در حريم كعبه

مشخصات كتاب

سرشناسه : حجتي محمدباقر، - 1316

عنوان و نام پديدآور : در حريم كعبه نويسنده محمدباقر حجتي

مشخصات نشر : تهران نشر مشعر 1380.

مشخصات ظاهري : 224 ص : مصور.

شابك : 5000 ريال ؛ 7500ريال 964-6293-46-8 : ؛ 7500 ريال (چاپ سوم)

يادداشت : چاپ اول: تابستان 1377.

يادداشت : چاپ سوم 1382.

يادداشت : كتابنامه ص [219] - 224.

موضوع : حج رده بندي كنگره : BP188/8/ح 26د4 1380

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 80-13167

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

در جستجوى اهداف و حكمتهاى مراسم حج

اشاره

ص: 7

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

الحمد للَّه الذى جعل الكعبة قياماً للناس وَ وَضَعَها بَيْتاً و نَسَبَهُ الى نَفْسِهِ فَلَيْسَ لَه نَظيراً، وَالصّلوة وَالسّلام عَلى مَنْ أرسَلَهُ مِنْ جَوارِها كافّةً لِلنّاسِ بَشيراً وَنذِيراً، وعَلى آلِهِ الهُداةِ الَّذينَ أذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَطَهَّرهُمْ تَطْهِيرا

كعبه، يا نخستين خانه براى مردم گيتى (ناس)

آنگاه كه خويشتن را در برابر كعبه مى يابيم بايد بدانيم بر خانه اى درآمده ايم كه خداوند متعال در قرآن كريم آن را خانه ويژه خود معرفى كرده است. هيچ كانونى بر رُبع مسكونِ گيتى وجود ندارد كه خداوند متعال آن را صرفاً از آن خويش شناسانده باشد جز كعبه و مسجدالحرام؛ كعبه اى كه نخستين خانه مردمِ خداجو و مايه هدايتِ مردمِ جهان و كهن ترين كانونى است كه از ديرباز آزاد بوده و همواره نوين و پررونق و برخوردار از طراوت و نيز فرسايش ناپذير است.

ص: 8

خانه من (بَيْتى)

اين خانه در دو جا از قرآن كريم، «بيتِ مخصوصِ خدا» معرفى شده و صاحبِ بلامنازع آن؛ يعنى خداوند متعال مى فرمايد: «بَيْتى» (خانه من).

در قرآن كريم هيچ كانونى را سراغ نداريم كه حضرت بارى تعالى با تعبير «بيتى» از آن ياد كرده باشد، جز كعبه كه علاوه بر عناوينِ ويژه ديگر، خانه منسوبِ به خودِ او است. شايد تعبير «بيتى» اشاره به همان نكته اى باشد كه در إنّ اوّل بيتٍ وُضعِ للنّاس بدان تصريح شده مبنى بر اين كه: چون خانه من است و من به همه مردم تعلق دارم، اين خانه نيز از آنِ همه مردم مى باشد؛ هرچند اضافه «بيت» به ياى متكلم- كه خداست- اضافه اى است تشريفى و خداوند در هيچ خانه اى نمى گنجد؛ ليكن اين وضع درباره هيچ بيت و خانه اى در قرآن وجود ندارد.

فقط در دو مورد از آيات قرآن كريم درباره كعبه، تعبير «بيتى» بدين شرح به كار رفته است:

* ... وَعَهِدنا الى ابراهيمَ وَاسماعيل أنْ طَهِّرا بَيتِىَ للطّائفين والعاكفين والرُّكَّعِ السُّجود. (1)

«ما به ابراهيم و اسماعيل فرمان داديم كه خانه مرا براى طواف كنندگان و ساكنان و راكعانى- كه پيشانىِ خود را فروتنانه و در مقام تعظيم من بر خاك مى سايند- پاكيزه سازيد.»

** وَإذْ بَوَّأنا لابراهيم مَكانَ البَيت أن لا تُشْرِك بى شيئاً وَطَهِّر بَيتِى لِلطّائِفين وَالقائمين وَالرُّكَّعِ السُّجود. (2)


1- 1- بقره: 125
2- 2- حج: 26

ص: 9

«وبه يادآور زمانى را كه براى ابراهيم، اقامت و استقرار در خانه (خود) را مهيا وفراهم كرديم، و با او قرار گذارديم كه: خانه مرا براى طواف كنندگان و به پاى خيزانِ پرستشگر و يا ساكنان و راكعانى كه در برابر عظمتِ من پيشانى خود را بر خاك مى سايند، پاكيزه گردان.»

ابراهيم موظف شد خانه اى را كه صرفاً از آنِ خدا؛ يعنى در واقع از آن همه مردم شناسانده شده است، از هرگونه آلايشهاى ظاهرى و روحى پالايش كرده و پاكيزه اش گرداند.

طى احاديث متعددى به آهنگ كنندگان اين خانه و زُوّار و ديدار كنندگان بيت اللَّه الحرام، ذيل يادكردِ اين دو آيه، توصيه شده است كه با تن و بدنى پاكيزه و پوشاك و جامه لطيف و جان و دلى پالوده از هرگونه آلودگى و پليدى و پلشتى، بر اين خانه درآيند. (1)

امام صادق عليه السلام ذيل آيه «أَنْ طَهِّرا بَيتِىَ ...» فرمود: مشركان را از اين خانه بران و دور ساز. و همچنين فرمود: وقتى ابراهيم خانه خدا را بنا كرد، كعبه از دَم و نَفَسهاى مشركان كه با آن تماس برقرار مى كرد، به سوى خدا شِكوه آورد. خداوند به كعبه خاطرنشان ساخت: آرام باش كه در آخرالزمان گروهى را كه خويشتن را نظيف و پاكيزه و با كام و دهانى كه دندانهايش خلال و مسواك خورده است، به سوى تو گسيل مى دارم، مسواكى كه از شاخه هاى درخت برمى گيرند. (2)

آرى بايد دل را از هرگونه آلودگى به هنگام ديدار و درآمدنِ بر بيت اللَّه


1- 1- بحارالانوار، ج 99، ص 193، ح 7 و ص 369، ح 3؛ البرهان بحرانى، ج 1، ص 152، ح 2؛ تفصيل وسائل الشيعه، ج 9، ص 377، ح 17751.
2- 2- بحارالانوار، ج 12، ص 92، ح 1 و ج 76، ص 130، ح 6؛ نورالثقلين، ج 1، ص 123، ح 355.

ص: 10

الحرام پاكيزه ساخت و بايد با بيرون و درونى نظيف بر آن وارد شد. در كشف الاسرار آمده است:

«وَطَهِّر بَيتِىَ؛ يعنى: (الكعبة على لسان العلم، وعلى بيان الإشارة، معناه: فرِّغْ قلبك عن الأشياء سِوى ذكراللَّه): [وَطَهِّر بَيتِىَ، به زبان علم؛ يعنى كعبه، اما با بيان اشاره، مقصود اين است كه دل و جانِ خود را از هر چيزى- جز خدا- خالى و پاكيزه ساز]

مى گويد: دل خويش را يكبارگى با ذكرِ من پرداز، هيچ بيگانه و غيرى را بدو راه مده كه دل پيرايه شراب مهر و محبت ما است؛ «القُلُوب أوانى اللَّه فى الأرض، فأحبّ الأوانى إلى اللَّه أصفاها وأرقّها وأصلبها»

«دلها ظرفها و گنجورهاى خدا در زمين هستند، محبوب ترين ظرفها در پيشگاه خدا زلال ترين و رقيق ترين و ظريفترين و محكم ترين و استوارترينِ آنها است»

هر دلى كه از مكوّنات، صافى تر و بر مؤمنان، رحيم تر، آن دل به حضرتِ عزّت عزيزتر و محبوب تر است. دل سلطان نهاد تو است تا او را عزيز دارى و روى وى از كدورت هوا و شهوت نگاه دارى، و به ظلمت و شهوت دنيا آلوده نگردانى.

به داود عليه السلام وحى آمد كه: «يا داود طهِّرْ لى بيتاً أسكنه»؛ «اى داود! خانه پاك گردان تا خداوند خانه به خانه فرو آيد». گفت: بار خدايا! چگونه پاك گردانم؟ گفت: آتشِ عشق در او زَن تا هرچه نَسَبِ ما ندارد سوخته گردد و آنگَه به جاروب حسرت بروب تا اگر بقيّتى مانده بود پاك بروبد.

اى داود! از آن پس اگر سرگشته اى بينى در راه طلبِ ما، آنجاش نشان ده كه خرگاه قدس ما آنجا است؛ «أنا عند القلوب المحمومة.» (1)


1- 1- كشف الأسرار، ج 6، ص 370، 371.

ص: 11

خانه خدا به گواهى احاديث، محاذى عرش الهى است؛ و قلب و دل مؤمن نيز عرش خدا است، با طوافِ كعبه، طواف دل را نبايد از دست نهاد، و هر دو را سزاست پاكيزه نگاهداشت. آنجا كه خداى را اقامتى است. و مقامى كه مى تواند از گنجايشى درخورِ اقامتش برخوردار باشد، قلبى است كه سرشار از ايمان و پاكيزه از هرگونه شوائب و مبرّى از هر نوع آلايش است؛ خداوند متعال مى فرمايد:

«لا يَسَعنى أرضى ولا سَمائى ولكن يسعنى قلب عبدى المؤمن.» (1)

«زمين و آسمانم گستره اش مرا پذيرا نيست و نمى تواند در خود جاى دهد؛ اما قلبِ بنده با ايمانم ظرفيت پذيرش مرا دارا است.»

آلوده تنان و قلوبى كه از پلشتيهاى دنياوى و شرك مدارى شسته و رُفته نيست، نشايد كه عرش خدا بوده و در مقامى كه محاذى عرش او است درنگى كارساز و اقامتى سعادت آفرين و شقاوت سوز را در پيش گيرد.

قلب سرشار از ايمان، خانه خدا است و كعبه نيز خانه ويژه او است، بايد هر دو را پاكيزه ساخت؛ چون هر دو خانه مخصوص خدا است.

ابوايوب خزار از محمد بن مسلم روايت كرده كه از امام صادق عليه السلام در مورد روايتى سؤال كردم كه طى آن آمده است: «خداوند، آدم را به صورت و چهره و سيماى خود آفريده است» فرمود اين صورت، صورتى حادث و مخلوق است؛ صورتى كه خداوند متعال آن را ميان صور و چهره هاى مختلف برگزيده و آن را انتخاب كرده است، لذا آن را به


1- 1- حديث قدسى.

ص: 12

خود نسبت داده؛ چنانكه بيت را به خويش منسوب داشته و روح را بدينسان به خود پيوند داده و فرموده است «بيتى» و نيز فرمود: «وَنفختُ فيه من روحى.»

پس از گذر بر مسير اين گفتار، به خود مى گفتم: حجاج بيت اللَّه الحرام راست كه چه به هنگام اداى مراسم حج و چه به گاههايى دگر، كه بر مسجدالحرام درمى آيد، هشيار باشند و حتى از آن لحظه اى كه عزم ديار محبوب خويش در دل مى پرورانند و به سوى مكه و كعبه آهنگ دارند، برون و درون خود را آماده و مستعد اين ديدار سازند، و اهداف سوداگرى و تجارى و مبادلات مادى را از قصد و آهنگشان به يكسو نهاده و با قلبى كه جز خداى را جايى در آن نيست به منظور عزم ديدار چنان ديارى، صافى و زلال سازند و در مقام تخليه درون خود، از هر مقاصدى جز تقرّب به خدا برآيند، و خلجانها و نگرانى هاى كالاهاى پر زرق و برق پشت ويترينها و يا آويزه بر بيرون و درون مغازه هاى حرمين به نيات خالص و ناب آنها آسيب نرساند. هرچند كه اكثر قريب به تمام زوار را «عَرَض حيات دنيا» از همان آغاز سفر به خود مشغول مى سازد كه گويا عازم كوچشى تجارى و نه الهى هستند. بايد چنين حالتى را آسيبى غير قابل اغماض براى آهنگ مداران كعبه و بارگاه رسول اللَّه و مضاجع ائمه بقيع- صلوات عليهم اجمعين- و اماكن مقدس ديگر دانست، آسيبى كه بايد آن را خسران و زيانى جبران ناشدنى برشمرد.

وقتى در حرمين مى بينيم زوار، به جاى هجوم در سوى مساجد و امكنه مقدس، بيشترين فرصتشان در يورش به فروشگاهها و دكه هاى ثابت و سيار مصروف مى گردد، و اين انديشه، عمده اهتمام آنها را در اختيار خود مى گيرد و توسنانه و ناخودآگاه، آنان را در سوى اهدافى نه

ص: 13

درخور، سوق مى دهد، و به جاى اشواقى الهى كه بايد آنان را در چنان فرصت كوتاه و از دست رفتنى به نيايش و راز و نياز وادارد، به سوى اسواقى كه حتى احياناً از ابتذال و فرومايگى شخصيت آنها بر سر چانه زدن ها سر برمى آورد مى كشاند. نظاره كنندگان چنين زوارى مى پندارند اين حاجيان جز خريد و فروش و سوداگرى، سوداى ديگرى در سر ندارند.

بايد با حرم مَحْرم گشت و بر صحن و درون درآمد؟

آيا آن كه عازم ديدار خانه خدا است و با طواف و گردش پيرامون آن و «سعى» و كوشش در جهت دستيابى به مقصد و مقصود و عذر «تقصير» در پيشگاه او مى باشد، بدون قيد و شرط مى تواند خود را به حريم حرم نزديك ساخته و بدون رخصتى كه منطبق با شؤون اين سرزمين مقدس است، بر آن وارد شود؟

عرصه و حياط اين خانه چهار فرسخ در چهار فرسخ است و بايد براى درآمدنِ بر آن، از مرزهاى ويژه اى كه مجاز است عبور كند، آنهم با شرايط و آيينهايى خاص كه براى سراسر وجود زائر از برون و درون مقرر گشته است. بايد خود را به يكى از «ميقات» ها برساند تا جواز عبور دريافت كند و براى دريافت چنان جوازى براى گذر، ناگزير است برون و درون را بپيرايد و مُحْرِم شود تا مَحْرم گردد.

هرچند ميان فقها درباره تبيين مفهوم «احرام»، اختلاف نظر وجود دارد، عده اى بر آنند كه احرام امرى است مركّب كه از عناصرِ متعدد تشكل مى يابد؛ يعنى نيت، تلبيه، و پوشيدن بدن به دو پوشاك برش نايافته و نادوخته و بى رنگ و بو.

ص: 14

نيّت:

سهم نيّت در فراهم آوردن جواز ورود بر حرم، به قدرى است كه از فقيه بى عديل دوران اخير يعنى شيخ مرتضى انصارى- اعلى اللَّه مقامه- نقل شده، ايشان لبّ لبابِ احرام و مدخل مهم تلبيه را عبارت از آن دانسته و مى گويد:

«عزم و تصميم بر ترك محرمات و آماده و بسيج كردن و مجهز ساختن خود در جهت چنان تروك، حقيقت احرام را مى پردازد. و اگر مُحرم آهنگ دست يازى به يكى از اين محرمات را در نيتِ خود دخالت دهد، احرام او باطل و فاقد هرگونه ارزش و اعتبار است؛ چنانكه اگر در روزه دارى قصد كند به برخى از كارهايى كه روزه را باطل مى سازد روى آورد، روزه اش باطل و بى اعتبار مى باشد. هرچند كه درباره اين سخن مناقشاتى در فقه وجود دارد؛ ليكن در مجموع بازگو كننده اهميت و ارزش والاى نيّت است. اگرچه با چنان تفصيلى، نيت درباره هر زائرى- كه احياناً آشنايى تفصيلى به محرمات و تروك ندارد- متمشى نيست؛ اما اصل نيت كه بايد توأم با تقرب به خدا و امتثال امر او صورت پذيرد از اهميت و ارزش بسيار بالايى برخوردار است.

قصد و نيت در هر عملى، روح و ملاك ارزش و اعتبار آن را تشكيل مى دهد؛ و از رهگذر كيفيّت نيت است كه اعمال آدمى سنجش و ارزيابى مى شود، و معيار پاداش و كيفر انسانها در روز قيامت (چنانكه در دنيا) صرفاً هرگونه عمل و كردارى نيست كه قصد و نيتى با آن همراه نباشد؛ بلكه پاداش نيك و «جزاى حُسْنى در تمام كردارها و نيز در اداى مراسم حج از آن كسانى است كه اعمال آنها با نيتى خالص و آهنگى ناب و راستين، رنگ يافته و در تمام زواياى گوناگونِ كردارشان نفوذ كرده و

ص: 15

جوهره آن را به هم رسانَد.

اسلام به نفسِ عمل- منهاى نيت- هيچ ارزشى اعطا نمى كند؛ زيرا «از كوزه همان برون تراود كه در اوست». نيت است كه پرده از روى اسرار درونى انسان بر مى دارد و آدمى خود را از عينك نيت خويش مى تواند شناسايى كند؛ و حتى شخصيتِ روحى خود را به ارزيابى گيرد. او نمى تواند فقط با محكِ اعمال خود- كه ممكن است احياناً با تكلّف و تصنع و صحنه سازى انجام گيرد- خود را بيابد و به سنجش خويش، دل خوش كند؛ به عبارت ديگر: عملى مزورانه انجام گيرد و كردارى به ظاهر خوب و مشمول رضاى خدا و رسول به نظر رسد؛ امّا نيتِ انجام آن برخلاف ظاهرش موجب خشم خدا و رسول باشد. اين ناهمسانى ميان قصد و عمل و نيت و كردار، ارزش و اعتبار آن عمل را خنثى مى سازد، و اين صورت ظاهرِ زيبا و نيكو سمومى از افكار و نيات پليدى را با خود دارد كه سرانجام از بدبختى و هلاكِ فرد سربرمى آورد؛ چنانكه فى المثل چنانچه رياكارانه به عملى كه ظاهراً محبوب و مورد پسند است دست يازد، نه تنها به پاداش نيك بارور نخواهد شد؛ بلكه اين عمل، كيفرآفرين نيز مى باشد.

از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود:

«انّما الأعمالُ بالنّيات، ولكلّ امرئٍ ما نوى ...» (1)

«ارزش اعمال آدمى صرفاً به نيات و اهدافى كه در مدّ نظر دارد منوط است، و عوايد اعمال وى به نيت او مربوط مى باشد.»


1- 1- كنزالعمال، ج 3، ص 423، 424؛ منيةالمريد، ط سنگى، ص 27؛ جامع السعادات، ج 3، ص 113

ص: 16

اگر اعمال آدمى با نيات فرومايه بياميزد، منجر به فرومايگى ارزش آن مى گردد؛ هرچند عمل او سترگ تلقى گردد. حتى نيت از چنان ارزش و اعتبارى برخوردار است كه بهتر و پرارزشتر و يا بدتر و شرآفرين تر از عمل معرفى شده است، آنجا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است:

«نِيَّةُ المُؤمِنُ خَيرٌ مِن عَمَلِه، وَنِيَّةُ الْكافر شَرٌّ مِن عَمَلِه، وَكُلُّ عامل يَعْمَل عَلى نِيَّته» (1)

«نيت- فرد با ايمان از عمل او نيكوتر و كارسازتر، و نيت كافر از عمل او بدتر و آسيب آفرين تر است و هر فردى كه دست اندركار عملى مى گردد بر اساس نيت خود، آن را پى ريزى مى كند.»

روايات فروانى در كتبِ حديث فريقين درباره سازندگى و يا ويرانگرى نيّتِ خوب يا بد و نقش آن در تعالى و يا انحطاط و صعود و يا سقوط اعمال به چشم مى خورد، مبنى بر اين كه تعاليم و فرهنگ اسلامى به عمل آدمى (چنانكه به گفتار) نمى نگرد؛ بلكه نيت او را ملاك ارزش آن معرفى كرده كه چنان عملى را با چه هدفى برگزار مى كند.

مُحرمى كه مى خواهد با حرم مَحرم گردد و در حريم آن درآيد، در ميقاتِ مشخصى، پلشتى و پليدى و حتى جامه هاى عادى را بايد از خود بسترد و خود را از وابستگى به لباس دلخواه خويش برهاند و هرچه بيشتر بكوشد كه نيت خود را از هرگونه شوائب، جز تقرب به حضرت بارى تعالى بپالايد و ناچيزترين خاطره اى كه به ريا و تظاهر آميخته است به دل خود راه ندهد، و اين نيتِ ناب و خالص را تا پايان مناسك حج، و حتى پس از آن در زندگانىِ عادى استمرار بخشد.


1- 1- اصول كافى، ج 1، ص 83.

ص: 17

در حوزه احساس، احرام داراى دو مظهر و شعار است:

- شعارى كه چشم نواز است و حسّ بينايى را برمى انگيزد.

- شعار ديگرى كه سامعه را نوازش كرده و نيروى شنوايى را هشدار مى دهد.

شعارهاى چشم نواز و سامعه برانگيز دست به دست هم داده و اين دو نيرو را كه كارسازترين و فراگيرترين قواى حسى است و عوائدى سرشارتر و گسترده تر نصيب آدمى مى سازد به خود جلب مى كند؛ و صحنه اى را مى پردازد كه هم ديدگان و هم سامعه را به خود مشغول ساخته و انعكاسهاى نورانى و درخشان در دلها پديد مى آورد.

شعارى كه نيروى بينايى را به تحركى نو وامى دارد، عبارت از خلع و لُبسى است كه سزا است نه تنها در برونِ وجودِ زائر انجام گيرد؛ بلكه شايان آن است كه اين تحول در درون و دل و جان آدمى صورت پذيرد، پس از خلع و بركندن جامه اى كه بر تن داشت دو تكه پوشاكى كه برش و دوخت را بدان آشنايى نيست دربر كند؛ و پيش از آن كه دو جامه ساده و عارى از هر زيور دربر كند، پليديهاى ظاهر و خَبَثِ باطنى را با غسل و شستشو از خود دور سازد؛ و با چنان جامه اى كه با هيچ آميزه و آويزه اى زينت آفرين، درنياميخته است و خلوص و پاكيزگى را خاطرنشان مى سازد خويشتن را يكپارچه در اختيار خداوند متعال قرار داده و جامه تمايلات مادى و خواهشهاى نفسانى را از پيكر دل خود خلع كرده و آنها را از اندام دل بركَنَد و از جهان ماديت بگسلد و به پروردگار خويش بپيوندد.

چرا بايد خواهندگان مَحرم شدن با حرم الهى چنان باشند و چنان كنند و اگرنه بيگانه اند كه درخور آن نيستند به حريم حرم نزديك گردند؟

پيدا است رها ساختن اندام و بدن از ملبوسات عادى- كه احياناً مايه

ص: 18

مباهات و فخرفروشى به ديگران است و نيز تخليه و تصفيه دل و جان از نيات فرومايه دنياوى- زمينه را براى پاسخ دادن به ندا و آواى الهى فراهم مى سازد، و زائر كعبه بايد نخست حس خويشتن دارى و كفّ نفس از اجراى تمايلات نفسانى را در خود زنده و شاداب سازد و با بَركندن جامه دلخواه و رها ساختن جان و دل از غير خدا، به اين حقيقت دست يابد كه او برتر و والاتر از آن آفريده شده است كه در برابر انگيزه هاى مادى و گذرا و شهوات و تمايلات پست تسليم گردد؛ و چون حيوانى دست آموز در برابر زخارف دنيوى رام شود، آنچنان كه شياطين جن و انس براى خود مركبى راهوار و مطيع را در وجود او سراغ كنند، و او را چون مركوبى توسن و بى زمام و افسار، بر پرتگاه سقوط سوق داده و نابودى ابدى را براى او به ارمغان آورند.

آرى مُحرمى كه آرزوى مَحرميّت حرم را در سر مى پروراند به خلع و لبسى دگرگونه و دگرگون ساز در اندام و تن و روح و درون نياز دارد كه بدون آن نامَحرمى است كه سزا نيست در عرصه اى كه سرشار از اسرار و رازها است قدم نهد و بدون پرده، جمال زيباى سمبل توحيد را ديدار نمايد و حتى گوشه اى از رخسار كعبه را شهود كند. اگر بدين مهم توفيق يافت و گوش دل را براى شنودنِ دعوت به توحيد آنهم با نداى الهى آماده ساخت نوبت به شعارى ديگر مى رسد:

شعارى كه از دل برمى خيزد و زبان را به كار مى اندازد كه به اين ندا پاسخ مثبت دهد و پس از تنزيه خود، به تنزيه حضرت بارى تعالى زبان گشايد. حاجيان پس از پالايش تن و دامن و جان و درون، با زبان به نداى توحيدى- كه فقط گوش جان آن را مى شنود- مى گويند: «آرى به فرمانيم.

بار خدايا! از تو فرمان مى بريم و تو را مطيعيم، تو را انبازى نيست، ستايش

ص: 19

و نعمت و مُلك و حكومت از آنِ تو است، آرى تأكيد مى كنيم كه تو شريك و ياورى در گردش چرخ و پرِ جهانِ وجود و كارسازى و تدبير آن ندارى، مى گويند:

«لَبَّيك أللّهُمَّ لَبَّيك، لَبَّيك لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيكَ، إنَّ الْحَمْدَ وَالنِّعمة لك والملك، لا شريك لك.»

چنانكه در مقالتى اشاره كرديم، بايد اين پاسخ را دومين پاسخ انسانها به فراخوانِ توحيد و اظهار عبوديت برشمرد؛ زيرا آدمى از پيش و در عالم ذرّ، به ربوبيتِ حضرت بارى تعالى و عبوديت خويش زبان به اعتراف گشود و در برابر سؤال خداوندگارِ مدبّر و كارساز و مديرِ خود كه فرمود:

«آيا ربوبيت شما را من به عهده ندارم؟» آدمى پاسخ مثبت داد:

وإذ أخذ ربُّك مِن بَنى آدم مِن ظُهُورهِم ذُرِّيَّتِهم وَ أشهدهم على أنفسهم أَلَسْتُ بِرَبِّكُم قالُوا بَلى شَهِدنا أن تَقُولُوا يَومَ القِيمَة إنّا كُنّا عن هذا غافلينَ (1)

«اى پيامبر! بنى اسرائيل را به يادآور، آنگاه كه از پشت آنها فرزندانشان را برگرفت و آنان را بر خويشتن شان گواه قرار داد كه آيا من رب [و مالك و مولى و خداوندگار و سرور و مدبّر و مربّى و قيّم و منعم شما نيستم؟ پاسخ دادند: آرى، ما گواهى مى كنيم. تا مبادا در روز قيامت اعتذار جوييد كه ما از اين ميثاق و پيمان در غفلت و بى خبرى به سر مى برديم.»

فطرتِ آدمى، نخست بدين پرسش از ديرباز پاسخ مثبت داده و به وجود چنان خداوندگارى مدبر و كارساز و يكتا و طاعت و عبوديت خود


1- 1- اعراف: 172.

ص: 20

و توحيد بارى تعالى اقرار مى كند.

هم اكنون بارى دگر (در موسم حج) به هنگام احرام به خداى متعال عرض مى كند: آرى بار خدايا ربوبيت مطلق از آن توست و ستايش به معناى واقعى كلمه، و نعمت و حكومت آسمانها و زمين تو را است.

در تأييد پاسخ نخست- كه پاسخ تكوينى و مقامى و حالى بوده- هم اكنون با آوازى كه سامعه ها را مى نوازد زبان به توحيد و تقديس و تنزيه پروردگارش مى گشايد.

در اين پايگاه احساس مى كنيم با تمام وجود به استقبال خدا مى رويم و مى خواهيم به خانه اى روى آوريم كه همه اهل ايمان و اسلام در مقام اعتراف به توحيد، در سوى آن در قطعاتى از اوقات شبانه روز پنج بار، عبوديت خود را با تشريفات ويژه اى اعلام مى دارند، با كعبه با مقاديم بدن، و با دل و جان روياروى گشته و از همه ماسوى اللَّه- با روى آوردن به كانونى كه مظهر توحيد است- روى برمى تابند. زائرى كه خويشتن را در كنار كعبه مى بيند پايگاهى بس ارجمند را احراز مى كند كه اگر هرچند از آن دور گردد بايد چنين استقبالى را به گاهِ نماز و نيايش رعايت كند؛ در نمازى كه چشم و دل و تمام اندام آدمى و همه قواى ظاهرى و باطنى در سوى آن بسيج مى گردند، و سراسر وجود نمازگزار در يك هدف متمركز مى شود كه مظهر يكتايى و يگانگى خداوندگار مدبّر جهانيان است:

قُل إنَّ صَلوتى ونُسُكى وَ مَحْياىَ وَ مَماتى للَّه رَبِّ العالمينَ. لا شَرِيك لَه وَبِذلك أُمِرتُ وأنا أوَّلُ الْمُسلِمِين (1)

«بگو نماز و پرستش و عبادت و مراسم بندگى و زندگانى و مرگ من از


1- 1- انعام: 163.

ص: 21

آن خدايى است كه خداوندگار مدير و مدبر جهان هستى است، براى او شريك و همتايى نيست و بدان مأمور گشتم و من نخستين كسى مى باشم كه در برابر اوامر تكوينى و تشريعى خداوند سر تسليم و طاعت فرو مى آورند.»

وقتى حجاج و آهنگيان كعبه و حرم امن الهى مُحرم مى شوند شمارى از كارهاى مباح بر آنان حرام مى گردد. آنها با احرام و لبيك گفتن، خود را موظف مى سازند خويشتن را از حريم چنان محرماتى دور نگاه دارند تا بتوانند به دنبال پاسخ مثبت خود به حضرت بارى تعالى، تأييد اين پاسخ را دريافت كنند و در مقام انديشه درباره نداى قيامت برآيند كه اين ندا قريباً به گوش آنها خواهد رسيد كه آواى نيكبختى و به روزى يا نگونبختى و سيه روزى است، مبادا پاسخ آنها به ندايى ديگر كه منفى است- بر اثر غفلت- بارور گردد.

«و آنگه كه لبيك گويد به جواب نداى حق تا از نداى قيامت برانديشد كه فردا به گوش وى خواهد رسيد و نداند كه آن نداى سعادت خواهد بود يا نداى شقاوت. على بن الحسين عليهما السلام در وقت احرام، او را ديدند زرد روى و مضطرب و هيچ سخن نمى گفت. گفتند: چه رسد مهترِ دين را كه به وقت احرام لبيك نمى گويد؟ گفت: ترسم اگر گويم لبيك، جواب دهند «لا لَبَّيك وَلا سَعدَيك» و آن كه گفت: شنيده ام كه هركه حج از مالِ شبهت كند او را گويند: «لا لَبَّيك وَلا سَعدَيك حتّى تردّ ما فى يَدَيك»؛ «نه آرى، مگر آنگاه كه آنچه را در اختيار خود گرفته اى، برگردانى» (1)


1- 1- كشف الأسرار. حديثى بدين مضمون را در «بحارالأنوار، ج 47، ص 16» ببينيد.

ص: 22

چرا اينهمه كارهاى مباح از قبيل: شكار، عمل زناشويى با همسر و تلذّذ و تمتع شهوانى، اجراى صيغه عقد نكاح، استعمال عطر، پوشيدنِ پوشاك دوخته، آرايش با سرمه و تزيين، نگاه در آينه، جدال و جز آنها كه اگر محرم نمى بود بسيارى از آنها براى او روا و مباح بوده است حرام مى گردد؟

اسرار و حكمتهاى فراوانى براى اينگونه تحريمها وجود دارد كه ما به عنوان نمونه حكمتِ برخى از آنها را در اينجا گزارش مى كنيم:

براى ايجاد روح همزيستى مسالمت آميز با كلّ پديده هاى هستى، ستيز و جدال (با قيودى كه در فقه مقرر است) درخور حال و مقام فردى كه مُحرم مى باشد نيست. اساساً بايد محرم از ستيز و كينه و حسد و برترى جويى و انحصارطلبى و ساير رذائل اخلاقى دست نهد، و حتى سخنى بيهوده بر زبان نراند، و دل را از هرگونه عداوت، و دشمنى و فكر و انديشه را از هر نوع تجاوز به حريم ديگران پاكيزه سازد و روحيه اى توأم با سِلْم و مدارات و رفق و نرمش درخور به هم رسانَد و محبت و دوستى را به هم نوعان و نيز به تمام پديده هستى تعميم بخشد، جانورى را نيازارد و به حريم گياهان و رستنيها تجاوز نكند تا آنجا كه به پديده هاى فاقد حيات حيوانى و نباتى آزار نرساند و حرمت آنها را نگاه دارد و سنگ و خاك حرم را به بيرون حرم جا به جا نسازد و بايد در خويشتن، جهانى از صلح و صفا و محبت به همه پديده هاى هستى به هم رسانَد.

و مادامى كه محرم است صيد و شكار بر او حرام است:

يا أيّها الّذين آمنوا لا تقتلوا الصّيد وأنتم حُرُم ... (1)


1- 1- مائده: 95.

ص: 23

«اى مؤمنان! حيوانات شكارى را، در حالى كه محرم هستيد نكشيد.»

و يا آن كه فرمود:

... و حُرِّم عليكم صيد البرّ ما دمتُم حُرُماً ... (1)

«و شكار دشت و بيابان تا گاهى كه محرم هستيد بر شما تحريم شده است.»

حرمت و قداست قطعاتى از زمان و مكان:

محرم احساس مى كند فرصتهاى خاصى از زمان و قطعه هاى ويژه اى از مكان داراى نوعى قداست و حرمت و احترام است كه بايد آن را به تمام فرصتهاى زمان و همه مكانها تعميم دهد؛ و بايد همه مردم در همه جا عواطف و محبت انسانى را در تمام اوقات به كار گيرند تا جهانى آكنده از صلح و صفا و مسالمت را تحقق بخشند.

چند ماه در قرآن كريم داراى حرمت ويژه اى است؛ از آنجهت كه جنگ و كشتار در آن ماهها حرام مى باشد:

يسألونك عن الشّهر الحرام قتالٍ فيه ... (2)

« [اى پيامبر]، مردم راجع به ماه حرام از تو مى پرسند، ماهى كه جنگ و كشتار در آن حرام است.»

اين چند ماه يعنى رجب، ذوالقعده، ذوالحجه، و محرم الحرام كه فرصت قابل توجهى از زمان سال را در اختيار خود دارد، از اين نظر داراى


1- 1- مائده: 96.
2- 2- بقره: 217.

ص: 24

حرمت و قداست است. اين فرصتهاى حرام و يا محترم كه قرآن كريم به شمار آنها اشاره كرده، داراى سابقه اى ديرينه و دور و درازى است، و به روزى كه خداوند آسمانها و زمين را آفريده مى پيوندد:

إنّ عدّة الشّهور عند اللَّه اثنى عشر شهراً فى كتاب اللَّه يوم خلق السّموات والأرض منها أربعة حرم ... (1)

«شمار ماهها نزد خداوند- از روزى كه آسمانها و زمين را آفريده- در كتاب خدا دوازده ماه است. از اين شمار، چهار ماه، حرام مى باشد ...»

اين چهار ماه كه بدانها اشاره كرديم مقدس و آبرومند هستند و عربها در محدوده چنين فرصتى طولانى، از جنگ و خونريزى و كشتار و ساير ستمها و خيانتها دست مى نهادند.

شمار ماهها هرچند به دوازده رقم مى رسد؛ اما چون خدا مى دانست مردم در اهتمام به قرب او و التزام به آن پايدار نيستند، پاره اى از ماهها را بر ماههايى ديگر برترى بخشيد تا روزشمار، در اين ماهها به طاعات بيشترى روى آورند؛ اما بندگان ويژه خداوند، همه ماهها براى آنها شعبان و رمضان، و همه ايام براى آنها جمعه، و همه جايها و سرزمينها براى آنان مساجد است.

و در اشاره به اين نكته است كه شاعرى مى گفت:

يا ربّ إنّ جهادى غيرُ منقطعٍ فكُلُّ أرضِكَ لى تُغْرٌ وطرسوسُ

«گفته اند حكمت در آن كه ربّ العزّه، روزگار را بر دوازده ماه نهاد، آن است تا بر عددِ حروفِ توحيد بُوَد؛ وهى: «لا اله إلّااللَّه». تحقيق آن،


1- 1- توبه: 36.

ص: 25

خبر را كه مصطفى صلى الله عليه و آله گفت: «بالتّوحيد قامت السّموات والأرض». دور فلك در آسمان، و گردش روزگار، و سال و ماه در زمين در توحيد موحدان بسته تا اين دوازده حرف از زبانِ موحدان روان است. اين دوازده ماه بر نَسَقِ خويش و بر هيئت خويش گردان است.

هر حرفى پاسبان ماهى ساخته، و ثبات اين در ميان آن بسته. آن روز كه قضيه الهى و حكم ازلى در رسد و خواهد كه بند آسمان و زمين برگشايد و زمين خاكى برافشاند و روزگارِ نام رد كرده به سرآيد نخست توحيد از ميان خلق برود تا نه توحيد مانَد و نه موحّد، نه قرآن ميان خلق و نه مؤمن. اين است كه مصطفى صلى الله عليه و آله گفت: «لا تقوم السّاعة حتّى لا يقال: اللَّه، اللَّه». (1)

شاعرى اين ماههاى دوازده گانه را در دو بيت زير ياد كرده است:

چون محرم بگذرد آيد به نزد تو صفر پس ربيعين و جمادين و رجب آيد به بر

باز شعبان است ماهِ صوم و عيد و ذى القَعَد بعد از آن ذى الحجه، نامِ ماهها آيد به سر

ماه محرّم را «محرّم» نامند، چون جنگ و كشتار را در اين ماه حرام مى دانستند، حتى اگر فردى بر قاتل پدر خويش دست مى يافت با او هم سخن نمى شد و متعرض او نمى گشت.

و ماه رجب از آن رو به «رجب» نامبردار شد، كه عربها اين ماه را بزرگ مى داشتند و طى آن از جنگ و خونريزى دست مى نهادند و «رجبته ترجيباً» به معناى تعظيم وبزرگداشت مى باشد. و ماه رجب را به «مُضَر»


1- 1- كشف الأسرار، ج 4، ص 133، 134.

ص: 26

اضافه مى كردند و مى گفتند: «رجب مُضَر»؛ چراكه قبيله مضر بيش از ساير عربها به اين ماه حرمت مى گذاشتند.

و ذوالقعده به خاطر فراوانى روزيهايى كه در اين ماه فراهم مى آمد، مردم از كار و كوشش دست مى كشيدند و چون بازنشستگان به قصور و دست نهادن از فعاليت روى مى آورد و يا آن كه نشست و قصور را بر قتال و نبرد ترجيح مى دادند بدان «ذوالقعده» مى گفتند.

در كتاب «شرح التقويم» آمده است: «إنّما سُمّى هذا الشّهر: [ذوالقعده بهذا الاسم؛ لأنّه زمان يحصل فيه قعود مكّة»

اما ذوالحجه، از خود عنوانِ آن پيدا است؛ چراكه به خاطر حج گزاردن مردم در اين ماه، بدين نام اختصاص يافت. ظاهراً اين ماههاى دوازده گانه برحسبِ فصول سال ترتيب مى يافت، دليل آن مطلبى است كه در كتاب «عقد الدّرر واللآلى فى فضائل الأيام والشهور والليالى» آمده است بدين شرح:

تكلّم بعض أهل العلم على معانى أسماء الشّهور، فقال:

كانت العرب اذا رأوا السّادات تركوا العادات وحرّموا الغارات، قالوا: «المحرّم».

واذا مرضت أبدانهم وضعفت أركانهم واصفرّت ألوانهم، قالوا: «صفر».

واذا نبتت الرّياحين واخضرّت البساتين، قالوا: «ربيعين».

واذا قلّت الّثمار وبرد الهواء وانجمد الماء، قالوا:

«جماديّيْن».

واذا ماجت البحار وجرت الأنهار ورجبت الأشجار، قالوا:

«رجب».

ص: 27

واذا تشعّبت القبائل وانقطعت الوسائل، قالوا: «شعبان».

واذا حرّ الفضاء ورمضت الرّمضاء، قالوا: «رمضان».

واذا ارتفع التّراب وكثر الذّباب وشالت الإبل الأذناب، قالوا: «شوّال».

واذا رأوا التّجار قعدوا من الأسفار والمماليك والأحرار، قالوا: «ذوالقعدة».

واذا قصدوا الحجّ من كلّ فجّ ووجّ وكثر العجّ والثّجّ، قالوا:

«ذوالحجّة».

«پاره اى از علما درباره معانى و مفاهيم نامهاى ماهها سخن به ميان آورده، گفته اند:

وقتى عربها بزرگان را ديدار مى كردند، و آنان را مى ديدند، از عاداتِ خود دست مى نهادند و غارت ها را تحريم مى كردند، چنين ماهى را «محرم» مى گفتند.

و آنگاه كه بيمارى ميان آنها رو به گسترش مى نهاد، و اركان وجودشان سست مى شد، و رنگ آنان زرد مى گشت؛ نام «صفر» را براى اين ماه گزين كردند.

وقتى گلها و رياحين، روييدن آغاز مى كرد، و بوستانها سبز و خرم مى گشت بدانها «ربيعين» (دو ربيع) يعنى دو بهار مى گفتند [كه همان «ربيع الأوّل» و «ربيع الثانى» است .

وزمانى كه بر وميوه ها كاستى مى گرفت، و هوا رو به سردى مى گذارد، و آبها منجمد مى شد «جماديين» [يعنى جمادى الأولى» و «جمادى الآخره» اش مى ناميدند.

و به گاهى كه درياها موّاج مى شد، و رودها به جريان مى افتاد، و درختان رشد ونمو مى كردند و بزرگ و گُشْن مى گشتند، آن را «رجب»

ص: 28

نام نهادند. [از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده: رجب، جويى است در بهشت، شيرين و از برف سفيدتر، هر كه در اين ماه روزه دارد از آن جويش آب دهند، از اين سبب ماه مذكور را «رجب» نام كردند]

و ايامى كه قبائل از هم مى پراكندند و وسائل و وسائط ارتباط از هم مى گسست، آن ايام را به ماه «شعبان» موسوم مى داشتند.

و ايّامى كه هوا گرم مى شد، و ريگزارها و سنگستانها داغ مى گشت، و كف پاها را مى سوزاند، نام و عنوان «رمضان» را بر آن نهادند [معناى «رمض» سوختن است. و چون ماه صيام، گناهان را مى سوزاند؛ از اين رو به اين اسم، مسمى گشت ... و شايد كه به وقت وضعِ اين اسم، ماه صيام در شدّت گرما بوده است. رمضان را معناى سنگِ گرم نيز مى باشد، و از سنگ گرم، پاى روندگان مى سوزد].

و زمانى كه گرد و غبار در فضا خيزش گرفته و هوا غبارآلود مى گشت، و مگسان رو به ازدياد و فزونى مى گذاشتند، و شتران دُمهاى خود را بالا گرفته و برمى افراشتند، بدان «شوال» مى گفتند. [در غياث اللغات آمده:

وجه تسميه، آن كه در اين ماه عرب سير و شكار مى كردند و از خانه هاى خود بيرون مى رفتند. مشتق از شول كه مصدر است به معناى برداشته شدى!]

و وقتى بازار تجارت را پررونق مى ديدند، و از سفرها و برده ها و افراد آزاد باز مى نشستند، لذا «ذوالقعده» اش ناميدند. (1)

و وقتى از هر شكاف و درّه و وادى آهنگ حج كنند و صداى تلبيه و خون قربانى رو به فزونى نهد، آن را «ذوالحجه» ناميدند.

درباره «ذوالقعده» و «ذوالحجه»، فتح قاف و حاء و نيز كسر آندو را


1- 1- بنگريد به: روح البيان، مطبعه «دَرِ سعادت»، ج 3، ص 422؛ غياث اللغات، ص 402 و 412 و 524؛ فرهنگ عميد، ص 1057.

ص: 29

تجويز كرده اند؛ ليكن آنگونه كه مشهور و رايج مى باشد، «ذوالقعده» را به فتح قاف، و «ذوالحجه» را به كسر حاء مى خوانند. (1) [هرچند در اين سخن جاى تأمل وجود دارد].

از اين شمارِ ماهها، چهار ماه در قرآن كريم با تعبير «حُرُم»؛ يعنى برخوردار از حرمت ياد شده است: «منها أربعة حُرُم» كه يكى از آنها فرد و تنها است كه آن را «رجب» يا «رجب الفرد الأصب» مى نامند؛ در مجموعِ اين ماهها، قتال و كشتار حرام مى باشد.

اگرچه اجزاء و ابعاض زمان، همانند يكديگرند؛ ليكن خداوند متعال پاره اى از امورِ همانند را از رهگذر اعطاى حرمت و قداستِ فزونترى به آنها، از اختصاص و ويژگى برخوردار ساخته كه امور ديگر داراى چنان ويژگى نيستند؛ چنانكه به روز جمعه و عرفه از نظر حرمت، امتيازى اعطا فرموده است كه چنان امتيازى را نمى توان در ساير ايام جستجو كرد. و بدينسان ماه مبارك رمضان به خاطر اين كه داراى حرمت فراوانى است آن را از ساير ماهها ممتاز و داراى برجستگى خاصى معرفى نموده كه ماههاى ديگر را چنان حرمتى نيست؛ چنانكه پاره هايى از ساعاتِ شبانه روز را برخوردار از امتيازاتى شناسانده كه بايد در چنين ساعاتى نماز را اقامه كرد و اقامه نماز در اين بخشها از ساعاتِ شبانه روز، واجب و الزامى و يا مستحب است.

به همين ترتيب امكنه و جايهايى را بر ساير مكانها و سرزمينها برترى داده و فضائلى را براى آنها مقرر فرموده است، مانند «حرم مكه» و «مسجدالحرام» كه بر ساير جايها و بلدان و سرزمينها فضيلت داشته و از


1- 1- روح البيان، ج 3، ص 422.

ص: 30

مزاياى خاصى برخوردار است.

بنابر اين امتياز دادن به پاره اى از ماهها به لحاظ برخوردارى آنها از حرمتى فزونتر، از آن رو است كه خداوند متعال هتك حرمت را در چنين ماههايى سخت تر و ناخوش آيندتر از هتك حرمت در ساير ماهها مقرر فرموده كه سيّئات و گناهان در اين ماهها كيفرهاى سخت ترى را در پى داشته، و حسنات در آنها پاداشهايى مضاعف و دوچندان را براى انسان به ارمغان مى آورد.

فضيلت و برترى برخى از ماهها و روزها و اوقات و ساعات به سانِ برترى شمارى از رسولان خدا و گروهى از امتها بر سايرين مى باشد.

نفوس مردم و دلهاى آنها به درك و حرمت نهادن چنان اوقاتى شائق بوده و سعى بر آن دارند كه از طريق عبادت و دعا، اين برهه ها از زمان را احيا كرده و مالًا رغبت و تمايلى را براى تمتع و برخوردارى از فضائل چنان لحظات گرانبها را در خود احساس مى نمايند.

اما چند برابر شدن حسنات در پاره اى از اوقات را بايد از مواهب لدنّى و مزايا و اختصاصات ربانى دانست. در كتاب «الأسرار المحمدية» آمده است:

«وقتى خداوند متعال مى خواهد با بنده خود از درِ دوستى و محبت درآيد، او را در اوقات و فرصتهاى پرفضيلت و گرانبها با برترين و والاترين اعمال شايسته سرگرم مى سازد؛ ولى آنگاه كه مى خواهد او را مشمولِ خشم خود قرار دهد، اهتمام او را پريشان ساخته و او را در سوى اعمال بد سوق مى دهد؛ و از رهگذر محروم گشتن او از بركاتِ فرصت زندگانى و حرمت ننهادن به چنان لحظات مغتنم، بر مراتب كيفر او در دنيا مى افزايد. و مراتب خشمِ او نسبت به وى فزونى مى يابد.»

ص: 31

بنابر اين آن كه آهنگِ دريافت مهر الهى را در سر مى پروراند بايد تمام وُسع و توانِ خويش را به كار گيرد تا از اوقات با فضيلت در غفلت و بى خبرى به سر نبرد؛ چراكه چنان اوقات شريفى موسم خيرات و مظانّ تجارت ها و سوداگريهايى است كه ربح و سود فراوانى را براى او در دنيا و آخرت به ارمغان مى آورد. تاجر و سوداگرى كه از موسم و وقتِ مناسب تجارت غافل بماند، سودى درخورِ توجه نصيب او نمى گردد. و نيز آن كه اوقات و فرصتهاى پرفضيلت را به دست غفلت و فراموشى مى سپارد از پيروزى و كاميابى و فلاح و نجاح محروم مى ماند و بايد تن آسايى و سستى را در چنين ساعات پربركتى به چستى و چالاكى سپرد كه در ضرب المثل آمده است:

«زادِ رهروان چستى است و چالاكى»

علماى اسلام در لابلاى سخنان خود از فضايل اوقات و فرصتهاى زندگى گزارشهايى ياد كرده اند و در مورد ماههايى كه بايد لحظات و ساعاتِ آنها را مغتنم برشمرد، نكته هايى را خاطرنشان شده اند؛ از آنجمله گفته اند:

- ماه رمضان ماهى است مبارك و فرخنده كه بر همه ماهها برترى دارد؛ زيرا خداوند متعال قرآن كريم را در اين ماه فروفرستاد؛ چنانكه خود فرمود: شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن؛ چنانكه در دعاى ماهِ مبارك رمضان مى خوانيم كه شب قدر را خداوند در همين ماه مقرر فرمود و آن را از رهگذر مزايايى كه در آن وجود دارد از تعظيم و تكريم خويش برخوردار ساخته است:

«... وهذا شهرٌ عظَّمتَهُ وكرّمْتَهُ وشرّفْتَهُ وفضّلْتَهُ على الشُّهور ...

وجعلت فيه ليلة القدر، وجعلتها خيراً من ألف شهر ...»

ص: 32

«و اين ماهى است كه مقامش را بزرگ داشتى و آبرومندش ساختى، و آن را شرف نهاده و بر همه ماهها برترش داشتى ... و شبِ قدر را در آن مقرر فرمودى، و آن را بهتر از هزار ماه [از نظر شرف و فضيلت خاطرنشان شدى.»

- آنگاه ماه ربيع الاول داراى فضيلتى درخورِ توجه مى باشد؛ چراكه در اين ماه آخرين پيام آور رسالت آسمانى متولد شد. و زادروزِ چنين وجود مقدسى را بايد در اين ماهِ فرخنده جستجو كرد. و حتى چنين ربيع و بهاران را با «المولود» مى پيوندد: «ربيع المولود» و بوستان بشريت با نورستن چنان گلى- كه مشامِ روحِ آدميان با بعثتش معطر گشت- شاداب و با طراوت شد، و به هنگام طلوع فجر روز هفدهم همين ماه خورشيد وجود مبارك رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله طلوع و نورافشانى خود را آغاز كرد. و نيز در چنين روزى صادقِ آل محمد عليه السلام و پرچمدارِ تشيع و حامل لواى تعاليم آسمانى و ششمين اختر ولايت و ناشر پيامهاى نبوى بر عرصه هستى گام نهاد.

- از آن پس نبايد فضيلت و ارزش والاى ماه رجب را فراموش كرد كه در ميان ماههاى دوازده گانه، تنها و بدون ائتلاف با ماههاى ديگر از حرمت و قداست برخوردار مى باشد و به «رجب الفرد الاصب» نامبردار است. در اين ماه قتالِ با كافران حرام است و ماه خدا است، چنانكه رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«ماه رجب، ماه بزرگ خدا است، و هيچ ماهى در حرمت و فضيلت به پايه آن نمى رسد ... و قتال با كافران در اين ماه حرام است، و رجب ماه خدا است، و شعبان ماه من، و ماه رمضان ماه امت من است، و اگر كسى در ماه رجب حتى يكروز روزه بدارد، خدا را از خود خشنود ساخته وخشم

ص: 33

الهى از او دور مى گردد.»

امام صادق عليه السلام از حضرت رسول صلى الله عليه و آله آورده است كه فرمود:

«ماه رجب، ماه استغفار امت من است، در اين ماه از خداوند، فراوان طلب آمرزش كنيد ... و رجب را «اصبّ» مى گويند؛ زيرا رحمت خداوند در اين ماه بر امت من بسيار و فراوان فرومى ريزد؛ بنابر اين فراوان و مكرر بگوييد: «أستغفر اللَّه وأسأله التوبة».

روز سيزدهم رجب نخستين روز «ايام البيض» است كه تا روز پانزدهم ادامه دارد و چون ماه از آغاز تا پايان اين ايام به درستى مى درخشد به آن «ايام البيض» مى گويند. (1) ولادت با سعادت امير مؤمنان على عليه السلام در همين روز روى داده است آنهم در درون كعبه! خوشا به حال كسانى كه در چنين ايام پربركتى در كنار كعبه يعنى زادگاهِ مولاى متقيان عليه السلام به انجام مراسم عمره توفيق مى يابند و در زادروز مولود كعبه بر گرد آن به نشانه ارج نهادن بر پايمردى على عليه السلام به توحيد، پروانه وار بر گرد شمع سمبل توحيد طواف مى كنند.

- آنگاه بايد از فضيلت و ارزش گرانقدر ماه «ذوالحجه» ياد كرد؛ از آن رو كه موسم حج است و از دهه اولِ آن در قرآن كريم به «أيّامٍ معلومات» تعبير شده، و هر شبى از اين ده شب از نظر فضيلت، معادل با شب قدر است.

در چنين فرصتى حساس مراسم حج به كمال خود مى رسد، در زمانى بس عزيز و مكانى سرشار از شكوه و عظمت الهى، حاجيان مراسم


1- 1- سفينةالبحار، ج 1، ص 116.

ص: 34

حج را آغاز كرده و بدان ادامه مى دهند و پس از آن كه براى مَحْرم شدن با حريم الهى مُحْرم شدند، به سوى مكه و مسجدالحرام روى مى نهند تا بر گرد خانه خدا طواف كنند.

«طواف» يا «طليعه مراسم عمره تمتع»

وقتى مُحرم به سرزمين امن الهى درمى آيد؛ نخستين وظيفه اى را كه بايد ايفا كند، هفت بار طواف بر گرد كعبه است. اما براى اين كه اين تكليف را برگزار نمايد، سزا و مستحب است از «باب بنى شيبه» بر مسجدالحرام وارد شود، (1) تا بتِ «هُبَل» را كه در اين رهگذر مدفون است پايمال كند، و با اوّلين گام خويش در ورود به مسجد و پرستشگاهِ خداى يگانه، شرك ستيزى خود را قبل از طواف آغاز نمايد. و با چنين عملى سمبليك و رمزگونه، جز خداى يگانه، همه معبودان دگر را لگدكوب سازد و برائت خود را از شرك و مشركين اعلام نمايد؛ و با طرد ايده شرك، آنگاه در خود استعداد و آمادگى براى طواف بر پيرامون خانه اى فراهم آوَرَد كه مظهر يگانه پرستى است.

نياى نخستين بشر؛ يعنى حضرت آدم عليه السلام كه فرشتگان توحيدپيشه و درازپيشينه در يگانه پرستى، به خضوع و سجود در پيشگاهش مأمور گشته بودند- پى و اساسِ اين خانه را نهاد و براى اوّلين بار بر گرد همين خانه با راهنمايى فرشتگان به طواف پرداخت و همين فرشتگان به آدم خاطرنشان شدند كه ما هزار سال پيش از تو مراسم حج را به جاى مى آورديم و چون پيشاهنگانى بر گرد اين خانه، آدم را به طواف آن


1- 1- الروضة البهيه، ج 2، ص 253.

ص: 35

رهنمون شدند.

بنابر اين فرشتگان قرنها- كه با تعبير «هزار سال»، سابقه طواف آنها در روايات گوشزد شده و ظاهراً نبايد اين تعبير را در مرز و ظرف چنان شمارى گرفتارِ تنگنا ساخت؛ و بلكه نمايانگر سابقه اى بس ديرينه تر از هزار سال. تا درازاى آغاز آفرينش هستى تا زمان خلقت آدم را در خود مى گنجاند- پيرامون اين نقطه از كره خاكى و قلب تپنده توحيد به طواف خود آغاز كرده و بدان تداوم بخشيدند؛ چون اين نقطه همانگونه كه در احاديث متعددى آمده، محاذى با عرش الهى و مطاف فرشتگان در عالم ملكوت است.

مُحْرِم كه در برابر نقطه اى محاذى عرش خدا، پايگاهى را احساس مى كند، اگر چنان محورى را درست باز يابد و مبدأ اين گردش و چرخش را درست شناسايى كند كه از چه جايگاهى بدينسان بر زاويه اى از اين خانه خودنمايى مى كند، بارقه اى در دل او به هم مى رسد كه گامهاى او را به مبدأ اين طواف و گردش، به تحرك وامى دارد و مى فهمد كه در چنين ايستگاهى است كه بايد همه توان بدنى و روحى خود را به كار اندازد و همه وجود خويش را براى گردش در پيرامون حريم الهى به پويايى و تحرك از همين نقطه وادارَدْ: از حجرالاسود كه هرگز در طول تاريخ بناى كعبه، به شرك نيالوده و مورد پرستش قرار نگرفته است.

حاجى به كوى يار مى رسد و با آغاز كردن گردش خود پيرامون خانه خدا، از محلى كه حجرالاسود در آن نصب شده است و ماجراى نصب آن نمايانگر حلّ اختلافات و درگيرى مردمى بى فرهنگ و فاقد نظام و سازمان است بايد با اين نشانه همبستگى آفرين و اختلاف سوز با برادران و خواهران ديگرى كه فرهنگ و تعاليم اسلامى ميان آنها وحدت برقرار

ص: 36

ساخته همبستگى خود را استوارتر نموده و ريشه همه اختلافها را از بن بركنند.

ماجرا اين بود كه در مكّه سيلى به راه افتاد و كعبه را ويران ساخت.

مردم مكه را، كه از ديرباز بدان حرمت و ارج مى نهادند، بر آن داشت آن را بازسازى كنند. وقتى مى خواستند كعبه را دوباره بر سر پا سازند مصالح ساختمانى آن را از چوب و تخته هاى كشتى اى تدارك ديدند كه در ساحل دريا افكنده شده بود. اين كشتى را پادشاه روم از قلزم مصر در سوى حبشه گسيل داشت تا در آن ديار كليسايى را برپا سازند. مردم مكه كشتى ياد شده را خريدارى كردند و براى بازسازى كعبه از مصالح آن بهره جُستند.

وقتى تا محل نصب حجرالاسود، بناى كعبه را بالا بردند، ميان آنها بر سر نصب آن اختلاف پديد آمد كه چه كسى يا كسانى بايد عهده دار نصب آن گردند. سرانجام چنين به توافق رسيدند: نخستين كسى كه از «باب بنى شيبه» وارد شود، او را به عنوان حَكَم و داور در رفع اين اختلاف برگزينند. اولين كسى كه از اين در بر مسجدالحرام درآمد رسول خدا صلى الله عليه و آله بود. و چون آن حضرت به صداقت و امانت و مبراى از هرگونه زشتيها و بدخواهى ها نامور بود، و وى را «محمد امين» مى خواندند، بر داورى آن حضرت- در جهت حلّ اين اختلاف و درگيرى- به توافق رسيدند و پيشنهادى را كه آن حضرت ارائه فرمودند پذيرا شدند، حضرت هوشمندانه طرحى ريخت كه رضاى همه افراد را تأمين مى كرد: رداى خود را بر روى زمين گستراند كه گويند عباى «طارونى» بود؛ حجرالأسود را از جا برداشت و در ميان اين ردا يا عبا نهاد و چهار تن از قريش را- كه سران آنها به شمار مى رفتند؛ «عتبة بن ربيعة بن عبد شمس بن عبد مناف»، «أبو زَمَعه: اسود بن عبدالمطلب بن عبدالعزى بن قصى»، ابوأميّه: حذيفة

ص: 37

ابن مغيرة بن عبداللَّه بن عمرو بن مخزوم» و «قيس بن عدىّ سَهمى»- انتخاب فرموده و گفت: هريك از اين چهار نفر گوشه اى از ردا را برگرفته و بدين طريق حجرالاسود را از روى زمين برفرازند و آن را به محل نصب آن، جا به جا كنند و خودِ آن حضرت حجرالأسود را از ميان آن برداشت و در جايى كه هم اكنون قرار دارد نصب كرد.

اين كار نخستين داورى انديشمندانه و كارى آميخته به فضيلت بود كه تا آن زمان ميان اين مردم جلب نظر مى كرد. يكى از همين ناظران- كه قرشى بود- از اين كه قرشيان در مقابل داورى فردى كه از آنها كم سالتر به نظر مى رسيد تسليم شدند و به پيشنهاد او گردن نهادند، به شگفت درآمده و اظهار داشت: «من در شگفتم از اين مردم، مردمى كه از شرافت و عزّت و سرورى برخوردارند و پير و سالخورده و كلان اند كسى را كه از همه آنها كم سن و سالتر و از تمام آنها تهى دست تر است، به عنوان حَكَم و داور و سرور خود گزين كردند؛ سوگند به «لات و عزّى كه او در آينده بر شما تفوق يافته و شما را تحت رياست خود گرفته و بهره و نصيب ها را ميان شما توزيع مى كند و از اين پس حيثيت و اعتبارى شگرف در انتظار او خواهد بود. (1)

اين رويداد تاريخى- علاوه بر آن كه مى توان در لابلاى آن نكاتِ ظريفى را جستجو كرد- آثار خوش آيندى را به ارمغان آورد و رمز و سمبلى براى حقايقى بود كه بايد براى هميشه و جاودانه رهنمودى سازنده باشد. قبل از آن كه حجرالاسود با تدبير هوشمندانه آن حضرت در جاى خود نصب شود، اختلاف و نزاع قريش نزديك بود به درگيرىِ شديد و


1- 1- مروج الذهب، ج 1، ص 627، 628.

ص: 38

جنگى خونين منجر گردد؛ اما كارآيى آن حضرت در داورى و فرزانگى او در انديشه از اين فاجعه پيش گيرى كرده و همه گروهها را در اين افتخار سهيم ساخت، بدون اين كه كمترين تفرقه و اختلافى را برانگيزد و يا باعث گردد گروه خاصى در نصب حجرالأسود ويژگى يافته و موجب تفاخر و مباهات قومى بر قومى ديگر گردد.

نصب حجرالأسود آنهم بدينسان- كه بايد آن را بازدهِ عنايت الهى برشمرد و اتحاد و همبستگى اين اقوام را به ارمغان آورد- اشارتى است به اين نكته كه بايد كعبه با حجرالاسودش الهام بخشِ وحدت و همبستگى و انسجام كسانى باشد كه در سوى آن و روياروى با آن به نماز و نيايش مى پردازند و همه مسلمانان در برابر اين نمودارِ وحدت آفرين، اختلافات را از ميان برداشته و با يكديگر برادرانه متحد گردند و ربّ و خداوندگار يگانه اى را كه چنين كانون توحيدى را بنياد نهاده پرستش نموده و به كلمه توحيد و حبل الهى- كه ميان آنها پيوند استوارى برقرار مى سازد- چنگ آورند و از هرگونه تفرقه و گسستن از يكديگر سخت بپرهيزند.

طائفان بيت الهى و پروانه هاى در گردش پيرامون مشعل فروزان كعبه، بر مسجدى درمى آيند كه كعبه و رمز وحدت را در ميان دارد. آنان مى بايد طواف و گردش خود را از همان نقطه اى آغاز كنند كه در آن نقطه خداپرستان از ديرباز، و حتى مشركين قبل از طلوع خورشيد اسلام، بر سر آن به توافق و اتحاد رسيده بودند.

فرشتگان و ملكوتيان با استلام حجرالأسود و بوسه زدن بر آن با نيايش زمينى و عالم ناسوتى، طليعه طواف خود را افتتاح مى كنند. و پس از اداى مراسم حج به آسمان برمى فرازند. اگر فرشته اى به سوى زمين از جانب خداوند گسيل شود و مأموريتى بدو واگذار گردد، همراه با آن،

ص: 39

زيارت خانه خدا از جمله وظايفى است كه به ايفاى آن توفيق مى يابد و هيچ فرشته در سوى زمين فرونمى آيد مگر آن كه چنين توفيقى نصيب او مى گردد. (1)

انبيا از آدم تا خاتم عليهما السلام شرافت حج و طواف كعبه نصيبشان شد:

- آدم ابوالبشر به راهنمايى جبرائيل آيين حج را فراگرفت و با هفت شوط طواف بر گرد كعبه چنين فضيلتى را درك كرد. (2)

- شيث نبى عليه السلام بدينسان مراسم حج برگزار كرد (3) و توانست به همان امرى توفيق يابد كه آدم ابوالبشر- از طايفه انسى و آدميان و آفريده هاى ساكنان زمين- بدان كامياب گرديده و از پى نخستين انسان موحد با اين كانون توحيد انس و آشنايى برقرار ساخت. شمار انبيايى را كه توفيق حج و طواف نصيب آنها گشت تا هفتاد و پنج تن ياد كرده اند (4) كه در ميان آنها قبل از حضرت ابراهيم عليه السلام قوم حضرت هود عليه السلام را داستانى درخور دانستن است. آن حضرت قوم «عاد» را به پرستش خداى يگانه فرامى خواند؛ ليكن آنان به نداى هود پاسخ مثبت نمى دادند و به تكذيب او دلخوش بودند. خداوند مدت سه سال سرزمين آنان را از بارشِ باران محروم ساخت و آنان شمارى از كسان خويش را رهسپار كعبه ساختند تا از خداوند بخواهند بر سرزمينشان باران بباراند. اينان طى چهل روز بر گرد كعبه به طواف مى پرداختند و آيين حج را به جاى مى آوردند. (5)


1- 1- اخبار مكه، ص 31
2- 2- الوافى، ج 8، ص 130
3- 3- مروج الذهب، ج 1، ص 419
4- 4- اخبار مكه، ص 57
5- 5- تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 2

ص: 40

آنچه بيش از همه درباره كعبه و حج، اذهان را به خود مشغول و معطوف مى سازد جريان مربوط به حضرت ابراهيم خليل است كه سرزمين فراموش شده مكه را آباد كرد، سرزمينى كه نه حاصلخيز بود و نه كسى رغبت اقامت در آن را داشت و مى بايد اين نقطه از كره زمين به خاطر وجود كعبه در آن، بلندآوازه گردد.

ابراهيم كه از حيثيت والايى از نگاه يهود و نصارى و مسلمين برخوردار است و از آن رو كه همه انبياى پس از او، از ذريّه و نسل و نژاد او هستند، به «ابوالأنبيا» نامبردار است. در راه دعوت مردم به خداى يكتا، كمترين دريغى در مجاهدت و فداكارى او ديده نمى شود و در طريق عقيده توحيدى و آرمان الهى آن چنان خطر مى كرد كه بارها در معرض مرگ قرار گرفت؛ ولى هرگز از پايمردى خود دست ننهاد.

ابراهيم در سرزمين «اور»- كه ميان دجله و فرات در قسمتِ هامون به طرف جنوب قرار دارد- پرورش يافت. و تاريخ، گوياى آن است در زمانى كه ابراهيم در عراق مى زيست تمدن و فرهنگِ «بابِل» بر عراق حاكم بود. مردم بابِل بتهاى متعددى را پرستش مى كردند و هر شهرى را ربّ و خداوندگارى بود، هرچند رسماً در برابر «اله اعظم» خاضع بودند و شمار «آلهه» و بتها نيز رو به قلّت و كاستى نهاده بود.

ابراهيم در اين محيط- كه تعدّد آلهه در آن جلب نظر مى كرد و پيكره هايى براى آنها تراشيده و در پرستشگاهها نصب كرده بودند- مى زيست، اما با فكر صائب خود احساس مى كرد كه خدا يكى است و آن قدرتى كه بر هستى حاكم است يكتا و مُبرّى از همتا مى باشد؛ لذا تصميم گرفت مردم را از خرافه شرك برهاند و افكار و انديشه هاى آلوده آنان را از هرگونه تصوراتِ غلط و به بيراهه افتاده بپيرايد.

ص: 41

خداوند متعال حضرت ابراهيم را با الهاماتِ هدايت آفرين، از رشد و ره يابى برخوردار ساخت و او را موظف كرد كه جامعه محيط خود را هشدار داده، اذهان آنها را از هاله هاى تيره شرك بسترد:

ولقد آتينا ابراهيم رُشدَهُ من قبل وكنّا به عالمين. اذ قال لأبيه وقومه ما هذه التماثيل التى أنتم لها عاكفون (1)

«به راستى (پيش از موسى و پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله) نيروى بينشِ راه صحيح را به ابراهيم عطا كرديم و به لياقت و صلاحيت او براى اعطاى چنين نيرو و يا به شايستگىِ او براى احراز نبوت آگاه بوديم. ابراهيم وقتى ديد كه به پرستش بتها دلخوش اند به پدرخوانده و مردم محيطِ خود، در مقام سرزنش آنان، گفت: اين مجسمه هاى دست سازِ شما، كه به پرستش آنها دل بسته و بدانها روى آورده ايد، چيست؟!»

ابراهيم لحظه اى از تحقير ايده هاى شرك آلود جامعه خويش باز نايستاد و از تهديد پدرخوانده خود و نيز طاغوتيان كمترين هراسى به خود راه نداد. چون ديد در برابر هشدارها و ارشادهاى او وقعى نمى نهند به چاره انديشى پرداخت و نقشه اى بس هوشمندانه را طراحى كرد تا از رهگذر آن، افكار آنها را به كار انداخته و سرانجام به بى ثمر بودن و عجز و ناتوانى معبودان خويش زبانِ دل به اعتراف گشايند. در صدد درهم كوبيدن بتها برآمد و اين خود يك راه و رسم عملى براى شرك زدايى و ايجاد روحيه توحيد در مردم بود تا بازيابند كه بتها نه تنها سود و زيانى از ناحيه آنها عائد انسان نمى گردد؛ بلكه قادر نيستند از آسيبى كه به آنها روى مى آورد دفاع نمايند. پيدا است كه برهان و دليلِ عملى داراى كارآيى


1- 1- انبيا: 51 و 52.

ص: 42

بيشترى از وعظ و ارشاد است. ابراهيم عليه السلام بتها را سرنگون كرد و آنها را درهم شكست. و با درهم كوفتن آنها عملًا استدلال كرد كه پرستش بتها بس نادرست و به دور از عقل و خرد است. اگر اين بتان شايسته احراز عنوان «آلهه» مى بودند، از خويشتن حمايت مى كردند و به كسى كه نسبت به آنها سوء قصد! مى كرد و با تبر با آنها نبرد! آغاز كرده بود، آسيب مى رساندند.

هرچند كه ابراهيم را به محاكمه گرفتند؛ اما با پاسخى كه در عمل، آن را به كار گرفته و تبر را بر گردن بت بزرگ نهاده بود، در مقام پاسخ بازپرس گفت:

بَلْ فعلهُ كبيرهم هذا فاسألوهم إن كانوا ينطقون (1)

«بتهاى شما را اين بت بزرگ درهم شكسته است! اگر باور نمى داريد از آنها بپرسيد، به اين شرط اگر بتوانند زبان به سخن بگشايند!»

اين پاسخ ابراهيم آنان را متوجه اشتباه و كارهاى نابخردانه آنها كرد و به خوبى احساس كردند راه نادرستى را در پرستش بتها مى نوردند:

فرجعوا الى أنفسهم فقالوا إنّكم أنتم الظّالمون (2)

«به خود آمدند و انديشه راكدشان به كار افتاد؛ لذا گفتند: شما مسلماً در پرستش اين بتها به خويشتن ستم مى رانيد.»

ابراهيم از خُردسالى اهل استدلال بوده و چنان بدان خو گرفته بود كه همواره با فرزانگى و انديشمندانه مى زيست، و با دليل و برهانى گويا با


1- 1- انبيا: 62.
2- 2- انبيا: 63.

ص: 43

همه مردم سخن مى گفت و به نمرود كه تا حدّ الوهيت، باد در دماغش افتاده بود، چنان محاجّه نمود كه بهت و حيرتِ حاضران محفل او را موجب گرديد:

ألم تر إلى الّذى حاجّ إبراهيم فى ربّه أن آتاه اللَّه الملك اذ قال ابراهيم ربّى الّذى يُحيى و يميت قال أنا أُحيى و أُميت. قال ابراهيم فانّ اللَّه يأتى بالشّمس من المشرق فأت بها من المغرب فبهت الّذى كفر، واللَّه لا يهدى القوم الظّالمين. (1)

«آيا به آن كسى كه خداوند مُلك و زمامدارى را به او اعطا كرد- و طغيان روحى او موجب گشت كه مدّعى الوهيت گردد- نمى نگرى كه درباره خداى يگانه با ابراهيم به محاجّه و ستيز متوسل شد تا حيثيت پوشالى خود را واقعى جلوه دهد. وقتى ابراهيم گفت ربّ و خداوندگار من قادر بر زنده كردن است و هم مرگ جانداران در يد قدرت او است.

نمرود گفت: من هم بر چنين كارهايى توانا هستم. [وقتى ابراهيم ديد نمرود از حربه عوام فريبى سود مى جويد و خود و اطرافيانش را با عملى نابخردانه بيش از پيش به غفلت و بى خبرى از حقايق سوق مى دهد، دليلى را كه حتى عوام و توده مردم عادى پذيراى آن هستند اقامه كرد و] فرمود: خداوند يكتا خورشيد را از مشرق برمى آورد؛ تو آن را از مغرب برآور. نمرود كه بر كفر و ادعاى الوهيت خود پافشارى مى كرد، در برابر اين استدلال مبهوت و دچار سرگيجه شد؛ چراكه خداوند، مردمى را كه دانسته و خواسته با اصرار بر كفر و شرك، با خويشتن ستم پيشه اند به راه نمى آورد.»

شرك ستيزى ابراهيم عليه السلام و اهتمام او در نشر روحيه توحيدى در ميان


1- 1- بقره: 258.

ص: 44

جوامع معاصرش در جاى جاى قرآن كريم جلب نظر مى كند و مى بينيم هرگز كمترين تزلزلى در پايدارى و پايمردى او در اين مبارزت و مجاهدت ديده نمى شود و در درون قفصِ منجنيق كه او را به فضا پرتاب مى كردند تا قعر تل عظيمى از آتش كه در ميانش افكنده شد جان و زبانش گوياى توحيد و مبلّغ بى وقفه و با شهامت براى جايگزين شدن يكتاپرستى در بسيط گيتى بود.

سرانجام، ابراهيم عليه السلام مى بايد نقاطى را براى اشاعه توحيد و يكتاپرستى پشت سرگذارَد تا به مكه درآيد و كانون توحيد جهانى را در اين سرزمين بنياد كند.

كوچيدن به مصر

ابراهيم عليه السلام مدّتى در «حرّان» اقامت گزيد و با دختر عمه اش ساره ازدواج كرد، اما جز حضرت لوط عليه السلام و شمارى اندك از مردم، به دعوت توحيدى او پاسخ مثبت ندادند. او به مهاجرت از اين ديار مصمم گشت.

علت آن درگيرى شديد و فرساينده اى بود كه ميان اين اقليت خداپرست پديد آمده بود، لذا از آنها روى گردان شد:

فآمن له لوط وقال انّى مهاجر الى ربّى انّه هو العزيز الحكيم (1)

«لوط عليه السلام [و تنى چند] به ابراهيم در «حرّان» ايمان آوردند و گفت مسلّماً من به سوى خداوندگار كارسازم از اين ديار مى كوچم؛ چراكه او فرازمندِ شكست ناپذير فرزانه است.»


1- 1- عنكبوت: 26.

ص: 45

خداوند چنين پايگاه روحى حضرت ابراهيم و همرزمان او را در پايمردىِ بر توحيد و گريزِ ناگزير او را مى ستايد و به بيزارى و نفرت آنها از محيط عفن و شرك آلود «حرّان» ارج مى نهد:

قد كانت لكم أُسوة حسنة فى ابراهيم والّذين معه اذ قالوا انّا بُراء منكم وممّا تعبدون من دون اللَّه كفرنا بكم وبدا بيننا وبينكم البغضاء أبداً حتّى تؤمنوا باللَّه وحده ... (1)

«ابراهيم و كسانى كه او را در توحيد هميارى كردند، اسوه و سرمشقى شايسته پيروى و نيك مقتدايى بودند؛ چراكه به جامعه مردم (حران) اخطار كردند، محققاً ما از شما و معبودانى كه در كنار خداى يگانه آنها را مى پرستيدند، بيزار و گريزانيم، ما ناباورى و انكار خود را در برابر عقيده هاى خرافىِ شما اعلام مى نماييم و براى هميشه ميان ما و شما بغض و كينه و نفرت حكم فرما است مگر آنگاه كه به خداى يگانه ايمان آوريد.»

ابراهيم و همراهان به سرزمين شام روى نهادند. مدت كوتاهى در آن درنگ نمودند؛ اما قحطى و كمبود آذوقه و خشكسالى آنان را بر آن داشت كه آنجا را ترك گفته و آهنگ مصر نمايند و سرانجام از مصر به فلسطين بازگشت. همسرش و نيز هاجر كه خدمتكار همسرش بود، او را همراهى مى كردند. ابراهيم علاقه داشت داراى فرزندى شود و «ساره» همسر ابراهيم چون سالمند و عقيم و سَتَرْوَن بود به ابراهيم پيشنهاد كرد با هاجر ازدواج كند تا خداوند فرزندى به او ارزانى دارد. ثمره اين ازدواج تولد حضرت اسماعيل بود.


1- 1- ممتحنه: 4.

ص: 46

در سفر تكوين آمده است: «و اما اسماعيل، من گفتار و درخواست تو را درباره او شنيدم و من هم اكنون مقدم او را تبريك گفته و بركاتى از سوى خود نصيب او مى سازم و فزونى را در نسل و نژاد او به هم مى رسانم و ...

و او را به صورت امت بزرگى مقرر داشته و جمع فراوانى از تبار او را در دنيا فراهم مى آورم.» (1)

اين مطلب را بايد بشارتى به امت حضرت محمد صلى الله عليه و آله برشمرد؛ زيرا آن حضرت و نيز عربِ حجاز از نسل و نژاد اسماعيل بودند. اين وعده و نويد درباره ذريه و نسل اسماعيل به وسيله پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و امت او تحقق پذيرفت.

هجرت ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام به مكه

پس از زادن اسماعيل، هاجر از اين كه فرزندى چون او را در كنار خود احساس مى كرد، به خود مى باليد و همين حادثه، حسرت و غيرت را در ساره برمى انگيخت، از اين رو ابراهيم درخواست كرد كه آن دو را از محيط زندگانى او دور نگاه دارد؛ چراكه حضور آنها در جايگاهى كه زندگانى مى كرد، براى ساره تحمل ناپذير مى نمود.

ابراهيم به درخواست ساره- براى هدفى كه خدا مى خواست- پاسخ مثبت داد. خداوند به ابراهيم وحى كرد هاجر و اسماعيل را با خود همراه ساخته و با آنها- در حالى كه اسماعيل طفلى شيرخوار بود- به مكه رهسپار گردند. اراده خداوند راهنماى اين سفر سرنوشت ساز بود؛ و سفر ادامه يافت تا آنجا كه خداوند متعال به ابراهيم فرمان داد در سرزمينى به


1- 1- فصل 7، آيه 20.

ص: 47

دور از آبادى، در پايگاهى كه بيت اللَّه الحرام بنا مى شود درنگ كند و پايان سفر آنها و مقصدشان را در اين نقطه اعلام كرد.

ابراهيم، هاجر و اسماعيل را در اين سرزمين خشك و فاقد آب و گياه فرود آورد، و آنان را تنها گذاشت و خود از راهى كه آمده بود بازگشت.

هاجر از پى او آمد و گفت: كجا مى روى و به اميد يا براى چه كسى ما را در اين وادى وحشتناك و سرزمين خشك وامى گذارى؟ چندبار هاجر براى برانگيختن عاطفه و احساس پدر و فرزندى و همسرى، اين سخن را تكرار كرد؛ ولى ابراهيم با بى تفاوتى راه بازگشت را ادامه مى داد. هاجر گفت: آيا خداوند تو را به اين كار فرمان داده است؟

ابراهيم پاسخ داد: آرى. هاجر گفت: در اين صورت خداوند ما را مورد بى اعتنايى و بى مهرى خود قرار نمى دهد. آنگاه به جايى كه اسماعيل را در آن گذارده بود مراجعت كرد.

اما ابراهيم على رغم آن كه به دستور خدا به چنين كارى دست يازيد، قلبش پريشان بود و از فراق زن و فرزندش سخت افسرده بود؛ ولى اراده خداوند بر اراده او چيره گشت و خويشتن را تسليم امر الهى احساس مى كرد و راه بازگشت را ادامه مى داد و به درگاه پروردگارش مى ناليد و او را با آن سخنى كه خداوند در قرآن كريم بازگو فرموده، مى خواند:

ربّنا انّى أسكنت من ذرّيتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرّم ربّنا ليقيموا الصّلوة فاجعل أفئدةً من النّاس تهوى اليهم وارزُقهم من الّثمرات لعلّهم يشكرون (1)

«پروردگارا! تو مى دانى كه من به راستى زن و فرزندم را در درّه اى كه


1- 1- ابراهيم: 37.

ص: 48

فاقد آب و گياه و غير قابل كشت و زرع است كنار خانه محترم تو سُكنى دادم، پروردگارا! اين كار از آن رو است كه نماز را به پاى دارند. پس قلبهايى از مردم را به سوى آنها معطوف ساز تا براى دلگرمى آنها و رهايى آنان از تنهايى به سوى آنها جلب شود و از ثمرات و آذوقه هاىِ درخور به آنها ارزانى دار تا سپاس نعمتهاى تو دارند.»

ابراهيم با اين دعا و درخواست، به خداوند متعال عرضه مى دارد كه من خانه تو را بازسازى كرده و از نو آن را بنياد مى كنم، خانه اى كه از آن پس آن را ارج نهند. هدف من از واگذاردنِ آنها اين است كه پرستش تو را كه يگانه اى، در پيش گرفته و وظيفه خود را در امر توحيد و يكتاپرستى ايفا نمايند.

هاجر در برابر فرمان الهى رام گشته و با خاطرى آرام و مجهز به صبر و شكيبايى مى آسود؛ و مدتى از توشه اى كه به همراه خويش آورده بود و آبى كه ابراهيم در اختيار آنها قرار داده بود، زندگانى را به سر مى آوَرْد تا اين كه آب و غذاى آنها تمام شد و از اين پس چيزى در اختيار نداشتند كه از رهگذر آن تغذيه كنند و يا تشنگى خود را فرونشانند. فشار عطش كه او و طفل شيرخوارش را شكنجه مى داد، فرساينده و تحمل ناپذير گشت.

نگاههاى تأثرآميز و اندوه زاى او به فرزندش را كه از شدّت تشنگى به خود مى پيچيد، نمى توان در جمله و سخنى تصوير كرد. هاجر نمى توانست اين منظره دردناك را تحمل كند. از جاى برخاست و دويدن را آغاز كرد و احياناً با هروله به اين سو و آنسو، اطراف خويش را به جستجو مى گرفت.

برفراز جايى بس بلند كه به «صفا» نامبردار است بالا رفت و نگاهش را به اطراف مى گرداند تا شايد جرعه اى آب براى فرزندش كه جگرش از تشنگى تفتيده بود سراغ كند؛ اما آنچه به نظر نمى رسيد آب بود. از فراز كوه

ص: 49

صفا به زير آمد و به سان انسان سرگردانى كه نمى داند بايد چه كند با گامهايى سريع به سوى مكان مرتفعى كه «مروه» نام دارد آهنگ نمود و برفراز آن آمد؛ ليكن در آنجا نيز با نگاه گردانى در پيرامون خود، جايى را كه بتوان آب را در آن سراغ گرفت به نظرش نرسيد. آنگاه به «صفا» برفرازيد، و هفت بار اين شُد و آمد و رفت و بازگشت از صفا به مروه را تكرار كرد؛ و با تمام توان و رمقى كه داشت ميان صفا و مروه را درنورديد و ناگزير برفراز آنها در جستجوى آب، نگاه نوميدانه خود را به اطراف مى دوخت تا سرانجام بر بالاى كوه صفا صدايى به گوشش رسيد. نگاهش را برگرداند؛ فرشته اى را در كنار زمزم رؤيت كرد كه با بال خود زمين را مى كاويد و اين كاوش به جوشيدن آب از زمين سربرآورد.

هاجر اين چشم انداز هيجان آور را ديد و غرق در سرور و شادمانى شد و از اين آب، جرعه هايى به اسماعيل نوشاند و خود نيز از آن نوشيد و سيراب گشتند.

پرندگان پس از جوشيدن اين آب، به اين نقطه به پرواز و فرود درآمدند؛ خداى مهربان كه همه پديده هستى را با رحمت خويش همواره و بى وقفه مورد عنايت قرار مى دهد، پديدآوردن آب در اين نقطه و جذب مرغان و پرندگان، اندكى از غربت و تنهايى آنها كاست. از آن پس گروهى از قبيله «جُرْهُم» كه در فاصله اى نزديك به اين نقطه ره مى سپردند؛ پرندگان را ديدند در اطراف اين نقطه كه در حال پرواز و فرود آمدن هستند. از هم پرسيدند اين پرندگان بايد در جايى پرواز و فرود داشته باشند كه آبى در آن نقطه سراغ كرده باشند، آيا شما در اين نقطه از دره، آبى را تا كنون سراغ كرده ايد؟ پاسخ دادند: نه. يكى از افراد گروه را به محل فرود آمدن پرندگان براى كسب اطلاع گسيل داشتند؛ او پس از بازگشت،

ص: 50

شادى كنان مژده داد كه در اين نقطه آبى پديد آمده است! همگى در سوى اين مكان راهى شدند و هاجر را با كودك شيرخوارش ديدند. به او گفتند:

اگر اجازه مى دهى ما نيز با تو در اين جايگاه اقامت گزينيم؛ آب از آنِ تو است و ما را سهمى در آن نيست. هاجر به آنها خوش آمد گفت. آنان نيز اين مكان را به عنوان ميهن جديد برگزيدند. اسماعيل در چنين مكان مقدسى پرورش يافت و نوجوانى برومند گشت و زبان عربى را از قبيله «جُرْهُم» فراگرفت.

فرمانبردارى از خداوند تا اوج قربانى فرزند

حضرت ابراهيم عليه السلام اسماعيل را در مكه رها كرد. اما پيوند مهر پدرى و فرزندى- تا زمانى كه مرور ايام، اسماعيل را تا سن نوجوانى پيش بُرد- هرگز از دل ابراهيم نسبت به او گسسته نشد و اسماعيل را هيچگاه فراموش نمى كرد و به هيچوجه كانون پرعاطفه قلبش، جايى خالى از اسماعيل نبود؛ هر از چندى او و همسرش را ديدار مى كرد.

در يكى از اين ديدارها ابراهيم در عالم رؤيا مأمور شد فرزندش اسماعيل را سر ببرد. از آنجا كه رؤيا و خواب ديدن انبيا، صادق و راستين و حق است- چراكه بايد به مثابه وحى از جانب خدا تلقّى شود- تصميم گرفت اين مأموريت فراسنگين را اجرا كند. از اين كه اسماعيل تنها فرزند و يادگار او است مانع از آن نمى شد در مقام امتثال امر الهى، هر چند كه سالخورده شده است، فرزندش را قربانى كند.

قرآن كريم از اين جريان و حادثه شگرف و پايمردى ابراهيم در طاعت از فرمانِ الهى، چنين بازگو مى كند:

وقال انّى ذاهب الى ربّى سيهدين. ربّ هب لى من الصّالحين.

ص: 51

فبشّرناه بغلامٍ حليم. فلمّا بلغ معه السّعى قال يا بنىّ انّى أرى فى المنام أنّى أذبحك فانظر ماذا ترى قال يا أبتِ افعل ما تؤمر ستجدنى ان شاء اللَّه من الصّابرين. فلمّا أسلما و تلّه للجبين. و ناديناه أن يا ابراهيم قد صدّقت الرّؤيا انّا كذلك نجزى المحسنين. انّ هذا لهو البلاء المبين، وفديناه بذبح عظيم.

وتركنا عليه فى الآخرين. سلام على ابراهيم كذلك نجزى المحسنين. انّه من عبادنا المؤمنين. و بشّرناه بإسحق نبيّاً من الصّالحين (1)

«ابراهيم گفت: تحقيقاً در سوى خداوندگارم روانم و آهنگ سوى او دارم. پروردگارا! مرا فرزندى شايسته موهبت فرما. پس در پاسخ به درخواستِ او، وى را به نوجوانى بردبار نويد داديم. و چون اسماعيل با پدر به جايى رسيدند كه بايد در آنجا دست به كار گردند، ابراهيم به او گفت: فرزند عزيزم! حقاً در خواب ديدم تو را ذَبْح مى كنم، بنگر كه رأى تو چيست؟ گفت: پدرم! آنچه بدان مأمور شدى به كار بند، اگر خدا بخواهد مرا از صابران خواهى يافت. چون هر دو در برابر امر الهى تسليم شدند و اسماعيل را بر پيشانى بر روى زمين خواباند و دست به كارِ ذَبْحِ او شد، بدو بانگ برآورديم: اى ابراهيم، تو خوابت را عملًا باور داشته و آن را به حقيقت پيوستى، بدينسان ما درست كاران را پاداش نيك مى دهيم. اين كار، آزمايشى آشكار و عارى از ابهام است. ابراهيم را با گوسفندى بزرگ بازخريد كرديم. و نام نيكوى او را در نسلهاى پسينيان جاويد ساختيم. درود بر ابراهيم، ما درست كاران را اين چنين پاداش مى دهيم؛ چراكه او از بندگان باايمانِ ما بود. او را به اسحاق، پيامبرى از زمره پيامبران صالح، مژده و نويد داديم.»


1- 1- صافات: 112- 99.

ص: 52

آرى وقتى ابراهيم در مقام اجراى امر الهى برآمد و كارد به دست گرفته و بر گلوى نازك ابراهيم نهاد تا از قفا سر او را از پيكر جدا سازد؛ اما كارد از بريدن كُند و ناتوان گشت. در اثناى آن، خداوند به ابراهيم فرمود: از ادامه كار دست بازدارد. چراكه هدف از آزمايش او در پايمردى نسبت به اوامر ما كاملًا محقق گشته بود؛ و به او فرمود: معلوم شد تو در اجراى اوامر من كمترين دريغ را روا نخواهى داشت و بايد به دست تو كه بتها را از معابد و از دل مردم واژگون ساختى بناى كعبه كه مظهر توحيد و سمبلِ بيزارى از شرك است انجام گيرد.

گويند: روزى حضرت ابراهيم عليه السلام به مكه درآمد و وارد خانه اسماعيل شد؛ ليكن او را در سراى خويش نديد. همسر اسماعيل را- كه پدر شوهر خود را نمى شناخت- در ميان خانه يافت. از او جوياى اسماعيل شد پاسخ داد كه براى شكار از خانه بيرون رفته است، ابراهيم از اوضاع و احوال آنها پرسيد، همسر اسماعيل گفت در سختى و تنگدستى به سر مى بريم. و از اوضاع بد خود، زبان به شِكْوه و گله گشود. آنگاه ابراهيم پرسيد آيا ضيافتى در سراى شما انجام مى گيرد، آيا آب و غذايى در خانه داريد؟ گفت: نه ميهمانى داريم و نه آب و غذايى در خانه.

وقتى ابراهيم حالتِ نارضايى را در اين زن احساس كرد و ديد كه او به آنچه خدا براى آنها مقدر كرده دلخوش نيست و از كيفيت زندگانى خود با همسرش اسماعيل خشمگين است و از ورود ابراهيم استقبال به عمل نياورد و مقدم اين تازه وارد سالخورده را گرامى نداشت. براى ابراهيم چنين همسرى در پرورش اسماعيل ناخوش آيند مى نمود. لذا ابراهيم به او گفت: وقتى شوهر تو به خانه بازگشت سلام مرا به او ابلاغ كن و بگو آستانه در منزل خود را جابه جا كرده و آن را تغيير دهد.

ص: 53

ابراهيم از راهى كه آمده بود بازگشت و اسماعيل به خانه مراجعت كرد و احساس نمود جريانى در غياب او اتفاق افتاده است. از همسرش پرسيد: كسى نزد تو آمد؟ گفت: آرى، پيرمردى وارد شد و چنين و چنان گفت. و درباره تو از من سؤال كرد و من واقعِ امر را براى او گزارش كردم.

اسماعيل گفت: آيا تو را به چيزى سفارش نكرد؟ گفت: چرا؛ به من گفت كه سلام او را به تو ابلاغ كنم و از من خواست به تو بگويم آستانه در منزلت را تغيير دهى. اسماعيل گفت: آن پير سالخورده، پدرم ابراهيم بوده و مرا فرمان داده كه از تو جدا گردم، به خانواده خود بازگرد. اسماعيل او را طلاق داد و زنى ديگر را به همسرى گرفت.

مدتى از غيبت ابراهيم گذشت، آنگاه آهنگ مكه نموده و بر سراى اسماعيل درآمد. اين بار نيز اسماعيل در خانه حضور نداشت. همسر جديدش در خانه بود و از ابراهيم استقبال كرده و به او خوش آمد گفت.

ابراهيم پرسيد: آيا مراسم ميهمانى در خانه شما برپا مى شود؟ گفت: آرى.

همسر اسماعيل، ابراهيم را به ميهمانى فراخواند و مقدمِ او را گرامى داشت. ابراهيم از وضع و حال آنها پرسيد؛ پاسخ داد: ما در شرايطى خوب و مطلوب و فراوانى روزى به سر مى بريم و خداى را نيز سپاس گزارده و از او اظهار رضا و خوشنودى مى كنيم. ابراهيم گفت: وقتى شوهر تو بازگشت سلام مرا به او برسان و بگو كه آستانه در خانه خود را تغيير ندهد؛ بلكه در جاى خود نگاه دارد، آنگاه ابراهيم از سراى اسماعيل بازگشت.

اسماعيل شبانه به خانه آمد و همسرش براى او آمدن آن مرد سالخورده را گزارش كرد و وصف و حالش را براى اسماعيل توضيح داد و گفت: توصيه اى داشت كه من بايد آن را به تو بگويم كه آستانه در را در جاى خود حفظ كرده و جابه جايش نسازى. اسماعيل به همسرش گفت:

ص: 54

او پدرم ابراهيم بوده كه توصيه كرده است از تو نگاهدارى به عمل آورم و از تو جدا نشوم. اسماعيل در طول حيات خويش با همين همسر، عمر خود را به سرآورد و همين همسر، مادر فرزندانى است كه از ديرباز گروه زيادى افتخار مى كنند از تبار و نژاد اسماعيل بوده و هستند.

ابراهيم و اسماعيل و بناى كعبه

حضرت ابراهيم عليه السلام مدّتى دور و دراز به دور از فرزندش اسماعيل به سر برد. اما براى كارى بس بزرگ و سرنوشت ساز نزد فرزندش بازگشت. خدا به ابراهيم فرمان داد كه كعبه را بنا كرده و آن را بازسازى كند تا به عنوان نخستين خانه اى كه براى پرستش خداى يگانه بنياد مى شود، مورد استفاده قرار گرفته و آن را از نو تجديد كند.

ابراهيم در جستجوى فرزند خود اسماعيل مى پوييد كه سرانجام او را در كنار زمزم سرگرم تراشيدنِ تير يافت. ابراهيم و اسماعيل همدگر را در آغوش گرفتند و از شدت خوشحالى و سرور يكديگر را لبريز از محبت و عواطف ساختند.

پس از آن كه ديدار ابراهيم از فرزندش و اقامت وى نزد او، با وضع خوش آيندى ادامه يافت، فرجامش آن بود كه خداوند متعال ابراهيم را مأمور ساخت خانه اى براى عبادت او در همان جا بنا كند و جاى آن را خداوند به ابراهيم خاطرنشان ساخت؛ جايى كه از اطراف و پيرامونش بلندتر مى نمود و نزديك محل و نقطه ديدار آنها بود.

اسماعيل به پدر عرض كرد: امر خداوندگار كارسازِ خود را اجرا كن و من نيز با تو در اين كار بزرگ به هميارى برمى خيزم. ابراهيم بناى خانه خدا را در عهده داشت و اسماعيل سنگ و گل مى آورد و در اختيار او مى نهاد.

ص: 55

آنگاه به اسماعيل گفت: سنگ زيبايى را بياور تا آن را بر ركن قرار دهم و اين سنگ نشانه اى براى مردم به عنوان مبدأ طواف آنها باشد. جبرائيل، اسماعيل را به حجرالاسود رهنمون گشت و او آن را برگرفته و در جاى خود نهادند و در حالى كه بناى كعبه را بالا مى بردند، همواره اين دعا را مى خواندند: ربّنا تقبّل منّا انّك أنت السميع العليم (1)

وقتى بناى كعبه با بنّايى و معمارى ابراهيم و كارگرى اسماعيل بالا رفت و ابراهيم سالمند از بالا بردن سنگ احساس ناتوانى مى كرد، بر روى سنگى- كه آن را به عنوان «مقام ابراهيم» مى شناسيم- پاى مى نهاد و وقتى ناحيه اى از ديوار به پايان مى رسيد، اين سنگ از آن ناحيه به ناحيه ديگر جابه جا مى شد و ابراهيم بر روى آن مى ايستاد و ديوار آن ناحيه را سنگ چين مى كرد. و بدينسان سنگ جابه جا مى گشت تا بناى ديوارهاى اطراف به پايان رسد.

گويند اين سنگ از قديم الأيام پيوسته به ديوار كعبه بود تا زمان عمر ابن خطاب كه آن را اندكى از بيت جدا كردند و در جايى كه هم اكنون قرار دارد نهادند. قرآن كريم اشارتى به بناى كعبه دارد، آنجا كه مى فرمايد:

واذ جعلنا البيت مثابةً للنّاس وأمناً واتّخذوا من مقام ابراهيم مصلّى وعهدنا الى ابراهيم واسماعيل أن طهّرا بيتى للطّائفين والعاكفين والرُّكّع السُّجُود. واذ قال ابراهيم ربّ اجعل هذا بلداً آمناً وارزق أهله من الّثمرات مَن آمن منهم باللَّه واليوم الآخر قال ومن كفرفأُمتّعه قليلًا ثمّ أضطرُّهُ الى عذاب النّار وبئس المصير. واذيرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسماعيل ربّنا


1- 1- ابن اثير، الكامل، ج 1، ص 46.

ص: 56

تقبّل منّا انّك سميع عليم (1)

«به ياد آور زمانى را كه: خانه خود را مركز تجمع مردم و جايگاه امنى قرار داديم و مقام ابراهيم را به عنوان محل اقامه نماز انتخاب كنيد. ما ابراهيم و اسماعيل را گفتيم خانه مرا براى طواف كنندگان و معتكفان و مقيمان و راكعان و سجده گزاران، پاكيزه داريد. خاطرنشان مى سازيم آن وقتى را كه ابراهيم گفت: خداوندگارا! اين جايگاه را شهر و سرزمينى برخوردار از امنيت قرار ده و به آن دسته از مردم اين شهر كه به خدا و روز واپسين ايمان دارند از هر بَر و ميوه و ارزاق ارزانى دار. خدا فرمود:

هركه در اين پايگاه مقدس، راهِ كفر در پيش گيرد، او را هرچند اندك برخوردار مى سازم، اما سرانجام به عذابِ آتشِ دوزخ ناگزيرش كنم، عذابى كه بد فرجامى براى انسانها است. آن زمانى را به ياد آور كه ابراهيم و نيز اسماعيل پايه هاى خانه خدا و كعبه را بالا مى بردند مى گفتند: خداوندگارا! از ما بپذير كه تو شنواى دانايى.»

خداوند متعال طى اين آيات، يادآورِ نعمتى بس عظيم به قاطبه مسلمين جهان مى گردد و آن عبارت از مقرر كردن و تحقق بخشيدن بناى «بيت اللَّه الحرام» به عنوان مقصد و هدفى است كه بايد به ديدار آن همت گمارند و آن را به صورت مرجعى قرار داده كه بايد براى پرستش به سويش از دور و نزديك بكوچند؛ چنانكه آن را قرارگاه امنى براى هر خائف و بيمناك از آسيب ها و تهاجم ها مقرر فرمود. آن كه بر حرم الهى درمى آيد هيچكسى نمى تواند او را بيازارد. و اين حقيقت، مسأله اى است كه از ديرباز در مورد اين مكان بر سر آن به توافق رسيده بودند، و قداستى را براى آن مى شناختند كه از رهگذر آن هيچكسى را روا نبود بر حريم اين


1- 1- بقره: 127- 125.

ص: 57

حرم تعدّى كند.

خداوند به دعاى ابراهيم پاسخ مثبت داد و همه گونه ارزاق در اين سرزمين، كه فاقد آب بوده و بوته و گياهى قابل توجه در آن نمى روييد، به سوى آن كشاند؛ چنانكه اين حقيقت از دوردست ترين اعصار تا زمان ما آشكارا جلب نظر مى كند.

بحث ما در مسأله طواف به سرگذشت گذراى بناى كعبه توسط ابراهيم و اسماعيل انجاميد و خواستيم خاطرنشان سازيم كه حاجيان برگرد چه خانه اى طواف مى كنند؛ خانه اى كه مطاف فرشتگان و شمار فراوانى از انبيا تا زمان حضرت ابراهيم بود و يكتايى معبود و وجودى را- كه فقط و به تنهايى- درخور پرستش است در اذهان ما بيدار مى سازد.

و چنين هدفى، ابراهيم شرك ستيز و بت شكن را درخواست مى كرد كه كانون توحيد را از نو بنا و بازسازى كند؛ ابراهيمى كه در جهت احياى انديشه توحيد و يكتاپرستى لحظه اى آرام نمى گرفت و پيشينه مبارزات او با شرك، توأم با بانگ و فريادى آغاز شده بود كه «بابل» را- كه حدود سى و هفت قرن را در پرستش بتها پشت سر نهاده بود- لرزاند، فرياد و بانگى كه طنين صداى آن در هر عصر و هر محيطى همواره سامعه بشرى را مى نوازد؛ زيرا پرستش بتها- اين پرستش فرومايه كه عقل و خرد آدمى را به ابتذال و فروهشتگى سوق مى داده و بايد اين چنين پرستشى را زاده و بازدهِ خرافات و اوهام و ياوه انديشى برشمرد- آثار آن حتى تا زمان معاصر كه عصر پيشرفت علم و تكنولوژى است هنوز دست از سر گروههايى از مردم برنمى دارد.

هنوز هم پاره اى از اديان در جهانِ معاصر بتها را سمبل بسيارى از مقدسات تلقى مى كنند؛ از اجرام سماوى گرفته تا جانوران زمين و پرندگان

ص: 58

آسمان، تا بوزينه و افعى و فيل و گاو و جز آنها را مى پرستند.

چه عاملى توانست بت پرستى را در گروههايى از جامعه انسانى معاصر بر سر پا نگاه دارد. اگر بكاويم، انگيزه هايى را شناسايى مى كنيم كه پرستش بتها را براى اينان ديكته و املا مى كند و آن عبارت از تقليد عاميانه از آباء و نياكان و رسوم و شيوه هاى سنتى غلط مى باشد.

قرآن بيش از چهارده قرن پيش- وقتى راجع به ابراهيم گزارشى ارائه مى كند و عصرى را از زمان اين پيامبر براى ما به تصوير مى كشد كه پرستش بتها جوامعِ روزگارِ وى را زير پوشش گرفته بود- استدلال بت پرستان عصر ابراهيم را براى ما بيان مى كند:

واتلُ عليهم نبأ ابراهيم. اذ قال لأبيه وقومه ما تعبدون. قالوا نعبد أصناماً فنظلّ لها عاكفين. قال هل يسمعونكم اذ تدعون أو ينفعونكم أو يضرّون. قالوا بل وجدنا آباءنا كذلك يفعلون (1)

«و گزارش كارها و تلاشهاى ابراهيم را در مبارزه با بت پرستى، بر مردم بخوان؛ وقتى كه او به پدرخواند و گروه وابسته به خود گفت: چه چيزى را مى پرستيد؟ پاسخ دادند: بتهايى را كه همواره چشم انتظار و اميد به آنها دوخته و در برابر آنها خاكساريم. ابراهيم گفت: آيا وقتى آنها را مى خوانيد درخواستِ شما را مى شنوند يا سود و زيانى عايد شما مى سازند، دليل شما در پرستش آنها چيست؟ گفتند: آباء و نياكان خود را بر اين سنت و رسم و شيوه يافتيم، و چون آنان چنين مى كردند ما نيز چنين مى كنيم و راه و رسم آنها را ترك نمى گوييم.»


1- 1- شعرا: 74- 69.

ص: 59

پاسخ مردم در برابر سؤال اعتراض آميز ابراهيم اين بود كه: به انگيزه تقليدِ از پدران و نياكان، بتها را پرستش مى كردند؛ و علت و موجب ديگرى در كار نبوده است. اين پاسخ اعترافى است ضمنى كه بتها نه سودى عايد مى سازند و نه زيان و آسيبى به آدمى وارد مى كنند.

قرآن كريم تحليل و تعليل ديگرى را در عبادت و پرستش بت پرستان ياد مى كند:

وقال انّما اتّخذتم من دون اللَّه أوثاناً مودّة بينكم فى الحيوة الدّنيا (1)

«و گفت: صرفاً شما در برابر خداى يگانه و در كنار او بتها را به خاطر حفظ دوستى و مجامله با يكديگر، براى پرستش انتخاب كرديد. اين انتخاب و اتخاذ شما از اعتقاد شما ريشه نمى گيرد؛ بلكه براى نگاهبانى از دوستى متقابل شما كه به زندگانى مادى شما مى پيوندد بتها را برگزيديد تا همرنگ با يكديگر باشيد.»

انسانِ متمدنِ روزگار ما انواع و اقسام بت هاى سمبليك را براى جوامع بشرى به ارمغان آوردند كه در كنار خدا به عبادت و كرنش در برابر آنها روى مى آورند كه از آن جمله:

كرنش پرستش گونه در برابر شخصيتهايى چون زمامداران و رياست مداران طاغوت مآبِ دنياى شرق و غرب است كه به خاطر قدرتهاى دنياوى و مادى و سلطه و اقتدار، به صورت معبودانى در كنار خدا درآمدند و در پيرامون انديشه جوامع بشرى اوهام و افسانه هايى را به هم بافتند- و مردم نيز چون كرم ابريشم اين انديشه ها را بر خويشتن


1- 1- عنكبوت: 25.

ص: 60

تنيدند- كه آنان را در مصافِ خداى يگانه مى انگارند و سخن آنان را حقايقى نقض ناپذير و غير قابل تخلف تصور مى كنند. ترس و هراس از قدرتهايى كه در كنار قدرت خداوند متعال پوچ و پوشالى است اين قدرتها را به سان بتهايى هراس آفرين درآورده است. و وقتى در برابر صولت ابراهيمى بت برانداز درهم مى شكنند، باز هم دولتمردان كشورهاى اسلامى و غير اسلامى در برابر آنها به خود بيم راه مى دهند.

مگر تمام قدرتهاى داخلى و خارجى دست به دست هم نداده بودند كه ايران اسلامى را- با به كار گيرى همه توان و نيروهايشان- از پاى درآورند؛ ولى تاكنون به فضل الهى آنچنان در اين انديشه شيطانى ناكام و رسوا شدند كه موجب گشت ملّتها چهره واقعى اين بتهاى بزك يافته از سلاح و رزم افزار مدرن را درست شناسايى كرده و منظره كريه واشمئزازآور آنها را شهود كنند.

انقلاب اسلامى ايران ضمن آن كه آزمونى بزرگ بوده، هشدارى است به تمام جوامع اسلامى كه در معيت قرآن كريم و در سايه رهنمودهاى آن و پاى بندى و پايمردى نسبت به محتواى آن مى توان بر همه قدرتها چيره گشت. چنانكه حضرت امام راحل- قدّس سّرّه الشريف- اين حقيقت را، با فداكارى خويش و در سايه قرآن كريم، اثبات فرمود.

امام و بيدارى مردم ايران و امتهاى اسلامى

طلوع مبارزاتِ حضرت امام راحل قدس سره به فرجام نيكى بارور گشته بود كه نشان داد قرآن كريم مى تواند عزت و سربلندى و شرف حاملانش را، به شرط عمل بر طبق مضامينش، براى آنان ضمانت كند.

ص: 61

به منظور باز كردن اين مجمل بر بيدارى امتهاى اسلامى به مدد پايمردى و تلاشهاى نستوهانه آن بزرگ مرد تاريخ، گزارشى گذرا داريم مبنى بر اين كه اين انقلاب- كه مى تواند پايدار مانده و جهان شمول گردد- ريشه در چه پايگاهى تزلزل ناپذير دارد.

قرآن- يا- برنامه صحيح و جامعِ زندگى براى زنده ها:

پيش از ورود در متن اين بحث، اين حقيقت را براى عزيزان گزارش مى كنم كه قرآن كريم برنامه اى روشن و عارى از ابهام و پيچيدگى براى زندگانى صحيح و جامع براى زنده ها است. سالها و بلكه قرنها حكومتهاى طاغوتى و از پى آنها استعمار- و به قول يكى از دانشمندان معاصر «استدمار»- به خواب خرگوشى امتهاى جوامع اسلامى تداوم بخشيدند و فرصتى براى آنها باقى نگذاشتند تا بينديشند كتاب آسمانى مسلمين برنامه زندگانى است و بايد تعاليم آن را در تمام شؤون زندگانىِ فردى و اجتماعى و سياسى نفوذ بخشيد.

قرآن كريم فقط به زنده ها خطاب مى كند. در اين كتاب الهى هيچ خطابى و سخنى وجود ندارد كه متوجه مرده ها باشد؛ ولى تعاليمِ نادرست و منافعِ زمامداران، دائره حكومتِ قرآن را به حيطه هايى محدود ساخت كه مردم نسبت به دستورات سازنده قرآنى در غفلت و بى تفاوتى به سر مى بردند و موارد استفاده از اين رهنمود الهى براى زندگانى، در تنگناى آداب و تشريفاتى محدود گشت كه يقيناً هيچيك از آنها رسالت اساسىِ اين پيامِ آسمانى را تشكيل نمى داده و نمى دهد، به عنوان مثال:

- از قرآن كريم غالباً براى تلاوت بر سر گورِ مرده ها و يا قرائتِ آن در مجالس ختم استفاده مى شد كه احياناً نه مرده پاى بند مضامين قرآن بوده و نه او را است كه مورد خطاب قرار گيرد و نه حضار مجلس ختم را اعتنايى

ص: 62

به محتواى آن مبذول مى گشته است.

به يقين وقتى بر سر گور مرده آياتى خوانده مى شود كه: «واى بر كم فروشان، واى بر استهزاء كنندگان»، و يا خطاب مى شود كه: «بايد از غيبت پرهيز كرد»، «نبايد دروغ گفت»، «بايد از خمر اجتناب كرد»، «بايد از همه منهيات دست نهاد»، يا بانگ تلاوت قارى اين است كه: «بايد نماز را اقامه كرد»، «حق بينوايان و درماندگان را بايد پرداخت»، «از افتادگان دستگيرى كرد»، «بايد از ستمديدگان و مستضعفان حمايت به عمل آورد»، «بايد با كفر و شرك و ظلم و استعمار و زور و استكبار نبرد كرد» و ...

اينگونه آيات كه در كنار قبرِ ميّتى كه حيات و تحرك- با مرگ- از دست او ربوده شده چه پاسخى را نصيب قارى مى سازد. اگر اين مرده قادر بر تكلّم مى شد، و اگر نه با زبان حال مى گفت: اين آيات، خطاب به زنده ها است، از دست من كارى بر نمى آيد، برو اين سخنها را به زنده ها بگو. ما نمى گوييم قرائت قرآن براى اموات عملى نه در خور است، بلكه كارى است مستحب كه محبوب حضرتِ بارى تعالى است و تبرك به قرآن در هر حال و براى هركس و هرچيز نيكو است؛ اما سخن اين است كه قرآن كريم با مرده ها سر و كارى ندارد.

- يا آن كه اين كتاب آسمانى را بر سر سفره عروس و زينت خوانى كه عروسش قرآن ناخوانده و از محتواى آن بى خبر بوده است مى نهادند و به همين مقدار در توجه به قرآن بسنده كرده و يا بسنده مى كنند.

- يا آن را به منظورِ حفظِ مسافر از خطرها و آسيبهاى سفر، بالاى سر او گرفته و باآمد و شدى چند زير قرآن، مسافر را به سوى مقصدِ سفر گُسيل مى داشتند و مى دارند و احياناً مسافرهايى كاملًا بى اطلاع از حقايقِ قرآنى، كه به همين بهره از قرآن قانع بوده اند.

ص: 63

- يا صرفاً به نهادن قرآن در طاقچه منزل و نگهدارى آن در خانه، تبرك مى جستند و شايد براى هيچگاه اين مصحف آسمانى را از هم نمى گشودند و به عنوان غريب ترين و فراموش شده ترين پديده هاى خانه و منزل به شمار مى رفت.

گرچه همين اوضاع احياناً هم اكنون معمول و متداول است و كارى است كه نبايد از آن خرده گرفت، يقيناً اين رابطه با قرآن كريم رابطه و پيوندى است كه محبوب خدا است؛ ليكن سخن در اين است كه آياخويشاوندانِ قرآن؛ يعنى افراد مسلمان مى توانند اسلام و پيروى از قرآن را به اينگونه امور محدود سازند و نشان آنها ازاسلام همين باشد؛ اما خود آنها در مسيرى زندگانى كنند كه در اين مسير نمى توان كمترين پيوند و خويشاوندى با قرآن را در آن جستجو كرد؟

امام و نقش او در نفوذ اسلام و قرآن در زندگانى:

قرنها- كمابيش- موضع مسلمين در برابر قرآن موضعى بود كه با قرآن كريم و اسلام پيوندى در خورِ قرآن، آنچنانكه بايد برقرار نكرده بودند، اگر چه در بيگانگى از آن به سر نمى بردند. جريان تاريخ و ترفندهاى استعمارگران، افكار مردم را نسبت به اسلام به بيراهه سوق داد و در اذهان آنها اين انديشه را خوش نشين ساخت كه اسلام و قرآن نمى تواند پاسخگوى زندگانى در هر عصر و به ويژه در عصر پيشرفت تمدن باشد! و بالاخص استكبار و استعمار غرب به اين انديشه كاذب دامن مى زد و آنچنان چهره اسلام و قرآن را در نظر خويش و بيگانه مُشَوَّه و نامرغوب وانمود مى ساخت كه خويشاوندانِ قرآن به گسستن از اين پيوند افتخار مى كردند و صله رحم را به قطع رحم وا مى سپردند.

ص: 64

مگر خويشاوندان قرآن، آن عصرها را به فراموشى سپردند كه قرآن كريم در تار و پود زندگانىِ مردم آن اعصار نفوذ داشت و همين برنامه قرآنى توانسته بود تمدنى را براى امت اسلامى به ارمغان آوَرَد كه مغرب نشينان بدان رشك مى بردند و وقتى اين پيوند رابه تدريج سست كردند، دورانِ انحطاطِ گام به گامِ آنها آغاز شد تا به صورتى درآمد كه در قلب عالم اسلام؛ يعنى فلسطين، غده اى سرطانى به نام صهيونيست پديد آمد كه ريشه هاى آن نه تنها ممالك اسلامى را مى آزارد بلكه جهان بشريت را به ستوه در آورده است.

حضرت امام قدس سره نخست به امت بزرگوار ايران فهماندند قرآن كتاب زندگى و برنامه و دستور العمل براى زنده ها است كه بايد اوامرِ آن را در تمام زواياى زندگانى پياده كرد و فهماندند كه اين كار امكان پذير است؛ و با بياناتى كه از قرآن كريم الهام مى گرفت، اين حقيقت را خاطرنشان ساختند كه براى رهايى از ظلم و ستمِ طواغيت- در ظل رهنمودهاى قرآن و اسلام- مى توان گامهاى مؤثر و سازنده اى برداشت و اين باور را در قلوب امت اسلامى ايران و امتهاى جوامعِ اسلامىِ جهان بارور ساختند كه اسلام و قرآن عملًا مى تواند با نفوذ در همه نواحى زندگانى، عزت و سربلندى و پيشرفت همه جانبه ملتها را ضمانت كند.

يقيناً باور كردنى نمى نمود كه رهبر انقلاب بتواند با دستى تهى از اقتصاد و بنيه مالىِ قابلِ توجه و بدون سلاح و سپاه در برابر استبداد مقتدر و سر تا پا مسلح به رزم افزارهاى مدرن و پيشرفته، كارى از پيش ببرد. براى دنيا قابل قبول نمى نمود كه اين جنبش و قيام بتواند در مقابل همه حكومتها- كه براى حمايت از حكومت و دولت جبار پهلوى دست به دست هم داده بودند- پايدارى كند.

ص: 65

ديديم- عليرغم همه دسيسه هاى جهانى و تمهيدات محاسبه شده- انقلاب اسلامى ايران به رهبرى حضرت امام راحل قدس سره پيروز شد. پس از پيروزى انقلاب هم تمام قدرتها به سركردگىِ آمريكاىِ جهان خوار عليه حكومت اسلامى اسلامى ايران متحد شدند؛ يعنى در واقع عليه قدرت الهى همبستگى يافتند؛ اما نتوانستند كارى از پيش ببرند و خود را در نظر مردم جهان بى آبرو ساختند، و انقلاب اسلامى موجب گرديد چهره كريه استعمار و استكبار براى جهانيان افشا شود. جنگ ايران و عراق را به راه انداختند تا از اين رهگذر چرخ و پَر انقلاب اسلامى را به ركود وا دارند، و از دست يازيدن به انواع و اقسامِ حيله ها دريغ نكردند، و خواستند از طريق محاصره اقتصادى ايران، روحيه مردم را در جهتِ حمايت از انقلاب اسلامى تضعيف كنند؛ اما على رغم همه مشكلاتى كه گريبانگير مردم شريف ايران شده بود، پيوند آنان به انقلاب و حمايت آنها از انقلاب نه تنها رو به ضعف ننهاد، بلكه دلبستگىِ آنها به حضرت امام و آرمانهاى انقلابىِ ايشان رو به فزونى نهاد، همه مردم دنيا ناظر بودند جوانها و تمام مردم موحد و مسلمانِ ايران براى حمايت از انقلاب سر از پا نمى شناختند و براى صيانت از دست آوردهاى جنبش اسلامى ايران، بسيجيان و سربازانِ جوان با شور و عشق و شيدايى، به جبهه هاى كفر ستيز رهسپار مى شدند. يقيناً اهدافِ الهىِ حضرت امام راحل قدس سره كه تا عمق دلها و درون و جان مردم راه داشت، اين خيزشِ شگفت آور را به ارمغان آورد. دنيا ناظر همه صحنه هايى بود كه در ايران رخ مى داد، پس از انقلاب ديدند در اين سرزمين مقدس و امّ القراى جهان اسلام مظاهر و شعائرِ اسلامى جا افتاده و محيطى كه اسلام در همه شؤون و زواياى زندگانىِ مردم آشكارا مشهود است فراهم آمده كه تاريخ جز در صدر اسلام و اعصارى مقارن آن،

ص: 66

همتايى براى چنين محيطى نمى شناسد. فضاى خوشِ اسلام در اين مرز و بوم، مشامِ امتهاى سرزمينهاى اسلامى را آنچنان معطّر ساخت كه از پى آن مسلمينِ جهان در فلسطين و افغانستان و مصر و الجزاير و لبنان و سودان و ساير ممالك اسلامى و حتى در اروپا (در بوسنى و هرزگوين) به راه افتادند و مردم آنچنان بيدار شدند كه رعب و ترس و وحشت و حيرت را در دل سردمداران حكومتهاى طاغوتى به بارآورد.

يقيناً قدرتِ شگرفِ الهى، رعب انگيز است و انقلابى كه ريشه در قدرت خداى مقتدر دارد هرگز خشك و پژمرده نمى شود، هرچند كه آفات زيادى بدان هجوم بَرَد.

ترس و وحشتِ حكمرانان سرزمينهاى اسلامى و زمامداران ممالك بيگانه از اسلام نسبت به تأثير انقلاب اسلامى در سطحِ وسيعِ جهانى به جايى رسيده كه خواب راحت را از همه آنها ربوده است و نمى دانند به چه ابزار و وسيله اى چنگ آورند و چه راهى را در پيش گيرند تا هر چه زودتر جلوى پيشروى اين جريان را بگيرند؛ گاهى به تطميع و زمانى به سلاح و رزم افزار و جنگِ كلاسيك، و به هنگامى به محاصره اقتصادى، و غالباً به تهمتها و افترا و دروغ پردازيهاى شرم آور و احياناً مضحك و ... متوسل شده و مى شوند و اخيراً راه چاره را در اين امر يافتند كه باتهاجمِ فرهنگى و تئورىِ نظم نوينِ جهانى! ميان مردم ايران و سرزمينهاى ديگر اسلامى از يكسو و انقلاب از سوى ديگر بيگانگى ايجاد كنند. اين همه تمهيدات و چاره انديشيهاى مكّارانه براى راكد ساختنِ حركت انقلابى، ريشه در رعب و ترسى دارد كه سراپاى حكومتهاى هوس خورده جهان را فرا گرفته، رعبى كه اگر منشأ آن را جستجو كنيم بايد آن را در طرز تفكر الهىِ حكومت و امتِ جمهورى اسلامى جستجو كرد؛ چرا كه اين خداى مقتدر

ص: 67

هست كه اين امت را براى مطامع جهانخواران، بيم آفرين و پرقدرت و توانمند شناسانده، چون خدا در تار و پود تحركهاى آنان راه يافته و توانشان از توان بى كران الهى مايه مى گيرد، پس اين خدا است كه در دل اين جبارانِ گرفتارِ شرك و زمامداران فتنه جو رعب افكنده است:

سَنُلْقِى فِى قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُواْ الرُّعْبَ بِمَآ أَشْرَكُواْ بِاللَّهِ ... (1)

«در دلهاى مردمى كه كفر و حق پوشى را پيشه خود ساختند به خاطر روحيه شرك و چند انگارى مبدأ قدرت- كه بدان دچارند- رعب و ترسى نگران كننده ايجاد خواهيم كرد».

با توجه به همين نكته بود كه امام راحل- طيب اللَّه رمسه- با قاطعيت مى فرمود: «آمريكا [بزرگترين ابر قدرت جهان در برابر قدرت خدا] هيچ غلطى نمى تواند بكند». نه تنها آمريكا نمى تواند هيچ غلطى بكند، دنيا را ياراى آن نيست كه كوچكترين غلطى از خود در برابرِ توان بى كرانِ الهى نشان دهد.

در اينجا جريانى به خاطرم رسيد: در سال 1364 شمسى كه مرا توفيق زيارت بيت اللَّه الحرام دست داده بود در مدينه، روزى به اتفاق قاريان جمهورى اسلامى ايران با دعوت قبلى به ديدار «مُجَمّع الملك فهد لطباعة المصحف الشريف» رفتيم، اين مجمّع مؤسسه اى است كه (در آن زمان) ساليانه قرآن كريم را با تيراژ بيش از ميليون، در قطع هاى مختلف و بيشتر در قطع رقعى و وزيرى به چاپ مى رساند، و نوارهايى از قرآن ضبط مى كرد. بعد از بازديد كوتاه و پذيرايى ساده، اين مجمّع را ترك گفتيم. روز ديگر همراه يك تن از قراء و فرد ديگرى از حاجيانِ كاروان، دوباره با


1- 1- آل عمران: 151.

ص: 68

دعوت قبلى رهسپار اين مجمّع- كه در بيرون مدينه تأسيس شده بود- رفتيم. اين بار نيز مانند ديدار قبلى مذاكرات ما با عبدالرحمن بن عبداللَّه بن عقيل، مدير عامل اين مجمّع درگرفت.

در اين روز دو تن از رجال دينى- سياسىِ اردن نيز حضور داشتند.

عبدالرحمن با چهره اى حق به جانب، انتقادات خود را با خرده گيرى از انقلاب اسلامى بدين نحو آغاز كرد كه چرا بايد دو كشور مسلمان با هم جنگ كنند و اين كار مرضىّ خدا و رسول نيست؟ به او پاسخ داديم كه شما از توده مردم و عامى نيستيد و مى دانيد كه ما اين جنگ را آغاز نكرديم؛ بلكه اين صدام بود كه بابهانه هاى بى اساس به ايران يورش آورد و به حريم مملكت ما در حد وسيعى تجاوز نموده و عرصه گسترده اى از آن را اشغال كرد. گناه ما اين بود كه در مقام حمايت از اسلام و قرآن، انقلاب كرديم، و چون خواستيم از حيثيتِ قرآن صيانت كنيم، صدام بازيچه دست آمريكا قرار گرفت و به مملكتى كه مى خواست با حكومت قرآن سروسامان يابد تجاوز كرد. به عبدالرحمن خاطر نشان ساختم كه بايد ببينيد چه كشورهايى به صدام در ادامه جنگِ با ايران كمك مى رسانند.

مگر نه اين است كشورها و يا دولتهايى كه دشمن اسلام و قرآن هستند بى دريغ به صدام كمك مالى مى كنند و سلاحهاى مخرب در اختيار او قرار مى دهند. صدام دارد با اسلام و قرآن مى جنگد نه با ايران.

آيا شما جنگ با اسلام وقرآن را تأييد مى كنيد و چون مى دانم شما فردِ مطّلعى هستيد اين حقيقت را قلباً باور داريد. پاسخ داد: قبول دارم و حتى مى گويم صدام ملعون است؛ ولى آمريكا از او حمايت مى كند و شما توان مقابله با آمريكا را نداريد علاوه بر اين جان و مال مردم و اقتصاد مسلمانان بى جهت هدر مى رود! به او پاسخ دادم قدرت آمريكا بالاتر است يا قدرت

ص: 69

خدا؟ يار و ياور ايران خدا است، نه تنها هيچ كشورى به ايران، كه براى خدا قيام كرده، كمترين مددى نمى رساند، بلكه عمده ممالك غنى و نيرومند به صدام براى فرو پاشىِ انقلاب اسلامى، پيوسته و بدون وقفه كمك مى كنند و حتى برخى از ممالك اسلامى براى كمك به صدام سرباز و سپاه به عراق مى فرستند. جمهورى اسلامى ايران با اتكا به خدا، به دفاع از كشور خود و نگاهبانى از اسلام و قرآن برخاسته و قدرت آمريكا و همه قدرتهاى ديگر را در مقابلِ اقتدارِ الهى پوچ و ضعيف مى داند. اگر بنا باشد در كنار قدرت خدا از قدرت آمريكا هراس به خود راه دهيم، بهتر است به جاى «اللَّه اكبر» بگوييد «آمريكااكبر!»، و نماز خود را با چنين طليعه اى افتتاح كنيد.

دو تن از رجال اردنى كه به حرفهاى بنده گوش فرا مى دادند، تا اندازه اى تحت تأثير قرار گرفتند و از حدّت و حرارت پرخاشهايى كه پيشتر ما را با آن هدف قرار مى دادند قدرى كاستند.

گفتم شما كه متولى طبع و ضبط قرآن در اين مؤسسه عظيم هستيد، به چه منظورى به اين كار روى آورديد، آيا قرآن را از آنرو به چاپ مى رسانيد و يا كاستهاى نوار بى شمارى از قرآن فراهم مى آوريد تا مردمى كه براى احياى مضامين قرآن قيام كرده اند مورد انتقاد قرار دهيد و احياناً به مخالف و دشمن قرآن كمك كنيد؟

شما مى دانيد- چون اهل سياست و اهل علم هستيد- جنگ با ايران يعنى همان جنگ با قرآنى است كه براى چاپ و ضبط آن بودجه اى عظيم هزينه مى كنيد. بياييد به ايران و ببينيد كه از بركات انقلاب، قرآن چگونه بر فضاى ايران حاكم است، از آن همه بى حجابيها و بى عفتى ها و كاباره ها و مراكز فسادى كه در اين مملكت وجود داشت، اثرى به جاى نمانده، و

ص: 70

فضا، فضاى اسلام و قرآن است. ميان امير و رهبر ما با رهبر خود و رهبرهاى ممالك ديگر اسلامى مقايسه كنيد، آيا نه اين است كه امير ما مانند اميرالمؤمنين على عليه السلام و خلفاء ديگر آنچنان ساده زندگانى مى كند كه فقيرترين افراد در نقاط دورافتاده طرز زندگانى خود را با زندگانى بسيط رهبرشان قياس كرده و خود را تسلّى مى دهند.

از اين حقيقت همه شما اطلاع داريد، اطلاع داريد كه رهبر بزرگوار ما چگونه زندگانى مى كند، يكنوع زندگانى كه كوچكترين هوا و هوس و آز و طمع مادى بدان راه ندارد و خدا در تمام زواياى زندگانىِ اين شخصيت بزرگوار، كاملا مشهود است و جز خدا از هيچ قدرتى هراس ندارد، و جز براى خدا حبّ و بغضى را در او نمى توان يافت.

احساس كردم اشك از ديدگان ايندو تن از رجال اردن سرازير شده و مرا به آغوش كشيدند و بر تن و برم بوسه نثار مى كردند و از من سخت شرمسار بودند كه چرا در بادى امر پرخاش جويانه با من مواجه شدند.

آنگاه ادامه دادم كه به حكم فَانْ بَغَتْ احديهما عَلَى الاخْرى فَقاتلوا الّتى تَبْغي حتى تفي ءَ الى أمْرِاللَّه (1)

بايد كشورهاى اسلامى با صدام- كه به اعتراف شما متجاوز و باغى است- به جنگ بر مى خاستند، نه تنها صدام را تنبيه نكردند و نكرديد؛ بلكه تجاوز اورا مورد تأييد قرار داديد.

آيا اين تأييد و تشويق شما از تجاوز و تعدى به يك مملكت اسلامى كه براى اسلام و قرآن قيام كرد، مخالف با حكم قرآن نيست؟ همين قرآن از شما بازخواست خواهد كرد كه چرا چنين موضعى را با جمهورى اسلامى ايران در پيش گرفتيد.


1- 1- حجرات: 9.

ص: 71

بحث و مذاكرات ما تا ساعت مربوط به وقت فضيلت اقامه نماز عصر ادامه يافت، و آنچنان عواطف دينى آنان را برانگيخت كه نمى خواستند ما آنها را ترك گوييم و با اصرار و پافشارى از من دعوت به عمل آوردند امامت جماعت نماز عصر را در اين مجمّع به عهده گيرم، من هم پذيرفتم و نماز عصر را دقيقا به سبك شيعه- با اقتداى انبوه كاركنان مجمّع- اقامه كردم و هنگام ترك مجمّع، اين دو فرد اردنى، احساسات گرم و صميميت خود را بدرقه راهمان كردند.

بارى امام راحل- اعلى اللَّه مقامه الشريف- با اين كه آن طور كه بايد و شايد شناخته نشده اند آنچنان در جوامع اسلامى و قلوب مردم امتهاى ستمديده عالم راه يافته اند كه در يكى از ممالك اروپايى اعلاميه اى را از راه بسيار دور با خطوطى بسيار درشت براى بنده خواندند كه حضرت امام را به عنوان بزرگترين رهبران و حاميان مستضعفان قرن، خاطرنشان ساخته بود؛ اين اعلاميه بر ستونى در چندصد مترى از دور قابل خواندن مى نمود، اين اعلاميه را در ايتاليا بر استوانه پرعرض و طول رؤيت كردم.

امام همه ملتهاى اسلامى و حتى غير اسلامى را بيدار كردند. بيدار كردند كه مسلمين مى توانند در سايه پايمردى و پاى بندى به اسلام، مجد و عظمت و عزّت از دست رفته خود را دوباره باز يابند.

حضرت امام آنچنان سياست جهانى را متحول ساختند كه سياستمداران عالم را به خود مشغول كرد و از آغاز انقلاب تا كنون كمتر گزارشهايى به گوش مى خورد كه در آنها از انقلاب اسلامى و مسائل مربوط به ايران مطلبى وجود نداشته باشد؛ و اين نشان مى دهد سردمداران بزرگ جهان نمى توانند از فكر و ذكر جمهورى اسلامى ايران، خود را برهانند و همواره سرگرم تدابيرى هستند كه مبادا از سوى آرمانهاى

ص: 72

انقلاب اسلامى به مطامع آنها آسيبى وارد شود.

اين اواخر، سلمان رشدى خبيث را شارژ كردند تا اسلام و قرآن و سرانجام انقلاب اسلامى را مخدوش سازند و هم اكنون در اين انديشه اند كه اين جرثومه پليد را چگونه نگاهبانى كنند، و با تلاشهاى گرفتارِ تناقص، هردم به تدابيرى دست مى يازند تا در تأييد نوشته هايش كارى صورت دهند.

دنياى استكبار مانند كلافى سر درگم گرفتار كارها و ياوه هايى چون گره هايى كور شده، و به سان زمان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله كه مشركين نمى دانستند براى مبارزه با قرآن چه كنند؛ گاهى قرآن را شعر، و زمانى سحر و چندى آن را اسطوره و به هنگامى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را مجنون قلمداد مى كردند و ديدند از اين كار نتيجه اى نمى گيرند به جنگ با آن حضرت و طرفدارانش آغاز كردند و ناگزير در برابر قرآن تسليم شدند.

تاريخ در زمان ما تكرار شده؛ مستكبران جهان با بهانه هايى واهى به انقلاب اسلامى يورش آوردند؛ و حتى ديدند با جنگ نيز كارى از آنها ساخته نيست؛ سلمان رشدى را سراغ انقلاب فرستادند؛ ولى انقلاب اسلامى و دنيا چنان اورا وادار به عقب نشينى كرد كه تا عمر دارد پيوسته بايد به اين عقب نشينى ادامه دهد، تا جثه منحوسش تا زير خاك عقب نشينى كند و هرچه زودتر به عمر نگونبختش خاتمه دهند.

راستى اگر ما در تداوم بخشيدن آرمانهاى حضرت امام، پايمردى كنيم چه قدرتى را ياراى آن است كه آواى الهى ما را خفه كند.

يريدون لِيطفئوا نورَ اللَّهِ بأفواهِهِم واللَّهُ مُتمّ نوره ولَو كرهَ الكافِرون؛ (1)


1- 1- الصف: 8.

ص: 73

«مى خواهند نور خدا را با ياوه گويى هاى خود به خاموشى وادارند، واين خدا است كه نور خود را كامل مى سازد، هر چند كه كفرپيشه ها را ناخوش آيند باشد.»

ما بايد اين نعمت عظيم انقلاب را پاسدارى كنيم و قدر آن را بدانيم و جلوى هر عاملى كه اين بركت الهى را آسيب پذير مى سازد بگيريم، مردم دنيا به پايمردى امت فداكار ايران در ادامه راه حضرت امام چشم دوخته اند، تا با خيزشهاى خود، زير سايه حكومتهاى اسلامى آسايش و امنيتِ روحى و معنوى و مادى و دنياوى را بر زندگانىِ خود حاكم سازند، به اين اميد كه خداوند متعال رهبر بزرگوار وفقيه عالى مقامِ ما حضرت آيت اللَّه العظمى خامنه اى- متع اللَّه المسلمين بطول بقائه الشريف- را از سلامت و طول عمر و توفيق در ادامه راه امام راحل بر خوردار سازد، سخن را درباره «امام و بيدارىِ مردم ايران و امتهاى اسلامى» به پايان برده و از آن جهت از بحثِ طوافِ در مطاف، به اين سو كشانده شديم؛ چرا كه خواستيم مساعى و تلاشهاى پى گير آن حضرت را در خاطره ها تجديد كنيم، و با طوافى بر پيرامون شمع وجود انديشه هايش، هر چند كوتاه، اداى وظيفه نماييم.

به مطاف كعبه بازگرديم و بر گردِ آن، طواف را پى گيريم

حاجى راست كه در هر يك از طوافهاى «نساء» و «زيارت»، هفت شوط پيرامون كعبه، گردش را از نقطه محاذى «حجر الأسود» آغاز كرده و ادامه دهد و بايد شرايط اقامه نماز؛ از قبيل طهارت از حدث و خبث و پليديهاى ظاهرى و باطنى در جامه و تن و بدن و مطاف و نيز ستر عورت را در خود احراز كند؛ هر چند كه طهارتِ ياد شده در طوافِ واجب شرط

ص: 74

است و در طوافِ استحبابى ضرورتى ندارد. بايد نيت كند و از حجر الأسود آغاز كرده و طواف را بدان پايان بَرَد.

بايد خانه خدا را در محاذى سمتِ چپِ بدن خود، به هنگام طواف قرار دهد و طواف خود را ميان كعبه و مقام ابراهيم برگزار نمايد.

مستحب است طواف را با سكينه و وقار انجام دهد و گامهاى كوتاه بردارد و خود را تا مى تواند به كعبه نزديك سازد و بر روى «شاذروان» هنگامِ طواف گام ننهد؛ چرا كه «شاذروان» يعنى برآمدگى پايين ديواره هاى كعبه، جزئى از كعبه به شمار است.

اگر ميسور بود در هر شوطى حجر الاسود را با نثار بوسه و دست كشيدن استلام كند و همه اركانِ كعبه: (ركن اسود، ركن شامى، ركن غربى، و ركن يمانى) به ويژه، ركن اخير را در آغوش گرفته و بدانها چنگ آورد.

با شروع طواف، وقتى به باب كعبه مى رسد، خويشتن را در كنار مظهرى از درگاه الهى احساس مى كند، در كنار چنين درگاهى است كه سزا است فقر و بينوايى و نيازمندىِ خود را در اين جايگاه به خداوند متعال عرضه دارد و همت خويش را در عرضِ حاجت بر فرازد و نيازى بس بزرگ و حاجتى سترگ را با حضرت بارى تعالى در ميان گذارد و به خدا عرض كند:

«سائلك، فقيرك، مِسكينك ببابك، فتصدَّق عَليه بالجنَّة. أللّهمَّ البيت بيتك، والحَرَمُ حَرَمُك، والعبدُ عبدُكَ. وَهذا مقامُ العائذ المستجير بكَ من النّار، فأعتقنى و والدىَّ وأهلي وَ وُلدى وإخواني المؤمنين مِنَ النّار، يا جوادُ يا كريم».

«خدايا! خواهنده و گداى تو، فقير و تهى دستِ تو، مسكين و بى نواى تو در كنار درگاهِ تو براى درخواستِ حاجت آمده، پس بوستان بهشتى را به

ص: 75

عنوان صدقه و موهبتى حاكى از صداقت، بدو ارزانى دار؛ و با اين عطا و بخشش بر او منت گذار. بار خدايا! خانه، خانه تواست. حَرَم، حرم تواست. وبنده، بنده تواست. اينجا پايگاه پناهنده و خواهان امان و زينهار از آتش دوزخ، آنهم به مدد تو است. پس من و پدر و مادر و خاندان و فرزندان و برادران با ايمانم را از اين آتش رهايى بخش؛ اى خدايى كه با جود و كرامتى»

آنگاه كه برابر ميزاب و ناودان مى رسد؛ يعنى به جايى مى رسد كه باران رحمت الهى با تجمع در بام كعبه از اين نقطه فرو مى ريزد، بارانى كه ارزاق و نعمتهاى زمين مديون ريزش آن است و وسيله شست و شو از پليديهااست و دور ساختن ناپاكيها و ناپاكها است، چنين بخواند:

«ألّلهمَّ أعتِق رَقَبَتي من النّار، وَوَسِّع عَلىَّ مِنَ الرِّزق الحَلال، وادرأ عنّي شرَّ فسَقة العَرب والعَجم وَشرَّ فَسَقةِ الجِنِّ والإنسِ».

«بار خدايا! وجودم را از آتش دوزخ رهايى بخش و از روزىِ حلال برمن گسترده و فراوان گردان و شرِّ گناه پيشگانِ عرب و عجم و جن و انس را از من دور نگاهدار و از آسيبِ آنها مرا در حمايت خويش قرار ده.»

و در همان حال كه براى طواف، گامها را به جلو مى راند بگويد:

«ألّلهم إني إليك فقير، وإنّي منك خائفٌ مُستَجيرٌ، فلا تُبدِّلِ اسمي و لاتُغيِّرْ جسمي»

بار خدايا! تحقيقاً مرا به تو نياز است و مسلماً از تو بيمناك و به تو پناهنده ام؛ پس اسم و رسمم را جا به جا نفرما و جسم و تنم را دگرگون مساز.»

ص: 76

و به هنگام رسيدن به ركنِ يمانى كه در خويشتن آمادگى بيشترى احساس مى كند، خداى را به اسمِ اعظمِ او ياد كند؛ چرا كه اسمِ اعظمِ او براى همه امور مهم، كار ساز و نيز گشاينده هرگونه مشكل و معضلى است، سزا است اين چنين خداى را بخواند:

«ألّلهم إنّي أسألك باسمك الذي يُمشى على طَلَل الماء؛ كما يُمشى به على جُدَدِ الأرض، وأسألُك باسمك الَمخزون المَكنون عندَكَ، وَ أسألك باسمِكَ الأعظم الأعظم الأعظم، إذا دُعيتَ به أجَبتَ، وإذا سُئلتَ بِهِ أعطيتَ أن تُصلّي على محمّد وآل محمّد».

«خداوندگارا! از تو درخواست مى كنم به آن نامى از تو كه بر امواجِ بلند آب چنان مى توان راه در نورديد كه در جاده هاى هامون و هموار. و از تو مى خواهم به آن نامى از تو كه نزد تو براى بشر نهان مانده و در خواستِ خود را با نامى از تو در ميان مى گذارم كه بسى بزرگ و بسى بزرگ و بسى بزرگ از بزرگتر است، نامى كه اگر بدان تو را بخوانند به در خواست كننده پاسخ مثبت مى دهى و اگر از رهگذر آن به درگاه تو روى آورند خواسته هايشان را بدانان اعطا فرمايى. با اين نامها تو را مى خوانم كه بر محمد و خاندان او درود فرستى».

و پس از آن هرگونه حاجتى كه دارد به خداوند متعال عرضه كند.

وقتى خود را نزديك «ركنِ يمانى» يافت، در هر شوطى آن را در آغوشش گرفته ببوسدش و بر پيامبر و خاندانش درود فرستد. و ميان اين ركن و ركنِ اسود- كه حجر الأسود بر آن نصب شده است و در آن جاى دارد، خير دنيا و آخرت- هر دو- را از حضرت بارى تعالى درخواست كند و بگويد:

ص: 77

ربّنا آتِنا فى الدُّنيا حَسَنة وفى الآخرة حسنة وقنا عذاب النّار

در شوط هفتم در «مستجار»- كه نزديك ركن يمانى و محاذى باب كعبه است- درنگ كند، دستهايش را بر ديوار كعبه بگشايد و بگسترد، گونه ها و شكمش را بر كعبه نهد و براى اين كه خاكسارى و تواضع خويش را به خداوند اظهار دارد و زبان به ناتوانى خويش بگشايد، با اين مقال با حضرت خداوندگار خويش گفتگو كند كه:

ألّلهم البيت بيتُك، والعبد عبدك، وهذا مقامُ العائذ بك من النار، ألّلهم انّى حَللتُ بِفنائكَ فاجعل قِراىَ مغفرتك، وهَب لى ما بينى و بينك واستوهبنى من خلقك

«بار خدايا! اين خانه، خانه تو است و اين بنده بنده تو است، و اينجا پايگاهى است كه به تو از آتش دوزخ از رهگذر آن بايد پناه بريم.

پروردگارا! من بر حريمِ تو فرود آمدم و پذيرايى تو از من، آمرزشِ تو باشد، و آنچه ميان من و تو است براى من ببخشاى.»

به دنبال اين دعا، هر چه از خدا مى خواهد با او در ميان نهاده و بر گناهانِ خود در برابر خداوندگارش اعتراف كند. و به دنبال دعا و درخواست و نيازِ خود همه عواملِ خوشبختى خود را از آنِ حضرت بارى تعالى دانسته و رهايى از آتش دوزخ را به عنوان آخرين درخواست و مهمترين حاجات به خدا عرضه دارد و با خدا كه برآورنده همه نيازها است اين حوائج را بدينسان در ميان گذارد:

«ألّلهم مِن قِبَلِكَ الروح والرّاحة والفَرجُ والعافية. أللّهم إنّ عمَلى ضعيف فضاعِفْهُ لى واغفر لي ما اطَّلعت عليه منّي وخَفى على خلقك، أستجير بِكَ مِنَ النّار».

ص: 78

«بار خدايا! رفاه و آسايش و گشايش و سلامت از ناحيه تواست، بارخدايا! تحقيقاً عمل نيكم كم رمق و ضعيف و ناچيز است آن را به نفع من دو چندان ساز و از اعمالِ بدى كه بدانها دست يازيديم و فقط تو بر آنها آگاهى و برخلقِ تو پنهان است در گذر، و به تو از آتش دوزخ پناه مى خواهم.»

و هر چه بيشتر دعا كند و فراوان از خدا در خواست نمايد. آنگاه به استلام «ركن يمانى» و ركنى كه حجر الاسود در آن قرار دارد روى آوَرد و بر آنها بوسه زند و طواف را با اين دعا به پايان بَرَد كه:

«ألّلهم قنِّعني بما رَزَقتني وبارِك لي فيما آتيتني»

«بار خدايا! مرا بدانچه ارزانى داشتى قانع و راضى گردان، و در آنچه به من عطا فرمودى بركت و فزونى به هم رسان.»

وقتى از طواف فارغ گشت، مقامِ ابراهيم را آهنگ نمايد و در آنجا دو ركعت نماز گزارد؛ البته مقامِ ابراهيم را به هنگام نماز پيش روىِ خود قرار دهد و در ركعتِ اول بعد از حمد، سوره توحيد و در ركعت دوم سوره جحد (الكافرون) را قرائت كند و پس از تشهد و تسليم، خداى را سپاس گويد و بر محمد و آل او درود فرستد و از خداوند متعال درخواست كند طوافِ او را به شرف قبول نائل سازد و آن را آخرين كار او قرار ندهد، بلكه بارها وى را به توفيقِ زيارتِ خانه اش و طواف برگردِ آن مفتخر گرداند و در مقامِ حمد و ستايش الهى و درود بر پيامبر و آلِ او و درخواستهايش، دعايى را اين چنين بخواند:

«الحَمد للَّه بمحامده كلِّها على نعمائه كُلّها حتّى يَنتهي الحَمد إلى ما يُحبُّ و يَرضى ألّلهم صلِّ على محمّد و آلِ محمّد،

ص: 79

وتَقبّل منّي و طَهّر قلبي وزكِّ عملي».

«سپاس از آن خدا با تمام انواع آن، سپاس بر تمام نعمتهايش (سپاسى كه به آنچه محبوب و مَرضىّ خدااست به فرجام رسد). بار خدايا! بر محمّد وآل او درود نثار فرما، و از من بپذير، و قلبم را از هر آلايشى پاكيزه گردان، و عملم را به بركات خود از هر پليدى و پلشتى، به رشد و نموّى رهيده از آفتى سترده ساز».

بايد همه توان خود را در دعا به كار گيرد، آنگاه به سوى حجر الاسود به راه افتد و آن را استلام كرده، ببوسد و يا با دستِ خود در سوى آن نشان و اشارت رود، و آنچه پيشتر به خدا عرضه داشته تكرار كند.

بايد توجه داشت كه «طواف» يكى از اركانِ حج و عمره است كه اگر عمداً ترك شود حج و عمره شخص باطل و فاقد اعتبار و ارزش مى گردد؛ چنانچه از روى نسيان و فراموشى انجام نگرفته باشد مى تواند بعد از مناسك حج با قضا، آن را جبران نمايد. و اگر بازگشتِ به مكه و قضاى طواف، دشوار و مستلزم تحملِ مشكلاتى گردد، مى تواند ديگرى را به عنوان نايب خود در اين وظيفه انتخاب كند تا به جاى او طواف به جا آورد. (1)

چنانكه اشارت رفت «طواف به منزله نماز است؛ لذا بايد حج گزار، قلب خود را از تعظيم و خوف و رجاء و محبت سرشار سازد» (2) و بايد بداند كه اين طواف به سان تحيت و تهنيت به نخستين خانه اى است كه به


1- 1- المحجّه البيضاء، ج 2، ص 170 و 171.
2- 2- الحقائق: فيض كاشانى، ص 277.

ص: 80

منظور پرستش خداى يكتا بنا شده و تكريمى است به يكى از مظاهر توحيد و يكتا پرستى.

و چون حاجى، كعبه و جلوه گاهِ معشوق و معبودِ خود را مى بيند، عاشقانه همچون پروانه گرد شمعِ مظهر حقيقى پاك كه خداى متعال است به گردش در مى آيد و آنقدر بر پيرامون اين شمع به گردش و پرواز روحى ادامه مى دهد تا بال و پر تمايلات عصبى به دنيا واخْلاد و دلبستگى به آن بسوزد، و چون خاكستر در تند باد جماعت انبوهِ طائفين از پيرامون دل و جانش بپراكند و هر چه ناخالصى در وجودش راه يافته زدوده و سترده شود، و وجودش سراپا عشق به خدا گردد.

حجر الاسود نقطه آغاز و مبدأ اين طواف است؛ استلام و تقبيل آن عبارت از كارى است كه از عشق و علاقه به مبدأ حقيقىِ عالم، يعنى آفريدگارِ جهان بازگو مى كند. امتى كه شبانه روز به صورتِ تكليفِ واجب و الزامى بايد پنج بار به سوى اين خانه كه عاليترين مظهر توحيد است نماز را اقامه كند شايسته مى نمايد با طواف پيرامون بنائى كه ابراهيم براى شرك زدايى و ترويج توحيد پى ريزى كرده است اظهار ادب نمايد.

مرحوم فيض كاشانى مى گويد: «بايد حاجى بداند در طواف، خود را به فرشتگان مقربى كه پيرامون عرش را احاطه كرده و برگردِ آن طواف مى كنند همانند ساخته است. نبايد تصور كند كه هدف از اين طواف آن است كه كالبد و بدن خود را پيرامون كعبه به گردش درآوَرَد؛ بلكه مقصود اين است قلبش از رهگذر ذكر و يادِ صاحبِ خانه به گردش و چرخش افتد تا ذكر جز به او ابتدا نشود و جز به او خاتمه نيابد؛ چنانكه طواف كننده طواف را از خانه و حجرالأسود آغاز و بدان ختم مى كند.

آرى طواف، نشانگر اوج محبت و مُنتهاى عشق الهى در عبادت و

ص: 81

پرستش است، و پيدا است كه اين طواف در تنگناى حركت فيزيكى و گردش صورى و ظاهرى و مادى محدود نيست، و بايد قلب و دل آدمى در پويش و گردش و در جستجوى خدا باشد. خانه خدا و طواف تن و اندام نمودارِ خدا و چرخش روح و دل مى باشد، و چنانكه اشاره خواهيم كرد. طواف تن و اندام در عالمِ شهود نردبانى است به عالم غيب و ملكوت.

نكته قابل توجه در انجامِ اين فريضه پرشور، كه جلوه و نمايانگرِ كمالِ عبوديت و بندگى و محو شدن در جمال ربوبى است، اين است كه در ميانِ جمع و انبوه انسانها برگزار مى شود. طوافِ جمعى جلوه اى است از تجمع و همبستگى مردم با يكديگر تا به مددِ قلبهاى پاكى كه با اصحاب و خداوندگارانِ آن با او همراهى مى كنند بتوان در پيشگاه پروردگار قربى به هم رسانده و خواسته هاى او در كنارِ جمع به استجابت و پاسخ مثبت بارور شود؛ و با سپردن خود به انبوه طائفان در گردابِ انسانيت محو شده و با از خود گذشتن و به جمع پيوستن، خداى را باز يابد.

طواف نمايشى است از عبادتِ جمعى كه بايد طائف، خويشتن را ناگزير از هماهنگى با برادران ايمانى خود ساخته و از تك روى بپرهيزد، تن را از تنهايى و استقلال برهاند؛ چنانكه بايد دل را از استبداد و انزوا از ديگران رها سازد. او نمى تواند در جهتِ مخالفِ با ديگران بچرخد چنانكه نمى تواند راهى براى خود در جهتِ مخالفِ ايده آنان بپويد. اين حركت موزون و زيبا و دل انگيز و سامان يافته، هشدارى به مسلمين است كه تجمع و همبستگى و همرهى را در هيچ امرى از امور زندگانى مورد غفلت قرار ندهند كه تفرقه وتكروى، آنان را طعمه گرگان خونخوار قرار داده و دشمنانِ سوگند خورده قرآن و اسلام چون لاشخوران و كفتارانى بر

ص: 82

سر اين طعمه روى آورده و آنها را از هم دريده و كيانِ اسلام و مسلمين را در معرض ضعف و نابودى قرار مى دهند.

طواف پيرامون «بيت عتيق»، خانه آزاد و آزاد كننده انسان از هر اسارتى، انجام مى گيرد؛ خانه اى كه هيچ جبارى نمى تواند آن را مقهور و مغلوب سازد؛ خانه اى كه خدا براى ابد آن را از ويرانى و فرسودگى نگاهبان است، و همواره معمور و آبادان- از زمان ابراهيم و تا هميشه- و رهيده و آزاد از هر گزند و آسيبى است. مردمى كه گرد چنين خانه اى دوش به دوش يكديگر هر ساله به طواف مى پردازند نبايد آسيب و گزندى بر آنها وارد شود و مغلوب و مقهور دشمنانشان واقع شوند. مگر اين شعارها و مناسكِ دينى بدون هدف و آرمانهاى سازنده اى تشريع شده است. اين بيت از هر جهت عتيق است، خانه اى بس كهن كه هرگز ويرانى بدان راه نيافت و براى هميشه بدان راه نمى يابد.

مرحوم طبرسى مى گويد: بيت عتيق، يعنى كعبه؛ از آنرو به «بيتِ عتيق» نامبردار شده، چون:

- هيچ بنده اى مالك آن نمى گردد، و از اين كه به تملك احدى در آيد آزاد مى باشد.

- يا از آن جهت، از اينكه هر جبارى توانمند بتواند آن را ويران سازد آزاد و مصون است، و كسى را ياراى آن نيست كه بدان آسيبى وارد سازد و هيچ جبارى قبل از پيامبر صلى الله عليه و آله، آهنگ تخريب و براندازى آن ننمود مگر آن كه خداوند آن را هلاك و نابود ساخت. و اين كه حجاج آن را ويران كرد و بار ديگر آن را بنا نمود از بركت پيامبر ما صلى الله عليه و آله دچار هلاك نگرديد؛ زيرا خداوند سبحان به بركت اين خانه، امت اسلامى را از استيصال و درماندگى ايمن فرموده است.

ص: 83

- گويند از آن جهت «بيت عتيق» نام دارد، چون از طوفان در زمان حضرت نوح عليه السلام مصون ماند، در حالى كه همه نقاط گيتى جز اين خانه دستخوش غرق گشت.

- و يا آن كه چون كهن و قديمى است «بيت عتيق» نام گرفت؛ زيرا نخستين خانه اى است كه خداوند متعال آن را پى نهاد و آدم ابوالبشر ساختمان آن را بنياد كرد، آنگاه حضرت ابراهيم عليه السلام بازسازى آن را به عهده گرفت. (1)

ابوالفتوح رازى- رضوان اللَّه تعالى عليه- گويد: براى آن «عتيق» خواندند آن را كه:

- آزاد است، و هرگز مملوك نشود، و آن را مالك نَبوَد از آدميان. و مجاهد نيز همين گفت.

- ابن زيد گفت: براى آن كه قديم است؛ و قديم «عتيق» بُوَد و ديرينه در عتْق و قِدَم او آن است كه هُوَ أوّلُ بيتٍ وُضِعَ للنّاس و يقال: «سيفٌ عتيقٌ و دينارٌ عتيقٌ».

- بعضى دگر گفتند: براى آن كه بر خداى، كريم است «لكرمِ أمّته على اللَّه. و العِتقُ، الكرم» عتق، كَرَم باشد. من قولِهِمْ: «فَرَسٌ عتيقٌ» أى كريمٌ.

- و امام باقر عليه السلام گفت: «براى آن كه آزاد بود در ايام طوفان نوح؛ چون همه جهان غرق شد». (2)

بنابراين «بيت عتيق» مظهر هر گونه آزاديها و رهايى ها و آسيب


1- 1- مجمع البيان لعلوم القرآن، طبرسى، طاسلاميه 7: 82. و نيز بنگريد به: كشف الاسرار، ج 6، ص 361.
2- 2- روض الجنان و روح الجنان، ابوالفتوح رازى، ج 7، ص 136.

ص: 84

ناپذيريها و داراى سابقه اى ديرينه و ريشه دار تا زمان حضرتِ آدم عليه السلام است؛ طواف بر گرد چنين بيتى بايد امتى آزاده و آسيب ناپذير را سازمان دهى كند و بايد از حقيقت نهفته در اين بيت براى رهايى از يوغ استعمار و استدمار الهام گيرد؛ بايد اين امّت به گونه اى سامان يابد كه هيچ قدرت و نيرويى حتّى خيالِ تجاوز به حريمش را در سر نپروراند و هرگز نتواند ضعف و زبونى او را موجب گردد. بايد اين طواف را با توجه به هدفى كه در آن وجود دارد و نكات و لطايفى كه بيت و كعبه حامِل آنها است برگزار كرد، صرفاً گردش و چرخش فيزيكى نباشد، بُعدهاى متافيزيكى را بايد در هر گامى كه به هنگام طواف نهاده مى شود در مدّ نظر گرفته و آن را در محيط انديشه خود زنده كرد.

اسلام امتى را درخواست مى كند كه تسلط نا پذيراند لن يَجعَل اللَّه للكافرين على المؤمنين سبيلًا. (1)

چرا ما با داشتن چنين رموز و نكات و سمبلهاى گويا و سازنده در جهانِ اسلام، شاهد بردگىِ حتى دولتمردانِ آن باشيم، دولتمردانى كه عبيد و بردگانى مزدرسان به اربابانِ خود هستند.

واقعاً شرم آور است امتهاى اسلام با داشتن ثروتهاى سرشار روزمينى و زيرزمينى بدينسان كه مى دانيم در فقر و ضعف وزبونى به سر مى برند، و با داشتن «بيت عتيق» و آزاد و آزادى بخش، اين چنين در استيصالِ ساخته استعمارِ استدمارپيشه، با زندگانىِ اسف آورى سر و كار داشته باشد.

بارى، فيض كاشانى مى گويد:

«ونيز بايد بداند طوافِ برخوردار از شرافت و كرامت، همان طوافِ قلب در پيشگاه حضرتِ ربوبى است و خانه خدا؛ يعنى كعبه نمونه و


1- 1- نساء: 141.

ص: 85

مظهرى است پديدار در عالم مُلك براى حضرت ربوبى كه چون در عالم ملكوت است با چشم سر رؤيت نمى شود، چنانكه بدن نمونه اى ظاهر در عالم شهادت براى قلبى است كه چون در عالم غيب است با ديدگان، قابل رؤيت نيست و عالم مُلك و شهادت به سوى عالم غيب و ملكوت- براى كسانى كه در براى او گشوده شده است- راه دارد».

«در اشاره به همين مقايسه آمده است: بيت المعمور در آسمان، در مقابلِ كعبه قرار دارد؛ و طوافِ فرشتگان در بيت المعمور مانند طوافِ انسان بر گرد كعبه است، و چون پايه و درجه اكثر مردم از انجام طوافى اين چنين، نارسا است مأمور شدند حتى الامكان طوافِ خود را همانند فرشتگان سامان دهند، و به آنها وعده دادند: «هر كسى خود را شبيه گروهى سازد با آنان محشور خواهد شد».

«اما استلام حجرالاسود، بايد گفت كه حجر به منزله دست راست خدا است. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: حجر را استلام كنيد، زيرا دستِ راست خدا در ميان خلق است كه با خلق به وسيله آن مصافحه مى كند همانگونه كه عبد و بندگان خدا با هم مصافحه مى كنند». (1)

ذكر اين نكته در پايانِ بحثِ مربوط به طواف ضرورى است كه مخالفانِ اسلام موضوعِ كعبه و حجر الاسود را بهانه اى براى حمله و انتقاد قرار داده اند؛ و مى گويند: احترام به كعبه و حجر الاسود بازمانده افكار و انديشه بت پرستى است! در حالى كه آنان از حقايقِ مسلّمِ تاريخ در بى خبرى به سر مى برند و يا تعمّداً اين حقايق را ناديده مى انگارند؛ با اين كه همين ياوه گويان درباره گورِ سرباز گمنام- كه مظهر وظيفه شناسى و


1- 1- الحقائق، ص 287.

ص: 86

فداكارى است- انواع و اقسام تشريفات و مراسم را به اجرا درمى آورند، و احترام فراوانى درباره آن معمول مى دارند. علاوه بر اين در اكثر شؤونِ زندگانى، به بسيارى از موهومات پاى بند هستند.

ما مى دانيم كعبه و حجر الاسود، مظهر مبارزه با شرك و نبردِ با پس مانده هاى بت پرستى و جنگِ با موهومات به شمار مى رود. و به قاطعيت مى توان گفت كعبه و حجر الاسود بازمانده آثار توحيد و يگانه پرستى است كه از زمانِ ابراهيمِ بت شكن و شرك ستيز تا كنون به عنوان نمودار توحيد مورد احترام يكتا پرستان بوده و هست.

به تاريخ نيز بايد مراجعه كرد كه عربهاى قبل از اسلام از مواد و اشياى گوناگون بت و معبودى مى پرداختند؛ در حالى كه كعبه و حجر الاسود تنها چيزهايى بوده اند كه به دور از جنبه الوهيتِ شرك آميز قرار داشتند، و هيچ عربى قبل از اسلام آندو را به هيچوجه به عنوان معبود يا بت، موردِ پرستش قرار نداده اند. آيا اسلامى كه با بت پرستى نبرد را آغاز كرده و سخت مخالفِ بت پرستى جاهلى بوده مى توان آن را آيينى برشمرد كه از شرك و بت پرستى تأييد به عمل آورده است؟! هيچ تاريخى اين سخن ياوه گويان را نه تنها تأييد نمى كند، بلكه با توجه به تعاليم قرآنى- كه سراسر آن به سوى توحيد و نابودسازى شرك نشان رفته- آن را تكذيب مى نمايد.

بايد گفتارِ اين معاندان يا نادانان را مانند ساير سخنانشان در باره اسلام كاملًا تهى از واقعيت تلقى كرد.

استلام حجر و بوسيدن و تماس با آن نبايد موجب آزار ديگران گردد:

على رغم آن كه روى مسأله استلام از رهگذر تقبيل يا دست كشيدنِ روى آن مؤكداً توصيه شده است بايد در اداى اين وظيفه، مسأله مهم

ص: 87

ديگرى را كاملًا در مد نظر قرارداد. اصولًا طواف و همه مناسكِ ديگرِ حج بايد به گونه اى برگزار شود كه ايذاء و مشكلى را براى ديگران موجب نگردد. معمولًا در موسمِ حجِ تمتع، تراكم جمعيت در دوره معاصر بسيار چشمگير و بى سابقه است. قهراً اصلِ طواف بادشواريهايى روبه رو است تا چه رسد به آنكه حجر را با بوسه زدن و يا دست كشيدن، استلام كنيم. و بنابراين نبايد با اصرار بر اين كار، موجبِ فزونى رنجه و آزارِ ديگران شويم، و به كارى مطلوب دست يازيم كه به خاطر آن كارى مطلوب تر را- كه عبارت از آزار نرساندنِ به ديگران است- از دست نهيم. در چنين شرايطى بهتر آن است كه به اشاره در امر استلام بسنده كنيم، و حج ابراهيمى را با طرزى خوش آيندتر به جاى آوريم. احاديث وارده از اهل البيت عليهم السلام نيز ما را به همين امر رهنمون است كه حجاج خسته و فرسوده را، كه اجراى مراسم عادىِ حج آنها را كم توان مى سازد، با اصرار بر يك امر مستحب فرسوده تر سازيم. معمولًا در حدود حجر الاسود فشار و تنشِ جمعيت به خاطر لمس و تقبيل حجر الاسود به اوج خود مى رسد كه احياناً به دشنام و ناسزاگويى پاره اى از آنها منجر مى گردد. عليهذا بايسته است تا مى توانيم در انجام مناسك حج از آزار و ايذاء ديگران بكاهيم، آزار و ايذائى كه بسيار نا ستوده و نامطبوع و حتى گاهى بهانه به دست دشمنان اسلام مى دهد كه امتش در مواردى جزئى از مراسمِ مستحبِ حج، مشكلاتى غير قابل جبران را به ارمغان مى آورند.

مرحوم كلينى- رضوان اللَّه تعالى عليه- آورده است: مردى به نام ابن ابى عوانه- كه در لجاج و عناد نسبت به اهل البيت عليهم السلام، شهره بود و هر وقت امام صادق عليه السلام و يا يكى از بزرگان آل محمّد عليهم السلام بر مكه در مى آمد به استهزاء و ايذاء او روى مى آورد. آنگاه كه امام صادق عليه السلام سرگرم طواف بود

ص: 88

خود را به آنحضرت رساند و گفت: ابا عبداللَّه! رأى تو در باره استلامِ حجر چيست؟ پاسخ داد: رسول خدا صلى الله عليه و آله حجر را استلام مى كرد. ابن ابى عوانه گفت: ترا به هنگام طواف نديدم كه حجر را استلام كنى؟ حضرتشان فرمودند: «أكره أن أوذى ضعيفاً أو أتأذّى ؛ (براى من خوش آيند نيست فردى ضعيف و كم توان را بيازارم و يا خود نيز به خاطر [چنين كارِ مستحبى آزار بينم). ابن ابى عوانه گفت: تو خود مى پذيرى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله حجر را استلام مى كرد؛ لكن خود از آن امتناع مى ورزى؟ امام صادق عليه السلام فرمود: «نعم؛ ولكن كانَ رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله إذا رأوه عرفوا له حَقَّهُ، وأنا فَلا يَعرِفُون لي حقي»: (1) (آرى؛ لكن وقتى مردم، رسول خدا صلى الله عليه و آله را در حال طواف مى ديدند حق او را مى شناختند و رعايتِ حالِ او مى كردند، و حريمى براى آنحضرت براى تقبيل و استلام حجر به وجود مى آوردند، نه كسى را آزار مى رسانْد و نه خود آزار مى ديد. و من به گونه اى مراسم طواف را برگزار مى سازم كه مردم حق مرا نمى شناسند، لذا از تقبيل و بوسيدن حجر يا تماس نزديك با آن خوددارى مى كنم تا مردم را نرنجانم و خود نيز رنجه نگردم).

محدث نورى- رحمة اللَّه عليه- مى نويسد: امام صادق عليه السلام را مردم ديدند كه طواف را به طور عادى و طبيعى برگزار مى كند، و براى نزديك شدن به حجر الاسود تلاش و كوششى از خود نشان نمى دهد. رفتار و شيوه عمل آن حضرت در امر طواف سؤال برانگيز شده بود، لذا از آنحضرت پرسيدند پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از نزديك با دست كشيدن به حجر الاسود با آن تماس برقرار مى كرد و آنرا بدين شيوه استلام مى نمود؟ امام


1- 1- فروع الكافى، ج 4، ص 409.

ص: 89

صادق عليه السلام پاسخ داد: «يُفرّج له، وأنا لا يُفرّجُ لى»؛ (1) (براى آن حضرت راه را براى چنين تماسِّ نزديكى مى گشودند؛ اما من در شرايطى طواف را برگزار مى كنم كه راهى را فراسويم به حجر الاسود باز نمى گذارند) لذا از استلامى اين چنين صرف نظر كرده و بر بارِ مشكلات و دشواريهاى مردم و خود اضافه نمى كنم، و مصلحتِ جمعى را بر مصلحتِ شخصى ترجيح مى دهم. و قاعده باب «تزاحمِ مصالح» مقتضى است كه مصلحت فرد، فداى مصلحت جمع گردد.

سعى ميان صفا و مروه

يا رمز و اشارتى به ضرورت تلاش و كوشش در نيل به اهداف والاى حياتى

مى دانيم سعى ميان صفا و مروه از اركان حج و كارى است ضرورى كه بدون آن حاجى نمى تواند از احرام خارج شود و به اصطلاح نسبت به پاره اى از امور، مُحِلّ گردد. اين سعى خاطره بس سترگ و شگرفى را در اذهان تجديد مى كند كه هاجر براى جستجوى مايه حيات خود و فرزندش، تلاشى مستمر را دنبال كرد. و هرچند اين تلاش عملا به هدفى كه در مد نظر بود نايل نيامد؛ اما خداوند به هيچوجه تلاشها و كوششهاى مشروع و مطلوب آدمى را بى پاداش نمى گذارد؛ لذا با امداد غيبى اين تلاش و كوشش به آب زمزم و جريان آن انجاميد، و اين تلاش به صورت رمزى درآمد كه مى بايد حاجيان هرساله با سعى ميان صفا و مروه خاطره آن را عملا تجديد كنند، و بدانند كه سعى و كوشش آنان


1- 1- المستدرك، ج 2، ص 148.

ص: 90

بايد با التجاء به خداوند توأم باشد تا به نتيجه مطلوبى بارور گردد.

حاجى بايد هفت بار ميان صفا و مروه سعى به عمل آورد، نه بدود و نه آهسته، و راه رفتن او بهتر است حد وسط ميان «مشى: راه رفتن عادى» و «عَدْو: دويدن» باشد، نقطه شروع اين كار، صفا است؛ و عمل مذكور به منزله التجاء و پناهندگى به خدا در كنار خانه او است تا بدين وسيله مغفرت الهى را به سوى خود جلب كند، و از او درخواست عفو نمايد، چنانكه قبلًا نيز اشاره كرديم اين كار نيز به منزله رفت و آمد به خانه فرد بزرگى است كه چند بار تكرار مى شود تا شايد آن بزرگ بدو التفاتى كند؛ و از مهر و لطف خويش سهمى عايد او سازد؛ اما نمى داند آن بزرگ، نياز او را برمى آورد و يا دست ردّ به سينه او مى زند. چنانكه اشاره شد سعى ميان صفا و مروه يادآور يكى از رويدادهاى تاريخى عبرت آموزى است؛ چون هاجر همسر ابراهيم براى جستجوى آب براى فرزندش اسماعيل از صفا به مروه و از مروه به صفا رفت و آمد مى كرد تا بالاخره منبع آب را زير پاى اسماعيل يافت، و نياز خود و فرزند خويش را فراهم ديد، و همين آب منشأ آبادانى اين سرزمين و عامل خير و بركت آن شد.

سعيى كه هاجر ميان صفا و مروه مبذول داشت هدف او يافتن آب براى خود و فرزند خويش بود كه مايه حيات هر موجود زنده اى است.

حيات اسماعيل و هاجر عليهما السلام به علت تشنگى شديد در معرض خطر بود، و اگر زيرپاى اسماعيل آب به جريان نمى افتاد و از آن بهره نمى گرفتند مرگ آندو حتمى مى نمود.

اين سعى با چنان هدفى حياتى كه در گذشته صورت گرفت، و بايد چنين سعيى مبذول مى گرديد، (سعيى كه مى تواند به صورت الگو و سرمشقى براى همه جوامع انسانى باشد) شايد اشارتى است به اين

ص: 91

حقيقت كه بايد مسلمين براى ادامه حيات شرافتمندانه خود در تمام شؤون حياتى بكوشند، و همه تلاش خويش را توأم با تحركى استوار و جنبشى كه سراپاى وجودشان را دربر مى گيرد و همه اندامهاى بدنشان- آنگاه كه مى بايد به «هروله» روى آورند- براى چنان جنبشى بدون استثنا به كار افتند، و جان و روحشان و قلب و دلشان، و زبان و دهانشان پويا در سوى هدف حياتى يعنى به هم رساندن ايمان و اعتقاد توحيدى زلال و دست يافتن به اين مايه صافى و پاكيزه از شوائب شرك، براى تداوم حيات و زندگانى بالنده اسلامى باشد.

حيات مسلمين بدون سعى و كوشش و تلاش نمى تواند- به گونه اى كه مسلمين بتوانند آبرو و عزت و قدرتى در خود به هم رسانند و عرصه را در برابر دشمنان ديرينه اسلام تنگ كنند- ادامه و استمرار يابد، حتى مى بينيم حاجى نه تنها بايد سعى خود را ميان دو كوه صفا و مروه در پيش گيرد؛ بلكه بايد بر فرازيدن بر كوه و دشوارى صعود بر آنها را بر خويشتن هموار سازد و بداند كه سعى و كوشش با بالا رفتن بر روى كوههاى صفا و مروه شايد اشارتى باشد كه بايد سعى و تلاشها به سوى صعود و تعالى- هرچند كه دشوار است- منتهى گردد. و حتى ترك هروله- كه تحريك و به جنبش واداشتن همه اندامها در آن منظور شده است- از كمال سعى مى كاهد، و بايد سعى كامل و ثواب آفرينى كه پاداش كامل را به ارمغان مى آورد در جايى كه بايد به «هروله» تن درداد اين كار هرچند پر زحمت را حاجى برخود هموار سازد و اگر آن را ترك گويد به جا است آنرا در حين سعى اعاده كند.

مرحوم فيض كاشانى مى گويد:

«وقتى حاجى از طواف برگرد كعبه و توابع آن [يعنى نماز طواف و

ص: 92

مستحبات ديگر] بياسود، به زمزم درآيد، و اگر براى او نوشيدن آب زمزم مقدور باشد پيش از آن كه به سوى «صفا» [براى سعى روى آورد از آب آن بنوشد، و به هنگام نوشيدن بگويد:

«أللَّهُمَّ اجعله علماً نافعاً وَ رِزقاً واسعاً، و شفاءً من كلّ داء و سُقْمٍ إنّكَ قادرٌ يا ربّ الْعالمين»:

«بار خدايا! اين آب و مايه حيات را منشأ علمى سودمند، و روزى گسترده و شفاء از هر درد و بيمارى برايم قرار ده؛ چرا كه تو، اى خداوند گار و مدبّر عالم، بر هرچيزى توانا هستى.»

آنگاه از باب صفا به سوى كوه صفا روان شود و بر فراز آن بايستد تا بتواند به كعبه بنگرد، و ركنى را كه حجرالاسود در آن جاى دارد در مقابل خويش بيند، و به حمد و ثناى الهى و ياد نعمتهاى او و اين كه به او احسان فرموده- تا هر قدر كه مى تواند- از جان و دل زبان بگشايد، آنگاه بگويد:

لا إلهَ إلّااللَّه وَحْدَهُ لا شريكَ لهُ، لَهُ الملك ولَهُ الحَمْدُ، يُحيي وَيُميتُ وهُوَ على كُلِّ شَي ءٍ قَدير

«جز خداى يگانه هيچ معبودى دگر [سزاى پرستش نيست، فقط او به تنهايى سزاى آن است كه به او پناه جست، او را انباز و شريك و همتايى نيست، ملك و زمامدارى همه امور و حمد و ستايش واقعى از آن او است، او است كه حيات مى بخشد و مرگ مى آفريند، و همو بر هر چيزى توانا است».

[آنگاه مرحوم فيض كاشانى، آداب و ادعيه ديگرى يك به يك بر شمرده و گزارش مى كند و سپس مى گويد]:

«سعى ميان صفا و مروه را [پس از آداب و ادعيه ياد شده آغاز مى

ص: 93

كند ... از صفا به مروه مى رود و هفت بار [كه مجموع رفت و باز گشت او از صفا به مروه را تشكيل مى دهد] سعى خود را برگزار مى سازد كه وقوف او بر صفا چهار بار، و بر مروه نيز چهار بار مى باشد؛ لكن سعى او ميان صفا و مروه در مجموع رفت و باز گشت، در هفت بار صورت مى پذيرد، و اين هفت بار سعى از صفا آغاز مى گردد و در مروه پايان مى گيرد.

«اگر كسى هروله در سعى را- حتى در بخشى از مسير مخصوص به خود- رعايت نكرده باشد چهره خويش را برنگرداند، بلكه به پشت عقب گرد كند تا به جايى برسد كه در آنجا هروله نكرده بود، آنگاه هروله را از همانجا- تا موضعى كه به جااست به هروله بپردازد- اين كار را انجام دهد».

اين آداب ظريف بايد حاجى و حجاج و مسلمين را درسى باشد كه در بحران تراكم جمعيت و شدائدى كه از پى خود دارد كمترين ضعف و فتورى به خود راه ندهد؛ بلكه على رغم گذر بر دشواريها باز هم بكوشد و استقامت و پايدارى خود را تداوم بخشد، و در تمام صحنه هاى زندگانى با تمام وجود كوشا باشد كه وَأنْ لَيسَ لِلإنسانِ إلّاما سعى وأنَّ سعيُهُ سَوفَ يُرى (آنچه عايد انسان مى گردد فقط محصول سعى و كوشش او است، و فرآورده هاى كوشش او به زودى در روز قيامت براى او و ديگران مشهود خواهد بود).

بايد حاجى ميان اين دو قله ترس و اميد و دو گردنه خوف و رجاء، توازن و تعادل و استقامت خويش را نگاهبانى كند، و ركودى در او به يكسو پديد نيايد، و بر قله اين خوف و رجاء بت هوس را از فراز دل خويش سرنگون سازد و بت ترس را از بلنداى قلبش به زير آورد، و در اين رهگذر خداى را بيابد كه نه درباره وجودش ترس همه جانبه را براى

ص: 94

او پديد مى آورد و نه اميدى بى مرز و كران، بلكه او را برآن مى دارد كه در نوسانِ ميان دو سوى خوف و رجاء با كوششى آميخته به شادابى و نگرانى مطبوعى، مساعى خود را به كار گيرد.

صفا و مروه ياد گارهاى تلخ و شيرينى در دل دارد.

مشركين- قبل از اسلام- بر فراز صفا، بت «اساف» و بر قله مروه، بت «نائله» را نصب كرده بودند.

قرآن كريم در باره سعى صفا و مروه مى فرمايد:

انّ الصّفا والمروة من شعائر اللَّه فمن حجّ البيت أو اعتمر فلا جناح عليه ان يطوّف بهما، و من تطوّع خيراً فانّ اللَّه شاكر عليم: (1)

«صفا و مروه از شعائر الهى است؛ بنا بر اين اگر توفيق حج بيت اللَّه يا عمره نصيب انسان گردد جرم و گناهى بر او نيست كه به آندو طواف كند (يعنى ميان صفا و مروه سعى كند). اگر كسى حج يا عمره يا هر كار نيكى را تطوّعاً و بدون الزام شرعى [پس از انجام مناسك حج و عمره واجب و اداء ساير تكاليف ديگر] انجام دهد، بايد بداند كه خداوند سپاسدار عمل او است و پاداشى براى وى در مد نظر است، خدايى كه به همه اعمال شما دانا و آگاه است.»

هر چند از ظاهر آيه عدم و جوب سعى استنباط مى شود (چرا كه از ظاهر آن چنين استفاده مى شود كه سعى ميان صفا و مروه بلا مانع است و هم اين كه ضرورتى ندارد!).

در مورد اين آيه رواياتى از فريقين در كتب احاديث آمده كه اين


1- 1- بقره: 158.

ص: 95

توهم را بر طرف مى سازد، از آن جمله:

- از امام صادق عليه السلام نقل كرده اند كه فرمود: «مسلمين در آغاز بر اين پندار بوده اند كه سعى ميان صفا و مروه، ساخته و پرداخته افكار جاهلى و از مناسكى است كه اقوام جاهلىِ عرب آنرا مقرر كرده اند! خداوند متعال براى زدودن اين تصور از اذهان مسلمين اعلام مى دارد كه هيچ مانعى براى اجراء اين فريضه [كه ياد گار حج ابراهيمى است وجود ندارد؛ و سعى ميان صفا و مروه از شعائر الهى است».

- و نيز گويند: چون بر روى كوه صفا، بتى به نام «اساف»، و بر روى كوه مروه، بتى به نام «نائله» نصب كرده بودند و قبل از اسلام، اقوام جاهلى هنگام سعى ميان آندو، آنها را مسح مى كردند و بر روى آنها دست مى كشيدند، مسلمين به خاطر وجود اين دو بت بر روى كوه صفا و مروه از سعى ميان آندو احساس دشوارى مى نمودند. در پى چنين جريانى بود كه آيه «انّ الصّفا والمروة ...» نازل شد.

در اين جا خالى از وجه نيست كه از كشف الاسرار، سخنى در تأييد روايت ياد شده بياوريم كه مى گويد:

«و اصل قصه آن است كه در زمان جاهليت مردى و زنى در كعبه شدند به فاحشه اى. و نام مرد «اساف بن يَعْلى ، و نام زن «نائله بنت الديك». هر دو را مسخ كردند؛ پس عرب، ايشان را بيرون آوردند، و عبرت را يكى بر صفا نهادند، و ديگرى را بر مروه تا خلق از اطراف مى آمدند و ايشان را مى ديدند، روزگار بر ايشان دراز شد، و پسينيان با ايشان أُلف گرفتند، چشمها و دلها از ايشان پر شد. شيطان به ايشان درآمد و گفت: پدران شما ايشان را مى پرستيدند، و ايشان را بر پرستش آنان داشت روزگار دراز در زمان فترت و جاهليت. پس چون اللَّه (تعالى)

ص: 96

رسول خود را به پيغام بنواخت و اسلام در ميان خلق پيدا شد قومى از مسلمانان- كه در جاهليت ديده بودند كه آن دو بت را مى پرستيدند- تحرّج كردند از سعى كردن ميان صفا و مروه. ترسيدند كه در چيزى افتند از آن كه در جاهليت در آن بودند. اللَّه (تعالى) اين آيت فرستاد كه سعى كنيد، و آن حرج- كه ايشان مى ديدند- از ايشان بنهاد».

در همان كتاب آمده است: «قوله تعالى: «انّ الصّفا والمروة من شعائراللَّه ...» الآية: صفا اشارت است به صفوه دل دوستان در مقام معرفت.

و مروه اشارت است به «مروّت» [مروءت عارفان در راه خدمت.

مى گويد: اين صفوت و معرفت در نهاد بشريت و بجز ظلمت از نشانهاى توانايى و دانايى و نيك خدايى اللَّه است، «واليه الإشارة بقوله (تعالى) يخرجهم من الظّلمات الى النّور». پس نه عجب اگر شير صافى از ميان خون برون آرد، عجب آن است كه اين درّ يتيم در آن بحر ظلمت بدارد، و جوهر معرفت در صدف انسانيت نگهدارد. (1)

وقوف در عرصاتِ «عرفات»:

پس از آن كه حجاج روز هشتم ذى الحجه كه به «يوم الترويه» نامبردار است براى احرام حج تمتع آماده مى گردند تا در جايگاههاى مشخص مُحرم شوند- كه البته بهتر است در خود مكه اين احرام انجام گيرد و از آن بهتر اين است در مقام ابراهيم يا حجرِاسماعيل و يا در مسجد الحرام اين


1- 1- نك: مجمع البيان، ج 1، ص 240؛ تفسير القرآن العظيم، ابن كَثيرُ، ج 1، ص 199؛ تنوير المقباس من تفسير ابن عباس، هامش دو الدرّ المنثور فى التفسير بالمأثور، ج 1، ص 70؛ مناهل العرفان، زرقانى، ج 1، ص 103.

ص: 97

احرام صورت گيرد- در حالى كه به نداى الهى لبيك مى گويند به صحراى عرفات روى آورند تا در آنجا وقوف و درنگ نمايند. و دست كم مى بايد از ظهر روز عرفه يعنى روز نهم ذى الحجه تا غروب آفتاب (مغرب)، اين وقوف و درنگ ادامه يابد.

وقوفِ در عرفات از مهمترين مناسك حج به شمار است. در اين نقطه، ازدحام و سر و صدا و زبانهاى مختلف و تجمع پيروانِ مكاتبِ گوناگونِ آيين اسلام و فرقه هاى مختلف، انسان را به ياد عرصات قيامت و اجتماع امتها با انبيا و ائمه، و پيروى هر امتى از پيامبر خود، و چشم داشتِ آنها به شفاعت آنان، و تحير و سرگردانى آنها آن هم در يك نقطه و يك سرزمين مى اندازد كه آيا مورد حمايت آنان قرار مى گيرند و يا از آنها حمايت و مراقبتى به عمل نمى آيد. آرى اين گردهمايى شگرف، خاطره عرصاتِ قيامت را- كه نصوص دينى آنرا ترسيم مى كند- در ذهن انسان با تابلويى زنده و گويا تجديد مى نمايد. مى دانيم صحراى عرفات به درازاى دوازده كيلومتر در پهناى شش كيلومتر و نيم و با فاصله بيست و يك يا بيست و پنج كيلومتر از مكه- بر سر راه طائف- قرار دارد.

به راستى اين وقوف و درنگ آنهم در چنين بيابان- از نيمروز تا شامگاه- به چه منظورى تشريع شده است؟ البته نمى توان مزاياى چنين درنگ و وقوف را- كه پويايى و تحرك سازنده اى را به ارمغان مى آورد- به اين سادگى برشمرد. در بيابانى كه فاقد وسائل كافى براى آرامش و آسايش است بايد همه حجاج از مليتهاى مختلف و طبقات متفاوت، مدتى را ناگزير در آن درنگ كنند، و همگان در يك سطح از نظر ظاهر و باطن، حوائج خويش را به پيشگاه حضرت بارى تعالى عرضه دارند. آيا وقوفى بدينسان نمى تواند عالى ترين نمونه همبستگى و تجمع و به ويژه مساوات

ص: 98

و برابرى را به ما ارائه كند. آيا اين سنت سترگ، برجسته ترين و گوياترين نمونه و شعار مبارزه با اختلاف طبقاتى نيست.

- گذشته هاى بسيار دور، از رهگذر چنين وقوفى، در قلوب حاجيان اشعه اى را به هم مى رساند، اشعه اى اميد بخش كه به آنان نويد مى دهد سرانجام به منظور و هدفِ نهايى خود در زندگانىِ مادى و معنوى نائل خواهند آمد، زيرا روزگارى پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مردم را به معرفت حق و حقوق متقابلِ آنان و وظائف الهى و انسانى آنها فراخواند، و از همين پايگاه بود كه آن حضرت پس از بازگشت از حج در غدير خم رسالت و مسؤوليتِ الهى و انسانىِ خود را به كمال، نزديك احساس مى فرمود؛ و نويدِ كمالِ دين از عرفات آغاز شد و در غدير خم جلوه گر گرديد؛ و سرانجام اين وقوف به نزول آيه «اكمال» در غديرِ خم انجاميد، و در بيابانى سوزان و توان گير يعنى منطقه غدير خم، سروش الهى قلب آن حضرت را سرشار از رضا و خوشنودى مى ساخت از اين كه خلافت و امامت و رهبرى كسى را پس از خود به مردم خاطر نشان گرديد كه بايد او را به حكم آيه مباهله شخص پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و خود او و ادامه دهنده وجود آن حضرت بر شمرده عرفات، فرجامش معرفت مقام ارجمند اميرالمؤمنين على عليه السلام بود كه در غدير خم صريحاً به مردم اعلام شد كه: اليوم اكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام ديناً (1): هم اكنون دين و آيين شما را با اعلام خلافت و امامت اميرالمؤمنين على عليه السلام، به كمال خود نائل ساختم، و نعمتم را بر شما بى كم و كاست ارزانى داشتم، و اسلام را- به عنوان دين و آيين و رهنمود دهنده راه و رسم صحيح


1- 1- مائده: 3.

ص: 99

زندگانى- براى شما پسند نموده، و با شناساندن كسى كه راهم را ادامه مى دهد، راضى و دلخوش، قريباً شما را ترك مى گويم.

- وقوف در عرفات را نبايد ركودى در ادامه مراسم حج پنداشت؛ اين وقوف گويا بدين منظور كه مبدأ دو وقوف ديگر است لازم به نظر مى رسد تا حاجيان درخود بينديشند و فكر خود را در اوضاع گذشته خويش به كار اندازند، گذشته اى كه سرشار از تجارب و نتايج و بازدهى هاى مرغوب و يا نامرغوب بوده، پيشينه احوال خود را از نظر بگذرانند، و محصول مساعى و تحركهاى پيشين خود را از نظر بازدهى ارزيابى كنند كه به چه ارمغانى براى انسانيت آنان بارور گرديد؛ آيا در مبادله كالاى عمر خويش، متاعى را براى كمال خويش دريافت كردند كه در اين مبادله و سوداگراى زيان ديدند و يا نفعى عايد خود ساختند؟ و از اين رهگذر بتوانند آينده اى بهتر را براى زندگانى خود برنامه ريزى كنند، و شناختى بهينه تر از گذشته در باره خويشتن به هم رسانند، در همين پايگاه همواره به ياد خدا باشند تا خدا در آينده آنها را از ياد نبرد. اگر در گذشته چون به ياد خدا نبوده اند و مآلًا خويشتن را به دست فراموشى سپردند هم اكنون به مدد ياد كردن خدا خويشتن را باز شناسند. بنابراين چنين وقوفى سرشار از پويايى در تفكر و انديشه است كه اگر درست انجام گيرد به تحركى بس شگرف در زندگانى بارور مى گردد كه به خود سازى و بازسازى بناء شخصيت انسانى او مى انجامد؛ و تحركى كارساز را در آينده براى حاجى مى آفريند، و نقشه پردازى شيطان را- كه در گذشته فرصت عمر او را در كوششهاى ويرانگر سوق مى داد- آن را با تفكر و درنگهاى انديشمندانه خويش از اين پس خنثى مى سازد. بنا بر اين چنين وقوفى را بايد تحركى در خور و جنبش و تلاشى در معمارى و مهندسى و نقشه كشى براى بازسازى و يا تأسيس

ص: 100

بناء شخصيت تلقى كرد تا سامانى دگر در وجود او پديد آمده و آتيه عمرخود را در مسيرى راهبرى كند كه از والايى مقام و منزلتش در پيشگاه خدا و مردم سر برآورد.

از طريق چنين وقوفى است كه انسانها مى توانند گامهاى بلند و سريع در سوى خدا بردارند، خداى مهربان را شناسايى كنند، و در باره دوستان و دشمنان خود معرفتى به هم رسانند.

راغب اصفهانى و ديگران مى گويند: عرفات نام جايگاه و منطقه اى است؛ و از آنرو «عرفات» ناميده شد چون ميان آدم و حواء در اين منطقه- پس از هبوط آدم بر «سرنديب» و فرود حواء در «جده» و به دور افتادن آنها از يكديگر، و دگر گونه شدن چهره آنها- شناختى حاصل شد. و دور افتادگان از يكديگر در اينجا همدگر را شناختند، دور افتادگانى كه در صدد يافتن يكديگر راه دور و درازى درمى نورديد، و در جستجوى همدگر رنجها بر خود هموار ساختند تا آن كه بر پهنه عرفات به هم رسيدند و به شناخت يكديگر توفيق يافتند. اگر چنان توجيهى در نامگذارى «عرفات» مقرون به صحت باشد اين سرزمين و وقوف در آن سمبل و رمز و نشانه اى است كه مسلمانان به دور افتاده از يكديگر مى توانند در اين كانون تجمع، به تعارف و شناخت يكديگر توفيق يابند، و با تعارف، به تآلف و انس و همبستگى با يكديگر نائل آيند، نه تنها آدم و حواء در اين منطقه در شناخت يكديگر به هدف خود رسيدند و نياهاى نخستين انسانها همديگر را در آنجا باز يافتند، نژاد و نسل آنها بايد با وقوف در اين منطقه به معرفت حال يكديگر دست يابند، و تشتت و بيگانگى و پراكندگى خود را- با توجه به اين كه از سرزمينهاى به دور از يكديگر بدينجا مى آيند- با آمدن و وقوف در اين جايگاه در اختيار همبستگى و پيوستگى و خويشاوندى

ص: 101

دينى و انسانى بسپرند، و غربت خود را از اين رهگذر به قربت و قرابت باز آورند.

دوست و دشمن را نيز با درنگهاى آميخته به تفكر شناسايى كنند، هيچ كسى انسان را بيش از خدا دوست نمى دارد و هيچ دوستى بهتر از خدا در عالم وجود ندارد. بنابراين بايد در اين جايگاه رهيده از انگيزه هاى دنيوى- كه جايگاهى در خور تفكر و تدبر است- براى برآورده شدن نياز خويش از پى غير خدا بپويد؛ بلكه خداى مهربان را جستجوگر باشد. امام زين العابدين در عرفات مردى تهيدست را مى ديد كه درخواست خود را با مردم در ميان مى گذارد؛ به او فرمود واى بر تو! در چنين روز غير خدا را سراغ مى گيرى، در چنين روزى اين اميد وجود دارد انسانهايى كه هنوز چشم به دنيا نگشوده اند و هنوز به دنيا نيامده اند از لطف و مرحمت الهى برخوردار باشند. (1)

غروب روز عرفه رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله به بلال حبشى فرمود: مردم را آرام كن تا سخنى را با آنها در ميان گذارم. پس از سكوت و آرامشِ مردم، فرمود:

«خداوند متعال» بر شما منت نهاده و نعمت بزرگى را در چنين روز به شما ارزانى داشته است، درستكاران و نيكان شما را از آمرزش خود بهره مند ساخته، و در باره كسانى كه گرفتار نادرستى در عمل هستند و به بدى و گناه دچار آمدند درست كاران و نيكان را شفيع و واسطه قرار داده و به آنها اين مقام را عطاء فرموده كه از خداوند متعال بخشودگى و آمرزش آنان را درخواست نمايند. پس برآييد و سرازير گرديد كه همه شما درنگ


1- 1- بحارالأنوار، ج 19، ص 299.

ص: 102

مداران عرفات، مشمول آمرزش او هستيد». (1)

بايد خداى مهربانى را در سرزمين عرفات به جستجو گرفت كه نيكان را از آمرزش خود سرشار مى سازد و شر و بدى بدان را ناديده گرفته و از كردار و گفتار ناخوش آيند و زشت درمى گذرد. اگر چنين عرفات و شناختى درخور به هم رسانيم در عرفات از غير خدا مدد نمى جوييم؛ چرا كه سرزمين شناخت است، و شناخت را بايد زمينه محبت و يا احياناً نفرت و دشمنى دانست:

در همين سرزمين بود كه حضرت ابراهيم خليل و دوست هميشه جاويدِ در ذكر خدا شيطان و وسوسه هاى او را به خوبى بازيافت، و با معارف و آگاهيهايى كه درباره ترفندهاى شيطان كسب كرده بود، در منا با سنگ، او را نشان مى رفت و او را بدينسان از پيرامون خويش طرد مى كرد تا مبادا مانعى در ايفا وظيفه الهى او پديد آورد.

به راستى صحراى عرفات، سرزمين عرفان و معرفت است:

آدم و حواء همديگر را در اين نقطه شناختند و گم گشته خودرا در آنجا يافتند.

حضرت آدم در همين جا گناه و ترك اولاى خود را شناخت، و بدان زبان به اعتراف گشود.

و بدينسان گويند حضرت ابراهيم مناسك خود را- پس از اعتراف به گناه در اين جايگاه- برگزار كرد.

يا آن كه در اين مكان جبرائيل، مناسك حج را به ابراهيم شناساند.

مردم نيز با تجمعى در لحظات معين همديگر را مى توانند در آنجا


1- 1- الكافى اصول، ج 4، ص 168.

ص: 103

شناسايى كنند.

ابراهيم عليه السلام شيطان و وساوس او را در همين جا شناسايى كرد.

خداى مهربان را بايد در اين پايگاه سراغ گرفت و او را در چنين جايگاهى پديدار يافت.

چنانكه در دعاى عرفه امام حسين عليه السلام، اشارتى گويا به همين حقيقت است. حضرت ابى عبداللَّه الحسين عليه السلام كه از مدينه به سوى نقطه اى ناشناخته آواره گشته بود، همراه با ياران وفادار و فداكارش در اين پايگاه مقدس، درنگى بس شگرف داشته؛ و از آنجا سرانجام، راه عرفات، به كربلا منتهى گشت، و واقعه اى از پس اين درنگ در كربلا روى داد كه به قرآن و اسلام جان تازه اى بخشيد. حضرت سيدالشهداء عليه السلام با دعائى كه در ميان جمع خاندان و يارانش در عرفات زمزمه مى كردند چهره عرصه وجود و هستى را ترسيم مى فرمودند، و سيماى جان و جهان و گردونها و گرداننده آنها را چنان زيبا و دل انگيز و راه گشا را به تصوير كشيدند كه بايسته است همه واقفان سرزمين عرفات چنان دعايى را از جان و دل بر زبان آورده، و عظمت و قدرت حضرت بارى (تعالى) را با جمال و جلال و شكوه و همه اوصافش بازيابند تا شوق ديدار حق در آنان پديد آيد؛ و با توجه به مضامين اين دعاء است كه خداى متعال را با معاينه دل از رهگذر اين دعاء مى توان به خوبى رؤيت كرد، آنهم در بيابان عرفات، در فضائى باز و رهيده از هرگونه عوامل سرگرم كننده دنيوى كه در چنين جو و محيطى آفريدگار جهان هستى را به وسيله خود او مى توان شناخت. در بخشى از دعاء عرفه حضرت سيدالشهداء عليه السلام با بيانى بسيار جالب و دل انگيز «برهان صديقين» را به طرزى بسيار گويا و رسا به ما ارائه مى فرمايد.

نگارنده سالها پيش به مناسبت سالگرد شهادت شاهدى از شهود حق

ص: 104

يعنى مرحوم آيةاللَّه شهيد بهشتى- رضوان اللَّه تعالى عليه- مقالتى نگاشتم كه بندهايى كوتاه از دعا عرفه- با شرح مرحوم سيد خلف حويزى- را در اين مقاله مورد استناد و اقتباس قرار دادم؛ اما چون اين مقاله نسبتاً مفصل و گسترده است و در يادنامه مرحوم شهيد مظلوم آيةاللَّه بهشتى- طاب ثراه- به طبع رسيده، و چون اكثر شيفتگان اين شهيد مظلوم را به يادنامه مذكور دسترسى نيست، خلاصه بخشى كوتاه از اين مقاله را- كه با دعاء عرفه پيوند دارد- در اينجا مى آورم:

در بخشى از دعاء شريف عرفه آمده است:

«إلهي تردّدى فى الآثار يوجب بعد المزار، فأجمعنى عليك بخدمة توصلنى إليك. كيف يستدلّ عليك بما هو فى وجوده مفتقرٌ إليكَ. أيكون لغيرك من الظّهور ما ليس لك حتى يكون هو المظهر لك. متى غيبت حتّى تحتاج إلى دليل يدل عليك. و متى بعدت حتّى تكون الآثار هى الّتى توصل إليك، عميت عين لا تراك عليها رقيبا، و خسرت صفقه عبد لم تجعل له من حبّك نصيباً».

در توضيح اين بخش از دعا آن حضرت مى توان چنين، قلم را بر صحيفه رقم زد كه به خداوند متعال عرض مى كند:

بارخدايا! اگر توجه خود را در بررسى آثار قدرت و دست آوردهاى صنع تو معطوف سازم؛ و يك به يك، آنها را تحت مطالعه و مداقّه قرار دهم تا ترا شناسايى كنم همين امر موجب مى شود كه راه براى وصول به تو و ديدار تو دور و دراز گردد.

[سيد الشهدا عليه السلام عرض مى كند: خدايا! اى محبوب و مطلوب من! اگر خويشتن را براى شناخت تو در آثار و دست آوردهاى متكثر و آيات

ص: 105

متنوع تو سرگرم سازم، و در لابلاى شاخه هاى به هر سو پر كشيده آثارِ صنع تو به اين سو و آن سو كشانده شوم موجب مى گردد از مؤثر، يعنى تويى كه اينهمه آثار را پديد آورده اى به گونه اى ناخوش آيند، دور و بيگانه گردم؛ و اين كار چنان است كه واقعيت شهود را رها سازم و براى جستجو و يافتن آن به سراغ نشان واثرش به تكاپو برآيم، و يا چنان است كه از يقين روى گردانم و به دنبال خبر و گزارش از يقين، تلاش خود را به كار گيرم؛ و در نتيجه در پايگاهى از خيال محض به سر برم كه به هيچوجه مرا به دليلى قاطع رهنمون نيست، و در ميان فضائى از گمانها و احتمالات سرگردان شده كه راه را فراسوى من در رسيدن به محبوبم مسدود سازد؛ زيرا وقتى دست آوردهاى جالب و شگفت انگيز آفريدگار در دسترس احساس و تفكر كسى قرار گيرد سزا نيست نردبان احساس و انديشه را هدف قرار دهد، و برآن، بالا و پايين رود تا فقط در باره نظم و ترتيب و كيفيت تركيب اين آفريده ها نيروى تفكر خود را محدود كرده و انديشه خود را در ماهيت آنها راكد و ايستا سازد؛ بلكه بايد بپويد، و از اين نردبان فكر و استدلال فراتر رود تا آورنده و سازنده آنرا شناسايى كند، و دل به محبت كسى ببندد كه آنها را آفريده و لباس زيباى هستى را بر اندامشان پوشانده است؛ و به گونه اى اين حقيقت را دريابد كه چهره حق را با گستره فراگيرش در تمام آفاق- عليرغم كثرات و اختلاف صور و نگاره هاى آثارش كشف و شهود نمايد]

حضرت سيدالشهداء عليه السلام آنگاه عرض مى كند: «فأجمعني عليك بخدمة توصلي إليك»؛ «مرا در حضور خويش به خدمتى فرمان ده كه راه وصول به ترا بر من هموار سازد».

سپس عرض مى كند: «كيف يستدلّ عليك بما هو في وجوده مفتقر

ص: 106

إليك»؛ «چگونه مى توان به چيزى، يعنى به آثارى- كه در وجود خود به تو نيازمند است- بر وجود تو استدلال كرد؟» وجود تو خود دليل بر هستى تو است: «يا من دلّ على ذاته بذاته»؛ «آفتاب آمد دليل آفتاب».

از اين سخن به اين نتيجه مى رسيم كه وجود حضرت بارى (تعالى) پديدارترين وجود در عالم هستى است؛ چرا كه آن حضرت به خدا عرض مى كند:

«أيكون لغيرك من الظّهور ما ليس لك حتّى يكون هو المظهر لك»؛

«آيا غير تو (يعنى آثارت) داراى آنچنان ظهورى است كه در تو چنان ظهورى نباشد تا بخواهد ظهور ترا وانمود سازد؟».

[هرچند مى بايد از قانون استدلال به آثار، درگشودن راه به سوى مؤثر بهره جست؛ امّا اگر صرفا خود را به اين نحو استدلال محدود سازيم، راهى بسيط و سطحى و ساده و فاقد عمق را در پيش گرفتيم، و مآلا از برهان صديقين بهره اى عايد ما نخواهد شد، بهره اى كه ژرف بنيان را از آن نصيبى هست لذا سيدالشهدا- كه جان عالم را به رؤيت و شهود كشيده- به خدا عرض مى كند:

«متى غبت حتّى تحتاج إلى دليل يدلّ عليك»؛

«كى و در چه زمانى تو پنهان بودى تا به دليلى نياز پيدا كنى كه ما را بر تو رهنمون گردد؟»

هدف حضرت سيدالشهداء عليه السلام در اين سخن آن است كه ظهور وجود حق به گونه اى است كه به هيچگونه دليلى- كه اورا اثبات كند- نيازى ندارد؛ زيرا دليل عبارت از ترتيب مقدمات معلومه و عناصر شناخته

ص: 107

شده ذهنى براى رسيدن و بازيافتن مجهول تصورى و يا تصديقى است؛ و نتيجه آن معلوم شدن يك امر نا شناخته و مجهول مى باشد. اما اگر چيزى كه از لحاظ كمال ظهور و آشكار بودن در منتهاى درجه باشد- كه هيچ چيزى پديدارتر و روشن تر از آن قابل تصور نباشد- و حتى روشن تر از اين قضيه باشد كه فى المثل بگوييم: «آسمان بالاى سرما، و زمين زير پاى ما است» قطعاً در چنين جايگاهى در اثبات سخن خود به دليلى نياز نداريم، و استدلالى ما هذيانى بيش نخواهد بود.

على هذا براى وصول به معرفت حق- كه هيچ چيزى آشكارتر و روشن از آن نيست- نيازى نداريم كه از رهگذر استدلال به آثار وى، او را شناسايى كنيم.

آرى اگر انسان به مرحله اى از عرفان نائل گردد، و چشم بصيرت او در سوى واحد «ديّان» نشان رود، در چنين پايگاهى در تكلفات دليل و برهان دچار سقوط گشته، و ارزش و اعتبار خود را از دست مى نهد؛ به ويژه اگر ديدگان بصيرتش با چنين گوهرهاى درخشانى از اين دست سخن كه ازكان و معدنِ عصمت و طهارت- معدنى كه سرشار از حكمت و نصل الخطاب است- روشن گردد. لذا حضرت سيدالشهدا عليه السلام همانگونه كه خداوند متعال فرموده است: ونحن أقرب إليه من حبل الوريد به خدا عرض مى كند:

تو كى و در چه برهه اى از زمان از ما دور بودى كه آثار ترا- مانند نابينايى- عصاى خود قرار داده تا به مدد عصاكشىِ آثار صنع تو به تو دست يابيم «ومتى بعدت حتّى تكون الآثار هى الّتى توصل إليك».

بنابراين سزا است كه حضرت سيدالشهدا عرض كند: «عميت عين لا تراك عليها رقيبا»؛ «آن ديدگانى كه ترا مراقب خود نمى بيند كور باد».

ص: 108

«وخسرت صفقة عبد لم تجعل له من حبّك نصيبا»؛ «خسران و زيان معامله و سوداگرى، بنده اى را است كه تو از حب خويش نصيبى براى او مقرر نفرمودى».

آرى اين دل است كه بينايى را از دست مى نهد، هرچند كه چشم سر انسان به سان چهارپايان و دامها از كار نيفتاده است: ولهم أعين لا يبصرون بها أولئك كالأنعام؛ اينان را ديدگانى است كه با رؤيت و ديدن، در درون و جانشان بسان «شرّالدوابّ» انعكاس و انعطافى در رؤيت حق پديد نمى آيد: إنّ شرّ الدّوابّ عند اللَّه الصّمّ البُكم الّذين لا يعقلون: ديدگان آنها كور نيست؛ بلكه كور دلانى بيش نيستند؛ زيرا: «فانّها لا تعمى الأبصار ولكن تعمى القلوب الّتى فى الصّدور». آيا انسانى كه حق را على رغم اين كه هيچ چيز از آن آشكارتر نيست شهود نمى كند احياناً از دامها فروتر و گمراه تر نيست؟ و اين دلها است بر اثر تركتازى در هوس نمى تواند انجام وظيفه كند، و از كار مى افتد؛ و انسان كه با خدا در عالم «ذرّ» بيعت و صفقتى، و معامله و مبادله اى را منعقد ساخته بايد در مقام وفادارى و محبت و اداء وظيفه، پايمردى كند؛ ولى آن كه از محبت خدا محروم است بايد اورا در زمره كسانى برشمرد كه در تجارت و بيعت و دادو ستد خويش از سرمايه وجودش دچار ورشكستگى و زيانى غير قابل جبران است.

اين بود گزارش بسيار كوتاهى از بندى از دعاء عرفه كه بايسته است حاجيان در عرفات سراسر آنرا زمزمه كنند تا ظهور حق را مزمزه نمايند، و كام جانشان شيرين گردد.

در پايان اين بخش به جا است حديثى را ياد كنيم كه كمال دين نويدش، در غدير خم چهره نمود؛ چرا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز عرفه- در

ص: 109

حاليكه بر «ناقه قصواء» سوار بود خطابه اى ايراد فرمود كه جابر بن عبداللَّه انصارى مى گويد شنيدم مى فرمود:

«يا ايّها النّاس إنّى قد تركت فيكم ما إن أخذتم به لن تضلّوا:

كتاب اللَّه وعترتى، أهل بيتى». (1)

«اى مردم! تحقيقا من ميان شما [ميراثى به جاى نهادم؛ مادام كه خود را بدان پاى و ملتزم مى سازيد هرگز به گمراهى دچار نياييد [اين ميراث عبارت از دو امر گرانبها است، و آندو عبارت اند از] كتاب اللَّه و عترت من كه همان اهل بيت من هستند».

وقوف شعور برانگيز در مشعر الحرام:

خداوند متعال فرمان داده است كه حجاج پس از پايان وقوف در عرفات و بعد از غروب آفتاب، رهسپار مشعرالحرام گردند تا در آنجا وقوفى ديگر را در شبِ دهم ذى الحجه تا ما بعد اذان در پيش گيرند و همه باهم و با حركتى دسته جمعى و دوشادوش يكديگر در سوى اين موقف سرازير گردند.

حاجى بايد بداند با وقوف در عرفات مى تواند توجّه الهى را به خود جلب كند و از همانجا خود را آماده سازد تا بر حريم مشعرالحرام در آيد؛ و در واقع بر دروازه رحمت وارد شود. نسيمهاى رحمت الهى در اين جايگاه وزيدن مى گيرد و خلعت قبول و پذيرفته شدن در پيشگاه الهى را با اذن دخول در حرم، برتن مى كند.

روانه شدن حاجيان به سان روان شدن آب در رودخانه هايى


1- 1- سنن ترمذى، ج 5، ص 621، ح 3782.

ص: 110

مى نمايد كه آنچنان دل انگيز و ديده نواز است كه دل و جان انسان را از ثقل علايق مادى گسسته و رها مى سازد و سبكبال براى تقرّب به پيشگاه الهى در سوى ملأ اعلى پرواز كنان بر مى فرازد امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«وَتَقَرَّبْ إلَيهِ واتّقِهِ بِمُزدَلِفَةَ، واصْعَدْ بِرُوحِكَ إلى المَلأِ الأعْلى بِصُعُودِكَ إلىَ الجَبَل».

«در مزدلفه (مشعرالحرام) در سوى خداوند متعال تقرب جوى و پرواى از اورا در پيش گير و با صعود بر «جبل الرحمه» روح خود را به ملأ اعلى بر فراز و به پرواز در آور.»

اين سير همگانى به همراهِ يكديگر تا جايگاه پرواز و صعود در مشعرالحرام ادامه مى يابد و برج مراقبت الهى پس از چنين رهنوردى و پروازى است كه با روح و جان آدمى ارتباط بر قرار ساخته و مآلًا آمادگى مى يابد تا بر جاذبه زمينى و پيوند مادى و خاكى چيره آمده و به طيرانى در ملكوت آسمانها توفيق يابد.

رودخانه هاىِ مشعرِ آهنگيان از عرفات به جوشش و جنبش در مى آيد كه همگى حجاج در اين جريان و نمايشِ بى نظير و سير و حركت از نظر مبدأ و مقصد و راه ميان آن دو در كنار يكديگر قرار دارند، همه در عرفات بودند و همه بايد به سوى مشعر روند، و همه مى بايد در مشعر وقوف كنند و هيچ قومى را در اين كار بر قومى ديگر امتيازى نيست.

خداوند متعال مى فرمايد:

فاذا أفضتم من عرفات فاذكروا اللَّه عندالمشعر الحرام واذكروه كما هداكم و ان كنتم من قبله لمن الضّاليّن. ثمّ أفيضوا من

ص: 111

حيث أفاض النّاس واستغفروااللَّه انّ اللَّه غفور رحيم. (1)

«و چون از عرفات باز گرديد، خداى را در مشعر الحرام ياد كنيد. او را ياد كنيد چنانكه شما را راه راست نمود، و پيش از آن شما تحقيقاً به گمراهى دچار آمده بوديد؛ بنا بر اين از همان راهى كه مردم باز مى گردند شما باز گرديد و از خدا آمرزش را در خواست كنيد كه خداوند آمرزنده و بخشايشگر است.»

ميبدى ذيل تفسير آيه ثمّ أفيضوا ... آورده است:

«قريش را مى گويد كه ايشان در افاضت از عرفات، راهى ديگر مى گزيدند كه ما خاصّه اهل شهريم و سكّان حرم و بر زنان خانه؛ نه با ديگران همراه باشيم. و از مشعر الحرام، راه بگشتند، ايشان را از آن باز زد؛ آنگه ايشان را فرمود- كه با اين مخالفت كه كرديد در افاضت- از خداى آمرزش خواهيد كه وى آمرزگار و بخشاينده است». (2)

براى آن كه گزارش مبسوط ترى را ارائه كنيم ياد آور مى شويم:

در دوران جاهليت، قريش و كنانه و جديله و تابعان آنها، خود را با عنوان «حُمْس»- كه جمع أحمس و حمساء است- از ساير قبايل ممتاز وانمود مى ساختند «و مى پنداشتند چون در دين و آيين خود از ديگران قوى تر و استوارترند و يا آن كه به حمساء؛ يعنى كعبه پناه مى آورند» با چنين عنوان؛ يعنى «حمس» مى خواستند برترى خود را بر ديگر قبايل اظهار كنند. آنها مآلًا براى خود امتيازاتى قائل بودند كه از جمله آنها اين بود كه همگام و همراه با قبائل ديگر در عرفات وقوف نمى كردند و از اين


1- 1- البقره 198- 199.
2- 2-

ص: 112

نقطه باز نمى گشتند؛ لذا به آنان پس از اسلام فرمان رسيد تا در رده ديگران و برابر با آنها باز گردند و اين امتياز بى اساس را براى خود قائل نباشند.

بعضى از مورخان در سبب نزول آيه ثمّ أفيضوا ... گفته اند: حمس و قبايل خود بين و برتر بين ياد شده در عرفات حضور به هم نمى رساندند و صرفاً در «مزدلفه» (مشعرالحرام) وقوف خود را بر گزار مى كردند، آن هم در حالى كه قبايل ديگر وظيفه وقوف را ايفا مى نمودند. يكى از صحابه ديد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در عرفات وقوف كرده؛ از اين امر دچار شگفتى گشت و اين جريان براى او ناخوش آيند مى نمود؛ چرا كه مى دانست آن حضرت در زمره «حُمْس» به شمار مى رفت و تصور نمى كرد حضرتش با راه و رسم قبيله خود در وقوف، به مخالفت برخيزد و خود را هم سطح و همرهِ قبايل ديگر، موظف به وقوف در عرفات بيند؛ لذا آيه در خطاب به چنين مردمى- كه امتيازات ساختگى و پوشالى بر انديشه آنان حاكم بود- فرمود:

ثمّ أفيضوا مِنْ حَيْثُ أفاض النّاس ... مبنى بر اين كه چنين جايگاههايى چنان تفاوتهاى بى بنياد را از ميان برمى دارد؛ چنان كه بناى همه امتيازات طبقاتى و جز آنها را درهم فرو مى ريزد و تشخّصها را در اختيار برابرى و مساوات قرار مى دهد. از آن پس تمام قبائل عربى وقوف در عرفات را رعايت مى كردند. (1)

تاريكى شب به هنگام وقوفِ در مشعر، همه امتيازات بى اساس را زير پرده خود پنهان مى سازد و مبارزه با اختلاف طبقاتى و نژادى و قبيله اى را پوچ و عارى از واقعيت اعلام كرده و واقفان در عرفات را در


1- 1- تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 6، ص 382. و: روح البيان، ج 1، ص 317. و: زاد المسير، ج 1، ص 194، 195. و: الاساس فى التفسير، ج 1، ص 467.

ص: 113

اين جايگاه دركنار هم فراهم مى آورد تا همگى در يك منطقه محدود، خويشتن را در دل و جان و دست و زبان براى نبرد با شيطان، مسلح و مجهز سازند و بكاوند و سنگريزه ها را از دل خاك بيرون كشند؛ و اگر دل را در ستيز با شيطان آماده كردند اين سلاح را- هر چند كه ريز است- دسته جمعى فراهم آورند كه با تمام كوچكى و سبكى خود، اگر به سوى شيطان و جمرات غول پيكر نشان روند، جثه برافراشته آنها را زير خروارها سنگريزه مى توانند به راحتى خفه سازند.

مزدلفه از «ازدلاف» به معناى تجمع وتقدم اخذ شده است كه پراكنده هايى از مردم را در خود فراهم مى آورد و يا سنگهاى پراكنده را فراهم آورند و بايد از اين نقطه به سوى شيطان پيش رانند و از اين رهگذر از فاصله خويش باخدا بكاهند و آماده گردند تا سدّى ميان آنها و خداوندگار مهربان آنها جدايى برقرار ساخته و اين سد را با رمى در جمرات در هم فرو ريزند.

«مزدلفه» از اين رهگذر جايگاه تقرب به خدا و چنانكه اشارت رفت نقطه صعود و پرواز به سوى ملاء اعلا مى باشد و سرانجام به شعورى بارور مى شود كه دوست و دشمن خود را شناسايى كرده و آماده مى شود تا دشمن را از سر راه قرب به پروردگارش طرد كند.

در اين پايگاه درك و شعورى در واقفان به هم مى رسد كه در همه مواقف چه پيش از مشعر و چه پس از آن بدان هشدار داده شد كه ميان هيچيك از آنها با ديگرى فرق و امتيازى نيست؛ چرا كه در اينجا درست احساس مى كند كه مال و ثروت و لباس فاخر و خَدَم و حَشَم و هيچ عامل امتياز آفرينى جز شمارى سنگريزه ها در اختيار ندارد و صرفاً در صدد آن است كه در نبرد با شيطان و هوسها، از ديگران پيشتاز باشد و وقوف در

ص: 114

مشعر را به ويژه بايد مانند ساير مناسك، شعارى شعور آفرين دانست.

براى كسب اين شعور بايد در رده همه اقوام قرار گرفت؛ چرا كه قبلًا به خاطر اين كه با افكار جاهلى امتيازى در خود احساس مى كردند، در ضلالت و گمراهى و فقدان شعور لازم به سر مى بردند و با راه بردن با ديگران از عرفات بدين نقطه، بايد اين شعور واحساس در آنها پديد آيد كه ميان آنها و ديگران هيچ امتيازى جز تقوا نمى تواند حاكم باشد؛ تقوايى كه عامل اساسى ازدلاف و قرب به حضرت بارى تعالى است و در اينجا است كه تساوى خود با ديگران را بايد كاملًا درك كند.

قشيرى مى گويد:

در آيه ثمّ أفيضوا من حيث أفاض النّاس ... اشاره به اين است كه تو خود را به چيزهايى از قبيل شكل ظاهرى و پوشاك و يا مزاياى ديگر كه ميان تو و ديگران تفاوت بر قرار مى سازد، شناسايى نكنى؛ بلكه خود را به سان يكى از آحاد بشناسى. اگر به ذهن تو خطور كند كه كارى انجام دادى و يا به تو يا براى تو يا با تو چيزى است، از خدا گذشت و آمرزش را در خواست كن و به باز سازى ايمان خود بپرداز كه چنين پندارى شركى خفى است كه با جان و روح تو عجين گشته است. (1)

چنانكه ملا عبدالرزاق كاشانى طى تفسير آيه: فاذا أفضتم من عرفات فاذكروا اللَّه عند المشعر الحرام ... مى گويد:

وقتى كه خود را از مقام معرفتِ تامه اى- كه مرزِ نهايى مناسك حج و اساس و مرجع آن است؛ چنانكه نبىّ گرامى صلى الله عليه و آله فرمود: «الحَجُّ عَرَفَةٌ»-


1- 1- لطائف الاشارات، ج 1، ص 166، 167.

ص: 115

برمى فرازيد، خداى را در مشعر الحرام ياد كنيد؛ يعنى: جمال حق را در جايگاه سرّ روحى كه «خفى» نام دارد شهود كنيد؛ چرا كه ذكر در اين پايگاه عبارت است از شهود و مشعر نيز به عنوان جايگاه شعور.

احساس جمال و زيبايى، مُحَرّم است و نامَحْرم را سزا نيست كه بدان نايل گردد. (1)

از شعور و شهود در مشعر تا دست يابى به مُنا در مَنا:

روز دهم ذى الحجه، خدا آشنايان در عرفه و شاهدان جمال حق در مشعر، بايد پس از طلوع آفتاب در منا درآيند و وقوفى ديگر را در مدتى درازتر در آن آغاز كنند. در اينجا صِرف وقوف و درنگ و انديشيدن كافى نيست؛ بلكه بايد حاجيان دست به كار گردند و آرزوهاى بلند خود را با خدا در ميان گذارند. جبرائيل نزد ابراهيم در اين جايگاه؛ يعنى «مَنا» آمد و به او گفت:

«تَمَنَّ على رَبّكَ ما شِئتَ، فَتَمنّى إبراهِيمَ في نَفسِهِ أنْ يَجْعَلَ اللَّهُ مَكانَ ابنِهِ إسماعيلَ كَبْشاً يَأمُرُهُ يَذبحه فِداءً لَهُ؛ فَأَعطي مُناه». (2)

«از پروردگارت آنچه را مى خواهى آرزو كن. ابراهيم پيش خود آرزو كرد خدا به جاى فرزندش، اسماعيل گوسفندى را مقرر كند تا به او فرمان دهد آن را به منظور بازخريد اسماعيل قربانى كند و ابراهيم به اين آرزوى خود رسيد و آن را بدو اعطا كرد.»


1- 1- تفسير القرآن الكريم، منسوب به محيى الدين بن العربى، ج 1، ص 123.
2- 2-

ص: 116

تضحيه و قربانى

گذرى بر تاريخچه قربانى در جوامع بشرى:

انديشه تقرب به معبود از رهگذر تقديم قربانيها و وسيله قرار دادن آن براى خواسته هاى جهان خاكى و بر طرف ساختن حوادث سهمگين و توسل به آن، براى جلب منافع و دفع و پيشگيرى از آسيبها و زيانهاى فردى و اجتماعى، همراه با آفرينش انسان و همزبان با آن بوده و همواره در مراحل مختلف تفكر دينى، ملازم انسان به شمار مى رفت و تا وقتى عقايد و عبادات بر سر پاست استمرار دارد. هيچ دينى از اديان، فاقد چنين شعارى نبوده و زندگانى هيچ ملتى بدون چنين شعارى در طول تاريخ به چشم نمى خورد. عبادت توتميسم ها و مجوس و بت پرستان و صابئين و مانوى ها و ستاره پرستان و گروههايى كه جانورانى را مى پرستند، با قربانى توأم بوده است. چنانكه قربانى در شريعت و آيين يهود و مسيحيت و نيز مسلمين وجود دارد. ما در اين شعار در ساده ترين مظاهر تدين و پريشان ترين نمودهاى ديندارى در تاريخ اطلاع داريم. چنانكه مى دانيم شعار قربانى در پيشرفته ترين و دقيق ترين و استوارترين اشكال و صور تديّن وجود دارد. بهترين دليل بر قدمت اين شعار و گسترش آن، همه صحف و كتب آسمانى پيشين است كه مسأله قربانى در آنها جلب نظر مى كند. گويا مسأله قربانى با فطرت بشر و سرنوشت او عجين بوده و اين شعار فطرى را در طول تاريخ نگاهبانى مى كرده است. علاوه بر اينها قرآن كريم يكى از اشكال و صور قربانى را براى ما تصوير مى كند كه عملًا همزمان با آدم ابوالبشر عليه السلام روى داده است، آنجا كه مى فرمايد:

ص: 117

وَاتلُ عَلَيْهِمْ نَبَأ ابنَي آدم إذْ قرَّبا قُرباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أحدِهِما وَلَمْ يُتَقَبَّلَ مِنَ الآخر، قال لأقْتُلَنَّكَ، قالَ إنّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ المُتَّقين (1)

«و داستان دو فرزند آدم (هابيل و قابيل) را بر آنها بخوان، آنگاه كه قربانى كردند و اين قربانى از يكى از آن دو مورد قبول (پيشگاه الهى) واقع شد و از آن ديگرى قبول نشد. (قابيل به هابيل) گفت: قطعاً تو را (چون كه قربانى تو مقبول افتاد) مى كشم. هابيل گفت: خدا قربانى را از كسانى كه پرهيز كارند و از خدا پروا مى كنند مى پذيرد.»

اين عبادت خونين و خون رنگ، مصايب و آسيبهاى هولناك فراوانى را در طول تاريخ پديد آورد، چه بسيار مادران فرزند از دست داده و كودكان بى سر پرست و يتيم و زنانى بى همسر را باعث گشت و نيز چه بسيار افراد بى گناهى كه در راه قربانى، طعمه آتش و يا ماهيان دريا شدند و نيز فراوانند در تاريخ، پدرانى كه فرزندان خود را از رهگذر قربانى به آلهه پيشكش كرده اند و با دست خود، جان فرزندان خود را ربودند و همچنين شمار زيادى از افراد در طول تاريخ بشريت حتى فرزندان خويش را زنده به گور كرده و يا آنها را براى رضاى معبود خويش به دريا و غرق شدن در آن وا مى سپردند، و قربانيهاى خرافى، بسيارى از شهرها را به ويرانى كشانده و ملتهايى را به نابودى سوق داده است.

اين غايله هاى سوء از آن رو بوده است كه قربانى در كهنترين اشكال و صور خود و در ميان گروههاى بزرگى از اقوام بدوى و متمدن، انسانها را- بر حسب اختلاف امتها و اديان و اثر پذيرى از اوضاع و احوال و عوامل و اسبابى كه بر محيط آنان حاكم بود و آنان را به قربانى فرا مى


1- 1- المائده: 27.

ص: 118

خواند- در اين رهگذر فدا مى كردند. منتهى محيط حاكم، آنها را بر آن مى داشت كه قربانى هاى خاصى را در نظر گيرند، گاهى دختران و احياناً كودكان و زمانى جوانان و به هنگامى سالخوردگان را به خاطر اين كه قربانى انجام گيرد سر مى بريدند و يا از طرف ديگر موجبات مرگ آنها را فراهم مى كردند. با تحقيق و بررسى اين حالات ميان امتهاى مختلف و مراحل گوناگون زندگانى آنان به اين نتيجه مى رسيم كه عمده قربانيها- كه عبارت از انسانها بوده اند- دو گروه ديگر را تشكيل مى دادند: اطفال؛ اعم از پسر يا دختر و به ويژه نخستين فرزندى كه از آنها به دنيا مى آمد و گروه ديگر عبارت از دختران باكره بوده اند.

با استفاده از تاريخ اين نتيجه نيز به دست مى آيد كه اكثر قربانيها- گذشته از دو گروه ياد شده- متشكل از اسراى جنگى و بردگان و گناهكاران بوده اند و به لحاظ كثرت- از نظر قربانى- اين گروه در نوبت دوم قرار داشته اند. با توجه به اين نكته كه در حالاتى نه چندان اندك و كوتاه قربانيها عبارت از طبقات بالا و ممتاز بوده اند؛ بسيار اتفاق افتاده كه ملتهايى پادشاهان خود را براى معبودان خود قربانى مى كردند.

اگر مقدارى بيشتر تاريخ را بكاويم مى بينيم مناسباتى كه موجب قربانيهايى اين چنين مى گشت فراوان روى مى داد، و مكرر جلب نظر مى كرد و جلوگيرى از قربانى- آنگاه كه موجبات آن وجود داشت- از نگاه اين اديان خرافى، كار بسيار زشت و خطرناك و گناهى نابخشودنى به شمار مى رفت و از نظر آنها آسمان از هم شكافته مى شد!، و خشم آلهه را بر مى انگيخت و عذاب و كيفر اين آلهه همه افراد جامعه اى را كه در امر قربانى كوتاهى مى كردند دامنگير مى شد.

وقتى همه اين جريانها را در نظر گيريم به آسانى باز مى يابيم كه اين

ص: 119

نوع پرستش در كهنترين شكل خود چگونه بر گزار مى شد كه بايد آن را عامل بزهكاريها و نابوديها و منشأ مصايب و آلام و آسيبها و نگون بختيها به حساب آورد. دليل بر اين فاجعه در تاريخ زندگانى انسان، همين بس كه قبائل آزتك «Azteques» به تنهايى- كه ساكنان اصلى سر زمينهاى مكزيك بوده اند- تا زمانى نه چندان دور قربانيهايى را پيشكش مى كردند كه شمار آنها به حدود پنجهزار نفر در سال مى رسيد.

عواملى از چنين فجايع هول انگيز پيشگيرى كرد كه نمونه هايى چند از آنها را ياد مى كنيم:

- پيشرفت انديشه دينى و گسترش آن.

- اصلاح اشتباهات و پيرايش از خطاهايى كه در تفكر دينى در مراحل ابتدايى آن راجع به درك آلهه و در خواست رضاى آلهه بدان دچار آمده بودند.

- پديد آمدن اين تفكر در جامعه كه بايد معبودان خود را از سخت دلى و تشفى و نياز به پيشكش كردن قربانى از انسانها منزه دانسته و بى نيازى آنها از جهان و آنچه در جهان است را درباره آنها باور دارند.

- گسترش علوم و شرايع آسمانى و كتب مقدس.

همه اين عوامل دست به دست هم دادند تا به حيات انسانها و جان آنها احترام گذارند. و به اين چهره توحش در امر قربانى خاتمه داده و اشكال ديگرى از قربانى را جايگزين آن سازد كه از خلق و خوى صحيح بيگانه نيست و با مقتضيات يك زندگانى توأم با آبادانى و حيات مطبوع انسانها ناسازگار نباشد.

مآلًا قربانيهايى پديد آمد كه به جاى انسانها، جانورانى از قبيل گاو و گوسفند و بز و انواع پرندگان را قربانى مى كردند.

ص: 120

انواع ديگرى از قربانيها نيز ظهور كرد كه مستلزم ريختن خون نبوده است؛ مانند: تقرب به وسيله گياهانى چون گندم و خوشه دانه ها و آرد مخلوط به روغن و نيز تقرب به وسيله چيزهايى كه از محصول گياهان از قبيل نان و خمير وامثال آنها فراهم مى آمد.

ظهور دوره زراعت و كشاورزى در ايجاد اين تطوّر، آثار قابل توجهى به جاى نهاد. زراعت، بسيارى شؤون اخلاقى و طبيعت و مزاج روحى انسانها را تهذيب كرد و از رهگذر آن خوراكيهاى گياهى و نباتى از نظر كميت رو به ازدياد نهاد و از مصرف گوشت كاسته شد و حالت توحش از ميان رفت و مزاج روحى آدميان اعتدال يافت و طبع سركش و توسن انسان رام و آرام گشت و احساساتش داراى رقت و ظرافت شد و در نتيجه، سازمان ديگرى كه به انسانيت نزديك بود و با مقتضياتِ زندگانىِ معقول و عمران و آبادانى متناسب تر بود جاى بسيارى از سنت هاى خونين و عقايد آميخته با توحش را اشغال كرد. لذا قربانى كردن انسانها و يا جانوران تدريجاً- پس از ظهور دوره كشاورزى- رو به كاهش نهاد و به جاى قربانى كردن آنها از رهگذر گياهانى كه از خوشه غلّه ها و نان و خمير و جز آنها تشكيل مى شد، در تقرب خويش بهره مى جستند.

بدينسان نوع عجيبى از قربانى پديد آمد كه عبارت از قربانى اشكال و مجسمه ها و يا قربانى سمبليك بوده است؛ مانند قربانى كردن مجسمه ها و تصويرها- كه اين نوع عبادت و تقرب نزد بسيارى از جوامع كهن و نو، رو به رواج و انتشار نهاد- و مانند ريختن خون از برخى اعضاى قربانى، بدون آن كه به حيات او خاتمه دهند. از اين روش در بسيارى از معابد يونان و به ويژه در مورد آلهه «ارتميس» بهره مى جستند و از آن پيروى مى كردند و يا مانند اكتفا و بسنده كردن به قربانيهاى سمبليك كه نشانه راه و رسم كهن به

ص: 121

شمار مى رفت. درميان بعضى از قبائل هندى به عنوان مثال در امر قربانى، پس از فوت مَرد، پشته اى از هيزم را فراهم مى آوردند و همسر او را كنار اين پشته هيزم مى نهادند و هيزمها را مشتعل مى ساختند و آتش به اين همسر سرايت مى كرد و هر دو را مبدل به خاكستر مى نمود.

يكى از انواع قربانيها نوعى خيال پردازى بوده است. پاره اى از مردم بلغارستان- بر سبيل عادت معمول- وقتى كه مى خواستند بنا و ساختمان جديدى را آغاز كنند، در انتظار نخستين عابرى به سر مى بردند كه از كنار آن بنا عبور مى كرد و سايه او را با نخ اندازه مى گرفتند و اين نخ را زير اولين خشتى مى نهادند كه آن را در بناى ساختمان استفاده مى كردند.

اين كار را نوعى قربانى مى پنداشتند و اين پندار و خيالشان از ديدگاه آنها از اين جهت قوت مى گرفت كه بر اين باور بودند كه صاحب اين سايه به زورى از دنيا خواهد رفت. اين قربانى عجيب ترين قربانى است كه با نوع قبلى از نظر دلالت بر مطلوب، متفاوت به نظر نمى رسد. هر دو را بايد تمثيل و نشانه و رمز و سمبل همان قربانى انسانها بر شمرد كه در دوران كهن معمول بوده است.

پيشكش ها و قربانيها از نظر سبكها و راه و رسم، مختلف بوده.

چنانكه نوع اين قربانيها متفاوت مى نمود. جز اينكه مشهورترين سبك و شيوه و رايج ترين آنها در ميان جوامع، تقديم و پيشكش كردن قربانيها به آلهه بوده كه همه آنها و يا شمارى از آنها را به آتش مى افكندند تا دودهاى آن در اطراف و فضاى قربانگاهها و معابد بر فرازد و پخش گردد؛ دودهايى كه در طبقات فضا- چنانكه در اسفار عهد قديم آمده- آلهه را به شگفتى مى آورد. اين روش تنها روشى بود كه عهد قديم در عمده قربانيها آن را تأييد مى كرد. حتى در قربانيهايى كه متشكل از گياهان و فرآورده هايى از آن؛ از

ص: 122

قبيل نان و خمير بوده است. چنانكه اصحاحات اول و دوم و ششم و هفتم و ... از سفر «لاويين» گوياى همين مطلب است و قسمت عمده اى از فقرات اين سفر به بيان انواع قربانى و احكام و ادعيه و اوقات و روشهاى پيشكش كردن قربانى اختصاص دارد. نبايد در اين باره تعجب و ترديدى به خود راه داد؛ زيرا اين سفر در بيان وظايف لاويين است و لاويين، افراد قبيله اى از قبائل بنى اسرائيل بوده و از فرزندان «لاوى»- كه يكى از پسران يعقوب بوده- به شمار مى رفته اند. در اين سفر، حقوق آنان و نيز وظايفى را كه در برابر ساير بنى اسرئيل بر عهده شان نهاده شده بود آمده است.

مهمترين وظايفى كه به آنها مربوط و منوط مى گشت نظارت بر قربانگاه و عمل قربانى و پذيرش و تأييد و تقديم و پيشكش كردن قربانى بوده است.

يكى ديگر از شيوه هاى پيشكش كردن قربانى بسنده كردن به ذبح و ريختن خون بوده است و اين شيوه را اسلام در قربانى عيد اضحى و در هدى حج و ذبيحه هاى كفّاره تأييد كرده است. كفاره اى كه به علت عدم ايفاى وظيفه مربوط به پاره اى از مناسك حج و يا به خاطر عدم تمكن از قيام به بعضى وظايف و يا عوامل ديگر، حاجى بدان مكلف مى شد.

شيوه ديگر در قربانى، زنده به گور كردن بود. از اين شيوه گروهها و قبايل زيادى؛ مانند قبيله «كنده»، «طيِّى ء»، و «تميم» پيروى مى كردند.

يكى از رسوم و شيوه هاى ديگر در قربانى، غرق كردن در رود خانه هاى مقدس بوده است چنانكه اين شيوه ميان مصريان قديم معمول بود.

شيوه ديگر، خفه كردن و بستن مجارى تنفس قربانى بوده است.

همچنين شيوه ديگر از قبيل شكنجه دادن با وسائل و ابزارهاى خاصى است كه معمول مى گرديد.

ص: 123

افكندن از جايگاه هاى مرتفع نيز يكى از رسوم قربانى به شمار مى رفت.

چنانكه انتحار اختيارى از رهگذر پرت كردن خود از مكانى مرتفع و هم چنين رسوم ديگرى در امر قربانى مورد عمل قرار مى گرفت.

اما آن چيزهايى كه مردم بدانها تقرب مى جستند- پس از تتبع و بررسى اين نوع از انواع پرستش در ميان جوامع مختلف و شرايع گوناگون- چنين نتيجه مى گيريم كه به طوايفى پناه مى آوردند كه ما از اين پس گزارش مى كنيم:

1- در مسأله قربانى، ميان آلهه و بتها از لحاظ مقدار اهتمام، تفاوت وجود داشت و شديدترين اهتمام در امر قربانى، عبارت بود از «آتش» ميان زردشتيان و «ستارگان و رودخانه ها» نزد مردمى كه به پرستش آنها روى مى آوردند.

2- تقرب به قدّيسان و اوليا از رهگذر قربانى در جوامع زيادى جلب نظر مى كند. همواره در منطقه «صعيد» در سرزمين مصر قربانيهايى را نذر مى كنند و اين قربانيها را به اوليا پيشكش مى نمايند. به ويژه به «سيد احمد بدوى» كه در روستاها و آباديهايى از مصر، بزهايى را- كه به «عُجُول السيد: بزهاى سيد احمد بدوى» نامبردار مى سازند- براى او نذر مى كنند و در باره اين بزها تيمار و پذيرايى زيادى به عمل مى آوردند. و كشاورزان آن را همسنگ با تقديس، مورد احترام قرار مى دهند و به هيچوجه آزارى بر آنها روا نمى دارند. حتى اگر به چريدن محصول زراعى ديگران هجوم آورند و يا بر كسى آسيب وارد سازند اين بزها را رنجه نمى دارند. اين بزها را به «طنطا» در كنار زادگاهِ سيداحمد بدوى سوق مى دهند تا نزديك مزار او آنها را ذبح كنند. نيازى به توضيح ندارد كه اعمالى اين چنين به

ص: 124

عنوان وظيفه الزامى، مورد تأييد شريعت اسلام نمى باشد.

3- راه و رسم و عادت تقرب به مردگان از رهگذر قربانى- به خاطر ارضاى آنها و ترس از خشم آنها نسبت به زنده ها- در ميان گروه زيادى از جوامع انسانى در دوران قديم و متأخر و به ويژه نزد مصريان كهن رايج بوده است. اين راه و رسم، رسوبهاى زيادى در سنتهاى معمول مصريان در برابر مردگانشان حتى در دوران معاصر به جاى نهاده است.

گذشته از اينها از دير باز، مردم بر اين باور بودند كه از طريق قربانيها فوايد و عوايدى مادى نصيب آنان مى گردد. از ديدگاه پاره اى از جوامع، اين اعتقاد در آنها پديد آمده بود كه آلهه و بتها در غذاى خود از گوشتهاى قربانيها و يا قسمتى از آن سود مى جويند و نفعى عايد آلهه مى گردد، لذا نزد اين جوامع خوردن تمام گوشت اين قربانيها و يا تناول بخشى از آنها حرام بوده است و نيز شمارى از گروهها كه از بين انسانها براى آلهه و مردگان قربانى پيشكش مى كردند اين قربانيهاى انسانى را به عنوان بردگان و نوكران به استخدام گرفته و از آنها در رفع نيازهاى خويش بهره مى جستند و حتى شمارى از جوامع كهن، آلهه خود را با صفاتى از قبيل سخت دلى و علاقه به خونريزى و لذت بردن از جان كندن قربانيها منسوب و متهم مى ساختند. لذا قربانيهايى به آنها تقديم مى كردند تا اين تمايل عصبى آنان را به خونريزى، آرام ساخته و از شرّ و گزند آلهه در امان باشند و حيات جوامع را از اين راه تأمين و ضمانت كنند.

قربانى در شريعت اسلام

آيين مقدس اسلام به تمام اين افسانه ها و خرافات خاتمه داد و قربانى را به عنوان مظهرى از مظاهر تقواى الهى و سپاس از نعمت و

ص: 125

طاعت از فرمان خدا مقرر كرد و آن را به صورت فرصتى در احسان به فقرا و تهيدستان و نيكى به بينوايان خاطر نشان ساخت. قرآن كريم را به اين حقيقت، اشارتى است، آنجا كه مى فرمايد:

1- فَكُلُوا مِنْها وَأطعِمُوا البائِسَ الفَقيرَ؛ (1)

«از اين قربانى بخوريد و به افراد بى نوا و تهيدست اطعام كنيد.»

2- لَنْ يَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَلا دِماؤُها ولكِنْ يَنالُهُ التَّقْوى مِنْكُمْ (2)

«گوشتها و خونهاى قربانى به خدا نمى رسد، بلكه اين تقواى شما است كه خدا در خور آن است كه به او برسد.»

در آيه اخير، خداوند متعال ميان قربانى و تقواى قلوب، پيوند و ارتباطى را خاطر نشان مى سازد؛ تقوايى كه هدف نهايى مناسك حج است. اين مناسك و شعائر صرفاً رموزى است كه توجه ربّ البيت و خانه خدا و طاعت از او را گوياست و در لابلاى خود يادگارانى كهن از دوران ابراهيم عليه السلام و دعاهايى را كه آن حضرت خوانده بود در بردارد؛ يادگاران طاعت و انابه و توجه به خداوند از آغاز پيدايش «امّتِ مسلمه». بنابراين مناسك حج و دعا و نماز به صورت يك حقيقت سازنده بايد تلقى گردد.

راههايى كه حاجى به عنوان «هدى» در پايان ايام احرام انتخاب مى كند رواست از آن سودمند گردد و اگر بخواهد مى تواند قبل از قربانى چون مركبى از آن استفاده كند، و از شير آن بنوشد تا به جايگاه خود؛ يعنى قربانگاه برسد و سپس به ذبح و قربانى آن دست يازد و از گوشت آن بخورد و به بائس فقير (تهيدستان وبينوايان) اعطا و اطعام كند.


1- 1- الحج: 28.
2- 2- الحج: 27.

ص: 126

اين قربانى ها كه قرآن كريم از آن ياد مى كند شعارى معروف و رايج در ميان جوامع مختلف به شمار مى رفت، منتهى اسلام آن را در روند صحيح و سازنده قرار داد چرا كه از رهگذر آن، توجه حاجى به سوى خداى يگانه بايد معطوف شود و ماسواى او را بايد جداً ناديده گيرد و در اين طريق راهى را جز راه رسيدن به خدا نپويد.

3- وَلِكُلِّ امَّةٍ جَعَلنا مَنْسَكاً لِيَذْكُرُوا اسم اللَّهِ على ما رَزَقَهُم مِنْ بَهيمَةِ الأنعامِ فإلهُكُم إلهٌ واحِدٌ فَلَهَ أسلموا وَبشّر الُمخْبِتينَ. الّذين إذا ذُكرَ اللَّه وَجِلَتْ قُلُوبِهِمْ والصّابِرينَ عَلى ما أصابَهُمْ والمُقيمي الصّلوةَ ومِمّا رَزَقناهُم يُنفِقُونَ. (1)

ترجمه آن را در ضمن گزارش زير مى بينيد:

اسلام احساسها و روندها و راه و رسمها را به هم مأنوس و متحد مى سازد و رويكرد همه آنها را به خدا محدود مى گرداند. از همين جا به روند آفرينى در احساس و شعور و جنبش و عبادت و حركت و عادت در سوى اين وجهه يگانه عنايت دارد. با اين كار است كه زندگانى با صبغه عقيده و ايمان رنگ مى گيرد و بر همين اساس است ذبائحى كه نا بسمله و يا به نام غير خدا قربانى مى شوند حرام اعلام شده است و بايد حتماً نام خدا به هنگام قربانى آنها بر زبان آيد تا ياد خدا به عنوان هدف بارز و نمودار، تلقى گردد. و گويا اين قربانى كردن به آهنگ ياد خداوند انجام مى گيرد:

وَلِكُلِّ امَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكاً لِيَذكُرُوا اسم اللَّهِ على ما رَزَقَهُم مِن بَهيمَةِ الأنعامِ؛


1- 1- الحج: 34 و 35.

ص: 127

«براى هر امتى راه و رسمى را در عبادت مقرر كرديم تا به خاطر دامهايى كه خداوند به آنها ارزانى داشته خداى متعال را ياد كنند.»

به دنبال اين سخن، قرآن كريم بر وحدانيت خدا تأكيد و آن را تأييد مى كند: فَإلهُكُم إلهٌ واحِدٌ؛ «پس معبود شما معبودى يگانه است.» آنگاه به تسليم و اسلام در برابر خداى يگانه فرمان مى دهد: فَلَهُ أسلِموا اين اسلام و تسليم، اسلام و تسليم اجبارى و اضطرارى نيست؛ بلكه اسلام و تسليم و اطمينان و آرامش است و به مجرد ياد نام خداوند، وَجَل و خشيت خدا درون و احساس آنان را متحرك و پويا مى سازد:

وبَشِّر الُمخبتين الذين إذا ذكر اللَّه وجلت قلوبهم؛

«به تواضع پيشگان نويد ده، آن كسانى كه وقتى از خدا، ياد مى شود قلوبشان سرشار از بيم و ترس مى گردد»

و از سوى آنان اعتراض بر قضاى الهى در باره آنها وجود ندارد:

والصابرين على ما أصابهم؛

«به آنچه بر آنها وارد مى آيد صبر و شكيبايى در پيش گيرند»

و خداى را آنگونه كه سزاست عبادت مى كنند:

والمقيمى الصلوة؛

«بر پادارندگان نمازند».

و براى خاطر خدا در انفاق آنچه در اختيار دارند به هيچوجه بخل و دريغى را روا نمى بينند:

وممّا رزقناهم ينفقون؛

ص: 128

«از آنچه به آنها ارزانى داشتيم در باره ديگران هزينه مى كنند».

و بدينسان ميان عقيده و شعائر، پيوند بر قرار مى سازد و اين شعائر ريشه در عقيده دارد و بر آن مبتنى است. شعائر نيز تعبير و جلوه اى از اين عقيده و رمز و نشانه آن است. مهم اين است كه سراسر زندگانى و تحركات و جنبش هاى آدمى با چنين مايه اى عقيدتى رنگ آميزى شود و توان و قدرت و نيز روند و راه و رسم او همبستگى يابند و روح و جان آدمى در ره گيريهاى گوناگون، دستخوش پريشى و از هم گسيختگى نشود.

سر انجام به اين نتايج تاريخى و عرفانى مى رسيم كه قربانى، يك امر بى سابقه اى نبوده كه اسلام از نو آن را بنياد كرده باشد، از زمان ابوالبشر تا ظهور اسلام، شيوه اى بود كه مستمراً با انواع گوناگون، معمول و متداول بوده است. خداوند متعال براى هر امتى مناسكى را در قربانى مقرر فرمود و نيز مناسك ويژه اى در ايام مخصوص يا عبادات و اوامر و نواهى قالبى و قلبى و رياضتهاى بدنى و نفسانى رابنياد كرد. جمله ليذكروا اللَّه على ما رزقهم من بهيمة الأنعام اشاره به آن دارد كه هدف همه عبادات و تمام انتفاعات و التذاذات، ياد كردن خدايى است كه بايد صرفاً او را مورد پرستش قرار داد. اگر عبادات انسان، گوناگون است نبايد سر از اختلاف و شكاف و كينه بر آورد، چون معبود شما در اين عبادات، يگانه است و اين حقيقت بايد انسانها را بر محور خود متحد سازد. «فله اسلموا» بايد منقاد و مطيع فرمان خدا بود تا جانهاى سالم از هر گونه آفات و بندهايى كه لجاج و عناد را موجب مى شود در خود بپرورانند. اينجاست كه بايد رسول خدا صلى الله عليه و آله به كسانى كه خويشتن را در برابر عظمت الهى حقير

ص: 129

احساس مى كنند و در آنها نرمش و انعطاف و خشوع به هم مى رسد، مژده و نويد دهد و نيز به كسانى كه گشاده دل و صابرند و بليّات را رهيده از جزع و شِكْوه و ناله به جان مى خرند و قضاى الهى را با آغوشى باز پذيرا هستند. صبر بدين معنا است كه انسان حالت عادى و نخستين خود را بپايد و از آن نگاهبانى كند و هيچ رويدادى چنان حالت رام و آرام را دگرگون و طاغى نسازد و با اقامه نماز توجه خويش را به خداوند استمرار بخشد و روزيهايى را كه خدا بدو ارزانى داشته است از رهگذر انفاق در اختيار ديگران قرار دهد و بدينسان نعمت و منت او را سپاس دارد.

«پس فرمان او را بپذيريد و قربان را به شرك آميخته نسازيد»، «و بشارت ده اى محمد، فروتنان را به بزرگىِ آن سرا، يا ترسكاران را به رحمت بى منتهى» يا «مژده ده مشتاقان را به سعادت لقاء كه هيچ مژده اى از اين فرح افزاتر نيست» چون اينان خداى را از رهگذر قربانى هدى و نفس خود شناختند و خشيتشان فزونى گرفته است:

هر كه را نور تجلى شد فزون خشيت و خوفش بود از حد برون

لذا صبر را پيشه كنند و در شدايد ننالند:

اگر به لطف بخوانى مزيد الطاف است و گر به قهر برانى درون ما صاف است

درون حج گزاران واقعى با تسليم شدن در برابر اوامر الهى زلال مى گردد و «فله أسلموا» را رمزى بايد دانست به چنين سلامت و صفاى روح و جان كه جز ره دوست نجويند و پوياى ماسوى اللَّه نباشند.

عاشقان را گر در آتش مى نشاند قهر دوست تنگ چشمم گر نظر از چشمه كوثر كنم

و در مصايب به نزد كسى جز خدا شكوه نيارند

آشنايان ره عشق اگرم خون بخورند ناكسم گر به شكايت سوى بيگانه روم

و در سر نوشت آفرينى خدا هرگز نمى نالند:

حافظ از جور تو حاشا كه بنالد روزى كه از آن روز كه در بند توأم دلشادم

و بالاخره اين قربانى به چنان تقرّبى شگرف بارور مى شود و اين جستجو و فداكارى و درنورديدن در چنان بيابان و رسيدن به قربانگاه براى آرميدن دوست در كنار دوست- دوستى چون خليل اللَّه- ضرورتى است كه از آن گزير و گريزى نيست:

بى طلب نَتَوان وصالت يافت آرى كَىْ دهد دولتِ حج دست جز راهِ بيابان برده را

حلق و تقصير:

حلق يعنى تراشيدن و ستردن موى سر، و يا تقصير يعنى چيدن مو يا ناخن از مناسك حج به شمار است كه بايد پس از قربانى كردن و رمى جمره عقبه انجام داد. آدم ابوالبشر عليه السلام با سر تراشيدن، مراسم حج را به پايان برده:

از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود:

«أمر جبرئيل أن ينزل بياقوتة من الجنّة فهبط بها، فمسح بها رأس آدم فتناثر الشّعر منه، فحيث بلغ نورها صار حرماً» (1):


1- 1- مسند الامام الهادى، ج 1، ص 95. و: تاريخ بغداد، ج 12، ص 56. نقل از: حج الانبياء والائمه، ص 28.

ص: 130

ص: 131

به جبرئيل فرمان رسيد كه ياقوتى از بهشت با خود فرو آورد، و او آنرا بر زمين فرود آورد، و به وسيله آن با سر آدم تماس بر قرار ساخته، و بر سر او ياقوت مذكور را گذراند، و در نتيجه موى سر آدم از هم پراكند و فرو ريخت و تا آنجا كه نور ياقوت. پرتو خود را مى گستراند و آن قسمت در محيط پيرامون خود را كه منور ساخت به صورت حرم در آمد.

پيداست كه اكثر فقها حلق و تراشيدن سر را براى كسانى كه براى اولين بار، حج بر گزار مى كنند واجب مى دانند، بنا بر اين اينگونه افراد طبق فتاوى چنان فقهائى نمى توانند به تقصير و كوتاه كردن موى سر يا صورت ياناخن دست ياپا بسنده كنند اصولًا حلق داراى فضيلت بيشترى از تقصير مى باشد؛ از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: حلق و تراشيدن سر در حج از تقصير، افضل است؛ زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله در حجةالوداع و عمره حديبيه، حلق رأس كرده و موهاى سر خود را تراشيد» (1).

چنانكه از امام سجاد عليه السلام نيز روايت شده كه فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله براى كسانى كه تراشيدن سر را بر تقصير ترجيح دادند سه بار استغفار كرد، و براى كسانى كه به تقصير بسنده نمودند به يك بار استغفار و طلب آمرزش براى آنها اكتفاء كرد» (2). و رواياتى نظائر آن در كتب احاديث جلب نظر مى كند. (3)

اين كار يعنى حلق يا تقصير كه در منى و به قصد قربت و با بسمله و


1- 1- بحار النوار، ج 96، ص 301.
2- 2- فقيه من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 276.
3- 3- نك: فروع الكافى، ج 4، ص 502. و: تفصيل وسائل الشيعه، ج 1، ص 187. و: الجامع الصحيح؛ بخارى، ج 1، ص 702.

ص: 132

رو به قبله و از سمت راست جلوى سر انجام مى گيرد بهتر است چيده شده ها در همان سر زمين زير خاك پنهان گردد، و اين عمل بر طبق روايات حاكى از آن است كه حاجى علاوه بر آنكه درون خود را از هر موانعى براى ذكر خدا مى پيرايد به پيرايش ظواهر نيز روى مى آورد و جمله «ليقضوا تفثهم» (1) را كه در قرآن كريم آمده است امام رضا عليه السلام تفسير فرمودند كه حاجى موظف است با چيدن ناخنها و چرك زدايى، (خويشتن را پاكيزه ساخته) و آنچه كه به خاطر محرم بودن نمى توانست آنرا از خويشتن دور سازد از خود طرد نمايد. (2)

از رهگذر حجى بدينسان نورانيتى در وجود آدمى پديد مى آيد كه گويا تازه از مادر زاده شده و پلشتيهاى گناه و نا فرمانيهاى كه از پيش بدانها دچار آمده است از وجود او رخت بر مى بندد.


1- 1- حج: 29.
2- 2- معانى الاخبار، ص 339.

ص: 133

سفرنامه

اشاره

خداى را بسى سپاسگزارم كه به اين بنده بى مقدار منّت نهاد كه به عتبه بوسىِ بارگاهِ نبوى و حج بيت او در اين سال توفيق يابم.

قبل از اين سفر، در اين انديشه بودم كه به احتمال قوى چنين توفيقى دست نمى دهد؛ چرا كه اولياى امور را مصمّم مى ديدم تا از شمار افراد در بعثه و سازمان حج بكاهند؛ و مآلًا كه مرا سهمى مهم و كارساز در امور حج نبود، خويشتن رادر فضايى از غم و اندوه محروميت احساس مى كردم و حتى در خود، آن جرأت و جسارت را هم نمى ديدم تا درباره اين امر، به پرس و جو پناه آرم؛ سزا بر آن ديدم كه رضاى خود را در رضاى الهى- مبنى بر فراهم نيامدن اين سفر- جستجو كنم.

زنگ تلفن به صدا در آمد، صداى دلچسب ولحن گرم وسرشار از صفا و صميميت دوست بزرگوار و دانشمند پارسايى، سامعه مرا نوازش

ص: 134

مى داد؛ دوستى كه مرا به ايشان ارادتى است كه از هر گونه شوائب مبرّى است. و موضوع صحبت هيچ رابطه اى با سفر حج نداشت؛ بلكه با امرى پيوند مى خورد كه بر محور آن، ماهها جلساتى در معيّت فرزانگانى با جناب ايشان داشتيم. اظهار داشتند: هفته ديگر جلسه اى داريم كه لازم است در آنجا حضور به هم رسانى. به ايشان عرض كردم: مگر عازم حج نيستيد؟ فرمودند:

مگر شما عازم سفر حج نمى باشيد؟! هر چند، با بيانى اظهار داشتم: از طرف ما هيچ مانعى براى چنين تصميمى وجود ندارد! مژده دادند از طرف ديگر نيز مانعى براى اين تصميم در ميان نيست.

به همين جهت روزهايى قبل از انجام سفر با دانشجويانى كه در دانشكده هاى مختلف با آنها درس داشتم، قضيه سفر حج را خاطر نشان ساختم؛ دانشجويانى كه اكثر و بلكه تمام آنها افرادى متديّن و آرزومندانى مشتاق و شيداى اين سفر مى باشند و گروهى از آنان آميخته با حسرتى- كه ريشه در نوميدى از سفر حجّشان داشت- سخت التماس دعا داشتند. و واقعاً اين بنده نيز چه در مدينه و چه در مكّه- تا آنجا كه در توان حافظه و ذاكره ام بود، يكايك آنان را در مدّ نظر مى گرفتم و درخواست آنها را در كنار بارگاه نبوى و نيز مسجد الحرام با خداوند متعال در ميان مى گذاشتم.

در روز پنجشنبه 15/ 2/ 73: 23 ذيقعده 1414 ق. با بدرقه اهل و عيالم، كه تا آشيانه فرودگاه مرا دنبال مى كرد، ساعت حدود سه بعد از ظهر آنان را وداع گفتم، البته پيشتر تلفنى با مادرم و نيز خواهران و برادران و منسوبان ديگرم، كه در شهرستان بابل به سر مى برند، مراسم خدا حافظى به

ص: 135

عمل آمد؛ و از اين كه فرصت و مجالى فراهم نيامد تا مادرم را از نزديك زيارت كنم و پس از زيارت ايشان به زيارت حرمين روى آورم، فسرده خاطر و بسيار متأثر بودم؛ چون ترديد نداشته و ندارم كه طبق بيان كتاب و سنت، از نظر منطوق و مفهوم، زيارت مادر و ثواب آن كمتر از هر زيارت ديگرى نيست؛ چرا كه اويس قرنى را ارزش والاى اجابت خواسته مادر و زيارت او، از ديدار رسول خدا صلى الله عليه و آله و اين كه در زمره صحابه او به شمار آيد محروم ساخت؛ محروميتى كه به سخن گهربار نبى گرامى صلى الله عليه و آله بارور شد كه فرمود:

«تَفُوحُ رَوائِحُ الجَنَّة من قِبَلِ قَرَنٍ. و اشَوْقاهُ الَيْك يا أُوَيْس الْقَرَنيُّ؛ أَلا وَ مَنْ لَقِيَهُ فَلْيَقْرَئْهُ مِنّي السَّلامُ». (1)

«نسيم بهشت از سوى قرن مى وزد. اى اويس قرنى، چقدر شيداى ديدار تو هستم. اعلام مى كنم هر كه او را ديدار كند سلام مرا بر او بخواند و بدو ابلاغ نمايد.»

به خاطر همين جريان در اين سفر احساس غبن مى كردم و همين احساس مرا تا كنون به خود مشغول مى دارد كه چرا مشاغل متراكم، مرا در لحظات بحرانى اين سفر، از چنان زيارتى پر بار محروم ساخته است؟!

بارى، دقايق آغاز سفر نزديك مى شد؛ چرا كه بايد هواپيما ساعت چهار و ربع بعد از ظهر به سوى جده به پرواز درآيد؛ از آنجا كه توصيه شده: «الرفيق ثم الطريق»، در جستجوى رفيق و يا رفيقان راه و هم نشينان طريق در مقصد نگران بوده و انبوه جمعيت منتظر در آشيانه فرودگاه را


1- 1- سفينة البحار ج 2، ص 53.

ص: 136

مى كاويدم. سرانجام گمشده هاى خود را در ميان زوّار بيت اللَّه الحرام پيدا كردم؛ هر چند كه اينان با من هم سن و سال نبودند؛ ليكن سرمايه هاى روحى و معنوى و علمى آنان با روحيه ام ملائم مى نمود. با فرزانگانى ارجمند؛ آقايان حاج شيخ صادق لاريجانى و حاج شيخ رسول جعفريان در اين سفر- چه در هواپيما به هنگام رفت و چه در مقصدهاى سفر در مدينه و مكه- افتخار همنشينى دست داده بود.

هواپيما به علت تراكم پرواز و فرود هواپيماهاى ديگر، با تأخيرى بس طولانى، پرواز خود را حدود ساعت شش و ربع بعد از ظهر به سوى جده آغاز كرد.

در اين سفر علاوه بر زوّار عادى، حدود بيست و يك تن از قاريان گزيده جمهورى اسلامى ايران و همراهان آنها، با ما همسفر بودند كه در بعثه مقام معظّم رهبرى، افتخار جوار با آنان را داشتيم. طول زمان و مسافت را در كنار دوستان ارجمندمان چندان احساس نكرديم؛ چون جسته و گريخته گفتگوهاى متنوعى ميان ما ردّ و بدل مى شد و نيز برنامه اى كه در درون هواپيما از آغاز پرواز و نيز در اثناى آن اجرا مى گشت ما را به خود سرگرم ساخته و درنگ در آن، خستگى و فرسايشى را موجب نمى گرديد. در اينجا بايد از شركت هواپيمايى ملى جمهورى اسلامى به خاطر برنامه هاى خدا پسندانه اش تقدير به عمل آورد؛ زيرا علاوه بر اين كه ضمن ارائه فيلم، دعاى سفر را با صدا و نگاره، به مسافران تعليم مى داد و با بيان شيرينى ترجمه فارسى آن را براى مسافران برمى خواند، در آموزش اصول ايمنى سفر با هواپيما بايد گفت كمترين دريغى بر مسافران نرفت. در اين برنامه نخست پس از خوش آمد گويى، دعاهاى سفر با آيه اى از قرآن كريم دلها را مى نواخت؛ دعايى كه خداى را به خاطر آن كه

ص: 137

مركب سفر را مسخّر بشر ساخته تقديس مى كند:

... سبحان الذى سخّر لنا هذا و ما كنّا له مقرنين و إنّا الى ربّنا لمنقلبون. (1)

«منزه است آن كه اين مركب را براى ما رام و مسخّر گردانيد و اگر نه، ما را چنان توانى نبود. و تحقيقاً ما به سوى خداوندگار مدبّر خويش باز مى گرديم».

احياناً تصاويرى از حجاج بيت اللَّه الحرام را- كه در حال طواف و سعى و نماز و تلبيه و تهليل، مناظرى ديده نواز و دل انگيزى را چون تابلويى زيبا ترسيم مى كردند- در هواپيما بر روى پرده بزرگ آن به مسافران راه خدا نشان مى دادند.

سفر با اينگونه هواپيما با چنان برنامه هاى معنوى و روحى و نيز برنامه هاى غذايى مطبوع- كه واقعاً در دنياى معاصر در مقايسه با شركت هاى هواپيمايى كشورهاى ديگر بى نظير است- ما را به جاهاى دور دستى در دوران قديم مى برد؛ در دورانى كه نه تنها غالباً اميدى به بازگشت از اين سفر براى مسافران نمى رفت، بلكه حتى براى رسيدن به مقصد، دل نمى بستند وآنچنان خود را روياروى با سفرى ديگر به جهان آخرت مى ديدند كه وصيت ناكرده به اينگونه مسافرتها دست نمى يازيدند، آنهم با چنان زاد و راحله و آذوقه و آبى كه در دوران معاصر هيچ حاجى حاضر نيست با استفاده از آنها، چنين راه دور و دراز و چند هفته اى و چند ماهه را در نوردد و در خودِ مقصد نيز به چنان اقامتى كه حجاج دوره هاى گذشته بدان تن مى دادند رضا دهند؛ حتى براى نيم روز پياده روى در سنگلاخها


1- 1- الزخرف: 13 و 14.

ص: 138

كمترين آمادگى را در خود نمى ديدند.

زائر حرمين در روزگار معاصر از مطبوعترين آذوقه و گواراترين آشاميدنيها- چه در مسير راه و چه در مقصد- بهره مند است. ديگر از دره هاى ژرف و مركب هاى نحيف و لاغر و غذاهاى آلوده و آب بركه ها و گندابها و مسكنهاى فاقد مكيّف! (كولر و پنكه) جز تاريخ آنها، چيزى به چشم نمى خورد؛ گذشت آن روزگارى كه زوار خانه خدا يكى پس از ديگرى به علت سرما و گرماى راه و فقدان ويتامينها و پروتئين در آذوقه ها رهسپار سفرى ديگر و ناخواسته مى شدند و يا رمقى براى نشستن بر مركب خسته و فرسوده در آنها باقى نمى ماند. آن دورانى كه قوافل و كاروانها در مسير كوچشها با راهزنان مواجه مى گشتند و دار و ندار آنها به يغما مى رفت، سپرى شد؛ و غالباً پس از رسيدن به مقصد و بازگشت از آن، افرادى معدود از اين قوافل به ديار مألوف خويش مى رسيدند.

از آن روزگارى كه حاجى براى رسيدن به مسجد الحرام و طواف برگرد كعبه، پس از عبور بر راههاى ناهموار كعب و زانويش دچار فرسايش مى گشت و براى طواف پيرامون خانه خدا ناگزير كف پاهايش را بايد با شن و ماسه هاى اطراف كعبه آشنا مى ساخت، شن و ماسه اى كه حرارت آفتاب را در خود ذخيره مى كرد و چنان تفتيده مى شد كه با تماس كف پا با آنها، همراه با ادعيه، آه از نهاد حاجى برمى آورد و براى اين كه بتواند خَلْفِ مقام ابراهيم اقامه نماز طواف، قيام و قعودى داشته باشد ناتوانى خود را به توان دوّم احساس مى كرد؛ و براى آن كه در مسير ميان صفا و مروه گامهاى خود را به پيش راند ناگزير بود در تابستان زير تابش آفتاب و در فصل سرما و بارش، همراه با ريزش باران در طريقى بدون سقف و سايه بان، همه مساعى و قواى خود را در جهت رفت از صفا به

ص: 139

مروه و بازگشت از مروه به صفا- كه مى بايد هفت بار بر روى هم- برگزار گردد- بسيج سازد، و به توانِ سومِ ضعف، راه ناهموار و فرساينده ميان آن دو را- كه شايسته است در مقطعى از آن با هروله انجام گيرد- در نوردد و بدون اين كه كمترين تقصير و كوتاهى در اين رهگذر از خود نشان دهد در پايان كار به تقصير روى آورد؛ آرى از اين دوره جز تاريخ، يادگارى به جاى نمانده است.

فرود بر جدّه

هواپيما با صولتى خارق العاده فضاى ميان آسمان تهران تا جده را به آسانى و بدون آن كه مسافران را رنجه سازد، مى شكافت و چون شاهينى سبكبال به سوى باند فرودگاه جده روى آورد و به تدريج راه فرودگاه را تا نزديك سالن حضور مسافران طى كرد و دروازه خود را با مدخل خرطومى كه درازاى آن تا سالن ادامه داشت آشنا ساخت. و بى آن كه مسافران عرصه فرودگاه را تا سالن طى كنند با عبور از درون اين خرطوم، خود را درسالن فرودگاه يافتند.

ضيوف الرحمن، فاصله دور و دراز تهران تا جده را طى مدّتى كمتر از سه ساعت، پشت سر گذاردند؛ ولى براى طى راه چند مترى سالن تا عرصه زير چادر جده را پس از قريب به چهار ساعت پيمودند!

انبوه جمعيت و مسافران فراوان هواپيماى جت بوئينگ 727 شركت هواپيمايى ملى هما در ميان سالنى- كه ظرفيت آن، اين جمع متراكم را به راحتى تحمل نمى كرد- جاى گرفتند. گروهى ستاده بر پا و جمعى نشسته در انتظار گذر بر هفت خوان رستمِ سالنهاى متعدد به سر مى بردند و بر دروازه نخست سالن اول يورش مى آوردند و احساس مى كردند مى بايد

ص: 140

هرچه زودتر خود را از تنگناى سالن نخست برهانند و بر زندان ديگرى در آيند و همينگونه يكى از آنها را پس از ديگرى همراه با انتظار و معطلى غير قابل انتظار پشت سر نهاده و سالنهايى را با بازديدها و تفتيش هاى متنوعى طى كنند؛ لذا وقتى ديدند توقف آنها طولانى است مثنى و فرادى سرگرم اقامه نماز شدند. با اين كه على التناوب همه اين جمعيت متجاوز از پانصد تن وضو ساختند و نماز خواندند، هنوز سالن از جمعيت موج مى زد و كنار دروازه سالن بعدى براى ورود بر آن، در حال آماده باش به سر مى بردند و بالاخره با گذشتن مدتى طولانى، آخرين نفر سالن اول، خود را در سالن دوم يافت و درِ سالن اول بسته شد. امّا هنوز زائر خانه خدا اجازه نداشت نفس راحت بكشد، تازه به سالن بازديد پاسپورتها رسيده بود كه مى بايد پس از نزع و كندن برگه اى از پاسپورت، به نزع و جان كندنى ديگر براى رسيدن به باجه بازديد پاسپورت، او را به انتظار نشانند. چاره اى نبود، افرادى تازه كار و فاقد كارآيى و غير فنى را در ميان باجه ها در كنار كى برد و مانيتور كامپيوتر نشاندند، و زائرانى را كه در كنار باجه ها مى ستاندند كيفر بى لياقتى مفتش پاسپورتها را در حالى كه ساك بر يك و يا بر هر دو دست داشتند تحمل كنند. تازه پس از بازديد پاسپورت و ادخال مشخصات آن بر جناب كامپيوتر، نوبت به تفتيش بدنى رسيد كه مى بايد فرصتى طولانى را براى اين كار- به جاى اين كه استراحت كنند- در اختيار آن قرار مى دادند. قهراً مسافر خسته را سراسيمه مى كردند و خواه نا خواه ادب و اخلاق و نظم و ترتيب از ميان برمى خاست. به همين جهت در اين سالن، نظم و انضباط جاى خود را به هرج و مرج وا مى سپرد و دوربينهاى مدار بسته نيز بيكار نبودند و نظارگرى ثبّات و ضبّاط از اين صحنه هاى وهن آميز بود كه بايد زوار عزيز خانه خدا، به ويژه در اينگونه

ص: 141

موارد، بيشتر از خويشتن بپايند و رفتار خود را در خور زائرى كه پيرو على عليه السلام هست- امامى كه نظم و انضباط را همسنگ با تقوا عرضه كرده است- سامان دهند.

چنان بى نظمى برما حاكم گشته بود كه گاهى بدون علت نوبتم پيش مى افتاد و احياناً در ميان فشار جمعيت، بى جهت نوبتم در پس نوبت افرادى قرار مى گرفت كه در صف! چه عرض كنم در جمع پريشان و نامنظم، در پشت سر من جاى گرفته بودند.

هنوز در سالن دوم پشت در تفتيش بدنى هستيم. راه براى اين كار بر روى دو تا سه نفرى گشوده مى شد. كمتر جايى از بدن را ناديده مى گرفتند و از دست كشيدن و لمس هيچ عضوى از بدن دريغ نمى كردند! شاهد بودم عمامه دوتن از عزيزان را علاوه بر فشردن، از سر بر افكندند و كاملًا از هم پاشاندند و ولو شده و آويخته و در هم ريخته آن را به صاحبش پس مى دادند، ساكها را چنان زيرورو مى كردند و محتواى آن را بيرون مى كشيدند كه نهادن آنها در جاى خود مصيبتى ديگر به ارمغان مى آورد.

خداى را سپاس مى گفتم كه به كالبد شكافى براى بازديد اندامهاى اندرونى و محتواى آن دست نيالودند! هنوز در ميان سالن تفتيش، كه با نظارت بازرسان گوناگون درجه بندى شده بود، به سر مى بريم. بايد ساكهاى بزرگ و احياناً چمدانها- كه لوازم سفر و لباس و احرام و جز آنها را در خود داشت- مورد تفتيش قرار گيرد و مأموران امن! ساواكى هاى مفتش اگر نوشته هايى در چمدان و يا ساكها وجود داشت بازرسى كنند. ويا كتابها را بخوانند و يا تورق نمايند، و پس از بازديد غلاظ و شداد، تمبر خروج بر ظهر چمدانها و يا ساكها بچسبانند و پس از آن ماژيك به دستى دستپاچه و سراسيمه صليب و يا ضرب درى بر روى آن تمبر نقش كند. تازه راه به

ص: 142

سوى فضاى باز نزديك چادرها براى زوار گشوده مى شد و مجموعاً در مدتى قريب به چهار ساعت و يا بيش از آن، توانستيم بر گردنه ها و هفت خان سعود، صعود كنيم و با جدّ و جهدى توان فرسا از سفيد چالهاى سالنها به بيرون خزيم و جده را در فضاى باز ببينيم. و به ياد فرود جده مان حوّا افتاديم كه چه آسان و بدون هيچ آسيبى بر اين فرودگاه هبوط كرد و با جهنم دنيا مأنوس گشت، لابد ابالسه از او دست بردار نبودند و بى تفتيش و بازرسى او را به حال خود وانگذاشتند. بايد ياد آور شوم كه رفتار مأموران سعودى در معطل كردن حجاج در سالنهاى انتظار براى بنده كه براى هشتمين بار توفيق زيارت حرمين نصيبم گشته است بى سابقه بود.

چشم انداز زير چادرهاى متعدد و بسيار زياد، كه در عرصه بسيار وسيعى برمى فرازيد، بسيار دل انگيز و روحنواز بود، زوارِ رنگين پوست از

ص: 143

نواحى دور و مشتاقان زيارت حرمين از اقطار مختلفِ گيتى، در زير اين چادرها جايى و حريمى را براى خود احراز كرده بودند و باهم گفت و شنود داشته و يا به عبادت مى پرداختند. چهره و رفتار معصومانه آنان از درون زلال و بى شائبه آنها حكايت مى كرد و زائران ايرانى نيز بدينسان در انتظار رسيدن مركب براى راه سپارى به سوى مدينه به سر مى بردند.

متأسفانه با اين كه در درون هواپيما و پيش از آن به زوّار ايرانى توصيه شده بود كه رفتار خود را در تمام شؤون بپايند وكارى بر خلاف حيثيت جمهورى اسلامى ايران از آنها سرنزند، پاره اى از آنها راه و رسم ديرينه و جاهلى زمان طاغوت را رها نكردند و احياناً از رفت به جده تا بازگشت به جده به اعمال و رفتارى دچار مى آمدند كه برادران و خواهران آگاه ايرانى را بسى شرمسار و سرافكنده مى ساخت.

آيا نمى بايد چنين زوارى كه آبروى انقلاب اسلامى ايران را مخدوش مى سازند، از سوى بازرسانى از ايران مورد مؤاخذه قرار گيرند كه اينگونه يله و رها و آزادانه به كارهايى روى مى آورند كه نه تنها چنتش آور و تنفرانگيز است، دستاويز و بهانه مطلوبى در اختيار دشمنان انقلاب- كه همان دشمنان اسلام هستند- قرار مى دهند و آبرويى كه با خون جوانانى كه سرشار از آرزو و آمال دور و دراز بوده اند فراهم آمده، به دست افرادى احياناً سالمند و پاره اى از آنها چون آفتاب لب بام، اينگونه به آسانى در معرض خطر قرار گرفته و آسيب پذير گردد.

ديدم چند تن از زوّار ايرانى در كنار ستونى از استوانه هاى فرودگاه، كمى به دور از جايگاههاى زوار ايرانى، فرشى را گستردند و به سان دستفروشهاى سابق و لاحق ميدان سيد اسماعيل تهران، امتعه و كالاهاى خوراكى چون گز و زعفران و كشمش و پسته و جز آنها را بر آن نهاده و در

ص: 144

صدد شكار مشترى بودند وغالباً خريداران اينگونه كالاها را مأموران امنيّتى جده، كه روسريهاى سرخ با عقال برسرداشتند، تشكيل مى دادند و شايد با خريدارى اين كالاها با گفت و شنودها و چانه زدنها ارمغانى از اطلاعات را براى اربابانشان تهيه مى ديدند. به محض گسترده شدن بساط اين گونه زوار ايرانى، مأموران كذايى سرمى رسيدند و با پرداخت ثمن بخسى ره آورد سفرشان را به يغما مى بردند و كالاهاى كم ارزش آنان را با بهاى نا چيزى به تاراج مى گرفتند. واقعاً بايد چنين رفتارهايى را كمال بى شرمى تلقى كرد و يا بايد گفت فرومايگى شخصيت و روحيه مادّى و دنياپرستى و يا فقر و كمبود مالى، چنين صحنه هايى شرم آور را در مرآى و منظر مليّتهاى مختلف به بار مى آورد كه در هر صورت بايد اكيداً از ايجاد اينگونه نمايشهاى تراژدى جلوگيرى به عمل آيد.

هم اكنون به ياد نخستين سفرم به حج افتادم كه ما را در منقطه اى به نام «مدينةالحاج» در سال 1353 ه. ش. مأوى دادند كه بنايى بس بزرگ و گسترده را در چند طبقه، نزديك فرودگاه جده ساخته بودند و در سالنهاى بزرگ و سرپوشيده آن تختها و يا نردبانهاى چند پله اى!- كه بر هر پله اى از آن فقط خوابيدن يك نفر امكان پذير بود- به طور فشرده نهاده بودند و در فاصله ميان تختها جايى خالى براى نشستن و يا خوابيدن وجود نداشت و اگر كسى در اين طبقات تختها جايى براى خود رزرو نمى كرد، بايد تا صبح بيدار مى ماند و در آن محيط محلى حتى براى نشستن پيدا نمى كرد؛ تختهايى مجهز به تشكها و پتوهاى كثيف و آلوده كه رغبت خوابيدن را از آدمى سلب مى كرد. من از جمله كسانى بودم كه چون براى جايابى در مسابقه يورش به تختها پس مانده بودم و در اين مسابقه شركت نكردم، تا صبح بر سر پا ايستاده و يا از اين سو به آنسو مى رفتم تا شام را به بام آورم و

ص: 145

در همين حال در سرگردانى تا صبح بيدار ماندم و هيچ غذا و نوشابه اى قابل خوردن و نوشيدن در ميان نبود، ليكن سفر ما به مدينه با هواپيما صورت گرفته بود كه حدود نيم ساعت به طول انجاميد. از آن تاريخ تا كنون كه بيست سال سپرى گشته، تحوّلاتى بس شگرف در جده و همه ديار شبه جزيرةالعرب به هم رسيده، سالها است كه مدينةالحاج را ترك گفتند و در سال 1363 ه. ش. كه دومين سفر حج من صورت گرفت، در زير چادرهاى سر به فلك كشيده كنونى- پس از تشريفات بازديدها در سالن فرودگاه- راه مى يافتيم كه گويند شركتى كه اين چادرهاى جالب را با استفاده از نصب استوانه هاى استوار بر پا ساخته، به مدت شصت سال سلامت و كارآيى تجهيزات آنها را بيمه كرده است، تجهيزاتى كه از آن جمله نصب كولرها بر ستونهايى در ميان استوانه هاى پايه هاى چادر، باگرما و رطوبت هواى جده همواره در حال نبرد است و در موسم حج به هيچ وجه در مبارزه با اين دو مزاحم از پاى نمى نشيند؛ و جاى استراحت زائران نيز در چنين فضاى نسبتاً مطبوع وجود دارد و چنان نگرانيهايى كه در سابق حجاج را رنج مى داد، هم اكنون در اين ناحيه وجود ندارد.

تبليغات گسترده اى جهت جلب قلوب زوار و ترويج مكتب خاص دولتمردان و زعماى دينى ديار عربستان چهره خود را در خود جدّه نشان مى داد، و در دكه هايى جالب و جمع و جور كه در جاى جاى صحنه هاى زير چادرهاى جده خود نمايى مى كرد، دكّه هايى كه «مكتب الوكالة الموحد»، (دفتر نمايندگى هم آهنگ كننده) در گذرگاههاى زوار بر پا كرده و نشرياتى را رايگان در اختيار مسافران قرار مى دادند؛ نشرياتى كه صرفاً دينى! بود از قبيل:

1- الدعاء من الكتاب والسنّة، والعلاج بالرّقى من الكتاب و السنّة، از

ص: 146

سعيد بن على القحطانى كه چاپ هشتم آن را در قطع بسيار كوچك بغلى منتشر كرده اند.

2- دليل الحاج والمعتمر باللغة الفارسية، يازدهمين شماره «سلسلة توعية الحجاج» از انتشارات «مركز الدعوة والإرشاد» جده، در قطع جيبى كوچك با خط نستعليق و ترجمه عبد الرحيم عبد الحق، با عنوان درونى «راهنماى حج و عمره و ...» به زبان فارسى، با مقدمه عبد العزيز بن عبد اللَّه بن باز رييس كلّ ادارات تحقيقات علمى و افتاء و ارشاد اسلامى.

در اين كتابچه كه به زبان فارسى درى افغانى ترجمه شده، در صفحه نهم آن، تحت عنوان «نواقض اسلام» آمده:

«دوم- هر كس در ميان خود و خداوند كسى ديگر را واسطه و سفارشى! بكند و در حاجات خود، او را بخواند و از او تقاضاى سفارش و شفاعت بكند و بر او توكّل و اعتماد بكند به اجماع امّت كافر است!».

پس از آن براى اين كه چهره معتقدان به شفاعت را مشوّه سازد، چنين مى خوانيم:

«سوم- هر كس مشركان را كافر نداند [آفرين بر اين كشف هزار مجهولى و يا در كفر آنها شك كند [ما شاء اللَّه به اين هوش و ذكاء] و يا مذهب آنها را خوب و درست بداند [و مذهب وهابيت را نادرست بداند] كافر مى شود!».

3- كتابچه اى قريب به همين مضامينِ كتابچه ياد شده، نوشته محمد ابن صالح العثيمين، استاد دانشگاه محمد بن سعود و مرد شماره 2 «كبار علماءِ» مذهب وهابى به زبان عربى منتشر شده است.

4- كتابچه ديگر تحت عنوان «فتاوى مهمّة» به زبان اردو از شيخ عبد

ص: 147

العزيز بن عبداللَّه بن باز مفتى كلّ سعوديها از سوى «مركز الدعوة والإرشاد بجدّه» را در دسترس اردو زبانان هند و پاكستان مى نهادند و خدا مى داند كه از رهگذر نشر اينگونه جزوات، راه را فراسوى آيين هاى درست دينى تا چه اندازه مسدود ساخته و مى سازد، و با بى بصرى فضاى تاريكى را براى مردم ساده لوح هندى و پاكستانى به وجود آورده و مى آورند.

5- دليل الحاج، از منشورات «وزارة الإعلام» كه طى آن گزارشهاى كوتاهى راجع به چادرهاى سالن حجاج و فرودگاه آن و نيز مكه و عرفات و مزدلفه و منا و چاه زمزم آمده و ضمن آنها خدمات خادم الحرمين! مطرح شده و همچنين مناسك حج و گزارشى راجع به مدينه و مسجد نبوى و قبا و ديگر آثار اسلامى و خدمات وزارتخانه هاى مختلف؛ از قبيل وزارت حج و اوقاف، كشور، بهداشت، ارتباطات، دفاع و هواپيمايى، برق و پست و تلفن، ارشاد، بازرگانى، جمعيت هلال احمر، رياست شؤون الحرمين، شهردارى حرمين و ساير خدمات در آن ديده مى شود و اين راهنما به زبان عربى و نسبتاً مفصّل نوشته شده و آن را به رايگان در اختيار حجاج قرار مى دهند، اگر چه در چهره معصومانه اى جهت راهنمايى حجاج تدوين شده، ليكن در واقع يكنوع راهنمايى به خدماتى است كه آنها را به خادم الحرمين! منسوب مى دارند.

6- راهنماى ديگرى به زبان انگليسى و مصوّر، با كاغذ گلاسه، در 170 صفحه را در اختيار مردم مى گذاشتند كه حاوى اطلاعاتى راجع به جده و حرمين و راه جده به مدينه و مكه و فعاليتهاى عمرانى مربوط به اين مناطق مى باشد. در سال گذشته نيز اين دفتر را ميان حجاج نشر مى دادند.

7- و جزوه هاى مختلف چند برگى ديگرى كه در اختيار حجاج قرار مى گرفت كه به زبانهاى مختلف عربى، فارسى، انگليسى و جز آنها منتشر

ص: 148

مى شد كه حاوى اطلاعاتى در مورد خدمات و راهنمايى حجاج مى باشد.

در اين راهنما آمده است:

از هر زائر 444 ريال جهت خدمات «مكتب الوكلاء الموحّد» در جده و مؤسسات طواف و راهنمايى در مدينه و اجرت چادرها در عرفات و منا و هزينه برق و نظافت و فرش و نگهبانى چادرها دريافت مى شود و نيز براى كرايه با اتوبوسِ كولردار از جده به مدينه، آنگاه به مكه و يا از جده به مكه و به عكس و جده به عرفات و منا و مكه 435 ريال، و با اتوبوس بدون كولر 345 ريال دريافت مى شود. البته ريال سعودى.

به هر صورت، پس از مدتى كه در جده به سر برديم، با اتومبيلى كه فقط مى توانست ده نفر مسافر داشته باشد، رهسپار مدينه شديم، اما قبل از شرح ماجراى سفر با اين اتوموبيل، سزا مى بينم درباره جده و سالن حجاج توضيحى را به طور فشرده بياورم:

جده شهرى است ساحلى كه در كرانه ميانه درياى سرخ قرار دارد و دروازه و مدخل سفر حجاج به حرمين شريفين به شمار مى آيد از جدّه تا مكه حدود 60 كيلومتر فاصله است. شهر جده داراى مساحتى حدود 1250 كيلومتر مربع و داراى جمعيتى حدود يك ميليون و دويست و پنجاه هزار (000/ 250/ 1) نفر مى باشد. اين شهر داراى سابقه ديرينه اى است كه در ده سال اخير، شاهد تحوّل بزرگى بوده و به صورت شهر بسيار زيبايى در آمده است كه آن را «عروس درياى سرخ» مى نامند و با توجه به اسكله اى كه براى مبادلات تجارى در آن تأسيس شده، از شهرهاى مهم اقتصادى عربستان مى باشد.

فرودگاه جده كه در سال 1981 م. افتتاح شده، فاصله آن تا وسط شهر جده، سى كيلومتر است و مسافتى حدود 105 كيلومتر مربع را به خود

ص: 149

اختصاص داده است و خود مجموعه اى است از فرودگاهها، كه داراى سالنهاى جنوبى و سالن ويژه خطوط داخلى و سالن خارجى و سالن حجاج است. سالن حجّاج عبارت از مجموعه بزرگى است كه داراى 112 كيلومتر مربع مى باشد و به صورت مهندسى شده كه شبيه چادرهاى متعارف ساخته شده و اين چادرها از موادى فراهم آمده كه در برابر حرارت شديد مقاوم مى باشد.

چادرهايى برافراشته و بسيار بلند و مجموعاً (در اين تاريخ) 310 چادر را تشكيل مى دهند. و مجموعه اى است كه عظيم ترين و گسترده ترين سالنِ زير چادر در جهان معاصر به شمار مى آيد و همه خدمات؛ اعم از اماكنِ وضو و نماز و آشپزخانه و بانكها و دفترهاى شركت هاى هواپيمايى- كه بيش از 40 شركت مى باشد- در زير همين چادرها و جوانب آن فراهم آمده و جايگاهِ وسيعى براى استراحت و درنگِ حجاج نيز در زير همين چادر پيش بينى شده است.

بارى، حركت با همان اتومبيل ياد شده به سوى مدينه- پس از دو ساعت معطّلى و انتظار، كه هيچ علت معقولى نداشت- آغاز شد كه چند تن از قاريان عزيز جمهورى اسلامى ايران همراهِ با حجّةالاسلام و المسلمين جناب آقاى گيوى در اين مركب با ما همسفر بودند، و با آقازاده محترم حضرت آية اللَّه العظمى آقاى اراكى؛ يعنى حضرت حجّةالاسلام و المسلمين جناب آقاى مصلحى افتخارِ مصاحبتِ در اين سفر را داشتيم.

تصور ما بر اين بود كه چون اتومبيل كوچكى است زودتر از مسافران اتوبوسها به مدينه مى رسيم؛ ولى راننده ساده لوح مصرى اين اتومبيل كه گرفتار كمبود خواب و استراحت بود، لنگ لنگان آن را مى راند و در ميان راه كاملًا محسوس بود كه كندتر از همه اتومبيلها ره مى نوردد. گاهى

ص: 150

مى ديديم اتومبيل گرفتار سرگيجه مى شود و به اين سو و آنسو متمايل و منحرف مى گردد. معلوم شد كه راننده خواب آلوده است. كسى را كه عرب زبان بود كنارش نشاندند تا با او حرف بزند و خواب را از چشمانش بربايد و گاهى با ذكر صلوات او را از حال ميانِ نوم و يقظه به در مى آوردند و با لطايف الحيل، اين راننده مصرى را تا مدتى بيدار نگاه داشتند. بيش از نيمى از راه طى شد كه كنار رستورانى ايستاد و مدتى نسبتاً زياد، مسافران را بر سر پا و يا نشسته نگاه داشت، و خود مشغول صرف شام و گپ زدن با همكارانش گشت و سرانجام پس از متجاوز از هفت ساعت به مدينه رسيديم، و بر هتل «الدخيل»، مقرّ بعثه مقام معظم رهبرى در آمديم.

ضمناً فراموش كردم كه ياد آور شوم ميان راه دو عدد صندلى اتومبيل كذايى شكست و ناگزير مسافران جمع و جورتر نشستند و خوشحال بوديم كه از محل هبوط جده بنى آدم به مهبطِ وحىِ جدمان حضرت رسول صلى الله عليه و آله رسيديم.

به محض ورود بر هتلِ «الدخيل» در مدينه از مژده ورود حضرت حجّةالاسلام و المسلمين جناب آقاى محمدى رى شهرى نماينده محترم مقام معظّم رهبرى و سرپرست حجاج- حفظه اللَّه تعالى- كه ساعاتى قبل از ورود ما به مدينه، به اين شهر مقدس آمدند، بسيار شادمان شديم، و بر اثر خستگى و بى خوابى ناگزير گشتيم روز پنجشنبه 15/ 2/ 73: 23 ذيقعده 1414 ق. تا نيمروزِ آن بياساييم.

بعد از ظهرِ همين روز را با خوابيدن، پشت سرنهاده تا براى تشرّف به بارگاه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله با نيروى تازه و نشاطى كافى آمادگى يابيم. پس از لختى آسودن، آماده شرفيابى به محضر آن حضرت شديم و پس از غسلِ زيارت، به سوى حرم رسول اللَّه صلى الله عليه و آله از هتل، كه فاصله آن تا حرم بسيار

ص: 151

كوتاه بود، به راه افتاديم. در ميان راه با مردى سالمند برخوردم كه مرا چنان در آغوش خود مى فشرد كه گويا سابقه ديرينه اى با من داشت. چنان مى نمود كه سالها مرا نديده و با ديدن من مى خواهد عقده خود را بگشايد.

اشك، ديدگانش را حلقه زده بود، ومن مات و متحيّر از اين برخورد صميمى او به شگفت در آمدم؛ چراكه اصلًا او را نمى شناختم و با زبان عربى پس از تهنيت مى گفت:

«بايد خداى را سپاسگزار باشيم كه توفيقِ زيارتِ بارگاه نبوى را نصيبمان ساخت؛ او اين جمله را چند بار تكرار كرد. وقتى در سيماى من آثار شگفتى و تحير را احساس كرد، گفت: من از مردم «الجزاير» مى باشم و پياپى خداى را شكر مى كرد كه عيال او به سويش- كه در مسيرِ مخالفِ مسير من راه مى سپردند- بازگشت و مى خواست بگويد: برگرد به راه خود ادامه دهيم. اين مرد شريف كه پى برده بود ايرانى هستم و نيز روحانى، نمى خواست از من جدا شود. چهره اش به زبان حال گوياى اين مقال بود:

«دردى را كه پيش از انقلاب اسلامى ايران شما را رنج مى داد، هم اكنون ما را در ميهنمان رنجه مى دارد و ما به خودمان نويد مى دهيم كه كشورمان مانند كشور شما در سايه پايمردى و فداكارى مردم الجزاير بتواند در آغوش اسلام و قرآن از عزّت و استقلال برخوردار گردد. با ديدگانى اشك آلود به خاطر اشاره عيالش مرا ترك گفت، آنهم در حالى كه گويا نمى خواست از من جدا شود.»

راه را در سوى مسجدالنبى ادامه دادم، وقتى به آن درآمدم كه دقايقى از اقامه نماز مغرب گذشته بود. خوشبختانه در داخل مسجد با حضرت حجّةالاسلام و المسلمين جناب آقاى محمدى رى شهرى (كه خدايش او

ص: 152

را به عنوان يارى دلسوز براى مقام معظم رهبرى از توفيقات و تأييداتش بهره مند سازد) روياروى شدم. و پس از احوال پرسى كوتاهى، در سوى حرم، شبستانهاى مسجد را پشت سرمى نهادم و پس از اقامه نمازِ مغرب و عشا و زيارت حضرت رسول و فاطمه زهرا (صلوات اللَّه و سلامه عليهما) به هتل بازگشتم و فرداى آن روز را براى زيارت ائمه بقيع عليهم السلام در مدّ نظر گرفتم.

يكى از برادران گزارشى ارائه داد مربوط به سطح كوشش و فعاليتهاى دولتمردان سعودى در جذب افراد به آرمانهاى وهابيت. اينان بى دريغ از هر وسيله و ابزارى در دستيابى به هدفشان- كه تأييد مكتب آنها است- بهره مى جويند و با دستى گشاده و آغوشى باز از افرادى كه بى خبر هستند استقبال كرده و با استفاده از تطميع هاى مادى، آنان را جذب مى كنند وچنانكه پيشتر اشارت داشتيم، نشرياتى خرد و كلان و متنوّع براى تبليغ

ص: 153

وهابيّت به رايگان در اختيار افكار معصوم و دست نخورده زوار قرار مى دهند و صفحه پاكيزه ذهنِ آنان را با نقش هايى مُمَوَّه، كه با تسويلات آميخته به ترفندها آنها را تصوير مى كنند، مى آلايند و افكارى را در مغز آنها خوش نشين مى سازند كه بيرون كردن آنها سرقفليهاى گران و سنگينى را درخواست مى كند و نيز با بهره گيرى از صدا و تصوير و راديو و

تله ويزيون، راه را در جهت دستيابى به هدفشان آنچنان هموار مى سازند كه شكارهاى خود را در سرازيرى سقوط به ژرفاى انديشه هاى ويرانگر و تفرقه انگيز وهابيت سوق مى دهند براى نمونه، هم اكنون بيش از صد و اندى دانشجوى ماليزيايى در «جامعه المدينه المنوّرة» سرگرم تحصيل مى باشند كه هر كدام از آنها مى توانند مبلّغى مُولّدِ صدها تن ماليزيايى وهابى باشند، و بايد بر اين شمار ده ها و بلكه صدها نفر ديگرى از

ص: 154

دانشجويان ايرانى (از سيستان و بلوچستان) و ساير كشورها را افزود كه اكثر قريب به تمام آنها مروّجانى سرسخت براى مكتب وهّابيت، از اين دانشگاه به سوى كشور اسلامى سرازير خواهند شد، و سيل آسا بنيادِ انديشه هاى تقريب ميان مذاهب را آسيب پذير خواهند ساخت، و خطر وهّابيت براى دنياى اسلام- به قول يكى از اساتيد هوشمند و مطلع يمن- فزونتز و ضايعه آفرين تر از خطر صهيونيسم مى باشد.

از عرصات عرفات تا رمى جمرات

در عرفات:

روز جمعه 30/ 2/ 73 ه.: 1414 ه. ق. ساعت شش بامداد بر اتوبوسى بدون سقف به عزم «وقوف در عرفات» درآمديم. درنگ آهنگان پوياى عرفان متشكّل از راكب و راجل؛ سواره و پياده، با كفش و پاافزار و يا برهنه پا و بدون كفش، از زن و مرد، پير و جوان تا نوجوان و خردسال، با جامه هاى سپيد كه مردان را به دو قطعه پوشش نادوخته و برش نايافته، نصيبى ديگر در لباس نبود راهِ ميان مكّه تا عرفات را- كه حدود بيست و پنج كيلومتر با مكّه فاصله دارد- طى مى كردند؛ و چون سيلى موّاج در سوى عرفات روان بودند. وقتى انسان پيرامون خود را به نظاره مى گرفت، مى ديد كه آسمان در اين مسير واژگون شده و سفيد جامگان به سان ستارگان و اختران سو سو مى زنند و رده هاى اتوبوسها كه حتى بر سقف بسيارى از آنها اين افلاكيان خاك نشين جا خوش كرده بودند، به مجرّه و كهكشان يا راهِ شيرى بى شباهت نبود و انسان هر چند در زمين راه مى سپرد امّا گويا مى ديد زمين، آسمان گشته و آسمان به زمين فروآمده،

ص: 155

شب مهتاب و پرستاره و درخشانى را روز بر زمين رؤيت مى كرده و بر براقِ معراجى ملكوتى در محيط خاكى پرواز مى نموده است.

تراكم جمعيّت و وفور وسائط نقليه مآلًا به وجود آمدن ترافيك، هر چند گامهاى اين وسايط را لرزان و كند مى ساخت، به گونه اى كه در نورديدن چنان مسافت كوتاه، آنهم سواره، دو ساعت فرصت را در كامِ خود مى بلعيد؛ امّا منظره دل انگيز و روح افزاى محيط دور و نزديك چنان انديشه ها را به خود مشغول مى ساخت كه طول مدّت براى ما به قدرى ناچيز مى نمود كه گويا دقايقى بيش نيست كه ما آنها را پشت سر نهاديم. به صحراى عرفات رسيديم و پس از اندكى استراحت با تدابير بخردانه كاركنان كاروانِ آقاى محمّد عبداللهى- حفظه اللَّه تعالى- بساطِ صبحانه را گسترده يافتيم و ما تازه از راه رسيده ها احساسمان چنان بود كه هواى عرفات امسال گرمتر از سال پيش مى نمايد؛ امّا نه چنين بود، بلكه ابر غليظى كه آسمانِ عرفات را مى پوشاند، فضا را دمق كرده و تفتانيده است، كه ريزش عَرَقِ فراوانى را به علّت فقدانِ باد و نسيم براى پوش نشينان موجب گشته بود.

روز گرانبهايى كه با وقوف و درنگ انديشمندانه و سازنده، مى توانست دگرگونى طراوت آفرينى را در روحيه واقفان پديد آوَرَد.

براى اين درنگ انديشمندانه، به رهنمودى از سخنان معصومين و اولياء اللَّه احساس نياز مى شد؛ لذا با تدابير نماينده محترم مقام معظم رهبرى حضرت حجّةالاسلام والمسلمين جناب آقاى محمّدى رى شهرى، گنجورِ نگاهبان آواى الهى و حافِظ قرآن كريم و سخنان مولاى مؤمنان حضرت على عليه السلام جزوه چاپى «زيارت آل ياسين»- كه داراى ترجمه فارسى زيرِ سطور بوده- در اختيار اكثر قريب به تمام حاضرانِ در

ص: 156

اين نشست كريم و آبرومند قرار گرفت كه پس از چندى چنانكه اشاره خواهيم كرد زمزمه دسته جمعى حاجيان، هماهنگ با صداى خوش كسى كه اين زيارت را مى خواند آغاز شده و ادامه يافت. برنامه به اين صورت بود كه:

حدود ساعت ده و چهل و پنج دقيقه بامداد همين روز، آقاى مرتضايى فر اعلام كردند، پيش از ظهر با تلاوت قرآن كريم توسّط آقاى رضائيان، قارى منتخب و گزيده قرآن كريم طليعه برنامه هاى ديگر افتتاح خواهد شد. پس از تلاوتِ آياتى چند، مديحه سرايى و رثاءِ اهل البيت عليهم السلام توسّط آقاى شمسايى كه على رغم خستگى با صداى خوش و آميزه اى از حزن و اندوه انجام گرفت و دلها را براى خواندن زيارتِ وارث آماده ساخت تا در چنين جايگاهى مقدّس، قلوب اهل اين محفل براى دريافت رحمت الهى شايستگى يابد. در هيچ موقفى از يادكردنِ حضرت امام راحل- قدّس اللَّه تعالى سره القدوسى- كه چنين بركات روحى و معنوى و زلال و پاكيزه را مديون انديشه هاى والا و پايمردى حضرت ايشان هستيم- دريغ نمى شد و بدينسان مردم سخاوتمندانه و از جان و دل براى سلامت و توفيق و عزّت و طول عمر رهبر عظيم الشأن خود، فقيه عالى مقام حضرت آية العظمى خامنه اى- متّع اللَّه المسلمين بطول بقائه الشريف- دعا مى كردند.

و آقاى شمسايى اذهان را در دعا به سوى اين دو بزرگوار كه حقّ بسيار بزرگى بر امّت ام القرى اسلام و ساير امم به پاخاسته دارند، معطوف مى ساختند. در همين لحظه كه مشهودات و مسموعات خود را مى نگارم، آقاى رضاييان آياتى كه با حج پيوند دارد تلاوت كرده و نوبت را در اختيار آقاى شمسايى قرار داده تا با مديحه و رثاى رساى خود مستمعان درنگ

ص: 157

آهنگ را در فضايى ملكوتى رهنمون گردد؛ و رقّت و انعطافى در درون آنها براى پذيرش رحمت واسعه الهى به هم رسانَدْ. در محيطى كه قطب دايره امكان حضرت ولى عصر- عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف- را قطعاً بدان التفات و عنايت و حضور و قربى است، و آنچنان در كنار اين سرزمين و پهنه كه يادگارهاى با ارزشى را در دل خود نهفته دارد، به عاشقان ابا عبداللَّه الحسين نزديك است كه آقاى شمسايى فراق از آن حضرت را براى شيدايانِ ديدارش بازگو مى كرد؛ و به ريزش بى دريغ اشك ديدگانشان تداوم مى بخشيد.

شمسايى مى دانستند آفتاب وجودِ مباركِ آن حضرت بر قلوب اين دلدادگان، پرتو افكن است و اين مهر بى غروب، حاضر و ناظر مى باشد. امّا فزونى قربش ناله و بانگ اين مداح پاك نهاد را از نهادش بر مى آورد و فريادِ «يابن الحسن» او- كه هر از چندى تكرار مى شد- قلب آدمى را تا ژرفايش گدازه مى ساخت و سينه سوزان چادر نشيان را گداخته تر ساخته و طوفانى از اشك را در ديدگانشان برپا مى كرد.

روز شهادت حضرت مسلم بن عقيل، نماينده سالار شهيدان بود، بايد خاطره شهادتِ جانسوزِ اين پيشاهنگ شهداى كربلا در اذهان تجديد مى شد. مداح مخلص ما در اين باره پس از آن كه در فراق حضرت ولى عصر- عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف- فغان از خيام نشينان برگرفت، با ذكر مصيبت حضرتِ مسلم بن عقيل غمها را طراوت فزونترى بخشيد تا زيارتِ وارث و زيارتِ آل ياسين با قلوبى گشاده و گشوده مواجه شده و پذيراى مهر بى كران الهى گردد.

نمازِ جماعت روز نهم ذى حجّه به امامت حضرت حجّةالاسلام و المسلمين جناب آقاى محمّدى رى شهرى نماينده مقام معظّم رهبرى در

ص: 158

بعثه حج اقامه شد و مردم پس از صرف ناهار، لختى بياسودند و نويد دادند مراسم دعاى عرفه رأسِ ساعتِ چهار بعد از ظهر توسّط حضرت حجّةالاسلام والمسلمين جناب آقاى حاج شيخ حسين انصاريان، خطيب دانشور و سخندان پارسا و با تقوا اجرا خواهد شد. امّا گويا به اشاره مردم كه خواندنِ دعاى عرفه را بر آسودن و آلودن خود به خواب ترجيح مى دادند. مقدّماتِ قرائت اين دعاى عالى المضامين رأس ساعت سه و نيم پس از ظهر آغاز گشت.

بنا بود آقاى روغنى، قارى عزيز قرآن كريم تلاوت قرآن را به عهده گيرد، ليكن شايد به علّت مساعد نبودن حالشان آقاى هروى قارى برجسته ديگر، آيه: أجعلتم سقاية الحاج وعمارة المسجد الحرام ... و آياتى چند پس از آن را تلاوت كرد.

مهر تابان، حرارت و تابش خود را با دست و دل بازى و سخاوتمندى بر چادرها ارزانى مى داشت و غير مستقيم عطاياى خود را عادلانه ميان پوش نشينان توزيع مى كرد و اندام آنها از فرق سر تا نوك پا به اين حرارت با فرو ريختن عرق از مسامات پوست، پاسخ مثبت مى داد.

عاشقان امام حسين در چنين هوايى تفتيده و سوزان با قلبى سرشار از سوز و گداز مراتب ارادت و وفادارى خود را به آن حضرت و آرمان مقدّسش نشان داده و از اين وضع فرساينده، شكوه اى اظهار نمى كردند. آرى در چنين اوضاعى مردافكن، كمترين گله اى نداشتند تا بتوانند دعايى كه آن حضرت در كوچش خود از مكّه تا وعدگاه عرصاتش در كربلا در اين سرزمين مقدّس (عرفات) خوانده، بازگو سازند و زمانى را به ياد آورند كه آن حضرت در اين بيابان آواره بود و با اهل و عيال خويش در چنان روزى با خدا راز و نيازى شگفت آور داشت و همه صنع عجيب الهى را در

ص: 159

خلقت آدمى با حضرت بارى تعالى در ميان مى گذاشت و با برهانى كه از آن صديقين است خود را در محضر الهى مى يافت و به سان پدر بزرگوارش كه مى گفت «يا مَنْ دلَّ على ذاته بذاته» (آفتاب آمد دليل آفتاب) به شهودى توفيق يافت كه از شهادتى و شهودى در كربلا سر برآورد كه حضرت ولى عصر- عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف- آن حضرت را به عنوان سند قرآن و بازوى اسلامى مى شناساند، قرآن و اسلامى كه به سوى توحيد و يكتا پرستى و برائت از شرك نشان رفته بود و فداكارى آن حضرت را گوياترين شاهد براى عرفان و شهودش در عرفات بود.

پس از رثاى آقاى شمسايى- ابقاه اللَّه تعالى- حضرت حجةالاسلام والمسلمين جناب آقاى محمّدى رى شهرى، نماينده محترم مقام معظّم رهبرى و سرپرست حجاج- ايّده اللَّه تعالى بمنه للسداد و الصوب- قبل از شروعِ دعاى عرفه، با سيمايى كه كدورت و غم و اندوه در آن به خاطر سد و حصرى كه برائت ستيزان در اجراى مراسم برائت در روز ششم و هفتم ذى الحجّه در مكّه به وجود آوردند- از آن كاملًا پديدار بود، خطابه اى پر مايه و محتوا ايراد كردند، نخست به اهميت دعا در اين سرزمين مقدّس اشارتى داشتند مبنى بر اين كه بايد از خداى بزرگ امرى سترگ را در خواست كرد؛ دعايى در خور عظمتِ الهى كه اگر از جان و دل برخيزد پاسخ مثبت را به دنبال خواهد داشت، نبايد در چنين فرصتى گرانبها و چنين پايگاهى والا با خداى رحمان درخواستهايى فرومايه و مادّى و دنيوى را در ميان گذاشت؛ چرا كه چنين درخواستهايى از اهتمامهايى خرد و ناچيز حكايت مى كند و بايد با همّتى والا حاجاتى بس پر ارزش و گرانبها را به پروردگارى عرضه داشت كه سراسر جهانِ وجود و عوالم محسوس در برابر عظمت قدرت و عطايايش چون نمى در مقايسه با يم و

ص: 160

يا قطره اى در كنار اقيانوس است.

حضرت آقاى محمّدى رى شهرى يادآور شدند: اين سكوتِ اجبارى حُجّاج ايرانى، خود حِجاج و احتجاج و فريادى را دنبال مى كند مبنى بر اين كه مسلمين بيش از هر زمان ديگرى از مشركين بيزارند و استكبار جهانى بايد به هوش باشد كه اين آتش نهفته در ميان خاكستر، نه تنها به خاموشى نمى گرايد؛ بلكه روزى آنچنان لهيب و زبانه مى كشد كه خرمن وجود استكبار را به مشتى خاكستر تبديل مى كند، اين خموشى كه جبراً در سرزمين مكّه از سوى حجاج ايرانى احساس مى شود فريادى رعدآسا را به دنبال دارد كه هر چه بر مقدار اين خاكستر بيفزايند، گداختگى آن بسيط عالم را فرا گرفته و جهان استكبار را دستخوش سقوط از عرش قدرت خود خواهد ساخت.

مگر اينان كه بر اريكه حكومت بر مسلمين تكيه زدند تاريخ را ناديده مى انگارند و عقلشان را از تفكّر تهى ساخته اند كه پرده هاى رقيق ابهام آفرينى به يكسو نهاده خواهد شد و چهره حقيقت، خودنمايى خواهد كرد و ايمانِ به حقيقت را نمى توان از قلوب چنان مردمى كه يكتاپرستى تا اعماق نفوسشان نفوذ دارد، سترده ساخت، هر چند ابرهاى متراكم و تيره ترفندهاى استعمارى در فرصتى كوتاه از روزگار پوشش و نقابى بر چهره خورشيد حقيقت مى افكند؛ امّا حرارت آن به تدريج اين ابرهاى ابهام را ذوب كرده و خورشيد حقيقت در نبرد با ظلمت و فرياد برائت از شرك، آنچنان چهره مى گشايد كه همه انسانهاى جوياى حقيقت را با خود هم آوا ساخته و كاخ سفيد واشنگتن را به سياه چالى براى دفن جثّه استعمار مبدّل مى سازد.

آرى، فرياد برائت بسيط جهان را زير پوشش مى گيرد و ستم هايى كه

ص: 161

بر مردم رفته است انتقامى بس دردناك و جهان شمول را با قيام حضرت ولى عصر- عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف- دامنگير ستمگران فزون طلب و خودكامه خواهد ساخت.

آنگاه آقاى ماه رخسار با صدايى بسيار خوش، حضرت ولى عصر را مخاطب قرار داد و اشعارى آبدار و سرشار از تمثيل را در باره آن حضرت با الحان زيبا سرودن آغاز كرد و به ذكر مصيبتِ سالارِ شهيدان، رثاى خود را به پايان برد.

حضرت حجّةالاسلام والمسلمين آقاى حاج حسين انصاريان، چون سال پيش خواندن دعاى عرفه را به عهده داشت و با چاشنى هايى كه ضمن ترجمه فارسى بر قسمتهايى از اين دعا از خود مى افزود و آن را با گريستن رونق مى بخشيد. نا له از مردم مى گرفت و با كارآيى ويژه خويش در ذكر مصائب اهل البيت و تضمين نكات عرفانى قلبها را از مهر الهى و اميد به رحمتش سرشار مى ساخت؛ و نوميديها را از سرّ و ضمير آنان مى سترد و بارقه هايى در دلها به هم مى رساند كه گويا با گريه و انابه به درگاه الهى شخصيّت روحى آنها تجديد شده و چنان است كه تازه از مادر پاك و پاكيزه به دنيا آمده و تولّدى نو را براى خود به ارمغان آورده اند و اين اشكهايى كه گذشته هاى تيره و ابرهاى متراكم ذنوب، بدانها بارورشده وجود آنها را شستشو داده و تطهيرشان كرده است؛ و از آن پس چادرنشينانى كه به چنين توبت و انابتى توفيق يافتند و نصوحانه و عزم بر پايدارى و نستوهانه در برابر مكايد شيطانى، بازگشتِ عميق خود را به حضرت بارى تعالى اعلام نمودند. حسّ مى كردند اوزار و اثقالِ گناه از دوش آنها برداشته شده و خويشتن را سبكبار و سبكبال براى اوج گرفتن به ملأ اعلى مى يافتند. هر چند آقاى انصاريّان در سال گذشته آنچنان در

ص: 162

خواندن دعا سنگ تمام گذاشته بود كه خياميان عرفات ناله شان عرشيان را موجب اغتباط مى گشت؛ و فراموش نمى كنم كه در نهم ذى حجه سال پيش چنان شور و حالى براى پوش نشينان حرم امنِ الهى آفريد كه براى من كه هشت بار صحراى عرفات را درك كرده ام، بى نظير مى نمود و امسال نيز خالى از رونق نبود؛ امّا به علّت ضيق مجال، بيت القصيدهاى دعا كه گزارشهايى جالب را مى طلبيد، ناگزير بدون گزارشى در خور برگزار شد.

به سوى مشعر:

پس از اقامه نماز جماعت مغرب و عشار توسّط آية اللَّه جنّتى، خيمه ها در شب دهم ذى حجّه فروهشته گشت و بساط عرفات بر چيده شد تا راه مشعر را سواره در پيش گيريم. شب را ميان دو اتوبوس در

ص: 163

سرزمين مشعر اتراق كرديم و فرشهاى زمخت نايلونى كه تن و اندام آدمى را با لحظه اى نشستن و يا خواب و آرميدن، حكاكى مى كرد و نقوش جالب بر پوست و گوشت آدمى چون نقوش بافت زنبيل و سبد، موقّتاً به يادگار مى گذاشت، ميان دو اتوبوسى گستردند. پس از آن همراه دوستِ بزرگوارمان آقاى لاريجانى با حمايلى كه در برگرفتيم، سنگريزه فراوانى بيش از حدّ نياز در رمى، در انبان اين حمايل فراهم آورديم فرشى رقيق از ميان ساك بيرون آورده و بر روى فرشهاى گسترده خشن افكنديم تا بستر خواب را تجهيز كنيم. هر چند بدن لاغر و استخوانى من زمختىِ بستر را تحمّل نمى كرد، آن هم متّكايى از ساك دستى كه اشياى سفت و زمخت و غير قابل انعطافى را در بطن خود داشت. با چنان متّكا و چسان بسترى آهنگ خواب نموديم. از آن سوى اتوبوس كه زمين به طرفِ ما داراى شيب و سرازيرى بود، مسافرانِ آفريقايى و حجاج ديگر در پناه اتوبوس جاى مناسبى بدور از انظار براى قضاى حاجت يافتند و فضاى زير اتوبوس را با پيش آب و پس آب، معطر ساخته و نسيم آن نيز مشام ما را نوازش مى داد! سيلان و جريان آب غساله و پيش آب از زير اتوبوس در سوى قسمتى كه ما سر را بر روى ساك به عنوان متّكا آشنا ساخته بوديم، پيشروى مى كرد؛ و امكان داشت اگر خوابِ ما كمى بيشتر به طول مى انجاميد از فرق سر تا نوك قدم با پيش آب و غساله هاى در حال جريان، غرقه شويم.

آقاى لاريجانى چند بار مرا از خواب بيدار كرد كه سيل غساله ها در زير اتوبوس در حال پيشروى است! خواب سنگينِ مرا گوش شنوايى براى هشدار ايشان نبود؛ و همينگونه خستگى راه كه از عرفات تا مشعر- هر چند سواره و مقدارى پياده با كوله بارى سنگين طى شد، به من

ص: 164

مجال نمى داد كه به خيزش از بسترم روى آورم. اما خم شدم ديدم غساله ها گام به گام آنچنان در سوى فرش و بسترم نزديك شده كه اگر دقايقى بيشتر درنگ كنم، كار به جايى باريك مى رسد. و لذا فرار را بر قرار ترجيح دادم و بساط خود را بر چيده و از كنارِ اتوبوس به سوى جايى كوچيدم كه از هجوم تعفّن و رطوبت پيشاب چنين زوار بى خان مان در امان باشم.

يكى از پروژه هاى دولتمردان سرزمين حجاز را در مزدلفه و مشعر به خوبى مى توان شناسايى كرد كه چسان زوّار پاكدل در تنگناهاى كمبود خدمات، به چنين ورطه اى اشمئزازآور دچار مى آيند. من هيچ تقصير و كوتاهى براى زوّارى اين چنين قائل نيستم. «گفت جرم راه رفتن نيست، ره هموارنيست». تا كى بايد اين اوضاع و مناظرى شرم آور براى مسلمين در

ص: 165

تداوم خود تركتازى كند و آبروى زوّار بيت اللَّه الحرام را در ديدگاه بيگانگان خدشه دار سازَد؛ مناظرى كه نه در يكى و دو جا و چند جا، بلكه در همه مواقف و گوشه و كنارهاى مختلفِ منطقه حرمين به چشم مى خورد؛ و متوليان امور بسيار خونسرد و بى اعتنا و با بى تفاوتى از كنار آنها مى گذرند.

آهنگ در سوى منا:

نمازِ بامدادان اقامه شد و به تدريج بايد عازم منا شويم؛ و پس از طلوع آفتاب بر مرز اين سرزمين درآييم. بر اتوبوس سوار شديم امّا راننده ماهر و راه آشنا! اتوبوس را در مسيرى قرار داد كه پس از طى چند قدمى گامهايش متوقّف ماند و با راه بندانى مواجه شد كه راه پس و پيش را بر آن مسدود مى ساخت. اگر بى گذر به آب نمى زد، ناگزير نمى شديم راجلًا و با پاى پياده راه مشعر تا چادرهاى منا را طى كنيم؛ ولى ندانم كارىِ اين سائق مصرى مدّتها ما را در اتوبوس معطّل نگاه داشت؛ اتوبوسى كه به علّت مسدود بودن راه قريب به يكساعت در جاى خود ميخكوب شده بود.

خواه و ناخواه به پياده روى تن داديم و كوله بار نسبتاً سنگين را با دو دست در آغوش گرفته و چون شب را تا حدودى قابل توجّه استراحت كرديم با چالاكى و اندكى سريع، مشعر را پشت سر نهاده و راه به سوى منارا درنورديديم و چادر محلّ اقامت را پيدا كرديم و به صرف صبحانه در وقت مناسبش نائل آمديم!

بايد يادآورى كنيم راه عرفات تا مشعر به آسانى سواره طى شده بود كه ساعت هشت شب به مشعر رسيده بوديم؛ امّا راه مشعر تا منا على رغم آن كه نزديك بود در مدّتى نسبتاً طولانى آنهم با پاى پياده طى شد.

ص: 166

قريب به يك مليون زوّار و يا متجاوز از آن، در حج امسال در حرمين حضور به هم رسانده بودند؛ و بايد سرزمين منا در چنين ايّامى پذيراى آنها باشد. اگر تدابيرى به كار گرفته شود مى توان شرايطى را فراهم ساخت كه با وضع بسيار آبرومندى كه حيثيّت اسلام را در جهان بالا برده و به عنوان

تجمّعى سازنده و الگو پرداز انظار انسانها را به خود معطوف سازد، اين مراسم جاذبه اى براى گرايش آنها به تعاليم اسلامى بيافريند. امّا با شرايط كنونى و مناظرى كه احياناً وهن آور و آميخته با خشونتهايى كه در تمام انواع مراسم به چشم مى خورد و قطعاً تعمّدى مزوّرانه در كار است، كارآيى مراسم حج در نازل ترين سطح خود گرفتار نارسايى است؛ به ويژه آن كه مراقبت هاى به اصطلاح امنيّتى، مانع از آزادى حجاج در تبادل افكار و بازگو كردن دردهايى است كه قرنها است مسلمين را شكنجه مى دهد و

ص: 167

آنان را در شرايطى از نظر قدرت و توان اقتصادى و سياسى و اجتماعى، راكد و عقب افتاده نگاه داشته كه هرگز اسلام را با آن سازشى نيست و مسلمين را با چنان سرافكندگى و خوارى و شكست و هزيمت، پيوند و خويشاوندى با اسلام نمى باشد؛ چرا كه: «الإسلام يَعْلُو ولَا يُعْلى عَلَيْه».

در راه رمى جمرات:

اوضاعى كه بر ما در روز دهم ذى حجه براى راه بردن به سوى جمرات گذشت ضمن گزارش مربوط به روز يازدهم ياد خواهيم كرد. در اين روز تنهايى سراغ شيطان رفتم؛ و از دوستانِ ديگر جدا شدم و در طبقه زَبَرين جمرات، جمره عقبه را با هفت سنگريزه نشان رفتم كه بدون مشكلى قابل ذكر، انجام گرفت، در راه بازگشت از جمرات به چادر، تنها بودم و مناظر پيش و پس و پيرامون خود را مى پاييدم و رفتار مردم را در آمد و شد، به مطالعه گرفته بودم كه آيا اينهمه تحمّل مشاقّ از سازندگى روحى و معنوى آنها سر برآورده و يا پرتو خورشيد كعبه قلوبى چون مردار را متعفّن تر ساخته و دلهايى چون گل را عطرافشان تر گردانيده است.

همه جور آدم- كه اكثر آنها ناگزير با بى نزاكتى خو گرفته و بى نظمى را در پيرامون خود به ارمغان مى آوردند- در راهيان سوى جمرات و بازگشته هاى از آن ديده مى شد. فشار ديگران؛ مثلًا فردى را بدون اختيار به اين سو و آن سو مى كشاند و با فردى كه در مجاورت او راه مى سپرد، اصطكاك و برخوردى پيدا مى كرد كه پرخاشى نا بخردانه را به دنبال داشت؛ چرا كه اين فردِ متحّركِ بلا اراده را جرمى در چنان اصطكاكى نبوده است.

اساساً كفّ نفس و خوددارى از راه و رسم دلخواه كه هدف حج را

ص: 168

مى پردازد در شمارى از رهروان ديار وحى ديده نمى شد. عدّه اى گستاخانه و بدون اين كه كمترين ملاحظه اى نسبت به مجاوران راهِ پس و پيش و يمين و شمال خود داشته باشند، با ايجاد مزاحمتهايى غير قابل اغماض همديگر را به بى انضباطى و بى ادبى سوق مى دادند. شايد منظّم ترين زوار در وهله نخست حجاج ايرانى و در نوبت بعدى زوار تركيه بودند كه پرخاشجويانه و بدون انضباط با يكديگر برخورد نمى كردند و راه خويش را آبرومندانه تر از ديگران در تمام مراحل مناسك حج مى پيمودند.

شب يكشنبه اوّل خرداد 1372 هجرى شمسى: 11 ذيحجه 1414 هجرى قمرى زير چادر منا نماز جماعت به امامت حضرت آيةاللَّه جنتى اقامه شد، آقاى مرتضايى فر ادعيه وارده را ميان دو نماز مغرب و

ص: 169

عشا خواند و مردم نيز با او همصدا شدند. در اين شب علاوه بر شركت مردان و زنان از گروههاى ديگر، گروه آذربايجان شوروىِ سابق نيز حضور يافتند و مداحى از همين ديار به زبان تركى مرثيه امام حسين عليه السلام را با صدايى خوش مى خواند. هر چند اين مرثيه به زبان تركى خوانده مى شد؛ اما جسته و گريخته ابياتى فارسى و پر محتوا و آبدار در ميان آن به گوش مى رسيد.

حضرت آيةاللَّه جنّتى پس از اين مرثيه به ايراد خطابه اى پرداخت و ضمن آن، ماجراهايى از زندگانى حضرت ابراهيم عليه السلام كه عبرت آموز و حاوى حقايقى از لطايف ملكوتى بود خاطرنشان ساخت. اين روحانى سالخورده- كه اخلاص و بى ريايى و صداقت و پارساييش براى خواص بسيار روشن و غير قابل ترديد است- با وجود اين كه هواى منا حال و رمق مى گرفت، با نشاطى كه از ايمان و اعتقادِ زلالشان مايه مى گرفت، حال و هواى روحانى و معنوى در مستمعان به هم رساند. گرما و هواى خفقان آورِ امسال در منا كمتر از سال گذشته نبود. تا امروز نمازهاى فريضه در منا با امامت ايشان اقامه شد. چنانكه صبح امروز آقاى مرتضايى فر هم با گرمى و نشاط به دنبال نمازهايى كه به جماعت برگزار مى شد، با خواندن ادعيه مأثوره و دعوتِ مردم به همصدايى و همسويى در دعا، به اين وقوف رونقى ديگر مى داد. آقاى جنتى به خاطر كوتاهى فرصت و خستگىِ مردم خطابه خود را، كه طىِّ آن مقاطعى از تاريخ حضرت ابراهيم عليه السلام مطرح بود، تا حدودى به اختصار برگزار كردند. من پيش خود مى گفتم با وجود خستگيها كه در وقوفِ به عرفات و مشعر دامنگيرِ همه شده بود چطور عليرغمِ تراكمِ جمعيتِ پشت سرشان كه بى ترديد حرارت و خفقان فزونترى را براى سالخورده مردى مانند ايشان به ارمغان مى آورد، اينگونه

ص: 170

با نشاط و تحرك و تمركز خاطر چنان مطالب سودمند و مناسبى را سامان داده است!

پس از اداى دوگانه در برابر يگانه در بامداد امروز، حجّةالاسلام و المسلمين فلاح زاده- كه در تمام مراحلِ سفر، بابيانى كه هيچگونه ابهام و حتّى اندك لغزندگى در آن ديده نمى شد، مناسكِ مربوط به حج را همواره در ساعاتِ مناسب و مورد نياز براى مردم- چه در مجالس سيّار اتوبوس و چه در مجالس ثابت بعثه و جز آن- بازگو مى كرد- به من نويد داد كه با هم در معيت حضرات آقايانِ مصباح و قرائتى (ايدهما اللَّه تعالى براى رمى جمرات آماده باشيم؛ اما چون گويا ذبح و قربانى براى جناب آقاى قرائتى محرز نشد، اين كار به تأخير افتاد و افتخارِ معيت با اين دو بزرگوار نصيبم نگرديد كه به رمى جمرات برويم. و چون ديديم ساعت به هشت بامداد نزديك مى شود، با يكى از عزيزترين شاگردان دوره دكتراى دانشكده الهيات؛ يعنى آقاى سوداتى قرار گذاشتيم هر چه زودتر در سوى جمرات حركت كنيم. خوشبختانه به سرعت آماده شديم و مانند روز دهم- كه با جمعيتِ متراكم كه توقفِ وسائط نقليه، راه را براى راهيان جمرات تنگ و خفقان آور مى ساخت- نبود.

روز دهم؛ يعنى عيد قربان، همراه دوستانى كه سفرِ ما با آنها آغاز شده و همرهى ما ادامه داشت و با هم در مدينه و مكه هم اتاق بوديم، در معيت هم براى رمى جمره عقبه به راه افتادم؛ اما به علّتِ كثرتِ جمعيت و ترافيك سنگينِ اتومبيلها به اين و آن سو پرتاب مى شديم و مانند پَرِ كاهى بوديم در برابر تندبادِ جمعيت. چند بار به ديواره سيمانى ميان راه كوبيده شدم؛ يكى دو بار مرا به لوله هايى كه در خيابان نصب شده بود آنچنان كوباندند كه نزديك بود استخوان دست و پهلويم بشكند؛ ولى به فضل

ص: 171

الهى على رغم كوفتگى شديد، به چنين وضعى دچار نيامدم؛ امّا ديدم دستها و تن و برم با چنان ضربه ها سرخ گشته و مدتى درد و سوزش تن و بدن، ميان راه، مرا آزار مى داد.

راه را با تمام خستگيهايش كه از گرما عرق مى ريختيم و بيش از حد انتظار به طول انجاميد، تا نزديك جمرات طى كرديم. به همراهانم گفتم در طبقه دوم رمى مى كنم، آنها را به خدا سپردم؛ ليكن بر اثر خستگى مفرط كه نتيجه كم آبى و عدم استراحت و كوفتگى در ميان راه بود، راه طبقه فوقانى را از طريقى طى مى كردم كه به جمرات منتهى نمى گشت و اين از آنرو بود كه به علت خستگى زياده از حد، راه را گم كرده و از رفتگرى، راه فوقانى به سوى جمرات را پرسيدم و همين راهى را كه مرا به جمرات نمى برد به من ارائه كرد و چند بار پرسيدم درست مى دانى؟ گفت: ده سال است اينجا كار مى كنم، چطور نمى دانم! من كه زياد عرق ريخته بودم با لباس احرامى كه از عرق خيس شده بود و سرى طاس و برهنه، قريب سيصد و چهار قدم (1) پل بسيار بسيار مطوّلى را درنورديدم؛ ولى احساس كردم به جمرات را هم نيست. از پليسى كه بر روى پل كه با حالتى سراسيمه جمعيت را مى پاييد پرسيدم اين راه را كه درمى نورديدم در سوى جمرات است؟ پاسخ داد همين راه را مستقيم ادامه بده؛ اندكى به راهم ادامه دادم اما ديدم راهى نيست كه سال قبل در طبقه فوقانى مرا به جمرات مى برد. بر ترديدم اضافه شد، از عابران ديگر پرسيدم گفتند از همين راهى كه آمده اى باز گرد. راه طى شده را باز پس گرفته اين بار به جاى طى سربالايى راهى نشيبا را تا بن پل در پيش داشتم. علاوه بر اين هوا هم گرم


1- 1- چرا كه موقع بازگشت، گامهايى را كه برمى داشتم، مى شمردم.

ص: 172

بود و تا مغز سرم حرارتش را بذل و بخشش مى كرد. بالاخره همراه با آقا زاده شريعت زاده، نماينده محترم دفتر مقام معظم رهبرى در حج و زيارت سوريه، بر روى پلى بر فرازيدم كه راهى بس طولانى را تا جمره عقبه در سربالايى پشت سر نهاديم و شيطان بزرگ را كه سنگ پرانى نه چندان زياد داشت يافتيم، نيروى تازه اى در ما به هم رسيد و هفت سنگريزه را كه بايد پرتاب آن پشت به قبله انجام گيرد به سر و تن و دامن آن نشان رفتيم و راه باز گشت به منا را در پيش گرفتيم و در رفت و بر گشت به مُجمَّعِ جمرات، علاوه بر فشار جمعيت از نوكهاى نسبتاً تيز، چترهاى عده اى از زوار با سرِ طاسِ خود پذيرايى مى كردم؛ علامتهايى به صورت ضرب در، به علاوه، خطوط موازى و ساير اشكال، صور گوناگونى از رسوم هندسى بر صحيفه قسمت مقدام رأسم نقش و نگارى نه چندان جالب ايجاد كرده بود. و هم اكنون؛ يعنى بعد از ظهر روز دوازدهم ذى الحجه تماس با جلوى سرم دردى را مى آفريند كه چندان قابل تحمل نيست و در راه دستيابى به شيطان بزرگ و نبرد سمبوليك با آن، ناگزير به فرسايش بدنى و دريافت خطوط و نشانهايى دچار آمدم و بايد هفته هايى بگذرد كه اين نشانها، نقش و نگارشان را به همان صحيفه نخست كه بى نشان بود واسپارند. هر چند كه درون سر را سرشار از نقوشى در خود احساس مى كنم كه نه تنها مرور زمانى بس طولانى و توبه و انابه اى در خور را در خواست مى كند تا آثار شان كم رنگتر و يا محوگردد.

روز يازدهم ذى حجه را در راه به سوى شيطان آباد گزارش مى كرديم كه ضمن آن به روز دهم روى آورديم كه چسان بر ما گذشت در اين روز با سه تن ديگر، چنانكه اشارت رفت، سراغ جمرات را گرفته و در طبقه

ص: 173

تحتانى در سوى آنها راه مى سپرديم. ساكى را سنگين و پر از لباس كه سلاح سنگريزه ها با شمارى بيش از هفتاد عدد در ميان خود داشت، همراه خود گرفته تا در باز گشت از جمرات به محل بعثه براى بيتوته شب دوازدهم در منا سبكبار شده و پيش از ظهر روز دوازدهم را صرفاً با يكتا لباس و سنگريزه ها به شيطان سرا رويم، هرچند كه همرهان من با اصرار زيادى مى خواستند تحمل بار را خود به عهده گيرند، ليكن به هيچ وجه بدان تن در ندادم و شخصاً اين بار سنگين را از چادر تا جمرات در آغوش داشتم.

كنار جمره اولى احساس كردم امسال شيطان بزرگ؛ يعنى آمريكا مانع از ورود سپاهيانى شد كه با انبوه جمعيت به جمرات هجوم آورند؛ چون با اشاره او از تعداد حاجيان كاسته شد و عرصه نبرد با شيطان آنچنان متراكم و درهم فشرده نبود، و رمى جمرات به آسانى و در محيطى نسبتاً خلوت بر گزار مى شد. به قدرى خط مقدم جبهه نبرد با جمرات اولى و وسطى و عقبه بى خطر بود كه شرك ستيزان نشانشان به خطا نمى رفت و ناگزير نمى شدند سنگريزه هايى را هدر دهند و به هدف ناخورده آنها را از دست نهند. هرچند اگر اين يورش به شيطان، برخوردار از تراكم و شبيخون باشد، دلهره و ترس را در حدّ قابل توجهى در شيطان به ارمغان مى آورد، اما خواست شيطان بزرگ و مظهر استكبار جهانى بر چنين وضعى نسبتاً كاسد تعلق گرفت و به اشاره او از ورود يورش آورانِ مظهرش و مظهرِ اقمارش كاستند؛ ليكن به طور قطع، شيطان در همه جا حتى در ميان كاخ سفيد و پارلمان لندن و قلب پاريس، مورد هجوم مسلمانانى است كه همواره با انتقاد و ابراز انزجار و تنفر، اين لانه هاى شيطانى را رمى مى كنند و تظاهرات مسلمين در كنار اين مراكز كه شيطانهاى بزرگ و متوسط و

ص: 174

كوچك در آنها آشيانه ساخته اند، در طول سال و هرچند در غير مواسم حج با شعارهايى كه اين شياطين را بيمناك مى سازد رمى مى كنند. و حتى در قلب اروپا؛ يعنى بوسنى و هرزوگوين مقاومت مردمش على رغم فشار و قتل نسل و محاصره در ستيز با دست آموزان شيطان به ما نويد مى دهند كه اين رمى در همه جا و در تمام مواسم و مراسم و تمام ايام سال ادامه دارد تا اين غولهاى بى شاخ و دم را از محيط خود و بلكه از بسيط جهان طرد كنند.

وقتى انسان با مناظرى در عرفات و مشعر و منا و مرمى روبه رو مى شود، خود را در برابر مردمى از مليتهاى گوناگون رو به رو مى بيند كه اين اميد را در قلب آدمى بارور مى سازد كه هيچ قدرتى هرچند پر مهابت نمى تواند در برابر مقاومت و پايدارى مسلمين در رويارويى آنان با كفر و شرك تاب آورد؛ مردمى كه صولت و شدت گرما و كمبودهاى وسائل رفاهى و تنگناهاى بى حد و حصر ضعفى را در آنها به هم نمى رساند و تا پاى جان از همه مشكلاتى كه در اداى مناسك حج وجود دارد با آغوش باز استقبال مى كنند، و اعتقاد توحيدى، نيرويى خارق العاده را در آنها به هم رسانده است.

آيا اين مردم در مبارزه با شيطان و اعلام برائت از پيروان خطوات و گامهاى شيطان در مراسم حج و جز آن، از پاى مى نشينند؟ مگر آمريكا عقل خود را گم كرده و اين همه شور و هيجان مسلمين جهان را كه در راه احيا و نشر اسلام و نفوذ بخشيدن آن در تمام زواياى زندگانى و پياده كردن تعاليم انسان ساز و شيطان بر انداز را در متن زندگانى جامعه هزاران و بلكه مليونها قربانى را به قرآن هديه كردند احساس نمى كنند. گويا اينان شرّالدواب و چهار پايانى انسان نما هستند و گوش آنان در شنودن آواى

ص: 175

بلند اين مردم از كار افتاده و زبان آنان از بيان حقيقت حتى براى جامعه خودشان بند آمده و بالاتر از آن، اين بانگهاى ديو افكن انعكاسى در درون آنها ايجاد نمى كند و فزوتر از حيوان، نا بخردانه با مسلمين رفتار مى كنند و از آن روزى نمى هراسند كه چادرهاى تجمع منايى همه عالم را زير پوشش خود گرفته و همگى مسلمين در جهت بر اندازى ظلم و ستم و سازمان پريشان نظم نوينِ شرك به سان نظم كهن آن كه از سوى مشركان معاصر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله طراحى شده بود از عرفات حقيقت به سوى مشعر احساس واقعيتها در سوى مناى جهان سرازير گردند، به طرف سياه چال كاخ سفيد و مواقف ديگر تركتازى ابالسه روزگار، سرازير گردند و دمار از روزگار استدمار گران برآورند؛ چرا چنين روزگارانى كه قطعاً در زمانى نه چندان دور فرا مى رسد، بر نسلهاى بعدى خود رحم نمى آورند كه در برابر هجوم يكتا پرستان واقعى و يورشهاى انتقام آميز آنان كه بى تر ديد اجراى آن به زودى فرا خواهد رسيد نمى هراسند؛ إنّ شرّ الدّوابّ عندِ اللَّه الصّمُ البُكمُ الّذينَ لا يعقلون.

اعلام برائت در منا

بارى هرچند كه روز يازدهم را پس از رمى- براى گريز از گرماى توان رباى زير چادرهاى منا- پياده به سوى بعثه روان شديم؛ اما در حدود ساعت پنج بعد از ظهر براى تكميل وقوف رهسپار منا گشتيم. اين بار در معيت حضرت حجّةالاسلام والمسلمين جناب آقاى مروى راه مكه تا منا را سوار بر مركب تا پل عبدالعزيز! پشت سر نهاديم و ته مانده راه را كه فاصله كمى نبود راجلًا و پياده تا چادر در نورديديم و در حالى كه آفتاب تابش خود را بى دريغ بر صحنه منا افاضه مى كرد، برآن درآمديم.

ص: 176

نماز مغرب و عشا به امامت حضرت آيةاللَّه جنتى اقامه شد؛ و پس از فراغ از دعا مأثور كه توسط آقاى مرتضايى فر همراه با همصدايى مأمومين، قرائت قرآن توسط پزشك جراح و قارى برجسته جمهورى اسلامى ايران آقاى دكتر كرمى فضاى منا و مشام روح و جان حجاج را معطر ساخت. آنگاه نوبت ايراد خطابه استاد فرزانه و محقق پارسا و دانشمند بى همال حضرت آيةاللَّه جناب آقاى محمدتقى مصباح فرا رسيد كه ضمن آن نخست از اين مقوله سخن به ميان آورد كه در قرآن كريم حضرت ابراهيم در جاى جاى سوره هايى از آن رخ نموده و به عنوان شخصيتى برجسته و قامتى بر افراشته از ساير انبيا، چهره مى گشايد و از پس آزمونهايى به گونه اى سر بلند برآمده كه ما حج را در زندگانى او و با نام او همراه مى بينيم؛ و با استناد به آياتى چند، اين نكته را خاطرنشان ساخت كه بيت القصيد حيات ابراهيم اين بود كه خداوند ابراهيم و پيروان خط او را اسوه و قدوه اى جاويدان براى همه موحدان شناسانده؛ از آنرو كه ابراهيم در ميان جامعه اى كه شرك سراسر زندگانى آنانرا تحت نفوذ خود گرفته بود، يك تنه به سان امتى همبستگى يافته و با شهامتى كه بايد در انبوهى از جمّى غفير و جامعه اى ابر قدرت جستجو كرد اعلام نمود: انّى بُرآءُ منكم و ممّا تعبدون و آن حضرت توانست با پايمردى بى نظير خود، شرك و شرك مداران و زعماى پيرو شيطانى كه جرثومه هاى مسرىِ چندگانه پرستى را نستوهانه مى پراكند به ضعف و نابودى كشانده و توحيد را بر جوامع آن روز حاكم سازد و برائت ابراهيم از مشركان بايد الگويى هميشه ماندگار براى همه زمانها باشد و ما در اين جايگاهى كه يادگارهاى پند آموز و عبرت آور و فداكارى ابراهيم شرك ستيز و برائت پيشه و نيز خاندان او در گوشه و كنارهاى آن به صورت سمبليك به جاى مانده

ص: 177

(هرچند مرور دهر، مناسكى را كه ابراهيم در اين سر زمين رايج ساخته بوده و توحيد و يگانه پرستى در هر بعدى از ابعاد اين مناسك مى درخشد، خلوص و پاكيزگى خود را تدريجاً از دست داده و جاى خود را به خرافاتى مى سپرد كه سر انجام از حج جاهلى سر بر آورد كه؛ ماكان صلوتهم عندالبيت الّا مكاءً و تصديةً ...) و رسول اكرم صلى الله عليه و آله اين حج ابراهيمى را تجديد و بازسازى فرمود.

آنگاه آقاى مصباح كه به مقاطع حساس خطابه خود مى رسد با لحنى پرهيجان، انگيزه اى را در جان و روح مردمى كه در اين شب با جمعيتى انبوه و كم نظير زير چادرها تجمع كرده اند، بارور ساخت، بى اختيار شعارهاى اللَّه اكبر، مرگ بر آمريكا و مرگ بر اسرائيل را سر مى دادند، و بانگها و فرياد آنها در اين سر زمين در مقاطع مختلف، خطابه آقاى مصباح، اعلام برائت و اجراى مراسمى بود كه در مكه از آن جلوگيرى به عمل آوردند.

بارى پس از ايراد خطابه آقاى مصباح- كه مزيجى از كاوش علمى و تاريخى و مطالبى احساس بر انگيز بود- نوبت به رخ نمودن مهر و ماه آسمان عاشوراى اباعبداللَّه الحسين با رثاى دلداده مداحى رسيد كه «ماه رخسار» اش مى شناسند. وى تصويرى از فراق و جداى حضرت زينب عليها السلام از حضرت اباعبداللَّه الحسين را طى اشعارى بس گويا و زيبا ترسيم كرد كه گويا حاضران اين محفل كريم، جثه فتاده در خون آن حضرت را مى ديدند كه در چنان حالى زينب كبرى برادرش را به سوى كوفه و شام با دلى خونين ترك مى گفت. اين رثاى بلند ماه رخسار غوغاى ديگرى از ناله و گريه خيمه نشينان منا را به آسمان بر مى فرازيد و تا ملكوت اعلى اوج مى گرفت. جداً اين آخرين شب منا با چنان خطابه و

ص: 178

چنين رثايى براى نگارنده فراموش ناشدنى است.

آقاى مرتضايى فر پس از انقضاى اين تجمع و چنين مجلسى- كه بايد آن را اعلام برائتى در خور بر شمرد- به حاضران مجلس توصيه كرد هنگام باز گشت به چادِر خود از دادن شعار و سير دسته جمعى خود دارى كنند كه بهانه جويان نتوانند دستاويزى براى اخلالگرى و ايجاد هرج و مرجى كه آفرينش آن پيشه اين گرفتاران بيشه افكار پريشان و پريشان زا هستند بيابند. اين نكته را يكبار پس از بارى دگر با لحنى آميخته به تأكيد و استدعا تكرار كرد، و جمعيتهايى كه از گروههاى ديگر در مقر بعثه مقام معظم رهبرى براى آخرين شب مناى امسال گرد آمده بودند، از هم پراكندند و به چادرهاى خود باز گشتند.

آن شب تا پاسى از نيمه شب خواب به چشمانم راه نمى يافت و پس از فرصت كوتاهى كه خواب ديدگانم را در ربود آواى اذان بامدادان تا مدتى پس از طلوع آفتاب مرا در بيداريى كه خود دستخوش خواب غفلت بود نگاه داشت و در انتظار دوستانى بوديم كه براى سومين بار- در حالى كه خود را شيطان زده و شكست خورده از مكايد او احساس مى كردم- به سوى جمرات رهسپار گرديم.

حدود ساعت ده بامداد در حالى كه كسر خواب نتوانست از ما رمق بگيرد، همراه دوست بزرگوار مان جناب آقاى مروى راه پر ترافيك و خفقان آور جمرات را پشت سر مى گذاشتيم. اين بار مانند روز نخست سر و صداى موتورهاى اتومبيل به علاوه صداى ناخوش آيند موتور كولرهاى اتوبوسها و انواع ديگر وسائل نقليه كه عاطل و باطل در مسير راهيان جمرات، با توقفهاى ممتد خود سدى آزارنده و شكنجه آور ايجاد كرده بود، حركت مردم را چنان كند مى ساختند كه كاش در مقاطعى از اين راه

ص: 179

لاك پشت وار مى بود و راه فراسوى گامهاى كند ما گشوده مى نمود. به هر صورت ميان راه آبى كه با خود برديم خنكى خود را به گرما و داغى واسپرده و به هنگام نوشيدنش گوئيا آب خزانه حمام را سر مى كشيم.

اهل سنت عده اى راه جمرات را پيش از ظهر مى پيمودند و گروهى فزونتر در نواحى وسيع پيرامون محل جمرات جاازرو كرده و مجالسى به وسعت معيار كيلومتر يا كيلومترها در كيلومتر تشكيل داده بودند تا بلافاصله پس از صلوة ظهر به رمى بپردازند. و همين امر براى شيعيان كه مراسم رمى را پيش از نيم روز بر گزار مى كنند سدها يا گردنه هاى ديگرى را مى آفريد كه دستيابى آنان را به محل رمى دشوار مى ساخت.

گاهى در اين انديشه بودم كه آيا براى مركب حاجيان كه بيهوده راه بندان به وجود مى آورد راهى ديگر وجود ندارد؟ نكند تعمدى در كار باشد و اغراضى آلوده تا حجاج در اين مسير و ساير طرق به علت تزاحم هايى كه بى نظمى هايى نه در شأن حجاج به ارمغان مى آورد منظره هايى را در اداى مناسك براى دوربينهاى پيدا و ناپيداى دشمنان اسلام هديه كنند تا غربيها و غرب زده ها دست آويزهايى براى انتقاد و تحقير و توهين مسلمانان ساز كنند و مردم را از اسلام و مسلمين برمانند.

نمى دانم چرا اين غول سدِّ طريق، سالها است چهره كريه خود را به راهيان جمرات نشان مى دهد؟ آيا با آنهمه هزينه ها و برنامه ريزيهايى كه دولتمردان اين مرز و بوم در طريق ديگر به كار مى بندند، در اين رهگذر هيچ برنامه اى ندارند، راه بندانى كه همه ساله تلفات و مرگ و ميرهاى حجاجى را در ديار غربت موجب مى گردد.

نشانه ها و قرائن روشنى از اشتباهات عمدى! در اين امر اذهان را به خود جلب مى كند. سال گذشته در مجموع، تلفات و مرگ و ميرهاى زوار

ص: 180

ايرانى در اين مسير و يا به علت بيمارى به حدود 75 تن رسيد كه خوشبختانه امسال بر اثر مراقبتهاى قابل تقدير سازمان حج اين تلفات و مرگ و ميرها كه غالباً ناشى از بيمارى و سالخوردگى بود، تا اين تاريخ؛ يعنى روز چهارشنبه 4/ 3/ 73 به 34 تن تقليل يافته است.

من خود در روز دوم اقامت در منا شاهد جثه بى جانى بر سر راه منا تا جمرات بوده ام كه مردم پوشش او را به يكسو نهاده و با اندوهى فراوان، اورادى بر لب داشتند. وسايط ارتباط جمعى عربستان و ممالك بيگانه از اسلام؛ از قبيل بى بى سى تلفاتى انبوه و متجاوز از 800 تن حاجيان را در بوق و كرنا گذاردند كه در جوار محل رمى رخ داده است! پيدا است كه مى خواهند خاطر نشان سازند كه مسلمين در اجراى مراسم عبادى، فاقد نظم و ترتيب و گرفتار هرج و مرج هستند؛ در حالى كه امكان دارد اين رقم تلفات ساختگى باشد؛ چنانكه هست.

اگر بر فرض واقعيتى قابل قبول به نظر رسد، پيشگيرى از آن با آنهمه پروژه ها و هزينه ها چنان آسان و هموار است كه مى توان نتيجه گرفت كه در اهمال عمدى براى دستاويز آفرينى ريشه دارد، كه خود شرح مبسوطى را در خواست مى كند.

بارى پس از رمى جمار «اولى، وسطى (عقبه)» كه در معيت دوست فرزانه مان آقاى مروى انجام گرفت، چون اهل سنت در آن شركت نداشتند به آسانى پيش رفت و هنوز ساعت به يازده بامداد نرسيده بود كه خويشتن را فارغ از مراسم رمى يافتيم.

در پيرامون ما اهل سنت در انتظار رسيدن لحظات نيمروز به گونه اى انبوه نشسته بودند و ما نيز در جوار مرز منا ستاده برپا در جستجوى يافتن جايى براى نشستن بوديم و اطراف و پيرامون را با نظاره خويش مى

ص: 181

پوييديم تا سر انجام فرزانگانى از دوستان بعثه مقام معظم رهبرى را در سوى قبله، نشستگانى سرگرم اوراد و اذكار و قرائت قرآن كريم يافتيم كه در جوار آنها جايى خالى براى نشستن و آسودن ما جلب نظر مى كرد.

حضرات حجج اسلام آقايان حاج شيخ حسن ابراهيمى، منتظرى و عزيزى ديگر كه متأسفانه با قيافه او آشنا؛ ليكن در نام و نشانش نا آگاه هستم در كنار يكديگر در سوى كعبه زمزمه داشتند تا ساعات ظهر فرا رسد و در نشيباى راه جمرات تا مقر بعثه گام نهند. با هم نشستيم حضرت ابراهيمى آنچنان با اذكار و اوراد سر گرم ومستغرق بود كه تا مدتى نزديك به ظهر، ورود ما و جلوسمان در كنارش را درنيافته، و آنگونه با مقاديم تن وبدن و جان و روحش در سوى كعبه روى نهاده بود كه گوييا كسى را پيرامون خود نمى ديد. به حال او غبطه مى خوردم كه ابراهيمى را توفيق «حج ابراهيمى» دست داده است كه خويشتن را بسى محروم و به دور از حال و هواى خوش او مى ديدم. آقاى منتظرى نيز مديدى از فرصت را در جهت قبله با مصحف كريم و قرائت آن سر گرم بود.

لحظات فرا رسيدن نيمروز در جوار جمرات نزديك مى شد كه يورش جمعيت، ما را از جا كند و راه پس و پيش مسدود گرديد. با جد و جهدى كه نهايى ترين نيروى بدنى ما را در استخدام خود گرفته بود سدّ سكندرى انبوه جمعيت را شكسته و در آن سوى خيابان، جايى براى ايستادن را يافتيم تا به فرا رسيدن ظهر شرعى اطمينان به هم رسانده، آنگاه از مرز منا گام بيرون نهيم. ظهر فرا رسيد، روان شديم آنهم در مسيرى كه وسايط نقليه و تراكم جمعيت و زباله هاى پراكنده و يا انباشته در كيسه ها مراجعت ما را تا بيش از نيمه راه كند مى ساخت، ميان راه از دست فروشانى كه بازار شان فقط در چنين مواسمى خريدار داشت كالايى ناچيز

ص: 182

با ثمن بخسى ستانديم و به راه خود ادامه داديم.

داده هاى ديده هاى ما از چادر منى تا اقامتگاه مان آنچنان متنوع و احياناً مضحك يا تأسف آور و حيرت انگيز مى نمود كه فقط گزارش كليات آنها دفترى پرحجم را مى طلبد:

رنگين پوستانى خواهنده و گدا، پاره اى فلج كامل، شمارى فاقد يك دست يا دو دست و يا همه دست و پا، عده اى به علت از كار افتادگى نيروى وظايف اعضاى به سان جانوران با چهار دست و پا راه را طى مى كردند، و تعدادى گرفتار خلقتى غيرعادى ميمكسيديم (كودك نمايى)، و انواع و اقسام انسانهايى كه استكبار جهانى در عصر فضا و رايانه (كامپيوتر) به داعيه حقوق بشر و استعمار كهن و نو و سائقه نظم نوين كه چنان نابسامانى را به دليل كمبود غذا و بهداشت، به جامعه انسانى پيشكش كرده و مى كند در اين مسير فراوان ديده مى شد. گروهى با لباسهايى منقوش از نقشهاى درشت و رنگهاى تند در حالى كه احياناً طفلى بر پشت و كوله بارى سنگين بر تارك سر داشتند، افرادى به علت نداشتن جا و مكان و مآلًا عدم دسترسى به آب براى شستشوى جامه و تن با لباسى كثيف و بدنى كه بوى ناخوش آيند را در اطراف مى پراكند و گروه ديگرى با لباسها و تن و اندامى پاكيزه كه از وضع مطلوب اقتصادى آنها بازگو مى كرد. شمارى پاى بند نظم و انضباط و عده اى كه اكثريت را تشكيل مى دادند- و تقصير از آنها نبود بل از راه بود- گرفتار بى انضباطى در سير و حركت ديده مى شدند. و در مجموع تابلويى را رنگ آميزى مى كردند كه همه زواياى آن تماشايى و عبرت انگيز بود. همه شيفته و شيداى وصال خداى يگانه و بسيج شده در نبرد با شيطان آنهم با روحيه اى سرشار از نشاط در اجراى اوامر الهى سر از پا نمى شناختند. و در ما اين

ص: 183

احساس را بارور مى ساختند كه وجود مشكلات و دشواريهاى مسكن و تغذيه و آسايش، اين چنين توان مند و پر قدرت اند. و با اين كه كمبود موّاد غذايى از آنان، اندامى نحيف و به ظاهر بى رمق را براى ما تصوير مى كرد اما جان و روحشان آنچنان از ايمان و اعتقاد پاك و معصومانه شان تغذيه شده بود كه توان بخشى خدا را هر انسان با بصيرتى در چهره وسيماى آنان شهود مى كرد. خوشا به حال چنان كسانى كه رهيده از هرگونه انديشه اى براى آسودن و بى توجه به مسائل انتفاعى و سوداگرى دنيوى و بى اعتنايى به كالا و حطام نا ماندنى دنيا، وبى انديشه در مطامع مادى زود گذر، حيات رفاه آميز اولى را به كالاى جاويد عقبى مبادله مى كنند: واللَّه خير و أبقى، والآخرة خير و أبقى، چنان تهيدستانى از مال دنيا و رفاه آن، يقيناً دست شان گنجورى پرگنجايش براى دريافت نعمات الهى در روز واپسين است؛ اما براى دستهايمان خالى و رهيده از اثقال و احمال دنيا در چنين سفرى احساس نمى كنيم، و مى دانيم كه آبگينه سرشار از سركه مطامع دنيوى ما را جايى براى آب زلال نيست چرا كه تحليه بدون تخليه نشايد، و رشد مطلوب، بى حَرَص، برو ميوه اى فراوان و مطبوع به بار نمى آورد، وا اسفا بر چنين حجى كه ما به هنگام درنگمان در حرمين، در پيله گرفتار تنگناى شؤون دنيوى و رفاه طلبى و آسايش مدارى و احياناً سوداگرى گرفتاريم و روح خود را در فضاى تيره و غير قابل ننفس دنياگرايى خفه مى سازيم.

دانشگاه مدينه

نخستين سفرم به مكّه و مدينه در سال 1353 ه. ش. صورت پذيرفت كه خود گزارشى بس گسترده را مى طلبد. در اين سفر دوبار همراه دوست عزيزى كه روحانى بود- اما نه روحانى كاروان؛ بلكه مانند من يكى از زوار

ص: 184

كاروان مرحوم حاج اصغر پناهى به زيارت حرمين آمده بود- به ديدار «جامعة المدنية المنوره» رفتيم، در آن زمان فاقد تشكيلات و تجهيزاتى بود كه در سال 1372 ه. ش. آنها را بازديد كرديم. ساختمانهاى شكوهمندى كه هم اكنون در اين دانشگاه به گونه اى خيره كننده، جلب نظر مى كند، در آن زمان وجود نداشت؛ هر چند كه عرصه بسيار گسترده اى را اشغال مى كرد ولى ويرانه و كثيف و داراى كلاسهايى ساده و بى رونق با پله هايى شكسته و نامرغوب و صحنى كه مصالح ساختمانى را در جاى جاى آن انباشته بودند، منظره كريه و ناخوش آيندى براى اين دانشگاه پديد مى آورد.

بار اوّل در سال 1353 به اين دانشگاه رفتيم، به اين در و آن در زديم تا سرانجام به محضر جناب معاون دانشگاه بار يافتيم! پيرامون او را شمارى از مراجعان احاطه كرده بودند و ما در گوشه اى از دفتر او به انتظار نوبت نشستيم. ضمن صحبت با يكى از مراجعان مجاورِ خود دريافتيم كه اهل سوريه و ناشر كتب در آن ديار است و مى خواهد قرار فروش كتاب هايى را با اين معاون پراحساس و سرشار از عاطفه! كه به سان قياصره روم بر اريكه معاونت نشسته و چونان با مراجعان برخورد مى كرد- بگذارد. پس از حدود پيش از يك ساعت انتظار، نوبت به ما رسيد. به جناب ايشان پس از سلام و تحيّت- كه عكس العملى سرد را به دنبال داشت- يادآور شدم يكى از اساتيد دانشگاه تهران مى باشم، علاقه مندم اطّلاعاتى در زمينه دانشكده ها و برنامه هاى آنها چه به صورت كتبى و چه به صورت شفاهى كسب كنم.

با يك جمله كوتاه پاسخ داد: «رُحْ الى امين الجامعة»؛ (برو پيش رئيس دبيرخانه دانشگاه). سرانجام پس از مدّتى كه صرف يافتن دبيرخانه

ص: 185

دانشگاه شد، دفتر او را به زحمت پيدا كرديم و به او گفتم از اعضاى علمى دانشگاه تهران هستم و مى خواهم بدانم اين دانشگاه در چند رشته دانشكده دارد و اگر ممكن است برنامه درسى آنها را به صورت مكتوب در اختيارمان قرار دهد. آقاى رئيس دبير خانه كه درخودكامگى و استبدادمآبى دست كمى از معاون دانشگاه نداشت بازتابى خشن تر از معاون در برابر درخواست ما نشان داده و گفت: «رُحْ الى ...» به دوستم گفتم اگر ما نزد اين آقايى كه ما را بدو حوالت داده برويم مى گويد: «رُحْ الى خارج الجامعة كى تتعرّف على أحوال الكليّات و برامجها!».

از صبح تا قريب به نيمروز در اين بيغوله سرگردان بوديم. و سرانجام با دستى پر از بى اعتنايى و خشونت اولياى اين دانشگاه آن را به سوى شهر مدينه ترك گفتيم. چون در آن زمان دانشگاه مذكور به علّت كوچك بودن مدينه، در جايى بيرون از شهر به حساب مى آمد؛ چنانكه هم اكنون نيز از مركز شهر به دور است.

بار دوّم در روزى دگر به همان دانشگاه رفتيم، به جاى مراجعه نزد مسؤولان، بى رخصت و سرزده بر كلاس درسى درآمديم كه استادش فقه را تدريس مى كرد و انواع بيع مرابحه و مساومه و محاطّه و مزابنه و انواع ديگر بيع را گزارش مى نمود و به قدرى مسائل مربوط به اين انواع از بيع، سطحى و عاميانه تدريس مى شد كه شگفتى ما را برانگيخت كه حتى در دبيرستانها، بل در دبستانها سزا نبود بدين كيفيّت تدريس برگزار گردد، تا جايى اين تدريس سطحى پيش مى رفت كه به عنوان نمونه مى گفت بيع مزابنه بازاء اخت الراء؛ يعنى بيعى كه ...!

درس به پايان رسيد، بيم آن داشتيم كه با پرخاش استاد- به علّت عدم اذنِ دخولِ بر كلاس و گستاخى ما- مواجه شويم؛ امّا ديديم با محبّتى غير

ص: 186

منتظره ورود ما را تهنيت گفت و پرسيد: أنتم من أين؟ پاسخ داديم از ايران آمده ايم. آنگاه پرسيديم شما از چه سرزمينى هستيد [كه ما را ناديده نگرفتيد و ورود ما را بر كلاس دست كم احساس كرديد؟] گفت من از مردم سوريه هستم و از اينجا تدريس دروسى از فقه را به عهده دارم.

آنگاه به صحن دانشگاه آمديم، از دور جوانى را ديديم كه به سوى ما مى شتابد و با صميميّتى هرچه تمامتر با ما گرم گرفته و با زبان اردو با ما حرف مى زند و نمى توانست به زبان عربى سخن گويد. مدّتى به زبان اردو با اين پندار كه ما هندى يا پاكستانى هستيم تند تند به ما بخت برگشته ها اردو قالب مى كرد، و ما هم چيزى از حرفهاى او سر درنمى آورديم. ما به عربى از او سؤال مى كرديم، او با زبان اردو به ما پاسخ مى داد!- تا ناگزير به زبان حال و استمداد از زبان اسپرانتوىِ جوارح و اعضا به او فهمانديم كه زبان شما را نمى فهميم و بهتر است ما دست از سر تو برداشته تا از شرّ ما خلاص شوى!

در اين اثنا جوان ديگر سررسيد و با زبان رساى فارسى با ما سرگرم گفتگو شد و چهار دانشكده اين دانشگاه را به طور فشرده براى ما معرّفى كرد: زبان و ادبيّات عرب. كلية الشريعة: الهيّات، علوم قرآن، فقه.

از او پرسيديم كه دانشكده الهيّات دانشگاه تهران يا مشهد از لحاظ كيفيّت درس و تدريس به مراتب پيشرفته تر و عميق تر از دانشگاه مدينه است؛ چرا رنج غربت را در چنين دانشگاهى كه حتى هم سطح با دبيرستانهاى ما نيست برخود هموار ساختى و در دانشگاه ميهنِ خود تحصيل نمى كنى؟ پاسخ داد من و چندتن از دانشجويانى ايرانى كه اهل سيستان و بلوچستان هستيم در اينجا از آن رو تحصيل مى كنيم كه برخى علماى ديار ما، ما را بدينسو گسيل داشتند. معلوم شد پاره اى از علماى

ص: 187

سيستان و بلوچستان حتى پيش از انقلاب نيز گرايشى به مناطق بيگانه از سرزمين خود داشتند، در حالى كه دانشكده الهيّات و معارف اسلامى دانشگاه تهران داراى كرسى فقه شافعى و حنفى در همان زمان بوده و استادانى حنفى و شافعى در آن تدريس مى كردند و هيچ دستاويزى براى تبعيدِ اين دانشجويان به ديارى ديگر، براى تحصيل وجود نداشت.

در سال گذشته؛ يعنى 1372 ه. ش. با جَمّى غفير، با اطّلاع قبلى رهسپار همين دانشگاه شديم، قريب به دو ساعت دم دروازه ورودى دانشگاه ما را بر سر پا نگاه داشتند تا اذن دخول را بر صحن و حياط دور و درازِ آن كسب كنيم. جسته و گريخته بارانى تند يا كند مى باريد؛ سقف و سايه بانى هم وجود نداشت با يكتا پيراهن. خيسىِ پيراهن و سرماى غير قابل انتظار ما را شكنجه مى داد تا مژده آمد كه جوازِ ورود صادر شده است. دوان دوان به سوى مقصدى كه نمى شناختيم روان شديم، راه گم كرده از اين سو بدانسو كشانده مى شديم و از صحنى به صحن ديگر جا به جا مى گشتيم، و بالأخره با تحمّل مشاقّى واقعاً غير قابل انتظار و تحمّل، به درون ساختمانى راه برديم و از گزند باران و سرما اندكى رهايى يافتيم، ليكن در درون ساختمان ما را دست به سر مى كردند. معلوم نبود بايد با چه كسى تماس برقرار كنيم.

رييس دانشگاه در غيبتِ صغرى و مرخّصى بود، معاونش ما را با نارضايى وخونسردى و سكوتى مرگبار پذيرا شد، هرچه از او مى پرسيديم با «لا»: و نه، و نمى شود پاسخ مى داد. خاطرنشان شديم هيچ هدفى جز هدف فرهنگى در ميان نيست و ما صرفاً براى كسب اطّلاع از اوضاع اين دانشگاه و برنامه هاى درسى آن و كارهاى تحقيقاتى كه در آن صورت مى گيرد بدين دير خراب آباد آمده ايم. بعد از مدّتى كه احساس مى كرديم

ص: 188

از گفتگوى با ما استيحاش مى كند و سخت بيمناك است به ما فهماند، بايد براى دادن هرگونه اطّلاعات در باره دانشگاه از مُفتى اجازه بگيريم؛ در غير اين صورت ما به هيچوجه مجاز نيستم با شما سخنى در ميان گذاريم.

ناچار از همان راهى كه آمديم بازگشتيم و به همان وضع قبلى مدّتى زير ريزش باران معطل شده، اتومبيلى را كرايه كرديم و به هتل محلّ اقامت خود (الدخيل)، آمديم؛ و ميان راه مى گفتيم حيف از آن كتابهايى كه به كتابخانه اين دانشگاه هديه كرديم؛ و جزاى اهداى ما اين بود كه در رفت و بازگشت شكنجه شويم و با بى اعتنايى آقاى معاون دست از پا درازتر برگرديم.

لذا امسال كه در مدينه به سر مى بريم شرّ ديدار اين دانشگاه به خير تركِ آن واگذارديم و بهتر آن ديديم به جاى اين كار عبث به انجام وظايف محوّله سرگرم شويم.

با چند حاجى مصرى

روز شنبه (17/ 2/ 73 ه.: 25 ذيقعده 1414 ه. ق.) پس از درنگى نسبتاً طولانى در بخش مراجعات خارجى، نزديك ظهر براى ديدار يكى از همكاران دانشگاهى، راهى كاروانى شدم كه در خيابان ملك عبدالعزيز نو، در مدينه قرار داشت. ميان راه دو سالخورده زنى مصرى كه راه گم كرده بودند كارتى را به ما نشان دادند كه كاروان آنها را در خيابان «ستين» نشان مى داد؛ امّا آنان كه هوش و حواس درستى نداشتند، مسير مخالف هدفِ خود را پشت سرگذاشته و على رغم خواسته شان از كاروان خود فاصله بيشترى را با چنين پيمايشى ايجاد مى كردند. ما نيز با خيابان ستين آشنايى نداشتيم؛ امّا چون حسّ كرديم بر اثر سرگردانى و سالخوردگى رمقى براى

ص: 189

آنها باقى نمانده و لباسهاى كهنه و مندرس و چرك آلود آنها فقرشان را نيز براى ما بازگو مى كرد و پيدا بود كه رژيم نامبارك ميانه خوشى با زوّار ميهنش ندارد كه اين دو زن سالمند و نحيف و لاغر كه وضع رقّت بارشان آدمى را سخت متأثّر مى ساخت، زير تابش آفتاب عرق ريزان در به در و سرگردانند و امدادگران و راهنمايانى براى گمشدگان حجّاج خود نگمارده اند. گويا اين نگون بختان را درد ديار غربت به دست سرنوشت نامعلومى سپرده اند. آثار نزديك شدن مرگ بر چهره يكى از آنها مشهود بود با اين كه به زبان عربى به آنان فهمانديم كه بايد برگردند و راه طى شده پس گيرند مع الوصف به علّت فرسايش روحى و جسمى سخن صريح ما را نمى توانستند درك كنند، و باز به همان راهى ادامه مى دادند كه آنها را هرچه بيشتر از كاروانشان دورتر مى ساخت. تا سرانجام به يكى از حجازيان متوسل شديم كه در آن نزديكيها تجارتخانه اى داشت و آنان را بر اتومبيلى نشاندند و با ارائه آدرس آنها را به سوى كاروانشان گسيل داشتند.

چنين اوضاع ناميمونى براى رعاياى حسنى (نامبارك) بارها اتّفاقى مى افتاد؛ در ميان تا كسى با مسافرى از مصر كه به حج آمده بود به گفتگو نشسته بوديم و پرسشهايى با او در ميان گذاشتيم؛ از آن جمله مى گفت براى آمدن به زيارت حرمين مبلغى معادل هفت هزار ريال سعودى به دولت مصر مى پردازيم آن هم سفر ما با كشتى صورت مى گيرد و اين سفر دو روز به طول مى انجامد. و از دولت مبارك انتقاد مى كرد كه حكومتى لائيك است و مراتب تنفّر خود را صريحاً نسبت به رژيم مبارك اعلام مى كرد و آياتى چند بر مى خواند كه گوياى مخالفت مردم مصر از حكومت منهاى دين اين سر زمين بود.

ص: 190

بارى، پس از آن كه بر كاروان آقاى وزيرى در خيابان ملك عبدالعزيز، مقابل پمپ بنزين جنب «مكتب الترحيل» وارد شديم با دوست دانشمندمان جناب آقاى دكتر فيض ملاقاتى دست داد، با هم به گفتگو نشستيم و ناهار را در همانجا صرف كرده و سرانجام ايشان را با آقاى حقّ پرست وداع گفتيم و با هم به سوى مقرّ بعثه پياده به راه افتاديم. ميان راه اظهار مى داشت: با يك جوان مصرى قريب دو ساعت صحبت مى كردم.

اين جوان مصرى مى گفت سخت علاقه منديم در راهپيمايى و مراسم برائتِ شما شركت كنيم؛ ولى بيم آن دارم مرا عيون و جواسيس مصرى در اين راهپيمايى شناسايى كنند؛ در اين صورت بايد به محض ورود به مصر از زندان استقبال كرده و مواجب و حقوقم نيز قطع گردد.

سخنى درباره مردم مغرب

همو مى گفت: سه تن از مردم مغرب به من گفتند: ما مصمّم هستيم در راهپيمايى شما شركت كنيم و به انقلاب اسلامى ايران سخت عشق مى ورزيم و دلبستگى ما به انقلاب شما در حدّى است كه بيان ما نمى تواند گوياى آن باشد؛ براى شركت در راهپيمايى و مراسم برائت از مشركين هيچ مانعى نمى تواند ما را از آن دلسرد و روى گردان سازد. اگر اين راهپيمايى صورت گيرد و حكومت سعوديها در اجراى آن موانع جدّى ايجاد نكنند، به طور حتم- إن شاء اللَّه- در آن شركت خواهيم كرد.

مراتب عشق و علاقه مردمى- كه در آن سوى مغرب و در جوار اروپا مسافتها با ايران فاصله دارند- نسبت به آرمانهاى انقلابى جمهورى اسلامى ايران تا پايه اى است كه در مقام تأييد ايده هاى انقلاب اسلامى ايران و شركت در مراسم برائت، از هيچ عاملى هراس به خود راه

ص: 191

نمى دهند و تا پاى جان در تأييد حكومت اسلامى امّ القرى اسلام آماده پايمردى هستند و اين امر نشان مى دهد مهر تابان انقلاب اسلامى ايران سر از مغرب نيز برآورده و بر قلوب مردم اين سامان درخشيدن گرفته و دلهاى آنان را به سوى خود جذب كرده است.

سال گذشته كه اين بنده بعد از انجام مراسم حج- با نيمروز فاصله پس از ورود به ايران- براى شركت در كنفرانس «تنسيق مراكز المخطوطات»؛ «هماهنگى مراكز نسخه هاى خطّى» رهسپار رباط در مغرب شدم، اين احساس را حتّى در بسيارى از علماى اين سرزمين به خوبى و وضوح باز يافتم و مى ديدم كه مردم اين سرزمين مانند ديگر ممالك اسلامى به انقلاب اسلامى ايران چشم دوخته اند. دانشمندانى را در اين سرزمين سراغ كرده بوديم كه به خاطر حمايت از انقلاب اسلامى ايران و گرايش به تز اين انقلاب به انزوا كشانده شده و دولتمردانشان نسبت به آنها نامردى روا داشتند. در اين سفر به خوبى احساس مى كردم كه اعضاى شركت كننده در كنگره ياد شده، با نگاهى كه زبان حالِ تأييد آنها نسبت به انقلاب اسلامى ايران بود، به من مى نگريستند و احترام ويژه اى نسبت به اينجانب مبذول مى داشتند و حتى آقاى دكتر عبدالهادى تازى رئيس جامعه قرويين فاس مجلس با شكوهى به خاطر ورود بنده بر فاس تشكيل داده و فرزانگانى از علم و سياست را به ضيافت ناهارى دعوت كرد كه بهانه آن فقط ورود اينجانب بر شهر فاس بوده است.

در اين نشست كه ساعتها به طول انجاميد رئيس مجلس علمى فاس پس از بياناتى كه اينجانب داشتم شايد به سائقه تقدير از انقلاب اسلامى ايران در اثناى مجلس مرا در آغوش كشيد و گفت: اگر شما چنين مى انديشيد ما شيعه هستيم [و در واقع افكار ما را همين ايده هاى والاى

ص: 192

انقلاب اسلامى مى پردازد كه انگيزه عمده آن، درسهايى است كه ائمه ما در اختيارمان قرار داده و از زبان حضرت رسول صلى الله عليه و آله حقايق الهى را به گونه اى ناب و عادى و پاكيزه از هر گونه شوائب براى ما گزارش كرده اند].

تا الجزاير

در سال 1367 ش. كه در بيست و دوّمين كنفرانس انديشه اسلامى در الجزاير شركت داشتم شيفتگى مردم اين ديار به انقلاب اسلامى ايران به قدرى چشمگير و پديدار بود كه گويا در ميان مردمى به سر مى بريم كه از خود مردم ايران نسبت به ايده هاى انقلاب اسلامى بيشتر و با صميميّتى معصومانه تر عشق مى ورزند.

خطابه من كه به زبان عربى در اين كنفرانس ايراد شده بود، بايد در فرصتى كوتاه تر از ده دقيقه به اتمام مى رسيد. در حين ايراد سخن آشكارا مى ديديم جمعيّت انبوه و حاضر در سالن بسيار بزرگ و وسيع كنفرانس، مثل اين كه براى استماع خطابه ام نفس تازه كرده و همگى سركشيده اند كه اين مسافر و ميهمان تازه از راه رسيده سرزمينى كه در ازاى تاريخ، دگرگونى بى نظيرى را به ثمر رساندند كه اسلام را تا زواياى دور دست زندگانى و شؤون مختلف حياتى نفوذ بخشيدند، چه پيشكش و ارمغانى با خود دارد. اين مجلس كه در ميان كنفرانسهاى مختلفى كه در ايران و كشورهاى ديگر در آنها شركت داشتم از نظر كثرت جمعيّت بى نظير و يا كم نظير بود و به هنگام ايراد خطابه ام چهره اى شاداب تر به خود گرفت و مستمعان، اعم از اعضا و ساير مدعوّين داخلى كه غالباً از اساتيد و دانشجويان بودند و حتى هيأت رئيسه را چنان يافتم كه نگران آن هستند مبادا، سخنرانى بنده در چنين فرصت محدود و مشخّصى به پايان رَسد.

ص: 193

علاقه و اشتياقِ همگان را به ادامه سخنرانى خود آشكارا احساس مى نمودم و مى ديدم آنان گردن فرازيدند و حتى سعى مى كردند با دقّت عرايض بى مقدار مرا به گوش هوش بسپارند.

قبل از ايراد خطابه ام اين مجلس بزرگ كه دانشمندان برجسته و نامورى از شرق و غرب جهان- اعم از مسلمان و بيگانه از اسلام- در آن شركت داشتند، رو به سردى و فرسودگى نهاده بوده و وقتى اعلام كردند از جمهورى اسلامى ايران درباره وحدت مسلمين اينجانب به ايراد خطابه دست مى يازم، اين محفل بزرگ و كم نظير روح تازه اى به خود گرفت و جنبشى ديگر در آن پديد آمد. خطابه ام فراتر از ده دقيقه پيش مى رفت و در عين حال احساس مى كردم به خاطر علاقه اين مردم به انقلاب اسلامى ايران، هر چه سخنرانى من ادامه مى يابد عطش آنها براى ادامه بيانم رو به فزونى مى گذارد. هيچ اخطارى- چه كتبى و چه شفاهى- در اين كه فرصتم به پايان رسيده، به من اعلام نشد. من نيز تا بيش از نيم ساعت خطابه ام را دنبال كردم؛ اما مى ديدم جمعيّت فرياد برآوردند سخنرانى را ادامه دهم.

هيأت رييسه نيز رخصت دادند كه مجال ادامه سخنرانى براى دنبال كردن خطابه تان وجود دارد. حاضران جلسه كنفرانس و هيأت رييسه اصرار بر ادامه خطابه ام داشتند، هر چند كه مطالبى را قبلًا تنظيم كرده بودم كه ايراد آن حدّ اقل يك ساعت و نيم فرصت را درخواست مى كرد؛ امّا ديدم همه سخنرانان بعد از من بيش از پنج دقيقه حقّ ادامه سخنرانى ندارند، بر فرصت كوتاه آنها رقّت آوردم و على رغم اشتياق شديدِ حاضران به ادامه سخنرانيم، پس از نيم ساعت ايراد سخن، آن را به پايان بردم و با احساساتِ گرم و شديد آنها، كه سابقه نداشت مورد، تقدير قرار گرفتم.

يكى از حاضران جلسه كه محلّ جلوسم در سالن استماع، مجاور او بود به

ص: 194

من مى گفت: شما اين جلسه را از خواب بيرون آورديد و شوق و نشاطى در آنها پديد آمده است دانشمند نامور مصرى آقاى محمّد غزالى روز بعد از ايراد خطابه ام، اجازه روايتى براى من صادر كرده و در مرئى و منظر حاضرانِ در مجلس از آن سوى جلسه از رهگذر اهداى كتابى از آثار خود كه آن را با امضاى خود توشيح كرده بود و اين پيرمرد سالخورده كه بيش از هشتاد سال عمر را پشت سر نهاده بود، آن را به من اعطا كرده و دو باره راه دور و دراز محلّ جلوس خود را در پيش گرفته و در كناره شاذلى بن جديد رئيس جمهور الجزاير نشست.

در مدّت هفت روزى كه در هتل «الأوراسى» اين شهر به سر مى برديم در ساعات استراحت جلساتِ كنفرانس و يا پيش از شروع جلسات انبوه دانشجويان در پيرامونم تجمّع مى كردند و على رغم آن كه مأموران امنيّتى احياناً آنان را از اطرافم مى پراكندند و يا دستگيرشان مى ساختند، حرص آنان در گفتگوى با من بيشتر رو به فزونى مى گذاشت، و اين شيفتگان انقلاب اسلامى ايران كه عشق و علاقه معصومانه آنان به انقلاب ما را شگفت زده مى ساخت، سؤالات فراوانى را با من در ميان مى نهادند كه ما مى خواهيم براى حكومت قرآن بر سرزمين خود از شما رهنمود گيريم، چه كنيم؟ ما مسلمانيم و براى رهايى از استعمار فرانسه سالها پيش مليونها قربانى به اسلام و قرآن پيشكش كرديم، راستى چرا شما با عراق صلح كرديد، ما به اين اميد كه راه و رسم شما را در انقلاب دنبال كنيم توقّع داشتيم به سازش تن درندهيد. براى همه سؤالاتِ گوناگونى كه مطرح مى ساختند پاسخهاى قانع كننده اى را دريافت مى كردند كه گاهى حوصلتِ فراوان اينجانب در ارشاد آنها و پاسخ به پرسشهايشان موجب مى گرديد ساعاتى دچار غيبت از جلسه كنفرانس گردم. برخورد بى شائبه و

ص: 195

مخلصانه آنان باعث مى شد به چنان غيبتى طولانى از جلسه كنفرانس رضا دهم و با آنان به گفتگو نشينم و با علاقه شديد و اشتياقى درخور، به پرسشهاى آنان- كه از درونى لهيبنده و گرفتار عقده مطرح مى شد- پاسخهاى دقيقى ارائه كنم كه راه را براى دنبال كردن ايده هاى انقلاب اسلامى ايران شناسايى كنند.

در اين كنفرانس كه مى گفتند با هزينه رسانى سعوديها با وضع شكوهمندى برگزار شد، يكى از اعضاى «رابطة العالم الإسلامى» ضمن صحبتهاى خود، به خُرده گيرى از جمهورى اسلامى ايران زبان گشود، پس از سخنرانى كوتاه و بى مايه او، سيل تعقيبات در ارتباط با بحث او از سوى عده زيادى از اعضاى كنفرانس سرازير شده و به او اعتراض داشتند كه بحث او درباره نهضت اسلامى ايران و خساراتى كه در اموال و انفس در جمهورى اسلامى ايران پديد آمد، چه ربطى به مسأله وحدت دارد؟!

علّامه سيدمحمدحسين فضل اللَّه ضمن آن كه اين آمار ساختگى را- كه يكى از فراريان ايرانى در غرب شايع ساخته- بى اساس خواند بدو پاسخ گفت، و ساير اعضاى كنفرانس يكى پس از ديگرى- كه از مليّتهاى مختلف بودند- انتقادهاى زيادى بر خطابه او داشتند؛ به گونه اى كه اين سعودى مى ديد دست از سر كچلِ او برنمى دارند و تعقيبات مربوط به سخنرانى او به اين زوديها پايان نمى گيرد، لذا با سراسيمگى، خود را به تريبون ايراد تعقيبات رساند تا از اين مصيبتى كه دامنگير او شده بود رهايى يابد. آمد از همه حاضران در مورد خطابه اش پوزش خواست و از اين كه اشتباهاتى غير قابل اغماض در سخنرانى خود مرتكب شده، علناً ندامت خود را اظهار داشته و زبان به استغفار و پس گرفتن صحبتهاى خود در مورد جمهورى اسلامى ايران و ساير مسائل گشوده و دست از پا درازتر بر سر

ص: 196

جايش نشانده شد.

مطرح كردن اين جريان، هر چند با نوشتن خاطرات سفر حج بى ارتباط نيست؛ زيرا گوياى اين حقيقت است كه انقلاب اسلامى ايران در قلوب همه مردم مسلمان و جوامع اسلامى پايگاهى بس ارجمند دارد و اگر سعوديها مجالى براى مسؤولانِ ايرانى حج براى بيدارگرى مردم فراهم مى آوردند و سدّ راه آنها نمى شدند، چه مشكلات عظيمى كه در دنياى اسلام وجود دارد حل مى شد تا چه رسد به مشكلات ناچيز آن.

تشيّع در مغرب اسلام داراى پيشينه ديرينه اى است و آثار اين سابقه درخشان در روحيّه مردم اين بخش از جهان اسلام- چنانكه در مصر- به يادگار مانده و كاملًا در راه و رسم زندگانى دينى آنها مشهود است.

من كه به حدود شانزده كشور دنيا- به منظور تحقيق و پژوهشهاى علمى- اعم از ممالك اسلامى و غير اسلامى- سفر كرده ام، بى هيچگونه ترديدى احساس نمودم انقلاب اسلامى ايران از پايگاهى بس ارجمند در قلوب مردم آنها برخوردار است و حتّى همانند هم ميهنان ما به انقلاب اسلامى ايران بها مى دهند و بدان احترام مى گذارند و مآلًا ايرانى در سايه انقلابى كه در ايران پديد آمد، داراى حيثيّت و آبرويى آميخته به ابّهت مى باشد.

سال گذشته كه در شهر كردوبا «قرطبه» اسپانيا با دوتن از دوستان، سوار بر تاكسى در سوى يكى از مراكز تحقيقات اسلامى آنجا راه مى برديم، راننده تاكسى كه فقط با زبان اسپانيولى آشنايى داشت سؤال كرد:

«مُرو؟»؛ يعنى شما از مردم مغرب هستيد؟ گفتيم نه، ما از ايران آمده ايم.

ايران را با عراق اشتباه گرفت و پرسيد: صدام حسين؟ گفتيم نه، و با تعبير «پرشين» درست به او فهمانديم ايرانى مى باشيم. و گفت: خمينى؟ جواب

ص: 197

مثبت داديم. وقتى فهميد ما عاشقان امام خمينى و ايرانى هستيم گل از گلش شكفته شد و اگر پشتِ فرمان و در حال رانندگى نبود مى خواست رفيق ما را كه در كنار دست او نشسته بود در آغوش مهر و ارادتِ خود بفشرد. اين راننده مسلمان نبود بلكه يك مسيحى بيگانه از اسلام، ليكن عاشق انقلاب اسلامى بود.

با چنين برخوردهايى در مكّه و مدينه، با مسلمانان جهان بيش از حدّ انتظار، در حج امسال سروكارداشتيم. متأسّفانه دست استكبار جهانى از آستين دولتمردان ممالك اسلامى بيرون آمده و تا مى تواند تبليغات سوئى را با بودجه هاى سنگين عليه انقلاب هزينه مى كند، هر چند كه اطمينان داريم نتايج حاصله، واژگونه است و سرانجام به نفع انقلاب اسلامى ايران منجر مى گردد.

تبليغ وهّابيّت و ضدّ شيعى در كتابفروشى ها:

بعد از ظهر روز يكشنبه 18/ 2/ 73: 26 ذيقعده 1914 ه. ق. پس از زيارت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و اقامه نماز مغرب و عشا، به دو كتابفروشى در مدينه سركشيديم و در معيّت جناب آقاى رسول جعفريان نخست به «مكتبة الإيمان» رفتيم و كتابهاى زيادى را از نظر گذرانديم و معدود كتابى را خريدارى كرديم. كتابفروشى معروف به «مكتبة الإيمان» حاوى كتب فراوانى است كه غالباً مى توان گمشده ها را در آن يافت؛ كتابهاى سودمندى كه محقّقان اسلامى را به كار مى آيد؛ ليكن با حساب ريال معادل 70 تا 80 تومان، بسى گران مى نمود.

كتابخانه ديگرى را در همان حوالى مورد بازديد قرار داديم كه با چشم خريدار بر پاره اى از آنها مرورى داشتيم؛ ليكن متأسّفانه در اين

ص: 198

كتابخانه اخير، در برابر قفسه اى قرار گرفتيم كه كتابها را با ارائه صفحه عنوان و به گونه اى چشمگير عرضه كرده و ترتيب داده اند، كتابهايى در ردّ بهائيان وقاديانيها و ردّ شيعه! كه اينگونه كتب را در جوار هم نهاده اند، گويى كه تشيّع، مكتبى به سان قاديانيه و بهائيّت است!

در اين قفسه عريض و بلند كه براى ارائه كتبى كه در آن به صورت خاصّى رده شده بودند، نيّات پليدى در مدّ نظر بوده و كتابهايى در آن جلب نظر مى كرد كه در مشوّه جلوه دادنِ چهره شيعه نقش مخرّبى را به عهده دارند، اگر چه از چاپ پاره اى از آنها سالها مى گذرد و به چاپهاى متعدّدِ مجدّدى رسيده اند؛ و اين امر نشان مى دهد دشمنان شيعه كه همان دشمنان اسلام هستند، در دوره معاصر، علماى ممالك اسلامى را در فروپاشى اسلام آموزش مى دهند و براى اين كه بتوانند شكاف و اختلاف را ميان پيروانِ مذاهبِ اسلامى و مذهب شيعه گسترده تر و عميق تر سازند، هرگز از پاى نمى نشينند. چند سال است كه مزدورى از دانشجويان فوق ليسانس را شستشوى مغزى داده و او را براى نگارش كتابى، از هر جهت مدد رساندند و بودجه فراوانى را در اختيارش قرار دادند و امكاناتى كم نظير براى او فراهم آوردند و او را بر آن داشتند كه هر چه خلاف واقعيّت است در چهره حقّ به جانبى، در كتابى ترسيم كند كه «مسألة التقريب بين السنة والشيعة» نام دارد و شيعه را با استناد به منابعى سست و يا رواياتى كه علماى اماميّه راويانِ آنها را فاسدالمذهب و كذّاب و متروك الحديث و كثير المراسيل شناسانده در كفه اى از سنجش مى گذارد و عقايد و احكام فرعى عملى اهل سنّت را در كفّه ديگر ميزان مى نهد؛ آنگاه مطالعه كننده را به داورى مى گيرد كه آيا اين دو كفه متهافت نيستند؟ آيا تقريب با شيعه كه حامل چنان عقايد و احكامى هستند امكان پذير مى باشد؟!

ص: 199

خبث نويسنده اين كتاب، كه سالها پيش در دو مجلّد به چاپ رسيده است، در همه زواياى آن جلب نظر مى كند.

بارى در مكتبه «دارالكتب»- همانگونه كه ياد كرديم- كتابهايى را كه در نقدِ مكتب شيعه و انقلاب اسلامى ايران بود- به گونه اى كه بيش از هر كتاب ديگر، نظر واردين و خريداران كتب را جلب مى كرد- جاسازى كرده اند و اين كتابها را به جاى آن كه در قفسه ها بچينند با چهره صفحاتِ عناوين و روى جلد آنها عرضه كرده اند؛ كتابهايى از قبيل:

الثورة الإيرانيّة في ميزان الإسلام، از شيخ محمّد منظور نعمانى، از علماى بزرگ هند، كه ابوالحسن ندوى [وهابى و مقيم لكنهو و رييس كتابخانه «ندوة العلماء» در لكنهو] مقدّمه اى بر آن نگاشته و به وسيله «دار عمّار النشر و التوزيع» عمّان به سال 1408 ه. ق. چاپ نخست آن منتشر شده است. ندوى فرزند عبدالحىّ حسنى است كه از دانشمندانِ معروفِ هند مى باشد و خودِ ندوى داراى آثار، تأليفات و تعليقات فراوانى بر كتب مختلف اسلامى است. امّا متأسّفانه در كينه توزى نسبت به شيعه، شهره است. نويسنده نامرد و جفاكارِ اين كتاب به جاى «الثورة الإيرانيّة الإسلاميه» كتاب را به «الثورة الإيرانيّه» نامبردار ساخته تا ضمن دعوى نرخ تعيين كند و انقلاب اسلامى ايران را غير اسلامى و انقلابى ملّى وانمود سازد.

جاء دور المجوس، الأبعاد التاريخيّة والعقائديّة والسياسية للثورة الإسلاميه، از عبداللَّه محمّد الغريب كه حتى در سال 1408 ه. ق. به چاپ ششم رسيده است. عنوانِ وهن آميز و تعرض گونه آن، از خباثتِ درونى نويسنده آن بازگو مى كند.

الشيعة والمتعه، از محمّد مال اللَّه كه توسّط «دار الصحوة الإسلاميّه»

ص: 200

در 1407 ه. ق. به چاپِ دوّم رسيده و تاكنون، به احتمال، چاپهاى متعدّدى از آن منتشر شده است.

الشيعة والتشيّع؛ از احسان الهى ظهير كه آن را همسان، در ردّ بهاييها و قاديانيها تأليف كرده و توسّط «اداره ترجمان السنه» لاهور پاكستان، سه كتاب او در نقد شيعه و بهاييها و قاديانيها طبع و منتشر شده است.

كتابهايى از اين دست كه اكثر آنها تحريف عقايد شيعه و نقد اين مكتب واقعى اسلام است و بسيارى از آنها در سوى مشوّه ساختن چهره انقلاب اسلامى تيرهاى انتقاد را نشان گرفته است. در اينگونه كتابخانه ها و به ويژه كتابخانه هايى كه سلفى ها با ريشهاى بلندشان جلب نظر مى كنند و گويا اينان را- كه عناد بيشترى با شيعه و انقلاب اسلامى دارند- بر كتابخانه ها؛ گمارده اند و فراوان ديده مى شوند و همانگونه كه اشاره كرديم سعى دارند به گونه اى اين كتابها را در جايگاههايى از كتابفروشى قرار دهند كه به محض ورود بر آنها نظر واردين به آنها معطوف گردد و احياناً اين كتابها را برخى از كتابفروشهاى سلفى دراز ريش، رايگان در اختيار مراجعه كنندگان قرار مى دهند.

ترفندهاى مذبوحانه معاندانِ شيعه و انقلاب اسلامى ايران، بى ترديد ناآگاهان و گرفتارآمدگان به جهل مركّب را از راه به در مى برد. نه تنها حكومتِ سعودى دانشگاه و مسجد و بازار و اداره و ارتش و زمين و زمان را در استخدام جنگ و ستيز با شيعه و انقلاب اسلامى گرفته، چنين مى نمايد كتابفروشانى چند كه شمار آنها كم نيست، براى ترويج وهّابيّت و اسلام آمريكايى به مزدورى شيطان بزرگ كشانده شده اند تا مبادا آن آيينى از اسلام كه با ذلّت و نوكرى و سلطه كفّار و مشركين آشتى ناپذير است، گسترش يابد و بازار شيطان، كاسد و راكد گردد.

ص: 201

يكى از كتابفروشهاى سلفى را به باد انتقاد گرفتيم مبنى بر اين كه چرا اصلًا هيچيك از آثار شيعه در كتابفروشيهاى شما، حتى يكى به عنوان نمونه، ديده نمى شود، در حالى كه كتابفروشيها و نمايشگاهها و كتابخانه هاى ايرانى درهاى خود را به سوى كتابهايى كه آشكارا معاندت با شيعه در آنها جلب نظر مى كند، گشوده و حتى گشاده است.

فرهنگ شيعه مرزهاى افكار و انديشه هاى ديگران را در جولانگاه مكتب خود بازگذاشته تا مردم دانسته و خواسته و با آگاهى همه جانبه، حقايق دينى را پذيرا گردند؛ و در ميان زندانى از افكارِ متعصّبانه- كه ديوارى بلند از ناآگاهى آنان را احاطه كرده- به سرنبرند. در عرصه فرهنگِ شيعه براى ورود افكار و انديشه هاى دانشمندان اسلامى از هر فرقه و نيز اسلام شناسان بيگانه از اسلام، مرزى وجود ندارد. چرا شما خود را در چهار ديوارى جهل و بى خبرى از افكار ديگران محبوس ساخته ايد، آيا دگم و جمود شما بر يك سلسله افكار و انديشه هاى پيش ساخته و كليشه شده موجب ركود فكرى تان نمى گردد و شما از اين باب به هيچ وجه احساس غبن و خسران نمى كنيد.

كتابفروشِ ديگرى كه قلباً مايل بود كتابها و آثار شيعه را در كتابفروشى خود به معرض فروش قرار دهد، در برابر سؤالِ ما پاسخ داد:

مفتّشين و بازرسهاى كتابفروشيها بى خبر، هر از چندى به كتابفروشيها سر مى كشند و اگر ما به فروش كتابى از آثار شيعه دست يازيم بايد با آغوشى باز از كيفرها و جرمهايى سنگين استقبال كنيم. گفتيم اين همه كتابهاى ضدّ شيعه و ضدّ انقلاب پاسخهاى مستدلى دارد و مطالعه آثارى كه چهره واقعى شيعه و انقلاب را تصوير مى كند، از حدّ و اندازه بيرون است؛ ولى هيچ اثرى از آنها در كتابفروشيها و شايد كتابخانه هاى مراكز علمى شما

ص: 202

ديده نمى شود.

راستى تا كى مى توان بر تداوم جهل و ناآگاهى رعاياى بى خبر خود تداوم بخشيد، مگر اين شيوه و راه و رسم عصر ما قبل تاريخ براى مردمى كه از رهگذر وسايط ارتباط جمعى مرزها را در تمام بسيط گيتى پشت سر مى گذارند، قابل تحمّل است و دوام مى آورد؟! ديشهاى تله ويزيون و آنتن هاى ماهواره اى، بر بامهاى خانه ها و هتل هاى مردم حرمين و سراسر شبه جزيرة العرب با ابرهاى تبليغ بى دينى و بى بند و بارى و شهوت مدارى استكبار و صليبيّون دوران معاصر باريدن آغاز كرده، صفحات تله ويزيون چنان مردم اين ديار را همراه با تبليغ عليه انقلاب اسلامى سر گرم ساخته كه همه راهها فراسوى آنان در رؤيت حقايقى كه بر جهان مى گذرد، مسدود گردانيده و اين مانع را در برابر ديد بصيرتشان به وجود آورده كه به سان كور و كرانى فروتر از بهائم، مغزها را از تحرّك و پويايى عاطل ساخته و از كار انداخته اند.

ما شيعه علاوه بر تهاجمِ فرهنگى غرب، مورد تهاجم وهّابيّت نيز مى باشيم چنانكه بسيارى از مردم شبه جزيرة العرب و زوّار حرمين نيز از آسيب تهاجمهاى فرهنگى و تبليغ وهّابيّت عليه شيعه و انقلاب اسلامى مصون نمى باشند و همواره در برابر كسانى كه به اين ديار مى آيند راه بندانهاى كلاسيك و متعارف و غير كلاسيك در سوىِ هدف به وجود مى آورند و از ورود نشرياتى كه مى تواند بينش لازم را در مردم به وجود آوَرد، جلوگيرى مى كنند و اين سدّ و حصر پيشگان، مرز اين راه بندان و محاصره اذهان را تا دور دست ترين نقاطِ گيتى با تبليغات مسموم خود به مدد دلارهايى كه از تراوش فسيلهاى عهد عتيق، از شيطان بزرگ و كوچك دريافت مى كنند، مغزها را به فسيلهايى دگرگون مى سازند كه مجالى براى

ص: 203

درست انديشيدن براى آنها باقى نمى ماند.

با برادرانى از آفريقاى جنوبى و كويت:

روز دوشنبه 19/ 2/ 73 ه. ش.: 27 ذيقعده 1414 ه. ق. فردى كه از آفريقاى جنوبى آمده بود «مير آفتاب حيدر رضوى» نام داشت و به زبان فارسى تكلّم مى كرد و مى گفت: فردا؛ يعنى روز سه شنبه 20/ 2/ 73 ماندلّا براى رياست جمهورى سوگند ياد مى كند. ضمناً آمريكا براى حفظ نفوذ و سلطه خود بر اين منطقه، كمكهاى مالى خود را دو برابر ساخته و ساير كشورهاى غربى در ميزانى چهار برابر سابق از امداد مالى بنا است اين كشور را برخوردار سازند. پس از مشخّص شدن نتايج انتخابات، ارزش دلار به پول آفريقاى جنوبى تنزّل كرده و از 66/ 3 «روند» به 50/ 3 پايين آمد. وى مى گفت 20 درصدِ مردم آفريقاى جنوبى سفيد پوست هستند و مناطقى شيعه نشين در اين سرزمين وجود دارد و فعلًا مسأله برترى نژاد در جهت نفع سياه پوستان مطرح است و به جاى برترى سفيدپوستان بر سياه پوستان، بر روى اين امر تأكيد مى شود كه سياهان و رنگين پوستان را بر سفيدپوستان برترى است؛ و فضاى اين سرزمين با وجود اختلاف نژاد، با وضع معكوسى فعلًا رو به رو است.

يكى از ايرانيانِ مقيم كويت در اين ميان از راه رسيد و مطالبى مبالغه آميز را گزارش مى كرد. مى گفت سعوديها سه روز ما را در مرز نگاه داشتند و هر نوع نوشته؛ اعم از دعا و جز آن را از ما مى گرفتند و آنها را پاره مى كردند و حتى از بازديد موتور وسيله نقليه نيز چشم پوشى نكردند. و گزارشهاى ديگر در سخت گيرى مأمورانِ سعودى داشت كه هر چند مى توان احتمال داد اين گزارشها مبالغه آميز نبوده است؛ زيرا

ص: 204

شيعه و طرفداران انقلاب اسلامى ايران در كويت كم نيستند، مأموران سعودى طبق دستور بايد در مورد آنها وسواس و احتياط لازم را از دست ننهند.

اشواطى در طواف اسواق:

در شب همين روز؛ يعنى شب سه شنبه 20/ 2/ 73 ه. ش.: 27 ذيقعده 1414 ق. پس از اقامه نماز و زيارات، گشت و گذارى بر بازار و مطالعه و بررسى احوال سوقيه و بازاريان مدينه داشتيم و تصميمى برخريد كالايى جز كتاب را در سر نمى پرورانديم. با آشفته بازارى رو به رو شديم كه فروشندگانِ عرب عاربه چون «احمق من هبقنّقه» شاذ و نادر مى نمود، بازاريانى كه اكثر قريبِ به تمام آنها هندى، پاكستانى، افغانى، ترك آذربايجان شوروى سابق، تركانِ تركيه و جز آنها، از مليّتهاى بيگانه از شبه جزيرةالعرب بودند؛ چنانكه سوقيه مكّه نيز بيگانگانى خويشمند پيشه وحوش بيشه افكارى بودند كه با وجود استهلاك و مصرف گرايى، تمام ره آورد تكنيك غرب با وضع چشمگيرى سراسرِ زندگانى آنان را در اختيار گرفته ولى هنوز چنان مى نمايند كه در دورانى كهن از اعصار پيشين به سر مى برند و واردين و مهاجرين را نيز در كام چنين فضايى بيگانه از هر مدنيّت هضم كرده و شستشوى مغزىِ آنان را موجب مى گردند. اين سوقيه و بازاريان ممسوخ، اگر از خريداران طرفى نبندند، با اهانتهايى خريداران را بى شرمانه از محيط سوداگرى و سودآورى خويش به عقب نشينى تا سوى محلّ كاروان مصمّمشان مى سازند و اگر غيرتى در كار باشد، به عقب نشينى استراتژيكى رو مى آورند و از بس ايرانيها چانه زدن را در بازارهاى حرمين نشر داده اند، بازاريان را بر آن داشته اند كه در نرخ كالاها

ص: 205

مشتريان را به مرگ بگيرند تا به تب رضا دهند؛ نرخهايى را عرضه مى كنند كه گاهى تا سطح نيمى از آن مقدار، كالا را با ريال سعودى مبادله مى كنند و اين امر نشان مى دهد كه اگر فردى ساده لوح باشد و تحت تأثير زبان بازى فروشنده در مرغوبيّت كالا قرار گيرد، هر چند كه بارها كلاه ها بر سرش گذاشته اند و يا كلاهها از سرش برداشته اند، اين بار كلاه گشادتر و بلندترى را بر سرش آشنا مى سازند كه تا گردن و پايين تر از كمرش را از ريالهاى موجوديش مصون مى دارند. پاره اى از خريداران ايرانى در به در به دنبال نرخهايى مناسب، ساعتها به جاى استراحت، مغازه هاى بى شمارى را مى كاوند تا بتوانند به عنوان مثال ساعتى مچى و يا طاقچه اى را- كه داراى بهاى پايين ترى از ايران است- خريدارى كنند. و حتى به جاى زيارت حرم رسول اللَّه و طواف بيت، مزارهاى بازار مدينه را بارها و بارها ديدار مى كنند و پيش و پس طواف النساءِ حج تمتّع، طواف النساءهاى ديگرى را در كوى و برزن و اسواق مكه در پيش مى گيرند و اشواطى فراوانتر از اشواط مقرّر در مطاف بازار و مسعاىِ عرضه كالاهاى فريبا خويشتن را به گردش و سَعْى وامى دارند و هلهله كنان- به جاى هروله- با كوله بارى گران و سنگين و يا احياناً سبك به جاى شركت در نماز جماعت، به جماعت كاروانيان و گروه مى پيوندند؛ تازه مى فهمند چنان طواف و سعيى كه پيرامون بازارهاى مكّه و يا زيارتى كه در مغازه هاى مدينه به منظور خريد سوغات به اجرا درآورده اند باطل است، و تصحيح و قضاى آن را به دست قضا و قدر مى سپارند. عدّه اى توپهاى پارچه هاى بنجل را همچون «ژ- ث» و «آر- پى- جى» بر دوش گرفته و به سان نظاميانى كه به صحنه جنگ مى روند و يا از آن باز مى گردند، خود را در برابر ستيزورزم در خواستهاى «عيالات متّحده» مجهّز مى سازند تا مبادا از يورشهاى انتقادآميز آنها بدون

ص: 206

رزم افزاز، آسيب پذير گردند.

هدف اين نيست كه حاجى با دست خالى به سوى ديارش بازگردد؛ خريدنِ سوغات از كارهايى است كه نمى توان از آن چشم پوشيد و منتظرانِ ديار زائر نيز نمى توانند از آن چشم پوشى كنند. امّا به ابتذال كشاندنِ تهيه سوغات، حاجى و زائر را نشايد؛ هر چند كه نمى توان از زائر خانه خدا به خاطر تهيه سوغات خرده گيرى كرد؛ ليكن بازار حرمين بازارى نيست كه او را در نرخ كالاها مغبون نسازند و او ناگزير است فقط با خوردن خيارى در كاروان از خيار غبنِ خود بهره گيرد و چاره اى دگر ندارد؛ چرا كه «جنس فروخته شده، پس گرفته نمى شود».

بازار مسلمين را بايد سامان داد، بازارى چند نرخى براى يكنوع كالا كه اراده زائر را متزلزل ساخته، او را مدتهاى مديدى براى تهيه سوغاتِ ناچيزى در پيچ و خم اسواقى گرفتار مى سازد كه فرصتهاى گرانبهايى از او بى جهت هدر مى رود.

اين اوضاع پريشان در مورد نرخ اجناس، در اكثر ممالك اسلامى به عنوان شيوه مرضيه براى سوقيه در آمده است و شايد يك راه و رسم بومى است كه ريشه در دوردست ترين اعصار دارد. آيا ممكن نيست اين بتى را كه قرنها است پرستش آن از سوى فروشنده و خريدار عملًا مورد تقديس مى باشد- شكست و به اين هرج و مرج و بى بند و بارى كه ميليونها و بلكه ميلياردها ساعات فرصت يك جامعه را بيهوده هدر مى دهد خاتمه داد.

در ارض حجاز كه زوار به صورتِ موسمى و موقّت در آنجا مقيم اند، مگر چه اندازه فرصت در اختيار دارند كه بايد قسمتِ عمده ساعات

ص: 207

بيدارى خود را غالباً براى اين كه در خريد كالا مغبون نگردند، صرف سعى و طواف در بازار كنند. و اين امر نشان مى دهد ما مسلمانان را در اين مورد نشانى از اسلام نيست كه ناگزير بايد فرصتهاى طلايى عمرمان در مسيرى قرار گيرد كه به هيچ هدف معقولى راه نمى بَرَد؛ چرا بايد نظم و انضباط و اتقان و احكام- كه در تعاليم اسلامى، ايده آل و اكيداً لازم الاتّباع است- بر شؤون مختلفِ زندگانى مان حاكم نباشد. مگر بدانگونه كه بر نظم و انضباط در فرهنگ اسلامى پافشارى شده در فرهنگهايى بيگانه چنان اصرار و ابرامى وجود دارد كه ما متأسّفانه ناگزيريم اين انضباط را در سرزمينهاى بيگانه از اسلام سراغ گيريم.

از ساير نابسامانيهايى كه گريبانگير مسلمين است سخن به ميان نمى آوريم كه بايد آن را به عهده مسلمين گذاشت نه بر عهده اسلام؛ ليكن حلّ مشكل مورد بحث ما آسان مى نمايد؛ به ويژه در بازارهاى حرمين كه هر ساله نفوسى با رقمى متجاوز از يك مليون يا دو مليون- را در موسم حج و كرورها انسان را در مواسم عمره از اقصى نقاط گيتى به خود جذب مى كند بايد براى مردمى كه به دور از زاد بوم خويش بدين سامان روى مى نهند طرحى نو افكند كه با چنال مقوله هايى كه ياد كرديم گرفتار سرسام و سرگشتگى نشوند و مسافران را در غرقاب وقت كُش و فرصت گير- كه اين درد در همه زواياى اقامت در اين ديار زوّار را سخت رنجه دارد- گرفتار نسازند.

كشورى كه عيون و جواسيس آن بر رفتار مسافرانِ خرد و كلان و بى نام و نامور در تمام مدّتى كه در آن به سر مى برند، آنهم با هميارى دوربينهاى تله ويزيونى مدار بسته و باز نظارت دارند و سراسيمه وار و با دستپاچگى مى خواهند در ايفاى اين وظيفه همه مساعى خود را به

ص: 208

كارگيرند، در مملكتى كه آسترهاى ساكِ دستى و پيچ و خم عمامه و اندرون كلاه و تار و پود عرقچين! را مى كاوند و اندرون و بيرون و پاشنه و كف چرمى و يا پلاستيكى پاافزار و كفشها را ذرّه بينانه به بازرسى ميكروسكوبى مى گيرند و جيبها را از محتوى تهى مى سازند و دانه دانه درونِ و ژرفاى آنها را لابراتوار مآبانه و آزمايشگاهانه تحليل و تجزيه مى كنند و چون در حراجى كارآيى ندارند، از كاويدن اندرونِ حلق و شكم و ساير اندامها درمى گذرند؛ آيا با چنان دقّتى كه شايان بسى تقدير و تجليل و در خور اعطاى جوايز جهانى است! نمى توانند بازارهاى حرمين را كنترل كنند كه هرج و مرج و كلاهبرداريها در آن بيداد مى كند و حاجىِ نگونبخت غالباً با ارقامى از سوغات به سوى اهل و عيالش برمى گردد كه مى توانست بدون رنج حمالى و باربرى، با نرخى به مراتب ارزانتر در ميهنِ خود فراهم آوَرَد. چه اهانتهايى كه حاجى از سوى فروشنده به جان خريدار است و خَريدارى كالا را با خريد اراجيفى كه از ناحيه فروشندگان به سوى او حاتم وار سرازير است همراه مى سازد و با دوستانِ خود ماجراى معامله خود را با آب و تاب كه با شكستى فاتحانه صورت گرفته بازگو مى سازد كه نتوانسته در برابر توهين سوقيه حرمين، باز تابى از خود نشان دهد؛ چرا كه اگر عكس العملى نشان مى داد فروشنده بازارى را از خود بيزار ساخته و چنان سوغات دِمُده و بنجل نصيبش نمى گشت.

برخورد اهانت بارِ بازاريانِ حرمين، تازه با سرزنش و ملامت و تحقير سوغات بگيران شهر و ديارش مى آميزد و حاجى بخت برگشته را دو چندان فسرده و متأثّر مى سازد.

روزهاى سه شنبه 20/ 2/ 73 و چهار شنبه 21/ 2/ 73 به نگارش خاطراتِ سفر در دفترِ «كتاب حج» و احياناً زيارت سرگرم بوديم.

ص: 209

از لكنهو به هند و از آنجا به تركيه:

روز پنجشنبه 22/ 3/ 73 ه. ش.: ذيحجّه 1414 ه. ق. با دوتن از جوانان شهر «بنارِس» هند ديدار داشتم؛ به نامهاى سيد ولى الحسن رضوى و احتشام عباس زيدى حسينى كه دوّمى زيدى به مفهوم متعارف نبود؛ بلكه هر دو شيعى امامى بودند كه در قم سر گرم تحصيل علوم دينى هستند و يكى از آنها زبان فارسى را به راحتى درك مى كرد و از توان كافى براى مكالمه فارسى برخوردار بود؛ و هر دو در درس خارج آية اللَّه مشكينى شركت مى كنند. سيّد ولى الحسن رضوى داراى مدركِ فوق ليسانسِ تاريخ و نيز زبان و ادبيّات فارسى از دانشگاه عليگره هند مى باشد.

پدرشان سيد شميم الحسن رضوى از شاگردان آيات عظام سيّد ابوالحسن اصفهانى و شيخ عبدالحسين رشتى و ميرزا جواد ملكى بوده و از طرف مرحوم آية اللَّه حكيم و آية اللَّه خوئى- قدّس سرّهما- وكالت و نمايندگى داشته است.

از شهر بنارس گزارشى كوتاه داشت كه اين منطقه با جمعيّتِ يك مليونى داراى دو حوزه علمى شيعى است كه يكى از آنها «جامع العلوم جواديه» نام دارد و داراى يكصد و پنجاه طلبه و دانشجويان است و ديگرى به عنوان «جامع ايمانيه» معروف است كه پيشينه بيشترى از «جواديه» دارد. در اين مدرسه اخير طلاب تا «لمعتين» به درسِ خود ادامه مى دهند.

راجع به ابوالحسن ندوى مقيم لكنهو سؤال كردم، هرچند قبلًا در مسافرتى كه دو سال پيش در هند داشتم و پيش از آن با مطالعه آثارش درباره او بى اطلاع نبودم، ولى خواستم براى آگاهى بيشترى درباره اين سالخورده مرد معلومات جديدى كسب كنم آنان نيز تأكيد كردند كه وهّابى

ص: 210

مسلك و سخت معاند شيعه است.

قبلًا به ما گزارش كرده بودند كه صدى دوازده از ساكنان هند، مسلمان مى باشند و شمار هندوها از همه فرقه ها فزونتر و سيكها از لحاظ جمعيّت در رده بعدى قرار دارند. اين برادرانِ شيعى هندى اظهار داشتند حدود دويست مليون از جمعيتِ هند را مسلمانان تشكيل مى دهند، و چهل مليون از اين جمع، شيعى مى باشند. و هم اكنون در قم حدودِ 350 تا 400 تن هندى سرگرم تحصيل علوم اسلامى هستند. خود سيد ولى الحسنِ رضوى كه در قم به سر مى برند، علاوه بر تحصيل، مسؤوليتِ مطبوعاتى را نيز به عهده دارند و يادآور شدند: برادر ناصر حسين عبقاتى (نواده حامد حسين) به نام «سجادِ عبقاتى» در قم اقامت دارد.

رضوى مى گفت: دانشمندى در «بنارس» زندگى مى كند كه از نظر علمى با ابوالحسنِ ندوى مقيم لكنهو هم سطح مى باشد و به نام «مولى كوثر ندوى» معروف است، هر چند پيرو تسنن مى باشد؛ ولى در ولاى اهل البيت عليهما السلام شهره است.

طبق اظهار رضوى فعّاليتهاى بهاييان در هند، پس از انقلاب رو به ضعف نهاده و مانند پيش از انقلاب بازدهى ندارند و اين جريان از آن رو است كه كتابهايى در ردّ اين مكتب پوشالى نگاشته شده و اذهان را از اعتناى به اين مسلك روى گردان ساخته است.

حجاج تركيه:

حدود دو سالِ قبل كه در سمينار «تشيّع دو طول تاريخ تا دوران معاصر» در تركيه شركت كردم و درباره مقالتى تحت عنوان «مسأله تحريف قرآن و قراآت از ديدگاه شيعه» نوشته موسى كاظم ييلماز

ص: 211

سخنرانى كردم، اطلاع يافتيم كه در اين كشور حدود پانصد دارالتحفيظ قرآن كريم وجود دارد و نيز در تركيه سه هزار تن حافِظ كلّ قرآن به سر مى برند. بر يكى از دارالتحفيظها ديدارى داشتيم كه بس گسترده و مجهّز و شكوهمند بوده و عرصه بسيار وسيعى را در استانبول با ساختمانها و كلاسهاى متعدّدى به خود اختصاص داده، مسجدى در چند طبقه، با گنبدى بزرگ و فرازمند در درون آن بر پا كرده بودند؛ و اظهار مى داشتند در هر سال- دست كم- صدتن حافظ كُل قرآن را در اين مركز- كه به صورت پانسيون و شبانه روزى اداره مى شود- به ملّت تركيه پيشكش مى كند و على رغم آن كه اطفال نوآموز با حروف و كلمات عربى آشنا نيستند، قرآن را نخست از رهگذر نگاره هاى حروف و كلماتش فرا مى گيرند و قراءت و تجويد را مى آموزند و به حفظ آن روى مى آورند.

قريب سى و شش تن از نوجوانانى را كه حافظ كلّ و يا قسمتهايى از قرآن بودند، ما هيأتِ ايرانى آزموديم و ديديم كه همگى بدون آن كه كمترين نسيانى به محفوظاتشان آسيب رسانده باشد، آنچه را كه به خاطر سپرده بودند با قرائت و تجويدى درست از حفظ مى خواندند و آيات پيشنهادى را در قرائت از حفظ دنبال مى كردند و تحسين حاضران را برانگيختند.

دسته ديگرى از خردسالان كه عمرشان از شش تا هفت سالگى فراتر نبود، قرآن كريم را از روى مصحف به درستى همراه با قراءات صحيح و تجويدى مورد توقّع و انتظار تلاوت مى كردند و همگى داراى لباسى در خورِ قاريانِ قرآن و پوشش يكنواخت با عرقچينهايى بر سر بودند و خاطره دوران سابق طلبگى ما را در ديرينه زمانى تجديد مى كردند كه پوشيدن لباسِ عادى توده مردم، براى طلاب به هيچوجه خوش آيند نبود.

ص: 212

بارى، در ساعات واپسين روز دوّم سمينار ياد شده، نوبتِ ايرادِ خطابه به من رسيد و با پافشارى بر اعطاى فرصت نيم ساعت براى ايراد سخنرانيم، هيأت رئيسه را راضى كردم كه در مجالى كافى به من فرصت دهند تا با آرامش و بيانى رسا مقالتم را برخوانم.

سخنرانيم كه تا مغرب ادامه يافت و با اين كه مستمعان و حاضران، خطابه هايى را شنودند و فرسايش در چهره آنها آشكار بود، خطابه ام آغاز شد و شمرده و چالاك و با صدايى رسا در ايراد اين سخنرانى سنگ تمام گذاشتم كه با احساسات شديد و بى سابقه اى مواجه شد. و اين خطابه از بيست و نه دقيقه فراتر نرفت.

بلافاصله عالمى از ديار حجاز، كه مقيمِ مكه بود و سپندوار از جاى خويش برجهيد و بركنار تريبونِ ايرادِ تعقيبات ايستاده و اظهار داشت كه اگر من صرفاً براى شنودن خطابه دكتر حجّتى راه مكّه را تا استانبول طى مى كردم «ما كنت أرى إياى خاسراً»؛ «خود را زيانمند نمى يافتم».

رمضان البوطي نيز از پى او درباره خطابه ام اظهار داشت: پس از بياناتى كه دكتر حجّتى به گونه اى مستند ارائه كرد، جايى براى درگيرى ما با شيعه در مسأله تحريف باقى نمى ماند و كار را يكطرفه ساخته و بهانه اى براى ما در اتهام شيعه در اعتقاد به تحريف قرآن در ميان نيست و نمى توان انگِ اين تهمت را بر پيشانى شيعه چسباند.

سمينار ياد شده در تركيه طبق اظهار پاره اى از كارشناسان، با هزينه سعوديها بر سر پا شده بود و آنگونه كه گزارش كردند نتيجه معكوس نصيبِ متولّيان مالى و اقتصادى اين سمينار گرديد.

در آبان سال گذشته نيز دعوتى براى ايراد سخنرانى در كنگره «شوراى دينى» تركيه داشتم كه براى اوّلين بار دولت لائيك و علمانى تركيه

ص: 213

با بسيج كردن متولّيان شؤون دينى، اين كنگره را منعقد ساخت و خود دولت براى تست و آزمايش به منظور تقليل شورشى كه دولتمردان تركيه را به خود مشغول ساخته بود در انعقاد آن مستقيماً دخالت داشته و در روز نخست، سليمان دميرل، رئيس جمهور و خانم نخست وزيرش چيلر در افتتاح اين كنگره شركت كرده و هر دو را سخنرانى كوتاهى بود مبنى بر اين كه دين با علمانيّت درگير نيست؛ بلكه احياناً علمانيّت مى تواند بازويى در تأييد دين باشد. منظره جالبى در اين نشست نخست مرا شگفت آمد كه خانم نخست وزير همزمان با تلاوت قرآن روسرى را به صورت آشفته بر سر نهاده و به محض خاتمه قرائت قرآن اين روسرى را از سر برداشت.

بدين سان مراتب احترام خود را به قرآن اعلام كرد!

در مملكتى كه اكثريّتِ قريبِ به تمامِ نفوسِ آن را مسلمانان تشكيل مى دهد و بيش از دو مليون شيعى و بيست و پنج مليون علوى و شايد بيش از سى مليون از مسلمانان فرق ديگر اسلامى در آن به سر مى برند چندين كانال تله ويزيون آن فيلمهايى را در معرض ديد مى گذارند كه با كيفيّتى مشمئز كننده، هيجانات سكسى را دامن مى زنند.

لذا در مصاحبه اى كه با مجلّه «آرِنا»- كه وابسته به يكى از ايستگاههاى تله ويزيون تركيه است- داشتم و خاطره اقتدار مردم تركيه را كه در سايه تعاليم اسلامى بر سه قاره جهان حاكم بوده، تجديد كرده و حملات و انتقادات شديد خود را با خبرنگار اين مجلّه در ميان گذاشتم چنان احساسِ دينى خبرنگار برانگيخته شده بود كه ديدم گريستن آغاز كرد و اشك از ديدگانش جارى است.

حدود چهار ساعت با روزنامه «علمدار» مصاحبه داشتم كه تمام انتقادهايم به حكومت تركيه كه تا حدى تند بود در پنج شماره آن در

ص: 214

استانبول به چاپ رسيد.

هر روز حاجيان تركيه را در حرمين زير نظر داشتم كه با لباسى پاكيزه و يكنواخت و نظم و انضباطى شايان تقدير به حرمين آمد و شد داشتند و نقاط ضعف رفتارشان چنان ناچيز مى نمود كه پيش خود مى گفتم كاش زوّار ديگر از اينان الگو برگرفته و به سان آنان، حج را پاكيزه و معصومانه و بى ريا و مخلصانه برگزار مى كردند. شوائب مادى، آنها را در اين جايگاههاى مقدّس به خود سرگرم نكرده بود و در مغازه ها و فروشگاهها كمتر ديده مى شدند و در راه و رفتار خود كردارى مطبوع و آرام داشتند و نظافت و پاكيزگى سر و تن و لباس آنها در ميان جمع حجاج ملّيتهاى مختلف كم نظير مى نمود.

به سوى مساجد مدينه و مراتب احساسات لطيف يك مصرى:

بارى، بعد از ظهر روز پنجشنبه 22/ 3/ 73 ه. ش.: يك ذيحجّه 1414 ه. ق. در معيّتِ حضرت حجّةالاسلام والمسلمين جناب آقاى فلاح زاد- حفظه اللَّه تعالى- كه نستوهانه در راهنماييهاى جغرافيايى و تاريخى و فقهى در اكثر جاها حضور خود را با نشاط و خوشرويى اعلام مى كنند و به هيچوجه در فعّاليّتهايش كمترين دريغ را روا نمى دارند، در سوى مسجدالقبلتين و مساجد سبعه و مسجد قبا با تنى چند از دوستانِ فرزانه روان شديم. آقاى فلاح زاده در طول راه، با توفيقى كه خدا نصيبش ساخته، رهيده از هفواتِ لفظى و معنوى، با بيانى واقعاً رسا و دلنشين و نشاط آور و پر جاذبه، از هر پيچ و خم و خيابانى كه اتومبيل مى گذشت براى مواضع مناسب گزارش مفيدى داشت. قبل از رسيدن به مسجد القبلتين و يا مسجد قبا، تا رسيدن به امكته مورد نظر، اطّلاعات جمع وجور

ص: 215

و منظم و درست را براى چنين محفلى سيّار پيشكش مى كرد.

مساجدى كه همزمان با نبىّ اكرم صلى الله عليه و آله هر چند ساده و بى پيرايه پى نهاده و ساخته شده بود، چندان كم نيست؛ گذشته از مساجد سبعه و دو مسجد ياد شده و مسجدهاى ديگر در حرمين، رقم قابل ملاحظه اى را مى پردازند كه اگر فرصتى فراهم آيد ان شاء اللَّه در دفترى ديگر مطالبى درباره آنها رقم خواهد خورد.

بارى، پس از گزاردن دو ركعت نماز تحيّت در مسجد قبا و بازگشت از آن، كانتينرى انباشته از كتاب و جزوه هايى در كنار مسجد لميده، و هندوانى چند كه پيدا بود گرفتار تعصّب در وهابيت بوده اند، اين جزوه ها و كتابچه ها را كه به زبانهاى مختلف فارسى، عربى، اردو، تركى و انگليسى سامان يافته بود، مطابق نتيجه اى كه با وَرْانداز چهره و ارزيابى از آنها بود،

ص: 216

اين جزوه هاى فسيل شده را اهدا مى كردند و به فارسى زبانان جزوه و كتابچه كوچكى پيشكش مى كردند كه به زبان فارسى و به قدر همّت اهدا كنندگان، بسيار كوچك و ناچيز مى نمود عرب زبانان را نصيبى بيشتر از اين جزوه ها بوده و به حدود شش- هفت جزوه مى رسيد. ناگزير مى بايد از كنار آن عبور مى كردم.

همان جزوه فارسى كذايى كوچك را به من دادند؛ امّا چون مى خواستم بدانم منشورات موجود در اين يخچال سياه چيست در خواست جزوه هاى ديگر كردم كه با بستن در، به من فهماند تو را و امثال تو را كه ايرانى هستيد از اين تحفه هاى گرانبها! و كُتب قَيِّمه! بهره اى نيست.

يك عرب مصرى كه ناظر چنين صحنه تراژدى بود، تصوّر كرد به من سخت جفا رفته است و مصيبتى بزرگ در محروميّت از اين تحفه ها مرا آزرده ساخته است!، امّا حقيقت نه چنين بوده، مرا از اين كه جزوه ها را نستاندم كمترين رنجه اى دست نداد ليكن روح حساس اين مرد مصرى، او را بر آن داشت كه هنگام بازگشت به سوى مركبى كه ما را به هتل مى آورد، جزوه هايى را از كانتينربانان بستاند و دوان دوان آنها را به من برساند! من از اين كار او كه از احساس لَطيف و رقيقش مايه مى گرفت، بسيار سپاسگزارى كردم و او نيز از رفتار شتربانان سابق و سائقانِ سياراتِ روز، از من پوزش خواست كه مثلًا به شما گستاخى كردند و در كانتينر را بر روى شما مسدود ساختند! و گويا سدّ و حصر و ايجاد راه بندان و بستن در و دروازه بر روى ديگران و حتى بر روى خودى فراسوى حقايق، پيشه ديرينه آنها است؛ حمّالةالحطب راه بر رسول خدا مى بست و بنى هاشم را بو جهل ها و بو سفيانها از همان دوران دور دست، در محاصره گرفته بودند كه مبادا راهى براى توده مشركان فراسوى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و قرآنش

ص: 217

گشوده شود.

جزوه هايى كه اين رادمردِ مصرى در ميان راه، به دستم سپرد، هر چند براى احترام به ايشان، با آغوشى باز آنها را پذيرا شدم امّا مرا چندان اعتنايى به آنها نبود. در ميان مركبى كه ما را در سوى هتل سوق مى داد، آنها را گشودم و ديدم اكثر آنها همان جزوه هاى عاميانه و غرض آلودى بوده كه سالها است در پخش آنها هنرنمايى مى كنند؛ از آن جمله جزوه هايى بود كه از آنها به گونه اى فشرده ياد مى شود:

كشف الشبهات في التوحيد؛ از محمّد بن عبدالوهّاب، با مقدّمه و تعليقات محمد منير دمشقى، كه تعليقه نويسِ آن مزدورى است معلوم الحال كه چون بنيانگذار وهّابى گرى به سان «چلنگرى و آهنگرى» وزناً ومعنىً، در خوابى خرگوشى فرو رفته و فقط با مرگش بيدار خواهد شد.

مجموعةالرسائل؛ از رهطِ ثلاثه رونق آفرينان مكتب شرك انگار مكاتب توحيدى؛ يعنى عبدالعزيز بن باز، محمّد صالح العثيمين و عبدالرحمن بن محمّد بن قاسم كه قسمت عمده محتواى اين رساله ها را احكام فقهى تشكيل مى دهد.

معنى «لا إله إلّااللَّه»؛ از دكتر صالح بن فوزان بن عبداللَّه بن فوزان، استاد مؤسسه عالى قضايى رياض، كه درباره محتواى كلمه «تهليل» سخنى تازه آورده، وكأنَّ پيشينان را راهى به معناى آن نبوده و بايد آنان را مشركانى بيرونِ از حوزه اسلام و مسلمين دانست!

اصول الدّين الإسلامى (مع قواعده الأربع)؛ از شيخ محمّد بن سليمان تميمى كه تكرار مكرّراتى بيش نيست.

حقوق دعت إليها الفطرة وقرّرتها الشريعة؛ از محمد صالح عثيمين ياد شده، كه استاد كلية الشريعه امام! محمّد بن سعود در قصيم مى باشد.

ص: 218

و بالاخره جزوه اى فارسى در مناسك حج، كه احكام حجِ خاصِ خود را از رهگذر آن نشر مى دهند.

مكّه مكرمه

هم اكنون كه در مكّه به سر مى برم ساعت، حدود هشت و بيست و پنج دقيقه بعد از ظهر روز شنبه 7/ 3/ 73 ه. ش.: 17 ذيحجّه ه. ق. را اعلام مى كند.

و بايد ساعت سه پس از نيمه شب امروز را عازم جدّه شده و ساعت ده بامداد در روز يكشنبه 8/ 3/ 73 به سوى تهران- إن شاء اللَّه- پرواز كنيم.

هر چند اين خاطرات سفر از آغاز تا بدينجا تا اين تاريخ نگارش يافته امّا يادداشتهايى مربوط به روز جمعه 30/ 2/ 73 كه در سوى عرفات راه سپرديم، تا پايان مراسم رمى جمرات را قبلًا نگاشته بودم. نوشته ما تا اينجا در اين شب مى خواهد در مكّه به پايان برسد كه بايد به خواست خداوند ساير مشهودات خود در ايّامى ديگر را در تهران بنگارم، فعلًا عازم مراسم جشن عيد غدير مى باشم كه با حضور نماينده محترم مقام معظّم رهبرى حضرت حجّةالاسلام والمسلمين جناب آقاى محمّدى رى شهرى در مبناى «الجفالى» در محلّ تشكيل جلسات، برگزار مى شود.

بدين اميد كه خداوند متعال ما را به چنان حجى موفق بدارد و گناهان ما را فرو ريزد، سخن را به پايان مى برم.

والحمدللَّه أولًا و آخراً و صلى اللَّه على محمد و آله الطاهرين، كتبه بيمناه الداثرة العبدالمفتاق الى رحمة ربه الغافر الغنى محمد الباقر الحسينى المازندرانى المدعو ب «حجتى» فى يوم السبت، الحادى عشر من شهر محرم الحرام سنة 1417 ه. ق.: 21/ 3/ 1375 ه. ش.

كتابنامه

ص: 219

أخبار مكة: محمد بن عبداللَّه ازرقى، دارالاندلس، بيروت 1328 ه. ق.

الاساس فى التفسير: سعيد حوّى دارالسلام للطباعة والنشر والتوضيع والترجمة، قاهره، ط سوم 1412 ه. ق.

بحارالانوار الجامعة لدرر أخبار الائمة الاطهار: محمد باقر بن محمد تقى مجلسى (م 1110 ه. ق.) مؤسسه الوفاء، بيروت. 1403 ه. ق.

البرهان فى تفسيرالقرآن: سيد هاشم بن سيد سليمان بن سيد اسماعيل توبلى بحرانى (م 1107 ه. ق.) مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، بيروت 1408 ه. ق.

تاريخ بغداد: ابوبكر احمد بن على، معروف به «خطيب بغدادى» (م 463 ه. ق.) دارالكتب العلمية، بيروت، بى تاريخ.

تاريخ العرب قبل الاسلام: جواد على: المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام.

تاريخ اليعقوبى: احمد بن يعقوب بن جعفر، معروف به «ابن واضح اخبارى» (م 284 ه. ق.) دار، بيروت 1379 ه. ق.

تأويل الآيات: مولى كمال الدين عبدالرزاق بن احمد ابى الغنائم محمد كاشانى (م 730 ه. ق.) دارالاندلس للطباعة والنشر والتوضيع، بيروت بدون تاريخ كه به عنوان تفسير القرآن العظيم، منسوب

ص: 220

به محى الدين بن العربى به طبع رسيده است.

تفسير ابن كثير: تفسير القرآن العظيم.

تفسير ابوالفتوح رازى: روض الجنان و روح الجنان.

تفسير القرآن العظيم: حافظ عمادالدين ابوالفداء بن كثير دمشقى (م 774 ه. ق.) دارالمعرفة، بيروت، بدون تاريخ.

تفسيرالقرآن الكريم: منسوب به محيى الدين بن عربى (م 638 ه. ق.) كه در واقع «تأويل الآيات» ملا عبدالرزاق كاشانى است كه به غلط به محيى الدين منسوب است، ما در اين دفتر به همين عنوان استناد كرديم.

تفصيل وسائل الشيعة الى تحصيل مسائل الشريعة: محمد بن حسن، معروف به «حرّ عاملى» مشغرى (م 1104 ه. ق.) مؤسسة آل البيت عليهما السلام لاحياء التراث، مطبعه مهر قم 1414 ه. ق.

تنوير المقياس من تفسير ابن عباس: مجدالدين ابو طاهر محمد بن يعقوب لغوى، معروف به «فيروز آبادى» (729- 817 ه. ق.) دارالمعرفة للطباعة والنشر، افست از روى نسخه چاپى «المطبعة الميمنيه» مصر 1314 ه. ق، هامش «الدر المنثور فى التفسير بالمأثور».

الجامع الصحيح: محمد بن اسماعيل بن ابراهيم بخارى- ابوعبداللَّه- (م 6 يا 253 ه. ق.) دارالدعوة، استانبول. و طبع بيروت 1406 ه. ق.

حج الانبياء والائمة عليهما السلام: حوزه نمايندگى ولى فقيه در امور حج و زيارت، ايران 1416 ه. ق.

الحقائق: محمد بن مرتضى، معروف به «فيض كاشانى» (1007- 1091 ه. ق.) دارالكتاب العربى، بيروت 1399 ه. ق.

ديوان: خواجه شمس الدين محمد بن محمد، معروف به «حافظ شيرازى» (حدود 720- حدود 792 ه. ق.) به اهتمام سيد محمد رضا

ص: 221

جلالى نايينى و دكتر نذير احمد، انتشارات امير كبير، چاپ ششم 1367 ه. ش.

روح البيان فى تفسيرالقرآن: اسماعيل حقى بروسوى خلوتى (م 1137 ه. ق.) المكتبةالشعبية، بدون تاريخ، افست از چاپ «المطبعة العثمانية» 1330 ه. ق.

الروضة الهية فى شرح اللمعة الدمشقية: زين الدين بن على، معروف به «شهيد ثانى» (911- 965 ه. ق.) طبع افست «احياء التراث العربى» با تعليقات و تصحيح سيد محمد كلانتر، بدون تاريخ.

روض الجنان و روح الجنان: حسين بن على بن محمد رازى خزاعى، معروف به «ابوالفتوح رازى» (م سده 6 ه. ق، تهران، طبع دوم، به تصحيح الهى قمشه اى 1334، 1335 ه. ش.

زادالمسير فى علم التفسير: عبدالرحمن بن على محمد (ابوالفرج جمال الدين جوزى قرشى بغدادى) معروف به «ابن جوزى» (م 597 ه. ق.) دارالفكر، بيروت 1407 ه. ق.

سفينة البحار و مدينة الحكم والآثار: عباس بن محمد رضا، معروف به «شيخ عباس قمى» (م 1359 ه. ق.) چاپ سنگى، تهران 1355 ه. ق.

سنن ترمذى: ابو عيسى محمد بن عيسى بن سوره (م 279 ه. ق.) بيروت، دارالفكر.

صحيح البخارى: الجامع الصحيح: محمد بن اسماعيل بخارى.

علل الشرايع: محمد بن على بن بابويه قمى، معروف به «شيخ صدوق- و ابن بابويه» (م 381 ه.. ق.) دار احياء التراث العربى بيروت، افست از چاپ «المكتبة الحيدرية» (نجف 1385 ه.. ق.) چاپ دوم.

عيون اخبارالرضا عليه السلام: صدوق (م 381 ه. ق.) تهران، انتشارات جهان.

ص: 222

غياث اللغات: غياث الدين محمد جلال الدين بن شرف الدين مصطفى آبادى رامپورى (م سده 13 ه. ق.) از كشور، هند 1890 م.

فرهنگ نفيسى: على اكبر نفيسى «ناظم الاطباء» (م 1342 ه. ق.) طبع افست مروى در پنج مجلد، 1343 ه. ق.

فقيه من لايحضره الفقيه: صدوق (م 381 ه. ق.) تهران 1410 ه. ق.

فى ظلال القرآن: سيد قطب (1324- 1387 ه. ق.) دارالشروق، بيروت، طبع دهم 1402 ه. ق.

الكافى: محمد بن يعقوب كلينى رازى (م 328- يا- 329 ه. ق.) با ترجمه و شرح سيد جواد مصطفوى، و سيد هاشم رسولى، كتابفروشى اسلاميه، تهران 1387 ه. ق. و چاپ دار صعب و دارالتعارف للمطبوعات، بيروت، طبع چهارم 1402 ه. ق.

الكامل فى التاريخ: عزالدين ابوالحسن على بن كرم محمد بن عبدالكريم شيبانى، معروف به «ابن اثير» (م 555- 630 ه. ق.) دار صادر، بيروت 1402 ه. ق.

كشف الاسرار و عدّة الابرار: معروف به «تفسير خواجه عبداللَّه انصارى»: رشيدالدين ابوالفضل بن ابى سعيد احمد بن محمد محمود ميبدى (زنده در 520 ه. ق.: تاريخ تأليف كتاب) انتشارات امير كبير، چاپ سوم 1357 ه. ش.

كنزالعمال فى سنن الاقوال والافعال: علاءالدين على المتقى بن حسام الدين هندى برهان پورى (م 975 ه. ق.) مؤسسةالرسالة، بيروت 1399 ه. ق.

لطائف الاشارات: ابوالقاسم زين الاسلام عبدالكريم بن هوازن بن عبدالملك بن طلحة بن محمد قشيرى (376- 465 ه. ق.) مركز تحقيق

ص: 223

التراث- الهيئةالمصرية العامة للكتاب، مصر، چاپ دوم (مصوّر از چاپ نخست سال 1971 م) 1981 م.

مجمع البيان لعلوم القرآن: امين الاسلام ابو على فضل بن حسن طبرسى (م 548 ه. ق.) كتابفروشى اسلاميه، تهران 1373- 1374 ه. ق.

المحجة اليضاء فى احياء (تهذيب) الاحياء: محمد بن مرتضى، معروف به «فيض كاشانى» (م 1091 ه. ق.) مكتبة الصدوق، تهران 1339- 1342 ه. ش.

مروج الذهب و معادن الجوهر: ابوالحسن على بن حسين بن على مسعودى (م 346 ه. ق.) دارالمعرفة، بيروت 14030 ه. ق، و ترجمه آن از ابوالقاسم پاينده، بنگاه نشر كتاب، تهران 1356 ه. ش.

مستدرك تفصيل وسائل الشيعة الى تحصيل مسائل الشريعة: ابو محمد حاج ميرزا حسين بن محمد تقى طبرسى نورى (م 1320 ه. ق.) قم 1408 ه. ق.

مظهر العجائب و منبع الغرائب فى شرح دعاء سيدنا الحسين بن على بن ابى طالب (شرح دعاى عرفه): سيد خلف بن سيد عبدالمطلب بن سيد حيدر بن سيد محسن بن سيد محمد (ملقب به مهدى) بن فلاح موسوى حويزى مشعشعى (معاصر شيخ بهايى م 1030 ه. ق.) نسخه خطى كتابخانه شخصى.

المعجم المفهرس لالفاظ الحديث النبوى: دكتر ارند، ژان. و نسينگ، استاد زبان عربى دانشگاه ليدن، هلند (1882 م) افست از چاپ كتابخانه «بريل» در ليدن هلند، 1936- 1969 م.

المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الكريم: محمد فوأد عبدالباقى، دارالفكر، بيروت 1407 ه. ق.

ص: 224

المعجم الوسيط: ابراهيم مصطفى، و احمد حسن الزيات، و حامد عبدالقادر، و محمد على نجار، به اشارت «مجمع اللغة العربية مصر» افست از چاپ دوم مصر، 1980 م دارالدعوة تركيه، بى تاريخ.

المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام: دكتر جواد على، دارالعلم للملايين، بيروت 1968 م

من لا يحضره الفقيه: فقيه من لايحضره الفقيه.

منية المريد فى أدب المفيد والمستفيد: زين الدين بن على، معروف به «شهيد ثانى» (م 965 ه. ق.) طبع سنگى بمبئى.

مواهب عليه: كمال الدين حسين بن على واعظ كاشفى بيهقى (سبزوارى) (م 910 يا 906 ه. ق.) طبع سنگى 1276 ه. ق.

الوافى: محمد بن مرتضى، معروف به فيض كاشانى (م 1091 ه. ق.)

وسائل الشيعه: تفصيل وسائل الشيعة الى تحصيل مسائل الشريعة.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109