مجالس ) فرموده : رضویه : نسب شریف سادات عظام رضویه مشهد مقدس منور و سادات رضویه قم

ص: 537

مجموع به ابی عبداللّه احمد نقیب قم ابن محمّد الا عرج ابن احمد بن موسی المبرقع بن الا مام محمّد تقی علیه السلام منتهی می شود و سید نقیب امیر شمس الدّین محمّد که به سیزده واسطه به ابی عبداللّه احمد نقیب قم می رسد، و در زمان سلطنت میرزا شاهرخ از مدینه قم به مشهد مقدس منور آمد، و میرزا ابوطالب مشهور از اولاد امجاد او است و مدتی بنابر تفویض پادشاه مغفور به حکومت ولایت تبریز اشتغال داشت و الحال فرزندی و برادرزادگان او در مشهد مقدس رضوی در کمال حشمت و شوکت ساکن اند. انتهی .

و بدان که منتهی می شود به ابی عبداللّه احمد نقیب قم مذکور سید اجل السید محسن بن سید رضی الدّین محمّد بن سید مجدالدّین علی بن سید رضی الدّین محمّد بن پادشانه بن ابوالقاسم بن میسره بن ابوالفضل بن بندار بن میر عیسی بن ابی محمّد جعفر بن علی بن ابی محمّد بن احمد بن محمّد الا عرج بن احمد بن موسی المبرقع بن الا مام الجواد علیه السلام است که قاضی نوراللّه در حق او فرموده که او سید فاضل عالی مقدار بود والد بزرگوار او در زمان سلطان سحین میرزا از قم به مشهد مقدس رضوی انتقال فرمود و او در اینجا به افاده علوم دین و ترویج مذهب آباء طاهرین اشتغال می فرمود و شیخ محمّد بن ابی جمهور به خدمت او رسیده و با او طریق معاشرت ورزیده و بعضی از تصائیف شریفه خود را به نام آن سید بزرگوار مزین ساخته و در ایام مجاورت مشهد مقدس به یمن

ص: 538

حمایت او با علمای مخالفین بحثهای متین پیش برده و الحال از اولاد ایشان سید متقی ، عامل معنی ، انسان کامل ، صاحب ملکی ، ثمره حدیقه فدکی ، امیر محمّد جعفر است که از غایت شرافت ذات و نفاست گوهر مستغنی از مدح این ذره احقر است :

فَتیَّ لایُحِبُّ الزّادَ اِلاّ مِنَ التُّقی

وَ لایَبْتَغِی الْخَلاّنِ اِلاّ ذَوِی الْفَضْلِ

نکرده بهر رضای حق و تتبع علم

نه چشم سوی غزال و نه گوش سوی غزل

مَنَّ اللّه تَعالی عَلَیْنا بِطُولِ بَقائِهِ وَ رَزَقَنی مَرَّهً اُخْری شَرَفَ لِقائِهِ انتهی .

و بعضی از متتبعین گفته میر جعفر مذکور پسری داشته مسمی به میر محمّد زمان و او نیز از علما بوده و ( شرحی بر قواعد ) نوشته ، وفات کرده در سنه هزار و چهل و یک . و میر محمّد زمان را پسری بوده مسمی به میر محمّد حسن و او نیز از علما بوده و سید محسن را پسری دیگر بوده موسوم به میر محمّد مهدی و او نیز از علماء بوده و او را شیخ علی کرکی در وقت رفتنش به طرف کاشان در قم اجازه داده در سنه نهصد و سی و شش ، و چنین معلوم می شود که قبر شریف آن سید جلیل در قم در تکیه ای است نزدیک به صحن شریف حضرت معصومه علیها السلام و مشهور است آن تکیه الیوم به ( محمدیه ) و در آنجا بقعه ای است و آن بزرگوار در آن بقعه مدفون می باشد.

فقیر گوید: که آن بقعه مشهور است به ( محمدیهی ) و آن

ص: 539

تکیه معروف است به حسینیه و در کوچه حرم واقع است نزدیک صحن جدید و گفته که منسوب است به این سید بزرگوار سید اجل آقا سید صدرالدّین بن میرزا محمّد باقر رضوی قمی شارح ( وافیه ) و برادرش میرزا محمّد ابراهیم بن میرزا محمّد باقر رضوی که از علماء بوده و در همدان ساکن بوده الی غیر ذلک انتهی .

و بدان نیز که منتهی می شود به موسی مبرقع نسب سید جلیل میر محمّد بدیع خادم رضوی رحمه اللّه چنانکه سید ضامن مدنی در ( تحفه ) گفته : محمّد بدیع بن ابی طالب بن ابی القاسم بن محمّد بن غیاث الدّین عزیز بن شمس الدّین محمّد بن محمود بن محمّد بن میرهادی حسن بن علی بن ابی الفتوح بن عیسی بن محمّد بن ابی محمّد بن جعفر بن ابی جعفر علی بن ابی علی محمّد بن ابی احمد موسی الا برش بن ابی علی محمّد الا عرج بن احمد بن موسی المبرقع سیدی بود صاحب مروت و شهامت و رفعت و ریاست و عظمت و جلالت و جمّالمحاسن بود و با ما مودت و صداقت داشت و من هدیه کردم به سوی او ( کتاب حقوق و مواریث ) تاءلیف عزالدّین عمر بن تاج الدّین محمّد فقیه حسینی و این محمّد بدیع والی امر بود در مشهد مقدس رضوی و بر او بود رجوع اعیان امجاد و زوار و قصاد و او بود مرجع اهل بلاد؛ پس منصب او را دادند به پسرش غیاث الدّین و او والی اوقاف حضرت امام رضا علیه السلام گردید به امر شاه عباس بن شاه

ص: 540

صفی پس مشغول گردید به نفس نفیس خود به تعمیر خرابیها تمام کرد آنها را و احداث کرد عماراتی برای غلات و نحو آنها و پدرش ابوطالب سیدی بود جلیل القدر، وجیه ، رئیس جم المحاسن ، صاحب مروت عالیه و خیرات جاریه ، مقصد و ملجاء مردم بود، خدمت داشت در حرم حضرت امام رضا علیه السلام از جانب شاه عباس بن شاه خدابنده ، شاه عباس خواست دختر او را تزویج کند عذر آورد و تزویج کرد او را به پسر عمش میر حسن . آنگاه سید ضامن فرموده که میر حسن بن ولی اللّه بن هدایت اللّه بن مراد بن نعمت اللّه مشهور بود به میر حسن قاینی دیدم او را به مشهد مقدس رضوی در ماه ذی الحجه سنه هزار و پنجاه و دو و او مردی بود عالم فاضل کامل مدرس محقق مدقق و پس عمویش محمّد ابراهیم بن حسین بن نعمت اللّه بن هدایت اللّه سیدی بود جلیل القدر، عظیم الشاءن ، رفیع المنزله ، عالم فاضل کامل ، شیخ الا سلام بود در قایین پس توجه فرمود به هند و مدتی در هند بود پس در سنه هزار و شصت و یک به مکه مشرفه رفت و در آنجا وفات کرد.

در ذکر حکیمه بنت حضرت جواد علیه السلام

بدان که حکیمه با کاف نه حلیمه با لام که در السنه عوام مشهور شده در میان دختران حضرت جواد علیه السلام به فضائل و مناقب ممتاز است و درک خدمت چهار امام نموده و حضرت هادی ، مکرمه نرجس خاتون والده امام عصر علیه السلام را به

ص: 541

او سپرد که معالم دین و احکام شرع را به او بیاموزد و به آداب الهیه او را تربیت کند و بعد از وفات حضرت امام حسن عسکری علیه السلام منصب سفارت داشت از جناب امام عصر صلوات اللّه علیه و عرایض مردم را به آن حضرت و توقیعات شریفه را که از آن ناحیه مقدسه صادر می شد به مردم می رساند و مفتخر شد به قابله گری حضرت صاحب الا مر علیه السلام و به رسیدگی به امور ولادت آن جناب چنانچه عمه این معظمه حکیمه خاتون دختر حضرت موسی بن جعفر علیها السلام مشرف شده به منصب قابله گری فرزند برادرش حضرت امام محمّد تقی علیه السلام چنانچه تصریح فرموده به آنچه گفتیم علامه بحرالعلوم طاب ثراه در کتاب رجال و این مخدره اول کسی است که آن جناب را بوسید و در آغوش گرفت و به نزد پدر بزرگوارش برد و دوباره به نرجس خاتون برگردانید. وبالجمله : این معظمه در میان سادات علویه و بنات هاشمیه از جهت فضائل و مناقب و عبادت و تقوی و علم ممتاز و به حمل اسرار امامت سرافراز بود و علما تصریح کرده اند به استحباب زیارت آن معظمه و قبر شریفش در سامراء در قبه عسکریین پایین پا ملاصق ضریح عسکریین علیهما السلام است ضریح علیحده دارد و در کتب مزار زیارت مخصوصی برای او ذکر نشده .

علامه مجلسی رحمه اللّه فرموده : نمی دانم به چه سبب علما متعرض نشدند از برای زیارت آن مخدره با آن مرتبه فضیلت و جلالت که از برای او است . و علامه بحرالعلوم فرموده

ص: 542

که ذکر نکردن زیارت آن معظمه با این جلالت چنانچه حال [ دایی ] مفاضل یعنی مجلسی فرموده عجیب است و عجیب تر از آن متعرض نشدن بیشتر مثل شیخ مفید در ( ارشاد ) و غیر او در کتب تواریخ و سیّر و نسب آن مخدّره را در اولاد حضرت جواد علیه السلام بلکه حصر نمودن بعضی دختران آن جناب را در غیر آن . مفید در ( ارشاد ) فرموده به جا ماند از حضرت جواد علیه السلام از فرزند علی علیه السلام که امام بود بعد از موسی و فاطمه و امامه ، و اولاد ذکوری نگذاشت غیر از آنچه نامیدیم . انتهی .

فصل هفتم : در ذکر چند نفر از بزرگان اصحاب حضرت جواد علیه السلام است

اول ابوجعفر احمد بن محمّد بن ابی نصر معروف به بزنطی کوفی ثقه جلیل القدر

در ( مجالس المؤ منین ) است که در ( خلاصه ) مذکور است که او به خدمت حضرت امام رضا علیه السلام رسیده و نزد آن حضرت قدر و منزلت بسیار داشت و اختصاص تمام به حضرت امام محمّد جواد علیه السلام داشت و اجماع نموده اند اصحاب بر تصریح هرچه او روایت نموده باشد و اقرار به فقه و اجتهاد او کرده اند در سال دویست و بیست و یک بعد از وفات حسن بن علی بن فضال به هشت ماه وفات یافت .

و در ( مختار کشی ) از احمد منقول است که گفت : روزی به اتفاق صفوان بن یحیی و محمّد بن سنان و عبداللّه بن المغیره یا عبداللّه بن جندب نزد حضرت امام رضا علیه السلام رفتیم و چون ساعتی نشستیم برخاستیم پس آن حضرت از آن میان مرا فرمودند که ای احمد تو بنشین پس نشستم و آن

ص: 543

حضرت با من به سخن درآمدند و من نیز از آن حضرت سؤ الها می نمودم و جواب می شنیدم تا بیشتر شب گذشت و چون خواستم که به منزل خود روم مرا فرمودند که می روی یا همینجا خواب می کنی ؟ گفتم : جان من فدای تو باد! اگر فرمایی که بروم می روم و اگر می فرمایی که باش در خدمت می باشم . پس فرمودند که اینجا خواب کن که دیر وقت شد و مردم درهای خانه بسته اند و به خواب رفته اند. آنگاه آن حضرت برخاستند و به حرم شریف رفتند و چون مرا گمان شد که آن حضرت به حرم درآمدند به سجده افتادم و در آن سجده گفتم حمد مر خدای را که حجت خود و وارث علوم انبیاء را از جمیع برادران و اصحاب من با من در مقام انس و عنایت درآورد، و هنوز من در سجده بودم که آن حضرت آمدند و به پای مبارک خود مرا متنبه ساختند، پس من برخاستم و آن حضرت دست مرا گرفته مالیدند و فرمودند که ای احمد بدان که حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام به عیادت صعصعه بن صوحان رفت و چون از بالین او برخاست به او گفت که ای صعصعه ! زنهار که افتخار نکنی بر برادران خود به عیادتی که من تو را نموده ام و از خدای بر حذر باش . این سخن به من گفتند و به حرم شریف مراجعت نمودند.

و ایضا از او روایت نموده که گفت : وقتی که حضرت امام علی بن موسی الرضا علیه السلام را

ص: 544

به گفته ماءمون از مدینه می آوردند او را به جانب بصره بردند و به کوفه در نیاوردند و من در آن وقت به قادسیه بودم پس آن حضرت مصحف نزد من فرستاد و چون مصحف را بگشودم در آنجا ( سوره لم یکن ) دیدم که اطول و اکثر بود از آنچه در میان مردم است و از آنجا چند آیه حفظ کردم تا آنکه ( مسافر ) مولای آن حضرت آمد و مصحف را از من گرفت و در مندیلی نهاد و آن را مهر کرد پس آنچه از آن مصحف حفظ کرده بودم مرا فراموش شد و هر چند جهد کردم که مرا یک کلمه از آن به یاد آید میسر نشد.

شرح حال فضل بن شاذان

دوم ابومحمّد فضل بن شاذان بن خلیل ازدی نیشابوری ثقه جلیل القدر

از فقها و متکلمین شیعه و شیخ طایفه و بسیار عظیم الشاءن و اجل از توصیف است . از حضرت جواد علیه السلام حدیث روایت کرده و گفته اند از حضرت رضا علیه السلام نیز روایت کرده و پدرش از اصحاب یونس است و ( فضل ) صد و هشتاد کتاب تصنیف کرده و حضرت ابومحمّد عسکری علیه السلام دو دفعه و به روایتی سه مرتب بر او ترحم فرموده و شیخ کشی روایاتی در مدح او ذکر کرده و هم نقل کرده خبری که منافی است با آن روایات . علامه و دیگران از روایات منافی مدح جواب فرموده اند:

( وَ هُوَ رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ اَجَلّ مِنْ اَنْ یُغْمَزَ عَلَیْهِ وَ هُوَ رَئیسُ طائِفَتِنا رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ اَجْمَعینَ ) .

در ( مجالس المؤ منین ) از ( کتاب مختار )

ص: 545

نقل کرده که عبداللّه بن طاهر، فضل بن شاذان را از نیشابور اخراج نمود و بعد از آنکه او را پیش خود طلبید و تفتیش کتب او نمود امر کرد که آن کتب را جهت او بنویسانند، پس فضل رؤ س مسایل اعتقادیه را از توحید و عدل و مانند آن جهت او نوشت و چون او به نظر عبداللّه رسید گفت : این قدر کافی نیست می خواهم که اعتقاد تو را درباره سلف بدانم . پس فضل گفت : ابابکر را دوست دارم و از عمر بیزارم ! عبداللّه گفت : چرا از عمر بیزاری ؟ گفت : به واسطه آنکه عباس را از شوری بیرون کرد. و به سبب القای این جواب لطیف که متضمن خوش آمد عباسیان بود از دست آن فظ غلیظ خلاصی یافت و از سهل بن بحر فارسی روایت نموده که گفت : در آخر عهد مصاحبت خود با فضل بن شاذان از او شنیدم که می گفت من خلیفه جمعی از اکابرم که از پیش رفتند مانند محمّد بن ابی عمیر و صفوان بن یحیی و غیرهما و پنجاه سال در خدمت ایشان بودم و از ایشان استفاده می نمودم و هشام بن الحکم چون بگذشت یونس بن عبدالرحمن خلیفه او بود رد بر مخالفان و چون یونس وفات یافت خلیفه او در رد بر مخالفان سکاک بود و او نیز از میان رفت و منم خلیفه ایشان انتهی .

مؤ لف گوید: که سکاک ابوجعفر محمّد بن خلیل بغدادی است که از متکلمین و از اصحاب هشام و تلمیذ او است و کتابی در امامت

ص: 546

نوشته . و بالجمله : جلالت فضل بن شاذان اکثر است از آنکه ذکر شود. در ایام حضرت امام حسن عسکری علیه السلام وفات کرد و قبرش در زمین نیشابور قدیم که خارج از بلد نیشابور این زمان است به فاصله یک فرسخ تقریبا با بقعه و صحنی مزار و مشهور است و بر روی سنگ قبر او نوشته :

( هذا ضَریحُ النَّحْریرِ الْمُتَعالِ اِلی اَنْ قال الرّاوی مِنَ الاِمامَیْنِ اَبِی الْحَسَن عَلِیِّ بْنِ مُوسی وَ ابی جَعْفَرٍ الثّانی عَلَیْهم السَّلامُ زُبْدَهْ الرُّواهِ وَ نُخْبَهُ الْهُداهِ وَ قُدْوَهُ الاَجِلاّءِ الْمُتَکَلِّمینَ وَ اُسْوَهُ الْفُقَهاءِ الْمُتَقَدِّمِینَ الشَّیخُ الْعَلیمُ الْجَلیلُ الْفَضْلُ بْن شاذانِ بْنِ الْخَلیلِ طابَ اللّهُ ثَراهُ قَدْ وَصَلَ بِلِقاءِ رَبِّهِ فی سَنه 260 ) .

و در دور سنگ قبر نوشته :

( قَد تَرَحَّمَ عَلَیْهِ اَبُومُحَمَّدٍ الحَسَن الْعَسْکری علیه السلام فَقالَ رَحِمَ اللّهُ الْفَضْلَ ثَلاثَهً وِلاءٌ، وَ قالَ علیه السلام اَیْضا: اَغْبِطُ اَهْلَ خُراسانَ بِمَکانِ الْفَضْلِ، وَ قالَ مُحَمَّدُ بْنِ اِبْراهیمَ الْوَرّاقُ خَرَجْتُ اِلیَ الْحَجِّ فَدَخَلْتُ اِلی مَوْلایَ اَبی مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْکَرِیَّ وَ اَرَیْتُهُ کِتابَ الْفَضْلِ بْنِ شاذانِ فَنَظَرَ فیهِ وَ تَصْفَّحَهُ وَرَقَهَ وَرَقَهً، قالَ علیه السلام هذا صَحیحٌ یَنْبَغی اَنْ یْعْمَلَ بِهِ رَحِمَ اللّهُ الْفَضْلَ. کَتَبَهُ فی سَنه 1261 ) .

مخفی نماند که در اصحاب حضرت امام رضا علیه السلام در احوال حسن بن علی بن فضال مقداری از حال فضل بن شاذان نیز ذکر شد.

شرح حال ابوتمام شاعر

سوم ابوتمام حبیب بن اوس الطائی الامامی نجاشی

و علامه در ( خلاصه ) فرموده که ابوتمام امامی بود و برای اهل بیت شعر بسیار گفته و احمد بن الحسین نقل کرده که نسخه کهنه ای را دیدم که شاید

ص: 547

در ایام ابوتمام یا قریب به آن نوشته شده بود و در آن قصیده ای بود از ابوتمام که ذکر کرد در آن ائمه علیهم السلام را تا حضرت ابوجعفر جواد علیه السلام و تجاوز از آن حضرت نکرده ؛ زیرا که در ایام آن حضرت وفات کرده و جاحظ در ( کتاب حیوان ) گفته که حدیث کرد مرا ابوتمام و او از رؤ سای رافضه بود. انتهی .

و بالجمله : ابوتمام صاحب حماسه اوحد عصر خویش بوده در فصاحت و بلاغت ، گویند چهارده هزار ارجوزه از عرب از حفظ داشته و غیر از قصاید و مقاطیع و او را در صناعت شعر محلی منیع و مرتبتی رفیع است و ابراهیم بن مدبر با آنکه از اهل علم و معرفت و ادب بود از اشعار او چیزی حفظ نمی کرد چه آنکه او را دشمن می داشت و گاهی او را سب و لعن می کرد. روزی شخصی چند شعر از اشعار ابوتمام بدون نسبت به وی از برای ابراهیم خواند ابراهیم را خوش آمد و فرزند خود را امر کرد که آن اشعار را در پشت کتابی بنویسد پس از آنکه آن اشعار نوشته شد بعضی گفتند: ایها الا میر! این اشعار از ابوتمام است . ابراهیم چون این بشنید فرزند خود را گفت که آن صفحه را پاره کند، مسعودی این عمل را از ابن مدبر نپسنددیه ، فرموده که این عمل از او قبیح است چه عاقل باید اخذ فایده کند چه از دشمن باشد یا دوست ، از وضیع باشد یا شریف ، همانا از امیرالمؤ منین

ص: 548

علیه السلام روایت شده که فرموده :

( الْحِکْمَهُ ضالَّهُ الْمُؤْمِنِ فَخُذْ ضالَّتَکَ وَ لَوْ مِنْ اَهْلِ الشِّرْکِ ) . و از بزرج مهر حکیم نقل شده که فرمود من از هر چیز صفت نیک او را اخذ کردم حتی از سگ و گربه و خوک و غراب ، گفتند: از سگ چه آموختی ؟ گفت : الفت او را با صاحب خود و وفاء او را، گفتند از غراب چه آموختی ؟ گفت : شدت احتراز او و حذر او را، گفتند: از خوک چه گرفتی ؟ گفت : بکور او را در حوائج خود، گفتند: از گربه چه اخذ کردی ؟ گفت : حسن نغمه و کثرت تملق او را در مسئلت . و وفات کرد ابوتمام در ایام واثق سنه دویست و سی و یک در موصل . و ابونهشل بن حمید طوسی بر قبر او قبه ای بنا کرد.

چهارم ابوالحسن علی بن مهزیار اهوازی دورقیّ الا صل

که جلالت شاءن و عظمت قدرش زیاده از آن است که ذکر شود، و از توقیعات شریفه حضرت جواد علیه السلام به او معلوم می شود چه اندازه این معظم جلیل الشاءن بوده در یکی از این توقیعات است که مرا مسرور کردی به آنچه ذکر کردی و همیشه مرا مسرور می داری ، خداوند مسرور سازد تو را به بهشت و راضی شود از تو به رضای من ، و در توقیع دیگر است :

( وَ اَسْئَلُ اللّهَ تَعالی اَنْ یَحْفَظَکَ مِنْ بَیْنِ یَدَیْکَ وَ مَنْ خَلْفِکَ وَ فِی کُلِّ حالاتِکَ فَاَبْشِرْ فَاِنّی اَرْجُو اَنْ یُدْفَعَ اللّهُ عَنْکَ وَاللّهُ اَسْئَلُ اَنْ یَجْعَلَ لَکَ الْخَیْرَ الخ ) .

وَ فی

ص: 549

تَوْقیع آخر:

( وَ اَمّا ما سَئَلْتَ مِنَ الدُّعاءِ فَاِنَّکَ بَعْدُ لَسْتَ تَدْری کَیْفَ جَعَلَکَ اللّهُ عِنْدی وَ رَبَّماسَمَّیْتُکَ بِاسْمِکَ وَ نَسَبِکَ مَعَ کَثْرَهَ عِنا یَتِی بِکَ وَ مَحَبَّتی لَکَ وَ مَعْرِفَتی بِما اَنْتَ عَلَیْهِ فَاَذامَ اللّهُ لَکَ الْفَضْلَ ) .

وَ فی توقیع آخَر:

( یا عَلِیُّ قَدْ بَلَوتُکَ وَ خَبَرْتُکَ فِی النَّصیحَهِ وَ الطّاعَهِ وَ الخِدْمَهِ وَ التَّوقیرِ وَ الْقِیامِ بِما یَجِبُ عَلَیْکَ فَلَوْ قُلْتُ اَنّی لَمْ اَرَمِثْلَکَ لَرَجَوْتُ اَنْ اَکُونَ صادِقا.

اقُولُ فَتَاَمَّلْ فی تِلْکَ التَّوقیعاتِ الشّرَیفَهِ فَاِنَّ فیها غِنیً عَنِ التَّعَرُّضِ لِمَدْحِهِ فَاِنَّ مَدْحَ الاِمامِ اِمامِ کُلَّ مَدْحٍ وَ مَنْ تَصَدّی لِلْقَوْلِ بَعْدَهٌ فَقَدْ تَعَرَّضَ لِلْقَدْحِ ) .

و بالجمله : در خبر است که علی بن مهزیار پدرش نصرانی بوده و اسلام آورده و گفته شد که خود آن جناب نیز چنین بوده و خداوند او را هدایت فرموده و تفقه نمود. و روایت کرده از حضرت رضا و جواد علیهما السلام و از خواص حضرت جواد علیه السلام گردید تا آنکه از جانب آن حضرت وکالت پیدا کرد چنانچه از جانب حضرت هادی علیه السلام نیز در بعضی از نواحی وکالت داشته و توقیعات که برای شیعه بیرون آمده در باب او به جز خیر و خوبی چیز دیگر نبوده و سی و سه کتاب تصنیف فرموده . و عادت آن جناب بود که چون آفتاب طلوع می کرد و سر به سجده می گذاشت سر بلند نمی کرد تا از برای هزار نفر از برادران مؤ من خود دعا کند به آنچه که برای خود دعا می کرد و در جبهه اش از کثرت سجده پینه

ص: 550

بسته بود مثل زانوی شتر و این علی همان است که در سنه دویست و بیست و شش در منزل ( قرعاء ) آخر شب از رختخواب خود برخاست و بیرون رفت وضو بگیرد مسواکی در دست داشت و مسواک می کرد که ناگاه دید در سر مسواک مانند آتش چیزی زبانه می کشد و مثل خورشید شعاع دارد دست بر آن گذاشت و دید حرارت ندارد آیه شریفه ( الَّذی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الاَ خْضَرِ نارَا ) تلاوت کرد و در فکر فرو رفت و چون به جای خود برگشت رفقای او محتاج به آتش بودند چون آن نور را دیدند خیال کردند که علی آتش برای ایشان آورده چون نزدیک او شدند دیدند که آتش آن حرارت ندارد و روشنایی آن گاهی خاموش می گشت و گاهی شعله می کشید تا سه دفعه که در آن مرتبه بالکلیه خاموش شد چون در سر مسواک نگاه کردند دیدند ابدا اثری از آتش و سوختگی یا سیاهی در آن نیست چون خدمت علی هادی علیه السلام رسید و حکایت بگفت حضرت در آن مسواک تاءمل نمود و فرمود که آن نور بوده و این به واسطه میل تو به ما اهل بیت و اطاعت از برای من و پدران من بوده . و ابراهیم برادر علی نیز از اجلاء است و روایت شده که او از سفراء امام زمان علیه السلام بوده و محمّد پسر علی بن مهزیار نیز ثقه و از اصحاب حضرت هادی علیه السلام است .

شرح حال شگفت انگیز ابن ابی عمیر

پنجم ثقه الا سلام محمّد بن ابی عمیر است

اسم ابی عمیر، زیاد بن عیسی و کنیه

ص: 551

محمّد ابو احمد است و از موالی مهلب بن ابی صفره است و اصلش بغدادی و ساکن بغداد نیز بوده و مردی عظیم المنزله و جلیل القدر است نزد ما و نزد مخالفین و از اصحاب اجماع است و عامه و خاصه تصدیق وثاقت و جلالت او را نموده اند و او اعبد و اورع مردم بود و او را افضل و افقه از یونس گفته اند و حال آنکه در فقه یونس ، از فضل بن شاذان روایت کنند که می گفت :

ما نَشاء فِی الاِسْلامِ رَجُلٌ مِنْ سائِرِ النّاسِ کانَ اَفْقَهَ مِنْ سَلْمانِ الْفارِسی رضی اللّه عنه وَ لانَشَاءَ بَعْدَهُ اَفْقَهَ مِنْ یُونُس بْنِ عَبْدِالرَّحْمنِ رضی اللّه عنه .

و ابن ابی عمیر درک خدمت حضرت کاظم و رضا و جواد علیهم السلام نموده و نود و چهار کتاب تصنیف کرده و محنت او در زمان رشید و ماءمون بسیار بوده چه آنکه سالها او را حبس کردند و تازیانه های بسیار زدند که قضاونت کند و هم برای آنکه راهنمایی کند خلیفه را بر شیعیان و اسامی ایشان را بگوید؛ زیرا که او شیعیان عراق را می شناخت و وقتی او را صد تازیانه زدند که طاقتش تمام شد و نزدیک شد که نام ببرد شیعیان را که صدای محمّد بن یونس بن عبدالرحمن را شنید که گفت : ( یامُحَمَّدَ بْنَ اَبی عُمَیْر اُذْکُرْ مَوْقِفَکَ بَیْنَ یَدَیِ اللّهِ ) . لاجرم اسم نبرد و زیاده از صد هزار درهم ضرر مالی به او رسید و مدت چهار سال در زندان بماند.

خواهرش کتابهای او را جمع کرده در غرفه

ص: 552

ای نهاده بود باران باریده و از دست رفته بود، لاجرم ابن ابی عمیر حدیث را از حفظ نقل می کرد یا از آن نسخه هایی که مردم از روی کتابهای او پیش از تلف شدن نوشته بودند، به همین جهت اصحاب ما به مراسیل او اعتماد دارند مراسیل او را در حکم مسانید گرفته اند و خواهرانش ( سعیده ) و ( منّه ) نیز از روات محسوبند.

( وَ عَنْ کَشّی مُحَمَّدُ بْنُ اَبی عُمَیْرٍ اُخِذَ وَ حُبِسَ وَ اَصابَهُ مِنَ الْجَهْدِ وَ الضّیقِ اَمْرٌ عَظیمٌ وَ اُخِذَ کُلُّ شَیْءٍ کانَ لَهُ وَ صاحِبُهُ الْمَاءْمُونُ وَ ذلِکَ بَعْدَ مَوْتِ الرِّضا علیه السلام وَ ذَهَبَتْ کُتُب ابْنِ اَبی عُمَیْرِ فَلَمْ تُخَلَّصْ کُتُبُ اَحادیِثِهِ وَ کانَ یَحْفَظُ اَرْبَعینَ جِلْدا فَسَمّاهُ نَوادِرَ وَ لِذالِکَ تُؤْخَذُ اَحادیثُهُ مُنْقَطِعَهَ الاَ ساتید ) .

و هم روایت است که در زمان رشید، سندی بن شاهک به امر هارون او را صد و بیست چوب زد به جهت تشیع او پس او را در حبس افکند ابن ابی عمیر صد و بیست و یک هزار درهم بداد تا خلاصی یافت و وارد شده که ابن ابی عمیر متمول بوده و صاحب پانصد هزار درهم بوده .

و شیخ صدوق روایت کرده از ابوالولید از علی بن ابراهیم از پدرش که گفت : ابن ابی عمیر بزاز بوده و از مردی ده هزار درهم طلب داشت پس مالش تمام گشت و فقیر شد پس آن مردی که مدیون او بود خانه ای داشت به ده هزار درهم بفروخت و پولش را برای ابن ابی عمیر برد، چون به در

ص: 553

خانه او رسید و در را کوبید ابن ابی عمیر بیرون شد آن مرد پولها را تسلیم او نمود و گفت : این طلب تو است آورده ام . ابن ابی عمیر پرسید که از کجا تحصیل این مال نمودی ؟ آیا به ارث به تو رسید یا کسی به تو بخشید؟ گفت : هیچکدام نبوده بلکه خانه ام را فروخته ام برای قضای دین خود، ابن ابی عمیر فرمود: حدیث کرد مرا ذریح محاربی از حضرت صادق علیه السلام که فرمود: ( لایَخْرُجُ الرَّجُلُ عَنْ مسْقَطِ رَاءْسِهِ بِالدَّیْن ) ؛ یعنی انسان به جهت دین ترک خانه خود نمی کند. پس فرمود: این پولها را بردار من حاجت به چنین پولی ندارم و حال آنکه به خدا قسم است که فعلا محتاج به یک درهم می باشم و از این پولها یک درهم قبول نخواهم نمود.

از فضل بن شاذان روایت شده که وقتی داخل عراق شدم شخصی را دیدم که با رفیقش عتاب می کرد و می گفت : تو مردی می باشی صاحب عیال و محتاجی به کسب و کار و با این حال سجده طولانی به جا می آوری و من می ترسم به سبب طول سجده چشمان تو نابینا شود و از کار بیفتی و از این نحو کلمات در نصیحت او بسیار بگف آخرالا مر رفیقش با وی گفت که چه بسیار عتاب کردی وای بر تو اگر بنا بود طول سجده باعث کوری شود باید ابن ابی عمیر رضی اللّه عنه نابینا شده باشد چه او بعد از نماز فجر سر به سجده شکر می گذاشت و

ص: 554

وقت زوال سر از سجده بر می داشت .

و شیخ کشی روایت کرده که فضل بن شاذان به نزد ابن ابی عمیر آمد و او در سجده بود و سجده را بسیار طول داد چون سر از سجده برداشت و طول سجده او را مذکور ساختند، گفت : اگر سجود جمیل بن دراج را می دیدید سجود مرا طویل نمی شمردید و گفت : روزی به نزد جمیل رفتم و او سجده را بسیار طول داد چون سر برداشت من گفتم که سجده را طول دادید، گفت اگر طول سجده معروف بن خربوذ را می دیدی سجده مرا سهل می شمردی .

از ملاحظه این دو خبر معلوم می شود که ابن ابی عمیر به طول سجده که غایت خضوع و منتهای عبادت و اقرب حالات بنده است و به نزد پروردگار و اشد اعمال بر ابلیس است معروف و محل توجه بوده و ابن ابی عمیر در این عمل اقتدا کرده بود به امام زمان خود حضرت موسی بن جعفر علیه السلام ؛ ( فَاِنَّهُ علیه السلام کانَ حَلیفَ السَّجْدَهِ الطَّویلَهِ وَ الدُّمُوعِ الْغَزیرَهِ وَ الْمُناجاتِ الْکَثیرَهِ وَ الضَّراعاتِ الْمُتَّصِلَهِ ) .

چنانچه فقه و حدیث و علم و اخلاق او از برکات این خانواده بود.

هر بوی که از مشک و قرنفل شنوی

از دولت آن زلف چو سنبل شنوی

شرح حال محمّد بن سنان

ششم محمّد بن سنان ابوجعفر الزاهری

کلمات علما در باب او مختلف است غایت اختلاف حتی از شخص واحد، شیخ مفید رحمه اللّه او را در ( ارشاد ) از خواص و ثقات حضرت کاظم علیه السلام و از اهل ورع

ص: 555

و فقه و علم ، از شیعه آن حضرت نوشته و در رساله دیگر خود، او را مطعون شمرده و شیخ الطائفه در ( فهرست ) و ( رجال ) او را ضعیف شمرده و در ( کتاب غیبت ) در ذکر ممد و حین از خواص ائمه علیهم السلام او را تعداد نموده چنانچه فرموده : و از ممدوحین حمران بن اعین است تا آنکه فرموده و از جمله ایشان است بنا به روایتی که ابوطالب قمی نقل فرموده که گفت داخل شدم بر حضرت جواد علیه السلام در آخر عمرش شنیدم که فرمود: جزا دهد خداوند صفوان بن یحیی و محمّد بن سنان و زکریا بن آدم و سعد بن سعد را از من جزای خیر، پس به تحقیق که وفا کردند از برای من . و نیز شیخ فرموده : و اما محمّد بن سنان پس به درستی که روایت شده از علی بن حسین بن داود که گفت شنیدم که حضرت جواد علیه السلام ذکر فرمود محمّد بن سنان را به خیر و فرمود: ( رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ بِرِضائی عَنْهُ فَما خالَفَنی وَ ما خالَفَ اَبی قَطُّ ) .

و آیه اللّه علامه رحمه اللّه در ( خلاصه ) در او توقف فرموده و در ( مختلف ) فرموده : قَدْ بَیَّنّا رُجُحانَ الْعَمَلِ بِرَوایَهِ مُحَمَّدِ بْنِ سِنانٍ. و سید بن طاوس رحمه اللّه در ( فلاح السائل ) فرموده : شنیدم از کسی که ذکر می کرد طعن بر محمّد بن سنان را و شاید او واقف نشده مگر بر طعن او و مطلع نگشته بر تزکیه و ثنایی

ص: 556

که او از برای او است و همچنین احتمال هست در بیشتر از طعنها پس ذکر فرموده مدائح او را و آنکه معجزه حضرت جواد علیه السلام در او ظاهر شد چه آنکه او نابینا بود و مسح کرد آن حضرت چشم او را به او رد شد چنانکه در فصل معجزات حضرت جواد علیه السلام خبرش مذکور شد و هم روایتی نقل کرده که اِنَّهُ کانَ مُتَقَشِّفا مُتَعَبِّدا.

و بالجمله : در محمّد بن سنان علما کلام را بسط داده اند، هرکه طالب است رجوع نماید به ( رجال کبیر ) و ( تعلیقه ) و ( رجال سید اجل علامه بحرالعلوم ) و ( خاتمه مستدرک ) شیخ مرحوم ؛ چه این مختصر را مقام آن نیست . گویند که بعضی از عارفین تفاءل زد به کتاب اللّه مجید برای استعلام حال محمّد بن سنان این آیه به نظرش آمد: ( اِنَّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ ) .

و نسب محمّد بن سنان رضی اللّه عنه منتهی می شود به زاهر مولی عمرو بن الحمق که در کربلا شهید شد، به این نحو محمّد بن الحسن بن سنان بن عبداللّه بن زاهر و در ترجمه زاهر، به آن اشارات رفت در مجلد اول و در میان اولاد و احفاد محمّد جمله ای از راویان احادیث می باشند از جمله ابوعیسی محمّد بن احمد بن محمّد بن سنان است که از مشایخ شیخ صدوق است .

باب دوازدهم : در تاریخ امام عاشر وبدر باهر ابوالحسن الثالث مولانا الهادی امام علی نقی علیه السلام

فصل اول : در تاریخ ولادت واسم وکنیت امام علی النقی علیه السلام است

اشهر در ولادت آن حضرت آن است که در نیمه ذی حجه سنه دویست ودوازده در حوالی مدینه در موضعی که آن را (

ص: 557

صریا ) گویند، آن بزرگوار دنیا را به نور خود روشن فرمود ولکن به روایت ابن عیاش ولادت آن حضرت در دوم رجب یا پنجم آن واقع شده . والده معظمه جلیله اش سمانه مغربیه است ومعروف است به سیده . ودر ( جنات الخلود ) است که آن مخدره همیشه روزه سنتی داشتی ودر زهد وتقوی مثل ومانند نداشت . ودر ( درّالنظیم ) است که کنیه آن مخدره ام الفضل بوده ومحمّد بن فرج وعلی بن مهزیار روایت کرده اند از حضرت هادی علیه السلام که فرمود: مادرم عارفه است به حق من واواز اهل بهشت است نزدیک نمی شود به اوشیطان سرکش ونمی رسد به اومکر جبار عنید وخداوند اورا نگهبان وحافظ است وتخلف نمی کند از امهات صدیقین و صالحین .

اسم شریف آن جناب علی بود وکنیت ابوالحسن وچون حضرت امام موسی وامام رضا علیهما السلام را نیز ابوالحسن می گفتند از جهت تعیین ، آن جناب را ابوالحسن الثالث می گویند چنانچه حضرت امام رضا علیه السلام را ابوالحسن الثانی وگاهی هم مکان یا هادی یا عسکری ذکر می کنند چنانچه اهل حدیث می دانند و مشهورترین القاب آن حضرت نقی وهادی است . وگاهی آن حضرت را نجیب و مرتضی وعالم وفقیه وناصح وامین ومؤ تمنوطیب ومتوکل می گفتند ولکن لقب اخیر را آن حضرت مخفی می کرد واصحاب خود را فرموده بود از این لقب اعراض کنید به جهت آنکه لقب خلیفه متوکل علی اللّه بود در آن زمان . وچون آن جناب و فرزندش امام حسن علیه السلام در سامره سکنی فرمودند در محله ای

ص: 558

که ( عسکر ع( نام داشت از این جهت این هر دوبزرگوار را نسبت به آن مکان داده و عسکری می گفتند، ودر شمایل آن حضرت گفته اند که آن جناب متوسط القامه و مرطوبی بود وروی سرخ وسفید وگونه های اندک برآمده وچشمهای فراخ و ابروهای گشاده وچهره دلگشا داشت ، ونقش نگین آن جناب ( اللّهُ رَبّی وَ هُوَ عِصْمَتی مِنْ خَلْقِهِ ) بوده ، وانگشتر دیگری داشت که نقشش این بود. ( حِفْظُ الْعُهُودِ مِنْ اَخْلاقِ الْمَعْبُودِ ) .

سید بن طاوس روایت کرده از جناب عبدالعظیم حسنی که حضرت امام محمّد تقی علیه السلام این حرز را برای پسرش حضرت امام علی نقی علیه السلام نوشت در وقتی که آن حضرت کودک بوده ودر گهواره جای داشت وتعویذ می کرد آن حضرت را به این تعویذ وامر می کرد اصحاب خود را به آن وآن حرز این است :

( بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ لاحَوْلَ وَ لاقُوّهَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلِّیِ الْعَظیمِ اللّهُمَ رَبَّ الْمَلائِکَهِ وَ الرُّوح الخ ) .

وتمام آن در ( مهج الدعوات ) است . وتسبیح آن حضرت :

( سُبْحان مَنْ هُوَ دائمٌ لایَسْهُو، سُبْحانَ مَنْ هُوَ قائمٌ لایَلْهُوْ، سُبْحانَ مَنْ هُوَ غَنِیٌ لایَفْتَقِرُ، سُبْحانَ اللّهِ وَ بِحَمْدِهِ ) .

فصل دوم : در بیان مختصری از فضایل ومناقب ومکارم اخلاق امام علی نقی علیه السلام است

واکتفا می شود به چند خبر:

آب گرم وآماده وضو

اول شیخ طوسی از ( کافور خادم ) روایت کرده که گفت : حضرت امام علی نقی علیه السلام فرمود به من که فلان سطل را در فلان محل بگذار که من وضو بگیرم از آن برای نمازم وفرستاد مرا پی حاجتی وفرمود چون

ص: 559

برگشتی سطل را بگذار که مهیا باشد برای وقتی که من خواستم آماده نماز شوم . پس آن حضرت بر قفا خفت تا خواب کند ومن فراموش کردم که فرمایش حضرت را به عمل آورم وآن شب ، شب سردی بود، پس یک وقت ملتفت شدم که آن حضرت برخاسته برای نماز ویادم آمد که من سطل آب را نگذاشتم در آن محل که فرموده بود. پس از جای خود دور شدم از ترس ملامت آن حضرت ومتاءلم بودم از جهت آنکه آن حضرت به تعب ومشقت خواهد افتاد برای تحصیل آن سطل آب ، ناگاه مرا ندا کرد نداء غضبناک ، من گفتم : انا للّه چه عذر آورم ؟ بگویم فراموش کردم چنین کاری را و چاره ای ندیدم از اجابت آن حضرت ، پس رفتم به خدمتش به حال رعب وترس ، فرمود: وای بر توآیا ندانستی رسم وعادت مرا که من تطهیر نمی کنم مگر به آب سرد، برای من آب گرم نمودی ودر سطل کردی . گفتم : به خدا سوگند که من نه سطل را در آنجا گذاشتم ونه آب در آن کردم ، فرمود: اَلْحَمْدُللّهِ به خدا قسم که ما ترک نخواهیم کرد رخصت خدا راورد نخواهیم کرد عطای اورا، حمد خداوندی را که قرار داد ما را از اهل طاعتش وتوفیق داد ما را به اعانت نمودن از برای عبادتش ، همانا پیغمبر صلی اللّه علیه وآله وسلم فرمود که خداوند غضب می کن بر کسی که قبول نکند رخصتش را.

احترام مخالفان به امام هادی علیه السلام

دوم ونیز شیخ روایت کرده به متوکل گفتند:

ص: 560

هیچ کس چنان نمی کند که توبا خود می کنی در باب علی بن محمّد تقی ؛ زیرا که هر وقت [به ] منزل تووارد می شود هرکس که در سرای است اورا خدمت می کند به حدی که نمی گذارند که پرده بلند کند ودر را باز کند وچون مردم این را بدانند می گویند اگر خلیفه نمی دانست استحقاق اورا از برای این امر این نحورفتار با اونمی نمود بگذار اورا وقتی که داخل خانه می شود خودش پرده را بلند کند وبرود همچنان که سایرین می روند وبه او برسد همان تعبی که به سایرین می رسد. متوکل فرمان داد که کسی خدمت نکند علی نقی علیه السلام را واز جلواوپرده را بلند نکند ومتوکل بسیار اهتمام داشت که از خبرها ومطالبی که در منزلش واقع شده مطلع شود لاجرم کسی را گماشته بود که خبرها را برای اومی نوشت پس نوشت آن مرد به متوکل که علی بن محمّد علیه السلام چون داخل خانه شد کسی پرده را از جلوبلند نکرد لکن بادی وزید به حدی که پرده را بلند کرد وآن حضرت بدون زحمت داخل شد. متوکل گفت مواظب باشند وقت بیرون رفتنش را. دیگرباره آن گماشته متوکل نوشت که بادی بر خلاف باد اولی وزید وپرده را بلند کرد که آن حضرت بدون تعب بیرون رفت . متوکل دید که در این کار فضیلت حضرت ظاهر می شود فرمان داد که به دستور سابق رفتار کنید وپرده از پیش اوبلند کنید.

احترام بی اختیار

سوم امین الدّین طبرسی از محمّد بن حسن اشتر علوی روایت کرده که گفت

ص: 561

: من و پدرم بر در خانه متوکل بودیم ومن در آن وقت کودک بودم وجماعتی از طالبیین و عباسیین وآل جعفر حضور داشتند وما واقف بودیم که حضرت ابوالحسن علی هادی علیه السلام وارد شد تمامی مردم برای اوپیاده شدند تا آنکه حضرت داخل خانه شد. پس بعضی از آن جماعت به بعضی دیگر گفتند که ما چرا پیاده شدیم برای این پسر نه اواز ما شرافتش بیشتر است ونه سنش زیادتر است ، به خدا سوگند که برای اوپیاده نخواهیم شد. ابوهاشم جعفری گفت : به خدا که وقتی اورا ببینید برای اوپیاده خواهید شد در حالی که خوار باشید. پس زمانی نگذشت که آن حضرت تشریف آوردند چون نظر ایشان بر آن حضرت افتاد تمامی برای اوپیاده شدند ابوهاشم به ایشان فرمودند: آیا شما نگفتید که ما پیاده نمی شویم برای او چگونه شد پیاده شدید؟! گفتند: به خدا سوگند که نتوانستیم خودداری کنیم تا بی اختیار پیاده شدیم .

سلمانی حضرت آدم علیه السلام در حج

چهارم شیخ یوسف بن حاتم شامی در ( درّالنظیم ) وسیوطی در ( درّالمنثور ) از ( تاریخ خطیب ) نقل کرده از محمّد بن یحیی که گفت : روزی یحیی بن اکثم در مجلس واثق باللّه خلیفه عباسی سؤ ال کرد در وقتی که فقها حاضر بودند که کی تراشید سر آدم علیه السلام را هنگامی که حج کرد؟ تمامی مردم از جواب عاجز ماندند. واثق گفت که من حاضر می کنم کسی را که جواب این سؤ ال را بگوید، پس فرستاد به سوی حضرت هادی علیه السلام وآن جناب را حاضر

ص: 562

کرد، پس پرسید که یا اباالحسن خبر بده ما را که کی تراشید سر آدم علیه السلام را وقتی که حج می گذاشت ؟ فرمود: سؤ ال می کنم از تویا امیرالمؤ منین علیه السلام که مرا از این سؤ ال عفونمایی ، گفت : قسم می دهم تورا که جواب بگویی . فرمود: الحال که قبول نمی کنی ، پس به درستی که پدرم خبر داد از جدم از پدرش از جدش که رسول خدا صلی اللّه علیه وآله وسلم فرمود که برای تراشیدن سر آدم علیه السلام جبرئیل ماءمور شد یاقوتی از بهشت آورد وبه سر مالید موهای سرش ریخت وبه هرجا که روشنی آن یاقوت رسید آنجا حرم گردید.

تدبیر برای رفع مشکل مؤ من

پنجم شیخ اربلی روایت کرده که حضرت هادی علیه السلام روزی از سرّ من راءی به قریه ای بیرون رفت برای مهمی که روی داده بود برای آن حضرت ، پس مردی از عربها به طلب آن حضرت به سرّ من راءی آمد. گفتند: با وی که حضرت به فلان قریه رفته آن عرب به قصد آن حضرت به آن قریه رفت . چون به خدمت آن جناب رسید حضرت از اوپرسید: چه حاجت داری ؟ گفت : من مردی می باشم از عربهای کوفه از متمسکین به ولاء جدت حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام وعارض شده مرا دینی سنگین که سنگین کرده مرا حمل آن وندیدم کسی را که قضا کند آن را جز تو، حضرت فرمود: خوش باش وشاد باش . پس آن مرد را فرود آورد. پس چون صبح گردید حضرت به آن

ص: 563

مرد فرمود که من حاجتی به تودارم وتورا به خدا که خلاف حاجت من ننمایی ، اعرابی گفت : مخالفت نمی کنم . پس نوشت آن حضرت ورقی به خط خود واعتراف کرد در آن که بر آن حضرت است که به اعرابی دهد مالی را و تعیین کرده بود آن را در آن ورقه واندازه آن به قدری بود که زیادتر بود از دینی که او داشت وفرمود که بگیر این خط را پس در وقتی که رسیدیم به سرّ من راءی بیا نزد من در وقتی که نزد من جماعتی از مردم باشند ومطالبه کن این وجه را از من ودرشتی کن بر من در مطالبه وتورا به خدا که خلاف این نکنی . آن عرب گفت : چنین کنم و گرفت خط را پس وقتی که حضرت به سرّ من راءی رسید وحاضر شدند نزد آن حضرت جماعت بسیاری از اصحاب خلیفه وغیر ایشان ، آن مرد آمد وآن خط را بیرون آورد ومطالبه کرد وبه همان نحوکه حضرت اورا وصیت فرموده بود رفتار کرد. حضرت به نرمی وملایمت با تکلم کرد وعذر خواهی نمود ووعده داد که وفا خواهم کرد وتورا خوشدل خواهم ساخت . این خبر به متوکل رسید امر کرد که سی هزار درهم به سوی آن حضرت حمل کنند چون آن پولها به آن حضرت رسید گذاشت تا آن مرد آمد، فرمود: این مالها را بگیر ودین خود را ادا کن ومابقی آن را خرج اهل وعیال خود کن وما را معذور دار. اعرابی گفت : یابن رسول اللّه ! به خدا سوگند که آرزوی من در کمتر

ص: 564

از ثلث این مال بود ولکن ) اَللّهُ اَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ ) وگرفت آن مال را ورفت .

ایثار شگفت انگیز حضرت خضر علیه السلام

مؤ لف گوید: این منقبت از آن حضرت شبیه است به آنچه که از جناب خضر علیه السلام روایت شده وآن روایت چنین است که دیلمی در ( اعلام الدّین ) نقل کرده از ابی امامه که حضرت رسول صلی اللّه علیه وآله و سلم فرمود به اصحاب خود آیا خبر ندهم شما را از خضر؟ گفتند: آری یا رسول اللّه . فرمود: وقتی راه می رفت در بازاری از بازارهای بنی اسرائیل ناگاه چشم مسکینی به اوافتاد پس گفت : تصدق کن بر من خداوند برکت دهد در تو، خضر گفت : ایمان آوردم به خداوند هرچه خدای تقدیر فرمود می شود، در نزد من چیزی نیست که به تودهم . مسکین گفت : قسم می دهم به وجه خدا که تصدق کنی بر من که من می بینم خیر را در رخساره تووامید دارم خیر را در نزد تو، خضر گفت : ایمان آوردم به خداوند به درستی که سؤ ال کردی از من به وسیله امری بزرگ ، نیست در نزد من چیزی که بدهم آن را به تومگر اینکه بگیری من را وبفروشی . مسکین گفت : چگونه راست می آید این ؟ خضر گفت : سخن حق می گویم به توبه درستی که سؤ ال کردی از من به امری بزرگ ، سؤ ال کردی از من به وجه رب من پس بفروشی مرا. پس اورا پیش انداخت به سمت بازار وبه چهارصد

ص: 565

درهم فروخت . پس مدتی در پیش مشتری ماند که اورا به کاری وانمی داشت ، پس خضر گفت : تومرا خریدی به جهت خدمت کردن پس به کاری من را فرمان ده ، گفت : من ناخوش دارم که تورا به زحمت اندازم زیرا که توپیری وبزرگ . گفت به تعب نخواهی انداخت یعنی هرچه بگویی قادرم بر آن ، گفت : پس برخیز واین سنگها را نقل کن . وکمتر از شش نفر در یک روز نمی توانستند آنها را نقل کنند، پس برخاست در همان ساعت آن سنگها را نقل کرد. پس آن مرد گفت : ( اَحْسَنْتَ وَ اَجْمَلْتَ ) ! کار نیکوکردی وطاقت آوردی چیزی را که احدی طاقت نداشت .

پس برای آن مرد سفری روی داد پس به خضر، گفت : گمان می کنم شخص امینی هسی پس جانشین من باش برای من ونیکوجانشینی کن ومن خوش ندارم که تورا به مشقت اندازم ، گفت : به مشقت نمی اندازی ، مرد گفت : قدری خشت بزن برای من تا برگردم پس آن مرد به سفر رفت وبرگشت وخضر برای اوبنای محکمی کرده بود. پس آن مرد به اوگفت از توسؤ ال می کنم به وجه خداوند که حسب توچیست وکار توچون است ؟ خضر فرمود: سؤ ال کردی از من به امر عظیمی به وجه خداون عز وجل ووجه خداوند مرا در بندگی انداخته اینک به توخبر دهم ، من آن خضرم که شنیده ای ، مسکینی از من سؤ ال کرد چیزی نبود نزد من به اودهم پس سؤ ال کرد از من به وجه خداوند

ص: 566

عز وجل ، پس خود را در قید بندگی اودرآوردم ومرا فروخت وبه توخبر دهم ، هر کس که از اوسؤ ال کنند به وجه خداوند عز وجل پس رد کند سائل را وحال آنکه قادر است بر آن ، می ایستد روز قیامت ونیست در روی اوپوست وگوشت وخون جز استخوان که مضطرب است وحرکت می کند. مرد گفت : تورا به مشقت انداختم ونشناختم ، فرمود که باکی نداشته باش نگاه داشتی من را واحسان کردی ، گفت پدر ومادرم فدای توحکم کن در اهل ومال من آنچه خداوند بر تومکشوف نموده ، یعنی در اینجا باش وهرچه خواهی بکن یا تورا مختار کنم هرجا که خواهی بروی ، فرمود: مرا رها کن تا عبادت کنم خداوند را، چنین کرد. پس خضر فرمود: حمد مر خدایی را که مرا در بندگی انداخت آنگاه مرا نجات داد.

لشکر امام هادی علیه السلام

ششم قطب راوندی روایت کرده که متوکل یا واثق یا یکی دیگر از خلفاء امر کرد عسکر خود را که نود هزار بودند از اتراک که در سرّ من راءی بودند که هر کدام توبره اسب خود را از گل سرخ پر کنند ودر میان بیابان وسیعی در موضعی روی هم بریزند، ایشان چنین کردند وبه منزله کوه بزرگی شد واسم آن را تل مخالی نهادند. آنگاه بالای آن رفت وحضرت امام علی نقی علیه السلام را نیز به آنجا طلبید وگفت : شما را اینجا خواستم تا مشاهده کنی لشکرهای مرا، وامر کرده بود لشکریان را که با زینت واسلحه تمام حاضر باشند وغرضش آن بود که شوکت واقتدار خود

ص: 567

را بنماید تا مبادا آن حضرت یا یکی از اهل بیت اواراده خراج بر اونماید. حضرت فرمود: می خواهی من نیز لشکر خود را بر توظاهر کنم ؟ گفت : بلی ، پس حضرت دعا کرد وفرمود: نگاه کن ! چون نظر کرد دید مابین آسمان وزمین از مشرق ومغرب پر است از ملائکه وتمام شاکی السلاح بودند! خلیفه چون دید او را غش عارض شد چون به هوش آمد حضرت فرمود: ما به دنیای شما کاری نداریم ما مشغول به امر آخرت می باشیم بر توباکی نباشد از آنچه گمان کرده ای یعنی اگر گمانت آن است که ما بر توخروج می خواهیم بکنیم از این خیال راحت باش ما این اراده را نداریم .

استحباب روزه چهار روز سال

هفتم شیخ طوسی ودیگران روایت کرده اند از اسحاق بن عبداللّه علوی عریضی که گفت : اختلاف شد مابین پدرم وعموهایم در میان چهار روزی که مستحب است روزه گرفتن آن در سال ، پس سوار سدند ورفتند خدمت حضرت علی نقی علیه السلام ودر آن هنگام آن حضرت در ( صریا ) مقیم بود پیش از آنکه به سرّ من راءی رود. پس از آنکه ایشان خدمت آن جناب رسیدند آن حضرت فرمود: آمده اید که از من سؤ ال کنید از ایامی که در سال روزه اش مستحب است ؟ گفتند: بلی ! ما نیامدیم مگر برای تعیین این مطلب . فرمود: آن چهار روز یکی هفدهم ربیع الا ول است وآن روزی است که روزی خدا صلی اللّه علیه وآله وسلم در آن متولد شده ، ودیگر روز بیست وهفتم

ص: 568

رجب است وآن روزی است که مبعوث شده در آن روز رسول خدا صلی اللّه علیه وآله وسلم ، وسوم روز بیست وپنجم ذی القعده است وآن روزی است که در آن روز زمین پهن شده است ، وچهارم روز هیجدهم ذی حجه است وآن روز غدیر است .

فضایل وخصلت های امام هادی علیه السلام

هشتم قطب راوندی گفته که در حضرت علی بن محمّد هادی علیه السلام جمع شده بود خصال امامت وکامل شده بود در آن حضرت فضل وعلم وخصال خیر و تمامی اخلاق آن حضرت خارق از عادت بود مانند اخلاق پدران بزرگوارش وشب که داخل می شد رومی کرد به قبله ومشغول به عبادت می گشت وساعتی از عبادت باز نمی ایستاد وبر تن نازنینش جبه ای بود از پشم وسجاده اش بر حصیری بود. واگر ما ذکر کنیم محاسن شمایل آن جناب را کتاب طولانی می شود. صاحب ( جنات الخلود ) گفته که آن حضرت متوسط القامه بود وروی مبارکش سرخ وسفید وچشمهایش فراخ وابروهایش گشاده وچهره اش دلگشا، هر که غمین بودی بر روی مبارکش نگریستی غمها زایل شدی ، ومحبوب القلوب وصاحب هیبت بودی وهرچند دشمن به وی برخوردی تملق نمودی و پیوسته لب مبارکش در تبسم وذکر خدا بودی ودر راه رفتن گامها را کوچک گذارده پیاده رفتن بر آن حضرت دشوار بود واکثر در راه رفتن بدن مبارکش عرق کردی .

فصل سوم : در دلایل ومعجزات امام علی نقی علیه السلام است

نگین گرانبها

اول در ( اءمالی ) ابن الشیخ از منصوری وکافور خادم مروی است که در سرّ من ر.ی حضرت هادی علیه السلام همسایه ای دات که اورا یونس نقاش می گفتند

ص: 569

وبیشتر اوقات خدمت آن حضرت می رسید وآن جناب را خدمت می نمود. یک روز وارد شد خدمت آن جناب در حالتی که می لرزید وعرض کرد: ای سید من ! وصیت می کنم که با اهل بیت من خوب رفتار کنی ، حضرت فرمود: مگر چه خبر است ؟ وتبسم می کرد. عرض کرد که موسی بن بغا یک نگینی به من داد که آن را نقش کنم وآن نگین از خوبی قیمت نداشت من چون خواستم آن نگین را نقش کنم شکست و++دوقسمت شد وروز وعده فردا است وموسی بن بغا [یا] مر ا هزار تازیانه می زند یا خواهد کشت . حضرت فرمود: اینک بروبه منزل خود تا فردا شود همانا چیزی نخواهی دید مگر خوبی . روز دیگر صبحگاهی خدمت آن حضرت رسید عرض کرد پیک موسی به جهت نگین آمده است . فرمود: برونزد اونخواهی دید جز خیر وخوبی . آن مرد دیگرباره گفت که الحال من نزد او روم چه بگویم ؟ حضرت فرمود: توبرونزد اووگوش کن چه با تومی گوید همانا جز خوبی چیز دیگر نخواهد بود. مرد نقاش رفت وبعد از زمانی خندان برگشت و عرض کرد: ای سید من ! چون رفتم نزد موسی مرا گفت : جواری من در باب آن نگین با هم مخاصمت کردند آیا ممکن می شود که اورا دونصف کنی تا دونگین شود که نزاع ومخاصمه آنها بر طرف شود. حضرت چون این بشنید خدا را حمد کرد و فرمود: چه در جواب اوگفتی ؟ گفت : گفتم مرا مهلت بده تا فکری در امر آن کنم ، حضرت فرمود: خوب

ص: 570

جواب گفتی .

نعمت ایمان وعافیت

دوم شیخ صدوق در ( اءمالی ع( از ابوهاشم جعفری روایت کرده که گفت : وقتی فقر وفاقه بر من شدت کرد خدمت حضرت امام علی نقی علیه السلام شرفیاب شدم پس مرا اذن داد پس چون نشستم فرمود: ابوهاشم ! کدام نعمتهای خدا را که به توعطا کرده می توانی ادا وشکر آن کنی ؟ ابوهاشم گفت ندانستم چه جواب گویم ، پس خود آن حضرت ابتدا کرد فرمود: ایمان را روزی توکرد پس حرام کرد به سبب آن بدن تورا بر آتش وروزی کرد تورا عافیت تا اعانت کرد تورا بر طاعت وروزی کرد تورا قناعت پس حفظ کرد تورا از ریختن آبرویت ، ای ابوهاشم ! من ابتدا کردم تورا به این کلمات به جهت آنکه گمان کردم که تواراده کرده ای که شکایت کنی نزد من از آنکه با تواین همه انعام کرده وامر کردم که صد دینار زر سرخ به تودهند بگیر آن را.

مؤ لف گوید: که از این حدیث شریف استفاده شود که ایمان از افضل نعم الهیه است وچنین است زیرا که قبول شدن تمام اعمال منوط به آن است .

ودر مجلد پانزدهم [چاپ قدیم ] ( بحار ) است :

( بابُ الرِّضا بِمَوْهِبَهِ الاِیمانِ وَ اِنَّهُ مِنْ اَعْظَم النِّعَم فَنَسْئَلُ اللّهَ سُبْحانَهُ وَ تَعالی اَنْ یُثَبِّتَ الایمانَ فی قُلُوبِنا وَ یُطهِّرَ الدِّیوانَ مِنْ ذُنُوبِنا ) .

وبعد از ایمان ، نعمت عافیت است ، فَنَسْئَلُ اللّهَ تَعالی الْعافِیَهَ، عافِیَهَ الدُّنْیا وَ الا خِرَه .

روایت شده که خدمت حضرت رسول صلی اللّه علیه وآله وسلم عرض شد که

ص: 571

اگر من درک کردم شب قدر را چه از خداوند خود بخواهم ؟ فرمود: عافیت را وبعد از عافیت ، نعمت قناعت است ، روایت شده در ذیل آیه شریفه : ( مَنْ عَمِلَ صالِحا مِنْ ذَکِرٍ اَوْ اُنْثی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیِنَّهُ حَیاهٌ طَیِّبَهً ) که ظاهر معنی آن این است که هر که بکند عمل صالح یعنی کردار شایسته از مرد یا زن واومؤ من باشد چه عمل باشد چه عمل بدون ایمان استحقاق جزاء ندارد البته اورا زندگانی دهیم در دنیا زندگانی خوش . سؤ ال شد از معصوم علیه السلام که این حیات طیبه که زندگانی خوش باشد چیست ؟ فرمود: قناعت است . واز حضرت صادق علیه السلام روایت است که فرمود: هیچ مالی نافعتر نیست از قناعت به چیز موجود. فقیر گوید: که روایات در فضیلت قناعت بسیار است ومقام گنجایش نقل ندارد.

نقل شده که به حکیمی گفتند: دیدی توچیزی را که از طلابهتر باشد؟ گفت : بلی ، قناعت است وبه همین ملاحظه کلام بعض حکما که گفته ( اِسْتِغْناؤُکَ عَنِ الشَّی ء خَیْرٌ مِنْ اسْتِغْنائِکَ بِهِ ) . گفته شده که دیوجانس کلبی که یکی از اساطین حکماء یونان بود، مردیم متقشف وزاهد بوده وچیزی اندوخته نکرده بود وماءوایی برای خود درست ننموده بود وقتی اسکندر اورا به مجلس خود دعوت نمود، آن حکیم به رسول اسکندر فرمود که بگوبه اسکندر آن چیز که تورا منع کرده از آمدن به نزد من همان چیز مرا باز داشته از آمدن به نزد تو، آنچه تورا منع کرده سلطنت تواست ، وآنچه مرا بازداشته قناعت من است .

ص: 572

وَ لَقَدْ اَجادَ مَنْ قالَ ) :

وَجَدْتُ الْقَناعَهَ اَصْلَ الْغِنی

وَ صِرْتُ بِاَذْیالِها مُمْتَسِکُ

فَلاذایَرانی عَلی بابِهِ

وَ لاذایَرانی بِهِ مُنْهَمِک

وَ عِشْتُ غَنِیّا بِلادِرْهَمٍ

اَمُرُّ عَلَی النّاسِ شِبْهَ الْمَلِکِ

وَ لِمُوْلانا اَبی الْحَسَنِ الرّضا علیه السلام :

لَبِسْتُ بُالْعِفَّهِ ثَوْبَ الْغَنِی

وَ صِرْتُ اَمْسی شامِخَ الرَّاْسِ

لَسْتُ اِلَی النَّسْناسِ مُسْتَانِسا

لکِنَّنی آنِسُ بِالنّاسِ

اِذا رَاءَیْتُ التَّیْهَ مِنْ ذِی الْغِنی

تِهْتُ عَلَی التَّائِه بِالْیاسِ

ما اِنْ تَفاخَرْتُ عَلی مُعْدِمٍ

وَ لاتَضَعْضَعْتُ لافْلاسٍ

تعلیم معجزه آسای 73 زبان

سوم ابن شهر آشوب وقطب راوندی از ابوهاشم جعفری روایت کرده اند که گفت : خدمت حضرت امام علی نقی علیه السلام شرفیاب شدم پس با من به زبان هندی تکلم کرد من نتوانستم درست جواب دهم ودر نزد آن حضرت رکوه ای بود مملواز سنگریزه پس یکی از سنگریزه ها را برداشت ومکید پس نزد من افکند من آن را در دهان گذاشتم وبه خدا سوگند که از خدمت آن جناب برنخاستم مگر آنکه تکلم می کردم به هفتاد وسه زبان که اول آن زبان هندی باشد.

حیوان سریع السیر

چهارم ونیز از ابوهاشم جعفری روایت شده که گفت : شکایت کردم به سوی مولای خود حضرت امام علی نقی علیه السلام که چون از خدمت آن حضرت از سرّ من راءی مرخص می شوم وبه بغداد می روم شوق ملاقات آن حضرت را پیدا می کنم ومرا مرکوبی نیست سوای این یابوکه دارم وآن هم ضعف دارد واز آن حضرت خواستم که دعایی کند برای قوت من برای زیارتش ، حضرت فرمود: ( قَوّاکَ اللّهُ یا اَباهاشِمٍ وَ قَوّی بِرْذَوْنَکَ ) . خدا تورا قوت دهد وقوت دهد یابوی تورا.

پس

ص: 573

از دعای آن حضرت چنان بود که ابوهاشم نماز فجر در بغداد می گذاشت وبر یابوی خود سوار می گشت وآن همه مسافت مابین بغداد وسامره را طی می کرد و وقت زوال همان روز را به سامره می رسید واگر می خواست برمی گشت همان روز به بغداد واین از دلایل عجیبه بود که مشاهده می گشت .

آینده سامراء

پنجم در ( امالی ) شیخ طوسی از حضرت امام علی نقی علیه السلام روایت شده که فرمود: آمدم سرّ من راءی از روی کراهت واگر بیرون شوم نیز از روی کراهت خواهد بود، راوی گفت : برای چه سید من ؟ فرمود: به جهت خوبی هوای آن وگوارا بودن آب آن وقلت درد در آن .

( ثُمَّ قالَ علیه السلام : تُخْرَبُ سُرَّ مَنْ رَاءْی حَتّی یَکُونَ فیها خانٌ وَ بَقّالٌ لِلْمارَّهِ وَ عَلامَهُ تَدارُکِ خَرابِها تَدارُک الْعمارَهِ فی مَشْهَدی مِنْ بَعْدی ) .

علت شیعه شدن یک اصفهانی

ششم قطب راوندی روایت کرده که جماعتی از اهل اصفهان روایت کرده اند که مردی بود در اصفهان که اورا عبدالرحمن می گفتند واوبر مذهب شیعه بود به او گفتند به چه سبب تودین شیعه را اختیار کردی وقائل به امامت حضرت امام علی نقی علیه السلام شدی ؟ گفت : به جهت معجزه ای که از اومشاهده کردم وحکایت آن چنان بود که من مردی فقیر وبی چیز بودم وبا این حال صاحب زبان وجراءت بودم . در یکی از سالها اهل اصفهان مرا با جماعتی به جهت تظلم به نزد متوکل فرستادند چون ما به نزد متوکل رفتیم روزی بر در خانه اوبودیم که امر شد

ص: 574

به احضار علی بن محمّد بن الرضا علیهم السلام ، من از شخصی پرسیدم که این مرد کیست که متوکل امر کرده به احضار آن ؟ گفت : اومردی است از علویین که رافضه اورا امام می دانند، پس از آن گفت : ممکن است متوکل اورا خواسته باشد برای آنکه اورا به قتل رساند. من با خود گفتم که از جای خود حرکت نمی کنم تا این مرد علوی بیاید و اورا مشاهده کنم پس ناگهان شخصی سوار بر اسب پیدا شد مردم به جهت احترام در طرف راست وچپ راه اوصف کشیدند واورا مشاهده می کردند پس چون نگاه من بر اوافتاد محبت اودر دل من جای گرفت پس شروع کردم در دعا کردن که خداوند شرّ متوکل را از اوبگرداند وآن جناب از میان مردم می گذشت در حالی که نگاهش به یال اسب خود بود وبه جای دیگر نگاه نمی کرد تا به من رسید ومن هم مشغول به دعا در حق اوبودم پس چون محاذی من شد روی خود به من کرد و فرمود: خدا دعایت را مستجاب کند وعمرت را طولانی ومال واولادت را بسیار گرداند. چون من این را بشنیدم مرا لرزه گرفت ودر میان رفقایم افتادم ، پس ایشان از من پرسیدند که تورا چه می شود؟ گفتم : خیر است وحال خود را با کسی نگفتم . چون برگشتم به اصفهان خداوند مال بسیار به من عطا کرد وامروز آنچه من اموال در خانه دارم قیمتش به هزار درهم می رسد سوای آنچه بیرون خانه دارم وده اولاد هم مرا روزی شد وعمرم هم از هفتاد

ص: 575

تجاوز کرده ومن قائلم به امامت کسی که از دل من خبر داده ودعایش در حق من مستجاب شده .

حکایت زینب دروغگو

هفتم ونیز قطب راوندی نقل کرده روایتی که ملخصش آن است که در ایام متوکل زنی ادعا کرد که من زینب دختر فاطمه زهرا علیها السلام می باشم . متوکل گفت : که از زمان زینب تا به حال سالها گذشته وتوجوانی ؟ گفت : رسول خدا صلی اللّه علیه و آله وسلم دست بر سر من کشید ودعا کرد که در هر چهل سال جوانی من عود کند. متوکل مشایخ آل ابوطالب واولاد عباس وقریش را طلبید همه گفتند: اودروغ می گوید، زینب در همان فلان سال وفات کرده . آن زن گفت : ایشان دروغ می گویند، من از مردم پنهان بودم کسی که از حال من مطلع نبود تا الحال که ظاهر شدم . متوکل قسم خورد که باید از روی حجت ودلیل ادعای اورا باطل کرد. ایشان گفتند: بفرست ابن الرضا را حاضر کنند شاید اواز روی حجت کلام این زن را باطل کند. متوکل آن حضرت را طلبید وحکایت را با وی بگفت ، حضرت فرمود: دروغ می گوید زینب در فلان سال وفات کرد. گفت : این را گفتند، حجتی بر بطلان قول او بیان کن . فرمود: حجت بر بطلان قول اوآنکه گوشت فرزندان فاطمه بر درندگان حرام است اورا بفرست نزد شیران اگر راست می گوید شیران اورا نمی خورند، متوکل به آن زن گفت : چه می گویی ؟ گفت : می خواهد مرا به این سبب بکشد، حضرت فرمود: اینجا جماعتی از اولاد فاطمه

ص: 576

می باشند هر کدام را که خواهی بفرست تا این مطلب معلوم توشود.

راوی گفت : صورتهای جمیع در این وقت تغییر یافت بعضی گفتند چرا حواله بر دیگری می کند وخودش نمی رود. متوکل گفت : یا اباالحسن چرا خود به نزد آنها نمی روی ؟ فرمود: میل تواست اگر خواهی من به نزد سباع می روم ، متوکل این مطلب را غنیمت دانست گفت : خود شما نزد سباع بروید. پس نردبانی نهادند و حضرت داخل شد در مکان سباع ودر آنجا نشست شیران خدمت آن حضرت آمدند واز روی خضوع سر خود را در جلوآن حضرت بر زمین می نهادن آن حضرت دست بر ایشان می مالید وامر کرد که کنار روند، تمام به کناری رفتند واطاعت آن جناب را می نمودند. وزیر متوکل گفت : این کار از روی صواب نیست آن جناب را زود بطلب تا مردم این مطلب را از اومشاهده نکنند. پس آن جناب را طلبیدند، همین که آن حضرت پا بر نردبان نهاد شیران دور آن حضرت جمع شدند وخود را بر جامه آن حضرت می مالیدند حضرت اشاره کرد که برگردند برگشتند، پس حضرت بالاآمد وفرمود: هرکس گمان می کند که اولاد فاطمه است پس در این مجلس بنشیند. این وقت آن زن گفت که من ادعای باطل کردم ومن دختر فلان مردم وفقیری مرا باعث شد که این خدعه کنم متوکل گفت : اورا بیفکنید نزد شیران تا او را بدرند، مادر متوکل شفاعت اورا نمود ومتوکل اورا بخشید.

هشتم شیخ مفید وغیره از خیران اسباطی روایت کرده اند که گفت : وارد مدینه

ص: 577

شدم وخدمت حضرت امام علی نقی علیه السلام مشرف گشتم ، حضرت از من پرسید که واثق چگونه بود حالش ؟ گفتم : در عافیت بود ومن ده روز است که از نزد اوآمدم ، فرمود: اهل مدینه می گویند اومرده است ؟ عرض کردم : من از همه مردم عهدم به اونزدیکتر است واطلاعم به حال اوبیشتر است . فرمود: اِنَّ النّاسَ یَقُولُونَ اِنَّهُ قَدْ ماتَ؛ یعنی مردم می گویند که واثق مرده است . چون این کلام را فرمود، دانستم که از مردم ، خود را اراده فرموده ، پس فرمود که جعفر چه کرد؟ عرض کردم : به بدترین حال در زندان محبوس بود. فرمود: همانا اوخلیفه خواهد بود، سپس فرمود: ابن زیات چه می کند؟ گفتم : امر مردم به دست اوبود وامر، امر اوبود. فرمود: ریاست اوبر اوشوم خواهد بود. پس مقداری ساکت شد آن حضرت وبعد فرمود: نیست چاره از اجراء مقادیر اللّه واحکام الهی ، ای خیران بدان که واثق مرد و جعفر متوکل به جای اونشست وابن زیات کشته گشت . عرض کردم : کی واقع شد این وقایع فدایت شوم ؟ فرمود: بعد از بیرون آمدن توبه شش روز.

مؤ لف گوید: واثق هارون بن معتصم خلیفه نهم بنی عباس است وجعفر متوکل برادر اواست که بعد از اوخلیفه شد وابن زیات محمّد بن عبدالملک کاتب صاحب تنور معروف است که در ایام معتصم وواثق به امر وزارت اشتغال داشت وچون متوکل خلیفه شد اورا بکشت چنانکه در باب معجزات حضرت جواد علیه السلام به آن اشاره کردیم .

دعا برای رفع مشکلات

نهم شیخ

ص: 578

طوسی روایت کرده از فحام از محمّد بن احمد هاشمی منصوری از عموی پدرش ابوموسی عیسی بن احمد بن عیسی بن المنصور که گفت : قصد کردم خدمت امام علی نقی علیه السلام را روزی . خدمتش مشرف شدم عرض کردم : ای آقای من ! این مرد، یعنی متوکل مرا از خود دور گردانیده وروزی مرا قطع کرده و ملول از من ومن نمی دانم این را مگر به واسطه آنکه دانسته است ارادتم را به خدمت شما وملازمت من شما را پس هرگاه خواهشی فرمایی از اوکه لازم باشد بر اوقبول آن خواهش را سزاوار است که تفضل فرمایی بر من وآن خواهش را از برای من اقرار دهید. حضرت فرمود: درست خواهد شد ان شاء اللّه . پس چون شب شد چند نفر از جانب متوکل پی در پی به طلب من آمدند ومرا به نزد متوکل بردند پس چون نزدیک منزل متوکل رسیدم فتح بن خاقان را بر در سرای دیدم ایستاده گفت : ای مرد! شب در منزل خود قرار نمی گیری ما را به تعب می اندازی ، متوکل مرا به رنج وسختی افکنده از جهت طلب کردن تو. پس داخل شدم بر متوکل دیدم اورا بر فراش خود، گفت : ای ابوموسی ! ما غفلت می کنیم از تو، توفراموش می گردانی ما را از خودت ویاد ما نمی آوری حقوق خود را الحال بگوچه در نزد ما داشتی ؟ گفتم : فلان صله وعطا ورزق فلانی ونام بردم چیزهایی چند. پس امر کرد آنها را به من بدهند با ضعف آن ، پس گفتم به فتح بن

ص: 579

خاقان که امام علی نقی علیه السلام اینجا آمد؟ گفت : نه ، گفتم : کاغذی برای متوکل نوشت ؟ گفت : نه !

پس من بیرون آمدم چون رفتم ( فتح ) عقب من آمد وگفت : شک ندارم که تواز امام علی نقی علیه السلام دعایی طلب کرده ای پس از برای من نیز از اودعایی بخواه . پس چون خدمت آن حضرت رسیدم حضرت فرمود: ای ابوموسی ! هذا وَجْهُ الرِّضا این روی ، روی خشنودی ورضا است ، گفتم : بلی ! به برکت توای سید من ولکن گفتند به من که شما نزد اونرفتید واز اوخواهش نفرمودید. فرمود: خداوند تعالی می داند که ما پناه نمی بریم در مهمات مگر به اووتوکل نمی کنیم در سختیها وبلاها مگر بر اووعادت داده ما را که هرگاه از اوسؤ ال کنیم اجابت فرماید ومی ترسیم اگر عدول کنیم از حق تعالی خدا نیز از ما عدول فرماید. گفتم که ( فتح ) به من چنین وچنین گفت ، فرمود اودوست می دارد ما را به ظاهر خود و دوری می کند از ما به باطن خود ودعا فائده نمی کند برای کسی که دعا کند مگر به این شرایط، هرگاه اخلاص ورزی در طاعت خدا، واعتراف کنی به رسول خدا صلی اللّه علیه وآله وسلم وبه حق ما اهل بیت وسؤ ال کنی از حق تعالی چیزی را محروم نمی سازد تورا، گفتم : ای سید من تعلیم کن به من دعایی که مخصوص سازی مرا به آن از بین دعاها، فرمود: این دعایی است که بسیار می خوانم من خدا را

ص: 580

به آن واز خدا خواسته ام که محروم نفرماید کسی را که بخواند آن را بعد از من در مشهد من و دعا این است :

( یا عُدَّتی عِنْدَ الْعُدَدِ وَ یا رَجائی وَ الْمُعْتَمَدُ وَ یا کَهْفی وَ السَّنَدُ وَ یا واحِدُ یا اَحَدُ یاقُل هُوَ اللّهُ اَحَدٌ اَسْئَلُکَ بِحَقِّ مَنْ خَلَقْتَهُ مِنْ خَلْقِکَ وَ لَمْ تَجْعَلْ فِی خَلْقِکَ مِثْلَهُمْ اَحَدَا اَنْ تُصَلِّیِ عَلَیْهِمْ وَ تَفْعَلَ بی کَیْتَ وَ کَیْتَ ) .

نشانه های سه گانه امامت

دهم قطب راوندی روایت کرده از هبه اللّه بن ابی منصور موصلی که گفت : در دیار ربیعه کاتبی بود نصرانی از اهل کفرتوثا نام اویوسف بن یعقوب بود و مابین اووپدرم صداقت ودوستی بود پس وقتی وارد شد بر پدرم ، پدرم از او پرسید که برای چه در این وقت آمدی ؟ گفت : مرا متوکل طلبیده ونمی دانم مرا برای چه خواسته الاآنکه من سلامتی خود را از خود خریدم به صد اشرفی وآن پول را با خود برداشته ام که به حضرت علی بن محمّد بن رضا علیه السلام بدهم ، پدرم به وی گفت که موفق شدی در این قصدی که کردی . پس آن نصرانی بیرون رفت به سوی متوکل وبعد از چند روز کمی برگشت به سوی ما خوشحال وشادان ، پدرم به وی گفت که خبر خورا برای ما نقل کن .

گفت : رفتم به سرّ من راءی ومن هرگز به سرّ من راءی نرفته بودم ودر خانه ای فرود آمدم وبا خود گفتم خوب است که این صد اشرفی را برسانم به ابن الرضا علیه السلام پیش از رفتن خود

ص: 581

به نزد متوکل وپیش از آنکه کسی بشناسد مرا وبفهمد آمدن مرا ومعلوم شد مرا که متوکل منع کرده ابن الرضا علیه السلام را از سوار شدن وملازم خانه می باشد. پس با خود گفتم چه کنم من مردی هستم نصرانی اگر سؤ ال کنم از خانه ابن الرضا علیه السلام ایمن نیستم از آنکه این خبر زودتر به متوکل برسد واین باعث شود زیادتی آنچه را که من از آن می ترسیدم پس فکر کردم ساعتی در امر آن پس در دلم افتاد که سوار شوم خر خود را وبگردم در بلد وبگذارم خر را به حال خود هر کجا خواهد برود شاید در بین مطلع شوم بر خانه آن حضرت بدون آنکه از احدی سؤ ال کنم ، پس پولها را در کاغذی کردم ودر کیسه خود گذاشتم و سوار خر خود شدم پس آن حیوان به میل خود می رفت تا آنکه از کوچه وبازار گذشت تا رسید به در خانه ای ایستاد پس کوشش کردم که برود از جای خود حرکت نکرد. گفتم به غلام خود که بپرس این خانه کیست ؟ گفتند: این خانه ابن الرضا است ! گفتم : اللّه اکبر، به خدا قسم این دلیل است کافی ، ناگاه خادم سیاهی بیرون آمد از خانه وگفت : تویی یوسف پسر یعقوب ؟ گفتم : بلی ! فرمود: فرود آی ، فرود آمدم پس نشانید مرا در دهلیز وخود داخل خانه شد، من در دل خود گفتم این هم دلیلی دیگر بود از کجا این خادم اسم من را دانست وحال آنکه در این بلد نیست کسی که مرا

ص: 582

بشناسد ومن هرگز داخل این بلند نشده ام . پس خادم بیرون آمد وگفت : صد اشرفی که در کاغذ کرده ای ودر کیسه گذاشته ای بیار، من آن پول را به اودادم وگفتم این سه . پس برگشت آن خادم وگفت داخل شو، پس وارد شدم بر آن حضرت در حالی که تنها در مجلس خود نشسته بود، فرمود: ای یوسف ! آیا نرسید وقت وهنگام هدایت تو؟ گفتم : ای مولای من ! ظاهر شد برای من از برهان آن قدری که در آن کفایت است . فرمود:

هیهات ! تواسلام نخواهی آورد ولکن اسلام می آورد پسر توفلان واواز شیعه ما است ، ای یوسف ! همانا گروهی گمان کرده اند که ولایت وسرپرستی ودوستی ما نفع نمی بخشد امثال شما را دروغ گفتند، واللّه ! همانا نفع می بخشد امثال تورا، برو به سوی آنچه که برای آن آمده ای پس به درستی که خواهی دید آنچه را که دوست می داری . یوسف گفت : پس رفتم به سوی متوکل ورسیدم به آنچه اراده داشتم پس برگشتم . هبه اللّه راوی گفت : من ملاقات کردم پسر اورا بعد از موت پدرش وبه خدا قسم که اومسلمان وشیعه خوبی بود، پس مرا خبر داد که پدرش بر حال نصرانیت مرد واواسلام آورد وبعد از مردن پدرش می گفت که من بشارت مولای خود می باشم .

عمر سه روزه جوان خندان

یازدهم شیخ طبرسی از ابوالحسن سعید بن سهل بصری روایت کرده که گفت : جعفر بن قاسم هاشمی بصری قائل به وقف بود ومن با اوبودم در سرّ من راءی ، ناگاه ابوالحسن

ص: 583

امام علی نقی علیه السلام اورا دید در یکی از راه ها، فرمود با اوتا کی در خوابی ؟! آیا نرسید وقت آنکه بیدار شوی از خواب خود، جعفر گفت : شنیدی آنچه را که محمّد بن علی علیه السلام با من گفت ؟ قَدْ وَاللّهِ قَدَحَ فی قَلْبی شَیْئا. پس بعد از چند روزی از برای یکی از اولاد خلیفه ولیمه ساختند وما را به آن ولیمه دعوت کردند وحضرت امام علی نقی علیه السلام را نیز با ما دعوت کردند پس چون آن حضرت وارد شد مردم سکوت کردند به جهت احترام آن حضرت وجوانی در آن مجلس بود که احترام نکرد آن حضرت را وشروع کرد به تکلم کردن وخنده نمودن . حضرت روکرد به اووفرمود: ای فلان دهان را به خنده پر می کنی وغافلی از ذکر خدا وحال آنکه توبعد از سه روز از اهل قبوری ؟! راوی گفت : ما گفتیم این دلیل ما خواهد بود نظر کنیم ببینیم چه می شود. آن جوان بعد از شنیدن این کلام از آن حضرت ، سکوت کرد واز خنده وکلام دهن ببست وما طعام خوردیم وبیرون آمدیم روز بعد که شد آن جوان علیل شد ودر روز سوم ، اول صبح وفات کرد ودر آخر روز به خاک رفت .

علت هدایت یک واقفیه

ونیز حدیث کرد سعید گفت جمع شدیم در ولیمه یکی از اهل سرّ من راءی حضرت ابوالحسن علی بن محمّد نیز تشریف داشت پس شروع کرد مرد به بازی کردن و مزاح نمودن وملاحظه جلالت واحترام آن حضرت را ننمود پس حضرت روکرد به جعفر وفرمود: همانا این مرد از

ص: 584

این طعام نخواهد خورد وبه این زودی خبری به او می رسد که عیش اورا منغص خواهد کرد. پس خوان طعام آوردند، جعفر گفت : دیگر بعد از این خبری نخواهد بود باطل شد قول علی بن محمّد علیه السلام ، به خدا قسم که این مرد شست دست خود را برای طعام خوردن ورفت به سوی طعام در همین حال ناگاه غلامش گریه کنان از در منزل وارد شد وگفت : برسان خود را به مادرت که از بالای بام خانه افتاد ودر حال مرگ است ، جعفر چون این مشاهده کرد گفت : واللّه ! دیگر قائل به وقف نخواهم بود وخود را از واقفیه قطع کردم وبه امامت آن حضرت اعتقاد نمودم .

نجات یافتن جوان

دوازدهم ابن شهر آشوب روایت کرده که مردی خدمت حضرت هادی علیه السلام رسید در حالی که ترسان بود ومی لرزید وعرض کرد که پسر مرا به جهت محبت شما گرفته اند وامشب اورا فلان موضع می افکنند ودر زیر آن محل اورا دفن می کنند. حضرت فرمود: چه می خواهی ؟ عرض کرد: آن چیزی که پدر ومادر می خواهد، یعنی سلامتی فرزند خود را طالبم ، فرمود: باکی نیست بر اوبروبه درستی که پسرت فردا می آید نزد تو. چون صبح شد پسرش آمد نزد اوگفت : ای پسرجان من ! قصه ات چیست ؟ گفت : چون قبر مرا کندند ودستهای مرا بستند ده نفر پاکیزه وخوشبوآمدند نزد من واز سبب گریه من پرسیدند، من گفتم سبب گریه خود را، گفتند: اگر طالب مطلوب شود یعنی آن کسی که می خواهد تورا بیفکند و هلاک

ص: 585

کند اوافکنده شود توتجرد اختیار می کنی واز شهر بیرون می روی وملازمت تربت پیغمبر صلی اللّه علیه وآله وسلم را اختیار می کنی ؟ گفتم : آری ! پس گرفتند حاجب را وافکندند اورا از بلندی کوه ونشنید احدی جزع اورا وندیدند مردم آن ده نفر را وآوردند مرا نزد توواینک منتظرند بیرون آمدن مرا به سوی ایشان . پس وداع کرد با پدرش ورفت ، پس آمد پدرش به نزد امام علیه السلام وخبر داد آن حضرت را به حال پسرش ومرد سفله می رفتند وبا هم می گفتند که فلان جوان را افکندند وچنان وچنان کردند وامام علیه السلام تبسم می کرد ومی فرمود: ایشان نمی دانند آنچه را که ما می دانیم .

سیزدهم قطب راوندی بیان کرده از ابوهاشم جعفری که گفت : متوکل مجلسی بنا کرده بود شبکه دار به نحوی که آفتاب بگردد دور دیوار آن ودر آن مرغهای خواننده منزل داده بود پس روز سلام اوبود می نشست در آن مجلس پس نمی شنید که چه به اومی گویند وشنیده نمی شد که اوچه می گوید از صداهای مرغان ، پس چون حضرت امام علی نقی علیه السلام به آن مجلس می آمد مرغان ساکت می شدند به نحوی که صوت یکی از آن مرغها شنیده نمی گشت وچون آن حضرت از مجلس بیرون می رفت مرغها شروع می کردند به صدا کردن ، وبود نزد متوکل چند عدد از کبکها وقتی که آن حضرت تشریف داشت آنها حرکت نمی کردند وچون آن جناب می رفت آنها شروع می کردند با هم مقاتله کردن .

فصل چهارم : در ذکر چند کلمه موجزه منقوله از حضرت هادی علیه السلام

ص: 586

ول قال علیه السلام : من رضی عن نفسه کثر الساخطون علیه ؛ هر که راضی وخشنود شد از خود وپسندید خود را، بسیار شود خشمناکان بر او.

فقیر گوید: مناسب است در اینجا نقل این سه شعر از سعدی :

به چشم کسان در نیاید کسی

که از خود بزرگی نماید بسی

مگوتا بگویند شکرت هزار

چه خود گفتی از کس توقع مدار

بزرگان نکرده اند در خود نگاه

خدابینی از خویشتن بین مخواه دوم قالَ علیه السلام : ( اَلْمُصیبَه لِلصّابِرِ واحِدَهٌ وَ لِلْجازِعِ إِثنِتانِ ع( .

فرمود: مصیبت شخص صبر کننده یکی است وبرای جزع کننده دوتا است .

فقیر گوید: ظاهرا دوتا بودن مصیبت جزع کننده ، یکی مصیبت وارده بر اواست و دیگر مصیبت نابود شدن اجر اواست . به جهت جزع وبی تابی او؛ چنانکه در بعض روایات است : فَاِنَّ الْمصابَ مَنْ حُرِمَ الثَّواب ؛ یعنی مصیبت زده کسی است که از ثواب بی بهره ماند. وحضرت رسول صلی اللّه علیه وآله وسلم در کاغذی که برای معاذ نوشته در تعزیت اوبه موت فرزندش ، فرموده :

( وَ قَدْ کانَ اِبْنُکَ مِنْ مُواهِبِ اللّهِ الْهَنیئَهِ وَ عَواریهِ الْمُسْتَوْدَعَهِ مَتَّعَکَ اللّهُ بِهِ فی غِبْطَهٍ وَ سُرُورٍ وَ قَبَضَُه مِنْکَ بِاَجْرٍ کَثیٍر الصَّلوهُ وَ الرَّحْمَهُ وَ الْهُدی اِنْ صَبَرْتَ وَاحْتَسَبْتَ فَلاتَجْمَعَنّ عَلَیْکَ مُصیبَتَیْنِ فَیَحْبِطَ لَکَ اَجْرُکَ وَ تَنْدَمَ عَلی مافا تَکَ ) .

وروایات وحکایات در مدح وثواب صبر بسیار است ومن در اینجا اکتفا می کنم به یک روایت ویک حکایت . اما روایت :

همانا از حضرت صادق علیه السلام منقول است که چون

ص: 587

مؤ من را داخل در قبر کنند نماز در طرف راست اوواقع شود وزکات در طرف چپ اووبرّ یعنی نیکویی و احسان اومشرف بر اوشود وصبر اودر ناحیه ای قرار گیرد. پس وقتی دوملک سؤ ال بیایند صبر گوید به نماز وزکات وبرّ دریابید شما صاحب خود را، یعنی میت را نگاهداری کنید پس هرگاه عاجز شدید از آن من هستم نزد او. واما حکایت :

پس از بعضی تواریخ منقول است که کسری بر بزرجمهر حکیم غضب کرد وامر کرد اورا در جای تاریکی حبس کنند ودر قید آهن اورا بند نمایند پس چند روز به آن حال بر اوبگذشت . روزی کسی را فرستاد که از اوخبر گیرد واز حال اوبپرسد چون آن رسول آمد اورا با سینه گشاده ونفس آرمیده دید، گفت : تودر این تنگی وسختی می باشی ولکن چنان هستی که در آسایش وفراخی زندگانی می کنی ! گفت : من معجونی درست کرده ام از شش چیز وآن را استعمال کرده ام لاجرم مرا به این حال خوش گذاشته . گفت که آن معجون را تعلیم ما نیز بفرما که در بلاها استعمال کنیم شاید ما هم انتفاع از آن بریم .

فرمود: آن شش چیز، یکی اعتماد به خداوند عز وجل است ، دوم آنکه هرچه مقدر شده خواهد شد، سوم آنکه صبر بهترین چیزی است که آدم ممتحن استعمال آن کند، چهارم آنکه اگر صبر نکنم چه بکنم ، پنجم آنکه شاید مصیبتی وارد شود که از آن مصیبت سخت تر باشد، ششم آنکه از ساعت تا به ساعت ، فرج است . چون این مطلب را

ص: 588

به کسری اطلاع دادند امر کرد اورا از زندان وبند رها کردند واورا احترام نمودند.

سوم قالَ علیه السلام : ( اَلْهَزْلُ فَکاهَهُ السُّفَهاءِ وَ صَناعَهُ الْجُهّالِ ) ؛ بیهودگی خوش منشی بیخردان وصفت نادانان است .

فقیر گوید: این معنی در صورتی است که هزل با لام باشد واگر هزل با همزه باشد چنانکه در بعض نسخ است یعنی ریشخند وفسوس ومسخرگی ، وشکی نیست که این عمل شیوه اراذل واوباش وپست فطرتان است وصاحب این عمل را از دین و ایمان خبری واز عقل ودانایی اثری نیست وبه مراحل بسیار از منزل انسانیت دور ونام انسانیت از اومهجور است .

چهارم قالَ علیه السلام : ( اَلسَّهْرُ اَلَذُّ لِلْمَنامِ وَ الْجُوعُ یَزیدُ فی طیبِ الطَّعاِم ) ؛

فرمود: بیداری لذیذ کننده تر است خواب را وگرسنگی زیاد می کند در خوبی و پاکیزگی طعام .

پنجم قالَ علیه السلام : ( اُذْکُرْ مَصْرَعَکَ بَیْنَ یَدَیْ اَهْلِکَ فَلاطَبیبٌ یَمْنَعُکَ وَ لاحَبیبٌ یَنْفَعُکَ ) ؛

فرمود: یاد کن آن وقتی را که افکنده شده ای بر زمین مقابل اهل خود پس طبیبی نیست که منع کند تورا از مردن ونه دوستی که نفع رساند تورا در آن حال .

مؤ لف گوید: که اشاره فرموده حضرت در این فرمایش به حال احتضار آدمی به همان حالی که حق تعالی به آن اشاره فرموده فی کلامه المجید ( اِذا بَلَغَتِ التَّراقِیَ وَ قیلَ مَنْ راقٍ ) ؛ چون برسد روح به چنبره گردن وگفته شود یعنی کسان محتضر گویند کیست افون کننده به ادعیه وعلاج نماینده به ادویه ، یا گویند ملائکه :

ص: 589

آیا ملائکه رحمت اورا مرتقی سازند به آسمان یا ملائکه عذاب به نیران ( وَ ظَنّ اَنَّهُ الْفِراقُ )

ویقین کند محتضر که آنچه به اونازل شده مفارقت است . ودر حدیث آمده که بنده علاج شدائد مرگ کند وحال آنکه هر یک از مفصلهای اوبر یکدیگر سلام کنند و گویند بر توباد سلام جدا می شوی از من ومن از توتا روز قیامت ( وَ الْتَفَّتِ السّاقُ بِالسّاقِ ) وبپیچید ساق محتضر به ساق او، یعنی پاهای او از هول مرگ وسختی جان کندن در هم پیچد، وبعضی گفته اند معنی آن است که جمع شود شدت موت به شدت آخرت .

فقیر گوید: اینک مناسب دیدم این دعای شریف را در این محل نقل کنم تا ناظرین به فیض خواندن آن خود را نائل کنند:

( اِلهی کَیْفَ اَصْدُرُ عَنْ بابِکَ بِخَیْبَهٍ مِنْکَ وَ قَدْ قَصَدْتُهُ عَلی ثِقَهٍ بِکَ، اِلهی کَیْفَ تُؤ یِسْنی مِنْ عَطائِکَ وَ قَدْ اَمَرْتَنی بِدُعائِکَ، صَلِّ عَلی مَحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدِ وَارْحَمْنی اِذَا اَشْتَدَّ الاَنینُ وَ حُظِرَ عَلَیَّ الْعَمَلُ وَ انْقَطَعَ مِنّی الاَمَلُ وَ اَفْضَیْتُ اِلَی الْمَنُونِ وَبَکَتْ عَلیَّ الْعُیُونُ وَ وَدَّعَنی الاَهْلُ وَ الاَحبْابُ وَ حُثِی عَلَیَّ التُّرابُ وَ نُسِیَ اسْمی وَ بَلِیَ جِسْمی وَ انْطَمَسَ ذِکْری وَ هُجِرَ قَبْری فَلَمْ یَزُرْنی زائرٌ وَ لَمْ یَذْکُرْنی ذاکِرٌ. وَ ظَهَرَت مِنّی الْمَاثِمُ واسْتَوْلَتْ عَلَیَّ الْمَظالِمُ وَ طالَتْ شِکایَهُ الخُصُومِ وَ اتَّصَلَتْ دَعْوَهُ الْمَظْلُومِ، صَلِّ اللّهُمَّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدِ وَارْضِ خُصُومی عَنّی بِفَضْلِکَ وَ اَحْسانِکَ وَ جُدْ عَلَیَّ بِعَفْوِکَ وَ رِضْوانِکَ، اِلهی ذَهَبَتْ اَیّامُ لَذّاتی وَ بَقِیَتْ مَاءثِمی وَ تَبِعاتِی وَ قَدْ اَتَیْتُکَ مُنیبا تائبا فَلاتَرُدَّنی مَحْروما

ص: 590

وَ لاخائِبَا، اَللّهُمَّ آمِنْ رَوْعَتی وَاغْفِرْ زَلَّتی وَ تُبْ عَلَیَّ اِنَّکَ اَنْتَ التَّوابُ الرَّحیمُ ) .

الهی تویی آگه از حال من

عیان است پیش تواحوال من

تویی از کرم دلنواز همه

به بیچارگی چاره ساز همه

بود هرکسی را امیدی به کس

امید من از رحمت تواست وبس الهی به عزت که خوارم مکن

به جرم گنه شرمسارم مکن

اگر طاعتم رد کنی ور قبول

من ودست ودامان آل رسول

ششم قالَ علیه السلام : ( اَلْمَقادیرُ تُریکَ ما لایَخْطُرُ بِبالِکَ ) :

یعنی مقدرات وچیزهایی که تقدیر شده بنمایاند به توچیزهایی را که خطور نکرده بود به دل تو.

هفتم قالَ علیه السلام : ( اَلْحِکْمَهُ لاتَنْجَعُ فِی الطِباعِ الفاسِدَهِ ) ؛ فرمود حکمت تاءثیر نمی کند در طبع های فاسد.

فقیر گوید: به همین ملاحظه است که حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام فرموده : ( لاتَعْلِقوا الْجَواهِرَ فی اَعْناقِ الْخَنازیرِ ) ؛ یعنی آویخته نکنید در گردنهای خوکان جواهر را. ووارد شده که حضرت عیسی علیه السلام ایستاد به خطبه خواندن در میان بنی اسرائیل وفرمود: ای بنی اسرائیل ! حکمت را برای جهال حدیث نکنید، واگر نه ظلم کرده اید بر حکمت ، ومنع نکنید آن را از اهلش ، وگرنه ظلم کرده اید ایشان را.

( وَ لَقَدْ اَجادَ مَنْ قال ) :

اِنَّهُ لُِکلِّ تُرْبَهٍ غَرْسا

وَ لِکُلَّ بِناءٍ اُسّا

وَ ما کُلُّ رَاءْسٍ یَسْتَحِقُّ الْتِیجانَ

وَلاکُلُّ طَبیعَهٍ یَسْتَحِقُّ اَفادَهَ الْبَیانِ

( قالَ الْعالِمُ علیه السلام : لاتَدْخُلُ الْمَلائِکَهَ بَیْتَا فیهِ کَلْبٌ: )

کسی درآید فرشته تا نکنی

سگ ز در دور وصورت از دیوار

ص: 591

فَاِنْ کانَ لابُدَّ فَاقْتَصِرْ مَعَهُ عَلی مَقْدارٍ یَبْلُغُهُ فَهْمُهُ وَ یَسَعُهُ ذِهْنُهُ فَقَدْ قیلَ کَما اَنَّ لُبَّ الثِّمارِ مُعَدِّ لِلاَنامِ فَالتَّبْنُ مُتاحٌ لِلا نعامِ فَلُبُّ الْحِکْمَهِ مُعَدُّ لِذَوِی الاَلْبابِ وَ قُشُورُهامَجْعُولَهٌ لِلاَغْنا مِ ) .

هشتم فرمود: هرگاه زمانی باشد که عدل غلبه کرد بر جور پس حرام است که گمان بد بری به احدی تا آنکه علم پیدا کنی به بدی او؛ وهرگاه زمانی باشد که جور غلبه کند بر عدل پس نیست برای احدی که گمان خوبی برد به احدی تا آنکه ببیند آن را از او. مؤ لف گوید: که مناسب دیدم این خبر را در اینجا نقل کنم :

روایت شده از حمران که از امام محمّد باقر علیه السلام پرسید که دولت حق شما کی ظاهر خواهد شد؟ فرمود که ای حمران ! تودوستان وبرادران وآشنایان داری و از احوال ایشان احوال زمان خود را می توانی دانست این زمان زمانی نیست که امام حق خروج تواند کرد، به درستی که شخصی بود از علما در زمان سابق وپسری داشت که رغبت نمی نمود در علم پدر خود واز اوسؤ ال نمی کرد وآن عالم همسایه ای داشت که می آمد واز اوسؤ ال می کرد وعلم از اواخذ می نمود پس مرگ آن مرد عالم رسید پس طلبید فرزند خود را وگفت : ای پسرک من ! تواخذ نکردی از علم من وکم رغبت بودی در آن واز من چیزی نپرسیدی ومرا همسایه ای است که از من سؤ ال می کرد وعلم مرا اخذ می نمود وحفظ می کرد، اگر تورا احتیاج شود به علم من بروبه نزد

ص: 592

همسایه من واورا نشان داد واورا شناسانید، پس آن عالم به رحمت ایزدی واصل شد وپسر اوماند. پس پادشاه آن زمان خوابی دید واز برای تعبیر خواب سؤ ال کرد از احوال آن عالم ، گفتند: فوت شد. پرسید که آیا از او فرزندی مانده است ؟ گفتند: بلی پسری از اومانده است ، پس آن پسر را طلبید. چون ملازم پادشاه به طلب اوآمد گفت : واللّه ! نمی دانم که پادشاه از برای چه من را می خواهد ومن علمی ندارم واگر از من سؤ الی کند رسوا خواهم شد، پس در این حال وصیت پدرش به یادش آمد ورفت به خانه آن شخص که از پدرش علم آموخته بود، گفت : پادشاه مرا طلبیده است ونمی دانم که از برای چه مطلب مرا خواسته است وپدرم مرا امر کرده است که اگر محتاج شوم به علمی به نزد توبیایم . آن مرد گفت : من می دانم پادشاه تورا از برای چه کار طلبیده است اگر تورا خبر دهم آنچه از برای توحاصل شود میان من وخود قسمت خواهی کرد؟ گفت : بلی ، پس اورا سوگند داد ونوشته ای در این باب از اوگرفت که وفا کند به آنچه شرط کرده است ، پس گفت که پادشاه خوابی دیده است وتورا طلبیده است که از توبپرسد که این زمان چه زمان است ، تودر جواب بگوکه زمان گرگ است پس چون پسر به مجلس پادشاه رفت پرسید که من تورا از برای چه مطلب طلبیده ام ، گفت : مرا طلبیده ای از برای خوابی که دیده ای که این چه

ص: 593

زمان است ، پادشاه گفت : راست گفتی ، پس بگوکه این زمان چه زمان است ؟ گفت : زمان گرگ است . پس پادشاه امر کرد که جایزه به اودادند پس جایزه را گرفت وبه خانه برگشت ووفا به شرط خود نکرد وحصه ای به آن شخص نداد وگفت شاید پیش از اینکه این مال را تمام کنم بمیرم وبار دیگر محتاج نشوم که از آن مرد سؤ ال کنم .

پس چون مدتی از این بگذشت پادشاه خواب دیگر دید وفرستاد وآن پسر را طلبید وآن پسر پشیمان شد که وفا به عهد خود نکرد وبا خود گفت : من علمی ندارم که به نزد پادشاه روم وچگونه به نزد آن عالم بروم واز اوسؤ ال کنم وحال آنکه با اومکر کردم ووفا به عهد خود نکردم پس گفت به هر حال بار دیگر می روم به نزد اوواز او عذر می طلبم وباز سوگند می خورم که در این مرتبه وفا کنم شاید که تعلیم من بکند. پس نزد آن عالم آمد وگفت : کردم آنچه کردم ووفا به پیمان تونکردم وآنچه در دست من بود همه پراکنده شده است وچیزی در دست نمانده است واکنون محتاج شده ام به تو، تورا به خدا سوگند می دهم که مرا محروم مکن وپیمان می کنم با تووسوگند می خورم که آنچه در این مرتبه به دست من آید میان تووخود قسمت کنم ودر این وقت نیز پادشاه مرا طلبیده است ونمی دانم که از برای چه چیز می خواهد سؤ ال نماید از من . آن عالم گفت : تورا طلبیده است که

ص: 594

از توسؤ ال کند باز از خوابی که دیده است که این چه زمان است بگوزمان گوسفند است . پس چون به مجلس پادشاه داخل شد از اوپرسید که از برای چه کاری تورا طلبیده ام ؟ گفت : خوابی دیده ای ومی خواهی که از من سؤ ال کنی که چه زمان است ؟ پادشاه گفت : راست گفتی واکنون بگوکه چه زمان است ؟ گفت : زمان گوسفند است . پس پادشاه فرمود که صله به اودادند وچون به خانه برگشت ، متردد شد که آیا وفا کند به عالم یا مکر کند وحصه اورا ندهد، پس بعد از تفکر بسیار گفت شاید من بعد از این محتاج نشوم به اووعزم کرد بر آنکه غدر کند ووفا به عهد اونکند.

پس بعد از مدتی دیگر پادشاه اورا طلبید پس اوبسیار نادم شد از غدر خود وگفت بعد از دومرتبه غدر چگونه به نزد آن عالم بروم وخود علمی ندارم که جواب پادشاه بگویم ، باز راءیش بر آن قرار گرفت که به نزد آن عالم برود، پس چون به خدمت اورسید اورا به خدا سوگند داد والتماس کرد که باز تعلیم اوکند وگفت : در این مرتبه وفا خواهم کرد ودیگر مکر نخواهم کرد بر من رحم کن ومرا بدین حال مگذار، پس آن عالم پیمان ونوشته ها از اوگرفت وگفت : باز تورا طلبیده است که سؤ ال کند از خوابی که دیده است که این زمان چه زمان است بگوزمان ترازواست ، چون به مجلس پادشاه رفت از اوپرسید که از برای چه کار تورا طلبیده ام ؟ گفت : مرا

ص: 595

طلبیده ای برای خوابی که دیده ای ومی خواهی بپرسی که این چه زمان است ، گفت : راست گفتی اکنون بگوچه زمان است ؟ گفت : زمان ترازواست . پس امر کرد که صله به اودادند پس آن جایزه ها را به نزد عالم آوردودر پیش اوگذاشت وگفت این مجموع آن چیزی است که برای من حاصل شده است وآورده ام که میان خود من قسمت نمایی ، آن عالم گفت که زمان اول چون زمان گرگ بود تواز گرگان بودی لهذا در اول مرتبه جزم کردی که وفا به عهد خود نکنی ، ودر زمان دوم چون زمان گوسفند بود گوسفند عزم می کند که کاری بکند ونمی کند تونیز اراده کردی که وفا کنی ونکردی واین زمان چون زمان ترازواست وترازووکارش وفا کردن به حق است تونیز وفا به عهد کردی مال خود را بردار که مرا احتیاجی به آن نیست .

علامه مجلسی رحمه اللّه فرموده : گویا غرض آن حضرت از نقل این قصه آن بود که احوال هر زمان متشابه است ، هرگاه یاران ودوستان خود را می بینی که با تودر مقام غدر ومکرند چگونه امام علیه السلام اعتماد نماید بر عهدهای ایشان وخروج کند بر مخالفان وچون زمانی در آید که در مقام وفاء به عهود باشند وخدا داند که وفاء به عهد امام علیه السلام خواهند نمود، امام علیه السلام را ماءمور به ظهور وخروج خواهد گردانید، حق تعالی اهل زمان ما را به اصلاح آورد واین عطیه عظمی را نصب کند بمحمد وآله الطاهرین .

فصل پنجم : در حرکت حضرت امام علی نقی علیه السلام از مدینه طیبه به سامراء وذکربعضی از ستمها که از مخالفین بر آن مبین واقع شده وشهادت آن حضرت

توضیح

بدان که حضرت امام علی نقی علیه السلام ولادت با

ص: 596

سعادتش ونشوونمایش در مدینه طیبه واقع شد وهشت سال از سن شریفش گذشته بود که والد بزرگوارش شهید گشت وامامت منتقل به آن حضرت گردید وپیوسته در مدینه بود تا ایام جعفر متوکل که از آن حضرت را به سرّ من راءی طلبید وسببش آن شد که ( بریحه عباسی ) که امام جماعت حرمین بود نامه ای به متوکل نوشت که اگر تو را به مکه ومدینه حاجتی هست علی بن محمّد را از این دیار بیرون بر که اکثر این ناحیه را مطیع ومنقاد خود گردانیده است وجماعتی دیگر نیز به این مضمون کاغذ به متوکل نوشتند وعبداللّه بن محمّد والی مدینه اذیت واهانت بسیار به آن امام بزرگوار می رسانید تا آنکه نامه ها به متوکل نوشت در باب آن جناب که سبب خشم وغضب متوکل گردید وچون حضرت مطلع شد که والی مدینه به متوکل امری چند نوشته که موجب اذیت واضرار اونسبت به آن جناب خواهد گردید نامه ای به متوکل نوشت ودر آن نامه درج کرد که والی مدینه آزار واذیت به من می رساند و آنچه در حق من نوشته محض کذب وافتراء است ، متوکل برای مصلحت نامه مشفقانه به حضرت نوشت ودر آن نامه امام زمان را تعظیم واکرام کرد ونوشت چون مطلع شدیم که عبداللّه بن محمّد نسبت به شما سلوک ناموافقی کرده منصب اورا تغییر دادیم ومحمّد بن فضل را به جای اونصب کردیم واورا ماءمور به اعزاز و اکرام وتجلیل شما نموده ایم ونیز به آن حضرت نوشت که خلیفه مشتاق ملاقات وافر البرکات شما گردیده وخواهان آن است که اگر بر شما

ص: 597

دشوار نباشد متوجه این صوب گردید با هر که خواهید از اهل بیت وخویشان وحشم وخدمتکاران خود با نهایت سکون واطمینان خاطر به رفاقت هرکه اراده داشته باشید وهر وقت که خواهید بار کنید وهر گاه که اراده نمایید نزول کنید ویحیی بن هرثمه را به خدمت شما فرستاده که اگر خواهید در این راه در خدمت شما باشد ودر هر باب اطاعت امر شما نماید ودر این باب سفارش بسیار به اوفرمود، وبدانید که هیچیک از اهل بیت وخویشان وفرزندان ومخصوصان خلیفه نزد اواز شما گرامی تر نیستند و نهایت لطف وشفقت ومهربانی نسبت به شما دارد. ونوشت آن نامه را ابراهیم بن عباس در ماه جمادی الا خره سنه دویست وچهل وسه .

واما اذیت وآزاری که از مخالفین به آن امام مبین علیه السلام رسیده پس بسیار است ودر اینجا به ذکر چند روایت اکتفا می کنیم :

گزارش از حرکت امام از مدینه به سامراء

اول مسعودی از یحیی بن هرثمه روایت کرده که گفت : فرستاد مرا متوکل به سوی مدینه برای حرکت دادن حضرت امام علی نقی علیه السلام را از مدینه بردن به سامره به جهت بعض چیزها که درباره اوبه متوکل رسیده بود. پس چون به مدینه وارد شدم اهل مدینه بانگ وفریاد برداشتند چندانکه مانند آن نشنیده بودم پس ایشان را ساکن کردم وقسم خوردم که من ماءمور نشدم که مکروهی به آن حضرت برسانم وتفتیش کردم منزل آن جناب را نیافتم در آن مگر قرآن ودعا ومانند آن :

ودر ( تذکره سبط ) است که لَمْ اَجِدْ فیهِ اِلاّ مَصاحِفَ وِ اَدْعِیَهً وَ کُتُبِ الْعِلْمِ فَعَظُمَ فی عَیْنی .

پس آن

ص: 598

حضرت را از مدینه حرکت دادم وخودم قائم به خدمات اوبودم وبا آن حضرت خوشرفتاری می نمودم پس در آن ایام که در راه بودیم روزی دیدم آن حضرت را که سوار شده ولکن جامه بارانی پوشیده ودم اسب خود را گره زده ، من تعجب کردم از این کار او؛ زیرا که آن روز آسمان صاف وبی ابر بود وآفتاب طلوع کرده بود پس نگذشت مگر زمان کمی که ابری در آسمان ظاهر شد وباران بارید مانند دهان مشک ورسید به ما از باران امر عظیمی . پس آن حضرت روکرد به من و فرمود: می دانم که منکر شدی وتعجب کردی آنچه را که دیدی از من وگمان کردی که من می دانستم از امر باران آنچه را که تونمی دانستی چنین نیست که توگمان کرده ای لکن من زیست کرده ام در بادیه ومی شناسم بادی را که در عقب باران دارد. یحیی گفت : چون به بغداد وارد شدیم ابتدا کردم به اسحاق بن ابراهیم طاطری و رفتم به دیدن اوواووالی بغداد بود چون اومرا دید گفت : ای یحیی این مرد یعنی امام علی نقی علیه السلام پسر پیغمبر است ومتوکل را تومی شناسی ومی دانی عداوتش را با این خانواده پس اگر چیزی بگویی به اوکه وادار کند اورا بر کشتن آن حضرت ، پیغمبر خصم توخواهد بود، گفتم : به خدا قسم ! من مطلع نشدم بر چیزی از اوکه مخالف میل متوکل باشد بلکه هرچه دیدم تمامش جمیل وشکیر بود.

پس رفتیم به سامره وابتدا به دیدن وصیف ترکی رفتیم ومن از اصحاب ونوکران او بودم ،

ص: 599

چون مرا دید وگفت : ای یحیی ! به خدا قسم که اگر مویی از سر این مرد کم شود مطالب آن غیر من نخواهد بود. پس من تعجب کردم از کلام اسحاق طاطری و وصیف ترکی وسفارش ایشان در باب آن حضرت پس به نزد متوکل رفتم وآنچه از آن حضرت دیده بودم وآنچه از ثناء بر آن حضرت شنیده بودم برای متوکل نقل کردم . متوکل جائزه به آن حضرت داد وظاهر کرد نیکی واحسان خود را به آن حضرت ومکرم داشت اورا.

مناظر شگفت انگیز

دوم شیخ کلینی ودیگران از صالح بن سعید روایت کرده اند که گفت روزی داخل سرّ من راءی شدم وبه خدمت آن جناب رفتم وگفتم : این ستمکاران در همه امور سعی کردند در اطفاء نور تووپنهان کردن ذکر توتا آنکه تورا در چنین جایی فرود آوردند که محل نزول گدایان وغیربان بی نام ونشان است ، حضرت فرمود که ای پسر سعید! هنوز تودر معرفت قدر ومنزلت ما در این پایه ای وگمان می کنی که اینها با رفعت شاءن ما منافات دارد ونمی دانی کسی را که خدا بلند کرد به اینها پست نمی شود. پس به دست مبارک خود اشاره کرد به جانبی چون به آن جانب نظر کردم بستانها دیدم به انواع ریاحین آراسته وباغها دیدم که به انواع میوه ها پیراسته ونهرها دیدم که در صحن آن باغها جاری بود وقصرها وحوران وغلمان در آنها مشاهده کردم که هرگز نظیر آنها را خیال نکرده بودم ، از مشاهده این احوال دیده ام حیران و عقلم پریشان شد. پس حضرت فرمود ما هرجا که باشیم

ص: 600

اینها از برای ما مهیا است و در کاروان گدایان نیستیم .

مکافات تهمت

سوم مسعودی در ( اثبات الوصیه ) روایت کرده که چون حضرت امام علی نقی علیه السلام داخل خانه متوکل شد ایستاد مشغول به نماز گشت بعضی از مخالفین آمد ایستاد مقابل آن حضرت وگفت : تا کی ریاکاری می کنی ؟ حضرت تا این جسارت را شنید تعجیل فرمود در نماز خود وسلام داد پس روکرد به اوو فرمود: اگر دروغ گفتی در این نسبتی که به من دادی خدا تورا از بیخ برکند تا این کلمه را فرمود آن مرد افتاد وبمرد وقصه اوخبر تازه ای شد در خانه متوکل .

نذر مادر متوکل برای امام هادی علیه السلام

چهارم شیخ کلینی وشیخ مفید ودیگران از ابراهیم بن محمّد طاهری روایت کرده اند که خراجی یعنی قرحه وجراحتی در بدن متوکل به هم رسید که مشرف بر هلاک گردید وکسی جراءت نمی کرد که نیشتری به آن برساند پس مادر متوکل نذر کرد که اگر عافیت یابد مال جلیلی برای حضرت امام علی نقی علیه السلام بفرستد، پس فتح بن خاقان به متوکل گفت که اگر می خواهی [کسی ] نزد حضرت امام علی نقی علیه السلام بفرستیم شاید دوایی برای این مرض بفرماید، گفت : بفرستید. چون به خدمت آن حضرت رفتند وحال اورا غرض کردند فرمود که پشکل گوسفند را که در زیر پای گوسفند مالیده شده در گلاب بخیسانند وبر آن خراج بندند که نافع استا ان شاء اللّه تعالی . چون آن خبر را آوردند جمعی از اتباع خلیفه که حاضر بودند خندیدند واستهزاء کردند. فتح بن خاقان گفت می دانم که حرف

ص: 601

آن حضرت بی اصل نیست وآنچه فرموده ناست به عمل آورید ضرری نخواهد داشت ، چون دوا را بر آن موضع بستند در ساعت منفجر شد ومتوکل از درد والم راحت یافت ومادرش مسرور شده پس ده هزار دینار در کیسه کرده سر کیسه را مهر کرد وبرای آن جناب فرستاد. چون متوکل از آن مرض شفا یافت مردی که اورا بطحایی می گفتند نزد متوکل بود بد آن حضرت را بسیار گفت ، وگفت اسلحه و اموال بسیار جمع کرده است وداعیه خروج دارد، پس شبی متوکل ، سعید حاجب را طلبید وگفت : بی خبر به خانه امام علی نقی علیه السلام برووهرچه در آنجا از اسلحه واموال که بیابی برای من بیاور.

سعید گفت : در میان شب نردبانی برداشتم وبه خانه آن حضرت رفتم ونردبان را بر دیوار خانه گذاشتم چون خواستم به زیر روم به واسطه تاریکی راه را گم کردم و حیران شدم ناگاه حضرت از اندرون خانه مرا ندا کرد که ای سعید! باش تا شمع از برای توبیاورند. چون شمع آوردند به زیر رفتم دیدم که حضرت جبه ای از پشم پوشیده وعمامه ای از پشم به سر بسته وسجاده خود را بر روی حصیری گسترده و بر بالای سجاده روبه قبله نشسته است پس فرمود که بروودر این خانه ها بگرد و تفتیش کن من رفتم وجمیع حجره های خانه را تفتیش کردم در آنها هیچ نیافتم مگر یک بدره که بر سرش مهر مادر متوکل بود ویک کیسه سر به مهری دیگر پس فرمود که مصلای مرا بردار چون برداشتم در زیر مصلاشمشیری یافتم که

ص: 602

غلاف چوبی داشت وبر روی آن غلاف هیچ نگرفته بودند آن شمشیر را با دوبدره زر برداشتم و نزد متوکل رفتم ، چون مهر مادر خود را بر آن دید اورا طلبید واز حقیقت حال سؤ ال کرد مادرش گفت : من برای اوفرستاده ام وهنوز مهرش را برنداشته است چون کیسه دیگر را گشود چهارصد دینار در آن بدره بود. پس متوکل یک بدره دیگر به آن ضم کرد وگفت : ای سعید! این بدره ها را با آن کیسه وشمشیر برای اوببر وعذرخواهی از اوبکن . چون آنها را به خدمت آن حضرت بردم گفتم : ای سید من ! از تقصیر من بگذر که بی ادبی کردم وبی رخصت به خانه تودر آمدم چون از خلیفه ماءمور بودم معذورم ، حضرت فرمود:

( وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا اَیَّ مُنْقَلِبٍ یَنْقَلِبُونَ ) ؛

یعنی به زودی خواهند دانست آنها که ستم می کنند که بازگشت آنها به سوی کجا است .

اشعار مؤ ثر امام هادی علیه السلام در مجلس شراب

پنجم جمعی از علماء که از جمله ایشان است مسعودی ، روایت کرده اند که در باب حضرت امام علی نقی علیه السلام نزد متوکل سعایت کردند وگفتند که در منزل آن جناب اسلحه بسیار وکاغذهای زیاد است که شیعیان اواز اهل قم برای او فرستاده اند وآن جناب عزم آن دارد که بر توخروج کند. متوکل جماعتی از ترکان را به خانه آن حضرت فرستاد، ایشان در شب بر خانه آن حضرت هجوم آوردند وبه خانه ریختند وهرچه تفتیش کردند چیزی نیافتند ودیدند که آن حضرت در حجره ای ست ودر را بر روی خود بسته وجامه ای از

ص: 603

پشم پوشیده و بر روی زمین که رمل وریگ ریزه بود نشسته وتوجهش به سوی حق تعالی است و مشغول خواندن آیات قرآن است پس آن جناب را به آن حال ماءخودذ داشتند وبه نزد متوکل حمل کردند وگفتند در خانه اوریختیم وچیزی نیافتیم ودیدیم آن جناب را نشسته بود روبه قبله وقرآن تلاوت می کرد. ومتوکل در آن حال در مجلس شرب بود پس آن امام معصوم را در آن مجلس شؤ م بر آن میشوم وارد کردند و متوکل جام شراب در دستش بود از برای آن جناب تعظیم کرد وآن حضرت را در پهلوی خود نشانید وجام شراب را به آن حضرت تعارف کرد، آن حضرت فرمود: واللّه ! شراب داخل گوش وخون من نشده هرگز، مرا معفودار، پس اورا معفوداشت آنگاه گفت : برای من شعر بخوان . حضرت فرمود: اِنّی قَلیل الرِّوایَهِ لِلشِّعْرِ؛ من چندان از شعر روایت نشده ام ، گفت : از این چاره ای نیست پس حضرت انشاد فرمود این اشعار را که مشتمل است بر بی وفایی دنیا ومرگ سلاطین وذلت و خواری ایشان پس از مرگ :

باتُوا عَلی قُلَلِ الاَجْبالِ تَحْرِسُهُمْ

غُلْبُ الرِّجالِ فَلَمْ تَنْفَعْهُمُ الْقُلَلُ

وَ اسْتَنْزِلُوا بَعْدَ عِزَّ مِنْ مَعاقِلِهِمْ

وَ اُسْکِنُوا حُفَرا یا بِئْسَما نَزَلوُا

نداهُمْ صارِخٌ مِنْ بَعْدِ دَفْنهمُ

اَیْنَ الاَساوِرُ وَ التّیجانُ وَ الْحُلَلُ

اَیْنَ الْوُجُوهُ الّتَی کانَتْ مُنَعَّمَهً

مِنْ دُونِها تُضْرَبُ الاَسْتارُ وَ الکُلَلُ

فَاَفْصَحَ الْقَبْرُ عَنْهُمْ حینَ سآئِلَهُمْ

تِلْکَ الْوُجُوهُ عَلَیْهَا الدُّودُ تَنْتَقِلُ

قَدْ طالَ ما اَکَلُوا دَهْرا وَ قَدْ شَرِبُوا

وَاَصْبَحُوا الْیَوْمَ بَعْدَ الاَکْلِ قَدْ اُکِلُوا

متوکل از شنیدن این اشعار گریست به اندازه ای

ص: 604

که اشک چشمش ریشش را تر کرد و حاضرین نیز گریستند، وبه روایت ( کنزالفوائد ) کراچکی ، متوکل جام شراب را بر زمین زد وعیشش منغض شد، وبه روایت اول پرسید از آن حضرت که قرض داری ؟ فرمود: بلی چهار هزار دینار، پس چهار هزار دینار به آن حضرت بخشید واورا مکرما به خانه اش رد کرد.

شمشیرداران نامرئی

ششم قطب راوندی روایت کرده است از فضل بن احمد کاتب از پدرش احمد بن اسرائیل کاتب معتز باللّه بن متوکل که گفت : روزی من با معتز به مجلس متوکل رفتم واوبر کرسی نشسته بود وفتح بن خاقان نزد اوایستاده بود پس معتز سلام کرد و ایستاد، من در عقب اوایستادم . وقاعده چنان بود که هرگاه معتز داخل می شد اورا مرحبا می گفت وتکلیف نشستن می کرد. در این روز از غایت غضب وتغییری که در حال اوبود متوجه معتز نشد وبه فتح بن خاقان سخن می گفت وهر ساعت صورتش متغیر می گردید وشعله غضبش افروخته تر می شد وبا فتح بن خاقان می گفت آنکه تودر حق اوسخن می گویی چنین وچنان کرده است و( فتح ) آتش خشم اورا فرومی نشانید ومی گفت : اینها بر اوافتراء است واواز اینها بری است ، فایده نمی کرد وخشم اوزیاده می شد ومی گفت : به خدا سوگند که این مراثی را می کشم که دعوی دروغ می کند ورخنه در دولت من می افکند پس گفت بیاور چهار نفر از غلامان خزر جلف را که چیزی نمی فهمند. ایشان را حاضر کرد، چون حاضر شدند به هر یک از ایشان

ص: 605

شمشیری داد وایشان را امر کرد که چون حضرت امام علی نقی علیه السلام حاضر شود اورا به قتل آورند و گفت : به خدا سوگند که بعد از کشتن جسد اورا هم خواهم سوخت . بعد از ساعتی دیدم که حجاب متوکل آمدند وگفتند: آمد! ناگاه دیدم که حضرت داخل شد و لبهای مبارکش حرکت می کرد ودعایی می خواند واثر اضطراب وخوف به هیچ وجه در آن حضرت نبود، چون نظر متوکل بر آن حضرت افتاد خود را از تخت به زیر افکند وبه استقبال حضرت شتافت واورا در بر گرفت ودستهای مبارکش را میان دودیده اش را بوسید وشمشیر در دستش بود گفت : ای آقای من ! ای فرزند رسول خدا صلی اللّه علیه وآله وسلم ، ای بهترین خلق ! ای پسر عم من ومولای من ، ای ابوالحسن ، وحضرت می فرمود: اعیذک باللّه یا امیرالمؤ منین عفوکن من را از گفتن این کلمات . متوکل گفت : برای چه تصدیق کشیده ای وآمده ای در چنین وقتی ؟ حضرت فرمود که پیک توآمد در این وقت وگفت متوکل تورا طلبیده ، متوکل گفت : دروغ گفته است آن ولدالزنا، گفت برگرد ای سید من ، به همان جا که آمدی ، پس گفت : ای فتح بن خاقان ، ای عبداللّه ، ای معتز! مشایعت کنید آقای خودتان وآقای مرا. پس چون نظر آن غلامان خزر بر آن حضرت افتاد نزد آن حضرت بر زمین افتادند وسجده به جهت تعظیم آن حضرت نمودند. چون حضرت بیرون رفت متوکل غلامان را طلبید وترجمان را گفت که از ایشان سؤ

ص: 606

ال کن که به چه سبب امر نسبت به اوبه جا نیاوردید؟ ایشان گفتند از مهابت آن حضرت بی اختیار شدیم چون پیدا شد در دور اوزیاده از صد شمشیر برهنه دیدیم وآن شمشیرداران را نمی توانستیم دید ومشاهده این حالت مانع شد ما را از آنکه امر را به عمل آوریم و دل ما پر از بیم وخوف شد. پس متوکل روبه ( فتح ) آورد وگفت : این امام تواست وخندید، ( فتح ) شاد شد به آنکه آن بلیه را از آن جناب گذشت و حمد خدا به جا آورد.

ملاقات صقر با امام هادی علیه السلام در زندان

هفتم ابن بابویه ودیگران روایت کرده اند از صقر بن ابی دلف که چون حضرت امام علی نقی علیه السلام را به سرّ من راءی آوردند به خدمت آن حضرت رفتم که خبری از آن جناب بگیرم وآن حضرت را نزد زرافه حاجب متوکل محبوس کرده بودند چون نزد اورفتم گفت : به چه کار آمده ای ؟ گفتم : به دیدن شما آمده ام ، ساعتی نشستیم چون مجلس خلوت شد گفت : گویا آمده ای که خبری از صاحب وامام خود بگیری ؟ من ترسیدم وگفتم صاحب من خلیفه است . گفت : ساکت شو، که مولای توبر حق است ومن نیز اعتقاد تورا دارم واورا امام می دانم ، پس گفت : آیا می خواهی نزد اوبروی ؟ گفتم : بلی ، گفت : ساعتی صبر کن که صاحب البرید بیرون رود، وچون بیرون رفت کسی با من همراه کرد وگفت ببر اورا به نزد علوی که محبوس است اورا نزد اوبگذار وبرگرد. چون به خدمت آن جناب

ص: 607

رفتم دیدم بر روی حصیری نشسته است ودر برابرش قبری کنده اند پس سلام کردم ودر خدمت آن جناب نشستم حضرت فرمود که برای چه آمده ای ؟ گفتم : آمده ام از احوال شما خبری گیرم چون نظر من بر قبر افتاد گریان شدم ، حضرت فرمود که گریان مباش که در این وقت از ایشان آسیبی به من نمی رسد، گفتم : الحمدللّه . پس از معنی حدیث لاتُعادُوا الاَیامَ فَتُعادیکُمْ پرسیدم ، حضرت جواب اورا داد آنگاه فرمود: وداع کن و بیرون روکه ایمن نیستم بر توومی ترسم اذیتی به توبرسد.

متوکل فقط سه روز زنده است

هشتم سید بن طاوس ودیگران روایت کرده اند که چون متوکل ، فتح بن خاقان وزیر خود را خواست اعزاز واکرام نماید ومنزلت اورا نزد خود بر دیگران ظاهر گرداند، ودر حقیقت غرض اونقص شاءن واستخفاف قدر امام علی نقی علیه السلام بود و این امر را بهانه کرده بود، پس در روز بسیار گرمی با فتح بن خاقان سوار شد وحکم کرد که جمیع امرا وعلماء وسادات واشراف واعیان در رکاب ایشان پیاده بروند و از جمله آنها امام علی نقی علیه السلام بود، زرافه حاجب متوکل گفت که من در آن روز آن جناب را مشاهده کردم که پیاده می رفت وتعب بسیار می کشید وعرق از بدن مبارکش می ریخت من نزدیک آن جناب رفتم وگفتم : یابن رسول اللّه ! چرا شما خود را تعب می فرمایید؟ حضرت فرمود که غرض اینها استخفاف من است ولکن حرمت بدن من نزد خدا کمتر از ناقه صالح نیست . به روایت دیگر فرمود که یک ریزه ناخن من

ص: 608

نزد حق تعالی گرامی تر است از ناقه صالح وفرزند او، زرافه گفت : چون به خانه برگشتم این قصه را با معلم اولاد خود که گمان تشیع به اوداشتم نقل کردم او سوگند داد مرا که توالبته از آن حضرت شنیدی این سخن را؟ من سوگند یاد کردم که شنیدم ، پس گفت : فکر کار خود بکن که متوکل سه روز دیگر هلاک می شود تا از قضیه اوآسیبی به اونرسد، من گفتم از چه دانستی ؟ گفت : برای آنکه حضرت دروغ نمی گوید وحق تعالی در قصه قوم صالح فرموده است ( تَمَتَّعُوا فی دارِکُْم ثَلاثَهَ اَیّامٍ ) وایشان بعد از پی کردن ناقه به سه روز هلاک شدند. من چون این سخن را از اوشنیدم اورا دشنام دادم وبیرون کردم . چون اوبیرون رفت با خود اندیشه کردم گفتم بسا باشد که این سخن راست باشد، اگر احتیاطی در امور خود بکنم به من ضرری نخواهد داشت . پس اموال خود را که پراکنده بود جمع کردم وانتظار انقضای سه روز می کشیدم ، چون روز سوم شد منتصر فرزند متوکل با اتراک وغلامان مخصوص اوبه مجلس اوآمدند واورا با فتح بن خاقان پاره پاره کردند. بعد از مشاهده این حال اعتقاد به امامت آن حضرت نمودم وبه خدمت او رفتم آنچه میان من وآن معلم گذشته بود عرض کردم ، فرمود معلم راست گفته من در آن روز بر اونفرین کردم وحق تعالی دعای مرا مستجاب گردانید.

مؤ لف گوید: اذیت وآزار که از متوکل به حضرت امام علی نقی علیه السلام رسده چه به خود آن حضرت

ص: 609

چه به شیعیان ودوستان وعلویین واولاد حضرت فاطمه علیها السلام چه به قبر امام حسین علیه السلام وزوار آن حضرت که بازگشت تمام به آن حضرت است ، زیاده از آن است که در حوصله بیان بگنجد چه آنکه متوکل اکفر بنی عباس بوده چنانکه بر اخبار غیبیه امیرالمؤ منین علیه السلام از اوبه این وصف تعبیر شده : ومردی خبیث السریره وپست فطرت وسخت نانجیب بود وبا آل ابوطالب سخت دشمنی می کرد. وبه ظن وتهمت ایشان را اخذ می نمود و پیوسته در صدد اذیت وآزار ایشان بود واصرار اودر باب محوآثار قبر شریف حضرت امام حسین علیه السلام واذیت وآزار اوبه زوار آن حضرت اَظْهَرَ مِنَ الشَّمْسِ وَ اَبْیَنُ مِنَ الاَمْسِ است وما در ( کتاب تتمه المنتهی ) به طور اختصار نگارش دادیم . وقرمائی که یکی از علمای اهل سنت است در ( اخبار الدول ) گفته که در سنه دویست وسی وهفت متوکل امر کرد قبر امام حسین علیه السلام را هدم کنند وخانه های اطراف قبر را نیز خراب کنند وزراعت نمایند در آنجا ومنع کرد مردم را از زیارت آن حضرت وزمین کربلارا شخم وشیار کرد مسلمانان خیلی متاءلم شدند از این جهت واهل بغداد بر دیوارها فحش ودشنام برای اونوشتند وشعراء اورا هجوکردند، از جمله در هجواوگفتند:

تَاللّهِ اِنْ کانَتْ اُمَیَّهُ قَدْ اَتَتْ

قَتْلَ ابْنِ بِنْتِ نِبِیهِّا مِظْلُوما

فَلَقَدْ اَتاهُ بَنُواَبیِه بِمِثلِها

هذا لَعَمْرُکَ قَبْرُهُ مَهْدوما

اَسَفُوا عَلی اَنْ لایَکُونُوا شارِکُوا

فی قَتْلِهِ فَتَتَّبِعُوهُ رَمیما ابوالفرج اصفهانی روایت کرده است که متوکل ، عمر بن فرج رخجی را والی مکه و مدینه کرده بود عمر منع

ص: 610

کرد مردم را از احسان به آل ابوطالب وسخت در عقب این کار شد به حدی که مردم از ترس جان دست از رعایت علویین برداشتند وچندان کار بر اولاد امیرالمؤ منین علیه السلام تنگ شد که زنهای علویات تمام لباسهای ایشان کهنه وپاره شده بود ویک لباس درست نداشتند که نماز در آن بخوانند مگر یک پیراهن کهنه برای ایشان باقی مانده بود که هرگاه می خواستند نماز بخوانند یک یک آن پیراهن را به نوبت می پوشیدند ونماز می خواندند، پس از فراغ از نماز از تن بیرون می کردند ودیگری می پوشید وخود برهنه به چرخ ریسی می نشست ، پیوسته به این عسرت گذرانیدند تا متوکل هلاک شد. وشرح خباثت و کفر متوکل طویل واز رشته کلام خارج است واز ملاحظه همین قدر معلوم می شود که چه اندازه سخت بر حضرت امام علی نقی علیه السلام گذشته در ایام او، واللّه المستعان .

ذکر شهادت حضرت امام علی نقی علیه السلام

بدان که سال شهادت آن حضرت به اتفاق ، در سنه دویست وپنجاه وچهار هجری بوده ودر روز وفات اختلاف است . جمله ای از علما روز سوم ماه رجب را اختیار کرده اند وبنابر آنکه ولادت آن حضرت در سنه دویست ودوازده باشد سن شریفش در وقت وفات قریب چهل ودوسال بوده ودر وقت وفات پدر بزرگوارش هشت سال وپنج ماه تقریبا از عمر شریف آن حضرت گذشته بود که به منصب جلیل امامت کبری وخلافت عظمی سرافراز گردید ومدت امامت آن جناب سی وسه سال بود.

علامه مجلسی فرموده که قریب به سیزده سال در مدینه طیبه اقامت فرمود وبعد از آن متوکل آن حضرت

ص: 611

را به سرّ من راءی طلبید وبیست سال در سرّ من راءی توطن فرمود در خانه ای که اکنون مدفن شریف آن حضرت است .

فقیر گوید: بنابر آن روایت است که متوکل آن حضرت را در سنه دویست وچهل و سه به سامره طلبید مدت اقامت آن جناب در سامره قریب یازده سال می شود و بنابر قول مسعودی قریب نوزده سال می شود، ودرک کرد در ایام عمر شریف خود مقداری از خلافت ماءمون وزمان معتصم وواثق ومتوکل ومنتصر ومستعین ومعتز، ودر ایام معتزّ آن حضرت را زهر دادند وشهید نمودند.

مسعودی در ( مروج الذهب ع( فرموده که حدیث کرد مرا محمّد بن الفرج به مدینه جرجان در محله معروفه به غسان گفت حدیث کرد مرا ابودعامه که گفت : شرفیاب شدم خدمت حضرت امام علی بن محمّد بن علی بن موسی علیه السلام به جهت عیادت اودر آن علتی که در آن وفات فرمود، چون خواستم از خدمت آن جناب مراجعت کنم فرمود: ای ابودعامه ! حق توبر من واجب شده می خواهی حدیثی برای تونقل کنم که شاد شوی ؟ عرض کردم : خیل شائق ومحتاجم به آن ، فرمود: حدیث کرد مرا پدرم محمّد بن علی از پدرش علی بن موسی از پدرش موسی بن جعفر از پدرش جعفر بن محمّد از پدرش محمّد بن علی از پدرش علی بن الحسین از پدرش حسین بن علی از پدرش علی بن ابی طالب از رسول خدا صلی اللّه علیه وآله وسلم پس به من فرمود: بنویس ، گفتم : چه بنویسم ؟ فرمود: بنویس که رسول خدا صلی اللّه

ص: 612

علیه وآله وسلم فرمود:

( بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الایمانُ ما وَقَّرَتْهُ الْقُلوبُ وَ صَدَّقَتْهُ الاَعْمالُ وَ الاَسْلامُ ما جَری بِهِ اللَّسانُ وَ حَلَّتْ بِهِ الْمَناکَحَهُ ) .

ابودعامه گفت : گفتم یابن رسول اللّه صلی اللّه علیه وآله وسلم ! نمی دانم که کدام یک از این دوبهتر است این حدیث یا اسناد آن ، فرمود: این حدیث در صحیفه ای است به خط علی بن ابی طالب واملاء رسول خدا صلی اللّه علیه وآله وسلم به هر یک از ماها به ارث رسیده انتهی .

شیخ طبرسی روایت کرده که ابوهاشم جعفری رحمه اللّه این اشعار را در باب علت وکالت حضرت امام علی نقی علیه السلام گفته :

مادَتِ الاَرْضُ بی وَاَدَّتْ فُؤ ادی

وَاعْتَرَتْنی مَوارِدُ الْعُرَواءِ

حینَ قیلَ: الاِمامُ نِضْوٌ عَلیلٌ

قُلْتُ: نَفْسی فَدَتْهُ کُلَّ الْفِداءِ مَرِضَ الدّینُ لاِعْتِلالِکَ وَ اعْتَلَّ

وَ غارَتْ لَهُ نُجُومُ السَّماءِ

عَجَبا اَنْ مُنیتَ بِالداءِ وَ السُّقمِ

وَ اَنْتَ الاِمامُ حَسْمُ الدّاءِ

اَنْتَ اسَی الاَدْواءِ فِی الدّینِ وَ

الدُّنْیا وَ مْحیی الاَمْواتِ والاَحْیاءِ

یعنی مضطرب ومتزلزل شد زمین بر من وسنگین شد فؤ اد ودل من فروگرفت مرا تب ولرز هنگامی که گفتند به امام علیه السلام لاغر وعلیل گشته ، گفتم : جان من فدا وتمام فدای اوباد، پس گفتم مریض وعلیل شد دین برای علت تووستارگان آسمان برای مرض توفروشدند ای آقای من ! تعجب می کنم که تومبتلابه درد و ناخوشی شوی وحال آنکه توامامی هستی که درد ومرض را می بری وقطع می کنی ، وتویی طبیب دردهای دین ودنیا وتویی که حیات می دهی به مردگان و زنده ها.

ص: 613

بالجمله : بنابر قول شیخ صدوق وبعضی دیگر، معتمد عباسی برادر معتز آن حضرت را مسموم کرد ودر وقت شهادت آن امام غریب غیر از امام حسن عسکری علیه السلام کسی نزد بالین آن جناب نبود وچون حضرت از دنیا رحلت فرمود جمیع امرا واشراف حاضر شدند، وامام حسن علیه السلام در جنازه پدر شهید خود گریبان چاک زد وخود متوجه غسل وکفن ودفن والد بزرگوار خود شد وآن جناب را در حجره ای که محل عبادت آن حضرت بود دفن کرد وجمعی از جاهلان احمق بر آن حضرت اعتراض کردند که گریبان چاک زدن در مصیبت مناسب وشایسته نبود، حضرت فرمود به آن احمقان که چه می دانید احکام دین خدا را، حضرت موسی علیه السلام پیغمبر بود ودر ماتم برادر خود هارون علیه السلام گریبان چاک زد.

شیخ اجل علی بن السحین مسعودی رحمه اللّه در ( اثبات الوصیه ) فرموده : حدیث کرد ما را جماعتی که هر کدام از آنها حکایت می کرد که در روز وفات حضرت امام علی نقی علیه السلام در خانه آن حضرت بودیم وجمع شده بودند در آنجا همه بنی هاشم از آل ابوطالب وآل عباس ونیز جمع شده بود بسیاری از شیعه وظاهر نگشته بود به نزد ایشان امر امامت ووصایت حضرت امام حسن عسگری علیه السلام واطلاع نداشتند بر امر آن حضرت غیر ثقات ومعتمدانی که امام علی نقی علیه السلام نزد ایشان نص بر امامت آن حضرت فرموده بود پس حکایت کردند آن جماعتی که در آنجا حاضر بودند که همگی در مصیبت وحیرت بودند که ناگاه از اندرون خانه بیرون آمد

ص: 614

خادمی وصدا زد خادم دیگر را وگفت : ای ریاش ! بگیر این رقعه را وببر به خانه امیرالمؤ منین وبده آن را به فلان وبگوکه این رقعه را حسن بن علی داده . مردم چون اسم مبارک حضرت امام حسن پسر حضرت امام علی نقی علیه السلام را شنیدند چشم برداشتند تا مگر آن حضرت را بنگرند پس دیدند باز شد دری از صدر رواق وبیرون آمد خادم سیاهی پس از آن بیرون آمد حضرت امام حسن عسکری علیه السلام در حالی که دریغ وافسوس خورنده وسر برهنه با جامه چاک زده بود وبر تن آن حضرت بود ( ملحم ) که یک نوع جامه ای است وآستر داشت وسفید رنگ بود وصورت آن جناب مانند صورت پدر بزرگوارش بود وبه هیچ وجه از آن فروگذار نکرده بود ودر خانه آن حضرت اولاد متوکل بودند وبعضی از ایشان ولایت عهد داشتند. پس چون حضرت را دیدند باقی نماند احدی مگر آنکه از جای خود برخاست وابواحمد موفق ابن متوکل که ولیعهد بود به سوی آن حضرت در آورد ومعانقه کرد با آن جناب وگفت : مرحبا پسر عمم ! پس حضرت نشست مابین دودر رواق ومردم به تمامی مقابل آن حضرت نشستند وپیش از آنکه آن جناب بیاید آن خانه مانند بازار بود از احادیث و گفتگولکن چون امام حسن علیه السلام آمد ونشست تمامی سکوت کردند دیگر شنیده نمی شد چیزی مگر عطسه یا سرفه . در این هنگام جاریه ای از اندرون بیرون آمد در حالی که ندبه می کرد بر حضرت امام علی نقی علیه السلام ، امام حسن علیه السلام

ص: 615

فرمود نیست اینجا کسی که ساکت کند این جاریه را؟ شیعیان مبادرت کردند به سوی او، آن جاریه داخل در اندرون شد پس خادمی بیرون آمد و مقابل آن حضرت ایستاد، حضرت برخاست وجنازه حضرت امام علی نقی علیه السلام را بیرون آوردند، حضرت با جنازه حرکت فرمود بردند آن جنازه نازنین را تا شارعی که مقابل خانه موسی بن بغا بوده ، پس معتمد بر آن حضرت نماز خواند و پیش از آنکه حضرت امام حسن علیه السلام از اندرون بیرون بیاید بر آن حضرت نماز خوانده بود پس آن جناب را دفن کردند در خانه ای از خانه های آن حضرت .

ونیز مسعودی گفته در ( مروج الذهب ) که وفات یافت حضرت امام علی نقی علیه السلام در روز دوشنبه چهار روز به آخر جمادی الا خر مانده سنه دویست وپنجاه وچهار، هنگامی که جنازه آن حضرت را حرکت می دادند شنیدند جاریه ای می گوید: ماذا لَقینا فی یَوْمِ الاِثْنَیْنِ قَدیما وَ حَدیثا؛ یعنی ما چه کشیدیم از نحوست روز دوشنبه از قدیم الا یام تا این زمان واشاره کرد به این کلمه به روز وفات پیغمبر صلی اللّه علیه وآله وسلم وجلافت منافقین طغام ( وَ الْبَیْعَه الَّتی عَمَّ شُؤْمُهَا الاِسْلامْ ) . ودور نیست که این جاریه همان باشد که حضرت امام حسن علیه السلام ندبه اورا شنید واین کلمات چون خلاف تقیه بود حضرت نپسندید.

ونیز مسعودی در ( اثبات الوصیه ) نقل کرده که شدت کرد گرمی هوا بر حضرت امام حسن عسکری علیه السلام در تشییع جنازه پدر بزرگوارش در رفتن در شارع برای

ص: 616

نماز به آن حضرت ودر برگشتن بعلاوه زحمتی که بر آن حضرت رسید از کثرت جمعیت وفشار مردم آن جناب را، پس در وقتی که برگشت به منزل برود در بین راه رسید به دکان بقالی که آب پاشیده بود به طوری که خنک شده بود، حضرت چون هوای خنک آنجا را دید سلام کرد بر آن مرد ورخصت خواست که آنجا بنشیند لحظه ای استراحت کند، آن مرد اذن داد آن حضرت در آنجا نشست ومردم نیز اطراف آن جناب ایستادند، در این هنگام جوان خوشرویی با جامه نظیف وارد شد در حالی که سوار بر استر اشهبی وجامه ای که در زیر قبا داشت سفید بود پس از استر پیاده گشت واز آن حضرت خواست که سوار شود پس آن جناب سوار شد تا به خانه آمد وپیاده گشت واز عصر همان روز بیرون آمد از ناحیه آن حضرت توقیعات وغیر آن همچنان که از ناحیه والد بزرگوارش بیرون می آمد گویا مردم فاقد نشدند مگر شخص حضرت امام علی نقی علیه السلام را.

فصل ششم : در ذکر اولاد حضرت امام علی نقی علیه السلام است

اولاد آن حضرت از ذکور واناث پنج تن به شمار رفته : ابومحمّد الحسن الا مام علیه السلام وحسین ومحمّد وجعفر وعلیه ؛ اما حال حضرت امام حسن علیه السلام بعد از این مذکور خواهد شد ان شاء اللّه تعالی . واما حسین پس من بر حال اومطلع نشدم مگر آنچه را که در ( مفاتیح ) نوشته ام وآن آنست که حسین سیدی جلیل القدر وعظیم الشاءن بوده زیرا که من از بعضی روایات استفاده کرده ام که از مولای ما حضرت امام حسن عسکری علیه السلام

ص: 617

وبرادرش حسین بن علی علیه السلام تعبیر به سبطین می کردند وتشبیه می کردند این دوبرادر را به دو جدشان دوسبط پیغمبر رحمت امام حسن وامام حسین علیهما السلام . ودر روایت ابوالطیب است که صدای حضرت حجه بن الحسن علیه السلام شبیه بود به صدای حسین ، ودر ( شجره الا وصیاء ) است که حسین فرزند حضرت امام علی نقی علیه السلام از زهاد وعباد بود وبه امامت برادر خود اعتراف داشت .

بالجمله : معروف است که قبر حسین در نزدیک قبر والد ماجد وبرادر بزرگوارش در سامره در همان قبه سامیه است واما سید محمّد مکنی به ابوجعفر پس اوبه جلالت قدر ونبالت شاءن معروف است وبس است در شاءن اوکه قابلیت و صلاحیت امامت را داشت ، وفرزند بزرگ حضرت امام علی نقی علیه السلام بود و شیعه گمان می کردند که اوبعد از پدر بزرگوارش امام خواهد بود وپیش از پدر از دنیا رفت ، بعد از وفات اوحضرت هادی علیه السلام به امام حسن علیه السلام فرمود:

( یا بُنَیَّ! اَحْدِثْ للّهِ شُکْرا فَقَدْ اَحْدَثَ فیکَ اَمْرا ) .

ای پسر جان من ! تازه کن شکر خدا را پس به تحقیق که حق تعالی تازه فرمود در حق توامری را، یعنی ظهور امر امامت آن حضرت . واحادیث بدائیه در حال ابوجعفر بسیار نقل شده وجمله ای از آنها را شیخ مفید وطوسی وطبرسی ایراد فرموده اند و شیخ طوسی وطبرسی روایت کرده اند که جماعتی از بنی هاشم گفتند که ما در روز وفات سید محمّد به خانه حضرت امام علی نقی علیه السلام رفتیم

ص: 618

دیدم که از برای امام علی نقی علیه السلام در صحن خانه بساطی گسترده اند ومردم دور آن حضرت نشسته اند وما تخمین زدیم عدد آن جماعت را که دور آن جناب بودند از آل ابی طالب وبنی عباس وقریش به صد وپنجاه نفر می رسید به غیر از موالی ومردمان دیگر، پس ناگهان امام حسن علیه السلام وارد شد در حالی که گریبان خود را در مرگ برادر چاک زده بود وآمد در طرف راست پدر ایستاد وما آن حضرت را نمی شناختیم ، پس بعد از ساعتی امام علی نقی علیه السلام روبه جانب اوکرد و فرمود:

( یا بُنَیَّ! اَحْدِثْ للّهِ شُکْرا فَقَدْ اَحْدَثَ فیکَ اَمْرَا ) .

پس امام حسن علیه السلام بگریست واسترجاع گفت وفرمود:

( اَلْحَمْدُللّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ اِیّاهُ نَشْکُرُ نِعَمَهُ عَلَیْنا وَ اِنّا للّهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ ) .

پس ما پرسیدیم که اوکیست ؟ گفتند: حسن فرزند امام علی نقی علیه السلام است و در آن وقت به نظر ما بیست سال از عمر شریفش گذشته بود. ما از آن روز اورا شناختیم واز کلام پدر بزرگوارش با اودانستیم که اوامام وقائم مقام پدر بزرگوارش است .

وشیخ طوسی روایت کرده از شاهویه بن عبداله جلابی گفت : روایت شده بودم از حضرت امام علی نقی علیه السلام در حق ابی جعفر پسرش روایاتی که دلالت می کرد بر امامت اوپس چون ابوجعفر وفات کرد قلق واضطراب نمودم از فوت اوو باقی ماندم در تحیر وترسیدم که در این باب کاغذی به آن حضرت بنویسم پس نوشتم کاغذی به آن جناب وخواهش کردم از آن

ص: 619

حضرت که دعا کند برای فرج و گشایش من در اسبابی که برای من روی داده بود از قبل سلطان در باب غلامانم . پس جواب کاغذ آمد از آن حضرت متضمن آنکه دعا کرده برای من ورد خواهد شد غلامان من بر من ، ودر آخر کتاب مرقوم فرموده بود که خواستی سؤ ال کنی از جانشین من بعد از ابوجعفر واضطراب پیدا کردی برای این کار، مغموم مباش .

( وَ ما کانَ اللّهُ لِیُضِلَّ قَوْمَا بَعْدَ اِذْ هَدیهُمْ حَتّی یُبَیِّنَ لَهُمْ ما یَتَّقُونَ ) .

امام شما بعد از من ابومحمّد پسر من است ونزد اواست آنچه محتاج الیه شما است مقدم می دارد خدا آنچه را که بخواهد ومؤ خر می دارد آنچه را که بخواهد.

( ما نَنْسَخْ مِنْ آیَهٍ اَوْ نُنْسِها نَاءْتِ بِخَیْرٍ مِنْها اَوْ مِثْلِها قَدْ کَتَبْتُ بِما فِیهِ بَیانٌ وَ اِقْناعٌ لِذی عَقْلٍ یَقْظانٌ. )

وشیخ ما در کتاب ( نجم ثاقب ) فرموده : ومزار سید محمّد مذکور در هشت فرسنگی سامره نزدیک ( قریه بلد ) است واز اجلاء سادات و صاحب کرامات متواتره است حتی نزد اهل سنت واعراب بادیه که به غایت از او احترام می کنند واز جنابش می ترسند وهرگز قسم دروغ به اونمی خورند وپیوسته از اطراف برای اونذر می برند بلکه فصل غالب دعاوی در سامره واطراف آن به قسم با اواست ومکرر دیدیم که چون بنای یاد کردن قسم شد، منکر مال را به صاحبانش رساند واز خوردن قسم دروغ صدمه دیدند. در این ایام توقف سامره چند کرامت باهره از اودیده شد، وبعضی از علما

ص: 620

بنای جمع آنها ونوشتن ورساله در فضل اودارد، وَفَّقهُ اللّهُ تَعالی انتهی .

وسید ضامن در ( تحفه ) فرموده که از اولاد سید محمّد است شمس الدّین محمّد بن علی بن محمّد بن حسین بن محمّد بن علی بن محمّد بن الامام الهادی علیه السلام که مشهور است به میر سلطان البخاری برای آنکه ولادتش ونشوونمایش در بخارا شده واولاد اورا ( بخاریون ) گویند، و این شمس الدّین سیدی بوده باورع عابد صالح زاهد در دنیا، مصاحبت کرده با علمای بزرگ واقتباس کرده از فضایل ایشان ودر صدر مجلس ایشان نشسته پس از بخارا توجه فرمود به بلاد روم ومتوطن شد در شهر بروساء ونقل شده از اوکرامات بسیار ووفات کرد در همان شهر سنه هشتصد وسی ودویا سنه هشتصد وسی و سه وقبرش در آنجا مشهور است ومزار است که مردم به زیارتش می روند ونذور برای اومی برند. وسید حسن براقی گفته که عقب امامزاده سید محمّد از همین شمس الدّین است واز برای اوسلاله ای است که منتشرند در اطراف واز اولاد او است علاءالدّین ابراهیم وپسرش علی وپسرش یوسف وپسرش حمزه وپسرش سید محمّد بعّاج ، انتهی .

واما جعفر پس مثلش مثل فرزند حضرت نوح پیغمبر علیه السلام است وملقب به کذاب است وادعا کرد امامت را به غیر حق وگمراه کرد مردم را وفروخت زن حره آزاد از آل جعفر را واخبار بسیار در مذمت اووارد شده لکن نقلش را در اینجا مهم نمی دانم واورا ابوکرّین می گویند به جهت آنکه گفته اند صد وبیست ولد داشته . فی ( المجدی ) قَبْرُهُ فی

ص: 621

دارِ اَبیهِ، بِسامِراء ماتَ وَ لَهُ خَمْسَ وَ اَرْبَعُونَ سَنَه 271 اِحْدِی وَ سَبْعِینَ وَ مِاَتَیْنِ.

ویکی از اولاد اوست ابوالرضا محسن بن جعفر که در ایام خلافت مقتدر باللّه در سنه سیصد در اعمال دمشق خروج کرد، اورا بکشتند وسرش را به بغداد بردند وبر جسر به دار کشیدند. ونیز از اولاد اواست عیسی بن جعفر معروف به ابن الرضا که عالم فاضل کامل بوده از اوسماع حدیث کرده شیخ اجل ابومحمّد هارون بن موسی تلعکبری در سنه سیصد وبیست وپنج واز اواجازه گرفته . واز ( تاریخ قم ) نقل شده که بریهه دختر جعفر بن امام علی نقی علیه السلام زوجه محمّد بن موسی مبرقع بوده وبا شوهر خود به قم آمدند وبعد از وفات شوهرش محمّد، او وفات یافت ودر مشهد شوهرش در جنب اومدفون شد وقبر ایشان در بقعه مشهوره به چهل دختران است وبعد از آنکه بریهه وفات یافت برادران اوابراهیم ویحیی صوفی پسران جعفر آمدند به قم از برای آنکه ارث خواهر خود را برگیرند بعد از آنکه ترکه اورا برداشتند ابراهیم از قم برفت اما یحیی صوفی به قم اقامت کرد ودر میدان زکریا بن آدم نزدیک مشهد حمزه بن موسی بن جعفر علیه السلام ساکن شد ودر قم شهر بانویه دختر امین الدّین ابوالقاسم بن مرزبان بن مقاتل را به نکاح شرعی در حباله خود درآورد واز اوابوجعفر وفخرالعراق وستیه در وجود آمد واز ایشان فرزندان بسیاری به وجود آمدند ومعروف به صوفیه بودند.

ودر ( کتاب مجدی ع( است که از اولاد جعفر کذاب است ابوالفتح احمد بن محمّد بن محسن بن یحیی بن

ص: 622

جعفر مذکور واودر ( آمد ) وفات کرد پدرش ابوعبداللّه محمّد صاحب جلالت بوده ونقابت داشت در ( مقابر قریش ) وبرادرش ابوالقاسم علی فاضل وادیب وحافظ قرآن بود، تغرب الی مصر ویرمی بالنصب .

فصل هفتم : ذکر چند نفر از اصحاب حضرت هادی علیه السلام است

شرح حال حسین بن سعید اهوازی

اول حسین بن سعید بن حماد بن سعید بن مهران مولی علی بن الحسین علیه السلام الا هوازی ثقه جلیل القدر.

از راویان حضرت رضا وحضرت جواد وهادی علیهم السلام است . اصلش از کوفه است لکن با برادرش به اهواز منتقل شد پس از آن به قم تحویل کرد ونازل شد بر حسن بن ابان ودر قم وفات یافت رحمه اللّه . وسی کتاب تاءلیف کرده وبرادرش حسن پنجاه کتاب تصنیف کرده ودر تصنیف این سی کتاب نیز شرکت کرده واین سی کتاب در میان اصحاب معروف است به نحوی که کتب سائرین را به آن قیاس می کنند ومی گویند که فلانی کتابهایش مثل کتب حسین بن سعید اهوازی سی مجلد است ، وحسن بن سعید همان است که رسانید علی بن مهزیار واسحاق بن ابراهیم خضینی را به خدمت حضرت امام رضا علیه السلام وبعد از آن علی بن ریان را به خدمت آن حضرت رسانید وسبب هدایت این سه نفر وباعث معرفت ایشان به مذهب حق ، اوبود واز اوحدیث شنیدند وبه اومعروف شدند، همچنین عبداللّه بن محمّد حضینی را به خدمت آن حضرت دلالت نمود، واحمد پسر حسین ملقب به ( دندان ) ، مرمی به غلواست ودر قم وفات کرده .

شرح حال خیران خادم

دوم خیران الخادم مولی الرضا علیه السلام ثقه جلیل القدر.

از اصحاب ابوالحسن الثالث علیه السلام است بلکه در ( منتهی

ص: 623

المقال ) است که اواز اصحاب حضرت رضا وجواد وهادی علیهم السلام و از مستودعین اسرار ایشان است واوهمان است که در سفر حج در مدینه شرفیاب خدمت حضرت جواد علیه السلام شد در حالی که آن جناب بالای دکه نشسته بود چنان هیبت ودهشت از آن حضرت نمود که ملتفت پله دکه نشد می خواست بدون درجه بالارود وآن جناب اشاره فرمود که از پله بالابیا، بالارفت وسلام کرد و دست آن حضرترا بوسید وبر رومالید ونشست ومدتی دست آن حضرت را گرفته بود به جهت آن دهشتی که داشت تا دهشتش تمام شد آن وقت دست آن حضرت را رها کرد پس عرض کرد که مولای شما ریان بن شبیب خدمت شما سلام رسانید و التماس کرد که دعا برای اووفرزندش بنمایید، حضرت برای اودعا کرد اما برای فرزندش دعا ننمود الخ واز بعض روایات معلوم می شود که خیران وکیل آن حضرت بوده ودر ذیل روایتی است که به اوفرمودند:

( اِعْمَلْ فی ذلِکَ بِرَاءْیِکَ فَاِنَّ رَاءْیَکَ رَاءْیی وَ مَنْ اَطاعَکَ اَطاعَنی ) .

و( خیران ) را مسایلی است که آنها را از آن حضرت واز حضرت هادی علیه السلام روایت نموده واین خیران همان است که در اوقات علت (بیماری ) حضرت جواد علیه السلام برای خدمت ملازم باب آن حضرت بود، وقتی رسول از جانب حضرت جواد علیه السلام آمد به نزد اووفرمود که مولای تویعنی حضرت جواد علیه السلام سلام بر تومی رساند ومی فرماید که من از دنیا می گذرم ، وامر امامت می گردد به سوی پسرم علی واز برای اواست بر گردن شما بعد

ص: 624

از من آنچه از برای من بود بر شما بعد از پدرم واین حدیثی است مشهور در باب نص بر حضرت هادی علیه السلام . ودر آن است قضیه معروفه احمد بن محمّد بن عیسی با خیران واین خیران پدر خیرانی است .

شرح حال ابوهاشم جعفری

سوم ابوهاشم الجعفری داود بن القاسم بن اسحاق بن عبداللّه بن جعفر بن ابی طالب رضی اللّه عنه ثقه جلیل الشاءن .

خیلی عظیم القدر وبزرگ منزلت است نزد ائمه علیهم السلام واز حضرت امام رضا تا امام زمان حضرت صاحب الا مر علیهم السلام را درک کرده واز همگی روایت کرده وسید بن طاوس اورا از وکلاء ناحیه مقدسه شمرده واز برای اوست اخبار و مسایلی واشعار نیکودر حق ائمه علیهم السلام . وابن عیاش کتابی در اخبار ابوهاشم نوشته که شیخ طبرسی در ( إ علام الوری ) از آن نقل می کند ودر ذکر معجزات حضرت عسکری علیه السلام بیاید چند خبر از آن . وفات کرد در سنه دویست وشصت ویک . مسعودی فرموده که قبر شریفش مشهور است وظاهرا مزارش در بغداد باشد چه آن جناب از اهل بغداد ومتوطن در آنجا بوده ومردی صاحب ورع وزهد ونسک وعلم وعقل وکثیرالروایه بود ودر آن زمان به علونسب اودر میان آل ابی طالب کسی نبوده . پدرش قاسم ، امیر یمن و مردی جلیل بوده ومادر قاسم ام حکیم دختر قاسم بن محمّد بن ابی بکر است . پس قاسم بن اسحاق پسرخاله حضرت صادق علیه السلام می شود وبرادرزاده ابوهاشم محمّد بن جعفر بن قاسم زوج فاطمه بنت الرضا علیه السلام است .

شرح حال حضرت شاه عبدالعظیم علیه السلام

چهارم حضرت عبدالعظیم

ص: 625

بن عبداللّه بن علی بن الحسن بن زید بن الحسن بن علی بن ابی طالب علیهم السلام است .

که از اکابر محدثین واعاظم علما وزهاد وعباد وصاحب ورع وتقوی است واز اصحاب حضرت جواد وهادی علیهم السلام است ونهایت توسل وانقطاع به خدمت ایشان داشته واحادیث بسیار از ایشان روایت کرده ومن در ذکر اولاد حضرت امام حسن علیه السلام از این کتاب [( منتهی الا مال ) ] و( مفاتیح الجنان ) مختصری از حال آن جناب را نگاشتم ودر اینجا اکتفا می کنیم به همان حدیثی که مشتمل است بر عرضه کردن دینش را بر امام زمانش حضرت هادی علیه السلام .

شیخ صدوق وغیر اوروایت کرده اند از جناب عبدالعظیم که فرمود: وارد شدم بر آقای خودم حضرت امام علی نقی علیه السلام چون آن حضرت مرا دید فرمود: مرحبا به توای ابوالقاسم ! توولی ما هستی از روی حقیقت . پس عرض کردم خدمت آن جناب که ای فرزند رسول اللّه صلی اللّه علیه وآله وسلم من می خواهم که دین خود را بر شما عرضه دارم پس هرگاه مرضی وپسندیده است بر آن ثابت بمانم تا خداوند عز وجل را ملاقات کنم ، فرمود بیاور ای ابوالقاسم یعنی عرضه کن دین خود را. گفتم : من می گویم : که خداوند تبارک وتعالی واحد است ومثلی برای اونیست واز حد بطال وحد تشبیه خارج است وجسم وصورت وعرض وجوهر نیست بلکه پدید آوردنده اجسام وصورتها وخلق کننده عرضها وجوهرها است و پروردگار ومالک هر چیزی است وهر چیزی را جعل واحداث کرده ، ومی گویم من : که محمّد

ص: 626

صلی اللّه علیه وآله وسلم بنده ورسول اووخاتم پیغمبران است و بعد از اوپیغمبری نخواهد بود تا روز قیامت وشریعت آن حضرت آخر همه شرایع است وشریعتی نیست بعد از آن تا روز قیامت ومی گویم من : که امام وخلیفه وولی امر بعد از پیغمبر صلی اللّه علیه وآله وسلم امیرالمؤ منین علی بن ابی طالب علیه السلام است وبعد از آن ، حضرت حسن بعد از آن ، حسین ، بعد علی بن الحسین ، بعد محمّد بن علی ، بعد جعفر بن محمّد، بعد موسی بن جعفر، بعد علی بن موسی ، بعد محمّد بن علی علیهم السلام . بعد از این بزرگوران تویی ای مولای من . پس امام علی نقی علیه السلام به جناب عبدالعظیم فرمود: بعد از من ، حسن پسر من است ، پس چگونه باشد مردم در زمان خلف بعد از او، گفتم : وچگونه است این ای مولای من ؟ فرمود: برای اینکه دیده نمی شود شخص اووحلال نباشد بر زبان آوردن نام او تا آنکه خروج کند وپر کند زمین را از عدل وداد همچنان که پر شده باشد از جور و ظلم . گفتم : اقرار کردم یعنی به امامت حضرت حسن عسکری وخلف آن حضرت قائل شدم ، پس گفتم : ومی گویم دوست این بزرگواران ، دوست خدا است ودشمن ایشان ، دشمن خدا است واطاعت ایشان ، اطاعت خدا است ومعصیت ایشان ، معصیت خدا است ومی گویم : که معراج حق است وسؤ ال در قبر حق است و بهشت حق است ودوزخ حق است وصراط حق است ومیزان حق

ص: 627

است وآنکه قیامت آمدنی است وشکی در آن نیست وخداوند زنده می کند وانگیخته می کند کسانی را که در قرها جا دارند ومی گویم که فرایض واجبه بعد از ولایت یعنی دوستی خدا ورسول وائمه علیهم السلام نماز است وزکات وروزه وحج وجهاد و امر به معروف ونهی از منکر است .

پس حضرت امام علی نقی علیه السلام فرمود: ای ابوالقاسم ! این است به خدا سوگند! دین خدا که پسندیده است آن را برای بندگانش ، ثابت بمان بر همین اعتقاد، خداوند ثابت دارد تورا به قول ثابت در حیات دنیا ودر آخرت .

شرح حال علی بن جعفر همیناوی

پنجم علی بن جعفر همیناوی

وکیل حضرت هادی علیه السلام وثقه بوده ، در امر اوسعایت کردند به نزد متوکل ، متوکل امر کرد اورا حبس کردند واراده کشتن اورا داشت ، این خبر به علی بن جعفر رسید از محبس نوشت برای حضرت هادی علیه السلام که شما را به خدا در حال من نظری فرما به خدا قسم می ترسم شک کنم . حضرت وعده فرمود که دعا خواهم کرد برای تودر شب جمعه ، پس آن حضرت دعا کرد، صبح آن روز متوکل تب کرد و تب اوشدت کرد تا روز دوشنبه که بانگ وشیون برای اوبلند شد پس مر کرد که زندانیان را یک یک رها کنند وخصوص آن را بعینه ذکر کرد اورا رها کنند واز او استحلال جویند پس رها شد وبه امر آن حضرت به مکه رفت ومجاور آنجا شد و متوکل مرضش بهبودی حاصل کرد.

شرح حال ابن سکیت اهوازی

ششم ابن السکّیت یعقوب بن اسحاق اهوازی شیعی :

یکی از ائمه

ص: 628

لغت وحامل لواء علم عربیت وادب وشعر وصاحب اصلاحک المنطق واز خواص امام محمّد تقی وامام علی نقی علیه السلام است وثقه وجلیل است ودر سنه دویست وچهل وچهار متوکل اورا به قتل رسانید. وسببش آن بود که اورا مؤ دب اولاد متوکل بود، روزی متوکل از وی پرسید که دوپسر من معتزّ و مؤ ید نزد توبهتر است یا حسن وحسین ؟ ابن السکّیت شروع کرد به نقل فضایل حسنین علیهما السلام ، متوکل امر کرد به غلامان ترک خود تا اورا در زیر پای خود افکندند وشکمش را بمالیدند پس اورا به خانه اش بردند. در فردای آن روز وفات کرد، وبه قولی در جواب متوکل گفت که قنبر خادم علی علیه السلام بهتر است از تو ودوپسران تو، متوکل امر کرد تا زبانش را از قفایش بیرون کشیدند، واورا ابن السکیت می گفتند به جهت کثرت سکوت او.

وَ مِنَ الْغَریبِ اِنَّهُ وَقَعَ فیما حَذَّرَهُ مِنْ عَثَراتِ اللِّسانِ بِقَوْلِهِ قَبْلَ ذلِکَ بِیَسِیرٍ:

یُصابُ الْفَتی مِنْ عَثْرَهٍ بِلِسانِهِ

وَ لَیْسَ یُصابُ الْمَرْءُ مِنْ عَثْرِهِ الرِّجْل

فَعَثْرَتُهُ فِی الْقَوْلِ تَذْهِبُ رَاءْسَه

وَ عَْثرَتُهُ فِی الرِّجْلِ تَبْرَءُ عَنْ مَهْلٍ

باب سیزدهم : در تاریخ امام یازدهم سبط سیدالبشر و والد امام منتظر محبوب قلوب هر نبی و وصی حضرت ابومحمّد حسن بن علی عسکری علیه السلام

فصل اول : در تاریخ ولادت و اسم و لقب و کنیت حصرت عسکری علیه السلام واحوال والده ماجده آن حضرت است

توضیح

بدان که ولادت باسعادت آن حضرت در مدینه طیبه در سنه دویست و سی و دوم هجری در ماه ربیع الثانی بوده و در تعیین روز آن خلاف است . علامه مجلسی رحمه اللّه فرموده اشهر آن است که روز ولادت ، روز جمعه هشتم ماه ربیع الثانی بود و بعضی دهم ماه مذکور و بعضی در شب چهارم نیز گفته اند. و شیخنا الحر العاملی رحمه اللّه نیز به همین اختلاف اشاره فرموده

ص: 629

در ارجوزه خود در تاریخ آن حضرت فی قوله :

مَوْلِدُهُ شَهْرُ رَبیعِ الا خِرِ

وَ ذاکَ فِی الْیَوْمِ الشَّریفِ الْعاشِرِ

فی یَوْمِ الاِثْنَیْنِ وَ قیل الرابِعُ

وَ قیلَ فِی الثّامِنِ وَ هُوَ شایِعٌ

اسم شریف آن حضرت حسن و کنیه اش ابومحمّد و اشهر القابش زکی و عسکری است و به آن حضرت و همچنین به پدر و جدش علیهما السلام ( ابن الرضا ) می گفتند و نقش خاتمش : ( سُبْحانَ مَنْ لْهُ مَقالِیدُ السَّمواتِ وَ الارْض ) و به قولی ( اَنَا للّهِ شَهیدٌ ) بوده و تسبیحش در روز شانزدهم و هفدهم ماه است .

و این است تسبیح آن حضرت :

( سُبْحانَ مَنْ هُوَ فی عُلُوِّهِ دانٍ وَ فی دُنُوِّهِ عالٍ وَ فی اِشْراقِهِ مُنیرٌ وِ فی سُلْطانِهِ قَوِیُّ سُبْحانَ اللّهِ وَ بِحَمْدِهِ ) .

والده ماجده آن حضرت نامش ( حدیث ) و به قولی ( سلیل ) بوده و او را ( جده ) می گفتند و در نهایت صلاح و ورع و تقوی بوده . و در ( جنات الخلود ) است که در ولایت خودش پادشاه زاده بوده و کافی است در فضیلت او که مفزع شیعه و پناه و دادرس ایشان بوده بعد از وفات حضرت امام حسن عسکری علیه السلام . مسعودی در ( اثبات الوصیه ) فرموده که روایت شده از ( عالم ) علیه السلام که وقتی که داخل شد سلیل مادر حضرت امام حسن عسکری علیه السلام بر امام علی نقی علیه السلام فرمود: سلیل بیرون کشیده شده از هر آفت و عاهت و هر پلیدی و نجاست

ص: 630

بعد فرمود به او زود است که حق تعالی عطا فرماید به تو حجت خود را بر خلق خود که پر کند زمین را از عدل همچنان که پر شده باشد از جور. آنگاه مسعودی فرموده که حامله شد آن مخدره به امام حسن عسکری علیه السلام در مدینه و متولد شد آن حضرت در مدینه در سنه دویست و سی و یک و سن شریف امام علی نقی علیه السلام در آن زمان شانزده سال و چند ماه بود و حرکت فرمود با آن حضرت به عراق در سنه دویست و سی و شش و سن مبارکش چهار سال و چند ماه بود.

فقیر گوید: در احوال حضرت هادی علیه السلام در ذکر سید محمّد، نصوصی از حضرت هادی علیه السلام بر امامت حضرت امام حسن عسکری علیه السلام مذکور شد.

فصل دوم : مختصری از مکارم اخلاق و نوادر احوال حضرت امام حسن عسکری علیه السلاماست

عبادت و هیبت امام حسن عسکری علیه السلام

اول شیخ مفید و غیره روایت کرده اند که بنی عباس داخل شدند بر صالح بن وصیف در زمانی که حبس کرده بود حضرت امام حسن عسکری علیه السلام را و به او گفتند که تنگ گیر بر او و وسعت مده بر او. صالح گفت : چه کنم من با او همانا سپرده ام او را به دست دو نفری که بدترین اشخاص می باشند که من پیدا کرده ام ایشان را، یکی را نام علی بن یارمش است و دیگری اقتامش و اینک آن دو نفر اهل نماز و روزه گشته اند و رسیده اند در عبادت به مقامی عظیم ، پس امر کرد آن دو نفر را آوردند پس ایشان را عتاب کرد و گفت : وای بر شما!

ص: 631

چیست شاءن شما با این شخص ؟ گفتند: چه گوییم در حق مردی که روزها را روزه می گیرد و شبها را تا به صبح به عبادت مشغول است ، تکلم نمی کند با کسی و مشغول نمی شود به غیر از عبادت و هر وقت نظر بر ما می افکند بدن ما می لرزد و چنان می شویم که مالک نفس خود نیستیم و خودداری نمی توانیم بکنیم . آل عباس چون این را شنیدند برگشتند از نزد صالح در کمال ذلت به بدترین حالی .

زمینه سازی برای غیبت امام زمان علیه السلام

مؤ لف گوید: از روایات ظاهر می شود که آن حضرت بیشتر اوقات محبوس و ممنوع از معاشرات بود و پیوسته مشغول بود به عبادت چنانچه از روایت بعد ظاهر می شود. و مسعودی روایت کرده که حضرت امام علی نقی علیه السلام پنهان می کرد خود را از بسیاری از شیعیان خود مگر از عدد قلیلی از خواص خود و چون امر منتهی شد به حضرت امام حسن عسکری علیه السلام از پشت پرده با خواص و غیر خواص تکلم می فرمود مگر در آن اوقات که سوار می شد برای رفتن به خانه سلطان ، و این عمل از آن جناب و از پدر بزرگوارش پیش از او مقدمه بود برای غیبت حضرت صاحب الزمان علیه السلام که شیعه به این ماءلوف شوند و از غیبت وحشت نکنند و عادت جاری شود در احتجاب و اختفاء.

رهایی از زندان معتمد عباسی

دوم روایت شده زمانی که معتمد حضرت امام حسن عسکری علیه السلام را حبس کرد در دست علی بن حزین

ص: 632

و حبس کرد جعفر برادرش را با او، پیوسته ( معتمد ) خبر آن حضرت را از علی بن حزین می پرسید، او می گفت که روزها روزه می گیرد و شبها مشغول نماز است تا آنکه روزی از حال آن جناب پرسید، علی همان جواب را داد، معتمد گفت : همین ساعت برو به نزد او و او را از من سلام برسان و به او بگو برو به منزلت به سلامت . علی بن حزین گفت : رفتم به سوی زندان دیدم بر در زندان حماری زین کرده مهیا است داخل زندان شدم دیدم آن حضرت را نشسته ، موزه و طیلستا و شاشه خود را پوشیده یعنی آنکه خود را مهیا فرموده بود برای بیرون شدن از زندان و رفتن به منزل ، پس چون مرا دید برخاست ، من ادا کردم رسالت خود را، پس سوار شد بر حمار و ایستاد، من گفتم به آن حضرت برای چه ایستادی ای سید من ؟ فرمود: تا بیاید جعفر، گفتم : معتمد مرا امر کرده که شما را از حبس رها کنم بدون جعفر، فرمود: برگرد به نزد او و بگو ما هر دو با هم از یک خانه بیرون آمده ایم پس من برگردم و او با من نباشد، خود شما می دانید که در این چه خواهد بود. پس آن مرد رفت و برگشت گفت : می گوید من جعفر را رها کرده ام برای تو و من حبس کرده بودم او را به سبب خیانت و تقصیری که وارد کرده بود بر خود و بر تو و به سبب آن

ص: 633

حرفهایی که از او سر زده بود. پس جعفر با آن حضرت رفت به خانه اش .

خبر دادن از تولد فرزند

سوم از عیسی بن صبیح روایت است که گفت : در اوقاتی که ما در محبس بودیم حضرت امام حسن عسکری علیه السلام را نیز حبس کردند و آوردند آن حضرت را در مجلس ما و من به آن جناب عارف و شناسا بودم ، فرمود: تو شصت و پنج سال و چند ماه و روزی عمر کرده ای و بود با من کتاب دعایی که تاریخ ولادت من در آن نوشته شده بود رجوع به آن کردم یافتم چنان بود که آن حضرت خبر داد! پس فرمود: فرزندی روزی تو شده ؟ گفتم : نه ، گفت : خدایا روزی کن او را ولدی که عضد و بازوی او باشد همانا خوب عضدی است ولد، پس متمثل شد به این شعر:

مَنْ کانَ ذاوَلَدٍ یُدْرِک ظَلامَتَهُ

اِنَّ الذّلیلُ الَّذی لَیْسَتْ لَهُ عَضُدٌ؛

یعنی هر که صاحب ولد باشد داد خود را می گیرد به درستی که ذلیل آن کسی است که عضد و بازو ندارد. من گفتم : تو فرزند داری ؟ فرمود: آری ، به خدا قسم زود است که خداوند تعالی پسری بر من کرامت فرماید که پر کند زمین را از عدل و داد، اما الان فرزند ندارم ، آن وقت متمثل شد به این دو شعر:

لَعَلَّکَ یَوما اَنْ تَرانی کَاَنَّما

بَنِیَّ حَوالِیّ الاُسُودُ اللَّوابِدُ

فَاِنَّ تَمیما قَبْلَ اَنْ یَلِدَ الْحَصی

اَقامَ زَمانا وَ هُوَ فی النّاسِ واحِدٌ

نماز خواندن حضرت در میان شیران و درندگان

چهارم روایت شده که حضرت امام حسن عسکری علیه السلام را سپردند به نحریر

ص: 634

و نحریر تنگ می گرفت بر آن حضرت و اذیت می کرد آن جناب را. زوجه اش به او گفت : ای مرد! بترس از خدا به درستی که تو نمی دانی که کیست در منزل تو، پس شروع کرد در بیان اوصاف حضرت عسکری علیه السلام از صلاح و عبادت و جلالت آن حضرت و گفت من می ترسم بر تو از این رفتار تو با آن حضرت ، نحریر گفت : به خدا سوگند که من او را در برکه السباع میان شیران و درندگان خواهم افکند. پس اجازه طلبید از خلیفه در این امر، او را اجازه داد. پس آن حضرت را افکند به نزد شیران و شک نداشتند در آنکه شیران آن حضرت را خواهند خورد، پس نظر کردند در آن محل که از حال آن جناب خبری گیرند، دیدند آن جناب را [که ] ایستاده نماز می خواند و سباع در دور آن حضرت می باشند پس امر کرد که آن جناب را بیرون آورند و به خانه اش برند.

مؤ لف گوید: و به همین دلالت باهره اشاره شده در توسل به آن حضرت در دعای ساعت یازدهم روز:

( وَ بِالاِمامِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ علیه السلام اَلَّذی طُرِحَ لَلسِّباعِ فَخَلَّصْتَهُ مِْن مَرابِضِهاوَامْتُحِنَ بِالدَّو آبِّ الصِّعابُ فَذَلَّلْتَ لَهُ مَراکِبَها ) ؛

یعنی متوسل شدم به امام حسن عسکری علیه السلام آن آقایی که افکندند در میان درندگان پس به سلامت او را از محل درندگان بیرون آوردی ، و ممتحن شد آن حضرت به دابه سرکش و حیوان چموش پس رام کردی برای او سوار شدن او را.

ص: 635

و در این فقره اشاره شده به آنچه نقل شده که مستعین باللّه خلیفه ، استری داشت چموش و سرکش به حدی که احدی قدرت نداشت که او را لگام کند یا زین بر پشت او گذارد یا او را سوار شود، اتفاقا روزی حضرت به دیدن خلیفه رفت خلیفه به آن حضرت ، گفت : خواهش می نمایم از شما که این استر را دهنه بر دهانش کنید. و غرضش آن بود که از این کار یا استر رام شود یا آنکه چموشی کند و آن حضرت را بکش پس حضرت برخاست و دست مبارک خود را بر کفل استر گذاشت آن حیوان عرق کرد به نحوی که عرق از او جاری شد و در نهایت آرامی و تذلل شد پس حضرت او را زین کرد و لجام بر دهنش زد و سوار گشت و قدری در منزل او را راه برد. خلیفه از این کار تعجب کرده استر را به آن حضرت بخشید.

تدبیر امام علیه السلام برای جلوگیری از تاءلیف کندی

پنجم ابن شهر آشوب از ( کتاب تبدیل ) ابوالقاسم کوفی نقل کرده که اسحاق کندی ک فیلسوف عراق بود در زمان خود شروع کرد در تاءلیف کتابی در تناقض قرآن و مشغول کرد خود را به آن امر به حدی که از مردم کناره کرده و در منزل بود و پیوسته به این کار اهتمام داشت تا آنکه یکی از شاگردان او خدمت حضرت امام حسن عسکری علیه السلام رسید، حضرت به او فرمود: آیا نیست در میان شما یک مرد رشیدی که برگرداند استاد شما کندی را از این شغلی که برای خود قرار داده ؟

ص: 636

آن تلمیذ گفت : چگونه ما می توانیم اعتراض کنیم بر او در این امر یا در غیر این امر و شایسته نیست از ما نسبت به او این کار. حضرت فرمود: اگر من چیزی به تو القا کنم تو به او می رسانی ؟ عرض کرد: آری ، فرمود: برو به نزد او و انس بگیر با او و لطف و مدارا کن با او در مؤ انست و اعانت او پس چون واقع شد انس فیمابین شما با وی بگو مساءله ای به نظرم رسیده می خواهم آن را از تو بپرسم ، پس بگو با او که اگر بیاید به نزد تو متکلم به قرآن و بگوید که آیا جایز است که حق تعالی اراده فرموده باشد از آن کلامی که در قرآن است غیر آن معنی که تو گمان کرده ای و آن را معنی آن گرفته ای ؟ او در جواب گوید: جایز است زیرا که او مردی است که فهم می کند چیزی را که شنید، پس به او بگو شاید که خداوندی اراده فرموده باشد در قرآن غیر آن معنی که تو برای آن نموده ای و آن را مراد حق تعالی گرفته ای فَتَکُونُ واضِعا لِغَیْرِ مَعانِیه . پس آن شاگرد رفت نزد کندی و ملاطفت کرد با او تا آنکه القا کرد بر او آن مساءله را که حضرت به او تعلیم فرموده بود، کندی گفت : که این مساءله را اعاده کن بر من ، اعاده کرد، فکری کرد در آن یافت که بر حسب لغت و نظر جایز است و محتمل است معنی دیگری

ص: 637

را، گفت : قسم می دهم تو را که خبر می دهی به من که این مساءله را کی تعلیم تو کرده ؟ گفت : به قلبم عارض شد، گفت : چنین نیست که تو می گویی زیرا که این کلامی نیست که از مانند تو سر زند و تو هنوز به آن مرتبه نرسیده ای که فهم چنین مطلبی کنی ، با من بگو از کجا گفتی آن را؟ گفت : حضرت امام حسن عسکری علیه السلام مرا به آن امر فرمود، کندی گفت : الا ن حقیقت حال را بیان کردی ، این نحو مطالب بیرون نمی آید مگر از این بیت ، پس آتش طلبید و آنچه در این باب تاءلیف کرده بود سوزانید.

اثر محبت و ولایت

ششم علامه مجلسی رحمه اللّه روایت کرده از بعض مؤ لفات اصحاب ما از علی بن عاصم کوفی خبری را که حاصلش آن است که او وارد شد بر حضرت امام حسن عسکری علیه السلام حضرت به او نمود بساطی را که بر او نشسته بودند بسیاری از انبیاء و مرسلین علیهما السلام و نمود به او آثار قدمهای ایشان را. علی می گوید: افتادم بر روی آن و بوسیدم آن را و بوسیدم دست امام علیه السلا را و گفتم من عاجزم از نصرت شما به دست خود و عملی ندارم غیر از موالات و دوستی شما و بیزاری جستن از دشمنان شما و لعن کردن بر ایشان در خلوات خود، پس چگونه خواهد بود حال من ؟ حضرت فرمود: حدیث کرد مرا پدرم از جدم از رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم

ص: 638

که فرمود هر که ضعف پیدا کند از نصرت ما اهل بیت و لعنت کند در خلوات خود دشمنان ما را برساند حق تعالی صوت او را به جمیع ملائکه ، پس هر زمانی که لعن کند یکی از دشمنان ما را بالا برند آن را ملائکه و لعمت کنند کسی را که لعنت نکند ایشان را پس هرگاه برسد صوت او به ملائکه استفار کنند برای او و ثنا گویند بر او و بگویند:

( اَللّهُمّ صَلِّ عَلی رُوحِ عَبْدِکَ هذا الَّذی بَذَلَ فِی نُصْرَهِ اَوْلیائِهِ جُهْدَهُ وَ لَوْ قَدَرَ عَلی اَکْثَرَ مِنْ ذلِکَ لَفَعَلَ ) .

پس ندا آید از جانب حق تعالی که ای ملائکه من ، من استجابت کردم دعای شما را در حق این بنده ام و شنیدم ندای شما را و صلوات فرستادم بر روح او با ارواح ابرار و قرار دادم او را از مصطفین اخیار.

روش امام علیه السلام در هدایت نزدیکان

هفتم در ( بحارالانوار ) است که صاحب ( تاریخ قم ) روایت کرده از مشایخ قم که ابوالحسن حسین بن حسن بن جعفر بن محمّد بن اسماعیل بن الا مام جعفر الصادق علیه السلام در قم بود و شرب خمر می کرد علانیه ، پس روزی برای حاجتی رفت به در سرای احمد بن اسحاق اشعری که وکیل اوقاف بود به قم و اذن دخول خواست احمد او را اذن نداد سید برگشت به منزل خود با حال غم و اندوه . پس از این قصه احمد بن اسحاق متوجه به حج شد هیمن که به سرّ من راءی رسید اجازه خواست که خدمت ابومحمّد حسن عسکری علیه السلام مشرف

ص: 639

شد حضرت او را اجازه نداد، احمد بدین جهت گریه طولانی کرد و تضرع نمود تا حضرت اذنش داد. پس چون خدمت آن حضرت رسید عرض کرد: یابن رسول اللّه ! برای چه مرا منع کردی از تشرف به خدمت خود و حال آنکه من از شیعیان و موالیان توام . فرمود به جهت اینکه تو برگردانیدی پسر عموی ما را از در منزل خود، پس گریست احمد و قسم یاد کرد به خداوند تعالی که او را منع نکرد از دخول در منزلش مگر به جهت آنکه توبه کند از شرب خمر، فرمود: راست گفتی و لکن چاره ای نیست از احترام و اکرام ایشان بر هر حالی ، و آنکه حقیر نشماری ایشان را و اهانت نکنی به ایشان که از خاسرین خواهی بود به جهت انتسابشان به ما.

پس چون به احمد برگشت به قم اشراف مردم به دیدن او آمدند و حسین نیز با ایشان بود چون احمد، حسین را دید برجست از جای خود و استقبال کرد او را و اکرام نمود او را و نشانید او را در صدر مجلس خود، حسین این کار را از احمد بعید و بدیع شمرد و سبب آن را از او پرسید. احمد برای او نقل کرد آنچه مابین او و حضرت عسکری علیه السلام گذشته بود، حسین چون آن را شنید پشیمان شد از افعال قبیحه خود و توبه کرد از آن و برگشت به منزل خود و ریخت هرچه خمر داشت بر زمین و شکست آلات آن را و گردید از اتقیاء باورع و از صالحین اهل عبادت و پیوسته ملازمت

ص: 640

مساجد داشت و معتکف در مساجد بود تا وفات کرد و در نزدیکی مزار حضرت فاطمه بنت موسی علیه السلام مدفون گردید.

مؤ لف گوید: که در ( تاریخ قم ) است که سید ابوالحسن مذکور اول کسی بود که از سادات حسینی به قم آمد و چون وفات کرد او را به مقبره بابلان دفن کردند و قبه او به قبه فاطمه بنت موسی علیها السلام باز رسیده است از آن جناب که از شهر به آن در، در آیند. انتهی .

دستور پیامبر درباره سادات

و بدان که نیز قریب به همین حکایت نقل شده از علی بن عیسی وزیر. و آن حکایت چنین است که علی بن عیسی گفت که من احسان می کردم به علویین و اجرا می داشتم برای هریک در سال در مدینه طیبه آن مقدار که کفایت کند طعام و لباس او را و کفایت کند عیالش را و این کار را در وقت آمدن ماه رمضان می کردم تا سلخ او، و از جمله ایشان شیخی بود از اولاد موسی بن جعفر علیه السلام و من مقرر داشته بودم برای او در هر سال پنج هزار درهم . و چنین اتفاق افتاد که من روزی در زمستان عبور می کردم پس دیدم او را که مست افتاده و قی کرده و به گل آلوده شده و او در بدترین حالی بود در شارع عام پس در نفس خود گفتم من می دهم مثل این فاسق را در سال پنج هزار درهم که آن را صرف کند در معصیت خداوند هر آینه منع می کنم مقرری امسال

ص: 641

او را. چون ماه مبارک داخل شد حاضر شد آن شیخ در نزد من و ایستاد بر در خانه چون رسیدم به او سلام کرد و مرسوم خود را مطالبه نمود، گفتم : نه ، اکرامی نیست برای تو، مال خود را به تو نمی دهم که صرف کنی در معصیت خداوند، آیا ندیدم تو را در زمستان که مست بودی ؟!

برگرد به منزلت و دیگر به نزد من میا. چون شب شد حضرت پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم را در خواب دیدم که مردم در نزدش مجتمع بودند پس پیش رفتم ، اعراض فرمود از من ، پس مرا دشوار آمد و مرا بد گذشت پس گفتم : یا رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم ! به من چنین می کنی با کثرت احسان من به فرزندانت و نیکی من با ایشان و وفور انعام من بر ایشان ، پس مکافات کردی مرا که اعراض فرمودی از من ؟ فرمود: آری ، چرا فلان فرزند مرا برگردانیدی از در خانه ات به بدترین حالی و ناامید کردی او را و جائزه هر ساله اش را بریدی ؟ پس گفتم : چون او را بر معصیتی قبیح دیدم و قضیه را نقل کردم و گفتم جائزه خود را منع کردم تا اعانت نکرده باشم او را در معصیت خدای تعالی ، پس فرمود: تو آن را به جهت خاطر او می دادی یا برای من ؟ گفتم : بلکه برای تو، فرمود: پس می خواستی بپوشانی بر او آنچه از او سر زد به جهت خاطر من و

ص: 642

اینکه از احفاد من است ، گفتم چنین خواهم کرد با او به اکرام و اعزاز، پس از خواب بیدار شدم ، چون صبح شد فرستادم از پی آن شیخ ، چون از دیوان مراجعت کردم و داخل خانه شدم امر کردم که او را داخل کردند و حکم کردم به غلام که بیاور نزد او ده هزار درهم در دو کیسه و گفتم به او اگر به جهت چیزی کم آمد مرا خبر کن و او را خشنود برگرداندم ، چون به صحن خانه رسید برگشت نزد من و گفت : ای وزیر! چه بود سبب راندن دیروز و مهربانی امروز تو و مضاعف کردن عطیه ؟ من گفتم جز خیر چیزی نبود برگرد به خوشی . گفت : واللّه ! برنمی گردم تا از قضیه مطلع نشوم . پس آنچه در خواب دیدم به او گفتم : پس اشک در چشمش ریخت و گفت : نذر کردم واجبی که دیگر عود نکنم به مثل آنچه دیدی و هرگز پیرامون معصیتی نگردم و محتاج نکنم جد خود را که با تو محاجه کند پس توبه کرد و توبه اش نیکو شد.

شراب از دیدگاه احادیث

مؤ لف گوید: که شرب خمر از معاصی بزرگ است بلکه روایت شده که خداوند تعالی قرار داده از برای شرّ، قفل هایی و قرار داده کلید این قفل ها را، شراب ،

و در خبری است که حضرت صادق علیه السلام فرمودند: شراب ام الخبائث است و سر هر شرّ است ، بگذرد بر شارب آن ساعتی که ربوده شود عقل او پس نشانسد خدای خود

ص: 643

را و نگذارد معصیتی را مگر آنکه مرتکب آن شود و نه حرمتی را مگر آنکه هتک آن کند و نه رحم چسبنده ای را مگر آنکه قطع آن کند و نه فاحشه ای را مگر آنکه اتیان به آن نماید، و آدم مست مهارش به دست شیطان است اگر امر کند او را برای بتها سجده کند و به فرمان شیطان باشد هر کجا که او را بکشد. و در روایتی است از حضرت امام محمّد باقر علیه السلام که فرمود: شرب خمر داخل می کند صاحبش را در زنا و دزدی و قتل نفس محترم و در شرک به خداوند تعالی و کارهای خمر علو دارد بر هر گناهی همچنان که درخت آن علو دارد بر هر درختی . و در روایات بسیار است که مدمن خمر مثل بت پرست است و آنکه شارب خمر، قابل دوستی نیست و با او مجالست نباید کرد و او را امین نباید شمرد، و هرگاه زن خواست ، کریمه خود را به او ندهید و هرگاه ناخوش شد او را عیادت نکنید و هرگاه مرد به جنازه او حاضر نشوید. و کلام او را تصدیق نکنید و کسی که مسکر بیاشامد تا چهل روز نمازش مقبول نشود و نرسد شفاعت پیغبر صلی اللّه علیه و آله و سلم به او و وارد بر حوض کوثر نشود، و از طینت خبال (و آن چیزی است که از عورت زناکاران بیرون می آید) او را سقایت کنند.

مفاسد شراب از دیدگاه اروپائیان

فقیر گوید: روایات در این باب زیاده از آن است که احصا شود و مفاسد و شروری که از شراب

ص: 644

مسکرات مشاهده می شود محتاج به بیان نیست . لهذا نقل شده که در بسیاری از ممالک یوروپ حکم سخت در منع استعمال مسکرات شده و از بعض جرائد و روزنامه های آنها نقل شده که معایب و مفاسد مسکرات را مفصل نوشته اند که از جمله فقراتش این است : بهترین مشروبات آب خالص گوارا است اینکه در بعضی از مملکتها اطباء به مناسبت فقدان آب گوارا و صاف یا مقتضیات هوا کمی از شراب را تجویز می کنند که برای رفع ثقلیت آب را به آن ممزوج کرده بخورند به اعتقاد ماها همان آب بهتر است و تا مرضی که مستلزم خوردن شراب است نباشد فایدتی در شرب آن نیست ، تمامی مسکرات به وجود آدمی مضر است و مردمان فرزانه در باب مضرت مسکرات آنچه گفتنی است به تفصیله گفته اند و تصور فائده از مسکرات از نیش عقرب نوش جستن ماند هرگاه زهر را خاصیت تریاق حاصل آید، از شرب مسکرات نیز سودی چشم داشت توان نمود و هرگاه شخص صافی مشرب از ماهیت آن آگاهی حاصل نماید اگر هر قطره اش روحی تازه باشد هر آینه به حکم صفای طبیعت از شرب آنها امتناع می کند، شرابخوار کار امروز را به فردا افکنده و وجه گذاران فردا را نیز امروز خرج می کند، گذشته از اینکه بسی مفاسد از شرب آنها بروز می کند که سبب بدنامی خانواده نیکنامی گشته خرابی خانمانهای بزرگ را نیز بار می آورد. هرگاه به دیده انصاف بنگریم خواهیم دید که ظهور پاره ای از علل و امراض مهلکه از شیوع مسکرات است ؛ زیرا

ص: 645

در مملکتهایی که شراب و سائر مسکرات نیست و یا به حکم دیانت ممنوع است ، سکنه آن ممالک از بعض امراض ایمن اند سهل است بلکه قوی البنیه و تندرست هم هستند.

بالجمله : از اینگونه مقالات نوشته اند و لکن مقام را گنجایش بیش از این نیست به همین مقدار اکتفا کرده و به این چند شعر از اوحدی مراغه ای اصفهانی کلام را ختم می نماییم :

می سرخت نمد فروش کند

بنگ سبزت گلیم پوش کند

دل سیاهی دهند و رخ زردی

بهل این سرخ و سبز اگر مردی

خوردن آب گرم و سبزه خشک

خون بسوز آیدت چون نافه مشک

بت پرستی ز می پرستی به

مردن عاقلان ز مستی به

چند گوئی که باده غم ببرد

دین و دنیا ببین که هم ببرد هشتم از ابوسهل بلخی روایت شده که گفت : نوشت مردی خدمت حضرت امام حسن عسکری علیه السلام و از آن حضرت درخواست کرد که دعا فرماید بر والدین او و مادرش از غلات بود و پدرش مؤ من بود. توقیع شریف آمد: رحم اللّه والدک و دیگری نوشت و درخواست کرد دعا برای والدین خویش و مادرش مؤ منه بود و پدرش ثنوی بود یعنی خدا را دو می گفت و قائل به توحید نبود، توقیع آمد: ( رَحِمَ اللّهُ والِدَتِکَ وَ التّاء منقوُطَه ) ؛ یعنی خدا رحمت کند والده تو را، و والده را ضبط فرمود که آخرتش تاء منقوطه است که به یاء تحتانیه خوانده نشود و ( والدیک ) شود.

فصل سوم : در دلایل و معجزات باهرات حضرت امام حسن عسکری علیه السلام است

حضور امام حسن عسکری علیه السلام در جرجان

اول قطب راوندی روایت کرده از جعفر بن شریف جرجانی

ص: 646

که گفت : حج گزاردم در سالی ، پس خدمت حضرت امام حسن عسکری علیه السلام رسیدم در سرّ من راءی و با من مقداری از اموال بود که شیعیان داده بودند که به امام برسانم پس قصد کردم از آن حضرت بپرسم که مالها را به کی بدهم ، فرمود پیش از آنکه من تکلم کنم ، بده آنچه با تو است به مبارک خادم من . گفت : چنین کردم و بیرون شدم و گفتم که شیعیان شما در جرجان سلام به شما می رسانند، فرمود: مگر بر نمی گردی بعد از فراغ از حجت به جرجان ؟ گفتم : بر می گردم ، فرمود: از امروز تا صد و هفتاد روز دیگر بر می گردی به جرجان و داخل می شوید در آن روز جمعه سوم شهر ربیع الثانی در اول روز و به مردم اعلام کن که من آخر همان روز به جرجان خواهم آمد اِمْضِ راشِدا برو به راه راست به درستی که خداوند به سلامت خواهد رسانید تو را و آنچه با تو است و وارد خواهی شد بر اهل و اولاد خود و پسری متولد شده برای پسرت شریف ، او را نام گذار صلت بن شریف بن جعفر بن شریف وَ سَیَبْلُغُ اللّهُ بِهِ و به زودی خداوند او را به حد کمال برساند و او را از اولیاء ما باشد. من گفتم : یابن رسول اللّه ! ابراهیم بن اسماعیل جرجانی از شیعه شما است و بسیار احسان می کند به اولیاء و دوستان شما بیرون می کند از مال خود در سال بیشتر از صد

ص: 647

هزار درهم و او یکی از اشخاصی است که می گردد در نعمتهای خدا به جرجان ، فرمود: خدا جزای خیر دهد به ابواسحاق ابراهیم بن اسماعیل در عوض احسانی که می کند به شیعیان ما و بیامرزد گناهان او را و روزی فرماید او را پسری صحیح الا عضاء که قائل به حق باشد، بگو به ابراهیم که حسن بن علی علیه السلام می گوید: پسرت را احمد نام گذار.

راوی گفت : پس ، از خدمت آن حضرت مرخص شدم و حج گزاردم و سلامت برگشتم به جرجان و وارد شدم به آنجا در اول روز جمعه سوم ربیع الثانی به نحوی که حضرت خبر داده بود و چون اصحاب ما آمدند مرا تهنیت گویند به ایشان گفتم که امام مرا وعده داده که در آخر امروز اینجا تشریف بیاورد، پس مهیا شوید و آماده کنید برای سؤ ال از آن حضرت مسایل و حاجات خود را. پس شیعیان چون نماز ظهر و عصر گزاشتند تمامی جمع شدند در خانه من ، پس به خدا سوگند که ما ملتفت نشدیم مگر آنکه ناگاه آن حضرت را دیدیم که بر ما وارد شد و ما اجتماع کرده بودیم پس سلام کرد اول بر ما پس ما استقبال کردیم آن حضرت را و بوسیدیم دست شریفش را پس آن حضرت فرمود که من وعده کرده بودم به جعفر بن شریف که به نزد شما آیم در آخر این روز، پس نماز ظهر و عصر را در سر من راءی به جا آوردم و به سوی شما آمدم تا تجدید عهد کنم با شما و الا

ص: 648

ن من آمدم ، پس جمع کنید همه سؤ الات و حاجات خود را پس اول کسی که ابتدا کرد به سؤ ال ، خود نضر بن جابر بود گفت : یابن رسول اللّه ! به درستی که پسر من چشمش باطل شده چند ماه است پس بخوان خدا را تا آنکه چشمش را به او برگرداند، فرمود: بیاور او را پس گذاشت دست شریف خود را به چشمهای او و چشمهایش روشن شد پس یک یک آمدند و حاجت خود را خواستند و حضرت برآورد حاجت آنها را تا آنکه قضا فرمود حاجتهای جمیع را و دعای خیر فرمود در حق همگی و در همان روز مراجعت فرمود.

گناهان صغیر را کوچک مپندارید

دوم از ابوهاشم جعفری روایت است که گفت : شنیدم از امام حسن عسکری علیه السلام که می فرمود: از گناهانی که آمرزیده نمی شود قول آدمی است که می گوید کاش مؤ اخذه نمی شدم مگر به همین گناه ، یعنی کاش گناه من همین بود، من در دل خود گفتم که این مطلب دقیقی است و شایسته است از برای آدمی که تفقد کند از نفس خود هر چیزی را. چون این در دل من گذشت آن حضرت رو کرد بر من و فرمود: راست گفتی ای ابوهاشم ملازم شو آنچه را که در دل خود گذرانیدی پس به درستی که شرک در میان مردم پنهان تر است از جنبیدن مورچه بر سنگ خارا در شب تاریک و از جنبیدن مورچه بر پلاس سیاه .

مؤ لف گوید: که تعبیر می شود از این قسم از گناهان به محقرات و روایت شده

ص: 649

که حضرت صادق علیه السلام فرمود: بپرهیزید از محقرات از گناهان به درستی که آن آمرزیده نمی شود. و از حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم مروی است که فرمود: به درستی که ابلیس راضی شد از شما به محقرات و فرمود: به ابن مسعود (در وصیت خود به او) که ای ابن مسعود! حقیر و کوچک مشمار البتنه گناه را و اجتناب کن از کبائر، پس به درستی که بنده چون نظر افکند روز قیامت به گناهان خود بگرید چشمان او چرک و خون . حق تعالی می فرماید:

( یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَرا وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ اَنْ بَیْنَها وَ بَیْنَهُ اَمَدَا بَعیدا ) . ،

و فرمود به ابوذر به درستی که مؤ من می بیند گناه خود را مثل آنکه در زیر سنگ سختی است که می ترسد بر روی او بیفتد، به درستی که کافر می بیند گناه خود را مانند مگسی که بر بینی او عبور کند.

و از کلام امیرالمؤ منین علیه السلام است که شدیدترین گناهان آن گناهی است که صاحبش آن را سبک شمرد. و علی بن ابراهیم قمی از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که حق تعالی خلق فرموده ماری که احاطه کرده به آسمانها و زمین و جمع کرده سر و دم خود را در زیر عرش پس هر گاه دید معاصی بندگان را خشم می گیرد و رخصت می طلبد که بخورد آسمانها و زمین را. و روایات در این باب بسیار است .

و روایت شده از حضرت

ص: 650

صادق علیه السلام که وقتی حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم فرود آمد به زمین بی گیاهی پس فرمود به اصحاب خود که بروید هیزم بیاورید، عرض کردند: یا رسول اللّه ! ما در زمین بی گیاهیم که هیزم در آن یافت نمی شود، فرمود: بیاورد هر کسی هر چه ممکنش می شود. پس هیزم آوردند و ریختند مقابل آن حضرت روی هم ، چون هیزمها جمع شد حضرت فرمود: همینطور جمع می شود گناهان ، معلوم شد که مقصد آن حضرت از امر فرمودن به آوردن هیزم این بود که اصحاب ملتفت شوند همین طور که در آن بیابان خالی از گیاه هیزم به نظر نمی آمد وقتی که در طلب و جستجوی آن شدند مقداری کثیر هیزم جمع شد و روی هم ریخته شد، همین نحو گناه به نظر نمی آید و چون جستجو و حساب شود گناهان بسیاری جمع می شود.

سوم و نیز از ابوهاشم روایت است که روزی حضرت امام حسن عسکری علیه السلام سوار شد و به صحرا رفت من نیز سوار شدم با آن حضرت پس در آن بین که آن جناب در جلو من می رفت و من پشت سر آن حضرت بودم در فکر دین خود افتادم که وقتش رسیده پس فکر می کردم که از کجا ادا کنم آن را، پس حضرت رو کرد به من و فرمود: خدا ادا می کند آن را پس خم شد بر همان حالی که بر روی زین سوار بود و به تازیانه خود خطی کشید در زمین و فرمود: ای ابوهاشم پیاده شو و

ص: 651

برگیر و کتمان کن ، پس پیاده شدم دیدم شمش طلایی است پس گذاشتم آن را در موزه خود و سیر کردیم پس فکر کردم و گفتم : اگر به این طلا ادا شد دَیْنَ من فَبِها وَ اِلاّ راضی می کنم صاحب دین را به آن و دوست می داشتم که نظری می کردم در وجه نفقه زمستان از جامه و غیره چون این خیال گذشت در دل من رو کرد آن حضرت به من و خم شد ثانیا به سوی زمین و خطی کشید به تازیانه خود در زمین مثل دفعه اول و فرمود: پیاده شو و برگیر و کتمام کن ، گفت فرود آمدم ناگاه دیدم شمش طلایی است آن را برداشتم و گذاشتم در موزه دیگرم . پس قدری راه رفتیم آنگاه آن حضرت برگشت به سوی منزل خود و من برگشتم به منزل خودم . پس نشستم و حساب کردم آن قرض خود را و دانستم مقدار آن را، پس کشیدم آن طلا را دیدم مطابق بود با آن مقدار که دین من بود بدون کم و زیاد پس نظر کردم در آنچه محتاج به آن بودیم در زمستان از هر جهت به آن مقدار که لابد و ناچار بودیم از آن به حد اقتصاد بدون تنگ گیری و اسراف پس کشیدم آن شمش طلای دیگر را مطابق درآمد به آنچه که اندازه گرفته بودم برای زمستان بدون کم و زیاد.

و ابن شهر آشوب در ( مناقب ) روایت کرده از ابوهاشم که گفت وقتی در ضیق و تنگی در امر معاش بودم خواستم از حضرت امام حسن

ص: 652

عسکری علیه السلام معونه طلب کنم خجالت کشیدم ، چون به منزل خود رفتم فرستاد آن حضرت برای من صد اشرفی و نوشته بود که هرگاه حاجتی داری خجالت مکش ، شرم مکن ، بلکه طلب کن آن را از ما که خواهی دید ان شاء اللّه تعالی .

چهارم و نیز از ابوهاشم روایت است که گفت : شرفیاب شدم حضور مبارک حضرت امام حسن عسکری علیه السلام دیدم آن حضرت مشغول نوشتن کاغذی است پس رسید وقت نماز اول آن حضرت کاغذ را از دست بر زمین گذاشت و مشغول نماز گشت پس دیدم که قلم می گردد در روی کاغذ و می نویسد تا رسید به آخر کاغذ، من چون چنین دیدم به سجده افتادم ، پس چون حضرت از نماز خود فارغ شد گرفت قلم را به دست خود و اذن داد از برای مردم که داخل شوند.

مؤ لف گوید: که آنچه ابوهاشم روایت کرده و مشاهده نموده از دلایل و معجزات حضرت امام حسن عسکری علیه السلام زیاده از آن است که در اینجا ذکر شود و روایت شده از آن جناب که گفت : داخل نشدم بر حضرت امام علی نقی و امام حسن عسکری علیهما السلام هرگز مگر آنکه دیدم از ایشان دلالت و برهانی . و در دلائل و معجزات حضرت هادی علیه السلام نیز چند روایت از او نقل شد.

پنجم قطب راوندی روایت کرده از فطرس و آن مردی بود علم طب خوانده و گذشته بود از عمر او زیاده از صد سال ، گفت : من شاگرد بختیشوع طبیب متوکل بودم

ص: 653

و او مرا اختیار کرده بود از میان شاگردان خود. پس فرستاد به سوی او حضرت امام حسن عسکری علیه السلام که بفرستد به سوی او مخصوص ترین شاگردان خود را که فصد کند او را، پس بختیشوع اختیار کرد مرا و گفت که طلب کرده از من امام حسن علیه السلام کسی را که فصد کند او را پس برو به نزد او و بدان که او امروز عالمترین مردم است که در زیر آسمان می باشند پس بپرهیز از اینکه متعرض شوی او را در چیزی که تو را به آن امر می فرماید. پس من رفتم به خدمت آن حضرت پس امر کرد که در حجره ای باشم تا بطلبد مرا، راوی گفت : در آن وقت که من خدمت آن حضرت رسیدم ساعتش نیک بود برای فصد کردن ، پس طلبید آن حضرت مرا در وقتی که نیکو نبود از برای فصد پس حاضر کرد طشتی بسیار بزرگ پس من رگ اکحل آن حضرت را فصد کردم و پیوسته خون بیرون می آمد تا آن طشت را مملو نمود پس فرمود: قطع کن جریان خون را. من چنان کردم پس شست دست خود را و روی آن را بست و مرا برگردانید به همان حجره که مرا در آن جای داده بود و آوردند از برای من طعام گرم و سرد چیز بسیار و ماندم تا وقت عصر پس مرا طلبید و فرمود: رگ را بگشا و طلبید آن طشت را پس من آن رگ را گشودم خون بیرون آمد تا طشت را مملو کرد پس امر فرمود تا خون را

ص: 654

قطع کنم پس روی رگ را بست و مرا برگردانید به حجره ، پس شب را به روز آوردم در آنجا. صبح شد و خورشید ظاهر گردید طلبید مرا و آن طشت را حاضر کرد و فرمود که رگ را بگشا، من رگ را گشودم و خون از دست آن حضرت بیرون آمد مانند شیر سفید تا آنکه طشت را پر کرد، پس امر فرمود که خون را قطع کنم و بست روی رگ را و امر فرمود که یک جامه دان جامه و پنجاه دینار برای من آوردند و فرمود: این را بگیر و مرا معذور دار و برو. پس من گرفتم آنچه را که عطا فرمود و گفتم امر می فرماید سید مرا به خدمتی ؟ فرمود: آری امر می کنم تو را به آنکه خوشرفتاری کنی با آنکه رفاقت می کند با تو از دیر عاقول . پس من رفتم نزد بختیشوع و قصه را برای او نقل کردم . بختیشوع گفت : اتفاق کرده اند حکماء بر آنکه بیشتر مقداری که خون در بدن انسان می باشد هفت من است و این مقدار خونی که تو نقل می کنی اگر از چشمه آبی بیرون آمده بود عجیب بود و عجب تر از آن آمدن خون است مانند شیر، پس فکر کرد یک ساعتی ، پس سه شبانه روز مشغول شد به خواندن کتب تا مگر برای این قصه ذکری پیدا کند در عالم چیزی پیدا نکرد گفت امروز در میان نصرانیها عالم تری به طب از راهب دیر عاقول نیست .

پس نوشت کاغذی برای او و ذکر کرد برای او

ص: 655

قصه فصد حضرت را پس من کاغذ را بردم برای او، چون رسیدم به دیر او، صدا زدم او را، از بالای دیر نظر به من کرد و گفت : تو کیستی ؟ گفتم : من شاگرد بختیشوعم ، گفت : با تو کاغذی است از او؟ گفتم : آری ، پس زنبیلی را از بالا پایین کرد من کاغذ را در آن گذاشتم کشید آن را بالا و خواند آن را پس همان وقت از دیر فرود آمد و گفت : تویی آن کسی که فصد کردی آن شخص را؟ گفتم : آری ، گفت : طُوبی لاُّمّک . پس سوار شد بر استری و حرکت کرد پس رسیدیم به سرّ من راءی در وقتی که یک ثلث از شب باقی مانده بود، گفتم : کجا دوست داری بروی ، خانه استاد ما یا خانه آن مرد؟ گفت : خانه آن شخص . پس رفتیم به در خانه آن حضرت پیش از اذان ، پس گشوده شد در و بیرون آمد به نزد ما خادمی سیاه و گفت : کدامیک از شما دو نفر صاحب دیر عاقول است ؟ راهب گفت : منم فدایت شوم . گفت : فرود آی و به من گفت : تو این استر و استر خودت را حفظ کن تا راهب بیرون آید و گرفت دست او را و داخل منزل شدند، پس من ایستادم آنجا تا صبح شد و روز بالا آمد آن وقت راهب بیرون آمد در حالی که جامه های خود را که لباس رهبانیت بود از خود دور کرده بود و جامه های سفیدی پوشیده

ص: 656

بود و اسلام آورده بود، پس گفت به من که الا ن مرا ببر به خانه استادت . پس رفتیم تا در خانه بختیشوع ، بختیشوع چون نظرش بر راهب افتاد مبادرت کرد و دوید به سوی او و گفت : چه چیز تو را از دین نصرانیت زائل کرد؟ گفت : یافتم مسیح را و اسلام آوردم بر دست او، گفت : مسیح را یافتی ؟ گفت : آری یا نظیر او را، پس به درستی که این فصد را به جا نیاورده در عالم مگر مسیح و این نظیر او است در آیات و براهین او. پس برگشت به سوی امام علیه السلام و ملازم خدمت آن حضرت بود تا وفات یافت .

ششم شیخ کلینی روایت کرده از ( ابن کردی ) از محمّد بن علی بن ابراهیم بن موسی بن جعفر علیه السلام که گفت : امر معاش بر ما تنگ شد پدرم به من گفت : بیا برویم به نزد این مرد یعنی ابومحمّد عسکری علیه السلام ؛ زیرا نقل شده که آن جناب دارای صفت سخاوت است ، من گفتم : می شناسی او را؟ گفت : می شناسم او را و ندیدم او را هرگز. پس به قصد آن جناب حرکت کردیم ، پدرم در بین راه گفت : چه بسیار محتاجیم به آنکه آن حضرت پانصد درهم به ما بدهد که دویست درهم آن را خرج کسوه و جامه کنیم و دویست درهم آن را در دین خود صرف کنیم و صد درهم آن را در نفقه خود صرف کنیم . من هم در دل خود

ص: 657

گفتم کاش که سیصد درهم به من مرحمت کن که صد درهم آن را حماری بخرم و صد درهم آن را صرف نفقه کنم و صد درهم خرج جامه و لباس کنم و بروم به بلاد جبل . پس چون رسیدیم به در خانه آن حضرت بیرون آمد غلام آن حضرت و گفت : داخل شود علی بن ابراهیم و محمّد پسرش . پس چون وارد شدیم بر آن حضرت ، سلام کردیم بر آن جناب ، فرمود: به پدرم : یا علی ! چه بازداشت تو را از آمدن به نزد ما تا این زمان ؟ پدرم گفت : ای آقای من ! خجالت می کشیدم که تو را ملاقات کنم با این حال ، پس چون آن حضرت بیرون آمدیم غلام آن حضرت آمد و یک کیسه پول به پدرم داد و می گفت : این پانصد درهم است دویست درهم آن برای کسوه است و دویست درهم برای دین و صد درهم برای نفقه ؛ و عطا کرد به من هم کیسه ای و گفت : این هم سیصد درهم است صد درهم آن را پول حمار قرار بده و صد درهم برای کسوه است و صد درهم برای نقفه است و مرو به سوی جبل و برو به سوی سوراء. و چنان کرد که آن حضرت فرموده بود به سوراء رفت و تزویج کرد زنی را و چندان چیزدار شد که داخل او امروز هزار دینار است و با این علامت باهره باز قائل به وقف بود. ( ابن کردی ) گوید: گفتم به او که وای بر تو آیا می

ص: 658

خواهی امری را که واضح تر و روشن تر از این باشد؟ گفت : ( هذا اَمْرٌ قَدْ جَرَیْنا عَلَیْهِ ) ؛ یعنی ما به مذهب وقف تا به حال بوده ایم و حالا هم به همان حال باقی می باشیم .

هفتم روایت شده از اسماعیل بن محمّد بن علی بن اسماعیل بن علی بن عبداللّه بن عباس بن عبدالمطلب که گفت : نشستم سر راه حضرت امام حسن عسکری علیه السلام همین که نزد من گذشت شکایت کردم به آن حضرت از فقر و حاجت خود را و قسم خوردم که یک درهم و بالاتر از آن ندارم و نه غذایی دارم و نه عشایی . فرمود: قسم دروغ می خوری و حال آنکه دفینه کرده ای دویست اشرفی را و نیست این قول من به جهت آنکه به تو عطایی نکنم ، یعنی خیال مکن که این حرف را برای این گفتم که تو را از عطا محروم کنم ، پس به غلام خود فرمود: هرچه با تو است از مال به او بده . پس غلام آن حضرت صد اشرفی به من داد و آن وقت آن حضرت رو به من کرد و فرمود: تو محروم می شودی از آن پولی که پنهان کرده ای در وقتی که از همه اوقات بیشتر به آن حاجت داری .

راوی گفت : راست شد فرمایش آن حضرت و چنان بود که فرموده بود، من دویست اشرفی پنهان کردم و گفتم این پشت و پناه من باشد در روز سختی پس مرا ضرورت سختی عارض شد که محتاج شدم به چیزی که نفقه

ص: 659

خود کنم و درهای روزی بر من بسته شد پس رفتم سر آن دفینه را گشودم که از آن پولها بردارم دیدم پولی نیست ، پسرم فهمیده بود آن موضوع را آن پولها را برداشته و گریخته بود و من به هیچ چیز از آن پول دست نیافتم و از آن محروم گشتم .

هشتم صاحب ( تاریخ قم ) در ذکر ساداتی که به قم و ناحیه آن آمده اند گفته که محمّد خزری بن علی بن علی بن الحسن الا فطس بن علی بن علی بن الحسین علیهم السلام به طبرستان نزد حسن بن زید آمد و مدتی به نزدیک او بود پس او را زهر داد و بمرد و فرزندان او به آبه باز گردیدند و آنجا مقیم شدند، آنگاه گفته که ابوالقاسم بن ابراهیم بن علی حکایت کند که ابراهیم بن محمّد خزری گفت که بر من و برادرم علی خبر پدر ما مستور و قرارگاه او مشتبه شد. ما از مدینه به طلب او بیرون آمدیم و من با خود گفتم چاره ای نیست مرا در تفتیش و تفحص پدرم الا آنکه قصد مولای خود حسن بن علی عسکری علیه السلام کنم و از او احوال پدر خود بپرسم تا مرا خبر دهد و آگاه کند، پس من قصد سرّ من راءی کردم و رفتم به در سرای ابومحمّد علیه السلام رسیدم ، گرم هنگامی بود هیچ کس را آنجا ندیدم پس همانجا نشستم و انتظار می کشیدم تا کسی از خانه بیرون آید. پس ناگاه آواز در شنیدم که کنیزکی از خانه بیرون آمد و می گفت :

ص: 660

ابراهیم بن محمّد خزری ، پس من نگریستم و گفتم : لبیک ! اینک منم ابراهیم بن محمّد خزری ، پس آن کنیزک گفت : مولای من تو را سلام می رساند و می فرماید این تو را به پدرت می رساند و صره ای به من داد که در آن ده دینار بود و آن را گرفتم و بازگشتم . پس در راه مرا یاد آمد که من از مولای خود خبر پدر و مقام او نپرسیدم پس خواستم که برگردم ، مرا کلام آن کنیزک یاد آمد که گفت : این تو را به پدرت می رساند. پس من بدانستم که من به پدر خود می رسم ، پس به طلب او برفتم تا به طبرستان به او رسیدم به نزدیک حسن بن زید و از آن دنانیر ده گانه یک دینار مانده بود. پس من قصه با پدر باز گفتم و در صحبت او بودم تا آنگاه که حسن بن زید او را زهر داد و بدان وفات یافت و من به آبه رحلت [هجرت ] کردم .

فصل چهارم : ذکر بعضی از کلمات حکمت آمیز حضرت عسکری علیه السلام

اوّل قالَ علیه السلام : ( لاتُمارِ فَیَذْهَبُ بَهاؤُکَ وَ لاتُمازِحْ فَیُجْتَری عَلَیْکَ ) ؛

فرمود: جدال مکن پس می رود خوبی و حسن تو و مزاح مکن که جراءت می کنند و دلیر می شوند بر تو.

فقیر گوید: گذشت در کلمات حضرت امام رضا علیه السلام مذمت مراء و در کلمات حضرت موسی بن جعفر علیه السلام گذشت کلامی در مزاح .

دوّم قالَ علیه السلام : ( مِنَ التَّواضُعِ، اَلسَّلامُ عَلی کُلِّ مَنْ تَمُرُّ بِهِ وَ الْجُلُوسُ دُونَ شَرَِف الْمَجْلِسِ

ص: 661

) ؛

فرمود: از تواضع است آنکه سلام کنی بر هر کس که می گذری بر او و آنکه بنشینی در جائی که پست تر است از مکان شریف مجلس .

مؤ لف گوید: که گذشت نظیر این در کلمات حضرت امام محمّد باقر علیه السلام .

سوّم قالَ علیه السلام : ( اَوْرَعُ النّاسَ مَنْ وَقَفَ عِنْدَ الشُّبْهَهِ، اَعْبَدُ النّاسِ مَنْ اَقامَ عَلی الْفَرآئِضِ، اَزْهَدْ النّاسِ مِنْ تَرَکَ الْحَرامَ، اَشَدُّ النّاسِ اجْتِهادا مَنْ تَرَکَ الذُّنُوبَ ) ؛

فرمود: پارساترین مردم کسی است که توقف کند نزد شبهه و عابدترین مردم کسی است که به پا دارد فرائض را و زاهدترین مردم کسی است که ترک کند حرام را و از همه مردم کوشش و مشقتش بیشتر است کسی که ترک کند گناهان را.

چهارم قالَ علیه السلام : ( قَلْبُ الاَحْمَقِ فی فَمِهِ وَ فُمُ الْحَکیمِ فی قَلْبِهِ ) .

فرمود: دل آدم احمق در دهانش است و دهان مرد حکیم در دلش است . حاصل آنکه شخص احمق اول چیزی را می گوید بعد از آن تاءمل در آن می کند که آیا صلاح بود گفتن این کلام یا نه ؟ بعکس شخص حکیم که اول تاءمل می کند در کلامی که می خواهد بگوید پس اگر صلاح دید گفته شود می گوید آن را.

پنجم قالَ علیه السلام : ( لایَشْغَلُکَ رِزْقٌ مَضْمُونٌ عَنْ عَمَلٍ مَفْرُوضٌ ) ؛

فرمود: مشغول نسازد تو را روزی که خدا ضامن آن شده از عملی که بر تو فرض است .

ششم قالَ علیه السلام : ( لَیْسَ مِنَ الاَدَبِ اظْهارُ الْفَرَحِ،

ص: 662

عِنْدَ الْمَحْزُونِ ) ؛

فرمود: از ادب دور است ظاهر کردن خوشحالی نزد شخص غمناک .

فقیر گوید: شاید شیخ سعدی از این کلمه مبارکه اخذ کرده باشد قول خود را:

چو بینی یتیمی سرافکند پیش

مزن بوسه بر روی فرزند خویش

هفتم قالَ علیه السلام : ( رِیاضَهُ الْجاهِلِ وَرَدُّ الْمُعْتادِ عَنْ عادَتِهِ کَالْمُعْجِزِ؛ )

فرمود: رام کردن و تربیت شخص جاهل و برگردانیدن صاحب عادت را از عادتش مثل معجزه است .

فقیر گوید: روایت شده از حضرت عیسی علیه السلام که فرمود مداوا کردم مریضان را پس شفا یافتند به اذن خدا و زنده کردم مردگان را به اذن خدا و معالجه کردم احمق را و قدرت نیافتم بر اصلاح او!

هشتم ( قالَ علیه السلام : لاتُکْرِمِ الرَّجُلَ بِما یَشُقُّ عَلَْیِه ) ؛

فرمود: اکرام مکن شخص را به آن چیزی که شاق و دشوار است بر او.

نهم قالَ علیه السلام : ( مَنْ وَعَظ اَخاهُ سِرّا فَقَدْ زانَهُ وَ مَنْ وَعَظَهُ عَلانِیَهً فَقَدْ شانَهُ ) ؛

فرمود: کسی که موعظه برادر خود را در پنهانی همان آراست او را و کسی که موعظه کرد او را آشکار همانا عیب کرد او را.

دهم قالَ علیه السلام : ( مَنْ اَنِسَ بِاللّهِ اِسْتَوْحَشَ مِنَ النّاسِ ) .

فرمود: هر کسی که انس به خدا گرفت وحشت کند از مردم .

فقیر گوید: که این فرمایش را شیخ سعدی در این اشعار گنجانیده :

چنین دارم از پیر داننده یاد

که شوریده ای سر به صحرا نهاد

پدر در فراقش نخورد و نخفت

پسر

ص: 663

را ملامت نمودند و گفت از آنگه که یارم کس خویش خواند

دگر با کسم آشنایی نماند

به حقش که تا حق جمالم نمود

دگر هرچه دیدم خیالم نمود

به صدقش چنان سر نهادم قدم

که بینم جهان با وجودش عدم

دگر با کسم برنیاید نفس

که با او نماند دگر جای کس

گر از هستی خود خبر داشتی

همه خلق را نیست پنداشتی

قالَ اللّهُ تَعالی : ( قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ ) . ( وَ قال اَمیرُالمُؤْمِنینَ علیه السلام : عِظَمُ الْخالِقِ عِنْدَک یَصَغِّرُ الْمَخْلُوقَ فی عَیْنِکَ ) .

یازدهم قالَ علیه السلام : ( لَوْ عَقَلَ اَهْلُ الدُّنْیا خَرِبَتْ ) .

فرمود: آن حضرت که اگر اهل دنیا دانائی و فهم داشتند و دریافت می کردند، دنیا خراب و ویران می شد!

دوازدهم فرمود آن حضرت که همانا از برای جود و بخشش اندازه و مقداری است ، پس هرگاه زیاد شد از آن مقدار پس آن اسراف است ؛ و از برای حزم و احتیاط مقداری است پس هرگاه زیاد شد از آن مقدار پس آن جبن و ترس است و از برای اقتصاد و میانه روی مقداری است پس هرگاه زیاد شد بر آن پس آن بخل است ، و از برای شجاعت مقداری است پس هرگاه زیاد شد بر آن پس آن تهور و بی باکی است و کافی است تو را از برای ادب کردن نفست اجتناب کردنت از چیزی که مکروه و ناپسند می شماری از غیر خودت .

فصل پنجم : در شهادت حضرت امام حسن عسکری علیه السلام

قسمت اول

علامه مجلس رحمه اللّه در ( جلاءالعیون ) فرموده : ابن بابویه رحمه اللّه و

ص: 664

دیگران روایت کرده اند از مردی از اهل قم که گفت : روزی حاضر شدم در مجلس احمد بن عبیداللّه بن خاقان که از جانب خلفاء والی اوقاف و صدقات بود در قم و نهایت عداوت نسبت به اهل بیت رسالت داشت ، پس در مجلس او مذکور شد احوال سادات علوی که در سرّ من راءی می بودند و مذهبهای ایشان و صلاح و فساد و قرب و منزلت ایشان نزد خلیفه هر زمان . احمد بن عبیداللّه گفت که من در سرّ من راءی ندیدم از سادات علوی کسی مانند حسن بن علی عسکری علیه السلام در علم و زهد و امراء و سادات و وقار و مهابت و عفّت و حیا و شرف و قدر و منزلت نزد خلفاء و امراء و سادات و سایر بنی هاشم او را مقّدم می داشتند بر پیران خود، و صغیر و کبیر ایشان تعظیم او می نمودند و همچنین وزراء و امراء و سایر اهل عسکر و اصناف خلق در اعزاز و اکرام او دقیقه ای فرو نمی گذاشتند.

من روزی در بالای سر پدر خود ایستاده بودم در روز دیوان او، ناگاه دربانان و خدمتکاران دویدند و گفتند: ابن الّرضا علیه السلام در در خانه ایستاده است پدرم با صدای بلند گفت : رخصت دهید او را و به مجلس در آورید. ناگاه دیدم مردی داخل شد گندم گون و گشاده چشم و خوش قامت و نیکو روی و خوش بدن در اوّل سنّ جوانی و من در او مهابتی و جلالتی مشاهده کردم چون نظر پدرم بر او افتاد از جای جست و

ص: 665

به استقبال او شتافت و هرگز ندیدم که چنین کاری نسبت به احدی از بنی هاشم یا امرا خلیفه یا فرزندان او بکند چون به نزدیک او رسید دست در گردن او در آورد و دستهای او را بوسید و دسن او ر گرفت و در جای خود نشانید و با ادب در خدمت او نشست و با او سخن می گفت و از روی تعظیم او را به کنیت خطاب می نمود و جان خود و پدر و مادر خود را فدای او می کرد. من از مشاهده این احال تعجّب می کردم ناگاه دربانان گفتند موفّق که خلیفه آن زمان بود می آید. و قاعده چنان بود که چون خلیفه به نزد پدرم می آمد بیشتر حاجبان و یساولان و خدمتکاران مخصوص او می آمدند و از نزدیک پدرم تا درگاه خلیفه دو صف می ایستادند تا آنکه خلیفه می آمد و بیرون می رفت . و با وجود استماع آمدن خلیفه باز پدرم روی به او داشت و با اوسخن می گفت تا آنکه غلامان مخصوص او پیدا شدند. پس گفت : فدای تو شوم ! اکنون اگر خواهی برخیز، غلامان خود را امر کرد که او را از پشت صف مردم ببرید که نظر یساولان بر آن حضرت نیفتد. باز پدرم برخاست او را تعظیم کرد و میان پیشانیش را بوسید و او را روانه کرد و به استقبال خلیفه رفت ، من از حاجبان و غلامان پدر خود پرسیدم که این مردکی بود که پدرم این قدر مبالغه در اعزاز و اکرام او نمود؟ گفتند: او مردی است از اکابر

ص: 666

عرب حسن بن علی نام دارد و معروف است به ابن الرّضا پس تعجّب من زیاد گردید و در تمام آن روز در فکر و تحیّر بودم .

چون شب پدرم به عادتی که داشت بعد از نماز شام و خفتن نشست و مشغول دیدن کاغذها و عرایض مردم شد که روز به خلیفه عرض نماید. من نزد او نشستم پرسید که حاجتی داری ؟ گفتم : بلی ، اگر رخصت فرمایی سؤ ال کنم . چون رخصت داد گفتم : ای پدر! کی بود آن مردی که امروز بامداد در تعظیم و اکرام او مبالغه را از حّه گذرانیدی و جان خود و پدر و مادر خود را فدای او می کردی ؟ گفت : ای فرزند! این امام رافضیان است ، پس ساعتی ساکت شد و گفت : ای فرزند! اگر خلافت از بنی عبّاس به در رود کسی از بنی هاشم به غیر آن مرد مستحقّ آن نیست ، زیرا که او سزاوار خلافت است به سبب اتّصاف او به زهد و عبادت و فضل و علم و کمال و عفّت نفس و شرافت نسب و علّو حسب و سایر صفات کمالیّه ، اگر می دیدی پدر او را مردی بود در نهایت شرافت و جلالت و فضیلت و علم و فضل و کمال ، پس از این سخنان که از پدرم شنیدم خشم من زیاده گردید و تفکّر و تحیّر من افزون شد.

بعد از آن پیوسته از مردم تفحّص احوال او می نمودم ، پس نسنیدم از وزراء و کتّاب و امراء و سادان و علویّان و سایر مردم به

ص: 667

غیر تعریف و توصیف و فضل و جلالت و علم و بزرگواری او امام رافضیان است . پس قدر و منزلت او در نظر من عظیم شد و رفعت و شاءن او را دانستم ، زیرا که از دوست و دشمن به غیر نیکی و بزرگی او چیزی نشنیدم . پس مردی از اهل مجلس از او سؤ ال کند یا نام او را با نام امام حسن مقرون گرداند؟ جعفر مردی بود فاسق و فاجر وشرابخوار و بدکردار، مانند او کسی در رسوایی و بی عقلی و بدکاری ندیده بودم ، پس جعفر را مذدمت بسیار کرد باز به ذکر احوال آن حضرت برگشت و گفت : به خدا سوگند! در هنگاام وفات حسن بن علی علیه السلام حالتی بر خلیفه و دیگران عارض شد که من گمان نداشتم که در وفات هیچ کس چنین امری تواند شد.

این واقعه چنان بود که روزی برای پدرم خبر آوردند که ابن الّرضا رنجور شده ، پدرم به سرعت تمام نزد خلیفه رفت و خبر را به خلیفه داد، خلیفه پنج نفر از معتمدان و مخصوصان خود را با او همراه کرد یکی از ایشان تحریر خادم بود که از محرمان خاصّ خلیفه بود، امر کرد ایشان را که پیوسته ملازم خانه آن حضرت باشند و بر احوال آن حضرت برود و از احوال او مطّلع گردند و طبیبی را مقرّر کرد که هر بامداد و پسین نزد آن حضرت برود و از احوال او مطّلع باشد بعد از دور روز برای پدرم خبر آوردند که مرض آن حضرت صعب شده است و ضعف بر او

ص: 668

مستولی گردیده است . پس بامداد سوار شد نزد آن حضرت رفت و اطبا را امر کرد که از خدمت آن حضرت دور نشوند و قاضی القضاه را طلبید و گفت ده نفر از علمای مشهور را حاضر گردان که پیوسته نزد آن حضرت باشند. ایشان اینها را برای آن می کردند که آن زهری که به آن حضرت داده بودند بر مردم معلوم نشود و نزد مردم ظاهر سازند که که آن حضرت به مرگ خود از دنیا رفته . پیوسته ایشان ملازم خانه آن حضرت بودند تا آنکه بعد از گذشتن چند روز از ماه ربیع الا ول آن امام مظلوم از دار فانی به سرای باقی رحلت نمود و از جور ستمکاران و مخالفان رهایی یافت .

چون خبر وفات آن حضرت در شهر سامره منتشر شد قیامتی در آن شهر برپا شد از جمیع مردم صدای ناله و فغان و شیون بلند گردید، خلیفه در تفحص فرزند سعادتمند آن حضرت درآمد، جمعی را فرستاد که بر دور خانه آن حضرت حراست نمایند و جمیع حجره ها را تفحص نمایند شاید آن حضرت را بیابند و زنان قابله را فرستاد که کنیزان آن حضرت را تفحص کنند که مبادا حمل در ایشان باشد پس یکی از زنان گفت که یکی از کنیزان آن جناب را احتمال حملی هست ، خلیفه نحریر خادم را بر او موکل گردانید که بر احوال او مطلع باشد تا صدق و کذب آن سخن ظاهر شود بعد از آن متوجه تجهیز آن جناب شد. جمیع اهل بازارها مطلع شدند صغیر و کبیر و وضیع و شریف خلایق

ص: 669

در جنازه آن برگزیده خالق جمع آمدند. پدرم که وزیر خلیفه بود با سایر وزراء و نویسندگان و اتباع خلیفه و بنی هاشم و علویان به تجهیز آن امام زمان حاضر شدند و در آن روز سامره مانند صحرای قیامت بود از کثرت ناله و شیون و گریه مردم چون از غسل و کفن آن جناب فارغ شدند خلیفه ابوعیسی را فرستا که بر آن جناب نماز کند چون جنازه آن جناب را برای نماز بر زمین گذاشتند ابوعیسی به نزدیک حضرت آمده و کفن را از روی مبارک دور کرد و برای رفع تهمت خلیفه علویان و هاشمیان و امراء و وزراء و نویسندگان و قضات و علماء و سایر اشراف و اعیان را نزدیک طلبید و گفت : بیایید و نظر کنید که این حسن بن علی فرزندزاده امام رضا علیه السلام است بر فراش خود به مرگ خود مرده است و کسی آسیبی به او نرسانیده است و در مدت مرض او اطباء و قضات و معتمدان و عدول حاضر بودند و بر احوال او مطلع گردیده اند و بر این معنی شهادت می دهند پس پیش ایستاد و بر آن حضرت نماز خواند بعد از نماز، آن جناب را در پهلوی پدر بزرگوار خود دفن کردند و بعد از آن خلیفه متوجه تفحص و تجسس فرزند حضرت شد؛ زیرا شنیده بود که فرزند آن جناب بر عالم مستولی خواهد شد و اهل باطل را منقرض خواهد کرد. چندان که تفحص کردند چیزی از آن حضرت نیافتند و آن کنیز را که گمان حمل به او برده بودند تا دو سال تفحص

ص: 670

احوال او می کردند و اثری ظاهر نشد.

پس موافق مذهب اهل سنت ، میراث آن حضرت را قسمت کردند برای مادر و جعفر کذاب که برادر آن جناب بود و مادرش دعوی کرد که من وصی اویم و نزد قاضی به ثبوت رسانیده باز خلیفه در تفحص فرزند آن جناب بود و دست از تجسس بر نمی داشت . پس جعفر کذاب نزد پدر من آمد و گفت : می خواهم منصب برادرم را به من تفویض نمایی ، من تقبل می نمایم که هر سال دویست هزار دینار طلا بدهم . پدرم از استماع این سخن در خشم شد گفت : ای احمق ! منصب برادر تو منصبی نیست که به مال و تقبل توان گرفت و سالها است که خلفاء شمشیر کشیده اند و مردم را می کشند و زجر می نمایند که [مردم ] از اعتقاد به امامت پدر و برادر تو برگردند نتوانستند اگر تو نزد شیعیان مرتبه امامت داری همه به سوی تو خواهند آمد و تو را احتیاج به خلیفه و دیگری نیست و اگر نزد ایشان مرتبه ای نداری خلیفه و دیگری این مرتبه را برای تو تحصیل نمی توانند کرد. و پدرم به این سخن خفت عقل و سفاهت و عدم دیانت او را دانست امر کرد دیگر او را به مجلس راه ندهند و بعد از آن به مجلس پدرم راه نیافت تا پدرم فوت شد، تا امروز خلیفه تفحص از فرزند آن جناب می کند و بر آثار او مطلع نمی شود و دست بر او نمی یابد.

ابن بابویه به سند معتبر

ص: 671

از ابوالا دیان روایت کرده است که من خدمت حضرت امام حسن عسکری علیه السلام را می نمودم و نامه های آن جناب را به شهرها می بردم . پس روزی در بیماریی که در آن مرض به عالم بقاء رحلت فرمودند مرا طلبیدند و نامه ای چند نوشتند به مداین و فرمودند که بعد از پانزده روز باز داخل سامره خواهی شد و صدای شیون از خانه من خواهی شنید و مرا در آن وقت غسل دهند، ابوالا دیان گفت : ای سید! هرگاه این واقعه هائله روی دهد امر امامت با کیست ؟ فرمود: هرکه جواب نامه مرا از تو طلب کند او امام است بعد از من ، گفتم : دیگر علامتی بفرما، فرمود: هر که بر من نماز کند او جانشین من خواهد بود، گفتم : دیگر بفرما، گفت : هرکه بگوید که در همیان چه چیز است او امام شما است . ابوالا دیان گفت : مهابت حضرت مانع شد که بپرسم کدام همیان ، پس بیرون آمدم و نامه ها را به اهل مداین رسانیدم و جوابها گرفته برگشتم چنانچه فرموده بود.

روز پانزدهم داخل سامره شدم صدای نوحه و شیون از منزل منور آن امام مطهر بلند شده بود چون به در خانه آمدم جعفر [کذاب ] را دیدم که به در خانه نشسته و شیعیان برگرد او بر آمده اند و او را تعزیت به وفات برادر و تهنیت به امامت خود می گویند، پس من در خاطر خود گفتم که اگر این امام است امامت نوع دیگر شده ، این فاسق کی اهلیت امامت دارد؛ زیرا

ص: 672

که پیشتر او را می شناختم که شراب می خورد و قمار می باخت و طنبور می نواخت . پس پیش رفتم و تعزیت و تهنیت گفتم و هیچ سؤ ال از من نکرد، در این حال ( عقید خادم ) بیرون آمد و به جعفر کذاب خطاب کرد که برادر تو را کفن کرده اند بیا و بر او نماز کن ، جعفر برخاست و شیعیان با او همراه شدند چون به صحن خانه رسیدیم دیدیم که حضرت امام حسن عسکری علیه السلام را کفن کرده بر روی نعش گذاشته اند پس جعفر پیش ایستاد بر برادر اطهر خود نماز کند چون خواست تکبیر گوید طفلی گندم گون پیچیده موی گشاده دندانی مانند پاره ماه بیرون آمد و ردای جعفر را کشید و گفت : ای عمو! پس بایست که من سزاوارترم به نماز بر پدر خود از تو، پس جعفر عق ایستاد و رنگش متغیر شد.

آن طفل پیش ایستاد و بر پدر بزرگوار خود نماز کرد و آن جناب را در پهلوی امام علی نقی علیه السلام دفن کرد و متوجه من شد و گفت ای بصری بده جواب نامه را که با تو است ، پس تسلیم کردم و در خاطر خود گفتم که دو نشان از آن نشانها که حضرت امام حسن عسکری علیه السلام فرموده بود ظاهر شد و یک علامت مانده بیرون آمدم پس حاجز وشابه جفعر گفت : برای آنکه حجت بر او تمام کند که او امام نیست ، گفت : کی بود آن طفل ؟ جعفر گفت : که واللّه ! من او را هرگز

ص: 673

ندیده بودم و نمی شناختم . پس در این حالت جماعتی از اهل قم آمدند و سؤ ال کردند از احوال حضرت امام حسن عسکری علیه السلام چون دانستند که وفات یافته است پرسیدند که امامت با کیست ؟ مردم اشاره کردند به سوی جعفر، پس نزدیک رفتند و تعزیت و تهنیت دادند و گفتند با ما نامه و مالی چند هست بگو که نامه ها از چه جماعت است و مالها چه مقدار است [تا] ما تسلیم کنیم . جعفر برخاست و گفت : مردم از ما علم غیب می خواهند، در آن حال خادم بیرون آمد از جانب حضرت صاحب الا مر علیه السلام و گفت با شما نامه فلان شخص و فلان و فلان هست و همیانی هست که در آن هزار اشرفی هست ؛ در آن میان ده اشرف هست که طلا را روکش کرده اند، آن جماعت نامه ها و مالها را تسلیم کردند و گفتند هر که تو را فرستاده است که این نامه ها و مالها را بگیری او امام زمان است و مراد امام حسن عسکری علیه السلام همین همیان بود. پس جعفر کذاب رفت نزد معتمد که خلیفه به ناحق آن زمان بود و این واقعه را نقل کرد، معتمد خدمتکاران خود را فرستاد که صیقل کنیز حضرت امام حسن عسکری علیه السلام را گرفتند که آن طفل را به ما نشان ده ، او انکار کرد و از او برای رفع مظنه ایشان گفت حملی دارم من از آن حضرت ، به این سبب او را به ابن ابی الشوارب قاضی سپردند که چون فرزند

ص: 674

متولد شد بکشند، بناگاه عبیداللّه بن یحیی وزیر مرد و صاحب الزنج در بصره خروج کرد ایشان به حال خود درماندند و کنیز از خانه قاضی به خانه خود آمد.

ایضا به سند معتبر از محمّد بن حسن روایت کرده است که حضرت امام حسن عسکری علیه السلام در روز جمعه هشتم ماه ربیع الا ول سال دویست و شصتم از هجرت وقت نماز بامداد به سرای باقی رحلت فرمود و در همان شب نامه های بسیار به دست مبارک خود به اهل مدینه نوشته بود و در آن وقت نزد آن حضرت حاضر نبود مگر جاریه آن جناب که او را ( صیقل ) می گفتند و غلان آن جناب که او را ( عقید ) می نامیدند و آن کسی که مردم بر او مطلع نبودند یعنی حضرت صاحب الا مر علیه السلام . عقید گفت که در آن وقت حضرت امام حسن علیه السلام آبی طلبید که با مصطکی جوشانیده بودند خواست که بیاشامد، چون حاضر کردیم فرمود: اول آبی بیاورید که نماز کنم . چون آب آوردیم دستمالی در دامن خود گسترده و وضو ساخت و نماز بامداد را ادا کرد و قدح آب مصطکی که جوشانیده بودند گرفت که بیاشامد از غایت ضعف و شدت مرض دست مبارکش می لرزید و قدح بر دندانهای شریفش می خورد، چون آب را بیاشامید و صیقل قدح را گرفت روح مقدسش به عالم قدس پرواز نمود. شهادت آن حضرت به اتفاق اکثری از محدثان و مورخان در هشتم ماه ربیع الا ول دویست و شصتم هجرت بود، شیخ طوسی در ( مصباح

ص: 675

) اول ماه مذکور نیز گفته ، و اکثر گفته اند که روز جمعه بود، و بضی چهارشنبه و بعضی یکشنبه نیز گفته اند، و از عمر شریف آن حضرت بیست و نه سال گذشته بود و بعضی بیست و هشت نیز گفته اند و مدت امامت آن حضرت نزدیک به شش سال بود.

قسمت دوم

ابن بابویه و دیگران گفته اند که معتمد آن حضرت را به زهر شهید نمود. و در کتاب ( عیون المعجزات ) از احمد بن اسحاق روایت کرده است که روزی به خدمت امام حسن عسکری علیه السلام رفتم حضرت فرمود که چگونه بود حال شما و آنچه مردم بودند از شک و ریب در باب امام بعد از من ؟ گفتم : یابن رسول اللّه ! چون خبر ولادت سید ما و صاحب ما در قم به ما رسید صغیر و کبیر و شیعیان قم همه اعتقاد به امامت آن جناب نمودند، حضرت فرمود: مگر نمی دانی که هرگز زمین خالی از امام نمی باشد که حجت خدا باشد بر خلق . پس در سال دویست و پنجاه و نه هجرت حضرت ، والده خود را به حج فرستاد و او را خبر داد به وفات خود در سال دیگر و فتنه هایی که بعد از وفات او واقع خواهد شد، پس اسم اعظم الهی و مواریث پیغمبران و اسلحه و کتب حضرت رسالت را به صاحب الا مر علیه السلام تسلیم کرد و مادر آن جناب متوجه مکه شد، و آن جناب در ماه ربیع الا خر سنه 260 از دنیا رحلت نمود و در سرّ من راءی

ص: 676

در پهلوی پدر بزرگوار خود مدفون گردید و عمر شریف آن جناب بیست و نه سال بود (تمام شد آنچه از جلاءالعیون نقل شده بود).

شیخ طوسی به سند خود روایت کرده از ابوسلیمان داود بن غسان بحرانی که گفت : خواندم نزد ابوسهل اسماعیل بن علی نوبختی که شیخ متکلمین از اصحاب ما بوده در بغداد و صاحب جلالت بوده در دین و دنیا و کتی تصنیف کرده از جمله ( کتاب الا نوار در تواریخ ائمه اطهار علیهم السلام ) که فرمود ولادت با سعادت حضرت حجه بن الحسن علیه السلام به سامراء واقع شد سال دویست و پنجاه و شش . والده آن حضرت نامش صیقل و کنیه آن حضرت ابوالقاسم بوده به همین کنیه وصیت کرده بود رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم و فرموده اسم او اسم من و کنیه او کنیه من است ، لقب او مهدی است و او است حجت و امام منتظر و صاحب الزمان علیه السلام . پس ابوسهل گفت که داخل شدم بر امام حسن عسکری علیه السلام در مرضی که به همان مرض از دنیا رحلت فرمود و در نزد آن حضرت بودم که امر فرمود خادم خود عقید را و این خادمی بود سیاه از اهل نوبه و خدمت کرده بود حضرت امام علی نقی علیه السلام را و پروریده و بزرگ کرده بود امام حسن علیه السلام را فرمود: ای عقید! بجوشان از برای من آب را با مصطکی ، پس جوشانید و صیقل جاریه که مادر حضرت حجت علیه السلام باشد آن آب را برای امام

ص: 677

حسن عسکری علیه السلام آورد. پس همین که قدح را به دست آن حضرت داد و خواست بیاشامد و دست مبارکش لرزید و قدح به دندانهای ثنایای نازنینش خورد پس قدح را از دست نهاد و به عقید فرمود داخل این اطاق می شوی می بینی کودکی را به حال سجده ، او را بیاور نزد من . ابوسهل گوید که عقید گفت من داخل شدم به جهت پیدا کردن آن طفل ناگاه نظرم افتاد به کودکی که سر به سجده نهاده بود و انگشت سبابه را به سوی آسمان بلند کرده بود پس سلام کردم بر آن جناب آن حضرت مختصر کرد نماز را و چون تمام کرد عرض کردم که سید من می فرماید تو را که نزد او بروی ، پس در این هنگام مادرش صیقل امد و دستش را گرفت و برد او را به نزد پدرش امام حسن علیه السلام ، ابوسهل می گوید: چون آن کودک به خدمت امام حسن علیه السلام رسید سلام کرد نگاه کردم بر او، ( وَ اِذا هَُو دُرِّیُّ اللُّؤ نِ وَ فی شَعْرِ رَاءْسِهِ قَطَطُ مُفَلَّجُ الاَسْنانِ ) ؛ یعنی دیدم که رنگ مبارکش روشنایی و تلا لو دارد و موی سرش به هم پیچیده و مجعد است و مابین دندانهایش گشاده است ، همین که امام حسن علیه السلام نگاهش به کودکش افتاد بگریست و فرمود: ( یا سَیَدَ اَهْل بَیْتِِه اَسْقِنی الْماء فَاِنّی ذاهِبٌ اِلی رَبّی ) .

ای سید اهل بیت خود! مرا آب بده همانا من می روم به سوی پروردگار خود، یعنی وفاتم نزدیک شده . پس آن

ص: 678

آقازاده آن قدح آب جوشانیده با مصطکی را گرفت به دست خویش و حرکت داد لبهایش را و سیرابش کرد، چون امام حسن علیه السلام آب را آشامید فرمود: مرا مهیا کنید از برای نماز. پس در کنار آن حضرت دستمالی افکندند و آن طفل وضو داد پدر خود را به یک مرتبه ، یک مرتبه ، یعنی به اقل واجب و مسح کرد بر سر و قدمهای او، پس امام حسن علیه اللام به وی فرمود: بشارت باد تو را ای پسرک من ! تویی صاحب الزمان و تویی مهدی و حجت خدا بر روی زمین و تویی پسر من و کودک من و منم پدر تو، تویی محمّد بن الحسن بن علی بن محمّد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام و پدر تو است رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم و تویی خاتم ائمه طاهرین و بشارت داد به تو رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم و نام و کنیه داد تو را، و این عهدی است به سوی من از پدرم و از پدرهای طاهرین تو.

( صَلَّی اللّهُ عَلی اَهْلِ الْبَیْتِ رَبَّنا اِنَّهُ حَمیدٌ وَ مَجیدٌ ) .

پس وفات کرد امام حسن علیه السلام در همان وقت صلوات اللّه علیهم اجمعین .

شیخ طوسی روایت کرده از حضرت امام حسن عسکری علیه السلام که فرمود: قبر من در سرّ من راءی امان است از برای اهل دو جانب از بلاها و عذاب خدا.

مجلسی اول رحمه اللّه ( اهل

ص: 679

دو جانب ) را به شیعه و سنی معنی کرده و فرموده که برکت آن حضرت دوست و دشمن را احاطه کرده است چنانکه قبر کاظمین علیهم السلام سبب امان بغداد شد، و شیخ اجل علی بن عیسی اربلی در کتاب ( کشف الغمه ) که در سنه ششصد و هفتاد و هفت تاءلیف کرده نقل نموده که حکایت کرد برای من بعض اصحاب که مستنصرباللّه خلیفه عباسی یکسال به سامره رفت و زیارت کرد عسکریین علیهم السلام را، و چون از روضه مقدسه آن دو امام بیرون آمد رفت به زیارت تربت خلفاء آل عباس از پدران و اهل بیت خود و قبور ایشان در قبه ای بود که خرابی و ویرانی به آن رو برده بود و باران داخل آن می گشت و بر قبرها و تربت ایشان فضله های طیور و پرندگان بود. علی بن عیسی می گوید که من هم مشاهده کرده ام تربت ایشان را به همین حال پس به مستنصر گفتند که شما خلیفه های روی زمین و پادشاهان دنیا می باشید و از برای شما است فرمان و امر در عالم و قبرهای پدران شما به این کیفیت و حال باشد، نه کسی زیارت کند ایشان را و نه به خاطری خطور شوند و نداشته باشند یک کسی را که فضلات و کثافات را از ایشان دور کند و قبور این علویین مزاری است به این خوبی و پاکیزگی که مشاهده می نمایید با پرده ها و قندیلهای آویخته و فرشها و گستردنیها و فراش و خادم و شمع و بخور و غیر ذلک . مستنصر خلیفه گفت

ص: 680

: این امری است آسمانی ، یعنی از جانب خدا است و حاصل نمی شود به کوشش و اجتهاد ما و اگر ما مردم را بر این کار واداریم قبول نخواهند کرد و زور و سعی ما در این باب فایده نخواهد نمود. و راست گفته زیرا که اعتقادات به قهر و غلبه حاصل نخواهد شد و به اکراه نتوان اعتقاد در کسی پدید آورد. انتهی .

فصل ششم : در ذکر چند نفر از اصحاب امام حسن عسکری علیه السلام است

شرح حال احمد بن اسحاق اشعری

اول شیخ اجل ابوعلی احمد بن اسحاق بن عبداللّه بن سعد بن مالک الا حوص الا شعری : ثقه رفیع القدر از اجلاء اهل قم است و خانواده و خویشان او از اصحاب ائمه علیهم السلام و از محدثین کبارند و در فصل اصحاب حضرت صادق علیه السلا و اصحاب حضرت رضا علیه السلام حال چند نفر از ایشان مذکور شد مانند عمران بن عبداللّه و عیسی بن عبداللّه و زکریا بن آدم و زکریا بن ادریس رضی اللّه عنه و احمد بن اسحاق روایت کرده از حضرت جواد و هادی علیهم السلام و از خواص اصحاب حضرت امام حسن عسکری علیه السلام بوده و به شرف ملاقات حضرت صاحب الزمان علیه السلام نائل شده چنانکه در باب چهاردهم خواهد آمد ان شاء اللّه تعالی و او شیخ قمیین و واقد ایشان است و از سفراء ممدوحین است که توقیع شریف به مدحشان بیرون آمده و از ( ربیع الشیعه ) نقل شده که او از وکلاء و سفراء و ابواب معروفین است .

شیخ صدوق در ( کمال الدّین ) حدیث مبسوطی نقل کرده که در آخر آن مذکور است که احمد در سرّ من

ص: 681

راءی از حضرت امام حسن عسکری علیه السلام پارچه ای خواست به جهت کفن خود، پس حضرت سیزده درهم به وی داد و فرمود این را خرج مکن مگر برای نفس خودت و آنچه خواستی به تو می رسد. شیخ جلیل سعد بن عبداللّه راوی خبر می گوید: چون از خدمت مولای خود مراجعت کردیم و به سه فرسخی حلوان که الا ن معروف است به ( پل ذهاب ) ، احمد بن اسحاق تب کرد و سخت ناخوش شد که ما از او ماءیوس شدیم چون وارد حلوان شدیم در کاروانسرایی منزل کردیم احمد فرمود مرا امشب تنها گذارید و به منازل خود روید، هرکس به منزل خود رفت نزدیک صبح در فکر افتادم پس چشم را باز کردم که ناگاه کافور خادم مولای خود ابی محمّد علیه السلام را دیدم که می گوید: ( اَحْسَنَ اللّهُ بِالْخَیْرِ عَزاکُمْ وَ جَبَرَ بِالْمَحْبُوبِ رَزَیَّتَکُم ) . پس گفت : از غسل و کفن صاحب شما یعنی احمد فارغ شدیم پس برخیزید او را دفن کنید پس به درستی که او عزیزترین شماها است به جهت قرب به خداوند در نزد آقای شما، پس از چشم ما غائب شد. و ( حلوان ) همین پل ذهاب معروف است که در راه کرمانشاهان است به بغداد و قبر آن معظم نزدیکی روخانه آن قریه است به فاصله هزار قدم تقریبا از طرف جنوب و بر آن قبر بنای محقری است خراب و از بی همتی و بی معرفتی اهل ثروت آن اهالی بلکه اهل کرمانشاه و مترددین ، چنین بی نام و نشان مانده و از هزار

ص: 682

نفر زوار یکی به زیارت آن بزرگوار نمی رود و با آنکه کسی را که امام علیه السلام خادم خود را به طی الا رض با کفن برای تجهیز او بفرستد و مسجد معروف قم را به امر آن جناب بنا کند و سالها وکیل در آن نواحی باشد بیشتر و بهتر از آن باید با او رفتار کرد و قبرش را مزار معتبری باید قرار داد که از برکت صاحب قبر و به توسط او به فیضهای الهیه برسند.

شرح حال احمد بن محمّد بن مطهر

دوم احمد بن محمّد بن مطهر است :

که تعبیر کرده از او شیخ صدوق به صاحب ابی محمّد علیه السلام ، شیخ ما در خاتمه ( مستدرک ) فرموده که مراد از ( صاحب ) آن نیست که از اصحاب حضرت عسکری علیه السلام باشد و بس ، بلکه آنچه ظاهر شده برای ما آن است که او قائم بر امور آن حضرت بود و رسیدگی در کارهای آن جناب داشت و این کاشف است از مرتبه ای که فوق عدالت است . و روایت کرده ثقه ثبت علی بن الحسین مسعودی در ( اثبات الوصیه ) از حمیری از احمد بن اسحاق که گفت : داخل شدم بر حضرت امام حسن عسکری علیه السلام فرمود به من ای احمد! چگونه بود حال شما در آن چیزی که مردم در او شک و ریب کردند؟ گفتم : ای آقای من ! وقتی که رسید به ما کاغذی که در آن بود خبر سید ما و ولادت او یعنی حضرت حجت علیه السلام ، نماند از ما مردی و زنی و پسری که دارای فهم

ص: 683

باشد مگر آنکه قایل به حق شد، حضرت عسکری علیه السلام فرمود: آیا ندانستید شما که زمین خالی نمی ماند از حجتی از جانب خدا؟ پس امر کرد حضرت عسکری علیه السلام والده خود را به حج در سنه دویست و پنجاه و نه و خبر داد او را به آنچه به او می رسد در سال شصت یعنی خبر فوت خود را در سنه دویست و شصت به والده اش داد و حاضر کرد حضرت صاحب الا مر علیه السلام را و وصیت کرد به او و تسلیم کرد به آن حضرت اسم اعظم را و مواریث و سلاح را و بیرون شد والده حضرت عسکری علیه السلام با حضرت صاحب علیه السلام به سوی مکه و ابوعلی احمد بن محمّد بن مطهر متولی کارهای ایشان بود. پس چون رسیدند به بعضی از منازل ملاقات کردند قافله هایی از اعراب را پس خبر دادند ایشان را به شدت خوف و کمی آب ، پس برگشتند بیشتر مردم مگر آنهایی که در ناحیه بودند که ایشان رفتند و سالم ماندند و روایت شده که وارد شد بر ایشان امر حضرت عسکری علیه السلام به آنکه بروند و برنگردند و ظاهر است که آن کسی را که امام علیه السلام قائم بر امور اهل خود قرار می دهد که در ایشان است مادر خود و کسی که مثل او است در این سفر بزرگ و طولانی لابد باید در مقام رفیع باشد از وثاقت و امانت و فطانت ؛

( وَ مِنْ هذا الْخَبَرِ یَتَبَیَّنُ اِجْمالُ ما فِی الکافی مِنْ بابِ مَوْلِد اَبی مُحَمَّدٍ علیه السلام

ص: 684

بِاَسْنادِهِ عَنْ اَبی عَلیّ الْمُطَهَّری اِنَّهُ کَتَبَ اِلَیْهِ علیه السلام بِالْقادِسِیَّهِ یُعْلِمُهُ اِنْصِرافَ النّاسِ وَ اِنَّهُ یُخافُ الْعَطَشُ فَکَتَبَ علیه السلام اِمْضُوا وَ لاخَوْفٌ عَلَیْکُم ان شاءَ اللّه فَمَضُوا سالِمینَ وَ الْحَمْدُللّهِ رَبِّ الْعالَمینَ ) .

شرح حال اسماعیل نوبخت

سوم ابوسهل اسماعیل بن علی بن اسحاق بن ابی سهل بن نوبخت :

شیخ متکلمین امامیه بغداد و بزرگ طایفه نوبختیه بود در زمان خود جلالت و بزرگی در دین و دنیا داشت و جاری مجرای وزراء بود و کتب بسیار تصنیف کرده از جمله کتاب ( انوار در تواریخ ائمه اطهار علیهم السلام ) . ابن ندیم در ( فهرست ) گفته که این شیخ جمع کرده بود کتابهای بسیار، و بسیاری از نسخ را به خط خودش نوشته بود و مصنفات و مؤ لفات او در کلام و فلسفه و غیرهما بسیار است و جمع می شدند نزد او جماعتی از ناقلین کتب فلسفه مثل ابوعثمان دمشقی و اسحاق و ثابت و غیر ایشان و از غلمان او است ابوالحسن السّوسنجردی معروف به حمدونی اسمش محمّد بن بشر صاحب ( کتاب انفاذ ) است در امامت انتهی .

فقیر گوید: محمّد بن بشر مذکور از صلحا و عیون اصحاب و متکلمین ایشان است و همان است که پنجاه حجه پیاه به جا آورده و ابوسهل خالوی ابومحمّد حسن بن موسی نوبختی فیلسوف صاحب ( کتاب الفرق ) است و از سعادت ابوسهل است که به شرف ملاقات امام زمان علیه السلام نائل شده چنانکه در ذکر وفات حضرت عسکری علیه السلام خبرش گذشت .

رسوا شدن حسین حلاّج

این شیخ جلیل سبب شد از برای رسوا شدن حلاج زیرا

ص: 685

که حلاج به خاطر آورد که ابوسهل را مانند دیگران تواند گول زد و به حیله او را به دام آورد و با خود خیال کرد که چون ابوسهل در نزد مردم مرتبه بلند دارد و به علم و ادب و عقل و دانش معروف و مشهور است هرگاه به دام او درآید مردمان ضعفه و عوام بر او بگروند لاجرم برای او نوشت و او را به سوی خود دعوت کرد و اظهار کرد که من وکیل صاحب الزمان علیه السلام می باشم و ماءمور شدم که تو را دعوت کنم و مبادا در این امر شک و ریبی برای تو حاصل شود. ابوسهل چون بر مضمون کاغذ او مطلع گشت برای او پیغام فرستاد که اگر تو وکیل حضرت صاحب الزمان علیه السلام می باشی لابد برای تو دلائل و براهینی باشد اینک به جهت آنکه من به تو ایمان آورم یک چیز کمی از تو خواهش می کنم تا شاهد دعوت تو باشد و آن امر آسان این است که من دوست می دارم جواری را فعلا چند جاریه دارم که از وصال ایشان حظ می برم لکن چون پیری در سر و روی من اثر کرده ناچارم که در هر هفته خضاب کنم تا سفیدی موی خود را از ایشان مستور دارم چه اگر ایشان ملتفت سفیدی موی من شوند از من کتاره گیرند و وصالم مبدل شود به هجران و شب تار گردد بر من روز تابان ، لاجرم من هر جمعه در تعب خضاب کردن می باشم ، اگر تو در دعوت خود صادقی چنان کن که ریش من

ص: 686

سیاه شود و دیگر محتاج به خضاب نباشم آن وقت من به مذهب تو داخل شوم و مردم را به سوی تو دعوت کنم . چون این پیغام به حلاج رسید دانست سهمش خطا کرده و در این اظهار رسوا گردیده دیگر جواب او نداد و رسول نزد او نفرستاد، ابوسهل بعد از آن ، این مطلب را در مجالس و محافل نقل می کرد و او را افضح مردم نمود و پرده از روی کار او برداشت و او را رسوا نمود و مردم را از دام او ربود.

( قاَلَ رَسُولُ اللّهِ صلی اللّه علیه و آله و سلم اِذا رَاَیْتُمْ اَهْلَ الرَّیْبِ وَ الْبِدَعِ مِنْ بَعْدِی فَاَظْهِروا الْبَرآئَهَ مِنْهُمْ وَ اَکْثِرُوا مِنْ سَبِّهِمْ وَ الْقَوْلِ فِیهِمْ وَ الْوَقیعَهِ وَ باهِتُوهُمْ کَیْلا یَطْمَعُوا فِی الفِسادِ فِی الاِسْلام وَ یَحَذَرُهُم النّاسُ وَ لا یَتَعَلَّمُونَ مِنْ بِدَعِهِمْ یَکْتُبُ اللّهُ لَکُمْ بِذلِکَ الْحَسناتِ وَ یَرْفَعُ لَکُمْ بِهِ الدَّرَجاتِ فِی الا خِرَهِ ) .

ع( بَیانٌ: یُقالُ بَهَتَهُ بَهْتا اَیْ اَخَذَهُ بَغْتَهً وَ قَوْلَهُ تَعالی ؛ فَتَبْهَتَهُمْ ای تُحَیِّرُهُمْ وَ بُهِتَ الرَّجُلُ عَلی صیغَهِ المَجْهُولِ ای اِنْقَطَعَ وَ ذَهَبَتْ حُجَّتُهُ وَ یَحْتَمِلُ اَنْ یَکُونَ الْمُرادُ بِاَهْلِ الرِّیْبِ، الَّذینَ یَشُکُّونَ فِی الدّینِ، وَ یُشَکِّکُونَ النّاسَ فیهِ بِاِلْقآءِ الشُّبُهاتِ ) .

شرح حال محمّد همدانی

چهارم محمّد بن صالح بن محمّد همدانی دهقان :

از اصحاب حضرت امام حسن عسکری علیه السلام و از وکلاء ناحیه مقدسه است . شیخ مفید روایت کرده از او که گفت : چون پدرم مرد و امر راجع به من شد برای پدرم بر مردم دستکی بودم از مال ( غریم ) ، شیخ مفید

ص: 687

فرموده این رمزی بود که شیعه در قدیم آن را می شناختند میان خود و خطاب ایشان حضرت را به آن برای تقیه بود، پس من بعد از وفات پدر عریضه ای به خدمت حضرت نوشتم در باب آن مالها، حضرت در جواب نوشت که آنها را مطالبه کن از آنها که می خواهی . و من آنها را مطالبه کردم و همه ادا کردند مگر یک مرد که در تمسک او نوشته بود که چهارصد اشرفی باید بدهد، من به نزد او رفتم و آن مال را از او طلب کردم ، او در دادن تاءخیر می نمود و پسر او به من استخفاف و سفاهت نمود، شکایت او را به پدرش کردم گفت : چه شده ، یعنی استخفاف به تو سهل است و چیزی نیست . پس من چنگ زدم به ریش او و پای او را گرفتم و کشیدم او را تا وسط خانه ، پسر او در آن حال از خانه بیرون رفت استغاثه کرد به اهل بغداد می گفت قمی رافضی پدر مرا کشت پس خلق بسیاری از ایشان دور من جمع شدند، من بر مرکب خود سوار شدم و گفتم : احسنتم ای اهل بغداد خوب کاری کردید، طرفداری ظالم را می کنید و او رامسلط می گردانید بر غریب مظلوم که طلب از او دارد، من مردی می باشم از اهل همدان از اهل سنت و این مرد مرا نسبت به قم می دهد و می گوید رافضی است و می خواهد که حق مرا ضایع گرداند و به من ندهد، چون اهل بغداد این را شنیدند

ص: 688

بر او هجوم آوردند و خواستند داخل دکانش شند من ایشان را ساکن گردانیدم پس آن مرد طلبید تمسک و صورت طلب را و سوگند یاد کرد به طلاق که آن مال را در حال ادا کند، پس من مال را از او گرفتم .

باب چهاردهم : در تاریخ امام دوازدهم ( حجّه اللّه عَلی عِبادِهِ وَ بَقیَّتِه فی بِلادِهِ کاشِف الا حزان و خلیفه الرّحمان حضرت حجه بن الحسن صاحب الزمان صلوات اللّه علیه و علی آبائه مادامَِت السَّمواتُ وَ الاَرْضُ وَ کَرَّ الْجَدیدان ) .

فصل اول : در بیان ولادت با سعادت حضرت صاحب الزمان علیه السلام واحوال والده ماجده آن حضرت و ذکر بعضی از اسماء و القاب شریفه وشمائل مبارکه آن جناب

قسمت اول

علامه مجلسی رحمه اللّه در ( جلاءالعیون ) فرموده : اشهر در تاریخ ولادت شریف آن حضرت آن است که در سال دویست و پنجاه و پنجم هجرت واقع شد و بعضی پنجاه و شش و بعضی پنجاه و هشت نیز گفته اند و مشهور آن است که روز ولادت شب جمعه پانزدهم ماه شعبان بود و بعضی هشتم شعبان هم گفته اند و به اتفاق ، ولادت آن جناب در سرّ من راءی واقع شد، و به اسم و کنیت با حضرت رسالت صلی اللّه علیه و آله و سلم موافق است و در زمان غیبت ، اسم آن جناب را مذکور ساختن جائز نیست و حکمت آن مخفی است و القاب شریف آن جناب مهدی و خاتم و منتظر و حجت و صاحب است .

ابن بابویه و شیخ طوسی به سندهای معتبر روایت کرده اند از بشر بن سلیمان برده فروش که از فرزندان ابوایوب انصاری بود و از شیعیان خاص امام علی نقی علیه السلام و امام حسن عسکری علیه السلام و همسایه ایشان بود در شهر سرّ من راءی ، گفت که روزی کافور خادم امام علی نقی علیه السلام به نزد من آمد و مرا طلب نمود، چون به خدمت آن حضرت رفتم و نشستم فرمود که تو از فرزندان انصاری ،

ص: 689

ولایت و محبت ما اهل بیت همیشه در میان شما بوده است از زمان حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم تا حال و پیوسته محل اعتماد ما بوده اید و من تو را اختیار می کنم و مشرف می گردانم به تفصیلی که به سبب آن بر شیعیان سبقت گیری در ولایت ما و تو را به رازهای دیگر مطلع می گردانم و به خریدن کنیزی می فرستم ، پس نامه پاکیزه نوشتند به خط فرنگی و لغت فرنگی و مهر شریف خود بر آن زدند و کیسه زری بیرون آوردند که در آن دویست و بیست اشرفی بود، فرمودند: بگیر این نامه و زر را و متوجه بغداد شو و در چاشت فلان روز بر سر جسر حاضر شو چون کشتیهای اسیران به ساحل رسد جمعی از کنیزان در آن کشتی ها خواهی دید و جمعی از مشتریان از وکیلان امراء بنی عباس و قلیلی از جوانان عرب خواهی دید که بر سر ایشان جمع خواهند شد، پس از دور نظر کن به برده فروشی که عمرو بن یزید نام دارد در تمام روز تا هنگامی که از برای مشتریان ظاهر سازد کنیزکی را که فلان و فلان صفت دارد و تمام اوصاف او را بیان فرمود و جامه حریر آکنده پوشیده است و ابا و امتناع خواهد نمود آن کنیز از نظر کردن مشتریان و دست گذاشتن ایشان به او، و خواهی شنید که از پس پرده صدای رومی از او ظاهر می شود، پس بدان که به زبان رومی می گوید وای که پرده غفتم دریده شد. پس یکی

ص: 690

از مشتریان خواهد گفت که من سیصد اشرفی می دهم به قیمت این کنیز، عفت او در خریدن ، مرا راغب تر گردانید، پس آن کنیز به لغت عربی خواهد گفت به آن شخص که اگر به زیّ حضرت سلیمان بن داود ظاهر شوی و پادشاهی او را بیابی من به تو رغبت نخواهم کرد مال خود را ضایع مکن و به قیمت من مده . پس آن برده فروش گوید که من برای تو چه چاره کنم که به هیچ مشتری راضی نمی شوی و آخر از فروختن تو چاره ای نیست ، پس آن کنیزک گوید که چه تعجیل می کنی البته باید مشتری به هم رسد که دل من به او میل کند و اعتماد بر وفا و دیانت او داشته باشم . پس در این وقت تو برو به نزد صاحب کنیز و بگو که نامه ای با من هست که یکی از اشراف و بزرگواران از روی ملاطفت نوشته است به لغت فرنگی و خط فرنگی و در آن نامه کرم و سخاوت و وفاداری و بزرگواری خود را وصف کرده است ، این نامه را به آن کنیز بده که بخواند اگر به صاحب این نامه راضی شود من از جانب آن بزرگ وکیلم که این کنیز را از برای او خریداری نمایم . بشر بن سلیمان گفت که آنچه حضرت فرموده بود واقع شد و آنچه فرموده بود همه را به عمل آوردم ، چون کنیز در نامه نظر کرد بسیار گریست و گفت به عمرو بن یزید که مرا به صاحب این نامه بفروش و سوگندهای عظیم

ص: 691

یاد کرد که اگر مرا به او نفروشی خود را هلاک می کنم ، پس با او در باب قیمت گفتگوی بسیار کردم تا آنکه به همان قیمت راضی شد که حضرت امام علی نقی علیه السلام به من داده بودند پس زر را دادم و کنیز را گرفتم و کنیز شاد و خندان شد و با من آمد به حجره ای که در بغداد گرفته بودم ، و تا به حجره رسید نامه امام را بیرون آورد و می بوسید و بر دیده ها می چسبانید و بر روی می گذاشت و به بدن می مالید، پس من از روی تعجب گفتم نامه ای را می بوسی که صاحبش را نمی شناسی ، کنیز گفت : ای عاجز کم معرفت به بزرگی فرزندان و اوصیای پیغمبران ، گوش خود به من بسپار و دل برای شنیدن سخن من فارغ بدار تا احوال خود را برای تو شرح دهم .

من ملیکه دختر یشوعای فرزند قیصر پادشاه رومم و مادرم از فرزندان شمعون بن حمون بن الصفا وصی حضرت عیسی علیه السلام است تو را خبر دهم به امر عجیب :

بدان که جدم قیصر خواست که را به عقد فرزند برادر خود درآورد در هنگامی که سیزده ساله بودم پس جمع کرد در قصر خو از نسل حواریون عیسی و از علمای نصاری و عباد ایشان سیصد نفر و از صاحبان قدر و منزلت هفتصد کس و از امرای لشکر و سرداران عسکر و بزرگان سپاه و سرکرده های قبایل چهارهزار نفر، و فرمود: تختی حاضر ساختند که در ایام پادشاهی خود به انواع

ص: 692

جواهر مرصع گردانیده بود و آن تخت را بر روی چهل پایه تعبیه کردند و بتها و چلیپاهای خود را بر بلندیها قرار دادند و پسر برادر خود را در بالای تخت فرستاد، چون کشیشان انجیلها را بر دست گرفتند که بخوانند بتها و چلیپاها سرنگون همگی افتادند بر زمین و پاهای تخت خراب شد و تخت بر زمین افتاد و پسر برادر ملک از تخت افتاد و بی هوش شد، پس در آن حال رنگهای کشیشان متغیر شد و اعضایشان بلرزید. پس بزرگ ایشان به جدم گفت : ای پادشاه ! ما را معاف دار از چنین امری که به سبب آن نحوستها روی نمود که دلالت می کند بر اینکه دین مسیحی به زودی زائل گردد.

پس جدم این امر را به فال بد دانست و گفت به علما و کشیشان که این تخت را بار دیگر برپا کنید و چلیپاها را به جای خود قرار دهید، و حاضر گردانید بردار این برگشته روزگار بدبخت را که این دختر را به او تزویج نماییم تا سعادت آن برادر دفع نحوست این برادر بکند، چون چنین کردند و آن برادر دیگر را بر بالای تخت بردند، و چون کشیشان شروع به خواندن انجیل کردند باز همان حالت اول روی نمود و نحوست این برادر و آن برادر برابر بود و سرّ این کار را ندانستند که این از سعادت سروری است نه نحوست آن دو برادر، پس مردم متفرق شدند و جدم غمناک به حرم سرای بازگشت و پرده های خجالت درآویخت ، چون شب شد به خواب رفتم ، در خواب دیدم که

ص: 693

حضرت مسیح و شمعون و جمعی از حواریین در قصر جدم جمع شدند و منبری از نور نصب کردند که از رفعت بر آسمان سربلندی می کرد و در همان موضع تعبیه کردند که جدم تخت را گذاشته بود. پس حضرت رسالت پناه محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم با وصی و دامادش علی بن ابی طالب علیه السلام و جمعی از امامان و فرزندان بزرگواران ایشان قصر را به قدوم خویش منور ساختند، پس حضرت مسیح به قدوم ادب از روی تعظیم و اجلال به استقبال حضرت خاتم الا نبیاء صلی اللّه علیه و آله و سلم شتافت و دست در گردن مبارک آن جناب درآورد پس حضرت رسالت پناه صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود که یا روح اللّه ! آمده ایم که ملیکه فرزند وصی تو شمعون را برای این فرزند سعادتمند خود خواستگاری نماییم و اشاره فرمود به ماه برج امامت و خلافت حضرت امام حسن عسکری علیه السلام فرزند آن کسی که تو نامه اش را به من دادی پس حضرت نظر افکند به سوی حضرت شمعون و فرمود: شرف دو جهانی به تو روی آورده ، پیوند کن رحم خود را به رحم آل محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم . پس شمعون گفت که کردم ، پس همگی بر آن منبر برآمدند و حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم خطبه ای انشاء فرمودند و با حضرت مسیح مرا به حسن عسکری علیه السلام عقد بستند و حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم با حواریون گواه شدند،

ص: 694

چون از آن خواب سعادت مآب بیدار شدم از بیم کشتن ، آن خواب را برای جدم نقل نکردم و این گنج رایگان را در سینه پنهان داشتم و آتش محبت آن خورشید فلک امامت روز به روز در کانون سینه ام مشتعل می شد و سرمایه صبر و قرار مرا به باد فنا می داد تا به حدی که خوردن و آشامیدن بر من حرام شد و هر روز چهره ، کاهی می شد و بدن می کاهید و آثار عشق نهانی در بیرون ظاهر می گردید، پس در شهرهای روم طبیی نماند که مگر آنکه جدم برای معالجه من حاضر کرد و از دوای درد من از او سؤ ال کرد و هیچ سودی نمی داد.

چون از علاج درد من ماءیوس ماند روزی به من گفت : ای نور چشم من ! آیا در خاطرت چیزی و آرزویی در دنیا هست که برای تو به عمل آورم ؟ گفتم : ای جد من ! درهای فرج بر روی خود بسته می بینم اگر شکنجه و آزار از اسیران مسلمانان که در زندان تواند دفع نمایی و بندها و زنجیرها از ایشان بگشایی و ایشان را آزاد کنی امیدوارم که حضرت مسیح و مادرش عافیتی به من بخشند، چون چنین کرد اندک صحتی از خود ظاهر ساختم و اندک طعامی تناول نمودم پس خوشحال و شاد شد و دیگر اسیران مسلمانا را عزیز و گرامی داشت . پس بعد از چهارده شب در خواب دیدم که بهترین زنان عالمیان فاطمه زهرا علیها السلام به دیدن من آمد و حضرت مریم با هزار کنیز

ص: 695

از حوریان بهشت در خدمت آن حضرت بودند. پس مریم به من گفت : این خاتون بهترین زنان و مادر شوهر تو امام حسن عسکری علیه السلام است . پس به دامنش درآویختم و گریستم و شکایت کردم که امام حسن علیه السلام به من جفا می کند و از دیدن من ابا می نماید، پس آن حضرت فرمود که چگونه فرزند من به دیدن تو بیاید و حال آنکه به خدا شرک می آوری و بر مذهب ترسایی و اینک خواهرم مریم و دختر عمران بیزاری می جوید به سوی خدا از دین تو، اگر میل داری که حق تعالی و مریم از تو خشنود گردند و امام حسن عسکری علیه السلام به دیدن تو بیاید پس بگو:

( اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اللّهُ وَ اَنَّ مُحَمَّدَا رَسُولُ اللّهِ ) .

چون به این دو کلمه طیبه تلفظ نمودم حضرت سیده النساء مرا به سینه خود چسبانید و دلداری فرمود و گفت : اکنون منتظر آمدن فرزندم باش که من او را به سوی تو می فرستم . پس بیدار شدم و آن دو کلمه طیبه را بر زبان می راندم و انتظار ملاقات گرامی آن حضرت می بردم ، چون شب آینده در آمد به خواب رفتم خورشید جمال آن حضرت طالع گردید گفتم : ای دوست من ! بعد از آنکه دلم را اسیر محبت خود گردانیدی چرا از مفارقت جمال خود مرا چنین جفا دادی ؟ فرمود که دیر آمدن به نزد تو نبود مگر برای آنکه مشرف بودی اکنون که مسلمان شدی هر شب به نزد تو خواهم بود

ص: 696

تا آنکه حق تعالی ما و تو را در ظاهر به یکدیگر برساند و این هجران را به وصال مبدل گرداند، پس از آن شب تا حال ، یک شب نگذشته است که درد هجران مرا به شربت وصال دوا نفرماید.

بشر بن سلیمان گفت : چگونه در میان اسیران افتادی ؟ گفت : مرا خبر داد امام حسن عسکری علیه السلام در شبی از شبها که در فلان روز جدت لشکری به جنگ مسلمانان خواهد فرستاد، پس از عقب ایشان خواهد رفت ، تو خود را در میان کنیزان و خدمتکاران بینداز به هیئتی که تو را نشناسند و از پی جد خود روانه شو و از فلان راه برو. چنان کردم طلایه لشکر مسلمانان به ما برخوردند و ما را اسیر کردند و آخر کار من آن بود که دیدی و تا حال کسی به غیر از تو ندانسته است که من دختر پادشاه رومم و مردی پیر که در غنیمت ، من به حصه او افتادم از نام من سؤ ال کرد گفتم نرجس نام دارم ، گفت : این نام کنیزان است . بشر گفت : این عجب است که تو از اهل فرنگی و زبان عربی را نیک می دانی ؟ گفت : از بسیاری محبتی که جدم نسبت به من داشت می خواست مرا به یاد گرفتن آداب حسنه بدارد، زن مترجمی را که زبان فرنگی و عربی هر دو می دانست مقرر کرده بود که هر صبح و شام می آمد و لغت عربی به من می آموخت تا آنکه زبانم به این لغت جاری شد.

بشر گوی

ص: 697

که من او را به سرّ من راءی بردم به خدمت امام علی نقی علیه السلام رسانیدم ، حضرت کنیزک را خطاب کرد که چگونه حق سبحانه و تعالی به تو نمود عزت دین اسلام را و مذلت دین نصاری را و شرف و بزرگواری محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم و اولاد او را؟ گفت : چگونه وصف کنم برای تو چیزی را که تو از من بهتر می دانی یابن رسول اللّه ! پس حضرت فرمود که می خواهم تو را گرامی دارم ، کدام یک بهتر است نزد تو، اینک ده هزار اشرفی به تو دهم یا تو را بشارت دهم به شرف ابدی ؟ گفت : بشارت به شرف را می خواهم و مال نمی خواهم . حضرت فرمودند که بشارت باد تو را به فرزندی که پادشاه مشرق و مغرب عالم شود و زمین را پر از عدل و داد کند بعد از آنکه پر از ظلم و جور شده باشد، گفت : این فرزند از کی به وجود خواهد آمد؟ فرمود: از آن کسی که حضرت رسالت صلی اللّه علیه و آله و سلم تو را برای او خواستگاری کرد، پس از او پرسید که حضرت مسیح و وصی او تو را به عقد کی درآورد؟ گفت : به عقد فرزند تو امام حسن عسکری علیه السلام ، حضرت فرمود که آیا او را می شناسی ؟ گفت : از آن شبی که به دست بهترین زنان مسلمان شده ام شبی نگذشته است که او به دیدن من نیامده باشد. پس حضرت کافور خادم را طلبید و

ص: 698

گفت : برو و خواهرم حکیمه خاتون را طلب کن . چون حکیمه داخل شد حضرت فرمود که این آن کنیز است که می گفتم ، حکیمه داخل شد حضرت فرمود که این آن کنیز است که می گفتم ، حکیمه خاتون او را در بر گرفت و بسیار نوازش کرد و شاد شد. پس حضرت فرمود که ای دختر رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم او را ببر خانه خود و واجبات و سنت ها را به او بیاموز که او زن حسن عسکری و مادر صاحب الا مر علیه السلام است .

کلینی و ابن بابویه و شیخ طوسی و سید مرتضی و غیر ایشان از محدثین عالی شاءن به سندهای معتبر روایت کرده اند از حکیمه خاتون که روزی حضرت امام حسن عسکری علیه السلام به خانه من تشریف آوردند و نگاه تندی به نرجس خاتون کردند، پس عرض کردم که اگر شما را خواهش او هست به خدمت شما بفرستم ، فرمود که ای عمه ! این نگاه تند از روی تعجب بود؛ زیرا که در این زودی حق تعالی از او فرزند بزرگواری بیرون آورد که عالم را پر از عدالت کند بعد از آنکه پر شده باشد از ظلم و جور، گفتم : او را بفرستم به نزد شما؟ فرمود که از پدر بزرگوارم رخصت بطلب در این باب .

حکیمه خاتون گوید که جامه های خود را پوشیدم و به خانه برادرم امام علی نقی علیه السلام رفتم ، چون سلام کردم و نشستم بی آنکه من سخنی بگویم حضرت از ابتداء فرمود که

ص: 699

ای حکیمه ! نرجس را بفرست برای فرزندم ، گفتم : ای سید من ! من از برای همین مطلب به خدمت تو آمدم که در این امر رخصت بگیرم . فرمود: که ای بزرگوار صاحب برکت ! خدا می خواهد که تو را در چنین ثوای شریک گرداند و بهره عظیمی از خیر و سعادت به تو کرامت فرماید که تو را واسطه چنین امری کرد. حکیمه گفت : به زودی به خانه خود برگشتم و زفاف آن معدن فتوت و سعادت را در خانه خود واقع ساختم . بعد از چند روزی آن سعد اکبر را با آن زهره منظر به خانه خورشید انوار یعنی والد مطهر او بردم و بعد از چند روز، آن آفتاب مطلع امامت در مغرب عالم بقاء غروب نمود و ماه برج خلافت امام حسن عسکری علیه السلام در امامت جانشین او گردید، و من پیوسته به عادت مقرر زمان پدر به خدمت آن امام البشر می رسیدم . پس روزی نرجس خاتون آمد و گفت : ای خاتون ! پا دراز کن که کفش از پایت بیرون کنم ، گفتم : تویی خاتون و صاحب من بلکه هرگز نگذارم که تو کفش از پای من بیرون کنی و مرا خدمت کنی بلکه من تو را خدمت می کنم و منت بر دیده می نهم ، چون حضرت امام حسن عسکری علیه السلام این سخن را از من شنید گفت : خدا تو را جزای خیر دهد ای عمه . پس در خدمت آن جناب نشستم تا وقت غروب آفتاب پس صدا زدم به کنیز خود که بیاور

ص: 700

جامه های مرا تا بروم ، حضرت فرمود: ای عمه ! امشب نزد ما باش که در این شب متولد می شود فرزند گرامی که حق تعالی به او زنده می گرداند زمین را به علم و ایمان و هدایت بعد از آن که مرده باشد به شیوع کفر و ضلالت ، گفتم : از کی به هم می رسد ای سید من و من در نرجس هیچ اثر حملی نمی یابم ، فرمود که از نرجس به هم می رسد نه از دیگری . پس جستم پشت و شکم نرجس را و ملاحظه کردم ، هیچگونه اثری نیافتم ، پس برگشتم و عرض کردم حضرت تبسم فرمود و گفت : چون صبح می شود اثر حمل بر او ظاهر خواهد شد و مثل او مثل مادر موسی است که تا هنگام ولادت هیچ تغییری بر او ظاهر نشد و احدی بر حال او مطلع نگردید؛ زیرا که فرعون شکم زنان حامله را می شکافت برای طلب حضرت موسی و حال این فرزند نیز در این امر شبیه است به حضرت موسی .

قسمت دوم

و در روایت دیگر این است که حضرت فرمود که حمل ما اوصیای پیغمبران در شکم نمی باشد و در پهلو می باشد و از رحم بیرون نمی آید بلکه از ران مادران فرود می آییم ؛ زیرا که ما نورهای حق تعالی ایم و چرک و نجاست در از ما دور گردانیده است . حکیمه گفت که به نزد نرجس رفتم و این حال را به او گفتم ، گفت : ای خاتون ! هیچ اثری از حمل در خود مشاهده

ص: 701

نمی نمایم . پس شب در آنجا ماندم و افطار کردم و نزدیک نرجس خوابیدم و در هر ساعت از او خبر می گرفتم و او به حال خود خوابیده بود، هر ساعت حیرتم زیاده می شد و در این شب بیش از شبهای دیگر به نماز و تهجد برخاستم و نماز شب ادا کردم چون به نماز وتر رسیدم نرجس از خواب جست و وضو ساخت و نماز شب را به جای آورد چون نظر کردم صبح کاذب طلوع کرده بود پس نزدیک شد شکی در دلم پدید آید از وعده ای که حضرت فرموده بود ناگاه حضرت امام حسن عسکری علیه السلام از حجره خود صدا زد که شک مکن که وقتش نزدیک رسیده . پس در این وقت در نرجس اضطراب مشاهده کردم پس او را در برگرفتم و نام الهی را بر او خواندم باز حضرت صدا زدند که سوره اِنّا اَنْزَلْناهُ فی لَیْلَهِ الْقَدْرِ را بر او بخوان . پس از او پرسیدم که چه حال داری ؟ گفت : ظاهر شده است اثر آنچه مولایم فرمود. پس چون شروع کردم به خواندن سوره اِنّا اَنْزَلْناهُ فی لَیْلَهِ الْقَدْرِ، شنیدم که آن طفل در شکم مادر با من همراهی می کرد در خواندن و بر من سلام کرد، من ترسیدم پس حضرت صدا کرد که تعجب مکن از قدرت حق تعالی که طفلان ما را به حکمت گویا می گرداند و ما را در بزرگی حجت خود ساخته است در زمین . پس چون کلام حضرت امام حسن عسکری علیه السلام تمام شسد نرجس از دیده من غائب شد گویا

ص: 702

پرده ای میان من و او حائل گردید، پس دویدم به سوی حضرت امام حسن عسکری علیه السلام فریادکنان ، حضرت فرمود: برگرد ای عمه ! که او را در جای خود خواهی دید، چون برگشتم پرده گشوده شد و در نرجش نوری مشاهده کردم که دیده مرا خیره کرد و حضرت صاحب را دیدم که رو به قبله به سجده افتاده به زانوها و انگشتان سبابه را به آسمان بلند کرده ومی گوید:

( اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللّهُ وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ جَدّی رَسُولُ اللّهِ وَ اَنَّ اَبی اَمیرُالمُؤ مِنینَ وَصِیُّ رَسُولُ اللّهِ ) .

پس یک یک امامان را شمرد تا به خودش رسید فرمود:

( اَللّهُمَّ اَنْجِزْلِی وَعْدی وَ اَتْمِمْ لی اَمْری وَ ثَبِّتْ وِطْاءَتی وَ امْلاِ اَلارْضَ بی عَدْلا وَ قِسْطا ) ؛

یعنی خداوندا! وعده نصرت که به من فرموده ای وفا کن و امر خلافت و امامت را تمام کن استیلاء و انتقام مرا از دشمنان ثابت گردان و پر کن زمین را به سبب من از عدل و داد.

و در روایت دیگر چنان است که چون حضرت صاحب الا مر متولد شد نوری از او ساطع گردید که به آفاق آسمان پهن شد و مرغان سفید دیدم که از آسمان به زیر می آمدند و بالهای خود را بر سر و روی و بدن آن حضرت می مالیدند و پرواز می کردند پس حضرت امام حسن عسکری علیه السلام مرا آواز داد که ای عمه فرزند مرا بگیر و به نزد من بیاور چون برگرفتم او را ختنه کرده و ناف بریده

ص: 703

و پاک و پاکیزه یافتم و بر ذراع راستش نوشته بود که ( جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ اِنَّ الباطِلَ کانَ زَهُوقا ) ؛ یعنی حق آمد و باطل مضمحل شده و محو گردید پس به درستی که باطل مضمحل شدنی است و ثبات و بقا ندارد. پس حکیمه گفت که چون آن فرزند سعادتمند را به نزد آن حضرت بردم همین که نظرش بر پدرش افتاد سلام کرد پس حضرت او را گرفت و زبان مبارک بر دو دیده اش مالید و در دهان و هر دو گوشش زبان گردانید و بر کف دست چپ او را نشانید و دست بر سر او مالید و گفت ای فرزند سخن بگو به قدرت الهی ، پس صاحب الا مر استعاذه فرموده و گفت :

( بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ وَ نُریدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الاَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ اَئِمَّهَ وَ نَجْعَلهُمُ الْوارِثینَ وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الاَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُون ) .

این آیه کریه موافق احادیث معتبره در شاءن آن حضرت و آباء بزرگوار آن حضرت نازل شده و ترجمه ظاهرش این است : که می خواهم منت گذاریم بر جماعتی که ایشان را ستمکاران در زمین ضعیف گردانیده اند و بگردانیم ایشان را پیشوایان در دین و بگردانیم ایشان را وارثان زمین و تمکن و استیلا بخشیم ایشان را در زمین و بنماییم فرعون و هامان را و لشکرهای ایشان را و از آن امامان آنچه را حذر می کردند.

پس حضرت صاحب الا مر علیه السلام ، صلوات بر حضرت رسالت

ص: 704

و حضرت امیرالمؤ منین و جمیع امامان فرستاد تا پدر بزرگوار خود، پس در این حال مرغان بسیار نزدیک سر مبارک آن جناب جمع شدند پس به یکی از آن مرغان صدا زد که این طفل را بردار و نیکو محافظت نما و هر چهل روز یک مرتبه به نزد ما بیاور، مرغ آن جناب را گرفت و به سوی آسمان پرواز کرد و سایر مرغان نیز از عقب او پرواز کردند، پس حضرت امام حسن عسکری علیه السلام فرمود: سپردم تو را به آن کسی که مادر موسی ، موسی را به او سپرد، پس نرجس خاتون گریان شد، حضرت فرمود: ساکت شو که شیر از پستان غیر تو نخواهد خورد و به زودی آن را به سوی تو بر می گرداند چنانچه حضرت موسی را به مادرش برگردانیدند؛ چنانچه حق تعالی فرموده است که پس برگردانیدیم موسی را به سوی مادرش تا دیده مادرش به او روشن گردد. پس حکیمه پرسید که این مرغ کی بود که صاحب را به او سپردی ؟ فرمود که او روح القدس است که موکل است به ائمه که ایشان را موفق می گرداند از جانب خدا و از خطا نگاه می دارد و ایشان را به علم زینت می دهد. حکیمه گفت : چون چهل روز گذشت به خدمت آن حضرت رفتم چون داخل شدم دیدم طفلی در میان خانه راه می رود گفتم : ای سید من ! این طفل دوساله از کیست ؟ حضرت تبسم نمود و فرمود که اولاد پیغمبران و اوصیاء ایشان هرگاه امام باشند بخلاف اطفال دیگر نشو و نما نمی

ص: 705

کنند و یک ماهه ایشان مانند یکساله دیگران است و ایشان در شکم مادر سخن می گویند و قرآن می خوانند و عبادت پروردگار می نمایند و در هنگام شیر خوردن ، ملائکه فرمان ایشان می برند و هر صبح و شام بر ایشان نازل می شوند. پس حکیمه فرمود که هر چهل روز یک مرتبه به خدمت او می رسیدم در زمان امام حسن عسکری علیه السلام تا آنکه چند روزی قبل از وفات آن حضرت او را ملاقات کردم به صورت مرد کامل نشناختم او را، به فرزند برادر خود گفتم : این مرد کیست که مرا می فرمایی نزد او بنشینم ؟ فرمود که این فرزند نرجس است و خلیفه من است بعد از من و عنقریب من از میان شما می روم باید سخن او را قبول کنی و امر او را اطاعت نمایی . پس بعد از چند روز حضرت امام حسن عسکری علیه السلام به عالم قدس ارتحال نمود و اکنون من حضرت صاحب الا مر علیه السلام را هر صبح و شام ملاقات می نمایم و از هرچه سؤ ال می کنم مرا خبر می دهد و گاهی است که می خواهم سؤ الی بکنم هنوز سؤ ال نکرده جواب می فرماید:

و در روایت دیگر وارد شده که حیکمه خاتون گفت که بعد از سه روز از ولادت حضرت صاحب الا مر علیه السلام مشتاق لقای او شدم رفتم به خدمت حضرت امام حسن عسکری علیه السلام پرسیدم که مولای من کجا است ؟ فرمود که سپردم او را به آن کسی که از ما و تو

ص: 706

به او احق و اولی بود، چون روز هفتم شود بیا به نزد ما و چون روز هفتم رفتم گهواره ای دیدم بر سر گهواره دویدم مولای خود را دیدم چون ماه شب چهارده بر روی من خندید و تبسم می فرمود، پس حضرت آواز داد که فرزند مرا بیاور، چون به خدمت آن حضرت بردم زبان در دهان مبارکش گردانید و فرمود که سخن بگو ای فرزند! حضرت صاحب الا مر علیه السلام شهادتین فرمود و صلوات بر حضرت رسالت پناه و سایر ائمه علیهم السلام فرستاد و بسم اللّه گفت و آیه ای که گذشت تلاوت فرمود. پس حضرت امام حسن عسکری علیه السلام فرمود که بخوان ای فرزند آنچه حق سبحانه و تعالی بر پیغمبران فرستاده است . پس ابتدا نمود از صحف آدم و به زبان سریانی خواند و کتاب ادریس و کتاب نوح و کتاب هود و کتاب صالح و صحف ابراهیم و تورات موسی و زبور داود و انجیل عیسی و قرآن جدم محمّد مصطفی صلی اللّه علیه و آله و سلم را خواند پس قصه های پیغمبران را یاد کرد. پس حضرت امام حسن عسکری علیه السلام فرمود که چون حق تعالی مهدی این امت را به من عطا فرمود و ملک فرستاد که او را به سراپرده عرش رحمانی برند پس حق تعالی به او خطاب نمود که مرحبا به تو ای بنده من که تو را خلق کرده ام برای یاری دین خود و اظهار امر شریعت خود و تویی هدایت یافته بندگان من ، قسم به ذات خودم می خورم که به اطاعت تو ثواب

ص: 707

می دهم و به نافرمانی تو عقاب می کنم مردم را و به سبب شفاعت و هدایت تو بندگان را می آمرزم و به مخالفت تو ایشان را عقاب می کنم ، ای دو ملک برگردانید او را به سوی پدرش و از جانب من او را سلام برسانید و بگویید که او در پناه حفظ و حمایت من است او را از شر دشمنان حراست تا هنگامی که او را ظاهر نمایم و حق را با او برپا دارم و باطل را با او سرنگون سازم و دین حق برای من خالص باشد. تمام شد آنچه از ( جلاءالعیون ) نقل کردیم .

و در ( حق الیقین ) نیز ولادت شریف آن حضرت را به همین کیفیت نقل کرده با بعضی روایات دیگر، از جمله فرموده : محمّد بن عثمان عمری روایت کرده که چون آقای ما حضرت صاحب الا مر علیه السلام متولد شد حضرت امام حسن عسکری علیه السلام پدرم را طلبید و فرمود که ده هزار رطل که قریب به هزار من می باشد نان و ده هزار رطل گوشت تصدق کنند بر بنی هاشم و غیر ایشان و گوسفند بسیاری برای عقیقه بکشند. و نسیم و ماریه کنیزان حضرت عسکری علیه السلام روایت کرده اند که چون حضرت قائم علیه السلام متولد شد به دو زانو نشست و انگشتان شهادت را به سوی آسمان نمود و عطسه کرد و گفت : ( اَلْحَمْدُللّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی اللّهُ عَلی مُحَمَّد وَ آلِهِ ) ، پس گفت گمان کردند ظالمان که حجت خدا برطرف خواهد شد اگر مرا رخصت

ص: 708

گفتن بدهد خدا، شکی نخواهند ماند. و ایضا نسیم روایت کرده که یک شب بعد از ولادت آن حضرت به خدمت او رفتم و عطسه کردم فرمود که ( یَرْحَمَکِ اللّهُ ) من بسیار خوشحال شدم پس فرمود: می خواهی بشارت دهم تو را در عطسه ؟ گفتم : بلی ، فرمود: امان است از مرگ تا سه روز.

و اما اسماء و القاب شریفه آن حضرت علیه السلام ، پس بدان که شیخ ما مرحوم ثقه الا سلام نوری رحمه اللّه در ( نجم ثاقب ) یک صد و هشتاد و دو اسم برای آن حضرت ذکر کرده و ما در اینجا به ذکر چند اسم از آن اسماء مبارکه تبرک می جوییم .

اول ( بقیه اللّه ) : روایت شده که چون آن حضرت خروج کند پشت کند به کعبه و جمع می شود سیصد و سیزده مرد و اول چیزی که تکلم می فرماید این آیه است :

( بَقیَّهُ اللّهِ خَیْرٌ لَکُمْ اِنْ کُنْتُمُْمْؤ مِنینَ ) آنگاه می فرماید: منم بقیه اللّه و حجت او و خلیفه او بر شما. پس سلام نمی کند بر او سلام کننده ای مگر آنکه می گوید: ( اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بَقِیَّهَ اللّهِ فی اَرْضِهِ ) .

دوم ( حجت ) : و این از القاب شایعه آن حضرت است که در بسیاری از ادعیه و اخبار به همین لقب مذکور شده اند و بیشتر محدثین آن را ذکر نموده اند، و با آنکه در این لقب سائر ائمه علیهم السلام شریک اند، و همه حجت هایند از جانب خداوند بر خلق

ص: 709

و لکن چنان اختصاص به آن جناب دارد که در اختیار هرجا بی قرینه و شااهدی ذکر شود مراد آن حضرت است ، و بعضی گفته اند لقب آن جناب حجه اللّه است به معنی غلبه یا سلطنت خدا بر خلایق چه این هر دو به واسطه آن حضرت به ظهور خواهد رسید، و نقش خاتم آن جناب اَنَا حُجَّهُ اللّه است .

سوم ( خلف ) و ( خلف صالح ) : که مکرر به این لقب در السنه ائمه علیهم السلام مذکور شده ، و مراد از ( خلف ) جانشین است . آن حضرت خلف جمیع انبیاء و اوصیاء گذشته بود و دارا بود جمیع علوم و صفات و حالات و خصایص آنها را و مواریث الهیه که از آنها به یکدیگر می رسد و همه آنها در آن حضرت و در نزد نزد او جمع بود. و در حدیث لوح معروف که جابر در نزد صدیقه طاهره علیها السلام دید مذکور است بعد از ذکر عسکری علیه السلام که آنگاه کامل می کنم این را به پسر او خلف که رحمت است برای جمیع عالمیان ، بر او است کمال صفوت آدم و رفعت ادریس و سکینه نوح و حلم ابراهیم و شدت موسی و بهاء عیسی و صبر ایوب . و در حدیث مفضل مشهور است که چون آن جناب ظاهر شود تکیه کند به پشت خود به کعبه و بفرماید: ای گروه خلایق ! آگاه باشید که هرکه خواهد نظر کند به آدم و شیث ، پس اینک منم آدم و شیث و به همین نحو ذکر نماید

ص: 710

نوح و سام و ابراهیم و اسماعیل و موسی و یوشع و شمعون و رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم و سایر ائمه علیهم السلام را.

چهارم ( شرید ) : مکرر به این لقب مذکور شده است در لسان ائمه علیهم السلام خصوص حضرت امیرالمؤ منین و جناب باقر علیهما السلام ، و ( شرید ) به معنی رانده شده است یعنی از این خلق منکوس که نه جنابش را شناختند و نه قدر وجود نعمتش را دانستند و نه در مقام شکرگزاری و اداء حقش برآمدند، بلکه پس از یاءس اوایل ایشان از غلبه و تسلط بر آن جناب و قتل و قمع ذریه طاهره اخلاف ایشان به اعانت زبان و قلم در مقام نفی و طردش از قلوب برآمدند و ادله بر اصل نبودن و نفی تولدش اقامه نمودند و خاطرها را از یادش محو نمودند، و خود آن حضرت به ابراهیم بن علی بن مهزیار فرمود که پدرم به من وصیت نمود که منزل نگیرم از زمین مگر جایی از آن که از همه جا مخفی تر و دورتر باشد به جهت پنهان نمودن امر خود و محکم کردن محل خود از مکائد اهل ضلال ، تا آنکه می فرماید: پدرم به من فرمود: بر تو باد ای پسر من به ملازمت جاهای نهان از زمین و طلب کردن دورترین آن ؛ زیرا که برای هر ولیی از اولیای خداوند تعالی دشمنی است مغالب و ضدی است منازع .

پنجم ( غریم ) : از القاب خاصه آن حضرت است و در اخبار اطلاق آن بر

ص: 711

آن حضرت ، شایع است . و ( غریم ) هم به معنی طلبکار است و هم به معنی بدهکار و در اینجا ظاهرا به معنی اول است و این لقب مثل غلام در تغبیر از آن حضرت از روی تقیه بوده که چون شیعیان می خواستند مالی نزد آن حضرت یا وکلایش بفرستند یا وصیت کنند یا از جانب جنابش مطالبه کنند به این لقب می خواندند و از غالب ارباب زرع و تجارت و حرفه و صناعت طلبکار بود چنانکه گذشت این مطلب در حال محمّد بن صالح در ذکر اصحاب حضرت عسکری علیه السلام . و علامه مجلسی رحمه اللّه فرموده : ممکن است ( غریم ) به معنی بدهکار باشد و نام بردن از آن حضرت به این اسم از جهت تشبه آن جناب باشد به شخص مدیون که خود را مخفی می کند از مردم به علت دیون خود یا آنکه چون مردم آن حضرت را طلب می کنند که اخذ علوم و شرایع از حضرتش نمایند آن جنب می گریزد از ایشان به جهت تقیه پس آن حضرت غریم مستتر است . صلوات اللّه علیه .

قسمت سوم

ششم ( قائم ) : یعنی برپا شونده در فرمان حق تعالی چه آن حضرت پیوسته در شب و روز مهیای فرمان الهی است که به محض اشاره ظهور فرماید. و روایت شده که آن حضرت را قائم نامیدد برای آنکه قیام به حق خواهد نمود و در روایت صقر بن ابی دلف است که به حضرت امام محمّد تقی علیه السلام عرض کردم که چرا آن جناب را قائم نامیدند؟ فرمود:

ص: 712

برای آنکه به امامت اقامت خواهد نمود بعد از خاموش شدن ذکر او و مرتد شدن اکثر آنها که قائل به امامت آن حضرت بودند. و از ابوحمزه ثمالی مری است که گفت : سؤ ال کردم از امام محمّد باقر علیه السلام که یابن رسول اللّه ! آیا همه شما قائم به حق نیستند؟ فرمود: بلی همه قائم به حقیم ، گفتم : پس چگونه حضرت صاحب الا مر علیه السلام را قائم نامیدند؟ فرمود که چون جدم حضرت امام حسین علیه السلام شهید شد ملائکه در درگاه الهی صدای گریه و ناله بلند کردند و گفتند ای خداوند و سید ما آیا غافل می شودی از قتل برگزیده خود و فرزند پیغمبر پسندیده خود و بهترین خلق خود؟ پس حق تعالی وحی کرد به سوی ایشان که ای ملائکه من ! قرار گیرید قسم به عزت و جلال خود که هر آینه انتقال خواهم کشید از ایشان هرچند بعد از زمانها باشد، پس حق تعالی حجابها را برداشت و نور امامان از فرزند حسین را به ایشان نمود و ملائکه به آن شاد شدند پس یکی از آن انوار را دیدند که در میان آنها ایستاده بود به نماز مشغول بود حق تعالی فرمود که با این ایستاده از ایشان انتقال خواهم کشید.

فقیر گوید: بیاید در فصل ششم کلامی در باب برخاستن از برای تعظیم این اسم مبارک .

هفتم ( مُحَمَّد صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ عَلی آبائِهِ وَ اءَهْلِ بَیْتِهِ ) : اسم اصلی و نام اولی الهی آن حضرت است چنانچه در اخبار متواتره خاصه و عامه است که

ص: 713

رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود که مهدی همنام من است و در خبر لوح مستفیض اسم ان حضرت به این نحو ضبط شده ابوالقاسم محمّد بن الحسن هو حجه اللّه القائم . و لکن مخفی نماند که به مقتضای اخبار کثیره معتبره حرمت بردن این اسم مبارک است در مجالس و محافل تا ظهور موفور السرور آن حضرت و این حکم از خصائص آن حضرت و مسلم در نزد قدمای امامیه از فقها و متکلمین و محدثین است حتی آنکه از کلام شیخ اقدم حسن بن موسی نوبختی ظاهر می شود که این حکم از خصائص مذهب امامیه است و از احدی از ایشان خلافی نقل نشده تا عهد خواجه نصیرالدّین طوسی که آن مرحوم قائل به جواز شدند و بعد از ایشان از کسی نقل خلاف نشده جز از صاحب کشف الغمه ، و در عصر شیخ بهائی این مساءله نظری شد و در میان فضلاء، محل تشاجر شد تا آنکه در آن رسائل منفرده تاءلیف شد مانند ( شرعه التسمیه ) محقق داماد و رساله ( تحریم التسمیه ) شیخ سلیمان ماخوری و ( کشف التعمیه ) شیخنا الحر العاملی رضی اللّه عنه و غیر ذلک و تفصیل کلام در ( نجم ثاقب ) است .

هشتم ( مهدی ) صلوات اللّه علیه : که اشهر اسماء و القاب آن حضرت است در نزد جمیع فرق اسلامیه .

نهم ( مُنْتََظر ) (به فتح ظاء): یعنی انتظار برده شده که همه خلایق منتظر مقدم مبارک اویند.

دهم ( مآءٌ مَعینٌ ) : یعنی آب ظاهر

ص: 714

جاری بر روی زمین ، در ( کمال الدّین ) و ( غیبت شیخ ) مروی است از حضرت باقر علیه السلام که فرمود در آیه شریفه : ( قُلْ اَرَایَتُمْ اِنْ اَصْبَحَ مَاؤُکُم غَوْرا فَمَنْ یَاءْتیکم بِماءٍ مَعینٍ ع( ؛ خبر دهید که اگر آب شما فرو رفت در زمین پس کیست که بیاورد برای شما آب روان . پس فرمودند: این آیه نازل شده در قائم علیه السلام . می فرماید خداوند، اگر امام شما غایب شد از شما که نمی دانید او در کجا است پس کیست که بیاورد برای شما امام ظاهری که بیاورد برای شما اخبار آسمان و زمین و حلال خداوند عز و جل و حرام او را، آنگاه فرمود: نیامده تاءویل این آیه و لابد خواهد آمد تاءویل آن ، و قریب به این مضمون چند خبر دیگر در آنجا و در ( غیبت نعمانی ) و ( تاءویل الا یات ) هست ، و وجه مشابهت آن جناب به آب که سبب حیات هر چیزی است ظاهر است بلکه آن حیاتی که به سبب آن وجود معظم آمده و می آید به چندین رتبه اعلی و اتم و اشد و ادوم از حیاتی است که آب آورد بلکه حیات خود آب از آن جناب است . و در ( کمال الدّین ) مروی است از جناب باقر علیه السلام که فرمود در آیه شریفه ، ( اِعْلَمُوا اَنَّ اللّه یُحْیِی الاَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها ) : بدانید که خدای تعالی زنده می کند زمین را بعد از مردنش ، فرمود: خداوند زنده می کند به سبب قائم علیه

ص: 715

السلام زمین را بعد از مردنش به سبب کفر اهلش و ( کافر ) مرده است . و به روایت شیخ طوسی در آیه مذکوره خداوند اصلاح می کن زمین را به قائم آل محمّد علیهم السلام بعد از مردنش یعنی بعد از جور اهل مملکتش .

مخفی نماند که چون در ایام ظهور مردم از این سرچشمه فیض ربانی به سهل و آسانی استفاضه کنند و بهره ماند تشنه ای که در کنار نهری جاری و گوارایی باشد که جز اغتراف حالت منتظره نداشته باشد لهذا از آن جناب تعبیر فرمودند به ( ماء معین ) و در ایام غیبت که لطف خاص حق از خلق برداشته شده به جهت سوء کردارشان باید به رنج و تعب و عجز و لابه و تضرع انابه از آن حضرت فیض به دست اورد و چیزی گرفت و علمی آموخت مانند تشنه که بخواهد از چاه عمیق تنها به آلات و اسبابی که باید به زحمت به دست آورد آبی کشی و آتشی فرو نشاند لهذا تعبیر فرموده اند از آن حضرت به ( بئر معطله ) و مقام را گنجایش شرح زیاده از این نیست .

و اما شمائل مبارکه آن حضرت : همانا روایت شده که آن حضرت شبیه ترین مردم است به حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم در خلق و خلق . و شمایل او، شمایل آن حضرت است و آنچه جمع شده از روایات در شمائل آن حضرت آن است که آن جناب ابیض است که سرخی به او آمیخته و گندم گون است که عارض شود آن

ص: 716

را زردی از بیداری شب و پیشانی نازنینش فراخ و سفید و تابان است و ابروانش به هم پیوسته و بینی مبارکش باریک و دراز که در وسطش فی الجمله انحدابی دارد و نیکورو است و نور رخسارش چنان درخشان است که مستولی شده بر سیاهی محاسن شریف و سر مبارکش ، گوشت روی نازنینش کم است ، بر روی راستش ( خالی ) است که پنداری ستاره ای است درخشان ، ( وَ عَلی رَاءْسِهِ فَرْقٌ بَیْنَ وَفْرَتَیْنِ کَاَنَّهُ اَلِفٌ بَیْنِ وا وَیْنِ ) ، میان دندانهایش گشاده است ، چشمانش سیاه و سرمه گون و در سرش علامتی است ، میان دو کتفش عریض است ، و در شکم و ساق مانند جدش امیرالمؤ منین علیه السلام است .

و وارد شده : ( اَلْمَهْدِیُّ طاوُسُ اَهْلَ الْجَنَّهِ، وَجْهُهُ کَالْقَمَرِ الدُّرِّیِّ عَلَیْهِ جَلابیبُ النّورِ ) ؛ یعنی حضرت مهدی علیه السلام طاوس اهل بهشت است ، چهره اش مانند ماه درخشنده است . بر بدن مبارکش جامه ها است از نور، ( عَلَیْهِ جُیُوبُ النُّورِ تَتَوَقَّدُ بِشُعاعِ ضِیاءِ الْقُدْسِ ) ؛ بر آن جناب جامه های قدسیه و خلعتهای نور انیه ربانیه است که متلا لا است به شعاع انوار فیض و فضل حضرت احدیت و در لطافت و رنگ چون گل بابونه و ارغوانی است که شبنم بر آن نشسته و شدت سرخی اش را هوا شکسته ، و قدش چون شاخه بان درخت بیدمشک یا ساقه ریحان ، ( لَیْسَ بِالطَّویلِ الشّامِخ وَ لا بِالْقَصیر الْلازِقِ ) ؛ نه دراز بی اندازه و نه کوتاه بر زمین چسبیده ، ( بَلْ

ص: 717

مَرْبُوعُ اَلْقامَهِ مُدَوَّرُ الْهامَهِ ) ؛ قامتش معتدل و سر مبارکش ( مُدَوَّر، عَلی خَدِّهِ الاَیْمَنِ خالٌ کَاَنَّهُ فَتاهُ مِسْکٍ عَلی رَضْراضَهِ عَنْبَرٍ ) ؛ بر روی راستش ( خالی ) است که پنداری ریزه مشکی است که بر زمین عنبرین ریخته ، ( لَهُ سَمْتٌ ماراتِ الْعُیُونُ اَقْصَدَ ) مِنْهُ هیئت نیک خوشی داشت که هیچ چشمی هیئتی به آن اعتدال و تناسب ندیده . ( صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ عَلی آباءِ الطّاهِرینَ ) .

فصل دوم : در ذکر جمله ای از خصائص حضرت صاحب الزمان علیه السلام است

قسمت اول

اول امتیاز نور ظل و شبح آن جناب است در عالم اظله بین انوار ائمه علیهم السلام ، چنانکه در جمله اخبار معراجیه و غیره است که نور آن جناب در میان انوار ائمه علیهم السلام مانند ستاره درخشان بود در میان سائر کواکب .

دوم شرافت نسب ؛ چه آن جناب داراست شرافت نسب همه آباء طاهرین خود را علیهم السلام که نسبشان اشراف انساب است و اختصاص دارد به رسیدن نسبش از طرف مادر به قیاصره روم و منتهی می شود به جناب شمعون الصفا وصی حضرت عیسی علیه السلام که منتهی می شود نسبش به بسیاری از انبیاء و اوصیاء علیهم السلام .

سوم بردن دو ملک آن جناب را در روز ولادت به سراپرده عرش و خطاب حق تعالی به او که مرحبا به تو ای بنده من برای نصرت دین من و اظهار امر من و مهدی عباد من ، قسم خوردم به درستی که من به تو بگیرم و به تو بدهم و به تو بیامرزم الخ .

چهارم ( بیت الحمد ) : روایت است که از برای

ص: 718

صاحب این امر علیه السلام خانه ای است که او را بیت الحمد گویند و در آن چراغی است که روشن است از آن روز که خروج کند با شمشیر و خاموش نمی شود.

پنجم جمیع میان کنیه رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم و اسم مبارک آن حضرت ، و در ( مناقب ) مروی است که فرمود اسم مرا بگذارید و کنیه مرا نگذارید.

ششم حرمت بردن نام آن جناب چنانکه گذشت .

هفتم ختم وصایت و حجت در روی زمین به آن حضرت .

هشتم غیبت از روز ولادت و سپرده شدن به روح القدس و تربیت شدن در عالم نور و فضای قدسی که هیچ جزیی از اجزاء آن حضرت به لوث قذارت و کثافت و معاصی بنی آدم و شیاطین ملوث نشده و مؤ انست و مجالست با ملا اعلی و ارواح قدسیه .

نهم عدم معاشرت و مصاحبت با کفار و منافقین و فساق به جهت خوف و تقیه و مدارات با آنها همانا از روز ولادت تا کنون دست ظالمی به دامنش نرسیده و با کافر و منافقی مصاحبت ننموده و از منازلشان کناره گرفته .

دهم نبودن بیعت احدی از جبارین در گردن آن حضرت ، در ( إ علام الوری ) از حضرت امام حسن علیه السلام روایت کرده که فرموده نیست از ما احدی مگر آنکه واقع می شود در گردن او بیعتی طاغیه زمان او مگر قائمی که نماز می کند روح اللّه عیسی بن مریم علیه السلام خلف او.

یازدهم داشتن در پشت

ص: 719

علامتی مثل علامت پشت مبارک حضرت رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم که آن را ختم نبوت گویند، و شاید در آن جناب اشاره به ختم وصایت باشد.

دوازدهم اختصاص دادن حق تعالی آن جناب را در کتب سماویه و اخبار معراجیه از سایر اوصیاء علیهم السلام به ذکر او به لقب ، بلکه به القاب متعدده و نبردن نام شریفش .

سیزدهم ظهور آیات غریبه و علامات سماویه و ارضیه برای ظهور موفورالسرور آن حضرت که برای تولد و ظهور هیچ حجتی نشده بلکه در ( کافی ) مروی است از جناب صادق علیه السلام که آیات در آیه شریفه ( سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی الا فاقِ وَ فی اَنْفُسِهِمْ حَتّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ اَنَّهُ الْحَقُّ ) ؛ یعنی زود بنماییم آنها را آیات خود در آفاق و اطراف و در تن هایشان تا روشن شود ایشان را که آن حق است . تفسیر فرمو به آیات و علامات قبل از ظهور آن حضرت و تبین حق را به خروج قائم علیه السلام و فرمود که آن حق است از نزد خداوند عز و جل که می بیند آن را خلق و لابد است از خروج آن جناب و آن آیات و علامات بسیار است بلکه بعضی ذکر کردند که قریب به چهارصد است .

چهاردهم ندای آسمانی به اسم آن جناب مقارن ظهور؛ چنانچه در روایات بسیار وارد شده و علی بن ابراهیم در تفسیر آیه شریفه ( وَاسْتَمِعْ یَوْمَ یُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَکانٍ قَریبٍ ) از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود: منادی ندا می کند

ص: 720

به اسم قائم و پدرش علیهما السلام . و در ( غیبت نعمانی ) مروی است از جناب باقر علیه السلام که فرمود در خبری پس ندا می کند منادی از آسمان به اسم قائم علیه السلام پس می شنود کسی که در مشرق است و کسی که در مغرب است نمی ماند خوابیده ای مگر آنکه بیدار می شود و نه ایستاده ای مگر آنکه می نشیند و نه نشسته ای مگر آنکه بر می خیزد از خوف آن صدا از جبرئیل است در ماه رمضان در شب جمعه بیست و سوم . و بر این مضمون اخبار بسیار بلکه متجاوز از حد تواتر است و در جمله ای از آنها آن را از محتومات شمردند.

پانزدهم افتادن افلاک از سرعت سیر و بطؤ حرکت آنها؛ چنانچه روایت کرده شیخ مفید از ابی بصیر از حضرت باقر علیه السلام در حدیثی طولانی در سیر و سلوک حضرت قائم علیه السلام تا آنکه فرمود: پس درنگ می کند بر این سلطنت هفت سال مقدار هر سالی ده سال از این سالهای شما، آنگاه احیاء می کند خداوند آنچه را که می خواهد، گفت : گفتم فدای تو شوم ! چگونه طول می کشد سالها؟ فرمود: امر می فرماید خداوند فلک را به درنگ کردن و قلت حرکت پس برای این طول می کشد روزها و سالها، گفت : گفتم که ایشان می گویند اگر فلک تغییر پیدا کرد فاسد می شود یعنی عالم ، فرمود: این قول زنادقه است اما مسلمین پس راهی نیست برای ایشان به این سخن و حال آنکه خداوند ماه

ص: 721

را شق نمود برای پیغمبر خود صلی اللّه علیه و آله و سلم و آفتاب را برگرداند برای یوشع بن نون و خبر داد به طول روز قیامت و اینکه آن مثل هزار سال است از آنچه شما می شمردید.

شانزدهم ظهور مصحف امیرالمؤ منین علیه السلام که بعد از وفات رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم جمع نمود بی تغییر و تبدیل ، و دارا است تمام آنچه را که بر سبیل اعجاز بر آن حضرت نازل شده بود و پس از جمع عرض نمود بر صحابه ، اعراض نمودند، پس آن را مخفی نمود و به حال خود باقی است تا آنکه بر دست آن جناب ظاهر شود و خلق ماءمور شوند که آن را بخوانند و حفظ نمایند و به جهت اختلاف ترتیب که با این مصحف موجود دارد که با او ماءنوس شدند حفظ آن را از تکالیف مشکله مکلفین خواهد بود.

هفدهم سایه انداختن ابر سفید پیوسته بر سر آن حضرت و ندا کردن منادی در آن ابر به نحوی که بشنود آن را ثقلین و خافقین که او است مهدی آل محمّد علیهم السلام پر می کند زمین را از عدل چنانکه پر شده از جور. و این ندا غیر از آن است که در چهاردهم گذشت .

هیجدهم بودن ملائکه و جن در عسکر آن حضرت و ظهور ایشان برای انصار آن حضرت .

نوزدهم تصرف نکردن طول روزگار و گردش لیل و نهار و سیر فلک دوار در بنیه و مزاج و اعضاء و قوی و صورت و هیئت آن

ص: 722

حضرت به این طول عمر که تاکنون هزار و نود و پنج سال از عمر شریف گذشته و خدای داند که تا ظهور به کجای از سن می رسد، جوان ظاهر شود در مرد سی یا چهل ساله باشد، و چون طویل الا عمار از انبیای گذشته و غیر ایشان نباشد که یکی هدف تیر پیری ( اِنَّ هذا بَعْلی شَیْخا ) باشد، و دیگری به نوحه گری ( اِنّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنّی وَاشْتَعَلَ الرَّاءْسُ شَیْبَا ) از ضعف پیری خویش بنالد.

شیخ صدوق روایت کرده از ابوالصلت هروی ، گفت : گفتم به جانب رضا علیه السلام که چست علامت قائم شما چون خروج نماید؟ فرمود: علامتش آن است که در سن پیر باشد و به صورت جوان تا به مرتبه ای که نظر کننده به آن حضرت گمان برد که در سن چهل سالگی یا کمتر از چهل سالگی است .

بیستم رفتن وحشت و نفرت است از میان حیوانات بعضی یا بعضی و میان آنها و انسان و برخاستن عداوت از میان همه آنها چنانکه پیش از کشته شدن هابیل بود. از حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام مروی است که فرمود: اگر قائم ما خروج کند صلح شود میان درندگان و بهائم حتی اینکه زن راه می رود میان عراق و شام نمی گذارد پای خود را مگر بر گیاه و بر سر او زینتهای او است به هیجان نمی آورد او را درنده و نمی ترساند او را.

بیست و یکم بودن جمعی از مردگان در رکاب آن حضرت ، شیخ مفید نقل کرده است که بیست و هفت

ص: 723

نفر از قوم موسی و هفت نفر از اصحاب کهف و یوشع بن نون و سلمان و ابوذر و ابودجانه انصاری و مقداد و مالک اشتر از انصار آن جناب خواهند بود و حکام می شوند در بلاد. و روایت شده که هرکه چهل صباح دعای عهد: اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ را بخواند از انصار آن حضرت باشد و اگر پیش از آن حضرت بمیرد بیرون آورد او را خداوند از قبرش که در خدمت آن حضرت باشد.

بیست و دوم بیرون کردن زمین ، گنج ها و ذخیره هایی را که در او پنهان و سپرده شده .

بیست و سوم زیاد شدن باران و گیاه و درختان و میوه ها و سایر نعم ارضیه به نحوی که مغایرت پیدا کند حالت زمین در آن وقت با حالت آن در اوقات دیگر و راست آید قول خدای تعالی : ( یَوْمَ تُبَدِّلُ الاَرْضُ غَیْرَ الاَرْضِ ) . ،

بیست و چهارم تکمیل عقول مردم به برکت وجود آن حضرت و گذاشتن دست مبارک بر سر ایشان و رفتن کینه و حسد از دلهایشان که طبیعت ثانیه بنی آدم شده از روز کشته شدن هابیل تاکنون و کثرت علوم و حکمت ایشان علم قذف شود در دلهای مؤ منین پس محتاج نمی شود مؤ من به علمی که در نزد برادر او است ، و در آن وقت ظاهر می شود تاءویل این آیه شریفه ( یُغْنِ اللّهُ کُلا مِنْ سَعَتِهِ ) . ،

بیست و پنجم قوت خارج از عادت در دیدگان و گوشهای اصحاب آن حضرت به حدی که

ص: 724

به قدر چهار فرسخ از آن حضرت دور باشند حضرت با ایشان تکلم می فرماید و ایشان می شنوند و نظر می کنند به سوی آن جناب .

بیست و ششم طول عمر اصحاب و انصار آن حضرت ، روایت شده که عمر می کند مرد در ملک آن جناب تا اینکه متولد می شود برای او هزار پسر.

بیست و هفتم رفتن عاهات و بلایا و ضعف از ابدان انصار آن حضرت .

بیست و هشتم دادن قوت چهل مرد به هر یک از اعوان و انصار آن حضرت و گردیده شود دلهای ایشان مانند پاره آهن که اگر خواستند به آن قوت ، کوه را بکنند خواهند کند.

بیست و نهم استغفای خلق به نور آن جناب از نور آفتاب و ماه ؛ چنانکه روایت شده در تفسیر آیه شریفه ( وَ اَشْرَقَتِ الاَرْضُ بِنُورِ رَبِّها ) آنکه مربی زمین امام زمان است صلی اللّه علیه و علی آبائه .

سی ام بودن رایت رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم با آن جناب .

سی و یکم راست نیامدن زره حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم مگر بر قد شریف آن حضرت و بودن آن بر بدن آن حضرت همچنان که بر بدن مبارک حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم بوده .

سی و دوم از برای آن جناب است ابری مخصوص که خدای تعالی آن را برای آن حضرت ذخیره کرده که در آن است رعد و برق پس حضرت سوار می شود بر آن پس

ص: 725

می برد آن حضرت را در راه های هفت آسمان و هفت زمین .

سی و سوم برداشته شدن تقیه و خوف از کفار و مشرکین و منافقین و میسر شدن بندگی کردن خدای تعالی و سلوک در امور دنیا و دین حسب نوامیس الهیه و فرامین آسمانیه بدون حاجت به دست برداشتن از پاره ای از آنها از بیم مخالفین و ارتکاب اعمال ناشایسته مطابق کردار ظالمین ؛ چنانچه خدای تعالی وعده فرموده در کلام خود:

( وَعَدَ اللّهُ الَّذین آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ مِنْکُمْ لِیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الاَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لِیُمَکِنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذی ارْتَضی لَهُمْ وَ لَیُبَدِلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ امِنا یَعْبُدُونَنی لایُشْرِکُونَ بی شَیئا ) .

وعده دادن خدای تعالی آنان را که ایمان آورده اند از شما و کردند کارهای شایسته که هرآینه البته خلیفه گرداند ایشان را چنانچه خلیفه گردانید آنان را که بودند پیش از ایشان و هرآینه البته متمکن خواهد کرد برای ایشان دین ایشان را که پسندید برای ایشان و هرآینه البته تبدیل خواهد کرد مر ایشان را از پس ترس ایشان ایمنی که بپرستند مرا و شریک قرار ندهند برای من چیزی را.

سی و چهارم فرو گرفتن سلطنت آن حضرت تمام زمین را از مشرق تا مغرب و برّ و بحر و معموره و خراب و کوه و دشت ، نماند جایی که حکمش جاری و امرش نافذ نشود و اخبار در این معنی متواتر است ( وَ لَهُ اَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمواتِ وَ الاَرْضِ طَوْعَا وَ کَرْها ) . ،

سی و پنجم پر شدن تمام

ص: 726

روی زمین از عدل و داد چنانکه در کمتر خبر الهی یا نبوی خاصی یا عامی ذکر یا از حضرت مهدی علیه السلام شده که این بشارت و این منقبت برای آن جناب مذکور نباشد در آن .

سی و ششم حکم فرمودن آن حضرت در میان مردم به علم امامت و نخواستن بینه و شاهد از احدی مثل حکم داود و سلیمان علیهما السلام .

سی و هفتم آوردن احکام مخصوصه که تا عهد آن حضرت ظاهر و مجری نشده بود مثل آنکه پیرزنی و مانع زکات را می کشد و میراث دهد برادر را از برادرش در عالم ذرّ، یعنی هر دو نفر که در آنجا در میانشان عقد اخوت بسته شد در اینجا از یکدیگر میراث می برند. و شیخ طبرسی رحمه اللّه روایت کرده که آن جناب می کشد مرد بیست ساله را که علم دین و احکام مسایل خود را نیاموخته باشد.

قسمت دوم

سی و هشتم بیرون آمدن تمام مراتب علوم چنانچه قطب راوندی در ( خرائج ) از جناب صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود: علم بیست و هفت حرف است پس جمیع آنچه پیغمبران آوردند دو حرف بود و نشناختند مردم تا امروز غیر از این دو حرف را، پس هرگاه خروج کرد قائم ما علیه السلام بیرون آورد بیست و پنج حرف را پس پراکنده می کند آنها را در میان مردم و ضم می نماید به آن دو حرف دیگر را تا آنکه منتشر می فرماید تمام بیست و هفت حرف را.

سی و نهم آوردن شمشیرهای سمائی برای انصار و اصحاب

ص: 727

آن حضرت .

چهلم اطاعت حیوانات ، انصار آن حضرت را.

چهل و یکم بیرون آمدن دو نفر از آب و شیر پیوسته در ظهر کوفه که مقرّ سلطنت آن حضرت است از سنگ جناب موسی علیه السلام که با آن حضرت است ؛ چنانچه در ( خرائج ) مروی است از حضرت باقر علیه السلام که فرمود: چون قائم علیه السلام خروج کند و اراده مکه نماید که متوجه کوفه شود منادی آن حضرت ندا کند آگاه باشید که کسی حمل نکند طعامی و نه آبی و حمل نماید حجر موسی را که جاری شده بود از آن دوازده چشمه آب پس فرمود: نمی آیند در منزلی مگر آنکه نصیب می فرماید آن را پس جاری می شود از آن چشمه ها پس هرکه گرسنه باشد سیر می شود و هرکه تشنه باشد سیراب می گردد پس آن سنگ توشه ایشان است تا وارد نجف شوند پشت کوفه پس چون فرود آمدند در ظهر کوفه جاری می شود از آن پیوسته آب و شیر پس هرکه گرسنه باشد سیر می شود و هرکه تشنه باشد سیراب می گردد.

چهل و دوم - نزول حضرت روح اللّه عیسی بن مریم علیه السلام از آسمان برای یاری حضرت مهدی علیه السلام و نماز کردن حضرت علیه السلام در خلف آن جناب ؛ چنانکه در روایات بسیار وارد شده بلکه خدای تعالی آن را از مدائح و مناقب آن جناب شمرده ؛ چنانکه در ( کتاب مختصر (بصائر الدرجات ) ) حسن بن سلیمان حلی مروی است در خبر طولانی که خداوند تبارک و

ص: 728

تعالی به رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود در شب معراج که عطا فرمودم به تو اینکه بیرون بیاورم از صلب او یعنی علی علیه السلام یازده مهدی که همه از ذریه تو باشند از بکر بتول ، آخر مرد ایشان نماز می کند در خلف او عیسی بن مریم علیه السلام ، پر می کند زمین را از عدل چنانچه پر شده از ظلم و جور، به او نجات می دهم از مهلکه و هدایت می کنم از ضلالت و عافیت می دهم از کوری و شفا می دهم به او مریض را.

چهل و سوم قتل دجّال لعین که از عذابهای الهی است برای اهل قبله چنانچه در تفسیر علی بن ابراهیم مروی است از جناب باقر علیه السلام که تفسیر فرموده عذاب در آیه شریفه : ( قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلی اَنْ یُبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذابا مِنْ فَوْقِکُمْ ) به دجال و صیحه و فرمودند: هیچ پیغمبری نیامد مگر آنکه ترساند مردم را از فتنه دجال .

چهل و چهارم جایز نبودن هفت تکبیر بر جنازه احدی بعد از حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام جز بر جنازه آن حضرت ؛ چنانکه در حدیث وفات حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام و وصیت آن حضرت به امام حسن علیه السلام ذکر شد.

چهل و پنجم بودن تسبیح آن حضرت است از هیجدهم ماه تا آخر ماه ، بدان که از برای حجج طاهره علیهما السلام تسبیحی است در ایام ماه : تسبیح پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم در روز اول ماه است ، تسبیح امیرالمؤ

ص: 729

منین علیه السلام در روز دوم ماه ، تسبیح حضرت زهراء علیها السلام در روز سوم ماه ، و به این ترتیب تسبیح باقی ائمه علیهم السلام است تا حضرت امام رضا علیه السلام که تسبیح آن حضرت در دهم و یازدهم است ، و تسبیح حضرت جواد علیه السلام در دوازدهم و سیزدهم است ، و تسبیح حضرت هادی علیه السلام ، در چهاردهم و پانزدهم است ، و تسبیح حضرت عسکری علیه السلام در شانزدهم و هفدهم است ، و تسبیح حضرت حجت علیه السلام در هیجدهم ماه است تا آخر ماه ، و تسبیح آن حضرت این است :

( سُبْحانَ اللّهِ عَدَدَ خَلْقِهِ، سُبْحانَ اللّهِ رِضا نَفْسِهِ، سُبْحانَ اللّهِ مِدادَ کَلِماتِهِ، سُبْحانَ اللّهِ زَنَهَ عَرْشِهِ، وَالْحَمْدُللّهِ مِثْلَ ذلِکَ ) .

چهل و ششم انقطاع سلطنت جبابره و دولت ظالمین در دنیا به وجود آن جناب که دیگر در روی زمین پادشاهی نخواهند کرد، و دولت آن حضرت متصل شود به قیامت یا به رجعت سایر ائمه علیهم السلام یا به دولت فرزندان آن حضرت ، و نقل شده که حضرت صادق علیه السلام مکرر به این بیت مترنم بود:

لِکُلِّ اُناسٍ دَوْلَهٌ یَرْقُبُونَها

وَ دَوْلَتُنا فی آخِرِ الدَّهْرِ یَظْهَرُ

فصل سوم : در اثبات وجود مبارک امام دوازدهم حضرت حجت علیه السلام و غیبت آن حضرت

قسمت اول

و ما در اینجا اکتفا می کنیم به آنچه علامه مجلسی رحمه اللّه در کتاب ( حق الیقین ) ذکر کرده و هرکه طالب تفصیل است رجوع کند به کتاب ( نجم ثاقب ) و غیر آن . فرموده : بدان که احادیث خروج مهدی علیه السلام را خاصه و عامه به طرق متواتره روایت کرده اند چنانکه در ( جامع

ص: 730

الا صول ) از ( صحیح بخاری ) و ( مسلم ) و ( ابی داود ) و ( ترمذی ) از ابوهریره روایت کرده است که رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: به حق آن خداوندی که جانم در دست قدرت او است نزدیک است نازل شود فرزند مریم که حاکم عادل باشد پس چلیپای نصاری را بشکند و خوکها را بکشد و جزیه را برطرف کند، یعنی از ایشان به غیر اسلام چیزی قبول نکند و چندان مال فراوان گرداند که مال را دهند و کسی قبول نکند پس گفت : رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: چگونه خواهید بود در وقتی که نازل شود در میان شما فرزند مریم و امام شما از شما باشد یعنی مهدی علیه السلام .

و در ( صحیح مسلم ) از جابر روایت کرده است که رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: پیوسته طایفه ای از امت من مقاتله بر حق خواهند کرد و غالب خواهند بود تا روز قیامت پس فرمود: خواهد آمد عیسی پسر مریم پس امیر ایشان خواهد رفت بیا با تو نماز کنیم ، او خواهد گفت نه شما بر یکدیگر امیرید برای آنکه خدا این امت را گرامی داشته است .

و در ( مسند ابوداود ) و ترمذی از ابن مسعود روایت کرده است که حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود که اگر از دنیا نمانده باشد مگر یک روز البته حق تعالی آن روز را طولانی خواهد کرد تا آنکه برانگیزاند

ص: 731

در آن روز مردی از امت من یا از اهل بیت مرا که نام او موافق نام من مباشد و پر کند زمین را از عدالت چنانچه پر از ظلم و جور شده باشد. و به روایت دیگر منقضی نشود دنیا تا پادشاه عرب شود مردی از اهل بیت من که نامش موافق نام من باشد.

و از ابوهریره روایت کرده اند که اگر باقی نماند از دنیا مگر یک روز خدا طول دهد آن روز را تا پادشاه شود مردی از اهل بیت من که موافق باشد نام او با نام من . و در ( سنن ابوذر ) روایت کرده است از علی علیه السلام که حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود که اگر از دهر و روزگار باقی نماند مگر یک روز البته برانگیزاند خدا مردی را از اهل بیت من که پر کند زمین را از عدل چنانچه پر شده باشد از جور. و ایضا در ( سنن ابوداود ) از ام سلمه روایت کرده است که حضرت فرمود که مهدی از عترت من از فرزندان فاطمه است . و ابوداود و ترمذی روایت کرده اند از ابوسعید خدری که حضرت فرمود که مهدی از فرزندان من گشاده پیشانی و کشیده بینی باشد و زمین را مملو کند از قسط و عدالت چنانچه مملو شده باشد از ظلم و جور و هفت سال پادشاهی کند. و باز روایت کرده اند که ابوسعید گفت که ما می ترسیدیم که بعد از پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم بدعتها به هم رسد پس سؤ ال کردیم

ص: 732

از آن حضرت ، فرمود: در امت من مهدی خواهد بود بیرون خواهد آمد و پنج سال یا نه سال پادشاهی کند پس مردی به نزد او خواهد آمد و خواهد گفت ای مهدی عطا کن به من ، حضرت آن قدر زر در دامنش بریزد که دامنش پر شود.

و در ( سنن ترمذی ) از ابواسحاق روایت کرده است که حضرت امیر علیه السلام نظر کرد روزی به پسر خود حسین علیه السلام پس فرمود: این پسر من ، سید و مهتر قوم است چنانکه حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم او را سید نام کرد، و از صلب او مردی بیرون خواهد آمد که نام پیغمبر شما را دارد و شبیه است به او در خلقت و شبیه است به او در خلق و زمین را پر از عدالت خواهد کرد.

و حافظ ابونعیم که از محدثین مشهور عامه است چهل حدیث از صحاح ایشان روایت کرده است که مشتملند بر صفات و احوال و اسم و نسب آن حضرت و از جمله آنها از علی بن هلال از پدرش روایت کرده است که گفت : رفتم به خدمت حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم در حالتی که آن حضرت از دنیا مفارقت می کرد و حضرت فاطمه علیها السلام نزد سر آن حضرت نشسته و می گریست ، چون صدای گریه آن حضرت بلند شد حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم سر به جانب او برداشت و فرمود: ای حبیه من فاطمه ! چه چیز باعث گریه تو شده است

ص: 733

؟ فاطمه گفت : می ترسم که امت تو بعد از تو مرا ضایع گذارند و رعایت حرمت من ننمایند، حضرت فرمود: ای حبیبه من ! مگر نمی دانی که خدا مطلع شد بر زمین مطلع شدنی پس اختیار کرد از آن پدر تو را پس او را مبعوث گردانید به رسالت خود، پس بار دیگر مطلع گردید و برگزید شوهر تو را و وحی کرد به سوی من که تو را به او نکاح کنم . ای فاطمه ! خدا به ما عطا کرده است هفت خصلت را که به احدی پیش از ما نداده است و به احدی بعد از ما نخواهد داد، منم خاتم پیغمبران و گرامی ترین ایشان بر خدا و محبوب ترین خلق به سوی خدا و من پدر توام و وصی من بهترین اوصیاء است و محبوب ترین ایشان است به سوی خدا و او شوهر تست ، و شهید ما بهترین شهیدان است و محبوب ترین ایشان است به سوی خدا و او حمزه عم پدر و [عم ] شوهر تست و از ما است آنکه دو بال خدا به او داده است که پرواز می کند در بهشت با ملائکه هرجا که خواهد و او پسرعم پدر تو و تو و برادر شوهر تست ، و از ما است دو سبط این امت و آنها دو پسر تواند حسنین و ایشان بهترین جوانان بهشتند، و پدر ایشان به حق آن خدایی که مرا به حق فرستاده است بهتر است از ایشان ، ای فاطمه ! به حق خداوندی که مرا به حق فرستاده است که از حسن

ص: 734

و حسین به هم خواهد رسید مهدی این امت و ظاهر خواهد شد در وقتی که دنیا پر از هرج و مرج شود و فتنه ها ظاهر گردد و راه ها بسته شود و غارت آورند مردم بعضی بر بعضی ، نه پیری رحم کند بر کودکی و نه کودکی تعظیم کند پیری را پس خدا برانگیزاند در آن وقت از فرزندان ایشان کسی را که فتح کند قلعه های ضلالت را و دلهایی را که غافل از حق باشند و قیام نماید به دین خدا در آخرالزمان ، چنانچه من قیام نمودم و پر کند زمین را از عدالت ، چنانچه پر از ظلم و جور باشد. ای فاطمه ! اندوهناک مباش و گریه مکن که خدای عز و جل رحیم تر و مهربان تر است بر تو از من به سبب منزلتی که نزد من داری و محبتی که از تو در دل من است ، و خدا تو را تزویج کرده است به کسی که حسبش از همه بزرگتر است و منصبش از همه گرامی تر است و رحیم ترین مردم است بر رعیت و عادل ترین مردم است در قسمت بالسویه و بیناترین مردم است به احکام الهی و من از خدا سؤ ال [ درخواست ] کردم که تو اول کسی باشی از اهل بیت من که به من ملحق شوند، و علی علیه السلام فرمود که فاطمه علیها السلام نماند بعد از حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم مگر هفتاد و پنج روز که به پدر خود ملحق گردید.

مؤ لف [علامه مجلسی ] گوید:

ص: 735

که رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم ، مهدی علیه السلام را به حسنین علیهما السلام هر دو نسبت داد برای آنکه از جهت مادر از نسل حضرت امام حسن علیه السلام است ؛ زیرا که مادر حضرت امام محمّد باقر علیه السلام دختر امام حسن علیه السلام بود و چند حدیث دیگر روایت کرده است که از نسل حضرت امام حسین علیه السلام است . و دارقطنی که از محدثین مشهور عامه است همین حدیث را طولانی از ابوسعید خدری روایت کرده است و در آخرش گفته است که حضرت فرمود: از ما است مهدی این امت که عیسی در عقب او نماز خواهد کرد، پس دست زد بر دوش حسین علیه السلام و فرمود که از این به هم خواهد رسید مهدی این امت .

و ایضا ابونعیم از حذیفه و ابوامامه باهلی روایت کرده است که مهدی علیه السلام رویش مانند ستاره درخشان است و بر جانب راست روی مبارکش خال سیاهی است ، و به روایت عبدالرحمن بن عوف دندانهایش گشوده است و به روایت عبداللّه بن عمر بر سرش ابری سایه خواهد کرد و بر بالای سرش ملکی ندا خواهد کرد که این مهدی است و خلیفه خدا است پس او را متابعت کنید. و به روایت جابر بن عبداللّه و ابوسعید عیسی علیه السلام پشت سر مهدی علیه السلام نماز خواهد کرد.

و صاحب کفایه الطالب محمّد بن یوسف شافعی که از علمای عامه است کتابی نوشته است در باب ظهور مهدی علیه السلام و صفات و علامات او مشتمل بر بیست و پنج باب

ص: 736

و گفته است که من همه را از غیر طریق شیعه روایت کرده ام و ( کتاب شرح السنه ) حسین بن سعید بغوی که از کتب مشهوره معتبره عامه است نسخه قدیمی از آن نزد فقیر [مجلسی ] است که اجازات علماء ایشان بر آن نوشته است و در آن پنج حدیث از اوصاف مهدی از صحاح ایشان روایت کرده است و حسین بن مسعود فراء در ( مصباح ) که الحال در میان عامه متداول است پنج حدیث در خروج مهدی علیه السلام روایت کرده است و بعضی از علماء شیعه از کتب معتبره عامه صد و پنجاه و شش حدیث در این باب نقل کرده است و در کتب معتبره شیعه زیاده از هزار حدیث روایت کرده اند در ولادت حضرت مهدی علیه السلام و غیبت او و آنکه امام دوازدهم است و نسل امام حسن عسکری علیه السلام است و اکثر این احادیث مقرون به اعجاز است ؛ زیرا که خبر داده اند به ترتیب ائمه علیهم السلام تا امام دوازدهم و خفای ولادت آن حضرت و آنکه آن حضرت را دو غیبت خواهد بود ثانی درازتر از اول و آنکه آن حضرت مخفی متولد خواهد شد با سایر خصوصیات و جمیع این مراتب واقع شد و کتبی که مشتملند بر این اخبار معلوم است که سالها پیش از ظهور این مراتب مصنف شده است ، پس این اخبار قطع نظر از تواتر از چندین جهت دیگر افاده علم می نماید. و ایضا ولادت آن حضرت و اطلاع جمع کثیر بر آن ولادت با سعادت و دیدن جماعت بسیار آن حضرت

ص: 737

را از ثقات اصجاب از وقت ولادت شریف تا غیبت کبری و بعد از آن نیز معلوم است در کتب معتبره خاصه و عامه مذکور است چنانچه بعد از این مذکور خواهد شد ان شاء اللّه تعالی .

و صاحب ( فصول المهمه ) و ( مطالب السئول ) و ( شواهد النبوه ) و ابن خلکان و بسیاری از مخالفان در کتب خود ولادت آن حضرت را با سایر خصوصیات که شیعه روایت کرده اند نقل نموده اند؛ پس چنانچه ولادت آباء اطهار آن حضرت معلوم است ولادت آن حضرت نیز معلوم است و استبعادی که مخالفان می کنند از طول غیبت و خفای ولادت و طول عمر شریف آن حضرت فایده نمی کند و اموری که به براهین قاطعه ثابت شده باشد به محض استبعاد نفی آنها نمی توان نمود؛ چنانچه کفار قریش انکار معاد می نمودند به محض استبعاد که استخوانهای پوسیده و خاک شده چگونه زنده می توان شد با آنکه امثال آن در امم سابقه بسیار واقع شده در احادیث خاصه و عامه وارد شده است که آنچه در امم سابقه واقع شده در احادیث خاصه و عامه وارد شده است که آنچه در امم سابقه واقع شده مثل آن در این امت واقع می شود تا آنکه فرموده و جمع کثیر که اسماء ایشان معروف است بر ولادت با سعادت آن حضرت مطلع شدند مانند حکیمه خاتون و قابله ای که در سرّ من راءی همسایه ایشان بود و بعد از ولادت تا وفات حضرت امام حسن عسکری علیه السلام جماعت بسیار به خدمت آن حضرت رسیدند و

ص: 738

معجزاتی که در وقت ولادت آن حضرت در نرجس خاتون مادر آن حضرت ظاهر شد زیاده از حد و عد و و احصا است . و در کتاب ( بحارالانوار ) و ( جلاءالعیون ) و رسائل دیگر ایراد نموده ام .

قسمت دوم

و نیز در ( حق الیقین ) فرموه : شیخ صدوق محمّد بن بابویه به سند صحیح از احمد بن اسحاق روایت کرده است که گفت : رفتم به خدمت حضرت امام حسن عسکری علیه السلام و می خواستم از آن حضرت سؤ ال کنم که امام بعد از او کی خواهد بود، حضرت پیش از آنکه سؤ ال کنم فرمود که ای احمد! خدای عز و جل از روزی که آدم را خلق کرده است تا حال ، زمین را خالی از حجت نگردانیده و تا روز قیامت خالی نخواهد گذاشت از کس که حجت خدا باشد بر خلق و به برکت او دفع کند بلاها را از اهل زمین و به سبب او باران از آسمان بفرستد و برکتهای زمین را برویاند، گفتم : یابن رسول اللّه ! پس کی خواهد بود امام و خلیفه بعد از تو؟ حضرت برخاست و داخل خانه شد و بیرون آمد و کودکی بر دوشش مانند ماه شب چهارده [بود] و سه ساله می نمود و گفت : ای احمد! این است امام بعد از من و اگر نه این بود که تو گرامی هستی نزد خدا و حجت های او این را به تو نمی نمودم ، این فرزند نام و کنیت او موافق نام و کنیت حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله

ص: 739

و سلم است و زمین را پر از عدالت خواهد کرد بعد از آنکه پر از جور و ستم شده باشد، ای احمد! مثل او در این امت مثل خضر و مثل ذوالقرنین است ، به خدا سوگند که غایب خواهد شد غائب شدنی که نجایت نیابد از غیبت او از هلاک شدن و گمراه گردیدن مگر کسی که خدا او را ثابت بدارد بر قول به امامت او و توفیق دهد خدا او را که دعا کند برای تعجیل فرج او. گفتم : آیا معجزه ای و علامتی ظاهر می تواند شد که خاطر من مطمئن گردد؟ پس آن کودک به سخن آمد و بله لغت عربی فصیح گفت : منم بقیه اللّه در زمین و انتقام کشنده از دشمنان خدا، و بعد از دیدن دیگر طلب اثر مکن ، احمد گفت که شاد و خوشحال از خدمت آن حضرت بیرون آمدم . در روز دیگر به خدمت آن حضرت رفتم و گفتم : یابن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم ، عظیم شد سرور من به آنچه که انعام کردی بر من ، بیان کن که سنت خضر و ذوالقرنین که در آن حجت خواهد بود چیست ؟ حضرت فرمود که آن سنت طول غیبت است ای احمد، گفتم : یابن رسول اللّه ، غیبت او به طول خواهد انجامید؟ فرمود: بلی به حق پروردگار من آن قدر به طول خواهد انجامید که برگردند از دین اکثر آنها که قائل به امامت او باشند و باقی نماند بر دین حق مگر کسی که حق تعالی عهد و ولایت ما را

ص: 740

در روز میثاق از او گرفته باشد و در دل او به قلم صنع ایمان را نوشته باشد و او را مؤ ید به روح ایمان گردانیده باشد. ای احمد! این از امور غریبه خدا است و رازی است از رازهای پنهان او و غیبی است از غیبهای او پس بگیر آنچه که به تو عطا کردم و پنهان دار و از جمله شکر کنندگان باش ، تا روز قیامت در علیین رفیق ما باشی .

و ایضا از یعقوب بن منقوش روایت کرده است که گفت : روزی به خدمت حضرت عسکری علیه السلام رفتم بر روی تختگاه نشسته بودند و از جانب راست آن ، حجره ای بود که پرده ای بر درگاه آن آویخته بود گفتم : ای سید من ! کیست صاحب امر امامت بعد از تو؟ فرمود: پرده را بردار، چون برداشتم کودکی بیرون آمد که قامتش پنج شبر بود و تقریبا می بایست هشت ساله باشد یا ده ساله با جبین گشاده و روی سفید و دیده های درخشان و دستهای قوی و زانوهای پیچیده و بر خدّ راست رویش ( خالی ) و کاکلی بر سر داشت آمد و بر ران پدر بزرگوار خود نشست حضرت فرمود: این است امام شما، پس آن کودک برخاست حضرت فرمود: ای فرزند گرامی ! برو تا وقت معلوم که برای ظهور تو مقرر شده است . پس به او نظر می کردم تا داخل حجره شد، پس حضرت فرمود: ای یعقوب ! نظر کن کی در این حجره است ، داخل شدم و گردیدم هیچ کس را در حجره ندیدم

ص: 741

.

و ایضا به سند صحیح از محمّد بن معاویه و محمّد بن ایوب و محمّد بن عثمان عمری روایت کرده که همه گفتند حضرت عسکری علیه السلام پسر خود حضرت صاحب علیه السلام را به ما نمود و ما در منزل آن حضرت بودیم و چهل نفر بودیم و گفت : این است امام شما بعد از من و خلیفه من بر شما، اطاعت او بنمایید و پراکنده می شوید بعد از من که هلاک خواهید شد در دین خود و بعد از این روز او را نخواهید دید. پس از خدمت آن حضرت بیرون آمدیم و بعد از اندک روزی حضرت عسکری علیه السلام از دنیا مفارقت نمود.

و نیز در ( حق الیقین ) فرموده : شیخ صدوق و شیخ طوسی و طبرسی و دیگران به سندهای صحیح از محمّد بن ابراهیم بن مهزیار و بعضی از علی بن ابراهیم بن مهزیار روایت کرده اند که گفت : بیست حج کردم به قصد آنکه شاید به خدمت حضرت صاحب الا مر علیه السلام برسم میسر نشد، شبی در رختخواب خود خوابیده بودم صدایی شنیدم که کسی گفت : ای فرزند مهزیار! امسال بیا به حج که به خدمت امام زمان خود خواهی رسید. پس بیدار شدم فرحناک و خوشحال و پیوسته مشغول عبادت بودم تا صبح طالع شد نماز صبح کردم و از برای طلب رفیق بیرون آمدم و رفیق چند به هم رسانیدم و متوجه راه شدم چون داخل کوفه شدم تجسس بسیار نمودم و خبری به من نرسید باز متوجه مکه معظمه شدم و جستجوی بسیار نمودم و

ص: 742

پیوسته میان امیدواری و ناامیدی متردد و متفکر بودم تا آنکه شبی از شبها در مسجدالحرام انتظار می کشیدم که دور مکه معظمه خلوت شود مشغول طواف شوم و به تضرع و ابتهال از بخشنده بی زوال سؤ ال کنم که مرا به کعبه مقصود خویش راهنمایی کند، چون خلوت شد مشغل طواف شدم ناگاه جوان با ملاحت خوشرویی و خوشبویی را در طواف دیدم که دو برد یمنی پوشیده بود یکی بر کمر بسته و دیگری را بر دوش افکنده و طرف ردا را بر دوش دیگر برگردانیده ، چون نزدیک او رسیدم به جانب من التفات نمود و فرمود که از کدام شهری ؟ گفتم : از اهواز، فرمود: ابن الخضیب را می شناسی ؟ گفتم : او به رحمت الهی واصل شد، گفت : خدا او را رحمت کند در روزها روزه می داشت و شبها به عبادت می ایستاد و تلاوت قرآن بسیار می نمود و از شیعیان و موالیان ما بود، گفت : علی بن مهزیار را می شناسی ؟ گفتم : من آنم ، فرمود: خوش آمدی ای ابوالحسن ، گفتم : چه کردی آن علامتی را که در میان تو و حضرت امام حسن عسکری علیه السلام بود؟ گفتم : با من است ، فرمود: بیرون آور به سوی من ، پس بیرون آوردم انگشتر نیکویی را که بر آن محمّد و علی نقش کرده بودندو به روایت دیگر یااللّه و یا محمّد و یا علی نقش آن بود چون نظرش بر آن افتاد آن قدر گریست که جامه هایش تر شد، گفت : خدا رحمت کند تو

ص: 743

را ای ابومحمّد که تو امام عادل بودی و فرزند امامان بودی و پدر امام بودی حق تعالی تو را در فردوس اعلی با پدرانت ساکن گردانید. پس گفت : بعد از حج چه مطلب داری ؟ گفتم : فرزند امام حسن عسکری علیه السلام را طلب می نمایم ، گفت به مطلب خود رسیده ای و او مرا به سوی تو فرستاده است برو به منزل خود و مهیای سفر شو و مخفی دار و چون ثلث شب بگذرد بیا سوی شعب بنی عامر که به مطلب خود می رسی .

ابن مهزیار گفت به خانه خود برگشتم و در این اندیشه بودم تا ثلث شب گذشت پس سوار شدم و به سوی شعب روانه شدم چون به شعب رسیدم آن جوان را در آنجا دیدم چون مرا دید گفت : خوش آمدی و خوشا به حال تو که تو را رخصت ملازمت دادند. پس همراه او روانه شدم تا از منی به عرفات گذشت و چون به پایین عقبه طائف رسیدیم گفت : ای ابوالحسن ! پیاده شو و تهیه نماز کن . پس با او نافله شب را به جا آوردم و صبح طالع شد پس نماز صبح را مختصر ادا کردم پس سلام نماز گفت و بعد از نماز به سجده رفت و رو به خاک مالید و سوار شد و من سوار شدم تا بالای عقبه رفتم ، گفت : نظر کن چیزی می بینی ؟ چون نظر کردم بقعه سبز و خرمی را دیدم که گیاه بسیار داشت ، گفت : نظر کن بالای تلّ ریگ چیزی می بینی

ص: 744

؟ چون نظر کردم خیمه ای از مو دیدم که نور آن تمام آسمان و آن وادی را روشن کرده بود، گفت : منتهای آروزها در اینجا است دیده ات روشن باد، چون از عقبه بیرون رفتیم گفت : از مرکب به زیر بیا که در اینجا هر صعبی ذلیل می شود. چون از مرکب به زیر آمدیم ، گفت : دست از مهار شتر بردار و آن را رها کن ، گفتم : ناقه را به کی بگذارم ؟ گفت : این حرمی است که داخل آن نمی شود مگر ولی خدا و بیرون نمی رود مگر ولی خدا. پس در خدمت او رفتم تا به نزدیک خیمه مطهره منوره رسیدم گفت : اینجا باش تا برای تو رخصت بگیرم ، بعد از اندک زمانی بیرون آمد و گفت : خوشا حال تو، تو را رخصت دادند.

چون داخل خیمه شدم دیدم آن حضرت بر روی نمدی نشسته است و نطع سرخی بر روی نمد افکنده و بر بالشی از پوست تکیه داده است سلام کردم بهتر از سلام من جواد داد، رویی مشاهده کردم مانند ماه شب چهارده ، از طیش و سفاهت مبرا، نه بسیار بلند و نه کوتاه اندکی به طول مائل ، گشاده پیشانی با ابروهای باریک کشیده و به یکدیگر پیوسته و چشمهای سیاه و گشاده و بینی کشیده و گونه های رو هموار و برنیامده در نهایت حسن و جمال ، بر گونه راستش خالی بود مانند فتات مشکی که بر صفحه نقره افتاه باشد و موی عنبر بوی سیاهی بر سرش بود نزدیک به نرمه گوش آویخه

ص: 745

، از پیشانی نورانیش نور ساطع بود مانند ستاره درخشان با نهایت سکینه و وقار و حیا و حسن لقا، پس احوال یک یک شیعیان را از من پرسید، عرض کردم که ایشان در دولت بنی العباس در نهایت مشقت و مذلت و خوارنی زندگانی می کنند. فرمود: روزی خواهد بود که شما مالک ایشان می باشید و ایشان در دست شما ذلیل می باشند، سپس فرمود: پدرم از من عهد گرفته است که ساکن نشوم از زمین مرگ در جایی که پنهان تر و دورترین جاها باشد تا آنکه بر کنار باشم از مکاید اهل ضلال و متمردان جهال تا هنگامی که حق تعالی رخصت فرماید تا ظاهر شوم ، و به من گفت ای فرزند، حق تعالی اهل بلاد و طبقات عباد را خالی نمی گذارد از حجتی و امامی که مردم پیروی او نمایند و حجت حق تعالی به او بر خلق تمام باشد. ای فرزند گرامی ! تو آنی که مهیا کرده باشد تو را برای نشر حق و برانداختن باطل و اعدای دین و اطفاء نائره مضلین .

پس ملازم جاهای پنهان باش از زمین و دور باش از بلاد ظالمین و وحشت نخواهد نبود تو را از تنهایی و بدان که دلهای اهل طاعت و اخلاص مایل خواهد بود به سوی تو مانند مرغان که به سوی آشیانه پرواز کنند و ایشان گروهی چندند که به ظاهر در دست مخالفان ذلیل اند و نزد حق تعالی گرامی و عزیزند و اهل قناعت اند و چنگ در دامان متابعت اهل بیت زده اند و استنباط دین از آثار ایشان می

ص: 746

نمایند و مجاهده به حجت با اعدای دین می نمایند و خدا ایشان را مخصوص گردانیده است به آنکه صبر نمایند بر مذلتها که از مخالفان دین می کشند تا آنکه در دار قرار به عزت ابدی فائز گردند. ای فرزند! صبر کن بر مصادر و موارد امور خود تا آنکه حق تعالی اسباب دولت تو را میسر گرداند و علمهای زرد و رایات سفید در مابین حطیم و زمزم بر سر تو به جولان درآید و فوج فوج از اهل اخلاص و مصافات نزدیک حجرالا سود به سوی تو بیایند و با تو بیعت کنند در حوالی حجرالا سود و ایشان جمعی باشند که طینت ایشان پاک باشد از آلودگی نفاق و دلهای ایشان پاکیزه باشد از نجاست شقاق و طبایع ایشان نرم باشد برای قبول دین و متصلب باشند در دفع فتنه های مضلین و در آن وقت حدائق ملت و دین بیاراید و صبح حق درخشان باشد و حق تعالی با تو ظلم و طغیان را از زمین براندازد و به جهت امن و امان در اطراف جهان ظاهر شود و مرغان شرایع دین مبین به آشیانهای خود برگردند و امطار فتح و ظفر بساتین ملت را سرسبز و شاداب گرداند. پس حضرت فرمود که باید آنچه در این مجلس گذشت پنهان داری و اظهار ننمایی مگر به جمعی که از اهل صدق و وفا و امانت باشند.

ابن مهزیار گفت : چند روز در خدمت آن حضرت ماندم و مسایل مشکله را از آن جناب سؤ ال نمودم آنگاه مرا مرخص فرمود که به اهل خود معاودت نماییم و در روز

ص: 747

وداع زیاده از پنجاه هزار درهم با خود داشتم به هدیه به خدمت آن حضرت بردم و التماس بسیار نمودم که قبول فرمایند تبسم نمود و فرمود: استعانت بجوی به این مال در برگشتن به سوی وطن خود که راه درازی در پیش داری . و دعای بسیار در حق من نمود و برگشتم به سوی وطن ، و حکایت و اخبار در این باب بسیار است .

فصل چهارم : در معجزات باهرات و خوارق عادات که از حضرت صاحب الزمان علیه السلام صادرشده است

سنگریزه طلایی

بدان معجزاتی که از آن حضرت نقل شده در ایام غیبت صغری و زمان تردد خواص و نواب نزد آن حضرت بسیار است و چون این کتاب را گنجایش بسط نیست لاجرم به ذکر قلیلی از آن اکتفا می شود.

اول شیخ کلینی و قطب راوندی و دیگران روایت کرده اند از مردی از اهل مدائن که گفت : با رفیقی به حج رفتم و در موقف عرفات نشسته بودیم جوانی نزدیک ما نشسته بود و ازاری و ردایی پوشیده بود که قیمت کردیم آنها را صد و پنجاه دینار می ارزید و نعل زردی در پا داشت و اثر سفر در او ظاهر نبود پس سائلی از ما سؤ ال کرد او را رد کردیم نزدیک آن جوان رفت و از او سؤ ال کرد جوان از زمین چیزی برداشت و به او داد، سائل او را دعای بسیار نمود جوان برخاست و از ما غائب شد. نزد سائل رفتیم و از او پرسیدیم که آن جوان چه چیز به تو داد که آن قدر او را دعا نمودی ؟ به ما نمود سنگریزه طلائی که مانند ریگ دندانه ها داشت چون وزن کردیم بیست

ص: 748

مثقال بود، به رفیق خود گفتم که امام ما و مولای ما نزد ما بود و ما نمی دانستیم ؛ زیرا که به اعجاز او سنگریزه طلا شد. پس رفتیم و در جمیع عرفات گردیدیم و او را نیافتیم ، پرسیدیم از جماعتی که در دور او بودند از اهل مکه و مدینه که این مرد کی بود؟ گفتند: جوانی است علوی هر سال پیاده به حج می آید.

حکایت حاکم قم

دوم قطب راوندی در ( خرائج ) از حسن مسترق روایت کرده است که گفت : روزی در مجلس حسن بن عبداللّه بن حمدان ناصرالدوله بودم در آنجا سخن ناحیه حضرت صاحب الا مر علیه السلام و غیبت آن حضرت مذکور شد و من استهزاء می کردم به این سخنان ، در این حال عموی من حسین داخل مجلس شد و من باز همان سخنان را می گفتم ، گفت : ای فرزند! من نیز اعتقاد تو را داشتم در این باب تا آنکه حکومت قم را به من دادند در وقتی که اهل قم بر خلیفه عاصی شده بودند، و هر حاکمی که می رفت او را می کشتند و اطاعت نمی کردند پس لشکری به من دادند و به سوی قم فرستادند چون به ناحیه طرز رسیدم به شکار رفتم ، شکاری از پیش من به در رفت از پی آن رفتم و بسیار دور رفتم تا به نهری رسیدم در میان نهر روان شدم و هر چند می رفتم وسعت آن بیشتر می شد در این حال سواری پیدا شد و بر اسب اشهبی سوار و عمامه خز سبزی بر سر داشت

ص: 749

و به غیر چشمهایش در زیر آن نمی نمود و دو موزه سرخ برپا داشت به من گفت : ای حسین و مرا امیر نگفت و به کنیت نیز یاد نکرد بلکه از روی تحقیر نام مرا برد، گفت : چرا غیب می کنی و سبک می شماری ناحیه ما را و چرا خمس مالت را به اصحاب و نواب ما نمی دهی ؟ و من صاحب وقار و شجاعتی بودم که از چیزی نمی ترسیدم ، از سخن او بلرزیدم و گفتم : می نمایم ای سید من آنچه فرمودی ، گفت : هرگاه برسی به آن موضعی که متوجه آن گردیدی و به آسانی بدون مشقت قتال و جدال داخل شهر شوی و کسب کنی آنچه کسب می کنی خمس آن را به مستحقش برسان ، گفتم : شنیدم و اطاعت می کنم ، پس فرمود: برو با رشد و صلاح . و عنان اسب خود را گردانید و روانه شد و از نظر من غائب گردید و ندانستم به کجا رفت و از جانب راست و چپ او را بسیار طلب کردم و نیافتم . ترس و رعب من زیاده شد و برگشتم به سوی عسکر خود و این حکایت را نقل نکردم و فراموش کردم از خاطر خود و چون به شهر قم رسیدم و گمان داشتم که با ایشان محاربه خواهم کرد، اهل قم به سوی من بیرون آمدند و گفتند هرکه مخالف ما بود در مذهب و به سوی ما می آمد با او محاربه می کردیم و چون تو از مایی و به سوی ما آمده ای میان

ص: 750

ما و تو مخالفتی نیست داخل شهر شو و تدبیر شهر به هر نحو که خواهی بکن ، مدتی در قم ماندم و اموال بسیار زیاده از آنچه توقع داشتم جمع کردم پس امرای خلیفه بر من و کثرت اموال من حسد بردند و مذمت من نزد خلیفه کردند تا آنکه مرا عزل کرد و برگشتم به سوی بغداد و اول به خانه خلیفه رفتم و بر او سلام کردم و به خانه خود برگشتم و مردم به دیدن من می آمدند. در این حال محمّد بن عثمان عمری آمد و از همه مردم گذشت و بر روی مسند من نشست و بر پشتی من تکیه کرد، من از این حرکت او بسیار به خشم آمدم و پیوسته مردم می آمدند و می رفتند و او نشسته بود و حرکت نمی کرد، ساعت به ساعت خشم من بر او زیاده می شد چون مجلس منقضی شد به نزدیک من آمد و گفت : میان من و تو سری هست بشنو، گفتم : بگو، گفت : صاحب اسب اشهب و نهر می گوید که ما به وعده خود وفا کردیم پس آن قصه به یادم آمد و لرزیدم و گفتم می شنوم و اطاعت می کنم و به جان منت می دارم پس برخاستم و دستش را گرفتم و به اندرون بردم و در خزینه های خود را گشودم و خمس همه را تسلیم کردم و بعضی از اموال را که من فراموش کرده بودم او به یاد من آورد و خمسش را گرفت و بعد از آن من در امر حضرت صاحب الا مر علیه

ص: 751

السلام شک نکردم ، پس حسن ناصرالدوله گفت من نیز تا این قصه را از عم خود شنیدم شک از دل من زائل شد و یقین نمودم امر آن حضرت را.

دعای امام زمان (عج ) برای تولد شیخ صدوق

سوم شیخ طوسی و دیگران روایت کرده اند که علی بن بابویه عریضه ای به خدمت حضرت صاحب الا مر علیه السلام نوشت و به حسین بن روح رضی اللّه عنه داد و سؤ ال کرده بود در آن عریضه که حضرت دعا کند از برای او که خدا فرزندی به او عطا کند، حضرت در جواب نوشت که دعا کردیم از برای تو و خدا تو را در این زودی دو فرزند نیکوکار روزی خواهد کرد. پس در آن زودی از کنیزی حق تعالی او را دو فرزند داد یکی محمّد و دیگری حسین ، و از محمّد تصانیف بسیار ماند که از جمله آنها ( کتاب من لایحضره الفقیه ) است و از حسین نسل بسیار از محدثین به هم رسید و محمّد فخر می کرد که به دعای حضرت قائم علیه السلام به هم رسیده ام و استادان او، او را تحسین می کردند و می گفتند که سزاوار است کسی که به دعای حضرت صاحب الا مر علیه السلام به هم رسیده چنین باشد.

درهم شکستن توطئه معتضد عباسی

چهارم شیخ طوسی از رشیق روایت کرده است که ( معتضد خلیفه ) فرستاد مرا با دو نفر دیگر طلب نمود و امر کرد که هر یک دو اسب با خود برداریم یکی را سوار شویم و دیگری را به جنبیت بکشیم یعنی یدک کنیم و سبکبار به تعجیل برویم به سامره و خانه حضرت

ص: 752

امام حسن عسکری علیه السلام را به ما نشان داد و گفت به در خانه می رسید که غلام سیاهی بر آن در نشسته است پس داخل خانه شوید و هرکه در آن خانه بابید سرش را برای من بیاورید. چون به خانه حضرت رسیدیم در دهلیز خانه غلام سیاهی نشسته بود و بند زیر جامه در دست داشت و می بافت پرسیدیم که کی در این خانه هست ؟ گفت صاحبش و هیچگونه ملتفت نشد به جانب ما و از ما پروا نکرد، چون داخل خانه شدیم خانه بسیار پاکیزه ای دیدیم و در مقابل پرده ای مشاهده کردیم که هرگز از آن بهتر ندیده بودیم که گویا الحال از دست کارگر در آمده است و در خانه هیچ کس نبود، چون پرده را برداشتم حجره بزرگی به نظر آمد که گویا دریای آبی در میان آن حجره ایستاده و در منتهای حجره حصیری بر روی آب گسترده است و بر بالای آن حصیر مردی ایستاده است نیکوترین مردم به حسب هیئت و مشغول نماز است و هیچگونه به جانب ما التفات ننمود. احمد بن عبداللّه پا در حجره گذاشت که داخل شود در میان آن غرق شد و اضطراب بسیار کرد تا من دست دراز کردم و او را بیرون می آوردم و بی هوش شد، بعد از ساعتی به هوش آمد پس رفیق دیگر اراده کرد که داخل شد و حال او بدین منوال گذشت پس من متحیر ماندم و زبان به عذر خواهی گشودم و گفتم معذرت می طلبم از خدا و از تو ای مقرب درگاه خدا، و اللّه ندانستم

ص: 753

که نزد کی می آیم و از حقیقت حال مطلع نبودم و اکنون توبه می نمایم به سوی خدا از این کردار، پس به هیچ وجه متوجه گفتار من نشد و مشغول نماز بود، ما را هیبتی عظیم در دل به هم رسید و برگشتیم و ( معتضد ) انتظار ما را می کشید و به دربانان سفارش کرده بود که هر وقت برگردیم ما را به نزد او برند، پس در میان شب رسیدیم و داخل شدیم و تمام قصه را نقل کردیم ، پرسید که پیش از من با دیگری ملاقات کردید و با کسی حرفی گفتید؟

گفتیم : نه . پس سوگندهای عظیم یاد کرد که اگر بشنوم که یک کلمه از این واقعه را به دیگری نقل کرده اید هر آینه ، همه را گردن بزنم . و ما این حکایت را نقل نتوانستیم بکنیم مگر بعد از مردن او.

تکذیب ادعای جعفر کذاب

پنجم محمّد بن یعقوب کلینی روایت کرده است از یکی از لشکریا خلیفه عباسی که گفت من همراه بودم که نسیم غلام خلیفه به سرّ من راءی آمد و در خانه حضرت امام حسن عسکری علیه السلام را شکست بعد از فوت آن حضرت ، پس حضرت صاحب الا مر علیه السلام از خانه بیرون آمد و تبرزینی در دست داشت و به نسیم گفت : که چه می کنی در خانه من ؟ نسیم بر خود بلرزید و گفت : جعفر کذاب می گفت که از پدرت فرزندی نمانده است ، اگر خانه از تست ما بر می گردیم پس از خانه بیرون آمدیم . علی بن قیس راوی

ص: 754

حدیث گوید که یکی از خادمان خانه حضرت بیرون آمد، من از او پرسیدم از حکایتی که آن شخص نقل کرد، آیا راست است ؟ گفت : کی تو را خبر داد؟ گفتم : یکی از لشکریان خلیفه ، گفت : هیچ جیز در عالم مخفی نمی ماند.

فرمایش امام زمان علیه السلام درباره اموال قمی ها

ششم شیخ ابن بابویه و دیگران روایت کرده اند که احمد بن اسحاق که از وکلای حضرت امام حسن عسکری علیه السلام بود سعد بن عبداللّه را که از ثقات اصحاب است با خود برد به خدمت آن حضرت که از آن حضرت مساءله ای چند می خواست سؤ ال کند، سعد بن عبداللّه گفت که چون به در دولت سرای آن حضرت رسیدیم ، احمد رخصت دخول از برای خود و من طلبید و داخل شدیم ، احمد با خود همیانی داشت که در میان عبا پنهان کرده بود، و در آن همیان صد و شصت کیسه از طلا و نقره بود که هر یکی را یکی از شیعیان مهر زده به خدمت حضرت فرستاده بودند چون به سعادت ملازمت رسیدیم در دامن آن حضرت طفلی نشسته بود مانند ( مشتری ) در کمال حسن و جمال و در سرش دو کاکل بود و در نزد آن حضرت گوی طلا بود به شکل انار که به نگین های زیبا و جواهر گرانبها مرصع کرده بودند و یکی از اکابر بصره به هدیه از برای آن حضرت فرستاده بود و به دست آن حضرت نامه ای بود و کتابت می فرمود چون آن طفل مانع می شد آن گوی را می انداخت که طفل از پی

ص: 755

آن می رفت و خود کتابت می فرمود، چون احمد همیان را گشود و نزد آن حضرت نهاد، حضرت به آن طفل فرمود که اینها هدایا و تحفه های شیعیان تست بگشا و متصرف شو، آن طفل یعنی حضرت صاحب الا مر علیه السلام گفت : ای مولای من ! آیا جایز است که من دست طاهر خود را دراز کنم به سوی مالهای حرام ؟! پس حضرت عسکری علیه السلام فرمود که ای پسر اسحاق بیرون آور آنچه در همیان است تا حضرت صاحب الا مر علیه السلام حلال و حرام را از یکدیگر جدا کند، پس احمد یک کیسه را بیرون آورد حضرت فرمود که این از فلان است که در فلان محله قم نشسته است و شصت و دو اشرفی (دینار) در این کیسه است چهل و پنج اشرفی از قیمت ملی است که از پدر به او میراث رسیده بود و فروخته است و چهارده اشرفی قیمت هفت جامه است که فروخته است و از کرایه دکان سه دینار است ، حضرت امام حسن عسکری علیه السلام فرمود که راست گفتی ای فرزند، بگو چه چیز در میان اینها حرام است تا بیرون کند؟ فرمود: که در این میان یک اشرفی هست به سکه ری که به تاریخ فلان سال زده اند و آن تاریخ بر آن سکه نقش بوده و نصف نقشش محو شده است و یک دینار مقراض شده ناقصی هست که یک دانگ و نیم است و حرام در این کیسه همین دو دینار است و وجه حرمتش این است که صاحبش را در فلان سال در فلان

ص: 756

ماه نزد جولایی که از همسایگانش بود مقدار یک من و نیم ریسمان بود و مدتی بر این گذشت که دزد آن را ربود آن مرد جولا چون گفت که آن را دزد برد تصدیقش نکرد و تاوان از او گرفت ریسمانی باریکتر از آنکه دزد برده بود به همان وزن و داد آن را بافتند و فروخت و این دو دینار از قیمت آن جامه است و حرام است .

چون کیسه را احمد گشود و دو دینار به همان علامتها که حضرت صاحب الا مر علیه السلام فرمود که مال فلان است که در فلان محله قم می باشد و پنجاه اشرفی در این صره است و ما دست بر این دراز نمی کنیم ، پرسید چرا؟ فرمود که این اشرفی ها قیمت گندمی است که میان او و برزگرانش مشترک بود و حصه خود را زیاد کیل کرد و گرفت مال آنها در آن میان است ، حضرت امام حسن عسکری علیه السلام فرمود که راست گفتی ای فرزند، پس به احمد گفت که این کیسه ها را بردار و وصیت کن که به صاحبانش برسانند که ما نمی خواهیم و اینها حرام است تا اینکه همه را به این نحو تمیز فرمود. و چون سعد بن عبداللّه خواست که مسایل خود را بپرسد حضرت عسکری علیه السلام فرمود که از نور چشمم بپرس آنچه می خواهی و اشاره به حضرت صاحب علیه السلام نمود. پس جمیع مسائل مشکله را پرسید و جوابهی شافی شنید و بعضی از سؤ الها که از خاطرش محو شده بود حضرت از راه اعجاز به یادش

ص: 757

آورد و جواب فرمود. (حدیث طولانی است در سایر کتب ایراد نموده ام .)

شیعه شدن غانم هندی

هفتم شیخ کلینی و ابن بابویه و دیگران رحمه اللّه روایت کرده اند به سندهای معتبر از ( غانم هندی ) که گفت : من با جماعتی از اصحاب خود در شهر کشمیر بودیم از بلاد هند و چهل نفر بودیم و در دست راست پادشاه آن ملک بر کرسی ها می نشستیم و همه تورات و انجیل و زبور و صحف ابراهیم را خوانده بودیم و حکم می کردیم میان مردم و ایشان را دانا می گردانیدیم در دین خود و فتوی می دادیم ایشان را در حلال و حرام ایشان و همه مردم رجوع به ما می کردند پادشاه و غیر او.

روزی نام حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم را مذکور ساختیم و گفتیم آن پیغمبری که در کتابها نام او مذکور است امر او بر ما مخفی است و واجب است بر ما که تفحص کنیم احوال او را و از پی آثار او برویم . پس راءی همه بر این قرار گرفت که من بیرون آیم و از برای ایشان احوال آن حضرت را تجسس نمایم . پس بیرون آمدم و مال بسیار با خود برداشتم پس دوازده ماه گردیدم تا به نزدیک کابل رسیدم و جماعتی از ترکان برخوردند و زخم بسیار بر من زدند و اموال مرا گرفتند، حکم کابل چون بر احوال من مطلع شد مرا به شهر بلخ فرستاد، و در این وقت داود بن عباس والی بلخ بود، چون خبر من به او رسید که از برای

ص: 758

طلب دین حق از هند بیرون آمده ام و لغت فارسی آموخته ام و مناظره و مباحثه با فقها و متکلمین کرده ام ، مرا به مجلس خو طلبید و فقها و علما را جمع کرد که با من گفتگو کنند، گفتم : من از شهر خود بیرون آمده ام که طلب نمایم و تجسس کنم پیغمبری را که نام و صفات او را در کتب خود خوانده ایم ، گفتند: نام او کیست ؟ گفتم : محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم ، گفتند: آن پیغمبر ما است که تو او را طلب می نمایی . من شرایع و دین آن حضرت را از ایشان پرسیدم ، بیان کردند. به ایشان گفتم : می دانم که محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم پیغمبر است اما نمی دانم که آنچه شما می گویید این است که من او را طلب می کنم یا نه ؟ بگویید او در کجا می باشد تا بروم به نزد او و سؤ ال کنم از او علامتها و دلالتها که نزد من است ، و در کتب خوانده ام اگر آن باشد که من طلب می نمایم ایمان بیاورم به او. گفتند: او از دنیا رفته است . گفتم : وصی و خلیفه او کیست ؟ گفتند: ابوبکر. گفتم : نامش را بگویید این کنیت او است . گفتند: نامش عبداللّه پسر عثمان است و نسب او را به قریش ذکر کردند. گفتم : نسب پیغمبر خود را بیان کنید، گفتند: گفتم : این آن پیغمبر نیست که من طلب او می نمایم ، آنکه

ص: 759

من او را طلب می نمایم خلیفه او برادر او است در دین و پسر عم او است در نسب و شوهر دختر او است و پدر فرزندان او است و آن پیغمبر را فرزندی نیست بر روی زمین به غیر فرزندان این مردی که خلیفه او است . چون فقهاء ایشان این سخنان را شنیدند برجستند و گفتند: ای امیر! من دینی دارم و به دین خود متمسکم و از دین خود مفارقت نمی کنم من تا دینی قویتر از آن که دارم بیابم . من صفات پیغمبر را خوانده ام در کتابهایی که خدا بر پیغمبرانش فرستاده است ، و من از بلاد هند بیرون آمده ام و دست برداشته ام از عزتی که در آنجا داشتم از برای طلب او، چون تجسس کردم امر پیغمبر شما را از آنچه شما بیان کردید موافق نبود به آنچه من در کتب خوانده ام دست از من بردارید.

پس والی بلخ فرستاد حسین بن اسکیب را از اصحاب حضرت امام حسن عسکری علیه السلام بود طلبید و گفت : با این مرد هندی مباحثه کن . حسین گفت : اصلحک اللّه نزد تو فقها و علما هستند و ایشان ابصر و اعلم اند به مناظره او، والی گفت : چنانچه من می گویم با او مناظره کن و او را به خلوت ببر و با او مدارا کن و خوب خاطرنشان او کن . پس حسین مرا به خلوت برد بعد از آنکه احوال خود را به او گفتم و بر مطلب من مطلع گردید گفت : آن پیغمبری که طلب می نمایی همان است

ص: 760

که ایشان گفتند اما خلیفه او را غلط گفته اند آن پیغمبر محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم پسر عبداللّه پسر عبدالمطلب است و وصی او علی علیه السلام پسر ابوطالب پسر عبدالمطلب است و او شوهر فاطمه علیها السلام دختر محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم است و پدر حسن و حسین علیهما السلام که دخترزاده محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم اند، غانم گفت : من گفتم همین است آنکه من می خواستم و طلب می کردم . پس رفتم به خانه داود والی بلخ و گفتم : ای امیر! یافتم آنچه طلب می کردم ( وَ اَنَا اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللّهُ وَ اَنَّ مُحَمَّدَا رَسُولُ اللّهِ ) علیه السلام پس والی ، نیکی و احسان بسیار به من کرد و به حسین گفت : که تفقد احوال او بکن و از او باخبر باش . پس رفتم به خانه او و با و او انس گرفتم و مسایلی که به آن محتاج بودم موافق مذهب شیعه از نماز و روزه و سایر فرایض از او اخذ کردم ، و من به حسین گفتم ما در کتب خود خوانده ایم که محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم خاتم پیغمبران است و پیغمبری بعد از او نیست و امر امامت بعد از او با وصی و وارث و خلیفه او است و پیوسته امر خلافت خدا جاری است در اعقاب و اولاد ایشان و تا منقضی شود دنیا پس کیست وصی وصی محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم ؟ گفت : امام

ص: 761

حسن و بعد از او امام حسین علیهما السلام دو پسر محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم ، پس همه را شمرد تا حضرت صاحب الا مر علیه السلام و بیان کرد آنچه حادث شد از غائب شدن آن حضرت پس همت من مقصور ش بر آنکه طلب ناحیه مقدسه آن حضرت بنمایم شاید به خدمت او توانم رسید.

راوی گفت : پس غانم آمد به قم و با اصحاب ما صحبت داشت و در سال دویست و شصت و چهار با اصحاب ما رفت به سوی بغداد و با او رفیقی بود از اهل سند که با و رفیق شده بود در تحقیق مذهب حق ، غانم گفت : خوشم نیامد از بعض اخلاق آن رفیق ، از او جدا شدم و از بغداد بیرون آمدم تا داخل سامره شدم و رفتم به مسجد بنی عباس یا وارد قریه عباسیه شدم نماز کردم و متفکر بودم در آن امری که در طلب آن سعی می کنم ناگاه مردی به نزد من آمد و گفت : تو فلانی و مرا به نامی خواند که در هند داشتم و کسی بر آن مطلع نبود، گفتم : بلی ! گفت : اجابت کن مولای خود را که تو را می طلبد. من با او روانه شدم و مرا از راه های غیر ماءنوس برد تا داخل خانه و بستانی شدم دیدم مولای من نشسته است و به لغت هندی فرمود: خوش آمدی ای فلان ! چه حال داری و چگونه گذاشتی فلان و فلان را؟ تا آنکه مجموع آن چهل نفر که رفیقان من دارند

ص: 762

نام برد و احوال هر یک را پرسید و آنچه بر من گذشته بود همه را خبر داد و جمیع این سخنان را به کلام هندی و می فرمود و گفت : می خواهی به حج روی با اهل قم ؟ گفتم : بلی ، ای سید من ! فرمود: با ایشان مرو در این سال برگرد و در سال آینده برو. پس به سوی من انداخت صره زری که نزد او گذاشته بود فرمود: این را خرجی خود کن و در بغداد به خانه فلان شخص مرو و او را بر هیچ امر مطلع مگردان .

راوی گفت : بعد از آن غانم برگشت و به حج نرفت ، بعد از آن قاصدها آمدند و خبر آوردند که حاجیان در آن سال از عقبه برگشتند و به حج نرفتند و معلوم شد که حضرت او را برای این منع فرموده بودند از رفتن به سوی حج در این سال . پس به جانب خراسان رفت و سال دیگر به حج رفت و به خراسان برگشت و هدیه برای ما از خراسان فرستاد و مدتی در خراسان ماند تا آنکه به رحمت خدا واصل گردید.

نصب حجرالا سود به دست امام زمان علیه السلام

هشتم قطب راوندی از جعفر بن محمّد بن قولویه استاد شیخ مفید رحمه اللّه روایت کرده است که چون قرامطه اعنی اسماعیلیه ملاحده کعبه را خراب کردند و حجرالا سود را به کوفه آورده در مسجد کوفه نصب کردند و در سال سیصد و سی و هفت که اوایل غیبت کبری بود خواستند که حجر را به کعبه برگردانند و در جای خود نصب کنند، من به امید ملاقات

ص: 763

حضرت صاحب الا مر علیه السلام در ان سال اراده حج نمودم ؛ زیرا که در احادیث صحیحه وارد شده است که حجر را کسی به غیر معصوم و امام زمان نصب نمی کند چنانچه قبل از بعثت رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم که سیلاب کعبه را خراب کرد حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم آن را نصب نمود، و در زمان حجاج که کعبه را بر سر عبداللّه بن زیبر خراب کرد چون خواستند بسازند هرکه حجر را گذاشت لرزید و قرار نگرفت تا آنکه حضرت امام زین العابدین علیه السلام آن را به جای خود گذاشت و قرار گرفت .

لهذا در آن سال متوجه حج شدم چون به بغداد رسیدم علت صعبی مرا عارض شد که بر جان خود ترسیدم و نتوانستم به حج بروم ، نایب خود گردانیدم مردی از شیعه را که او را ابن هشام می گفتند و عریضه ای به خدمت حضرت نوشتم و سرش را مهر کردم و در آن عریضه سؤ ال کرده بودم که مدت عمر من چند سال خواهد بود و از این مرض عافیت خواهم یافت یا نه ؟ و ابن هشام را گفتم مقصود من آن است که این رقعه را بدهی به دست کسی که حجر را به جای خود می گذارد و جوابش را بگیری و تو را از برای همین کار می فرستم . ابن هشام گفت که چون داخل مکه مشرفه شدم مبلغی به خدمه کعبه دادم که در وقت گذاشتن حجر مرا حمایت کنند که بتوانم درست ببینم که کی

ص: 764

حجرا به جای خود می گذارد و ازدحام مردم مانع دیدن من نشود، چون خواستند حجر را به جای خود بگذارند خدمه مرا در میان گرفتند و حمایت من می نمودد و من نظر می کردم هرکه حجر را می گذاشت حرکت می کرد و می لرزید و قرار نمی گرفت تا آنکه جوان خوشروی و خوشبوی و خوش موی گندم گونی پیدا شد و حجر را از دست ایشان گرفت و به جای خود نصب کرد و درست ایستاد و حرکت نکرد پس خروش از مردم برآمد و صدا بلند کردند و روانه شدند و از مسجد بیرون رفتند، من از عقب او به سرعت تمام روانه شدم و مردم را می شکافتم و از جانب راست و چپ دور می کردم و می دویدم و مردم گمان کردند که من دیوانه شده ام و چشمم را از او بر نمی داشتم که مبادا از نظر من غایب شود تا اینکه از میان مردم بیرون رفتم و در نهایت آهستگی و اطمینان می رفت و من هرچند می دویدم به او نمی رسیدم و چون به جایی رسید که به غیر از من و او کسی نبود ایستاد و به سوی من ملتفت شد و فرمود: بده آنچه با خود داری ! رقعه را به دستش دادم ، نگشود و فرمود: به او بگو بر تو خوفی نیست در این علت ، و عافیت می یابی و اجل محتوم تو بعد از سی سال دیگر خواهد بود. چون این حالت را مشاهده کردم و کلام معجز نظامش را شنیدم خوف عظیمی بر من مستولی

ص: 765

شد به حدی که حرکت نتوانستم کرد، چون این خبر به ابن قولویه رسید یقین او زیاده شد و در حیات بود تا سال سیصد و شصت و هفت از هجرت ، در آن سال اندک آزاری هم رسید وصیت کرد و تهیه کفن و حنوط و ضروریات سفر آخرت را گرفت و اهتمام تمام در این امور می کرد و مردم به او می گفتند: آزار بسیار نداری این قدر تعجیل و اضطراب چرا می کنی ؟ گفت : مولای من مرا وعده کرده است . پس در همان علت [ مرض ] به منازل رفیعه بهشت انتقال نمود ( اَلْحَقَهُ اللّهُ بِمَوالیهِ الاَطْهارِ فی دارِ الْقَرارِ ) .

سبب تشیع همدانی ها

نهم شیخ ابن بابویه روایت کرده است از احمد بن فارس ادیب که گفت : من وارد شهر همدان شدم و همه را سنی یافتم به غیر یک محله که ایشان را بنی راشد می گفتند و همه شیعه امامی مذهب بودند، از سبب تشیع ایشان سؤ ال کردم مرد پیری از ایشان که آثار صلاح و دیانت از او ظاهر بود گفت : سبب تشیع ما آن است که جد اعلای ما که ما همه به او منسوبیم به حج رفته بود گفت : در وقت مراجعت پیاده می آمدم ، چند منزل که آمدیم در بادیه ، روزی در اول قافله خوابیدم که چون آخر قافله برسد بیدار شوم چون به خواب رفتم بیدار نشدم تا آنکه گرمی آفتاب مرا بیدار کرد و قافله گذشت بود و جاده پیدا نبود، به توکل روانه شدم ، اندک راهی که رفتم رسیدم به صحرای

ص: 766

سبز و خرم پر گل و لاله که هرگز چنین مکانی ندیده بودم چون داخل آن بستان شدم قصر عالی به نظر من آمد به جانب قصر روانه شدم چون به در قصر رسیدم دو خادم سفید دیدم نشسته اند سلام کردم جواب نیکویی گفتند و گفتند بنشین که خدا خیر عظیمی نسبت به تو خواسته است که تو را به این موضع آورده است ، پس یکی از آن خادمها داخل آن قصر شد و بعد از اندک زمانی آمد و گفت : برخیز و داخل شو! چون داخل شدم قصری مشاهده کردم که هرگز به آن خوبی ندیده بودم خادم پیش رفت و پرده ای بر در خانه بود، پرده را برداشت و گفت : داخل شو! چون داخل شدم جوانی را دیدم که در میان خانه نشسته است و شمشیر درازی محاذی سر او از سقف آویخته است که نزدیک است سر شمشیر مماس سر او شود یعنی برسد به سر او و آن جوان مانند ماهی بود که در تاریکی درخشان باشد، پس سلام کردم و با نهایت ملاطفت و خوش زبانی جواب فرمود و گفت : می دانی من کیستم ؟ گفتم : نه واللّه ! فرمود: منم قائم آل محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم و منم آنکه در آخرالزمان به این شمشیر خروج خواهم کرد و اشاره به آن شمشیر نمود و زمین را پر از عدالت و راستی خواهم کرد بعد از آنکه پر از ظلم و جور شده باشد پس به روی در افتادم و رو را بر زمین مالیدم ، فرمود: چنین مکن

ص: 767

و سر بردار تو فلان مردی از مدینه ای از بلاد جبل که آن را همدان می گویند، گفتم : بلی ای آقای من و مولای من ! پس فرمود: می خواهی برگردی به اهل خود؟ گفتم : بلی ای سید من ! می خواهی به سوی اهل خود بروم و بشارت دهم ایشان را به این سعادت که مرا روزی شده . پس اشاره فرمود به سوی خادم و او دست مرا گرفت و کیسه زری به من داد مرا از بستان بیرون آورد و با من روانه شد اندک راهی که آمدیم عمارتها و درختها و مناره مسجدی پیدا شد. گفت : می دانی و می شناسی این شهر را؟ گفتم : نزدیک به شهر ما شهری است که او را اسدآباد می گویند، گفت : همان است برو با رشد و صلاح ، این را گفت و ناپیدا شد، من داخل اسدآباد شدم و در کیسه چهل یا پنجاه اشرفی بود، پس وارد همدان شدم و اهل و خویشان خود را جمع کردم و بشارت دادم ایشان را به آن سعادتها که حق تعالی برای من میسر کرد و ما همیشه در خیر و نعمت بودیم تا از آن اشرفی ها چیزی باقی بود.

ملاقات نماینده مفوضه با امام زمان علیه السلام

دهم مسعودی و شیخ طوسی و دیگران روایت کرده اند از ابونعیم محمّد بن احمد انصاری که گفت : روانه نمودند قومی از مفوضه و مقصره ، کامل بن ابراهیم مدنی را به سوی ابی محمّد علیه السلام در سرّ من راءی که مناظره کند با آن جناب در اوامر ایشان ، کامل گفت : من در

ص: 768

نفس خود گفتم که سؤ ال می کنم از آن جناب که داخل نمی شود در بهشت مگر آنکه معرفت او مثل معرفت من باشد و قائل باشد به آنچه من می گویم چون داخل شدم بر سید خود ابی محمّد علیه السلام و نظر کردم به جامه های سفید و نرمی که در بر او بود در نفس خود گفتم ولی خدا و حجت او جامه های نرم می پوشسد و ما را امر می فرماید به مواسات اخوان ما و ما را نهی می کند از پوشیدن مانند آن ، پس با تبسم فرمود: ای کامل ! و ذراع خود را بالا برد پس دیدم پلاس سیاه زبری که روی پوست بدن مبارکش بود پس فرمود: این برای خدا است و این برای شما. پس خجل شدم و نشستم در نزد دری که پرده بر آن آویخته بود پس بادی وزید و طرفی از ان را بالا برد پس دیدم جوانی را که گویا پاره ماه بود چهار ساله یا مثل آن پس به من فرمود: ای کامل بن ابراهیم ! پس بدن من مرتعش شد و ملهم شدم که گفتم : لبیک ای سید من ! پس فرمود: آمدی نزد ولی اللّه و حجت او و اراده کردی سؤ ال کنی که داخل بهشت نمی شود مگر آنکه عارف باشد مانند معرفت تو و قائل باشد به مقاله تو، پس گفتم : آری ، واللّه ! فرمود: پس در این حال کم خواهد بود داخل شوندگان در بهشت واللّه ، به درستی که داخل بهشت می شوند خلق بسیاری ، گروهی که

ص: 769

ایشان را ( حقیه ) می گویند، گفتم : ای سید من ! کیستند ایشان ؟ فرمود: قومی که از دوستی ایشان امیرالمؤ منین علیه السلام را این است که قسم می خوردند به حق او و نمی دانند که فضل او چیست آنگاه ساعتی ساکت شد پس فرمود: و آمدی سؤ ال کنی از آن جناب از مقاله مفوضه ، دروغ گفتند بلکه قلوب ما محل است از برای مشیت خداوند پس هرگاه درخواست خداوند ما می خواهیم و خدای تعالی می فرماید ( وَ ما تَشآؤُنَ اِلاّ اَنْ یَشآءَ اللّهُ ) آنگاه پرده به حال خود برگشت پس آن قدرت نداشتم که آن را بالا کنم پس حضرت ابومحمّد علیه السلام به من نظر کرد و تبسم نمود فرمود: ای کامل بن ابراهیم ! سبب نشستن تو چیست و حال آنکه خبر کرده تو را مهدی و حجت بعد از من به آنچه در نفس تو بوده و آمدی که از آن سؤ ال کنی ، گفت پس برخاستم و جواب خود را که در نفسم مخفی کرده بودم از امام مهدی علیه السلام گرفتم و بعد از آن آن جناب را ملاقات نکردم ، ابونعیم گفت : پس من کامل را ملاقات کردم و او را از این حدیث سؤ ال کردم پس خبر داد مرا به آن تا آخرش بدون زیاده و نقصان .

یازدهم شیخ محدث فقیه عمادالدّین ابوجعفر بن محمّد بن علی بن محمّد طوسی مشهدی معاصر ابن شهر آشوب ، در کتاب ( ثاقب المناقب ) روایت کرده از جعفر بن احمد که گفت : طلبید مرا

ص: 770

ابوجعفر محمّد بن عثمان پس دو جامه نشانه دار به من داد با کیسه ای که در آن دراهمی بود پس به من گفت : محتاجیم که تو خود بروی به ( واسط ) در این وقت و بدهی آنچه من به تو دادم به اول کسی که ملاقات کنی او را آنگاه که از کشتی درآمدی به واسط. گفت مرا از این غم شدیدی پیدا شد و گفتم مثل منی را برای چنین امری می فرستد و حمل می کند این چیز اندک را، پس رفتم به واسط و از کشیت در آمدم پس اول کسی را که ملاقات کردم سؤ ال کردم از او از حال حسن بن قطاه صیدلانی وکیل وقف به واسط، پس گفت : من همان تو کیستی ؟ پس گفتم : ابوجعفر عمری تو را سلام می رساند و این دو جامه و این کیسه را داده که تسلیم کنم به تو. پس گفت : الحمدللّه ، به درستی که محمّد بن عبداللّه حائری وفات کرد و من بیرون آمدم به جهت اصلاح کفن او پس جامه را گشود دید که در آن است آنچه را به او احتیاج دارد از حبره و کافور و در آن کیسه کرایه حمالها است و اجرت حفار، گفت : پس تشییع کردیم جنازه او را و برگشتیم .

حکایت طلای گمشده

دوازدهم و نیز روایت کرده از حسین بن علی بن محمّد قمی معروف به ابی علی بغدادی که گفت : در بخارا بودم پس شخصی که معروف بود به ابن جاشیر، ده قطعه طلا داد و امر کرد مرا که تسلیم کنم آنها

ص: 771

را در بغداد به شیخ ابی القاسم حسین بن روح قدس سره پس حمل کردم آنها را با خود چون رسیدم به مفازه امویه یکی از آن سبیکه ها مفقود شد از من و عالم نشدم به آن تا آنکه داخل بغداد شدم و سبیکه ها را بیرون آوردم که تسلیم آن جناب کنم پس دیدم که یکی از آنها از من مفقود شده پس سبیکه ای به وزن آن خریدم و به آن نه اضافه نمودم آنگاه داخل شدم بر شیخ ابی القاسم در بغداد و آن سبیکه ها را نزدش گذاردم پس فرمود: بگیر این سبیکه راو آن را که گم کردی رسید به ما، او این است آنگاه بیرون آورد آن سبیکه را که مفقود شد از من به امویه پس نظر کردم در آن شناختم آن را.

سیزدهم و نیز روایت کرده اند از حسین بن علی مذکور که گفت : زنی از من سؤ ال کرد که وکیل مولای ما کیست ؟ پس بعضی از قمیین گفتند به او که ابوالقاسم بن روح است و او را به آن زن دلالت کردند پس داخل شد در نزد شیخ و من در نزد آن جناب بودم پس گفت : ای شیخ ! چه با من است ؟ فرمود: با تو هرچه هست آن را در دجله بینداز. پس انداخت آن را و برگشت و آمد نزد ابوالقاسم روحی و من بودم نزد او پس فرمود ابوالقاسم به ملوک خود، که بیرون بیاور حقه را برای ما پس حقه را نزد او آورد پس به آن زن ، فرمود: این حقه

ص: 772

ای است که با تو بود و انداختی در دجله ، گفت : آری ، فرمود: خبر دهم تو را به آنچه در آن است یا تو خبر می دهی مرا؟ گفت : بلکه تو خبر ده مرا. فرمود: در این حقه یک جفت دستینه است از طلا و حلقه بزرگی که در آن جوهری است و دو حلقه صغیر که در آن جوهری است و دو انگشتری یکی فیروزج و دیگری عقیق ، و امر چنان بود که فرمود، چیزی را واگذار نکرد.

پس حقه را باز کرد و آنچه در آن بود بر من معروض داشت و زن نظر کرد به آن پس گفت : این بعینه همان است که من برداشته بودم و در دجله انداختم پس من و آن زن از شعف دیدن این معجزه بی خود شدیم . ابی علی بغدادی حسین مذکور بعد از ذکر این حدیث و حدیث سابق گفت : شهادت می دهم در نزد خداوند روز قیامت در آنچه خبر دادم به آن ، به همان نحو است که ذکر کردم نه زیاد کردم در آن و نه کم کردم و سوگند خورد به ائمه اثنی عشر که راست گفتم در آن نه افزوده ام بر آن و نه کم نموده ام از آن .

در جستجوی امام زمان علیه السلام

چهاردهم و نیز روایت کرده اند از علی بن سنان موصلی از پدرش که گفت : چون حضرت ابومحمّد علیه السلام وفات کرد وارد شد از قم و بلاد جبل جماعتی با اموالی که می آوردند حسب رسم و ایشان را خبری نبود از آن حضرت پس حضرت رسیدند به

ص: 773

سرّ من راءی و سؤ ال کردند از آن جناب به ایشان گفتند که وفات کرده ، گفتند: پس از او کیست ؟ گفتند: جعفر برادرش پس از او سؤ ال کردند. گفتند: برای سیر و تنزه بیرون رفته و در زورقی نشسته در دجله شرب خمر می کند و با او است سرود نوازنده ها، پس آن قوم با یکدیگر مشورت کردند و گفتند این صفت امام نیست و بعضی از ایشان گفتند برویم و این اموال را برگردانیم به صاحبانش ، پس ابوالعباس محمّد بن جعفر حمیری قمی گفت : تاءمل کنید تا این مرد برگردد و در امر درست تفحص کنیم ، گفت چون برگشت داخل شدند بر او و سلام کردند و گفتند: ای سید ما، ما از اهل قم هستیم ، در ما است جماعتی از شیعه و غیر شیعه و ما حمل می کردیم برای سید خود ابومحمّد علیه السلام اموالی . پس گفت : کجا است آن مالها؟ گفتیم : با ما است ، گفت : حمل نمایید آن را به نزد من ، گفتند: برای این اموال خبر دیگری است که آن را نگفتیم ، گفت : آن چیست ؟ گفتند: این اموال جمع می شود و از عامه شیعه در او یک دینار و دو دینار و سه دینار هست آنگاه جمع می کنند آن را در کیسه و سر آن را مهر می کنند و ما هر وقت که مالها را می آوردیم سید ما می فرمود که همه مال فلان مقدار است ، از فلان این مقدار و از فلان این مقدار و از

ص: 774

نزد فلان این مقدار تا آنکه تمام نامهای مردم را خبر می داد و می فرمود که نقش مهر چیست . جعفر گفت : دروغ می گویید و بر برادرم می بندید چیزی را که نمی کرد، این علم غیب است . پس آن قوم چون سخن جعفر را شنیدند بعضی به بعضی نگاه کردند، پس گفت : این مال را بردارید به نزد من آرید، گفتند: ما قومی هستیم که ما را اجاره کردند چونکه آن را دیده بودیم از سید خود حسن علیه السلام اگر تو امامی آن مالها را برای ما وصف کن وگرنه به صاحبانش بر می گردانیم هرچه می خواهند در آن مال ها بکنند. گفت پس جعفر رفت نزد خلیفه و او را در سرّ من راءی بود و از دست ایشان شکایت کرد پس چون در نزد خلیفه حاضر شدند خلیفه به ایشان گفت : این اموال را بدهید به جعفر، گفتند: ( اَصَلَحَ اللّهُ الْخَلیفَهَ م ) ا جماعتی مزدوریم و وکیل ارباب این اموال و اینها از جماعتی است و ما را امر کردند که تسلیم نکنیم آنها را مگر به علامت و دلالتی که جاری شده بود با ابی محمّد علیه السلام ، پس خلیفه گفت : چه بود آن دلالتی که جاری شده بود با ابی محمّد علیه السلام ، قوم گفتند: که وصف می کرد برای ما اشرفی ها را و صاحبان آن را و اموال را و مقدار آن را پس چون چنین می کرد مالها را به او تسلیم می کردیم و چند مرتبه بر او وارد شدیم و این بود

ص: 775

علامت ما با او و حال وفات کرده پس اگر این مرد صاحب این امر است پس به پا دارد برای ما آنچه را که به پا می داشت برای ما برادر او و الا مال را بر می گردانیم به صاحبانش که آن را فرستادند به توسط ما. جعفر گفت : یا امیرالمؤ منین ! اینها قومی هستند دروغگو و بر برادرم دروغ می بندند و این علم غیب است ، پس خلیفه گفت : این قوم رسولانند ( وَ ما عَلَی الرَّسُولِ اِلا الْبَلاغ .

پس جعفر مبهوت شد و جوابی نیافت پس آن جماعت گفتند امیرالمؤ مین بر ما احسان کند و فرمان دهد به کسی که ما را بدرقه کند تا از این بلد بیرون رویم ، پس به نقیبی امر کرد ایشان را بیرون کرد چون از بلد بیرون رفتند پسری به نزد ایشان آمد که نیکوترین مردم بود در صورت که گویا خادم بود پس ایشان را آواز داد که ای فلان پسر فلان و ای فلان پسر فلان اجابت کنید مولای خود را. پس به او گفتند تو مولای مایی ؟ گفت : معاذاللّه ! من بنده مولای شمایم پس بروید به نزد آن جناب ، گفتند پس با او رفتیم تا آنکه داخل شدیم خانه مولای ما امام حسن علیه السلام پس دیدیم فرزند او قائم علیه السلام را بر سریری نشسته که گویا پاره ماه است و بر بدن مبارکش جامه سبزی بود پس سلام کردیم بر آن جناب و سلام ما را رد کرد آنگاه فرمود: همه مال فلان قدر است و مال فلان

ص: 776

چنین است و پیوسته وصف می کرد تا آنکه جمیع مال را وصف کرد، پس وصف کرد جامه های ما را و سواریهای ما را و آنچه با ما بود از چهارپایان پس افتادیم به سجده برای خدای تعالی و زمین را در پیش او بوسیدیم آنگاه سؤ ال کردیم از هرچه خواستیم پس جواب داد و اموال را حمل کردیم به سوی آن جناب و ما را امر فرمود که دیگر چیزی به سرّ من راءی حمل نکنیم و اینکه برای ما شخصی را در بغداد منصوب فرماید که اموال را به سوی او حمل کنیم و از نزد او توقیعات بیرون بیاید. گفتند پس از نزد آن جناب مراجعت کردیم و عطا فرمود به ابوالعباس محمّد بن جعفر حمیری قمی از حنوط و کفن و به او فرمود: خداوند بزرگ نماید اجر تو را در نفس تو. راوی گفت : چون ابوالعباس به عقبه همدان رسید تب کرد و وفات نمود، بعد از آن اموال حمل می شد به بغداد نزد منصوبین و بیرون می آمد از نزد ایشان توقیعات .

دعا در زیر ناودان کعبه

پانزدهم و نیز روایت کرده اند از ابی محمّد حسن بن وجنا که گفت : من در سجده بودم در تحت ناودان یعنی ناودان کعبه معظمه در حج پنجاه و چهارم . بعد از نماز عشاء و تضرع می کردم در دعا که دیدم کسی مرا حرکت می دهد پس فرمود: ای حسن بن وجنا! گفت پس برخاستم دیدم کنیزک زرد چهره لاغر اندامی است که گمان کردم چهل ساله و فوق آن است پس در پیش روی من به راه

ص: 777

افتاد و من سؤ ال نکردم او را از چیزی تا آنکه آمد در خانه خدیجه و در آنجا اطاقی بود که در وسط آن دیواری بود و در آن پله هایی بود که از آنجا بالای می رفتند پس آن کنیزک بالا رفت و آوازی آمد که ای حسن بالا بیا پس بالا رفتم و ایستادم در نزد در، پس صاحب الزمان علیه السلام فرمود: ای حسن ! آیا پنداشتی که تو بر ما مخفی بودی ، واللّه هیچ وقتی در حج خود نبودی مگر آنکه من با تو بودم ، پس سخت بی هوش شدم و به روی در افتادم ، پس برخاستم فرمود به من ای حسن ! ملازم باش در مدینه خانه جعفر بن محمّد را و تو را مهموم نکند طعام تو و نه شراب تو و نه آن چه عورت خود را به آن بپوشانی ، آنگاه دفتری به من عطا فرمود که در آن بود دعای فرج و صلواتی بر آن حضرت و فرمود به این دعا پس دعا بخوان و چنین صلوات بفرست بر من و مده آن را مگر به اولیای من پس به درستی که خداوند عز و جل تو را توفیق عطا می فرماید، پس گفتم : ای مولای من تو را بعد از این نخواهم دید؟ فرمود: ای حسن ! هرگاه خدای تعالی بخواهد. حسن گفت : پس از حج خود برگشتم و ملازم شدم خانه جعفر بن محمّد علیه السلام را و من بیرون نمی رفتم از آن خانه و بر نمی گشتم به سوی آن مگر به جهت سه حاجت :

ص: 778

از برای تجدید وضو، یا از برای خوابیدن ، یا از برای افطار کردن . پس هر زمانی که داخل می شدم به خانه خود وقت افطار، رکوه [ کوزه ] خود را پر از آب می دیدم و بر بالای آن گرده نانی و بر بالای نان آنچه را که نفس میل کرده بود و به آن پس آن را می خوردم و مرا کافی بود، و لباس زمستانی در وقت زمستان و لباس تابستانی در تابستان و من آب به خانه می بردم در روز و در خانه می پاشیدم و کوزه را خالی می گذاشتم و طعام می آوردند و مرا حاجتی به آن نبود پس می گرفتم و آن را تصدق می کردم به جهت آنکه آگاه نشود بر آن مطلب کسی که با من بود.

مؤ لف گوید: که شیخ ما در ( نجم الثاقب ) فرموده که یکی از القاب شریفه حضرت صاحب الزمان علیه السلام ( مبدی الا یات ) است ، یعنی ظاهر کننده آیات خداوندی یا محل بروز و ظهور آیات الهیه ؛ چه از آن روز که بساط خلافت در زمین گسترده شد و انبیاء و رسل علیهم السلام به آیات بینات و معزات باهرات برای هدایت خلق بر آن بساط پا نهاده در مقام ارشاد و اعلام کلمه حق و ازهاق باطل برآمدند برای احدی خدای تعالی چنین تکریم و اعزاز نفرمود و به احدی آن مقدار آیات نفرستاد که برای مهدی خود علیه السلام فرستاد و روانه خواهد کرد عمری به این طولانی که خدای داند به کجا خواهد کشید، چون ظاهر

ص: 779

شود در هیئت و سن مردان سی ساله و پیوسته ابری سفید بر سرش سایه افکند و به زبان فصیح از او ندا رسد مهدی آل م محمّد علیهم السلام بر سر شیعیانش دست گذارد عقولشان کامل شود در اردودی مبارکش عسکری [لشکری ] باشد از ملائکه که ظاهر باشند و مردم ببینند چنانچه در عهد ادریس نبی علیه السلام می دیدند و همچنین عسکری از جن ؛ از نور جمالش زمین چنان نورانی و روشن شود که به مهر و ماه حاجت نیفتد، شر و ضرر از درندگان و حشرات برود، خوف و وحشت از آنها از میان برخیزد، زمین گنجهای خود را ظاهر نماید و چرخ از سرعت سیر بماند، و عسکرش از روی آب راه روند و کوه و سنگ کافری را که به آنها خود را مخفی کردند نشان دهند و کافر را به سیما بشناسند و بسیاری از مردگان در رکاب مبارکش باشند و شمشیر بر فرق زنده ها زنند و اینها از آیات عجیبه و همچنین آیاتی که پیش از ظهور و خروج ظاهر شود که عدد آنها احصا نشود و بسیاری از آن در کتب غیبت ثبت شده که همه آنها مقدمه آمدن آن جناب است و عشری از آن برای آمدن هیچ حجتی نشده .

فصل پنجم : در ذکر حکایات و قصص آنان که در غیبت کبری خدمت امام زمان علیه السلاممشرف شده اند

توضیح

چه آنکه در حال شرفیابی شناختند آن جناب را یا پس از مفارقت معلوم شد از روی قرائن قطعیه که آن جناب بود و آنانکه واقف شدند بر معجزه ای از آن جناب در بیداری یا خواب یا بر اثری از آثار داله بر وجود مقدس آن حضرت .

بدان که

ص: 780

شیخ ما در ( نجم ثاقب ) در این باب صد حکایت ذکر کرده و ما در این کتاب مبارک به ذکر بیست و سه حکایت از این حکایات اکتفا می کنیم و دو حکایت که یکی حکایت حاج علی بغدادی و دیگری حکایت حاج سید احمد رشتی باشد در ( مفاتیح الجنان ) نقل کردیم .

شفا یافتن اسماعیل هرقلی

حکایت اول قصه اسماعیل هرقلی است : عالم فاضل علی بن عیسی اربلی در ( کشف الغمه ) می فرماید که خبر داد مرا جماعتی از ثقات برادران من که در بلاد حله شخصی بود که او را اسماعیل بن حسن هرقلی می گفتند، از اهل قریه ای بود که آن را ( هرقل ) می گویند وفات کرد در زمان من ، و من او را ندیدم حکایت کرد از برای من پسراو شمس الدّین ، گفت : حکایت کرد از برای من پدرم که بیرون آمد در وقت جوانی در ران چپ او چیزی که آن را ( توثه ) می گویند به مقدار قبضه آدمی و در هر فصل بهار می ترکید و از آن خون و چرک می رفت و این الم او را از همه شغلی باز می داشت ، به حله آمد و به خدمت رضی الدّین علی بن طاوس رفت و از این کوفت شکوه نمود. سید، جراحان حله را حاضر نموده آن را دیدند و همه گفتند: این توثه بر بالای رگ اکحل بر آمده است ، و علاج آن نیست الا به بریدن و اگر این را ببریم شاید رگ اکحل بریده شود و آن رگ هرگاه بریده شد

ص: 781

اسماعیل زنده نمی ماند و در این بریدن چون خطر عظیم است مرتکب آن نمی شویم . سید به اسماعیل گفت من به بغداد می روم باش تا تو را همراه ببرم و به اطباء و جراحان بغداد بنمایم شاید وقوف ایشان بیشتر باشد و علاجی توانند کرد، به بغداد آمد و اطباء را طلبید آنها نیز جمیعا همان تشخیص کردند و همان عذر گفتند. اسماعیل دلگیر شد، سید مذکور به او گفت : حق تعالی نماز تو را با وجود این نجاست که به آن آلوده ای قبول می کند و صبر کردن در این الم بی اجری نیست ، اسماعیل گفت : پس چون چنین است به سامره می روم و استغاثه به ائمه هدی علیهم السلام می برم ؛ و متوجه سامره شد.

صاحب ( کشف الغمه ) می گوید: از پسرش شنیدم که می گفت از پدرم شنیدم که گفت : چون به آن مشهد منور رسیدم و زیارت امامین همامین امام علی نقی و امام حسن عسکری علیهما السلام نمودم به سردابه رفتم و شب در آنجا به حق تعالی بسیار نالیدم و به صاحب الا مر علیه السلام استغاثه بردم و صبح به طرف دجله رفتم و جامه را شسته و غسل زیارت کردم و ابریقی که داشتم آب کردم و متوجه مشهد شدم که یکبار دیگر زیارت کنم ، به قلعه نرسیده چهار سوار دیدم که می آیند و چون در حوالی مشهد جمعی از شرفاء خانه داشتند گمان کردم که مگر از ایشان باشند چون به من رسیدند دیدم که دو جوان شمشیر بسته اند یکی از

ص: 782

ایشان خطش رسیده بود و یکی پیری بود پاکیزه وضع که نیزه ای در دست داشت و دیگری شمشیری حمایل کرده و فرجی بر بالای آن پوشیده و تحت الحنک بسته و نیزه ای به دست گرفته ، پس آن پیر در دست راست قرار گرفت و بن نیزه را بر زمین گذاشت و آن دو جوان در طرف چپ ایستادند و صاحب فرجی در میان راه نمانده بر من سلام کردند جواب سلام دادم ، فرجی پوش گفت : فردا روانه می شوی ؟ گفتم : بلی ، گفت : پیش آی تا ببنیم چه چیز تو را در آزار دارد، مرا به خاطر رسید که اهل بادیه احتزاری از نجاست نمی کنند و تو غسل کرده و رخت را به آب کشیده ای و جامه ات هنوز تر است اگر دستش به تو نرسد بهتر باشد، در این فکر بودم که خم شد و مرا به طرف خود کشید و دست بر آن جراحت نهاده فشرد چنانچه به درد آمد و راست شد بر زمین قرار گرفت ، مقارن آن حال شیخ گفت : ( اَفْلَحْتَ یااِسْماعیل ) ! من گفتم : ( اَفْلَحْتُمْ ) . و در تعجب افتادم که نام مرا چه می داند، باز همان شیخ که به من گفت خلاص شدی و رستگاری یافتی گفت : امام است امام ! من دویده ران و رکابش را بوسیدم ، امام علیه السلام روان شد و من در رکابش می رفتم و جزع می کردم ، به من فرمود: برگرد! من گفتم : هرگز از تو جدا نمی شوم ، باز

ص: 783

فرمود: بازگرد که مصلحت تو در برگشتن است و من همان حرف را اعاده کردم . پس آن شیخ گفت : ای اسماعیل ! شرم نداری که امام دوبار فرمود برگرد خلاف قول او می نمایی ؟! این حرف در من اثر کرد پی ایستادم و چون قدمی چند دور شدند باز به من ملفت شده فرمود: چون به بغداد رسی مستنصر تو را خواهد طلبید و به تو عطایی خواهد کرد از او قبول مکن و به فرزندم رضی بگو که چیزی در باب تو به علی بن عوض بنویسد که من به او سفارش می کنم که هرچه تو خواهی بدهد، من همانجا ایستاده بودم تا از نظر من غائب شدند و من تاءسف بسیار خورده ساعتی همانجا نشستم و بعد از آن به مشهد برگشتم . اهل مشهد چون مرا دیدند گفتن حالتت متغیر است ، آزاری داری ؟ گفتم : نه ، گفتند: با کسی جنگی و نزاعی کرده ای ؟ گفتم : نه ، اما بگویید که این سواران را که از اینجا گذشتند دیدید؟ گفتند: ایشان از شرفاء باشند. گفتم : شرفاء نبودند بلکه یکی از ایشان امام بود! پرسیدند که آن شیخ یا صاحب فرجی ؟ گفتم : صاحب فرجی ، گفتند: زحمت را به او نمودی ؟ گفتم : بلی ، آن را فشرد و درد کرد پس ران مرا باز کردند اثری از آن جراحت نبود و من خود هم از دهشت به شک افتادم و ران دیگر را گشودم اثری ندیدم . در این حال خلق بر من هجوم کردند و پیراهن مرا پاره پاره

ص: 784

نمودند و اگر اهل مشهد مرا خلاص نمی کردند در زیر دست و پا رفته بودم و فریاد و فغان به مردی که ناظر بین النهرین بود رسید و آمد ماجرا را شنید و رفت که واقعه را بنویسد و من شب در آنجا ماندم ، صبح جمعی مرا مشایعت نمودند و دو نفر همراه کردند و برگشتند و صبح دیگر بر در شهر بغداد رسیدم دیدم که خلق بسیار بر سر پل جمع شده اند و هر کس می رسد از او اسم و نسبش را می پرسیدند چون من رسیدم و نام مرا شنیدند بر سر من هجوم کردند رختی را که ثانیا پوشیده بودم پاره پاره کردند و نزدیک بود که روح از بدن من مفارقت نماید که سید رضی الدّین با جمعی رسید و مردم را از من دور کرد و ناظر بین النهرین نوشته بود صورت حال را و به بغداد فرستاده و ایشان را خبر کرده بود سید فرمود این مردی که می گویند شفا یافته تویی که این غوغا را در این شهر انداخته ای ؟ گفتم : بلی ، از اسب به زیر آمده ران مرا باز کرد و چون زخم مرا دیده بود و از آن اثری ندید ساعتی غش کرد و بی هوش شد و چون به خود آمد گفت : وزیر مرا طلبیده و گفته که از مشهد این طور نوشته آمده و می گویند آن شخص به تو مربوط است زود خبر او را به من برسان و مرا با خود به خدمت آن وزیر که قمی بود برده گفت که این مرد

ص: 785

برادر من و دوست ترین اصحاب من است ، وزیر گفت : قصه را به جهت من نقل کن . از اول تا به آخر آنچه بر من گذشته بود نقل کردم . وزیر فی الحال کسان به طلب اطبا و جراحان فرستاد چون حاضر شدند گفت : شما زخم این مرد را دیده اید ؟ گفتند : بلی ، پرسید که دوای آن چیست ؟ همه گفتند : علاج آن منحصر بریدن است و اگر ببرند مشکل است که زنده بماند ؟ پرسید : بر تقدیری که نمیرد تا چندگاه آن زخم به هم آید ؟ گفتند : اقلا" دو ماه آن جراحت باقی خواهد بود و بعد از آن شاید مندمل شود ولیکن در جای آن گودی سفید خواهد ماند که از آن جا موی نروید . باز پرسید که شما چند روز شد که زخم او را دیده اید ؟ گفتند : امروز روز دهم است . پس وزیر ایشان را پیش طلبید و ران مرا برهنه کرد ایشان دیدند که با ران دیگر اصلا تفاوتی ندارد و اثری به هیچ وجه از آن کوفت نیست ، در این وقت یکی از اطبا که از نصاری بود صیحه زد و گفت : والله هذا من عمل المسیح ، یعنی به خدا قسم ! این شفا یافتن نیست مگر از معجزه عیسی بن مریم. وزیر گفت : چون عمل هیچ یک از شما نیست من می دانم عمل کیست. و این خبر به خلیفه رسید وزیر را طلبید وزیر اطبا را با خود به نزد خلیفه برد و مستنصر مرا گفت که آن

ص: 786

قصه را بیان کنم و چون نقل کردم و به اتمام رسانبدم خادمی را گفت که کیسه را که در آن هزار دینار بود حاضر کرد . مستنصر به من گفت : مبلغ را نفقه خود کن . من گفتم : حبه از آن را نتوانم کرد . گفت از کی می ترسی ؟ گفت : از کی میترسی ؟ گفت از آن که عمل او است زیرا که او امر فرمود که از ابوجعفر چیزی قبول مکن ، پس خلیفه مکدر شده بگریست .

و صاحب ( کشف الغمه ) می گوید که از اتفاقات حسنه اینکه روزی من این حکایت را از برای جمعی نقل می کردم چون تمام شد دانستم که یکی از آن جمع شمس الدّین محمّد پسر اسماعیل است و من او را نمی شناختم از این اتفاق تعجب نموده گفتم : تو ران پدرت را در وقت زخم دیده بودی ؟ گفت : در آن وقت کوچک بودم ولی در حال صحت دیده بودم و مو از آنجا برآمده بود و اثری از آن زخم نبود، پدرم هر سال یکبار به بغداد می آمد و به سامره می رفت و مدتها در آنجا به سر می برد و می گریست و تاءسف می خورد و به آرزوی آنکه مرتبه دیگر آن حضرت را ببیند در آنجا می گشت و یکبار دیگر آن دولت نصیبش نشد و آنچه من می دانم چهل بار دیگر به زیارت سامره شتافت و شرف آن زیارت را دریافت و در حسرت دیدن صاحب الا مر علیه السلام از دنیا رفت .

نوشتن کاغذ برای دیدار امام زمان علیه السلام

حکایت دوم

ص: 787

که در آن ذکری است از تاءثیر رقعه استغاثه : عالم صالح تقی مرحوم سید محمّد پسر جناب سید عباس که حال زنده و در قریه جب شیث از قرای جبل عامل ساکن است و او از بنی اعمام جناب سید نبیل و عالم متبحر جلیل سید صدرالدّین عاملی اصفهانی صهر شیخ فقهاء عصره شیخ جعفر نجفی رحمه اللّه است . سید محمّد مذکور به واسطه تعدی حکام جور که خواستند او را داخل در نظام عسکریه کنند از وطن متواری شده با بی بضاعتی به نحوی که در روز بیرون آمدن از جبل عامل جز یک قمری که عشر قران است چیزی نداشت و هرگز سؤ ال نکرد و مدتی سیاحت کرد و در ایام سیاحت در بیداری و خواب عجایب بسیار دیده بود بالاخره در نجف اشرف مجاور شده و در صحن مقدس از حجرات فوقانیه سمت قبلی [قبله ؟] منزلی گرفت و در نهایت پریشانی می گذرانید و بر حالش جز دو سه نفر کسی مطلع نبود تا آنکه مرحوم شد.

و از وقت بیرون آمدن از وطن تا زمان فوت پنج سال طول کشید و با حقیر مراوده داشت بسیار عفیف و با حیا و قانع و در ایام تعزیه داری حاضر می شد و گاهی از کتب ادعیه عاریه می گرفت و چون بسیاری از اوقات زیاده از چند دانه خرما و آب چاه صحن شریف بر چیزی متمکن نبود لذا به جهت وسعت رزق مواظبت تامی از ادعیه ماءثور داشته و گویا کمتر ذکری و دعائی بود که از او فوت شده باشد غالب شب و روز مشغول بود،

ص: 788

وقتی مشغول نوشتن عریضه شد خدمت حضرت حجت علیه السلام و بنا گذاشت که چهل روز مواظبت کند به این طریق که قبل از طلوع آفتاب همه روزه مقارن باز شدن دروازه کوچک شهر که به سمت دریا است بیرون رود رو به طرف راست قریب به چندان میدان دور از قلعه که احدی او را نبیند آنگاه عریضه را در گل گذاشته به یکی از نواب حضرت بسپارد و به آب اندازد، چنین کرد تا سی و هشت یا نه روز، فرمود: روزی بر می گشتم از محل انداختن رقاع و سر را به زیر انداخته و خلقم بسیار تنگ بود که ملتفت شدم گویا کسی از عقب به من ملحق شد با لباس عربی و چفیه و عقال ، و سلام کرد من با حال افسرده جواب مختصری دادم و توجه به جانب او نکردم ، چون میل سخن گفتن با کسی را نداشتم ، قدری در راه با من مرافقت کرد و من با همان حالت اولی باقی بودم پس فرمود به لهجه اهل جبل : سید محمّد! چه مطلبی داری که امروز سی و هشت روز یا نه روز است که قبل از طلوع آفتاب بیرون می آیی و تا فلان مکان از دریا می روی و عریضه ای در آب می اندازی گمان می کنی که امامت از حاجت تو مطلع نیست ؟ سید محمّد گفت من تعجب کردم که احدی بر شغل من مطلع نبود خصوص این مقدار از ایام را و کسی مرا در کنار دریا نمی دید و کسی از اهل جبل عامل در اینجا نیست که

ص: 789

من او را نشناسم خصوص با چفهیه و عقال که در جبل عامل در اینجا نیست که من او را نشناسم خصوص با چفیه و عقال که در جبل عامل مرسوم نیست پس احتمال نعمت بزرگ و نیل مقصود و تشرف به حضور غایب مستور امام عصر علیه السلام را دادم و چون در جبل عامل شنیده بودم که دست مبارک آن حضرت چنان نرم است که هیچ دستی چنان نیست با خود گفتم مصافحه می کنم اگر احساس این مرحله را نمودم به لوازم تشرف به حضور مبارک عمل نمایم ، به همان حالت دو دست خود را پیش بردم آن جناب نیز دو دست مبارک پیش آورد مصافحه کردم نرمی و لطافت زیادی یافتم یقین کردم به حصول نعمت عظمی و موهبت کبری پس روی خود را گردانیدم و خواستم دست مبارکش را ببوسم کسی را ندیدم .

راهنمای گمشدگان

حکایت سوم قصه تشرف سید محمّد جبل عاملی است به لقاء آن حضرت علیه السلام : و نیز عالم صفی مبروز سید متقی مذکور نقل کرد که چون به مشهد مقدس رضوی مشرف شدم با فراوانی نعمت آنجا بر من تنگ می گذشت ، صبح آن روز که بنا بود زوار از آنجا بیرون روند چون یک قرص نان که بتوانم به آن خود را به ایشان برسانم نداشتم مرافقت نکردم زوار رفتند ظهر شد به حرم مطهر مشرف شدم پس از ادای فریضه دیدم اگر خود را به زوار نرسانم قافله دیگر نیست و اگر به این حال بمانم چون زمستان شود تلف می شوم برخاستم نزدیک ضریح رفتم و شکایت کردم و

ص: 790

با خاطر افسرده بیرون رفتم و با خود گفتم به همین حال گرسنه بیرون می روم اگر هلاک شدم مستریح می شوم و الا خود را به قافله می رسانم . از دروازه بیرون آمدم از راه جویا شدم طرفین را به من نشان دادند من نیز تا غروب راه رفتم به جایی نرسیدم فهمیدم که راه را گم کردم به بیابان بی پایانی رسیدم که سوای حنظل چیزی در آن نبود. از شدت گرسنگی و تشنگی قریب پانصد حنظل شکستم شاید یکی از آنها هندوانه باشد نبود تا هوا روشن بود در اطراف آن صحرا می گردیدم که شاید آبی یا علفی پیدا کنم تا آنکه بالمره ماءیوس شدم تن به مرگ دادم و گریه می کردم ناگاه مکان مرتفعی به نظرم آمد به آنجا رفتم چشمه آبی دیدم تعجب کردم که در بلندی چشمه آب چگونه است ، شکر خداوند به جا آورده با خود گفتم آب بیاشامم و وضو گرفته نماز کنم چنانچه مردم نماز کرده باشم ، بعد از نماز عشاء هوا تاریک شد و تمام صحرا پر شد از جانوران و درندگان و از اطراف صداهای غریب از آنها می شنیدم بسیاری از آنها را می شناختم چون شیر و گرگ و بعضی از دور چشمشان مانند چراغ می نمود وحشت کردم و چون زیاده بر مردن چیزی نمانده بود و رنج بسیار کشیده بودم رضا به قضا داده خوابید وقتی بیدار شدم که هوا به واسطه طلوع ماه روشن و صداها خاموش شده بود و من در نهایت ضعف و بی حالی .

در این حال سواری نمایان شد

ص: 791

با خود گفتم این سوار مرا خواهد کشت زیرا که در صدد دستبردی خواهد بود و من چیزی ندارم پس خشم خواهد کرد لامحاله زخمی خواهد زد، پس از رسیدن سلام کرد جواب گفتم و مطمئن شدم ، فرمود: چه می کنی ؟ با حالت ضعف اشاره به حالت خود کردم ، فرمود: در جنب تو سه عدد خربزه است چرا نمی خوری ؟ من چون فحص کرده بودم و ماءیوس بودم از هندوانه به صورت حنظل چه رسد به خربزه ، گفتم : مرا سخریه مکن به حال خود واگذار، فرمود: به عقب نگاه کن نظر کردم بوته ای دیدم که سه عدد خربزه بزرگ داشت ، فرمود: به یکی از آنها سد جوع کن و نصف یکی صبح بخور و نصف دیگر را با خربزه صحیح دیگر همراه خود ببر و از این راه به خط مستقیم روانه شو فردا قریب به ظهر نصف خربزه را بخور و خربزه دیگر را البته صرف مکن که به کارت خواهد آمد، نزدیک به غروب به سیاه خیمه ای خواهی رسید آنها تو را به قافله خواهند رسانید. پس ، از نظر من غایب شد من برخاستم و یکی از آن خربزه ها را شکستم بسیار لطیف و شیرین بود که شاید به آن خوبی ندیده بودم ، آن را خوردم و برخاستم و دو خربزه دیگر را شکسته نصف آن را خوردم و نصف دیگر را هنگام ظهر که هوا به شدت گرم بود خوردم و با خربزه دیگر روانه شدم قریب به غروب آفتاب از دور خیمه ای دیدم چون اهل خیمه مرا از

ص: 792

دور دیدند به سوی من دویدند و مرا به سختی و عنف گرفته به سوی خیمه بردند گویا توهم کرده بودند که من جاسوسم و چون غیر عربی نمی دانستم و آنها جز پارسی زبانی نمی دانستند هرچه فریاد می کردم کسی گوش به حرف من نمی داد تا به نزدیک بزرگ خیمه رفتیم او با خشم تمام گفت : از کجا می آیی ؟ راست بگو وگرنه تو را می کشم ، من به هزار حیله فی الجمله کیفیت حال خود را و بیرون آمدن روز گذشته از مشهد مقدس و گم کردن راه را ذکر کردم . گفت : ای سید کاذب ! اینجاها که تو می گویی متنفسی عبور نمی کند مگر آنکه تلف خواهد شد و جانور او را خواهد درید و علاوه آن قدر مسافت که تو می گویی مقدور کسی نیست که در این زمان طی کند زیرا که به این طریق متعارف از اینجا تا مشهد سه منزل است و از این راه که تو می گویی منزلها خواهد بود راست بگو وگرنه تو را با این شمشیر می کشم و شمشیر خود را کشید بر روی من ، در این حال خربزه از زیر عبای من نمایان شد، گفت : این چیست ؟ تفصل را گفتم ، تمام حاضرین گفتند در این صحرا ابدا خربزه نیست خصوص این قسم که تاکنون ندیده ام ، پس بعضی به بعضی دیگر رجوع کردند و به زبان خود گفتگوی زیادی کردند و گویا مطمئن شدند که این خرق عادت است پس آمدند و دست مرا بوسیدند و در صدر مجلس

ص: 793

جای دادند و مرا معزز و محترم داشتند، جامه های مرا برای تبرک بردند، جامه های پاکیزه برایم آوردند، دو شب و دو روز مهمانداری کردند در نهایت خوبی ، روز سوم ده تومان به من دادند و سه نفر با من فرستادند و مرا به قافله رساندند.

شفا یافتن عطوه زیدی

حکایت چهارم قصه تشرف سید عطوه حسنی است به لقاء شریف آن جناب علیه السلام :

عالم فاضل المعی علی بن عیسی اربلی صاحب ( کشف الغمه ) می گوید حکایت کرد از برای من سید باقی ابن عطوه علوی حسنی که پدرم عطوه ، زیدی بود و او را مرضی بود که اطباء از علاجش عاجز بودند و او از ما پسران آزرده بود و منکر بود میل ما را به مذهب امامیه و مکرر می گفت من تصدیق شما را نمی کنم و به مذهب شما قائل نمی شوم تا صاحب شما مهدی علیه السلام نیاید و مرا از این مرض نجات ندهد. اتفاقا شبی در وقت نماز خفتن ما همه یک جا جمع بودیم که فریاد پدر را شنیدیم که می گوید بشتابید! چون به تندی به نزدش رفتیم گفت : بدوید و صاحب خود را دریابید که همین لحظه از پیش من بیرون رفت و ما هر چند دویدیم کسی را ندیدیم و برگشته پرسیدیم که چه بود؟ گفت : شخصی به نزد من آمده گفت : یا عطوه ! من گفتم : تو کیستی ؟ گفت : من صاحب پسران توام آمده ام که تو را شفا دهم و بعد از آن دست دراز کرد و بر موضع الم من دست

ص: 794

مالید و چون به خود نگاه کردم اثری از آن کوفت ندیدم و مدتهای مدید زنده بود با قوت و دانایی زندگانی کرد و من از غیر پسران از جمعی کثیر این قصه را پرسیدم و همه به همین طریق بی زیاده و کم نقل کردند. صاحب کتاب بعد از نقل این حکایت و حکایت اسماعیل هرقلی که گذشت می گوید: امام علیه السلام را مردمان در راه حجاز و غیره بسیار دیده اند که یا راه را گم کرده بودند و یا درماندگی داشتند و آن حضرت ایشان را خلاصی داده و ایشان را به مطلب خود رسانیده و اگر خوف تطویل نمی بود ذکر می کردم .

حکایت دعای عبرات

حکایت پنجم در ذکر دعای عبرات است : آیه اللّه علامه حلی رحمه اللّه در کتاب ( منهاج الصلاح ) در شرح دعای عبرات فرموده که آن مروی است از جناب صادق جعفر بن محمّد علیهما السلام و از برای این دعا از طرف سید سعید رضی الدّین محمّد بن محمّد بن محمّد آوی رحمه اللّه حکایتی است معروفه و به خط بعضی از فضلا در حاشیه این موضع از ( منهاج ) آن حکایت را چنین نقل کرده از مولی السعید فخرالدّین محمّد پسر شیخ اجل جمال الدّین یعنی علامه که او از والدش روایت نموده از جدش شیخ فقیه سدیدالدّین یوسف از سید رضی مذکور که او محبوس بود در نزد امیری از امرای سلطان جرماغون مدت طویلی در نهایت سختی و تنگی ، پس در خواب خود دید خلف صالح منتظر را علیه السلام پس گریست و گفت : ای مولای من

ص: 795

! شفاعت کن در خلاص شدن من از این گروه ظلمه . پس حضرت فرمود: بخوان دعای عبرات را، سید گفت : کدام است دعای عبرات ؟ فرمود: آن دعا در ( مصباح ) تست ، سید گفت : ای مولای من ! دعا در ( مصباح ) من نیست ، فرمود: نظر کن در ( مصباح ) خواهی یافت دعا را در آن . پس از خواب خود بیدار شده نماز صب را کرد و ( مصباح ) را باز نمود پس ورقه ای یافت در میان اوراق آن که آن دعا نوشته بود در آن . پس چهل مرتبه آن دعا را خواند و آن امیر را دو زن بود یکی از آن دو عاقله و مدیره و آن امیر بر او اعتماد داشت پس امیر نزد او آمد در نوبه اش پس گفت به امیر گرفتی یکی از اولاد امیرالمؤ منین علیه السلام را، امیر گفت : چرا سؤ ال کردی از این مطلب ؟ گفت : در خواب دیدم شخصی را و گویا نور آفتاب می درخشید از رخسار او پس حلق مرا در میان دو انگشت خود گرفت آنگاه فرمود می بینم شوهر تو را که گرفت یکی از فرزندان مرا و در طعام و شراب بر او تنگ گرفته ، پس من به او گفتم ای سید من ! تو کیستی ؟ فرمود: من علی بن ابی طالب ام علیه السلام به او بگو اگر او را رها نکند هر آینه خراب خواهم کرد خانه او را، پس این خواب منتشر شد و به سلطان رسید، پس گفت :

ص: 796

مرا علمی به این مطلب نیست و از نواب خود جستجو کرد و گفت : کی محبوس است در نزد شما؟ گفتند: شیخ علوی که امر کردی به گرفتن او، گفت : او را رها کنید و اسبی به او بدهید که بر آن سوار شود و راه را به او دلالت کنید پس برود به خانه خود.

و سید اجل علی بن طاوس در آخر ( مهج الدعوات ) فرموده و از این جمله است دعایی که مرا خبر داد صدیق من و برادر و دوست من محمّد بن محمّد قاضی آوی ( ضاعَفَ اللّهُ جَلالَتَه وَ سَعادَتَهُ وَ شَرَّفَ خاتِمَتَهُ ) و از برای او حدیث عجیبی و سبب غریبی نقل کرده و آن این بود که برای او حادثه ای روی داد پس یافت این دعا را در اوراقی که نگذاشته بود آن دعا را در آن در میان کتب خود پس نسخه ای برداشت از آن نسخه ، پس چون آن نسخه را برداشت آن اصل که در میان کتب خود یافته بود مفقود شد.

حکایت ملاقات استرآبادی با امام زمان علیه السلام

حکایت ششم قصه امیر اسحاق استرآبادی است : و این قصه را علامه مجلسی در ( بحار ) نقل کرده از والد خود، و حقیر به خط والد ایشان جناب آخوند ملا محمّد تقی رحمه اللّه دیدم در پشت دعای معروف به ( حرز یمانی ) قصه را مبسوطتر از آنچه در آنجا است با اجازه برای بعضی و ما ترجمه صورت آن را نقل می کنیم .

( بِسْمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ اَلْحَمْدُللّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ الصَّلوهُ عَلی اَشْرَفِ الْمُرْسَلینَ مُحَمَّدٍ وَ عِتْرَتِهِ الطّاهِرینَ

ص: 797

وَ بَعْدُ ) .

پس به تحقیق که التماس کرد از من سید نجیب ادیب حسیب زیده سادات عظام و نقبای کرام امیر محمّد هاشم ادام اللّه تعالی تاءییده بجاه محمّد و آله الا قدسین که اجازه دهم برای او ( حرز یمانی ) که منسوب است به امیرالمؤ منین و امام المتقین و خیرالخلائق بعد النبیین صلوات اللّه و سلامه علیهما ما دامت الجنه الماءوی الصالحین پس اجازه دادم برای او دام تاءییده و اینکه روایت کند این دعا را از من به اسناد من از سید عابد زاهد امیر اسحاق استرآبادی که مدفون است به قرب سید شباب اهل الجنه اجمعین کربلا از مولای ما و مولی الثقلین خلیفه اللّه تعالی صاحب العصر و الزمان ( صَلَواتُ اللّهِ وَ سَلامُه عَلَیه وَ عَلی آبائِهِ الاَقْدَسین ) و سید گفت که من مانده شدم در راه مکه پس عقب افتادم از قافله و ماءیوس شدم از حیات و بر پشت خوابیدم مانند محتضر و شروع کردم در خواندن شهادت که ناگاه دیدم بالای سر خود مولای ما و مولی العالمین خلیفه اللّه علی الناس اجمعین را، پس فرمود: برخیز ای اسحاق ! پس برخاستم و من تشنه بودم پس مرا سیراب نمود و به ردیف خود سوار نمود پس شروع نمودم به خواندن این حرز و آن جناب اصلاح می کرد آن را تا آنکه تمام شد ناگاه دیدم خود را در ابطح پس از مرکب فرود آمدم و آن جناب غائب شد و قافله بعد از نه روز رسید و شهرت کرد بین اهل مکه که من به طی الارض آمدم پس خود

ص: 798

را پنهان نمودم بعد از ادای مناسک حج . و این سید حج کرده پیاده چهل مرتبه و چون مشرف شدم در اصفهان به خدمت او در زمانی که از کربلا آمده بود به قصد زیارت مولی الکونین الامام علی بن موسی الرضا علیه السلام و در ذمه او مهر زوجه اش بود هفت تومان و این مقدار داشت که در نزد کسی بود از سکنه مشهدی رضوی . پس در خواب دید که اجلش نزدیک شده پس گفت که من مجاور بودم در کربلا پنجاه سال برای اینکه در آنجا بمیرم و می ترسم که مرا مرگ در رسد در غیر آن مکان ، پس چون مطلع شد بر حال او بعضی از اخوان ما آن مبلغ را ادا نمود و فرستاد با او بعضی از اخوان فی اللّه ما را، پس او گفت که چون سید رسید به کربلا و دین خود را ادا نمود مریض شد و در روز نهم فوت شد و در منزل خود دفن گردید. و دیدم امثال این کرامات را از او در مدت اقامت او در اصفهان و برای من از برای این دعا اجازات بسیار است و اقتصار کرد بر همان و مرجو از او است دام تاءئیده که مرا فراموش نکند در مظان استجابت دعوات و التماس می کنم از او که نخواهند این دعا را مگر از برای خداوند تبارک و تعالی و نخواهند برای هلاک کردن دشمن خود اگر ایمان دارد هر چند فاسق باشد یا ظالم و اینکه نخواند برای جمع دنیای دنیّه بلکه سزاوار است که بوده باشد خواندن آن از

ص: 799

برای تقرب به سوی خداوند تبارک و تعالی و برای دفع ضرر شیاطین انس و جن از او و از جمیع مؤ منین اگر ممکن است او را نیت قربت در این مطلب وگرنه پس اولی ترک جمیع مطلب است غیر از قرب جناب حق تعالی شاءنه .

( نَمَقَهُ بِیُمناهُ الدّاثره اَحْوَجُ الْمَرْبُوبینَ إِلی رَحْمَهِ رَبِّهِ الْغِنِیِّ مُحَمَّد تقی بْنِ الْمَجْلِسی الاِصْبَهانی حامِدا للّهِ تَعالی وَ مُصلِّیا عَلی سَیّد الاَنْبیاءِ وَ اَوْصِیائِهِ الْنُّجَباء الاَصْفِیاءِ انتهی ) .

و خاتم العلماء المحدثین شیخ ابوالحسن تلمیذ علامه مجلسی در اواخر مجلد ( صیاءالعالمین ) این حکایت را از استادش از والدش نقل کرده تا ورود سید به مکه آنگاه گفته که والد شیخ من گفت که پسر من این نسخه دعا را از او گرفتم بر تصحیح و اجازه داد به من روایت کردن از آن امام علیه السلام و او نیز به فرزند خود اجازه داد که شیخ مذکور من بود طاب ثراه و آن دعا از جمله اجازات شیخ من بود برای من و من حال چهل سال است که می خوانم آن را و از آن خیر بسیار دیدم . آنگاه قصه خواب سید را نقل کرده که به او در خواب گفتند که تعجیل کن رفتن به کربلا را که مرگ تو نزدیک شده و این دعا به نحو مذکور موجود است در جلد نوزدهم ( بحارالانوار ) .

پنج دعای فرج

حکایت هفتم مشتمل بر دعای فرج است : سید رضی الدّین علی بن طاوس در کتاب ( فرج المهموم ) و علامه مجلسی در ( بحار ) نقل کرده اند از

ص: 800

( کتاب دلائل ) شیخ ابی جعفر محمّد بن جریر طبری که او گفت : خبر داد ابوجعفر محمّد بن هارون بن موسی التلعکبری که او گفت : خبر داد مرا ابوالحسن بن ابی البغل کاتب که او گفت : در عهده گرفتن کاری را از جانب ابی منصور بن ابی صالحان و واقع شد میان ما و او مطلبی که باعث شد بر پنهان کردن خود. پس در جستجوی من برآمد پس مدتی پنهان و هراسان بودم آنگاه قصد کردم رفتن به مقابر قریش را یعین مرقد منور حضرت کاظم علیه السلام در شب جمعه و عزم کردم که شب را در آنجا به سر آورم برای دعا و مسئلت و در آن شب باران و باد بود پس خواهش نمودم از ابی جعفر قیم که درهای روضه منوره را ببندد و سعی کند در اینکه آن موضع شریف خالی باشد که خلوت کنم برای آنچه می خواهم از دعا و مسئلت و ایمن باشم از دخول انسانی که ایمن نبودم از او و خائف بودم از ملاقات او. پس کرد و درها را بست و شب نصف شد و باد و باران آن قدر آمد که قطع نمود تردد خلق را از آن موضع و ماندم و دعا می کردم و زیارت می نمودم و نماز به جا می آوردم . در این حال بودم که ناگاه شنیدم صدای پایی از سمت مولایم موسی علیه السلام و دیدم مردی را که زیارت می کند پس سلام کردم بر آدم و [پیامبران ] اولوالعزم علیهم السلام آنگاه بر ائمه علیهم السلام یک یک از

ص: 801

ایشان تا رسید به صاحب الزمان علیه السلام و او را ذکر نکرد پس تعجب کردم از این عمل و گفتم شاید او را فراموش کرده یا می شناسد یا این مذهبی است برای این مرد، پس چون فارغ شد از زیارت خود دو رکعت نماز کرد و رو کرد به سوی مرقد مولای ما ابی جعفر علیه السلام ، پس زیارت کرد مثل آن زیارت و آن سلام و دو رکعت نماز کرد و من از او خائف بودم زیرا که او را نمی شناختم و دیدم که او جوانی است کامل و در بدنش جامه سفید است ، و عمامه ای دارد که حنک گذاشته بود برای او به طرفی از آن و ردایی بر کتف انداخته بود. پس گفت : ای ابوالحسن بن ابی البغل ! کجایی تو دعای فرج ، گفتم : کدام است آن دعا ای سید من ! فرمود: دو رکعت نماز می گزاری و می گویی :

( یا مَنْ اَظْهَرَ الْجَمیلَ وَ سَتَرَ الْقَبیحَ یا مَنْ لَمْ یُؤ اخِذْ بِالْجَریرَهِ وَ لَمْ یُهْتِک السِّتْرَ یاعَظیمَ المَنَّ یا کَریمَ الصَّفْحَ یا حَسَنَ التَّجاوَزَ یا واسِعَ الْمَغْفِرَهِ یا باسِطَ الْیَدَیْنِ بِالرَّحْمَهِ یا مُنْتَهی کُلِّ نَجْوی وَ یا غایَهَ (مُنْتَهی ) کُلّ شَکْوی یا عَوْنَ کُلِّ مُسْتَعینٍ یامُبْتَدِئا بِالنِّعَمِ قَبْلَ اسْتِحْقا قِها یا رَبّاهُ (ده مرتبه ) یا غایَهَ رَغْبَتاهُ (ده مرتبه ) اَسْئَلُکَ بِحَقِّ هذِهِ الاَسْمآءِ وَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرینَ عَلَیْهِمُ السَّلامُ اِلاّ ما کَشَفْتَ کَرْبی وَ نَفَّسْتَ هَمّی و فَرَّجْتَ غَمّی وَ اَصْلَحْتَ حالی ) .

و دعا کن بعد از هرچه را که خواستی و

ص: 802

بطلب حاجت خود را آنگاه می گذاری روی راست خود را بر زمین و می گویی صد مرتبه در سجود خود:

( یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفیانی فَاِنَّکُما کافِیایَ وَ انْصُرانِی فَاِنّکُمانا صِرایَ ) .

و می گذاری روی چپ خود را بر زمین و می گویی صد مرتبه ادرکنی ، و آن را بسیار مکرر می کنی و می گویی ( اَلْغَوْثُ اَلْغَوْثُ اَلْغَوْثُ ) تا اینکه منقطع شود و بر می داری سر خود را پس به درستی که خدای تعالی به کرم خود برمی آورد حاجت تو را ان شاء اللّه تعالی .

پس چون مشغول شدم به نماز و دعا بیرون رفت پس چون فارغ شدم بیرون رفتم به نزد ابی جعفر که سؤ ال کنم از او از حال این مرد که چگونه داخل شد، پس دیدم درها را که به حالت خود بسته و مقفل است پس تعجب کردم از این و گفتم شاید دری در اینجا باشد که من نمی دانم پس خود را به ابی جعفر رسانیدم و او نیز به نزد من آمد از اطاق زیت یعنی حجره ای که در محل روغن چراغ روضه بود پس پرسیدم از او از حال آن مرد و کیفیت دخول او، پس گفت : درها مقفل است چنانکه می بینی من باز نکردم آنها را، پس خبر دادم او را به آن قصه پس گفت این مولای ما صاحب الزمان علیه السلام و به تحقیق که من مکرر مشاهده کردم آن جناب را در مثل چنین شبی در وقت خالی شدن روضه از مردم .

ص: 803

پس تاءسف خوردم بر آنچه فوت شد از من و بیرون رفتم در نزدیک طلوع فجر و رفتم به کرخ در موضعی که پنهان بودم در آن پس روز به جاشت نرسید که اصحاب ابن ابی صالحان جویای ملاقات من شدند و از اصدقاء سؤ ال می کردند از حال من و با ایشان بود امانی از وزیر و رقعه ای به خط او که در آن بود هر خوبی پس حاضر شدم نزد او با امینی از اصدقاء خود پس برخاست و مرا چسبید و در آغوش گرفت به نحوی که معهود نبودم از او پس گفت حالت تو را به آنجا کشاند که شکایت کنی از من به سوی صاحب الزمان علیه السلام . به او گفتم از من دعایی بود و سؤ ال از آن جناب کردم گفت : وای بر تو! دیشب در خواب دیدم مولای خود صاحب الزمان علیه السلام را یعنی شب جمعه که مرا امر کرد به هر نیکی و درشتی کرد به من به نحوی که ترسیدم از آن پس گفتم لا اِلهَ اِلا اللّهُ شهادت می دهم که ایشان حق اند و منتهای حق ، دیدم شب گذشته مولای خود را در بیداری و فرمود به من چنین و چنان و شرح کردم آنچه را که دیه بودم در آن مشهد شریفه پس تعجب کرد از این و صادر شد از او بالنسبه به من اموری بزرگ و نیکو در این باب و رسیدم از جانب او به مقصدی که گمان آن را نداشتم به برکت مولای خود علیه السلام .

مؤ لف گوید: چند دعا

ص: 804

است که مسمی است به دعای فرج :

اول دعای مذکور در این حکایت ؛

دوم دعایی است مروی در کتاب شریف ( جعفریات ) از امیرالمؤ منین علیه السلام که در آن جناب آمد نزد حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم و شکایت نمود برای حاجتی پس حضرت فرمود: آیا نیاموزم تو را کلماتی که هدیه آورد آنها را جبرئیل برای من و آن نوزده حرف است که نوشته شده بر پیشانی جبرئیل از آنها چهار؛ و چهار نوشته شده بر دور کرسی و سه حول عرش ، دعا نکرده به آن کلمات مکروبی و نه درمانده ای و نه مهمومی و نه مغمومی و نه کسی که می ترسد از سلطانی یا شیطانی مگر آنکه کفایت کند او را خدای عز و جل ، و آن کلمات این است :

( یا عِمادَ مَنْ لا عِمادَ لَهُ وَ یا سَنَدَ مَنْ لا سَنََد لَهُ وَ یا ذُخْرَ مَنْ لا ذُخْرَ لَهُ وَ یا حِرْزَ مَنْ لا حِرْزَ لَهُ وَ یاَ فَخْرَ مَنْ لا فَخْرَ لَهُ وَ یا رُکْنَ مَنْ لا رُکْنَ لَهُ یا عَظِیمَ الرَّجاَّءِ یا عِزَّ الضُّعَفاَّءِ یامُنْقِذَ الغَرقی یا مُنْجِیَ الْهَلْکی یا مُحْسِنُ یا مُنْعِمُ یا مُفْضِلُ اَسْئَلُ اللّهَ الَّذی لا اِله الاّ اَنْتَ الَّذی سَجَدَلَکَ سَوادُ اللَّیْلِ وَ ضَوْءُ النَّهارِ وَ شُعاعُ الشَّمْسِ وَ نُورُ الْقَمَرِ وَ دِوِیُّ الْمآءِ وَ حَفیفُ الشَّجَرِ یا اَللّهُ یا رَحْمنُ یا ذَالْجَلالِ وَ الاِکْرامِ ) ، (و امیرالمؤ منین علیه السلام می نامید این دعا را دعای فرج ).

سوم شیخ ابراهیم کفعمی در ( جنه الواقیه ) روایت کرده که

ص: 805

مردی آمد خدمت رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم و گفت : یا رسول اللّه ! به درستی که من غنی بودم پس فقیر شدم و صحیح بودم ، پس مریض شدم و در نزد مردم مقبول بودم پس مبغوض شدم و خفیف بودم بر دلهای ایشان پس سنگین شدم و من فرحناک بودم پس جمع شد بر من هموم و زمین بر من تنگ شده به آن فراخیش و در درازی روزی می گردم در طلب رزق پس نمی یابم چیزی که به آن قوت کنم گویا اسم من محو شده از دیوان رزق . پس نبی صلی اللّه علیه و آله و سلم فر مود به او ای مرد! شاید تو استعمال می کنی میراث هموم را. عرض کرد: چیست میراث هموم ؟ فرمود: شاید تو عمامه بر سر می بندی در حال نشستن و زیر جامه می پوشی در حال ایستادن یا ناخن خود را می گیری با دندان یا رخسار خود را می مالی با دامنت می مالی یا بول می کنی در آب ایستاده یا می خوابی بر روی خود در افتاده ، عرض کرد: می کنم از اینها چیزی را، حضرت فرمود: از خدای تعالی بپرهیز و ضمیر خود را خالص کن و بخوان این دعا را و او است دعای فرج :

( بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ اِلهی طُموحُ اْلا مالِ قَدْ خابَتْ اِلاّ لَدَیْکَ وَ مَعاکِفُ الْهِمَمِ قَدْ تَقَطَّعَتْ اِلاّ عَلَیْکَ وَ مَذاهِبُ الْعُقُولِ قَدْ سَمَتْ اِلاّ اِلَیْکَ فَاِلَیْکَ الرَّجآءُ وَ اِلَیْکَ الْمُلْتَجی یا اَکْرَمَ مَقْصِودٍ وَ یا اَجْوَدَ مَسْئُولٍ هَرَبْتُ اِلَیْکَ بِنَفْسی یا

ص: 806

مَلْجَاءَ الْهارِبینَ بِاثقالِ الذُّنوُبِ اَحْمِلُها عَلی ظَهْری وَ ما اَجِدُلی اِلَیْکَ شافِعا سِوی مَعْرِفَتی بِاَنَّکَ اَقْرَبُ مَنْ رَجاهُ الطّالِبُونَ وَ لَجَاءَ اِلَیْهِ الْمُضْطَرُّونَ وَ اَمَّلَ ما لَدَیْهِ الرّاغِبُونَ یا مَنْ فَتَقَ الْعُقُولَ بِمَعْرِفَتِه وَ اَطْلَقَ الاَلْسُنَ بِحَمْدِهِ وَ جَعَلَ مَا امْتَنَّ بِهِ عَلی عِبادِهِ کِفاءٌ لَتَاءْدِیَهِ حَقِّهِ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ لا تَجْعَلْ لِلهُمُوم عَلی عَقْلی سَبیلا وَ لا لِلْباطِلِ عَلی عَمَلَی دَلیلا وَافْتَحْ لی بِخَیْرِ الدُّنیا یا وَلِیّ الْخَیْرِ ) .

چهارم فاضل متبحر سید علیخان مدنی در ( کَلِمُ الطِّیّب ) از جد خود نقل کرده که این دعای فرج است :

( اَللّهُمَّ یا وَدُودُ یا وَدُودُ یا وَدُودُ یا ذَالْعَرْشِ الْمَجیدِ یا فَعّالا لِما یُریدُ اَسْئَلُکَ بِنُورِ وَجْهِکَ الَّذی مَلاَ اَرْکانَ عَرْشِکَ وَ بِقُدْرَتِکَ الَّتی قَدَّرْتَ بِها عَلی جَمیعِ خَلْقِکَ وَ بِرَحْمَتِکَ الَّتی وَسِعَتْ کُلَّ شَی ء لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ یا مُبْدِی ءُ یا مُعیدُ لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ یا اِلهَ الْبَشَرِ یا عَظیمَ الْخَطَرِ مِنْکَ الطَّلَبُ وَ اِلَیْکَ الْهَرَبُ وَقَعَ بِالْفَرَجِ یا مُغیثُ اَغْثِنْی ) . (سه مرتبه بگو).

پنجم دعای فرج ، که مروی است که در کتاب ( مفاتیج النجاه ) محقق سبزواری و اول آن این است :

( اَللّهُمّ اِنِّی اَسْئَلُکَ یا اَللّهُ یا اَللّهُ یا اَللّهُ یا مَنْ عَلا فَقَهَرَ ) . الخ و آن طولانی است .

حضور امام زمان علیه السلام در مسجد جعفی

و حکایت هشتم قصه تشرف شریف عمر بن حمزه است به لقای آن حضرت علیه السلام :

شیخ جلیل و امیر زاهد ورام بن ابی فراس در آخر مجلد دوم کتاب ( تنبیه الخاطر ) فرموده : خبر داد مرا سید جلیل شریف

ص: 807

ابی الحسن علی بن ابراهیم العریضی العلوی الحسینی گفت : خبر داد مرا علی بن نما، علی بن نما گفت : خبر داد مرا ابومحمّد الحسن بن علی بن حمزه اقساسی در خانه شریف علی بن جعفر بن علی المدائنی العلوی که او گفت : در کوفه شیخی بود قصار که به زهد نامیده می شد و منخرط بود در سلک عزلت گیرندگان و منقطع شده بود برای عبادت و پیروی می کرد آثار صالحین را، پس اتفاق افتاد که روزی در مجلس پدرم بودم و این شیخ برای او نقل حدیث می کرد و او متوجه شده بود به سوی شیخ ، پس شیخ گفت : شبی در مسجد جعفی بودم و آن مسجد قدیمی است در پشت کوفه و پشت نصف شده بود و من تنها در مکان خلوتی بودم برای عبادت که ناگاه دیدم سه نفر می آیند پس داخل مسجد شدند چون به وسط فضای مسجد رسیدند یکی از ایشان نشست پس دست مالید به طرف راست و چپ زمین پس آب به جنبش آمد و جوشید پس وضوی کاملی گرفت از آن آب آنگاه اشاره فرمود به آنها نماز جماعت کرد پس من با ایشان به جماعت نماز کردم چون سلام داد و از نماز فارغ شد حال او مرا به شگفت آورد و کار او را بزرگ شمردم از بیرون آوردن آب پس سؤ ال کردم از شخصی از آن دو نفر که در طرف راست من بود از حال آن مرد و گفتم به او که این کیست ؟ گفت : صاحب الا مر است فرزند حسن علیهما

ص: 808

السلام . پس نزدیک آن جناب رفتم و دستهای مبارکش را بوسیدم و گفتم به آن جناب یابن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم چه می گویی در شریف عمر بن حمزه آیا او بر حق است ؟ فرمود: نه ، و بسا هست که هدایت بیابد جز آنکه او نخواهد مرد تا آنکه مرا ببیند پس این خبر را از آن شیخ تازه و طرفه شمردیم . پس زمانی طولانی گذشت و شریف عمر وفات کرد و منتشر نشد که او آن جناب را ملاقات کرده . پس چون با شیخ زاهد مجتمع شدیم من به خاطر آوردم او را حکایتی که ذکر کرده بود آن را و گفتم به او مثل کسی که بر او رد کند آیا تو نبودی که ذکر کردی این شریف عمر نمی میرد تا اینکه ببیند صاحب الا مر علیه السلام را که اشاره نموده بودی به او، پس گفت به من که از کجا عالم شدی که او آن جناب را ندیده ، آنگاه بعد از آن مجتمع شدیم با شریف ابی المناقب فرزند شریف عمر بن حمزه و در میان آوردیم صحبت والد او را. پس گفت : ما شبی در نزد والد خود بودیم و او در مرضی بود که در آن مرض مرد و قوتش ساقط و صدایش پست شده بود و درها بسته بود بر روی ما که ناگاه شخصی را دیدم که داخل شد بر ما، ترسیدیم از او و عجب دانستیم دخول او را و غفلت کردیم که از او سؤ ال کنیم پس نشست در جنب والد

ص: 809

من و برای او آهسته سخن می گفت و پدرم می گریست آنگاه برخاست ، چون از انظار ما غایب شد پدرم خود را به مشقت انداخت و گفت مرا بنشانید، پس او را نشاندیم چشمهای خود را باز کرد و گفت : کجا است آن شخص که در نزد من بود؟ پس گفتیم : بیرون رفت از همانجا که آمد. پس گفت او را طلب کنید، در اثر او رفتیم ، درها را دیدیم بسته و اثری از او نیافتم و ما سؤ ال کردیم از پدر از حال آن شخص ، گفت : این صاحب الا مر علیه السلام بود! آنگاه برگشت به حالت سنگینی که از مرض داشت و بی هوش شد.

مؤ لف (محدث نوری ) گوید: که ابومحمّد حسن بن حمزه اقساسی معروف به عزالدّین اقساسی از اجله سادات و شرفا و علماء کوفه و شاعر ماهری بود و ناصر باللّه عباسی او را نقیب سادات کرده بود و او بود که وقتی با مستنصر باللّه عباسی به زیارت جناب سلمان رفتند پس مستنصر به او گفت که دروغ می گویند غلات شیعه در سخنان خود که علی بن ابی طالب علیه السلام در یک شب سیر نمود از مدینه تا مدائن و غسل داد سلمان را و در همان شب مراجعت نمود. پس در جواب این ابیات را انشاد فرمود:

اَنْکَرْتَ لَیْلَهَ اِذْسارَ الْوَصِیُّ اِلی

اَرْضِ الْمَدائِن لَمّا نالَها طَلَبا

وَ غَسَّلَ الطُّهْرَ سَلْمانا وَ عادَ اِلی

عَرایِض یَثْرِبَ وَ الاِصْباحُ ماوَجَبا

وَ قُلْتَ ذلِکَ مِنْ قَوْلِ الْغَلاوهِ وَ ما

ذَنْبُ الْغُلاهِ اِذا لَمْ یُورِدُوا کَذِبا

فَآصَفُ قَبْلَ رَدِّ

ص: 810

الطَّرْفِ مِنْ سَبَاء

بِعَرْشِ بِلْقیسَ وَافی یَخْرِقُ الحُجُبا

فَاَنْتَ فِی آصَفَ لَمْ تَغْلُ فیهِ بَلی

فی حَیْدَرٍ اَنَا غالٍ اِنَّ ذاعَجَبا

اِنْ کانَ اَحْمَدُ خَیْرَ الْمُرْسَلینَ فَذا

خَیْرُ الْوَصِییّنَ اَوْ کُلُّ الْحَدیثِ هَبا

و در مسجد جعفی از مساجد مبارکه معروفه کوفه است و حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام در آنجا چهار رکعت نماز گزارده و تسبیح حضرت زهرا علیها السلام فرستاد و مناجاتی طولانی پس از آن کرد که در کتب مزار موجود و در ( صحیفه ثانیه علویه ) ذکر نمودم و حال از آن مسجد اثری نیست .

بهبود فوری به دست امام زمان علیه السلام

حکایت نهم قصه ابوراجح حمامی است : علامه مجلسی رحمه اللّه در ( بحار ) نقل کرده از کتاب ( السلطان المفرج عن اهل الایمان ) تاءلیف عالم کامل سید علی بن عبدالحمید نیلی نجفی که او گفته مشهور شده است در ولایات و شایع گردیده است در میان اهل زمان قصه ابوراجح حمامی که در حله بود. به درستی که جماعتی از اعیان اماثل و اهل صدق افاضل ذکر کرده اند آن را که از جمله ایشان است شیخ زاهد عابد محقق شمس الدّین محمّد بن قارون سلمه اللّه تعالی که گفت : در حله حاکمی بود که او را مرجان صغیر می گفتند و او را از ناصبیان بود پس به او گفتند که ابوراجح پیوسته صحابه را سب می کند، پس آن خبیث امر کرد که او را حاضر گردانند چون حاضر شد امر کرد که او را بزنند و چندان او را زدند که به هلاکت رسید و جمیع بدن او را زدند حتی آنکه صورت او را آن

ص: 811

قدر زدند که از شدت آن دندانهای او ریخت و زبان او را بیرون آوردند و به زنجیر آهنی آن را بستند و بینی او را سوراخ کردند و ریسمانی از مور را داخل سوراخ بینی او کردند و سر آن ریسمان مو را به ریسمان دیگر بستند و سر آن ریسمان را به دست جماعتی از اعوان خود داد و ایشان را امر کرد که او را با آن جراحت و آن هیئت در کوچه های حله بگردانند و بزنند، پس آن اشقیا او را بردند و چندان زدند تا آنکه به زمین افتاد و نزدیک به هلاکت رسید پس آن حالت او را به حاکم لعین خبر دادند و آن خبیث امر به قتل او نمود، حاضران گفتند که او مردی پیر است و آن قدر جراحت به او رسیده که او را خواهد کشت و احتیاج به کشتن ندارد و خود را داخل خون او مکن و چندان مبالغه در شفاعت او نمودند تا آنکه امر کرد او را رها کردند و رو و زبان او از هم رفته ورم کرده بود و اهل او، او را بردند به خانه و شک نداشتند که او در همان شب خواهد مرد.

پس چون صبح شد مردم به نزد او رفتند دیدند که او ایستاده است و مشغول نماز است و صحیح شده است و دندانهای ریخته او برگشته است و جراحتهای او مندمل گشته است و اثری از جراحتهای او نمانده و شکستهای روی او زایل شده بود، پس مردم از حال او تعجب کردند و از او سؤ ال نمودند، گفت :

ص: 812

من به حالی رسیدم که مرگ را معاینه دیدم و زبانی نمانده بود که از خدا سؤ ال کنم پس به دل خود را حق تعالی سؤ ال و استغاثه و طلب دادرسی نمودم از مولای خود حضرت صاحب الزمان علیه السلام و چون شب تاریک شد دیدم که خانه پر از نور شد ناگاه حضرت صاحب الا مر علیه السلام را دیدم که دست شریف خود را بر روی من کشیده است و فرمود که بیرون رو و از برای عیال خود کار کن به تحقیق که حق تعالی تو را عافیت عطا کرد، پس صبح کردم در این حالت که می بینی . و شیخ شمس الدّین محمّد بن قارون مذکور راوی حدیث گفت که قسم می خورم به خدای تبارک و تعالی که این ابوراجح مرد ضعیف اندام و زردرنگ و بد صورت و کوسه وضع بود و من دایم به آن حمام می رفتم که او بود و او را به آن حالت و شکل می دیدم که وصف کردم پس صبح زود دیگر من بودم با آنها که بر او داخل شدند پس دیدم او را که مرد صاحب قوت و درست قامت شده است و ریش او بلند و روی او سرخ شده است و مانند جوانی گردیده است که در سن بیست سالگی باشد و به همین هیئت و جوانی بود و تغییر نیافت تا آنکه از دنیا رفت و چون خبر او شایع شد حاکم او را طلب نمود حاضر شد، دیروز او را بر آن حال دیده بود و امروز او را بر این حال که

ص: 813

ذکر شد و اثر جراحات را در او ندید و دندانهای ریخته او را دید که برگشته پس حاکم لعین را از این حال رعبی عظیم حاصل شد و او پیشتر از این وقتی که در مجلس خود می نشست پشت خود را به جانب مقام حضرت علیه السلام که در حله بود می کرد و پشت پلید خود را به جانب قبله و مقام آن جناب می نمود بعد از این قضیه روی خود را به مقام آن جناب می کرد و به اهل حله نیکی و مدارا می نمود و بعد از آن چند وقتی درنگ نکرد که مرد و آن معجزه باهره به آن خبیث فائده نبخشید.

شفا یافتن کاشانی به دست امام زمان علیه السلام

حکایت دهم قصه آن مرد کاشی مریض است که شفا یافته به برکت آن حضرت علیه السلام :

و نیز در ( بحار ) ذکر فرموده که جماعتی از اهل نجف مرا خبر دادند که مردی از اهل کاشان در نجف اشرف آمد و عازم حج بیت اللّه الحرام بود پس در نجف علیل شد به مرض شدیدی تا آنکه پاهای او خشک شده بود و قدرت بر رفتار نداشت . رفقای او، او را در نجف در نزد یکی از صلحا گذاشته بودند که آن صالح حجره ای در صحن مقدس داشت و آن مرد صالح هر روز در را به روی او می بست و بیرون می رفت به صحرا برای تماشا و از برای برچیدن درّها پس در یکی از روزها آن مریض به آن مرد صالح گفت که دلم تنگ شده و از این مکان متوحش شدم مرا امروز با

ص: 814

خود ببر بیرون و در جایی بینداز آنگاه به هر جانب که خواهی برو. پس گفت که آن مرد راضی شد و مرا با خود بیرون برد و در بیرون ولایت مقامی بود که آن را مقام حضرت قائم علیه السلام می گفتند در خارج نجف پس مرا در آنجا نشانید و جامه خود را در آنجا در حوضی که بود شست و بالای درختی که در آنجا بود انداخت و به صحرا رفت و من تنها در آن مکان ماندم و فکر می کردم که آخر امر من به کجا منتهی می شد، ناگاه جوان خوشروی گندم گونی را دیدم که داخل آن صحن شد و بر من سلام کرد و به حجره ای که در آن مقام بود رفت و در نزد محراب آن چند رکعت نماز با خضوع و خضوع به جای آورد که من هرگز به آن خوبی ندیده بودم و چون از نماز فارغ شد به نزد من آمد و از احوال من سؤ ال نمود من گفتم که من به بلایی مبتلا شدم که سینه من از آن تنگ شده و خدا مرا از آن عافیت نمی دهد تا آنکه سالم گردم و مرا از دنیا نمی برد تا آنکه خلاص گردم . پس آن مرد به من فرمود که محزون مباش زود است که حق تعالی هر دو را به تو عطا کند، پس از آن مکان گذشت و چون بیرون رفت من دیدم که آن جامه از بالای درخت بر زمین افتاد و من از جای خود برخاستم و آن جامه را گرفتم و شستم و بر

ص: 815

درخت انداختم ، پس بعد از آن فکر کردم و گفتم که من نمی توانستم از جای خود برخیزم اکنون چگونه چنین شدم که برخاستم و راه رفتم ، و چون در خود نظر کردم هیچگونه درد و مرضی در خویش ندیدم پس دانستم که آن مرد حضرت قائم علیه السلام بود که حق تعالی به برکت آن بزرگوار و اعجاز او مرا عافیت بخشیده است . پس ، از صحن آن مقام بیرون رفتم و در صحرا نظر کردم کسی را ندیدم پس بسیار نادم و پشیمان گردیدم که چرا من آن حضرت را نشناختم ، پس صاحب حجره رفیق من آمد و از حال من سؤ ال کرد و متحیر گردید و من او را خبر دادم به آنچه گذشت و او نیز بسیار متحیر شد که ملاقات آن بزرگوار او را میسر نشد پس با او در حجره رفتم و سالم بود تا آنکه صاحبان و رفیقان او آمدند و چند روز با ایشان بود آنگاه مریض شد و مرد و در صحن مقدس دفن شد و صحت آن دو چیز که حضرت قائم علیه السلام به او خبر داد ظاهر شد که یکی عافیت بود و یکی مردن .

مکانهای مقدس

مؤ لف گوید: مخفی نماند که در جمله ای از اماکن ، محل مخصوصی است معروف به مقام آن جناب مثل وادی السلام و مسجد سهله و حله و خارج قم و غیر آن و ظاهر آن است که کسی در آن مواضع به شرف حضور مشرف یا از آن جناب معجزه ای در آنجا ظاهر شده و از این جهت

ص: 816

داخل شده در اماکن شریفه متبرکه و محل انس و تردد ملائکه و قلت شیاطین در آنجا و این خود یکی از اسباب قریبه اجابت دعا و قبول عبادت است و در بعضی از اخبار رسیده که خداوند را مکانهایی است که دوست می دارد عبادت کرده شود در آنجا و وجود امثال این اماکن چون مساجد و مشاهد ائمه علیهم السلام و مقابر امام زادگان و صلحا و ابرار در اطراف بلاد از الطاف غیبیه الهیه است برای بندگان درمانده و مضطر و مریض و مقرون و مظلوم و هراسان و محتاج و نظایر ایشان از صاحبان هموم مفرق قلوب و مشتت خاطر و مخل حواس که به آنجا پناه برند و تضرع نمایند و به وسیله صاحب آن مقام از خداوند مسئلت نمایند و دوای درد خود را بخواهند و شفا طلبند و دفع شر اشرار کنند و بسیاری شده که به سرعت مقرون به اجابت شده با مرض رفتند و با عافیت برگشتند و مظلوم رفتند و مغبوط برگشتند و با حال پریشان رفتند و آسوده خاطر مراجعت نمودند و البته هرچه در آداب و احترام آنجا بکوشند خیر در آنجا بیشتر بینند و محتمل است همه آن مواضع داخل باشد در جمله آن خانه ها که خدای تعالی امر فرموده است که بایست مقام آنها بلند باشد و نام خدای تعالی در آنجا مذکور شود و مدح فرمود از کسانی که در بامداد و پسین در آنجا تسبیح حق تعالی گویند و این مقام را گنجایش شرح بیش از این نیست .

حکایت انار ساختگی و توطئه علیه شیعیان

حکایت یازدهم قصه انار و وزیر ناصبی در بحرین

ص: 817

: و نیز در کتاب شریف فرموده که جماعتی از ثقات ذکر کردند که مدتی ولایت بحرین تحت حکم فرنگ بود و فرنگیان مردی از مسلمانان را والی بحرین کردند که شاید به سبب حکومت مسلم آن ولایت معمورتر شود و اصلح باشد به حال آن بلاد و آن حاکم از ناصبیان بود و وزیری داشت که در نصب و عداوت از آن حاکم شدیدتر بود و پیوسته اظهار عداوت و دشمنی نسبت به اهل بحرین می نمود به سبب دوستی که اهل آن ولایت نسبت به اهل بیت رسالت علیهم السلام داشتند پس آن وزیر لعین پیوسته حیله ه و مکرها می کرد برای کشتن و ضرر رساندن به اهل آن بلاد، پس در یکی از روزها وزیر خبث داخل شد بر حاکم و اناری در دست داشت و به حاکم داد، حاکم چون نظر کرد بر آن انار دید بر آن نوشته لا اِلهَ اِلاّ اللّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّه و ابوبکر و عمر و عثمان و علی خلفاء رسول اللّه و چون حاکم نظر کرد دید که آن نوشته از اصل انار است و صناعت خلق نمی ماند پس از آن امر متعجب شد و به وزیر گفت که این علامتی است ظاهر و دلیلی است قوی بر ابطال مذهب رافضیه ، چه چیز است راءی تو در باب اهل بحرین ، وزیر گفت که اینها جماعتی اند متعصب انکار دلیل و براهین می نمایند و سزاوار است از برای تو که ایشان را حاضر نمایی و این انار را به ایشان بنمایی پس هرگاه قبول کنند و از مذهب خود برگردند از

ص: 818

برای تو است ثواب جزیل و اگر از برگشتن ابا نمایند و در گمراهی خود باقی بمانند ایشان را مخیر نما میان یکی از سه چیز، یا جزیه بدهند با ذلت ، یا جوابی از این دلیل بیاورند، و حال آنکه مفری ندارند، یا آنکه مردان ایشان را بکشی و زنان و اولاد ایشان را اسیر نمایی و اموال ایشان را به غنیمت برداری .

حاکم راءی آن خبیث را تحسین نمود و به پی علما و افاضل و اخیار ایشان فرستاد و ایشان را حاضر کرد و آن انار را به ایشان نمود و به ایشان خبر داد که اگر جواب شافی در این باب نیاورید مردان شما را می کشم و زنان و فرزندان شما را اسیر می کنم و مال شما را به غارت بر می دارم یا اینکه باید جزیه بدهید با ذلت مانند کفار، و چون ایشان این امور را شنیدند متحیر گریدند و قادر بر جواب نبودند و روهای ایشان متغیر گردید و بدن ایشان بلرزید، پس بزرگان ایشان گفتند که ای امیر سه روز ما را مهلت ده شاید جوابی بیاوریم که تو از آن راضی باشی و اگر نیاوردیم بکن با ما آنچه که می خواهی . پس تا سه روز ایشان را مهلت داد و ایشان با خوف و تحیر از نزد او بیرون رفتند و در مجلسی جمع شدند و راءیهای خود را جولان دادند تا آنکه ایشان بر آن متفق شدند که از صلحای بحرین و زهاد ایشان ده کس را اختیار نمایند پس چنین کردند، آنگاه از میان ده کس سه کس را

ص: 819

اختیار کردند پس یکی از آن سه نفر را گفتند که تو امشب بیرون رو به سوی صحرا و خدا را عبادت کن و استغاثه نما به امام زمان حضرت صاحب الا مر علیه السلام که او امام زمان ما است و حجت خداوند عالم است بر ما شاید که به تو خبر دهد راه چاره بیرون رفتن از این بلیه عظیمه را.

پس آن مرد بیرون رفت و در تمام شب خدا را از روی خضوع عبادت نمود و گریه و تضرع کرد و خدا را خواند و استغاثه به حضرت صاحب الا مر علیه السلام تا صبح و چیزی ندید و به نزد ایشان آمد و ایشان را خبر داد و در شب دوم یکی دیگر را فرستادند و او مثل رفیق اول دعا و تضرع نمود و چیزی ندید پس قلق و جزع ایشان زیاده شد پس سومی را حاضر کردند و او مرد پرهیزکاری بود و اسم او محمّد بن عیسی بود و او در شب سوم با سر و پای برهنه به صحرا رفت و آن شبی بود که آن بله را از مؤ منان بردارد و به حضرت صاحب الا مر علیه السلام استغاثه نمود و چون آخر شب شد شنید که مردی به او خطاب می نماید که ای محمّد بن عیسی چرا تو را به این حال می بینم و چرا بیرون آمدی به سوی این بیابان ؟ او گفت که ای مرد مرا واگذار که من از برای امر عظیمی بیرون آمده ام و آن را ذکر نمی کنم مگر از برای امام خود و شکوه

ص: 820

نمی کنم آن را مگر به سوی کسی که قادر باشد بر کشف آن .

گفت : ای محمّد بن عیسی ! منم صاحب الا مر علیه السلام ذکر کن حاجت خود را

محمّد بن عیسی گفت : اگر تویی صاحب الا مر علیه السلام قصه مرا می دانی و احتیاج به گفتن من نداری ، فرمود: بلی راست می گویی ، بیرون آمده ای از برای بلیه ای که در خصوص آن انار بر شما وارد شده است و آن توعید و تخویفی که حاکم بر شما کرده است . محمّد بن عیسی گفت که چون این کلام معجز نظام را شنیدم متوجه آن جانب شدم که آن صدا می آمد و عرض کردم : بلی ، ای مولای من ! تو می داینی که چه چیز به ما رسیده است و تویی امام ما و ملاذ و پناه ما و قادری بر کشف آن بلا از ما، پس آن جناب فرمود: ای محمّد بن عیسی به درستی که وزیر لعنه اللّه علیه در خانه او درختی است از انار وقتی که آن درخت بار گرفت او از گل به شکل اناری ساخت و دو نصف کرد و در میان نصف هر یک از آنها بعضی از آن کتابت را نوشت و انار هنوز کوچک بود بر روی درخت ، انار را در میان آن قالب گل گذاشت و آن را بست چون در میان آن قالب بزرگ شد اثر نوشته در آن ماند و چنین شد، پس صباح چون به نزد حاکم روید به او بگو که من جواب این بینه را با

ص: 821

خود آوردم و لکن ظاهر نمی کنم مگر در خانه وزیر، پس وقتی که داخل خانه وزیر شوید به جانب راست خود در هنگام دخول غرفه ای خواهی دید پس به حاکم بگو که جواب نمی گویم مگر در آن غرفه ، زود است که وزیر ممانعت می کند از دخول در آن غرفه و تو مبالغه بکن به آنکه به آن غرفه بالا روی و نگذار که وزیر تنها داخل غرفه گردد زودتر از تو، و تو اول داخل شو پس در آن غرفه طاقچه ای خواهی دید که کیسه سفیدی در آن هست و آن کیسه را بگیر که در آن قالب گلی است که آن ملعون آن حیله را در آن کرده است پس در حضور حاکم آن انار را در آن قالب بگذار تا آنکه حیله او را معلوم گردد. و ای محمّد بن عیسی ! علامت دیگر آن است که به حاکم بگو معجزه دیگر ما آن است که آن انار را چون بشکنند بغیر از دود و خاکستر چیز دیگر در آن نخواهید یافت ، و بگو اگر راست این سخن را می خواهید بدانید به وزیر امر کنید که در حضور مردم آن انار بشکند و چون بشکند آن خاکستر و دود بر صورت و ریش وزیر خواهد رسید.

و چون محمّد بن عیسی این سخنان معجز نشان را از آن امام عالی شاءن و حجت خداوند عالمیان شنید بسیار شاد گردید و در مقابل آن جناب زمین را بوسید و با شادی و سرور به سوی اهل خود برگشت و چون صبح شد به نزد حاکم رفتند

ص: 822

و محمّد بن عیسی آنچه را که امام علیه السلام به او امر فرموده بود و ظاهر گردید آن معجزاتی که آن جناب به آنها خبر داده بود. پس حاکم متوجه محمّد بن عیسی گردید و گفت : این امور را کی به تو خبر داده بود؟ گفت : امام زمان و حجت خدای بر ما، والی گفت : کیست امام شما؟ پس او از ائمه علیهم السلام هر یک را بعد از دیگری خبر داد تا آنکه به حضرت صاحب الا مر علیه السلام رسید، حاکم گفت : دست دراز کن که من بیعت کنم بر این مذهب و من گواهی می دهم که نیست خدایی مگر خداوند یگانه و گواهی می دهم که محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم بنده و رسول او است و گواهی می دهم که خلیفه بلافصل بعد از آن حضرت ، حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام است ، پس به هر یک از امامان بعد از دیگری تا آخر ایشان علیهم السلام اقرار نمود و ایمان او نیکو شد و امر به قتل وزیر نمود و از اهل بحرین عذرخواهی کرد و این قصه نزد اهل بحرین معروف است و قبر محمّد بن عیسی نزد ایشان معروف است و مردم او را زیارت می کنند.

قضاوت امام زمان (عج ) بین شیعه و سنی

حکایت دوازدهم قصه مناظره مردی از شیعه با شخصی از اهل سنت : عالم فاضل خبیر میرزا عبداللّه اصفهانی تلمیذ علامه مجلسی رحمه اللّه در فصل ثانی از خاتمه قسم اول کتاب ( ریاض العلماء ع( فرموده که شیخ ابوالقاسم بن محمّد بن ابی القاسم حاسمی فاضل عالم کامل معروف

ص: 823

است به حاسمی و از بزرگان مشایخ اصحاب ما است و ظاهر آن است که او از قدمای اصحاب است و امیر سید حسین عاملی معروف به ( مجتهد ) معاصر سلطان شاه عباس ماضی صفوی ، فرموده در اواخر رساله خود که تاءلیف کرده در احوال اهل خلاف در دنیا و آخرت در مقام ذکر بعضی از مناظرات واقعه میان شیعه و اهل سنت به این عبارت که : دوم از آنها حکایت غریبه ای است که واقع شده در بلده طیبه همدان میان شیعه اثنی عشری و میان شخص سنی که دیدم آن را در کتاب قدیمی که محتمل است حسب عادت تاریخ کتابت آن سیصد سال قبل از این باشد و مسطور در آن کتاب به این نحو بود که : واقع شد میان بعضی از علمای شیعه اثنی عشریه که اسم او ابوالقاسم محمّد بن ابوالقاسم حاسمی است و میان بعضی از علمای اهل سنت که اسم او رفیع الدّین حسین است مصادقت و مصاحبت قدیمه و مشارکت در اموال و مخالطت در اکثر احوال و در سفرها و هر یک از این دو مخفی نمی کردند مذهب و عقیده خود را بر دیگری و بر سبیل هزل نسبت می داد ابوالقاسم رفیع الدّین را به نصب یعنی می گفت به او ناصبی ، و نسبت می داد رفیع الدّین ابوالقاسم را به رفض و میان ایشان در این مصاحبت مباحثه در مذاهب واقع نمی شد تا آنکه اتفاق افتاد در مسجد بلده همدان که آن مسجد را مسجد عتیق می گفتند صحبت میان ایشان ، و در اثنای مکالمه تفضیل

ص: 824

داد رفیع الدّین حسین فلان و فلان بر امیرالمؤ منین علیه السلام ، و ابوالقاسم رد کرد رفیع الدّین را و تفضیل داد امیرالمؤ منین علی علیه السلام را بر فلان و فلان . و ابوالقاسم استدلال کرد برای مذهب خود به آیات و احادیث بسیاری و ذکر نمود مقامات و کرامات و معجزات بسیاری که صادر شد از آن جناب و رفیع الدّین عکس نمود قضیه را و استدلال کرد برای تفضیل ابی بکر بر علی علیه السلام به مخالطت و مصاحبت او در غار و مخاطب شدن او به خطاب صدیق اکبر در میان مهاجرین و انصار و نیز گفت ابوبکر مخصوص بود میان مهاجران و انصار به مصاهرت و خلافت و امامت و نیز رفیع الدّین گفت دو حدیث است از پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم که صادر شده در شاءن ابی بکر یکی آنکه تو به منزله پیراهن منی الخ ، و دومی که پیروی کنید به دو نفر که بعد از من اند ابی بکر و عمر. ابوالقاسم شیعی بعد از شنیدن این مقال از رفیع الدّین ، گفت : به چه سبب تفضیل می دهی ابوبکر را بر سید اوصیا و سند اولیا و حامل لواء و بر امام جن و انس ، قسیم دوزخ و جنت و حال آنکه تو می دانی که آن جناب صدیق اکبر و فارق ازهر است برادر رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم و زوج بتول و نیز می دانی که آن جناب وقت فرار رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم به سوی غار

ص: 825

از دست ظلمه و فجره کفار، خوابید بر فراش آن حضرت و مشارکت نمود با آن حضرت در حالت عسر و فقر. و سد فرمود رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم درهای صحابه را از مسجد مگر باب آن جناب را و برداشت علی علیه السلام را بر کتف شریف خود به جهت شکستن اصنام در اول اسلام و تزویج فرمود حق جلا و علا فاطمه علیها السلام را به علی علیه السلام در ملا اعلی و مقاتله نمود با عمرو بن عبدود و فتح کرد خیبر را و شرک نیاورد به خدای تعالی به قدر به هم زدن چشمی به خلاف آن سه . و تشبیه فرمود رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم علی علیه السلام را به چهار پیغمبر در آنجا که فرمود هرکه خواهد نظر کند به سوی آدم در علمش و به سوی نوح در فهمش و به سوی موسی در شدتش و به سوی عیسی در زهدش پس نظر کند به سوی علی بن ابی طالب علیه السلام . و با وجود این فضائل و کمالات ظاهره و باهره و با قرابتی که با رسول خدا (ص) دارد و با برگردانیدن آفتاب برای او چگونه معقول و جایز است تفضیل ابی بکر بر علی علیه السلام ؟ چون رفیع الدین استماع نمود این مقاله را از ابی القاسم که تفضیل می دهد علی علیه السلام را بر ابی بکر پایه خصوصیتش با ابوالقاسم منهدم شد و بعد از گفتگویی چند رفیع الدین به ابوالقاسم ، گفت : هر مردی که به مسجد بیاید پس

ص: 826

هر چه حکم کند از مذهب من یا مذهب تو اطاعت می کنیم و چون عقیده اهل همدان بر ابوالقاسم مکشوف بود یعنی می دانست که از اهل سنت اند خائف بود از این شرطی که واقع شد میان او و رفیع الدین لکن به جهت کثرت مجادله و مباحثه ، قبول نمود . ابوالقاسم شرط مذکور را با کراهت راضی شد و بعد از قرار شرط مذکور بدون فاصله وارد شد جوانی که ظاهر بود از رخسارش آثار جلالت و نجابت و هویدا بود از احوالش که از سفر می آید و داخل شد در مسجد و طوافی کرد در مسجد و بعد از طواف آمد به نزد ایشان ، رفیع الدین از جا برخاست در کمال اضطراب و سرعت و بعد از سلام به آن جوان سئوال کرد و عرض نمود امری را که مقرر شد میان او و ابوالقاسم و مبالغه بسیار نمود در اظهار عقیده خود برای آن جوان و قسم موکد خورد و او را قسم داد که عقیده خود را ظاهر نماید بر همان نحوی که در واقع دارد آن جوان مذکور بدون توقف این دو بیت را فرمود :

مَتی اَقُلْ مَوْلای اَفْضَلُ مِنْهُما

اَکُنْ لِلَّذی فَضَّلْتُه مُتَنَقِّصا

اَلَمْ تَرَ اَنَّ السَّیْفَ یُرزْری بِحَدِّهِ

مَقالُکَ هذا الْسَّیْفُ اَحْذی مِن العَصا

و چون جوان از خواندن این دو بیت فارغ شد و ابوالقاسم و رفیع الدّین در تحیر بودند از فصاحت و بلاغت او، خواستند که تفتیش نمایند از حال آن جوان که از نظر ایشان غایب شد و اثری از او ظاهر نشد، و رفیع الدّین چون مشاهده

ص: 827

نمود این امر غریب و عجیب را ترک نمود مذهب باطل خود را و اعتقاد کرد مذهب حق اثنی عشری را.

صاحب ( ریاض ) پس از نقل این قصه از کتاب مذکور می فرمود که ظاهرا آن جوان حضرت قائم علیه السلام بود، و مؤ ید این کلام است آنچه خواهیم گفت در باب نهم و اما دو بیت مذکور پس با تغییر و زیادتی در کتب علما موجود است به این نحو:

یَقُولُونَ لی فَضِّلْ عَلِیا عَلَیْهِمُ

فَلَسْتُ اَقُولُ التِّبْرُ اَعْلی مِنَ الَحصا

اِذا اَنَا فَضَّلْتُ الاِمامَ عَلَیْهِمُ

اَکُنْ بِالَّذی فَضَّلْتُهُ مُتَنَقِّصا اَلَمْ تَرَ اَنَّ السَّیْفَ یُزْری بِحَدِّهِ

مَقالَهُ هذا السَّیْفُ اَعْلی مِنَ الْعَصا

و در ( ریاض ) فرموده که آن دو بیت ماده این ابیات است یعنی منشی آن از آن حکایت اخذ نموده .

شفا یافتن صاحب وسائل به دست صاحب الزمان علیه السلام

حکایت سیزدهم قصه عافیت یافتن جناب شیخ حر عاملی است از مرض خود به برکت آن حضرت علیه السلام : محدث جلیل شیخ حر عاملی در ( اثبات الهداه ) فرموده که من در زمان کودکه که ده سال داشتم به مرض سختی مبتلا شدم به نحوی که اهل و اقارب [ خویشان ] من جمع شدند و گریه می کردند و مهیا شدند برای عزاداری و یقین کردند که من خواهم مرد در آن شب پس دیدم پیغمبر و دوازده امام علیهم السلام را و من در میان خواب و بیداری بودنم پس سلام کردم بر ایشان و با یک یک مصافحه نمودم و میان من و حضرت صادق علیه السلام سخنی گذشت که در خاطرم نمانده جز آنکه آن جناب در حق من

ص: 828

دعا کرد پس سلام کردم بر حضرت صاحب علیه السلام و با آن جناب مصافحه کردم و گریستم و گفتم : ای مولای من ! می ترسم که بمیرم در این مرض و مقصد خود را از علم و عمل به دست نیاورم ، پس فرمود: نترس زیرا که تو نخواهی مرد در این مرض بلکه خداوند تبارک و تعالی تو را شفا می دهد و عمر خواهی کرد عمر طولانی . آنگاه قدحی به دست من داد که در دسد مبارکش بود پس آشامیدم از آن و در حال عافیت یافتم و مرض بالکلیه از من زایل شد و نشستم و اهل و اقاربم تعجب کردند و ایشان را خبر نکردم به آنچه دیده بودم مگر بعد از چند روز.

گفت و گوی مقدس اردبیلی با امام زمان علیه السلام

حکایت چهاردهم قصه ملاقات مقدس اردبیلی است آن حضرت را: سید محدث جزایری سید نعمه اللّه در ( انوار النعمانیه ) فرموده که خبر داد مرا اوثق مشایخ من در علم و عمل که از برای مولای اردبیلی رحمه اللّه تلمیذی بود از اهل تفرش که نام او میر علام بود و در نهایت فضل و ورع بود و او نقل کرد که مرا حجره ای بود در مدرسه ای که محیط است به قبه شریفه پس اتفاق افتاد که من از مطالعه خود فارغ شسدم و بسیاری از شب گذشته بود پس بیرون آمدم از حجره و نظر می کردم در اطراف حضرت شریفه و آن شب سخت تاریک بود پیش مردی را دیدم که رو به حضرت شریفه کرده می آید پس گفتم شاید این دزد است آمده که بدزدد چیزی

ص: 829

از قندیلها را پس از منزل خود به زیر آمدم و رفتم به نزدیکی او و او مرا نمی دید پس رفت به نزدیکی در حرم مطهر و ایستاد پس دیدم قفل را که افتاد و باز شد برای او و در دوم و سوم به همین ترتیب و مشرف شد به قبر شریف پس سلام کرد و از جانب قبر مطهر رد شد سلام بر او پس شناختم آواز او را که سخن می گفت با امام علیه السلام در مساءله علمیه آنگاه بیرون رفت از بلد و متوجه شد به سوی مسجد کوفه پس من از عقب او رفتم و او مرا نمی دید پس چون رسید به محراب مسجدی که امیرالمؤ منین در آن محراب شهید شده بود، شنیدم او را که سخن می گوید با شخصی دیگر در همان مساءله پس برگشت و من از عقب او برگشتم و او مرا نمی دید. پس چون رسید به دروازه ولایت صبح روشن شده بود پس خویش را بر او ظاهر کردم و گفتم یا مولانا من بودم با تو از اول تا آخر پس مرا آگاه کن که شخص اول کی بود که در قبه شریفه با او سخن می گفتی و شخص دوم کی بود که با او سخن می گفتی در کوفه ؟ پس عهدها گرفت از من که خبر ندهم به سرّ او تا آنکه وفات کند، پس به من فرمود: ای فرزند من ! مشتبه می شود بر من بعضی از مسایل پس بسا هست بیرون می روم در شب نزد قبر امیرالمؤ منین علی علیه السلام و

ص: 830

در آن مساءله با آن جناب تکلم می نمایم و جواب می شنوم و در این شب حواله فرمود مرا به سوی حضرت صاحب الزمان علیه السلام و فرمود که فرزندم مهدی علیه السلام امشب در مسجد کوفه است پس برو به نزد او و این مساءله را از او سؤ ال کن و این شخص مهدی علیه السلان بود.

صحیفه سجادیه هدیه امام زمان علیه السلام

حکایت پانزدهم قصه مرحوم آخوند ملا محمّد تقی مجلسی است : و آن چنان است که در ( شرح من لایحضر الفقیه ) در ضمن احوال متوکل بن عمیر راوی ( صحیفه کامله سجادیه ) ذکر نموده که من در اوائل بلوغ طالب بودم مرضات خداوندی را و ساعی بودم در طلب رضای او و مرا از ذکر جنابش قراری نبود تا آنکه دیدم در میان بیداری و خواب که صاحب الزمان علیه السلام ایستاده در مسجد جامع قدیم که در اصفهان است قریب به در طنابی که الان مدرس من است پس سلام کردم بر آن جناب و قصد کردم که پای مبارکش را ببوسم پس نگذاشت و گرفت مرا پس بوسیدم دست مبارکش را و پرسیدم از آن جناب مسایلی را که مشکل شده بود بر من ، یکی از آنها این بود که من وسوسه داشتم در نماز خود و می گفتم که آنها نیست به نحوی که از من خواسته اند و من مشغول بودم به قضاء و میسر نبود برای من نماز شب و سؤ ال کردم از شیخ خود شیخ بهائی رحمه اللّه از حکم آن پس گفت به جای آور یک نماز ظهر و عصر و مغرب

ص: 831

به قصد نماز شب و من چنین می کردم پس سؤ ال کردم از حضرت حجت علیه السلام که من نماز شب بکنم ؟ فرمود: بکن و به جا نیاور مانند آن نماز مصنوعی که می کردی و غیر اینها از مسایلی که در خاطرم نماند، آنگاه گفتم : ای مولای من ! میسر نمی شود برای من که برسم به خدمت جناب تو در هر وقتی ، پس عطا کن به من کتابی که همیشه عمل کنم بر آن ، پس فرمود که من عطا کردم به جهت تو کتابی به مولا محمّد تاج و من در خواب او را می شناختم ، پس فرمود برو بگیر آن کتاب را از او.

پس بیرون رفتم از در مسجدی که مقابل روی آن جناب بود به سمت دار بطیخ که محله ای است از اصفهان پس چون رسیدم به آن شخص و مرا دید گفت : تو را صاحب الا مر علیه السلام فرستاده نزد من ؟ گفتم : آری ! پس بیرون آورد از بغل خود کتاب کهنه ای چون باز کردم آن را ظاهر شد برای من که آن کتاب دعا است پس بوسیدم آن را و بر چشم خود گذاشتم و برگشتم از نزد او و متوجه شدم به سوی حضرت صاحب الا مر علیه السلام که بیدار شدم و آن کتاب با من نبود پس شروع کردم در تضرع و گریه و ناله به جهت فوت آن کتاب تا طلوع فجر پس چون فارغ شدم از نماز و تعقیب و در دلم چنین افتاده بود که مولا محمّد همان شیخ بهائی

ص: 832

است و نامیدن حضرت او را به تاج به جهت اشتهار اوست در میان علما، پس چون رفتم به مدرس او که در جوار مسجد جامع بود دیدم او را که مشغول است به مقابله ( صحیفه کامله ) و خواننده سید صالح امیر ذوالفقار گلپایگانی بود پس ساعتی نشستم تا فارغ شد از آن کار و ظاهر آن بود که کلام ایشان در سند صحیفه بود لکن به جهت غمی که بر من ستولی بود نفهمیدم سخن او و سخن ایشان را و من گریه می کردم پس رفتم نزد شیخ و خواب خود را به او گفتم و گریه می کردم به جهت فوت کتاب پس شیخ گفت : بشارت باد تو را به علوم الهیه و معارف یقینیه و تمام آنچه همیشه می خواستی و بیشتر صحبت من با شیخ در تصوف بود و او مایل بود به آن پس قلبم ساکن نشد و بیرون رفتم با گریه و تفکر تا آنکه در دلم افتاد که بروم به آن سمتی که در خواب به آنجا رفتم پس چون رسیدم به محله دار بطیخ دیدم مرد صالحی را که اسمش آقا حسن بود و ملقب بود به ( تاج ) پس چون رسیدم به او سلام کردم بر او. گفت : یا فلان ، کتب وقفیه در نزد من است ، هر طلبه ای که می گیرد از آن عمل نمی کند به شروط وقف و تو عمل می کنی به آن بیا و نظر کن به این کتب و هرچه را که محتاجی به آن بگیر پس با او رفتم در کتابخانه

ص: 833

او پس اولی کتابی که به من داد کتابی بود که در خواب دیده بودم ، پس شروع کردم در گریه و ناله و گفتم مرا کفایت می کند و در خاطر ندارم که خواب را برای او گفتم یا نه و آمدم در نزد شیخ و شروع کردم در مقابله با نسخه او که جد پدر او نوشته بود از شهید و شهید رحمه اللّه نسخه خود را نوشته بود از نسخه عمیدالرؤ ساء و ابن سکون و مقابله کرده بود با نسخه ابن ادریس بدون واسطه یا به یک واسطه و نسخه ای که حضرت صاحب الا مر علیه السلام به من عطا فرمود از خط شهید نوشته بود و در نهایت موافقت داشت با آن نسخه حتی در نسخه ها که در حاشیه آن نوشته شده بود و بعد از آنکه فارغ شدم از مقابله شروع کردند مردم در مقابله نزد من و به برکت عطای حضرت حجت علیه السلام گردید ( صحیفه کامله ) در بلاد مانند آفتاب طالع در هر خانه و سیما در اصفهان زیرا که برای اکثر مردم صحیفه های متعدده است و اکثر ایشان صلحا و اهل دعا شدند و بسیاری از ایشان مستجاب الدعوه و این آثار معجزه ای است از حضرت صاحب الا مر علیه السلام و آنچه خداوند عطا فرمود به من به سبب صحیفه ، احصای آن را نمی توانیم بکنم .

مؤ لف [محدث نوری ] گوید: که علامه مجلسی رحمه اللّه در ( بحار ) صورت اجازه مختصری از والد خود از برای ( صحیفه کامله ) ذکر فرموده و در

ص: 834

آنجا گفته که من روایت می کنم صحیفه کامله را که ملقب است به ( زبور آل محمّد علیهم السلام ) و ( انجیل اهل بیت علیهم السلام ) و دعای کامل به اسانید بسیار و طریقهای مختلف یکی از آنها آن است که من روایت می کنم او را به نحو مناوله از مولای ما صاحب الزمان و خلیفه الرحمن علیه السلام در خوابی طولانی الخ .

گل سرخی از خرابات

حکایت شانزدهم قصه گل و خرابات : علامه مجلسی در ( بحار ) فرموده که جماعتی مرا خبر دادد از سید سند فاضل میرزا محمّد استرآبادی رضی اللّه عنه که گفت : شبی در حوالی بیت اللّه الحرام مشغول طواف بودم ناگاه جوانی نیکو روی را دیدم که مشغول طواف بود چون نزدیک من رسید یک طاقه گل سرخ به من دناد و آن وقت موسم گل نبود و من آن گل را گرفتم و بوییدم و گفتم : این از کجا است ای سید من ! فرمود که از خرابات برای من آورده اند آنگاه از نطر من غایب شد و من او را ندیدم .

مؤ لف [محدث نوری ] گوید: که شیخ اجل اکمل شیخ علی بن عالم نحریر شیخ محمّد بن محقق مدقق شیخ حسن صاحب ( معالم ) ابن عالم ربانی شهید ثانی رحمه اللّه در کتابی ( درّالمنثور ) در ضمن احوال والد خود شیخ محمّد صاحب ( شرح استبصار ) و غیره که مجاور مکه معظمه بود در حیات و ممات نقل کرده که خبر داد مرا زوجه او دختر سید محمّد بن ابی الحسن رحمه اللّه و مادر

ص: 835

اولاد او که چون آن مرحوم وفات کرد می شنیدند در نزد او تلاوت قرآن را در طول آن شب و از چیزهایی که مشهور است اینکه او طواف می کرد پس مردی آمد و عطا نمود به او گلی از گلهای زمستان که نه در آن بلاد بود و نه آن زمان موسم او بود پس به او گفت که این را از کجا آوردی ؟ گفت که از این خرابات . آنگاه اراده کرد که او را ببیند. پس از این سؤ ال پس او را ندید. و مخفی نماند که سید جلیل میرزا محمّد استرآبادی سابق الذکر صاحب کتب رجالیه معروفه و ( آیات الا حکام ) مجاور مکه معظمه بود و استاد شیخ محمّد مذکور و مکرر در ( شرح استبصار ) با توقیر اسم او را می برد و هر دو جلیل القدرند و دارای مقامات عالیه می شود که این قضیه برای هر دو روی داده باشد و یا راوی اشتباه کرده به جهت اتحاد اسم و بلد، اگر چه حالت دوم اقرب به نظر می آید.

دستگیری از گشمدگان

حکایت هفدهم قصه تشرف شیخ قاسم است به لقای آن حضرت علیه السلام : سید فاضل متبحر سید علیخان حویزی نقل کرده که خبر داد مرا مردی از اهل ایمان از اهل بلاد ما که او را شیخ قاسم می گویند و او بسیار به حج می رفت ، گفت : روزی خسته شدم از راه رفتن پس خوابیدم در زیر درختی و خواب من طول کشید و حاج از من گذشتند و بسیار از من دور شدند چون بیدار شدم

ص: 836

دانستن از وقت ، که خوابم طول کشیده و اینکه حاج از من دور شدند و نمی دانستم از وقت ، که خوابم طول کشیده و اینکه حاج از من دور شدند و نمی دانستم که به کدام طرف متوجه شوم پس به سمتی متوجه شدم و به آواز بلند صدا می کردم یا اباصالح و قصد می کردم به این ، صاحب الا مر علیه السلام را چنانچه ابن طاوس ذکر کرده در ( کتاب امان ) در بیان آنچه گفته می شود در وقت گمشدن راه پس در این حال که فریاد می کردم سواری را دیدم که بر ناقه ای است در زی عربهای بدوی چون مرا دید فرمود به من که تو منقطع شدی از حاج ؟ گفتم : آری ، فرمود: سوار شو در عقب من که تو را برسانم به آن جماعت . پس در عقب او و سوار شدم و ساعتی نکشید که رسیدیم به قافله ، چون نزدیک شدیم مرا فرود آورد و فرمود: برو از پی کار خود. پس گفتم به او عطش مرا اذیت کرده است پس از زین شتر خود مشکی بیرون آورد که در آن آب بود و مرا از آن آب سیراب نمود، قسم به خداوند که آن لذیذتر و گواراترین آبی بود که آشامیده بودم آنگاه رفتم تا داخل شدم در حاج و ملتفت شدم به او پس او را ندیدم و ندیده بودم او را در حاج پیش از آن و نه بعد از آنکه مراجعت کردیم .

دستگیری از سنی و شیعه شدن او

حکایت هیجدهم قصه استغاثه مرد سنی به آن حضرت علیه السلام

ص: 837

و رسیدن آن حضرت به فریاد او: خبر داد مرا عالم جلیل و حبر نبیل ، مجمع فضایل و فواضل شیخ علی رشتی و او عالم تقی زاهد بود که حاوی بود انواعی از علوم را با بصیرت و خبرت و از تلامذه خاتم المحققین الشیخ المرتضی رحمه اللّه و سید سند استاد اعظم رضی اللّه عنه بود و چون اهل بلاد ( لار ) و نواحی آنجا شکایت کردند از نداشتن عالم جامع نافذ الحکمی ، آن مرحوم را به آنجا فرستادند، در سفر و حضر سالها مصاحبت کردم با او در فضل و خلق و تقوی مانند او کمتر دیدم . نقل کرد که وقتی از زیارت حضرت ابی عبداللّه علیه السلام مراجعت کرده بودم و از راه آب فرات به سمت نجف اشرف می رفتم پس در کشتی کوچکی که بین کربلا و طویرج بود نشستم و اهل آن کشتی همه از اهل حله بودند و از طویرج راه حله و نجف جدا می شود، پس آن جماعت را دیدم که مشغول لهو و لعب و مزاح شدند جز یک نفر که با ایشان بود و در عمل ایشان داخل نبود آثار سکینه و وقار از او ظاهر، نه خنده می کرد و نه مزاح و آن جماعت بر مذهب او قدح می کردند و عیب می گرفتند و با این حال در ماءکل و مشرب شریک بودند بسیار متعجب شدم و مجال سؤ ال نبود تا رسیدیم به جایی که به جهت کمی آب ما را از کشتی بیرون کردند، در کنار نهر راه می رفتیم پس اتفاق افتاد که با

ص: 838

آن شخص مجتمع شدیم پس از او پرسیدم سبب مجانبت او را از طریقه رفقای خود و قدح آنها در مذهب او، گفت ایشان خویشان من اند از اهل سنت و پدرم نیز از ایشان بود و مادرم از اهل ایمان و من نیز چون ایشان بودم و به برکت حضرت حجت صاحب الزمان علیه السلام شیعه شدم .

پس از کیفیت آن سؤ ال کردم ، گفت : اسم من یاقوت و شغلم فروختن روغن در کنار جسر [ پل ] حله بود پس در سالی به جهت خریدن روغن بیرون رفتم از حله به اطراف و نواحی در نزد بادیه نشینان از اعراب پس چند منزلی دور شدم تا آنچه خواستم خریدم و با جماعتی از اهل حله برگشتم در بعضی از منازل چون فرود آمدیم خوابیدم چون بیدار شدم کسی را ندیدم همه رفته بودند و راه ما در صحرای بی آب و علفی بود که درندگان بسیار داشت و در نزدیک آن معموره ای نبود مگر بعد از فراسخ بسیار، پس برخاستم و بار کردم و در عقب آنها رفتم پس راه را گم کردم و متحیر ماندم و از سباع [درندگان ] و عطش روز خائف بودم پس استغاثه کردم به خلفا و مشایخ و ایشان را شفیع کردم در نزد خداوند و تضرع نمودم فرجی ظاهر نشد پس در نفس خود گفتم من از مادر می شنیدم که او می گفت ما را امام زنده ای است که کنیه اش ابوصالح است گمشدگان را به راه می آورد و درماندگان را به فریاد می رسد و ضعیفان را اعانت

ص: 839

می کند پس با خداوند معاهده کردم که من به او اسغاثه می نمایم اگر مرا نجات داد به دین مادرم درآیم پس او را ندا کردم و استغاثه نمودم ، پس ناگاه کسی را دیدم که با مراه می رود و بر سرش عمامه سبزی است که رنگش مانند این بود و اشاره کرد به علفهای سبز که در کنار نهر روئیده بود آنگاه راه را به من نشان داد و امر فرمود که به دین مادرم درآیم و کلماتی فرمود که من یعنی مؤ لف کتاب [محدث نوری ] فراموش کردم و فرمود: به زودی می رسی به قریه ای که اهل آنجا همه شیعه اند، گفتم : یا سیدی ، یا سیدی ! با من نمی آئید تا این قریه ؟ فرمود: نه ، زیرا که هزار نفر در اطراف بلاد به من استغاثه نمودند باید ایشان را نجات دهم . این حاصل کلام آن جناب بود که در خاطر ماند پس از نظرم غائب شد پس اندکی نرفتم که به آن قریه رسیدم و مسافت تا آنجا بسیار بود و آن جماعت روز بعد به آنجا رسیدند. پس چون به حله رسیدم رفتم نزد فقهاء کاملین سید مهدی قزوینی ساکن حله رضی اللّه عنه قصه را نقل کردم و معالم دین را از او آموختم و از او سؤ ال کردم عملی که وسیله شود برای من که بار دیگر آن جناب را ملاقات نمایم پس فرمود: چهل شب جمعه زیارت کن حضرت ابی عبداللّه علیه السلام را پس مشغول شدم ، از حله برای زیارت شب جمعه به آنجا می

ص: 840

رفتم تا آنکه یکی باقی ماند. روز پنجشنبه بود که از حله رفتم به کربلا چون به دروازه شهر رسیدم دیدم اعوان دیوان در نهایت سختی از واردین مطالبه ( تذکره ) می کنند و من نه ( تذکره ) داشتم و نه قیمت آن و متحیر ماندم و خلق مزاحم یکدیگر بودند در دم دوازه پس چند دفعه خواستم که خود را مختفی کرده از ایشان بگذرم میسر نشد، در این حال صاحب خود حضرت صاحب علیه السلام را دیدم که در هیئت طلاب عجم عمامه سفیدی بر سر دارد و داخل بلد است چون آن جناب را دیدم استغاثه کردم پس بیرون آمد و دست مرا گرفت و داخل دروازه نمود و کسی مرا ندید چون داخل شدم دیگر آن جنا را ندیدم و متحیر باقی ماندم .

حضور امام زمان علیه السلام در خانه سید بحرالعلوم

حکایت نوزدهم قصه علامه بحرالعلوم رحمه اللّه در مکه و ملاقات او آن حضرت را: نقل کرد جناب عالم جلیل آخوند ملا زین العابدین سلماسی از ناظر علامه بحرالعلوم در ایام مجاورت مکه معظمه ، گفت که آن جناب با آنکه در بلد غربت بود و منقطع از اهل و خویشان ، قوی القلب بود در بذل و عطا و اعتنایی نداشت به کثرت مصارف و زیاد شدن مخارج پس اتفاق افتاد روزی که چیزی نداشتم پس چگونگی حال را خدمت سید عرض کردم که مخارج زیاد و چیزی در دست نیست پس چیزی نفرمود، و عادت سید بر این بود که صبح طوافی دور کعبه می کرد و به خانه می آمد و در اطاقی که مختص به خودش بود می رفت .

ص: 841

پس ما قلیانی برای او می بردیم آن را می کشید آنگاه بیرون می آمد و در اطاق دیگر می نشست و تلامذه از هر مذهبی جمع می شدند پس برای هر صنف به طریق مذهبش درس می گفت پس در آن روز که شکایت از تنگدستی در روز گذشته کرده بودم چون از طواف برگشت حسب العاده قلیان را حاضر کردم که ناگاه کسی در را کوبید پس سید در شدت مضطرب شد و به من گفت : قلیان را بگیر و از اینجا بیرون ببر خود به شتاب برخاست و رفت نزدیک در و در را باز کرد پس شخصی جلیلی به هیئت اعراب داخل شد و نشست در اطاق سید و سید در نهایت ذلت و مسکنت و ادب در دم در نشست و به من اشاره کرد که قلیان را نزدیک نبرم . پس ساعتی نشستند و با یکدیگر سخن می گفتند آنگاه برخاست پس سید به شتاب برخاست و در خانه را باز کرد و دستش را بوسید و او را بر ناقه ای که در در خانه خوابانیده بود سوار کرد و او رفت و سید با رنگ متغیر شده بازگشت و براتی به دست من داد و گفت : این حواله ای است بر مرد صرافی که در کوه صفا است برو نزد او و بگیر از او آنچه بر او حواله شده . پس آن برات را گرفتم و بردم آن را نزد همان مرد چون برات را گرفت و نظر نمود در آن بوسید و گفت : برو و چند حمال بیاور، پس رفتم و چهار

ص: 842

حمال آوردم پس به قدری که آن چهار نفر قوت داشتند ریال فرانسه آورد و ایشان برداشتند و ریال فرانسه پنج قران عجمی است و چیزی زیاده ، پس آن حمالها، آن ریالها را به منزل آوردند پس روزی رفتم نزد آن صراف که از حال او مستفسر شوم و اینکه این حواله از کی بود، نه صرافی را دیدم و نه دکانی پس از کسی که در آنجا حاضر بود پرسیدم از حال صراف ، گفت ما در اینجا هرگز صرافی ندیده بودیم و در اینجا فلان می نشیند پس دانستم که این از اسرار ملک عالم بود و خبر داد مرا به این حکایت فقیه نبیه و عالم وجیه صاحب تصانیف رائقه و مناقب فائقه شیخ محمّد حسین کاظمی ساکن نجف اشرف از بعضی ثقات از شخص مذکور.

ملاقات بحرالعلوم با امام زمان علیه السلام در سرداب مطهر

حکایت بیستم قصه بحرالعلوم در سرداب مطهر: خبر داد مرا سید سند و عالم محقق معتمد بصیر سید علی سبط جناب بحرالعلوم رضی اللّه عنه مصنف ( برهان قاطع در شرح نافع ) در چند جلد از صفی متقی و ثقه زکی سید مرتضی که خواهرزاده سید را داشت و مصاحبش بود در سفر و حضر و مواظب خدمات داخلی و خارجی او، گفت : با آن جناب بودم در سفر سامره ، وی را حجره ای بود که تنها در آنجا می خوابید و من حجره ای داشتم متصل به آن حجره و نهایت مواظبت داشتم در خدمات او در شب و روز، و شبها مردم جمع می شدند در نزد آن مرحوم تا آنکه پاسی از شب می گذشت . پس در

ص: 843

شبی اتفاق افتاد که حسب عادت خود نشست و مردم در نزد او جمع شدند پس او را دیدم که گویا کراهت دارد اجتماع را و دوست دارد خلوت شود با هرکسی سخنی می گوید که در آن اشاره ای است به تعجیل کردن او در رفتن از نزد او پس مردم متفرق شدند و جز من کسی باقی نماند و مرا نیز امر فرمود که بیرون روم ، پس به حجره خود رفتم و تفکر می کردم در حالت سید در این شب و خواب از چشمم کناره کرد پس زمانی صبر کردم آنگاه بیرون آمدم مختفی که از حالی سید تفقدی کنم پس دیدم در حجره بسته پس از شکاف در نگاه کردم دیدم چراغ به حال خود روشن و کسی در حجره نیست پس داخل حجره شدم و از وضع آن دانستم که امشب نخوابیده پس با پای برهنه خود را پنهان داشتم و در طلب سید برآمدم پس داخل شدم در صحن شریف دیدم درهای قبه عسکریین علهیما السلام بسته پس در اطراف خارج حرم تفحص کردم اثری از او نیافتم پس داخل شدم در صحن سرداب و دیدم درهای او باز است پس از درجهای آن پایین رفتم آهسته به نحوی که هیچ حسی و حرکتی ظاهر برای آن نبود پس همهمه ای شنیدم از صفه سرداب که گویا کسی با دیگران سخن می گوید و من کلمات را تمیز نمی دادم تا آنکه سه یا چهار پله مانده و من در نهایت آهستگی می رفتم که ناگاه آواز سید از همان مکان بلند شد که ای سید مرتضی چه

ص: 844

می کنی و چرا از خانه بیرون آمدی ؟ پس باقی ماندم در جای خود متحیر و ساکن چون چوب خشک پس عزم کردم به رجوع پیش از جواب باز به خود گفتم چگونه حالت پوشیده خواهم ماند بر کسی که تو را شناخت از غیر طریق حواس پس جوابی با معذرت و پشیمانی دادم و در خلال عذرخواهی از پله ها پایین رفتم تا به آنجا که صفه را مشاهده می نمودم پس سید را دیدم که تنها مواجه قبله ایستاده و اثری از کس دیگر نیست پس دانستم که او سخن می گفت با غائب از ابصار علیه السلام .

سفارش امام زمان علیه السلام درباره پدر

حکایت بیست و یکم در تاءکید آن حضرت در خدمتگذاری پدر پیر: جناب عالم عامل و فاضل کامل قدوه الصلحا آقا سید محمّد موسوی رضوی نجفی معروف به هندی که از اتقیاء علماء و ائمه جماعات حرم امیرالمؤ منین علیه السلام است نقل کرد از جناب عالم ثقه شیخ باقر بن شیخ هادی کاظمی مجاور نجف اشرف از شخصی صادقی که دلاک بود و او را پدر پیری بود که تقصیر نمی کرد در خدمتگزاری او حتی آنکه خود برای او آب در مستراح حاضر می کرد و می ایستاد منتظر او که بیرون آید و به مکانش برساند و مواظب خدمت او بود مگر در شب چهارشنبه که به مسجد سهله می رفت ، آنگاه ترک نمود رفتن به مسجد را پس پرسیدم از او سبب ترک کردن او رفتن به مسجد را، پس گفت : چهل شب چهارشنبه به آنجا رفتم چون شب چهارشنبه اخیری شد میسر نشد برای من

ص: 845

رفتن مگر نزدیک مغرب پس تنها رفتم و شب شد، و من می رفتم تا آنکه ثلث راه باقی ماند و شب مهتابی بود پس شخصی اعرابی را دیدم که بر اسبی سوار است و رو به من کرده پس در نفس خود گفتم زود است که این مرا برهنه کند، چون به من رسید به زبان عرب بدوی با من سخن گفت و از مقصد من پرسید، گفتم : مسجد سهله . فرمود: با تو چیزی هست از خوردنی ؟ گفتم : نه ، فرمود: دست خود را داخل جیب خود کن ، گفتم : در آن چیزی نیست . باز آن سخن را مکرر فرمود به تندی ، پس دست در جیب خود داخل کردم در آن مقداری کشمش یافتم که برای طفل خود خریده بودم و فراموش کردم که بدهم پس در جیبم ماند، آنگاه به من فرمود: ( اُوصیکَ بِالْعودِ اَوصیکَ بِالْعودِ ) سه مرتبه (و ( عود ) به لسان عرب بدوی پدر پیر را می گویند)، وصیت می کنم تو را به پدر پیر تو، آنگاه از نظرم غائب شد پس دانستم که او مهدی علیه السلام است و اینکه آن جناب راضی نیست به مفارقت من از پدرم حتی در شب چهارشنبه پس دیگر نرفتم به مسجد، و این حکایت را یکی از علماء معروفین نجف اشرف نیز برای من نقل کرد.

مؤ لف [عباس قمی ] گوید: که آیات و اخبار در توصیه به والدّین و امر و احسان و نیکی به ایشان بسیار است و شایسته دیدم که به ذکر چند حدیث در اینجا تبرک

ص: 846

جویم :

خدمت به پدر و مادر بهتر از جهاد است

شیخ کلینی روایت کرده از منصور بن حازم که گفت : گفتم به حضرت صادق علیه السلام که کدام عمل افضل اعمال است ؟ فرمود: نماز در وقت آن و نیکی کردن به والدین و جهاد در راه خدا، همانا اگر کشته شوی زنده باشی نزد خدا و روزی خوری و اگر بمیری اجرت با خدا باشد و اگر برگردی بیرون بیایی از گناهان خود مانند روزی که به دنیا آمده ای ، عرض کرد: مرا پدر و مادری است که هر دو کبیر یعنی پیرند و می گویند انس با من دارند و کراهت دارند از رفتن من به جهاد، حضرت فرمود: پس قرار بگیر با پدر و مادرت قسم به آن خدایی که جانم در دست قدرت او است که انس ایشان به تو یک روز و شبی بهتر است از جهاد یکسال .

احترام تازه مسلمان به مادر نصرانی خود

و نیز روایت کرده شیخ کلینی خبری که حاصلش این است که زکریا بن ابراهیم شخصی بود نصرانی اسلام آورد و حج کرد و خدمت حضرت صادق علیه السلام رسید و عرض کرد که پدر و مادرم و اهلبیتم نصرانی می باشند و مادرم نابینا است و من با ایشان می باشم و از کاسه ایشان غذا می خورم ، حضرت فرمود: گوشت خوک می خورند؟ گفتم : نه ، دست هم به آن نمی گذارند. فرمود: باکی نیست ، آن وقت حضرت سفارش فرمود او را به نیکی کردن به مادرش ، زکریا گفت : چون به کوفه مراجعت کردم با مادرم بنای لطف و مهربانی گذاشتم طعام به او می خورانیدم و شپش جامه

ص: 847

و سرش را می جستم و خدمت می کردم او را، مادرم به من گفت : ای پسر جان من ! وقتی که در دین من بودی با من با این نحو رفتار نمی کردی پس چه شده از وقتی که داخل دین حنیف اسلام شدی این نحو با من نیکی می کنی ؟ گفتم که مردی از اولاد پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم مرا امر به این نمود، مادرم گفت : این مرد پیغمبر است ؟ گفتم : پیغمبر نیست لکن پسر پیغمبر است ، گفت : ای پسرک من ! این پیغمبر است ؛ زیرا این وصیتی که به تو کرده از وصیتهای پیغمبران است . گفتم : ای مادر! بعد از پیغمبر ما پیغمبری نیست او پسر پیغمبر است ، مادرم گفت : ای پسر جان من ! دین تو بهترین دین ها است عرضه کن آن را بر من ، عرضه کردم بر او داخل در اسلام شد و تعلیم کردم او را نماز پس نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء به جا آورد پس دردی او را عارض شد در آن شب ، دیگرباره گفت : ای پسر جان من ! اعاده کن بر من آنچه را که یاد من دادی ، پس اقرار کرد به آن و وفات کرد، چون صبح شد مسلمانان او را غسل دادند و من نماز گزاردم بر او و او را در قبر گذاشتم .

احترام پیامبر به نیکی کننده به پدر و مادر

و نیز روایت کرده از عمار بن حیان که گفت خبر دادم به حضرت صادق علیه السلام که اسماعیل پسرم به من نیکی

ص: 848

می کند حضرت فرمود من او را دوست می داشتم محبتم زیاد شد به او همانا رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم خواهر رضاعی داشت وقتی وارد بر آن حضرت شد چون نظر بر او افتاد مسرور شد و ملحفه خود را (که معنی چادر است ) برای او پهن کرد و او را روی آن نشانید پس رو کرد و با او سخن می فرمود و در صورتش می خندید پس برخاست و رفت و برادرش آمد حضرت آن نحو رفتاری که با خواهرش کرد با او نکرد، عرض کردند: یا رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم ! با خواهرش سلوکی فرمودید که با خودش به جا نیاوردید با آنکه او مرد است ؟ مراد آنکه او اولی است از خواهرش به آن نحو محبت و التفات ، فرمود: وجهش آن بود که او به والدین خود بیشتر نیکی می کرد.

و از ابراهیم بن شعیب روایت فرمود که گفت : گفتم به حضرت صادق علیه السلام که به راستی پدرم پیر شده و ضعف پیدا کرده و ما او را بر می داریم هرگاه اراده حاجت کند، فرمود: اگر بتوانی این کار را تو بکن یعنی تو او را در بر گیر و بردار در وقتی که حاجت دارد به دست خود لقمه بگیر برای او زیرا که آن سپری است از برای تو در فردا یعنی از آتش جهنم .

و شیخ صدوق روایت کرده از حضرت صادق علیه السلام که فرمود: هر که دوست دارد حق تعالی آسان کند بر او سکرات مرگ

ص: 849

را پس باید خویشان خود را صله کند و به والدین خود نیکی نماید پس هرگاه چنین کرد حق تعالی آسان کند بر او سکرات مرگ را و نرسد او را پریشانی در دنیا هرگز.

ملاقات با امام زمان علیه السلام بعد از چهل شب عبادت

حکایت بیست و دوم قصه تشرف شیخ حسین آل رحیم است به لقای آن حضرت :

شیخ عالم فاضل شیخ باقر نجفی نجل عالم عابد شیخ هادی کاظمی معروف به آل طالب نقل کرد که مرد مؤ منی بود در نجف اشرف از خانواده معروف به آل رحیم که او را شیخ حسین رحیم می گفتند و نیز خبر داد ما را از عالم فاضل و عابد کامل مصباح الا تقیاء شیخ طه از آل جناب عالم جلیل و زاهد عابد بی بدیل شیخ حسین نجف که حال امام جماعت است در مسجد هندیه نجف اشرف و در تقوی و صلاح و فضل مقبول خواص و عوام ، که شیخ حسین مزبور مردی بود پاک طینت و فطرت و از مقدسین مشتغلین مبتلا به مرض سینه و سرفه که با آن خون بیرون می آمد از سینه اش با اخلاط و با این حال در نهایت فقر و پریشانی بود و مالک قوت روز نبود و غالب اوقات می رفت نزد اعراب بادیه نشین که در حوالی نجف اشرف ساکنند به جهت تحصیل قوت هرچند که جو باشد و با این مرض و فقر دلش مایل شد به زنی از اهل نجف و هرچند از او خواستگاری می کرد به جهت فقرش کسان آن زن او را اجابت نمی کردند و از این جهت نیز در هم و غم

ص: 850

شدیدی بود، و چون مرض و فقر و ماءیوسی از تزویج آن زن کار را بر او سخت ساخت عزم کرد بر کردن آنچه معروف است در میان اهل نجف که هرکه را امر سختی روی دهد چهل شب چهارشنبه مواظبت کند رفتن به مسجد کوفه را که لامحاله حضرت حجت علیه السلام را به نحوی که نشناسد ملاقات خواهد نمود و مقصدش به او خواهد رسید.

مرحوم شیخ باقر نقل کرد که شیخ حسین گفت که من چهل شب چهارشنبه بر این عمل مواظبت کردم چون شب چهارشنبه آخر شد و آن ، شب تاریکی بود از شبهای زمستان و باد تندی می وزید که با آن بود اندکی باران و من نشسته بودم در دکه ای که داخل مسجد است و آن دکه شرقیه مقابل در اول است که واقع است در طرف چپ کسی که داخل مسجد می شود و متمکن از دخول در مسجد نبودم به جهت خونی که از سینه می آمد و چیزی نداشتم که اخلاط سینه را در آن جمع کنم و انداخت آن هم در مسجد روا نبود و چیزی هم نداشتم که سرما را از من دفع کند دلم تنگ و غم و اندوهم زیاد شد و دنیا در چشمم تاریک شد و فکر می کردم که شبها تمام شد و این شب آخر است نه کسی را دیدم و نه چیزی برایم ظاهر شد و این همه مشقت و رنج عظیم بردم و بار زحمت و خوف بر دوش کشیدم که در چهل شب از نجف می آیم به مسجد کوفه و در این حال

ص: 851

جز یاءس برایم نتیجه ندهد و من در این کار خود متفکر بودم و در مسجد احدی نبود، آتش روشن کرده بودم به جهت گرم کردن قهوه که از نجف با خود آورده بودم و به خوردن آن عادت داشتم و بسیار کم بود، که ناگاه شخصی از سمت در اول مسجد متوجه من شد چون از دور او را دیدم مکدر شدم و با خود گفتم که این اعرابی است از اهالی اطراف مسجد آمده نزد من که قهوه بخورد و من امشب بی قهوه می مانم و در این شب تاریک ، هم و غمم زیاد خواهد شد در این فکر بودم که او به من رسید و سلام کرد بر من و نام مرا برد و در مقابل من نشست تعجب کردم از دانستن او نام مرا و گمان کردم که او از آنهایی است که در اطراف نجف اند و من گاهی بر ایشان وارد می شدم . پس پرسیدم از او که از کدام طایفه عرب است ، گفتم که از بعض ایشانم پس اسم هر یک را از طوایف عرب که در اطراف نجف اند بردم ، گفت : نه از آنها نیستم . پس مرا به غضب آورد از روی سخریه من تبسم کرد و گفت : بر تو حرجی نیست من از هر کجا باشم ، تو را چه محرک شده که به اینجا آمدی ؟ گفتم : به تو هم نفعی ندارد سؤ ال کردن از این امور، گفت : چه ضرر دارد که مرا خبر دهی ؟ پس از حسن اخلاق و شیرینی سخن او

ص: 852

متعجب شدم و قلبم به او مایل شد و چنان شد که هرچه سخن می گفت محبتم به او زیاد می شد پس برای او تتن سبیلی ساختم و به او دادم . گفت : تو آن را بکش من نمی کشم . پس برای او در فنجان قهوه ریختم و به او دادم ، گرفت و اندکی از آن خورد آنگاه به من داد و گفت : تو آن را بخور. پس گرفتم و آن را خوردم و ملتفت نشدم که تمام آن را نخورده و آنا فآنا محبتم به او زیاده می شد. پس گفتم : ای برادر امشت تو را خداوند برای من فرستاده که مونس من باشی آیا نمی آیی با من که برویم بنشینیم در مقبره جناب مسلم ؟ گفت : می آیم با تو، حال خبر خود را نقل کن . گفتم : ای برادر واقع را برای تو نقل می نمایم ، من به غایت فقیر و محتاجم از آن روز که خود را شناختم و با این حال چند سال است که از سینه ام خون می آید علاجش را نمی دانم و عیال هم ندارم و دلم مایل شده به زنی از اهل محله خودم در نجف اشرف و چون در دستم چیزی نبود گرفتنش برایم میسر نیست و مرا این ملائیه [ملاهای ] ملاعین مغرور کردند و گفتند به جهت حوائج خود متوجه شو به صاحب الزمان علیه السلام و چهل شب چهارشنبه متوجه شو در مسجد کوفه بیتوته کن که آن جناب را خواهی دید و حاجتت را خواهد برآورد و این آخر شبهای

ص: 853

چهارشنبه است و چیزی ندیدم و این همه زحمت کشیدم در این شبها این است سبب زحمت آمدن به اینجا و این است حوائج من .

پس گفت در حالتی که من غافل بودم و متلفت نبودم اما سینه تو پس عافیت یافت و اما آن زن پس به این زودی خواهی گرفت و اما فقرت پس به حال خود باقی است تا بمیری . و من ملتفت نشدم به این بیان و تفصیل ، پس گفتم : نمی رویم به سوی جناب مسلم ؟ گفت : برخیز! پس برخاستم و در پیش روی من افتاد چون وارد زمین مسجد شدیم گفتم به من آیا دو رکعت نماز تحیت مسجد نکنیم ؟ گفتم : می کنیم ، پس ایستاد نزدیک شاخص سنگی که در میان مسجد است و من در پشت سرش ایستادم به فاصله ، پس تکبیره الاحرام را گفتم و مشغول خواندن فاتحه شدم که ناگاه شنیدم قرائت فاتحه او را که هرگز نشنیدم از احدی چنین قرائتی پس از حسن قرائتش در نفس خود گفتن شاید او صاحب الزمان علیه السلام باشد و شنیدم پاره ای از کلمات از او که دلالت بر این کرد و آنگاه نظر کردم به سوی او پس از خطور این احتمال در دل در حالتی که آن جناب در نماز بود دیدم که نور عظیمی احاطه نمود به آن حضرت به نحوی که مانع شد مرا از تشخیص شریفش و در این حال مشغول نماز بود و من می شنیدم قرائت آن جناب را و بدنم می لرزید و از بیم حضرتش نتوانستم نماز را قطع

ص: 854

کنم پس به هر نحو بود نماز را تمام کردم و نور از زمین بالا می رفت پس مشغول شدم به گریه و زاری و عذرخواهی از سوء ادبی که در مسجد با جنابش نموده بودم و گفتم ای آقای من وعده جناب شما راست است مرا وعده دادی که با هم برویم به قبر مسلم . در بین سخن گفتن بودم که نور متوجه قبر مسلم شد پس من نیز متابعت کردم و آن نور داخل در قبه مسلم شد و در قضای قبه قرار گرفت و پیوسته چنین بود و من نیز مشغول گریه و ندبه بودم تا آنکه فجر طالع شد و آن نور عروج کرد چون صبح شد ملتفت شدم به کلام آن حضرت که اما سینه ات پس شفا یافت دیدم سینه ام صحیح و ابدا سرفه نمی کنم و هفته ای نکشید که اسباب تزویج آن دختر فراهم آمد ( مَنْ حَیْثُ لا اَحْتَسِبُ ) و فقر هم به حال خود باقی است چنانچه آن جناب فرمود ( وَالْحَمْدُللّهِ ) .

حمایت امام زمان علیه السلام از زوار

حکایت بیست و سوم در متفرق کردن آن حضرت است عربهای عُنَیْزه را از راه زُوّار:

خبر داد مرا مشافههً سید الفقهاء و سناد العلماء العالم الربانی جناب آقای سید مهدی قزوینی ساکن در حله ، فرمود: بیرون آمدم روز چهاردهم شعبان از حله به قصد زیارت جناب ابی عبداللّه الحسین علیه السلام در شب نیمه آن پس چون رسیدیم به ( شط هندیه ) و عبور کردیم به جانب غربی آن دیدم زواری که از حله و اطراف آن رفته بودند و زواری که از نجف

ص: 855

اشرف و حوالی آن وارد شده بوند جمیعا محصورند در خانه های طائفه بنی طرف از عشایر هندیه و راهی نیست برای ایشان به سوی کربلا زیرا که عشیره عنیزه در راه فرود آمده بودند و راه مترددین را از عبور و مرور قطع کرده بودند و نمی گذاشتند احدی از کربلا بیرون آید و نه کسی به آنجا داخل شود مگر آنکه او را نهب و غارت می کردند، فرمود: پس به نزد عربی فرود آمدم و نماز ظهر و عصر را به جای آوردم و نشستم منتظر بودم که چون خواهد شد امر زوار و آسمان هم ابر داشت و باران کم کم می آمد پس در این حال که نشسته بودیم دیدیم تمام زوار از خانه ها بیرون آمدند و متوجه شدند به سمت کربلا.

پس به شخصی که با من بود گفتم برو سؤ ال کن که چه خبر است . پس بیرون رفت و برگشت و به من گفت که عشیره بنی طرف بیرون آمدند با اسلحه ناریه و متعهد شدند که زوار را به کربلا برسانند هر چند کار بکشد به محاربه با عنیزه . پس چون شنیدم این کلام را گفتم به آنان که با من بودند، این کلام اصلی ندارد زیرا که بنی طرف را قابلیتی نیست که مقابله کنند با عنیزه و گمان می کنم که این کیدی است از ایشان به جهت بیرون کردن زوار از خانه خود زیرا که بر ایشان سنگین شده ماندن زوار در نزد ایشان چون باید مهمانداری بکنند پس در این حال بودیم که زوار برگشتند به سوی خانه های

ص: 856

آنها پس معلوم شد که حقیقت حال همان است که من گفتم پس زوار داخل نشدند در خانه ها و در سایه خانه ها نشستند و آسمان را هم ابر گرفته پس مرا به حالت ایشان رقتی سخت گرفت و انکسار عظیمی برایم حاصل شد پس متوجه شدم به سوی خداوند تبارک و تعالی به دعا و توسل به پیغمبر و آل او صلی اللّه علیه و آله و سلم و طلب کردم از او اغاثه زوار را از آن بلا که به آن مبتلا شدند پس در این حال بودیم دیدیم سواری را که می آید بر اسب نیکویی مانند آهو که مثل آن ندیده بودم و در دست او نیزه درازی است و او آستین ها را بالا زده و اسب را می دوانید تا آنکه ایستاد در نزد خانه ای که من در آنجا بودم . و آن خانه ای بود از موی که اطراف آن را بالا زده بودند پس سلام کرد و ما جواب سلام او را دادیم آگاه فرمود: یا مولانا (و اسم مرا برد) فرستاد مرا کسی که سلام می فرستد بر تو و او کنج محمّد آغا و صفر آغا است و آن دو از صاحب منصبان عساکر عثمانیه اند و می گویند که هر آینه زوار بیایند، ما طرد کردیم عنیزه را از راه و ما منتظر زواریم با عساکر خود در پشته سلیمانیه بر سر جاده . پس به او گفتم : تو با ما هستی تا پشته سلیمانیه ؟ گفت : آری ! پس ساعت را از بغل بیرون آوردم دیدم دو ساعت و

ص: 857

نیم تقریبا به روز مانده پس گفتم اسب مرا حاضر کردند پس آن عرب بدوی که ما در منزلش بودیم به من چسبید و گفت : ای مولای من ! نفس خود و این زوار را در خطر مینداز، امشب را نزد ما باشید تا امر مبین شود. پس به او گفتم : چاره ای نیست از سوار شدن به جهت ادراک زیارت مخصوصه پس چون زوار دیدند که ما سوار شدیم پیاده و سواره در عقب ما حرکت کردند پس به راه افتادیم و آن سوار مذکور در جلو ما بود مانند شیر بیشه و ما در پشت سر او می رفتیم تا رسیدیم به پشته سلیمانیه پس سوار بر آنجا بالا رفت و ما نیز او را متابعت کردیم آنگاه پایین رفت و ما رفتیم تا بالای پشته پس نظر کردیم از آن سوار اثری ندیدیم گویا به آسمان بالا رفت یا به زمین فرو رفت و نه رئیس عسکری دیدیم و نه عسکری پس گفتم به کسانی که با من بودند آیا شک دارید که او صاحب الا مر علیه السلام بوده ؟ گفتند: نه واللّه !

و من در آن وقتی که آن جناب در پیش روی ما می رفت تاءمل زیادی کردم در او که گویا وقتی پیش از این او را دیده ام لکن به خاطرم نیامد که کی او را دیدم پس چون از ما جدا شد متذکر شدم که او همان شخص بود که در حله به منزل من آمده بود و مرا خبر داده به واقعه سلیمانیه ، و اما عشیره عنیزه پس اثری ندیدم از

ص: 858

ایشان در منزلهای ایشان و ندیدم احدی را که از ایشان سؤ ال کنیم جز آنکه غبار شدیدی دیدیم که بلند شده بود در وسط بیابان . پس وارد کربلا شدیم و به سرعت اسبان ما، ما را می بردند پس رسیدیم به دروازه شهر و عسکر را دیدیم در بالای قلعه ایستاده اند، پس به ما گفتند که از کجا می آمدید و چگونه رسیدید؟ آنگاه نظر کردند به سوی زوار پس گفتند سبحان اللّه ! این صحرا پر شده از زوار، پس عنیزه به کجا رفتند؟! پس گفتم به ایشان بنشینید در بلد و معاش خود را بگیرید ( وَ لِمَکَّهَ رَبُّ یَرْعاها ) ؛ و از برای مکه پروردگاری هست که آن را حفظ و حراست کند. و این مضمون کلام عبدالمطلب است که چون به نزدیک ملک حبشه می رفت برای پس گرفتن شتران خود که عسکر او بردند ملک گفت : چرا خلاصی کعبه را از من نخواستی که من برگردانم ؟ فرمود: من رب شتران خودم وَ لِمَکَّهَ الخ . آنگاه داخل بلد شدیم پس دیدیم کنج آنجا را که بر تختی نشسته نزدیک دروازه پس سلام کردم ، پس در مقابل من برخاست . گفتم به او که تو را همین فخر بس که مذکور شدی در آن زبان ، گفت : قصه چیست ؟

پس برای او نقل کردم ، پس گفت : ای آقای من ! من از کجا دانستم که تو به زیارت آمدی تا قاصدی نزد تو بفرستم و من و عسکری پانزده روز است که در این بلد محصوریم از خوف عنیزه قدرت

ص: 859

نداریم بیرون بیاییم . آنگاه پرسید که عنیزه به کجا رفتند؟ گفتم : نمی دانم جز آنکه غبار شدیدی در وسط بیابان دیدم که گویا غبار کوچ کردن آنها باشد آنگاه ساعت را بیرون آوردم دیدم که یک ساعت و نیم به روز مانده و تمام سیر ما در یک ساعت واقع شده و بین منزلهای عشیره بنی طرف تا کربلا سه فرسخ است . پس شب را در کربلا به سر بردیم چون صبح شد سؤ ال کردیم از خبر عنیزه پس خبر داد بعضی از فلاحین که در بساتین کربلا بود که عنیزه در حالتی که در منزلها و خیمه های خود بودند که ناگاه سواری ظاهر شد بر ایشان که بر اسب نیکوی فربهی سوار بود و بر دستش نیزه درازی بود پس به آواز بلند بر ایشان صیحه زد که : ای معاشر عنیزه ! به تحقیق که مرگ حاضری در رسید، عساکر دولت عثمانیه رو به شما کرده اند با سواره ها و پیاده ها و اینک ایشان در عقب من می آیند پس کوچ کنید و گمان ندارم که از ایشان نجات یابید. پس خداوند خوف و مذلت را بر ایشان مسلط فرمود حتی آنکه شخصی بعضی از اسباب خود را می گذاشت به جهت تعجیل در حرکت پس ساعتی نکشید که تمام ایشان کوچ کردند و رو به بیابان آوردند. پس به او گفتم : اوصاف آن سوار را برای من نقل کن ، پس نقل کرد دیدم که همان سواری است که با ما بود بعینه .

( وَالْحَمْدُللّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ الصَّلوه عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ

ص: 860

الطّاهِرین ) .

مؤ لف [محدث نوری ] گوید که این کرامات و مقامات از سید مرحوم ، بعید نبود چه او علم و عمل را میراث داشت از عم اجل خود جناب سید باقر سابق الذکر صاحب اسرار خال [دائی ] خود جناب بحرالعلوم اعلی اللّه مقامهم و عم اکرامش او را تاءدیب نمود و تربیت فرمود و بر خفایا و اسرار مطلع ساخت تا رسید به آن مقام که نرسد به حول آن افکار و دارا شد از فضایل و مناقب مقداری که جمع نشد در غیر او از علمای ابرار.

اول آنکه آن مرحوم بعد از آنکه هجرت کردند از نجف اشرف به حله و مستقر شدند در آنجا و شروع نمودند در هدایت مردم و اظهار حق و ازهاق باطل به برکت دعوی آن جناب از داخل حله و خارج آن زیاده از صد هزار نفر از اعراب شیعه مخلص اثنی عشری شدند و شفاها به حقیر فرمودند چون به حله رفتم دیدم شیعیان آنجا از علائم امامیه و شعار شیعه جز بردن اموات خود به نجف اشرف چیزی ندارند و از سایر احکام و آثار عاری و بری حتی از تبراء از اعداء اللّه و به سبب هدایت همه از صلحا و ابرار شدند و این فضیلت بزرگی است که از خصایص او است .

دوم کلمات نفسانیه و صفات انسانیه که در آن جناب بود از صبر و تقوی و رضا و تحمل مشقت عبادت و سکون نفس و دوام اشتغال به ذکر خدای تعالی و هرگز در خانه خود از اهل و اولاد و خدمتگزاران چیزی از حوائج

ص: 861

نمی طلبید مانند غذا در ناهار و شام و قهوه و چای و قلیان در وقت خود با عادت به آنها و تمکن و ثروت و سلطنت ظاهره و عبید و اماء و اگر آنها خود مواظب و مراقب نبودند و هر چیزی که در محلش نمی رسانیدند، بسا بود که شب و روز بر او بگذرد بدون آنکه از آنها چیزی تناول نماید و اجابت دعوت می کرد و در ولیمه ها و مهمانی ها حاضر می شد لکن به همراه کتبی بر می داشتند و در گوشه مجلس مشغول تاءلیف خود بودند و از صحبتهای مجلس ایشان را خبری نبود مگر آنکه مساءله پرسند جواب گوید. و دیدن آن مرحوم در ماه رمضان چنین بود که نماز مغرب را با جماعت در مسجد می کرد آنگاه نافله مغرب را که در ماه رمضان که از هزار رکعت در تمام ماه حسب قسمت به او می رسد می خواند و به خانه می آمد و افطار می کرد و برمی گشت به مسجد به همان نحو نماز عشا را می کرد و به خانه می آمد و مردم جمع می شدند اول قاری حسن الصوتی با لحن قرآنی آیاتی از قرآن که تعلق داشت به وعظ و زجر و تهدید و تخویف می خواند به نحوی که قلوب قاسیه را نرم و چشمهای خشک شده را تر می کرد، آنگاه دیگری به همین نسق خطبه ای از ( نهج البلاغه ) می خواند، آنگاه سومی قرائت می کرد مصائب ابی عبداللّه الحسین علیه السلام را آنگاه یکی از صلحا مشغول خواندن ادعیه ماه مبارک

ص: 862

می شد و دیگران متابعت می کردند تا وقت خوردن سحر، پس هر یک به منزل خود می رفت .

و بالجلمه : در مراقبت و مواظبت اوقات و تمام نوافل و سنن و قرائت با آنکه در سن به غایت پیری رسیده بود آیت و حجتی بود در عصر خود. و در سفر حج ذهابا و ایابا با آن مرحوم بودم و در مسجد غدیر و جحفه با ایشان نماز کردیم و در مراجعت دوازدهم ربیع الاول سنه هزار و سیصد، پنج فرسخ مانده به سماوه تقریبا داعی حق را لبیک گفت و در نجف اشرف در جنب مرقد عم اکرم خود مدفون شد و بر قبرش قبه عالیه بنا کردند و در حین وفاتش در حضور جمع کثیری از مؤ الف و مخالف ظاهر شد از قوت ایمان و طماءنینه و اقبال و صدق یقین آن مرحوم مقامی که همه متعجب شدند و کرامت باهره که بر همه معلوم شد.

سوم تصانیف رائقه بسیاری در فقه و اصول و توحید و امامت و کلام و غیر اینها که یکی از آنها کتابی است در اثبات بودن شیعه ، فرقه ناجیه که از کتب نفیسه است ، طُوبی لَهُ وَ حُسْنُ مَآبٍ.

فصل ششم : در ذکر شمه ای از تکالیف عباد نسبت به امام عصر علیه السلام

اشاره

و آداب بندگی و رسوم فرمانبرداری آنانکه سر به زیر فرمان و اطاعت آن جناب فرود آورده اند و خود را عبد طاعت و ریزه خور خوان احسان وجود مبارک او دانسته و آن شخص معظم را امام و واسطه رسیدن فیوضات الهیه و نعم غیر متناهیه دنیویه و اخرویه قرار داده و از آنها چند چیز بیان می شود:

دوران غیبت کبری آزمایشگاه است

اول

ص: 863

مهموم بودن برای آن جناب در ایام غیبت و سبب این ، متعدد است : یکی برای محجوب بودن آن جناب و نرسیدن دست به دامان وصالش و روشن نگشتن دیدگان به نور جمالش .

در ( عیون ) از جناب امام رضا علیه السلام مروی است که در ضمن خبری متعلق به آن جناب فرمود: چه بسیار مؤ منی که متاءسف و حیران و محزونند در وقت فقدان ماء معین ، یعنی حضرت حجت علیه السلام .

در دعای ندبه است که ( گران است بر من که خلق را ببینم و تو دیده نشوی و نشنوم از تو آوازی و نه رازی ، گران است بر من که احاطه کند به تو بلا نه به من و نرسد به تو از من نه ناله ای و نه شکایتی ، جانم فدای تو غایبی که از ما کناره نداری ، جانم فدای تو دور شده ای که از ما دوری نگرفتی ، جانم فدای تو که آرزوی هر مشتاق و آرزومندی از مرد و زن که تو را ید آورند و ناله کنند، گران است بر من که من بر تو بگریم و خلق از تو دست کشیده باشند ) . تا آخر دعا که نمونه ای است از درد دل آنکه جامی از چشمه محبت آن جناب نوشیده .

و دیگر ممنوع بودن آن سلطان عظیم الشاءن از رتق و فتق و اجرای احکام و حقوق و حدود و دیدن حق خود را در دست غیر خود.

از حضرت باقر علیه السلام روایت است که فرمود به عبداللّه بن ظبیان که هیچ

ص: 864

عیدی نیست برای مسلمین نه قربان و نه فطر مگر آنکه تازه می کند خداوند برای آل محمّد علیهم السلام حزنی را، راوی پرسید چرا؟ فرمود که ایشان می بینند حق خود را در دست غیر خودشان .

و دیگر بیرون آمدن جمعی از دزدان داخلی دین مبین از کمین و افکندن شکوک و شبهات در قلوب عوام بلکه خواص تا آنکه پیوسته دسته دسته از دین خداوند بیرون روند، و علمای راستین از اظهار علم خود عاجز، و صادق شده وعده صادقین علیهم السلام که خواهد آمد وقتی که نگاه داشتن مؤ من دین خود را مشکل تر است از نگاه داشتن جمره ای از آتش در دست .

شیخ نعمانی روایت کرده از عمیره دختر نفیل که گفت : شنیدم حسن بن علی علیه السلام می فرماید: نخواهد شد آن امری که شما منتظر آنید تا اینکه بیزاری جوید بعضی از شما از بعضی و خیو (آب دهان ) اندازد بعضی از شما در صورت بعضی و شهادت دهد بعضی از شما به کفر بعضی و لعن کند بعضی شما بعضی را. پس گفتم به آن جناب که خیری نیست در آن زمان ؟ پس حسین علیه السلام فرمود: تمام خیر در آن زمان است ، خروج می کند قائم ما و همه آنها را دفع می کند. و نیز از جناب صادق علیه السلام خبری نقل کرده به همین مضمون و از حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام روایت کرده که فرمود به مالک بن ضمره که ای مالک چگونه ای تو آنگاه که شیعه اختلاف کنند چنین ، انگشتان خود

ص: 865

را داخل نمود در یکدیگر، پس گفتم : یا امیرالمؤ منین علیه السلام در آن زمان خیری نیست ؟ فرمود: تمام خیر در آن وقت است خروج می کند قائم ما پس مقدم می شود بر او هفتاد مرد که دروغ می گویند بر خدا و رسول پس همه را می کشد آنگاه جمع می کند ایشان را بر یک امر. و نیز از جناب باقر علیه السلام روایت کرده که فرمود هر آینه آزموده خواهید شد ای شیعه آل محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم ! آزموده شدن سرمه در چشم به درستی که صاحب سرمه می داند که کی سرمه در چشمش ریخته می شود و نمی داند که چه وقت از چشم بیرون می رود و چنین است که صبح می کند مرد بر جاده ای از امرما و شام می کند و حال آنکه بیرون رفته از آن ، و شام می کند بر جاده ای از امرما و صبح می کند و حال آنکه بیرون رفته از آن . و از جناب صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود: واللّه ! هر آینه شکسته خواهید شد شکستن شیشه و به درستی که شیشه هر آینه بر می گردد پس عود می کند، واللّه ! هر آینه شکسته می شوید شکستن کوزه و کوزه چون شکست بر می گردد و چنان بوده ، قسم به خدا که بیخته خواهید شد و قسم به خدا که جدا خواهید شد و قسم به خدا که امتحان خواهید شد تا آنکه نماند از شما مگر اندکی و کف مبارک را خالی کردند.

ص: 866

و بر این مضمون اخبار بسیار روایت کرده و شیخ صدوق رحمه اللّه در ( کمال الدّین ) روایت کرده از امیرالمؤ منین علیه السلام که فرمود: گویا می بینم شماها را که گردش می کنید گردش شتر، می طلبید چراگاه را پس نمی یابید آن را ای گروه شیعه . و نیز از آن جناب روایت کرده که به عبدالرحمن بن سیابه فرمود: که چگونه خواهید بود شما در آن زمان که بمانید بی امام هادی و بی نشانه ، بیزاری جوید بعضی از شما از بعضی پس در آنگاه امتحان کرده می شوید و جدا می شوید و بیخته می شوید.

و نیز روایت کرده از سدیر صیرفی که گفتم : من و مفضل بن عمر و ابوبصیر و ابان بن تغلب به خدمت مولای خود امام جعفر صادق علیه السلام داخل شدیم و آن حضرت را دیدیم که بر روی خاک نشسته بود و مسح خیبری را در بر داشت که آستینهایش کوتاه بود و از شدت اندوه واله بود و مانند زنی که فرزند عزیزش مرده بود گریه می کرد مانند جگر سوخته آثار حزن و محنت در روی حق جویش ظاهر و هویدا بود و اشک از دیده های حق بینش جاری بود و می گفت : ای سید من ! غیبت تو خواب مرا برده است و استراحت مرا زایل گردانیده و سرور از دل من ربوده است ، ای سید من ! غیبت تو مصیبت مرا دایم گردانیده و محن و نوایب را بر من پیاپی گردانید و آب دیده مرا جاری کرد و ناله و

ص: 867

فغان و حزن را از سینه من بیرون آورد و بلاها را بر من متصل گردانید. سدیر گفت : چون حضرت را با آن حالت مشاهده کردیم عقلهای ما پرواز کرد و واله و حیران شدیم و دلهای ما از آن جزع نزدیک بود که پاره گردد و گمان کردیم که آن حضرت را زهر دادند یا آنکه بلیه عظیمی از بلاهای دهر بر او حادث شده است . پس عرض کردم که ای بهترین خلق ، خدا هرگز چشم تو را گریان نگرداند، چه حادثه ای تو را گریان گردانیده است و چه حالت روی داده است که چنین ماتمی گرفتی ؟ پس حضرت از شدت غصه و گریه و آه سوزناک از دل غمناک برکشید و فرمود که من در صبح این روز نظر در کتاب جفر نمودم و آن کتابی است مشتمل بر علم منایا و بلایا و در آنجا مذکور است بلاهایی که بر ما می رسد و در آنجا علم گذشته و آینده هست تا روز قیامت و خدا آن علم را مخصوص محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم و ائمه علیهم السلام بعد از او گردانیده است ، نگاه کردم در آنجا ولادت حضرت صاحب الا مر علیه السلام و غیبت آن حضرت و طول غیبت و درازی عمر او را و ابتلای مؤ منان را در زمان غیبت و بسیار شدن شک و شبهه در دل مردم از جهت طول غیبت او و مرتد شدن اکثر مردم در دین خود و بیرون کردن ریسمان اسلام را از گردن خود که حق تعالی در گردن بندگان قرار

ص: 868

داده است ، پس رقت مرا دست داده است و حزن بر من غالب شده است . الخبر.

و از برای این مقام همین خبر شریف ، کافی است چه اگر تحیر و تفرق و ابتلای شیعه در ایام غیبت و تولد شکوک در قلوب ایشان سبب شود از برای گریستن حضرت صادق علیه السلام سالها پیش از وقوع آن و بردن خواب از چشمهای مبارکش ، پس مؤ من مبتلای به آن حادثه عظیمه غرق شده در آن گرداب بی کرانه تاریک مواج سزاوارتر است به گریه و زاری و ناله و بی قراری و حزن و اندوه دائمی و تضرع به سوی حضرت باری جلاّ و علا.

ثواب انتظار ظهور امام زمان علیه السلام

دوم از تکالیف بندگان در ایام غیبت ، انتظار فرج آل محمّد علیهم السلام در هر آن و ترقب بروز و ظهور دولت قاهره و سلطنت ظاهره مهدی آل محمّد علیهم السلام و پر شدن زمین از عدل و داد غالب شدن دین قویم بر جمیع ادیان که خدای تعالی به نبی اکرم خود خبر دادده و وعده فرموده بلکه بشارت آن را به جمیع پیغمبران و امم داده که چنین روزی خواهد آمد که جز خدای تعالی کسی را پرستش نکنند و چیزی از دین نماند که از بیم احدی در پرده ستر و حجاب بماند و بلا و شدت از حق پرستان برود چنانچه در زیارت حضرت مهدی آل محمّد علیهم السلام است :

( اَلسّلامُ عَلَی الْمَهْدیِّ الَّذی وَعَدَاللّهُ بِهِ الاُمَمَ اَنْ یَجْمَعَ بِهِ الْکَلِمَ وَیَلُمَّ بِهِ الشَّعَثَ وَ یَمْلاَءَ بِهِ الاَرْضَ عَدْلا وَ قِسْطا وَ یَنْجِزَ بِهِ وَعْدَ الْمُؤ مِنینَ

ص: 869

) .

سلام بر مهدی آن چنانی که وعده داده خداوند بر او جمیع امتها را که جمع کنند به وجود او کلمه ها، یعنی اختلاف را از میان ببرد و دین یکی شود و گرد آورد به او پراکنندگی ها را و پر کند به او زمین را از عدل و داد و انفاذ فرماید به سبب او وعده فرجی که به مؤ منین داده . و این فرج عظیم را در سنه هفتاد از هجرت وعده داده بودند چنانچه شیخ رواندی در ( خرائج ) از ابی اسحاق سمیعی روایت کرده و او از عمرو بن حمق که یکی از چهار نفر صاحب اسرار امیرالمؤ منین علیه السلام بود که گفت : داخل شدم بر علی علیه السلام آنگاه که او را ضربت زده بودند در کوفه پس گفتم به آن جناب که بر تو باکی نیست جز این نیست که این خراشی است ، فرمود: به جان خود قسم که من از شما مفارقت خواهم کرد، آنگاه فرمود تا سنه هفتاد بلا است و این را سه مرتبه فرمود پس گفتم : آیا پس از بلا رخائی هست ؟ پس مرا جواب نداد و بی هوش شد، تا آنکه می گوید پس گفتم : یا امیرالمؤ منین علیه السلام ! به درستی که تو فرودی تا [سال ] هفتاد، بلا است پس آیا بعد از بلا، رخاء است ؟ پس فرمود: آری به درستی که بعد از بلا، رخاء است و خداوند محو می کند آنچه را که می خواهد و ثابت می کند و در نزد او است ام الکتاب .

ص: 870

و شیخ طوسی در ( کتاب غیبت ) و کلینی در ( کافی ) روایت کرده اند از ابی حمزه ثمالی که گفت : گفتم به ابی جعفر علیه السلام به درستی که علی علیه السلام بود که می فرمود تا سنه هفتاد، بلا است و می فرمود بعد از بلا، رخائ است و به تحقیق که گذشت هفتاد و ما رخاء ندیدیم ، پس ابوجعفر علیه السلام فرمود که ای ثابت ! به درستی که خدای تعالی قرار داده بود وقت این امر را در سنه هفتاد پس چون حسین علیه السلام کشته شد، شدید شد غضب خداوند بر اهل زمین پس به تاءخیر انداخت آن را تا سال صد و چهل پس ما شما را خبر دادیم پس شما خبر ما را نشر کردید و پرده سرّ را کشف نمودید پس خدای تعالی آن را تاءخیر انداخت و پس از آن وقتی برای آن قرار نداد در نزد ما ( وَ یَمْحُو اللّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ اُمُّالْکِتابَ )

ابوحمزه گفت من این خبر را عرض کردم خدمت امام جعفر صادق علیه السلام پس فرمود: که به درستی که چنین بود.

و شیخ نعمانی در ( کتاب غیبت ) روایت کرده از علاء بن سیابه از ابی عبداللّه جعفر بن محمّد علیه السلام که فرمود: کسی که بمیرد از شما و منتظر باشد این امر را مانند کسی است که در خیمه ای باشد که از آن حضرت قائم علیه السلام است .

و نیز روایت نموده از ابوبصیر از آن جناب که فرمود روزی : آیا

ص: 871

خبر ندهم شما را به چیزی که قبول نمی کند خداوند عملی را از بندگان مگر به او؟ گفتیم : بلی ، پس فرمود: ( شَهادَهَ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللّه وَ اَنَّ مُحَمَّدا عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ ) و اقرار به آنچه خداوند امر فرمود دوستی ما و بیزاری از دشمنان ما، یعنی ائمه مخصوصا و انقیاد برای ایشان و ورع و اجتهاد و آرامی و انتظار کشیدن برای قائم علیه السلام ؛ آنگاه فرمود: به درستی که برای ما دولتی است که خداوند آن را می آورد هر وقت که خواست ؛ آنگاه فرمود: هر کس که خوش دارد که بوده باشد از اصحاب قائم علیه السلام پس هر آینه انتظار کشد و عمل کند با ورع و محاسن اخلاق در حالی که او انتظار دارد پس اگر بمیرد و قائم علیه السلام پس از او خروج کند هست برای او از اجر مثل کسی که آن جناب را درک نموده باشد پس کوشش کنید و انتظار کشید هنیئا هنیئا برای شما ای عصابه مرحومه .

و شیخ صدوق در ( کمال الدّین ) روایت کرده از آن جناب که فرمود: از دین ائمه است ورع و عفت و صلاح و انتظار داشتن فرج آل محمّد علیهم السلام و نیز از حضرت رضا علیه السلام روایت کرده که رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: افضل اعمال امت من انتظار فرج است از خداوند عز و جل . و نیز روایت کرده از امیرالمؤ منین علیه السلام که فرمود: منتظر امر ما مانند کسی است که در خون خود غلطیده

ص: 872

باشد در راه خداوند.

و شیخ طبرسی در ( احتجاج ) روایت کرده که ( توقیعی ) از حضرت صاحب الا مر علیه السلام بیرون آمد به دست محمّد بن عثمان و در آخر آن مذکور است که دعا بسیار کنید برای تعجیل فرج به درستی که فرج شما در ان است .

و شیخ طوسی رحمه اللّه در ( غیبت ) از مفضل روایت کرده که گفت : ذکر نمودیم قائم علیه السلام را و کسی که مرد از اصحاب ما که انتظار او را می کشید پس حضرت ابوعبداللّه علیه السلام فرمود به ما که چون قائم علیه السلام خروج کند کسی بر سر قبر مؤ من می آید پس به او می گوید که ای فلان به درستی که ظاهر شد صاحب تو پس اگر خواهی که ملحق شوی پس ملحق شو و اگر می خواهی که اقامت کنی در نعمت پروردگار خود پس اقامت داشته باش .

و شیخ برقی در ( محاسن ) از آن جناب روایت کرده که فرمود به مردی از اصحاب خود که : هرکه از شما بمیرد با دوستی اهل بیت و انتظار کشیدن فرج ، مثل کسی است که در خیمه قائم علیه السلام باشد، و در روایت دیگر بلکه مثل کسی است که با رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم باشد. و در روایت دیگر مانند کسی است که در پیش روی رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم شهید گردد. و نیز از محمّد بن فضیل روایت کرده که گفت فرج را از حضرت رضا

ص: 873

علیه السلام سؤ ال کردم ، حضرت فرمود که آیا انتظار فرج از فرج نیست ، خدای عز و جل فرموده : فَانْتَظِرُوا اِنّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرینَ؛ شما انتظار برید به درستی که من با شما از انتظار برندگانم . یعنی انتظار برید فرج مرا و من انتظار می برم آن وقتی را که برای این مصلحت دانستم که آن وقت در رسد. و نیز از آن جناب روایت کرده که فرمود: چه نیکو است صبر انتظار فرج ، آیا نشنیده ای قول خداوند را که فرمود:

( فَارْتَقِبُوا اِنّی مَعَکُمْ رَقیبٌ ) ، ( وَانْتَظِرُوا اِنّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنتظرینَ ) . پس بر شما باد به صبر زیرا که فرج می آید بعد از ناامیدی و به تحقیق که بودند پیش از شما که از شما صبر کننده تر بودند.

دعا برای سلامتی امام زمان علیه السلام

سوم از تکالیف ، دعا کردن است از برای حفظ وجود مبارک امام عصر علیه السلام از شرور شیاطین انس و جن و طلب تعجیل و نصرت و ظفر و غلبه بر کفار و ملحدین و منافین برای آن جناب که این نوعی است از اظهار بندگی و اظهار شوق و زیادتی محبت و دعاهای وارده در این مقام بسیار است یکی دعایی است که از یونس بن عبدالرحمن مروی است که حضرت امام رضا علیه السلام امر می فرمودند به دعا کردن برای حضرت صاحب الا مر علیه السلام به این دعا: اللهم ادفع عن ولیک و خلیفتک و حجتک تا آخر و من این دعا را در ( کتاب مفاتیح ) در باب زیارت حضرت صاحب الا مر علیه السلام نقل

ص: 874

کردم ، و دیگر صلوات منسوبه به ابوالحسن ضراب اصفهانی است که ما آن را در ( مفاتیح ) در آخر اعمال روز جمعه نقل کردیم ، و دیگر این دعای شریف است :

( اَللّهُمَ کُنْ لِوَلِیِّکَ (فلان بن فلان و به جای فلان بن فلان می گویی ) اَلْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَن صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلی آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَ فی کُلِّ ساعَهٍ وَلیّا وَ حافِظَا وَ قائِدَا وَ ناصِرا وَ دَلیلا وَ عَیْنا حَتّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعَا وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلا ) .

مکرر می کنی این دعا را در شب بیست و سوم ماه رمضان در حالت ایستاده و نشسته و بر هر حالتی که باشی در تمام آن ماه و هر قسم که ممکن شود تو را و هر زمان که از دهرت حاضر شود می گویی بعد از تمجید حق تعالی و صلوات بر پیغمبر و آل او صلی اللّه علیه و آله و سلم این دعا را و دعاهای دیگر نیز وارد شده که مقا نقلش نیست هرکه طالب است رجوع به ( نجم ثاقب ) کند.

صدقه دادن برای حفظ وجود امام زمان علیه السلام

چهارم صدقه دادن است به آنچه ممکن شود در هر وقت برای حفظ وجود مبارک امام عصر علیه السلام ، و چون هیچ نفسی عزیز و گرامی تر نیست و نباید هم باشد از وجود مقدس امام عصر علیه السلام ، بلکه محبوب تر از نفس خویش که اگر چنین نباشد در ایمان ضعف و نقصان و در اعتقاد خلل و سستی است چنانچه به اسانید معتبره از رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم مروی است که

ص: 875

فرمود: ایمان نیاورد احدی از شما تا آنکه بوده باشم من و اهل بیت من محبوب تر نزد او از جان و فرزند و تمام مردم و چگونه چنین نباشد و حال آنکه وجود و حیات و دین و عقل و صحت و عافیت و سایر نعم ظاهریه و باطنیه تمام موجودات از پرتو آن وجود مقدس و اوصیای او است علیهم السلام . و چون ناموس عصر و مدار دهر و منیر آفتاب و ماه و صاحب این قصر و بارگاه و سبب آرامی زمین و سیر افلاک و رونق دنیا از سمک تا سماک حاضر در قلوب اخیار و غایب از مردمک اغیار در این اعصار حضرت حجه بن الحسن علیهما السلام است و جامه صحت و عافیت اندازه قامت موزون آن نفس مقدس و شایسته قد معتدل آن ذات اقدس است پس بر تمامنی خودپرستان که تمامی اهتمامشان در حفظ و حراست و سلامتی نفس خویش است چه رسد به آنانکه جز آن وجود مقدس کسی را لایق هستی و سزاوار عافیت و تندرستی ندانند لازم و متحتم است که مقصود اولی و غرض اهم ایشان از چنگ زدن به دامان هر وسیله و سببی که برای بقای صحت استجلال عافیت و قضای حاجت و دفع بلیت مقرر شده چون دعا و تضرع و تصدق و توسل ، سلامتی و حفظ آن وجود مقدس باشد.

تنبیه یکی از اولیاءاللّه به دست امام زمان علیه السلام

پنجم حج کردن و حجه دادن به نیابت امام عصر علیه السلام ، چنانچه در میان شیعیان مرسوم بود در قدیم و آن جناب تقریر فرمودند چنانچه قطب راوندی رحمه اللّه در کتاب ( خرائج )

ص: 876

روایت کرده که ابومحمّد دعلجی دو پسر داشت یکی از آن دو صالح بود او را ابوالحسن می گفتند و او مردگان را غسل می داد و پسر دیگر او مرتکب می شد محرمات را؛ و مردی از شیعیان ، زری به ابومحمّد مذکور داد که به نیابت حرت صاحب الا مر علیه السلام حج کند چنانچه عادت شیعیان در آن وقت چنین بود و ابومحمّد قدری از آن زر را به آن پسر فاسد داد و او را با خود برد که برای حضرت حج کند و وقتی که از حج برگشت نقل کرد که در موقف یعنی عرفات جوان گندم گون نیکو هیئتی را دیدم که مشغول تضرع و ابتهال و دعا بود و چون من نزدیک او رسیدم به سوی من التفات نمود و فرمود: ای شیخ ! آیا حیا نمی کنی ؟! من گفتم : ای سید من ! از چه چیز حیا کنم ؟ فرمود: به تو حجه می دهند از برای آن کسی که می دانی ، و تو آن را به فاسقی می دهی که خمر می آشامد، نزدیک است که این چشم تو کور شود. پس بعد از برگشتن چهل روز نگذشت مگر آنکه از همان چشم که به آن اشاره شد جراحتی بیرون آمد و از آن جراحت آن چشم ضایع شد.

احترام هنگام شنیدن نام امام زمان علیه السلام

ششم برخاستن از برای تعظیم [هنگام ] شنیدن اسم مبارک آن حضرت خصوص اگر اسم مبارک قائم علیه السلام باشد چنانچه سیرت تمام اصناف امامیه کثرهم اللّه تعالی بر آن مستقر شده در جمیع بلاد از عرب و عجم و ترک و هند

ص: 877

و دیلم ، و این خود کاشف باشد از وجود ماءخذ و اصلی برای این عمل اگر چه تاکنون به نظر نرسیده و لکن از چند نفر از علما و اهل اطلاع مسموع شده که ایشان دیدند خبر در این باب بعضی از علما نقل کرده که این مطلب را سؤ ال کردند از عالم متبحر جلیل سید عبداللّه سبط محدث جزایری و آن مرحوم در بعضی از تصانیف خود جواب دادند که خبری دیدند که مضمون آن این است روزی در مجلس حضرت صادق علیه السلام اسم مبارک آن جناب برده شد پس حضرت به جهت تعظیم و احترام آن برخاست .

فقیر گوید: که این بود کلام شیخ ما در ( نجم ثاقب ) لکن عالم محدث جلیل و فاضل ماهر متبحر نبیل سیدنا لاجل آقا سید حسن موسی کاظمی ( اَدامَ اللّهُ بَقاءُهُ ) در ( تکمله امل الا مل ) فرموده آنچه که حاصلش این است : یکی از علماء امامیه عبدالرضا ابن محمّد که از اولاد متوکل است کتابی نوشته در وفات حضرت امام رضا علیه السلام موسوم به ( تاجیج نیران الا حزان فی وفات سلطان خراسان ) و از متفردات آن کتاب این است که فرموده روایت شده که دعبل خزاعی وقتی که انشاد کرد قصیده تائیه خود را برای حضرت رضا علیه السلام چون رسید به این شعر: ( خُروُجُ اِمامٍ لامُحالَهَ خارِجٌ یَقُومُ عَلَی اسْمِ اللّهِ بِالْبَرَکاتِ ) .

حضرت امام رضا علیه السلام برخاست و بر روی پاهای مبارک خود ایستاد و سر نازنین خود را خم کرد به سوی زمین پس از آنکه

ص: 878

کف دست راست خود را بر سر گذاشته بود و گفت : ( اَللّهُمَّ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ مَخْرَجَهُ وَانْصُرْنا بِهِ نَصْرَا عَزیزا، انتهی ) .

خواندن دعا در دوران غیبت کبری

هفتم از تکالیف عباد در ظلمات غیبت ، تضرع و مسئلت از خداوند تبارک و تعالی به جهت حفظ ایمان و دین از تطرق شبهات شیاطن و زنادقه مسلمین و خواندن دعاهای وارده برای این کار از جمله دعایی است که شیخ نعمای و کلینی به اسانید متعدده روایت کرده اند از زراره که گفت : شنیدم از ابوعبداللّه علیه السلام می فرماید: به درستی که از برای قائم علیه السلام غیبتی است پیش از آنکه خروج کند پس گفتم : از برای چه ؟ گفت : می ترسد و اشاره فرمود با دست خود به شکم مبارک ، آنگاه فرمود: ای زراره ! او است منتظر و اوست کسی که شک می شود در ولادتش ، پس بعضی از مردم می گویند که پدرش مرد و جانشینی نگذاشت و بعضی از ایشان می گوید که حمل بود و بعضی از ایشان می گوید که او غایب است و بعضی می گوید که متولد شد پیش از وفات پدرش به دو سال و او است منتظر غیر اینکه خداوند خواسته که امتحان کند قلوب شیعه را، پس در این زمان به شک می افتند مبطلون . زراره گفت : پس گفتم فدای تو شوم ! اگر درک کردم آن زمان را کدام عمل را بکنم ؟ فرمود: ای زراره ! اگر درک کردی آن زمان را پس بخوان این دعا را:

( اَللّهُمَّ عَرِّفْنی نَفْسَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَّرِفْنی نَفْسَکَ

ص: 879

لَمْ اَعْرِفْ نِبیِّکَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنی نَفْسَکَ فَاِّنَکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی رَسُولَکْ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَکْ اَللّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَکْ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَّرِفْنی حُجَّتَکْ ضَلَلْتُ عَنْ دینی ) .

و دیگر دعایی است طویل که اولش همین دعا است ، پس از آن ( اَللّهُمَّ لاتُمِتْنی میتَهً جاهِلیَّهً وَ لاتُزِغْ قَلْبی بَعْدَ اِذْ هَدَیْتَنی ) تا آخر دعا، و ما آن را در ملحقات ( کتاب مفاتیح ) ذکر کردیم و سید بن طاوس در ( جمال الا سبوع ) آن را ذکر کرده بعد از ادعیه ماءثوره بعد از نماز عصر روز جمعه ، آنگاه فرموده : و اگر برای تو عذری باشد از جمیع آنچه ذکر کردیم آن را از تعقیب عصر روز جمعه پس حذر کن از آنکه مهمل گذاری خواند آن را، یعنی این دعا را، پس به درستی که ما شناختیم این را از فضل خداوند جل جلاله که مخصوص فرموده ما را به آن ، پس اعتماد کن به آن .

فقیر گوید: که قریب به همین کلام سید بن طاوس در ذیل صلوات منسوبه به ابوالحسن ضراب اصفهانی فرموده اند و از این کلام شریف چنان مستفاد می شود که از جانب حضرت صاحب الا مر علیه السلام چیزی به دست آوردند در این باب و از مقام ایشان مستبعد نیست . و دیگر دعایی است که شیخ صدوق روایت کرده از عبداللّه بن سنان که گفت : فرمود ابوعبداللّه علیه السلام که زود است می رسد به شما شبهه پس می مانید بدون نشانه و راهنما و پیشوای هدایت کننده و نجات نمی یابد و در آن

ص: 880

شبهه مگر کسی که بخواند دعای غریق را. گفتم : چگونه است دعای غریق ؟

فرمود می گویی :

( یا اَللّهُ یا رَحْمنُ یا رَحیمُ یا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبی عَلی دینِکَ ) . پس گفتم :

( یا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَالاَبْصارِ ثَبِّتْ قَلْبی عَلی دینِکَ ) .

سپس فرمود: به درستی که خداوند عز و جل مقلب است قلوب و ابصار را و لکن بگو چنانکه من می گویم : ( یا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلی دینِکَ. )

استمداد و استغاثه به امام زمان علیه السلام

هشتم استمداد و استعانت و استغاثه به آن جناب در هنگام شدائد و اهوال و بلایا و امراض و رو آوردن شبهات و فتنه از اطراف و جوانب و ندیدن راه چاره و خواستن از حضرتش حل شبهه و رفع کربه و دفع بلیه ، چه آن جناب برحسب قدرت الهیه و علوم لدنیه ربانیه بر حال هر کسی در هرجا دانا و اجابت مسئولش توانا و فیضش عام و از نظر در امور رعایای خود غفلت نکرده و نمی کند و خود آن جناب در توقیعی که برای شیخ مفید فرستادند مرقوم فرمودند: که علم ما محیط است به خبرهای شما و غائب نمی شود از علم ما هیچ چیز از اخبار شما و معرفت به بلایی که به می رسد.

و شیخ طوسی در ( کتاب غیبت ) روایت کرده به سند معتبر از جناب ابوالقاسم حسین بن روح نائب سوم رضی اللّه عنه که گفت : اختلاف کردند اصحاب ما در تفویض و غیر آن ، پس رفتم نزد ابی طاهر بن بلال در ایام استقامتش یعنی پیش از آنکه

ص: 881

بعضی مذاهب باطله اختیار کند پس آن اختلاف را به او فهماندم ، پس گفت : مرا مهلت ده ، پس او را مهلت دادم چند روز آنگاه معاودت کردم به نزد او. پس بیرون آورد حدیثی به اسناد خود از حضرت صادق علیه السلام که فرمود: هرگاه اراده نمود خدای تعالی امری را، عرضه می دارد آن را بر رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم آنگاه امیرالمؤ منین علیه السلام ، و یک یک از ائمه علیهم السلام تا آنکه منتهی شود به سوی صاحب الزمان علیه السلام ، آنگاه بیرون می آید به سوی دنیا و چون اراده نمودند ملائکه که بالا برند عملی را به سوی خداوند عز و جل عرضه می شود بر رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم آنگاه عرضه می شود بر خداوند عز و جل پس هرچه فرود می آید از جانب خداوند بر دست ایشان است و آنچه بالا می رود به سوی خداوند عز و جل به سوی ایشان است و بی نیاز نیستند از خداوند عز و جل به قدر به هم زدن چشمی .

و سید حسین مفتی کرکی سبط محقق ثانی در ( کتاب دفع المناوات ) از ( کتاب براهین ) نقل کرده که او روایت نمود از ابی حمزه از حضرت کاظم علیه السلام که گفت : شنیدم آن جناب می فرماید: نیست ملکی که خداوند او را به زمین بفرستد به جهت هر امری مگر آنکه ابتدا می نماید به امام علیه السلام ، پس معروض می دارد آن را بر آن جناب

ص: 882

و به هم درستی که محل تردد ملائکه از جانب خداوند تبارک و تعالی صاحب این امر است . و در خبر ابوالوفای شیرازی است که رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود به او که چون درمانده و گرفتار شدی پس استغاثه کن به حضرت حجت علیه السلام که او تو را در می یابد و او فریادرس است و پناه است از برای هر کس که به او استغاثه کند.

و شیخ کشی و شیخ صفار در ( بصائر ) روایت کرده اند از رمیله که گفت : تب شدیدی کردم در زمان امیرالمؤ منین علیه السلام پس در نفس خود خفتی یافتی در روز جمعه و گفتم نمی دانم چیزی را بهتر از آنکه آبی بر خود بریزم یعنی غسل کنم و نماز کنم در عقب امیرالمؤ منین علیه السلام ، پس چنین کردم آنگاه آمدم به مسجد پس چون امیرالمؤ منین علیه السلام بالای منبر برآمد آن تب به من معاودت نمود پس چون امیرالمؤ منین علیه السلام مراجعت نمود و داخل قصر شد داخل شدم به آن جناب ، فرمود: ای رمیله ! دیدم تو را که بعضی از تو، و به روایتی ( پس ملتفت شد به من امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود: ای رمیله ! چه شده بود که تو را دیدم که بعضی از اعضایت در بعضی درهم می شد. ) پس نقل کردم برای آن جناب حالت خود را که در آن بودم و آنچه مرا واداشت در رغبت بر نماز عقب آن جناب ، پس فرمود: ای رمیله ! نیست مؤ

ص: 883

منی که مریض شود مگر آنکه مریض می شویم ما به جهت مرض او و محزون نمی شود مگر آنکه محزون می شویم به جهت حزن او و دعا نمی کند مگر آنکه آمین می گوییم برای او و ساکت نمی شود مگر آنکه دعا می کنیم برای او، پس گفتم به آن جناب یا امیرالمؤ منین علیه السلام فدای تو شوم این لطف و مرحمت برای کسانی است که با جناب تواند در این قصر، خبر ده مرا از حال کسانی که در اطراف زمین اند؟ فرمود: ای رمیله ! غایب نیست یا نمی شود از ما مؤ منی در مشرق زمین و نه در مغرب آن .

و نیز شیخ صدوق و صفار و شیخ مفید و دیگران به سندهای بسیار روایت کرده اند از جناب باقر و صادق علیهم السلام که فرمودند: به درستی که خداوند نمی گذارد زمین را مگر آنکه در آن عالمی باشد که می داند زیاده و نقصان را در زمین ، پس اگر مؤ منین زیاد کردند چیزی را بر می گرداند ایشان را و به روایتی ( می اندازد آن را ) ، و اگر کم کردند تمام می کند برای ایشان ، و اگر چنین نبود مختلط می شد بر مسلمین امور ایشان ، و به روایتی ( حق از باطل شناخته نمی شد ) .

نسخه برآورده شدن حاجات

در ( تحفه الزائر ) مجلسی و ( مفاتیح النجاه ) سبزواری مروی است که هرکه را حاجتی باشد آنچه مذکور می شود بنویسد در رقعه ای و در یکی از قبور ائمه علیهم السلام بیندازد یا

ص: 884

ببندد و مهر کند و خاک پاکی را گل سازد و آن را در میان آن گذارد و در نهری یا چاهی عمیق یا غدیر آبی اندازد به حضرت صاحب الزمان علیه السلام می رسد و او بنفسه متولی برآوردن حاجت می شود.

نسخه رقعه مذکوره

( بِسْمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ کَتَبْتُ یا مَوْلایَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْکَ مَسْتَغیثا وَ شَکَوْتُ ما نَزَلَ بی مُسْتَجیرا بِاللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ثُمَّ بِکَ مِنْ اَمْرٍ قَْد دَهَمَنی وَ اَشْغَلَ قَلْبی وَ اَطالَ فِکْری وَ سَلََبنی بَعْضَ لُبّی وَ غَیَّرَ خَطیرَ نِعْمَهِ اللّهِ عِنْدی اَسْلَمَنی عِنْدَ تَخَیَّلِ وُرُودِهِ الْخَلیلُ وَ تَبَرَّءَ مِنِّی عِنْدَ تَرائی اَقْبالِهِ اِلَیَّ الْحَمیمُ وَ عَجَزَتْ عَنْ دِفاعِهِ حیلَتی وَ خانَنی فی تَحَمُّلِهِ صَبْری وَ قُوَّتی فَلَجَاْتُ فیهِ اِلَیْکَ وَ تَوَّکَلْتُ فی الْمَسْئَلَهِ للّهِ جَلَّ ثَناؤُهُ عَلَیْهِ وَ عَلَیْکَ فی دِفاعِهِ عَنّی عِلْما بِمَکانِکَ مِنَ اللّهِ رَبِّ العالَمینَ وَلیِّ التَّدْبیرِ وَ مالِکِ الاُمُورِ واثِقا بِکَ فِی الْمُسارِعَهِ فِی الشَّفاعَهِ اِلَیْهِ جَلَّ ثَناؤُهُ فی اَمْری مَتَیَقّنا لاِجابَتِتِه تَبارَکَ وَ تَعالی اِیّاکَ بِاِعْطائی سُؤْلی وَ اَنْتَ یا مَوْلایَ جَدیرٌ بِتَحْقیقِ ظَنّی وَ تَصْدیقِ اَمَلی فیکَ فی اَمْرِ کَذا وَ کَذا ) (و به جای کذا و کذا نام حاجت خود را ببرد) ( فیما لا طاقَهَ لی بِحَمْلِهِ وَ لاصَبْرَ لی عَلَیْهِ وَ اِنْ کُنْتُ مُسْتَحِقّا لَهُ وَ لاَضْعافِهِ بِقَبیحِ اَفْعالِی وَ تَفْریطی فِی الْواجِباتِ الَّتی للّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَاَغثِنی یا مَوْلایَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْکَ عِنْدَ اللَّهَفِ وَ قَدِّمِ الْمَسْئَلَهَ للّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فی اَمْری قَبْلَ حُلُولِ التَّلَفِ وَ شَماتَهِ الاَعْداءِ فَبِکَ بَسَطَتِ النِّعْمَهُ عَلَیَّ وَ اَسْئَلِ اللّهَ جَلَّ جَلالِهِ لی نَصْرا عَزیزا وَ فَتْحا قَریبا فیهِ بُلُوغُالا مالِ

ص: 885

وَ خَیْرُ الْمَبادی وَ خَواتِیمُ الاَعْمالِ وَ الاَمْنُ مِنَ الْمَخاوِفِ کُلُّها فی کُلِّ حالٍ اِنَّهُ جَلَّ ثَناؤُهُ لِما یَشاءُ فَعّالٌ وَ هُوَ حَسْبی وَ نِعمْ الْوَکیلُ فِی الْمَبْدَءِ وَ الْمالِ. )

آنگاه بر بالای آن نهر یا غدیر برآید و اعتماد بر یکی از وکلای حضرت نماید یا عثمان سعید العمروی یا ولد او محمّد بن عثمان یا حسین بن روح یا علی بن محمّد السمری و یکی از آن جماعت را ندا نماید و بگوید:

( یا فُلانَ بْنَ فُلانٍ سَلامٌ عَلَیْکَ اَشْهَدُ اَنَّ وَفاتِکَ فی سَبیل اللّهِ وَ اَنَّک حَیُّ عِنْدَاللّهِ مَرْزُوقٌ خاطَبْتُکَ فی حَیاتِکَ الَّتی لَکَ عِنْدَاللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هذِهِ رُقْعَتی وَ حاجَتی اِلی مَوْلا نا علیه السلام فَسَلِّمْها اِلَیْهِ وَ اَنْتَ الثِّقَهُ الاَمینُ ) .

پس نوشته را در نهر یا چاه یا غدیر اندازد که حاجت او برآورده می شود.

و [محدث نوری می فرماید:] از این خبر شریف چنین مستفاد می شود که آن چهار شخص معظم چنانچه در غیبت صغری واسطه بودند میان رعایا و آن جناب در عرض حوائج و رقاع و گرفتن جواب و ابلاغ توقیعات ، در غیبت کبری نیز در رکاب همایون آن جناب هستند و به این منصب بزرگ مفتخر و سرافرازند پس معلوم شد که خوان احسان و جود و کرم و فضل و نعم امام زمان علیه السلام در هر قطری از اقطار ارض برای هر پریشان درمانده و گم گشته و وامانده و متحیر و نادان و سرگشته و حیران گسترده و باب آن باز و شارعش عام با صدق اضطرار و حاجت و عزم با صفای

ص: 886

یویت و اخلاص سریرت اگر نادان است شربت علمش بخشند و اگر گمشده است به راهش رسانند و اگر مریض است لباس عافیتش پوشند

غیبت شاءنیه و حضور شئونیه امام زمان علیه السلام

اشاره

چنانکه از سیر و حکایات و قصص گذشته ظاهر و هویدا می شود نتیجه مقصود در این مقام و اینکه حضرت صاحب الا مر علیه السلام حاضر در میان عباد و ناظر بر حال رعایا و قادر بر کشف بلایا و عالم بر اسرار و خفایا به جهت غیبت و ستر از مردم از منصب خلافتش عزل نشده و از لوازم و آداب ریاست الهیه خود دست نکشیده و از قدرت ربانیه خویش عجز به هم نرسانیده و اگر خواهد حل مشکلات که اندر دل افتاده کند بی آنکه از راه دیده و کوشش چیزی به آنجا رساند و اگر خواست دلش را به آن کتاب یا عالمی که دوای دردش در آن و نزد آن است مایل و شایق کند گاهی دعایش تعلیم کند و گاهی در خواب دوای مرضش به او آموزد و اینکه دیده و شنیده شده که با صدق ولاء و اقرار به امامت چه بسیار شده که ارباب اضطرار و حاجت در مقام عجز و لابه و شکایت برآمدند و اثر اجابت و کشف بلیت ندیدند علاوه بر دارا بودن این مضطر موانع دعا و قبول را غالبا یا از جهت اشتباه در اضطرار است که خود را مضطر می داند و نیست و گم گشته و متحیر می داند و راهش را به آن نمایانده اند مثل جاهل به احکام عملیه که به عالمش ارجاع فرمود؛ چنانچه در توقیع مبارک است که در جواب مسایل

ص: 887

اسحاق بن یعقوب مرقوم فرمود که : ( و اما حوادثی که به شما روی دهد پس مراجعه کنید در آنها به راویان احادیث ما به درستی ایشان حجت من هستند بر شماها و من حجت خدایم بر ایشان ) .

پس مادامی که جاهل دستش به عالم برسد هرچند به مهاجرت و مسافرت باشد یا به کتاب او در احکام او مضطر نباشد و همچنین عالمی که حل مشکل و دفع شبهه و تحیر خود را تواند از ظواهر و نصوص کتاب و سنت و اجماع کند عاجز و درمانده نباشد و آنانکه اسباب زندگی و معاش خویش را از حدود الهیه و موازین شرعیه بیرون بردند و بر آن مقدار ممدوح در شرع اقتصار و قناعت ننمودند به جهت نداشتن بعضی از آنچه قوام تعیش معلق نیست بر آن مضطر نباشد و هکذا از مواردی که آدمی خویشتن را عاجز و مضطر بیند و پس از تاءمل صادقانه خلاف آن ظاهر می شود. و اگر در اضطرار صادق باشد شاید صلاح او یا صلاح نظام کل در اجابت او نباشد هرچه هر مضطری صادق باشد شاید صلاح او یا صلاح نظام کل در اجابت او نباشد هرچه هر مضطری را وعده اجابت نداند، بلی اجابت مضطر را جز خدای تعالی یا خلفایش نکند نه آنکه هر مضطر را اجابت کنند و در ایام حضور و ظهور در مدینه و مکه و کوفه و غیر آن از همه اصناف مضطرین و عاجزین از موالیان و محبین غالبا بودند و بسیار بود که سؤ ال می کردند و اجابت نمی شد چنان نبود که هر

ص: 888

عاجز در هر زمان هر چه خواست به او دهند و او رفع اضطرارش نمایند؛ چه این مورث اخلال نظام و برداشتن اجرها و ثوابهای عظیمه و جزیله اصحاب بلا و مصائب است که بعد از مشاهده آن در روز جزا آرزو کنند که کاش گوشت بدنهای ایشان را در دنیا با مقراض بریده بودند و خدای تعالی با آن قدرت کامله و غنای مطلق و علم محیط به ذرات و جزئیات موجودات با بندگان خود چنین نکرده .

توضیح

و ما در این فصل اکتفا می کنیم به مختصری از آنچه نگاشته سید سند فقیه محدث جلیل القدر مرحوم آقا سید اسماعیل عقیلی نوری نور اللّه مرقده در کتاب ( کفایه الموحدین ) و آن علامات بر دو قسم است : علامات حتمیه و علامات غیر حتمیه ؛ اما علامات حتمیه به نحو اجمال از این قرار است و مقصود ترتیب ذکری است :

اول خروج دجال است ، و آن ملعون ادعای الوهیت نماید و به وجود نحس او خونریزی و فتنه در عالم واقع خواهد شد و از اخبار ظاهر شود که یک چشم او مالیده و ممسوح است و چشم چپ او در میان پیشانی او واقع شده و مانند ستاره می درخشد و پارچه خونی در میان چشم او واقع است و بسیار بزرگ و تنومند و شکل عجیب و هیئت غریب و بسیار ماهر در سحر است و در پیش او کوهی سیاه است که به نظر مردم می آورد که کوه نان است و در پشت سر او کوه سفیدی است که از سحر به نظر مردم می

ص: 889

آورد که آبهای صاف جاری است و فریاد می کند اَوْلِیائی اَنَا رَبُّکُمُ الا عْلی و شیاطین و مرده ایشان از ظالمین و منافقین و سحره و کهنه و کفره و اولاد زنا بر سر او اجتماع نمایند و شیاطین اطراف او را گرفته و به جمیع نغمات و آلات لهو و لعب و تغنی از عود و مزمارودف و انواع سازها و بربطها مشغول می شوند که قلوب تابعین او را مشغول به آن نغمات و الحان می نمایند و در انظار ضعفاء العقول از زنان و مردان چنان جلوه درآورند که همه ایشان را به رقص آورند و همه خلق از عقب سر او می روند که آن نغمات و الحان و صداهای دلربا را بشنوند گویا که خلق همه در سکر و مستی می باشند و در روایت ابوامامه است آنکه رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمودند: هر مؤ منی که دجال را ببیند آب دهن خود را بر روی او بیندازد و سوره مبارکه حمد را بخواند به جهت دفع سحر آن ملعون که در او اثر نکند. چون آن ملعون ظاهر شود عالم را پر از فتنه و آشوب نماید و میان او و لشکر قائم علیه السلام جنگ واقع شود بالاخره آن ملعون به دست مبارک حضرت حجت الهی علیه السلام یا به دست عیسی بن مریم علیه السلام کشته شود.

دوم صیحه و نداء آسمانی است که اخبار بسیاری دلالت دارد بر آنکه آن حتمیات است ، و در حدیث مفضل بن عمر رحمه اللّه از حضرت صادق علیه السلام است که آن

ص: 890

حضرت فرمود: حضرت قائم علیه السلام در مکه داخل شود و در جانب خانه کعبه ظاهر گردد و چون آفتاب بلند شود از پیش قرص آفتاب منادی ندا کند که همه اهل زمین و آسمان بشنوند و می گوید: ای گروه خلایق ! آگاه باشید که این مهدی آل محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم است . او را به نام و کنیه جدش حضرت رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم یاد نماید و نسب مبارک او را به پدر بزرگوارش حضرت امام حسن عسکری بن علی بن محمّد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام می رساند و چنان نسب آن بزرگوار را به اسماء کرام آباء طاهرین او بیان کند که همه مردم از شرق تا غرب عالم بشنوند؛ پس بگوید که با او بیعت نمایید تا هدایت یابید و مخالفت حکم او ننمایید که گمراه خواهید شد. پس ملائکه و نقبای انس و نجبای جن گویند لبیک ای خواننده به سوی خدا، شنیدیم و اطاعت کردیم ، پس از آن خلائق چون آن ندا را بشنوند از شهرها و قریه ها و صحراها و دریاها از مشرق تا مغرب عالم روی به مکه معظمه آورند و به خدمت آن حضرت برسند و چون قریب به غروب آفتاب شود از طرف مغرب شیطان فریاد نماید که ای گروه مردمان ! پروردگار شما در وادی یابس وارد شده است و او عثمان بن عنبسه از فرزندان یزید بن معاویه بن ابی سفیان است با او بیعت نمایید

ص: 891

تا هدایت یابید و با او مخالفت ننمایید که گمراه شوید، پس ملائکه و نقبا و نجبای جن و انس او را تکذیب نمایند و منافقان و اهل تشکیک و ضلال و گمراهان به آن ندا گمراه خواهند شد.

و نیز ندای دیگر از آسمان ظاهر شود که آن ندا قبل از ظهور حجه اللّه علیه السلام است که آن هم در عداد علائم حتمیه است که البته باید واقع شود و آن نداء در شب بیست و سوم ماه رمضان است که همه ساکنین زمین از شرق تا غرب عالم آن ندا را خواهند شنید و آن منادی جبریئل است که به آواز بلند ندا کند که ( اَلْحَقُّ مَعَ عَلِّیٍ وَ شیعَتِهِ ) . و شیطان نیز در وسط روز در میان زمین و آسمان ندا کند که همه کس بشنوند که ( اَلْحَقُّ مَعَ عُثْمانَ وَ شیعَتِهِ ) .

سوم خروج سفیانی است از وادی یابس ، یعنی بیابان بی آب و علف که در مابین مکه و شام است و آن مردی است بد صورت و آبله رو و چهارشانه و ازرق شم و اسم او عثمان بن عنبسه است و از اولاد یزید بن معاویه است و آن ملعون پنج شهر بزرگ را متصرف می شود که دمشق و حمص و فلسطین و اردن و قنسرین است ، پس از آن لشکر بسیار به اطراف می فرستد و بسیاری از لشکر او به سمت بغداد و کوفه خواهند آمد و قتل و غارت و بی حیایی بسیار در آن صفحات می نمایند و در کوفه و نجف اشرف قتل

ص: 892

مردان بسیار واقع شود و بعد از آن یک حصه از لشکر خود را به جانب شام روانه نماید و یک قسمت از آن را به جانب مدینه مطهره و چون به مدینه رسند سه روز قتل عام نمایند و خرابی بسیار وارد آورند و بعد از آن به سمت مکه روانه شوند و لکن به مکه نرسند و اما آن حصه که به جانب شام روند و در بین راه لشکر حضرت حجه اللّه بر آنها ظفر یابند و تمام آنها را هلاک نمایند و غنایم آنها را بالکلیه متصرف شوند. و فتنه آن ملعون در اطراف بلاد بسیار عظیم شود خصوصا بالنسبه به دوستان و شیعیان علی بن ابی طالب علیه السلام حتی آنکه منادی او ندا کند که هر کس سر یک نفر از دوستان علی بن ابی طالب علیه السلام را بیاورد هزار درهم بگیرد، پس مردم به جهت مال دنیا از حال یکدیگر خبر دهند و همسایه از همسایه خبر دهد که او از دوستان علی بن ابی طالب علیه السلام است .

بالجمله : آن قسمت از لشکر که به جانب مکه روند چون به زمین بیداء رسند که مابین مکه و مدینه است حق تعالی ملکی را می فرستد در آن زمین و فریاد می کند ای زمین این ملاعینان را به خود فرو بر، پس جمیع آن لشکر که به سیصد هزا می رسند با اسبان و اسلحه به زمین فرو روند مگر دو نفر که با همدیگر برادرند از طایفه جهنیه که ملائکه صورتهای ایشان را بر می گردانند و به یکی می گویند که (

ص: 893

بشیر ) است برو به مکه و بشارت ده حضرت صاحب الا مر علیه السلام را به هلاکت لشکر سفیانی و دیگری را که ( نذیر ) است می گویند برو به شام و به سفیانی خبر ده و بترسان او را، پس آن دو نفر به جانب مکه و شام روانه گردند. چون سفیانی این خبر را بشنود از شام به جاب کوفه حرکت کند و در آنجا خرابی بسیار وارد آورد و چون حضرت قائم علیه السلام به کوفه رسد آن ملعون فرار کند و به شام برگردد پس حضرت لشکر از عقب او فرستد و او را در صخره بیت المقدس به قتل آورند و سر نحس او را بریده و روح پلیدش را وارد جهنم گردانید.

چهارم فرو رفتن لشکر سفیانی است در بیداء که ذکر شد.

پنجم قتل نفس زکیه است ، و آن پسری است از آل محمّد علیهم السلام در مابین رکن و مقام .

ششم خروج سید حسنی است و آن جوان خوش صورتی است که از طرف دیلم و قزوین خروج نماید و به آواز بلند فریاد کند که به فریاد رسید آل محمّد را، که از شما یاری می طلبند. و این سید حسنی ظاهرا از اولاد حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام باشد و دعوی بر باطل ننماید و دعوت بر نفس خود نکند بلکه از شیعیان خلص ائمه اثنی عشر علیهم السلام و تابع دین حق باشد و دعوت نیابت و مهدویت نخواهد نمود لکن مطاع و بزرگ و رئیس خواهد بود و در گفتار و در کردار موافق است

ص: 894

با شریعت مطهره حضرت خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله و سلم و در زمان خروج او، کفر و ظلم عالم را فرو گرفته باشد و مردم از دست ظالمان و فاسقان در اذیت باشند و جمعی از مؤ منین نیز مستعد باشند از برای دفع ظلم ظالمین ، در آن حال سید حسنی استغاثه نماید از برای نصرت دین آل محمّد علیهم السلام ، پس مردم را اعانت نمایند خصوصا گنجهای طالقان که از طلا و نقره نباشد بلکه مردان شجاع و قویدل و مسلح و مکمل که بر اسبهای اشهب سوار باشند و در اطراف او جمع گردند و جمعیت او زیاد شود و به نحو سلطان عادل در میان ایشان حکم و سلوک نماید و کم کم بر اهل ظلم و طغیان غلبه نماید و از مکان و جای خود تا کوفه زمین را از لوث وجود ظالمین و کافران پاک کند و چون با اصحاب خود وارد کوفه شود به او خبر می دهند که حضرت حجه اللّه مهدی آل محمّد علیهم السلام ظهور نموده است و از مدینه به کوفه تشریف آورده است ، پس سید حسنی با اصحاب خود خدمت آن حضرت مشرف می شوند از آن حضرت مطالبه دلایل امامت و مواریث انبیاء می نماید.

حضرت صادق علیه السلام می فرماید: به خدا قسم که آن جوان آن حضرت را می شناسد و می داند که او بر حق است و لکن مقصودش این است که حقیت او را بر مردم و اصحاب خود ظاهر نماید. پس آن حضرت دلایل امامت و مواریث انبیاء از برای او

ص: 895

ظاهر نماید. در آن وقت سید حسنی و اصحابش به آن حضرت بیعت خواهند نمود مگر قلیلی از اصحاب او که چهار هزار نفر از زیدیه باشند که مصحف ها و قرآن در گردن ایشان حمایل است و آنچه مشاهده نمودند از دلایل و معجزات آن را حمل بر سحر نمایند و گویند که این سخنان بزرگی و اینها همه سحر است که به ما نموده اند. پس حضرت حجت علیه السلام آنچه نصیحت و موعظه نماید ایشان را و آنچه اظهار اعجاز نماید در ایشان اثر نخواهد نمود تا سه روز یشان را مهلت می دهد و چون موعظه آن حضرت و آنچه حق است قبول ننمایند امر فرماید که گردنهای ایشان را بزنند و حال ایشان بسیار شبیه است به حال خوارج نهروان که لشکر حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام در جنگ صفین بودند.

هفتم ظاهر شدن کف دستی است که در آسمان طلوع نماید و در روایت دیگر صورت و سینه و کف دستی در نزد چشمه خورشید ظاهر شود.

هشتم کسوف آفتاب است در نیمه ماه رمضان و خسوف قمر در آخر آن .

نهم آیات و علاماتی است که در ماه رجب ظاهر می شود، شیخ صدوق از حضرت امام رضا علیه السلام روایت کرده که آن حضرت فرمود: ناچار است شیعیان را از فتنه عظیمی و آن وقتی است که امام ایشان غائب باشد و اهل آسمان و زمین بر او بگریند، و چون ظهور او نزدیک شود در ماه رجب سه ندا از آسمان به گوش مردم برسد که همه خلق آن را بشنوند، ندای

ص: 896

اول ( اَلا لَعْنَهُ اللّهِ عَلَی الظّالِمین ) . و آواز دوم ازفت الا زفه ؛ یعنی نزدیک شد امری که روز به روز و وقت به وقت می رسد. صدای سوم آنکه بدنی در پیش روی قرص آفتاب ظاهر گردد و ندایی رسد که این است امیرالمؤ منین علیه السلام که به دنیا برگشته است برای هلاک کردن ستمکاران پس در آن وقت فرج مؤ منان برسد.

دهم اختلاف بنی عباس و انقراض دولت ایشان است که در اخبار به آن اعلام شده است و آنکه ایشان قبل از قیام حضرت قائم علیه السلام مختلف و منقرض خواهند شد از سمت خراسان .

فصل هفتم : در بیان بعضی از علامات ظهور حضرت صاحب الزمان علیه السلام

علامت های غیر حتمی

و اما علامات غیر حتمیه : پس آنها بسیار است بعضی ظاهر شده و بعضی هنوز واقع نشده و ما در اینجا به بعضی از آنها به نحو اجمال اشاره می کنیم :

اول خراب شدن دیوار مسجد کوفه است .

دوم جاری شدن نهری است از شط فرات در کوچه های کوفه .

سوم آباد شدن شهر کوفه است بعد از خراب شدن آن .

چهارم آب درآوردن دریای نجف است .

پنجم جاری شدن نهری است از فرات به غری که نجف اشرف باشد.

ششم ظاهر شدن ستاره دنباله دار است در نزدیک ستاره جدی .

هفتم ظاهر شدن قحطی شدید است قبل از ظهور آن حضرت .

هشتم وقوع زلزله و طاعون شدید است در کثیری از بلاد.

نهم قتل بیوح است یعنی قتل بسیار که آرام نمی گیرد.

دهم تحلیه مصاحف و زخرفه مساجد و تطویل

ص: 897

منارات است .

یازدهم خراب شدن مسجد براثا است .

دوازدهم ظاهر شدن آتشی است در سمت مشرق زمین که تا سه روز یا هفت روز در میان زمین و آسمان افروخته می شود که محل تعجب و خوف باشد.

سیزدهم ظاهر شدن سرخی شدید است که در اطراف آسمان پهن می شود که همه آسمان را می گیرد.

چهاردهم کثرت قتل و خونریزی است در کوفه از جهت رایات مختلفه .

پانزدهم مسخ شدن طایفه ای است به صورت قرده و خنازیر.

شانزدهم حرک کردن بیرقهای سیاه است از خراسان .

هفدهم آمدن باران شدیدی است در ماه جمادی الثانیه و ماه رجب که مثل آن هرگز دیده نشده .

هیجدهم مطلق العنان شدن عرب است که به هر جا که خواهند بروند و هرچه خواهند بکنند.

نوزدهم خروج سلاطین عجم است از شاءن و وقار.

بیستم طلوع نمودن ستاره ای است از مشرق که مانند ماه درخشنده و روشنی دهنده باشد و به شکل غره ماه باشد و دو طرف آن کج باشد به نحوی که نزدیک است از کجی به هم وصل شود و چنان درخشندگی داشته باشد که چشمها را خیره نماید.

بیست و یکم فرو گرفتن ظلمت کفر و فسوق و معاصی است تمام عالم را و شاید مقصود از این علامت غلبه کفر و فسق و فجور و ظلم است در عالم و انتشار این امور است در تمام بلاد و کثرت میل خلق است به اطوار و حالات کفار و مشرکین از گفتار و کردار و تعیش و

ص: 898

اوضاع دنیویه و تشبه به ایشان در حرکات و سکنات و مساکین والبسه ؛ و ضعف و سستی حال ایشان است در امر دین و آثار شریعت و عدم تقید ایشان به آداب شرعیه خصوصا در جزء این زمان که یوما فیوما حالات مردم در تزاید و اشتداد است در تشبه به اهل کفر از جمیع جهات دنیویه بلکه در اخذ قواعد کفر و عمل نمودن به آن در امور ظاهریه و بسیار است که اعتقاد و اعتماد کامل به اقوال و اعمال ایشان می نمایند و وثوق تمام در کلیه امور به آنها دارند و بسا باشد که سرایت به سوی عقاید کثیری خواهد نمود که بالمره اصل عقاید دینیه اسلام را از دست می دهند بلکه اطفال خردسال را به آداب و قواعد ایشان تعلیم می نمایند؛ چنانچه فعلا مرسوم است که در بدایت امر نمی گذارند که آداب و قواعد دین اسلام در اذهان ایشان رسوخ نماید و حال کثیری از ایشان بعد از بلوغ منجر به فساد عقیده و عدم تدین به دین اسلام خواهد شد و بر این منوال تعیش خواهند نمود و هکذا حال کسانی که معاشرت با چنین اشخاصی دارند و اهل و عیال ایشان که تبعه ایشان اند؛ بلکه اگر نیکو تاءمل نمایی می بینی که کفر بر عالم محیط شده است الا اقل قلیل و مقدار یسیر از عباداللّه که آن هم غایب ایشان از ضعفاءالایمان و نواقص اسلام اند؛ چه آنکه اکثر بلاد معموره در تصرف کفار و مشرکین و منافقین است و اکثر از اهالی و از اهل کفر و شرک نفاق اند مگر

ص: 899

بر سبیل ندرت و اهل ایمان که اثنی عشریه باشند هم به جهت اختلاف در عقاید اصولیه دینیه و مذهبیه چنانچه متفرق و مشتت اند که اهل حق در میان ایشان نادر و قلیل از اهل ایمان هم از عوام و خواص بسیاری از ایشان به جهت ارتکاب به اعمال قبیحه و افعال شنیعه و محرمه از اقسام معاصی و محرمات و کل حرام و ظلم و تعدی هریک بر دیگری در امور دینیه و دنیویه چنان ظلم بر انفس خود می نمایند که از اسلام و ایمان چیزی در نزد ایشان باقی نمانده مگر اسمی که غیر مطابق با مسمی است و رسمی که مخالف با آثار شریعت است . پس در روی زمین باقی نخواهد ماند فعلا از اسم اثری مگر بسیار قلیل که آن هم مغلوب و منکوب و از وجود ایشان به ظاهر شرع در ترویج دین اثری مترتب نخواهند شد و ( معروف ) در نزد مردم بالمره ( منکر ) و ( منکر ) ، ( معروف ) شده است و از اسلام باقی نمانده مگر مجرد اسم و رسم ظاهری و گویا بالمره طریقه امیرالمؤ منین علیه السلام و سجیه مرضیه ائمه طاهرین علیهم السلام از دست رفته است و نزدیک است العیاذ باللّه طومار شریعت بالمره پیچیده شود و به مراءی و مسمع همه خلق است که آنچه ذکر شد یوما فیوما در تضاعف و اشتداد است و آنچه رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم به آن خبر داد که اسلام در اول ظهورش غریب بود و بعد از این هم بر می گردد

ص: 900

و غریب می شود در جزء این زمان ظاهر و هویدا شد و قریب به آن است که تمام عالم پر شود از ظلم و جور بلکه فی الحقیقه عین ظلم و جور است . پس باید این قلیل از عِبادُاللّه الْمُؤْمِنین عَلَی الدَّوام لَیْلا وَ نَهارا مسئلت نمایند از روی تضرع و ابتهال که حق تعالی تعجیل فرماید فرج آل محمّد علیهم السلام را.

علائم آخرالزمان از زبان امیرمؤ منان علیه السلام

و از بعض خطب حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام نقل شده که فرمودند:

( اِذا صاحَ النّاقُوسُ وَ کَبَسَ الْکابُوسُ وَ تَکَلَّمَ الْجامُوسُ فَعِنْدَ ذلِکَ عَجائِبُ وَ اَیُّ عَجائب اَنارَ النّارُ بِنَصیبَیْنِ وَ ظَهَرَت رایَهٌ عُثْمانِیَّهٌ بِوادٍ سُودٍ وَاضْطَرَبَتِ الْبَصْرَهُ وَ غَلَبَ بَعْضُهُمْ بَعْضَا وَ صَبا کُلُّ قَوْمٍ اِلی قَوْمٍ اِلی اَنْ قالَ علیه السلام وَ اَذْعَنَ هِرْقِلُ بِقُسْطَنْطَنِیَّهِ لِبَطارِقَهِ سُفْیانی فَعِنْدَ ذلِکَ تَوَقَّعُوا ظُهُورَ مُتَکَلِّمِ مُوسی مِنَ الشَّجَرَهِ عَلی طُور. )

[ترجمه : وقتی که ناقوس به صدا درآید و کابوس و ریاست طلب قیام نماید و گاو تکلم نماید (شاید مراد آن باشد که شخص عظیم الجثه و صاحب شوکت و در فهم مانند گاو باشد و حکومت نماید). و در این هنگام شگفتی هاست و چه شگفتی و عجائبی ! برافروخته می شود آتش در شهر نصیبین و علم و پرچم عثمانی از سرزمین سیاهان (یا سرزمین سودان ) ظاهر می گردد و شهر بصره به آشوب کشیده می شود. هر گروه و طایفه ای با گروه و طایفه دیگر در مقام غلبه درآیند تا اینکه حضرت می فرماید هرقل که قیصر روم است برای ( بطارقه ) که یکی از سرداران لشکر سفیانی در

ص: 901

قسطنطنیه اعتقاد پیدا نموده و از او اطاعت می نماید؛ پس در این هنگام منتظر ظهور کسی باشید که در طور سینا از درخت با موسی علیه السلام سخن گفت !]

و هم در بعضی از کلمات درر بار خود فرموده است در علامات ظهور حضرت قائم علیه السلام :

( اِذا اَماتَ النّاسُ الصَّلاهَ وَ اَضاعُوا الاَمانَهَ وَاسْتَحَلُّوا الْکِذْبَ وَ اَکَلُوا الرِّبا وَ اَخَذُوا الرِّشا وَ شَیِّدوُا الْبُنْیان وَ باعُوا الدّینَ بِالدُّنْیا وَ اسْتَعْمَلوا السُّفَهاءَ وَ شاوَرُوا النِّساء وَ قَطَعُوا الاَرْحامَ وَ اتَّبَعُوا الاَهْواءَ وَ اسْتَخَفُّوا بِالدِّماءِ وَ کانَ الْحِلْمُ ضَعْفا وَ الظُّلْمُ فَخْرَا وَ کانَتِ الاُمَراءُ فَجَرَهً وَ الْوُزَراءُ ظَلَمَهً وَ الْعُرَفاءُ خَوَنَهً وَ الْقُرّاءُ فَسَقَهً وَ ظَهَرَتْ شَهاداُت الزُّورِ وَاسْتَعْلَنَ الْفُجُورُ وَ قَوْلُ الْبُهْتاِن وَ الاِثْمُ وَ الطُّغْیا نُ وَ حُلِّیتِ الْمَصا حِفُ وَ زُخْرِفَتِ الْمَساجِدُ وَ طَوِّلَتِ الْمَنائِرُ وَ اُکْرِمَ الاَشْرارُ وَ ازْدَحَمَتِ الصُّفُوفُ وَ اخْتَلَفَتِ الاَهْواءُ وَ نُقِضَتِ الْعُقُودُ وَ اقْتَرَبَ الْمَوْعُودُ وَ شارَکَ اَزْواجِهُنَّ فِی التِّجارَهِ حِرْصا عَلَی الدُّنْیا وَ عَلَتْ اَصْواتُ الفُسّاقِ وَ اسْتُمِعَ مِنْهُمْ وَ کانَ زَعیمُ الْقَوْمِ اَرْذَلُهُمْ وَ اتُّقِیَ الْفاجِرُ مخافَهَ شَرِّهِ وَ صُدِّقَ الْکاذِبُ وَ ائْتُمِنَ الْخائِنُ وَ التُّخِذَتِ الْقِیّانُ وَ الْمَغازِفُ وَ لَعَنَ آخِرُ هذِهِ الاُمَّهِ اَوَّلَها وَ رَکِبَ ذَواتِ الْفُرُوجِ السُّرُوجِ وَ تَشَبَّهُ النِّساءَ بِالرِّجالِ وَ الرِّجالَ بِالنِّساءِ وَ شَهِدَ الشّاهِدَ مِنَْغْیِر اَنْ یَسْتَشْهَدَ وَ شَهِدَ الاِخرُ قَضاءُ لِذِمامٍ بِغَیْرِ حَقٍّ عَرَفَهُ وَ تَفَقَّهَ لِغَیْرِ الدّینِ وَ اثَروُا عَمَلَ الدُّنیا عَلی الا خِرَهِ وَ لَبِسُوا جُلُودَ الْضَّاءنِ عَلی قُلُوبِ الذِّئابِ وَ قُلُوبُهُمْ اءَنْتَنُ مِنَ الْجَیْفِ وَ اَمَرُّ مِنَ الصَّبْرِ فَعِنْدَ ذلِکَ اَلْوَحا اَلْوَحا الْعَجَلَ الْعَجَلَ خَیْرُ الْمَساکِنِ یَوْمَئِذٍ بَیْتُالْمُقَدَّسِ لَیَاءْتِیَنَّ عَلَی النّاسِ

ص: 902

زَمانٌ یَتَمَنّی اَحَدُهُمْ اَنَّهُ مِنْ سُکّانِهِ ) .

[ترجمه : زمانی که مردم نماز را بمیرانند و امانت را ضایع کنند و دروغ گفتن را حلال شمارند و ربا بخورند و رشوه بگیرند و ساختمانها را محکم بسازند و دین را به دنیا بفروشند و موقعی که سفیهان را به کار گماشتند و با زنان مشورت کردند و پیوند خودشان را پاره نمودند و هواپرستی پیشه ساختند و خون یکدیگر را بی ارزش دانستند، حلم و بردباری در میان آنها نشانه ضعف و ناتوانی باشد و ظلم و ستم باعث فخر گردد، امراء فاجر، وزراء ظالم و سرکردگان دانا و خائن و قاریان (قرآن ) فاسق باشند. شهادت باطل آشکار باشد و اعمال زشت و گفتار بهتان آمیز و گناه و طغیان و تجاوز علنی گردد قرآنها زینت شود و مسجدها نقاشی و رنگ آمیزی و مناره ها بلند گردد و اشرار مورد عنایت قرار گیرند و صف ها در هم بسته شود. خواهشها مختلف باشد و پیمانها نقض گردد و وعده ای که داده شد نزدیک شود. زنها به واسطه میل شایانی که به امور دنیا دارند در امر تجارت با شوهران خود شرکت جویند. صداهای فاسقان بلند گردد و از آنها شنیده شود.

بزرگ قوم ، رذل ترین آنهاست ، از شخص فاجر به ملاحظه شرش تقیه شود، دروغگو تصدیق و خائن امین گردد، زنان نوازنده ، آلات طرب و موسیقی به دست گرفته نوازندگی کنند و مردم پیشنیان خود را لعنت نمایند. زنها بر زین ها سوار شوند و زنان به مردان و مردان به زنان شباهت پیدا کنند. شاهد (در

ص: 903

محکمه ) بدون اینکه از وی درخواست شود شهادت می دهد و دیگری به خاطر دوست خود بر خلاف حق گواهی می دهد. احکام دین را برای غیر دین بیاموزند و کار دنیا را بر آخرت مقدم دارند. پوست میش را بر دلهای گرگ ها بپوشند، در حالی که دلهای آنها از مردار متعفن تر و از صبر تلخ تر است . در آن موقع شتاب و تعجیل کنید. بهترین جاها در آن روز بیت المقدس است . روزی خواهد آمد که هرکسی آرزو کند که از ساکنان آنجا باشد. ( مهدی موعود علیه السلام ) ترجمه استاد دوانی ص 963.]

علت ضعف ایمان در مسلمانان

مؤ لف گوید: که شایسته دیدم در اینجا نقل کنم ملخص کلام شیخ خود ثقه الاسلام نوری رضی اللّه عنه را در ( کلمه طیبه ) بعد از آنکه اثبات کرده که فرقه اثنی عشریه اهل نجات اند از هفتاد و سه فرقه ، فرموده : و نجات این جماعت در این اعصار در غایت ضعف و پستی و قلت و سستی است به سبب اموری چند که عمده آن کثرت تردد و آمد و شد کفار است به بلاد مقدسه ایران و شدت مراوده و تحبب مسلمین با ایشان و فرو گرفتن امتعه و اقمشه و آلات و اثاث البیت اهل کفر و شرک هر شهر و دهکده را تا آنکه نمانده چیزی از ضروریات زندگی و اسباب راحت بدن و آسودگی جز آنکه از آنها در آن نشانه و اسمی و یادگار و رسمی هست و نتایج این کار و آثار این رفتار مفاسد و مضاری است بی شمار که در دین

ص: 904

اسلام پیدا شده .

اول آن است که بغض قلبی کفار و ملحدین که از ارکان دین و اجزاء ایمان است از دل برده و محبت و دوستی آنها را که در مناقضت با دوستی خداوند و اولیائش چون آب و آتش است آورده بلکه مراوده و آمیزش با آنها مایه افتخار و سبب مباهات شده و حال آنکه حق تعالی می فرماید در آیه ( لاتَجِدُ قَوْما... ) دد8دn[یعنی :] نمی یابی قومی را که ایمان آوردند به خداوند و روز باز پسین دوست دارند کسی را که دشمنی و مخالفت کند خدا و رسول او را هر چند پدران یا پسران یا برادران یا عشیره او باشند چه رسد به بیگانه پس دوست ایشان را حظی از ایمان نباشد. و نیز فرموده :

( یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لاتَتَّخِذُوا عَدوِّی وَ عَدوَّکُمْ اَوْلِیاَّءَ... ) [nn8nn ترجمه : ای کسانی که ایمان آورده اید، دشمن من و دشمن خودتان را به دوستی مگیرید.]

و در ( من لایحضره الفقیه ) از جناب صادق علیه السلام روایت کرده که خداوند وحی فرستاد به سوی پیغمبری از پیغمبران خود که بگو به مؤ منین نپوشند لباس اعدای مرا و نخورند غذای اعدای مرا و نروند به راه های اعدای من پس می شوید ا دشمنان من چنانچه ایشان دشمنان من اند. و در ( کتاب جعفریات ) به همین مضمون از حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام نقل کرده و در آخر آن فرموده : و متشکل نشوند به شکلهای اعدای من .

و در ( امالی صدوق ع( مروی است که جناب صادق علیه السلام

ص: 905

فرمود: کسی که دوست دارد کافری را، دشمن داشته خداوند را و کسی که دشمن شود کافری را، دوست داشته خدا را. آنگاه فرمود: دوست دشمن خدا، دشمن خدا است . و در ( صفات الشیعه ) از جناب امام رضا علیه السلام روایت کرده که فرمود: به درستی که از کسانی که به خود بستند محبت ما اهل بیت را کسانی اند که فتنه ایشان سخت تر است بر شیعیان ما از دجال ، راوی گفت : به چه سبب ؟ فرمود: به دوست داشتن دشمنان ما و دشمن داشتن دوستان ما، زیرا که چون چنین شود مختلط می شود حق به باطل و مشتبه می شود پس شناخته نمی شود مؤ من از منافق .

و نیز آن جناب درباره اهل جبر و تشبیه و غلات فرمود چنانچه در ( خصال ع( مروی است که هرکس دوست دارد ایشان را، دشمن داشته ما را و کسی که دشمن دارد ایشان را، دوست داشته ما را و کسی که مواصلت کند ایشان را، بریده است با ما و کسی که بریده از ایشان ، مواصلت کرده با ما و کسی که بیازارد ایشان را، نیکی کرده است با ما و کسی که نیکی کند ایشان را، آزرده است ما را و کسی که اکرام کند ایشان را، اهانت کرده ما را و کسی که اهانت کرده ایشان را، اکرام نموده ما را و کسی که رد کند ایشان را، پذیرفته از ما و کسی که بپذیرد از ایشان ، رد نموده ما را و کسی که احسان کند ایشان را، بدی نموده با

ص: 906

ما و کسی که بدی کند با ایشان ، احسان نموده با ما و کسی که تصدیق کند ایشان را، ما را تکذیب نموده و کسی که تکذیب کند ایشان را، نصدی نموده ما را و کسی که عطیه دهد ایشان را، محروم کرده ما را و کسی که محروم کرده ایشان را، عطیه داده ما را. ای پسر خالد! هر که از شیعیان ما است نگیرد از ایشان دوستی و ناصری ، و چون حال این قسم کفره چنین باشد حال سایر کفار اگر بدتر نباشد کمتر نخواهد بود.

دوم آنکه در دل بغض دین و طریقه مسلمین و عداوت متدینین و علما و صالحی که متاءدب اند به آداب شریعت و منکرند به قلب و زبان معاشرات و مشابهت به آن جماعت را کم کم ثابت و برقرار شود چه هر کس به حسب فطرت متنفر است از مخالفت طریقه و منکر رسوم خویش که آنها را از روی محبت و خیال التذاذ و منفعت اختیار کرده خصوص اگر آن مخالف ، ناهی و رادع باشد به قدر امکان او را از پیروی آن طریقه و شیوع و بروز این مفسده به مقامی رسیده که نزدیک شد معامله کنند با اهل علم و ارباب دین معامله با یهود مسکین که از دینش قلب منزجر و صورت عبوس شده و آن را که تمکن رساندن اذیتی است به او در صدد ان برآمده بلکه از دیدن صاحب عمامه که وجودش منغص عیش و مانع لهو لعب است تنفر بیش از و انزجار و استهزاء و سخریه و اشاره به چشم و دست به

ص: 907

نحو استخفاف زیاده از دیگران بلکه حکایت حرکات و سکنات اهل علم را در اوقات تحصیل و عبادت از اسباب مضحکه مجالس لهو و زینت محافل طرب خود کرده اند و گاهی در لباس شعر و مضامین نظم درآوردند و همان کارها که کفار هنگام دیدن مؤ منین می کردند از استهزاء به زبان و اشاره به ابرو و چشم و استحقار و استخفاف به مقدار میسور، و خداوند در مواضع متعدده حکایت فرموده و وعده عذاب دنیا و آخرت به آن داده به همان روش فساق و فجار با آن جماعت در این اعصار چنین کنند و این بغض و منافرت با لزوم تعظیم و احترام ایشان نهایت مناقضت و کمال مباینت دارد و هرگز با یکدیگر جمع نشود. و در اخبار بسیار دائره ایمان را منحصر فرموده اند به حب فی اللّه و بغض فی اللّه و فرمودند: ایمان نیست مگر حب و بغض خداوند و آنچه پسندیده و دوست دارد، و بغض اعدای خداوند و آنچه دوست دارند.

و در (نهج البلاغه ) مذکور است که حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام فرمودند: اگر نبود در ما مگر دوست داشتن ما آنچه را که خداوند دشمن دارد و تعظیم کردن ما آنچه را که خداوند حقیرکرده هرآینه کفایت می کرد ما را در مخالفت ما خدا ر ا و روگرداندن از امر او.

و بالجمله : رشته کار امت پیغمبر آخرالزمان صلی اللّه علیه و آله و سلم به جایی رسیده که غالب عوام از ضروریات مسایل بی خبرند بلکه از تردد و مجالست و انس با نصاری وزنادقه و دهریین

ص: 908

چندان کلمات کفر و سخنان منکرانه که مورث ارتداد است در میان مردم شایع شده که فوج فوج از دین بیرون روند و ندانند و اگر دانند از هم خود نشمارند.

اکابر و اعیان به معاصی بزرگ چون خوردن روزه شهر رمضان در محضر خلایق مفتخرند و بر پیروان دین خند زنند و سخریه و استهزاء کنند و ایشان را بی شعور و بی ادراک دانند و در سلک بی خبران و بی ذوقان شمارند و گاهی ایشان را خشک مقدس نامند و بر افعال خدا عز و جل پیوسته اعتراض کنند و ایراد گیرند و مدایح و توصیف حکما و اهل صنایع فرنگ و کثرت عقل و هوشی ایشان را ورد زبان و زینت مجالس نمایند و صنایع و اعمالشان را که نتیجه فی الجمله تکمیلی است در علم طبیعی و ریاضی از قوت بشر بیرون دانند و با معاجز و خوارق عادات انبیا و اوصیا علیهم السلام برابر سازند و از مجالس علما گریزان و از صحبت علم دین و ذکر معاد ملول و منزجر شوند و اگر در محفلی گرفتار شوند به خواب روند یا دل را به جای دیگر فرستند، و رعایت فقراء و اهل دین را لغو و بی فایده انگارند و از اموال نجسه که از چندین راه حرام و از خون ارامل و ایتام به دست آورده و در مصارف حرام و معاصی عظام خرج کنند خود را غنی و معظم و لازم الاحترام شمرند و علما و اتقیا را خورنده مال مردم و حلوایی و گدا و ذلیل پندارند. استعمال ظروف نقره و طلا و لباس مردی

ص: 909

زری و دیبا و ریش های تراشیده به هیئت بنی مروان و بنی امیه سخن محبوب و زبان مرعوب لسان فرانسه و انگلیس و بدل کتاب خداوند و آثار ائمه اطهار علیهم السلام کتب ضلال و مؤ لفات کفره را انیس و جلیس ، یهودیان که سالها در بلاد فرنگ با عیسوی محشورند رسوم مذهب و کیش خود را از دست ندادند، و مسلمانان از سفر چند ماهه به آن صوب دل از مسلمانی کشیدند کمتر معصیتی مانده که شایع نشده و قبحش از انظار برداشته نیست و کمتر طاعتی و عبادتی باقی است که از آن جز صورت و اسمی و در آن از چندین راه خلل و فسادی راه نیافته ، اهل حق از اقامه معروف و نهی منکر عاجز و با قدرت از تاءثیر آن ماءیوس و در خلوات بر ضعف ایمان و غربت اسلام و شیوع منکر گریان و مغموم .

والحمدللّه که ظاهر شد صدق اخبار ختمی مرتبت صلی اللّه علیه و آله و سلم به وقوع این مفاسد و غیر آن در امت او، چنانچه شیخ جلیل علی بن ابراهیم قمی در تفسیر خود از ابن عباس روایت کرده که گفت : حج کردیم با رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم پس گرفت حلقه در کعبه را پس روی مبارک را متوجه نمود به ما و فرمود: آیا خبر ندهم شما را به علامات قیامت ، و بود نزدیکترین مردم در آن روز به آن جناب ، سلمان رضی اللّه عنه پس گفت : بلی یا رسول اللّه ! پس فرمود: از علامات قیامت ضایع

ص: 910

کردن نماز است و پیروی شهوات و میل به آراء باطله و تعظیم ارباب مال و فروختن دین به دنیا در آن وقت آب می شود قلب مؤ من در جوفش چنانچه آب می شود نمک در آب آز آنچه می بینید از منکرات پس قدرت ندارد بر تغییر آن ، سلمان گفت : به درستی اینها هر آینه خواهد شد یا رسول اللّه ! فرمود: آری ، قسم به آنکه جانم در دست او است ای سلمان ! پس در آنگاه (منکر) معروف می شود و (معروف ) منکر و امین می شود خائن و خیانت می کند امین ، و تصدیق کرده می شود درغگو و تکذیب کرده می شود صادق . سلمان گفت : اینها خواهد شد یا رسول اللّه ! فرمود: آری ، قسم به آنکه جانم در دست او است ! ای سلمان ! می شود در آن زمان ریاست زنان و مشارکت کنیزان و نشستن اطفال بر منبرها و می شود دروغ ظرافت و زکات غرامت یعنی دادن آن را ضرر در مال خود دانند و مال کفار را که به غلبه گیرند غنیمت خود کنند یعنی در مصارف مسلمین صرف نکنند، و جفا می کند مرد، پدر و مادر خود را و بیزاری می جوید از صدیق خود و طلوع می کند ستاره دنباله دار. سلمان گفت : اینها خواهد شد یا رسول اللّه ! فرمود: آری : قسم به آنکه جانم در دست او است ! به درستی که در آن وقت شریک می شود زن با شوهرش در تجارت و باران در تابستان آید و جوانمردان

ص: 911

تمام شوند و حقیر می شود فقیر؛ پس در آن وقت بازارها نزدیک یکدیگر شود که ناگاه این گوید نفروختیم چیزی و آن گوید نفعی نکردیم به چیزی . پس نمی بینی مگر مذمت کننده برای خدا. سلمان گفت : اینها خواهد شد یا رسول اللّه ! فرمود: آری ، قسم به آنکه جانم در دست او است ! ای سلمان ، پس در آن زمان والی شوند بر آنها کسانی که اگر سخنی بگویند بکشند ایشان را و اگر سکوت کنند مستاءصل کنند ایشان را، هرآینه برگزینند غنیمت ایشان را و پایمال کنند حرمت ایشان را و بریزند خونهای ایشان را و هر آینه پر شود دلهای ایشان از فساد و ترس پس نمی بینی ایشان را مگر ترسان و هراسان . سلمان گفت : اینها خواهد شد یا رسول اللّه ! فرمود: آری ، قسم به آنکه جانم در دست او است ! به درستی که در آن زمان آورده شود چیزی از مشرق و چیزی از مغرب و به رنگها و زینتهای مختلفه در آیند پس وای بر ضعفای امت من از آنها و وای بر آنها از خداوند، رحم نمی کنند صغیر را و توقیر نمی نمایند بزرگ را و نمی گذرند از بدکاران ، جثه ایشان جثه آدمیان است و دل ایشان ، دل شیاطین . سلمان گفت : اینها خواهد شد یا رسول اللّه ! فرمود: آری ، قسم به آنکه جانم در دست او است ! ای سلمان ، در آن وقت اکتفا کنند مردان بر مردان و زنان بر زنان و رشک برند بر مردان چنانچه رشک

ص: 912

برده می شود بر دختران ، و مردان شبیه به زنان و زنان شبیه به مردان شوند و سوار شوند زنان بر زین ، پس بر این زنان از امت من باد لعنت خداوند. سلمان گفت : اینها خواهد شد یا رسول اللّه ! فرمود: آری ، قسم به آنکه جانم در دست او است ! به درستی که در آن وقت نقش و طلاکاری کنند مسجدها را چنانچه نقش و تذهیب کنند معبد یهود و نصاری را و زینت داده می شود قرآنها و دراز می شود مناره ها و بسیار می شود صفها که دلشان بر یکدیگر کینه و عداوت دارد و زبانهایشان مختلف است . سلمان گفت : اینها خواهد شد یا رسول اللّه ! فرمود: آری ، قسم به آنکه جانم در دست او است ! و در آن وقت آرایش کنند مردهای امت من به طلا و بپوشند حریر و دیباج و بگیرند پوست پلنگ به جهت جامه زیر دِرع [زره جنگی ]. سلمان گفت : اینها خواهد شد یا رسول الله ! فرمود : آری به آنکه جانم در دست اوست ! ای سلمان ! در آن وقت ظاهر می شود ربا و معامله عیٌنَه کنند ، یعنی متاعی را بفروشند به وعده به قیمت معین بعد آن متاع را بایع از مشتری بخرد به کمتر از آن قیمت و این نوعی است از حیله تحلیل ربا ، و داد و ستد شود دین و بلند شود دنیا . سلمان گفت : اینها خواهد شد یا رسول الله! فرمود آری قسم به آنکه جانم در دست اوست ! ای

ص: 913

سلمان ، و در آن وقت طلاق زیاد می شود و جاری نشود حدی برای خداوند و هرگز ضرری نرسانند به خدای تعالی. سلمان گفت : اینها خواهد شد یا رسول الله ! فرمود آری ، قسم به آنکه جانم در دست اوست ! و در آن وقت ظاهر شوند کنیزان خواننده و آلات لهو که حکایت مقامات آواز را کند چون عود و طنبور و والی شود بر ایشان شرار امت . سلمان گفت : اینها خواهد شد یا رسول الله! فرمود : آری ، قسم به آنکه جانم در دست او است ! ای سلمان ، در آن وقت حج می کنند اغنیا برای نزهت ، و متوسطین ایشان برای تجارت ، و فقرا ایشان برای ریا و سُمعَه [=آوازه و شهرت] ، پس در آن وقت پیدا شوند قومی که عِلم دین آموزند برای غیر خدا و بسیار شود اولاد زنا و خوانندگی کنند به قرآن و بر روی یکدیگر بریزند برای دنیا ! سلمان گفت : اینها واقع خواهد شد یا رسول الله ! فرمود : آری به آنکه جانم در دست او است ! ای سلمان این در وقتی است که دریده می شود حرمتها و کسب کرده شود معاصی و مسلط شوند بدان بر خوبان و منتشر شود دروغ و ظاهر شود لجاجت و شایع شود فقر و احتیاج و افتخار کنند به لباس و ببارد بر ایشان باران در غیر وقت باران ، و نیکو دانند و شمرند و گیرند نَرد و شطرنج و طبل و آلات ساز را قبیح دانند امر به معروف و نهی از منکر

ص: 914

را تا آنکه می شود مومن در آن وقت خوارتر از کنیز ، و ملامت میان قُرا و عُباد فاش می شود پس آنها خوانده شوند در ملکوت آسمانها اَرجاس و اَنجاس . سلمان گفت : اینها خواهد شد یا رسول الله ! فرمود : آری ، قسم به آنکه جانم در دست او است ! ای سلمان ، پس در آن وقت نترسد غنی بر فقیر تا آنکه سائل سوال کند از جمعه تا جمعه پس نمی یابد احدی را که بگذارد در کف او چیزی .

سلمان گفت : اینها خواهد شد یا رسول اللّه ! فرمود: آری ، قسم به آنکه جانم در دست او است . انتهی الخبر.

و بالجمله : غیرت در دین و عصبیت در مذهب چنان از خلق برداشته شده که اگر از کافری یا مخالفی ضررهای کلی به دین او برسد اندوهگین نشود به مقدار همین که از ضرر جزیی مالی که از برادر مسلم به او رسیده و اگر دسته دسته مردم از دین برگردند هرگز غمگین نشوند.

فصل هشتم : در ذکر نواب اربعه حضرت صاحب الزمان علیه السلام است

توضیح

ما در اینجا اکتفا می کنیم به آنچه که در (کتاب کفایه الموحدین ) نگاشته شده ، فرموده :

شرح حال عثمان بن سعید عمری

اول ایشان عثمان بن سعید عمری است که آن جناب کمال وثوق و امانت به او داشت و معتمد در نزد امام علی نقی و امام حسن عسکری علیهما السلام و وکیل ایشان در زمان حیات ایشان بود و از طایفه اسدی به جدش جعفر عمری منسوب بود و او را (سمان ) یعنی روغن فروش هم می گفتند و این شغل به جهت بعضی از

ص: 915

مصالح بود که به جهت تقیه و اخفاء امر سفارت از اعداء اللّه ، روغن فروشی می کرد و شیعیان اموالی که از برای امام حسن عسکری علیه السلام می آوردند به او تسلیم می کردند و او آنها را در مال التجاره خود می گذاشت و به خدمت آن بزرگوار می فرستاد.

و در روایت احمد بن اسحاق قمی که از اجلاء علما شیعه است چنین مذکور است که روزی به خدمت حضرت امام علی نقی علیه السلام مشرف شدم عرض کردم : ای سید و مولای من ! همیشه از برای من میسر نمی شود که خدمت شما مشرف شوم پس سخن که را قبول کنم و به امر کی اطاعت نمایم ؟ فرمود که این ابوعمرو مردی است ثقه و امین من ، هرچه به شما بگوید از جانب من می گوید، و آنچه به شما می رساند از جانب من می رساند. و چون حضرت امام علی نقی علیه السلام به دار بقا رحلت نمود روزی به خدمت حضرت امام حسن عسکری علیه السلام رسیدم و به آن حضرت نیز عرض کردم به مثل آنچه به پدر بزرگوارش عرض کره بودم ، فرمود که این ابوعمرو مرد ثقه و امین است ، هم ثقه امام گذشه بود و هم ثقه من است ، هم در حال حیات و هم بعد از وفات من ، هرچه به شما می گوید از جانب من می گوید و آنچه به شما می رساند از جانب من می رساند.

علامه مجلسی رحمه اللّه در (بحار) نقل کرده است که جماعتی از ثقات اهل حدیث

ص: 916

روایت کرده اند که جمعی از اهل یمن به خدمت حضرت امام حسن عسکری علیه السلام مشرف شدند و اموالی به خدمت آن امام عالمیان آورده بودند پس آن بزرگوار فرمود: ای عثمان ! به درستی که تو وکیل و امین مال خدایی برو اموالی را که آورده اند از اهل یمن قبض کن ، اهل یمن عرض کردند که ای مولای ما! به خدا سوگند که هر آینه عثمان از برگزیدگان شیعه تست به درستی که آنچه در نزد ما بود از منزلت و مرتبت او در نزد شما امروز زیاد نمودی به درستی که او معتمد در نزد شما است در خصوص مال خدا؟ فرمود: بلی ، شاهد باشید که عثمان بن سعید عمری وکیل من است و پسرش محمّد بن عثمان وکیل پسرم مهدی است .

و نیز در (بحار) به سند خود روایت کرده است که بعد از وفات امام حسن عسکری علیه السلام به حسب ظاهر عثمان بن سعید مشغول به تجهیز آن بزرگوار بود و حضرت صاحب الا مر علیه السلام بعد از وفات پدر بزرگوارش او را به منصب جلالت و وکالت و نیابت برقرار فرمود و جواب مسائل شیعیان به توسط او به شیعیان می رسید و آنچه اموال از سهم امام علیه السلام بود به او تسلیم می نمودند و به برکت وجود صاحب الا مر علیه السلام مشاهده می نمودند از او امور غریبه و اخبار به مغیبات و اموالی را که می خواستند به او تسلیم نمایند وصف او را از حلیت و حرمت و مقدار آن را قبل از تسلیم آنها خبر

ص: 917

می داد و آنکه صاحبان اموال کیانند، و همه آنها از جانب حجه اللّه به او اعلام می شد و او اخبار می نمود. و همچنین بود حال باقی وکلاء و سفراء آن حضرت که به دلایل و کرامات از جانب آن حضرت سفارت و نیابت داشتند.

شرح حال محمّد بن عثمان بن سعید

دوم از وکلاء و سفراء آن حضرت پسر او محمّد بن عثمان بن سعید عمری بود که حضرت امام حسن عسکری علیه السلام او پدرش را توثیق نموده و به شیعیان خود خبر داد که از وکلای فرزندم مهدی است و چون هنگام وفات پدرش عثمان بن سعید عمری رسید توقیعی از جانب حضرت حجت علیه السلام بیرون آمد که مشتمل بر تعزیت نامه بود در خصوص وفات پدرش و آنکه او نایب و منصوب از جانب ولی خدا است در امر سفارت و در مقام پدرش برقرار است ، و عبارت توقیع بنا به روایت صدوق و غیر او که نقل نموده اند این است :

( اِنّا للّهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ تَسْلیما لاَمْرِهِ وَ رِضا بِقَضائِهِ وَ بِفِعْلِهِ عاشَ اَبُوکَ سَعیدا وَ ماتَ حَمیدا فَرَحْمَهُ اللّهُ وَ اَلْحَقَهُ بِاَوْلِیائِهِ وَ مَوالیهِ علیهم السلام فَلَمْ یَزَلْ فی اَمْرِهِمْ ساعِیا فیما یُقَرِّبِهِ اِلَی اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اِلَیْهِمْ نَضَّرَ اللّهُ وَجْهَهُ وَ اَقالَهُ عَثْرَتَهُ وَ اَجْزَلَ اللّهُ لَکَ الثَّوابَ وَ اَحْسَنَ لَکَ الْعَزاءَ وَ رُزیتَ وَ رُزینا وَ اَوْحَشَکَ فِراقُهُ وَ اَوْحَشنا فَسَرَّهُ اللّهُ فی مُنْقَلَبِِه وَ کانَ مِنْ کَمالِ سَعادَتِهِ اَنْ رَزَقَهُ اللّهُ وَلَدَا مِثْلَکَ یَخْلُقُهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ یَقُومُ مَقامَهُ بِاَمْرِهِ وَ یَتَرَحَّمُ عَلَیْهِ وَ اَقُولُ اَلْحَمْدُللّهِ فَاِنَّ الاَنْفُسَ طَیِّبَهٌ بِمَکانِکَ وَ ما جَعَلَهُ

ص: 918

اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فیکَ وَ عِنْدَکَ وَ قَوّاکَ وَ عَضَّدَکَ وَ وَفَّقَکَ وَ کانَ لَکَ وَلیّا وَ حافِظا وَ راعِیا ) .

و دلالت این توقیع شریف بر جلالت قدر و بزرگی مرتبه این دو بزرگوار در نهایت رفعت و مناعت است و شرح آن به فارسی آنکه فرمود:

به درستی که ما برای خداییم و بازگشت ما به سوی خدا است که تسلیم نمودیم امر او را و راضی شدیم به قضاء او، و پدر تو به سعادت و نیکبختی تعیش [ زندگی ] نمود و وفات نمود در حالتی که محمود و پسندیده بود، خدا او را رحمت کند و ملحق کند او را به اولیاء و سادات و موالیان او علیهم السلام که همیشه در امر ائمه دین سعی کننده بود در آن چیزهایی که موجب تقرب او بود به سوی خدا و ائمه دین او، خداوند روی او را تر و تازه نماید و لغزشهای او را ببخشید و جزا و اجر تو را زیاد کند و صبر کند در مصیبت او به تو عطا فرماید، تو مصیبت زده شدی و ما نیز مصیبت زده شدیم و مفارقت پدرت تو را و ما را به وحشت انداخت . پس خداوند او را به رحمت خود مسرور فرماید در منقلب و مثوای او که آرامگاه او است و از کمال سعادت پدرت آنکه مثل تو فرزندی را به او روزی فرموده که خلیفه و قائم مقام او باشی به امر او و ترحم نمایی و طلب آمرزش کنی از برای او و من می گویم که حمد می کنم خدا

ص: 919

را پس به درستی که قلوب شیعیان نیکو و مسرور شده است به مکان و منزلت تو و آنچه خداوند در تو و در نزد تو قرار داده است و حق تعالی تو را یاری فرماید و قوت به تو دهد و محکم فرماید تو را و توفیق به تو عطا فرماید و تو را حافظ و نگهبان باشد.

و نیز علامه مجلسی رحمه اللّه در (بحار) از (کتاب غیبت ) شیخ طوسی رحمه اللّه از جمعی از اصحاب روایت کرده که چون عثمان بن سعید وفات کرد توقیعی از جانب حضرت حجت علیه السلام به سوی فرزند او محمّد بن عثمان بن سعید عمری بیرون آمد بدین لفظ:

( وَ الاِبْنُ وَقاهُ اللّهُ لَمْ یَزِلْ ثِقَتَنا فی حَیاهَ الاَبِ رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ وَ اَرْضاهُ وَ نَضَّرَ وَجْهَهُ یَجْری عِنْدَنا مَجْراهُ وَ یَسُدُّ مَسَدَّهُ وَ عَنْ اَمْرِنا یَاءْمُرُ الاِبْنُ وَ بِهِ یَعْمَلُ تَوَلّیهُ اللّهُ ) ؛

یعنی بعد از وفات عثمان بن سعید خداوند فرزند او را نگاهداری نماید که همیشه ثقه و معتمد ما بود در حیات پدر رضی اللّه عنه و ارضاه و نضر وجهه که پسر او مثل پدر او است در نزد ما و قائم مقام او است هرچه بگوید از امر ما می گوید و به امر ما عمل می نماید خداوند یاور و صاحب او باشد.

و نیز در روایت دیگر از کلینی نقل نموده اند که توقیعی به خط شریف حضرت صاحب الا مر علیه السلام بیرون آمد که نوشته بود: محمّد بن عثمان ، خدا از او و پدرش خشنود گردد، معتمد من است و

ص: 920

مکتوب او مکتوب من است . و دلایل بسیار است و معجزات امام علیه السلام از برای شیعیان در دست او جاری شده بود که در زمان نیابت و سفارت مرجع همه شیعیان بود از جانب حضرت حجه اللّه علیه السلام . و از ام کلثوم دختر او روایت کرده اند که محمّد بن عثمان بن سعید عمری چند مجلد کتاب در فقه تصنیف کرده بود که تمام آنها را از امام حسن عسکری و صاحب الا مر علیهما السلام و از پدر خود اخذ نموده بود که آن کتب را در نزد وفات خود به حسین بن روح تسلیم نمود.

شیخ صدوق رحمه اللّه به سند خود از محمّد بن عثمان بن سعید عمری روایت کرده است این حیث معروف را که قسم به خدا! هرآینه حضرت حجت علیه السلام در هر سال موسم حج حاضر می شود و خلایق را می بیند و می شناسد و ایشان نیز او را می بینند ولی نمی شناسند.

و در روایت دیگر آنکه از او سؤ ال نمودند که تو حضرت صاحب الا مر علیه السلام را دیده ای ؟ گفت : بلی ، و دیدن آخر من در بیت اللّه بود در حالتی که می گفتم : ( اَللّهُمَّ اَنْجِزْلی ما وَعَدْتَنی ) و دیدم در مستجار آن حضرت را که می گفت : ( اَللّهُمَّ انْتَقِمْ بِی اَعْدائی ) .

سوم از وکلاء و سفراء آن حضرت ، جناب حسین بن روح بود که او در زمان سفارت محمّد بن عثمان از جانب او و به امر او متصدی بعضی از

ص: 921

امور او بود و چند نفر از ثقات و مؤ منین معتمدین از برای محمّد بن عثمان بودند ک از آن جمله حسین بن روح بود بلکه در انظار مردم خصوصیت سایرین به محمّد بن عثمان بیشتر بود ا خصوصیت حسین بن روح به او و جماعتی گمان داشتند که امر وکالت و سفارت بعد از محمّد بن عثمان منتقل خواهد شد به جعفر بن احمد به جهت کثرت خصوصیت او به محمّد بن عثمان بلکه در اواخر عمر محمّد بن عثمان جمیع طعام او از خانه جعفر بن احمد بود.

علامه مجلسی رحمه اللّه در (بحار) از (کتاب غیبت ) شیخ طوسی روایت کرده که در وقت احتضار محمّد بن عثمان بن سعید، جعفر بن احمد در بالای سر او نشسته بود و حسین بن روح در پایین پای او، در آن حال جعفر بن احمد رو کرد که ماءمور شدم که ابوالقاسم بن روح را وصی نمایم و امور را به او واگذارم ، چون جعفر بن احمد شنید که امر وصایت باید منتقل به حسین بن روح شود از جای خود برخاست و دست حسین بن روح را گرفته در جانب سر او نشانید و خود در جانب پایین پای او نشست . و نیز در روایت معتبره چنین ذکر شده که محمّد بن عثمان بن سعید بزرگان شیعه و مشایخ را جمع نمود و گفت که هرگاه حادثه مرگ به من رو آورد امر وکالت با ابی القاسم بن روح خواهد بود، به درستی که من ماءمور شدم به اینکه او را بعد از وفات به جای خود بگذارم پس

ص: 922

به او رجوع نمایید و در کارهای خود اعتماد به او کنید.

و در روایت معتبره دیگر چنانچه در (بحار) نقل شده آنکه جماعتی از شیعه در نزد محمّد بن عثمان جمع شدند و به او گفتند که اگر حادثه مرگ از برای تو روی نماید در جای تو کی می باشد؟ گفت : ابوالقاسم حسین بن روح ، قائم مقام من است و در میان شما و حضرت صاحب الا مر علیه السلام واسطه است و وکیل و امین و ثقه آن سرور است پس در کارهای خود به او رجوع نمایید و در مهمات خود به او اعتماد کنید، من ماءمور شده بودم که این مطلب را به شما برسانم . و در بعضی از نسخ توقیعی که از جانب حضرت حجت علیه السلام از برای شیخ ابوالقاسم بن روح بیرون آمده چنانچه در (بحار) از جماعتی از حمله اخبار و ثقات نقل شده بدین لفظ است :

( نَعْرِفُهُ عَرَّفَهُ اللّهُ الْخَیْرَ کُلَّهُ وَ رِضْوانَهُ وَ اَسْعَدَهُ بِالتَّوْفیقِ وَقَفْنا عَلی کِتابِهِ وَ وِثِقْنا بِما هُوَ عَلَیْهِ وَ اِنَّهُ عِنْدَنا بُالْمَنْزِلَهِ وَ الْمَحَلِّ الَّذینَ یَسْرّانِهِ زادَ اللّهُ فِی اِحْسانِهِ اِلَیْهِ اِنَّهُ وَلیُّ قَدیرٌ وَالْحَمْدُللّهِ الَّذی لا شَریکَ لَهُ وَ صَلَّی اللّهُ عَلی رَسُولِهِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ تَسلیما کَثیرا ) ؛

حاصل مضمون فقرات بلاغت آیات آنکه : ما می شناسیم او را یعنی حسین بن روح را خداوند بشناساند و عالم گرداند او را طریقه همه خیر و رضای خود را و او را یاری فرماید به توفیق خود، ما مطلع شدیم بر مکتوب او و مطلع گردیدیم بر امانت

ص: 923

و به دینداری او و وثوق و اعتماد داریم به درستی که او در نزد ما به مکان و منزلت بلند آنچنانی است که مسرور می سازد آن منزلت و مکان او را، زیاد فرماید خدای تعالی احسان خود را درباره او، به درستی که او صاحب همه نعمتها است و بر همه چیز قادر است ، و حمد مر خداوند را سزا است که شریک از برای او نیست ، و صلوات خداوند و سلام او بر رسول او محمّد و آل او باد.

و از احوالات این بزرگوار چنین مذکور داشته اند که چنان تقیه می نمود در بغداد و چنان با مخالفان حسن سلوک داشت که هریک از مذاهب اربعه مدعی بودند که او از ما است و افتخار می نمودند هر طائفه ای از ایشان به نسبت او به ایشان .

شرح حال علی بن محمّد سمری

چهارم از وکلاء و سفرای حضرت حجت علیه السلام شیخ ابی الحسن علی بن محمّد سمری بود و چون وفات شیخ ابوالقاسم حسین بن روح رحمه اللّه در رسید به امر حضرت حجت امام عصر علیه السلام قائم مقام خود قرار داد شیخ ابی الحسن علی بن محمّد سمری را و کرامات و معجزات و جواب مسائل شیعیان را حضرت حجه اللّه عجل اللّه فرجه به دست او جاری می فرمود و شیعیان به امر آن حضرت اموال را تسلیم او می نمودند و او به خدمت آن بزرگوار می فرستاد و چون او را زمان وفات در رسید شیعیان در نزد او حاضر شدند و از او خواهش کردند که کسی را به جای خود بشناساند و

ص: 924

امر نیابت را به او واگذارد، او در جواب گفت که خدا را امری هست که باید آن را به اتمام رساند یعنی باید غیبت کبری واقع شود.

و در روایت دیگر از شیخ صدوق رحمه اللّه آنکه چون شیخ ابوالحسن سمری را زمان وفات رسید شیعیان در نزد وی حاضر شدند و از او پرسیدند که بعد از تو وکیل امور کی خواهد بود و کدام شخص در جای تو خواهد نشست ؟ در جواب ایشان گفت : من ماءمور نشده ام که در این باب به احدی وصیت نمایم .

و از شیخ طوسی در (کتاب غیبت ) و از شیخ صدوق در (کتاب کمال الدّین ) روایت شده است که چون شیخ ابوالحسن علی بن محمّد سمری را وفات در رسید توقیعی بیرون آورد و به مردم نشان داد که نسخه آن بدین مضمون بود:

( بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ یا عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدٍ السَّمُرِیَّ! اَعْظَمَ اللّهُ اَجْرَ اِخْوانِکَ فیکَ فَاِنّکَ مَیِّتٌ ما بَیْنَکَ وَ بَیْنَ سِتَّهِ اَیّامٍ فَاجْمَعْ اَمْرَکَ وَ لاتُوصِ اِلی اَحَدٍ فَیَقُومَ مَقامَکَ بَعْدَ وَفاتِکَ فَقَدْ وَقَعَتِ الغَیْبَهُ التّامَهَ فَلا ظُهُورَ اِلاّ بَعْدَ اِذْنِ اللّهِ تَعالی ذِکْرُهُ وَ ذلِکَ بَعْدَ طُولِ الاَمَدِ وَ قَسْوَهِ الْقُلُوبِ وَ امْتِلاءِ الاَرْضِ جَوْرا وَ سَیَاءْتی مِنْ شیعَتی مَنْ یَدَّعِی الْمُشاهَدَهَ اَلا فَمَنْ ادَّعَی الْمُشاهَدَهَ قَبْلَ خُرُوج السُّفیانی وَ الصَّیْحَهِ فَهُوَ کَذّابٌ مُفْتَرٍ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوّهَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلِیِّ الْعَظیمِ ) ؛

حاصل فرمان آن بزرگوار در این توقیع شریف آنکه : ای علی بن محمّد سمری ! خداوند برادران دینی تو را در مصیبت تو اجر عظیم

ص: 925

کرامت فرماید، به درستی که در اثنای این شش یوم وفات خواهی نمود پس جمع نما امر خود را و در کار خود آماده باش و به احدی وصیت نیابت ننما که قائم مقام تو شود بعد از وفات تو، به درستی که غیبت کبری واقع گردید و مرا ظهوری نخواهد بود مگر به اذن خدای تعالی و این ظهور، بعد از این است که زمان غیبت طول بکشد و دلها را قساوت فرا گیرد تا پر شود زمین از جور و ستم و زود است که می آیند کسانی از شیعیان من که دعوی مشاهده مرا می نمایند آگاه باشید که هر کس پیش از خروج سفیانی و رسیدن صیحه آسمانی دعوی مشاهده نماید پس او کذاب و افترا زننده است .

راوی گوید: که نسخه شیخ ابوالحسن علی بن محمّد سمری را نوشتم و از نزد او بیرون رفتم چون روز ششم در رسید به نزد او، رفتیم دیدیم که در حات احتضار است آنگاه به او گفته شد که وصی تو بعد از تو کیست ؟ گفت : خدا را امری است باید او را به تمام برساند، این را گفت و وفات نمود رحمه اللّه .

و نیز از شیخ صدوق در (کتاب کمال الدّین ) نقل شده که وفات علی بن محمّد سمری در سال سیصد و بیست و نه از هجرت بوده است و بنابراین مدت غیبت صغری که سفراء و وکلاء و نواب مخصوص حضرت حجه اللّه علیه السلام که از جانب او ماءمور به سفارت و نیابت بودند قریب به هفتاد و چهار سال خواهد بود

ص: 926

که قریب به چهل و هشت سال ایام سفارت عثمان بن سعید عمری و پسر او محمّد بن عثمان بن بود و قریب بیست و شش سال مدت سفارت شیخ ابوالقاسم حسین بن روح و شیخ ابوالحسن علی بن محمّد سمری بود و بعد از گذشتن این مدت سفارت منقطع شد و غیبت کبری واقع گردید. پس هرکه ادعای سفارت و نیابت خاصه نمایند و یا بر طبق آن دعوی مشاهده نماید کذاب و مفتری خواهد بود بر حضرت حجت عجل اللّه فرجه بلکه مرجع دین و احکام شریعت به امر آن حضرت راجع به سوی علماء و فقهاء و مجتهدین است که از برای ایشان نیابت ثابت است علی سبیل العموم چنانکه توقیع شریف در جواب مسائل اسحاق بن یعقوب که یکی از اجله و اخیار علماء شیعه و حمله اخبار است که به توسط محمّد بن عثمان سعید عمری عریضه به خدمت حضرت صاحب الا مر علیه السلام عرضه کرده بود و مسایل چندی سؤ ال نموده بود که آن حضرت در توقیع شریف جواب مسایل او را فرمود: از آن جمله فرمود:

( وَ اَمّا الْحَوادِثُ الْواقِعَهُ فَارْجِعُوا فِیها اِلی رُواهِ حَدیثِنا فَاِنَّهُمْ حُجَّتی عَلَیْکُمْ وَ اَنَا حُجَّهُ اللّهِ عَلَیْهِمْ ) .

و در روایت دیگر از حضرت امام محمّد باقر علیه السلام چنین امر شد که :

( اُنْظُرُوا اِلی مَنْ کانَ مِنْکُمْ قَدْ رَوی حَدیثَنا وَ نَظَرَ فی حَلالِنا وَ حَرامِنا وَ عَرَفَ اَحْکامَنا فَارْضَوا بِهِ حَکَما فَاِنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حاکِما فِاذا حَکَمَ بِحُکْمِنا فَلَمْ یُقْبَلْ مِنْه فَاِنَّما بِحُکْمِ اللّهِ اسْتَخَفَّ وَ عَلَیْنا رَدَّ وَ الرَآدُّ عَلَینا رادُّ

ص: 927

عَلَی اللّهِ وَ هُوَ فی حَدِّ الشِّرْکِ بِاللّهِ ) .

و در روایت دیگر مُجارِی الاُمُورِ بِیَدِ الْعُلَماءِ بِاللّهِ الاُمَناءِ عَلی حَلالِهِ وَ حَرامِهِ.

مستفاد از فرمان این دو حجت پروردگار آنکه : علما و حفظه علوم و اخبار و آثار ایشان که صاحب نظر و اهل استنباطاند که از روی معرفت و دانش عارف اند به احکام صادره از ایشان باید متکلفین رجوع به ایشان نمایند در اخذ مسائل حلال و حرام و قطع منازعات که آنچه ایشان می فرمایند حجت است از برای عامه مکلفین به استجماع ایشان مر شرایط فتوی را از قوه استنباط و عدالت و بلوغ و عقل و سایر شرایط اجتهاد و از برای ایشان است نیابت عامه که خلق من باب الجاء و اضطرار مکلف اند به رجوع نمودن به ایشان ، دیگر تعیین نایب مخصوصی در زمان غیبت کبری نفرمودند بلکه حکم فرمودند به انقطاع نیابت خاصه و سفارت . انتهی .

تمام شد آنچه مقدر شده بود ثبت آن در این کتاب شریف در شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان سنه هزار و سیصد و پنجاه هجری در جوار روضه رضویه علوی علی ثاویها آلاف التسلیم و التحیه بید الاحقر العاصی عباس بن محمّدرضا القمی ، رجاء واثق و امید صادق که خوان مؤ منین و شیعیان حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام این گنهکار رو سیاه را از دعای خیر و طلب مغفرت فراموش نفرمایند.

( وَالْحَمْدُللّهِ اَوّلا وَ آخِرا وَ صَلَّی اللّهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ.

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ )

مستدعی است از برادران دینی آنکه هرگاه خواستند از روی نسخه شریفه استنساخ کنند تمام آنچه در حاشیه نوشته شده ، اگر آخرش (صحه ) نوشته شده ، در متن بنویسند، و اگر آخرش (منه ) رقم شده ، در حاشیه بنویسند، و اعرابهای کلمات را بگذارند، و اول مطالب که به خط جلی نوشته شده به خط جلی بنویسند، خصوصا (باب ) و (فصل )، و در حسن خط و صحت آن بکوشند، مشروط بر آنکه تصرف در این نسخه نکنند.

و بالجمله : چون بسیار زیاد زحمت در این نسخه کشیده شده ، هرکه مسامحه کند در این مطالب که عرض شده عاق حضرت سیدالشهداء علیه السلام بوده باشد، و مشمول مراحم آن جناب نشود. و اگر به تمام آنچه عرض شد عمل کرد و تمام حواشی و ملحقات را به نحو صحت نوشت از شفاعت آن حضرت بی بهره نباشد و رو سفید با شهدای کربلا محشور شود، ان شاء اللّه تعالی .

( حررّهُ الا حقرُ مولفه العاصی : عبّاس بن محمّدرضا القمی ، فی مشهد المقدّس الرّضوی )

ص: 928

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9

مقدمه:
موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان، از سال 1385 هـ .ش تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن فقیه امامی (قدس سره الشریف)، با فعالیت خالصانه و شبانه روزی گروهی از نخبگان و فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.

مرامنامه:
موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان در راستای تسهیل و تسریع دسترسی محققین به آثار و ابزار تحقیقاتی در حوزه علوم اسلامی، و با توجه به تعدد و پراکندگی مراکز فعال در این عرصه و منابع متعدد و صعب الوصول، و با نگاهی صرفا علمی و به دور از تعصبات و جریانات اجتماعی، سیاسی، قومی و فردی، بر مبنای اجرای طرحی در قالب « مدیریت آثار تولید شده و انتشار یافته از سوی تمامی مراکز شیعه» تلاش می نماید تا مجموعه ای غنی و سرشار از کتب و مقالات پژوهشی برای متخصصین، و مطالب و مباحثی راهگشا برای فرهیختگان و عموم طبقات مردمی به زبان های مختلف و با فرمت های گوناگون تولید و در فضای مجازی به صورت رایگان در اختیار علاقمندان قرار دهد.

اهداف:
1.بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام)
2.تقویت انگیزه عامه مردم بخصوص جوانان نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی
3.جایگزین کردن محتوای سودمند به جای مطالب بی محتوا در تلفن های همراه ، تبلت ها، رایانه ها و ...
4.سرویس دهی به محققین طلاب و دانشجو
5.گسترش فرهنگ عمومی مطالعه
6.زمینه سازی جهت تشویق انتشارات و مؤلفین برای دیجیتالی نمودن آثار خود.

سیاست ها:
1.عمل بر مبنای مجوز های قانونی
2.ارتباط با مراکز هم سو
3.پرهیز از موازی کاری
4.صرفا ارائه محتوای علمی
5.ذکر منابع نشر
بدیهی است مسئولیت تمامی آثار به عهده ی نویسنده ی آن می باشد .

فعالیت های موسسه :
1.چاپ و نشر کتاب، جزوه و ماهنامه
2.برگزاری مسابقات کتابخوانی
3.تولید نمایشگاه های مجازی: سه بعدی، پانوراما در اماکن مذهبی، گردشگری و...
4.تولید انیمیشن، بازی های رایانه ای و ...
5.ایجاد سایت اینترنتی قائمیه به آدرس: www.ghaemiyeh.com
6.تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و...
7.راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی
8.طراحی سیستم های حسابداری، رسانه ساز، موبایل ساز، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک، SMS و...
9.برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم (مجازی)
10.برگزاری دوره های تربیت مربی (مجازی)
11. تولید هزاران نرم افزار تحقیقاتی قابل اجرا در انواع رایانه، تبلت، تلفن همراه و... در 8 فرمت جهانی:
1.JAVA
2.ANDROID
3.EPUB
4.CHM
5.PDF
6.HTML
7.CHM
8.GHB
و 4 عدد مارکت با نام بازار کتاب قائمیه نسخه :
1.ANDROID
2.IOS
3.WINDOWS PHONE
4.WINDOWS
به سه زبان فارسی ، عربی و انگلیسی و قرار دادن بر روی وب سایت موسسه به صورت رایگان .
درپایان :
از مراکز و نهادهایی همچون دفاتر مراجع معظم تقلید و همچنین سازمان ها، نهادها، انتشارات، موسسات، مؤلفین و همه بزرگوارانی که ما را در دستیابی به این هدف یاری نموده و یا دیتا های خود را در اختیار ما قرار دادند تقدیر و تشکر می نماییم.

آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109