حج برنامه تكامل

مشخصات كتاب

سرشناسه : ضياءآبادي محمد، 1309 -

عنوان و نام پديدآور : حج برنامه تكامل تاليف محمد ضياءآبادي

مشخصات نشر : تهران : موسسه بنياد خيريه الزهرا سلام الله عليها 1388.

مشخصات ظاهري : شانزده، 422 ص.

فروست : سلسله مباحث اعتقادي؛ 8.

شابك : 22000 ريال(چاپ دوم) 978-964-2773-70-1

وضعيت فهرست نويسي : برون سپاري

يادداشت : چاپ قبلي: موسسه بنياد خيريه الزهرا سلام الله عليها، 1386(بدون فروست).

يادداشت : كتاب حاضر در سالهاي مختلف توسط ناشران متفاوت منتشر شده است .

يادداشت : چاپ دوم.

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس

يادداشت : نمايه.

موضوع : حج

موضوع : حج -- احاديث

موضوع : حج -- جنبه هاي قرآني

رده بندي كنگره : BP188/8/ض9ح3 1388

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : 2564603

ص:1

اشاره

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

ص:8

ص:9

ص:10

ص:11

مقدمه ناشر

افراد بشر با توجه به عمر كوتاه خود، فرصت زيادى براى آزمون و خطا ندارند، از اين رو بايد بهترين و كوتاه ترين راه را براى رسيدن به سعادت و خوشبختى انتخاب كنند.

خداوند متعال از چنين راهى بهصراط مستقيم تعبير كرده و مى فرمايد:

وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ. (1) 1

كسانى كه در اين راه قرار مى گيرند، براى آن كه به بيراهه نروند و دچار سردرگمى و اضطراب نشوند، بايد از پيشوايانى پيروى كنند كه به دستور خداوند، هدايت و راهنمايى بشر را بر عهده گرفته، از كوتاه ترين راه و با بهترين شيوه، مردم را به مطلوب مى رسانند.

وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدِينَ. (2) 2

خداوند از مؤمنان خواسته است تا از رهبرانى پيروى كرده و آنان را به پيشوايى خود برگزينند كه پاك و پاكيزه اند، (3) 3 به مردم دروغ نمى گويند (4) 4 و دلسوز مردم اند. (5) 5 در قرآن مى فرمايد:


1- . انعام: 153
2- . انبياء: 73
3- . إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً.
4- . إِنَّ الرَّائِدَ لَا يَكْذِبُ أَهْلَه.
5- . طه ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى

ص: 12

أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ (1) 1

در زيارت جامعه هم مى خوانيم:مَنْ أَتَاكُمْ نَجَا وَمَنْ لَمْ يَأْتِكُمْ هَلَك (2) 2.

پيمودنصراط مستقيم نياز به شناخت مجموعه قوانين و مقرراتى دارد كه از آن، در قرآن كريم با ناماسلام ياد شده است.

إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ اْلإِسْلامُ. (3) 3

و اسلام نيز اركانى دارد كه حج يكى از آنها است:

بُنِيَ الإِسْلامُ عَلَى خَمْسٍ، عَلَى الصَّلاةِ وَالزَّكَاةِ وَالصَّوْمِ وَالْحَجِّ وَالْوَلايَة. (4) 4

حج گزاران پيش از رفتن به اين سفر نورانى از يك سو وظيفه دارند با مناسك حج آشنا شوند تا آن را صحيح و درست انجام دهند و از سوى ديگر نسبت به اسرار و معارف حج شناخت پيدا كنند تا به باطن و روح حج دست يابند.

انجام دادن درست اين فريضه، تكليف را از دوش انسان بر مى دارد و دستيابى به روح و باطن حج زمينه ساز تكامل انسان مى شود، در كتب لغت آمده است:حَجَّ فلانٌ أي افْلحَ فلانٌ؛انجام حج يعنى رستگارى و فلاح.

حج چشمه جوشان و زلالى است كه جويندگان حق و فضيلت، اگر خود را در آنجا شستشو دهند، همچون روزى كه از مادر متولد شده اند از گناه پاك و پاكيزه مى شوند.

علما و دانشمندان و فقهاى بزرگوار، هركدام به سهم خود كوشيده اند تا مسلمانان را با ابعاد گوناگون حج آشنا كنند و راه را براى بهره ورى بيشتر آنان هموار سازند. برخى


1- . نساء: 59
2- . الفقيه، ج 2، ص 613
3- . آل عمران: 19
4- . كافى، ج 2، ص 18

ص: 13

مناسك حج نوشته اند تا مردم را در صحيح و درست انجام دادن اعمال يارى دهند و برخى ديگر به بيان اسرار و معارف اين مناسك نورانى پرداخته اند تا تشنگان معارف اسلامى را سيراب و آنها را در پيمودن مسير كمال راهنمايى كنند.

استاد ارجمند حضرت آيةاللَّه آقاى حاج سيد محمّد ضياءآبادى- دامت توفيقاته- از جمله عالمانى هستند كه با تأليف كتابحج برنامه تكامل كوشيده اند مناسك معنوى حج را تبيين كنند تا زائران بيت اللَّه الحرام با معرفت و بصيرت در اين مسير طىّ طريق كرده، راه نجات را بيابند و در پايان پاك و پاكيزه و مهذّب به ميهن خويش برگردند.

كتاب يادشده بارها چاپ و مورد استقبال جويندگان حقيقت قرار گرفته است. ليكن از آنجا كه اين كتاب در فضاى گذشته و قبل از انقلاب به رشته تحرير درآمده بود و هم اكنون حج جمهورى اسلامى ايران با گذشته تفاوت هاى بسيار زيادى پيدا كرده است، لذا با كسب اجازه از معظم له و براى بهره بردارى بيشتر حجاج بيت اللَّه الحرام، اقدام به تلخيص كتاب نموده، برخى مطالب غير ضرورى حذف و با ويرايش جديد به شكل كنونى آماده شد كه خوشبختانه تأييد و تشويق ايشان را نيز به همراه داشت.

اميد است خوانندگان عزيز، با خواندن اين كتاب ارزشمند، با آمادگى بيشترى راهى ديار وحى شوند و به مناسك معنوى حج نيز با همان دقت و وسواسى كه در انجام درست حج دارند بنگرند و در نتيجه با انجام حجى صحيح و كامل به تمامى اهداف اين سفر معنوى و روحانى دست يابند ان شاء اللَّه.

معاون آموزش و پژوهش

بعثه مقام معظم رهبرى

18 شعبان المعظم 1426 ه. ق.

1/ 6/ 1384 ه. ش.

ص: 14

بسمه تعالى

حضور مبارك حضرت حجةالاسلام والمسلمين آقاى قاضى عسكر دام عزه الشريف

با سلام و عرض تشكر از عناياتى كه درباره تلخيص كتاب حج ابراز فرموديد، معروض مى دارد از هر جهت شايسته تقدير است. هرچند اين حقير دوست داشتم بعضى از قسمت ها برداشته نشود ولى نخواستم از نظر جناب عالى تخطّى كرده باشم و شايد هم صلاح در همان باشد كه اعمال فرموده ايد و البته قطعى است كه در مقدمه اشاره به تلخيص شدن اصل كتاب خواهيد فرمود. سلامت و سعادت دارين براى حضرت عالى از خداوند متعال مسألت دارم.

ملتمس دعا، سيّد محمّد ضياءآبادى

ص:15

مقدمه مؤلّف

الْحَمْدُ للَّهِ الَّذي جَعَلَ الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَامْناً وَصَلّى اللَّهُ عَلى مُحَمَّدٍ رَسُولِهِ الْمُصْطَفى الَّذي ارْسَلَهُ اللَّهُ شاهِداً وَمُبَشّراً وَنَذِيراً وَداعِياً الَى اللَّهِ بِاذْنِهِ وَسِراجاً مُنِيراً. وَعَلى اهْلِ بَيْتِهِ الَّذِينَ اذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَطَهِّرْهُمْ تَطْهِيراً.

در اين دنياى يغماگر مادّى كه آشكارا سرمايه هاى معنوى بشر به تاراج مى رود، سجاياى كريمه و فضايل عالى روحى، ارزش خود را از دست داده است و كم كم از صفحه حيات آدميان برچيده مى شود.

طبيعى است كه در اين اوضاع و احوال، زندگى براى انسان هاى آزاده و زنده دل، مانند تنفّس در هواى آلوده و متعفّن، بسيار رنج آور و دشوار است. بنابراين، آنها دائماً مترصّدند، تا از ميان نعره هاى مشمئزكننده دنياپرستان، ندايى لطيف و روحانى برخيزد و دعوتى ربّانى و آسمانى به گوششان برسد و خستگى را از جانشان بردارد و غبار افسردگى را از چهره قلبشان بزدايد و در عالمى ماوراى اين عالم كسالت بار، سيرشان بدهد و از آب حيات انس با حقّ و اولياى حق، سيرابشان سازد.

آن ندا، نداى حجّ است و آن دعوت، دعوت ابراهيم خليل است؛ دعوتى كه هر سال، به هنگام رسيدن موسم حج، در ميان مسلمانان هيجانى عجيب به وجود مى آورد و جنبش و اهتزازى خارق العاده در قلوب و ارواح زنده دلان مى افكند. آنان با مجذوبيّتى حيرت آور از جا كنده مى شوند و رو به كعبه و خانه معبود مى شتابند و با فريادلبّيك، اللَّهُمَّ لَبّيك فضاى مكّه را پر مى كنند. سر و پا برهنه و دل از علايق مادّى شسته، خود را به پاى ديوار خانه محبوب مى رسانند و آن را چون جان شيرين در بغل مى گيرند و با اشتياقى زايدالوصف، بر گرد آن مى چرخند و

ص: 16

زمزمه هاى عاشقانه و شورانگيز از عمق جان سر مى دهند و دردهاى درونى خود را با خالق مهربان در ميان مى گذارند و با گوش دل، پذيرش ها و نوازش هاى كريمانهربّ البيت را مى شنوند و با روحى سرشار از نشاط و بهجت معنوى بر مى گردند.

حقّاً كعبه، در اين دنياى پرطوفان، پناهگاه معنوى انسان است.

زنده دلانى كه از فريادهاى جان فرساى زندگى ماشينى به ستوه آمده اند و آهنگ هاى ملال انگيز سود و زيان مادّى پول پرستان، ملولشان ساخته و از تأمين حيات سعادتمندانه براى خود و ديگران، مأيوس شده اند، با پناهندگى به كعبه، آن چنان رَوح و راحت جان مى يابند و آرام مى شوند كه تمام مشكلات و مصائب، در نظرشان آسان مى نمايد و راه هاى پرسنگلاخ زندگى، پيش پايشان هموار مى گردد و با قلبى مطمئن و سينه اى گشاده در اثر اتّكا به قدرت لايزال الهى، براى مبارزه با سختى هاى حيات و به وجود آوردن زندگى انسانى، آماده مى شوند.

البته، نيل به آثار حيات بخش اعمال عبادى عموماً و عمل حجّ خصوصاً، مشروط به اين است كه به دقايق و اسرار اين دستورات عظيم آسمانى توجّه كامل بشود؛ وگرنه بسيار روشن است كه صورت عارى از روح، آن نتايج عالى انسانى و اجتماعى را نخواهد داد.

و به طور قطع، قسمت عمده محروميّت ما مسلمانان، از آثار فوق العاده عظيم دستورات دينى خود، معلول بى توجهى به روح قوانين الهى و اكتفا به صورت ظاهر آنهاست.

مردمى را مى بينيم كه مكّه مى روند و عمره و حج بجا مى آورند و ظواهر اعمال و مناسك را هم به خوبى مى دانند، اما نه انقلابى در اخلاق و تكامل نفس و ترقّى روح و ارتباط با خدا در آنان حاصل مى شود، و نه از نظر روابط اجتماعى و حفظ حقوق بشرى، خود را مضبوط و منظّم مى سازند.

بعضى از مردمى كه به عزم زيارت بيت اللَّه و امتثال فرمان عظيم خدا، به جنب وجوش مى افتند و مقدّمات سفر را فراهم مى سازند، از كوچك ترين اشياى مورد حاجت در سفر، غفلت نمى كنند؛ از وسايل خواب و خوراك و پوشاك و ساك هاى بزرگ و كوچك براى حمل سوغاتى گرفته تا يادگرفتن مناسك حجّ و مسائل مربوط به احرام و طواف و سعى و رمى و ساير اعمال ظاهرى كه همه را با جدّ و اهتمام كامل، تهيّه و تحصيل مى كنند، امّا از نظر درك روح حجّ و شناختن هدف و مقصود از اين سير و سفر الهى، چنان در حال غفلت و بى خبرى مى روند و بر مى گردند كه اصلًا حرفى از آن به ميان نمى آورند و سؤالى نمى پرسند و برنامه اى نمى گذارند و احساس كمبودى

ص: 17

نمى كنند. گويى اصلًا شناختن آن حقايق و صورت خارجى دادن به آن مقاصد، در مركز قلب و صحنه عمل، جزء برنامه اسلامى نيست و هيچ گونه دخالتى در امور آنها ندارد.

گويا تنها چيزى كه از آنها خواسته اند، همين است كه دو قطعه حوله بر خود بپوشند و كلمه لبّيك به زبان جارى كنند و چند بار گرد بيت بچرخند و بين صفا و مروه گردش كنند و در منى سر بتراشند و گوسفندى بكشند و سنگريزه هايى به ستون هاى بيابان منى بزنند و بعد برگردند و والسلام!

پس معلوم مى شود كه آنها روح حج را درك نكرده اند و هدف و معناى كار خود را نشناخته اند، و در نتيجه به اين چنين تضادّ و تناقضى در عمل مبتلا شده اند.

بنابراين چاره اى نيست جز اين كه خود را به فراگيرى و فهم مقصدها و هدف هاى انسانى و حياتى برنامه هاى حكيمانه آسمانى، موظف بدانيم و در اين راه، از خود سعى بليغ و اهتمام كافى نشان بدهيم و از امام سيّد السّاجدين عليه السلام، به خاطر داشته باشيم كه ضمن تشريح مقاصد عالى اعمال حج، از مردى كه اعمال حجّ بجا آورده بود، سؤال فرمود:آيا در حين انجام آن عمل و اين عمل، متوجّه معنى و مقصد كار بودى؟

آيا به هنگام خلع لباس از تن و پوشيدن جامه احرام و گفتن لبّيك، عزم خلع لباس گناه از روح و پوشيدن جامه تقوا و پرهيز را در دل داشتى؟ همچنين در طواف و سعى و وقوف در عرفات و مشعر و رمى جِمار و بيتوته در منى و تراشيدن سر و كشتن قربانى، چنين و چنان بودى؟

او در جواب تمام سؤالات امام عليه السلام مى گفت:نه، اين چنين كه شما مى فرماييد نبودم.

امام عليه السلام در پايان سخن فرمود:

فَما وَصَلْتَ مِنى وَلا رَمَيْتَ الْجِمارَ، وَلا حَلَقْتَ رَأْسَكَ، وَلا ادَّيْتَ نُسُكَكَ وَلا صَلَّيْتَ فِي مَسْجِدِ الْخَيْفِ، وَلا طُفْتَ طَوافَ الْافاضَةِ وَلا تَقَرَّبْتَ، ارْجِعْ فَانَّكَ لَمْ تَحُجَّ. (1) 1

خلاصه مضمون آن كه، اين اعمال را چون به قصد تحقّق دادن به اين مقاصد انجام نداده اى، در حقيقت كارى نكرده اى و حجّى بجا نياورده اى. يعنى آن آثار عظيم اخلاقى و اجتماعى كه بايد از اين اعمال به دست آيد، نمى آيد و آن درجات عالى روحى كه بايد تحصيل شود، نمى شود؛ وگرنه مسلّم است كه موجب اسقاط تكليف ظاهرى مى شود.


1- . مستدرك الوسائل، جلد 2 ص 186، باب 17 حديث 5.

ص: 18

بنابراين، وظيفه هر مسلمان است كه وقتى عزم حجّ و زيارت بيت محرّم كرده علاوه بر فراگرفتن آداب ظاهرى اين عبادت بزرگ- كه در رسايل عمليّه مخصوص مناسك حج مضبوط است- توجّه كاملى نيز به شناخت دقايق و مقاصد باطنى آن آداب و اعمال كند تا ركن اصيل اسلام (1) 1

در ظاهر و باطن وجودش تحقّق يابد و حقيقت حجّ و زيارت خدا در سرّ ضميرش زنده شود و به راستى، خانه قلبش، خانه خدا و بيت الذّكر گردد.

فَاذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آبائَكُمْ أوْ اشَدَّ ذِكْراً. (2) 2

پس از فراغت از انجام مناسك حج، آن چنان به ياد خدا باشيد كه به ياد پدرانتان هستيد، و بلكه بيش از پدرانتان، ياد خدا كنيد (و او را در خلوت دل جا بدهيد).

از اين نظر، ديرزمانى بود مى انديشيدم كه مقاله اى كوتاه با خواست خدا در اين باب، به رشته تحرير درآورم، و آنچه را با فهم قاصر خود، در اين زمينه، از آيات قرآن كريم و روايات رسول اكرم صلى الله عليه و آله وائمّه معصومين عليهم السلام وبيانات آقايان علما و بزرگان دين، به دست آورده ام، به صورت مجموعه مختصرى، به عنوان ارمغان سفر، تقديم حجّاج بيت محرّم كنم، كه ان شاء اللَّه و به فضل و عنايت پروردگار، در اين سفرِ سعادت ثمر، همراه زوّار خانه خدا، رفيقى منبّه و مونسى مذكّر باشد.

به اميد آن كه بهره اى از ثواب آن اعمال و احوال ملكوتى، در آن مواقف و شعائر الهى، عايد اين حقير فقير نيز بگردد.

وللَّه الحمد كه موفّقم فرمود و اين اثر كوچك، به اين صورت مشهود درآمد و همچون ران ملخى از مورى ناتوان به درگاه سليمان، تقديم آستان اقدس حضرت ولىّ اللَّه اعظم، امام زمان، ارواحنا له الفدا گرديد و يُرجى من كرمه المنّ بالقبول. فان الهدايا على مقدار مُهديها.

سيد محمد ضياءآبادى


1- . قال ابوجعفر عليه السلام: بني الإسلام على خمس اقام الصلاة وايتاء الزكاة وحجّ البيت وصوم شهر رمضان والولاية لنا أهل البيت. خصال صدوق، جلد 1، باب الخمسه، حديث 18.
2- . بقره: 200

ص: 19

بخش اول سرّ تشريع عبادت

اشاره

1- گوشه اى از اسرار تشريع عبادت.

2- عبادات از نظر اثرگذارى روحى مختلفند.

3- عمل زنده و با روح منظور است

4- حجّ بى روح، آثار زنده نخواهد داشت.

ص:20

ص:21

گوشه اى از اسرار تشريع عبادت

غرض از تشريع عبادت، توجه دادن انسان به موقف خاصّ و ممتازى است كه در عالم هستى دارد و آن، شناخت مبدأ و آفريدگار جهان، به كمال مطلق است، و سپس حركت و سير روحى به سوى او، و ريختن همه گونه آلودگى هاى مادّى از نواحى وجود و تشديد جوهر نفس و منوّر شدن به نور حق است، و بالمآل، استغراق در فرح و سرور و بهجت بى پايان، از نيل به قرب جوار خدا كه جمال مطلق و كمال بى حدّ است.

لازمه حتمى اين توجّه، كوچك ديدن لذّات دنيا در جنب لذّت انس با خدا و قهراً بى اعتنا شدن نسبت به آنها و بى تفاوت بودن در اقبال و ادبار دنيا است كه قرآن كريم مى فرمايد:

لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَلا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ. (1) 1

اين به خاطر آن است كه براى آنچه از دست داده ايد تأسف نخوريد، و به آنچه به شما داده شده، دلبسته و شادمان نباشيد.

هر چيز كه در حيّز امكان ديدم با او همه هيچ بود و بى او همه هيچ

همه هيچند، هيچ، اوست كه اوست چون همه هست ها، ز هستى اوست

و اين همان فضيلت عالى زهد و انقطاع از دنياست كه مولود نور عرفان و توجّه كامل انسان، به عالم بالاست.

اين كه مى بينيم، فساد اخلاق و عمل، دنيا را گرفته و جامعه بشر، در تنگناى زندگى حيوانى، به فشار افتاده و راه نجات، از هر طرف بر او مسدود شده است. براى همين است كه انسان، پى به موقف خاصّ خود نبرده و خود را نشناخته و از مسير عبادت و خداجويى- كه وظيفه اى مخصوص به اوست- منحرف شده است و در لجنزار مادّه پرستى به تعب افتاده و كارش به فضاحت كشيده است.

عبادات از نظر اثرگذارى روحى مختلفند

سالكان طريق عبوديت و بندگى معتقدند كه عبادات، از نظر خاصيت اثرگذارى در روح و تكميل نفس، مختلفند1.

بعضى، اثر تطهير و تخليه دارند و بعضى، موجب تزيين و تحليه جان مى شوند.

برخى، از فضاى روح بشر رفع ظلمت مى كنند و بعضى، نور و صفا جلب مى نمايند.

مثلًا، انفاقات و صدقات، از زكات و خمس و كفّارات و مظالم و خلاصه، اداى حقوق مالى، اثرش، تطهير قلب از پليدى و آلودگى حبّ مال است كه مى فرمايد:

خُذ مِنْ امْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكّيهِمْ بِها. (2) 2

از اموال آنها صدقه اى بگير، تا به وسيله آن، آنها را پاك سازى و پرورش دهى.

و روزه گرفتن، مايه تقويت اراده و نيروى مقاومت در مقابل تمايلات نفسانى و تحصيل ملكه تقوا و مصونيت از غلبه شهوات است.

يا ايُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (3) 3.


1- المراقبات، مرحوم حاج ميرزا جوادآقا ملكى تبريزى، صفحه 197 و تذكرة المتقين، مرحوم بهارى همدانى، ص 3
2- توبه: 103
3- بقره: 183

ص:22

ص: 23

اى افرادى كه ايمان آورده ايد، روزه بر شما نوشته شده، همان گونه كه بر كسانى كه قبل از شما بودند، نوشته شد، تا پرهيزگار شويد.

خاصيت نماز، تنوير جان آدمى به نور ذكر و مناجات با خدا و مقابل گشتن صفحه روح، با اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ (1) 1

است كه مى فرمايد:

اقِمِ الصَّلوةَ لِذِكْري. (2) 2

نماز را براى ياد من به پادار.

اما امتياز عبادت حجّ، در ميان انواع عبادات، اين است كه جامع الامرين است. هم خاصيّت تطهير دارد و هم مايه تزيين است. هم رفع ظلمت حبّ مال از دل مى كند و هم نورانيّت ذكر و انس با خدا مى آورد.

در حج، انفاق مال، دور افتادن از اهل و عيال، جدا شدن از آسايش الفت گرفته در وطن، تعطيل كردن كسب و كار و مشاغل زندگى مادّى، تحمّل رنج سفر، معاشرت با افراد بدخو، و احياناً تشنگى ها و آفتاب زدگى ها و بى خوابى ها و انجام اعمال نامأنوسى كه طبع نمى پسندد و عقل سطحى فايده اى در آن نمى بيند، مانند سنگ زدن به ستون هاى بيابان منى و هروله كردن و از لباس معمولى خود، در آمدن و سرتراشيدن و امثال اينها، در پاك كردن دل انسان از پليدى كبر و نخوت و خودخواهى و رام ساختن گردنكشان و خاضع كردن نافرمانان، فوق العاده مؤثّر است، و اين، نمونه اى از خصيصه طهارت بخشى حج است.

اما جنبه تزيين و تحليه حج، همان صفات فاضله روحى و اخلاقى است كه در شخص حاجّ، به وجود مى آيد. نيز، آثار درخشان سيادت آفرينى كه در جامعه مسلمين بارز مى شود و امّت اسلامى را، حاكم بر جميع ملل عالم مى گرداند.

به خواست خدا، در مباحث آينده به شرح قسمت هايى از منافع و فوايد روحى و اجتماعى اين عبادت بزرگ، مى پردازيم و گوشه اى از اسرار و رموز فوق حدّ احصاى


1- نور: 35
2- طه: 14

ص: 24

اين سفر پر از عجايب معنوى را، به قدر استعداد ضعيف و درك قاصر خود نشان مى دهيم و از فضل خدا و عنايت ولىّ اعظمش مدد مى خواهيم.

عمل زنده و با روح، منظور است

البتّه، ما آن حجّ و آن عبادتى را منشأ اين همه آثار عظيم حياتى معرّفى مى كنيم كه داراى روح و مغز باشد و با توجّه به دقايق و لطايف الهام بخش معنوى انجام شود؛ وگرنه هرگز نبايد متوقّع باشيم كه يك سلسله اعمال خشك و تشريفات عارى از حقيقت، خلّاق سعادت باشد و آفريننده عزّ و شرف گردد.

انَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ اوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهيدٌ. (1) 1

به حقيقت، آن كس مى تواند از بركات حقايق دينى برخوردار شود كه صاحبدلى فهمنده يا مستمعى حاضر القلب باشد.

بلى، مايه تأسّف است كه برخى از مردمى كه به مكّه مى روند، نه خود داراى فكرى رشيد و قلبى درّاك هستند و نه هنگام استماع حقايق از اهلش، حاضر القلبند قلبشان همراه گوششان نيست تا در مقام درك معنى و سرّ كار خود برآيند و مناسكى زنده و با روح، انجام بدهند، بلكه به همين مقدار كه صورت ظاهر اعمال را، با شتابزدگى بجاآورند و از حال احرام و محدوديّت، خارج شوند و سپس با فكرى آسوده و خاطرى آرام، به تماشا و عكس بردارى از مناظر و خريد اجناس سوغاتى يا تجارتى بپردازند، به همين مقدار، دلخوش مى شوند و كار خود را، تمام شده و تكليف حج را، به پايان رسيده مى دانند و به زعم خود، هدف عالى قرآن را كه مى فرمايد:

لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُم. (2) 2

به حج بيايند و منافع خود را مشاهده كنند.


1- ق: 37
2- حجّ: 28

ص: 25

كاملًا به دست آورده اند و همچون روزى كه از مادر تولّد يافته اند، پاك و مطهّر به خانه بر مى گردند.

حجّ بى روح، آثار زنده نخواهد داشت

مسلّماً حجّ مرده و بى روح، حجّى نيست كه بتواند از نظر فردى، خانه دل را، از رذايل تطهير كند و به فضايل بيارايد و انسانى روحانى و الهى بسازد.

و نيز حجّى نيست كه از نظر اجتماعى، عزّ و شرف به جامعه مسلمين بخشد و با ايجاد وحدت كلمه و تأليف قلوب، از شوكت اعداى دين بكاهد و امّت اسلامى را به سيادت و حاكميّت جهانى برساند.

شاهد روشن بر عقيم بودن حجّ مسلمين در اعصار كنونى، همين است كه مى بينيم هر سال، اين وظيفه بزرگ دينى با شكوه تمام انجام مى شود و كنگره عظيم اسلامى، با صورتى كاملًا جالب و چشمگير و پر سروصدا، تشكيل مى گردد و پايان مى يابد، ولى مع الاسف، محصولى نمى دهد و آثار درخشانطهارت فرد و سيادت امت كه در كتاب و سنّت، از نتايج حتمى و قطعى حج به حساب مى آيد، مشهود نمى شود.

ص:26

ص: 27

بخش دوم آثار اجتماعى حج

اشاره

1- حج، تراكم قواى متكثّره در نقطه واحده است.

2- كعبه، ضامن بقاى جامعه بشرى است.

3- كعبه، پناهگاه جامعه انسانى و خانه امن بشر است.

4- حج، حقّ واجب خدا بر انسان است.

5- حج، مايه قوّت دين است.

6- كعبه، عَلم و نشانه اسلام است.

7- حج، نابودكننده فقر و عصيان اجتماعى است.

8- تعطيل حج، مستلزم تسلط كفار بر مسلمين است.

9- هيچ عمل صالحى جاى حج را نمى گيرد.

10- آثار درخشان حج در جوامع مسلمانان، كجاست؟

ص:28

ص:29

1- حج، تراكم قواى متكثّره در نقطه واحده است

اشاره

وَاذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَعَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلّ فَجّ عَمِيقٍ لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي ايَّامٍ مَعْلُوماتٍ (1) 1.

مردم را دعوت عمومى به حج كن تا پياده و سواره بر مركب هاى لاغر از هر راه دورى به سوى تو بيايند، تا شاهد منافع گوناگون خويش در اين برنامه حيات بخش باشند، و در ايام معيّنى نام خدا را ببرند.

كلمه منافع، شامل انواع خيرات و مصالح، از مادّى و معنوى و دنيايى و آخرتى است و نشان مى دهد كه اجتماع عظيم امم و اقوام اسلامى در مجمع واحد، مانند دريايى است كه از به هم پيوستن نهرها و رودهاى بزرگ و كوچك، به وجود آمده باشد.

در نتيجه اتّحاد افكار و ائتلاف قلوب كه مولود وحدت عقيده و توحيد در عمل است، همه يك خدا را مى پرستند؛ امّت يك پيغمبرند؛ معتقد به يك كتابند؛ همه در صف واحد رو به يك قبله مى ايستند و دوش به دوش هم، بر گرد يك مركز مى چرخند و همه، يك برنامه و يك مسير و يك هدف دارند.

اين چنين وحدت در فكر و عمل، به طور قطع جمعيت ها را فشرده و متراكم مى سازد و نيرويى شكننده و قهّار توليد مى كند كه كوه ها را از جا مى كند و كوبنده ترين


1- حج: 27 و 28

ص: 30

قدرت هاى مخالف را از پا در مى آورد و هر نقشه خائنانه اى را نقش بر آب مى سازد و با اجراى قوانين متقن آسمانى و تحكيم مبانى عدل اجتماعى، يك زندگى سراسر سعادت و رضايت، توأم با عزّت و سيادت جهانى، به وجود مى آورد.

غرض ز انجمن و اجتماع، جمع قواست چرا كه قطره چو شد متّصل به هم، درياست

ز قطره هيچ نيايد، ولى چو دريا گشت محيط گردد و از وى نهنگ خواهد خاست

ز فرد فرد، محال است كارهاى بزرگ ولى ز جمع، توان خواست هر چه خواهى خواست

بى ترديد تنها وسيله براى حلّ مشكلات زندگى، تعاون اجتماعى است؛ و تنها راه براى ايجاد تعاون، حس تفاهم ميان افراد و اقوام است و عالى ترين عامل حسن تفاهم، تعاليم حقّه دينى است كه تمام فاصله ها را از بين مى برد و دل ها را به هم نزديك مى كند و شرق و غرب را به هم مى پيوندد و سياه و سفيد، عرب و عجم، ترك و هندو، همه را با هم برادر و همدرد و شريك غم مى گرداند و مى گويد:

ايُّهَا النَّاسُ، انَّ رَبَّكُمْ واحِدٌ، وَانَّ اباكُمْ واحدٌ، كُلُّكُمْ لِآدَمَ، وَآدَمُ مِنْ تُرابٍ انَّ اكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ اتقيكُمْ (1) 1 وَلَيْسَ لِعَرَبىّ عَلى عَجَمىّ فَضْلٌ الّا بِالتَّقْوى (2) 2.

مردم! پروردگار همه شما يكى است و پدر همه شما (آدميان) يكى. همه از آدميد و آدم، از خاك است. به حقيقت، هر كه در ميان شما باتقواتر است، او در پيشگاه خدا گرامى تر است. عرب را بر عجم فضيلتى نيست، مگر به ملاك تقوا.

و مى گويد:

الْمُؤْمِنُونَ اخْوَةٌ تَتَكافَؤُدِمائُهُمْ وَهُمْ يَدٌ عَلى مَنْ سِواهُمْ يَسْعى بِذِمَّتِهِمْ ادْناهُمْ (3) 3.


1- حجرات: 13
2- از خطبه رسول اكرم صلى الله عليه و آله در حجة الوداع در عرفات، تحف العقول، ص 29.
3- سفينة البحار، جلد 1، ص 392. از خطبه رسول اكرم صلى الله عليه و آله در منى در حجةالوداع.

ص: 31

اهل ايمان، با هم برادرند. خون هاى آنها ارزش مساوى دارند. همه با هم در حكم يك دست و قدرت واحدى در مقابل بيگانه اند. پيمان كوچك ترين فردشان از نظر ارزش و احترام، در حكم پيمان عموم مسلمين است و وفاى به آن پيمان بر همگى لازم است.

دعوت به حج، دعوت به توحيد قواست

آرى، قرآن مى فرمايد: اى پيغمبر (ابراهيم عليه السلام) اعلان دعوت حج كن، تا بيايند و كانون وحدت و اتّحاد اسلامى را، در خانه توحيد ببينند و آشكارا تمركز قواى متكثّر و تراكم نيروهاى پراكنده را در نقطه اى واحد، در اثر يك دعوت آسمانى، از نزديك مشاهده كنند.

لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُم (1) 1

بيايند تا آثار شگرف و اعجازآميز برنامه حج، مشهودشان شود و باور كنند كه چه منافع سرشار و بهره هاى عظيمى در جهات و جوانب مختلف زندگى، از طهارت روح و تهذيب اخلاق و تنظيم امور اقتصاد و سياست و تحكيم اساس سيادت در سطح وسيع جهانى، بر اثر اجتماع و اتّحاد و طواف بر محوراللَّه نصيبشان مى شود.

حج، سير ارتقاى انسان به سوى عالم بالاست

همچنين ببينند كه از نظر سير و سلوك باطنى و تقرّب به عالم قدس ربوبى، چه منافع عالى ترى عايد انسان مى شود.

نور هدايت الهى، بر دل هاى مستعدّ و قابل مى تابد و آنها را از خاكدان طبيعت، بالا مى كشد و منقطع از شواغل مادّى مى سازد و اهليّت انس با خدا و دلبستگى به خدا، در آدمى پديد مى آيد و با بيرون آمدن از لباس و گفتن لبّيك و چرخيدن بر گرد بيت و كشتن قربانى و ديگر اعمال، سير تكاملى نفس و عروج روحانى قلب را نشان مى دهد.


1- حج: 28

ص: 32

خدا مى داند، چه دل هاى از خدا رميده اى، در اين بقعه مبارك، با خدا مأنوس شده اند و چه گمراهانى، از بركت اين بيت شريف به راه آمده اند و انسان هاى صالح بهشتى شده اند و چه جان هاى آلوده و سياهى، در اين جا پاك و منوّر گرديده اند. ولذا خدا، در توصيف اين خانه مى فرمايد:

مُبارَكاً وَهُدَىً لِلْعالَمِينَ. (1) 1

موجب بركت و هدايت جهانيان است.

جاذبيّت كعبه، خارق العاده است

در آيه مورد بحث، چنان كه ملاحظه مى فرماييد، جمله يَأْتُوكَ رِجالًا وَعَلى كُلّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلّ فَجّ عَمِيق (2) 2

، جواب است براى جمله وأَذّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجّ (3) 3، و اين، مى فهماند كه آن اعلام آسمانى و نداى الهى كه به امر خدا، از حلقوم حضرت ابراهيم عليه السلام در عالم پخش شد و سپس، آن دعوت با بعثت حضرت خاتم النبيّين صلى الله عليه و آله تجديد و مؤكّد شد، آن چنان اثر گذاشت و كشش و جذبه اى خارق العاده در كعبه نهاد كه با خاصيّت مغناطيسى عجيبى، از اقطار و اكناف عالم، مادّه هاى قابل و مستعد را به سوى خود جذب مى كند. (4) 4

موسم حج كه مى شود، جنبش و اهتزازى عجيب، در زواياى مختلف عالم، به وجود مى آيد و سيل جمعيت، به سوى كعبه سرازير مى شود. مردم از راه هاى هوايى و دريايى و خشكى يَأْتُوكَ رِجالًا وَعَلى كُلّ ضامِرٍ يَأتِينَ مِنْ كُلّ فَجّ عَمِيقٍ (5) 5، سواره و پياده و چه بسا با مركب هاى ضعيف و لاغر و ناتوان، حتّى از نقاط واقع در درّه هاى عميق و كوهستان، رو به مكّه مى آورند؛ در حالى كه نه تهديدى در كار است و نه تطميعى. نه تبليغى مى شوند و نه عوامل محرّك ديگرى مى بينند.


1- آل عمران: 96
2- حج: 27
3- همان.
4- البته منظور اين نيست كه تمام مكه رفته ها صالح و داراى اهليّت اند، زيرا آلودگان و نااهلان نيز به مكه مى روند و برمى گردند. مهمانهاى ناخوانده هم در عالم بسيارند.
5- حج: 27

ص: 33

آنها با تمام موانع و مشكلاتى كه سر راهشان ايجاد مى شود، از پاى نمى نشينند و عاشقانه پيش مى روند و همه گونه مشقّات و مصايب را متحمّل مى شوند تا خود را به پاى ديوار كعبه برسانند. همين كه چشمشان، به خانه معبودشان افتاد، همان جا به خاك مى افتند و تمام سختى ها را فراموش مى كنند و با سوز دل مى گويند:

يا رَبّ الْبَيْتِ، الْبَيْتُ بَيْتُكَ وَالْعَبْدُ عَبْدُكَ.

آمدم بر درگهت اينك به صد فرياد و آه از بزرگان عفو باشد، وز فرودستان گناه

چه عاشقانه به دور كعبه مى چرخند

اميرالمؤمنين عليه السلام، در توصيف ازدحام پراشتياق حجّاج، در حال طواف، مى فرمايد:

يَرِدُونَهُ وُرُودَ الْانْعامِ، وَيَأْلِهُونَ الَيْهِ وُلُوهَ الْحَمامِ. (1) 1

ديده ايد، حيوانات تشنه وقتى به آب مى رسند، چه سان با عجله مى روند و يكديگر را عقب مى زنند، همچنين حجّاج و زائران بيت مكرّم، آنچنان آتش شوق كعبه از ديدن آن، در دل هايشان مشتعل مى شود كه گويى عقل و هوش از سرشان مى پرد و همچون شترانِ عطشانِ به آب رسيده اى، با بى تابى و التهاب عجيب پيش مى روند و يكديگر را عقب مى زنند، و مانند كبوترانى كه به سوى بچّه و آشيانه بال و پر زنان و شتابان مى روند، اين دلباختگان نيز، با قلبى مشتاق و روحى موّاج از شور و هيجان، رو به سوى خانه معبود مى دوند.

گرايش مردم به كعبه، يك گرايش عادى نيست

تأمّل در آيه شريفه وأَذّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجّ (2) 2

و گفتار اميرالمؤمنين عليه السلام و ديدن وضع گرايش مردم به كعبه در موسم حج، اين حقيقت را بر انسان روشن مى كند كه به طور حتم،


1- . نهج البلاغه، خطبه اول، فصل آخر (منها فِي ذكر الحجج).
2- . حج: 27

ص: 34

اين گرايش به كعبه در انسان، به شرط سلامت فطرت، يك گرايش عادى و معمولى نيست. اين، يك مجذوبيّت خارق العاده و مستند به جعل و قرارداد الهى است، و رمزش، همان رمز گرايش و مجذوبيّت مردم به اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله است كه نتيجه دعاى حضرت ابراهيم عليه السلام و اجابت حضرت حق است. حضرت ابراهيم عليه السلام دعا كرد:

فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ. (1)

خدايا: دل هاى گروهى از مردم را متوجه آنها ساز.

بعد از اين كه ابراهيم عليه السلام، به امر خدا، همسرش هاجر و كودك شيرخوارش اسماعيل را، به بيابان خشك و سوزان حجاز آورد و بنا شد كه آنها را در آن صحرا تنها بگذارد و برگردد، دست به دعا برداشت و مناجات كرد:

رَبَّنا انّي اسْكَنْتُ مِنْ ذُرّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ، رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلوةَ فَاجْعَلْ أَفئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي الَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ. (2) 2

پروردگارا! من بعضى از فرزندانم را در سرزمين بى آب و گياهى، در كنار خانه اى كه حرم توست، ساكن ساختم تا نماز را برپا دارند. تو دل هاى گروهى از مردم را متوجّه آنها ساز، و از ثمرات به آنها روزى ده. باشد كه آنان شكر تو را به جاى آورند.

چرا بايد پاسداران معنويّت در وادى غير ذى زرع اقامت كنند؟

ما چه مى دانيم چه مصالحى در كار است؟ و چرا بايد ذريّه ابراهيم عليه السلام به حكم خدا، در بيابان غير ذى زرع و صحراى دور از مظاهر دنيا، مسكن گزينند؟ آيا براى اين نيست كه آنان، پاسداران معنويّت و روحانيّت جامعه انسان و نگاه دارنده نماز و ذكر خدا و رمز عبوديّت در عالمند؟ از اين رو بايد محيط زندگى شان، دور از تجمّل و منظره هاى غفلت آور دنيايى باشد، تا بتوانند ياد خدا و آخرت را در دل ها زنده نگه دارند، رَبَّنا


1- . ابراهيم: 37
2- همان.

ص: 35

لِيُقِيمُوا الصَّلوةَ. (1) 1

بنابراين بايد ذرّيّه ابراهيم عليه السلام و رهبران معنوى، در وادى غير ذى زرع و محيط عارى از تجمّلات و تلذّذات مادّى باشند، و به جاى همه چيز، مجاورت بيت محرّم و مؤانست با خدا را برگزينند و فكر و ذكرشان خدا و همه چيز و همه كسشان، خدا باشد.

اين چنين كه شدند، قهراً دل هاى بشرى- كه به حكم اصل فطرت، گرايش به معبود دارند و مجذوب خالقند- به سوى خانه معبود و پاسداران آن، متمايل مى شوند و رو به آن سو به حركت در مى آيند، و نه تنها از نثار ثمرات مادّى و اموال دنيوى، در اين راه مضايقه نمى كنند، بلكه ميوه دل ها و ثمرات قلوب خود را، از عواطف و احساسات پاك و محبّت ها و مودّت هاى صادقانه و بااخلاص، نثار خانه معبود و مَقْدم ذريّه ابراهيم عليه السلام مى كنند كه فرد اجلاى آن ذريّه محبوب، وجود اقدس حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله و اهل بيت اطهار عليهم السلام است، و سرازير شدن سيل عواطف و احساسات مردم عارف، به سوى آن خاندان پاك، به عيان مشهود و روشن تر از آفتاب آسمان است.

چه سرمايه بزرگى، به مسلمانان اعطا شده است!

منظور از مطالب گذشته اين بود كه گرايش و مجذوبيّت انسان ها به خانه خدا و مركز توحيد، بدون اين كه محتاج به عامل محرّكى باشند، از يك طرف، و آن اجتماع بزرگ امّت اسلامى، در زمان و مكان واحد، براى انجام يك سلسله اعمال عبادى مشترك كه در ايجاد تفاهم و اتّحاد افكار و ائتلاف قلوب فوق العاده الهام بخش و مؤثّر است، از طرف ديگر، يك سرمايه عظيم آسمانى است كه از طرف خداوند منّان، به مسلمانان اعطا شده است كه اگر به هوش باشند و آن چنان كه شايسته است به انجام رسانند، عالى ترين منافع انسانى از ملكات فاضله اخلاقى و قدرت مبارزه با بيگانگان و فداكارى در راه ريشه كن ساختن دستگاه هاى ضدّ خدا، و به وجود آوردن يك زندگى سراسر سعادت توأم با معنويّت و طهارت، در دنيا و عقبى عايدشان خواهد شد. اين نمونه اى از


1- . ابراهيم: 37

ص: 36

منافع حج است كه آيه شريفه مى فرمايد:

وَاذّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجّ ... لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ (1) 1.

مردم را دعوت عمومى به حج كن تا بيايند ... و شاهد منافع گوناگون خويش در اين برنامه حيات بخش باشند.

2- كعبه، ضامن بقاى جامعه بشرى است

جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ وَالشَّهْرَ الْحَرامَ وَالْهَدْيَ وَالْقَلائِدَ، ذلِكَ لِتَعْلَمُوا انَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّمواتِ وَما فِي الْارْضِ وَانَّ اللَّهَ بِكُلّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ. (2) 2

خداوند، كعبه- بيت الحرام- را وسيله اى براى استوارى و سامان بخشيدن به كار مردم قرار داد، و ماه حرام، و قربانى هاى بى نشان، و قربانى هاى نشان دار را. اين گونه احكام (حساب شده و دقيق)، به خاطر آن است كه بدانيد خداوند، آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است، مى داند، و خدا به هر چيزى داناست.

كعبه، در اين آيه مباركه، به الْبَيْتَ الْحَرامَ (خانه محترم) توصيف شده و با صفت قِياماً لِلنَّاسِ (وسيله برپا بودن مردم) معرّفى گرديده، و ماه ذيحجّه به، الشَّهْرَ الْحَرامَ (ماه محترم) متّصف شده، و هَدْى و قَلائد (قربانى و تقليد، تقليد يعنى آويختن چيزى به گردن حيوان، از گاو و گوسفند و شتر، تا نشانه انتخاب آن حيوان براى قربانى باشد) علامت احترام و تجليل از آن خانه به حساب آمده و همه اينها، وسيله بقا و صيانت انسان ها از تباهى و فساد، نشان داده شده است. از اين رو از تمام اين اوصاف و عناوين، اين مطلب استفاده مى شود كه علّت و سبب و ملاك قيام بودن آن خانه و تكيه گاه بودنش براى حيات و بقاى مردم، همانا حرمت و جلالت و قداستى است كه در نظر عموم مردم دارد. (3) 3


1- . حج: 27 و 28
2- . مائده: 97
3- . الميزان، جلد 6، ص 151.

ص: 37

هر چه كه محبوبِ عمومى شد، وسيله اتّحاد اجتماعى خواهد بود؛ و اتّحاد اجتماعى نيز خلّاق سعادت دو جهانى خواهد شد.

آرى، كعبه خانه اى است كه مورد تقديس و احترام همگانى است؛ مركزى است كه قبله است و تمام مسلمانان از تمام نقاط جهان به هنگام نماز و عرض بندگى به پيشگاه خدا، رو به سوى آن مى ايستند، و ذبايح خود را از گاو و گوسفند و شتر، وقتى پاك و حلال مى دانند كه رو به سمت كعبه، سر بريده شوند. مردگان خود را، به سمت كعبه، در ميان قبر مى خوابانند. حالات شريفه و اعمال صالحه خود را، از هر قبيل كه باشد، وقتى در درجه كمال فضيلت مى شناسند كه در حال مواجهه با سمت كعبه انجام شود، و آن چنان قداست و حرمت، براى كعبه قائلند كه در دورترين نقاط عالم و در مخفى ترين مكان ها هم كه باشند، به هنگام قضاى حاجت مراقبند، رو به سمت كعبه يا پشت به سمت كعبه نباشند و استقبال و استدبار كعبه را در آن حال حرام مى دانند (شيعه در اين مسأله متّفقند)، و در كار تجليل و تقديس و احترام از آن خانه، تا حدّ قربانى دادن و فداكارى كردن و از نفايس و اموال خود گذشتن پيش مى روند.

حال، يك چنين نقطه اى كه بيت حرام و خانه محترم به احترام عمومى است، وقتى هدف مشترك واقع شد و محور فعّاليّت همگانى قرار گرفت، بدون ترديد، عامل ابقاى امّت و جامع شمل جمعيت خواهد بود و مرجع و پناهگاه ستمديدگان و خانه امن ترسيدگان خواهد شد.

بديهى است كه اين همه آثار حياتى، معلول همان حرمت و قداستى است كه خدا، در آن خانه جعل فرموده و آن را به طور خارق العاده و اعجازآميز، محبوب و محترم ساخته و دل ها را به سوى آن متمايل گردانيده است.

ذلِكَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّمواتِ وَ ما فِي الْأَرضِ (1) 1.

اين حرمت و محبوبيّت و اين تجليل و تقديس همگانى كه سرچشمه حيات سراسر سعادت جامعه انسان است، دليل روشنى بر وجود مدبّرى عليم و حكيم است كه عالِم به


1- . مائده: 97

ص: 38

جميع مصالح و نيازمندى هاى انسان در زندگى فردى و اجتماعى است.

او مى داند كه جامعه بشر، نياز به مركز و مرجع واحدى دارد كه مورد احترام و محبوب جهانى باشد. خانه اميد بشر و مأمن انسان باشد تا همه در آن جا جمع شوند و دل به دل و دست در دست هم، با نيروى شگرف اتّحاد، گره از جميع مشكلات بگشايند و راه زندگى را با سعادت و سلامت بپيمايند؛ و لذا كعبه را چنين محلّى قرار داده و در آن، جعل حرمت و محبوبيّت فرموده است.

همين امر، كافى است كه ما را به علم و تدبير حكيمانه اش، متوجّه سازد و بفهماند كه علم خدا، محيط به تمام ذرّات كائنات است و همه چيز روى حساب دقيق، براى هدف و غايت مخصوصى به وجود آمده و بر اساس حكمت و مصلحتى در جريان است.

وَانَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عَليم (1) 1.

3- كعبه، پناهگاه جامعه انسانى و خانه امن بشر است

اشاره

وَاذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَامْناً. (2) 2

و به خاطر بياوريد هنگامى را كه خانه كعبه را محل بازگشت و مركز امن و امان براى مردم قرار داديم.

بى ترديد، جامعه بشر به هنگام بروز اختلاف و پيش آمدن تعدّيات، نياز به يك مرجع و ملجأ بين المللى دارد كه مورد احترام عمومى باشد و همه، خود را موظّف به خضوع و تسليم در برابر آن بدانند، تا اگر فرد يا ملّت ستمديده اى، به آن جا پناهنده شد، تمام ملل به حمايت او برخيزند و براى حفظ حرمت آن مرجع، داد او را از ظالم بگيرند و ظالم را سر جايش بنشانند.

جامعه انسان ها، يك خانه امن، و امان خانه جهانى لازم دارد تا وقتى انسان ترسيده، و يا قوم وحشت زده اى، خود را به آستان آن مأمن رسانيد و فرياد استمداد كشيد، از همه


1- . مائده: 97
2- ). بقره: 125

ص: 39

جا به فرياد او جواب لبّيك بگويند و به او امان دهند و موجبات ترس و وحشتش را برطرف كنند.

همين نياز است كه بشر متمدن را، وادار به تشكيل سازمان ملل متحد كرد. حالا تا چه مقدار داراى واقعيت است، كارى به آن نداريم.

به همين جهت، در عالم اسلام، اين نياز حتمى جامعه انسان مورد عنايت واقع شده و حضرت حق عزّوجل، خانه كعبه را بعد از جعل حرمت و احترام عمومى درباره اش، مرجع و مأمنى جهانى قرار داده و خانه امن مردم معرفى فرموده است، تا نتيجه آن باشد كه امّت اسلامى- كه نهايت درجه احترام و ستايش براى آن خانه قائلند و صبح و شام و در خلال ساعات شبانه روز چندين بار، رو به كعبه مى ايستند و با انجام ركوع و سجود به سمت آن و تعظيم در برابر آن، خود را طالب و دوستدار جدّى كعبه و خانه امن بشر و تمام لوازم و مقتضيات آن، نشان مى دهند- در هيچ شرايطى راضى نشوند كه فردى مورد ظلم و ستم واقع شود، يا كسى با ترس و وحشت و اضطراب زندگى كند.

مسلماً اين چنين ملّتى با جدّ تمام، حامى مظلومان و امان بخش وحشت زدگان خواهند بود. نه تنها در ميان خودشان هيچ گونه ظلم و ارعاب، ديده نخواهد شد، بلكه در سطح سياست جهانى نيز، به عنوان يك ملت دادرس، مصلح و به وجودآورنده امنيّت همه جانبه شناخته خواهند شد پس كاملًا صحيح و درست است كه كعبه، عامل ايجاد و ضامن بقاى صلح و امان جهانى است.

جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيتَ الحَرامَ قِياماً لِلنّاسِ (1)

واذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَامْناً (2) 2.

بنابراين، بى شكّ و ترديد بايد گفت، حيات بشر وقتى سعيد و داراى خيرات و بركات است كه كعبه، سرِپا باشد و حج، با شرايط كاملش انجام شود.


1- . مائده: 97
2- . بقره: 125

ص:40

تعطيل حج و از هم پاشيدن جامعه آدميان

اگر خداى ناخواسته، روزى كعبه متروك گردد و حج تعطيل شود، يا صورت ظاهرى از حج، بى مغز و بى روح باقى بماند، كاخ سعادت جامعه انسان، فرو مى ريزد و خير و بركت و آسايش، از زندگى بشر رخت بر مى بندد و ظلم و فساد و ناامنى، عالمگير مى شود.

پيش بينى روايات درباره متروكيّت كعبه و آثار شوم آن

اخبار مَلاحِم (1) 1، در عداد حوادث شومى كه در آخرالزّمان، عامل گسترش ظلم و ستم بر جوامع بشرى مى شود. تعطيل حجّ و متروكيّت بيت را، نشان مى دهند.

امام صادق عليه السلام، ضمن بيان مفصّلى كه درباره وقايع و فتنه هاى قبل از ظهور حضرت ولىّ عصر عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف دارند، مى فرمايند:

وَرَأَيْتَ بَيْتَ اللَّهِ قَدْ عُطّلَ وَيُؤْمَرُ بِتَرْكِهِ (2) 2.

وقتى ديدى (خطاب به راوى است) خانه خدا، تعطيل گشته و امر به ترك حج مى شود.

و در آخر روايت مى فرمايد:

فَكُنْ عَلى حَذَرٍ وَاطْلُبْ إِلَى اللَّهِ النَّجاةَ وَاعْلَمْ انَّ النَّاسَ فِي سَخَطِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ ....

حاصل مضمون آن كه:

در چنين موقعى مردم مشمول غضب خدا شده و استحقاق عذاب پيدا كرده اند. تو پيوسته برحذر باش و تضرّع به درگاه خدا ببر، تا به هنگام نزول عذاب الهى، در امان باشى.

4- حجّ، حقّ واجب خدا بر انسان است

اشاره

حج حق واجب خدا بر انسان و سپاسگزارى انسان به درگاه ايزد منّان است:


1- . حوادث و وقايع بزرگ.
2- . روضه كافى، جلد 8، ص 37.

ص: 41

وَللَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ الَيْهِ سَبِيلًا وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ. (1) 1

و براى خدا بر مردم است كه آهنگ خانه او كنند، آن ها كه توانايى رفتن به سوى آن دارند و هر كس كفر ورزد و حج را ترك كند، به خود زيان رسانده، خداوند از همه جهانيان بى نياز است.

تعبير خاصّ قرآن در موضوع حج

عبارت مخصوص و تعبير ويژه اى كه قرآن كريم در امر حج به كار مى برد شايان دقّت است. اين عبارت، موقعيّت بسيار بزرگ حج را آشكار مى كند. خداوند مى فرمايد:

وَللَّهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ. (2) 2

زيارت كعبه و اجتماع بر گرد آن خانه، حقّ خدا بر مردم است.

در واقع، مگر نه اين كه قضاى وجدان چنين است كه، هر ولىّ نعمت و صاحب انعام و احسانى، بر انسان حق پيدا مى كند و آدمى، خود را مديون او مى داند و همواره دنبال فرصتى مى گردد تا حقّ او را ادا كند و احسان و انعام او را تا حدّ امكان جبران كند و حدّاقل، براى عرض تشكّر، به خانه اش برود و به قدر شايستگى خود هديه اى ببرد؟

منعم حقيقى خداست و شكرش واجب عقلى است

خداى منّان، ولىّ نعمت آدميان است؛ آن هم نعمت هاى بى حدّ و حصرى كه به شماره و احصا در نمى آيد:

وَإِنْ تَعُدّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها. (3) 3

اگر نعمت هاى خدا را بشماريد، هرگز آنها را شماره نتوانيد كرد.

الَمْ تَرَوْا انَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّمواتِ وَما فِي الْارْضِ وَاسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ


1- . آل عمران: 97
2- . همان.
3- . ابراهيم: 34

ص: 42

ظاهِرَةً وَباطِنَةً. (1) 1

آيا نديديد (فكر نكرديد) كه خدا آنچه را در آسمان ها و آنچه را در زمين است، مسخّر شما گردانيده و به وفور، نعمت هاى ظاهر و باطن خود را در اختيار شما قرار داده است؟

حال، آيا چنين ولىّ نعمت بى همتايى، اين حق را بر گردن شما انسان ها ندارد كه براى عرض تشكر و سپاسگزارى از آن همه انعام و احسانش، به خانه اش برويد و هر يك به قدر استعداد خود، هديه به درگاهش ببريد؟

ناگفته پيداست كه زيارت بيت و تقديم قربانى، نه براى اين است كه نفعى عايد خدا شود وبر عزّت و جاه و جلال او بيفزايد: سبحانه وتعالى عمّا يتوهّمه الجاهلون علوّاً كبيراً.

بلكه دعوت به زيارت و آوردن قربانى، لطف و عنايت ديگرى از طرف خداوند منّان درباره انسان است.

دعوت به حج، منّت گذارى خدا بر انسان است

خلاصه اين كه، اوّلًا: خدا با دعوت انسان به عبادت و به خصوص زيارت بيت مكرّمش، منّت بر انسان نهاده و او را در رتبه شرف و كرامت انسانى اش نگه داشته و از سقوط به عالم حيوان، مصون فرموده، و براى اين كه فطرت خواب رفته او را بيدار كند و عاطفه حق شناسى اش را به تحرّك درآورد، تا با شوق و ميل، رو به خانه معبود برود، با عبارت خاصّ وَللَّهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ (2) 2، فرمان آسمانى خود را صادر فرموده. يعنى:

تو انسان هستى و فطرتاً حق شناسى. من هم خالق و رازق و منعم على الاطلاق تو هستم.

پس اين حق را بر تو دارم كه به عنوان تشكّر و سپاسگزارى به خانه ام بيايى و قربانى به درگاهم بياورى تا شرف آدمى و كرامت انسانى تو محفوظ بماند.

زيارت كعبه، چه تجارت پرسودى است

ثانياً: رفتن بنده مسكين به درگاه ربّ العالمين، و بردن يك هديه بى ارزش به آستان اقدسش، بهانه و وسيله اى مى شود كه به اضعاف مضاعف و فوق حدّ تصوّر، رحمات و


1- . لقمان: 20
2- . آل عمران: 97

ص: 43

بركات آسمانى اش را بر او نازل كند و با دست پر از انواع نعم و الطاف الهى از دنيايى و آخرتى، از حرم مكرّمش برگرداند.

گوشه اى از بركات اعجاب انگيز حج از لسان روايات

براى پى بردن به عظمت خيرات و عطيّاتى كه از طرف حضرت بارى تعالى به حجّاج و زوّار بيت، اعطا مى شود، لازم است به رواياتى كه در باب فضل حجّ و عمره و ثواب آنها رسيده است، مراجعه شود.

از باب نمونه به اين روايات توجه فرماييد:

به محض نيّت حج، باب رحمت مفتوح مى شود

عَنْ سَعْدِ الْاسْكافِ قالَ: سَمِعْتُ أباجَعْفَرَ عليه السلام يَقُولُ: انَّ الْحاجَّ اذا اخَذَ فِي جِهازِهِ لَمْ يَخْطُ خُطْوَةً فِي شَيْ ءٍ مِنْ جِهازِهِ الّا كَتَبَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ لَهُ عَشْرَ حَسَناتٍ وَمَحى عَنْهُ عَشْرَ سَيّئاتٍ وَرَفَعَ لَهُ عَشْرَ دَرَجاتٍ حَتّى يَفْرُغَ مِنْ جِهازِهِ مَتى ما فَرَغَ ... (1) 1

راوى حديث مى گويد: از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: شخصى كه عازم حج است و به انجام كارهاى مقدّماتى پرداخته است (در طول مدّت فراهم كردن مقدمات سفر)، در هر قدمى كه بر مى دارد و كارى از كارهاى مربوط به حج را انجام مى دهد، خداى ذوالمنّ والكرم، ده حسنه برايش مى نويسد و ده سيّئه از او مى آمرزد و ده درجه (از درجات اخروى) براى او بالا مى برد، تا آن ساعتى كه از امور مقدّماتى فارغ گردد و از خانه خارج شود و قدم در راه گذارد و به بهره هاى عالى تر برسد.

حجّاج از نظر بهره برابر نيستند

قال ابوعبداللَّه عليه السلام: الْحُجَّاجُ يَصْدُرُونَ عَلى ثَلثَةَ اصْنافٍ، صِنْفٌ يُعْتَقُ مِنَ النَّارِ وَصِنْفٌ يَخْرُجُ مِنْ ذُنُوبِهِ كَهَيْئَةِ يَوْمٍ وَلَدَتْهُ امُّهُ وَصِنْفٌ يُحْفَظُ فِي اهْلِهِ وَمالِهِ


1- . كافى، جلد 4، ص 254، حديث 9

ص: 44

فَذلِكَ ادْنى ما يَرْجِعُ بِهِ الْحاجُّ. (1) 1

حاجيان كه باز مى گردند سه دسته اند: دسته اى از آتش آزاد مى شوند؛ دسته اى از گناهان خود خارج مى گردند مانند، روزى كه از مادر تولّد يافته اند؛ و دسته سوّم با مصونيّت مال و عيال بر مى گردند و اين كم ترين بهره اى است كه عايد شخص حاجّ مى شود.

علّت اختلاف در بهره چيست؟

واضح است كه سبب اختلاف در بهره و ثواب، اختلاف در نيّت و تفاوت در مراتب معرفت ربّ البيت و درك لطايف و اسرار عبادت و اثر گرفتن روح از مناسك حج است.

كسى كه با نيّت پاك و فقط براى خدا و جلب رضاى او مى رود، با انجام هر قسمتى از مناسك حج مى كوشد تا پله اى از پلّه هاى نردبان قرب خدا را بالا رفته و بندى از بندهاى اسارت نفس را از پاى عقل بگشايد تا به حول و قوّه پروردگار، وقتى بر مى گردد، دامى از دام هاى شيطان بر سر راهش نباشد و زنجيرى از زنجيرهاى دنياى حيله گر و مكّار، به گردنش نيفتد و به دوزخش نكشاند.

اين آدم از مكّه بر مى گردد، در حالتى كه بيمه خدايى شده و براى هميشه از آتش نجات يافته است كه فرمود:صِنْفٌ يُعْتَقُ مِنَ النّارِ.

اما فرد ديگرى مى رود براى اين كه فقط تكليفى از گردنش ساقط شود و ذمّه اش از واجبى از واجبات دين فارغ گردد، بدون اين كه توجّه به روح عمل داشته و در فكر ازاله رذايل از نفس و تحصيل فضايل قلب باشد. اين آدم به بركت حج، گناهان گذشته اش آمرزيده مى شود، امّا چون نفس بدانديشش هنوز از خاصيّت گناه انگيزى تخلّص نيافته است، بايد شديداً مراقب آينده اش باشد كه مبادا وسوسه هاى شيطان و تسويلات نفس امّاره اش، بار ديگر آلوده اش كند و به آتشش بكشاند.

ولذا درباره اين دسته فرمود:صِنْفُ يَخْرُجُ مِن ذُنُوبِهِ كَهَيْئَةِ يَومٍ وَلَدَتْهُ امُّه.

فرد سومى هم مى رود براى اينكه خود را از فشار توبيخ و ملامت مردم برهاند و


1- ). وافى، جلد 2، كتاب الحج، ص 4، باب 15.

ص: 45

علاوه بر اين كه عنوانى بر عنوان هاى اجتماعى اش افزوده مى شود و كلمه حاجّ بر سر اسمش مى آيد، شايد ضمن سياحت، تجارتى هم بكند و سود و بهره مادّى هم ببرد، و نظاير اين دواعى و اغراض كه احياناً در قيافه دواعى دينى هم خودنمايى مى كند، فراوان است.

به هر حال اين فرد هم، بى بهره از بركات حج نمى ماند، منتها بهره او منحصر به فايده دنيوى خواهد بود و آن مصونيّت اهل و عيال و اموال از خطرات است تا از مكه برگردد كه فرمود: وَصِنْفٌ يُحْفَظُ فِي اهلِهِ وَمالِهِ.

حج، بازار آخرت است

قالَ ابوجعفر عليه السلام: الْحَجُّ وَالْعُمْرَةُ سُوقانِ مِنْ اسْواقِ الْآخِرَةِ اللّازِمُ لَهُما مِنْ اضْيافِ اللَّهِ تَعالى انْ ابْقاهُ ابْقاهُ وَلا ذَنْبَ لَهُ وَانْ اماتَهُ ادْخَلَهُ الْجَنَّةَ. (1) 1

حجّ و عمره، دو بازار از بازارهاى آخرتند. واردشونده به آنها، از ميهمان هاى خداوند متعال است. اگر او را زنده و باقى نگه دارد، باقى اش نگه مى دارد، در حالى كه عارى از گناه گشته، و اگر هم او را بميراند، داخل بهشتش مى كند.

حُجّاج، ميهمانان خدا هستند

عَنْ أبي عَبْدِاللَّهِ عليه السلام قالَ: الْحاجُّ وَالْمُعْتَمِرُ وَفْدُ اللَّهِ. انْ سَأَلُوهُ اعْطاهُمْ وَانْ دَعَوْهُ اجابَهُمْ وَانْ شَفَعُوا شَفَّعَهُمْ وَانْ سَكَتُوا ابْتَدأَهُمْ وَيُعَوَّضُونَ بِالدّرْهَمِ الْفَ الْفَ دِرْهَمٍ. (2) 2

حاجى و معتمر (عمره بجاآورنده) ميهمان خدا هستند. اگر سؤال كنند (درخواستى نمايند)، عطاشان فرمايد و اگر دعا كنند و او را بخوانند، اجابتشان كند و اگر از كسى شفاعت كنند، شفاعتشان را بپذيرد و اگر هم سكوت كنند و چيزى نخواهند، (ميزبان كريم) خود، ابتدا، بذل عنايت مى فرمايد و در ازاى هر درهم، هزار هزار درهم عوض مى دهد.


1- . وافى، جلد 2، كتاب الحج، ص 42.
2- . همان.

ص:46

نگاه به كعبه هم رحمت انگيز است

عَنْ أَبي عَبْدِاللَّهِ عليه السلام قالَ: مَنْ نَظَرَ الَى الْكَعْبَةِ لَمْ يَزَلْ تُكْتَبُ لَهُ حَسَنَةٌ وَ تُمْحى عَنْهُ سَيّئَةٌ حَتَّى يَنْصَرِفَ بِبَصَرِهِ عَنْها. (1) 1

هر كه به كعبه نگاه كند (مادام كه چشمش به كعبه است)، مرتّب حسنه اى برايش نوشته مى شود و سيّئه اى از او محو مى شود تا (لحظه اى) كه چشمش را از كعبه برگرداند.

و در روايت ديگرى است:

وَ قالَ: مَنْ نَظَرَ الَى الْكَعْبَةِ كُتِبَتْ لَهُ حَسَنَةٌ وَمُحِيَتْ عَنْهُ عَشْرُ سَيّئاتٍ. (2) 2

و فرمود: هر كه نظر به كعبه كند، حسنه اى برايش نوشته مى شود و ده گناه ازاو محومى گردد.

پيرامون كعبه، باران رحمت و مغفرت مى بارد

عَنْ ابِي عَبْدِاللَّه عليه السلام قالَ: انَّ للَّهِ تَعالى حَوْلَ الْكَعْبَةِ عِشْرِينَ وَمِأَةَ رَحْمَةً مِنْها سِتّونَ لِلطَّائِفِينَ وَارْبَعونَ لِلْمُصَلّينَ وَعِشْرُونَ لِلنّاظِرِينَ. (3) 3

از امام صادق عليه السلام است كه فرمود: پيوسته خداوند متعال در اطراف كعبه 120 رحمت نازل مى فرمايد. 60 رحمت از آن براى طواف كنندگان است و 40 رحمت براى نمازگزاران و 20 رحمت براى نظركنندگان به كعبه.

چه مبارك عملى است، طواف خانه حق

قَدِمَ رَجُلٌ عَلى ابِي الْحَسَنِ عليه السلام فَقالَ: قَدِمْتَ حاجّاً؟ فَقالَ: نَعَمْ فَقالَ: تَدْرِي ما لِلْحاجّ؟ قالَ: لا قالَ: مَنْ قَدِمَ حاجّاً وَطافَ بِالْبَيْتِ وَصَلَّى رَكْعَتَيْنِ كَتَبَ اللَّهُ لَهُ سَبْعِينَ الْفَ حَسَنَةٍ وَمَحا عَنْهُ سَبْعِينَ الْفَ سَيِّئَةٍ وَرَفَعَ لَهُ سَبْعِينَ الْفَ دَرَجَةٍ وَشَفَّعَهُ فِي سَبْعِينَ الْفَ اهْلِ بَيْتٍ وَقَضى لَهُ سَبْعِينَ الْفَ حاجَةٍ وَكَتَبَ لَهُ عِتْقَ


1- . كافى، جلد 4، ص 220، حديث 4.
2- . همان، ذيل حديث 5.
3- . وافى، جلد 2، كتاب الحجّ، ص 9.

ص: 47

سَبْعِينَ الْفَ رَقَبَةٍ قِيمَةُ كُلّ رَقَبَةٍ عَشَرَةُ آلافِ دِرْهَمٍ. (1) 1

مردى بر امام كاظم عليه السلام وارد شد. امام از او سؤال كرد: به عزم حج آمده اى؟ عرض كرد: بله.

فرمود: آيا مى دانى براى آدم حاجّ چه فضيلتى است؟ گفت: خير، فرمود: كسى كه به حج بيايد و بر گرد بيت طواف كند و دو ركعت نماز بجاآورد، خدا مى نويسد براى او 70 هزار حسنه و محو مى كند از او 70 هزار سيّئه و بالا مى برد براى او 70 هزار درجه و مى پذيرد شفاعت او را درباره 70 هزار خانواده و قضا مى كند براى او 70 هزار حاجت و مى نويسد براى او ثواب آزاد ساختن 70 هزار بنده كه قيمت هر بنده اى 10 هزار درهم باشد.

البته بايد متوجّه بود كه ترتّب اين همه فضيلت و ثواب بر حج، مشروط به شرايطى است كه به خواست خدا در مباحث آينده به آن اشاره خواهد شد.

راستى كه تارك حج، فاقد رمز انسانيّت است

حال كه دانسته شد رفتن به زيارت خانه خدا به عنوان عرض تشكّر و سپاس به آستان اقدس حضرت حق، ولىّ نعمت مطلق، شرط ادب آدمى و مقتضاى انسانيّت انسان و مميّز او از حيوان است، بايد متذكّر شد كه علاوه بر اين، وسيله اى براى جلب عنايات بى پايان پروردگار و به دست آوردن خيرات و بركات دنيايى و عقبايى است كه از شدّت عظمت و كثرت، موجب اعجاب و حيرت مى شود.

بنابراين، تا چه اندازه دورى از انسانيت و آدميت، بلكه بى شرمى و وقاحت است كه نه تنها آدمى خود را موظّف به زيارت ولىّ نعمت و عرض سپاس به آستان او نداند، بلكه وقتى هم كه او دعوتش كند، اعتنايى نكند و دعوتش را به چيزى نگيرد. راستى كه اين وقاحت، منبعث از كفر درونى آدمى است. قرآن كريم نيز از اين سوء ادب و بى مبالاتى، تعبير به كفر فرموده:

وَمَنْ كَفَرَ فَانَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ. (2) 2

هركس كفر بورزد (و از انجام حج سر باز زند)، به طور مسلّم، خدا بى نياز از جهانيان است.


1- . وافى، جلد 2، كتاب الحج، ص 129.
2- . آل عمران: 97

ص: 48

نرفتن مردم به زيارت كعبه، زيانى به خدا نمى زند، چرا كه خدا احتياج به كسى ندارد، بلكه اين، خسران و زيان فوق العاده بزرگ و هلاكت بارى است كه دامن مردم را مى گيرد و محروم از سعادتشان مى سازد.

گر جمله كائنات كافر گردند بر دامن كبرياش ننشيند گرد

كفر تارك حج به چه معنى است؟

بايد دانسته شود كه كفر، در قرآن كريم و روايات، اقسام يا مراتب مختلف دارد.

يك قسم يا يك مرتبه اش كفر به فروع است كه به معنى ترك واجبات و ارتكاب محرّمات است.

اين قسم از كفر موجب خلود در جهنّم نيست، مگر اينكه كاشف از بى اعتقادى نسبت به اصلى از اصول عقايد شود كه در اين صورت، كفر، به معنى الحاد و جُحود خواهد بود و مستوجب خلود در جهنّم خواهد شد.

دروافى نقل مى كند كه راوى، از امام كاظم عليه السلام، درباره كفر تارك حج سؤال كرد.

قالَ: قُلْتُ: فَمَنْ لَمْ يَحُجَّ مِنَّا فَقَدْ كَفَرَ؟ قالَ: لا وَلكِنْ مَنْ قالَ لَيْسَ هذا هكذا فَقَدْ كَفَرَ. (1) 1

مى گويد: گفتم: پس (بنا بر فرموده خدا و من كفر فانّ اللَّه غنىّ عن العالمين) اگر كسى از ما، حج نرود كافر شده است؟ فرمود: نه؛ ولكن كسى كه بگويد اين، چنين نيست (يعنى بگويد حج واجب نيست و منكر وجوبش بشود)، كافر شده است.

فيض، رحمة اللَّه عليه، در بيان روايت مى فرمايد:إنّما لم يكفر تارك الحجّ لأنّ الكفر راجع إلى الاعتقاد دون العمل فقوله تعالى ومن كفر، أي ومن لم يعتقد فرضه أو لم يبال بتركه فإنّ عدم المبالاة يرجع إلى عدم الاعتقاد:

اين كه تارك حج، كافر (به معنى معهود) نيست، براى اين است كه كفر (به معنى انكار و الحاد) درباره اعتقاد است نه عمل. پس فرموده خداى تعالى: ومَنْ كَفَرَ، يعنى


1- . وافى، جلد 2، كتاب الحج، ص 47، باب 17.

ص: 49

كسى كه معتقد به وجوب حج نباشد يا نسبت به تركش بى مبالات باشد (هيچ گونه ترسى از ترك حج نداشته باشد) كافر است؛ زيرا مسلّم است كه بى پروايى و بى مبالاتى، ريشه از بى اعتقادى مى گيرد (و اين كفر است).

و همچنين مرحوم فيض در بيان روايتى كه مى فرمايد: كسى كه بدون عذر، تارك حج باشد و بميرد، يهودى يا نصرانى مرده است، مى گويد:

وإنّما يموت يهوديّاً أو نصرانيّاً لأنّه لو اعتقدها لأتى بها مع عدم المانع والاستطاعة وتوقّع الفوت بالموت. (1) 1

چرا تارك حج، يهودى يا نصرانى مى ميرد؟ براى اين كه اگر معتقد به وجوبش بود، با وجود استطاعت و نبودن مانع و احتمال فرا رسيدن مرگ و از دست رفتن فرصت حج، مسلّماً مسامحه در انجامش نمى كرد و اقدام به اتيانش مى نمود. يعنى سهل انگارى و بى اعتنايى در امر حج، با آن همه جدّ و تأكيد خدا، كشف از بى اعتقادى نسبت به وجوبش مى كند و بنابراين يهودى يا نصرانى مى ميرد.

تارك حج، روز قيامت در صف يهود يا نصارى محشور مى شود

پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله ضمن وصايايى كه به اميرالمؤمنين عليه السلام دارند، مى فرمايند:

يا عَليُّ تارِكُ الْحَجّ وَهُوَ مُسْتَطِيعٌ كافِرٌ، قالَ اللَّه تَبارَكَ وَتَعالى وَللَّهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ الَيْهِ سَبِيلًا وَمَنْ كَفَرَ فَانَّ اللَّهَ غَنىٌّ عَنِ العالَمِينَ. يا عَلِىُّ مَنْ سَوَّفَ الْحَجَّ حَتّى يَموتَ بَعَثَهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيامَة يَهُودِيّاً اوْ نَصْرانِيّاً. (2) 2

يا على، ترك كننده حج با وجود استطاعت، كافر است. خدا فرموده است:و براى خدا بر مردم است كه آهنگ خانه او كنند، آنها كه توانايى رفتن به سوى آن دارند، و هر كس كفر ورزد و حج را ترك كند، به خود زيان رسانده است. خداوند از همه جهانيان بى نياز است.


1- . وافى، جلد 2، كتاب الحج، ص 48.
2- . من لا يحضره الفقيه چاپ قديم، آخر كتاب باب النوادر.

ص: 50

يا على، هر كه حج را تأخير اندازد تا بميرد، خدا در روز قيامت، او را يهودى يا نصرانى بر مى انگيزد (با يهود و نصارى محشورش مى گرداند.)

تارك حج در قيامت، نابينا خواهد بود

قالَ: سَأَلْتُ ابَالْحَسَنَ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللَّه تَعالى وَمَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ اعْمى وَاضَلُّ سَبِيلًا، فَقالَ: نَزَلَتْ فِيمَنْ سَوَّفَ الْحَجَّ حَجَّةَ الاسْلامِ وَعِنْدَهُ ما يَحُجُّ بِهِ فَقالَ الْعامَ احُجُّ الْعامَ احُجُّ حَتّى يَمُوتَ قَبْلَ انْ يَحُجَّ. (1) 1

راوى مى گويد: از امام عليه السلام سؤال كردم از آيه شريفه وَمَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى تا آخر آيه يعنى هر كه در اين دنيا نابينا باشد در آخرت نيز نابينا خواهد بود و گمراه تر (مقصود راوى اين بوده كه آن نابينايى در دنيا كه مستوجب نابينايى در آخرت است، كدام است). امام فرمود: اين آيه درباره كسى نازل شده است كه حجّ واجب و حَجّةالاسلام را با داشتن مال و استطاعت تأخير بيندازد و بگويد امسال حج مى روم و امسال حج مى روم (چندان امسال و امسال كند)، تا بميرد پيش از آن كه حج بجا آورد (اين آدم است كه هم در دنيا كور است و هم در آخرت كور است.)

5- حج، مايه قوّت دين است

فَرَضَ اللَّهُ ... وَالْحَجَّ تَقْوِيَةً لِلدّينِ. (2) 2

و حج را (خدا واجب كرده) تا موجب قوّت دين باشد.

بديهى است، هر بنيه و سازمانى كه به اقتضاى طبيعت اين عالم، بر اثر عوامل مُضعف، رو به ضعف و سستى برود، احتياج به عامل تقويت دارد تا ضعف آن را جبران كند و به حال اوّلش برگرداند. دين هم كه سرمايه سعادت دو جهانى انسان است، بر اثر تبليغات سوء بيگانگان از خارج، و طغيان تمايلات و شهوات از داخل و فراهم بودن زمينه براى اجراى هوس ها و تمنّيات نفس، از طريق مؤسّسات دعوت كننده به گناه، قهراً


1- . من لا يحضره الفقيه، كتاب الحج، باب تسويف الحج.
2- . نهج البلاغه، باب الحكم والمواعظ، حكمت 244.

ص: 51

قدرت معنوى اش در وجود انسان و جامعه مسلمانان، رو به ضعف و كاهش مى گذارد و زير پرده هايى از غفلت و انهماك در دنيا، مشرف به زوال و نابودى مى شود، و نزديك مى گردد كه به كلّى، سرمايه حيات از دست مسلمين برود و به هلاك ابدى مبتلا شوند.

اما ناگهان نسيم لطف و عنايت مى وزد، و نداى للَّهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ البَيْتِ، .(1)

پرده گوش ها را مى نوازد و تكان در دل ها مى افكند و كاروان هاى حج، با جنب و جوشى چشمگير، از تمام بلاد مسلمين به راه مى افتند.

بار ديگر، امّ القرى، همچون مادرى مهربان، فرزندان دورافتاده خود را به دامن مى گيرد و در آغوش پرمهر خود مى فشارد و در ظرف چند روز محدود، خاطرات روح افزاى عبوديّت و بندگى و خدادوستى را، با نشان دادن صحنه هاى زنده و حسّاس آن، در دل ها تجديد مى كند و سفر پرخطر مرگ و بى اعتبارى دنيا و جدايى از مال و عيال و مراحل هولناك برزخ و محشر را به طور مجسّم، مقابل چشم ها مى آورد و زحمات طاقت فرساى انبيا و اولياى خدا را، در راه تأسيس و تحكيم مبانى دين تذكّر مى دهد و خلاصه پرده هاى ضخيم غفلت را، از قلوب انسان ها بر مى دارد و نور ايمان و توجه به خدا و آخرت را در فضاى جان ها، آشكار و عيان مى سازد و فرزندان خود را، از غذاهاى معنوى و روحى اشباع مى كند و با دينى محكم و ايمانى قوى، به وطن هايشان بر مى گرداند تا براى مبارزه با ايادى ابليس و سازمان هاى ضدّ خدا و مروّجان فساد و حفظ گوهر ايمان و سرمايه حياتى دين، كاملًا آماده و نيرومند و بانشاط شوند.

بنابراين، بايد تصديق كرد كه بقاى دين در اجتماع مسلمين، بسته به بقاى كعبه و احياى مناسك حج است.

و لذا امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

لا يَزالُ الدّينُ قائِماً ما قامَتِ الْكَعْبَةُ. (2) 2

همواره، دين برپاست مادام كه كعبه سرِپاست.


1- آل عمران: 97
2- . كافى، جلد 2، ص 271، حديث 4.

ص: 52

معروف است كه يكى از رؤساى ممالك مسيحى، حدود 75 سال پيش، روزى در مجلس مهمّى بيان كرد كه نفوذ در مسلمان ها تا وقتى سه چيز در آنها محكم و برقرار است و نسبت به آن ايمان دارند، ممكن نيست يا بسيار مشكل است، و از جمله، مسأله حج را نام برد. (1) 1

لسان روايات نيز، كعبه را در رديف قرآن و عترت عليهم السلام، از حُرُمات خدا به حساب آورده اند. يعنى كعبه، ركن اصيلى است كه حرمت و قداست آن، فوق ساير موضوعات دينى و شعائر الهى است. در واقع، كعبه مصونيّت خاصّ آسمانى دارد و حريم مقدّس خدا و ضامن بقاى اسلام و مورد تقديس و احترام از نظر عموم مسلمانان جهان است.

قال الصّادق عليه السلام: انَّ للَّهِ حُرُماتٍ ثَلاثاً لَيْسَ مِثْلَهُنَّ شَيْ ءٌ، كِتابُهُ وَهُوَ نُورُهُ وَحِكْمَتُهُ، وَبَيتُهُ الّذِي جُعِلَ لِلنَّاسِ قِبْلَةً لا يَقْبَلُ اللَّهُ مِنْ احَدٍ تَوَجُّهاً الى غَيْرِهِ، وَعِتْرَةُ نَبِيّكُمْ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله (2) 2.

به حقيقت، براى خدا سه چيز محترم است كه (از نظر اصالت در حرمت)

شبه و نظير ى ندارند:

1- كتاب او (قرآن) كه نور و حكمت اوست.

2- خانه او (كعبه) كه قبله مردم قرار داده شده است و خدا از احدى (اعمال عبادى را) كه رو به غير آن بياورد، نمى پذيرد.

3- عترت پيغمبر شما، (اهل بيت و ائمه اطهار عليهم السلام).

6- كعبه، عَلَم و نشانه اسلام است

جَعَلَهُ سُبْحانَهُ وَتَعالى لِلِاسْلامِ عَلَماً. (3) 3

خداوند سبحان، كعبه رانشانه اسلام قرار داده است.

همچنان كه در بيابان ها، براى هدايت و راه يابى گمگشتگان، نشانه و علامتى نصب


1- . گفتار ماه، شماره 1، كنگره اسلامى حج، ص 193، پاورقى 2.
2- . روضة الواعظين، ابن فتّال نيشابورى، ص 320.
3- . نهج البلاغه، خطبه اول، منها فِي ذكر الحج.

ص: 53

مى كنند تا راه را بيابند و از حيرت و ضلالت و گمراهى به درآيند، همچنين خداوند حكيم، كعبه را عَلَم و نشانه اسلام قرار داده است، تا كسانى كه در شناخت حقيقت اسلام و برنامه تربيتى آن دچار اشتباه و انحراف مى شوند، با ديده تحقيق و تفكّر در مناسك حجّ و موقعيت بيت بنگرند و مشخّصات اسلام واقعى را، عارى از هر گونه پيرايه هاى بى اساس، در چهره حج بخوانند و بدانند كه اسلام، دين توحيد خالص است و از همه گونه شرك و توجه به غير خدا مبرّاست.

اسلام، آيين رشد عقل است؛ آيين دور ريختن تجمّلات كودكانه دنيايى و وجهه همّت قرار دادن قرب به مبداً هستى. اسلام، بنيانگذار مساوات عمومى است، چنان كه پست و شريف و غنىّ و فقير و مرد و زن، در برابر قانون حقّ و عدالت مساوى اند. اسلام، ارائه كننده برنامه اخوّت و برادرى، بر اساس وحدت ايمانى است با وحدتى كه عميق ترين و استوارترين و وسيع ترين وحدت هاى بشرى است.

اسلام، دين تحرّك و جنبش و فعّاليّت دائم است؛ فعّاليّت به منظور حفظ شوكت و سيادت جهانى امّت اسلامى در تمام سطوح زندگى، از فرهنگ گرفته تا اقتصاد و نيروى نظامى.

و بالاخره اسلام، دين جهاد و رمى جمرات و كوبيدن مظاهر فساد و از سر راه برداشتن طاغوت ها و عمّال شيطان است؛ دين فداكارى و تَضحِيه و از جان گذشتن در اين راه و قربانى دادن كه:

وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمواتِ وَالْارْضَ. (1) 1

همه را ريختن و به كمال مطلق پيوستن.

اين، روح اسلام است و چهره حج، نماينده اين روح است:

جَعَلَهُ لِلْاسْلامِ عَلَماً.


1- . قسمتى از دعاى كشتن قربانى كه مقتبس از آيه 79، سوره انعام است.

ص:54

7- حج، نابودكننده فقر و عصيان اجتماعى است

وَحَجُّ الْبَيْتِ وَاعْتِمارُهُ فَانَّهُما يَنْفِيانِ الْفَقْرَ وَيَرْحَضانِ الذَّنْبَ. (1) 1

عمره و حج، فقر را مى زدايند و گناه را مى شويند.

بعيد نيست، از اطلاق كلمهفقر و ذنب اين تعميم را بفهميم كه حجّ، بى نيازى مطلق و طهارت همه جانبه را براى جامعه مسلمين به ارمغان مى آورد، به گونه اى كه هيچ گونه احساس احتياج نسبت به ملل بيگانه نكنند و در فرهنگ و اقتصاد و قدرت نظامى و ساير شؤون تدبير و اداره امور كشورى، غنى و بى نياز شوند.

همچنين، دزدى و بى عفتى و رشوه خوارى و اجحاف و تعدّى، از اجتماعشان، به كلّى رخت بربندد تا ملتى غنى و طاهر شوند.

8- تعطيل حج، مستلزم ضعف نيروى دين و استيلاى كفّار بر مسلمين است

اشاره

با توجّه به آثار حياتى حج، از نظر حفظ سيادت جهانى امّت اسلامى كه در گذشته بيان شد، بديهى است كه اگر بر اثر تسامح و سهل انگارى دولت هاى اسلامى، اين وظيفه فوق العاده حسّاس دينى، تعطيل شود يا تنها صورتى از آن باقى بماند، به طور قطع قدرت معنوى ايمانى كه على الدّوام از طرف دشمنان دين بالاخصّ يهوديّت و مسيحيّت از راه هاى گوناگون در حال تضعيف است، در جامعه مسلمانان، رو به كاهش و ضعف و سستى بيشترى مى رود، و بالاخره در نتيجه تبليغات پيگير و مداوم آنان، رنگ اسلام از شؤون حياتى مسلمانان، زايل شده و در مرحله فكر و اخلاق و عمل، به رنگ كفر و يهوديّت و نصرانيّت در مى آيد.

دولت هاى اسلامى وظيفه دارند مردم را به انجام حج، مجبور كنند

اهمّيت موضوع حجّ و جنبه حياتى آن از نظر سياست جهانى اسلام، تا حدّى است كه فرموده اند:


1- . نهج البلاغه، خطبه 109.

ص: 55

لَوْ انَّ النّاسَ تَرَكُوا الْحَجَّ لَكانَ عَلَى الْوالِي انْ يُجْبِرَهُمْ عَلى ذلِكَ، وَعَلَى الْمُقامِ عِنْدَهُ ... فَانْ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ امْوالٌ، انْفَقَ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْتِ مالِ الْمُسْلِمِينَ. (1) 1

اگر مردم از انجام حج تخلّف كنند، بر زمامداران مسلمين است كه آنان را اجبار به حجّ و اقامت در مكه نمايند (مركز توحيد و كنگره عظيم جامعه مسلمين خالى نماند و از هيبت اسلام نكاهد) و اگر مردم، قدرت مالى براى رفتن به مكه نداشته باشند، بر حاكم و دولت اسلامى لازم است كه از بيت المال و صندوق حكومت، هزينه سفر حجّاج را تأمين كند (نه اين كه از راه هاى گوناگون بر مشكلات سفر بيفزايد و مردم عازم را هم منصرف كند.)

قال الصّادق عليه السلام: لَوْ عَطَّلَ النّاسُ الْحَجَّ لَوَجَبَ عَلَى الْامامِ انْ يُجْبِرَهُمْ عَلَى الْحَجّ، انْ شائُوا وَانْ ابَوا، فَانَّ هذَا الْبَيْتَ انَّما وُضِعَ لِلْحَجّ (2) 2.

اگر مردم، حج را تعطيل كنند، بر پيشوا و زمامدار ملت واجب است كه مردم را بر انجام حج، مجبور سازد، چه آنان مايل باشند يا نباشند؛ چرا كه اين خانه، براى حج قرار داده شده است.

تعطيل حج عذاب خدا را نزديك مى كند

در روايات زيادى آمده است كه در صورت تعطيل شدن حج، عذاب نازل مى شود:

عَنْ أبِي عَبْدِاللَّه عليه السلام قالَ: لَوْ تَرَكَ النَّاسُ الْحَجَّ لَما نُوظِرُوا الْعَذابَ أَو قالَ: انْزِلَ عَلَيْهِمُ الْعَذابُ. (3) 3

اگر مردم حجّ را رها كنند، از عذاب مهلت داده نمى شوند، يا فرمود: (ترديد از راوى است) عذاب بر آنها نازل مى شود.

اللَّهَ اللَّهَ فِي بَيْتِ رَبّكُمْ، لا تُخَلُّوهُ ما بَقيتُمْ فَانَّهُ انْ تُرِكَ لَمْ تُناظَرُوا (4) 4


1- . كافى، جلد 4، ص 272، حديث 1، امام صادق عليه السلام.
2- . علل الشرايع، جلد 2، ص 82، كافى، جلد 2، ص 272 حديث 2.
3- . كافى، جلد 4، ص 271.
4- . نهج البلاغه، باب المختار من الكتب، نامه 47 وصيت به حسنين عليهما السلام.

ص: 56

از خدا بترسيد، از خدا بترسيد، درباره خانه پروردگارتان (كعبه). آن را تا زنده هستيد خالى نگذاريد كه اگر رها شود (مردم از رفتن به حج، خوددارى كنند)، مهلت داده نخواهيد شد (به عذاب خدا مبتلا خواهيد گشت).

عَنْ أبِي عَبْدِاللَّه عليه السلام قالَ: وَانَّ اللَّهَ لَيَدْفَعُ بِمَنْ يَحُجُّ مِنْ شِيعَتِنا عَمَّنْ لا يَحُجُّ مِنْهُمْ وَلَوْ اجْمَعُوا عَلى تَرْكِ الْحَجّ لَهَلَكُوا. (1) 1

به حقيقت كه خدا به بركت حجّاج شيعيان ما، از تاركان حج، دفع بلا مى كند و اگر همه اجماع بر ترك حج كنند، هلاك خواهند شد.

9- هيچ عمل صالحى جاى حج را نمى گيرد

اشاره

هيچ عمل صالحى جاى حج را نمى گيرد و انفاقات مستحبّ ديگر نيز جاى حجّ مستحبّى را نمى گيرد.

از جمله ادلّه روشن بر اين كه حج، در حفظ اساس دين، نقش مهمّى را ايفا مى كند و از اركان اصلى اسلام و عامل احياى جامعه مسلمين است و به هيچ عنوان نبايد تعطيل يا تضعيف شود، رواياتى است كه هيچ عمل خيرى را، جانشين حج نمى شناسند و انفاق در راه حج را، اگرچه مستحب باشد، افضل انفاقات معرفى مى كنند.

قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام: إِنَّ نَاساً مِنْ هَؤُلَاءِ الْقُصَّاصِ يَقُولُونَ إِذَا حَجَّ الرَّجُلُ حَجَّةً ثُمَّ تَصَدَّقَ وَ وَصَلَ كَانَ خَيْراً لَهُ فَقَالَ كَذَبُوا لَوْ فَعَلَ هَذَا النَّاسُ لَعُطِّلَ هَذَا الْبَيْتُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ هَذَا الْبَيْتَ قِيَاماً لِلنَّاسِ. (2) 2

راوى حديث مى گويد خدمت امام صادق عليه السلام عرض كردم: مردمى از اين دسته سخنگويان در مجالس مى گويند: وقتى كه مرد، يك بار حج بجاآورد، براى او بهتر است كه بعد از آن (به جاى حجّ مستحبّى)، به دادن صدقات و انفاقات مستحبّ بپردازد. امام فرمود: دروغ گفته اند. اگر مردم چنين كنند، بيت (كعبه) متروك مى شود (حج تعطيل مى گردد)، و حال آن كه خدا اين خانه


1- . مستدرك الوسائل، جلد 2، كتاب الحج، ص 4.
2- . علل الشرايع، جلد 2، ص 137 باب نوادر علل الحج حديث 1.

ص: 57

را برپادارنده مردم قرار داده است.

انفاق يك كوه طلاى سرخ در راه خدا، با حج برابرى نمى كند

لَمَّا أَفَاضَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله تَلَقَّاهُ أَعْرَابِيٌّ بِالْأَبْطَحِ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّي خَرَجْتُ أُرِيدُ الْحَجَّ فَعَاقَنِي وَ أَنَا رَجُلٌ مَيِّلٌ يَعْنِي كَثِيرَ الْمَالِ فَمُرْنِي أَصْنَعُ فِي مَالِي مَا أَبْلُغُ بِهِ مَا يَبْلُغُ بِهِ الْحَاجُّ قَالَ فَالْتَفَتَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله إِلَى أَبِي قُبَيْسٍ فَقَالَ لَوْ أَنَّ أَبَا قُبَيْسٍ لَكَ زِنَتَهُ ذَهَبَةٌ حَمْرَاءُ أَنْفَقْتَهُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ مَا بَلَغْتَ مَا بَلَغَ الْحَاجُّ. (1) 1

مردى به حضور پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله شرفياب شد و اين، موقعى بود كه آن حضرت فراغت از اعمال حج پيدا كرده و رو به مكه مى آمدند. عرض كرد: يا رسول اللَّه! من به قصد حج، از خانه خارج شدم، ولى مانعى پيش آمد و موفق به انجام حج نشدم. من مردى ثروتمندم و مال فراوان دارم. دستورالعملى بفرماييد كه با انجام آن، به ثواب حج نايل شوم. رسول خدا صلى الله عليه و آله، توجّهى به كوه ابوقبيس كردند و فرمودند: اگر تو به قدر اين كوه، مالك طلاى سرخ باشى و تمام آن را در راه خدا انفاق كنى، به اجر و ثوابى كه شخص حاج رسيده است، نخواهى رسيد.

يكِ بهتر از دو ميليون

عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام وَ هُوَ يَقُولُ دِرْهَمٌ فِي الْحَجِّ أَفْضَلُ مِنْ أَلْفَيْ أَلْفٍ فِيمَا سِوَى ذَلِكَ مِنْ سَبِيلِ اللَّهِ. (2) 2

ابوبصير مى گويد: شنيدم از امام صادق عليه السلام كه مى فرمود: يك درهم انفاق در راه حج، از انفاق دو هزار هزار (دو ميليون) درهم در غير حج، از راه هاى خدايى ديگر بهتر است.

نه خود، ترك حج كنيد و نه موجب انصراف ديگران بشويد

قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام مَا مِنْ عَبْدٍ يُؤْثِرُ عَلَى الْحَجِّ حَاجَةً مِنْ حَوَائِجِ الدُّنْيَا إِلَّا نَظَرَ إِلَى الْمُحَلِّقِينَ قَدِ انْصَرَفُوا قَبْلَ أَنْ تُقْضَى لَهُ تِلْكَ الْحَاجَةُ. (3) 3

هركسى كه كارى از كارهاى دنيا را بر رفتن حج، مقدّم دارد كه به آن كارش برسد، خواهد ديد


1- . كافى، جلد 4، ص 258، حديث 25.
2- . وافى، جلد 2، كتاب الحج ص 47 باب 16.
3- . من لا يحضره الفقيه، كتاب الحج في فضل الحاج.

ص: 58

كه حاجيان با سرهاى تراشيده برگشتند و او هنوز به حاجتش نرسيده است.

قَالَ الصَّادِقُ عليه السلام لِيَحْذَرْ أَحَدُكُمْ أَنْ يُعَوِّقَ أَخَاهُ مِنَ الْحَجِّ فَتُصِيبَهُ فِتْنَةٌ فِي دُنْيَاهُ مَعَ مَا يُدَّخَرُ لَهُ فِي الْآخِرَةِ. (1) 1

برحذر باشيد (بترسيد) از اينكه سبب تأخير و عقب افتادن حجّ برادرتان گرديد كه در اين صورت، علاوه بر آنچه در آخرت (عذاب) براى شما ذخيره خواهد شد، در همين دنيا نيز فتنه (گرفتارى و بلا) گريبانگير شما خواهد گشت.

رُوِيَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام إِنَّ رَجُلًا اسْتَشَارَنِي فِي الْحَجِّ وَ كَانَ ضَعِيفَ الْحَالِ فَأَشَرْتُ عَلَيْهِ أَنْ لَا يَحُجَّ فَقَالَ مَا أَخْلَقَكَ أَنْ تَمْرَضَ سَنَةً فَقَالَ فَمَرِضْتُ سَنَةً. (2) 2

اسحاق بن عمّار مى گويد: خدمت امام صادق عليه السلام عرض كردم: مردى با من در موضوع رفتن حج، مشورت كرد و ضعيف الحال بود. من صلاح در نرفتن ديدم و گفتم نرود. فرمود: تو سزاوار اين هستى كه (به جرم همين عمل كه مانع از حجّ ديگرى شده اى)، يك سال مريض شوى. مى گويد: (همچنين شد) من يك سال مريض شدم.

بركات حج، شامل حال تمام جهانيان مى شود

امام ابوالحسن الرضا عليه السلام ضمن بيان حِكَم و اسرارى از حج، مى فرمايد:

وَمَا فِي ذَلِكَ لِجَمِيعِ الْخَلْقِ مِنَ الْمَنَافِعِ لِجَمِيعِ مَنْ فِي شَرْقِ الْأَرْضِ وَ غَرْبِهَا وَ مَنْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ مِمَّنْ يَحُجُّ وَ مِمَّنْ لَمْ يَحُجَّ مِنْ بَيْنِ تَاجِرٍ وَ جَالِبٍ وَ بَائِعٍ وَ مُشْتَرٍ وَ كَاسِبٍ وَ مِسْكِينٍ وَ مُكَارٍ وَ فَقِيرٍ وَ قَضَاءِ حَوَائِجِ أَهْلِ الْأَطْرَافِ، تا آخر روايت. (3) 3


1- . من لا يحضره الفقيه، كتاب الحج چاپ قديم، ص 158.
2- . همان.
3- علل الشرايع، جلد 2، ص 90، حديث 5.

ص: 59

حاصل مضمون حديث آنكه:

منافع و آثار حياتى حج، تمام اهل زمين از شرق و غرب و برّ و بحر را فرا مى گيرد، چه آنها كه حج بجا مى آورند و چه آنها كه بجا نمى آورند، از تجّار و كسبه و مساكين و حاجتمندان و خلاصه تمام طبقات از عموم جوامع بشرى، مشمول بركات وسيع حجّ اسلام مى شوند و آن اجتماع مبارك الهى، در تأمين سعادت و آسايش جهانى، اثر مى گذارد.

زيرا مجتمعى از سران ملل و ممالك اسلامى، به وجود آمده كه بر اساس وحدت فكر و اعتقاد و عمل و تشديد مهر و محبت و صفا و صميميت و تصميم بر اجراى قانون حقّ و تثبيت عدل اجتماعى و حفظ حقوق بشرى، تشكيل يافته است، و اعضاى آن از اين اجتماع و هماهنگى، هدفى جز امتثال امر خدا و تحصيل رضاى پروردگار و تقرّب به درگاه حضرت حق ندارند. بنابراين، طبيعى است كه عنايت ربّانى، شامل حالشان مى شود و با به دست آوردن شوكت و سيادت جهانى كه مولود اتحاد حقيقى ملل اسلامى است، روابط حسنه تِجارى و فرهنگى توأم با حفظ قدرت و عزّت ايمانى، با ساير ملل برقرار مى سازند و تدريجاً معارف آسمانى خود را به ديگران عرضه مى دارند. برنامه متين و سعادت آفرين قرآن را، در زندگى آنان تنفيذ مى كنند و بالمآل، آثار درخشان تبعيّت از قرآن همه جا را مى گيرد و شرق و غرب و برّ و بحر را غرق در خير و صلاح و سعادت مى كند.

ولذا قرآن مى فرمايد:

جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنّاسِ. (1) 1

خدا كعبه را كه خانه محترم است، برپادارنده مردم قرار داده است.

و براى همين خيرات جهانى و منافع حياتى عالمگير حج است كه در مباحث گذشته ديديم، آيات قرآن و روايات معصومين عليهم السلام، با چه جدّ و اهتمامى، افراد بشر را دعوت به حجّ و زيارت بيت مى كنند و هيچ عمل نيكى را جانشين حج نمى شناسند و متخلّفان را كافر و مستحقّ اشدّ انواع عذاب دنيوى و اخروى معرّفى مى كنند.


1- . سوره مائده، آيه 97. راجع به اين آيه مباركه در صفحات 32 به بعد بحث شد.

ص:60

10- آثار درخشان حجّ، در جوامع مسلمانان، كجاست؟!

اشاره

آرى، اين همه فوايد و منافع عالى كه بيان شد، نمونه اى از آثار حياتى و اسرار اجتماعى حجّ است كه برنامه دينى معمول و هر ساله در ميان ما مسلمانان است.

هر ساله، اين برنامه تكرار مى شود و آن اجتماع عظيم، با شور و حرارتى زايدالوصف، تشكيل مى يابد و انبوه جمعيت ها، از ملت هاى مختلف عالم به هم مى پيوندند، اما با كمال تأسّف، بدون اين كه تفاهمى ميانشان حاصل شود و افكار يكديگر را بخوانند و از دردهاى درونى هم باخبر گردند و از آنچه در داخل كشورهاى اسلامى مى گذرد و از نقشه هاى خائنانه اى كه از خارج براى نابودى آنها طرح مى شود، مطّلع شوند، بلكه احياناً با سوءظنّ و بدبينى نسبت به هم، با هم روبه رو مى شوند و با دل هاى رميده و ترسيده از يكديگر، صورت بى روحى از اعمال حج را انجام مى دهند و از هم جدا مى شوند.

و آن سرمايه بزرگ و آن نيروى كوبنده و قهّار، بدون بهره بردارى از دست مى رود و متلاشى مى شود، مانند دريايى بيكران كه از بهم پيوستن رودها و نهرها و درياچه ها به وجود آيد و امواج پرجوش و خروشش، چشم ها را خيره و گوش ها را پرسازد و دل ها را از وجد و سرور و بهجت به اهتزاز درآورد، امّا ناگهان يكباره بخار شود و نابود گردد.

راستى حيرت آور است! نيروى دين و ايمان، آن مجمع بزرگ و آن كنگره عظيم را در زمان و مكان واحدى با سهولت و بى زحمت، تشكيل مى دهد و به دست جامعه مسلمانان مى سپارد، امّا تبليغات سوء بيگانگان و نقشه هاى مخرّب استعمارگران، چگونه اثر كرده و از راه هاى گوناگون، موجبات تفرقه و تشتّت به وجود آورده و شكاف هاى عميق بين امت واحده آنچنان ايجاد شده كه اصلًا به هم نمى پيوندند. در عين اجتماع، از هم متفرّقند؛ در عين وصل، در حال فصلند و در عين نزديكى، دور از يكديگرند.

اجْتَمَعُوا ان لا يَجْتَمِعُوا. و اين وضع، آن چنان دردناك و اسف انگيز است كه دورنماى آن، چهارده قرن قبل، رسول خدا صلى الله عليه و آله را متأثر و غمگين ساخته است، طورى كه آن روز در مجمع عمومى مسلمين كه در ملازمت حضرتش به حج آمده و در مسجدالحرام

ص: 61

مجتمع بودند، نگرانى خود را از آينده امت اسلامى، به زبان آورد و حوادث و وقايع تلخ غم انگيز بسيارى، به مردم، گوشزد فرمود.

نگرانى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله از وضع حجّ در آخرالزّمان

از عبداللَّه بن عبّاس روايت شده كه مى گويد در حجّةالوداع كه همراه رسول خدا صلى الله عليه و آله حج بجاآورديم، پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله باب كعبه را گرفت و در حالتى كه رو به مردم كرده بود، مطالبى درباره حوادث آينده در زمان هاى بعد بيان فرمود كه از آن جمله، مطلب مربوط به حج است كه مى فرمايد:

يَحُجُّ أَغْنِيَاءُ أُمَّتِي لِلنُّزْهَةِ وَ يَحُجُّ أَوْسَاطُهَا لِلتِّجَارَةِ وَ يَحُجُّ فُقَرَاؤُهُمْ لِلرِّيَاءِ وَ السُّمْعَةِ فَعِنْدَهَا يَكُونُ أَقْوَامٌ يَتَعَلَّمُونَ الْقُرْآنَ لِغَيْرِ اللَّهِ فَيَتَّخِذُونَهُ مَزَامِيرَ وَ يَكُونُ أَقْوَامٌ يَتَفَقَّهُونَ لِغَيْرِ اللَّهِ. (1) 1

مضمون حديث آن كه:

روزگارى مى آيد كه قدرت ايمان در مسلمانان، رو به ضعف و كاهش مى گذارد، هوا به جاى خدا در دل ها حاكم مى شود؛ دنيا منتهاى آمال و آرزوها مى گردد؛ تمام حركت ها و فعّاليّت ها بر محور دنيا مى چرخد؛ تا آن جا كه وظايف دينى و اعمال عبادى هم براى نيل به دنيا انجام مى شود، به حدّى كه عالى ترين شعار الهى (حجّ خانه خدا) كه بهترين وسيله ارشاد بشر به سوى معنويّت و روحانيت و خلع لباس دنيادوستى از جان آدمى است، صورت ديگر به خود مى گيرد و ثروتمندان امت، براى تفريح و تفرّج، به مكه مى روند؛ و متوسّطان آنان، براى خريد و فروش و تجارت و فقرا و مستمندان براى كسب آوازه و شهرت.

و نيز فرمود:

در آن زمان، چنان مى شود كه مردمى علوم قرآنى مى آموزند براى غير خدا، تلاوت قرآن مى كنند به آهنگ غناء، بحث و فحص در علم به احكام دينى مى كنند براى رسيدن به منافع مادّى و شئون دنيايى.

تا آخر حديث كه مطالب حزن آور ديگرى فرمودند.


1- . تفسير الميزان، جلد 5، ص 434، نقل از تفسير قمى.

ص:62

پس ناچاريم كه به اين واقعيّت تلخ، معترف باشيم

تا اين جا، با تأمّل در مضامين آيات و روايات، با پاره اى از منافع اجتماعى حج، آشنا شديم و دانستيم كه دستور حجّ اسلام از نظر واقع بينى و حقيقت شناسى، يك مكتب تربيتى خلّاق و سازنده است كه به راستى مى تواند در دامن خود، انسان هاى نمونه و سرمشق هاى عالى بپروراند و امّت اسلامى را با برنامه زنده و آموزنده آسمانى اش، امّتى توانگر و توانا از جميع جهات بسازد، كه ملاذ و مرجع عالم باشند و هر قدرت ظَلّام و جَبّارى را، در برابر نيروى عدل توحيدى خود، به زانو درآورند و از سر راه بشر بردارند و دنيا را، زير پرچم سيادت و حكومت عادلانه خود، به صلح و صفا و آرامش مطلق بكشانند.

حال كه اين حقيقت را فهميديم، ناچاريم به اين واقعيّت تلخ معترف باشيم و با تأثّر شديد اقرار و اذعان كنيم كه، پس علّت اين ضعف و زبونى و انحطاط اسف انگيز مسلمين، با وجود داشتن آن برنامه هاى عالى ارتقا و تفوّق جهانى، همانا واجد نبودن روح آن برنامه ها، و از دست دادن مغز و حقيقت دستورهاى عزّت بخش و قدرت آفرين آسمانى است.

ص:63

بخش سوم اسرار روحى حج

اشاره

1- بذل عنايت درباره انسان.

2- حج، نمايشى جامع از سير روحى انسان هاى كامل است.

3- چرا خانه خدا در مناطق دلپذير و مصفّا بنانشده؟

4- صحنه امتحان خدا سنگين است.

ص:64

ص:65

1- بذل عنايت درباره انسان

خداوند عليم حكيم، جلّت عظمته، آدمى را از خاك آفريد، به اين منظور كه او را، در طىّ چند سال عمر دنيايى، در دامن تعليمات آسمانى پيغمبرانش بپروراند و تيرگى ها را از وجود او بزدايد و عاقبت، او را موجودى پاك و منوّر و عالى بسازد و در اعلى علّيّين به قرب جوار خود كه كلّ الكمال و حقّ الجمال است، برساند.

از طرفى، انسان، تا در عالم خاك است و در ظلمات خاكدان طبيعت فرو رفته، شايسته آن نيست كه تقرّب به خدا بجويد و خود را با فرشتگان پاك و آويختگان به عرش اعلا، قرين و جليس گرداند. بلكه اگر به حال خود رها شود، در مسير حيات دنيوى، در لجنزار شهوات حيوانى غوطه ور مى شود و بالمآل، موجودى پست و منحطّ و مستحقّ مطروديّت از جوار عزّ و شرف مى گردد و با شياطين و دورافتادگان از درگاه الهى، هم مجلس و هم عذاب مى شود.

امّا سبحان الخالق المنّان، حاشا از كرم و رحمت بى پايانش كه موجود مستعدّى را به كمال رهبرى نكند و استعدادش را در وجودش بميراند.

بلكه همان دست لطف و عنايتى كه خاك را از عالم جمادى حركت داده و از نبائيّت و حيوانيّت گذرانيده و به اين مرحله از انسانيّت رسانيده كه مى تواند با يك سير ارتقايى به اعلى عليّين سعادت برسد و با ملكوتيان و مقرّبان درگاه خدا، همراز و دمساز شود، همان دست عنايت، در اين مرحله نيز، لطفش را شامل حال كرده و از پرورش و

ص: 66

هدايت انسان، دريغ نفرموده و او را با رأفت و رحمتى خاصّ، در كَنَف حمايت ربوبى خود، درآورده است. و براى اين كه او را، مناسب با عالم طبع و حسّ، بپروراند تا آماده عالم ماوراى طبع و حسّش بسازد، خانه اى از سنگ و گل در اين عالم سنگ و گل، بنا كرده و آن را، خانه خود ناميده و بندگان وامانده و بى پناه خود را، به خانه خود دعوت كرده است تا بركات و رحمات خاصّه اش را در كنار آن خانه، به دامن بندگانش بريزد.

آرى، دعوت كرده است تا بندگان خاك نشين، از همه جاى عالم، بار سفر ببندند و به عزم زيارت خالق مهربان، به آن جا بروند و بدن هاى خود را، بر گرد جسم آن خانه طواف بدهند و دل هاى خود را با صاحب خانه مرتبط سازند تا كم كم، آمادگى براى زيارتربّ العالم وملك العرش پيدا كنند و مركز جان خود را،خلوتخانه حقّ و كعبه حقيقى بسازند كه فرمود:

لَمْ يَسَعْنِي ارْضِي وَلا سَمائِي وَوَسِعَنِي قَلْبُ عَبْدِي الْمُؤْمِنِ اللّيّنِ الْوادِعِ. (1) 1

زمين و آسمان من، گنجايش مرا نداشت (اما) قلب نرم و آرام بنده با ايمانم، مرا در خود گنجانيد.

آن كس كه با پا به كعبه رود، كعبه را طواف كند، و آن كس كه با دل رود، كعبه او را طواف كند.

حقّاً لطف و عنايتى از اين بالاتر نمى شود كه خداوند سبحان و منزّه از نقصِ جسميّت و احتياج به مكان، خود را، هم نشين خاكيان معرّفى فرموده و در رديف خانه هاى سنگ و گلى خاك نشينان، يك خانه سنگى براى خود انتخاب كرده و خود را همسايه ديوار به ديوار بندگان نشان داده كه من هم با شما هستم؛ در ميان شما هستم؛ دامن به دست شما داده ام؛ همه چيز خود را از من بخواهيد.

حتى در ميان شهرها و دهكده ها و بيابان ها، مسجدها را خانه خود معرّفى كرده تا در همه جا مردم دسترسى به او داشته باشند. نگفته حتماً بايد در آسمان به عرش بياييد تا به


1- . المحجة البيضاء، جلد 5، ص 26.

ص: 67

داد شما برسم. يا حتماً بايد در سرزمين حجاز به مكه و كعبه بياييد تا به حرفتان گوش بدهم. خير، در هر نقطه عالم كه هستيد، هر گوشه اى را كه به اختيار خودتان به نام من اختصاص داديد، من همان جا را به عنوان خانه خود مى پذيرم و در همان جا از شما پذيرايى مى كنم.

در هر ساعتى از ساعات روز و شب، در خانه خودتان هم كه هستيد، رو به سمت كعبه و خانه من بِايستيد و آهنگ نماز كنيد. همين رو به خانه من ايستادن را به منزله آمدن به خانه ام حساب مى كنم و همان جا به نداى شما، لبّيك مى گويم و به خواسته هاى شما توجّه مى كنم.فَسُبْحانَ اللَّهِ الْمَلِكِ الرَّئُوفِ الرَّحِيمِ وَلا الهَ الّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيم.

بله، مى خواهد ما را، با اين پذيرايى ها و عطيّه و بخشش ها، بپروراند و آماده حركت از اين دهكده ويران و رسيدن به مركز و پايتخت و عرش عظيم كند.

كه اى بلندنظر شاهباز سدره نشين نشيمن تو، نه اين كنج محنت آباد است

تو را ز كنگره عرش مى زنند صفير ندانمت كه در اين دامگه چه افتاده است

آرى، اين است هدف، تا ما چه مقدار فهميده و چه قدر پيش رفته باشيم.

2- حجّ، نمايشى جامع از سير روحى انسان هاى كامل در مسير تقرّب به خداست

اشاره

بايد توجّه داشت كه صورت اعمال حجّ و تمام عبادات، در واقع، تشريح مقامات روحى و معنوى انبيا و اولياى خدا عليهم السلام است؛ تجزيه و تحليلى است از سير روحانى سالكين الى اللَّه و سفركنندگان به سوى خدا، كه چگونه مراحل و منازل بندگى و عبوديّت را پيموده اند و سرانجام، به مقام قرب ربوبى رسيده اند. (1) 1

روشن است كه حقيقت عبادت، همانا حركت روح انسان به سوى خداست، وگرنه تنها صورت ظاهر اعمال بدنى، در صورتى كه عارى از توجّه قلب باشد، عبادت حقيقى


1- اقتباس از تفسير الميزان، جلد 1، ص 302.

ص: 68

محسوب نمى شود و فاقد ارزش هاى واقعى است.

قالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله:انَّما فُرِضَتِ الصَّلوةُ وَامِرَ بِالْحَجِّ وَالطَّوافِ وَاشْعِرَتِ الْمَناسِكُ لِاقامَةِ ذِكْرِ اللَّهِ، فَاذا لَمْ يَكُنْ في قَلْبِكَ لِلْمَذْكُورِ الَّذِي هُوَ الْمَقْصُودُ وَالْمُبْتَغى عَظَمَةٌ وَلا هَيْبَةٌ فَما قِيمَةُ ذِكْرِكَ. (1) 1

منظور ازوجوب نماز و حجّ و طواف و ديگر مناسك، به پاداشتن ياد خداست. پس وقتى قلب تو از هيبت و عظمت خدا كه مقصود و مطلوب اصلى از عبادات است خالى شد، در اين صورت، تنها ذكر زبانى (و اعمال خشك بدنى) چه ارزشى خواهد داشت؟!

صورت اعمال حج، نماينده سير منظّم روح انسان كامل است كه مراحل عبوديّت را دقيقاً مى پيمايد و خود را از تمام علايق مادّى و زخارف دنيوى، منقطع مى سازد و از توغّل و فرورفتگى در ظلمت عالم نفس، بالا مى كشد و به استغراق در نورانيت عالم ربّ مى رساند. (2) 2

حجّ واقعى، حركتى است كه در روح حاصل مى شود؛ سير و تحوّلى است كه در جوهر نفس انجام مى گيرد. حساب حج، حساب تكامل و تبديل ناقص به كامل است؛ از قوّه به فعل آوردن و خام را به حدّ پختگى رسانيدن و مانند كيميا، فلزّى را به فلزّ ديگر مبدّل ساختن، و نه حساب بازى و سرگرمى كه بعضى پنداشته اند.

درك و شعورهاى سطحى كجا و سير و تحوّل هاى تكان دهنده سالكين الى اللَّه كجا؟

آيا همين اعمال حجّ ما بود كه امام صادق عليه السلام را، از خود بى خود مى ساخت؟

مالك بن انس (پيشواى فرقه مالكيّه) مى گويد: يك سال با آن حضرت، به حج رفتم.

به هنگام احرام كه سوار بر مركبش بود، هر چه مى خواست بگويد لبّيك صدا در گلويش قطع مى شد و از مركبش سرازير مى شد. گفتم:فرزند رسول خدا! لبّيك بگو و ناچار بايد بگويى. فرمود:


1- جامع السعادات، جلد 3، ص 322.
2- اقتباس از تفسير الميزان، جلد 1، ص 301.

ص: 69

يَا ابْنَ أَبِي عَامِرٍ كَيْفَ أَجْسُرُ أَنْ أَقُولَ لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ وَ أَخْشَى أَنْ يَقُولَ عَزَّ وَ جَلَّ لِي لَا لَبَّيْكَ وَ لَا سَعْدَيْكَ. (1) 1

اى پسر ابى عامر! چگونه جرأت كنم كه بگويم لبّيك اللّهم لبّيك در حالى كه ترس آن دارم كه خداى عزّ وجل جوابم دهد لا لبّيك و لا سعديك (نه، قبولت نمى كنيم و راهت نمى دهيم).

سير روحى لازم است، حج، تنها سير جسمانى نيست

اين گونه حالات و بيانات از بزرگان دين، هشدار دادن به غافلان است كه خدا از شما حجّى خواسته است كه حجّ جان باشد و روح را حركت بدهد و از خاكدان طبيعت به كعبه حقيقت برساند. نه فقط بدن را، از وطن حركت دهد و به جدّه و مكه برساند و در منى و عرفاتى بگرداند و بار دگر به وطن برگرداند!

آن حركت، رساننده به كمال است كه حركت جوهرى باشد نه حركت مكانى.

سنگ سياهى را برداريم از اين شهر به آن شهر و از اين بيابان به آن بيابان، از نجف به كربلا و از كربلا به مدينه و از مدينه به مكه سيرش بدهيم و برگردانيم. باز همان سنگ سياه است كه بود. حركت مكانى او را به كمالى نمى رساند.

اما اگر همان سنگ در گوشه اى بيفتد و تحت شرايط و عواملى، جوهرش رو به تكامل برود، بعد از سال ها، تبديل به لعل و ياقوت و فيروزه و الماس مى شود و بى آن كه مكانش عوض شده باشد، جوهرش عوض مى شود.

آرى، اين چنين سير و حركت جوهرى است كه هر موجودى را به كمال مى رساند.

خوشا اگر آدمى مى توانست يك چنين حجّ جوهرى انجام دهد. جوهر جانش را مُحْرِم سازد و به پاى كعبه و بيت اللَّه برساند؛ با دست دل حجرالاسود را استلام كند؛ قلبش در دامن كوه عرفات مقيم گردد و روحش به مشعرالحرام خدا واصل شود؛ با كارد يقين و رضا و تسليم، سر گوسفند هواى نفس را ببرد و خون شهوات حيوانى را بريزد و وقتى برگشت، راستى لعل و ياقوت آسمانى شده باشد، او حاجى است، وگرنه:


1- خصال صدوق، جلد 1، ص 160، حديث 189

ص: 70

حاجى تو نيستى، شتر است، از براى آنك بيچاره خار مى خورد و بار مى برد

حجّ حضرت ابراهيم عليه السلام، يك حجّ روحى بود

اگر مى بينيم حضرت ابراهيم خليل عليه السلام، تا آن درجه از رضا و تسليم رسيده است كه وقتى از طريق الهامات الهى، مأمور به ذبح فرزند مى شود، بى درنگ آستين بالا مى زند و فرزند جوان و پيوند دلش را، به زمين مى خواباند و كارد برنده به گلويش مى گذارد و جز امتثال فرمان خدا و عرض عبوديّت به پيشگاه حضرت معبود به چيزى نمى انديشد، اين درجه از عرفان و راه يابى به ساحت قدس ربوبى نتيجه سير واقعى و حجّ حقيقى آن حضرت است. هم او كه راستى عازم حجّ و زيارت خدا شد. از روى صدق و صفا، لباس لذّات و تمايلات دنيايى را، از قامت جان برانداخت و يك جامه سرتاسرى تسليم در برابر امر خدا، بر خود پوشيد و از صميم دل، به دعوت حضرت حق، لبّيك اجابت گفت.

قدم در حريم حرم نهاد و در دامن كوه عرفان و معرفت خالق سبحان، مقيم گشت و مشاعر روح و جان خود را، غرقگاه سلطان عالم هستى قرار داد و همه چيز دنيا را سنگريزه اى بى ارزش ديد، در آن حال بود كه فرزند جوانش، اسماعيل را به امر خدا، به قربانگاه كشاند و در بيابان منى بر زمين خواباند و كارد به گلويش كشيد كه:

انّى وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمواتِ وَالْارْضَ. (1) 1

من، به حق، چهره جانم را از همه چيز برگردانيده ام، از مال و جان و فرزند، گذشته و يك جا، رو به خداى آفريننده آسمان ها و زمين، آمده ام.

آرى، به اين حال رسيدن، طىّ مراحل، لازم دارد؛ گذشتن از لذّات و پانهادن بر روى تمايلات و رمى جمرات و سنگ زدن به شياطين اغواگر مظاهر دنيا مى خواهد، تا به جايى برسد كه به راستى، خدا و رضاى خدا را محبوب تر از فرزند و جان خود بداند.


1- انعام: 79

ص:71

شبهه يك مرد مادّى مسلك، در سيزده قرن پيش

ابن ابى العوجا مردى كافر، معروف به زندقه و الحاد، و در عين حال، سخنورى بى باك و هتّاك و بدزبان بوده است كه علما و دانشمندان، از مجالست و برخورد با او گريزان بودند و براى پرهيز از شرّ زبانش، از او فاصله مى گرفتند.

روزى در موسم حج، ابن ابى العوجا و جمعى از مُلحدان و همفكرانش در مسجدالحرام نشسته بودند و ناظر اعمال حجّاج و سعى و طواف آنان بودند و با ديده استهزا مى نگريستند و مى خنديدند.

در نقطه ديگر مسجد نيز، حضرت امام صادق عليه السلام نشسته بود، در حالى كه جمعيت انبوهى از شيعيان، اطراف امام خود را گرفته بودند و از منبع سرشار علوم آسمانى حضرتش بهره مند مى شدند.

ملحدان، رو به ابن ابى العوجا كرده و گفتند: الان موقع مناسبى است براى مجادله كردن با اين مرد كه نشسته و ديگران، دورش را گرفته اند و شديداً مفتون عظمت و جلالت او هستند. چه خوب مى شود اگر بتوانى او را در ميان همين مردم، شرمنده و خجلت زده كنى.

ابن ابى العوجا به خود باليد و گفت: بله. الان مى روم و مستأصلش مى كنم.

از جا حركت كرد و خود را به مجلس امام رسانيد و گفت:

يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ إِنَّ الْمَجَالِسَ أَمَانَاتٌ وَ لَابُدَّ لِكُلِّ مَنْ كانَ بِهِ سُعَالٌ أَنْ يَسْعَلَ، فَتَأْذَنُ لِي فِي السُّؤالِ؟

اى اباعبداللَّه، مسلّم است كه مجلس ها امانت است (ظاهراً منظورش امان خواستن از امام بوده كه سخنان كفرآميزش خشم مردم را برنينگيزد و منجر به قتلش نشود) هر كه خِلطى در سينه دارد و آزارش مى دهد، ناچار بايد با سرفه، آن را از سينه بيرون افكند. (يعنى هركس شبهه اى در دل دارد و ناراحتش مى سازد و محتاج به سؤال است، چاره اى جز اظهار آن شبهه و طرح آن سؤال ندارد) آيا اجازه پرسش مى دهيد؟

امام عليه السلام، اجازه پرسيدن دادند و مرد زنديق آغاز سخن كرد و آنچه در دل داشت از

ص: 72

كفر و الحاد و خباثت، توأم با بى پروايى و وقاحت، در قالب الفاظى مسجّع و عباراتى به ظاهر، فريبنده و گيرا، در آن محضر پاك و منوّر، علنى ساخت. تمام مناسك حج را به تمسخر گرفت و به مقام مقدس حجّاج و زوّار عالى قدر بيت معظّم اهانت كرد و با بى حيايى تمام گفت:

إِلَى كَمْ تَدُوسُونَ هَذَا الْبَيْدَرَ وَ تَلُوذُونَ بِهَذَا الْحَجَرِ وَ تَعْبُدُونَ هَذَا الْبَيْتَ الْمَرْفُوعَ بِالطُّوبِ وَ الْمَدَرِ وَ تُهَرْوِلُونَ حَوْلَهُ هَرْوَلَةَ الْبَعِيرِ إِذَا نَفَرَ مَنْ فَكَّرَ فِي هَذَا أَوْ قَدَّرَ عَلِمَ أَنَّ هَذَا فِعْلٌ أَسَّسَهُ غَيْرُ حَكِيمٍ وَ لَا ذِي نَظَرٍ فَقُلْ فَإِنَّكَ رَأْسُ هَذَا الْأَمْرِ وَ سَنَامُهُ وَ أَبُوكَ أُسُّهُ وَ نِظَامُهُ. (1) 1

تا كى شما اين خرمن را مى كوبيد و به اين سنگ پناهنده مى شويد و اين خانه از سنگ و گل برافراشته را مى پرستيد و همچون شتران رميده بر گرد آن جست و خيز مى كنيد؟ هركس در اين برنامه و تشريفات اين خانه بينديشد مى فهمد كه، اين كارى است كه دستوردهنده اش خالى از حكمت و رأى و بينش بوده است. پس جوابم را بده كه تو در رأس اين امر، واقع شده اى و شخصيت برجسته اين قومى، و پدرت بنيانگذار اين مسلك و نگهدار آن بوده است.

ملاحظه مى شود كه آنچه را مردم به اصطلاح روشنفكر، در مغزهاى خود مى پرورانند و احياناً به زبان و قلم مى آورند و در خيال خود، ابتكار فكرى به خرج مى دهند و اكتشاف نوينى به بازار تمدن عرضه مى كنند و پرده هاى اوهام و خرافات را پاره كرده و شاهكار بديعى از تجدّد فكر و رشد عقل، از خود نشان مى دهند و ديگران را به ارتجاع و كهنه پرستى مى شناسند، روشنفكرنماى سيزده قرن پيش، ابن ابى العوجا با بيانى داغ و مهيّج و الفاظى منظّم و مسجّع، خلاصه كرد و در حضور امام وقت و حجّت زمان، حضرت امام جعفر صادق عليه السلام، ابراز كرد تا روشنفكران امروز، به فكر روشن خود ننازند و اين گونه ادراكات عالى (!) را، به غلط، محصول تمدّن و تكامل مغز بشر ندانند. و بدانند كه اين ياوه سرايى ها، در هر زمان، معلول جهل و غرور و خودخواهى دسته اى معلوم الحال بوده و هست، و بلكه گوى سبقت در ميدان هذيان گويى و هتّاكى به


1- . بحار الانوار، طبع جديد، جلد 10، ص 209

ص: 73

مقدّسات دينى را 1300 سال و بلكه هزاران سال پيش، امثال ابن ابى العوجاها و ابن مقفّع ها، ربوده اند.

بارى، ابن ابى العوجا كه فردى ملحد و مادّى بود و به ارزش هر كار، از دريچه منفعت مادى آن كار مى نگريست و اعمال حج و سعى و طواف و استلام حجر را، كارى عارى از منافع صورى مى ديد، وقيحانه لب به اعتراض و اهانت نسبت به حجّاج مسلمان گشود و آنچه در باطن داشت، ظاهر ساخت.

امّا، امام صادق عليه السلام كه نورانيّت فكر مقدّسش، همچون آفتاب بر فضاى جان ها، تابيده و دنيا و حيات مادى را، آن چنان كه هست، به انسان هاى پاكدل معرفى فرموده است، به طورى كه تربيت شدگان مكتب توحيد و عرفان آن حضرت، دنيا را، بى ارزش تر از آن مى دانند كه هدف و غايت فعاليت انسان باشد، بلكه در همه جا خدا را مى جويند و از همه كار، رضاى خدا را مى خواهند، در مقابل افكار كودكانه ابن ابى العوجا و گفتار جاهلانه اش، با وقار و متانت خاص حضرتش، جملاتى فرمود كه ريشه خباثت نفس او و همفكران او را، نشان داد و از پايان شوم و عاقبت وخيمى كه در انتظار آنان است، باخبرش كرد كه بدان:

إِنَّ مَنْ أَضَلَّهُ اللَّهُ وَ أَعْمَى قَلْبَهُ اسْتَوْخَمَ الْحَقَّ وَ لَمْ يَسْتَعِذْ بِهِ وَ صَارَ الشَّيْطَانُ وَلِيَّهُ وَ رَبَّهُ وَ قَرِينَهُ يُورِدُهُ مَنَاهِلَ الْهَلَكَةِ ثُمَّ لَا يُصْدِرُهُ الخ. (1) 1

هر كسى را كه خدا (به كيفر طغيان و عصيان) گمراهش كند و چشم دلش را نابينا سازد (توفيق درك حقايق از او بر گيرد و در اثر خذلان و به حال خود رها شدن، در ظلمات و تيرگيهاى آلودگى به شهوات نفسانى غوطه ور گردد و مانند جُعَل، انس به قاذورات پيدا كرده و همچون خُفّاش، از نور، گريزان شود. مسلّم، اين چنين مزاج آلوده و منحرف، ذائقه حق شناسى از او سلب مى شود) حق، در ذائقه او تلخ و ناگوار مى آيد و طعم حق را، مطبوع و گوارا نمى يابد.

(زمام تفكر و تشخيص و تصميمش، به دست شيطان عَنود مى افتد) شيطان، ولىّ و اختياردار او مى شود و عاقبت، او را به سرچشمه هاى هلاكت و بدبختى، واردش مى كند و هرگز از آن مهلكه، بازش بر نمى گرداند.


1- . بحارالانوار، طبع جديد، جلد 10، ص 210

ص: 74

بعد، بيانى فرمود كه خلاصه مضمونش اين است:

اين (كعبه) خانه اى است خداوند حكيم، آن را وسيله امتحان بندگان قرار داده و آنان را مأمور به تعظيم و زيارت آن فرموده است، تا ميزان روشنى براى اخلاص و تسليم در امر عبادت و بندگى و خضوع در پيشگاه خدا، در ميان بشر باشد و افراد خالص الايمان و منقادِ در برابر فرمان حضرت خالقِ سبحان، از مردم منافق بى ايمان جدا شوند.

اين خانه قرارگاه پيغمبران و قبله گاه نمازگزاران و راه رسيدن به مغفرت و رضاى حضرت ايزد منّان است. پس منظور، نه پرستش سنگ است و عبادت بيت، بلكه معبود به حق، اللَّه است كه خالق جسم و جان آدميان است و آفريدگار زمين و آسمان.

تعظيم اين خانه و استلام اين حجر، به قصد اطاعت امر اوست.

سپس امام عليه السلام، در جواب سؤال ديگر ملحد كه على رغم فطرت خود، در وجود خالق حكيم عالَم نيز شبهه داشت، شواهد روشنى از آثار احاطه و قيّوميّت حضرت حق، طورى بيان فرمود كه مرد زنديق از شدت حيرت، دم فروبست و با ذلت و مسكنت تمام از جا برخاست و پيش يارانش آمد و مانند كسى كه از زير بار سنگينى بيرون آمده و خسته و ناتوان شده است، نشست و گفت:

سَأَلْتُكُمْ انْ تَلْتَمِسُوا لِي جَمْرَةً فَالْقَيْتُمُونِي عَلى جَمْرَةٍ.

من از شما سنگريزه اى خواستم كه با آن بازى كنم و دورش بيفكنم، شما مرا در ميان دريايى از آتش افروخته و شعله ور افكنديد كه رهايى و تخلّص از آن، برايم محال مى نمود.

يعنى من يك كسى را مى خواستم كه بازيچه اى در دست من باشد و با زبانم او را بكوبم. شما مرا به دست كسى انداختيد كه با بيان آتشينش نزديك بود همه چيزم را بسوزاند و نابود كند.

گفتند: خاموش باش! تو امروز با اين واماندگى و بيچارگى ات، ما را رسوا كردى.

تاكنون كسى را ناتوان تر از تو در مجلس او نديده بوديم. گفت:

ابِي تقُولُونَ هذا؟ أَنَّهُ ابْنُ مَن حَلَقَ رُئُوسَ مَن تَرَوْنَ.

آيا به من چنين حرفى مى زنيد؟ او پسر كسى است كه سرهاى تمام اين جمعيت را كه مى بينيد، تراشيده است.

ص: 75

اين جمله به قدرت بيان و نفوذ كلام پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله اشاره دارد؛ چون در ميان عرب متكبّرِ پرنخوت، تراشيدن سر، علامت ذلت و خوارى بود. به اين آسانى نمى شد كسى را وادار به سرتراشى كرد. حال، مرد ملحد، منظورش اين بوده كه شما مرا ملامت مى كنيد كه چرا در مقابل زبان و بيان جعفر بن محمد عليهما السلام، تسليم شدم. مگر او را نمى شناسيد؟ او پسر همان كسى است كه چنان بيانش نافذ و اراده اش قاطع بوده است كه روز عيد قربان، ملت عرب و ساير ملل و اقوام عالم را وادار به سرتراشى كرده است. (1) 1

اين بود شبهه يك مرد مادّى به نام ابن ابى العوجا در سيزده قرن پيش كه در هر عصرى، از زبان و قلم همفكران او، يعنى مادّى مسلكان، به عبارات گوناگون تراوش مى كند و مايه بازارگرمى مشتى سبك مغزان بى خرد مى شود.

آرى، اين كوتاه فكران معاند، تنها صورت ظاهر كار را مى بينند و خانه اى از سنگ و گل خالى از زينت و زيور؛ بيابان هايى خشك و سوزان را مشاهده مى كنند و مراسمى به ظاهر بى فايده و نامطبوع را مى نگرند. پيش خود مى گويند، آخر اگر اين خانه، خانه خداست، پس چرا بايد اين چنين ساده و عارى از همه گونه تجمّل باشد و در منطقه اى خشك و سرزمينى پر از سنگ و خاك، با آب و هوايى دور از لطافت و صفا واقع شود و دستورالعمل هايى اين چنين كه عقل و طبع، آن را نپسندد، داشته باشد؟ آيا نمى شد كه خدا قصرى رفيع و بنايى مجلّل در منطقه اى خوش آب و هوا، پر از اشجار مثمر و انهار جارى، گلزارهاى فرح انگيز و ساير موجبات تفريح و تفرّج، به نام خود برگزيند و دستورالعمل هايى مطبوع و عقل پسند صادر و مردم را به آن قصر زيبا و آن منطقه مصفّا، دعوت كند و انجام آن وظايف را بخواهد؟

بيابان هاى تفتيده و سوزان حجاز چرا؟ خانه سنگ و گلى براى چه و آن اعمال شاقّ خالى از منفعت به چه منظور؟

بله، به قول شاعر عرب:

قُلْ لِلَّذِي يَدَّعِي فِي الْعِلْمِ فَلْسَفَةٌ حَفِظْتَ شَيْئاً وَغابَتْ عَنْكَ اشْياءٌ

بگو به آن كسى كه ادعاى فهم و علم و درايت دارد، يك چيز را حفظ كرده اى و چيزهاى فراوان ديگرى از نظرت پنهان مانده و از دركش عاجز گشته اى. تو، جسم را مى بينى و از روح لطيف آن بى خبرى. تو، بيت را مى بينى و از ربّ البيت در حجابى. تو بيابان خشك عرفات و مشعر را مى بينى و از حلاوت راز و نيازهاى عاشقانه و اشك و آه هاى پرسوز و گداز دلباختگان به آن محبوب جميل پنهان از چشم سر و پيدا به چشم جان، به كلى بى اطلاعى.

3- چرا خانه خدا، در مناطق دلپذير و مصفّا بنا نشده است؟

خطبه قاصعه امام اميرالمؤمنين عليه السلام، به سؤال بالا و سؤالات ديگرى مشابه آن، پاسخ مى دهد. اينك ما، قسمتى از آن خطبه را كه مربوط به حجّ است، جمله به جمله، نقل و ترجمه مى كنيم، تا به رمز تشريع حجّ و تعظيم شعائر الهى، از طريق بيان امام، آشنا شويم.

أَ لا تَرَوْنَ أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ اخْتَبَرَ الْأَوَّلِينَ مِنْ لَدُنْ آدَمَ صَلَواتُ اللَّه عَلَيْه إِلَى اْلآخِرِينَ مِنْ هَذَا الْعَالَمِ بِأَحْجَارٍ لا تَضُرُّ وَ لا تَنْفَعُ وَ لا تُبْصِرُ وَ لا تَسْمَعُ فَجَعَلَهَا بَيْتَهُ الْحَرَامَ الَّذِي جَعَلَهُ لِلنَّاسِ قِيَاماً ثُمَّ وَضَعَهُ بِأَوْعَرِ بِقَاعِ الْأَرْضِ حَجَراً وَ أَقَلِّ نَتَائِقِ الدُّنْيَا مَدَراً وَ أَضْيَقِ بُطُونِ الْأَوْدِيَةِ قُطْراً بَيْنَ جِبَالٍ خَشِنَةٍ وَ رِمَالٍ دَمِثَةٍ وَ عُيُونٍ وَشِلَةٍ وَ قُرًى مُنْقَطِعَةٍ لا يَزْكُو بِهَا خُفٌّ وَ لا حَافِرٌ وَ لا ظِلْفٌ.

آيا نمى بينيد كه خداوند سبحان، پيشينيان را، از زمان آدم عليه السلام تا آخرين نفر از اين جهان، به وسيله سنگ هايى آزمايش فرموده است كه نه زيان دارند و نه سودى مى رسانند. نه مى بينند و نه مى شنوند. پس آنها را بيت الحرام خود قرار داد (خانه محترمى كه پاسدارى حرمتش بر همه كس لازم است)؛ خانه اى كه وسيله برپا بودن (صلاح و سداد زندگى اجتماعى) مردم است.

آن خانه را در نقطه اى قرار داد كه سخت ترين نقاط زمين است و كم خاك ترين جاهاى بلند دنيا و تنگ ترين درّه ها، بين كوه هاى ناهموار و شن هاى نرم و چشمه هاى كم آب و آبادى هاى دور از هم كه آن جا (از آن جهت كه سرزمينى فاقد هواى مناسب و خالى از آب و گياه است) نه شتر فربه مى شود، نه اسب و استر و نه گاو و گوسفند.


1- . وافى، جلد 2، كتاب الحج، باب ابتلاء الخلق واختبارهم بالكعبة، ص 34

ص:76

ص: 77

ثُمَّ أَمَرَ آدَمَ عليه السلام وَ وَلَدَهُ أَنْ يَثْنُوا أَعْطَافَهُمْ نَحْوَهُ فَصَارَ مَثَابَةً لِمُنْتَجَعِ أَسْفَارِهِمْ وَ غَايَةً لِمُلْقَى رِحَالِهِمْ تَهْوِي إِلَيْهِ ثِمَارُ الْأَفْئِدَةِ مِنْ مَفَاوِزِ قِفَارٍ سَحِيقَةٍ وَ مَهَاوِي فِجَاجٍ عَمِيقَةٍ وَ جَزَائِرِ بِحَارٍ مُنْقَطِعَةٍ حَتَّى يَهُزُّوا مَنَاكِبَهُمْ ذُلُلًا يُهَلِّلُونَ للَّهِ حَوْلَهُ وَ يَرْمُلُونَ عَلَى أَقْدَامِهِمْ شُعْثاً غُبْراً لَهُ.

آن گاه آدم عليه السلام و فرزندانش را امر فرمود تا رو به سوى آن آرند و سرانجام خانه كعبه، محلّى براى منفعت بردن در سفرهاى فرزندان آدم و مقصدى براى بار انداختنشان شد. (كه علاوه بر سود اخروى، منافع عظيم دنيوى نيز عايدشان مى شود.) ميوه هاى دل ها، در آن جا، فرود مى آيد (عواطف ايمانى و احساسات پرشور صاحبدلان و مشتاقان، به دامن كعبه سرازير مى شود.) از بيابان هاى بى آب و گياه، از درّه هاى ژرف و راه هاى دور، از جزاير و سواحل درياها (با رنج و تعب مى آيند و خود را، به كعبه مى رسانند، در حالى كه نخوت و كبر را از خود ريخته اند) غبارآلود و موپريشان، با بازوان و شانه هاى لرزان (از شدت انكسار و تذلّل) لا اله الا اللَّه گويان، دور بيت، مى چرخند.

قَدْ نَبَذُوا السَّرَابِيلَ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ وَ شَوَّهُوا بِإِعْفَاءِ الشُّعُورِ مَحَاسِنَ خَلْقِهِمُ ابْتِلاءً عَظِيماً وَ امْتِحَاناً شَدِيداً وَ اخْتِبَاراً مُبِيناً وَ تَمْحِيصاً بَلِيغاً جَعَلَهُ اللَّهُ سَبَباً لِرَحْمَتِهِ وَ وُصْلَةً إِلَى جَنَّتِهِ.

لباس ها (و تجمّلات دنيايى) را پشت سر افكنده اند و بر اثر نتراشيدن سرها و رهاكردن موها، زيبايى هاى خلقت خود را، از دست داده اند (گويى كه در راه جلب رضاى حضرت معبود، از خود بى خود شده اند و همه چيز خود را فانى در راه او ساخته و جز او به چيز ديگرى نمى انديشند و جمال ديگرى نمى جويند). اين صحنه، صحنه روشنى است براى امتحان و امتحان بزرگى است براى اطاعت و اخلاص بندگان، كه خداوند حكيم، آن را وسيله نيل به رحمت و وصول به جنّتش قرار داده است.

وَ لَوْ أَرَادَ سُبْحَانَهُ أَنْ يَضَعَ بَيْتَهُ الْحَرَامَ وَ مَشَاعِرَهُ الْعِظَامَ بَيْنَ جَنَّاتٍ وَ أَنْهَارٍ وَ سَهْلٍ وَ قَرَارٍ جَمَّ الْأَشْجَارِ دَانِيَ الثِّمَارِ مُلْتَفَّ الْبُنَى مُتَّصِلَ الْقُرَى بَيْنَ بُرَّةٍ سَمْرَاءَ وَ رَوْضَةٍ خَضْرَاءَ وَ أَرْيَافٍ مُحْدِقَةٍ وَ عِرَاصٍ مُغْدِقَةٍ وَ رِيَاضٍ نَاضِرَةٍ وَ طُرُقٍ عَامِرَةٍ لَكَانَ قَدْ صَغُرَ قَدْرُ الْجَزَاءِ عَلَى حَسَبِ ضَعْفِ الْبَلاءِ.

ص: 78

اگر خدا مى خواست، مى توانست خانه محترم و عبادتگاه باعظمت خود را در سرزمينى خرّم، در ميان باغ ها و جويبارهاى شاداب پر از اشجار سرسبز و ميوه هاى فراوان و كاخ هاى به هم پيوسته و آبادى هاى به هم متّصل، قرار دهد. اما در اين صورت مقدار پاداش بندگى، به نسبت آسانى و سبكى امتحان، ناچيز و اندك مى شد (و آن سعادت و كمال مطلوبى كه بايد عايد يك بنده مطيع با اخلاص گردد، نمى گرديد).

وَ لَوْ كَانَ الْأَسَاسُ الْمَحْمُولُ عَلَيْهَا وَ الْأَحْجَارُ الْمَرْفُوعُ بِهَا بَيْنَ زُمُرُّدَةٍ خَضْرَاءَ، وَ يَاقُوتَةٍ حَمْرَاءَ، وَ نُورٍ وَ ضِيَاءٍ، لَخَفَّفَ ذَلِكَ مُصَارَعَةَ الشَّكِّ فِي الصُّدُورِ وَ لَوَضَعَ مُجَاهَدَةَ إِبْلِيسَ عَنِ الْقُلُوبِ وَ لَنَفَى مُعْتَلَجَ الرَّيْبِ مِنَ النَّاسِ.

و اگر پايه هاى كعبه و سنگ هاى ديوار آن، از زمرّد سبز و ياقوت سرخ و بُلورهاى نورافكن ساخته و پرداخته شده بود، اين چنين ساختمان زيبا و جالب، باعث مى شد كه نبرد، با شكّ و ترديد در ميدان دل ها، سبك گردد؛ كشتى گيرى و زورآزمايى با شيطان، آسان شود و (با اين شرايط، راه وسوسه شيطان به دل ها، بسته مى شد و طبعاً) زمينه اى براى مجاهده با ابليس، در قلوب آدميان، باقى نمى ماند (و در نتيجه، مجاهدان در راه خدا، از غير مجاهدان امتياز پيدا نمى كردند).

يك منطقه خوش آب و هوا و بوستان و گلستان دلپذير و مصفّا، پر از انواع وسايل تفريح و تفرّج، موّاجِ از شادابى و نشاط و تنعّم، طبيعى است كه همه را به سوى خود جلب مى كند. از مُلحد بى دين گرفته تا مؤمن متّقى، از زاهد تارك دنيا، تا حريص فرو رفته و غرق در دنيا، همه و همه بار سفر بسته و رو به آن ديار مى آورند و به سعى و طواف و بيتوته و وقوف در ميان آن مناظر دلكش زيبا و چمنزارهاى پرگل و دلربا، مى پردازند.

هيچ معلوم نمى شود چه كسى براى اطاعت امر خدا آمده و چه كسى براى تبعيّت از هوا.

مخصوصاً عنوان حجّ و زيارت چه بهانه خوبى مى شد براى تيپ مسلمان نماهايى كه در دل، هوس هماهنگى با مُترفين و عيّاش پيشگان دارند و به ظاهر پاى بند به قيود اسلامند.

همين كه موسم حج مى رسيد، به بهانه حجّ و طواف بيت اللَّه زنجير از پا مى گشودند و با كمال آرامش خاطر، به كام دل مى رسيدند.

ص: 79

البتّه، بديهى است كه در اين صورت، كسى شكّ و ترديد در امر حج به دل راه نمى داد و شيطان، حاجت به وسوسه و تشكيك پيدا نمى كرد، تا با مجاهده شديد مردم باايمان، روبرو گردد و محتاج به كشتى گرفتن با مؤمنان بشود؛ چون با آن شرايط، همه با شوق و اشتياق فراوان، در لفّافه عنوان حجّ و زيارت، عازم خانه خدا مى شدند؛ اما در واقع بنده شيطان بودند.

در آن هنگام، موضوع آزمايش و امتحان، به كلى منتفى مى شد و اساساً زمينه اى براى بروز كفر و ايمان و اخلاص و ريا، باقى نمى ماند. به فرموده امام اميرالمؤمنين عليه السلام (قسمت سابق همين خطبه):

فَكَانَتِ النِّيَّاتُ مُشْتَرَكَةً وَالْحَسَنَاتُ مُقْتَسَمَةً.

نيت ها، مشترك (بين خدا و هوا) مى شد و عبادت ها (بين دنيا و آخرت) تقسيم مى گرديد (يعنى خداپرست و هواپرست، آخرت خواه و دنياطلب، به هم مشتبه مى شدند).

وَ لَكِنَّ اللَّهَ يَخْتَبِرُ عِبَادَهُ بِأَنْوَاعِ الشَّدَائِدِ وَ يَتَعَبَّدُهُمْ بِأَنْوَاعِ الْمَجَاهِدِ وَ يَبْتَلِيهِمْ بِضُرُوبِ الْمَكَارِهِ إِخْرَاجاً لِلتَّكَبُّرِ مِنْ قُلُوبِهِمْ وَ إِسْكَاناً لِلتَّذَلُّلِ فِي نُفُوسِهِمْ وَ لِيَجْعَلَ ذَلِكَ أَبْوَاباً فُتُحاً إِلَى فَضْلِهِ وَ أَسْبَاباً ذُلُلًا لِعَفْوِهِ. (1) 1

اما خداوند، با انواع شدايد و سختى ها (كه در باب حج، مقرّر فرموده) بندگان خودرا در معرض آزمايش درآورده، و آنان را با كوشش هاى گوناگون، به عبادت خود واداشته، و به انجام اعمال مختلفى كه پسنديده طبع انسان نيست، موظف فرموده است، تا رذيله كبر و طغيان و گردن كشى، از دل هاى بندگان خارج شود و روح تذلّل و عبوديّت، در نفوسشان جايگزين گردد.

اين جاست كه صحنه لغزنده امتحان، پيش مى آيد و شيطان اغواگر، به وسوسه مى پردازد و دستور حج را، يك دستور ارتجاعى عارى از حكمت و فايده عقلانى نشان مى دهد و افكار و عقول را، مضطرب مى كند و ميدان نبرد با شك و ترديد و مجاهده با ابليس، به وجود مى آيد.

در اين ميدان است كه قهرمانان تسليم و اخلاص، از شكّاكان و منافقان شناخته


1- . نهج البلاغه، ضمن خطبه قاصعه (خطبه 234).

ص: 80

مى شوند و با قدرت ايمان و قوّت يقين خود، شيطان ناپاك را بر زمين مى كوبند و لبّيك گويان، رو به خانه معبود مى روند و با نغمه توحيد و آهنگ عبوديّت خود، درّه هاى سوزان حجاز را پر از سطوت و هيبت مى سازند و دنياى هوسباز شهوت آلود را در برابر نيروى تسليم و اخلاص خود مى لرزانند. آرى، پيروزى در اين امتحان است كه درهاى فضل و احسان خدا را به روى بندگان باايمان مى گشايد و موجبات عفو و بخشش او را فراهم مى آورد.

4- ابراهيم عليه السلام و صحنه امتحان عجيب خدا

اشاره

فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ؛ فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ؛ وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهِيمُ؛ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ؛ إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ (1) 1.

هنگامى كه با او (اسماعيل) به مقام سعى و كوشش رسيد، (سيزده ساله شد) . (2) ، گفت: پسرم، من در خواب ديدم كه تو را ذبح مى كنم، نظر تو چيست؟ گفت: پدرم، هر چه دستور دارى اجرا كن، به خواست خدا مرا از صابران خواهى يافت. هنگامى كه هر دو تسليم شدند و ابراهيم جبين او را بر خاك نهاد، او را ندا داديم كه: اى ابراهيم! آن رؤيا را تحقق بخشيدى و به مأموريت خود عمل كردى. ما اين گونه نيكوكاران را جزا مى دهيم. اين مسلّماً همان امتحان آشكار است.

راستى كه صحنه دشوار و تكليف عجيبى است. فرزندى محبوب و جوانى زيبا با قامتى افراشته و چهره اى جذّاب و روحى مؤدّب، در قلب پدرى سالخورده و مهربان، جا گرفته و او را، از هر جهت مجذوب آراستگى صورت و سيرت خود ساخته است.

ناگهان، فرمانى لرزاننده و تكليفى طاقت فرسا و كمرشكن، از جانب حضرت معبود مى رسد كه بايد همين فرزند دلبند خود را، قربانى راه ما قرار دهى و او را با دست خود ذبح كنى.


1- . صافات: 102 تا 106
2- تفسير مجمع البيان، ذيل همين آيه

ص: 81

آه! چه تكليف عجيبى و چه دستور غريبى! انسان از شنيدن آن بر خود مى لرزد و از تصوّر آن، تاب و توان از دست مى دهد.

چگونه ممكن است كه پدرى مهربان، در كمال عقل و هوش و درايت، با قلبى موّاج از مهر و محبّت و عطوفت، يگانه فرزند عزيز و پيوند دلش را بر زمين بخواباند و با دست خود، تيغ برنده، بر گلوى او بگذارد و رگ هاى او را ببرد؟

آرى، اين كار، كارى است كه نه طبع آن را مى پسندد و نه عقل براى آن توجيه و تفسيرى مى آورد، بلكه طبع آدمى، شديداً از اين عمل متنفّر است و عقل، آن را تقبيح و تحذير مى كند.

امّا اين جا وادى ديگرى است كه در آن، نه مركب نفس را ياراى تاخت و تاز است و نه قاضى عقل را قدرت اظهار نظر مى ماند. آن وادى، وادى عشق به خالق است و ميدان حبّ حضرت معبود كه تنها محبوب اصيل است و محبّت باقى محبوبات، طفيل محبت او و مشروط به اذن و رضاى اوست.

آن جا بود كه به محض اشاره از جانب حضرت او، بى درنگ و بى تسامح و تعلّل، دامن همّت به كمر زد و آماده امتثال فرمان شد. مطلب را با فرزند عزيزش در ميان گذاشت تا هم ملاك كار پدر روشن گردد و هم گوهر اخلاص پسر، از كمون فطرت پاك و قلب تابناكش، بارز شود و با صفايى تمام بگويد:

يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ. (1) 1

پدرم، هر چه دستور دارى اجرا كن. به خواست خدا مرا از صابران خواهى يافت.

به به از اين اخلاص، تا ابد، درود و رحمت حق بر اين تسليم كه:

فَلَمَّا أَسْلَما وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ. (2) 2

تسليم شدند و به پيشانى او را خوابانيد.

پسر، گردن كشيد و رو بر خاك زمين نهاد. پدر، آستين بالا زد و كارد بر حلق پسر


1- . صافات: 102
2- . صافات: 103

ص: 82

گذارد. صحنه اى تكان دهنده به وجود آمد كه دنيا را در برابر قدرت ايمان و نيروى محبت به خدا، به اعجاب و تحيّر واداشت.

در جلالت و عظمت اين دو روح موحّد مخلص، همين بس كه خدا اسلام و اخلاصشان را بستايد و توحيدشان را تصديق كند:

وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهِيمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا (1) 1

و از جانب خود، فدا براى اسماعيل عنايت فرمايد:

وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ (2) 2

و شهادت به دشوارى امتحان نيز بدهد كه:

إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ (3) 3.

آرى، به حقيقت كه اين، حقيقت تسليم و لبّ عبوديّت است. توحيد خالص و عارى از همه گونه شرك در عبادت است. نه عقل، در اين كار شريك است و نه نفس، دخيل. خالصاً لوجه اللَّه الكريم:

إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ (4) 4.

خدا هم براى تشكّر از اين تسليم، فرمود:

سَلامٌ عَلى إِبْراهِيمَ ... إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ (5) 5.

وقتى هدف كه بروز روح خدادوستى آن دو بنده بااخلاص خدا بود، حاصل شد، گوسفندى به عنوان فداء و قربانى اسماعيل از طرف خدا آمد و به جاى او ذبح شد.

اسماعيل كه با بدنى زنده و سالم از روى زمين برخاست، ملقّب به لقب افتخارآميز


1- . صافات: 104 و 105
2- . صافات: 107
3- . صافات: 106
4- . صافات: 84
5- . صافات: 109 و 111

ص: 83

ذبيح اللَّه يعنى كشته راه خدا شد؛ چرا كه خود را با نيّت پاك، در اختيار فرمان خدا گذاشت و راضى شد كه در راه رضاى خدا كشته شود. خدا هم اين نيّت پاك و خالص را از او پذيرفت و او را به عنوان فداء و قربانى خود قبول فرمود.

حاصل آن كه: در اوامر امتحانى پروردگار، به خود كار كه بنگريم، چه بسا مصلحتى در آن نبينيم و فايده اى براى آن نفهميم، و چه بسا احياناً ضرر و زيانى هم از بعض جهات مشاهده كنيم، مانند تحريم صيد ماهى در روز شنبه كه در داستان اصحاب سبت آمده است، كه نه تنها فايده اى در آن به نظر نمى رسد، بلكه لطمه اقتصادى هم به دنبال دارد. يا تحريم خوردن آب از نهر معهود براى لشكريان طالوت كه تشنه و گرمازده، كنار آب روان رسيدند و مأموريّت يافتند كه فشار عطش را بر خود هموار كنند و تشنه بگذرند.

و همچنين مقيّد كردن بنى اسرائيل به اين كه حتماً از درب تنگ و كوتاه شهر وارد شوند و به سمت دروازه هاى بلند و فراخ ديگر نروند و نيز، با حال ركوع و گفتن كلمهحطّة داخل شوند. و همچنين دستور ذبح اسماعيل عليه السلام به دست پدرش ابراهيم عليه السلام.

در هيچ يك از اين موارد، فايده محسوس و معقولى در اعمالى كه مورد امر و نهى واقع شده است، ديده نمى شود، اما عالى ترين فايده و مصلحت، در اين گونه موارد، در صدور امر يا نهى از جانب خداست كه به دنبالش اطاعت و تسليم از ناحيه عبد است.

نتيجه تسليم و تعبّد هم، تقرّب به خدا و تحصيل رضاى خداست كه غايت الغايات و منتهاى آمال العارفين است:

وَرِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ (1) 1.

حال اين مطلب روشن شد و سرّ اوامر امتحانى خدا، تا حدّى به دست آمد و معلوم گرديد كه يك سلسله از اعمال عبادى، صرفاً بر اساس تعبّد و اخلاص در بندگى و اطاعت امر خدا، استوار است، بدون اين كه فايده و منفعتى از منافع بهداشتى، اقتصادى، سياسى و اجتماعى از تكليف به آن اعمال، در نظر باشد. تنها فايده آنها همانا تجلّى قلب سليم، و بارز گشتن روح خاضع عبد مطيع است كه كمال نهايى انسان در سير تكاملى اش، نيل به


1- . توبه: 72 «وخشنودى و رضاى خدا از همه چيز بالاتر است.»

ص: 84

همين درجه از عرفان و حق شناسى است كه پى به واقعيت مخلوقى خود ببرد و سر به آستان خالق بگذارد و تسليم بى چون و چراى فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ (1) 1

گردد و بالمآل، از جميع سعادات و لذّات جاودان، برخوردار شود.

اين مطلب كه روشن شد، اينك به بحث اصلى خود بر مى گرديم كه گفتيم در باب حجّ و مناسك آن نيز دستوراتى داده شده و اعمال و وظايفى مقرّر گرديده كه از نظر بارز ساختن اخلاص و تسليم بندگان خدا، عاملى بسيار قوىّ و ميزانى فوق العاده دقيق است، و يكى از امتيازات عبادت حج، نسبت به ساير عبادات، همين است كه جنبه تعبّد، در آن روشن تر است و رمز عبوديّت در خلال امتثال آن اوامر بهت انگيز، ظهور بيشترى دارد. به همين جهت در رجم شيطان رجيم و سركوب ساختن وسوسه آن لعين، بسيار مؤثر است؛ زيرا تمام همّت آن رانده شده پليد اين است كه با ايجاد شك و القاى شبهات گوناگون در ذهن آدميان، بندگان را از اطاعت امر خدا، باز دارد و مانند خودش مطرود از رحمت حق سازد. بنابراين از راه هاى مختلف، در دل ها وسوسه مى افكند و افكار را مشوّش و تصميمات را سست مى كند.

اين جاست كه بنده بااخلاص و عبد مطيع، با نور ايمان و الهام خدا، به خود مى آيد و مى فهمد كه دزد غارتگر، شيطان، به طمع ربودن گوهر ايمان، سر راهش آمده و در بيابان منى قصد چپاول دارد. پس بى درنگ، دست به كار دفع و طرد او مى شود و آن وسواس ناپاك را از فضاى قلب خود مى راند.

إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ. (2) 2

پرهيزگاران هنگامى كه گرفتار وسوسه هاى شيطان شوند، به ياد خدا و پاداش و كيفر او مى افتند، و در پرتو ياد او، راه حق را مى بينند و ناگهان بينا مى گردند.

آرى، مؤمن با هوش و ذكاوت، در همان جا به مبارزه با شيطان بر مى خيزد و با سنگ اخلاص و تسليم، بر سر و مغز آن دشمن ديرين آدم و آدمزادگان مى كوبد و بينى


1- . ابراهيم: 10 «آفريننده آسمان ها و زمين».
2- . اعراف: 201

ص: 85

او را به خاك مى مالد و مى گويد: همين شبهه و ترديد از شيطان است كه روزى در همين بيابان منى سر راه بر ابراهيم خليل عليه السلام گرفت و با وسوسه اش خواست آن مرد خدا را از اطاعت امر مولايش كه مكلّف به ذبح فرزند بود، باز دارد؛ ولى از دست آن مرد الهى سنگ خورد و نااميد برگشت.

امروز هم مى خواهد مرا با تشكيك مفسده انگيزش نسبت به مأموريت و وظيفه الهى ام كه سنگ زدن بر ستون هاى بيابان منى و سعى كردن بين دو كوه مروه و صفاست، سست و مردّد سازد و از اطاعت امر مولايم باز دارد و عاقبت به شقاوت و بدبختى و محروميت دائم مبتلايم كند.

ولى من هم كه به توفيق خدا درس اخلاص از مكتب عباد مخلصين آموخته ام، خدا را مالك مطلق و خود را مملوك صرف او مى شمارم و وظيفه اى جز امتثال فرمان او ندارم. و تمام فايده را در رضاى او مى دانم و بس.

اگر هاجر، آن مادر مهربان، براى به دست آوردن آب جهت فرزندش، هفت بار از اين كوه به آن كوه رفت و برگشت (1) 1، من بنده باايمان، براى به دست آوردن رضاى خالق سبحان، هفت بار كه سهل است، اگر بگويد تمام عمر از صفا به مروه و از مروه به صفا برو، خواهم رفت. اگر هاجر در ميان اين كوه ها، در جست وجوى آب بود، من در ميان همين كوه ها، به امر خدا، در جست وجوى رضاى خدا هستم.

اگر آن روز، حضرت ابراهيم عليه السلام، به امر خدا، سنگ بر شيطان زد تا مأموريت خود را انجام دهد و رضاى خدا را به دست آورد، (2) 2 من هم امروز، به امر خدا، سنگ بر ستون هاى بيابان منى مى زنم تا با اطاعت امر خدا، رضاى خدا را به دست آورم؛ چرا كه مى دانم اين سنگ زدن ها، اطاعت از امر خداست، و اطاعت امر خدا، دماغ شيطان به خاك ماليدن است. چنان كه غزالى مى گويد:

واعلم أنّك في الظاهر ترمى الحصى إلى العقبة وفى الحقيقة ترمى به وجه


1- . علل الشرايع، جلد 2، ص 117
2- . علل الشرايع، جلد 2، ص 122

ص: 86

الشيطان وتقصم به ظهره إذ لا يحصل إرغام أنفه إلّابامتثالك أمر اللَّه تعظيماً له بمجرد الأمر من غير حظّ النفس والعقل فيه. (1) 1

بدان، اگرچه به ظاهر، تو سنگريزه ها را به جمره عقبه (يكى از ستون هاى سنگى در بيابان منى مى زنى، اما در حقيقت، با همان سنگريزه ها به صورت شيطان مى كوبى و پشت او را مى شكنى.

زيرا يگانه راه به خاك ماليدن بينى شيطان، همانا محض اطاعت امر و تعبّد در مقابل فرمان خداست، بدون اين كه حظّى از حظوظ نفسانى يا فايده اى از فوايد عقلانى از خود آن كار، ملحوظ شده باشد.

خلاصه

نتيجه بحث آن كه، مناسك حج از آن نظر كه مشتمل بر اعمال نامأنوس و غير قابل توجيه از نظر طبع و عقل ابتدايى است، وسيله امتحان و صحنه آزمايش عظيمى براى مدّعيان اسلام و ايمان است. تا اندازه تسليم و انقيادشان در مقابل اوامر الهى آشكار شود.

آنهايى كه سليقه و ابتكار فكرى خود را، در همه جا، حتى مقرّرات آسمانى، مى خواهند اعمال كنند و احكام متقنه شرع مطهّر را با تحوّلات زمان، متحوّل سازند، شناخته شوند و نفاق درونى و كفر باطنى شان، بر همه كس معلوم گردد، تاسيه روى شود هر كه در او غِش باشد.

عبادت حج، مَحَكى است كهنفس و عقل پرستان را، ازخداپرستان جدامى سازد و با كمال وضوح نشان مى دهد كه بيابان عرفات و مشعر و منى و كوه مروه و صفا، نه رياكارى هاى نفس پرستان رامى پذيرد، ونه به فلسفه بافى هاى عقل پرستان، ميدان مى دهد.

بلكه آن جا، جولانگاه توسن عشق است و جلوه گاه محبّت معبود.

وَما أُمِرُوا إِلّا لَيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدّينَ. (2) 2

و به آنها دستورى داده نشده بود جز اين كه خدا را بپرستند، در حالى كه دين خود را براى او خالص مى كنند.


1- المحجة البيضاء، جلد 2، ص 204
2- بينه: 5

ص: 87

بخش چهارم طىّ مراحل

اشاره

1- آغاز سفر و طىّ مراحل.

2- مرحله اوّل: اصلاح نيّت و اخلاص.

3- مرحله دوّم: توبه.

4- مرحله سوّم: انقطاع از هر چه غير خداست.

5- اتّخاذ رفيق و همسفر.

6- حُسن خُلق در سفر.

ص:88

ص:89

1- آغاز سفر و طىّ مراحل

با توجّه به مباحث گذشته كه اجمالى از اسرار حجّ و اهداف عالى آن معلوم شد، اينك مقتضى است كه بار سفر بسته و اين سير عجيب آسمانى را علاوه بر عالم جسم، در عالم نفس خود نيز آغاز كنيم و به موازات حجّ بدن، حجّ روح را هم محقّق سازيم و همچنان كه مراقب آداب ظاهرى و شرايط صحّت آن هستيم، با دقّت بيشترى مواظب حالات باطنى و آثار روحى و شرايط مقبوليّت آن نيز باشيم و مكرّراً تذكّرات آموزنده امام سجّاد عليه السلام (1) 1 را به خاطر بياوريم و با آمادگى كامل حركت كنيم.

گاهِ آن آمد كه با مردان سوى ميدان شويم يك ره از ايوان برون آييم و بر كيوان شويم

راه بگذاريم و قصد حضرت عالى كنيم خانه پردازيم و سوى خانه يزدان شويم

طبل جانبازى فروكوبيم در ميدان دل بى زن و فرزند و بى خان و سر و سامان شويم

مُلحدان گر جادوى فرعونيان حاضر كنند ما به تكبيرى، عصاى موسىِ عمران شويم


1- صفحه 13 (مقدّمه).

ص: 90

حسرت آن روز چون بر دل همى صورت كنيم آه اگر در منزلى ما صيد گورستان شويم

رو كه هر تيرى كه از ميدان حكم آيد به ما هديه جان سازيم آن گه سوى آن پيكان شويم

چون بدو باقى شديم از بود خود فانى شديم چون بدو دانا شويم آنگه ز خود نادان شويم (1) 1

2- مرحله اوّل: اصلاح نيّت و اخلاص

اذا ارَدْتَ الْحَجَّ فَجَرِّدْ قَلْبَكَ للَّهِ تَعالى مِنْ كُلِّ شاغِلٍ. (2) 2

چون اراده حج كردى، دل را از هر چه كه از خدايت باز دارد برهنه و عريان ساز.

صاحبدلان از زُوّار بيت محرّم، بعد از تفهّم و شناختن معنى و موقعيّت حجّ و عزم زيارت، پيش از پرداختن به تهيّه اسباب سفر، به آماده ساختن قلب و اصلاح نيّت خود مى پردازند و قبل از هر كارى، به كار دل مى رسند. عوامل و موجبات و انگيزه ها را زير و رو مى كنند تا ببينند در اين تصميم حج، غير خدا هم دخالت دارد يا حقّا خالصاً لوجه اللَّه است.

موضوع، عبادت و عرض بندگى به ساحت قدس خداست. بايد از هر چه مربوط به هواست بركنار باشد و صرفاً به قصد امتثال امر خالق يكتا، به عمل بيايد و منظور، تحصيل ثواب آخرت و فرار از عقاب باشد. (3) 3

3- مرحله دوّم: توبه

ثُمَّ اغْتَسِلْ بِماءِ التَّوْبَةِ الْخالِصَةِ مِنَ الذُّنُوبِ. (4) 4

پس با آب توبه خالص، خود را از گناهان، شست وشو ده.


1- . از حكيم سنايى است.
2- . مصباح الشّريعة، باب 21 (كتاب مصباح الشريعة، منسوب به امام صادق عليه السلام است.)
3- . البتّه، مرتبه اعلاى اخلاص، انجام عمل به داعى «حبّ خدا» ست كه عبادت احرار است.
4- . مصباح الشريعة، باب 21

ص: 91

شكّى نيست كه آلودگان و ناپاكان را، به جايگاه پاكان راهى نيست. تحصيل طهارت، اوّلين شرط آهنگ خانه معبود است. همچنان كه فرموده اند:لا صَلوةَ الّا بِطَهورٍ (1) 1

نماز كه معراج و پرواز انسان است و رو به جمال اعلى رفتن، جز با طهارت و پاكى، ميسّر نخواهد بود. پس حج كه طواف بر گرد آن جمال است و يكى از اجزايش نماز است، به طور مسلّم و به طريق اولى بايد ركن عمده اش تحصيل طهارت باشد تا حجاج با آب توبه خالص و كامل، خود را از جميع گناهان كه اهمّ آنهامَظالم عباد است و تضييعحقوق النّاس، شست وشو دهند و تطهير كنند.

حقوق مردم را، اگرحقّ مالى است، مانند خمس و زكات و مظالم و كفّارات و ديون (بدهكارى ها به اشخاص) بايد بپردازند و اگرحقّ عِرضى است، مانند غيبت و تهمت و هتك حرمت و آزار و اذيّت، بايد از صاحبانش حلّيّت بخواهند؛ زيرا هر حقّى كه بر گردن طالب حج است، مانند طلبكارى سمج، گريبانش را گرفته و مى گويد: كجا مى روى؟ آيا به خانه خدا مى روى، در حالى كه فرمانش را در خانه ات زير پا مى گذارى؟! تو كه با بى اعتنايى به امر و نهيش بى حرمتى ها نسبت به او و اوليايش روا داشته اى، حالا با چه رويى وارد خانه اش مى شوى و كنار سفره اش مى نشينى؟!

تو اگر راستى، بنده مطيع و فرمانبردارى و براى عرض بندگى مى روى از همين جا شروع به اطاعت كن و حقوقى كه بر ذمّه ات نهاده است، ادا كن.

والدين و اقارب و ارحام و همسايگان و ديگر ذوى الحقوق را از خود، راضى و خشنود گردان.

لغزش هايى را هم كه بين خود و خدا داشته اى، به ياد بياور و از صميم قلب، اظهار ندامت بر گذشته و عزم بر ترك در آينده و استغفار جدّى كن.تائب واقعى باش تا داخل در زمرهمتطهّرين گردى و موردمحبّت حضرت معبود واقع شوى كه:

انَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوابِينَ ويُحِبُّ المُتَطَهِّرينَ (2) 2.

محقّقاً، خدا توبه كاران و پاك شدگان را دوست مى دارد.


1- وافى، جلد 2، ص 12، باب فرض الصلوة.
2- بقره: 222

ص: 92

و بسيار بجاست كه دستور توبه اى را كه از رسول اكرم صلى الله عليه و آله با كيفيت خاصّى منقول است، به جا بياورد و از بركات عظيمه آن برخوردار شود. (1) 1

4- مرحله سوم: انقطاع از هر چه غير خداست

وَوَدّعِ الدُّنْيا وَالرَّاحَةَ وَالْخَلْقَ. (2) 2

دنيا و آسايش و دلبستگى به خلق را واگذار و با همه، توديع كن.

از مقدّمات اين سفر، كه سير به سوى خداست، انقطاع تامّ و تمام از ماسواى خداست. بايد چنين فرض كند كه به سفر مرگ مى رود و ديگر بر نمى گردد.

رو به حرم خاصّ حضرت ربّ العالمين كرده و به ديدار ملك العرش مى رود. با چنان مقصد اعلى، دل به مغازه و خانه و زن و فرزند بستن، راستى كه حاكى از نبود شناخت و فقدان معرفت است.

آرى، سزاوار است، با استعانت از حول و قوّه پروردگار و ايجاد اشتياق به سعادت ها و مثوبات عالم آخرت در دل، دل از تمام علايق و دوست داشتنى ها بركند و براى امتثال امر خدا و تسهيل كار بازماندگان، وصيّتى جامع و قاطع بنويسد.

امر صِغار و ثلث اموال و ديگر مطالب را واضح و روشن كند كه اگر از روى مشيّت حضرت حق، در اثناى سفر، به رحمت ايزدى پيوست، كارها روبه راه باشد و كسى به زحمت نيفتد.

چه بجا و مناسب است كه آدمى، از اين قطع علايق اختيارى حجّ، به لحظه قطع علايق اضطرارى مرگ، منتقل شود كه عاقبت، لحظه اى مى رسد كه خواه ناخواه از دوستان جدايش مى كنند.

همچنان كه در سفر حج، توشه اى به قدر طول سفر و مركبى براى انتقال به مكه، لازم دارد، در سفر مرگ نيز توشه اى به قدر طول سفر و مركبى براى انتقال به عالم قبر مى خواهد. اما چه نزديك و قطعى است آن انتقال و چه طولانى است آن سفر.


1- دستور توبه را مرحوم محدّث قمى در «مفاتيح الجنان» در اعمال ماه ذى القعده آورده است.
2- مصباح الشريعه، باب 21

ص: 93

آه مِنْ قِلَّةِ الزّادِ وَطُولِ الطَّريقِ وَبُعْدِ السَّفَرِ. (1) 1

بارى، كارهايش را به خدا واگذار كند و اهل و عيال خود را به نگهبان و نگهدار حقيقى بسپارد و رو به راه آورد.

فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ. (2) 2

پس خدا بهترين نگهبان و مهربان ترين مهربانان است.

امام سجاد عليه السلام فرموده است در سفر اين دعا را بخواند تا در امان پروردگار باشد:

بِسْمِ اللَّهِ وَبِاللَّهِ وَمِنَ اللَّهِ والَى اللَّهِ وَفِي سَبيلِ اللَّهِ. اللَّهُمَّ الَيْكَ اسْلَمْتُ نَفْسي والَيْكَ وَجَّهْتُ وَجْهِي وَالَيْكَ فَوَّضْتُ امْرِي فَاحْفَظْنِي بِحِفْظِ الْايمانِ مِنْ بَيْنِ يَدَيَّ وَمِنْ خَلْفي وَعَنْ يَمِينِي وَعَنْ شِمالِي وَمِنْ فَوْقِي وَمِنْ تَحْتِي وَادْفَعْ عَنّي بِحَوْلِكَ وَقُوَّتِكَ فَانَّهُ لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ الّا بِاللَّهِ العَلِيّ الْعَظِيمِ.

از امام سجاد عليه السلام منقول است كه مى فرمود:

من با گفتن اين كلمات و سپردن خود به خدا ترس و باكى نخواهم داشت، هرچند جنّ و انس، براى زيان رساندن به من همدست و مجتمع شوند (صدمه اى به من نخواهد رسيد). (3) 3

5- اتّخاذ رفيق

مطلب مهمّ ديگرى كه رعايتش لازم و مناسب با مرحله انقطاع است، موضوعرفيق و همسفر در اين سير و سلوك روحانى است.

به همان اندازه كه موجبات مشغله قلبى و اسباب دل مشغولى در اين سفر، مضرّ به حال انسان است و بايد بكوشد تا چيزى يا كسى كه او را از ياد خدا باز مى دارد و به


1- نهج البلاغه باب الحكم، حكمت 74
2- يوسف: 64
3- طوائف الحكم، جلد 2، ص 95.

ص: 94

بيهوده گويى و بيهوده كارى و باطل گذرانى وادارش مى كند، همراهش نباشد، به همان مقدار و بيشتر، موجبات تذكّر و اسباب يادآورى خدا و توجّه به دقايق و اسرار حجّ و ايجاد حالات خوشِ روحى، براى اين مسافر الهى بسيار لازم و سودمند است، و بايد در اين امر، سعى بَليغى كند تا با كسى رفيق وهمسفرشود كه بارفتاروگفتار و حالات معنوى اش دائم او را در حال توجّه نگه دارد و از عارض شدن حال غفلت و بطالت، مانع گردد.

از رفاقت و همسفرشدن با اشخاص بطّال و خوشگذران كه حتّى در اين سفر روحانى هم- كه ايّام معدودى بيش نيست و شايد در تمام مدت عمر، بيش از يك بار نصيب انسان نشود-، نمى توانند از بذله گويى ها و تفريح هاى هميشگى خود، دست بردارند و به كار مهمّ و مقصد فوق العاده عظيمى كه براى آن، ترك وطن كرده و سر به بيابان هاى مكه و حجاز گذاشته اند، بپردازند، شديداً بپرهيزد كه اين سفر، غير سفرهاى ديگر است و مقصد، فوق مقاصد عادى بشر است. هدف، بى نهايت گران مايه و از دست دادنش، موجب خسران غيرقابل جبران است.

جدّاً بايد مراقب خود باشد و هر لحظه اش را مغتنم بشمارد و به رايگان از دست ندهد و به خود بگويد:

حال كه اين توفيق بسيار بزرگ الهى نصيبت شده و رو به خانه حقّ مى روى، از كجا كه بار ديگر، عمر، وفايى كند و چنين موفّقيّتى نصيبت شود. بكوش و بهره خود را بگير.

از مقدار خواب و خوراك معمولى ات كم كن. از تفريحات زايد، بپرهيز. از كمبود كمّ و كيف غذا و مسكن، نگران مباش. از خريد سوغاتى، كوتاه بيا. اين همه بگذار تا وقت دگر كه با چنين سفرى مناسب نيست.

انْتَهِزوا الْفُرَصَ فَانَّها تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ. (1) 1

فرصتهاى زودگذر را مغتنم بشماريد كه همچون ابر زودگذر، از بالاى سر، رد مى شود. يك وقت به خود مى آييد كه ابر بهارى رفت و باران رحمت به شما نرسيد.

مكن عمر ضايع به افسوس و حيف كه فرصت عزيز است و الوقت ضيف


1- مثلى است، سفينة البحار، جلد 2، ص 357

ص: 95

خواب و خورت ز مرحله عشق دور كرد آن دم رسى به دوست كه بى خواب و خور شوى

اين فرصت كم را از دست مده و غافل مشو و كمال استفاده را از آن ببر. آن قدر در دل خروارها خاك و سنگ بخوابى كه جمجمه ات لانه مار و مور گردد و گوشت هاى بدنت خوراك كرم هاى زير زمين شود.

خشت بالين گور ياد آور اى كه سر در كنار احبابى

خفتنت زير خاك خواهد بود اى كه در خوابگاه سنجابى

كى دعاى تو مستجاب شود كه به يك روى در دو محرابى

6- حُسن خُلق

وَاحْسِنِ الصُّحْبَةَ. (1) 1

نيكو مصاحبت كن.

خوش رويى و خوش خويى در همه جا و با همه كس، نيكوست، اما در سفر حجّ و با همسفران حج، به مراتب نيكوتر است؛ زيرا سفر، سفر به سوى خداست و همگى ميهمانان خدا هستند. اكرام مهمان، اكرام ميزبان است.

قال الصّادق عليه السلام:

انَّ الْخُلْقَ الْحَسَنَ يُمِيثُ الْخَطِيئَةَ كَما تُمِيثُ الشَّمْسُ الْجَلِيدَ. (2) 2

خُلق نيكو، گناه را آب مى كند، آن چنان كه آفتاب، يخ را آب مى كند.

و حسن خُلق، نه تنها آن است كه آزارش به كسى نرسد؛ بلكه وقتى در حدّ تمام است كه، آزار ديگران را نيز تحمل كند، بلكه بالاتر، در مقابل ايذاى آنان، فروتنى و تواضع كند و خدمتگزارى و احسان و احترام، از خود نشان بدهد.


1- مصباح الشريعة، باب 21
2- المحجة البيضاء، جلد 3، ص 290

ص: 96

دقيقاً مواظب باشد كه كوچك ترين كلمه ناروا و رفتار ناپسند، از درشتگويى و ترشرويى، از او صادر نشود و چنين فرض كند كه همه نسبت به او، حقّ اذيّت دارند و او نسبت به احدى، حقّ آزار ندارد و همه را به حساب خدا بگذارد و جبران آن را از خدا بخواهد.

وقتى فكر اين چنين شد، تمام ناملايمات و دشوارى ها در نظرش آسان مى آيد و هر تلخى در ذايقه اش شيرين مى شود و از تحمّل آزار ديگران نيز لذّت مى برد و مى گويد:

به حلاوت بخورم زهر كه شاهد ساقى است به ارادت بكشم درد كه درمان هم از اوست

جمال كعبه، چنان مى دواندم به نشاط كه خارهاى مغيلان، حرير مى آيد

ص: 97

بخش پنجم مواقف

اشاره

1- موقف اول: ميقات.

2- موقف دوم: مطاف.

3- موقف سوم: مسعى.

4- موقف چهارم: عرفات.

بشارت: امام عصر ارواحنا فداه در عرفات است.

5- موقف پنجم: مشعرالحرام.

مشعر يا ميعاد دلباختگان خدا.

به به، چه مبارك معبدى و چه فرخنده شبى.

دل شب، محرم سرّ اللَّه است.

6- موقف ششم: منى يا قربانگاه.

7- رمى جمرات در منى و اسرار آن.

8- قربانى در منى و اسرار آن.

جنبه اجتماعى قربانى در منى بيش از جهات ديگرش منظور است.

يك دين زنده، هممسجد مى خواهد و هممسلخ.

اسرار روحى قربانى.

در قربانى، منافع اقتصادى نيز ملحوظ شده است.

9- حلق و تقصير در منى و اسرار آن.

10- بيتوته در منى

11- شب هاى منى و خلوت با خدا.

12- موقف هفتم: زيارت بيت و استلام حجر.

13- چند تذكر لازم.

ص:98

ص: 99

مراحل، طى شد و اينك به مواقف رسيده ايم:

1- موقف اوّل:

اشاره

(1) 1 ميقات

ميقات، محلّى است كه در شرع مقدّس، براى احرام عمره و حج، معيّن شده است و آن، پنج موضع است:

1- مسجد شجره يا ذوالحُلَيفه: ميقات كسانى است كه از راه مدينه به مكه مى روند.

2- جُحفه: ميقات كسانى است كه از سمت شام و مصر، به سوى مكه مى روند.

3- وادى عقيق: كه در شمال شرقى مكه است. ميقات مردمى است كه از راه نجد و عراق، عازم مكه مى شوند.

4- يَلَملَم: ميقات است براى كسانى كه از طريق يمن، رهسپار مكه اند.

5- قَرْن المنازل: ميقات مسافرانى است كه از راه طائف، به مكه مى روند.


1- . از يكى از ارباب حكمت و عرفان نقل است كه: اين كه مرحوم صدر المتألهين، در امور عامه و طبيعيات كتاب «اسفار»، مباحث را با عنوان «مرحلة» آورده است كه المرحلة الاولى والمرحلة الثانيه، ولى در «الهيات»، الموقف الاول والموقف الثانى، فرموده است، شايد سرّش آن باشد كه شخص سالك در مراحل غير الهيات، چون در حال سفر است و مسافر بايد دائماً در حال ارتحال و طى منازل و قطع مراحل باشد و وقفه اى نكند. لذا هر مبحثى از آن، مناسب است با عنوان «مرحلة» مورد بحث واقع شود، اما همين كه به حدود مقصد رسيد، دگر از مشاهده طليعه جمال محبوب، به زانو درآمده و ياراى رفتن را از دست مى دهد و دم به دم، حال وقفه در سير و توقف از حركت در او مشاهده مى گردد و به همين جهت، مناسب است به مباحث مربوط به الهيات، (موقف) گفته شود. چشم مسافر كه بر جمال تو افتد عزم رحيلش بدل شود به اقامت

ص: 100

كسانى كه از جهات و جوانب مختلفه عالم، به قصد زيارت خانه خدا مى روند، موظّفند هنگام رسيدن به ميقات يا محاذات ميقات، توقف كنند و اعمال احرام را كه اولين قسمت از اعمال عُمره و حجّ است، بجاآورند ومُحرِم شوند. لباس معمولى خود را از تن بركنند و دو جامه احرام، بر خود بپوشند و لبّيك بگويند و رو به حرم بروند.

ميقات آستانه سرمنزل مقصود و باب ورود به حرم كبرياى حضرت حقّ است.

توقّف، به انتظار اذن دخول و شست وشو دادن خود، از اوساخ و آلودگى ها و آمادگى براى شرفيابى به ساحت اقدس امنع سلطان السلاطين، ملك الملوك، ربّ العالمين، جلّ و علا، مقتضاى ادب بندگى و رسم عبوديّت است.

ولذا، غسل قبل از احرام، از وظايف مستحبّ انسان قاصد كعبه است.

بعد از غسل، همه گونه لباس ها و تجمّلات گوناگون، كه مردم دنيا بر خود مى آويزند و با همان ها براى خود، تشخّصى قائل مى شوند و از يكديگر حريم مى گيرند، بايد ريخته شود و به جاى همه آنها، دو قطعه پارچه سفيد بى رنگ ساده و نادوخته (براى مردها) بر خود بپيچند.

همچون مرده هاى كفن پوش، از دنيا، منخلع گشته و خواست خود را فانى در خواست خدا كرده و وارد ميدان تسليم و انقياد مطلق شوند.

لباس طغيان و عصيان را من جميع الجهات، از خود دور كنند و ملبّس به لباس تقوا و طهارت، آماده اجابت دعوت، به شراشر وجود از روح و جسد بگويند:

لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ انَّ الْحَمْدَ وَالنِّعْمَةَ لَكَ وَالْمُلْكَ لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ. (1) 1

آرى، اين احرام است كه بعد از اين، شخص مُحْرم، وارد در حريم قداست گشته و واجد موقعيّت خاصّى مى شود كه جدّاً بايد قدر خود را بشناسد و رعايت حرمت كند و


1- لبّيك، به معناى اجابت مكرّر و اطاعت مؤكّد است. يعنى: بله، اى پروردگار من، آماده به خدمتم. بله، اى خالق و رزّاق من، ايستاده در حضورم. يقال: لبّيك اى الباباً بعد الباب واقامة على طاعتك بعد اقامة واجابة بعد اجابة وتثنيته للتوكيد ... ومعناه انى أقبل على امرك. (المنجد).

ص: 101

احترام بارگاه حضرت سلطان و موكّلين حرم را نگه دارد و دقيقاً مراقب دست و پا و چشم و گوش و بينى و زبان و تمام نواحى وجود خود باشد (1) 1 كه كوچك ترين بى حرمتى، مستلزم مطروديّت و محروميّت و احياناً موجب كيفر و گوشمالى خواهد بود. به همين جهت، اولياى دين و مقرّبان حضرت، در وقت احرام و گفتن لبّيك، به كلّى، خود را مى باختند. رنگ از رخسارشان مى پريد و بدن مى لرزيد و صدا در گلو مى پيچيد و گاهى بى هوش مى شدند و در جواب مردم كه به تعجّب، از علت تغيير حال سؤال مى كردند، مى فرمودند: مى ترسم قبولم نكنند و به لبّيكم، جواب لا لبّيك و لا سعديك بگويند (2) 2.

تَلْبِيَه، ذكر مخصوص زُوّار خدا و بار سفر بستگان به سوى خانه معبود يكتاست.

تلبيه، نغمه عاشقانه اى است كه از حنجره طاير گلشن قدسى و روح انسانى بر مى خيزد و پاسخ به نداى سروش غيبى و دعوت كننده آسمانى مى دهد.

تلبيه، آهنگى است شورانگيز و نوايى است پرسطوت كه از گفتن و شنيدنش، هيبتى عجيب، سراپاى انسان را فرا مى گيرد. دل فرو مى ريزد و بدن مى لرزد و سيلاب اشك از ديدگان، سرازير مى شود. خود را مهمان دعوت شده حضرت اكرم الاكرمين و محفوف فرشتگان مقرّب ربّ العالمين مى بيند كه به استقبال اين مهمان تازه وارد آمده و خوشامد مى گويند. در اين موقع است كه حالى روحانى و شورى الهى در آدمى پديد مى آيد و از عمق جان مى گويد:

لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ انَّ الْحَمْدَ وَالنِّعْمَةَ لَكَ وَالْمُلْكَ لا شَريكَ لَكَ لَبَّيْكَ.

اين آهنگ روح افزاى آسمانى در موسم حج، از حلقوم صدها هزار عاشق دلباخته حقّ و دل هاى موّاج از محبت ربّ، بر مى آيد و درّه هاى كوهستانى مكه را پر مى كند و روح را از تنگناى عالم مادّه و خاك، بالا مى كشد و در فضاى بلند و وسيع و منوّر الهى به پرواز در مى آورد.


1- شرح متروكات در حال احرام را در رساله مناسك حج آقايان فقهاى عظام، مطالعه فرماييد.
2- المحجّة البيضاء، جلد 2، ص 102 و نيز روايتى در اين خصوص گذشت.

ص: 102

و هر چه بيشتر مكرّر مى شود، حلاوت مخصوص آن، در جان آدمى، راسخ تر و عميق تر مى گردد و بر شادابى و لطافت روح، مى افزايد. ولذا تكرار تلبيه بعد از مقدار واجبش كه يك بار است، از مستحبّات در حال احرام وشعار مُحرِم است.

إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله لَمَّا أَحْرَمَ أَتَاهُ جَبْرَئِيلُ عليه السلام فَقَالَ لَهُ مُرْ أَصْحَابَكَ بِالْعَجِّ وَ الثَّجِّ وَ الْعَجُّ رَفْعُ الصَّوْتِ بِالتَّلْبِيَةِ وَ الثَّجُّ نَحْرُ الْبُدْنِ. (1) 1

وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله محرم شد، جبرئيل آمد و به آن حضرت گفت: همراهان خود را امر كن صدا به گفتن لبّيك بلند كنند، و شتر قربانى نمايند.

عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله مَنْ لَبَّى فِي إِحْرَامِهِ سَبْعِينَ مَرَّةً إِيمَاناً وَ احْتِسَاباً أَشْهَدَ اللَّهُ لَهُ أَلْفَ أَلْفِ مَلَكٍ بِبَرَاءَةٍ مِنَ النَّارِ وَ بَرَاءَةٍ مِنَ النِّفَاقِ. (2) 2

از امام باقر عليه السلام روايت شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كه هفتاد بار از روى ايمان و اخلاص، لبّيك بگويد، خدا هزارهزار ملك را شاهد دورى او از آتش جهنم و نفاق، قرار مى دهد.

حال از همه چيز بهتر، اشتغال به اين ذكر الهى و سيراب كردن روح از اين آب حيات آسمانى به تبعيت از ولىّ حق امام صادق عليه السلام است:

لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لَاشَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ، إِنَّ الْحَمْدَ وَ النِّعْمَةَ لَكَ وَ الْمُلْكَ، لَاشَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ، ذَا الْمَعَارِجِ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ دَاعِياً إِلَى دَارِ السَّلَامِ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ غَفَّارَ الذُّنُوبِ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ أَهْلَ التَّلْبِيَةِ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ ذَا الْجَلَالِ وَ الْإِكْرَامِ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ مَرْهُوباً وَ مَرْغُوباً إِلَيْكَ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ تُبْدِئُ وَ الْمَعَادُ إِلَيْكَ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ كَشَّافَ الْكُرَبِ الْعِظَامِ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ عَبْدُكَ وَ ابْنُ عَبْدَيْكَ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ يَا كَرِيمُ لَبَّيْكَ. (3) 3


1- كافى، جلد 4، ص 336، حديث 5
2- همان، ص 337، حديث 8
3- همان، ص 335، حديث 3

ص:103

حفظ زبان، از مهمّات حال احرام است

شخص محرم در حال احرام، بايد شديداً مراقب زبان خود باشد؛ زيرا عمده معاصى، از ناحيه زبان، دامنگير آدم مى شود و ممكن است در اثر كوچك ترين غفلت و يك گردش ساده زبان، اعمال انسان، تباه شود و بدبختى و حرمان، بار آورد.

زبان، جِرمش كوچك و جُرمش عظيم است. كارش سبك و بارش سنگين است.

به آسانى، در دهان مى چرخد و جمله اى مى گويد؛ ولى پليدى و آلودگى آن، چنان وزر و وبالى بر دوش آدم مى گذارد كه رهايى از فشار عذابش به اين آسانى براى انسان ميسّر نمى شود. لذا پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

وَ هَلْ يَكُبُّ النَّاسَ عَلَى مَنَاخِرِهِمْ فِي النَّارِ إِلَّا حَصَائِدُ أَلْسِنَتِهِمْ. (1) 1

آيا علّت افتادن مردم، با صورت در ميان آتش، چيزى جز دروشده هاى زبانشان است؟ (يعنى زبان مردم است كه مردم را جهنّمى مى سازد.)

و نيز مى فرمايد:

لَا يَسْتَقِيمُ إِيمَانُ عَبْدٍ حَتَّى يَسْتَقِيمَ قَلْبُهُ وَ لَايَسْتَقِيمُ قَلْبُهُ حَتَّى يَسْتَقِيمَ لِسَانُهُ. (2) 2

ايمان بنده مستقيم نخواهد شد تا قلبش مستقيم گردد و قلبش مستقيم نخواهد گشت تا زبانش مستقيم شود.

باز هم از رسول اكرم صلى الله عليه و آله منقول است:

مَنْ كَانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَلْيَقُلْ خَيْراً أَوْ لِيَسْكُتْ. (3) 3


1- جامع السعادات، جلد 2، ص 336
2- همان، ص 337
3- همان، 339

ص: 104

هركس كه ايمان به خدا و روز بازپسين دارد، يا بايد سخن نيك بگويد يا ساكت شود.

و نيز فرموده است:

رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً تَكَلَّمَ خَيْراً فَغَنِمَ أَوْ سَكَتَ عَنْ سُوءٍ فَسَلِمَ (1) 1.

مشمول رحمت حق گردد آن بنده اى كه تكلّم به كلام نيك كند و از بركات آن بهره مند شود و يا از سخن زشت، لب فرو بندد و از عواقب شوم آن سالم بماند.

پس بر حجّاج محترم است كه در همه حال و مخصوصاً در حال احرام، شديداً مواظب گفتار خود باشند و عمل فوق العاده بزرگ و عزيز خود را فاسد و بى ارزش نسازند. از دروغ و غيبت و دشنام و ناسزا، قسم خوردن و خودستايى و عيب جويى و استهزا، شوخى هاى ركيك و نيشدار و دل آزار، بپرهيزند و اين آيه كريمه قرآن را براى يكديگر بخوانند:

فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ. (2) 2

در اثناى حج، همبسترى و گناه و جدال جايز نيست.

قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله:

انَّ الرَّجُلَ لَيَتَكَلَّمُ بِكَلِمَةٍ فَيُضْحِكُ بِها جُلَسائَهُ يَهْوى بِها ابْعَدَ مِنَ الثُّرَيّا. (3) 3

چه بسا، مرد سخنى مى گويد و هم نشينان خود را مى خنداند، در حالتى كه بر اثر همان سخن، بيش از فاصله زمين تا آسمان، از رحمت خدا، دور مى شود.

(البتّه لطيفه گويى هاى ضمن صحبت براى انبساط روح و ادخال سرور در دل همراهان، بسيار خوب و ممدوح است؛ اما بايد دقت كرد كه از حد تجاوز نكند و به وقاحت نرسد.)

چه بسا شخص محرم، به آسانى بتواند از ساير محرّمات در حال احرام اجتناب كند، اما اجتناب از لغزش هاى زبان، براى او بسيار دشوار باشد كه اگر مراقبت شديد نكند، به سهولت، وارد مهلكه عظيمى مى شود و مبتلا به تبعات شوم زبان مى گردد. پس دقت فراوان لازم است و شايد ترجيح دادن سكوت بر سخن، به صلاح انسان نزديك تر باشد.


1- جامع السعادات، جلد 2، ص 339
2- بقره: 197
3- جامع السعادات، جلد 2، ص 285

ص: 105

قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله: مَنْ صَمَتَ نَجا. (1) 1.

هركس سكوت كرد نجات يافت.

از حضرت مسيح عليه السلام نقل است:

لَا تُكْثِرُوا الْكَلَامَ فِي غَيْرِ ذِكْرِ اللَّهِ، فَإِنَّ الَّذِينَ يُكْثِرُونَ الْكَلَامَ فِي غَيْرِ ذِكْرِ اللَّهِ قَاسِيَةٌ قُلُوبُهُمْ وَ لَكِنْ لَايَعْلَمُونَ (2) 2.

سخن در غير ذكر خدا، زياد مگوييد، زيرا كسانى كه در غير ذكر خدا پرگويى مى كنند، دل هايشان را قساوت گرفته و خود نمى دانند.

پس چه بهتر كه شخص محرم، پيوسته در معناى احرام و خلع لباس و پوشيدن جامه احرام و گفتن لبّيك، بينديشد و دل از ياد خدا و زبان از نام خدا، فارغ نسازد. همه را به حال خود، رها كند و خود، به كار و حال خود بپردازد. قدر فرصت بداند و فكرش را متوجه ميزبان كريمش بسازد و چشم از دست لطف وعنايت او برندارد. دقيقاً مواظب باشد كه تمام رفتار و گفتار و حركات و سكناتش، بر وفق ميل و رضاى حضرت ميزبان باشد و در اين بينديشد كه روزه مستحبّى در شرع ما، بى اذن ميزبان، مذموم است. بنابراين هتك حرمت صاحبخانه درخانه اش، چه صورت دارد؟ و چه فضاحت و رسوايى به بار مى آورد؟

بى پروا بودن در حال احرام و چشم و گوش و زبان را آزاد گذاشتن و از فحش و ناسزا و سخن چينى و چشم ناپاكى و بدگويى پرهيز نكردن، تمام اينها هتك حرمت ميزبان است، آن هم بر سر سفره او. پناه بر خدا از اين غفلت زدگى ها و نستجير باللَّه من غلبة الجهل و الغفلة علينا.

پس بياييد اى اخوان الصفا و اى رازداران باوفا و اى مشتاقان ديدار و لقا، بياييد با

قلبى مملوّ از صدق و صفا، خالى از نفاق و ريا، همه با هم بگوييم:

لبّيك اللّهم لبّيك، لبّيك لا شريك لك لبّيك، انّ الحمد والنّعمة لك والملك، لا شريك لك لبّيك.


1- . جامع السعادات، جلد 2، ص 339
2- . جامع السعادات، جلد 2، ص 340

ص:106

2- موقف دوم: مطاف (محلّ طواف)

اشاره

وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ. (1) 1

بر گرد آن خانه كهن (كعبه) طواف به جاى آورند.

اينك وارد شهر مكّه مى شويم؛ شهرى كه زادگاه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و محلّ نزول قرآن كريم است؛ مهبط وحى و محلّ صعود و نزول فرشتگان سماوات است.

بلدالامينى است كه دامنه امنيّتش تا عالم نبات و حيوان كشيده شده است. كسى حقّ كندن گياه و شكستن و بريدن درخت حرم (به استثناى مواردى كه در كتب فقهيّه مذكور است) و آزردن و كشتن حيوانات و حتى رم دادن پرندگان از لانه و آشيانه شان را ندارد.

به همين جهت مى بينيم كه پرندگان حرم، با مردم مأنوسند و در ميان جمعيت، بدون هيچ گونه ترس و وحشتى، در رفت وآمدند و از كسى آزارى نمى بينند.

و اين، خود، شاهد گسترشعدل عمومى در عالم اسلام است كه آن چنان احترام به حقوق، در اسلام منظور است كه نباتات و حيوانات هم بايد در پرتو دين، حقّشان محفوظ و از تعدّى و اجحاف، در امان باشند، تا چه رسد به جامعه انسان ها كه حقوق عالى ترى دارند و احترام و امنيّت بيشترى مى خواهند.

مكّه،امّ القُرى است؛ مادر شهرها و آبادى ها و مولد تمدّن هاى واقعى انسان هاست.

تمدّنى كه عارى از فساد و هرزگى و غارتگرى است؛ تمدنى كه پرورش دهنده انسان هاى خداپرست و امين و عفيف و صادق القول و باوفاست.

شكّى نيست كه اين چنين تمدن، مولود قرآن است و قرآن هم، آفتاب طالع شده از افق مكه است. پس مكه امّ القرى است. مادر شهرهاى انسان نشين به معناى واقعى كلمه، و زاينده تمدن عالى آدمى، منزّه از توحّش و حيوان صفتى است (البته امّ القرى، معانى ديگرى هم دارد كه براى رعايت اختصار از ذكر آن ها خوددارى مى شود.)

مكّه، شهر توحيد و قبله گاه جهانيان است؛ مركز مقدّسى است كه بيت عتيق و معبد


1- . حج: 29

ص: 107

ديرين بشر و قبله مسلمين دنيا را در بر دارد.

ما، از كوچه ها و خيابان هاى اين شهر پرجمعيت و در عين حال توأم با وقار و آرامش و امنيت، مى گذريم و به مسجدالحرام نزديك مى شويم.

سيل جمعيت را مى بينيم كه به سوى آن مسجد باشكوه و جلال سرازيرند و مشتاقانه به سمتكعبه مقصود مى روند. فوج فوج، از درب هاى متعدد مسجد، كه به روى ميهمان هاى عزيز خدا باز است، وارد مى شوند. ما هم، با موج جمعيت وارد مى شويم و ناگهان چشم هاى پر اشتياقمان، به جمالكعبه مى افتد كه با يك دنيا جلال و جبروت، سر به آسمان كشيده و سايه بر بندگان خدا افكنده و دامن به دست آن ها داده است و ميهمان هاى خدا را كه از راه هاى دور، با تحمّل رنج هاى فراوان، به سويش آمده اند، در آغوش گرفته است.

زُوّار و وافدين خدا نيز با عطشى عجيب و شورى غريب، گرداگرد كعبه را گرفته و آن خانه محبوب را، چون جان شيرين در بغل مى فشارند و همچون پروانگان، بر گرد شمع بيت مى چرخند و با سوز و گدازى لايوصف، عرض نياز به درگاه بى نياز مى نمايند.

از ديدن آن صحنه اعجاب انگيز، بار دگر دل ها از جا كنده مى شود و بدن ها مرتعش مى گردد وچشم ها همچون ابربهارى مى بارد و زبان ها به تعظيم و تكريم بيت مى چرخدكه:

الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِي عَظَّمَكِ وَ شَرَّفَكِ وَ كَرَّمَكِ وَ جَعَلَكِ مَثَابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً مُبَارَكاً وَ هُدًى لِلْعَالَمِينَ. (1) 1

شكر آن خداى را كه اين چنين عظمت و شرافت و مكرمت، به تو اعطا فرموده و تو را مرجع ناس و خانه امن بشر قرار داده و وسيله هدايت و سعادت جهانيان گردانيده است.

آرى، اين خانه، خانه ملك العرش، رب السموات والارض است. خانه اى است كه جلال و جبروتش، دل هاى سلاطين جهان را مى لرزاند و سطوت و هيبتش انبيا و مرسلين را در برابر خود، به خاك مى افكند و به خضوع و خشوع و بندگى وا مى دارد كه با حال تذلّل و انكسار بگويند:


1- المحجة البيضاء، جلد 2، ص 169

ص: 108

سَائِلُكَ فَقِيرُكَ مِسْكِينُكَ بِبَابِكَ فَتَصَدَّقْ عَلَيْهِ بِالْجَنَّةِ. (1) 1

بنده مسكين و فقير و محتاجت اى خدا، در خانه ات آمده است، بر او تصدّق كن و بهشت نصيبش فرما.

اللَّهُمَّ الْبَيْتُ بَيْتُكَ وَ الْحَرَمُ حَرَمُكَ وَ الْعَبْدُ عَبْدُكَ. (2) 2

بارالها! خانه، خانه تو و حرم، حرم تو و بنده هم بنده توست.

ما به مسكينى سلاح انداختيم الغياث اى مايه جان الغياث

امام باقر عليه السلام در كنار كعبه

از افلح، آزادشده امام باقر عليه السلام نقل است كه در سفر حج، شرف ملازمت حضرتش را داشتم. وقتى وارد مسجدالحرام شد و چشمش به كعبه افتاد، گريه بر او غلبه كرد و صداى گريه اش بلند شد. گفتم:پدر و مادرم به قربانت، مردم متوجه شما هستند. اگر مى شود اندكى صداى خود را آرامتر سازيد.

فرمود: اى افلح! اين جا خانه خداست (يعنى: خواسته صاحب خانه بايد رعايت شود و جلب توجه او گردد)، چرا گريان نباشم؟ شايد نظر رحمتى به سويم بيفكند كه موجب رستگارى فرداى قيامتم شود. پس طواف كرد و نماز طواف در نزد مقام بجاآورد و آن گاه سر به سجده نهاد. وقتى سر از سجده برداشت، ديدم محلّ سجده از اشك ديده اش تر شده است. (3) 3

هشدار كه اين جا مطاف كعبه و بارگاه قدس است

انتظار از اولوالالباب آن كه، اندكى بينديشند و بدون آمادگى و تهيّأ روحى، قدم به پيش ننهند. مكان، بى حد شريف و عمل، فوق العاده مهمّ و موقعيّت، بى اندازه عزيز و حسّاس و پرارزش است.


1- المحجة البيضاء، جلد 2، ص 170
2- همان.
3- كافى، جلد 4، ص 189، حديث 2

ص: 109

مكان، مكانى است كه انبيا و رسل، از آدم عليه السلام تا حضرت خاتم النّبيّين صلى الله عليه و آله و حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم اجمعين، با حال خشيت و انكسار و قلبى لرزان و چشمى گريان، در آن به طواف پرداخته و سر به خاك بندگى نهاده اند.

بر حسب مستفاد از اخبار، بعد از هبوط حضرت آدم عليه السلام به زمين، خدا، قُبّه اى از دُرّه بيضا، در محلّ كنونى كعبه قرار داد (1) 1 تا مطاف آدم عليه السلام باشد. و آن قبّه، همچنان بود تا زمان حضرت نوح عليه السلام و وقوع حادثه طوفان، كه خدا آن را به آسمان بالا برد و بعد از آن، محل كعبه، مطاف انبيا عليهم السلام بود تا زمان حضرت ابراهيم عليه السلام كه آن حضرت از طرف خدا مأمور به بناى كعبه شد.

وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ (2) 2

محلّ بيت را معبد ابراهيم قرار داديم.

وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعِيلُ (3) 3

وقتى ابراهيم و اسماعيل عليهم السلام، پايه هاى بيت را بالا مى بردند.

و بعد با مرور زمان و سپرى شدن اعصار و قرون متمادى، و پيش آمدن حوادث و سوانح طبيعى و غير طبيعى، كعبه مكرّمه، زادَهَا اللَّهُ شَرَفاً وَتَعظيماً، تحوّلاتى گوناگون، گاه كلى و گاه جزئى به خود ديده (4) 4، و تا به امروز چنان كه مى بينيم با شكوه و جلال تمام، به پا ايستاده و چون قلبى سالم و نيرومند، در پيكر امت اسلامى به حيات بخشى خارق العاده خود، ادامه مى دهد و از بركات آسمانى اش، جامعه مسلمين برخوردارند، و اگر بيدار و هشيار باشند و تسليم امر دين شدند، خدا مى داند چه شادابى و نشاط اعجاب انگيزى از بركت كعبه، در پيكر اجتماع خود، مشاهده خواهند كرد.


1- كافى، جلد 2، ص 189، حديث 2
2- حج: 26
3- بقره: 127
4- تفصيل تحولات كعبه را در كتاب «احكام حج»، نوشته سرهنگ بيگلرى مطالعه فرماييد.

ص:110

بقاى ساختمان كعبه، از عجايب است

راستى كه حيرت انگيز است. كاخ هاى رفيع و قصرهاى عالى شاهان كه در طول زمان، با قدرت هايى عجيب بنا شده، طولى نمى كشد كه دستخوش امواج طوفان حوادث، مى شود و در هم فرو مى ريزد و كوچك ترين اثرى از آنها، در صفحه روزگار باقى نمى ماند، اما خانه كعبه، كه در حدود چهار هزار سال پيش، به دست يك مرد الهى (ابراهيم عليه السلام) و به كمك فرزند جوانش (اسماعيل عليه السلام)، در صحرايى سوزان و خالى از آبادى و عمران، از سنگ و گل بنا شده است، با وجود تمام حوادث و سوانح، همچنان ثابت و محكم، برپاست. بعد از اين نيز، كاخ ها به وجود خواهد آمد و با خاك يكسان خواهد شد، اما كعبه، به حول و قوّه الهى، تا آخرين روز عمر دنيا، همچنان استوار و مطاف محبوب بشر خواهد بود.

عجيب تر، جذبه و كشش و محبوبيّت اين خانه است

آيا تعجّب آور نيست؟ اين همه بناهاى مجلّل و باشكوه و ساختمان هاى مزيّن به انواع زينت هاى جالب و اعجاب انگيز، در مناطق خوش آب و هوا همراه با مناظر زيبا و دلربا، هرگز در قلوب و ارواح آدميان، اين جذبه و كشش را ندارند كه از نقاط دور دست دنيا، مردوزن، عالم و عامى، فقير و ثروتمند را ديوانه خود سازند و به بيابان ها كشانند و پروانه صفت دور خود بچرخانند؛ در صورتى كه كعبه و اطرافش، نه براى تفريح و تفرّج، آمادگى دارد ونه وسايل ارضاى شهوات، در آن جا فراهم است كه مورد توجّه مردم عيّاش هوسباز باشد.

آن جا، جز هواى گرم سوزان و بيابان هاى پر از رمل و كوهستان، چيزى ديده نمى شود. پس سرّ اين محبوبيّت و جذّابيّت مسلّمى كه در اين ساختمان سنگ و گلى ديده مى شود، چيست؟

آرى، علّت، يك امر خارق العاده و فوق علل و اسباب طبيعى است. نشانه اى از نفوذ اراده مطلقه مبدأ غيبى، حضرت حق- جلّ و علا- است كه از طريق دعوت پيغمبر بزرگوارش، حضرت ابراهيم خليل عليه السلام، اين اثرِ جذب و توجّه را ميان كعبه و دل هاى مردم قرار داده است.

ص: 111

وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ (1) 1.

در ميان مردم براى برگزارى حج بانگ برآور، تا زائران پياده و سواره بر هر شتر لاغرى از راه هاى دور، به سوى تو روى آورند.

و شايد روايتى كه از امام صادق عليه السلام منقول است، اشاره به همين رمز باشد:

لَمَّا أُمِرَ إِبْرَاهِيمُ وَ إِسْمَاعِيلُ عليهما السلام بِبِنَاءِ الْبَيْتِ وَ تَمَّ بِنَاؤُهُ قَعَدَ إِبْرَاهِيمُ عَلَى رُكْنٍ ثُمَّ نَادَى هَلُمَّ الْحَجَّ هَلُمَّ الْحَجَّ فَلَوْ نَادَى هَلُمُّوا إِلَى الْحَجِّ لَمْ يَحُجَّ إِلَّا مَنْ كَانَ يَوْمَئِذٍ إِنْسِيّاً مَخْلُوقاً وَ لَكِنَّهُ نَادَى هَلُمَّ الْحَجَّ فَلَبَّى النَّاسُ فِي أَصْلَابِ الرِّجَالِ لَبَّيْكَ دَاعِيَ اللَّهِ لَبَّيْكَ دَاعِيَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَمَنْ لَبَّى عَشْراً يَحُجُّ عَشْراً وَ مَنْ لَبَّى خَمْساً يَحُجُّ خَمْساً وَ مَنْ لَبَّى أَكْثَرَ مِنْ ذَلِكَ فَبِعَدَدِ ذَلِكَ وَ مَنْ لَبَّى وَاحِداً حَجَّ وَاحِداً وَ مَنْ لَمْ يُلَبِّ لَمْ يَحُجَّ. (2) 2

وقتى ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام، مأمور به بناى بيت شدند و ساختمان به پايان رسيد، ابراهيم عليه السلام روى پايه اى نشست و ندا درداد كه: به حج بيا به حج بيا ... پس مردم در صلب هاى مردان، جواب دادند: لبّيك اى دعوت كننده از جانب خدا، لبّيك اى دعوت كننده از جانب خدا! هر كس كه ده بار لبّيك گفته، ده بار حج بجا مى آورد و هر كس پنج بار لبّيك گفته، پنج بار حجّ انجام مى دهد و هر كس بيشتر گفته، به همان ميزان، موفق به حج خواهد شد و هر كس يك بار لبّيك گفته، يك حج بجا مى آورد و هر كس هيچ لبّيك نگفته، حجّى نخواهد داشت.

اهميّت طواف كعبه

طواف يعنى: دور چيزى گرديدن و بر گرد چيزى چرخيدن. و اين عمل، علامت كمال علاقه و نشانه منتهاى محبت است، تا آن جا كه شخص محب، خود را فداى محبوب مى سازد و بلاگردان او مى شود، آن چنان كه پروانه عاشق شمع، آن قدر بر گرد


1- حج: 27
2- كافى، ج 4، ص 206، حديث 6

ص: 112

شمع مى چرخد و مى گردد تا عاقبت، خود را با بال و پرى سوخته، به پاى شمع مى افكند.

شخص حاجّ واقعى كه آتش اشتياق لقاى پروردگار، در دلش شعله ور شده و بار سفر بسته و از وطن مألوف و خانه و كاشانه و فرزند و زن، بريده و لبيك گويان، خود را به پاى ديوار خانه محبوب رسانيده است و پروانه وار، گرد شمع فروزان خانه توحيد مى چرخد، در واقع از چنگال عوامل جذّاب مشتهيات دنيايى، رها شده و جز جذبه و كشش حضرت معبود، چيزى او را به سمت خود نمى كشد. همه چيز دنيا را از خود ريخته و سر و پا برهنه و كفن بر دوش كشيده، با حركت دايره اى بر گرد خانه حق، نشان مى دهد كه جز حق، چيزى نمى خواهم و جز حق چيزى نمى جويم. در تمام جهات و جوانب، غير حق، چيزى نمى بينم و مجذوب هيچ عاملى سواى حق، نيستم. خانه حق، هسته مركزى من و هدف اصلى زندگى من است. اين خانه، شمع است و من، پروانه ام. من، فدا و قربان صاحبخانه ام.

امُرُّ عَلَى الدِّيارِ دِيارِ لَيْلى اقَبِّلُ ذَالْجِدارَ وَذَاالْجِدارا

وما حُبُّ الدِّيارِ شَغَفْنَ قَلْبى وَلكِنْ حُبُّ مَنْ سَكَنَ الدِّيارا

اين كرات معلّقه در فضا، بر گرد خورشيد در حال طوافند؛ چون همه چيز خود را از او مى گيرند و محورى جز او ندارند.

در داخلاتم،الكترونها بر گردپروتونها، در حال طوافند؛ درست مانند سيّاراتى كه دور خورشيد مى گردند. (1) 1

خورشيد، با سيّارات خود و اقمار آنها كه مجموعاً منظومه شمسى را تشكيل مى دهند، در مدت220 ميليون سال يك مرتبه به دور مركز كهكشان گردش مى كند. (2) 2

سراسر عالم، از ذره نامرئى گرفته تا كرات منظومه هاى شمسى و كهكشان هاى عظيم و محيّر، همه در حال طوافند.

آيا انسان كه خود، جزئى از اجزاى اين دستگاه خلقت است، نبايد به تبعيت از قانون


1- نجوم براى همه، ص 36.
2- انسان و جهان، ص 50.

ص: 113

عمومى عالم در حال طواف باشد؟

آرى، انسان هم موظّف به طواف است. منتها آنها طوافشان، طواف تكوينى و اضطرارى است، اما انسان كه عقل و اراده و اختيار دارد، بايد با عقل و اراده و اختيار، دور مبدأ و معبود خود، در حال طواف باشد و گرد او بچرخد.

در همه حال و در همه وقت و در همه جا، چشمش به او بوده و وجهه همّتش رضا و خشنودى او باشد.

خانه اى را كه او از باب تشريف و تكريم آدميان، به نام خود، تعيين كرده و در دسترس انسان قرار داده است، قبله خود بسازد و هنگام نماز و عرض بندگى، به سمت آن بِايستد؛ وقت تلاوت قرآن، رو به سمت آن باشد؛ موقع خوابيدن و نشستن، به جانب آن بخوابد و بنشيند؛ در حال احتضار، به سمت آن بچرخد و در ميان قبر نيز، رو به سمت آن دفن شود. و خلاصه، تمام حركات و سكنات و جُنْب و جوش (به استثناى بعضى حالات) و مرگ و حياتش رو به سمت خانه معبود باشد.

قُلْ إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (1) 1

خانه كعبه خانه دل هاست ساحت قدس و جلوه گاه خداست

نيكبخت آن كه همچو پروانه در طواف است گرد آن خانه

چون نصيب تو نيست فيض حضور باش اندر طواف خانه ز دور

در ركوع و سجود، سويش باش تو هم از زائران كويش باش

موقعيّت انسان موفّق به طواف

در واقع، آدمى كه لبّيك اجابت به دعوت حضرت حق گفته و موفّق به حضور در حريم بيت خدا گشته است، ميهمانى است بسيار عزيز كه وارد بر ميزبان كريمى شده است كه جود و كرمش نامتناهى، احسان و انعامش بى پايان، به رايگان بخشيدن، عادت او،


1- . انعام: 162 «بگو در حقيقت نماز من و ساير عبادات من و زندگى و مرگ من، براى خدا، پروردگار جهانيان است.»

ص: 114

اعطاى كثير به قليل و در برابر كاراندك و پاداش عظيم عنايت كردن دَأب و دَيْدَن اوست،

يا مَنْ يُعْطِي الْكَثيرَ بِالْقَليلِ (1) 1

اى كسى كه در مقابل كار كم، پاداش بسيار عطا مى كند.

از امام اميرالمؤمنين عليه السلام سؤال شد:بنده كه دست به دامن كعبه مى زند و پرده حرم را مى چسبد به چه معنى است؟ فرمود:

مَثَلُهُ مَثَلُ رَجُلٍ لَهُ عِنْدَ آخَرَ جِنَايَةٌ وَ ذَنْبٌ فَهُوَ مُتِعَلِّقٌ بِثَوْبِهِ يَتَضَرَّعُ إِلَيْهِ وَ يَخْضَعُ لَهُ أَنْ يَتَجَافَى عَنْ ذَنْبِهِ. (2) 2

كار او مانند كار مردى است كه درباره ديگرى مرتكب گناه و جنايتى شده و حال، با ندامت و پشيمانى، چنگ به دامن او مى زند و گوشه جامه او را مى گيرد و با خضوع و تذلّل، از او عفو و گذشت از تقصير و گناه را مى طلبد.

مسلّماً مقتضاى كرم و بزرگوارى هر شخص كريمى در اين موقِع، بذل عنايت و ابراز مرحمت است. تا چه رسد به ساحت اقدس حضرت ربّ العفو والكرم كه وقتى بنده اى وامانده و بى پناه، روى نياز به درگاه آن بى نياز مى آورد و چهره شرمسار و پر خجلت، بر خاك ذلت و انكسار مى مالد و دامن بيت را مى چسبد و فريادالْعَفْوَ، يا رَبَّ الْبَيْتِ، سر مى دهد، حاشا از كرمش كه رو برگرداند و آن بنده مسكين را، از در خانه اش، با ذلّت و خوارى براند!لا وَرَبَّ الْكَعْبَةِ وَالْحَرَم. بلكه آن چنان رحمت عامّ و شاملى، بر سر واردين بيت مكرّم، دامن بگستراند كه تمام خطوات و لحظاتشان يعنى قدم ها و نگاه هايشان، ارزش آسمانى پيدا كند.

اين بشارت، از حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله رسيده است:

مَا مِنْ طَائِفٍ يَطُوفُ بِهَذَا الْبَيْتِ حِينَ تَزُولُ الشَّمْسُ حَاسِراً عَنْ رَأْسِهِ حَافِياً يُقَارِبُ بَيْنَ خُطَاهُ وَ يَغُضُّ بَصَرَهُ وَ يَسْتَلِمُ الْحَجَرَ فِي كُلِّ طَوَافٍ مِنْ غَيْرِ أَنْ


1- . قسمتى از دعاى وارد در ماه رجب.
2- . اسرار العبادات قاضى سعيد قمى، ص 230، چاپ دانشگاه.

ص: 115

يُؤْذِيَ أَحَداً وَ لَايَقْطَعُ ذِكْرَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْ لِسَانِهِ إِلَّا كَتَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ بِكُلِّ خُطْوَةٍ سَبْعِينَ أَلْفَ حَسَنَةٍ وَ مَحَا عَنْهُ سَبْعِينَ أَلْفَ سَيِّئَةٍ وَ رَفَعَ لَهُ سَبْعِينَ أَلْفَ دَرَجَةٍ وَ أَعْتَقَ عَنْهُ سَبْعِينَ أَلْفَ رَقَبَةٍ ثَمَنُ كُلِّ رَقَبَةٍ عَشَرَةُ آلَافِ دِرْهَمٍ وَ شُفِّعَ فِي سَبْعِينَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ قُضِيَتْ لَهُ سَبْعُونَ أَلْفَ حَاجَةٍ إِنْ شَاءَ فَعَاجِلَهُ وَ إِنْ شَاءَ فَآجِلَهُ. (1) 1

هيچ طواف كننده اى نيست كه هنگام زوال آفتاب (موقع ظهر) سر و پا برهنه، بر گرد اين خانه طواف نمايد در حالتى كه قدم ها را كوتاه بردارد و چشم خود را (از شدت حيا يا براى پرهيز از نگاه هاى ناروا) فرو افكند و در هر طوافى (در صورت امكان) حجرالاسود را استلام كند. بدون اين كه آزارش به كسى برسد و بى آن كه ذكر خدا از زبانش قطع شود، (آرى، نيست چنين طواف كننده اى) مگر اين كه خدا براى او مى نويسد به هر قدمى 70 هزار حسنه و محو مى كند از او 70 هزار سيّئه و بالا مى برد براى او 70 هزار درجه و آزاد مى كند از طرف او 70 هزار بنده كه قيمت هر بنده اى 10 هزار درهم باشد (يعنى ثواب آزادكردن 70 هزار بنده به او مى دهد) و حقّ شفاعت درباره 70 نفر از بستگانش به او عنايت مى فرمايد و استحقاق رواشدن 70 هزار حاجت را واجد مى شود كه اگر بخواهد در دنيا، وگرنه در آخرت به حوايجش نايل مى گردد.

نگاه به كعبه، عبادت است

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ مَنْ نَظَرَ إِلَى الْكَعْبَةِ لَمْ يَزَلْ تُكْتَبُ لَهُ حَسَنَةٌ وَ تُمْحَى عَنْهُ سَيِّئَةٌ حَتَّى يَنْصَرِفَ بِبَصَرِهِ عَنْهَا (2) 2

از امام صادق عليه السلام منقول است: هر كس به كعبه نگاه كند (مادام كه چشمش به كعبه است)، پيوسته حسنه اى براى او نوشته مى شود و سيّئه اى از او محو مى گردد تا وقتى كه چشمش را از كعبه بر گرداند.

و نيز آن حضرت فرموده است:


1- . كافى، جلد 4، ص 421، حديث 3.
2- . كافى، جلد 4، ص 240، حديث 4.

ص: 116

إِنَّ للَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى حَوْلَ الْكَعْبَةِ عِشْرِينَ وَ مِائَةَ رَحْمَةٍ مِنْهَا سِتُّونَ لِلطَّائِفِينَ وَ أَرْبَعُونَ لِلْمُصَلِّينَ وَ عِشْرُونَ لِلنَّاظِرِينَ (1) 1

براى خدا، در اطراف كعبه، 120 رحمت است (كه پيوسته نازل مى شود). 60 رحمت، مخصوص طواف كنندگان است و 40 رحمت، مربوط به نمازگزاران و 20 رحمت، براى نگاه كنندگان (به كعبه) است.

پس هشيارى بسيار، لازم است كه آدمى، اين چنين موقعيّت حسّاس و پرارزشى را با مسامحه و غفلت، از دست ندهد و عالى ترين منافع الهى را با سهل ترين اعمال عبادى به دست آورد.

ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ. (2) 2

اين فضل خداست. آن را به هركه بخواهد عطا مى كند و خدا داراى فضل بسيار است.

راستى چه بجاست ...

آرى، چه بجاست كه اندكى انسان، سر به گريبان تفكر فرو ببرد و در عظمت و جلالت اين موقف فوق العاده بزرگ و موقعيت بسيار عظيم خود بينديشد كه در كجا هستم و پا به چه پايگاه رفيع و خطيرى نهاده ام؟!مطافى كه قدم هاى پيغمبران و امامان عليهم السلام به آن جا رسيده است!سنگى كه ميلياردها دست از انبيا و اوصيا، عبّاد و زهّاد، اتقيا و ازكيا، با آن، تماس پيدا كرده است!

خدا مى داند كه چه زمزمه هاى پر سوز و گدازى، از مناجات ها و راز و نيازهاى شورانگيز، از سينه و قلب دلباختگان و بندگان عارف حضرت معبود، در آن فضا پخش شده و نورانيت و معنويتى خاصّ، به آن مكان بخشيده است.

امام اميرالمؤمنين عليه السلام، در مقام توجه دادن به عظمت موقعيت توفيق يافتگان به طواف بيت مى فرمايد:


1- . كافى، جلد 4، ص 240، حديث 2.
2- . جمعه: 4

ص: 117

وَوَقَفُوا مَوَاقِفَ أَنْبِيَائِهِ وَ تَشَبَّهُوا بِمَلَائِكَتِهِ الْمُطِيفِينَ بِعَرْشِهِ يُحْرِزُونَ الْأَرْبَاحَ فِي مَتْجَرِ عِبَادَتِهِ وَ يَتَبَادَرُونَ عِنْدَهُ مَوْعِدَ مَغْفِرَتِهِ. (1) 1

و ايستاده اند (اجابت كنندگان دعوت خدا براى حج) در جاى ايستادن پيغمبران خدا، و خود را (با طواف بر گرد بيت خدا) به فرستگانى شبيه مى كنند كه بر گرد عرش خدا مى چرخند، در حالتى كه (با اين كار خود) در آن تجارتگاه پرستش و بندگى خدا، بهره هاى فراوان به دست مى آورند و براى (رسيدن به) ميعاد غفران خدا، مى شتابند و بر يكديگر پيشى مى گيرند.

به راستى كه اگر انسان، حواسش جمع باشد و در كار خود، دقيق و عميق شود و خوب بداند و بفهمد كه در كجاست و با چه كسى هست و در چه موقعيّتى قرار دارد، حتماً دلش تكان مى خورد و حال عجيبى به او دست مى دهد. خود را، در آسمان عزّ و شرف، محفوف فرشتگان و هم پاى پيغمبران و شبيه چرخندگان دور عرش خدا مى بيند. دنيا ومافيها، در نظرش بى ارزش ترين چيزها مى آيد و يك نوع حال صفا و رقّت و روحانيت مخصوص در خودش مى يابد و لذّتى غيرقابل توصيف در اعماق روح و روان خويشتن احساس مى كند كه آن حال و آن لذّت، در هيچ جاى دنيا و در هيچ حالى از حالات زندگى يافت نمى شود.

و همان حال صفا و رقّت روحى، بهره عظيمى است كه بايد در اين سفر سعادت ثمر، نصيب انسان شود.

و جا دارد كه آدمى، هر چه از مال و جاه و مقام دنيا دارد، همه را رها كند، تا آن حال بسيار گرامى را كه رمز تحوّل روح و سرمايه عزّت و سعادت جاودانى است، به دست آورد.

حال اگر اين بنده حاجى (!) نتواند آن سرمايه فوق العاده عزيز و گرامى را بياورد (!) و يا نتواند آنچه را كه آورده نگه دارد (!) و يا از اصل نداند چه بخواهد (!) و يا كارى كند كه از صلاحيّت انعام و اكرام بيفتد (!)، تقصير كسى نيست. (2) 2

گر گدا كاهل بود تقصير صاحبخانه چيست؟


1- . نهج البلاغه، قسمت آخر از خطبه اول.
2- . اقتباس از «تذكرة المتقين» مرحوم بهارى همدانى رحمه الله.

ص: 118

اللَّهُمَ ارْزُقْنا مَعْرِفَتَكَ وَالْهِمْنا طاعَتَكَ وَلا تَجْعَلْنا مِنَ الْغافِلِينَ الْمُبْعَدِينَ بِحَقِّ اوْلِيائِكَ الْمُقَرَّبِينَ.

3- موقف سوّم: مَسعى

(محل سعى و رفت و آمد بين دو كوه مروه و صفا)

انَّ الصَّفا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ. (1) 1

در حقيقت صفا و مروه از شعائر خداست (كه يادآور اوست).

بعد از طواف و انجام نماز طواف، وظيفه زائرسعى بين صفا و مروه است كه بايد مسافت فاصله بين دو كوه را هفت بار بپيمايد. او بايد ازصفا شروع كند و درمروه ختم نمايد و با اين عمل، حالت اضطراب خاطر و نگرانى روحى خود را آشكار سازد كه توانِ دل كندن از خانه محبوب ندارد. گاه مى رود و گاه بر مى گردد.

وقتى بالاى كوه صفا مى ايستد، نگاه پراشتياق خود را به سوى كعبه مى افكند و سيلاب اشك از ديدگان خود فرو مى ريزد و با خدا، راز دل مى گويد و با صفايى خاصّ، رو به مروه سرازير مى شود و با موج جمعيت كه نغمه آسمانى و آهنگ روح بخش دعا و مناجاتشان در سراسرمسعى طنين انداز است و تكان در دل هاى حسّاس مى افكند، همراه مى گردد. با چشمى اشكبار و روحى پرانقلاب، اين مسافت را مى پيمايد و در اثناى راه از شدّت وجد و شعف- كه به چنين نعمت عظيمى متنعّم شده است-هَروَله مى كند كه از مستحبّات در حال سعى است؛ يعنى حركت را سريع تر مى كند و قدم ها را تند و كوچك بر مى دارد، تقريباً شبيه به حالتدويدن كه بدن و شانه ها به تكان مى آيد. يك قسمت محدود و معيّن اين راه را استحباباً به اين كيفيت طى مى كند تا نشان تواضع و افتادگى بنده در پيشگاه خدا باشد و از بقاياى كبر و خودخواهى، آنچه در ظاهر و باطنش بوده است، بريزد و در هر بار كه مى رود و بر مى گردد، در نتيجه تكرار عمل، با توجّه و حضور قلب، پاك تر از پيش و بى آلايش تر از سابقش گردد.

قَالَ أَبُو عَبْدِاللَّهِ عليه السلام: مَا للَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْسِكٌ أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ مِنْ مَوْضِعِ السَّعْيِ وَ


1- . بقره: 158

ص: 119

ذَلِكَ أَنَّهُ يَذِلُّ فِيهِ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ. (1) 1

امام صادق عليه السلام فرموده اند: هيچ موضع عبادتى نزد خدا، محبوب تر از موضع سعى نيست، و اين براى آن است كه آن جا، هر متكبّر گردنكشى خاضع مى شود (آثار ذُلّ عبوديت و بندگى، كه تنها راه كمال آدمى است در او ظاهر مى گردد).

و نيز با اين رفت و آمد توأم با اضطراب و نگرانى، به ياد آن مادر مضطرّ مهربانى مى افتد كه قريب چهارهزار سال پيش در همين مكان، به جست وجوى آب براى كودك عطشانش، هفت بار از اين كوه به آن كوه مى رفت و مى آمد و با دلى سوزان به درگاه خدا مى ناليد و از آن منبع فيّاض و قدرت نامحدود، آب حيات مى طلبيد تا عاقبت، آن حالت انقطاع از ماسوى اللَّه و اخلاص در دعا، كار خود را كرد و به حكم آيه كريمه أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ (2) 2

شرايط اجابت مضطر، فراهم آمد و آب زُلال، از زمين خشك و بيابان سوزان جوشيد و حياتى نوين بههاجر و كودك ناتوانشاسماعيل بخشيد.

و عجيب آن كه همان آب، در همان مكان كه به چاهزَمزَم معروف شد، تا به امروز نيز مى جوشد و از بركت اخلاص و توكّل آن مادر و پسر، حيات معنوى به حجّاج بيت مكرّم مى بخشد كه از وظايف مستحبّ، خوردن از آب زمزم و ريختن بر سر و پشت و شكم و گفتن اين جمله است:

اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ عِلْماً نَافِعاً وَ رِزْقاً وَاسِعاً وَ شِفَاءً مِنْ كُلِّ دَاءٍ وَ سُقْمٍ (3) 3.

خدايا آن را علم نافع و رزق واسع و شفاى از هر درد و مرض، قرار بده.

چه بجاست كه انسان، در اين مكان مقدّس، اندكى بينديشد و همزمان با سعى بدن، به سعى روحى و سير فكرى نيز بپردازد كه چگونه باب رحمت حق، به روى بندگان صالح مخلص، باز است.


1- . علل الشرايع، جلد 2، ص 118، حديث 1.
2- . نمل: 62
3- . وافى، جلد 2، كتاب الحج، ص 138.

ص: 120

يكيا ربّاه كه از سوز دل برخيزد، كوه هاى سخت و محكم را مى شكافد و آب از زمين خشك مى جوشاند و على رغم تمام عوامل طبيعى كه چهره محروميّت به انسان نشان مى دهند، از عالم لايزال غيبى، ابواب لطف و عطوفت، به سوى آدمى مى گشايد و او را از هر گونه ترس و ناامنى، رهايى مى بخشد و در ظلّ عنايت ربوبى مصونش مى دارد.

فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ. (1) 1

پس اگر رو گردانيدند بگو: خدا مرا بس است. جز او معبودى نيست. بر او توكّل كردم و اوست پروردگار عرش عظيم.

امّا با اين شرط كه آن دعا و آن يا ربّاه، از باطن جان و از صميم دل برخيزد. اهتزاز، اهتزاز قلب و جوشش، جوشش چشمه جان باشد.

دل كه تكان خورد و جان كه به جوش و خروش آمد، درخت هاى خشكيده را شاداب و خرّم مى سازد و از دل صحراهاى سوزان، چشمه هاى آب روان مى جوشاند.

اين جا هم هاجر، يك زن باايمان، از همه جا و از همه كس، منقطع شده و در ميان بيابان سوزان، اتّكا به خدا كرده و دل به لطف و عنايت او بسته است.

همسر بزرگوارش، ابراهيم خليل الرحمن عليه السلام، به امر خدا او را با كودك شيرخوارش، به اين بيابان خشك بى آب و آبادانى آورده و به خدا سپرده و رفته است.

آذوقه اندكى كه همراه دارد، به پايان مى رسد و شير در پستان مادر، مى خشكد.

طفل شيرخوار، از سوز عطش ناله مى كند. ساعتى جانسوز پيش آمده. مادر مهربان، كودك ناتوانش را مقابل چشمش مى بيند كه به وضعى دلخراش مى نالد و از شدّت التهاب، پا به زمين مى سايد و آتش به قلب مادر بيچاره اش مى زند؛ ولى چه كارى مى تواند بكند و چه چاره اى مى تواند بينديشد؟ جز اين كه فرياد استغاثه به درگاه خالق دانا و توانا و مهربان، بردارد و از او، راه نجات و آب حيات بخواهد كه:


1- . توبه: آيه آخر.

ص: 121

إِلهِي وَرَبِّي مَنْ لِي غَيْرُكَ أَسْأَلُهُ كَشْفَ ضُرِّي، وَالنَّظَرَ فِي أَمْرِي (1) 1

اى خدا و اى پروردگار من، جز تو چه كسى را دارم كه رفع گرفتارى و چاره سازى خود را از او بخواهم؟

او با قلبى مملوّ از ايمان و روحى سرشار از اميد به خالق منّان، از جا حركت مى كند و با عجله، بالاى كوه صفا مى رود و ناله اى از دل مى كشد:هَلْ بِالْبَوادى مِنْ انيسٍ (2) 2

آيا در اين صحرا كسى هست؟ (انيس همچنين اسم مرغى است كه از پرندگان آبى است و صدايى شبيه صداى گاو دارد، (3) 3 و شايد مقصود هاجر، اين بود كه از ديدن آن مرغ و شنيدن صداى آن، راهى به آب بيابد)

اما كسى را نمى بيند و جوابى نمى شنود.

مضطربانه از صفا به سوى مروه مى دود و بار ديگر ناله از دل مى كشد:

هَلْ بِالْبَوادى مِن انيسٍ؟

باز هم چيزى نمى بيند و جوابى نمى شنود.

شتابان به سوى صفا برمى گردد و دگر بار از صفا به مروه و از مروه به صفا، تا اين تردّد و اضطراب، به بار هفتم مى رسد. ناگهان، متوجّه مى شود كه آبى زلال از زير پاى كودك نالان، در حال جوشيدن است!

از ديدن اين جريان، برق شادى در فضاى جانش مى درخشد و به سمت فرزند دلبندش مى دود و با ريختن قطراتى چند از آب گوارا در حلق كودك، حيات مجدّد به او مى بخشد و نتيجه دعا و توكل رامِنْ حَيثُ لا يَحْتَسِب با چشم خود مى بيند كه:

وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ. (4) 4

هر كس تقوا پيشه كند و رعايت جانب خدا را بنمايد، خدا براى او راه خروج (از بليّات و شدايد)


1- . قسمتى از دعاى كميل.
2- . كافى، جلد 4، ص 202.
3- . المنجد.
4- . طلاق: 2 و 3

ص: 122

را فراهم مى سازد و از طريقى كه خود، گمان نمى برد روزى اش را مى رساند، و هر كس توكل بر خدا كند، خدا او را كافى است (از غير طريق عادى و طبيعى، مهمّات او را كفايت مى كند و از گرفتارى ها رهايى اش مى بخشد).

اين صحنه اعجاب انگيز، از آن زن باايمان، كه نمونه اى از تربيت آسمانى خاندان ابراهيم عليه السلام است و مظهر عالى توحيد و توكل و انقطاع از ماسوى اللَّه و اعتماد كامل به خدا، چنان در پيشگاه حضرت حق، مورد تحسين و شايان تقدير واقع شد كه همان عمل، يعنى هفت بار رفت و برگشت بين كوه صفا و مروه، يكى از اركان حجّ و شعارى از شعائر الهيه، معرّفى شد؛ و تا روز قيامت، يك وظيفه حتمى براى واردين بيت و زوّار خانه خدا هر كس از هر گوشه دنيا به زيارت بيت اللَّه بيايد، بايد هفت مرتبه از كوه صفا به كوه مروه برود و برگردد تا آن خاطره مقدّس آسمانى، همه ساله در دل ها تجديد شود و درس عالى توحيد و صبر و تسليم و توكل، به مسلمانان بياموزد كه به هنگام فقدان علل و اسباب عادى و طبيعى، هرگز خود را نبازند و مبتلا به كابوس وحشتناك يأس و حِرمان نشوند، بلكه در فشار حوادث، با قوّت ايمان، در مسير رجا و اميد به حضرت خالق منّانسعى كنند و دست از دامن صبر و ثبات و استقامت روح، بر ندارند و متوجه باشند كه صحنه امتحان الهى، توأم با ناملايمات و مشقّات فراوان است و هدف، پختگى و ورزيدگى در بوته شدايد و مشكلات است، تا گوهر خالص ايمان، از ميان شوائب دلبستگى ها تخلّص يابد.

و لذا ممكن است آدمى، بار اول و دوم و احياناً دفعات متعددى، در راه خداجويى و حقيقت طلبى، قدم بردارد و فريادهل بالبوادى من انيس از دل بركشد، اما جوابى نشنود و نتيجه اى نبيند. اين جاست كه شيطان وسواس خَنّاس، به سراغ گوهر ايمان انسان مى آيد و در تضعيف نيروى توكل و اخلاص آدمى مى كوشد. الحَذَر، الحذر، كه دَم و نَفَس آن عنيد لعين، در دل آدمى نگيرد و سرمايه سعادتش را، به يغما نبرد.

بلكه با استمداد از حول و قوّه الهى، آن قدر در مسير ايمان و عمل، ثابت بماند و بين دو كوه خوف و رجا،سعى متين كند تا به هنگامى كه خدا مصلحت مى داند، آب حيات و سعادت، از ميان صخره هاى سخت و صُلب مصاعب، بجوشاند و شادابى و طراوت به

ص: 123

سراسر زندگيش عطا فرمايد.

مى بينيم كه يك زن باايمان كه در دودمان نبوّت، تربيت يافته و درس توحيد و اتّكال به حق، از مكتب وحى آموخته است، يك روز، از خود صبر و ثباتى عجيب نشان مى دهد و فشار سنگين امتحان خدايى را تحمّل مى كند و جز تضرّع به خدا و استغاثه از درگاه خدا، چيزى نمى گويد و كارى نمى كند تا عاقبت، خود و فرزندش، به طور خارق العاده اى به حيات نوين و شادابى و طراوت مجدّد مى رسند و از بركت ايمان و اخلاص آن بانوى عظيم الشأن، تا روز قيامت، جمعيت ها در اثر تجديد خاطره توحيدى او، به شرف تقرّب به خدا، مشرّف مى شوند و به فيض عظيم جنّت و رضوان ابدى، نايل مى گردند.

هم عمل سعى و رفت وآمد آن بانوى باايمان، بين دو كوه مروه و صفا، يك شعار دائمى الهى براى حجّاج بيت اللَّه شد، و هم آن مكان، مكانى كريم و مشهدى عظيم القدر شد؛ مكانى كه همه ساله در موسم حج، علاوه بر ساير ايّام سال كه عبادت عُمره انجام مى شود، شاهد صدها هزار جمعيت هاى مُحرِم سفيدپوش است كه همچون سيل جوشان و خروشان بين آن دو كوه، در رفت وآمدند، در حالى كه دل ها از حبّ خدا و اميد به كرم و رحمت بى منتهاى خدا، به هيجان آمده و زبان ها به ذكر خدا مترنّم گشته و چشم ها از شدّت وجد و شعف، اشك آلود شده و آهنگ يكنواخت ادعيه و اذكار و نغمه هاى شورانگيز توأم با خضوع و خشوع مناجات با قاضى الحاجات، از هزاران نفر سعى كننده، در فضا پخش شده است؛ نغمه هايى كه آدمى را از اين تنگناى عالم طبع، بيرون مى برد و به عالم ديگرى كه يكپارچه روحانيت و معنويت و انس گرفتن و عشق ورزيدن با خالق سبحان است، وارد مى كند و روح را غرق در نشاطى مخصوص مى گرداند كه به وصف بيان و قلم در نمى آيد.

آرى،مسعى از اين طرف، محل بروز و ظهور فضيلت عالى صبر و توكل و عبوديت انسان، و از آن طرف، جلوه گاه كرم و رأفت و رحمت و عطوفت حضرت ايزد منّان است.

و به همين جهت، توجّه و تفطّن بسيار لازم است تا اين عمل فوق العاده پرمغز و

ص: 124

پرمعنى، با حضور قلب كافى انجام شود و اين چنين فرصت مغتنمى در اثر مسامحه و غفلت، بدون دريافت نتايج عالى روحى و معنوى از دست نرود، كه ندامت و حسرت فراوان، به دنبال خواهد داشت.

4- موقف چهارم: عرفات

اشاره

(1) 1

روزهاى اوايل ذى حجّه، روزهاى پرغوغاى مكّه است. مانند دريايى كه از همه طرف، نهرهاى آب پر جوش و خروش، در آن سرازير مى شود، در تمام ساعات شبانه روز، سيل جمعيت هاى عظيم است كه با شور و هيجان و انقلاب عجيبى از تمام جهات و جوانب، سرازير مكه مى شوند.

و آن بلده طيّبه و شهر مقدّس، كه در آن ايّام سطوت و هيبت خاصّى به خود مى گيرد، همچون مادرى مهربان كه فرزندان خود را در آغوش بپذيرد، تمام واردين را با آن كثرت تعجب انگيزى كه دارند، با مهربانى تمام در آغوش گرم و بامحبت خود، جا مى دهد.

و نظر به بركت خارق العاده اى كه خدا به آن شهر، عنايت فرموده است، هرگز بر واردين تنگ و مضيّق نمى شود و همه با وسعت و امنيت، در دامنبلدالامين احساس آرامش جسمى و روحى مى كنند.

كسانى كه وظيفهحجّ تمتّع دارند،عمره را كهحجّ اصغر (2) 2 ناميده مى شود.

انجام داده اند و به انتظار رسيدن موقعحجّ اكبر (3) 3 در مكّه به سر مى برند، و كسانى كه وظيفهحجّ قِران و افراد (4) 4 دارند و حجّ آنها مقدّم بر عمره است، فوج فوج، وارد مكه


1- . «عرفات» بر حسب ترتيب مناسك حج، موقف اول است؛ ولى بر حسب ترتيبى كه در اين كتاب منظور شد، موقف چهارم به حساب آمد (به پاورقى صفحه 95 مراجعه شود).
2- و 3. ابن عمار قال: سألت اباعبداللَّه عليه السلام عن يوم الحج الاكبر فقال: هو يوم النحر والحج الاصغر «العمرة» (وافى، جلد 2، ص 192، باب 169، حديث 1).
3- 3
4- . كسانى كه منزلشان در مكه است و يا فاصله آنها تا مكه كمتر از شانزده فرسخ شرعى است، وظيفه (حج) قِران و افراد دارند، و كسانى كه از منزلشان تا مكه شانزده فرسخ و بيشتر باشد، وظيفه آنها حجّ تمتّع است.

ص: 125

مى شوند تا همه با هم، در روز معيّن، جامه احرام حج بپوشند و لبّيك گويان، از مكه خارج شوند و به دامن كوه عرفات بروند.

عمره يك برنامه عبادى فَردى است، كه مشروط به هماهنگى با ديگران نيست و هر كس مى تواند در هر روز كه بخواهد، انجام بدهد، اماحجّ يك برنامه عبادت جمعى است كه بايد روز معيّنى آغاز و روز معيّنى خاتمه پيدا كند و اماكن خاصّ و اعمال مخصوصى دارد.

به همين جهت، تمام كسانى كه قصد شركت در مجمع عمومى حج را دارند، از هر نقطه دنيا كه هستند، سعى مى كنند تا روز هشتم ذى حجّه، خود را به مكه برسانند.

آنهايى هم كه براى عذرى، تأخير كرده اند، بايد تا قبل از ظهر روز نهم، ملحق شوند.

كاروان عظيم حج بعد از ظهر روز هشتم، از مكه به حركت در مى آيد، در حالى كه سرها برهنه و تن ها از لباس هاى معمولى و هميشگى، خلع گشته و هر يك دو قطعه پارچه سفيد پوشيده و هر نفر، از وسايل زندگى به قدرى كه براى توقّف چند روز در خيمه و در ميان بيابان، كافى باشد همراه خود برداشته است. همگان با نظمى متين و برنامه اى الهام بخش و آهنگى شورانگيز از نغمه آسمانىلَبَّيْكَ اللَّهُمَ لَبَّيْكَ، لَبَّيكَ لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ، انَّ الْحَمْدَ وَالنِّعْمَةَ لَكَ وَالْمُلْكَ لاشَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ كه طنين روحانى خاصّش، سراسر شهر مكه و بيابان هاى شمال شرقى را آكنده مى سازد، حركت مى كنند.

البته چون جمعيت، فوق العاده زياد است، ناچار بايد دسته دسته و تدريجاً و در عين حال متوالياً، مسير مكه تا عرفات را بپيمايند تا درست، مقارن زوال ظهر روز نهم، همه در صحراى عرفات مجتمع شوند. لذا از ظهر روز هشتم، جنب و جوش عجيبى در مكه به چشم مى خورد. در همه جا، انسان هاى سفيدپوش ديده مى شوند و از همه جا، نغمه ملكوتى و آهنگ پرهيبتلبّيك اللهم لبّيك، به گوش مى رسد و كوچه و بازار و خيابان و داخل و خارج شهر، از جمعيتى كه همه رو به سوى عرفات، در حركتند، موج مى زند.

ص:126

عرفات كجاست؟

عرفات بيابان صاف و هموارى است كه تقريباً در 24 كيلومترى (چهار فرسخى) شمال مكه و در دامنه كوهى به نامجَبَلُ الرّحمَة قرار گرفته است.

عرفات، سرزمين بسيار مقدّسى است كه خداوند كريم، آن جا را براى ضيافت و پذيرايى از ميهمانان خود، مقرّر فرموده و سفره خاصّ انعام و اكرامش را در دامنكوه رحمت گسترانيده و از كافّه ميهمانان و واردين، دعوت كرده است تا در ساعتى معيّن، همه با هم بر گرد خوان نعمت بى دريغش بنشينند و از بحر موّاج كرم و رحمت بى كرانش، هر يك به قدر ظرفيت و استعداد خويش برخوردار شوند.

انسان تا با دنيا بيگانه نشود، با خدا آشنا نمى گردد

انسان اگر به حال خود رها شود، مانند بچّه اى است كه تا چشمش به اسباب بازى هاى رنگارنگ بيفتد و ذائقه اش با خوردنى هاى ترش و شيرين آشنا شود، خود را مى بازد و هر چه دارد از دست مى افكند و با حرص و ولعى فراوان به سمت آن اسباب بازى ها و خوردنى ها مى دود.

انسان با ديدن كالاهاى خوش آب و رنگ دنيا و كاميابى موقّت از شهوات، آن چنان از خود بى خود مى شود كه موقعيت انسانى خود را از ياد مى برد و از كمالات عالى كه بايد در عالم ويژه انسانى به دست آورد، به كلى غافل مى شود و نداهاى الهام بخش توحيد فطرى را در پس پرده هاى ضخيم علايق مادّى، بسيار ضعيف، بلكه خاموش مى سازد. يك عمر با بازيچه دنيا، سرگرم و به ترش و شيرين ناچيز و بى ارزش دنيا مشغول است و عاقبت، در پايان عمر تباه شده اش با قلبى سياه، به دركات جحيم و هلاكت ابدى، مى غلتد.

در شب معراج، خطاب به رسول مكرّم صلى الله عليه و آله فرمودند:

يا أَحْمَد احْذَرْ أَنْ تَكوُنَ مِثْلَ الصَّبِيِّ إذا نَظَرَ إلَى الْأَخْضَرِ وَ الأَصْفَرِ وَ إِذْا

ص: 127

أُعْطِيَ شَيْئاً مِنَ الْحُلْوِ وَ الْحامِضِ اغْتَرَّ بِهِ. (1) 1

اى احمد صلى الله عليه و آله، بر حذر باش از اين كه همچون كودك باشى، كه چون سبز و زردى ببيند و ترش و شيرينى داده شود، فريفته آن گردد.

اين خطاب، به مقام بسيار شامخ و رفيع رسول اللَّه صلى الله عليه و آله متوجه شده است تا عالم انسانيت، پى به موقعيت بسيار خطير و عظيم خود ببرد و سرمايه عزيز عمر را با بطالت و غفلت تباه نسازد.

آرى، اين انسان، تا زمانى كه خود را در ميان امتعه و اشياى پرتجمّل دنيا مى بيند، كه خانه هاى پرنقش ونگار، فرش هاى عالى، پرده هاى الوان، غذاهاى رنگارنگ، آهنگ سود و زيان كسب و كار و تجارت و بالاخره دلربايى هاى اهل و عيال و خويشان و دوستان، گرداگرد او را گرفته و مشغولش ساخته اند. تا چنين است، نمى تواند به اين سادگى با خدا خلوت كند و با آنمحبوب اصلى راز و نيازى به ميان آورد؛ مجلس معارفه اى بين خود و خدا تشكيل دهد و بر درجه عرفان و محبّتش نسبت به خدا بيفزايد و بالنّتيجه كمال حقيقى و سعادت انسانى خود را به دست آورد.

و لذا خداوند رحيم منّان، به منظور نجات دادن انسان از گرداب هولناكحُبّ دنيا و رهانيدن او از لجنزار پرعفونت شهوات و پيروى از هواى نفس، به قيد وجوب و الزام، او را از زندگى مألوف و خانه و كاشانه اش بيرون مى آورد و از تمام تجمّلات دنيايى، حتى لباس تن و كفش و كلاهش، جدا مى سازد و در سرزمينى دورافتاده از تمام ظواهر فريبنده مادّى، متوقّفش مى كند كه آنجا، نه كاخ و قصرى مى بيند و نه پرده و فرشى. نه لباس شيكى دارد و نه آرايش چهره اى؛ جز يك خيمه ساده و بى آلايش و خاك و سنگ بيابان خشك حجاز چيزى نمى بيند. از همه جا و از همه كس منقطع گشته و خيمه در دامنجبل الرّحمه ودار الضّيافه حضرت حق زده و آن جا به خاك نشسته است.

دگر، با كسى حسابى ندارد جز خدا؛ دگر در عالم، پناه و آشنايى ندارد جز خدا، مانند ميّتى كه از همه چيز زندگى جدا شده و با يك كفن، به رحمت خدا پيوسته است.


1- . ارشاد القلوب ديلمى، احاديث معراج، آخر كتاب.

ص: 128

آرى، در اين موقع و با اين شرايط است كه مى تواند با خدا خلوت كند و مجلس معارفه و شناسايى بين خود و خدا تشكيل دهد و خود را به عجز و بيچارگى و فقر و احتياج همه جانبه و خدا را به احاطه علم و قدرت و قيّوميّت و قهّاريّت توأم با لطف و كرم و رحمت بى منتها بشناسد و از صميم قلب بگويد:

عَمِيَتْ عَيْنٌ لا تَراكَ عَلَيْها رَقِيباً، وَخَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِكَ نَصِيباً. (1) 1

كور است چشمى كه تو را نگهبان خود نمى بيند و زيانبار است تجارت (يك عمر) بنده اى كه تو بهره اى از محبّتت به او نداده اى.

وظيفه وقوف در عرفات، از ظهر روز نهم ذيحجّه شروع مى شود و مغرب آن روز به پايان مى رسد.

اين عبادت بزرگ از نظر زمان، بسيار محدود است، اما از نظر آثار و نتايج معنوى و بركات و رحمات الهى كه عايد حضّار در موقف مى شود، فوق العاده عظيم و جليل و از حدّ تصوّر آدمى بيرون است.

امام سجّاد عليه السلام شنيد كه سائلى، در عرفات، از مردم درخواست مال مى كند، فرمود:

وَيْحَكَ أَ غَيْرَ اللَّهِ تَسْأَلُ فِي هَذَا الْيَوْمِ إِنَّهُ لَيُرْجَى لِمَا فِي بُطُونِ الْجِبالِ فِي هَذَا الْيَوْمِ أَنْ يَكُونَ سَعِيداً (2) 2.

واى بر تو! آيا در چنين محلّى از غير خدا طلب مى كنى؟ حال آن كه امروز آن چنان، رحمت حق، شامل و عامّ است كه اميد آن مى رود آنچه در شكم كوه ها است، مشمول رحمت عامّه حق گردد و خوشبخت و سعادتمند شوند.

مرحوم فيض در بيان اين حديث مى گويد: سعادت هر چيزى مناسب حال خودش است. بنابراين شايد مراد از سعادت آنچه در شكم كوه هاست، اين باشد كه از كوه، نباتى


1- . جمله اى است از دعاى عرفه امام حسين عليه السلام.
2- . وافى، جلد 2، كتاب الحج، ص 42.

ص: 129

برويد و بعد از تحوّلات پى درپى به صورت نطفه اى درآيد و از آن، انسان سعيدى متكوّن گردد.

و در روايت ديگرى كهمستدرك نقل كرده به جاى كلمهالجبال كلمهالحُبالى آمده است كه به معناىزنان آبستن است و در اين صورت، معناى حديث روشن تر خواهد بود.

مردى در مسجدالحرام از امام صادق عليه السلام پرسيد: چه كسى گناهش از گناه همه كس بزرگ تر است؟ فرمود:

مَنْ يَقِفُ بِهَذَيْنِ الْمَوْقِفَيْنِ عَرَفَةَ وَ الْمُزْدَلِفَةِ وَ سَعَى بَيْنَ هَذَيْنِ الْجَبَلَيْنِ ثُمَّ طَافَ بِهَذَا الْبَيْتِ وَ صَلَّى خَلْفَ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام ثُمَّ قَالَ فِي نَفْسِهِ أَوْ ظَنَّ أَنَّ اللَّهَ لَمْ يَغْفِرْ لَهُ فَهُوَ مِنْ أَعْظَمِ النَّاسِ وِزْراً (1) 1

كسى كه در اين دو موقف: عرفه و مشعر، وقوف كند و بين اين دو كوه (صفا و مروه) سعى نمايد و گرد اين خانه (كعبه) طواف انجام دهد و نماز پشت مقام ابراهيم بجاآورد، در عين حال بعد از تمام اين اعمال، پيش خود بگويد يا گمان كند كه خدا او را نيامرزيده است. اين آدم از همه كس، گناهش عظيم تر است. (يعنى بدگمانى به خدا و يأس از رحمت خدا گناهى بسيار بزرگ و خطرناك است.)

قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام مَا يَقِفُ أَحَدٌ عَلَى تِلْكَ الْجِبَالِ بَرٌّ وَ لَافَاجِرٌ إِلَّا اسْتَجَابَ اللَّهُ لَهُ فَأَمَّا الْبَرُّ فَيُسْتَجَابُ لَهُ فِي آخِرَتِهِ وَ دُنْيَاهُ وَ أَمَّا الْفَاجِرُ فَيُسْتَجَابُ لَهُ فِي دُنْيَاهُ (2) 2

امام باقر عليه السلام فرموده اند:

احدى از نيكان و بدان نيست كه بر اين كوه ها (عرفات و مشعر) وقوف كند، مگر اين كه خدا (دعاى) او را به اجابت مى رساند. (منتها، دعاى) نيكوكار نسبت به امور دنيا و آخرتش مستجاب مى شود، ولى (دعاى) آدم بدكار، درباره دنيايش مستجاب مى گردد.


1- . وافى، جلد 2، كتاب الحج، ص 42.
2- . كافى، جلد 4، ص 262، حديث 38.

ص: 130

وَ قَالَ الصَّادِقُ عليه السلام مَا مِنْ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ كُورَةٍ وَقَفَ بِعَرَفَةَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ إِلَّا غَفَرَ اللَّهُ لِأَهْلِ تِلْكَ الْكُورَةِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَا مِنْ رَجُلٍ وَقَفَ بِعَرَفَةَ مِنْ أَهْلِ بَيْتٍ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ إِلَّا غَفَرَ اللَّهُ لِأَهْلِ ذَلِكَ الْبَيْتِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (1) 1

و امام صادق عليه السلام فرموده اند:

هيچ مرد باايمانى از اهل يك قريه و آبادى، وقوف در عرفات نمى كند، مگر اين كه خدا، تمام اهل آن آبادى را كه داراى ايمانند مى آمرزد و هيچ مردى از خانواده باايمانى، در عرفات وقوف نمى كند، مگر اين كه تمام افراد مؤمن آن خانواده مشمول مغفرت خدا قرار مى گيرند.

البتّه چنان كه ملاحظه مى شود، در لسان روايت، داشتن سرمايه اصلى ايمان كه منشأ بروز تقوا و اعمال صالح است، شرط شمول مغفرت نشان داده شده است. بنابراين مردم طاغى و بى بندوبار، از موضوع حكم روايت خارجند و هرگز نبايد اين گونه روايات، مايه دلگرمى آنها باشد و بهانه اى براى تجرّى و گستاخى آنان در وادى معصيت به حساب آيد.

روز عرفه، روز دعا و روز تضرّع به درگاه خداست

روز عرفه در ميان تمام ايّام سال، امتياز خاصّى براى دعا دارد.

دعا و تضرّع به درگاه خدا و طلب حوايج دنيا و عُقبى از اهمّ اعمال اين روز است، تا آن جا كه فرموده اند: روزه دارى اين روز با تمام فضيلت و اجر عظيمى كه دارد- كفّاره 90 سال، (2) 2 يا مساوى با روزه يك عمر است- (3) 3 اگر موجب ضعف و سستى دعا شود، محكوم به كراهت است. (4) 4

اساساً باب دعا، باب وسيعى است كه از خزائن رحمت و كرم نامتناهى پروردگار، به روى بندگان، مفتوح شده است.


1- . وافى، جلد 2، كتاب الحج، ص 42.
2- . المراقبات، ص 229.
3- . مستدرك، عن على صلوات اللَّه عليه انه قال: من صام يوم عرفة محتسباً فكأنما صام الدهر، (كتاب الصيام، ص 594، باب 19، جلد 1).
4- . مستدرك، جلد 1، كتاب الصيام، ص 594.

ص: 131

بركات عالى كه از اين در، عايد انسان هاى پاكدل مى شود، با تمام نتايج ساير ابواب سعادت برابرى مى كند، با اين تفاوت كه سنگينى اعمال بدنى ديگر عبادات را هم ندارد. (1) 1

دعا، خود طريق مستقلّ و جداگانه اى است

از روايات معصومين عليهم السلام استفاده مى شود كه براى جلب رحمت پروردگار،دو سبب در كار است، يكىعمل و ديگردعا و سؤال.

اهل عمل، از بابعدل وارد مى شود و بهاجر خود مى رسند، اما اهل دعا و سؤال، از بابفضل وارد مى شوند و مشمولرحمت مى گردند.

ابن فهد حلّى در كتابعُدّة الداعى از كتاب دعاى محمد ابن حسن صفّار روايتى را نقل مى كند كه سند آن به رسول خدا صلى الله عليه و آله مى رسد:

لَتَسْأَلُنَّ اللَّهَ أَوْ لَيُعْطِيَنَّ عَلَيْكُمْ إِنَّ للَّهِ عِبَاداً يَعْمَلُونَ فَيُعْطِيهِمْ وَ آخَرِينَ يَسْأَلُونَهُ صَادِقِينَ فَيُعْطِيهِمْ ثُمَّ يَجْمَعُهُمْ فِي الْجَنَّةِ فَيَقُولُ الَّذِينَ عَمِلُوا رَبَّنَا عَمِلْنَا فَأَعْطَيْتَنَا فَبِمَا أَعْطَيْتَ هَؤُلَاءِ فَيَقُولُ عِبَادِي أَعْطَيْتُكُمْ أُجُورَكُمْ وَ لَمْ أَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمَالِكُمْ شَيْئاً وَ سَأَلَنِي هَؤُلَاءِ فَأَعْطَيْتُهُمْ وَ هُوَ فَضْلِي أُوتِيهِ مَنْ أَشَاءُ (2) 2

بايد از خدا بخواهيد تا به شما عطا كند؛ چه آن كه خدا را بندگانى است كه عمل مى كنند و خدا اجرشان را مى دهد و بندگان ديگرى دارد كه با صدق و اخلاص از او سؤال مى كنند (و از باب دعا وارد مى شوند). پس خدا، عطا مى كند به ايشان و سرانجام، همه را در بهشت و دار سعادت، مجتمع مى سازد. آنگاه دسته عاملين (با تعجب) مى گويند: پروردگارا! ما كه مورد لطف و عنايتت واقع شده ايم، نتيجه اعمال خوب ما بوده است، اما اين دسته (كه در عمل، قاصر بوده اند) از چه راه، به اين درجه از كرامت و عطا رسيده اند؟

مى فرمايد: بندگان من! شما كار خوب كرده و مزد خود را گرفته ايد. بى كم و كاست هم گرفته ايد.

اما اينان، به گدايى، در خانه من آمده اند و دست سؤال، به سوى من دراز كرده اند (صورت


1- . المراقبات، ص 231.
2- . شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 4، ص 263 و عدّة الداعى فارسى، ص 28.

ص: 132

مسكنت بر خاك ذلّت نهاده و دست به دامن فضلم زده اند. من هم، دامن از دستشان نكشيده و محرومشان نكرده ام، بلكه مشمول فضلشان كرده و در طاق و رواق عزّت و مكرمت، جايگزينشان ساخته ام) پس به ايشان عطا كردم و آن، فضل من است كه به هر كس بخواهم مى دهم.

آرى، خداى مهربان، به روى بندگانش درهاى متعدّد گشوده و وسايل گوناگون در اختيارشان نهاده است. يك دردرِ عمل است. جمعيتى كه از اين در وارد مى شوند، وسايل و اسباب كار، به تقدير پروردگار، براى آنها فراهم است. بدن سالم و بنيه كار و قدرت مالى و آبرو و اعتبار دارند.

با همين وسايل خدادادى، به كار مى پردازند و توفيق الهى هم شامل حالشان مى شود. انواع و اقسام عبادات مالى و بدنى انجام مى دهند؛ روزه ها و نمازهاى مستحبّى بجا مى آورند؛ حجّ و عمره هاى مكرّر، انفاقات گوناگون خداپسندانه، تأسيس مؤسّسات خيريّه، خدمات ارزنده عامّ المنفعه و ساير اعمال عبادى را كه موفّق مى شوند، عمل مى كنند و از اين راه به درجات عالى اى از سعادت ابدى نايل مى شوند و ازباب عمل وارد جنّت و رضوان خدا مى گردند.

جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلونَ (1) 1.

امّا درِ ديگرى هم هست كهدرِ سؤال است. باب گدايى و تضرّع و زارى است.

اين در هم، اهل مخصوص به خود را دارد. گدايى كردن هم فنّ خاصّى است و راه و رسم مخصوصى دارد و از دست همه كس بر نمى آيد.

همچنان كه اهل عمل بودن، كار هر كسى نيست و ابزار كار مى خواهد، گدايى كردن از خدا و اهل دعا بودن هم، كار هر كسى نيست. دلى زنده و چشمى گريان و حالى سوزان مى خواهد.

آدمى، به خود مى آيد و اندكى مى انديشد كه جمعى از بندگان خدا، راستى موفقند و آثارموفقيت، از تمام شؤون زندگى شان پيداست. صحّت و عافيت دارند و از نعمت


1- . واقعه: 24.

ص: 133

امنيت و فراغت برخوردارند. مشاغل دنيايى شان كم؛ همّ خدا و آخرت بر قلبشان غالب؛ و راه هاى عبادت و بندگى و طرق تأمين حيات اخروى، با كمال سهولت زير پايشان باز است.

بعد به خود مى نگرد. مى بيند ياللاسف! چه عقب ماندگى ها، چه محروميت ها، چه كم و كسرها در وادى عمل دارد. آثار بى توفيقى از تمام شؤون زندگى اش نمايان است.

مشاغل دنيايى و گرفتارى هاى زندگى مانند تارهاى عنكبوت، بر اطراف جسم و روحش تنيده و طناب پيچش كرده اند. فراغت قلبى، نعمت بزرگ خدا، از دستش رفته و همّ دنيا بر روحش مستولى گشته و على الدّوام، به فرمان اهل و عيال هوسباز مى جنبد و براى تأمين هوس هاى آنها، در آتش دنياطلبى مى سوزد و آتش سوزان جهنّم را براى خود، آماده مى سازد. واى اگر از پس امروز بود فردايى!

اين چنين كه انديشيد و فاصله بين خود و بندگان موفق خدا را از دريچه فكر و تأمّل سنجيد، قهراً تكان مى خورد و طوفانى از غصّه و اندوه و تأثّر در فضاى جانش بر مى خيزد. بر فقر و بيچارگى و بينوايى خود واقف مى شود؛ با بى تابى تمام در مقام آن بر مى آيد كه خود را از قعر اين درّه هولناك برهاند و در فضاى روشن و منوّر بندگى و خداجويى و آخرت طلبى، با اهل عمل به پرواز در آيد.

ولى مى بيند راه ها بسته است و ريسمان ها بريده و ابزار كار، از دست در رفته است.

دوران جوانى، با اعمال زشت تباه گشته و آلودگى گناهان، فضاى جان را سياه كرده و اعمال عبادى اش، ناقص و معيوب است. نه روزه اى كامل، نه حجّى قابل، نه نمازى بى عيب و نه خمس و زكاتى بى نقص! مرگ هم بى خبر مى رسد. خدايا چه چاره اى كنم؟

به كجا پناه برم؟

آيا درى هست كه روى به آن بياورم؟ ريسمانى هست كه به آن چنگ بزنم و خود را از قعر جهنم سوزان برهانم؟

اين جا و در اين موقع است كه نسيم رحمت مى وزد و نواى لطف و عنايت به گوش مى رسد كه: بله! اى بنده بينواى من، در ديگرى دارم غير در عمل، و آن در، درِ گدايى است. آن در، درِ دعا و تضرّع و زارى است.

ص: 134

وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ (1) 1

خداى شما فرموده است، بخوانيد مرا تا دعاى شما را اجابت كنم.

سر به آستان و صورت به خاك و دست به دامن بيا! با دلى سوزان و چشمى گريان، ناله اى از صميم جان، بركش: يا كَريمَ الْعَفْوِ، يا حَسَنَ التَّجاوُزِ، يا قَدِيمَ الْاحْسانِ.

وَ أَنَا، يَا إِلَهِي، عَبْدُكَ الَّذِي أَمَرْتَهُ بِالدُّعَاءِ فَقَالَ لَبَّيْكَ وَ سَعْدَيْكَ، هَا أَنَا ذَا، يَا رَبِّ، مَطْرُوحٌ بَيْنَ يَدَيْكَ. أَنَا الَّذِي أَوْقَرَتِ الْخَطَايَا ظَهْرَهُ، وَ أَنَا الَّذِي أَفْنَتِ الذُّنُوبُ عُمُرَهُ، وَ أَنَا الَّذِي بِجَهْلِهِ عَصَاكَ، وَ لَمْ تَكُنْ أَهْلًا مِنْهُ لِذَاكَ. (2) 2

من، اى خدا، آن بنده ات هستم كه او را امر به دعا فرمودى و گفت لبّيك و سعديك. اينك منم اى پروردگار، بنده افتاده در پيشگاهت. منم آن كه پشتش از بار خطيئات، سنگين گشته. منم آن كه گناهان، عمرش را تباه ساخته. منم آن كه از روى جهالت، تو را نافرمانى كرده و حال آن كه تو سزاوار عصيان و نافرمانى نبودى.

سلطان عادل و كريم، جمعى در خانه او خدمتكارند. كار مى كنند و مزد مى گيرند.

مسكين بينوايى از راه مى رسد. سر به ديوار خانه سلطان مى گذارد و ناله سر مى دهد كه من اگرچه اين لياقت را نداشتم كه در سلك كاركنان و خدمتگزاران آستانت باشم، ولى پناه به كرم سلطان آورده ام. به گدايى به در خانه شاه آمده ام. رحمى كنيد و عنايتى بفرماييد.

چه بسا سلطان كريم، به اين گداى مسكين، عطيّه اى بدهد كه فوق عطيّه كاركنان آستانش باشد.

مى فرمايد:

عِبادِي اعْطَيْتُكُم اجُورَكُم وَلَمْ الِتْكُم مِنْ اعمالِكُم شَيْئاً، وَسَأَلَنِي هؤُلاءِ فَاعْطَيتُهُمْ وَهُوَ فَضلِي.

همچنان كه من عادل تر از اين هستم كه بهعاملين دستگاهم، اجر و مزد ندهم، همچنين كريم تر از اين هستم كه بهسائلين درگاهم، تفضّل و احسان نكنم و دست


1- . سوره غافر، آيه 60.
2- . قسمتى از دعاى 16 «صحيفه سجّاديّه».

ص: 135

درازشده آنها را خالى برگردانم. خير، اين دستهسائلين را با دستهعاملين، دوش به دوش هم، در دارالسّلام و جنّت و رضوان، جايگزينشان مى سازم.

باز به همان سند روايت مذكور، از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود:

يَدْخُلُ الْجَنَّةَ رَجُلَانِ كَانَا يَعْمَلَانِ عَمَلًا وَاحِداً فَيَرَى أَحَدُهُمَا صَاحِبَهُ فَوْقَهُ فَيَقُولُ يَا رَبِّ بِمَا أَعْطَيْتَهُ وَ كَانَ عَمَلُنَا وَاحِداً فَيَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى سَأَلَنِي وَ لَمْ تَسْأَلْنِي ثُمَّ قَالَ سَلُوا اللَّهَ وَ أَجْزِلُوا فَإِنَّهُ لَايَتَعَاظَمُهُ شَيْ ءٌ. (1) 1

دو مرد، در بهشت درآيند كه هر دو، به يك طريق، عمل كرده باشند. يكى از آن دو ببيند ديگرى را كه مرتبه اش بالاتر از اوست. گويد: اى پروردگار من! به چه چيز، او را اين مرتبه و مقام عطا فرمودى؟ حال آن كه، هر دو، داراى يك عمل بوده ايم. خداوند متعال مى فرمايد: او از من سؤال و درخواست مى كرد و تو نمى كردى. سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: از خدا سؤال و طلب كنيد. و بسيار هم طلب كنيد، چه آن كه، هيچ چيز، در نزد خدا بزرگ نمى آيد.

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ قَالَ لِي يَا مُيَسِّرُ ادْعُ وَ لَاتَقُلْ إِنَّ الْأَمْرَ قَدْ فُرِغَ مِنْهُ إِنَّ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْزِلَةً لَاتُنَالُ إِلَّا بِمَسْأَلَةٍ وَ لَوْ أَنَّ عَبْداً سَدَّ فَاهُ وَ لَمْ يَسْأَلْ لَمْ يُعْطَ شَيْئاً فَسَلْ تُعْطَ يَا مُيَسِّرُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ بَابٍ يُقْرَعُ إِلَّا يُوشِكُ أَنْ يُفْتَحَ لِصَاحِبِهِ. (2) 2

از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود: اى ميسّر (اسم راوى است) دعا كن و مگو كه كار تمام شده و مقدّر گرديده است (و ديگر دعا فايده اى نخواهد داشت). چه آن كه، نزد خدا منزلتى هست كه به آن، نايل نمى شوى مگر از طريق دعا و سؤال و درخواست از خدا. و اگر بنده اى، دهان خود را ببندد، و از خدا نخواهد، چيزى به او داده نمى شود پس بخواه تا داده شوى. اى ميسّر، مسلّم آنكه، هيچ درى نيست كه كوبيده شود، مگر آن كه به زودى، به روى كوبنده اش، گشوده گردد.

گفت پيغمبر كه گر كوبى درى عاقبت زان در برون آيد سرى


1- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 4، ص 263.
2- كافى، جلد 2، ص 466، حديث 3.

ص:136

توجّه! اين جا عرفات است

به خود بياييم و خوب بينديشيم. آن مقام دعا با كمال رفعت و جلالتش، آن روز عرفه، با موقعيت خاصّ و ممتازش، و اين موقف عرفات با تمام شرافت و كرامت فوق حدّ تصورش.

راستى كه چه فرصت حسّاس و فوق العاده عزيز و گرانمايه اى به دست حجّاج و اهل موقف آمده است. اندكى غفلت كه موجب گذشتن وقت و تهى دستى از بركات آن ساعات عزيز مى شود، ندامت و حسرتى به بار مى آورد و زيانى، دامنگير انسان مى سازد كه جز خدا كسى نمى داند.

قبل از شروع به دعا، بايد لحظاتى سر به گريبان فرو برد و انديشيد. اين جا صحراى عرفات است. نمونه اى از صحراى محشر و رستاخيز عظيم قيامت كبرى است. چه هنگامه عجيبى برپاست!

متجاوز از يك ميليون جمعيت، از ملل مختلف عالم، در اين بيابان گرد آمده اند و سرها برهنه و تن ها كفن پوش، روى خاك هاى گرم اين صحراى سوزان دست به دعا برداشته اند.

خدايا چه عامل قهّارى اين جمعيت كثير را از خانه و كاشانه شان بيرون كشيده و در اين پهن دشت بى آب و گياه، خاك نشين ساخته است؟!

آيا زور و سرنيزه اى در كار بوده؟ آيا پولى گرفته و تطميعى شده اند؟ نه، اى خالق مهربان! بلكه انگيزه اين جنبش، همانا ايمان به ذات مقدّس تو و اطاعت امر رسول مكرّمت بوده است.

آرى، آمده اند اى خدا، تا لبّيك اجابت، به دعوتت گويند. آمده اند تا بر سر خوان نعمت بى دريغت نشينند. آمده اند تا رضا و خشنودى تو را به دست آورند كه:

رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ. (1) 1

خشنودى و رضاى خدا از همه برتر است.


1- . توبه: 72

ص: 137

هان، اى هوشمندان! موقف، موقف حسّاسى است. بيدار و هوشيار بايد بود كه روز، روز عطيّه و احسان است! بناى حضرت ربّ العالمين بر بخشش و انعام است.

زنهار كه چرت و كسالت، عارضت نشود (1) 1. الحَذَر كه وقت بسيار عزيز و پرارج خود را با تماشاى ديگران و صحبت هاى بيهوده با اين و آن، ضايع و تباه نكنى كه اين توفيق، هميشه و آسان، شامل حال هر كسى نمى شود. چه بسا آدمى بعد از 30 سال و 40 سال و 70 سال، اوّلين بار است كه خود را در عرفات مى بيند و شايد هم ديگر تا آخر عمر نبيند.

يعنى در تمام عمر، تنها يك نيم روز اين موفقيّت نصيبش شده و وقوف در عرفات را درك كرده است.

اين نيم روز چند ساعته هم به سرعت مى گذرد و آفتاب روز عرفه، دامن خود را از صحراى عرفات و اهل عرفات، بر مى چيند و هنگام كوچ كردن و بار بستن و رفتن فرا مى رسد.

خدايا تو خود، تفضّلى كن! عنايتى فرما كه در همين مدّت كم، فضل عظيمت نصيب ميهمانانت شود و با روحى عارف و قلبى متطهّر و تائب، از موقف حركت كنند.

پروردگارا! اين بقعه، همان بقعه اى است كه حضرت آدم ابوالبشر عليه السلام، آن جا، به تقصير خود اعتراف كرد و مورد عفو و مغفرتت واقع شد، و از آن جهت عرفات ناميده شده است (2) 2. اين مكان، همان مكان است كه ابراهيم خليل عليه السلام آن جا، اظهار تذلّل به درگاهت كرد و مشمول عنايت خاصّه ات گشت. تمام انبيا و پيامبران، اين جا به خاك بندگى نشسته اند. اين جاست كه رسول اعظم حق صلى الله عليه و آله عرض عبوديت به آستان قدس ربوبى كرده است.

خدايا! اين جا همان جاست كه حسين عزيزت عليه السلام در ميان آفتاب سوزان، در حالتى كه جمعى از كسان و يارانش همراهش بودند، با سر برهنه، به درگاهت ايستاد و مانند


1- . ساعتى خواب و استراحت قبل از ظهر روز عرفه، براى جلوگيرى از چرت و كسالت و تحصيل نشاط وآمادگى به هنگام دعاى بعدازظهر، بسيار لازم و مغتنم است.
2- . ثم انطلق به من منى الى عرفات فاقامه على المعرف فقال اذا غربت الشمس فاعترف بذنبك ... الى ان قال ولذلك سمى المعرف لان آدم عليه السلام اعترف فيه بذنبه (كافى، جلد 4، ص 192).

ص: 138

مسكينى دست هاى مقدّسش را به سوى تو دراز كرد و قطرات اشك از چشمان مباركش بر رخسار ريخت و با قلبى پرسوز و گداز و موّاج از محبّتت، با تو سخن گفت و دعا و مناجات شورانگيزش، انقلابى عجيب، در دل ها افكند و روحانيتى غريب به صحراى عرفات، بخشيد. آفتاب روز عرفه، در ميان اشك و آه و ناله و زارى هاى سيدالشهدا، حسين عليه السلام و يارانش غروب كرد و وقت افاضه از عرفات به مشعر، فرارسيد. خدايا! به حرمت آن عزيز، بر ما ذليلان ترحّم فرما.

راستى چه فرصتى به دست ما رسيده و در چه مكان شريف و زمان عزيزى واقع شده ايم.

آن جاى كه ابرار نشستند، نشستيم و آن راه كه احرار گزيدند، گزيديم

ما را همه مقصود به بخشايش حق بود المنة للَّه كه به مقصود رسيديم

ميزبان كريم، خوان كرم گسترده است. بندگان فقير، با ذُلّ عبوديت، از همه جا و از همه كس بريده و خيمه به درگاهش زده، در آستان اقدسش، بر خاك نشسته اند.

گردن ها به سوى او كشيده و چشم ها به دست مرحمتش دوخته اند. دل ها لرزان است و ديده ها گريان. در ميان اين جمع عظيم، قطعاً صُلَحا و اتقيا و اوتاد هستند كه در پيشگاه حضرت حق آبرو دارند و وسيله جلب رحمت و عنايت ربّ كريمند.

آيا ممكن است اين جا، دلى تكان نخورد و چشمى اشك نريزد و روحى به جوش و خروش درنيايد و حال دعا و تضرّع و آويختگى به دامن خالق را در خود نيابد؟! وانگهى، آيا ممكن است بحر موّاج كرم و فضل ربوبى، از افاضه و بخشش در چنين روزى و اين چنين جايى، دريغ كند؟! حاشا وكَلّا، ما هكَذَا الظّنُّ بِهِ وَلَاالْمَعْروفُ مِنْ فَضْلِهِ.

وَأَعْظَمُ النَّاسِ جُرْماً مِنْ أَهْلِ عَرَفَاتٍ الَّذِي يَنْصَرِفُ مِنْ عَرَفَاتٍ وَ هُوَ يَظُنُّ أَنَّهُ لَمْ يُغْفَرْ لَهُ يَعْنِي الَّذِي يَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ. (1) 1


1- من لا يحضره الفقيه، چاپ قديم، ص 156.

ص: 139

عظيم ترين مردم از حيث گناه در ميان اهل عرفات، آن كسى است كه از عرفات برگردد، حال آن كه گمانش اين باشد كه آمرزيده نشده است.

يعنى از رحمت خداوند عزّ وجلّ مأيوس باشد.

حاشا از كرمش! او آماده عفو است و دعوتش به منظور مغفرت است. بنگريد كه به عيسى مسيح عليه السلام چه فرموده است:

يَا عِيسَى كَمْ أُطِيلُ النَّظَرَ وَ أُحْسِنُ الطَّلَبَ وَ الْقَوْمُ لَايَرْجِعُونَ. (1) 1

اى عيسى! چقدر چشم به راه بدوزم و حسن طلب از خود نشان بدهم و اين قوم برنگردند؟

و همچنين اين حديث قدسى را ملاحظه فرماييد:

لَوْ عَلِمَ الْمُدْبِرونَ عَنّي كَيْفَ انْتِظارِي بِهِمْ وَشَوْقِي الى تَوْبَتِهِمْ لَماتُوا شَوْقاً الَيَّ وَلَتَفَرَّقَتْ اوْصالُهُمْ. (2) 2

اگر كسانى كه پشت به من كرده اند، بدانند چگونه انتظار آنان را دارم و مشتاق به بازگشت آنها هستم، هر آينه از شدّت اشتياق به من، مى ميرند و بند از بندشان، جدا مى شود.

پس اى وااسفاه از اين بى خبرى و واحسرتاه بر اين تهى دستى! عجباً عجباً! او طالب ما باشد و ما گريزان از او؟! او چشم به راه ما باشد و ما غافل از ياد او؟! او با ما يگانه و ما، بيگانه از او؟!

فَيامَنْ هُوَ عَلَى الْمُقْبِلينَ عَلَيْهِ مُقْبِلٌ وَبِالعَطْفِ عَلَيْهِمْ عائِدٌ مُفْضِلٌ وَبِالْغافِلينَ عَنْ ذِكْرِهِ رَحيمٌ رَئُوفٌ وَبِجَذْبِهِمْ الى بابِهِ وَدُودٌ عَطُوفٌ. (3) 3

اى آن كه به روآورندگان به درگاهت، رو آورى و فضل و احسان خود را شامل حالشان سازى و غافلان از ياد خود را با آوردنشان به آستان اقدست مشمول رحمت و عطوفت خود


1- . المراقبات، مقدمه، ص 6.
2- . همان.
3- . قسمتى از مناجات المريدين امام سجاد عليه السلام.

ص: 140

گردانى.

آرى، او بهانه طلب است. مجّانى دادن و به رايگان بخشيدن، دَأب و عادت اوست.

او آماده اين كار است.

وَ هُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَعْفُوا عَنِ السَّيِّئاتِ. (1) 1

اوست كه توبه بندگانش را مى پذيرد و از گناهانشان مى گذرد.

يك يا ربّاه از صميم دل كافى است.

وَانَّ الرّاحِلَ الَيْكَ قَريبُ الْمَسافَةِ (2) 2

سفركننده به سوى تو، راهش نزديك است.

هين مگو ما را بر اين در، بار نيست با كريمان كارها دشوار نيست

كريم العفو است و حَسن التّجاوز. كريمانه مى بخشد و بزرگوارانه مى گذرد. نه تنها گناه را مى بخشد، بلكه سيّئات را به حسنات تبديل مى كند:

فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ (3) 3

خداوند گناهان آن ها را به حسنات مبدّل مى كند.

و بلكه سيّئات را مبدّل به چندين برابر، حسنات مى سازد:

يَا مُبَدِّلَ السَّيِّئَاتِ بِأَضْعَافِهَا مِنَ الْحَسَنَاتِ (4) 4.

زيرا توبه، از حسنات است و قرآن كريم، براى حسنات، پاداش ده بريك، قائل است:

مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها. (5) 5

هركس كار نيك به جا آورد، ده برابر آن پاداش دارد.


1- . شورى: 25
2- . جمله اى از دعاى ابوحمزه ثمالى است.
3- . فرقان: 70
4- . دعاى دوم از «صحيفه سجّاديّه»، جمله آخر.
5- . انعام: 160

ص: 141

در هر حال و به هر زبان كه او را بخوانيم، از ما مى پذيرد. تكليف سخت و دشوارى بر ما نفرموده است.

مخصوصاً كه امروز روز عرفه است. جز گدايى كردن و سؤال و درخواست از او كار ديگرى از ما نخواسته است.

حال، اگراهل عمل نيستيم، در گدايى كردن بايد جدّى باشيم و كوتاهى نكنيم؛ و الّا، گر گدا كاهل بود تقصير صاحبخانه چيست؟

گدايى كه مايه نمى خواهد. گدا، مجّانى طلب است. مايه اش همان پررو بودن و سماجت است.

گدا، اگر سمِج باشد و محكم بچسبد، حتماً مى گيرد. بيرونش كنند، از اين در مى رود و از آن در بر مى گردد. مى گويد:

نمى روم ز ديار شما به كشور ديگر برون كنيدم از اين در، در آيم از در ديگر

من ار چه هيچ نيم، هر چه هستم آن توام مرا مران كه سگى سر بر آستان توام

عارفى را پرسيدند:بدين در آمده اى، چه آورده اى؟ گفت:گدايى كه بر در خانه سلطان آيد، از او نمى پرسند چه آورده اى؟ بلكه مى گويند: اى گداى بينوا چه مى خواهى؟ (1) 1

آرى دستى كه به درگاه كريمان دراز مى شود، خالى مى آيد و پر بر مى گردد، نه اين كه چيزى مى آورد و چيزى مى برد.

حساب، حساب گدايى كردن است، حساب معامله و داد و ستد نيست.

گداى مسكين از در خانه سلطان كريم چگونه بر مى گردد؟

گويند درويشى ژنده پوش، اراده رفتن به دربار پادشاه داشت. او را گفتند:اين لباس كهنه و چركين، از تن بر كن و لباسى نو بپوش كه اين، مناسب مجلس سلطان نيست. درويش گفت:چه كنم كه لباسى غير اين ندارم! با لباس پاره و چركين، به دربار شاهان


1- اسرار العبادات، قاضى سعيد قمى، چاپ دانشگاه، ص 234، پاورقى، با اندكى تصرف در عبارت.

ص: 142

رفتن، عيب نيست كه درويش مسكين، لباسش همين است. چه كند بينوا همان دارد. اما عيب و ننگ آن است كه با همان لباس پاره و چركين، از خانه سلطان بيرون آيد كه اين عمل، سزاوار شأن شاهان نيست.

حال، بنده بينوا اگر با جان آلوده و ننگين از گناه به درگاه خداوند ذوالمنّ والكرم برود، عار نيست، چه آن كه معناى بنده شرمسار غرق در گناه، همين است. وليكن برگشتن از در خانه حضرت غفّار با همان جان آلوده و چهره شرمنده از گناه، منافى شأن پروردگار و حقّاً خلاف انتظار است. (1) 1

بشارت: امام عصر، ارواحنا فداه در عرفات است

اعظم موجبات سعادت و اميد به مغفرت درباره اهل موقف، آن كه وجود اقدس نيّر اعظم، حضرت حجة بن الحسن، ارواح العالمين فداه، همه ساله در موسم حج، در موقف عرفات، تشريف فرما هستند (2) 2 و طبعاً عرفات، از اين جهت نيز، شرافت و جلالت فوق العاده اى به خود مى گيرد و مهبط فرشتگان سماوات مى گردد و بركات خاص الهى، به پاس احترام آن حضرت شامل اهل موقف مى شود.

و اين مطلب، براى ارباب معرفت و بصيرت و متنعّمين به نعمت ولايت، مطلبى بى نهايت بزرگ و روشنى بخش دل ها و ديده هاى اهل ايمان است. اهل ايمان با قلبى مملوّ از اميد به رحمت، دست به دعا بر مى دارند كه: پروردگارا! اگرچه گناهان، روى ما را سياه و اعمال ما را تباه كرده و آبرويى براى ما، در پيشگاه مقدّست باقى نگذاشته است، ولى ما، به اتّكاى آبرومندى حجّت و ولىّ اعظمت كه هم اكنون در جمع ما حاضر است و موقف، به يمن وجود مباركش، مبارك گشته و پيشاپيش اهل موقف، دست هاى


1- اسرار العبادات، قاضى سعيد قمى، چاپ دانشگاه، ص 234
2- عن عبيد بن زرارة قال: سمعت اباعبداللَّه عليه السلام يقول: يفقد الناس امامهم فيشهد الموسم فيراهم ولا يرونه. مردم امام خود را گم مى كنند. او در موسم حج در بين مردم است و آنها را مى بيند، ولى آنها او را نمى بينند. (كمال الدين، ص 346، حديث 33). واللَّه ان صاحب هذا الامر يحضر الموسم كل سنة فيرى الناس و يعرفهم ويرونه ولا يعرفونه: به خدا قسم صاحب الامر، هر سال در موسم حج حاضر مى شود و مردم را مى بيند و آنها را مى شناسد. مردم هم او را مى بينند، ولى نمى شناسند (مهدى موعود، ص 750).

ص: 143

مقدّسش را به دعا به سوى تو برداشته است، رو به تو آورده ايم و دست گدايى به سوى تو دراز كرده ايم.

و به يقين مى دانيم كه حرمت آن حضرت در ساحت اقدست آن چنان عظيم است كه هر كه در پناه او رو به تو آورد و در سايه دست او دست سؤال و تضرّع به سوى تو دراز كند، محروم بر نمى گردد.

عَنْ سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ رضى الله عنه قَالَ سَمِعْتُ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله يَقُولُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ يَا عِبَادِي أَ وَ لَيْسَ مَنْ لَهُ إِلَيْكُمْ حَوَائِجُ كِبَارٌ لَاتَجُودُونَ بِهَا إِلَّا أَنْ يَتَحَمَّلَ عَلَيْكُمْ بِأَحَبِّ الْخَلْقِ إِلَيْكُمْ تَقْضُونَهَا كَرَامَةً لِشَفِيعِهِمْ أَلَا فَاعْلَمُوا أَنَّ أَكْرَمَ الْخَلْقِ عَلَيَّ وَ أَفْضَلَهُمْ لَدَيَّ مُحَمَّدٌ وَ أَخُوهُ عَلِيٌّ وَ مِنْ بَعْدِهِ الْأَئِمَّةُ الَّذِينَ هُمُ الْوَسَائِلُ إِلَى اللَّهِ فَلْيَدْعُنِي مَنْ هَمَّتْهُ حَاجَةٌ يُرِيدُ نَفْعَهَا أَوْ دَهِمَتْهُ [دَهَتْهُ دَاهِيَةٌ يُرِيدُ كَشْفَ ضُرِّهَا بِمُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ أَقْضِهَا لَهُ أَحْسَنَ مَا يَقْضِيهَا مَنْ (تَسْتَشْفِعُونَ لَهُ) بِأَعَزِّ الْخَلْقِ الَيْهِ. (1) 1

از سلمان فارسى رضى الله عنه روايت شده كه: شنيدم از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله كه خداى عزّ وجل مى فرمايد:

اى بندگان من! آيا اتفاق نيفتاده كه كسى حاجات بزرگ از شما بخواهد و شما حاجات او را روا نكنيد، مگر اين كه شفيع قرار دهد كسى را كه نزد شما عزيز است، آن وقت حاجات او را برآوريد. حال، آگاه باشيد و بدانيد كه گرامى ترين خلق بر من و افضل ايشان نزد من، محمد است و برادر او على و كسانى كه بعد از اويند، كه ايشان ائمه معصومين و وسيله نجات به سوى من هستند. آگاه باشيد، كسى كه حاجتى دارد اعمّ از جلب نفع يا دفع ضرر، بايد بخواند مرا به محمد و آل طاهرينش. پس روا مى كنم براى او حاجت او را به بهترين وجه، براى اين كه عزيزترين خلق بر او شفيع شده اند.

فرصت را مغتنم بشماريد كه به سرعت مى گذرد

اينك كه شرايط استجابت دعا از هر جهت فراهم آمده است و بعد از يك عمر آرزو، خود را در حال احرام حجّ و در صحراى عرفات مى بينيم، در حالتى كه كاروان دعا


1- . مجموعه ورّام، جلد 2، ص 100. وعدّة الداعى فارسى، ص 122.

ص: 144

و مناجات با خدا، از زمين به سوى آسمان، حركت كرده و صدها هزار دست و قلب و زبان، به ياد و نام خدا به جنبش و اهتزاز آمده و هر يك به نحوى، با خالق مهربان به راز و نياز پرداخته اند و مخصوصاً كه قافله سالار اين كاروان، حضرت بقيةاللَّه، صاحب العصر والزمان، عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف است.

حقّاً كه به به از اين سعادت و مرحبا به اين شرافت كه در هيچ گوشه دنيا و براى احدى از انسان ها، چنين موقعيت باكرامتى، نمى شود تصوّر كرد.الحمدللَّه والمنّة له كه ما را به خود راه داد و درهاى عنايت و موهبت را به روى ما گشود. اينك بكوشيم تا بهره خود بگيريم.

ادعيه و مناجات هايى كه از منابع فيض خدا، ائمّه هدى عليهم الصلاة والسّلام رسيده است، بهترين و عالى ترين طريق سخن گفتن با خدا و عرض حوايج دنيا و آخرت است. مخصوصاً دعاى حضرت سيّدالشّهدا، ارواحنا فداه، كه در مثل چنين روزى و در همين صحراى عرفات، انشا فرموده اند. اين دعا از جامع ترين دعاهاى روز و متضمّن عالى ترين معارف توحيدى است. همچنين دعاى چهل و هفتم از صحيفه امام سيّد السّاجدين عليه السلام كه مضامينى عالى دارد و تشريح كننده رمز عبوديت و عرض بندگى به ساحت اقدس پروردگار است.

كسانى هم كه توانايى خواندن دعاهاى وارده را ندارند، مى توانند با خداى خود، به راز و نياز بپردازند و دردهاى درونى خود را كه پيش احدى نمى توانند اظهار كنند، با خالق مهربان خود در ميان بگذارند و مطمئن باشند كه هيچ خويشاوندى نزديك تر و هيچ رفيق شفيقى مهربان تر و هيچ محرم اسرارى امين تر از خدا، نخواهند يافت.

ممكن است كسى حال زار انسان را ببيند و ناله اش را بشنود، اما آگاه به دردهاى درونى و ناگفتنى اش نباشد، يا آن كه آگاه باشد، اما قادر به قضاى حوايج و حلّ مشكلات او نگردد، يا هم آگاه باشد و هم قادر، ولى فاقد رحمت و مهربانى نسبت به انسان باشد، يا با داشتن رحمت، داراى روح كرم و بزرگوارى نباشد. اما خالق انسان، به طور لايتناهى و نامحدود، واجد تمام اين صفات كمال است. هم سميع است و هم بصير. هم عليم است و

ص: 145

هم قدير. هم رحيم است و هم كريم. هم ناله و زارى بنده اش را مى شنود و هم ضعف و مسكنت و خاك نشينى مخلوقش را مى بيند. هم عالم است به حوايج آشكار و نهانش و هم قادر است به انجام و قضاى حاجاتش. هم مهربان و رحيم است و هم بزرگوار و كريم.

دست حاجت چو برى، پيش خداوندى بر كه كريم است و رحيم است و غفور است و ودود

كرمش نامتناهى نِعَمش بى پايان هيچ خواهنده از اين در نرود بى مقصود

و با عنايتى فوق العاده، خود را در اختيار و دسترس بندگان حاجتمندش قرار داده و فرموده است:

وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَ لْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ. (1) 1

و هنگامى كه بندگان من، از تو درباره من سؤال كنند، بگو: من نزديكم. دعاى دعا كننده را، به هنگامى كه مرا مى خواند، پاسخ مى گويم. پس بايد دعوت مرا بپذيرند و به من ايمان بياورند، تا راه يابند و به مقصد برسند.

آيا با اين نداى روح بخش آسمانى و بذل عنايت ربّانى، باز هم ممكن است كه ترس و اضطرابى در دل انسان بماند؟ نه به حقّ خودش قسم كه مى فرمايد:

فَمَنْ يُؤْمِنْ بِرَبِّهِ فَلا يَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً. (2) 2

هر كس به پروردگارش ايمان بياورد، نه از نقصان مى ترسد و نه از ظلم.

او كدام موقع ما را تنها گذاشته يا نسبت به ما كم لطفى كرده است. اين همه پرده درى از ما ديده، ولى آبروى ما را حفظ كرده. اين همه طغيان و عصيان، از ما مشاهده فرموده، ولى به ما پشت ننموده و ما را رها نكرده. با اين همه نافرمانى ها و گستاخى ها كه داشته ايم


1- . بقره: 186
2- . جن: 13

ص: 146

روزى ما را قطع نكرده است، بلكه همچنان لطفش شامل حال ما و در همه حال، نگهدار و پشتيبان ماست.

در حال بى پناهى، او يگانه پناه ماست. درِ خانه او پيوسته به روى ما باز است و براى شنيدن هر گونه سخن و راز دل از ما آماده است.

يَا جَارِيَ اللَّصِيقَ يَا رُكْنِيَ الْوَثِيقَ. (1) 1

اى همسايه ديوار به ديوار من! اى ستون محكم من!

يَا صَاحِبَ كُلِّ غَرِيبٍ يَا مُونِسَ كُلِّ وَحِيدٍ يَا مَلْجَأَ كُلِّ طَرِيدٍ يَا مَأْوَى كُلِّ شَرِيدٍ. (2) 2

به به كه چه خوش حالى است، حال مناجات با خدا! و چه نيكو محفلى است، محفل انس با پروردگار! سيم دل، به كانون برق رحمت حقّ، متّصل گشته، فضاى جان، به نور مخصوصى روشن گرديده، ارتعاش خفيفى در بدن، پيدا شده و حرارت مطبوعى سراپاى آدمى را فراگرفته است. از دل مى جوشد و از جان مى خروشد و از ديدگان، قطرات اشك مى ريزد.

همين اتّصال سيم دل است كه روح را بال و پر داده و از خاكدان عالم طبع و تنگناى قفس تن، نجاتش مى بخشد و در اوج آسمان قُرب خدا پروازش مى دهد و به خواسته هايش نايل مى گرداند.

اين حال را بايد مغتنم دانست و فرصت را نبايد از دست داد و حوايج را يك به يك متذكّر شد و از خدا طلب كرد كه ساعت، ساعتِ دعا و حال، حالِ درخواست از خداست.

دعا براى فرج ولىّ عصر، ارواحنا فداه، از اهمّ مطالب است

در رأس تمام حوايجى كه بايد امروز از خدا خواست، موضوع فرج و ظهور باهرالنّور، امام حجّة ابن الحسن- عليه الصلاة والسلام- است كه درمان تمام دردهاى


1- . جملاتى از دعاى مشلول است.
2- . همان.

ص: 147

جسمى و روحى بشرى است.

تمام ظلمات محيط زندگى و اقسام بدبختى هاى فردى و اجتماعى از جهل و فقر و مرض و فساد اخلاق وحشتناك- كه شديداً دامنگير اولاد آدم شده و دنيا را تا لب پرتگاه سقوط حتمى كشانيده است- همه و همه، با طلوع آفتاب وجود اقدس انور آن حضرت، برطرف گرديده و در پرتو نور تدبير و هدايت الهى آن ولىّ خدا، سلامت و امنيّت مطلق بر جهان بشرى دامن مى گستراند.

وَيَمْلأُ اللَّهُ بِهِ الْارْضَ قِسْطاً وَعَدْلًا بَعْدَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَجَوْراً.

پس بياييد اى سوخته دلان از هجر محبوب معصوم خود، همه با هم با قلبى پريشان و چشمى گريان، دست تضرّع و نياز به درگاه خالق مهربان برداريم و ناله كنان، از ساحت اقدسش بخواهيم و بگوييم:

أَيْنَ الْمُعَدُّ لِقَطْعِ دابِرِ الظَّلَمَةِ، أَيْنَ الْمُنْتَظَرُ لِإقامَةِ الْأَمْتِ وَالْعِوَجِ، أَيْنَ الْمُرْتَجى لِإزالَةِ الْجَوْرِ وَالْعُدْوانِ، أَيْنَ الْمُدَّخَرُ لِتَجْدِيدِ الْفَرائِضِ وَالسُّنَنِ، أَيْنَ الْمُتَخَيَّرُ لِإِعادَةِ الْمِلَّةِ وَالشَّرِيعَةِ، أَيْنَ الْمُؤَمَّلُ لِإحْياءِ الْكِتابِ وَحُدُودِهِ، أَيْنَ مُحْيِي مَعالِمِ الدِّينِ وَأَهْلِهِ، أَيْنَ قاصِمُ شَوْكَةِ الْمُعْتَدِينَ، أَيْنَ هادِمُ أَبْنِيَةِ الشِرْكِ وَالنِفاقِ، أَيْنَ مُبِيدُ أَهْلِ الْفُسُوقِ وَالْعِصْيانِ وَالطُّغْيانِ، أَيْنَ حاصِدُ فُرُوعِ الْغَيِ وَالشِقاقِ، أَيْنَ طامِسُ آثارِالزَّيْغِ وَالْأَهْواءِ ... أَيْنَ مُعِزُّ الْأَوْلِياءِ وَمُذِلُّ الْأَعْداءِ ... أَيْنَ الطَّالِبُ بِذُحُولِ الْأَنْبِياءِ وَأَبْناءِ الْأَنْبِياءِ، أَيْنَ الطَّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِكَرْبَلاءَ، أَيْنَ الْمَنْصُورُ عَلى مَنِ اعتَدى عَلَيهِ وَافتَرى . (1) 1

كجاست آن كه آماده ريشه كن ساختن ستمگران است؟ كجاست آن كه براى اصلاح نادرستى ها و كج روى ها چشم به راهش هستند؟ كجاست آن كه مايه اميد براى زدودن ستم و تجاوز است؟ كجاست ذخيره الهى براى نوكردن فريضه ها و سنت هاى دين؟ كجاست آن برگزيده براى بازگرداندن كيش و آيين به عرصه جامعه؟ كجاست آن مايه اميد براى زنده كردن قرآن و حدود آن؟ كجاست زنده كننده آثار دين و اهل دين؟ كجاست درهم شكننده


1- . قسمت هايى از دعاى ندبه است كه خواندن آن در روز عرفه، به قصد رجاء و مطلق دعا، اشكالى ندارد.

ص: 148

شوكت زورگويان؟ كجاست ويران كننده بناهاى شرك و دورويى؟ كجاست نابودكننده اهل فسق و گناه و طغيان؟ كجاست آن كه شاخه هاى گمراهى و اختلاف را ببرد؟ كجاست محوكننده آثار كج روى و هوا و هوس ها؟ كجاست عزت بخش دوستان و خواركننده دشمنان؟ كجاست خون خواه پيامبران و فرزندان پيامبران؟ كجاست خون خواه كشته كربلا؟ كجاست آن يارى شده و پيروزمند بر كسانى كه بر او ستم كردند و دروغ بستند؟

دعا براى والدين و ارحام و عموم اهل ايمان، از اعمال مهمّ عرفات است

اينك كه توفيق الهى، چنين سعادت بزرگى نصيب ما كرده است و در موقفى ايستاده ايم كه خواسته هاى ما را با لطف عميم خود مى پذيرد و دعاهاى ما را به اجابت مى رساند و كسى را محروم، از كنار اين خوان نعمت برنمى گرداند، به حكم وظيفه احسان كه درباره والدين و ارحام و اقارب و همسايگان و ديگر اهل ايمان داريم، مقتضى است كه در همين ساعت پرارزش، به ياد دورماندگان از اين سرزمين نزول رحمت و مغفرت، بيفتيم. از خداى منّان، براى يكايك آنان، طلب عفو و رحمت و مغفرت كنيم و قضاى حوايج و رفع گرفتارى ها و حلّ مشكلات و خير و سعادت دنيا و آخرتشان را از خالق مهربان بخواهيم و مخصوصاً گذشتگان و خفتگان در دل خاك را كه چشم به راه استغفار ما هستند، از نظر دور نداريم.

مسلّماً در اين ايّام و ليالى، در تمام مجامع مسلمانان در همه جاى دنيا، درباره شما حجّاج و زوّار بيت اللَّه، دعا مى كنند. سلامت و مقبوليّت حجّ شما را از خدا مى خواهند.

پس شما هم موظّفيد درباره آنها دعا كنيد و سلامت و موفقيّت آنها را براى زيارت بيت اللَّه از خدا بخواهيد تا رحمت حق، شامل حال همگى گردد كه امام صادق عليه السلام فرموده اند:

دُعَاءُ الْمَرْءِ لِأَخِيهِ بِظَهْرِ الْغَيْبِ يُدِرُّ الرِّزْقَ وَ يَدْفَعُ الْمَكْرُوهَ (1) 1

دعاى مرد درباره برادر غايبش، روزى را فراوان و ناملايمات را برطرف مى سازد.


1- . كافى، جلد 2، ص 507، حديث 2.

ص: 149

علىّ بن ابراهيم از پدرش نقل كرده است كه گفت:ديدم عبداللَّه بن جُندَب را در موقف عرفات، درحالتى كه موقفى بهتر از موقف او نديدم. در تمام مدت وقوف، دست هايش به جانب آسمان بلند بود و اشكش به صورتش مى ريخت و به زمين مى رسيد، تا وقتى كه مردم از عرفات بازگشتند. گفتم:اى ابامحمد! من هرگز موقفى بهتر از موقف تو نديدم. گفت:به خدا قسم من دعا نكردم مگر درباره برادران دينى ام، و اين براى آن بود كه خبر داد مرا ابوالحسن موسى عليه السلام (امام موسى بن جعفر كاظم عليه السلام) كه:

مَنْ دَعَا لِأَخِيهِ بِظَهْرِ الْغَيْبِ نُودِيَ مِنَ الْعَرْشِ وَ لَكَ مِائَةُ أَلْفِ ضِعْفٍ فَكَرِهْتُ أَنْ أَدَعَ مِائَةَ أَلْفٍ مَضْمُونَةٍ لِوَاحِدَةٍ لَاأَدْرِي تُسْتَجَابُ أَمْ لَا. (1) 1

هر كه دعا كند درباره برادر خود كه غايب است، ندا از عرش مى رسد كه، از براى تو باشد صدهزار برابر اين، و لذا من سزاوار نديدم كه از دست بدهم صدهزار (حسنه يا دعاى) ضمانت شده را به خاطر يكى كه نمى دانم مستجاب خواهد شد يا نه.

چه دعاى بابركتى!

ابن ابى عمير از زيد نرسى روايت كرده كه: با معاوية بن وهب در عرفات بودم و او دعا مى كرد. در موقع دعا كردن دقت كردم، حتى يك كلمه براى خودش دعا نكرد. مردم شهرهاى دوردست را با ذكر نام و نام پدرانشان دعا مى كرد، تا اين كه مردم از عرفات بازگشتند. به او گفتم:اى عمّ! از تو امر عجيبى ديدم.

گفت:چيست آنچه تو را به تعجّب آورده؟

گفتم:اينكه در چنين موضعى، مردم را بر نفس خود اختيار كردى، و اين كه يك يك آنها را در اين جا ياد كردى!

پس به من گفت:جاى تعجّب ندارد اى پسر برادر من! به درستى كه من شنيده ام از مولاى خود و مولاى تو و مولاى هر مؤمن و مؤمنه اى و او بعد از پدران بزرگوار خود عليهم السلام به خدا سوگند سيّد گذشتگان و آيندگان بود؛ و الّا كر باد هر دو گوشم و كور باد هر دو


1- . اصول كافى، جلد 2، ص 507، حديث 6، وعُدَّة الدّاعى فارسى، ص 136.

ص: 150

چشمم و نرسم به شفاعت محمد صلى الله عليه و آله اگر اين سخن را از امام عليه السلام نشنيده باشم كه:هر كه از براى برادر مؤمن خود غايبانه دعا كند، فرشته اى از آسمان دنيا ندا كند كه اى بنده خدا! 100 هزار برابر آنچه طلب كردى، تو راست، و او را فرشته اى از آسمان دوّم نداكند كه، اى بنده خدا، 200 هزار برابر آنچه طلب كردى، تو راست، و او را فرشته اى از آسمان سوّم ندا كند كه اى بنده خدا! 300 هزار برابر آنچه طلب كردى تو راست و او را فرشته اى از آسمان چهارم ندا كند كه اى بنده خدا! 400 هزار برابر آنچه طلب كردى، تو راست و او را فرشته اى از آسمان پنجم ندا كند كه اى بنده خدا! 500 هزار برابر آنچه طلب كردى تو راست و او را فرشته اى از آسمان ششم ندا كند كه اى بنده خدا! 700 هزار برابر آنچه طلب كردى تو راست، بعد از آن ندا كند او را خداى عزّ وجل كه منم غنىّ مطلق كه اصلًا احتياج ندارم. اى بنده من! هزار هزار برابر آنچه طلب كردى، تو راست! پس كدام يك از اين دو امر عظيم بزرگ تر است اى پسر برادر من؟ آنچه را من از براى نفس خود اختيار كردم يا آنچه تو مرا به آن امر مى كنى؟! (1) 1

چند جمله دعا به پيشگاه خداوند عَزّ وجَل

پروردگارا! اكنون كه تو دوست دارى دعاى بندگانت را درباره بندگان ديگرت بشنوى و آن گاه قرين اجابت فرمايى، حال اى خدا! اين ما و اين زبان هاى الكن ما. اين ما و اين دست هاى پرگناه و چهره هاى شرمسار ما. اين ما و اين هم صحراى عرفات و ميدان عفو و رحمت و ميعاد بخشش و غفران تو اى خالق مهربان ما!

حال اى خدا! اگر وظيفه ما، دعا و گدايى است، يا قديم الاحسان، اين وظيفه ما!

پروردگارا! قسمت مى دهيم به مقرّبيّت و محبوبيّت محبوب ترين خلق در پيشگاه اقدست، محمّد و آل محمّد- صلوات اللَّه عليهم اجمعين-، در فرج ولىّ اعظمت امام زمان ما، تعجيل فرما و در پرتو نور هدايت آن حضرت، جامعه بشر را به صراط مستقيم عقل و ايمان هدايت كن!


1- . عُدَّة الدّاعى فارسى، ص 136.

ص: 151

امّت اسلامى را از شرّ كفّار و منافقان، مصون و محفوظ بدار و كيد كفّار و مكر منافقان را به خود آنان برگردان!

جامعه مسلمين را از خواب غفلت ذلّت بار، بيدار كن! عقل كامل و ايمان صادق به همگى عنايت فرما تا از هواپرستى به خداپرستى برگردند و با بصيرتى كامل، مصالح خود را تشخيص دهند و دست در دست هم متّحداً به صفِّ واحد، در مقابل دنياى كفر و نفاق، بايستند و از موجوديّت خود دفاع كنند.

پروردگارا! جوانان و فرزندان ما را از شرّ فتنه هاى ضلالت انگيز زمان، در پناه ولىّ زمان، حفظ فرما. قلم ها و زبان هايى را كه در راه گمراه كردن پسران و دختران ما و تحريف حقايق دينى ما، كار مى كنند، به حقّ رسول اكرم و اهل بيت اطهار عليهم السلام، خاموش و ناكام گردان!

ما و فرزندان ما را از قرآن و عترت عليهم السلام در دنيا و آخرت جدا مفرما! دل هاى ما را به مشيّت خلّاقه ات، در اين ساعت نزول رحمت، مملوّ از معرفت و محبت خود و اوليايت بگردان!

توفيق توبه نصوح و پرهيز از گناه تا آخر عمر، به ما عنايت فرما!

بيماران مسلمان را در هر گوشه دنيا كه هستند، لباس صحّت و عافيت بپوشان و قرض قرضمندان را ادا فرما!

زنان مسلمان را به حفظ عِفاف و پاكدامنى موفق گردان!

بارالها! عموم اين جمعيّت را كه به امر تو و پيغمبرت از شهر و ديار خود دل كنده و در اين وادى خالى از مظاهر دنيا، سر به آستانت نهاده و بر در خانه ات خاك نشين گشته اند، با حجّ مقبول و سعى مشكور و بدن سالم و حوايج مقضيّه، به اوطانشان برگردان!

پدران و مادران ما و ارحام و اقارب و همسايگان و دوستان و اسيران خاك و ملتمسين دعا را در اجر و ثواب اعمال مرضيّه ما، شريك گردان! ما و آنها را مكرّراً به زيارت بيت محرّم و قبور اولياى مكرّمت موفق فرما! مرگ و عوالم بعد از مرگ را بر همه ما مبارك و قرين خير و سعادت بساز! ما را از آتش سوزان قهر و غضبت رهايى بخش و در مساكن خلد برين و غرفه هاى جنّت المأوى جايگزين فرما!

آمين يا ربّ العالمين بحقّ محمد واهل بيته الطّاهرين صلواتك عليهم اجمعين.

ص:152

روز عرفه رو به پايان و آفتاب عرفات در شرف غروب است

آه كه دقايق حسّاس و بسيار پرارزش عمر ما، كم كم به پايان مى رسد. آفتاب روز عرفه، آرام آرام از صحراى عرفات و عرفاتيان، دامن خود را بر مى چيند. محفل لذّت بخش انس و معارفه با خدا و مجلس مخصوص ضيافت خالق مهربان تمام مى شود، و شايد هم ديگر تا آخر عمر، اين چنين لحظات بى نهايت عزيز و گران قدرى را به خود نبينيم و آرزوى يك بار ديگر ديدن اين زمين و آسمان و شن ها و ريگ هاى اين بيابان را در دل داشته و از نيل به آرزوى خود عاجز باشيم!

اى معبود مهربان من! ساعت هاى عزيز عمرم گذشت! هيچ نمى دانم چه كرده ام و چه بهره اى گرفته ام، اما همين قدر مى دانم كه من، اين بنده مسكين بينوا، مهمان تو بوده ام و تو ربّ السّموات والارض هم، ميزبان كريم من بوده اى. پس حق دارم بگويم:

إِلهِي مَنِ الَّذِي نَزَلَ بِكَ مُلْتَمِساً قِراكَ فَما قَرَيْتَهُ، وَمَنِ الَّذِي أَناخَ بِبابِكَ مُرْتَجِياً نَداكَ فَما أَوْلَيْتَهُ، أَيَحْسُنُ أَنْ أَرْجِعَ عَنْ بابِكَ بِالْخَيْبَةِ مَصْرُوفاً وَلَسْتُ أَعْرِفُ سِواكَ مَوْلىً بِالْإِحْسانِ مَوْصُوفاً. (1) 1

اى معبود من! كيست آن كس كه با اميد پذيرايى، بر در خانه ات بار انداخته باشد و از او پذيرايى نكرده باشى؟ و كيست آن كس كه به رجاى بخشش و انعامت، سر به آستانت نهاده باشد و از تو عطايى به او نرسيده باشد؟ آيا پسنديده است كه از در خانه ات نااميد برگردم، حال آن كه جز تو، مولايى را به صفت احسان نمى شناسم؟

چه بهتر اى خدا كه اين لحظات آخر وقوفم را در عرفات، با مناجات پرسوز حسين عزيزت عليه السلام به پايان برسانم كه در همين وادى و در مثل چنين روزى با اشك و آه و ناله هاى جگرسوز، با تو اى حضرت معبود، سخن مى گفت:

اللَّهُمَّ إِنَّا نَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ فِي هذِهِ الْعَشِيَّةِ، الَّتِي شَرَّفْتَها وَعَظَّمْتَها بِمُحَمَّدٍ نَبِيِكَ وَرَسُولِكَ، وَخِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ، وَأَمِينِكَ عَلى وَحْيِكَ، الْبَشِيرِ النَّذِيرِ، السِراجِ


1- قسمتى از مناجات الرّاجين مناجات خمس عشرة.

ص: 153

الْمُنِيرِ، الَّذِي أَنْعَمْتَ بِهِ عَلَى الْمُسْلِمِينَ، وَجَعَلْتَهُ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ. اللَّهُمَّ فَصَلِ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، كَما مُحَمَّدٌ أَهْلٌ لِذلِكَ مِنْكَ يا عَظِيمُ، فَصَلِ عَلَيْهِ وَعَلَى الْمُنْتَجَبِينَ الطَّيِبِينَ الطَّاهِرِينَ أَجْمَعِينَ، وَتَغَمَّدْنا بِعَفْوِكَ عَنَّا، فَإِلَيْكَ عَجَّتِ الْأَصْواتُ بِصُنُوفِ اللُّغاتِ، فَاجْعَلْ لَنَا اللَّهُمَّ فِي هذِهِ الْعَشِيَّةِ نَصِيباً مِنْ كُلِ خَيْرٍ تَقْسِمُهُ بَيْنَ عِبادِكَ، وَنُورٍ تَهْدِي بِهِ، وَرَحْمَةٍ تَنْشُرُها، وَبَرَكَةٍ تُنْزِلُها، وَعافِيَةٍ تُجَلِلُها، وَرِزْقٍ تَبْسُطُهُ، يا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ. اللَّهُمَّ أَقْلِبْنا فِي هذَا الْوَقْتِ مُنْجِحِينَ مُفْلِحِينَ مَبْرُورِينَ غانِمِينَ، وَلا تَجْعَلْنا مِنَ الْقانِطِينَ، وَلا تُخْلِنا مِنْ رَحْمَتِكَ، وَلا تَحْرِمْنا ما نُؤَمِلُهُ مِنْ فَضْلِكَ، وَلاتَجْعَلْنا مِنْ رَحْمَتِكَ مَحْرُومِينَ، وَلا لِفَضْلِ مانُؤَمِلُهُ مِنْ عَطائِكَ قانِطِينَ، وَلا تَرُدَّنا خائِبِينَ، وَلا مِنْ بابِكَ مَطْرُودِينَ، يا أَجْوَدَ الْأَجْوَدِينَ، وَأَكْرَمَ الْأَكْرَمِينَ، إِلَيْكَ أَقْبَلْنا مُوقِنِينَ، وَلِبَيْتِكَ الْحَرامِ آمِينَ قاصِدِينَ .... (1) 1

خلاصه اى از ترجمه بعضى از جملات دعا:

پروردگارا! در اين شامگاهى كه صداها و ناله ها به زبان هاى گوناگون و لغات مختلف، به سوى تو بلند شده و دست هاى استغاثه و استمداد از هر طرف به جانب تو، دراز شده است، ما به شفاعت و وساطت پيغمبر اكرمت صلى الله عليه و آله رو به تو آورديم و از تو مى خواهيم كه درود و رحمت خاصّ خود را به رسول معظّم و اهل بيت اطهارش نازل گردانى و سپس نصيب و بهره ما را از تمام خيرات و بركات و انوار هدايت و وسعت ارزاق كه در اين ساعت بر بندگانت فرو مى ريزى، عنايت فرمايى، و ما را خائب و مطرود از باب رحمت خود برنگردانى، يا اجود الاجودين و يا اكرم الاكرمين!

نور ديده صدّيقه كبرى، حسين سيّد الشّهدا- عليهما الصّلاة والسّلام- در حالتى كه سر به سوى آسمان داشت و آب از ديدگان مباركش مى ريخت، مكرّر مى گفت: يا ربّ يا ربّ يا ربّ، تا آن كه صداى گريه از جمعيّتى كه در اطراف امام عليه السلام ايستاده و گوش به دعاى حضرتش داده بودند، بلند شد و در ميان اشك و آه و ناله هاى پر سوز و گداز امام


1- ). قسمتى از دعاى امام حسين عليه السلام در روز عرفه.

ص: 154

حسين عليه السلام و يارانش، آفتاب عرفات غروب كرد و بار بستند و روانه مشعر شدند.

بشارت بزرگ

ضمن روايتى از امام سيّد السّاجدين عليه السلام است كه:

إِنَّهُ لَمَّا وَقَفَ بِعَرَفَةَ وَ هَمَّتِ الشَّمْسُ أَنْ تَغِيبَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله يَا بِلَالُ قُلْ لِلنَّاسِ فَلْيُنْصِتُوا فَلَمَّا نَصَتُوا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله إِنَّ رَبَّكُمْ تَطَوَّلَ عَلَيْكُمْ فِي هَذَا الْيَوْمِ فَغَفَرَ لِمُحْسِنِكُمْ وَ شَفَّعَ مُحْسِنَكُمْ فِي مُسِيئِكُمْ فَأَفِيضُوا مَغْفُوراً لَكُمْ. (1) 1

وقتى وقوف رسول خدا صلى الله عليه و آله در عرفات (در حجّةالوداع) به پايان رسيد و غروب آفتاب نزديك شد، رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: اى بلال! به مردم بگو ساكت شوند. بعد از آن كه مردم سكوت كردند، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: محقّقاً پروردگار شما امروز بر شما منّت گذاشت. نيكان شما را مشمول مغفرت گردانيد و سپس به آنان، حقّ شفاعت درباره بدان شما عنايت فرمود و در نتيجه، بدان شما را نيز به شفاعت نيكانتان بخشيد. اينك حركت كنيد، در حالتى كه عموماً بخشيده شده و مشمول عفو و رحمت و مغفرت حضرت حق گشته ايد.

البتّه موضوع حقوق النّاس حساب جداگانه اى دارد كه رضايت صاحب حق، شرط در شمول مغفرت پروردگار است، و بنابر نقل بعض رواة، در ذيل همان روايت دارد:

إِلَّا أَهْلَ التَّبِعَاتِ فَإِنَّ اللَّهَ عَدْلٌ يَأْخُذُ لِلضَّعِيفِ مِنَ الْقَوِيِّ. (2) 2

همه بخشيده شده اند مگر اهل تبعات (كه ظاهراً مراد، تجاوزكاران به حقوق مردم است). چه آن كه خدا عادل است! حقّ ضعيف را از قوى خواهد گرفت.

5- موقف پنجم: مشعرالحرام

اشاره

فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ. (3) 3

پس چون از عرفات كوچ كرديد، خدا را در مشعرالحرام ياد كنيد.


1- . كافى، جلد 4، ص 258، حديث 24.
2- . همان.
3- . بقره: 198

ص: 155

روز عرفه و وقوف در عرفات به پايان رسيد و شبعيد اضحى داخل شد.

ميهمانان خدا، آماده حركت وافاضه به سوى مشعرالحرامند. رجاى واثق آن كه نور معرفت خدا در اين وادى عرفان و شناسايى، بر دل هاى با صفا تابيده باشد و الطاف و عنايات خاصّ حضرت حق، شامل حال همگى شده باشد و عموماً با قلبى منوّر و روحى تائب و اندوخته هاى معنوى فراوان از دامنجَبَل الرَّحمة بكوچيم تا شب عيد قربان را در مشعر بيتوته كنيم و كنار سفره ديگر خدا بنشينيم.

البته مستحبّ است كه نماز مغرب و عشاى شب عيد، به تأخير بيفتد و در مشعرالحرام خوانده شود، ولى چون از نظر كثرت ازدحام و تراكم جمعيت در طول مسير و قهراً كندى حركت وسايل نقليّه، ترس دير رسيدن و فوت شدن نماز، در بين است، بدين جهت فعلًا برنامه كاروان هاى حج چنين است كه نماز مغرب و عشاى شب عيد را در عرفات مى خوانند و بعد از صرف شامى مختصر، حركت مى كنند.

در آن ساعت هم غوغاى عجيبى برپا مى شود. تاريكى اول شب و برچيدن خيمه ها و هم شكل بودن افراد و رفت وآمدهاى توأم با شتاب براى باربستن و سوار ماشين شدن، مشكلاتى توليد مى كند و خطراتى از لحاظ گم شدن و از كاروان بازماندن، براى بسيارى از مردان و زنان، پيش مى آورد.

بنابراين مراقبت شديد لازم است تا موجبات پريشان فكرى و دل نگرانى به وجود نيايد و حال دعا و فراغت قلبى براى مناجات با خدا در مشعرالحرام از دست نرود؛ مخصوصاً كه شيطان مطرود، در اين گونه مواقع حسّاس كه ساعات تحصيل سعادت ابدى براى آدميان است، بيش از هميشه مى كوشد كه انسان را به نحوى مشغول القلب و پريشان خاطر كند. تا حال دعا و توجه به خدا از او سلب شود.

گاهى ديده شده است كه با كوچك ترين بهانه اى، اشخاص به دليل بعضى امور جزئى بى ارزش، به يكديگر پرخاش مى كنند، كه انسان عاقل متوجه بيدار، اصلًا وقت و فكر و زبان و نَفَس خود را گران قدرتر از اين مى داند كه در آن ساعت بى نهايت عزيز، و در آن مكان فوق العاده شريف، درباره اين امور ناچيز بينديشد و حرفى بزند و نَفَسى صرف كند.

ص: 156

او براى هر لحظه ارزش قائل است. او مى خواهد در هر نفسى كه مى كشد و هر زبانى كه حركت مى دهد، ذكرى بگويد و دعايى كند و عبادتى انجام دهد و درجات بسيار عظيم و درخشان اخروى به دست آورد، و چه عبادتى نزد خدا، در آن موقع محبوب تر از احسان و نيكى به زُوّار و كمك كردن به آنها؟ و بلكه تحمل اذيت و آزار آنها و تبسّم و خوش رويى و نرم گويى در مقابل تندى و خشونت آنها و همه را به حساب حضرت ميزبان كريم گذاشتن، كه خود ذات اقدسش فرموده است:

وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمُهُ اللَّهُ وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى (1) 1

و آنچه از كارهاى نيك انجام دهيد، خدا آن را مى داند. و زاد و توشه تهيه كنيد، كه بهترين زاد و توشه، پرهيزگارى است.

وَ اتَّقُونِ يا أُولِي اْلأَلْبابِ. (2) 2

و از من بپرهيزيد اى خردمندان!

آتش خشم خود را فرونشانيد تا عزّت هر دو جهان يابيد

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام مَا مِنْ عَبْدٍ كَظَمَ غَيْظاً إِلَّا زَادَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عِزّاً فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (3) 3 (4) 4

امام صادق عليه السلام فرمود: نيست بنده اى كه خشم خود فرونشاند مگر اين كه خدا بر عزّت او در دنيا و آخرت بيفزايد كه خداى عزّ وجل فرموده است:آنان كه خشم خود فرو خورند و از (بديهاى) مردم درگذرند، در زمره متّقينند، و خدا نيكوكاران را دوست مى دارد.

اينك همه با هم با قلوبى سرشار از محبّت يكديگر، وارد مشعر مى شويم.


1- . بقره: 197
2- . همان.
3- . آل عمران: 134
4- . اصول كافى، جلد 2، ص 110، حديث 5

ص:157

مشعر يا ميعاد دلباختگان خدا

اين وادى را شايد از آن نظر كه به مكّه نزديك تر استمُزْدَلِفَه هم مى گويند كه مشتقّ اززَلَفْ به معناى نزديك شدن است.

و در لسان روايات، به نامجَمع نيز آمده است، چرا كه در اين جا با سقوط اذان از نماز عشا، جمع بين الصلوتين مى شود، (1) 1 (يعنى اگر بنا شد نماز مغرب و عشاى شب عيد در مشعر خوانده شود، اذان از نماز عشا ساقط مى گردد و با يك اذان و دو اقامه، نماز مغرب و عشا خوانده مى شود).

شِعار يعنى علامت و نشان.مشعر يعنى محلى كه شعار خدا و نشان خداجويى و خداخواهى، در آن، كاملًا پيداست.

آن جا، هيچ مظهرى از مظاهر دنياطلبى و خودخواهى ديده نمى شود! حتّى نورها و روشنايى هاى دنيايى هم در آن بيابان، خاموش است (2) 2 تا چشم هوسباز انسان، چيزى را


1- . عن ابى عبداللَّه عليه السلام قال سميت جمع لأنّ آدم جمع فيها الصلوتين المغرب والعشاء. (عِلل الشرايع، جلد 2، ص 122).
2- لازم است تذكر داده شود كه تا سال 1394 هجرى قمرى، در بيابان «مشعر» نور و چراغى نبود و غير از «ماه» ده شبه و «ستارگان» الهام بخش آسمان «مشعرالحرام»، نورافكن ديگرى در آن وادى روحانى، به چشم نمى خورد و خوشبختانه، همان نيمه تاريك بودن صحرا و نور كمرنگ توأم با لطافت و معنويت مخصوص ماه و ستارگان آسمان، در ايجاد حال «حضور قلب» و توجه دل به خدا، و «انقطاع از ما يُرى» بسيار مؤثّر و كاملًا نافع بود. چه اين كه، هستند افرادى كه سرى پرشور و دلى سوزان و چشمى گريان دارند و هميشه مى گردند تا گوشه اى خالى از اغيار و دور از مظانّ هرگونه تظاهر و ريا، به دست آورند كه آن جا، نه آنها كسى را ببينند و نه كسى آنها را ببيند. تنها، خود باشند و خداى خود! در آن گوشه خلوت، درددل ها با خالق مهربان گويند و راز و نيازها به ميان آورند. اشك و آه ها سر دهند و از فرصت مغتنم آن «يك شب»، بهره هاى فراوان بردارند. طبيعى است كه براى اين دسته از «صاحبدلان»، تاريكى بيابان «مشعر» نعمتى بس بزرگ و موهبتى بسيار ارزنده و عالى بود، امّا مع الاسف، اين نعمت نيز همانند ديگر نعمت هاى معنوى، از دست رفت و از سال 1395 هجرى قمرى، بيابان مشعرالحرام، مانند روز روشن، در پرتو انوار چراغ هاى قوىّ برق، غرق در نور شد. البتّه روشن شدن وادى مشعرالحرام از لحاظ مصونيّت از گمگشتگى ها و تسهيل تردّد افراد و وسايل نقليّه و رفع حوايج ديگر، بسيار خوب و رفاه آور و آسايش بخش است و ترديدى در اين نيست، امّا اين موضوع، از نظر ارباب قلوب و اهل حال و عبادت، چندان موجب خوشحالى نبوده و احياناً مستلزم نوعى خسران و زيان نيز هست!

ص: 158

نبيند و دل را دنبال خود، به اين سو و آن سو نكشاند.

ز دست ديده و دل هر دو فرياد كه هر چه ديده بيند دل كند ياد

آن جا، نه فرشى هست و نه سقفى؛ نه چراغ و رختخوابى، نه دودى و دَمى؛ نه غذاهاى الوان و نه مناظر دلربايى. بيابانى است تاريك و پر از سنگ و خاك، كه متجاوز از يك ميليون انسان سفيدپوش را كه جز دو قطعه پارچه سفيد احرام و يك قطعه پتو براى مصونيت از سرما، چيز ديگرى همراه ندارند، در آغوش خود گرفته و در زير نور كمرنگ ستارگان پر از اسرار آسمان، به پناه دعا و مناجات با خدا مى برد.

راستى كه آن جامشعر است و جزشعارهاى الهى و نغمه هاى روح بخش آسمانى، صدا و آهنگ ديگرى، در آن صحرا، به گوش نمى رسد. چشم، جايى را نمى بيند و اشخاص، از هم شناخته نمى شوند، اما زمزمه هاى دعا و مناجات هاى شورانگيز از همه جاى آن وادى به زبان هاى مختلف به گوش مى رسد و لطافت روحانى خاصّى به روح انسان مى بخشد. و بعضى آن چنان عميق است و از دل پرسوز بر مى خيزد كه هر شنونده دل زنده اى را تكان مى دهد و طوفان، در فضاى جانش برمى انگيزد و اشك از ديدگانش سرازير مى سازد.

به به! چه مبارك معبدى و چه فرخنده شبى!

شبى كه در تمام عمر انسان، نظير و بديل ندارد. شبى تاريك، اما براى زنده دلان، از هر روز روشنى روشن تر!

شب مردان خدا روز جهان افروز است روشنان را به حقيقت شب ظلمانى نيست

شبى است كه نسيم رحمت مى وزد و باران مغفرت مى بارد. شبى است كه درهاى الطاف و عنايات بى دريغ خدا، به روى بندگان باز است. شب عيد و موسم بار عام و عفو عمومى حضرت سلطان است. مشعرالحرام است و مكان پذيرايى خاصّ ملك العرش

ص: 159

العظيم الّذى له ملك السموات والارض است.

از امام صادق عليه السلام منقول است:

وَ إِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تُحْيِيَ تِلْكَ اللَّيْلَةَ فَافْعَلْ فَإِنَّهُ بَلَغَنَا أَنَّ أَبْوَابَ السَّمَاءِ لَا تُغْلَقُ تِلْكَ اللَّيْلَةَ لِأَصْوَاتِ الْمُؤْمِنِينَ لَهُمْ دَوِيٌّ كَدَوِيِّ النَّحْلِ يَقُولُ اللَّهُ جَلَّ ثَنَاؤُهُ أَنَا رَبُّكُمْ وَ أَنْتُمْ عِبَادِي أَدَّيْتُمْ حَقِّي وَ حَقٌّ عَلَيَّ أَنْ أَسْتَجِيبَ لَكُمْ فَيَحُطُّ اللَّهُ تِلْكَ اللَّيْلَةَ عَمَّنْ أَرَادَ أَنْ يَحُطَّ عَنْهُ ذُنُوبَهُ وَ يَغْفِرُ لِمَنْ أَرَادَ أَنْ يَغْفِرَ لَهُ (1) 1

اگر بتوانى امشب را احيا كنى و شب زنده دارى بنمايى، پس چنين كن؛ زيرا به ما رسيده است كه درهاى آسمان، در اين شب براى آواز مؤمنين، بسته نمى شود. صداهاى آنان بالا مى رود.

زمزمه ها دارند مانند زمزمه زنبوران عسل! خدا- جلّ ثنائه- مى فرمايد:من پروردگار شمايم و شما، بندگان من هستيد. حقّ مرا ادا كرديد و بر من لازم است كه دعاى شما را مستجاب كنم.

پس هر كه را بخواهد گناهانش را از دوشش بر مى دارد و هر كه را بخواهد مشمول مغفرتش مى سازد.

دل شب، محرم سرّ اللَّه است

آنان كه صاحبدل و ارباب بصيرتند، مى دانند كه اساساً موقع شب، فرصت بسيار مغتنمى براى خلوت با حضرت معبود- جلّ و علا شأنه- است كه: وقتى پرده ظلمت افتاد و بين انسان و ساير اشيا حجابى شد، طبعاً يك حالت انقطاع قهرى براى انسان پديد مى آيد و او از چنگال اشتغالات مادّى كه انسان را به خود مشغول كرده و از خدايش غافل ساخته است، رها مى گردد و بالطّبع، بازگشت به فطرت و گرايش به مبدأ پيدا مى كند و با محبوب اصلى خود انس مى گيرد. به همين جهت خداوند حكيم در رديف نعمت هاى ارزنده اى كه در مقام امتنان بر بشر اسم مى برد، نعمت شب را گاه به عنوان لباسى كه ساتر است، معرّفى مى كند و مى فرمايد:


1- . كافى، جلد 4، ص 469، حديث 1.

ص: 160

وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ لِباساً. (1) 1

ما، شب را لباس قرار داديم.

و گاه ديگر، حالت فروپوشاندن شب را به عظمت ياد مى كند و آن را مورد قسم قرار مى دهد و مى گويد:

وَاللَّيْلِ اذا يَغْشى (2) 2

قسم به شب، وقتى كه فروپوشد.

يعنى اين بشر كودك صفت بازيگوش، اگر همچنان به حال خودرها شود، آن قدر دنبال اين بازيچه دنيا و زر و زيور زندگى مادّى مى دود و تلاش مى كند تا خود را از پا در مى آورد و به نابودى مى كشاند.

امّا خداوند منّان، مانند مادر مهربانى است كه بخواهد بچّه بازيگوش خود را بخواباند تا قوايش بيش از اندازه هدر نرود. مادر لحافى يا پتويى بر سر و صورت كودك مى افكند تا چشمش اسباب بازى اش را نبيند و آرام بگيرد. (3) 3 خداى مهربان نيز براى اين كه اين بشر حريص دنيادوست، تمام قوا و نيروهاى جسمى و روحى خود را در راه دنياطلبى، تباه نسازد و با خسران و شقاوت و بدبختى و محروميّت از قرب خدا نميرد، تحت نظام دقيقى، هرچند ساعتى يك بار پرده ظلمت شب را مى آويزد و لباس ليل، بر قامت نهار مى پوشاند و زيبايى هاى دلرباى آن را از نظرها مستور مى سازد. خداوند لحاف شب را بر سر و صورت انسان ها مى افكند تا اين كودكان بازيگوش! چشمشان جايى را نبيند و بازيچه هاى رنگارنگ تجمّلات زندگى مادّى، آنها را به هوس نيندازد و شايد اندكى از دنياطلبى آرام بگيرند و به باطن خود برگردند و با حضرت معبود و خالق مهربان به راز و نياز پردازند و بهره وافى از حيات حقيقى خود برگيرند.

ولى متأسفانه اين بشر بازيگوش! قدر نعمت، نشناخته و از سرّ وجود، غافل شده و با


1- . نبأ: 10.
2- . ليل: 1
3- . اين تشبيه از «تفسير نوين» اقتباس شده است، ص 13.

ص: 161

حرص و ولعى تمام به وسيله نورهاى مصنوعى، شب را هم تبديل به روز كرده و تمام اوقات اين عمر گرانمايه را در ميدان دنياطلبى به كار انداخته و خود را جسماً و روحاً فرسوده ساخته و از مقصد اصلى خلقت بى بهره و تهى دست مانده است.

امّا در همين دنيايى كه بيشتر مردم آن را مرده دلانى تشكيل داده اند كه جز زندگى مادّى به چيزى نمى انديشند و حقيقتى نمى فهمند وَاكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلونَ (1) 1

، زنده دلانى وجود دارند كه حافظ آبرو و شرف عالم انسانيت هستند و سندى زنده براى اثبات اشرفيت انسان از حيوان. زندگى توأم با طهارت و معنويت، زندگى اين انسان هاى واقعى است.

آرى، آنان كه به سرّ وجود پى برده اند و معناى شب و روز و طلوع و غروب ماه و خورشيد را فهميده اند، هرگز شبشان مانند روزشان نمى گذرد! آنان، روز، كارى و شب هم حالى دارند.

أَمَّا النَّهَارُ فَحُلَمَاءُ عُلَمَاءُ ابْرارٌ أَتْقِيَاءُ قَدْ بَرَاهُمُ الْخَوْفُ بَرْىَ الْقِداحِ يَنْظُرُ إِلَيْهِمُ النَّاظِرُ فَيَحْسَبُهُمْ مَرْضَى وَ مَا بِالْقَوْمِ مِنْ مَرَضٍ وَيَقُولُ لَقَدْ خُولِطُوا فَقَدْ خَالَطَ الْقَوْمَ أَمْرٌ عَظِيمٌ (2) 2

به هنگام روز، آنان بردباران دانا و نيكوكرداران با تقوايند. ترس از خدا اندامشان را، مانند باريكى تيرها كه تراشيده مى شود، لاغر كرده است. بيننده مى پندارد كه بيمارند و حال آن كه هيچ گونه بيمارى ندارند. (و چون رفتار و گفتارشان مشابه بيشتر مردم دنيا نيست) مى گويند:

ديوانه اند! در صورتى كه ديوانه نيستند، بلكه امرى عظيم (درك عظمت خدا و انديشه قيامت) دل هاى آنان را فراگرفته و مستغرق بحر حيرتشان ساخته است.

أَمَّا اللَّيْلُ فَصَافُّونَ أَقْدَامَهُمْ تَالِينَ لِأَجْزَاءِ الْقُرْآنِ يُرَتِّلُونَهُ تَرْتِيلًا يُحَزِّنُونَ بِهِ أَنْفُسَهُمْ وَ يَسْتَثِيرُونَ بِهِ تَهَيُّجَ أَحْزَانِهِمْ بُكَاءً عَلَى ذُنُوبِهِمْ وَ وَجَعِ كُلُومِ جِرَاحِهِمْ وَ إِذَا مَرُّوا بِآيَةٍ فِيهَا تَخْوِيفٌ أَصْغَوْا إِلَيْهَا مَسَامِعَ قُلُوبِهِمْ وَ أَبْصَارِهِمْ فَاقْشَعَرَّتْ مِنْهَا جُلُودُهُمْ وَ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ فَظَنُّوا أَنَّ صَهِيلَ جَهَنَّمَ وَ زَفِيرَهَا وَ


1- . مائده: 103
2- . نهج البلاغه، خطبه 184.

ص: 162

شَهِيقَهَا فِي أُصُولِ آذَانِهِمْ. (1) 1

اما چون شب درآيد (براى نماز) برپا ايستاده و آيات قرآن را با فكر و تأمّل تلاوت كنند. با دلى شكسته و محزون، به وسيله قرآن، به درمان درد خود كوشند. گاهى كه به آيات رحمت رسند، بر آن وعده هاى اميدبخش قرآن دل بسته و مشتاقانه، در آن بينديشند كه گويى تمام آن پاداش هاى موعود خدا، برابر چشم آنان مجسّم است و هرگاه مرورشان به آيات عذاب افتد، چنان گوش دل بر آن بگشايند كه گويى فرياد و خروش دوزخيان، در بن گوش هايشان بلند است.

فَهُمْ حانُونَ عَلى أوْساطِهِمْ مُفْتَرِشُونَ لِجِباهِهِمْ وَ أَكُفِّهِمْ وَ رُكَبِهِمْ وَ أطْرافِ أقْدامِهِمْ يَطْلُبُونَ إلَى اللَّهِ تَعالى فِي فَكاكِ رِقابِهِمْ. (2) 2

پس آنان، شب را به پيشگاه خدا، يا با قامت خميده در حال ركوعند، يا با روى، به خاك افتاده و دست و پا و زانوان و پيشانى هاى خود را به فروتنى، فرش زمين كرده و در حال سجودند و آزادى خود را از عذاب رستخيز، از خدا مى طلبند.

به شب مردان كه در ره تيزگامند به سان شمع سوزان در قيامند

به شب مرغان حق را سوز و ساز است به خاك عشق، شب روى نياز است

شب است اخترشناسان را دل افروز شب است آتش به جانان را جگر سوز

شب ار چشم طبيعت رفت در خواب دل بيدار گشت از شوق بى تاب

شب آمد پرده پوش مست و هُشيار فروغ ديده و دل هاى بيدار

شب آمد حكمت آموز دل پاك شب آمد گوهر افروز نه افلاك

شب آن معراجى عرش آشيانه فسبحان الذى اسرى ترانه

فراز بارگاه عرش بنشست ز جام لى مع اللَّه گشت سرمست (3) 3

آرى، دل شب، چه فرصت مغتنمى براى عُشّاق حضرت حق است

واى از اسرار درون دل شب شب چه ها ديده به عالم يا رب


1- نهج البلاغه، خطبه 184
2- دنباله همان خطبه است.
3- منتخبى از «نغمه الهى» مرحوم الهى قمشه اى.

ص: 163

وصل ها ديده پس از راز و نياز هجرها ديده پر از سوز و گداز

على آن شير خدا شاه عرب الفتى داشته با اين دل شب

شب ز اسرار على عليه السلام آگاه است دل شب محرم سرّ اللَّه است

شب شنيده است مناجات على عليه السلام جوشش چشمه حُبّ ازلى

على عليه السلام آرزو مى كرد تاريكى شب فرابرسد؛ پرده ظلمت بين او و ديگران حايل شود؛ خلوت خانه انس با حضرت معبود تشكيل گردد، تا او بتواند با فراغت خاطر و آرامش دل به راز و نياز با محبوب بپردازد و غوغاى درونى خود را با خداى خود در ميان بگذارد و التهاب قلبى خود را با آب مناجات با پروردگار فروبنشاند. آن قدر بنالد و اشك بريزد و بر خود بپيچد تا با بدنى بى حركت به روى زمين بيفتد! آرى، دل شب محرم سرّ اللَّه است.

گاه ضمن مناجاتش مى فرمود:

آه مِنْ قِلَّةِ الزّادِ وَطولِ الطَّريقِ وَبُعْدِ السَّفَرِ وَعَظِيمِ الْمَوْرِدِ. (1) 1

آه از كمى توشه و درازى راه و دورى سفر و بزرگى و سختى ورودگاه (يعنى قبر و برزخ و محشر).

اينك، هم شب است و هم ليلة الاضحى و هم مشعرالحرام

از جهات گوناگون، مقتضيات بيدارى و هشيارى براى ما جمع است. شبعيد اضحى از چهار شبِ بسيار مباركى است كه علاوه بر شب قدر، امتياز خاصّى براى احيا و شب زنده دارى و قيام به عبادت دارد. از امام اميرالمؤمنين عليه السلام منقول است كه مى فرمود:

دوست دارم، خود را در اين چهار شب، فارغ براى عبادت سازم: شب اوّل رجب، شب نيمه شعبان، شب عيد فطر و شب عيد قربان. (2) 2

حال، اندكى به خود بياييم و ارزش فوق العاده بزرگ اين شب نورانى را در طول


1- نهج البلاغه، باب الحكم، حكمت 74.
2- المراقبات، ص 238.

ص: 164

تمام عمر خود بشناسيم. مانند بسيارى از مردم غافل نباشيم كه اصلًا پى به عظمت اين موقف عظيم نبرده اند و به نتايج عالى و آثار درخشانى كه در اين موقف الهى بايد به دست آورند، توجه نكرده اند.

آنان گويى كه مشعرالحرام را يكى از استراحتگاه هاى بين راه تصوّر مى كنند كه مسافران رهگذر، موقع شب به آن جا مى رسند و مقدارى براى خواب و استراحت، توقّف مى كنند و سحرگاهان مى روند.

ولذا ديده مى شود كه بعضى از حجّاج، وقتى به مشعر مى رسند، با عجله از ماشين پياده مى شوند و هر يك، دنبال گوشه اى مى گردند كه لااقل سه چهار ساعتى بخوابند!

در صورتى كه شب عيد اضحى و بيابان مشعرالحرام از حسّاس ترين مواقف عبادت و فعّاليّت حياتى حجّاج است كه بايد تا حدّ قابل توجّهى از مقدار خواب و خوراك و آسايش هميشگى خود بكاهند و بر كمّ و كيف عبادت و بندگى بيفزايند.

اساساً بايد توجّه داشت كه قسمت عمده كار حجّاج- حجّاجى كه چند ماه متوالى براى تهيّه اسباب و مقدّمات سفر حج، دوندگى كرده و زحمت ها متحمّل شده اند و خود را به مراكز حسّاس عبادت رسانيده اند- نيمه دوّم روز عرفه است تا غروب آن روز در عرفات و نيمه دوّم شب عيد اضحى در مشعرالحرام تا طلوع آفتاب، و روز عيد قربان و شب و روز يازدهم و دوازدهم ذيحجّه در مكّه و مِنى

مواقع حسّاس كار حجّاج كه بايد كاملًا بيدار و هشيار باشند تا به بطالت و غفلت نگذرد، همين ساعت ها و روزهاى معدود و زودگذر است كه خداوند حكيم، از اين ايّام در قرآن كريم، يك جا، تعبير به ايّام معدودات و جاى ديگر، تعبير به ايّام معلومات فرموده است:

وَ اذْكُرُوا اللَّهَ فِي أَيَّامٍ مَعْدُوداتٍ (1) 1

خدا را در روزهاى معيّنى ياد كنيد.


1- بقره: 203

ص: 165

وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُوماتٍ. (1) 1

در ايام معيّنى نام خدا را، بر چهار پايانى كه به آنان داده است به هنگام قربانى ببرند.

خلاصه آن كه: بكوشيم تا از اين ساعات و دقايق زودگذر آسمانى- كه به اين آسانى نصيب هر كسى نمى شود- استفاده كامل كنيم و بهره عالى بگيريم.

قبل از هر چيز، بايد متوجه باشيم كه ما، به امر خدا و دعوت خالق منّان، به اين وادى آمده ايم. به همين جهت، لازم استوقوف و بيتوته ما، در مشعر، مانند وقوف در عرفات، بانيّت و براى امتثال امر خدا و قربةً الى اللَّه باشد. و لذا به محض رسيدن به مشعر، نيّتبيتوته مى كنيم. در واقع نيت مى كنيم كه شب را در مشعر به سر مى بريم، و همين كه سپيده صبح دميد و فجر طالع شد، بار ديگر نيّتوقوف تا طلوع آفتاب را تجديد مى كنيم (2) 2.

بارى، وقتى انسان متوجه شد كه طبق دعوت قبلى وارد خانه اى شده و بر سر سفره اى نشسته است، طبعاً احساس عزّت و احترام مى كند و اطمينان بيشترى به اجابت دعوات و پذيرش خواسته هايش پيدا مى كند و با دلگرمى كامل ترى لب به تقاضا مى گشايد؛ مخصوصاً كه ميزبان را به كرم و جلالت قدر بى پايان و رحمت و رأفت بى منتها بشناسد؛ ميزبانى كه آمادگى خود را براى اجابت دعوات ميهمانان، اعلام فرموده است:

وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ (3) 3

گفته است خداى شما، مرا بخوانيد، تا دعاى شما را اجابت كنم.

بانگ مى آيد كه اى طالب بيا جود، محتاج گدايان چون گدا!

اگر گداى بينوا، دربه در بگردد و چيزى بخواهد، تعجّبى نيست. تعجّب آن جاست كه دولتمند باسخا، دربه در بگردد و حاجتمندى بجويد! آرى، راه و رسم كريمان چنين است. پيش از اين كه مستمند بينوا دست سؤال و درخواست به سوى آنان دراز كند و


1- . حج: 28
2- . به مناسك حجّ مراجعه شود.
3- . غافر: 60

ص: 166

آبروى خود را بريزد، آنان دست عطا به سوى او دراز مى كنند وهَلْ مِنْ سائِلٍ وَهَلْ مِنْ داعٍ مى گويند! چنان كه در روايات معصومين عليهم السلام آمده است:

انَّهُ اذا كانَ آخِرُ اللَّيْلِ يَقولُ اللَّهُ تَعالى هَلْ مِنْ داعٍ فَاجيبَهُ، هَلْ مِنْ سائِلِ فَاعْطِيَهُ سُؤالَهُ، هَلْ مِنْ مُسْتَغْفِرٍ فَاغْفِرَ لَهُ، هَلْ مِنْ تائِبٍ فَاتوبَ عَلَيْهِ. (1) 1

چون آخر شب فرارسد، خداوند تعالى مى فرمايد: آيا دعاكننده اى هست كه اجابتش كنم؟ آيا خواهنده اى هست كه خواسته اش را بدهم؟ آيا طالب آمرزشى هست كه او را بيامرزم؟ آيا توبه كننده اى هست كه توبه اش را بپذيرم؟

بله، چنين است. در مرام و مسلك ارباب جود و كرم، جود، محتاج گدايان چون گداست. كرم و جود و سخاى آنان، اين در و آن در مى گردد و گداى بينوايى را مى طلبد تا خود را به او برساند:

يا مُبْتَدِئاً بِالنِّعَمِ قَبْلَ اسْتِحقاقِها (2) 2

جود، محتاج است و خواهد طالبى همچنان كه توبه خواهد تائبى

جود، مى جويد گدايان و ضِعاف همچو خوبان كاينه جويند صاف

روى زيبا ز آينه زيبا شود روى احسان از گدا پيدا شود

آن چنان كه صورت زيبا دنبال آينه مى گردد تا زيبايى خود را در آن ببيند، جود و سخا نيز دنبال گدا مى گردد تا مظهرى پيدا كند و خود را در چهره او ظاهر سازد.

چون گدا آيينه جود است، هان دَم بود بر روى آيينه زيان

آينه چنان لطيف و حسّاس است كه اگر نفَس در آن دميده شود، تيره و تار مى شود.

آيينه قلب سائل و حاجتمند نيز به قدرى حسّاس و زودرنج است كه كوچك ترين اظهار بى اعتنايى در او اثر مى كند و شيشه قلبش را مى شكند.


1- ارشاد القلوب ديلمى، الباب الثالث عشر فى المبادرة فى العمل، ص 92.
2- بحار ج 51، ص 304.

ص: 167

زين سبب فرمود حق در وَالضُّحى بانگ كم زن اى محمّد صلى الله عليه و آله بر گدا

وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ (1) 1

(اى پيامبر) درخواست كننده را از خودت مران.

چون گدا آيينه جود است، هان دَم بود بر روى آيينه زيان

حال اى خداى پيامبر! كه به رسول مكرّمت دستور بنده نوازى و ذرّه پرورى داده اى.

ما بندگان خاك نشين و گدايان سر به آستان نهاده ات هستيم كه دعوت كريمانه ات را اجابت كرده و بر سر سفره ات در اين دارالضّيافه و مهمانسراى عظيم نشسته ايم.

وَامَّا السّائِلَ فَلا تَنْهَرْ؛

الهنا! بانگ بر سائلان درگاهت مزن. پروردگارا! آفريده هاى بى پناه خود را از در خانه ات مران كه از بد حادثه اين جا به پناه آمده ايم. كريما! خجلت و شرمسارى بازگشت با تهيدستى بر مهمانانت روا مدار كه به اميد كرمت اين همه راه آمده ايم.

الهى بى پناهان را پناهى به سوى بى پناهان كن نگاهى

اميد لطف و بخشش دارد از تو اسيرى، شرمسارى، روسياهى

اينك، با توجه به اين موقعيت دست به دعا بر مى داريم و مقدّم بر تمام حوايج دنيا و آخرت، فرج ولىّ زمان حضرت امام حجّة بن الحسن، ارواحنا فداه، را از خدا مى طلبيم كه رفع تمام بليّات و حلّ جميع مشكلات از هر قبيل كه باشد، به دست ولايت آن حضرت، عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّريف، تحقّق پذير خواهد بود. و سپس گناهان و معاصى و لغزش هاى فراوانى را كه در گذشته عمر از ما سر زده است يك به يك به زبان مى آوريم و به تقصير در انجام وظيفه بندگى اعتراف مى كنيم و صورت روى خاك هاى بيابان مشعر مى گذاريم و از عمق دل مى ناليم و از ديدگان، اشك تأثر و ندامت مى ريزيم و به تبعيت از مولاى خود امام سيّدالساجدين عليه السلام عرضه مى داريم:


1- والضحى: 10

ص: 168

فَمَا كُلُّ مَا نَطَقْتُ بِهِ عَنْ جَهْلٍ مِنِّي بِسُوءِ أَثَرِي، وَ لا نِسْيَانٍ لِمَا سَبَقَ مِنْ ذَمِيمِ فِعْلِي، لَكِنْ لِتَسْمَعَ سَمَاؤُكَ وَ مَنْ فِيهَا وَ أَرْضُكَ وَ مَنْ عَلَيْهَا مَا أَظْهَرْتُ لَكَ مِنَ النَّدَمِ، وَ لَجَأْتُ إِلَيْكَ فِيهِ مِنَ التَّوْبَةِ. فَلَعَلَّ بَعْضَهُمْ بِرَحْمَتِكَ يَرْحَمُنِي لِسُوءِ مَوْقِفِي، أَوْ تُدْرِكُهُ الرِّقَّةُ عَلَيَّ لِسُوءِ حَالِي فَيَنَالَنِي مِنْهُ بِدَعْوَةٍ هِيَ أَسْمَعُ لَدَيْكَ مِنْ دُعَائِي، أَوْ شَفَاعَةٍ أَوْكَدُ عِنْدَكَ مِنْ شَفَاعَتِي تَكُونُ بِهَا نَجَاتِي مِنْ غَضَبِكَ وَ فَوْزَتِي بِرِضَاكَ. (1) 1

خدايا! من اگر جرأت اين همه گفتار را به خود داده ام نه از اين است كه بى خبر از بدكردارى هاى خود هستم و نه آن كه زشتى هاى گذشته ام را از ياد برده ام، بلكه از اين جهت است كه ناله ام را آسمان و آسمانيان بشنوند. زمين و زمينيان از توبه و ندبه ام باخبر گردند. شايد در اين ميان يكى به بدحالى و بينوايى ام ترحّم كند و رقّت آورد و به دعايى كه به درگاهت از دعاى من شنيدنى تر و به اجابت نزديك تر باشد بهره مندم سازد و به شفاعتى كه از شفاعت من در پيشگاه اقدست استوارتر و باارزش تر است، ممنونم گرداند كه مگر بدين وسيله از غضبت رهايى يافته و به رضا و خشنوديت فائز و رستگار گردم.

گناهم گرچه بسيار است، بسيار چه باشد قطره پيش بحر زخّار

تويى يا رب طبيب دردمندان شفابخش درون مستمندان

دمى آگاه ساز اين قلب غافل مران از درگهت اين جان جاهل

كه تاب قهرت اين مشتى گنه كار نداريم ايزدا ما را مكن خوار

ساعتى به تفكّر در اسرار بپردازيم

البتّه در شب مشعر به تناسب حالِ هر كسى، اقسام گوناگون عبادت، از نماز و تلاوت قرآن و دعاهاى وارده از ائمّه هدى عليهم السلام و توبه و استغفار و تضرّع و مناجات با قاضى الحاجات، تماماً داراى فضيلت بسيار بزرگ و ارزشى فوق العاده عظيم است.

امّا در ميان همه اين اصناف عبادت، ساعتى را اختصاص دادن به تفكّر در اسرار مناسك حج و بالخصوص موضوع بيتوته در مشعرالحرام، و وظيفه استحبابى جمع آورى


1- قسمتى از دعاى 31، از ادعيه «صحيفه سجّاديّه».

ص: 169

سنگريزه از آن وادى، و سپس حركت و كوچ از مشعر به منى و اعمال اسرارآميز منى از افضل عبادات است:

قال رسول اللَّهِ صلى الله عليه و آله: فِكرَةُ ساعَةٍ خَيْرٌ مِنْ عِبادَةِ سَنَةٍ. (1) 1

ساعتى انديشيدن، بهتر از عبادت يك سال است.

امام ابوالحسن الرضا عليه السلام فرموده اند:

لَيْسَ الْعِبَادَةُ كَثْرَةَ الصِّيَامِ وَ الصَّلَاةِ وَ إِنَّمَا الْعِبَادَةُ كَثْرَةُ التَّفَكُّرِ فِي امْرِ اللَّهِ. (2) 2

عبادت، زيادى روزه و نماز نيست. همانا عبادت، تفكّر و انديشه بسيار در كار خداست.

عالم سراسر حكمت خلقت و احكام پر از اسرار شريعت، هر دو، مجالى براى تفكّر انسان باايمان و موجب ازدياد درجه يقين اوست. عبادت يعنى انسان نواحى وجود خود را در راه خدا به كار بيندازد و شكّى نيست در اين كه اشرف نواحى وجود انسان ناحيه عقل است.

پس به كار انداختن عقل به تفكر در راه خدا اشرف عبادات خواهد بود. عبادتى كه به ساير عبادات ما روح مى بخشد. نماز و روزه ما را و حجّ و جهاد و منبر و محراب و اشك و آه ما، و بالاخره تمام عبادات ما را عبادتى زنده و توأم با عرفان مى سازد، و از نظر سير تكاملى و ارتقاى روحى انسانى، يكى را برابر با هزار و كمش را بسيار و بى شمار مى گرداند؛ به طورى كه جا دارد با كلمه حصرانّما بفرمايند:

إنَّمَا الْعِبادَةُ كَثْرَةُ التَفَكُّر فِي امْرِ اللَّه.

شب مشعرالحرام و تفكّر

راستى كه شب مشعرالحرام فرصت بسيار مناسبى براى عبادتتفكّر است. چه آن كه شب از نيمه گذشته است و غوغا و هياهوى جمعيت خاموش شده است. آنها كه


1- جامع السعادات، جلد اول، ص 165.
2- تحف العقول، ص 325.

ص: 170

بايد بخوابند خوابيده اند و آنها كه اهل دعا و مناجات و نمازند، هريك، گوشه اى رفته و دل به خدا داده و با ادبى تمام به زمزمه اى عميق و آرام پرداخته اند. بعضى در حال قيام و برخى در حال ركوع و جمعى در حال سجودند.

آسمان پرستاره مشعر، با صفا و لطافت عجيب و تشعشع و تلألؤ كواكب رخشانش كه توأم با سطوت و هيبت خاصّى است، يك نوع حال ملكوتى و جذبه روحانى مخصوص به انسان مى بخشد كه آدمى را در عالم ديگرى، جدا از عالم ديگران سير مى دهد:

به چشمان در تماشاى سماوات به جان، با روى جانان در مناجات

نظر بر انجم رخشنده دوزد به حيرت همچو شمع بزم سوزد

همى گويد الهى يا الهى مرا بر آسمانت نيست راهى

تو آگاهى فراز آسمان چيست فروزان ماه و تابان اختران چيست

بلند انديشه را آن جا رهى نيست به جز حيرت، خرد را آگهى نيست

هزاران كشتى نور است تابان در اين درياى بى ساحل شتابان

همه مجبور عشقند اين قوافل شتابان كوبه كو منزل به منزل

بهمشعر امشب ار هشيارى اى دوست نباشد خوش تر از بيدارى اى دوست

به ديده باش چون ابر گهربار به دل سوزان تر از شمع شرربار

گهى با فكر و گه با ذكر سُبّوح صبوحى زن، مگر روشن شود روح

چو مرغ حق به دل با ناله زار به ذكر حق سحرگردان شب تار

كه بخشندت ز الطاف الهى ز آه شب نشاط صبحگاهى

آرى، انسان، تا خود موفّق به بيتوته در مشعر نشود و با توجه و آمادگى قبلى به آن سرزمين روحانى و زير آن آسمان نورانى قدم نگذارد و شب عيد اضحى را در آن جمع، به بيدارى به سر نبرد، به حقيقت و رمز آنچه بيان شد، آشنا نمى شود. و نسأل اللَّه التوفيق.

سرّ وقوف شبانه در مشعر

اينك كه آماده تفكّر شده ايم، بايد درباره رمز معيّن شدن شب براى وقوف در مشعر بينديشيم. شايد درى از اسرار الهى به روى ما گشوده گردد و بر معارف ما بيفزايد.

ص: 171

البته به خاطر داريم كه ما ازعرفات بهمشعرالحرام آمده ايم. يعنى در آن وادىِ شناسايى و مجلس معارفه با خدا به مقام كامل معرفة اللّهى رسيده و با معبود خود عهد محبت و پيمان مراقبت دائم بسته ايم، تا آن جا كه به تبعيت از مولاى خود، امام سيدالشهدا عليه السلام به پيشگاه خدا عرضه داشته ايم:

أَيَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَيْسَ لَكَ حَتّى يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَلَكَ مَتى غِبْتَ حَتّى تَحْتاجَ إِلى دَلِيلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ، وَمَتى بَعُدْتَ حَتّى تَكُونَ الْآثارُ هِيَ الَّتِي تُوصِلُ إِلَيْكَ، عَمِيَتْ عَيْنٌ لا تَراكَ عَلَيْها رَقِيباً، وَخَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِكَ نَصِيباً. (1) 1

چه موجودى روشن تر از توست تا در پرتو روشنايى او، تو را بيابم؟!

كى تو پنهان بوده اى تا در پناه دليل و راهنمايى، در طلبت برآيم؟!

كى تو دور بوده اى تا با نشان و علامت، رو به سوى تو آيم؟!

كور است چشمى كه تو را ناظر و مراقب خود نمى بيند. زيانكار و بى بهره است تجارت بنده اى كه حظّى از محبّتت نمى برد.

مسلّم است كه اين روح عارف و محبّ خدا، به شرط صدق در ادّعا، به درجه اى از درك و شعور عالى انسانى رسيده است كه به چشم دل، جز خدا چيزى نمى بيند و در سويداى جان، جز به خدا به چيزى علاقه مند نمى شود. مشاعر و مراكز ادراكش يك جا مختصّ به خداست، و غير خدا حقّ ورود به خانه قلبش- كه حريم خاصّ اوست- ندارد.

خلوت دل نيست جاى صحبت اغيار.

همچنان كه بيابان مشعر، محلّ ظهور شعائر و علايم خداجويى و خداخواهى است، و هيچ مظهرى از مظاهر دنياطلبى و خودخواهى در آن جا ديده نمى شود، قلب انسان عرفات رفته، و با خدا پيمان معرفت و محبّت بسته نيز بايد چنان باشد. بايدمشعرالحرام خدا بشود؛ مظهر آثار و علايم و شعائر خداجويى و خداخواهى گردد. جز نداهاى روحانى و نغمه هاى آسمانى، نغمه و ندايى از آن دل برنخيزد. علايق به زخارف و لذايذ


1- . قسمتى از دعاى امام حسين عليه السلام در روز عرفه.

ص: 172

دنيوى تا سرحدّ غفلت و انصراف از خدا و آخرت، در فضاى آن دل، خيمه و خرگاه برپا نكند. زن و فرزند و مال و منال و جاه و مقام و منصب دنيا، هر يك تخت حكومت خود را بر زواياى قلب استوار نسازند كه جايى براى خدا باقى نگذارند.

فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ. (1) 1

هنگامى كه از عرفات كوچ كرديد، خدا را در مشعرالحرام ياد كنيد.

مشعرالحرام تاريك است و چيزى جز خدا در آن فضا حكومت ندارد و صدايى جز صداى خداجويى از اطراف و جوانب آن وادى به گوش نمى رسد.

اين موقف، دنبال موقف عرفات، قرار داده شده است تا در واقع مجسّم كننده صحنه قلب انسان عرفات رفته باشد كه نور معرفت خدا آن چنان در فضاى قلبش تابيده است كه همه چيز در پرتو نور شديدمعرفت اللَّه محو گشته و ناپديد شده است، تا حدّى كه نسبت به غيرخدا، فضاى قلبش تاريك است و نابينا، و تنها نسبت به خدا روشن و كاملًا بيناست.

عَظُمَ الخالِقُ فى انْفُسِهِمْ فَصَغُرَ ما دُونَهُ فى اعْيُنِهِمْ (2) 2

عظمت خدا چنان دل هاى آنان را پر كرده كه ماسواى او در نظرشان كوچك (و غير قابل اعتنا) آمده است.

وَ كَانَتْ دُنْيَاهُمْ أَقَلَّ عِنْدَهُمْ مِمَّا يَطَئُونَهُ بِأَرْجُلِهِمْ (3) 3

دنياى دنياداران در نظر خداشناسان كمتر و بى ارزش تر است از آنچه با پا مى مالند و مى گذرند.

يعنى دنياى به اين زيبايى در چشم خدابينان از خاك و ريگ هم فرومايه تر و بى مقدارتر است؛ به طورى كه اگر امر خدا نباشد، تمايلى به گردآورى اموال دنيا در خود نمى بينند.


1- . بقره: 198
2- . جمله اى از خطبه 184 نهج البلاغه.
3- . روضه كافى، ص 247، ضمن حديث 347.

ص:173

سرّ استحباب جمع آورى سنگريزه از بيابان مشعر

از جمله وظايف مستحبّ حجّاج در مشعرالحرام اين است كه بگردند و از لابه لاى خاك ها و زير ماسه هاى آن بيابان، تعداد معيّنى (70 عدد و اگر مقدارى بيشتر باشد بهتر است) سنگريزه هايى تقريباً به اندازه يك بند انگشت، جمع كنند و همراه خود به منى ببرند و براى رمى جمرات آماده باشند.

و مى دانيم كه انسان در آن ساعت شب و آن بيابان تاريك طبعاً تمايل به اين كار ندارد. مخصوصاً با توجه به اين كه احتمال آلودگى به كثافات در اثناى جمع آورى سنگريزه نيز وجود دارد. همين احتمال بر تنفّر طبع انسان مى افزايد كه اگر امر خدا نبود هرگز در آن موقع شب به اين كار اقدام نمى كرد. و لذا صرفاً براى امتثال فرمان خدا و رسول مكرّمش دنبال سنگريزه مى گردد و سنگريزه ها را در ميان كيسه اى مى ريزد و همراه خود برمى دارد.

اين برنامه، روشنگر اين حقيقت است كه انسان خداشناس بعد از وقوف در موقف عرفات و آشنا شدن با عين الكمال و كلّ الجمال به درجه اى از مشعر عالى و درك شعور روحانى مى رسد كه اصلًا تمام دنيا و جميع شؤون زندگى مادّى در نظرش مانند خاك و سنگريزه بى ارزش جلوه مى كند كه طبعاً هيچ گونه تمايلى به جمع آورى آن در خود نمى بيند، مگرامتثالًا لأمر اللَّه وطلباً لمرضاته، آن هم به مقدار معيّنى كه رضايت داده و دستور فرموده است، به جست وجو و تفحّص و تحصيل مال مى رود و ذخيره مى كند. اما نه براى تمتّع و لذّت، بلكه براى اجراى برنامه و وظيفه ديگرى كه در ميدان مبارزه با اعداى دين ودشمنان حق بايد عملى شود.

6- موقف ششم: مِنى يا قربانگاه

به توفيق خداوند سبحان، وقوف ما در مشعرالحرام به پايان رسيد و اينك با قلبى سرشار از محبت خدا،امتثالًا لامر اللَّه وطلباً لرضاه، بعد از طلوع آفتاب روزعيد اضحى به سوى وادىمِنى حركت مى كنيم تا در صحنه امتحان الهى شركت كنيم و

ص: 174

آثار و علائمى از اندوخته هاى معنوى و مكتسبات روحى خود را كه در موقف عرفات و مشعر به دست آورده ايم، در معرض ديد همگان بگذاريم هم خود، محصول كار خود را آشكارا ببينيم و هم به دنياى انسان ها، نمونه اى از قدرت سازندگى مكتب تربيتى اسلام را ارائه كنيم؛ چرا كه پرورش يافتگان در دامنعرفات و مشعرالحرام از نظر معرفت و شناسايى خدا و محبت به خدا، به آن جا رسيده اند كه از تمام اشتغالات مادّى منقطع شده اند، و چشم از جميع ماسوا پوشيده اند و تمام مال و منال و تعيّنات دنيايى را به صورت سنگريزه هاى بى ارزش، بر كف گرفته و آماده امتثال امر و اطاعت فرمان خدا هستند كه به هر راه و به هر مصرف و تحت هر عنوانى كه بفرمايد، بى دريغ و بدون تعلّل وارد ميدان عمل مى شوند. حتى اگر ريختن خون و دادن جان خود و عزيزانشان نيز مطلوب معبود محبوبشان باشد، بى مضايقه حاضرند.

آرى، منى قربانگاه است. آن جا بايد سر دنيا در راه جلب رضاى خدا، بريده شود.

آنجاست كه بايد تمام تشخّصات و تعيّنات دنيايى از مال و جاه و مقام و شهرت، حتى جان و فرزند، فداى حضرت معبود گردد.

آن جا بايد مال دنيا به صورت سنگريزه هاى بى مقدار درآيد و محض اطاعت فرمان خدا بر سر و مغز دشمنان خدا- كه به صورت تخته سنگ ها و ستون هاى سنگى و گلى سر راه ايمان صف كشيده و تيشه به ريشه سعادت آنان مى زنند- كوبيده شود.

سپس بايد تمام شهوات و هوس هاى افراطى كه دشمن سرسخت درونى انسان است، به صورت گوسفندى بر زمين خوابانده و رگ هاى گردنش بريده شود.

و بعد از آن، رذايل اخلاقى از كبر و نخوت و خودخواهى كه همچون موهاى سر انسان از مغز انسان مى جوشد و باد طغيان به دماغ آدمى مى افكند، تراشيده و در زمين منى دفن گردد.

وادى منى با مناسك، به معناى واقعى و صحيحش، صحنه امتحان و آزمايشگاه است؛ آزمايشگاهى كه صاحبان عقل و درايت و غيرت، و ارباب حرّيت و شهامت و مردانگى را از دسته جاهل خودخواه و اسير دام شهوات حيوانى جدا مى سازد.

نمايشگاهى است كه سرمايه هاى روحى بسيار ارزنده انسان هاى تكامل يافته را كه

ص: 175

نماينده آثار تربيتى پيغمبران و رجال آسمانى هستند، در معرض نمايش گذارده و تمام جهانيان را به تماشاى آن مى خواند.

منى آن وادى قرب و تجلّى گاه عنايات خاصّ حضرت معبود است كه به گوش انسان دل زنده و بيدار مى گويد:

فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ انَّكَ بِالْوادِ المُقدَّسِ طُوى (1) 1

كفش هاى خود را از پاى بيفكن كه قدم به وادى مقدّس نهاده اى!

بنگر كه مكتب اعلى و اقدس محمّدى صلى الله عليه و آله آن چنان شرف به تو بخشيده است كه لياقت و اهليّت ايستادن در جلوه گاه جمال حضرت اللَّه جلّ جلاله و عظم شأنه را به دست آورده اى! قدر خود را بشناس و به شكرانه اين نعمت عظمى و موهبت كبرى سجده به پيشگاهش ببر و از مال و جان خود، در جنب انعام و اكرام او بگذر و با پاى برهنه و قلب عارى از محبّت دنيا، به بارگاه قدس و بساط قرب او بيا.

قالَ ابو عَبْدِ اللَّه عليه السلام: إِذَا أَخَذَ النَّاسُ مَنَازِلَهُمْ بِمِنى نَادَى مُنَادٍ يَا مِنى قَدْ جَاءَ أَهْلُكِ فَاتَّسِعِي فِي فِجَاجِكِ وَ اتْرَعِي فِي مَثَابِكِ وَ مُنَادٍ يُنَادِي لَوْ تَدْرُونَ بِمَنْ حَلَلْتُمْ لَأَيْقَنْتُمْ بِالْخَلَفِ بَعْدَ الْمَغْفِرَةِ. (2) 2

امام صادق عليه السلام فرموده است: همين كه مردم در منازل خود در منى جاى گرفتند، منادى از (جانب خدا) ندا مى كند:اى منى اهلت آمدند. دامن هاى خود را فراخ كن (آغوش بگشاوجا براى واردين باز كن). حوض ها و آبگيرهاى خود را پرآب نما. و منادى ديگرى ندا مى كند:اگر بدانيد بر چه كسى وارد شده ايد، يقين به مغفرت و جبران تمام مخارجى كه كرده ايد، پيدا مى كنيد.

اشاره به آيه مباركه است كه مى فرمايد:

وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ (3) 3

و هر چيزى را در راه او انفاق كنيد، عوض آن را مى دهد و جاى آن را پر مى كند.


1- . طه: 12
2- . كافى، جلد 4، ص 256، حديث 20
3- . سبأ: 39

ص: 176

از اين حديث استفاده مى شود كه منى با مساحت محدودى كه در ظاهر دارد و يك درّه تنگ بيش نيست، به طور خارق العاده، جمعيت هاى مضاعف و چند برابر ظرفيت ظاهرى خود را در خود مى گنجاند و آسايش مى دهد.

و راستى گنجايش مكانى و بركت ارزاق منى از آب و نان و ساير موجبات رفاه براى جمعيت انبوهى كه سال به سال نيز بر كثرت و ازدحام آن افزوده مى شود، از عجايب است، و پيداست كه به طور غيرعادى و به امداد غيبى، تأمين مى شود. همچنان كه اين جمله از ابن عباس نقل شده است:

انَّ مِنى يَتَّسِعُ بِاهْلِهِ كَما يَتَّسِعُ الرَّحِمُ لِلْوَلَدِ. .(1)

منى براى اهلش فراخ مى شود و جا باز مى كند، آن چنان كهرحم مادر براىبچه گشايش مى يابد و به نسبت بزرگ شدن يا متعدد بودنجنين جادارتر مى گردد.

7- رَمى جمرات در منى و اسرار آن

اشاره

يكى از وظايف واجب در منىرمى جمرات است، يعنى پرتاب تعداد معيّنى سنگريزه به ستون هاى مشخّصى در منى كه به نامجَمْره اولى وجَمْره وُسْطى وجَمْره عَقَبَه ناميده مى شوند.

روز عيد، موظّف بهرمى جمره عقبه هستيم و دو روز بعد آن (روز يازدهم و دوازدهم) هر سه جمره را به ترتيب بايد رمى كنيم.

از بعض روايات استفاده مى شود كه حضرت آدم عليه السلام وقتى به امر خدا و همراهى جبرئيل عليه السلام به انجام مناسك حج پرداخت و از منى به سوى بيت (2) 2 عازم شد، در موضعجمرات سه بار، شيطان، بر او ممثّل گشت و خواست آن حضرت را با وسوسه از انجام وظيفه باز دارد. آن جناب به اشاره جبرئيل عليه السلام در هرموضعى از مواضع سه گانه با پرتاب هفت سنگ، او را از خود، طرد كرد. و لذا اين سنّتطرد ابليس در آن مواضع سه گانه،


1- دانستنى هاى پيش از سفر به خانه خدا، ص 270، نقل از تاريخ مكه، ص 179.
2- . مكان كعبه، مطاف و قبله حضرت آدم عليه السلام بوده است (كافى، جلد 4، باب حجّ آدم عليه السلام، ص 192).

ص: 177

در ميان فرزندان آدم عليه السلام باقى ماند. (1) 1

و از بعضى روايات ديگر به دست مى آيد كه اين جريان براى حضرت ابراهيم خليل عليه السلام پيش آمد:

عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عليه السلام قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ رَمْيِ الْجِمَارِ لِمَ جُعِلَتْ قَالَ لِأَنَّ إِبْلِيسَ اللَّعِينَ كَانَ يَتَرَاءَى لِإِبْرَاهِيمَ عليه السلام فِي مَوْضِعِ الْجِمَارِ فَرَجَمَهُ إِبْرَاهِيمُ عليه السلام فَجَرَتِ السُّنَّةُ بِذَلِكَ. (2) 2

علىّ بن جعفر از برادر بزرگوارش امام كاظم عليه السلام سؤال كرده است كه رمى جمرات براى چه مقرّر شده است. امام عليه السلام فرموده اند:چون ابليس لعين در محل جمرات بر ابراهيم عليه السلام ظاهر گشت و آن حضرت آن پليد را سنگسار كرد، لذا همين، سنّت جاريه اى شد و باقى ماند.

و نيز مى گويد: اين سه محلّ، محلّ رَجْم و سنگسار سه نفرخائن است كه براى رسيدن به اغراض و منافع شخصى، با دشمن ملّت خود، تبانى كرده بودند.

در سال ولادت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله (570 ميلادى) كعبه مكرّمه از طرف حكومت مسيحى يمن، مورد سوء قصد واقع شد و لشكرى عظيم از ناحيه يمن براى ويران كردن خانه خدا به سوى مكّه اعزام گرديد، در حالى كه فرمانده لشكر به نامابرهه بر فيل بزرگى سوار بود و به همين جهت، داستان آنان در قرآن، به نام سوره فيل و اصحاب فيل آمده است. مى گويند: سه نفر از اهالى مكّه، مخفيانه با آنها تبانى كرده بودند كه وسايل ورود آنها را به شهر و تسهيل كار تخريب كعبه را فراهم سازند. ولى دشمن، به هدف نرسيد و به چنگال عذاب خدا افتاد و به وسيله پرندگان مخصوصى سنگباران شد و نابود گرديد. آن سه نفر خائن نيز نقشه خائنانه شان كشف شد و اهالى مكّه، آنها را به جرمخيانت به كشور و تبانى با دشمن در محلّ جمرات ثلاث، سنگسار كردند.

و سپس در دين مقدّس اسلام، عمل پرتابِ سنگريزه به ستون هاى سنگى كه در محل رجمخائنين بنا شده است، به عنوان اظهار تنفّر و انزجار از خيانتكاران، جزء


1- . كافى، جلد 4، باب حجّ آدم عليه السلام، ص 193.
2- . علل الشرايع، جلد 2، ص 122.

ص: 178

مناسك حج قرار داده شد، تا براى هميشه، بيزارى جستن از ستمكاران و خيانت پيشگان، برنامه جدّى و عملى ملت اسلام شناخته شود و امّت اسلامى به دنيا بفهماند كه ما، بِصَفٍّ واحد، در برابر خائنان به اسلام و قرآن، قيام مى كنيم و آنها را با تمام قوا از اجتماع خود مى رانيم و در دل خروارها سنگ و گل مدفونشان مى سازيم (1) 1.

البتّه بايد توجّه داشت، وجوه سه گانه اى كه در حكمت رمى جمرات گفته شده است، با يكديگر قابل جمعند، يعنى هيچ گونه منافاتى با هم ندارند. زيرا ممكن است موضوع پرتاب سنگريزه در محلّ ستون هاى منى به عنوانسنّت طرد ابليس در زمان حضرت آدم عليه السلام، تأسيس شده و در زمان حضرت ابراهيم عليه السلام، تجديدگرديده و بعد از ظهور دين حنيف اسلام، هم براى ابقاى سنت آدم و ابراهيم عليهما السلام، و هم به منظور امضاى برنامهرجم خائنين به مرحله تأكيد و تثبيت رسيده باشد.

به هر تقدير، آنچه منظور است، دور ساختن و طرد كردن شيطان و شيطان صفتان، از محيط زندگى انسان ها، و زايل كردن اوهام و وساوس شيطانى از داخل وجود آدمى است، تا آن چه مانع انجام وظيفه بندگى و عبوديت در پيشگاه خداست، از سر راه مسلمانان برداشته شود و جامعه مسلمين در يك محيط پاك و باطهارت، در مسير عبادت و بندگى خدا حركت كند.

بنابراين،رمى جمرات در واقع، يك تمرين عملى همگانى، براى زنده نگه داشتن روح مبارزه با صفات شيطانى، و مجسّم ساختن حس تنفّر از اغواگران و خيانتكاران اجتماعى است كه همه ساله بايد در زمان معلوم و مكان معيّن، به صورت يكمانور عمومى و به طرزى جالب و چشمگير برگزار شود.

و نيز محتمل است كه اين عمل (پرتاب سنگريزه)، رمز فداكارى و نشان گذشت از مال در راه خدا، براى دفاع از حريم دين و مبارزه با اعداى حقّ و دشمنان حقيقت باشد.

چنان كه در بحث وقوف در مشعر اشاره شد، تربيت اسلامى از يك طرف با رساندن انسان به قله كوهعرفات و معرفت اللَّه، دنيا و مافيها را در نظرش كوچك و


1- . احكام حج و اسرار آن، ص 253، نقل از كتاب «مرآت الحرمين» (با تصرّف و تلخيص از نگارنده).

ص: 179

بى مقدار مى سازد و درمشعر عالى انسانى تمام جمال هاى دنيايى از مال و منال و جاه و مقام را در جنب جمال اعلاى الهى، مانند سنگ و خاك بى مقدار جلوه مى دهد، ولى از طرف ديگر براى حفظ استقلال و موجوديت امت اسلامى در برابر دنياداران، دستور جمع آورى ثروت و تحصيل قدرت مى دهد، تا وقتى ميدان مبارزه و نبرد با دشمن پيش آمد، بى مضايقه، در راه دفاع از حريم ايمان و كوبيدن دشمنان، مال و جاه را صرف كند و حبّ دنيا، مانع راهش نگردد.

حال، ما هم كه بهعرفات رفته و در موقفمشعر به عالى ترين درك و شعور انسانى رسيده و هر چه را كه جز خداست، در جنب خدا، همانند سنگريزه هاى بيابان ديده ايم، و براى اطاعت امر خدا مقدار معيّنى از آنها را جمع كرده و همراه خود آورده ايم، اينك كه به وادى منى وقربانگاه آمده و آماده از خود گذشتگى در راه خدا و نبرد با اعداءاللَّه گشته ايم، بايد آنچه را از مال و جاه دنيا در دست داريم، طبق امر خدا به مصرف برسانيم. كاملًا نشان بدهيم كه ما عرفات و مشعر رفته ها، همچنان نسبت به خدا وفاداريم و سنگريزه هاى رنگين و خالدار مال دنيا كه طبق دستور خدا، جمع كرده ايم، همچنان در نظر ما سنگريزه و بى ارزشند و هرگز نتوانسته اند با آب و رنگ و خطّ و خال فريباى خود، دل هاى ما را بربايند و خدا را از دل، بيرون كنند و خود در جاى خدا، حاكم بر قلوب ما گردند.

و لذا همه با هم، در حالتى كه از تمام دنيا، به دو جامه احرام، اكتفا كرده ايم، به سمت جمرات عقبه و اولى و وسطى مى رويم، تا دشمنان دين و دزدان ايمان را كه بر اثر نداشتن روح ايمان، مانند تخته سنگ هاى مرده و بى جانند، با مال خود، با قدرت خود، با قلم و زبان خود و بالاخره با هر چه كه در دست داريم، بكوبيم و سرنگونشان سازيم و در اين راه از هيچ تلاشى خوددارى نكنيم.

بنا بر اين توجيه، وادى منى نشان دهنده صحنه نبرد با دشمنان دين خداست، و ستون هاى سنگى واقع در منى هم، مظاهر كفّار و گروه هاى منافق است كه سر راه جوامع مسلمين صف كشيده اند و با جدّ تمام در ريشه كن ساختن آنان، سعى بليغ مى كنند.

و سنگريزه هاى رنگين خالدار هم كه حجاج، از بيابان مشعر برچيده و در ميان

ص: 180

كيسه اى ريخته و همراه دارند، به منزله اموال خوش خطّ و خال و كالاهاى فريبنده دنياست كه بايد در نظر مسلمان موحّد خداشناس، فاقد جذبه و جمال باشد و در دل او ننشيند. بلكه تنها محرّك او براى جمع آورى و ذخيره آنها، همانا آمادگى براى سركوب كفّار و خيانتكاران به اسلام و مسلمين باشد. و نتيجتاً، رمى جمرات، تمرين فداكارى و گذشت از مال دنيا در راه خدا، براى دفاع از حريم اسلام و قرآن خواهد بود. همچنان كه وقوف در مشعر نيز، تمرين زهد و انقطاع از دنيا و اعتكاف در آستان قدس خداست.

امّت اسلامى، هر سال بايد اين تمرينات معنوى و روحانى را عملى سازد و در احياى اين امور حياتى، با جدّ تمام بكوشد، و در صورت واقعيت، به فتح و پيروزى قطعى خود مطمئن شوند كه وعده صدق خداست:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ. (1) 1

اى گروه اهل ايمان! اگر دين خدا را يارى كنيد خدا شما را يارى خواهد كرد و قدم هاى شما را استوار خواهد ساخت.

نكته

مستحب است سنگريزه ها را يكى بعد از ديگرى روى انگشت ابهام (انگشت بزرگ دست) گذارده، و با سر انگشت سبّابه، به سوى جمره پرتاب كند (2) 2. شايد سرّ اين دستور، آن باشد كه اى مسلمانان! متوجه باشيد اگر شما از خود، قدرت ايمان و اتّحاد نشان بدهيد و صابر و ثابت در راه خدا قدم برداريد، دشمنان دين و ايمان شما آن چنان ضعيف و زبون مى شوند كه با يك اشاره اندك از جانب شما، منكوب مى شوند و از پاى درمى آيند.

وَ لَوْ قاتَلَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوَلَّوُا اْلأَدْبارَ ثُمَّ لا يَجِدُونَ وَلِيّاً وَ لا نَصِيراً (3) 3

اگر كافران در سرزمين حديبيّه با شما پيكار مى كردند، به زودى فرار مى كردند، سپس ولى و ياورى نمى يافتند.


1- . محمّد: 7
2- . مناسك حج.
3- . فتح: 22

ص: 181

وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ اْلأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (1) 1

سستى نورزيد و اندوهگين مشويد و (مطمئن باشيد كه) شما برتريد (و فتح و غلبه از آن شماست) به اين شرط كه در ايمان مؤمن و ثابت قدم باشيد.

8- قربانى در منى و اسرار آن

اشاره

از جمله وظايف واجب در منى (براى كسى كه حجّ تمتّع بجا مى آورد)، بعد از رمىجمره عقبه در روز عيد اضحى، كشتن حيوانى است (شتر يا گاو يا گوسفند) كه فربه و بى عيب باشد (2) 2. و اين عمل را از آن نظر كه عبادت است و وسيله تقرّب به خداست،قربان مى گويند.

وَالْقُرْبانُ ما يُقْصَدُ بِهِ الْقُرْبُ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ مِنْ اعْمالِ الْبِرِّ. (3) 3

قربان، هر كار نيكى است كه انسان به وسيله آن بخواهد به رحمت خدا نزديك شود.

از آن جهت كه اين عبادت در ساعتضُحى كه به معناى ارتفاع روز و انبساط نور آفتاب است (چاشتگاه) واقع مى شود، روز عيد قربان را،عيد اضحى نيز مى نامند، و به همين مناسبت است كهحيوان ذبح شده در آن روز را علاوه بر اسم قربانى، به نام اضْحِيَّة و اضْحِيَّة و ضَحِيَّة نيز مى خوانند. (4) 4

قربانى، رمز فداكارى و از خود گذشتگى و دادن جان در راه محبوب و حدّ نهايى تسليم در برابر معبود است.

يعنى همچنان كه خون اين قربانى را در راه تو اى خالق يكتا، بى دريغ مى ريزم، حاضرم بدون تعلّل، در راه دفاع از حريم دين و اجراى فرمان هاى آسمانى تو، از جان خود نيز بگذرم و خون خود را تقديم پيشگاه اقدست كنم و بگويم:


1- . آل عمران: 139
2- . فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ (بقره: 196).
3- . مجمع البحرين، كلمه قرب.
4- . مجمع البحرين، كلمه ضحا.

ص: 182

بِسْمِ اللَّهِ وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ إِنَّ صَلَاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيَايَ وَ مَمَاتِي للَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ اللَّهُمَّ مِنْكَ وَ لَكَ. (1) 1

به نام خدا، روى خود را به سوى خداوندى مى گردانم كه آسمان ها و زمين را پديد آورده است، در حالى كه خواهان حق و متمسّك به اسلامم و از مشركين نيستم. به حقيقت كه نماز و قربانى من، مرگ و حيات من، مختصّ به خداوندى است كه پروردگار جهانيان است. بارالها! (هر چه كه دارم از موفقيت براى عبادت و بندگى) از توست و براى توست.

متجاوز از يك ميليون گاو و گوسفند و شتر، روز عيد قربان در وادى منى به دست حجّاج مسلمان ذبح مى شود و نغمه روحانىبسم اللَّه وجهت وجهى للذى فطر السموات والارض، در فضاى قربانگاه طنين مى اندازد و خاطره اعجاب انگيز و الهام بخش دو عبد موحّد و دو بنده با اخلاص خداابراهيم و اسماعيل عليهما السلام را در دل ها زنده مى سازد. چشم دنيا را به هزاران سال پيش بر مى گرداند و صحنه عجيب و تكان دهنده اى از معرفة اللَّه و تسليم در برابر معبود را به جهانيان نشان مى دهد كه پدرى پير و كهن سال با چهره اى نورانى كه آثار عظمت و جلالت روحش از سيماى متين و آرامش نمايان است، در همين وادى ايستاده و آستين بالا زده و تيغ برنده اى در دست گرفته است، در حالتى كه فرزند جوان خود را كه اندامى موزون و رخسارى زيبا دارد، بر زمين خوابانده و با قوّت قلبى تمام، تيغ برّان، به گلوى فرزند جوان مى كشد كه:

يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ. (2) 2

پسرم! من در خواب ديدم كه تو را ذبح مى كنم.

فرزند جوان هم، بى ترس و وحشت و خالى از هرگونه ترديد و اضطرابى، گلوى خود را در اختيار پدر نهاده كه:


1- . دعاى هنگام ذبح قربانى، نقل از اميرالمؤمنين عليه السلام (وافى، جلد 2، كتاب الحج، ص 169).
2- . صافات: 102

ص: 183

يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ. (1) 1

پدر! هر چه دستور دارى اجرا كن. به خواست خدا مرا از صابران خواهى يافت.

آه! عجب منظره اى! چشم را خيره مى سازد و دل را مى لرزاند و عقل را واله و حيران مى كند. خدايا قدرت ايمان تا چه حد؟! از خودگذشتگى در راه محبوب تا چه اندازه و تسليم در برابر معبود تا چه ميزان؟!

راستى كه اين درجه از اخلاص در عبوديت، در خور آن مرتبه از لطف و عنايت حضرت بارى است كه مى فرمايد:

وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ. (2) 2

ما ذبح عظيمى را فدايش كرديم!

گوسفندى از جانب خدا، به وسيله جبرئيل امين، فرشته مقرّب الهى، به ابراهيم عليه السلام، اعطا شد كه عوض اسماعيل عليه السلام، آن را ذبح كند، (3) 3 و همان،قربان پدر و پسر، واقع شود و نشان مقبوليت كارشان در پيشگاه خدا گردد.

و البته روشن است كه هر چه از جانب خدا، به بنده اعطا شود، عظيم است، كه مى فرمايد: ذبح عظيمى فدايش كرديم.

و قدردانى بالاتر آن كه براى تعظيم و بزرگداشت اين قدرت ايمان و نيروى اخلاص و تسليم در برابر خدا، مقرّر شد كه هر سال در موسم حج، در وادى منى اين خاطره توحيد و خدادوستى تجديد شود و به دست حجّاج و زوّار بيت محرّم، گوسفند و گاو و شتر (در حدّ توانايى افراد) ذبح گردد، تا آن صحنه فوق العاده درخشان توحيد و فداكارى و از خود گذشتگى آن دو عبد موحّد مخلص (ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام) در راه خدا، براى هميشه در دنيا زنده بماند و سندى كاملًا محسوس و مشاهد، در دست عائله بشر، براى نشان دادن شرف آدميت باشد.


1- . صافات: 102
2- . صافات: 107
3- . كافى، جلد 4، ص 208.

ص: 184

و حتّى مايه افتخار و مباهات در مقابل فرشتگان سماوات گردد، تا نگويند:

أَتَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ. (1) 1

كار اين خاكيان، پيوسته فسادانگيزى و خونريزى است. ما فرشتگانيم كه لايزال، به تسبيح و تقديس ذات اقدست در كاريم.

آرى، فرشتگان آسمان نيز بدانند، در خزانه علم خدا، در ميان همين آدمى زادگان و خاكيان نيز كسانى هستند كه كار اخلاص در عبوديت و استغراق در بحر معرفت و محبت خدا را به آن جا رساندند كه بانگ تشكر و تقدير، از جانب حق، به نامشان برخاست:

فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ. (2) 2

پدر و پسر، هر دو، سر تسليم فرود آوردند؛ پدربراى دادن پسر و پسربراى دادن سر!!

در آن لحظه حسّاسِ تجلّى حدّ نهايى اخلاص و ايمان، نداى قبول، از آسمان رسيد:

وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهِيمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا. (3) 3

اى ابراهيم، آن رؤيا را تحقق بخشيدى، و به مأموريت خود عمل كردى.

بنابراين، روز عيد قربان، روز جشن شرف براى عالم انسان است! روزى است كه انسان به شرف عالى ترين درك خود رسيده و در پرتو نور معرفت و شناسايى مبدأ اعلى، عملًا دنيا را فداى خدا كرده ومتاع قليل را بانعيم مقيم معاوضه كرده است. (4) 4


1- . بقره: 30
2- . صافات: 103
3- . صافات: 104 و 105
4- . اشاره به اين دو آيه شريفه است: قُلْ مَتاعُ الدُّنيا قَلِيلٌ، «بگو، سرمايه زندگى دنيا، ناچيز است»، (نساء: 77) وَجَنّاتٍ لَهُمْ فِيها نَعيمٌ مُقِيمٌ، «و باغ هايى از بهشت بشارت مى دهد كه در آن، نعمت هاى جاودانه دارند»، (توبه: 21).

ص: 185

لذا براى اعلام و اعلان اين درجه از ارتقاى روحى و اعتلاى فكرى و به افتخار آن دو انسان نمونه و دو سرمشق عالى توحيد (حضرت ابراهيم خليل و فرزند عالى قدرش حضرت اسماعيل ذبيح عليهما السلام) مقتضى است كه عالَم انسانيت، در روز عيد قربان، به منظور ارائه اين استعداد شگرف روحى و علوّ و بلندى فكرى، جشن شرف بگيرد و ارزش بسيار عالى انسانيّت را براى جهانيان، بارز سازد.

پدر و پسر، با عمل اعجاب انگيز خود، ديده دنياى مادّى را در برابر آفتاب روح الهى خود، خيره ساخته و سند زنده اى به دست جهانيان داده اند كه على رغم تصوّر آنان، انسان، كارش فقط خوردن و خوابيدن و خشم و شهوت نيست. بلكه او موجودى بسيار عالى و داراى استعدادى فوق العاده عظيم است كه مى تواند در دامن تربيت وحى و نبوّت پيغمبران و رجال آسمانى به جايى برسد كه دل به جمال مبدأ اعلاى هستى دهد و در راه او از جان خود و عزيزترين كسانش بگذرد و خون خود و عزيزانش را بى دريغ بريزد! ما، در طول تاريخ حيات پيغمبران و رجال الهى، به نمونه هايى بسيار درخشان، از اين تربيت عالى مكتب هاى سازنده آسمانى بر مى خوريم كه به راستى، ديده و دل عالميان را مات و مبهوت خود مى سازد و دنيا را در برابر قدرت علمى و عملى خويش، به خضوع و تعظيم وا مى دارد.

جنبه اجتماعى قربانى در منى بيش از جهات ديگرش منظور است

در عرفات و مشعرالحرام و بيتوته در منى و رمى جمرات و اقامه نماز عيد و استماع خطبه نماز، در تمام اينها، اجتماع و تراكم انبوه جمعيّت، در زمان واحد و مكان واحد، ملحوظ گرديده است تا شوكت چشمگير جامعه مسلمين، دنيا را متوجه خود سازد و با نشان دادن وحدت و اتّحاد اعتقادى و عملى خود، پشت جبابره و استعمارگران را بلرزاند و هرگونه فكر خائنانه اى را كه درباره مسلمانان دارند از مغزهاى آنان بيرون ببرد و نقشه هاى شيطانى آنها را در هم بريزد.

و البته بديهى است كه اين چنين آثار بزرگ جهانى، هرگز از اعمال فردى و پراكنده

ص: 186

و دور از هم، حاصل نمى شود. بلكه مسلّماً، محتاج به تجمّع و تراكم جمعيت هاى كثير با تشكيلات وسيع و منظّم است.

و به همين جهت، وظيفه سوق هَدْىْ (1) 1

(آوردن قربانى به منى و كشتن آن) نيز بايد مانند ساير مناسك حج، در زمان واحد و مكان واحد، به صورتى كه جلب توجه جهانيان كند، انجام پذيرد تا جنبه اجتماعى و حيثيّتمانور سياسى اسلامى آن، بارز و آشكار گردد و همانطور كه در گذشته بيان شد، هم موضوعاحياى سنّت ابراهيم عليه السلام و تجليل از خاطره توحيدى آن حضرت و ارائه يك نمونه عالى از انسانِ تكامل يافته در مكتب وحى و نبوّت، به شكلى تنبّه آور و الهام بخش، انجام شود، و هم، روز دهم ذى حجّه به نام روزعيد خون و تمرين جانبازى امّت اسلام در راه دفاع از حريم قرآن و تجسّم دادن به روح مبارزه با ايادى ابليس و مقاتله با دنياى كفر و نفاق و استعمار، به جهانيان معرّفى گردد.

قرآن كريم، براى توجه دادن پيروان خود به خاصيّت حياتى بسيار بزرگ مناسب حج، در ابقاى موجوديت امّت اسلامى با حفظ عزّت و استقلال سياسى آن در برابر دنيا، مى فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ وَ لَا الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ لَا الْهَدْيَ وَ لَا الْقَلائِدَ وَ لَا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْواناً. (2) 2

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، شعائر و حدود الهى و مراسم حج را ساده و خالى از فايده نشماريد، و نه ماه حرام را، و نه قربانى هاى بى نشان و نشان دار را، و نه آنها را كه به قصد خانه خدا براى به دست آوردن فضل پروردگار و خشنودى او مى آيند.

يعنى متوجه باشيد كه تمام جزءجزء مناسك حج، از حركت كردن موج جمعيت از اقطار عالم به سمت كعبه و ماه ذيحجّه كه زمان تجمّع امّت هاى گوناگون عالم تحت لواى


1- . فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ (بقره آيه 196): «پس هر كه حج تمتع انجام مى دهد، در حد توانايى خود قربانى بياورد.»
2- . مائده: 2.

ص: 187

توحيد است و آوردن هزارها بلكه ميليون ها (1) 1 گاو و گوسفند و شتر به قربانگاه منى و مخصوصاً نشاندار كردن آنها به علايم مخصوص اهداى به خدا كه رمز فداكارى تا حدّ گذشت از جان در راه خداست، تمام اينها با حساب دقيق حضرت سريع الحساب جلّت عظمته، تنظيم گرديده و رمز احياى و ابقاى شما امّت اسلام، در يك يك آنها لحاظ شده است و بايد مو به مو طبق دستور و با رعايت شرايط معنوى از توجه قلب و حضور روح، انجام شود تا بالنّتيجه، عظمت و سيادت جهانى شما را پى ريزى كند و دنيا را خاضع و مقهور شما سازد؛ زيرا بديهى است كه اتّحاد يك جمعيت از روى فهم و صميميت، موجب اجتماع قوا و تراكم نيروهاست و همين، منشأ ايجاد قدرت و قوّتى مى شود كه كوبنده قدرت ها و قوّت هاست.

قربانى، همدوش كعبه آمده است

در اين آيه شريفه، تأمّل فرماييد:

جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ وَ الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ الْهَدْيَ وَ الْقَلائِدَ. (2) 2

خداوند كعبه بيت الحرام را وسيله اى براى استوارى و سامان بخشيدن به كار مردم قرار داده، و همچنين ماه حرام و قربانى هاى بى نشان و قربانى هاى نشان دار را.

چنان كه ملاحظه مى فرماييد، آيه مباركه، هَدْى و قلائد (قربانى و علايم قربانى) را همدوش كعبه و ماه حرام، قرار داده و همه را به عنوان قِياماً لِلنَّاسِ وسيله برپابودن مردم و صيانت جامعه بشر از فساد و تباهى معرّفى فرموده است.

يعنى همچنان كه كعبه، از نظر احترام و محبوبيّتى كه دارد، عامل ابقاى امّت و جامع


1- . چون علاوه بر قربانى واجب كه هر حاجّ متمتّع، موظف است، بعضى به عنوان لزوم كفّاره و برخى براى استحباب تعدّد، نيازمند به ذبح حيوانات متعدد مى باشند و قسمتى هم زياد آمده و بر مى گردند. پس كلمه ميليونها در اينجا اغراق نيست.
2- . مائده: 97

ص: 188

پراكندگى هاى جمعيت است و بايد تا روز قيامت ثابت و باقى باشد و سيل اجتماعات بشرى، در هر زمان، به سمت آن سرازير شوند و آن را چون جان شيرين در بغل گيرند و سجده به سويش برند و با داشتنهسته مركزى و چرخيدن بر گرد آن، با هم مؤتلف و متّحد گردند و قوّه و قدرت در برابر بيگانگان ايجاد كنند، (1) 1 همچنين، موضوع هَدْى و قربانى به هيئت اجتماع و همگانى، بايد تا قيام قيامت باقى باشد ومسلخ و كشتارگاه منى نيز مانندمطاف كعبه در موسم حج، در روز عيد قربان، موّاج از جمعيت باشد و غلغله برپا سازد.

كشتارگاه منى روز عيد اضحى، بايد بستر اجساد روى هم انباشته حيوانات كشته و مجراى سيل خون گردد، تا علاوه بر نشان دادن روح تسليم و اطاعت و انقياد در برابر فرمان خدا، قيافه خشمگين امّت اسلام در برابر طاغوت ها و آمادگى آنان را براى دفاع از حريم قرآن تا حدّ گذشت از جان و به راه انداختن سيل خون و راه رفتن بر سر اجساد كشتگان، به نمايش بگذارد.

آرىكعبه ومسلخ هر دو، ضامن بقاى عزّت و استقلال مسلمان ها و برپادارنده كاخ سعادت انسان هاست.

يكى مظهر حبّ و عاطفه و گرايش و ديگرى نماينده خشم و غلظت و خشونت است.

به حكم آيه كريمه:

مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ. (2) 2

در عين حالى كه دست در دست هم، با كمال عطوفت و رحمت، دور يك مركز مى چرخند و از هم جدا نمى شوند، همين كه در برابر كفّار و دشمنان سعادت انسان، ايستادند، در نهايت درجه سخت دلى و حدّت و غلظت، بر آنها مى تازند و كوچك ترين مهر و وداد و رأفتى درباره آنها روا نمى دارند.


1- . به صفحه 44 به بعد مراجعه فرمائيد.
2- . فتح: 29

ص:189

يك دين زنده، هممسجد مى خواهد، و هممسلخ!

دين مقدّس اسلام كه دين حق و آيين حيات است، بايد تابعين و پيروان خود را، مجهّز به تمام جهازات حياتى كند، هم، براى آنانمسجد بسازد و هممسلخ؛ هم، داراى سجده گاه باشند و هم صاحب كشتارگاه؛ هم، قلم به دست آنان بدهد و هم شمشير، تا آن مسلخ و كشتارگاه، ضامن بقاى مسجد و معبدشان باشد و آن شمشير، از حريم قلم، دفاع كند و آزادى و حريّت آن را، در امان نگه دارد!

و همين، نشان زنده بودن يك دين و حيات ملّتى است كه داعيهخاتميّت و ابديّت دارد و مى خواهد تا قيام قيامت باقى بماند؛ وگرنه بديهى است كه ملّت بى مسلخ و بى شمشير، در اندك مدتى طعمه ديگران مى شود و از بين مى رود و نام و نشانى از مسجد و محراب و منبر، قلم و كتاب و ساير شؤون ملّيّت و قوميّتش باقى نمى ماند.

و لذا دين حنيف اسلام، هم، مسجدالحرام دارد و هم، قربانگاه منى هم، محراب عبادت دارد و هم، ميدان شهادت!

قرآن، در مقام شناساندن ياران پيغمبر، هم رديف جمله: تَريهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً (1) 1

بلكه مقدّم بر آن، جمله: اشِدّاءُ عَلَى الْكُفّار (2) 2

را آورده است، يعنى مسلمان واقعى، در عين حال كه اهل نماز و قهرمان ميدان ركوع و سجود است، مرد جنگ و يكّه تاز ميدان جهاد با دشمنان دين نيز هست.

يك سرباز مسلمان، نه تنها شمشير زن و خونريز است، بلكه همان سرباز ميدان جنگ، به هنگام نماز و عرض بندگى به درگاه خدا، راكع و ساجد و گريان و اشكريز است.

قرآن حكيم، همان طور كهكعبه را مرجع و مأمن مردم قرار داده و فرموده است:

وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً. (3) 3

و به خاطر بياوريد، هنگامى كه خانه كعبه را محل بازگشت و مركز امن و امان براى مردم قرار داديم.


1- فتح: 29، يعنى: «مى بينى آنان را در حال ركوع و سجود».
2- فتح: 29، يعنى: «در برابر كفار سرسخت و شديدند».
3- بقره: 125

ص: 190

همچنينقربانى را در زمره شعائر الهى و منشأ خيرات آدميان معرّفى مى كند و مى فرمايد:

وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ لَكُمْ فِيها خَيْرٌ. (1) 1

و شترهاى چاق و فربه را در مراسم حج براى شما از شعائر الهى قرار داديم. در آنها براى شما خير و بركت است.

بُدْن، جمع بَدَنه به معناى شتران فربه است؛ چون شتر از نظر ارزش مالى، فرد اعلاى حيوانات قربانى است، شايد از اين نظر، اختصاص به ذكر يافته است.

قربانى در امّت هاى پيشين نيز بوده است

قرآن نشان مى دهد همچنان كهكعبه قبل از ظهور اسلام، معبد عالميان بوده و اوّلين خانه اى است كه براى عبادت و پرستش خدا، در روى زمين بنا شده است؛

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ. (2) 2

همچنينشعار قربانى نيز منحصر به امّت اسلام نيست، بلكه امّت هاى سالف نيز هريك، به نحوى موظف به انجام اين دستور الهى بوده اند كه مى فرمايد:

وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكاً لِيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ اْلأَنْعامِ. (3)

ما براى هر امّتى قربانگاهى قرار داديم، تا نام خدا را به هنگام قربانى بر چهار پايانى كه به آنان روزى داده ايم ببرند.

چنان كه به موضوع قربانى فرزندان آدم عليه السلام كه نخستين قربانى در عالم به شمار مى رود، در قرآن تصريح شده است:

وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ


1- . حج: 35.
2- . آل عمران: 96
3- . حج: 34

ص: 191

مِنَ الْآخَرِ. (1) 1

و داستان دو فرزند آدم را به حق بر آنها بخوان، هنگامى كه هر كدام كارى براى تقرّب به پروردگار انجام دادند، اما از يكى پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد.

دين مقدس اسلام، از نظر جنبه اجتماعى و تجلّى جهانى و به عنوان مانور سياست دينى، مى خواهد مسجدالحرام، مانند دريايى موّاج از جمعيّت باشد و كعبه، در آغوش پرشورترين تجمّعات عالم، فشرده شود و جُنب وجوش عجيب و جالبى در حول و حوشبيت برپاگردد و هنگام اقامه نماز، صفوف منظّم صدها هزار نفر، جماعت باشكوه و پرهيبتى تشكيل دهد و جملگى، رو به يك قبله بِايستند و از يك امام (امام جماعت) تبعيّت كنند و وقتى كه امام مشغول قرائت قرآن است، سكوت مطلق مخصوصى حاكم بر مسجد و بلكه حاكم بر سراسر شهر گردد كه تمام صداها خاموش و تنها صداى امام جماعت در فضا پيچيده و آيات آسمانى قرآن تلاوت كند. و سپس با بلند شدن بانگ تكبير مكبّر كه ركوع و سجود امام را اعلام مى كند، همه با هم، سر فرود آورند و ركوع كنند و همه با هم، به خاك افتند و سجده به پيشگاه خدا ببرند. قيامشان با هم، قعودشان با هم، ركوع و سجودشان با هم.

تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً (2) 2

پيوسته آنها را در حال ركوع و سجود مى بينى در حالى كه همواره فضل خدا و رضاى او را مى طلبند.

آرى، دين مقدّس اسلام، همچنان كه مى خواهد مسجدش چنين باشد تا علاوه بر تحصيل جهات روحى و اخلاقى نماز، از لحاظ حيات اجتماعى نيز، تجلّى و بروز جهانى پيدا كند، همچنين مى خواهد مسلخ و كشتارگاهش نيز كه نماينده روح شهامت و حرّيت و از خود گذشتگى در راه دفاع از حريم حق است، موّاج از جمعيّت باشد و جنب وجوش پرصدا و جالبى دروادى منى و روز اضحى به وجود آيد و برق كاردهاى برنده و تيز كه


1- . مائده: 27
2- . فتح: 29

ص: 192

به دست حجّاج، بر گلوى حيوانات قربانى كشيده مى شود، همراه با سرود فداكارىِ وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّمواتِ وَالْارْضَ، (1) 1

كه از قلب و زبان هزاران نفر، در فضا، پخش مى گردد، هم، روح تسليم و انقياد ملّت مسلمان را در مقابل فرمان خدا، ظاهر سازد، و هم، چشم دنياى كفر و نفاق و استعمار را در برابر ايمان و اتّحاد و عزم راسخ آنان، براى جانبازى در راه خدا، خيره كند.

اسرار روحى قربانى

انسان موحّدى كه به حكم وقوف در عرفات و مشعر، به مقام معرفت اللَّه و خداشناسى كامل رسيده و تمام شؤون دنيايى و تمايلات نفسانى، در نظرش خاك و سنگ آمده و مستغرق در بحر محبّت خالق مهربان گشته است، طبيعى است كه از كشتن و سربريدن هر موجودى كه سر راه، بر او گرفته و مانع از نيل به قرب معبودش گردد، دريغ و مضايقه نخواهد داشت. اگرچه آن موجود، فرزند عزيزش و يا جان و خواهش هاى درونى اش باشد.

منتها، حضرت معبود محبوب، از باب ارفاق و رعايت جانب ضعف بندگان، به كشتن يك حيوان از مايملك انسان، راضى شده و همان را به عنوان مظهر جانبازى و فداكارى در راه خود، پذيرفته است.

اما با اين شرط كه انسان با كشتن اين حيوان، تمام شهوات افراطى و تمايلات پست حيوانى را از قبيل حرص و بخل و طمع، حبّ رياست و شهرت، اختلاف انگيزى و بدبينى و ساير رذايل نفسانى و خوى هاى شيطانى را زير پا بگذارد و ذبح كند و با تصميمى قاطع و عزمى راسخ بگويد:

وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ (2) 2


1- . انعام: 79
2- . همان.

ص: 193

و هنگام انجام اين عمل، به ياد اين آيه شريفه بيفتد و از نظر بگذراند كه خدا مى فرمايد:

لَنْ يَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوى مِنْكُمْ (1) 1

هرگز گوشت و خون قربانى ها به خدا نمى رسد، بلكه آنچه به خدا مى رسد، تقواى شماست (يعنى آن دل هاى باتقوا و غرق در حبّ خدا، كه با كشتن قربانى، گوشه اى از صفا و رمز عبوديت خود را نشان مى دهند، به مقام قرب خدا نايل مى شوند و مشمول عنايات خدا مى گردند).

آرى، خدا طالب تقواى شماست. تقوا هم، يعنى كشتن هواى نفس و ريختن افكار شيطانى از دامن دل.

وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى (2) 2

و آن كس كه از مقام پروردگارش ترسان باشد و نفس را از هوا باز دارد، قطعاً بهشت جايگاه اوست.

وَازْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ (3) 3

در آن روز بهشت به پرهيزگاران نزديك مى شود.

آن حيوان مهيب و گرگ خونخوارى كه به نام نفس امّاره، در داخل وجود انسان مسكن گزيده و هر دم، از جا مى جنبد و براى اشباع شهوات حيوانى خود، دهان به هر سو مى افكند و مال مردم و جان مردم و عرض و آبروى مردم را مى درد و مى بلعد و از هيچ گناه و جنايتى در راه سير كردن خود، فروگذار نمى كند، بايد بر زمين خوابانده شده و كارد به گلويش كشيده شود.

آن حيوان خطرناك است كه سر راه آدمى خوابيده و نمى گذارد انسان، به خدا نزديك شود و به سعادت نايل گردد.


1- . حج: 37
2- . نازعات: 40 و 41
3- شعراء: 90

ص: 194

كشتن و از بين بردن آن، قربانى حقيقى انسان، و وسيله مقرّبيت آدمى در پيشگاه خداست! نه فقط كشتن گوسفند و ريختن خون آن حيوان بى زبان.

وقتى انسان، توانست در سايه تربيت ممتدّ دينى و تحصيل معارف حقّه آسمانى، آن صفات زشت و اخلاق ناپسند شيطانى را كه همچون حجابى ضخيم و سدّى عظيم، بين او و خدا افتاد و راه سعادت را به روى او بسته است، از سر راه خود بردارد و تيرگى هاى رذايل نفسانى را از صفحه آيينه قلب بزدايد، در آن موقع است كه راه به سوى خدا باز مى شود و قلب صاف و پاك آدمى براى توجه به خدا آماده مى گردد و كاملًا بجاست كه بگويد:

وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّمواتِ وَالْارْض. (1) 1

يعنى حال كه حيوان نفس را كشتم و افكار شيطانى را از دامن دل ريختم و اين سدّ عظيم را از سر راه برداشتم، راه من به سوى خدا باز شد و وجهه قلبم رو به سمت خدا برگشت.

وگرنه گوسفند علفخوار بى زبان و بى زيان را كشتن و گرگ درنده آدمخوار هواى نفس را در باطن جان، زنده نگه داشتن و وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّمواتِ وَالْارْض گفتن، به تمسخر و استهزا شبيه تر و به بازى بچه ها نزديك تر است تا به عبادت و بندگى خدا! و آن هم، منشئى جز نينديشيدن در اسرار احكام خدا ندارد.

امام سجّاد عليه السلام، از مردى كه مكّه رفته و حج بجاآورده و برگشته بود، ضمن سؤالاتى راجع به توجه به مقاصد و اسرار حج، سؤال مى فرمايد:

فَعِنْدَ مَا ذَبَحْتَ هَدْيَكَ نَوَيْتَ أَنَّكَ ذَبَحْتَ حَنْجَرَةَ الطَّمَعِ بِمَا تَمَسَّكْتَ بِهِ مِنْ حَقِيقَةِ الْوَرَعِ وَ أَنَّكَ اتَّبَعْتَ سُنَّةَ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام بِذَبْحِ وَلَدِهِ وَ ثَمَرَةِ فُؤَادِهِ وَ رَيْحَانِ قَلْبِهِ. (2) 2


1- . انعام: 79
2- . مستدرك، جلد 2، ص 186، باب 17، حديث 5.

ص: 195

آيا به هنگام سربريدن قربانى، نيّت كردى كه با تمسّك به حقيقت تقوا و ورع، حلقوم طمع را قطع مى كنى؟ آيا توجه داشتى كه با اين كار، از سنّت ابراهيم خليل عليه السلام پيروى مى كنى كه فرزند دلبند خود را براى تقرّب به درگاه معبود و جلب رضاى محبوب، به قربانگاه كشاند؟

و از امام صادق عليه السلام منقول است:

وَاذْبَحْ حَنْجَرَةَ الْهَوَى وَ الطَّمَعِ عِنْدَ الذَّبِيحَةِ. (1) 1

موقع ذبح قربانى، گلوى هواى نفس و طمع را قطع كن.

از اين بيانات و نظاير آن، به دست مى آيد كه ذبح قربانى، رمزى از تهذيب روح و تطهير قلب از رذايل اخلاقى است كه مردان خدا و سالكان راه فضيلت و تقوا، بعد از يك عمر مجاهده و جنگ با وساوس شيطان و هوس هاى فتنه انگيز نفس امّاره بالسّوء، موفّق به غلبه بر مشتهيات افراطى نفس مى شوند و او را از پا در مى آورند و همچون گوسفندى بر زمين مى افكنند و رگ هاى گردنش را مى برند.

در نتيجه، هم خود از شرّ وسوسه هاى جنايت خيز نفس، راحت مى شوند؛ هم ديگران، از خطرات هواپرستى ها و هوس بازى هاى آنان، مصون و محفوظ مى مانند.

در قربانى، منافع اقتصادى نيز ملحوظ است

هر كسى كه با احكام و مقرّرات اسلامى اندكى آشنايى دارد، به خوبى مى داند كه موضوع انفاق مال و دستگيرى از مستمندان و رسيدگى به حال فقيران و مسكينان از موضوعات مسلّم در متن دين و از وظايف حتمى مسلمين است. مسلمانان بايد قسمت معيّنى از اموال خود را به عنوان خمس و زكات و كفّارات، با شرايط ويژه اى كه هركدام دارند، با قيد وجوب و الزام، از اموال خود جدا كنند و به طبقات خاصّى از افراد اختصاص بدهند.

علاوه بر انفاقات واجب كه غيرقابل تعطيل است، ترغيبات و تأكيدات فراوانى نيز


1- . مصباح الشريعة، باب 21.

ص: 196

نسبت به انفاقات مستحب، در شرع مقدّس رسيده است كه با كمال وضوح، اين حقيقت را نشان مى دهد كه شارع حكيم اسلام، از هر فرصت و پيشامدى خواسته است حدّاكثر استفاده را براى تأمين هدف و مقصود خود كه تقريب بين طبقات و ايجاد اتّحاد و الفت و محبّت در ميان تمام افراد اجتماع است، ببرد. فاصله هاى طبقاتى را از بين ببرد؛ عوامل توليد بغض و عداوت را نابود سازد و دل ها را نسبت به هم مهربان و با محبت گرداند.

طرح برنامه هاى اجتماعى اسلام، به گونه اى است كه قهراً اغنيا را با فقرا، نزديك و مرتبط مى سازد و نمى گذارد زندگى اين دو طبقه، از هم دور و اين دو دسته، از هم، جداگردند.

لذا مى بينيم دستور نماز جمعه و جماعت هاى يوميّه و حج، در اسلام، آن گونه است كه تمام طبقات از اقويا و ضعفا، اغنيا و فقرا، همه را پهلوى هم مى نشاند و در يك صف جا مى دهد.

و مخصوصاً در روزهاى عيد (عيد فطر و عيد قربان) كه آن را مشهد عامّ و مجمع عمومى، اعلام كرده و تمام طبقات را براى شركت در آن مجمع، دعوت كرده است، هم دستور نماز داده و هم امر به انفاق فرموده است. در روز عيد فطر، بر هر مسلمانى كه از عهده مخارج سال خود و عائله اش برآيد، واجب است براى خودش و كسانى كه نان خور او محسوب مى شوند، به عدد هر يك، قريب يك من از غذايى كه خوراك غالب مردم آن شهر است، به عنوانزكوة فطره از مال خود جدا كند و به اشخاصى كه قادر به تأمين مخارج سال خود نيستند، بدهد.

در روز عيد قربان نيز بر كسانى كه در منى هستند، (1) 1 واجب است و بر كسانى كه در بلاد ديگر زندگى مى كنند، مستحب مؤكّد است كه قربانى كنند و با شرايطى كه مقرّر است، گوشت آن را در ميان فقرا توزيع نمايند.

نظر قرآن و روايات، درباره مصرف گوشت قربانى

بيان شد كه موضوع انفاق مال و اعانت به مستمندان، از موضوعات مسلّم در متن دين و يك ضرورت حياتى براى جامعه اسلامى است، و شرع مقدّس، از هر فرصت


1- . در حج تمتّع.

ص: 197

مناسبى براى احياى اين ضرورت، استفاده كرده و دستورات عالى خود را صادر فرموده است.

و لذا در روز عيد اضحى در وادى منى به منظور نايل ساختن امّت اسلامى به اهداف مقدّس و مقاصد فوق العاده مهم روحى و اجتماعى، امر به ذبح قربانى فرموده است و در ضمن، موضوع انفاق و احسان به حاجتمندان اجتماع را هم در نظر گرفته و مستقلًاّ درباره مصرف گوشت قربانى ها احكام خاصّى را مقرّر كرده است، تا اين عبادت، علاوه بر آثار درخشان روحى و اجتماعى و سياسى، واجد آثار اقتصادى و منافع مادّى نيز باشد و در حدّ خود، به بنيه مالى مستمندان و فقيران مجتمع، كمك كند و لذا مى فرمايد:

وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ لَكُمْ فِيها خَيْرٌ فَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْها صَوافَّ فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ كَذلِكَ سَخَّرْناها لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ. (1) 1

و شترهاى چاق و فربه را در مراسم حج براى شما از شعائر الهى قرار داديم. در آنها براى شما خير و بركت است. نام خدا را هنگام قربانى كردن در حالى كه به صف ايستاده اند بر آنها ببريد، و هنگامى كه پهلوهاى شان آرام گرفت و جان دادند، از گوشت آنها بخوريد، و مستمندان قانع و فقيران را نيز از آنها اطعام كنيد. اين گونه ما آنها را مسخّرتان ساختيم، تا شكر خدا را به جا آوريد.

و هم در آيه ديگر مى فرمايد:

فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِيرَ. (2) 2

پس از گوشت آن ها بخوريد، و بينواى فقير را نيز اطعام كنيد.

عَنْ أَبِي الصَّبَّاحِ الْكِنَانِيِّ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام عَنْ لُحُومِ الْأَضَاحِيِّ فَقَالَ


1- . حج: 36
2- . حج آيه 28.

ص: 198

كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ وَ أَبُو جَعْفَرٍ عليهما السلام يَتَصَدَّقَانِ بِثُلُثٍ عَلَى جِيرَانِهِمْ وَ ثُلُثٍ عَلَى السُّؤَّالِ وَ ثُلُثٌ يُمْسِكُونَهُ لِأَهْلِ الْبَيْتِ. (1) 1

ابوالصبّاح كنانى مى گويد: از امام صادق عليه السلام درباره گوشت قربانى ها پرسيدم، فرمود: على بن الحسين و ابوجعفر (امام باقر) عليهما السلام، يك سوم آن را، به همسايگان مى دادند و يك سوم ديگر را به سؤال كنندگان (فقرا) و يك سوم، براى اهل خانه خود نگه مى داشتند.

بنابراين، نظر اسلام در مصرف گوشت هاى قربانى، اين است كه موادّ غذايى مسلمانان باشد و مخصوصاً توسعه و گشايشى در زندگى تنگدستان و سختى كشيدگان اجتماع، به وجود آورد.

لذا بر رؤساى دولت هاى اسلامى است كه براى حفظ حيثيّت جهانى اسلام و تحقّق بخشيدن به آرمان مقدّس قرآن كه مى فرمايد: وَاطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقيرَ (2) 2

با در نظر گرفتن كثرت كشتار در مدت سه روز در منى با وضع آبرومندانه اى هدف عالى اسلام را كه انفاق به محتاجان و رفع نياز نيازمندان است، در سطح جهانى، عملى سازند، تا ضمن اين كه كمك مؤثرى به طبقه مستمند و فقير انجام مى دهند، نمونه درخشانى از تعاليم عالى اسلام را نيز به جهانيان، ارائه كرده باشند.

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ إِخْرَاجِ لُحُومِ الْأَضَاحِيِّ مِنْ مِنى فَقَالَ كُنَّا نَقُولُ لَايُخْرَجْ مِنْهَا شَيْ ءٌ لِحَاجَةِ النَّاسِ إِلَيْهِ فَأَمَّا الْيَوْمَ فَقَدْ كَثُرَ النَّاسُ فَلَا بَأْسَ بِإِخْرَاجِهِ. (3) 3

محمّد بن مسلم مى گويد: از امام صادق عليه السلام سؤال كردم آيا خارج كردن گوشت هاى قربانى از منى جايز است؟ فرمود: در سابق، چون مردم به آنها احتياج داشتند (يعنى مردم مكّه و اطراف آن)، خارج كردن آنها، جايز نبود. امّا، امروز، چون مردم، زياد شده اند (يعنى جمعيّت حجّاج زياد شده اند و قهراً قربانى هم فراوان شده است و از ميزان احتياج مستمندان مكّه و اطراف آن اضافه مى آيد)، پس مانعى ندارد كه به خارج از منى برده شود.


1- . كافى، جلد 4، ص 499.
2- . حج: 28
3- . كافى، جلد 4، ص 500، حديث 7.

ص:199

9- حَلْق و تقصير در منى و اسرار آن

اشاره

پس از انجام قربانى در منى نوبت بهحلق و تقصير مى رسد.

حَلْق، يعنى: تراشيدن موى سر.

تقصير، يعنى: كوتاه كردن مقدارى از موى سر يا صورت، يا گرفتن ناخن.

وظيفه زن ها، متعيّناً تقصير است، اما مردها مخيّر بين حلق و تقصيرند، و بنابر فتواى بعض آقايان فقها، در بعض شرايط، حلق، بر مردها واجب متعيّن است. و لذا هر كسى بايد در مقام عمل، به مرجع تقليد خود، مراجعه كند و فتوا بگيرد.

آيه مربوط به اين وظيفه در قرآن كريم، اين آيه است:

ثُمَّ لِيَقْضُوا تَفَثَهُمْ (1)

سپس (يعنى پس از ذبح قربانى) بايد كثافات و آلودگى هاى خود را، زايل كنند.

عَنِ الرِّضَا عليه السلام قَالَ التَّفَثُ تَقْلِيمُ الْأَظْفَارِ وَ طَرْحُ الْوَسَخِ وَ طَرْحُ الْإِحْرَامِ عَنْهُ (2) 2

از امام رضا عليه السلام منقول است كه فرمود: مراد ازتَفَث، چيدن ناخن و زايل كردن چرك از بدن و دور كردن احرام از خود است. (3) 3

البته ظاهر عمل واجب، سر تراشيدن و ناخن چيدن و اوساخ و كثافات را از خود دور كردن است، اما باطن كار و حقيقت آن، عبارت است از تطهير روح از پليدى رذايل خُلقيّه و ريختن آخرين نشان و اثر، از هواپرستى و خودخواهى از دامن دل و طيّب و طاهر ساختن صفحه جان از لوث تعلّقات حيوانى و افكار شيطانى كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

وَ احْلِقِ الْعُيُوبَ الظَّاهِرَةَ وَ الْبَاطِنَةَ بِحَلْقِ شَعْرِكَ. (4) 4

با تراشيدن موى خود، تمام عيب هاى ظاهرى و باطنى را بتراش.


1- . حج، صدر آيه 29.
2- . وافى، جلد 2، كتاب الحج، ص 179.
3- . همان.
4- . مصباح الشريعه، باب 21.

ص: 200

همچنين امام سجّاد عليه السلام، به آن شخص حاجّ كه از مكه مراجعت كرده بود، ضمن سؤالاتى، درباره توجه به اسرار مناسك حج، فرمود:

فَعِنْدَ مَا حَلَقْتَ رَأْسَكَ نَوَيْتَ أَنَّكَ تَطَهَّرْتَ مِنَ الْأَدْنَاسِ وَ مِنْ تَبِعَةِ بَنِي آدَمَ وَ خَرَجْتَ مِنَ الذُّنُوبِ كَمَا وَلَدَتْكَ أُمُّكَ. (1) 1

آيا هنگامى كه سر خود را مى تراشيدى (در منى نيّت كردى كه با اين عمل، خود را از آلودگى هاى گناهان و تعدّى به حقوق آدميان تطهير كنى و همچون روز ولادت از مادر، از تمام سيّئات و معاصى بيرون نروى و ديگر عود به آنها ننمايى؟!

در بعض روايات آمده است كه مراد ازتَفَث در آيه قرآن،لقاى امام عليه السلام است.

ذَرِيح عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ قَالَ التَّفَثُ لِقَاءُ الْإِمَامِ. (2) 2

ذريح، از امام صادق عليه السلام در بيان مراد از آيهثم ليقضوا تفثهم نقل كرده كه امام عليه السلام فرمود:

تفث، ملاقات با امام است.

مرحوم فيض، در بيان روايت مى فرمايد:

وجهة الاشتراك بين التفسير والتأويل هى التطهير. فان احدهما تطهير من الاوساخ الظاهرة والآخر من الجهل والعمى.

جهت مشترك بين تفسير و تأويل آيه، همانتطهير است. چه آن كه مراد از تفسير آيه، تطهير از آلودگى هاى ظاهرى است، و نتيجه حاصل از تأويل آيه و ملاقات با امام، تطهير از پليدى جهل و نابينايى باطنى است.

همچنان كه با تراشيدن موى سر، و ازاله اوساخ از بدن، نظافت و پاكيزگى ظاهرى حاصل مى شود، همچنين با ملاقات امام عليه السلام و عرض اطاعت و تسليم و اهتدا به نور هدايت آن حضرت، ظلمت جهل، تبديل به روشنايى علم مى شود و فضايل انسانى، جايگزين رذايل حيوانى مى گردد و طهارت باطنى به وجود مى آيد.


1- . مستدرك الوسائل، جلد 2، كتاب الحج، ص 187.
2- . وافى، جلد 2، ابواب الزيارات، ص 194، چاپ اسلاميه.

ص:201

خلاصه

نتيجه آن شد كه حَلْق و تقصير در منى هم، داراى فايده بهداشتى است كه بدن از آلودگى ها و كثافات ظاهرى تنظيف مى شود، هم، واجد اسرار روحى است كه رمز تهذيب اخلاق و ازاله ارجاس باطنى از كبر و بخل و حسد و آز و خودخواهى و شبيه اين رذايل، از صفحه جان است.

و مهم تر آن كه، نظر به معناى تأويلى آيه مربوط به اين وظيفه كه قبلًا گذشت ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ، حكمت اجتماعى نيز در آن ملحوظ شده است كه عبارت است از ملاقات امّت و جامعه اسلامى با امام و پيشوا و زمامدار خود. با توجه به اين كه مقصود از اين ملاقات، تجمّع و تمركز قوا در يك نقطه واحد است و اعلام اتّحاد و اتّفاق عمومى بر تبعيّت از دستور صادر از مصدر پيشوايى و حكومت كه نتيجه قطعى آن، زدودن انواع پليدى و مفاسد از صحنه اجتماع و ايجاد زندگى توأم با طهارت و پاكى مطلق خواهد بود.

10- بيتوته در منى

وظيفه واجب ديگرى كه بايد در منى انجام شودبيتوته است. يعنى شب را به سر بردن و ماندن شب در منى در شب هاى يازدهم و دوازدهم ذيحجّه. در شب سيزدهم نيز براى كسانى كه در حال احرام، از صيد و استمتاع از زن اجتناب نكرده اند، و همچنين براى آنهايى كه بعد از ظهر روز دوازدهم كوچ كردن از منى را آن قدر تأخير انداخته اند كه شب فرارسيده است، ماندن در منى واجب مى شود.

روزهاى يازدهم و دوازدهم و سيزدهم نيز كهايام تشريق (1) 1 ناميده مى شود،رمى جمرات سه گانه واجب است. (2) 2


1- . تشريق به يك معنى، قرار دادن گوشت است در آفتاب تا بخشكد و شايد از اين نظر، ايام ثلاثه را به نام ايام تشريق ناميده اند كه بعضى از فقرا قسمتى از گوشت هاى قربانى را در ظرف اين سه روز در حرارت آفتاب مى خشكانند و ذخيره مى كنند، يا براى اين كه قربانى ها بعد از شروق شمس و طلوع آفتاب كشته مى شوند (مجمع البحرين ماده شرق).
2- . شرح و تفصيل مسئله در مناسك حج.

ص: 202

آيه مربوط به بيتوته در منى و ايّام تشريق، بيان مى كند:

وَ اذْكُرُوا اللَّهَ فِي أَيَّامٍ مَعْدُوداتٍ فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتَّقى (1) 1

و خدا را در روزهاى معينى ياد كنيد (روزهاى يازدهم و دوازدهم و سيزدهم ماه ذى حجه) و هر كسى شتاب كند و ذكر خدا را در دو روز انجام دهد، گناهى بر او نيست، و هر كه تأخير كند و سه روز انجام دهد نيز گناهى بر او نيست، براى كسى كه تقوى پيشه كند.

و اما كسى كه از صيد و زن در حال احرام اجتناب نكرده است حقّ تعجيل در كوچ ندارد و بايد شب سيزدهم را هم در منى بماند و روز سيزدهم نيز جمرات سه گانه را رمى كند و آن گاه از منى بيرون برود.

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اذْكُرُوا اللَّهَ فِي أَيَّامٍ مَعْدُوداتٍ قَالَ هِيَ أَيَّامُ التَّشْرِيقِ. (2) 2

از امام صادق عليه السلام منقول است كه مراد از ايام معدودات در آيه مباركه، ايّام تشريق است.

بارى، توقّف در منى در اين ايّام و ليالى كه قسمت عمده اعمال حج انجام يافته و فراغت بيشترى براى حجّاج حاصل شده است، فرصت بسيار مناسبى براى بررسى مشكلات مسلمانان و ايجاد تفاهم و ارتباط بين آنهاست.

11- شب هاى منى و خلوت با خدا

اشاره

عن محمّد بن سنان، أَنَّ أبَا الْحَسَنِ الرِّضا عليه السلام كتب إليه العلّة الَّتي مِنْ أجْلِها سُمِّيَتْ مِنى مِنى أَنَّ جِبْرِئِيلِ عليه السلام قالَ: هُناكَ يا إبراهِيمُ تَمَنَّ عَلى رَبِّكَ ما شِئْتَ. (3) 3


1- بقره: 203.
2- كافى، جلد 4، ص 516.
3- علل الشرايع، جلد 2، ص 120.

ص: 203

از محمد بن سنان نقل است كه امام ابوالحسن الرضا عليه السلام، به او نوشتند علت اين كه منى منى ناميده شده است، آن است كه جبرئيل عليه السلام در آن جا، به ابراهيم عليه السلام گفت:تمنّ على ربك ما شئت هر چه مى خواهى از خدايتتمنّا و خواهش كن.

و اين جاست كه بايد حجاج بيت اللَّه و زائران خدا، براى آخرين بار خود را از باقى مانده آلودگى ها و تيرگى هاى جان، شست وشو دهند و دل را از هر چه كه هست، از لوث تعلّقات نامرضىّ خدا، تطهير كنند و جز اشتياق لقاى خدا و سرنهادن به آستانبيت خدا، در سويداى جان نپرورانند، تا اجازه و اذن ورود به بارگاه قدس، به نامشان صادر شود و رو به كعبه و بيت محرّم حركت كنند:

قال: حَدَّثَنِي مَنْ سَأَلَ الصّادِقَ عليه السلام ذلك فَقال: لِانَّ الْكَعْبَةَ بَيْتُ اللَّهِ وَالْحَرَمَ حِجابُهُ وَالْمَشْعَرَ بابُهُ فَلَمَّا انْ قَصَدَهُ الزّائِرُونَ وَقَفَهُمْ بِالْبابِ حَتَّى اذِنَ لَهُمْ بِالدُّخُولِ ثُمَّ وَقَفَهُمْ بِالْحِجابِ الثّانِي وَهُوَ مُزْدَلِفَة فَلَمّا نَظَرَ الى طُولِ تَضَرُّعِهِمْ امَرَهُمْ بِتَقْريبِ قُرْبانِهِمْ فَلَمَّا قَرَّبُوا قُرْبانَهُمْ وَقَضَوا تَفَثَهُمْ وَتَطَهَّرُوا مِنَ الذُّنُوبِ الَّتِي كانَتْ لَهُمْ حِجاباً دُونَهُ امَرَهُمْ بِالزِّيارَةِ عَلى طَهارَةٍ. قالَ: فَقُلْتُ: فَلِمَ كَرِهَ الصِّيامَ فِي ايَّامِ التَّشْرِيقِ؟ فقال: لِانَّ الْقَوْمَ زُوّارُ اللَّهِ وَهُمْ (اضْيافُهُ و) فى ضِيافَتِهِ وَلا يَنْبَغِي لِلضَّيْفِ انْ يَصُومَ عِنْدَ مَنْ زارَهْ وَاضافَهُ. (1) 1 عز و جل الحمد لله ي بسم الله الرحمن الرحيم شده ا صدق الله العظيم الله اكبر خراجى ني كل الحقوق محفوظه ت.

راوى مى گويد: نقل كرد براى من كسى كه از امام صادق عليه السلام درباره سرّ وقوف حجّاج در مشعر و منى پيش از رفتن به زيارت بيت سؤال كرده بود كه امام عليه السلام فرمود: براى اين كه كعبه، خانه خداست و حرم، حجاب او و مشعر، باب اوست (درب ورود به حرم). وقتى زائران، قصد زيارت بيت خدا مى كنند (بعد از گذشتن از موقف عرفات) دستور توقف در بيرون در، به آنان داده مى شود (در مشعرالحرام) تا آن كه اذن دخول به حرم، به آنها اعطا مى گردد. سپس در حجاب دوم كه مزدلفه است متوقّفشان مى سازند (شايد مقصود از مزدلفه در اينجا سرحدّ منى باشد). پس چون خدا، طول تضرّع و زارى آنان را ديد، دستور تقريب قربان مى دهد. و بعد از آن كه قربانى هاى خود را آوردند و كثافات را از (جسم و روح) خود زايل كردند و از گناهان- كه


1- علل الشرايع، جلد 2، ص 128.

ص: 204

حجاب بين آنان و خداست- پاك شدند (و اهليّت و شايستگى زيارت خدا را به دست آوردند)، امر مى فرمايد كه با حال طهارت، به زيارت (بيت محرّمش) مشرّف گردند.

راوى مى گويد: گفتم: پس روزه گرفتن در ايّام تشريق، چرا نامرضىّ خداست؟ (1) 1 فرمود: چون قوم (اهل منى زوّار و مهمانان خدا هستند و در ضيافت و مهمانى خدا به سر مى برند و شايسته نيست كه مهمان، در خانه ميزبان كه براى پذيرايى دعوتش كرده، روزه دار باشد.

مسجد خَيْف در منى

از جمله اماكن متبرّكه و بسيار بافضيلت در منى مسجد خَيْف است كه معبد انبيا و به قولى مذبح حضرت اسماعيل عليه السلام است. و لذا مقتضى است كه از خواندن نماز و قرآن و دعا بلكه احياى شب در آن جا غفلت نشود.

12- موقف هفتم: زيارت بيت و استِلام حَجَر

اشاره

اكنون كه به لطف و عنايت پروردگار از مواقف ششگانه گذشته ايم و در هر موقف، حجابى از حجاب هاى بين ما و خدا، برطرف شده ايم و با دادن قربانى و ريختن ارجاس و رذايل از دل، همزمان با ازاله كثافات از تن، با روحى طاهر و جسمى پاك، آماده تشرّف به بارگاه قدس و زيارت بيت و استلام حجر و قرار گرفتن در زمره زوّار خدا، و وافدين حضرت معبود بى همتا گشته ايم، بار بسته و از منى رو به بيت محرّم حركت مى كنيم، تا بار ديگر برنامه طواف و نماز طواف و سعى بين صفا و مروه راكه قبلًا به عنوانعمره انجام داده ايم و در واقع جنبه تمرينى و مقدّماتى داشته است، مجدّداً به عنوانحجّ و قصد اصيل و مقصد غايى انجام دهيم و عالى ترين درجه سعادت و كمال را كه نيل به مقام قرب حقّ و پذيرفته شدن در خانه و بيت محرّم حق است به دست آوريم و با استلام حجرالاسود كه به منزله دست عبوديّت به دست خدا دادن و پيمان بندگى بستن است، به مرتبه نهايى شرف انسانى نايل شويم.

از بعدازظهر روز دوازدهم ذيحجّه، بار ديگر شهر مكه شهرى پرجنب وجوش و


1- . روزه روز يازدهم و دوازدهم و سيزدهم ذيحجه براى كسانى كه در منى هستند، حرام است.

ص: 205

غرق در درياى پرتلاطم جمعيت حجّاجى مى شود كه از منى به سوى مكه و كعبه سرازير مى گردند.

آنهايى كه در ايّام توقف در منى فرصتى داشته و به مكه آمده اند و طواف حجّ و سعى بين صفا و مروه و طواف نسا را انجام داده اند، اعمالشان به پايان رسيده و فارغ البالند. اما كسانى كه در اثر نداشتن فرصت كافى يا جهات ديگرى اعمال مكه را تأخير انداخته اند تا بعد از مراجعت از منى انجام دهند، بعد از ورود به مكه براى طواف و سعى مى روند و مجدّداًمطاف كعبه و مسعى در آغوش امواج جمعيت (طائف و ساعى) فشرده مى شود.

ما در گذشته، درباره موقعيّت معنوى و روحانىمكه و كعبه و اسرار طواف و سعى) سخن گفتيم. (1) 1 اينك به بيان شمّه اى از اسرار استلام (2) 2 و بوسيدنحجرالاسود و جهات معنوى آن آيت الهى مى پردازيم.

حجرالاسود يا دست خدا در زمين

سنگ سياهى كه در زاويه شرقى كعبه نصب است و مبدأ و نقطه شروع طواف، در شرافت و جلالت فوق العاده عظيمش همين بس كه در لسان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله، تعبير بهدست خدا شده و زيارتگاه تمام انبيا و اوليا و مقرّبين درگاه حضرت ذوالجلال در تمام قرون و اعصار بوده است:

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله طُوفُوا بِالْبَيْتِ وَ اسْتَلِمُوا الرُّكْنَ فَإِنَّهُ يَمِينُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ يُصَافِحُ بِهَا خَلْقَهُ مُصافَحَةَ الْعَبْدِ او الدَّخيلِ وَيَشْهَدُ لِمَنِ اسْتَلَمَهُ بِالْمُوافاةِ. (3)

از امام صادق عليه السلام است كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرموده: طواف بيت كنيد و استلام ركن نماييد،


1- . به صفحات 102 تا 120 «موقف دوم و سوم» رجوع كنيد.
2- . استلام يعنى: دست ماليدن.
3- . علل الشرايع، جلد 2، ص 109، حديث 3.

ص: 206

زيرا آن، دست راست خدا در زمين است. خدا به واسطه آن، با بندگانشمصافحه مى كند، مانند مصافحه بنده با تابع (يعنى مصافحه مولا با بنده. يا زيردستى كه التجا به آقا و مولاى خود برده است)، و آن براى كسى كه استلامش كرده شهادت مى دهد كه وفا به پيمان كرده است.

حجرالاسود، جوهر آسمانى و امين خدا در ميان بندگان است

از صدر اسلام و زمان امامان عليهم السلام از ناحيه مردم سؤالاتى درباره حقايق و خصوصيّات مقدّسات دينى مطرح مى شده و جواب هايى هم در حدّ استعداد فهم سائلين از طرف پيشوايان و ائمه هدى عليهم السلام عنايت مى گرديده است.

از آن جمله، سؤالاتى است مربوط به حقيقت حجرالاسود و علّت نصب آن در ركن شرقى كعبه و حكمت بوسيدن و استلام و ساير خصايص مربوط به آن كه در محضر مقدّس امام صادق عليه السلام، مطرح شده و آن حضرت ضمن بيان مفصّلى جواب هايى وافى عنايت فرموده اند.

ما به جهت رعايت اختصار، قسمت هايى از آن حديث شريف را (به طور منتخب) در اين جا نقل و ترجمه مى كنيم و نسبت به قسمت هاى ديگر، به ترجمه تنها اكتفا مى كنيم و افزايش نور ايمان را در دل ها از خدا مى خواهيم.

حديث را مرحوم شيخ صدوق، عليه الرّحمة، در كتابعلل الشرايع (1) 1، و مرحوم فيض، در كتابوافى (2) 2، نقل كرده اند. و ما ازوافى نقل مى كنيم:

عَنْ بُكَيْرِ بْنِ أَعْيَنَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام لِأَيِّ عِلَّةٍ وَضَعَ اللَّهُ الْحَجَرَ فِي الرُّكْنِ الَّذِي هُوَ فِيهِ وَ لَمْ يُوضَعْ فِي غَيْرِهِ وَ لِأَيِّ عِلَّةٍ تُقَبَّلُ وَ ....

بُكَير (بن اعين) مى گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم:حجرالاسود، به چه علّت در همين ركنى كه هست نصب شده و در غير آن نصب نشده؟ و براى چه بوسيده مى شود و ...؟


1- . علل الشرايع، ج 2، باب 164، ص 114.
2- . وافى، ج 2، كتاب الحجّ، باب 5

ص: 207

فَقَالَ سَأَلْتَ وَ أَعْضَلْتَ فِي الْمَسْأَلَةِ وَ اسْتَقْصَيْتَ فَافْهَمِ الْجَوَابَ وَ فَرِّغْ قَلْبَكَ وَ أَصْغِ سَمْعَكَ أُخْبِرُكَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعالى .

پس امام عليه السلام فرمود: از مطالب مشكلى سؤال كردى و كنجكاوى را به نهايت رساندى. حال، دل فارغ ساز و گوش فرا ده، تا خوب از عهده فهم آنچه به خواست خدا مى گويم برآيى.

آن گاه بعد از بيان مطالبى فرمود:

فَهَلْ تَدْرِي مَا كَانَ الْحَجَرُ؟

آيا مى دانى حجرالاسود چه بوده است؟

راوى مى گويد:گفتم: نه. فرمود:

كَانَ مَلَكاً مِنْ عُظَمَاءِ الْمَلَائِكَةِ عِنْدَ اللَّهِ فَلَمَّا أَخَذَ اللَّهُ مِنَ الْمَلَائِكَةِ الْمِيثَاقَ كَانَ أَوَّلَ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ أَقَرَّ ذَلِكَ الْمَلَكُ فَاتَّخَذَهُ اللَّهُ أَمِيناً عَلَى جَمِيعِ خَلْقِهِ فَأَلْقَمَهُ الْمِيثَاقَ وَ أَوْدَعَهُ عِنْدَهُ وَ اسْتَعْبَدَ الْخَلْقَ أَنْ يُجَدِّدُوا عِنْدَهُ فِي كُلِّ سَنَةٍ الْإِقْرَارَ بِالْمِيثَاقِ وَ الْعَهْدِ الَّذِي أَخَذَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ.

حجرالاسود، فرشته اى از فرشتگان عظيم خدا بود. وقتى خدا از ملائكه پيمان گرفت (مقصود از پيمان، اقرار به ربوبيت خدا و نبوّت و رسالت حضرت محمد صلى الله عليه و آله و وصايت و ولايت اميرالمؤمنين على عليه السلام است، چنان كه در جملات بعدى حديث، به آن تصريح شده است) اوّلين فرشته اى كه ايمان آورد و اقرار كرد، همين فرشته بود و لذا خدا او راامين تمام خلقش گردانيد و پيمانى را كه از ديگر مخلوقات گرفت، نزد او بهامانت سپرد و بندگان را موظّف فرمود كه همه ساله نزد او حاضر شوند و نسبت به ميثاق و پيمانى كه خدا از آنان گرفته است اقرار مجدّد كنند و تجديد عهد بنمايند.

سپس خدا آن فرشته را در بهشت انيس آدم عليه السلام قرار داد تا او را پيوسته متذكّر ميثاق ساخته و به اقرار مجدّد وادارد. تا آن كه حادثهترك اولى براى آدم عليه السلام پيش آمد و از بهشت اخراج شد و در زمين حيران و سرگردان و بى مونس بود. آن گاه كه توبه اش پذيرفته شد، خدا آن فرشته را كه انيس آدم عليه السلام در بهشت بود به صورتدُرّى سفيد بر آن حضرت فرود آورد.

ص: 208

آدم عليه السلام از ديدن او خوشحال شد، امّا او را بيش از آن كه گوهر سفيدى است، به عنوان ديگرى آن را نمى شناخت. پس به امر خدا، به صورت اوّليه اش برگشت و خود را به آدم عليه السلام معرّفى كرد و او را به ياد ميثاق معهود افكند. آدم عليه السلام بعد از اين كه او را شناخت گريه كنان به سوى او رفت و او را بوسيد و تجديدعهد كرد.

بار دگر، خدا او را به صورت درّى سفيد و جوهرى درخشان متحوّل ساخت و از اين پس، آدم عليه السلام او را تعظيماً بر دوش خود حمل مى كرد و با او انس مى گرفت و هر سال نزد آن گوهر آسمانى اقرار به پيمان معهود مى كرد و آن را مى بوسيد تا وقتى كهكعبه بنا شد. به امر خدا آندرّه بَيْضاء در همان مكان كه اكنون هست (ركن شرقى كعبه) نصب شد؛ زيرا آن محلّى كه خدا از اولاد آدم عليه السلام پيمان گرفت، همين محل بود، و در همين مكان بود، كه ميثاقِ متَّخَذ از آدميان، به آن فرشته و امين خدا، سپرده شد و از همين ركن است كه جبرئيل عليه السلام، بر حضرت قائم (ولىّ عصر عجّل اللَّه تعالى فرجه) فرود مى آيد و با آن حضرت بيعت مى كند و همين مقام است كه قائم عليه السلام (هنگام ظهور) تكيه به آن مى دهد (و سخن مى گويد).

فَإِنَّ اللَّهَ أَوْدَعَهُ الْمِيثَاقَ وَ الْعَهْدَ دُونَ غَيْرِهِ مِنَ الْمَلَائِكَةِ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا أَخَذَ الْمِيثَاقَ لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ وَ لِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله بِالنُّبُوَّةِ وَ لِعَلِيٍّ عليه السلام بِالْوَصِيَّةِ اصْطَكَّتْ فَرَائِصُ الْمَلَائِكَةِ فَأَوَّلُ مَنْ أَسْرَعَ إِلَى الْإِقْرَارِ ذَلِكَ الْمَلَكُ لَمْ يَكُنْ فِيهِمْ أَشَدُّ حُبّاً لِمُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله مِنْهُ وَ لِذَلِكَ اخْتَارَهُ اللَّهُ مِنْ بَيْنِهِمْ وَ أَلْقَمَهُ الْمِيثَاقَ وَ هُوَ يَجِي ءُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لَهُ لِسَانٌ نَاطِقٌ وَ عَيْنٌ نَاظِرَةٌ يَشْهَدُ لِكُلِّ مَنْ وَافَاهُ إِلَى ذَلِكَ الْمَكَانِ وَ حَفِظَ الْمِيثَاقَ.

پس اين كه ميثاق و عهد را از ميان فرشتگان، به آن فرشته سپرده است، براى اين است كه وقتى خدا از ملائكه خواست كه به ربوبيّت او و رسالت محمد صلى الله عليه و آله و وصايت على عليه السلام اقرار كنند، اضطرابى (از سنگينى تكليف) در آنان پيدا شد. پس اوّل ملكى كه مبادرت به اقرار كرد، همين ملك بود.

و در ميان تمام فرشتگان، هيچ فرشته اى در شدّت محبّت به محمد صلى الله عليه و آله و آل محمد عليهم السلام به حدّ اين

ص: 209

فرشته نمى رسيد. پس خدا به همين جهت، او را از ميان ملائكه برگزيد و پيمان خلايق را به او سپرد.

او روز قيامت خواهد آمد، در حالى كه زبانى گويا و چشمى بينا دارد و شهادت مى دهد براى هر كسى كه در اين مكان (محل نصب حجرالاسود) حاضر شده و تجديدعهد كرده و وفادار به پيمان بوده است.

وَ أَمَّا الْقُبْلَةُ وَ الاسْتِلَامُ فَلِعِلَّةِ الْعَهْدِ تَجْدِيداً لِذَلِكَ الْعَهْدِ وَ الْمِيثَاقِ وَ تَجْدِيداً لِلْبَيْعَةِ لِيُؤَدُّوا إِلَيْهِ الْعَهْدَ الَّذِي أَخَذَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ فِي الْمِيثَاقِ فَيَأْتُوهُ فِي كُلِّ سَنَةٍ وَ يُؤَدُّوا إِلَيْهِ ذَلِكَ الْعَهْدَ وَ الْأَمَانَةَ الَّذَيْنِ أُخِذَا عَلَيْهِمْ أَ لَاتَرَى أَنَّكَ تَقُولُ أَمَانَتِي أَدَّيْتُهَا وَ مِيثَاقِي تَعَاهَدْتُهُ لِتَشْهَدَ لِي بِالْمُوَافَاةِ وَ وَ اللَّهِ مَا يُؤَدِّي ذَلِكَ أَحَدٌ غَيْرُ شِيعَتِنَا وَ لَاحَفِظَ ذَلِكَ الْعَهْدَ وَ الْمِيثَاقَ أَحَدٌ غَيْرُ شِيعَتِنَا وَ إِنَّهُمْ لَيَأْتُوهُ فَيَعْرِفُهُمْ وَ يُصَدِّقُهُمْ وَ يَأْتِيهِ غَيْرُهُمْ فَيُنْكِرُهُمْ وَ يُكَذِّبُهُمْ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ لَمْ يَحْفَظْ ذَلِكَ غَيْرُكُمْ فَلَكُمْ وَ اللَّهِ يَشْهَدُ وَ عَلَيْهِمْ وَ اللَّهِ يَشْهَدُ بِالْخَفْرِ وَ الْجُحُودِ وَ الْكُفْرِ وَ هُوَ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ مِنَ اللَّهِ عَلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَجِي ءُ وَ لَهُ لِسَانٌ نَاطِقٌ وَ عَيْنَانِ فِي صُورَتِهِ الْأُولَى يَعْرِفُهُ الْخَلْقُ وَ لَايُنْكِرُهُ يَشْهَدُ لِمَنْ وَافَاهُ وَ جَدَّدَ الْعَهْدَ وَ الْمِيثَاقَ عِنْدَهُ بِحِفْظِ الْعَهْدِ وَ الْمِيثَاقِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ وَ يَشْهَدُ عَلَى كُلِّ مَنْ أَنْكَرَ وَ جَحَدَ وَ نَسِيَ الْمِيثَاقَ بِالْكُفْرِ وَ الْإِنْكَارِ.

و امّا بوسيدن حجرالاسود و اظهار خضوع در پيش آن، براى تجديدعهد و بيعت مجدّد با خداست كه هر سال بيايند و نزد حجر (كه همان فرشته امين و نماينده خدا در زمين است) پيمانى را كه با خدا بسته اند و امانتى را كه پذيرفته اند (از اقرار به ربوبيّت و رسالت و ولايت)، ادا كنند و اظهار نمايند.

آيا نمى بينى كه (هنگام تقبيل و استلام حجر، طبق دستور) مى گويى:امانتى اديتها وميثاقى تعاهدته لتشهد لى بالموافاة، يعنى: امانتم را ادا كردم و پيمانم را محافظت نمودم تا درباره من، شهادت به وفادارى بدهى.

و به خدا قسم احدى از عهده اداى پيمان بر نمى آيد، جز شيعه ما. و كسى حافظ و نگهدار اين عهد و ميثاق نيست، مگر شيعه ما. شيعه ما هستند كه وقتى نزد حجرالاسود آمدند، او آنها را (به

ص: 210

وفادارى) مى شناسد و تصديقشان مى كند و ديگران را كه بيايند، ناشناس مى بيند و (در وفاى به پيمان) تكذيبشان مى كند. چه آن كه آنان (منحرفان از خاندان عصمت عليهم السلام)، حفظ ميثاق نكرده اند.

پس به خدا قسم، حجرالاسود براى شما و به نفع شما شهادت خواهد داد و به خدا قسم به زيان آنها، گواه است و درباره آنها به نقض پيمان و كفر و انكار، شهادت خواهد داد.

و اوست حجّت بالغه از جانب خدا بر آنان در روز قيامت، كه مى آيد در حالى كه به صورت اوّليّه اش (كه فرشته عظيمى است) متصوّر شده و زبان گويا و دو چشم بينا دارد و خلايق، او را مى شناسند و سپس به شهادت قيام مى كند و در حقّ كسى كه به پيمان وفا كرده و نزد او تجديد عهد كرده است، به حفظ ميثاق و اداى امانت شهادت مى دهد و درباره كسى كه منكر او بوده و پيمان شكنى كرده است، به كفر و انكار شهادت مى دهد.

13- چند تذكّر لازم

1- بوسيدن و استلام حجرالاسود با تهاجم و ايذاى ديگران مطلوب نيست

البتّه استلام حجر، يعنى دست يا بدن خود را به آن رساندن در هر شوطى، از مستحبّات طواف است، ولى با اين شرط كه محلّ حجر خلوت باشد و نزديك شدن به آن، موجب ايذا و آزار رساندن به مردم نگردد و احياناً با خطرات جانى مواجه نشود.

همچنان كه در اين سال ها كثرت ازدحام و تهاجم در آن مكان مبارك به حدّى است كه نزديك حجر رفتن بدون ايذا و تأذّى و احساس خطر غيرممكن به نظر مى رسد.

و لذا مى توان از دور با اشاره دست انجام وظيفه كرد:

عَنْ سَيْفِ التَّمَّارِ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام أَتَيْتُ الْحَجَرَ الْأَسْوَدَ فَوَجَدْتُ عَلَيْهِ زِحَاماً فَلَمْ أَلْقَ إِلَّا رَجُلًا مِنْ أَصْحَابِنَا فَسَأَلْتُهُ فَقَالَ لَابُدَّ مِنِ اسْتِلَامِهِ فَقَالَ إِنْ وَجَدْتَهُ خَالِياً وَ إِلَّا فَسَلِّمْ مِنْ بَعِيدٍ. (1) 1


1- . كافى، جلد 2، ص 405، حديث 3.

ص: 211

سيف تمّار مى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: من نزد حجرالاسود رفتم و ازدحام جمعيت بود. به مردى از شيعيان برخوردم و درباره وظيفه ام سؤال كردم. گفت:چاره اى جز استلام حجر ندارى. امام عليه السلام فرمود:اگر حجر را خالى يافتى (استلام كن)؛ وگرنه به سلام از دور، اكتفا بنما.

سُئِلَ الرِّضَا عليه السلام عَنِ الْحَجَرِ الْأَسْوَدِ وَ هَلْ يُقَاتَلُ عَلَيْهِ النَّاسُ إِذَا كَثُرُوا قَالَ إِذَا كَانَ كَذَلِكَ فَأَوْمِ إِلَيْهِ إِيمَاءً بِيَدِكَ. (1) 1

از امام رضا عليه السلام درباره حجرالاسود سؤال شد كه آيا مردم وقتى زياد شدند، بر سر استلام حجر بايد با هم بجنگند؟ (يعنى تقيّد به استلام حجر با كثرت جمعيت، مستلزم خِصام و قِتال خواهد بود) امام فرمود:وقتى چنين شد با دست خود به سوى حجر اشاره كن (و همين كافى است).

2- در صفوف نماز جماعت شركت كنيد و به هنگام اقامه جماعت، از مسجد خارج نشويد

گاهى ديده مى شود عده اى بر اساس بى اطّلاعى از اهداف عالى اسلام مبنى بر تشكيل آن اجتماع عظيم و كنگره بزرگ بين المللى مسلمين در سطح سياست جهانى، اعمالى را مرتكب مى شوند كه موجب سوءظنّ و بدبينى ديگر فرقه هاى اسلامى مى شود و قلم و زبان غرض آلود مخالفان را به روى شيعه باز مى كند، تا آن جا كهفرقه حقّه شيعه را جمعيتى دور از اسلام و بيزار از نماز و متنفّر از جمعه و جماعت، معرفى مى كنند! چه آن كه مى بينند به محض فرارسيدن وقت نماز و تشكيل صفوف جماعت در مسجدالحرام و مسجدالنّبى و بلند شدن بانگ اذان و دعوت به نماز با جملات مكرّر:

حَىَّ عَلَى الصَّلاةِ، حَىَّ عَلَى الصَّلاةِ، حَىَّ عَلَى الْفَلاحِ، حَىَّ عَلَى الْفَلاحِ.

و به دنبال شهادت بر وحدانيّت خدا و رسالت حضرت محمّد مصطفى صلى الله عليه و آله با كلمات


1- . كافى، جلد 2، ص 405، حديث 7.

ص: 212

نورانى:

اشْهَدُ انْ لا الهَ الَّا اللَّهُ، اشْهَدُ انَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ.

در حالى كه سيل خروشان جمعيّت از هر طرف رو به مسجد سرازير مى شوند و براى اجابت دعوت خدا آماده نماز مى گردند، در همين حال افرادى از گوشه و كنار مسجد برمى خيزند و خود را از لابه لاى صفوف نمازگزاران بيرون مى كشند و از مسجد خارج مى شوند!

اينها كجا مى روند؟ مگر اينها اهل نماز نيستند و با نماز آشنايى ندارند؟ چرا از صفوف جماعت مسلمانان كنار مى روند؟!

اينها سؤالات تعجّب آميزى است كه ساير فِرَق مسلمين، در پيش خود طرح مى كنند و جوابى هم نمى يابند و نتيجتاً بدبين و بدگمان مى شوند، در حالى كه فقهاى عظام شيعه فتوا به جواز شركت در جماعت آنان داده اند و براى شركت در صفوف متشكّله مسلمانان، با استناد به اخبار و احاديث، اجر و ثواب ذكر فرموده اند، كه ما به نمونه اى از آنها در اين جا اشاره مى كنيم:

عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام يَا إِسْحَاقُ أَ تُصَلِّي مَعَهُمْ فِي الْمَسْجِدِ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ صَلِّ مَعَهُمْ فَإِنَّ الْمُصَلِّي مَعَهُمْ فِي الصَّفِّ الْأَوَّلِ كَالشَّاهِرِ سَيْفَهُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ. (1) 1

اسحاق بن عمار مى گويد:امام صادق عليه السلام به من فرمود: اى اسحاق، آيا با آنان در مسجد، نماز مى خوانى؟ گفتم: بله. فرمود: با آنها نماز بخوان. چه آن كه نمازگزار با آنان در صف اول، مانند سرباز مجاهدى است كه شمشير در راه خدا بزند و با اعداى دين بجنگد.

فيض عليه الرحمه، در بيان حديث مى فرمايد: اين كه در روايت، قيد صف اول آمده، براى اين است كه قرار گرفتن در صف اول، نشان علاقه مندى بيشتر به جماعت است و توجه آنها را براى شركت در نمازشان جلب مى كند و قهراً سوءظنّ آنان برطرف مى شود و به همين جهت به سرباز مجاهد تشبيه شده است.


1- . وافى، جلد 2، ص 182، باب فضل الصلاة معهم.

ص: 213

الشَّحَّامُ عَنِ الصَّادِق عليه السلام أَنَّهُ قَالَ يَا زَيْدُ خَالِقُوا النَّاسَ بِأَخْلَاقِهِمْ صَلُّوا فِي مَسَاجِدِهِمْ وَ عُودُوا مَرْضَاهُمْ وَ اشْهَدُوا جَنَائِزَهُمْ وَ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَكُونُوا الْأَئِمَّةَ وَ الْمُؤَذِّنِينَ فَافْعَلُوا فَإِنَّكُمْ إِذَا فَعَلْتُمْ ذَلِكَ قَالُوا هَؤُلَاءِ الْجَعْفَرِيَّةُ رَحِمَ اللَّهُ جَعْفَراً مَا كَانَ أَحْسَنَ مَا يُؤَدِّبُ أَصْحَابَهُ وَ إِذَا تَرَكْتُمْ ذَلِكَ قَالُوا هَؤُلَاءِ الْجَعْفَرِيَّةُ فَعَلَ اللَّهُ بِجَعْفَرٍ مَا كَانَ أَسْوَأَ مَا يُؤَدِّبُ أَصْحَابَهُ. (1) 1

شَحّام، از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: اى زيد (اسم شَحّام است) با اخلاق مردم بسازيد و حسن رفتار از خود نشان بدهيد. در مساجد آنها نماز بخوانيد و از بيمارانشان عيادت كنيد و در تشييع جنازه هايشان حاضر شويد و اگر بتوانيد تصدّى اذان و امامت جماعت را به عهده بگيريد.

چه آن كه وقتى اين چنين با آنها خوشرفتارى كرديد، مى گويند: اينانفرقه جعفريّه اند. خدا رحمت كند جعفر را، چه نيكو روشى براى تأديب ياران خود داشته است.

و اگر ترك ادب كرديد و حسن رفتار از خود نشان نداديد، باز هم مى گويند: اينهاجعفرى هستند. خدا با جعفر آن كند (كه مى داند). چه بد روشى در تأديب يارانش به كار برده (يعنى شما، چه بد باشيد و چه نيك، مردم به حساب من مى گذارند و شما را به نام من مى خوانند).

همين گفتار امام بزرگوار ما كافى است كه ما را به وظايف خود متوجّه سازد و بيدارمان كند تا شديداً مراقب رفتار و گفتار خود در معابد و معابر و هنگام برخورد با طوايف ديگر اسلامى باشيم و وضع دخول و خروج خود را در مساجد و روضه مطهّر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و ساير اماكن متبرّكه كاملًا در نظر بگيريم و متذكّر باشيم كه ما را در آن منطقه و آن سامان، به نام پرافتخار حضرت امام جعفر صادق عليه السلامجعفرى مى نامند وجعفرى مى شناسند.

و در واقع ما و نحوه تربيت ما را مظهر و نشان دهنده تربيت امام جعفر صادق عليه السلام مى دانند.

لذا موظّفيم، در عين حال كه از اين نشان پرافتخارى كه به سينه ما چسبانيده اند در دنيا به خود بباليم و سر، به آسمان عزّ و شرف بساييم، مع الوصف بكوشيم و سخت


1- . وافى، جلد 2، همان صفحه و همان باب، طبع اسلاميه.

ص: 214

مواظب باشيم كه اين انتساب ما به آن حضرت، موجب ننگ و عار آن حضرت نگردد و اعمال و اخلاق زشت ما، شخصيّت معنوى و شأن آسمانى آن امام بزرگ را كوچك و منحطّ و لكه دار نسازد.

3- تا فرصت داريد از طواف و نماز در مسجدالحرام و تلاوت قرآن غفلت نكنيد

اشاره

چه بسا در مدّت فاصله بين عمره و حج يا بعد از فراغت از اعمال حج، چند شب و روزى در مكّه معظّمه و در مجاورت خانه خدا توفيق تشرّف داريم. اين ايّام و ليالى از نظر موقعيّت براى تحصيل سعادت اخروى و ذخيره بهره هاى بى پايان معنوى فرصت فوق العاده گران قدر و عزيزى است كه در تمام مدت عمر انسان نظير و مانندى براى آن تصوّر نمى شود و به دست آوردن آن براى هر كسى به اين سهولت و آسانى ميسّر نمى گردد.

شيطان اغواگر، براى واداشتن انسان به بطالت و غفلت، به فكرش مى آورد كه ديدى: امسال به چه آسانى آمدى، وسايل آماده است و هر سال هم كه بخواهى برايت ميسّر است. باز هم خواهى آمد و مكرّراً موفق خواهى گشت و به بقيه اعمال مستحبّ، از عمره مفرده و طواف و نماز و ديگر كارها، در سال هاى بعد ان شاء اللَّه خواهى رسيد.

او با اين وسوسه ها، آدمى را در امر عبادت و بهره بردارى از فرصت هاى زودگذر، سست و بى حال مى كند و از آن طرف، زرق و برق اموال بى ارزش دنيا و اجناس خوش آب و رنگ سوغاتى را مقابل چشمش مى آورد و دلش را مى ربايد. قيافه هاى محبوب زن و فرزند و خويشان و دوستان را در نظرش جلوه مى دهد و توقّعات و خواسته هاى آنها را به صورت طومارى پيش چشمش مى گشايد و بالاخره او را از مسجدالحرام و مطاف كعبه، به بازار و خيابان مى كشاند و بر گرد مغازه هر عروسك ساز و قماش فروشى بهسعى و طواف! وا مى دارد.

و آن ساعات بسيار عزيز و گران مايه را كه هر دقيقه و ثانيه اش براى انسان هاى بصير و بينا بيش از يك دنيا و مافيها ارزش دارد و ديگر تا آخر عمر هم به دستش نخواهد رسيد، در ميان مغازه ها و هتل هاى مكّه و مدينه و جدّه، قسمتى براى خريد اشيا و قسمتى

ص: 215

هم براى خواب و تفريح و غذا، تلف مى كند و به وطن برمى گردد. و ذلك هوالخسران المبين.

بنابراين، بسيار توجه و تنبّه لازم است كه اين سرمايه نفيس و فرصت عزيز از دست نرود. آدمى بايد پيوسته به خود تلقين كند كه: اينجا، مكه و بيت اللَّه الحرام و بازار آخرت است و ميدان فعّاليّت و توشه بردارى براى قيامت كبرى.

كَلَّا إِذا دُكَّتِ اْلأَرْضُ دَكًّا دَكًّا وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا وَ جِي ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ اْلإِنْسانُ وَ أَنَّى لَهُ الذِّكْرى يَقُولُ يا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَياتِي. (1) 1

چنان نيست كه آنها مى پندارند. در آن هنگام كه زمين سخت كوبيده شود، و فرمان پروردگارت فرا رسد، و فرشتگان صف در صف حاضر شوند، و در آن روز جهنم احضار گردد، آرى در آن روز انسان متذكر مى شود. آيا اين تذكر سودى براى او دارد؟ مى گويد: اى كاش براى زندگى ام چيزى از پيش فرستاده بودم.

حق تعالى خلق را گويد به حشر ارمغان كو از براى روز نشر

جئتمونا وفرادى بينوا هم بدانسان كه خلقناكم كذا

هين چه آورديد دست آويز را ارمغان روز رستاخيز را

يا اميد بازگشتن تان نبود وعده امروز باطلتان نمود

أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ (2) 2

آيا چنين پنداشته ايد كه ما شما را به عبث و بيهوده آفريده ايم و شما به سوى ما برگردانده نمى شويد؟

اندكى صرفه بكن از خواب و خور ارمغان بهر ملاقاتش ببر

شو قَليلَ النَّوْم مِمَّا يَهْجَعُونَ باش در اسْحار از يَسْتَغْفِرُون

كانُوا قَلِيلًا مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ. (3) 3

(بهشتيان در دنيا) پيوسته چنين بودند كه اندكى از شب را مى خوابيدند و سحرگاهان به


1- فجر: 21 تا 24
2- مؤمنون: 115
3- ذاريات: 17 و 18

ص: 216

استغفار مى پرداختند.

آرى، خواب و خوراك زايد بر مقدار حاجت و گردش بازار و خيابان و خريد عروسك و اسباب بازى بچه ها و پارچه هاى سرخ و سبز خانم ها و ... اين همه را بگذار تا وقت دگر. اين كارها در ساير شهرها و در همه وقت ها، چه بسا آسان تر و ارزان تر از اين جا براى ما ميسّر باشد، و اگر هم نشد، زيانى نكرده ايم.

امّا آنچه در هيچ نقطه دنيا و هيچ روز و شبى از روزها و شب ها به هيچ قيمتى براى انسان ميسّر نمى شود و تهى دستى از آن، زيان و خسران اسف انگيز به بار مى آورد، طواف كعبه و استلام حجرالاسود و التزام به مستجار و نماز در مقام ابراهيم و حجر اسماعيل عليهما السلام است.

عَنِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله أَنَّهُ قَالَ اسْتَكْثِرُوا مِنَ الطَّوَافِ فَإِنَّهُ أَقَلُّ شَيْ ءٍ يُوجَدُ فِي صَحَائِفِكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ عَنْهُ صلى الله عليه و آله قَالَ إِنَّ اللَّهَ يُبَاهِي بِالطَّائِفِينَ. (1) 1

از نبىّ اكرم صلى الله عليه و آله است كه فرمود: زياد طواف كنيد؛ زيرا كمتر چيزى كه (از اعمال عبادى) در روز قيامت، در نامه هاى (اعمال) شما يافت مى شود، طواف است. (يعنى توفيق طواف به زودى و آسانى نصيب كسى نمى شود. حال كه شده است، حدّاكثر استفاده را ببريد و طواف بسيار انجام بدهيد).

و هم از آن حضرت است كه فرمود: خدا به طواف كنندگان، مباهات مى كند.

فِقْهُ الرِّضَا عليه السلام، يُسْتَحَبُّ أَنْ يَطُوفَ الرَّجُلُ بِمُقَامِهِ بِمَكَّةَ ثَلَاثَمِائَةٍ وَ سِتِّينَ أُسْبُوعاً بِعَدَدِ أَيَّامِ السَّنَةِ فَإِنْ لَمْ يَقْدِرْ عَلَيْهِ طَافَ ثَلَاثَمِائَةٍ وَ سِتِّينَ شَوْطاً فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِعْ فَأَكْثِرْ مِنَ الطَّوَافِ مَا أَقَمْتَ بِمَكَّةَ. (2) 2

نقل از فقه الرّضا عليه السلام است كه، مستحب است مادام كه مرد در مكه اقامت دارد به عدد روزهاى سال، 360 طواف انجام دهد و اگر نتوانستى پس 360 شوط (هر هفت شوط يك طواف است) و اگر نتوانستى تا در مكه هستى، طواف زياد انجام بده.


1- مستدرك، جلد 2، ص 147.
2- همان.

ص:217

فضيلت نماز در مسجدالحرام

عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ عليهم السلام قَالَ: قَالَ الْبَاقِرُ عليه السلام صَلَاةٌ فِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَفْضَلُ مِنْ مِائَةِ أَلْفِ صَلَاةٍ فِي غَيْرِهِ مِنَ الْمَسَاجِدِ. (1) 1

از امام رضا عليه السلام از پدران بزرگوارش تا امام باقر عليه السلام است كه فرمود: يك نماز در مسجدالحرام افضل از صدهزار نماز در مساجد ديگر است.

ثواب ختم قرآن در مكّه

عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام قَالَ مَنْ خَتَمَ الْقُرْآنَ بِمَكَّةَ مِنْ جُمُعَةٍ إِلَى جُمُعَةٍ أَوْ أَقَلَّ مِنْ ذَلِكَ أَوْ أَكْثَرَ وَ خَتَمَهُ فِي يَوْمِ جُمُعَةٍ كُتِبَ لَهُ مِنَ الْأَجْرِ وَ الْحَسَنَاتِ مِنْ أَوَّلِ جُمُعَةٍ كَانَتْ فِي الدُّنْيَا إِلَى آخِرِ جُمُعَةٍ تَكُونُ فِيهَا وَ إِنْ خَتَمَهُ فِي سَائِرِ الْأَيَّامِ فَكَذَلِكَ. (2) 2

هر كس در مكّه، ختم قرآن كند، در ظرف يك هفته يا كمتر يا بيشتر، و روز ختمش را روز جمعه قرار دهد، خدا به قدر حسنات از اولين جمعه اى كه در دنيا بوده تا آخرين جمعه اى كه خواهد بود براى او اجر و ثواب مى نويسد و اگر در ساير روزها نيز ختم كند، چنين اجرى براى او نوشته خواهد شد.

به نيابت از رسول خدا و ائمه هدى عليهم السلام هر چه مى توانيد طواف كنيد.

موسى بن قاسم مى گويد: خدمت امام جواد عليه السلام عرض كردم:من اراده كردم به نيابت از شما و پدر شما طواف انجام بدهم. كسى گفت:طواف از طرف اوصيا جايز نيست. امام فرمود:جايز است و آنچه مى توانى طواف كن.

بَلْ طُفْ ما امْكَنَكَ فَانَّ ذلِكَ جايِزٌ.

سه سال بعد از اين جريان، بار دگر خدمت امام عليه السلام رسيدم و گفتم:من با اذن قبلى كه از شما داشتم آنچه خدا خواسته بود از طرف شما و پدر بزرگوارتان طواف انجام دادم.


1- . ثواب الاعمال، ص 49.
2- . ثواب الاعمال، ص 150.

ص: 218

بعد، فكرى به خاطرم گذشت و به آن عمل كردم. امام عليه السلام فرمود:آن چه بود؟ گفتم:

يك روز از طرف رسول خدا صلى الله عليه و آله طواف كردم. حضرت سه مرتبه فرمود:صَلّى اللَّهُ عَلى رَسُولِ اللَّه.روز دوم از طرف اميرالمؤمنين عليه السلام طواف كردم. روز سوم از طرف امام حسن عليه السلام، روز چهارم از طرف امام حسين عليه السلام، روز پنجم از طرف امام زين العابدين عليه السلام، روز ششم از طرف امام باقر عليه السلام، روز هفتم از طرف امام صادق عليه السلام، روز هشتم از طرف امام كاظم عليه السلام، روز نهم از طرف پدر بزرگوار شما علىّ بن موسى عليه السلام و روز دهم از طرف شما اى آقاى من. وَهؤلاءِ الَّذينَ ادينُ اللَّهَ بِوِلايَتِهِمْ و اين بزرگواران، همان ها هستند كه به سبب ولايتشان، متديّن به دين خدا گشته ام.

قال: إِذَنْ وَ اللَّهِ تَدِينُ اللَّهَ بِالدِّينِ الَّذِي لَايُقْبَلُ مِنَ الْعِبَادِ غَيْرُهُ.

فرمود: در اين صورت به خدا قسم، متديّن به دينى هستى كه از بندگان، جز آن پذيرفته نخواهد شد.

گفتم:چه بسا از طرف مادرت فاطمه عليها السلام طواف كرده ام.

فَقَالَ: اسْتَكْثِرْ مِنْ هَذَا فَإِنَّهُ أَفْضَلُ مَا أَنْتَ عَامِلُهُ إِنْ شَاءَ اللَّهُ. (1) 1

فرمود: از اين قبيل طواف، بسيار بجاآور كه اين عمل، افضل اعمالى است كه بجاآورده اى ان شاء اللَّه.

تذكّر

فتواى آقايان فقها بر اين است كه نيابت در طواف از طرف كسى كه زنده و حاضر در مكه است و عذرى از انجام طواف ندارد، مشروع و صحيح نيست. (2) 2 بنابراين، نيابت در طواف از طرف وجود اقدس امام عصر عجل اللَّه تعالى فرجه الشريف كه خود حضرتش در موسم حج حاضر در مكه اند، صحيح نيست، مگر اين كه از طريق اهداى ثواب انجام شود. يعنى طواف مستحبّى بجاآورده و ثواب آن را به حضرت امام عليه السلام اهدا


1- . وافى، جلد 2، طبع اسلاميه، ص 57، باب التبرع بالحج.
2- . العروة الوثقى، طبع آخوندى، ص 503، مسئله 16.

ص: 219

كنيم. و همچنين نسبت به اشخاصى كه زنده و حاضر در مكّه اند و غير معذورند، از اين راه مى شود ثواب طواف مستحبّى را به آنها هديه كرد. (1) 1

عمره مفرده

از فرصت توقّف در مكّه علاوه بر طواف و نماز و تلاوت قرآن، مى توان به انجامعمره مفرده پرداخت.

كيفيّت عمره مفرده همان كيفيّت عمره تمتّع است كه قبل از حجّ تمتّع انجام مى شود، با اين تفاوت كه در عمره تمتّع، طواف نسا، واجب نيست و سرتراشيدن، حرام است و تقصير، متعيّن است، ولى در عمره مفردهطواف نسا با نماز آن، واجب است و سرتراشيدن، جايز است. يعنى شخص معتمر به عمره مفرده، مخيّر است بين آن كه سر بتراشد يا مو و ناخن كوتاه كند.

ترتيب اعمال عمره و حج، به صورت رمز

حروف رمز منظومى در ترتيب اعمال عمره و حج، از مرحوم شيخ بهايى، رضوان اللَّه عليه، نقل شده است كه از نظر آسانى به حافظه سپردن، خالى از فايده نيست:

اطَرَّسْتَ لِلْعُمْرَةِ اجْعَلْ نَهَجْ اوَوْ ارْنَحَطْ رَسَّ طَرْمَرْ لِحَجّ (2) 2

يعنى حروفاطَرَّسْتَ را برنامهعمره قرار بده و حروفاوَوْ ارْنَحَطْ رَسَّ طَرْمَرْ را هم، برنامهحج خود بدان.

اطَرَّسْتَ، به اعمال (پنجگانه) عمره اشاره دارد، به اين شرح:

ا: اشاره بهاحرام است.

ط: طواف عمره.

ر: ركعتين (دو ركعت نماز طواف).


1- عروة الوثقى، ص 505، مسئله 12.
2- از حاشيه «شرح اللّمعه» نقل شد.

ص: 220

س: سعى بين صفا و مروه.

ت: تقصير (كوتاه كردن مو و ناخن).

اوَوْ ارْنَحَطْ رَسَّ طَرْمَرْ: به اعمال (چهارده گانه) حج اشاره دارد، به اين شرح:

ا: اشاره بهاحرام است.

و: وقوف در عرفات.

و: وقوف در مشعرالحرام.

ا: افاضه (كوچ كردن) از مشعر به منى

ر: رَمْى جَمْرَه عَقَبه (سنگ زدن به يكى از ستون هاى سنگى در منى در روز عيد.

ن: اشاره به نحر شتر يا ذبح گوسفند و گاو (قربانى در منى .

ح: حلق يا تقصير (سر تراشيدن يا كوتاه كردن مو و ناخن در منى .

ط: طواف حج.

ر: ركعتين (دو ركعت نماز طواف حج).

س: سعى بين صفا و مروه.

ط: طواف نسا.

ر: ركعتين (دو ركعت نماز طواف نسا).

م: مبيت در منى (ماندن شب هاى يازدهم و دوازدهم ذيحجّه در منى .

ر: رمى جمرات ثلاث (سنگ زدن به ستون هاى سه گانه در روزهاى يازدهم و دوازدهم).

ص: 221

بخش ششم اتمام حجّ و نتايج آن

اشاره

1- نتيجه گيرى از اعمال حج.

2- موعظه اى لطيف از دانشمندى اديب.

3- داستانى جالب و بيانى جامع از امام سجّاد عليه السلام در اسرار حج (روايت شبلى).

4- دستورالعمل جامع از امام صادق عليه السلام در باب حج.

5- تطبيق مراحل عمر انسان با مناسك حج.

6- وظيفه انسان در سير به سوى خدا.

ص:222

ص:223

1- نتيجه گيرى از اعمال حج

اشاره

فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً (1) 1

هنگامى كه مناسك (حجّ) خود را انجام داديد، خدا را به ياد آوريد، همان گونه كه از پدرانتان يادآورى مى كنيد، بلكه از آن هم بيشتر.

در گذشته مشروحاً بيان شد كه صورت اعمال حجّ و تمام عبادات در واقع، تشريح مقامات روحى و تحليل سير عبودى انسان هاى كامل است كه چگونه مراحل و منازل بندگى را مى پيمايند و سرانجام به مقام قرب حضرت ربّ و منبع كمال مى رسند و حيات طيّبه و زندگى سعادتمندانه اى به دست مى آورند؛ حياتى كه هم در دنيا قرين عزّ و شرف اجتماعى و طهارت روحى و اخلاقى هستند و هم در آخرت، متنعّم به نعم باقى و سعادت خالد مى گردند.

حال كه ما به عنايت خدا، موفّق به اتمام صورت اعمال حج شده ايم، بايد در خود بنگريم كه آيا از نظر معنى و روح نيز حركتى كرده و سيرى انجام داده و حجّ جوهرى بجاآورده ايم؟ يا خير، العياذ باللَّه، از حيث روح و جان، همچنان جامد و بى حركت در عالم ظلمانى مانده و در لجنزار هواپرستى ها و ارضاى تمنّيات نفسانى، دست و پا مى زنيم؟


1- . بقره: 200

ص: 224

هنوز تنها اين بدن را از نقطه اى حركت داده ايم و به منى و عرفات و مشعر برده ايم و در محل طواف كعبه و محل سعى چرخانده ايم و اينك با چمدان هاى پر از اسباب بازى، و با جان خالى از معارف آسمانى و بهره هاى معنوى، به وطن بر مى گرديم!

فَوا اسَفاهُ مِن خَجْلَتى وافْتِضاحى وَوالَهْفاهُ مِنْ سُوء عَمَلى وَاجْتِراحى!

واى اگر پرده بيفتد كه ز بس خجلت و شرم همه بر جاى عرق، خون دل آيد ز مسام

مردم عصر جاهليّت نيز حجّ بجا مى آورده اند!

در روايات تفسيرى آمده است كه عادت عرب قبل از اسلام، چنين بود:

در موسم حج بعد از انجام مراسم متداول در بين خود و كشتن قربانى، در منى مجتمع مى شدند و به تفاخرات نسبى و ارائه تعيّنات دنيايى خود مى پرداختند و هريك به داشتن پدرى چنين و جدّى چنان، بر ديگران افتخار مى كردند. (1) 1

ديگر آن كه اهميّت اقتصاد و بيع و شراء و خريد و فروش اموال تجارتى و به دست آوردن پول و ثروت و مكنت دنيايى، در وجودشان چنان راسخ گشته بود كه حتّى در همان مجامعى كه در عرفات و منى به نام حج تشكيل مى دادند، در فكر تأمين مال و ثروت و رونق دادن به شؤون مادّى و بالابردن القاب و عناوين غرورانگيز و تعيّنات نخوت آور اجتماعى بودند و هر كس سراپرده اى مجلّل و شمشيرى آبدار و هيكلى جسيم و جامه اى ثمين داشت، در انظار مردم بزرگ و باشخصيت و عالى مقام مى آمد! آنچه اصلًا در مخيّله آن جمعيت خطور نمى كرد و مفهومى براى آنان نداشت، كمال معنوى و فضايل اخلاقى بود. هرگز اين مطلب در مغز آنان رسوخ نمى كرد كه انسان به معناى واقعى، غير اين موجودى است كه اينان هستند و زندگى انسانى غير اين لجنزار متعفّنى است كه اينها به وجود آورده اند كه مانند جُعَل در ميان قاذورات متعفّن مى لولند و بانگ نوشانوش از هر طرف سر مى دهند و عربده مستانه مى كشند.


1- . به تفسير «مجمع البيان» و «برهان و ابوالفتوح»، ذيل آيه 200 بقره مراجعه شود.

ص: 225

و به زعم خود معتقدند كه زندگى همان است كه اينان دارند!

درست مصداق اين آيه شريفه قرآن بودند:

قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالًا، الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً (1) 1

بگو آيا خبر بدهيم به شما كه زيانكارترين مردم كيانند؟ آنها كه سعى و فعّاليّتشان، در مسير زندگى به راه خطا افتاده و در ضلالت و گمراهى جلو مى روند و در عين حال چنين مى پندارند كه كار نيك انجام مى دهند و به راه صواب مى روند!

ولذا، مردم عصر جاهلى بعد از انجام مراسم به قول خودعبادى! و وقوف در مشاعر عظيم الهى، همه، با همان جهالت فكرى و آلودگى روحى و اخلاقى كه آمده بودند بر مى گشتند. نه معرفتى كسب كرده بودند و نه رذيلتى را تبديل به فضيلت نموده بودند بلكه همان موجودات جاهل القلب فاسد الاخلاق قبيح الاعمال قبل از حج بودند كه بعد از حج به شهر و ديار خود مراجعت مى كردند.

به همين جهت قرآن كريم به منظور توجه دادن مردم جاهل غافل به وظيفه انسانى و ردع و زجر آنان از ادامه سنّت جاهلانه حيوانى، مى فرمايد:

فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً. (2) 2

بعد از اين كه از اعمال حج فارغ شديد، آن چنان به ياد خدا باشيد كه گويى به ياد پدرانتان هستيد و بلكه بيش از اين مقدار، خدا را ياد كنيد.

يعنى اين قدر كه به ياد پدران خود هستيد و به آنها مى باليد و انتساب خود را به آنان، مايه افتخار و مباهات خود مى دانيد، آنها براى شما چه كرده اند و به شما چه داده اند؟ جز اين كه مقدّمه وجود شما بوده اند و احياناً حقّ تربيتى نسبت به شما پيدا كرده اند و بالاخره ثروت و مكنتى از خود، بجا گذاشته اند. اما فكر نمى كنيد كه تمام اينها، ريشه از من گرفته است و سرچشمه اين همه اسباب و مسبّبات و مقدّمات و نتايج و آبا و اجداد و اموال و


1- . كهف: 103 و 104
2- . بقره: 200

ص: 226

تعيّنات و ديگر شؤون هستى، من هستم.

خانه، خانه من است و نعمت، نعمت من. شما و پدران شما، همگى مخلوق و مصنوع دست قدرت من هستيد؛ مخصوصاً نعمت هدايت به رموز سعادت با ارسال رسل و انزال كتب، موهبتى بزرگ از ساحت اقدس من است.

بنابراين، آيا من و توجه به من، بايد دل هاى شما را پر كند و بر سراسر وجود شما مستولى شود و شما را مشغول به خود سازد و به اصلاح اعمال و تهذيب اخلاق و تأمين حيات جاودان وادارتان كند، يا ياد پدران مشركِ بى هرگونه كمالِ پوسيده در دل خاك؟!

فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ؟ (1) 1

شما را چه مى شود؟ چگونه داورى مى كنيد؟

آيا حتّى در اين مواقف و مشاعرى كه صرفاً براى توجه به خدا و تأمين حيات عُقبى تأسيس شده است، پول و ثروت دنيا بايد محور افكار شما باشد و آهنگ سود و زيان زندگى مادّى در فضاى جان شما طنين افكند و حزن و فرح در قلوب شما ايجاد كند يا نام خدا و نغمه هاى روح افزاى اللَّه اكبر و لا اله الّا اللَّه و سبحان اللَّه؟

فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي اْلأَبْصارِ. (2) 2

فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ، وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ. أُولئِكَ لَهُمْ نَصِيبٌ مِمَّا كَسَبُوا (3) 3

پاره اى از مردم هستند كه (بر اثر پستى همّت، مطلوبى جز دنيا ندارند و به هنگام دعا نيز از خدا جز دنيا نمى خواهند) مى گويند: خدايا، در دنيا، بما بده؛ و براى آنها در آخرت، بهره اى نخواهد بود. اما بعضى هستند كه (همّت عالى دارند و طالب سعادت دارين مى باشند) مى گويند: خدايا، در دنيا به ما بهره نيك بده و در آخرت بهره نيك بده و ما را از عذاب آتش نگه دار. آنهايند كه از آنچه در دنيا كرده اند بهره اى عايدشان مى شود.


1- . اقتباس از سوره قلم آيه 36
2- . حشر، ذيل آيه 2.
3- . بقره: 200- 202

ص:227

حال اى زائران بيت محرّم

حال، اى زائران بيت محرّم، به خود آييد كه اين نداى آسمانى قرآن، هم اكنون با سطوت و هيبت مخصوص به خود، در گوش جان ما طنين انداز است كه هان اى قاصدان خانه حق كه جامه دنيا از تن كنده و لبّيك گويان به سوى خانه معبود آمده ايد، اى گروه وقوف كننده در منى و عرفات و مشعرالحرام، اى سنگساركنندگان شيطان و اتباع شيطان، اى ذبح كنندگان گوسفند نفس امّاره به امر خالق سبحان، اى كسانى كه با تراشيدن موى سر و چيدن ناخن، رذايل اخلاقى و افكار شيطانى را از سر ريخته و چنگال خود را از حرامكارى و حرامخوارى كوتاه كرده ايد و با طهارت جسمى و روحى دور خانه حق چرخيده و با استلام حجر، دست بيعت به دست خدا داده و پيمان وفادار ماندن بر عهد بندگى و اطاعت فرمان، با خدا بسته ايد، به هوش باشيد كه اينمواقف را از ياد نبريد و عهد ميثاق را فراموش نكنيد.

فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً. (1) 1

بعد از قضا، مناسك و بازگشت به وطن ها و اهل و عيال خود، بيش از همه كس به ياد خدا باشيد و ياد خدا را در هيچ جا و در هيچ حال از صفحه خاطر نزدائيد و الى الابد، حليف ايمان و اسلام و خاضع در برابر فرمان خدا بوده و در وفاى به پيمان، ثابت بمانيد و پيوسته اين آيه قرآن را نصب العين خود قرار دهيد.

الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللَّهُ وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى وَ اتَّقُونِ يا أُولِي اْلأَلْبابِ. (2) 2

اوقات حجّ، ماه هاى معلوم است (شوّال و ذوالقعده و ذوالحجّه). هر كس كه فريضه حج را در اوقات خودش انجام بدهد بايد بداند كه شهوترانى و فسق و منازعه، در حج روا نمى باشد و هر كار خوبى كه انجام دهيد خدا آن را مى داند. توشه برداريد كه بهترين توشه، تقوا و پرهيزكارى


1- . بقره: 200
2- . بقره آيه 197.

ص: 228

است. از عذاب من برحذر باشيد و رعايت جانب من بنمائيد اى خردمندان.

يعنى اى مسلمانان! نه چنين است كه خوددارى از گناه و پرهيز از عادات حيوانى و خشم و درنده خويى، منحصر به حال احرام و چند روز ايّام حج باشد، بلكه اين، يك نوع تمرين و به اصطلاح، ديدن كلاس تربيت است تا حالت تقوا و كنترل شهوات حيوانى، به صورت ملكه اى راسخ در قلب انسان درآيد، به همان گونه كه روزه يك ماهه ماه مبارك رمضان، براى به دست آوردن ملكه تقوا در جان انسان است، كه مى فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ. (1) 1

اى گروه مؤمنان! روزه بر شما واجب شده است، آن چنان كه بر امّت هاى پيشين واجب بوده، براى اين كه واجد ملكه تقوا (پرهيزگار) بشويد.

پس كسى كه قصد خانه خدا كرده (حجّ، در لغت به معناى قصد است) و جامه احرام پوشيده و لبّيك گفته و استلام حجرالاسود نموده و پيمان بندگى با خدا بسته است، بايد اين آيه قرآن، برنامه هميشگى زندگى اش باشد:

فَلا رَفَثَ وَلا فُسُوقَ وَلا جِدالَ فِي الحَجِّ. (2) 2

مطلقاً رفتار و گفتار آلوده به شهوت نامشروع، ممنوع. سخنان ناپسند از دروغ و غيبت و ناسزا، به كلّى متروك. منازعه و پرخاشگرى و ماجراجويى از صفحه زندگى، بركنار!

و پيوسته به حكم كريمه وَتَزَوَّدوا فانَّ خَيْرَ الزّادِ التَّقْوى (3) 3 در مقام به دست آوردن توشه تقوا و رعايت جانب خدا باشد و همواره به خود تلقين كند كه اين اعضا و جوارح من، شرف تماس با كعبه و حجرالاسود را به دست آورده است. ديگر نسزد كه به لوث خطا و گناه آلوده شود.


1- . بقره: 183
2- . بقره: 197
3- . همان.

ص: 229

چشمى كه نقش خانه معبود را در خود جا داده، روا نيست كه گذرگاه مناظر شيطانى ضدّ خدا گردد و خود را از تماشاى صحنه هاى ناپسند نزد خدا پر سازد.

گوشى كه در آن، مراكز حسّاس عبادت، از همه جا، نغمه هاى آسمانى اذكار و تلاوت آيات قرآن شنيده است، كى روا باشد كه بار دگر به پليدى آواى هوس انگيز مردان و زنان آلوده، ملوّث شود؟

پايى كه قدم به مطاف كعبه و مسعى نهاده و در موقف هاى عرفات و مشعر ايستاده است، سزاوار نيست كه العياذ باللَّه قدم به اماكن فساد و مراكز گناه بگذارد.

زبانى كه لبّيك اجابت دعوت، به خدا گفته است، تا آخر عمرش نبايد لبّيك پذيرش دعوت، به شيطان گويد.

آن لب و آن دهانى كه با حجرالاسود و اركان كعبه و مرقد مطهّر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله تماس يافته است، بايد قدر خود را بشناسد و هرگز با كلمات زشت و سخنان ركيك و ناپسند، آشنا نشود.

آرى:

فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ. (1) 1

راستى، چه بى خبر از معنى و مقصد حجّ است آن زن مسلمانى كه بعد از پوشيدن جامه احرام و گفتن لبّيك اللهم لبّيك، بار دگر از جامه عفّت بيرون آمده و با كمال وقاحت در برابر مردان و جوانان، حجاب خود را حفظ نكرده و در عين حال خود را خانمِ مكّه رفته و حج بجاآورده بداند!

و چه ناآگاه است آن مرد مسلمانى كه در منى، گوسفند هواى نفس را كشته و با چيدن مو و ناخن، چنگال، از مال و جان و عرض و آبروى مردم كشيده و با استلام حجرالاسود، پيمان صلح و آشتى با خدا بسته است، اما همين كه به وطن برگشته، بار دگر راه و رسم خونخوارى و بى بندوبارى را از سر گرفته و همچون حيوان درنده اى، به جان مردم افتاده و از طريق رباخوارى و فروش اجناس تقلّبى و ارتكاب انواع جنايات، با


1- . بقره: 197

ص: 230

بى شرمى اعلان جنگ با خدا داده است! فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ (1) 1.

سعدى مى گويد:

سالى، نزاع در ميان پيادگان حاجّ افتاد و داعى هم در آن سفر پياده بود. انصاف، در سر و روى يكديگر افتاديم و داد فسق و جدال بداديم. كجاوه نشينى را شنيدم كه با عديل خود همى گفت: ياللعجب، پياده عاج چون عرصه شطرنج به سر مى برد، فرزين مى شود.

يعنى به از آن مى شود كه بود. و پيادگان حاجّ عرصه باديه به سر بردند و بَتَر شدند!

از من بگوى حاجى مردم گزاى را كو پوستين خلق به آزار مى درد

حاجى تو نيستى! شتر است از براى آنك بيچاره، خار مى خورد و بار مى برد (2) 2

2- موعظه اى لطيف از دانشمندى اديب

يا مَعْشَرَ الْحُجَّاجِ النَّاسِلِينَ مِنَ الْفِجاجِ، اتَعْقِلُونَ ما تُواجِهُونَ وَالى مَنْ تَتَوَجَّهُونَ؟ امْ تَدْرُونَ عَلى مَنْ تَقْدَمُونَ وَعَلامَ تُقْدِمُونَ؟ أَتَخالُونَ انَّ الْحَجَّ هُوَ اخْتِيارُ الرَّواحِلِ وَقَطْعُ الْمَراحِلِ وَاتِّخاذُ الْمَحامِلِ؟ امْ تَظُنُّونَ انَّ النُّسُكَ هُوَ نَضْوُ الاردانِ وَانْضاءُ الابْدانِ وَمُفارَقَةُ الْوِلْدانِ وَالتَنائِي عَنِ الْبُلْدان؟ كَلّا واللَّهِ بَلْ هُوَ اجْتِنابُ الْخَطيئَةِ قَبْلَ اجْتِلابِ الْمَعطِيَّةِ وَاخْلاصُ النِّيَّةِ فِي قَصْدِ تِلْكَ الْبَنِيَّةِ وَامْحاضُ الطَّاعَةِ عِنْدَ وِجْدانِ الاسْتِطاعَةِ وَاصْلاحُ الْمُعامَلاتِ امامَ اعْمالِ الْيَعْمَلاتِ. فَوَالَّذى شَرَعَ الْمَناسِكَ لِلنَّاسِكِ وَارْشَدَ السَّالِكَ فِي اللَّيْلِ الْحالِكِ ما يُنَقِّى الاغْتِسالُ بِالذُّنُوبِ مِنَ الانْغِماسِ فى الذُّنُوبِ وَلا تَعْدِلُ تَعْرِيَةُ الاجْسامِ بِتَعْبِيَةِ الاحْرامِ وَلا تُغْنِي لِبْسَةُ الاحْرامِ عَنِ التَّلَبُّسِ بِالْحَرامِ وَلا يَنْفَعُ الاضْطِباعُ بِالْازارِ مَعَ الْاضْطِلاعِ بِالْاوْزارِ وَلا يُجْدِى التَّقَرُّبُ بِالْحَلْقِ مَعَ


1- . بقره: 279
2- . كليات سعدى، ص 91، حكايت 2.

ص: 231

التَّقَلُّبِ فِي ظُلْمِ الْخَلْقِ وَلا يَرْحَضُ التَّنَسُّكُ بِالتَّقْصِيرِ دونَ التَّمَسُّكِ بِالتَّقْصِيرِ وَلا يَسْعَدُ بِعَرَفَةَ غَيْرُ اهْلِ الْمَعْرِفَةِ وَلا يَزْكُوا بِالْخَيْفِ مَنْ يَرْغَبُ فى الْحَيْفِ وَلا يَشْهَدُ الْمَقامَ الّا لَمَنِ اسْتَقامَ وَلا يُحْظِي بِقَبُولِ الْحِجَّةِ مَنْ زاغَ مِنَ الْمَحَجَّةِ فَرَحِمَ اللَّهُ امْرَءً صَفا قَبْلَ مَسْعاهُ الَى الصَّفا وَوَرَدَ شَرِيعَةَ الرِّضا قَبْلَ شَرُوعِهِ الَى الاضاء وَنَزَعَ عَنْ تَلْبِيسِهِ قَبْلَ نَزْعٍ مَلْبُوسِهِ وَفاضَ بِمَعْرُوفِهِ قَبْلَ الافاضَةِ مِنْ تَعْرِيفِهِ. (1) 1

اى گروه حاجيان كه درّه ها و راه هاى پهناور بيابان را به سرعت مى پيماييد! آيا هيچ مى انديشيد كه با چه مواجه مى شويد و رو به كه مى آوريد؟ يا مى دانيد بر چه كسى وارد مى شويد و به چه كارى اقدام مى كنيد؟

آيا چنين مى پنداريد كه حجّ، همانا برگزيدن مركب ها و نشستن در محمل ها و پيمودن راه ها و طىّ منزل هاست؟! يا گمان مى كنيد عبادت، تنها كندن جامه از تن و لاغر كردن بدن و جدا شدن از فرزند و زن و دور افتادن از وطن است؟! نه هرگز به خدا قسم.

بلكه حجّ، پياده گشتن از مركب گناه است پيش از سوار شدن بر مركب راه. خالص كردن نيّت است در قصد زيارت. محض امتثال امر و اطاعت است به هنگام توانايى و استطاعت. اصلاح كار خود با مردم است و ابراء ذمّه از حقوق النّاس، پيش از به راه انداختن مركب هاى ورزيده و خوش رفتار.

قسم به تنظيم كننده برنامه بندگى براى بندگان سالك راه، و ره نماينده رهروان در دل شب هاى سياه، كه شست وشو دادن تن با چند دلو آب بيرون كشيده از ته چاه، بى نياز نمى كند از تطهير جان فرورفته در چاه گناه.

عريان كردن جسم از قبا و كفش و كلاه، برابرى نمى كند با مجهّز ساختن روح از براى احرام ورود به درگاه اله.

چه فايده از پوشيدن جامه احرام، براى فرد پيچيده در انواع كسب و كار حرام؟ چه بهره مى برد از طواف به صورت در حال انكسار، آدمى كه به جان، حمّال فراوان وزر است و وبال؟

نفعى ندهد تراشيدن سر در منى با آلودگى به مظالم و غلتيدن در لجنزار تعدّى به حقوق بندگان خدا. كوتاه كردن موى شارب و چيدن ناخن، چگونه بشويد قذارت مال مردم خوردن و خون


1- مقامات حريرى، المقامة الحادية والثلثون الشاميه.

ص: 232

مردم مكيدن را؟ در عرفات، آن كس به سعادت رسد كه صاحب عرفان و بصيرت باشد. چه تناسب با مسجد خيف دارد، آن كس كه پليدى ظلم و حيف از دست و زبانش بارد؟

حضور در مقام ابراهيم نيابد، مگر كسى كه در مقام طاعت و بندگى ثابت قدم بماند. بهره اى از حج نبرد، كسى كه از طريق مستقيم حق، به انحراف گرايد.

پس رحمت خدا بر مردى كه پيش از سعى در كوه صفا به صفاى قلب خود فزايد و قبل از سرازيرى در مسعى، به آبشخور رضا درآيد.

پيش از آن كه لباس از تن و كفش و كلاه از پا و سر بردارد، حجاب غِشّ و تلبيس و دغل، از چهره جان بزدايد.

قبل از شروع به افاضه از عرفات، به افاضه خير و نيكى و احسان بپردازد.

3- داستانى جالب و بيانى جامع از امام سجاد (ع) در اسرار حجّ (روايت شبلى)

اشاره

3- داستانى جالب و بيانى جامع از امام سجاد عليه السلام در اسرار حجّ (روايت شبلى)

در اين جا مناسب است، روايتى را كه مرحوم محدّث نورى، رضوان اللَّه عليه، در كتابمستدرك الوسائل آورده است، تيمّناً نقل و ترجمه كنيم؛ چرا كه حِكَم و فوايد عظيم اخلاقى و اسرار لطيف روحى و نكات دقيق تربيتى كه در احكام متقن الهى، مخصوصاً در مناسك عاليه حج قرار داده شده است، وقتى از مجراى كلام نورانى امام معصوم عليه السلام و حجّت كبراى حضرت حق ابلاغ و القا مى شود، از حيث هدايت دل هاى آماده و تربيت قلوب صافى تأثيرى عميق تر و راسخ تر خواهد داشت و در نفوس اهل ايمان جايگزين تر خواهد شد.

اگرچه در مباحث گذشته، بر حسب تناسب مبحث و اقتضاى مقام، فرازهايى چند از همين روايت، مورد استناد و استشهاد واقع شد، اما نقل تمام آن موكول به بعد گرديد و اينك به كمك خدا تمام متن روايت را قسمت به قسمت نقل مى كنيم و دنبال هر قسمت ترجمه اش را مى آوريم:

الْعَالِمُ الْجَلِيلُ الْأَوَّاهُ السَّيِّدُ عَبْدُ اللَّهِ سِبْطُ الْمُحَدِّثِ الْجَزَائِرِيِّ فِي شَرْحِ النُّخْبَةِ، قَالَ وَجَدْتُ فِي عِدَّةِ مَوَاضِعَ أُوَثِّقُهَا بِخَطِّ بَعْضِ الْمَشَايِخِ الَّذِينَ عَاصَرْنَاهُمْ مُرْسَلًا أَنَّهُ لَمَّا رَجَعَ مَوْلَانَا زَيْنُ الْعَابِدِينَ عليه السلام مِنَ الْحَجِّ اسْتَقْبَلَهُ الشَّبْلِيُّ فَقَالَ

ص: 233

عَلَيْهِ السَّلام لَهُ حَجَجْتَ يَا شَبْلِيُّ قَالَ نَعَمْ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ.

عالم جليل كثيرالتضرّع به درگاه خدا، سيّد عبداللَّه سبط محدّث جزائرى در كتاب شرح النّخبه مى گويد: در مواضع عديده اى يافته ام اين روايت را كه موثّق ترين آن، به خطّ بعض بزرگان از معاصران است كه به طورمُرسل نقل شده است: وقتى مولاى ما، امام زين العابدين عليه السلام، از سفر حجّ مراجعت فرمودند،شبلى (1) 1 به استقبال حضرت رفت و امام عليه السلام (ضمن صحبت) فرمود:حج بجاآورده اى اى شبلى؟ عرض كرد:بله يا ابن رسول اللَّه!

فَقَالَ عليه السلام: أَ نَزَلْتَ الْمِيقَاتَ وَ تَجَرَّدْتَ عَنْ مَخِيطِ الثِّيَابِ وَ اغْتَسَلْتَ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ عليه السلام: فَحِينَ نَزَلْتَ الْمِيقَاتَ نَوَيْتَ أَنَّكَ خَلَعْتَ ثَوْبَ الْمَعْصِيَةِ وَ لَبِسْتَ ثَوْبَ الطَّاعَةِ قَالَ لَاقَالَ فَحِينَ تَجَرَّدْتَ عَنْ مَخِيطِ ثِيَابِكَ نَوَيْتَ أَنَّكَ تَجَرَّدْتَ مِنَ الرِّيَاءِ وَ النِّفَاقِ وَ الدُّخُولِ فِي الشُّبُهَاتِ؟ قَالَ: لَا. قَالَ عليه السلام: فَحِينَ اغْتَسَلْتَ نَوَيْتَ أَنَّكَ اغْتَسَلْتَ مِنَ الْخَطَايَا وَ الذُّنُوبِ؟ قَالَ: لَا. قَالَ عليه السلام: فَمَا نَزَلْتَ الْمِيقَاتَ وَ لَاتَجَرَّدْتَ عَنْ مَخِيطِ الثِّيَابِ وَ لَااغْتَسَلْتَ.

فرمود:آيا در ميقات فرود آمدى، جامه هاى دوخته، از تن كندى و غسل كردى؟ گفت:بله.

فرمود:آيا در آن موقع، نيّت اين داشتى كه لباس گناه از خود خلع مى كنى و جامه طاعت مى پوشى؟ گفت:خير.

فرمود:آيا به هنگام برهنه گشتن از پوشاك دوخته ات، توجه به اين معنى داشتى كه از ريا و نفاق و ورود در كارهاى شبهه ناك، مجرّد و بركنار مى گردى؟ گفت:خير.

فرمود:آيا موقع غسل و شست وشو دادن تن، قاصد اين بودى كه خود را از خطيئات و گناهان، شست وشو مى دهى؟ گفت:نه.

فرمود:بنابراين، نه در ميقات فرود آمده اى و نه از لباس دوخته، مجرّد گشته اى و نه غسلى كرده اى.

ثُمَّ قَالَ عليه السلام: تَنَظَّفْتَ وَ أَحْرَمْتَ وَ عَقَدْتَ بِالْحَجِّ؟ قَالَ نَعَمْ. قَالَ عليه السلام: فَحِينَ تَنَظَّفْتَ وَ أَحْرَمْتَ وَ عَقَدْتَ الْحَجَّ نَوَيْتَ أَنَّكَ تَنَظَّفْتَ بِنُورَةِ التَّوْبَةِ الْخَالِصَةِ للَّهِ تَعَالَى؟ قَالَ لَا.


1- . ظاهراً همان شخص معروف از مشايخ عرفان و تصوّف است، اگرچه از نظر تاريخ، مستبعد مى نمايد.

ص: 234

قَالَ عليه السلام: فَحِينَ أَحْرَمْتَ نَوَيْتَ أَنَّكَ حَرَّمْتَ عَلَى نَفْسِكَ كُلَّ مُحَرَّمٍ حَرَّمَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ؟ قَالَ لَا. قَالَ عليه السلام: فَحِينَ عَقَدْتَ الْحَجَّ نَوَيْتَ أَنَّكَ قَدْ حَلَلْتَ كُلَّ عَقْدٍ لِغَيْرِ اللَّهِ؟ قَالَ: لَا. قَالَ لَهُ عليه السلام: مَا تَنَظَّفْتَ وَ لَاأَحْرَمْتَ وَ لَاعَقَدْتَ الْحَجَّ.

سپس فرمود:آيا خود را تنظيف كردى (كثافات و موهاى زايد را از بدن زدودى) و لباس احرام پوشيدى و پيمان حج بستى؟

عرض كرد:آرى.

فرمود:آيا همزمان با تنظيف بدن، نيّت اين كردى كه با داروى توبه خالص قذارت و كثافت گناه از قلب و جان، بزدايى؟

گفت:خير.

فرمود:آيا موقع مُحرم شدن، متوجه اين معنى بودى كه تمام آنچه را كه خدا حرام كرده، بر خود تحريم كنى و هرگز پيرامون آن نگردى؟

گفت:نه.

فرمود:آيا به هنگام عقد الحج و بستن پيمان حج، به اين نيّت بودى كه هرگونه عهد و قرارداد با غير خدا را (كه بر خلاف رضاى خدا است) مُنحلّ كنى (و زير پا بگذارى و تنها با خدا عقد عبوديّت و بندگى ببندى)؟ گفت:نه.

فرمود:پس با نداشتن چنين قصدى، در حقيقت نه تنظيف كرده اى و نه محرم شده اى و نه پيمان حج بسته اى.

قَالَ عليه السلام لَهُ: أَ دَخَلْتَ الْمِيقَاتَ وَ صَلَّيْتَ رَكْعَتَيِ الْإِحْرَامِ وَ لَبَّيْتَ؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ عليه السلام: فَحِينَ دَخَلْتَ الْمِيقَاتَ نَوَيْتَ أَنَّكَ بِنِيَّةِ الزِّيَارَةِ؟ قَالَ: لَا. قَالَ عليه السلام: فَحِينَ صَلَّيْتَ الرَّكْعَتَيْنِ نَوَيْتَ أَنَّكَ تَقَرَّبْتَ إِلَى اللَّهِ بِخَيْرِ الْأَعْمَالِ مِنَ الصَّلَاةِ وَ أَكْبَرِ حَسَنَاتِ الْعِبَادِ؟ قَالَ: لَا. قَالَ عليه السلام: فَحِينَ لَبَّيْتَ نَوَيْتَ أَنَّكَ نَطَقْتَ للَّهِ سُبْحَانَهُ بِكُلِّ طَاعَةٍ وَ صُمْتَ عَنْ كُلِّ مَعْصِيَةٍ؟ قَالَ لَا. قَالَ لَهُ عليه السلام: مَا دَخَلْتَ الْمِيقَاتَ وَ لَاصَلَّيْتَ وَ لَالَبَّيْتَ.

ص: 235

فرمود:آيا وارد ميقات شدى و دو ركعت نماز (براى احرام) خواندى و لبّيك گفتى؟ عرض كرد:آرى.

امام فرمود:موقع ورود به ميقات، آيا نيّتت اين بود كه به قصد زيارت، داخل ميقات مى شوى؟

(يعنى براى تحصيل شرايط زيارت بيت محرّم).

گفت:خير. فرمود:آيا دو ركعت نماز كه مى خواندى، در نيّت داشتى كه به سبب بهترين اعمال و بزرگترين حسنات بندگان كه نماز است، به خدا نزديك مى شوى؟

گفت:خير.

فرمود:آيا به هنگام گفتن لبّيك، اين نيّت در تو بود كه بر اساس تعهّد به طاعت در تمام موارد اطاعت و سكوت و خوددارى از همه گونه معصيت، با خدا سخن مى گويى و پيمان عبوديت همه جانبه با خدا مى بندى؟

گفت:نه.

فرمود:پس در اين صورت، نه داخل ميقات شده اى و نه در حقيقت، نماز خوانده اى و نه لبّيك واقعى گفته اى.

ثُمَّ قَالَ عليه السلام لَهُ: أَ دَخَلْتَ الْحَرَمَ وَ رَأَيْتَ الْكَعْبَةَ وَ صَلَّيْتَ؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ عليه السلام: فَحِينَ دَخَلْتَ الْحَرَمَ نَوَيْتَ أَنَّكَ حَرَّمْتَ عَلَى نَفْسِكَ كُلَّ غِيبَةٍ تَسْتَغِيبُهَا الْمُسْلِمِينَ مِنْ أَهْلِ مِلَّةِ الْإِسْلَامِ؟ قَالَ: لَا. قَالَ عليه السلام: فَمَا دَخَلْتَ الْحَرَمَ وَ لَارَأَيْتَ الْكَعْبَةَ وَ لَاصَلَّيْتَ.

سپس امام عليه السلام فرمود:آيا به حرم داخل شدى و كعبه را ديدى و نماز خواندى؟

عرض كرد:آرى.

فرمود:آيا داخل شدنت به حرم، به اين نيّت بود كه هر گونه غيبت و نسبت ناروا كه در غياب مسلمانان درباره آنان روا مى داشتى، بعد از اين بر خود حرام كنى و با ورودت به حرم امن خدا، تمام اهل ملّت اسلام را مأمون از شرّ فكر و زبانت گردانيدى؟

گفت:نه.

فرمود:آيا وقتى به مكّه رسيدى، در دل گذراندى كه از اين سفر، جز خدا، مقصد و مطلوبى ندارم و چيزى نمى خواهم؟

ص: 236

فَانْتَ لا غَيْرُكَ مُرادِي وَلَكَ لا لِسِواكَ سَهَرِي وَسُهادِي. (1) 1

گفت:خير.

فرمود:پس در واقع، نه داخل حرم خدا شده اى و نه كعبه را ديده اى و نه نماز خوانده اى.

ثُمَّ قَالَ طُفْتَ بِالْبَيْتِ وَ مَسِسْتَ الْأَرْكَانَ وَ سَعَيْتَ؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ عليه السلام: فَحِينَ سَعَيْتَ نَوَيْتَ أَنَّكَ هَرَبْتَ إِلَى اللَّهِ وَ عَرَفَ مِنْكَ ذَلِكَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ؟ قَالَ: لَا. قَالَ عليه السلام: فَمَا طُفْتَ بِالْبَيْتِ وَ لَامَسِسْتَ الْأَرْكَانَ وَ لَاسَعَيْتَ.

بعد فرمود:آيا طواف بيت كردى و مسّ اركان نمودى و در انجام اين اعمال، از خود سعى وافى نشان دادى؟

گفت:آرى.

فرمود:آيا هنگام سعى و كوشش در انجام اين اعمال، از صميم جان، نشان دهنده اين حقيقت بودى كه (از شرّ مكايد شيطان و وساوس نفس امّاره بالسوء) گريخته و خود را به پناه خدا افكنده اى و به راستى اين فرار از ماسوا و پناهندگى به خدا را حضرت علّام الغيوب از تو شناخته و باور كرده بودى، يعنى صورت تنها نبود و واقعيت داشت يا نه؟

گفت:نه.

فرمود:پس طواف بيت نكرده اى و مسّ اركان ننموده اى و سعى وافى، از خود نشان نداده اى.

ثُمَّ قَالَ عليه السلام لَهُ: صَافَحْتَ الْحَجَرَ وَ وَقَفْتَ بِمَقَامِ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام وَ صَلَّيْتَ بِهِ رَكْعَتَيْنِ؟ قَالَ: نَعَمْ. فَصَاحَ عليه السلام صَيْحَةً كَادَ يُفَارِقُ الدُّنْيَا ثُمَّ قَالَ آهِ آهِ. ثُمَّ قَالَ عليه السلام: مَنْ صَافَحَ الْحَجَرَ الْأَسْوَدَ فَقَدْ صَافَحَ اللَّهَ تَعَالَى فَانْظُرْ يَا مِسْكِينُ لَا تُضَيِّعْ أَجْرَ مَا عَظُمَ حُرْمَتُهُ وَ تَنْقُضِ الْمُصَافَحَةَ بِالْمُخَالَفَةِ وَ قَبْضِ الْحَرَامِ نَظِيرَ


1- . از جملات هشتمين از مناجات خمس عشره است و جزء حديث نيست.

ص: 237

أَهْلِ الْآثَامِ.

پس به او فرمود:آيا با حجرالاسود مصافحه كردى و در مقام ابراهيم عليه السلام ايستادى و دو ركعت نماز بجاآوردى؟

عرض كرد:آرى.

در اين موقع، امام عليه السلام، ناله اى كرد و فريادى كشيد، آن چنان كه نزديك بود از دنيا مفارقت كند، آن گاه فرمود:آه آه، كسى كه با حجرالاسود مصافحه كند، در حقيقت، با خداى تعالى مصافحه كرده است. پس بنگر اى بيچاره و نيكو توجه كن تا اجر كارى را كه حرمت آن در پيشگاه خدا بس عظيم است، ضايع نسازى و همچون مجرمان تبهكار از در طغيان و عصيان در نيايى و با مخالفت فرمان خدا و ناپرهيزى از حرام، ارزش مصافحه با خدا را از دست ندهى و پيمان عبوديت او را در هم نشكنى.

ثُمَّ قَالَ عليه السلام: نَوَيْتَ حِينَ وَقَفْتَ عِنْدَ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام أَنَّكَ وَقَفْتَ عَلَى كُلِّ طَاعَةٍ وَ تَخَلَّفْتَ عَنْ كُلِّ مَعْصِيَةٍ؟ قَالَ: لَا. قَالَ عليه السلام: فَحِينَ صَلَّيْتَ فِيهِ رَكْعَتَيْنِ نَوَيْتَ أَنَّكَ صَلَّيْتَ بِصَلَاةِ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام وَ أَرْغَمْتَ بِصَلَاتِكَ أَنْفَ الشَّيْطَانِ؟ قَالَ: لَا. قَالَ عليه السلام لَهُ: فَمَا صَافَحْتَ الْحَجَرَ الْأَسْوَدَ وَ لَاوَقَفْتَ عِنْدَ الْمَقَامِ وَ لَاصَلَّيْتَ فِيهِ رَكْعَتَيْنِ.

سپس فرمود:آيا موقع وقوف در مقام ابراهيم عليه السلام اين نيّت در تو بود كه اين توقّف در مقام (محلّ ايستادن ابراهيم خليل عليه السلام) نشان دهنده تصميم قاطع، بر قيام به طاعت و فرمانبردارى در پيشگاه اقدس حقّ و پرهيز از تمام صحنه هاى عصيان و گناه است؟

گفت:خير.

فرمود:آيا هنگام اداى نماز در مقام، اين نيّت را داشتى كه با همين نمازت، نماز حضرت ابراهيم عليه السلام بجاآورده و بينى شيطان را به خاك مى مالى. گفت:نه.

فرمود:پس در واقع، نه با حجرالاسود مصافحه كرده اى و نه در مقام ابراهيم ايستاده اى و نه نماز در مقام بجاآورده اى.

ثُمَّ قَالَ عليه السلام لَهُ: أَشْرَفْتَ عَلَى بِئْرِ زَمْزَمَ وَ شَرِبْتَ مِنْ مَائِهَا؟ قَالَ: نَعَمْ.

ص: 238

قَالَ عليه السلام: انَوَيْتَ أَنَّكَ أَشْرَفْتَ عَلَى الطَّاعَةِ وَ غَضَضْتَ طَرْفَكَ عَنِ الْمَعْصِيَةِ؟ قَالَ لَا. قَالَ عليه السلام: فَمَا أَشْرَفْتَ عَلَيْهَا وَ لَاشَرِبْتَ مِنْ مَائِهَا.

فرمود:آيا بر سر چاه زمزم رفتى و از آب آن نوشيدى؟ گفت:آرى. فرمود:از اشراف بر آن چاه و آشاميدن از آن آب (كه بر اثر اخلاص و توكّل يك زن باايمان در هزاران سال قبل، از زمين جوشيده و تاكنون جارى است) اين نيّت و تصميم در تو پيدا شد كه بايد اشراف بر طاعت حق و بندگى با اخلاص در صفحه قلبت تحقّق يابد و از صحنه هاى گناه و معصيت چشم بپوشى و اعراض كنى؟ (تا چشمه آب حيات از عمق وجودت بجوشد و شادابى همه جانبه ات ببخشد).

گفت:خير.

فرمود:پس در عالم معنى و حقيقت، مُشرف بر چاه زمزم نشدى و از آب آن ننوشيده اى (يعنى آن آثار روحى و طهارت قلبى و تشفّى از امراض باطنى كه بايد از نوشيدن آن آب عايدت شود، نمى شود).

ثُمَّ قَالَ لَهُ عليه السلام أَسَعَيْتَ بَيْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ وَ مَشَيْتَ وَ تَرَدَّدْتَ بَيْنَهُمَا؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ عليه السلام لَهُ: نَوَيْتَ أَنَّكَ بَيْنَ الرَّجَاءِ وَ الْخَوْفِ؟ قَالَ: لَا. قَالَ عليه السلام: فَمَا سَعَيْتَ وَ لَامَشَيْتَ وَ لَاتَرَدَّدْتَ بَيْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ.

پس از آن فرمود:آيا سعى بين صفا و مروه را انجام دادى. بين آن دو كوه، راه رفتى و رفت وآمد كردى؟

گفت:آرى. فرمود:آيا نيّتت اين بود كه بين خوف و رجا و بيم و اميد (نسبت به قبولى اعمال خود در پيشگاه خدا) قرار گرفته اى (و نمى دانى كه مقبول يا مردود درگاه خواهى شد)؟

گفت:خير.

فرمود:پس سعى و راه رفتن و رفت وآمد كردن تو بين صفا و مروه، خالى از معنى و عارى از حقيقت بوده و گويى كه انجام نداده اى.

ثُمَّ قَالَ عليه السلام: أَ خَرَجْتَ إِلَى مِنى قَالَ: نَعَمْ. قَالَ عليه السلام: نَوَيْتَ أَنَّكَ آمَنْتَ النَّاسَ مِنْ لِسَانِكَ وَ قَلْبِكَ وَ يَدِكَ.

ص: 239

قَالَ: لَا. قَالَ عليه السلام: فَمَا خَرَجْتَ إِلَى مِنى

فرمود:آيا از مكّه به قصد منى بيرون رفتى. (1) 1

گفت:آرى.

فرمود:آيا از رفتنت به منى در اين نيّت بودى كه مردم را از شرّ دست و فكر و زبانت در امان قرار دهى و احدى را بعد از اين، با دست و زبانت نيازارى و قلباً بدخواه كسى نباشى.

گفت:خير.

فرمود:پس در واقع به منى نرفته اى و كار مؤثّرى انجام نداده اى.

ثُمَّ قَالَ لَهُ: أَ وَقَفْتَ الْوَقْفَةَ بِعَرَفَةَ وَ طَلَعْتَ جَبَلَ الرَّحْمَةِ وَ عَرَفْتَ وَادِيَ نَمِرَةَ وَ دَعَوْتَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ عِنْدَ الْمِيلِ وَ الْجَمَرَاتِ؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ عليه السلام: هَلْ عَرَفْتَ بِمَوْقِفِكَ بِعَرَفَةَ مَعْرِفَةَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ أَمْرَ الْمَعَارِف وَ الْعُلُومِ وَ عَرَفْتَ قَبْضَ اللَّهِ عَلَى صَحِيفَتِكَ وَ اطِّلَاعَهُ عَلَى سَرِيرَتِكَ وَ قَلْبِكَ؟ قَالَ: لَا. قَالَ عليه السلام: نَوَيْتَ بِطُلُوعِكَ جَبَلَ الرَّحْمَةِ أَنَّ اللَّهَ يَرْحَمُ كُلَّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ وَ يَتَوَلَّى كُلَّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةٍ؟ قَالَ: لَا. قَالَ عليه السلام: فَنَوَيْتَ عِنْدَ نَمِرَةَ أَنَّكَ لَاتَأْمُرُ حَتَّى تَأْتَمِرَ وَ لَاتَزْجُرُ حَتَّى تَنْزَجِرَ؟ قَالَ: لَا. قَالَ عليه السلام: فَعِنْدَ مَا وَقَفْتَ عِنْدَ الْعَلَمِ وَ النَّمِرَاتِ نَوَيْتَ أَنَّهَا شَاهِدَةٌ لَكَ عَلَى الطَّاعَاتِ حَافِظَةٌ لَكَ مَعَ الْحَفَظَةِ بِأَمْرِ رَبِّ السَّمَاوَاتِ قَالَ لَاقَالَ فَمَا وَقَفْتَ بِعَرَفَةَ وَ لَاطَلَعْتَ جَبَلَ الرَّحْمَةِ وَ لَاعَرَفْتَ نَمِرَةَ وَ لَادَعَوْتَ وَ لَاوَقَفْتَ عِنْدَ النَّمِرَاتِ.

پس امام عليه السلام به او فرمود:آيا وقوف در عرفات انجام دادى؟ بالاى جبل الرّحمة رفتى؟ وادى


1- . مستحب است شب عرفه را حجّاج در منى باشند.

ص: 240

نَمِرَه (1) 1 را شناختى و خدا را خواندى؟

گفت:آرى.

فرمود:آيا با وقوفت در موقف عرفه، حقّ معرفت و شناسايى خدا را به دست آوردى و پى به معارف و علوم الهى (به قدر ظرفيت و استعداد خود) بردى. دانستى كه به تمام وجودت در قبضه قدرت خدا هستى و او، از نهان كار و خفاياى قلب تو مطّلع است؟

عرضه داشت:خير.

فرمود:آيا بالاى كوه رحمت كه درآمدى، به خاطرت گذراندى كه خدا بر هر مرد و زن باايمانى رحمت مى آورد و هر مرد و زن مسلمانى را يارى مى كند؟

گفت:خير.

فرمود:نزدنَمِرَة كه ايستادى انتقال به اين معنى پيدا كردى كه تا خود، تن به اوامر و نواهى خدا ندهى و فرمانبردار نباشى، امر و نهى تو نسبت به ديگران داراى اثر و ثمرى نخواهد بود؟

گفت:نه.

فرمود:در آن موقع كه نزدعَلَم و نَمِرات (2) 2 ايستادى، متذكّر اين شدى كه همين ها شاهد طاعات و عبادات تو هستند و همراه فرشتگان نگهبان، به امر پروردگار آسمان، حافظ و نگهدار تو؟

گفت:خير.

فرمود:پس با اين توصيف، تو واقف در عرفات نبوده اى و بالاى كوه رحمت نرفته اى. نه كوه نَمرِه را شناخته اى و نه نزد نَمرات ايستاده و نه خدا را آن چنان كه بايد، خوانده اى.

ثُمَّ قَالَ عليه السلام: مَرَرْتَ بَيْنَ الْعَلَمَيْنِ وَ صَلَّيْتَ قَبْلَ مُرُورِكَ رَكْعَتَيْنِ وَ مَشَيْتَ بِمُزْدَلِفَةَ وَ لَقَطْتَ فِيهَا الْحَصَى وَ مَرَرْتَ بِالْمَشْعَرِ الْحَرَامِ؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ عليه السلام: فَحِينَ صَلَّيْتَ رَكْعَتَيْنِ نَوَيْتَ أَنَّهَا صَلَاةُ شُكْرٍ فِي لَيْلَةِ عَشْرٍ (كذا) تَنْفِي كُلَّ عُسْرٍ وَ تُيَسِّرُ كُلَّ يُسْرٍ؟ قَالَ: لَا. قَالَ عليه السلام: فَعِنْدَ مَا مَشَيْتَ بَيْنَ الْعَلَمَيْنِ وَ لَمْ تَعْدِلْ عَنْهُمَا يَمِيناً وَ شِمَالًا نَوَيْتَ أَنْ


1- . كوهى است كه از حدود عرفه محسوب مى شود (مجمع البحرين).
2- . نشانه هاى حرم كه بالاى كوه نَمِره منصوب است (مجمع البحرين).

ص: 241

لَا تَعْدِلَ عَنْ دِينِ الْحَقِّ يَمِيناً وَ شِمَالًا لَابِقَلْبِكَ وَ لَابِلِسَانِكَ وَ لَا بِجَوَارِحِكَ؟ قَالَ: لا. قَالَ عليه السلام: فَعِنْدَ مَا مَشَيْتَ بِمُزْدَلِفَةَ وَ لَقَطْتَ مِنْهَا الْحَصَى نَوَيْتَ أَنَّكَ رَفَعْتَ عَنْكَ كُلَّ مَعْصِيَةٍ وَ جَهْلٍ وَ ثَبَّتَّ كُلَّ عِلْمٍ وَ عَمَلٍ؟ قَالَ: لَا. قَالَ عليه السلام: فَعِنْدَ مَا مَرَرْتَ بِالْمَشْعَرِ الْحَرَامِ نَوَيْتَ أَنَّكَ أَشْعَرْتَ قَلْبَكَ إِشْعَارَ أَهْلِ التَّقْوَى وَ الْخَوْفَ للَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؟ قَالَ: لَا. قَالَ عليه السلام: فَمَا مَرَرْتَ بِالْعَلَمَيْنِ وَ لَاصَلَّيْتَ رَكْعَتَيْنِ وَ لَامَشَيْتَ بِالْمُزْدَلِفَةِ وَ لَا رَفَعْتَ مِنْهَا الْحَصَى وَ لَامَرَرْتَ بِالْمَشْعَرِ الْحَرَامِ.

سپس فرمود: آيا از بين العلمين (1) 1 عبور كردى و دو ركعت نماز پيش از مرور از آن، خواندى و بر زمين مزدلفه، راه رفتى و در آن جا سنگريزه ها را برچيدى و بر مشعرالحرام گذر كردى؟ (2) 2

عرضه داشت:آرى.

فرمود:در آن دو ركعت نمازى كه پيش از مرور از بين العلمين خواندى، متذكّر شدى كه آن نماز، نمازى است كه در شب دهم، براى شكر و سپاس به درگاه خدا خوانده مى شود و موجب حلّ مشكلات و آسانى كارها مى گردد؟

گفت:خير.

فرمود:آن موقعى كه بين العلمين راه مى رفتى و خوب مراقب بودى كه به سمت يمين و يسار، انحراف پيدا نكنى، نيّت كردى و تصميم گرفتى كه براى هميشه در مسير دين حق، ثابت و مستقيم بمانى و قلب و زبان و اعضاى تنت را از انحراف به يمين و شمال و افراط و تفريط


1- . ظاهراً مراد از علمين، دو تنگناى واقع بين عرفات و مشعر و بين مكه و منى است كه مَأْزَمَيْن نيز گفته مى شود.
2- . اين جا ظاهراً مراد از مشعر، كوهى است كه در مزدلفه واقع است و قزح ناميده مى شود و صعود و وقوف بر آن، مستحب است.

ص: 242

نگهدارى و مضبوط و منظّم سازى؟

گفت:نه.

فرمود:هنگام راه رفتن بر زمين مزدلفه و برچيدن سنگريزه ها، به اين نيّت بودى كه هر گونه موجب جهل و گناه را از زمين قلبت بر مى چينى و در زمينه علم و عمل، ثابت مى مانى؟

گفت:نه.

فرمود:آن دم كه عبورت به مشعرالحرام افتاد (كوه قزَح كه در مزدلفه است) آيا حالت ترس از خدا را كه شعار اهل تقواست، در دل نشاندى و همچون جامه زيرين، بر قامت جان خود پوشاندى؟

گفت:خير.

فرمود:پس در اين صورت، نه از علمين عبور كرده اى و نه دو ركعت نماز شكر بجاآورده اى.

نه بر زمين مزدلفه راه رفته اى و نه سنگريزه ها را برچيده اى و نه از مشعرالحرام گذشته اى.

ثُمَّ قَالَ عليه السلام لَهُ: وَصَلْتَ مِنى وَ رَمَيْتَ الْجَمْرَةَ وَ حَلَقْتَ رَأْسَكَ وَ ذَبَحْتَ هَدْيَكَ وَ صَلَّيْتَ فِي مَسْجِدِ الْخَيْفِ وَ رَجَعْتَ إِلَى مَكَّةَ وَ طُفْتَ طَوَافَ الْإِفَاضَةِ؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ عليه السلام: فَنَوَيْتَ عِنْدَ مَا وَصَلْتَ مِنى وَ رَمَيْتَ الْجِمَارَ أَنَّكَ بَلَغْتَ إِلَى مَطْلَبِك وَ قَدْ قَضَى رَبُّكَ لَكَ كُلَّ حَاجَتِكَ؟ قَالَ: لَا. قَالَ عليه السلام: فَعِنْدَ مَا رَمَيْتَ الْجِمَارَ نَوَيْتَ أَنَّكَ رَمَيْتَ عَدُوَّكَ إِبْلِيسَ وَ غَضِبْتَهُ بِتَمَامِ حَجِّكَ النَّفِيسِ؟ قَالَ: لَا. قَالَ عليه السلام: فَعِنْدَ مَا حَلَقْتَ رَأْسَكَ نَوَيْتَ أَنَّكَ تَطَهَّرْتَ مِنَ الْأَدْنَاسِ وَ مِنْ تَبِعَةِ بَنِي آدَمَ وَ خَرَجْتَ مِنَ الذُّنُوبِ كَمَا وَلَدَتْكَ أُمُّكَ؟ قَالَ: لَا. قَالَ عليه السلام: فَعِنْدَ مَا صَلَّيْتَ فِي مَسْجِدِ الْخَيْفِ نَوَيْتَ أَنَّكَ لَاتَخَافُ إِلَّا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ ذَنْبَكَ وَ لَاتَرْجُو إِلَّا رَحْمَةَ اللَّهِ تَعَالَى؟

ص: 243

قَالَ: لَا. قَالَ عليه السلام: فَعِنْدَ مَا ذَبَحْتَ هَدْيَكَ نَوَيْتَ أَنَّكَ ذَبَحْتَ حَنْجَرَةَ الطَّمَعِ بِمَا تَمَسَّكْتَ بِهِ مِنْ حَقِيقَةِ الْوَرَعِ وَ أَنَّكَ اتَّبَعْتَ سُنَّةَ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام بِذَبْحِ وَلَدِهِ وَ ثَمَرَةِ فُؤَادِهِ وَ رَيْحَانِ قَلْبِهِ وَ حَاجَّهُ سُنَّتُهُ لِمَنْ بَعْدَهُ وَ قَرَّبَهُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى لِمَنْ خَلْفَهُ؟ قَالَ: لَا. قَالَ عليه السلام: فَعِنْدَ مَا رَجَعْتَ إِلَى مَكَّةَ وَ طُفْتَ طَوَافَ الْإِفَاضَةِ نَوَيْتَ أَنَّكَ أَفَضْتَ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ تَعَالَى وَ رَجَعْتَ إِلَى طَاعَتِهِ وَ تَمَسَّكْتَ بِوُدِّهِ وَ أَدَّيْتَ فَرَائِضَهُ وَ تَقَرَّبْتَ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى؟ قَالَ: لَا. قَالَ لَهُ زَيْنُ الْعَابِدِينَ عليه السلام: فَمَا وَصَلْتَ مِنى وَ لَارَمَيْتَ الْجِمَارَ وَ لَاحَلَقْتَ رَأْسَكَ وَ لَاأَدَّيْتَ نُسُكَكَ وَ لَاصَلَّيْتَ فِي مَسْجِدِ الْخَيْفِ وَ لَاطُفْتَ طَوَافَ الْإِفَاضَةِ وَ لَاتَقَرَّبْتَ إِرْجِعْ فَإِنَّكَ لَمْ تَحُجَّ. فَطَفِقَ الشِّبْلِيُّ يَبْكِي عَلَى مَا فَرَّطَهُ فِي حَجِّهِ وَ مَا زَالَ يَتَعَلَّمُ حَتَّى حَجَّ مِنْ قَابِلٍ بِمَعْرِفَةٍ وَ يَقِينٍ انْتَهَى. (1) 1

سپس فرمود:آيا به منى رسيدى و آن جا رَمى جمرات كردى و سرتراشيدى و قربانى كردى و در مسجد خيف نماز خواندى و بعد از آن به مكّه برگشتى و طواف افاضه بجاآوردى؟ (2) 2

گفت:آرى.

فرمود:هنگام رسيدن به منى و رمى جمرات، اين توجه را داشتى كه بايد به نتيجه كار و غايت اعمال، رسيده باشى و خدا تمام حوايجت را برآورده و خواسته هايت را اعطا فرموده باشد؟

گفت:خير.

فرمود:آيا موقع رمى جمار، اين نيّت در تو بود كه با اين عمل، دشمن خود، ابليس را كوبيده و با پايان دادن به حجّ گران قدر و نفيست، تخلّف فرمان شيطان كرده اى؟

گفت:خير.

فرمود:موقعى كه سر مى تراشيدى، به اين نيّت بودى كه از تمام پليدى ها و كثافات روحى، پاك


1- مستدرك الوسائل، طبع اسلاميه، جلد 2، كتاب الحج، ابواب العود الى منى، باب 17، صص 186 و 187.
2- طواف افاضه، همان طواف حجّ و زيارت است، و چون بعد از مراجعت و افاضه از منى به مكه انجام مى شود به طواف افاضه تعبير شده است.

ص: 244

گشته و از تَبِعات سوء (ظلم و تعدّى به) آدميان (با تصفيه حقوق آنان) تطهير شده و همچون روز ولادت از مادر، عارى از گناهان گرديده اى؟

گفت:نه.

فرمود:از نمازى كه در مسجد خيف خواندى، به درك اين حقيقت رسيدى كه جز خدا و گناهت از كسى نترسى و جز رحمت خدا به چيزى اميدوار نباشى؟

گفت:نه.

فرمود:آيا موقع ذبح قربانى، نيّتت اين بود كه با تمسّك به حقيقت پرهيز و ورع، حنجره طمع را بريده اى و از سنّت ابراهيم عليه السلام پيروى كرده اى كه با ذبح فرزند و ميوه قلب و آرام بخش دلش، سنّت بندگىِ بااخلاص و تقرّب به درگاه خدا را براى آيندگان بعد از خودش پايه گذارى كرد (معناى واقعى توحيد و رضا و تسليم را به دنيا نشان داد)؟

گفت:خير.

فرمود:آيا بعد از اين كه از منى به مكّه مراجعت كردى و به طواف بيت پرداختى، متذكّر اين معنى بودى كه اكنون با بهره كافى از رحمت خدا به محيط اطاعت و بندگى وارد شده و دست بر دامن حبّ خدا زده اى؟ وظايف واجب بندگى را به پايان رسانيده اى و در مقام قرب خدا منزل گرفته اى؟

گفت:خير.

در اين موقع، امام زين العابدين عليه السلام فرمود:بنابراين، تو، نه به منى رفته و نه رمى جمرات نموده اى؛ نه سر تراشيده و نه قربانى كرده اى، نه نماز در مسجد خيف خوانده و نه طواف بيت، انجام داده اى و بالاخره به مقام قرب خدا نرسيده اى. برگرد، چه آن كه تو حج بجا نياورده اى!

شِبْلى كه اين اسرار و دقايق مربوط به اعمال حج را از امام عليه السلام شنيد و سپس با حجّ خودش كه فاقد روح و عارى از توجه به آن اسرار و دقايق بود، سنجيد، از قصور و تفريط خود در عمل، به خود پيچيد و سخت گريست و از آن پس، دائماً به تعلّم و آموختن اسرار مناسك پرداخت تا آن كه مجدّداً سال دگر، عازم حج شد و با معرفت و يقين كامل، حجّ ديگرى بجاآورد.

حاجيان آمدند با تعظيم شاكر از رحمت خداى رحيم

آمده سوى مكّه از عرفات زده لبّيك عمره از تنعيم

يافته حج و عمره كرده تمام بازگشته به سوى خانه، سليم

من شدم ساعتى به استقبال پاى كردم برون ز حد گليم

ص: 245

مر مرا در ميان قافله بود دوستى مخلص و عزيز و كريم

گفتم او را بگوى چون رستى زين سفر كردن به رنج و به بيم

تا ز تو بازمانده ام جاويد فكرتم را ندامت است نديم

شاد گشتم بدانچه كردى حج چون تو كس نيست اندرين اقليم

بازگو تا چگونه داشته اى حرمت آن بزرگوار حريم

چون همى خواستى گرفت احرام چه نيت كردى اندر آن تحريم؟

جمله بر خود حرام كرده بدى هر چه مادون كردگار كريم؟

گفت: نى. گفتمش زدى لبّيك از سر علم و از سر تعظيم؟

مى شنيدى نداى حق و جواب باز دادى چنان كه داد كليم؟

گفت: نى. گفتمش چو در عرفات ايستادى و يافتى تقديم

عارف حق شدى و منكر خويش به تو از معرفت رسيد نسيم؟

گفت نى. گفتمش چو مى رفتى در حرم همچو اهل كهف و رقيم

ايمن از شر نفس خود بودى وز غم و حرقت عذاب جحيم؟

گفت نى. گفتمش چو سنگ جمار همى انداختى به ديو رجيم

از خود انداختى برون يك سوى همه عادات و فعل هاى ذميم؟

گفت نى. گفتمش چو مى كشتى گوسفند از پى اسير و يتيم

قرب خود ديدى اول و كردى قتل و قربان نفس دون لئيم؟

گفت نى. گفتمش چو گشتى تو مطّلع بر مقام ابراهيم

كردى از صدق و اعتقاد و يقين خويشى خويش را به حق تسليم؟

گفت نى. گفتمش چو كردى سعى از صفا سوى مروه بر تقسيم

ديدى اندر صفاى تو، كونين شد دلت فارغ از جحيم و نعيم؟

گفت: نى. گفتمش چو گشتى باز مانده از هجر كعبه دل به دونيم

كردى آن جا به گور، مر خود را همچنانى كنون كه گشته رميم؟

گفت: از اين باب هر چه گفتى تو من ندانسته ام صحيح و سقيم

گفتم: اى دوست پس نكردى حج نشدى در مقام محو مقيم

ص: 246

رفته و مكّه ديده آمده باز محنت باديه خريده به سيم

گر تو خواهى كه حج كنى پس از اين همچنين كن كه كردمت تعليم (1) 1

تذكّر و دفع توهّم

همچنان كه در گذشته نيز اشاره شد، مقصود امام عليه السلام از اين كه به آن شخص حاجّ كه اعمال و مناسكش، عارى از توجه به مقاصد عالى و اسرار لطيف حجّ بوده است، فرمود:

برگرد، چه آن كه تو، حجّ بجا نياورده اى، و هم، منظور حكيم ناصرخسرو علوى در گفتار منظومشگفتم اى دوست پس نكردى حج اين نيست كه اصلًا عبادت حجّ خالى از توجه به اسرار و لطايف، باطل بوده و اسقاط تكليف و ابراء ذمّه، نمى كند و احتياج به اعاده و تجديد عمل دارد. خير، مقصود اين نيست، بلكه عبادت حج، وقتى با همان شرايط و آدابى كه آقايان فقهاى عظام دامت بركاتهم درمناسك بيان فرموده اند انجام شد، اگرچه عارى از توجه به مقاصد و اسرار و دقايق باشد، صحيح انجام شده و مُسقِط تكليف است و نيازمند به قضا و استيناف عمل نيست.

منتها، آن حجّ كاملى كه منشأ آثار عظيم روحى مى شود و جوهر روح را حركت مى دهد و به سير و سلوك، وا مى دارد و به درجات عالى قرب خدا مى رساند و مقبول درگاه اله و مشمول عنايات خاصّ حضرت حق مى سازد، نخواهد بود و انواع تحوّلات درخشان اجتماعى و اقتصادى را كه مولود وحدت و اتّحاد جوامع اسلامى است، به وجود نخواهد آورد.

در نتيجه، آن سيادت و عظمت چشمگير جهانى كه يكى از اهداف عالى شارع اقدس اسلامى است، براى جامعه مسلمين، محقّق نخواهد شد.

پس منظور امام عليه السلام از بيانات منقول در روايت، ترغيب مسلمين به انجام حجّ كاملى است كه منشأ تحوّلات عظيم اجتماعى و روحى است و در تأمين سيادت و سعادت هر دو جهان اثربخش است.


1- از حكيم ناصرخسرو علوى.

ص:247

4- دستورالعمل جامعى از امام صادق عليه السلام در باب حج

دستورالعمل جامعى از امام صادق (ع) در باب حجّ

قَالَ الصَّادِقُ عليه السلام: إِذَا أَرَدْتَ الْحَجَّ فَجَرِّدْ قَلْبَكَ للَّهِ تَعَالَى مِنْ كُلِّ شَاغِلٍ وَ حِجَابٍ وَ فَوِّضْ أُمُورَكَ إِلَى خَالِقِهَا وَ تَوَكَّلْ عَلَيْهِ فِي جَمِيعِ حَرَكَاتِكَ وَ سَكَنَاتِكَ وَ سَلِّمْ لِقَضَائِهِ وَ حُكْمِهِ وَ قَدَرِهِ وَ دَعِ الدُّنْيَا وَ الرَّاحَةَ وَ الْخَلْقَ. وَ اخْرُجْ مِنْ حُقُوقٍ تَلْزِمُكَ مِنْ جِهَةِ الْمَخْلُوقِينَ وَ لَاتَعْتَمِدْ عَلَى زَادِكَ وَ رَاحِلَتِكَ وَ أَصْحَابِكَ وَ قُوَّتِكَ وَ شَبَابِكَ وَ مَالِكَ مَخَافَةَ أَنْ يَصِيرَ ذَلِكَ عَدُوّاً وَ وَبَالًا فَإِنَّ مَنِ ادَّعَى رِضَى اللَّهِ وَ اعْتَمَدَ عَلَى مَا سِوَاهُ صَيَّرَهُ عَلَيْهِ وَبَالًا وَ عَدُوّاً لِيَعْلَمَ أَنَّهُ لَيْسَ لَهُ قُوَّةٌ وَ لَاحِيلَةٌ وَ لَالِأَحَدٍ إِلَّا بِعِصْمَةِ اللَّهِ وَ تَوْفِيقِهِ. فَاسْتَعِدَّ اسْتِعْدَادَ مَنْ لَايَرْجُو الرُّجُوعَ وَ أَحْسِنِ الصُّحْبَةَ وَ رَاعِ أَوْقَاتَ فَرَائِضِ اللَّهِ وَ سُنَنِ نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله وَ مَا يَجِبُ عَلَيْكَ مِنَ الْأَدَبِ وَ الاحْتِمَالِ وَ الصَّبْرِ وَ الشُّكْرِ وَ الشَّفَقَةِ وَ السَّخَاوَةِ وَ إِيثَارِ الزَّادِ عَلَى دَوَامِ الْأَوْقَاتِ. ثُمَّ اغْسِلْ بِمَاءِ التَّوْبَةِ الْخَالِصَةِ ذُنُوبَكَ وَ الْبَسْ كِسْوَةَ الصِّدْقِ وَ الصَّفَا وَ الْخُضُوعِ وَ الْخُشُوعِ. وَ أَحْرِمْ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ يَمْنَعُكَ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ يَحْجُبُكَ عَنْ طَاعَتِهِ وَ لَبِّ بِمَعْنَى إِجَابَةٍ صَادِقَةٍ صَافِيَةٍ خَالِصَةٍ زَاكِيَةٍ للَّهِ سُبْحَانَهُ فِي دَعْوَتِكَ مُتَمَسِّكاً بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى. وَ طُفْ بِقَلْبِكَ مَعَ الْمَلَائِكَةِ حَوْلَ الْعَرْشِ كَطَوَافِكَ مَعَ الْمُسْلِمِينَ بِنَفْسِكَ حَوْلَ الْبَيْتِ. وَ هَرْوِلْ هَرَباً مِنْ هَوَاكَ وَ تَبَرَّأْ مِنْ حَوْلِكَ وَ قُوَّتِكَ. وَ اخْرُجْ مِنْ غَفْلَتِكَ وَ زَلَّاتِكَ بِخُرُوجِكَ إِلَى مِنى وَ لَاتَتَمَنَّ مَا لَايَحِلُّ لَكَ وَ لَاتَسْتَحِقُّهُ. وَ اعْتَرِفْ بِالْخَطَايَا بِعَرَفَاتٍ وَ جَدِّدْ عَهْدَكَ عِنْدَ اللَّهِ بِوَحْدَانِيَّتِهِ وَ تَقَرَّبْ إِلَيْهِ. وَ اتَّقِهِ بِمُزْدَلِفَةَ وَ اصْعَدْ بِرُوحِكَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلَى بِصُعُودِكَ إِلَى الْجَبَلِ وَ

ص: 248

اذْبَحْ حَنْجَرَةَ الْهَوَى وَ الطَّمَعِ عَنْكَ عِنْدَ الذَّبِيحَةِ. وَ ارْمِ الشَّهَوَاتِ وَ الخَسَاسَةَ وَ الدَّنَاءَةَ وَ الذَّمِيمَةَ عِنْدَ رَمْيِ الْجِمَارِ. وَ احْلِقِ الْعُيُوبَ الظَّاهِرَةَ وَ الْبَاطِنَةَ بِحَلْقِ شَعْرِكَ. وَ ادْخُلْ فِي أَمَانِ اللَّهِ وَ كَنَفِهِ وَ سَتْرِهِ وَ كِلَاءَتِهِ مِنْ مُتَابَعَةِ مُرَادِكَ بِدُخُولِ الْحَرَمِ. وَ دُخُولِ الْبَيْتِ مُتَحَقِّقاً لِتَعْظِيمِ صَاحِبِهِ وَ مَعْرِفَةِ جَلَالِهِ وَ سُلْطَانِهِ. وَ اسْتَلِمِ الْحَجَرَ رِضىً بِقِسْمَتِهِ وَ خُضُوعاً لِعِزَّتِهِ. وَ دَعْ مَا سِوَاهُ بِطَوَافِ الْوَدَاعِ. وَ أَصْفِ رُوحَكَ وَ سِرَّكَ لِلِقَائِهِ يَوْمَ تَلْقَاهُ بِوُقُوفِكَ عَلَى الصَّفَا. وَ كُنْ بِمَرْأًى مِنَ اللَّهِ نَقِيّاً عِنْدَ الْمَرْوَةِ. وَ اسْتَقِمْ عَلَى شَرْطِ حَجَّتِكَ هَذِهِ وَ وَفَاءِ عَهْدِكَ الَّذِي عُوهِدْتَ بِهِ مَعَ رَبِّكَ وَ أُوجِبْتَ لَهُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ. وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَمْ يَفْرِضِ الْحَجَّ وَ لَمْ يَخُصَّهُ مِنْ جَمِيعِ الطَّاعَاتِ بِالْإِضَافَةِ إِلَى نَفْسِهِ بِقَوْلِهِ تَعَالَى وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَ لَا شَرَعَ نَبِيُّهُ صلى الله عليه و آله سُنَّةً فِي خِلَالِ الْمَنَاسِكِ عَلَى تَرْتِيبِ مَا شَرَعَهُ إِلَّا لِلِاسْتِعْدَادِ وَ الْإِشَارَةِ إِلَى الْمَوْتِ وَ الْقَبْرِ وَ الْبَعْثِ وَ الْقِيَامَةِ وَ فَضْلِ بَيَانِ السَّبْقِ مِنْ دُخُولِ الْجَنَّةِ أَهْلُهَا وَ دُخُولِ النَّارِ أَهْلُهَا بِمُشَاهَدَةِ مَنَاسِكِ الْحَجِّ مِنْ أَوَّلِهَا إِلَى آخِرِهَا لِأُولِي الْأَلْبَابِ وَ أُولِي النُّهَى. (1) 1

امام صادق عليه السلام فرموده اند:وقتى كه اراده حج كردى، قبلًا خانه دل را از هر شاغل و حاجبى كه تو را از خدا غافل كرده و مشغول به خود گردانده، فارغ ساز.

كارها و تمام شؤون زندگى ات را به خدا واگذار و در جميع حركات و سكنات خود، بر او توكّل كن و تسليم قضا و تقدير الهى باش. از دنيا و آسايش دنيا و مردم، منقطع شو. حقوقى را كه از ديگران به ذمّه دارى، اداكن. متّكى بر توشه و مركب و ياران راه و قوّت بدنى و نيروى جوانى و


1- . مصباح الشريعة، باب 21.

ص: 249

مال و دارايى خود، مباش. چه آن كه ترس آن مى رود كه خدا همين ها را دشمن انسان و مايه وزر و وبال آدم خودخواه كند، تا دانسته شود كه تمام حول و قوّه و تدبير و چاره، به دست خالق يكتاست؛ و بى توفيق و تسديد او، احدى قادر به چاره و تدبيرى نخواهد بود.

پس مهيّا و آماده رفتن شو، مانند كسى كه اميد بازگشت مجدّد، به خانه و اهل و عيال خود را ندارد.

با همسران، نيك رفتار و خوش سفر باش. اوقات نماز را رعايت كن. سنن و دستورات رسول مكرّم صلى الله عليه و آله را به كار بند. آنچه را وظيفه است از آداب و رسوم و صبر و تحمّل و شكر و مهربانى و بخشش و ترجيح ديگران بر خود، در همه جا و در همه وقت انجام ده.

سپس با آب توبه خالص، خود را از گناهان شست وشو بده و جامه صدق و صفا و افتادگى و خشوع، در بر كن و از هر چه كه تو را از ياد خدا باز مى دارد و از اطاعت او منصرف مى سازد، مُحْرم شو و لبّيك بگو. يعنى: از قلبى صادق و با خلوص، بى غِشّ و دَغَل، عرض اجابت، به دعوت خالق سبحان و ايزد منّان بنما، در حالتى كه به دستاويز محكم و ناگسستنى، تمسّك جسته اى.

و همچنان كه با بدنت در ميان انبوه مسلمانان، طواف مى كنى و گرد بيت خدا مى چرخى، همچنين با قلبت در ميان فرشتگان، طواف انجام بده و گرد عرش خدا گردش كن.

هَروَله كن، اما هروله اى كه در معنى، ريختن از هواى نفس و بيزارى جستن از تمام حول و قوّه ات باشد.

با بيرون رفتنت از مكّه به منى از غفلت و لغزش هاى خود، بيرون آى و هرگز آرزوى آنچه را كه بر تو حلال يا شايستگى آن را ندارى، منما.

در عرفات، اعتراف به خطيئات و گناهان نموده و تجديدعهد عبوديّت و اقرار به وحدانيّت حضرت حق كن و خود را به مقام قرب خدا برسان.

در مزدلفه، شعار تقواى خدا در دل بگير و با صعود به كوه مشعر، روى خود را به سوى عالم بالا حركت ده.

با كشتن قربانى، حنجره هوا را ببر و رگ هاى طمع را قطع كن.

هنگام رمى و سنگ انداختن بر جمرات، افعال زشت و اخلاق ناپسند و دنائت و پستى و شهوت پرستى ها را از خود دور انداز.

با تراشيدن سر، عيب هاى ظاهر و باطن خود را بتراش.

و با دخول به حرم، خود را از شرّ متابعت هواى نفس و خواهش دل، برهان و در حفظ و امان خدا، داخل ساز.

ص: 250

بيت را با توجه به عظمت و جلالت ربّ البيت و آشنايى با سطوت سلطان او زيارت كن.

استلام حجر كن، در حالتى كه رضا به قسمت او داده و خاضع در برابر عظمتش گشته اى.

طواف وداع را حاكى از وداع ماسوى اللَّه قرار بده و با هر چه كه جز خداست، وداع كن.

با وقوف در كوه صفا، در تصفيه روح و تهذيب سرّ خود، بكوش و خود را براى لقاى خدا در روز لقا، آماده گردان.

به مروه كه رسيدى، مروّت كن و اوصاف خود را در جنب اراده حق، فانى ساز و به عهدى كه با خدا بسته و حجّ خود را مشروط به آن بجاآورده اى، تا روز قيامت، مستقيم و وفادار بمان.

و بدان، سرّ اين كه خدا، حج را واجب كرده و آن را در ميان تمام طاعات، به خودش نسبت داده و فرموده است:

وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا. (1) 1

حقّ خداست بر مردم مستطيع كه به حجّ بيت آيند.

و نبىّ اكرم صلى الله عليه و آله ترتيب مناسك را به اين صورت كه هست، تنظيم كرده است، آن است كه اشاره اى به مرگ و قبر و بعثت و قيامت باشد و صاحبدلان و خردمندان، از مشاهده اين مناسك از اول تا به آخر، متذكّر عوالم بعد از مرگ، از بهشت و جهنّم، بشوند و آمادگى براى ارتحال به آن عالم را به دست آورند.

5- تطبيق مراحل عمر انسان با مناسك حج

اشاره

مطالعه و دقّت در اسرار و دقايق اعمال حج كه شمّه اى از آن، با اقتباس از مشكات انوار آيات آسمانى قرآن كريم و بيانات رسول ربّ العالمين صلى الله عليه و آله و ائمّه معصومين عليهم السلام، در فصول گذشته اين كتاب، به قدر طاقت و استعداد عرضه شد، آدمى را بابرنامه تكامل و سير و سلوك انسان در مسير قرب الى اللَّه آشنا مى سازد و نشان مى هد كه تمام عمر بشر، يك حجّ كامل است و مناسك حج اسلام، نماينده مراحل عمر يك انسان عاقل است.

هر سال، مكتب تربيتى اسلام، در مكّه كهامّ القُرى و مطلع شمس قرآن است، افتتاح مى شود و در ظرف چهار يا پنج روز، تمام برنامه مسافرت و سير و سلوك انسانى را در معرض ديد و شهود عالم مى گذارد و به جهانيان، اعلام مى كند كه: تنها برنامه سير


1- . آل عمران: 97

ص: 251

تكاملى انسان، اين است و هر برنامه اى غير برنامه حجّ اسلام پيش پاى بشر نهاده شود، موجب انحراف او از صراط مستقيم سعادت مى شود و در دركات جحيم و بدبختى دائم، سرنگونش مى كند.

اسلام مى گويد: اى بشر، تو در حقيقت مسافرى هستى كه براى انجاممناسك حج بهمكّه دنيا آمده اى.

اين دنيا،مكّه توست. مطاف 70 ساله و 80 ساله توست. اينجاامُّ القرى است.

توليدكننده غرفه هاى بهشت و جنّت المأوى است. آنچه سعادت آن جهان است، از دل اين جهان بايد بيرون آيد و آدمى را به حيات جاودان برساند كه اميرالمؤمنين عليه السلام در توصيف دنيا مى فرمايد:

مَتْجَرُ اوْلِياءِ اللَّهِ اكْتَسَبُوا فِيهَا الرَّحْمَةَ وَرَبِحُوا فِيهَا الْجَنَّةَ. (1) 1

تجارتخانه دوستان خداست كه در آن، كسب رحمت مى كنند و سود جنّت به دست مى آورند.

همچنان كه مكّه نيز از اين جهت، امّ القرى است. (2) 2 مادر تمام شهرها و تمدّن ها و آبادى هاست. قرآن كه بنيانگذار تمدّن انسانى و پى ريزنده مدائن فاضله و سازنده فرهنگ به معناى واقعى در جهان بشرى است، در مكّه نازل شده و از آن جا، به ساير بلاد و نقاط عالم پرتو افكنده است.

عائله انسان، الهام سعادت گرفته، و از دامن كعبه كه مهبط وحى است رو به رشد و نموّ مخصوص به خود مى گذارد، و بعد از نيل به مرتبه بالاى معرفت، و شناسايى معبودِ بحق، بار دگر لبّيك گويان و شتابان به سوى مكّه بر مى گردد و خود را به دامن كعبه مى افكند و از آن همه نعمات فراوان كه از بركات آن مادر مهربان نصيبش شده است، قدردانى و تشكر مى كند.

نه تنها انسان از مكّه شروع به سير فكرى و حركت ارتقايى روحى كرد و رو به كمال خود رفت، بلكهكره زمين نيز از مكّه و نقطه كعبه، حركت خود را آغاز كرد و در مسير


1- . نهج البلاغه، حكمت 126.
2- . وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيّاً لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها (شورى: 7).

ص: 252

كمال افتاد. اين روايت از امام صادق عليه السلام منقول است:

إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ دَحَا الْأَرْضَ مِنْ تَحْتِ الْكَعْبَةِ إِلَى مِنى ثُمَّ دَحَاهَا مِنْ مِنى إِلَى عَرَفَاتٍ ثُمَّ دَحَاهَا مِنْ عَرَفَاتٍ إِلَى مِنى . (1) 1

حقيقت آن كه خداوند عزّ وجل،دَحْو كرده است زمين را از زير كعبه، به سوى منى و سپس آن را دَحْو كرده از منى به سوى عرفات و از عرفات، به سوى منى

اشاره اى كوتاه به معناى دَحْو الارض

كلمهدَحْو برحسب آنچه از كتب لغت استفاده مى شود، علاوه بر معناىبسط و گستردن كه متقدّمين از مفسّرين تفسير فرموده اند، به معناىدفع و تحريك نيز آمده است، يعنى پرتاب كردن و به حركت انداختن. مجمع البحرين مى گويد: الدَّحْوُ. الرَّمْىُ بِقَهْرٍ.

دحو، يعنى با شدّت پرتاب كردن.

نقل از قاموس كه از كتب معتبره لغت است: دَحَيْتُ الابِلَ اىْ سُقْتُها.

شتر را دحو كردم، يعنى راندم.

و هم از بعضى منقول است: انَّ الدَّحْوَ بِمَعْنَى الدَّحْرَجَة. دحو، به معناى غلتاندن است. (2) 2 اگر مثلًا گردويى را روى زمين پرتاب كنيم، خواهيم ديد كه حركت توأم با تَدَحْرُج و غلتيدن انجام مى دهد و به اصطلاح، هم، حركت وضعى دَوَرانى دارد و بر گرد خود مى چرخد و هم، حركت انتقالى دارد كه از نقطه اى به نقطه ديگر منتقل مى شود.

روشن است كه اين معناى از دحو، با توجه به آراى دانشمندان هيئت كه قائل به حركت وضعى و انتقالى كره زمين هستند، بسيار مناسب و كاملًا منطبق با بيان روايت سابق الذّكر است كه مى فرمايد: خداوند عزّ وجل، زمين را از زير كعبه، دحو كرده است.

يعنى سبب و موجب حركت را، در نقطه اى كه محل كعبه است، ايجاد كرده و از آن نقطه، زمين را به گردش درآورده و رو به منى برده و آن گاه از منى به عرفات سوق داده و


1- . كافى، جلد 4، كتاب الحج، ص 189، حديث 3.
2- . الميزان، جلد 20، ص 292.

ص: 253

سپس از عرفات، به منى برگردانيده است.

آقاى شهرستانى، صاحب كتابالهيئة والاسلام مى نويسد:اين حركت، همان حركت دورانى و حركت وضعى كره زمين است كه در شبانه روز انجام مى هد. از نقطه محلّ كعبه شروع به حركت نموده و رو، به نقاط شرقى مى رود (چون منى در جهت شرقى كعبه و عرفات هم درسمت شرقى منى واقع است) و همچنان چرخيده و تا بار دگر، به محلّ كعبه و منى برگشته و حركت دوريّه اش را در آن نقطه به پايان مى رساند. (1) 1

به اين نكته هم بايد توجه داشت كه دانشمندان هيئت نيز، حركت زمين و ساير سيّارات را از مغرب به مشرق مى دانند. (2) 2

بارى، اين كره خاكى نيز از زير كعبه و سايه بيت الحرام آغاز حركت كرده و در عالم خود از كعبهمُحرم شده و لبّيك اجابت به نداى خالق خود گفته است، چنان كه مى فرمايد:

فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ. (3) 3

خداوند متعال به آسمان و زمين دستور داد، به وجود آييد و شكل گيريد، خواه از روى اطاعت و خواه از روى اكراه آنها گفتند، ما از روى اطاعت مى آييم و شكل مى گيريم.

آرى،كره زمين با طوع و رغبت از نقطه محلّ كعبه شروع به گردش كرده و به سمتمنى و عرفات رفته و بار ديگر به سمت كعبه برگشته است و دائم در حالطواف است و مطيع فرمان خدا، در نتيجه اين طاعت و فرمانبردارى، غرق در نعمت و تازگى و سرسبزى است.

وَ اْلأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها، أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها، وَ الْجِبالَ أَرْساها، مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ. (4) 4


1- . الهيئة والاسلام، ص 65 و 77.
2- . انسان و جهان، ص 23.
3- . فصلت: 11
4- . نازعات: 30 تا 33

ص: 254

آب ها از آن، مى جوشد و گل ها و ميوه ها برمى دهد و بهره به حيوان و انسان مى رساند.

يعنى اى انسان، بيدار باش و عبرت بگير! همچنان كه اينكره خاكى از كعبه،دَحْو شده و در همه جا، رو به مشرق رفته و در مسير كمال افتاده است، تو هم بايد از كعبه، شروع به تحرّك فكرى و سير عقلى كنى. از مهبط وحى خدا الهام بگيرى و در مسير كمال و سعادت مخصوص به خود، رو به مشرق عرفان و شناسايى حضرت حق، پيش بروى.

تمام هدف، از آمدنت به عالم هستى، اين است كه در طول اين سفر و اين حجّ بزرگت، سعى كنى تا به دامن كوهعرفات و معرفت اللَّه برسى. يعنى خالق خود و خالق آسمان و زمين و جهانيان را بشناسى و پى به صفات جلال و جمالش ببرى. محبّت آن كلّ الجمال و عين الكمال را در دل بنشانى و از اين راه،مس قلب و وجودت را كه از مرتبه خاك و عالم جماد، حركت كرده و به اين حد رسيده است، باكيمياى معرفت و محبت خالق سبحان، تبديل به طلا و برليان و جوهرى بس عظيم و درخشان بسازى.

و به حدّى ازمشعر و عقل و درايت برسى كه در حريم دلت جز حضرت معبود، كسى را و چيزى را جان ندهى، و چنان ذات اقدس او را در جمال و كمال و هستى،توحيد كنى كه هر چه ماسواى اوست در نظرت مانند سنگريزه هاى بيابان، بى ارج و غير قابل اعتنا بيايد و در همه حال از عمق وجودت اين ندا برخيزد:

لبّيك اللهم لبّيك لبّيك لا شريك لك لبّيك ان الحمد والنعمة لك والملك لا شريك لك لبّيك

آرى، حجّ اسلام، سالى يك بار از روز نهم ذيحجّه، شروع مى شود و روز دوازدهم يا سيزدهم خاتمه پيدا مى كند. اين برنامه حجّ اسلامى، نمونه جامع و مختصرى است از برنامه وسيع حجّ انسانى كه سراسر عمر بشر را فرا گرفته است؛ حجّى كه از روز ولادت شروع مى شود و هنگام سكرات مرگ به پايان مى رسد.

آدمى، روزى كه از مادر متولّد مى شود، مسافرى است كه به قصدحجّ ازبلد و

ص: 255

موطن خود حركت مى كند وبيابان هاى عالم اصلاب پدران و ارحام مادران را منزل به منزل، طى مى نمايد و باخارهاى مغيلان حوادث و سوانح فراوان مبارزه ها مى كند، تا روز ولادت، قدم به حريممكّه دنيا مى نهد. ولى هنوز بهميقات و احرامگاه نرسيده است.

روزى كه به حدّ بلوغ و تكليف مى رسد، روزى است كه بهميقات رسيده و بايدمُحرم شود. جامه احرامتكليف بپوشد و به نداى حضرت خالق يكتا جوابلبّيك بگويد و ملتزم به محرّمات و محلّلات حالاحرام شود. يعنى بسيارى از كارها را بر خود حرام بداند و بسيارى از سخنان را بر زبان جارى نسازد و قسمتى از خوردنى ها را ترك كند و با همين حالاحرام، ساير اعمال ومناسك حج و مراحل عمر خود را به آخر برساند.

بنابراين، هركدام از ما، در هر مرحله اى از مراحل عمر خود كه هستيم، در واقع در يكى از مواقف حج بزرگ خود، به يكى از اعمال و مناسك حج، مشغوليم.

اين كاروان عظيم بشر، كاروان وسيع و دامنه دارى است كه از روز خلقت آدم عليه السلام، شروع به حركت كرده است و متوالياً در هر عصر و زمان، گروه هاى مختلف و افواج گوناگون مى آيند و در اين مكّه بزرگ دنيا، اعمال و مناسك حجّ خود را انجام مى دهند و مى روند.

اميرالحاجّ و قافله سالار حجّ، در هر زمان، يكى از انبيا و اوصيا عليهم السلام بوده اند. امروز هم، كاروان حج را، ما، جامعه بشر موجود در روى زمين، تشكيل داده ايم و اميرالحاجّ ما نيز حضرت صاحب العصر، ولىّ زمان، امام حجّة بن الحسن المهدى، عجل اللَّه تعالى فرجه الشّريف است.

و هركدام از ما، در يكى از مراحل يا مواقف حج، به منسكى از مناسك، مشغوليم.

بعضى، تازه از بيابان رحم مادر، قدم به حريم مكّه دنيا نهاده ايم و هنوز بهميقات بلوغ نرسيده ايم و دوران كودكى را مى گذرانيم.

بعض دگر، به ميقات رسيده ايم و تكليفاحرام متوجه ما شده و بالغ شده ايم و مُحرم به احرام تكاليف شرعى گشته و در حال گفتن لبّيكيم.

ص: 256

برخى، از اين مراحل، گذشته و در دامن كوهعرفات و معرفت اللَّه، خيمه و خرگاه زده ايم و زبان از لبّيك بسته و عَمِيَتْ عَيْنٌ لا تَراكَ مى گوييم.

جمعى، از وادى عرفات هم، افاضه (كوچ) بهمشعر كرده ايم و به اعلى درجات عقل و درايت و مشعر انسانى رسيده ايم و ما سوى اللَّه را از دنيا و مافيها، مشتى خاك و سنگ، ببينيم و به تبعيّت از مولاى خود مى گوييم:

يا دُنْيا يا دُنْيا الَيْكِ عَنِّي ... هَيْهاتَ غُرّي غَيْرِي لا حاجَةَ لِي فِيكِ قَدْ طَلَّقْتُكِ ثَلاثاً لا رَجْعَةَ فِيها. (1) 1

اى دنيا اى دنيا! از من بگذر ... چه دور است آرزوى تو (كه قصد فريب مرا دارى). ديگرى را بفريب كه مرا به تو نيازى نيست. من، تو را سه بار طلاق گفته ام كه در آن، بازگشتى نخواهد بود.

ولى باز، اندك توجّهى به سنگريزه هاى مال دنيا داريم و طبق دستور خدا، در جمع كردن آن مى كوشيم.

اما جمع ديگرى هستند كه از اين موقف نيز گذشته و بهقربانگاه شتافته اند و آن جا هر چه هم از خاك ها و سنگريزه هاى دنيا در دست داشته اند، امتثالًا لامر اللَّه، بر سر دنياپرستانِ تخته سنگ منِش مرده بى جان، كوبيده اند و با كمال مردانگى، دامن همّت، به كمر زده و آستين عبوديّت بالا كشيده و ابراهيم وار، اسماعيل دنيا را در آستان حضرت معبود عزّ شأنه، روى خاك خوابانيده و كارد بر گلويش كشيده اند كه:

بِسْمِ اللَّهِ وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ حَنِيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ. (2) 2

هرگونه افكار و انديشه هاى دنيايى كه در سر داشته اند، همه راتراشيده و يك جا، تفويض امر به خالق سبحان كرده و كبرونخوت و منيّت را از خود ريخته اند وهَروَله كنان


1- . نهج البلاغه، حكمت 84، از باب الحكم.
2- . انعام: 79

ص: 257

از شدّت شور و اشتياق فراوان، به سمتخانه معبود مهربان دويده و پروانه وار، بر گرد بيت محرّم اوجلّ جلاله، به گردش درآمده اند و سرانجام، با استلام حجرالاسودمحبّت او، دست به دست خدا داده و به عالى ترين لذّات عالم هستى، نايل شده اند.

طُوبى لَهُمْ ثُمَّ طُوبى لَهُمْ. هَنِيئاً لِارْبابِ النَّعِيمِ نَعيمُهُمْ. لِمِثْلِ هذا فَلْيَعْمَلِ الْعامِلُونَ. (1) 1

وَفى ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ. (2) 2

عدّه اى هم،مناسك حجّ خود را به آخر رسانيده و مراحل عمر را پايان داده اند و به حال سكرات مرگ افتاده اند. مانند كسانى كه در حال سعى بين صفا و مروه اند و نفسشان به شماره افتاده و با حال تحيّر و سرگردانى در رفت وآمدند تا ببينند نامه مقبوليّتحج به دستشان مى دهند يا اخطار مردوديّت درباره شان صادر مى كنند.

دسته اى هم، از تمام مراحل، گذشته اند و بهمَبيت در منى و خوابگاه برزخى رسيده و زير خروارها خاك و سنگ آرميده اند و كاروان ديگرى در خيمه و خرگاه آنان، مسكن گزيده و به اعمال حجّ خود پرداخته اند.

6- وظيفه انسان، در سير به سوى خدا

اشاره

كسى كه عازم سفر حجّ است، سه كار مهمّ و اساسى بايد به ترتيب، انجام دهد تا به مقصد برسد.

اوّل، تهيه و تأمين توشه راه، كه بى زاد و راحله و استطاعت، توانايى حج نخواهد داشت.

دوم، دل كندن از خانه و اهل و عيال و وطن، و سپس به راه افتادن و رو به كعبه و بيت اللَّه حركت كردن؛ وگرنه، تنها با به دست آوردن زاد و راحله و آن گاه در خانه نشستن، كسى به كعبه نخواهد رسيد.


1- . صافات: 61
2- . مطففين: 26

ص: 258

سوم، بعد از رسيدن به حرم، مشغول مناسك و اعمال حج شود و آنها را يكى بعد از ديگرى به انجام رساند كه در اين صورت، كار او تمام است و مقصود از سفرش حاصل است.

حال، ما هم كه خود را شناخته و فهميده ايم خدايى داريم كه ما را براى رساندن به قرب جوار خود- كه جنّت المأوى و فردوس اعلى است- حركت مى دهد و منزل به منزل، جلو مى برد، همين سه كار مهمّ و اساسى را بايد انجام بدهيم تا به بهشت برين و لقاى حضرت ربّ العالمين كهكعبه مقصود است؛ نايل بشويم.

اوّل، بهمركب خود برسيم. مركب ما، در اين سفر بزرگ آخرت كه پيش گرفته ايم همينبدن است كه بايد وسايل حيات و بقايش از خوراك و پوشاك و مسكن و ديگر نيازمندى ها فراهم و منظّم باشد، تا به مقصد نرسيده، از كار نماند.

دوم، بعد از تأمين حوايج مركب، بايد از زايد بر مايحتاج بدن از انواع تمتّعات و تلذّذات دل بركنيم و علايق دنيايى خود را كمتر كنيم. صفات رذيله و اخلاق ناپسند را از خود دور سازيم و اينعقبات و گردنه هاى پر پيچ و خم و صعب العبور را به هر نحوى، طى كنيم. گرچه پشت پا به هوس دل زدن بسيار مشكل است و آنچه كه دل مى خواهد از تمتّعات زندگى، فراهم نكردن يا فراهم كرده ها را- كه جزء فضول و تجمّلات زايد زندگى است- از خود دور ساختن، بسيار دردناك است و جگرسوز، ولى:

چه خوش گفت آن مرد داروفروش شفا بايدت، داروى تلخ نوش

جز اين، چاره اى نيست. آدمى كه قصد حجّ و زيارت بيت اللَّه دارد، بايد دل از وطن و اهل و عيال محبوب بردارد و احياناً خانه و باغ و بوستان و اثاث تجمّل را كه زايد بر لوازم ضرورى زندگى است، بفروشد و قدم در راه كعبه بگذارد. وگرنه، با دلبستگى محكم به خانه و فرش و اتومبيل و جدا نشدن از اولاد و عيال و زمين و باغ و مستقلّات، به كعبه رسيدن وحاجى شدن محال است.

سوم، بعد از آن كه اين توفيق بزرگ الهى نصيب شد و علايق افراطى دنيايى از دل بيرون رفت و صفحه قلب از تيرگى هاى رذايل اخلاق از ريا و نفاق و كبر و بخل و حسد، پاك و مطهّر گرديد و آماده پذيرش و انعكاس انوار معرفت و محبّت خدا شد، مانند آن

ص: 259

حاجى شده ايم كه سوار بر مركب رهوارى شده و دل، از خانه و زندگى كنده و صحراهاى پرمحنت و گردنه هاى صعب العبور حجاز را پيموده و وارد حرم گشته است و حال، بايد شروع به اعمال كند.

بعد از تصفيه آيينه دل، بايد شروع به تحصيل علم و معرفت اللَّه كنيم و بكوشيم از طريق تعلّم و آموختن احكام دين و معارف الهى و انجام وظايف و اعمال عبادى- كه قوى ترين عامل ازدياد نور بصيرت و بينايى قلب است (1) 1- روز به روز و ساعت به ساعت، بر شدّت نور معرفت خود نسبت به خدا و معاد بيفزاييم و لحظه اى ازطواف بر گردكعبه مقصود كه خداست، غافل نگرديم و آنى ازسعى در اين وادىصفا غفلت نكنيم و هميشه در حالوقوف در عرفات باشيم و دم به دم از ديدن آثار حكمت و قدرت حق،عَمِيَتْ عَيْنٌ لا تَراكَ، كور است چشمى كه تو را نبيند، بگوييم.

در همه حال، مشغول مبارزه با شيطان ورمى جمرات باشيم، كه شيطان هميشه در كمين ماست و به انواع حيله ها و تزويرها مى كوشد تا هوس هاى نفسانى را در نظر ما، زيبا و دلربا جلوه دهد و ما را بفريبد.

ولذا شديداً بايد مراقب خود باشيم كه هرگز دست ما، خالى ازسنگريزه هاى يقين و ايمان نباشد تا اين كه هر دم، شيطان پليد خواست از اينبيابان مناى جان ما، سر برآورد و وسوسه اى برانگيزد، فوراً سنگ بر مغزش بكوبيم و على رغم اوگوسفند هواى نفس را بر زمين بخوابانيم و كارد به حلقومش بگذاريم و ذبحش كنيم كه:

وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ حَنِيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ. (2) 2

دائماً در حالحلق و سرتراشى باشيم و نگذاريم انبوه رذايل اخلاقى بار دگر در مغز و قلب ما متراكم شود. تا خواستمويى از كبر و حرص و بخل و حسد، ريا و نفاق و خودخواهى، در مغز و جان ما برويد، فوراً باتيغ ايمان و معرفت، محو و نابودش كنيم.


1- . يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً (انفال: 29).
2- . انعام: 79

ص: 260

آرى، اين است وظيفه انسانى ما مسلمان هايى كه خدا و فردوس اعلى را هدف و مقصد سير خود قرار داده ايم و به قول خود، زُوّار خدا و مسافر الى اللّهيم!

ولى ما، آن چنان ترك وظيفه كرده ايم كه گويى اصلًا موضوع مسافر بودن و سير و سلوك و مسير و مقصد خود را از ياد برده و بى خبر از اين شده ايم كه ما، زُوّار خدا و بار سفر بستگان به سوى حضرت پروردگاريم!

خير، ما، بزّاز و بقّال و عطّاريم. عالم و صنعتگر و ناطق و سخنرانيم. ما، كارمان اين است كه صبح كه از خواب بيدار شديم، با عجله و شتاب به اين سو و آن سو بتازيم.

غذايى تهيّه كنيم و گرد هم بنشينيم و بخوريم و بخوابيم و فردا، دوباره همين كار را از سر بگيريم.

عمر شصت هفتاد ساله خود را اين چنين بگذرانيم تا اين بدن از نشاط و فربهى نيفتد. خيلى كه چاق شد رژيم بگيريم و لاغرش كنيم. زياد كه لاغر شد تقويتش كنيم و چاقش بسازيم.

خواجه را بين كه از سحر تا شام دارد انديشه شراب و طعام

شكم از خوشدلى و خوشحالى گاه پر مى كند، گهى خالى

فارغ از خلد و ايمن از دوزخ جاى او مزبله است، يا مطبخ

حال، ما مردم، يك عمر اينبدن را كه به عنوانمركبِ راه به ما داده اند، چاق و فربه مى كنيم وپالان و افسارش را تازه مى سازيم، آن چنان كه به كلّى ازراه وامانده و ازمقصد بى خبر افتاده ايم.

لباس هاى فاخر و غذاهاى مطبوع و تجمّلات روزافزون زندگى و بالاخره جلوه هاى فريبنده مظاهر حيات مادّى، چنان ما را سرگرم به خود ساخته است كه اصلًا فراموش كرده ايم كه هدف و مقصود از حركت از صلب پدر و رحم مادر و آمدن به دنيا و اين همه سعى و تلاش در دنيا، رسيدن به لقاى خدا و استقرار در عرفات جنّت المأوى است و تنها راه آن، پرهيز از غرق شدن در شهوات حيوانى و اعراض از غوطه ور شدن در لذايذ مادّى و حركت با قافله انبيا و اوليا در مسير عبوديّت و بندگى خالق بى همتاست.

ص: 261

وااسفاه كه صاحبنظران روشندل، با هدايت پيغمبران و امامان عليهم السلام، راه را تشخيص داده و پيش گرفته و رفتند و به مقصد رسيدند، ولى ما، همچنان سرگرم چاق و لاغر ساختن اين مركب هستيم و از قافله عقب مانده ايم.

آرى، بيشتر علوم و دانش هاى دنياى روز، از طبّ و فيزيك و شيمى و كارخانه ها و آزمايشگاه ها و دانشگاه ها، عموماً درس چاق كردن اين مركب را مى دهند و روز و شب، تجمّلات و عوامل تزيين و تقويت اين مركب را به صورتمد هاى تازه، به بازار مى آورند و مردم را سرگرم مى سازند. مجالى به بينوايان نمى دهند كه اندكى به خود بيايند و تكانى بخورند و خويشتن را از ميان اينتجمّلات بيرون بكشند و با قافله شكوهمند انبيا و اولياى خدا، به راه انسانيّت و آدميّت بيندازند و رو به كعبه مقصود و نيل به قرب كمال مطلق، به حركت درآيند. (1) 1

البتّه، جمع اندكى از ما به هوش آمده اند و به فكر شناختن راه و جزئيّات منازل بين راه افتاده اند و به كتابخانه رفته و عالم و دانشمند شده اند.

اينان، خيلى به مركب نمى پردازند و بيش از مقدار ضرورت، تر و خشكش نمى كنند. همين قدر كه آب و خوراكش فراهم باشد و از راه نماند، به همان، اكتفا مى نمايند، اما همينان نيز بيمارى ديگرى دارند كه نتيجتاً با دسته اوّل، يكسان و برابر شده و از نيل به هدف، محروم گشته اند و آن بيمارى اين است كه اين بزرگان، تنها به راه شناسى و راه دانى قناعت فرموده اند.

آنان، بى شك، عالم و دانشمند و صاحبان فضل و كمالند. امراض روحى و بيمارى هاى عقلى را كه مانع رسيدن انسان به كعبه مقصود است و عقبات صعب العبور اين راه محسوب مى شود، همه را خوب مى شناسند و دارو و درمان آنها را هم كاملًا مى دانند.

اما چه فايده كه فقط راه دانند و راه شناس، نه راهبر و پيشوا.

هرگز قدمى در راه نگذاشته اند و گردنه اى از گردنه هاى پرخطر اين راه را


1- . ما منكر نيستيم كه علوم طبيعى، يكى از عالى ترين طرق خداشناسى است، اما چنان كه اشاره شد، در دنياى امروز و اوضاع كنونى، جز رونق دادن به زندگى مادى و تأمين منافع جسمانى، بهره اى از آن علوم و صنايع، عايد جامعه انسان نمى شود.

ص: 262

نپيموده اند روشن است كه صِرف راه دانى و راه شناسى، آدمى به كعبه نمى رسد.

قدم در راه نهادن و راه پيمودن و بار سنگين سختى ها را به دوش كشيدن لازم است؛ وگرنه مانند همان كسى مى شود كه كتابراهنماى حجّ و كتابمناسك حجّ را گرفته و در ميان خانه و روى مسند نرم نشسته و بر بالش، تكيه داده و محتويات آن دو كتاب را با آرامش تمام مى خواند و حفظ مى كند و تحويل ديگران مى دهد تا حاجى شود و به سعادت هر دو جهان نايل گردد!

حاجى شدن، ترك وطن مى خواهد و از مسند نرم گذشتن و از آب هاى گرم و نامطبوع بيابان خوردن و آفتاب داغ صحراى منى و عرفات را تحمّل كردن لازم دارد.

تو نازنين جهانى، كجا توانى رفت؟

تذكّر

اين حقيقت، بر كسى پوشيده نيست كه در هر عصر و زمان، جمعى از صالحان و بندگان روشندل واقع بين خدا هستند كه حائز مقامعلم و عمل هستند.

دو بال دارند و با هر دو بال علم و عمل، به پرواز درآمده و در آسمان معرفت و شناسايى حضرت حقّ و عرض بندگى به ساحت اقدس او، اوج مى گيرند. هم، خود به كعبه مقصود و قرب خدا نايل مى شوند و هم، جمعيّت هاى كثيرى را به دنبال خود مى كشند و به مقصد مى رسانند.

اينان، ريزه خواران خوان نعمت و شاگردان مكتب تربيت اهل بيت رسالت عليهم السّلامند.

علما و فقهاى ربّانى كه ستارگان درخشان آسمان علم و تقوا و فضيلت و مشعل هاى فروزان هدايت بر سر راه جامعه بشرند، امثال شيخ صدوق و شيخ كلينى و شيخ طوسى و علّامه حلّى و علّامه مجلسى و شيخ انصارى و نظاير آنها در جميع ازمنه و اعصار، هريك، سهم به سزايى در احيا و ابقاى شريعت بيضاى محمدى صلى الله عليه و آله دارند.

و اكنون، طايفه شيعه اماميّه، هر چه كه دارد از معارف عالى و احكام متقن الهى، از بركت زحمات و مجاهدات ارزنده اين دسته از بزرگان و شخصيّت هاى عظيم علم و

ص: 263

روحانيّت، نصيبش شده است.

فجزاهم اللَّه عن الاسلام والمسلمين خير الجزاء وكثّر اللَّه امثالهم وانار اللَّه برهانهم.

در اين جا، با عرض تشكّر و سپاس به درگاه خدا، بحث مربوط به حج را پايان مى دهيم و به عون اللَّه تعالى، به بحث كوتاهى در باب زيارت مرقد مطهر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و مشاهد اهل بيت رسالت عليهم السلام مى پردازيم.

ص:264

ص: 265

بخش هفتم زيارت

اشاره

1- به زيارت مرقد پاك رسول خدا صلى الله عليه و آله و ائمّه هُدى عليهم السلام مى رويم.

2- مودّت اهل بيت رسالت، اجر رسالت است.

3- ولايت، شرط مقبوليّت اعمال است.

4- بقا و احاطه ارواح كامل، بعد از مرگ.

5- خاك پاى آسمانيان، حيات بخش است.

6- شيعه در مدينه، گمشده اى دارد.

7- بقيع يا بارگاه قدس و مظهر عزّت و كبرياى خدا.

8- شهداى احُد قربانيان راه خدا.

9- پايان سفر و ختم كتاب.

ص:266

ص:267

1- به زيارت مرقد پاك رسول خدا صلى الله عليه و آله و ائمّه هُدى عليهم السلام مى رويم

اينك كه به فضل خدا، موفّق به زيارت بيت اللَّه شديم و از انجام مناسك حج فراغت يافتيم، با دلى سرشار از محبّت و روحى بانشاط از شدّت اشتياق به زيارت اولياى خدا، رو بهمدينه طيّبه مى آوريم تا مرقد پاك رسول خدا صلى الله عليه و آله و صدّيقه كبرى عليها السلام و ائمّه هُدى عليهم السلام را كه عمرى همچون مرغ در قفس، به اشتياق زيارت و حضور در مزارشان بال و پر زده ايم، اكنون از نزديك ببينيم و تا آن جا كه مى توانيم، جسم و جان خود را به مدفن شريفشان كه مهبط رحمت پروردگار است و مسكن بركات ايزد منّان، نزديك تر و نزديك تر بسازيم و از صميم جان، به آستان اقدس و اكرمشان عرض ادب كنيم و از پرده دل، به درگاهشان بناليم كه:

يا سادَتِي وَمَوالِيَّ إِنِي تَوَجَّهْتُ بِكُمْ أَئِمَّتِي وَعُدَّتِي لِيَوْمِ فَقْرِي وَحاجَتِي إِلَى اللَّهِ، وَتَوَسَّلْتُ بِكُمْ إِلَى اللَّهِ، وَاسْتَشْفَعْتُ بِكُمْ إِلَى اللَّهِ، فَاشْفَعُوا لِي عِنْدَاللَّهِ، وَاسْتَنْقِذُونِي مِنْ ذُنُوبِي عِنْدَاللَّهِ، فَإِنَّكُمْ وَسِيلَتِي إِلَى اللَّهِ، وبِحُبِكُمْ وَبِقُرْبِكُمْ أَرْجُو نَجاةً مِنَ اللَّهِ، فَكُونُوا عِنْدَاللَّهِ رَجائِي يا سادَتِي يا أَوْلِياءَاللَّهِ. (1) 1

اى سروران و آقايان من! حقيقت آن كه من، به سبب شما كه امامان من و ذخيره روز فقر و حاجتم هستيد، رو به خدا آورده ام و شما را شفيع خود در پيشگاه خدا قرار داده ام. حال، از من


1- . قسمتى از دعاى توسّل.

ص: 268

در نزد خدا به شفاعت پردازيد و مرا از عواقب سوء گناهانم برهانيد.

چه آن كه حقّاً شما، وسيله من به سوى خداييد و به دوستى شما و نزديك گشتن به شما، از خدا اميد نجات و سعادت دارم. پس مايه اميد من در نزد خدا باشيد اى سروران من! اى دوستان خدا!

2- مودّت اهل بيت رسالت، اجر رسالت است

به حكم قرآن، مودّت خاندان پيغمبر، به عنوان اجر رسالت آن حضرت، وظيفه واجب امّت اسلامى است:

قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى (1) 1

بگو (اى پيغمبر) من در ازاى تبليغ دين خدا و دعوت به سوى حق، از شما اجرى جز مودّت (دوستدارى) خويشاوندان نمى خواهم.

روايات از طريق شيعه و سنّى، در تفسير همين آيه رسيده است كه مراد ازقُرْبى عترت و اهل بيت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله است كه طبق اخبار متواتر از فريقين، به تنصيص رسول خدا صلى الله عليه و آله، دارندگان علم كتاب و مرجع مردم از خواصّ و عوام، براى دريافت معارف و احكام آسمانى قرآن، معرفى شده اند. (2) 2

ولذا، غرض از ايجاب مودّت امّت، نسبت به عترت طاهره و اهل بيت وحى عليهم السلام، جزاهتدا به نور هدايت آن انوار الهى و نيل به سعادت جاودان و خلاصى از دام شيطان، چيز ديگرى نيست، چنان كه مى فرمايد:

قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلّا مَنْ شاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلًا. (3) 3

بگو من در برابر آن ابلاغ آيين خدا هيچ گونه پاداشى از شما نمى طلبم، مگر كسى كه بخواهد راهى به سوى پروردگارش برگزيند. اين پاداش من است.


1- . شورى: 23
2- . تفسير الميزان، جلد 18، ص 47.
3- . فرقان: 57

ص: 269

يعنى اجر من، هماناراه يابى شما به سوى خدا ست كه آن هم طبق روايات ارجاع به اهل البيت، در پناهعترت تحقّق پذير است.

بنابراين، مودّت و عرض ارادت امّت اسلامى به آستان قدس خاندان عصمت عليهم السلام مطلقاً به نفع امّت است، نه به نفع مقام منيع رسالت و اهل بيت كرام آن حضرت، چنان كه خدا مى فرمايد:

قُلْ ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ. (1) 1

بگو (اى پيغمبر) آنچه به عنوان اجر، از شما خواسته ام، به نفع خود شماست.

3- ولايت، شرط مقبوليّت اعمال است

اشاره

اجماع شيعه اماميّه بر اين است كه مقبوليّت اعمال مسلمان در نزد خدا، مشروط به اقرار و اعتقاد به ولايت و امامت اميرالمؤمنين على عليه السلام و ائمّه اهل البيت عليهم السلام است، و اخبار دالّ بر اين مطلب نيز از طريق شيعه و سنّى، در حدّ تواتر است (2) 2 كه ذيلًا نمونه اى آورده مى شود.

عَنْ سُلَيْمَانَ الْأَعْمَشِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ آبَائِهِ عليهم السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله يَا عَلِيُّ أَنْتَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَامامُ الْمُتَّقِينَ، يا عَلِيُّ انْتَ سَيِّدُ الْوَصِيِّينَ وَوارِثُ عِلْمِ النَّبِيِّينَ وَخَيْرُ الصِّدِّيقِينَ وَافْضَلُ السَّابِقِينَ يا عَلِىُّ انْتَ زَوْجُ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمِينَ وَخَلِيفَة الْمُرْسَلِينَ يا عَلِيُّ انْتَ مَوْلَى الْمُؤْمِنِينَ، يا عَلِيُّ انْتَ الْحُجَّةُ بَعْدِي عَلَى النَّاس اجْمَعِينَ اسْتُوجِبَ الْجَنَّةَ مَنْ تَوَلّاك وَاسْتَحَقَّ دُخُولَ النَّارِ مَنْ عاداكَ. يا عَليُّ وَالَّذِي بَعْثَنَى بِالنُّبُوَّةِ وَاصْطَفانِي عَلى جَمِيعِ الْبَرِيَّةِ لَوْ انَّ عَبْداً عَبَدَ اللَّهَ الْفَ عامٍ ما قَبِلَ اللَّهُ ذلِكَ مِنْهُ الّا بِوَلَايَتِكَ وَ وَلَايَةِ الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِكَ وَ إِنَّ وَلَايَتَكَ لَاتُقْبَلُ إِلَّا بِالْبَرَاءَةِ مِنْ أَعْدَائِكَ وَ أَعْدَاءِ الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِكَ بِذَلِكَ أَخْبَرَنِي جَبْرَئِيلُ عليه السلام فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ. (3) 3


1- . سبأ: 47
2- . بحارالانوار، طبع جديد، جلد 27، ص 166.
3- . بحارالانوار، جلد 27، ص 199، نقل از مناقب ابن شاذان.

ص: 270

سليمان اعمش از امام صادق عليه السلام و آن حضرت از آباى كرامش نقل فرموده اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:يا على! تويى اميرالمؤمنين و امام متقين. يا على! تويى سيّد اوصيا و وارث علم انبيا و بهترين صدّيقان و افضل سبقت گيرندگان در ايمان. تويى همسر سرور بانوان جهان و تويى جانشين پيغمبران.

يا على! تويى مولا و آقاى اهل ايمان و تويى حجّت بعد از من بر عموم آدميان. سزاوار بهشت، آن كسى است كه تو را دوست بدارد و مستحقّ دخول آتش، آن كسى است كه با تو دشمنى ورزد.

ياعلى! قسم به كسى كه مرا به نبوّت برانگيخته و از جميع خلايق برگزيده است، اگر بنده اى خدا را هزار سال عبادت كند، اين عبادت او مقبول درگاه خدا نمى شود، مگر به ولايت تو و ولايت امامان از فرزندان تو. و حقيقت آن كه ولايت تو مقبول نمى شود مگر به برائت و بيزارى از دشمنان تو و دشمنان امامان از فرزندان تو. اين، مطلبى است كه جبرئيل (پيك وحى خدا) به من خبر داده است. پس هر كه مى خواهد، (بپذيرد) و مؤمن شود و هر كه مى خواهد، (انكار كند) و كافر گردد.

عَنْ ابِي حَمْزَةَ قالَ: قالَ لَنا عَلىُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليهما السلام: اىُّ الْبِقاعِ افْضَلُ؟ فَقُلْتُ: اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَابْنُ رَسُولِهِ اعْلَمُ. قالَ: انَّ افْضَلَ الْبِقاعِ ما بَيْنَ الرُّكْنِ وَالْمُقامِ. وَلَوْ انَّ رَجُلًا عُمِّرَما عُمِّرَ نُوحٌ عليه السلام فِي قَوْمِهِ- الْفَ سَنَةٍ الّا خَمْسِينَ عاماً- يَصُومُ النَّهارَ وَيَقُومُ اللَّيْلَ فِي ذلِكَ الْمَقامِ ثُمَّ لَقِىَ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ بِغَيْرِ وِلايَتِنا لَمْ يَنْتَفِعْ بِذلِكَ شَيْئاً. (1) 1

ابوحمزه نقل كرده از امام سجاد عليه السلام كه فرمود:كدام نقطه از نقاط زمين افضل است؟ گفتم:

خدا و رسولش و فرزند رسولش داناترند. فرمود:افضل نقاط زمين، مابين ركن و مقام است (مقصود از ركن، آن زاويه از كعبه است كه حجرالاسود در آن منصوب است و مقصود از مقام، مقام ابراهيم عليه السلام است) و اگر مردى به اندازه عمر نوح عليه السلام كه در ميان قومش به سر بُرد (950 سال) عمر داده شود و در تمام اين مدّت، در اين مكان (مابين ركن و مقام) به عبادت خدا بپردازد، روزها، روزه دار و شب ها، شب زنده دار باشد، اما خدا را (به هنگام مرگ) به غير ولايت ما، ملاقات كند، هيچ بهره اى از آن همه عبادت خود، نخواهد داشت.


1- . ثواب الاعمال، ص 243.

ص:271

حجّ مقبول

عَنْ مُعَاذِ بْنِ كَثِيرٍ قَالَ نَظَرْتُ إِلَى الْمَوْقِفِ وَ النَّاسُ فِيهِ كَثِيرٌ فَدَنَوْتُ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام فَقُلْتُ لَهُ إِنَّ أَهْلَ الْمَوْقِفِ لَكَثِيرٌ قَالَ فَصَرَفَ بِبَصَرِهِ فَأَدَارَهُ فِيهِمْ ثُمَّ قَالَ ادْنُ مِنِّي يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ غُثَاءٌ يَأْتِي بِهِ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكَانٍ لَاوَ اللَّهِ مَا الْحَجُّ إِلَّا لَكُمْ لَاوَ اللَّهِ مَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ إِلَّا مِنْكُمْ. (1) 1

معاذ بن كثير مى گويد: نگاه به موقف (عرفات) كردم، در حالى كه مردم در آن فراوان بودند. پس به امام صادق عليه السلام نزديك شدم و گفتم:حقّاً كه اهل موقف بسيارند! امام عليه السلام نگاه خود را به موقف انداخت و چشم خود را در ميان مردم چرخانيد و سپس فرمود:نزديك من بيا اى اباعبداللَّه (كنيه معاذ بوده). من نزديك رفتم، فرمود:خس و خاشاكى است كه موج، آن را از هر طرف مى آورد. به خدا قسم نيست حج مگر براى شما. نه، به خدا قسم خدا نمى پذيرد، مگر از شما.

عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ قَالَ كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام جَالِساً فَدَخَلَ عَلَيْهِ دَاخِلٌ فَقَالَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا أَكْثَرَ الْحَاجَّ الْعَامَ فَقَالَ إِنْ شَاءُوا فَلْيَكْثُرُوا وَ إِنْ شَاءُوا فَلْيَقِلُّوا وَ اللَّهِ مَا يَقْبَلُ اللَّهُ إِلَّا مِنْكُمْ وَ لَايَغْفِرُ إِلَّا لَكُمْ. (2) 2

حارث بن مغيره مى گويد: در حضور امام صادق عليه السلام نشسته بودم كسى داخل شد و گفت:يابن رسول اللَّه! امسال چه بسيار زيادند حجّاج! امام فرمود:مى خواهند، زياد باشند و مى خواهند، كم باشند (يعنى زياد و كم بودن جمعيّت، داراى اثر نيست). به خدا قسم خدا قبول نمى كند مگر از شما و مغفرتش را شامل نمى سازد، مگر نسبت به شما.

عَنْ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام قَالَ قُلْتُ لَهُ بِمَكَّةَ أَوْ بِمِنًى يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا أَكْثَرَ الْحَاجَّ قَالَ مَا أَقَلَّ الْحَاجَّ مَا يُغْفَرُ إِلَّا لَكَ وَ لِأَصْحَابِكَ وَ لَايُتَقَبَّلُ إِلَّا مِنْكَ وَ مِنْ أَصْحَابِكَ. (3) 3

ابوالجارود مى گويد: در مكّه يا منى بود كه خدمت امام باقر عليه السلام عرض كردم:يابن رسول اللَّه


1- . بحارالانوار، جلد 27، ص 172، نقل از امالى شيخ.
2- . بحارالانوار، جلد 27، ص 185، نقل از محاسن.
3- . همان، ص 196، نقل از بشارة المصطفى.

ص: 272

چه بسيارند حجّاج! فرمود:چه كم هستند حجّاج! مغفرت خدا شامل نمى شود مگر درباره تو و يارانت و پذيرفته نخواهد شد مگر از تو و از يارانت.

عَنْ زُرَيْقٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ قُلْتُ لَهُ أَيُّ الْأَعْمَالِ أَفْضَلُ بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ قَالَ مَا مِنْ شَيْ ءٍ بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ يَعْدِلُ هَذِهِ الصَّلَاةَ وَ لَابَعْدَ الْمَعْرِفَةِ وَ الصَّلَاةِ شَيْ ءٌ يَعْدِلُ الزَّكَاةَ وَ لَابَعْدَ ذَلِكَ شَيْ ءٌ يَعْدِلُ الصَّوْمَ وَ لَابَعْدَ ذَلِكَ شَيْ ءٌ يَعْدِلُ الْحَجَّ وَ فَاتِحَةُ ذَلِكَ كُلِّهِ مَعْرِفَتُنَا وَ خَاتِمَتُهُ مَعْرِفَتُنَا. (1) 1

زريق مى گويد: خدمت امام صادق عليه السلام عرض كردم:بعد از معرفت (شناسايى خدا و رسول) كدام عمل، افضل اعمال است؟ فرمود:هيچ چيز بعد از معرفت، برابرى با اين نماز نمى كند و بعد از معرفت و نماز، چيزى برابر با زكات نيست. و بعد از اين، چيزى عديل روزه، محسوب نمى شود و چيزى بعد از آن، عِدل حج نيست و تمام اينها با معرفت و شناسايى ما (امامان و حجج الهى) افتتاح مى يابد و هم با معرفت ما، اختتام مى پذيرد.

قالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: مَنْ احَبَّ ان يَتَمَسَّكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى فَلْيَتَمَسَّك بِحُبِّ عَلِىٍّ وَاهْلِ بَيْتِي. (2) 2

هر كه دوست دارد كه چنگ، به دستاويز محكمى بزند، پس به حبّ على و اهل بيت من متمسّك شود.

حال، اين مودّت و محبّت به عترت عليهم السلام كه حسب الامر خدا و رسول خدا صلى الله عليه و آله، وظيفه ماست، مظاهر گوناگون دارد. از جمله مظاهر بارزش، زيارت مشاهد مشرّفه و بار سفر بستن و رفتن به سوى مراقد مُنَوَّره آن بزرگواران عليهم السلام است كه علاوه بر تصديق عقل عارى از غرض كه علاقه مندى به هر چه را كه انتساب به محبوب دارد، شايسته و ممدوح مى داند، در لسان روايات ائمّه اطهار عليهم السلام نيز، ترغيب و تأكيد فراوان در باب زيارت اولياى دين رسيده و تارك آن، مذمّت شده است.

فِقْهُ الرِّضَا عليه السلام ثُمَّ تَزُورُ قَبْرَ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى صلى الله عليه و آله فَإِنَّهُ قَالَ وَ مَنْ حَجَّ وَ لَمْ


1- . همان، ص 202، نقل از امالى شيخ.
2- . بحارالانوار، جلد 27، ص 79، نقل از عيون اخبار الرضا.

ص: 273

يَزُرْنِي فَقَدْ جَفَانِي وَ تَزُورُ قَبْرَ السَّادَةِ عليهم السلام بِالْمَدِينَةِ. (1) 1

از فقه الرضا عليه السلام نقل است: سپس زيارت مى كنى قبر محمد مصطفى صلى الله عليه و آله را، چه آن كه آن حضرت فرموده است:هر كس حج بجاآورد و مرا زيارت نكند، درباره من جفا كرده است. و زيارت مى كنى بزرگان (ائمّه هدى عليهم السلام) را در مدينه.

قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام وَ نَظَرَ النَّاسَ فِي الطَّوَافِ قَالَ أُمِرُوا أَنْ يَطُوفُوا بِهَذَا ثُمَّ يَأْتُونَا فَيُعَرِّفُونَا مَوَدَّتَهُمْ ثُمَّ يَعْرِضُوا عَلَيْنَا نَصْرَهُمْ. (2) 2

امام باقر عليه السلام مردم را در حال طواف ديد، فرمود:مأمور شده اند طواف اين (بيت كنند) و سپس سوى ما آمده و مودّت خود را به ما بشناسانند و نصرت و يارى خود را نسبت به ما عرضه بدارند.

عنِ الصّادِقِ عليه السلام انَّهُ قالَ: ابْدَئُوا بِمَكَّةَ وَاخْتِمُوا بِنا. (3) 3

از امام صادق عليه السلام است كه فرمود:از مكّه آغاز كنيد و به ما ختم نمائيد.

از اين حديث استفاده مى شود كه تأخير زيارت از حجّ، فضيلت بيشترى دارد.

عَنْ يَحْيَى بْنِ يَسَارٍ قَالَ حَجَجْنَا فَمَرَرْنَا بِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام فَقَالَ حَاجُّ بَيْتِ اللَّهِ وَ زُوَّارُ قَبْرِ نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله وَ شِيعَةُ آلِ مُحَمَّدٍ هَنِيئاً لَكُمْ. (4) 4

يحيى بن يسار گويد: ما، حجّ بجا آورديم و بر امام صادق عليه السلام گذشتيم. (از طريق ترحيب و تحسين) فرمود: حجّاج بيت خدا و زُوّار قبر پيغمبر خدا و شيعه آل محمد! گوارا باد بر شما.

عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ قَالَ قُلْتُ لِلرِّضَا عليه السلام مَا لِمَنْ زَارَ قَبْرَ أَحَدٍ مِنَ الْأَئِمَّةِ عليهم السلام؟ قَالَ لَهُ مِثْلُ مَنْ أَتَى قَبْرَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ قُلْتُ وَ مَا لِمَنْ زَارَ قَبْرَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ الْجَنَّةُ وَ اللَّهِ. (5) 5

حسن بن على الوشّاء مى گويد: به امام رضا عليه السلام عرض كردم:چه ثوابى هست براى كسى كه


1- . مستدرك الوسائل، كتاب الحج، ابواب المزار، ص 189.
2- . همان.
3- . همان.
4- . كافى، جلد 4، كتاب الحج، ص 549.
5- . مستدرك الوسائل، كتاب الحج، ابواب المزار، ص 189.

ص: 274

قبر يكى از امامان عليهم السلام را زيارت كند؟ فرمود:ثواب كسى كه قبر ابى عبداللَّه (الحسين) عليه السلام را زيارت كند، به او داده مى شود. راوى مى گويد: گفتم:براى زائر قبر ابى عبداللَّه عليه السلام چه ثوابى است؟

فرمود:به خدا قسم بهشت.

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام أَنَّهُ قَالَ مَنْ زَارَنَا فِي مَمَاتِنَا فَكَأَنَّمَا زَارَنَا فِي حَيَاتِنَا وَ مَنْ جَاهَدَ عَدُوَّنَا فَكَأَنَّمَا جَاهَدَ مَعَنَا وَ مَنْ تَوَلَّى لِمُحِبِّنَا فَقَدْ أَحَبَّنَا وَ مَنْ سَرَّ مُؤْمِناً فَقَدْ سَرَّنَا وَ مَنْ أَعَانَ فَقِيرَنَا كَانَ مُكَافَأَتُهُ عَلَى جَدِّنَا مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله. (1) 1

امام صادق عليه السلام فرموده اند: هر كس بعد از مرگ ما، به زيارت ما آيد، مثل اين است كه در زمان حيات، ما را زيارت كرده است، و هر كه با دشمن ما جهاد كند، چنان است كه همراه ما، قيام به جهاد كرده باشد، و كسى كه دوستدار ما را دوست بدارد، به حقيقت، ما را دوست داشته است.

و كسى كه مؤمنى را مسرور كند، در واقع، ما را مسرور ساخته است، و كسى كه فقير ما را دستگيرى و اعانت كند، به عهده جدّ ما محمّد صلى الله عليه و آله است كه خدمت او را جبران كند.

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيِّ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله فِي حَدِيثٍ طَوِيلٍ إِنَّ اللَّهَ قَدْ وَكَّلَ بِفَاطِمَةَ عليها السلام رَعِيلًا مِنَ الْمَلَائِكَةِ يَحْفَظُونَهَا مِنْ بَيْنِ يَدَيْهَا وَ مِنْ خَلْفِهَا وَ عَنْ يَمِينِهَا وَ عَنْ يَسَارِهَا وَ هُمْ مَعَهَا فِي حَيَاتِهَا وَ عِنْدَ قَبْرِهَا بَعْدَ مَوْتِهَا يُكْثِرُونَ الصَّلَاةَ عَلَى أَبِيهَا وَ بَعْلِهَا وَ بَنِيهَا فَمَنْ زَارَنِي بَعْدَ وَفَاتِي فَكَأَنَّمَا زَارَنِي فِي حَيَاتِي وَ مَنْ زَارَ فَاطِمَةَ عليها السلام فَكَأَنَّمَا زَارَنِي وَ مَنْ زَارَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام فَكَأَنَّمَا زَارَ فَاطِمَةَ عليها السلام وَ مَنْ زَارَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ عليهما السلام فَكَأَنَّمَا زَارَ عَلِيّاً عليه السلام وَ مَنْ زَارَ ذُرِّيَّتَهُمَا فَكَأَنَّمَا زَارَهُمَا. (2) 2

به نقل از امام صادق عليه السلام، پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله، ضمن يك حديث طولانى فرمود: خدا، فوجى از ملائكه را موكّل بر حفظ فاطمه عليها السلام كرده است كه از پيش رو و از پشت سر و از جانب راست و چپ، به نگهبانى و محافظت آن حضرت مأمورند. آن فرشتگان، پيوسته در حيات او همراهند و


1- . مستدرك الوسائل، كتاب الحج، ابواب المزار، ص 189.
2- . همان.

ص: 275

بعد از مرگ او نيز، مجاور قبرش هستند و بر پدر و شوهر و فرزندان او درود فراوان مى فرستند. پس هر كه مرا بعد از وفات، زيارت كند، مانند اين است كه در حال حيات، زيارت كرده و هر كس فاطمه عليها السلام را زيارت كند، مثل اين است كه مرا زيارت كرده و هر كس علىّ بن ابى طالب عليه السلام را زيارت كند، مانند اين است كه فاطمه عليها السلام را زيارت كرده و هركس حسين عليه السلام را زيارت كند، مثل اين است كه على عليه السلام را زيارت كرده و هر كس فرزندان آن دو معصوم را زيارت كند، گويى كه خود آن دو بزرگوار را زيارت كرده است.

به ياوه سرايى هاى جُهّال، اعتنا نكنيد

عَنِ الصَّادِقِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عليهم السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله لِعَلِيٍّ عليه السلام يَا أَبَا الْحَسَنِ إِنَّ اللَّهَ جَعَلَ قَبْرَكَ وَ قَبْرَ وُلْدِكَ بِقَاعاً مِنْ بِقَاعِ الْجَنَّةِ وَ عَرَصَاتٍ مِنْ عَرَصَاتِهَا وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ قُلُوبَ نُجَبَاءَ مِنْ خَلْقِهِ وَ صَفْوَةٍ مِنْ عِبَادِهِ تَحِنُّ إِلَيْكُمْ وَ تَحْتَمِلُ الْمَذَلَّةَ وَ الْأَذَى فِيكُمْ فَيَعْمُرُونَ قُبُورَكُمْ وَ يُكْثِرُونَ زِيَارَتَهَا تَقَرُّباً مِنْهُمْ إِلَى اللَّهِ وَ مَوَدَّةً مِنْهُمْ لِرَسُولِهِ أُولَئِكَ يَا عَلِيُّ الْمَخْصُوصُونَ بِشَفَاعَتِي وَ الْوَارِدُونَ حَوْضِي وَ هُمْ زُوَّارِي وَ جِيرَانِي غَداً فِي الْجَنَّةِ يَا عَلِيُّ مَنْ عَمَرَ قُبُورَكُمْ وَ تَعَاهَدَهَا فَكَأَنَّمَا أَعَانَ سُلَيْمَانَ بْنَ دَاوُدَ عَلَى بِنَاءِ بَيْتِ الْمَقْدِسِ وَ مَنْ زَارَ قُبُورَكُمْ عَدَلَ ذَلِكَ ثَوَابَ سَبْعِينَ حَجَّةً بَعْدَ حَجَّةِ الْإِسْلَامِ وَ خَرَجَ مِنْ ذُنُوبِهِ حَتَّى يَرْجِعَ مِنْ زِيَارَتِكُمْ كَيَوْمَ وَلَدَتْهُ أُمُّهُ فَأَبْشِرْ يَا عَلِيُّ وَ بَشِّرْ أَوْلِيَاءَكَ وَ مُحِبِّيكَ مِنَ النَّعِيمِ بِمَا لَاعَيْنٌ رَأَتْ وَ لَاأُذُنٌ سَمِعَتْ وَ لَا خَطَرَ عَلَى قَلْبِ بَشَرٍ وَ لَكِنَّ حُثَالَةً مِنَ النَّاسِ يُعَيِّرُونَ زُوَّارَ قُبُورِكُمْ بِزِيَارَتِكُمْ كَمَا تُعَيَّرُ الزَّانِيَةُ بِزِنَاهَا أُولَئِكَ شِرَارُ أُمَّتِي لَاتَنَالُهُمْ شَفَاعَتِي وَ لَا يَرِدُونَ حَوْضِي. (1) 1

امام صادق عليه السلام به نقل از پدر و جدّ بزرگوارش عليهما السلام مى فرمايد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود:اى اباالحسن! خدا، قبر تو و قبرهاى فرزندان تو را، بقعه هايى از بقاع بهشت و


1- . وافى، طبع اسلاميه، جلد 2، ابواب الزيارات، ص 196.

ص: 276

عرصه هايى از عرصات جنّت قرار داده است و دل هاى نجبا از خلق و پاك سرشتان از بندگان خود را، چنان كرده كه گرايش به سوى شما دارند و در راه شما و تعمير قبور شما ناملايمات را تحمّل مى كنند و رنج ها مى برند و با اشتياق فراوان، به زيارت قبرهاى شما مى آيند و بدين وسيله، تقرّب به خدا جسته و به رسول اللَّه عرض مودّت مى كنند.

يا على! اينانند كه مخصوص به شفاعت من هستند و وارد حوض من مى شوند. همينانند كه فردا زائران و همسايگان من، در بهشت خواهند بود.

يا على! هر كس قبرهاى آنان (امامان عليهم السلام) را تعمير كند و در محافظتش بكوشد، مثل آن است كه در ساختن بيت المقدس، به سليمان بن داوود عليهما السلام، اعانت و يارى كرده باشد.

ثواب زيارت قبرشان، با ثواب هفتاد حج بعد از حجّة الاسلام (حجّ واجب) برابرى مى كند و (زائر قبر شما) به هنگام بازگشت از زيارت شما، چنان از (آلودگى) گناهان بيرون مى رود كه مانند روز ولادت از مادر، از لوث معاصى طاهر مى گردد.

پس دلشاد باش اى على و هم، دوستداران خود را، به نعيمى بشارت ده كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده و نه بر قلب انسانى خطور كرده است.

ولكن (با اين همه از شرف و فضيلت كه بيان شد) فرومايگانى از مردم هستند كه به زُوّار قبر شما، چنان با ديده تحقير و توهين مى نگرند كه نسبت به يك زن زانيه، با آن نظر مى نگرند و او را به سبب كار زشت شرم آورش توبيخ كرده و سرزنشش مى كنند!

اين نابخردان، اشرار امّت من هستند كه شفاعت من، به آنان نمى رسد و وارد حوض من نمى شوند.

اين، اندكى بود از بسيارى از بيانات مُرَغَّبه معصومين عليهم السلام در باب زيارت. و اكنون، وارد شهريثرب يامدينةالرّسول صلى الله عليه و آله مى شويم.

السَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللَّهِ وَعَلى اهْلِ بَيْتِكَ الطَّاهِرِينَ

سَلامٌ مِنَ الرَّحْمانِ نَحْوَ جَنابِكُمْ فَانَّ سَلامِي لا يَلِيقُ بِبابِكُمْ

اى ديده و دل هر دو به ديدار تو شايق آزاد گرفتار تو از بند علايق

روى تو چو خورشيد هويداست وليكن هر ديده نباشد به تماشاى تو لايق

ص: 277

اى خاك مدينه! بر تو گوارا باد اين شرف كه پيكر پاك اشرف كائنات، مفخر موجودات و احبّ الخلق الى اللَّه را در آغوش گرفته اى و دل ها را به سوى خود كشيده اى! نه تنها زمينيان، آسمانيان را هم، مات و مبهوت عِزّ و جلال خود ساخته اى و مهبط الطاف خاصّ حضرت مبدأ اعلا گرديده اى كه:

إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً. (1) 1

خدا و فرشتگانش بر پيامبر درود مى فرستند. اى كسانى كه ايمان آورده ايد، بر او (پيامبر) درود فرستيد و كاملًا تسليم فرمانش شويد.

اين روضه پرنور و درخشانى كه همچون بهشت برين در برابر چشم هاى پراشتياق زائران جلوه گر است، مرقد پاك و منوّر پيغمبر اكرم، رسول اللَّه اعظم، حضرت محمّد مصطفى صلى الله عليه و آله است كه متجاوز از يك ميليارد مسلمان جهان به افتخار اتّباع و پيروى از حضرتش در روى كره زمين زندگى مى كنند و با شنيدن نام مقدّسش با دلى موّاج از محبت و ارادت، زبان به درود بر روان پاك و مطهّرش مى گشايند.

و هر مسلمانى آرزومند است كه در خلال مدّت عمرش، يك بار هم كه شده، توفيق زيارت آن حضرت نصيبش شود.

وللَّه الحمد اكنون كه اين موفقيّت نصيب ما شده است و خود را در مدينه و در كنار قبر مقدّسش مى بينيم، بسيار مقتضى است كه قدر فرصت را بدانيم و از موقعيّت كاملًا حسّاس خود، بهره هاى فراوان برداريم و استفاده هاى شايان ببريم.

4- بقا و احاطه ارواح كامل، بعد از مرگ

قبل از هر چيز، توجّه به اين مطلب ضرورى است كه به براهين قطعى و ادلّه عقلى متقن، ثابت شده است كه روح انسان، بعد از مفارقت از بدن كهمرگ ناميده مى شود، باقى است.


1- . احزاب: 56

ص: 278

و نيز، مسلّم شده كه ارواح كامل و نفوس مقدّس انبيا و اولياى خدا عليهم السلام بعد از خلاصى از قيد بدن و پيوستگى تامّ به عالم قدس ربوبى، نورانيّتشان كامل تر و احاطه و اطّلاعشان نسبت به اين عالم، وسيع تر و تصرّفاتشان در اين نشئه و اين جهان، نافذتر مى شود. (1) 1

قرآن حكيم، درباره شهيدان راه خدا مى فرمايد:

وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ، فَرِحِينَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ. (2) 2

گمان مكن كسانى كه در راه خدا كشته شده اند، مردگانند. بلكه آنان نزد خدا زنده اند و روزى داده مى شوند و به آنچه از فضل خدا به آنها اعطا مى شود، دلشادند.

قرآن كريم، مأيوس بودن از اصحاب قبور را از خواصّ كفّار شمرده است، آن جا كه مى فرمايد:

قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ. (3) 3

آن ها از آخرت مأيوسند، همان گونه كه كفّار مدفون در قبرها مأيوسند.

شيخ مفيد، رضوان اللَّه عليه، در كتاب مقالات مى فرمايد:

وَانَّ رَسُولَ اللَّه صلى الله عليه و آله وَالائِمَّةَ مِنْ عِتْرَتِهِ عليهم السلام خاصَّةً لا تَخْفى عَلَيْهِمْ بَعْدَ الْوَفاةِ احْوالُ شِيعَتِهِمْ فِي دارِ الدُّنْيا بِاعْلامِ اللَّه تَعالى لَهُمْ ذلِكَ حالًا بَعْدَ حالٍ وَيَسْمَعُونَ كَلامَ الْمُناجِي لَهُمْ فِي مَشاهِدِهِمْ الْمُكَرَّمَةِ الْعِظامِ بِلَطيفَةٍ مِنْ لَطائِفِ اللَّهِ تَعالى بَيَّنَهُمْ بِها مِنْ جُمْهُورِ الْعِبادِ وَتَبْلُغُهُمُ الْمُناجاةُ مِنْ بُعْدٍ كَما جائَتْ بِهِ الرّوايَةَ. (4) 4


1- . چون بحث در اين مطلب دنباله دار است و مناسب با موضوع اين كتاب نيست، براى شرح و تحقيق آن به كتاب نفس «اسفار اربعه» صدر المتألّهين مراجعه شود.
2- . آل عمران: 169
3- . ممتحنه: 13
4- . بحارالانوار، جلد 27، ص 301.

ص: 279

حقيقت آن كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و امامان از عترت او عليهم السلام بعد از وفاتشان محيط بر احوال شيعه خود در دنيا هستند و حالات شيعه، بر آن بزرگواران مخفى نمى ماند. سخنان كسى را كه در مشاهد مشرّفه با ايشان به راز و نياز و مناجات آمده است، مى شنوند و از گفته هاى دوردستان نيز باخبرند، چنان كه روايت در اين باب آمده است.

عبداللَّه بن بُكَير از امام صادق عليه السلام حديثى نقل كرده است كه امام عليه السلام در ضمن آن حديث، درباره امام حسين عليه السلام مى فرمايد:

وَ إِنَّهُ لَيَنْظُرُ إِلَى زُوَّارِهِ فَهُوَ أَعْرَفُ بِهِمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ وَ مَا فِي رِحَالِهِمْ مِنْ أَحَدِهِمْ بِوُلْدِهِ، وَانَّهُ لَيَنْظُرُ الى مَنْ يَبْكِيهِ فَيَسْتَغْفِرُ لَهُ وَيَسْئَلُ اباهُ الاسْتِغْفارَ لَهُ وَيَقُولُ: ايُّهَا الْباكِي لَوْ عَلِمْتَ ما اعَدَّ اللَّهُ لَكَ لَقَرَحْتَ اكْثَرَ مِمَّا حَزَنْتَ وَانَّهُ لَيَسْتَغْفِرُ لَهُ مِنْ كُلِّ ذَنْبٍ وَخَطِيئَةٍ. (1) 1

به حقيقت، او (امام حسين عليه السلام)، به زوّار خود مى نگرد و آنان را به اسامى خودشان و اسامى پدرانشان و به اشيايى كه بار مركب هاى خود دارند، مى شناسد، بهتر از پدرى كه فرزندان خود را بشناسد و به گريه كنندگان خود، با نظر عنايت مى نگرد و درباره آنان استغفار مى كند و از پدرش (امام على عليه السلام) هم مى خواهد تا براى آن زائر استغفار كند و مى گويد:اى گريه كننده، اگر بدانى خدا چه چيزى براى تو آماده كرده است، هر آينه خوشحالى و سرورت بيش از غصّه و اندوهت مى گردد. و درباره او نسبت به هر خطا و لغزشى استغفار مى كند.

پس نسيم الطاف و عنايات خاص اوليا و مقرّبان درگاه خدا در اطراف مراقد منوّر و مشاهد مكرّمشان بيش از ساير امكنه در جريان است. و لذا بايد بار سفر بست و خود را به آن مساكن بركت خدا و محل هاى نزول رحمت پروردگار افكند و در معرض نسيم مغفرت قرار داد.

سالك راه حق بيا، نور هُدى ز ما طلب نور بصيرت از در عترت مصطفى طلب


1- بحارالانوار، جلد 27، ص 300، نقل از «كامل الزيارات».

ص: 280

هست سفينه نجات، عترت و ناخدا خدا دست در اين سفينه زن، دامن ناخدا طلب

دم به دمم به گوش هُش، مى فكنند اين سُرُش معرفت ار طلب كنى، از بركات ما طلب

خسته درد را بگو، هرزه مگرد كو به كو از در ما شفا بجو، وز دم ما دوا طلب

بِأَبِي أَنْتُمْ وَأُمِي وَأَهْلِي وَمالِي وَاسْرَتِي، اشْهِدُ اللَّهَ وَاشْهِدُكُمْ أَنِي مُؤْمِنٌ بِكُمْ وَبِما آمَنْتُمْ بِهِ، كافِرٌ بِعَدُوِّكُمْ وَبِما كَفَرْتُمْ بِهِ، مُسْتَبْصِرٌ بِشَأْنِكُمْ وَبِضَلالَةِ مَنْ خالَفَكُمْ، مُوالٍ لَكُمْ وَلِأَوْلِيائِكُمْ، مُبْغِضٌ لِأَعْدائِكُمْ وَمُعادٍ لَهُمْ، سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَكُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَكُمْ، مُحَقِقٌ لِما حَقَّقْتُمْ، مُبْطِلٌ لِما أَبْطَلْتُمْ، مُطِيعٌ لَكُمْ، عارِفٌ بِحَقِكُمْ، مُقِرٌّ بِفَضْلِكُمْ، مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُمْ، مُحْتَجِبٌ بِذِمَّتِكُمْ، مُعْتَرِفٌ بِكُمْ، مُؤْمِنٌ بِايابِكُمْ، مُصَدِّقٌ بِرَجْعَتِكُمْ، مُنْتَظِرٌ لِأَمْرِكُمْ، مُرْتَقِبٌ لِدَوْلَتِكُمْ، آخِذٌ بِقَوْلِكُمْ، عامِلٌ بِأَمْرِكُمْ، مُسْتَجِيرٌ بِكُمْ، زائِرٌ لَكُمْ، لائِذٌ عائِذٌ بِقُبُورِكُمْ، مُسْتَشْفِعٌ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ بِكُمْ، وَمُتَقَرِّبٌ بِكُمْ إِلَيْهِ، وَمُقَدِّمُكُمْ أَمامَ طَلِبَتِي وَحَوائِجِي وَإِرادَتِي فِي كُلِ أَحْوالِي وَأُمُورِي. (1) 1

5- خاك پاى آسمانيان، حيات بخش است

قرآن در مباركهطه قصّه گوساله سامرى و گمراه شدن بنى اسرائيل را نقل مى كند و آن گاه مى فرمايد:

قالَ فَما خَطْبُكَ يا سامِرِيُّ، قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها. (2) 2


1- . قسمتى از زيارت جامعه كبيره.
2- . طه: 95- 96

ص: 281

موسى گفت:چگونه است كار بزرگ تو اى سامرى (چه كردى كه اين گوساله مرده زنده شد و به صدا درآمد؟) گفت:من چيزى ديدم كه آنها آن را نديدند. من، مشتى خاك از جاى پاى رسول (جبرئيل عليه السلام) برداشتم و آن را (به گوساله) پاشيدم (و زنده شد).

حال، اندكى در اين حقيقت قرآنى بينديشيد كه حيات يك فرشته آسمانى، آن چنان اثربخش و فعّال است كه وقتى به صورت انسانى متمثّل مى شود و روى زمين راه مى رود، خاك مرده اى كه زير پاى او يا زير پاى اسبش (بر حسب اختلاف روايات) قرار مى گيرد، از پرتو نور حيات او، روشن مى شود و منشأ حيات در موجود مرده ديگر مى گردد.

بنابراين، چه استبعادى دارد كه خاك قبر آسمانيان (گذشته از ارواح قوى آنان) و بالاخصّ تربت پاك سالار شهيدان، روحى و ارواح العالمين فداه، بر اثر تماس و تقارب با ابدان طيّب و طاهر آن زنده هاى حقيقى- كه به فرموده قرآن بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ هستند- داراى خاصيّتاحيا و شفا و رفع بلا باشد و دل هاى مرده را زنده كند و نغمه توحيد و خداجويى را از اعماق وجود انسان هاى خاموش برانگيزد. آرى، خدايى كه آن اثر را به خاك پاى اسب جبرئيل عنايت فرموده است، مسلّماً مى تواند همان اثر را به خاك قبر رسول صلى الله عليه و آله و اهل بيت رسولش عليهم السلام كه بالتّحقيق افضل و اكرم از فرشتگان مقرّب درگاه خدا هستند، عنايت بفرمايد:

يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ. (1) 1

پس آنچه از طريق برهان عقلى، ثابت است و از نظر قرآن كريم، مسلّم، اين حقيقت است كه ارواح منقطع و جدا شده از ابدان جسمانى، در عالم بعد از مرگزنده اند و هر يك در حدّ سعه وجودى و قدرت روحى خود، داراىآثار حياتى- كه انحاى تصرّفات گوناگون در محيط هستى هر موجود زنده است- هستند و در عالم پايين تر از عالم خود اثر مى گذارند.

منتها، روشن است كه يك روح ضعيف ناقص، فعّاليّت بسيار محدود و ناقصى نيز دارد، اما يك روح قوىّ كامل، مانند ارواح عالى انبيا و امامان عليهم السلام ميدان فعّاليّت


1- . آل عمران: 74

ص: 282

فوق العاده وسيع و عميقى خواهد داشت، تا آن جا كه شفابخشى بيماران، رفع نيازمندى هاى محتاجان، هدايت گمراهان، گشودن عقده هاى لاينحلّ گرفتاران، از امور بسيار ساده و آسان، در جنب اراده و خواست او خواهد بود.

حال، اين ما و اين هم روضه مطهّر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله كه فرصتى بسيار مغتنم براى عرض مودّت و اظهار حاجت است؛ عرض مودّت به اميد رسيدن به مقامات شامخ روحى و نيل به كمالات معنوى انسانى، با توجه به اين كه حضرتش رَحْمَةٌ لِلْعالَمين (1) 1 است و مخاطب به خطاب وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ (2) 2

و متخلّق به خلق رأفت و رحمت درباره مؤمنين:

بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ (3) 3

كه خدايش فرموده:

وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ (4) 4

اى پيامبر، بانگ بر سائل مزن و بينوا را از در خانه ات به خشونت مران.

وَ إِذا جاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءاً بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (5) 5.

هرگاه كسانى كه به آيات ما ايمان دارند نزد تو آيند، به آنها بگو: سلام بر شما، پروردگارتان رحمت را بر خود فرض كرده، هر كس از شما كار بدى از روى نادانى كند، سپس توبه و اصلاح و جبران كند، مشمول رحمت خدا مى شود؛ چون او آمرزنده و مهربان است.

آرى، چه فرصت عزيز و چه موقعيّت ممتازى به دست آمده است. اكنون، خود را در روضه خاتم الانبيا صلى الله عليه و آله مى بينيم. سر، به ديوار خانه زهرا عليها السلام، نهاده و دست حاجت، به سوى آستان مقدّسى دراز كرده ايم كه: هيچ خواهنده از اين در نرود بى مقصود! درى كه صاحبخانه غذاى منحصر خود را بهمسكين و يتيم و اسير انفاق نموده و خود، سه


1- . انبياء: 107
2- . قلم: 4
3- . توبه: 128
4- . ضحى: 10
5- . انعام: 54

ص: 283

شبانه روز به آب خالى اكتفا كرده و آسايش ديگران را بر آسايش خود ترجيح داده اند و متقابلًا خداى منّان نيز با فرستادنانسان از مقام شامخ آن خاندان، تجليل نموده و كار فوق العاده بزرگشان را كه منبعث از كمال اخلاص و بر اساس جلب رضاى خدا بوده است، مورد تقدير و تشكر قرار داده و مى فرمايد:

وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً. إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً. (1) 1

و بعد از ذكر نعمت هاى بهشتى مى فرمايد:

إِنَّ هذا كانَ لَكُمْ جَزاءً وَ كانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً. (2) 2

اين پاداش شماست، و سعى و تلاش شما مورد قدر دانى است.

پس سزاوار است كه ما هم بر در اين خانه بايستيم كه باب اللَّه است و ناله استغاثه و استمداد از صميم جان برآوريم كه:

بِكُمْ أَخْرَجَنَا اللَّهُ مِنَ الذُّلِ وَفَرَّجَ عَنَّا غَمَراتِ الْكُرُوبِ، وَأَنْقَذَنا مِنْ شَفا جُرُفِ الْهَلَكاتِ وَمِنَ النَّارِ. (3) 3

به سبب شماست كه خدا، ما را از ذلّت و خوارى بيرون كشيده و شدايد اندوهبار زندگى را از ما برطرف ساخته و ما را از پرتگاه هاى نابودى و آتش نجات بخشيده است.

من ارچه هيچ نيم، هر چه هستم آن توام مرا مران كه سگى سر بر آستان توام

6- شيعه در مدينه، گمشده اى دارد

قبر فاطمه كجاست؟ زهرا، مهين بانوى عالم اسلام و قرآن، در كجا مدفون است؟

در بقيع؟ بين قبر و منبر پيغمبر؟ يا در خانه خودش؟


1- . انسان: 8 و 9
2- . انسان: 22
3- . قسمتى از زيارت جامعه كبيره.

ص: 284

بانويى با آن عزّ و جلال كه رسول اعظم خدا صلى الله عليه و آله، به احترام ورود او، از جا برمى خاست، به قدومش خوشامد مى گفت و بوسه بر دست مباركش مى زد و در جاى خودش مى نشاند:

وَكانَتْ اشْبَه النَّاسِ كَلاماً وَحَديثاً بِرَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله تَحْكِي شِيمَتُها شيِمَتَهُ وَما تَخْرِمُ مِشْيَتُها مِشْيَتَهُ وَكانَت اذا دَخَلَتْ عَلَيْهِ رَحَّبَ بِها وَقَبَّلَ يَدَيْها وَاجْلَسَها فِي مَجْلِسِهِ. (1) 1

رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى خواست با اين رفتار عجيب و حيرت انگيزش، گوشه اى از عظمت و جلالت آسمانى آن يكتا گوهر زينت بخش عرش خدا را نشان دهد، تا امّت اسلامى، پى به حرمت فوق تصوّر آن وديعه الهى، ببرند و در حفظ حريم عزّت و شوكت ملكوتى اش بكوشند و از بركات بى پايان وجود اقدسش به سعادت ابدى نايل شوند.

ولى بعد از وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله با وجود تمام توصيه هاى قولى و عملى حضرت مصطفى صلى الله عليه و آله آن يگانه يادگار رسول اللَّه صلى الله عليه و آله آن چنان از دست امّت، در فشار افتاد كه تمام مدّت كوتاه زندگانى پرمحنتش بعد از پدر، با غصّه و اندوه و مصيبت سپرى شد و از ستمگرى هاى حكومت وقت و سكوت ذلّت بار مردم مسلمان، به ستوه آمد و عاقبت، بعد از تحمّل بار سنگين مصائب و شدائد بسيار غم انگيز و روح گداز، با جسمى رنجور و قلبى محزون، ديده از اين دنياى دون فروبست و ضمن وصيّتى جانسوز، از همسر بزرگوارش عليه السلام خواست كه شبانه تجهيزش كند و به خاك بسپارد و مردم حق نشناس را از محلّ قبرش باخبر نگرداند.

و اين وصيّت بهاخفاى قبر از ناحيه صدّيقه كبرى عليها السلام يك ضربت بسيار مؤثّر و قاطع بود كه به دست آن آيت كبراى الهى، بر پيكر سياست ظالمانه و مزوّرانه وقت فرود آمد و پرده تزوير و تدليس آنها را بالا زد.

چه آن كه حديث از رسول خدا صلى الله عليه و آله به نقل هر دو فرقه شيعه و سنّى به عبارات گوناگون رسيده است به اين مضمون:


1- . بيت الاحزان، محدّث قمى، ص 8

ص: 285

فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنّى وَانَا مِنْها مَنْ آذاها فَقَدْ آذانِي وَمَنْ آذانِي فَقَدْ آذَى اللَّهَ. (1) 1

فاطمه، پاره تن من است و من، از اويم. هركس او را بيازارد، به حقيقت، مرا آزرده است، و هر كه مرا بيازارد، در حقيقت، خدا را آزرده است.

و هم مى فرمود:

يا فاطِمَةُ انَّ اللَّهَ لَيَغْضَبُ لِغَضَبِكَ وَيَرْضى لِرِضاكِ. (2) 2

اى فاطمه، حقيقت آن كه خدا به خشم تو، خشمگين مى شود و به خشنودى تو، خشنود مى گردد.

بنابراين، ايذاى فاطمه عليها السلام، ايذاى رسول صلى الله عليه و آله است و ايذاى رسول، ايذاى خداست و ايذاى خدا و رسول نيز به حكم صريح قرآن، مستوجب لعنت پروردگار در دنيا و آخرت و مايه عذاب مُهين است كه مى فرمايد:

إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِيناً. (3) 3

آنها كه خدا و پيامبرش را آزار مى دهند، خداوند آنها را از رحمت خود در دنيا و آخرت دور ساخته، و براى آنها عذاب خواركننده اى آماده كرده است.

پس، فاطمه عليها السلام، آن پاره تن پيغمبر، با وصيّت بر اخفاى قبر مقدّسش نشان داد كه از دست حكّام زمان، ستم هاى فراوان كشيده و آخرالامر، با قلبى آزرده و روحى خشمگين بر ستمگران، از دنيا رفته و راضى به شركت آنان در تجهيز و نماز بر جنازه و دفنش نبوده است.

حال كه چنين است، ما در مدينه به دنبال گمشده خود مى گرديم و در هر جا كه احتمال مزار آن شفيعه روز جزا داده شده است، به زيارت مى پردازيم.

گاهى اشك گرم حاكى از مودّت و سوز درونى خود را، به روى خاك هاى زمين


1- . فضائل الخمسة من الصِّحاح الستّة، جلد 3، ص 156؛ و بيت الاحزان محدّث قمى، ص 73.
2- . همان.
3- . احزاب: 57

ص: 286

بقيع مى ريزيم و به احتمال اين كه قبر شريفش آنجاست، السَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ رَسولِ اللَّه مى گوييم.

گاهى نيز در حرم مطهّر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله، بين قبر و منبر آن حضرت، به زيارت آن آيت مخزون حق، مى ايستيم كه محتملًا رسول خدا صلى الله عليه و آله، براى هدايت مردم به درك اين فيض عظيم فرموده است:

ما بَيْنَ قَبْرى وَمِنْبَرى رَوْضَةٌ مِنْ رِياضِ الْجَنَّةِ. (1) 1

بين قبر و منبر من، باغى از باغ هاى بهشت است.

گاهى هم به سمت قسمت شمالى حجره مطهّر، يعنى پشت سرِ مرقد منوّر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله كه خانه فاطمه عليها السلام بوده است، مى رويم و آن جا، در داخل ضريح مطهّر، قبر و صندوق جداگانه اى مى بينيم كه به گفته مرحوم شيخ صدوق، عليه الرّحمة والرّضوان، احتمال بودن قبر حضرت صدّيقه عليها السلام در آن جا كه خانه خود حضرت بوده است، از دو احتمال پيشين قوى تر است. (2) 2 آن جا نيز به عرض تحيّت و سلام و مودّت مى پردازيم.

مخصوصاً به ياد مصائب جانسوزى كه در آن خانه، به تنها يادگار رسول خدا صلى الله عليه و آله رو آورده است مى افتيم و از شدّت تأثّر و سوز دل، روى زمين مى نشينيم و با حالى طوفانى و منقلب، سر به ديوار خانه اش مى گذاريم و زار زار مى ناليم كه:

السَّلامُ عَلَيْكِ ايَّتُهَا الصِّدِيقَةُ الشَّهِيدَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ ايَّتُهَا الْمَظْلومَةُ الْمَغْصوبَةُ.

آرى، اين اشك و آه و ناله هاى جگرخراش شيعه، در طول قرون متمادى، در كنار قبور آل على عليهم السلام، براى اين است كه ذكر مبارك آنان را در دل ها زنده نگه دارد و روشندلان با هدف را به تفكّر و تحرّك وادارد تا براى پى بردن به راز دل و سوز درونىشيعه قدم در وادى تحقيق بگذارند تا سرانجام،راهنمايان ناصح ازراهزنان خائن


1- وافى، جلد 2، ابواب الزيارات، باب 178، ص 202.
2- وافى، جلد 2، ابواب الزيارات، ص 202، نقل از فقيه.

ص: 287

تميز داده شوند و بشر گم كرده راه، از لب پرتگاه نابودى و هلاك دائم، به كنارى كشيده شود و در مسير سعادت جاودان، به حركت درآيد.

7- بقيع، يا بارگاه قدس و مظهر عزّت و كبرياى خدا

فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً (1) 1

كفش هاى خويش را از پاى بيفكن كه تو در وادى مقدس طوى هستى.

زآتش وادى ايمن، نه منم خرّم و بس موسى اين جا به اميد قبسى مى آيد

هيچ كس نيست كه در كوى تواش كارى نيست هركس اين جا ز پى ملتمسى مى آيد

اين جا، بُقعه طيّبه اى است كه علاوه بر اين كه مدفن هزاران نفر از بزرگان دين و صحابه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و همسران و فرزندان آن حضرت است، بزرگ ترين مايه شرف و جلالتش آن است كه ابدان طيّب و طاهر چهار امام معصوم و حجج الهيّه را در آغوش گرفته است. (2) 2 به همين جهت است كه دلباختگان اهل بيت رسول، صلوات اللَّه عليهم اجمعين، با مجذوبيّتى خاصّ، رو به بقيع مى آورند و در موسم حجّ، در همان محوّطه به ظاهر ويران، غلغله اى عظيم برپا مى شود و زمزمه هاى عاشقانه شيعه و دوستداران خاندان عصمت در اطراف همان قبرهاى مقدّسى كه به ظاهر، با خاك زمين يكسان است، پخش مى گردد و با دود دل سوخته و اشك و آهشان به آسمان بالا مى رود. (3) 3


1- طه: 12
2- بنابر قولى، چنان كه در گذشته اشاره شد، مرقد منوّر حضرت زهرا عليها السلام نيز در بقيع و در سمت جنوب قبور ائمه عليهم السلام واقع شده است، ولى قول ديگر بر اين است كه آن قبر، قبر شريف حضرت فاطمه بنت اسد، مادر عالى مقام امام اميرالمؤمنين عليه السلام است.
3- قبور منوّر ائمّه بقيع عليهم السلام، سابقاً داراى گنبد و بارگاه و صندوق و ضريح بوده است. فرقه وهّابيّه بعد از تسلط بر حجاز، بر اساس يك توهّم نابجا، تمام آنها را خراب كرده اند و اكنون قبور امامان عليهم السلام بدون هرگونه سايبان، و فقط به وسيله چند سنگ معمولى حجّارى نشده كه در اطراف هر قبرى نهاده اند، از يكديگر مجزّا شده اند.

ص: 288

چهار امام معصوم كه شرف به خاك بقيع بخشيده اند:

1- امام حسن مجتبى عليه السلام.

2- امام زين العابدين عليه السلام.

3- امام محمد باقر عليه السلام.

4- امام جعفر صادق عليه السلام.

اللَّهُمَّ ارْزُقْنا زِيارَتَهُم فِي الدُّنْيا وَشَفاعَتَهُمْ فِي الآخِرَةِ.

8- شهداى احُد، قربانيان راه خدا

اين دين مقدّسى كه اكنون، سايه بر سر ما افكنده است و ما در پناه آن، با خدا و اولياى خدا، آشنا گشته و سر به آستانقرآن كريم و عترت طاهرين عليهم السلام نهاده ايم و احكام آسمانى و وحى خدا را كه برنامه سعادت جاودانى انسان است، با كمال سهولت و آسانى به دست آورده و در مسير حيات ابدى با آرامش خاطر و بى دغدغه و اضطراب پيش مى رويم و خود را مجهّز به جهازات زندگى سراسر نعمت و سعادت بعد از مرگ مى سازيم، اين ماء الحيات آسمانى، به اين سادگى و با قيمت ارزان به دست ما نرسيده است، بلكه به قيمت خون ده ها و صدها هزار از پاكان و عزيزان عالم انسان، براى ما فراهم شده و در زندگى كنونى ما مستقرّ شده است.

خدا مى داند چه جوانان شريف و برومندى در خاك و خون غلتيده اند؛ و چه پيكرهاى نازنينى بالاى دار و چه سرهاى عزيز و منوّرى بر فراز نى رفته است؛ چه خانمان ها بى سر و سامان گشته و چه مردان و زنان و كودكانى به اسارت افتاده اند؛ چه شخصيّت هاى عليم و چه رجال حكيمى در سياه چال هاى زندان، بدرود حيات گفته اند؛ چه خانواده ها داغدار شده اند و دود از دل مادران جوان مرده و آه از نهاد يتيمان بى پدر برخاسته و سرشك جگرسوز از چشم هاى مصيبت زدگان، با خون دلشان برآميخته است.

ص: 289

و خلاصه، انواع و اقسام مصائب و دربدرى ها به وجود آمده است، تا اين دين و اين قرآن، به دست ما مسلمانان كنونى رسيده است و الآن ما، چشم باز كرده و خود را در ميان يك خانواده اسلامى و در آغوش پدر و مادرى مسلمان مى بينيم كه براىقرآن احترام قائلند و به آستان مقدّس امام اميرالمؤمنين و اهل بيت عصمت عليهم السلام عرض مودّت مى كنند و به نام مبارك امام حسين عليه السلام مجلس عزا تشكيل مى دهند و بانگ فرح بخش اذان و كلمات نورانىاشْهَدُ انْ لاالهَ الَّا اللَّه واشْهَدُ انَّ مُحَمَّداً رَسوُلُ اللَّه، از مأذنه ها، با آهنگ رسا، در فضاى زندگى ما پخش مى شود و صفوف جماعات باشكوه نماز، در مساجد مُعْظم، بسته مى شود و منبرهاى وعظ و تبليغ و ارشاد و هدايت مردم به سوى خدا، نهاده مى شود.

ما، اينها را مى بينيم و پيش خود فكر مى كنيم، لابد هميشه چنين بوده است و مطلب، خيلى عادى و معمولى تلقّى مى شود و اصلًا ماجراهاى خونين و غم انگيزى كه بر اسلام و مسلمين گذشته است، در دل ها خطور نمى كند.

در نتيجه، طورى شده است كه عظمت نعمت اسلام و قرآن و مخصوصاً نعمت عُظماىتشيّع و ولايت، در نظر نسل فعلى ما، واضح و روشن نيست و قهراً چنان كه بايد، در حفظ و حراست آن نمى كوشند و احياناً در مقابل متاع بسيار پست و ناچيزى، نفيس ترين سرمايه هاى انسانى، بلكه تنها عامل تأمين حيات جاودانى خود، يعنىدين را از دست مى دهند.

و لذا لازم است، نسل جوان ما، به مطالعه تاريخ صدر اسلام، اهميّت بدهد و در حالات مردان و جوانان قوىّ الاراده و باايمان، با دقّت بينديشد كه با چه فداكارى اعجاب انگيزى در راه دفاع از حريم اسلام و قرآن كوشيدند و تمام عُلقه هاى مادّى را كه طبعاً به سان زنجيرهاى محكم به دست و پاى اكثر انسان ها بسته است و انسان را به عقب نشينى از صحنه هاى هولناك جهاد در راه حق، وا مى دارد، آن بزرگوارانِ عالى همّتِ باايمان، از دست و پاى خود گشودند و به تمام معناى كلمهگذشتن، از همه چيز، گذشتند و كلمه طيّبهلا اله الّا اللَّه را، نه تنها به زبان، بلكه به شراشر وجود و جميع ذرّات جسم و حقيقت جان، گفتند و بى هرگونه ترديد و نَوَسان، قدم به ميدان جهاد نهادند و سر

ص: 290

و دست و پيكر خود را هدف تير و نيزه و شمشير قرار دادند.

خون بسيار ارزنده و ذى قيمت خود را، به پاى درخت دين ريختند و اين شجره طيّبه را با خون خود، آبيارى كرده و شادابى و طراوت به آن بخشيدند تا امروز كه مى بينيم با ميوه و محصول فراوان و سرسبز و خرّم، تحويل ما داده اند.

فَجَزاهُمُ اللَّهُ عَنِ الاسْلامِ وَعَنْ جَمِيعِ الْمُسْلِمِينَ خَيْرَ الْجَزاءِ.

اينك، ما كه در تشرّف به اسلام و تشيّع، مديون زحمات فوق العاده گران قدر آن بزرگان هستيم، خود را موظّف به عرض سپاس و تشكر مى دانيم.

علاوه بر اين كه بايد به همان راهى كه آنها رفته اند، ما هم برويم و همان طور كه آنان، دين حنيف اسلام را، سالماً تحويل ما داده اند، سالماً تحويل آيندگان بدهيم، لازم است به منظوراحياى ذكر آن رادمردان عالم اسلام، در مجالس و محافل عمومى خود، شمّه اى از فضايل روحى و قدرت ايمانى و مراتب فداكارى آنها را مورد بحث و گفت وگو قرار دهيم.

و هم گه گاه، بار سفر بسته و از اوطان خود، به عزم زيارت قبرهاى مقدّسشان برويم و تعظيم مزارشان را كه مصداقتعظيم شعائر اللَّه است، از افضلقُرُبات بدانيم.

حال، از جمله آن پيشتازان ميدان فداكارى و جانبازى در راه خدا،شهداى احُد رضي الله عنهم هستند كه در روزگار غربت اسلام و بى كسى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله قدّ مردانگى برافراشتند و به يارى دين خدا برخاستند و در برابر طوفان مصائب و مِحَن كه به آنها رو آورد، ايستادگى كردند و از پاى ننشستند، تا بالاخره، جان خود را در اين راه از دست دادند و با پيكر آغشته به خون، به لقاى خدا مشرّف شدند و به حيات ابدى نايل آمدند و امّت اسلامى را الى الابد، رهين منّت خود قرار دادند. و امروز ما در برابر تربت پاكشان مى ايستيم و مى گوييم:

السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أَنْصارَ دِينِ اللَّهِ وَأَنْصارَ رَسُولِهِ، عَلَيْهِ وَآلِهِ السَّلامُ، سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ، أَشْهَدُ أَنَّ اللَّهَ اخْتارَكُمْ لِدِينِهِ، وَاصْطَفاكُمْ

ص: 291

لِرَسُولِهِ، وَأَشْهَدُ أَنَّكُمْ قَدْ جاهَدْتُمْ فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ، وَذَبَبْتُمْ عَنْ دِينِ اللَّهِ وَعَنْ نَبِيِهِ. (1) 1

و بالاخصّ، حضرت حمزه سيّدالشهدا عليه السلام، عموى بزرگوار رسول خدا صلى الله عليه و آله سهم بيشترى در نصرت و يارى دين خدا و رسول خدا دارد. و لذا در ميان شهداى احُد، داراى فضيلت ممتازى است كه مقام اقدس نبوى صلى الله عليه و آله درباره آن حضرت فرموده اند:

مَنْ زارَنِي وَلَمْ يَزُرْ قَبْرَ عَمِّي حَمْزَة فَقَدْ جَفانِي. (2) 2

هركس به زيارت من آيد و قبر عمويم حمزه را زيارت نكند، حقّاً درباره من جفا كرده است.

السَّلامُ عَلَيْكَ يا عَمَّ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله، السَّلامُ عَلَيْكَ يا خَيْرَ الشُّهَداءِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا أَسَدَاللَّهِ وَأَسَدَ رَسُولِهِ، وَأَنْتَ مِمَّنْ أَمَرَنِيَ اللَّهُ بِصِلَتِهِ، وَحَثَّنِي عَلى بِرِّهِ، وَدَلَّنِي عَلى فَضْلِهِ، وَهَدانِي لِحُبِهِ، وَرَغَّبَنِي فِي الْوِفادَةِ إِلَيْهِ، وَالْهَمَنِي طَلَبَ الْحَوائِجِ عِنْدَهُ (3) 3

9- پايان سفر و ختم كتاب

اين جا، سفر پر از اسرار ما به پايان مى رسد و ان شاء اللَّه با قلبى مطهّر از ذنوب و روحى منوّر به نور معرفت پروردگار و اولياى كرام و برخوردارى كامل از منافع همه جانبه حجّ و زيارت، به شهر و ديار خود بر مى گرديم و از خداوند منّان مى خواهيم، به حرمت بيت حرام و مشاعر عظامش، و به مقرّبيت رسول مكرّم و اهل بيت اطهارش، صلوات اللَّه عليهم اجمعين، و به فضل عظيم و كرم عميمش حجّ ما را مقبول و سعى ما را مشكور قرار دهد و باقى مانده عمر ما را در پناه ولىّ اعظمش امام زمان، ارواحنا فداه، از گزند وساوس


1- . قسمتى از زيارت قبور شهداى احُد.
2- . مستدرك الوسائل، جلد 2، ابواب المزار، ص 192.
3- . قسمتى از زيارت حضرت حمزه عليه السلام.

ص: 292

شيطان و اتباع شيطان، در امان نگه دارد و فرزندان ما را از انحرافات اعتقادى و اخلاقى و عملى، مصون و محفوظ بفرمايد. انَّهُ وَلِىٌّ قَدِيرٌ.اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمّدٍ وارْزُقْنا حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرامِ وَزِيارَةَ قَبْرِ نَبِيِّكَ وَالائِمَّةِ عَلَيْهِمُ السَّلام فِي كُلِّ عامٍ وَلا تُخْلِنا يا رَبَّنا مِنْ تِلْكَ الْمَشاهِدِ الشَّريفَةِ وَالْمَواقِفِ الْكَرِيمَةِ ما ابْقَيْتَنا. وَالْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَصَلَّى اللَّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرِين

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109