ترجمه الجمان فی تشبیهات القرآن

مشخصات کتاب

سرشناسه : ابن ناقیا، عبدالله بن محمد 410 485ق.

عنوان و نام پدیدآور : الجمان فی تشبیهات القرآن تالیف ابی القاسم عبدالله بن ناقیا البغدادی ؛ به تصحیح احمد مطلوب خدیجه حدیثی ؛ ترجمه و تحقیق علی میرلوحی

مشخصات نشر : مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی 1374.

مشخصات ظاهری : 581 ص.

شابک : 964-459-073-2

یادداشت : عربی.

یادداشت : چاپ چهارم تابستان 1378.

موضوع : قرآن -- مسائل لغوی

شناسه افزوده : مطلوب احمد، 1936 - م ، مصحح

شناسه افزوده : Matlub, Ahmad

شناسه افزوده : حدیثی خدیجه عبدالرزاق 1934 - م ، مصحح

شناسه افزوده : Hadithi, Khadijah

شناسه افزوده : میرلوحی علی 1320-، مترجم

شناسه افزوده : بنیاد پژوهش های اسلامی

رده بندی کنگره : BP83/2/الف 2ج 8041 1374

رده بندی دیویی : 297/153

شماره کتابشناسی ملی : م 74-7965

ص: 1

اشارة

ص: 2

ص: 3

فهرست مطالب

عنوان صفحه سخن مترجم 7- 10 مقدّمه مصحّحان:

تشبیه و اهمیّت بررسی آن 11- 13 معنای لغوی تشبیه 13 معنای اصطلاحی آن 13- 14 کتابهای تألیف شده در موضوع تشبیه 14- 15 شرح حال (ابن ناقیا): 15- 26 اسم و لقب، ولادت، اعتقاد او به آراء پیشینیان، مفاخرت و عداوت میان او و ابن شبل، تاریخ وفات وی. شعر او، نمونه هایی از آن، آخرین شعرش.

تالیفات ابن ناقیا 26- 36 تأثیر قرآن کریم در بلاغت عربی، و تدوین کتابهایی درباره مجازات قرآن و حدیث 36- 39 الجمان فی تشبیهات القرآن؛ نخستین کتاب درباره تشبیهات قرآن کریم 39- 41

ص: 4

الجمان و تألیفات دیگر درباره تشبیهات 41- 44 نسخه خطّی (الجمان) 44- 45 مقدّمه مؤلّف 47- 48 تشبیه در سوره بقره 49- 62 تشبیه در سوره ال عمران 63- 66 تشبیه در سوره انعام 67- 83 تشبیه در سوره اعراف 84- 96 تشبیه در سوره یونس 97- 119 تشبیه در سوره هود 120- 122 تشبیه در سوره رعد 123- 125 تشبیه در سوره ابراهیم 126- 134 تشبیه در سوره نحل 135- 139 تشبیه در سوره کهف 140- 151 تشبیه در سوره انبیاء 152- 154 تشبیه در سوره حج 155- 159 تشبیه در سوره نور 160- 171 تشبیه در سوره نمل 172- 177 تشبیه در سوره عنکبوت 178- 180 تشبیه در سوره احزاب 181- 182 تشبیه در سوره سبأ 183- 191 تشبیه در سوره یس 192- 235 تشبیه در سوره صافات 236- 241 تشبیه در سوره فصّلت 242- 247 تشبیه در سوره محمّد (ص) 248- 260

ص: 5

تشبیه در سوره فتح 261- 281 تشبیه در سوره الذاریات 282- 285 تشبیه در سوره اقتربت 286- 297 تشبیه در سوره الرحمن 298- 306 تشبیه در سوره واقعه 307- 316 تشبیه در سوره حشر 317- 319 تشبیه در سوره صفّ 320- 327 تشبیه در سوره جمعه 328- 329 تشبیه در سوره منافقین 330- 331 تشبیه در سوره (ن) 332- 335 تشبیه در سوره (سأل سائل) 336- 339 تشبیه در سوره مدثّر 340- 346 تشبیه در سوره انسان 347- 354 تشبیه در سوره مرسلات 355- 362 تشبیه در سوره فیل 363- 367 ملحقات: 369 ترجمه آیاتی از قرآن کریم که در متن (الجمان) نقل شده است 370- 390 ترجمه احادیث، و روایات، و امثال، و عبارتهای عربی منقول در مقدّمه مصحّحان و متن (الجمان) 391- 406 ترجمه اشعار عربی مقدّمه مصحّحان 407- 413 ترجمه اشعار متن 414- 513 ترجمه اشعار و عبارتهای عربی در پاورقیها 514- 517 منابع و مآخذ تصحیح (الجمان) 519- 527 منابع و مآخذ ترجمه (الجمان) 529- 532

ص: 6

فهرست قافیه های اشعار 533- 557 فهرست نامهای اشخاص و فرقه ها و قبیله ها 558- 575 فهرست مکانها و بناهای تاریخی 576- 578 فهرست نامهای ستارگان و اصطلاحات نجومی 579- 581

ص: 7

سخن مترجم

این دومین اثری است در موضوع (بلاغت قرآن کریم) که ایزد توانا توفیق ترجمه آن را به زبان فارسی به این جانب عطا فرمود، و این توفیق را مرهون دستیاری مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی و پایمردی مدیران و مسؤولان آن مؤسّسه گرانقدر، می شناسم، و از درگاه خداوند توفیق همگی ایشان را در آراستن و ویراستن و نشر و چاپ گنجینه های گرانمایه فرهنگ اسلامی مسألت می نمایم.

اینک چند جمله ای در معرّفی کتاب الجمان فی تشبیهات القرآن حضور دانشمندان و اصحاب فضل و ادب تقدیم دارم. هر چند مصحّحان محترم در مقدّمه خود، به معرّفی آن پرداخته اند، امّا آنچه مترجم می نگارد، نتیجه تماس و آشنایی مستمر و مداوم او در طول مدّت سه سال زمان ترجمه آن کتاب است. و طبعا می تواند تا حدودی گویای اهداف و نقطه نظرهای مؤلّف و روش و اسلوب وی باشد.

امّا هدف اصلی (ابن ناقیا) از تألیف (الجمان) اثبات تفوّق و علوّ کلام الهی تا سرحدّ اعجاز به گونه ای است که هیچ مخلوقی نتواند با آن برابری کند، و هنگامی که آدمی در مقام مقایسه کلام حقّ و کلام خلق برآید، به این نتیجه رسد

ص: 8

که راهی به مقایسه آن دو کلام نیست و بی اختیار به عجز خود از آوردن مثل کلام خدا قرآن کریم اعتراف کند. علاوه بر آن، مؤلّف گاهی بمقتضای بحث از یک آیه، از بی وفایی و ناپایداری و فنای دنیا سخن به میان می آورد، و آن را با بیتهای شعری در زهد و بی اعتباری دنیا مؤکّد می گرداند (1)، و احیانا گاهی بمناسبت موضوعی که در بحث از تشبیه در یک آیه مندرج است، سخن را از بحث اصلی به آن موضوع منتقل می کند، و به شرح و بسط آن می پردازد؛ مانند بحث درباره تشبیه آیه وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّی عادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ (2) که در این باب سخن را به بحث درباره منازل قمر وارد ساخته، و سیر ماه را در برجهای دوازده گانه مطابق عقیده پیشینیان و تا حدودی مفصّل بیان داشته است (3).

روش و اسلوب مؤلّف در بیان تشبیه یک آیه چنین است که نخست آیه ای را مطرح می کند، و بر حسب مورد به شرح و توضیح برخی کلمات و لغات آن از نظر معنی و اعراب، و احیانا اشتقاق و قراءت می پردازد، و سپس اشاره ای اجمالی به معنای آن می کند، آنگاه تشبیهات شاعران نامی و مشهور عرب را در موضوع تشبیه آن آیه نقل می کند، و بدون این که غالبا خود در این باب نظری اظهار دارد، خواننده را به قضاوت می طلبد که: هو المسک ما ذیّعته یتضوّع.

در میان شاعران قدیم و محدث و مولّد، وی بیش از همه از (ذو الرّمّه، اعشی، امرؤ القیس، ابن المعتزّ، نابغه ذبیانی) در موضوع تشبیه آیات قرآن کریم سخن به میان آورده و شعر ایشان را بعنوان بهترین شاهد آن تشبیهات نقل کرده، و شأن تشبیه آیات قرآن را از مقایسه با آنها منزّه و مبرّا دانسته است.

اشعاری که (ابن ناقیا) در موضوعات مختلف تشبیه آورده بالغ بر هزار و صد بیت از شاعران مختلف است که مصحّحان محترم (الجمان) وجوه اختلاف2.


1- - رک: الجمان، ص 304- 310.
2- - سورة یس (36) آیه 39.
3- - رک: الجمان فی تشبیهات القرآن ص 202- 222.

ص: 9

آنها را در ذیل از منابع مختلف نقل کرده اند.

در خاتمه توجّه محقّقان و دانشمندان و خوانندگان محترم را به نکاتی که در ترجمه مدّ نظر داشته، معطوف می دارم:

1- تا آن جا که ممکن بوده پای بندی به متن را رعایت کرده، و همواره کوشش خود را مبذول داشته تا ترجمه مفهوم باشد، و از حدود عبارت متن تجاوز نکند.

2- چنانچه توضیحاتی برای روشن شدن ترجمه لازم بوده در میان دو کمان ( ()) افزوده شده است.

3- همه اشعار و جمله هایی که نصّ آنها مورد استشهاد بوده چنان که در متن بوده، بدون کم و زیاد، در ترجمه آمده است.

4- برای این که با افزودن ترجمه نصوص عربی و اشعار در متن، اختلال و تشویش در نظم مطالب پیش نیاید، مترجم بخشی را به نام (ملحقات) به ترجمه آنها اختصاص داد.

5- حواشی و توضیحات مصحّحان محترم و شماره آیات و سوره های قرآن کریم و شرح حال برخی شاعران مذکور در متن، و نیز اختلاف نسخه ها در ضبط شعرها در مراجع گوناگون بدون کم و زیاد ترجمه گردیده و صحّت و سقم آنها بر عهده مصحّحان است. ناگفته نماند که آن دسته از پاورقیهای مصحّحان که مربوط به توضیح پاره ای لغات بود، چون نقل آنها با توجّه به ترجمه متن زائد به نظر می رسید، حذف گردید.

6- توضیحاتی که مترجم در موارد لازم افزوده، با گذاشتن علامت (- م) مشخّص شده است.

7- مطابق تعبیر مؤلّف (ص) نشان اختصاری (صلّی اللّه علیه) و (ع) نشان اختصاری (علیه السلام) و (رض) نشان (رضی اللّه عنه) است.

8- تعبیرهای مؤلّف در مقام ستایش ذات حقّ و جمله های دعائی و نظیر آنها عینا نقل شده است.

9- با وجودی که در ترجمه متن و اشعار و نصوص آن کوشش فراوان به

ص: 10

عمل آمده، لیکن با توجّه به تحریفها و اشتباهاتی که در طول تاریخ احیانا در این گونه متون رخ داده، تضمین صحّت کامل ترجمه ممکن نیست، و امید است محقّقان محترم موارد اشتباه و اشکال را گوشزد مترجم کنند و پیشاپیش قدردانی و تشکّر او را بپذیرند.

دکتر سیّد علی میرلوحی فلاورجانی دانشیار گروه زبان و ادبیّات عرب دانشگاه اصفهان بیست و هفتم رجب المرجّب 1411 ه. ق مطابق بیست و چهارم بهمن ماه 1369 ه. ش

ص: 11

مقدّمه مصححان

تشبیه و اهمیت بررسی آن

تازیان بسیاری از انواع تخیل را شناختند، لیکن به آن اهتمام نورزیدند و بدین گونه تقسیمی که به تازگی میان سخن سنجان متعارف شده آن را تقسیم نکردند، و جایی درنگ کردند که تخیّل ممکن است (تداعی معانی) باشد. پس بررسی تخیّل را به بابهای: مجاز مرسل (1)، و تشبیه، و استعاره، و کنایه منحصر ساختند، و آن بررسی مبتنی بر تداعی معانی است، زیرا ارتباط در مجاز مرسل غیر از مشابهت است، و در آن جا ارتباط دیگری وجود دارد که میان آن دو معنی را پیوند می دهد؛ مانند ارتباط میان سبب و مسبّب، و حالّ و محلّ، و مجاور و همجوار، و جزء و کلّ؛ از آن قبیل ارتباطی که داخل در زیر عنوان (تداعی معانی) است. (2)

و این فنون بخودی خود هدف نیست؛ و همانا هدف برای معناهایی است که آنها را نشان می دهد؛ معناهایی که نمایشگر دریافتهایی از روح هستی در تصوّر ادیب است، و هر ادیبی را دریافتهایی مخصوص خود است، و هر ادیبی استعاره ها3.


1- - مجاز مفرد مرسل: کلمه ای است که از روی قصد، با علاقه ای غیر از مشابهت و داشتن قرینه مانع اراده معنای حقیقی، در غیر معنای حقیقی استعمال می شود، مانند (رعت الماشیة الغیث (: گوسفند گیاه را چرید))، در این مثال: غیث (: باران) گفته شده، و از آن مسبّبش، العشب (: گیاه) اراده شده است رک: جواهر البلاغة، ص 292.- م.
2- - رک: امسس النقد الادبی عند العرب، ص 473.

ص: 12

و تشبیهات و مجازهای مخصوص خود را دارد؛ تا جایی که می توانیم بگوییم: آن صورتها، صورتهای نفس او، و صورتهایی از جان هستی است که بر نفس وی منعکس شده است.

و بررسی ایشان (ادیبان عرب) درباره این موضوعات تقریبا از یک یا دو جمله بیرون نیست، و ای کاش ایشان به یک قطعه ادبی و یا یک کار فنّی کامل اهتمام ورزیده بودند.

(ادیبان) پیشین به این فنون اشتغال ورزیدند، و روشهای آن فنون را شناختند، و در آغاز کار اهتمامشان مصروف به تشبیه بود؛ زیرا تشبیه به واقع ملموس، و به طبیعت شعر در دوران جاهلی و صدر اسلام نزدیکتر بود، تا جایی که دکتر عبد العزیز الاهوانی، تشبیه را در بسیاری حالتها، مظهری از مظاهر تفکّر ابتدایی و سادگی اوّلی شمرده است. (1)

ایشان به شکوه و زیبایی تشبیه پی بردند، و شاید آنچه مبرّد درباره تشبیه نوشته بهترین دلیل بر توجّهشان به این شکل از شکلهای بیان باشد؛ وی تشبیه را به سه قسم تقسیم کرده است: تشبیه مفرط، و تشبیه مصیب، و تشبیه بعید (2). وی متوجّه تشبیه صورت به صورت در (این) شعر مجنون شده است:

1 کانّ القلب لیلة قیل یغدی بلیلی العامریّة او یراح

2 قطاة عزّها شرک فباتت تعالجه و قد علق الجناح

3 لها فرخان قد غلقا بوکر فعشّهما تصفّقه الرّیاح

4 فلا باللّیل نالت ما ترجّی و لا بالصّبح کان لها براح

و بتحقیق مبرّد، آن شکوه و زیبایی که در این تشبیه وجود دارد، احساس کردهم.


1- - ابن سناء الملک و مشکلة العقم و الابتکار فی الشعر، ص 128.
2- - الکامل، ج 3، ص 853 و دنبال آن. بلکه وی در همان کتاب و همان صفحه تشبیه را به چهار قسم تقسیم کرده است: مفرط، مصیب، مقارب، بعید.- م.

ص: 13

جایی که گفته است: (و بتحقیق شاعران پیش از وی (مجنون بنی عامر) و شاعران پس از او، شعر سروده اند؛ ولی به این درجه از دقّت در درستی و بجا بودن تشبیه نرسیده اند). (1)

معنای لغوی تشبیه

تشبیه از قدیمترین اصطلاحاتی است که به ظهور رسیده و لیکن معنای آن مشخّص نبود، و آن نزد ادیبان پیشین بر ارتباط میان دو چیز به کمک ادات دلالت دارد. و شاید جاحظ نخستین کسی بود که به ادوات آن مانند: کاف، و کانّ، و مثل اشاره کرد. (2)

در فرهنگهای لغت (نقل شده است): کلمه های: الشبه، و الشبه، و الشّبیه به معنای مثل، و جمع آنها (اشباه) و جمله (أشبه الشئ الشّئ) به معنای (ماثله (: چیزی همانند چیزی بود)) می باشد و در مثل است: (من اشبه اباه فما ظلم (: کسی که به پدرش همانند باشد ستم نکرده است)). و اشبهت فلانا و شابهته (: به فلانی شباهت داشتم)، و اشتبه علیّ (: آن امر بر من اشتباه شد) و تشابه الشیئان و اشتبها (: هر یک از آن دو چیز به دیگری مانند بود) و در قرآن آمده است: (مشتبها و غیر متشابه) (3)، و شبّهه ایّاه و شبّهه به (: او را به وی تشبیه کرد) و (متشابهات امور) به معنای (امور مشکل) و (متشابهات) به معنای (متماثلات) است. تشبّه فلان بکذا (: فلانی خود را شبیه بهمانی ساخت) و تشبیه به معنای قرار دادن چیزی مثل چیز دیگر است. (4)

ملاحظه می شود که فرهنگ نویسان میان تشبیه و تمثیل فرق نگذاشته اند و آن رأیی است که زمخشری، و ضیاء الدین بن الاثیر بر آن شده اند.

معنای اصطلاحی آن

قدیمترین تعریف منطقی تشبیه آن است که قدامة بن جعفر بیان داشته؛ه)


1- - الکامل، ج 2 ص 747
2- - رک: الحیوان، ج 3، ص 25، 253، و ج 6، ص 185، 348، 395.
3- - سورة الانعام (6) آیه 99.- م.
4- - لسان العرب: (شبه)

ص: 14

می گوید: (تشبیه میان دو چیزی تحقّق می یابد که در معناهایی که هر دو را فرا می گیرد، و به آن موصوف می شوند، شرکت دارند، و در اموری که اتّصاف به آنها مخصوص یکی از آن دو می باشد، متمایزند.) (1)

رمّانی درباره تشبیه می گوید: (تشبیه اعتقاد به این معنی است که یکی از دو چیز از دیدگاه حسّ یا عقل جانشین دیگری می شود) (2)، و باقلانی همین تعریف را از وی نقل کرده است (3).

دانشمندان علم بلاغت در تعیین معنای بلاغت به همین شکل، ادامه دادند؛ تا هنگامی که سکّاکی (626 ه.) ظهور یافت؛ پس نزد وی اصطلاح تشبیه بر مشارکت چیزی با چیز دیگری، در امری از امور، دلالت می کرد. و بتحقیق خطیب قزوینی (متوفّای 739 ه.) مؤلّف خلاصه قسم سوم مفتاح العلوم سکّاکی، توانست تشبیه را به گونه ای دقیقتر از دیگران تعریف کند. وی گوید: (تشبیه عبارت از دلالت بر مشارکت امری با امری دیگر در معنایی از معانی است.) (4)

کتابهای تالیف شده در موضوع تشبیه

و تشبیه بابی گسترده، و بیشتر از همه فنون بلاغی، در روشهای بیان عربی متداول است، و آن از نخستین موضوعاتی بود که مورد بررسی قرار گرفت، و سخن سنجان و دانشمندان بلاغت، به آن اهتمام ورزیدند و (بحث از آن) در میان کتابهای گوناگونشان، در گردش بود، و کتابهای ویژه آن تألیف شد؛ مانند: کتاب التشبیهات (5) تألیف ابن ابی عون، (متوفّای 322 ه.) و کتاب التشبیهات من اشعارت.


1- - نقد الشّعر، ص 108.
2- - النّکت فی اعجاز القرآن (ثلاث رسائل فی اعجاز القران)، ص 74.
3- - اعجاز القران، ص 399.
4- - الایضاح، ص 151، و بحث تشبیه کتاب القزوینی و شروح التلخیص تألیف دکتر احمد مطلوب، ملاحظه شود.
5- - آن کتاب به تصحیح محمّد عبد المعین خان، در چاپخانه دانشگاه کمبریج سال 1369 ه. / 1950 میلادی، چاپ شده است.

ص: 15

اهل الاندلس (1) تألیف (شیخ ابی عبد اللّه محمّد بن الکتانی الطبیب) و کتاب (التشبیهات من اشعار اهل الاندلس (2) تألیف ابی الحسن علی بن محمّد بن ابی الحسین الکاتب، و کتاب حلیة اللّسان و بغیة الانسان فی الاوصاف و التشبیهات و الاشعار السّائرات (3) تألیف ابی عامر السالمی محمّد بن احمد بن عامر، و کتاب الجمان فی تشبیهات القرآن تألیف ابن ناقیا البغدادی، و آن کتابی است که امروز به ظهورش می رسانیم.

2

شرح حال ابن ناقیا

اسم و لقب

مؤلّف کتاب الجمان فی تشبیهات القرآن رئیس ابو القاسم عبد اللّه بن محمّد بن الحسین بن ناقیا بن داود بن محمّد بن یعقوب بن ابی الفتح الحنفی معروف به (البندار) شاعر بغدادی است (4).

و گفته شده (نام) او (عبد الباقی) است، و آن نظر بسیاری از کسانی است که شرح حال او را در کتابهای خود نگاشته اند (5). و لیکن به گمان قوی نام او (عبد اللّه)ی،


1- - آن کتاب به تصحیح دکتر احسان عبّاس در بیروت سال 1966 م چاپ شده است.
2- - کتاب التشبیهات من اشعار اهل الاندلس، ص 12، ملاحظه شود.
3- - همان کتاب ملاحظه شود.
4- - لسان المیزان، ج 3، ص 284، انباه الرّواة، ج 2، ص 133، وفیات الاعیان، ج 2، ص 184، معجم الادباء، ج 5، ص 165، ذیل تاریخ بغداد، برگ 98، الوافی بالوفیات، برگ 89، الجواهر المضیة ج 1، ص 283، میزان الاعتدال، پاورقی، ص 533، ج 2، بغیة الوعاة، ج 2، ص 67، الاعلام، ج 4، ص 267، هدیّة العارفین، ج 1، ص 453، کشف الظنّون، ج 1، ص 594، ص 769 و ج 2، ص 1273 و ص 1817 و سر آغاز (تصدیر) کتاب الاغانی، ج 1، ص 75.
5- - وفیات الاعیان، ج 2، ص 284، هدیّة العارفین، ج 1، ص 453، کشف الظنّون، ج 1، ص 594، المنتظم، ج 9، ص 68، لسان المیزان، ج 3، ص 384، تاریخ الادب العربی، تألیف بروکلمن، ج 1، ص 486 (قسمت ملحقات به زبان آلمانی)، میزان الاعتدال، ج 2، ص 91، البدایة و النّهایة، ج 12، ص 141، تاریخ ابن الاثیر (الکامل)، ج 1، ص 81، بغیة الوعاة، ج 2، ص 67، تاریخ الاسلام، تألیف الذهبی،

ص: 16

است، و آن همان نامی است که می بینیم در نخستین صفحه کتابش الجمان و در مقدّمه آن، جایی که می گوید: (قال عبد اللّه بن محمّد بن ناقیا ...) و جایی که می گوید: (قال الاستاذ الفاضل ابو القاسم عبد اللّه بن ناقیا ابن داود ...) مرقوم شده است.

و (صحّت) آن نام (عبد اللّه) را آنچه برخی از مورّخان بیان داشته اند تأیید می کند؛ مانند ابن النّجار که می گوید: (الحنفیّ المعروف بالبندار الشّاعر هکذا رأیت اسمه بخطّ یده و رأیت بخطّ عبد الوهّاب الانماطی اسمه عبد الباقی (: او حنفی و معروف به البندار شاعر است. و نام او را با خط خودش چنین دیدم، و به خطّ عبد الوهّاب الانماطی دیدم نام او عبد الباقی است)) وی (ابن النجّار) گفته است: (وجه صحیح در نام او همان است که با دست خودش نوشته است) (1).

و بتحقیق این اختلاف در نام وی، موجب شده برخی مورّخان دوبار از وی نام برند؛ یک بار در میان کسانی که نامشان (عبد اللّه) است، و یک بار در میان کسانی که نامشان (عبد الباقی) است.

ولادت

ابن ناقیا در نیمه ماه ذی القعدة سال چهار صد و شانزده (416 ه) متولّد شد، و در (انباه الرّواة) است که از وی درباره تاریخ تولّدش سؤال شد، او گفت: (در نیمه ماه ذی القعده سال چهارصد و شانزده هجری.) (2) و هیچ یک از کسانی که شرح حال وی را نگاشته اند خلاف آن را نگفته اند. (3)7.


1- - کتاب میزان الاعتدال، ج 2، ص 533 (پاورقی)، لسان المیزان، ج 3، ص 384، الجواهر المضیّة، ج 1، ص 283، الوافی بالوفیات، برگ 89، ملاحظه شود.
2- - انباه الرّواة، ج 2، ص 156.
3- - کتاب وفیات الاعیان، ج 2، ص 285، هدیّة العارفین ج 1، ص 453، المنتظم، ج 9، ص 68، البدایة و النهایة، ج 12، ص 141 بغیة الوعاة، ج 2، ص 67، الجواهر المضیّة، ج 1، ص 284، الاعلام، ج 4، ص 267.

ص: 17

ابن ناقیا اهل محلّه (الحریم الطّاهری) است، و آن محلّه ای در بغداد و منسوب به طاهر بن الحسین است، وی ساکن خیابان دار الرّقیق از سوی (درب العوج) (1) بوده است، و در الجواهر المضیّه آمده است : وی اهل خیابان (دار الرّقیق) بوده، و آن در محلّه (الحریم الطّاهری) واقع است. (2)

ابن ناقیا ادیب شاعر و لغوی است. وی مردی فاضل، و صاحب فنّ بیان در نظم و نثر و ادب، و نگارش مقامات، و دارای تألیفاتی در ادب (3) بوده است. او چنان که عماد اصفهانی می گوید: (از شاعران حکومت قائمیه و حکومت مقتدریّه (4)، و از اهل محلّه (الحریم الطّاهری) در بغداد است، وی شاعری نغزآفرین و فاضلی سودمند است، و افزون بر نظم جالب و نثر عالی وی موجود نیست، و او را مقامات ادبی معروفی میان اهل ادب است، و شعرش لطیف و اسلوبش سالم است (5).

مقام دانش وی از آثارش، مانند کتاب مقامات او، و کتاب الجمان فی تشبیهات القرآن آشکار می شود. و هر کس در این دو کتاب و بویژه کتاب اخیر نظر کند، بخوبی متوجّه می شود که وی اطّلاعات گسترده ای داشته، و دارای معلوماتی با گرایشهای متنوع و شکلهای متعدّد بوده است، و از روایتهایی که در کتاب الجمان بیان داشته، روشن می شود که وی نخست نزد پدرش که راوی شعر و ناقل اخبار بوده به تحصیل پرداخت. وی در موارد بسیاری می گوید: (حدّثنی ابی (: پدرم برایم حدیث کرد)) یا (انشدنی ابی (: پدرم برایم قراءت کرد))، و تعبیرهای دیگری که آشکارا دلالت دارد بر این که پدرش را بهره ای در دانش و ادب بوده است.).


1- - انباه الرّواة، ج 2، ص 156.
2- - الجواهر المضیّة، ج 1، ص 283.
3- - انباه الرّواة، ج 2، ص 133.
4- - برای توضیح قائمیّه و مقتدریّه رک: همین ترجمه پاورقی ص 21.- م.
5- - خریدة القصر، ج 3 (نسخه خطّی المجمع العلمیّ العراقی).

ص: 18

ابن ناقیا (ادب و علم را) از (ابو القاسم علی بن محمّد التّنوخی) (1) و (ابو الحسین بن احمد بن النقور) و (العشاری) و (ابن المقتدر) و (عبد الرّحمن بن عبد اللّه المخرّمی) شنید، و از گروهی از شاعران مانند (ابو الخطّاب محمّد بن علی الجبلی) و (ابو القاسم عبد الواحد بن محمّد المطرّز) و (ابو الحسن محمّد بن محمّد البصری) روایت کرده، و تصنیفات او، و نثر و نظم و بخشی از حدیث او را نقل نموده است (2).

عبد الوهّاب الانماطی، و محمّد بن ناصر، و شجاع بن فارس الذهلی و ابو غالب الدّیلمی، و ابو علی بن المهتدی، و ابن السّمرقندی (3)، از او روایت کرده اند.

اعتقاد او به آراء پیشینیان

ابن ناقیا عقیده پیشینیان را در پیش می گرفت، و او را مقاله ای در موضوع (تعطیل) (4) است، وی در دین و اعتقادش مورد اتّهام بود، شوخی و باردی بسیار داشت، او می گفت: (در آسمان جویی از می و جویی از شیر و جویی از عسل وجود دارد، و قطره ای از آن نمی چکد، و این که خانه ها را ویران، و سقفها را خراب می کند، بر ما فرو می چکد، ابن الانماطی درباره او گفته است: (وی نماز نمی خوانده است. (5)د.


1- - تنوخی منسوب به تنوخ (نام قبیله ای از یمن). منتهی الارب.- م.
2- - تاریخ الاسلام، ج 7، برگ 138، المنتظم، ج 9، ص 68، لسان المیزان، ج 3، ص 385، الوافی بالوفیات، برگ 120، الجواهر المضیّه، ج 1، ص 283، طبقات النّحاة و اللّغویّین، تألیف ابن شهبة، ص 350.
3- - رک: منابع پیش.
4- - (تعطیل) مذهبی از مذاهب اسلامی است؛ در کتاب توضیح الملل (ص 118) آمده است: (و چون معتزله نفی صفات می کنند و سلف صفات را ثابت می کنند، سلف را صفاتیه می گوییم و معتزله را معطّله ...).- م.
5- - وفیات الاعیان، ج 2، ص 385، المنتظم، ج 9، ص 68، لسان المیزان، ج 3، ص 385، انباه الرّواة، ج 2، ص 156، البدایة و النّهایة، ج 12، ص 141، تاریخ ابن الاثیر، ج 10، ص 81، تاریخ الاسلام، ج 7، برگ 138، طبقات النحاة و اللّغویّین، ص 349، الوافی بالوفیات، برگ 120، بغیة الوعاة، ج 2، ص 67 ملاحظه شود.

ص: 19

آنچه گذشتگان در این خصوص، درباره او نقل کرده اند امری شگفت است، چگونه چنین شیوه ای در پیش داشته کسی که مردی دانشمند و فاضل بوده، و در مطالعه قرآن مراحلی پیموده، و در تفسیر قرآن دستی داشته است، و ممکن نیست کتاب الجمان را جز مردی آراسته به کمال اخلاق، و متّصف به پاکدامنی، و مشهور به شایستگی و تقوا تألیف کند. و شاید ابن ناقیا، پیش از آن که پا به سنّ بگذارد- آن روز که وی شاعری جوان بوده و شعر لطیف می سروده و عشق سوزان دلش را فاش می ساخته، و در مجالس سخن از عشقهای خود را میان دوستانش باز می گفته- چنان بوده که مورّخان وصفش را گفته اند. پس بتحقیق وی شاعری نیکوسرا و نغز گفتار، نمکین معانی و دارای شناختی نیک از ادب و زیرک و آراسته و سر آمد خوبیها در میان مردم بوده است (1)، و شاید این صفات و خصلتهای لطیف، و شوخ طبعی عجیب، موجب شد مورد اتّهام و انتقاد قرار گیرد؛ چه کسی می داند؟

شاید روزگار بسیاری از ویژگیهای زندگی خاصّ او را آشکار سازد، و پرتوی بر موارد مبهم آن بیفکند، تا آن مرد سهم خویش را از خامه های پژوهشگران و محقّقان بگیرد.

مفاخرت و عداوت میان او و ابن شبل

میان او و (ابن الشّبل)، مفاخرت و دشمنی مشهور و آشکاری وجود داشته است. ابو الحسن علیّ بن احمد الدهان گفت: روزی برای او از اشعار ابن الشّبل خواندم:

5 و ما أسجد اللّه الملائک کلّهم لآدم الّا انّ فی نسله مثلی ا

6 و لو انّ ابلیسا دری خرّ ساجدا لآدم من قبل الملائک من أجلی

7 فیا ربّ ابراهیم لم اوت فضله و لا فضل موسی و النّبیّ علی الرّسل

8 فلم (2)

لی وحدی الف فرعون فی الوری ولی الف نمرود و الف أبی جهل

پس چون ابن ناقیا آن اشعار را شنید گفت: (در پیشگاه خدای گواهی می دهمم.


1- - الجواهر المضیّه، ج 1، ص 283.
2- - (فلم) در اصل (فلم)- فاء برای تفریع، و لم در اصل لما بوده است- و در این جا بضرورت شعری میم آن ساکن شده است.- م.

ص: 20

که خدای آدم را از بهشت بیرون نراند مگر به آن سبب که ابن الشّبل در پشت او بوده است) آنگاه گفت: نزد او برو، و برای او بخوان:

9 فکونک فی الظّهر من آدم بشؤمک أهبطه اذ عصی

10 و لو کان آدم ذا خبرة بانّک من نسله لاختصی

و به او گفته شد: (مگر تو نزد شیخ ابن الشّبل درس نخوانده ای؟) گفت: (بلی، و گرنه این کودنی را از کجا به دست می آورم!) آن سخن به گوش ابن الشبل رسید، پس گفت:

11 ما شئت إنّ الحلم رأیی و شأنی الخیر إن حاولت شرّا

12 فانت اقلّ ان تلقی بذمّ مجاهرة و أن تغتاب سرا

(1) و شاید این گونه رفتارش با آموزگاران و استادانش، خشم را ضدّ او بر انگیخت، و به آن خصلتهایی که پیشینیان یاد کردند موصوف شد.

تاریخ وفات وی

وفات وی، شب یکشنبه چهارم ماه محرّم سال چهارصد و هشتاد و پنج (485 ه./ 1092 م) رخ داد، و در باب الشّام بغداد به خاک سپرده شد.

ابو الحسن علی بن محمّد بن احمد الدهان امام جماعت مسجد (معروف به) جامع المنصور گفت: (بر شیخ ابو القاسم بن ناقیا، پس از وفاتش وارد شدم تا او را غسل دهم، دست چپش را بسته یافتم، پس کوشیدم تا آن را گشودم، در آن نوشته ای بود که برخی از (کلمات) آن بر روی برخی دیگر نوشته شده بود، پس تأمّل کردم تا آن را خواندم، و دریافتم که در آن نوشته شده است:

13 نزلت بجار لا یخیّب ضیفه ارجّی نجاتی من عذاب جهنّم

14 و إنّی علی خوفی من اللّه واثق بإنعامه و اللّه أکرم منعم

(2)7.


1- - الوافی بالوفیات، برگ 120.
2- - وفیات الاعیان، ج 2، ص 285، المنتظم، ج 9، ص 69، لسان المیزان، ج 3، ص 385، انباه الرّواة، ج 2، ص 133 و ص 157، البدایة و النّهایة، ج 12، ص 141، تاریخ ابن الاثیر، ج 10، ص 81، تاریخ الاسلام، ج 7، رک 138، ذیل تاریخ بغداد، برگ 98، الجواهر المضیّة، ج 1، ص 284، طبقات النّحاة و اللّغویّین، ص 350، بغیة الوعاة، ج 2، ص 67.

ص: 21

و ابن ناقیا- رحمه اللّه- زیرک و زبردست، و نمکین کلام، و نیکو سراینده بود، و در شرح حال ابو علی بن سلیمان ادیب بغدادی آمده است: (او از نمکین سخنانی که مرا شنوانید این بود که گفت: از ابو القاسم بن ناقیا البغدادی درباره متنبّی، و ابن نباته، و سیّد رضی پرسیدم، گفت: داستان ایشان داستان مردی است که ساختمانهای برافراشته و کاخهای بلندی ساخت، و او متنبّی است، دیگری آمد، و اطراف آن، چادرها و خیمه هایی برافراشت و او، ابن نباته بود، سپس رضیّ آمد، و گاهی بر این و گاهی بر آن وارد می شد). (1)

شعر او

اشاره

امّا شعر ابن ناقیا، وی (از نظر شعر) چنان است که (قفطی) درباره اش گفته است: (او شاعری نیکو آورنده و دارای شعری لطیف، و ذوق و طبعی خلّاق می باشد.) (2) و چنان است که عماد اصفهانی گفته: (وی از شاعران حکومت (قائمیّه و مقتدریّه) (3) است، و شاعری نیکو آورنده، و فاضلی سودمند بوده، و نظم جالب، و نثر عالیش را فزونی نیست، او را کتاب مقامات ادبی معروفی میان اهل ادب است، و اسلوبش سالم می باشد). (4)

مورّخان روایت می کنند که وی را دیوان شعر بزرگی است، و لیکن این دیوان به دست ما نرسیده، و همه آنچه به ما رسیده، قطعه ها، و بیت هایی است که صورتی روشن از شاعری ابن ناقیا نمی نگارد؛ آن ابن ناقیایی که درباره او گفته شده شاعری).


1- - معجم الادباء، ج 13، ص 241- 242.
2- - انباه الرّواة، ج 2، ص 156.
3- - ظاهرا القائمیّه و المقتدریّه، منسوب به (القائم بامر اللّه، و المقتدر باللّه است) القائم بامر اللّه از خلفای عبّاسی است که در سال 467 وفات یافت، و فرزندش المقتدری بامراللّه جانشین او شد، و امّا المقتدر باللّه از خلفای عبّاسی است که در سال 295 هجری به حکومت رسید، بنابر این عصر وی با روزگار ابن ناقیا متجاوز از یک قرن فاصله دارد و از این رو بعید نیست المقتدریّه از (المقتدیّه) (منسوب به المقتدی) تحریف شده باشد. برای شرح حال نامبردگان رک: الکامل، ج 8، ص 3، و ج 9، ص 174، و ج 10، ص 39.- م.
4- - خریدة القصر، ج 3 (نسخه خطی المجمع العلمی العراقی).

ص: 22

نیکوآورنده و شعرش لطیف می باشد.

حقیقت هر چه باشد، ما اکنون این جا آنچه به آن دست یافته ایم بیان می داریم، شاید روزگار پرده از دیوان بزرگ او بردارد، تا محقّقان از آن بهره مند شوند.

نمونه هایی از شعر ابن ناقیا

و از جمله شعر او، اشعاری است که عماد اصفهانی یاد کرده و گفته است:

محمّد بن ناصر با اجازه روایت، از قول ابن ناقیا، و از اشعار خود او برای ما قراءت کرد:

الف 15 أتری حال ذلک الحبّ بغضا و ذوی غصنه و قد کان غضّا!!

16 أتری کان ذلک الوصل زورا فانتهی بی إلی الصدود و افضی

17 قل لمن ضیّع الوداد و اغری بالتّجنّی و رام للعهد نقضا

18 قد جعلنا الوداد حتما علینا و رأینا الوفاء بالعهد فرضا

(و نیز) محمّد بن ناصر گفت: ابن ناقیا از شعر خود این اشعار را برای ما خواند:

ب 19 ان کان کافور التّجا ... رب ذرّ فی مسک الذوائب

20 فاللّیل احسن ما یکو ... ن اذا تبرقع بالکواکب

و (... برای ما قرائت کرد) این اشعار را:

ج 21 أما تری السّحب أبدت غلائل الأرض خضرا

22 قد أظهر اللّه فیها زهر الکواکب زهرا

23 مثل الیواقیت راقت زرقا و حمرا و صفرا

24 و کالخرائد أبدت فرعا و خدّا و ثغرا

... و این اشعار را:

د 25 فلا تغترز بالبشر من وجه حاسد ببرز ابتسام الثّغر غطّی لظی الحقد

26 فانّ مشوب السّمّ لا شکّ قاتل و ان هو اخفت طعمه لذة الشّهد

... و این اشعار را- در تعبیر از آتش با عبارت معمّا-:

ص: 23

ه 27 و آکله بغیر فم و جوف لها الحیوان قوت و النّبات

28 تصرّف السنا من غیر نطق سوی لغة تخالفها لغات

29 فما أکلت به تحیی و تطغی فان تشرب یعاجلها الممات

... و این اشعار را- در تعبیر از شب و روز با عبارت معمّا-:

و 30 ما أسود فی حضنه أبیض و أبیض فی حضنه أسود؟

31 ما افترقاقطّ و لا استجمعا کلاهما من ضدّه یولد

32 عمّره بالعدل میزانه رجحان ذامن نقص ذا یوجد

و این اشعار را- در تعبیر از سنگ و آهن و چخماق با عبارت معمّا-:

ز 33 و ما ذکر أنثاه من غیر جنسه و جنسا سوی جنسیهما یلد الذکر

34 ولیدهما بالقمط یحیی و عمره إذا لم یقمّط خطفة اللّمح بالبصر

و این اشعار را- درباره شمع-:

ح 35 و هیف بالوصائف مخطفات یلاحظها الدجی من خلف ستر

36 یصوغ لها التبسّم من دموع علی ذهب النّحور عقود درّ

37 یریک خوافق العذرات منها عقیقا أثمرته غصون تبر

38 طوین ذوائبا للّیل سودا بنشر ذوائب للّیل حمر

و این اشعار را- درباره ماهی-:

ط 39 و مخصورة الجسم فی جوشن أهلّته سندس أخضر

40 طویلة عمر اذا خدّرت و إن ابرزت عمرها أقصر

41 بقدّ و لمّا تقم قامة و سعی بلا قدم تخطر

42 إذا جلیت بین خطّابها و أبصر عذرتها المبصر

43 و أغلت ملاحتها مهرها و مثل الملیحة قد یمهر

44 تقمّط کالطّفل منکوسة الی جاحم قعره (سعّر)

(1)

45 فامّا تضمّخ کافورة أو المسک عن جنبها یقطم.


1- - کلمه میان دو کمان در مقدمه مصحّحان بر وجه فوق (بر وزن فعّل) نقل شده و لیکن وجه صحیح در سیاق کلام (مسعر) اسم مفعول اسعر باید باشد.- م.

ص: 24

46 و إمّا تفضّض منها الإها ... ب و من فوقه ذهب اصفر

47 و إمّا صفائح مثل اللّجین عقیق علی جسمها احمر

48 فتلک من اللّه للشاکرین رزق یدوم لمن یشکر

(1) و از اشعار اوست:

49 أخلّای ما صاحبت فی العیش لذة و لا زال من قلبی حنین التّذکّر

50 و لا طاب لی طعم الرّقاد و لا اجتلت لحاظی مذفارقتم حسن منظر

51 و لا عبثت کفّی بکأس مدامة یطوف بها ساق و لا جسّ مزهر

(2) ابن ناقیا، ابو اسحاق ابراهیم بن علی بن یوسف شیرازی فیروزآبادی را (با این اشعار) مرثیه سرود:

52 أجری المدامع بالدم المهراق خطب أقام قیامة الآماق

53 ماللّیالی لا تؤلّف شملها بعد ابن بجدتها أبی اسحاق

54 إن قیل مات فلم یمت من ذکره حیّ علی مرّ اللیالی باق

(3) و از اشعار نیکوی اوست درباره شمع:

55 مساعدة لی ما تملّ و قد حلت باحوالها فی اللیل حالی اجمعا

56 سهادا و وجدا و اصطبارا و حرقة و لونا و سقما و انتصابا و أدمعا

(4) و درباره یکی از رئیسان که رگ زده بود، (این دو بیت را) سرود و برای او فرستاد:

57 جعل اللّه ذو المواهب عقبا ... ک من الفصد صحّة و سلامه

58 قل لیمناک کیف شئت استهلّی لا عدمت النّدی فأنت غمامه

(5)4.


1- - خریدة القصر، ج 3 (نسخه خطّی المجمع العلمیّ العراقیّ).
2- - انباه الرّواة، ج 2، ذیل تاریخ بغداد (برگ 98).
3- - وفیات الاعیان، ج 1، ص 11، الوافی بالوفیات، ج 5 (برگ 54) نسخه عکسی کتابخانه مرکزی دانشگاه بغداد.
4- - لسان المیزان، ج 3، ص 385.
5- - وفیات الاعیان، ج 2، ص 284.

ص: 25

و از جمله اشعار اوست:

59 خلعت التّصابی و استراح عذولی و صار سبیل السّالکین سبیلی

60 فیا ربّ لهو قد شهدت و فتیة صحبتهم صرفا بکأس شمول

61 و قد یرد الحانات زقیّ مقدّما و یکرم دون الطّارقین رسولی

62 و خمّارة لاذت برحلی تکرّما فکان مبیتی عندها و مقیلی

63 أظلّ إذا فار الهجیر ببیتها و صحبی فی ظلّ هناک ظلیل

64 تدیر أباریق الشّمول و للدجی نجوم علی الآفاق غیر أفول

65 فیغنین عن ضوء المصابیح أکؤسا قنادیلها تذکی بغیر فتیل

66 و محسنة إمّا إذا شئت غرّدت فبین خفیف تارة و ثقیل

67 أری الذکر بعد المال یخلد باقیا و لم أر ذکرا صالحا لبخیل

(1) و در شرح حال علی بن فضال بن علی بن غالب بن جابر بن عبد الرّحمان آمده است که سلفی گفت: رئیس ابوالمظفّر ابیوردی گفت: ابو القاسم بن ناقیا درباره ابن فضّال المجاشعی المغربی برای من شعری خواند؛ و درباره مناسبت سرودن آن گفت: در بغداد به دار العلم وارد شدم، او ابن فضّال در روزی سرد علم نحو تدریس می کرد، من گفتم:

68 الیوم یوم قارس بارد کانّه نحو ابن فضّال

69 لا تقرأ النّحو و لا شعره فیعتری الفالج فی الحال

(2) و از اشعار اوست در حال بیماری:

70 نمضی کما مضت القبائل قبلنا لسنا باوّل من دعاه الداعی

71 تبقی النجوم دوائرا أفلاکها و الارض فیها کلّ یوم ناع

72 و زخارف الدنیا یجوز خداعها أبدا علی الابصار و الاسماع

(3)4.


1- - انباه الرّواة، ج 2، ص 156- 157.
2- - معجم الادباء، ج 14، ص 98.
3- - الوافی بالوفیات، (برگ 120)، الجواهر المضیة، ج 1، ص 284.

ص: 26

ابن الفوطی در شرح حال امیر ابو الحارث مهارش بن علی بن المجلّی العقیلی گفته است: وی را ابو القاسم بن ناقیا با قصیده درخشانی مدح گفت، و از جمله ابیات آن است:

73 أسفر الحقّ عن ضلال بهیم و قضی السّیف دین کلّ غریم

و از جمله آن اشعار است:

74 أصبح الدهر منک فی حلل السّع د، و عهد الایّام غیر ذمیم

75 فخر الملک بالأمیر فما یع رب الّا عن رأیه المستقیم

76 و أنارت برأیه دولة القا ثم بعد الظنون و التّرجیم

77 أنت جلّیتهنّ یابن المجلّی کربا آذنت بأمر جسیم

(1) و آخرین شعری که ابن ناقیا سروده است:

78 نزلت بجار لا یخیّب ضیفه ارجّی نجاتی من عذاب جهنّم

(2)

79 و انّی علی خوف من اللّه واثق بإنعامه و اللّه أکرم منعم

(3)

3

امّا کتابهای ابن ناقیا:

امّا کتابهای ابن ناقیا:

مورّخان خاطرنشان کرده اند که او را دیوان شعر بزرگی است و لیکن آن دیوان به دست ما نرسیده است، و پس از کنجکاوی طولانی توانستیم قطعه ها و ابیاتی که از7.


1- - تلخیص مجمع الآداب فی معجم الالقاب، جزء چهارم، بخش سوم، (الجزء الرّابع- القسم الثالث) ص 422- 423.
2- - دو بیت فوق در ص 20 ترجمه (مطابق صفحه 13 متن مقدّمه) نقل شده است.- م.
3- - انباه الرّواة، ج 2، ص 157، وفیات الاعیان، ج 2، ص 285، المنتظم، ج 9، ص 69، لسان المیزان، ج 3، ص 385، البدایة و النّهایة، ج 12، ص 141، تاریخ ابن الاثیر، ج 10، ص 81، الوافی بالوفیات، (برگ 120) الجواهر المضیّة، ج 1، ص 284، طبقات النّحاة و اللّغویّین، تألیف ابن قاضی شهبه، ص 350، بغیة الوعاة، ج 1، ص 67.

ص: 27

پیش گذشت، گرد آوریم، وی کتابهای بسیاری در ادب به خطّ خویش نگاشته است (1)، امّا کتابهای وی؛ کتابهایی که منابع تحقیق از آن یاد کرده اند عبارت است از:

1- (کتاب ملح الممالحة) نمونه ای از آن کتاب را یاقوت (حمویّ) در شرح حال احمد بن یوسف بن صبیح (متوفّای 213- ه. یا 214 ه.) یاد کرده؛ می گوید:

(ابو القاسم عبد اللّه بن محمّد بن ناقیای کاتب در کتاب ملح الممالحة آورده و گفته است:

چون عبد اللّه بن طاهر از بغداد بسوی خراسان بیرون شد، به پسرش محمّد گفت: اگر در مدینة السّلام خواستی با کسی معاشرت کنی پس بر تو باد به احمد بن یوسف کاتب؛ که وی را صفت مردانگی است، پس محمّد هنگامی که از تودیع پدرش برگشت، به چیزی جز شتاب بسوی خانه احمد بن یوسف توجّهی نداشت. (پس از ورود) احمد بن یوسف موضوع را دریافت، پس گفت: ای کنیز برای ما ناهار بیاور، کنیز غذایی، و چند گرده نان مرغوب حاضر ساخت، و انواع ساده ای از غذا و مقداری شیرینی پیش آورد، و در پی آن، انواعی نوشیدنی در شیشه زیبا و ظرفهایی نیکو آورد و گفت: (امیر از هر کدام می خواهد تناول کند) سپس به او گفت: (چه خوب است اگر رأی امیر بر آن قرار گیرد که بنده اش را عزّت نهد، و فردا نزد او آید.)،

محمّد برخاست و از وصف پدرش درباره احمد بن یوسف در شگفت شد، و خواست (وضع) او را بر ملا سازد، پس هیچ سردار بزرگ و شخص مشهوری را از نظر دور نداشت مگر آن که ایشان را آگاه ساخت که وی از سوی احمد بن یوسف دعوت شده، و از ایشان خواست با او بیایند؛ چون فردا شد، آهنگ خانه احمد بن یوسف کردند، در حالی که وی خویشتن را آماده و مردانگیش را آشکار ساخته بود، پس به اندازه ای فرشها و پرده ها، و غلامان و کنیزان، مشاهده کرد که وی را متحیّر ساخت؛ وی سیصد سفره غذا گسترده، و سیصد کنیز دور تا دور آن سفره ها را گرفته6.


1- - انباه الرّواة، ج 2، ص 156.

ص: 28

بودند و بر هر سفره سیصد نوع از انواع کاسه های طلا و نقره، و آبگوشت خوریهای چینی، چیده شده بود. وقتی سفره ها بر چیده شد، ابن طاهر گفت: (آیا آنها که بر در خانه اند غذا خوردند؟) پس نگاه کردند و دریافتند که همه آنها که بر در خانه بوده اند، برایشان سفره ها گسترده شده بوده، و همه غذا خورده اند. محمد بن عبد الله گفت: (ای ابو الحسن، میان دو روز تو، فرق بسیار است!) گفت: (ای امیر، آن روزی خودم بود، و این مردانگی من است). (1)

2- (شرح کتاب الفصیح ثعلب) ابن ناقیا در آغاز آن گفته است: (این کتابی است که در شرح کتاب الفصیح و توضیح آن املا (2) نمودم، و بتحقیق مردم درباره آن کتاب سخن بسیار گفته اند، برخی آن را به (ابن الاعرابی) نسبت داده اند، و برخی آن را به خطّ خرّاز دیده اند که آن را از وی روایت می کند. (ابن ناقیا) در ادامه سخن گفته است: (چون یعقوب بن السّکّیت، کتاب الاصلاح (3) را نگاشت، ابو العبّاس ثعلب آن را بعاریت گرفت، و در آن دقّت کرد) و چون کتاب الفصیح را منتشر ساخت یعقوب ابن السّکیت گفت: (کتاب مرا برید، خدای بینی او را ببرد.) (4)

3- مختصر الاغانی: وی کتاب الاغانی تألیف ابو الفرج اصفهانی را در یک جلد خلاصه کرده است. (5)

4- دیوان رسائل (6) (مجموعه نامه ها).7.


1- - معجم الادباء، ج 5، ص 165- 166.
2- - املاء: تقریر مطلب است تا دیگری بنویسد (المعجم الوسیط).- م.
3- - مقصود از آن، کتاب اصلاح المنطق است. رک: کشف الظّنون، ج 1، ص 108.- م.
4- - کشف الظنون، ج 2، ص 1273.
5- - وفیات الاعیان، ج 2، ص 284، طبقات ابن قاضی شهبة، ص 349، بغیة الوعاة، ج 2، ص 67، کتاب الاغانی، ج 1، ص 35، کشف الظنون، ج 1، ص 129، و مقاله دکتر مصطفی جواد در مجلّة الاستاذ، جلد دهم، (سال 1381 ه/ 1962 م) ص 25.
6- - وفیات الاعیان، ج 2، ص 284، بغیة الوعاة، ج 2، ص 67.

ص: 29

5- اغانی المحدثین (1): عمری آن را المحدث فی الاغانی نام برده است، و می گوید: و از ایشان است اسرائیل العوّاد که ابن ناقیا در بیش از یک مورد از کتابش موسوم به المحدث فی الاغانی، از وی یاد کرده است (2).

6- ملح الکتّاب (3): قرشی آن را ملح الکتابة فی الرّسائل (4) نام برده، و شاید آن کتاب همان دیوان رسائل او باشد.

7- مقامات ادبیّة: ابن ناقیا را کتاب مقامات هشتگانه ای است که آن را- بنا بر عادت شاعران در سرودن شعر و بنا بر شیوه حکیمان در نگارش حکمت بر زبان حیوانات- با نام مستعار مشخّص نموده است. آن کتاب ضمن مجموعه ای در چاپخانه (احمد کامل سلطان با یزید) سال 1331 ه در استانبول چاپ شده است (5)، و در آن مجموعه (علاوه بر مقامات ابن ناقیا، مقامات دیگر و کتاب دیگری به این شرح) است:

الف: مقامات الحنفیّ، تألیفات ابی العلاء احمد بن ابی بکر بن احمد بن احمد الرازی که از زبان ابو عمرو التنوخی و الفارس بن بسام المصری بیان شده است.

آن کتاب به (شخصی به نام) ابو حامد محمّد بن محمّد ابن القاسم الشهرزوری (با القاب) الاجلّ الاوحد الاکمل الافضل الامجد محیی الدین عزّ الاسلام اقضی القضاة رئیس الحکام تقدیم شده است، آن مقامات از صفحه آغاز مجموعه تا صفحه 115د.


1- - الوافی بالوفیات، برگ 120.
2- - مسالک الابصار فی مسالک الامصار، (نسخه کتابخانه ملّی پاریس) نقل از مقاله دکتر مصطفی جواد که در مجلّه المجمع العلمیّ العراقی، جلد ششم، ص 122 چاپ شده است.
3- - الوافی بالوفیات، برگ 120.
4- - الجواهر المضیّة، ج 1، ص 284.
5- - دکتر مصطفی جواد در مجلّه المجمع العلمیّ العراقی، ج 6، ص 122 یادآور شده که برخی مستشرقان آن مقامات را در اروپا به چاپ رسانیده اند.

ص: 30

آن را دربردارد.

ب: مقامة شرف الدین ابی الثناء محمود بن عمر الانطاکی از صفحه 116 تا صفحه 122.

ج: المقامة المولویّة الصاحبیّة الصفویّة از صفحه 153 تا صفحه 198.

د: المقامة الدجیلیّة تألیف عثمان افندی العمری الموصلی از صفحه 199 تا صفحه 285.

ه: مقامة شهاب الدین احمد بن ابی البرکات السویدی، از ص 286 تا صفحه 310.

و: المقامة الزرعیة تألیف سید نصر اللّه الحسینی از ص 311 تا صفحه 327.

ز: مقامة السیّد حسن بن السید محمّد امین الحسینی الحائری از صفحه 327 تا صفحه 334.

ح: کتابی در بیان نامهای گرگ تألیف علامه الحسن بن محمّد الصغانی از صفحه 335 تا صفحه 338.

ط: المقامة الدرّیّة تألیف السیّد عمر بن ابراهیم بن الحسین الرّسعنی (1) از صفحه 339 تا صفحه 347.

امّا مقامات ابن ناقیا: مقامات وی از صفحه 123 شروع می شود و تا صفحه 152 ادامه می یابد. آغاز آن چنین است: (قال الاستاذ الفاضل ابو القاسم عبد الله بن محمّد بن ناقیا بن داود: هذه حکایات أحسنّا العبارة فیها، و هذّبنا ألفاظها و معانیها، و جلوناها فی حلیّ البلاغة علی سامعها و راویها، و قد سلک بعض المتقدّمین هذا المذهب فی مثلها، ریاضة للخاطر، و تحدّیا للقریحة، غیر ناثل جفیرها للمرمی، و لا رائدا لسوامها عند أحد مرعی؛ و إنّما و سمتها باسم مستعار علی عادة الشّعراءم.


1- - منسوب به (راس العین) که شهری است میان حرّان و نصیبین یا شهری است در دیار بکر. لغت نامه دهخدا، حرف (ر).- م.

ص: 31

فی تشبیب القاصد، و الحکماء فی وضع الحکمة علی ألسنة البهائم و لیس ذلک بمحظور، و إنّما هو تصرّف فی العبارة، و راحة من تعب الجدّ الی ملح البلاغة؛ و قد قال بعضهم: جدّ الادب و هزله معا جدّ. و کان ابن عبّاس- رحمه اللّه- اذا أکثر من الجدّ قال: (حمّضوا) یرید الاخذ فی طرف الأحادیث کما تتمرّأ الإبل بالحمض إذا بشمت الکلأ. و قد ورد من امثال العرب ما یستحیل فی الحقیقة علی ما استعمل له، و لا یسمّی ذلک کذبا، و قالوا علی لسان (ولد العتب یخاطب اباه): (1) ...

80 قد هدموا بیتک لا أبالکا و زعموا أنّک لا اخالکا

(2) و أنا أمشی الدأ لاحوالکا انشد ذلک محمّد بن یزید فی کتاب الکامل و هو من نفیس الکتب یرویه اصحاب الحدیث.

و نحن فلم نبلغ فیما أوردناه فی هذه المقامات الی هذا الحدّ، و ان کنّا قد مزجنا فیه اللّعب بالجدّ، و نعوذ باللّه ممّا أسخطه من خطل القول، و نرغب الیه فی تغمّدنا بالتّجاوز و العفو، انّه ولیّ الرّغبة الیه، إن شاء اللّه) (3).

و پس از این مقدّمه، المقامة النّاشئة می آید، و آن:4.


1- - در نقل این مثل، یا از طرف خود (ابن ناقیا) در مقامات، و یا در نقل آن در این جا از طرف مصحّحان، باید اشتباهی رخ داده باشد؛ زیرا چنان که از عبارت الکامل، ج 2، ص 548: (هذا یقوله الضّبّ للجسل) (: این کلامی است که سوسمار به بچه اش می گوید)، و از نصّ عبارت لسان العرب، حرف اللام: (کضبّ یخاطب ابنه (مانند سوسماری که به فرزندش خطاب می کند)) مستفاد می شود که این گفتار بر زبان سوسمار خطاب به بچه اش و نه بر زبان بچه سوسمار خطاب به سوسمار وضع شده است لازم به یادآوری است علاوه بر اشتباه در نقل اصل مثل بجای (الضبّ) العتب ضبط شده است.- م.
2- - در لسان العرب ریشه (دأل) أهدموا بجای (قد هدموا) ضبط شده است.- م.
3- - مقامات ابن ناقیا، ص 123- 124.

ص: 32

(مقامه دوم از صفحه 124 تا صفحه 128 است و مقامه سوم از صفحه 128 تا صفحه 132 و مقامه چهارم از صفحه 132 تا صفحه 136 و مقامه پنجم از صفحه 136 تا صفحه 138 و مقامه ششم از صفحه 139 تا صفحه 143 و مقامه هشتم از صفحه 144 تا صفحه 147 و مقامه نهم از صفحه 148 تا صفحه 153) و مشاهده می شود، مقامه اول و مقامه هفتم از نسخه چاپی افتاده است.

و هر یک از (مقامه) های ابن ناقیا، با تفسیر برخی از کلمه های غریبی که در آن وارد شده پایان می پذیرد؛ به اضافه شرح برخی از کلمه های (غریب) (1) که ناشر در پاورقی افزوده است. و مثل چنین تفسیری را در آخر هر مقامه، در سایر (مقامات) که با (مقامات) ابن ناقیا چاپ شده نمی بینیم. و چنین بر می آید که او خود- همانند روشی که در کتاب الجمان فی تشبیهات القرآن دارد- تفسیر کلمه های غریب را در آخر هر مقامه افزوده است.

و برای این که تصویری واضح از اسلوب ابن ناقیا در نگارش (مقامات) به دست دهیم، المقامة الناشئة را نقل می کنیم، و آن مقامه چنین است: (2) (حدّثنی بعض الفتّاک، قال: (خرجت فی السّلاح الشاک؛ و قد نشر الظّلام سربه، و قضی النّهار نحبه، و الخلّة داعیة الی السّلّة، و اندمقت فی بعض الطرق متعرّضا ابناء اللّمق، حتّی اذا حدی الدجی قلاصه، و استلم الجوّ دلاصه، توجّست یمینا، فتواریت منه کمینا، و اذا شخص قد ظهر لم ینتظم مثله سلک النّظر و لا وقع لیم.


1- - کلمه غریب، عبارت از کلمه ای است که معنای آن مشکل باشد. رک: لسان العرب ریشه (غرب).- م.
2- - ترجمه این مقامه و توضیحات آن، در بخش ملحقات آمده است.- م.

ص: 33

أنّه من البشر مشتملا ضافی الوبر، یتطایر من فمه شواظ الشرر؛ تارة یثب باجمعه کالشّیطان، و تارة یعسل بأربعه کالسّرحان متطرّفا کفّین من الحدید، وقعهما تحلّة القسم علی الصعید، فخنست له حتّی اصحر، و تتبّعته علی الاثر و إذا به قد اقتحم منازل أهل البلی، و سکّان أهل الثّری، و لا یرقب فیه ذمّة و لا یرحم لهم رمّة، فجعل یطأ الأجداث، و یخترقها و یستافها و (ینتشفها) (1) حتّی وقع علی ضالّته، و ادرک دفین لیلته، فرأیت منه العجب العجاب فی سفی تلک الاحجار و التّراب، حتی وصل الی البائس فی ذلک القعر الدامس، فجبذه من ضریحه، و نبذه علی صفیحه فسلب أکفانه، و حطم إرانه، ثمّ عاد ... و تناول حجرا ... و هال علیه ذلک التّراب و الأحجار، و ولّی حتّی دخل الجدار فاذا بحرکة العسس و الطّوّاف، فعدل الی مئذنة فأناف، ثمّ رفع عقیرته، فذکّر و خوّف، و وعظ و استعطف، و وصف الدنیا و زوالها، و القیامة و أهوالها، و النّار و عذابها و الجنّة و أکوابها، فسمعت بکاء القوم، و کأنّی أری ذلک فی النّوم، و قد هزّنی فعاله، و هالنی احتماله. کان ذلک و أنا معه لاعلم مستقرّه و مستودعه؛ فلمّا انحدر من قلّة المسجد فصحت (2) الیه، و هو ینشد:

81 ما ینقص الکامل من کماله ما جرّ من نفع الی عیاله

ثمّ اتبعه متمثّلا بقول الاول:

82 ذلک خیر من التأبّط فی شقّ الشّمال الحقین و القمعا

فانخرطت معه فی سلک الطّریق، و قارنته کالرّفیق، و قلت: (یا عبد اللّه، لقد رأیت منک العجب العجاب، و انت بهذا الادب)، فقال: (لم یخف علیّ فضولکم.


1- - ظاهرا به قرینه سیاق کلام، وجه صحیح (ینتشقها) از اصل (نشق الرّائحة) (بویی را استشمام کرد) است. و در ترجمه متن این مقامه در بخش ملحقات همین وجه منظور شد. - م.
2- - دخول (فاء) بر جواب (لمّا) تنها بنا بر رأی ابن مالک جایز است، رک: مغنی اللبیب عن کتب الاعاریب، ص 220.- م.

ص: 34

منذ اللّیلة، فما علیک من ذی العیلة کلّ امری فی شأنه ساع، فاستر یستر اللّه علیک، و لا تنکرنّ ما رأیت، فإنّها الغنیمة الباردة، و سیّان من عرض مستقفیا، او خرج مختفیا، و قد قال صاحب الشّریعة: (أطلبوا الرّزق فی خبایا الأرض) فقلت: (ویحک! یعنی فی استخراج النّبات لا فی نبش الاموال.)، فقال:

(لست بالتأویل أولی منّی أنا الیشکریّ ذو سمعت به.) ثمّ انفصل، و هو یقول:

83 أنا ابن عمّ اللّیل و ابن خاله إذا دجا دخلت فی سرباله

84 ماذا یرینی اللّیل من اهواله لست کمن یجزع من خیاله

تفسیر الالفاظ من هذه المقامة:

(اللمق) محاجّ الطّریق، و هو من المقلوب، یقال: (لمقه) و (لقمه).

(تحلّة القسم): من کلامهم الجاری مجری المثل، اذا أرادوا سرعة الشّی ء، و خفّة لبثه، شبّهوه بتحلیل القسم. و قال الشاعر: و هو عبدة بن الطبیب- و ذکر ثورا:

85 یخفی (1)

التّراب بأظلاف ثمانیة کانّما وقعها بالأرض تحلیل

یقول: (هو سریع خفیف بقوائمه لا یثبت علی الأرض الّا کتحلیل القسم. و قال ابن أحمر، و ذکر الرّیح:

86 إذا عصبت رسما فلیس بدائم به وتد الّا تحلّة مقسم

و قال ذو الرّمّة:

87 طوی طیّة فوق الکری جفن عینه علی رهبات من جنان المحاذر

88 قلیلا کتحلیل الألی ثمّ قلّصت به شیمة روعاء تقلیص طائم.


1- - یخفی مطابق با روایت امالی المرتضی، ج 2، ص 51 است چنان که با همین ضبط و به معنای (یظهر) در بخش ملحقات ترجمه شد. روایت الجمان، ص 27 (تخفی) است.- م.

ص: 35

الألی جمع ألوة، و هی الیمین.

ألاران: التّابوت ألمختفی: النبّاش، من قولهم، خفی بمعنی أظهر، و قرأ بعضهم: (إنّ السّاعة اتیة أکاد أخفیها)- بفتح الهمزة- ای أظهرها، فسمّی بذلک لانّه یخرج الاکفان من القبر و یظهرها، قال امرؤ القیس، یذکر الفرس:

89 خفا هنّ من أنفاقهنّ کانّما خفا هنّ ودق من سحاب مرکّب

(1) ای اظهرهنّ.

ذو: بمعنی الذی فی قوله: (ذو سمعت) قال الشاعر:

90 فإنّ الماء ماء أبی و جدّی و بئری ذو حفرت و ذو طویت

این است نمونه ای از مقامات (ابن ناقیا)، و شرح کلمه های غریب آن، و آن نمونه، تصوّری روشن از روش ادبی و توانایی لغوی او به ما می دهد؛ روش ادبی و توانایی لغویی که به آن مشهور بوده، و در نتیجه درباره اش گفته شده: (وی ادیب شاعر و لغوی کاتب است. (2))

8- الجمان فی تشبیهات القرآن: و بزودی درباره آن بتفصیل سخن خواهیم گفت.

اینهاست کتابهایی (از تألیفات ابن ناقیا) که در میان کتابهای ادب و تاریخ، بر آن آگاه شدیم، و ظاهرا آنها برخی از تألیفات ابن ناقیاست؛ زیرا وی چنان که گفته اند: (در هر فنّی تصنیفاتی دارد، و او را کتاب (مقامات ادبیی) است، و درباره ادب شناختی نیک داشت، و شخصی آراسته و زیرک، و از مردان نیک بود) (3).

و معقول نیست آنچه ما یاد کردیم، همه کتابهایی باشد که ابن ناقیا در سراسر3.


1- - در دیوان امرئ القیس، ص 69 (من عشیّ مجلّب) بجای (من سحاب مرکب) ضبط شده است.- م.
2- - وفیات الاعیان، ج 2، ص 284، انباه الرّواة، ج 2، ص 133.
3- - الجواهر المضیّة، ج 1، ص 283.

ص: 36

زندگیش نگاشته است، در حالی که وی را کوشش بسیار و علم فراوان بوده است.

4

تاثیر قرآن کریم در بلاغت عربی و تدوین کتاب هایی در مجازات قرآن و حدیث

اشاره

قرآن کریم در پیدایش بلاغت و تکامل آن اثر بسزائی گذاشت و انگیزه ای مهمّ برای توجّه به نگارش اصول و قواعد بلاغت بود. و از قدیمترین کتابهایی که به بررسی اسلوب قرآن پرداخت، کتاب مجاز القرآن نگاشته ابو عبیده معمر بن مثنی (1) (208 ه) است، وی آن کتاب را بمنظور بررسی یک مسأله بلاغی مربوط به تشبیه- و این که آیا مشبّه به در شعر امرؤ القیس:

91 أیقتلنی و المشرفیّ مضاجعی و مسنونة زرق کانیاب اغوال

امری معلوم یا مجهول است- نگاشته است.

این کتاب، کتابی درباره علم بلاغت به معنای واضح آن نیست، زیرا معنای بلاغت و اصطلاحات آن، در آن روزگار معیّن نبوده است. و آن کتاب را ابو عبیده نگاشت تا لفظهای غریبی که در قرآن کریم وجود دارد، تفسیر کند، و صورتهایی از نظم قرآن که مانند آن در کلام عرب یافت می شود، بیان دارد. و معنای مجاز نزد ابو عبیده آن چنان نبوده که دانشمندان بلاغت در روزگارهای بعد دریافتند؛ بلکه مجاز آن است که معنای آیه را به آن بیان می دارد.

پیشینیان به این معنی اشاره کرده اند؛ هر چند برخی از متأخّران جز آن را پنداشته اند. تقی الدین بن تیمیّه (738 ه) گوید: (نخستین کسی که به عنوان مطرح کننده اصطلاح مجاز شناخته شده، ابو عبیده معمر بن المثنّی در کتابش مجاز القرآن است، و لیکن وی از مجاز آنچه مقابل حقیقت است، اراده نکرده، بلکه قصد وی از مجاز آیه، چیزی است، که به آن معنای آیه بیان می شود) (2).5.


1- - وی از پیشوایان ادب و لغت و تولّد و وفاتش در بصره بوده است. الاعلام، ج 8، ص 191. - م.
2- - کتاب الایمان، ص 35.

ص: 37

با وجود آن، در کتاب ابو عبیده، بسیاری از مسائل بلاغت مانند تشبیه و استعاره، و کنایه، و تقدیم و تأخیر، و ایجاز، و التفات، و معنای استفهام، و نقل آن به معنای تقریر و تثبیت، و ظهور خبر در مظهر استفهام وجود دارد.

روش مؤلف (ابن ناقیا) در بررسی این مسائل، روش لغویانی (دانشمندان علم لغت) است که تحت تأثیر دانشمندان علم کلام، و استعمال بسیار قیاسهای عقلی ایشان قرار نگرفته اند، پس وی از آیه، سخن به میان می آورد، و آن را تفسیر می کند، و برای تفسیر آن از لغات غریبی که به یاد دارد کمک می جوید، و از آنها برای درستی فهم و بینش خود درباره سبکهای بلیغان عرب، شاهدها برمی گزیند.

ابو عبیده کتابش مجاز القرآن را طبق ترتیب سوره ها و آیات قرآن مرتّب ساخته است، وی در آن روش همانند مفسّرانی است که در تفسیر خود همین شیوه را پیش گرفته اند.

در (بخش) سوره بقره می گوید: (الم) الف، و لام، و میم ساکن است، چون از (حروف هجا) است، و بر حروف هجا إعراب وارد نمی شود، ابو النجم العجلی گفته است:

92 أقبلت من عند زیاد کالخرف اجرّ رجلیّ بخطّ مختلف

کانّما تکتّبان لام الف (1) شاعر کلمه (لام) و (الف) را ساکن آورده، زیرا از حروف الفباست، و معنای (الم) افتتاح آغاز سخن و علامت آن سوره است، و معنای (ذلک الکتاب (: آن کتاب)) هذا القرآن (: این قرآن) است؛ و عرب گاهی حاضر را مخاطب قرار می دهد، و آن را به اسلوب خطاب به غائب ظاهر می سازد. (2))8.


1- - مصراع اخیر در تفسیر مجمع البیان، ج 1، ص 34 چنین نقل شده: (تکتّبان فی الطریق لام الف).- م.
2- - مجاز القرآن، ج 1، ص 28.

ص: 38

ابو عبیده در کتاب خود، بر این روش پیش می رود، و در تفسیری که از آیات قرآن دارد، عبارتهایی مانند: (مجازه کذا (: مجاز آن چنین است)) و (تفسیره کذا) و (معناه کذا) و (غریبه) و (تقدیره) و (تأویله)، به کار می برد.

شاعر عصر عبّاسی، ابو الحسن محمّد بن ابی الحسین، معروف به (الشریف الرّضی) (406 ه) دو کتاب نگاشته، و در آنها مجازهایی که در قرآن و احادیث پیامبر محمّد (ص) وجود دارد، بیان داشته است. آن دو کتاب المجازات النبویّه و تلخیص البیان فی مجازات القرآن است.

شریف رضی در کتاب اخیرش، همان روشی را که از ابو عبیده دیدیم، پیش می گیرد؛ پس وی قرآن را سوره سوره، می گیرد، آنگاه از معانی مجازی و نکته های بلاغی جالبی که در آیات وجود دارد، سخن به میان می آورد.

می گوید: (از آیات سوره ای که در آن سخن از بقره به میان آمده (سورة البقرة) قول خدای- سبحانه- است: خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ (1)، این تعبیر (ختم) استعاره است، زیرا مهر نهادن بر دلها به معنای حقیقی ممکن نیست، و همانا معنی این است که خدای- تعالی- بر دلهایشان نشانی می نهد که فرشتگان به سبب آن، کافر و مؤمن، و مصرّ بر گناه و تارک گناه را از یکدیگر باز می شناسند؛ پس گناهکار را به سبب گناهش نکوهش، و فرمانبردار را به سبب فرمانبرداری ستایش می کنند، و از این رو خدای- تعالی- در وصف مؤمنان گفت: أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ (2).

و از آن قبیل (نوع استعاره) است در این سوره، گفتار خدای- تعالی-: صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ (3) و بوضوح دانسته ایم که در حقیقت، کری و لالی و کوریی8.


1- - سورة البقرة (2) آیه 7.
2- - سورة المجادله (58) آیه 22.
3- - سورة البقره (2) آیه 18.

ص: 39

وجود ندارد، چون ایشان (کافران) این ابزار (حسّ) را در راهنمایی و راهیابی به کار نگرفته اند، همانند کسانی اند که فاقد آن حواسّند، و آن حسّهایشان آفت زده شده است، و چنان است، قول خدای- تعالی- وَ طَبَعَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ (1) زیرا طبع از طابع، و ختم از خاتم است؛ و هر دو به یک معنی است، و همانا خدای آن کار روا داشت تا کیفری بر کفرشان باشد (2).

الجمان فی تشبیهات القرآن نخستین کتاب درباره تشبیهات قرآن کریم

ابن ناقیای بغدادی (متوفّای 485 ه) کتاب الجمان فی تشبیهات القرآن را نگاشت، و آن نخستین کتابی است که تشبیهات کتاب عزیز خدای (قرآن) را مورد بررسی قرار می دهد، و همه کتابهایی که شرح حال ابن ناقیا را بیان داشته اند، از آن یاد کرده اند. زرکشی درباره آن گفته است: (و در آن باره (تشبیهات قرآن) ابو القاسم بن البندار کتاب الجمان فی تشبیهات القرآن را نگاشته است (3)) و جلال الدین سیوطی گفته است: (ابو القاسم بن البندار کتابی به تشبیهات قرآن اختصاص داده، و آن را الجمان نامیده است) (4).

و مؤلّف خود درباره آن گفته است: (این است آنچه، توانایی و وسع، در تألیف این کتاب، به آن آنجامید، با وجودی که نیروی حافظه و فکر پراکنده، و خاطر خسته شده، و مجالی برای تفکّر درباره چگونگی برخورد با پیشامدهای روزگار و رویارویی با مشکلات دوران نیست، هر چند در افشای سر آن تألیف، و برداشتن پرده از آن و چیدن میوه اش- با وجود کثرت کتابهایی که پیشینیان درباره علوم قرآن نگاشته اند- بر ما پیشی گرفته نشده است، و کتابی به آن اختصاص داده نشده، و بابی از سخن برای آن نگشوده اند. و امیدواری ما به خدای- عزّ و جلّ- متوجّه رستگاری نزد او، و تقرّب بسوی اوست، و درود ما بر سرور ما محمّد و آل او باد، و او2.


1- - سورة التوبه (9) آیه 93.
2- - تلخیص البیان فی مجازات القرآن، ص 3- 4.
3- - البرهان، ج 3، ص 414.
4- - الاتقان، ج 2، ص 42.

ص: 40

با احسان و کرم و مهربانی و رأفتش، امیدواری بسوی ذاتش را دوستدار است، و خدای ما را کافی است، و نیکو صاحب اختیاری است.

ابن ناقیا در این کتاب همان روشی را که از ابو عبیده، و شریف رضی یافتیم، پیش گرفته است، پس وی تشبیه را (در قرآن) بر حسب ترتیب سوره ها، و آیه ها مورد بررسی قرار می دهد، و نزد هر آیه ای که در آن این فنّ بلاغی وجود دارد، تأمّل می کند، و به شرح و توضیح تشبیه آیه، و مقایسه آن با تشبیهات دیگر می پردازد، و برای آن از اشعار عرب شاهد می آورد.

در آغاز کتابش می گوید: (سپاس مر خدای را که بر بنده اش کتاب (قرآن) را فرو فرستاد، و آن را هیچ کجی ننهاد، و آن کتابی مستقیم است. و درود خدا بر سرور ما محمّد و ال او باد و سلامش باد سلامی. تشبیهات نوعی مستحسن از انواع بلاغت است، و بتحقیق در کتاب خدای- تعالی- تشبیه هایی وارد شده که ما آنها را در این کتاب بیان می داریم، و معانی آنها را روشن می گردانیم، و به مقام رفعت آن توجّه می دهیم).

وی در این مقدّمه از چگونگی تشبیه سخن به میان آورده، و بیان داشته که تشبیه چیزی به چیزی، گاهی در صورت و شکل، و گاهی در حرکت و کار، و زمانی در رنگ و فام، و وقتی در اصل و ذات است. وی بیان داشته که تشبیه را ابزارهایی (ادواتی) است و از جمله آنها است: کاف، و کأنّ، و مثل، و شبیه و مانند آن. (و بیان داشته) چه بسا با به کار بردن مصدر، از این ادوات بی نیازی حاصل می شود؛ مانند: خرج خروج القدح (: همانند تیر بیرون شد) و (طلع طلوع الفجر (: همانند خورشید برآمد))، و (مرق مروق السّهم (: همانند پیکان بشکافت))، وی بیان داشته که مانند این تشبیه در تنزیل (قرآن) بسیار نیست، و همانا عموم تشبیهات قرآن همراه با ادوات است.

و پس از آن که از این مقدّمه کوتاه فراغت یافته، به سخن از تشبیهات قرآن

ص: 41

پرداخته، و نخستین سوره ای که از آن سخن گفته، سورة البقره است، درباره گفتار خدای- تعالی-: ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً (1) می گوید:

( (قست) به معنای غلظت و یبست و عبست (: خشک شد، خشن و عبوس شد) است پس گویی قساوت دلها تهی شدن از نرمش و مهربانی و ترس و رقّت است، و مقصود خدا از (بعد ذلک) پس از زنده ساختن مرده برای شما بنی اسرائیل با عضوی از اعضای آن گاو است؛ یعنی این معجزه، معجزه بزرگی است که هر کس آن را مشاهده کرد، و در نتیجه با مشاهده آن، چنان نمونه ای از قدرت خدا را دید که هر شکّی را می زداید، (- بر آن کس) واجب می آمد که دلش نرم شود، و به خضوع افتد.)

وی در سخن از تشبیهات قرآن کریم به همین شیوه پیش می رود، و از شعر و نثر کلام عرب، و مخصوصا از اشعار شاعران جاهلی شواهدی بیان می دارد، ولی به شعر آنها بسنده نمی کند، بلکه به اشعار شاعران عصر اسلامی، و عصر عبّاسی مانند ابو نواس، و ابن المعتزّ، و جز آنها، از کسانی که پرچم نوآوری را در دوره عبّاسی برافراشتند، استشهاد می کند.

و از مثالها و شاهدهای فراوان و معلومات بسیاری که ابن ناقیا در این کتاب افشانده، بر می آید که وی بهره فراوانی از تحصیلات داشته، و در تحقیق و نگارش ورزیده، و در علم لغت متبحّر بوده است، و از اشعاری که برگزیده تا شاهد و دلیل مطالب مورد بحث باشد، صفای طبع، و ظرافت شاعریّت، و عاطفه عمیق و ذوق سرشار وی آشکار می گردد. و جای شگفتی نیست؛ که او سراینده ای لطیف سخن و نویسنده ای خوش قلم است که در موضوعات گوناگون نگاشته، و در اهداف مختلف شعری، سروده است.

و اگر کتاب ابن ناقیا را با کتابهایی که در تشبیهات نگاشته اند مقایسه کنیم کفّه برتری از آن وی می شود، و در بالاترین درجه ای که نگارندگان آن زمان نائل4.


1- - سورة البقره (2) آیه 74.

ص: 42

شده اند، قرار می گیرد.

هر آینه ابن ابی عون (1) (متوفّای 322 ه.) کتاب التشبیهات را نگاشت، و شیخ ابو عبد اللّه محمّد بن الکتانی الطبیب (2) کتاب التشبیهات من اشعار اهل الاندلس را تألیف نمود، و لیکن این دو نگارنده نتوانستند چنان که ابن ناقیا اوج گرفته، اوج گیرند، و نتوانستند چنان که ابن ناقیا توانست، بر تشبیهاتی که برگزیده اند، روح تازه ای بیفزایند که خواننده را بسوی خود فرا خواند، و معلومات تازه ای به وی تقدیم نماید.

ابن ابی عون در مقدّمه کتابش می گوید: (خدای تمایلت را به ادب، و دوستیت را نسبت به علوم بیفزاید، و توفیق دست یابی به برهانت عنایت کند، و به راه مستقیم راهنمائیت نماید. و در رسیدن به مطلوبیت از راه درست، تو را یاری کند، و در مقام پژوهش به مقصودت رساند. از من خواستی- خدای عزّتت دهاد- از تشبیهات دلنشین شاعران و از نوآوریهای ظریفشان در صنعت تشبیه، ابیاتی برایت به رشته تحریر آورم، و بتحقیق- خدای عزّتت دهاد- مردم در برگزیدن شعر، و تمییز آن به پیش رفتند؛ جز این که شعر را به بابهایی تقسیم نکردند؛ در صورتی که به سه قسم تقسیم می شود: یک قسم (مثل سائر)، و قسمی استعاره غریب و قسمی دیگر تشبیه نادر است. و هر شعری که از این بخشهای سه گانه بیرون باشد، کلام میانه، و یا نازل است که بهره و فایده ای در آن نیست ...)

و مهمترین و سخت ترین این انواع را برای سازنده آن، تشبیه یافتم؛ زیرا تشبیه جز برای کسی که تأمّلش دیر پاید، و احساسش لطیف باشد، و با تفکّر دقیق میان چیزها فرق نهد، دست ندهد، و من در این کتاب ابیاتی برگزیده در تشبیه، ثبتد.


1- - برای شرح حال وی، معجم الادباء، ج 1، ص 234 و ما بعد آن ملاحظه شود.
2- - برای شرح حال او مقدمه کتاب التشبیهات من اشعار اهل الاندلس، ص 7 و ما بعد آن ملاحظه شود.

ص: 43

می کنم، و معانی گوناگون و تشبیهات متداول را همراه با بیتهای بدیع و نادر تحلیل می نمایم، و بر اجمالی از سخن که تو را در آن بهره و لذت و تربیت و ادب باشد، بسنده می کنم، و از اطاله کلام که خستگی آفرین است خودداری می ورزم، و آن کتاب را کتابی در (مثلها) و کتابی درباره (استعاره) به دنبال می آورم، و کتاب التشبیهات را با نام خدا با تشبیهات خالق اشیا- جلّ و عزّ- در کتابش، آغاز می نماییم، که آن کتاب کاملترین شاهد، و روشن ترین دلیل است.) (1)

آنگاه مثالهای اندکی از آیات قرآن کریم- بدون این که شرح یا توضیحی بر آنها بنگارد- یاد می کند، و از آن پس خاطرنشان می سازد که عرب بوسیله (کأنّ)، و (کمن) و (کاف) و (مثل) و (کما) و (کمثل) و (کامثال) و (تخال (: می پنداری)) و (تظنّ (: گمان می کنی)) و (تکاد (: نزدیک است)) و به وسیله ادواتی نظیر آنها، تشبیه را بیان می کند. و هرگاه شاعر نتواند با اظهار یکی از این ادوات وزن شعر را استوار سازد، آن را در تقدیر می گیرد.)

وی بیان بابهای تشبیه را بدون مقایسه و تحلیل آغاز می کند، و از جمله بابهایی که بیان نموده عبارت است از: (باب فی الثریّا (: بابی درباره ستاره ثریا)) (باب فی وضوح الصبح (: بابی در روشنی صبح))، (باب فی الحرباء (: بابی درباره کرباسو : مارمولک ))، باب فی المصلوب (: بابی درباره شخص به دار آویخته شده))، (باب فی الفرس (: بابی درباره اسب))، (باب فی الطّرد و الظّفر (2)) و بابهای بسیار دیگر.

امّا ابن الکتّانی الطّبیب، وی مثل چنین مقدّمه ای در کتابش بیان نکرده، و تنها با بیان تشبیهات اهل اندلس آغاز کرده، و نخستین باب آن تشبیهات عبارت است از:

(باب من التشبیهات فی السّماء و النجوم و القمرین (: بابی از تشبیهات درباره آسمان وم.


1- - کتاب التشبیهات، ص 1- 2.
2- - شاید مقصود از آن باب، تعقیب شکار و رسیدن و گرفتن آن باشد یا راندن دشمن و پیروز شدن بر او.- م.

ص: 44

ستارگان و ماه و خورشید)) و (باب فی انبلاج الصبح (: بابی در دمیدن صبح)) و (باب فی الریح (: بابی درباره باد)) و (باب فی الرّعد و البرق (: بابی درباره رعد و برق)) و بابهای دیگر.

ابن الطبیب در این روش با ابن ابی عون اتّفاق دارد، و شاید گام جای گام او نهاده است.

و اگر در این دو کتاب نظر کنیم، میان ابن ناقیا (از یک سو) و ابن ابی عون و ابن الطبیب (از سویی دیگر) تفاوتی بسزا می بینیم؛ که اوّلی از تشبیهات قرآن طبق ترتیب سوره ها و آیات سخن به میان آورده، و به بررسی و شرح و مقایسه آنها پرداخته، و نظر خود را در بسیاری از مسائل اظهار نموده است؛ در صورتی که آن دو نفر دیگر تشبیهات کلام عرب را بدون تحلیل یا شرح یا مقایسه ای یاد کرده اند، و از این جا بروشنی ارزش کتاب الجمان فی تشبیهات القرآن در مقام بحثهای قرآنی و بلاغی آشکار می گردد، و اهمیّت کار ابن ناقیا در این بحثهای تازه ای که در مورد آنها، بر او پیشی گرفته نشده ظاهر می شود؛ هر چند دیگران مانند ابو عبیده و سیّد رضی بصورت کلّی سخن از مجازات قرآن به میان آورده اند.

پس از این همه، کتاب الجمان مرجع مهمّی در بررسی تفسیر قرآن و بلاغت عربی، و ادب بلند پایه، می باشد، و منبع جالبی است که آدمی می خواند و یک جوّ معنویی را احساس می کند که آیات کتاب حکیم، آن را منعکس می نماید، و در می یابد که در آستانه ادبی جاوید قرار گرفته که با تمام سربلندی و عزّت در طول روزگار مبارز می طلبد. و شاید این کتاب نقطه عطف تازه ای برای بررسیهای قرآنی جدید، و بحثهای بلاغی بدیع باشد، و شاید روزی از روزها بسوی آن روی آوریم.

امّا در مورد نسخه خطّی کتاب الجمان: از این کتاب یک نسخه منحصر بفرد در کتابخانه اسکوریال (1) موجود است که با خطّ نسخ زیبا و با حرکت گذاری نوشتهم.


1- - lairucsE: اسکوریال کتابخانه ای است مشهور در قصبه اسکوریال (اسپانیا). لغت نامه دهخدا، شماره 11، ص 2472.- م.

ص: 45

شده و به سال 625 ه در شهر (حصن زیاد) بر محمّد بن ابی الوفا بن احمد الموصلی معروف به (ابن القبیصی) قرائت گردیده است، و این نسخه خطّی برای کتابخانه (الملک العادل ابی الفتح ملکشاه بن سلجوق بن محمود بن ملکشاه نوشته شده، و در کتابخانه (السّلطان عبد اللّه بن زیدان السعدی) در بلاد مغرب موجود بوده است.

و در (معهد المخطوطات (: مرکز نگهداری نسخه های خطّی)) جامعة الدول العربیه (1)، یک نسخه عکسی از آن موجود است. و معهد المخطوطات که سپاسش بجا آورده می شود در حقّ ما لطف فرمود، و عکسی از آن نسخه را در اختیار ما نهاد، و استاد محقّق محمّد رشاد عبد المطلّب را در این کار دستی نورانی (کرامتی شایسته) است؛ پس خدای پاداش خیرش دهاد.

این نظری گذرا بود که بر ابن ناقیای بغدادی و کتابش الجمان فی تشبیهات القرآن افکندیم، و شاید آن نظر، متضمّن مطالبی باشد که زندگی این مردی را که متّهم به بی پروایی بود روشن سازد، و اندیشه ای درباره کتابهای او و بویژه کتاب الجمان وی به دست دهد. و از خدای می خواهم که ما را به کاری که متضمّن خدمت به میراث عرب و مسلمانان است موفق کناد.

دکتر احمد مطلوب استادیار و مدیر گروه روزنامه نگاری دانشکده ادبیّات بغداد، 24 تموز 1967 مم.


1- - و آن عبارت از یک سازمان عربی بین المللی متشکل از کشورهای عربیی است که منشور آن را پذیرفته اند (تأسیس 1945 م) رک: موسوعة سیاسیة، ج 2، ص 198.- م.

ص: 46

ص: 47

مقدّمه مؤلف

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم سپاس مر خدای را که بر بنده اش کتاب (قرآن) را فرستاد و مر آن را هیچ کجیی ننهاد و آن کتابی راست و درست است. و خدای بر سرور ما محمّد و ال او درود فرستد و سلام دهاد سلام دادنی.

عبد اللّه بن محمّد بن ناقیا بن داود گفت:

تشبیهات نوعی مطلوب از انواع بلاغت است. و بتحقیق از آن نوع، شواهدی در کتاب خدای- تعالی- (قرآن) وارد شده که ما در این کتاب یاد می کنیم، و معانی آنها را روشن می گردانیم. و جایگاه برتری آن را گوشزد می نماییم، و در چگونگی تشبیه می گوییم: چیزی به چیزی یا در صورت و هیأت و یا در حرکت و کار و یا در رنگ و شکل، و یا در اصل و طبع، تشبیه می شود. و هر یک از آن دو در ذات خود مستقلّ است، و تشبیه در برخی جهات آن تحقّق می یابد؛ و به آن سبب، تشبیه جسم به جسم و عرض (1) به جسم، و جسم به عرض، و عرض به عرض جایز است.

و تشبیه را ادواتی (2) است، و از جمله آنهاست: (کاف) و (کأنّ) و (مثل) وم.


1- - برای توضیح معنای عرض، رک: بخش ملحقات همین کتاب پاورقی بیت 469.- م.
2- - ادوات جمع (اداة) و مقصود از آن حروف یا احیانا کلماتی است که معنای تشبیه را بیان می دارد.- م.

ص: 48

(شبیه) و مانند آن. و گاهی از آوردن این ادوات بی نیازی حاصل می شود؛ مانند:

(خرج خروج القدح) و طلع طلوع الفجر و مرق مروق السّهم (: همانند سپیده بر آمد و بمانند تیر شکافت)) و مثل چنین تشبیه، در تنزیل (قرآن) فراوان نیست، و همانا عموم تشبیهات در آن کتاب مقرون به ادوات است. و از خدای، نگهداری از لغزش و سلامت در گفتار و کردار را خواستاریم.

ص: 49

تشبیه در سوره بقره

(بیان گفتار) خدای- عزّ و جلّ-: ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً (1)- زمخشری در تفسیر الکشّاف، ج 1، ص 115 می گوید: وصف دلها به سختی و خشونت مثل برای سرپیچی دلها از پند گرفتن، و عدم تأثیر موعظه در آنهاست.(2).

معنای (قست): و آن به معنای (غلظت و یبست و عبست) (- خشن شد و خشک گردید و درهم شد) است، و گویی سختی دل، همان رخت بر بستن نرمی و مهربانی و خشوع از آن است (2).

و معنای گفتار خدا: (من بعد ذلک): مقصود او از بعد ذلک (: پس از آن).

پس از زنده کردن مرده برای شما (مخاطبان منقول در آیه؛ یعنی بنی اسرائیل) با اندامی از اندامهای گاو است، معنی این است که این معجزه (زنده ساختن مرده) معجزه ای بزرگ است، که بر هر که آن را دید- و با دیدن آن چیزی را مشاهده نمود که هر شکّی را از بین می برد- واجب می بود دلش نرم و رام شود. خطاب در این جا با (کاف) ذلک متوجّه جماعت است، و از آن جهت (ذلکم) نگفت که معنای جماعت، جمع است و به تأویل لفظ جمع (مفرد مذکّر) می رود؛ پس خطاب درت.


1- - دنباله آیه (وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ) سورة البقره
2- آیه 74.

ص: 50

لفظ مفرد و در معنای جمع است.

در قول خدا (فهی کالحجارة) جایز است (ها) در (فهی) ساکن شود (فهی)؛ زیرا اتّصال (فا) به آن، صورتش را صورت کلمه (فخذ) قرار داده و از این رو کسره (ها) برای رفع ثقالت حذف شده است.

و برخی جواز سکون (ها) و (یا) را با هم روایت و برخی آن روایت را ردّ کرده اند (1)؛ چنان که سکون واو (هو) را در جمله (هو ربّکم) رد کرده (و در ردّ آن) گفته اند: (زیرا هر ضمیری وقتی مفرد باشد، حرکتش فتحه است، مانند انا ربّکم) پس همان گونه که نون انا ساکن نمی شود، این واو (واو هو) نیز ساکن نمی گردد.

کسی که اشدّ قسوة (با رفع اشدّ) قراءت نموده، با تقدیر (هی) (مبتدای محذوف) رفع داده است. پس گویی گفته است: (أو هی اشدّ قسوة)، و هر کس (اشدّ) قراءت نموده، پس آن فتحه، در اصل علامت جرّ، و (به سبب عطف) متضمّن معنای کاف تشبیه است، ولی چون (اشدّ) بر وزن افعل می باشد به سبب وصفیّت و داشتن وزن الفعل غیر منصرف، و در موضع جرّ مفتوح شده است.

و همانا خدای- عزّ و جلّ- از آن جهت دلهایشان را در سختی به سنگ تشبیه نمود که سنگ در مقام (مثل) نهایت سختی را دارد، و به آن سبب فرزدق (2) گفته است: (از بحر بسیط)

1 امّا العدوّ فانّا لا نلین له حتّی یلین لضرس الماضع الحجر

(3)د.


1- - کتاب النشر فی القراءات العشر، ج 2، ص 217 ملاحظه شود.
2- - او همام پسر غالب پسر صعصعه پسر دارم است، وی در بصره متولّد شد، و در بادیه آن جا پرورش یافت. وی سومین شاعر از شاعران پیشرو سه گانه در روزگار اموی- احطل، جریر و فرزدق- است وی در سال 114 ه وفات یافت. (الشعر و الشّعراء، ج 1، ص 381).
3- - آن بیت از قطعه ای است که اوّل آن چنین است: یختلف النّاس ما لم نجتمع لهم و لا اختلاف إذا ما اجمعت مضر دیوان او، ج 1، ص 200 ملاحظه شود.

ص: 51

و دیگری گفته است: (از بحر بسیط)

2 ما اطیب العیش لو انّ الفتی حجر تنبو الحوادث عنه غیر مکلوم

و عمرو بن ملقط الطّائی گفته است (1): (از بحر مجزوء کامل)

3 من مبلغ عمرا بانّ الم رء لم یخلق صباره

4 و حوادث الایّام لات بقی لها الا الحجاره

(2) و خدای- تعالی- در وصف دوزخ گفت: (وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ (3))، و مردم را از دوزخ با این وصف که خوراک آن، انسان و سنگ است، برحذر داشت.

و ابو ذؤیب الهذلی (4) در وصف سختی مصیبتی که بر وی نازل شده با آوردن تمثیلی گفته است: (از بحر کامل)

5 حتّی کانّی للحوادث مروة بصفا المشرق کلّ یوم تقرع

(5) و از این باب است شعر عقبة الاسدی: (از بحر وافر)

6 معاوی إنّنا بشر فاسجح فلسنا بالجبال و لا الحدید

7 أکلتم ارضنا فحررتموها فهل من قائم او من حصید

و ذو الرّمه (6) در غزلسرایی خود گفته است: (از بحر بسیط)ال


1- - او عمرو بن نعامة بن غیاث بن ملقط است. (معجم الشعراء، ص 57).
2- - این دو بیت از جمله سه بیتی است که آنها را در تحریک عمرو بن هند سروده که آخرین آن بیتها این است: فاقتل زرارة لا اری فی القوم اوفی من زراره و در معجم الشعراء، ص 58 بجای (لا یبقی) لا تبقی ضبط شده است.
3- - سورة البقره (2) آیه 24.
4- - او خویلد بن خالد شاعر جاهلی- اسلامی است، وی روایتگر ساعدة بن جؤیّة الهذلی بود. او با عبد اللّه بن زبیر رهسپار جنگی شد در بلاد مغرب، و بدرود زندگی گفت. (الشعر و الشعراء، ج 2، ص 547)
5- - آن بیت از شعرهای قصیده ای است که اوّل آن چنین است: أمن المنون وریبها تتوجّع و الدهر لیس بمعتب من یجزع دیوان الهذلیّین، ج 1، ص 3، در الاغانی، ج 6، ص 251 بجای (ریبها) ریبه ضبط شده است.
6- - و غیلان بن عقبه یکی از عشق پیشگان عرب، و قرین عشق او (میّه) است. برای شرح حال

ص: 52

8 یقول بالزّرق صحبی إذ وقفت بهم فی دارمیّة أستسقی لها المطرا

9 لو کان قلبک من صخر لصدّعه هیج الدیار لک الاحزان و الذکرا

(1) و اعشی (2) گفته است: (از بحر طویل)

10 فان یمس عندی الشیب و السقم و العشی فقد بنّ منّی و السّلام تفلّق

11 بأشجع أخّاذ علی الدهر حکمه فمن ایّ ما تجنی الحوادث أفرق

(3) و عذری (4) (مجنون لیلی)- در حال اشاره به عظمت عشق و رنجی که از دلبستگی و دلباختگی خود می کشد- گفته است: (از بحر طویل)

12 و لو انّ ما بی بالحصا فلق الحصا و بالریح لم یسمع لهنّ هبوب

(5) و شاعران (محدث (6)) در غزلسرایی خود، دل محبوب را بسیار به سنگ تشبیه کرده اند؛ مانند شعر سلم بن عمرو بن عطاء (7): (از بحر منسرح)

13 یلین من لا ارید رقّته و قلب من أشتهیه کالحجر

و ابن ابی امیّه نیز- در حالی که محبوبی را وصف می کند- گفته است: (از9.


1- - دیوان ذی الرمة، ص 184.
2- - او میمون بن قیس، و مکنّی به ابو بصیر است، و به (دربار) شاهان پارس وارد می شده است، وی چهارمین شاعر از شاعران متقدّم است. الشعر و الشّعراء، ج 1، ص 178.
3- - دیوان الاعشی، ص 217. در لسان العرب ریشه (شجع) بجای (تجنی) تأتی ضبط شده است.
4- - او مجنون لیلی، قیس بن الملوّح است (برای شرح حال او رک: تاریخ الادب العربی بروکلمن، ج 1، ص 194.- م.)
5- - در نسخه اصل چنین است، و لیکن در دیوان مجنون لیلی، ص 33، (فلو) بجای (ولو) ضبط شده است.
6- - ادیبان شاعران عصر عبّاسی را به (محدث) ملقّب نموده اند. رک: مقدّمه مصحّح طبقات الشعراء ابن المعتزّ، ص 5.- م.
7- - او سلم بن عمرو الخاسر متوفّای سال 196 هجری است. طبقات الشعراء ابن المعتزّ، ص 99.

ص: 53

بحر سریع)

14 أطرافه تعقد من لینه و قلبه کالحجر القاسی

و حکمی (1) (ابو نواس) گفته است: (از بحر متقارب)

15 فیالیت شعری أمن صخرة فؤادک هذا الذی لا یلین

(2) و این معنی در شعر (کثیر (3)) مورد ملاحظه قرار گرفته است: (از بحر طویل)

16 کانّی انادی صخرة حین اعرضت من الصمّ لو تمشی بها العصم زلّت

(4) و شاعر دیگری گفته است: از بحر طویل

17 و لو انّ ما أشکو إلیکم شکوته الی جبل لارفضّ أو لتصدّعا

و شاعر دیگری در مقام مبالغه در وصف خشونت، و نفی عطوفت با نفی عضوی که قرین مهر است، بر آمده، و علّت آن (خشونت) را با این تعبیر نیکو بیان نموده است: از بحر کامل 18 ما إن لها (لبد (5)

) ترقّ له شهدت بذاک لطافة الکشح

امّا آن کسی که منظورش در این باب (تشبیه دل به سنگ) تنها تشبیه باشد، و در اقتباس آن به عبارت قرآن اعتماد کند، چنان کسی- بدون این که معنی را با مثلم.


1- - او ابو نواس الحسن بن هانئ است، سال 139 هجری در اهواز متولّد شد و سال 195 هجری در بغداد وفات یافت. طبقات الشعراء ابن المعتزّ، ص 193 ملاحظه شود.
2- - دیوان ابی نواس، ص 292، ملاحظه شود.
3- - او کثیّر بن عبد الرّحمن یکی از عشق پیشگان عرب، و قرین عشق او (عزّه) می باشد، و به او منسوب شده است. العشر و الشعراء، ج 1، ص 410.
4- - چنین است در نسخه اصل، و دیوان کثیّر، ج 1، ص 43، و الامالی، ج 2، ص 104. و لیکن در الشعر و الشعراء، ج 1، ص 422 (تمشی بها العیس) (بجای (تمشی بها العصم)) ضبط شده است.
5- - عبارت متن چنان که نقل شد لبد ضبط شده، و لیکن سیاق معنای شعر گویای آن است که آن کلمه محرّف از (کبد) باشد و در بخش ترجمه اشعار (ملحقات) این مطلب واضحتر می شود.- م.

ص: 54

قول خدای- تعالی-: (او اشدّ قسوة) و دلیلی که دنبال آن آمده و برهانی که بر آن اقامه شده به کمال رساند- به همان محض تشبیه بسنده می کند. و چنان است حال هر آنچه شاعران و دیگر صاحبان بلاغت از معانی قرآن به کلام خود افزوده اند ایشان در نقل آن معانی از نظر اعجاز و بی همتایی، و عزّت و رفعت به منزلت قرآن نمی رسند، و به مرتبت آن دست نمی یابند.

و خدای- جلّ اسمه- بیان نمود که چگونه دلهایشان از سنگ سخت تر است، پس گفت: وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ (1) و مقصود حقّ از کلام اخیر (و إنّ منها لما یشّقّق) چشمه هایی است که در حدّ جویبار نیست، یکی از شاعران مولّد (2) از آن معنی پیروی کرده، و در یاد جوانی و گریستن بر آن گفته است:

از بحر طویل

19 فلا تلحیا ان فاض دمع لفقده فقلّ له بحر من الدمع یثمد

20 و لا تعجبا للجلد یبکی فربّما تقطّر عن عین من الماء جلمد

و نیز در غزلسرایی گفته است: از بحر مجزوء کامل

21 یا شبیه البدر فی الحس ن و فی بعد المنال

22 جد فقد تنفجر الصخ رة بالماء الزّلال

(3) و پس از آن همه، معنای کلام خدا (فهی کالحجارة) با همراه داشتن وَ إِنَّ مِنْهاا)


1- - سورة البقرة (2) آیه 74.
2- - ادب عبّاسی ادب مولّد نامیده می شود؛ زیرا بیشتر ادیبان آن دوره مولّد بوده اند (از پدر و مادری به وجود آمده اند که یکی عربی و دیگری غیر عربی بوده است) و یا ادب عبّاسی ادب محدث نامیده می شود؛ زیرا ادیبان آن عصر نسبت به ادیبان عصر جاهلی و اموی نوظهور بوده اند، آنگاه خود ادب نیز به این معنی مولّد بوده یعنی در معانی و اسالیب عربی خالص نبوده؛ زیرا در ادب عربی فنون و اغراض (معانیی) وارد شده که ادب عربی با آن مأنوس نبوده است. رک: تاریخ الادب العربی الاعصر العباسیّة، تألیف عمر فرّوخ، ج 2، ص 39- 40.- م.
3- - ابو بکر الخالدی گفته است: (یا شبیه البدر حسنا* و ضیاء و منالا)

ص: 55

لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ (1) تمامتر و شاملتر و کاملتر و برتر است، و مثال آن، کوهی است که وقتی خدا با موسی (ع) سخن گفت، برای آن کوه متجلّی شد. و گروهی گفته اند: آن (فرو ریختن سنگ) اثر صنعی است که دلالت دارد بر این که آن سنگها مخلوق است، و تأویل برگزیده، جز این است؛ زیرا اثر صنع در همه سنگها آشکار است، و همانا تنها سنگهای فرو ریخته است که در آن قدرت تشخیص قرار داده شده چنان که خدای- سبحانه- گفت: لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ (2). و دخول او در این جا (او اشدّ قسوة) مفید معنای شک نیست؛ بلکه (او) نوعی است که مبیّن معنای (اباحه) می باشد؛ (از باب مثال) می گویی:

(جالس الحسن أو ابن سیرین) (: با حسن مجالست کن یا با ابن سیرین) و معنی این است که آن دو نفر شایسته مجالستند؛ اگر با یکی از آن دو نشست و برخاست داشته باشی، کاری صحیح انجام می دهی، و اگر با هر دو هم مجالست نمایی، کاری صحیح به انجام می رسانی (3).

پس تأویل آیه این است که: بدانید اگر سختی دلهای ایشان را به سنگ تشبیه کنید، تشبیه شما درست است، و یا اگر به سخت تر از سنگ هم تشبیه کنید،م.


1- - سورة البقرة (2) آیه 74.
2- - سورة الحشر (59) آیه 21.
3- - ابن هشام در مغنی اللبیب، ج 1، ص 60 در مقام سخن از معانی (او) گفته است: (چهارم (از معانی او) اباحه است، و آن نوعی است که پس از طلب، و پیش از آنچه مفید معنای جمع است، واقع شود؛ مانند: جالس العلماء او الزّهّاد (: با دانشمندان یا زاهدان مجالست کن) و تعلّم الفقه او النّحو (: علم فقه یا نحو بیاموز) و هرگاه (لا) ی ناهیه پیش از آن در آید، انجام ما قبل (او) و ما بعد آن ممنوع می شود؛ مانند: وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً سورة الانسان (76) آیه 24 (: از ایشان نه گنه کاری را اطاعت کن و نه ناسپاسی را) و معنی این است که احدهما (یکی از آن دو) را اطاعت مکن. پس هر یک از آن دو را که اطاعت کنی، احدهما را اطاعت کرده ای و خلاصه معنای آن حالت این است که (لا) برای نهی از آنچه مباح بوده، بر سر جمله در می آید، و حکم نهی داخل بر (او) که مفید تخییر باشد چنین است، و آن موافق نظر سیرافی است، و ابن مالک خاطرنشان ساخته که بیشترین مورد استعمال (او) که به معنای اباحه است در مقام تشبیه است؛ مانند: (فهی کالحجارة او اشدّ قسوة))- م.

ص: 56

تشبیهات صحیح است، بنا بر این، کلمه (أو) در این مقام، شایسته معنای (واو) نمی باشد، و مانند (أو) در آن آیه، (أو) در قول خدای- تعالی-: مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَکَهُمْ فِی ظُلُماتٍ لا یُبْصِرُونَ صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ أَوْ کَصَیِّبٍ (1) است.

مقصود (از مثل ایشان) مثل منافقان است: یعنی: اگر حال ایشان را به حال برافروزنده آتش مانند کنی، مثل ایشان همان است، و اگر حالشان را به حال باران زدگان تشبیه کنی، مثل ایشان همان است، و اگر ایشان را به هر دو تشبیه کنی، پس حال هر دوی آنها مثل ایشان است، پس آوردن تشبیه برای حال ایشان، شما را رواست، و این تشبیه برای منافقان از جهت آراستن خود به ظاهر اسلام و حفظ خونهایشان با تظاهر به اسلام است؛ پس مثل آنچه از اسلام خود را به آن آراسته اند همانند آتشی است که آتش افروز از آن روشنی می جوید.

و مقصود کلام خدای- تعالی- ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ (31) آگاه ساختن مؤمنان از وضع منافقان است، پس بتحقیق نور اسلام از ایشان- به سبب آنچه خدا از کفرشان آشکار ساخته- رخت بربسته است، و ممکن است (مقصود از نور در) ذهب اللّه بنورهم، نور منافقان در آخرت باشد یعنی ایشان را (در آخرت) معذّب می گرداند، پس در حقیقت ایشان را نوری نباشد؛ زیرا خداوند برای مؤمنان در سرای آخرت نوری قرار داده، و آن نور از کافران گرفته شده است؛ دلیل آن گفتار خداست: انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ قِیلَ ارْجِعُوا وَراءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً (2).ُ.


1- - سورة البقره (2) آیات 17، 18، 19، و تمام آیه آخری چنین است: أَوْ کَصَیِّبٍ مِنَ السَّماءِ فِیهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ یَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللَّهُ مُحِیطٌ بِالْکافِرِینَ. (31)- سورة البقره (2) آیه 17.
2- - سورة الحدید (57) آیه 13، و تمام آیه چنین است: یَوْمَ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذِینَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ قِیلَ ارْجِعُوا وَراءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ.

ص: 57

معنای قول خدا: (أو کصیّب):

صیّب به معنای باران است؛ شاعر گفته است: از بحر طویل 23 کانّهم صابت علیهم سحابة* صواعقها لطیرهنّ دبیب (1) و معنای آیه آن است که و یا (مثل ایشان) مثل مبتلایان به بارانی است؛ پس خدا دین اسلام را- در مورد سختیها و ترسی که به ایشان می رسد- مثل آنها قرار داده، و برقی را که از پرتو آن روشنی می جویند، مثل اسلامی قرار داده که از پرتو آن نور می جویند، و ترسی را که در هنگام جهش برق بر آنها عارض می شود، همانند ترسی قرار داد که از کشته شدن، به ایشان دست می دهد؛ (2) و دلیل آن گفتار خدای- تعالی-: یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیْهِمْ (3) است.

(بیان لغت و معنای) گفتار خدا: یَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ (4):

گفته می شود: (خطف یخطف). و قاریان در قراءت آن فعل وجوهی قائلند:

از اخفش با کسره (خاء) و (طاء) روایت می شود، و از غیر او با فتحه (یاء) و (خاء) و کسره (طاء) روایت می شود، و به وجه دیگری نیز روایت می شود، و آن سکون (خاء) و (طاء) است؛ و این وجه به سبب ناممکن بودن برخورد دو ساکن، جایز0.


1- - در لسان العرب ریشه (صوب) نقل شده است: (و گفتار خدای- تعالی- (او کصیّب من السّماء): ابو اسحاق گفته است: صیّب در این جا به معنای باران است، و این مثلی است که خدای- تعالی- برای منافقان زده است، و گویی (او کصیّب) به معنای (او کاصحاب صیّب (یا مانند مبتلایان به باران)) است پس خدا دین اسلام را- در مورد سختیها و ترسی که به ایشان می رسد- مثل آنها قرار داد و برقی را که در پرتو آن روشنی می جویند، مثل اسلامی قرار داد که از پرتو آن نور می جویند، و ترسی را که هنگام جهش برق بر آنها عارض می شود همانند ترسی قرار داد که از کشته شدن به ایشان دست می دهد، و دلیل آن گفتار خدای- تعالی- است: (یحسبون کلّ صیحة علیهم)، و هر چیزی که از بالا به پایین فرود آید مصداق فعل (صاب یصوب) است، وی (ابو اسحاق) به عنوان شاهد معنای صاب خواند: کانّهم صابت علیهم سحابة صواعقها لطیر هنّ دبیب
2- - ابن منظور این سخن را در ریشه (صوب) یاد کرده که در پاورقی پیش نقل شد.
3- - سورة المنافقون (63) آیه 4.
4- - سورة البقره (2) آیه 20.

ص: 58

نیست (1)، امّا بعد از قراءت (یخطف) قراءت نیکو (یخطّف) و (یخطّف) است، و اصل آن (یختطف) می باشد، پس (تا) در (طاء) ادغام گردید، و فتحه (تاء) بر (خاء) افکنده شد (2). و کسی که (یخطّف) به کسره (خاء) قراءت می کند، پس سبب آن سکون خاء و سکون طاء اوّل (التقاء ساکنین) است. و برخی گمان کرده اند اعطای کسره به ساکن اوّل، به سبب التقاء ساکنین، اشتباه است، (و گفته اند) کسی را که در (یخطّف) چنین عقیده ای دارد، لازم می آید که (یعضّ) را (یعضّ) و (یمدّ) را (یمدّ) بخواند (3). جواب وی این است که قائل به آن قراءت را چنین ملازمه اید.


1- - در لسان العرب ریشه (خطف) نقل شده است: (خطفه با کسره عین الفعل، یخطفه خطفا با فتحه عین الفعل، و در آن فعل وجه دیگری است که اخفش آن را نقل نموده و آن خطف- با فتحه طاء- و یخطف- با کسره طاء- و آن وجهی غیر معتبر و کم استعمال و تقریبا غیر معروف است، و یونس قول خدای- تعالی- (یخطف) را به آن وجه قراءت کرده، و بیشتر قاریان (یخطف) با فتحه قرائت کرده اند و ازهری گفته آن قراءتی نیکوست.
2- - در لسان العرب ریشه (خطف) نقل شده: کسی که (یخطّف) قراءت کرده، نزد وی اصل آن (یختطف) بوده و تاء در طاء ادغام شده و فتحه تاء بر (خاء) افکنده شده است.
3- - فرّاء در معانی القرآن، ج 1، ص 17 گفته است: قاریان (یخطف ابصارهم) را با فتحه یاء و خاء و تشدید طاء قراءت می کنند. و برخی یاء را فتحه و خاء را کسره می دهند، و طاء را به تشدید می خوانند و (یخطّف) می خوانند، و برخی یاء و خاء را کسره و طاء را تشدید می دهند، و (یخطّف) می خوانند. و برخی از قاریان اهل مدینه خاء و طاء را ساکن می گردانند. و میان دو ساکن جمع می کنند و می گویند (یخطف)، و امّا آن که (یخطّف) می خواند، وی فتحه تاء ادغام شده را به سبب این که ساکن شده، به خاء منتقل ساخته است، و امّا آن که خاء را کسره داده، وی در طلب ابقاء کسره همزه (اختطف) و (اختطاف) بوده است، و برخی نحویان درباره کسره خاء گفته اند که چون خاء ساکن بوده و تاء بعد از آن ساکن شده، اجتماع دو ساکن تحقّق یافته، و ساکن اول مکسور شده است، چنان که عرب گفته: (إضرب الرّجل (: آن مرد را بزن) پس باء اضرب مکسور شده چون با لام ساکن (الرّجل) برخورد کرده است. و آنچه نحویان گفته اند چیزی در خور توجّه نیست؛ زیرا اگر مطلب چنان بود که ایشان گفته اند، عرب (یمدّ) را هم (یمدّ) می خواند؛ زیرا میم اول ساکن بوده و دال اوّل به سبب ادغام ساکن گردیده است و نیز (یعضّ) را یعضّ می خواند.

ص: 59

پیش نیاید؛ زیرا اگر در این جا (در یعضّ و یمدّ) کسره دهد، به فعل مضاعفی که اصلش (یفعل) بوده اشتباه می شود، و فعل (یخطّف) را جز وجه (یختطف) وجه دیگری نیست، پس گاهی بر وزن (یفتعل) و گاهی بر وزن (یفتعل) نمی باشد؛ حرف ساکن در جایی کسره داده شده که جای اشتباه نیست، بنابراین کسره دادن (به یکی از دو ساکن) به سبب برخورد آنها، در موضع اشتباه، ممتنع شده و آن حرف ساکن را حرکت حرف ادغام شده، واجب آمده تا دلیل بر حرکت آن حرف (پس از ادغام) باشد.

و معنای (خطف) و (اختطف) گرفتن چیزی بسرعت (ربودن) است (1).

(بیان) قول خدای- تعالی-: کُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِیهِ وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قامُوا (2):

گفته می شود: (أضاء یضی ء و ضاء یضوء (: درخشید می درخشد)) و گفته می شود: (اظلم و ظلم (: تاریک شد)) ولی وجه برگزیده (أظلم) است.

و شاعر اعرابی به همین معنی از گفتار خدای- تعالی- (کلّما اضاء ...

قاموا) نظر داشته و گفته است: از بحر طویل

24 و لیل بهیم کلّما قلت غوّرت کواکبه عادت فما تنزیّل

(3)

25 به الرّکب إمّا اومض البرق یمّموا و إن لم یلح فالقوم بالسّیر جهّل

و میان این تعبیر و بیان تنزیل (قرآن) تفاوتی بس آشکار است؛ که هرگاه خردمند به آن دو کلام بدقّت بنگرد، و در جزء جزء آن دو کلام تأمّل نماید، آن تفاوت بر وی پوشیده نمی ماند.

و ابو نواس این معنی را اقتباس نموده و به خود نسبت داده و به وصف بادهت.


1- - لسان العرب ریشه (خطف).
2- - سورة البقره (2) آیه 20.
3- - در نسخه اصل چنین است، و در نهایة الأرب، ج 4، ص 99، بجای (فما تتزیّل) عبارت (لنا تتذیّل) نقل شده است.

ص: 60

پرداخته و سخن به درازا کشانده، هر چند نیکو سروده و گفته است: از بحر طویل

26 و سیّارة ضلّت عن القصد بعد ما تراد فهم جنح من اللّیل مظلم

(1)

27 فلاحت لهم منّا علی البعد قهوة کانّ سناها ضوء نار تضرّم

28 اذا ما حسوناها أقاموا مکانهم و إن مزجت حثّوا الرّکاب و یمّموا

(2) ابو نواس همان معنی را تکرار نموده و گفته است: از بحر منسرح

29 فعلت فی البیت إذ مزجت مثل فعل الصبح فی الظلم

(3)

30 فاهتدی ساری الظّلام بها کاهتداء السّفر بالعلم

(بیان) گفتار خدای- عزّ و جلّ-: وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ (4):

خدا از (سمعهم) معنای (اسماعهم) را اراده کرده است؛ زیرا سمع در معنای مصدر است، و لذا مفرد آورده شد، و ممکن است چون (سمع) به ضمیر (هم) اضافه شده به معنای (اسماعهم) آمده است شاعر گفته است: از بحر طویل0.


1- - در نسخه اصل و نهایة الارب ج 4، ص 99 چنین است، امّا در دیوان ابی نواس، ص 45، بجای جنح من اللیل (افق من اللیل) ضبط شده است.
2- - در نهایة الارب، ج 4، ص 99 نقل شده است: (حسین بن ضحّاک گفت: سالی که ابو نواس حجّ گزارد، من با او بودم، کودکی را شنید که این آیه: (یَکادُ الْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ کُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِیهِ وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قامُوا) را تلاوت می نمود، ابونواس گفت: (در مثل چنین تشبیهی، برای من وصفی نیکو می آید، پس ساعتی اندیشید، و برای من ابیات (و سیّارة ......) را سرود، این سخن برای محمد بن الحسین گفته شد، وی گفت: (سوگند به کرامت نه چنان است؛ آن ابیات را از قرآن سرقت نکرده بلکه از گفتار شاعر (که می گوید:) و لیل بهیم کلّما قلت غوّرت کواکبه عادت لنا تتذیّل به الرّکب امّا اومض البرق یمّموا و ان لم یلح فالقوم بالسّیر جهّل
3- - در نسخه اصل و دیوان ابی نواس، ص 41، چنین است، و در روایتی (فعلت فی القوم) بجای (فعلت فی البیت) آمده است.
4- - سورة البقرة (2) آیه 20.

ص: 61

31 بها جیف القتلی فأمّا عظامها فبیض و أمّا جلدها فصلیب

فرّاء (1) (درباره کلام خدا: کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً) گفته است: (خدا برای کار آن قوم (منافقان) و نه برای شخص آنها مثل زد، و همانا آن مثل برای بیان حالت نفاق است؛ پس گفت: (مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً) و آن مثل مانند گفتار خدای- تعالی-: تَدُورُ أَعْیُنُهُمْ کَالَّذِی یُغْشی عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ (2)، و مانند قول او: ما خَلْقُکُمْ وَ لا بَعْثُکُمْ إِلَّا کَنَفْسٍ واحِدَةٍ (3) است و معنای آن (آیه اخیر) کبعث نفس واحدة (: مانند برانگیخته شدن یک جان) می باشد) (4).

و همانا از آن جهت خدا (بنورهم) را بصیغه جمع بیان کرد که روی سخن متوجّه منافقان گردید و از این رو ضمیر بصیغه جمع آورده شد. و گفته شده: (معنای (الّذی) جمع است) و نخست باعتبار لفظ الّذی (استوقد) مفرد آمد، و پس از آن باعتبار معنای آن ضمیر (بنورهم) جمع آورده شد (چنان که) خدای- تعالی- گفت: و الّذی جاء بالصّدق و صدّق به (5) آنگاه گفت: اولئک هم المتّقون درباره گفتار شاعر: از بحر طویل

32 فانّ الّذی حانت بفلج دمائهم هم القوم کلّ القوم یا امّ خالد

(6)شه


1- - او ابو زکریّا یحیی بن زیاد متوفی به سال 207 هجری است، (نزهة الالبّاء، ص 65)
2- - سورة الاحزاب (33) آیه 19.
3- - سورة لقمان (31) آیه 28.
4- - معانی القرآن، ج 1، ص 15، دنباله ترجمه سخن فراء چنین است: (و اگر تشبیه آیه برای آن مردان (منافقان) بود مشبه به بصیغه جمع (کمثل الّذین) آورده می شد؛ چنان که گفت: کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ سورة المنافقون (63) آیه 4 و مراد خدا از تشبیه، تشبیه طول قامت و اجسام است، و چنان که گفت: کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِیَةٍ سورة الحاقّه (69) آیه 7 ، پس مشبه به بصیغه جمع آورده شد، چون مراد خدا تشبیه اجسام آن مردان (هلاک شدگان) است، پس سخن را بر این اسلوب جاری کن.)
5- - سورة الزمر (39) آیه 33.
6- - آن بیت از اشهب بن رمیله شاعر جاهلی- اسلامی است. وی مسلمان شد؛ امّا از مصاحبت و معاشرت وی با پیامبر (ص) شناختی حاصل نشده است. لسان العرب، و معجم البلدان ریشه

ص: 62

(- درباره گفتار آن شاعر) گفته شده است: شاعر موصول را مفرد آورده و مرادش جمع است، امّا نه بدان سبب که (الّذی در اصل الّذین بوده و) نون آن حذف شده؛ چنان که نون (الّذین) حذف شده است از گفتار شاعر: از بحر کامل

33 أبنی کلیب إنّ عمّیّ اللّذا قتلا الملوک و فکّکا الأغلالا

(1) و بتحقیق لفظ تشبیه (اداة تشبیه) در قرآن برای غیر معنای تشبیه آمده است؛ مانند گفتار خدای- تعالی- در همین سوره: أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلی قَرْیَةٍ (2). که همانا آن جمله بر معنای جمله اول در گفتار خدای- تعالی-: أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَاجَّ إِبْراهِیمَ فِی رَبِّهِ (3) معطوف است، و معنای آن چنین است: أرأیت کالّذی حاجّ ابراهیم فی ربّه ...... او کالّذی (: آیا دیدی همانند آن که با ابراهیم درباره پروردگارش به ستیز پرداخت ... یا همانند آن که ...) و محلّ کاف (کالّذی) نصب است بنابراین که معطوف بر (مفعول) تری باشد. و در این کتاب بیان این (نوع) و مانند آن مقصود نیست (4).).


1- - آن بیت از اخطل است (دیوان او، ص 44).
2- - سورة البقره (2) آیه 259.
3- - سورة البقره (2) آیه 258.
4- - کاف ( (ک)) در قرآن، گاهی برای این نوع تشبیه فنی محض نمی آید؛ بلکه برای برقرار ساختن تساوی میان دو چیز به کار می رود و کاف و ما بعد آن بمنزله مثال برای قاعده می باشد. (من بلاغة القرآن، ص 211- 212، ملاحظه شود).

ص: 63

تشبیه در سوره آل عمران

(تشبیه در) قول خدای- عزّ و جلّ-: کدأب آل فرعون و الّذین من قبلهم کذّبوا بآیاتنا فأخذهم اللّه بذنوبهم و اللّه شدید العقاب (1)- او خداش پسر زهیر پسر ربیعه پسر عمرو پسر عامر پسر صعصعة از شاعران نغزآور عصر جاهلی است. (الشعر و الشعراء، ج 2، ص 540).(2):

(دأب) به معنای عادت و ملازمت سیرتی است. گفته می شود: (دأب، یدأب دأبا و دؤوبا) (: عادت کرد، عادت می کند عادت کردنی) و هو دائب بفعل کذا یعنی او بنابر عادت و سیرت خود به فلان کار ادامه می دهد (3).

خداش بن زهیر عامری (3) گفته است: از بحر طویل

34 و ما زال ذاک الدأب حتّی تخاذلت هوازن و ارفضّت سلیم و عامر

و از آن قبیل است (معنای دأب) در گفتار خدای- تعالی-: تزرعون سبع سنین دأبا (4) که معنای (دأب) جدیّت در کار کشت و زرع و ملازمت آن است. و دأبا به تقدیر فعل (تدأبون) که (تزرعون) بر آن دلالت دارد، منصوب شده است. و محلّ7.


1- - سورة ال عمران
2- آیه 11.
3- - در لسان العرب ریشه (دأب) آمده است: (زجاج درباره گفتار خدای- تعالی-: (کدأب ال فرعون)، گفته است: (یعنی مانند حال ال فرعون و کار ال فرعون، اهل لغت چنین گفته اند، ازهری گفته است: و سخن درباره دأب به نظر من- و اللّه اعلم- آن است که دأب در این جا به معنای کوشش ایشان در کفرشان و معاونت آنها ضد پیامبر (ص) همانند همیاری ال فرعون ضدّ موسی (ع) است.)
4- - سورة یوسف (12) آیه 47.

ص: 64

(کاف) در (کدأب) رفع است؛ زیرا خبر مبتداست؛ چنان که محلّ (خلفک) در (زید خلفک) رفع به سبب خبریّت برای مبتداست. و نصب (لفظ خلفک) بنابر ظرفیّت برای استقرار (مستقّر یا إستقّر) است، و شایسته نیست کاف در (کدأب) در محلّ نصب به فعل (کفروا) باشد؛ زیرا کفروا (با تعلّق (کدأب) به آن از نظر معنی) شایسته نیست در تأویل (إنّ الّذین کفروا ککفر آل فرعون (: بدرستی که آنها که همانند ال فرعون کفر ورزیدند ......)) باشد؛ زیرا کاف خارج از معنای صله است؛ پس عامل در صله، در آن عمل نمی کند.

و معنای (ال فرعون) پیروان او در اجابت دعوت به ابوبیّت خود است، پس ایشان ال اویند؛ زیرا به سبب پیوند نسب، مرجع کار ایشان است؛ و هر که کار قومی، در حق یا باطلی به سبب نسب به وی بازگردد، آن قوم ال اویند. و فرق میان آل و اصحاب این است که ارتباط ال (یا منسوب الیه) بوسیله پیوند نسبی مؤکّدتر و نزدیکتر است، و امّا (اصحاب) از ریشه (صحبة (: همراهی)) است؛ مانند: اصحاب سفر (: یاران مسافرت) و اصحاب طلب علم (: همراهان در تحصیل دانش) و جز آن. و بتحقیق کلمه اصحاب، در مقام وحدت در مسلک، بسیار به کار رفته است؛ مانند: اصحاب مالک، و جز او، و لیکن به موافقان آن مذهب، (آل مالک) گفته نمی شود، و همانا از آن جهت به پیروان فرعون، ال فرعون گفته شد، که در پیروی از عادات، به او باز می گردند.

و آیه متضمّن تشبیه حال مشرکان است به حال آل فرعون؛ تشبیه حال مشرکان- در کوشش آنها بر کفر خود و همیاری ضدّ پیامبر (ص) و تکذیب آیات خدای- عزّ و جلّ- به حال آل فرعون در همیاری ضدّ موسی (ع) و تکذیب آیاتی که وی آورد.

و نظیر عبارت این تشبیه، شعر امرؤ القیس (1) است و وصف دیارش و شرحد)


1- - او امرؤ القیس پسر حجر پسر عمرو الکندیّ، شاعر بزرگ جاهلی است (الشعر و الشعراء، ج 1، ص 50، ملاحظه شود)

ص: 65

رنجی که از تأمّل در آثار آن دیار و یادآوری آن کشیده است- در حالی که گفتار خدای (جلّ اسمه) در این تشبیه ارجمندتر، و بزرگتر، و فصیحتر، و روشنتر و نیکوتر است-: از بحر طویل

35 وقوفا بها صحبی علیّ مطیّهم یقولون لا تهلک أسی و تجمّل

36 و إنّ شفائی عبرة لو سفحتها فهل عند رسم دارس من معوّل

(1)

37 کدأبک من أمّ الحویرث قبلها و جارتها امّ الرّباب بمأسل

(2) شاعر می گوید: از آن دیار آن دیدم که از اهل آن؛ یعنی عادت تو در رنج کشیدن و گریستن در آن دیار، مانند رنج کشیدنت از اهل آن دیار پیش از رنج کشیدن از آن دیار است (3).

و گفته می شود: (ما زال ذلک دأبه و دینه و دیدنه و شأنه و عادته (: پیوسته آن کار دأب و دین و دیدن و شأن و عادت او بود)).

و خدای- تعالی- در سوره دیگر گفت: کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ شَدِیدُ الْعِقابِ ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلی قَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَذَّبُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ کُلٌّ کانُوا ظالِمِینَ (4).

و تکرار قول خدای- تعالی- در این جا (کدأب ال فرعون) همانا تغییر اسلوب سخن در نکوهش ایشان (ال فرعون) به سبب کار زشتی است که پیشه خود4.


1- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان امرؤ القیس، ص 8، چنین است: و إنّ شفائی عبرة إن سفحتها و هل عند رسم دارس من معوّل
2- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان او، ص 9 (بجای کدأبک) کدینک ضبط شده است.
3- - برابر آنچه از برخی شروح معلّقات بر می آید، ضمیر (قبلها) در جمله (کدأبک ... قبلها) عائد به محبوبه شاعر جز امّ الحویرث و امّ الرّباب است، ولی چنان که ملاحظه می شود، مؤلّف آن ضمیر را به دیار راجع می داند. رک: شرح المعلّقات السّبع، تألیف زوزنی، ص 3.- م.
4- - سورة الانفال (8) آیات 52- 54.

ص: 66

ساختند (و نیز تکرار آن کلام) برای آن است که ایشان را دو نوع مختلف عذاب است، و همانا از آن روی تکذیب آیات خدا از بزرگترین گناهان شد، که آن از دورترین گناهان از جاده درست است؛ که لازمه اش تضییع حقوق خدای- تعالی- در وجوب طاعت اوست؛ طاعتی که جز با تصدیق آیاتی که پیامبرانش آورده اند صحیح نیست.

و تکذیب عبارت از نسبت دادن خبر به دروغ است؛ پس تکذیب کننده حق نکوهیده، و تکذیب کننده باطل- از نظر این که باطل است، و وصفش معلوم شده- ستوده است، اگر گفته شود: (برای چه از تکذیبشان آیات خدای- عزّ و جلّ- را، تعجیل در عذابشان واجب شد؟) گفته می شود: (برای این که چون در میان ایشان کسی که رستگار شود وجود نداشت، تعجیل در عذابشان موجب بازداری دیگران از گناه می شد؛ بازداری به وجهی که به صلاح باز آیند، از این رو تعجیل در کیفرشان واجب شد.)

ص: 67

تشبیه در سوره انعام

(بیان) گفتار خدای- عزّ و جلّ-: قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَنْفَعُنا وَ لا یَضُرُّنا وَ نُرَدُّ عَلی أَعْقابِنا بَعْدَ إِذْ هَدانَا اللَّهُ کَالَّذِی اسْتَهْوَتْهُ الشَّیاطِینُ فِی الْأَرْضِ حَیْرانَ لَهُ أَصْحابٌ یَدْعُونَهُ إِلَی الْهُدَی ائْتِنا قُلْ إِنَّ هُدَی اللَّهِ هُوَ الْهُدی وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِینَ (1).

خدای پیامبرش را بر حجّتش در برابر مشرکان قومش از زمره بت پرستان، بیاگاهانید با این سخن خود که (: به اینان که بتها را شریک و نظیر خدا می آورند: و تو را به پیروی دینشان و پرستش بتهایشان فرمان می دهند بگو: آیا جز خدا سنگی یا چوبی را که قادر بر نفع یا ضرر ما نیست، فرا خوانیم، و پرستش کسی را که سود و زیان و زندگی و مرگ به دست اوست، فرو گذاریم پس شکّی نیست که اگر عاقل باشید، و میان خیر و شرّ تمیز دهید، شما می دانید که خدمتگزاری آن که به سودش امید هست، و از زیانش بیم هست، سزاوارتر و شایسته تر است: چنان که خدای- تعالی- گفت: ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلَّا إِیَّاهُ (2).

(بیان) قول خدای: (وَ نُرَدُّ عَلی أَعْقابِنا)، اعقاب (3) به معنای ادبار (: پشتها) است.

بیان کالّذی استهوته الشیاطین :م.


1- - سورة الانعام (6) آیه 71.
2- - سورة الاسراء (17) آیه 67، و تمام آیه چنین است: وَ إِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فِی الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلَّا إِیَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاکُمْ إِلَی الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَ کانَ الْإِنْسانُ کَفُوراً. (3)- اعقاب جمع (عقب): پاشنه پا، رک: المعجم الوسیط و المفردات فی غریب القران، ریشه (عقب).- م.

ص: 68

به برهانی دست نیافتیم بنابراین وضع ما وضع کسی است که شیطانها به هوس (یا به فرو افتادنش) فرا خوانند. (استهواء) به معنای به هوس (یا به سقوط) فرا خواندن است (1)، و درباره گمراه گفته می شود: یهوی (: فرو می افتد) زیرا شخص گمراه بمنزله کسی است که رو به پستی می رود، چنان که گفته می شود: (امره فی سفال (: کار او در سراشیبی است)) (بیان) گفتار خدا: ( کَالَّذِی اسْتَهْوَتْهُ الشَّیاطِینُ فِی الْأَرْضِ حیران- (حیران) منصوب بنابر حالیّت است- یعنی مانند کسی که شیطان وی را به سقوط کشانده (یا به هوس فرا خوانده) است، و این مثلی است که خدای- تعالی- برای کسی زده که پس از ایمانش کفر ورزیده و شیاطین را که از زمره مشرکانند، پیروی کرده است؛ در حالی که یارانش- یارانی که در راه حق پایدارند و در وقت مسلمانیش وی را به هدایت خود فرا می خواندند- به وی می گویند: (نزد ما بیا). وی سرباز می زند و ندای شیطان را پیروی می کند، و بتان و خدایان را می پرستد.

پس وجه تشبیه در آن مثل، این است که حال بازگردنده به گمراهی- پس از آن که به سبب ایمان به هدایت دعوت شده- همانند حال کسی است که با پیمودن راهی جز راه راست- پس از دعوت شدن به هدایت با ملازمت راهی که موجب رستگاری اوست- به گمراهی بازگردنده است.

ابن عباس (2)- رحمه اللّه- گفته است: (این مثلی است که خدای- تعالی-).


1- - کلمه (الهوی) در عبارت متن، احتمال دارد (الهویّ (به ضمّ اول و کسر دوم و تشدید یا) به معنای فرو افتادن باشد)، و یا (الهوی (به فتح اول و الف قصیره در آخر) به معنای هوس باشد)، و مفسّران هر دو معنی را در تفسیر این آیه بیان کرده اند. رک: مجمع البیان، ج 4، ص 319، و الکشّاف، ج 2، ص 28. - م.
2- - او عبد اللّه پسر عبّاس پسر عبد المطّلب، صحابی بزرگ و زینت بخش پیشوایان است، در مکه به دنیا آمد، و در آن جا در عصر نبوّت پرورش یافت، او محدّث و فقیه و مفسّر بود، و در سال 68 هجری در طائف بدرود حیات گفت. (الاصابة، شماره 4772 و نکت الهمیان، ص 180).

ص: 69

برای خدایان و کسی که دعوت به پرستش آنها می کند زده است.)

و دعوت کنندگانی که (به پرستش) خدا دعوت می کنند (مثل ایشان) مثل مردی است که راه را گم کرده و سرگردان است، و در آن هنگام ندادهنده ای ندا در می دهد:

(ای فلان پسر فلان، بسوی راه بیا) و او را یارانی است که به پیروی از خودشان فرا می خوانندش، پس اگر دعوت کننده اول را پیروی کرد، وی را می برد تا به مهلکه اش در می افکند، و اگر دعوت یارانش را پذیرفت، راه را می یابد. و همانا شیطان از آن جهت وی را به اسم خود و اسم پدرش فرا می خواند که وی را بفریبد، و در نتیجه گمراهش سازد.

و شیاطین، غولهایی از طایفه جنّ هستند، و کلمه غول (1) نام برای جنس نر و ماده آن است. عنبری (2) گفته است: از بحر وافر

38 و غولا قفرة ذکر و أنثی کانّ علیهما قطع البجاد

(3) و غول در کلام عرب به معنای (داهیه (: امر ناپسند یا مصیبت)) نیز می آید، چنان که به علاقه تشبیه به معنای جنگ نیز می آید؛ شاعر گفته است: از بحر رجز

39 الحرب غول او کشبه الغول تقلب للأوتار و الذحول

حملاق عین لیس بالمکحول (4)ت:


1- - غول به ضمّ حرف اول به معنای (سعلاة (: دیو)) و جمع آن اغوال و غیلان است، در الحیوان، ج 6، ص 159 نقل شده که: (غول نام هر چیزی است که از جنس جنّ می باشد و سر راه مسافران ظاهر می گردد. و در شکلها و جامه های گوناگون در می آید، خواه مذکّر باشد یا مؤنّث، و لیکن بیشتر کلام عرب بر آن است که (غول) حکم مؤنّث را دارد).
2- - او عبید بن أیوب العنبری است، وی در اشعار خود خبر داده که با غول و دیو مصاحبت داشته و با گرگها و افعیها شب را به سر می برد، و با آهوان و حیوانات وحشی همخوراک می شود، جاحظ در الحیوان، ج 4، ص 482 و ج 5، ص 123 و 138 و ج 6، ص 159 و 165، از او به نام (ابو المطراب) نام برده است، و ابن قتیبه شرح زندگی او را در الشعر و الشعراء، ج 2، ص 668 بیان کرده است.
3- - الحیوان، ج 6، ص 159 ملاحظه شود.
4- - در نسخه اصل چنین است، لیکن در الحیوان، ج 6، ص 196 به این صورت است:

ص: 70

و کلمه شیطان نیز به علاقه تشبیه از نامهای مار است؛ شاعر در حالی که سخن از ناقه به میان آورده، گفته است: از بحر طویل

40 تلاعب مثنی حضر میّ کانّه تعمّج شیطان بذی خروع قفر

(1) و بتحقیق عرب رنجی را که در بیابانهای بی نشان گسترده، می کشد- رنج حاصل از تخیّل رنگ برنگی غولها و به گوش شنیدن نغمه های جنیان هنگامی که سر راه آن بیابانها را می گیرند (- عرب آن رنج را) در اشعار خود یاد کرده است:

ذو الرّمّه در وصف مسافتی که در نوردیده گفته است: از بحر بسیط

41 للجنّ باللّیل فی حافاتها زجل کما تجاوب یوم الرّیح عیشوم

42 هنّا و هنّا و من هنّا لهنّ بها ذات الشّمائل و الأیمان هینوم

(2) و نیز در حالی که سخن از شترش به میان آورده گفته است: از بحر طویل

43 و کم عرّست بعد السّری من معرّس به من کلام الجنّ اصوات سامر

(3) و عبید بن ایّوب العنبری گفته است: از بحر طویل

44 فللّه درّ الغول ایّ رفیقة لصاحب قفر خائف یتقتّر

45 أرنّت بلحن بعد لحن و او قدت حوالیّ نیرانا تبوخ و تزهر

(4)ت.


1- - جاحظ آن بیت را در الحیوان، ج 1، ص 153 یاد کرده و از سراینده اش نامی نبرده، وی می گوید: (و مار را هرگاه خطرناک باشد (شیطان) می نامند، و آن نام در تعبیرشان (شیطان الحماطة) است. و در آن کتاب روایت بیت، تعالج مثنی است.
2- - دیوان ذی الرّمة، ص 567.
3- - دیوان ذی الرّمة، ص 292.
4- - در نسخه اصل چنین است، در الحیوان، ج 6، ص 165، 251، (متقتّر) بجای (یتقتّر) ثبت شده است، و در الشّعر و الشّعراء، ج 2، ص 668، (یتستّر) و در الحیوان، ج 4، ص 483 (المتقفّر) ثبت شده است.

ص: 71

و عبّاس بن مرادس (1) در رنگ برنگی غول (در خیال) می گوید: از بحر بسیط

46 أصابت العام رعلا غول قومهم وسط البیوت و لون الغول ألوان

(2) و کعب (3) بن زهیر در سخن از زنی گفته است: از بحر بسیط

47 فما تدوم علی حال تکون بها کما تلوّن فی اثوابها الغول

(4) و ابن الاعرابی (5) نقل کرده و گفته است: (یک بار به منزل اعرابیی از طایفه غنیّ وارد شدم و گفتم: (چه پاکیزه آبی دارید و چه پرغذا منزلی؟) گفت: (بلی، علاوه بر این که از هر چیزی دور است: از عراق دور است و از یمامه و حجاز، پریانش بسیار، و مارهایش فراوان است. گفتم: (آیا پریان را می بینید؟) گفت: (بلی، جای آنها فلان کوه است که به آن (سواج (6)) گفته می شود) گفت: (آنگاه وی چیزهایی برایم تعریف کرد.)م.


1- - او عبّاس بن مرداس یکی از شاعران عصر جاهلی و از سواران ایشان است، بر پیامبر (ص) وارد شد، و او را مدح گفت، پیش از فتح مکّه اسلام آورد، پس پیامبر در زمره (ألمؤتلفة قلوبهم) در حقّ او بخشش کرد. (الشعر و الشعراء، ج 2، ص 632 و معجم الشعراء، ص 102). المؤتلفة قلوبهم: که به وحدانیت خدای- عزّ و جلّ- معتقدند و شهادتین را بر زبان جاری ساختند، و در برخی از احکام شک کردند ... پیامبر مأمور شد با بخشش مال دلهایشان را بدست آورد (سفینة البحار، ج 1، ص 28).- م.
2- - رعل: نام قبیله ای از سلیم است. (الحیوان، ج 6، ص 161 و لسان العرب ریشه (رعل)).
3- - او صحابی بزرگ و یکی از شاعران نیکوسرای عصر جاهلی- اسلامی است. (الشعر و الشعراء، ج 1، ص 89).
4- - آن بیت از قصیده (البردة) اوست (دیوان او، ص 8 و ما بعد آن ملاحظه شود) و آن قصیده ای است که شاعر در عذر خواهی از پیامبر (ص) سرود، و آن حضرت جامه راهراه برده خود را به او بخشیدند (تاریخ الادب العربی بروکلمن، ج 1، ص 157).- م.
5- - او محمّد بن زیاد روایتگر شعر و نسب شناس و در علم لغت علّامه و از اهل کوفه بود، و سال 231 هجری در سامراء وفات یافت. (نزهة الالباء، ص 103)
6- - سواج: کوهی است گویند در آن جا مسکن جنّ است (منتهی الارب، حرف سین).- م.

ص: 72

و اصمعی (1) گفته است: ( (السّیوف المأثورة) : شمشیرهای نشان دار آن شمشیرهایی است که گفته می شود که شیاطین برای سلیمان بن داود ساخته اند. (2))

و بتحقیق عرب در این باب سخن بسیار گفته، از آن گونه که گروهی از منحرفان از دین، در ردّ آنچه قرآن (در باب جنّ و شیاطین) آورده- بمنظور تحریف حقایق با زبانهایشان، و برای عیب جویی از (3) دین- به آن تمسّک جسته اند، و وجود این نوع از آفریدگان را در این جهان انکار کرده اند (4)، و این سخن چه سخن شگفتی است؛ با وجود اعتراف به این که شمارش انواع حیوانهایی که جزئی از این مخلوقاتند، تحقّق نمی یابد، و در آگاهی در نمی آید، پس چگونه عجز از شناخت چیزی دلیل بر نفی آن می شود! با وجودی که اظهارات همگان در این باب بسیار، و دروغپردازیهای عرب فراوان است، و از آن دروغهاست این که می گویند: (ابو لیلی طهوی (5) غولی را به قتل رسانید.) چنان که درباره (تأبّط).


1- - او ابو سعید عبد الملک بن قریب دانشمند علم لغت، و نحو، و علم غریب لغت و حدیث، و علم اخبار و سخنان نمکین است، وی اهل بصره بود، و در روزگار هارون الرشید به بغداد آمد، و سال 216 ه. وفات یافت (نزهة الالبّاء، ص 74).
2- - نصّ کلام اصمعی در الحیوان، ج 6، ص 187 چنین است: (و قال الاصمعی: السّیوف المأثورة هی التی یقال: إنّها من عمل الجنّ و الشیاطین، لسلیمان بن داود- علیهما السّلام-.)
3- - اصل متن الجمان: (لیّا بألسنتهم و طعنا فی الدین) است، و آن اقتباس از آیه 46 سورة النّساء است.- م.
4- - در الحیوان، ج 2، ص 139 نقل شده است: (امّا دهریان، شیاطین و جن و فرشتگان و رؤیا و بازوبند (دعا) را منکرند، و معتقدند که کار ایشان جز با مشارکت و یاری اصحاب جهات کامل نمی شود. شاید مقصود از (اصحاب الجهات) موجودات مادی مستقر در جهات چهارگانه یا شش گانه است.- م.
5- - در سمط اللآلی، ص 644 نقل شده است: (طهوی: جندل بن المثنّی الطّهوی، از طایفه تمیم، شاعر رجزسراست. وی معاصر راعی بوده و با او مهاجات داشته است طهوی منسوب به طهیّه مادر بزرگ اوست. (الأعلام زرکلی، ج 2، ص 137 ملاحظه شود) شاید او همان ابو الغول طهوی است (شرح دیوان الحماسة، تألیف مرزوقی، ج 1، حاشیه ص 22 ملاحظه شود).

ص: 73

شرّا (1)) می گویند، و در آن باره اشعار دروغ نقل می کنند، و می گویند، عمرو بن یربوع (2) با غولی ازدواج کرد، و فرزندی برایش آورد، و سخنان دیگری که در این مسیر (کذب) جریان یافته است.

و بتحقیق برخی از دانشمندان، امکان کشته شدن این صنف از موجودات را جز به سبب داشتن حرفه جادوگری و تردستی، انکار نمی کنند. و برخی از متکلّمان (دانشمندان علم کلام) بذله گو برای مشارکت آنها (غولان) در امر تناسل به خران اخدری (3)، استدلال کرده اند؛ زیرا (اخدر) اسبی متعلّق به اردشیر (4) بود. آن اسب،ت.


1- - او ثابت بن عمسل است و گفته می شود او ثابت بن جابر است، وی شاعری شجاع بوده است (الشّعر و الشعراء، ج 1، ص 229)
2- - در الحیوان، ج 1، ص 161 نقل شده است: (و می گویند: عمرو بن یربوع با دیوی ازدواج کرد، شاعر رجزسرا گفته است: یا قاتل اللّه بنی السّعلاة عمرو بن یربوع شرار النّات النّات مقلوب از (النّاس) و آن از جمله موارد ضرورت شعری قبیح است (الحیوان، ج 6، پاورقی ص 161).- م. و در ص 196 همان کتاب آمده است: (برخی از اعراب مدّعیند که دیوان بر ایشان ظاهر می شوند و با ایشان سخن می گویند و ازدواج می کنند ...) و ابو زید درباره ایشان (بنی السّعلاة) گفته است: مردی از آن طایفه با دیوی ازدواج کرد و روزگاری را با او به سر برد، و از او فرزندی آورد؛ تا این که شبی برخی را در سرزمین دیوان مشاهده نمود پس بسوی آنها پرواز کرد. آن مرد گفت: رأی برقا فاوضع فوق بکر فلابک ما أسال و ما أغاما و به عقیده عرب، بنو السّعلاة، از نسل بنی عمرو بن یربوع، و بلقیس ملکه سرزمین سبأ، از این زاد و ولد مشترک، و از این مخلوق مرکّبند.
3- - در الحیوان، ج 1، ص 139 نقل شده: (و گفته می شود که خران وحشی و بویژه خران اخدری) عمرشان طولانی ترین عمر خران وحشی است، و آن خران اخدری از نسل (اخدر) اسب (اردشیر بن بابک) اند، و آن اسب وحشی شد، و دسته هایی از خران وحشی را تحت حمایت خود قرار داد، و در میان آنها جفت گیری کرد، پس فرزندانش از آن خران، درشت تر و نیکوتر از دیگر خران وحشی اند.)
4- - او اردشیر پسر بابک پادشاه ایران است.

ص: 74

وحشی شد، و دسته هایی از خران وحشی را تحت حمایت خود قرار داد، و در میان آنها جفت گیری کرد، و نیز برای آمیزش غولان (در امر تناسل با حیوانات) به زرّافه، استدلال می کنند، و زرّافه حیوانی بینابین شتر ماده و کفتار و گاو وحشی است، و اسم آن (اشتر گاو پلنگ (1)) است؛ زیرا کفتار در سرزمین حبشه بر شتر ماده بر می جهد (2)، پس فرزندی می آورد که آفرینش آن میان شتر و کفتار است. پس اگر نر باشد با گاو در می آمیزد، و آن را به (زرّافه) باردار می سازد، و از آن روی زرّافه نامیده شد که آن حیوان مجموعه ای (از چند حیوان) است، هر چند یک حیوان بیش نیست.

شاعر گفته است: از بحر بسیط

48 قوم إذا الشّرّ أبدی ناجذیه لهم طاروا الیه زرافات و وحدانا

(3) و سگها در سرزمین سلوق (4) بر گرگها برمی جهند، و سگهای معروف به سگهای سلوقی را به بار می آورند؛ و این گونه آمیزش از این نوع (غولها) امری محال است، زیرا جنس آن مباین (جنس حیوانات اهلی) است، و حیوان وحشی از حیوان اهلی گریزان است (5).د.


1- - معنای اشتر (به عربی) بعیر، و گاو (بقره) و پلنگ (ضبع) است. (الحیوان، ج 1، ص 142) پلنگ در عربی به معنای (نمر) و ضبع به معنای کفتار و آن درنده ای شبیه به پلنگ کوچک است. رک: منتهی الارب، حرف (ض)، و فرهنگ معین حرف (ک).- م.
2- - گفتار جاحظ در الحیوان، ج 1، ص 143 ملاحظه شود.
3- - آن بیت از قریط بن انیف، یکی از شاعران بلعنبر است، و آن بیت به ابو الغول الطّهوی (نیز) منسوب می باشد، و آن بیت، از قصیده ای است که مطلع آن چنین است: لو کنت من مازن لم تستبح إبلی بنو اللّقیطة من ذهل بن شیبانا (الحماسة، ج 1، ص 27 ملاحظه شود)
4- - سلوق نام سرزمینی در یمن است، و سگهای سلوقی و نیز زره ها به آن سرزمین منسوب است (معجم البلدان).
5- - الحیوان، ج 2، ص 183 ملاحظه شود.

ص: 75

و امّا گفتار قعقاع بن محمّد بن زراره (1) درباره پسرش عوف (2): (به خدا سوگند آنچه از صفات جنّ در وی می بینم، بیشتر از صفات انسان است) (- آن گفتار) بر سبیل تمثیل، و تشبیه و مبالغه در وصف است؛ همانند آنچه در اشعار عرب از آن قبیل وارد شده است؛ ابو الجویریّة العبدی (3)، در حالی که قومی را وصف کرده، گفته است: از بحر بسیط

49 إنس إذا أمنوا، جنّ إذا فزعوا مرزّؤون بها لیل إذا حشدوا

(4) و لبید بن ربیعه (5) گفته است: از بحر کامل 50 غلب (6)

تشذّر فی الذّحول علیهم جنّ البدیّ رواسیا أقدامها

(7) و نابغه ذبیانی (8) گفته است: از بحر کامل).


1- - آن کلام را جاحظ در الحیوان، ج 3، ص 93 و ج 6، ص 236 یاد کرده است.
2- - یکی از افراد قبیله تمیم در حالی که او را مدح می کند گفته است: بحقّ امرئ سرو عتیبة خاله و انت لقعقاع و عمّک حاجب دراری نجوم کلّما انقضّ کوکب بدا کوکب ترفضّ عنه الکواکب
3- - او عیسی بن أوس بن عصیه، یکی از افراد طایفه بنی عامر بن معاویه، عبد اللّه بن مالک است، و نسب او به عبد القیس می رسد، و این ابو الجویریّه، غیر از ابو الجویریّه عنزی است (معجم الشعراء، ص 95، و الحیوان، ج 6، حاشیه ص 180).
4- - الحیوان، ج 6، ص 180.
5- - او لبید بن ربیعة بن مالک، شاعر بزرگ جاهلی- اسلامی است (الشعر و الشّعراء، ج 1، ص 195).
6- - در شرح القصائد التسع المشهورات، ج 1، ص 433 به رفع (غلب) نیز روایت شده است.- م.
7- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان او، ص 317، و شرح المعلّقات السبع ص 144 (بالذحول کانّها) (بجای فی الذّحول علیهم) ضبط شده است.
8- - او زیاد بن معاویه، یکی از شاعران طبقه اول است، ابن سلّام وی را پس از إمرؤ القیس و پیش از زهیر و اعشی شمرده است، (برای شرح حال او الشّعر و الشّعراء، ج 1، ص 92 ملاحظه شود).

ص: 76

51 سهکین من صدأ الحدید کانّهم تحت السّنوّر جنّة البقّار

(1) و حاتم (2) در حالی که سخن از اسب به میان آورده گفته است: از بحر طویل

52 علیهنّ فتیان کجنّة عبقر یهزّون بالأیدی الوشیج المقوّما

(3) و زهیر گفته است:

53 علیهنّ فتیان کجنّة عبقر جدیرون یوما ان یفیئوا و یستعلوا

(4) شرح کلمه (عبقر):

گفته شده عبقر سرزمینی است که جنّ در آن سکونت دارد، پس منسوب آن (عبقری)، مثل وصف چیزی است که به آن منسوب شده است، و از آن جهت، به هر چیز عالی (عبقری) اطلاق شده است. و در حدیث در وصف عمر است که: (فلم ار عبقریّا یفری فریّه (5)). یفری فریّه به معنای (یفعل فعله (: بجای آورد کاری را که او بجا می آورد)) است. و (عبقریّ القوم) یعنی بزرگ و سرور آنها.

و اعرابیی در حالی که سخن از مردی به میان آورده گفته است: (ظلمنی و اللّهد.


1- - در نسخه اصل و دیوان او، ص 80 چنین است، امّا در معجم البلدان (کلمه بقّار) قنّة البقار ضبط شده است.
2- - در نسخه اصل (زهیر) ضبط شده، و پهلوی آن کلمه (حاتم) ثبت شده، و آن وجه صحیح است.
3- - در الحیوان، ج 6، ص 189 ذکر شده: (آن بیت از حاتم طائی است، ولی در قصیده میمیّه مشهور وی نقل نشده است (دیوان حاتم، ص 79)، و آن در مختارات ابن الشّجری، ص 13 یاد شده، و در آن کتاب (بجای الوشیج المقوّما) و شیجا مقوّما ضبط شده است.
4- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان، ص 103 و در لسان العرب ریشه (عبقر) چنین است: بخیل علیها جنّة عبقریّة جدیرون یوما ان ینالوا و یستعلوا
5- - النّهایة فی غریب الحدیث، تألیف ابن الاثیر، ج 3، ص 173 و 442 و لسان العرب ریشه (عبقر) ملاحظه شود.

ص: 77

ظلما عبقریّا) مقصود وی از (ظلما عبقریّا) این است که کار ستم را در حقّ من به شگفتی کشانید. و گفته می شود: عبقر سرزمینی است که در آن جامه های برد (جامه های راهراه) درست می شود، و از آن رو، کار تزیین لباس به آن سرزمین منسوب شده است. شاعر گفته است: از بحر بسیط

54 حتّی کانّ ریاض القفّ ألبسها من وشی عبقر تجلیل و تنجید

(1)، و از این جهت است که به فرشها وصف عبقری اطلاق شده و به آن دیار منسوب می شود. (2) و چنان که هر امر شگفتی را به این نوع موجود (جنّ) نسبت داده اند، و به آن در هر امر عجیبی مثل زده اند، همچنان شاعران سترک در اشعارشان اظهار کرده اند که ایشان را شیاطینی است که از زبان آنها سخن می گویند، و به آن معنی، به نغزگویی اشارت نموده اند. و به وصف شعر توجّه کرده اند؛ مانند گفتار فرزدق که قصیده ای را وصف نموده است: از بحر بسیط

55 کانّها الذهب العقیان حبّرها لسان أشعر خلق اللّه شیطانا

(3) و ابو النّجم (4) گفته است: از بحر رجز

56 إنّی و کلّ شاعر من البشر شیطانه أنثی و شیطانی ذکر

(5) و ابن میّاده (6) گفته است: از بحر طویلعر


1- - آن بیت از ذو الرّمّه است (دیوان او، ص 136) و لسان العرب ریشه (عبقر)
2- - در لسان العرب، ریشه (عبقر) آمده است: (فرّاء گفته: عبقری، فرشهای ضخیم است، مفرد آن عبقریّه می باشد. و عبقری به معنای ابریشم است. و از آن معنی است حدیث عمر: انّه کان یسجد علی عبقریّ. و گفته شده: عبقریّ به معنای ابریشم است، و گفته شده، به معنای فرشهای نگارین است) و النّهایة، ج 3، ص 173 ملاحظه شود.
3- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان او، ج 3، ص 335 مصراع دوم (بجای وجه فوق) (اشعر اهل الارض شیطانا) ضبط شده است.
4- - او مفضّل بن قدامه از طایفه عجل است. (الشّعر و الشّعراء، ج 2، ص 502)
5- - الشّعر و الشّعراء، ج 2، ص 502 ملاحظه شود.
6- - او الرّمّاح بن یزید، و میّاده نام مادر اوست، بر ولید بن یزید بن عبد الملک وارد شد، و شعر

ص: 78

57 و لمّا أتانی ما تقول محارب بعثت شیاطینی و جنّ جنونها

58 و حکت لهم ممّا أقول قصائدا تعالی بها صهب المهاری و جونها

(1) و آنگاه که وصف زنان را در حسن به شگفتی رسانند، ایشان را در زیبایی به جنّ تشبیه می کنند، و در دلربایی و دلفریبی به مطربان چنان که اخطل (2) گفته است: از بحر کامل

59 و تغوّلت لتروعنا جنّیّة و الغانیات یرینک الاهوالا

(3) و المقنّع کندی (4) گفته است: از بحر بسیط

60 و فی الظّعائن و الاهداج أحسن من حلّ العراق و حلّ الشّام و الیمنا

61 جنّیّة من نساء الإنس احسن من شمس النّهار و بدر اللیل لو قرنا

(5) و شاعر دیگری گفته است: از بحر کامل

62 جنّیّة برزت لتقتلنی مطلیّة الأقراب بالمسک

(6)ای


1- - در نسخه اصل چنین است؛ امّا در الحیوان، ج 1، ص 152، 300 و ج 6، ص 244 آن دو بیت به این عبارت است: فلمّا أتانی ما تقول محارب تغنّت شیاطینی و جنّ جنونها و حاکت لها ممّا أقول قصائدا ترامت بها صهب المهاری وجونها
2- - او غیاث بن غوث، شاعر مشهور اموی است، در سال 90 هجری در گذشت. (الشّعر و الشّعراء، ج 1، ص 393)
3- - دیوان او، ص 42 ملاحظه شود.
4- - او محمّد بن عمیر از قبیله کنده، شاعری است که در عصر اموی شهرت یافت. وی در سراسر زندگی نقاب بر چهره داشت، در سال 70 هجری وفات یافت (الشّعر و الشعراء، ج 2، ص 625) و (الاغانی، ج 17، ص 60).
5- - الشّعر و الشّعراء، ج 2، ص 625 ملاحظه شود، و آن دو بیت، ضمن پنج بیت است.
6- - در نسخه اصل چنین است، ولی در دیوان عبد اللّه بن قیس الرّقیّات، ص 141، (بجای

ص: 79

و شاعر دیگری در مقام وصفی جز این وصف نیکو گفته است: از بحر طویل

63 فدقّت و جلّت و اسبکرّت و أکملت فلوجنّ إنسان من الحسن جنّت

(1) و نزدیک به آن معنی است، گفتار شاعر دیگر: از بحر خفیف

64 إنّ شرخ الشّباب و الشّعر الأس ود ما لم یعاص کان جنونا

- و نیز گفتار شاعر دیگر: از بحر بسیط

65 قالت عهدتک مجنونا فقلت لها: إنّ الشّباب جنون برؤه الکبر

(2) و گفته اند: (جنّ الشّباب) چنان که گفته اند: (شرخ الشّباب) (: عنفوان جوانی).

محمّد بن علی بن المهتدی از قول محمّد بن المأمون، از قول محمد بن القاسم بن احمد بن یحیی، از قول سلمه، از قول فرّاء، برای ما نقل کرد؛ که گفت:

(گفته می شود: کان هذا فی عهباء (3) شبابه : این امر در عنفوان جوانیش بود )- و جز فرّاء، (عهباء) را با الف مقصوره (عهبا) می خواند، و (عهباء شبابه) به معنای (عنفوان شبابه) و (شرخ شبابه) و (ریّق شبابه) و (جنّ شبابه) و (غلواء شبابه) و (ریّ شبابه) (: آغاز جوانی او)) است- وی (فرّاء) این شعر را قرائت کرد: از بحر طویل).


1- - آن بیت از الشّنفری الأزدی است (المفضّلیّات، ص 109 و الحیوان، ج 3، ص 108، و ج 6، ص 244، و لسان العرب ریشه (جنن) ملاحظه شود.
2- - آن بیت از (ابن ابی فنن) است (عیون الاخبار، ج 2، ص 320) او احمد بن ابی فنن است و در روزگار الواثق از حاکمان عباسی می زیسته و در (الاغانی) ج 23 ص 521 ابیاتی از وی درباره سلیمان بن وهب و احمد بن الخصیب نقل شده است.- م.
3- - لسان العرب ریشه (عهب).

ص: 80

66 أجنّ الصبا ام طائر البین شفّنی بذات الصفا تنعابه و محاجله

و نیز از تشبیهات ایشان (عرب) در این باب است گفتار شاعر رجزسرا: از بحر رجز

الف : فقلت و اللّه لترحلنّا قلائصا تحسبهنّ جنّا

(1) ب: و گفتار قطامی (2): از بحر بسیط

68 یتبعن سامیة العینین تحسبها مجنونة او تری ما لا تری الإبل

(3) ج: و گفتار خطفی (4): از بحر رجز

69 یرفعن باللّیل إذا ما أسدفا أعناق جنّان و هاما رجّفا

و عنقا بعد الکلال خیطفا (5) وی با سرودن آن شعر (خطفی) نامیده شد.

و عمر بن عبد العزیز (6) مردم را از سوار کردن کودکان بر پشت اسبان در روز مسابقه اسب دوانی منع کرد و گفت: (کودکان خود را بر پشت آن جنّان (7) سوار مکنید (8)). همه آن تعبیرات در کلام عرب بر سبیل مبالغه در وصف و نادره گویی).


1- - جاحظ آن را در الحیوان، ج 6، ص 108 یاد کرده و از سراینده اش سخن به میان نیاورده است.
2- - او عمیر بن شییم است. وی معاصر ولیدبن عبد الملک بوده، و بنابر برترین روایات به سال 101 هجری وفات یافت. (الشعر و الشّعراء، ج 2، ص 609، و مقدّمه دیوان او)
3- - دیوان او، ص 23 ملاحظه شود.
4- - خطفی لقب عوف، جدّ جریر است.
5- - لسان العرب، ریشه (خطف، سدف، جنّ).
6- - وی در سال 101 هجری وفات یافت.
7- - (جنّان) جمع (جانّ) و آن نوعی مار بی آزار است. و همچنین به معنای جنّ (و در عبارت فوق معنای دوم مراد است) رک: منتهی الأرب- م.
8- - نص کلام منقول از عمر بن عبد العزیز در الحیوان، ج 6، ص 179 چنین است: (و کان عمر بن عبد العزیز اوّل من نهی النّاس عن حمل الصبیان علی ظهور الخیل یوم الحلبة، و قال: تحملون الصبیان علی الجنّان).

ص: 81

وارد شده است. و همگان می پندارند که شیطانها آفرینش خویش را دگرگون می سازند، و شکلهایشان را تغییر می دهند، و آن سخنی بیهوده و عاری از حقیقت است، و همانا آنها با جادویی و تردستی شان چنان به نظرها می آورند. و در ایشان حالات خشونت، و بازیگری، و سرخوشی، و وقت گذرانی وجود دارد، و لطافتشان بیشتر و آسیبشان کمتر و بدنهایشان سبکتر و ذهنهایشان تیزتر و شناختشان فزونتر و موشکافترند، و ایشان- چنانکه قرآن بیان داشته- می توانند در هوا حرکت کنند، و بر آسمان بالا روند. و گروهی از قوم عرب، هرگاه در بیابانی می افتادند، و به دره های وحشتناک فرود می آمدند، و از این که مارهای (جانّ) ایشان را به بازی بگیرند، می ترسیدند، یکی از ایشان بر می خاست و می گفت: (ما به رئیس این دره پناهنده ایم) و در نتیجه تا زمانی که در آن مکان اقامت می کردند، کسی آزارشان نمی رساند.

و از عمیر بن ضبیعه حکایت شده که گفت: (در هنگامی که با ابن ظبیان در بیابانی حرکت می کردم؛ پیره زنی با کودکی که می گریست بر ما آشکار شد، کودک گفت: (من به راه مانده ام، کاشکی مرا با خود می بردید) عمیر گفت: (ای کاش او را بر پشت سر خود سوار می کردی) پس او را پشت سر خود سوار کرد، ساعتی درنگ کرد، و در روی عمیر نگریست، و دمی برآورد، پس از دهانش آتشی بیرون شد، عمیر تازیانه را برای او به دست گرفت، پس گریه کرد، و عمیر از او دست برداشت، سپس آن کار را چندین بار تکرار کرد، تا این که با شمشیر بر وی هجوم آورد، چون او را جدّی دید، پرید و گفت: (قاتلک اللّه) (: خدایت بکشد) چه سختدلی!).

اصمعی گفت: (کارگزار عمان به عمر بن عبد العزیز نوشت: (ما زنی جادوگر را آوردیم و در آبش افکندیم، پس بر روی آب شناور شد) عمر بن عبد العزیز جواب فرستاد: (شناور بودنش ما را کفایت نمی کند اگر دلیلی اقامه شد، که خوب، و اگر نه

ص: 82

رهایش کن).

و ابوزید (1) از برخی اعراب روایت کرده که گفت: (چه بسا گاهی بر جمعی بسیار وارد شدیم، و خیمه ها و قبه ها و جمعیّتی را دیدیم، آنگاه در همان لحظه آنها را دیگر نیافتیم).

و سمیر بن (2) الحارث (3) گفته است: از بحر وافر

70 و نار قد حضأت بعید وهن بدار لا ارید بها مقاما

71 سوی تحلیل راحلة و عین أکالیها مخافة ان یناما

72 أتوا ناری فقلت منون انتم فقالوا الجنّ، قلت: عموا ظلاما

73 فقمت إلی الطّعام فقال منهم زعیم: نحسد الإنس الطّعاما

(4) و روایت شده که عرب، در روزگار جاهلیّت از درون بتها همهمه ای می شنیدند، و چون خالد بت عزّی را ویران ساخت، آن بت شراره ای بسوی او رها ساخت، و برخی آن کار را از تردستیهای خدمتگزاران بت، بمنظور حفظ منافع خود، دانسته اند، و ممکن است آن کار از بازیگریهای پریان باشد.

(بیان) گفتار خدای- تعالی-: وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِینَ (5) یعنی یارانش (یاران آن کسی که شیاطینش به سقوط کشانیده و یا هوای نفس را نزد او جلوه داده اند) او را فرا می خوانند، و به او می گویند: (ما به سر فرود آوردن در مقابل پروردگار جهانیان مأمور شدیم) و عرب می گوید: (أمرتک ان تفعل (: تو را به انجام1.


1- - او سعید بن اوس بن ثابت الانصاری، یکی از پیشوایان ادب و لغت و از اهل بصره است. سال 215 ه. در گذشت. (نزهة الالبّاء، ص 85)
2- - او سمیر یا شمیر بن الحارث الضبّیّ است. (خزانة الادب، ج 3، ص 3)
3- - و گفته شده آن ابیات از جذع بن سنان الغسّانی است. (جامع الشواهد، الالف بعد التاء) و بیت 72 در البهجة المرضیّة معروف به سیوطی، باب الحکایة، ج 2، ص 692 نقل شده است.- م.
4- - آن ابیات در الحیوان، ج 1، ص 186 ملاحظه شود.
5- - سورة الانعام (6) آیه 71.

ص: 83

کار فرمان دادم)) باء (در آن مثال) برای معنای الصاق (1) است، و معنی چنین است (وقع (2) الأمر بهذا الفعل (: به این کار امر تعلّق گرفت)) و کسی که می گوید (امرتک ان تفعل) بنابراین است که (باء) حذف شده باشد، و کسی که می گوید: (أمرتک لتفعل)، با آوردن لام، خبر از علتی داده که به سبب آن، امر واقع شده است (بنابراین) معنای آیه چنین است: ما برای اسلام و بر پاداشتن نماز مأمور شده ایم.م.


1- - حرف (باء) از حروف جارّه، معانی بسیار دارد؛ از جمله آنها (الصاق) است، و آن عبارت از الصاق چیزی است به چیزی. مانند: أمسکت بزید، به داء، و مررت بزید. سیبویه همه معانی باء را به این معنی باز می گرداند. رک: مغنی اللّبیب ص 137.- م.
2- - در متن کتاب (و مع) ضبط شده که آن تحریف از (وقع) می باشد.- م.

ص: 84

تشبیه در سوره اعراف

(بیان) گفتار خدای- عزّ و جلّ: وَ هُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ حَتَّی إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالًا سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَیِّتٍ فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ کَذلِکَ نُخْرِجُ الْمَوْتی لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (1).

(نشرا) به حالت مثقّل (به ضمّه حرف اول و دوم) و (نشرا) (به ضمّه حرف اوّل) و سکون شین، قراءت شده است. و از حمزه (2) و کسائی (3) (یرسل الریاح نشرا) به فتحه نون (و سکون شین) روایت شده است، و (نشر (: باز کردن)) خلاف معنای طیّ (: پیچیدن) است؛ مانند: (نشر الثّوب بعد طیّه (: گشودن جامه پس از پیچیدن آن)). و چون بادها (نخست) مانند چیز در پیچیده شده، در ادراک نیامده، و آنگاه در کرانه ها پدید آمده قابل درک می شود؛ بنابراین در ادراک، همانند جامه ای است که پس از پیچیده شدن باز شود؛ و از این رو لفظ (نشر) برای وزش باد استعاره آورده شد.).


1- - سورة الاعراف (7) آیه 57.
2- - حمزه سال 156- بنابر قول صحیح- وفات یافت، تولّدش سال 80 ه است. وی پس از عاصم و اعمش در کوفه امام مردم در قراءت است، او مردی مورد اعتماد و بزرگ و حجّت بوده است. (النّشر فی القراءات العشر، ج 1، ص 166 ملاحظه شود)
3- - او علی بن حمزه ابو الحسن الکسائی یکی از قاریان هفتگانه معروف است بنابر مشهورترین اقوال سال 189 ه وفات یافت (نزهة الالبّاء ص 42، و النّشر، ج 1، ص 172، و بغیة الوعاة، ج 2، ص 162).

ص: 85

و انشر اللّه الموتی فنشروا یعنی خدا مردگان را زنده کرد، پس زنده شدند (1). اعشی در حالی که از زنی سخن به میان آورده، گفته است: از بحر سریع

74 لو اسندت میتا الی نحرها عاش و لم یحمل إلی قابر

75 حتّی یقول النّاس ممّا رأوا یا عجبا للمیّت النّاشر

(2) و گفتار خدای- تعالی- فَانْظُرْ إِلی آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ کَیْفَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ ذلِکَ لَمُحْیِ الْمَوْتی وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ (3) در این جا (در این آیه) رحمت به معنای باران است، و به همان معنی است در گفتار خدای- تعالی-: إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ (4).

و محمّد بن القاسم الانباری (5) از قول احمد بن یحیی (6) از اشعار جمیل بن معمر (7) (این دو بیت را) قراءت کرد: از بحر طویل

76 هواک لقلبی یا بثینة کالّذی أقام فأحیا المیت و هود فین

77 و لیس بذی فقر الی ذا و إنّ ذا لصبّ بهذا فی الحیاة ضنین

(8)م.


1- - در معانی القرآن، ج 1، ص 381 وارد شده است: و گفتار خدا: (و هو الّذی یرسل الریاح نشرا) و نشر نوعی از بادهاست که پاکیزه است و ابرها را به وجود می آورد، و یاران عبد اللّه و جز ایشان چنان (نشرا) قراءت کرده اند، و دیگران (بشرا) به معنای (بشیرة (: بشارت دهنده)) قراءت کرده اند.
2- - در دیوان اعشی، ص 139 (بجای لم یحمل الی قابر) لم ینقل الی قابر، وارد شده است.
3- - سورة الرّوم (30) آیه 50.
4- - سورة الاعراف (7) آیه 56.
5- - او محمّد بن القاسم ابوبکر بن الانباری النحوی است، سال 327 ه، و بنابر قولی سال 328 ه وفات یافته است. (بغیة الوعاة، ج 1، ص 212)
6- - او ثعلب نحوی معروف است، سال 291 ه وفات یافت. (نزهة الالبّاء، ص 157، و بغیة الوعاة، ج 1، ص 296)
7- - او جمیل بن عبد اللّه بن معمر یکی از عشق پیشگان و شاعران معروف عرب است. (شرح حال وی در الشّعر و الشعراء، ج 1، ص 346 ملاحظه شود)
8- - در دیوان او، از آن دو بیت آگاه نشدم.

ص: 86

عشاری از قول عمر بن شاهین، و او از قول احمد بن عیسی، و او از قول هاشم، و او از قول یعلی، و او از قول ابن جراد نقل کرده که گفت: (پیامبر وقتی دعای باران می خواند می گفت: (اللّهم اسقنا غیثا مغیثا هنیّا مریّا توسّع به لعبادک تغزر به الضّرع و تحیی به الزّرع (1)) و از جمله شعرهایی که شاعران به آن، برکت آثار باران را در زمین وصف کرده اند، گفتار یکی از بنی سعد است: از بحر طویل

78 و خیفاء ألقی اللّیث فیها ذراعه فسرّت و ساءت کلّ ماش و مصرم

79 تمشّی بها الدرماء تسحب قصبها کأن بطن حبلی ذات أونین متئم

(2) مقصود شاعر از (ماشی)، دامدار است، و مقصود وی از (مصرم) فاقد دام است. و (الدرماء)، خرگوش، و اونان دو لنگه بار است.

و شاعر دیگری در وصف چوپانی گفته است: از بحر بسیط

80 رعی ترائک فی أکناف ذی أمر زهر الحواشی فلاماء و لا حطب

81 إذا استثار کنوفا خلت ما برکت علیه یندف فی حافاته العطبا

(3) (ترائک) جمع (تریکه) است، و مقصود از آن، چیزی است که باران بجای گذاشته است (4). و مقصود شاعر از (زهر الحواشی) شکوفه هاست و گفتار او (لا ماء و لا حطب) به این معنی است که آن زمین سرسبز و با رطوبت است، و در آنم.


1- - در النّهایه، ج 4، ص 312 تحت عنوان (فی حدیث الاستسقاء) وارد شده است: (إسقنا غیثا مریئا مریعا).
2- - آن دو بیت از ذی الرّمّه، و در بخش اشعار منسوب به او منقول است. (دیوان او، ص 674 و لسان العرب، ریشه (اون)).
3- - آن بیت (بیت اخیر) را ابن منظور در لسان العرب، ریشه (کنف) نقل کرده است.
4- - در لسان العرب ریشه (ترک) آمده است: تریکه بوستانی است که مردم آن را به حال خود رها کرده و مواظبتش نمی کنند، و گفته شده: چراگاهی است در کوه یا بیابان که دامها آن را خورده اند، و بقایایی از آن اطراف خارها و لابلای سنگها بجا مانده است.- م.

ص: 87

چوب و هیزم خشکیده نیست، و آن مانند گفتار شاعر دیگر است: از بحر رجز 82 یأتیک قابس اهلها لم یقبس و (کنوف) شتر ماده ای است که در کنار شتران می خوابد، آن شاعر می گوید:

(آن شتر، شیر فراوان دارد به گونه ای که در آن هنگام که در خوابگاه است، شیر از سر پستانهایش سرازیر می شود، و آن خبر را دلیل بر خوبی چراگاهش گرفته است، و اهل فنّ بدیع آن صنعت را (تتبیع (1)) نامند، و آن، عبارت از این است که شاعر در مقام بیان معنایی باشد، و لفظ خود آن معنی را نمی آورد، بلکه لفظ تابع آن را می آورد، و تابع وقتی بر معنای خود دلالت کرد، پرده از معنای متبوع بر می دارد. و از آن قبیل است گفتار امرؤ القیس: از بحر طویل

83 و تضحی فتیت المسک فوق فراشها نؤوم الضّحی لم تنتطق عن تفضّل

(2) شاعر خواسته است بیان کند که آن زن در ناز و نعمت است و او را کسی هست که عهده دار کارهایش باشد؛ وی در مقام بیان آن معنی، لفظ تابع آن را آورده، و لفظ ویژه اش را نیاورده است، چنان که این شاعر (در این مقام) ناقه را به پر شیری وصف کرده، و با آن وصف، سرسبزی و خیر و برکت و مرغوبیّت چراگاه را وصف کرده است، طائی (3)، در حالی که از ابر و اثر ستوده آن در زمین یاد کرده، گفته است: از بحر طویل).


1- - این باب را قدامه از شعبه های ائتلاف لفظ با معنی قرار داده، و آن را ارداف نامیده است. (نقد الشّعر، ص 178، و العمدة، ج 1، ص 313، و کتاب، الصناعتین، ص 35، و تحریر التحبیر، ص 207، و خزانة ابن حجة الحموی، ص 376 ملاحظه شود.
2- - آن بیت از بیتهای قصیده معلّقه اوست. (دیوان او، ص 17، و شرح المعلّقات السّبع، ص 25)
3- - او حبیب بن اوس شاعر ادیب است، در جاسم از آبادیهای حوران در سوریه به دنیا آمد، و سال 231 ه در موصل وفات یافت (نزهة الالباء، ص 107).

ص: 88

84 إذا ما ارتدی بالبرق لم یزل الثّری له تبعا او یرتدی الرّوض بالبقل

85 سحابا إذا ألقت علی خلفه الصبا یدا قالت الدنیا: أتی قاتل المحل

86 تری الأرض تهتزّ ارتیاحا لوقعه کما ارتاحت البکر الهدی الی البعل

87 إذا انتشرت أعلامه حوله انطوت بطون الثّری منه وشیکا علی حمل

و از نظائر آن آیه است، گفتار خدای- عزّ و جلّ-: وَ الَّذِی نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَنْشَرْنا بِهِ بَلْدَةً مَیْتاً کَذلِکَ تُخْرَجُونَ (1).

پس وجه تشبیه میان بیرون آوردن مردگان (زنده شدن آنها) و رویانیدن گیاه آن است که، مرتبت آن دو کار یکسان است، پس آن که بر یکی از آن دو کار توانا باشد، به حکم عقل بر آن دیگر تواناست. و خدای- تعالی- با آن تشبیه بر منکران موضوع برانگیختن مردگان، دلیل برپا داشته؛ چنان که با تشبیه به آفرینش نخستین، دلیل آورده است: کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ (2).

و بتحقیق خبر انکار ایشان حشر را همراه با دلیل بر ردّشان در گفتار خدای- تعالی-: فَسَیَقُولُونَ مَنْ یُعِیدُنا قُلِ الَّذِی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ (3)، وارد شده است.

تشبیه دیگری در این سوره گفتار خدای- عزّ و جلّ- است: وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها، فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوِینَ* وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ (4).

(نبأ) به معنای خبر از امری عظیم است، و به این گونه خبر، (نبأ) گفته می شود، و از آن وجه است وصف پیامبر (ص) به نبوّت و نبّأه اللّه، یعنی او را پیامبر قرار داد.6.


1- - سورة الزّخرف (43) آیه 11.
2- - سورة الاعراف (7) آیه 29.
3- - سورة الاسراء (17) آیه 51.
4- - سورة الاعراف (7) آیه 175، 176.

ص: 89

و معنای کلام خدا: (فَانْسَلَخَ مِنْها)، خرج و انفصل (: خارج شد و جدا گشت) است، و از آن معنی است گفتار خدای- تعالی-: وَ آیَةٌ لَهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ (1).

و معنای گفتار خدا: (فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ) این است که شیطان با جلوه دادن آن گمراهی، در پی او افتاد، تا به آن متمایل گشت، و به آن چنگ زد، و گفته شده:

(اتبعه الشیطان) به این معنی است که شیطان کافرانی از جنس انس را بدنبالش انداخت، و ایشان وی را بر کفر همراهی کردند. و این آیه دالّ بر تحریم پیروی کسی است که از ارتداد وی ایمنی نیست.

و (غاوی) یعنی نومید از رحمت خدا، و مصدر (غیّ) به معنای جهل و گمراهی است، خدای- تعالی- گفته است: وَ عَصی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوی (2). آنگاه درباره کسی که از دست یافتن به چیزی نومید شده (قد غوی) (: بتحقیق ناامید شده است)) اطلاق شده است. و بر این معنی است، گفتار مرقّش (3): از بحر طویل

88 فمن یلق خیرا یحمد النّاس امره و من یغو لا یعدم علی الغیّ لائما

(4) و آن کس که نشانه ها به او داده شده، و از آنها جدا گردید، بلعم بن باعوراء (5) است که از قوم بنی اسرائیل بود و امیّة بن ابی الصلت ثقفی (6) گفتهاو


1- - سوره یس (36) آیه 37.
2- - سورة طه (20) آیه 121.
3- - او مرقّش اصغر از طایفه بنی سعد و یکی از عشق پیشگان عرب است (الشّعر و الشعراء، ج 1، ص 142 ملاحظه شود).
4- - در نسخه اصل چنین است، امّا در الشعر و الشّعراء، ج 1، ص 143 (و من یلق خیرا) وارد شده است. قطامی آن معنی را از مرقّش اقتباس کرده و گفته است: و النّاس من یلق خیرا قائلون له ما یشتهی و لامّ المخطئ الهبل
5- - او دانشمندی از دانشمندان بنی اسرائیل بوده، و گفته شده از طایفه کنعانیان بوده و علم برخی از کتابهای الهی به او داده شده بوده است (الکشاف، ج 2، ص 139 ملاحظه شود).
6- - وی برخی کتابهای گذشته خدای- عزّ و جلّ- را خواند، و به پرستش بتها متمایل شد. او

ص: 90

است: (خدا آیاتش را با عنایتی که در حقّ وی داشت به او داد تا آنها را یاد گرفت، و عالم شد، و خدا داستانش را بیان کرد، تا مردم را از مثل حال وی بیم دهد.) و حسن بصری (1) گفته است: (مقصود از آیات خدا، دین خداست).

(بیان) گفتار خدا: (وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها) یعنی (اگر می خواستیم) میان او و کفر مانع می شدیم، تا در نتیجه با آن آیات سزاوار رفعت شود و لیکن وی به دنیا دل خوش داشت، و هوسش را پیروی نمود، و اصل معنای (اخلاد) پیوستگی و دوام است؛ زهیر بن ابی سلمی گفته است: از بحر کامل

89 لمن الدیار غشیتها بالفدفد کالوحی فی حجر المسیل المخلد

(2) و (لهث) تنفّس تندی است که از شدّت خستگی بر انسان عارض می شود، و آن حالت در سگها امری طبیعی است، و آن معنی برای کسی که کاری بر او گران آمده، یا اندوهی بر او هجوم آورده، یا ناملایمی به او رسیده استعارت آورده می شود، چنان که أزدی در حالی که مردی را مدح می کند گفته است: از بحر طویل

90 لنعم فتی الجلّی و مستنبط النّدی و ملجأ محروب و منزع لاهث

91 عیاذ بن عمرو بن الحلیس بن جابر ب ن زید بن منظور بن زید بن وارث

و معنای تشبیه در آن آیه، این است که شخص کافر تارک آیات خدا و رویگردان از آنها که هیچ چیز اصلاحش نمی کند، همانند سگ است در نفس نفس زدنش؛ که اگر به هر وسیله ای چاره جویی کنی، آن کار را رها نمی کند، و از آن دست8.


1- - او حسن بن یسار بصری یکی از دانشمندان فقیه زاهد است، در مدینه به دنیا آمد و سال 110 ه در بصره وفات یافت. (حلیة الاولیاء، ج 2، ص 131).
2- - شرح دیوان زهیر، ص 268.

ص: 91

بر نمی دارد، و به آن سبب است که (در مداومت سگ بر آن عمل) دو کار متضادّ را (بعنوان شرط) یاد کرده است، و تقدیر آیه چنین است: (کمثل الکلب لاهثا (: داستان وی مانند داستان سگ است که نفس نفس می زند)).

و گفته می شود: (لهث یلهث) (: زبان از دهان بیرون آورد و زبان از دهان بیرون می آورد) لاهث، لهثان، و لهاث (: زبان از دهان بیرون آورنده).

یکی از شاعران، سگ جنگجو را وصف کرده و حالت (لهث) آن را با تشبیهی که در آن نو پردازی کرده، بیان داشته است، آن شاعر- که شعر وی را یکی از بزرگان برای من قراءت کرد- گفته است: از بحر متقارب

92 جری ء علی النّاس مستأسد مدلّ علی کلّ قرن بطل

93 و یرفع فی سطوات المصا ل له ذنبا مثل قرن الوعل

94 ذلوق اللّسان کما زال عن ذباب من السّیف عافی الحلل

و امیر ابو محمّد الحسن بن عیسی بن المقتدر- رضوان اللّه علیه- از قول ابو الفرج اصفهانی (1)، از قول جحظه (2) نقل کرد که گفت: عبید اللّه بن عبد اللّه بن طاهر (3) نقل کرد و گفت: چون برادرم طاهر، علیّ بن الجهم (4) را از زندان آزاد کرد، مدّتی با وی در شادیاخ (5) اقامت گزید، و روزی آهنگ شکار کردند، و با مرغزاری پر از پرنده و حیوانات وحشی مصادف شدند، و فصل ظهور زعفران بود، پس علی بنن)


1- - او صاحب کتاب الاغانی است، و سال 356 ه، وفات یافت.
2- - او احمد بن جعفر برمکی است، و سال 324 ه، و بنابر قولی سال 326 ه وفات یافت. (معجم الادباء، ج 1، ص 383)
3- - او عبید اللّه بن عبد اللّه بن طاهر مکنّی به ابو احمد است. وی در ادب و فنون ادبی و روایت و انشاء شعر مقامی دارد (الاغانی، ج 9، ص 40 چاپ دار الکتب ملاحظه شود).
4- - او ابو الحسن علی بن الجهم شاعر عصر عبّاسی متوفّی به سال 249 ه است (الاغانی، ج 10، ص 203 ملاحظه شود).
5- - شادیاخ آبادیی از آبادیهای بلخ است، و نیز از حومه نیشابور است، و در روزگار قدیم بوستانی از آن عبد اللّه بن طاهر بن الحسین و چسبیده به شهر نیشابور بوده است. (معجم البلدان)

ص: 92

الجهم (1) سرود: از بحر طویل

95 و طئنا ریاض الزّعفران و أمسکت علینا البزاة البیض حمر التّدارج

96 و لم تحمها الادغال منّا و إنّما أبحنا حماها بالکلاب النّوابح

97 و من دالعات ألسنا فکانّها لحیّ شیوخ خاضبین کواسج

(2) و اصل در این وصف (یا تشبیهی) که میان این دو شاعر دست بدست شده، آن معنایی است که عبدة بن الطبیب (3) در وصف گاو نر با این گفتار بیان کرده است: از بحر بسیط 98 لسانه عن یسار الشّدق معدول (4) تشبیه دیگری در این سوره گفتار خدای- عزّ و جلّ- است: أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ (5).

خدا ایشان (آن بسیاری از جنّ و انس) را به این معنی وصف نموده که با چشمهایشان نمی بینند، و با دلهایشان تعقّل نمی کنند، پس ایشان را در فرو گذاشتن حقّ، و روگردانیدن از آن بمنزله کسی که نمی شنود و تعقّل نمی کند قرار داده است.

شاعر گفته است:

99 اصمّ عمّا ساءه سمیع و شاعر دیگری گفته است: از بحر رمل9.


1- - آن خبر در الاغانی، ج 10، ص 227 ملاحظه شود.
2- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان، ص 121 و در الاغانی (لحیّ رجال) ضبط شده است.
3- - در حاشیه نسخه خطی آمده است که: (او شاعری نادره گوی و از طایفه عبشمس است، وی شاعری نغزسرا و نه بسیارگوی است روزگار اسلام را درک کرد، و مسلمان شد. (الشّعر و الشعراء، ج 2، ص 612 و الاغانی، چاپ بیروت، ج 18، ص 378)
4- - در المفضّلیّات، ص 140 تمام آن بیت چنین است: مستقبل الریح یهفو و هو متبرک لسانه عن شمال الشّدق معدول
5- - سورة الاعراف (7) آیه 179.

ص: 93

100 و کلام سیّ ء قد وقرت أذنی منه و ما بی من صمم

(1) آنگاه خدا گفت: (بل هم اضلّ)، و سبب گمراه تر بودن، آن است که چارپایان مواضع سود و زیان خود را می بینند، و برخی از آنچه را می بینند ملازمت می کنند، و اینان (وصف شدگان در آن آیه) می دانند که عناد می ورزند، پس به آتش روی می آورند، و نظیر این آیه است گفتار خدا در سوره دیگر: أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلًا (2). و معنی این است که ای محمّد، ایشان آنچه را تو می گویی همچون کسی که خواستار فهم است، نمی شنوند؛ بلکه چون چارپایان می شنوند.

و از نظائر آن آیه است، گفتار خدای- تعالی-: مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِما لا یَسْمَعُ إِلَّا دُعاءً وَ نِداءً، صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ (3).

و همانا از آن جهت به شخص بینایی که بیناییش را به کار نمی اندازد کور اطلاق می شود که وی بمنزله کسی است که نمی بیند، و چنان که به شخص شنوایی که توجّه نمی کند، کر گفته می شود. و از آن قبیل است گفتار خدای- تعالی-: إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتی وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ (4)، و چنان که خدای- عزّ اسمه- گفته است: أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها (5). خدا کلمه (مثل) را به (الّذین کفروا) اضافه نمود، و آنگاه آن مثل را به بانگ زننده (بر گوسفند) تشبیه کرد و نه بر گوسفند؛ زیرا معنی چنین است که داستان کافران در مورد پندی که به ایشان داده می شود مانند داستان چارپایی است که از کلمات آن کسی که بر آن بانگ می زند جز صدا چیزی نمی فهمد، پس تقدیر4.


1- - آن بیت از مثقّب عبدی است (المفضّلیّات، ص 294) و در بالای نسخه اصل (عنه اذنای) ضبط شده است.
2- - سورة الفرقان (25) آیه 44.
3- - سورة البقره (2) آیه 171.
4- - سورة النمل (27) آیه 80.
5- - سورة محمّد (47) آیه 24.

ص: 94

آیه چنین است: (مثل واعظ الّذین کفروا کمثل الّذی ینعق بما لا یسمع ... (: داستان پند دهنده کافران مانند بانگ زننده بر حیوانی است که نمی شنود)) و عرب هرگاه معنای کلام، مقصودشان را برساند (برخی از اجزای معلوم کلام را) حذف می کنند چنان که خدای- تعالی- گفته است: وَ أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ (1). یعنی: (سقوا حبّ العجل (: از دوستی گوساله سیراب شده اند))، پس چون معنای کلام معلوم است، کلمه حبّ مقدّر شده است، و چنان است گفتار خدای- تعالی-: مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ (2)، مثل در آن آیه متعلّق به (نفقه) است. یعنی مثل آنچه انفاق کنندگان در راه خدا، انفاق می کنند، مثل دانه ای است که هفت خوشه می رویاند، و گفته شده معنی چنین است: (و مثل الذین کفروا فی دعائهم آلهتهم و أوثانهم و هی لا تفقه کمثل الناعق ... (: و مثل کافران در این که خدایان و بتهایشان را می خوانند و آنها نمی فهمند، مانند بانگ زننده بر حیوانی است که جز صدا را و ندا را نمی شنود)).

و تأویل کلام خدا: (ینعق) یصوّت بالغنم (: بر گوسفند بانگ می زند) است. و (مصدر) آن، نعیق و نعاق می باشد، و از آن معنی است گفتار اخطل: از بحر کامل

101 فانعق بضأنک یا جریر فانّما منّتک نفسک فی الخلاء ضلالا

(3) و عرب می گوید: (ابلد من راعی الضّأن (: کودنتر از چراننده گوسفند)) و از باب مثل گفته می شود: (احمق من راعی ضأن ثمانین (4) (: (5) نادانتر از چراننده گلهم.


1- - سورة البقره (2) آیه 93.
2- - سورة البقره (2) آیه 261.
3- - دیوان الاخطل، ص 50 ملاحظه شود.
4- - مجمع الامثال، ج 1، ص 224 ملاحظه شود.
5- - مثل فوق به این سبب زده شده که گوسفند از هر چیزی می رمد و در نتیجه چراننده آن همه وقت باید در پی جمع آوری آنها باشد. مجمع الامثال، ج 1، ص 224.- م.

ص: 95

گوسفند هشتاد رأسی)).

و اصمعی گفته است: (ذو الاصبع العدوانی (1) را چهار دختر بود، و ایشان را شوهر داد و به دیدن بزرگترین دختر رفت، پس به او گفت: (شوهرت را چگونه دیدی؟) گفت: (بهترین شوهر، خانواده اش را بزرگ می دارد و احسانش را فراموش می کند.) گفت: (دارایی شما چیست؟) گفت: (شتر، از گوشت آن می خوریم، و شیر آن را می آشامیم، و خودمان و بارهایمان را حمل و نقل می کند) گفت: (شوهری بزرگوار و ثروتی با برکت است) آنگاه به دیدن دختر دوم رفت و گفت: (شوهرت را چگونه دیدی؟) گفت: (زنش را بزرگ می دارد و موجبات محبّت و الفت را فراهم می آورد) گفت: (دارایی شما چیست؟) گفت: (گاو است، و قرین و مونس فضای خانه است، ظرفها را پر می کند، و در خانه زنانی با زنانی مأنوسند) گفت: (خوشنود گشتی و بهره مند شدی) آنگاه به دیدن دختر سومی رفت، و گفت: (شوهرت را چگونه دیدی؟) گفت: (نه بخشنده مسرف است و نه بخیل مستبدّ برأی) گفت:

(دارایی شما چیست؟) گفت: (بز) گفت: (سودمند و بی نیاز کننده است) سپس به دیدن چهارمین دختر رفت، و گفت: (شوهرت را چگونه دیدی؟) گفت: (بدترین شوهر، کسان خود (2) را احترام می کند و همسرش را خوار می دارد) گفت: (دارایی شما چیست؟) گفت: (بدترین دارایی؛ گوسفند؛ شکم گنده اند و سیر نمی شوند، و تشنه اند و سیراب نمی گردند، و کرند و نمی شنوند، و فرمان فریب دهنده خود را پیروی می کنند) پس گفت: (مردی به پاره ای از متاعش شباهتم.


1- - او، حرثان از طایفه عدوان است، وی در روزگار جاهلیّت می زیسته، و از آن جهت ذو الاصبع نامیده شد که ماری انگشتش را گزید، وی آن انگشت را قطع کرد. (الشعر و الشعراء، ج 2، ص 597، و الاغانی، ج 3، ص 89، چاپ دار الکتب)
2- - در الکامل، ج 2، ص 495 بجای (یکرم اهله) جمله (یکرم نفسه) وارد شده و با سیاق مناسبتر به نظر می رسد و معنی چنین است: (خویشتن را بزرگ می دارد).- م.

ص: 96

یافت (1) (: قالت: شرّ مال؛ الضأن جوف لا یشبعن و هیم لا ینقعن و صمّ لا یسمعن و امر مغویتهنّ یتبعن فقال: (اشبه امرؤ بعض بزّه (2)).

و مقصود آن دختر از گفتارش (و امر مغویتهنّ) آن است که یکی از آن گوسفندان در آبی یا گلی یا چیزی شبیه به آن، فرو می افتد، و گوسفندان دیگر آن گوسفند را پیروی می کنند.

و هیم به معنای عطاش (: تشنگان) است. و برخی از مفسّران در تفسیر گفتار خدا: فَشارِبُونَ شُرْبَ الْهِیمِ (3)- در نسخه اصل و در الکامل، ج 2، ص 499 چنین است، لیکن در دیوان ذی الرّمّة، ص 588 (فانصاعت الحقب) وارد شده است.(4) گفته اند: (مقصود از (هیم) شتران تشنه می باشد)، ذو الرّمه گفته است: از بحر بسیط

102 فراحت الحقب لم تقصع صرائرها و قد نشحن فلا ریّ و لا هیم

(56)ت.


1- - در نسخه اصل و الکامل، ج 2، ص 495 چنین است، در الاغانی، ج 3، ص 96 (اشبه امرءا بعض بزّه) نقل شده است و ترجمه چنین می شود: به مردی برخی از متاعش شباهت یافت .
2- - چون مؤلّف برخی از الفاظ قسمت اخیر این داستان را توضیح داده لذا مترجم ناگزیر شد نصّ عربی همان بخش را در متن ترجمه بیاورد.- م.
3- - سورة الواقعة
4- آیه 55. و در الکامل، ج 2، ص 499 وارد شده است: برخی مفسّران گفته اند: (نام شنهای خاصّی است، و مفرد آن هیمآء است).

ص: 97

تشبیه در سوره یونس

(بیان) گفتار خدای- عزّ و جلّ-: إِنَّما مَثَلُ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمَّا یَأْکُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ حَتَّی إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّیَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَیْها أَتاها أَمْرُنا لَیْلًا أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصِیداً کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ (1).

گفته می شود: (غنی بالمکان (: در آن مکان اقامت گزید)) و آن در وقتی است که در آن مکان اقامت گزیند، و مغانی (جمع مغنی) به معنای منازل است.

نابغه گفته است: از بحر کامل

103 غنیت بذلک إذهم لک جیرة منها بعطف رسالة و تودّد

(2) پس تشبیه در آن آیه، از هر چه با آن حال دنیا و تمایل جانها به آن- با توجّه به کوتاهی زمان مصاحبت با دنیا و کمی برخورداری از لذّتهایش- وصف شده، دلنشین تر و از نظر بیان آن معنی رساتر است، پس حال گیاه و آب در سر سبزی و زیبایی، آنگاه بازگشت به خشکی و خشکیدگی چنان است. و عرب در اشعار خود آن سرسبزی گیاه و زلالی آب را که انگیزه وی برای نزول در سرزمین و اقامت در آن، در زمان دوام برکت و وفور آب است، و از آن پس پراکندگی همسایگان و دوری از وطنها را که هنگام محو آب و زوال گیاه پیش می آید (- همه آن احوال را) در اشعار خود یاد کرده است.د.


1- - سورة یونس (10) آیه 24.
2- - دیوان النّابغة، ص 49 ملاحظه شود.

ص: 98

ذو الرّمّه شعری سروده، و از اقامتگاه و بهره مند شدن از همسایگی (میّه) در آن تا هنگامی که گیاه آن اقامتگاه و قطره های آب صافش خشکید، یاد کرده است: از بحر طویل

104 أقامت بها حتّی ذوی العود فی الثّری و ساق الثّریّا فی ملاءته الفجر

(1)

105 و حتّی اعتری البهمی من الصیف نافض کما نفضت خیل نواصیها شقر

106 و خاض القطافی مکرع الحیّ باللّوی نطافا بقایاهنّ مطروقة صفر

107 فلمّا مضی نوء الزّبانی و أخلفت هواد من الجوزاء و انغمس الغفر

(2)

108 رمی امّهات القرد لذع من السّفی و احصد من قریانه الزّهر النّضر

109 و اجلی نعام البین و انقلبت بنا (3)* نویّ عن نوی میّ و جاراتها شزر (4) و نیز با تأسّف بر رهنوردان و چشم دوختن بر حرکت شتران سواری از خانه، گفته است: از بحر بسیط

110 یا صاحبیّ انظرا آواکما درج عال و ظلّ من الفردوس ممدود

111 هل تبصران حمولا بعد ما اشتملت من دونهنّ حبال الأشیم القود

(5)

112 عواسف الرّمل یستقفی توالیها مستبشر بفراق الحیّ غرّید

113 ألقی عصیّ النّوی عنهنّ ذو زهر وحف علی السن الرّوّاد محمود

114 حتّی إذا وجفت بهمی لوی لبن و ابیضّ بعد سواد الخضرة العود

115 ظلّت تخفّق أحشائی علی کبدی کانّنی من حذار البین موروت.


1- - دیوان ذی الرّمة، ص 207 ملاحظه شود.
2- - ابو عمرو (بجای انغمس) إغتمس روایت کرده است. و (بجای الزّبانی) الثّریّا نیز روایت شده است.
3- - در دیوان ذی الرّمة، چاپ دمشق، ج 1، ص 566 بجای (و انقلبت) و انفتلت ضبط شده است.- م.
4- - دیوان او، ص 207- 208 ملاحظه شود.
5- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان، ص 132 (بجای تبصران) تؤنسان ضبط شده است.

ص: 99

وی گردش حیوان وحشی را در طلب آبشخوار و جست و جوی گیاه چنان وصف کرده و گفته است: از بحر بسیط

116 حتّی إذا معمعان الصیف هبّ له بأجّة نشّ عنها الماء و الرّطب

(1)

117 و صوّح البقل نأّاج تجی ء به هیف یمانیّة فی مرّها نکب

118 و أدرک المتبقّی من ثمیلته و من ثمائلها و استنشئ الغرب

119 تنصّبت حوله یوما تراقبه صحر سماحیج فی أحشائها قبب

120 فراح منصلتا یحدو حلائله أدنی تقاذفه التّقریب و الخبب

(2) و به زنی اعرابی گفته شد: (منزل شما کجاست؟) گفت: (جایی که باران فرود آمد)؛ چنان که به یکی از اعراب گفته شد: (کجا فرود می آیی؟) گفت: (جایی که گیاه باشد.)

و بتحقیق شاعران در حق خانه ها- در ارتباط با حالات گوناگون آنها چون اقامت در آن، و انتقال از آن، و مشخص بودن آثار و مخفی بودن آن- به سیرابی دعا بسیار کرده اند، و همه آن سخن سراییشان به سبب حرص بر آن سرزمینها و تنفّر از مفارقت اماکن مألوف و مواضع اقامت است؛ زیرا باران و گیاه و سبزه ای که از آن پدید می آید، موجب جمع شدن جمع و رفع تشتّت است؛ شاعر اولی گفته است:

از بحر طویل

121 سقی طلل الدار التی أنتم بها سحائب وبل صیّف و ربیع

و شاعر دیگری گفته است: از بحر بسیط

122 لا عهد لی بعد أیّام الحمی بهم و علّ ذاک سقی اللّه الحمی مطرا

و ابن مجالد الفزاری گفته است: از بحر طویلد.


1- - در شرح دیوان ذی الرّمه، چاپ دمشق، ذیل ص 54 آمده است (به نقل از نسخه صن): الرّطب به معنای گیاه است، و لیکن شاعر به ضرورت شعری الرّطب، به ضمّه اول و دوم آورده است.- م.
2- - دیوان ذی الرّمة، ص 11- 12 ملاحظه شود.

ص: 100

123 أیادمنتی وهد سقی خضل النّدی مسیل الرّباحیث انتهی بکما الوهد

124 و یا ربوة الرّبعین حییّت ربوة علی النّأی منّا و استقلّ بک الرّعد

125 فانت التی یشفی فوادی قربها لإلفی لها قدما و یشعفه البعد

و شاعر دیگری گفته است: از بحر طویل

126 أحبّ بلاد اللّه ما بین منعج إلیّ و فلج ان یصوب سحابها

(1)

127 بلاد بها نیطت علیّ تمائمی و أوّل أرض مسّ جلدی ترابها

(2) و ذو الرّمّه گفته است: از بحر طویل

128 ألا فاسلمی یا دارمیّ علی البلی و لا زال منهلّا بجرعائک القطر

(3) و طرفه در حالی که (از شمول دعای نزول باران تا حدّ) محو آثار خانه با قطره های باران احتراز کرده گفته است: از بحر کامل

129 فسقی دیارک- غیر مفسدها صوب الرّبیع و دیمة تهمی

(4) و شاعر دیگری- در حالی که برای کوچ کنندگان درخواست نزول باران کرده به این امید که منزلگاهشان نزدیک شود- گفته است: از بحر طویل

130 سقی الجیرة الغادین و سمیّ عارض هزیم الحیا، سبط الرّواقین ممرع

131 بسحب کأجفانی و برق کحرقتی و رعد کإعوالی و غیث کأدمعی

و لبید بن ربیعه در حالی که برای دیار، روزی بارانهای موسم بهار را خواستار).


1- - در نسخه اصل چنین است، امّا در معجم البلدان (بجای و فلج) و سلمی ضبط شده است.
2- - در نسخه اصل چنین است، امّا در معجم البلدان مصراع اول چنین است: (بلاد بها جلّ الشباب تمیمتی) و بیت پیش از آن دو بیت چنین است: ألم تعلمی یا دار ملحاء أنّه إذا أجدبت او کان خصبا جنابها
3- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان او، ص 206 (بجای ألافاسلمی) ألا یا اسلمی ضبط شده است.
4- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان طرفة، ص 146 (بجای فسقی دیارک) فسقی بلادک ضبط شده است. او طرفة بن العبد شاعر عصر جاهلی است (شرح حال او در الشعر و الشعراء، ج 1، ص 117 ملاحظه شود).

ص: 101

شده- یا از آن خبر می دهد- گفته است: از بحر کامل

132 رزقت مرابیع النّجوم و صابها ودق الرّواعد جودها و رهامها

(1)

133 فعلا فروع الأبهقان و أطفلت بالجلهتین ظباؤها و نعامها

(2) و نیز ذو الرّمه- در حالی که برای منزلها سرسبزی بوستانهایش را با ریزش ابرها خواستار است- گفته است: از بحر طویل 134 تردّیت من أفواف نور کأنّها (3)* زرابیّ و انهلّت علیک الرّواعد (4) و روش شاعران محدث- هنگام درخواست سیرابی برای سرزمینها- در سخن از پوشش آن دیار با گیاهان رنگارنگ و بوستانهای قشنگ، از روش پیشینیان مشهورتر و هنرنماییشان بیشتر است، مانند گفتار طائی (ابو تمام): از بحر کامل

135 یا دار دار علیک أرهام النّدی و اهتزّ روضک فی الثّری فترأّدا

136 و کسیت من خلع الحیا مستأسدا انفا یغادر وحشه مستأسدا

(5) و نیز سخن از گلها به میان آورده و گفته است: از بحر طویل

137 کساک من الأنوار أصفر فاقع و أحمر نصّاع و أبیض ساطع

و نیز گفته است: از بحر طویل

138 و ألبسه وشی الرّبیع و عصبه و یمنته نبت الثّری المتلاحک

139 سقی ربعهم لا، بل سقی منتواهم من الأرض أخلاف السّحاب الحواشک

(6)قل


1- - در نسخه اصل چنین است؛ اما در دیوان لبید، ص 298 فرهامها ضبط شده است.
2- - در دیوان، ص 298 نقل شده است: (فغلا به معنای شبّ و ارتفع (: جوان و سربرافراشته شد) روایت شده است) دیوان لبید، ص 298 و شرح المعلّقات السّبع، ص 115 ملاحظه شود.
3- - در دیوان ذی الرّمّة، چاپ دمشق، ص 1089 بجای کانّها (کانّه) ضبط شده است.- م.
4- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان او، ص 122 (بجای من افواف) من ألوان ضبط شده است.
5- - آن دو بیت از قصیده ای است در مدح احمد بن عبد الکریم. (دیوان او، ص 94 ملاحظه شود)
6- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان ابی تمّام، ص 168 آن دو بیت به این صورت نقل

ص: 102

و بحتری (1) گفته است: از بحر طویل

140 سقی الغیث أکناف الحمی من محلّة إلی الحقف من رمل اللّوی المتقاود

141 و لا زال مخضرّ من الأرض یانعا علیه بمحمرّ من النّور جاسد

(2) و معنای این تشبیه از گفتار ابو تمّام است: از بحر طویل

142 من کلّ زاهرة ترقرق بالنّدی فکأنّها عین المحبّ تحدّر

(3) و ابن الرّومی (4) گفته است: از بحر رجز

143 لا یحرم اللّه الطّلول الدرّسا سقیا یحلّیهنّ نورا ملبسا

144 أقاحیا و حنوة و نرجسا یکاد ریّاه إذا تنفّسا

ینشئ فی تلک الموات أنفسا و ادیبان عرب در بیان حالاتی از بوستانها و گیاهان که زمام سخن را به سوی آن بازگردانیده اند- بنابر عادتشان در گستردن راه بیان معانی و تفنّن در اغراض کلام- در بیان آن حالات راه نوآوری را پیموده اند، و در بیان آنها به قدری تشبیه و استعاره، و ضرب المثل از بوستانها و گیاهان آورده اند که نام بردن آنها ما را از راه اعتدال (در مقال) خارج می سازد؛ همانند راهی که در وصف جوانی و شادابی آن و زیبایی دوران کودکی و طراوت آن رفته اند.

و از آن باب است، آنچه در تشبیه زنان در مورد زیبایی و شادابیشان آمده است مانند قول شاعر اول در حالی که زنی را یاد کرده است: از بحر متقارب).


1- - او ولید بن عبید بن یحیی الطائی شاعر عصر عبّاسی متوفّی در سال 284 ه است (وفیات الاعیان، ج 2، ص 175 ملاحظه شود).
2- - دیوان البحتری، ج 1، ص 64 ملاحظه شود.
3- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان، ص 118 (عین الیک تحدّر) ضبط شده است.
4- - او علی بن العبّاس شاعر بزرگ عصر عبّاسی است، سال 283 ه وفات یافت (وفیات الاعیان، ج 1، ص 350 ملاحظه شود).

ص: 103

145 فما روضة من ریاض القطا کانّ المصابیح حوذانها

146 بأحسن منها و لا مزنة سفوح تکشّف أدجانها

و اعشی در مثل چنان تشبیهی گفته است: از بحر بسیط

147 ما روضة من ریاض الحزن معشبة خضراء جاد علیها وابل هطل

(1)

148 یضاحک الشّمس منها کوکب شرق مؤزّر بعمیم النّبت مکتهل

149 یوما بأطیب منها نشر رائحة و لا بأحسن منها إذ دنا الاصل

و شاعر دیگری گفته است: از بحر منسرح

150 کأنّها روضة منوّرة تجمع طیبا و منظرا حسنا

و طائی گفته است: از بحر بسیط

151 غیداء جاد ولیّ الحسن سنّتها فصاغها بیدیه روضة أنفا

(2) و نهدی گفته است: از بحر طویل

152 جدیدة سربال الشّباب کانّها سقیةّ بردیّ نمتها غیولها

(3) و هذلی با آوردن فنّ تتبیع آهنگ مبالغه در آن معنی را نموده و به مقام نغزسرایی رسیده است با این گفتارش: از بحر طویل

153 تکاد یدی تندی إذا ما لمستها و ینبت فی أعطافها الورق الخضر

(4) و عبّاس بن الاحنف (5) گفته است: از بحر طویلت.


1- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان، ص 57 (جاد علیها مسبل) ضبط شده است.
2- - آن بیت از قصیده ای است در مدح ابودلف قاسم بن عیسی العجلی (دیوان او، ص 151 ملاحظه شود).
3- - در نسخه اصل چنین است، امّا در الکامل، ج 2، ص 678 (بجای سقیّة بردیّ) إباءة بردیّ ضبط شده است.
4- - در نسخه اصل چنین است، امّا در الاغانی، ج 21، ص 230 (مصراع دوم بیت اول) چنین است: (و ینبت فی اطرافها الورق الخضر)، و در الامالی، ج 1، ص 147 (و ینبت فی اطرافها الورق النّضر) ضبط شده است، آن بیت از ابو الصخر هذلی است.
5- - او شاعر عصر عبّاسی متوفّی به سال 194 ه. است.

ص: 104

154 و قد ملئت ماء الشّباب کانّها قضیب من الرّیحان ریّان اخضر

(1) و شاعر دیگری در اشاره به وصف ایشان در شیرین ترین تعبیر و نغزترین استعاره، گفته است: از بحر طویل

155 احبّ اللّواتی هنّ من ورق الصبا و فیهنّ عن ازواجهنّ طماح

و شاعر دیگری در تأسّف بر گذشت روزگار جوانی و سرگرمی به دعا در حق جوانی و وصف طراوت روزگار آن گفته است: از بحر متقارب

156 فلا یبعد اللّه عصر الشّبا ب فایّامه کالرّیاض الأنف

و محمود بن الحسن الورّاق (2) این تشبیه را گرفته و در پی آن زمام استعاره را رها ساخته، و گفته است: از بحر مجزوء کامل

157 سقیا لایّام مضت و کانّ أو جهها الرّیاض

158 ایّام یجنبنا الهوی و تقودنا الحدق المراض

159 جاد السّواد بنفسه و نشا بعارضک البیاض

160 فمتی أطفت بلذة فلعارضی فیها اعتراض

و ابو العتاهیّه (3) در حالی که از جامه های جوانیش یاد می کند، شعری سروده و در تشبیه دو حالت؛ جوانی و زوال آن نیکو سروده است: از بحر وافر

161 عریت من الشّباب و کنت غضّا کما یعری من الورق القضیب

(4) و گویی وی میوه این بیت را از گفتار النّابغة الجعدی (5) چیده است: از بحر).


1- - در نسخه اصل و دیوان المعانی، ج 1، ص 233، و الاغانی، ج 8، ص 361 چنین است، امّا در دیوان او، ص 132 (بجای ماء الشباب) لین الشباب ضبط شده است.
2- - وی در حدود سال 230 وفات یافت (طبقات الشّعراء ابن المعتزّ، ص 367).
3- - او اسماعیل بن القاسم متوفّی به سال 311 ه. (الاغانی، چاپ دار الکتب، ج 4، ص 1).
4- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان او (چاپ شکری) ص 32 (بجای و کنت غضّا) و کان غضّا ضبط شده است.
5- - او عبد اللّه بن قیس بن جعده است، وی نزد پیامبر خدا (ص) آمد و برای او شعری سرود، او از کهن سالان بود (الشّعر و الشعراء، ج 1، ص 208).

ص: 105

متقارب

162 و ما البغی الّا علی اهله و ما النّاس الّا کهذی الشّجر

163 تری الغصن فی عنفوان الشّبا ب یهتزّ ذابهجات خضر

164 زمانا من الدهر ثمّ التوی فعاد إلی صفرة فانکسر

(1) و ابو تمّام گفته است: از بحر خفیف

165 اصبحت روضة الشّباب هشیما و اغتدت ریحه البلیل عقیما

(2)

166 شعلة فی المفارق استودعتنی فی صمیم الفؤاد ثکلا صمیما

و همانا از باب مورد اشاره (تشبیه به بوستان) از آن جهت این فصل (صفت جوانی و تشبیه آن به گلستان و گیاهان) و نه جز آن را آوردیم که در حقیقت به همان اصل مذکور در تأویل آیه باز می گردد؛ زیرا جوانی به پیری و سلامتی آن به بیماری، و وجودش به عدم می انجامد، چنان که شاعر اولی گفته است: از بحر کامل

167 کانت قناتی لا تلین لغامز فألانها الإصباح و الإمساء

168 و دعوت ربّی بالسّلامة جاهدا لیصحّنی فإذا السّلامة داء

(3) و آن معنی مأخوذ از گفتار حمید بن ثور (4) یا گفتار حمید مأخوذ از اوست:

از بحر طویل).


1- - شعر النّابغة الجعدی، ص 219 ملاحظه شود.
2- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان او، ص 230 مصراع دوم چنین است: (وغدت ریحه البلیل سموما).
3- - در نسخه اصل و عیون الاخبار، ج 2، ص 322 چنین است، امّا در الکامل، ج 1، ص 187 (بجای بالسّلامة) فی السّلامة ضبط شده است.
4- - او حمید بن ثور الهلالی است که در عصر جاهلی زیست و بخش عمده زندگیش در عصر اسلام بود، و بنابر قول ارجح در روزگار عثمان- رضی اللّه عنه- وفات یافت (مقدمه دیوان او، و الشّعر و الشّعراء، ج 1، ص 306 ملاحظه شود).

ص: 106

169 أری بصری قد رابنی بعد صحّة و حسبک داء ان تصحّ و تسلما

(1) و نمر بن تولب (2) گفته است: از بحر طویل

170 یودّ الفتی طول السّلامة جاهدا فکیف یری طول السّلامة یفعل

(3) و به یکی از اعزاب گفته شد: (فلانی بر سالمترین حالت مرد)، گفت: (آیا کسی که مرگ بر گردنش می باشد تندرست است؟)، و چه خوب است گفتار پیامبر (ص): (کفی بالسّلامة داء (4) (: سلامتی کافی است که درد باشد)) و در برخی پندهای عرب است: (من أقام شخص و من زاد نقص (: هر که اقامت گزیند کوچ می کند و هر که بیفزاید می کاهد) و لو کان یمیت النّاس داء لا عاشهم الدواء (: و اگر درد موجب مرگ کسی می شد، درمان زنده اش می ساخت))، و به موبد (5) گفته شد: (کی خبر مرگ فرزندت به تو رسید؟) گفت: (روزی که زاده شد؟).

و پدرم از پدرش قراءت کرد: از بحر کامل

171 تصرّفت أطوارا لدی کلّ عبرة و کان الصبا منّی جدیدا فأخلقا

172 و ما ازداد شی ء قطّ الّا لنقصه و ما اجتمع الإلفان الّا لتفرقا

و حسن بسیاری اوقات به این بیت تمثّل می جست: از بحر طویل

173 یسرّ الفتی ما کان قدّم من تقی إذا عرف الداء الّذی هو قاتله

و ابو النّجم (6) گفته است: از بحر رمل2،


1- - در نسخه اصل، و عیون الاخبار، ج 2، ص 321، و الکامل، ج 1، ص 187 چنین است، امّا در دیوان حمید بن ثور، ص 7 (بجای بعد صحّة) بعد حدّة ضبط شده است.
2- - وی شاعری نیکوسرای بوده و در عصر جاهلی می زیسته و روزگار اسلام را نیز درک کرده است. (الشعر و الشعراء، ج 1، ص 227 و الاغانی، ج 9، ص 338)
3- - در نسخه اصل چنین است، امّا در عیون الاخبار، ج 2، ص 321، و الاغانی، ج 19، ص 342 (بجای جاهدا) و الغنی ضبط شده است.
4- - الکامل، ج 1، ص 187.
5- - موبد (یا موبد) روحانی زردشتی. رک: فرهنگ معین، حرف (میم).
6- - او فضل بن قدامة از رجزسرایان طبقه اول و پیشین در اسلام است. (الشعر و الشعراء، ج 2،

ص: 107

174 کلّنا یأمل مدّا فی الأجل و المنایا هی آفات الأمل

و شاعر دیگری گفته است: از بحر رجز

175 إنّ الفتی یصبح للأسقام کالغرض المنصوب للسّهام

أخطأرام او أصاب رام (بیان) گفتار خدای- تعالی-: وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَیْها یعنی (گمان بردند اهل آن سرزمین سبز) که بر همراه داشتن آن حالت زمین توانایند، امّا پس از نابود شدن زیور زمین، و خشک شدن گیاهانش در حالتی جز آن حالت واقع شدند.

و از نظایر این آیه است، قول خدای- جلّ اسمه- در سوره ای دیگر:

وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیماً تَذْرُوهُ الرِّیاحُ وَ کانَ اللَّهُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ مُقْتَدِراً (1).

(هشیم) گیاه خشکی است که بادها آن را پراکنده می سازد، پس خدای- تعالی- آگاه ساخت که زندگی نیست شونده است، و دلیل آن این است، که آنچه از دنیا گذشته بمنزله چیزی است که وجود نداشته است، پیامبر (ص) گفت: (الدّنیا حلوة خضرة، فمن أخذها بحقّها بورک له فیها) (2) و مقصود وی از (حلوة خضرة) غضّة حسنة (: با طراوت و نیکو) است، و اصل (خضرة) از (خضرة النّبات (: سرسبزی گیاه)) است، و به آن سبب (خضر) به آن لقب، نامیده شد که وقتی می نشست اطرافش سبز می شد. و از آن جهت به مردی که جوان می میرد گفته می شود: (قد اختضر (3) (: در حال طراوت جوانی روحش گرفته شد)).

و حکایت شده: جوانی شیفته پیری از عرب شد؛ و هرگاه او را می دید، می گفت: (أجززت یا أبا فلان (: وقت آن شده که برکنده شوی و بمیری.)) و آن پیر).


1- - سورة الکهف (18) آیه 45.
2- - النّهایة، ج 2، ص 41 ملاحظه شود.
3- - لسان العرب، ریشه (خضر).

ص: 108

عرب می گفت: (و تختضرون (: و شما در طراوت جوانی جانتان گرفته می شود)).

و همانند این حکایت است، این حکایت که: پیری را در حالی که بکندی راه می رفت جوانی گفت: (ای عمو! کی این پابند را بر تو زده است؟) گفت: (روزگار، و آن، در کار تهیّه پابند برای تو است، اگر مهلتت دهد.)

و یاران ما از شعر ابو الطّمحان (1) برایم قراءت کرده اند: از بحر وافر

176 حنتنی حانیات الدهر حتّی کانّی حابل أدنو لصید

177 قریب الخطو یحسب من رآنی و لست مقیّدا أنّی بقید

(2) و لبید بن ربیعه گفته است: از بحر طویل

178 ألیس و رائی إن تراخت منیّتی لزوم العصا تحنی علیه الأصابع

179 أخبّر أخبار القرون التی خلت أدبّ کأنّی کلّما قمت راکع

(3) و جریر گفته است: از بحر وافر

180 أری مرّ السّنین أخذن منّی کما أخذ السّرار من الهلال

(4) و یکی از اعراب گفته است: از بحر کامل

181 قصر الحوادث خطوه فتدانی و حنین صدر قناته فتحانی

182 صحب الزّمان علی اختلاف فنونه فأراه منه شدّة و لیانا

183 ما بال شیخ قد تخدّد لحمه أنضی ثلاث عمائم ألوانا

184 سوداء داجیة و سحق مفوّف و أجدّ أخری بعد ذاک مجانت.


1- - او حنظلة بن الشّرقی از شاعران جاهلی- اسلامی است. (الشّعر و الشّعراء، ج 1، ص 304، و الاغانی، چاپ دار الکتب، ج 13، ص 3)
2- - در نسخه اصل چنین است، و زیر کلمه (أنّی) امشی ثبت شده است، امّا در دیوان المعانی، ص 161 (بجای حانیات) حادثات ضبط شده است، و در التشبیهات، ص 218 و لسان العرب ریشه ختل (بجای حابل) خاتل ثبت شده است. (حماسة البحتری، ص 294 ملاحظه شود)
3- - شرح دیوان لبید، ص 170- 171 ملاحظه شود.
4- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان جریر، ص 426 (بجای أری) رأت ضبط شده، و در التشبیهات، ص 218 (بجای السّرار) المحاق ثبت گردیده است.

ص: 109

185 ثمّ الممات وراء ذلک کلّه و کانّما یعنی بذاک سوانا

و ابو عبیده گفته است: (أیاس بن قتاده در ریش خود یک موی سپید دید، پس گفت: ای بنی سعد، مرگ را می بینم، من جوانی خود را به شما بخشیدم، و شما پیریم را به من ببخشید، و از آن پس خانه نشین شد.)

و قیس بن عاصم گفته است: (پیری افسار مرگ است).

و از برخی شاعران عرب است: از بحر کامل

186 ذهب الشّباب و میعة کانت له إلّا بقایا لبسة المتجمّل

187 و بقیت أرتقب الحمام کراکب عرف المحلّ فبات دون المنزل

و از ابیات معانی (1) است گفتار مردی از طایفه طیّ: از بحر طویل

188 سرینا و أدلجنا فکانت رکابنا یسرن بنا فی غیر برّ و لا بحر

189 و ما هی الّا لیلة ثمّ یومها و حول إلی حول و شهر إلی شهر

190 مطایا تقرّبن البعید و إن نأی و تنقلن أشلاء الکریم إلی القبر

191 و تنکحن أزواج الغیور عدوّه و تقسمن ما یحوی البخیل من الوفر

و یکی از بزرگان- و نیز محمّد بن علی العشاری- از شعر عبد اللّه بن المعتزّ (2) برایم قراءت کرد: از بحر طویل

192 نسیر إلی الآجال فی کلّ ساعة و أیّامنا تطوی و هنّ رواحل

193 و لم أر مثل الموت حقّا کانّه إذا ما تخطّته الأمانیّ باطل

و از جمله سخنانی که عشاری از کلام عبد اللّه بن المعتزّ برای ما نقل کرد، این گفتار اوست: (اهل الدنیا کصور فی صحیفة کلّما نشر بعضها طوی بعضها).

و نیز از گفتار عبد اللّه بن المعتزّ برایم قراءت کرد: از بحر طویلت.


1- - (ابیات المعانی) عبارت از بیتهایی از شعر است که ناخودآگاه در معنای آن لغزی اتفاق افتاده است. رک: المزهر، ج 1، ص 578.- م.
2- - وی سال 247 ه زاده شد، و سال 296 ه وفات یافت.

ص: 110

194 سکنتک یا دنیا برغمی مکرها و ما کان لی فی ذاک صنع و لا أمر

195 فإن أرتحل یوما أدعک ذمیمة و ما فیک من عودی غراس و لا بذر

و پدرم برایم از شعر برخی گذشتگان قراءت کرد: از بحر طویل

196 إذا أبقت الدنیا علی المرء دینه فما فاته منها فلیس بضائر

197 و إنّ امرءا لم یرتحل بتجارة إلی داره الأخری فلیس بتاجر

198 فإن تک بالدّنیا ضنینا فانّما بلاغک منها مثل زاد المسافر

و اصمعی گفته است: (نخستین شعری که در نکوهش دنیا گفته شده گفتار ابن حذّاق است: از بحر بسیط

199 هل للفتی من بنات الدهر من واق ام هل له من حمام الموت من راق؟

200 قدر جّلونی و ما رجّلت من شعث و أدرجونی کأنّی طیّ مخراق

201 هوّن علیک و لا تولع بإشفاق فانّما ما لنا للوارث الباقی

و عمر بن عبد العزیز را عادتی جز خواندن این دو بیت نبود: از بحر طویل

202 تسرّ بما یبلی و تفرح بالمنی کما اغترّ باللّذّات فی النّوم حالم

203 نهارک یا مغرور سهو و غفلة کذلک فی الدنیا تعیش البهائم

وی می گفت: (کم من مستقبل یوما لیس بمستکمله و منتظر غدا لیس من أجله).

و شعبی گفته است: (برای ما (در رابطه با) دنیا مثلی جز شعر کثیّر نیست:

از بحر طویل

204 أسیئی بنا او أحسنی لا ملومة لدنیا و لا مقلیّة إن تولّت

(1) و ابن همّام السّلولی (2) گفته است: از بحر طویل.)


1- - در نسخه اصل چنین است، امّا در الشّعر و الشّعراء، ج 1، ص 422 (إن تقلّت) ضبط شده است.
2- - او عبد اللّه بن همّام السلولی، شاعر عصر اسلامی است زمان معاویه را درک کرد و سال 100 ه. در گذشت. (الشعر و الشعراء، ج 2، ص 545.)

ص: 111

205 و ذمّوا لنا الدنیا و هم یرضعونها أفاویق حتّی ما یدرّ لها ثمل

(1) و یکی از ایشان (اعراب) می گفت: (آن که درخواست بی نیازی از دنیا دارد همانند خاموش کننده آتش با کاه است.) و ابن مسعود (2) می گفت: (دنیا خانه کسی است که خانه ندارد) و مسیح (ع) گفت: (منم آن که دنیا را بر روی خودش واژگون ساختم، پس نه همسری دارم که بمیرد، و نه خانه ای دارم که خراب شود) و محمّد بن الحنفیّه (3) گفته است: (کسی که نفس خود را بزرگ می شمارد، دنیایش را خوار می دارد) و وهیب بن الورد گفته است: (هر که به دنیا توجه نماید، باید آماده خواری شود) و به محمّد بن واسع گفته شد: (بدرستی که تو به چیز پست و اندک تن در می دهی) گفت: (همانا کسی به چیز حقیر و پست تن در می دهد که به دنیا تن در دهد.) و ابو حازم المدنی گفته است: (آنچه از دنیا گذشته، رؤیاست، و آنچه نیامده آرزوهاست).

و حسن بصری دنیا را یاد کرد و خواند: از بحر کامل

206 أحلام نوم أو کظلّ زائل إنّ اللّبیب بمثلها لا یخدع

و سمیدع ربعیّ گفته است: (در دل شب پیری کهن سال را شنیدم که می گفت: (ای آفریننده مخلوقات، و ای دانای نهانها! شب را برای بزرگی تو، و ترس از عذابت، و خوف از آتشت بیدار ماندم، من نیرومند چیره نیستم تا پیروز شوم، و نه بی خبرم تا آگاه شوم ...) سپس بانگ بر آورد: (ای اهل حق! بسترهای فردای خود و همسایگی با بیگانگانتان را یاد کنید).

و علی (ع) گفته است: (اهل الدنیا کرکب یساربهم و هم ینام (4)) و از سخناند.


1- - برای شرح آن بیت لسان العرب، ریشه (فوق) و (ثعل) ملاحظه شود.
2- - او عبد اللّه بن مسعود از صحابه است، و سال 32 ه. در گذشت (الاصابة، ج 2، ص 360، شماره 4955).
3- - او محمّد بن علی بن ابی طالب است، و در سال 81 ه. در گذشت (طبقات ابن سعد، ج 5، ص 66).
4- - نهج البلاغه، ج 3، ص 165 ملاحظه شود.

ص: 112

اوست: (الدّنیا دار صدق لمن صدّقها و دار نجاة (1) لمن فهم عنها، و دار غنی لمن تزوّد منها، مهبط وحی اللّه، و مصلّی ملائکته و مسجد انبیآئه و متجر اولیائه، ربحوا فیها الرّحمة، و اکتسبوا فیها الجنّة، فمن ذا یذمّها و قد آذنت ببینها و نادت بفراقها، فیا أیّها الذامّ للدّنیا متی استذمّت الیک الدنیا؟ متی خدعتک؟ أبمصارع آبائک من البلی ام بمضاجع أمّهاتک من الثّری؟ کم مریض علّلت بیدیک تطلب له الشّفاء و تستوضح الاطبّاء غذاءه، لا یغنی عنک دواؤک، و لا ینفعه یکاؤک) (2).

و برخی از راویان یاد کرده اند که بر گوری در شام خوانده شد: (3) از بحر بسیط

207 باتوا علی قلل الأجبال تحرسهم غلب الرّجال فلم تنفعهم القلل

(4)

208 و استنزلوا بعد عزّ من معاقلهم و أسکنوا حفرا یا بئسما نزلوا

(5)

209 ناداهم صارخ من بعد ما دفنوا أین لأسرّة و الّتیجان و الحلل

(6)

210 أین الوجوه التی کانت محجّبة من دونها تضرب الأستار و الکلل

(7)

211 فأفصح القبر عنهم حین ساء لهم تلک الوجوه علیها الدود یقتتل

(8)

212 قد طال ما أکلوا دهرا و ما نعموا فأصبحوا بعد طول الأکل قد أکلوا

(9)ت.


1- - در نسخه اصل چنین است، امّا در نهج البلاغه، ج 3، ص 183 و دار عافیة ضبط شده است.
2- - برای اطّلاع از وجوه اختلاف، نهج البلاغه، ج 3، ص 181- 183 ملاحظه شود.
3- - آن اشعار را ابن قتیبه در عیون الاخبار، ج 2، ص 303، و ابو الفداء در المختصر فی اخبار البشر، ج 3، ص 57 یاد کرده و سخنی از سراینده آن به میان نیاورده اند.
4- - در نسخه اصل و عیون الاخبار چنین است، امّا در اخبار البشر (بجای فلم تنفعهم) فما أغنتهم ضبط شده است.
5- - در نسخه اصل و اخبار البشر چنین است، امّا در عیون الاخبار (بجای حفرا) حفرة ضبط شده است.
6- - در نسخه اصل و عیون الاخبار چنین است، امّا در اخبار البشر (بجای دفنوا) قبروا ضبط شده است.
7- - در نسخه اصل و عیون الاخبار چنین است، امّا در اخبار البشر (بجای محجّبة) منعّمة ضبط شده است.
8- - آن بیت از عیون الاخبار و اخبار البشر افزوده شد.
9- - در نسخه اصل و عیون الاخبار چنین است، امّا در اخبار البشر (بجای و ما نعموا) و ما شربوا ضبط شده است.

ص: 113

و از جمله آنچه مرزبانی (1) روایت کرده- و عده ای از یاران او از قول او، از قول ازدی به ما خبر دادند- این است که ازدی گفت: ( (امرؤ القیس الثانی) (2) که همان محرّق اوّل (المحرّق الاوّل) است، مردی خوشگذران و حریص بر بیهوده در آیی بوده است، وی روزی بقصد شکار یا رفتن به صحرا، سوار و از یارانش جدا شد، پس ناگاه با مردی مثل سیخ مواجه شد که استخوانهایی از استخوانهای مردگان را جمع کرده و در پیش روی قرار داده بود، و آنها را زیر و رو می کرد. پس گفت: (ای مرد! داستان تو چیست؟ و آنچه از بدحالی و لاغر اندامی و رنگ پریدگی و تک افتادنت در این بیابان می بینم چه موجب دارد؟) مرد گفت: (امّا آن بدحالی و ضعف جسم و رنگ پریدگی که در من می بینی به سبب آن است که من در گیر و دار سفر دوری هستم، و مرا دو مراقب است، که مرا به منزلی تنگ و سیه چال، و ناخوش جای می رانند، سپس مرا به مصاحبت با دیار پوسیدگی و همسایگی با افراد از بین رفته، زیر لایه های خاک می سپارند، پس اگر در آن جایگاه با وجود خشونت و تنگی و وحشتناک بودنش و با وجود چریدن مارها در لابلای گوشت و پیم تا سر حدّ تبدیل شدنم به استخوان خورد شده و پوسیده (- با وجود همه این حالات اگر در آن جایگاه) رها می شدم گرفتاری را پایانی و بدبختی را نهایتی بود، و لیکن پس از آن به غوغای محشر رانده می شوم، و به جایگاههای وحشتناک رسیدگی به پاداش وارد می شوم، آنگاه نمی دانم درباره ام به کدام یک از دو سرای امرم.


1- - او محمّد بن عمران، متوفّی به سال 384 ه. است (وفیات الاعیان، ج 1، ص 507).
2- - عبارت متن در محلّ دو گوشه (البدی) بود، و چون در کتابهای مرجعی که در اختیار مترجم بود، محرّق اول به نام (امرؤ القیس الثانی) نام برده شده، بنابراین (البدی) احتمالا محرّف از (الثانی) است، و احتمال دارد صورتی از کتابت (البدء) باشد، و او همان امرؤ القیس الاوّل است که ابن خلدون و حمزه اصفهانی او را (امرؤ القیس البدء) نامیده اند، و او جدّ محرّق اول است نه خود محرّق اوّل، و امّا توضیحی که مصحّحان متن الجمان در مورد محرّق اول آورده اند، مربوط به محرّق ثانی (عمرو بن هند بن المنذر ...) است، نه محرّق اول. رک: الاعلام، ج 1، ص 353، و ج 5، ص 261، و تاریخ حبیب السّیر، جزء دوم از مجلّد اوّل، ص 258- 261.- م.

ص: 114

می شود؟ پس در کدام حالت لذت می برد آن که سرانجام کارش بر چنین وضع است؟) پس چون پادشاه سخن او را شنید از اسبش پیاده شد، و برابرش ایستاد، و گفت: (ای مرد! گفتار تو صافی زندگیم را بر من تیره ساخت و ترس بر دلم مستولی شد، برخی از سخنت را بر من تکرار کن، و دینت را برای من مقرّر کن)، پس به او گفت: (آیا این استخوانهایی که مقابل من است نمی بینی؟) گفت: (آری) گفت:

(این استخوانهای پادشاهانی است که دنیا با زیورهایش فریبشان داد، و با فریبش، بر دلهایشان چیره شد، و از آمادگی برای این مهلکه ها بازشان داشت، تا این که ناگهان مرگشان رسید، و آرزوها فرویشان گذاشت، و قدرت سلطنت را بزور از ایشان باز ستاند، و رونق نعمتشان را گرفت، و بزودی این استخوانها باز می شود و به جسم تبدیل می گردد، و در برابر کارهایی که انجام داده پاداش داده می شود، یا به خانه آرامش و یا به جایگاه هلاکت.)

آنگاه آن مرد ربوده شد، و از وی اثری مشاهده نگردید، یاران پادشاه به وی پیوستند، در حالی که رنگش پریده و اشگهایش پیوسته جاری بود، و سوار شد. و گفته شده است: (چون شب فرا رسید از کاخش بیرون شد، و آن آخرین خبر درباره وی بود.

عبید اللّه بن بکر از شعر اسماعیل بن القاسم (1) برایم خواند: از بحر متقارب

213 أنلهو و ایّامنا تذهب و نلعب و الدهر لا یلعب

(2)

214 أیلهو و یلعب من نفسه تموت و من بیته یخرب

(3)ت.


1- - او ابو العتاهیّه است.
2- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان ابو العتاهیّة، ص 32 (بجای و الدهر) و الموت ضبط شده است.
3- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان (و منزله یخرب) ضبط شده است.

ص: 115

215 تری صور اللّهو مسمومة و لکن لها رونق مذهب

(1)

216 سیصدق من مات فی هجره و قد کان فی وصله یکذب

(2) و نیز از شعر وی برایم قراءت کرد: از بحر رمل

217 إنّما الدنیا متاع زائل فاقتصد منه و خذ منه ودع

218 عجب للدّهرکم من امم قد أباد الدهر و الدهر جذع

(3)

219 یا أخا المیت الّذی شیّعه فحثا التّرب علیه و رجع

220 لیت شعری ما تزوّدت من الز زاد یا هذا لیوم المطّلع

(4) و از جمله اشعاری که از وی نقل کرده ام این اشعار اوست: از بحر متقارب

221 نفی عنک ظلّ الشّباب المشیب و نادتک باسم سواک الخطوب

(5)

222 فکن مستعدّا لداعی المنو ن فکلّ الّذی هوآت قریب

(6) و نیز از میان ابیاتی از اوست: از بحر بسیط

223 هی المنایا و إن أصبحت فی لعب یحمن حولک حوما ایّما حوم

224 لا تعجلنّ رویدا إنّها دول دنیا تنقّل من قوم إلی قوم

(7)ت:


1- - آن بیت در هیچ یک از دو چاپ دیوان او، چاپ بیروت، سال 1964 م و چاپ دمشق، سال 1965 م وارد نشده است.
2- - آن بیت در هیچ یک از دو چاپ دیوان او وارد نشده است.
3- - آن بیت در هیچ یک از دو چاپ دیوان او وارد نشده است.
4- - آن ابیات از قصیده ای است که آغاز آن چنین است: خیر أیّام الفتی یوم نفع و اصطناع الخیر أبقی ما صنع (دیوان او، چاپ بیروت، ص 255، و چاپ دمشق، ص 17 ملاحظه شود)
5- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان او (چاپ بیروت) ص 39، (نعی لک شرخ الشّباب المشیب) ضبط شده است.
6- - آن بیت را در دیوان او نیافتیم، و در دیوان او پس از بیت اول، این بیت وارد شده است: و قبلک داوی الطبیب المریض فعاش المریض و مات الطّبیب
7- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان، ص 341 به روایت زیر است:

ص: 116

و نیز مر او راست: از بحر کامل

225 ما زخرف الدنیا و زبرج أهلها إلّا غرور کلّها و حطام

226 و لربّ أقوام مضوا لسبیلهم و لنمضینّ کما مضی الأقوام

(1) (بیان) گفتار خدای- تعالی-: وَ کانَ اللَّهُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ مُقْتَدِراً (2).

تأویل (کان اللّه) این است که آنچه شما مشاهده کردید، نزد خدا چیز تازه ای نیست، و پیوسته چنان بوده است. این تأویل بنابر روش سیبویه (3) و خلیل (4) است، و حسن گفته است: (معنای آن جمله این است که خدای پیش از هستی چیزها مقتدر بوده است، و این معنی بنابر رأی کسی است که می گوید: (هرگاه انتساب (کان) به خدا باشد، به معنای (کائن) است)، و گفتار سیبویه بهتر است: زیرا عرب (کان) را در معنای (یکون) نمی شناسد، مگر به این صورت که بر فعل کان (ماضی) اداتی داخل شود که آن را به معنای زمان آینده منتقل گرداند (5): چنان که عرب استعمال ماضی را در معنای زمان حال نمی شناسد، و آنچه از این باب (کان و اسم و خبر آن) آمده، بر این وجه است؛ مانند قول خدا:

وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (6) وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیماً (7).6.


1- - دیوان او (چاپ دمشق) ص 351، و (چاپ بیروت) ص 396 ملاحظه شود.
2- - سورة الکهف (18) آیه 45.
3- - وی در سال 180 ه وفات یافت (وفیات الاعیان 88، ج 1، ص 385).
4- - وی در سال 170 ه وفات یافت (وفیات الاعیان، ج 1، ص 172، و انباه الرّواة، ج 1، ص 341).
5- - مانند ادوات شرط که هرگاه داخل فعل ماضی شود، معنای آن را به مضارع تغییر می دهد مانند: ان عدتم عدنا، رک: منهج السالک، ج 3، ص 584.- م.
6- - سورة النساء (4) آیه 100.
7- - سورة الاحزاب (33) آیه 54، و سورة الفتح (48) آیه 26.

ص: 117

و نظیر آن دو آیه در تشبیه حال دنیا، گفتار خدای- تعالی- در سوره دیگری است: اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَباتُهُ (1).

(بیان) گفتار خدای- تعالی-: وَ الَّذِینَ کَسَبُوا السَّیِّئاتِ جَزاءُ سَیِّئَةٍ بِمِثْلِها وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ کَأَنَّما أُغْشِیَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّیْلِ مُظْلِماً أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ (2) (3).

شادی مؤمنان از بهشت است، و سیاهی چهره های سیاه به سبب عذابی است که به آن باز می گردند و به سبب نومیدی از رحمت است. خدای- تعالی- گفته است: وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ (4).

و بتحقیق شاعران، مبتلایان به نومیدی و اندوه رای به مثل چنین حالتی (سیاهی) تشبیه کرده اند؛ چنان که شاعر اوّلی گفته است: از بحر طویل 227 و جاءت بنو ذهل کانّ وجوههم* إذا حسروا عنها ظلال صخور (معنای این که چهره هایشان همچون سایه های سنگهای ستبر است) این است که چهره هایشان سیاه است، زیرا سایه صخره غلیظ است.

و شاعر دیگری گفته است: از بحر طویل 228 و أنتم صغار الهام صعل کانّما* وجوهکم مطلیّة بمداد و علی بن جریج الرّومی گفته است: از بحر سریع 229 وجهک یا جعفر فی قبحه* أولی من العورة بالسّتر 230 کانّما یأوی الیه الدجی* إذا هی انفضّت عن الفجر0.


1- - سورة الحدید (57) آیه 20.
2- - سورة یونس (10) آیه 27.
3- - قسمت میان دو قلّاب از اضافه مترجم برای تکمیل کلام مؤلّف است؛ زیرا سخن وی، در توضیح آیه مذکور میان دو قلّاب است، و طبق روش مؤلّف، آیه مورد شرح و توضیح، در ابتدای سخن عنوان می شود.- م.
4- - سورة عبس (80) آیه 40.

ص: 118

و پدرم از قول آن که برایش گفته بود نقل کرد؛ گفت: (دو مرد: یکی مسلمان و دیگری نصرانی نزد شریح آمدند؛ مرد مسلمان برهان دعوای خود رای با خشونت بیان کرد، و نصرانی دعوای خویش رای روشن گردانید، و شریح پیوسته شخص مسلمان را متوجّه منطق و دلائل خود کرد، در حالی که او به خشونت متوسّل می شد، و نصرانی دلیل خود رای چون روشنی روز، روشن می ساخت، آن روز روزی در نهایت گرمی بود، شریح به ستوه آمد، و به شخص مسلمان گفت: از نزد من برخیز که من تاریکی کفر را در صورت این کافر روشنتر از نور اسلام در صورت تو می بینم.)

و بتحقیق چیزهایی رای به تاریکی شب تشبیه کرده اند که این جا، جای بیانش نیست؛ مانند گفتار شاعر: از بحر بسیط 231 تقنّعت بظلام اللّیل و ائتزرت* بالرّمل و انتقبت بالشّمس و القمر و آن تشبیه (تشبیه در آن شعر) از باب یاد شده (تشبیه زشتی صورت به شب) نیست، زیرا آن باب بر مذمّت بنا نهاده شده، و تشبیه در این شعر مبنیّ بر مدح است.

و در تشبیه آیه تأویل دیگری هست؛ و آن این که مقصود خدا از گفتارش (کَأَنَّما أُغْشِیَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّیْلِ) این است که چون وحشت و ترس ایشان را فرا گرفت، چشمهایشان مبهوت و متحیّر شد، و در نتیجه چیزی جز تاریکی نمی بینند؛ چنان که شاعر گفته است: از بحر وافر

232 ظللنا نخبط الظّلماء ظهرا لدیه و المطیّ لها أوار

و از آن معنی است گفتار طائی: از بحر کامل

233 عادت له أیّامه مسودّة حتّی توهّم أنّهنّ لیالی

(1) و نیز داخل در این باب است گفتار او: از بحر کامل

234 ما إن تری الأحساب بیضا وضّحا إلّا بحیث تری المنایا سودا

(2)ت.


1- - دیوان ابی تمّام، ص 185، و آن بیت از قصیده ای در مدح الحسن بن رجاء است.
2- - دیوان ابی تمّام، ص 68، و آن بیت از قصیده ای در مدح خالد بن یزید الشّیبانی است.

ص: 119

و بحتری در معذرت خواهی نزد فتح (فتح بن خاقان) گفته است: از بحر طویل

235 عذیری من الایّام رنّقن مشربی و لقّیننی نحسا من الطّیر أشأما

236 و أکسبننی سخط امرئ بت موهنا أری سخطه لیلا مع اللّیل مظلما

(1) وی در این بیت نگرشی مخفی بر گفتار نابغه (الذبیانی)، در جلب عطوفت نعمان (ابن منذر) داشته است: از بحر طویل

237 کانّک کاللّیل الّذی هو مدرکی و إن خلت أنّ المنتأی عنک واسع

(2) پس وی را به سبب خشم و غضبش به شب تشبیه کرده. و بحتری تشبیه نابغه را به وصف خشم منتقل نموده، و آن را بحقیقت نزد خود موجود قرار داده است، و برخی از (اصحاب معانی) (3) شعر بحتری را ناظر بر شعر محمّد بن ابی عیینه دانسته اند: از بحر خفیف

238 طال من ذکره بجرجان لیلی و نهاری علیّ کاللّیل داجی

و چنان که گفتیم تصور نمی کنم بحتری از توجّه به بیت نابغه عدول کرده باشد. وصولی از گفتار محمّد بن احمد علوی اصفهانی (4) قراءت کرد: از بحر خفیف

239 أتری النّجم حار فی الأفق أم أسبل لیلی علی نهاری لیلا

240 ام کما عاد وصله لی هجرا عاد أیضا به نهاری لیلا

و آن وجه نخستین (5) در تأویل آیه، وجه برگزیده است.م.


1- - آن دو بیت از قصیده ای است که به آن فتح بن خاقان را ستوده و مورد پرخاش قرار داده است. (دیوان او، ج 1، ص 108)
2- - دیوان نابغه ذبیانی، ص 114، ملاحظه شود.
3- - ظاهرا مقصود از (اصحاب المعانی) ناقدانی اند که ابیات لغزگونه (ابیات المعانی) را مورد بررسی قرار داده اند. رک: همین کتاب، حاشیه، قبل از بیت 188.- م.
4- - او ابن طباطبا متوفّی در سال 322 ه. است (معجم الشّعراء، ص 427 و مقدّمه کتاب عیار الشعر).
5- - رک: ص 117 (مطابق ص 117 متن).- م.

ص: 120

تشبیه در سوره هود (بیان) گفتار خدای- عزّ و جلّ-: وَ هِیَ تَجْرِی بِهِمْ فِی مَوْجٍ کَالْجِبالِ (1).

(ألجری) به معنای عبور سریع است؛ مانند عبور آب بر روی زمین.

و السفینة تجری بالماء (: کشتی آب را به جریان می آورد)، و الفرس یجری فی عدوه (: اسب در حالت دویدنش جریان می یابد)، و گفته می شود: (هذه العلّة تجری فی احکامها) (: این علّت در احکام خود جاری است)) یعنی بدون داشتن مانع در آن احکام جریان دارد.

(الموج): و آن جمع (الموجة) است، و (موجة) قطعه بزرگ برخیزنده از مجموع آب بسیار است، و عظیمترین موج هنگامی پدید می آید که باد بتندی وزد.

پس آن تشبیه بر عظمت شأن آن قصّه که عبارت است از: بالا آمدن آب و گسترش یافتنش بر همه جای زمین، و آمیختن بادها با آن، و عبرت گرفتن از حرکت کشتی در آن امواج عظیم، دلالت دارد، و عبارت آن با وجود اختصارش جانشین توضیحی مفصّل شده است.

و مانند این تشبیه است در سوره دیگر گفتار خدای- تعالی-: فَأَوْحَیْنا إِلی مُوسی أَنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ فَکانَ کُلُّ فِرْقٍ کَالطَّوْدِ الْعَظِیمِ (2).

و بتحقیق شاعران، با تشبیهی همانند آنچه در قرآن کریم وارد شده به وصف3.


1- - سورة هود (11) آیه 42.
2- - سورة الشعراء (26) آیه 63.

ص: 121

موج دریا پرداخته اند؛ اعشی در سخن از ممدوح خود (این اشعار) را سروده در حالی که وصف موج دریا در آن، با غیر لفظ موج آمده است:

از بحر بسیط

241 و ما مجاور هیت إذ طمی فطغی یدقّ آذیّه البوصیّ و الشرعا

(1)

242 یجیش طوفانه إذ عبّ محتفلا یکاد یعلو ربی الجرفین مطّلعا

243 (هبّت له الرّیح فامتدّت غواربه تری حوالیه من تیّاره ترعا

(2)) (3) و شاعران محدث نیز آن معنی را (تشبیه موج دریا به کوه را) گرفته و به کار برده اند. بحتری گفته است: از بحر طویل

244 ألست تری مدّ الفرات کانّه جبال شروری جئن فی البحر عوّما

(4) و در عکس آن تشبیه است، گفتار ذو الرّمّة: از بحر بسیط

245 کانّنا و القنان القود تحملنا موج الفرات إذا التجّ الدیامیم

(5) و نیز گفته است: از بحر طویل 246 تطیل (6)

الوحاف الصدأ فیها کانّها قراقیر موج غصّ بالسّاج قیرها

(7)د.


1- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان الاعشی، ص 109 چنین است: و ما مجاور هیت إن عرضت له قد کان یسمو الی الجرفین و اطّلعا
2- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان وی به این عبارت است: طابت له الرّیح فامتدّت غواربه تری حوالیه من موجه ترعا
3- - برای توضیح بیشتر، بیت بعد از آن که متعلّق به اولین بیت مذکور در این جاست، نقل می شود: یوما باجود منه حین تسأله إذ ضنّ ذو المال بالاعطاء او خدعا و آن ابیات از قصیده ای است در مدح هوذة بن علی الحنفی. رک: دیوان الاعشی، ص 109.- م.
4- - دیوان البحتری، ج 1، ص 147.
5- - دیوان ذی الرّمّة، ص 576.
6- - در دیوان ذی الرّمّة، چاپ دمشق، ج 1، ص 237 بجای تطیل تظلّ ضبط شده است. و در ترجمه این بیت در بخش ملحقات، همین وجه منظور شد.- م.
7- - دیوان ذی الرّمّة، ص 308 ملاحظه شود.

ص: 122

و در مورد تشبیه شتران سواری گفته است: از بحر بسیط

247 بأینق کقداح النّبع قد ذبلت منها الشّمائل امثال القراقیر

(1) وی در حالی که حرکت شتری را وصف می کند و دو پهلویش را هنگام گام برداشتن به موج تشبیه می کند، گفته است: از بحر رجز

248 کانّ دفّیه إذا تزیّدا موجان ظلّا للجنوب مطردا

و درباره وصف عظمت و ارتفاع موج دریا، در تنزیل عزیز (قرآن) تشبیهی دیگر آمده، و آن گفتار خدای- تعالی- در سوره لقمان است: وَ إِذا غَشِیَهُمْ مَوْجٌ کَالظُّلَلِ (2).

(و آن تشبیه) به این سبب است که موج دریا عظمت می یابد، و در ارتفاع و فراپوشاندن آنچه زیر آن قرار گرفته، همانند سایبانها می شود، نابغه جعدی، در حالی که سخن از اسب به میان می آورد گفته است: از بحر وافر

249 یما شیهنّ أخضر ذو ظلال علی حافاته فلق الدنان

(3)ت.


1- - دیوان ذی الرّمّة، ص 279.
2- - سورة لقمان (31) آیه 32.
3- - در نسخه اصل، و تفسیر القرطبی (ج 14، ص 80) چنین است، امّا در شعر النابغة الجعدی، ص 163، و تفسیر غریب القرآن، ص 345 (بجای یماشیهن) یعارضهنّ ضبط شده است.

ص: 123

تشبیه در سوره رعد

(بیان) گفتار خدای- عزّ و جلّ-: لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَسْتَجِیبُونَ لَهُمْ بِشَیْ ءٍ إِلَّا کَباسِطِ کَفَّیْهِ إِلَی الْماءِ لِیَبْلُغَ فاهُ وَ ما هُوَ بِبالِغِهِ وَ ما دُعاءُ الْکافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلالٍ (1).

(دعوة الحقّ): گفته شده: (آن دعوت، دعوتی است که با اخلاص در وحدانیّت به وسیله آن، خدای خوانده می شود.

(الّذین یدعون من دونه): یعنی الّذین یدعونهم أربابا (: کسانی را که ایشان پروردگارانشان می خوانند)).

(الاستجابة و الاجابة) هر دو به یک معنی است؛ جز این که استجابت بر معنای درخواست موافقت، بنا نهاده می شود؛ شاعر گفته است: از بحر طویل

250 وداع دعاهل من مجیب إلی النّدی فلم یستجبه عند ذاک مجیب

(2) (البسط و النشر و الفرش) از نظر معنی نظیر یکدیگر است. و معنای آنها نقیض معنای قبض (: پیچیدن) (3) است.

(البلوغ و الوصول و اللّحوق) از نظر معنی نظیر یکدیگر است، گفته می شود:-.


1- - سورة الرّعد (13) آیه 14.
2- - در لسان العرب (ریشه جوب) بجای (هل من مجیب) یا من یجیب ضبط شده، و آن بیت با بیت دیگر به کعب بن سعد الغنوی در مرثیه برادرش ابو المغوار نسبت داده شده، و بیت دیگرش این است: فقلت ادع اخری و ارفع الصوت رفعة لعلّ ابا المغوار منک قریب.- م.
3- - قبض الشی: طواه (: آن چیز را در پیچید) رک: المعجم الوسیط، باب القاف.- م-.

ص: 124

(بلغ بلوغا فهو بالغ، و الشئ مبلوغ) (1) (: رسید رسیدنی، پس او به ... رسنده است، و آن چیز رسیده شده به آن است)) و از آن معنی است (البلاغة (بلاغت)) زیرا بلاغت معنی را به منتهی مرتبه بیان می رساند.

مجاهد گفته است: (گفتار خدای- تعالی-: (کَباسِطِ کَفَّیْهِ) به این معنی است که نیست مثل خواننده جز خدا مگر چون شخصی که بدون گرفتن ظرف دو کف دست را بسوی آب گشاینده است، تا آب با گشودن کف دست و فرا خواندن آن، به دهانش برسد.

حسن گفته است: (... چون گشاینده دو کف دست بسوی آب است که پیش از رسیدن به آب بمیرد).

و عرب در مورد کسی که در کاری می کوشد که به آن نمی رسد این مثل را می آورد (کالقابض علی الماء (2) (: مانند کسی که به کف گیرنده آب است)).

و شاعر گفته است: از بحر طویل

251 و إنّی و ایّاکم و شوقا إلیکم کقابض مآء لم تحزه أنامله

(3) و احوص (4) گفته است: از بحر طویل).


1- - مقصود از (فهو ... مبلوغ) بیان صیغه اسم فاعل و اسم مفعول آن فعل است.- م.
2- - در مجمع الامثال، ج 2، ص 149 وارد شده (کالقابض علی الماء) برای کسی مثل زده می شود که به چیزی امیدوار است که تحقّق نمی پذیرد؛ شاعر گفته است: فاصبحت من لیلی الغداة کقابض علی الماء لا یدری بما هو قابض
3- - فرزدق می گوید: فأصبحت ممّا قد فعلت کقابض علی الماء لم ترجع بشی ء أنامله آن بیت (مذکور در متن) در النقائض، ج 1، ص 211 چنین نقل شده: و إنّی و ایّاکم و شوقا الیکم کقابض ماء لم تسقه أنامله و به ضابئ منسوب است (کتاب التشبیهات، ص 269 ملاحظه شود).
4- - او عبد اللّه بن محمّد متوفّای سال 105 هجری است (الشعر و الشعراء، ج 1، ص 424، و الاغانی، ج 4، ص 73).

ص: 125

252 و اصبحت ممّا کان بینی و بینها سوی ذکرها کالقابض المآء بالید

و شاعر دیگری گفته است: از بحر طویل

253 و من یصحب الدنیا یکن مثل قابض علی المآء خانته فروج الأصابع

(1) و از معانیی که نزدیک به آن معنی و داخل در تأویل آن است قول شاعر دیگری در غزل است: از بحر بسیط

254 إنّی و ایّاک کالصّادی رأی نهلا و دونه هوّة یخشی بها التّلفا

255 رأی بعینیه ماء عزّ مورده و لیس یملک نحو الماء منصرفا

و گفتار شاعر دیگر: از بحر طویل

256 و إنّی علی هجران بیتک کالّذی رأی نهلا ریّا و لیس بناهل

257 رأی برد مآء ذید عنه و روضة برود الضّحی فینانة بالأصائل

و بتحقیق آن آیه بیان این معنی را دربرگرفته است که خواندن آفریدگار- تعالی- بر وجه حقّ (از روی اخلاص) مقتضی اجابت بر وفق شروط مصلحت و به اندازه ای افزون از حدّ آرزوست (چنان که آیه متضمّن بیان) نومیدی خواننده غیر خداست همانند نومیدی کسی که آب را از قعر چاه فرا می خواند.).


1- - در نسخه اصل چنین است، امّا در التشبیهات، ص 269، و العقد الفرید، ج 1، ص 342 و من یأمن الدنیا ضبط شده است (اسرار البلاغة ص 112 ملاحظه شود).

ص: 126

تشبیه در سوره ابراهیم

(بیان) گفتار خدای- تعالی-: مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمالُهُمْ کَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عاصِفٍ لا یَقْدِرُونَ مِمَّا کَسَبُوا عَلی شَیْ ءٍ ذلِکَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِیدُ (1).

یعنی: فیما یتلی علیکم مثل الّذین کفروا (: در میان آنچه برای شما خوانده می شود مثل کسانی است که کافر شدند).

(أعمالهم) بدل اشتمال (برای الّذین) است.

(العصف): تندی باد است، گفته می شود: (یوم عاصف) یعنی: روز تندباد، و (عصفت الرّیح) یعنی: باد تند شد.

و تشبیه در این آیه مانند تشبیه در گفتار خدای- تعالی-: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذی ... تا گفتار خدا کَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَیْهِ تُرابٌ (2) است. پس خدا بیان نموده که اعمال کسانی که کافر شدند در از بین رفتن و مردود شدن مانند خاکستری است که باد در روز تند باد آن را بزداید؛ چنان که (در آیه (لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ) بیان نمود که عمل با منّت نهادن و آزار رساندن، چنان که با خودنمایی، از بین می رود همان گونه که باران دانه درشت و پر پشت خاک را از روی سنگ پهن و صاف می زداید.

ابو العبّاس محمّد بن یزید (3) از قول یک اعرابی، در هجو سعید بن سلم الباهلی).


1- - سورة ابراهیم (14) آیه 18.
2- - سورة البقره (2) آیه 266.
3- - او مبرّد متوفّای سال 286 ه است (وفیات الاعیان، ج 1، ص 495).

ص: 127

- پس از آن که اعرابی وی را مدح گفت و او پاداشش نداد- قرائت کرد: از بحر طویل

258 لکلّ أخی مدح ثواب یعدّه و لیس لمدح الباهلیّ ثواب

259 مدحت ابن سلم و المدیح مهزّة فکان کصفوان علیه تراب

(1) (صفوان و صفا) به یک معنی است، و مثنّای (صفا) صفوان، و جمع آن صفی است، و کسی که (صفوان) گفته، جمع آن (صفوان) است.

شاعر گفته است: از بحر طویل

260 و لست بجلب جلب غیم و قرّة و لا بصفا صلد عن الخیر معزل

(صلد) به معنای سنگ صاف و سخت است. رؤبه (2) گفته است از بحر رجز

261 لمّا رأتنی خلق المموّة برّاقّ أصلاد الجبین الأجله

(3) تشبیه دیگری در این سوره:

(بیان) گفتار خدای- عزّ و جلّ-: أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ تُؤْتِی أُکُلَها کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِم.


1- - در الکامل، ج 2، ص 713 وارد شده است که: سعید بن سلم گفت: مردی اعرابی نزد من نمایان شد، و مرا مدح گفت، و بلاغت داشت؛ گفت: الاقل لساری اللّیل لا تخش ضلّة سعید بن سلم ضوء کلّ بلاد لنا سیّد اربی علی کلّ سیّد جواد جثافی وجه کلّ جواد اندکی از نیکی در حق وی (بخشش) درنگ کردم، پس مرا هجو گفت و بلاغت داشت؛ گفت: (لکلّ أخی ...)
2- - او رؤبة بن العجّاج رجزسرا متوفّای سال 145 ه است (وفیات الاعیان، ج 1، ص 187).
3- - دنباله آن بیت چنین است: بعد غدانیّ الشباب الأبله لیت المنی و الدهر جری السّمّه للّه درّ الغافیات المدّه سبّحن و استرجعن من تألّهی مصراع اخیر از لسان العرب (ریشه مده) افزوده شد.- م.

ص: 128

لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (1).

ابن جریج (2) گفته است: (کلمه طیّبه دارای ریشه ای در دل است، و میوه اش را در هر زمان می دهد، و هرگاه آن را به زبان می آورد، به آسمان عروج می کند، آنگاه خیر و منفعت آن می رسد.) و بتحقیق شاعران این تشبیه را به کار برده اند؛ اسدی ضمن ابیاتی که سراینده اش را نام نبرد، برایم خواند: از بحر طویل

262 أ أمّ أبان قلت امس کلیمة خلاسا کنبت البان فی الشبهان

و گفته شده: خدای- تعالی- از شجره طیّبه درخت نخل را اراده نموده، و شاهد صحّت این تأویل، فضیلتی است که در حدیث برای درخت خرما آمده و این که پیامبر (ص) گفته است: (خیر المال سکّة مأبورة او مهرة مأمورة (3)).

و مقصود او از (سکّه مأبوره) درخت خرمایی است که گردافشانی شده است، و (مهره مأموره) آن مادیانی است که بسیار بچه آورد، و هرگاه جمعیّت قومی بسیار گردد، گفته می شود: (امر القوم (: زاد و ولد آن قوم بسیار شد)) یکی از اعراب گفته است: (نعم المال باسقات النّخل الرّاسخات فی الوحل، المطعمات فی المحل)، و مقصود از آن نخل، نخلی است که با ریشه های خود از زمین آب می نوشد، پیامبر (ص) گفت: (ما سقی منها بعلا ففیه العشر (4)) و مقصود از (بعل) آن نخلی است که با ریشه های خود سیراب شده است؛ نابغه گفته است: از بحر طویل

263 من الواردات الماء بالقاع تستقی بأذنها قبل استقاء الحناجر

(5)ت.


1- - سورة ابراهیم (14) آیه 24 و 25.
2- - او عبد الملک بن عبد العزیز بن جریج، فقیه سرزمین حرم مکّه و پیشوای اهل حجاز در زمان خود است، وی سال 150 ه وفات یافت (وفیات الاعیان، ج 1، ص 286).
3- - در نسخه اصل چنین است، امّا در النّهایة، ج 1، ص 13 (خیر المال مهرة مأمورة و سکّة مأبوره) نقل شده است.
4- - این حدیث، از احادیث زکات است (النّهایة، ج 1، ص 141 ملاحظه شود).
5- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان النابغة، ص 91 (بجای باذنابها) باعجازها ضبط شده است، و (من الطّالبات الماء) بجای من الواردات الماء روایت شده است.

ص: 129

ابو حاتم گفته است: (یکی از امتیازات نخل آن است که خدای- تعالی- آن را در سرزمینهای کفر قرار نداده، و چیزی از آن جز در سرزمین اسلام یا آن جایی که اسلام به آن رسیده، وجود ندارد).

و از جمله مطالبی که از دستخط مرزبانی نقل کرده ام این است که قیصر به عمر بن الخطّاب نامه نوشت به این شرح که: (فرستادگانم به من خبر داده اند که در سمت شما (سرزمین شما (1)) درختی است که همانند گوشهای الاغ (2) می روید، و آنگاه از (شکوفه ای) همانند مروارید به رشته در آمده، در میان شاخه هایی همانند نقره شکفته می شود، و ایشان (مردم) با داشتن بوی و مزه خوش از آن بهره می گیرند، و آنگاه همانند زمرد سبز، در میان شاخه های طلایی می گردد، در آن حالت (نیز) از آن بهره مند می شوند، آنگاه مانند یاقوت، سرخ و زرد می شود، آنگاه رسیده، همچون پالوده می گردد، پس آن میوه نگهدارنده مقیم و توشه مسافر است، و اگر فرستادگانم راست گویند، آن درخت، درختی از بهشت است).

عمر او را جواب داد: (آن درخت، درخت خرماست که خدا برای مریم رویانید آن هنگام که عیسی از او متولّد شد، پس از خدای بترس، و جز خدا را خدا قرار مده (إنّ مثل عیسی عند اللّه کمثل آدم خلقه من تراب). (3))

ذکوان العجلی در حالی که نخل را وصف می کند گفته است: از بحر طویل

264 تری الباسقات العمّ منها کانّها ظعائن مضروب علیها قبابها

265 تدرّ اذا ما الشول لم یرج درّها و امست من الألبان صفرا وطابهد.


1- - در نسخه اصل (متن ترجمه فوق) قبلکم است، امّا در نهایة الأرب، ج 11، ص 120 (بارضک) ضبط شده که ترجمه آن میان دو کمان قرار گرفت.
2- - در نسخه اصل (الحمیر) ضبط شده و در نهایة الأرب الحمر نقل شده، و آن جمع حمیر و به معنای خران است.
3- - سورة آل عمران (3) آیه 59، و آن داستان در نهایة الارب، ج 11، ص 120 ملاحظه شود.

ص: 130

و سالم بن عبد اللّه الوالبی گفته است: از بحر وافر

266 تخرّمها العطاء فکلّ یوم یجاذب راکب منها قرینا

267 کأنّ فروعها فی کلّ ریح عذاری بالذوائب ینتصینا

(1) و از تشبیهات نیکو شمرده شده گفتار کعب بن الاشرف (2) است: از بحر رمل

268 و نخیل فی تلاع جمّة تخرج الطّلع کامثال الأکفّ

(3) (و نیز) گفتار ثعلبة بن عمیر الحنفی: از بحر طویل

269 نمت مثل أغماد السیوف و برّزت عن اللّیف بالاعناق قبل مدی الرفض

هنگامی که خوشه خرما گسترش یابد و پوسته بیندازد، گفته می شود: (رفض النّخل) (: خوشه های نخل بزرگ شد و پوسته انداخت).

و شاعر دیگری در زیبایی ترکیب، و تشبیه پوست خرما گفته است: از بحر رجز

270 جاءت علی غرس طبیب ماهر عشرین عشرین بذرع وافر

271 تری لها بعد إبار الآبر مآزرا تطوی علی مآزر

و گفته می شود: (کسی که طالب نخلستان و زمین آن است، باید با).


1- - ابو هلال در دیوان المعانی، ج 2، ص 39، و نویری در نهایة الأرب، ج 11، ص 123، آن دو بیت را به النمر بن تولب نسبت داده است، و در کتاب التشبیهات، ص 261، بدون انتساب به سراینده، و در ضمن ابیاتی وارد شده است.
2- - شاعری از عهد جاهلیّت است که عصر اسلام را درک کرده است. (الرّوض الانف، ج 2، ص 123، و الاغانی، ج 19، ص 219)
3- - در نسخه اصل و دیوان المعانی، ج 2، ص 39 چنین است، و در نهایة الارب، ج 11، ص 125، و التشبیهات، ص 261 به عنوان شعر ربیع بن ابی الحقیق روایت شده است. و ابو الفرج آن را در شرح حال هیچ یک از آن دو شاعر یاد نکرده است (الاغانی، ج 19، ص 219، و ج 21، ص 144 ملاحظه شود).

ص: 131

فاصله های بیست زرع بکارد، و در مثلی از فارسیان است که: درخت خرمایی به خواهرش می گوید: (از من دور شو که من بار تو و بار خود را می کشم).

و عبد الصمد بن المعذّل (1) راست در وصف بار نخل: از بحر رجز

272 کانّه فی ناضر الأغصان زمّرد لاح علی تیجان

273 حتّی إذا تمّت له شهران و انسدلت عثا کل القنوان

274 رأیته مختلف الألوان مثل الأکالیل علی الغوانی

(2) و ابن المعتزّ در حالی که نخل را وصف می کند، گفته است: از بحر رجز

275 اعددت للجار و للعفاة روازقا فی المحل مطعمات

276 یظلّ فیها الطّیر ناعمات بألسن کثیرة اللّغات

277 کواذب القول و صادقات ذوات أطواق مرصّعات

278 یصفقن فیها متنقّلات تصفیق نشوان علی الأصوات

279 بین حمام متهدّلات أبدت من الکافور ضاحکات

280 حتّی إذا صرن إلی میقات رحن من الجوهر موقرات

281 بالذهب الرّطب مکلّلات ثمّ تبدّلن باوعیات

282 للعسل المازیّ ضامنات بخالص التّبر مقمّعات

(3) و پیامبر (ص) می گفت: (هرگاه رطب (: خرمای تازه) آید، مرا تهنیت گویید، و هرگاه برود، مرا تسلیت گویید ...)، و پیامبر (ع) گفت: (زائوهای خود را رطب خورانید، که اگر خدا چیزی را بهتر از آن می دانست، روزی مریم می ساخت، آند.


1- - از شاعران حکومت عباسیان است، در بصره متولّد شد و نشو و نما یافت، و سال 240 هجری در گذشت. (الاغانی، ج 13، ص 226، چاپ دار الکتب، و فوات الوفیات، ج 1، ص 277)
2- - آن ابیات از ارجوزه ای است که در التشبیهات، ص 259، و نهایة الأرب، ج 11، ص 121 یاد شده است. ارجوزه عبارت از قصیده ای است در بحر (رجز) المعجم الوسیط، باب الراء.- م.
3- - التشبیهات، ص 259 ملاحظه شود.

ص: 132

هنگام که عیسی را تازه زاییده بود.) به پیامبر گفته شد: (ای پیامبر خدا، رطب در هر وقت موجود نیست) پیامبر گفت: (خرما) و بهترین خرمای شما برنیّ (1) است، و خوشمزه ترین و گرمترین (حرارت زاترین) آن، سرد آن (یا به سرما رسیده آن) است.)

و انس بن مالک (2) گفت: (پیامبر (ص) صفیّه را با خرما و سویق (3) ولیمه (4) داد.

و از تشبیهات نمکین گفتار برخی اعراب است: از بحر طویل

283 و تمر کأطفال الزّنوج أتوابها و قد عمّموا بالزّبد منها رؤوسها

284 فما زالت الأنیاب تفری بطونها کما فرت الآساد منها فریسها

(بیان) گفتار خدای- عزّ و جلّ-: وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ (5).

گفته شد: شجره خبیثه، درخت حنظل است، بنابراین تأویل وضع تشبیه روشن است، و عرب به تلخی حنظل و بدمزگی آن مثل می زند، و می گوید: (هو امرّ من الشری (: او از حنظل تلختر است)) و شری، حنظل است، چنان که می گوید:

(أحلی من الأری (: او شیرینتر از عسل است)) و اری، عسل است؛ شاعر در وصف مردی گفته است: از بحر رمل

285 و له طعمان اری و شری و کلا الطّعمین قد ذاق کل

و می گویند: (کانّه صرایة (: گویی صرایه است)) و صراء (6) نیز به معنایم.


1- - (برنیّ) نوعی خرمای زرد و مدوّر، و مرغوبترین خرماست. (لسان العرب، حرف النّون)
2- - وی از اصحاب رسول خدا (ص) و خدمتگزار او بود، آخرین یار پیامبر است در بصره وفات یافت. (طبقات ابن سعد، ج 7، ص 10)
3- - نوعی غذاست که از آرد گندم و جو تهیّه می شود (المعجم الوسیط).- م.
4- - ولیمه، میهمانی عروسی را گویند (منتهی الارب، حرف واو).- م.
5- - سورة ابراهیم (14) آیه 26.
6- - در لسان العرب (حرف الواو و الیاء) آمده است که: الصّرا، درخت حنظل، و جمع آن (صراء) است.- م.

ص: 133

حنظل است (1)، چنان که بنا بر نقل از ابو عبیده (هبید) نیز به معنای حنظل است، و گفته شده: هبید دانه حنظل است؛ وقتی شتر مرغ دانه حنظل را بیرون می آورد تا بخورد گفته می شود: (تهبّد الظلیم) (: شترمرغ نر دانه حنظل را بیرون آورد).

و شاعر گفته است: از بحر متقارب

286 و ضرب الجماجم ضرب الأصم حنظل رامة یجنی هبیدا

(2) و ذو الرّمه گفته است: از بحر طویل

287 و کائن تخطّت ناقتی من مفازة إلیک و من أحواض ماء مسدّم

288 بأعقاره القردان هزلی کانّها نوادر صیصاء الهبید المحطّم

(3) (صیصاء) پوست دانه حنظل است.

و ذو الرّمه در حالی که درخت حنظل را وصف می کند گفته است: از بحر طویل

289 و فاشیة فی الأرض تلفی بناتها عواری لا تکسی دروعا و لا خمرا

290 إذا ما المطایا سفنها لم یذقنها و إن کان أعلی ثبتها ناعما نضرا

(4)

291 محملجة الأمراس ملسا متونها سقتها عصارات الثّری فبدت عجرا

و پیامبر (ص) گفت: (مثل المؤمن یقرأ القرآن مثل الأترجّة0.


1- - صرایه: آب خالص حنظل است. و اصمعی گفته: (حنظل وقتی زرد شود صراء است).
2- - در لسان العرب (حرف المیم) بجای (رامة) شابة ضبط شده است و قبل از آن دو بیت دیگر آمده که چنین است: فابلغ بنی اسد آیة إذا جئت سیّدهم و المسودا فاوصیکم بطعان الکماة فقد تعلمون بان لا خلودا.- م.
3- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان ذی الرّمّة، ص 630 (بجای باعقاره) بأعطانه ضبط شده است.
4- - دیوان ذی الرّمّة، ص 180.

ص: 134

طیّب طعمها ذکیّ ریحها، و مثل المنافق الّذی لا یقرأ القرآن مثل الحنظلة مرّ طعمها کریه ریحها) (1).ت.


1- - در ریاض الصالحین، ص 387 نقل شده است: (و عن ابی موسی الاشعری- رضی اللّه عنه- قال رسول اللّه- (صلی اللّه علیه و سلّم-: (مثل المؤمن الّذی یقرأ القرآن مثل الأترجّة ریحها طیّب و طعمها طیّب و مثل المؤمن الّذی لا یقرأ القرآن کمثل التّمرة لا ریح لها، و طعمها حلو، و مثل المنافق الّذی یقرأ القرآن کمثل الرّیحانة ریحها طیّب و طعمها مرّ، و مثل المنافق الّذی لا یقرأ القرآن کمثل الحنظلة لیس لها ریح و طعمها مرّ) آن حدیث مورد اتّفاق است.

ص: 135

تشبیه در سوره نحل

(بیان) گفتار خدای- عزّ و جلّ-: وَ لِلَّهِ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ إِنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ (1).

معنای (او) در گفتار خدا (او هو اقرب) اظهار این معنی است که موضوع قیامت یا مانند چشم برهم زدن یا نزدیکتر از آن است، و گفته شده: (آوردن (او) برای به شک انداختن مخاطب است، و معنی این است که درباره آن موضوع (قیامت) بر چنین شکّی باشید. و تشبیه در آن آیه رساترین بیان در وصف چیزی است که درباره آن به مثل چنین حالتی از سرعت در ظهور و نزدیکی زمان وقوع، خبر آورده می شود.

خدای- تعالی- در سخن از تخت بلقیس گفته است: قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ (2) و (قبل ان یرتدّ ...) یعنی (قبل ارتداد الجفن علی الجفن (: پیش از برگشتن پلک بر روی پلک)) و در گفتار عرب بسیار آمده و بر سر زبانها مشهور شده که: (فعل کذا فی طرفة عین و لحظة عین (: فلان کار رای در یک چشم بر هم زدن و در یک نگاه چشم انجام داد)) تا جایی که لحظه رای در سرعت و زودگذری کنایه از مقدار معیّنی از زمان قرار داده اند.

و بتحقیق شاعران، حرکت برق رای که خود مثل در سرعت است، به (طرفة العین (: برهم زدن چشم)) تشبیه کرده اند، و گفته اند: (أومض البرق) (: برق0.


1- - سورة النّحل (16) آیه 77.
2- - سورة النّمل (27) آیه 40.

ص: 136

درخشید و ظاهر شد)، و زمانی آن جمله رای گویند که برق آشکار شود. (و گفته اند) أومض الرّجل (: آن مرد با چشم اشاره کرد) و آن وقتی است که با چشمش اشاره کند، پس این وصف (ایماض) را مشترک میان آن دو حالت قرار داده اند؛ به سبب تناسبی که در سرعت، و سبکی و چالاکی در حرکت، میان آنها برقرار است.

و یکی از بزرگان از اشعار دعبل بن علی (1) برایم قراءت کرد: از بحر بسیط 292

کیف السّلوّ لمن أعضاؤه فرق جسم بطوس و قلب دونه النّجف 293 ما زلت أکلأ برقا فی جوانبه

کطرفة العین یخبو ثمّ یختطف (2) و امیر ابو محمّد الحسن بن عیسی ابن المقتدر، از اشعار عبد اللّه بن المعتزّ در وصف باز، و سرعت حرکت آن، برایم خواند: از بحر رجز 294

یسبق طرفی فی السّماء رکضا کما رأیت الکوکب المنقضّا

(3) و از آن جهت تحقّق قیامت نزدیک است که آن بمنزله (کن فیکون (وجود یاب پس وجود می یابد)) است، و از این جاست که معنای (... مانند چشم برهم زدن و نزدیکتر) صحّت دارد، و همان معنی نیز معنای گفتار خدا در جای دیگر است: وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَةٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ (4)؛ زیرا خدای- عزّ اسمه- می گوید: إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْ ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (5).

و ذو الرّمّه از این کیفیّت امر خدای- عزّ و جلّ- خبر داده و گفته است: از بحر طویل 295 و عینان قال اللّه کونا فکانتا* فعولان بالألباب ما تفعل الخمر (6)د.


1- - او دعبل بن علی الخزاعی متوفّی به سال 246 ه. است، (الشعر و الشعراء، ج 2، ص 727)
2- - دیوان دعبل، ص 172، و شعر دعبل، ص 150 ملاحظه شود.
3- - دیوان ابن المعتزّ، ص 297 ملاحظه شود.
4- - سورة القمر (54) آیه 50.
5- - سورة النحل (16) آیه 40.
6- - دیوان او، ص 213 ملاحظه شود.

ص: 137

روایت شعر جز به رفع (فعولان) نیست، و ذو الرمه در خبری که از وی نقل شده (1) قول کسی رای که با قراءت رفع مخالفت ورزیده ردّ کرده است.

و شاعر دیگری که در جست و جوی روزی، به امیدواری به خدای- تعالی- بسنده کرده، و از سرعت فرمان و حسن تقدیر خدا خبر داده، گفته است: از بحر بسیط 296

لا تضرعنّ لمخلوق علی طمع فانّ ذاک مضرّ منک بالدین 297 و استرزق اللّه ممّا فی خزائنه

فانّ ذلک بین الکاف و النّون تشبیه دیگری در این سوره:

(بیان) گفتار خدای- عزّ و جلّ-: وَ لا تَکُونُوا کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْکاثاً تَتَّخِذُونَ أَیْمانَکُمْ دَخَلًا بَیْنَکُمْ أَنْ تَکُونَ أُمَّةٌ هِیَ أَرْبی مِنْ أُمَّةٍ إِنَّما یَبْلُوکُمُ اللَّهُ بِهِ وَ لَیُبَیِّنَنَّ لَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ ما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ (2).

(الانکاث): و آن به معنای (انقاض (: رسنهای تاب باز شده)) و مفرد آن نکث است؛ و هر چیزی که تابیده شده، و تاب آن باز شده چه طناب باشد و چه نخ، آن چیز، انکاث است، گفته می شود: (نکث فلان الحبل (: فلانی تاب طناب را باز کرد)، ینکثه نکثا (: باز می کند آن را باز کردنی)) و هرگاه رشته های طناب باز شود،2.


1- - در الاغانی، ج 16، ص 243 آمده است: (ابو الحسن اسدی، از قول عبّاس بن میمون به من خبر داد؛ گفت: ابو عثمان المازنی، از قول اصمعی، از قول عنبسة النّحوی برایم نقل کرد؛ گفت: (به ذو الرّمة گفتم- در حالی که از او شنیدم می خواند و می گفت: و عینان قال اللّه کونا فکانتا فعولین بالألباب ما تفعل الخمر - گفت: به او گفتم: چرا نگفتی: فعولان؟، گفت: (اگر می گفتم: سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الّا اللّه و اللّه أکبر) برای تو بهتر بود، یعنی تو قدر را در نظر گرفتی؛ و ذو الرّمّة (کونا فعولین (: باشید انجام دهنده)) و عنبسه (عینان فعولان) را اراده کرده است. کلمه داخل قلاب ترجمه (أی) می باشد که از الاغانی، ج 17، ص 334 افزوده شد.- م.
2- - سورة النحل (14) آیه 92.

ص: 138

گفته می شود: (الحبل منتکث) و آن (از هم باز کردن طناب) برای شکستن پیمان و جز آن استعاره آورده می شود. محمّد بن علی العشاری، از قول احمد بن دوست، از قول اسماعیل الصفّار، از قول احمد بن سعید الدمشقی برای ما بیان کرد که او (احمد بن سعید) گفت: (امیر ابو العباس عبد اللّه بن المعتزّ، از شعر خودش برای ما خواند: از بحر طویل

298 و إنّ الجدیدین الّذین تضمّنا فنائی بأحداث علیّ سراع

(1)

299 هما أنهضانی قبل إذ أنا ناشئ و قد سارعانی بعد أیّ سراع

(2)

300 کناقضة أمرارها حین أحکمت قوی الحبل خرقاء الیدین صناع

301 و تصدقک الأنباء إن کنت سائلا و حسبک ممّا لا تری بسماع

(بیان) گفتار خدای- تعالی-: (تَتَّخِذُونَ أَیْمانَکُمْ دَخَلًا بَیْنَکُمْ أَنْ تَکُونَ أُمَّةٌ هِیَ أَرْبی مِنْ أُمَّةٍ).

(دخل): چیزی است که بر وجه نادرستی در چیزی داخل شود، و گفته شده:

( (دخل) غشّ و مکر است).

بیان گفتار خدا: (هی أربی) یعنی آن امّت عددشان بیشتر است: (پس به سبب این که امّتی عددشان بیشتر است) برای جست و جوی عزّت به وجود ایشان (همانند آن زنی نباشید که ...) و أربی وزن افعل التفضیل از (الرّبا) (فزونی) است.

شاعر گفته است: از بحر طویل

302 و أسمر خطّی کانّ کعوبه نوی القسب قد أربی ذراعا علی عشر

(3) (بیان) گفتار خدای- تعالی-: (إِنَّما یَبْلُوکُمُ اللَّهُ بِهِ):ت.


1- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان، ص 50 (قیادی باحداث) نقل شده است.
2- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان (هما انفعانی) ضبط شده است.
3- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان حاتم، ص 46، و لسان العرب ریشه (قسب): و أسمر خطّیا کانّ کعوبه نوی القسب قد أرمی ذراعا علی العشر ضبط شده است.

ص: 139

یعنی خدا شما را با فرمان وفای به عهد می آزماید، و ضمیر (به) به (امر) بر می گردد و معنای دقیق آن این است که خدا با شما همانند آزمایش کننده رفتار می کند، تا پاداش در برابر عمل قرار گیرد. و آن آیه دلیل بر نهی کسانی است که با پیامبر خدا بیعت کرده اند، از این که بیعت خود را بشکنند؛ و دلیل آن، گفتار خدای- تعالی- است: فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها (1).4.


1- - سورة النحل (16) آیه 94.

ص: 140

تشبیه در سوره کهف

(بیان) گفتار خدای- عزّ و جلّ-: وَ إِنْ یَسْتَغِیثُوا یُغاثُوا بِماءٍ کَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً (1).

(المهل): هر چیزی است که ذوب شده تا حدّی که سیلان یافته است.

آن معنی از ابن مسعود روایت شده است. و گفته شده: (آن عبارت از لرد روغن است.)؛ و آن منقول از ابن عبّاس است. و گفته شده: (آن چیزی است که به آخرین درجه گرمی رسیده است.)؛ و آن منقول از سعید بن جبیر است. و بنا بر این تفسیر، مهل، حمیم نیز هست، و از آن است وَ سُقُوا ماءً حَمِیماً فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ (2).

محمّد بن یزید (3)، از اشعار فرزدق در آن هنگام که زهد پیش گرفت قراءت کرد:

از بحر طویل 303

أخاف وراء القبر إن لم یعافنی أشدّ من القبر التهابا و أضیقا 304 إذا جاء فی یوم القیامة قائد

عنیف و سواق یسوق الفرزدقا (4)ت.


1- - سورة الکهف (18) آیه 29.
2- - سورة محمّد (47) آیه 15.
3- - الکامل مبرّد، ج 1، ص 106 ملاحظه شود.
4- - در نسخه اصل، و دیوان او، ج 2، ص 39 چنین است، امّا در الکامل، ج 1، ص 106 بجای (اذا جاءنی) جمله (اذا قادنی) ضبط شده است.

ص: 141

305 لقد خاب من أولاد آدم من مشی* الی النّار مغلول القلادة أزرقا (1) 306 إذا شربوا فیها الحمیم رأیتهم* یذوبون من حرّ الحمیم تمزّقا (2) (بیان) گفتار خدای- تعالی-: (یَشْوِی الْوُجُوهَ)؛ یعنی: هرگاه بیاید تا بنوشد، چهره از گرمای آن بریان می شود. و در وجه نامگذاری آن مایع به (آب) دو تأویل است: نخست این که از آن آب، آب مطلق اراده شده، جز این که دارای این وصف (حرارت) است که عذاب نوشنده اش را می افزاید. دوم این که ممکن است، نامگذاری آن مایع به آب، بر وجه استعاره باشد، و حقیقة آب نباشد؛ مانند گفتار خدای- تعالی-: وَ یُسْقی مِنْ ماءٍ صَدِیدٍ (3). پس خدا، صدید (خونابه) را بر وجه استعاره ماء (آب) نامید؛ و حال آن که آب نیست. و آب بر سه قسم است: آب مطلق، آب مضاف، و آب مستعار. آب مطلق آبی است که از آسمان سرازیر می شود، و از چشمه های زمین می جوشد؛ مانند آب دریا که پیامبر (ص) از آن یاد کرد و گفت:

(هو الطّهور ماءه، الحلّ میتته) (4).

و این آب، همان آبی است که شاعران از آن یاد کرده اند که بر آن وارد شده، و از آن پی جویی نموده و نوشیده اند؛ و هرگاه خبر دهنده ای خبر دهد که آن آب را نوشیده، یا از آن عبور کرده، یا خویشتن را با آن پاکیزه ساخته، آن آب، به آب دیگری اشتباه نمی شود، و آن همان آبی است که بستایش و نکوهش، دست بدست می گردانند؛ پس گفته می شود: (عذب (: گوارا)، ملح (: شور)، أجاج (: تلخ)، نقاح (: سرد)، صاف (: زلال)، طام (: فراوان)، أزرق (آسمانی)، أسمر (: گندمگون)،د.


1- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان او (مشدود الخناقة)، و در الکامل (مغلول القلادة موثقا) ضبط شده است.
2- - در نسخه اصل و الکامل چنین است، امّا در دیوان بجای (الحمیم) الصدید، و بجای (حرّ الحمیم) حرّ الصدید ضبط شده است.
3- - سورة ابراهیم (14) آیه 16.
4- - النّهایة، ج 3، ص 147 ملاحظه شود.

ص: 142

اخضر (: سبز)، أطحل (: خاکستری)).

و بتحقیق عرب در اشعار خود، همه آن حالات را وصف کرده، و از آبی که در پیمودن بیابانهای ترس آور و سرزمینهای دور، وارد آن شده، سخن بسیار گفته، و آن را به دگرگونی رنگ، و گندیدگی، و بدی و لجن آلودگی وصف کرده، و در نکوهش و تشبیه آن به هر چیزی که دلالت بر ماندگی و بدمزگی و بدشکلی دارد، مبالغه نموده، تا آن (اوصاف نامطلوب) اشاره ای باشد به آنچه عرب، از انداختن خویش در ورطه کاری سخت و وحشتناک می بیند، و آنچه در پیمودن بیابانهای گسترده بی نام و نشان با آن مواجه می شود؛ مانند گفتار شاعر هذلی: از بحر کامل

307 و لقد وردت الماء فوق جمامه مثل الفریقة صفّیت للمدنف

308 فصدرت عنه ظامئا و ترکته یهتزّ غلفقه کان لم یکشف

(1) (الفریقة) شیری است که با حبوبات برای زائو پخته می شود، شاعر آب فریقه را به آب آن مکان تشبیه کرده است (2).

و مانند گفتار ذو الرّمه: از بحر طویل

309 و ماء کلون الغسل أحوی فبعضه أواجن اسدام و بعض مغوّر

310 وردت و ارداف النّجوم کانّها قنادیل فیهنّ المصابیح تزهر

(3) و نیز گفته است: از بحر طویل

311 و ماء صریّ عافی الثّنایا کانّه من الأجن ابوال المخاض الضّوارب

(4) و اعشی گفته است: از بحر خفیف7.


1- - آن دو بیت از ابو کبیر هذلی است (دیوان الهذلیّین، ج 2، ص 1006).
2- - عبارت متن چنین است: (فشبّه ماء الفریقة بماء ذلک المکان) ولی چون شاعر آب آن مکان را تشبیه به فریقه نموده، بعید نیست که در عبارت متن تحریفی واقع شده، و در اصل چنین بوده است: (فشبّه ماء ذلک المکان بماء الفریقة).- م.
3- - دیوان ذی الرّمة، ص 227.
4- - دیوان ذی الرّمة، ص 57.

ص: 143

312 و قلیب أجن کانّ من الزر ق بأرجائه سقوط نصال

(1) و نیز گفته است: از بحر طویل

313 و أصفر کالحنّآء داو جمامه متی ما یذقه فارطو القوم یبصقوا

(2) و ذو الرّمه به پیروی از اعشی گفته است: از بحر طویل

314 و کائن تخطّت ناقتی من مفازة و من نائم عن لیلها متزمل

315 و من جون ماء عرمض الحول فوقه متی ما یذقه مائح القوم یتفل

(3) و نیز ذو الرّمّه گفته است: از بحر طویل

316 و ماء کلون السّخد لیس لجمّه سواء الحمام الورق عهد بحاضر

(4)

317 صری آسن یزوی له المرء وجهه و لو ذاقه ظمان فی شهر ناجر

(5) و نیز در وصف سرزمینی که او و یارانش در آن به سر برده اند گفته است: از بحر طویل

318 و لمّا امتطینا صعبها و ذلولها الی أن حجبنا الشّمس دون السّرادق

319 تقتنا بفلذ من سرارة قلبها فحمنا علیه بین حاس وذائق

شاعر می گوید: در بخش گود این زمین مقدار کمی آب، به دست آوردیم، و آن را به سبب ماندگی و تغییر رنگ، به قطعه ای از گوشت یا کبد (جگر) تشبیهت.


1- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان او، ص 163: (و قلیب أجن کانّ من الرّیش بأرجائه لقوط نصال) ضبط شده است.
2- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان او، ص 223: و اصفر کالحنّاء طام جمامه اذا ذاقه مستعذب الماء یبصق ضبط شده است.
3- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان او، ص 515: (متی یحس منه) ضبط شده است.
4- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان او، ص 289 (بجای لجمّه) لجوفه ضبط شده است.
5- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان (بجای آسن) آجن ضبط شده است.

ص: 144

نموده است.

و شاعر دیگری گفته است:

320 مستعجلین الی رکیّ آجن هیهات عهد الماء بالأمس

و علقمة بن عبده (1) گفته است: از بحر طویل

321 اذا وردت ماء کانّ جمامه من الأجن حناء معا وصبیب

(2) پس چون عرب به وارد شدن به این گونه آبها ناگزیر می شد، و در نوشیدن آنها رنج و مشقّت می دید؛ و چون قرآن بر زبان ایشان و بر شأن و حالی که از ایشان می شناخت نازل شد، لذا خدای- تعالی- از عذابی که برای ستمکاران مهیّا ساخته، آن را یاد کرد که نمونه برخی از حالات ایشان باشد، و در نتیجه، با مثال اندک، مقدار بسیار، و با نمونه حاضر، نوع غایب را یاد کنند؛ پس خدای- تعالی- گفت: إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِینَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها وَ إِنْ یَسْتَغِیثُوا یُغاثُوا بِماءٍ کَالْمُهْلِ (3)، و مهل را تفسیر کردیم، و (سرادق) جامه ای است که اطراف خیمه کشیده می شود؛ رؤبه گفته است: از بحر رجز

322 یا حکم بن المنذر بن الجارود سرادق العزّ علیک ممدود

(4) و چنان که از نوشیدن این آب بیم داده شده اند، همچنان به جویهای بهشت و آب آن و چشمه سلسبیل و تسنیم، تشویق شده اند تا ببینند که نعمتهایود


1- - شاعری است نیکو سرا از عصر جاهلی (المفضّلیّات، ص 390 ملاحظه شود).
2- - در نسخه اصل چنین است، امّا در المفضّلیات، ص 392 فأوردتها، و در لسان العرب (ریشه أجن) فارودها ماء آمده است.
3- - سورة الکهف (18) آیه 29.
4- - در لسان العرب، ریشه (سردق) چنین ضبط شده است: یا حکم بن المنذر بن الجارود انت الجواد بن الجواد المحمود سرادق العزّ علیک ممدود

ص: 145

بهشت، نسبت به آنچه عرب در اشعار خود به پاکی و لطافت و خنکی، و لذت وصف کرده، ارزشمندتر است؛ زیرا وصف شاعران عرب، بیرون از وصف چشمه ها و ابرها نیست؛ چنان که جابر بن رألان گفته است: از بحر طویل

323 أیا لهف نفسی کلّما التحت لوحة إلی شربة من ماء احواض مادب

324 بقایا نطاف أودع الغیث صفوها مصقّلة الأرجاء زرق المشارب

325 ترقرق دمع المزن فیهنّ و التقت علیهنّ أنفاس الرّیاح الغرائب

و أوس بن حجر (1) گفته است: از بحر طویل

326 فلمّا استطابوا صبّ فی الصحن نصفه و جاؤوا بماء غیر طرق و لا کدر

327 بماء سحاب زلّ عن بطن صخرة الی متن اخری طیّب ماؤها خصر

(استطابوا): شربوا ماء عذبا (: آبی گوارا نوشیدند) و گفته شده: (إستطابوا به معنای: شربوا الطّابة (: طابه نوشیدند)) و طابه عبارت از باده گواراست. و گفته می شود: (شی ء طاب (: چیز پاکیزه)) و طاب به معنای طیّب است. و قراءت شده است: از بحر رجز

328 مبارک الأعراق فی الطّاب الطّاب إبن ابی العاص و آل الخطاب

و دلیل این قول، گفتار شاعر: (صبّ فی الصحن نصفه و جاؤوا بماء) است؛ و همانا آن، می بوده و سپس بر آن آب افزوده اند. و ابو عبیده گفته است: از بسیاری از مردم پرسیدم: (نیکوترین شعری که عرب سروده چیست؟) گفتند: (شعر زهیر):

از بحر طویل

329 و لمّا وردن الماء زرقا جمامه و ضعن عصیّ الحاضر المتخیّم

(2) و گفتار طرمّاح (3) نیکو شمرده شده است: از بحر طویل9)


1- - وی شاعر قبیله تمیم در روزگار جاهلی است (الشّعر و الشعراء، ج 1، ص 131) و به آن دو بیت در دیوان او دست نیافتیم.
2- - آن بیت از بیتهای قصیده معلقه اوست. (دیوان او، ص 13)
3- - او طرمّاح بن حکیم، متوفّای سال 135 ه. است. (الشعر و الشعراء، ج 2، ص 489)

ص: 146

330 و ما جلس أبکار أطاع لسرحها جنی ثمر بالوادیین و شوع

331 بماء سحاب غادرته سحابة کمتن الیمانی سلّ و هو نصیع

(1)

332 بأطیب من فیها إذا ما تقلّبت من الأرض و سنی و العیون هجوع

و آن شاعر تشبیه آبگیر را به شمشیر از شعر ذو الرّمه گرفته است: از بحر طویل

333 فما انشقّ ضوء الفجر حتّی تبیّنت جداول امثال السّیوف القواطع

(2) و شاعر عباسی (3)، معنای همان تشبیه را نه در لفظ آن به کار برده و گفته است: از بحر طویل

334 علی جدول ریّان لا یکتم القذی کأنّ سواقیه متون المبارد

(4) و نیز مر او راست: از بحر کامل

335 و تری الریاح إذا مسحن غدیره صقّلنه و نفین کلّ قذاة

336 ما إن یزال علیه ظبی کارع کتطلّع العذرآء فی المرآة

(5) و این تشبیه متضمن تناسبی با گفتار شاعر دیگر است: از بحر طویل

337 لنا برک مثل المرایا تریک ما تأخّر فی حافاتها و تقدّما

338 إذا عبّ فیها شارب الطّیر خلته یمدّ إلیه الفرخ جیدا لیطعمد.


1- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان طرمّاح، ص 152 (بجای ماء سحاب) ماء سمآء ضبط شده است.
2- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان، ص 365 (بجای ضوء الفجر) ضوء الصبح ضبط شده است.
3- - او عبد اللّه بن المعتزّ است.
4- - بیت پیش از آن، این است: ظللت بها أسقی سلافة قهوة بکف غزال ذی جفون صوائد (التشبیهات، ص 202 ملاحظه شود).
5- - آن دو بیت در دیوان ابن المعتزّ، ص 215 ملاحظه شود.

ص: 147

یکی از آل طالب بدون این که از سراینده ای نام ببرد، برایم خواند: از بحر کامل

339 أحسن بها لججا إذا التبس الدجی کانت نجوم اللیل من حصبائها

340 فإذا تنفست الصبا فی متنها حکت الدروع بحسن وشی ردائها

341 و إذا استمرّ بها الهبوب تطایرت زهر الکواکب فی بسیط هوائها

342 و ترجّحت فیها السّماء و لم تزل خضرآؤها ترتجّ فی خضرآئها

امّا آب مضاف؛ پس مثال آن؛ آب انگور، و آب انار، و آب گل و آب گوشت است.

ابو ذؤیب هذلی (1) سروده و باده ای را وصف کرده است: از بحر طویل

343 عقار کماء النّیّ لیست بخمطة و لا خلّة یکوی الشّروب شهابها

(2) و نیز در سخن از آهو گفته است: از بحر طویل

344 فسوّد ماء المرد فاها فلونه کلون النّوور و هی أدماء سارها

(3) و یکی از شاعران محدث، در خطاب به خانه ای گفته است: از بحر کامل

345 و کانّما حصباء أرضک جوهر و کانّ ماء الورد قطر نداک

پس بر این معنی و نظیر آن، لفظ ماء (آب) اطلاق نمی شود.

و امّا اطلاق ماء (آب) بر وجه استعاره:

از مثالهای آن، قول عرب: (ماء الشبیبة، و ماء الدر، و ماء الصبابة (: آب جوانی، آب مروارید، آب عشق، و آب هوس)) است؛ مانند گفتار ذو الرّمّه: از بحر طویل4.


1- - او خویلد بن خالد، شاعر جاهلی- اسلامی مبرّزی است، وی سال 27 ه وفات یافت. (الشعر و الشعراء، ج 2، ص 547، و الاغانی، ج 6، ص 56)
2- - در نسخه اصل (بجای یکوی الشّروب) یأوی السّرور ضبط شده است. (دیوان الهذلیّین، ج 1، ص 72)
3- - دیوان الهذلیّین، ج 1، ص 24.

ص: 148

346 أدارا بحزوی هجت للعین عبرة فماء الهوی یرفضّ او یترقرق

(1) و (هوی) (عشق) را آبی نیست؛ و همانا وی استعاره را در نظر گرفته و مقصودش از (ماء الهوی) دموع (: اشکها) است؛ زیرا اشکها برخاسته از محبّت است، و اعرابیی گفته است: از بحر طویل

347 یهیج علیّ الشّوق نوح حمامة دعت شجوها فی إثر إلف تشوّقا

348 دعت فبکت عینا محبّ لصوتها و فاض لها ماء الهوی فترقرقا

و نیز ذو الرّمّه گفته است: از بحر بسیط

349 أ إن ترسّمت من خرقاء منزلة ماء الصبابة من عینیک مسجوم

(2) و عشق را آبی نیست، و شاعر اشکها را اراده کرده؛ زیرا اشکها از شوق برخاسته است.

مخزومی (3) گفته است: از بحر خفیف

350 و هی مکنونة تحیّر منها فی أدیم الخدین ماء الشّباب

(4) و همانا مقصود شاعر شادابی و لطافت جوانی است؛ و چون جوانی از جهت رقّت و لطافت با آب مناسبت داشت، آن را آب قرار داد. و گفته می شود: (سیف له ماء (: شمشیر آبدار)) و مقصود تموّج و درخشندگی آن است. و می گویند: (هذا سیف من ماء الحدید (: این شمشیری است از آب آهن)) و مقصودشان جلا و آبداری آن است.

شاعر گفته است: از بحر طویل

351 و أبیض من ماء الحدید کانّه شهاب بکفی قابس یتلهّد.


1- - دیوان ذی الرّمّة، ص 389.
2- - در دیوان، ص 567 (أعن ترسمت) ضبط شده است.
3- - او عمر بن ابی ربیعه است (شرح حال وی در الشعر و الشعراء، ج 2، ص 457 ملاحظه شود).
4- - شرح دیوان او، ص 423 ملاحظه شود.

ص: 149

و یکی از اعراب گفته است: از بحر طویل

352 و ما وجد مغلول بصنعاء موثق بساقیه من ماء الحدید کبول

353 یقول له الحدّاد: انت معذّب غداة غد او مسلم فقتیل

354 بأکبر منّی روعة یوم راعنی فراق حبیب ما إلیه سبیل

و همانا خدا نطفه را بر سبیل استعاره ماء (آب) قرار داد، پس خدای- عزّ و جلّ- گفت: مِنْ ماءٍ دافِقٍ (1).

و شاعر گفته است: از بحر بسیط

355 و ذات ماءین قد غیّضت جمّهما بحیث تستمسک الأرماق بالحجر

مقصود از (الماء ان) دو آب: آب بدن آن حیوان ماده و آب نر در زهدان آن است.

(غیّضت جمّهما (: کاهش دادی (یا کاهش دادم) بسیار آن دو آب را)):

مقصود این است که با به زحمت انداختن آن حیوان، دو آب را کم کردی تا لاغر شد.

و عرق (آب بدن) بر وجه استعاره ماء (آب) نامیده شده؛ ذو الرّمّه گفته است:

از بحر طویل

356 إذا القوم راحوا راح فیها تقاذف إذا عصرت ماء المطیّ الهواجر

(2) و از ابیات معانی (3) است: از بحر طویل

357 و أقری کفسطاط العزیز جعلته نجیّ همومی و هو لا یتکلّم

358 و ضاح کظلّ النّسر ملّکت شلتی جوانبه و العیش بالماء تهجم

(اقری): شتر دراز پشت، و شتر ماده دراز پشت (قرواء) است.م.


1- - سورة الطارق (86) آیه 6.
2- - در نسخه اصل چنین است؛ امّا در دیوان، ص 247: (اذا شربت ماء) ضبط شده است.
3- - توضیح آن در پاورقی سطر قبل از بیت 188 گذشت.- م.

ص: 150

گفتار شاعر: (وضاح): وی از (ضاح) لباسی را اراده کرده که در برابر خورشید واقع شده، و از آن لباس سایه گرفته، و سلاح خود را طناب آن سایبان قرار داده است.

(و العیس بالماء تهجم): مقصود وی از (الماء) عرق است، و (هاجرة هجوم):

نیمروز گرمی است که عرق را از بدن خارج می سازد.

شاعر دیگری- در حالی که سخن از اسبی می راند که سوار آن به پیکار رفته- گفته است: از بحر طویل

359 توقّف من ماء النّفوس و مائه شریجین مبیضّا و آخر أحمرا

360 تحدّر من أقطاره و هو ناصع فلمّا علا أرساغه عاد أغبرا

(توقّف) یعنی: وقف پوشید. و آن عبارت از سوار (: یاره) است.

(ماء النفوس): آب جانها، مقصود وی خون است.

(شریجین): دو چیز بهم آمیخته.

و اعشی در حالی که مدح می گوید، از ناقه ای سخن رانده، و گفته است:

از بحر طویل

361 ألمّت بأقوام فعافت حیاضهم قلوصی و کان الشّرب منها بمائکا

(1) بر سر سخن از تفسیر کلام خدای- تعالی-: (بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً) باز می گردیم: مقصود از نکوهش آن نوشیدنی، تأکید در تخویف و منع ایشان، و مبالغه در بازداری و جلوگیری ایشان است.

و معنای گفتار خدا: (و مرتفقا) منزل است، چنان که گفته است: و أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرِینَ نُزُلًا (2)، و مرتفقا منصوب است بنابراین که تمیز باشد. و گفته شده:

(المرتفق) به معنای (المتّکأ (: تکیه گاه)) و مشتقّ از مرفق (آرنج) است؛ ذؤیب (3)ت.


1- - دیوان او، ص 11 ملاحظه شود.
2- - سورة الکهف (18) آیه 102.
3- - در لسان العرب ریشه (شجر) بجای ذؤیب، (ابو ذؤیب) نقل شده است.

ص: 151

گفته است: از بحر بسیط 362 نام الخلیّ و بتّ اللّیل مرتفقا* کأنّ عینیّ فیها الصاب مذبوح (1)ت.


1- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان الهذلیّین، ج 1، ص 104 و لسان العرب، ریشه (شجر) بجای مرتفقا (مشتجرا) ضبط شده است.

ص: 152

تشبیه در سوره انبیاء

(بیان) گفتار خدای- عزّ و جلّ-: یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ (1):

در تفسیر آمده است: (سجلّ عبارت است از: طوماری که در آن نوشته ای باشد) و ابن عبّاس گفته است: (سجلّ: طومارهایی است که با آنچه در آن نوشته شده، درپیچیده می شود) و گفته شده: (سجلّ نام فرشته ای است (2)).

(و السّجل) با سکون جیم قراءت شده است. و حمزة بن حبیب و علی بن حمزة الکسائی، و عاصم بن بهدله (3) در روایت حفص: (کطیّ السّجلّ للکتب) قراءت کرده اند، و باقی قاریان (کطیّ السّجلّ للکتاب) خوانده اند.

و آن آیه در برگیرنده این معنی است که تجدید حیات مخلوق برای پاداش که متضمن اعاده زندگی مخلوق پس از فنای آن است، همانند نوشته ای است که با نوشته هایش درپیچیده شود؛ آنگاه برای به کار بستن باز می شود، و شاعران کلمه (طیّ) را بر وجه استعاره و تشبیه، در اوصاف بسیاری به کار برده اند؛ از آن جمله گفتار امرؤ القیس در سخن از الاغ است: از بحر طویل9)


1- - سورة الانبیاء (21) آیه 104.
2- - در الکشّاف، ج 3، ص 108 آمده است که: (و گفته شده: (السّجلّ: فرشته ای است که طومارهای فرزندان آدم را وقتی نزدش برده می شود، درهم می پیچد) و گفته شده: (نام کاتب پیامبر خدا (ص) است)، و بنابراین (کتاب) نام طوماری است که در آن نوشته می شود.)
3- - وی مکنّی به ابوبکر پسر ابی النّجود، و جزء طبقه سوم قاریان کوفه است، و به سال 128 ه وفات یافت. (الفهرست، ص 49)

ص: 153

363 طواه اضطمار الشّدّ فالبطن شازب معالیّ علی المتنین فهو خمیص

(1) و گفتار ذو الرّمّه: از بحر طویل

364 طوی طیّة طیّ الکری جفن عینه علی رهبات من جنان المحاذر

(2) و از تیراندازی سخن به میان آورده، و گفته است: از بحر طویل

365 طوی شخصه حتّی اذا ماتو دفّت علی هیلة من کلّ أوب تهالها

(3) و جریر (4) از اسبان سخن به میان آورده، و گفته است: از بحر کامل

366 و طوی الوجیف مع الطّراد متونها طیّ التّجار بحضر موت برودا

(5) و از آن است گفتار ذو الرّمّه: از بحر طویل

367 و قلص مقورّة الجلود عوج طواها طیّة البرود

تنحی بألحیها رؤوس البید (6) و نیز گفته است: از بحر طویل

368 طوی بطنه التّوجاف حتّی کانّه هلال جلت عنه ظلاما سحائبه

(7) و ابو نواس نیز از ایشان پیروی نموده با (این) گفتارش:ت.


1- - دیوان امرؤ القیس، ص 180.
2- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان، ص 294 بجای طیّ الکری، فوق الکری ضبط شده است.
3- - دیوان ذی الرّمّه، ص 537.
4- - او جریر بن عطیّة بن الخطفی، شاعر امویان متوفّی در سال 111 هجری یا 116 هجری در یمامه است. (الشعر و الشعراء، ج 1، ص 274 ملاحظه شود).
5- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان، ص 117 مصراع اوّل به این عبارت است: (و طوی الطّراد مع القیاد بطونها).
6- - در نسخه اصل (بجای تنحی) شجی ضبط شده، و تصحیح از دیوان ذی الرّمة، ص 160- 161 است در دیوان ذی الرّمة، ج 1، ص 365 شجی بایدیها ضبط شده است .
7- - در نسخه اصل چنین است؛ امّا در دیوان، ص 44: طوی بطنه الترجاف حتّی کانّه هلال بدا و انشقّ عنه سحائبه ضبط شده است.

ص: 154

369 طیّ القراری الحبر و در معنای دیگری گفته است: از بحر طویل

370 طوی الموت ما بینی و بین محمّد و لیس لما تطوی المنیّة ناشر

(1) و شاعر دیگری در معنای غزل گفته است: از بحر طویل

371 إن کان هذا منک حقّا فانّنی مداوی الّذی بینی و بینک بالهجر

372 و منصرف منک انصراف ابن حرّة طوی ودّه و الطّیّ أبقی من النّشر

و عباس بن الاحنف در وصف زنی گفته است: از بحر بسیط

373 شمس مقدّرة فی خلق جاریة کانّما کشحها طیّ الطّوامیر

(2) این شاعر کوشیده است، تشبیه آن آیه را در مقصودش منتقل کند، پس تکلّف وی آشکار شده، و زشتی بیانش ظاهر گردیده؛ با وجودی که وی از زبردستان شاعران محدث، و زبان آور ایشان است؛ وی در تشبیه مفرد بمفرد، لفظ جمع آورده، و طومار را (با لفظ جمع) به ضخامت یاد کرده؛ در حالی که وی در مقام وصف لطافت و نازکی است؛ و انحراف وی را از گفتار صحیح سببی جز دست زدن به آیات کتاب (قرآن) نیست (3).ت.


1- - آن بیت، از بیتهایی در مرثیه محمّد امین است. (دیوان او، ص 58 ملاحظه شود)
2- - در نسخه اصل و التشبیهات، ص 102، و نهایة الأرب، ج 2، ص 116 چنین است، امّا در دیوان، ص 113 (بجای مقدّرة) ممثّلة، و در المحاسن و الاضداد (بجای کشحها) بطنها ضبط شده است.
3- - مقصود مؤلّف این است که وی توانایی اقتباس از آیات قرآن را بر وجه صحیح نداشته و لذا از شیوه درست خارج شده است.

ص: 155

تشبیه در سوره حجّ

(بیان) گفتار خدای- عزّ و جل-: وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ (1).

گفته شده: (مقصود از یوما (: یک روز) از روزهایی است که خدا در آن روزها آسمانها و زمین رای آفرید) آن قول از ابن عبّاس است.

معنای آیه چنین است: و بدرستی که یک روز از روزهای عذاب در محضر پروردگارت؛ از نظر سنگینی و طول کشیدن، همانند هزار سال از سالهایی است که ایشان می شمارند؛ پس اگر نه این است که نادانند، چگونه سرعت در رسیدن زمان عذاب رای خواستارند؛ و این معنی همانند این گفتار عرب است: (ایّام الحزن طوال و ایّام السّرور قصار (: روزگاران اندوه طولانی و روزگار شادی کوتاه است)).

یکی از یاران از شاعری قدیم برایم خواند: از بحر طویل 374 مساؤک سکر و الصباح خمار* نعمت و أیّام السّرور قصار و ذو الرّمه به همین معنی اشاره نموده با گفتارش:

375 و ما یوم خرقاء الّذی فیه نلتقی* بنحس علی عینی و لا متطاول (2) و نیز از آن معنی است، گفتار شاعر دیگر: از بحر کامل 376 و قصیرة الأیّام ودّ جلیسها* لو دام مجلسها بفقد حمیم و شبرمة بن الطّفیل گفته است: از بحر طویلت.


1- - سورة الحجّ (22) آیه 47.
2- - در نسخه اصل چنین است؛ امّا در دیوان (بجای فیه نلتقی) نلتقی به ضبط شده است.

ص: 156

377 و یوم شدید الحرّ قصّر طوله* دم الزّقّ عنّا و اصطفاق المزاهر (1) و (یوم کظلّ الرّمح) نیز روایت می شود. شاعران (از آن تشبیه) طول تنها رای در نظر نگرفته؛ بلکه در نظر می گیرند که آن (مشبّه) علاوه بر طولانی بودن تنگ است، و وسعت ندارد.

و جریر در تشبیه کوتاهی روز نیکو گفته است با گفتارش: از بحر طویل 378 و یوم کإبهام القطاة محبب* إلی صباه غالب لی باطله (2) و درباره شعر جریر آنچه اصمعی روایت کرده معروض می افتد؛ گفت: (بر خلف الاحمر (3)، شعر جریر رای خواندم، چون رسیدم به گفتار او:

379 و یوم کإبهام القطاة محبّب* إلی صباه غالب لی باطله 380 رزقنا به الصید الغزیر و لم نکن* کمن نبله محرومة و حبائله (4) 381 فیالک یوم خیره قبل شرّه* تغیّب واشیه و اقصر عاذله (5) پس گفت: (وای بر او! چه سودی است در خیری که به شرّ باز می گردد!) گفتم: (بر ابو عمرو این چنین قراءت کردم، او به من گفت: (راست گفتی، و جریر نیز چنین سروده است، و ابو عمرو تو رای بر قراءت وجهی جز آن وجهی که شنیده وادار نساخته است) گفتم: (بر چه وجهی واجب بود شعرش رای بسراید؟) گفت: (بهتر این).


1- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان الحماسة، ج 3، ص 1269 (بجای اصطفاق) اصطکاک، و در دیوان المعانی، ج 1، ص 311، و اسرار البلاغة، ص 114 (بجای شدید الحرّ) کظلّ الرّمح ضبط شده است. در الحیوان، ج 6، ص 179 آن بیت به ابن الطّثریة منسوب شده، و ابو هلال در دیوان المعانی آن رای به کسی منسوب نگردانیده است.
2- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان، ص 478 (بجای محبّب) مزیّن ضبط شده است.
3- - او خلف بن الحیّان معروف به (الاحمر) راوی و دانشمند در ادب و از اهل بصره بوده و به سال 180 ه. در گذشته است. (معجم الادباء، ج 4، ص 179)
4- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان، ص 479 (بجای لم نکن) لم أکن ضبط شده است.
5- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان، ص 480 مصراع اول به این عبارت است: (و ذلک یوم خیره دون شرّه).

ص: 157

بود که بگوید: (فیالک یوما خیره دون شرّه (: وه تو چه روزی هستی! که خیر آن مانع از شر آن است))، پس این طور روایت کنید؛ که راویان قدیم برخی از شعرهای شاعران قدیم رای اصلاح می کردند) گفتم: (از این پس آن بیت رای جز بر این وجه نمی خوانم) گفت: (چنین کن (1) که ابن مقبل می گفت: (ما قافیه ها رای نامتناسب رها می سازیم، و راویان آنها رای پابرجا برای ما می آورند) اصمعی گفت: (به خلف الاحمر گفتم: (به عقیده تو، کدام یک از آن دو مرد جریر یا أخطل شاعرتر است) به من گفت: اخطل سروده است: از بحر طویل 382 و کم قتلت أروی بلا ترة لها* و أروی لفرّاغ الرّجال قتول (2) وی می گوید: کشتن ایشان ما را، نه خونبهایی دارد و نه دیه ای) و جریر در مثل این معنی گفته است: از بحر بسیط 383 إنّ العیون التی فی طرفها مرض* قتلننا ثمّ لم یحیین قتلانا (3) (- خلف الاحمر گفت) پس ببین میان آن دو کلام از نظر رسایی، و میان آن دو تعبیر از نظر زیبایی چه تفاوتی است!، و همانا وی (جریر) آهنگ این معنی کرده که آن چشمهایی که وی رای کشته اند، قصاص نشده اند، و اگر قصاص می شدند، قصاص، همانند زندگی برای کشته شدگان آن چشمها بود، وی در بیان این معنی، گفتار خدای- تعالی-: وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ (4) را در نظر گرفته است) اصمعی گفت: (گفتم: (بیت اخطل را با عبارت (و أروی لفرّاغ الرّجال) فزونیی هست) گفت:

(بلی، آن یک فزونی است، ولی با وجود آن، گفتار جریر شیرینتر، و برای گوشها لذتبخش تر است، و همانا اخطل این معنی (زیادتی) را از گفتار ارسطو: (العشق شغل قلب فارغ) به معنای خود انتقال داده است).9.


1- - الموشّح، ص 198- 199 ملاحظه شود.
2- - شعر الاخطل، ص 256.
3- - دیوان او، ص 595 ملاحظه شود.
4- - سورة البقره (2) آیه 179.

ص: 158

و بتحقیق شاعران در غزلسرایی خود، با نزدیکی و دوری از محبوب روز را به کوتاهی و درازی وصف کرده اند، چنان که خزاعی (1) گفته است: از بحر وافر

384 یطول الیوم لا ألقاک فیه و عام نلتقی فیه قصیر

385 و قالوا لا یضیرک نأی شهر فقلت لصاحبیّ فمن یضیر

(2) و برخی از بادیه نشینان از شعر جمیل شاعر بنی عذره برایم خواند:

386 إنّی لاحفظ سرّکم و یسرّنی لو تعلمین بصالح ان تذکری

387 و یکون یوم لا اری لک مرسلا او نلتقی فیه علیّ کاشهر

388 یا لیتنی ألقی المنیّة بغتة إن کان یوم لقائکم لم یقدر

389 تقضی الدیون و لیس ینجز عاجلا هذا الغریم لنا و لیس بمعسر

(3) و طائی گفته است: از بحر کامل

390 اعوام وصل کان ینسی طولها ذکر النّوی فکانّها أیّام

(4)

391 ثمّ انبرت أیّام هجر أردفت بجوی أسی فکانّها أعوام

392 ثمّ انقضت تلک السّنون و أهلها فکانّها و کانّهم أحلام

(5) و تعداد کمی از مثالهای این جنس تشبیه، جانشین بسیار آن است، و بسط کلام در غیر آن جنس تشبیه به این کتاب شایسته تر است.

و نیز درباره گفتار خدای- تعالی-: (وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ) گفته شده: (یعنی (یک روز) در طول مهلتی که به بندگان اعطا می شود، تا این که هر کس از ایشان شایسته صلاح است، صلاح یابد، برابر هزار سال در طول مدتت.


1- - او کثیّر بن عبد الرّحمن همدم عزّه است.
2- - فما یضیر روایت می شود.
3- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان، ص 38 (و لیس ینجز موعدا) ضبط شده است.
4- - در دیوان ابی تمّام، ص 211 چنین است، امّا در نسخه اصل (بجای ایّام) احلام ضبط شده است.
5- - در نسخه اصل و در دیوان چنین است، و لیکن کاتب نسخه اصل زیر (احلام) کلمه (ایّام) را ثبت کرده است.

ص: 159

مهلت و حلم است.

و نیز گفته شده: (مقدار عذاب در آن روز، به سبب سختی و انبوهی آن حقیقة برابر مقدار عذاب هزار سال از روزهای دنیاست. و نعمتهای بهشت هم نسبت به خودش چنان است. و آیه متضمن این معنی است که عجله نادان در فرارسیدن عذاب مستلزم جلب بلا بسوی خود، و مهلتی که خدای- تعالی- برای روبراه شدن بندگان عطا کرده، موجب فریفته شدن نادانان است.

ص: 160

تشبیه در سوره نور

(بیان) گفتار خدای- عزّ و جلّ-: اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فِیها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِی زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ یَکادُ زَیْتُها یُضِی ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلی نُورٍ (1).

معنای گفتار خدا: (نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) این است که حقّ در آسمانها و زمین مستقرّ است؛ چنان که هرگاه آدمی بحق سخن می گوید؛ به او گفته می شود (علی کلامک نور (: بر سخن تو روشنایی است))، و گفته شده: (معنای آن کلام، این است که خدا راهنمای اهل آسمانها و زمین است) آن گفتار از ابن عبّاس است، و گفته شده: (به معنای روشنی بخش آسمانها و زمین و ستارگان و خورشید، و ماه است، این تفسیر نیز از ابن عبّاس و از حسن است.

گفتار خدای- تعالی-: (مَثَلُ نُورِهِ) به معنای: (مثل تنویره بالایمان قلوب المؤمنین (: مثل نور بخشیدن خدا به دلهای مؤمنان به سبب ایمان ...)) است، پس خدا- جلّ اسمه- نور را به خودش نسبت داد؛ چنان که می گویند: (هذا ادب اللّه) یعنی (هذا تأدیب اللّه (: این ادب، از ادب آموزی خداست)).

و گفته شده: ( (مثل نوره) یعنی: مثل نور القرآن. پس خدا از لفظ قرآن با تعبیر کنایه (2) نام برده: در حالی که سخنی از آن نرفته است؛ چنان که خدای- تعالی- گفتهد.


1- - سورة النور (24) آیه 35.
2- - کنایه: نزد پیشینیان مانند فرّاء در معانی القرآن، و ابو عبیده در مجاز القرآن چیزی است که از سیاق کلام بدون این که صریحا سخنی از آن رفته باشد، فهمیده می شود.

ص: 161

است: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ (1) در حالی که از ضمیر (انزلناه) سخنی به میان نیامده است، و چنان که گفته است: حَتَّی تَوارَتْ بِالْحِجابِ (2) و (3).

أوس بن حجر گفته است: از بحر طویل 393 و غیّرها عن وصلنا الشّیب انّه* شفیع الی البیض الحسان مجرّب (4) و شاعر از ضمیر (انّه) جوانی رای اراده کرده است.

و ممکن است خدا از (نور) خود قرآن رای اراده کرده باشد: چنان که خدای- تعالی- گفته است: قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبِینٌ (5).

و (مشکاة) در کلام عرب عبارت از شکافی است که روزن ندارد. و قراءت شده است: از بحر رجز

394 تدیر عینین لها نجلاوین کمثل مشکاتین مصباحین

و گفته شده: (مشکاة در زبان حبشیان به معنای (کوّة): روزنه، است.)

اگر گفته شود: (با وجود گفتار خدای- تعالی-: ... بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ (6) چگونه جایز شد در سخن گفتن با عرب، لغت (مشکاة) به کار رود؟) جواب این است که ممکن است یک اسم در دو زبان متّحد شود. و مثل چنان اتّحادی در برخی موارد توافق (در الفاظ و معانی) قابل انکار نیست؛ پس گاهی در بیتهایی از شعر، میان دو شاعر توارد روی می دهد، و مثل چنان تواردی قابل انکار نیست، و مانند تواردی که (در الفاظ و معانی) میان اهل دو زبان واقع می شود و ممکن است (مشکاة) از5.


1- - سورة القدر (97) آیه 1.
2- - سورة ص (38) آیه 32.
3- - در آن آیه نیز ضمیر به مرجعی برگشته که مذکور نیست، و آن (شمس) است.- م.
4- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان او، ص 5 چنین روایت شده است: و غیرها عن وصلها الشیب انّه شفیع الی بیض الخدود مدرّب
5- - سورة المائده (5) آیه 15.
6- - سورة النّحل (16) آیه 103، و سورة الشعراء (26) آیه 195.

ص: 162

جمله کلماتی باشد که عرب آن را معرّب ساخته، و آن را تغییر داده، و به آن سخن گفته، و همانند لغت خودش گردیده است. و از آن است گفتار حارث بن حلّزه (1):

از بحر سریع

395 لمن الدیار عفت بذی الحبس آیاتها کمهارق الفرس

(2) و (مهارق (3)) فارسی معرّب است.

و اوس بن حجر گفته است: از بحر کامل

396 نبّئت أنّ بنی سحیم أدخلوا أبیاتهم تامور نفس المنذر

(4) و (تامور) کلمه ای سریانی (5) است.

و درباره (مشکاة) گفته شده: مشکاة: عمود چراغدان (: قندیل) است که در آن فتیله قرار دارد).

(بیان) گفتار خدا: (یَکادُ زَیْتُها یُضِی ءُ)؛ یعنی: از شدّت شفّافی نزدیک است بدرخشد؛ وصف پاکی به درخشندگی از رساترین وصفهاست، و فعل (کاد) برای بیان معنای مقاربه (: نزدیکی حصول خبر) می آید. چنان که خدای- عزّ اسمه- گفته است: یَکادُ الْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ (6).0.


1- - او شاعر روزگار جاهلی، و سراینده معلّقه ای است که مطلع آن این است: آذنتنا ببینها أسماء* ربّ ثاو یملّ منه الثّواء (الشعر و الشعراء ج 1 ص 127 ملاحظه شود)
2- - در نسخه اصل چنین است، امّا در المفضّلیّات ص 132، و دیوان الحارث بن حلّزه ص 24 (مصراع اوّل): لمن الدیار عفون بالحبس) ضبط شده است.
3- - جمع مهرق به ضمّه میم، و سکون ها، و فتحه را، و آن صحیفه است. (المعرّب ص 303، و شفاء الغلیل ص 239)
4- - تامور به معنای خون است. (دیوان اوس بن حجر ص 47)
5- - در شفاء الغلیل ص 82 آمده است: (تامور: رنگ سرخ، و خون دل، و اصل معنای آن، محل راز است.)
6- - سورة البقرة (2) آیه 20.

ص: 163

و امّا گفتار خدا: إِذا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَراها (1)، بنابر تقدیم و تأخیر است؛ مانند گفتار ذو الرّمه: از بحر طویل

397 إذا غیّر النّأی المحبّین لم یکد رسیس الهوی من حبّ میّة یبرح

(2) مقصود شاعر (از لم یکد ... یبرح)، لم یبرح و لم یکد ... (: محو نشد و نزدیک نبود محو شود) است.

(الدّرّیّ)، نزد عرب، هر چیز بسیار تابنده و درخشنده است، و آن منسوب به (درّ) است، پس شفّافی آن به درخشندگی درّ تشبیه شده است. و گفته شده: (درّی یکی از ستارگان پنجگانه (3) است.) و فرّاء گفته است: (عرب ستارگان بزرگی که نامهایشان را نمی داند، (دراری) می نامد) درّیّ، بدون همزه است، و ابو عمرو و کسائی (درّی ء) به کسر دال و با همزه در آخر قراءت کرده اند. ابو عبیده گفته است:

( (درّی ء) از قول عرب: (درأ الکوکب) (4) است، و هنگامی آن جمله گفته می شود که ستاره در کرانه آسمان از جایی به جای دیگر منتقل شود) و حمزه (درّئ) به ضمه اول و همزه در آخر خوانده است.

فرّاء قراءت او را مورد انتقاد قرار داده و گفته است: (در کلام عرب وزن فعّیل وجود ندارد، مگر این که آن وزن، عجمی باشد (5).

ابو عبیده گفته است: (حمزه در این قراءت اشتباه کرده، و دلیلش این است که وزن (درّوء) بر وزن (سبّوح و قدّوس) را در نظر داشته، و همراهی واو را با ضمّه ثقیل).


1- - سورة النّور (24) آیه 40.
2- - دیوان ذی الرّمّة، ص 78.
3- - آن پنج ستاره عبارت است از: زحل و مریخ و مشتری و زهره و عطارد. رک: کشف الاسرار و عدة الابرار، ج 6، ص 533.- م.
4- - معانی القرآن، ج 2، ص 66: (درّیّ، بدون همزه: درخشان، و مقصود این است که مانند درّ است، این در صورتی است که اول آن را مضموم گردانی، امّا اگر اولش را کسره دهی، آن را فعّیل (درّیّ) از درأت است، و بنابراین درّی از ستارگان سیّاره ای است که حرکت می کند.
5- - معانی القرآن، ج 2، ص 252، و النّهایة، از ابن الاثیر، و لسان العرب، ریشه (درر).

ص: 164

شمرده، و آن را به (یاء) و ضمّه را به کسره تغییر داده است، و برخی از قاریان درّی خوانده اند، و در این قراءت وجهی جز اتّصال یاء نسبت به آخر کلمه جایز نیست، پیامبر (ص) در وصف دجّال گفته است: (إحدی عینیه عورآء لا حدقة لها و الأخری کانّها کوکب درّیّ). (1)

و امّا تشبیه شیشه چراغ به ستاره، آن تشبیه برای افزایش صفت روشنی و تابش چراغ و مبالغه در وصف درخشندگی و نورافکنی آن است. و بتحقیق شاعران ستاره ها را به چراغها، و چراغها و همچنین آتش را از فاصله دور به ستاره ها تشبیه کرده اند، و درّ را نیز به ستارگان تشبیه کرده اند.

امّا تشبیه ستارگان به چراغها: مانند گفتار امرؤ القیس: از بحر طویل

398 نظرت إلیها و النّجوم کانّها مصابیح رهبان تشبّ لقفّال

(2) و مانند گفتار أرطاة بن سهیّه: از بحر طویل

399 إذا کانت الشّعری العبور کانّها معلّق قندیل علیه الکنائس

400 و لاح سهیل من بعید کأنّه شهاب ینحیّه من الرّیح قابس

(3) و شاعران محدث این تشبیه را به کار برده اند؛ ابن المعتزّ شعری سروده و آن تشبیه را به تشبیه دیگر نزدیک ساخته است: از بحر کامل

401 و الصبح یتلو المشتری فکانّه عریان یمشی فی الدجی بسراج

(4) و در تشبیه ستارگان به درّ (5) نیز گفته است: از بحر طویلم.


1- - در النهایة، ج 2، ص 113 آمده است: (و منه حدیث دجّال: إحدی عینیه کانّها کوکب درّیّ).
2- - دیوان امرؤ القیس، ص 31.
3- - دیوان المعانی، ج 1، ص 338، و التشبیهات، ص 8.
4- - دیوان او، ص 262، و التشبیهات، ص 15 ملاحظه شود.
5- - به قرینه دو بیت شاهد این تشبیه، بعید نیست کلمه (درّ) در متن الجمان تحریف شده از (مدری) باشد.- م.

ص: 165

402 کانّ النّجوم فی فحمة الدجی رؤوس مداری رکّبت فی معاجر

(1) و ابن المعتزّ را در این معنی و پاره ای از عبارتش، عبد العزیز بن عبد اللّه بن طاهر شرکت جسته، و تشبیهش را منحصر به تشبیه ستاره (الشّعری) نموده و گفته است: از بحر رجز

403 و اعترضت وسط السّماء الشّعری کانّها یاقوتة فی مدری

(2) و بتحقیق یکی از شاعران مولّد برای ستارگان با ستاره ثریّا تشبیهی بدیع آورده و گفته است: از بحر کامل مجزوء

404 و تری النّجوم المشرقا ت کانّها درّ العصابه

405 و تری الثّریّا وسطها و کانّها زرد الذؤابه

(3) و بتحقیق یزید بن الطّثریّه (4) در تشبیه ستارگان ثریّا گفته است: از بحر طویل

406 اذا ما الثّریّا فی السّماء کانّها جمان و هی من عقده فتبدّدا

(5) و شاعر دیگری در حالی که سخن از زنی به میان آورده گفته است: از بحر طویل

407 أتینا بلیل و النّجوم کانّها قلائد درّ حلّ عنها نظامها

(6) و شاعر دیگری گفته است: از بحر خفیفها


1- - التشبیهات، ص 7.
2- - دیوان المعانی، ج 1، ص 338، و التشبیهات، ص 7.
3- - آن دو بیت از مخلّد الموصلی است. (دیوان المعانی، ج 1، ص 335).
4- - او یزید بن سلمه از شاعران بنی امیّه است، و در سال 136 ه وفات یافت. (الشّعر و الشعراء، ج 1، ص 340 و وفیات الاعیان، ج 2، ص 299)
5- - در نسخه اصل و دیوان المعانی، ج 1، ص 334 چنین است، امّا در التشبیهات، و خزانة الادب، ج 4، ص 417 (بجای من عقده) من سلکه ضبط شده است.
6- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان المعانی، ج 1، ص 233 (بجای اتینا) سرینا ضبط شده، و در التشبیهات، ص 4 آن بیت به این روایت است: اذا ما بلغت و الثّریّا کانّها قلادة درّ سلّ عنها نظامها

ص: 166

408 و رأیت السّماء کالبحر الّا إنّ مرسوبه من الدرّ طاف

(1) و ابو العتاهیّه گفته است: از بحر مجتثّ

409 أما ترون الثّریّا کانّه عقد ریّا

(2) و شاعر دیگری گفته است: از بحر طویل

410 و لیل رقیق الطّرّتین کانّما ترودبه الأنفاس مسکا مضوّعا

411 کانّ الثّریّا فیه درّ تقاربت مساقطه من سلکه فتجمّعا

و عبد بنی الحسحاس (3) را شعری است که در آن سخن از زنی به میان آورده و گردنبندهای زیر گلویش را به ستارگان ثریّا تشبیه کرده، و آن را مقرون به تشبیه دیگری ساخته و گفته است: از بحر طویل

412 کانّ الثّریا علّقت فوق نحرها و جمر غضی هبّت له الرّیح ذاکیا

(4) و نیز احتمال دارد آن بیت، گردنش را هر چند خالی از زیور بوده، به درخشندگی وصف کرده باشد،- چنان که فزاری در حالی که مردی را می ستاید گفته است: از بحر طویل

413 کانّ الثّریّا علّقت فوق نحره و فی أنفه الشّعری و فی خدّه القمر-

(و آن وصف درخشندگی را) با ذکر شعله آتش درخت غضی (5) مؤکّد ساخته باشد، و عرب زن جوان را وصف و به آتش تشبیهش می کنند، و می گویند: (کانّها شعلةم.


1- - دیوان المعانی، ج 1، ص 333 ملاحظه شود.
2- - به آن بیت در دیوان او دست نیافتیم.
3- - او مکنّی به ابو عبد اللّه است، و در زمان عثمان، و بنابر گفته ای حدود سال 40 ه کشته شده است. (الشعر و الشعراء، ج 1، ص 320، و مقدّمه دیوان او، ص 5 ملاحظه شود)
4- - دیوان او، ص 17، و التشبیهات، ص 95 ملاحظه شود.
5- - آن درختی از نوع اثل (شوره گز)، و چوبش از سفت ترین چوبهاست، و آتش آن مدتی طولانی می ماند، به فارسی به آن تاق یا تاغ گویند. رک: المعجم الوسیط ریشه (غضی) و منتهی الارب همان ریشه، و فرهنگ معین حرف (تاء).- م.

ص: 167

نار (: گویا او یک گندله آتش است)، و نقل شده از ابیات معانی: از بحر طویل

414 و شعثاء غبراء الفروع ضعیفة بها توصف الحسناء اوهی أجمل

415 دعوت بها أبناء لیل کانّهم و قد أبصروها معطشون قد أنهلوا

و جمیل در تشبیه آتش به ستاره از فاصله دور گفته است؛ و برای کثیّر نیز روایت شده است: از بحر طویل

416 رأیت و أصحابی بأیلة موهنا و قد غاب نجم الفرقد المتصوّب

417 لعزّة نارا ما تبوح کانّها إذا ما رمقناها علی الأفق کوکب

(1) (بیان) گفتار خدای- عزّ و جلّ-: (یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ): توقد نیز قراءت می شود، کسی که به صیغه مذکّر خوانده (برای مرجع ضمیر) مصباح را در نظر گرفته، و آن که به صیغه مؤنّث خوانده (زجاجه) را قصد کرده است، و درباره گفتار خدا: (مبارکة) گفته شده: (در میان جنس درخت، درختی نیست مانند درخت زیتون و خرما که شاخه اش از ابتدا تا انتها برگ دهد.) شاعر گفته است: از بحر خفیف

418 بورک المیّت الغریب کما بورک نضح الرّمان و الزّیتون

(2) (بیان) گفتار خدای- تعالی: لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ: یعنی: در هیچ ساعتی از روز، چیزی آن را از نور خورشید نمی پوشاند، پس آن درخت شرقی- غربی است، و خورشید هنگام صبح و عصر به آن می رسد، و در نتیجه آن درخت سرسبزتر و روغنش مرغوبتر است، و حسن گفته است: (لا شرقیّة و لا غربیّة) یعنی: آن درخت از جنس درخت دنیا نیست بلکه از جنس درخت بهشت است.)د.


1- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان کثیر، ج 1، ص 95 (بجای علی الافق) علی البعد ضبط شده است.
2- - آن بیت از ابوطالب بن عبد المطلب است، و در ص 272 (متن) این کتاب سخن از آن به میان می آید.

ص: 168

تشبیه دیگری در این سوره:

(بیان) گفتار خدای- عزّ و جلّ-: وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّی إِذا جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ وَ اللَّهُ سَرِیعُ الْحِسابِ (1).

(القیعة): جمع قاع؛ مانند جار (: همسایه) و جیرة، و (القیعة و القاع) بخش گسترده ای از زمین است که در آن گیاه نیست، و کسی که در آن حرکت می کند به نظرش می رسد که آبی روان است؛ جز این که سراب هنگام چاشت بالا می گیرد، و گویی آبی است میان آسمان و زمین.

(بیان) گفتار خدا: (یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً): جایز است (یحسبه) به کسره سین و (یحسبه) به فتحه سین قراءت شود. جایز است ظمان (با همزه) و ظمان (با حذف همزه) خوانده شود.

(بیان) گفتار خدا: (حَتَّی إِذا جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً)؛ یعنی: هرگاه به جای دیگری آید، آن را چیزی نیابد؛ یعنی: وقتی به محلّ آب نما بیاید، زمینی را می بیند که در آن آبی نیست؛ پس خدای- سبحانه- آگاه ساخت که شخص کافری که گمان می برد عملش او را نزد خدا سود رسانده، گمانش مانند گمان کسی است که سراب را آب می پندارد؛ پس عمل کافر باطل شده و از بین رفته است، پس خدا این مثل را برای کافر زد، و گفت: (بدرستی که اعمال کافران مانند این سرابی است که آب پنداشته می شود؛ و حال آن که آب نیست.)

و ذو الرّمّه در تشبیه سراب به آب گفته است: از بحر طویل

419 کانّ مطایانا بکلّ مفازة قراقیر فی موج من الآل تسبح

(2) و (اعشی) سراب را به وصف آب متّصف ساخته است: از بحر طویل).


1- - سورة النّور (24) آیه 39.
2- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان، ص 92 (مصراع دوم) به این عبارت است: (قراقیر فی صحرآء دجلة تسبح).

ص: 169

420 و خرق مخوف قد قطعت بجسرة إذا خبّ آل وسطه یترقرق

(1) و شبیب بن البرصاء (2) گفته است: از بحر طویل

421 و مغبرة الآفاق یجری سرابها علی أکمها وسط الضّحی یتموّج

و شاعر رجزسرا گفته است: از بحر رجز

422 و بلدة یسیر جاری آلها یری بها العوهق فی و آلها

(3)

423 کالنّار جرّت طرفی حبالها لولا حدیث النّفس لم أبالها

العوهق: شترمرغ یعنی: تنه آن شترمرغ در سراب، درشت شد، پس (در درشتی) همانند ناقه است، شاعر می گوید: اگر نه این بود که گفته می شد که من ترسویم، به این سرزمین پا نمی نهادم.

و ذو الرّمّه نیز گفته است: از بحر وافر

424 و ساحرة السّراب من الموامی ترقّص فی عساقلها الأروم

(4)

425 یموت قطا الفلاة بها أواما و یهلک فی جوانبها النّسیم

426 بها غدر و لیس لها بلال و أشباح تجول و لا تریم

(5) و شاعر دیگری گفته است: از بحر طویل

427 و قلتم لنا کفّوا الحروب لعلّنا نکفّ و ثّقتم لنا کلّ موثق

428 فلمّا کففنا الحرب کانت عهودکم کلمع سراب بالملا متألّق

لعلّ در این جا برای معنایی جز شکّ آمده است، و از آن معنی است گفتار2.


1- - دیوان او، ص 118، چاپ بیروت.
2- - وی شاعری از روزگار اسلامی و بادیه نشین، و از شاعران دربار امویان است. (الاغانی، ج 11، ص 171 ملاحظه شود)
3- - عوهق: شترمرغ دراز است، و معانی بسیار دیگری نیز دارد. (لسان العرب، ریشه (عهق))
4- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان، ص 591 (بجای ساحرة) ساجرة ضبط شده است.
5- - دیوان ذی الرّمّه، ص 592.

ص: 170

خدای- تعالی-: یا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (1)، لعلّکم تتّقون به معنای (لتتّقوا (: برای این که پرهیزگاری پیشه کنید)) است، و لعلّ به معنای (لام کی) (2) آمده است.

و بشر بن المعتمر (3) نیز در حالی که سخن از فریفته شدن به سراب به میان می آورد در شعری بمضمون هجو گفته است: کامل

429 غلطا لمن حسب السّراب بقفرة ماء ترقرق وسط قاع قرقر

430 فأراق نطفته و أمعن نحوه و الآل لمّا یدن بعد او یتأخّر

و شاعر دیگری گفته است: از بحر خفیف (کالّذی غرّه السّراب بما خیّل حتّی هراق ما فی السّقآء) (بیان) گفتار خدای- عزّ و جلّ-: (أَوْ کَظُلُماتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ) (4):

مقصود این است که اعمال کافران اگر مثلی برایش آورده شود، مثل آن مانند سرابی است که (در حقیقت) چیزی نیست، یا مانند این تاریکیی است که خدا وصف کرده است؛ زیرا چون خدای- تبارک و تعالی- نور خودش را که برای مؤمنان است، وصف کرد، او- تعالی- آگاه ساخت که دلهای کافران و اعمالشان همانند تاریکی است. طائی گفته است: از بحر کامل

431 فی لیلة فیها السّماء مضرّة سوداء مظلمة کقلب الکاف0.


1- - سورة البقرة (2) آیه 21.
2- - مقصود از آن لام، لام تعلیلی است که داخل فعل مضارع می شود، و در میان نحویان در نصب فعل مضارع بعد از آن اختلاف است، برخی نصب آن را به تقدیر (أن) ناصبه، و برخی به تقدیر (کی) می دانند. رک: مغنی اللبیب، الباب الاوّل، ص 243.- م.
3- - وی مؤسّس فرقه (البشریّه است، ریاست طایفه معتزله در بغداد به او رسید، و در برخی مسائل از یاران معتزلیش جدا شد، و به سال 210 ه در گذشت. (الملل و النّحل، ج 1، ص 64، و الحیوان، ج 6، ص 293 و پس از آن)
4- - سورة النّور (24) آیه 40.

ص: 171

و چنان که خدای- جلّ اسمه- نور را با بلیغترین وصف ممکن، وصف کرده، همچنان وصف ظلمت را بیان داشته، و در آن وصف، میان شب و ابر، و موجهای متراکم دریا را گرد آورده. و آن شدیدترین حالت تاریکی است، و به همان گونه امرؤ القیس تاریکی شب را به موج دریا تشبیه کرده در گفتارش: از بحر طویل 432 و لیل کموج البحر مرخ (1)

سدوله علیّ بانواع الهموم لیبتلی

(2) و خدای- تعالی- در وصف تاریکی گفت: ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ (3) چنان که در وصف نور گفت: نُورٌ عَلی نُورٍ (4).5.


1- - در شرح المعلّقات السّبع، ص 18 (ارخی) بجای (مرخ) ضبط شده است.- م.
2- - دیوان امرؤ القیس، ص 19.
3- - سورة النور (24) آیه 40.
4- - سورة النّور (24) آیه 35.

ص: 172

تشبیه در سوره نمل

(بیان) گفتار خدای- عزّ و جلّ-: وَ أَلْقِ عَصاکَ فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ کَأَنَّها جَانٌّ وَلَّی مُدْبِراً وَ لَمْ یُعَقِّبْ یا مُوسی لا تَخَفْ إِنِّی لا یَخافُ لَدَیَّ الْمُرْسَلُونَ (1).

(الاهتزاز) شدّت لرزش در حرکت است، و حیوان را حرکتی است که بر وجود آن دلالت دارد، و هرگاه موجودی بر حالت آن حرکت، دیده شود، به سبب آن، شکّی در حیوان بودنش دست نمی دهد، و حرکت حیوانی عبارت از تغییری است که به وسیله نفس حیوانی تحقّق می یابد؛ با شرط این که آن چیز (صاحب نفس) بر ساختمان حیوانی باشد، و این حالت آنچه را که برخی ملحدان درباره عصا (عصای موسی) ادّعا می کنند، ردّ می کند.

و اصل معنای (عصا) امتناع است، گفته می شود: (عصی یعصی) هرگاه شخصی (از کاری یا چیزی) خودداری کند. شاعر گفته است: از بحر کامل

433 تصف السّیوف و غیرکم یعصی بها یا ابن القیون و ذاک فعل الصیقل

(2) امّا گفتار خدای- تعالی-: فَأَلْقی عَصاهُ فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ (3) تا گفتار او: فَإِذا هِیَ تَلْقَفُ ما یَأْفِکُونَ (4).

(الثعبان): مار ستبر دراز. و اصل آن از (ثعبت الماأ أثعبه (: آب رای روان7.


1- - سورة النّمل (27) آیه 10.
2- - آن بیت از جریر است. دیوان او، ص 447 ملاحظه شود.
3- - سورة الاعراف (7) آیه 107.
4- - سورةالاعراف (7) آیه 117.

ص: 173

ساختم، روان می سازم روان ساختنی)) است و زمانی آن جمله گفته می شود که راهی برای آن بگشایی، و از آن جهت مار بزرگ ثعبان نامیده می شود که همانند آب، هنگام جوشیدنش (از زمین) روان می شود. و معنای (مبین) این است که مار بودنش آشکار است، و امّا وجه تشبیه آن به (جانّ) (1): مقصود این است که آن عصا در جنبیدن و سبکی و سرعت حرکتش همانند جانّ است، در حالی که در شکل ثعبان می باشد. و (الإفک) به معنای کذب (: دروغ) باشد و بیان این که نسبت دروغ به کار ایشان (جادوگران) داده شده این است که ایشان ادّعا کردند که طنابها و عصاهایشان مار است، و گفته شده که بر آنها جیوه قرار داده بودند، و شکل آنها شکل مار بود، پس جیوه ها به جنبش در آمد؛ زیرا جیوه عنصاری پایدار نیست، پس چون موسی عصایش رای انداخت، عصاها و طنابهایشان رای بلعید، شاعر گفته است؛ و آن رای ابو عبیده روایت کرده است: از بحر سریع

434 أنت عصا موسی التی لم تزل تلقف ما یأفکه السّاحر

(تلقف) به تخفیف (تلقف) و به تشدید (تلقّف) خوانده شده است. و در تشبیه عصا به (جانّ) معنای دیگری نیز گفته شده، و آن این که مار هرگاه پیر شود، بدنش کوچک و حرکتش سبک می گردد، و مقصود این است که آن مار در شکل مار عظیم سالداری است که بدنش کوچک و اجزای آن نازک شده، و آن شکل و ترکیب آیتی عظیمتر، و معجزه ای شگفت تر است. شاعر در حالی که مار رای وصف می کند گفته است: از بحر رجز

435 داهیة قد صغرت من الکبر طویلة الاطراف من غیر خفر

436 کانّها قد ذهبت بها الفکر شقّت لها العینان طولا فی شتر

437 مهروتة الشّدقین حولاء النّظر جاء بها الطّوفان ایّام زخر

(2)ظه


1- - و آن عبارت از ماری است که بزرگ نباشد (مجمع البیان، ج 7، ص 212).- م.
2- - الحیوان، ج 4، ص 119، و دیوان المعانی، ج 2، ص 145، و التشبیهات، ص 56 ملاحظه

ص: 174

و در مثل چنین صفتی است گفتار اعرابیی از روزگار قدیم: از بحر رجز

438 لا همّ إن کان ابو عمرو ظلم فابعث له فی بعض أعراض اللّمم

(1)

439 لمیمة من حنش أعمی أصمّ قد عاش حتّی هولا یمشی بدم

440 فکلّما أفضل فیه الجوع شمّ کانّ صوت نابه إذا انتظم

و خزة أشفی فی عطوف من أدم (2) و عرب هرگاه بخواهد در وصف مارها مبالغه کند، آنها رای عموما به لاغری و کوچکی متّصف می گرداند؛ چنان که نابغه گفته است: از بحر طویل

441 فبتّ کانّی ساورتنی ضئیلة من الرّقش فی أنیابها السّمّ ناقع

(3) (- در تشبیه عصا به جان معنای اخیر گفته شده) جز این که وجه تفسیری رسیده همان است که گذشت، و بتحقیق شاعران مارها و آثار آنها رای به طنابها و عصاها تشبیه کرده اند، و شاهد آن، گفتار شاعر است: از بحر متقارب

442 و من حنش لا یجیب الرّقا ة أرقش ذی حمّة کالرّشا

(4)

443 اصمّ سمیع طویل السّبا ت منهرت الشّدق عاری القرا

(5) و شاعر دیگری گفته است: از بحر وافرت.


1- - در نسخه اصل چنین است، امّا در لسان العرب ریشه (حنش) (بجای فابعث) فاقدر ضبط شده است.
2- - در الحیوان، ج 4، ص 119 آن ابیات به شاعری جاهلی نسبت داده شده است. و در مصراع دوم بیت اول بجای (فی) من، و در مصراع اول بیت سوم بجای (أفضل) (اقصد) ضبط شده است.
3- - دیوان النابغة الذبیانی، ص 110.
4- - در نسخه اصل، و الحیوان، ج 4، ص 179 چنین است، امّا در التشبیهات، ص 53 (بجای ذی حمّة) ذی جمّة ضبط شده است.
5- - در نسخه اصل و الحیوان، ج 4، ص 180 چنین است. اما در الحیوان، ج 4، ص 179 (بجای القرا) النّسا و در التشبیهات، ص 53 (بجای سمیع) صموت آمده است.

ص: 175

444 کانّ مزاحف الحیّات فیها قبیل الصبح آثار السّیاط

(1) و ذو الرّمّه گفته است: از بحر طویل

445 و من حنش ذعف اللّعاب کانّه علی الشّرک العادیّ نضو عصام

(2) وی از ناقه ای یاد کرده و گفته است: از بحر طویل

446 رجیعة أسفار کأنّ زمامها شجاع علی یسری الذراعین مطرق

(3) و مانند آن بیت است گفتار حمید بن ثور (4) از بحر طویل

447 فلمّا أتته انشبت فی خشاشه زماما کشیطان الحماطة محکما

(5)

448 شدیدا توقّیه الزّمام کانّما تراها اعضّت بالخشاشة أرقما

(6) تشبیه دیگری در این سوره:

(بیان) گفتار خدای- عزّ و جلّ-: وَ تَرَی الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ (7): خدا به آن سخن این معنی را اراده کرده که کوهها از وحشت آن روز، و آنچه از حکم خدا پدیدار می گردد، از جای خود جدا می شود، و در نتیجه برای آنها استقرار و ثباتی نیست، و خدا با آن بیان از سختی وضع در هنگام نفخ صور و برانگیختن مردگان از قبرها خبر می دهد. (و صور) نزد اهل لغت جمع (صورة) است، پس در آن صورتها (قالبها) ارواحشان دمیده می شود، و در نتیجه زنده8.


1- - در نسخه اصل، و الحیوان، ج 4، ص 175 چنین است، امّا در التشبیهات، ص 57 و المخصّص، ج 16، ص 101 (بجای فیها) فیه، و در نهایة الارب، ج 10، ص 146، و هنا ضبط شده، و آن بیت از المتنخّل الهذلی است. (شرح اشعار الهذلیّین، ج 3، ص 1273)
2- - دیوان ذی الرّمّه، ص 606.
3- - دیوان ذی الرّمه، ص 394.
4- - وی شاعری جاهلی- اسلامی است، و بخش عمده زندگیش در روزگار اسلام بود. (الشعر و الشعراء، ج 1، ص 306 و مقدّمه دیوان او)
5- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان او، ص 13 (بجای شیطان) ثعبان آمده است.
6- - دیوان حمید بن ثور، ص 13.
7- - سورة النمل (27) آیه 88.

ص: 176

می گردند و در تفسیر آمده است که (صور) شاخی است که اسرافیل در آن می دمد- و اللّه اعلم- و بنابراین تأویل، با آن دمیدن کوهها از جای خود کنده می شود، تا آن جا که همانند ابرها حرکت می کند، و به سبب این حالت، در سبکی همانند پشم رنگ شده می گردد؛ خدای- تعالی- گفته است: وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ (1) و معنای گفتار خدای- جلّ اسمه-: تَحْسَبُها جامِدَةً این است که آن کوهها به سبب موزونی حرکت، و همواری سیرشان، گویی از جای خود برکنده نشده است.

اعشی در حالی که زنی را به متانت در حرکت، و راه رفتن وصف می کند گفته است: از بحر بسیط

449 کانّ مشیتها من بیت جارتها مرّ السّحابة لا ریث و لا عجل

(2) و شاعر دیگری وصف چنین حالتی را در نظر گرفته، و تشبیه را تغییر داده و گفته است: از بحر رجز

450 مالک لا تذکر او تزور حوراء بین حاجبیها نور

تمشی کما یطّرد الغدیر و آن معنی از گفتار امرؤ القیس است: از بحر طویل 451 سموّ حباب الماء حالا علی حال (3) و از شعر برخی شاعران محدث، در وصف پای کوبنده ای برایم خوانده شد:

از بحر وافر

452 إذا اختلس الخطّی و اهتزّ لینا رأیت لرقصه سحرا مبینا

453 تری الحرکات منه بلا سکون فتحسبها لخفّتها سکونا

و ابن مقبل گفته است: از بحر بسیطد.


1- - سورة المعارج (70) آیه 9، و سورة القارعة (101) آیه 5 کلمه المنفوش در سوره معارج وجود ندارد.- م.
2- - دیوان الاعشی، ص 55، و التشبیهات، ص 100 ملاحظه شود.
3- - دیوان امرؤ القیس، ص 31 ملاحظه شود.

ص: 177

454 یهززن للمشی اوصالا منعّمة هزّ الجنوب ضحی عیدان یبرینا

(1)

455 یمشین هیل النّقا مالت جوانبه ینهال حینا و ینهاه النّدی حینا

(2) گفته می شود: (هلت الشی ء فانهال (: چیزی را سرازیر کردم، پس سرازیر شد))، و مصدر آن (الهیل) است، و در حدیث است: (کیلوا و لا تهیلوا) (3)، و هر چیزی را از جنس شن یا خاک یا غذا رها کنی (درباره ات گفته می شود) قد هلته، خدای- تعالی- گفته است: یَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ وَ کانَتِ الْجِبالُ کَثِیباً مَهِیلًا (4).

و بتحقیق ناقه و مانند آن در سرعت حرکت، به قطعه ابر تشبیه شده است:

لبید در حالی که سخن از ناقه اش به میان آورده گفته است: از بحر کامل

456 فلها هباب فی الزّمام کانّها صهباء راح مع العشیّ جهامها

(5) (الصّهباء): قطعه ابر کم آب است که در نتیجه سبکی سریع السّیر می باشد.ت.


1- - در نسخه اصل، و دیوان ص 327 و (الشعر و الشعراء) ج 1 ص 368 چنین است، امّا در (التشبیهات) ص 100 (بجای ضحی) معا، و در (الحماسة البصریّة) ج 2 ص 90 (بجای اوصالا) أعطافا ضبط شده است.
2- - در نسخه اصل و (الحماسة البصریّة) چنین است، امّا در دیوان، و الشعر و الشعراء و (التشبیهات) (بجای النّدی) الثّری ضبط شده است.
3- - آن حدیث در (النّهایة) تألیف ابن الاثیر ج 5 ص 288 ملاحظه شود.
4- - سورة المزّمّل (73) آیه 14.
5- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان ص 304، و شرح المعلّقات تألیف زوزنی ص 125، مصراع دوم: (صهباء خفّ مع الجنوب جهامها) ضبط شده است.

ص: 178

تشبیه در سوره عنکبوت

(بیان) گفتار خدای- عزّ و جلّ-: مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِیاءَ کَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ (1).

(ألاتّخاذ): بر وزن إفتعال، و از (مصدر) ألأخذ است، و (العنکبوت) هم مذکّر و هم مؤنّث استعمال می شود (2)، شاعر گفته است: از بحر وافر

457 علی هطّالهم منهم بیوت کانّ العنکبوت هو ابتناها

(3) و عنکبوت بر (عناکب) جمع بسته می شود.

و معنای آیه این است که: بدرستی که هر کس جز خدای را بپرستد، پس بتحقیق سرپرستی جز خدا برگزیده که نه سود و نه زیانش می رساند، پس در گزینش آن سرپرست همانند عنکبوت در گزینش خانه ای است که آن را از هیچ چیز نمی پوشاند، و از گرما و سرمایی نگاهش نمی دارد؛ فرزدق در هجو جریر، با افتخار بر او گفته است: از بحر کاملت.


1- - سورة العنکبوت (29) آیه 41.
2- - در لسان العرب ریشه (عنکب) آمده است: فرّاء گفته: لفظ عنکبوت مؤنّث است، و گاهی عرب آن را مذکّر به کار می برد، و استعمال وجه مؤنث بیشتر است، و جمع آن عنکبوتات و عناکب است، و ابن الاعرابی گفته: ألعنکب مذکّر و العنکبة مؤنث است، و گفته شده: ألعنکب جنس عنکبوت است، و هم مذکّر و هم مؤنث استعمال می شود.
3- - آن بیت در لسان العرب ریشه (عنکب) و معجم البلدان لفظ (هطال) آمده است.

ص: 179

458 إنّ الّذی سمک السّماء بنی لنا بیتا دعآئمه أعز و أطول

(1)

459 بیتا زرارة محتب بفنائه و مجاشع و ابو الفوارس نهشل

460 لا یحتبی بفناء بیتک مثلهم ابدا اذا عدّ الفعال الافضل

461 ضربت علیک العنکبوت بنسجها و قضی علیک به الکتاب المنزل

شاعر می گوید: خانه شما در سستی و ضعف مثل خانه عنکبوت است که خدای- تعالی- وصف نموده است.

و ذو الرّمّه در سخن از دلوی که آن را در چاهی رها ساخته گفته است از بحر طویل

462 فجاءت بنسج من صناع ضعیفة ینوس کأخلاق الشفوف ذعالبه

(2)

463 هی انتسجته وحدها او تعاونت علی تسجه بین الثّیاب عناکبه

(3) و از تشبیهات نیکو شمرده شده وی، که داخل در این باب می باشد، گفتارش درباره شترمرغ نر است: از بحر طویل

464 و بیض رفعنا بالضّحی عن متونها سماوة جون کالخبآء المقوّض

(4)

465 هجوم علیها نفسه غیر أنّه متی یرم فی عینیه بالشّخص ینهض

(5)

466 یصرّف للأصوات من کلّ جانب سماخا کبیت العنکبوت المغمّص

و حکمی (6) باده را یاد کرده و گفته است: از بحر منسرح

467 هتکت عنها و الّلیل منسدل مهلهل النّسج ما له هدب

(7)ت.


1- - دیوان الفرزدق، ج 2، ص 155 ملاحظه شود.
2- - دیوان ذی الرّمّه، ص 50.
3- - در دیوان (بجای الثیاب) المثاب نقل شده است.
4- - دیوان ذی الرّمّه، ص 324.
5- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان (بجای بالشّخص) بالشّبح ضبط شده است.
6- - مقصود ابو نواس است.
7- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان ابی نواس، ص 4 (و اللّیل معتکر) ضبط شده است.

ص: 180

468 من نسج خرقاء لا تشدّلها آخیة فی الثّری و لا طنب

و بحتری سروده، و میان بافته عنکبوت و مقصودی که در تشبیه نوعی از انواع جامه داشته، مناسبت برقرار ساخته و گفته است: از بحر کامل

469 أین الدبیقیّ الّذی سمدت له أیدی النّساء فجاء طوع المغزل

470 و الشّرب اذ یحکی برقّة نسجه نسج العناکب فی المکان المهمل

471 عدل الهواء إذا صفت أقطاره و أرقّه نسم الخریف المقبل

472 فکانّه عرض یقوم بنفسه فی غیر ما جسم له متقبّل

گفتار خدای- تعالی-: (لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ) متعلّق به (إتّخذوا) می باشد، یعنی:

لو علموا انّ اتّخاذ الاولیاء کاتّخاذ العنکبوت بیتا ضعیفا لم یتّخذوهم اولیاء (: اگر می دانستند که گزیدن دوستانی جز خدا همانند خانه سست بر گزیدن عنکبوت است ایشان را دوستان خود نمی گرفتند (1))) و معنای آن کلام این نیست که آنها نمی دانند خانه عنکبوت سست است؛ زیرا خانه عنکبوت سست ترین و کم دفاع ترین خانه هایی است که گزندگان بر می گزینند، پس دوستان کافران در ضعف و عدم توانایی بر سود رساندن به ایشان و دفع ضرر از ایشان چنانند.م.


1- - چنان که از سیاق کلام و مراجعه به تفاسیر (تفسیر مجمع البیان، ج 8، ص 284) معلوم می شود، در این جا از متن الجمان باید جمله ای نظیر جمله ای که میان دو قلاب قرار گرفته، افتاده باشد تا معنای متن کامل شود.- م.

ص: 181

تشبیه در سوره احزاب

(بیان) گفتار خدای- عزّ و جلّ- فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ رَأَیْتَهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ تَدُورُ أَعْیُنُهُمْ کَالَّذِی یُغْشی عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ (1).

خدا (از آنها که در این آیه وصف نموده) گروهی از منافقان را اراده کرده است، که هرگاه پیامبر (ص) به جنگ، و آماده شدن برای آن، فرمانشان می داد، خیره و رنگ برگشته (برافروخته) در وی می نگریستند، پس خدا ایشان را از ترس از جنگ به شخص بیمناک از مرگ تشبیه کرد، یعنی: ای محمّد، هرگاه ایشان را فرمان می دهی که آماده جنگ شوند، در تو می نگرند؛ نگریستن آن که به سبب مرگ بی هوش شده است؛ و این تشبیه در وصف حالت شخص بیمناک از جمیع وصفها، رساتر، و برای بیان مثل چنین حالتی از همه تشبیه ها دلنشین تر است.

نابغه در مثل چنان موردی که تشبیه حالت شخص بیمناک است، سروده و از زنی سخن رانده است: از بحر کامل

473 نظرت الیک بحاجة لم تقضها نظر المریض إلی وجوه العوّد

(2) مقصود شاعر این است که: وی همانند نگریستن شخص بیمناک نگریست، و خواست با تو سخن گوید، و لیکن نتوانست، و حاجت وی همان بود.ت.


1- - سورة الاحزاب (33) آیه 19.
2- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان، ص 53 (بجای المریض) السّقیم ضبط شده است.

ص: 182

عقیلی گفته است: از بحر طویل

474 أردن الکلام فاتّقت من رقیبها فما کان الّا و أمها بالحواجب

و ابن الرّومی عبارت (تشبیه به نگاه مریض) نابغه را گرفته، و در مورد تشبیه خورشید شعری سروده و وصف جالبی آورده است: از بحر طویل

475 إذا رنّقت شمس الأصیل و نفّضت علی الأفق الغربیّ ورسا مزعزعا

(1)

476 و ودّعت الدنیا لتقضی نحبها و شوّل باقی عمرها فتشعشعا

(2)

477 و لا حظت النّوار و هی مریضة و قد وضعت خدّا الی الارض أضرعا

(3)

478 کمالا حظت عوّاده عین مدنف توجّع من اوصابه ما توجّعا

و درباره گفتار خدای- تعالی-: قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِینَ مِنْکُمْ (4) گفته شده: (ایشان (باز دارندگان از جنگ) عبد اللّه بن ابی سلول، و یارانش بودند، و در روز جنگ خندق مؤمنان را از اقامت با پیامبر خدا (ص) باز می داشتند- و اللّه أعلم-.8.


1- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان او، ص 300 (بجای اذا رنّقت) و قد رنّقت ضبط شده است.
2- - در نسخه اصل و دیوان چنین است، امّا در التشبیهات، و تشعشعا ضبط شده است.
3- - در نسخه اصل و دیوان چنین است، امّا در التشبیهات، ص 12، (بجای الی الارض) علی الارض ضبط شده است.
4- - سورة الاحزاب (33) آیه 18.

ص: 183

تشبیه در سوره سبأ

(بیان) گفتار خدای- عزّ و جلّ-: یعملون له ما یشاء من محاریب و تماثیل و جفان کالجوابی و قدور راسیات (1).

(المحاریب): خانه های ارجمند است، و به آن سبب، جایی که در آن نماز گزارده می شود (محراب) نامیده شده؛ زیرا آن مکان ارجمندترین مکان در خانه است.

گفتار خدای- تعالی-: (کالجوابی): بیشترین وجه قراءت، با وقف بر (الجوابی) بدون تلفّظ (یاء) است، و اصل وقف، با تلفّظ یاء است؛ جز این که حرکت کسره ما قبل یاء جانشین یاء می شود، پس آن کلمه نخست بدون (الف و لام) بوده، و در آن حالت وقف بر آن بدون یاء است، و پس از آن که الف و لام بر آن داخل شد، حکم حالتی بر کلام جاری شد که بر سر (الجوابی) (ال) نباشد.

الجوابی جمع (جابیة) و آن به معنای حوض بزرگ است.

اعشی گفته است: از بحر طویل

479 نفی الذمّ عن آل المحلّق جفنة کجابیة الشّیخ العراقیّ تفهق

480 تری القوم فیها شارعین و تحتهم من النّسل ولدان مع القوم دردق

(2) و لبید بن ربیعه گفته است: از بحر کاملت.


1- - سورة سبأ (34) آیه 13.
2- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان، ص 225: تری القوم فیها شارعین و دونهم من القوم ولدان من النّسل دردق ضبط شده است.

ص: 184

481 و یکلّلون إذا الرّیاح تناوحت شرعا تمدّ شوارعا ایتامها

(1) و سوید بن ابی کاهل (2) گفته است: از بحر رمل

482 و إذا هاجت شمالا أطعموا فی قدور مشبعات لم تجع

483 و جفان کالجوابی ملئت من سمینات الذری فیها ترع

(3) و ابو خراش الهذلی (4) گفته است: از بحر بسیط

484 کابی الرّماد عظیم القدر جفنته حین الشّتاء کحوض المنهل اللّقف

(5) و ذو الرّمّه گفته است: از بحر طویل

485 فما مربع الجیران الّا جفانکم تبرون انتم و الرّیاح تباریا

486 لهنّ إذا أصبحن منهم أحفّة و حین ترون اللّیل أقبل جائیا

487 رجال تری ابناءهم یخبطونها بایدیهم خبط الرّباع الجوابیا

(6) و راعی (7) در حالی که از زنی سخن به میان آورده که از او پذیرایی نموده گفته است: از بحر طویله)


1- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان، ص 319 و شرح المعلّقات السّبع، ص 46 (بجای شرعا) خلجا ضبط شده است، و آن بیت از ابیات معلّقه اوست.
2- - وی شاعری جاهلی- اسلامی است و تا سال 60 ه زیست. (الشعر و الشعراء، ج 1، ص 334)
3- - آن دو بیت از قصیده ای است که برخی از ابیات آن را ابن قتیبه در الشعر و الشعراء، ج 1، ص 334 یاد کرده، و آن قصیده در 108 بیت در المفضّلیات، ص 190 وارد شده است.
4- - او خویلد بن مرّة است، در زمان عمر بن الخطّاب (رض) ماری وی را گزید و در نتیجه وفات یافت. (الشعر و الشعراء، ج 2، ص 554، و دیوان الهذلیّین، ج 2، ص 116 و الاغانی، ج 21، ص 86 ص 235، چاپ الدار التونسیّة للنّشر .
5- - دیوان الهذلیّین، ج 2، ص 156، و الاغانی، ج 21، ص 91.
6- - دیوان ذی الرّمّة، ص 659- 660.
7- - او (الرّاعی النّمیری) متوفّی به سال 90 ه. است. (الشعر و الشعراء، ج 1، ص 327، و مقدّمة الدکتور ناصر الحانی فی شعر الرّاعی النمیری و اخباره)

ص: 185

488

فیاتت تعدّ النّجم فی مستحیرة سریع بأیدی الآکلین جمودها

(1) (مستحیرة) دیگ چربی بر روی آن ایستاده؛ پس وی ستارگان را (از فرط زلالی) در آن می بیند.

و حسّان بن ثابت (2) گفته است: از بحر طویل

489 لنا الجفنات الغرّ یلمعن فی الضّحی و اسیافنا یقطرن من نجدة دما

(3) و شاعر دیگری گفته؛ و از گروهی سخن رانده است: از بحر طویل

490 ثقال الجفان و الحلوم رحاهم رحی الماء یکتالون کیلا غذمذما

(4) ابو عبیده گفته است: (عبد اللّه بن جدعان را کاسه بزرگی بود که شخص ایستاده، و سواره از آن غذا می خورد، آن مطلب را مدائنی روایت کرده و بیان نموده که طفلی در آن افتاد و غرق شد)، و کلبی و جز او، آورده اند که: (قریش را خشکسالیی رسید، هاشم با جوالهایی (5) بسوی شام بیرون شد و نان بسیاری برای او پختند؛ وی نانها را در جوالهایی ریخت و بر شتران نهاد تا به مکّه رسید (6) و گوشتهای شتران را پخت و بر آن نانها ریخت، و آن آغاز وفور نعمتشان بود، امیّة بن عبد شمس بیرون شد، و برای به دست آوردن پاره ای از آن غذا کوشید، و نتوانست به دست آورد، بزرگان قریش بر او خندیدند، و آن موجب شد تا با هاشم به منافرت (مسابقه در اثبات برتری در حسب و نسب) برخیزد، وی از منافرت با امیه به سببم.


1- - شرح دیوان الحماسة، ج 3، ص 1510، و شعر الرّاعی، ص 69.
2- - او حسّان بن ثابت، از طایفه بنی النّجار، از قبیله خزرج و شاعر پیامبر (ص) است. (الشعر و الشعراء، ج 1، ص 223، و مقدّمه دیوان او)
3- - دیوان حسّان، ص 221.
4- - آن بیت از شقران مولای سلامان است. (شرح دیوان الحماسة، ج 4، ص 1602)
5- - اسم او عمرو بن عبد مناف است. (سیرة ابن هشام، ج 1، ص 136 و الرّوض الأنف سهیلی ملاحظه شود)
6- - عبارت میان دو قلّاب ترجمه نصّ الطبقات الکبری، ج 1، ص 77 است که برای تکمیل ترجمه نصّ الجمان فی تشبیهات القران افزوده شد.- م.

ص: 186

برتری و فزونی سنّ وی امتناع ورزید، قریش بر آن کارش تحریض کردند، وی همچنان بر امتناع خود باقی ماند جز به این شرط که طرف مغلوب در منافرت، بیست سال از حرم (مکّه) تبعید شود. و بر این شرط با امیّه بن عبد شمس به منافرت پرداخت، و برتری از آن هاشم شد، و به این مناسبت یکی از شاعران قریش گفت:

از بحر وافر

491 تکلّف هاشم ماضاق عنه و اعیی ان یقوم به ابن بیض

492 أتاهم بالغرائر متأقات من ارض الشّام بالبرّ النفیض

493 فاوسع اهل مکّة من ثرید و شاب الخبز باللّحم الغریض

494 و ظلّ القوم بین مکلّلات من الشّیزی جوانبها تفیض

(1) و ابن الزّبعری (2) درباره هاشم می گوید: از بحر طویل

495 له بفناء البیت دهماء جونة تلقّم اوصال الجزور العرائر

(3)

496 بقیّة قدر من قدور توورثت لآل الجلاح کابرا بعد کابر

497 تظلّ الإماء یبتدرن قدیحها کما ابتدرت سعد میاه قراقر

و فرزدق در حالی که از طارق یاد کرده گفته است: از بحر طویل

498 بعثت له دهماء لیست بلقحة تدرّ إذا ما هبّ نحس عقیمها

(4)ت.


1- - چنانکه ملاحظه می شود حرکت روی این بیت مخالف حرکت ابیات قبل است و بنابراین متصف به عیب (اقواء) می باشد.- م.
2- - او عبد اللّه بن الزّبعری از طایفه سهم از قبیله قریش، و شاعر قریش در زمان جاهلیّت است؛ وی تا زمان فتح مکّه بر مسلمین سرسخت بود، و به نجران گریخت، و حسّان بن ثابت درباره وی بیتهایی سرود، چون آن بیتها به گوش او رسید، به مکّه آمد، و اسلام آورد، و پیامبر را مدح گفت، و پوزش طلبید، و پیامبر دستور داد به او حلّه ای اهداء شود.
3- - آن بیتها در دیوان نابغة الذبیانی، ص 103 وارد شده و در مدح نعمان است، و ابو تمّام در دیوان الحماسة، ج 4، ص 1701 آن ابیات را به نابغه نسبت داده است.
4- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان، ج 2، ص 254 (بجای بلقحة) بناقة ضبط شده است.

ص: 187

499 کانّ المحال الغرّ فی حجراتها عذاری بدت لمّا اصیب حمیمها

(1)

500 غضوبا لحیزوم النّعامة أحمشت بأجواز خشب زال عنها هشیمها

(2)

501 محضّرة لا یجعل السّتر دونها إذا المرضع العوجاء حال بریمها

(3) و یکی از شاعران اسدی گفته است: از بحر طویل

502 و سودآء لا تکسی الرّقاع نبیلة لها عند قرّات العشیّات أزمل

503 إذا ما قریناها قراها تضمّنت قری من عراها او تزید فتفضل

(4) و شاعر دیگری گفته است: از بحر طویل

504 و راکدة عندی طویل صیامها قسمت علی ضوء من النّار مبصر

(5)

505 طروقا فلم أفحش و قسّمت لحمها إذا اجتنب العافون لحم العذوّر

(6) و شاعری سروده، و از میهمانی که شباهنگام بر او وارد شده یاد کرده است:

از بحر طویل

506 نصبنا له جوفاء ذات صبابة من الدهم مبطانا طویلا رکودها

507 فإن شئت أثویناک فی الحیّ مکرما و إن شئت بلّغناک أرضا تریدها

(7) و شاعر دیگری سروده، و سخن از میهمانی رانده که شبانه بر او وارد شدهد.


1- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان (عذار) (بجای عذاری) ضبط شده است.
2- - آن بیت، و بیت دنبالش در دیوان ضبط نشده است.
3- - بیت فوق در لسان العرب، به دو روایت مختلف ضبط شده است: در یک روایت مصراع اوّل چنین نقل شده: (و قائلة نعم الفتی انت من فتی) و در هر دو روایت در مصراع دوم (العرجاء) بجای (العوجاء) نقل شده است. رک: لسان العرب ریشه (برم).- م.
4- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان الحماسة، ج 4، ص 1573 (بجای عراها) عرانا ضبط شده است.
5- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان الحماسة، ج 4، ص 1679 (عتبی) ضبط شده است.
6- - آن دو بیت از یزید بن حصین است. (شرح دیوان الحماسة)، ج 4، ص 1678.
7- - دیوان الحماسة، ج 4، ص 1643 ملاحظه شود.

ص: 188

است: از بحر طویل

508 و قمت بنصل السّیف و البرک هاجد بهازره و الموت فی السّیف ینظر

509 فاغصصته الطّولی سناما و خیرها بلاء و خیر الخیر ما یتخیّر

510 فباتت رحاب جونه من لحامها و فوها بما فی جوفها یتغرغر

(1) و مسکین الدارمی (2) گفته است: از بحر وافر

511 کانّ قدور قومی کلّ یوم قباب الترک ملبسة الجلال

512 کانّ الموقدین بها جمال طلاها الزّفت و القطران طالی

(3)

513 بایدیهم مغارف من حدید اشبّهها مقیّرة الدوالی

(4) و شاعر دیگری گفته است: از بحر طویل

514 و قدر کجوف اللّیل أجمشت غلیها تری الفیل فیها طافیا لم یفصّل

(5) و مانند آن بیت از نظر افراط در وصف، گفتار شاعر دیگری است: از بحر طویل

515 تری البازل البختیّ فوق خوانه مقطّعة اعضاؤه و مفاصله

و عمرو بن احمر (6) گفته است: از بحر طویل8)


1- - شرح دیوان الحماسة، ج 4، ص 1649.
2- - او ربیعة بن انیف الدارمی شاعر اسلامی است. (الشّعر و الشعراء، ج 2، ص 455، و الاغانی، ج 18، ص 68، و خزانة الادب، ج 1، ص 465)
3- - در شرح دیوان الحماسة، ج 4، ص 1706 (بجای الموقدین) الموفدین ضبط شده است.
4- - شرح دیوان الحماسة، ج 4، ص 1706 ملاحظه شود.
5- - بر سراینده آن دست نیافتیم، و شاید صحیح (أجشمت) باشد. به نظر مترجم جمله مناسب با سیاق بیت از نظر معنی (أحمشت) است.- م.
6- - او عمرو بن احمر باهلی از شاعرانی از عصر جاهلیّت است که زمان اسلام را درک کردند، وی در جنگهای رومیان شرکت داشت، و در روزگار عثمان (رضی) وفات یافت. (الاصابة، شماره 60 و خزانة الادب، ج 3، ص 38)

ص: 189

516 و دهم تصادیها الولائد جلّة إذا جهلت أجوافها لم تحلم

517 تری کلّ هرجاب لجوج لهمّة زفوف بشلو النّاب هو جاء عیلم

518 لها لغط جنح الظّلام کأنّه عجارف غیث رائح متهزّم

519 إذا رکدت حول البیوت کانّما تری الال یجری عن قنابل صیّم

(1) شاعر می گوید: آیا چربی را نمی بینی که از این دیگ جریان دارد چنان که سراب از پشت اسبها جاری است.

و ابو ذؤیب گفته است: از بحر طویل

520 لنا صرم بنجران فی کلّ شتوة إذا ما سماء النّاس قلّ قطارها

521 و سود من الصیدان فیها مذانب نضار إذا لم نستفدها نعارها

(2) و شاعر دیگری گفته است: از بحر طویل

522 تجیش باوصال الجزور قدورنا إذا المحل لم یرجع بعودین حاطبه

و جبلی از شعر رقّاشی برایم سرود: از بحر طویل

523 لنا من عطاء اللّه دهماء جونة تناول بعد الأقربین الأقاصیا

524 جعلنا إلالا و الرّجام و طخفة لها فاستقلّت فوقهنّ أثافیا

و از شعر فرزدق که با آن عقبة بن جیّار المنقری (3) را هجو می کند، برایم خواند: از بحر بسیط

525 لو أنّ قدرا بکت من طول محبسها علی الحفوف بکت قدر ابن جیّار

(4)

526 ما مسّها دسم مذفضّ معدنها و لا رأت بعد نار الکیر من نار

(5)ت.


1- - شرح دیوان الحماسة، ج 4، ص 1720 ملاحظه شود.
2- - دیوان الهذلیّین، ج 1، ص 27 ملاحظه شود.
3- - در دیوان الفرزدق، ج 1، ص 326: نقل شده: (فرزدق با آن شعر عقبة بن جیّار مولای بنی حدّان بن قریع را هجو گفته است).
4- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان: (من طول ما حبست) ضبط شده است.
5- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان، (بجای نار الکیر) عهد القین، ضبط شده است.

ص: 190

و از شعر ابو نواس، در وصف دیگ رقّاشی برایم خواند: از بحر طویل

527 یغص بحیزوم البعوضة صدرها و ینضج ما فیها اتّقاد ذبال

(1)

528 و تغلی بذکر النّار من غیر حرّها و ینزلها الطّاهی بغیر جعال

(2)

529 و لو جئتها ملأی عبیطا مجزّلا لا خرجت ما فیها بغیر خلال

و نیز جبلی برایم آورد؛ گفت: یحیی بن خالد از (ابا الحارث حمیر) وضع غذای مردی را جویا شد، پس گفت: (امّا سفره وی همچون چوگان است و کاسه هایش از دانه خشخاش برکنده شده و فاصله میان گرده نانی تا رسیدن گرده نانی دیگر به اندازه زمان سوراخ کردن گردو با انگشتان است، و میان یک نوع غذا با نوع دیگر به اندازه روزگار تهی از پیامبر است) گفت: (چه کسی بر سر آن سفره حاضر می شود؟) گفت: (کرام الکاتبین) (3).

و نقیض این حکایت، حکایتی است که سالم بن المحسّن از ابن خلّاد برایم نقل کرد؛ گفت: از رقبة بن مصقلة درباره سفره ای که بر سر آن حاضر شده بود سؤال شد، گفت: برای ما سفره ای آورده شد که گویی زمینی خشک و برهوت بود، و نانهای نازکی که همانند گوشهای فیل، و تره تیزکهایی (شاهیهایی) که مانند گوشهای بزان بود، سپس برای ما ابریقی آورده شد که گویی پشت آن پرنده کاغذی بود، و فالوده ای لرزان که گویی جیوه و زعفران از لابلایش تراوش داشت، و صورت از پشت آن نمودار بود.م.


1- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان، ص 527 (بجای بحیزوم البعوضة) بحیزوم الجرادة ضبط شده است.
2- - در نسخه اصل چنین ضبط شده است. یغصّ بحیزوم البعوضة صدرها و ینزلها عفوا بغیر جعال و لو جئتها ملأی عبیطا مجزّلا لا خرجت ما فیها بعود خلال
3- - الکرام الکاتبون: فرشتگانی اند که اعمال آدمی را ثبت می کنند. قرآن کریم، سورة الانفطار (82) آیه 11.- م.

ص: 191

و برایم گفتار شاعر را درباره ابن جدعان قراءت کرد: از بحر وافر

530 له بفناء مکّة مشمعلّ و آخر فوق کعبته ینادی

(1)

531 إلی ردح من الشّیزی علیها لباب البرّ یلبک بالشّهاد

(2) عرب هر خانه ای را که چارگوش باشد، کعبه می نامد؛ از آن معنی است (کعبه نجران) (3) و نخستین کسی که خانه چارگوش برگزید حمید بن زهیر یکی از افراد بنی اسد بن عبد العزّی است، و در عصر جاهلیّت برای رعایت و تعظیم خانه کعبه، خانه چارگوش نمی ساختند.م.


1- - در نسخه اصل چنین است، امّا در لسان العرب ریشه ( (شمعل)): له داع بمکّة مشمعلّ و آخر فوق دارته ینادی نقل شده و آن را به امیّة بن ابی الصلت نسبت داده است.
2- - در نسخه اصل چنین است، امّا در لسان العرب ریشه (شیز) (بجای علیها) ملاء ضبط شده است.
3- - کلیسایی است که بنو عبد المدان بن الذبیان الحارثی بر اسلوب کعبه بنا نهادند، و به تقلید از خانه کعبه، آن را محترم شمردند، و کعبه نجران نامیدند. رک: معجم البلدان کلمه (نجران).- م.

ص: 192

تشبیه در سوره یس

(بیان) گفتار خدای- عزّ و جلّ-: وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّی عادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ (1).

(القمر) به نصب و به رفع خوانده می شود؛ نصب آن با تقدیر فعلی است که فعل ظاهر ( (قدّرناه)) مفسّر آن است، و گویی معنی به این عبارت است: (قدّرنا القمر قدّرناه)، و رفع بنابر وجه (و آیة لهم القمر قدّرناه) است (2)، و ممکن است بنابر وجه رفع (القمر) خود مبتدا و جمله (قدّرناه) خبر آن باشد.

و امّا منزلهای ماه:

این منزلها عبارت از بیست و هشت منزلی است که ماه در هر ماه در آنها وارد می شود، و عرب معتقد است که (انواء) (3) متعلّق به آن منازل است، و آنها را ستارگان (اخذ) می گویند، زیرا ماه در هر شب در یکی از آنها وارد می شود؛ تا این که به هلال باز می گردد، و آن منزلها منسوب به برجهای دوازده گانه است، و خدای- تعالی-م.


1- - سورة یس (36) آیه 39.
2- - توضیح مطلب این است که جمله (و القمر قدّرناه) معطوف به (اللّیل نسلخ منه النّهار) می شود، و بنابراین، تفسیر برای (آیة) می باشد. رک: مجمع البیان، ج 8، ص 423.- م.
3- - (الانواء): ابو عبید گفته است: انواء (جمع نوء) بیست و هشت ستاره ای است که مطلع آنها در طول سال معروف است، و در هر سیزده شب یکی از آنها هنگام طلوع خورشید فرو می افتد، و مقابل آن، ستاره دیگری در مشرق طلوع می کند. رک: لسان العرب ریشه (نوء) و به معنای باران نیز آمده است. (المعجم الوسیط) و ظاهرا در این مقام همین معنای اخیر مراد است.- م.

ص: 193

گفته است: وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِی السَّماءِ بُرُوجاً وَ زَیَّنَّاها لِلنَّاظِرِینَ (1).

و اصل معنای بروج (2) (حصون و قصور (: دژها و کاخها)) است، و از آن معنی است، گفتار خدای- تبارک و تعالی-: وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ (3).

و در هر برجی از برجهای دوازده گانه دو منزل و یک سوّم منزل از منزلهای ماه است، و آن کمربند فلک (4)، و فلک محور آنهاست، و همانا از آن جهت فلک نامیده شده که مدوّر است، و از آن جهت، به چرخ ریسندگی (فلکه) گفته شده است، و درباره پستان زن گفته شده: (فلک ثدی المرأة (5): (پستان زن دایره انداخت)). شاعرت.


1- - سورة الحجر (15) آیه 16.
2- - کلمه (برج) با (پیرگس) یونانی به همین معنی، بی شباهت نیست، و احتمالا از یک اصل می باشد. برج در اصطلاح نجومی عبارت از قوسی است در منطقة البروج که به سی درجه تقسیم شده است، که یک دوازدهم سیصد و شصت درجه دور دایره عظیم آن منطقه است، و هر صورت به نام یکی از صور فلکیّه یا ماههای شمسی است؛ به ترتیبی که در تقویمها آمده نام و ترتیب آنها در بیت ذیل آورده شده است: برجها دیدم که از مشرق در آوردند سر جمله در تسبیح و در تهلیل حیّ لا یموت چون حمل، چون ثور چون جوزا و سرطان و أسد سنبله، میزان و عقرب، قوس و جدی، و دلو و حوت فرهنگ اصطلاحات نجومی، ص 79- 80.- م.
3- - سورة النساء (4) آیه 78.
4- - نطاق به معنای کمربند، و در اصطلاح هیئت، قوسی است از دایره فلک، و دایره هر فلک به چهار قسمت یا چهار قوس، یا چهار نطاق قسمت می شود، و از این چهار نطاق، نطاق اول و چهارم در اوج، و نطاق دوم و سوم در حضیض می باشد. (فلک) چرخ و دوران آسمان را فلک گویند، و سموات را نیز منجّمان افلاک نامیده اند. فرهنگ اصطلاحات نجومی، ص 563.- م.
5- - در لسان العرب ریشه (فلک) است که: در کتاب سیبویه آمده: فلکة و فلک مثل (حلقة و حلق، و نشفة و نشف) است، و با توجّه به آن معنی گفته شده: (فلّک ثدی الجاریة تفلیکا و تفلّک) یعنی پستان زن طوق انداخت و (فلکة المغزل) معلوم است و از آن جهت فلکه نامیده شده که دایره ای شکل است، و هر چیز مدوّر (فلکه) و جمع آن (فلک) است.

ص: 194

گفته است: از بحر طویل

532 بعیدات مهوی کلّ قرط عقدنه لطاف الحشا تحت الثدیّ الفوالک

و خدای- عزّ و جلّ- گفته است: کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ (1).

و بزودی چگونگی منزلهای ماه را بنابر عقیده عرب بیان می کنیم؛ که بیان عقیده ایشان در این کتاب سزاوارتر از بیان نظر دانشمندان علم حساب است.

و نخستین منزلی که از منازل ماه بر می شمرند، منزل (الشرطان) (2) است، و آن دو ستاره ای است که به آنها قرنا الحمل (: دو شاخ برج حمل) گفته می شود. و نطح و ناطح نیز نامیده می شود، و فاصله آن دو در دید چشم به اندازه یک کمان است، و یکی در سمت شمال و دیگری در سمت جنوب قرار دارد، و پهلوی ستاره شمالی ستاره کوچکی است که احیانا با آن دو ستاره شمرده می شود و به آنها (الاشراط) گفته می شود، فرزدق گفته است: از بحر طویل

533 تحدّر قبل النّجم ممّا أمامه من الدلو و الاشراط یجری غدیرها

(3) و هرگاه خورشید به این منزل فرود آید، به (رأس الحمل) وارد می شود و آن نخستین ستارگان فصل بهار است، و در آن هنگام است که زمین اعتدال می یابد، و ساعات شب و روز برابر می گردد؛ ابو نواس گفته است: از بحر منسرح

534 اما تری الشّمس حلّت الحملا و قام وزن النّهار و اعتدلا

(4) و سجع پرداز عرب گفته است: (إذا طلع الشرطان استوی الزّمان و حضرتت.


1- - سورة الانبیاء (21) آیه 33.
2- - در لسان العرب آمده است: (شرطان دو ستاره از برج حمل است، و به آن قرنا الحمل گفته می شود، و آن دو ستاره نخستین ستاره فصل بهار است، و از آن رو آغاز هر کاری که انجام می شود (اشراط) آن گردیده است.)
3- - دیوان الفرزدق، ج 1، ص 245.
4- - در نسخه اصل چنین است امّا در دیوان او، ص 63 (الزّمان) بجای (النّهار) ضبط شده است.

ص: 195

الاوطان و تهادت الجیران) (و معنای دو جمله اخیر این است که) مردم از بیابانها به وطنهایشان باز می گردند، پس از آن که در جست وجوی آب و گیاه متفرّق بودند، و زمان طلوع شرطان شانزده شب گذشته از ماه نیسان (1) است.

دیگر (از منزلهای ماه) منزل (بطین) (2) است، و آن از سه ستاره مخفی تشکیل شده، و همانند سه پایه اجاق است، و گفته می شود آن منزل (بطن الحمل) است، شاعر در حالی که گیاهی را وصف می کند گفته است: از بحر طویل

535 وقاء علیه اللّیث أفلاذ کبده و کهّله فلذ من البطن مردم

الأفلذاذ: تکه ها، و گفته می شود: (فلذ له) یعنی به او بخشید و سجع پرداز عرب می گوید: (إذا طلع البطین أقتضی الدّین، و ظهر الزّین و اقتفی العطّار و القین) یعنی: عرب در خانه هایشان جایگزین می شوند و برخی برخی دیگر را می طلبند، و هنگام دیدار، خویشتن می آرایند، و از آن جهت به دنبال عطّار و آهنگر می روند که به خرید عطر و تعمیر ابزار فرسوده اشان توسّط آهنگر نیاز دارند. و طلوع آن یک شب باقی مانده به ماه نیسان است.

دیگر (از منازل ماه) ثریّاست. و آن از مشهورترین منزلهای ماه است، و از آن جهت به صیغه مصغّر آمده که ستاره های آن گرد یکدیگر است، و اصل ثریّا از (ثروة) و آن به معنای کثرت است، و آن ستاره را (نجم) می نامند، و شاعران برای آن تشبیهات فراوان آورده اند. و از آن جمله گفتار امرؤ القیس است: از بحر طویل

536 اذا ما الثریّا فی السّماء تعرّضت تعرّض اثناء الوشاح المفصّل

(3)4.


1- - معرب سریانی و عبری از بابلی، ماه هفتم از تقویم سریانی، مطابق آوریل ماه رومی (فروردین و اردیبهشت). فرهنگ معین، ج 4، ص 3887.- م.
2- - (بطین) مصغّر (بطن) آن سه ستاره است بر شکم یا دنبه یا ران صورت حمل، زمخشری در اساس البلاغه گوید: (طلع البطین و هو بطن الحمل (: بطین طلوع کرد، و مقصود بطن الحمل است)) فرهنگ اصطلاحات نجومی، ص 89.- م.
3- - دیوان امرؤ القیس، ص 14.

ص: 196

و گفتار ذو الرّمّه: از بحر طویل

537 وردت اعتسافا و الثریّا کانّها علی قمّة الرّأس ابن ماء محلّق

(1) و گفتار ابن الأسلت (2): از بحر طویل

538 و قد لاح للسّاری الثریّا عشیّة کعنقود ملّاحیّة حین نوّرا

(3) و ابن المعتزّ این تشبیه را گرفته، و قرین تشبیه دیگری ساخته و گفته است.

از بحر طویل

539 کأنّ الثریّا فی اواخر لیلها تفتّح نور أولجام مفضّض

(4) و همان تشبیه را در موارد دیگری با عبارت دیگر تکرار کرده و گفته است:

540 و ناولینها و الثّریّا کانّها جنی نرجس حیّا النّدامی به السّاقی

(5) و نیز تشبیه ثریّا به لگام را در جای دیگر تکرار کرده و گفته است:د.


1- - دیوان ذی الرّمّة، ص 401.
2- - او ابو قیس بن الاسلت است.
3- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان قیس بن الخطیم، چاپ بغداد (بجای للسّاری) فی الصّبح آمده است و عبد القاهر در اسرار البلاغة، ص 108، آن را به قیس بن الخطیم نسبت داده و لیکن شیخ المراغی مصحّح کتاب، متذکر شده که آن بیت از ابو قیس بن الاسلت یا أحیحة بن الجلاح است، و حقیقت آن است که آن بیت از ابو الاسلت می باشد، چنان که در التشبیهات، ص 5، و لسان العرب ریشه (ملح)، و الاغانی، ج 15، ص 395 نقل شده است، و ابو الفرج بیان نموده که آن بهترین بیتی است که با آن ستاره ثریّا وصف شده، و آن بیت از شواهد التلخیص، ص 253، و الایضاح، ص 161 و المطوّل، ص 283 و معاهد التنصیص، ج 2، ص 28، و حاشیة الدسوقی، ج 2، ص 283 است و در حاشیه، ص 85 اسرار البلاغة، چاپ ریتر، و ص 168، چاپ (الدکتور الاسد) و در التشبیهات، ص 5 نقل شده است، و ابراهیم بن المهدی از آن شاعر پیروی کرده، و سرزمینی را که درنوردیده وصف کرده و گفته است: خطرتها و ثریّا النّجم خاضعة کانّها فی ادیم اللّیل عنقود
4- - اشعار اولاد الخلفاء (کتاب الاوراق)، ص 159، و التشبیهات، ص 5، و دیوان المعانی، ص 336 ملاحظه شود.
5- - دیوان او، ص 239، و التشبیهات، ص 6 ملاحظه شود.

ص: 197

از بحر مجتثّ

541 و قد تروم الثریّا الی الغروب مراما

542 مثل انکباب طمرّ یکاد یلقی اللّجاما

(1) و نیز در تشبیهی جز این گفته است: از بحر کامل

543 و تری الثریّا فی السّماء کانّها قدم تبدّت من ثیاب حداد

(2) و نیز گفته است: از بحر وافر

544 و قد أصغت إلی الغرب الثّریّا کما أصغی إلی الحسّ الفروق

545 کانّ نجومها و الفجر باد لاعیننا سقیمات تفوق

(3) و شاعر دیگری گفته است: از بحر طویل

546 و لاحت لساریها الثّریّا کانّها لدی الجانب الغربیّ قرط مسلسل

(4) و ابن الرّومی گفته است: از بحر خفیف

547 طیّب ثغرها إن ذقت فاها و الثّریّا بجانب الغرب قرط

(5) و عرب را درباره آن ستاره عبارتهای مسجّعی است، و از جمله آنهاست گفتار5:


1- - دیوان ابن المعتزّ، ص 245، و التشبیهات، ص 10.
2- - دیوان او، ص 218 ملاحظه شود و در التشبیهات، ص 6 آمده است: (ابن الرّومی آن را به پای سفید تشبیه کرده و در سخن از موی زنی گفته است: تغشی غواشی قرونها قدما بیضاء للناظرین مقتدره مثل الثریّا اذا بدت سحرا بعد غمام و حاسر حسره و ابن المعتزّ آن معنی را گرفته و به آن افزوده، و گفته است: (و اری الثریّا ...)
3- - دیوان او، ص 240 و التشبیهات، ص 9 ملاحظه شود.
4- - التشبیهات، ص 4 و خزانة الادب، ج 4، ص 416، و دیوان المعانی، ج 1، ص 335 ملاحظه شود، آن بیت از اشهب بن رمیله است.
5- - در نسخه اصل چنین است امّا در التشبیهات، ص 5 چنین است: قد ترشّفت ریقها بعد وهن و الثّریّا بجانب الغرب قرط و در دیوان المعانی، ج 1، ص 335:

ص: 198

ایشان: (إذا طلع النّجم فالحرّ فی حدم و العشب فی حطم و العانة فی کدم).

الحدم: تابیدن گرما و آتش است.

و هنگام ظهور آن در آغاز شب می گویند: (إذا طلع النّجم عشاءا ابتغی الرّاعی کساءا).

و هرگاه نجم (ستاره ثریّا) در شدّت سرما با غروب آفتاب در وسط آسمان قرار گیرد می گویند: (إذا أمست الثریّا قمّ الرّأس ففی الدثار الإخناس و للسّؤال الاعباس)، و عند ذلک تقول الماعزة: (الإست جهوی و الذنب ألوی و الشّعر دقاق و الجلد رقاق) (1) و کمیت (2) در حالی که سال خشکسالیی را وصف می کند گفته است: از بحر طویل

548 کانّ الثّریّا اطلعت فی عشائها بوجه فتاة الحیّ ذات المجاسد

یعنی ستاره ثریّا در حالی که در سرخی پوشیده شده طلوع کرد، و آن از نشانه های خشکسالی است.

و در مقارنه ماه نو با آن در شب طلوع ماه نو؛ چند شب قبل از ناپدید شدن ثریّا، کثیّر گفته است: از بحر طویلد.


1- - در المخصّص، ج 9، ص 15 آمده است: (و اذا امست الثّریّا قمّة رأس فلیلة فتی و لیلة فاس) و در همان مرجع آمده است: (اذا امست الثّریّا قمّ رأس ففی الدثار فاخنس و عظماها فاحدس و انهس بنیک و انهس و ان سئلت فاعبس).
2- - او کمیت بن زید شاعر هاشمیان است، و در سال 126 ه وفات یافت. الشّعر و الشّعراء، ج 2، ص 485 ملاحظه شود.

ص: 199

549 فدع عنک سعدی إنّما تسعف النّوی قران الثریّا مرّة ثمّ تأفل

(1) شاعر می گوید: (تو در سال، یک بار وی را زیارت می کنی؛ چنان که ثریّا سالی یک بار به ماه نو در شب اول، نزدیک می شود، و آنگاه ناپدید می گردد، و درباره طلوع آن در بامدادان- پس از پنهان شدنش- که در شدّت گرماست)، سجع پرداز عرب می گوید: (اذا طلع النّجم غدیّة ابتغی الرّاعی شکیّة) مقصود وی این است که وقتی شبان برای چرا بیرون می شود آب همراه خود می برد، وباخیزترین اوقات سال نزد عرب، میان پنهان شدن و طلوع کردن ستاره ثریّاست، و طبیب عرب گفته است: (إضمنوا لی ما بین مغیب الثریّا الی طلوعها و أضمن لکم سائر السّنة) و گفته می شود: (ثریّا جز با آفتی در میان مردم و شتران طلوع نکرده است و غروب آن از طلوعش بلاخیزتر است).

و امّا گفتار پیامبر (ص): (إذا طلع النّجم لم یبق فی الارض من العاهة شی ء الّا رفع) (2) پس بدرستی که پیامبر از آن کلام، آفت میوه ها را اراده کرده است؛ زیرا ثریّا در حالی در حجاز طلوع می کند که رنگ خرما تغییر یافته، و از سلامت آن از آفت، اطمینان حاصل شده و فروش خرما حلال شده است.

و از جمله ستارگانی که به ثریّا منسوب می شود (الکفّان) است، و به یکی از آن دو (الجذماء) گفته می شود، و آن پایین تر از (الشّرطان) است، و در طرف راست آن، ستاره (البقر) است، و آن عبارت از ستارگان پراکنده ای است که متّصل به ثریّاست، و ستاره (عناق الارض) پایین تر از (بطین) است، و آن ستاره ای درخشان است در بخشی از آسمان که در آن جز دو ستاره نیست، که هرگاه عناق الارض را به آن دو متّصل کنی. به ستاره (النّسر الواقع) شبیه می شود، و ستاره دیگر موسوم به (الکفّ) همان ستاره (الخضیب) است، و آن پنج ستاره نورانی در کهکشان و).


1- - دیوانی وی، ج 2، ص 29، و لسان العرب، ریشه (عدد) ملاحظه شود.
2- - در النهایة ابن الاثیر، ج 3، ص 324 آمده است: (نهی عن بیع الثّمار حتّی تذهب العاهة).

ص: 200

روبروی برج (حوت) قرار دارد، و ذو الرّمّه گفته است: از بحر طویل

550 ألا طرقت میّ هیوما بذکرها و أیدی الثّریّا جنّح فی المغارب

(1) شاعر از (ایدی الثّریّا (: دستهای ثریّا)) همین دو کفّ (الکفّان) را اراده کرده است؛ و چه بسا ستاره عیّوق (2) را به ثریّا نسبت داده اند زیرا طلوع آن همزمان با طلوع ثریّا است حاتم الطّائی گفته است: از بحر طویل

551 و عاذلة هبّت بلیل تلومنی و قد غاب عیّوق الثّریّا فعرّدا

(3) و آن (عیوق) ستاره ای است درخشان و نورانی پشت ستاره ثریّا، و آن ستاره به قطب نزدیکتر از ثریّاست، و دنبال آن سه ستاره است که به آنها (الاعلام) گفته می شود، و پایین تر از عیّوق ستاره ای است که به آن (رجل العیّوق) گفته می شود، و باران ستاره ثریّا پسندیده و فراوان و آن بهترین ستارگان باران بهاری است، و طلوع آن سیزده شب رفته از ماه ایار است.

دیگر (از منزلهای ماه) (الدّبران) است و آن ستاره ای سرخ و نورانی و دنبال ثریّاست، و تابع الثّریّا نامیده می شود، و چون پشت سر ثریّا می آید، الدّبران، و نیز مجدح و مجدح نامیده می شود، و آن ستاره همان است که در این حدیث یاد شده است: (لو انّ اللّه حبس القطر عن النّاس سبع سنین ثمّ ارسله اصبحت طائفة به کافرین یقولون مطرنا نوء المجدح (4).یة


1- - دیوان او، ص 55 ملاحظه شود.
2- - العیّوق: ستاره ای نورانی و سرخ و مقابل ثریّا در طرف شمال است، و پیش از ستاره جوزاء طلوع می کند، و از آن جهت عیّوق نامیده شده که مانع از روبرویی ستاره الدبران با ثریّا می شود. لسان العرب، ریشه (عوق).
3- - دیوان حاتم الطّائی، ص 40 ملاحظه شود.
4- - المجدح: ستاره ای از ستارگان است، گفته شده آن ستاره دبران می باشد و گفته شده، آن سه ستاره مانند سه پایه اجاق است، و به سبب شباهت به مجدح (: کفچه پست) که دارای سه شاخه می باشد، به آن مجدح گفته شده است، و آن نزد عرب از ستارگانی است که علامت باران است. النهایة

ص: 201

و در پیش روی دبران ستارگان بسیاری گرداگرد هم قرار دارد؛ از جمله آنها دو ستاره کوچکی است که تقریبا با یکدیگر مماس است، و عرب آن را (کلبی الدبران (: دو سگ دبران)) و بقیّه آنها را (قلاص) (1) می نامند، و سجع پرداز عرب گفته است:

(اذا طلع الدبران توقّدت الحزّان، و کرهت النّیران، و یبست الغدران، و رمت بانفسها حیث شاءت الصبیان) (2) و طلوع آن بیست و شش شب گذشته از ماه أیار (3) است.

دیگر (از منزلهای ماه) الهقعة می باشد، و آن سه ستاره کوچک مانند سه پایه اجاق است، و گفته می شود آن رأس الجوزآء است، و ابن عبّاس به مردی که ستارگان آسمان را کابین زنش قرار داد گفت: تو را از آن ستارگان، ستاره هقعه کافی است، و از آن جهت هقعه نامیده شده که شبیه به دایره ای از دایره های سینه اسب است که به آن (هقعه) گفته می شود. و با طلوع آن مردم به آبهای خود باز می گردند، و سجع پرداز عرب می گوید: (اذا طلعت الهقعة تقوّض النّاس للقلعة و رجعوا الی النّجعة) (4) و طلوع آن نه شب گذشته از ماه حزیران (5) است.

دیگر (از منزلهای ماه) الهنعة است، و آن منزل عبارت از دو ستاره ای درخشنده است، و فاصله میان آن دو به اندازه یک تازیانه، و در کهکشان دنبال منزلم.


1- - قلاص النجم بیست ستاره است که ستاره دبران آنها را- به گمان عرب- در طلب ثریّا رانده است. لسان العرب، ریشه (قلص).
2- - در المخصّص، ج 1، ص 15 آمده است: (اذا طلعت الدبران توقّدت الحزّان و استعرت الذبان و نشت الغدران).
3- - أیّار: ماه سوم بهار از ماههای رومی. منتهی الأرب (أیر).- م.
4- - در المخصّص، ج 9، ص 15 (عن النجعة) ضبط شده است.
5- - حزیران: ماه نهم از سال سریانی بین أیار و تموز. فرهنگ معین، کلمه (حزیران).- م.

ص: 202

هقعه است، و آن در میان ستارگان جوزاء است، و جدا نیست و سجع پرداز عرب درباره ستاره جوزاء می گوید: (اذا طلعت الجوزاء توقّدت المعزآء و کنست الظّباء و عرقت العلباء).

و کعب الغنوی (1) در تشبیه آن گفته است: از بحر طویل

552 و قد مالت الجوزاء حتّی کانّها فساطیط رکب فی الفلاة نزول

(2) و ابن هرمه (3) گفته است: از بحر کامل

553 و کواکب الجوزاء مثل عوائد تمبری لهنّ قوادم و اواخر

554 و کانّ مرزمها علی آثارها فحل علی آثار شول هادر

و بحتری در وصف پیکان تراشی گفته است: از بحر کامل

555 فتراه مطّردا علی اعواده مثل اطّراد کواکب الجوزاء

(4) و دیگر (از منزلهای ماه) الشّعری العبور (5) است، و آن ستاره ای است که چون قومی روزگار جاهلیّت آن را می پرستیدند، خدای- تعالی- از آن یاد کرده، پس او- جلّ اسمه- گفته است: وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْری (6)، و ابو کبشه که مشرکان پیامبر خدا9.


1- - او کعب بن سعد بن عمرو الغنوی، شاعر عصر جاهلی متوفّی به سال دهم قبل از هجرت است. (خزانة الادب، ج 3، ص 621 ملاحظه شود)
2- - آن بیت از قصیده ای طولانی است که اصمعی آن رای در الاصمعیّات، ص 72 یاد کرده، و در دیوان المعانی، ج 1، ص 337 آمده است که: (و نیکوترین شعر قدیمی که در وصف (الجوزاء) گفته شده، قول کعب الغنوی (و قد مالت ......) است، و اگر آن رای به یک فسطاط (: خرگاه) تشبیه کرده بود مناسبتر بود.) التشبیهات، ص 6 ملاحظه شود.
3- - او ابراهیم بن هرمة متوفّی به سال 176 ه. است. (الشعر و الشعراء، ج 2، ص 639 و خزانة الادب، ج 1، ص 204)
4- - دیوان او، ج 2، ص 383 ملاحظه شود.
5- - الشّعری: ستاره ای است نورانی که به آن مرزم گفته می شود. و بعد از جوزاء طلوع می کند، و طلوع آن در شدّت گرماست. و آن دو ستاره است: الشعری العبور که در جوزاء است و الغمیصاء که در (الذراع) است، و عرب گمان می برد که آن دو، خواهران (سهیل) اند.
6- - سورة النجم (53) آیه 49.

ص: 203

(ص) را به وی نسبت می دادند، نخستین کسی بود که آن رای پرستید، و با قریش مخالفت ورزید، و چون پیامبر خدا (ص) مبعوث شد، و ایشان رای به پرستش خدا و ترک دینهای خود فرا خواند، گفتند: (این پسر ابو کبشه است) یعنی در مخالفت (با دین ما) مانند ابو کبشه است، چنان که بنی اسرائیل به مریم گفتند: یا أُخْتَ هارُونَ ما کانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ (1) یعنی ای که در درستکاری همانند هارونی. و ستاره (الشّعری) دو ستاره (الشّعری) است، و یکی از آن دو، ستاره (العبور) می باشد، ابو نواس (درهم) را وصف می کند، و در معمّایی آن رای به ستاره (العبور) تشبیه می کند:

556 أنعت صقرا یغلب الصّقورا مظفّرا أبیض مستدیرا

تخاله فی قدّه العبورا و ستاره دیگر (الغمیصاء) است، و کهکشان ما مقابل آن دو و میان آنها واقع است. و الغمیصاء در طرف ستاره (آرنج گشاده (: الذراع المبسوطه)) که از ستارگان برج اسد است، قرار دارد، و اعراب در سخنان خود می گویند: (ستاره (سهیل) و دو ستاره (الشّعری) دور هم بودند، پس ستاره سهیل سرازیر شد و ستاره یمانی گردید، و ستاره (عبور) همراهیش نموده، و از کهکشان گذشت، و ستاره (غمیصاء) اقامت گزید، و گریست تا این که چشمش فرو رفت) (2) و ستاره عبور (کلب الجبّار) نامیده می شود، و پایین تر از آن، هفت ستاره سفید است در کهکشان که پهلوی (هنعه) واقع است و به آنها (العذاری) گفته می شود، و طلوع هنعه بیست و دو شب گذشته از ماه حزیران است.

دیگر (از منازل قمر) الذراع است، و آن ذراع مقبوض (: آرش بسته) برج الاسد است، و برج الاسد رای دو ذراع است ذراع مقبوض، و ذراع مبسوط. ذراع مقبوض متّصل به شام است، و آن عبارت از دو ستاره ای می باشد که فاصله میان آن دو به اندازه یک تازیانه است، و ذراع مبسوط چنان است، و صورتش مانند صورت ذراع مقبوض است. جزد.


1- - سورة مریم (19) آیه 28.
2- - النهایة ابن الاثیر ملاحظه شود.

ص: 204

این که (جایگاهش) در آسمان بالاتر است، و از آن رو مبسوط نامیده شده که از ذراع مقبوض کشیده تر است، و آن متّصل به یمن است و میان دو ستاره ذراع، ستاره هایی است که به آنها (الاظفار) گفته می شود، و نزدیک ذراع مقبوضه است، و یکی از دو ستاره ذراع مبسوطه نورانی است که آن (الشّعری الغمیصاء) می باشد، و دیگری سرخ و کوچک است، و مرزم (1) نامیده می شود. سجع پرداز عرب می گوید: (إذا طلعت الذراع حسرات الشّمس القناع، و أشعلت فی الارض (2) الشّعاع، و ترقرق السّراب بکلّ قاع) و آن نخستین ستاره باران زای برج الأسد می باشد. و چه بسا باران رای به ستاره الشّعری نسبت داده اند، و مقصود آنها ستاره غمیصاء است؛ زیرا ماه چه بسا از ذراع مقبوضه منحرف می شود، و در ذراع مبسوطه جای می گیرد. بشر بن ابی حازم (3) گفته است:

557 جادت له الدلو و الشّعری و نوءهما بکلّ أسحم دانی الودق مرتجف

(4) شاعر از ستاره (الشّعری)، الشّعری العبور رای اراده نکرده، زیرا آن از منزلهای ماه و از ستارگان باران دار است، لیکن چه بسا عرب آن دو ستاره رای با هم آورده، و باران و منزل ماه رای به آن نسبت داده اند پس می گویند: (مطرنا بالشّعریین (: با دو ستاره الشعری بر ما باران بارید))؛ چنان که خدای- تعالی- گفته است، مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیانِ (5) سپس گفته: یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ (6) در حالی که لؤلؤ و مرجان از یکی2.


1- - المرزمان: دو ستاره از ستاره های باران است، و گاهی به صیغه مفرد آورده می شود. لسان العرب (رزم) ملاحظه شود.
2- - در المخصّص، ج 9، ص 15 (بجای فی الارض) فی الافق ضبط شده است.
3- - او شاعری جاهلی، و عصر وی نزدیک به ظهور اسلام است. الشعر و الشعرا، ج 1، ص 190، و مقدّمه دیوان او.
4- - دیوان او، ص 157.
5- - سورة الرّحمن (55) آیه 19.
6- - سورة الرّحمن (55) آیه 22.

ص: 205

از آن دو دریا که شور است بیرون می آید و چنان است گفتار خدای- تعالی- یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ (1)، در حالی که پیامبران از جنس انس می باشند؛ و از جمله شاعرانی که باران رای به دو ستاره (الشّعری) نسبت داده اند ابو وجرة السّعدی است، وی گفته است: از بحر طویل

558 زئیر ابی الشّبلین فی الغیل أثجمت علیه نجاء الشّعریین و أثجما

و امّا گفتار عرب: (إذا طلعت الشّعری نشف الثّری، و أجن الصاری (2) و جعل صاحب النّخل یری)- و معنای (جعل ... یری) این است که میوه صاحب نخل آشکار می شود- پس آن گفتار، ممکن است درباره دو ستاره عبور و غمیصاء باشد، و چنان است، گفتار ایشان: (إذا طلعت الشّعری (3) سفرا و لم تر مطرا فلا تعقرنّ إمّرا و أرسل العراضات أثرا (4)) سفرا یعنی صبحا (: بامداد) و إمّرا به معنای خروف (: بره نر) و عراضات به معنای إبل (: شتر) است، و منزل ذراع چهار روز گذشته از تمّوز (5) طلوع می کند.

دیگر (از منازل قمر) النثرة است، و آن عبارت از سه ستاره نزدیک بهم می باشد، و یکی از آنها گویی لکه مهمی است، و آن بعد از منزل ذراع است. و بارانهای برج اسد فراوان و پسندیده است، شاعر در حالی که سال خشکسالیی را وصف می کند گفته است: از بحر متقاربم.


1- - سورة الانعام (6) آیه 130.
2- - لسان العرب (ریشه شعر) ملاحظه شود.- م.
3- - این گفتار به روایتهای مختلف نقل شده است: در لسان العرب ریشه (امر) فلا تغذونّ و در المخصّص، ج 9، ص 15 فلا تغدونّ و در معجم مقاییس اللّغة، ج 1، ص 138 فلا تلحقنّ بجای (فلا تعقرنّ) ضبط شده است.- م.
4- - در المخصّص، ج 9، ص 15 آمده است: (اذا طلعت الشّعری سفرا و لم تر مطرا فلا تغدونّ إمّرة و لا إمّرا، و أرسل العراضات اثرا یبغینک فی الارض معمرا).
5- - تمّوز ماه دهم از ماههای سریانی و برابر ماه ژولای است، المعجم الوسیط (تمز).- م.

ص: 206

559 تواضع ما قد بنته الیدا ن و الأنف حولین و الکاهل

مقصود از (الیدان) ستاره ذراعا الأسد (دو بازوی شیر)، و مقصود از (الانف) ستاره (النّثر) و مقصود از (الکاهل) ستاره (زبرة الأسد) است، و سجع پرداز عرب گفته است: (إذا طلعت النّثرة قنأت البسرة، و جنی النّخل بکرة و لم تنزل فی ذات درّ قطرة) (1) و طلوع آن هفده شب گذشته از ماه تمّوز است.

دیگر (از منزلهای ماه) منزل (الطرف) (2) طرف الاسد است، و آن دو ستاره ای می باشد که جلوی (جبهة الأسد) قرار دارد و جلوی (الطّرف)، ستاره های کوچکی است که به آنها (الاشفار) گفته می شود و سجع پرداز عرب گفته است: (إذا طلعت الطّرفة بکرت الخرفة و کثرت الطّرفة و هانت للصّیف الکلفة) (3) مقصود ایشان (از بکرت الخرفة) این است که میوه های پاییزی زودرس، ظاهر می شود و از آن جهت (الطّرفة) به صیغه مؤنّث آورده شد که عین (چشم) مؤنّث است، و طلوع آن یک شب گذشته از ماه (آب) (4) است.

دیگر (از منزلهای ماه) جبهه؛ جبهة الاسد می باشد، و آن چهار ستاره ای است که پشت (الطّرف) قرار دارد، و در آن منزل فاصله میان هر دو ستاره در دید چشم به اندازه یک تازیانه است، و آن ستاره میان افق شمال و جنوب آشکار می شود، و بخش جنوبی آن (قلب الأسد) است، و مقابل جبهة الأسد، ستاره کوچکی است که (الفرد) نامیده می شود، و سجع پرداز عرب گفته است: (إذا طلعت الجبهة تحانّت الولهة و تنازت السّفهة، و قلّت فی الأرضم.


1- - المخصّص، ج 9، ص 15 و لسان العرب ماده (نثر).
2- - الطّرف از منازل قمر و مقدّم بر ستاره جبهة الاسد می باشد، و آن (عینا الأسد) است، لسان العرب ریشه (طرف).
3- - المخصّص، ج 9، ص 15 ملاحظه شود.
4- - ماه یازدهم از ماههای سریانی برابر ماه اوت از ماههای رومی است. المعجم الوسیط، باب الهمزة.- م.

ص: 207

الرّفهة) (1) و همانا از آن جهت حیوان دور از بچه به ناله در می آید (تحانّت الولهة) که فرزندانش از او جدا شده اند، و بی خردان از آن جهت بر یکدیگر می جهند که در وفور نعمت شیر و خرما قرار گرفته و در نتیجه سرخوش گردیده اند. شاعر گفته است: از بحر رجز

560 یا ابن هشام أهلک النّاس اللّبن فکلّهم یبدو بقوس و قرن

و آنگاه که سبکسران از جای می جهند، فراخی زندگی و نعمت کم می شود، و ایشان (عرب) به سبب ترس از شبیخون، به حفظ اموال و جمع آوری چارپایانشان نیازمند می شوند، و طلوع ستاره جبهة الاسد چهار شب گذشته از ماه آب، و همراه با ستاره سهیل است.

دیگر (از منزلهای ماه) (الزّبرة) (2) و آن کاهل الاسد (3) می باشد و آن عبارت از دو ستاره نورانی دنبال جبهة الأسد است، و میان آن دو به اندازه یک تازیانه فاصله است، و به مویی که پشت سر شیر هنگام خشم بلند می شود (زبرة الأسد) اطلاق می گردد، و پایین آن دو ستاره، ستاره های کوچکی می باشد که گفته می شود آنها (شعر الأسد) است، و به سبب وجود آن ستاره هاست که (الزّبرة) نامیده شده است، و طلوع آن چهار شب مانده از ماه آب است، و هنگام طلوع آن، ستاره سهیل در عراق دیده می شود.

دیگر (از منزلهای ماه) الصرفه است، و آن یک ستاره نورانی دنبال زبرة الأسد است، و نزد آن ستاره کوچک کوری است که می گویند (قنب الأسد)، یعنی غلاف نری شیر، و به آن سبب (الصرفة) نامیده شده که هنگام طلوع آن، گرما بر می گردد.م.


1- - همان مرجع و همان صفحه ملاحظه شود.
2- - الزّبرة: موی انبوه حیوان نر و شیر و جز آن دو، و ستاره ای است از منزلهای ماه که به سبب شباهت به موی انبوه شیر (زبره) نامیده شده است. (لسان العرب (زبر))
3- - الکاهل: میان دو شانه، یا محل وصل گردن به پشت (دوش یا بن گردن) المعجم الوسیط، حرف (کاف).- م.

ص: 208

سجع پرداز عرب گفته است: (إذا طلعت الصرفة إحتال کلّ ذی حرفة، و جفر کلّ ذی نطفة و امتیز عن المیاه زلفة) (1) مقصود آن است که ایشان (عرب) بیرون می شوند، و به بیابان اقامت می گزینند، و معنای (جفر الفحل) این است که حیوان نر از مقاربت منصرف شد، و مقصود سجع پرداز (از جمله و جفر کلّ ذی نطفة) این است که شتران مخاض یعنی شتران ماده آبستن، بارشان آشکار شده است، و هنگام طلوع آن، آب رود نیل فزونی می یابد، و ایّام العجوز مصادف با بارانهای آن ستاره می باشد، و هنگام طلوع آن نه روز گذشته از (ایلول) (2) است.

دیگر (از منزلهای ماه) عوّاء است، و آن چهار ستاره ای است که دنبال صرفه قرار دارد و شکل آن به کتابت کاف بدون شکاف و الفی که پایین آن برگشته شباهت دارد، و عرب ستارگان عوّاء رای سگانی فرض می کند که به دنبال برج الاسد است و گفته شده که آن ستارگان و رکا الاسد (دو سرین (دو کفل) شیر) می باشد، و یکی از شاعران از آن یاد کرده و گفته است: از بحر طویل

561 و قد برد اللّیل التّمام علیهم و أصبحت العوّاء للشّمس منزلا

و سجع پرداز عرب گفته است: (إذا طلعت العوّاء ضرب الخباء و طاب الهواء و تشنّن السّقاء) (3)، و (تشنّن) به معنای یبس (: خشکید) است؛ و از آن جهت مشکها می خشکد که ایشان (عرب) نیاز به آب رای کم می یابند و طلوع آن بیست و دو شب گذشته از ماه ایلول است.

دیگر (از منزلهای ماه) السّماک الاعزل (4) است، و آن سماک اعزل است، و همان است که ماه در آن فرود می آید، و آن ستاره ای نورانی است و سماک رامح از آند.


1- - المخصّص، ج 9، ص 15.
2- - دوازدهمین ماه از ماههای سریانی برابر ماه سپتامبر نهمین ماه از ماههای رومی است (المعجم الوسیط، ریشه أیل).- م.
3- - المخصّص، ج 9، ص 15 ملاحظه شود.
4- - لسان العرب ریشه (سمک) دیده شود.

ص: 209

جهت رامح نامیده شد که در برابر آن ستاره کوچکی است که به آن (رآیة السّماک (: بیرق سماک)) گفته می شود. پس سماک رامح به سبب وجود رآیة السماک به (رامح) و دیگری به (اعزل) موسوم شد (1). و عرب آن دو سماک رای ساقی الأسد (: دو ساق برج اسد) قرار می دهد، و منجمان سماک اعزل رای سنبله می نامند، و چه بسا ماه به عجز الأسد (: دنباله برج اسد) نازل می شود، و آن عبارت از چهار ستاره ای است که در برابر سماک اعزل و پایین آن در طرف مغرب قرار دارد، و چهار گوشه است و به آن عرش السّماک گفته می شود و (الخباء) (: خیمه) نیز نامیده می شود، و ابن احمر در حالی که سخن از گاو به میان می آورد باران رای به آن نسبت داده و گفته است از بحر کامل

562 با تت علیه لیلة عرشیّة شریت و بات الی نقا متهدّد

(شریت) یعنی (لجّت بالمطر) (: از باران موج می زد).

و سماک اعزل فاصله میان ستارگان یمنی و شامی است، پس آن ستارگان که پایین تر از محلّ طلوع سماک اعزل قرار گرفته یمنی است، زیرا آن نصف از فلک، در بخش جنوب و بخش یمن است، و آن تعداد از ستارگانی که محلّ طلوعش بالای سماک است، از ستارگان شامی محسوب می شود؛ زیرا این نصف فلک در بخش شمال است که آن بخش شام می باشد، و سجع پرداز عرب گفته است: (إذا طلع السّماک ذهب العکاک، و قلّ).


1- - (السّمکة) یکی از منزلهای آسمان است، و از برجهای فلک می باشد، ابن سیده گفته است: (آن تسمیه رای بر وجه تشبیه می نگرم؛ زیرا آن برج، برج آبی است، و به آن حوت گفته می شود، و سماکان مثنّای سماک دو ستاره نورانی است که یکی از آنها سماک اعزل و دیگری سماک رامح است، و گفته می شود: (آن دو ستاره رجلا الأسد : دو پای برج اسد است)، و گفته شده: (بدان سبب اعزل نامیده شده که هنگام طلوع آن نه بادی و نه سرمایی وجود دارد)، و سماک رامح باران ندارد، و در طرف شمال واقع است، و سماک اعزل باران دار است، و در سمت جنوب قرار دارد، و آن دو ستاره در برج میزان قرار گرفته اند.) (لسان العرب، سمک).

ص: 210

علی الماء اللّکاک) (1)).

مقصود او (از اللّکاک) ازدحام بر آب است، و باران سماک فراوان است، و به (خطائط) می رسد، و خطیطه (مفرد خطائط) سرزمین بدون بارانی است که میان دو سرزمین باران دار قرار دارد؛ جز این که باران سماک نکوهیده است؛ زیرا گیاه نشر با ریزش آن باران، می روید و نشر گیاهی است که با باران سماک از ریشه های گیاهانی که زرد و خشکیده شده می روید، و وقتی شتر آن گیاه رای بخورد، مریض می شود، و لاغر می گردد.

شاعر درباره شتری که گیاه نشر رای چریده و رنجور گردیده و مرده، گفته است: از بحر کامل

563 لیت السّماک و نوءه لم یخلقا و مشی الأویرق فی البلاد سلیما

و طلوع ستاره سماک پنج شب گذشته از ماه (تشرین الاوّل) (2) است.

دیگر (از منزلهای ماه) الغفر است، و آن سه ستاره پنهان میان سماک اعزل و زبانی العقرب (: شاخ برج عقرب) است، و هیأت آن مانند هفت ستاره (عوّاء) می باشد. سجع پرداز عرب گفته است: (اذا طلع الغفر إقشعرّ السّفر، و تزیّل النّضر، و حسن فی العین الجمر) (3) مقصود (از تزیّل النّضر) این است که شادابی و سرسبزی از زمین و درخت زایل می شود. و آن شبی که ماه در منزل (غفر) فرود آید، آن شب از شبهای سعود (4) است، و طلوع آن هیجده شب گذشته از ماه تشرین الاول است.م.


1- - المخصّص، ج 9، ص 15.
2- - تشرین نام دو ماه از ماههای سریانی است؛ تشرین الاول و آن برابر با اکتبر و تشرین الآخر و آن برابر با ماه نوامبر رومی است (المعجم الوسیط (تشرین)).- م.
3- - المخصّص، ج 9، ص 16.
4- - سعود: عبارت از دسته ای از ستارگانی است که به هر یک از آنها سعد گفته می شود. المعجم الوسیط، ریشه (سعد).- م.

ص: 211

دیگر (از منزلهای ماه) زبانی العقرب است، و آن دو شاخ برج عقرب می باشد، و آن عبارت از دو ستاره ای است که فاصله میان آن دو به اندازه یک کمان است، و باران آن رای با وزش بادهای تند شمالی وصف می کنند، و آن بادی است که در تابستان گرم است، سجع پرداز عرب گفته است: (إذا طلعت الزّبانی أحدثت لکلّ ذی عیال شانا و لکلّ ذی ماشیة هوانا، و قالوا: کان و کانا فاجمع لأهلک و لا توانی) (1) و (لکلّ ذی ماشیة هوانا) یعنی دامدار در جست و جوی صلاح، دام خویشتن رای به کار گرفت، و سخن و کلام بسیار شد، و طلوع زبانی آخرین شب ماه تشرین الاول است.

دیگر (از منزلهای ماه) إکلیل است، و آن رأس العقرب و عبارت از سه ستاره نورانی صف بسته ای است که به صورت افقی ظاهر می شود، سجع پرداز عرب گفته است: (اذا طلع الإکلیل هاجت الفحول و شمرّت الذیول و تخوّفت السّیول) (2) و طلوع آن سیزده شب گذشته از تشرین الآخر است.

دیگر (از منزلهای ماه) قلب است، و آن ستاره سرخ واقع در پشت ستاره (إکلیل) است، و میان دو ستاره ای قرار دارد که به آنها (نیاط) (3) گفته می شود، سجع پرداز عرب گفته است: (اذا طلع القلب جاء الشّتاء کالکلب و صار أهل البوادی فی کرب و لم یمکن الفحل إلّا ذات ترب) (4) ذات ترب یعنی: چربی دار و چاق، زیرا حیوان فربه از حیوان لاغر در برابر سرما مقاومتر است. بنابر این بر حیوان لاغر در میان حیوانات، شبق یافته، پیشی می جوید. و باران آن ستاره پسندیده نیست، و مسافرت رای هنگام نزول ماه در آن منزل، ناپسند می شمارند، و طلوع آن بیست و6.


1- - همان مرجع و همان صفحه.
2- - المخصّص، ج 9، ص 16 ملاحظه شود.
3- - نیاط: دو ستاره از سه کوکب (قلب العقرب) است، و نیاط به معنای رگی است که دل به آن آویخته است. (فرهنگ اصطلاحات نجومی، ص 518).- م.
4- - المخصّص، ج 9، ص 16.

ص: 212

شش شب گذشته از ماه تشرین الآخر است، و همراه با طلوع ستاره نسر واقع می باشد، و آن دو (قلب العقرب و النّسر الواقع) هرّارین (1) نامیده می شود.

دیگر (از منزلهای ماه) شوله است، و آن عبارت از دو ستاره نزدیک بهم می باشد که گویی در محلّ وقوع ذنب العقرب با یکدیگر مماس است، و هنگامی که عقرب دمش رای بالا برد گفته می شود: (شال بذنبه (: دمش رای بالا برد))، و پس از آن (إبرة العقرب) است و گویی لکه سیاهی است، سجع پرداز عرب گفته است: (اذا طلعت الشولة اعجلت الشّیخ البولة و اشتدّت علی العیال العولة و قیل شتوة زولة (2)) و کلمه (العولة) به معنای احتیاج، و عائل فقیر و محتاج و زوله به معنای امر شگفت و ناپسند است (و وصف آن زمستان به سختی) به سبب سختی سرما در آن زمان (زمان طلوع ستاره شوله) است، و طلوع آن نه روز گذشته از ماه کانون الاوّل است.

دیگر (از منزلهای ماه) النّعائم (3) است، و آن هشت ستاره دنباله شوله است.

چهار عدد آن در کهکشان است، و آن چهار تا (نعائم وارد) می باشد، و گویی در کهکشان وارد می شود و چهار تای آن (نعائم صادر) است، و گویی آب نوشیده و بازگشته اند، و هر چهار عدد از آن هشت عدد ستاره به حالت (تربیع) (4) قرار دارد، و بالای آن هشت ستاره، ستاره ای است که هرگاه با آن ستارگان مقایسه کنی، آن رای بهم.


1- - از نظر لغت، النّسر الواقع به معنای عقاب نشسته. هرّار مشتقّ از (هریر) به معنای بانگ سگ در ناتسکینی از سرماست. (فرهنگ اصطلاحات نجومی، ص 835 و 796).- م.
2- - المخصّص، ج 9، ص 16 ملاحظه شود.
3- - النّعام و النّعائم: از منزلهای ماه و عبارت از هشت ستاره می باشد، چهارتا به نام (صادر) و چهارتا به نام (وارد) نامیده شده است. جوهری گفته است: (آن ستارگان چون تختی کج است)، و ابن سیده گفته: (چهارتای آنها در کهکشان است، و وارده نامیده می شود، و چهارتای آنها خارج است و صادره نامیده می شود.) (لسان العرب، ریشه (نعم))
4- - تربیع (reitrauQ) قرار گرفتن ماه است در محلّی که فاصله آن تا خورشید یک چهارم فلک (90 درجه) می باشد. (فرهنگ اصطلاحات نجومی، ص 132).- م.

ص: 213

ساختمان گنبدی مانند می کنی، و سجع پرداز عرب گفته است: (اذا طلعت النّعائم توسّقت البهائم و خلص البرد الی کلّ نائم و تلاقت الرّعاء بالنمائم) (1)، مقصود (از جمله اخیر) این است که ساربانها بیکارند و کار چرا ایشانرا به خود مشغول نمی سازد، و از این رو یکدیگر رای ملاقات می کنند و سخن مردم رای برای یکدیگر بازگو می کنند، و طلوع آن بیست و دو شب گذشته از کانون الاول (2) است.

دیگر (از منزلهای ماه) البلدة (3) است، و آن بخشی است در آسمان، میان ستاره (نعائم) و (سعد الذابح) که ستاره ای در آن نیست و ماه در آن فرود می آید، و چه بسا از آن عدول می کند، و در (قلاده) فرود می آید، و آن شش ستاره دایره ای شکل و ناپیدا و شبیه کمان است، و مقابل آنها ستاره ای است که به آن (سهم الرّامی) گفته می شود، و آن مقابل سعد الذابح است؛ سجع پرداز عرب گفته است: (اذا طلعت البلدة حمّمت الجعدة و أکلت القشدة و قیل للبرد اهدء) (4) جعد: نام گیاهی است و (قشدة) روغن خالص ته دیگ است، وی از آن تعبیر، فراوانی کره را در نظر گرفته است، (و هنگام طلوع آن ستاره) به سبب رنجی که از سرما می کشند به سرما گفته می شود: (آرام بگیر) و طلوع آن چهار شب گذشته از ماه کانون الآخر است.

دیگر (از منزلهای ماه) سعد الذابح است، و آن منزل عبارت از دو ستاره بدون نور است، که فاصله میان آن دو به اندازه یک ذراع (5) است، یکی از آن دو به سمت شمال بالا رفته، و دیگری به سمت جنوب پایین آمده، و نزدیک ستاره بالایی، ستارهم.


1- - المخصّص، ج 9، ص 16 ملاحظه شود.
2- - کانون الاول (دسامبر) و کانون الآخر (ژانویه) دو ماه در قلب زمستان و میان تشرین الثانی و شباط است، (المعجم الوسیط، ریشه (کنّ)).- م.
3- - لسان العرب، (بلد).
4- - المخصّص، ج 9، ص 16.
5- - ذراع فاصله میان آرنج و نوک انگشت میانه است (المعجم الوسیط (ذرع)).- م.

ص: 214

کوچکی است که به آن چسبیده است، و عرب می گوید: (آن ستاره بمنزله گوسفندی است برای سعد الذابح که آن رای ذبح می کند، و سجع پرداز عرب گفته است: (إذا طلع سعد الذابح حمی اهله النّابح و نفع أهله الرّائح و تصبح السّارح و ظهر فی الحیّ الأنافح) (1) مقصود ایشان (از جمله حمی ... النابح) این است که سگ به سبب شدّت سرما ملازمت صاحبان خویش می گیرد، و هنگامی که بامدادان سعد الذابح طلوع کند، ستاره سهیل در سمت مغرب بر آید، و شاعر رجز سرا گفته است:

از بحر رجز

564 إذا سهیل مغرب الشّمس طلع فابن اللّبون الحقّ و الحقّ جذع

(2) و هنگام طلوع آن، وقت معتدل زاییدن شتران است، و طلوع آن هفده شب گذشته از ماه کانون الآخر است.

دیگر (از منزلهای ماه) سعدبلع (3) است، و آن دو ستاره ای است که مدار حرکت آنها برابر است، و یکی از آنها پنهان است که (بلع) نامیده شده، و گویی ستاره آشکار ستاره مخفی رای بلعیده و نورش رای گرفته است، سجع پرداز عرب گفته است: (اذا طلع سعد بلع اقتحم الرّبع و لحق الهبع و صید المرع و صار فی الارض لمع) (4).

المرع: نام پرنده ای است (5)، و مفرد آن (مرعة) می باشد، و گویی آن مرغ در این وقت مهاجرت می کند، و طلوع آن یک شب مانده از کانون الآخر است.م.


1- - المخصّص، ج 9، ص 16 ملاحظه شود.
2- - در نسخه اصل چنین است، امّا در لسان العرب ریشه (سهل) بجای مغرب الشمس، مطلع الشمس ضبط شده است.
3- - ابو یحیی گفته است: (عرب گمان برده که آن ستاره هنگامی طلوع کرد که خدا گفت: یا ارض ابلعی ماءک و یا سماأ أقلعی، لسان العرب، ریشه (سعد).
4- - المخصّص، ج 9، ص 16 ملاحظه شود.
5- - مرع: پرنده ای است شبیه تذرو. (لسان العرب، (مرع)).- م.

ص: 215

دیگر (از منزلهای ماه) سعد السّعود (1) است، و آن عبارت از سه ستاره ای می باشد که یکی از آنها نورانی و دوتای دیگر بالای آن قرار دارد، و عرب آن رای به فال نیک می گیرد، و سجع پرداز عرب گفته است: (اذا طلع سعد السّعود نضر العود و لانت الجلود. و کره النّاس فی الشّمس القعود) (2) و طلوع آن دوازده شب گذشته از ماه شباط (3) است.

دیگر (از منزلهای ماه) سعد الاخبیه است، و آن چهار ستاره نزدیک بهم می باشد، یکی از آنها در وسط قرار دارد، و به شکل پای مرغابی تشبیه شده است، گفته می شود: (از میان آن چهار، یکی سعد میمون می باشد، و آن نورانی ترین آنهاست. و سه تای دیگر خیمه های آن می باشد، سجع پرداز عرب گفته است: (اذا طلع سعد الاخبیة ذهبت الاسقیة و ترکت الاحویة و تجاورت الابنیة) (4).

الحوآء: مجتمع خانه هاست، (از آن جهت مجتمع خانه ها رها می شود) که از قشلاق کوچ می کنند، و مجاور یکدیگر می شوند، و طلوع آن بیست و پنج شب گذشته از ماه شباط است.

دیگر (از منزلهای ماه) الفرغ المقدّم (5) است، (فرغ الدلو) محلّ جریان آب از میان دو چوب دلو است، و برج (دلو) عبارت از چهار ستاره به شکل مربّع می باشد، دوتای آنها (الفرغ المقدّم) و دوتای آنها (الفرغ المؤخّر) می باشد، و سجع پرداز عرب).


1- - طلوع آن شبیه به سعد الذابح می باشد. (لسان العرب، (سعد))
2- - المخصّص، ج 9، ص 16 ملاحظه شود.
3- - شباط: پنجمین ماه از سال سریانی است. و در 31 ژانویّه تقویم رومی شروع می شود و شامل 28 روز است، و در هر چهار سال یک روز کبیسه بدین روزها افزوده می شود (فرهنگ معین، حرف (ش)).- م.
4- - المخصّص، ج 9، ص 16 ملاحظه شود.
5- - لسان العرب، ریشه (فرغ).

ص: 216

گفته است: (اذا طلع الدلو هیب الجرو و انسل العفو) (1) وی (سجع پرداز) با آوردن نام دلو هر دو فرغ رای با هم آورده است. و مقصود وی (از هیب الجرو) این است که درباره شتران این نگرانی پیش می آید که مبادا شتر به خوردن گیاه تر از نوشیدن آب اکتفا نکند. و (العفو) کره الاغ می باشد، و أنسل یعنی فرزندش رای انداخت. و طلوع آن ستاره نه شب گذشته از ماه آذار (2) است.

دیگر (از منزلهای ماه) الفرغ المؤخّر است، و آن پهاوی فرغ مقدّم قرار دارد، و باران آن پسندیده است، امیّة بن ابی عائد در حالی که سخن از خری به میان آورده گفته است: از بحر متقارب

565 و أوردها فیح نجم الفرو غ من صیهد الحرّ برد السّمال

(الصّیهد): سختی گرما، (السّملة): باقی مانده.

و طلوع آن بیست و دو شب گذشته از ماه (ایّار) (3) است.

دیگر (از منزلهای ماه) بطن الحوت (4) است، و حوت ستارگان بسیاری است که همانند هیأت آفرینش ماهی می باشد، و در محلّ شکم یکی از دو نیمه ستاره های آن، ستاره درخشانی است که بطن الحوت و قلب الحوت نامیده می شود، و سجع پرداز عرب گفته است: (اذا طلعت السّمکة امکنت الحرکة و تعلّقت الحسکة و نصبت الشّبکة و طاب الزّمان للنّسکة) (5).

(الحسکة): خار گیاه (سعدان) (6) است، و مقصود (از جمله: تعلّقتم.


1- - لسان العرب، ریشه (عفا).
2- - ششمین از ماههای سریانی که عرب آنها را (شهور الروم می نامد؛ ماه اول بهار. (فرهنگ معین).- م
3- - ایّار: ماه هشتم از ماههای سریانی برابر با ماه می رومی می باشد (المعجم الوسیط).- م.
4- - الحوت: برجی از برجها در آسمان است. (لسان العرب (حوت))
5- - المخصّص، ج 9، ص 16.
6- - السّعدان: گیاهی است از تیره گل سرخیان (فرهنگ معین).- م.

ص: 217

الحسکة) این است که روییدنها قوّت می یابد، و در نتیجه خار گیاه به جامه می چسبد، و دام برای پرندگان نصب می شود؛ زیرا در آن وقت است که پرندگان در بوستانها فرو می افتند، و چه بسا ماه انحراف می یابد، و در (سمکه صغری) فرود می آید، و آن برتر است، و در سمت شمال قرار دارد، و صورت آن صورت ماهی است، جز این که پهن تر و کوتاهتر می باشد، و زیر ستاره (نحر النّاقة) (1) واقع است، و بطن الحوت گاهی بطن الرّشاء و گاهی حوت الرّشاء نامیده می شود، و طلوع آن چهار شب گذشته از (نیسان) (2) است، و آنگاه پس از طلوع حوت (سرطان) (3) طالع می شود، و وضع (گردش ماه) بر وضعی که سال اوّل بر آن بود بر می گردد، و ماه در نزدیکی این منزلها فرود می آید، و چه بسا نزدیک منزلی فرود آمده است. و چه بسا در فاصله میان دو منزل؛ و عرب نزول آن رای در فواصل منزلها محبوب می شمارد، و نزول آن رای به حالت مکالحه ناپسند می داند، و هرگاه ماه از منزل خود منحرف نگردد گفته می شود: (کالح القمر)، و برخی از برجهای دوازده گانه برجهایی است که نام آن با صورتش مطابقت دارد، مانند برج عقرب، و حوت، و برخی از آنها برجهایی است که نامشان با صورتشان مطابقت ندارد، و برخی از برجهایی است که اسم و صورتشان با هم مطابق است، برخی از اجزای صورتشان متعلّق به خود، و برخی از اجزای آن متعلّق به غیر خود است، و از این رو برخی از برجها از تعداد منزلهای ماه زیادتر و برخی از تعداد منزلهای آن کمتر است.م.


1- - ناقه: چند ستاره است که بر شکل ناقه واقع شده است (منتهی الارب).- م.
2- - نیسان: ماه هفتم از ماههای سریانی برابر ماه آوریل، ماه چهارم از ماههای رومی است (المعجم الوسیط (ن- ی- س)).- م.
3- - ظاهرا سرطان در متن الجمان محرّف از (الشّرطان) باید باشد؛ زیرا پس از طلوع حوت، نوبت طلوع حمل است و شرطان نخستین برج از برجهای ماه است که در شاخ برج حمل قرار دارد (فرهنگ اصطلاحات نجومی، ص 438).- م.

ص: 218

پس وقتی ماه دایره فلک رای با گردش در این منزلها در نوردید، چنان که خدای- تعالی- گفته: کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ (1) (: همانند بن خوشه خرما) باز می گردد، و (عرجون) چوب خوشه خرماست، و وقتی باریک و کوچک و خمیده شود، در این هنگام همانند هلال می گردد، و عرجون بر وزن فعلون از إنعراج (: پیچ و خم داشتن) است. و یکی از اعراب در حالی که راه را در بیابانی که می رفته گم کرده بوده در حالی که ماه تمام بوده و رو به نقصان گذاشته، شترش را مخاطب قرار داده و گفته است:

566 إسق ما الشّاربه الّا کما إنّ عیشا ان تری علما

567 کیف لا تغویک سیرة من عاد طفلا بعد ماهر ما

و بتحقیق شاعران برای ماه در آغاز طلوعش تشبیهات فراوانی آورده اند، و با وجود تتبّع و جست وجوی ایشان در آن زمینه، تشبیهی همانند تشبیه قرآن نیاورده اند، و آخرین ایشان برتری بر اوّلین نفرشان را طلبیده، و هر یک از ایشان بر آوردن تشبیه بدیع و افزودن نکته ای بر تشبیه دیگران، تکیه کرده تا جایی که یکی از عرب آن را به ناخن چیده شده تشبیه نموده و گفته است: از بحر متقارب

568 کانّ ابن مزنتها جانحا قسیط لدی الأفق من خنصر

(2) و شاعر دیگری در معنای همان تشبیه افزوده و گفته است: از بحر طویل

569 و لا قمر الّا صغیر کانّه قلامة أظفور الفتاة المخضّب

و شاعر عباسیان (بنی عباس) ابن المعتزّ، در مضمون این تشبیه شعری گفته، و نکته اضافیی را خاطرنشان کرده است: از بحر بسیطد)


1- - سورة یس (36) آیه 39.
2- - در التشبیهات، ص 13 آمده است که: (ثعلب برای ما قراءت کرد ... و آن بیت از عمرو بن قمیئه می باشد. (دیوان او، ص 264 و دیوان المعانی، ج 1، ص 339 ملاحظه شود)

ص: 219

570 و لاح ضوء هلال کاد یفضحه مثل القلامة قد قدّت من الظّفر

(1) و یکی از اعراب در معنای تشبیهی جز این تشبیه سروده و نیکو سروده است:

از بحر طویل

571 لقد سرّنی أنّ الهلال غدیّة بدا و هو مخفور الخیال دقیق

572 طواه مرور الدهر حتّی کانّه عنان طواه بالیدین رفیق

و شاعران محدث را در وصف ماه تشبیهات نوی است که از جمله آنها گفتار ابن المعتزّ است: از بحر کامل

573 أنظر الیه کزورق من فضّة قد أثقلته حمولة من عنبر

(2) و نیز گفتار هم او: از بحر رجز

574 و قد بدت فوق الهلال کرته کهامة الأسود شابت لحیته

(3) و نیز گفتار او: از بحر کامل

575 فی لیلة أکل المحاق هلالها حتّی تبدّی مثل وقف العاج

(4) و شاعر دیگری گفته است: از بحر رجز

576 ما للهلال ناحلا فی مغرب کالنّون إذ خطّ بماء الذهب

و بتحقیق عرب، شتران سواری را به هلالها تشبیه کرده اند، و یکی از ایشان شعری گفته که از ابیات معانی است: از بحر کامل2.


1- - در نسخه اصل و در التشبیهات، ص 13 و دیوان المعانی، ج 1، ص 340 چنین است، امّا در اشعار اولاد الخلفاء از کتاب الاوراق، ص 188 (بجای قد قدّت) قد قصّت ضبط شده است.
2- - دیوان ابن المعتزّ، ص 313، و التشبیهات، ص 12، و دیوان المعانی، ج 1، ص 340 ملاحظه شود.
3- - التشبیهات، ص 13 و دیوان المعانی، ج 1، ص 340 ملاحظه شود.
4- - دیوان ابن المعتزّ، ص 262، و التشبیهات، ص 12.

ص: 220

577 ضمنت لهم أرماقهم أسارها و جرومها کاهلّة المحل

(1) شاعر قومی را وصف می کند که شکنبه شتر فشردند، و آنچه در آن بود نوشیدند، پس از آن که ره نوردیدن آنها را لاغر ساخته بوده است.

و ذو الرّمّه گفته است: از بحر طویل

578 ألمّت بنا و العیس حسری کانّها أهلّة محل زال عنها قتامها

(2) و نیز در تشبیه زههای اطراف خانه به هلالها گفته است: از بحر طویل

579 فلم یدر الّا اللّه ما هیّجت لنا أهلّة أناء الدیار و شامها

(3) و جریر در حالی که از تازه عمر خویش که گذشت روزگار کهنه اش ساخته، و از آن چوب قامت وی که مرور سالها خمیده اش کرده و مانند هلال شده، سخن به میان می آورد، سروده و نیکو گفته است: از بحر وافر

580 أری مرّ السّنین أخذن منّی کما أخذ السّرار من الهلال

(4) و امّا تشبیه عرب چهره ها را به هلالها و ماه و خورشید، آن موضوعی بوده مشهور و در اشعارشان فراوان است، و از آن معنی است گفتار ذو الرّمّه: از بحر وافر

581 کانّ النّاس حین تمرّ حتّی عواتق لم تکن تدع الحجالا

582 قیاما ینظرون الی بلال رفاق الحجّ أبصرت الهلالا

(5) و گفتار شاعر اول نیکو شمرده می شود: از بحر کامل

583 بیضاء آنسة الحدیث کانّها قمر توسّط جنح لیل مظلد.


1- - أسآر جمع سؤر، و آن باقی مانده چیزی است. لسان العرب (سأر).
2- - دیوان ذی الرّمه، ص 643 ملاحظه شود.
3- - دیوان ذی الرّمه، ص 636.
4- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان او، ص 462 (رأت مرّ السنین) ضبط شده است.
5- - دیوان او، ص 443 ملاحظه شود.

ص: 221

و از سخنان بلیغ و از کوتاهترین آنها گفتار یکی از اعراب است، در آن هنگام که با یکی از کسانی که دوستش می داشته خلوت کرده است: (ما زال القمر یرینیها حتّی اذا غاب أرتنیه). بحتری آن معنی را اقتباس کرده و گفته است: از بحر طویل

584 أضرّت بضوء البدر و البدر طالع و قامت مقام البدر لمّا تغیّبا

(1) جز این که شعر آن اعرابی که احمد بن یحیی قراءت کرد، جلوتر و استادانه تر است. (آن شعر چنین است):

585 إذا احتجبت لم یکفک البدر دونها و تکفیک منها البدر إن فقد البدر

(2) و امیر ابو محمّد حسن بن عیسی- رحمه اللّه- برایم نقل کرد؛ گفت: علیّ بن الجهم (3) گفته است: به کنیزی که داشتم گفتم: (امشب محفل خود را در نور ماه قرار می دهیم)، گفت: (چقدر به گرد آوردن میان هووها حریصی؟) وی (امیر ابو محمّد حسن بن عیسی) از اشعار ابی بدیل الوضّاح بن محمّد التمیمی که با آن مستعین (4) را مدح کرده، برایم خواند:

از بحر طویل :

586 و قائلة و الّلیل قد نشر الدجی فمشّی به ما بین سهل و قردد

587 أری بارقا یبدوا من الجوسق الّذی به حلّ میراث النّبیّ محمّد

588 فظلّ عذاری الجزع ینظمن حوله ظفار به الجزع الّذی لم یسرّد

589 فقلت هو البدر الّذی تعرفینه و الّا یکن فالنّور من وجه أحم.)


1- - دیوان البحتری، ج 1، ص 66 ملاحظه شود.
2- - در حاشیه (نسخه اصل)، (و تکفیک ضوء) ثبت شده است.
3- - او ابو الحسن علیّ بن الجهم است، وی در حدود سال 188 ه یا کمی پیش از آن به دنیا آمد، و در سال 249 ه کشته شد. (شرح حال وی در دیوان او، ص 3- 37، و در الاغانی، ج 1، ص 207، چاپ دار الکتب ملاحظه شود)
4- - او احمد بن محمّد بن المعتصم از خلفای حکومت عباسیان است و در سال 249 ه وفات یافت. (تاریخ الکامل ابن الاثیر، ج 7، ص 37- 56 ملاحظه شود.)

ص: 222

و جبلی نیز از شعر شاعران محدث (1) برایم خواند: از بحر طویل

590 و مأخوذة بالطّرف من کلّ جانب مقسّمة بین الظّنون الکواذب

591 لها منظر لو کان للبدر مثله تأخّر کبرا عن جوار الکواکب

و در این باب، آن تشبیه را بعکس نیز آورده اند، پس شاعر دیگری گفته است:

از بحر کامل

592 و البدر فی أفق السّماء کانّه وجه أحاط به قناع أزرق

و ابن المعتزّ در همان معنی سروده و میان دو تشبیه را گرد آورده، جز این که آن دو تشبیه را در دو بیت وارد ساخته است: از بحر رمل مجزوء

593 و کانّ البدر لمّا لاح من تحت الثریّا

594 ملک أقبل فی تا ... ج یفدّی و یحیّی

(2) وی میان تشبیه هلال و تشبیه ستاره ثریّا را در غیر این معنی نیز با هم آورده، و دو تشبیه را در یک بیت جمع کرده و گفته است: از بحر منسرح

595 یتلو الثّریّا کفاغر شره یفتح فاه لأکل عنقود

(3) و دانایان به شعر اتّفاق نظر دارند که زیباترین تشبیه آن است که دو تشبیه در برابر دو تشبیه آورده شود، و هیچ کس (در این معنی) بهتر از شعر امرؤ القیس نسروده است: از بحر طویل

596 کأنّ قلوب الطّیر رطبا و یابسا لدی وکرها العنّاب و الحشف البالی

(4) و حکایت شده که بشّار گفته است: (از زمانی که شعر امرؤ القیس را شنیدم، پیوسته کوشیدم دو تشبیه را مقابل دو تشبیه بیاورم؛ تا سرانجام این شعر را سرودم:د.


1- - معنای آن ضمن معنای مولّد در پاورقی ص 54 گذشت.- م.
2- - دیوان ابن المعتزّ، ص 255، و دیوان المعانی، ج 1، ص 236 ملاحظه شود.
3- - آن بیت از ابن المعتزّ است؛ اشعار اولاد الخلفاء از کتاب الاوراق، ص 87، و دیوان المعانی، ج 1، ص 334 ملاحظه شود.
4- - دیوان امرئ القیس، ص 38 ملاحظه شود.

ص: 223

از بحر طویل

597 کانّ مثار النّقع فوق رؤوسنا و أسیافنا لیل تهاوی کواکبه

(1) و داستانی که سالم بن الحسن کاتب از حفظ برایم نقل کرد، بیت شعر امرو القیس را به یاد می آورد؛ وی گفت: اصمعی گفته است: هارون الرّشید در یکی از شبها مرا فرا خواند، و فرستادگانش مرا به وحشت انداختند؛ چون در برابر در ایستادم، یحیی بن خالد و جعفر و فضل را در مجلس وی یافتم، چون هارون الرشید مرا دید، مرا به نزدیک خود فرا خواند، نزدیک او شدم، و آن وحشتی که بر من عارض شده بود، آشکار شد، پس گفت: باید ترست بر طرف شود، ما از تو نخواسته ایم جز آنچه از افرادی همانند تو خواسته می شود،) اندکی تأمّل کردم؛ و در نتیجه جانم آرام گرفت، پس گفت: (من با اینان درباره نیکوترین شعری که عرب در تشبیه گفته، مباحثه کردم، و درباره شعری که بتوان آن را نه جز آن را، به عنوان بهترین شعر مورد اشاره قرار داد، اتّفاق نظر نیافتیم؛ پس ما تو را برای پایان بخشیدن به این بحث، و به دست آوردن نتیجه این شرطبندی خواستیم) پس گفتم: (ای امیر مؤمنان! انتخاب بهترین بیت در یک فنّ از فنون بیانیی که شاعران دامنه اش را گسترش داده اند، و آن را نشانه بیان افکار خویش و جولانگاه تخیّلات خود قرار داده اند، (- گفتم انتخاب چنان بیتی) دور است که قابل تصریح باشد؛ و لیکن بهترین تشبیه آورنده از میان مردم امرؤ القیس است) گفت: (در چه شعری؟) گفتم: در این شعر: از بحر طویل

598 کانّ عیون الوحش حول خبائنا و أرحلنا الجزع الّذی لم یثقّب

(2) و نیز گفتار او: از بحر طویلد.


1- - دیوان بشّار، ج 1، ص 318 ملاحظه شود.
2- - دیوان امرئ القیس، ص 54 ملاحظه شود.

ص: 224

599 کانّ قلوب الطّیر رطبا و یابسا لدی و کرها العنّاب و الحشف البالی

(1) و نیز گفتار او: از بحر طویل

600 سموت الیها بعد ما نام أهلها سموّ حباب الماء حالا علی حال

(2) (اصمعی) گفت: هارون رو به یحیی کرد و گفت: (این یکی قصیده است که بر برتری امرؤ القیس در ایراد تشبیه دلالت صریح دارد) یحیی گفت: (ای امیر مؤمنان! آن قصیده گواه تو باشد) آنگاه هارون الرشید به من گفت: (از میان تشبیهات او کدام یک سر آمد همه است؟) گفتم: گفتار او در وصف اسب: از بحر متقارب

601 کأنّ تشوّفه بالضّحی تشوّف أزرق ذی مخلب

602 إذا بزّعنه جلال له تقول سلیب و لم یسلب

(3) رشید (هارون) گفت: این بیت نیکوست؛ و نیکوتر از آن بیت این گفتار اوست: از بحر طویل

603 فرحنا بکابن الماء یجنب وسطنا تصعّد فیه العین طورا و ترتقی

(4) جعفر گفت: (ای امیر مؤمنان! این آن داوری نیست) رشید گفت:

(چگونه؟)، گفت: (امیر المؤمنین آن شعری که رأیش بر گزینش آن قرار گرفته یاد می کند، و ما هم آنچه را برگزیده ایم یاد می کنیم، و از آن پس، داوری تحقّق خواهد یافت) رشید گفت: (أمرضت (: به رأی صحیح نزدیک شدی))، اصمعی گفت: آن تعبیر را از وی نیکو شمردم؛ و هرگاه آدمی به رأی صحیح نزدیک شود، گفته می شود:

(أمرض الرّجل).ت.


1- - از آن بیت در صفحه 222 سخن به میان آمد.
2- - دیوان او، ص 31 ملاحظه شود.
3- - از آن دو بیت در دیوان او اطّلاع نیافتیم.
4- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان امرئ القیس، ص 176 (تصوّب فیه العین) ضبط شده است، و در حاشیه (تحدّر فیه العین) و (تصوّب) نیز ضبط شده است.

ص: 225

سپس رشید گفت: (ای یحیی تو آغاز می کنی؟) یحیی گفت: (شاعرترین مردم از نظر فنّ تشبیه نابغه است؛ در این شعر: از بحر کامل

604 نظرت إلیک بحاجة لم تقضها نظر المریض الی وجوه العوّد

(1) و نیز در این گفتارش: از بحر طویل

605 فانّک کاللّیل الّذی هو مدرکی و إن خلت أنّ المنتأی عنک واسع

(2) و نیز در این گفتارش: از بحر بسیط

606 من وحش وجرة موشیّ أکارعه طاوی المصیر کسیف الصیقل الفرد

(3) اصمعی گفت: (گفتم: (امّا تشبیه او در مورد خماری چشمها، تشبیهی نیکوست، جز این که آن را با اشاره به مرض و تشبیه به مریض، ناهنجار ساخته است، و بهتر از آن شعر، شعر عدیّ بن الرّقاع (4) است: از بحر کامل

607 و کانّها بین النّساء اعارها عینیه احور من جآذر جاسم

(5)

608 و سنان اقصده النّعاس فرنّقت فی عینه سنة و لیس بنائم

(6)د.


1- - دیوان النّابغة الذبیانی، ص 53 ملاحظه شود.
2- - دیوان النابغه الذبیانی، ص 114 ملاحظه شود.
3- - دیوان النابغة الذبیانی، ص 39.
4- - او عدیّ بن الرّقاع از عشیره عامله، و عامله شاخه ای از قضاعه است، وی در شام منزل گزید و با جریر به هجو متقابل پرداخت، و با هم در دربار عبد الملک راه داشتند وی به سال 95 ه. در گذشت. (الشعر و الشعراء، ج 2، ص 515 و معجم الشعراء، ص 87)
5- - در نسخه اصل چنین است، امّا در الشعر و الشعراء، ج 2، ص 517 و الاغانی، چاپ دار الفکر، ج 8، ص 354- 355 (وسط النّساء) ضبط شده است.
6- - حماسة ابن الشجری، ص 194، و الایجاز و الاعجاز، ص 44، و الکامل، ج 1، ص 127، و التشبیهات، ص 90، و شرح الشریشی، ج 4، ص 71، و الحماسة البصریّة، ج 2، ص 516، و امالی المرتضی، ج 1، ص 511، و البدیع فی نقد الشعر، ص 173، و خاصّ الخاصّ، ص 83، و المصون، ص 51 و نهایة الارب، ج 2، ص 50 و الموازنة، ج 2، ص 186، و معاهد التنصیص، ج 1، ص 336، و المختار من شعر بشّار، ص 216، و معجم البلدان، لفظ (جاسم) ملاحظه شود.

ص: 226

امّا تشبیه شمول و فراگیری به شب، همانا شب و روز در فراگیری آنچه فرا می پوشاند مساوی است، و راهش آن بود که معنای تشبیهی بیاورد که آن را همتایی نباشد؛ تا در نتیجه معنایی آورده باشد که به وی اختصاص داشته باشد. و اگر گوینده ای بخواهد بگوید گفتار نمری (1) بهتر است، وجه جوازی می یابد؛ و آن گفتار این شعر است: از بحر کامل 609 لو کنت بالعنقاء او باسومها (2)* لخلتک الّا ان تصدّ ترانی و امّا این که گفته است: (کسیف الصیقل الفرد). پس طرمّاح به این معنی (تشبیه) سزاوارتر است هر چند نابغه آن را آغاز کرده- زیرا طرمّاح آن تشبیه را گرفته و پرداخت نموده و بر آن افزوده است، و شعر طرمّاح این است: از بحر کامل

610 یبدو و تضمره البلاد کانّه سیف علی شرف یسلّ و یغمد

(3) پس وی در آن بیت با گفتارش (و تضمره البلاد) استعاره ظریفی، و با گفتارش (یبدو و یختفی) (4) و (یسل و یغمد) تشبیه دو چیز را به دو چیز دیگر گرد آورده و حسن تقسیم و صحّت مقابله (5) را با هم آورده است) گفت: (هارون الرشید مژده یافت، و خطوط چهره اش درخشید، تا جایی که گمان بردم برقی از آن می جهد، و به یحیی گفت: (به خدای کعبه سوگند بر تو چیره شدم) پس رنگ چهره یحیی دگرگون شد به گونه ای که گویی خاکستر گرم بر چهره اش پاشیده شد، آنگاه فضل بن یحیی گفت: (ای امیر مؤمنان! شتاب مکن؛ تا آنچه من گفته ام نیز به گوشش برسد) گفت:2.


1- - او منصور بن سلمة بن الزّبرقان است (الشعر و الشعراء، ج 2، ص 736).- م.
2- - در فرهنگهای لغتی که در دسترس مترجم بود کلمه (اسوم) یافت نشد، بعید نیست محرّف از (رسوم) باشد.- م.
3- - دیوان او، ص 91 و الاغانی، چاپ دار الکتب، ج 12، ص 41.
4- - مؤلّف ظاهرا جمله (تضمره) را با (یختفی) نقل به معنی کرده است.- م.
5- - نقد الشّعر، ص 149، 152.

ص: 227

(بگو) گفت: (گفتار طرفه: از بحر طویل

611 یشقّ حباب الماء حیزومها بها کما قسم التّرب المفایل بالید

(1) و نیز گفتار او: از بحر طویل

612 لعمرک إنّ الموت ما اخطأ الفتی لکالطّول المرخی و ثنیاه بالید

(2) و نیز گفتار او: از بحر طویل

613 و وجه کانّ الشّمس حلّت قناعها علیه نقیّ اللّون لم یتخدّد

(3) اصمعی گفت: گفتم: (این همه نیکوست، و اشعار دیگری هست که از آنها نیکوترست، وی را در این معنی گروهی از شاعران شرکت جسته اند وانگهی وی (طرفه) صاحب یک قصیده است و با یک گفتار بر همه بحور شعر فزونی نمی یابد، و همانا در زمره صاحبان تک قصیده شمرده می شود)؛ گفت: (ایشان چه کسانی اند؟) گفتم: (حارث بن حلّزه، در این شعر: از بحر خفیف

614 اذنتنا ببینها أسماء ربّ ثاو یملّ منه الثّواء

(4) و (الأشعر جعدی جعفیّ) در قصیده ای که آغازش چنین است: از بحر کامل

615 هل تاب قلبک من سلیمی فاشتفی و لقد عنیت بحبّها فیما مضی

(و الأفوه اودیّ) (5) در این شعر: از بحر رمل

616 إن تری رأسی فیها قزع و شواتی خلّة فیها دوا9)


1- - دیوان طرفة، ص 31، و شرح المعلّقات السّبع، ص 79.
2- - دیوان او، ص 53، و شرح المعلّقات، ص 79 ملاحظه شود.
3- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان طرفه، ص 33، و شرح المعلّقات، ص 58 (بجای قناعها) رداءها ضبط شده است.
4- - شرح المعلّقات السّبع، ص 197 ملاحظه شود.
5- - او صلاءة بن عمرو از شاعران قدیم در عصر جاهلی است. (الشعر و الشعراء، ج 1، ص 149، و الاغانی، چاپ دار الکتب، ج 12، ص 169)

ص: 228

و (علقمة بن عبدة الفحل) (1) در این شعر: از بحر طویل

617 طحابک قلب فی الحسان طروب بعید الشّباب عصر حان مشیب

(2) و سوید بن ابی کاهل در این شعر: از بحر رمل

618 بسطت رابعة الحبل لنا فمددنا الحبل منها ما اتّسع

(3) و عمرو بن کلثوم (4) در این شعر: از بحر وافر

619 الاهبّی بصحنک فاصبحینا و لا تبقی خمور الأندرینا

(5) و عمرو بن معدی کرب (6): از بحر وافر

620 امن ریحانة الداعی السّمیع یؤرّقنی و اصحابی هجوع

(7) (اصمعی) گفت: رشید به وجد آمد، پس گفت: (نزدیک شو که تو آدمی مستبد برأی هستی!) گفت: (عظمت او در چشمم فزونی یافت، پس جعفر به این مصراع تمثّل جست:

621 إلبث قلیلا یلحق الهیجا حمل (8) وی با آن مثل کنایه می زند که ممکن است به آنچه در پی آن است دست یابد، پس رشید گفت: از بحر کاملم.


1- - او شاعری از عصر جاهلیّت است (الشعر و الشعراء، ج 1، ص 145، و طبقات الشعراء، ابن سلّام، ص 116) دیوان وی را ابن ابی شنب در سال 1925 م در الجزائر چاپ و منتشر ساخت.
2- - المضّلیّات، ص 391.
3- - المفضّلیّات، ص 191.
4- - شرح حال وی در الشعر و الشعراء، ج 1، ص 157 ملاحظه شود.
5- - شرح المعلّقات السّبع، ص 150.
6- - وی از طایفه مذحج و از سواران عرب معروف به شجاعت در عصر جاهلیّت است. (الشعر و الشعراء، ج 1، ص 289 ملاحظه شود).
7- - الاصمعیّات، ص 172، و الشعر و الشعراء، ج 1، ص 289 ملاحظه شود.
8- - آن مثل، در نهج البلاغة، ج 2، ص 893 با ثبت (لبّث) بجای (إلبث) و در المعجم الوسیط، ریشه (لبث): لبّث قلیلا یدرک الهیجا حمل، نقل شده است.- م.

ص: 229

622 فاتتک و اللّه السّوابق بعدها و جئت سکیتا ذا زوائد اربع

و آثار خشم را در چهره اش دیدم، پس جعفر گفت: (به شرط بردباریت ای امیر مؤمنان؟) رشید گفت: (آیا تصور می کنی به غیر تو مجال دهد، و از تو دلتنگ باشد؟) جعفر گفت: (من بر یک شاعر- به عنوان این که در فن تشبیه بهترین تک بیتی را سروده- تصریح نمی کنم؛ و لیکن (از تک بیتی های فنّ تشبیه است) گفتار امرؤ القیس: از بحر طویل

623 کأنّ غلامی إذ علا حال متنه علی ظهر باز فی السّماء محلّق

(1) و گفتار عدیّ بن الرّقاع: از بحر کامل

624 یتعاوران من الغبار ملاءة غبرآء محکمة هما نسجاها

625 تطوی اذا وردا مکانا جاسیا و اذا السّنابک أسهلت نشراها

(2) و گفتار نابغه ذبیانی: از بحر طویل

626 فانّک شمس و الملوک کواکب إذا طلعت لم یبد منهنّ کوکب

(3) اصمعی گفت: گفتم: (همه اینها نیکو و سرآمد است و جز اینها بهتر و برتر است (و برای تعیین بهترین تشبیه در تک بیتی) نیاز است که سخن از شعری به میان آید که سراینده اش آن را اختراع کرده باشد، و دیگری در مقام آوردن مثل آن برنیامده، یا در مقام بر آمده، امّا مانند آن شعر اختراع شده را نیاورده باشد)؛ امّا گفتار امرؤ القیس:

627 علی ظهر باز فی السّماء محلّقد.


1- - دیوان او، ص 173 ملاحظه شود.
2- - در نسخه اصل چنین است، امّا در الطّرائف، ص 96 (بجای غبراء محکمة) بیضاء مخملة ضبط شده است. (مجلّة المجمع العلمی العربی، در دمشق، ج 16، ص 340- 350 ملاحظه شود؛ در آن مجلّه اشعار عدیّ بن الرّقاع که استاد خلیل مردم جمع آوری کرده به چاپ رسیده است.)
3- - دیوان او، ص 25 ملاحظه شود.

ص: 230

تشبیه در آن گفتار از شعر ابی دؤاد (1) است:

628 اذا شاء راکبه ضمّه کما ضمّ باز الیه الجناحا

(2) و امّا گفتار عدیّ بن الرّقاع (یتعاوران من الغبار ملاءة) تشبیه در آن سخن، از گفتار خنساء است که می گوید: ( از بحر کامل

629 جاری أباه فأقبلا و هما یتعاوران ملاءة الفخر

(3) و نخستین کسی که به این معنی لب گشود، شاعری قدیم از طایفه عقیل بود که گفت: از بحر طویل

630 ألا یا دیار الحیّ بالبردان عفت حجج بعدی لهنّ ثمان

(4)

631 فلم یبق منها غیر نؤی مهدّم و غیر أثاف کالرّکیّ دفان

632 و آثار هاب أورق اللّون سافرت به الرّیح و الأمطار کلّ مکان

633 قفار مرورات یحاربها القطا و یضحی بها الجأبان یعترکان

634 یثیران من نسج العجاج علیهما قمیصین أسمالا و یرتدیان

و امّا شعر نابغه؛ که می گوید: (کانّک شمس و الملوک کواکب)، در آن معنی شاعری از شاعران (کنده) که عمرو بن هند را می ستاید، بر وی پیشی جسته، و به انتساب آن معنی به وی، از نابغه شایسته تر است، زیرا وی مبتکر آن می باشد؛ وی در آن معنی گفته است: از بحر طویلد.


1- - او جاریة بن الحجّاج معروف به ابی دؤاد الأیادی است، برای شرح حال او الشعر و الشعراء، ج 1، ص 161، و شواهد المغنی، ج 1، ص 359، و دراسات فی الادب العربی، ص 255 تألیف وون گرون بام، noVdnumdEeratsuG, muabenurG ملاحظه شود.
2- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دراسات فی الادب العربی چنین ضبط شده است: اذا شاء فارسه ضمّه کما ضمّ باز الیه الجناح
3- - دیوان الخنساء، ص 76.
4- - البردان: نام اماکن بسیاری است، و آن شعر از: عمیر بن جعیل بن عمرو بن مالک بن الحارث بن حبیب بن عمرو بن غنم بن تغلب است، معجم البلدان کلمه (البردان) ملاحظه شود.

ص: 231

635 تکاد تمید الأرض بالنّاس إن رأوا لعمرو بن هند غضبة و هو عاتب

636 هو الشّمس راقت یوم سعد فافضلت علی کلّ ضوء و الملوک کواکب

گفت: (گویی لقمه ای از سنگ به کام جعفر وارد ساختم، و هارون الرشید از فرط خوشحالی از بالای تختش به جنب و جوش آمد، و از شدّت تعجّب و خوشحالی نزدیک بود به پرواز در آید، و گفت: (ای اصمعی، اکنون آنچه گزینش من بر آن قرار گرفته بشنو) گفتم: (امیر المؤمنین باید بگوید، خدای توفیقش را نیکو گرداند) رشید گفت: (سه بیت شعر بر من مشخّص شده که به خدای سوگند یاد می کنم، که با یکی از آنها گوی سبقت را می ربایم)، یحیی گفت: (ای امیر مؤمنان! بر همّت خود خوار بشمار که خدای از چیزی جز برتری تو امتناع دارد) سپس هارون الرشید گفت: (آیا تشبیهی با پست ترین و کوچکترین و ناچیزترین مشبّه، در بهترین جلوگاه، بزرگتر و عظیمتر از تشبیه عنتره سراغ داری؟؛ تشبیهی که هیچ پیشی جوینده ای، در آن تشبیه بر وی پیشی نجسته، و نه هیچ طمع ورزنده ای در برابری با آن طمع ورزیده است، و آن، هنگامی است که برای مگس بوستان دلباز تشبیه آورده در این شعر: از بحر کامل

637 و خلا الذباب بها فلیس ببارح غردا کفعل الشّارب المترنّم

638 هزجا یحکّ ذراعه بذراعه قدح المکبّ علی الزّناد الأجذم

(1) سپس گفت: (این تشبیه از تشبیهات عقیم است) گفتم: (چنان است آری امیر مؤمنان! و به بزرگواریت سوگند یاد می کنم که نشنیدم کسی شعری را به نیکوتر مناسبتر از این صفت وصف نماید) گفت: (درنگ نما و شتاب مکن، آیا بهتر از گفتار حطیئه (2) می شناسی؟ گفتاری که در آن کف دهان ناقه اش را وصف8)


1- - آن دو بیت از ابیات قصیده معلّقه اوست. (دیوان عنتره، ص 127، و شرح المعلّقات السّبع، ص 179)
2- - او جرول بن اوس شاعر جاهلی- اسلامی است. (الشعر و الشعراء، ج 1، ص 238)

ص: 232

می کند، و آیا کسی از شاعران پیش از او و بعد از او را می دانی که تشبیهی مانند تشبیه وی آورده باشد جایی که می گوید: از بحر طویل

639 تری بین لحییها إذا ما ترغّمت لغاما کبیت العنکبوت الممدّد

(1) پس گفتم: (به خدا سوگند کسی را سراغ ندارم که بر او پیشی گرفته، و یا قبل از او به آن تشبیه اشاره کرده باشد) پس گفت: (آیا تازه تر و دلنشین تر از تشبیه شمّاخ (2) در مورد شترمرغی که پرش ریخته و اثر آن باقی مانده می شناسی؟ جایی که می گوید: از بحر بسیط

640 کانّما منثنی أقماع ما مرطت من العفاء بلیتیها الثآلیل

(3) پس گفتم: (نه، به خدای سوگند) پس متوجّه یحیی بن خالد شد، و گفت:

(آیا ثابت شد؟) گفت: (ثابت شد) گفت: (برایت بیفزایم) گفت: (و کدام خیری است که امیر مؤمنان مرا نیفزوده است؟) گفت: (گفتار نابغه جغدی: از بحر طویل

641 رمی ضرع ناب فاستقلّ بطعنة کحاشیة البرد الیمانی المسهّم

(4) سپس متوجّه فضل شد، و گفت: (ثابت شد؟) گفت: (ثابت شد) گفت:

(برایت بیفزایم؟) گفت: (بسته به نظر امیر مؤمنان است) گفت: (گفتار اعرابی: از بحر طویل

642 بها ضرب اذناب العظاء کانّه ملاعب ولدان تخطّ و تمصت.


1- - بجای (ترغّمت) تزغّمت نیز روایت شده است. (دیوان الحطیئه، ص 49 ملاحظه شود)
2- - او (معقل) یا (هیثم) است، ابن سلّام وی را در طبقه سوم شاعران عصر جاهلی قرار داده است، وی روزگار اسلام را دریافت، و اسلام آورد و مسلمانیش نیکو بود، و در زمان عثمان- رض- وفات یافت (الشعر و الشعراء، ج 1، ص 222، الاغانی، چاپ دار الکتب، ج 9، ص 158، و الموشّح، ص 94 ملاحظه شود.
3- - بجای (اقماع ما مرطت) اقمام ما مرحت نیز روایت شده است. (دیوان الشّماخ، ص 80)
4- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان او، ص 143 فاستمرّ ضبط شده است.

ص: 233

سپس رو به جعفر کرد و گفت: (ثابت شد؟) گفت: (ثابت شد) گفت: (آیا برایت بیفزایم؟) گفت: (نظر امیر مؤمنان عالی است) گفت: (گفتار عدی بن الرّقاع:

از بحر کامل

643 تزجی اغنّ کانّ إبرة روقه قلم أصاب من الدواة مدادها

(1) (اصمعی) گفت: (پس گفتم (ای امیر مؤمنان! این بیت شعری است که جریر بر سر آن بر عدیّ رشک برد) گفت: (چگونه؟) گفتم: (ابو عمرو ادّعا کرده که جریر گفته است: (چون عدیّ به سرودن این اشعار آغاز کرد: از بحر کامل

644 عرف الدیار توهّما فاعتادها من بعد ما شمل البلی أبلادها

(2) (- چون به سرودن این شعر آغاز کرد) پیش خود گفتم: (به مرکب سرکشی سوار شده، و بزودی از پای در می آید)، پس پیوسته از بیت شعر نیکویی به بیتی نیکو راه یافت تا این که گفت: (تزجی اغنّ کانّ إبرة روقه)، گفت: پس بر حال وی ترحّم کردم، و گمان بردم مایه شعری او برای اتمام آن شعرش کفایت نمی کند، پس چون گفت: (قلم أصاب من الدواة مدادها) شفقت من به حسد تبدیل شد.

(رشید) گفت: (خیر تو از آن خداست (آفرین بر تو) ای اصمعی!) سپس سر را به زیر افکند، و به سوی من برنگریست، و گفت: (آیا معتقدی با درافتادنت در مقتضای میل و اراده ام، عقل مرا می فریبی؟) گفتم: (هرگز؟ به خدای سوگند ای امیر مؤمنان تو از فریفته شدن برتری (3)) گفت: (نیکو بنگر) گفتم: (نگریستم) گفت:

(سبقت از آن کیست؟) گفتم: (از آن امیر المؤمنین است) گفت: (تو هم شریکی، تو را یکدهم آن سبقت است، و یکدهم بسیار است) سپس نگاهش را به یحییم.


1- - الشعر و الشعراء، ج 2، ص 516 ملاحظه شود.
2- - آن داستان در معجم الشعراء، ص 76 نیز ملاحظه شود.
3- - متن الجمان چنین است: (انّک لتجلّ عن الحرش) و شاید آن اشاره به این مثل است: (هذا اجلّ من الحرش. ر ک: قاموس المحیط، ریشه (حرش).- م.

ص: 234

انداخت، و با تهدید و وعید گفت: (هم اکنون پول را فراهم کن، وای بر تو) (اصمعی) گفت: چیزی نگذشت، مگر این که کیسه های پول پیش روی او چیده شد، تا جایی که نزدیک بود میان من و او حایل شود، و روشنی صبح را دیدم که بر روشنی شمع چیره شد، پس به خادمی که بالای سرش بود اشاره کرد که پولها را در اختیار او قرار ده، و گفت: (آن مبلغ سه هزار هزار درهم است، آن سه کیسه پول را بگیر و به منزلت بازگرد)، وی از مجلس خود برخاست، و خدمتگزاران را دستور داد که در تسریع حمل آن پولها مرا کمک کنند، پس هر خادمی کیسه درهمی را برداشت در حالی که حمل آن بر وی آسان نبود. پس آن شب مبارکترین شبی بود که بامداد آن از دندانهای بی نیازی و ثروت لبخند زد.

(بیان) گفتار خدای- عزّ و جلّ-: (لَا الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَها أَنْ تُدْرِکَ): این آیه مربوط به تشبیه پیش از آن است؛ پس سخن درباره آن تشبیه لازم است به این بیان که: بازگشت ماه به هیأت هلال به سبب انحراف تابش نور در آن به سبب نزدیک شدنش به خورشید است، پس خدای- عزّ اسمه- از نزدیکی (ماه به خورشید) با بیان حالت (ادراک) خبر داده، و بیان داشته که آن نزدیکی از طرف خورشید نیست؛ بلکه از طرف ماه، و به سبب سرعت حرکت آن می باشد، پس خدای- تعالی- گفت: (و لا اللّیل سابق النّهار) یعنی شب و روز بر نظمی استوار است که تناسب آن از بین نمی رود، و کیفیّت آن تغییر نمی یابد؛ و ممکن است از آن جهت سبقت را به روز اختصاص داده باشد که وجود آن منوط به وجود خورشید است، بدون این که نام لیل و نهار بر زمان اطلاق شده باشد، و سبقت نهار از آن جهت لازم شد که شب از آن پدید می آید، و خدای- تعالی- سخنی گفته که اگر در آن تأمّل کنی میان آن دو سخن (سخن خدا و سخن بشر) تفاوت بسیار بینی که حاکی از اعجاز قرآن و ناتوانی بشر از آوردن مثل آن است. و حال عرب در روزگار پیامبر خدا (ص) چنین است؛ در حالی که ایشان خدایان فصاحت، و امیران بلاغتند، و

ص: 235

گویندگان و سرایندگان و کسانی که هیچ اندیشه و بیانی ایشان را شکست نمی دهد، و هیچ بیانی از پایشان در نمی آورد، از ایشان (قوم عرب) اند، با این وجود، عمق معانی قرآن را از نظر مهارت بیان و اقامه دلیل و برهان و جامعیّت معانی در نمی یابند، با وجودی که دعوت عرب به آوردن مانند قرآن دعوت به امری بود که از شأن ایشان بیرون نبود، و با روش فطرتشان منافات نداشت، پس طبایع از مقابله با قرآن باز داشته و اندیشه ها از تقلید آن درمانده، و زبانها از تکلّم به مانند آن بازگردانیده شد، و آن است معنای گفتار خدای- تعالی-: قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلی أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً (1).8.


1- - سورة الاسراء (17) آیه 88.

ص: 236

تشبیه در سوره صافّات

(بیان) گفتار خدای- عزّ و جلّ-: وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ عِینٌ. کَأَنَّهُنَّ بَیْضٌ مَکْنُونٌ (1):

خدای، زنان اهل بهشت را به این صفت وصف می کند که: علاوه بر داشتن حسن، نگاهشان را (از غیر شوهرانشان) باز می گیرند، و آن نه از جهت زشتی است؛ زشتیی که ایشان را از بر آوردن نگاهشان باز دارد؛ بلکه به سبب پاکدامنی و آزرم ایشان است، آنگاه ایشان را به منظور تاکید صفت عفّت به تخم (شترمرغ) مستور (زیر پرها) تشبیه کرده است، و با آن بیان خبر داده که ایشان در پوشش و محفوظ از آرایش ظاهرند. و وصف تخم مرغ را به صفت استتار، مبیّن پاکدامنی آن زنان قرار داده است. و این کلام در نهایت مناسبت و مطابقت وصف (مشترک میان مشبّه و مشبّه به) و در حدّ اعلای بلاغت معنای تشبیه و موافقت آن با واقع است.

و در تفسیر آمده است که: (خدای- تعالی- زنان بهشتی را به انحصار نگاهشان بر شوهران وصف کرده، و ایشان را از نظر نیکویی و پاکی و شادابی به تخم مرغ تشبیه نموده است.)

و بتحقیق این تشبیه زبانزد شاعران شده است.

عبادی (2) گفته است: از بحر خفیفو)


1- - سورة الصافات (37) آیه 48- 49.
2- - او عدی بن زید عبادی شاعر جاهلی است. (الشعر و الشعراء، ج 1، ص 150 و معجم الشعراء، ص 90، و مقدّمه دیوان او)

ص: 237

645 کدمی العاج فی المحارب او کال ... ... بیض فی الرّوض زهره مستنیر

(1) و بتحقیق گروهی از اصحاب معانی (2) این بیت را نیکو شمرده، و درباره آن گفته اند که وی (شاعر) رنگهای جامه هایی که در تن آن زنان (موصوف در شعر) است، به رنگهای شکوفه های بوستان و درخشندگی رنگهای سرخ و زرد آن تشبیه کرده است. و جای تخم مرغ را در بوستان قرار داده تا برای وصف پاکیزگی آن نیکوتر باشد؛ چنان که آن زن اوسی گفته است: (بهترین چیزها کاخهای سفید در بوستانهای سبز است)، جز این که تخم مرغ در این باب (وصف آن به پاکیزگی) به وصفی نیکوتر و جامعتر از وصفی که قرآن به آن لب گشوده، وصف نشده است. پس بدرستی که لفظ (مکنون) متضمّن معنای سلامت و پاکی از جمیع عوارضی است که از آب و تابش می کاهد، و روشناییش را مکدّر می سازد؛ علاوه بر آن نکته ای که سخن درباره آن، در نخستین تأویل آن آیه گذشت، و عبارت (مکنون) افزون بر تشبیهی است که شاعر ایراد کرده است؛ زیرا زنان بهشت بی نیاز از وصفی اند که شاعر با تشبیه، به آن اشاره کرده است؛ زیرا جمال بهشت از بوستان با طراوت تر، و منظره اش درخشنده تر است؛ با وجودی که شاعران، تشبیه زنان را به تخم مرغ در شکلهای گوناگون بسیاری آورده، و مشبه به را به وصفهایی که دالّ بر کیفیّت (حسن) آن دارد، متّصف نموده اند (- با وجود آن) تشبیهی به بلاغت تشبیه قرآن نیاورده اند، و نتوانسته اند لفظ مکنون را از این جا تغییر دهند؛ در حالی که آن تشبیه را به وجوه مختلف کوتاه و طولانی آورده اند، و آن تشبیه را به آبشخوار سخن آورده، و از آن خارجش ساخته اند؛ زهیر گفته است: از بحر کامل

646 أو بیضة الأدحیّ بات شعارها کنفا النّعامة جؤجؤ و عفاء

(3) و شاعر دیگر گفته است: از بحر طویل0.


1- - دیوان او، ص 84 ملاحظه شود.
2- - معنای (اصحاب المعانی) در پاورقی توضیح بیت 237 بیان شد.- م.
3- - در نسخه اصل (هواء) ضبط شده است. رک: شرح دیوان زهیر، ص 340.

ص: 238

647 و لا بیضة بالوعس من فوق مطرق یجلّلها رقّ الجناح ظلیم

648 بأحسن منها یوم قالت بدلّها کانّک مذ خفت العراق سقیم

و مخبّل (1) نیز از زنی یاد کرده و گفته است: از بحر کامل

649 و تریک وجها کالوذیلة لا ظمآن مختلج و لا جهم

650 او بیضة الدعص التی وضعت بالارض لیس لمسّها حجم

651 نسقت قرائنها و ادفاها هیق کانّ جناحه هدم

و ابن میّاده (2) در تشبیهی همانند آن گفته است: از بحر سریع

652 کانّها وهی علی طیبها یفوح منها المسک و العنبر

653 بیضة ادحیّ لها حاضن هجنّع ذو هدب ازعر

654 فی روضة خضراء موسومة بات یدنیّها اذا تمطر

655 حتّی اذا الصبح بدا ضوؤه لاح و منها واضح ازهر

656 اقلع عنها و هی فی رأدها لها شعاع و لها منظر

و عبد بنی الحسحاس (3) گفته است: از بحر طویل

657 فما بیضة بات الظّلیم یحفّها و یرفع عنها جؤجؤا متجافیا

(4)

658 و یجعلها بین الجناح و دفه و یفرشها وحفا من الزّفّ وافید.


1- - او ربیع بن ربیعه شاعر بزرگی از شاعران عصر جاهلی- اسلامی است. (الشّعر و الشعراء، ج 1، ص 333، و الاغانی، چاپ دار الکتب، ج 13، ص 189)
2- - وی الرّماح بن یزید است در الاغانی، ج 2، ص 227 نام وی الرّماح بن ابرد ضبط شده است ، عصر بنی العبّاس را درک کرد. (الشعر و الشعراء، ج 2، ص 655، و طبقات الشعراء ابن المعتزّ، ص 106، و الاغانی، چاپ دار الکتب، ج 2، ص 261.
3- - او ابو عبد اللّه سحیم است، و در حدود سال 35 ه- و گفته شده: سال 40 ه- کشته شد. (الشعر و الشعراء، ج 1، ص 320 و مقدّمه دیوان او)
4- - دیوان سحیم عبد بنی الحسحاس، ص 18 ملاحظه شود.

ص: 239

659 و یرفع عنها و هی بیضاء طلّة و قد صادفت قرنا من الشّمس ضاحیا

(1)

660 باحسن منها یوم قالت ارائح مع الرکب او ثاو لدینا لیالیا

و نخستین کسی از شاعران که به آن تشبیه لب گشود امرؤ القیس است، در این شعر: از بحر طویل

661 کبکر المقاناة البیاض بصفرة غذاها نمیر الماء غیر محلّل

(2) و آن تشبیه بر وجهی از زشتی و تکلّف و تصنّع است که ملاحظه می کنی! و امّا شعر وی که می گوید: از بحر طویل 662 و بیضة خدر لا یرام خباؤها (3) آن شعر از باب استعاره است، و بتحقیق ذو الرّمّه وصف زنان را به سفیدی، کنایه از تخم شترمرغ آورده و گفته است: از بحر طویل

663 و بیض رفعنا بالضّحی عن متونها سماوة جون کالخباء المقوّض

(4) و نیز ذو الرّمه شعری سروده، و تخم شترمرغ را به ستارگان تشبیه کرده، و از شترمرغ نیز سخن به میان آورده و گفته است: از بحر طویل

664 یغادر فی الادحیّ بیضا کانّه نجوم الثّریّا لاح بین السّحائب

(5) ابن المعتزّ این تشبیه را معکوس آورده و گفته است: از بحر کاملم.


1- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان او، ص 8 (بجای و یرفع) فیرفع و (بجای صادفت) واجهت ضبط شده است.
2- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان امرؤ القیس (غیر المحلّل) ضبط شده است.
3- - دیوان امرؤ القیس، ص 13 ملاحظه شود.
4- - دیوان ذی الرّمّه، ص 324.
5- - در نسخه اصل چنان است، امّا در دیوان او، ص 65 چنین ضبط شده است: تبادر بالأدحیّ بیضا بقفرة کنجم الثّریّا لاح بین السّحائب در (دیوان ذی الرّمه) چاپ دمشق ج 1، ص 219 بجای تبادر (تعالیه) ضبط شده است. م.

ص: 240

665 و تری الثّریّا فی السمآء کانّها بیضات أدحی یلحن بفدفد

(1) و شعر در این باب بسیار است، و تو را کافی است آن قدر که به سر منزل مقصودت برساند.

تشبیه دیگری در این سوره:

(بیان) گفتار خدای- عزّ و جلّ-: إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ. طَلْعُها کَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّیاطِینِ (2):

ابن عبّاس گفته است: (اهل مکّه را کوههایی بود بدمنظره و چون وقتی به آنها می نگریستند چشم اندازی زشت داشت آنها را رؤوس الشیاطین (: سرهای شیطانها) می نامیدند، پس خدا میوه درخت زقّوم را به سبب زشتی منظره به آن کوهها تشبیه نمود، و ممکن است آن تشبیه، بر این معنی حمل شود که: اعراب هر چه را بزرگ می شمردند، شیطان می نامیدند، و به شیطان تشبیه کردن آنها بر سبیل تخویف است و آن وجه نیکویی است. شاعر گفته است: از بحر رجز 666 ما لیلة الفقیر الّا شیطان (3) (فقیر) نام چاهی معروف است.

امرؤ القیس شعری سروده، و از مردی یاد کرده: از بحر طویل

667 أیقتلنی و المشر فیّ مضاجعی و مسنونة زرق کانیاب اغوال

(4) غول به معنای شیطان است، و مقصودش این است که آن نیزه ها از جهت ترس آفرینی همچون شیطانهاست.

و چون خدای- تعالی- از درخت زقّوم یاد کرد، مشرکان درباره آن سخنهای3.


1- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان، ص 33 (بیض بأدحی) ضبط شده است.
2- - سورة الصافات (37) آیه 64- 65.
3- - لسان العرب، ریشه (فقر) مصراع دوم آن بیت چنین است: (مجنونة تودی بروح الانسان)
4- - دیوان او، ص 33.

ص: 241

گوناگونی گفتند: برخی گفتند: (آتش درخت را می خورد، چگونه درخت در آن می روید؟) و از آن رو خدای- سبحانه- گفت: وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْناکَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ (1) و مقصود از (الشجرة الملعونة) درختی است که خورنده آن ملعون است، و خدای- عزّ و جلّ- در سوره ای دیگر گفته است: إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعامُ الْأَثِیمِ. کَالْمُهْلِ یَغْلِی فِی الْبُطُونِ. کَغَلْیِ الْحَمِیمِ (2). و خدای- تعالی- گفته است: فَإِنَّهُمْ لَآکِلُونَ مِنْها فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ (3).

و (زقّوم) عبارت از هر چیزی است که با تنفّر شدید خورده شود، و از این رو گفته می شود: (قد تزقّم هذا الطّعام تزقّما) و معنای آن جمله این است که آن غذا در حکم غذایی است که با بی میلی شدید خورد، شده است: زیرا دهانش را با آن پر می کند، و با آز و حرصی که دارد آن را می خورد، و از این جاست که یکی از مشرکان اشتباه کرد، و خرما و کره ای آورد و گفت: (و ما نعرف الزقّوم الّا هذا تزقّموا) (: زقّوم را جز این نمی دانیم، پس دهانهایتان را از آن پر کنید).

و (مهل) چیزی است که آب می شود، تا جایی که به حرارت آتش روان می گردد، و آن را مهل می گویند، از آن رو که در آتش می ماند تا آب می شود، و عرب هر خوراک نکوهیده ای مانند ربا و غصب و مانند آن را چنین وصف می کند که در شکمها جوش می آید، همچنان که عرب بر وجه استعاره می گوید: (کینه در دلش می جوشد، دشمنی در دلش می جوشد؛ شاعر گفته است: از بحر کامل

668 و ألدّ ذی حنق علیّ کانّما تغلی عداوة صدره فی مرجل

و ابن کثیر، و عبد الله بن عامر از عاصم (یغلی) به یاء و دیگر قاریان به تاء (تغلی) قراءت کرده اند، وجه اوّل بنابر مذکّر بودن لفظ (مهل) و وجه دوم به اعتبار مؤنث بودن لفظ (شجرة) است.6.


1- - سورة الإسراء (17) آیه 60.
2- - سورة الدخان (44) آیه 43- 46.
3- - سورة الصافّات (37) آیه 66.

ص: 242

تشبیه در سوره فصّلت

(بیان) گفتار خدای- عزّ و جل-: وَ لا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَ لَا السَّیِّئَةُ، ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ (1).

معنی این است (لا تستوی الحسنة و السّیّئة (: نیکی و بدی یکسان نیست)) بنا بر این (لا) زائد، و مؤکّد معنی می باشد.

و معنای گفتار خدای- تعالی-: (ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ) این است که (إدفع السّیئة بالتی هی احسن (: بدی را با بدیی که بهتر از آن است دفع کن)).

شاعر گفته است: از بحر طویل

669 و حیّ بنی الأضغان تسب عقولهم تحیّتک الحسنی فقد ترقع النّعل

(2) (حسنة) به معنای سازگاری و (سیّئة) به معنای خشونت است، پس خدای بندگانش را به این ادب، مؤدّب ساخته است، و پیامبر (ع) گفت: (إنّکم لن تسعوا النّاس باموالکم فسعوهم باخلاقکم). (3) و پیامبر (ص) گفت: (... بالحنیفیّةد.


1- - سوره فصّلت (41) آیه 34.
2- - در عیون الاخبار، ج 2، ص 18 نقل شده است که: (علاء بن الحضرمی بر پیامبر (ص) وارد شد، پیامبر گفت: (آیا چیزی از قرآن را می خوانی؟) وی سوره (عبس) را قراءت کرد، و از پیش خود افزود: (و هو الّذی اخرج من الحبلی نسمة تسعی من بین شراشیف و حشی)، پیامبر (ص) بر او بانگ بر آورد و به او گفت: (بس کن، که قراءت آن سوره کافی است) سپس گفت: (آیا چیزی از شعر روایت می کنی؟) وی این بیت را خواند: (و حیّ ......)، پس پیامبر (ص) گفت: (بدرستی که برخی از شعرها حکمت است).
3- - النهایة، ج 5، ص 184 ملاحظه شود.

ص: 243

السّهلة) (1)، و مردی به او گفت: (ای پیامبر خدا مرا موعظه کن)، گفت: (خشم مگیر) گفت: (بیفزا) گفت: (افزون بر آن وجود ندارد) و از سخنان اکثم بن صیفی (2) به فرزندش این است که: (ای پسرک من دشمنت را با گشاده رویی ملاقات کن، و آنچه در سینه است از او پوشیده دار). سالم بن وابصه درباره پسر عمویی که داشت و با سالم دشمنی می ورزید، و بر او ستم روا می داشت، و سالم با او مدارا می کرد، و دشمنی را از دلش جدا می ساخت تا سرانجام بر سر دوستی بازگشت (- درباره آن پسر عمو) گفت: از بحر بسیط

670 داویت صدرا مبینا غلّه حقدا منه و قلّمت أظفارا بلا قلم

671 فأصبحت قوسه دونی مقوّسة ترمی عدوّی جهلا غیر مکتتم

(3) و عمر بن ذرّ گفته است: (بدرستی که من کسی را که خدا را درباره ام نافرمانی کرد به بیش از این کیفر نمی دهم که خدا را درباره او فرمان برداری کنم.

و شعبی به گروهی که از او عیب جویی می کردند گذر کرد. پس وی شعر کثیّر را خواند: از بحر طویل

672 هنیئا مریئا غیر داء مخامر لعزّة من اعراضنا ما استحلّت

(4) و روزی مردی سخنی را به گوش او رساند، شعبی به او گفت: (اگر راست می گویی خدایم بیامرزد، و اگر دروغ می گویی خدایت بیامرزاد).

و حکایت شده که مردی حسن بصری (5)- رحمه اللّه- را دشنام داد، و بر ناسزا بیفزود، حسن به او گفت: (تو که چیزی فرو نگذاشتی، امّا آنچه خدای (درباره1)


1- - در النهایة، ج 1، ص 451: (بعثت بالحنفیّة السّمحة السّهلة).
2- - او اکثم بن صیفی متوفّی به سال 9 ه. است. (الاصابة، ج 1، ص 113)
3- - در حاشیه نسخه اصل: (جهدا) ضبط شده است.
4- - دیوان کثیّر، ج 1، ص 49، و الشعر و الشعراء، ج 1، ص 422، و النّوادر، ابو علی القالی، ج 2، ص 104.
5- - او الحسن بن یسار البصری یکی از دانشمندان فقیه ادیب شجاع و از اولیاء است. (امالی المرتضی، ج 1، ص 106، و حلیة الاولیاء، ج 2، ص 131)

ص: 244

من) می داند بیشتر است).

و احنف بن قیس (1) گفته است: (چه بسا بردباریی که از ترس بردباریی سخت تر بر خود هموار ساختم) وی می گفت: (بردباری را برای خود یاری کننده تر از مردان یافتم) وی روزی گفت: (بردباری را از قیس بن عاصم المنقری (2) آموختم، هنگامی که وی در حیاط خانه اش نشسته و جامه به تن گرفته بود، گروهی نزد او آمدند که در میان ایشان کشته ای و مرد دست بسته ای بود، به او گفته شد: (این پسر توست که پسر عمویش او را کشته است) پس به خدا سوگند عاصم جامه اش را نگشود تا گوینده از سخنش فراغت یافت، آنگاه به پسرش که در مجلس حاضر بود روی آورد و گفت: (برخیز و بند از پسر عمویت بردار و برادرت را به خاک بسپار و صد شتر برای مادرش ببر که وی زنی بیگانه است)، سپس این شعر را خواند: از بحر سریع

673 انّی امرو لا یطّبی حسبی دنس یغیّره و لا افن

(3)

674 من منقر فی بیت مکرمة و الغصن ینبت حوله الغصن

675 خطباء حین یقول قائلهم بیض الوجوه اعفّة لسن

(4)

676 لا یفطنون لعیب جارهم و هم لحفظ جواره فطن

(5)ت.


1- - او احنف بن قیس المنقری التمیمی یکی از بزرگان زیرک و فصیح است، و در صفت بردباری به او مثل زده می شود، سال 72 ه وفات یافت، (طبقات ابن سعد، ج 7، ص 66، و وفیات الاعیان، ج 1، ص 230)
2- - او قیس بن عاصم بن سنان، شاعر دلیر و اسب سوار بردبار است، روزگار جاهلیّت و اسلام را درک کرد. (الاغانی، چاپ دار الکتب، ج 14، ص 69)
3- - در نسخه اصل چنین است، امّا در شرح دیوان الحماسة، ج 4، ص 1588، و مجمع الامثال، ج 1، ص 220 چنین است: انّی امرؤ لا یعتری خلقی دنس یفنّده و لا افن
4- - در نسخه اصل چنین است، امّا در الحماسة و مجمع الامثال به این روایت نقل شده است: خطباء حین یقول قائلهم بیض الوجوه مصاقع لسن
5- - در نسخه اصل چنین است، امّا در مجمع الامثال (و هم لحسن جواره فطن) ضبط شده است.

ص: 245

آنگاه روی به قاتل آورد و گفت: (خویشاوندی خود را کشتی و پیوند خویشاوندی را بریدی و از افراد خود کاستی، خدای جز تو را دور نگرداند.) (1)

و درباره قیس بن عاصم، شاعر می گوید: از بحر طویل

677 علیک سلام اللّه قیس بن عاصم و رحمته ما شاء ان یترحّما

(2)

678 تحیّة من ألبسته ثوب نعمة اذا زارعن شحط بلادک سلّما

(3)

679 فلم یک قیس هلکه هلک واحد و لکنّه بنیان قوم تهدّما

(4) و احنف می گفت: (برای کسب بردباری و حلم به نزد قیس بن عاصم رفت و آمد کردیم چنان که فقیهان بسوی فقه رفت و آمد می کنند).

و عبد اللّه بن بکر برایم نقل کرد؛ گفت: (متشمّس بن معاویه عموی احنف برت.


1- - آن داستان را سیّد مرتضی (الشریف المرتضی) در کتاب الامالی، ج 1، ص 76، و ابو الفرج در کتاب الاغانی، ج 14، ص 74، چاپ دار الکتب، و میدانی در کتاب مجمع الامثال، ج 1، ص 220 نقل کرده اند.
2- - در الاغانی، ج 14، ص 83 آمده است: (میان قیسم بن عاصم و عبدة بن طبیب کشمکش بود، قیس بن عاصم از او دوری گزید، سپس عبده دیه خونی را در میان قومش به عهده گرفت، و در طلب آنچه به عهده گرفته بود خارج شد، و شترانی را جمع آوری کرد، قیس بن عاصم گذرش به او افتاد و او برای کامل شدن دیه در جست و جو بود، قیس گفت: (عبده برای چه در طلب است؟) به او خبر داده شد؛ قیس تمام دیه را از مال خودش بسوی او پیش آورد، و گفت: (به او بگویید: (از آنچه نزد او جمع شده بهره مند شود و این شتران را به نزد قوم براند) عبده گفت: (هان به خدا سوگند اگر آشتی من با او پس از این کار بر من ننگ نبود، با وی آشتی می کردم، و لیکن اکنون بسوی قوم خود بازمی گردم، سپس می آیم و با او آشتی می کنم) وی شتران را برد، سپس بازگشت، و با مرگ قیس روبرو شد، پس بر سر قبر او ایستاد، و این اشعار را خواند: (علیک ......) ابو الفرج پس از آن، در صفحه 90 می گوید: (چون قیس وفات کرد، مرداس بن عبدة بن منبه برای او مرثیه خواند و گفت: (و ما کان قیس ......) آن اشعار منسوب به عبدة بن الطبیب است. (الحماسة البصریّة، ج 1، ص 207)
3- - در نسخه اصل چنان است، امّا در الحماسة البصریّة، ج 1، ص 207 (تحیّة من غادرته غرض الردی) ضبط شده است.
4- - در نسخه اصل چنان است، امّا در الحماسة البصریّة فما کان قیس ضبط شده است.

ص: 246

وی برتری داشت، و ابو موسی به او دستور داد اسبهایی را میان بنی تمیم تقسیم کند، مردی از بنی سعد گفت: (چه چیز تو را از اعطای اسبی به من باز داشت)؛ پس بسوی او خیز گرفت و صورتش را خراشید، بنی تمیم بسوی او برخاستند تا دستگیرش کنند، احنف گفت: (من بر ضدّ یک نفر نباید یاری شوم) سپس وی را نزد ابو موسی برد، ابو موسی از او پرسید: (این چیست بر چهره ات؟) گفت: (سخن از این موضوع را رها کن، پسر عمویم بر من خشم گرفته است، او را بر اسبی سوار کن) و ابو موسی چنان کرد.

و عشاری به نقل از ابو هریره برایم نقل کرد؛ گفت: (مردی نزد پیامبر خدا (ص) آمد، و از او درباره خونی (قتلی) کمک خواست، پیامبر چیزی به او بخشید، و گفت: (آیا به تو نیکی کردم؟) گفت: (نه؛ نه نیکی کردی و نه نیکویم بخشیدی) برخی از مسلمانان خشم گرفتند، و قصد او کردند، پیامبر (ص) به ایشان دستور داد از او دست بردارند و رهسپار خانه خود شد، و اعرابی را فرا خواند، و بر عطایش افزود، سپس گفت: (آیا به تو نیکی کردم؟) گفت: (بلی، خدا تو را از خانواده و تباری پاداش خیر دهاد) پس پیامبر (ص) گفت: (ما به تو بخشش کردیم، و تو گفتی آنچه گفتی، و از آنچه گفتی در دل اصحاب من چیزی نشسته است، پس در پیش آنها بگو آنچه نزد من گفتی، تا آنچه از تو در سینه گرفته اند، بیرون رود)، پس چون مرد اعرابی آمد، پیامبر خدا (ص) گفت: (رفیق شما از ما چیزی خواست، و ما به او بخشیدیم، او گفت آنچه گفت، و ما او را فرا خواندیم، و به او بخشیدیم و او خوشنود شد، آیا چنان است؟) اعرابی گفت: (بلی، خدای تو را از سوی خانواده و تباری پاداش خیر دهاد) پس پیامبر (ص) گفت: (داستان من و این اعرابی داستان مردی است که ناقه اش رمید، و مردم ناقه را دنبال کردند، و آن کار جز بالا گرفتن رمش و گریز ناقه اثری نداشت، پس صاحب ناقه گفت:

(مرا با ناقه ام واگذارید که من نسبت به آن مهربانترم) پس دسته ای علف

ص: 247

(ثمام) (1) از زمین گرفت، و شتر را با صدای مخصوص (هوبی هوبی) بسوی خود فرا خواند، و شتر آمد، و ندای صاحبش را اجابت کرد، وی پالانش را بست، و بر آن سوار شد. و اگر من از شما اطاعت می کردم، و او را می کشتم، داخل آتش می شد.)

و این کار پیامبر (ص) و نظائر آن سرمشق برای همه در به کار بردن مدارا و مقابله با نیکویی است. و خشونت بر طبیعت عرب چیره، و بردباری در سران و خواصّ ایشان وجود داشت؛ نه در میان توده و عامیان ایشان.

و تشبیه در آیه برای بیان مشابهت (دو حالت) است، و از آن رو صفت (دوستی) را با دو لفظ تأکید نمود؛ تا دلالت بر قوّت سبب تحقّق تشبیه (مقابله به وجه احسن) کند، و ترغیب در تمسّک به آن دستور العمل باشد.م.


1- - ثمام: نام گیاهی است که در فارسی به آن (یز) گویند. (منتهی الارب (ثمم)).- م.

ص: 248

تشبیه در سوره محمّد (ص)

(بیان) گفتار خدای- عزّ و جلّ-: وَ الَّذِینَ کَفَرُوا یَتَمَتَّعُونَ وَ یَأْکُلُونَ کَما تَأْکُلُ الْأَنْعامُ (1).

تشبیه کافران به چارپایان در صفت خوردن، تعبیر از وصف آنها به پستی و در مقام تحقیر ایشان در این حالت، و بیان این معنی است که ایشان همانند چارپایان از روی حرص و ولع غذا می خورند؛ زیرا غذا خوردن بر دو قسم است: خوردن از روی حرص و ولع، و خوردن از روی حکمت و خرد. خوردن از روی حرص و ولع، دلیل آن شهوت است، و خوردن از روی حکمت، دلیل آن شهوت و حکمت است.

و عرب کم خوری و سبکباری را می ستاید، چنان که حرص ورزیدن در خوردن و پرخوری و ولع را نکوهش می کند؛ شاعر در حالی که مردی را وصف می کند گفته است: از بحر طویل

680 تراه خمیص البطن و الزّاد حاضر عتید و یغدو فی القمیص المقدّد

و شاعر دیگر گفته است: از بحر بسیط

681 تکفیه حزّة فلذ إن ألمّ بها من الشّواء و یروی شربه الغمر

و اصمعی از شعر برخی از شاعران عرب قراءت کرد: از بحر طویل

682 إذا ما امتذقنا کلّ یومین مذقة لخمس تمیرات صغار

(2) کوانز (3)).


1- - سورة محمّد (47) آیه 12.
2- - در محاضرات الادباء، ج 2، ص 634 بیت فوق چنین ضبط شده است: اذا ما امتذقنا کلّ یوم مذیقة و خمس تمیرات صغار هوامز.- م.
3- - در حاشیه (نسخه اصل) مکتوب است: و یروی: کل یوم مذیقة).

ص: 249

683 فنحن ملوک الناس خصبا و نعمة و نحن رجال الحرب عند الهزاهز

(1) و از جمله سخنانی که همانند مثل در میان عرب جریان دارد گفتار آنهاست:

(البطنة تذهب الفطنة)، و یکی از ایشان (حکمای عرب) گفته است: (الشّبع داعیة البشم و البشم داعیة السّقم)، و حارث بن کلده (2) گفته است: (خیر الدواء الأزم و شرّ الدواء ادخال الطّعام علی الطّعام).

و یکی از ایشان (عرب) به فرزندش وصیّت کرده و گفته است: (یا بنیّ عوّد نفسک الأثرة و مجاهدة الشّهوة و لا تنهش نهش السّباع، و لا تخضم خضم البراذین و لا تدمن الأکل ادمان النّعاج و لا تخضم خضم الجمال، إنّ اللّه جعلک إنسانا فلا تجعل نفسک بهیمة، و احذر سرعة الکظّة و سرف البطنة فقد قال بعض الحکماء إذا کنت بطینا فعدّ نفسک مع الزّمنی).

و اصمعی گفته است: (به من خبر رسیده که حسن گفته است: (إنّ قوما لبسوا هذه المطارف العتاق و العمائم الرقاق، و أوسعوا دورهم، و ضیّقوا قبورهم، و أسمنوا دوابّهم، و اهزلوا دینهم، طعام احدهم غصب و خادمه سخرة یتّکئ علی شماله و یأکل من غیر ماله حتّی إذا أدرکته الکظّة قال: (یا جاریة هاتی حالوما، ویلک! و هل تحطم الّا دینک؟ أین مساکینک أین یتاماک؟ أین ما امرک اللّه به؟ أین، این؟).

و عروة بن الورد (3) در خطاب به مردی از قومش گفته است: از بحر طویل

684 إنّی امرؤ عافی إنائی شرکة و انت امرؤ عافی إناءک واحد

685 أتهزأ منّی أن سمنت و أن تری بوجهی شحوب الحقّ و الحقّ جاهد

686 أقسّم جسمی فی جسوم کثیرة و أحسو قراح الماء و الماء بارد

(4)د.


1- - بالای کلمه (النّاس) الارض ثبت شده است.
2- - وی طبیب مشهور عرب است، که در حدود سال 50 ه وفات یافت. (طبقات الاطّباء، ج 1، ص 109)
3- - او از بنی عبس است، وی به (عروة الصعالیک لقب می گرفته و از شاعران روزگار جاهلیّت است. (الشعر و الشعراء؛ ج 2، ص 566)
4- - آن ابیات در دیوان عروة بن الورد، ص 51، و عیون الاخبار، ج 3، ص 264 ملاحظه شود.

ص: 250

و شاعر دیگری گفته است: از بحر طویل

687 أبیت هضیم الکشح مضطمر الحشا من الجوع أخشی الذمّ ان أتضلّعا

(1) و مانند آن است گفتار شاعر دیگر: از بحر طویل

688 لقد کنت أختار القری طاوی الحشا محافظة من أن یقال لئیم

(2) و شاعر دیگری در حالی که همسرش را مخاطب قرار می دهد، گفته است:

از بحر طویل

689 إذا ما صنعت الزّاد فالتمسی له أکیلا فإنّی لست آکله وحدی

690 أخا طارقا او جار بیت فانّنی أخاف مذمّات الآحادیث من بعدی

(3) و گفتار عرب در این باب بسیار است و معروف، و سبب این که در این مقام، عرب خوش دارد با زهد در تناول غذا، و صرفه جویی در آن مورد ستایش قرار گیرد این است که ایشان مشتاق انفاق توشه خویشند، و از اختصاص دادن (غذا و توشه) به خود و منع آن از افراد شب سررسنده، و همسایگان امتناع می ورزند، و مایلند با تحمّل گرسنگی آن حالتی را از گرسنگی نیازمندان به یاد آورند که شکمخوارگی و پرخوری را از یادشان ببرد. و چنان است آن داستان که درباره غنیّه دختر عفیف (4) مادر حاتم طائی نقل شده که از نشانه های جود و بخشش وی این بود که چیزی (ازت.


1- - شرح دیوان الحماسة، ج 4، ص 1712 ملاحظه شود، در آن کتاب (آن اشعار) به کسی منسوب نشده است.
2- - شرح دیوان الحماسة، ج 4، ص 1715 ملاحظه شود، در آن کتاب به کسی منسوب نشده است.
3- - آن دو بیت از حاتم طائی است و همسرش ماویه دختر عبد اللّه را مخاطب قرار داده است. (دیوان او، ص 43، و عیون الاخبار، ج 3، ص 263) آن دو بیت در نسخه اصل، و در دیوان چنان است، امّا در عیون الاخبار چنین ضبط شده است: اذا ما صنعت الزّاد فالتمسی له اکلیلا فانّی غیر آکله وحدی بعیدا قصیّا او قریبا فانّنی أخاف مذمّات الاحادیث من بعدی
4- - در نسخه اصل چنین است، و در عیون الاخبار، ج 1، ص 336 (عتبه) نقل شده، و مصحّح یاد کرده که غنیّه نیز روایت شده است، و در الاغانی، چاپ بیروت، ج 16، ص 189 عتبه ضبط شده است.

ص: 251

مال) برای خود نگاه نمی داشت؛ برادرانش وی را باز داشتند، و به زندانش در افکندند، و از خوردن غذا مانعش شدند، سپس وی را آزاد ساختند، و دسته ای شتر به وی دادند، زنی از طایفه هوازن نزدش آمد، آن دسته شتر را به او بخشید و گفت: از بحر طویل

691 لعمری لقدما عضّنی الجوع عضّة فآلیت أن لا أمنع الدهر جائعا

692 فهل ما یرون الیوم الّا طبیعة و کیف بترکی یا ابن أمّ الطبائعا

(1) و چون این حالت (بذل و ایثار و تحمّل گرسنگی) از شریفترین ستایشهای بیانی و ارزنده ترین وصفی است که به زبان شعر می آید (- از این رو) نفی آن از کسی که درباره اش سخن گفته می شود، از رساترین صفات نکوهش و عمیقترین درجات هجو و دشنام است؛ همانند شعر اعشی درباره علقمة بن علاثه (2): از بحر طویل

693 تبیتون فی المشتی ملاء بطونکم و جاراتکم غرثی یبتن خمائصا

(3) و مانند آن است گفتار شاعر دیگر: از بحر بسیط

694 و ضیف عمرو و عمرو ساهران معا فذاک من کظّة و الضّیف من جوع

(4) و اخطل با توجّه به زیاده روی او در هجو و ذمّ گفته است: از بحر بسیطوع


1- - در نسخه اصل چنین است، امّا در عیون الاخبار، (و لا ما ترون الدهر) و در الاغانی، ج 16، ص 190 (و ماذا ترون الیوم) ضبط شده است.
2- - او علقمة بن علاثة العامری است، و میان او و عامر بن الطفیل مفاخره ای برقرار بوده است، (الشعر و الشعراء، ج 1، ص 182)
3- - دیوان الاعشی، ص 149، و عیون الاخبار، ج 3، ص 261.
4- - در نسخه اصل و عیون الاخبار، ج 3، ص 261 چنان است، امّا در دیوان دعبل، ص 170، و البخلاء بغدادی، ص 72 چنین است: و ضیف عمرو و عمرو یسهران معا عمرو لتخمته و الضیف للجوع

ص: 252

695 قوم إذا استنبح الاضیاف کلبهم قالوا لامّهم بولی علی النّار

(1) و به جریر گفته شد: (کدام یک از شما دو تن شاعرتر هستید؛ تو که می گویی 696 حیّ الغداة برامة الاطلالا (2) یا اخطل) در جواب آن (3)، وی گفت: (اخطل شاعرتر از من است، جز این که من در آن قصیده بیتی سروده ام که پس از آن اگر افعیها، نشیمنگاههای ایشان (طایفه اخطل) را بگزند، آن را نمی خارند (آن بیت این است): از بحر کامل

697 و التّغلبیّ إذا تنحنح للقری حکّ استه و تمثّل الأمثالا

(4) و گویا جریر معنای آن بیت را از قول حطیئه گرفته که می گوید: از بحر طویل

698 کددت بأظفاری و أعملت معولی فصادفت جلمودا من الصخر أملسا

(5)

699 تشاغل لمّا جئت فی وجه حاجتی و أطرق حتّی قلت: قدمات او عسی

700 فأجمعت أن أنعاه حتّی رأیته یفوق فواق الموت حتّی تنفّسا

(6)

701 فقلت له لا بأس لست بعائد فأفرخ تعلوه السّمادیر مبلسا

و چنان که در میان قوم عرب کسانی هستند که ستایش به مهمان نوازی و تحمّل گرسنگی و سختی و همدردی با دوستان را دوست دارند، هستند کسانی که بخیل و گردآورنده مال و لئیم و پستند؛ و کسانی که ترجیح می دهند، با آتش خودت.


1- - اصمعی گفته است: (این بیت هجو آمیزترین شعری است که عرب سروده است، زیرا انواعی از هجو را دربر دارد. (الطّراز، ج 2، ص 266 با حاشیه علوی بر آن کتاب، التبیان فی علم البیان، ص 96، و دیوان الاخطل، ص 225 ملاحظه شود.
2- - مصراع دومش این است: (رسما تحمّل اهله فاحالا) دیوان جریر، ص 448 ملاحظه شود.
3- - دیوان الاخطل، ص 41 ملاحظه شود.
4- - دیوان جریر، ص 451.
5- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان الحطیئه، ص 262 (کدحت) ضبط شده است.
6- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان (و أجمعت) ضبط شده است.

ص: 253

تنها باشند، و زاد و توشه را برای خودشان تنها می خواهند؛ نه برای میهمان و همسایه.

و از شعر برخی از شاعران عرب قراءت شده است: از بحر کامل

702 أعددت للأضیاف کلبا ضاریا عندی و فضل هراوة من أرزن

(1) و شاعر دیگر گفته است: از بحر طویل

703 و إنّی لا جفو الضّیف من غیر بغضة مخافة ان یغری بنا فیعود

(2) و اصمعی گفته است: (ابن الحمامه عبورش بر حطیئه افتاد، گفت: (السّلام علیک) گفت: (چیزی گفتی که انکار نمی شود) گفت: (من سایه ای می خواستم) گفت: (کوه نزد توست، بر تو سایه افکند) گفت: (من از نزد خانواده ام بدون توشه بیرون شدم) گفت: (من برای خانواده ات پذیرایی از تو را تضمین نکرده ام) گفت:

(من ابن حمامه ام) گفت: (ابن النعامه باش) ابن حمامه مأیوس از نزد وی برفت.)

(اصمعی) گفت: (روزی حطیئه در حالی که عصایی در دست داشت از خیمه اش خارج شد، مردی به او گفت: (این چیست؟) گفت: (عصایی گره دار از درخت سلم (3)) گفت: (من میهمانم) گفت: (برای میهمان آماده ساختم).

و ابو الاسود می گفت: (اگر در مورد مالهایمان از بینوایان فرمانبرداری می کردیم، وضع ما از ایشان بدتر بود.

مدائنی گفته است: (مردی از طایفه کلب، میهمان ابو الرمکاء کلبی شد، و همراه آن مرد، مقداری گندم اضافی بود، بزهای ابو الرمکاء به آغل بازگشتند، وی دوشید و نوشید، و سپس دوشید و همسرش را نوشانید، آن مرد گفت: (آیا میهمانتانم.


1- - عیون الاخبار، ج 3، ص 242، و لسان العرب، رزن ملاحظه شود.
2- - در نسخه اصل چنین است، امّا در عیون الاخبار، ج 3، ص 243 به این عبارت ضبط شده است: و إنّی لاجفو الضّیف من غیر عسرة مخافة ان یضری بنا فیعود
3- - درختی است از نوع درختان خاردار (صحاح اللّغة، ریشه (سلم)) در فرهنگ معین، ذیل کلمه (سلم) آمده است: سلم: خاکشی، خاکشیر، کرت.- م.

ص: 254

را نمی نوشانید؟) گفت: (در پستان آن بزها شیر اضافی نیست) آن مرد گندمی که در لنگه داشت در آورد، سپس گفت: (آیا آسیابی (نزد شما) هست؟) وی را بسرعت به محلّ آسیاب بردند، آن مرد گندم را آرد کرد، و نان پخت، و نانها را بیرون آورد و تکان داد، ناگاه فرستاده ابو الرّمکاء رسید و گفت: (ما آشنایی با نان نداریم) آن مرد گفت:

(در میان آن نانها، نان اضافی نیست، سپس نان را خورد و کوچ کرد و گفت: از بحر طویل

704 بات ابو الرّمکاء لم یسق ضیفه من المحض ما یطوی علیه فیرقد

(1)

705 فقمت إلی حنّانة فوق أختها و نار فباتت و هی باللّیل توقد

(2)

706 فلمّا نفضت الخبز بالعود أقبلت رسائل تشکو الجوع و الحیّ سهّد

(3)

707 فقلت ألا لا فضل فیها لباخل و لا مطمع حتّی یلوح لنا الغد

708 فبات ابو الرّمکاء من فضل ریحها یئنّ کما أنّ السّلیم المسهّد

(4) و از آن جهت است که دزدان و طرّاران عرب، و چپاولگران معتقدند ثروتهایی که به غارت به دست می آورند، و آنچه با دزدی و طرّاری کسب می کنند، آن ثروت و مال، ثروت و مالی است که از پرداخت حقوق (محرومان) از آن، به سبب بخل و ستم جلوگیری و ممانعت شده، و خدای ایشان را بسوی آن مال فرستاده، و آن مال را وسیله روزیشان قرار داد؛ چنان که عروة الصعالیک گفته است:

از بحر طویل (5)ت.


1- - آن داستان همراه با آن بیت ها در عیون الاخبار، ج 3، ص 240 نقل شده است.
2- - در نسخه اصل چنین است، امّا در عیون الاخبار، ج 3، ص 241 مصراع دوم به این عبارت است: (و نار و باتت و هی توری و توقد).
3- - و پیش از آن، بیتی است که ابن قتیبه در عیون الاخبار نقل کرده و آن بیت این است: و قال ابو الرّمکاء بالخبز عهده قدیم له حول کریب مطرّد
4- - در نسخه اصل چنین است، امّا در عیون الاخبار، من فرط (بجای) من فضل ضبط شده است.
5- - او عروة بن الورد است.

ص: 255

709 لعلّ انطلاقی فی البلاد و عزمتی و شدّی حیازیم المطیّة بالرّحل

(1)

710 سید فعنی یوما الی ربّ هجمة یدافع عنها بالعقوق و بالبخل

(2) و به سبب زیاده روی و مبالغه ایشان در نکوهش پرخوری و شکمخوارگی است که آن صفت را در هجوهای خود گنجانیده، و به صفات نکوهیده مقرون گردانیده اند؛ چنان که جریر در حالی که قومی را به سبکسری و کم خردی، و حرص بر خوردن غذا و سبقت گرفتن به آن وصف می کند، گفته است: از بحر کامل

711 و بنو الهجیم سفیهة أحلامهم ثطّ اللّحی متشابهو الالوان

(3)

712 لو یسمعون بأکلة او شربة بعمان أمسی جمعهم بعمان

(4)

713 متأبّطین بنیهم و بناتهم صعر الأنوف لریح کلّ دخان

(5) و چنان که شاعر دیگری گفته است: از بحر وافر

714 إذا ما مات میت من تمیم فسرّک ان یعیش فجئ یزاد

(6)

715 بخبز او بتمر او بلحم أو الشّی ء الملفّف فی البجاد

716 تراه یطوّف الآفاق حرصا لیأکل رأس لقمان بن عاد

(7) و با وجود نکوهش این حالت، در میان عرب کسانی هستند که به آن حالتت.


1- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان عروة بن الورد، ص 115 (بجای و عزمتی) (و بغیتی) ضبط شده است.
2- - دیوان عروة، ص 116 ملاحظه شود.
3- - آن شعر را جریر سروده و با آن هجیم بن عمرو بن تمیم را هجو گفته است. دیوان او، ص 581 ملاحظه شود. در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان جریر به این عبارت ضبط شده: (انّ الهجیم قبیلة مخسوسة) و آخر بیت در نسخه اصل (الاخلاق) ثبت شده است.
4- - در دیوان (بجای امسی) اصبح ضبط شده است.
5- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان، (متورّکین) ضبط شده است، و (بجای مصراع دوم)، (یتناعبون تناعب الغربان)، روایت می شود.
6- - ابن حبیب نقل کرده که آن شعر از ابو مهوّش فقعسی است، و دعبل گفته از ابو المهوّس اسدی است. (الکامل مبرّد، ج 1، ص 147 ملاحظه شود)
7- - در نسخه اصل چنین است، امّا در الکامل تراه ینقب البطحاء حولا ضبط شده است.

ص: 256

(سیری و شکمخوارگی) پیوند دارند، و از یاد آن خرسند می شوند؛ اصمعی از گفتار مزرّد (1) که پرخور و شکمو بوده قراءت کرده است: از بحر طویل

717 و لمّا غدت امّی تزور بناتها أغرت علی العکم الّذی کان یمنع

(2)

718 لبکت بصاعی حنطة صاع عجوة الی صاع سمن فوقه یتربّع

(3)

719 و قلت لنفسی أبشری الیوم إنّه حمی أمّنا ممّا تحوز و ترفع

(4)

720 فان تک مصفورا فهذا دواؤه و إن تک غرثانا فذا یوم تشبع

(5) و از شعر اعرابیی که شترش از پا در آمد، پس سرش را برید و گوشتش را خورد نقل کرد: از بحر رجز

721 إنّ السّعید من یموت جمله یشبع لحما و یقلّ عمله

(اصمعی) گفت: (معتمر بن سلیمان گفت: (به هلال بن الاشعر المازنی گفتم: (آن داستان چیست که در مورد یکی از دفعات غذا خوردنت به ما رسیده است؟) گفت: (یک بار گرسنه شدم و شتری که داشتم همراهم بود. آن را کشتم و خوردم، مگر قسمتی از آن را که بر دوش کشیدم، چون شب فرا رسید به کنیزی که داشتم خواستم نزدیک شوم، گفت: (چگونه به من دست می یابی، و حال آن که میانت.


1- - او یزید بن ضرار الذبیانی، شاعر شجاع جاهلی- اسلامی است. (الشعر و الشّعراء، ج 1، ص 232، و مقدّمه دیوان او، ص 7، و پس از آن)
2- - در دیوان مزرّد، ص 79، و عیون الاخبار، ج 3، ص 204 (تمیر) ضبط شده است.
3- - در عیون الاخبار (یتریّع) ضبط شده است.
4- - در نسخه اصل چنین است، امّا در عیون الاخبار، و دیوان (أبشر) ضبط شده است. اختلاف نسخه های این بیت در ترجمه آن نقل می شود.- م.
5- - در نسخه اصل چنین است، امّا در عیون الاخبار و دیوان او (فان کنت مصفورا) ضبط شده است، آن بیتها در دیوان المعانی، ج 1، ص 305 و العقد الفرید، ج 3، ص 385، و لسان العرب (ریع) و (عکم) نقل شده است.

ص: 257

ما شتری فاصله است؟) پس گفتم: (آن وعده غذا برای چند روز تو کافی بود؟) گفت: (برای چهار روز) آن داستان را بدون سخن از کنیز، امیر ابو محمّد از قول یشکری برای ما نقل کرد، وی نیز برای ما نقل کرد و گفت: (مردی گذارش به جمیل افتاد، جمیل او را به مهمانی پذیرفت، و برایش به اندازه یک (مکّوک (1)) کوماج پخت، و آن را در شیر و روغن خرد کرد و برای مهمان آورد، وی در حالی که مشغول خوردن بود، شروع کرد با جمیل از دختر عمویی که داشت، و دوستش می داشت سخن بگوید؛ تا این که نان کوماج را تمام کرد، پس جمیل گفت: از بحر طویل

722 لقد رابنی من زهدم إنّ زهدما یلحّ علی قرصی و یبکی علی جمل

723 فلو کنت عذریّ العلاقة لم تکن بطینا و أنساک الهوی کثرة الأکل

و شاعر رجزسرا پرخوری را وصف می کند و می گوید: از بحر رجز - آن بیت را اصمعی قراءت کرده است-

724 یلقم لقما و یفدّی زاده یرمی بأمثال القطا فؤاده

و ثعلب از ابن الاعرابی در وصف پرخوری قراءت کرده است: از بحر رجز

725 و زاد عون لقما علینا لقما یواری الأنف منه العینا

ثعلب گفت: (این شعر را از اعرابیی شنید، و گفت: (سبحان اللّه! چه سخت دهانش را گشوده است!) و حمید الارقط (2) در حالی که مردی را یاد کرده، گفته است: از بحر طویل

726 أتانا و لم یعدله سحبان وائل بیانا و علما بالّذی هو قائل

727 فما زال عنه اللّقم حتّی کانّه من العیّ لمّا ان تکلّم باقل

(3)ت.


1- - مکوک: پیمانه ای است به اندازه یک صاع و نیم (المعجم الوسیط).- م.
2- - وی شاعری اسلامی، از شاعران عصر اموی است. (خزانة الادب، ج 2، ص 454 و شرح دیوان الحماسة، تألیف مرزوقی، ج 4، ص 1832 ملاحظه شود)
3- - آن دو بیت در دیوان حمید بن ثور الهلالی، ص 117 مذکور است.

ص: 258

و شاعر دیگری سروده و از قومی سخن به میان آورده است:

از بحر بسیط

728 با توا و جلّتنا الشّهریز بینهم کانّ اظفارهم فیها السّکاکین

(1)

729 فأصبحوا و النّوی عالی معرّسهم و لیس کلّ النّوی یلقی المساکین

(2) و اصمعی گفته است: (فضاله طائیّ، از مردی از طایفه ربیعة الجوع با خرما پذیرایی کرد. آن مرد به خوردن خرما مشغول شد، و هسته ها را می بلعید) فضاله به او گفت: (وای بر تو، چه می کنی؟) گفت: (شدّت نومیدی، مرا واداشت هسته خرما را با خرما در شکمم قرار دهم). گفت: (و مردی از آن طایفه، با مردی شرطبندی کرد که سه جام بزرگ شیر را سر کشد، و آن مرد عقیده داشت که بر آن کار توانایی ندارد، چون هر سه جام را نوشید، حالت غثیان بر او عارض شد، پس رفیقش گفت: (آیا آن حالت را خلاص مرگ می بینی؟) و بر دهان هلال بن الاشعر المازنی قیف نهاده و در آن شیر یا نبیذ ریخته می شده است. او مردی چاق و تنومند بوده است، مردی به او گفت: (این چاقی چیست؟) گفت: نشانه وفور ناز و نعمت است).

اصمعی گفت: (به اعرابیی گفته شد: (چه چیز موجب چاقی تو شده است) گفت: (سبب آن، بی خیالی و آرامش، و خواب رفتن با شکم پر است (3)).

و مردی دیگر به مردی که دید چاق است گفت: (بر تو پوششی از بافت دندانهایت می بینم) (4).د.


1- - در نسخه اصل (و جلبنا) است، امّا در حاشیه، ص 35، ج 1، از کتاب سیبویه و حاشیه، ص 245، ج 1، شرح ابن عقیل بر الفیّة ابن مالک (و جلّتنا الصهباء) ضبط شده است.
2- - کتاب سیبویه، ج 1، ص 35، و شرح ابن عقیل بر الفیّة ابن مالک، ج 1، ص 245 ملاحظه شود.
3- - آن خبر در عیون الاخبار، ج 3، ص 224 ملاحظه شود.
4- - عیون الاخبار، ج 3، ص 225 ملاحظه شود.

ص: 259

و همانا سخن در نکوهش این حالت را، در آن معانیی که یاد کردیم، از پیش آوردیم، و زاهدان و صوفیان و عبادت پیشه گان را در نکوهش پرخوری، و تنفّر از آن، و عادت دادن جانها به کم خوری و کم مصرف کردن به منظور چیره شدن بر شهوت حاکم، و روی گردانیدن از خوشیهای دنیا، و اشتیاق یافتن به نعمتهای سرای آخرت (- ایشان را در آن اغراض) معنایی دیگر است.

مردی از بزرگان برایم نقل کرد؛ گفت: (حاتم الاصمّ گفته: (هیچ بامدادی فرا نمی رسد جز این که شیطان می گوید: (چه می خوری و چه می پوشی؟) پس می گویم: (مرگ می خورم و کفن می پوشم، و در گور جای می گزینم.)، گفت:

(یحیی بن معاذ رازی گفته است: (زهد سه چیز است: کمی، تنهایی و گرسنگی) وی می گفته است: (گرسنگی توّابین آزمایش، و گرسنگی زاهدان سیاست و گرسنگی صدّیقان کرامت است).

و ابو القاسم جنید (1) می گفت: (ما تصوّف را از قیل و قال نگرفتیم، بلکه از گرسنگی و ترک دنیا، و انقطاع از امور مألوف).

و داود بن نصیر الطائی نان خشکیده می خورد، به وی گفته شد: (چگونه مثل چنین نانی را میل می کنی؟) گفت: (آن را وا می گذارم تا به آن میل پیدا کنم) وی در تابستان آب را از کوزه های قیر اندود می نوشید، به وی گفته شد: (کاش آب خوردنت را سرد می کردی؟) گفت: (هرگاه آب سرد بنوشم چگونه به مرگ تمایل یابم؟) و عمر بن الخطّاب (رض) که پیشی گیرنده به این هدف، و گیرنده ادب آن آیه و راهنمای این راه است، در حالی که برخی از رسولان بر سر غذای او حاضر شدند، گفته است: (بدرستی که من معتقد به کوتاهی و تقصیر شما هستم، و اگرم.


1- - او جنید بن محمّد ابو القاسم الخزّاز است، وی سال 297 ه وفات یافت. (طبقات الصوفیّه سلمیّ، ص 159 ملاحظه شود) او ابو عبد الرّحمن محمد بن حسین السّلمیّ النیسابوری متوفی در سال 416 ه است (کشف الظنون، ج 2، ذیل کتاب طبقات الصوفیه.- م.

ص: 260

می خواستم، غذایم پاکیزه ترین غذاهای شما، و زندگانیم از همه شما مطبوعتر بود، به خدای سوگند از (لذت گوشت) سینه ها و کوهانها و نانها (یا گوشتهای پخته و بریان شده) بی خبر نیستم، و لیکن خدای را یافتم که گروهی را با کاری که انجام داده اند سرزنش کرده و گفته است: أَذْهَبْتُمْ طَیِّباتِکُمْ فِی حَیاتِکُمُ الدُّنْیا (1).)

و از سخنان پیامبر (ص) که به آن برای کالای دنیا مثل زد، این گفتار است:

(إنّ ممّا ینبت الرّبیع لما یقتل حبطا أو یلمّ) (2)، و (حبط) این است که چارپا آن قدر بخورد تا شکمش باد کند و بیمار شود.

و الحارث بن مازن بن عمرو بن تمیم (حبط) نامیده شده از آن رو که در سفری چنان حالتی بر او عارض شد، و پسران او (حبطات) نامیده شدند، و نسبت به آن اسم (حبطیّ) به منظور حصول تخفیف از اجتماع چند کسره است.

پیامبر (ص) از آن سخن؛ این معنی را اراده کرد که دام را چراگاه خوش آمده، و چه بسا بیش از ظرفیّتش خورده و شکمش باد کرده است.

و پیامبر (ص) در دعایش می گفت: (أعوذ بک من الجشع و الهلع).

پس خدای- تعالی- با گفتارش: إِنَّ اللَّهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا یَتَمَتَّعُونَ وَ یَأْکُلُونَ کَما تَأْکُلُ الْأَنْعامُ وَ النَّارُ مَثْویً لَهُمْ- پس خدا با آن گفتار، روشن ساخت که او- تبارک و تعالی- بهشت را به کسی بخشیده که در مورد آنچه یاد کردیم، به دستور قرآن و سنّت تمسّک جوید.1.


1- - سورة الاحقاف (46) آیه 20.
2- - النهایة، ج 1، ص 331.

ص: 261

تشبیه در سوره فتح

(بیان) گفتار خدای- عزّ و جلّ-: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ تا گفتار خدای- تعالی-: ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوی عَلی سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ (1).

(شطء) گیاهی است که اطراف گیاه می روید، و از آن معنی است (شاطئ البحر) به معنای کنار نهر، و هنگامی که اطراف کشت جوانه زند، گفته می شود: (أشطأ الزّرع).

و (شکیر) نیز از نظائر (شطء) است، و آن گیاه روییده در اطراف یک گیاه است، و آن بر وجه استعاره در معنای (پر) به کار برده می شود؛ حکمی (ابو نواس) گفته است: از بحر طویل

730 طوت لیلتین القوت عن ذی ضرورة أزیغب لم ینبت علیه شکیر

(2) (بیان) گفتار خدا: (فَآزَرَهُ): یعنی جوانه های کوچک جوانه های بزرگش را تقویت کرد، و در نتیجه برخی از آن زرع بر برخی دیگر راست می پاید، و برومند می شود، و محکم می گردد؛ اسود بن یعفر (2) گفته است: از بحر کامل5.


1- - سورة الفتح (48) آیه 29، قسمت محذوف آیه چنین است: أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سِیماهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ ... (2)- دیوان ابی نواس، ص 480 ملاحظه شود.
2- - وی شاعری از عصر جاهلیت است. (الشعر و الشعراء، ج 1، ص 176، و المفضّلیّات، ص 215.

ص: 262

731 و لقد غدوت لعازب متحفّز* أحوی المذانب مؤنق الرّوّاد (1) 732 جادت سواریه و آزرنبته* نفأ من الصفراء و الزّبّاد پس هرگاه گیاه به چنان حالتی در آید، (متناتل) باشد، ابو عبید (2) گفته است:

(هرگاه زمین شروع کند به بیرون آوردن گیاه، گفته می شود: (أنشرت الأرض) و (امشرت)، و هرگاه درخت شروع کند به بیرون آوردن برگ، گفته می شود: (نضح الشّجر).

ابو طالب بن عبد المطّلب گفته است: از بحر خفیف 733 لیت شعری مسافر ابی عم ...* رو و لیت یقولها المحزون 734 بورک المیّت الغریب کما بو ...* رک نضح الرّمّان و الزّیتون و هرگاه گیاه زمین رای فرا پوشد، گفته می شود: (إستحلس) و هرگاه گیاه برسد و انبوه گردد، گفته می شود: (إستأسد) و هرگاه گیاههای خرد، گیاه کلان رای سرپا نگه دارد، گفته می شود: (تناتل).

امیر ابو محمّد سعید بن حمید (3) که خمیدگی گیاه رای در این حالت بیان می کند، برای ما قراءت کرد: از بحر خفیف 735 حرّکته الرّیاح فاعتدل النّب ...* ت و مالت طواله بالقصار 736 عائذ بعضه ببعض کقوم* فی عتاب مکرّر و اعتذار (بیان) گفتار خدای- تعالی-: (فَاسْتَغْلَظَ)، إستغلظ یعنی خواست درشت و قوی شود.

( فاستوی علی سوقه): سوق جمع ساق، و آن حمل کننده و نگه دارنده2)


1- - در نسخه اصل چنین است، امّا در المفضّلیّات، ص 219 (بجای) متحفّز (متناذر) ثبت شده است.
2- - او القاسم بن سلّام، از بزرگان دانشمندان علم حدیث و ادب و فقه است. (تذکرة الحفّاظ، ج 2، ص 5، و وفیات الاعیان، ج 1، ص 418 و بغیة الوعاة، ج 2، ص 253.)
3- - او سعید بن حمید ابو عثمان است، وی شاعری نویسنده و نثر پرداز بوده و به سال 250 ه در گذشته است، (الاغانی، ج 17، ص 2)

ص: 263

درخت است، و سوق الزّرع، چوب آن است که بر آن استوار می باشد.

و این مثلی است که خدای- تعالی- برای پیامبر (ص) زده و آن هنگامی است که وی به تنهایی ظهور کرد، آنگاه به وجود یارانش برومند شد، و قریش می گفتند: (إنّ محمّدا ضبور)؛ و ضبور، آن درخت نخلی است که پایین آن باریک، و شاخه هایش برهنه و بی برگ است؛ و هرگاه نخل به چنان حالتی در آید، گفته می شود: (ضبر النّخل)، پس قریش پیامبر (ص) را به درخت نخل در این حالت، تشبیه کردند، تا آن تشبیه را بر ضدّ پیامبر (ص) به نشان ضعف و کمی یاران، به فال نیک بگیرند، پس خدا گمانهایشان را درباره او دروغ دانست، و پیامبر را در آن آیه، به عکس آن تشبیه، تشبیه کرد.

و بتحقیق ابو عبید، در این سخن اشتباه کرده؛ اشتباهی که وجهی از صحّت ندارد، و ابن قتیبه (1) بر او ایرادی گرفته که جای ایراد نیست، و هر دو خلاف تفسیر درست را گفته اند؛ ابو عبید از ابو عبیده نقل کرده که (ضبور) درخت نخلی است که از پایین درخت نخل بیرون می آید، و کاشته نمی شود؛ وی گفته است: (اصمعی گفته:

(ضبور نخلی است که تنها باقی می ماند، و پایین آن باریک است)، ابو عبید گفته است: (گفتار اصمعی نزد من دلنشین تر می باشد) و مقصود قریش، این است که پیامبر را نه فرزندی است و نه برادری پس چون بمیرد یادش بریده شود، و تشبیه به درخت خرما که بر آن حالت یا حالت دیگر باشد، متضمّن معنایی نیست که دالّ بر قطع نام و نشان، و یا مبیّن استمرار آن با داشتن فرزند و برادر باشد؛ و همانا وجه صحیح در آن سخن به دلیل آن آیه، همان است که یاد کردیم.

و امّا ابن قتیبه؛ در تفسیر ضبور، قول ابو عبیده را درست دانسته و گفته است:

(مقصود قریش از اطلاق ضبور بر پیامبر این بوده که او نورس و جوان است، ود)


1- - او ابو محمّد عبد اللّه بن مسلم بن قتیبة الدینوری متوفّای سال 276 ه است. (شرح حال وی در بغیة الوعاة، ج 2، ص 63، و مقدمه کتاب (عیون الاخبار) او ملاحظه شود)

ص: 264

بمنزله نوچه نخلی است که در پای درخت نخل پدید می آید، و می گویند ( (حال که محمّد چنان است) چگونه بزرگان و رؤسا از او پیروی کنند!).

این تفسیر، تفسیری نادرست است؛ زیرا قریش به سبب انکار آنچه آورده، از پیروی او سرباز زدند؛ نه این که وی را تصدیق کردند، و از جهت این که جوان نورس بود، در دعوت وی داخل نشدند؛ علاوه بر آن که پیامبر (ص) هنگامی مبعوث شد که در نهایت سنّ جوانی بود، و به سنّ چهل سالگی رسیده بود، و (ناشئ) به کسی گفته می شود که صورتش نروییده و مویش سیاه نگشته است.

ابو زید گفته است: (هرگاه طفل نزدیک به زمان بلوغ شود، به او (جحوش) اطلاق می گردد، آنگاه برخلاف قاعده به او (یافع) گفته می شود، و هرگاه نزدیک به زمان احتلام شود، به او (کوکب) گفته می شود؛ سپس (ناشئ) است، و پس از آن، هرگاه مویش بروید (طارّ) است).

و آنچه قتبیّ (1) گفته، نادرست است، و از نظر لفظ و تأویل قبیح می باشد. و تشبیه در آن آیه، از دلنشین ترین و روشن ترین تشبیهات، و از رساترین تمثیلها، و از فصیحترین آنهاست، و عرب بسیاری از وصفهای گیاه، و درخت را به حالات، و اوصاف انسانها منتقل کرده اند، و به سبب مناسبتی که میان حالت گیاه و حالت انسان است، آن روش در کلامشان بسیار آمده و نیکویی آن، بسته به میزان نیکویی تشبیه ها و استعاره ها در این باب است. پس عرب گفته: ( (فلان کریم المغرس) و (عریق النّسب) و (ما أنجب عوده و ازکی نباته)).

و خدای- تعالی- در سخن از مریم گفته است: فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً (2)، و خدای- جلّ اسمه- گفته است: وَ اللَّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً (3)، و7.


1- - ظاهرا مقصود مؤلّف از قتبی، ابن قتیبه است.- م.
2- - سورة آل عمران (3) آیه 37.
3- - سورة نوح (71) آیه 17.

ص: 265

پیامبر (ص) درباره قومی گفته است: (یخرجون من النّار فینبتون کما تنبت الحبّة فی حمیل السّیل).

کلبی گفته است: (مروان بن الحکم (1) در آن سالی که با او به خلافت بیعت شد، بر آبی گذر کرد که متعلّق به بنی جزء بود و بر آن آب، زرارة بن الجزء که مردی سالخورده بود، مأمور بود؛ پس گفتند: (چطور هستید ای ال جزء؟)، گفت: (بخیر انبتنا اللّه فأحسن نباتا ثمّ حصدنا فأحسن حصادنا). ایشان در جنگ با رومیان از میان رفتند.

شاعر در حالی که مردی را می ستاید گفته است: از بحر کامل

737 و ابو الیتامی ینبتون فناءه نبت الرّبیع بکالئ معشاب

و عرب گفته است: (غلام أمرد) و آن، هنگامی است که چهره اش از موی خالی باشد؛ اعشی گفته است: از بحر طویل

738 و أری الغوانی لا یواصلن امرءا فقد الشّباب و قد یصلن الأمردا

(2) و آن معنی را ابو تمّام گرفته، و با عبارتی نیکو گفته است: از بحر کامل

739 أحلی الرّجال من النّساء مواقعا من کان أشبههم بهنّ خدودا

(3) و حیّان بن حنظله گفته است: از بحر کامل

740 و إذا دعوت بنی جدیلة جاءنی مرد علی جرد المتون طوال

(امرد) از (شجرة مردآء) گرفته شده؛ و آن درختی است که از برگ برهنه می باشد؛ و از آن معنی است (شیطان مرید) یعنی شیطان عاری، که عاری و خالی از خیر است، و از آن معنی است: (بناء ممرّد) یعنی: (بناء مملّس) (: ساختماند.


1- - او خلیفه اموی است که در سال 65 هجری وفات یافت. (الاصابة، ج 3، شماره 8320، و اسد الغابة، ج 4، ص 348، و الکامل، تألیف ابن الاثیر، ج 4، ص 74، و تاریخ الطّبری، ج 7، ص 34)
2- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان او، ص 227 (إنّ الغوانی) ضبط شده است.
3- - دیوان او، ص 67 ملاحظه شود.

ص: 266

صاف و پرداخت شده) و در قرآن است: إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِیرَ (1)، و (مارد) قلعه ای است در دومة الجندل (2)، و زباء (3) گفته است: (تمرّد مارد و عزّ الابلق.)

(مرد) میوه درخت (اراک) است؛ طرفه گفته است: از بحر طویل

741 و فی الحیّ أحوی ینفض المرد شادن مظاهر سمطی لؤلؤ و زبرجد

(4) و هرگاه سبلت تازه جوان ظاهر شود عرب می گوید: (طرّ شارب الغلام فهو طارّ) که از کلام عرب (طرّ النّبت یطرّ طرورا) نقل شده است، و زمانی گفته می شود:

(طرّ النّبت) که گیاه بر روی زمین ظاهر شود؛ چنان که هرگاه گیاه روی زمین را فرا پوشاند گفته می شود: (حمّم النّبت)، و آن نبت، محمّم است، و هرگاه موی صورت نوجوان سیاه گردد، و برخی برخی دیگر را فرا گیرد، گفته می شود: (حمّم وجه الغلام).

کثیّر گفته است: از بحر طویل

742 و إنّی لأستأنی و لو لا طماعة بعزّة قد جمّعت بین الضّرائر

743 و همّ بناتی أن یبنّ و حمّمت وجوه رجال من بنیّ الأصاغر

(5) و عرب گفته است: (بقل وجهه (: موی صورتش رویید))، چنان که گفته است: (أبقلت الأرض (: زمین سبزه برآورد)) درباره زمین، آن فعل را با الف (باب افعال) به کار برده اند.

اعشی گفته است: از بحر متقاربت.


1- - سورة نمل (27) آیه 44.
2- - از توابع مدینه و در هفت منزلی دمشق می باشد (معجم البلدان، ج 4، ص 106).- م.
3- - او زبّاء دختر عمرو بن الظّرب بن حسان بن اذینة بن سمیذع ملکه مشهور در عصر جاهلی و مالک تدمر و شام و الجزیره، آن مثل، در فصل المقال، ابی عبید البکری، ص 116 ملاحظه شود.
4- - دیوان طرفه، ص 31 ملاحظه شود، آن بیت از اشعار معلقه اوست.
5- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان کثیّر، ج 1، ص 121 و ذیل الامالی، ص 130 (و لو لا طماعتی) ضبط شده است. و بیت دوم در اسرار البلاغة، ص 300 مذکور است.

ص: 267

744 فلا مزنة ودقت ودقها و لا أرض أبقل إبقالها

(1) و هرگاه جوانی مرد به پایان رسد، گفته می شود: (إکتهل الرّجل)؛ چنان که آن جمله در مورد گیاه- هنگامی که به نهایت رشد طولیش رسد- گفته می شود.

اعشی در حالی که بوستانی را وصف می کند، گفته است: از بحر بسیط

745 یضاحک الشّمس منها کوکب شرق مؤزّر بعمیم النّبت مکتهل

(2) و خدای- تعالی- در وصف عیسی (ع) گفته است: (وَ یُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَ کَهْلًا (3))، و ابو خراش الهذلی (4) در حالی که از دست آورد اسلام یعنی خودداری از ظلم، یاد می کند، گفته است: از بحر طویل

746 فلیس کعهد الدار یا امّ مالک و لکن أحاطت بالرقاب السلاسل

747 و عاد الفتی کالکهل لیس بقائل سوی الحقّ شیئا و استراح العواذل

(5) و عرب گفته است: (جرثومة القوم (: ریشه و اصل آنها)) گفته می شود: (الأزد جرثومة العرب فمن أضلّ نسبه فلیأتهم)، و ذو الرّمّه گفته است: از بحر بسیط

748 و حائل من سفیر الحول جائله حول الجراثیم فی ألوانه شهب

(6)9.


1- - آن بیت در دیوان اعشی مذکور نیست، و سیبویه در کتاب سیبویه، ج 1، ص 240، و ابن منظور در ریشه (بقل) آن را به عامر بن جوین الطائی نسبت داده اند، و آن از بیتهای شاهد نحو در حذف تاء تأنیث از فعل ماضی با فرض تذکیر است، و تقدیر (و لا ارض ...) می شود: (و لا مکان ابقل).
2- - دیوان الاعشی، ص 57.
3- - سورة ال عمران (3) آیه 46.
4- - او خویلد بن مرّه متوفّی در زمان عمر بن الخطّاب (رض) است. الشعر و الشعراء، ج 2، ص 554 ملاحظه شود.
5- - در نسخه اصل و الاغانی، چاپ بیروت، ج 21، ص 92 چنین است، امّا در دیوان الهذلیّین، ج 2، ص 150 (بجای الحق) العدل ضبط شده است.
6- - دیوان ذی الرّمّة، ص 19.

ص: 268

شاعر برگهای خشکی که باد اطراف ریشه های درخت به حرکت می آورد، وصف می کند.

جرثومه: ریشه و بن درخت است؛ چنان که ارومه نیز بن درخت است. و ارومه به معنای اصل و نژاد قوم می باشد، پدرم- رحمه اللّه- از شعر علیّ بن الخلیل در مدح مهدی یا هارون الرشید برایم قراءت کرد از بحر کامل

749 من عترة طابت أرومتهم أهل العفاف و منتهی القدس

750 دون السّماء فروع نبعتهم و مع الحضیض منابت الغرس

(1) و عرب در ضمن دعا می گوید: (لحاه اللّه)، و (لحاء) پوست درخت است، و لاحی (: سرزنش کننده) از همان معنی گرفته شده است، گویی ملامتگر با سرزنش پوست می کند، و در مثل است: (من لا حاک فقد عاداک).

و از جمله موارد استعاره و معانی منقول کلام عرب قول آنهاست: (عجم عوده و نحت أثلته و قرع نبعته) و معانی آن چند جمله، مختلف است. و زفر بن حارث الکلابی (2) در روز جنگ مرج راهط (3) گفته است: از بحر طویل

751 و کنّا حسبنا کلّ بیضاء شحة لیالی لاقینا جذام و حمیرا

(4)

752 فلمّا قرعنا النّبع بالنّبع بعضه ببعض أبت عیدانه ان تکسّرا

(5)د.


1- - امالی المرتضی، ج 1، ص 147، و الاغانی، ج 14، ص 175 ملاحظه شود.
2- - او یکی از پسران عمرو بن کلاب است، وی بر عبد الملک بن مروان خروج کرد و مدّت نه سال به جنگ ادامه داد، آنگاه به اطاعت وی بازگشت. (المؤتلف، ص 176، و شرح شواهد المغنی، ج 2، ص 931، و شرح دیوان الحماسة، ج 1، ص 155 ملاحظه شود)
3- - مرج راهط: در نواحی دمشق است، و آن یکی از مروج جمع مرج: مرغزار معروف در شعر است. معجم البلدان، ج 8، ص 16.- م.
4- - در نسخه اصل و شرح شواهد المغنی، ج 2، ص 930 چنین است، امّا در شرح الحماسة، ج 1، ص 155 (بجای لاقینا) قارعنا ضبط شده است، اصمعی در الامثال نقل کرده: (ما کلّ بیضاء شحمة و لا کلّ سوداء تمرة.) (مجمع الامثال، ج 2، ص 281 ملاحظه شود)
5- - شرح دیوان الحماسة، ج 1، ص 155 ملاحظه شود.

ص: 269

و از مثلهای عرب در مورد مردم دوراندیش گفتار آنهاست: (جذیلها المحکّک و عذیقها المرجّب (1)) و مقصودشان از (عذق) آن شاخه ای است که بر شاخه دیگر سوار است، و شاخه زیرین قطع می شود و کمان آن تکیه گاه شاخه بالا قرار می گیرد.

(الرّجبه) سکویی است که زیر درخت نخل بنا می شود، و هرگاه نخل خم شود بر آن تکیه می کند. شاعر گفته است: از بحر طویل

753 لیست بسنهاء و لا رجبیّة و لکن عرایا فی السنین الجوائح

(2) و بتحقیق قامت مردان را به نخل تشبیه کرده اند؛ چنان که ملیحة الجرمی (3) در یاد از مردی گفته است: از بحر طویل

754 کانّ زرور القبطریّة علّقت علائقها منه بجذع مقوّم

(4) و مانند آن تشبیه است گفتار عنتره: از بحر کامل

755 بطل کأنّ ثیابه فی سرحة یحذی نعال السّبت لیس بتوأم

(5) و از جمله معانیی که داخل در این باب می باشد، گفتار طرفه است: از بحر رمل

756 ولی الاصل الّذی فی مثله یصلح الآبر زرع المؤتبر

(6) (آبر) کسی است که نخل را پایش و شاخه هایش را سبک می کند؛ رجزسراد.


1- - در لسان العرب، ریشه (جذل) آمده است: (و از آن است گفتار سعید بن عطارد- و گفته شده گفتار حباب بن منذر است- أنا جذیلها المحکّک و ...).
2- - آن بیت از سویداء بن صامت است که در آن نخلی را وصف می کند لسان العرب (رجب).
3- - وی از طیّئ است، و مرزبانی در معجم الشعراء، ص 444 از وی نام برده است.
4- - جذع مشذّب، نیز روایت شده، و لیکن روایت متن با روایت دیوان الحماسة، ج 4، ص 1749 مطابق است.
5- - آن بیت از معلّقه اوست، (دیوان او، ص 127 و شرح المعلّقات السبع، ص 192)
6- - دیوان طرفه، ص 77 ملاحظه شود.

ص: 270

گفته است: از بحر رجز

757 تری لها بعد إبار الآبر مآزرا تطوی علی مآزر

و زهیر در مدح قومی گفته است: از بحر طویل

758 و ما یک من خیر اتوه فانّما توارثه آباء آبائهم قبل

(1)

759 و هل ینبت الخطّیّ الّا و شیجه و تغرس الّا فی منابته النّخل

و یکی از شاعران مولّد (2) درباره قومی که در عزّت پرورش یافتند، و آنگاه هلاک شدند، گفته است: از بحر طویل

760 لقد غرسوا غرس النّخیل و ثاقة و ما حصدوا الّا کما یحصد البقل

و چنان که اوصاف گیاه و درخت را در حالات انسان منتقل کرده اند، در مورد نامها نیز چنان کرده اند؛ پس نامهای بسیاری از جنس گیاه و درخت را به انسان منتقل نموده اند، و ما در این کتاب، در گسترش سخن و بیان شاخه ها و منبعها و سرچشمه هایش روشی را پیش گرفته ایم که موجب و انگیزه بیان نامهای مشهوری از این نامها، و افرادی که به آن نامیده شده اند می گردد.

از جمله آن نامها (ارطاة) مفرد (ارطی) است، ذو الرّمّه گفته است: از بحر طویل

761 أقول بذی الأرطی عشیّة أتلعت إلی الرّکب أعناق الظّباء الخواذل

(3) و از جمله کسانی که به این نام نامیده شده اند ابو الولید ارطاة بن سهیّة (4)د.


1- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان او، ص 115 (بجای فما یک) فما کان، ضبط شده است.
2- - برای توضیح آن ر ک: همین کتاب، ص 54.- م.
3- - دیوان ذی الرّمه، ص 495 ملاحظه شود. بجای اتلعت (ارشقت) نیز روایت شده است.
4- - او از بنی مرّة بن عوف بن سعد، و مکنّی به (ابو الولید) است، وی بر عبد الملک بن مروان وارد شد، به او گفت: (آیا شعر می گویی؟) گفت: (چگونه بسرایم و حال آن که نه می خواره ام، و نه به لهو و لعب می پردازم و نه خشم می گیرم، و شعر سرودن بر این حالات است، در حالی که من سراینده این ابیاتم: (رأیت المرء ...) الشعر و الشعراء، ج 1، ص 427، و الاغانی، ج 13، ص 31، چاپ دار الکتب ملاحظه شود.

ص: 271

شاعری است که می گوید: از بحر وافر

762 رأیت المرء تأکله اللّیالی کأکل الأرض ساقطة الحدید

763 و ما تبقی المنیّة حین تأتی علی نفس ابن آدم من مزید

764 و أعلم أنّها ستکرّ حتّی توفّی نذرها بابی الولید

(1) و از جمله آن نامها (بشامه) مفرد (بشام) و آن درختی خوشبوست، که با آن مسواک می شود، شاعر گفته است: از بحر وافر

765 أتنسی إذ تودّعنا سلیمی بفرع بشامة سقی البشام

(2) و از جمله کسانی که به آن نام، نامیده شده اند: (بشامة العنزی) است، و او یکی از اسب سواران (دلیران) است، و محمّد بن سلمة بن عبد اللّه الخیر، درباره اوست که می گوید:

766 و لو أمکنتنی من بشامة مهرتی للاقی کما لاقی قواریر قعنب

و از جمله آن نامها، (ثمامه) مفرد (ثمام) است، و آن درختی است که برگی مانند برگ نخل دارد، و شاخه هایش کوتاه است، عبید بن الابرص (3) در سخن از بنی اسد، هنگامی که حجر بن الحارث بر ایشان خشمناک شد گفته است: از بحر مجزوء الکامل

767 عیّوا بأمرهم کما عیّت ببیضتها الحمامه

768 جعلت لها عودین من عزب و آخر من ثمامه

(4) و از جمله کسانی که به این نام، نامیده شده اند، ثمامة بن أثال (5) است که3)


1- - آن ابیات در الشعر و الشعراء، ج 1، ص 427، و الاغانی، ج 13، ص 31 ملاحظه شود.
2- - آن بیت از جریر است، دیوان او، ص 512.
3- - او شاعری از روزگار جاهلیّت است، (الشعر و الشعراء، ج 1، ص 187 ملاحظه شود.)
4- - بجای (من عزب) من نشم، نیز روایت می شود.
5- - او از بنی حنیفه است، وی از اصحاب پیامبر و بزرگ اهل یمامه بوده و اشعاری دارد، و چون اهل یمامه در فتنه مسیلمه کذّاب مرتدّ شدند، او بر اسلام خود پابرجا ماند، و سال 12 ه وفات یافت. (الاصابة، ج 1، ص 11، و الاستیعاب، ج 1، ص 203)

ص: 272

پیامبر (ص) بر وی منّت نهاد، و از اسارت آزادش ساخت، پس وی اسلام آورد و گفت: (ای محمّد هیچ دینی نزد من از دین تو محبوبتر نیست، پس از آن که دینی نزد من منفورتر از دین تو نبود، به خدا سوگند دانه ای از دانه های خوردنی نزد اهل مکّه نیاید جز این که اسلام آورند، وی به یمامه آمد و بار خوراکی را از ایشان (اهل مکّه) منع کرد، تا سرانجام به ستوه آمدند، و به پیامبر (ص) نامه نوشتند که تو امر به صله رحم می کنی و ما (که رحم توییم) در حال هلاکتیم، پس پیامبر به ثمامه نامه نوشت که حمل بار را برای ایشان آزاد کن، و او حمل بار را برای ایشان آزاد ساخت.

و از جمله کسانی که به این نام مشهور شده اند ابو معن ثمامة بن اشرس النّمیری بصری (1) از دانشمندان علم کلام است، و ثمامة بن فالج بن مضرّس برادر بشر بن فالج رئیس طایفه نمیر است.

و از جمله آن نامها (حرمله) مفرد (حرمل)، و آن نام درختی است، اخطل گفته است: از بحر طویل

769 فرابیة السّکران قفر فما بها لهم شبح الّا سلام و حرمل

(2) و از کسانی که به آن نام، نامیده شده اند حرملة بن هوذة بن خالد بن ربیعه است که بر پیامبر (ص) وارد شد، و به طایفه خزاعه نامه نوشت، و مسلمان شدنش را مژده داد. دیگر حرملة بن الاشعر المازنی المرّی؛ پدر درید و هاشم- و قاتل معاویة بن عمرو بن الثرید السّلمی- است. (و دیگر) حرملة بن علقمة بن عمرو بن سدوس جدّ مؤرّج است؛ وی می گوید: اسم و کنیه من هر دو نامأنوس است، نامم مؤرّج است، و عرب می گوید: (ارّج بین القوم و ارّش) و هنگامی آن کلام را می گوید کهت.


1- - او از بزرگان معتزله و یکی از فصیحان بلیغ است، سال 213 ه وفات یافت. (لسان المیزان، ج 1، ص 93، و میزان الاعتدال، ج 1، ص 173، و البیان و التبیین، ج 1، ص 61، و تاریخ بغداد ج 7، ص 145)
2- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان الاخطل، ص 2، (فما لهم بها) ضبط شده است.

ص: 273

شخصی میان قوم آشوب بر پا کند، و کنیه ام ابو فید است، و (فید) گل زعفران است.

(و از جمله آن نامها) حمزة است، و آن نام تره ای از تره های اصیل است (1)، انس گفته است: (پیامبر خدا (ص) مرا به نام تره ای نامید که آن را می چیدم، وی به (ابو حمزة) مکنّی بود. (و دیگر از کسانی که به این نام، نامیده شده اند) حمزة بن عبد المطّلب (2)، عموی پیامبر (ص) و همشیرش بود، (و دیگر) حمزة بن حبیب الفرائضی است، و (دیگر) حمزة بن عبد اللّه بن الزبیر است، که موسی شهوات (3) درباره وی می گوید: از بحر رمل

770 حمزة المبتاع بالمال النّدی و یری فی بیعه أن قد غبن

(4)

771 فهو إن أعطی عطاء فاضلا ذا إخاء لم یکدّره بمنّ

(دیگر از آن نامها) سلمة مفرد (سلم) است، و آن درختی از نوع درختان خاردار است، شاعر گفته است: از بحر طویل

772 فیا حجرات الدار حیث تحمّلوا بذی سلم لا جاد کنّ ربیع

و از جمله کسانی که به (سلمه) نامیده شده اند، سلمة بن عاصم؛ رفیق ابو زکریّا یحیی بن زیاد الفرّاء است؛ و سلمة بن ربیعة بن قیس بن الاضبط بن کلاب بن ربیعة بن عامر بن صعصعه است، و (و دیگر) سلمة الخیر، و سلمة الشّرّ؛ دو پسر قشیر بن کعب بن ربیعة بن عامر بن صعصعه است؛ محمّد بن عبد اللّه بن سلمة الخیر گفته است: از بحر وافرت.


1- - او انس بن مالک از اصحاب پیامبر است که سال 93 ه در گذشت، (طبقات ابن سعد، ج 7، ص 10)
2- - او سال 3 ه در جنگ احد کشته شد. (الرّوض الأنف، ج 1، ص 185، و ج 2، ص 131)
3- - او موسی بن یسار شاعر متوفّی به سال 110 ه است. (الشعر و الشعراء، ج 2، ص 481، و الاغانی، ج 3، ص 351)
4- - در نسخه اصل چنین است، امّا در الاغانی، ج 3، ص 357 بجای (النّدی) الثنا ضبط شده است.

ص: 274

773 أنا ابن الغرّ فی السّلمات بیتی و من کعب حللت بخیر جار

(و نیز از آن نامها) سلامة، و آن مفرد سلام؛ نام درختی است.

(و از افراد مسمّی به سلام) ابو مالک سلامة بن جندل (1) شاعر است.

و نیز از نامهای ایشان (که از نامهای گیاهان منتقل شده) عرفجه است، و آن نام ابو مالک عرفجة بن مالک بن عمرو بن کلاب است.

و (عرفج (2)) درختی از روییدنیهای زمینهای هموار است؛ اعرابیی گفته است:

از بحر طویل

774 عجبت لعطّار أتانا یسومنا بدسکرة الفیّوم دهن البنفسج

775 فویحک یا عطّار هلّا أتیتنا بضغث خزامی او بخوصة

(3) عرفج و عمارة بن عقیل (4) سروده است: از بحر طویل

776 لمستمطر بالرّمل فی بیت حرّة هجان بحبل ذی ألاء و عرفج

777 تخوربه الغزلان کلّ عشیّة الی کلّ خشف کالسّوار و تخرج

778 أحبّ إلینا من قراقیر ساحل بدجلة او قصر ببغداد مرتج

و از آن نامها شقیق (5) و شقر است، و آن گل شقایق (لاله) است، طرفه سروده است: از بحر رملم.


1- - او از بنی عامر بن عبید بن الحارث از قدمای عصر جاهلیّت است، (الشعر و الشعراء، ج 1، ص 192، و خزانة الادب، ج 2، ص 86)
2- - بارهنگ آبی. (فرهنگ معین، حرف (عین)).- م.
3- - در متن الجمان نحوسة ضبط شده و آن تحریف است.- م.
4- - او عمارة بن عقیل بن بلال بن جریر است. (معجم الشعراء، ص 78، و طبقات الشعراء ابن المعتزّ، ص 316، و تاریخ بغداد، ج 12، ص 282، و الاغانی، ج 2، ص 436، و کتاب بغداد ابن طیفور، ص 154، و خزانة الادب، ج 2، ص 497، و شرح دیوان الحماسة، ج 3، ص 1432)
5- - در لسان العرب، و منتهی الارب (ریشه شقّ) شقیق به عنوان مفرد برای شقائق نام برده نشده است. در لسان العرب آمده است (شقائق النعمان) گیاهی است، مفرد و جمع آن یکی است، و گفته شده مفرد آن شقیقه است.- م.

ص: 275

779 و علی الخیل دماء کالشّقر (1) مفرد (شقر) شقره می باشد، و فردی غیر مشهور به این نام، نامیده شده، و او پدر برخی قبیله هاست، و نسبت به شقر (شقری) بفتح قاف است، و جبلی برای من، از شعر ابو بکر الصنوبری (2)، در وصف گل شقیق، شعری خواند که در برگیرنده نام (شقیق) است: و آن را به خط مرزبانی چنین یافتم: از بحر مجزوء کامل

780 و کانّ محمرّ الشّقی ق اذا تصوّب او تصاعد

781 أعلام یاقوت نشر ن علی رماح من زبرجد

(3) و نیز مرزبانی از شعر ابو احمد یحیی بن علی المنجّم قراءت کرد از بحر مجزوء کامل

782 و کانّما لمع السّوا دمن الشقائق إذ تفرّج

783 کحل جری فی مقلة بالدمع فی خدّ مضرّج

و از جمله کسانی که به (شقیق) نامیده شده اند، شقیق بن ابراهیم بلخی یکی از صالحان و استاد حاتم بن عنوان الاصمّ است.

و نیز از جمله کسانی که شقیق نام دارند، ابو وائل شقیق بن سلمة الاسدی است که عصر پیامبر (ص) را درک کرد، و لیکن به ملاقات او نائل نشد. و شقیق بن عبد اللّه بن معاویة بن جعونة بن الحارث بن نمیر.

و (شقیقه) از نامهای زنان است، و از جمله زنان مسمّی به (شقیقه)، شقیقه دختر عک بن عدنان مادر ربیعه و انمار دو فرزند نزار بن معد بن عدنان است.

و از جمله آن نامها (سمره) مفرد (سمر) و آن نام درختی است، شاعر گفته است: از بحر بسیطت.


1- - صدر آن (و تساقی القوم کاسا مرّة) است. (دیوان طرفة، ص 78 ملاحظه شود)
2- - او احمد بن محمّد متوفّی به سال 334 ه است. (فوات الوفیات، ج 1، ص 61)
3- - الایضاح قزوینی، ص 219 ملاحظه شود، و آن بیت از شاهدهای تشبیه تخیّلی ادراک شده با یکی از حواس پنجگانه ظاهری است.

ص: 276

784 یا ما أملیح غزلا ناشدنّ لنا من هؤلیّائکنّ الضّال و السّمر

(1) و (سمرة بن جندب) یکی از اصحاب می باشد، و از او حدیث نقل می شود.

(و نیز از آن نامهاست) علقمة مفرد (علقم) و آن درخت حنظل است، عنتره گفته است: از بحر کامل

785 فاذا ظلمت فإنّ ظلمی باسل مرّ مذاقته کطعم العلقم

(2) (و از جمله نامیده شدگان به این نامند): علقمة بن زرارة بن عدس، یکی از اسب سواران (دلیران). و علقمة بن جندح بن البکّاء؛ که پدرش قاتل زهیر بن جذیمة العبسی است. و علقمة بن علاثة بن عوف بن الاحوص؛ و درباره اوست که حطیئه می گوید:- و این هنگامی است که عمر او را بر (حوران) گمارد، و حطیئه آهنگ او کرد و لیکن پیش از رسیدن حطیئه نزد وی، از دنیا رفت- از بحر طویل

786 و ما کان بینی- لو لقیتک سالما و بین الغنی الّا لیال قلائل

(3) (و از آن نامهاست) طلحة؛ مفرد (طلح) و آن از تیره (عضاهة) می باشد، و آن هر درختی است که دارای خار باشد؛ ابو عبید قراءت کرده است: از بحر بسیط

787 قریانها من حدیقات ملفّفة بالطّلح و الرّند و الرّمان و التوت

و جریر گفته است: از بحر بسیط

788 أحبب إلیّ بذاک الجزع منزلة بالطّلح طلحا و بالسّلّان سلّانا

(4)نا


1- - این بیت از شاهدهای معروف است، لیکن در سراینده اش اختلاف است، گروهی آن را به عرجی نسبت داده اند و جماعتی آن را به شاعری بدوی- که (کامل ثقفی) اش نامیده اند- منسوب نموده و جمعی آن را به حسین بن عبد الرّحمن نسبت داده اند. (دیوان العرجی، ص 183، و شرح شافیة ابن الحاجب ص 190 ملاحظه شود.)
2- - آن بیت از اشعار معلّقه اوست. (دیوان او، ص 125 و شرح المعلّقات السّبع، ص 196 ملاحظه شود.)
3- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان الحطیئه، ص 216 (بجای و ما کان) فما کان ضبط شده است.
4- - دیوان جریر، ص 593- 595 ملاحظه شود؛ و در دیوان آمده است: احبب الیّ بذاک الجزع منزلة بالطّلح طلحا و بالاعطان اعطانا نهوی ثری العرق إذلم نلق بعدکم کالعرق عرقا و لا السّلان سلّانا

ص: 277

و یکی از اشراف، از شعر یحیی بن علی المنجم (1) خواند:

789 و بیت سماوته طلحة تهدّل بالورد أغصانها

790 کانّ السّماء أحاطت بنا تهادی الکواکب اعنانها

791 یدور مع الشّمس نوارها کما دار فی العین انسانها

792 و تمنع منها ابتذال الاکفّ حراب صیانتها شانها

و اشخاص مشهور به این نام بسیارند.

و از جمله کسانی که اشتهار به این نام بر او غلبه یافته، طلحة بن عبد اللّه بن خلف است که به (طلحة الطّلحات (2)) معروف شده؛ زیرا وی با احسان و کار خیرش بر گروهی از معاصران همنامش برتری یافت. و عبد اللّه بن قیس الرّقیّات در مرثیه اش شعری سروده که محمّد بن علی بن المهدی از محمد بن المأمون، از محمّد بن القاسم؛ به نقل از پدرش برایم قراءت کرد: از بحر خفیف

793 نضّر اللّه أعظما دفنوها بسجستان طلحة الطلحات

794 کان لا یحرم الصدیق و لا یعر ... ف بالبخل طیّل العذرات

(3)

795 و لدته نساء آل ابی طل حة اکرم بهنّ من أمّهات

796 سبط الکفّ بالعطاء اذا ما کان جود الجواد حسن العدات

(4) این تعدادی است که حافظه از آن بیتها حاضر ساخت، و تعداد آن بسیار است.ت.


1- - او ادیب و از دانشمندان علم کلام از فضلای معتزله است، و سال 300 ه در گذشت. (وفیات الاعیان، ج 2، ص 235)
2- - او طلحة بن عبد اللّه، متوفّی در سال 65 ه است.
3- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان او، ص 20: کان لا یحرم الصدیق و لا یعتل بالبخل طیّب العذرات نقل شده است.
4- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان، ص 21: سبط الکفّ بالنّوال اذا ما کان جود البخیل حسن العدات ضبط شده است.

ص: 278

و آنچه از این فصل یاد کردیم برای بیان آنچه در نظر داشتیم کفایت می کند، و متضمّن شاهد آن مطالبی است که از پیش آوردیم.

و از سخنانی از پیامبر (ص) که در آن تشبیه به گیاه وارد شده، گفتار او (ع) است: (مثل المومن مثل الخامة من الزّرع تمیلها (1) الرّیح مرّة کذا و مرّة کذا و مثل المنافق مثل الأرزة المجذیة علی الأرض یکون انجعافها مرّة) (2).

ابو عبید گفته است: (أرز) درختی است معروف در شام، و آن درخت در عراق معروف به (صنوبر) است (3). المجذیه به معنای ثابت در زمین است، پس پیامبر از آن جهت مؤمن را به کشت و زرع تر و تازه ای تشبیه کرد که باد آن را خم می کند (- از آن جهت تشبیه کرد) که مؤمن در جان و مالش آسیب زده می شود، و کافر را از آن جهت همانند درخت صنوبری دانست که باد آن را خم نمی سازد که آسیبی به او وارد نمی شود تا بمیرد. (انجعاف) به معنای ریشه کن شدن است.

(و نیز از جمله سخنان پیامبر که در آن تشبیه به گیاه وارد شده) گفتار او (ع) درباره خویشاوند است: (هی شجنة من اللّه (4))، یعنی پیوند خویشاوندی مانند همبستگی ریشه ها و رگهاست، و از آن معنی است مثل (الحدیث ذو (5) شجون) (6)، که مقصود از آن مثل، همبستگی و پیوند برخی از آن، با برخی دیگر است، و (شجنه) همانند شاخه نسبت به درخت است، و (شجنه) نیز گفته می شود،7.


1- - در النهایة، ج 2، ص 89 (بجای تمیلها) تفیئها ضبط شده است.
2- - در نسخه اصل و النهایة، ج 2، ص 38 چنین است، امّا در لسان العرب و تاج العروس ریشه (ارز) بجای مثل المنافق، (مثل الکافر) ضبط شده است.
3- - توضیح ابن منظور در این باره ملاحظه شود. (لسان العرب ریشه (ارز))
4- - در نسخه اصل چنین است، امّا در النّهایة، ج 2، ص 447 (الرّحم شجنة من الرّحمن) ضبط شده است.
5- - کلمه داخل دو قلاب از المعجم الوسیط ریشه (شجن) افزوده شد.- م.
6- - الامثال، ج 1، ص 197.

ص: 279

و آن مثل از (ضبّة بن أدّ (1)) است؛ که دو پسر او با شتری که داشتند بیرون شدند، و سعد برگشت، و سعید باز نگشت، ضبّه هرگاه شخصی را می دید می گفت: (سعد هستی یا سعید؟)، و آن کلام از زبان او مثل شد، آنگاه در اثنایی که در ماه محرّم با حارث بن کعب راه می پیمود، به جایی رسیدند؛ حارث گفت: (من در این جا جوانی را دیدم، او را کشتم، و این شمشیر را از وی گرفتم)؛ و قضا را آن شمشیر سعید بود، گفت: (آن را به من بنما) شمشیر را به او داد، و در این هنگام ضبّه گفت: (الحدیث ذو شجون)، و ضربتی بر حارث زد و او را کشت، به او گفته شد: (آیا در ماه حرام مرتکب قتل می شوی؟!) گفت: (سبق السّیف العذل (2)) پس آن سخن سومش نیز مثل شد، و درباره اوست که فرزدق گفته است: از بحر طویل

797 فلا تأمننّ الحرب إنّ استعارها کضبّة إذ قال الحدیث شجون

(3) (و دیگر از سخنان پیامبر در تشبیه به گیاه) گفتار او (ع) است: (مثل المؤمن الّذی یقرأ القرآن مثل الأترجّة ریحها طیّب و طعمها طیّب و المؤمن الّذی لا یقرأ القرآن کالتّمرة طعمها طیّب و لا ریح لها، و مثل المنافق الّذی یقرأ القرآن مثل الرّیحانة ریحها طیّب و لا طعم لها، و المنافق الّذی لا یقرأ القرآن کالحنظلة ریحها کریه و طعمها خبیث) (4).

و بتحقیق یکی از شاعران محدث، قومی را ستوده، و آنها را بر قیاس معنای سخن پیامبر (ص) به ترنج تشبیه کرده و گفته است: از بحر بسیطد.


1- - الفاخر، ص 59، ملاحظه شود.
2- - گفته می شود: (آن مثل از خزیم بن نوفل الهمدانی است. (مجمع الامثال، ج 1، ص 328)
3- - در نسخه اصل و مجمع الامثال، ج 1، ص 198، و الفاخر، ص 60، چنین است، امّا در دیوان الفرزدق، ص 333 (انّ اشتغارها) ضبط شده است.
4- - ریاض الصالحین، من کلام سیّد المرسلین، ص 387، و فتح الباری، ج 9، ص 456 ملاحظه شود.

ص: 280

798 کلّ الخلال التی فیکم مناقبکم (1)* تشابهت فیکم الاخلاق و الخلق

799 کأنّکم شجر الأترجّ طاب معا أصلا و فرعا و طاب الحمل و الورق

(2) و کلمه (منافق) از (نافقاء الیربوع (: لانه موش صحرایی)) گرفته شده؛ زیرا منافق خلاف آنچه را ظاهر می سازد، پنهان می کند، شاعر در حالی که وضع نفاق و مشتبه بودن آن حالت را وصف می کند، گفته است: از بحر مجزوء کامل

800 خلّ النّفاق لاهله و علیک فالتمس الطّریقا

801 و ارغب بنفسک أن تری إلّا عدوّا او صدیقا

و همانا از آن روی پیامبر (ص) قاری قرآنی را که از منافقان باشد به گیاه خوشبو تشبیه کرد که قرآن خواندن منافق، ظاهری نیکو دارد و منافق به مقتضای آن عمل نمی کند، چنان که (ریحانه) به مزه ای قابل انتفاع راه نمی برد؛ سپس پیامبر در نکوهش منافقی که قرآن نمی خواند مبالغه نمود، و او را از درون و برون، در بوی و مزه به حنظله تشبیه کرد، و مقصود او این است که اگر منافق بویش بوزد، بویی ناخوش است.

ابو العتاهیّه گفته است: از بحر مجزوء رمل

802 أحسن اللّه بناأ نّ الخطایا لا تفوح

803 فاذا المستور منّا بین ثوییه فضوح

(3) اکنون بر سر سخن از آن آیه باز می گردیم:

(بیان) گفتار خدای- عزّ و جلّ-: (سِیماهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ.) معنی این است که نشانه سجده (در چهره هایشان ظاهر است)، و در معنای (سیماهم فی وجوههم) گفته شده: (روز قیامت از اثر وضوء سپیدروی و دست و پا سفید برانگیخته می شوند.)د.


1- - در حاشیه کلمه (مبارکة) ثبت شده است.
2- - بیت فوق در محاضرات الادباء، ج 4، ص 578 منسوب به (ابن الرومی) است، و مصراع دوم آن چنین ضبط شده است: (حملا و نورا و طاب الرّیح و الورق).- م.
3- - دیوان او، به تصحیح دکتر شکری فیصل، ص 97- 98 ملاحظه شود.

ص: 281

(بیان) گفتار خدای- تبارک و تعالی-: ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ یعنی آن علامت، وصف محمّد و یاران او در تورات و انجیل است؛ چنان که خدای- تعالی- گفته: مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِیها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَیْرِ آسِنٍ (1) و معنای (مثل الجنّة) صفت جنّت است.

(بیان) گفتار خدای- تعالی-: یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ مقصود از (زرّاع) محمّد (ص) و دعوت کنندگان به اسلام از زمره اصحاب محمّد است؛ همان کسانی که تشبیه آیه در وصف ایشان وارد شده است.

پس بتحقیق آن آیه وصف مؤمنان را به صفت سرسختی بر کافران و عطوفت بر مؤمنان، و جست و جوی خوشنودی خدا در رکوع و سجودشان (- وصف مؤمنان را به آن صفات) در بر گرفته است، و متضمّن معنای مثلی شده که خدا برای ایشان مثل زده؛ مثلی که در کتابهای اوست، و مبیّن این است که همراهان پیامبر همانند کشت و کاری هستند که جوانه زده و رشد یافته تا بر ساقه هایش استوار گشته، و آن کشت و کار، کشت و کارکنندگان را به اعجاب وا می دارد تا کافران را به خشم شدید فرو برد.5.


1- - سورة محمّد (47) آیه 15.

ص: 282

تشبیه در سوره الذاریات

(بیان) گفتار خدای- عزّ و جلّ-: وَ فِی عادٍ إِذْ أَرْسَلْنا عَلَیْهِمُ الرِّیحَ الْعَقِیمَ ما تَذَرُ مِنْ شَیْ ءٍ أَتَتْ عَلَیْهِ إِلَّا جَعَلَتْهُ کَالرَّمِیمِ (1).

(و فی عاد ...) یعنی در قوم عاد نیز آیت دیگری است، علاوه بر آن آیتی که در (آیه) و فی موسی (2) گذشت.

(العقیم) باد عقیم آن بادی است که با آن باروری (ابر) نیست، و بارانی به بار نمی آورد، و تنها باد هلاکت است.

(الرّمیم): برگ خشک خرد شده ای است که (هشیم) بر آن اطلاق می شود؛ طائی (ابو تمّام) گفته است: از بحر خفیف

804 اصبحت روضة الشّباب هشیما و غدت ریحه البلیل عقیما

(3) و معنای تشبیه در آن آیه این است که آن باد به سبب تندی و سرعت حرکتش هر چه را بر آن وزید، همانند برگ خشک ساخت و از پیامبر (ص) روایت می شود که: وی گفته است: (نصرت بالصّبا و اهلکت عاد بالدبور (3)).د.


1- - سورة الذاریات (51) آیه 41- 42.
2- - در آیه 38 همان سوره خدای- تعالی- گفته است: وَ فِی مُوسی إِذْ أَرْسَلْناهُ إِلی فِرْعَوْنَ بِسُلْطانٍ مُبِینٍ. (3)- در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان او، ص 220 (بجای عقیما) سموما ضبط شده است.
3- - النهایة، ج 2، ص 98، و لسان العرب، ریشه (دبر) ملاحظه شود.

ص: 283

و یکی از شاعران راست در هجو مردی: از بحر رجز

805 (لو کنت ماء لم تکن طهورا او کنت غیما لم تکن مطیرا

806 أو کنت ریحا کانت الدبورا او کنت بردا کنت زمهریرا

807 او کنت ارضا کنت ارضا بورا او کنت مخا کنت مخاریرا)

(دبور) بادی است که از پشت کعبه می وزد، و باد (قبول) از روبروی آن می وزد. و از نامهای دبور (محوه) است. ابو زید خوانده است: از بحر رجز

808 قد بکرت محوة بالعجاج و دمّرت بقیّة الرّجاج)

(1) (رجاج): شتران خرد و ضعیف است.

و باد صبا به سبب روبرو بودنش با باد (دبور)، قبول نامیده شده است؛ و از نامهای آن است: (أیر) و (هیر) و (ایر) و (هیر) و از نامهای باد شمال است: (جربیاء) و (نسع) و (مسع) و از نامهای باد جنوب: (أزیب) و (نعامی) و (هیف) (2) است، (و نام اخیر) زمانی است که با گرمای باد هیف تشنه شوی. ذو الرّمّه گفته است: از بحر بسیط

809 و صوّح البقل نآج تجی ء به هیف یمانیة فی مرها نکب

(3) و گفته می شود: (باد جنوب دگرگون شده از باد (صبا) است، و گفتار شاعر54


1- - آن بیت رای ابن المنظور در لسان العرب یاد کرده و آن رای به قلاخ بن الحزن نسبت داده است.
2- - ثعلب از ابن الاعرابی نقل کرده که بادهای موصوف به (نکب) چهار نوع باد است: (نکباء الصبا) و (نکباء الجنوب) و باد نکب جنوب سوزاننده و تشنه کننده و خشک کننده سبزی است، و آن بادی است که میان دو باد می وزد. جوهری گفته است: که آن باد (ازیب) نامیده می شود. (لسان العرب ریشه نکب) و در ریشه (ازب) آمده است: (ازیب) باد جنوب است، و آن لغت هذیل است، یا آن باد نکباء است؛ که میان باد صبا و جنوب می وزد، و در (النهایه) ج 2 ص 324 آمده است: نام آن نزد خدا (ازیب) و نزد شما (جنوب) است.
3- - دیوان ذی الرّمّه ج 1 ص 54

ص: 284

بر آن دلالت دارد: از بحر طویل

810 و ریح تبوع الشّمس یمّمت نحوها لیشفی ما بی من سقام هبوبها

811 تبدّت صبا ثمّ استدارت ضحیّة جنوبا فما ذا هیّجت لی جنوبها

و به باد، در آغاز وزیدنش بشدّت (نافحة) گفته می شود، و آن بادی که دارای زفرفه (صدا) است (زفزافة) می باشد، و (مجفلة) و (جافله) باد سریع است، و (سهول) و (سیهوج) باد شدید است، و (هجوم) بادی است که بشدّت می وزد تا جایی که گیاه (ثمام) و خانه ها رای از بن بر می کند، و (حجوج) بادی با حرکت سریع است، و (دروج) بادی است که به پشت حرکت می کند، تا جایی که در شن زار چیزی همانند دامن برای آن می بینی.

شبیب بن البرصاء (1) گفته است: از بحر طویل

812 فلم تذرف العینان حتّی تحمّلت مع الصبح أحفاض لهم و حدوج

813 و حتّی رأیت الحیّ تسفی دیارهم مزعزعة جنح الظّلام دروج

و گفته شده: (مراد کلام خدای- تعالی- (کَالرَّمِیمِ) استخوان پوسیده خاک شده است؛ گفته می شود: (رمّ العظم یرمّ رمّا و رمیما) یعنی استخوان پوسیده و خرد شد، و (رمّه) استخوان است، و از آن معنی است (رمّه) در حدیثی به مضمون (انّه (ص) نهی عن الاستنجاء بالرّوث و الرّمّة (2)).

و خدای- تعالی- گفته است: وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ (3) و چون این آیه نازل شد، ابیّ بن خلف با استخوانی پوسیده نزد پیامبر (ص) آمد، و آن استخوان را خرد می کرد و می گفت: (ای محمّد آیا معتقدی خدا8.


1- - وی شبیب بن یزید شاعری از عصر اسلامی و از اهل بادیه؛ از شاعران حکومت اموی است، (الاغانی، ج 12، ص 271، چاپ دار الکتب، و شرح دیوان الحماسة، ج 3، ص 1123)
2- - النهایة، ج 2، ص 226- 227، و لسان العرب، ریشه (رمم) ملاحظه شود.
3- - سورة یس (36) آیه 78.

ص: 285

این استخوان را پس از آن که پوسیده است زنده می کند؟ (1)).

شاعر گفته است: از بحر طویل

814 و إنّک لو نادیته و هو میّت أجاب و لو انّ العظام رمیم

و درباره گفتار عرب که می گوید: (جاء بالطّمّ و الرّمّ) گفته شده است: (طمّ، چیزی است که آب آن را می آورد، و رمّ، چیزی است که باد آن را می آورد).

و وجه اوّل (از تفسیر رمیم) در معنای تشبیه نیکوتر است.د.


1- - الکشاف، زمخشری؛ ج 4، ص 23 ملاحظه شود.

ص: 286

تشبیه در سوره إقتربت

(بیان) گفتار خدای- عزّ و جلّ-: خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ کَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ (1).

خدا مردم را هنگام برانگیخته شدن به ملخ پراکنده تشبیه کرده؛ چنان که آنها را به پروانه پراکنده تشبیه کرده (2)؛ از آن رو که در آن روز برخی در برخی دیگر موج می زنند.

و گفتار خدا (خشّعا) منصوب بر وجه (حال) است، و (خاشعا) نیز قراءت شده، و ابن مسعود (3) (خاشعة (4)) قراءت کرده است، و اسمهای فاعل و مفعول و صفت مشبهه هرگاه بر لفظ جمع مقدّم شده باشد می توان مفرد آورد، علاوه بر آن، می توان به اعتبار معنای (جماعت) مؤنث آورد، و به صیغه جمع نیز جایز است استعمال شود. می گویی: (مررت بشباب حسن او جههم و حسان او جههم، وت.


1- - سورة القمر (54) آیه 7، مؤلّف آن سوره را به مناسبت عبارت (اقتربت) در اول آن، سوره اقتربت نامیده است.
2- - خدای- تعالی- در سورة القارعه (101) آیه 4 گفته است: یوم یکون النّاس کالفراش المبثوث.
3- - او عبد اللّه بن مسعود از اصحاب پیامبر است و به سال 32 ه وفات یافت. (الاصابة، شماره 4945، و النّهایة، ج 1، ص 458).
4- - در الکشّاف، ج 4، ص 344 آمده است (خاشعا ابصارهم) حال از (الخارجین) است.

ص: 287

حسنة او جههم.

شاعر گفته است: از بحر رمل

815 و شباب حسن أو جههم من أیاد بن نزار بن معدّ

و امّا توضیح گفتار خدا در سورة القارعه یَوْمَ یَکُونُ النَّاسُ کَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ (1):

فراش چیزی (حشره ای) است همانند پشه های ریز؛ که آنها را می بینی اطراف آتش هجوم می برند، و یکی پس از دیگری در آن سقوط می کنند. این تشبیه مانند تشبیه اول است، و در مثل چنان تشبیهی است که ابو کبیر هذلی (2) می گوید:- امّا از کجا و چگونه او را ممکن است چنین اختصاری، و بیان چنان کثرتی در چنین لفظ موجز- شعر او را اسدی برایم قراءت کرد: از بحر کامل

816 لا یجفلون عن المصاف و لور رأوا أولی الوعاوع کالغطاط المقبل

(3) شاعر می گوید: (هنگامی که دشمنانشان را می بینند، همانند (غطاط) هنگامی که پرواز می کند بر ایشان حمله ور می شوند، و (غطاط) پرنده ای چون (قطا) است.

امرؤ القیس سروده، و سخن از اسب به میان آورده است: از بحر سریع

817 فهنّ أرسال کمثل الدبی او کقطا کاظمة النّاهل

(4) و ایاس بن قبیصة طائی (5) سروده، و از دسته ای لشگر سخن گفته است: از بحر طویل9)


1- - سورة القارعه (101) آیه 4.
2- - او عامر بن الحلیس، شاعری از عصر جاهلیّت است، و برخی گفته اند وی شاعری جاهلی- اسلامی است، و برخی از ایشان وی را از اصحاب نام برده اند. (الشعر و الشعراء، ص 561، و خزانة الادب، ج 2، ص 266، و دیوان الهذلیّین، ج 2، ص 88، و شرح دیوان الحماسة، ج 1، ص 84)
3- - دیوان الهذلیّین، ج 2، ص 88.
4- - دیوان امرئ القیس، ص 121، 257.
5- - وی از سوی کسری کارگزار عین التّمر و توابع آن از سرزمین حیره بود. (الاغانی، ج 20، ص 137- 138 و التنبیه و الاشراف، ج 1، ص 209)

ص: 288

818 و مبثوثة بثّ الدبی مسبطرّة رددت علی بطائها من سراعها

(1) و اعشی سروده، و سخن از قومی به میان آورده است: از بحر طویل

819 متی أدع منهم ناصری تأت منهم کرادیس مأمون علیّ خذولها

820 رعالا کاقساط الجراد لخیلهم عکوب إذا سارت سریع نزولها

(2) و ابو جندب هذلی (3) گفته است: از بحر طویل

821 علی حنق صبّحتهم بمغیرة کرجل الدبی الصیفیّ أصبح سائما

(4) و ابو خراش (5) در معنای دیگری از این تشبیه گفته است: از بحر طویل

822 تری طالبی الحاجات یغشون بابه سراعا کما تهوی الی أدّها النّحل

(6) و شاعر محدث گفتارش را از آن معنی اقتباس کرده است:

823 تری النّاس افواجا الی باب داره کانّهم رجلا دبیّ و جراد

(7) تشبیه دیگری در این سوره:

(بیان) گفتار خدای- عزّ و جلّ-: إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً صَرْصَراً فِی یَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ تَنْزِعُ النَّاسَ کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ (8).

جمله (کانّهم ...) جمله حالیه و معنی چنین است: مردم را از جای بر می کند در حالی که همانند نخل منقعر شده اند، و آن نخلی است که از ریشه برکنده شده0.


1- - شرح دیوان الحماسه، ج 1، ص 209 ملاحظه شود.
2- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان او، ص 175 (بجای اذا سارت سریع نزولها) اذا نابت بطی ء نزولها، ضبط شده است.
3- - وی ابو جندب بن مرّه، برادر ابو خراش هذلی است. (الشعر و الشعراء، ج 2، ص 255)
4- - دیوان الهذلیّین، ج 3، ص 86 ملاحظه شود.
5- - او ابو خراش خویلد بن مرّه است که ماری او را گزید، و در زمان خلافت عمر بن الخطّاب در گذشت. (الشعر و الشعراء، ج 2، ص 554)
6- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان الهذلیّین، ج 2، ص 166 الی أدمی ضبط شده است.
7- - آن بیت از ابو نواس است، (دیوان ابی نواس، ص 472 و التشبیهات، ص 248 ملاحظه شود.
8- - سورة القمر (54) آیه 19 و 20.

ص: 289

است، و آن باد ایشان را بر رو درمی انداخت. و کلمه (نخل) بر دو وجه مذکّر و مؤنث به کار می رود، گفته می شود: (هذا نخل و هذه نخل). خدای در این آیه (منقعر) گفته، و آن را بر وجه مذکّر به کار برده، و گفتار خدا در سوره (الحاقه):

فَتَرَی الْقَوْمَ فِیها صَرْعی کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِیَةٍ (1)، بر وجه تأنیث نخل است.

ضمیر (ها) در (فیها) به کلمه ریح بر می گردد همان ریحی (بادی) که ایشان را هلاک کرد. و گفتار خدای- تعالی- (اعجاز نخل) به معنای ریشه های نخل است.

و از جمله سخنانی که در شعر، در مثل چنین تشبیهی آمده- با وجود اختلاف مقایسه میان آن شعر و قرآن، و انحطاط رتبه آن شعر تا حدّ زشتی و نارسایی- گفتار امرؤ القیس است: از بحر سریع

824 حتّی ترکناهم لدی معرک أرجلهم کالخشب الشّائل

(2) و شاعر دیگری گفته است: از بحر بسیط 825 کأنّهم خشب بالقاع منجدل و یحیی بن خالد (3) تعبیر قرآن را در شعری به نظم آورده؛ شعری که در هنگام نگون بختی برامکه، برای هارون فرستاد، پس در حالی که هارون را مخاطب قرار داده، و حال برامکه را بیان داشته، گفته است:

از بحر مجزوء کامل

826 عمّتهم لک سخطة لم تبق منهم باقیه

827 فکانّهم ممّا بهم أعجاز نخل خاویه

پس هارون الرّشید وی را با این آیه پاسخ داد: ضرب اللّه مثلا قریة کانت آمنة3)


1- - سورة الحاقه (69) آیه 7.
2- - دیوان امرئ القیس، ص 121 ملاحظه شود.
3- - او یحیی بن خالد برمکی متوفّی به سال 190 ه است. (وفیات الاعیان، ج 2، ص 243)

ص: 290

مطمئنّة ... (1)

و امّا گفتار خدای- تعالی-: إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً صَرْصَراً پس (صرصر) عبارت است از بادی که جدّا خیلی سرد است؛ شاعر در حالی که از مردی یاد کرده گفته است: از بحر طویل

828 یصفّقه أنف من الرّیح بارد و نکباء لیل من جمادی و صرصر

(2) و اصل (صرصر) صرّ است، و صرصر تکرار سردی است، چنان که هرگاه صدای چیزی را بدون تکرار شنیدی گویی: (صرّ الشی ء و صلّ) و هرگاه بخواهی بگویی آن صدا تکرار شده گویی: (صرصر و صلصل) (3).

تشبیه دیگری در این سوره:

(بیان) گفتار خدای- عزّ و جلّ-: إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ صَیْحَةً واحِدَةً فَکانُوا کَهَشِیمِ الْمُحْتَظِرِ (4). (محتظر) با کسره ظاء و فتح آن قراءت شده است. (هشیم) برگی است که خشکیده و شکسته و خرد شده است. (و معنی این است) که آن کافران همانند هیزمی شدند که صاحب آغل آن را گرد می آورد؛ یعنی آن هیزم به نهایت خشکی رسیده تا جایی که برای سوزاندن گرد آورده می شود، و کسی که (المحتظر) با فتحه ظاء قراءت کرده بنابر این است که آن، صیغه اسم مکان است؛ مکانی که هیزم در آن نگاه داشته می شود. و کسی که (المحتظر) با کسره ظاء قراءت کرده، بنا بر این است که صیغه اسم فاعل باشد، و آن را به کسی نسبت داده که خاشاک را گرد می آورد، و او (محتظر) می باشد.1.


1- - سورة النحل (16) آیه 112.
2- - لسان العرب، ریشه (نکب).
3- - در الخصائص، ج 2، ص 152 وارد شده است: خلیل گفته است: گویی عرب در صدای (ملخ)، طول و مدّی توهم نموده و گفته است: (صرّ) و در صدای (باز) قطع و وصلی را توهّم نموده و گفته است: (صرصر). ابن جنّی از آن موضوع در الخصائص، ج 2، ص 145 و ما بعد آن بحث کرده است.
4- - سورة القمر (54) آیه 31.

ص: 291

و بتحقیق شاعران در وصف فنای مردم و فرسوده شدن امّتها، تشبیهی شبیه به این تشبیه را بیان نموده اند؛ همانند گفتار عدی بن زید عبادی: از بحر خفیف

829 ثمّ أضحوا کانّهم ورق جف ف فالوت به الصبا و الدبور

(1) و این بیت نزد جماعت راویان نیکو شمرده شده است، و اصحاب معانی یاد کرده اند که شاعر با تعبیر (صبا) و (دبور) از این معنی کنایه آورده که مرگ برخی از ایشان را با سختی و برخی را با آسانی می رباید، و در این جا خبر خالد بن صفوان (2) که با ابیات عبادی تضمین شده به عرض می رسانم، و آن خبر را عبد اللّه بن بکر واعظ با سند مسلسل خود برایم نقل کرد، و آن را نیز محمّد بن علی بن المهتدی باللّه برایم نقل کرد، و آن از خبرهایی بود که از قول ابن الانباری برایمان بیان داشت. و (نیز) آن داستان را پدرم- رحمه اللّه- برایم نقل کرد، و آن نقل با عبارت او، و منقول از حافظه اوست؛ گفت: (خالد بن صفوان گفت: (بر هشام بن عبد الملک (3) وارد شدم و روغن داشت جریان می یافت (4)؛ در سالی که باران بهاری در طلیعه بهار باریده، و باران دنبال باران بهاری پی در پی فرو ریخته و زمین آرایش خود را گرفته، و در نتیجه همانند جامه های رنگین گسترده و جامه های قباطی (5) پراکنده، و خاکش همانند کافور شده، و به گونه ای بود که اگر تکه ای از چیزی بر آن قرار می گرفت خاک به آن راه نمی یافت؛م.


1- - دیوان او، ص 90 ملاحظه شود.
2- - او خالد بن صفوان بن عبد اللّه بن عمرو بن الاهتمّ است، وی از فصیحان مشهور عرب است، و در سال 133 ه وفات یافت. (امالی المرتضی، ج 4، ص 172 و نکت الهمیان، ص 148)
3- - وی سال 125 ه وفات یافت. (الکامل، تألیف ابن الاثیر، ج 5، ص 96، و تاریخ الطّبری، ج 8، ص 283)
4- - کنایه از وفور و فراوانی برکت و نعمت. منقول از پاورقی الجمان، ص 304.- م.
5- - قباطی: به ضمّه یا فتحه حرف اول جمع (القبطیّة) و آن جامه هایی است سفید و نازک از جنس کتان (المعجم الوسیط، حرف القاف).- م.

ص: 292

و برای او سراپرده هایی از خز زده شده بود؛ سراپرده هایی که یوسف بن عمر از یمن برایش فرستاده بوده است، و همانند زر ناب می درخشد، وی دنبال من فرستاد، بر وی وارد شدم و همچنان بر پای بودم، تا سرانجام همچون باز پرس بسوی من نگریست، گفتم: (ای امیر مؤمنان! خدای نعمتش را بر تو کامل گرداند، و آن را با شکر او بر تو گوارا سازد، و آن امر (خلافتی) را که به تو تفویض کرده موجب راهبری، و سرانجام آن را موجب ستایش قرار دهاد!، پس تو مورد اطمینان مسلمانان، و جایگاه آرامش ایشان واقع شدی درخواسته هایشان بسوی تو لابه می کنند، و در کارهایشان به تو ملتجی می شوند، و چیزی را برای این مقامی که یافته ام و لحظه نگریستن به چهره ات- که خدای مرا بر آن منّت نهاد- (چیزی را برای این مقام) برتر از توجّه دادنت به شکر نعمتهای خداداده ات نمی بینم و در آن توجّه دادن چیزی را بلیغتر از داستان گذشته ای درباره پادشاهی از پادشاهان عجم نمی یابم؛ که اگر امیر مؤمنان اجازه دهد آن داستان را برایش بازگویم) هشام تکیه زده بود پس راست شد و نشست، و گفت: (بگو ای پسر اهتم (1)) پس گفتم: (ای امیر مؤمنان! بدرستی که پادشاهی از پادشاهان پیش از تو، سالی همانند این سال ما، بسوی قصرهای خورنق و سدیر (2) بیرون شد، و زمین آرایش خویش را گرفته بود، و برای او (نعمت) سال جوانی، و گسترش قلمرو شاهی، و بسیاری مال فراهم آمده بود. روزی سر بر آورد، و به اطرافشم.


1- - او خالد بن صفوان الاهتمّ است.
2- - آن دو، دو قصر معروف است، و ابو الفرج اصفهانی، از آن دو قصر در کتاب الاغانی، ج 2، ص 140، چاپ دار الکتب سخن گفته و در کتاب المعرّب، ص 126 است که: (خورنق، خرنگاه و آن (در زبان فارسی) محلّ شرب است، آنگاه در زبان عرب به کار رفته و خورنق شده است، و آن ساختمانی است که نعمان برای برخی از خسروان بنا نهاد) و در صفحه 187 آن کتاب است که سدیر فارسی معرّب و اصل آن سادلی- یعنی سه قبّه تودرتو- بوده است، و مردم آن را (سی دلی) می نامند، آنگاه معرّب شده است. در الالفاظ الفارسیّة المعرّبة سدلّی ضبط شده است. - م.

ص: 293

نگریست، و به حاضران در محضرش گفت: (آیا کسی را می شناسید که همانند آنچه به من داده شده به او عطا شده باشد؟)- و نزد او مردی بود از بازماندگان اصحاب منطق و سلوک بر مسلک و روشهای حقّ- پس به او گفت: (آیا معتقدی آن مالی که برایت فراهم آمده چیزی است که پیوسته از آن تو بوده یا چیزی است که از آن پیشینیانت بوده که از آنها جدا شده و به تو منتقل گردیده است؟) گفت: (بلکه از آن پیشینیان بوده، و از آنها جدا شده است) گفت: (پس تو شیفته چیزی شده ای که لذتش از بین می رود، و وبالش باقی می ماند، اندک زمانی در آن باقی هستی، و روزگار درازی در گرو آن قرار می گیری) هشام گریست و گفت: (وای بر تو، راه گریز کجاست!) گفت: (یا این است که در قلمرو حکومتت اقامت می گزینی، و در آنچه تو را خوش آید، و بد آید، و به کامت تلخ آید، و تو را بر افروخته ات گرداند، به فرمان پروردگارت گردن می نهی، یا تاجت را فرو می نهی، و لباس ژنده ات را می پوشی، و در این کوه، پروردگارت را عبادت می کنی تا مرگت برسد) گفت: (هنگامی که شب فرا رسد نزد من بیا، اگر این مقامی که در آنم برگزیدم تو وزیری خواهی بود که سرپیچی از تو به وقوع نپیوندد و اگر تنهایی در روی زمین را برگزینم، تو اگر بخواهی رفیق من خواهی شد)، چون سحرگاهان فرا رسید، در خانه اش را کوبید، و او را مهیّای گردش و سیاحت یافت، پس به خدای سوگند، آن دو تن ملازم کوه شدند، تا مرگشان فرا رسید، و در این مقام است که عدیّ بن زید می گوید: از بحر خفیف

830 ایّها الشامت المعیّر بالده ر أ أنت المبرّا الموفور؟

831 ام لدیک العهد الوثیق من الأی یام، بل انت جاهل مغرور

832 من رأیت المنون خلّدن ام من ذا علیه من ان یضام خفیر؟

833 أین کسری، کسری الملوک أنوشر و ان أم أین قبله سابور

(1)م.


1- - انو شروان، خسرو اول پسر قباد یکی از پادشاهان فارس است. شاپور نام عدّه ای از پادشاهان فارس است. برای توضیح بیشتر رک: فرهنگ معین، بخش اعلام، ج 5، ص 852- 855.- م.

ص: 294

834 و بنو الاصفر الکرام (1)

ملوک الر روم لم یبق منهم مذکور

835 و اخو الحضر (2)

اذ بناه و إذ دج لة تجبی الیه و الخابور

836 شاده مرمرا و حلّله کلسا فللطّیر فی ذراه و کور

837 لم یهبه ریب المنون فباد ال ملک عنه فبابه مهجور

838 و تأمّل ربّ الخورنق إذ أش رف یوما و للهدی تفکیر

839 سرّه حاله و کثرة ما یم لک و البحر معرضا و السّدیر

840 فارعوی قلبه فقال و ما غب طة حیّ الی الممات یصیر

841 ثمّ بعد الفلاح و الملک و الإم مة وارتهم هناک قبور

842 ثمّ أضحوا کانّهم ورق جف ف فألوت به الصبا و الدبور

(3)/ (4) گفت: (هشام گریست تا اندازه ای که ریش او تر و عمامه اش مرطوب شد، و دستور داد سراپرده را از جای برکنند، و به کاخش بازگشت، پس دوستان و اطرافیان نزد خالد بن صفوان گرد آمدند، و گفتند: (چه قصدی در حقّ امیر مؤمنان روا داشتی و شادیش را بر وی مکدّر ساختی، و صحبت در بیابانش را برهم زدی؟) گفت: (از من دور شوید که من با خدا پیمان بسته ام که با هیچ پادشاهی تنها نشوم جز آن که خدای- عزّ و جلّ- را به یاد او آورم) (5).

و نیز از شعر عدی بن زید در پند به نعمان بن المنذر (6) برایم خواند- و این اشعار را در حالی سرود که باتّفاق یکدیگر به صحرا و دشت خارج شده بودند، گذرشان بر درختی افتاد، و عدی به او گفت: (ای پادشاه آیا می دانی این درخت چهد.


1- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان او ص 87 (بنو الاصفر الملوک) ضبط شده است.
2- - الحضر، شهر تاریخی الحضر است که در بیابان پستی میان دجله و فرات قرار دارد.
3- - آن قصیده با آن داستان در الاغانی، ج 2، ص 113- 115 (چاپ الدار التونسیّة) نقل شده است.- م.
4- - دیوان عدیّ بن زید، ص 84 و بعد آن ملاحظه شود.
5- - آن داستان در کتاب الاغانی، ج 2، ص 136، چاپ دار الکتب ملاحظه شود.
6- - الاغانی، ج 2، ص 196، چاپ دار الکتب ملاحظه شود.

ص: 295

می گوید؟) گفت: (نه) گفت: (می گوید ...)-: از بحر رمل

843 ربّ رکب قدانا خوا عندنا یشربون الخمر بالماء الزّلال

844 و اباریق علیها فدم و جیاد الخیل تردی فی الجلال

(1)

845 ثمّ اضحوا عصف الدهر بهم و کذاک الدهر حالا بعد حال

(2) و از بهترین اشعاری که درباره هلاکت امّتها و نیستی مردم قرنهای پیشین گفته شده گفتار اسود بن یعفر است (3):

از بحر کامل

846 ماذا اؤمّل بعد آل محرّق ترکوا منازلهم و بعد إیاد

847 اهل الخورنق و السّدیر و بارق و القصر ذی الشّرفات من سنداد

848 أرض تخیّرها لطیب مقیلها کعب بن مامة و ابن امّ دؤاد

(4)

849 جرت الرّیاح علی محلّ دیارهم فکانّما کانوا علی میعاد

850 و لقد غنوا فیه بأنعم عیشة فی ظلّ ملک ثابت الأوتاد

851 نزلوا بأنقرة یسیل علیهم ماء الفرات تجی ء من اطواد

852 فاذا النّعیم و کلّ ما یلهی به یوما یسیر الی بلی و نفاد

و بتحقیق شاعران مولّد در وصف این حالت (فنا و زوال دنیا) روش پیشینیان را پیش گرفتند، و همه آنها از رسیدن به مرتبه بلاغت قرآن ناتوانند، و راه اطاله و7)


1- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان او، ص 82 (و الاباریق فدم) ضبط شده است.
2- - در نسخه اصل چنین است امّا در دیوان او، ص 83 به این عبارت نقل شده است: ثمّ اضحوا اخنع الدهر بهم و کذاک الدهر یودی بالجبال ظاهرا سهوی روی داده یا در چاپ و یا در تصحیح، صحیح آن (خنع) است.- م. و پس از آن، این بیت است: و کذاک الدهر یرمی بالفتی فی طلاب العیش حالا بعد حال
3- - وی شاعری جاهلی، از بنی حارثه و نابینا بوده است. (الشعر و الشعراء، ج 1، ص 176)
4- - آن دو تن: کعب بن مامة الایادی یکی از بخشندگان عرب در روزگار جاهلیّت، و ابو دؤاد الایادی شاعر است. (الشعر و الشعراء، ج 1، ص 161، 176، و المفضّلیّات، ص 217)

ص: 296

سخن درازی را رونده اند، و چه بسا برخی از ایشان عبارت قرآن را گرفته و اقتباس کرده اند، ولی با وجود آن در طریق ناتوانی و عجزند؛ زیرا ایشان معترف به درماندگی و ناتوانی از نیل به مرتبت قرآن، و مقابله با بلاغت آنند.

یکی از بزرگان (اساتید) از قول ابن مناذر (1) ضمن ابیاتی برایم خواند: از بحر خفیف

853 و أرانا کالزّرع یحصده الده ر فمن بین قائم و حصید

(2) و آن شعر از گفتار خدای- تعالی-: ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْقُری نَقُصُّهُ عَلَیْکَ مِنْها قائِمٌ وَ حَصِیدٌ (3) اقتباس شده است، در حالی که آن شعر را قرینه ای که تمام جزئیّات معنی را نشان دهد همراهی نمی کند، پس چگونه می تواند همطراز عبارت قرآن باشد؛ که تعبیر قرآن تمامتر، و شاملتر و کاملتر و رساتر است، زیرا بر زوال هر که از آن قوم فانی شد، و فنای خانه هایشان، و هر آنچه نتیجه آن فنا و زوال است- از اموری که سخن از آن بسیار و شرح آن طولانی است- دلالت دارد.

پدرم- رحمه اللّه- برایم نقل کرد که چون یزید بن المهلّب (4) معزول شد، و در روزگار یزید بن عبد الملک (5) مردم را به رهبری خویش فرا خواند، وی برادرش2)


1- - او محمّد بن مناذر از اهل عدن است، وی به سبب کثرت دانشمندان و ادیبان در شهر بصره، در آن شهر اقامت گزید، و پیوسته با فقیهان و محدّثان و ادیبان مصاحبت داشت، تا در آن علوم به آخرین درجه رسید، وی سال 198 ه وفات یافت. (الشعر و الشعراء، ج 2، ص 747، و طبقات الشعراء ابن المعتزّ، ص 119، و الاغانی، ج 17، ص 17، چاپ بیروت، و بغیة الوعاة، ج 1، ص 249)
2- - طبقات ابن المعتزّ، ص 122، و الاغانی، ج 17، ص 47 ملاحظه شود.
3- - سوره هود (11) آیه 100.
4- - او یزید بن المهلّب بن ابی صفره ازدی است، سال 102 ه وفات یافت. (وفیات الاعیان، ج 2، ص 264)
5- - وی سال 105 ه وفات یافت، (الکامل ابن الاثیر، ج 5، ص 45، و النّجوم الزّاهره، ج 1، ص 552)

ص: 297

مسلمه (1)، و عبّاس بن الولید را برای رویارویی با او دعوت کرد، و آن دو تن در وسط سرزمین بابل، با او به جنگ پرداختند، و سرانجام او را با گروهی از همراهانش کشتند، و سرهایشان به شام حمل شد، و حبیب بن المهلّب به اسارت کشیده شد، و چون به نزد یزید رسید، وی را به زندان افکند، و سرهای کشته شدگان را در شام بر ملا ساختند، و یزید بن المهلّب تا روزگار هشام (2) در زندان باقی ماند، گفته می شود:

(وی سرهای ال المهلّب را به نزد حبیب فرستاد و گفت: (این سرها را می شناسی؟) گفت: (بلی؛ این سرها از آن قومی است که دست اطاعت و فرمانبرداری ایشان کاشته و دست نافرمانیشان بدرویده است)، هشام را آن سخن خوش آمد و آزادش ساخت.ت.


1- - وی سال 120 ه وفات یافت (تهذیب التهذیب، ج 10، ص 144)
2- - هشام بن عبد الملک سال 125 ه وفات یافت.

ص: 298

تشبیه در سوره الرحمن

(بیان) گفتار خدای- عزّ و جلّ-: خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ کَالْفَخَّارِ (1): یعنی آن صلصال (: گل خشک) در خشکی همانند آجر است.

هرگاه صدای چیزی را بشنوی و برخی از اجزای آن کنار برخی دیگر باشد گفته می شود: (صلّ الشی ء و صلصل).

(جریر) در حالی که سخن از (زبیر) به میان آورده، گفته است:

از بحر کامل

854 لو کان لبّس خیله بحبالنا لسمعت من وقع الحدید صلیلا

(2) و خدا در جای دیگر گفته است: إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طِینٍ لازِبٍ (3)، و گفته است: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (4) و گفته است: إِنَّ مَثَلَ عِیسی عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ (5).

و تعبیر از این امور گوناگون است، و در معنی به یک اصل باز می گردد. پس9.


1- - سورة الرحمن (55) آیه 14.
2- - در نسخه اصل چنین است، اما در دیوان، ص 455، به این عبارت ضبط شده: لو کنت حین غررت بین بیوتنا لسمعت من صوت الحدید صلیلا
3- - سورة الصافات (37) آیه 11.
4- - سورة الحجر (15) آیه 26.
5- - سورة آل عمران (3) آیه 59.

ص: 299

اصل گل خاک است، آنگاه تغییر می یابد و مانند (حمأ مسنون (گل و لای بویناک)) می شود، سپس تغییر می یابد و گلی خشک مانند آجر می گردد و در آن دگرگونیها، تناقضی که موجب اشتباه گردد وجود ندارد.

و یکی از شاعران گفته است: از بحر بسیط

855 النّاس من جهة التّمثیل اکفاء ابوهم آدم و الأمّ حوّاء

856 فان یکن لهم من اصلهم نسب یفاخرون به فالطّین و الماء

و (ابن المعتز) شعرش را از این شعر (مذکور) نقل کرده و آن شعر را (عشاری) برای ما قرائت کرده است: از بحر خفیف

857 و حسبک من نسب صورة تخبّر انّک من آدم

(1) (مسنون): به معنای مصبوب (ریخته شده) است، و گفته شده: (به معنای بو گرفته است) و گفته شده: (صلصال نیز به معنای بو گرفته و از (صلّ اللّحم) مشتق شده و گوئی در اصل صلّال بوده و یکی از دو لام قلب به صاد شده است، و برخی از قاریان (به جای و قالوا أ اذا ضللنا فی الارض (2)) و قالوا أاذا صللنا فی الارض، با صاد بدون نقطه- بنابر آن معنایی که بیان داشتیم- قرائت کرده اند (3) و نیز درباره گفتار خدای- تعالی-: (کَالْفَخَّارِ) گفته شده: (مقصود این است که آدمی از حالی به حالت دیگر تغییر می یابد همانند تغییر گل به آجر) و بتحقیق خدا برای تکوین آفریدگان مثل آورده و در آن باره با آنچه از گل تغییر می یابد و به جنس دیگر تبدیل می شود دلیل آورده و گفته است: (أ أنتم اشدّ خلقا ام السّماء بناها) تا گفتار خدای- تعالی-: وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها وَ الْجِبالَ أَرْساها (4)2.


1- - دیوان او، صفحه 341، ملاحظه شود.
2- - سورة السجده (32) آیه 10.
3- - در تفسیر الکشاف، ج 3، ص 402 نقل شده که: (حسن (رض) صللنا را از (صلّ اللّحم و اصلّ (: گوشت بو گرفت)) گرفته است، و گفته شده معنای صللنا: صرنا من جنس الصلة (: از جنس زمین شدیم) است. (رک: لسان العرب، ریشه (صلّ)).
4- - سورة النازعات (79) آیه 27- 32.

ص: 300

و کلمه (جبال)، بنا بر یکی از دو وجه قراءت (نصب) عطف بر گفتار خدا (ماءها و مرعاها) می باشد، و بنا بر این، معنی در گفتار خدا: لِنُرْسِلَ عَلَیْهِمْ حِجارَةً مِنْ طِینٍ (1) می شود: (لنرسل علیهم حجارة منتقلة من طین (: ... تا بفرستیم بر ایشان سنگی که دگرگون شده از گل است)). و در خبر است که آن سنگ (مذکور در آیه) سنگی است که بر هر قطعه آن نام صاحب سنگی که آن سنگ بر او فرود می آید نوشته شده است، و آن است معنای گفتار خدا: (مسوّمة)، و به همین معنی گروهی در تفسیر، (سجّیل) معتقد شده اند، جز این که کلمه (سجّیل) معرّب است و اصل آن در فارسی (سنگ گل) (2) می باشد.

و وجه دیگر بنا بر قرائت (نصب) در گفتار خدا: (وَ الْجِبالَ أَرْساها) با تقدیر فعل (ارسی) است و آن را فعل مذکور پس از (الجبال) تفسیر می کند، و شاعر رجزسرا در گفتارش اشاره به وجه اول معنای آیه کرده، و گفته است: از بحر رجز

858 تسألنی عن السّنین کم لی فقلت لو عمّرت عمر الحسل

859 او عمر نوح زمن الفطحل و الصخر مبتلّ کطین الوحل

(3) اما در مورد گفتار خدای- تعالی-: (إِنَّ مَثَلَ عِیسی عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ) شأن نزول آیه به این شرح است که: هیأتی از نصارای نجران نزد پیامبر (ص) آمدند، و (و سیّد و عاقب) در میان ایشان بودند و آن دو تن در آن روزگار، سرور اهل نجران بودند. آن هیأت گفتند: (ای محمد، برای چه به سالار ما ناسزا می گویی و گمان می بری که وی بنده است!؟) پس پیامبر (ع) گفت: (بلی؛ او بنده خدا و آیت اوستل)


1- - سورة الذاریات (51) آیه 33.
2- - تفسیر غریب القرآن، تالیف (ابن قتیبة)، ص 539، و کتاب المعرب، ص 181 و ترجمان القرآن، تألیف میر سید شریف جرجانی، ص 51 ملاحظه شود.
3- - آن دو بیت از آن رؤبة است. (لسان العرب، ریشه فطحل)

ص: 301

که بر مریم القا کرد) گفتند: (اگر راست می گویی بنده ای را به ما بنما که مردگان را زنده کند و نابینایان و پیسگان را شفا بخشد و از گل، صورت پرنده بسازد، و در آن بدمد و در نتیجه با رخصت پروردگار پرنده شود!؟ بلکه عیسی خداست) پیامبر (ع) خاموش ماند، تا اینکه خدای- تعالی- این آیه فرو فرستاد: إِنَّ مَثَلَ عِیسی عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ، ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکاذِبِینَ إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (1) چون شب را به صبح رسانیدند باز آمدند، پس پیامبر آن آیات را برایشان برخواند، گفتند: (آنچه می گویی نمی شناسیم)، چون از قبول آن سرباز زدند، پیامبر برایشان پیشنهاد ملاعنه (مباهله) کرد. پیامبر (ص) با ایشان وعده گذاشت، عاقب و سید بازگشتند تا صبحگاهان به نزد وی آیند، گذرشان بر مردی از خودشان که ناشناخته بود افتاد، داستان را برای او بازگفتند، آن مرد گفت: (شما کاری انجام ندادید، به خدای سوگند اگر پیامبر باشد، خدای او را در حق شما خشمگین نمی سازد، و اگر پادشاه باشد قوم عرب شما را به بردگی خود خواهد گرفت.) گفتند:

(رای و نظر صحیح چیست؟) گفت: (در موعد مقرر نزد او آیید و چون ملاعنه بر شما عرضه کند بگوئید: (نعوذ باللّه (: پناه می بریم به خدا)) پس پیامبر صبحگاهان به همراهی فاطمه، حسن و حسین بیرون شد، پس گفت: (آیا بر سر وعده خود هستید؟) گفتند: (نعوذ باللّه) گفت: (پس اسلام بیاورید) سرباز زدند، گفت: (جزیه دهید) جزیه را پذیرفتند، و دست از ملاعنه برداشتند (2).

تشبیه دیگری در این سوره:

(بیان) گفتار خدای- عزّ و جلّ-: وَ لَهُ الْجَوارِ الْمُنْشَآتُ فِی الْبَحْرِد.


1- - سورة آل عمران (3) آیه 59- 62.
2- - تفسیر الکشاف، ج 1، ص 282 ملاحظه شود.

ص: 302

کَالْأَعْلامِ (1):.

(الجواری): السّفن (جمع سفینه: کشتی)، وقف کلمه الجواری با ابقاء (یا) است و از آن جهت در حالت وصل، حذف شده که ساکن است، و وقف بر آن بدون (یا) با وجودیکه دور از صحت می باشد، جایز است و ناچار باید آن را به جانب کسره اماله دهیم، تا دلالت بر حذف (یاء) کند. (المنشأت): المرفوعات الشرع (: کشتیهای بادبان برافراشته). و آن کلمه به کسر (شین) المنشأت به معنای دربردارنده و بالا برنده بادبانها، نیز قراءت می شود، و لیکن با فتحه (شین) نیکوتر است. و (الاعلام): کوههاست؛ شاعر گفته است: از بحر رجز 860 اذا قطعنا (2) علما بدا علم (3) و همانا از آنجهت خدای- تعالی- کشتیهای دریا را به اعلام (کوهها یا کوههای بزرگ) تشبیه کرده، که مقصود وی کشتیهای بزرگی است که دریا را در می نوردد، و کشتیهای بزرگ شبیه ترین چیز به کوههاست، و دلیل بر جایگاه نیک این تشبیه، و صحّتش این است که عکس آن و تغییر مشبّه به مشبّه به جایز است؛ چنانکه صحیح است خاصّه ای (4) که در تعریف منطقی بر محور خود می گردد و از کسانیکه این تشبیه را بعکس آورده اند (ذو الرمة) است؛ وی شعری گفته و از مسیر کاروانی در بیابانی بی نام و نشان یاد کرده است: از بحر طویل

861 بارض تری فیها الحباری کانّها قلوص اضلّتها بعکمین عیرهم.


1- - سورة الرحمن (55) آیه 24.
2- - در دیوان جریر و لسان العرب (قطعن) بجای (قطعنا) ضبط شده است. با توجّه به ابیات قبل، (قطعن) صحیحتر است. رک: دیوان جریر، چاپ بیروت، ص 424.- م.
3- - دیوان جریر، ص 520 و لسان العرب، ریشه (علم) ملاحظه شود.
4- - شاید مقصود مؤلّف از عبارت (کما تصحّ الخاصّة ...) این باشد که مشبّه و مشبّه به در اطلاق هر یک بر دیگری مساویند. و مقصود از خاصّه عرض خاصّ است. رک: منطق نوین، ص 209.- م.

ص: 303

862 یظلّ القنان الصوّ فیها کانّها قراقر موج غصّ بالسّاج قیرها

(1)

863 ملجّحة فی الماء یعلو حبابه جآجئها السّفلی و تطفو شطورها

(2) و نظیر تشبیه در آن آیه، تشبیه در سوره عسق (شوری) و من آیاته الجواری فی البحر کالاعلام (3) است و (یاء) الجواری در این آیه در دو حالت وقف و وصل ثابت است.

تشبیه دیگری در این سوره:

(بیان گفتار خدای- تعالی): فَإِذَا انْشَقَّتِ السَّماءُ فَکانَتْ وَرْدَةً کَالدِّهانِ (4).

الانشقاق: از هم گسیختن چیزی است که در نهایت پیوستگی باشد، پس آسمان از هم شکافته می شود و سرخ می گردد همچون گل سرخ، و درباره گفتار خدا (فَکانَتْ وَرْدَةً کَالدِّهانِ) گفته شده: یعنی آسمان سرخ می شود همانند (الفرس الورد (: اسب سرخگون))- و کمیت به معنای اسب سرخ مویی است که رنگارنگ می شود و رنگ آن در زمستان با رنگ آن در تابستان اختلاف دارد (5)- (الدهان جمع الدهن) مانند (قرط (گوشواره) و قراط) است. و معنای کالدهان این است که آسمان از شدت آن وحشت اعظم رنگ برنگ می شود چون روغنهای الوان؛ دلیل بر آن معنی، گفتار خدای- تعالی- است: یَوْمَ تَکُونُ السَّماءُ کَالْمُهْلِ (6) یعنی آسمان همانند روغن8.


1- - در نسخه اصل چنین است، اما در دیوان ذی الرمه به این عبارت نقل شده: تظل الوحاف الصدء فیها کانّها قراقیر موج غصّ بالساج قیرها
2- - در نسخه اصل چنین است امّا در دیوان، ص 308 (به جای جآجئها) حیازیمها ضبط شده است.
3- - سورة الشوری (42) آیه 32 قاریان کوفه و ابن عامر بحذف یاء (الجواری) قراءت کرده اند. رک: مجمع البیان، ج 9، ص 31.
4- - سورة الرحمن (55) آیه 37.
5- - برای توضیح بیشتر رک: مجمع البیان، ج 9، ص 205.
6- - سورة المعارج (70) آیه 8.

ص: 304

گداخته می شود و عرب در سختی و شدت امور و در حالاتی از حالاتشان که با آن آشنایی دارند- از قبیل خشکسالی و جنگ و مانند آن- سخن از دگرگونی آسمان به میان می آورند. شاعر گفته است: از بحر طویل

864 و محمرّة الاعطاف مغبرّة الحشا خفاف روایاها بطاء عهودها

(مقصود شاعر از محمرة الاعطاف) سال خشکسالی است که آفاق آسمانها در آن سال سرخ رنگ، و زمین گردآلود است. (روایاها) یعنی سحابها: (ابرهای آن).

(العهود): بارانهای نخستین (باران بهاری) است. و نیز یکی از اعراب که سخن از خشکسالی به میان آورده، گفته است: از بحر متقارب

865 و جاءتک بالهفّ لا أری فیه و قد سوّد الشّمس فیه القتر

866 کانّ النّجوم عیون الکلا ب تنهض فی الافق او تنحدر

(و معنای سوّد الشمس) این است که غبار جلو آن را گرفته و رنگهایش را تیره ساخته است، چنانکه ذو الرمّه گفته است: از بحر طویل

867 و حیران ملتجّ کانّ نجومه وراء القتام الاغبر الاعین الخزر

(1)

868 تعسّفته بالرّکب حتّی تکشّفت عن الصهب و الفتیان أوراقه الخضر

(2) اما الزام مخاطبان به اقرار به نعمت در گفتار خدا فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ (3) در حالی که در شکافته شدن آسمان نعمتی که اقراری نسبت به آن تحقق یابد، وجود ندارد- این تقریر از جهت بازداشتن و هشدار دادن به سبب حادثه شکافته شدن آسمان است؛ پس تقریر به نعمت (در این آیه) تقریر به سبب آن می باشد، و همانا هشدار و بیم با ضرر محض تحقق می یابد، نه با آنچه توأم با نفع است، و لیکن تقریر به نعمت در این آیه تقریر به سبب نعمت است و آن سبب هشدار به انشقاق آسمان8.


1- - در نسخه اصل چنین است اما در دیوان او، ص 214 (بجای الاغبر) العاصب ضبط شده است.
2- - در نسخه اصل چنین است اما در دیوان (بجای اوراقه) ارواقه ضبط شده است دیوان ذی الرّمه، ج 1، ص 581- 582
3- - سورة الرحمن (55) آیه 38.

ص: 305

در سرای دنیاست.

تشبیه دیگری در این سوره:

(بیان) گفتار خدای- عزّ و جلّ-: کَأَنَّهُنَّ الْیاقُوتُ وَ الْمَرْجانُ (1) یعنی آن زنان با حیا در پاکی و پاکیزگی همچون یاقوت و مرجانند و گروهی گفته اند: (مرجان همان مرواریدهای کوچک است و آنچه گفته اند صحیح نیست زیرا مرجان جنس دیگری است، و آن سرخ فام است، و در ته دریا به شکل درخت تکوین می یابد، و با قلابها بیرون آورده می شود. خدای- تعالی- گفته است: یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ (2) و اگر چنان بود که آن گروه گفته اند، در عطف المرجان به اللّؤلؤ فایده ای تحقق نمی یافت.

و نکته آوردن تشبیه به مرجان بعد از یاقوت، این است که این تشبیه دلالت کند بر تشبیه آن زنان به یاقوت سرخ که از بهترین انواع یاقوت است، و به تحقیق بشّار گفته است: از بحر طویل

869 هجان علیها حمرة فی بیاضها تروق بها العینین و الحسن احمر

(3) و بهترین تشبیه رنگ سرخ، تشبیه به یاقوت است، چنان که ابو نواس در تشبیه باده هنگامی که رنگ آن را وصف می کند گفته است: از بحر بسیط

870 کأس اذا انحدرت فی حلق شاربها أحذته حمرتها فی العین و الخد

(4)

871 فالخمر یاقوتة و الکأس لؤلؤة من کفّ جاریة ممشوقة القدّ

(5)ت.


1- - سورة الرحمن (55) آیه 58.
2- - سورة الرحمن (55) آیه 22.
3- - دیوان بشار، ج 3، ص 260.
4- - در نسخه اصل چنین است اما در دیوان ابی نواس، ص 27 به این عبارت نقل شده است: کأسا اذا انحدرت فی حلق شاربها اجدته حمرتها فی العین و الخد
5- - در نسخه اصل معشوقة ذکر شده و وجه مضبوط در متن مطابق دیوان ابی نواس تصحیح شده است.

ص: 306

و بتحقیق عرب زنان را در زیبائیشان به یاقوت تشبیه کرده و ایشان را به نام یاقوت نامیده اند، و خلیل بن احمد نیز قراءت کرده است: از بحر سریع

872 انّما الذلفاء یاقوتة أخرجت من کیس دهقان

(1) و بتحقیق محمد بن علی بن المهتدی، از قول محمد بن المأمون، از قول محمد بن القاسم، از شعر عبد اللّه بن عبد اللّه بن طاهر، برایم قراءت کرد، در حالی که وی در آن شعر به نص قرآن تکیه داشته و گفته است: از بحر خفیف

873 هی کالدرة المصونة حسنا فی صفاء الیاقوت و المرجان

و عرب زنان را به یاقوته نامیده اند همانگونه که ایشان را به لؤلؤه و مرجانه نامیده اند، چنان که آن نامها را در وصف زیورشان یاد کرده اند؛ همانند گفتار نابغة:

از بحر کامل

874 بالدر و الیاقوت زیّن نحرها و مفصّل من لؤلؤ و زبرجد

(2) و برخی از شامیان بیتی که دارای ترکیبی عجیب است، از یکی از شاعران (محدث)، برایم خواند: از بحر مجتث

875 یاقوت یاقوت روحی روحی براح براح

شاعر از (یاقوت) یاقوته را در نظر گرفته و آن اسم را مرخم ساخته و چنان که می بینی میان تمام کلمات بیت مماثلت برقرار ساخته است.).


1- - لسان العرب، ریشه (ذلف).
2- - آن بیت از ابیات قصیده ای است که با این مطلع شروع می شود (من آل میّة رائح او مغتدی).

ص: 307

تشبیه در سوره واقعه

(بیان) گفتار خدای- عزّ و جلّ-: وَ حُورٌ عِینٌ کَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَکْنُونِ (1).

(حور عین) به جرّ (حور عین) و به رفع (حور عین) قراءت شده است. کسی که به رفع قراءت کرده از قراءت جرّ کراهت دارد؛ زیرا آنرا عطف بر گفتار خدا (باکواب) در یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ بِأَکْوابٍ (2) دانسته و گفته است (بنابر مجرور شدن حور و عطف بر باکواب): (حور) چیزی نیست که همانند اکواب دور مجلس گردانیده شود و ممکن است جرّ (حور) بر وجهی جز آن وجهی باشد که کراهت دارنده وجه جرّ، معتقد شده است زیرا معنای (یطوف علیهم ولدان ...) این است که: یطوف علیهم ولدان باکواب ینعّمون بها و کذلک ینعّمون بلحم طیر و کذلک ینعّمون بحور عین. و کودکانی جاویدان گردیده، برایشان ساغرهایی می گردانند که به آنها التذاذ می یابند چنانکه با گوشت پرندگان لذت می برند، و همانگونه که به وجود حوریان فراخ چشم تمتّع می برند).

و کسی که به رفع (حور) قراءت می کند، قراءت او نیکوترین وجه از میان دو وجه رفع و جرّ می باشد؛ زیرا معنای (یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ بهذه الاشیاء (کودکان جاویدان گردیده، با این چیزها- اکواب، اباریق، کأس و لحم طیر-8.


1- - سورة الواقعة (56) آیه 22 و 23.
2- - سورة الواقعة (56) آیه 17 و 18.

ص: 308

بر ایشان طواف می کنند)) این است که: این چیزها برای ایشان است. پس گویی خدا گفته است: (و لهم حور عین) و مثل این آیه از مواردی که (معطوف علیه) حمل بر معنی (1) شده گفتار شاعر است: از بحر کامل

876 بادت و غیّر آیهنّ ید البلی الّا رواکد حمرهنّ هباء

877 و مشجّج امّا سواد قذاله فبدا، و غیّر ساره المعزاء

(2) زیرا معنای (الّا رواکد) گویی (بها رواکد) است، پس رفع (مشجج) از باب عطف بر معنی می باشد. و به تحقیق آیه (حور عین) به نصب (حورا عینا) بنا بر حمل بر معنی نیز، قراءت شده است؛ زیرا معنا چنین است: (یعطون هذه الاشیاء و یعطون حورا عینا (این چیزها نعمتهای مذکور در آیات قبل به آنها داده می شود و به آنان حوریان فراخ چشم نیز بخشیده می شود))؛ جز اینکه این قراءت با قراءت (مصحف امام) (3) مخالف است.

و معنای (حور)، زنان سیمین تن است، و معنای (عین) زنانی با چشمان درشت و زیباست، و معنای (کامثال اللؤلؤ المکنون) این است که آن زنان همانند درّی هستند که از صدف و مخفیگاهش بیرون آورده می شود، و گذشت روزگار و حالات گوناگون بکارگیری، آن را دگرگون نساخته است، و همانا خدا با گفتارش (کامثال اللّؤلؤ) این معنی را اراده نموده که پاکیزگی و درخشندگی آن زنان همانند پاکیزگی و درخشندگی درّ است، شاعران نیز (زنان) را به درّ تشبیه کرده اند؛ و لیکن این وصف تشبیهی را با این اختصار نیاورده اند، از جمله آن تشبیهات گفتار نابغهم.


1- - مقصود از حمل بر معنی همان عطف بر توهم است که احیانا عطف بر معنی نیز نامیده می شود و آن این است که برای معطوف علیه اعرابی قابل تحقق فرض شود و معطوف را، آن اعراب متوهّم و مفروض معطوف علیه دهیم. مغنی اللبیب، الباب الرابع، ص 619.- م.
2- - لسان العرب، ریشه (شجج).
3- - نام قرآن و مصحفی است که به نام عثمان معروف است، و آن به خطّ عثمان نیست، بلکه به خطّ زید بن ثابت نوشته شده بوده است. لغت نامه دهخدا، حرف میم.- م.

ص: 309

است: از بحر کامل

878 کمضیئة صدفیّة غوّاصها بهج متی یرها یهلّ و یسجد

(1) و سوید بن ابی کاهل (2) سروده و او نیز سخن از وصف زن به میان آورده است:

از بحر رمل

879 کالتّؤامیّة إن باشرتها قرّت العین و طاب المضطجع

(3) (التؤام): ساحلی در عمان است، و نوعی از درّ، به آن ساحل منسوب می گردد، و شاعر دیگری که او نیز زنی را وصف می کند، گفته است: از بحر طویل

880 فجاءت کما جاءت و نیّة تاجر و هی سلکها و ارفضّ منها الطّوائف

(4) و اعشی گفته است: از بحر سریع

881 و قد اراها بین أترابها فی الحیّ ذی البهجة و السّامر

(5)

882 اذهی مثل الغصن میّالة تروق عینی ذی الحجی الزّائر

(6)

883 کدمیة صوّر محرابها بمذهب فی مرمر مائت.


1- - در نسخه اصل چنین است، امّا در دیوان او، ص 52 بجای کمضیئة (او درّة) ضبط شده است.
2- - او سوید بن ابی کاهل از قبیله بنی یشکر است، وی شاعری جاهلی- اسلامی است. (الشعر و الشعراء، ج 1، ص 326 و المفضّلیّات، ص 190)
3- - المفضّلیات، ص 190 ملاحظه شود.
4- - در نسخه اصل چنین است امّا در دیوان اوس بن حجر، ص 66 به این عبارت منقول است: کان ونیّ خانت به من نظامها معاقد فارفضّت بهنّ الطوائف و در معجم مقاییس اللغة و لسان العرب و تاج العروس: و حطت کما حطّت وئیّة تاجر و هی عقدها فارفضّ منها الطّوائف و در لسان العرب و تاج العروس، ریشه (ونی): فحطّت کما حطّت و نیّة تاجر و هی نظمها فارفضّ منها الطّوائف
5- - در نسخه اصل چنین است اما در دیوان، ص 139 به جای (بین) وسط ضبط شده است.
6- - در دیوان نقل نشده است.

ص: 310

884 او بیضة فی الدعص مکنونة او درّة سیقت الی تاجر

(1)

885 لو اسندت میتا الی نحرها عاش و لم ینقل الی قابر

و فرزدق شعری گفته و در آن بر گردن تکلّف نشسته (راه تکلّف پیموده) و رشته سخن را به درازا کشانده و گفته است: از بحر طویل

886 کدرّة غوّاص رمی فی مهیبة باجرامه و النّفس یخشی ضمیرها

887 موکّلة بالدر خرساء قد بکی الیه من الغوّاص قدما نذیرها

(2)

888 و قال الاقی الموت او ادرک الغنی لنفسی و الاجال جاء دهورها

889 رآها و ناباها حوالی یتیمة هی الموت او دنیا مناد بشیرها

(3)

890 و لمّا رأت ما دونها خاطرت به علی الموت نفس لا ینام فقیرها

(4)

891 لوت بذراعیه المنیّة اذ دنا بعضّة انیاب سریع سؤورها

(5)

892 فحرّک اعلی حبلهم بحشاشة و من فوقه خضراء طام بحورها

(6)

893 فما جاء حتّی مجّ و الماء دونه من الموت الوانا عبیطا نحیرها

(7)

894 فلمّا اروها امّه هان وجدها رجاء الغنی لمّا اضاء منیرها

895 و ظلّت تغالیها التّجار و لا یری لهاسیمة الّا قلیلا کثیرها

(8)ت.


1- - در نسخه اصل چنین است اما در دیوان به جای (سیقت الی) شیفت لدی ضبط شده است.
2- - در نسخه اصل چنین است اما در دیوان فرزدق، ج 1، ص 364 بجای (قدما) منها ضبط شده است.
3- - در نسخه اصل چنین است، اما در دیوان (بجای رأها) فاهوی و بجای (مناد) ینادی ضبط شده است.
4- - در نسخه اصل چنین است، اما در دیوان (بجای و لمارأت مادونها) و لما رای ما دفعها، ضبط شده است.
5- - در نسخه اصل چنین است، اما در دیوان (بجای لوت بذراعیه) فالقت بکفیه ضبط شده است.
6- - در نسخه اصل چنین است اما در دیوان (بجای حبلهم) حبله ضبط شده است.
7- - در نسخه اصل چنین است اما در دیوان (بجای من الموت) من النفس ضبط شده است.
8- - در نسخه اصل چنین است اما در دیوان (بجای تغالیها) تغالاها ضبط شده است.

ص: 311

و همانا فرزدق در این سخن سرایی، روش اعشی را پیش گرفته در این گفتارش: از بحر کامل

896 کجمانة البحریّ جاء بها غوّاصها من لجّة البحر

(1)

897 صلب الفؤاد رئیس اربعة متخالفی الالوان و النّجر

898 فتنازعوا حتّی اذا اجتمعوا القوا الیه مقالد الامر

899 حتّی اذا ما ساء ظنّهم و مضی بهم شهرا الی شهر

900 القی مراسیه بتهلکة ثبتت رواسیها فما تجری

901 قتلت اباه فقال: أتبعه او استفید رغیبة الدهر

902 نصف النّهار الماء غامره و شریکه بالغیب ما یدری

(2)

903 فاصاب منیته فجاء بها صدفیّة کمضیئة الجمر

904 یعطی بها ثمنا فیمنعها و یقول صاحبه الا تشری؟

905 و یری الصراری یسجدون له و یضمّها بیدیه للنّحر

906 أفتلک شبه المالکیّة اذ خرجت ببهجتها من الخدر

و از سخنان نمکین و برگزیده گفتار جریر است: از بحر بسیط

907 ما استوصف النّاس من شی ء یروقهم الّا اری امّ نوح فوق ما وصفوا

(3)

908 کانّها مزنة غرّاء لائحة و درّة ما یواری ضوءها الصدف

(4) و بتحقیق شاعران (محدث) در این معنای تشبیهی انواع عجیبی آورده اند، و الفاظ و معانی آن را از یکدیگر اقتباس کرده اند؛ ابو نواس گفته است: از بحرت.


1- - در دیوان او به آن بیت دست نیافتیم و سیوطی در (شرح شواهد المغنی)، ص 878 آنرا به مسیب بن علس دائی اعشی نسبت داده است.
2- - در نسخه اصل چنین است اما در مغنی اللبیب، ج 2، ص 505 بجای (شریکه) رفیقه ضبط شده است.
3- - در نسخه اصل چنین است اما در دیوان او، ص 386 (بجای امّ نوح) ام عمرو ضبط شده است.
4- - در نسخه اصل چنین است اما در دیوان او، (بجای لائحة) واضحة ضبط شده است.

ص: 312

مجزوء کامل

909 ظبی کانّ اللّه ال بسه قشور الدر جلدا

910 و تری علی و جناته فی ایّ حین شئت وردا

(1) و همانا وی معنای آن شعر را از گفتار بشار گرفته است: از بحر بسیط

911 کانّما خلقت من قشر لؤلؤة فی کل اکنافها حسن بمرصاد

(2) و شاعر دیگری گفته است: از بحر بسیط

912 کانّما افرغت فی قشر لؤلؤة و کلّ جارحة من جسمها قمر

و ابراهیم بن العبّاس گفته است: از بحر خفیف

913 درّة حیثما ادیرت اضاءت و مشمّ من حیثما شمّ فاحا

(3) و شاعر دیگری نیز در وصف زنی گفته است: از بحر طویل

914 هی الدر منثورا اذا ما تکلّمت و کالدر مجموعا اذا لم تکلّم

و بحتری گفته است: از بحر بسیط

915 اذا نضون شفوف الرّیط آونة قشرن عن لؤلؤ البحرین اصدافا

(4) و ابن الرومی گفته و بر آن معنی افزوده است: از بحر بسیط

916 تواضع الدر اذ البسن فاخره فکنّ درّا و کان الدر اصدافا

(5)فا


1- - ابن ابی عون آن دو بیت را در کتاب التشبیهات، ص 85 یاد کرده و مصحح کتاب در حاشیه گفته است: (از شعر ابی نواس است که حمزه اصفهانی آن را گرد آورده است) نسخه خطی کتابخانه وزارة الهند (لندن)، زیر شماره 3867، برگ 181.
2- - در حاشیه نسخه اصل (بجای حسن) وجه ضبط شده است. (دیوان بشار، ج 2، ص 318 ملاحظه شود.)
3- - در نسخه اصل چنین است اما در دیوان او (الطرائف، ص 142) (بجای مشم) مشما ضبط شده است.
4- - دیوان البحتری، ج 1، ص 381 ملاحظه شود.
5- - در نسخه اصل چنین است اما در دیوان او، ص 125 به این عبارت نقل شده است: شبهن بالدر اذ لبسن فاخره بل کن درا و کان الدر اصدافا

ص: 313

و بتحقیق شاعران موضوعات بسیاری را در وصف حال زنان و جز ایشان، به درّ تشبیه کرده اند که در این باب داخل نمی شود.

و نظیر تشبیه در آن آیه، گفتار خدای- تعالی- در جای دیگر است: وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ کَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَکْنُونٌ (1) و نیز گفتار او: وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ إِذا رَأَیْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً (2).

و امیر ابو محمد- رحمه اللّه- برای من نقل کرد؛ گفت: (حلیس)، کنیز جعفر بن یحیی، کودکان برمکیان را در حالی که مشغول بازی بودند می نگریست، گفت: از بحر بسیط

917 کانّهم و بنی الغوغاء حولهم درّ و مخشلب فی الارض منثورا

(3) و گویی ابن المعتزّ توجه به این عبارت داشته که گفته است: از بحر بسیط

918 ظلّت جآذره صرعی مفرّقة کانّها لؤلؤ فی الارض منثور

(4) چنان که در همان معنی توجه به گفتار شاعر اول داشته و گاو وحشی را وصف می کند: از بحر کامل

919 و تضی ء فی وجه الظّلام منیرة کجمانة البحریّ سلّ نظامها

(5) تشبیه دیگری در این سوره:

(بیان) گفتار خدای- عز و جل-: فَشارِبُونَ شُرْبَ الْهِیمِ (6).5.


1- - سورة الطور (52) آیه 24.
2- - سورة الانسان (76) آیه 19.
3- - در نسخه اصل چنین است لیکن در التشبیهات، ص 407 (بجای کانهم ... حولهم) کانّهم و بنی الغوغاء فی عدد، ضبط شده است.
4- - در نسخه اصل چنین است اما در التشبیهات، ص 407، و در اشعار اولاد الخلفاء و اخبارهم، ص 274 (بجای صرعی مفرقة) غرقی مصرعة ضبط شده است.
5- - آن بیت از آن لبید و از اشعار قصیده معلقه اوست. دیوان او، ص 309 ملاحظه شود.
6- - سورة الواقعة (56) آیه 55.

ص: 314

خدا دوزخیان را به این معنی وصف می کند که خوراکشان از درخت (زقوم) و نوشیدنی ایشان از (حمیم) ای است که نوشنده اش را سیراب نمی کند.

الهیم: شتران تشنه ای هستند که به سبب خوردن گیاه (حمض (1)) به مرض (هیام) دچار می شوند. و هیام تشنگی سخت است. ذو الرمّة گفته است: از بحر بسیط

920 کانّنی من هوی خرقاء مطّرف دامی الاظلّ بعید الشأو مهیوم

(2) (مقصود از مطرف دامی الاظل ...) شتری است که به مرض هیام مبتلا شده و از وطنش دور مانده است و عرب شتر را، به سبب رنج تشنگی، و دور بودن او از آبشخوارها، به حرص و ولع بر نوشیدن هنگام نزدیکی به آبشخوار، و به سرعت نوشیدن آب و طول مدت و تکرار آن وصف می کنند. شاعر رجزسرای در حالی که شتری را وصف می کند که وارد آبشخوارش ساخته می گوید: از بحر رجز

921 کان صوت جرعه فی المنهل جندلة دهدهتها فی جندل

و شاعر دیگری- در حالیکه متوجه شتر خود شده تا آن را به آبشخوار وارد کند شعری سروده، و با آن، شتر را به جایگزین کردن (دیار دیگر) بجای دیار خودش فرا می خواند- گفته است: از بحر رجز

922 هذا مقامی لک حتّی تنضحی ریّا و تجتازی بلاد الابطح

و یکی از شاعران (محدث) در وصف بسیاری اشک و فراوانی آن راه مبالغه را پیموده و بیان داشته که اشک، شتران تشنه را سیراب می کند، و در ضمن ابیاتی که مرزبانی آنها را قراءت کرده گفته است: از بحر بسیط

923 و یا أخا الذود قد طال الهیام بها لا تعرف الرّی من جذب و اقفار

924 رد بالعطاش علی عینی و محجرها ترو العطاش بدمع واکف جاد.


1- - حمض: آنچه تلخ و شورمزه باشد از نبات خلاف خلّه، و آن بمنزله فواکه است شتران را. رک: منتهی الارب. ریشه (حمض).- م.
2- - دیوان ذی الرمة، ص 569 ملاحظه شود.

ص: 315

عرب در وصف تشنگی، به شتران تشنه مثالها می زند و از آن جهت شتران، و نه جز آنها را به صفت تشنگی اختصاص می دهد که شتران چه بسا در چراگاه از آب دور می شوند تا جائی که تشنگی ده و بیست روز را پشت سر می گذارند، و سوزش جگر و صدای خشکی اندرونشان، آنها را به یاد خوابگاههایشان می اندازد و مشتاق وطنهایشان می گرداند، پس اشتیاق خود را اعلان می کنند، و به ناله لب بسته خود آرام می گیرند، و در شب نزدیک شدنشان به سیر طولانی و به پیش رانده شدن شدید، از آنچه آنها را به حرکت (طاقت فرسا (1)) وامی دارد، و به زحمت و سختیشان در می افکند رنج می برند، پس سوزش تشنگی آنها بالا می گیرد، و عطش و تشنگیشان شدت می یابد، تا وقتی که به آبشخوارهایشان مانوس می شوند، و به نوشیدنگاههایشان نزدیک می گردند، در آن هنگام، آن دسته از شتران که آب نوشیده اند به حد سیر آبی ننوشیده و از ورود برخی دیگر به آبشخوار جلوگیری می شود و محل تراکم آبشخوار را ترک می کنند و شتران تشنه کام اطراف آبشخوار می گردند، و لب تشنگان آنها همچنان لب تشنه اند و زمان دست یابی به آبشخوار فرا نمی رسد.

جمیل بن عبد اللّه بن معمر در حالی که تشنگی آن شتران را وصف می کند، از باب تشبیه به تشنه کامی و سوزش درون، و از جهت تمثیل به اشتیاق و سوزش فراق خود گفته است: از بحر طویل

925 فما حائمات حمن یوما و لیلة علی الماء یغشین العصیّ حوانی

(2)

926 لوائب لا یصدرن عنه لوجهة و لا هنّ من برد الحیاض دوانی

(3)ت.


1- - عبارت متن الجمان یجدّها بود، و چون فعل مذکور لازم است به نظر می رسد محرّف از یجهدها باشد. و همین وجه محتمل ترجمه شد.- م.
2- - در نسخه اصل چنین است اما در دیوان جمیل، ص 78 (بجای حائمات) صادیات ضبط شده است.
3- - در نسخه اصل چنین است اما در دیوان (بجای لوائب) لواغب ضبط شده است.

ص: 316

927 یرین حباب الماء و الموت دونه فهنّ لاصوات السّقاة روانی

928 باوجد منّی غلّ صدر و لوعة علیک و لکنّ العدوّ عدانی

(1) و عجلی (2) گفته است: از بحر طویل

929 أقول لراعی الذود لمّا تحدّرت علی أثلات القاع منتشرات

930 اذا سامها غیطان حوضی تذکّرت بقایا نطاف بالحمی خصرات

931 ترفّق بها یا راعی الذود انّها تذاد عن الاوطان مقتسرات

پس شاعر از دوری آن شتران از وطن در چراگاههایشان و از اشتیاق آنها به ته مانده های آب در گودالها- هنگامی که آب را در میان آن درختان انبوه نمی یابند- یاد کرده است، و حال شتران در بیشتر روزگار زندگیشان و آنچه از وضع آنها دانسته شده چنین است. و همانا شتران، هر روزه، یا یک روز در میان، و یا صبح و بعد از ظهر و همانند آن احوال به سیراب شدن می رسند، و از نعمت ورود به آبشخوار بهره مند می شوند و این در حالی است که چراگاه نزدیک، و امکان دسترسی به آن فراهم باشد، آنگاه بر حسب موقعیت آبشخوار از دسترسی به آن دور می شوند و تشنگیشان به طول می انجامد. و آیه یاد شده از این سوره درباره (ابیّ بن خلف) و همراهانش نازل شده است، و (مقصود از نزل در) گفتار خدای- تعالی-: هذا نُزُلُهُمْ (3) روزی و پاداش ایشان است، و اصل نزل عبارت است از آنچه برای فرود آمدن در میان قومی مهیا شده است. و معنای آیه این است که: پاداش ایشان همانند پاداش اهل بهشت است.6.


1- - در نسخه اصل چنین است اما در دیوان به این عبارت نقل شده است: باکثر منی غلة و صبابة الیک و لکن العدو عدانی
2- - دو شاعر ملقّب به (العجلی) اند: یکی الاغلب از شاعران مخضرم و دیگری ابو دلف. از شاعران عصر عباسی. رک: الاغلام زرکلی، ج 1، ص 339 و ج 6، ص 13.- م.
3- - سورة الواقعة (56) آیه 56.

ص: 317

تشبیه در سوره حشر

(بیان) گفتار خدای- عزّ و جلّ-: کَمَثَلِ الشَّیْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قالَ: إِنِّی بَرِی ءٌ مِنْکَ، إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِینَ (1) مقصود خدا این است که شیطان در حالت تحریک و تشویق، آدمی را به این معنی فرا می خواند که بگوید: من به یکتاپرستی کافرم، چونکه حقیقت ندارد، و به پیامبری کافرم، که نیرنگ و حماقت است، و داستان منافقان در فریب دادن یهود (بنی النضیر) و اینکه به ایشان می گفتند: لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَکُمْ وَ لا نُطِیعُ فِیکُمْ أَحَداً أَبَداً وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّکُمْ (2) چنین است. (پس کمثل الشیطان) به این معنی است که: داستان آن منافقان همانند داستان شیطان در آن زمانی است که به آدمی گفت: (کفر بورز) و گفتار خدای- تعالی-:

وَ إِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ وَ قالَ لا غالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَ إِنِّی جارٌ لَکُمْ فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَکَصَ عَلی عَقِبَیْهِ وَ قالَ إِنِّی بَرِی ءٌ مِنْکُمْ (3). بر آن تقدیر (تقدیر مثلهم) دلالت دارد. و (چنان که شیطان به آدم پس از کفر ورزیدنش چنان گفت) همچنان منافقان، چون بر سر بنی النضیر آمد آنچه آمد، از ایشان بیزاری جستند، و بتحقیق عمر بن ابی ربیعة المخزومی در شعری که در آن8.


1- - سورة الحشر (59) آیه 16.
2- - سورة الحشر (59) آیه 11.
3- - سورة الانفال (8) آیه 48.

ص: 318

(ابن ابی عتیق) را مورد خطاب قرار داده- و این وقتی است که وی زنی را از خانواده اش برای عمر بن ابی ربیعه وصف کرد و آن موجب تعشق عمر نسبت به آن زن شد و در شعرش اشاره ای به آن زن نمود و در نتیجه ابن ابی عتیق وی را مورد سرزنش قرار داد- (عمر بن ابی ربیعه در آن شعر عبارت قرآن را به نظم آورده و گفته است: از بحر خفیف

932 لا تلمنی عتیق حسبی الّذی بی انّ بی یا عتیق ما قد کفانی

933 لا تلمنی و انت زیّنتها لی انت مثل الشّیطان للانسان

(1) اما داستان یهود بنی النضیر، از این قرار است که: چون پیامبر (ص) به مدینه وارد شد ایشان با وی پیمان بستند که نه ضدّ او و نه طرفدارش باشند، پس چون روز جنگ (احد) پیش آمد، و مشرکان بر مسلمانان پیروز شدند، بنی النضیر پیمان بشکستند، و رئیس ایشان؛ (کعب بن الاشرف (2)) با شصت نفر بسوی مکه بیرون شدند و با مشرکان، ضد پیامبر (ص) هم پیمان گشتند، خدا پیامبرش را بر آن امر آگاه ساخت، پس چون پیامبر (ص) بسوی مدینه شد، محمد بن مسلمه برادر همشیر کعب بن الاشرف را با گروهی (به جانب وی) گسیل داشت، و محمد بن مسلمه از او خواست که از جایگاهش خارج شود، و به او وانمود که مورد حمله اش قرار داده تا از او صدقه بستاند، پس چون از جایگاهش فرود آمد پیشانیش را گرفت و تکبیر گفت، پس همراهان محمد بن مسلمه بر او خروج کردند و کعب را کشتند و پیامبر (ص) با بنی النضیر به جنگ پرداخت، و مؤمنان خانه های بنی النضیر را ویران می کردند تا جایگاههایی برای نبرد باشد، و بنی النضیر خانه های خویش را خراب می کردند تا با آنها مدخلهای کوچه هایشان را ببندند و تا بسود مومنان برجای نماند، و حساب خود را به این شرط با پیامبر (ص) تسویه کردند که جلای وطن اختیار کنند، و آنچه از).


1- - دیوان عمر بن ابی ربیعه، ص 282 ملاحظه شود.
2- - او کعب بن الاشرف از طائفه بنی طیّ و شاعری جاهلی است که در سال 3 ه وفات یافت. (الروض الانف، ج 2، ص 123 و الکامل ابن الاثیر، ج 2، ص 53).

ص: 319

لوازم منزل که شترانشان طاقت حملش را دارند بجز طلا و نقره با خود ببرند، پس بارهایشان را بسوی شام کوچ دادند و این اردو نخستین اردویی بود که در شام تجمّع کردند، سپس روز قیامت، مردم در سرزمین شام گردآوری می شوند، و از آن جهت است که خدا گفت: لِأَوَّلِ الْحَشْرِ ... (1).2.


1- - سورة الحشر (59) آیه 2.

ص: 320

تشبیه در سوره صفّ

(بیان) گفتار خدای- عزّ و جلّ-: إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ (1).

(بنیان مرصوص): یعنی بنایی که اجزای آن به هم چسبیده و همدیگر را رها نمی کند، پس خدا (با آن تشبیه) آگاه ساخت که: او کسی را که ثابت و استوار همانند استواری بنای محکم، بر جای خود بماند، دوست می دارد؛ و چون مومنان گفتند: (اگر می دانستیم که محبوبترین کارها نزد خدای- تعالی- چیست آن کار را به چنگ می آوردیم، هر چند آن کار موجب از بین رفتن جان ما باشد، پس خدای- تعالی- این آیه را فرو فرستاد: هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلی تِجارَةٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ تا آنجا که می گوید: ... وَ تُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ ... (2) و چون روز جنگ احد فرا رسید و از پیامبر (ص) روی گردانید آن که روی گردانید، تا جایی که دندان رباعی (3) او شکسته و صورتش شکافته شد، پس خدای- عزّ و جلّ- آیه: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ (4) را فرو فرستاد.3.


1- - سورة الصف (61) آیه 4.
2- - سورة الصف (61) آیه 10 و 11.
3- - رباعیات: چهار دندانی است که میان دندانهای ثنایا و انیاب واقع شده است. رک: منتهی الارب، ریشه (ربع).- م.
4- - سورة الصف (61) آیه 2 و 3.

ص: 321

(بیان) گفتار خدای- تعالی-: (لِمَ تَقُولُونَ)؛ اصل (لم) لما بوده و به سبب اینکه (لام) و (ما) همانند یک چیز (یک کلمه) است، الف حذف گردیده، و استعمال (ما) با (ل) در مورد استفهام، بسیار است، و از این رو هرگاه بر کلمه (ما) وقف کنی، می گویی: (لمه) و لیکن در قرآن کریم به (ها) وقف نمی شود تا مبادا با رسم الخط مصحف (قرآن) ناهماهنگ باشد.

(ان تقولوا) در محل رفع است و (مقتا) منصوب است بنابر اینکه تمیز باشد.

و معنی چنین است: (کبر قولکم ما لا تفعلون مقتا عند اللّه (: بزرگ دشمنیی یا خشمی است نزد خدا که بگویید آنچه بجا نمی آورید)) و تشبیه در آیه با وجود اختصار و ظرافت گفتار و جذّابیت بیان، دربردارنده همه شرایط و اوصاف آرایش رزمی است توضیح مطلب از این قرار است که: اجزای اصلی آرایش رزمی سه چیز است: قلب لشکر که (جمهور) نامیده می شود. و میمنه و میسره که (الجنبتین (دو پهلو)) نامیده می شود، و دو طرف هر جزئی از این اجزاء سه گانه (جناحان (: دو بال)) نام دارد. پس در مجموع آن صفّی که آراسته و موزون باشد، محکمترین و مقاومترین و پایدارترین صفّ رویارویی است. و خدای- عزّ و جلّ- با مفهوم و مدلول تشبیه و با این بیان که نظم و اعتدال در صف مومنان همانند بنیان محکم است، همان صف آراسته و منظم را اراده نموده است. سپس خدا با تبیین صفت و حالت بناء، به صفتی که صف مومنان دارد، اشاره کرد. و اما (صف تالی (1)) که داخل در صدر لشکر است، برای قلب لشکر محکمتر و برای جناحین ضعیفتر می باشد و در آن صورت کنار هر بالی (جناحی) از دو بال لشکر را با دسته بزرگی از سپاهیان همراه می سازند تا حافظ و نگهبان آن بال باشد. و (صف معطوف) که (ناهد) نامیده می شود و داخل در دو جناح و بیرون از (صدر) است، آن صفی مطلوب نیست و جزم.


1- - نخستین و چهارمین اسب را در مسابقه اسب دوانی (تالی) نامند. رک: المعجم الوسیط، حرف التاء، و شاید به همین مناسبت، صف چهارم را (تالی) نامیده اند.- م.

ص: 322

در موارد ضروری تعبیه نمی شود و آن موجب سستی قلب لشکر و نیرو بخش دو جناح است، و در چنان حالتی دلیران و دلاوران را همراه میمنه و میسره می گردانند تا موقعیت قلب لشکر را محکمتر سازد و یا اینکه قلب را با دو دسته بزرگ لشکر پشتیبانی و تقویت می کنند، و آن دو دسته کمی جلوتر از دو طرف قلب قرار می گیرد و در هنگام آرایش جنگی در صورتی که میدان جنگ صاف و هموار باشد، فشردگی و بهم پیوستگی صفوف امری مطلوب است؛ چنانچه خدای- عز و جل- بیان کرده است. و حکایت شده که عمرو بن العاص (1) روزی به معاویة بن ابی سفیان (2) گفت: (تو را در جنگ صفین دیدم که هرگاه چشم بر موضعی از میدان جنگ می دوختی، کجی آن راست و رخنه های آن پر می شد) معاویه گفت: (آن از پایداری رای و به کارگیری تدبیر است، و مرا بر ضد علی ع گفتار ابن الاطنابه (3) تحریک کرد: از بحر وافر

934 ابت لی عزّتی و ابی بلائی و اخذی الحمد بالثّمن الرّبیح

(4)

935 و اعطائی علی المکروه مالی و ضربی هامة البطل المشیح

(5)

936 و قولی کلّما جشأت و جاشت مکانک تحمدی او تستریحی

937 لا دفع عن مآثر صالحات و احمی بعد عن عرض صحیح

(6).)


1- - سال 43 ه در گذشت (الاصابة، ج 2، ص 501).
2- - در سال 60 ه درگذشت.
3- - او عمرو بن العامر شاعری جاهلی و از دلیران است و برخی از راویان وی را از پادشاهان عرب در روزگاران جاهلی می شمارند. (معجم الشعراء، ص 8 و الاغانی، ج 11، ص 121، چاپ دار الکتب و تاج العروس، ریشه طنب).
4- - در نسخه اصل چنین است اما در حاشیه آن (بجای عزتی) غضبتی و در معجم الشعراء، ص 9 و در الحماسة البصریة، ج 1، ص 3 عفّتی ضبط شده است.
5- - در نسخه اصل چنین است اما در معجم الشعراء (بجای مصراع اول) و اکراهی علی المکروه نفسی، و در الحماسة البصریة، ج 1، ص 4 و اقدامی علی المکروه نفسی، ضبط شده است.
6- - در نسخه اصل و معجم الشعراء چنین است اما در الحماسة البصریة (بجای مصراع اول) لا کسبها مآثر صالحات ذکر شده است. (عیون الاخبار، ج 1، ص 126 و تخریج الابیات فی الحماسة البصریة، ج 1، ص 3 حاشیه آن صفحه ملاحظه شود.)

ص: 323

و خالد بن الولید (1) در میان مردم می گشت و می گفت: (ای مسلمانان بدرستی که بردباری عزّت، و شکست ناتوانی، و بدرستی که همراه بردباری پیروزی است) و عبد اللّه بن ربیعه روز جنگ بدر به همراهانش گفت: (آیا ایشان مقصودش همراهان پیامبر (ص) است را نمی بینید که بر روی دو زانوی خود تکیه زده و خاموشند و همانند مارها زبان از دهان بیرون می آورند؟!) و پدرم- رحمه اللّه- برایم نقل کرد؛ گفت: (چون قتیبة بن مسلم (2) به رویارویی با ترکان برخاست، و وضع ایشان وی را به وحشت انداخت سراغ محمّد بن واسع را گرفت؛ که چه می کند؟ گفته شد: (وی در انتهای صف میمنه است، و بر سر کمانش تکیه زده، و انگشتش را به طرف آسمان حرکت می دهد) قتیبة بن مسلم گفت: (آن انگشت تک و تنها، نزد من از صد هزار شمشیر آهیخته، و نیزه برنده محبوبتر است.) پس چون خدا ایشان را پیروز ساخت، قتیبه به او گفت:

(چه کردی؟) گفت: (من سر چهار راهها را می گرفتم) گفت: (ابو بکر هنگامیکه خالد بن الولید را برای رویارویی با مرتدان گسیل داشت، به او گفت: (بر مرگ، حریص باش تا به تو زندگی بخشیده شود.) و در آن باره است که خنساء می گوید:

از بحر متقارب

938 نهین النّفوس و هون النّفو س عند الکریهة اوقی لها

(3) و عمر- رحمه اللّه- با دست راستش گوش چپش را می گرفت، سپس بدن خود را جمع و جور می کرد و بسوی اسب خیز می گرفت و گویی خدا او را بر پشت اسب آفریده است.

و علی ع در روز جنگ صفین گفت: (عضّوا علی النّواجذ من الاضراس فانّهت.


1- - سال 21 ه در گذشت. (الاصابة، ج 1، ص 413)
2- - سال 96 ه. کشته شد. (وفیات الاعیان، ج 1، ص 428 و الکامل ابن الاثیر، ج 5، ص 4)
3- - در نسخه اصل چنین است اما در دیوان او، ص 121 (بجای اوقی) ابقی ضبط شده است.

ص: 324

انبی للسّیوف عن الهام (1) (: بر دندانهای نیش فشار آورید که آن کار، شمشیرها را از سر دورتر نگه می دارد)) و به فرزندش حسن گفت: (لا تدعونّ احدا الی البراز و لا یدعونّک احد الیه الّا اجبته فانّه بغی (2) (: کسی را به مبارزه فرا مخوان و کسی تو را به مبارزه فرا نخواند جز در حالی که وی را پاسخ گویی که او ستمکار است)).

و محمد بن علی بن المهتدی، از محمد بن المأمون، از محمد بن القاسم، از پدرش نقل کرد؛ گفت: (احمد بن عبید برای ما نقل کرد؛ گفت: محمد بن عمر الواقدی برایمان نقل کرد؛ گفت: برای من نقل شده: صعصعة بن صوحان گفته است: در روز جنگ صفین یکی از همراهان معاویه که به او کریب بن الصباح الحمیری گفته می شود بیرون شد، و در میدان جنگ صفین ایستاد و گفت: (چه کسی به مبارزه من می آید؟) مردی از همراهان علی به مبارزه او بیرون شد، کریب او را کشت، و بر جنازه او ایستاد و سپس گفت: (چه کسی به مبارزه می آید؟) مرد دیگری بسوی او بیرون شد، او را کشت و بر جسد اولی انداخت، سپس گفت: (چه کسی به مبارزه می آید؟) مرد دیگری بسوی او بیرون شد، او را کشت و بر روی کشته شدگان دیگر انداخت و گفت: (چه کسی به مبارزه می آید؟) پس مردم از رویارویی با او خودداری کردند، و آنکه در صف اول بود آرزو کرد که در صف آخر باشد، پس علی سواره بر استر پیامبر (ص) بیرون شد، و صفها را شکافت، و چون از صفوف جدا شد، از استر به زیر آمد و به نزد کریب شتافت و او را کشت و گفت:

(چه کسی به مبارزه می آید؟) مردی بسوی او بیرون شد، علی وی را کشت، و بر رویم.


1- - در نهج البلاغه، ج 1، ص 110 آمده است: (کان یقول لاصحابه فی بعض ایام صفین: معاشر المسلمین استشعروا الخشیة و تجلببوا السکینة و عضّو علی النواجذ فانه انبی للسیوف عن الهام.)
2- - در نهج البلاغه، ج 2، ص 1180، با ترجمه فیض الاسلام به این عبارت منقول است: (لا تدعون الی مبارزة و ان دعیت الیها فاجب، فان الداعی باغ و الباغی مصروع).- م.

ص: 325

اوّلی نهاد، سپس گفت: (چه کسی به مبارزه می آید؟) مردی بسوی او بیرون شد، او را کشت و بر روی کشته شدگان دیگر نهاد، سپس گفت: (چه کسی به مبارزه می آید؟) مردی بسوی او بیرون شد، او را کشت و بر روی سه کشته دیگر نهاد، سپس گفت:

(ای مردم، خدای- عزّ و جلّ- می گوید: الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ (1) و اگر نخست به این مبارزه فرا خوانده نمی شدیم، ما به آن آغاز نمی کردیم) سپس به جای خود برگشت.)

و در برخی از تالیفات اهل هند است که: (با ستم پیروزیی، و با پرخوری سلامتی، و با تکبر ستایشی، و با خدعه و غش راستیی، و با بی ادبی شرافتی، و با اصرار و پافشاری در گناه عذری، و با حسد راحتی، و با انتقام سیادتی نیست.)

و ابو موسی به همراهان خود گفت: (بر دلهایتان حالت دلیری و جرأت بر دشمنانتان را بپوشانید که آن موجب پیروزی است، و کینه ها را بسیار به یاد آورید که بر پا نهادن در صحنه جنگ بر می انگیزد و فرمانبرداری را پیشه خود کنید که آن حصن میدانهای نبرد است.)

و اکثم بن صیفی قومی را در جنگ با قومی دیگر که قصد ایشان کرده بودند، سفارش کرد که: (از مخالفت با امیرانتان بکاهید، و بدانید که داد و فریاد در جنگ از موجبات شکست است، و آدمی بناچار درمانده می شود) و عایشه صدای تکبیرشان را در جنگ شنید، پس گفت: (در اینجا تکبیر نگویید که تکبیر بسیار در جنگ، موجب شکست است.) و عمر- رحمه اللّه- به عمرو بن معدی کرب (2) گفت:

(درباره جنگ مرا مطلع گردان) گفت: (جنگ چنان است که شاعر گفته: از بحر کامل2)


1- - سورة البقرة (2) آیه 194.
2- - او عمرو بن معدی کرب بن ربیعة بن عبد اللّه الزبیدی دلیر یمن و دارای سوابق حمله هاست. در سال 21 ه در گذشت. (الاصابة، ت 5972)

ص: 326

939 الحرب اوّل ما تکون فتیّة تسعی بزینتها لکلّ جهول

(1)

940 حتّی اذا استعرت و شبّ ضرامها عادت عجوزا غیر ذات حلیل

941 شمطاء جزّت راسها و تنکّرت مکروهة للضّمّ و التقبیل

(2) و نیز به او گفت: (مرا از وضع اسلحه آگاه ساز) گفت: (بپرس) گفت:

(درباره نیزه بگو) گفت: (آن برادر تو است و ممکن است به تو خیانت کند) گفت:

(درباره تیر بگو) گفت: (تیر همچون مرگهاست که گاهی به خطا می رود، و گاهی به هدف می رسد) گفت: (از سپر مرا مطلع ساز) گفت: (و آن محل استتار و پوشش است، و چرخهای مصیبت و مرگ بر آن می چرخد) گفت: (مرا از زره مطلع گردان) گفت: (باز دارنده اسب سوار و خسته کننده پیاده و قلعه ای محکم است) گفت:

(درباره شمشیر مرا مطلع گردان) گفت: (ای امیر مومنان! در مقام رویارویی با شمشیر است که مادرت تو را از ماتم و عزا باز داشته است) گفت: (بلکه مادرت) گفت: (تب است که مرا در برابر تو ناتوان کرده است) (3) و گفته می شود: (هیچ بزرگواریی شتابنده تر از بزرگواری شمشیر نیست.

و در حدیث است که: مردی که با دشمن می جنگید نزد پیامبر (ص) آمد و از او شمشیری خواست، به او گفت: (شاید اگر شمشیری به تو دهم در میان صفوف آخر جای گزینی) گفت: (نه؛ به خدا سوگند) پیامبر شمشیری به او داد وی با آن، به جنگ مشغول شد و رجز می خواند: از بحر رجزم.


1- - در شرح دیوان الحماسة، ج 1، ص 368، و 408، (فتیّة) بجای (فتیّة) و (ببزّتها) بجای (بزینتها) ضبط شده است. اعراب (اوّل) و (فتیّة) به چهار وجه جایز است. رک: کتاب سیبویه، ج 1، ص 233.- م.
2- - آن بیتها از آن عمرو بن معدی کرب است (شرح دیوان الحماسة، ج 1، ص 252، 368، 408 و شروح سقط الزند، ص 1678 ملاحظه شود)
3- - مقصود وی این است که اسلام دست وی را بسته است، و گرنه عمر نمی توانست با وی چنین سخن گوید. رک: عقد الفرید، ج 1، ص 179.- م.

ص: 327

942 انّی امرؤ عاهدنی خلیلی الا اقوم الدهر فی الکیول

(1) ابو عبید گفته است: (کیول عبارت از بخشهای انتهایی صفهاست و این لفظ را جز در حدیث نشنیده ام) ابن المقفّع (2) گفته است: (الجبن مقتلة و الحرص محرمة فانظر فیما رأیت و سمعت أمّن قتل فی الحرب مقبلا اکثر ام من قتل مدبرا؟

و انظر من یطلب الیک بالاجمال و التکرّم احق ان تسخو نفسک له بالعطیّة أمّن یطلب ذلک بالشّدّة و الحرص؟) برخی از گذشتگان گفته اند: (خدای- تعالی- دستورات جنگ را در گفتارش: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا لَقِیتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیراً لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِیحُکُمْ وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ (3) تا آخر آیات، گرد آورده است.)6.


1- - النهایة، تالیف ابن الاثیر، ج 4، ص 219 و لسان العرب، ریشه (کیل) ملاحظه شود.
2- - او عبد اللّه بن المقفع از پیشوایان نویسندگان است. وی به سال 142 ه به قتل رسید. (لسان المیزان، ج 3، ص 366 و امالی المرتضی، ج 1، ص 94)
3- - سورة الانفال (8) آیه 45 و 46.

ص: 328

تشبیه در سوره جمعه

(بیان) گفتار خدای- عزّ و جلّ-: مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً (1).

ابو عمرو کلمه حمار را با تمایل الف به کسره قراءت کرده، و این اماله به سبب کسره (راء) بعد از (الف) در کلام عرب بسیار است.

(الاسفار) جمع (سفر) و آن به معنای کتاب است.

گفتار خدای- تعالی- (لَمْ یَحْمِلُوها) به این معنی است که ایشان به آن اسفار تجاهل ورزیده و از حدود و امر و نهی آن اعراض کرده اند تا جایی که همانند خری شده اند که اسفار (کتابهایی) بر پشت خود حمل می کند و از آن اطلاعی ندارد.

و مروان بن سلیمان بن یحیی (2) این تشبیه را، در نکوهش گروهی از راویان شعر که اطلاعی از مضامین شعر ندارند و با وجود آن شعر بسیار نقل می کنند، به نظم آورده است: از بحر طویل

943 زوامل للاشعار لا علم عندهم بجیّدها الّا کعلم الا باعر

944 لعمرک ما یدری البعیر اذا غدا باثقاله اوراح ما فی الغرائر

(3)ت.


1- - سورة الجمعة (62) آیه 5.
2- - او مروان بن سلیمان بن یحیی بن ابی حفصه است و در سال 182 ه در گذشت. (الشعر و الشعراء، ج 2، ص 649 و معجم الشعراء، ص 317 و الموشح، ص 390 و طبقات الشعراء، تألیف ابن المعتز، ص 42).
3- - در نسخه اصل چنین است اما در الکامل مبرّد، ج 3، ص 858 و اسرار البلاغة، تصحیح ریتر، ص 103 (بجای باثقاله) با وساقه ضبط شده است.

ص: 329

و تشبیه در آن آیه، در مورد تلاوت کننده خود قرآن نیز در صورتی که معنای آنرا نفهمد صادق است، مگر اینکه در مقام فهم قرآن باشد و از پیش به قراءت و حفظ آن پرداخته تا راهی برای دریافت و فهم مطالب آن باشد، پس اگر از فهم مطالب قرآن همچون کسی که نیازی به آن ندارد، روی گردانید، آن تشبیه بر او صادق می آید، و مثل حمار به او ملحق می شود.

ص: 330

تشبیه در سوره منافقین

(بیان) گفتار خدای- عز و جل-: کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ (1).

خدا منافقان را با گفتارش: وَ إِذا رَأَیْتَهُمْ تُعْجِبُکَ أَجْسامُهُمْ وَ إِنْ یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ به کمال صورتها، و حسن تعبیر و کلام، وصف نموده و سپس آگاه ساخته که ایشان در کمی بینش همانند چوبهایند و در این باره گفته است: (کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ) و در مثل چنان حالتی شاعر گفته است: از بحر طویل

945 تروقک من سعد بن زید جسومها و تزهد فیها حین تقتلها خبرا

و نظیر آن بیت است، گفتار حسان بن ثابت: از بحر بسیط

946 لا بأس بالقوم من طول و من عظم خلق البغال و احلام العصافیر

(2) و شبیه به مصراع دوم این بیت است گفتار یکی از شاعران عرب- در حالی که فرزند خویش را مورد سرزنش و توبیخ قرار می دهد و او را می راند-: از بحر مجزوء کامل

947 عقله عقل طائر و هو فی صورة الجمل

و گفته شده: (خدای- تعالی- ایشان را به چوبهای پوسیده و فرو خورده شده و پوک (که از خود قوامی ندارد) جز اینکه به چیزی متکی شده است و کسی کهت.


1- - سورة المنافقین (63) آیه 4.
2- - در نسخه اصل چنین است اما در دیوان او، ص 122 (بجای خلق) جسم ضبط شده است.

ص: 331

آن چوبها را می بیند سالم می پندارد (- ایشان را به چنان چوبهایی) تشبیه نموده است.)

و از بیتهایی که در مثل چنان معنایی مثل شده، گفتار شاعر اول است: از بحر هزج

948 تری الفتیان کالنّخل و لا تعلم بالدخل

و هنگامی که کار کسی به تباهی گراید گفته می شود: (دخل امره).

و از سخنان مشهور عرب در ترک تأمّل و بینش است: (کانّه بهیمة (: گویی چارپاست)) و، کانّه صنم (: گویی بت است)، و (کانّه حجر (: گویی سنگ است)).

و گفتار ابو سفیان- هنگامی که از پیامبر (ص) اجازه خواست، و پیامبر نخست مانع شد، سپس اجازه داد-: (ما کدت تأذن لی حتّی تأذن لی الجلهمتان (1) (: ما را اجازه نمی دهی مگر آنکه به سنگ دو طرف (دو لبه) وادی اجازه دهی)) (- آن گفتار (حتی تأذن ...) از باب تشبیه و اراده فرد پست و فرومایه از افراد مردم است.

پس پیامبر (ص) گفت: (تو چنانی که گفته شده: کلّ الصید فی جوف الفرا (: همه صید در دل گورخر است)) و با آن کلام از او دلجویی نمود وی از افراد (المؤلفة قلوبهم) (2) بود. یعنی تو در میان مردم همانند گورخری که در میان صیدهای دیگر است یعنی همه مردم پایین تر از اویند.

و کلمه خشب در خشب مسندة به سکون (شین) مانند بدنه و بدن قراءت شده است و قراءت خشب مسنّدة مانند شجر و شجره نیز جایز است.م.


1- - نص حدیث در النهایة، ج 1، ص 290 چنین است (ما کدت ان تاذن لی حتی تاذن لحجارة الجلهمتین قبلی).- م.
2- - المولفة قلوبهم کسانی می باشند که جذبشان به اسلام با احسان و انفاق دنبال می شود. رک: المفردات فی غریب القرآن، ریشه (الف).- م.

ص: 332

تشبیه در سوره ن

(بیان) گفتار خدای- عزّ و جلّ-: فَطافَ عَلَیْها طائِفٌ مِنْ رَبِّکَ وَ هُمْ نائِمُونَ فَأَصْبَحَتْ کَالصَّرِیمِ (1).

(ها) در (علیها) به (الجنة) که به معنای بوستان است بر می گردد و آنان (کسانی که در آیه وصف شده اند) مردمی از سرزمین یمن بودند، و پدری داشتند که از این بهشتش به مستمندان صدقه می داد، روزی گفت: (ما گروهی هستیم و اگر از آن باغ صدقه دهیم، کار بر ما سخت می شود)، پس سوگند یاد کردند که محصولاتشان را در تاریکی شب بچینند و خدای (درباره آنها خبر داده) و گفته است: وَ لا یَسْتَثْنُونَ (2) (برای آن سوگند استثنایی نمی آورند) یعنی (ان شاء اللّه) نگفتند، و چون موعد مقرری که صبح زود آمیخته با تاریکی بود، فرا رسید، بر سر بوستانشان شدند؛ تا محصولاتشان رای بچینند، و بامدادان بیرون شدند. وَ غَدَوْا عَلی حَرْدٍ قادِرِینَ (3):

علی حرد یعنی (علی جدّ من امرهم (: بر تصمیم خود قاطع بودند)) و گفته شده:

( معنای غدوا علی حرد یعنی علی منع قادرین (: بر جلوگیری از احسان به مستمندان قادر بودند)) و در این صورت کلمه (حرد) از قول عرب: (حاردت السّنة)5.


1- - سورة القلم (68) آیه 19 و 20.
2- - سورة القلم (68) آیه 18.
3- - سورة القلم (68) آیه 25.

ص: 333

گرفته شده است و زمانی آن کلام به کار می رود که سال، خیر و برکات خود رای منع کند. و گفته شده: (علی حرد، یعنی علی غضب (: ایشان با خشم بر مستمندان، بیرون شدند)) و گفته شده: (علی حرد، یعنی علی قصد (: ایشان بیرون شدند در حالی که به گمان خود می توانستند عزیمت بوستان خود کنند و آفت و بلایی مانع میان ایشان و بوستان نبود. و در مورد (حرد) ی که به معنای قصد است این شعر قراءت شده است: از بحر رجز 949 أقبل سیل جاء من امر اللّه* یحرد حرد الجنّة المغلّة (1) (بیان) گفتار خدای- تعالی-: (فَطافَ عَلَیْها ...).

(الطائف) به معنای وارد شونده هنگام شب است، و هرگاه گفته شود (اطاف به) می تواند به معنای وارد شدن در شب یا روز باشد، فراء قراءت کرده است: از بحر وافر

950 أطفت بها نهارا غیر لیل و الهی ربّها طلب الدخال

(2) (بیان) گفتار خدای- تعالی-: (فَطافَ عَلَیْها ...) یعنی خدای- تعالی- بر آن بوستان آفتی از آسمان فرستاد و در نتیجه همه آن بوستان آتش گرفت؛ فاصبحت کالصریم: همانند صریم شد؛ یعنی همانند شب سیاه گردید و شب از آن جهت صریم است که کار و فعالیت در هنگام شب قطع می شود شاعر گفته است: از بحر وافر

951 تطاول لیلک الجون البهیم فما ینجاب عن صبح صریم

952 اذا ما قلت اقشع او تناهی جرت من کلّ ناحیة غیوم

و ابو عمرو بن العلاء قراءت کرده است: از بحر وافر

953 الا بکرت و عاذلتی تلوم تهجّدنی

(3) و ما انکسف الصریم (4)ت.


1- - در نسخه اصل چنین است اما در لسان العرب، ریشه (حرد) مصراع اول چنین است: (و جاء سیل کان من امر اللّه).
2- - در تفسیر مجمع البیان، ج 10، ص 336 بجای (الدخال) الرخال ضبط شده است.- م.
3- - در تفسیر مجمع البیان، ج 10، ص 336 تجهّلنی بجای (تهجّدنی) ضبط شده است.- م.
4- - در حاشیه نسخه اصل (بجای تهجدنی) تهجننی ضبط شده است.

ص: 334

و به صبح نیز همانند شب، صریم اطلاق شده است زیرا هر یک از آنها از همراهش جدا می شود و صریمة به معنای قطع رابطه دوستی، از آن معنی است. و معنای گفتار خدای- تعالی-: فَتَنادَوْا مُصْبِحِینَ أَنِ اغْدُوا عَلی حَرْثِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صارِمِینَ (1) این است که: اغدوا علی صرام النّخل (: بامدادان بیرون شوید برای چیدن میوه نخل) و معنای (فانطلقوا و هم یتخافتون) این است که: فانطلقوا و هم یسرّون کلامهم (: سخن خود را پوشیده می داشتند) سخنشان این بود که: (ان لا یدخلنّها الیوم علیکم مسکین (: امروز در این باغ، مسکینی بر شما وارد نشود)) پس چون بوستان را آتش گرفته دیدند، گفتند: (انّا لضالّون) یعنی: انّا ضللنا طریق جنّتنا (: بدرستی که ما راه بوستانمان را گم کرده ایم) سپس دانستند که آن وضع بوستان، کیفر است، پس گفتند: (بل نحن محرومون) یعنی حرمنا ثمرها بمنعنا المساکین (: یعنی به سبب جلوگیری مستمندان از بوستان، از میوه آن محروم شدیم). اوسط آنها گفت (قال اوسطهم) و معنای اوسط، اعدل (عادلتر) است و از گفتار خدا:

وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً (2) (: یعنی امّة عدلا: امتی عادل) گرفته شده است. و معنای گفتار خدا: لَوْ لا تُسَبِّحُونَ (3)، لو لا تستثنون است. یعنی چرا کلام خود رای مقیّد نمی کنید و نمی گویید: (ان شاء اللّه (و از آن روی ان شاء اللّه گفتن تسبیح است که) هر چه در لغت موجب به عظمت یاد کردن حق باشد تسبیح است. اما بیان معنای گفتار خدای تعالی: إِنَّا بَلَوْناهُمْ کَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ (4) این است که: ما اهل مکه را آزمودیم چنانکه مالکان آن بوستان را، و آن هنگامی بود که پیامبر (ص) برایشان نفرین کرد و گفت: (اللّهم اشدد و طأتک علیهم و اجعلها سنین کسنی یوسف (5) (: خدایا فشارت).


1- - سورة القلم (68) آیه 21 و 22.
2- - سورة البقرة (2) آیه 143.
3- - سورة القلم (68) آیه 28.
4- - سورة القلم (68) آیه 17.
5- - در النهایة، ج 5، ص 200 چنین ضبط شده است: (اللهم اشدد وطأتک علی مضر).

ص: 335

را بر ایشان قوت بخش، و سالهایشان را مانند سالهای (قحطی زمان) یوسف مقرر بدار)). پس خدای ایشان را به خشکسالی و از بین رفتن روزیها مبتلا ساخت، چنانکه مالکان آن بوستان را با سوزاندن آن و از بین بردن روزیهایشان از آن بوستان، مبتلا ساخت و اعشی در سخنی که دارد، مثل چنین بوستانی را وصف کرده و گفته است: از بحر خفیف

954 جار فیه باقی العقاب فاضحی بائد النّخل یفضح الجرّاما

(1)

955 فتراها کالحبش تسفعها النی ... ... ران سودا مصرّعا و قیاما

(2) و در معنای صریم در (گفتار خدای فاصبحت کالصّریم) گفته شده: (صریم به معنای مصروم (: مقطوع)) است یعنی هر چه میوه در آن بوستان بوده از بین رفته و گویی قطع شده است و وجه اول (از معانی صریم) در تاویل آیه روبراه تر است.ت.


1- - در دیوان اعشی (بجای باقی العقاب) نافی العقاب ضبط شده است.
2- - در نسخه اصل چنین است اما در دیوان او (بجای کالحبش تسفعها) کالخشن تسفحها ضبط شده است.

ص: 336

تشبیه در سوره سأل سائل

(بیان) گفتار خدای- عزّ و جلّ-: یَوْمَ تَکُونُ السَّماءُ کَالْمُهْلِ وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ (1) سخن درباره تشبیه آیه اول با نظیر آن در سوره (الرحمن) گذشت. و تشبیه در گفتار خدای: (وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ) را دو وجه است.

یکی از آن دو وجه سرعت حرکت کوههاست که آن وجه را در سوره (النمل) در بیان معنای تشبیه نظیر این تشبیه توضیح دادیم.

وجه دوم این است که کوهها بریده می شود تا جایی که همانند (عهن) می گردد. و آن پشم رنگارنگ است؛ این وجه منقول از ابی عبیده می باشد. زهیر گفته است: از بحر طویل

956 کانّ فتات العهن فی کلّ منزل نزلن به حبّ الفنالم یحطّم

(2) بنا بر این مقصود این است که در آن روز کوهها از خوف خدای- تعالی- و وحشت آنچه از امر خدا نمایان شده، رانده می شود و به سبب تواضع در برابر عظمت خدا، و خشوع در برابر قدرت غالب او به یکدیگر برخورد می کند، چنان که خدای- عز و جل- گفته است: فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا (3) و چنان3.


1- - سورة المعارج (70) آیه 8 و 9.
2- - دیوان زهیر، ص 12 و شرح المعلقات السبع، ص 96.
3- - سورة الاعراف (7) آیه 143.

ص: 337

که (در آیه دیگر) گفته است: یَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ وَ کانَتِ الْجِبالُ کَثِیباً مَهِیلًا (1) و چنان که خدای- جلّ اسمه- (در آیه دیگر) گفته است: کَلَّا إِذا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا (2).

و بتحقیق شاعران نظیر چنین حالی را در وصف حرکت سپاه و به زمین خوردن سمهای اسبان، بر سبیل مبالغت؛ نه بر سبیل حقیقت، یاد کرده اند، چنان که ایاس بن مالک الطائی (3) گفته است: از بحر طویل

957 بجمع تظلّ الأکم ساجدة له و اعلام سلمی و الهضاب النّوادر

(4) و شاعر تغلبی گفته است: از بحر وافر

958 برأس من بنی جشم بن بکر ندقّ به السّهولة و الحزونا

و شاعر دیگری سروده و سخن از اسبان به میان آورده است: از بحر متقارب

959 اذا ما علون فروع الاکام جعلن الاکام هباء مثارا

و بشار به شعر ابان بن عبده (5): از بحر طویل

960 اذا نحن سرنا بین شرق و مغرب تحرّک یقظان التّراب و نائمه

(6) (- بشار به آن شعر) نظر داشته، پس شعری سروده و معنای دیگری به آن افزوده؛ جز این که وی در مبالغه زیاده روی کرده و گفته است: از بحر طویل

961 اذا ما غضبنا غضبة مضریّة هتکنا حجاب الشّمس او قطرت دما

(7)).


1- - سورة المزمل (73) آیه 14.
2- - سورة الفجر (89) آیه 21.
3- - او ایاس بن مالک بن عبد اللّه الطائی از شاعران صدر اسلام است. شرح دیوان الحماسة، ج 2، ص 596 ملاحظه شود.
4- - شرح دیوان الحماسة، ج 2، ص 596 ملاحظه شود.
5- - او ابان بن عبدة العیار بن مسعود بن جابر بن عمرو بن جزء است. شرح دیوان الحماسة، ج 2، ص 634.
6- - شرح دیوان الحماسة، ج 2، ص 634.
7- - در کتاب الشعر و الشعراء، ج 2، ص 646 آمده است: (و از آنچه بر سبیل افراط گفته، گفتار او است (اذا ما غضبنا ......).

ص: 338

یعنی زمین را از مردان و سواران پر کردیم، و اثری در زمین بجای گذاشتیم که بمنزله دریدن آن است، وی از (حجاب الشمس) در گفتارش (هتکنا حجاب الشمس) زمین را اراده کرده است؛ زیرا زمین پرده خورشید است، و دلیل اینکه مراد وی از حجاب شمس زمین می باشد، گفتار او (او قطرت دما) است و مقصود وی (قطرت السّماء (: آسمان خون بارید)) است پس وی میان آسمان و زمین را (در آن معنی) گرد آورده است، و بیشتر معانیی که در این باب می آید، حمل بر مبالغه و افراط و غلو و اغراق می گردد. و میان سخنان بی پایه آرایش یافته، و حقایق کلام آسمانی فرق بسیار است.

تشبیه دیگری در این سوره:

(بیان) گفتار خدای- عزّ و جل-: یَوْمَ یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ سِراعاً کَأَنَّهُمْ إِلی نُصُبٍ یُوفِضُونَ (1) کلمه (نصب) به فتح (نون) و سکون (صاد) و به ضم هر دوی آنها نیز قراءت شده است. (الی نصب) به معنای (الی اصنام لهم ... (: به سوی بتهایی که دارند ...)) است؛ چنان که خدای- تعالی- گفته است: وَ ما ذُبِحَ عَلَی النُّصُبِ (2) شاعر گفته است: از بحر طویل 962 و ذا النصب المنصوب لا تنسکنّه* و لا تعبد الشّیطان و اللّه فاعبدا (3) و تشبیه در آن آیه، در بهترین جای خود و در ارزشمندترین موضع خود جای گرفته است. و عبارت آن تشبیه با شکوه است و بلاغتی که دارد دال بر اعجاز قرآن است. و به تحقیق شاعران به بیان آن معنی رهسپار شده، و راه آن وصف را پیموده اند، و کجا رسد آنها رای بلاغت قرآن، و درستی این تشبیه و تمثیل! عنتره گفتهت.


1- - سورة المعارج (70) آیه 43.
2- - سورة المائدة (5) آیه 3.
3- - در نسخه اصل چنین است اما در دیوان الاعشی، ص 137 (بجای الشیطان) الاوثان ضبط شده است. و آن بیت از قصیده ای در مدح سرور ما پیامبر (ص) است.

ص: 339

است: از بحر وافر 963 ترکت بنی الهجیم لهم دوار* اذا تمضی جماعتهم تعود (1) شاعر می گوید که ایشان رای رها کردم در حالی که به سوی حاکمی از حاکمانشان رهسپار می شدند و گویی اطراف بتی می چرخیدند، و (دوار) نوعی عبادت در عصر جاهلی بوده است، و امرؤ القیس گفته است: از بحر طویل 964 فعنّ لنا سرب کانّ نعاجه* عذاری دوار فی ملا مذیّل (2) و (یوفضون) به معنای (یسارعون (می شتابند)) است. شاعر گفته است: از بحر رجز 965 لا نعتن نعامة مفیاضا* خرجاء تغدو تطلب الاضاضا (3) (المفیاض) به معنای شتابان است و مقصودش از (الاضاض) جایگاهی است که به آن پناه می برد. گفته می شود: (اضّتنی الیک الجاجة (: نیاز مرا به تو ملتجی ساخت)).ا.


1- - دیوان عنتره، ص 41 ملاحظه شود.
2- - در نسخه اصل و شرح المعلقات سبع، ص 41 چنین است اما در دیوان، ص 22، فی الملا المذیل ضبط شده است.
3- - در نسخه اصل میفاضا ضبط شده و بالای آن مفیاضا.

ص: 340

تشبیه در سوره مدّثّر

(بیان) گفتار خدای- عزّ و جلّ-: فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْکِرَةِ مُعْرِضِینَ کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ (1):

(مستنفرة) به فتح (فاء) نیز قراءت شده است . شاعر گفته است: از بحر کامل

966 امسک حمارک انّه مستنفر فی اثر احمرة عمدن لغرّب

(2) (فرّت من قسورة): مقصود خدا از قسوره شیر است، و نیز گفته شده است:

(قسوره به معنای تیر اندازانی است که شیر را شکار می کنند) و اصل معنای آن (الاخذ الشدید (: سخت گرفتن)) و از ریشه قسره قسرا (: مجبور ساخت او را مجبور ساختنی) است. و آن کلام مانند گفتار تو: (قهره قهرا و اقتسره اقتسارا) می باشد.

شاعر گفته است: از بحر بسیط

967 قد یخطم الفحل قسرا بعد غرّته و قد یردّ علی مکروهه الاسد

(3) و به مقتضای تشبیه واقع در آن آیه، در اینجا بخشی از اوصافی که برای دسته های حیوانات وحشی در هنگام رمیدن از ترس صیاد و شیر و در حالات دیگری از این قبیل، در اشعار عرب وارد شده- تا از آن اوصاف به اوصاف شتران در مثلد.


1- - سورة المدثر (74) آیه 49 و 50.
2- - در نسخه اصل چنین است اما در لسان العرب، ریشه (نفر) (بجای امسک) اربط ضبط شده و سراینده آن را یاد نکرده است.
3- - لسان العرب، ریشه (کره) ملاحظه شود.

ص: 341

چنان حالاتی منتقل شوند- (در اینجا بخشی از آن اوصاف) را یاد می کنیم تا اطاله واقع در آن اشعار، بر فضیلت این اختصار (اختصار وصف تشبیهی آیه) دلالت کند.

و از جمله کسانی که آن حالتی را که بیان داشتیم وصف کرده، و معانی و الفاظ بدیعی آورده، غیلان بن عقبه (ملقب به) ذو الرمه است. وی- در حالی که سخن از دسته ای از گورخران در جستجوی آبشخوار و مواجه شدن با صیاد و گریز از صیاد به میان می آورد- اشعاری سروده که آن شعرها را جوهری از رمّانی، از ازدی، از ابی حاتم، از اصمعی، از ابی عمرو بن العلاء، از ذی الرمة (1) قراءت کرده است: از بحر بسیط

968 فغلّست و عمود الصبح منصدع عنها

(2) و سائره باللّیل محتجب

969 عینا مطحلبة الارجاء طامیة فیها الضّفادع و الحیتان تصطخب

970 یستلّها جدول کالسّیف منصلت بین الآشاء تسامی حوله العشب

(3)

971 و بالشّمائل من جلّان مقتنص رذل الثّیاب خفیّ الشّخص منزرب

972 معدّ زرق هدت قضبا مصدّرة ملس المتون حداها الرّیش و العقب

(4)

973 کانت اذا ودقت امثالهنّ له فبعضهنّ عن الألّاف منشعب

(5)

974 حتّی اذا الوحش فی اهضام موردها تغیّبت رابها من خیفة ریب

975 فعرّضت طلقا اعناقها فرقا ثمّ اطّباها الیه الماء ینکسب

(6)

976 فاقبل الحقب و الأکباد ناشزة فوق الشّراسیف فی احشائها تجت.


1- - آن ابیات از قصیده ای است با این مطلع ما بال عینک ... دیوان او، ص 1 و بعد از آن ملاحظه شود.
2- - در دیوان ذی الرّمه، ص 62، چاپ دمشق بجای (عنها) عنه ضبط شده است.- م.
3- - در دیوان ذی الرّمة (بجای العشب) العسب ضبط شده است.
4- - در نسخه اصل چنین است اما در دیوان، ص 5 (بجای المتون) البطون ضبط شده است.
5- - در دیوان ذی الرّمة، ص 67، چاپ دمشق بجای (منشعب) (مشتعب) ضبط شده است.- م.
6- - در نسخه اصل چنین است و در حاشیه آن (بجای الیه الماء ینسکب) خریر الماء ینشعب و در دیوان خریر الماء ینسکب ضبط شده است.

ص: 342

977 حتّی اذا زلجت عن کلّ حنجرة الی الغلیل و لم یقصعنه نغب

978 رمی فاخطا و الاقدار غالبة فانصعن و الویل هجّیراه و الحرب

979 یقعن بالسّفح ممّا قد رأین به وقعا یکاد حصی المعزاء یلتهب

و نیز ذو الرمه در مثل چنان وصفی درباره دسته گورخران گفته است: از بحر بسیط

980 فما اتجلی الصبح حتی بیّتت غللا وسط الاشاء جرت فیه العلاجیم

(1)

981 و قد تهیّأ رام عن شمائلها مجرّب من بنی جلّان معلوم

982 کانّه حین یدنو وردها طمعا بالصید من خشیة الا خطاء محموم

983 حتّی اذا اختلطت بالماء اکرعها هوی لها طلع بالصّید محروم

984 و فی الشّمال من الشّریان مطعمة کبداء فی عودها عطف و ترنیم

(2)

985 یؤود من متنها متن و یجذبه کانّه فی نیاط القوس حلقوم

986 فانصاعت الحقب لم تقصع صرائرها و قد نشحن فلاریّ و لا هیم

987 و قام یلهف ممّا قد اصیب به و الحقب یرفضّ منهنّ الاضامیم

(3) و اعشی در همان معنی سروده و سخن از ناقه به میان آورده و آنرا به گاو وحشی رمیده تشبیه کرده است: از بحر بسیط

988 کانّها بعد ما افضی النّجاء بها بالشّیّطین مهاة تبتغی ذرعا

(4)

989 اهوی لها ضابی ء فی الارض مفتحص للصّید قدما خفیّ الشّخص قد خشعا

(5)ت.


1- - در نسخه اصل چنین است اما در دیوان، ص 586 (بجای وسط) بین ضبط شده است.
2- - در نسخه اصل چنین است اما در دیوان، ص 587 (بجای فی عودها) فی عسجها ضبط شده است.
3- - در نسخه اصل چنین است اما در دیوان، ص 589 (بجای وقام یلهف) و بات یلهف ضبط شده است.
4- - دیوان الاعشی، ص 107.
5- - در نسخه اصل چنین است اما در دیوان (بجای للصید) للّحم ضبط شده است.

ص: 343

990 فظلّ یخدعها عن نفس واحدها و مثله مثلها عن واحد خدعا

(1)

991 حتّی اذا غفلت عنه و ما شعرت انّ المنیّة یوما ارسلت سبعا

(2)

992 فظلّ یأکل منه و هی لاهیة رأد النّهار تراعی ثیرة رتعا

(3)

993 فانصرفت والها تکلی علی عجل کلّ دهاها و کل عندها اجتمعا

(4)

994 و بات قطر و شفّان یصفّقها من ذا لهذا و قلب الشّاة قد صقعا

(5)

995 حتّی اذا ذرّ قرن الشّمس صبّحها ذؤال نبهان یبغی صحبة المتعا

996 بأکلب کسواء النّبل ضاریة تری من القدّ فی اعناقها قطعا

997 فتلک لم تتّرک من خلفها شبها الّا الدوابر و الاظلاف و الزّمعا

و لبید بن ربیعه درباره گاو وحشی در مثل چنان حالتی گفته است: از بحر کامل

998 خنساء ضیّعت الغریر فلم یرم عرض الشّقائق طوفها و بغامها

(6)

999 لمعفّر قهد تنازع شلوه غبس کواسب ما یمنّ طعامها

1000 صادفن منها غرّة فاصبنها انّ المنایا لا تطیش سهامها

(7)

1001 باتت و اسبل واکف من دیمة یروی الخمائل دائما تسجامه).


1- - در نسخه اصل چنین است اما در دیوان (بجای مصراع دوم چنین آمده است) فی أرض فی ء بفعل مثله خدعا.
2- - در نسخه اصل چنین است اما در دیوان (بجای مصراع اول چنین آمده است) و ذاک ان غفلت عنه و ما شعرت.
3- - در نسخه اصل چنین است اما در دیوان (بجای رأد النهار) حدّ النهار ضبط شده است.
4- - در نسخه اصل چنین است اما در دیوان (بجای مصراع اول) فانصرفت فاقدا ثکلی علی حزن ضبط شده است.
5- - در نسخه اصل چنین است و آن از دیوان افتاده و جز جمله و قلب الشاة قد صقعا باقی نمانده است.
6- - دیوان او، ص 297 و شرح المعلقات السّبع، ص 113.
7- - و (بجای منها) منه نیز روایت شده و در کتاب سیبویه، ج 1، حاشیه ص 456، مصراع اول به این عبارت نقل شده است: (و لقد علمت لتأتینّ منیّتی).

ص: 344

1002 تجتاب اصلا قالصا متنبّذا بعجوب انقاء یمیل هیامها

(1) 1003 یعلو طریقة متنها متواترا (2)* فی لیلة کفر النجوم غمامها

1004 و تضی ء فی وجه الظّلام منیرة کجمانة البحریّ سلّ نظامها

1005 حتّی اذا انحسر الظّلام و اسفرت بکرت تزلّ عن الثّری ازلامها

1006 علهت تبلّد فی نهاء صعائد سبعا تؤاما کاملا ایّامها

(3)

1007 حتّی اذا یئست و اسحق حالق لم یبله ارضاعها و فطامها

1008 و تسمّعت رزّ الانیس فراعها عن ظهر غیب و الانیس سقامها

(4)

1009 فغدت کلا الفرجین تحسب انّه مولی المخافة خلفها و امامها

(5) و سوید بن ابی کاهل سروده و سخن از ناقه به میان آورده و رشته سخن را در وصف گورخر به پایان برده است: از بحر رمل

1010 فکانّی اذ جری الآل ضحیّ فوق ذیّال بخدّیه سفع

1011 لفّ خدّیه علی دیباجة و علی المتنین لون قد نصع

(6)

1012 راعه من طیّ ء ذو اسهم و ضراء کنّ یبدین السّرع

(7)

1013 فرآهنّ و لمّا یستبن و کلاب الصید فیهنّ جشع

1014 ثمّ ولیّ و جنابان له من غبار اکدریّ و اتّدت.


1- - در نسخه اصل چنین است و نیز در لسان العرب و تاج العروس، ریشه (جوب) اما در دیوان، ص 309 و شرح المعلقات السبع، ص 133 (بجای تجتاب) تجتاف ضبط شده است.
2- - ظاهرا وجه اعراب صحیح آن رفع است (متواتر).- م.
3- - در نسخه اصل چنین است اما در دیوان و شرح المعلقات السبع (بجای تبلّد) تردد ضبط شده است.
4- - در نسخه اصل چنین است اما در دیوان و شرح المعلقات السبع (بجای تسمّعت) توجست ضبط شده است. و (بجای رزالانیس) رکز الانیس نیز روایت شده است.
5- - در نسخه اصل و دیوان او و شرح المعلقات السبع چنین است.
6- - در نسخه اصل چنین است اما در المفضلیات، ص 196 (بجای لف خدیه) کف خداه (و بجای قد نصع) قد سطع ضبط شده است.
7- - در نسخه اصل چنین است اما در المفضلیات (بجای السرع) الشرع ضبط شده است.

ص: 345

1015 فتراهنّ علی مهد له یختلین الارض و الشّاة یلع

(1)

1016 دانیات ما تلبّسن به واثقات بدماء ان رجع

1017 یلهب الشّدّ اذا أرهقنه و اذا برّز منهنّ رتع

(2)

1018 ساکن القفر اخو دویّة فاذا ما انس الصوت مصع

و قطامی در تشبیه ناقه خود به گاو وحشی فراری گفته است: از بحر وافر

1019 کانّ نسوع رحلی حین ضمّت حوالب غرّزا و معا جیاعا

1020 علی وحشیّة خرجت خلوجا و کان لها طلا طفلا فضاعا

(3)

1021 فکرّت عند فیقتها الیه فألفت عند مرتعه السّباعا

(4)

1022 لعبن به فلم یترکن الّا اهابا قد تمزّق او کراعا

1023 فسافته قلیلا ثمّ ولّت لها لهب تثیر به النّقاعا

1024 اجدّبها النّجاء فاصحبتها قوائم قلّما اشتکت الظّلاعا

و در این باب شعر فراوان وجود دارد، و به پایان نمی رسد جز این که به آن پایان داده شود.

و سبب تشبیه در آن آیه- طبق روایتی که از ابن عباس درباره گفتار خدای- عز و جل-: فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْکِرَةِ مُعْرِضِینَ (5) نقل شده که: (عن التذکرة معرضین) یعنی:

(معرضین عمّا وعظوا به من القرآن (: اعراض کننده اند از موعظه قرآن))- این است9.


1- - در نسخه اصل چنین است اما در المفضلیات (بجای مهدلة) مهلته ضبط شده است.
2- - در نسخه اصل چنین است اما در المفضلیات، ص 197 (بجای یلهب) یرهب ضبط شده است.
3- - در نسخه اصل چنین است اما در دیوان القطامی، ص 41 (بجای خرجت خلوجا) خذلت خلوج ضبط شده است.
4- - در نسخه اصل چنین است اما در دیوان (بجای مرتعه) مربضه ضبط شده و در کتاب سیبویه، ج 1، ص 143 به این عبارت نقل شده است: فکرت تبتغیه فوافقته علی دمه و مصرعه السّباعا
5- - سورة المدثر (74) آیه 49.

ص: 346

که هرگاه پیامبر (ص) وحی الهی را بر ایشان (کافران) می خواند، از آن می رمیدند، و از شنیدن و گوش دادن به آن می گریختند و دور می شدند، پس خدای- تعالی- با بیان این تشبیه، برای ایشان مثل زد پس گفت: (کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ) پس چنان که خران از تیراندازان و شیران گریختند، همچنان کافران مکه هنگامی که پیامبر (ص) قرآن را بر ایشان می خواند، از او گریختند.

ص: 347

تشبیه در سوره انسان

(بیان) گفتار خدای- عز و جل-: وَ یُطافُ عَلَیْهِمْ بِآنِیَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَ أَکْوابٍ کانَتْ قَوارِیرَا قَوارِیرَا مِنْ فِضَّةٍ قَدَّرُوها تَقْدِیراً (1).

مقصود خدا این است که آن ظرفها با وجودی که از جنس نقره می باشد، در جلا و شفافیت و ظرافتشان، همچون شیشه هاست. این عبارت بر اسلوب تشبیه بیان شده، هر چند ادات تشبیه در آن یاد نشده است، چنان که شاعر گفته است: از بحر رجز

1025 عیرانة زیّافة صفوف تخلط بین و بر وصوف

(2) یعنی گویی آن شتر در سرعت حرکت همانند دو دستی است که موی را به پشم در می آمیزد.

و از این باب است گفتار نابغه در حالی که زره ها را وصف می کند: از بحر طویل

1026 علین بکدیون و اشعرن کرّة فهنّ اضاء ضافیات الغلائل

(3) (4)ت.


1- - سورة الانسان (76) آیه 15 و 16.
2- - در نسخه اصل چنین است اما در لسان العرب، ریشه (صوف) (بجای عیرانة زیافة) حلبانة رکبانة ضبط شده است.
3- - روایت آن بیت در لسان العرب، ریشه (کدن) چنین است: (علین بکدیون و أبطنّ کرّة فهنّ وضاء صافیات الغلائل).- م.
4- - در نسخه اصل چنین است اما در دیوان او، ص 132 (بجای اشعرن) ابطن ضبط شده است.

ص: 348

و همانا به سبب مبالغه در اتصاف مشبه (به صفت مشبه به) ادات تشبیه را حذف می کنند، و آن اسلوب در مثل گفتار عرب در مدح مرد: (هو البحر جودا، و الدهر بأسا، و السّیف لسانا) و در مثل گفتار ایشان در وصف زن: (ریقها الخمر و ثغرها الدرّ و کلامها السّحر و ریحها المسک)- (در مثل چنان اقوالی آن اسلوب) تحقق یافته است.

و مردی اعرابی کلامی گفته، و از زنی سخن به میان آورده است: (کلامها الوبل علی المحل و العذب البارد علی الظّمأ) و شاعر گفته است: از بحر طویل

1027 و تبسم عن سمطی لال فصولها شوابیر یاقوت یقارنها خمر

(1) و عبد اللّه بن عجلان النّهدی (2) گفته است: از بحر طویل

1028 و حقّة مسک من نساء لبستها شبابی و کأس باکرتنی شمولها

شاعر (در مصراع اول) زنی را در نظر داشته و وی را در بوی خوشش به مشکدانی تشبیه کرده است.

و شاعر دیگر گفته است: از بحر سریع

1029 النّشر مسک و الوجوه دنا ... نیر و اطراف الاکفّ عنم

(3) و تنوخی از شعر عبد اللّه بن المعتز برایم خواند: از بحر مجتث

1030 بدر و لیل و غصن وجه و شعر و قدّ

1031 خمر و ورد و درّ ریق و ثغر و خدّ

و تشبیه بر این اسلوب، در شعر و نثر کلام عرب فراوان است.

و گفتار خدای- عزّ و جلّ- در وصف (رحیق (: باده صاف و بی درد)): خِتامُهُت.


1- - در التشبیهات، ص 108 (بجای شوابیر) شوائب ضبط شده است.
2- - او عبد اللّه بن عجلان النهدی، شاعری از عصر جاهلی و از عشق پیشه گان عرب است. الشعر و الشعراء، ج 2، ص 604 و الاغانی، ج 19، ص 211، چاپ بیروت.
3- - در نسخه اصل و التشبیهات، ص 84 چنین است اما در المفضّلیات، ص 238 (بجای الاکف) البنان ضبط شده است.

ص: 349

مِسْکٌ (1) نیز بر وجه تشبیه می باشد؛ یعنی آن باده، در خوش بویی همانند مشک است، و آن آیه همانند گفتار خدای- تعالی-: کانَ مِزاجُها کافُوراً (2) است. و از حسن، درباره گفتار خدای- تعالی-: (خِتامُهُ مِسْکٌ)، روایت شده که گفته است: ( (ختامه مسک) یعنی پایان جرعه اش بوی مشک دارد) و ابو عبیدة در تفسیر آیه، به رای وی معتقد شده و از شعر ابن مقبل قراءت کرده است: از بحر بسیط

1032 ممّا یعتّق فی الحانوت قاطفها بالفلفل الجون و الرّمّان مختوم

(3) پس وی، به دلیل گفتار خدا: وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ (4) ختام رای به عاقبت تفسیر کرده، و از ختم به معنای مهر نشمرده است.

و خدای- تعالی- گفته است: یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ بِأَکْوابٍ وَ أَبارِیقَ وَ کَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ (5) و گفته است: یُطافُ عَلَیْهِمْ بِکَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ بَیْضاءَ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ (6)، و کلام خدا (در این آیه) (بیضاء) همانند کلام او (قواریر) در آیه (قواریر من فضّة) است.

و امّا کلام خدا: کانَ مِزاجُها زَنْجَبِیلًا (7)، پس آن کلام دالّ بر لذتبخش بودن جرعه پایانی است؛ زیرا زنجبیل زبان رای می گزد و آن گزندگی، از بهترین اوصاف باده نزد عرب است. اعشی گفته است: از بحر متقارب 1033 معتّقة قهوة مزّة* لها زبد بین کوب و دنّ (8)ا)


1- - سورة المطففین (83) آیه 26.
2- - سورة الانسان (76) آیه 5.
3- - بجای قاطفها مقطعها نوشته شده و بر آن خط کشیده شده است. و در دیوان ابن مقبل، ص 268 (بجای مصراع اول چنین نقل شده است) (صرف ترقرق فی الناجود ناطلها).
4- - سورة محمّد (47) آیه 15.
5- - سورة الواقعة (56) آیه 17 و 18.
6- - سورة الصافات (37) آیه 45 و 46.
7- - سورة الانسان (76) آیه 17.
8- - در نسخه اصل چنین است اما در دیوان او، ص 17 مصرع اول به این صورت ضبط شده است. (صلیفیه طیّبا طعمها)

ص: 350

و از آن روی خدای- عز و جل- ظرفها و جامها رای وصف نموده که آن وصف منتهی به مدح می (داخل در آن ظرفها) می شود و بر ارزشمند و عالی بودن آن دلالت می کند، و بتحقیق شاعران روشهایی از سخن را، در وصف ظرفهای می اتخاذ کرده اند و در آن روشها، شتران راهوار فکر رای به کار گرفته و در آن وصف، هر شعر نیکویی رای سروده اند، با وجود آن بهترین وصفی که درباره این حالت (حالت جامهای می) آورده شده، تشبیهی است که در مدح جامها و ظرفها، و در آن آیه آمده است؛ زیرا در این وصف میان این جنس (شیشه) و آب که در نهایت شفافی و رقّت است، مناسبت تحقّق دارد، چنانچه شاعر عباسی گفته است: از بحر متقارب 1034 هواء و لکنّه راکد* و ماء و لکنّه غیر جار و خدای- جلّ اسمه- در داستان بلقیس گفته است: قِیلَ لَهَا ادْخُلِی الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ کَشَفَتْ عَنْ ساقَیْها قالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِیرَ (1) و گفته می شود که از آن روز برای سلیمان (ع) ظرفهای شیشه ای ساختند تا بر نوشیدنیش در آن ظرفها، بنگرد، و چیزی میان او و آن نوشیدنی حاجب نشود، پس برای وی کاسه های بزرگ و نازک ساخته شد، و آن نوع کاسه ها بهترین ظرفهای نوشیدنی است که در اشعار عرب وصف شده است. عنتره گفته است: از بحر کامل 1035 و لقد شربت من المدامة بعد ما* رکد الهواجر بالمشوف المعلم 1036 بزجاجة صفراء ذات اسرّة* قرنت بازهر فی الشّمال مفدّم (2) مقصود شاعر از ابیض (ابریق ابیض) است.

و شبرمة بن الطفیل (3) در تشبیه کوزه ها گفته است: از بحر طویل 1037 کأنّ اباریق الشّمول عشیّة* اوزّ باعلی الطّفّ عوج الحناجرد.


1- - سورة النمل (27) آیه 44.
2- - دیوان عنترة، ص 125 و شرح المعلقات السبع، ص 186 ملاحظه شود.
3- - شرح دیوان الحماسة، ج 2، ص 703 و ج 3، ص 1269 ملاحظه شود.

ص: 351

و ابو الهندی (1) این تشبیه رای گرفته و گفته است: از بحر طویل 1038 مفدّمة قزّا کانّ رقابها* رقاب بنات الماء افزعها الرّعد (2) و ابن المعتز گفتار علقمة بن عبده (3) از بحر بسیط :

1039 کانّ ابریقهم ظبی علی شرف (4) را گرفته و گفته است: از بحر کامل 1040 و کانّ ابریق المدامة بیننا* ظبی علی شرف اناف مدلّها (5) 1041 لمّا استحثّته السّقاة جثالها* فبکی علی قدح الندیم و قهقها (6) و از معانی نیکویی که شفافی و لطافت جام با آن وصف شده، گفتار عکوّک (7) است: از بحر وافر 1042 و صافیة لها فی الکاس لین* و لکن فی العقول لها شماس 1043 کانّ ید النّدیم تدیر منها* شعاعا ما تحیط علیه کأس (8)د.


1- - او عبد المومن بن عبد القدوس است. وی عصر اموی و عباسی رای درک کرد. (الشعر و الشعراء، ج 2، ص 572 و طبقات الشعراء، ص 136 و الاغانی، ج 21، ص 409، چاپ بیروت).
2- - در نسخه اصل و التشبیهات، ص 188 چنین است اما در طبقات ابن المعتز، ص 139 (بجای افزعها الرعد) افزعن بالرعد و در الاغانی، ج 21، ص 410 تفزع للرعد ضبط شده است.
3- - او علقمة الفحل شاعری از روزگار جاهلیت است. (الشعر و الشعراء، ج 1، ص 145).
4- - مصراع دوم آن چنین است: (مفدم بسبا الکتّان ملثوم) التشبیهات، ص 187، و دیوان علقمه، ص 8 ملاحظه شود.
5- - در نسخه اصل و دیوان ابن المعتز، ص 72 چنین است اما در التشبیهات، ص 188 (بجای بیننا) بینهم ضبط شده است.
6- - در نسخه اصل و التشبیهات، چنین است اما در دیوان، ص 72 (بجای جثالها) حنی لها ضبط شده است.
7- - او علی بن جبلة متوفی در سال 213 ه است. (الشعر و الشعراء، ج 2، ص 742 و طبقات الشعراء ابن المعتز، ص 171 و الاغانی، ج 18، ص 235 و نکت الهمیان، ص 209).
8- - آن دو بیت در التشبیهات، ص 173 ملاحظه شود.

ص: 352

و شاعر دیگر گفته است: از بحر کامل 1044 صبّت فاحدق نورها بزجاجها* فکانّما جعلت اناا انائها 1045 و تکاد ان مزجت لرقّة لونها* تمتاز عند مزاجها من مائها و ابو نواس رای در وصف جامها و کاسه های می روش منحصر به خود است، همانند گفتار او: از بحر طویل 1046 تدور علینا الرّاح فی عسجدیّة* حبتها بانواع التّصاویر فارس (1) 1047 قرارتها کسری و فی جنباتها* مها تدّریها بالقسی الفوارس 1048 فللخمر ما زرّت علیه جیوبها* و للماء ما دارت علیه القلانس و نیز مانند گفتار او در همین روش: از بحر طویل 1049 بنینا علی کسر سماء مدامة* جوانبها محفوفة بنجوم (2) 1050 فلو ردّ فی کسری بن ساسان روحه* اذن لا صطفانی دون کلّ ندیم و نیز مانند گفتار او: از بحر وافر 1051 رجال الفرس حول رکاب کسری* باعمدة و اقبیة قصار (3) و چون باده نزد عرب با ارزشترین چیزهاست، و در جانشان محبوبترین و با زندگیشان سازگارترین و کاملترین موجب لذت و خوشی ایشان است، و با هم پیمانی با بارهای می و بر بالا بردن بهایش، و آشکار ساختن بیرقهای تجارت آن، و پیشی جستن بر ملامتگران بر نوشیدنش افتخار و سرافرازی می کردند؛ تا جایی که اوصافی به آن بخشیدند که عاری از حقیقت است، و جامه مدحی به آن پوشاندند که).


1- - در نسخه اصل چنین است اما در دیوان او، ص 37 (بجای تدور) تدار ضبط شده است.
2- - در نسخه اصل چنین است اما در دیوان، ص 448 (بجای مصراع دوم) چنین ضبط شده است: (مکلة حافاتها بنجوم).
3- - در نسخه اصل چنین است اما در دیوان، ص 77 (بجای مصراع اول) چنین ضبط شده است: (و جلّ الجند تحت رکاب کسری).

ص: 353

خالی از آن است، و این همه به سبب اشتیاق مفرطی است که به آن دارند و زیاده رویی است که در تعظیم شأنش می کنند (- چون نظر عرب نسبت به باده چنان بود) خدا آگاهشان ساخت که باده بهشت بر آن باده دنیا برتری و تفوق، و با برتری و اثر نیکویش بر باده دنیا غلبه دارد، و برای نوشندگانش لذت محض است؛ نه موجب سردرد و مستی و از دست دادن عقل. و همانا آمیزش آن باده پاک با آب (چشمه تسنیم) (1) است و جرعه پایانیش بوی مشک دارد، و آن می در گوارایی و سردی و خنکی و خوشمزگی و طعمش همانند کافور و زنجبیل است، و در آن بیهودگی و گناهکاری وجود ندارد، و سرچشمه اش جاری است و جویبارهایش نمی خشکد و خمره هایش خالی نمی شود. پس آنچه ایشان در وصف می دنیا بمجاز گفته اند و باطل پرداخته اند، خدای در وصف باده بهشتی بحقیقت و درستی بیان داشته؛ تا ایشان رای به آنچه برای معتقدان به اسلام در دار السلام (بهشت) آماده ساخته، ترغیب و تشویق نماید، همچنان که ظرفها و جامها و کوزه ها رای به وصفی منحصر به فرد، وصف کرده؛ چنان که سخن از آن رای در آغاز این باب بیان داشتیم.

اما گفتار خدای- تعالی-: (کانَتْ قَوارِیرَا قَوارِیرَا) پس (قواریر) به اعراب غیر منصرف قراءت شده و وجه مختار در این جمع همین است، و آن که (قواریرا) قراءت کرده، (قواریر) اول را از آن جهت منصرف دانسته که راس آیه است و آن که (قواریر) دوم را منصرف شمرده، به سبب آن است که تلفظ (قواریر) دوم را تابع (قواریر) اول قرار داده است؛ و عرب گاهی اعراب کلمه ای را مقلوب می سازد، تا لفظی را تابع قرار دهد، همانند گفتار ایشان: (جحر ضبّ خرب) (2) و مانند گفتار امرئ القیس: از بحر طویلد.


1- - تسنیم نام چشمه ای در بهشت است. رک: مجمع البیان، ج 10، ص 456.- م.
2- - حاشیه ابن جنّی بر آن کلام در کتاب الخصائص، ج 1، ص 191 ملاحظه شود.

ص: 354

1052 کانّ ثبیرا فی عرانین وبله کبیر أناس فی بجاد مزّمل

(1) (پس حال که عرب اعراب اسم را مقلوب می کند) پس چگونه اسم غیر منصرف را منصرف (نکند) (2) در حالی که منصرف ساختن اسم غیر منصرف نزد اهل مدینه، و در ضرورت شعر نزد همگان جایز است.

و گفتار خدا: (قَدَّرُوها تَقْدِیراً) به این معنی است که ظرفها و جامها به اندازه و قالبی که نیاز دارند ساخته شده، و نه از سیرآب کردن ایشان عاجز و نه بیشتر از حد نیاز است. و نیز درباره گفتار خدا: (قَوارِیرَا مِنْ فِضَّةٍ) گفته شده: (چون جنس شیشه ها از شن است لذا خدا اشاره کرد که جنس این شیشه ها از نقره است و آن نوعی است که آنچه در درونش می باشد از خارج نمایان است. و گفتار و رأی نخست در قیاس با معنای تشبیه، نیکوتر و جالبتر است و همان وجه اول، روایت شده و مشهور است.م.


1- - در نسخه اصل و شرح المعلّقات السبع، ص 48 چنین است، اما در دیوان او، ص 25 (بجای مصراع اول چنین ضبط شده است) (کان ابانا فی افانین ودقه).
2- - عبارت اصل متن الجمان، ص 372 (فکیف یصرف) است و لیکن با توجه به سیاق فکیف لا یصرف صحیحتر به نظر می رسد. از این رو در متن ترجمه، عبارت اخیر مورد نظر قرار گرفت.- م.

ص: 355

تشبیه در سوره مرسلات

(بیان) گفتار خدای- عزّ و جلّ-: إِنَّها تَرْمِی بِشَرَرٍ کَالْقَصْرِ کَأَنَّهُ جِمالَتٌ صُفْرٌ (1) در تفسیر آمده است که (قصر) مفرد (قصور) است، و گفته شده: (قصر جمع قصرة و آن درخت ستبر است) و (جمالات) در گفتار خدا (کانّه جمالات صفر)- به کسر جیم- جمع (جمال) است چنان که می گویی: (بیوت و بیوتات) و آن جمع الجمع است، و (جمالات) قراءت ابن کثیر و نافع و ابو بکر از قول عاصم و ابو عمرو و ابن عامر است.

و جمع (جمال) با (الف و تاء) بر وجه جمع مونث سالم است، چنان که در قول عرب (جمائل) بر وجه مکسر، جمع بسته شده است. و ذو الرمة گفته است: از بحر طویل

1053 و قرّ بن بالزرق الجمائل بعد ما تقوّب عن غربان اوراکها الخطر

(2) و به شتر سیاهی که مایل به زردی است (ابل صفر) اطلاق می شود، اعشی گفته است: از بحر خفیف

1054 تلک خیلی منه و تلک رکابی هنّ صفر اولادها کالزّبیب

(الشرر) پاره ای از آتش است که در اطراف می جهد و اصل معنای آن ظهور است، و آن از گفتار تو: (شررت الثّوب) است و (هنگامی این کلام را می گویی) کهد.


1- - سورة المرسلات (77) آیه 32 و 33.
2- - دیوان ذی الرمة، ص 209 ملاحظه شود.

ص: 356

جامه را در برابر خورشید قرار دهی، و خدا جرقه آتش را در بزرگی به قصر تشبیه کرده، سپس گفته: (کانّه جمالات صفر) یعنی گویی آن جرقه مانند شتران سیاه است، پس آن جرقه را در رنگ و بزرگی به شتران تشبیه کرده است، و عرب شتران را به منظور مبالغه در کمال خلقت و حسن صورت به قصرها تشبیه می کند، اخطل گفته است: از بحر بسیط

1055 کانّه برج رومیّ یشیّده لزّ بجصّ و آجرّ و احجار

(1) و عنتره نیز گفته است: از بحر کامل

1056 فوقفت فیها ناقتی و کانّها فدن لا قضی حاجة المتلوّم

(2) و همانا تشبیه درباره شرر را مضاعف گردانیده تا بیم دادن از آتشی که شررها به اطراف پراکنده می سازد، موکّد گرداند، و شأن آن را عظیم شمارد، و کافران را از هیبت و سطوتش بیم دهد. و تشبیه به این اسلوب، و بدون حرف عطف صفت موصوف را بیشتر موکد می سازد، و بیان آن رساتر از نعت تشبیهی با حرف عطف است، طرفة گفته است: از بحر طویل

1057 و فی الحیّ احوی ینفض المرد شادن مظاهر سمطی لؤلؤ و زبرجد

1058 خذولا تراعی ربربا بخمیلة تناول اطراف البریر و ترتدی

(3) و این تعبیر، تشبیه گردن زن به آهو و تشبیه نیکویی چشمانش به گاو وحشی است.

چنانکه می گویی: (هی شمس، هی قمر (: او خورشید است، او ماه است)).

اما تاویل (قصر): قصر عبارت از درخت ستبر است، و این وجه نیز در تشبیه نیکوست. زیرا آن کلمه از نظایر (جذی) جمع (جذوة) می باشد، و (جذوة) چوبت.


1- - در نسخه اصل چنین است اما در دیوان اخطل، ص 113 (بجای کانه) کانها ضبط شده است.
2- - دیوان عنتره، ص 122 و شرح المعلقات السبع، ص 174 ملاحظه شود.
3- - در نسخه اصل چنین است اما در دیوان طرفه، ص 31 و شرح المعلّقات السبع، ص 56 (بجای خذولا) خذول ضبط شده است.

ص: 357

ستبر است، خدای- تعالی- گفته است: أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ (1) یعنی قطعه ای (همچون چوب ستبر) از آتش، شاعر گفته است: از بحر بسیط

1059 باتت حواطب لیلی یحتطبن لها جزل الجذی غیر خوّار و لا دعر

و بتحقیق آتش در شعله وری، و منشعب شدن شراره هایش، به درخت تشبیه شده است، چنانکه شاعر عباسی (2) یا دیگری گفته است: از بحر رجز

1060 و موقدات بتن یضر من اللّهب یوسعنه من سلم و من غرب

یرفعن اشجارا لنا من الذهب و در این بیتها عنایتی به گفتار سعید بن سلیمان المساحقی در وصف آتش وجود دارد؛ شعر وی را زبیر بن بکار قراءت کرده است: از بحر منسرح

1061 لفّعها بالضّرام فانتصبت ثمّ سمت للسّماء باللّهب

1062 حمراء زهراء لا یحشّ لها کانّ فیها صفائح الذهب

شاعر عباسی در این تشبیه، به گفتار شاعر دیگر نگریسته است: از بحر بسیط

1063 کانّ نیرانهم فی کلّ منزلة مصبّغات علی ارسان قصّار

(3) پس شاعر عباسی (بر منوال آن شعر) سروده و بر آن افزوده است: از بحر خفیف

1064 فوق نار شبعی من الحطب الجز ... ... ل اذا ما التظت رمت بالشّرار

1065 فهی تعلو الیفاع کالرّایة الحم ... ... راء تفری الدجی الی کلّ سار

(4)د.


1- - سورة القصص (28) آیه 29.
2- - او ابن المعتز است.
3- - در نسخه اصل چنین است اما در التشبیهات، ص 205 بجای مصرع اول چنین ضبط شده است (کان نیراننا فی جنب قلعتهم) معجم البلدان کلمه (هرقلة) و دیوان المعانی، ج 1، ص 287 ملاحظه شود.
4- - دیوان ابن المعتز، ص 39 و التشبیهات، ص 205 ملاحظه شود.

ص: 358

و شاعر طایی (ابو تمام) در آتش زدن افشین گفته است: از بحر کامل

1066 ما زال سرّ الکفر بین ضلوعه حتّی اصطلی سرّ الزّناد الواری

1067 نارا یساور جسمه من حرّها لهبا کما عصفرت شقّ ازار

1068 طارت له شعل یهدّم لفحها ارکانه هدما بغیر غبار

1069 مشبوبة رفعت لاعظم مشرک ما کان یرفع ضوؤها للسّاری

1070 صلّی لها حیّا و کان وقودها میتا و یدخلها مع الفجّار

(1) و برخی از قاریان (انّها ترمی بشرر کالقصر)- به فتحه صاد جمع (قصرة) خوانده اند یعنی آن آتش جرقه ای بر می افکند که مانند گردنهای شتران است و آن نیز تشبیه نیکویی است؛ زیرا عرب گردن شتران را برای وصف آتش استعاره می آورد و می گوید: (برزت اعناق النّیران (: گردنهای آتشها آشکار شد)) چنان که می گوید:

(برزت ذوائبها و السنتها (: گیسوان و زبانهای آتش آشکار شد)). و آن تعبیر نیز بر اسلوب استعاره است. و بر طبق آنچه کلبی روایت کرده، درباره آتش حرّة الحدثان (2) در سرزمین غطفان گفته اند که از آن آتش گردنی خارج می شد، و مسافت سه تا چهار شب را می پیمود، و به چیزی نمی رسید جز این که آن را می سوزاند. و خالد بن سنان بن غیث بن مریطة بن مخزوم بن غالب بن قطیعة، از هر ایلی از بنی عبس، مردی را گرفت، و با ایشان بسوی آتش رهسپار شد و او را تازیانه ای بود، تا به کنار آتش رسید و از آن گردنی همانند گردن شتر خارج شده بود، و آن گردن آتش، ایشان را احاطه کرد، پس گفتند: (به خدا سوگند بزرگان بنی عبس برای همیشه از بین رفتند) خالد گفت: (نه، هرگز، و شروع کرد با تازیانه بر گردنم.


1- - دیوان ابو تمام، ص 113 و التشبیهات، ص 205 ملاحظه شود.
2- - (الحدثان یکی از برادران سلمی است که به سرزمین سنگلاخی (الحرّة) رسید، و آن سرزمین سنگلاخ به نام او نامیده شد. رک: معجم البلدان، ج 3، ص 230، و ص 482.- م.

ص: 359

آتش بنوازد و بگوید: (بدّا بدّا کلّ هدی للّه مودّی انا عبد اللّه بن سنان (: چاره چاره، هر قربانی برای خدا گزارده می شود من بنده خدا و فرزند سنانم)). پس بر گردن آتش نواخت تا از راه خود بازگشت و خالد باتّفاق قوم همراهیش کرد و گویی آن آتش اژدهایی بود که از لابلای سنگلاخهای حرّة الحدثان عبور می کرد، تا به چاهی رسید و خالد در آن چاه شتابان در شد، و زمانی دراز توقف کرد، پسر عمویی داشت که عروة بن سنة بن غیث نامیده می شد، گفت: (نمی بینم که خالد هرگز بسوی شما بیرون شود) پس خالد از چاه بیرون شد و عرق از او جاری بود، و می گفت: (فرزند بزچران گمان برد که من دیگر از چاه بیرون نمی شوم) پس به خانواده پسر عموی خالد (بنوراعیة المعزی) اطلاق شد و آن کنیه بر ایشان باقی مانده است.

و حکایت شده که دختر خالد هنگامی که پیامبر (ص) به مدینه مهاجرت کرد، نزد او برپا خاست، پیامبر گفت: (آفرین به دختر آخرین پیامبری که قومش قدر او را نشناختند) (1). و قراءت کرده اند: از بحر وافر

1071 کنار الحرّتین لها زفیر یصمّ مسامع الرّجل السّمیع

و میان تفسیر (قصر) به سکون صاد و اینکه مقصود از آن، درخت ستبر است و میان تفسیر (قصر) به فتحه صاد، مناسبتی است که به سبب آن، تشبیه ذو الرمه تحقق می یابد: از بحر طویل

1072 و هاد کجذع السّاج سام یقوده معرّق احناء الصبیّین اشدق

(2) و شاعر دیگر گفته است: از بحر رجز

1073 کانّ اعناق المطیّ البزل بین حلیمات و بین الجبل

من آخر اللّیل جذوع النّخل (3)ت.


1- - الاصابة، ج 1، ص 458 ملاحظه شود و در آن کتاب اخبار مربوط به خالد بن سنان مذکور است.
2- - دیوان ذی الرمة، ص 389 ملاحظه شود.
3- - در نسخه اصل و لسان العرب، ریشه (حلم) چنین است اما در معجم البلدان، ذیل کلمه (حلیمات) (بجای المطی) الجمال ضبط شده است.

ص: 360

و یعقوب (کانّه جمالات صفر) به ضمه جیم قراءت کرده است، و آن جمع (جمالة) می باشد، و گفته اند: (جمالة) به معنای (قلس) و آن مفرد (قلوس سفن البحر (طنابهای کشتیهای دریا)) است. و ابن عباس درباره گفتار خدای- تعالی-:

(إِنَّها تَرْمِی بِشَرَرٍ کَالْقَصْرِ) گفته است: کالقصر، یعنی آن آتش همانند بن درختان بزرگی است که بر شانه های سیه بختان فرو می افتد، سپس آن جرقه آتش را به شتران سیاه تشبیه کرده است، و آن وجه تشبیه را جویبر، از ضحاک روایت کرده است.

و چون شتر به سبب بردباریش در خطرها و تحمل بارهای سنگین در نظر عرب از بزرگترین چیزهاست، و در بیشتر حالات، به شتران مثلها می زدند و آن را به پریان تشبیه می کردند؛ چنان که شاعر رجزسرا گفته است: از بحر رجز

1074 یرفعن باللّیل اذا ما اسدفا اعناق جنّان و هاما رجّفا

(1) و شاعر دیگر اشاره کنان به صفت سختی و شدت، در تشبیه به شتران گفته است: از بحر بسیط

1075 یبکی علینا و لا نبکی علی احد لنحن اغلظ اکبادا من الابل

(2) و ابو خراش هذلی گفته است: از بحر وافر

1076 لعلّک نافعی یا عرو یوما اذا جاورت من تحت القبور

1077 اذا راحوا سوای و اسلمونی لخشناء الحجارة کالبعیر

(3) (- چون شتر در نزد عرب چنان است که بیان شد) همان گونه خدای- تعالی- جرقه آتش دوزخ را به سبب بیان عظمت و هیبت و سطوت و به منظورد.


1- - بیت از آن خطفی نیای جریر است. الحیوان، ج 6، ص 173 و لسان العرب، ریشه (جن) ملاحظه شود.
2- - ابن قتیبه در عیون الاخبار، ج 2، ص 192 آن را به المخبّل نسبت داده است.
3- - این دو بیت در الاغانی، ج 21، ص 95 و دیوان الهذلیین، ج 2، ص 136 ملاحظه شود.

ص: 361

ترسانیدن و بیم دادن از آن، به شتر تشبیه کرده است. و بتحقیق برخی از شاعران، بنابر عادتشان در انتقال به یاد شتر در بیشتر اوصاف، آتش را از فاصله دور به دل و جگر شتر سالخورده تشبیه کرده اند، یکی از ایشان گفته است: از بحر طویل

1078 و نار کسحر العود ترفع ضوءها مع اللّیل هیّات الرّیاح الصوارد

و شاعران آتشها را به برخی از حیوانات تشبیه می کنند، چنان که شاعر نخست گفته است: از بحر طویل

1079 لمن ضوء نار بالبطاح کانّها من الوحش بیضاء اللّبان شبوب

1080 اذا صدّ عنها الرّیح بان بضوئها من الاثل فرع یابس و رطیب

و راعی در حالی که گرگ را وصف می کند گفته است: از بحر کامل

1081 متوضّح الاقراب فیه شهبة نهس الیدین تخاله مشکولا

(1)

1082 کدخان مرتجل باعلی تلعة غرثان ضرّم عرفجا مبلولا

و از بهترین شعرهایی که در وصف آتش، از آغاز اشتعال آن تا حالت اشتداد و بالاگرفتن شعله آن، سروده شده، گفتار ذو الرمه است: از بحر طویل

1083 و سقط کعین الدیّک نازعت صحبتی اباها و هیّأنا لموضعها و کرا

(2)

1084 مشهّرة لا یذکر الفحل امّها إذا هی لم تمسک باطرافها قسرا

1085 اخوها ابوها و الضّوی لا یضیرها و ساق ابیها امّها عقرت عقرا

1086 فلمّا بدت کفّنتها و هی طفلة بطلساء لم تکمل ذراعا و لا شبرا

1087 و قلت له ارفعها الیک و احیها بروحک و اقتته لها قیتة قدرا

1088 و ظاهر لها من یابس الشّخت و استعن علیها الصبا و اجعل یدیک لها سترت.


1- - در نسخه اصل و الحیوان، ج 5، ص 65 چنین است اما در شعر الراعی، ص 139 آن بیت چنین ضبط شده است: متوشح الاقراب فیه بهمة نهش الیدین تخاله مشکولا
2- - در نسخه اصل چنین است اما در دیوان او، ص 175 (بجای نازعت) عاورت ضبط شده است.

ص: 362

1089 فلمّا جرت فی الجزل جریا کانّه سنا الفجر احدثنا لخالقنا شکرا

1090 و لمّا تنمّت تأکل الرّمّ لم تدع ذوابل ممّا یجمعون و لا خضرا

و حمزه و کسائی و حفص از عاصم (جمالة صفر) قراءت کرده اند، و گویی تاء مربوطه (مدوّر) به آخر جمال افزوده شده تا دلیل بر تأنیث مجازی جمع باشد؛ چنان که در (فحل) و (فحالة) و (ذکر) و (ذکارة) افزوده شده، و چنان که تاء در وزن (فعالة) ملحق شده است.

ص: 363

تشبیه در سوره فیل

تشبیه در سوره فیل (1)

از بحر کامل

1091 هل اسوة لک فی رجال صرّعوا بتلاع تریم هامهم لم یقبر

(2) 1092 و اخو الاباءة (3)

اذ رای خلّانه تلیّ شفاعا حوله کالاذخر

(4) مقصود شاعر از (کالاذخر) کشته شدگانی است که در کثرت مانند (اذخر) می باشند، زیرا (اذخر) گیاهی است که یک بوته آن بتنهایی یافته نمی شود، بلکه زمین از آن فرا پوشیده می شود و نزدیک به معنای آن شعر است گفتار عبادی که سخن از آن ضمن ابیاتی از پیش گذشت: از بحر خفیف

1093 ثمّ اضحوا کانّهم ورق جف ف فالوت به الصبا و الدبور

(5) و تشبیهی که در قرآن آمده، در بهترین جایگاه خویش قرار دارد؛ زیرا (عصف) عبارت از برگی است که از میوه یا خوشه شکفته می شود، خدای- تعالی- گفته است: وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّیْحانُ (6) یعنی (ذو الورق و الرّزق (: دانه برگ دار2.


1- - در نسخه اصل افتادگی و نقصانی بر سر سخن از این سوره وجود دارد.
2- - آن دو بیت از ابو کبیر الهذلی است (دیوان الهذلیین، ج 2، ص 100).
3- - در لسان العرب، ریشه (تلّ) بجای (الاباءة) الانابة ضبط شده است.- م.
4- - لسان العرب، ریشه (ذخر).
5- - دیوان عدی، ص 90 ملاحظه شود.
6- - سورة الرحمن (55) آیه 12.

ص: 364

و روزی دار)) و عرب می گوید: (سبحان اللّه و ریحانه) یعنی (سبحان اللّه و استرزاقه (1) (: خدای را تنزیه می کنم و از او روزی می خواهم)) نمر بن تولب (2) گفته است: از بحر متقارب 1094

سلام الا له و ریحانه و رحمته و سماء درر

(3) و کسی که (الرّیحان) قراءت کرده آنرا عطف به (الحبّ) نموده است، پس در این جا (الریحان) به معنای ریحانی است که بوییده می شود، و نیز به معنای رزق است.

و مفرد (عصف) (عصیف) می باشد، علقمة بن عبدة گفته است: از بحر بسیط 1095

تسقی مذانب قد مالت عصیفتها حدورها باتیّ السّیل مطموم

(4) در خبر است که سنگ به سر یکی از اصحاب فیل اصابت می کرد و آن را می شکافت تا از نشیمنگاه او خارج شود و درونهایشان تهی شده بود پس خدا ایشان را به برگ چریده شده از آن جهت که خالی از میوه است، تشبیه کرد. و گفته شده (عصف) نی کشت و زرع است. و تشبیه به آن نیز، در وصف حالت و وضع (اصحاب فیل) است.

و شمه ای از داستان اصحاب فیل از این قرار است که: عده ای از قریش در برابر خانه ای که نمازخانه نصرانیان و همراهان نجاشی بود فرود آمدند، پس برای برخی از کارهای خود، آتش روشن کردند، سپس کوچیدند، و آتش را به حال خودت.


1- - لسان العرب، ریشه (روح) ملاحظه شود.
2- - او شاعر نیکوسرا در روزگار جاهلیت است و عصر اسلامی را نیز درک کرده است. (الشعر و الشعراء، ج 1، ص 227 و الاغانی، ج 19، ص 338).
3- - لسان العرب، ریشه (روح) ملاحظه شود و بیت بعد از آن چنین است: غمام ینزل رزق العباد فاحیا البلاد و طاب الشجر
4- - در نسخه اصل چنین است، اما در المفضّلیات، ص 398 و در لسان العرب، ریشه (عصف) (بجای قد مالت) قد زالت ضبط شده است.

ص: 365

وا گذاشتند، باد آن را جابجا کرد، و خانه ای را که نمازخانه و محل اجتماع نجاشی و همراهانش بود به آتش کشید، پس نجاشی بیم داد که خانه آنها را که بتهایشان در آن قرار دارد به آتش می کشد، و آن امر هفتاد روز پیش از تولّد پیامبر (ص) اتفاق افتاد، نجاشی ابرهة بن الصباح را با دوازده هزار نفر همراه با منجنیق و فیلی که نامش (محمود) بود فرستاد، چون ابرهه به نزد حرم کعبه رسید فیل زانو زد و هرگاه فیل را رهسپار بسوی یمن می کردند می دوید، و هرگاه می خواستند به جانب حرم آید می ایستاد، و آن معنی گفتار امیة بن ابی الصلت (1) است: از بحر خفیف 1096

انّ آیات ربّنا بیّنات لا یماری بهنّ الّا الکفور 1097 حبس الفیل بالمغمّس حتّی

ظلّ یمشی کانّه معقور سپس خدا بر ایشان پرنده ابابیل را فرستاد، و (ابابیل) دسته هایی از پرنده بود که از هر سوی گسیل شده بودند، و هر یک سه قطعه سنگ؛ یکی در منقار و دو تای دیگر در پا همراه داشتند، و یکی از آن سنگها بر سر مردی فرود می آمد، و از نشیمنگاهش خارج می شد، و راهنمای ابرهه حبشی فیل دار، هنگامی که به جنگ خانه خدا آمد، نفیل بن حبیب اکلبی از فرزندان اکلب بن ربیعه بن نزار بود.

پس چون خدا (طیر ابابیل) بر ایشان فرستاد، (نفیل) به کوهستان گریخت، وی را تعقیب کردند و به او دست نیافتند، پس وی در آن باره شعری سروده، و از فرار خود، هنگامی که دید پرندگان بسویشان گسیل شده اند، سخن به میان آورده است:

از بحر وافر 1098

حمدت اللّه اذ ابصرت طیرا و ریحا عاصفا تسفی علینا 1099 أکلّ القوم یسأل عن نفیل

کانّ علیّ للحبشان دینا).


1- - او امیة بن ابی الصلت بن ابی ربیعه است و چون خبر ظهور پیامبر خدا (ص) و داستان رسالت وی به او رسید، از روی حسد به رسالت آن حضرت کفر ورزید. (الشعر و الشعراء، ج 1، ص 369، و الاغانی، ج 4، ص 120، چاپ دار الکتب، و ج 16، ص 137، چاپ بیروت، و خزانة الادب، ج 1، ص 118).

ص: 366

و گفتار خدای- تعالی- (مِنْ سِجِّیلٍ) به معنای (من شدید عذابه (: از نوع عذاب سختش)) است، و عرب هرگاه امر ناخوشی را به (سجیل) وصف می کند، از آن وصف، سختی و شدت را در نظر می گیرد، و جز امر ناپسند را به (سجیل) متصف نمی گرداند. شاعر گفته است: از بحر بسیط 1100

و رجلة یضربون الهام ضاحیة ضربا تواصت به الابطال سجّیلا

(1) ابابیل: ابو عبیدة گفته است: (آن کلمه را مفردی نیست، و جز او گفته است:

(مفرد آن (ابالة)) می باشد و گفته شده: (ابّول (2)) است.

و در تفسیر آمده است: (خدا بر ایشان سیلی را فرستاد و به دریایشان کشید).

این است کتابی که تواناییم به تهیّه و تألیف آن انجامید؛ با وجودی که حافظه ام فرسوده و تفکّرم پراکنده و التفات و توجّهم ضعیف شده، و به سبب رویارویی با پیشامدهای روزگار و درگیری با سختیهای دوران، مجال اندیشه و به کارگیری فکر باقی نمانده است؛ هر چند در آشکار ساختن راز آن کتاب و گشودن پرده اش و چیدن میوه اش، بر ما پیشی گرفته نشده است. و با وجود کثرت کتابهایی که پیشینیان درباره انواع علوم قرآنی نگاشته اند، به این نوع کتابی را اختصاص نداده و بابی را برای گفتار در آن نگشوده اند.

و توجّه ما به درگاه خدای- عزّ و جلّ- مصروف رستگاری نزد او، و تقرّب پیشد.


1- - در نسخه اصل چنین است، اما در دیوان ابن مقبل، ص 333 و لسان العرب، ریشه (سجل) بیت فوق، چنین ضبط شده است: و رجلة یضربون البیض عن عوض ضربا تواصت به الابطال سجینا و در مجاز القرآن، ج 2، ص 312 (بجای تواصت) تواصی ضبط شده است و گفته شده (سجین) و (سجّیل) به یک معنی است.
2- - در المفردات، راغب، ص 18 آمده است: (و أرسل علیهم طیرا ابابیل) یعنی فرستاد بر ایشان پرندگانی دسته دسته همانند دسته های شتران. مفرد آن (ابیل) است. مجاز القرآن، ج 2، ص 312 ملاحظه شود.

ص: 367

اوست، و درود بر سرور ما محمّد و آل او باد، و خدا با احسان و بخشش و رأفت و رحمتش دوستدار توجّه به اوست، و خدای ما را کافی است، و او نیکو صاحب اختیاری است.

ص: 368

ص: 369

ملحقات

اشاره

ملحقات

ص: 370

1 ترجمه آیاتی از قرآن کریم که در کتاب الجمان نقل شده است سوره بقره: خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ: خدا بر دلهایشان مهر نهاد و بر گوششان. (آیه 7) مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَکَهُمْ فِی ظُلُماتٍ لا یُبْصِرُونَ صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ أَوْ کَصَیِّبٍ مِنَ السَّماءِ فِیهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ یَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللَّهُ مُحِیطٌ بِالْکافِرِینَ یَکادُ الْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ. کُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِیهِ وَ إِذا أَظْلَمَ ... قَدِیرٌ): داستان ایشان (منافقان) داستان کسی است که آتشی برافروخت پس چون اطرافش را روشن ساخت، خدا روشناییشان را بگرفت و ایشان را در حالی که نمی بینند، در تاریکیها رها ساخت.

(ایشان) کرند و گنگند و کورند پس باز نمی گردند. یا (حکایت منافقان) حکایت (مبتلایان به) بارانی است از آسمان که در آن تاریکیها و رعد و برق است و ایشان انگشتان خود را از ترس مرگ به سبب صاعقه ها در گوشهایشان می نهند و خدا بر کافران احاطه دارد. نزدیک است برق چشمانشان را بر باید و هرگاه بر ایشان پرتو افکند در پرتو آن حرکت می کنند و هرگاه بر ایشان تاریک شود می ایستند و اگر خدا خواهد شنوایی و بیناییشان را بگیرد، بدرستی که خدای بر هر چیز تواناست. (آیه 17- 20) یا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا ... لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ: ای مردم پروردگار خویش را که شما را و کسانی که پیش از شما بوده اند، آفرید، عبادت کنید باشد که پرهیزکاری کنید. (آیه 21) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا ... وَ الْحِجارَةُ ...: پس اگر انجام نمی دهید (مثل قرآن را نمی آورید) و هرگز انجام نمی دهید، از آتشی که هیزمش مردم و سنگ است. بپرهیزید ... (آیه 24)

ص: 371

ثُمَّ قَسَتْ ... تَعْمَلُونَ: سپس دلهایتان سخت شد؛ پس آن دلها از نظر قساوت همانند سنگ یا سخت تر است و بدرستی که برخی از سنگها همانا از آنها جویها می جوشد و برخی از آنها می شکافد پس آب از آن بیرون می شود و بدرستی که برخی از آنها از ترس خدا فرو می ریزد و خدای از آنچه می کنید غافل نیست. (آیه 74) ... وَ أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ ...: ... و دلهایشان از دوستی گوساله سیراب شد ... (آیه 93) وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً ...: (چنان که شما را به راه راست هدایت کردیم) شما را امتی معتدل قرار دادیم ... (آیه 143) وَ مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا ... لا یَعْقِلُونَ: و حکایت (دعوت کننده) کسانی که کفر ورزیدند مانند حکایت کسی است که بانک بر چیزی (حیوانی) زند که جز آوازی و بانگی نشنوند، کرند، گنگند، کورند، پس ایشان خردمندی نمی کنند. (آیه 171) وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ ...: و شما را در قصاص زندگانیی است ... (آیه 179) الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ ...: ماه حرام در برابر ماه حرام است و شکستن حرمتها را قصاصی است ... (آیه 194) أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَاجَّ إِبْراهِیمَ ... قَدِیرٌ: آیا به آن که با ابراهیم درباره پروردگارش ستیهید توجه نکردی، که خدای او را پادشاهی داد؛ هنگامی که ابراهیم گفت: پروردگار من آن کسی است که زنده می کند و می میراند. گفت: من زنده می کنم و می میرانم. ابراهیم گفت: پس خدای خورشید را از مشرق می آورد پس از سوی باخترش بیاور، پس آن که کفر ورزید مبهوت شد و خدای گروه ستمکار را راهنمایی نمی کند. (و آیا توجه نکردی) به مانند کسی که به آبادیی گذشت که با وجود بناها که داشت خالی بود (یا بر سقفهایش فرو ریخته بود) گفت: چگونه خدای اهل این آبادی را پس از مرگشان، زنده می گرداند، پس خدای او را صد سال میراند، و سپس برانگیختش، گفت: چقدر درنگ کردی گفت: روزی یا پاره ای از روز، گفت: بلکه صد سال درنگ کردی پس به خوردنی و نوشیدنیت نگاه کن که سالزده نشده است. و خر خویش بنگر تا تو را حجتی بر مردم (برای حقانیت بعث و نشور) قرار دهیم. و استخوانها را بنگر که چگونه بلندشان می کنیم.

سپس گوشت بر آن می پوشانیم. پس چون برای وی (حقیقت امر) آشکار شد گفت: می دانم که خدای بر هر چیز تواناست. (آیه 258- 259) مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ ... سَبْعَ سَنابِلَ ...: و مثل کسانی که داراییهایشان را در راه خدا انفاق می کنند، همانند مثل خوشه ای است که هفت خوشه می رویاند. (آیه 261)

ص: 372

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا ... عَلَیْهِ تُرابٌ ...: ای کسانی که ایمان آورده اید صدقه های خود را با منت نهادن و آزار رساندن باطل نکنید، همانند کسی که مالش را از روی خودنمایی انفاق می کند و به خدا و روز قیامت ایمان ندارد، پس مثل او همانند مثل سنگ نرم و صافی است که بر آن خاک باشد. (آیه 264) سوره آل عمران:

کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ ... شَدِیدُ الْعِقابِ: (عادت آن کافران در تکذیب پیامبر) همانند عادت آل فرعون و کسانی است که قبل از ایشان بوده اند، آیات خدا را دروغ شمردند، پس خدای به گناهانشان گرفت و خدای سخت عقوبت است. (آیه 11) فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ ...: پس پروردگارش پذیرفت پذیرشی نیکو ... (آیه 37) وَ یُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَ کَهْلًا ...: در گهواره و در هنگام پیری با مردم سخن می گوید ... (آیه 46) إِنَّ مَثَلَ عِیسی ... لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ: بدرستی که داستان (خلقت) عیسی نزد خدا همانند داستان آدم است که او را از خاک آفرید، سپس به او گفت: باش، پس می باشد. حق از پروردگار تو است پس از شک کنندگان مباش. پس هر که درباره او (عیسی) بعد از آن دانش که تو را رسید مجادله کند، بگو بیایید پسران و زنان و نفوس خویش را بخوانیم، سپس تضرع کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.

بدرستی که این داستان، هر آینه آن داستان حق است و نیست خدایی جز خدا، و بدرستی که خدا، هم او توانای چیره و فرزانه است. (آیه 59- 62) سوره نساء:

... وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ ...: (هر کجا باشید مرگ شما را فرا می رسد) هر چند در برجهای استوار برافراشته باشید ... (آیه 78) ... وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً ...: ... و خدا آمرزنده و بخشاینده است. (آیه 100) سوره مائده:

... وَ ما ذُبِحَ عَلَی النُّصُبِ ...: ... و آنچه برای بتها ذبح شده است ... (آیه 3) ... قد جاءکم من اللّه نور و کتاب مبین: ... به تحقیق شما را از سوی خدا نور و کتابی روشن آمد. (آیه 15)

ص: 373

سوره انعام:

قُلْ أَ نَدْعُوا ... لِرَبِّ الْعالَمِینَ: بگو (ای پیامبر) آیا جز خدا چیزی را بخوانیم که ما را نه سود رساند و نه زیان، و از آن پس که خدای هدایتمان کرد بر پاشنه های پایمان برگردانیده شویم، همانند کسی که شیاطین او را برده و در زمین سرگردانش بیفکنده اند، و وی را همراهانی است که به هدایتش فرا می خوانند (و به او می گویند) سوی ما بیا، بگو بدرستی که هدایت الهی، آن است هدایت، و مامور شده ایم که به (امر) پروردگار جهانیان گردن نهیم. (آیه 71) مُشْتَبِهاً وَ غَیْرَ مُتَشابِهٍ: (... و بیرون آوردیم با آن آب زیتون و انار را) ماننده به یکدیگر و ناماننده.

(آیه 99) یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ ...: ای گروه جن و انس، آیا نیامد شما را فرستادگانی از شما ... (آیه 130) سوره اعراف:

... کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ ... چنان که نخست شما را بیافرید، بازگردید. (آیه 29) ... إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ: ... بدرستی که رحمت خدا به نیکوکاران نزدیک است. (آیه 56) وَ هُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ ... لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ: اوست کسی که بادها را پیشاپیش رحمتش (باران) در حالی که مژده دهنده اند می فرستد، تا هنگامی که ابرهای سنگین را بر می دارد، آن ابرها را به سرزمین مرده می رانیم، و به آن آب فرو می فرستیم، و آنچنان مردگان را بیرون می آوریم، باشد که شما پند گیرید. (آیه 57) فَأَلْقی عَصاهُ فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ: پس عصایش را افکند و آن ناگهان اژدهایی آشکار شد. (آیه 107) وَ أَوْحَیْنا إِلی مُوسی ... یَأْفِکُونَ: و به موسی وحی فرستادیم که عصایت را بیفکن، پس در دم هر چه را ساخته بودند بلعید. (آیه 117) ... فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسی صَعِقاً ...: ... پس چون پروردگارش برای کوه جلوه گر شد آنرا ریزه ریزه کرد و موسی بیهوش بر زمین افتاد ... (آیه 143) وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی ... لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ: و بر ایشان بخوان داستان کسی (بلعم بن باعوراء) که

ص: 374

برهانهای خود را به او دادیم پس از آن برهانها بیرون شد و شیطان در پی او افتاد، تا از گمراهان گردید. و اگر می خواستیم او را به سبب آن برهانها بالا می بردیم و لیکن او میل به زمین یافت و از هوس خود پیروی کرد، پس داستان او، داستان سگ است که اگر بر او خیز گیری، زبان با دم تند بیرون آورد و اگر آنرا رها سازی، زبان با دم تند بیرون آورد. آن است داستان قومی که نشانه های ما را دروغ شمردند، پس آن داستان بر ایشان بر خوان تا اندیشه کنند. (آیه 175- 176) ... أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ: ... ایشان (بسیاری از جن و انس) همانند چارپایانند، بلکه گمراهتر، آنان، هم ایشانند بی خبران. (آیه 179) سوره انفال:

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا لَقِیتُمُ ... إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ: ای کسانی که ایمان آورده اید هرگاه با گروهی مواجه شوید، پس بر جای باشید و خدای را بسیار یاد کنید شاید که رستگار شوید و خدای و پیامبرش را پیروی کنید و با یکدیگر ستیزه نکنید تا در نتیجه شکست بخورید و شوکت شما برود و صابر باشید که خدا با صابران است. (آیه 45- 46) وَ إِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ ... إِنِّی بَرِی ءٌ مِنْکُمْ ...: و هنگامی که شیطان اعمال ایشان را برایشان آراست و گفت: امروز از این مردم کسی بر شما غالب نیست و بدرستی که من پناه دهنده شمایم، و چون دو گروه با یکدیگر روبرو شدند، بر دو پاشنه پایش برگشت و گفت: من از شما بیزارم ... (آیه 48) کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَفَرُوا ... ظالِمِینَ: (عادت ایشان در کفر ورزیدن به پیامبر) همانند عادت آل فرعون و کسانی است که پیش از ایشان بوده اند. به آیه های خدا کفر ورزیدند پس خدای ایشان را به گناهانشان گرفت، بدرستی که خدا نیرومند سخت عقوبت است. (آن کیفر و عقوبت) به سبب این است که خدای دگرگون کننده نعمتی نبود که بر قومی ارزانی داشت جز آن که ایشان حالتی که در خود داشتند، دگرگون کنند، و بدرستی که خدای شنوا و داناست. (عادت ایشان در تکذیب پیامبر) همانند عادت آل فرعون و کسانی است که پیش از ایشان بودند. نشانه های پروردگارشان را دروغ شمردند، پس ایشان را به سبب گناهانشان هلاک ساختیم و آل فرعون را غرق کردیم و همه ایشان ستمکار بودند. (آیه 52- 54) سوره یونس:

إِنَّما مَثَلُ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ ... بِالْأَمْسِ ...: همانا داستان زندگی دنیا همانند آبی است که از آسمان

ص: 375

فرو فرستادیم پس گیاه زمین، از آن نوع که مردم و چارپایان می خورند با آن بیامیخت، تا وقتی که زمین آرایش خود را گرفت و آراسته شد و اهل زمین گمان بردند که ایشان بر آن توانایی دارند (در آن هنگام) حکم ما بر آن زمین، شب یا روز وارد شد، پس آنرا زمین درو شده قرار دادیم که گویی دیروز بر چنان حالت بر پا نبوده است. (کشت و زرعش نروییده است) (آیه 24) ... کَأَنَّما أُغْشِیَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّیْلِ مُظْلِماً ...: ... گویی چهره هایشان با تکه هایی از شب تار فرا پوشیده شده است ... (آیه 27) سوره هود:

وَ هِیَ تَجْرِی بِهِمْ فِی مَوْجٍ کَالْجِبالِ ...: و آن کشتی ایشان را در میان موجی همچون کوهها می برد.

(آیه 42) ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ ... وَ حَصِیدٌ: آن از داستانهای آبادیهاست که برای تو باز می گوییم، برخی از آنها برپایند و برخی درویده. (آیه 100) سوره یوسف:

قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِینَ دَأَباً ...: (یوسف گفت): هفت سال پیوسته می کارید ... (آیه 47) سوره رعد:

لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ ... فِی ضَلالٍ: و مر او (خدا) راست دعوت درست، و کسانی را که جز خدا فرا می خوانند، ایشان را به چیزی اجابت نکنند مگر همانند (اجابت) گسترانیده دو کف دست خویش به سوی آب تا برسد به دهانش و آن آب به وی رسنده نشود، و نیایش کافران جز در گمراهی نیست. (آیه 14) سوره ابراهیم:

... وَ یُسْقی مِنْ ماءٍ صَدِیدٍ: ... و از شوخابه (چرک و خون) نوشانیده می شوند. (آیه 16) مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا ... الْبَعِیدُ: مثل کسانی که به پروردگارشان کفر ورزیدند، اعمالشان همانند خاکستری است که باد در روزی طوفانی به سختی بر آن بوزد؛ بر چیزی از آنچه به دست آورده اند توانا نیستند، و آن است گمراهیی دور (از هدایت). (آیه 18)

ص: 376

أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ ... یَتَذَکَّرُونَ: آیا ندیدی که چگونه خدای مثل زد (آن مثل) کلمه پاکیزه است که همانند درخت پاکیزه است که ریشه آن پابرجا و شاخه آن سربرافراشته در آسمان است که با اجازه پروردگارش میوه خود را هر زمان می دهد و خدای برای مردم مثلها می زند، باشد که پند گیرند. (آیه 24- 25) وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ ... مِنْ قَرارٍ: و مثل کلمه پلید همانند درخت پلیدی است که از روی زمین کنده شده باشد و آنرا استقراری نباشد. (آیه 26) سوره حجر:

وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِی السَّماءِ ... لِلنَّاظِرِینَ: و هر آینه بتحقیق در آسمان برجها قرار دادیم و آنرا برای بینندگان آراستیم. (آیه 16) وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ: و هر آینه بتحقیق آدمی را از گل خشک صدادار، از گل بویناک (لجن) ریخته شده آفریدیم. (آیه 26) سوره نحل:

إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْ ءٍ ... فَیَکُونُ: همانا گفتار ما به چیزی که اراده وجودش را کردیم این است که می گوییم: باش، پس می باشد. (آیه 40) وَ لِلَّهِ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ... قَدِیرٌ: و مر خدای راست نهان آسمانها و زمین و نیست امر قیامت مگر همچون چشم برهم زدنی یا از آن نزدیکتر، بدرستی که خدا بر هر چیز تواناست. (آیه 77) وَ لا تَکُونُوا کَالَّتِی ... تَخْتَلِفُونَ: و چون آن زنی مباشید که رشته خود را پس از تابیدن و اتابیده کرد، در حالی که سوگندهای خود را (از ترس این که) امتی از امت دیگر فزونترند دست آویز فریب و فساد قرار می دهید. بدرستی که خدا شما را به آن می آزماید و هر آینه روز قیامت آنچه را که در آن اختلاف می کردید، آشکار می سازد. (آیه 92) وَ لا تَتَّخِذُوا أَیْمانَکُمْ ... بَعْدَ ثُبُوتِها ...: و سوگندهای خود را دست آویز فریب و فساد قرار مدهید، و در نتیجه گامی پس از استواریش بلغزد. (آیه 94) وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ إِنَّما یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ: و هر آینه بتحقیق می دانیم که ایشان (کافران) می گویند: همانا او (پیامبر) را بشری می آموزد، زبان کسی که

ص: 377

(تعلیم قرآن را کافران) به وی نسبت می دهند زبانی ناگویاست، و این (قرآن) زبان عربی فصیح است. (آیه 103) وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْیَةً کانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً ...: و خدای مثلی زد (مثل) آبادیی که امن و آرام بود ... (آیه 112) سوره اسراء:

... فَسَیَقُولُونَ مَنْ یُعِیدُنا قُلِ الَّذِی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ ...: ... پس (کافران) می گویند: چه کسی ما را باز می گرداند، بگو آنکه نخستین بار شما را آفرید ... (آیه 51) ... وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا ... فِی الْقُرْآنِ ...: ... و آن خوابی که بر تو نمایاندیم و آن درخت لعنت شده در قرآن را، جز وسیله آزمایش مردم قرار ندادیم ... (آیه 60) وَ إِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فِی الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلَّا إِیَّاهُ ...: و هرگاه شما را در دریا گزندی برسد هر که را جز او (خدا) بخوانید، گم شود ... (آیه 67) قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ ... ظَهِیراً: بگو اگر آدمیان و پریان گرد آیند تا همانند این قرآن بیاورند، مانند آنرا نمی آورند، هر چند برخی پشتیبان برخی دیگر باشند. (آیه 88) سوره کهف:

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی ... قَیِّماً ...: سپاس مر خدای را که بر بنده اش، کتاب (قرآن) را فرستاد، و مر آنرا هیچ کجیی ننهاد و آن کتابی سربراست است. (آیه 1- 2) ... إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِینَ ... کَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً: ... بدرستی که ما برای ستمکاران آتشی که سراپرده های آن بر ایشان احاطه دارد آماده کردیم. و اگر فریاد خواهی کنند، با آبی که همچون ته مانده روغن است کمک رسانیده شوند که چهره ها را بریان می کند. چه بد شربتی و چه بد جای آسایشی است. (آیه 29) وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیاةِ الدُّنْیا ... مُقْتَدِراً: و برای ایشان مثل زندگانی دنیا را بزن (زندگانی دنیا) همانند آبی است که از آسمان فرو فرستادیم و به سبب آن گیاه زمین در آمیخت، سپس گیاه خشک شده ای گردید که باد آنرا پراکنده می سازد، و خدای بر هر چیز تواناست. (آیه 45) ... إِنَّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرِینَ نُزُلًا: ... بدرستی که ما دوزخ را برای کافران (همانند) مهمانسرایی

ص: 378

آماده ساختیم. (آیه 102) سوره مریم:

یا أُخْتَ هارُونَ ما کانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ ...: ای خواهر هارون، پدرت مرد کار بد نبود ... (آیه 28) سوره طه:

... وَ عَصی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوی ... و آدم از فرمان پروردگارش لغزید، حال و روزگارش بر او برگشت.

(آیه 121) سوره انبیاء:

وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ: او کسی است که شب و روز و خورشید و ماه را آفرید و هر یک (از خورشید و ماه) در فلکی شناور شد. (آیه 33) یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ ...: روزی که در می پیچیم آسمان را همانند در پیچیدن طومار، نوشته ها را. (آیه 104) سوره حج:

... وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ: ... بدرستی که روزی که در نزد خداست همانند هزار سال از سالهایی است که بر می شمارید. (آیه 47) سوره نور:

اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ... عَلی نُورٍ ...: خدا نور آسمانها و زمین است. حکایت نور وی چون چراغدانی است که در آن چراغی باشد و آن چراغ در شیشه ای، و آن شیشه گویی ستاره ای درخشان باشد از (روغن) درخت زیتون، درختی با برکت که نه خاوری است و نه باختری، افروخته می شود. نزدیک است روغن آن روشنی بخشد، هر چند آتش به آن نرسد، نوری بالای نوری است. (آیه 35) وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ ... فَما لَهُ مِنْ نُورٍ: و کسانی که کفر ورزیدند، اعمالشان چون سرابی در بیابانی است که شخص تشنه آنرا آب پندارد، و چون نزدش رسد آنرا چیزی نیابد (و کافر) خدا را نزد آن

ص: 379

یابد پس حساب او را بکمال پردازد. (و یا مثل کافران) همانند تاریکیهایی در دریایی ژرف است که موجی آن را فرا گیرد که بالای آن موجی است، موج که بالای آن ابرهاست، و تاریکیهایی است که برخی بالای برخی دیگر است و هرگاه (آن شخص مبتلا به ظلمات دریا) دستش را بیرون آرد نزدیک نیست که ببیندش. و کسی را که خدا برایش نوری قرار ندهد، نوری نیست. (آیه 39- 40) سوره فرقان:

أَمْ تَحْسَبُ ... أَضَلُّ سَبِیلًا: آیا گمان می بری که بیشترشان شنوا باشند یا صواب شناسند، نیستند ایشان مگر همچون چارپایانی بلکه ایشان گمراهترند. (آیه 44) سوره شعراء:

فَأَوْحَیْنا إِلی مُوسی ... کَالطَّوْدِ الْعَظِیمِ: پس به موسی وحی کردیم که با چوبدستیت به دریا بزن، پس دریا شکافته شد و هر پاره ای چون کوه بزرگ بود. (آیه 63) سوره نمل:

وَ أَلْقِ عَصاکَ فَلَمَّا رَآها ... الْمُرْسَلُونَ: و چوبدستیت را بیفکن، پس چون آنرا دید که می جنبید گویی ماری، گریزان روی بگردانید و باز پس ننگریست. ای موسی بیم مدار که پیامبران در پیشگاه من بیم ندارند.

(آیه 10) ... أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ ...: ... من آن تخت نزد تو آورم پیش از آنکه نگاهت به سوی تو بازگردد ... (آیه 40) قِیلَ لَهَا ادْخُلِی الصَّرْحَ ... مِنْ قَوارِیرَ ...: به او (بلقیس) گفته شد: داخل قصر شو، پس چون آنرا دید، انگاشتش موجی و ساقش (ساق پایش) را برهنه ساخت، گفت: آن قصری پاک و صاف و از جنس شیشه هاست ... (آیه 44) إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتی وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ ...: بدرستی که تو مردگان را شنوا نسازی و ندا را به کران نرسانی ... (آیه 80) وَ تَرَی الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ ...: و کوهها را ساکن گمان می بری در حالی که همانند ابرها حرکت می کند ... (آیه 88)

ص: 380

سوره قصص:

... أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ ...: ... (یا بیاورم برای شما خبری) یا تکه ای از آتش ... (آیه 29) سوره عنکبوت:

مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ... لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ: داستان کسانی که جز خدا دوستانی گزیدند همانند داستان عنکبوت است که خانه ای برگزید، و بدرستی که سست ترین خانه ها، خانه عنکبوت است، اگر می دانستند. (سست ترین خانه ها خانه عنکبوت است) (آیه 41) سوره روم:

فَانْظُرْ إِلی آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ ... قَدِیرٌ: پس آثار رحمت خدای را بنگر که چگونه زمین را پس از مرده بودنش، زنده می گرداند. بدرستی که هم آن کس، مردگان را زنده می کند و او بر هر چیزی تواناست. (آیه 50) سوره لقمان:

ما خَلْقُکُمْ وَ لا بَعْثُکُمْ ... سَمِیعٌ بَصِیرٌ: آفریده شدن و برانگیخته شدن شما جز همانند آفرینش و برانگیخته شدن یک نفس نیست، بدرستی که خدا شنوا و بیناست. (آیه 28) وَ إِذا غَشِیَهُمْ مَوْجٌ کَالظُّلَلِ ...: و هرگاه ایشان را موجی همانند سایه بانها فرا گیرد ... (آیه 32) سوره سجده:

وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا ... کافِرُونَ: و گفتند: هرگاه در زمین گم شویم آیا در آفرینش تازه ای در می آییم، بدرستی که به ملاقات پروردگارشان کفر ورزیده اند. (آیه 10) سوره احزاب:

قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِینَ مِنْکُمْ ...: بتحقیق خدا باز دارندگان شما را می شناسد ... (آیه 18) أَشِحَّةً عَلَیْکُمْ فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ ... یَسِیراً: (منافقان) بر شما بخیلند، پس هرگاه خوف (جنگ) فرا

ص: 381

رسد، ایشان را می بینی که چشمهایشان می چرخد، همانند کسی که به حالت مرگ بیهوش در افتاده است. پس هرگاه خوف (جنگ و درگیری) برطرف شود، با زبانهای تیز شما را بیازارند. بر کار خیر بخیلند.

ایشان ایمان نیاورده اند و خدای اعمالشان را باطل گردانید، و آن بر خدای آسان است. (آیه 19) ... وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیماً: و خدا به هر چیز داناست. (آیه 40) سوره سبأ:

یَعْمَلُونَ لَهُ ما یَشاءُ ... راسِیاتٍ ...: آنچه می خواست از قصرها و مجسمه ها و کاسه هایی به اندازه حوضها، و دیکهای پا برجای بزرگ، برای او می ساختند. (آیه 13) سوره یس:

وَ آیَةٌ لَهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ ...: و شب برای ایشان آیتی است که روز را از آن جدا می سازیم ...

(آیه 37) وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّی عادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ: و ماه را برایش جایگاهها معین کردیم تا آن هنگام که همانند بن خوشه خرمای دیرینه بازگردد. (آیه 39) وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِیَ خَلْقَهُ ... رَمِیمٌ: و برای ما مثلی زد و آفرینش خود را فراموش کرد. گفت: چه کسی استخوانها را زنده می کند و حال آنکه پوسیده است. (آیه 78) سوره صافات:

... إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طِینٍ لازِبٍ: ... بدرستی که ما ایشان را از گلی چسبناک آفریدیم. (آیه 11) یُطافُ عَلَیْهِمْ بِکَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ بَیْضاءَ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ لا فِیها غَوْلٌ وَ لا هُمْ عَنْها یُنْزَفُونَ وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ عِینٌ کَأَنَّهُنَّ بَیْضٌ مَکْنُونٌ: و جامی از (می) روان که سفید وش است و لذت بخش نوشندگان، بر ایشان گردانیده می شود. (جامی که) نه در آن مایه هلاکت است و نه (از نوشیدن) آن عقلهایشان گرفته می شود. و نزد ایشان است دیده فروهشته گان درشت چشم گویی ایشان تخمهای پوشیده اند. (آیه 45- 49) إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ ... الْبُطُونَ: بدرستی که آن (درخت زقوم) درختی است که در بن دوزخ بیرون می آید و میوه آن گویی سرهای شیطانهاست. پس بدرستی که ایشان هر آینه از آن خورده اند و

ص: 382

شکمها را از آن پر کننده. (آیه 64- 66) سوره ص:

فَقالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ عَنْ ذِکْرِ رَبِّی حَتَّی تَوارَتْ بِالْحِجابِ: پس (سلیمان) گفت: بدرستی که من دوستی مال بسیار را بر یاد پروردگارم (نماز) برگزیدم، تا وقتی که (خورشید) در پرده (غروب) پنهان شد.

(آیه 32) سوره زمر:

وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ: و کسی که راستی آورد و آن را تصدیق کند، ایشان خودشان پرهیزگارانند. (آیه 33) سوره فصلت:

وَ لا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ ... وَلِیٌّ حَمِیمٌ: نیکی و بدی یکسان نیست. (بدی) را با نیکوترین وجه بران، پس در دم آن کسی که میان تو و او دشمنی است، گویی دوستی صمیمی است. (آیه 34) سوره شوری:

وَ مِنْ آیاتِهِ الْجَوارِ فِی الْبَحْرِ کَالْأَعْلامِ: و از نشانه های اوست کشتیهای روان در دریا همچون کوهها.

(آیه 32) سوره زخرف:

وَ الَّذِی نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ... تُخْرَجُونَ: و آن کسی که آب را از آسمان به اندازه فرو فرستاد، پس با آن باران سرزمین مرده را به حرکت در آوردیم، شما به همان گونه بیرون آورده می شوید. (آیه 11) سوره دخان:

إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعامُ الْأَثِیمِ کَالْمُهْلِ یَغْلِی فِی الْبُطُونِ کَغَلْیِ الْحَمِیمِ: بدرستی که درخت زقوم خوراک گناهکار است و مانند ته مانده روغن در شکمها می جوشد، همانند جوشیدن آب جوشان. (آیه 43- 46)

ص: 383

سوره احقاف:

أَذْهَبْتُمْ طَیِّباتِکُمْ فِی حَیاتِکُمُ الدُّنْیا ...: (و روزی که کافران بر آتش عرضه شوند پس به آنها گفته می شود) لذائذتان را در زندگی دنیا تمام کردید. (آیه 20) سوره محمد:

إِنَّ اللَّهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا ... مَثْویً لَهُمْ: بدرستی که خدا کسانی را که گرویده اند و اعمال شایسته بجا آورده اند داخل بهشتهایی می کند که در زیر (درختان) آن، جویها روان است. و کسانی که کفر ورزیدند، لذت می برند و می خورند چنان که چارپایان می خورند، و آتش جایگاه ایشان است.

(آیه 12) مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِیها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَیْرِ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّی وَ لَهُمْ فِیها مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ وَ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ کَمَنْ هُوَ خالِدٌ فِی النَّارِ وَ سُقُوا ماءً حَمِیماً فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ: مثل بهشتی که به پرهیزگاران وعده داده شده، در آن جویهایی است از آبی نه بوی گیرنده، و جویهایی از شیری که مزه آن تغییر نیافته، و جویهایی از باده ای است که لذت بخش نوشندگان است. و جویهایی است از عسل تصفیه شده و مرایشان راست در آن بهشت از همه انواع میوه و آمرزشی از سوی پروردگارشان (آیا مثل آن کس که در چنان نعمت است) مثل کسانی است که در آتش جاویدند و آبی جوشان به ایشان خورانده می شود و روده هایشان را پاره می کند؟ (آیه 15) ... أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها: ... آیا قفلهاست بر دلهایشان. (آیه 24) سوره فتح:

مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ ... بِهِمُ الْکُفَّارَ ...: محمد فرستاده خداست و کسانی که با اویند بر کافران سختند و میان خودشان مهربانند، ایشان را رکوع کنان و سجده کنان می بینی، و نشانه ایشان از اثر سجود در چهره هایشان است. آن است حکایت ایشان در تورات و حکایت ایشان در انجیل، همانند کشته ای است که جوانه اش را بیرون آورد پس آنرا تقویت کرد و در نتیجه ستبر شد و بر ساقه هایش استوار گردید و دهقانان را به شگفتی می آورد، تا کافران از ایشان خشمگین شوند. (آیه 29)

ص: 384

سوره ذاریات:

لِنُرْسِلَ عَلَیْهِمْ حِجارَةً مِنْ طِینٍ: (میهمانان ابراهیم گفتند: ما به سوی قومی بزه کار فرستاده شدیم) تا برایشان سنگهایی از گل فرو فرستیم. (آیه 33) وَ فِی مُوسی إِذْ أَرْسَلْناهُ إِلی فِرْعَوْنَ بِسُلْطانٍ مُبِینٍ: و در موسی (آیتی است) هنگامی که با دلیلی آشکار به سوی فرعونش فرستادیم. (آیه 38) وَ فِی عادٍ إِذْ أَرْسَلْنا ... کَالرَّمِیمِ: و در عاد (قوم هود) عبرتی نهادیم، هنگامی که بر ایشان باد عقیم (عقیم از خیر و رحمت) فرستادیم، چیزی که بر آن می گذشت، فرو نمی گذاشت مگر اینکه همچون استخوان پوسیده اش (یا همچون خاشاکش) می ساخت. (آیه 41- 42) سوره نجم:

وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْری و اوست، او که پروردگار (ستاره) الشعری است. (آیه 49) سوره طور:

وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ کَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَکْنُونٌ: و بر ایشان غلامانشان که همچون مروارید نهفته اند می گردند. (آیه 24) سوره قمر:

خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ ... مُنْتَشِرٌ: (کافران) با دیدگان فرو افتاده از گورها بیرون شوند، گویی ملخهای پراکنده اند. (آیه 7) إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً صَرْصَراً ... مُنْقَعِرٍ ...: بدرستی که ما بر ایشان در روز نحس پایدار، باد سخت سرد صدادار فرستادیم. (بادی که) مردم را از جای بر می کند (به گونه ای که) گویی ایشان تنه های نخل از ریشه بر آمده بودند. (آیه 19- 20) إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ صَیْحَةً ... الْمُحْتَظِرِ: بدرستی که ما بر ایشان یک فریاد فرستادیم، پس ایشان همانند شکسته چوبهای سایه بان شدند. (آیه 31) وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَةٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ: امر ما جز یکی نیست، همانند چشم بر هم زدنی. (آیه 50)

ص: 385

سوره الرحمن:

وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّیْحانُ: (در روی زمین است) دانه با برگ و گیاه خوش بوی (یا روزی) (آیه 12) خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ کَالْفَخَّارِ: و آدمی را از گل خشک همچون سفال آفرید. (آیه 14) مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیانِ: دو دریا را به یکدیگر آمیخت در حالی که بهم دیگر برخورد می کند. (آیه 19) یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ: از آن دو (دریا) مروارید و مرجان بیرون می آید. (آیه 22) وَ لَهُ الْجَوارِ الْمُنْشَآتُ فِی الْبَحْرِ کَالْأَعْلامِ: او راست کشتی های جاری در دریا، همچون کوههای بزرگ. (آیه 24) فَإِذَا انْشَقَّتِ السَّماءُ فَکانَتْ وَرْدَةً کَالدِّهانِ: پس هرگاه آسمان شکافته شود و همچون گلی سرخ (یا اسب رنگ برنگی) همانند روغنها می شود. (آیه 37) کَأَنَّهُنَّ الْیاقُوتُ وَ الْمَرْجانُ: گویی ایشان (حوریان) یاقوت و مرجانند. (آیه 58) سوره واقعه:

یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ بِأَکْوابٍ وَ أَبارِیقَ وَ کَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ: و بر ایشان نو باوگان جاودان گشته با ساغرها و کوزه ها و قدحها از (می بهشتی) جاری، می گردند. (آیه 17- 18) وَ حُورٌ عِینٌ کَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَکْنُونِ: (و برای ایشان است) سیاه چشمان فراخ چشم، همانند مروارید نهفته. (آیه 22- 23) لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً وَ لا تَأْثِیماً: در آن (بهشت) نه کلام بیهوده ای می شنوند و نه سخن گناه آفرینی.

(آیه 25) فَشارِبُونَ شُرْبَ الْهِیمِ: پس (آن گمراهان تکذیب کننده) نوشنده اند نوشیدن شتران تشنگی زده. (آیه 55) هذا نُزُلُهُمْ یَوْمَ الدِّینِ: این است در روز جزا منزلگاهشان. (آیه 56) سوره حدید:

یَوْمَ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذِینَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ قِیلَ ارْجِعُوا وَراءَکُمْ فَالْتَمِسُوا

ص: 386

نُوراً فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ: (مر ایشان راست رستگاری بزرگ یا پاداش آن قرض را دو چندان می کند) روزی که مردان منافق و زنان منافق به کسانی که ایمان آوردند می گویند: ما را بنگرید (یا ما را مهلت دهید) تا از نورتان برگیریم، گفته می شود: به پشت سر خود بازگردید و نوری بجویید، پس میان ایشان و (مؤمنان) دیواری زده می شود، دری دارد که اندرون آن (از سوی مومنان) رحمت است و برون آن (از سوی منافقان) از روبرویش عذاب است. (آیه 13) اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا ... نَباتُهُ ...: بدانید که زندگی دنیا بازی و سرگرمی و آرایش و به یکدیگر نازیدن و پیشی جستن است در مالها و فرزندان. (مثل دنیا) همانند مثل بارانی است که روییدنیش کافران را به شگفتی واداشته است. (آیه 20) سوره مجادله:

أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ ...: ... آنهایند که خدای ایمان را در دلهایشان رقم زد و با روحی از جانب خویش نیرومندشان گردانید ... (آیه 22) سوره حشر:

... لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ ... لَنَنْصُرَنَّکُمْ ...: ... هر آینه اگر بیرون رانده شوید همانا ما با شما بیرون می شویم و هرگز درباره شما هیچ کس را پیروی نمی کنیم و اگر با شما کارزار شود، هر آینه شما را یاری می کنیم ... (آیه 11) کَمَثَلِ الشَّیْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ ... الْعالَمِینَ: همانند داستان شیطان، هنگامی که به آدم گفت:

کفر بورز. چون کفر ورزید، گفت: من از تو بیزارم. بدرستی که من از پروردگار جهانیان بیمناکم.

(آیه 16) لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ ...: اگر این قرآن را بر کوهی فرو می فرستادیم، همانا آن را از ترس خدا، فروتن و متلاشی شده می دیدی ... (آیه 21) سوره صف:

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ... بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ: ای کسانی که ایمان آوردید، چرا آنچه بجا نمی آورید، می گویید. نزد خدا سخت منفور است که آنچه بجا نمی آورید بگویید. بدرستی که خدا کسانی که در یک

ص: 387

صف در راه او می جنگند، دوست دارد. و گویی ایشان بنایی بهم پیوسته اند. (آیه 2- 4) یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ ... إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ: ای کسانی که ایمان آورده اید آیا شما را راهنمایی کنم به تجارتی که شما را از عذاب دردناک رهایی بخشد، به خدا و پیامبرش ایمان می آورید و در راه خدا با مالها و جانهایتان جهاد می کنید و آن برای شما بهتر است اگر بدانید. (آیه 10- 11) سوره جمعه:

مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ ... أَسْفاراً ...: حکایت کسانی که (عمل به احکام) تورات بر عهده ایشان گذاشته شد آنگاه آنرا برنداشتند، چون حکایت خری است که کتابهایی را حمل کند ... (آیه 5) سوره منافقون:

وَ إِذا رَأَیْتَهُمْ تُعْجِبُکَ أَجْسامُهُمْ ... یُؤْفَکُونَ: و هرگاه آنها (منافقان) را بینی، بدنهایشان تو را به شگفتی وا می دارد و اگر بگویند، سخنشان را گوش می دهی، گویی ایشان چوبهای تکیه داده شده اند و هر بانگی را ضد خویش می پندارند. ایشان دشمنند، پس از ایشان بیمناک باش. خدایشان بکشد. پس از کجا و به کدام شیوه از حق بازگردانیده می شوید. (آیه 4) سوره قلم:

إِنَّا بَلَوْناهُمْ کَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَیَصْرِمُنَّها مُصْبِحِینَ وَ لا یَسْتَثْنُونَ فَطافَ عَلَیْها طائِفٌ مِنْ رَبِّکَ وَ هُمْ نائِمُونَ فَأَصْبَحَتْ کَالصَّرِیمِ فَتَنادَوْا مُصْبِحِینَ أَنِ اغْدُوا عَلی حَرْثِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صارِمِینَ: ما ایشان (اهل مکه) را آزمودیم چنان که صاحبان بوستان را آزمودیم. آن زمان که سوگند یاد کردند که آنرا صبحگاهان بچینند. و ایشان استثنا نمی کردند (تصمیم خود را موکول به مشیت الهی نمی کردند) پس آن بوستان را در حالی که در خواب بودند حادثه ای احاطه کرد و در نتیجه همانند تکه ای از شب تار شد. پس بامدادان یکدیگر را فرا خواندند که اگر چیننده اید، به سوی کشت و کار خود بیرون شوید. (آیه 17- 22) وَ غَدَوْا عَلی حَرْدٍ قادِرِینَ: و بامدادان بیرون شدند (و به گمان خود) بر منع (محرومان از احسان) توانا بودند. (آیه 25) ... لَوْ لا تُسَبِّحُونَ: ... چرا خدای را تسبیح نمی گویید. (آیه 28)

ص: 388

سوره حاقه:

... فَتَرَی الْقَوْمَ فِیها صَرْعی کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِیَةٍ: پس مردم را در آن (باد) به روی افتاده می بینی، گویی که ایشان تنه های نخل از جای برکنده بودند. (آیه 7) سوره معارج:

یَوْمَ تَکُونُ السَّماءُ کَالْمُهْلِ وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ: روزی که آسمان همانند ته مانده روغن جوشانیده و کوهها مانند پشم رنگین می شود. (آیه 8- 9) یَوْمَ یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ ... یُوفِضُونَ: روزی که شتابان از قبرها بیرون می شوند، گویی به سوی بتها می شتابند. (آیه 43) سوره نوح:

وَ اللَّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً: و خدای شما را از زمین رویانید، رویانیدنی.

سوره مزمل:

یَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ ... مَهِیلًا: روزی که زمین و کوهها می لرزد و کوهها توده ریگ روان شود. (آیه 14) سوره مدثر:

فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْکِرَةِ مُعْرِضِینَ کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ: پس آنها را چه می شود که از یادآوری رو می گردانند، گویی خران وحشی گریزانند، که از شیر گریخته اند. (آیه 49- 51) سوره انسان:

... کانَ مِزاجُها کافُوراً: (بدرستی که نیکان می نوشند از جامی) که با مزه کافور آمیخته است. (آیه 5) وَ یُطافُ عَلَیْهِمْ بِآنِیَةٍ مِنْ فِضَّةٍ ... زَنْجَبِیلًا: ظرفهایی از نقره و کوزه های آبگینه، آبگینه های نقره که به دقت اندازه گیری کرده اند، برایشان گردانیده می شود. و در آن (بهشت) جامی که آمیخته با زنجبیل است نوشانیده می شوند. (آیه 15- 17)

ص: 389

سوره مرسلات:

إِنَّها تَرْمِی بِشَرَرٍ ... صُفْرٌ: بدرستی که آن (آتش دوزخ) جرقه ای همچون قصر بر می افکند، گویی شتران زردوش است. (آیه 32- 33) سوره نازعات:

وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها ... أَرْساها: و زمین را پس از آن (خلقت آسمانها) گسترانید و آب و علف زارش را بیرون آورد و کوهها را استوار ساخت. (آیه 30- 32) سوره عبس:

وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ: و چهره هایی که در آن روز بران تیرگی است. (آیه 40) سوره مطففین:

خِتامُهُ مِسْکٌ وَ فِی ذلِکَ فَلْیَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنِیمٍ: جرعه پایانیش مشک است و در آن (باده رحیق) همچشمی کنندگان همچشمی می کنند. و آمیزش آن از (چشمه آب) تسنیم است. (آیه 26- 27) سوره طارق:

خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ: (انسان) از آبی جهنده آفریده شد. (آیه 6) سوره فجر:

کَلَّا إِذا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا: نه چنین می باید که می کنید، هرگاه زمین تکه تکه شود. (آیه 21) سوره قدر:

إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ: بدرستی که آن (قرآن) را در شب قدر فرو فرستادیم. (آیه 1)

ص: 390

سوره قارعه:

یَوْمَ یَکُونُ النَّاسُ ... کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ: روزی که مردم همانند پروانه های پراکنده باشند و کوهها همانند پشم رنگین حلاجی شده، گردد. (آیه 4- 5)

ص: 391

2

ترجمه احادیث و روایات و امثال و عبارتهای عربی منقول در مقدّمه مصححان و متن الجمان

(أ) احدی عینیه ... ص 168 (1) یکی از دو چشم او (دجال) نابیناست و حدقه چشم ندارد و دیگری چون ستاره درخشنده است.

اذا امست الثریا ... ص 206 هرگاه ستاره (ثریا) شباهنگام بر بالای سر قرار گیرد، پس می بایست در جامه خزیدن و در برابر سوال ترشرویی کردن، و در آن هنگام بز ماده می گوید: نشیمنگاه عریان و دم خمیده و موی باریک و پوست نازک شده است.

اذا طلع الاکلیل ... ص 218 هرگاه ستاره (اکلیل) طلوع کند، حیوانات نر تحریک، و دامنها بسته و از بروز سیلها پرهیز می شود.

اذا طلع البطین ... ص 203 هرگاه (بطین) طلوع کند، وام مطالبه می شود و آرایش آشکار می گردد و عطر فروش و شمشیرساز پی جویی می شوند.

اذا طلع الدبران ... ص 209ن)


1- شماره صفحات اشاره است به متن (الجمان)

ص: 392

هرگاه (دبران) طلوع کند زمینهای سخت هموار مشتعل می شود و آتش مورد بی میلی قرار می گیرد و آبگیرها می خشکد و کودکان خویشتن را هر جای خواهند می افکنند.

اذا طلع الدلو ... ص 221 هرگاه ستاره دلو طلوع کند درباره شتران نگرانی دست می دهد و خر وحشی بچه می اندازد و شخص آسوده خاطر به دنبال خوشگذرانی می رود.

اذا طلع السماک ... ص 217 هرگاه ستاره سماک طلوع کند، شدت گرما رخت بر می بندد و ازدحام بر سر آب کاهش می یابد.

اذا طلع الشرطان ... ص 203 هرگاه ستاره شرطان بر آید، روزگار اعتدال یابد و به وطنها بازگشت حاصل آید و همسایگان برای یکدیگر هدیه می فرستند.

اذا طلع الغفر ... ص 217 هرگاه (غفر) طلوع کند، لرزه بر اندام مسافران می افتد و سبزی و خرمی زایل می شود و آتش در دیده نیکو آید.

اذا طلع القلب ... ص 218 هرگاه ستاره قلب طلوع کند، زمستان مانند سگ می آید و بیابان نشینان را اندوه فرا می گیرد و امکان مقاربت حیوان نر، جز با حیوان ماده چاق و فربه تحقق نمی یابد.

اذا طلع النجم غدیه ... ص 207 هرگاه (نجم) در بامداد کوتاهی طلوع کند، شبان به دنبال مشکی کوچک می رود.

اذا طلع النجم عشاء ... ص 206 هرگاه نجم (ستاره ثریا) شباهنگام طلوع کند، چوپان به دنبال پوشش می رود.

اذا طلع النجم فالحر ... ص 206 هرگاه نجم (ستاره ثریا) طلوع کند، گرما به اوج می رسد و گیاه خرد می شود و خران وحشی در رنج و مشقت می افتند.

اذا طلع النجم لم یبق ... ص 207 هرگاه (نجم) طلوع کند آفتی روی زمین نباشد جز اینکه رفع گردد.

ص: 393

اذا طلعت البلدة ... ص 219 هرگاه ستاره بلده طلوع کند، گیاه (جعده (1)) سبز می شود و چربیهای ته نشین دیگ خورده می شود، و به سرما گفته می شود: (آرام بگیر.)

اذا طلعت الجبهة ... ص 214 هرگاه ستاره جبهة الاسد طلوع کند، حیوانات جدا شده از بچه ناله سر می دهند و سبکسران از جا می جهند و در روی زمین فراخی زندگی و نعمت (2) کم می شود.

اذا طلعت الجوزاء ... ص 210 هرگاه ستاره جوزاء طلوع کند، سنگلاخها برافروخته می شود و آهوان در لانه ها می خزند و پی گردن به عرق می افتد.

اذا طلعت الذراع ... ص 212 هرگاه ستاره ذراع طلوع کند، خورشید نقاب از چهره می افکند و بر زمین پرتواش را می گستراند و سراب در هر بیابانی می درخشد.

اذا طلعت الزّبانی ... ص 217 هرگاه (زبانی) طلوع کند، هر صاحب عیالی را کاری است، و هر دامداری را آسایش و راحتی است، و ایشان می گویند: (بودند و بودند) پس برای خانواده گردآور و سستی مکن.

اذا طلعت السّمکة ... ص 222 هرگاه ستاره سمکه طلوع کند، حرکت ممکن می شود، و خار چنگ می زند، و دام بر پا می شود، و هوا برای مسافران پاکیزه می گردد.

اذا طلعت الشّعری سفرا ... ص 213 هرگاه ستاره شعری صبحگاهان بر آید، و در آن هنگام باران نبینی، پس هیچ بره ای را پی نزن،م.


1- - گیاهی است خوشبو که در کنار رودها می روید (مریم نخودی کوهی) منتهی الارب و فرهنگ معین، حرف ج.- م.
2- - الرّفهه: چنان که در المخصّص، ج 9، ص 18 آمده باقی مانده کاه در خرمن کوب است و مؤلّف الجمان آن را به معنای (الرّفاهة (وفور نعمت)) تفسیر کرده است.- م.

ص: 394

و شتران را بدنبال فرست. (1)

اذا طلعت الشّعری نشف ... ص 213 هرگاه ستاره شعری طلوع کند، زمین می خشکد، و آبهای راکد می گندد، و مزد صاحب نخل آشکار می شود.

اذا طلعت الشوله ... ص 218 هرگاه ستاره شوله طلوع کند، پیرمرد کثیر البول را به شتاب وا می دارد، و نیازمندی اهل خانه زیاد می گردد. و گفته می شود: (زمستان ناقلایی است).

اذا طلعت الصرفة ... ص 215 هرگاه ستاره صرفه طلوع کند، هر صاحب شغلی چاره جویی می کند، و هر صاحب نطفه ای از نزدیکی کردن منصرف می شود، و حوض از آب خالی می گردد.

اذا طلعت الطرفة ... ص 214 هرگاه ستاره طرفه طلوع کند، میوه های تازه زود می رسد و چیزهای نوظهور بسیار می شود و مشقت تابستان کاهش می یابد.

اذا طلعت العواء ... ص 216 هرگاه (عواء) طلوع کند خیمه ها بر پا می شود و هوا پاکیزه می گردد و مشکها می خشکد.

اذا طلعت النثرة ... ص 214 هرگاه ستاره نثره طلوع کند، خرمای نارس سرخ می گردد و بامدادان خرما چیده می شود و در میان هیچ حیوان شیردهنده ای قطره بارانی فرو نمی بارد.

اذا طلعت النعائم ... ص 219 هرگاه ستاره نعائم طلوع کند، چهار پایان باردار می شوند و سرما به هر فرد خوابیده راهم.


1- - کلام مسجّع فوق به روایتهای گوناگونی نقل شده که مورد اختلاف بیشتر آن، جمله (فلا تعقرنّ امرا) است، و در ترجمه اصل متن، ص 289 به آن وجوه اشاره شد، ترجمه فوق مطابق است با نصّ الجمان، مطابق با سایر روایتها ترجمه به شرح زیر است. روایت لسان العرب مادّه امر: (... بره ای را خوراک قرار مده). روایت المخصّص (فلا تغدونّ): از نظر معنی و ترکیب خالی از اشکال نیست. روایت معجم مقاییس اللّغة: (... پس شخص نادان و کم خرد را دنبال شتران مفرست)- م.

ص: 395

می یابد و ساربانان یکدیگر را با سخن چینی ملاقات می کنند.

اذا طلعت الهقعة ... ص 209 هرگاه (هقعه) طلوع کند، مردم برای کوچیدن رفت و شد می کنند و به محل آب و گیاه باز می گردند.

اذا طلع سعد الأخبیة ... ص 221 هرگاه ستاره سعد الاخبیه طلوع کند، مشکها رخت بر می بندد و چادرهای بر پا شده بر سر آبشخوارها، رها می شود و خانه ها به یکدیگر نزدیک می گردد.

اذا طلع سعد الذابح ... ص 220 هرگاه (سعد الذابح) طلوع کند، (سگ) عوعو کننده اهل خویش را نگه می دارد و کوچ کننده کسانش را سود می بخشد و چوپان به خواب صبحگاهی می رود و در میان قبیله (انفحه (1)) آشکار می شود.

اذا طلع سعد السعود ... ص 220 هرگاه ستاره سعد السعود طلوع کند، چوبها سرسبز و پوستها نرم می شود و مردم از نشستن در آفتاب کراهت پیدا می کنند.

اذا طلع سعد بلع ... ص 220 هرگاه (سعد بلع) طلوع کند، نوزادان بهار هجوم می آورد و نوزادان تابستان و مرغهای مرعه (2) شکار می شوند و گیاهان خشک آمیخته به سبزی آشکار می شود.

الازد جرثومة العرب ... ص 277 (ازد) ریشه و اصل عرب است پس هر که اصل خود را گم کند، باید نزد آنها بیاید.

اضمنوا لی ... ص 207 فاصله زمانی میان پنهان شدن ثریا و طلوع آن را برایم ضمانت کنید، تا من سایر اوقات سال را ضمانت کنم.م.


1- - (انفحة) یا (انفحّة) چیزی است زرد رنگ که از شکم بره و بزغاله شیرخواره برآید و (انفحه) نزد جوهری از اصمعی و ابو زید شکنبه بره و بزغاله است که هنوز علف نخورده باشد. (منتهی الارب).- م.
2- - مرعة مانند همزة مرغی است شبیه به تذور، مرع و مرعان جمع آن (منتهی الارب).- م.

ص: 396

اعوذبک من الجشع و الهلع. ص 269 (خدایا) از حرص و ولع به تو پناه می برم.

ان قوما لبسوا ... ص 256 بدرستی که گروهی که این جامه های خز و عمامه های نازک را پوشیدند و خانه های خویش را وسعت بخشیدند و گورهای خود را تنگ کردند و چارپایانشان را فربه و دین خود را ضعیف ساختند، خوراک یکی از ایشان غصبی و خدمتگزارش خدمتگزار اجباری است. بر سمت چپ خود تکیه می زند و از غیر مال خود می خورد تا آنگاه که تخمه او را فرا می گیرد می گوید: ای کنیز، داروی هضم را بیاور. وای بر تو! و آیا جز دینت را از بین می بری؟! کجایند مستمندان (سفره تو)؟! کجایند یتیمان (خوان) تو؟! کجاست آنچه خدا تو را به آن فرمان داده است؟ کجاست انکم لن تسعوا الناس ... ص 249 شما با مالهایتان نمی توانید مردم را به سوی خود جذب کنید، پس آنها را با خویهای (پسندیده) تان به سوی خود جذب کنید.

ان مما ینبت الربیع ... ص 268 بدرستی که برخی از گیاهانی که در بهار می روید گیاهی است که به سبب پرخوری می کشد یا مشرف به مرگ می کند.

انه نهی عن ... ص 297 پیامبر (ص) از استنجاء با پشکل و استخوان نهی کرد.

اهل الدنیا کرکب ... ص 111 اهل دنیا همانند سوارانی هستند که حرکت داده می شوند و ایشان در خوابند.

اهل الدنیا کصور ... ص 108 ساکنان دنیا مانند عکسهای داخل کتابند که هرگاه برخی از آنها باز می شود برخی دیگر پیچیده می گردد.

(ب) بالحنیفیة السهلة. ص 250 به دین پاک آسان برانگیخته شدم.

ص: 397

بخیر انبتنا اللّه ... ص 274 ما خوبیم. خدای ما را رویانیده و نیکو رویانیده سپس درویده و نیکو درویده است.

البطنة تذهب الفطنة. ص 256 پرخوری زیرکی را از بین می برد.

(ت) تمرد مارد و عز الأبلق (1). ص 275 قلعه مارد سرپیچی کرد و قصر ابلق امتناع ورزید.

(ج) جاء بالطم و الرم. ص 298 هر خار و خاشاکی را با خود آورد.

الجبن مقتلة ... ص 340 ترس مرگ آفرین و حرص جای حرمان است، پس در میان آنچه دیده ای و شنیده ای تامل کن. آیا کسانی که روی به جنگ کشته شده اند بیشترند یا کسانی که پشت به جنگ کرده اند؟! و تامل کن آن که با نیکی و بزرگوارانه از تو بخشش می طلبد، سزاوارتر است که جان تو به احسان و بخشش به او، شکفته شود یا آنکه با خشونت و سرسختی از تو بخشش می خواهد؟

جحر ضب خرب. ص 371 لانه سوسمار خراب است. (لانه خراب سوسمار) جذیلها المحک ... ص 279م.


1- - مارد: قلعه ای است در دومة الجندل (معجم البلدان، ج 7، ص 360). الابلق: قلعه سموأل بن عادیاء است. درباره این دو محل مثل فوق از زبان الزّباء ملکه معروف عصر جاهلی جاری شد، و آن هنگامی بود که از تسخیر آن دو قلعه عاجز ماند. (منتهی الارب، ریشه مرد).- م.

ص: 398

من آن کوته تنه (1) درخت نخل شفابخش خارش شتران و آن متکای افراشته نخلهای پر بارم.

(ح) حدثنی بعض الفتاک ... ص 25 یکی از بو الهوسان خیره سر برایم نقل کرد گفت: با ساز و برگ کامل بیرون شدم و تاریکی سینه خود را گشوده، و روز، آخرین نفس خود را کشیده بود. و نیام مقتضی بیرون آوردن شمشیر بود.

ناگهان به یکی از راهها وارد شدم، و به کار برخی عابران میان راه پرداختم؛ تا وقتی که تاریکی شتران فربه خود را به پیش راند و هوا رشحه ملایم را لمس کرد، از سمت راست احساس خطر کردم، و از آن خطر پنهان شدم و موضع گرفتم، ناگهان شخصی ظاهر شد که مانند وی را رشته نگاه به نظم نیاورده بود و برایم سابقه نداشت که (مثل) وی از بشر باشد، در حالی که لباس مویین بلند بر تن پیچیده و از دهانش شعله آتش زبانه می کشید، گاهی مانند شیطان با همه وجودش می پرید و گاهی مانند گرگ چاردست و پا می شتابید و اطراف دو کف دستی آهنین را می گرفت که بر زمین واقع شدن آنها چون گشودن سوگند بود، پس خود را پنهان کردم تا پا بر بیابان نهاد، وی را تعقیب کردم، ناگاه دریافتم که به خانه های اهل فنا و ساکنان خاک سر می گذارد و در او امید رعایت عهدی نمی رود و نه وی را به استخوانهای پوسیده ایشان رحمی است. پس شروع کرد بر سر گورها پا بگذارد و آنها را بشکافد و ببوید و استشمام کند، تا این که بر گمشده خود دست یافت و مدفون در آن شب را یافت پس کاری شگفت آور در حمل آن سنگها و خاک از وی دیدم تا سرانجام به (جسد) آن شخص بیچاره در آن قعر تاریک رسید، او را از حفره قبر بیرون کشید و بر سنگ قبرش انداخت و کفنهایش را در آورد و تابوتش را شکست، سپس برگشت ... و سنگی برداشت ... و آن سنگها و خاکها را بر او سرازیر کرد و پا به فرار گذاشت تا داخل حصار شد ناگاه حرکت نگهبانان و گشتیان را دریافت و بسوی گلدسته بازگشت و بر آن بر آمد، سپس صدایش را بالا برد و پند داد و هشدار داد و اندرز داد و استمالت کرد، و دنیا و فنای آن، و رستاخیز و خطرهای آن، و آتش و عذاب آن، بهشت و کوزه های آن را شرح داد، پس صدای گریه قوم را شنید و گویی من آن صحنه ها را در خواب می بینم، در حالی که کارهایش مرا برانگیخته و شیوه هایش مرا به وحشتم.


1- - (جذیل) مصغّر جذل و آن عبارت از ساقه درخت است و تصغیر در این مقام برای تعظیم است. بنابراین منظور از کوته تنه، تنه بلند است و همچنین است تصغیر عذیق.- م.

ص: 399

انداخته بود، همه آن رویدادها رخ می داد و من با او بودم و قرارگاه و آرامشگاه وی را می دانستم، پس چون از بلندی مسجد به زیر آمد، بسوی او فریاد کشیدم و او می خواند: (از کمال شخص کامل نمی کاهد که منفعتی بسوی خانواده اش جلب کند) آنگاه در حالی که به گفتار شاعر نخستین تمسک جسته، این بیت را به دنبال آن آورد: (آن برای وی بهتر از دامن زدن به دریدن مشک شیر و قیف با دست چپ است) پس در سلک سیر وی در آمدم و همانند رفیق قرین او شدم، و گفتم: (ای بنده خدا، هر آینه بتحقیق از تو شگفتی دیدم در حالی که تو تا این اندازه دارای ادبی) پس گفت: (فضولی تو از شب گذشته تا کنون بر من پوشیده نبود؛ هر کس به کار خود رونده است، پس پوشیده دار تا خدای بر تو بپوشاند، و آنچه دیدی، ناشایست مدان که آن غنیمتی سرد است، و آن کس که آشکار می شود و کوبنده پشت گردنها با عصاست و آن که بیرون می شود و شکافنده قبرهاست، مساویند و طلایه دار شریعت گفته است روزی را در مخفیگاههای زمین جست و جو کنید) به او گفتم: (وای بر تو مقصود جست و جوی روزی در بیرون آوردن گیاه است نه در بیرون آوردن اموال (کفن دزدی)) گفت: (تو به تاویل (کلام صاحب شریعت) از من سزاوارتر نیستی، من آن مرد یشکریم که وصفش را شنیده ای) سپس جدا شد و می گفت: (من پسر عموی شب و پسردایی اویم، هرگاه تاریک می شود در پیراهن آن داخل می شوم. شب هر چه از خطرهایش به من نشان دهد، من آن کسی نیستم که از پندار شب بی تابی کنم.)

تفسیر کلمه های این مقامه:

(اللمق) وسط راه (یا راههای روشن و مستقیم است) و آن کلمه از باب (قلب) است.

گفته می شود: (لمق الطریق و لقم الطریق) (به معنای وسط راه) (تحلة القسم) کلامی است که حکم مثل را دارد و هرگاه عرب بخواهد سرعت و سبکی توقف چیزی را بیان دارد، آن را به خارج شدن از عهده سوگند تشبیه می کند. شاعر که او عبدة بن الطبیب (1) است و از گاوی یاد کرده گفته است: (یخفی (2) ... خاک را با سمهای هشتگانه خود بر می انگیزد و آشکار می کند، سمهایی که گویی قرار گرفتن آنها روی زمین (تحلة القسم (گشودن سوگند)) است ) می گوید: (آن گاو بار چار دست و پایش چابک و چالاک است و جز همانندم.


1- - در کتاب الاغانی، ج 21، ص 28 (الطّیّب) ضبط شده است.- م.
2- - چون شاعر در مقام وصف (ثور) است (یخفی) صحیحتر به نظر می رسد. چنان که در ترجمه متن الجمان ذیل همین بیت اشاره شد.- م.

ص: 400

(تحلة القسم (فک سوگند)) بر روی زمین قرار نمی گیرد) و ابن الاحمر سخن از باد به میان آورده و گفته است: (اذا عصبت ... هرگاه در هم پیچد خرابه های خانه ای را پس در آن میخی بجای نمی ماند مگر چون سوگند فک شده ای ) و ذو الرمة گفته است: (طوی ... ترسهایی برخاسته از دل شخص بیمناک، به هنگام خواب اندکی چون فک سوگند پلکهای چشمش را به هم فشرد همانند پرنده ای که خود را جمع می کند، صفت ترسویی او را درهم کشید ) (الالی) جمع (الوة) و به معنای سوگند است.

(الاران) به معنای تابوت است.

(المختفی) یعنی نبش قبر کننده، و آن گرفته از قول عرب: (خفی) به معنای (اظهر (آشکار ساخت)) است. برخی از قاریان به فتح همزه قرائت کرده اند: إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ أَکادُ أُخْفِیها (همانا قیامت آمدنی است و نزدیک است آنرا آشکار سازم)) (بنابر این قرائت (أخفیها) به معنای (أظهرها) است و همانا از آن جهت نبش قبر کننده (مختفی) نامیده شده که وی کفنها را از گور بیرون می آورد و آشکار می سازد، امرؤ القیس در وصف اسب گفته است: (خفاهن ... آن اسب موشها را از سوراخهایشان بیرون آورد و گویی آنها را بارانی ریزان از ابری متراکم از لانه هایشان بیرون آورده است ) و (خفاهنّ) به معنای (اظهرهن (آنها را آشکار ساخت)) است. و (ذو) در آنجا که گفت: (ذو سمعت) به معنای (الذی) می باشد، شاعر گفته است: (فان ... پس همانا آن آب، آب متعلق به پدر و جد من است و چاهی است از من که خود حفر کردم و اطراف آنرا سنگ چیدم ) الحدیث ذو شجون ص 291 سخن را رشته هایی است.

(خ) خیر الدواء ... ص 256 بهترین درمان خودداری از غذا خوردن است و بدترین درمان، روی هم غذا خوردن است (1).

خیر المال ... ص 129 بهترین دارایی نخل بارور و اسبان بارور است.م.


1- - ترجمه مطابق نص آن کلام در الجمان آورده شده اما به نظر می رسد (الدواء) دوم محرف از (الدوی) باشد و بنابراین احتمال معنای قسمت اخیر آن کلام چنین می شود: (... و بدترین درد ...).- م.

ص: 401

(د) الدنیا حلوة ... ص 105 دنیا شیرین و بسزاست پس هر که آن را بحق به دست آورد، وی را در آن برکت است.

الدنیا دار صدق ... ص 111 دنیا سرای راستی است برای کسی که آن را راست شمارد و خانه رهایی است برای کسی که از آن عبرت گیرد و خانه بی نیازی است برای کسی که از آن توشه گیرد، محل نزول وحی خدا و نمازخانه فرشتگان او و سجده گاه پیامبران او و تجارتخانه دوستان اوست که در آن رحمت را سود برده اند و در دنیا بهشت را به دست آورده اند، پس کیست آن که دنیا را نکوهش کند و حال آنکه دنیا، جدایی خود را اعلان داشته و بانگ مفارقت سر داده است. پس ای کسی که دنیا را نکوهنده ای، کی دنیا نزد تو نکوهیده شد!؟ و کی فریبت داد!؟ آیا به جایگاه پوسیده در افتادن پدرانت، یا به خوابگاه خاکی مادرانت!؟ چه بسا بیماری که با دوستت معالجه کردی، و برای او بهبودی خواستی (و از پزشکان دستور غذایش را خواستی) (1) در حالی که دوایت تو را بی نیاز نمی گرداند، و گریه ات به او سودی نمی رساند.

(ر) ریقها الخمر ... ص 365 لعابش می و دندانهای پیشین او درّ و کلامش افسوس و بویش مشگ است.

(ش) الشبع داعیة البشم ... ص 256م.


1- - این فقره از کلام امیر المومنین علی (ع) با آنچه در نهج البلاغه، (ج 2، ص 1138، ترجمه فیض الاسلام) تفاوت بسیار دارد. نص متن چنین است: (و تستوضح الاطباء غذاءه)، بجای آن در نهج البلاغه این عبارت آمده است: (و تستوصف لهم الاطباء).- م.

ص: 402

سیری موجب تخمه و تخمه موجب بیماری است.

(ص) صب فی الصحن ... ص 148 نیمی از آن در قدح ریخته شد و آبی آوردند.

(ع) عجم عوده ... ص 278 چوبش را با فشردن بر دندان آزمود (اصل و ذاتش را شناسایی کرد و چوب درخت اثلش را تراشید (او را به تربیت نیکو آراست و چوب درخت نبع او را کوبید (مقاومت و پایداریش را آزمود.)

العشق شغل قلب فارغ ص 163 عشق، پیشه دلی فارغ است.

(ف) فلان کریم ... ص 274 رویید نگاه فلانی (اصل و نسب او) با کرامت و دودمانش ریشه دار است. چه گرامی گوهر است چوب او! (نژاد و نسب او) و چه پاک است گیاه او! (تربیت و خانواده او) (ق) قال الاستاذ الفاضل ابو القاسم ... ص 9 و 23 استاد فاضل ابو القاسم عبد اللّه بن محمد بن ناقیا بن داود، گفت: اینها داستانهایی است که به بیان نیکو در آوردیم و کلمات و معانی آنها را ویراستیم و بر شنوندگان و ناقلان آن در زیور بلاغت متجلی ساختیم و برخی از گذشتگان در مثل آن مقامات همین راه را رفتند، تا فکرها را رام سازند و ذوقها را به مبارزه فرا خوانند در حالی که تیرهای آن را برای هدفی از ترکش بیرون نیاورده اند و نه در مقام آنند که نزد کسی برای تغذیه آن مرتعی بیابند و همانا آن مقامات را- بنابر

ص: 403

عادت شاعران، که شاعر قصیده گوی قصیده را با تغزل آغاز می کند، و بنابر عادت حکیمان که حکمت را بر زبان حیوانات می نهند (- همانا آن مقامات را) به نام مستعار نامگذاری کردم و آن کار ممنوعی نیست؛ که آن تفنن در بیان و رهایی از زحمت کاری جدی، به لطیفه های بلاغت است، در حالی که برخی گفته اند: (کار جدی و شوخی ادب، هر دو جدی است) و ابن عباس- رحمه اللّه- هرگاه سرگرم کاری جدی بود می گفت: (حمضوا (سخن را مزه دار کنید)) مقصود وی وارد شدن در لطیفه های سخن است، چنان که شتر آنگاه که از خوردن گیاه زده می شود، با خوردن گیاه شور یا ترش مزه را گوارا می یابد. و در میان امثال عرب مثلهایی است که وقوع آن مثل، در موردی که به کار رفته، ناممکن است در صورتی که به آن مثل دروغ گفته نمی شود. و عرب بر زبان بچه سوسمار در حالی که پدرش را مخاطب قرار داده (1) می گوید: (قد هدموا بیتک ... (- تو را پدر نباشد- بتحقیق خانه ات را ویران کردند و گمان بردند که تو را برادری نیست و من اطراف تو مانند گرگ (یا شتابان و خسته) راه می روم و آن شعر را محمد بن یزید در کتاب الکامل آورده و آن از کتابهای ارزشمند است و محدّثان، آن را نقل می کنند، و ما به آنچه در این مقامات آورده ایم، به این حد (از بیان مطالب تخیلی) نرسیده ایم، هر چند شوخی را به جدی آمیخته ایم، و به خدا پناه می بریم از کلامی تهی که خدای را به خشم آورد و به او امید داریم که ما را در عفو و گذشت خود فرو برد که او خود عهده دار توجه (بندگان) به ذات اوست.

قال عبد اللّه بن محمد بن ناقیا بن داود ... ص 9 عبد اللّه بن محمد بن ناقیا بن داود گفت:

(ک) کلامها الوبل ... ص 365 سخن او باران پر پشت دانه درشت بر سرزمین خشک و آب گوارای سرد برت.


1- - در نقل این مثل یا از طرف خود ابن ناقیا در مقامات و یا در نقل آن در اینجا از طرف مصححان باید اشتباهی رخ داده باشد زیرا چنان که از عبارت خود الکامل (ج 2، ص 548): (هذا یقوله الضب للحسل (این کلامی است که سوسمار به بچه سوسمار می گوید)) و از نص عبارت لسان (کضب یخاطب ابنه) مستفاد می شود که این گفتار بر زبان سوسمار خطاب به بچه اش وضع شده است، نه بر زبان بچه سوسمار خطاب به سوسمار. چنان که در متن الجمان کلمه (الضب) اشتباها (العتب) ضبط شده است.

ص: 404

تشنه کامی است.

کم من مستقبل ... ص 109 چه بسیار بیننده روزی که آن روز را به پایان نمی رساند و (چه بسیار) منتظر روزی که آن روز از ایام زندگیش نیست.

کیلوا و لا تهیلوا. ص 182 با پیمانه بدهید و سرازیر نکنید (بی پیمانه ندهید) (ل) لو ان اللّه حبس ... ص 209 اگر خدای باران را هفت سال از مردم ببرد سپس آن را فرو فرستد دسته ای از مردم به او کفر ورزند و گویند: باران مجدح (1) بر ما نازل شد.

(م) ما زال القمر ... ص 225 پیوسته ماه او را به من می نمایاند تا هنگامی که ماه پنهان شد، او ماه را به من می نمایاند.

ما سقی منها بعلا ففیه العشر. ص 129 آن نخلهایی که خود به خود سیراب شده یکدهم به آن تعلق می گیرد.

مثل المومن الذی یقراء القرآن مثل الاترجة ریحها طیب ... ص 291 مثل مومنی که قرآن می خواند همانند ترنج است که بویش خوش، و مزه اش خوش است، و مثل مومنی که قرآن نمی خواند همانند خرماست که مزه اش خوش است و بویی ندارد و مثل منافقی که قرآن می خواند مانند گیاه ریحانه است که بویش خوش است و مزه ای ندارد و منافقی که قرآن نمی خواند مانند حنظل است که بویش ناخوش و مزه اش پلید است.م.


1- - مجدح چوبی است که بر سر آن، دو چوب قرار گرفته و با آن مایعات را مخلوط می کنند. المعجم الوسیط، ریشه (جدح).- م.

ص: 405

مثل المومن الذی یقرأ القران مثل الاترجة طیب طعمها ... ص 136 مثل مومنی که قرآن می خواند مثل درخت ترنج است که خوشمزه و خوشبو است و مثل منافقی که قرآن نمی خواند مثل درخت حنظل است که مزه اش تلخ و بدبوست.

مثل المومن مثل الخامة ... ص 290 مثل مومن همانند گیاه تر و تازه ای است که باد آن را به این سو و آن سو حرکت می دهد و مثل منافق همانند درخت صنوبری است که در زمین استوار است و یکباره از زمین کنده می شود.

مررت بشباب ... ص 299 به جوانان نیکو چهره گذر کردم.

من لا حاک فقد عاداک. ص 278 کسی که با تو ستیزد با تو دشمنی روا داشته است.

(ن) نصرت بالصبا ... ص 294 من با باد صبا یاری شدم و قوم عاد با باد دبور هلاک شدند.

نعم المال باسقات النخل ... ص 129 خوب ثروتی است نخلهای سر برافراشته و استوار در گل و میوه دهنده در خشکسالی.

(ه) هو البحر جودا ... ص 364 او از نظر بخشش، دریا، و از نظر قوت و شدت، مانند روزگار، و از نظر زبان، شمشیر است.

هو الطهور ماءه ... ص 143 (دریا) آبش پاک کننده است و مردارش حلال است.

(ی) یا بنیّ عوّد نفسک ... ص 256

ص: 406

پسرک من! خویشتن را به سختی و مبارزه با نفس عادت بده و همانند درندگان گاز نگیر و چون یابوها غذا مخور و بسان میشها پیوسته مخور، و از شتاب در پرخوری و شکم پری بپرهیز که برخی حکیمان گفته اند: (هرگاه شکمت پر باشد خویشتن را از زمره زمین گیرشدگان شمار.)

... یخرجون من النّار ... ص 274 ... از آتش آشکار می شوند و می رویند چنان که دانه در میان گل و لای می روید.

ص: 407

3

ترجمه اشعار در مقدّمه مصححان

ترجمه اشعار در مقدّمه مصححان (1)

1- 4 کان القلب ... ص 6 گویی دل شبی که گفته شد لیلای بنی عامر صبحگاهان یا شامگاهان کوچ داده می شود (- گویی دل) مرغ سنگخواری بود که به دام افتاد و شب را با آن گلاویز بود و بالش در آن گرفتار آمد.

آن مرغ را دو جوجه بود که در لانه ای محبوس شدند، باد در لانه اشان می پیچید، پس آن مرغ نه شباهنگام به آنچه آرزو داشت نایل آمد و نه بامدادان مر او را رهایی بود.

5- 8 و ما اسجد اللّه ... ص 11 خدای فرشتگان را به سجده برای آدم وادار نکرد جز به سبب این که شخصی مانند من در نسل او بود.

و اگر شیطان می دانست، به خاطر من پیش از فرشتگان به سجده در می افتاد.

پس ای پروردگار ابراهیم نه برتری ابراهیم و نه برتری موسی و نه برتریی که پیامبر (خاتم الانبیاء) بر پیامبران دارد به من عطا شده است.

پس از چه رو برای من تنها در میان مردم هزار فرعون و هزار نمرود و هزار ابو جهل وجود دارد.

9- 10 فکونک فی الظهر ... ص 12 پس وجود تو در پشت آدم با نحوستی که داری، آدم را هنگامی که معصیت کرد، از بهشت فرود آورد.ت.


1- - از این صفحه تا آخر کتاب ارقام سخت راست شماره اشعار و ارقام سمت چپ شماره صفحات متن (الجمان) است.

ص: 408

و اگر آدم مطّلع بود که تو از نسل اویی، خود را اخته می کرد.

12- 12 ما شئت ... ص 12 بدرستی که تا بخواهی بردباری رای من است، و اگر تو شر طلب باشی، شان من خیر (خواهی) است.

پس تو کمتر از آنی که آشکارا با بدگویی روبرو شوی و یا مخفیانه در غیابت از تو سخن گفته آید.

13- 14 نزلت بجار ... ص 13 بر پناه دهنده ای وارد شدم که میهمانش را نومید نمی کند و به رهایی خویش از عذاب دوزخ امیدوارم.

و بدرستی که من با وجود ترس از خدا، به بخشش او اعتماد دارم و خدای بزرگوارترین نعمت بخش است.

15- 18 أتری حال ... ص 14 آیا معتقدی آن دوستی به دشمنی مبدّل شد، و شاخه اش در حالی که تر و تازه بود پژمرده گشت؟! آیا تصور می کنی آن پیوند وصال دروغ بود و در نتیجه به هجران منتهی شد؟

به آن کسی که دوستی را بر باد داد و شیفته تهمت زدن شد و در مقام پیمان شکنی بر آمد بگو: ما دوستی را بر خویش لازم ساختیم و وفای به عهد را واجب دانستیم.

19- 20 ان کان ... ص 14 اگر کافور تجربه ها در مشک زلفان ریخته شود، پس شب نیکوترین حالتش هنگامی است که از ستاره ها نقاب بر چهره کشد.

21- 24 اما تری السحب ... ص 14 آیا نمی بینی ابرها سینه بند زمین را به رنگ سبز آشکار ساخته است؟! بتحقیق خدای، شکوفه های بوستانها را درخشان ظاهر ساخته است.

همانند یاقوتها به رنگ نیلی و قرمز و زرد شفاف است و همانند دوشیزگان که موی و گونه و دندانهای پیشین خود را آشکار ساخته است.

25- 26 فلا تغترر ... ص 14

ص: 409

به خندانی روی حسود فریفته مشو که با ظهور تبسم لب بر دهان، آتش کینه را پوشانیده است.

پس بدرستی که آغشته به سم بدون شک کشنده است هر چند مزه خود را با عسل بپوشاند.

27- 29 و آکلة بغیر ... ص 15 و چه بسا خورنده بدون دهان و شکم؛ که خوراک آن حیوان و گیاه است زبانهایی را (در کام) می چرخاند و سخن نمی گوید جز به لغتی که با سایر لغات تفاوت دارد.

پس با آنچه خورده است زنده می ماند و طغیان می کند و اگر بنوشد، مرگ بسوی او می شتابد.

30- 32 ما اسود فی حضنه ... ص 15 چیست آن سیاهی که در دامن آن سفیدی است و سفیدی که در دامن آن سیاهی است؟! نه هرگز از یکدیگر جدا نشدند و نه با یکدیگر گرد آمدند و هر یک از آنها از ضدش به وجود می آید.

هر یک از آن دو را میزان عدالت عمر می بخشد و سنگینی این یکی از سبکی آن دیگری به وجود می آید.

33- 34 و ما ذکر انثاه ... ص 15 و چیست آن نری که ماده اش از غیر جنس آن است و آن نر، جنسی جز جنس آن نر و ماده می زاید؟! فرزندان آن دو با پوست و برگ خرما زنده می ماند و هرگاه در آن پیچیده نشود، عمرش به اندازه یک چشم برهم زدن است.

35- 38 و هیف بالوصائف ... ص 15 و چه بسا باریک میانهای مریض گونه ای که همراه کنیزکانند و تاریکی آنها را از پشت پرده تماشا می کند.

رواست آنها را که از جریان اشکهایی بر گلوگاههای طلایی چون دانه های در، تبسم کنند.

لبه های لرزان آنها را همچون عقیقی به تو می نمایاند که شاخه های زرین به وجودش آورده باشد.

آن باریک میانها زلفان سیاه شب را با گستردن زلفان رخشان درهم می پیچند.

39- 48 و مخصورة الجسم ... ص 16 و آن چیز باریک میانی که زره ای به تن دارد که حلقه های آن ابریشم سبز است.

ص: 410

مادامی که در نهانگاه باشد عمرش طولانی است، و هرگاه آشکار شود عمرش کوتاهتر است.

بالایی دارد و هنوز قامتش بر پا نخاسته است و بدون این که پایی حرکت کند، راه می رود.

هنگامی که میان طالبانش ظاهر می شود و پیشانیش را بیننده می بیند، ملاحت آن، ارزشش را بالا می برد و برای چنان نمکین روی، مهریّه پرداخت می شود (معین می شود).

همانند کودک، سر بزیر در قنداق پیچیده و روانه به وسط آتشی می شود که قعر آن برافروخته شده است.

پس یا به کافور آغشته می شود یا به مشک، مشکی که از پهلوی آن می چکد.

و یا پوست آن در حالی که بر رویش طلایی زردرنگ است، از آن جدا می شود.

و یا پولکهایی که مانند نقره است و گویی همچون عقیق سرخ، تنش را فرا گرفته است.

پس آن از سوی خدای برای سپاسگزاران روزیی است که برای کسی که سپاس گزار می باشد، ادامه می یابد.

49- 51 اخلّای ما صاحبت ... ص 16 ای دوستان من، در زندگی، با لذتی همدم نبودم و از دلم اشتیاق خاطره ها زایل نشد و نه برایم مزه خواب خوش آمد و نه از آن زمان که شما جدا شدید گوشه چشم من منظر نیکویی را تماشا کرد و نه کف دستم جام میی را که ساقی می گرداندش به بیهودگی گرفت و نه عودی را لمس کرد.

52- 54 اجری المدامع ... ص 16 آن حادثه ای که قیامت اشکها را به پا کرد، با خون جاری، چشمه های اشک را روان ساخت.

چه شده است شبها را که پس از درگذشت راهنمایش ابو اسحاق، محفل خود را گرد نمی آورد! اگر گفته شود: مرده است، پس در حقیقت نمی میرد آن که یادش در طول روزگار، زنده و باقی است.

55- 56 مساعدة لی ... ص 17 و آن (شمع) یاور من است و خسته نمی شود و حال مرا در طول شب به همه احوال خویش از بیداری و شوق و بردباری و سوز و گداز و رنگ و بیماری و بر پایی و ریزش اشک (- حال مرا به همه این احوال) آراسته است.

ص: 411

57- 58 جعل اللّه ذو المواهب ... ص 17 خدای بخشنده پایان کار فصد تو را تندرستی و سلامت قرار دهاد.

به دست راستت بگو هر گونه که خواهی فرو بار و از بخشش فارغ مباش که تو ابر بخششی.

59- 67 خلعت التصابی ... ص 17 دست از عشق بازی برداشتم و ملامتگر من راحت شد و راه من راه عبادت پیشگان گردید.

ای چه بسا بیهودگیی را که شاهد بودم و چه بسا جوانانی را که با جام می خالص همراهی کردم.

و گاهی کوزه من پیشاپیش به باده فروشیها می رسید و فرستاده من قبل از دیگران مورد احترام واقع می شود.

و چه بسا باده فروشی که از روی احترام، به ساز و برگ من پناه آورد و خواب شامگاهی و چاشتگاهی من نزد او بود.

به هنگام روز وقتی گرما شدت می یابد، در خانه او به سر می برم و همراهانم در آنجا زیر سایه ای گسترده، آرام می گیرند، و آفتابه های باده را گرداگرد می گردانیم، و تاریکی را در کرانه های (اتاق)، ستارگانی بدون غروب است، پس آن جامها را از روشنی چراغها بی نیاز می سازند، و قندیلهای آنها بدون فتیله شعله ور است.

و چه بسا نیکوکاری که هرگاه بخواهم برایم آواز می خواند؛ گاهی با آهنگ ثقیل (1) و گاهی با آهنگ خفیف. (2)

نام نیک را پس از مال، جاوید می دانم و نام نیکی برای بخیل باقی نمی بینم.

68- 69 الیوم یوم ... ص 18 امروز روز سردی سوزان و گویی درس نحو ابن فضال است.

علم نحو را مخوان و نه شعر نحوی را، که در آن حال، مرض فلج عارض می شود.

70- 72 نمضی کما مضت ... ص 18 می گذریم چنان که قبیله های پیش از ما گذشتند، ما نخستین کسانی نیستیم که دعوت کننده، آنها را فرا خوانده است.م.


1- - ثقیل یکی از هفده بحر اصول موسیقی است. (فرهنگ معین).- م.
2- - خفیف بحر ششم از اصول هفده گانه موسیقی قدیم است (فرهنگ معین).- م.

ص: 412

افلاک ستارگان در گردش بجای می ماند و بر روی زمین هر روز کسی آواز مرگ سر می دهد.

زرق و برقهای دنیا همیشه ممکن است چشمها و گوشها را بفریبد.

73 اسفر الحق ... ص 19 حق از گمراهی سیاه، چهره بر آورد، و شمشیر بدهی هر بدهکاری را پرداخت.

74- 77 اصبح الدهر ... ص 19 روزگار از وجود تو در جامه های سعادت قرار گرفت و آشنایی با روزگار نانکوهیده شد.

پادشاهی به وجود امیر، به خود بالید؛ که امیر جز رای سر براستش را آشکار نمی سازد.

و حکومت (القائم) پس از سوء ظنها و یاوه گوییها با رای او درخشیدن گرفت.

تو ای ابن المجلّی اندوههایی را که از حادثه مهمی خبر می داد، برطرف ساختی.

78- 79 نزلت بجار ... ص 19 به پناه دهنده ای وارد شدم که میهمانش را ناامید نمی کند، و به رهایی خویش از عذاب دوزخ امیدوارم. و من با وجود ترس از خدا، به بخشش او اعتماد دارم و خدا بزرگوارترین نعمت دهندگان است.

80- قد هدموا ...

- پدر تو را نباشد- بتحقیق خانه ات را ویران کردند، و گمان بردند که تو را برادری نیست.

و من اطراف تو شتابان و خسته راه می روم.

81- ما ینقص ...

82- ذلک خیر ...

83- 84 انا ابن عمّ ...

85- یخفی التّراب ...

86- اذا عصبت ...

87- 88 طوی طیّة ...

89- خفاهنّ ...

90- فانّ الماء (1) ...

91- آیا مرا می کشد و حال آن که شمشیر (مشرفی (2)) و پیکانهای تیز نیلگونی همانندم.


1- - ترجمه ابیات فوق (81- 90) در بخش دوم ملحقات حرف (ح) گذشت.- م.
2- - مشرفیّ: منسوب به مشرف و آن آبادیی است از آبادیهای عرب در اطراف شام و از مشارف الشّام (بلندیهای شام) است. رک: جامع الشواهد، باب الالف، بعده الیاء.- م.

ص: 413

دندانهای نیش غولان همخواب من است.

92- اقبلت من عند زیاد ...

از نزد زیاد همچون خرد باخته ای آمدم و دو پایم را با نقش خطهایی ناموزون روی زمین می کشم، گویی دو پایم کتابت لام و الف را یاد می دهند.

ص: 414

4

ترجمه اشعار متن

1- أمّا العدوّ ... ص 46 اما در مورد دشمن پس بدرستی که ما در برابر او نرم نمی شویم مگر اینکه سنگ، زیر دندان جونده نرم شود.

2- ما اطیب العیش ... ص 46 چه پاکیزه است زندگی! اگر آدمی سنگی باشد که پیشامدها از آن بگذرد و آسیبی به آن نرسد.

3- 4 من مبلغ عمرا ... ص 46 چه کسی به عمرو خبر می رساند که آدمی به صفت سنگ آفریده نشده است در حالی که در برابر پیشامدهای روزگار چیزی جز سنگ باقی نمی ماند.

5- حتی کانی ... ص 47 ... تا این که گویی من برای پیشامدها همچون سنگ آتش افروزی هستم که هر روز با سنگ صاف مسجد خیف (المشرّق (1)) بر آن کوبیده می شود.

6- 7 معاویّ اننا ... ص 47 ای معاویه بدرستی که ما انسانیم پس مدارا کن که ما کوهها و آهن نیستیم.م.


1- - ابو عبیده (المشقّر) ضبط کرده و آن بازاری است در الطائف. رک: الجمان، پاورقی، ص 47.- م.

ص: 415

سرزمین ما را خوردید (غصب کردید) و آن را اشغال کردید پس آیا (از میان غصب کنندگان) کسی هست که بر جای مانده یا درو شده باشد؟ (بر خاک افتاده باشد) 8- 9 یقول بالزرق ... ص 47 همراهانم- هنگامی که با ایشان در سرزمین زرق (1) و در خانه میّه توقف کردیم و من برای وی درخواست نزول باران می کردم- به من گفتند: (اگر دل تو از صخره بود، تجدید خاطره ها و اندوهها توسط خانه ها آن را می شکافت.)

10- 11 فان یمس ... ص 48 اگر پیری و بیماری و شب کوری انیس شب من باشند، پس بتحقیق از من دور بودند و سنگها به دست شخص بی پروایی که عرصه حکم را بر روزگار تنگ کننده است شکافته می شود.

پس از کدامیک از پیشامدهای روزگار بیمناک باشم! 12- و لو ان ما بی ... ص 48 اگر آن حالی که در من است در سنگ ریزه ها می بود، شکافته می شد و اگر در باد می بود، صدای وزشی از آن شنیده نمی شد.

13- یلین من لا ارید ... ص 48 آن که من رقّت او را خواستار نیستم، دلش نرم می شود و دل آن که من میل دارم رقّت کند، همانند سنگ است.

14- اطرافه تعقد ... ص 49 اندام وی از فرط نرمی گره می خورد و دلش مانند سنگ سخت است.

15- فیالیت شعری ... ص 49 ای کاش می فهمیدم دل تو؛ این دل که نرم نمی شود، از سنگ است؟! 16- کانی انادی ... ص 49 گویی هنگامی که او روی می گرداند تخته سنگی از سنگهای سختی را فرا می خوانم که اگر آهوی سپید دست سرخ مویی بر آن راه رود، می لغزد.

17- و لو ان ما اشکو ... ص 49م.


1- - توده های شنی است در سرزمین (الدّهناء). رک: معجم البلدان، ج 4، ص 385.- م.

ص: 416

اگر آن شکایتی که سوی شما می آورم به نزد کوهی می بردم، هر آینه پراکنده و یا شکافته می شد.

18- ما ان لها لبد (1) ... ص 49 او را (معشوقه را) جگری نیست که به حال وی (عاشق) رقت کند و باریکی میانش به آن معنی گواهی داد.

19- 20 فلا تلحیا ... ص 50 پس سرزنش مکنید که اشکی برای فقدان آن جاری گشت که مر او را دریایی از اشک که به پایان رسد، اندک است.

و در شگفت مشوید از این که دلیری بگرید، پس چه بسا از صخره ای بزرگ چشمه ای از آب قطره قطره جاری می شود.

21- 22 یا شبیه البدر ... ص 50 ای که در خوبی و در فاصله داشتنت از دسترسی من، چون ماهی پس بخشش کن که گاهی از صخره، آب زلال می جوشد.

23- کانهم صابت ... ص 52 گویی بر ایشان ابری بارید که سقوط آذرخشهایش همراه با حالت خزیدن است.

24- 25 و لیل بهیم ... ص 54 و چه بسا شب تاریکی که هر زمان که گفتم (تصور کردم) ستاره هایش فرو نشسته آن ستاره ها سر جای خود بازگشتند در حالی که از جای خود تکان نمی خوردند. در آن شب اگر برقی جهیدن گیرد، کاروان آهنگ حرکت می کند و اگر برقی آشکار نشود، گروه کاروانیان مسیر خود را باز نمی شناسند.

26- 28 و سیارة ضلت ... ص 55 چه بسا کاروانی که پس از آن که تاریکی شب از پی آنها در آمده، راه مستقیم را گم کرده اند، پس از فاصله دور مر ایشان را از سوی ما روشنی باده آشکار شد که گویی شعله آتش فروزانم.


1- - در ترجمه فوق بجای کلمه (لبد) که در متن الجمان، ص 49 ضبط شده؛ کلمه (کبد) که سازگار با سیاق کلام است ترجمه شد.- م.

ص: 417

است، هرگاه آن را جرعه جرعه بنوشم کاروان بر جای خود توقف می کنند و هرگاه ممزوج بگردد، شتران را می رانند و رهسپار می شوند.

29- 30 فعلت فی البیت ... ص 55 هنگامی که (آن باده) ممزوج شد، در خانه همان کاری را کرد که طلوع صبح در تاریکی می کند، پس رونده در تاریکی با نور آن راه یافت چنان که مسافران با علائم راه راهنمایی می شوند.

31- بها جیف ... ص 56 در آنجا مردارهای کشته شدگان قرار دارد، اگر از استخوانهایشان بخواهی، سفید است و اگر از پوستشان بخواهی، همچون صلیب است.

32- فان الذی حانت ... ص 57 همانا کسانی که در فلج (1) خونشان خشکید. ای ام خالد، ایشان (در حقیقت) همه افراد قومند.

33- أبنی کلیب ... ص 57 ای بنی کلیب! بدرستی که دو عموی من کسانی اند که شاهان را کشتند و زنجیرها را گسستند.

34- و ما زال ذاک ... ص 59 ... آن عادت پیوسته باقی بود تا این که طایفه هوازن یکدیگر را فرو گذاشتند و طایفه سلیم و عامر از هم پاشیده شدند.

35- 37 و قوفها بها صحبی ... ص 60 ... در حالی که یارانم در آنجا شترانشان را (به خاطر من یا) بالای سر من نگه داشتند و می گفتند: از فرط اندوه هلاک مشو و خود را به بردباری بیارای. و بدرستی که درمانم اشگی ریزان (2) است و آیا بر خرابه های کهنه جای اتکایی (یا محل گریه و زاریی) است؟م.


1- - فلج موضعی است میان بصره و ضریّه. رک: معجم البلدان، ج 6، ص 392، و منتهی الأرب، حرف (ف). - م.
2- - ترجمه مطابق نص شعر در شرح المعلقات زوزنی، ص 3 (عبرة مهرافة) آورده شد، در متن الجمان بجای (عبرة مهراقة) عبارت (عبرة لو سفحتها) نقل شده است.- م.

ص: 418

عادت تو در عشق به این دیار (یا عشق به آن محبوبه (1)) همانند خوی تو پیش از او در دوستی ام الحویرث و همسایه او ام رباب در (ماسل (2)) است.

38- و غولا قفرة ... ص 65 و آن دو غول بیابان که نر و ماده اند گویی بر آنها تکه هایی از پوشش بجاد (پارچه راهراه) است.

39- الحرب غول ... ص 65 جنگ همچون غول یا چیزی شبیه غول است و به سبب انتقام و خونخواهی، درون پلک چشمی را واژگون می کند که سرمه نشده است.

40- تلاعب مثنی ... ص 65 آن ناقه با افساری حضر موتی (از سرزمین حضر موت) بازی می کند که گویی آن افسار، پیچش مار در میان بیابان در بوته زار خشک است.

41- 42 للجن باللیل ... ص 66 مر جنّیان را شباهنگام در اطراف آن بیابان ساز و آوازی همچون همصدایی گیاه عیشوم در روز وزش باد است.

مر آن جنّیان را آن جا و این جا و از این جا و از جوانب راست و چپ در آن بیابان پیچ پچی است.

43- و کم عرست ... ص 66 و چه بسیار آن شتر پس از سیر شبانه در اواخر شب در استراحتگاه فرود آمد، استراحتگاهی که در آن از سخن جنّیان، صحبت شب نشینان تحقق یافته بود. (صدای آنها مانند صدای همدمان شب بود)م.


1- - آنچه از برخی از شروح بر می آید ضمیر (قبلها) در کدأبک من ام الحویرث قبلها عائد به محبوبه شاعر غیر از ام الحویرث و ام رباب است (رک: شرح المعلقات زوزنی، ص 3) ولی چنان که ملاحظه می شود مولّف الجمان ضمیر قبلها را به دیار راجع می داند.- م.
2- - ماسل به فتح سین نام کوهی است و مأسل به کسره سین نام سرچشمه آبی است و روایت بیت به فتح سین است. شرح المعلقات السبع، همان مرجع، فوق ص 14.- م.

ص: 419

44- 45 فللّه در الغول ... ص 66 وه که چه شگفت است آن غول و چه همراهی است برای کسی که همدم کویر است و وحشت زده و دور از (آبادی و آبادانی)! آن غول صدا را با آوایی پس از آوایی بلند کرد و آتشهایی اطراف من برافروخت که فرو می کشد و شعله ور می گردد.

46- اصابت العام ... ص 67 در آن سال قبیله رعل در میان خانه ها به غول قومشان مبتلا شدند و رنگ غول متشکل از رنگهایی است.

47- فما تدوم ... ص 67 وی به حالتی که دارد دوام نمی یابد (رنگ برنگ می شود) چنان که غول در جامه هایش رنگ برنگ می شود.

48- قوم اذا الشر ... ص 69 گروهی که هرگاه طبیعت شری دو دندان عقلش را بر ایشان آشکار ساخت، دسته دسته و یکی یکی بسویش پرواز می کنند.

49- إنس اذا أمنوا ... ص 70 هرگاه در امان باشند آدمیند و هرگاه فریاد رسی کنند چون پریانند مالشان (از بخشش) کاهش یافته است و هرگاه جمع خود را گرد آورند نیرومند چیره اند.

50- غلب تشذّر ... ص 70 (آن شتران) گردن ستبرند و در کینه توزیها بیم می دهند، و برایشان است (سایه) پریان (بدیّ (1)) در حالی که گامهایشان استوار است.

51- سهکین من ... ص 71 از (سنگینی) زنگار آهن بو گرفته اند و گویی در زیر بار سلاح کامل همچون پریان ساکن در سرزمین بقارند (2).م.


1- - بدیّ نام موضعی است (منتهی الارب).- م.
2- - بقّار موضعی است بسیار جن در ریگ عالج. (منتهی الارب).- م.

ص: 420

52- علیهن فتیان ... ص 71 بر ایشان گمارده شده اند جوانانی همانند جنّیان عبقر (1) که با دستهای خود نیزه های راست را به اهتزاز در می آورند.

53- علیهن فتیان ... ص 71 بر ایشان گمارده شده جوانانی همانند جنیان عبقر؛ جوانانی که سزاوارند که روزی بازگردند تا برتری یابند.

54- حتی کان ریاض ... ص 72 ... تا جایی که گویی بوستانهای آن سرزمین سخت از هنر تزیینی عبقر جامه با شکوه و مزین پوشانیده شده است.

55- کانها الذهب ... ص 72 گویی آن قصیده زرنابی است که آن را زبان شاعرترین خلق خدا از نظر شیطان شعر، آراسته است.

56- انی و کل شاعر ... ص 72 بدرستی که من و هر شاعری که از جنس بشر است، شیطان او ماده و شیطان من نر است.

57- 58 و لما اتانی ... ص 73 و چون آنچه طایفه محارب می گوید به من رسید، شیطانهای خویش را گسیل داشتم و آن شیاطین دیوانه شدند و برای ایشان از آنچه می گویم قصیده هایی بافتم که به آن قصیده، اسبان مهریّ (منسوب به مهرة بن حیدان) سرخ و سفید و اسبان مهری سیاه برتری یافتند.

59- و تغولت ... ص 73 پریوشی، برای این که ما را بترساند، رنگ برنگ شد و مطربان مناظر وحشتناک به تو نشان می دهند.

60- 61 و فی الظعائن ... ص 73 در کجاوه ها و هودجها بهترین کسی که در عراق و شام و یمن فرود آمد؛ پریوشی از زنانم.


1- - عبقر سرزمینی است که جن در آن سکونت می گزیند و مثلی شده در وصف چیزی که به جن منسوب است. (رک: ص 71، الجمان).- م.

ص: 421

آدمی است که نیکوتر از خورشید روز و ماه تمام شب است اگر پهلوی هم قرار گیرند.

62- جنیّة ... ص 74 پریوشی که آشکار شد تا مرا به قتل رساند و تهیگاههایش با مشک اندوده شده بود.

63- فدقت ... ص 74 باریک بود، بزرگ بود و راست اندام و به کمال رسیده بود و اگر انسانی از (فرط تعجب) زیبایی (خود) دیوانه می شد، او دیوانه می شد.

64- ان شرخ ... ص 74 همانا عنفوان جوانی و موی سیاه چنانچه مورد مخالفت قرار نگیرد جنون است.

65- قالت ... ص 74 گفت: تو را دیوانه می شناختم، پس به او گفتم: (بدرستی که جوانی جنونی است که بهبود آن پیری است).

66- أجن الصبا ... ص 75 آیا پری عشق رنجورم ساخت یا پرنده جدایی در ذات الصفا، با قارقار کردن و جست و خیز پروازش؟.

67- فقلت ... ص 75 پس گفتم: به خدا سوگند که به ما شتران چاقی می بخشی که گویی پری اند.

68- یتبعن ... ص 75 بلند چشمانی را پیروی می کنند که گمان می بری جن زده اند، یا چیزهایی را می بینی که شتران نمی بینند.

69- یرفعن ... ص 75 هنگامی که شب تاریک می شود، گردنهای مار و سرهایی لرزان را بالا می برند، و پس از خستگی، حرکت شتابان و تند خود را اوج می بخشند.

70- 73 و نار قد حضأت ... ص 77 چه بسا آتشی که اندکی پس از نیمه شب برافروختم؛ در خانه ای که نمی خواهم در آن سکونت گزینم مگر به اندازه فرود آوردن بار، و گشودن چشمی که از ترس به خواب رفتنش، با آن گلاویزم، به نزد آتش من آمدند، پس گفتم: (شما که هستید؟) گفتند: (پریانیم) گفتم: (تاریکیتان

ص: 422

خوش باد) و بسوی غذا برخاسته و روان شدم، پس سرپرست ایشان گفت: (ما آدمیان را بر غذایشان رشک می بریم.)

74- 75 لو اسندت ... ص 79 اگر او مرده ای را بر سینه اش تکیه دهد، زنده اش می یابد و به گورستان حمل نمی شود؛ تا جایی که مردم از مشاهده آنچه دیدند بگویند: ای شگفتا از مرده ای که زنده شده است.

76- 77 هواک ... ص 79 ای بثینه عشق به تو مر دلم را چون کسی است که برپا خاست و مرده ای که مدفون بود زنده ساخت، و او نیازمند به این نبوده و این شیفته اوست و به خودش اختصاص می دهد (1).

78- 79 و خیفاء ... ص 80 و سرزمین رنگارنگ از گیاهی که شیر آرنج خود را در آن افکنده (اقامت گزیده) است، پس هر دامداری را خوشحال و هر بی دامی را افسرده ساخت. روباه در آن می خرامید، و پشت خود را می کشید، گویی شکمش شکم آبستنی است که دو قلو دارد، و دوقلو می زاید.

80- 81 رعی ترائک ... ص 80 در فراورده های باران، در اطراف (ذی امر (2)) گیاهان شکوفه دار را چرانید و جایی که نه هیزم خشکی بود و نه آبی. چون ناقه ای را بر می انگیخت؛ ناقه پهلو گرفته کنار شتران را، گویی آن ناقه نخوابیده بوده است، و بر روی آن (سرزمین ذی امر) در نواحی آن پنبه ها زده می شد.

82- یأتیک ... ص 81 از اهل وی آن که خواهان آتش است؛ که آتشی نگرفته، نزد تو آید.

83- و تضحی ... ص 81 و روز را به چاشت می آورد در حالی که مشک کوبیده شده بر بالای سرش قرار دارد و هنگام چاشت خواب آلود است و جامه نپوشیده و کمر را نبسته است.

84- 87 اذا ما ارتدی ... ص 82م.


1- - چنان که مؤلّف در ص 50 یادآور شده بیت فوق معمّا گونه است، و مقصود از کسی که مرده را زنده ساخته باران است که گیاه را از دل زمین رویانیده است.- م.
2- - ذی امر: نام محلّی است در ناحیة الخیل از محدوده غطفان در نجد، رک: معجم البلدان، ج 1، ص 334.- م.

ص: 423

هرگاه ردای برق بر تن می پوشد، پیوسته شبنم وی را همراهی می کند تا اینکه بوستانها جامه سبزه بر تن می پوشد، ابری که هرگاه باد صبا، پشت سر آن، دستی بیفکند، دنیا گوید: کشنده خشک سالی آمد، زمینی را ببینی که به سبب فرو افتادن (باران) آن ابر، از روی احساس راحتی، به جنب و جوش می آید؛ چنان که دوشیزه عروسی که به نزد شوهر منتقل می شود، احساس آرامش می کند. هرگاه آثار آن ابر اطرافش پراکنده می شود، شکمهای خاک بسرعت از آن ابر، آبستن می شود.

88- فمن یلق ... ص 83 هر کس به خیر (مال) برسد، مردم کارش را می ستایند و هر کس ناامید شود، بر ناامیدیش بی ملامتگر نمی ماند.

89- لمن الدیار ... ص 84 آن خانه هایی که در زمینهای بلند سنگلاخی بر آن وارد شدم از آن کیست؟! همانند نوشته ای بر روی سنگ بجای مانده در مجرای سیل است.

90- 91 لنعم فتی ... ص 84 عیاذ بن عمرو بن حلیس بن جابر بن زید بن منظور بن زید بن وارث چه خوب جوانمرد دشواریها، و محل یافتن بخشش، و پناهگاه گریخته و امید درمانده است.

92- 94 جرئ علی ... ص 85 بر مردم بی باک است و شیروش است و شجاع است و هر هماوردی را غافلگیر می کند و در حمله های میدان رویارویی، دمش را که چون شاخ بز کوهی است بالا می برد.

زبانش تیز است همانند تیزی لبه شمشیری که زیورهایش از آن زدوده شده باشد.

95- 97 و طئنا ریاض ... ص 86 در بوستانهای زعفران گام نهادیم و بازهای شکاری سفید تذروهای سرخ بال را برای ما نگه می دارند و مواضع مخوف اطراف آن، مانع ما از آن بوستانها نشد و همانا غرقگاه آن را با سگان عوعو کننده شکستیم؛ از آن نوع سگهایی که زبانهایی را بیرون می آورند که چون موی صورت حنا بسته پیرمردان کوسه است.

98- لسانه ... ص 86 زبان آن گاو از سمت چپ چاک دهانش برگشته است.

ص: 424

99- أصم ... ص 87 او شنواست و از آنچه بدش می آید ناشنواست.

100- و کلام ... ص 87 و سخن بدی که گوش من از شنیدن آن کر است در حالی که مرض کری ندارم.

101- فانعق ... ص 88 ای جریر گوسفند را بانگ زن که نفس تو در تنهایی گمراهیت بخشیده است.

102- فراحت ... ص 90 پس آن خران وحشی حرکت کردند در حالی که شدت تشنگی سخت خود را فرو نشاندند و آبی مزمزه کردند و نه سیراب شدند و نه تشنه ماندند.

103- غنیت ... ص 91 وی (آن زن) با بازگشت دادن نامه و محبت ورزی- آن زمان که همسایگانت بودند- بر محبت تو اقامت گزید.

104- 109 اقامت بها ... ص 92 در آن سرزمین اقامت گزید تا آن هنگام که درخت در زمین پژمرده شد و سپیده صبح در جامه سفیدش ستاره ثریا را به پیش راند تا وقتی که گیاه بهمی (1) را حرکت باد تابستانی عارض شد چنان که اسبان سرخ و سفید، پیشانیهایشان را حرکت دادند و مرغ قطا (سنگخوار) به آبگیری در لوی (2) که شتران به ته مانده آن وارد شده بودند و رنگش زرد شده بود، وارد شد و چون باران ستاره زبانی گذشت و پیشگامان ستاره جوزاء به دنبال آمد و ستارگان غفر فرو رفت، خارهای بهمی نیش بر فرو رفتگی سم شتران افکند و موقع درو و خشکی شکوفه های سرسبز جویچه های آب بوستانها فرا رسید و شترمرغان جدایی کوچ کردند (3) و (آن قوم حرکت کردند) و عزیمت به مقصدی بدون قصد، ما را از مقصد میّ و همسایگانش بازگردانید (منحرف ساخت) 110- 115 یا صاحبیّ ... ص 93م.


1- - بهمی گیاهی است شبیه به نبات جو. (منتهی الارب).- م.
2- - لوی پایان ریک توده و جای باریک و کج شده. (منتهی الارب).- م.
3- - عبارت فوق ترجمه جمله (اجلی نعام البین) است، و آن کنایة از کوچ کردن قوم است. رک: دیوان ذی الرّمه، ج 1، ص 566، چاپ دمشق.- م.

ص: 425

ای دو یار من بنگرید که جایگاهی بلند و سایه ای کشیده از باغ بهشت شما را پناه داده است.

آیا می بینید شترانی را که مارپیچهای طولانی شن زار اشیم (1) در برابر آنها پنهان شده بود؟

شترانی که کورکورانه در شن زار گام می نهند و دنباله آنها را نوید دهنده و نغمه سرای جدایی از قبیله، پیروی می کند.

گیاه شکوفه دار پر پشت که بر زبان جویندگان آب و گیاه پسندیده است، عصای سفر از آن شتران بیفکند، تا هنگامی که گیاه بهمی را باد شن زار (لبن (2)) از بین برد و چوبهای سرسبز وتر و تازه، سفید (خشک) گردید. (- در آن هنگام) سراسر اندرون و دلم مضطرب گشت، گویی مرا از ترس جدایی، تب گرفته است.

116- 120 حتی اذا معمعان ... ص 94 تا وقتی که بحبوحه گرمای تابستان برای آن خر وحشی آتشی به بار آورد که به سبب آن آب و گیاه خشک شد و سبزیها را باد تندی خشکانید که آن را باد سوزان یمنی (جنوبی) ناپایدار با خود آورد و آن گرما باقیمانده علف در دل آن خر وحشی را از بین برد.

اطراف آن خر وحشی، خران وحشی ماده خاکی رنگ کشیده قد میان باریک، ایستاده و زیر نظرش داشتند، پس آن خر وحشی نر شتابان حرکت کرد و کمترین دویدنش یورغه رفتن و چارپاشنه رفتن است.

121- سقی ... ص 95 ابرهای باران دانه درشت آثار خانه هایی را که شما در آن هستید سیراب کناد.

122- لا عهد لی ... ص 95 بعد از روزگار آن (حمی (3)) برای من مؤانستی با آنها نبوده است، امید است آن مؤانست دوباره تحقّق یابد، خدای سرزمین حمی را از باران سیرآب کناد!.م.


1- - نام محلّی است، و گفته شده: أشیمان دو رشته از شن زار (الدّهناء) است. دیوان ذی الرّمه، ج 2، پاورقی، ص 1355.- م.
2- - نام وادیی است در سرزمین یمامه. رک: همان مرجع، پاورقی، ص 1357.- م.
3- - (حمی) در اصل وضع لغوی سبزه زار غرق شده است، و محلهای متعدّدی به این نام معروف است. معجم البلدان، ج 3، ص 346.- م.

ص: 426

123- 125 أیاد منتی ... ص 95 ای دو خرابه واقع در سرزمین پست! قطره های گهربار باران، مسیلهای آن بلندیها- جایی که آن سرزمین پست به شما دو خرابه ختم می شود- سیراب کناد! و ای تپه آن دو خانه (یا آن دو سرزمین یا آن دو محلّه)!، از میان تپه ها، در دوری از ما سلامت باد، و صدای غرش ابرها به تو اختصاص یابد، پس تویی آن که نزدیکی به او، دلم را شفا می بخشد؛ برای این که از دیرباز با وی انس داشته ام، و دوری از آن دلم را شیفته می گرداند.

126- 127 احبّ ... ص 59 محبوبترین سرزمین از سرزمینهای خدا نزد من که دوست دارم ابرهایش ببارد سرزمینی است که میان دره منعج و فلج (1) قرار دارد، سرزمینهایی که در آن تعویذات (دعاهای چشم زخم) بر من آویخته شد، و نخستین سرزمینی که خاک آن بدنم را لمس کرد.

128- الافا سلمی ... ص 96 هان ای سرای میّ با وجود کهنگی سالم بمان، و در شنزارهای فشرده ات قطره های باران پیوسته جاری باد!.

129- فسقی ... ص 96 پس دیارت را باران بهاری و باران مداوم و آرام جاری بی زیان سیراب کناد! 130- 131 سقی الجیرة ... ص 96 همسایگان کوچ کننده در صبح زود را نخستین باران بهاری سیراب کناد!.

باران بهاریی که بشدّت می بارد و فراوان است و سبزی و طراوت آفرین. (- سیراب کند) با ابرهایی که مانند پلکهای چشم من است و با آذرخشی که مانند آتش درونی من است، و با غرشی که مانند شیونهای من و با بارانی که مانند اشکهای من است.

132- 133 رزقت ... ص 97 آن دیار را بارانهای بهاری روزی شود، و باران همراه غرش رعدها؛ باران فراگیر و کامل و باران نرم و ملایم بر آن بارد، پس شاخه های درخت ابهقان (جرجیر دشتی) سربرافرازد، و در دوم.


1- - فلج دره ای است میان بصره و قرقگاه (ضریّة). معجم البلدان، ج 6، ص 393 و منعج دره ای است میان چاههای ابو موسی (حفر ابی موسی) و النّباج. همان مرجع، ج 8، ص 180.- م.

ص: 427

طرف دره آهوان و شترمرغان آن، فرزند آورند.

134- تردّیت ... ص 97 از جامه های راهراه (یا رنگین) شکوفه، جامه ای بر تنت باد که چون فرشهای نگارین است، و ابرهای غرنده بر تو جاری باد.

135- 136 یا دار ... ص 97 ای خانه! بر تو بارانهای سبک و ملایم بچرخد، و بوستانت به جنبش در آید، و (از فرط شادابی درختانش) به راست و چپ خم شود، و از خلعتهای باران، پوششی از گیاه انبوه فرا پوشیده شوی؛ گیاه انبوهی که حیوانات وحشی آن را ترک می کنند، در حالی که صفت شیر یافته اند (قوّت گرفته اند).

137- کساک ... ص 98 تو را هاله ای از شکوفه ها به رنگ زرد باز، و سرخ شفّاف و سفید درخشان فرا پوشاند.

138- 139 و البسه ... ص 98 ... روییدنیهای پر پشت زمین، آن سرزمین (یا ایشان) را زیورها و پیچکها و جامه یمنی بهار فرا پوشاناد و منزلگاه ایشان بلکه مقصدشان را سر پستانهای پرباران ابر، سیراب کناد! 140- 141 سقی الغیث ... ص 98 باران پر خیر و برکت، اطراف آن قرقگاه را- از منزلگاهی که از کرانه های صاف و مسطّح تا آن توده ریک کج و معوج امتداد دارد- سیراب کناد. و پیوسته بر آن سرزمین، بوستان تازه رسیده با شکوفه سرخ همچون خون بسته برقرار باد.

142- من کل زاهرة ... ص 99 (آن شکوفه) از هر درخت شکوفه داری است که با قطره های باران (لابلای شاخ و برگ آن) می جنبید، پس گویی آن قطره ها (اشک) چشم دوستداری است که بر آن درختان سرازیر می شود.

143- 144 لا یحرم ... ص 99 خدای آثار رو بزوال آن خانه ها را از بارانی محروم نگرداند که آن آثار را به شکوفه های سبز

ص: 428

بابونه و حنوه (1) و نرگس می آراید، و آن شکوفه های شاداب هرگاه دم بر آورد، نزدیک است در آن سرزمین مرده، مرده ها را زنده گرداند.

145- 146 فما روضة ... ص 99 پس هیچ بوستانی از بوستانهای قطا که گویی چراغها همچون گیاه نیلوفر آن است، و نه هیچ ابر بارنده که بارانش باریده، بهتر از اوست.

147- 149 ما روضة ... ص 100 هیچ بوستانی از بوستانهای سرسبز و پوشیده از گیاه سرزمینهای پست جلگه که باران پرپشت دانه درشت بر آن باریده و شکوفه تابنده آن با خورشید می خندد و با گیاه فرا پوشاننده تقویت گردیده و فرا پوشیده شده است (- چنان بوستانی) روزی از روزگار بویش خوشتر از او نیست و هنگام نزدیک شدن عصرگاهان (رخسارش) زیباتر از او نیست.

150- کانها ... ص 100 گویی وی بوستانی غرق در شکوفه است که بوی خوش و تماشاگه زیبایی را با خود دارد.

151- غیداء ... ص 100 او خرامان قامتی است که باران بار دوم زیبائی چهره اش را فرا گرفت و با دو دست خویش آن چهره را به شکل بوستانی انبوه در آورد.

152- جدیدة ... ص 100 پیراهن جوانیش نو است و گویی وی همچون نی گیاه بردیّ (2) است که جنگلهای آن بالایش برده است.

153- تکاد یدی ... ص 101 گویی دستم هنگامی که وی را لمس می کند شبنم آلود می شود و در شانه هایش برگ سبز می روید.

154- و قد ملئت ... ص 101 وی از آب جوانی سیراب شده گویی شاخه ای از گل شاداب سبز است.م.


1- - حنوه: گیاهی است خوشبو که در سرزمین نرم روید، و آذریون دشتی و ریحان. (منتهی الارب).- م.
2- - بردیّ نباتی است که در آب روید و در مصر از آن کاغذ سازند. (منتهی الارب).- م.

ص: 429

155- احب اللواتی ... ص 101 آنهایی را دوست دارم که خلقتشان از برگ ایام نوجوانی است و از همسرانشان تنفّر دارند.

156- فلا یبعد اللّه ... ص 101 پس خدای روزگار جوانی را دور نگرداند که روزگار جوانی همچون بوستانهای انبوه است.

157- 160 سقیا ... ص 102 سیراب باد آن روزگاری که گذشت و گویی چهره هایش همچون گلستانها بود روزهایی که عشق ما را همراه خود می برد و ما را حدقه های خمار می کشید سیاهی (موی) خود را فدا ساخت و سفیدی در دو گونه ات پدید آمد پس هرگاه به لذتی اندر شوم گونه ام مرا از آن مانع می شود.

161- عریت ... ص 102 از جوانی برهنه شدم در حالی که تر و تازه بودم چنان که شاخه از برگ برهنه می شود.

162- 164 و ما البغی ... ص 102 و ستم نمی رود مگر بر اهل ستم و مردم (شبیه به چیزی) جز این درخت نیستند.

شاخه را روزگاری؛ در بحبوحه جوانی می بینی که به جنبش می آید و دارای شادابیها و سرسبزیهاست، سپس درهم پیچیده می شود و رنگش زرد می گردد و خرد می شود.

165- 166 اصبحت ... ص 103 گلستان جوانی صبحگاهان خشکیده شد و باد باران زای آن نازا شد و شعله ای (سپیدیی) در تارک سر، در اعماق دلم داغی حقیقی به ودیعت نهاد.

167- 168 کانت قناتی ... ص 103 نیزه من برای هیچ نیزه زننده ای خم نمی شد اما گذشت صبح و عصر آن را خم ساخت و خدای خویش را مجدّانه برای تندرستی خواندم تا مرا تندرستی بخشد اما بناگاه تندرستی را درد یافتم.

169- اری بصری ... ص 103 می بینم که چشم مرا پس از تندرستی به شک انداخت و این درد تو را بس است که صحیح

ص: 430

و سالم باشی.

170- یودّ الفتی ... ص 104 شخص جوان دوام سلامتی را با جدّ و کوشش دوست دارد و فکر می کند دوام سلامت چه کاری را انجام می دهد!؟

171- 172 تصرفت ... ص 104 هنگام پیش آمد هر امر عبرت انگیزی دگرگونیها یافتم، و عهد نوجوانی من تازه بود و کهنه گردید و هیچ چیز افزایش نیافت مگر برای این که کاهش یابد و دو انیس گرد هم فراهم نیامدند جز برای این که از یکدیگر جدا گردند.

173- یسرّ ... ص 104 هرگاه جوانمرد بشناسد آن دردی، که کشنده است، آنچه از (موجبات) پرهیزگاری پیش می فرستد وی را خوشحال می گرداند.

174- کلّنا ... ص 105 همه ماها آرزوی درازی مدت عمر را داریم و مرگها آفتهای آرزوست.

175- ان الفتی ... ص 105 بدرستی که شخص جوان برای دردها، همانند هدفی است که برای تیرها نصب شده است؛ چه تیراندازی تیرش خطا رود یا به هدف رسد.

176- 177 حنتنی ... ص 106 عوامل خم کننده روزگار مرا خمیده کرد تا آن جا که گویی شکارچیی هستم که به شکار نزدیک می شوم و گامهایی کوتاه بر می دارم و هر که مرا می بیند در حالی که پابندی ندارم، می انگارد که در بندم.

178- 179 ألیس ... ص 106 آیا اگر مرگم به تاخیر افتد، ملازمت عصایی که انگشتانم بر آن خم شود، در پشت سر ندارم؛ در حالی که اخبار نسلهای گذشته را بیان دارم و در روی زمین بخزم و گویی هر زمان که بر پا خیزم، در حالت رکوع هستم.

180- اری مرّ ... ص 106 می بینم گذشت سالها مرا گرفته اند چنان که شب آخر ماه، ماه را می گیرد.

ص: 431

181- 185 قصر الحوادث ... ص 107 پیش آمدهای روزگار گامش را کوتاه کرده پس گامش نزدیک شده است و ناله سینه نیزه اش (قامتش) را بریده پس سینه اش خمیده شده است.

روزگار را با تنوع حالاتش همراهی نموده و به او سختی و نرمیش را نشان داده است.

چه رسیده است شیخی را که گوشتش فرو ریخته و رنگهای سه عمامه را کهنه کرده است؛ عمامه سیاه تیره، و سیاه و سپید کهنه، و پس از آن عمامه ای نو (موی سپید) مجانی بر سر نهاد، سپس بعد از همه آن احوال مرگ است و گویا افراد دیگری غیر ما هدف مرگند.

186- 187 ذهب ... ص 107 جوانی و رونقی که همراه داشت برفت، و از آن چیزی جز باقیمانده های پوشش شخص آراسته باقی نماند و من باقی ماندم و در انتظار مرگم؛ همانند سواره ای که منزلگاه را شناخت و شب را نزدیک آن به سر برد.

188- 191 سرینا ... ص 107 شبانه براه افتادیم و در اول شب به حرکت خود ادامه دادیم، پس شتران سواری ما را جز در صحرا و دریا حرکت می دادند، و آن جز شبی سپس روز آن شب و سالی تا سال دیگر و ماهی تا ماه دیگر نبود.

شتران راهواری که دور را هر چند دور است، نزدیک می گردانند، و اندامهای شخص بزرگوار را به قبر جابجا می کنند و همسران شخص غیرتمند را به همسری دشمنش در می آورند و مال فراوانی که بخیل دارد تقسیم می کنند.

192- 193 نسیر الی الاجال ... ص 108 در هر ساعتی بسوی سر رسیدهای عمر حرکت می کنیم و روزگاران ما در هم پیچیده می شود، در حالی که آن روزگاران در حرکتند، و هیچ امر حقی را مانند مرگ ندیدم که گویی وقتی آرزوها از آن می گذرد امری باطل است.

194- 195 سکنتک ... ص 108 ای دنیا من اجبارا در تو سکونت گزیدم، و مرا در آن کار نه دخالتی و نه تاثیری بود. پس اگر روزی کوچ کنم، تو را نکوهیده وا می گذارم و در (زمین) تو (ای دنیا) از بازگشتنم نه نهالی

ص: 432

وجود دارد و نه تخمی.

196- 198 اذا ابقت ... ص 108 اگر دنیا دین آدمی را برایش باقی گذارد، پس آنچه از دستش برود وی را زیان نرساند، و همانا مردی که با تجارتی به سرای دیگرش کوچ نکرده است، آن مرد تاجر نیست.

اگر به دنیا حریصی، توشه ات از دنیا همانند توشه مسافر است.

199- 201 هل للفتی ... ص 109 آیا جوانمرد را از دختران روزگار (حوادث روزگار) نگهدارنده ای است و آیا کسی او را از چنگال مرگ با دغا و تعویذات، رهاننده است؟

آنها مرا راست و درست کردند، من هیچ پراکندگی را روبراه نکردم و مرا داخل (در قبر) ساخته گویی همانند دستمال پیچیده شده ای هستم.

کارها را بر خود آسان گیر و حریص و نگران مباش؛ که آنچه ما را باشد، برای وارث زنده است.

202- 203 تسر بما یبلی ... ص 109 با آنچه کهنه می شود شاد می گردی، و با آرزوها خوشحال می شوی؛ چنان که بیننده رویا در عالم خواب با خوشیهای رویا فریفته می شود. روز تو، ای شخص فریفته شده اشتباه و فراموشی است و چارپایان در دنیا چنان زندگی می کنند.

204- اسیئی بنا ... ص 110 در حق ما بدی کن یا نیکی، اگر دنیا از ما روی گرداند نزد ما نه مورد سرزنش است، و نه مورد کینه توزی.

205- و ذموا ... ص 110 و دنیا را برای ما نکوهش نمودند و حال آن که خود از آن در نوبتهای متوالی شیر می نوشند تا جایی که از سر پستان کور نیز شیر جاری می شود.

206- احلام نوم ... ص 111 (دنیا) رؤیاهای شخص خواب یا مانند سایه نیست شونده است بدرستی که خردمند به چیزی همانند دنیا فریب نمی خورد.

207- 212 با توا ... ص 111

ص: 433

بر قله های کوه شب را به سر بردند در حالی که مردان شجاع پاسداریشان می کردند اما آن قله ها سودشان نبخشید.

از پناهگاههایشان پس از قدرت و چیرگی به زیر کشیده شدند و در گودالهایی سکونت داده شدند که چه بدجایی است که فرود آمدند.

فریاد برآورنده ای پس از آن که مدفون شدند بانگشان زد که تختها و تاجها و جامه ها کجاست.

کجایند چهره هایی که در پرده بود و در برابر آن پرده ها و توریها زده می شد؟! پس هنگامی که ایشان را بد آمد که کرمها بر سر آن چهره ها به ستیز پردازند، گور پرده از راز ایشان برداشت.

که بتحقیق خورد و خوراک و خوشگذرانیشان در طی روزگاری به طول انجامید و آنگاه پس از زمان طولانی اشتغال به خورد و خوراک (خوشگذرانی)، خورده شدند.

213- 216 أنلهو ... ص 114 آیا به بازیگری مشغولیم و حال آنکه روزگار ما می گذرد و به بازی سرگرمیم و روزگار بازی نمی کند.

آیا کسی که جانش می میرد و خانه اش خراب می شود، بیهوده در آیی و بازی می کند؟! صورتهای بازی را به سم آغشته می یابی، و لیکن ظاهری زراندود دارد.

بزودی راستگویی آن که در هجران بیهوده در آیی مرد، آشکار می شود در حالی که در اشتغال به آن دروغ می گفته است.

217- 220 انما الدنیا ... ص 114 همانا دنیا کالای نابود شونده است، در گرفتن آن میانه رو باش و آن را بگیر و رها کن.

شگفت است از روزگار که چه بسیار امتهایی را به هلاکت رسانیده و خود جوان است.

ای برادر مرده ای که تشییعش کرده ای و بر او خاک ریخته ای و بازگشته ای! کاش می دانستم چه توشه ای برای روز قیامت برگرفته ای.

221- 222 نفی عنک ... ص 115 پیری سایه جوانی را از تو دور ساخت و سختیها تو را با نام دیگری فرا خواند.

پس برای منادی مرگ آماده باش که هر آنچه آمدنی باشد، آمدنش نزدیک است.

223- 224 هی المنایا ... ص 115

ص: 434

آن مرگهاست- که هر چند در بیهوده در آیی به صبحگاهان داخل شوی- اطراف تو در گردشند و چه گردشی! شتاب مکن؛ مهلت بده، که دنیا دست بدست می گردد، و از قومی به قوم دیگر منتقل می شود.

225- 226 ما زخرف ... ص 116 زیور دنیا و زینت اهل آن سراسر جز فریب و کالای پست نیست و چه بسیار اقوامی که راه مرگ پیمودند و ما نیز همانند اقوامی که سپری شدند، سپری می شویم.

227- و جاءت ... ص 117 بنو ذهل آمدند و گویی چهره هایشان وقتی پرده از آن بر می دارند، سایه های سنگهای درشت (کوهها) ست.

228- و انتم صغار ... ص 117 و شما کوچک سر و لاغر گردن هستید و گویی چهره هایتان با مدّ سیاه قلم اندوده شده است.

229- 230 وجهک ... ص 117 ای جعفر چهره ات به سبب زشتی، به پوشانیدن آن سزاوارتر از عورت است و گویی تاریکی هرگاه از سپیده صبح جدا می شود به آن چهره پناه می برد.

231- تقنعت ... ص 118 از تاریکی شب مقنعه بر سر کشید، و از ماسه جامه بر تن کرد و نقاب خورشید و ماه بر چهره زد.

232- ظللنا ... ص 118 در نزد وی (گویی) هنگام ظهر، در تاریکی کورکورانه راه می رفتیم، و به شتر راهوار تشنگی دست داده بود.

233- عادت ... ص 118 روزگار وی برایش روزگاری تیره شد تا جایی که پنداری شبهاست.

234- ما ان تری ... ص 119 تو آن نسبها را درخشنده و نورانی نمی بینی، مگر جایی که مرگها را سیاه می بینی.

ص: 435

235- 236 عذیری ... ص 119 چه کسی مرا درباره روزگار معذور می دارد؛ روزگاری که آبشخوار مرا مکدّر ساخت و به من نحوستی نشان داد که از فال بد به پرنده زدن منحوستر بود، و خشم مردی را برایم به بار آورد که شب را به نیمه رساندم در حالی که خشم وی را همراه با شب، شبی تاریک می بینم.

237- فانّک ... ص 119 پس بدرستی که تو همانند شبی هستی که مرا فرا می گیرد، هر چند گمان بردم که مجال دوری از تو وسیع است.

238- طال ... ص 120 به یاد او شبم در جرجان به طول انجامید، و روزم بر من همچون شب، تاریک است.

239- 240 أتری النّجم ... ص 120 آیا ستاره را در کرانه سرگردان می بینی، یا شب دامنش را بر روزم آویخته است، یا چنان که وصل او برایم تبدیل به هجران شده، روزم به سبب دوری از او به شب تبدیل شده است.

241- 243 و ما مجاور ... ص 121 (و آب فرات) همجوار آبادی هیت (1) هنگامی که موجش بالا می گیرد و طغیان می کند و موج آن به کشتی می خورد و بادبانهای کشتی را می کوبد، و هنگامی که طوفان آن متلاطم می گردد؛ هنگامی که آب آن بالا می آید و موج خیز می شود، و نزدیک است تپه های جرفین (2) رافرا گیرد، و باد بر آن می وزد و در نتیجه موجهای بلندش امتداد می یابد و اطراف آن را به سبب شدت موج توفنده اش همانند کاریزها می بینی (- آن شط فرات مجاور هیت در آن حالات فیضان و جوشش) هیچگاه بخشنده تر از وی (هوذه) نیست ...م.


1- - هیت: آبادیی است بر ساحل فرات دارای نخلستانها و نعمت بسیار. رک: معجم البلدان، ج 8، ص 487.- م.
2- - جرفین: جرف: محلّی است در سه میلی مدینه بسوی شام، و نیز محلّی است در سرزمین حیره و جایی است نزدیک مکّه. رک: همان مرجع، ج 3، ص 98. و شاید جرفین مثنّای آن از باب شمول و عموم باشد.- م.

ص: 436

244- الست ... ص 122 آیا مدّ امواج فرات را نمی بینی که گویی کوههای (شروری) است که شناکنان به دریا آمده است.

245- کانّنا ... ص 122 گویی، در حالی که قله های کج و معوج (شتران) ما را حمل می کنند؛ در آن هنگام که سراب بیابانها متموج می گردد (- گویی ما در آن هنگام) همانند موج شط فراتیم.

246- تطیل ... ص 122 در آن بیابان شتران، همچون تپه های سیاه، گویی کشتیهای بلندی هستند که قیر آن با چوب درخت ساج آمیخته است (1).

247- بأینق ... ص 123 با ناقه هایی که مانند تیرهای ساخته شده از درخت نبع است و شکمهایشان لاغر شده و همانند کشتیهای بزرگند.

248- کان دفیه ... ص 123 گویی دو پهلوی وی، هنگامی که در حرکتش خود را به زحمت می افکند دو موجی است که دستخوش باد جنوب شده است.

249- یما شیهنّ ... ص 123 دریای سبزی که امواجی بلند و سیه چرده همچون سایبانها دارد، و کنارهای آن تکه های خمهای بزرگ است (- آن دریا) اسبها را همراهی می کند (و یا بر آنها پیشی می جوید).

250- وداع ... ص 124 ... و چه بسا فراخواننده ای که فرا خواند و گفت: (ای آن که دعوت به بخشش را اجابت می کنی) و لیکن پاسخ دهنده ای ندای او را پاسخ نداد.

251- و انی و ایاکم ... ص 125م.


1- - در متن بیت فوق (غصّ بالسّاج قیرها) قلبی روی داده و اصل عبارت مذکور باید چنین باشد: (غصّ ساجها بالقیر (چوب آن به قیر آغشته شده است).- م.

ص: 437

بدرستی که من و شما و اشتیاق به سوی شما، چون گیرنده آبی است که سرانگشتانش آن آب را نگه نمی دارد.

252- و اصبحت ... ص 125 و من به سبب آنچه میان من و او رفت، بجز یاد او چون گیرنده آب در کف دست، گردیدم.

253- و من یصحب ... ص 125 و (داستان) آن که دنیا را همراهی کند همانند گیرنده آبی است که شکافهای انگشتان آب را از کفش برباید.

254- 255 انی و ایاک ... ص 125 بدرستی که من نسبت به تو همانند تشنه ای است که آبشخواری دید، و در برابر آن پرتگاهی که از پرت شدن در آن می ترسد؛ با دو چشم خویش آبی دید که دسترسی به آن سخت است و راه بازگشتی بسوی آن در اختیار ندارد.

256- 257 و انی علی ... ص 126 و بدرستی که من نسبت به جدایی از خانه ات چون آنم که آبشخواری سرشار بیند و نوشنده آن نباشد. آبی را دید حفاظت شده و گلستانی که چاشتگاهش خنک و سرسبز و زیباست.

258- 259 لکل اخی ... ص 128 هر صاحب مدح را پاداشی است که آن را آماده می سازد و مدح (باهلی) را پاداشی نیست.

ابن سلم را ستودم و ستودن انگیزه (پاداش) است اما آن ستایش چون سنگی بود که بر آن خاک باشد (و باران آن را بزداید).

260- و لست ... ص 128 و من نه پوسته ابری بی باران و سردم و نه سنگ صاف و بی غبار و بدور از خیر.

261- لما رأتنی ... ص 128 چون دید آب و تابم کهنه شده و سنگهای صاف و سخت پیشانیم صاف و براق است (موهایش ریخته است) ...

262- أ امّ ابان ... ص 129

ص: 438

ای ام ابان دیروز کلمه ای کوچک و گیرنده گفتی همانند درخت بان (1) در میان گیاه شبهان (2).

263- من الواردات ... ص 129 از آن درختانی که در بیابان به آب رسنده است و با دمهایش (ریشه هایش) آب می جوید پیش از آن که حلقومها آب بجوید.

264- 265 تری الباسقات ... ص 130 (نخلهای) سربرافراشته و بلند قامت را از میان درختان نخل می بینی که گویی شتران سواریی است که بر آنها قبه ها زده شده است و شتران سواریی که شیر می دهند آن هنگام که امیدی به شیر دادن شتران باردار نیست و مشکهای شیرشان (پستانهایشان) از شیر خالی شده است.

266- 267 تخرمها ... ص 131 جود و بخشش، آن نخلها را از بین برد که هر روزی، سواری همدمی را از آنها جدا می سازد گویا شاخه های آنها در هر وزش باد دوشیزگانی اند که برخی پیشانی برخی دیگر را می گیرند.

268- و نخیل ... ص 131 و چه بسا درختان نخل پر پشتی که بر روی بلندیهاست و شکوفه هایی همانند کف دستان آشکار می سازد.

269- نمت ... ص 131 همانند غلاف شمشیرها گسترش یافت و پیش از زمان گسترش یافتن خوشه و انداختن پوسته، گردنهایش را از زیر پوست آشکار ساخت.

270- 271 جاءت ... ص 132 به دست آن درختکار ماهر کشت آن نخلها با فواصل بیست ذرع کامل انجام گرفته است، پس برای آن نخلها پس از آن که گردافشان گردافشانیش نمود، شلوارهایی را می بینی که بر شلوارهایی درپیچیده می شود.

272- 274 کانّه فی ناضر ... ص 132 گویی آن بار (خرما) در میان شاخه های سرسبز، زمردی است که بر تاجها ظاهر شدهم.


1- - بان درختی است که از تخم آن روغن خوشبوی بر آید. (منتهی الارب).- م.
2- - شبهان نباتی است خوشبوی خاردار که شکوفه ای لطیف و سرخ رنگ دارد. (همان مرجع).- م.

ص: 439

است، تا آن هنگامی که دو ماه بگذرد و خوشه های آویخته شده را در رنگهای گوناگون همانند تاجها بر سر مطربان خواهی دید.

275- 282 اعددت ... ص 132 برای همسایه و خواستاران جود و بخشش، نخلهای میوه رسیده (روازقی (1)) را در خشکسالی آماده ساختم، پرندگان در میان آن نخلها با زبانهای گوناگون نغمه سرایند، و در سخنانشان دروغگو و راستگویند، و دارای گردن بندهای جواهر نشانند، و در میان آن نخلها همراه با هلهله ها، مستانه بال و پر می گشایند و جابجا می شوند؛ در میان کبوترانی که آویخته شده اند، و دندانهای خندان از جنس کافور را آشکار ساخته اند، تا آنگاه که به میعاد بازگردند، و از گوهر سنگین شوند و تاج طلای آبدار بر سر نهند، و آنگاه به ظرفهایی تبدیل شوند، و عسل سفید در بر گیرند، و با طلای ناب از کلاهک جدا شوند.

283- 284 و تمر ... ص 134 چه بسا خرمایی آوردند همانند طفلان زنگی که بر سر آنها با کره، عمامه نهاده اند پس پیوسته دندانهای نیش، شکمهایشان را می درید چنان که شیران شکارهایشان را با چنگالها دریدند.

285- و له طعمان ... ص 134 او را دو مزه است: مزه عسل و حنظل، و همه آن دو مزه را چشیده اند.

286- و ضرب ... ص 135 (و سفارش می کنم شما بنی اسد را) به زدن جمجمه ها، زدنی پی در پی و سخت همانند حنظل بیابان رامة که دانه اش چیده می شود (یا حنظل بیابان رامه دانه حنظل می چیند).

287- 288 و کائن ... ص 135 چه بسا بیابانی که ناقه من به قصد تو پشت سر نهاد، و حوضهای آب گندیده ای که در آبشخوارهای آن، کرمها لاغر بودند و گویی پوسته های ساقط شده دانه حنظل خردم.


1- - روازق: در لغت به معنای سگهای درنده است، و آنچه به نظر می رسد مفرد این لفظ باشد (رازقی است که به معنای نوعی از انگور طائف است (لسان العرب، حرف القاف، فصل الرّاء) و ظاهرا در این جا نام نوعی خرماست.- م.

ص: 440

شده می باشند.

289- 291 و فاشیة و چه بسا درخت پهن شده بر روی زمین که دخترانش (میوه هایش) را برهنه می یابی و نه زره ها بر آنها پوشانیده می شود و نه مقنعه هایی، و هرگاه شتران سواری آن را ببویند از آن نمی چشند، هر چند میوه های سرشاخه های آنها نرم و تازه است و رشته های آن محکم تابیده شده و پشتهای آن صاف و هموار است و شیره های خاکهای مرطوب سیرابش کرده و مدور شده است.

292- 293 کیف السلو ... ص 138 چگونه است تسلّی آن که اعضایش جداجداست، جسمی در توس و دلی در نجف دارد، پیوسته در اطراف آن به برقی نظر می افکندم، که چون چشم برهم زدن است، نهان می شود و به سرعت می گذرد.

294- یسبق ... ص 138 سرعت حرکتش در آسمان بر نگاه من پیشی می گیرد و (نگریستنم به او) همانند این است که ستاره فرو افتاده را نگریستم.

295- و عینان ... ص 138 دو چشمی که خدای گفت: وجود یابید پس وجود یافتند، آن دو چشم با خردها آن کند که باده.

296- 297 لا تضرعن ... ص 139 از روی چشم داشت در برابر مخلوقی زاری مکن که آن به دین تو آسیب رساننده است و از خدای از آنچه در گنجینه هایش است روزی بخواه که آن روزی تو میان کاف (کن) و نون (یکون) است.

298- 301 و ان الجدیدین ... ص 140 بدرستی که شب و روزی که با پیشامدهایی که بسویم شتابنده است، فنایم را در بر دارد (- آن شب و روز) مرا از پیش؛ آن هنگامی که نورسیده بودم، بر پا داشته، و از آن پس با من به کشتی گرفتن پرداخت چه کشتی گرفتنی، همانند زن ماهر و هم بی تجربه ای که رشته های طناب را پس از آن که محکم تابیده، باز تابید. و اگر خبرها را جویا باشی به تو راست می گویند، و شنیدن تو را از

ص: 441

آنچه نمی بینی کفایت می کند.

302- و اسمر ... ص 140 و چه بسا گندم گون نیزه ای خطّی (منسوب به خطّ، موضعی در یمامه) که گویی ته آن هسته خرمای خشک است و یک ذراع برده ذراع فزونی یافته است.

303- 306 اخاف ... ص 142 اگر خدای نبخشایدم، در آن سوی قبر از چیزی می ترسم که از قبر شعله ورتر و تنگتر است، آن هنگام که در روز قیامت کشاننده ای سرسخت (از پیش) و راننده ای (از پشت سر) فرزدق را براند.

(به خدای سوگند) بتحقیق آن که از فرزندان آدم زنجیر در گردن و کور چشم، بسوی آتش رهسپار گردید، نومید شد، هرگاه در آن آتش آب داغ بنوشند آنها را می بینی که از شدت گرمای آب داغ ذوب شده و پاره پاره می گردند.

307- 308 و لقد وردت ... ص 144 و بتحقیق بر آبی وارد شدم که بر بالای گرداب آن چیزی همانند فریقه ای (1) بود که برای مریض پالوده شده است، از آن آب تشنه کام بیرون آمدم و آن را رها ساختم، در حالی که جلبک آن حرکت می کرد و گویی دست نخورده بود.

309- 310 و ماء کلون ... ص 144 و چه بسا آبی که رنگش همانند رنگ مواد شست و شو، تیره رنگ بود پس برخی گندیده و رنگ برگشته، و برخی در زمین فرو رفته (- چه بسا چنان آبی) که به آن وارد شدم در حالی که دنباله های ستارگان گویی قندیلهایی بود که چراغها در آن می درخشید.

311- و ماء صری ... ص 145 و چه بسا آب رنگ برگشته راکد بی خط و موجی که گویی از فرط گندیدگی همانند ادرار شتران آبستن مبتلا به درد زایمان بود.

312- و قلیب ... ص 145م.


1- - فریقه: بر وزن سفینه نوعی از طعام زجه (زائو) که از دانه شنبلیله یا خرما یا دیگر دانه ها پزند. (منتهی الارب).- م.

ص: 442

و چه بسا چاه گندیده آبی که گویی پرهای پرندگان (1) در اطرافش همانند تیرهایی به زمین خورده است.

313- و اصفر ... ص 145 و چه بسا آب زردرنگی مانند حنا که گرد آب آن رویه گرفته است و هرگاه پیشگامان جست و جوی آب برای قوم، آن را بچشند از دهان بیرونش می افکنند.

314- 315 و کائن ... ص 145 و چه بسا بیابانی و جامه به تن پیچیده خفته در آن بیابان را که ناقه ام پشت سر نهاد، و چه بسا از (آب تیره ای (2)) گذشت که جلبک یکساله بر روی آن نشسته بود، و هرگاه آب آور قوم آن را می چشد از دهان بیرون می افکند.

316- 317 و ماء کلون ... ص 146 و چه بسا آبی همانند رنگ زهدان که گرد آب آن، سابقه آشنایی با حاضر شونده ای جز کبوتران خاکستری ندارد، آبی رنگ بر گشته و راکد و گندیده که آدمی صورت خویش از دیدن آن درهم می کشد هر چند شخص تشنه در ماه تموز آن را بچشد.

318- 319 و لما امتطینا ... ص 146 و چون با شتران، سخت و هموار آن زمین را طی کردیم تا این که خورشید را پشت سراپرده نهان ساختیم. پس آن سرزمین با قطعه ای از دل ناب خود به استقبال ما آمد. پس اطراف آن چرخیدیم؛ و یک عدّه، (آب) آن دل ناب را سر می کشیدیم، و دسته ای می چشیدیم.

320 مستعجلین ... ص 147 ... در حالی که شتابان بسوی چاهی گندیده آب که آشناییش با دیروز بسیار دیر است روان شدند. (شدیم یا شدید؟) 321- اذا وردت ... ص 147م.


1- - ترجمه مطابق روایت دیوان است، مطابق روایت الجمان ترجمه چنین می شود: (که گویی از پرنده باز). - م.
2- - مطابق روایت دیوان ذی الرّمة، ج 3، ص 1487: (و من جوف) ترجمه چنین می شود: (از گودال آبی). - م.

ص: 443

هرگاه به آبی داخل شود که گویی گرداب آن به سبب گندیدگی همانند حناء و صبیب (1) است ...

322- یا حکم ... ص 147 ای حکم، ای پسر منذر بن الجارود، سراپرده عزّت بر تو کشیده شده است.

323- 325 ایا لهف ... ص 148 هرگاه تشنه می شدم تشنه شدنی، آه و حسرت بر می آوردم و اشتیاق پیدا می کردم به جرعه ای از آب حوضهای مادب؛ آب باقیمانده قطره هایی که باران، پاکی را در آن قطره ها به ودیعت نهاده است و اطراف آن شفّاف است و آبشخوارهایش آبی آسمانی است، و اشک ابر در آن بر می چکید و نسیمهای بادهای عجیب و جالب با آن برخورد می کرد ...

326- 327 فلما استطابوا ... ص 148 چون آن را گوارا یافتند نیمی از آن در جام ریخته شد و آبی آوردند که نه دست خورده بود و نه تیره رنگ؛ آب فرو ریخته از ابر که از دل تخته سنگی به پشت تخته سنگی دیگر که آبش پاکیزه و سرد است لغزید.

328- مبارک ... ص 148 ابن ابی العاص و ال خطاب اصل و نژادشان فرخنده است و پاکیزه در پاکیزه اند.

329- و لما وردن ... ص 149 چون آن زنان به آبی که گرداب آن آسمانی رنگ بود وارد شدند عصاهای شخص اقامت گزیده و خیمه بر پا کرده را افکندند.

330- 332 و ما جلس ... ص 149 عسل دوشیزگان (عسلی) که میوه چیده شده بسیار (یا انواع میوه های) آن دو وادی در اختیار گله آنها قرار گرفت؛ همراه با باران ابری که پاره ابری دیگر از آن گذشت و همانند صفحه شمشیر کشیده شده یمانی است و براق (- چنان عسلی) پاکیزه تر از (آب) دهان وی نیست؛ در آن هنگام که از زمین خواب آلوده جابجا می شود و چشمهایش در خواب است.م.


1- - صبیب آب عصفر سرخ ... و آب برگ حنا و درختی است که به درخت شذاب ماند ... (منتهی الارب). - م.

ص: 444

333- فما انشق ... ص 149 روشنی سپیده دم از افق سربرنکشیده جز این که جویچه هایی همانند شمشیرهای بران آشکار گردید.

334- علی جدول ... ص 150 ... بر جویچه هایی پر آب که خاشاک را نمی پوشاند و گویی قناتهایش همچون صفحه سوهانهاست.

335- 336 و تری الریاح ... ص 150 و بادها را می بینی که هرگاه بر آب آن آبگیر می وزد آن را جلا می دهد و هر خاشاکی را از آن می زداید، پیوسته آهویی آب نوشنده همانند دوشیزه ای بر سر آئینه، بر آن آبگیر است.

337- 338 لنا برک ... ص 150 ما را حوضهای آبی همچون آئینه هاست که آنچه در کناره های آن جلو و عقب می رود، به تو می نمایاند، هرگاه از آن حوضها نوشنده ای از پرندگان آب می نوشد، گمان می بری که جوجه گردن بسوی او کشیده تا غذا بخورد.

339- 342 احسن ... ص 150 چه خوب امواجی دارد، هنگامی که تاریکی شب فرا می رسد و ستارگان شب همچون سنگریزه های آن می گردد، و هرگاه باد صبا بر صفحه آن می وزد زره ها سخن از نیکویی و حسن نقش و نگار پوشش آن آبگیرها می گوید، و هرگاه وزش نسیم بر آن ادامه یابد، شکوفه های گیاهان در هوای آزادش افشان می شود و آسمان در آب آن متموّج می گردد و پیوسته سبزی آسمان در سبزی آن به حرکت می آید.

343- عقار ... ص 151 باده ای است همانند چکه های آب گوشت خام نه تازه رسیده است و نه کهنه شده و ترشی که تندی و سوزش آن همپیالگان را داغ کند.

344- فسود ... ص 151 آب جوانی اطراف دهانش را سیاه گردانیده پس رنگش نیلی است و سایر بخشهای بدنش راهراه و تیره رنگ است.

345- و کانما حصباء ... ص 151

ص: 445

گویی سنگریزه زمین تو گوهر، و گویی قطره های شبنمت گلاب است.

346- أدارا ... ص 152 ای خانه ای که در خروی (1) واقع شده ای، اشکی را از چشم برانگیختی؛ پس آب محبّت جریان دارد، و یا قطره قطره می چکد.

347- 348 یهیج ... ص 152 آوازخوانی کبوتری اشتیاق را در من برانگیخت؛ کبوتری که از روی شوق وصل او شادی خویش را فرا خواند، بانگ بر آورد و از صدای او دو چشم دوست گریست و آب محبتش لبریز و قطره قطره سرازیر شد.

349- أ إن ترسّمت ... ص 152 آیا اگر به خانه ای از آن خرقاء نظر بیفکنی، آب شوق از دو دیده ات ریزان است؟

350- و هی مکنونه ... ص 152 و آن مستوره ای است که آب جوانی وی در پوست دو گونه اش سرگردان است.

351- و ابیض ... ص 153 و چه بسا شمشیر درخشنده ای از آب آهن که گویی شعله آتشی است که در دو کف دست گیرنده آن مشتعل است.

352- 354 و ما وجد ... ص 153 و اندوه به زنجیر کشیده شده ای که در صنعاء در بند است و در دو ساق پایش بندهایی از آب آهن است و زندانبان به او می گوید: یا خویشتن را تسلیم می کنی و یا پس فردا به شکنجه گرفتار می آیی و کشته می شوی، (- اندوه او) بزرگتر از اندوه من نیست؛ اندوه من در آن روزی که جدایی از دوستی که راهی به وصلش نیست بی تابم ساخت.

355- و ذات ... ص 153 و آن (حیوان) دارای دو آبی است که مقدار بسیار آن دو آب را کاهش دادی (یا کاهش دادم)، تا جایی که گویی آن طناب سست به سنگ چنگ می زند.

356- اذا القوم ... ص 153م.


1- - نام محلّی است در سرزمین بنی تمیم. دیوان ذی الرّمة، ج 1، حاشیه، ص 456.- م.

ص: 446

هرگاه آن قوم حرکت کنند، حرکت آن شتران- در آن هنگام که بحبوحه گرمای نیمه های روز آب بدن شتر راهوار را می فشارد- سرعت می گیرد.

357- 358 و اقری ... ص 153 و شتر بلند پشتی که مانند خیمه عزیز بود آن را همراه غصه هایم قرار دادم در حالی که سخن نمی گفت و جامه ای را در مجاورت خورشید قرار دادم همانند سایه کرکس و زره خود را به اطراف آن جامه واگذاردم، و آن در حالی بود که شتران سفید و سرخ، آب (از بدنشان) جاری می شد.

359- 360 توقف ... ص 154 از آب جانها (خون) و از آب خودش (عرق بدن) دو حلقه در پای کرد که آمیخته از دو رنگ است یکی سفید و دیگری سرخ، (آب) از اطراف بدنش سرازیر شد در حالی که شفاف بود و چون به مچهایش رسید تیره رنگ گردید.

361- المّت ... ص 154 شتر (ماده) جوان من به گروههایی روی آورد و حوضهای آب ایشان را ناخوش داشت و نوشیدنش در آن اقوام با آب تو بود.

362- نام الخلی ... ص 155 شخص فارغ از اندوه خوابید و من شب را بر آرنج تکیه کرده به سر بردم گویی در دو چشمم شیره گیاه صاب (1) فشرده شده است.

363- طواه ... ص 156 لاغری حاصل از دویدن، آن حیوان (الاغ) را در پیچید، پس شکم آن لاغر است و بر روی دو پشتش بالا برده شده و میان باریک است.

364- طوی طیة ... ص 157 پلک چشمش را به حالت خواب سبک بر هم نهاد؛ با وجود رعب و وحشتها از آن گونه که بر دل انسان بیمناک و بر حذر است.م.


1- - صاب نام درختی تلخ مزه است که شیره آن چشم را به درد می آورد. حاشیه الجمان، ص 155. و منتهی الأرب، حرف الصاد، فصل الواو.- م.

ص: 447

365- طوی شخصه ... ص 157 خویشتن درهم پیچید تا آن هنگام که (آن حیوان وحشی) بر بالای کوه بر آمد با وجود ترس و وحشتی که از هر سویش می ترسانید.

366- و طوی الوجیف ... ص 157 و هنگام مسابقه، سرعت حرکت، پشتهایشان را درهم پیچید؛ چنان که بازرگانان در حضر موت، جامه ها را درهم می پیچند.

367- و قلص ... ص 157 ... و با شترهای ماده جوانی که پوستهایشان درهم کشیده شده است و خمیده اند، و سیر و حرکت آنها را همانند جامه های راهراه درپیچیده است؛ شترانی که با آروارهای خود، جانب سرهای بیابان (نشانه ها یا کوهها) را پیش گرفتند (1).

368- طوی بطنه ... ص 158 شکمش را تاخت و تاز درهم پیچید، تا جایی که گویی هلالی است که در تاریکی ابرهایش زدوده شده است.

369- طیّ القراری الحبر ... ص 158 ... همانند در پیچیدن خیّاط جامه نرم و تازه را 360- طوی الموت ... ص 158 مرگ آن رشته وصل میان من و محمّد را در پیچید، و آنچه را مرگ درپیچد باز کننده ای نیست.

371- 372 ان کان ... ص 158 اگر بحقیقت این امر از تو ناشی شده، پس آنچه (درد عشقی) که میان من و تو است، با فراق بهبود می بخشم و از تو چشم می پوشم چشم پوشیدن پسر آزاده ای که دوستیش را درهم پیچید، و درهم پیچیدن پاینده تر از باز کردن است.

373- شمس ... ص 158م.


1- - مصراع اخیر مطابق روایت دیوان ذی الرّمة، ج 1، ص 365، چنین ترجمه می شود: (... شترانی که با دستهایشان سرهای بیابانها را می شکافم.)- م.

ص: 448

خورشیدی که در آفرینش زن جوانی است و گویی تهیگاهش همانند طومارهای درهم پیچیده شده است.

374- مساؤک ... ص 160 شامگاه تو مستی، و بامدادت خماری است و خوش می گذرانی، و روزگاران خوشی کوتاه است.

375- و ما یوم ... ص 160 و آن روزی که در آن با (خرقاء) ملاقات کنم، نه در دیده ام شوم است و نه طولانی.

376- و قصیرة ... ص 161 و آن کوتاه روزگاری که همنشین وی دوست داشت که کاش نشست با وی بدون حضور دوستی ادامه می یافت.

377- و یوم ... ص 161 و روز بسیار گرمی که خون مشک (باده) و حرکت زه های (بار) بلندی روز را کاهش داد.

378 و 379 و یوم کابهام ... ص 161 و روزی که همانند انگشت ابهام مرغ سنگخوار بود، و عشق ورزی آن نزد من دوست داشتنی و باطلش بر من چیره بود (1).

380- 381 رزقنا ... ص 161 در آن روز شکار فراوان روزی ما شد، و همانند آن کسی بودیم که دامها و تیرهایش بی بهره شده است، وه! چه روزی هستی تو (2)؛ روزی که خیرش پیش از شر آن است، و سخن چینش پنهان است، و سرزنشگر آن (از ملامتش) سرباز زده است.

382- و کم قتلت ... ص 162 و أروی چه بسیار افرادی را بدون خونخواهی کشته است، و (اروی) کشتار کننده مردان بی تاب است.م.


1- - ادامه این بیت در دو شماره بعد است.- م.
2- - مطابق روایت دیوان (منقول در حاشیه الجمان، ص 162) معنی چنین می شود: (و آن روزی است که ...).- م.

ص: 449

383- ان العیون ... ص 162 بدرستی که چشمانی که نگاهش خمار است ما را کشت و کشتگان ما را زنده نساخت.

384- 385 یطول ... ص 163 آن روزی طولانی است که تو را در آن نمی بینم و آن سال که تو را در آن ملاقات کنم کوتاه است و گفتند: (دوری یک ماه، تو را زیانی نرساند)، من به یارانم گفتم: (پس چه چیز زیان می رساند؟) 386- 389 انی لاحفظ ... ص 163 بدرستی که من راز شما را نگه می دارم و مرا خوشحال می سازد- اگر بدانی- که به خوبی یاد شوی و روزی که پیکی را از سویت نبینم و یا در آن روز با تو ملاقات نکنم آن روز برایم همچون ماههایی است.

ای کاش ناگهان مرگ را ببینم اگر روز دیدار شما مقدر نشده باشد.

وامها پرداخت می شود، و این بدهکار با وجودی که تنگدست نیست دینش را به ما سریع نمی پردازد.

390- 392 اعوام ... ص 164 سالهای وصالی که درازی آن را یاد دلدار از یاد می برد، و گویی آن سالها روزهایی است، سپس روزهای جدایی آشکار شد و بدنبال آتش عشق اندوهی آورد و گویی آن روزها سالهایی است، سپس آن سالها گذشت و گویی آن سالها و صاحبانش رؤیاهایند.

393- و غیّرها ... ص 166 وی را پیری از وصل ما دگرگون ساخت که جوانی میانجی کارآزموده ای نزد سفید رویان نیکوست.

394- تدیر ... ص 166 دو چشم درشت زیبایش را می چرخاند، همانند دو شکافی که در آن دو چراغ باشد.

395- لمن الدیار ... ص 167 از آن کیست آن خانه ها که در (ذی الحبس (1)) از بین رفته است و نشانه های آن مانندم.


1- - الحبس: کوهی است از آن بنی اسد. معجم البلدان، ج 3، ص 20.- م.

ص: 450

طومارهای فارسیان است.

396- نبّئت ... ص 167 به من خبر رسیده که بنی سحیم خون (المنذر) را به خانه هایشان وارد ساخته اند.

397- اذا غیّر ... ص 167 هرگاه دوری، دوستان را دگرگون سازد، نزدیک نیست عشق درونیی که از دوستی میّه تحقق یافته زایل شود.

398- نظرت ... ص 169 به آن آتش که برای مسافران برافروخته می شد نگریستم در حالی که ستارگان گویی چراغهای راهبان است که برای کوچ کنندگان برافروخته می شود.

399- 400 اذا کانت ... ص 169 هرگاه ستاره (الشعری العبور) ظاهر می شود، گویی قندیل آویزانی است که بر آن هودجها قرار گرفته است و ستاره سهیل از دور نمایان شد و گویی شعله آتشی است که گیرنده، آن را از باد دور می سازد.

401- و الصبح ... ص 169 و سپیده بامداد بدنبال ستاره مشتری می آید و گویی آن شخص برهنه ای است که در تاریکی با چراغ راه می رود.

402- کانّ النجوم ... ص 169 گویی ستارگان شب در سیاهی تاریکی، همانند سرهای شانه هایی است که در مقنعه ها استوار شده باشد.

403- و اعترضت ... ص 169 و ستاره الشعری پهنه آسمان را گرفت و گویی آن یاقوتی در میان شانه ای است.

404- 405 و تری ... ص 170 و ستارگان تابنده را می بینی که گویی در سر بند است و ستاره ثریا را میان آنها می بینی که گویی حلقه های بافته کلاه خود سر است.

406- اذا ما الثریا ... ص 170 هرگاه ستاره ثریا در آسمان ظاهر شود گویی آن رشته دانه های گردنبند مرواریدی است که

ص: 451

از هم پاشیده شده است.

407- اتتنا ... ص 170 شبی نزد ما آمد در حالی که ستارگان گویی گردنبندهای مرواریدی است که رشته اش از هم گسسته است.

408- و رأیت ... ص 170 و آسمان را همانند دریایی دیدم جز آن که ته نشین آن از در است و شناور است.

409- اما ترون ... ص 170 آیا نمی بینید ستاره ثریا را که همچون گردنبند (ریّا (1)) است؟! 410- 411 و لیل ... ص 171 و چه بسا شبی که دو سر زلفانش نازک است و گویی در آن شب جانها مشک خوشبویی را لمس می کند.

در آن شب گویی ستاره ثریا دانه های دری است که مواضع رشته انتظام آن، به یکدیگر نزدیک گردیده و در نتیجه جمع و جور شده است.

412- کان الثریا ... و جمر ... ص 171 گویی بر گردنش ستاره ثریا آویخته شده، و گویی بر شعله آتش (غضی (2)) باد وزیده و برافروخته شده است.

413- کان الثریا ... و فی انفه ... ص 171 گویی ستاره ثریا بر گردنش آویخته شده و بر بینی اش ستاره الشعری و بر گردنش ماه است.

414- 415 و شعثاء ... ص 171 و چه بسا مو پریشان تیره موی انبوه موی بلندبالایی که زن زیباروی به آن وصف می شود و بلکه از زیبارو زیباتر است (- چه بسا چنان مو پریشانی) که پسران شبی (مسافرانی) را به آن دعوت کردم، پسران شبی که گویی در حالی که آن مو پریشان را دیدند تشنگانی هستند که سیراب شده اند.م.


1- - شاید نام زنی باشد.- م.
2- - برای توضیح آن کلمه رک: ترجمه الجمان، پاورقی، همان بیت فوق.- م.

ص: 452

416- 417 رأیت ... ص 172 در حالی که یارانم نیمه های شب در (ایله) بودند و ستاره فرقه سرازیر شونده، فرو شده بود (- در آن حال) آتشی را از آن (عزه) دیدم که فرو نمی کشید، و هنگامی که در کرانه به آن چشم می دوختیم، ستاره ای به نظر می رسید.

418- بورک ... ص 172 پربرکت و فرخنده باد آن مرده بیگانه چنان که فرخنده است روییدن برگ بر درخت انار و زیتون.

419- کانّ مطایا ... ص 173 گویا شتران سواری ما در هر بیابانی کشتیهای بلند و عظیمی است که در موجی از سراب شنا می کند.

420- و خرق ... ص 173 و چه بسا بیابان وسیع و ترس آوری که با ناقه ستبری پیموده ام، بیابانی که هرگاه سرابی میان آن به تموج در آید، می درخشد.

421- و مغبرة ... ص 174 چه بسا صحرایی که همه اطرافش غبار آلود است و سراب آن بر روی تلهایش جریان می یابد و پیش از چاشتگاه به تموج در می آید.

422- 423 و بلدة ... ص 174 و چه بسا آبادیی که سراب روانش حرکت می کند و در میان بزهای کوهی ماده آن، شترمرغان دراز همانند آتشی دیده می شد که دو طرف طنابهایش را کشیده است و اگر نبود تلقین به خود، به آن اهمیتی نمی دادم.

424- 426 و ساحرة ... ص 174 و چه بسا بیابان جادوگر سرابی که تپه ها در میان سرابهایش به رقص در می آید، مرغ سنگخوار بیابان در آن بیابان از تشنگی می میرد و نسیم باد در اطراف آن تباه می شود و در آن آبگیرهایی است بدون آب و شبحهایی است که حرکت می کند و از جایش دور نمی شود.

427- 428 و قلتم ... ص 175 و شما به ما گفتید: (دست از جنگها بکشید، باشد که ما دست بکشیم، و برای ما هر

ص: 453

پیمانی را محکم بستید ولی چون ما دست از جنگ برداشتیم، پیمانهای شما مانند زرق و برق سرابی بود که در بیابان سوزان برق می زد.

429- 430 الف غلطا ... ص 175 خطا کرد آن که سراب را در بیابان آبی پنداشت که در وسط بیابانی خالی و صاف به آرامی روان است، و در نتیجه آب اندک خویش را ریخت و بسوی آن سراب بسرعت حرکت کرد، در حالی که سراب هنوز نزدیک یا دور نشده است.

430- ب کالّذی ... ص 176 همانند کسی که سراب با آنچه به خیالش انداخت بفریفت. تا آنچه در مشگ داشت بریخت.

431- فی لیلة ... ص 176 ... در شبی که آسمان (با ابرهایش به زمین) نزدیک و سیاه و تاریک همچون دل کافر بود.

432- و لیل ... ص 176 و چه بسا شبی همانند موج دریا که پرده هایش را با انواع اندوهها بر من افکنده بود تا (مرا) بیازماید.

433- تصف ... ص 177 شمشیرها را وصف می کنی ای پسر آهنگران در حالی که جز شما با شمشیرها تمرّد می کند، و آن وصف شمشیر کار شمشیرساز است.

434- انت عصا ... ص 178 تو عصای موسایی، عصایی که پیوسته آنچه جادوگر بدروغ می آورد می بلعید.

435- 437 داهیة ... ص 178 خطرناک ماری است که از فرط بزرگی کوچک شده و پلکهای چشم را مدّتی طولانی نه از روی شرم، بر هم می نهد، گویی کثرت تفکّر او را از خود بی خود کرده بود، دو چشمانی داشت که در طول شکافته شده و برگشته، و دو چاک دهانش تا به گوش شکاف خورده بود، و نگاهی دوبین داشت، و آن مار را طوفان، در روزگار تلاطم آورده بود.

438- 440 لا همّ ... ص 179

ص: 454

خدایا اگر ابو عمرو ستم روا داشته است، پس برخی از ظواهر سختی و ناراحتی بر او بفرست، سختی اندکی از آسیب ماری کور و کر که به اندازه ای زیسته که با خون راه نمی رود و هرگاه اندکی گرسنگی به او برسد، می بوید و صدای دندان نیش وقتی انتظام می یابد، صدای فرو رفتن درفش در دامی از چرم است.

441- فبت ... ص 179 پس شب را به سر بردم در حالی که گویی از میان مارهای خالدار، مار لاغری که در نیشهایش زهر بود و کشنده، بر من حمله کرد.

442- 443 و من حنش ... ص 179 و چه بسا ماری که دعانویسان را پاسخ نمی دهد و خالدار است و دارای نیشی همچون طناب می باشد، کر است و شنوا، خواب یا استراحتش بسیار است و چاک دهانش گشاده و عرق النساء (رگ تاشتالنگ) ندارد.

444- کان مزاحف ... ص 180 گویی مواضع جنبیدن مارها در آن جا، پیش از بامداد آثار تازیانه ها بود.

445- و من حنش ... ص 180 و چه بسا مار زود کشنده لعابی که گویی در جاده قدیمی، همانند ریسمان باریک دهانه مشک بود.

446- رجیعة ... ص 180 ... ناقه ای که مسافرتهایش مکرر است و گویی افسارش ماری است که به سمت چپ دو مچ دستش، سر به زیر افکنده است.

447- 448 فلما اتته ... ص 181 چون نزد آن شتر آمد، در چوب افسار آن، افساری محکم همانند شیطان (حماطه (1)) فرو برد، چه در حالی که پرهیز شتر از افسار چنان بود که گویی آن زن مار خالداری را در افسار فرو برده است.

449- کان مشیتها ... ص 181 گویی حرکت وی از خانه زن همسایه اش، حرکت قطعه ابر است؛ نه کند است و نه شتابان.م.


1- - شیطان الحماطه: لقب مار است؛ به این سبب که با درخت حماط (شبیه انجیر) انس دارد. رک: لسان العرب، ریشه حمط.- م.

ص: 455

450- مالک ... ص 182 تو را چه شده که به یاد نمی آوری یا به دیدار سیاه چشمی نمی روی که میان دو ابرویش روشنیی است، و راه می رود همانند جریان پی در پی منسجم آب در آبگیر.

451- سموّ ... ص 182 ... به حالات گوناگونی (بر او بر آمدم) همچون بر آمدن حباب بر روی آب.

452- 453 اذا احتلس ... ص 182 هرگاه نیزه خطی (1) را بسرعت می گیرد و آن نیزه با حالت نرمی به جنبش می آید، رقص آن را جادویی آشکار می بینی، جنبش آن نیزه را بدون سکون می بینی، و به سبب نرمی و آرامی، آن حرکتها را سکون می پنداری.

454- 455 یهززن ... ص 182 برای حرکت کردن، مفاصل نرمی را به حرکت می آورد، همانگونه که باد جنوب در چاشتگاه شاخه های درختان (یبرین (2)) را به جنبش در می آورد، حرکت می کنند همانند حرکت توده ریگی که اطرافش خمیده شده باشد و گاهی سرازیر می شود و زمانی باران از حرکتش باز می دارد.

456- فلها هباب ... ص 183 آن ناقه را (هنگام کوچ دادنش) در مهار جهشی است و همچون ابر سرخ رنگ کم آبی است که شامگاهان ابر خالی از آبش، از آن جدا شده است.

457- علی هطّالهم ... ص 184 بر کوه (هطّال)، خانه هایی از آن ایشان است؛ خانه هایی که گویی عنکبوت ساخته است.

458- 461 انّ الذی سمک ... ص 185 بدرستی که آن که آسمان را برافراشته، برای ما خانه ای بنا نهاده که ستونهایش محکمتر و بلندتر است، خانه ای که ساحت آن (زراره) و (مجاشع) و (نهشل ابو الفوارس) را در بر گرفتهم.


1- - خطی منسوب به الخط جایی است در بحرین که نیزه ها در آن به فروش می رسد. رک: المعجم الوسیط، ریشه خطّ.- م.
2- - یبرین نام موضعی است در بالای سرزمینهای بنی سعد و گفته شده: (از سرزمینهای بحرین است و یا آبادیی از آبادیهای حلب است) رک: الجمان، ذیل ص 187.- م.

ص: 456

است، در آن هنگام- هرگاه قرار باشد کار پسندیده بهتر، به حساب آورده شود- ساحت خانه تو، افرادی مانند ایشان را هرگز در بر نمی گیرد. عنکبوت خیمه بافته از تار خود را بر تو زده است و به آن خانه بنا شده از تار عنکبوت، کتاب نازل شده بر تو حکم کرده است.

462- 463 فجاءت ... ص 185 پس (آن سفره بسته شده (که به چاه فرستاده شد) بافته ای را از صنع ماهری ناتوان (عنکبوت) بیاورد؛ بافته ای که پاره پاره هایش همانند لباسهای نازک کهنه شده می جنبید، آن عنکبوت بتنهایی آن را بافته و یا عنکبوتها (در جای پای ساقی (1)) در بافتن آن جامه یاری اش کرده اند.

464- 466 و بیض ... ص 186 و چه بسا شترمرغان ماده ای که از پشت آنها شترمرغ نر سیاهی را همچون خیمه فروریخته بلند کردیم؛ شترمرغی که خویشتن را بر آن افکنده بود، جز این که هرگاه شبحی از دور در چشمش افکنده شود بر می خیزد و پرده داخل گوشش را که همچون خانه پوشیده عنکبوت است برای شنیدن صداها از هر طرفی بر می گرداند.

467- 468 هتکت ... ص 186 از آن (می) بافته نازک را بدریدم در حالی که پرده شب آویخته بود؛ بافته نازکی را که مخملی نداشت گسستم؛ بافته نازکی که بافت زن نادان بود که برای وی نه خیمه بندی استوار در خاک وجود داشت و نه رسن چادری.

469- 472 این الدبیقی ... ص 186 کجاست آن جامه دبیقی (2) همراه با آن نوشندگان (یا همسالان (3))؛ جامه دبیقی کهم.


1- - عبارت میان دو کمان ترجمه روایت منقول در دیوان ذی الرّمه، ج 2، ص 854 است وجه منقول در متن الجمان معنای مناسبی در سیاق کلام ندارد.- م.
2- - دبیق: شهرکی بوده در مصر میان الفرما و تنیس، و مشهور به جامه های رنگین. رک: معجم البلدان، ج 4، ص 34.- م.
3- - کلمه میان دو کمان ترجمه (التّرب) است که احتمالا الشّرب (: آبشخوار) از آن تحریف شده و یا آن که محرّف از (الشّرب (نوشندگان)) است؛ چنان که در ترجمه این وجه نیز منظور شد. و احتمال سوم این که آن کلمه محرّف از (السّرب (: دسته آهوان)) باشد.- م.

ص: 457

دستهای زنان برای رشتن نخ آن بلند شد، و آن جامه فرمان چرخ ریسندگی را پیروی کرد- کجاست آن جامه دبیقی در آن زمان که با نازکی بافت خود، بافت خانه عنکبوتهایی را حکایت می کند که در مکان متروکی بنا شده و باد پاییزی هوایش را لطیف و کرانه هایش را پاک گردانیده و هوایش معتدل شده است، پس آن جامه گویی عرضی (1) است که بر ذات خود پایدار است و جسمی دربردارنده و پذیرنده آن نیست.

473- نظرت ... ص 188 بسویت همراه نیازی که روانکردی نگریست، همچون نگریستن بیمار به چهره های عیادت کنندگان.

474 اردن ... ص 189 خواستند سخن گویند، پس وی از حریف خود پرهیز کرد، پس سخن وی جز موافقت (اشاره) با ابروها نبود.

475- 478 اذا رنّقت ... ص 189 هرگاه خورشید شامگاه به غروب نزدیک می شود و تابشی لرزان همچون (ورس) (سرخ گونه) بر کرانه غربی پخش می کند، و دنیا را وداع می گوید تا آخرین نفسش را برآورد، و باقی عمرش به پایان می رسد و پرتو می افشاند و در حالی که بیمار است و گونه ای رنجور و لاغر را بر زمین می نهد، شکوفه ها را می نگرد، چنان که چشم بیماری که از دردهایش می کشد آنچه می کشد، عیادت کنندگان را می نگرد ...

479- 480 نفی الذم ... ص 190 از آل محلق نکوهش را زدود قدحی که همچون حوض بزرگ شیخ عراقی آب از اطرافش لبریز می شود، و جماعت مردم را بینی که با کف دست از آن آب می گیرند و پایین ایشان از زاد و ولد، فرزندانی کوچک همراه آن جماعت است.

481- و یکللون ... ص 191م.


1- - عرض موجودی است که وجود آن فی نفسه عین وجودش برای غیر و در غیر باشد ... و بالاخره عرض موجودی است که هرگاه در خارج موجود شود ناچار وجودش در موضوعی از موضوعات خواهد بود. رک: فرهنگ علوم عقلی، ص 354.- م.

ص: 458

و هرگاه بادها رو دررو بوزد ایشان گوشتها را در خلیجهایی (1) (دیگهایی که مانند خلیج وسیع است) می چینند؛ دیگهای بزرگی که بر محتوای آن افزوده می شود و مستمندان یتیم بر آن وارد می شوند.

482- 483 و اذا هاجت ... ص 191 و هرگاه نسیم شمال (نسیم سرد) بوزد آنها در دیگهایی غذا می دهند که سیر شده (مالامال از غذا) است و گرسنه نگه داشته نشده است، و در کاسه هایی که مانند حوضها بزرگ است، و از قله های (کوهانهای) چاقی پر است.

484- کابی الرماد ... ص 191 خاکسترش انبوه و دیگش بزرگ و کاسه اش هنگام زمستان همانند حوض مالامال از آب کسی است که شترانش تشنه اند.

485- 487 فما مربع ... ص 191 اقامتگاه (2) همسایگان جز کاسه های بزرگ شما نیست، شما با بادها مسابقه گذاشته اید مسابقه ای. دور تا دور آن کاسه ها را هنگامی که به صبح می رسد و هنگامی که می بینی شب روی می آورد گروهی از آن همسایگان گرفته اند، مردانی که سیرانشان را می بینی که به آن کاسه ها دست می زنند چنان که بچه های بهارزای شتران دستهای خود را به حوضهای بزرگ می زنند.

488- فباتت ... ص 192 پس وی شباهنگام ستارگان را در آن دیگ آبگوشت می شمرد؛ دیگی که بسرعت در دست خورندگان خشک می شود.

489- لنا الجفنات ... ص 192 ما را کاسه های بزرگ درخشنده ای است که در تاریکی می درخشد در حالی که به سببم.


1- - بیت فوق مطابق نص المعلقات السبع، ص 114 که در آن (خلجا) بجای (شرعا) ضبط شده، ترجمه شد، در متن الجمان، ص 191 (شرعا) ضبط شده و آن جمع (شراع) به معنای بادبان کشتی است و ظاهرا مناسبتی با مقام سخن شاعر ندارد، و شاید محرّف از (ترعا) یا (ترعا) باشد که در صورت اول جمع (ترعه) به معنای قنات بزرگ یا دهانه جویچه است و در صورت دوم به معنای ظرف پر و با مقام سخن سازگار است.- م.
2- - روایت دیوان (ج 2، ص 1324) بجای مربع (مرتع) است و بنابر این معنی چنین می شود: (چراگاه ...).- م.

ص: 459

دلیری و مردانگی، از شمشیرهایمان خون می چکد.

490- ثقال ... ص 192 دیگهایشان سنگین و عقلهایشان وزین است و آسیابشان آسیاب آبی است و پیمانه بی حساب می دهند.

491- 494 تکلف ... ص 193 هاشم با سختی به کاری مبادرت ورزید که (ابن بیض) از انجام آن عاجز بود، وی با جوالهایی که در سرزمین شام با گندمهای خالص پر شده بود، نزد اهل مکّه آمد و آنها را با ثرید (1) گشایش بخشید، و نان را با گوشت تازه آمیخت. و قوم قریش میان کاسه های بزرگ (شیزی (2)) که گوشت در آن چیده شده و لبریز بود، قرار گرفتند.

495- 497 له بفناء ... ص 194 مر او را در فضای خانه، سیه چرده تیره رنگی (دیگی) است که اعضای چاق ناقه فربه را می بلعد، باقی مانده دیگی از دیگهایی است از آل جلاح که از بزرگی به بزرگ دیگر به ارث رسیده است. کنیزکان برای گرفتن مشتی از آن پیشی می جویند چنان که سعد بر آبهای قراقر (3) پیشی جسته اند.

498- 501 بعثت له ... ص 194 برای او سیاه مویی فرستادم که آبستن نیست و هنگامی که باد عقیم نحس می وزد، شیر می دهد گویی گوشتهای چربی دار ستون فقرات در اطراف و نواحی آن به شکل دوشیزگانی است که وقتی سرپرست خود را از دست دادند ظاهر شدند. بر سینه شترمرغ خشمگین است، و با مغز چوبهایی که خرده هایش گرفته شده، شعله ور گردیده است، و در آن هنگام که زن شیرده کمربند نگارینش می جنبد (لاغر می شود) آن دیگ آماده می گردد و مانعی در برابر آن نیست.

502- 503 و سودآء ... ص 195 و چه بسا دیگ سیاه بزرگی که با رقعه (تکه های پارچه) پوشیده نمی شود و در سوز وم.


1- - ثرید: نان خرد شده در آبگوشت. (المعجم الوسیط، حرف الثاء).- م.
2- - شیزی: نام درختی است که از آن قدح می سازند. (الجمان، پاورقی، ص 193). م.
3- - قراقر: محلّی است که در آن برای قضاعه آبی وجود دارد. (منتهی الارب، ریشه قرّ).- م.

ص: 460

سرمای شامگاهان دارای صدای جوشش است، هرگاه آن را از استخوانها و گوشتها پر کنی، محتوای آن برای پذیرائی آن کسی که به ما می رسد کافی و یا افزون بر مقدار کفایت است، و برای دیگران نیز باقی می ماند.

504- 505 و راکدة ... ص 195 و چه بسا (دیگ استوار بر پایه ای) که مدّتی طولانی نزد من بر پا ایستاده است، و در پرتو آتشی روشن (کنایه از فصل زمستان و سرمای آن) هنگام ورود میهمانان در شب؛ در آن هنگام که مستمندان از گوشت شخص بداخلاق اجتناب می ورزند (- چه بسا چنان دیگی) که گوشت آن را تقسیم کردم، و در آن تقسیم مرتکب لغزشی نشدم.

506- 507 نصبنا ... ص 195 برای او (شخص طالب میهمانی) دیگ جادار و کلان شکم بر پا داشتیم؛ دیگی که پوسته نازکی (یا بقیه ای) از سیاهان بر تن دارد و کلان شکم و سکونش طولانی است. اگر خواهی تو را با احترام در میان قبیله جای می دهیم، و اگر خواهی به جایی که قصد داری می رسانیمت.

508- 510 و قمت ... ص 196 شمشیر را از غلاف بیرون کشیدم، در حالی که شتران چاق برگزیده به خواب بودند و مرگ در شمشیر می نگریست، پس شمشیر را گلوگیر شتری ساختم که کوهانش بلندتر و آزموده تر بود، و بهترین بهترها آن است که انتخاب می شود، پس آن دیگ سیاه بزرگ، شب را با گوشتهای آن شتر نحر شده به سر برد، و دهان آن دیگ از آنچه در دل داشت لبریز می شد.

511- 513 کانّ قدور ... ص 196 گویا دیگهای قوم من هر روز خرگاههای ترکان است که با پوششهای سیاه پوشانیده شده است، گویا بر افروزندگان (آتش) آن دیگ (یا دست اندرکاران آن) شترانی اند که اندودگری آنها را با قیر و قطران (1) اندوده است و در دستهایشان کفگیرهایی آهنین است که آنها را به دلوهای آبکشی تشبیه می کنم.

514- و قدر ... ص 196 و دیگی که همانند دل شب (سیاه) است و آتش غلیان آن را کامل گردانیدم و در آن فیلم.


1- - قطران: مایع روغنی شکل و چسبنده ای که غالبا از جوشانیدن خشک چوب درخت صنوبر و گاهی از دیگر چوبهای صمغ دهنده به دست می آورند. (فرهنگ معین (قطران)).- م.

ص: 461

تکه تکه شده را می بینی که شناور است.

515- تری ... ص 197 شتر نه ساله خراسانی را بر روی سفره اش می بینی، در حالی که اعضا و مفصلهایش تکه تکه شده است.

516- 519 و دهم ... ص 197 چه بسا دیگهای سیاه بزرگی که کنیزکان حمل و نقل می کنند و هرگاه اندرون آن جهل ورزد (به جوشش آید) بر سر بردباری باز نیاید.

تو دیگ درشت هیکل سنگینی را می بینی که وقتی آتش زیر آن افروخته می شود، در جوشش خود لجاجت می ورزد و اندام شتر سالدار را از این سو و آن سو پرتاب می کند، و سبکسر و دیوانه و همچون چاه پر آب است. آن را در تاریکی شب صدایی است که گویی صدای غرش باریدن باران توأم با باد و خروشان است، هرگاه آن دیگ اطراف خانه ها نصب شود، گویی سرابی را می بینی که از پشت اسبان ایستاده روان می شود.

520- 521 لنا صرم ... ص 198 ما را دسته هایی از شتر است که در هر زمستانی ذبح می شوند؛ آن هنگام که ریزش آسمان اندک می گردد، و (برای ماست) دیگهای سیاهی از سنگ سفید (یا از مس) که در آنها کفگیرهایی از چوب شوره گز است که هرگاه آن را به دست نیاوریم، به ما عاریت داده می شود.

522- تجیش ... ص 198 دیگهای ما با اعضای شتر فربه می جوشد هنگامی که خشکسالی دو قطعه چوب برای هیزم شکن باز نیاورد.

523- 524 لنا من ... ص 198 ما را از بخشش خدا دیگ سیاه و تیره رنگی است که پس از بهره مند ساختن خویشاوندان، بیگانگان را بهره مند می سازد، ما کوه الال و رجام و کوه طخفه (1) را به آن دیگ اختصاص دادیم، پس بر بالای آنها همچون سه پایه سنگی قرار گرفت.م.


1- - ألال نام کوهی است در عرفات، و رجام کوههایی است، و گفته شده تپه های سرخی است. طخفه نام کوه سرخ بلندی است. رک: الجمان، پاورقی، ص 198 و معجم البلدان، ج 4، ص 226، و ج 6، ص 32.- م.

ص: 462

525- 526 لو ان قدرا ... ص 198 اگر دیگی از طول مدت خشکی (و قلت تماس با چربی) گریه می کرد، دیگ ابن جیّار می گریست، از آن روزگاری که سر معدن آن دیگ شکسته شده، هیچ چربی با آن تماس نگرفته و بعد از آن آتش کوره آهنگری، آتش را ندیده است.

527- 529 یغص ... ص 199 سینه آن با خشکنای مگس گرفته، و آنچه در آن است با روشنایی فتیله ها پخته می شود و با یاد آتش بدون گرمای آن، به جوش می آید و طبّاخ بدون دستگیره آن را بر زمین می نهد، و اگر نزد آن دیگ بیایی، در حالی که پر از گوشت ذبیحه چاق به خاک افتاده است، آن ذبیحه ها را بدون خلال (یا با چوب خلال (1)) بیرون می آوری.

530- 531 له بفناء ... ص 200 مر او را در فضای مکّه دعوت کننده ای در جست و جوست، و دعوت کننده دیگری بر بالای کعبه اش؛ که به حضور بر سر کاسه های بزرگ شیزای (2) مملوّ از مغز گندم آمیخته با عسل دعوت می کند.

532- بعیدات ... ص 202 زنانی که پرتگاه هر گوشواره ای که (در گوش آنها) بندند عمیق و اندرونشان در زیر پستانهای مدوّر لطیف است.

533- تحدّر ... ص 202 بارانی که پیش از طلوع ستاره ثریّا، از ستارگان برج دلو و اشراطی که ثریّا در پیش روی دارد، سرازیر شده، و آبگیرهای آن روان می گردد.

534- أما تری ... ص 203 آیا خورشید را نمی بینی که در برج حمل وارد شد و میزان روز قوام گرفت و اعتدال یافت.

535- وقاء ... ص 203م.


1- - خلال: چوبی است که در دهان شتر بچه کنند تا شیر نمکد. (منتهی الارب، ریشه خلل) عبارت میان دو کمان ترجمه (بعود خلال) مطابق روایت دیوان ابی نواس، ص 291 است.- م.
2- - شیزی: چوبی است سیاه که از وی کاسه ها سازند. (منتهی الارب، ریشه شیز).- م.

ص: 463

گویی شیر پاره هایی از کبدش را بر او برگردانیده است و تکه ثابتی از ستاره بطن الحمل آن گیاه را سرسبز و با طراوت (1) کرده است.

536- اذا ما الثریا ... ص 204 هرگاه ثریا در آسمان خودنمایی می کند؛ همچون خودنمایی حمایل مزیّن به مروارید ...

537- وردت ... ص 204 (به آن آب رنگ برگشته بویناک) کورکورانه وارد شدم در حالی که گویی ستاره ثریا بر بالای سر پرنده (ابن ماء (2)) اوج گیرنده است.

538- و قد لاح ... ص 204 بتحقیق ستاره ثریا شباهنگام برای شب رو همانند خوشه انگور ملّاحیه ای (3) که شکوفه داده، آشکار شد.

539- کان الثریا ... ص 204 گویی ستاره ثریا در ساعات آخر شب طلوعش، شکوفه باز شده و یا لگام نقره کوب است.

540- و ناولینها ... ص 205 و آن (باده) را به منش داد در حالی که گویی ستاره ثریا دسته گل نرگسی است که ساقی با آن، همدمان را درود گفته است.

541- 542 و قد تروم ... ص 205 و گاهی ستاره ثریا آهنگ غروب می کند همانند رو افتادن اسب باریک میانی که نزدیک است دهنه خویش را بیفکند.

543- و تری الثریا ... ص 205 و ثریا را در آسمان می بینی که گویی پایی است که از جامه های سوگواری (جامه هایم.


1- - نصّ بیت در الجمان کهّله بود، و چون کهّله از فعل کهل به کار نرفته بعید نیست که محرّف از کحّله باشد که در ترجمه همین وجه محتمل منظور شد. و شاید مقصود از (فلذ من البطن) باران بطن الحمل باشد که سبب طراوت گیاه مورد وصف شاعر شده است.- م.
2- - ابن ماء نوعی پرنده است. رک: الجمان، پاورقی، ص 204، در دیوان ذی الرّمة، ج 1، پاورقی، ص 490 نقل شده: (ابن الماء هر پرنده ای است که با آب الفت دارد.)- م.
3- - ملّاحی قسمی انگور نیکوی سفید است. (فرهنگ معین).- م.

ص: 464

سیاه) آشکار شده است.

544- 545 و قد اصغت ... ص 205 و بتحقیق ثریا گوش بزنگ غروب شد چنان که شخص وحشت زده گوش بزنگ دریافتهای حسی خود است، و گویی ستاره های ثریا در حالی که سپیده بردمنده است در پیش چشم ما بیمارانی اند که در حال جان دادنند.

546- و لا حت لساریها ... ص 206 و ستاره ثریا در کرانه غربی برای شب رو همانند گوشواره بهم پیوسته آشکار شد.

547- طیب ... ص 206 هرگاه مزه دهانش را بچشی، دندانهای پیشین او خوشگوار است، در آن هنگام که ستاره ثریا در سوی غرب همانند گوشواره است.

548- کان الثریا ... ص 207 گویی ستاره ثریا در شباهنگامش با چهره زن جوان قبیله با لباسهای قرمز رنگ طلوع کرده است.

549- فدع ... ص 207 (سعدی) را رها کن که به دفع هجران کمک می کند، آن چنان که ثریا یک بار (به ماه نو) نزدیک می شود و آنگاه ناپدید می گردد.

550- ألا طرقت ... ص 208 هان که میّ شبانه بر آن سرگردان یاد او وارد شد، در حالی که دستهای ستاره ثریا متمایل به کرانه های غروب بود.

551- و عاذلة ... ص 208 و چه بسا ملامتگری که شبی آمد در حالی که مرا سرزنش می کرد و ستاره عیوق ثریا پنهان شده و متمایل به غروب گردیده بود.

552- و قد مالت ... ص 210 و بتحقیق ستاره جوزا انحراف یافت تا جایی که گویی خرگاههای سوارانی است که در بیابان فرود آمده اند.

553- 554 و کواکب ... ص 210

ص: 465

و ستارگان جوزاء همانند زنان عیادت کننده است که پیشاهنگان و دنباله روان آنها پای کشان حرکت می کنند (خروج پیشاهنگان و دنباله روان آنها انتظار کشیده می شود) و گویی ستاره مرزم (1) آن به دنبالش، شتر نری است که به دنبال شتران ماده بانگ بر می آورد.

555- فتراه ... ص 211 پس وی (بابک خرّمی) را می بینی که راست بر روی چوبهایش (چوبهای دار) قرار گرفته؛ همانند قرار گرفتن ستارگان جوزاء.

556- انعت ... ص 211 بازی را وصف می کنم که بر بازها چیره می شود، به اندازه ناخن است و سفید و به شکل دایره و آن را در قامتش ستاره العبور می پنداری.

557- جادت ... ص 212 برج (دلو) و ستاره (الشعری) و طلوع آن دو، هر ابر سیاه لرزانی که بارانش نزدیک است، برای او ارمغان آورد.

558- زئیر ... ص 213 ابرهای دو ستاره (الشّعری) بر غرش پدر دو بچه شیر در بیشه ادامه یافت و آن غرش استمرار.

559- تواضع ... ص 214 آنچه را به آن دو دست و بینی و شانه (2) بنا نهاده بود، فرو ریخت.

560- یا ابن هشام ... ص 214 ای ابن هشام وفور شیر مردم را هلاک ساخت پس همه آنها با کمان و طناب صبحگاهان بیرون می شوند.

561- و قد برد ... ص 216 و بتحقیق سردی شب یلدا بر ایشان اصابت کرد و ستاره عواء منزل خورشید گردید.م.


1- - نوء المرزم: ستاره سرما (منتهی الارب)، و مرزم نام تعدادی از ستارگان است که مشهورترین آنها المرزمان (العبور و الغمیصاء) است (المعجم الوسیط).- م.
2- - مقصود از (الیدان) ستاره (ذراعا الاسد) و مقصود از (الانف) ستاره (النثرة) و مقصود از (الکاهل) در عبارت شعر (زبرة الاسد) است.- م.

ص: 466

562- باتت ... ص 216 بر آن (گاو) شبی عرشی (شب طلوع ستاره عرش السماک) که موّاج از باران بود، گذشت و آن گاو شب را در توده ریگهای وحشتناک به سر برد.

563- لیت السّماک ... ص 217 ای کاش ستاره سماک و بارانش خلق نشده بود و آن شترک خاکستری در میان سرزمینها، تندرست راه می رفت.

564- اذا سهیل ... ص 220 هرگاه ستاره سهیل از سمت غروب خورشید طلوع کند، بچه شتر سه ساله، چهار ساله و چهار ساله، پنج ساله می شود.

565- و اوردها ... ص 221 آن خر نر، خران ماده را در هنگام گسترش ستارگان فرغ، از شدت گرما، به سردی ته مانده آب حوض وارد ساخت (1).

566- 567 اسق ... ص 222 بنوشان آنچه نوشنده اش نیست مگر همانند کسی که (با خود می گوید) که زندگی آن است که نشانی (از راه) بیابی، چگونه رفتار کسی که پس از پیری به کودکی باز می گردد، تو را گمراه نمی سازد (2)! 568- کان ابن ... ص 223 گویی هلال آسمان در حالی که در کرانه متمایل (به غروب) می باشد، ناخن گرفته شده از انگشت کوچک است.

569- و لا قمر ... ص 223 و نیست ماهی مگر کوچک که گویی ناخن گرفته شده رنگین دختر جوان است.

570- و لاح ... ص 223م.


1- - در صورتی که (فیح) را در متن بیت به رفع بخوانیم معنی چنین می شود: گرما آن خران را به ته مانده آب حوض وارد ساخت. رک: لسان العرب، ریشه سمل.- م.
2- - مقصود شاعر از جمله اخیر وصف ماه در آغاز طلوع بعد از زوال آن است.- م.

ص: 467

و از ماه شب اول روشنیی آشکار شد که نزدیک بود او را رسوا کند در حالی که مانند ناخن گرفته شده ای بود که از ناخن جدا شده است.

571- 572 لقد سرنی ... ص 223 بتحقیق ظهور هلال در حالی که باریک و در نظر کوچک بود، مرا خوشحال ساخت، هلالی که گذشت روزگار، آن را در پیچید به گونه ای که گویی آن لگامی بود که یار سفری آن را با دست در پیچیده بود.

573- و انظر ... ص 223 نگاه کن به آن (ماه) که همانند کشتی کوچکی است که محموله ای از مشک آن را سنگین ساخته است.

574- و قد بدت ... ص 224 و بتحقیق دایره هلال بر بالای آن آشکار شد همانند سر سیاهی که ریشش سفید شده است.

575- فی لیلة ... ص 224 در شبی که محاق (1)، هلال آن شب را خورد (از بین برد) تا جایی که همانند دستبندی از عاج (دندان فیل) ظاهر شد.

576- ما للهلال ... ص 224 ماه شب اول را چه می شود که در افق غروب لاغر و نحیف است همانند (حرف) نونی که با آب طلا نوشته شده باشد.

577- ضمنت ... ص 224 حفظ نیمه جانشان را ته مانده های آن شتران سواری در حالی که جسمهایشان چون هلال سال خشکسالی بود، ضمانت کرد.

578- المت ... ص 224 بسوی ما روی آوردند در حالی که شتران سفید خسته بودند و گویی هلالهای خشکسالی بودند که گرد و غبارشان زدوده شده بود.

579- فلم یدر ... ص 225م.


1- - محاق سه شب آخر هر ماه را گویند که هلال در آن ناپیداست.- م.

ص: 468

پس جز خدا ندانست آنچه (خاطره هایی) را که زههای همچون هلال آن سرزمینها و نشانه های آن دیار، برای ما برانگیخت.

580- اری مر ... ص 225 می بینم که گذشت سالها وجود مرا بازگرفته چنان که شبهای آخر ماه هلال را می گیرد.

581- 582 کان الناس ... ص 225 گویی مردم هنگامی که می گذرند حتی دوشیزگانی که حجله ها را وانمی گذارند، در حالی که ایستاده و به صورت بلال می نگرند (- گویی) همسفران زیارت خانه خدایند؛ همسفرانی که هلال را رؤیت کرده اند.

583- بیضاء ... ص 225 (آن) سفید تن دلپذیر گفتاری که گویی ماهی است که در میان تاریکی شب سرد برآمده است.

584- اضرت ... ص 226 وی با تابش ماه پهلو زد و ماه بر آمده بود و آن زمان که ماه پنهان شد وی جانشینش گردید.

585- اذا احتجبت ... ص 226 هرگاه او در حجاب رود، ماه تمام تو را از وی کفایت نمی کند، و اگر ماه تمام از دست برود ماه تمام وی، تو را از ماه تمام کفایت می کند.

586- 589 و قائلة ... ص 226 و چه بسا گوینده ای که در حالی که شب، تاریکی را گسترده و با آن بال، زمین هموار و کوهستانی را فرا پوشاند (- چه بسا گوینده ای) که گفت: نوری را می بینم از کوشکی که میراث پیامبر محمد ص در آن نزول کرده است، پس مهره های ناسفته اطرافش به نظم آورده شدند و آن سرزمین ظفار (1) است که در آن مهره های سنگی سیاه و سپیدی است که به رشته کشیده نشده است پس گفتم: اوست آن ماه تمامی که می شناسی اش و اگر ماه تمام نباشد آن نور از چهره احمد است.م.


1- - ظفار بر وزن قطام شهری است به یمن نزدیک صنعاء جزع نوعی عقیق منسوب است به وی. منتهی الأرب، ریشه (ظفر).- م.

ص: 469

590- 591 و مأخوذة ... ص 227 و آن که با نگاهها از هر سو گرفته شده، و وجودش میان پندارهای کاذب قسمت شده است- وی را تماشاگهی است که اگر ماه تمام را آن تماشاگه بود، از روی تکبر از همسایگی با ستارگان خود را عقب می کشید.

592- و البدر ... ص 227 و ماه تمام در کرانه آسمان گویی صورتی است که رو بند آسمانی آن را احاطه نموده است.

593- 594 و کأنّ البدر ... ص 227 و گویا ماه تمام چون از زیر ستاره ثریا آشکار شد، پادشاهی است که با تاجی روی آورده که به او قربانت شوم و درود و سلام گفته می شود.

595- یتلو ... ص 227 ماه بدنبال ستاره ثریا در می آید همانند دهان گشوده حریصی که دهانش را برای خوردن خوشه انگور باز می کند.

596- کان قلوب ... ص 228 گویا دلهای پرندگان در میان آشیانه هایشان در حالت تری و خشکی، عناب و جگر خشکیده است.

597- کأنّ مثار ... ص 228 گویی غبار برانگیخته در بالای سرهایمان با (حرکت) شمشیرهایمان همانند شبی است که ستارگانش فرو می افتد.

598- کأنّ عیون ... ص 228 گویی چشمهای (گاوهای) وحشی اطراف خیمه ها و رحلهای ما، دانه ای است که سفته نشده است.

599- کان قلوب ... (1) ص 229 600- سموت ... ص 229م.


1- - ترجمه آن زیر شماره 596 گذشت.- م.

ص: 470

از آن پس که اهل وی خوابیدند، همچون حباب روی آب پیوسته و متناوب بر او بر آمدم.

601- 602 کانّ تشوفه ... ص 229 گویی تیزگوشی آن اسب هنگام چاشت، تیزگوشی آبی چشم پنجه دار (گربه) است. هرگاه پلاسهای آن برداشته شود، گویی پوستش جدا شده، در حالی که جدا نشده است.

603- پس با اسبی همانند مرغابی حرکت کردم، در حالی که در میان ما رانده می شد، و چشم (دنبال حرکت آن) گاهی پایین و گاهی بالا را می نگریست (1).

404- نظرت ... ص 230 بسوی تو همراه با نیازی که آن را بر نیاوردی نگریست؛ نگرش مریض به صورت عیادت کنندگان.

605- فانّک ... ص 230 بدرستی که تو همانند شبی هستی که فراگیرنده من است، هر چند گمان من است که مجال دوری از تو گسترش دارد.

606- من وحش ... ص 230 ... از هر نوع حیوان وحشی سرزمین (وجرة (2)) که چهار دست و پایش سفید و خالدار و باریک میان و (در جلا و صفای رنگ) همانند شمشیر شمشیرساز بی نظیر است.

607- 608 و کانّها ... ص 231 ... و گویی سیاه چشمی از گوزن بچه های جاسم (3)، دو چشمش را از میان زنان به وی عاریت داده است، سیاه چشمی که خواب آلود است، و خواب وی را از پای در آورد. و خواب با چشمش آمیخته شده در حالی که خواب نیست.

609- لو کنت ... ص 231م.


1- - مصراع دوم آن بیت مطابق روایت دیوان امری القیس، ص 176 ترجمه شد، مطابق روایت الجمان، ص 229 معنی تقریبا چنین می شود: (و چشم بدنبال آن، گاهی به زحمت بالا را می نگریست و گاهی بالا را می نگریست) چنان که ملاحظه می شود ترجمه شعر بر این وجه خالی از اشکال نیست.- م.
2- - وجرة: محلّی است میان مکّه و بصره دارای حیوانات وحشی. رک: الجمان، پاورقی، ص 230.- م.
3- - جاسم مانند صاحب، دهی است به شام. (منتهی الارب، حرف الجیم، فصل السین).- م.

ص: 471

اگر تو در عنقاء (1) یا در میان (آثار خانه های آن) (2) می بودی، گمان می بردم که مرا می بینی مگر این که از دیدن من باز داشته شوی.

610- یبدو ... ص 231 او آشکار می شود و سرزمینها در خود پنهانش می کند، گویی وی شمشیری است که برای تعظیم کشیده، و در غلاف فرو برده می شود.

611- یشقّ ... ص 232 سینه آن کشتی امواج آب را می شکافد، چنان که خاک را بازیگر بازی فئال (3) با دستش تقسیم می کند.

612- لعمرک ... ص 233 سوگند به جانت که مرگ جوانمرد را از قلم نمی اندازد، همانند افسار دراز چهار پا که رها شده، و دو سر آن در دست قرار دارد.

613- و وجه کانّ ... ص 232 (و تبسّم می کند از) چهره ای که گویی خورشید نقابش را بر آن افکنده است؛ چهره ای که صاف است و لاغر و رنجور نشده است.

614- آذنتنا ... ص 233 اسماء ما را از جدایی خویش آگاه ساخت، و چه بسا اقامت گزینی که اقامت از وی خسته شده است.

615- هل تاب ... ص 233 آیا دلت از عشق سلیمی بازگشت و شفا یافت! و هر آینه بتحقیق درگذشته آهنگ دوستی او داشتی.

616- إن تری ... ص 233م.


1- - پشته ای است فوق کوهی بلند. همان مرجع ریشه عنق و معجم البلدان، ج 6، ص 232.- م.
2- - کلمه میان دو کمان ترجمه (رسومها) است که احتمالا (اسومها) از آن تحریف شده است.- م.
3- - فئال: بر وزن کتاب، نوعی از بازی کودکان است که چیزی در خاک پنهان کنند و خاک را تقسیم نموده از هم پرسند که در کدام حصه است. همان مرجع، ریشه فال.- م.

ص: 472

اگر سر مرا می بینی که در آن موهای باقی مانده ای است، و کاسه سرم (ظرف) باده ترش (یا رنگ برگشته ای) است که در آن سرگیجه است.

617- طحا ... ص 233 آن دلی که در میان خوبرویان سرخوش بود، کمی پس از جوانی، آنگاه که به پیری نزدیک بود، تو را به هزار راه برد.

618- بسطت ... ص 234 رابعه طناب را برای ما گشود، پس ما آن را تا جایی که گنجایش داشت کشیدیم.

619- الاهبی ... ص 234 هان از خواب بیدار شو، و با جام بزرگت می صبحگاهی ام بنوشان، و چیزی از باده های اهل (الاندر (1)) را باقی مگذار.

620- أمن ریحانة ... ص 234 آیا از سوی ریحانه است آن بانگ زننده شنواننده، در حالی که مرا بیدار می سازد و یارانم خوابیده اند.

621- البث ... ص 234 اندکی درنگ کن که (حمل) به معرکه می پیوندد.

622- فاتتک ... ص 234 به خدا سوگند اسبان پیشتاز بر تو پیشی جستند، و در حالی که دهمین آنها بودی با چهار دندان نابجا پس از آنها آمدی.

623- کانّ غلامی ... ص 235 گویی هنگامی که غلام من بر پشت آن اسب بر آید، بر پشت بازی است که در آسمان اوج می گیرد و می چرخد.

624- 625 یتعاوران ... ص 235 از گرد و غبار (تاختن اسبها) جامه ای خاکی رنگ و محکمی را که آن دو بافته اند، به یکدیگر عاریت می دهند، و هرگاه بر جای خشک و سخت وارد شوند، آن جامه در پیچیده می شود،م.


1- - (الاندر): دهی است بر یک شباروز از حلب، اندری منسوب به وی. (منتهی الارب، ریشه ندر).- م.

ص: 473

و هرگاه سمها بر زمین نرم و هموار فرود آید، آن جامه را باز می کنند.

626- فإنّک شمس ... ص 235 بدرستی که تو خورشیدی و پادشاهان ستارگانند و هرگاه خورشید طلوع کند، از آن ستارگان ستاره ای ظاهر نمی شود.

627- علی ظهر ... ص 235 بر پشت بازی است که در آسمان اوج گیرنده است.

628- اذا شاء ... ص 236 هرگاه سوار شونده بر آن (اسب) بخواهد، همانند بازی که پر و بال بسویش در می کشد آن اسب را فراسوی خود می آورد.

629- جاری ... ص 236 دوش به دوش پدرش اسب تاخت پس روی آوردند در حالی که آن دو چادر فخر (1) را به یکدیگر عاریت می دادند.

630- 634 الا یا دیار ... ص 236 هان ای سرزمین ایلی که در (بردان) است نشانه های هشت گانه ای که آن سرزمین داشت محو گردید؛ از آن سرزمینها جز جویچه های ویران شده اطراف خیمه و جز دیگدانهای زیر خاک رفته همچون چاهها، چیزی باقی نمانده است و جز نشانه های ماری خاکستری رنگ که باد و باران با آن، به هر جایی مسافرت کرده است، بیابانهای خشک روانی که مرغ سنگخوار در آن سرگردان می شود و دو خر وحشی ستبر با یکدیگر دست و پنجه نرم می کنند و آن دو گورخر از بافت گرد و غباری که بر آنهاست دو پیراهنی کهنه بر می انگیزند و آن دو پیراهن را بر تن می کنند.

635- 636 تکاد ... ص 237 اگر مردم از عمرو بن هند خشمی را ببینند در حالی که پرخاش می کند، در آن حال گویی زمین مردم را بر پشت خود می لرزاند. او خورشید است و در روز میمون می درخشد و بر هر نوریم.


1- - در متن بدیع القران، ص 127 بجای (ملاءة الفخر) عبارت (ملاءة الحضر) آمده است و بنا براین ترجمه چنین می شود (... در حالی که چادری از گرد و غبار (میدان مسابقه) را به یکدیگر عاریت می دادند.) رک: ترجمه بدیع القرآن، ص 215 و 464.- م.

ص: 474

برتری دارد، و شاهان ستارگانند.

637- 638 و خلا ... ص 237 (بوستانی که) مگسها با آن خلوت کردند و آن را ترک نمی کنند، در حالی که همچون باده خوار نغمه سرا، آواز می خوانند و نغمه می سرایند و بازو به بازو می زنند همانند کوتاه دستی که (با دستان ناقص خود) بر چوبهای آتش زنه روی می آورد.

639- تری ... ص 238 میان دو آرواره اش- هرگاه خروش (1) بر می آورد-، کفی را می بینی که مانند تار تنیده عنکبوت است.

640- کانما ... ص 239 گویا پیازهای پرهای بلند ریخته شده، بر گردن آن شترمرغ از گیلهاست.

641- رمی ... ص 239 پستان ناقه سالخورده ای را هدف قرار داد، پس ضربتی برداشت که مانند حاشیه جامه راهراه یمانی است.

642- بها ضرب ... ص 239 آن را دمی است که گویی اسباب بازیی است برای کودکان که بر زمین خط می کشند و بسرعت حرکت می کند.

643- تزجی ... ص 239 آهویی را می راند که سوزن شاخش گویی قلمی است که از دوات مدّ گرفته است.

644- عرف ... ص 240 سرزمینها را در وهم و خیال دریافت و با آنها خو گرفت از آن پس که کهنگی، آثار و خانه هایش را فرا گرفت.

645- کدمی ... ص 242 همانند نقش و نگارهای عاج تالارها یا همانند تخم در بوستانی که سبزه هایش درخشان است.م.


1- - مطابق روایت (تزغمت) ترجمه چنین می شود: (هرگاه بانگی خفیف برآورد ...).- م.

ص: 475

646- او بیضة ... ص 243 (اسماء در روز کوچ یا مانند گیاه بردیّ است) یا همانند تخم شترمرغ که در جای تخمگذاری قرار دارد و پوشش آن، دو پهلوی شترمرغ و سینه و پرهای آن است.

647- 648 و لا بیضة ... ص 243 ... و نه تخم شترمرغی که در شنزار؛ بر بالای وادی (مطرق) قرار دارد و بالهای نازک شترمرغ نر آن را فرا می پوشاند (- و نه چنان تخم شترمرغ) از وی نیکوتر است؛ در آن روز که با ناز و کرشمه گفت: (گویا تو از آن روزی که از جدایی ترسیدی، بیمار شده ای).

649- 651 و تریک ... ص 243 و تو را آن چهره ای می نمایاند همانند نقره ریخته شده، نه تشنه و مضطرب است و نه اخمو، یا تخم شترمرغی است که در زمین شنزار مدوّری، بر روی زمین نهاده شد و هنگام لمس کردن، ضخامتی از آن نمودار نیست، و همانندهای آن پهلوی هم چیده شده، و شترمرغ نری که گویی بالش جامه کهنه وصله داری است، آن را گرم کرد.

652- 656 کانها ... ص 244 گویی وی با بوی خوشی که دارد در حالی که بوی مشک و عنبر از آن می وزد (گویی) تخم شترمرغ مستقر در جایگاه تخمگذاریی است که آن را شترمرغ پر سر ریخته (یا درازقامت) کم پرمژگاندار در آغوش گیرنده است، تخمی که در بوستانی سرسبز و باران بهاری نوشیده، جای گرفته هرگاه باران بر آن بوستان می بارد، آن شترمرغ تخم را به خود نزدیک می کند، تا آنگاه که روشنی صبح آشکار شد، آشکار شد و روشنی و درخشندگی اش را از آن بوستان داشت، شترمرغ از آن تخم جدا شد در حالی که در اوج درخشندگی بود و آن را تابش و جلوه گاهی بود.

657- 660 فما بیضة ... ص 245 پس آن تخمی که شترمرغ نر آن را در بر می گیرد و سینه اش را از آن بر می دارد و از آن دور می شود و میان بالها و پهلویش قرار می دهد و فرشی از پرهای ریزه پر پشت و کافی برایش می گستراند و پرها را از روی تخم کنار می زند، در حالی که سفید و زیباست و با نخستین تابش آشکار خورشید روبرو می گردد (- آن تخم شترمرغ) نیکوتر از او (ممدوح شاعر) نیست؛ آن روز که گفت: آیا بامدادان با کاروان حرکت می کنی و یا چند شبی را نزد ما اقامت می گزینی؟

661- کبکر ... ص 245

ص: 476

وی (ممدوحه شاعر) همانند نخستین تخم شترمرغ (یا همانند درّ بی نظیر محفوظ در صدف خود یا همانند گیاه (بردیّ) (1)) است که سفیدی آن آمیخته با زردی است، و آب گوارایی که به آن راه یافته نشده، سیرابش ساخته است.

662- و بیضة ... ص 245 (و سفیدرویی چون) تخم شترمرغی که آهنگ سراپرده اش نمی شود ...

663- و بیض ... ص 246 و چه بسا سفیدرویانی (تخمهایی) که در هنگام چاشت شترمرغ نر سیاهی همچون خیمه فرو ریخته را (با ترسانیدش) از پشت آن تخمها برداشتیم.

664- یغادر ... ص 246 آن شترمرغ نر در جایگاه تخمگذاری تخمی را رها می کند (2) که گویی ستارگان ثریاست که میان ابرها آشکار شده است.

665- و تری ... ص 246 و ستاره ثریا را در آسمان همچون تخمهای مستقر در جای تخمگذاریی می بینی که در دشت هموار نمایان است.

666- ما لیلة ... ص 247 نیست شب آن چاه مسمّی به (فقیر) مگر شیطانی که روح آدمی را هلاک می سازد.

667- أیقتلنی ... ص 247 آیا مرا می کشد در حالی که شمشیر (مشرفی) و نیزه ای تند همچون نیشهای غولان همخوابه من است!؟

668- و ألدّ ... ص 248 و چه بسا دشمن سرسخت بر من خشمگین که گویی دشمنی سینه اش در دیگ می جوشد.م.


1- - (بردیّ) نام گیاهی است که در آب روید. (منتهی الارب).- م.
2- - مطابق روایت دیوان ترجمه چنین می شود: (آن شترمرغ ماده در جایگاه تخمگذاری در بیابان بسوی تخمی می شتابد (یا بر شترمرغ نر پیشی می جوید).- م.

ص: 477

669- و حیّ ... ص 249 بر پسران کینه (کینه بدل گرفتگان) درودت را بفرست؛ درود نیکویت تا خردهایشان را اسیر گردانی، پس گاهی کفش وصله زده می شود.

670- 671 داویت ... ص 250 سینه ای را که از او آتش حسدش آشکار بود درمان کردم، و ناخنهایی را بدون ناخنگیر گرفتم، و در نتیجه کمان وی (پشت وی) نزد ما دو تا شد و دشمنم را از روی نادانی آشکارا هدف تیر خویش قرار داد.

672- هنیئا ... ص 250 آنچه را عزّه از ابروهای ما هلال شمرده، گوارایش باد جز آن که دردی کوبنده و زننده باشد.

673- 676 انی امرؤ ... ص 251 بدرستی که من مردی هستم که اصل و نسبم را هیچ پلیدیی که موجب دگرگونی آن شود و هیچ سبکسریی آن را بسوی خود فرا نخواند؛ مردی هستم از تبار (منقر) و (پرورش یافته) در خانواده بزرگواری، و اطراف شاخه، شاخه می روید؛ سخنورانند، هنگامی که سخنورشان سخن می گوید، سپیدرویانند و پاکدامن و زبان آور به عیب جویی همسایه توجهی ندارند، و مواظب حفظ حرمت همسایگی اند.

677- 679 علیک ... ص 252 درود خدای بر تو باد ای قیس بن عاصم و بر تو باد رحمت او؛ مادامی که مشیّتش بر استمرار رحمت تعلّق گرفته است. (- بر تو درود باد) درود کسی که جامه نعمت و احسانت را بر او پوشاندی، و هرگاه از دور سرزمینهایت را می بیند، سلام می گوید، پس نابودی قیس نابودی یک نفر نیست بلکه دستگاه قومی فرو ریخته است.

680- تراه ... ص 255 وی را لاغر شکم می بینی در حالی که توشه و غذا حاضر و آماده است و بامدادان با پیراهنی پاره پاره حرکت می کند.

681- تکفیه ... ص 255 وی را قطعه جگر بریان شده شتر کفایت می کند، اگر میل به آن پیدا کند، و تشنگی او را کمی آب، برطرف می سازد.

ص: 478

682- 683 اذا ... ص 256 هرگاه، هر دو روز یک بار جرعه ای شیر مخلوط با آب، بنوشیم همراه با پنج عدد خرمای فشرده شده کوچک، در این صورت ما از نظر ناز و نعمت پادشاهان روی زمین هستیم، و مردان جنگیم هنگام بروز فتنه.

684- 686 انی امرؤ ... ص 257 بدرستی که من مردی هستم که گروهی بر سر کاسه غذایم وارد می شوند و تو کسی هستی که یک نفر بر سر کاسه ات حاضر می شود آیا استهزا می کنی که تو فربه ای و بر چهره من، رنگ پریده حقّ را می بینی، و رنگ چهره حق پریده است. جسم خویش (غذای خویش) را به جسمهای بسیاری تقسیم می کنم و آب خالصی را که سرد است سر می کشم.

687- ابیت ... ص 257 شب را با تهیگاهی لاغر و اندرونی از گرسنگی در پیچیده، به سر می برم، و می ترسم از این که به سبب شکم پری مورد نکوهش واقع شوم.

688- لقد کنت ... ص 257 بتحقیق من مهمان نوازی را در حالی که شکم را در می پیچم، بر می گزیدم، از ترس این که مبادا بگویند لئیم است.

689- 690 اذا ما صنعت ... ص 258 هرگاه غذایی درست کردی، برای آن همخوراکی بجوی که من تنهایی، خورنده آن نیستم؛ همخوراکی که برادری است شباهنگام آینده، یا همسایه ای است برای خانه (- همخوراکی بجوی) که من از سخنان نکوهش آمیز پشت سرم می ترسم.

691- 692 لعمری ... ص 258 سوگند به جان خودم که از دیرباز گرسنگی مرا گزید گزیدنی، و من سوگند یاد کردم که هیچگاه گرسنه ای را محروم نسازم، و آیا آنچه امروز می بینند، چیزی جز امر فطری و طبیعی است؟! پس چگونه- ای پسر مادرم- خوبیهای فطری را رها کنم! 693- تبیتون ... ص 259 هنگام زمستان شب را با شکم سیر به سر می برید در حالی که همسایگان شما گرسنه و شکم تهی اند.

ص: 479

694- و ضیف ... ص 259 عمرو و میهمانش هر دو شب بیدارند؛ آن از پرخوری و میهمان از گرسنگی.

695- قوم ... ص 259 (ایشان) قومی اند که هرگاه میهمان سگشان را به صدا در آورد، به مادرشان می گویند: بر آتش ادرار کن.

696- حی ... ص 260 صبحگاهان در (رامه) بر آثار دیار درود فرست؛ دیاری که ساکنان آن کوچ کردند و دستخوش دگرگونیها شد.

697- و التغلبی ... ص 260 و مرد تغلبی هرگاه به نشان ردّ میهمان، صدای سرفه سر می دهد، پشتش را می خارد و (برای ردّ میهمان) مثلها می آورد.

698- 701 کددت ... ص 260 با ناخنهای خویش کوشیدم و کلنگ خود را به کار انداختم، ولی با تخته سنگی صاف مواجه گشتم، خویشتن را از پرداختن به خواسته ام منصرف کرد و سر را به زیر انداخت که گفتم:

مرده، یا نزدیک است بمیرد. پس تصمیم گرفتم خبر مرگ وی را منتشر کنم، جز این که دیدم مرگش فرا رسید، لیکن نفس برآورد، پس به او گفتم: باک مدار، باز نمی گردم، پس از همّ و غمّ در آمد و مگسش به پرواز در آمد و مات و مبهوت شد.

702- اعددت ... ص 261 برای میهمانان سگ درنده ای که نزد من است آماده ساختم و بخشش عصایی از چوب درخت ارزن (1).

703- و انی لا جفو ... ص 261 بدرستی که من در حقّ میهمان ستم روا می دارم؛ نه از روی دشمنی بلکه از ترس این که فریفته ما شود و بازگردد.

704- 708 بات ... ص 262م.


1- - ارزن درختی است سخت چوب که از آن عصا سازند. (منتهی الارب).- م.

ص: 480

ابو الرمکاء شب را به سر برد در حالی که به میهمانش مقداری شیر خالص ننوشاند تا با آن به سر برد و بخوابد، پس بسوی زنی رفتم که بر روی خواهرش ناله سر می داد، و به جانب آتشی که شب را به سر برد، و آتش در شب روشن می شود، پس چون نان را با چوب تکان دادم، نامه هایی سر رسید که شاکی از گرسنگی بود و ایل و تبار بیدار بودند، پس گفتم: همانا برای شخص بخیل، نه مقدار اضافی موجود است و نه جای چشمداشتی در آن نانهاست؛ تا بامداد آشکار شود، و ابو الرمکاء از شدّت وزش نسیم آن نانها ناله می زد، چنان که شخص مار گزیده شب بیدار، ناله می زند.

709- 710 لعل انطلاقی ... ص 263 شاید رهسپار شدن و عزیمتم بسوی سرزمینها و بستنم سینه شتر را با پالان، مرا به شترداری برساند که با بخل و ستم (در حقّ محرومان) از آن حراست و نگهداری می کند.

711- 713 و بنو الهجیم ... ص 263 بنو الهجیم کم خرد و سبکسرند و موهای چانه اشان اندک و رنگهایشان شبیه یکدیگر است و اگر بشنوند در عمان خوراکی یا شربتی وجود دارد، جمع آنها شامگاهان در عمان حضور می یابند و پسران و دختران خویش را زیر بغل گرفته و بینی های خود را بسوی بوی هر آتشی بر می گردانند.

714- 716 اذا ما مات ... ص 264 هرگاه شخصی از بنی تمیم بمیرد و دوست داشته باشی که زنده شود، توشه ای بیاور یا نانی یا خرمایی یا گوشتی یا چیزی که در عبا پیچیده شده، وی (مرد تمیمی) را بینی که از روی حرص در گرداگرد کرانه ها می گردد تا سر لقمان بن عاد را بخورد.

717- 720 و لما غدت ... ص 264 و چون بامدادان مادرم به دیدار دخترانش رفت، به لنگه باری که حراست شده بود، دستبرد زدم، دو صاع (1) گندم را با یک صاع خرمای فشرده شده در ظرف، همراه یک صاع روغن که بر بالای آن چهار زانو می زند (یا می لغزد (2)) آمیختم. پس به شکمم گفتم: تو را امروز مژده باد که آنم.


1- - صاع: واحد وزن، و آن پیمانه ای است معادل چهار مد، و مساوی هشت رطل و برابر چهار من. فرهنگ معین، حرف (صاد).- م.
2- - ترجمه مذکور میان دو کمان، مطابق وجه منقول در پاورقی الجمان است.- م.

ص: 481

غرقگاه مادرمان است، و تو آن را به دست می آوری و بالا می کشی (1)، اگر به درد زرد آب دچار باشی، دوایش این است، و اگر گرسنه باشی، این رزقی است که با آن سیر می شوی.

721- ان السعید ... ص 265 بدرستی که خوشبخت کسی است که شترش بمیرد، و از گوشت سیر شود و کارش سبک گردد.

722- 723 لقد رابنی ... ص 265 بدرستی که از (زهدم) به شک افتادم؛ چرا که وی بر قرص نانم اصرار می ورزد، و بر جمل می گرید، اگر دلبستگی تو، دلبستگی پاک (عذری) (2) بود، شکم گنده نبودی، و عشق و محبّت، پرخوری را از یادت می برد.

724- یلقم ... ص 266 با شتاب و عجله می خورد و (با غذای دیگران) زاد و توشه خود را فدیه می دهد (نگه می دارد) و لقمه هایی چون مرغ سنگخوار به درونش رها می کند.

725- و زاد ... ص 266 عون در سرعت تناول غذا آن چنان بر ما فزونی یافت که بینی او چشمش را فرا پوشید.

726- 727 اتانا ... ص 266 نزد ما آمد در حالی که از نظر بیان و دانش، سحبان بن وائل در آنچه می گوید به پایش نمی رسید، پس پیوسته در خوردن حرص و ولع ورزید تا جایی که چون لب به سخن می گشود،م.


1- - بیت 719 (و قلت ...) به روایتهای گوناگون نقل شده است، ترجمه فوق، مطابق روایت متن الجمان است و خالی از تحریف نیست، روایت آن بیت در العقد الفرید، ج 6، ص 306 چنین است: (و قلت لبطنی أبشری الیوم انّه+ حمی امنّا ممّا تفید و تجمع) و در عیون الاخبار، ج 3، ص 204 چنین است: (و قلت لبطنی أبشر الیوم انّه+ حمی امنّا ممّا تحوز و ترفع)، چنان که ملاحظه می شود دو وجه مذکور با وجه منقول در الجمان تفاوت اساسی ندارد، و به نظر می رسد، وجه منقول در عیون الاخبار صحیحتر باشد. در لسان العرب ریشه (ریع) چنین ضبط شده است: (و قلت لنفسی أبشری الیوم انّه+ حمی آمن أما تحوز و تجمع) و ترجمه چنین می شود: به خویشتن (شکم) گفتم: تو را مژده باد که آن قرقگاه امنی است. آیا به دست نمی آوری و بالا نمی کشی!.- م.
2- - به این سبب به شخص پاکدامن عذری گفته می شود که طایفه بنی عذرة به پاکدامنی معروفند.- م.

ص: 482

گویی از نظر لکنت زبان، (باقل) (1) بود.

728- 729 باتوا ... ص 266 شب را به سر بردند در حالی که جلد خرمای (شهریز) (2) در میان ایشان بود و گویی ناخنهایشان در آن جلد خرما، کاردهایی بود، پس داخل بامدادان شدند و هسته های خرما اقامتگاهشان را فرا پوشاننده بود در حالی که آن بیچارگان همه هسته های خرما را رها نمی کردند.

730- طوت ... ص 270 (آن عقاب) در طول دو شب غذا را از آن نورسته بال نیازمندی که هنوز پرهای ریز فرعی اش نروییده بود، پنهان کرد.

731- 732 و لقد غدوت ... ص 271 و بتحقیق بامدادان به قصد سرزمینی دور و وحشت زا بیرون شدم که روییدنیهایش سبز شده و پویندگان آب و گیاه را شگفتی می آفریند، ابرهای شب ریزش می بارد و گیاهش را قطعه های پراکنده سبزه زار گیاه (صفرا) و (زباد) (3) تقویت می کند.

733- 734 لیت ... ص 271 ای کاش می فهمیدم ابن ابی عمرو مسافر است، و ای کاش را شخص محزون بر زبان می راند. با برکت باد آن مرده غریب چنان که با برکت است برگهای نورسته انار و زیتون.

735- 736 حرّکته ... ص 272 بادها آن (گیاهان) را به حرکت آورد، پس اعتدال یافت و گیاهان بلند با گیاهان کوتاه خم شد، برخی از آن گیاهان به برخی دیگر پناه برنده است همانند گروهی که در پرخاش مکرّر و عذرخواهی اند.

737- و أبو الیتامی ... ص 274 او پدر یتیمان است و ایشان در سرای او می رویند همانند روییدن گیاه بهار در سرزمین سبزه خیز گیاه آفرین.

738- و أری ... ص 274 و رامشگران را می بینم که به آن مردی که جوانی را از دست داده نمی پیوندند و ممکن استم.


1- - باقل نام مردی از طایفه قیس بن ثعلب که در عجز بیان به وی مثل زنند. (منتهی الارب).- م.
2- - نوعی خرماست. الجمان، حاشیه، ص 266.- م.
3- - صفرا و زبّاد نام دو نوع گیاه است که اولی ریگستانی و برگ آن به کاهو ماند. (منتهی الارب).- م.

ص: 483

به نو باوه ای بی موی بپیوندند.

739- أحلی ... ص 275 شیرین ترین مردان دلپذیر زنان آن مردی است که گونه هایش به ایشان شبیه تر باشد.

740- و اذا دعوت ... ص 275 و هرگاه بنی جدیله را فرا خوانم جوانانی بی موی بر اسبانی بلند قامت و کم موی سوی من آیند.

741- و فی الحیّ ... ص 276 و در میان ایل، بره آهویی سیاه چشم است که میوه درخت اراک را می تکاند، و دو رشته مروارید و زبرجد را بر روی هم پوشیده است.

742- 743 و انّی لأستأنی ... ص 276 بدرستی که من مدارا می کنم (یا منتظر فرصتم) و اگر در (عزّة) طمع نمی داشتم میان هووها را گرد می آوردم، و دخترانم کوشیدند تا جدا شوند، و موی صورت مردانی از پسران کوچکم سیاه شده است.

744- فلا مزنة و دقت ... ص 276 نه ابری بارانش را فرو ریخت، و نه زمین سبزه اش را رویانید.

745- یضاحک ... ص 277 و شکوفه تابنده با خورشید به یکدیگر می خندند؛ شکوفه ای که در کمال طراوت است، و با گیاهان انبوه تقویت شده است.

746- 747 فلیس ... ص 277 ای امّ مالک! آن روزگار مانند روزگار آن خانه نیست، و لیکن زنجیرهای (اطاعت و بندگی خدا) بر گردنها پیچیده است، و جوان همانند پیر گردیده، و سخنی جز حقّ نمی گوید، و ملامتگران دست از کار کشیده اند.

748- و حائل ... ص 277 و برگهای رنگ برگشته باد آورده که یک سال بر آن گذشته و اطراف خاکهای درختها در حرکت است و سفید شده (اطراف آن درخت ارطاة (1) متراکم شده است).م.


1- - ارطی: مفرد آن ارطاة: درختی است که شکوفه آن مانند شکوفه بید، و برگ آن پهن است و بر آن تلخ و مانند عنّاب. (منتهی الارب، ریشه (ارط)).- م.

ص: 484

745- 750 من عترة ... ص 278 ... از خانواده ای که نژادشان پاکیزه است؛ صاحبان عفت و در نهایت قداستند، شاخه های اصل و نسب ایشان برتر از آسمان است و محل رویش ریشه ایشان در اعماق زمین است.

751- 752 و کنّا ... ص 279 و در آن شبهایی که رودرروی طایفه جذام و حمیر قرار گرفتیم، هر سفید وشی را پیسه پنداشتیم، و چون پاره ای از نبع (1) بر پاره ای دیگر کوبیدیم، چوبهای آن از شکستن سرباز زد.

753- لیست ... ص 279 آن درخت نخل، نخلی نیست که خشکسالی به آن رسیده و یا آن که خمیده شده باشد، بلکه نخلی است که در سالهای خشکسالی، میوه اش را می بخشد.

754- کأنّ زرور ... ص 280 گویا دکمه های جامه (قبطری) به نخل قامت او بسته شده است.

755- بطل ... ص 280 قهرمانی که گویی جامه هایش بر تنه درخت تنومند پوشیده شده است و پوست دبّاغی شده گاو را کفش خود قرار می دهد و دوقلو نیست.

756- و؟؟ لی الأصل ... ص 280 مرا آن اصل و ریشه ای است که در مثل چنان اصلی پایش کننده درخت، کشت و زرع پایش خواه را پایش می کند.

757- تری ... ص 280 برای آن، (درخت) پس از پایش پایش کننده، پیراهنی که بر روی پیراهنهای دیگر در پیچیده شده است می بینی.

758- 759 و ما یک ... ص 280 و هر کار خیری که ایشان انجام داده اند، همانا از پیش، پدران پدرانشان در میان خود از یکدیگر به ارث برده اند، و آیا نیزه خطّی (2) را جز درخت آن می رویاند؟! و آیا درخت نخل جز در روییدنگاهش می روید؟!م.


1- - نبع نوعی از درخت که از وی کمان سازند و از شاخه آن تیر. (منتهی الارب).- م.
2- - خطّ: جزیره ای است در بحرین که در آن کشتی لنگر می اندازد، و بار نیزه فرود می آورد. منتهی الارب).- م.

ص: 485

760- لقد غرسوا ... ص 281 بتحقیق از نظر استحکام همانند درخت نخل کاشته شدند، و درویده نشدند جز همانند درویده شدن سبزیها.

761- اقول ... ص 281 به سرزمین (ذی الارطی) در آن شبی که آهوان جامانده و اقامت گزیده نزد فرزندان، بسوی کاروان گردنها بر کشیدند می گویم ....

762- 764 رأیت ... ص 282 آدمی را می بینم که شبها او را می خورد؛ چنان که زمین براده های آهن را می خورد، و مرگ هنگامی که بر جان فرزند آدم می رسد، لحظه ای اضافی باقی نمی گذارد و می دانم که مرگ بزودی حمله ور می شود تا نذرش را درباره ابی الولید به انجام رساند.

765- أتنسی ... ص 282 آیا از یاد می بری هنگامی که سلیمان با شاخه درخت (بشام) (1) خداحافظی کرد؟! سیراب باد درخت بشام.

766- و لو امکنتنی ... ص 282 و اگر مادیان نخری من به بشامه ام رساند همانا از من آن بیند که شیشه های قعنب (2) دید.

767- 768 عیّوا ... ص 282 ایشان در کار خود درمانده شدند؛ همانند کبوتر که درباره تخم خود درمانده شد و برای آن دو چوب قرار داد؛ یکی از درخت (غرب) (3) و یکی از درخت (ثمامه) (4).

769- فرابیة ... ص 283 تپه (السّکران) خشک است، و مر ایشان را در آن تپه، شبحی جز درخت (سلام) (5) و (حرمل) (6) نیست.

770- 771 حمزة ... ص 284م.


1- - بشام: درختی خوشبو و خوشمزه است، و با چوب آن مسواک می کنند. (المعجم الوسیط).- م.
2- - قعنب: بر وزن جعفر، درشت، سخت، شیر بیشه. و نام جدّ محمّد بن سلمة. (منتهی الارب).- م.
3- - غرب: درختی است حجازی و ستبر و خاردار. (ثمام) درختی است که به فارسی آن را (یز) گویند. (حرمل) سپند است. (سلام) درختی است (منتهی الارب).- م.
4- - غرب: درختی است حجازی و ستبر و خاردار. (ثمام) درختی است که به فارسی آن را (یز) گویند. (حرمل) سپند است. (سلام) درختی است (منتهی الارب).- م.
5- - غرب: درختی است حجازی و ستبر و خاردار. (ثمام) درختی است که به فارسی آن را (یز) گویند. (حرمل) سپند است. (سلام) درختی است (منتهی الارب).- م.
6- - غرب: درختی است حجازی و ستبر و خاردار. (ثمام) درختی است که به فارسی آن را (یز) گویند. (حرمل) سپند است. (سلام) درختی است (منتهی الارب).- م.

ص: 486

او حمزه است که صفت بخشش و کرم را با مال می خرد، و در خریداری آن معتقد است که مغبون کرده است، پس اگر وی، برادری را بخششی بسیار بخشد، آن را با منّت نهادن تیره نمی سازد.

772- فیا حجرات ... ص 285 هان ای حجره های آن خانه؛ جایی که ایشان از سرزمین (ذی سلم) کوچ کردند، باران بهاری بر شما نبارد! 773- أنا ابن ... ص 285 منم فرزند افراد درخشنده و نورانی؛ فرزند سلمة الخیر هستم، و خانه ام در میان (سلمه) هاست، و بر بهترین همسایه از طایفه کعب (یا بر بهترین پناه دهنده) فرود آمدم.

774- عجبت ... ص 285 در شگفتم از عطر فروش که در (دسکرة الفیّوم (1)) نزد ما آمد، و خواست عطر بنفشه به ما بفروشد وای بر تو ای عطار چرا برای ما بسته ای از گیاه (خزامی (2)) یا بوته ای از گیاه (عرفج) (95)، نیاوردی؟! 776- 778 لمستمطر ... ص 286 هر آینه فضای بازی که در ناحیه شنزار و در خانه آزاده ای اصیل و با رشته ای دارای عطر گیاه (الاء) (95) و (عرفج) است و در آن شنزار آهوان هر شامگاه همراه هر؟؟ بره آهویی که چون دستبند است هلهله می کنند و بیرون می آیند (- چنان فضای باز) نزد ما از کشتیی که در ساحل دجله است و یا قصری که در بغداد در بسته است، محبوبتر است.

779- و علی الخیل ... ص 286 (آن قوم به یکدیگر جامی تلخ نوشانیدند) و بر اسبها خونهایی همچون (شقر) (لاله) است.

780- 781 و کان محمر ... ص 287م.


1- - الفیوم: نام دو مکان است؛ یکی در مصر و دیگری در عراق نزدیک هیت، و درباره اخیر شاعر اعرابی می گوید: (عجبت ...) رک: معجم البلدان، ج 6، ص 414- 416.- م.
2- - این کلمات نام انواعی از گیاه و درخت است به ترتیب: خزامی گل خیری دشتی، عرفج بارهنگ آبی، ألاء درختی تلخ بر و نیکو منظر، ضال سدر دشتی سمر درخت طلح است. رک: منتهی الارب، و فرهنگ معین.- م.

ص: 487

گویا گل لاله سرخ هنگامی که سر فرود می آورد و بالا می برد، بیرقهایی از یاقوت است که بر نیزه هایی از زبر؟؟ جد پهن شده است.

782- 783 کانما لمع ... ص 287 گویا خالهای درخشنده سیاهی از گل شقایق در آن هنگام که باز می شود، سرمه ای است که همراه اشک، بر گونه ای آغشته به رنگ سرخ جاری گشته است.

784- یا ما امیلح ... ص 287 وه چه نمکین بره آهوان ما که از این کوچولو درختان (ضال (1)) و (سمر (95)) نیرو گرفتند.

785- فاذا ظلمت ... ص 288 هرگاه در حق من ستم شود، پس همانا ستم من دلیرانه و چشیدنش تلخ همانند تلخی (علقم) (2) است.

786- و ما کان بینی ... ص 288 اگر تو را بسلامت می دیدم، میان من و ثروتمندی جز شبهای کمی فاصله نبود.

787- قریانها ... ص 288 مسیلهای آن از بوستانهای انبوه از درخت (طلح) (3) و (رند) (4) و انار و توت است.

788- احبب ... ص 288 چه محبوب است آن وادی نزد من از نظر مقام و منزلت، و چه محبوب است نزد من درخت (طلح) آن و مسیلهای باریکش! 789- 792 و بیت ... ص 289 خانه ای که سقف آن درخت (طلحه) است که شاخه های آن با گل آویخته شده است، گویی آسمان ما را احاطه کرده در حالی که ستارگان در اطرافش می خرامد گلهایش با گردش آفتاب می گردد چنان که مردمک چشم در چشم می چرخد، و از دستبرد دستها بازش می دارد وم.


1- - رک: به پاورقی صفحه قبل.
2- - (علقم) حنظل و هر چه تلخ باشد و درخت تلخ مزه.- م.
3- - (طلح) درختان بزرگ در ریگستان.- م.
4- - (رند) نوعی از درخت خوشبوی و عود. (منتهی الارب).- م.

ص: 488

حربه هایی که کار آنها حفظ و نگهداری آن گلها و شاخه هاست.

793- 796 نضّر ... ص 289 خدای تر و تازه گرداند استخوانهایی را که در سجستان (1) به خاک سپردند؛ استخوانهای طلحة الطلحات را، وی دوست را محروم نمی ساخت و به بخل معروف نبود و (هنگام تنگدستی) پوزش مفصّل می خواست، وی را زنان ال ابی طلحه زاییدند و چه بزرگوار مادرانی اند! دو دست وی بخشنده است آن هنگامی که بخشش بخشنده وعده های نیکوست.

797- فلا تا منن ... ص 291 پس، از جنگ ایمن مباش که شعله ور شدن آن (یا گسترش آن) همانند (اقدام) (ضبّه) است آن هنگام که گفت: الحدیث شجون (2).

798- 799 کلّ الخلال ... ص 292 همه خصلتهای شما از فضایل شماست و اخلاق و خوی و آئین و دین شما به یکدیگر شبیه است، گویی درخت ترنج هستید که هم ریشه اش پاکیزه است و هم شاخه و هم بار و برگش.

800- 801 خلّ ... ص 292 نفاق را برای اهلش رها کن و بر تو باد به راه، و راه را جستجو کن و خویشتن را از این بالاتر بدان که جز دوست یا دشمن را ملاقات کنی.

802- 803 احسن ... ص 293 خدای به ما نیکی کرد که بوی لغزشهای ما نمی وزد، که در آن صورت آن که از ما میان دو جامه اش مستور است رسوا می شد.

804- اصبحت ... ص 294 بوستان جوانی خشک گردید و نسیم تر و تازه اش عقیم شد.

805- 807 لو کنت ... ص 295 اگر آب بودی پاک و پاک کننده نبودی یا اگر ابر بودی باران زا نبودی و اگر باد بودی بادم.


1- - سجستان معرّب سیستان و سگستان است. (فرهنگ معین).- م.
2- - برای توضیح و ترجمه آن مثل. رک: همین کتاب، ص 278 و ص 400.- م.

ص: 489

(دبور) (1) بودی و اگر سرما بودی سرمای (زمهریر) (2) بودی و اگر زمین بودی زمینی خراب و اگر مغز بودی مغزی پوچ و تهی بودی.

808- قد بکرت ... ص 295 بتحقیق باد غربی صبحگاهان همراه با گرد و غبار وزید و بقیه شتران را از بین برد.

809- و صوح البقل ... ص 296 و باد تندی که باد جنوب یمینی آن را سوق داده، سبزیها را خشک گردانید.

810- 811 و ریح ... ص 296 و چه بسا بادی که به پهنای خورشید بود آهنگ آن کردم تا وزش آن دردم را شفا بخشد؛ به صورت باد صبا آشکار شد آنگاه در چاشتگاه به گردبادی جنوبی تبدیل گردید، پس آن باد جنوبش چه چیزی را برای من برانگیخت! 812- 813 فلم تذرف ... ص 297 پس دو چشم نگریید مگر هنگامی که بامدادان اثاثیه ها و هودجهای ایشان حرکت کرد و مگر هنگامی که دیدم خانه های قبیله را که باد تند در پاسی از تاریکی شب، بنیان آن را بر باد می دهد.

814- و انّک ... ص 298 و بدرستی که اگر او را در حالی که مرده است صدا بزنی، وی پاسخ گوید هر چند استخوانها پوسیده است.

815- و شباب ... ص 299 و جوانانی که چهره هایشان نیکوست و از نسل ایاد بن نزار بن معد می باشند.

816- لا یجفلون ... ص 300 از پناهگاهشان در مرزها بیرون نمی آیند، هر چند نخستین دسته هیاهوکنندگان حمله ور را همچون مرغ سنگخوار بینند.

817- فهن ... ص 300 پس آن اسبان دسته هایی بودند همانند دسته های ملخ یا همانند مرغ سنگخوار که سر راه آبشخوار را گرفته بودند.م.


1- - دبور بادی است که از سوی مغرب می وزد. (المعجم الوسیط، ریشه دبر).- م.
2- - زمهریر سختی سرما. (منتهی الارب).- م.

ص: 490

818- و مبثوثة ... ص 300 چه بسا لشکری تیز؟؟ تک و پراکنده به پراکندگی دسته ملخ که تیز؟؟ تکانش را به آهسته روندگانش بازگردانیدم.

819- 820 متی ادع ... ص 301 هرگاه یاورانم را از میان ایشان فرا خوانم، گروههای بسیاری از ایشان که اطمینان دارم مرا تنها نمی گذارند، نزد من آیند؛ گروههایی همانند دسته های ملخ که اسبانشان را گرد و غباری است و هرگاه به حرکت در آیند، زود فرود می آیند (به مقصد می رسند).

821- علی حنق ... ص 301 بامدادان بر ایشان با خشم و غضب حمله ور شدم، با اسبانی همانند پای دسته ملخ تابستانی که صبحگاهان در بیابان به چرا مشغول شده اند.

822- تری طالبی ... ص 301 نیازمندان را بینی که به در خانه او شتابان روی می آورند چنان که زنبور عسل به کوه (ادمی) (1) سرازیر می شود.

823- تری النّاس ... ص 302 مردم را گروه گروه به در خانه او رهسپار می بینی، گویی ایشان دو پای مور و ملخند.

824- حتی ترکناهم ... ص 302 ... تا هنگامی که ایشان را در معرکه ای رها کردیم که پاهایشان در آن معرکه همانند چوبهای رویهم انباشته، معلّق است.

825- کانهم ... ص 302 گویی ایشان چوبهایی هستند که در بیابان روی زمین افتاده اند.

826- 827 عمّتهم ... ص 303 خشمی از تو ایشان را فرا پوشاند که احدی از ایشان را باقی نگذارد، پس گویی از آنچه بهم.


1- - کلمه مذکور فوق مطابق روایت دیوان الهذلیین، ج 2، ص 166 ترجمه شد برای وجه منقول در متن الجمان (ادها) معنای مناسبی بدست نیامد.- م.

ص: 491

ایشان رسیده، ریشه های درخت از جای کنده شده اند.

828- یصفّقه ... ص 303 پیش در آمد بادی سرد به او می وزد و می جنباندش و (نیز) تند بادی سرد و نامتعادل در شبی از شبهای ماه جمادی.

829- ثم اضحوا ... ص 304 پس به چاشت رسیدند در حالی که گویی برگی خشکیده بودند که باد صبا و دبورشان به راست و چپ حرکت می داد.

830- 842 ایها الشامت ... ص 306 ای دشنام دهنده و سرزنش کننده روزگار، آیا تویی دور (از سختیها) و در امان از بلاها!؟ یا این که تو را پیمانی است از روزگار!؟، نه؛ بلکه نادان و فریفته شده ای. چه کسی را دیدی که روزگاران جاویدش ساخته، یا چه کسی از اینکه به او ستمی رسد در امان است!. کجاست خسرو؛ خسرو خسروان؛ انو؟؟ شیروان، یا پیش از او شاپور کجاست! و کجایند (بنی الاصفر) بزرگوار؛ پادشاهان روم، یادی از ایشان بر جای نمانده است. و کجاست آن صاحب شهر (حضر)، هنگامی که آن را ساخت و هنگامی که رود دجله و جوی (خابور) بسوی او با هم گرد می آمد! آن شهر را از سنگ مرمر ساخت و آن را از آهک از هم جدا ساخت و در نتیجه پرندگان را در جایگاههای بلندش لانه هاست، ملکش را مرگ نبخشید و پادشاهیش بر باد رفت، و درب آن شهر متروک شد. و حال خداوند قصر (خورنق) را تامل کن، هنگامی که روزی سر بر آورد و هدایت را تفکری است، وضعی که داشت، و مال بسیاری که داشت و دریای (رود فرات) گشاده و گسترده و کاخ (سدیر) (- آن همه دارایی که داشت) او را خوشحال ساخت، پس دلش لرزید و ترسید و گفت: (چیست خوشحالی زنده ای که به مرگ منتهی می شود؟) سپس، پس از رستگاری و ملک و سروری و نعمت، در آن جا گورهایشان فرا پوشاند، سپس هنگام چاشتگاهان برگی خشکیده شدند و باد صبا و دبور به این سو و آن سویشان حرکت می داد.

843- 845 ربّ ... ص 308 چه بسا کاروانی که نزد ما بار انداختند و باده آمیخته با آب زلال می نوشیدند و با کوزه هایی که بر در آنها صافی بود، و اسبهای تندرو در جلهای خود زمین را می کوبیدند، سپس چاشتگاهان تندباد حوادث روزگار، بر ایشان وزید، و روزگار چنان است در حالی که در تغییر و دگرگونی است.

ص: 492

846- 852 ما ذا أومل ... ص 309 بعد از نیستی آل محرّق که خانه هایشان را ترک گفتند و پس از ایاد، در انتظار چه آرزویی باشم!، و پس از ساکنان قصر خورنق و سدیر و بارق (1) و قصر کنگره دار که در سنداد (2) است، سرزمینی که به سبب پاکیزگی جایگاه خواب چاشتگاهیش، کعب بن مامه و ابن ام دؤاد آن را برگزیدند، بادها بر محل خانه هایشان وزید و گویی ایشان میعادی داشتند، و بتحقیق در آن دیار با راحت ترین زندگی و در سایه ملکی استوار پایه غنودند، در انقره (3) فرود آمدند در حالی که آب فرات که از کوههای بزرگ جاری بود، بسویشان می آمد، پس ناگهان نعمتها و همه آنچه موجب سرگرمی بود روزی به نیستی و زوال می انجامد.

853- و ارانا ... ص 310 و ما را همچون کشت و کار نشان داد که روزگار آن را می درود و برخی برجاست و برخی از پا در آمده است.

854- لو کان ... ص 311 اگر اسبهایش را با رسنهای ما در آمیزد، همانا صدای برخورد سلاح، طنین انداز می شود.

855- 856 ... ص 311 مردم از جهت صورت و سیما برابرند، و پدرشان آدم و مادرشان حواء است، اگر ایشان را از جهت ریشه و اصل نسبی باشد که به آن افتخار کنند، آن اصل و نسب گل و آب است.

857- و حسبک ... ص 312 و ترا از امر نسب همین چهره کافی است که خبر می دهد از نسل آدمی.

858- 859 تسألنی ... ص 313 ... از من می پرسد چند سال دارم، گفتم: (اگر به اندازه سوسمار یا نوح در روزگار پیش از خلقت انسان که صخره ها مرطوب و همانند گل و لای است، عمر کنم ...م.


1- - خورنق کوشک نعمان اکبر که به عراق است. (منتهی الارب).- م. سدیر قصری است در حیره نزدیک خورنق که آن را نعمان اکبر به برخی از پادشاهان عجم اختصاص داد. (رک: ترجمه متن الجمان، ص 402) بارق: موضعی است به کوفه. (منتهی الأرب).- م.
2- - سنداد نام جویی یا قصری است به عذیب. (منتهی الارب).- م.
3- - انقره موضعی است در حیره و شهری به روم یا قلعه ای است در آن. (منتهی الارب).- م.

ص: 493

860- اذا قطعنا ... ص 315 هرگاه کوهی را (در نوردیم) (1) کوهی دیگر آشکار می شود.

861- 863 بارض ... ص 315 در سرزمینی که پرنده هوبره (2) را همچون شتر چاقی که کاروانش با دو لنگه بار گم کرده است، کوه قنان تهی از جنبنده، در آن سرزمین گویی کشتیهای دستخوش امواجی است که چوب ساج (3) آن، با قیر اندوده شده است؛ کشتیهایی که در امواج و اعماق آب وارد شده، و امواج آب پایین سینه هایشان را فرا گرفته (یا سینه هایشان را آب فرا گرفته) و قسمتهای دیگر آنها روی آب شناور است 864- و محمرة ... ص 316 سال خشکسالی که آفاق آسمان در آن سرخ گون و اندرونش (زمین) گرد آلود و ابرهایش سبک (بی باران) و باران بهاریش سست است.

865- 866 و جاءتک ... ص 316 و آن سال برایت برای بدون باران و خیر و برکت آورد و بتحقیق گرد و غبار، چهره خورشید را تیره و تار کرد، گویی ستارگان چشمهای سگان است که گاهی در کرانه آسمان بر پای می خیزد و گاهی فرو می افتد.

867- 868 و حیران ... ص 317 و چه بسا شب تاریک و ظلمانی دستخوش امواجی که گویی ستارگانش از پشت گرد و غبار تیره و تار، چشمهای تنگ و تار شده است (- چه بسا چنان شبی) که کاروان را کورکورانه در آن شب حرکت دادم تا هنگامی که رواقهای (4) سبزش (تاریکیهایش) وجود جوانان و شتران سرخ نشان را آشکار ساخت.

869- هجان ... ص 318م.


1- - مطابق روایت دیوان جریر، ص 520 و لسان العرب، ریشه (علم) چنین ترجمه می شود: (در نوردند).- م.
2- - هوبره: خرچال (: مرغابی بزرگ، مرغابی) میش مرغ. (فرهنگ معین).- م.
3- - ساج: معرّب ساگ، گیاهی است از تیره شاه پسند که چوب آن برای ساختن کشتی به کار می رود. (فرهنگ معین).- م.
4- - ترجمه مطابق نص دیوان ذی الرمه (ارواقها) آورده شد، در متن الجمان (ارواقه) ضبط شده و آن محرّف است.- م.

ص: 494

شتران اصیلی که رنگ آنها را نشان قرمزی است که دو چشمان را به شگفت می آورد و زیبایی آنها در رنگ قرمز آنهاست.

870- 871 کأس ... ص 318 جامی که هرگاه بر حنجره نوشنده اش سرازیر می شود، سرخی آن را به گونه و چشمش می بخشد، پس باده چون یاقوت، و جام چون مروارید در دست کنیزی لاغر اندام است.

872- انما الذلفاء ... ص 318 همانا (ذلفاء) (1) دانه یاقوتی است که از کیسه بازرگانی خارج شده است.

873- هی کالدرة ... ص 319 وی همانند گوهر مستور و محفوظ زیبا و در پاکی و پاکیزگی یاقوت و مرجان است.

874- بالدر ... ص 319 گلوگاه وی با درّ و یاقوت و گلوبندی از مروارید و زبرجد آرایش داده شده است.

875- یاقوت ... ص 319 ای یاقوته که قوت جان منی، جان من با جامی از می در راحت است.

876- 877 بادت ... ص 320 (آن خانه ها) از بین رفت و نشانه های آنها را دست کهنگی و فرسودگی دگرگون ساخت جز اجاقهای سنگیی که سرخی (آتش) آنها بر باد رفته است و جز میخی که سیاهی سر آن آشکار است و سایر قسمتهایش را سنگ ریزه ها دگرگون ساخته است.

878- کمضیئة ... ص 321 همانند (درّ) در صدفی است که غوّاص آن خوشحال است و هرگاه آن درّ را می بیند لا اله الا اللّه می گوید و بر خاک می افتد.

879- کالتؤا میّة ... ص 321 (وی) همانند درّ (تؤامیی) (2) است که اگر با وی نزدیکی کنی، چشم خنک و بستر پاکیزه می شود.

880- فجاءت ... ص 321م.


1- - نام خاص زنی و یا صفت زن بینی باریک. (منتهی الارب).- م.
2- - تؤام: ساحلی در عمان، و درّ به آن منسوب است. رک: متن الجمان، پاورقی، ص 321 م.

ص: 495

پس او آمد؛ چنان که آن درّ بازرگان آمد، در حالی که ریسمان گلوبندش گسیخته شد، و دانه هایی از آن جدا گردید.

881- 885 و قد اراها ... ص 322 و بتحقیق او را در آن قبیله ای که شادند و افسانه گو دارند (- او را) در میان همگنانش می بینم؛ هنگامی که وی همانند شاخه خرامنده است، و چشم من هشیار دیدار کننده را به شگفتی وا می دارد، (او) همانند لعبتی است که جایگاهش در قصر، با آب طلا در میان مرمر موّاج نقّاشی شده است، یا همانند تخم شترمرغی است که در میان تلی از شن پوشیده شده، یا همانند دانه درّی است که به نزد تاجر حمل شده است. او چنان است که اگر مرده ای بر روی گلوگاهش تکیه داده شود، زنده می گردد، و به جانب گورستان حمل نمی شود.

886- 895 کدرّة ... ص 322 همانند مروارید غوّاصی که تمام وجود خویش را در جای بیمناکی افکند، و ضمیر دل در حالی که گریه سر داده بود از ماری لال می هراسید که بر مروارید گمارده شده بود، و از پیش هشدارش از خطر غوّاص بسوی مروارید گسیل می شد. غوّاص گفت: یا مرگ را ملاقات می کنم، یا برای خویشتن ثروتی به دست می آورم، و مرگها زمانش فرا رسنده است، مار را دید و در اطراف آن درّ یگانه با یکدیگر به گفتگو پرداختند، و سرانجام آن گفتگو یا مرگ است و یا رسیدن به دنیایی که مژده دهنده اش بانگ بر می آورد، و چون جانی که فقرش را خوابی نیست، آنچه را نزد مار است (درّ) مشاهده کرد، خویشتن را برای رسیدن به آن درّ به مخاطره افکند، چون غوّاص نزدیک شد، مرگ (مار) به دو دست وی پیچید و با دندانهای نیشش گزید که تأثیر نیش آن دندانها سریع است، پس با نیمه جانی طرف بالای طناب ایشان (1) را تکان داد در حالی که بر بالای سر وی لجّه های آب سبزگونی که متّصل به دریاهایی ژرف است، روی هم موج می زند، پس وی بازنیامد مگر آن که در زیر امواج آب به سبب مرگ، خونهای رنگینی از او فرو ریخت که حکایت از کشته ای تر و تازه داشت. پس چون آن دانه درّ صید شده را به مادر غوّاص نشان دادند و آن دانه درّ درخشیدن گرفت، به سبب میل به ثروتمندی، آتش اندوهش فرو نشست، پس تاجران به بهای گرانش خریدار شدند، و هیچ بهایی پیشنهاد نشد جز آن که بسیار آن اندک بود.م.


1- - مطابق روایت دیوان (اعلی حبله) ترجمه چنین می شود: بالای طنابش را تکان داد.- م.

ص: 496

896- 906 کجمانة ... ص 324 همانند دانه درّ دریایی (یا درّ منسوب به سواحل بحرین) که غوّاص آن، از اعماق دریا بیرونش آورده است، قوی دل است و سرپرست چهار تنی می باشد که نژاد و اصلی مختلف دارند، پس میان ایشان اختلاف درگیر شد و آنگاه که اختلافشان به اتّفاق مبدّل گردید، زمام امورشان را به دست آن غواص (غواص اول) سپردند (زمام امورشان همچنان به دست او بود) تا هنگامی که به وی بدگمان شدند، و آن غوّاص همچنان از ماهی تا ماه دیگر ایشان را همراه خود می برد، وی لنگرهای کشتی اش را در مهلکه ای رها ساخت و آن لنگرها استوار گشتند و کشتی از حرکت باز ایستاد، آن دانه درّ، پدر غوّاص را کشت، غوّاص گفت: راه پدر را ادامه می دهم، مگر این که آنچه مطلوب روزگاران است به دست آورم، روز را به نیمه رساند در حالی که در آب فرو رفت و رفیقش در غیاب، از او اطّلاعی نداشت، غوّاص به آرزویش رسید و دانه درّی را آورد که پوشیده در صدف و همچون شعله آتش، درخشنده و نورانی بود، در برابر آن دانه درّ بهایی گران به او دادند، وی از تسلیم آن خودداری کرد، و رفیق غوّاص به او گفت: آیا نمی فروشی؟ و دریانورد می بیند که (خریداران) بر دست و پای غوّاص می افتند و وی آن دانه درّ را برای گلوگاه، با دستان خویش نگه می دارد، آیا آن دانه درّ همانند آن زن مالکی است که با شادی و شادمانی از سراپرده بیرون آمده است!؟

907- 908 ما استوصف ... ص 325 مردم چیزی که در نظرشان خوش آید وصف نکردند جز این که وصف ام نوح بالاتر از وصف آنهاست، گویی وی (در پاکیزگی) همچون باران روشن و تابناک است و گویی وی دانه درّی است که روشنی وی را صدفی در نپوشانده است.

909- 910 ظبی ... ص 326 آهویی است که گویی خدا پوسته درّ را پوست او گردانیده است و بر گونه هایش هر زمان که بخواهی گل سرخی را مشاهده می کنی.

911- کانما خلقت ... ص 326 گویی وی از پوسته درّی آفریده شده که در همه جوانب آن زیبایی در کمینگاه است.

912- کانما افرغت ... ص 326 گویی وی در پوسته درّی ریخته شده و هر عضوی از اعضای جسمش همچون قرص ماه است.

913- درة ... ص 326

ص: 497

او همچون دانه درّی است که هر کجا چرخانیده شود، نور می افشاند و طلبه ای است که از هر کجایش بوییده شود، بوی عطر می وزد.

914- هی الدر ... ص 326 هنگامی که سخن می گوید همچون درّی پراکنده است و مانند درّ بهم پیوسته است هرگاه لب به سخن نگشاید.

915- اذا نضون ... ص 327 هرگاه چادرهای نازک از تن برگیرند (گویی) درّهای بحرینی را از صدفها بیرون می آورند.

916- تواضع ... ص 327 دانه های درّ فروتنی پیش گرفت آن زمان که آن زنان دانه های مروارید قیمتی پوشانیده شدند، پس ایشان همچون درّ و درّها پوسته های درّند.

917- کانهم ... ص 327 پس گویی آن کودکان، در حالی که بنی الغوغاء اطراف ایشانند، درّها و مخشلبهایی (1) هستند که در روی زمین پراکنده اند.

918- ظلت ... ص 328 بچه های آن گاو وحشی بر روی زمین پراکنده و به خاک افتاده اند، گویی درّهایی اند که بر روی زمین پراکنده اند.

919- و تضی ء ... ص 328 و آن بچه گاو وحشی در تاریکی می درخشد همانند درّ سواحل بحرین که رشته آن از هم گسسته است.

920- کاننی ... ص 328 گویی از عشق به (خرقاء) همچون شتری هستم که تازه خریداری شده و غریب و کف سمش خون آلود، و عزیمتگاهش دور و مبتلا به مرض هیام (2) است.م.


1- - مخشلب مهره ای است که برای زیور ساخته می شود و به نام زنی نامیده شده که آن را برای زیور برگزیده، و فارسی معرّب است. رک: الجمان، پاورقی، ص 327.- م.
2- - دردی که شتر به آن مبتلا شود و حالتی شبیه به تب بر او عارض می شود و پوستش حرارت فوق العاده می یابد و عطش آن فرو نمی نشیند. الجمان، پاورقی، ص 328.- م.

ص: 498

921- کان صوت ... ص 329 گویی صدای آب نوشیدن آن شتر در آبشخوار همانند صدای سنگی است که بر روی سنگی غلتانیدی.

922- هذا مقامی ... ص 329 این است جایگاه من برای تو تا به حدی سیراب شوی که آب از تو تراوش کند و از سرزمینهای (ابطح (1)) عبور کنی.

923- 924 و یا اخا ... ص 329 ای صاحب شتران، همانا مرض تشنگی در آن شتران به طول انجامیده و سیرابی را در خشکسالی و خشکی سراغ ندارد، شتران تشنه را بر چشم من و حدقه آن وارد ساز تا با اشک روان و ریزان، آنها را سیراب کنی.

925- 928 فما حائمات ... ص 330 پس آن شترانی که یک شب و روز به دور آب سرگردانند، و با چوبدستی بر آنها نواخته می شود، و گردنهایشان را خم می کنند و لب تشنه اند و از آبشخوار برای هیچ مقصدی راه بازگشت ندارند، و نه به آب خنک حوضها نزدیکند، حبابهای آب را می بینند و حایل میان آنها و آن حبابها مرگ است و آن شتران متوجّه صدای سقایان می باشند (- آن شتران با اوصافی که گفته شد) سینه اشان از من افروخته تر و تفتیده تر در عشق به تو نیست، و لیکن دشمن با من دشمنی ورزیده است.

929- 931 اقول ... ص چون آن دسته شتران به حرکت در آمد و بر روی شوره گزهای بیابان پراکنده شد؛ شترانی که هرگاه شبان آنها را در زمینهای هموار گسترده اطراف آبشخوار من، به چرا مشغول می سازند، ته مانده آب صاف و خنک را در حمی به یاد می آورند (- چون آن شتران به حرکت در آمدند) به شبان آنها گفتم: با آنها مدارا کن که با جبر و عنف از وطن بازگرفته شده اند.

932- 933 لا تلمنی ... ص 332م.


1- - سرزمین گسترده ای که سیل در آن جاری می شود و شن و سنگریزه ها را در آن بجا می گذارد و از آن است اباطح مکه. (المعجم الوسیط).- م.

ص: 499

ای عتیق! مرا سرزنش مکن که آنچه به آن گرفتارم مرا کافی است، و آنچه مرا کفایت می کند به آن گرفتارم مرا سرزنش مکن که تواش در نظرم آراستی، تو همانند شیطانی برای آدم (هنگامی که به آدم گفت: کافر شو.)

934- 937 ابت ... ص 336 عزّتم سربرافراشت، و آزمودگی ام ترفّع جست، (و این صفات و خصالم که): ستایش را بابهای سودبخش به دست می آورم و در ناملایمات مالم را می بخشم و با شمشیر بر فرق سر دلیر گردنکش فرود می آورم و این که هرگاه دلم به تلاطم و جوش و خروش می آید، به او می گویم: سر جای خود بنشین که یا مورد ستایش واقع می شوی و یا آرام می گیری (- عزّت و بزرگی و آزمودگی و این صفاتم ترفّع جست) تا از بزرگواریهای شایسته ای دفاع و علاوه بر آن، از عرض مصون و پاک خود حمایت کنم.

938- نهین ... ص 337 ما جانها را خوار می داریم و خوار داشتن نفوس در سختی (جنگ) نفس را بیشتر حفاظت می کند.

939- 941 الحرب ... ص 339 جنگ در آغاز درگیریش، تازه و جوان است و با آرایش خود برای هر نادانی کوشش می کند (1) تا هنگامی که شعله ور شد و آتش آن بالا گرفت به حالت پیرزنی بر می گردد که شوهر ندارد؛ آن زن دو مویی (موی سیاه و سفید) که سرش را تراشیده و خود را ناشناس ساخته، و برای دربرگرفتن و بوسیدن ناپسند است.

942- انی امرؤ ... ص 340 بدرستی که من مردی هستم که با دوستم پیمان بستم که در روزگاران در میان صفوف نهایی نایستم.

943- 944 زوامل ... ص 341 همچون شترانی اند که حامل اشعارند، و معرفتشان به اشعار جز شناختی همانند شناختم.


1- - بنابر روایت شرح دیوان الحماسة، ج 1، ص 368 ترجمه چنین می شود: جنگ در آغاز، دخترکی جوان است که با سلاح خود بسوی هر نادانی عزیمت می کند.- م.

ص: 500

شتران نیست، سوگند به جانت که شتر هرگاه بامدادان یا شامگاهان با بارهایش از جایگاه خارج شود، نمی داند در لنگه های بارش چیست.

945- تروقل ... ص 343 بدنهای قوم سعد بن زید تو را به شگفتی وا می دارد، و هنگامی که ایشان را نیک بشناسی، از ایشان متنفّر می شوی.

946- لا بأس ... ص 343 قومی را به سبب طول و عرض (طول و عرض بدنها یا بسیاری افرادشان) اهمیّتی نیست؛ خلقتشان خلقت استران و عقلهایشان عقلهای گنجشگان است.

947- عقله ... ص 343 عقل او همچون پرنده و صورتش صورت شتر است.

948- تری ... ص 344 جوانان نخل پیکری را می بینی و از تباهی درونشان اطّلاع نداری.

949- اقبل ... ص 346 سیلی از جانب امر خدا روی آورد، و آهنگ آن بوستان بارور را داشت.

950- أطفت ... ص 346 بر او در روزی که نه شب بود وارد شدم، و جست و جوی آب نوبت دوم (1) برای شتران، صاحب وی را (از پرداختن به او) باز داشت.

951- 952 تطاول ... ص 346 شب تاریک و سیاهت به درازا کشید، و آن شب از صبحی روشن نمی شود، هرگاه گویم آن شب به سر رسید یا پایان یافت، تاریکیهایی (مه هایی) از هر سو به حرکت می آید.

953- ألا بکرت ... ص 347 هان بامدادان بیرون شد و سرزنشگر من ملامت می کند (و مرا به خواب می برد (2) و شب تاریک از بین نرفته است.م.


1- - مطابق روایت شعر در مجمع البیان، ترجمه مصراع دوم چنین می شود: (و جست و جوی بره میشها ...).- م.
2- - در حاشیه نسخه اصل (تهجّننی) ضبط شده و ترجمه اش چنین می شود: (و مرا تقبیح می کند).- م.

ص: 501

954- 955 جار فیه ... ص 348 در آن روز باقی لشکر ستم روا داشت، و نخلهای آن سرزمین بر باد رونده بود، و چینندگان را رسوا می ساخت، پس آن نخلها را همانند حبشیان سیاه می بینی در حالی که آتش بر آنها می نوازد و برخی بر خاک افتاده و برخی بر جای ایستاده است. (1)

956- کانّ فتات ... ص 349 گویی خرده های پشم رنگ آمیزی شده در هر منزلی که در آن فرود آیند دانه های خرد نشده (فنا) (2) است.

957- بجمع ... ص 350 ... با گروهی که تلها و تپه ها (یا لشکرهای انبوه) و کوههای (سلمی) و سلسله کوههای کشیده و بلند در برابرش به خاک می افتد (ما برای جنگ با حروریان فرقه ای از خوارج سر بر آوردیم.)

958- برأس ... ص 350 ... با سری از طایفه بنی جشم بن بکر که با آن زمین هموار را می کوبم.

599- اذا ما ... ص 350 هرگاه بر تپه ماهورها بر آیند، آنها را چون گرد و غبار برانگیخته شده قرار می دهند.

960- اذا نحن ... ص 351 هرگاه ما میان مشرق و مغرب حرکت کنیم، خاکهای خوابیده و بیدار به جنبش در می آید.

961- اذا ما غضبنا ... ص 351 هرگاه ما خشم گیریم خشم مضری، پرده خورشید (زمین) را می دریم؛ مگر این که خون بگرید.

962- و ذا النّصب ... ص 351م.


1- - مطابق روایت دیوان الاعشی، ص 203 و تصحیح مضبوط در پاورقی الجمان، ص 348 ترجمه چنین می شود: (در آن روزگار دفع کننده لشگر ستم رواداشت، و نخلهای آن سرزمین (حجر) خم شد (یا برباد رفت) پس آنها را همانند نخلهای خشک و بی بار و برگ می بینی در حالی که سیاه است و آتش بر آنها می نوازد، و بر خاک افتاده و یا بر جای ایستاده است.).- م.
2- - فنا: جمع فناة سگ انگور، یا درختی است سخت سرخ که از آن قلاده سازند. (منتهی الارب).- م.

ص: 502

بسوی آن بت که برپای داشته شده مرو، و شیطان را مپرست، و خدا را عبادت کن.

963- ترکت ... ص 352 بنی الهجیم را واگذاردم در حالی که ایشان را سرگیجه ای عارض شده بود، و هرگاه گروهی از ایشان رهسپار می شدند، باز می گشتند.

964- فعنّ ... ص 352 پس برای ما گله ای نمودار شد که گویی گوسفندانش دوشیزگان محفل دوار (1) در چادری بلند و کشیده اند.

965- لأنعتن ... ص 352 همانا شترمرغی را وصف می کنم که شتابان و سیاه سفید است و بامدادان در جست و جوی ملجاء و پناهی از جایگاهش بیرون می شود.

966- امسک ... ص 353 خرت را بگیر که آن در پی خرانی که قصد کوه (غرّب) (2) را دارند، رمیده شده است.

967- قد یخطم ... ص 353 گاهی شترنر پس از رسیدن به عنفوان جوانی با عنف و خشونت به مهار در آورده می شود و گاهی شیر نر بر آنچه ناخوش دارد بازگردانیده می شود.

968- 979 فغلست ... ص 354 پس آن دسته گورخران در حالی که سپیده صبح پرده از رخسار آن برگرفته و پاره ای از سپیده در تاریکی شب مستتر بود، در هوای تاریک و روشن صبح بسوی چشمه ای رهسپار شدند که جلبکها گرداگردش را فرا گرفته و ماهیها و قورباغه ها صدا در صدا می انداختند، و آب آن چشمه را جویباری می کشید برهنه همچون شمشیر، و لابلای نخلهای کوچک جریان داشت و شاخه های نخل (یا گیاهها) در اطرافش بر یکدیگر بلندی می جستند. و در سمت چپ قبیلهم.


1- - دوار: مراسم عبادتی در جاهلیّت بوده است. رک: الجمان، پاورقی، ص 352.- م.
2- - غرّب نام کوهی است در موضعی پایین تر از شام به طرف عراق و در دیار بنی کلب قرار دارد. رک: مجمع البیان، ج 10، ص 290.- م.

ص: 503

(جلان) (1) صیادی ژنده پوش و کوچک اندامی بود که در گودالی خزیده بود؛ صیادی که پیکانهایی را آماده می ساخت که تیرها را هدایت می کرد؛ تیرهایی که سینه هایشان محکم و پشتهایشان صاف و پرها و زه هایشان، از پشت آنها را به جلو می راند. هرگاه نظایر آن گورخران به آن صیّاد نزدیک می شدند، برخی از آنها (به سبب اصابت تیری) از همگنان خود بریده و جدا می شدند؛ تا آن زمان که خران وحشی در زمینهای گود آبشخوارش پنهان شدند، احساس ترس و وحشتی (از وجود صیّاد) آنها را به شک و تردید واداشت، پس در یک حرکت به سبب ترس، گردنهایشان را کج کردند، سپس صدای آبی که در حال جریان بود، آنها را به سوی خود فرا خواند پس آن گورخران که خال سفید بر شکم دارند، در حالی که جگرهایشان بر بالای غضروفها در میان اندرونشان (از ترس) بر آمده بود روی آوردند؛ تا هنگامی که جرعه هایی از آب از هر حنجره ای به سوی (موضع) تشنگی شتابید، و آن خران وحشی سوزش جگر را فرو ننشاندند (- در آن هنگام) صیّاد تیری رها ساخت و به خطا رفت، و سرنوشتها چیره است، پس خران پراکنده شدند، و عادت آن صیاد وای گفتن و خشم گرفتن بود، در حالی که آن خران وحشی از آنچه (خانه صیّاد) که در دامنه کوه دیدند (یا از آن حالت اندوه و حسرتی که در صیّاد دیدند) در دامنه کوه بسرعت حرکت می کردند و پا بر زمین می زدند؛ پای زدنی که نزدیک بود ریگزار از آن آتش بگیرد.

980- 987 فما انجلی ... ص 356 پس بامداد آشکار نشد مگر این که دسته گورخران، شبانه بر آب روان در میان نخلهای کوچک وارد شدند؛ آب روانی که قورباغه ها بر روی آن حرکت می کردند، و بتحقیق تیراندازی ماهر و مشهور از بنی جلان از طرف چپ آن خران وحشی آماده (برای تیراندازی) بود گویی آن صیّاد هنگامی که خروج خران وحشی از آبشخوار نزدیک می شود، به سبب طمع در صید آنها و ترس از به خطا رفتن تیرش، همانند کسی است که تب او را گرفته است، تا آن هنگام که پی های پایشان با آب در آمیخت، آن چشم دوخته بر صید محروم بسوی آنها اشارتی کرد، و در دست چپ کمانی از چوب درخت (شریان) (2) داشت؛ کمانی تغذیه شده (از گوشت شکار) و ستبرمیان و پهن دنباله ای که چوبش انحنا و ترنّم (یا کجی و راستی) داشت، زه کمان را دو تا می کند و کمان زه رام.


1- - جلّان قبیله ای است از عنزة. رک: الجمان، پاورقی، ص 354.- م.
2- - درختی است که از آن کمانهای شکار ساخته می شود. (الجمان، پاورقی، ص 356).- م.

ص: 504

برمی کشد، و گویی زه در دل کمان حلقومی است (1). پس آن خران وحشی پا به دویدن گذاشتند و تشنگی ایشان فرو ننشست، آبی مزمزه کردند و نه سیراب شدند و نه تشنه کام ماندند، صیّاد از آنچه بر سر او رفت به سوگ نشست و دسته های گورخران از آن گله پراکنده می شدند.

988- 997 کانها بعد ... ص 357 گویی آن شتر- پس از آن که رهایی (از تشنگی) او را به رهایی رسانید (2)- در دره (شیّطین) گاو وحشیی بود که مخفیگاهی می طلبید؛ گاو وحشیی که (صیّاد) کمین کرده بر روی زمین در پی آن بود؛ کمین کرده ای که از دیرباز به سبب جدایی از گوشت شکار، جسمش زار و نزار بود، پس سراسر روز در صدد باز داشتن آن گاو وحشی از یگانه فرزندش بود، و مثل اویی همانند آن گاو وحشی را از یگانه فرزندش باز داشته است، تا هنگامی که گاو وحشی از وی بی خبر ماند و متوجه نشد که مرگ روزی درنده اش را فرستاده است، پس به خوردن آن مشغول شد در حالی که آن دسته گاوهای وحشی در طول روز سرگرم بودند و با دسته ای از گاو می چریدند، پس شتابان و سرگردان و ماتم زده بازگشت، و هر یک فراسوی آن گاو وحشی گرد آمدند، پس باد سرد مرطوب بر آن می وزید، و قطره های باران بر آن می چکید؛ چه کسی برای این کشته است؟!؛ در حالی که قلب آن گاو را سرما زده است، تا هنگامی که اشعّه خورشید پراکنده شد، صبحگاهان صیّاد نبهان (3) بر آن حمله ور شد؛ صیّادی که همراهانش با سگان در پی شکار بودند؛ سگانی که همانند تیرهای خوش تراش درنده بودند، و در گردنهایشان گردنبندی از تکه گوشتهای خشکیده بود، پس آن سگان بجز سرین حیوانات و سمها و زایده های آنها، چیزی پشت سر خود باقی نگذاشتند.

988- 1009 خنساء ... ص 358 (... یا آن شتر همانند) گاو وحشی بینی عقب رفته ای است که بچه اش را فرو گذاشت، و در نتیجه به سبب از دست دادن آن بچه به خاک افتاده سپید اندامی که گرگان خاکستری اعضایشم.


1- - اصمعی گفته است: شایسته بود شاعر بگوید: (حلقوم القطا (حلقوم مرغ سنگخوار)) زیرا حلقوم مرغ سنگخوار شکل وتر است. (دیوان ذی الرمة، ج 1، ص 452).- م.
2- - مطابق روایت دیوان الاعشی، ص 107 (بعد ما افضی النّجاد) ترجمه چنین می شود: پس از آن که سیر در بلندیها او را به سرزمینهای پست رسانید.- م.
3- - نبهان: نام پدر ایلی از طایفه طیّئ و او عمرو بن نبهان است. (لسان العرب، ریشه نبه).- م.

ص: 505

را از یکدیگر می ربودند و غذایشان قطع نمی شد (- به سبب از دست دادن آن بچه) چرخیدن و غریدنش در زمین سخت میان آن دو شنزار قطع نشد، آن گرگان (یا سگان) گاو وحشی را از بچه اش بی خبر یافتند، و آن فرصت را (برای صید بچه گاو وحشی) غنیمت شمردند. بدرستی که تیرهای مرگ به خطا نمی رود، شب را به سر برد در حالی که بارانهای مداوم و پی در پی ریزان بود، و آن بارانها سرزمینهای شنزار سرسبز را سیراب می کند، و ریزش آن پیوسته است، آن گاو وحشی خویشتن را در پناه ریشه درخت پر شاخ و برگ جا گرفته در گوشه ای قرار داد که بر اطراف تلهای شن روان و کج و معوج روییده بود ابرهای آن، ستارگان را پوشیده می دارد، باران پیوسته بر خطّ کشیده پشت آن گاو وحشی فرو می بارد، و آن گاو در چهره تاریکی می درخشد؛ همانند درخشش در دریایی که رشته اش فرو پاشیده است، تا هنگامی که تاریکی بر طرف و جسم آن گاو نمایان شد، و داخل صبح گردید در حالی که دست و پایش بر زمین می لغزید، و یک هفته کامل در آبگیرهای صعائد بی تابی کرد و سرگردان شد، تا آن هنگام که (از دست یافتن به بچه خود) ناامید شد، و پستان پرشیرش کم شیر گردید، و شیر دادن و بازگرفتن از شیر، آن را تهی نساخت، و گوش بزنگ صدای آهسته مردم شد، پس آن صدای غیبی اش به وحشت انداخت، و درد او دیدن مردم است، پس آن گاو وحشی گمان می برد که فاصله میان دو دست و دو پایش یعنی جلو رو و پشت سرش، دو جایگاه ترس (یا شایسته تر برای ترس) است.

1010- 1018 فکانّی إذ ... ص 361 و گویی هنگامی که سراب، در چاشتگاه جریان می یابد، بر پشت گاو وحشی دراز دمی سوارم که گونه هایش سیاه مایل به سرخی است. دو گونه اش را رنگ ابریشمی درپیچیده و دو طرف پشتش را رنگ درخشنده ای فرا پوشیده است، آن گاو وحشی را صیّاد تیراندازی از طایفه طیّ، و سگهای شکاریی که از خود چابکی آشکار ساخته اند، به وحشت انداخته است، پس آن سگان را دید و آنها را بوضوح نشناخته بود، و سگان را حرص و ولعی بود، سپس گاو وحشی، روی گردانید، و دو پهلو از گرد و غبار، وی را فرا گرفته و در آرامش بود، پس آن سگان را می بینی که (در آرامش آن گاو) (1)، راه را در می نوردیدند، و گاو در سیر و حرکت بازیگری می کند، سگها نزدیکش می شوند، و هنوزش نگرفته اند، و اگر بازگردد به ریخته شدن خونشان اطمینان دارند، هرگاه آن رام.


1- - ترجمه مطابق است با روایت الجمان، مطابق روایت المفضّلیّات ربع، ترجمه چنین می شود: (... از حرکت باز می ایستد).- م.

ص: 506

تعقیب کنند و به زحمت اندازند، در حرکت و سیر، سخت می کوشد، و هرگاه از ایشان دور می شود (به چرا می پردازد) (1)، بیابان نشین است و ملازم بیابانهای بی انتهاست، و هرگاه صدایی احساس می کند، به سیر و حرکت می پردازد.

1019- 1024 کانّ نسوع ... ص 362 گویی تسمه های چرمی پالان شترم، هنگامی که رگهای شیر ناقه های کم شیر و هم گرسنه را در بر گرفت، (- گویی آن تسمه ها) بر کمر گاو وحشیی است که بچه کوچکی داشت، و آن بچه گم شد، و به اشتیاقش بیرون شد، و در نوبت رگ کردن پستانش، به سوی فرزندش بازگشت، و در چراگاهش درندگان را یافت که با وی بازی می کردند، و جز پوستی تکه تکه شده یا پایچه ای از آن، بجا نگذاشتند، پس کمی آن را بویید، و روی گردانید، و مر آن گاو وحشی را شراره ای (از آه و حسرتی) بود که غبارها را بر می انگیخت، رهایی (از چنگال درندگان) آن گاو وحشی را به شتاب و حرکت واداشت، و وی را چهار دست و پایی همراهی می کرد که از پای درد، بندرت رنج می برد.

1025- عیرانة ... ص 364 ... ناقه تیزرو خرامان پرشیری که میان مو و پشم را در می آمیزد.

1026- علین ... ص 364 (آن زره ها) با روغن زیتون رسوب کرده، اندوده شد، و با هیمه های شتران (از زنگار) زدوده گردید. پس آنها زره هایی نیکوست، و قلابهای حلقه ها (یا زیرپوشهای آنها) صاف و برّاق است.

1027- و تبسم ... ص 365 و از دو رشته درهایی می خندد که فاصله هایش با یاقوتها آمیخته، و باده به آنها نزدیک است.

1028- و حقّة ... ص 365 چه بسا جاجامه ای که از مشکدان زنان در روزگار جوانی بر تن کردم، و چه بسا جام میی که بامدادان به من رسید.

1029- النّشر ... ص 365 بویشان مشگ و چهره هایشان همچون دینارها و کناره های کف دستشان چون گیاه (عنمم.


1- - ترجمه مطابق است با روایت الجمان، مطابق روایت المفضّلیّات ربع، ترجمه چنین می شود: (... از حرکت باز می ایستد).- م.

ص: 507

(: گلنار)) است.

1030- 1031 بدر ... ص 365 چهره اش ماه تابان و مویش شب سیاه و قامتش شاخه تر و تازه است، لعاب دهانش می و گونه اش گل سرخ و دندانهایش درّ است.

1032- مما یعتق ... ص 366 از آن نوع باده ای که چیننده (انگورش) آن را در باده فروشی کهنه می سازد (1) و مزه نهاییش فلفل سیاه و طعم انار است.

1033- معتقّة ... ص 367 (می بخشد) میی کهنه و از (عصاره) قهوه و ترش مزه و آن را میان جام و کوزه کفی است.

1034- هواء ... ص 367 آن هواست و لیکن ساکن، و آب است ولی جریان ندارد.

1035- 1036 و لقد شربت ... ص 367 و بتحقیق پس از فرونشستن گرمای نیمروز، از آن باده نوشیدم، در ظرف شفّاف و نشاندار؛ در ظرف شیشه یی زرد رنگ خطداری که در سمت چپ مقرون با کوزه ای شفّاف است که بر سر آن صافی نهاده شده است.

1037- کانّ اباریق ... ص 367 گویی کوزه های می در شامگاهان همانند مرغابیان کج حلقوم بر بالای ساحل است.

1038- مفدّمة ... ص 368 کوزه هایی (را یاد می کنم) که سرپوش ابریشمی بر سر دارد و گویی گردنهای آنها، گردنهای (بنات الماء) ای است که غرش آسمان آنها را به وحشت انداخته است.

1039- کانّ ابریقهم ... ص 368 گویی کوزه هایشان آهویی بر بالای ایوان است.

1040- 1041 و کانّ ابریق ... ص 369م.


1- - مطابق روایت دیوان ابن مقبل معنای مصراع اول چنین است: (می خالصی که در ظرف صافی می درخشد.)- م.

ص: 508

گویی کوزه می نزد ما آهویی است که بر ایوانها نشسته و حیران و شیدا سر برکشیده است، چون ساقیان آن را بر انگیختند برای ریختن می زانو زند، پس بر در جام می خوار گریید، و قهقه سر داد.

1042- 1043 و صافیة ... ص 369 و می پاکی که در جام دارای نرمی است و در عقلها خشونت و سرکشی، گویی دست همپیاله تابشی از آن می را می گرداند که جامی به آن احاطه ندارد.

1044- 1045 صبّت ... ص 369 آن می ریخته شد، پس تابش آن شیشه اش را احاطه کرد پس گویی آن باده جام جام خود قرار گرفته است و اگر (با آب) آمیخته شود، تقریبا به سبب لطافت و ظرافت رنگش از آب آمیخته با آن مشخص و باز شناخته می شود.

1046- 1048 تدور ... ص 370 باده بر ما در جام طلایی دور می زند؛ جام طلاییی که دیار فارس با انواع عکسهایش بخشیده است، در محل گودی آن جام تصویر کسری و در اطراف آن گاوهای وحشیی است که دلیران با کمانها در صدد شکار آنهایند، پس، از آن باده است تا حدّی که گریبانهای تصاویر جام بر آن بسته شده است، و از آن آب است آنچه کلاهها بر آن دور می زند.

1049- 1050 بنینا ... ص 370 آسمان باده ای را بر سر کسری بنا نهادیم که اطراف آن با ستارگان درپیچیده شده است، پس اگر روح به بدن کسری فرزند ساسان، بازگردانیده شود، مرا برمی گزیند نه همپیاله دیگری را.

1051- رجال ... ص 370 مردان فارسی اطراف رکاب کسری در میان ستونها و گنبدهای کوتاه بر پا ایستاده اند.

1052- کان ثبیرا ... ص 372 گویی کوه ثبیر (یا ابان) در میان انواع بارانهایش مردی بزرگ درپیچیده در گلیم (خطدار) است.

1053- و قربّن ... ص 373 پس شتران را در اطراف تپه های (الزّرق) (1) گردآوری نمودند؛ پس از آن که دم تکان دادنم.


1- - تپه هایی است شنی در پایین الدهناء و آن محلّی است در سرزمین نجد متعلّق به بنی تمیم. رک: دیوان ذی الرمّة، ج 1، ص 567.- م.

ص: 509

آن شتران موجب پوست انداختن کناره های سرین آن شتران شد.

1054- تلک خیلی ... ص 374 آن است گله اسبانم و آن است قطار شترانم که زرد رنگ هستند و رنگ فرزندانشان مانند کشمش است.

1055- کانه برج ... ص 374 گویی آن شتر برجی رومی است که آن را ملات گچ و آجر و سنگها محکم ساخته است.

1056- فوقفت ... ص 374 پس در آن جا ناقه ای را که گویی شبیه به قصر بود متوقف ساختم تا حاجت درنگ کننده را روا سازم.

1057- 1058 و فی الحی ... ص 374 و در آن عشیره کبود لبی است که درخت اراک را می تکاند و او آهو بره ای است که دو رشته درّ و زبرجد را رویهم قرار می دهد، او گاو وحشیی است که فرزندش را از دست داده و با گاوهای وحشی و آهوان، در سرزمینهای پست گیاه خیز می چرند و شاخه های درخت اراک را می جود و آن را پوشش خود قرار می دهد.

1059- باتت ... ص 375 هیزم آوران لیلی شب را به سر بردند و برای وی هیزم گرد می آوردند؛ هیزمهایی که خشک است و جرقه نمی افکند و دود نمی دهد.

1060- و موقدات ... ص 375 و زنان آتش افروزی که شب را به سر بردند و آتش می افروختند و آن را با هیزم درخت سلم و غرب گسترش می دادند و درختانی از طلا برای ما بالا می بردند.

1061- 1062 لفّعها ... ص 375 آن آتش را با آتش گیرانه شدت بخشید، پس آن آتش بر پا خاست و با شعله اش به آسمان سربرافراشت سرخ و نورانی است نیازی به تحریک و تقویت ندارد و گویی در میان آن رویه های طلاست.

1063- کان نیرانهم ... ص 376 گویی آتشهای ایشان در هر جایگاهی جامه های رنگینی بر روی طنابهای گازر است.

ص: 510

1064- 1065 فوق نار ... ص 376 ... بر بالای آتش سیر شده از هیزم خشک که هرگاه مشتعل شود شعله ها بر می افروزد پس آن آش همانند بیرق بر بالای تلها و تپه ها بلندی می گیرد و پرده تاریکی را برای هر شب رونده ای می درد.

1066- 1070 ما زال سر ... ص 376 پیوسته رمز کفر در میان پهلوهایش بود تا هنگامی که راز آتش زنه آتش افروز در دلش آتش گرفت؛ آتشی که با شعله و لهیبش به جسم وی حمله ور شد؛ شعله و لهیبی که گویی نیمی از پیراهن را زردگون ساخته ای، آن زبانه آتش را شعله هایی بر هوا شد که حرارت و سوزش آن ارکان وی را بدون این که غباری از وی برخیزد، منهدم ساخت؛ شعله آتشی که برای بزرگترین مشرکی بالا گرفت و روشنی آن برای شب گرد بالا نمی رفت، در حالی که زنده بود بر آتش درود فرستاد و در حالی که مرد، هیزم آتش گردید و با فاجران وارد آن می شود.

1071- کنار ... ص 378 همانند آتش سرزمین حرتین (حرة الحدثان) که آن را خروشی بود که مرد شنوا را با آن کرمی ساخت.

1072- و هاد ... ص 378 و گردنی که (در ستبری) همانند ساق درخت ساج (1) است و سر برکشیده و آن شتر را شخص لاغر اندام چانه باریک گشاده دهان رهبری می کند.

1073- کأنّ اعناق ... ص 378 گویی گردنهای شتران راهوار نه ساله در پایان شب میان (حلیمات) (2) و سرزمین (جبل) همانند تنه های درخت خرماست.

1074- یرفعن ... ص 379 هنگامی که شب تاریک می شد گردنهای شترانی که همانند پریان بودند و سرهایی که لرزان بود بالا می بردند.

1075- یبکی ... ص 379م.


1- - نوعی درخت هندی است. (منتهی الارب).- م.
2- - بیشه هایی است در زمینهای پست (فلج)، زمخشری گفته است: آبگیرهایی در سرزمین (دهناء) است. الجمان، پاورقی، ص 378.- م.

ص: 511

بر ما می گریند و ما بر کسی نمی گرییم، هر آینه جگرهایمان از شتران سخت تر است.

1076- 1077 لعلک نافعی ... ص 379 ای عروه شاید روزی تو مرا به کار آیی آنگاه که همسایه کسانی شوم که در زیر خاکند، هنگامی که جز من همه مردند و مرا به خاکی درشت و ناهموار همچون شتر واگذاردند.

1078- و نار ... ص 379 آتشی همانند دل و جگر شتر سالخورده که روشنی آن را شباهنگام وزش بادهای سرد بالا می برد.

1079- 1080 لمن ضوء ... ص 380 از آن کیست شعله آتشی که در آن مسیلهاست آتشی در سرزمینهای پست گویی گاوی سینه سفید از جنس وحش است؟! هرگاه باد از آن روی گرداند با روشنیی که دارد همانند شاخه ای تر و خشک از درخت (اثل) آشکار می شود.

1081- 1082 متوضح ... ص 380 تهیگاههایش (آن گرگ) متمایل به سفیدی و درخشنده است، دو دستی چالاک دارد، و آن را همانند اسبی دست و پا سفید می پنداری، همانند دود ساطع از بریان کننده پای ملخی بر بالای تپه ای؛ بریان کننده ای که گرسنه است و گیاه (عرفج) (1) تری را روشن نموده است.

1083- 1090 و سقط ... ص 380 جرقه ای همانند چشم خروس را با (رفیقم) (2) دست بدست گردانیدیم (یا از یکدیگر گرفتیم) و برای محل فرو افتادن آن جرقه لانه ای آماده ساختیم. آتشی نمایان و ظاهر است که مادر آن (آتش زنه زیرین) به نر آن (آتش زنه رویین) (دست نمی دهد) (3)، هرگاه اطراف آتش زنه زیرینم.


1- - (عرفج) بارهنگ آبی. (فرهنگ معین).- م.
2- - عبارت داخل پرانتز ترجمه (صاحبی) مطابق روایت دیوان ذی الرمة (ج 3، ص 1426) است، در متن الجمان بجای آن (صحبتی) نقل شده است و روایت دیوان به قرینه (فقلت له) صحیحتر است.- م.
3- - جمله داخل پرانتز ترجمه (لا تمکن) مطابق روایت دیوان ذی الرمة (ج 3، ص 1426) است در متن الجمان بجای آن (لا یذکر) نقل شده است، و در صورت صحّت آن، احتمالا معنی چنین می شود: (... آتشی که نمایان و ظاهر است، و آن نر (آتش زنه رویین) مادر آن آتش را نگاه نمی دارد ...).- م.

ص: 512

محکم نگاه داشته نشود، برادر آتش زنه زیرین (آتش زنه رویین) پدر آتش است، و تولّد آن از دو همسر خویشاوند زیانش نرساند، و ساق پدرش (آتش زنه رویین) مادر آن آتش است و پی شده است پی شدنی، چون آتش آشکار شد آن را در حالی که بچه ای بود در تکه ای از پارچه کهنه مایل به سیاهی که نه به اندازه وجبی بود و نه ذراعی، کفن پوشانیدم و به او (رفیقم) گفتم: آتش را به سوی خود بالا ببر و آن را با دم خود زنده کن و روزی رسان؛ روزیی که به اندازه باشد و بر بالای آن آتش، هیزم نازک قرار بده و باد صبا را به کمک بگیر و دو دستت را پوشش آن قرار بده، سپس چون آتش در هیزم ستبر جریان یافت، جریانی که گویی مانند روشنایی بامداد است، ما آفریننده آن را سپاس داشتیم، و چون بالا گرفت در حالی که هر گیاه خشکی را می خورد، خشک و تر شاخه ای را که جمع می کنند باقی نگذاشت.

1091- 1092 هل اسوة ... ص 382 آیا تو را راه و رسمی است در سرنوشت مردانی که به خاک افتادند و سرهایشان به خاک سپرده شد؟! و آن برادر عزت و سربلندی (مرد سر بلند) چون دید دوستانش دوتادوتا اطراف وی همانند گیاه (اذخر) (1) بر خاک افتادند ...

1093- ثم أضحوا ... ص 382 سپس به چاشتگاه رسیدند و گویی برگهای خشکیده ای بودند که دست باد صبا و دبور ایشان را در می پیچید.

1094- سلام ... ص 383 درود خدا و رحمت او و روزی او و آسمانی که پرخیر است (ابرهایی است که روزی بندگان را فرو می فرستد، پس سرزمینها را زنده می کند، و درخت پاکیزه و سرسبز می شود).

1095- تسقی ... ص 383 با چشمه سارهایی که گیاه لب آن خرامان است سیراب می شود و سرزمینهای شیب دار و هموار آن مملو از سیلهاست.

1096- 1097 ان ایات ... ص 384 بدرستی که آیات پروردگار ما آشکار است، جز شخص کفر پیشه در آن جدال و تردیدم.


1- - (اذخر) گیاهی است خوش بو که آن را کوم خوانند. (منتهی الارب).- م.

ص: 513

نمی کند، فیل را در (مغمّس) (1) محبوس ساخت تا جایی که حرکتش همچون فیلی بود که پی شده باشد.

1098- 1099 حمدت ... ص 384 خدای را ستودم، آن هنگام که پرندگانی را دیدم همراه با بادی که بتندی بر ما می وزید، آیا همه قوم قریش درباره (نفیل) پرس و جو می کنند؟ که گویی بر ذمه من دینی از حبشیان است.

1100- و رجلة ... ص 385 و چه بسا گروه پیاده ای که در چاشتگاه بر سرها ضربتی وارد ساختند که شجاعان بجای آن ضربت، تحمّل سختی و مصیبت دیگر را به یکدیگر توصیه می کردند.م.


1- - (مغمّس) جایی است به راه طائف و در آن است قبر ابی رغال دلیل ابرهه که بر آن سنگ می اندازند. (منتهی الارب).- م.

ص: 514

5

ترجمه اشعار و عبارتهای عربی در پاورقیها

آذنتنا ...

(اسماء) ما را از جدایی خود آگاه ساخت، و چه بسا اقامت گزیننده ای که اقامت از او خسته می شود.

إذا توجّس ...

(آن صیّاد) هرگاه صدایی از برخورد سر سمهای آن خران وحشی (گوره خران) احساس می کند، مثل آن است که (دچار تب شده) یا لرزه اش گرفته یا به سینه پهلو گرفتار آمده است.

إذا طلعت الشّعری ...

هرگاه ستاره (الشّعری) بامدادان طلوع کند و بارانی نبینی، سپس هیچ گوسفندی را خوراک قرار مده، و شتران را بدنبال فرست تا برای تو در روی زمین جای آباد جست و جو کنند.

إذا امست الثّریّا قمّة رأس ...

هرگاه ستاره ثریّا شباهنگام بر بالای سر رسد، پس شب جوان و شب طعام (یا شب تبر) است (1).

اذا امست الثّریّا قمّ رأس ...م.


1- - شاید مقصود سجع پرداز عرب این باشد که در آن هنگام، جوان باید با تیشه در پی گرفتن هیزم باشد، فأس به معنای غذا خوردن نیز هست، بنا بر این شاید مقصود این باشد که هنگام طلوع ثریّا بر بالای سر که مقارن با فصل زمستان است، کار مردم خوردن غذا و میهمانی است.- م.

ص: 515

هرگاه ستاره ثریّا شباهنگام بر بالای سر قرار گیرد، پس خود را در جامه بپوشان و فربه ترین شتر را نحر کن (و پسرانت را به نیش بگیر) (1) و اگر از تو چیزی خواسته شود، روی ترش کن.

الاقل ...

هان! به شب رونده بگو: از گم کردن راه نهراس که سعید بن مسلم روشنی و راهنمای همه سرزمینهاست، ما را سروری است که بر هر سروری فزونی یافت، و بخشنده ای است که بر صورت هر بخشنده ای خاک پاشید. (کنایه از این که بر هر بخشنده ای پیشی جست) الم تعلمی ...

ای سرای ملحاء! آیا نمی دانی که هرگاه آن سرای را خشکسالی رسد یا ساحتش پر نعمت و برکت باشد ...

امن المنون ...

آیا از روزگار و پیشامدهای آن بی تابی می کنی؛ در حالی که روزگار خوشنودی آن که بی تابی می کند، به دست نمی آورد.

بحقّ امرئ ...

به حق مردی والامقام که عتیبه دائی اوست، و همانا تو قعقاع هستی و عمویت پرده دار است؛ آنها ستارگان نورانیی هستند که هرگاه کوکبی فرو افتد، ستاره دیگری آشکار می شود که ستارگان از آن پراکنده می شوند.

بیاض وجه ...

سفیدی صورتی که خورشید را به تو تاریک و ظلمانی می نمایاند، و مروارید سخنی که مروارید را به تو مهره مخشلب (2) نشان می دهد.

تغشی ...

موهای جلوی سرش قدم سفیدی را که در دیده بینندگان نیرومند است فرا می پوشاند؛ همانند ستاره ثریّا در آن هنگام که پس از برطرف شدن ابرها از آسمان، سحرگاهان نمایان می شود.م.


1- - عبارت داخل دو کمان ترجمه جمله (و انهس بنیک) است، محتمل است بنیک محرّف از (نیّک) باشد، و بنا بر این معنی چنین می شود: (و گوشت تازه خود را به نیش بگیر).- م.
2- - مخشلب: مهره ای است که با آن زیور ساخته می شود و مفرد آن (مخشلبه) است، و به نام زنی نامیده شده که برای نخستین بار آن را زیور قرار داد. رک: الجمان، پاورقی، ص 327.- م.

ص: 516

خطرتها ...

آن سرزمین را در نوردیدم در حالی که ستاره ثریّا سر فرود آورده و گویی بر سفره تاریکی شب خوشه ای بود.

رأی برقا ...

آن میهمان (غول) برقی را دید، و بر بالای شتر جوان تیز براند، امّا به وجود تو سوگند، آن برق نه آبی جاری ساخت، و نه مهی به وجود آورد.

غمام ...

(درود و رحمت او و روزی او ...) ابرهایی است که روزی بندگان را فرو می فرستد، پس سرزمینها را زنده می کند، و درخت پاکیزه و سرسبز می شود.

فاصبحت من لیلی ...

بامدادان کار من و لیلی همانند بر کف گیرنده آب بود، و نمی دانست چه چیز را بر کف گرفته است.

فاصبحت ممّا قد ...

پس داخل بامدادان شدم و نسبت به آن کاری که انجام دادم همانند بر کف گیرنده آبی بودم که سرانگشتانش چیزی از آن را باز پس نیاورد.

کانّ ابریقهم ...

گویی کوزه ایشان آهویی است که بر لب ایوان نشسته و با کتّان صاف همچون می، نقاب صافی بر دهان دارد.

فانّی و ایّاکم ...

بدرستی که من و شما و اشتیاق بسوی شما، همانند بر کف گیرنده آبی است که سر انگشتانش آن را بر نداشته است.

ما بال ...

دیده ات را چه شده که آب از آن روان است، و گویی آبی است که از سوراخهای وصله دستگیره مشک جریان دارد.

مستقبل الرّیح ...

بسمت باد روی آورنده است و می لغزد (یا گرسنه است) در حالی که بر زمین خوابیده و

ص: 517

زبانش از ناحیه کنج چپ دهان برگشته است.

و قال ابو الرّمکاء ...

ابو الرّمکاء گفت که آشنایی وی با نان کهنه است، و او را سالی اندوهبار و مطرود است.

و قبلک ...

و پیش از تو طبیب مریض را معالجه کرد. پس مریض بماند و طبیب بمرد.

و کذاک ...

و روزگار جوانمرد را در جست و جوی زندگی و در حالات گوناگون، آن چنان هدف قرار می دهد.

و لقد علمت ...

هر آینه بتحقیق دانستم مرگ فرا خواهد رسید که تیرهای مرگ را خطایی نیست.

و النّاس ...

و مردم به کسی که در زندگی با خوبی و خیر روبرو می شود چیزی می گویند که دلش می خواهد، و برای ما در آن که به هدفش نرسیده داغ و مصیبت است (یعنی به بخت برگشته گویند مادرش به عزایش بنشیند).

و هو الّذی ...

اوست که از زن باردار، از میان اندرون و غضروفهای پهلو جاندارانی که حرکت می کنند، بیرون آورد.

یا شبیه ...

ای آن که در نیکویی و درخشندگی و منزلت و رفعت همانند ماه تمامی.

یا قاتل ...

ای خدای بنی السّعلاة که از نسل عمرو بن یربوع و از بدترین مردمند بکشد! یختلف ...

مردم تا زمانی که ما برای کارشان گرد نیاییم، با یکدیگر اختلاف پیدا می کنند، و هرگاه طایفه مضر بر سر امری متّحد شوند، اختلافی تحقّق نمی یابد.

ص: 518

ص: 519

منابع و مآخذ تصحیح الجمان

ابن سناء الملک و مشکلة العقم و الابتکار فی الشّعر، الدکتور عبد العزیز الاهوانی، القاهرة 1962 م.

الاتقان فی علوم القرآن، جلال الدین السّیوطی، القاهرة، 1368 ه.

اساس البلاغة، الزّمخشری، القاهرة 1960.

اسرار البلاغة، عبد القاهر الجرجانی، تحقیق ه. ریتر. استانبول 1954 م.

اسس النقد الادبی عند العرب، الدکتور احمد احمد بدوی، القاهرة 1958 م.

الاشباه و النّظائر للخالدیّین، تحقیق الدکتور السید محمد یوسف القاهرة، 1958 م.

الاصمعیّات، الاصمعی، تحقیق احمد محمد شاکر، القاهرة دار المعارف 1964 م.

اعجاز القرآن، الباقلانی، تحقیق السیّد احمد صقر، القاهرة دار المعارف.

الاعلام، خیر الّدین الزرکلی، الطّبعة الثانیة، القاهرة.

الاغانی، ابو الفرج الاصفهانی، طبعة دار الکتب، القاهرة، 1345 ه./ 1927 م.

الاغانی، ابو الفرج الاصفهانی، طبعة دار الفکر، بیروت، 1954 م.

الامالی، ابو علی القالی، القاهرة، 1373 ه./ 1953 م الطبعة الثالثة.

انباه الرواة علی انباء النّحاة، علی بن یوسف القفطی، القاهرة دار الکتب، 1371 ه./

1952 م.

الایّام و اللّیالی و الشّهور، ابو زکریّا الفرّاء، تحقیق ابراهیم الابیاری، القاهرة، 1956.

الایجاز و الاعجاز، الثعالبی.

الایضاح، الخطیب القزوینی، القاهرة.

البخلاء، الخطیب البغدادی، تحقیق الدکاترة: احمد مطلوب و خدیجة الحدیثی و احمد ناجی القیسی، بغداد، 1384 ه./ 1964 م.

البدایة و النّهایة، ابن کثیر القرشی، القاهرة.

البدیع فی نقد الشعر، اسامة بن منقذ، تحقیق الدکتور احمد احمد بدوی و حامد

ص: 520

عبد المجید، القاهرة.

بدیع القرآن، ابن ابی الاصبع المصری، تحقیق الدکتور حفنی محمّد شرف، الطبعة الاولی، القاهرة 1377 ه./ 1957 م.

البرهان فی علوم القرآن، بدر الدین الزرکشی، تحقیق محمّد ابو الفضل ابراهیم، الطبعة الاولی، القاهرة، 1377 ه./ 1958 م.

بغیة الوعاة فی طبقات اللّغویّین و النّحاة، جلال الدین السّیوطی، تحقیق محمّد ابو الفضل ابراهیم، القاهرة، 1384 ه./ 1965 م.

البلاغة، المبرّد، تحقیق الدکتور رمضان عبد التّوّاب، القاهرة، 1965 م.

البلاغة عند السّکّاکی، الدکتور احمد مطلوب، بغداد 1964 م.

البیان و التبیین، الجاحظ، تحقیق عبد السّلام محمّد هارون، القاهرة، 1367 ه./ 1948 م.

تاریخ الادب العربی، کارل بروکلمان، الطبعة الالمانیّة، بریل، 1937 م.

تاریخ الاسلام، الذهبی، مخطوطة مکتبة الاوقاف العامّة ببغداد (5891).

التبیان فی علم البیان المطلع علی اعجاز القرآن، ابن الزّملکانی، تحقیق الدکتور احمد مطلوب، و الدکتورة خدیجة الحدیثی، بغداد، 1383 ه./ 1964 م.

تحریر التحییر، ابن ابی الاصبع المصری، تحقیق الدکتور حفنی محمّد شرف، القاهرة، 1378 ه. 1958 م.

تفسیر غریب القرآن، ابن قتیبة، تحقیق السید احمد صقر، القاهرة، 1378 ه./ 1958 م.

تفسیر القرطبی، محمّد بن احمد الانصاری، القاهرة، دار الکتب.

تلخیص البیان عن مجازات القرآن، الشّریف الرّضیّ، بغداد، 1375 ه./ 1955 م.

تلخیص مجمع الآداب فی معجم الالقاب، ابن الفوطی، تحقیق الدکتور مصطفی جواد، دمشق.

التّمام فی تفسیر اشعار هذیل ممّا اغفله ابو سعید السکّری، ابن جنّی، تحقیق الدکاترة: احمد مطلوب و خدیجة الحدیثی و احمد ناجی القیسی، بغداد 1381 ه./ 1962 م.

التنبیه و الاشراف، المسعودی، القاهرة، 1357 ه.

ثلاث رسائل فی اعجاز القرآن، تحقیق محمّد خلف اللّه احمد و الدکتور محمّد زغلول سلام، القاهرة، دار المعارف.

جمهرة خطب العرب، احمد زکی صفوت، القاهرة، الطبعة الاولی، 1352 ه./ 1933 م.

الجواهر المضیّة فی طبقات الحنفیّة، محیی الدین ابو محمّد القرشیّ الحنفیّ، الطبعة الاولی، حیدر آباد الدکن.

ص: 521

حاشیة الدسوقی (ضمن شروح التلخیص) القاهرة.

الحماسة، ابن الشّجری، حیدرآباد الدکن، 1345 ه.

حماسة البحتری، تحقیق کمال مصطفی، القاهرة، 1929 ه.

الحماسة البصریة، صدر الدین بن ابی الفرج بن الحسین البصری، الطّبعة الاولی، حیدرآباد الدکن، الهند، 1383 ه./ 1964 م.

الحیوان، الجاحظ، تحقیق عبد السّلام محمّد هارون، القاهرة.

خاصّ الخاصّ، الثّعالبی، بیروت 1966 م.

خریدة القصر و جریدة العصر، العماد الاصفهانی، مصوّرة المجمع العلمی العراقی.

خزانة الادب، البغدادی، القاهرة.

خزانة الادب و غایة الارب، ابن حجّة الحموی، القاهرة، 1304 ه.

الخصائص، ابن جنّی، تحقیق محمّد علی النّجار، القاهرة (دار الکتب) 1374 ه./

1955 م.

دیوان ابراهیم بن العبّاس الصولیّ، (الطرائف الادبیّة) للاستاذ عبد العزیز المیمنی، القاهرة، 1937 م.

دیوان ابن الرومی، طبعة کامل کیلانی، القاهرة.

دیوان ابن المعتزّ، تحقیق الشیخ محیی الدین الخیّاط، دمشق، 1371 ه.

دیوان ابن مقبل، تحقیق الدکتور عزة حسن، دمشق، 1381 ه./ 1962 م.

دیوان ابی تمّام، قدّم له الدکتور عبد الحمید یونس و عبد الفتّاح مصطفی، القاهرة.

دیوان ابی العتاهیة، تحقیق الدکتور شکری فیصل، دمشق، 1965 م.

دیوان ابی العتاهیة، طبعة بیروت (دار صادر) 1964 م.

دیوان ابی نواس، تحقیق احمد عبد المجید الغزالی، القاهرة.

دیوان الاخطل، بیروت، 1891 م/ 1935 م.

دیوان الاعشی الکبیر، شرح الدکتور محمّد محمّد حسین، القاهرة.

دیوان الافوه الاودی، (الطرائف الادبیّة) للاستاذ عبد العزیز المیمنی، القاهرة، 1937 م.

دیوان امرئ القیس، تحقیق ابو الفضل ابراهیم، الطبعة الثانیة، دار المعارف، مصر، 1964 م.

دیوان اوس بن حجر، تحقیق الدکتور محمد یوسف نجم، بیروت، 1380 ه./ 1960 م.

دیوان البحتری، بیروت، دار صادر، 1381 ه./ 1962 م.

دیوان بشّار بن برد، القاهرة.

دیوان بشر بن ابی حازم الاسدی، تحقیق الدکتور عزّة حسن، دمشق، 1379 ه./ 1960 م.

ص: 522

دیوان جریر، القاهرة، 1353 ه.

دیوان جمیل بثینة، تحقیق بطرس البستانی، بیروت 1953 م.

دیوان حاتم الطائی، بیروت، 1383 ه./ 1963 م.

دیوان حارث بن حلّزة الیشکری، (مجلّة الشّرق) بیروت، 1922 م، تحقیق کرنکو.

دیوان حسّان بن ثابت، بیروت، 1386 ه./ 1966 م.

دیوان الحطیئة، بیروت، 1387 ه./ 1967 م.

دیوان حمید بن ثور الهلالی، تحقیق عبد العزیز المیمنی، القاهرة، 1384 ه./ 1965 م.

دیوان الخنساء، بیروت، 1383 ه./ 1963 م.

دیوان دعبل بن علی الخزاعی، تحقیق عبد الصاحب الدجیلی، النّجف، 1382 ه./

1962 م.

دیوان ذی الرّمّة، تحقیق کارلیل مکارثی، کمبردج، 1327 ه./ 1919 م.

دیوان سحیم عبد بنی الحسحاس، تحقیق عبد العزیز المیمنی، القاهرة، 1384 ه./

1965 م.

دیوان الشّمّاخ، القاهرة، 1327 ه.

دیوان طرفة العبد، تحقیق الدکتور علی الجندی، القاهرة.

دیوان العبّاس بن الاحنف، تحقیق الدکتورة عاتکة الخزرجی، القاهرة، دار الکتب، 1373 ه./ 1954 م.

دیوان عبید اللّه بن قیس الرّقیّات، تحقیق الدکتور محمّد یوسف نجم، بیروت، 1378 ه./

1958 م.

دیوان عدیّ بن زید العبادی، تحقیق محمّد جبّار المعیبد، بغداد، 1385 ه./ 1965 م.

دیوان العرجی، تحقیق خضر الطائی و رشید العبیدی، بغداد، الطّبعة الاولی، 1375 ه./

1956 م.

دیوان عروة بن الورد، تحقیق عبد المعین الملوحی، دمشق، 1966 م.

دیوان علقمة الفحل، لیبزج، 1867 م.

دیوان علی بن الجهم، تحقیق خلیل مردم، دمشق، 1369 ه./ 1949 م.

دیوان الفرزدق، بیروت، 1380 ه./ 1960 م.

دیوان القطامی، تحقیق الدکتور احمد مطلوب و الدکتور ابراهیم السّامرائی، بیروت، 1960 م.

دیوان قیس بن الخطیم، تحقیق الدکتور احمد مطلوب، و الدکتور ابراهیم السّامرائی، بغداد،

ص: 523

1381 ه./ 1962 م.

دیوان قیس بن الخطیم، تحقیق الدکتور ناصر الدین الاسد، القاهرة، 1381 ه./ 1962 م.

دیوان المتنبّی، تحقیق مصطفی السّقا و جماعته، الطبعة الثانیة، القاهرة، 1358 ه./

1939 م.

دیوان مجنون لیلی، القاهرة، 1358 ه./ 1939 م.

دیوان المزرّد، تحقیق خلیل ابراهیم العطیّة، بغداد 1962 م.

دیوان المعانی، ابو هلال العسکری، القاهرة، 1352 ه.

دیوان النابغة الذبیانی، بیروت، 1953 م.

دیوان الهذلیّین، القاهرة، دار الکتب، 1364 ه./ 1945 م.

ذیل تاریخ بغداد، ابن الدبیثی، مخطوطة المکتبة الوطنیّة، باریس (5922).

الرائد، جبران مسعود، بیروت، 1964 م.

الروض الانف، عبد الرّحمن السّهیلی، القاهرة، 1332 ه./ 1914 م.

ریاض الصالحین من کلام سیّد المرسلین، النووی، بیروت، (دار الکتاب العربی).

شرح ابن عقیل علی الفیّة بن مالک، تحقیق محمّد محیی الدین عبد الحمید، القاهرة، 1370 ه./ 1951 م.

شرح اشعار الهذلیّین، القاهرة.

شرح دیوان الحماسة، المرزوقی، تحقیق احمد امین و عبد السّلام محمّد هارون، القاهرة، 1371 ه./ 1951 م.

شرح دیوان زهیر بن ابی سلمی، القاهرة، 1384 ه./ 1964 م.

شرح دیوان عمر بن ابی ربیعة، تحقیق محمّد محیی الدین عبد الحمید، الطبعة الاولی، القاهرة، 1371 ه./ 1952 م.

شرح دیوان عنترة العبسی، تصحیح امین سعید، القاهرة.

شرح دیوان کثیّر، جمعه و نشره هنری بیرس، الجزائر 1928 م.

شرح دیوان کعب بن زهیر، القاهرة، 1385 ه./ 1965 م.

شرح دیوان لبید بن ربیعة العامری، تحقیق الدکتور احسان عبّاس الکویت، 1962 م.

شرح شافیة ابن الحاجب، تحقیق محمّد نور الحسن و جماعته، القاهرة.

شرح شواهد المغنی، جلال الدین السّیوطی، دمشق.

شرح المعلّقات السّبع، الزوزنی، القاهرة، 1367 ه./ 1948 م.

شعر دعبل علی الخزاعی، صنعة الدکتور عبد الکریم الاشتر، دمشق، 1384 ه./ 1964 م.

ص: 524

شعر الرّاعی النمیری و اخباره، جمعه و قدّم له الدکتور ناصر الحانی، دمشق، 1383 ه./

1964 م.

الشعر و الشعراء ابن قتیبة، بیروت (دار الثقافة،) 1964 م.

شعر النابغة الجعدی، دمشق، 1384 ه./ 1964 م.

شفاء الخلیل، شهاب الدین الخفاجی، تحقیق محمّد عبد المنعم خفاجی، القاهرة، 1371 ه./ 1952 م.

طبقات الشعراء، ابن سلّام الجمحی، القاهرة، 1952 م. (دار المعارف) طبقات الشعراء، ابن المعتزّ، تحقیق عبد الستار احمد فراج، القاهرة، دار المعارف، 1375 ه./ 1956 م.

طبقات الصوفیّة، عبد الرّحمن السّلمی، تحقیق نور الدین شربیة، القاهرة، 1372 ه./

1953 م.

طبقات النّحاة و اللّغویّین، ابن قاضی شهبة، مخطوطة دار الکتب الظاهریّة، (: نسخه خطّی کتابخانه الظاهریة)، دمشق (مورّخ 438).

الطّرائف الادبیّة، عبد العزیز المیمنی، القاهرة، 1937 م.

الطّراز فی اسرار البلاغة و حقائق الاعجاز، یحیی بن حمزة العلوی، القاهرة، 1332 ه./

1914 م.

العسجد المسبوک فی سیرة الخلفاء و الملوک، جمال الدین علی بن الحسن الخزرجی الانصاری، نسخه عکسی المجمع العلمی العراقی از روی نسخه دار الکتب المصریّة.

العقد الفرید، ابن عبد ربّه، القاهرة، 1353 ه./ 1935 م.

العمدة فی محاسن الشّعر و ادابه و نقده، ابن رشیق القیروانی، تحقیق محمّد محیی الدین عبد الحمید، الطبعة الثانیة، القاهرة، 1374 ه./ 1955 م.

عیار الشّعر، ابن طباطبا، تحقیق الدکتور طه الحاجری و الدکتور محمّد زغلول سلام، القاهرة، 1956 م.

عیون الاخبار، ابن قتیبة، القاهرة، دار الکتب.

الفاخر، المفضّل بن سلمة بن عاصم، تحقیق عبد العلیم الطّحاوی، القاهرة، 1380 ه./

1960 م.

فصیح ثعلب، تحقیق عبد المنعم خفاجی، القاهرة، 1368 ه./ 1949 م.

فهارس دار الکتب المصریّة فی القاهرة.

فهرس المخطوطات المصوّرة فی جامعة الدول العربیّة، معهد احیاء المخطوطات العربیّة.

ص: 525

القاموس المحیط، مجد الدین الفیروز آبادی.

القزوینی و شروح التلخیص، الدکتور احمد مطلوب، بغداد، 1967 م.

الکامل فی التّاریخ، ابن الاثیر الجزری، القاهرة، 1290 ه.

الکامل فی اللّغة و الادب و النّحو و التّصریف، المبرّد، تحقیق الدکتور زکی مبارک.

کتاب الاوراق، (اخبار الشعراء) نشره ج. هیورث، الطبعة الاولی، القاهرة، 1934 م.

کتاب الاوراق، (اشعار اولاد الخلفاء) نشره ج. هیورث، القاهرة، (الطبعة الاولی) 1936.

کتاب الایمان، ابن تیمیّة، القاهرة، 1325 ه.

کتاب بغداد، ابن طیفور.

کتاب التشبیهات، ابن ابی عون، تحقیق محمّد عبد المعین خان، مطبعة جامعة کمبریج (چاپخانه دانشگاه کمبریج) 1369 ه./ 1950 م.

کتاب التشبیهات من اشعار اهل الاندلس، محمّد بن الکتانی الطبیب، تحقیق الدکتور احسان عبّاس، بیروت، 1966 م.

کتاب سیبویه، القاهرة، 1316 ه.

کتاب الصناعتین، ابو هلال العسکری، تحقیق علی محمّد البجاوی و محمّد ابو الفضل ابراهیم، القاهرة، 1376 ه./ 1952 م.

کتاب العین، الخلیل بن احمد الفراهیدی، تحقیق الدکتور عبد اللّه درویش، بغداد، 1967 م.

کتاب الوحشیّات، (الحماسة الصغری)، ابو تمّام، تحقیق عبد العزیز المیمنی، القاهرة، دار المعارف، 1963 ه.

الکشّاف، الزمخشری، الطبعة الثانیة، القاهرة، 1373 ه./ 1952 م.

کشف الظّنون، حاج خلیفة، استانبول، 1360 ه./ 1941 م.

لسان العرب، ابن منظور.

لسان المیزان، احمد بن علی بن حجر العسقلانی، الطبعة الاولی، حیدرآباد الدکن، 1330 ه.

المثل السائر فی ادب الکاتب و الشّاعر، ضیاء الدین بن الاثیر، تحقیق محمّد محیی الدین عبد الحمید، القاهرة، 1358 ه./ 1939 م.

مجاز القرآن، ابو عبیدة، تحقیق الدکتور محمّد فؤاد سزکین، القاهرة، 1374 ه./ 1954 م.

مجلّة الاستاذ، (العدد العاشر (: شماره دهم)) 1962 م، مقالة الدکتور مصطفی جواد.

مجلّة المجمع العلمیّ العراقیّ، ج 6.

مجلّة المجمع العلمی العربیّ، دمشق.

ص: 526

مجمع الامثال، المیدانی، تحقیق محمّد محیی الدین عبد الحمید، القاهرة، 1379 ه./ 1959 م.

مختارات ابن الشّجری، با ضبط و شرح محمود حسن زناتی، القاهرة، 1344 ه./

1925 م.

المختار من شعر بشّار، للخالدیین، القاهرة.

المختصر فی اخبار البشر، ابو الفداء، بیروت.

المخصّص، ابن سیده، القاهرة.

مسالک الابصار فی مسالک الامصار، ابن فضل اللّه العمری، نسخه خطّی کتابخانه ملّی پاریس، شماره 5870.

المصون، ابو احمد العسکری، تحقیق عبد السّلام محمّد هارون الکویت، 1960.

معانی القرآن، ابو زکریّا الفرّاء، القاهرة.

معاهد التنصیص، العبّاسی، تحقیق محمّد محیی الدین عبد الحمید، القاهرة.

معجم الادباء، یاقوت الحموی، القاهرة، چاپ احمد فرید رفاعی.

معجم البلدان، یاقوت الحموی.

معجم الشعراء، المرزبانی، تحقیق عبد السّلام احمد فراج، القاهرة، 1379 ه./

1960 م.

معجم مقاییس اللّغة، احمد بن فارس، تحقیق عبد السّلام محمّد هارون، القاهرة، 1366 ه./ 1371 م.

المعرّب، الجوالیقی، تحقیق احمد محمّد شاکر، تهران، 1966 م.

مغنی اللبیب، ابن هشام الانصاری، تحقیق الدکتور مازن المبارک و محمّد علی حمد اللّه، دمشق.

المفردات فی غریب القرآن، الرّاغب الاصفهانی، تحقیق محمّد سید کیلانی، القاهرة، 1381 ه./ 1961 م.

المضّلیّات، تحقیق احمد محمّد شاکر و عبد السّلام محمّد هارون، القاهرة، دار المعارف، 1964 م، چاپ دوم.

مقامات ابن ناقیا البغدادی، استانبول، 1331 ه.

الملل و النحل، الشهرستانی، تحقیق محمّد سید کیلانی، القاهرة، 1381 ه./ 1961 م.

من بلاغة القرآن، الدکتور احمد بدوی، الطبعة الثانیة (چاپ دوم) القاهرة، 1370 ه./

1950 م.

ص: 527

المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم، ابن الجوزی، الطبعة الاولی (چاپ اول) حیدرآباد الدکن، 1359 ه.

الموازنة بین الطائیّین، الامدی، تحقیق محمّد محیی الدین عبد الحمید، القاهرة، الطبعة الثانیة (چاپ دوم) 1373 ه./ 1954 م.

الموشّح، محمّد بن عمران المرزبانی، تحقیق محمّد علی البجاوی، القاهرة، 1965 م.

میزان الاعتدال فی نقد الرّجال، محمّد بن احمد الذهبی، القاهرة، 1325 ه.

نزهة الالبّاء فی طبقات الادباء، ابن الانباری، تحقیق الدکتور ابراهیم السامرائی، بغداد، 1959 م.

النشر فی القراءات العشر، ابن الجزری، تحقیق علی محمّد الضّباع، القاهرة.

نقائض جریر و الفرزدق، لیدن، 1905 م و 1912 م.

نقد الشّعر، قدامة بن جعفر، تحقیق کمال مصطفی، القاهرة، 1963 م.

نکت الهمیان فی نکت العمیان، الصفدی، القاهرة، 1329 ه./ 1911 م.

نهایة الارب فی فنون الادب، النویری، القاهرة، دار الکتب.

النّهایة فی غریب الحدیث و الاثر، ابن الاثیر، تحقیق محمود محمّد الطناحی، و طاهر احمد الزّاوی، القاهرة، 1383 ه./ 1963 م.

نهج البلاغة، الامام علی بن ابی طالب، شرح الامام محمّد عبده، القاهرة.

النّوادر، ابو علی القالی، القاهرة.

هدیّة العارفین، اسماعیل پاشا البغدادی، استانبول، 1951 م.

الوافی بالوفیات، صلاح الدین الصفدی، نسخه خطّی کتابخانه ملّی پاریس.

الوافی بالوفیات، صلاح الدین الصفدی، نسخه عکسی کتابخانه مرکزی دانشگاه بغداد.

الوافی الوفیات، صلاح الدین الصفدی، محمّد محیی الدین عبد الحمید، القاهرة.

ص: 528

ص: 529

منابع و مآخذ ترجمه الجمان

قرآن کریم الاصابة فی تمییز الصحابة، احمد بن علی بن حجر، ج 1 و 2، مصر 1358 ه.

الاعلام، خیر الدین الزرکلی، ج 1 و 8، الطبعة الثالثة (چاپ سوم) چاپخانه کوستاتسوماس، 1376 ه./ 1956 م.

الاغانی، ابو الفرج الاصفهانی، ج 2 و 6، تحقیق لجنة من الادباء، بیروت، دار الثقافة، 1983 م.

الاغانی، ابو الفرج الاصفهانی، ج 16، 17، 21، تحقیق عبد السّتار احمد فرّاج، دار الثقافة، بیروت، 1983 م.

امالی المرتضی، رک: غرر الفوائد و درر القلائد.

بدیع القرآن، ابن ابی الاصبع المصری، تحقیق حفنی محمّد شرف، الطبعة الاولی (چاپ اول)، القاهرة، 1377 ه./ 1957 م.

تاج العروس، السّید محمّد مرتضی الزبیدی، ج 4، و 5 و 6، دار لیبیا، بنغازی.

تاریخ الادب العربی، عمر فرّوخ، ج 2، دار العلم للملایین، بیروت، 1975 م.

توضیح الملل، مصطفی خالقداد، ترجمه (الملل و النّحل) محمّد بن عبد الکریم الشهرستانی، چاپ سوم، انتشارات اقبال، 1361 هجری شمسی.

جامع الشواهد، محمّد باقر بن محمّدرضا، چاپ سنگی 1289 ه.

جواهر البلاغة، احمد الهاشمی، الطبعة الثالثة عشرة (چاپ سیزدهم)، المکتبة التجاریّة الکبری، مصر، 1383 ه./ 1963 م.

الحیوان، عمرو بن بحر الجاحظ، ج 4 و 6، تحقیق عبد السّلام هارون، مکتبة مصطفی

ص: 530

البابی الحلبی و اولاده، مصر 1359 و 1362 ه.

دیوان ابی تمّام، شرح الخطیب التبریزی، تحقیق محمد عبده عزام.

دیوان ابی العتاهیّة، دار صادر، بیروت، 1384 ه.

دیوان امرئ القیس، دار صادر، بیروت، 1377 ه.

دیوان امرئ القیس، تحقیق محمّد ابو الفضل ابراهیم، دار المعارف، مصر، 1964 م.

دیوان ابی نواس، دار صادر، بیروت.

دیوان الاعشی، دار صادر، بیروت، 1380 ه./ 1960 م.

دیوان البحتری، تحقیق حسن کامل، دار المعارف، مصر 1963 م.

دیوان جریر، دار صادر، بیروت، 1384 ه./ 1964 م.

دیوان حسّان بن ثابت الانصاری، تحقیق عبد الرّحمن البرقوقی، المکتبة التجاریّة الکبری، مصر.

دیوان ذی الرّمة، شرح الامام ابی نصر احمد بن حاتم، ج 1 و 2 و 3، تحقیق عبد القدوس ابو صالح، مطبعة طربین، دمشق، 1392 ه./ 1973 م.

دیوان الفرزدق، ج 1، بیروت 1380 ه./ 1960 م.

دیوان کثیّر عزّة، تحقیق الدکتور احسان عبّاس، دار الثقافة، بیروت 1391 ه./ 1971 م.

دیوان النّابغة الذبیانی، تحقیق و شرح کرم البستانی، دار صادر، بیروت، 1383 ه./ 1963 م.

دیوان الهذلیّین، ج 1 و 2، مطبعة دار الکتب المصریّة، القاهرة، 1364 ه.

سفینة البحار، الحاج شیخ عباس القمی، ج 1، انتشارات سنائی، 1355 ه.

شرح دیوان ابی تمّام، ایلیا الحاوی، دار الکتاب اللبنانی، بیروت، 1981 م.

شرح دیوان ابی نواس، ایلیا الحاوی، دار الکتاب اللّبنانی، بیروت، 1987.

شرح دیوان الحماسة، احمد بن محمّد المرزوقی، تحقیق عبد السّلام هارون، ج 1 و 2 و 4، القاهرة، 1371 ه.

شرح دیوان زهیر بن ابی سلمی، صنعة الامام ابی العبّاس ثعلب، الدار القومیّة، القاهرة، 1384 ه.

شرح دیوان لبید بن ربیعة العامری، تصحیح احسان عبّاس، الکویت، 1963 م.

شرح شافیة ابن الحاجب، رضی الدین الاسترآبادی، تحقیق محمّد نور الحسن و ...، ج 1، مطبعة الحجازی، القاهرة.

شرح المعلّقات السّبع، الزوزنی، چاپ سنگی، تهران، 1272 ه.

الصحاح، اسماعیل بن حمّاد الجوهری، تحقیق احمد عبد الغفور عطّار، دار العلم

ص: 531

للملایین، بیروت، 1407 ه.

الطّرائف الادبیّة، عبد القاهر الجرجانی، تصحیح عبد العزیز المیمنی، لجنة التألیف و الترجمة و النشر، القاهرة.

العقد الفرید، ابن عبد ربّه (احمد بن محمّد) شرح احمد امین و ... ج 1، الطبعة الثانیة (چاپ دوم) القاهرة، 1367 ه.

العقد الفرید، ابن عبد ربّه (احمد بن محمّد) ج 6، تحقیق محمد سعید العریان، دار الفکر، بیروت.

عیون الاخبار، عبد اللّه بن مسلم (ابن قتیبة الدینوری) ج 3، وزارة الثقافة، مصر.

غرر الفوائد و درر القلائد (امالی المرتضی)، الشریف المرتضی علی بن الحسین (معروف به سیّد مرتضی)، تحقیق محمّد ابو الفضل ابراهیم، دار الکتاب العربی، بیروت، 1387 ه.

فرهنگ اصطلاحات نجومی، ابو الفضل مصفّی، مؤسّسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران، 1366 هجری شمسی.

فرهنگ علوم عقلی، دکتر سیّد جعفر سجّادی، انجمن اسلامی حکمت و فلسفه ایران، تهران، 1361 هجری شمسی.

فرهنگ معین، محمد معین، ج 1- 4، مؤسّسه انتشارات امیر کبیر، تهران 1356 هجری شمسی.

فرهنگ نفیسی، علی اکبر نفیسی، ج 2، تهران، 1318 ه.

القاموس المحیط، مجد الدین الفیروز آبادی، ج 2، فنّ الطّباعة، مصر.

کتاب سیبویه، ج 1، نشر ادب الحوزة، ایران، 1404 ه.

کشف الاسرار و عدّة الابرار، خواجه عبد اللّه انصاری (ابو الفضل رشید الدین میبدی)، ج 6، به سعی و اهتمام علی اصغر حکمت، تهران 1339 هجری شمسی.

کشف الظّنون، مصطفی بن عبد اللّه (حاجی خلیفه) ج 2، وکالة المعارف، 1362 ه.

لغت نامه، علی اکبر دهخدا، حرف (د) چاپ سیروس، تهران، 1334 ه.

لسان العرب، محمّد بن مکرّم (ابن المنظور)، طبعة بولاق، الدار المصریّة، مصر.

مجمع الامثال، ابو الفضل احمد بن محمّد المیدانی، تصحیح محمّد محیی الدین عبد الحمید، ج 1، مطبعة السّعادة، مصر، 1379 ه.

مجمع البیان، الفضل بن الحسن الطبرسی، تصحیح السید هاشم الرّسولی، ج 1- 10، شرکة المعارف الاسلامیّة، تهران، 1379 ه.

محاضرات الادباء، الراغب الاصفهانی (حسین محمّد)، ج 2 و 3، مکتبة الحیاة، بیروت

ص: 532

1961 م.

المخصّص، علی بن اسماعیل النّحوی (ابن سیده) ج 9 و 11، بولاق، مصر، 1319 ه.

المزهر، جلال الدین السّیوطی، تحقیق محمّد احمد جاد المولی، ج 1، دار احیاء الکتب العربیّة، مصر.

معجم البلدان، یاقوت بن عبد اللّه الحموی، ج 1 و 3 و 6، مطبعة السّعادة، 1323 ه.

معجم الشعراء، محمّد بن عمران المرزبانی، مکتبة القدوسی، القاهرة، 1254 ه.

معجم متن اللّغة، الشیخ احمدرضا، ج 1، دار مکتبة الحیاة، بیروت، 1377 ه.

المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم، محمّد فؤاد عبد الباقی، مطبعة دار الکتب المصریّة، القاهرة، 1364 ه.

المعجم الوسیط، الدکتور ابراهیم انیس و ...، ج 1 و 2، الطبعة الثانیة (چاپ دوم)، دار المعارف، مصر 1393 ه.

مغنی اللبیب، جمال الدین بن هشام الانصاری، تحقیق الدکتور مازن المبارک، بیروت، 1979 م.

المفضّلیّات، المفضّل بن محمّد الضبیّ الکوفی، تحقیق احمد محمّد شاکر و عبد السّلام هارون، الطبعة الثالثة (چاپ سوم)، دار المعارف، مصر، 1964 م.

منهج السالک الی الفیّة ابن مالک، الاشمونی، تحقیق محمّد محیی الدین عبد الحمید، دار الکتاب العربی، بیروت، 1375 ه.

المیزان فی تفسیر القرآن، العلّامة، السید محمّد حسین الطباطبائی، ج 14، دار الکتب الاسلامیّة، تهران، 1396 ه.

نهج البلاغة، الامام علی بن ابی طالب (ع)، گردآوری الشریف الرّضیّ (سیّد رضیّ)، ترجمه فیض الاسلام، ج 2، چاپخانه آفتاب، تهران، 1326 هجری شمسی.

در فرخنده سالروز بعثت خاتم الانبیاء (ص) سال 1411 هجری مطابق با روز چهارشنبه 24/ 11/ 69 هجری شمسی ترجمه الجمان فی تشبیهات القرآن به قلم این بنده محتاج به عفو و رحمت پروردگار سیّد علی میرلوحی در شهرستان اصفهان پایان پذیرفت، امید است مترجم را ذخیره ای برای آن سرای و خواننده را وسیله ای برای پیوند به دریای بی کران معارف قرآن کریم باشد.

بمحمّد و عترته الطّاهرین علیهم صلوات اللّه اجمعین، امین ربّ العالمین.

ص: 533

فهرست الفبایی قافیه های اشعار منقول در متن «الجمان فی تشبیهات القرآن»

اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه قافیه همزه کانت/ و الامساء/ 105 و دعوت/ داء/ 105 احسن/ حصبائها/ 147 و اذا/ ردائها/ 147 و اذا/ هوائها/ 147 و ترجحت/ خضرائها/ 147 کالّذی/ السقاء/ 170 فتراه/ الجوزاء/ 202 آذنتنا/ الثّواء/ 227 اوبیضة/ و عفاء/ 237 الناس/ حواء/ 299 فان یکن/ و الماء/ 299 بادت/ هواء/ 308 اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه و مشجج/ المعزاء/ 308 صبت/ انائها/ 352

قافیه (الف) و من/ کالرشا/ 174 اصم/ القری/ 174 قافیه (ب) و لو/ هیوب/ 52 کانهم/ دبیب/ 57 بها/ فصلیب/ 61 رعی/ حطب/ 86 اذا/ العطب/ 86 حتّی/ الرطب/ 99

ص: 534

اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه وصوح/ نکب/ 99 و ادرک/ الغرب/ 99 تنصبت/ قبب/ 99 فراح/ و الخبب/ 99 احب/ سحابها/ 100 بلاد/ ترابها/ 100 عریت/ القضیب/ 104 أنلهو/ لا یلعب/ 114 أیلهو/ یخرب/ 114 قری/ مذهب/ 115 سیصدق/ یکذب/ 115 نفی/ الخطوب/ 115 فکن/ قریب/ 115 وداع/ مجیب/ 123 لکل/ ثواب/ 127 مدحت/ تراب/ 127 تری/ قبابها/ 129 تدر/ و طابها/ 129 و ماء/ الضوارب/ 142 اذا/ وصبیب/ 144 ایالهف/ مادب/ 145 بقایا/ المشارب/ 145 ترقوق/ الغرائب/ 145 مبارک/ الخطاب/ 145 اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه عقار/ شهابها/ 147 و هی/ الشباب/ 148 و ابیض/ یتلهب/ 148 طوی/ سحائبه/ 153 و غیرها/ مجرب/ 161 و تری/ العصابه/ 165 و تری/ الذؤابه/ 165 رأیت/ المتصوب/ 167 لعزة/ کوکب/ 167 فجاءت/ ذعالبه/ 179 هی/ عناکبه/ 179 هتکت/ هدب/ 179 من/ طنب/ 180 اردن/ بالحواجب/ 182 تجیش/ حاطبه/ 189 الا/ المغارب/ 200 و لا/ المخضب/ 218 ما/ الذهب/ 219 اضرت/ تغیبا/ 221 و ماخوذة/ الکواذب/ 222 لها/ الکوالکب/ 222 کان/ کواکبه/ 223 کان/ یثقب/ 223 کان/ مخلب/ 224

ص: 535

اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه اذا/ یسلب/ 224 طحا/ مشیب/ 228 فانک/ کوکب/ 229 تکاد/ عاتب/ 231 هو/ کواکب/ 231 تبادر/ السحائب/ 239 و ابو/ معشاب/ 265 و حائل/ شهب/ 267 و لو/ قعنب/ 271 وصوح/ نکب/ 283 و ریح/ هبوبها/ 284 تبدت/ جنوبها/ 284 امسک/ لغرب/ 340 فغسلت/ محتجب/ 341 عینا/ تصطخب/ 341 یستلها/ العشب/ 341 و بالشمائل/ منزرب/ 341 معد/ و القعب/ 341 کانت/ منشعب/ 341 حتی/ ریب/ 341 فعرضت/ ینسکب/ 341 فاقبل/ تجب/ 341 حتی/ نغب/ 342 رمی/ و الحرب/ 342 اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه یقعن/ یلتهب/ 342 تلک/ کالزبیب/ 355 و موقدات/ غرب/ 357 لفعها/ باللّهب/ 357 حمراء/ الذهب/ 357 لمن/ شبوب/ 361 اذا/ و رطیب/ 361 قافیه (ت) کانّی/ زلت/ 53 فدقت/ جنت/ 79 اسیئی/ تولت/ 110 اعددت/ مطعمات/ 131 یظلّ/ اللغات/ 131 کواذب/ مرصعات/ 131 یصفقن/ الاصوات/ 131 بین/ ضاحکات/ 131 حتّی/ موقرات/ 131 بالذهب/ باوعیات/ 131 للعسل/ مقمعات/ 131 و تری/ قذاة/ 146 ما/ المرآة/ 146 و قد/ لحیته/ 219 هنیئا/ استحلت/ 243

ص: 536

اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه قریانها/ و التوت/ 276 نضر/ الطلحات/ 277 کان/ العذرات/ 277 والدته/ امهات/ 277 سبط/ العدات/ 278 اقول/ منتشرات/ 316 اذا/ خصرات/ 316 ترفق/ مقتسرات/ 316 قافیه (ث) لنعم/ لاهث/ 90 عیاذ/ وارث/ 90 قافیه (ج) وطئنا/ التدارج/ 92 و لم/ النوابج/ 92 و من/ کواسج/ 92 طال/ داجی/ 119 و الصبح/ بسراج/ 164 و مغبّرة/ یتموج/ 169 فی/ العاج/ 219 عجبت/ البنفسج/ 274 فویحک/ عرفج/ 274 لمستمطر/ و عرفج/ 274 اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه تخور/ و تخرج/ 274 احب/ مرتج/ 274 و کانّما/ تفرج/ 275 کحل/ مضرج/ 275 قد/ الزجاج/ 283 فلم/ و حدوج/ 284 و حتی/ دروج/ 284 قافیه (ح) ما/ الکشح/ 53 احب/ طماح/ 104 فام/ مذبوح/ 151 اذا/ یبرح/ 163 کان/ تسبح/ 168 اذا/ الجناحا/ 230 لیست/ الجوائح/ 269 احسن/ تفوح/ 280 فاذا/ فضوح/ 281 یاقوت/ براح/ 306 درة/ فاحا/ 312 هذا/ الابطح/ 314 ابت/ الربیح/ 322 و اعطائی/ المشیح/ 322 و قولی/ تستریحی/ 322

ص: 537

اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه لا دفع/ صحیح/ 322 قافیه (د) معاوی/ الحدید/ 51 اکلتم/ حصید/ 51 فلا/ یثمد/ 54 و لا/ جلمد/ 54 فان/ خالد/ 61 و غولا/ البجاد/ 69 انی/ حشدوا/ 75 حتی/ و تبخید/ 77 لمن/ المخلد/ 90 غنیت/ و تودد/ 97 یا صاحبی/ ممدود/ 98 هل/ القود/ 98 عواسف/ غرید/ 98 القی/ محمود/ 98 حتی/ العود/ 98 ظلت/ مورود/ 98 ایا/ الوهد/ 100 و یا/ الرعد/ 100 فانت/ البعد/ 100 تردیت/ الرواعد/ 101 یا دار/ فتراء دا/ 101 اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه و کسیت/ مستأسدا/ 101 سقی/ المتقاود/ 102 و لا/ جاسد/ 102 حنتنی/ لصید/ 108 قریب/ بقید/ 108 و انتم/ بمداد/ 117 ما/ سودا/ 118 کان/ مطردا/ 122 و اصبحت/ بالید/ 125 و ضرب/ هبیدا/ 133 یا حکم/ ممدود/ 144 علی/ المبارد/ 146 و طوی/ برودا/ 153 و قلصی/ البرود/ 153 نظرت/ العود/ 181 نظرت/ العود/ 225 فباتت/ جمودها/ 185 نصبنا/ رکودها/ 187 فان/ تریدها/ 187 له/ ینادی/ 191 الی/ بالشهاد/ 191 و تری/ حداد/ 197 کان/ المجاسد/ 198 و عاذلة/ فعرّدا/ 200

ص: 538

اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه باتت/ متهدّد/ 209 بیضاء/ مبرد/ 221 و قائلة/ و قردد/ 221 اری/ محمد/ 221 فظل/ یسرد/ 221 فقلت/ احمد/ 221 یتلو/ عنقود/ 222 من/ الفرد/ 225 یبدو/ و یغمد/ 226 یشق/ بالید/ 227 لعمرک/ بالید/ 227 و وجه/ یتخدد/ 227 تری/ الممدد/ 232 تزجی/ مدادها/ عرف/ ابلادها/ 233 و تری/ بفدفد/ 240 تراه/ المقدد/ 248 انی/ واحد/ 249 اتهزأ/ جاهد/ 249 اقسم/ بارد/ 249 اذا/ وحدی/ 250 اخا/ بعدی/ 250 و انی/ فیعود/ 253 بات/ فیرقد/ 254 اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه فقمت/ توقد/ 254 فلمّا/ سهد/ 254 فقلت/ الغد/ 254 فبات/ المسهد/ 254 اذا/ یزاد/ 255 بخبز/ البجاد/ 255 قراه/ عاد/ 255 یلقم/ فؤاده/ 257 و لقد/ الرواد/ 262 جاءت/ الزباد/ 262 و اری/ الامردا/ 265 و فی/ زبرجد/ 266 رأیت/ الحدید/ 271 و ما/ مزید/ 271 و اعلم/ الولید/ 271 و کان/ تصعد/ 275 اعلام/ زبرجد/ 275 و شباب/ معد/ 287 تری/ و جراد/ 288 ماذا/ ایاد/ 295 اهل/ سنداد/ 295 ارض/ دؤاد/ 295 جرت/ میعاد/ 295 و لقد/ الاوتاد/ 295

ص: 539

اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه نزلوا/ اطواد/ 295 فاذا/ و نفاد/ 295 و ارانا/ و حصید/ 296 و محمره/ عهودها/ 304 کاس/ و الخد/ 305 فالخمر/ القد/ 305 بالدر/ و زبرجد/ 306 کمضیئة/ و یسجد/ 309 ظبی/ جلدا/ 312 و تری/ و ردا/ 312 کانما/ بمرصاد/ 312 و ذا/ فاعبدا/ 338 ترکت/ تعود/ 339 قد/ الاسد/ 340 بدر/ و قد/ 348 خمر/ و خد/ 348 مفدمه/ الرعد/ 351 و فی/ و زبرجد/ 356 خذولا/ و ترتدی/ 356 و نار/ الصوارد/ 361 قافیه (ر) اما/ الحجر/ 50 من/ صباره/ 51 اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه و حوادث/ الحجاره/ 51 یقول/ المطرا/ 52 لو/ و الذکرا/ 52 یلین/ کالحجر/ 52 و ما/ و عامر/ 63 تلاعب/ قفر/ 70 و کم/ سامر/ 70 فلله/ یتقتر/ 70 ارنت/ و تزهر/ 70 سهکین/ البقار/ 76 انی/ ذکر/ 77 قالت/ الکبر/ 79 لو/ قابر/ 85 حتی/ الناشر/ 85 اقامت/ الفجر/ 98 و حتی/ شقر/ 98 و خاض/ صفر/ 98 فلما/ الغفر/ 98 رمی/ النضر/ 98 و اجلی/ شزر/ 98 لا/ مطرا/ 99 الا/ القطر/ 100 من/ تحدر/ 102 تکاد/ الخضر/ 103

ص: 540

اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه و قد/ اخضر/ 104 و ما/ الشجر/ 105 تری/ خضر/ 105 زمانا/ فانکسر/ 105 سرینا/ بحر/ 109 و ما/ شهر/ 109 مطایا/ القبر/ 109 و تنکحن/ الوفر/ 109 سکنتک/ امر/ 110 فان/ بذر/ 110 اذا/ بضائر/ 110 و ان/ بتاجر/ 110 فان/ المسافر/ 110 و جاءت/ صخور/ 117 وجهک/ بالستر/ 117 کانما/ الفجر/ 117 تقنّعت/ و القمر/ 118 ظللنا/ اوار/ 118 تطیل/ قیرها/ 121 باینق/ القراقیر/ 122 من/ الحناجر/ 128 جاءت/ وافر/ 130 تری/ مآزر/ 130 و فاشیة/ خمرا/ 133 اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه اذا/ نضرا/ 133 محملجة/ عجرا/ 133 و عینان/ الخمر/ 136 و اسمر/ عشر/ 138 و ماء/ مغور/ 142 وردت/ تزهر/ 142 و ماء/ بحاضر/ 143 صری/ ناجر/ 143 فلما/ کدر/ 145 بماء/ خصر/ 145 فسود/ سارها/ 147 و ذات/ بالحجر/ 149 اذا/ الهواجر/ 149 توقف/ احمرا/ 150 تحدر/ اغبرا/ 150 طوی/ المحاذر/ 153 طی/ الحبر/ 154 طوی/ ناشر/ 154 ان/ بالهجر/ 154 و منصرف/ النشر/ 154 شمس/ الطوامیر/ 154 مساؤک/ قصار/ 155 و یوم/ المزاهر/ 156 یطول/ قصیر/ 158

ص: 541

اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه و قالوا/ یضیر/ 158 انی/ تذکری/ 158 و یکون/ کالشهر/ 158 یا لیتنی/ یقدر/ 158 تقضی/ بمعسر/ 158 نبئت/ المنذر/ 162 کانّ/ معاجر/ 165 و اعترضت/ مدری/ 165 کانّ/ القمر/ 166 غلط/ قرقر/ 170 فاراق/ یتاخر/ 170 فی/ الکافر/ 170 انت/ الساحر/ 173 داهیة/ خفر/ 173 کانها/ شتر/ 173 مهروتة/ زخر/ 173 مالک/ نور/ 176 له بفناء/ العراعر/ 186 بقیة/ کابر/ 186 تظل/ قراقر/ 186 و راکدة/ مبصر/ 187 طروقا/ العذور/ 187 و قمت/ ینظر/ 188 فاعضضته/ یتخیر/ 188 اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه و باتت/ تتغرغر/ 188 لنا/ قطارها/ 189 و سود/ معارها/ 189 لو/ جیّار/ 189 ما/ نار/ 189 تحدر/ غدیرها/ 194 و قد/ نورا/ 196 و کواکب/ و اواخر/ 202 و کان/ هادر/ 202 انعت/ مستدیرا/ 203 کان/ خنصر/ 218 و لاح/ الظفر/ 219 و انظر/ عنبر/ 219 اذا/ البدر/ 221 ان/ دوار/ 227 جاری/ الفخر/ 230 کدمی/ مستنیر/ 237 کانها/ و العنبر/ 238 بیضة/ ازعر/ 238 فی/ تمطر/ 238 حتی/ ازهر/ 238 اقلع/ منظر/ 238 تکفیه/ الغمر/ 248 قوم/ النار/ 252

ص: 542

اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه طوت/ شکیر/ 261 حرکته/ بالقصار/ 262 عائذ/ و اعتذار/ 262 و انی/ الضرائر/ 266 و هم/ الاصاغر/ 266 و کنا/ و حمیرا/ 268 فلمّا/ تکسرا/ 268 ولی/ المؤبتر/ 269 تری/ المآذر/ 270 انا/ جار/ 274 و علی/ کالشقر/ 275 یا ما/ و السمر/ 276 لو/ مطیرا/ 283 او/ زمهریرا/ 283 او/ ریرا/ 283 یصفقه/ و صرصر/ 290 ثم/ و الدبور/ 291 ایها/ الموفور/ 293 ام/ مغرور/ 293 من/ خفیر/ 293 این/ سابور/ 293 و بنو/ مذکور/ 294 و اخو/ و الخابور/ 294 شاده/ و کور/ 294 اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه لم/ مهجور/ 294 و تامل/ تفکیر/ 294 سره/ و السدیر/ 294 فارعون/ یسیر/ 294 ثمّ/ القبور/ 294 ثمّ/ و الدبور/ 294 بارض/ عیرها/ 302 یظل/ قیرها/ 303 ملججة/ سطورها/ 304 و جاءتک/ القتر/ 304 کانّ/ تنحدر/ 304 و حیران/ الخزر/ 304 هجان/ احمر/ 305 و قد/ و السامر/ 309 اذ/ الزائر/ 309 کدمیة/ مائر/ 309 او/ تاجر/ 310 لو/ قابر/ 310 کدرّه/ ضمیرها/ 310 موکلة/ نذیرها/ 310 و قال/ دهورها/ 310 راها/ بشیرها/ 310 و لمّا/ فقیرها/ 310 لوت/ سؤورها/ 310

ص: 543

اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه فحرک/ بحورها/ 310 فما/ نحیرها/ 310 فلمّا/ منیرها/ 310 فظلّت/ کثیرها/ 310 کجمانة/ البحر/ 311 صلب/ النجر/ 311 فتنازعوا/ الامر/ 311 حتی/ شهر/ 311 القی/ تجری/ 311 قتلت/ الدهر/ 311 نصف/ یدری/ 311 فاصاب/ الجمر/ 311 یطعی/ تشری/ 311 و یری/ للنحر/ 311 افتلک/ الخدر/ 311 کانّما/ قمر/ 312 کانّهم/ منثور/ 313 ظلت/ منثور/ 313 و یا/ واقفار/ 314 رد/ جار/ 314 زوامل/ الاباعر/ 328 لعمرک/ الغرائر/ 328 تروقک/ خبرا/ 330 لا/ العصافیر/ 330 اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه بجمع/ النوادر/ 337 اذا/ مثارا/ 337 و تبسم/ خمر/ 348 هواء/ جار/ 350 کان/ الحناجر/ 350 رجال/ قصار/ 352 و قربن/ الخطر/ 355 کانه/ و احجار/ 356 باتت/ دعر/ 357 کان/ قصار/ 357 فوق/ بالشرار/ 357 فهی/ سار/ 357 ما/ الواری/ 358 نارا/ ازار/ 358 طارت/ غبار/ 358 مشبوبة/ للساری/ 358 صلی/ الفجار/ 358 لعلک/ القبور/ 360 اذا/ کالبعیر/ 360 اذا/ کالبعیر/ 360 و سقط/ و کرا/ 361 مشهرة/ قسرا/ 361 اخوها/ عقرا/ 361 فلمّا/ شبرا/ 361 و قلت/ قدرا/ 361

ص: 544

اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه و ظاهر/ سترا/ 361 فلمّا/ شکرا/ 362 و لما/ خضرا/ 362 هل/ یقبر/ 363 و اخو/ کالاذخر/ 363 ثمّ/ و الدبور/ 363 سلام/ درر/ 364 انّ/ الکفور/ 365 حبس/ معقور/ 365 قافیه (ز) اذا/ الکوانز/ 248 فنحن/ الهزاهز/ 248 قافیه (س) اطرافه/ القاسی/ 53 یأتیک/ یقبس/ 87 لا/ ملبسا/ 102 اقاحیا/ تنفّسا/ 102 و تمر/ رؤوسها/ 132 فما/ فریسها/ 132 مستعجلین/ بالامس/ 144 لمن/ الفرس/ 162 اذا/ الکنائس/ 164 اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه و لاح/ قابس/ 164 کددت/ املسا/ 252 تشاغل/ اوعسی/ 252 فاجمعت/ تنفّسا/ 252 فقلت/ مبلسا/ 252 من/ القدس/ 268 دون/ الفرس/ 268 و صافیة/ شماس/ 351 کان/ کاس/ 351 تدور/ فارس/ 352 قرارتها/ الفوارس/ 352 فللخمر/ القلانس/ 352 قافیه (ص) طواه/ خمیص/ 153 بتیتون/ خمائصا/ 251 قافیه (ض) سقیا/ الریاض/ 104 ایام/ المراض/ 104 جاد/ البیاض/ 104 فمتی/ اعتراض/ 104 نمت/ الرفض/ 130 یسبق/ المنقضا/ 136

ص: 545

اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه و بیض/ المقوّض/ 179 و بیض/ المقوّض/ 239 هجوم/ ینهص/ 179 یصرف/ المغمض/ 179 تکلف/ بیض/ 186 اتاهم/ النفیض/ 186 فاوسع/ الغریض/ 186 و ظلّ/ تفیض/ 186 کانّ/ مفضّض/ 196 هل/ مضی/ 227 لا نعتنّ/ الاضاضا/ 339 قافیه (ط) کانّ/ السیاط/ 175 طیب/ قرط/ 197 قافیه (ع) حتی/ تقرع/ 51 و لو/ لتصدعا/ 53 اصم/ سمیع/ 92 سقی/ و ربیع/ 99 سقی/ ممرّع/ 100 بسحب/ کادمعی/ 100 کساک/ ساطع/ 101 اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه الیس/ الاصابع/ 108 اخبر/ راکع/ 108 احلام/ یخدع/ 111 انما/ ودع/ 115 عجب/ جذع/ 115 یا/ و رجع/ 115 لیت/ المطلع/ 115 فامک/ واسع/ 119 و ما/ و الشرعا/ 121 یجیش/ مطلعا/ 121 هبت/ ترعا/ 121 و من/ الاصابع/ 125 و ان/ سراع/ 138 هما/ صراع/ 138 کناقضة/ صناع/ 138 و تصدقک/ بسماع/ 138 و ما/ و شوع/ 146 بماء/ صنیع/ 146 باطیب/ هجوع/ 146 فما/ القواطع/ 146 و لیل/ مضوّعا/ 166 کانّ/ فتجمّعا/ 166 فبت/ ناقع/ 174 اذا/ مزعزعا/ 182

ص: 546

اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه و ودعت/ فتشعشعا/ 182 و لاحظت/ اضرعا/ 182 کما/ توجّعا/ 182 و اذا/ تجع/ 184 و جفان/ ترع/ 184 اذا/ جذع/ 214 فانک/ واسع/ 225 بسطت/ اتسع/ 228 أمن/ هجوع/ 228 فاتتک/ اربع/ 229 بها/ و تمصع/ 232 ابیت/ اتضلّعا/ 250 لعمری/ جائعا/ 251 فهل/ الطبائعا/ 251 و ضیف/ جوع/ 251 و لما/ یمنع/ 256 لبکت/ یتربع/ 256 و قلت/ ترفع/ 256 فان/ تشبع/ 256 فیا/ ربیع/ 273 و مبثوثة/ سراعها/ 288 کالتوأمیة/ المضطجع/ 309 کانها/ ذرعا/ 342 اهوی/ خشعا/ 342 اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه فظلّ/ خدعا/ 343 حتی/ سبعا/ 343 فظلّ/ رتعا/ 343 فانصرفت/ اجتمعا/ 343 و بات/ صقعا/ 343 حتی/ المتعا/ 343 باکلب/ قطعا/ 343 فتلک/ و الزمعا/ 343 فکانّی/ سفع/ 344 لف/ نسع/ 344 راعه/ السرع/ 344 فراهنّ/ جشع/ 344 قمّ/ واتدع/ 344 فتراهنّ/ یلع/ 345 دانیات/ رجع/ 345 یلهب/ رتع/ 345 ساکن/ مصع/ 345 کان/ جیاعا/ 345 علی/ فضاعا/ 345 فکرت/ السباعا/ 345 لعبن/ کراعا/ 345 فسافته/ النقاعا/ 345 اجد/ الظلاعا/ 345 کنا/ السمیع/ 359

ص: 547

اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه قافیه (ف) یرفعن/ رجفا/ 80، 360 غیداء/ انفا/ 103 فلا/ الانف/ 104 انّی/ التلفا/ 125 رأی/ منصرفا/ 125 و نخیل/ الاکف/ 130 کیف/ النجف/ 136 ما/ یختطف/ 136 و لقد/ للمدنف/ 142 قصدرت/ یکشف/ 142 و رأیت/ طاف/ 166 کابی/ اللقف/ 184 جادت/ مرتجف/ 204 فجاءت/ الطوائف/ 309 ما/ وصفوا/ 311 کانّها/ الصدف/ 311 اذا/ اصدافا/ 312 تواضع/ اصدافا/ 312 عیرانه/ وصوف/ 347 قافیه (ق) فان/ تعلق/ 52 باشجع/ افرق/ 52 اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه تصرفت/ فاخلقا/ 106 و ما/ تفرقا/ 106 هل/ راق/ 110 قد/ مخراق/ 110 هون/ الباقی/ 110 اخاف/ و اضیقا/ 140 اذا/ الفرزدقا/ 140 لقد/ ازرقا/ 141 اذا/ تمزقا/ 141 و اصفر/ یبصقوا/ 143 و لمّا/ السرادق/ 143 تقتنا/ و ذائق/ 143 أدارا/ یترقرق/ 148 یهیج/ تشوقا/ 148 دعت/ فترقرقا/ 148 و خرق/ تیرقرق/ 169 و قلتم/ موثق/ 169 فلمّا/ متالق/ 169 رجیعة/ مطرق/ 175 نفی/ تفهق/ 183 تری/ دردق/ 183 وردت/ محلق/ 196 و ناولنیها/ الساقی/ 196 و قد/ الفروق/ 197

ص: 548

اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه کان/ تفوق/ 197 لقد/ دقیق/ 219 طواه/ رفیق/ 219 و البدر/ ازرق/ 222 فرحنا/ و ترتقی/ 224 کان/ محلق/ 229، 229 کل/ الخلق/ 280 کانکم/ الورق/ 280 خل/ طریقا/ 280 و ارغب/ الصدیقا/ 280 و هاد/ اشدق/ 359 قافیه (ک) جنیة/ بالمسک/ 78 و البسه/ المتلاحک/ 101 سقی/ الحواشک/ 101 و کانّما/ نداک/ 147 المت/ بمائکا/ 150 بعیدات/ الفوالک/ 194 قافیه (ل) یا/ المنال/ 54 جد/ الزلال/ 54 و لیل/ تنزیّل/ 59 اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه به/ جهل/ 59 أبنی/ الاغلالا/ 62 وقوفا/ و نجمل/ 65 و ان/ معول/ 65 کدأبک/ بماسل/ 65 الحرب/ و الذحول/ 69 فما/ الغول/ 71 علیهن/ یتسعلوا/ 76 و تغولت/ الاهوالا/ 78 اجن/ و محاجله/ 80 یتبعن/ الابل/ 80 و یضحی/ تفضل/ 87 اذا/ بالبقل/ 88 سحاب/ المحل/ 88 تری/ البعل/ 88 اذا/ حمل/ 88 جرئ/ بطل/ 91 و یرفع/ الوعل/ 91 ذلوق/ الخلل/ 91 لسانه/ معدول/ 92 فانعق/ ضلالا/ 94 ما/ هطل/ 103 یضاحک/ مکتهل/ 103 یوما/ الاصل/ 103

ص: 549

اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه جدیدة/ غیولها/ 103 یود/ یفعل/ 106 یسر/ قاتله/ 106 کلتا/ الامل/ 107 اری/ الهلال/ 108 ذهب/ المتجمل/ 109 و بقیت/ المنزل/ 109 نسیر/ رواحل/ 109 و لم/ باطل/ 109 و دموا/ ثعل/ 111 باتوا/ القلل/ 112 و استنزلوا/ نزلوا/ 112 ناداهم/ و الحلل/ 112 این/ و الکلل/ 112 فافصح/ یقتتل/ 112 قد/ أکلوا/ 112 عادت/ لیالی/ 118 أتری/ ذیلا/ 119 ام/ لیلا/ 119 و انّی/ انامله/ 124 و انّی/ بناهل/ 125 رأی/ بالاصائل/ 125 و لست/ معزل/ 127 لمّا/ الاجله/ 127 اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه و له/ کل/ 132 و قلیب/ نصال/ 143 و کائن/ متزمّل/ 143 و من/ یتفل/ 315 و ما/ کبول/ 149 یقول/ فقتیل/ 149 باکبر/ سبیل/ 149 طوی/ تهالها/ 153 و ما/ متطاول/ 155 و یوم/ باطله/ 156 رزقنا/ و حبائله/ 156 فیالک/ عاذله/ 156 و کم/ قتول/ 157 نظرت/ لقفال/ 164 و شعثاء/ اجمل/ 167 دعوت/ انهلوا/ 167 و بلدة/ والها/ 169 کالنار/ ابالها/ 169 و لیل/ لیبتلی/ 171 تصف/ الصیقل/ 172 کانّ/ عجل/ 176 سموت/ حال/ 176 انّ/ اطول/ 179 بیتا/ نهشل/ 179

ص: 550

اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه لا/ الافضل/ 179 ضربت/ المنزل/ 179 این/ المغزل/ 180 و الشرب/ المهمل/ 180 عدل/ المقبل/ 180 فکانّه/ متقبل/ 180 و سوداء/ ازمل/ 187 اذا/ فتفضّل/ 187 کانّ/ الجلال/ 188 کانّ/ طالی/ 188 بایدیهم/ الدوالی/ 188 و قدر/ یفصل/ 188 تری/ و مفاصله/ 188 یغص/ ذبال/ 190 و تغلی/ جعال/ 190 و لو/ خلال/ 190 و لو/ خلال/ 190 أما/ و اعتدلا/ 194 اذا/ المفصّل/ 195 و لاحت/ مسلسل/ 197 فدع/ تأفل/ 199 و قد/ نزول/ 202 تواضع/ الکاهل/ 206 و قد/ منزلا/ 208 و أوردها/ السمال/ 216 اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه ضمنت/ المحل/ 220 أری/ الهلال/ 220 کانّ/ الحجالا/ 220 قیاما/ الهلالا/ 220 کان/ البالی/ 222، 224 سموت/ حال/ 224 کانّما/ الثالیل/ 232 کبکر/ محلل/ 239 أیقتلنی/ اغوال/ 240 والد/ مرجل/ 241 حیی/ النعل/ 242 حی/ الاطلالا/ 252 و التغلبی/ الامثالا/ 252 لعلّ/ بالرحل/ 255 سیدفعنی/ و بالبخل/ 255 ان/ عمله/ 256 لقد/ جملی/ 257 فلو/ الاکل/ 257 أتانا/ قائل/ 257 فما/ باقل/ 257 و اذا/ طوال/ 265 فلا/ ابقالها/ 267 یضاحک/ مکتهل/ 267 فلیس/ السلاسل/ 267

ص: 551

اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه و عاد/ العواذل/ 267 و ما/ قبل/ 270 و هل/ النخل/ 270 لقد/ البقل/ 270 أقول/ الخواذل/ 270 فرابیة/ و حرمل/ 272 و ما/ قلائل/ 276 لا/ المقبل/ 287 فهنّ/ الناهل/ 287 متی/ خذولها/ 288 رعالا/ نزولها/ 288 تری/ النّحل/ 288 حتی/ الشائل/ 289 کانّهم/ منجدل/ 289 رب/ الزلال/ 295 و اباریق/ الجلال/ 295 ثم/ حال/ 295 لو/ صلیلا/ 298 تسالنی/ الحسل/ 300 او/ الوحل/ 300 کان/ جندل/ 314 نهین/ لها/ 323 الحرب/ جهول/ 326 حتی/ حلیل/ 326 اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه شمطاء/ و التقبیل/ 326 انی/ الکبول/ 327 عقله/ الجمل/ 330 تری/ بالدخل/ 331 أقبل/ المغلّة/ 333 اطفت/ الدخال/ 333 فعنّ/ مذیل/ 339 علین/ الغلائل/ 347 و حقة/ شمولها/ 348 کانّ/ مزمل/ 354 کانّ/ الجبل/ 359 یبکی/ الابل/ 360 متوضّع/ مشکولا/ 361 کدخان/ مبلولا/ 361 و رجلة/ سجیلا/ 366 قافیه (م) ما/ مکلوم/ 51 و سیّارة/ مظلم/ 60 فلاحت/ تضرم/ 60 اذا/ و یمّمو/ 60 فعلت/ الظلم/ 60 فاهتدی/ بالعلم/ 60 للجنّ/ عیشوم/ 70

ص: 552

اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه هنا/ هینوم/ 70 غلب/ اقدامها/ 75 علهینّ/ المقوما/ 76 و نار/ مقاما/ 82 سوی/ تناما/ 82 اتوا/ ظلاما/ 82 و قمت/ الطعاما/ 82 و خیفاء/ و مصرم/ 86 تمشی/ متّئم/ 86 فمن/ لائما/ 89 اصمّ/ سمیع/ 87 و کلام/ صمم/ 93 فراحت/ هیم/ 96 فسقی/ تهمی/ 100 رزقت/ و رهامها/ 101 فعلا/ و نعامها/ 101 اصبحت/ عقیما/ 105 شعلة/ صمیما/ 105 اری/ و تسلما/ 106 ان/ للسهام/ 107 تسر/ حالم/ 110 نهارک/ البهائم/ 110 هی/ حوم/ 115 لا/ قوم/ 115 اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه ما/ و حکام/ 116 و لرب/ الاقوام/ 116 عذیری/ أشأما/ 119 و البسنی/ مظلما/ 119 ألست/ عوما/ 121 کانّنا/ الدیامیم/ 121 و کائن/ مسدم/ 133 باعقاره/ المحطم/ 133 و لما/ المتخیّم/ 145 لنا/ و تقدما/ 146 اذا/ لیطعما/ 146 أان/ مسجوم/ 148 و اقری/ یتکلّم/ 149 وضاح/ تهجم/ 149 و قصیرة/ حمیم/ 155 اعوام/ ایّام/ 158 ثم/ اعوام/ 158 ثم/ احلام/ 158 اتتنا/ نظامها/ 165 و ساحرة/ الاروم/ 169 یموت/ النسیم/ 169 بها/ تریم/ 169 لا همّ/ اللمم/ 174 لمیمة/ بدم/ 174

ص: 553

اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه فکلّما/ انتظم/ 174 و من/ عصام/ 175 فلمّا/ محکما/ 175 شدیدا/ ارقما/ 175 فلها/ جهامها/ 177 و یکلّلون/ ایتامها/ 184 لنا/ دما/ 185 ثقال/ عذمذما/ 185 بعثت/ عقیمها/ 186 کانّ/ حمیمها/ 187 غضوبا/ هشیمها/ 187 محضرة/ بریمها/ 187 و دهم/ تحلم/ 189 تری/ عیلم/ 189 لها/ متهزم/ 189 اذا/ صیم/ 189 وقاء/ مردم/ 195 و قد/ مراما/ 197 مثل/ اللجاما/ 197 زئیر/ و انجما/ 205 لیت/ سلیما/ 210 اسق/ علما/ 218 کیف/ هرما/ 218 المت/ قتامها/ 220 اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه فلم/ و شامها/ 220 و کانّها/ جاسم/ 225 و سنان/ بنائم/ 225 و خلا/ المترنّم/ 231 هزجا/ الاجذم/ 231 رمی/ المسهّم/ 232 و لا/ ظلیم/ 238 باحسن/ سقیم/ 238 و تریک/ جهم/ 238 او/ حجم/ 238 نسقت/ هدم/ 238 داویت/ قلم/ 243 فاصبحت/ مکتتم/ 243 علیک/ یترحّما/ 245 تحیّة/ سلما/ 245 فلم/ تهدما/ 245 لقد/ لئیم/ 250 کانّ/ مقوم/ 269 بطل/ بتوأم/ 269 أتنسی/ البشام/ 271 عیّوا/ الحمامة/ 271 جعلت/ ثمامة/ 271 فاذا/ العلقم/ 276 اصبحت/ عقیما/ 282

ص: 554

اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه و انّک/ رمیم/ 285 علی/ سائما/ 288 و حسبک/ ادم/ 399 اذا/ علم/ 312 هی/ اتکلّم/ 312 و تضئ/ نظامها/ 313 کانّنی/ و مهیوم/ 314 تطاول/ صریم/ 333 اذا/ غیوم/ 333 الا/ الصریم/ 333 جار/ الجراما/ 335 فتراها/ و قیاما/ 335 کانّ/ یحطم/ 336 اذا/ و نائمه/ 337 اذا/ دما/ 337 فما/ العلاجیم/ 342 و قد/ معلوم/ 342 کانّه/ محموم/ 342 حتّی/ محروم/ 342 و فی/ و ترنیم/ 342 یؤود/ حلقوم/ 342 فانصاعت/ هیم/ 342 و قام/ الاضامیم/ 342 خنساء/ و بغامها/ 343 اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه لمعفّر/ طعامها/ 343 صادفن/ سهامها/ 343 باتت/ تسجامها/ 343 تجتاب/ هیامها/ 344 بعلو/ غمامها/ 344 و تضئ/ نظامها/ 344 حتّی/ ازلامها/ 344 علهت/ ایامها/ 344 حتّی/ و فطامها/ 344 و تسمعت/ سقامها/ 344 فغدت/ و امامها/ 344 النشر/ عنم/ 348 ممّا/ مختوم/ 349 و لقد/ المعلم/ 350 بزجاجة/ مفدم/ 350 کانّ/ ملثوم/ 351 بنینا/ بنجوم/ 352 فلو/ ندیم/ 352 فوقفت/ المتلوم/ 356 تسقی/ مطموم/ 364 قافیه (ن) فیا/ یلین/ 53 اصابت/ الوان/ 71

ص: 555

اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه قوم/ و وحدانا/ 74 کانّها/ شیطانا/ 77 و لمّا/ جنونها/ 78 و حکت/ و جونها/ 78 و فی/ و الیمنا/ 78 جنیّة/ قرنا/ 78 انّ/ جنونا/ 79 فقلت/ جنا/ 80 هواک/ دفین/ 85 و لیس/ ضنین/ 85 فما/ حواذنها/ 103 باحسن/ ادجانها/ 103 کانّها/ حسنا/ 103 قصر/ فتحانی/ 108 صحب/ و لیانا/ 108 ما/ الوانا/ 108 سوداء/ مجانا/ 108 ثمّ/ سوانا/ 109 یماشیهنّ/ الدنان/ 122 أأم/ الشبهان/ 128 تخرمها/ قرنیا/ 130 کانّ/ ینتصینا/ 130 کانّه/ تیجان/ 131 حتّی/ القنوان/ 131 اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه رأیته/ الغوانی/ 131 لا/ بالدین/ 137 و استرزق/ و النون/ 137 ان/ قتلانا/ 157 تدیر/ مصباحین/ 161 بورک/ و الزیتون/ 167 اذا/ مبینا/ 176 تری/ سکونا/ 176 یهرزن/ یبرینا/ 177 یمشین/ حیّینا/ 177 یا/ و قرن/ 207 لو/ ترانی/ 226 الا/ الاندرینا/ 228 الا/ ثمان/ 230 فلم/ دفان/ 230 و اثار/ مکان/ 230 قفار/ یعترکان/ 230 یثیران/ و یرتدیان/ 230 ما/ شیطان/ 240 انّی/ افن/ 244 من/ الغصن/ 244 خطباء/ لسن/ 244 لا/ فطن/ 244 اعددت/ أرزن/ 253

ص: 556

اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه و بنو/ الالوان/ 255 لو/ بعمان/ 255 متابّطین/ دخان/ 255 و زاد/ العینا/ 257 باتوا/ السکاکین/ 258 فاصبحوا/ المساکین/ 258 لیت/ المحزون/ 262 بورک/ و الزیتون/ 273 حمزه/ غبن/ 273 فهو/ بمنّ/ 273 احبب/ سلانا/ 277 و بیت/ اغصانها/ 277 کانّ/ اعنانها/ 277 یدور/ انسانها/ 277 و تمنع/ شانها/ 277 فلا/ شجون/ 279 انّما/ دهقان/ 306 هی/ و المرجان/ 306 فما/ حوانی/ 315 لوائب/ دوانی/ 315 یرین/ روانی/ 316 باوجد/ عدانی/ 316 لا/ کفائی/ 318 لا/ للانسان/ 318 اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه برأس/ و الحزونا/ 337 معتقة/ و دنّ/ 349 حمدت/ علینا/ 365 أکل/ دینا/ 365 قافیه (ه) علی/ ابتناها/ 178 یتعاوران/ نسجاها/ 229 تطوی/ نشراها/ 229 و کانّ/ مدلها/ 351 لمّا/ و قهقها/ 351 قافیه (ی) اما/ ریا/ 166 کانّ/ ذاکیا/ 166 فما/ تباریا/ 184 لهن/ جائیا/ 184 رجال/ الجوابیا/ 184 لنا/ الاقاصیا/ 189 جعلنا/ اثافیا/ 189 و کانّ/ الثریّا/ 222 و کانّ/ الثریّا/ 222 ملک/ و یحیا/ 222 فما/ متجافیا/ 238

ص: 557

اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه و یجعلها/ وافیا/ 238 و یرفع/ ضاحیا/ 239 باحسن/ لیالیا/ 239 اول بیت/ آخر آن/ شماره صفحه عمّتهم/ باقیه/ 289 فکانّهم/ خاویه/ 289

ص: 558

فهرست نامهای اشخاص و فرقه ها و قبیله های مذکور در کتاب «الجمان فی تشبیهات القرآن»

(الف) آدم: 19، 20، 141، 249، 299.

آل فرعون: 63، 64، 65.

آل طالب: 147.

آل مالک: 64.

ال محرّق: 295.

ال محمّد: 39.

ال المهلّب: 297.

ابابیل: 365، 366.

ابان بن عبده: 337.

ابراهیم: 19، 62.

ابراهیم بن العباس: 312.

ابراهیم بن علی بن یوسف (ابو اسحاق): 24.

ابراهیم بن المهدی: 196.

ابراهیم بن هرمه: 202.

ابرهة بن الصباح: 365.

ابلیس: 19.

ابی بن خلف: 284.

ابن الاثیر: 15.

احمد بن ابی البرکات السویدی (شهاب الدین): 30.

احمد بن ابی بکر بن احمد بن احمد الرازی: 29.

احمد بن ابی فنن: 79.

احمد بن جعفر برمکی (جحظة): 91.

احمد بن الخصیب: 79.

احمد بن دوست: 138.

احمد بن سعید: 138.

احمد بن عبد الکریم: 101.

احمد بن عبید: 324.

احمد بن عیسی: 86.

ص: 559

احمد بن محمد بن المعتصم (مستعین): 221.

احمد بن محمد (ابو بکر الصنوبری): 275.

احمد بن یحیی: 221.

احمد بن یوسف بن صبیح: 27.

احمد بن یوسف (ابو الحسن): 28.

احمد کامل (سلطان با یزید): 29.

احمد مطلوب: 14، 45.

احنف: 245، 246.

احنف بن قیس: 244.

احوص: 124.

احیحة بن الجلاح: 196.

اخطل: 50، 62، 78، 94، 157، 251، 252، 273، 356.

اخفش: 58.

اردشیر بن بابک: 73.

ارسطو: 157.

ارطاة بن سهیّة (ابو الولید): 164، 270.

ازدی: 113، 340.

ازهری: 63.

ابو اسحاق: 57.

اسد: 193.

بنی اسد: 271.

بنی اسد بن عید العزی: 191.

اسدی: 187، 287.

اسرائیل بن العواد: 29.

بنی اسرائیل: 41، 49، 89، 203.

ابن الاسلت: 196.

اسماعیل الصفار: 138.

اسماعیل بن القاسم (ابو العتاهیّه): 104، 114.

اسود بن یعفر: 261، 294.

ابو الاسود: 253.

الاشعر الجعدی الجعفی: 227.

اشهب بن رمیله: 61، 197.

اصحاب جهات: 72.

اصحاب فیل: 364.

اصحاب مالک: 64.

بنو الاصفر: 294.

اصنام: 329.

اصمعی (عبد الملک بن قریب): 72، 81، 94، 110، 137، 202، 223، 224، 225، 227، 228، 229، 231، 234، 249، 249، 252، 253، 256، 258، 263.

ابن الاطنابه: 322.

اعراب: 82، 99، 106، 108، 111، 128، 132، 149، 203، 218، 219، 221، 304.

اعرابی: 59، 99، 127، 148، 174، 232، 246، 248، 256، 258، 274.

ص: 560

ابن الاعرابی (محمد بن زیاد): 28، 71، 178، 257، 283.

اعشی: 52، 75، 85، 103، 121، 142، 143، 150، 168، 176، 251، 265، 266، 267، 288، 309، 311، 335، 341، 349.

اعمش: 84.

الاغلب العجلی: 315.

الافوه الاودی: 227.

اکثم بن صیفی: 243، 324.

اکلب بن ربیعة بن نزار: 365.

امرؤ القیس: 35، 36، 64، 65، 75، 87، 152، 153، 164، 171، 176، 195، 222، 223، 224، 229، 239، 240، 287، 289.

امرؤ القیس الاول: 113.

امرؤ القیس البدء: 113.

امرؤ القیس الثانی: 113.

ام الحویرث: 65.

ام الرباب: 65.

امر عمرو: 311.

ام نوح: 312.

امیّة بن ابی الصلت: 89، 191، 365.

امیّة بن ابی عائد: 216.

امیّة بن عید شمس: 185، 186.

ابن الانباری: 291.

انس: 205، 273.

انس بن مالک: 132، 273.

انمار: 275.

ابن الانماطی: 18.

انو شروان: 293.

اوس بن حجر: 145، 161، 309.

ایاد: 294.

ایاص بن مالک بن عبد اللّه بن اعطائی: 337.

ایاس بن قبیصه طائی: 286.

ایاس بن قتاده: 109.

(ب) باقلانی: 14.

بحتری: 102، 119، 121، 180، 202، 221، 313.

برامکة: 289.

برمکیان: 313.

بروکلمن: 15.

ابن بری: 62.

بشّار: 223. 312.

بشامة العنزی: 271.

بشر بن ابی حازم: 204.

بشر بن فالج: 272.

بشر بن المعتمر: 170.

ص: 561

البشریّة: 170.

ابوبکر: 355.

ابوبکر الخالدی: 54.

بلعم باعوراء: 89.

بلقیس: 73. 349.

بلعنبر: 74.

بنی تمیم: 346.

(پ) پیامبر (ص): 61، 63، 64، 71، 86، 88، 90، 104، 107، 128، 131، 132، 133، 181، 182، 185، 186، 190، 199، 202، 203، 222، 243، 246، 247، 260، 263، 264، 265، 271، 272، 273، 275، 278، 279، 280، 281، 282، 286، 301، 318، 320، 326، 331، 334، 359، 365.

(ت) تأبّط شرّا: 72.

التنوخی: 18، 348.

تغلبی: 337.

ابو تمّام: 102، 105، 186، 265، 282، 259.

ابی تمّام: 158.

تمیم: 72، 75، 145.

(ث) ثابت بن عمسل (تأبّط شرا): 73.

ثعلب (احمد بن یحیی) 28، 85، 257، 283.

ثعلبة بن عمیر الحنفی: 130.

ثمامة بن اثال: 271.

ثمامة بن اشرس: 272.

ثمامة بن فالج بن مضرس: 272.

(ج) جابر بن رألان: 145.

جاحظ: 13، 69، 70، 75، 80.

جاریة بن الحجّاج ابی دؤاد الایادی: 230.

جانّ: 80، 81، 173.

جبلی: 189، 190، 222، 275.

جحظه: 91.

ابن جدعان: 191.

جذع بن سنان الغسانی: 82.

ابن جراد: 86.

جرول بن اوس (حطیئه): 231.

ابن جریج: 128.

جریر (ابن عطیة بن الخطفی) 50، 80، 108، 153، 156، 157، 172، 220، 225، 233، 252، 255، 271، 276، 277، 302، 311، 360.

ص: 562

بنی جشم بن بکر: 337.

جعفر: 223، 224، 229، 231.

جعفر بن یحیی: 313.

جلال الدین السیوطی: 39.

جمیل: 158، 167، 257.

جمیل بن عبد اللّه بن معمر: 315.

جمیل بن معمر: 85.

ابو جندب بن مرّه: 287.

جندل بن مثنّی الطهوی: 72.

جنّ: 69، 71، 72، 75، 76، 78، 80، 82.

ابن جنّی: 89.

جنید بن محمّد (ابو القاسم الخزّار): 259.

ابی جهل: 19.

جوهری: 283، 341.

جویبر: 359.

ابو الجویریّة العبدی: 75.

ابو الجویریّة العنزی: 75.

(ح) حاتم: 76.

حاتم الاصمّ: 259.

حاتم الطائی: 76، 200، 250.

حاتم بن العنوان الاصمّ: 275.

ابو حاتم: 129.

ابی حاتم: 341.

حارث: 279.

حارث بن حلّزه: 162، 227.

حارث بن کعب: 279.

حارث بن کلده: 249.

الحارث بن ما زن بن عمرو بن تمیم: 260.

ابالحارث حمیر: 190.

ابو حازم المدنی: 111.

حباب بن المنذر: 269.

حبشان: 364.

حبطات: 26.

حبیب بن اوس طائی.

حبیب بن المهلّب: 297.

ابن حبیب: 255.

حجر بن الحارث: 271.

بنی حدّان بن القریع: 189.

ابن حذّاق: 110.

حرثان (ذو الاصبع العدوانی): 95.

حرملة بن علقمة بن عمرو بن سدوس: 272.

حرملة بن هوذة بن خالد بن ربیعه: 272.

حرملة بن الاشعر المازنی المری: 272.

حسّان بن ثابت: 185، 186، 329.

حسن: 106، 124، 249، 299، 349.

حسن بن علی: 301.

ابو الحسن اسدی: 137.

ابو الحسن محمد بن ابی الحسین: 38.

ص: 563

حسن بصری: 90، 111، 243.

الحسن بن عیسی بن المقتدر: 91، 136، 221.

حسن بن سعید محمد امین الحسینی الحائری: 30.

الحسن بن محمد الصغانی: 30.

الحسن بن هانی (ابو نواس): 52.

حسن بن یسار حسن بصری حسین: 302.

حسین بن ضحّاک: 60.

حسین بن عبد الرحمن: 276.

ابو الحسین بن احمد النقور: 18.

حطیئه: 231، 252، 253، 276.

حفص: 362.

حکمی (ابو نواس): 53، 179.

حلیس: 313.

ابن الحمامه: 253.

حمزه: 84، 163، 362.

حمزه اصفهانی: 113، 312.

حمزه بن حبیب: 152.

حمزة بن حبیب الفرائضی: 273.

حمزة بن عبد اللّه بن زبیر: 273.

حمزة بن عبد المطلب: 273.

ابو حمزه (انس): 273.

حمید الارقط: 257.

حمید بن ثور: 105، 175.

حنظلة بن الشرق (ابو الطمحان): 108.

(خ) خالد: 359.

خالد بنت عزّی: 82.

خالد بن سنان بن غیث بن مریطة بن مخزوم بن غالب بن قطیعه: 358.

خالد بن صفوان: 291، 294.

خالد بن الولید: 323.

خالد بن یزید الشیبانی: 118.

خداش بن زهیر: 63.

ابو خراش الهذلی (خویلد بن مره): 184، 267، 288، 366.

خزاعه: 272.

خزاعی: 158.

خزرج: 185.

خزیم بن نفیل: 279.

خسروان: 293.

خطفی: 80، 360.

ابن خلّاد: 190.

ابن خلدون: 113.

خلف الاحمر: 156، 157، 174.

خطیب قزوینی: 14.

خلیل: 116، 289.

خلیل بن احمد: 305.

ص: 564

الخنساء: 230.

خویلد بن خالد- ابو ذؤیب الهذلی (د) ابن ام دؤاد: 295.

داود بن النضیر: 259.

دجال: 164.

درید: 272.

دعبل: 136، 251، 255.

ابو دلف العجلی: 103، 316.

دهخدا: 30.

دون گراون بام: 230.

(ذ) ابو ذؤیب الهذلی: 51، 147، 189.

ذکوان العجلی: 129.

ذو الاصبع عدوانی: 95.

ذو الرّمّه: 52، 70، 77، 86، 96، 98، 99، 100، 101، 121، 133، 136، 137، 142، 143، 146، 148، 149، 153، 155، 163، 168، 169، 175، 179، 186، 196، 200، 220، 239، 267، 270، 302، 303، 304، 314، 341، 342، 361.

الذهبی: 15.

(ر) رؤبة العجاج: 127، 299.

راعی (الراعی النمیری): 72، 184، 361.

بنوراعیة المعزی: 359.

ربیع بن ابی الحقیق: 130.

ربیع بن ربیعه مخبّل.

ربیعه: 275.

ربیعة الجوع: 258.

رشید (هارون الرشید): 225، 228، 229، 233.

رعل: 71.

رقاشی: 189.

رقبة بن مصقله: 190.

رمّاح بن ابرد: 238.

رمّاح بن یزید ابن میّاده.

رمّانی: 14، 341.

ابو الرمکاء: 253، 254.

ابن الرومی: 102، 182، 197، 280، 312.

(ز) زبّاء: 266.

ابن الزّبعری: 182.

زبیر بن بکّار: 357.

زجّاج: 63.

زراره: 179.

ص: 565

زرارة بن الجزء: 265.

زفر بن الحارث الکلابی: 268.

زمخشری: 13، 49، 195.

زهدم: 257.

زهیر: 75، 76، 237، 270، 336.

زهیر بن جذیمة العبسی: 276.

زهیر بن ابی سلمی: 90.

زید بن ثابت: 308.

ابو زید: 73، 82، 264، 283.

(س) سابور: 292.

ساعد بن جویّة الهذلی: 51.

سالم بن الحسن: 223.

سالم بن عبد اللّه: 130.

سالم بن المحسّن: 19.

سالم بن وابصه: 243.

سبأ: 73.

سعد بن زید: 330.

بنی سعد: 86، 265.

بنی السّعلاة: 73.

سعید: 279.

سعید بن اوس بن ثابت الانصاری (ابو زید): 82.

سعید بن جبیر: 140.

سعید بن سلم: 126.

سعید بن سلیمان: 357.

سعید بن عطارد: 269.

ابو سفیان: 332.

سکّاکی: 14.

سلامان: 185.

سلامة بن جندل (ابو مالک): 274.

سلفی: 25.

ابن سلام: 75، 232.

سلم بن عمرو: 52.

سلمه: 79.

سلمة بن ربیعه: 273.

سلمة بن عاصم: 273.

سلم بن عمرو: 52.

سلمة الخیر: 273.

سلمة الشر: 273.

سلیم: 71.

سلیمان بن داود: 72.

سلیمان بن وهب: 79.

ابن السمرقندی: 18.

سمرة بن جندب: 276.

سمیدع ربعی: 111.

سمیر بن الحارث: 82.

سمیر بن الحارث الضبّیّ: 82.

سهم: 186.

سویداء بن صامت: 269.

ص: 566

سوید بن ابی کاهل: 184، 228، 309، 344.

سیبویه: 83، 116، 193، 258، 267.

ابن سیده: 209.

سیّد: 44، 101.

سیّد مرتضی: 245.

سیّد نصر اللّه حسینی: 30.

سیوطی: 311.

(ش) ابن الشبل: 19، 20.

شبرمة بن الطفیل: 155، 350.

شبیب بن البرصاء: 169، 284.

شجاع بن فارس الذهلی: 18.

شریح: 118.

الشریف الرضی: 38، 40.

شعبی: 110.

شقران: 185.

شقر: 274، 275.

شقیق بن ابراهیم بلخی: 275.

شقیق بن سلمة الاسدی (ابو وائل): 275.

شقیق بن عبد اللّه: 275.

شقیقه دختر عدّ بن عدنان: 275.

شماخ: 232.

ابن ابی شنب: 228.

الشنفری: 79.

شیاطین: 67، 72، 82.

شیخ المراغی: 196.

شیطان: 24، 68، 69، 70، 77، 88، 89، 259، 265، 317.

شیطان الحماطه: 70.

(ص) ابو الصخر الهذلی: 103.

صعصعة بن صوحان: 324.

صفاتیه: 18.

صفیّه: 132.

صلاءة بن عمرو الافوه الازدی صولی: 119.

الصنوبری: 275.

(ض) ضبّة بن ادّ: 279.

ضحّاک: 359.

ضیاء الدین بن الاثیر: 13.

(ط) طائی (ابو تمام): 87، 101، 103، 118، 158، 170.

طارق: 186.

ابو طالب بن عبد المطلب: 167، 262.

ص: 567

طاهر: 91.

طاهر بن الحسین: 17.

ابن طباطبا (محمد بن احمد علوی): 119.

ابن الطبیب: 44.

طرفه: 100، 227، 269، 274، 356.

طرماح بن الحکیم: 145، 146، 226.

طلحة الطلحات: 277.

طلحة بن عبد اللّه بن خلف: 277.

ابو الطمحان: 108.

طهیّه: 72.

طیّ: 318.

بنی طیّ: 318.

(ظ) ابن ظبیان: 81.

(ع) عاد: 281.

عاصم: 84، 241، 355، 362.

عاصم بن بهدله (ابوبکر پسر ابی النجود):

152.

عاقب: 300، 301.

عامر بن جوین الطائی: 267.

عامر بن الحلیس (ابو کبیر هذلی): 287.

عامر بن الطفیل: 251.

ابن عامر: 303، 355.

بنی عامر بن عبید بن الحارث: 274.

بنی عامر بن معاویه: 75.

عباس بن الاحنف: 103.

عباس بن المیمون: 137.

عامله: 225.

عبادی: 236، 363.

ابن عبّاس: 31، 68، 140، 152، 201، 240، 345، 360.

عباس بن مرداس: 71.

عباس بن الولید: 297.

بنی العباس: 78، 218، 237 ابو العباس (ثعلب): 28.

عبد الباقی: 15، 16.

عبد بنی الحسحاس: 166، 238، 239.

عبد اللّه: 15.

عبد اللّه بن بکر: 245، 242.

عبد اللّه بن الجدعان: 185.

عبد اللّه بن ربیعه: 323.

عبد اللّه بن الزّبعری: 186.

عبد اللّه بن الزبیر: 51.

عبد اللّه بن زیدان السعدی: 45.

عبد اللّه بن سنان: 359.

عبد اللّه بن طاهر: 27.

عبد اللّه بن طاهر بن الحسین: 91.

ص: 568

عبد اللّه بن ابی سلول: 182.

عبد اللّه بن عامر: 241.

عبد اللّه بن عبد اللّه بن طاهر: 306.

عبد اللّه بن عجلان: 348.

عبد اللّه بن قیس بن جعده (النابغة الجعدی):

104.

عبد اللّه بن قیس الرقّیات: 78، 277.

عبد اللّه بن مسلم بن قتیبه: 263.

عبد اللّه بن مالک: 75.

عبد اللّه بن محمد احوص: 124.

عبد اللّه بن محمد بن مسعود: 111، 286.

عبد اللّه بن المعتزّ: 109، 136، 138، 146، 348.

عبد اللّه بن همام: 110.

عبد المؤمن بن عبد القدوس (ابو الهندی): 351.

بنو عبد المدان: 191.

عبد الملک: 225.

عبد الملک بن مروان: 268، 270.

عبدة بن الطبیب: 34، 92.

عبد الملک بن عبد العزیز: 128.

عبد الواحد بن محمّد المطرز: 18.

بنی عبس: 249، 358.

عبید بن ایوّب: 69، 70.

عبید اللّه بن عبد اللّه: 91.

عبد الرحمن بن عبد اللّه: 18.

عبشمش: 92.

عبد الصمد بن المعدّل: 131.

عبد العزیز بن عبد اللّه: 165.

عبد العزیز الاهوانی: 12.

عبد القاهر: 196.

عبد الله: 85.

عبد اللّه پسر عباس: 68.

عبید بن الابرص: 271.

ابو عبید: 193، 262، 263، 278، 327.

ابو عبیده: 37، 38، 40، 44، 109، 133، 163، 185، 263، 349، 366.

ابو عبیده (معمر بن مثنی): 36.

ابی عبید البکری: 266.

ابی عبیده: 337.

ابو العتاهیه: 104، 114، 166، 281.

ابن ابی عتیق: 319.

عثمان: 105، 166، 232، 308.

عثمان افندی: 30.

ابو عثمان المازنی: 137.

عجل: 77.

عجلی: 316.

عدوان: 95.

عدی بن الرّقاع: 225، 229، 230، 233.

عدی بن زید عبادی: 236، 291، 293، 294.

بنی عذره: 158.

ص: 569

عرجی: 276.

عرفجة بن مالک: 274.

عروة الصعالیک: 249، 254، 255.

عزّه: 53.

عشاری: 18، 86، 246.

عقبة الاسدی: 51.

عقبة بن جیّار: 189.

عقیل: 230.

ابن عقیل: 258.

عقیلی: 182.

عکوّک: 351.

علاء بن الحضرمی: 242.

علقمة بن جندح بن البکّاء: 276.

علقمة بن زراره: 276.

علقمة بن علاثه: 251.

علقمة بن عبده: 144، 228، 351.

علقمة بن علاثه: 276.

علی: 111، 322، 323، 324.

علی بن احمد: 19.

علی بن جبله (عکوّک): 351.

علی بن جریج: 117.

علی بن الجهم: 91، 221.

علی بن حمزة الکسائی: 84، 152.

علی بن الخلیل: 268.

ابو علی بن سلیمان: 21.

علی بن العباس (ابن الرومی): 102.

علی بن فضّال: 25.

علی بن محمّد بن احمد: 20.

علی بن محمّد بن التنوخی: 18.

علی بن محمّد بن ابی الحسین: 15.

ابو علی بن المهتدی: 18.

عماد اصفهانی: 17، 21، 22.

عمارة بن عقیل: 274.

عمر: 77، 76، 129، 276، 323، 325.

عمر بن ابراهیم: 30.

عمر بن الخطّاب: 184، 259، 288.

عمر بن ابی ربیعه: 148، 317، 318.

عمر بن ذر: 243.

عمر بن شاهین: 86.

عمر بن عبد العزیز: 80، 81، 110.

عمری: 29.

عمرو: 251.

عمرو بن احمر: 188.

عمرو بن الظرب: 266.

عمرو بن العاص: 322.

عمرو بن عبد مناف: 185.

عمرو بن قمیئه: 218.

عمرو بن کلاب: 268.

عمرو بن کلثوم: 228.

عمرو بن ملقط: 51.

ص: 570

عمرو بن معدی کرب: 228، 325، 326.

عمرو بن نعامه: 51.

عمرو بن هند: 51، 230.

عمرو بن هند بن منذر: 113.

عمرو بن یربوع: 73.

ابو عمرو: 98، 233، 328، 355.

ابو عمرو التنوخی: 29.

ابی عمرو بن العلاء: 341.

عمیر بن جعیل: 230.

عمیر بن شییم: 80.

عمیر بن ضبعه: 81.

عنبری (عبید بن ایّوب): 69.

عنبسة النحوی: 137.

عنتره: 231، 269، 276، 349.

عوف پسر قعقاع: 75.

عوف: 80.

ابن ابی عون: 14، 42، 44، 312.

عیاذ بن عمرو: 90.

عیسی: 129، 267، 298، 300، 301.

عیسی بن اوس (ابو الجویریّة): 75.

(غ) ابو الغالب الدیلمی: 18.

غنیه بنت عفیف: 250.

غنی: 71.

غول: 69، 71، 72، 240.

ابو الغول طهوی: 72، 74.

غیاث بن غوث (اخطل): 78.

عیلان بن عقبه (ذو الرمه): 78.

(ف) الفارس بن بسام: 29.

فاطمه: 300.

فتح بن خاقان: 119.

فرّاء: 58، 61، 79، 163، 178، 273.

ابو الفرج اصفهانی: 28، 79، 130، 196، 245، 291.

فرزدق: 50، 77، 124، 140، 186، 189، 194، 195، 279، 310، 311.

فرعون: 19، 64، 282.

فزاری: 166.

ابن فضّال: 25.

فضاله طائی: 258.

فضل: 223، 232.

فضل بن قدامه (ابو النجم): 106.

فضل بن یحیی: 226.

الفطحل: 299.

نهشل: 179.

ابن الفوطی: 26.

ص: 571

(ق) القائم بامر اللّه: 21.

قائمیه: 17، 21.

قاسم بن سلّام: 262.

قاضی شهبه: 16.

قباد: 293.

ابن القبیصی: 45.

قتبی: 264.

قتیبة بن مسلم: 323.

ابن قتیبه: 69، 112، 254، 263.

قدامه: 87.

قدامة بن جعفر: 13.

قرشی: 29.

قریش: 185، 186، 203، 364.

قریط بن انیف: 74.

قشیر بن کعب: 273.

قضاعه: 225.

قطامی: 80، 345.

قعقاع بن محمّد: 75.

قفطی: 21.

قلاخ بن الحزن: 283.

قیس بن الخطیم: 196.

قیس بن عاصم: 109.

قیس بن عاصم بن سنان: 244، 245.

قیس بن الملوّح (مجنون لیلی) 52.

(ک) کامل ثقفی: 276.

ابو کبشه: 202، 203.

ابو کبیر الهذلی: 142، 286، 363.

ابن الکتانی: 43.

کثیرّ (بن عبد الرحمن الخزاعی): 53، 110، 158، 167، 241، 243، 266.

ابن کثیر: 355.

کریب بن الصباح: 324.

کسائی: 84، 362.

کسری: 288، 293.

کعب بن الاشرف: 130، 318.

کعب بن زهیر: 71.

کعب بن سعد الغنوی: 123، 202.

کعب بن مامه: 295.

بنی الکلب: 253.

کلبی: 185، 265، 358.

کمیت بن زید: 198.

کنده: 230.

(ل) لبید: 101.

لبید بن ربیعه: 75، 100، 108، 183، 343.

لقمان بن عاد: 255.

لیلی العامریّه: 12.

ص: 572

ابو لیلی طهوی: 72.

(م) مؤرّج: 272.

ابن مالک: 33، 258.

ماویه دختر عبد اللّه: 250.

مبرّد: 12، 126.

متنبّی: 21.

المتنخّل الهذلی: 175.

متشمّس بن معاویه: 245.

مجاشع: 179.

ابن مجالد الفزاری: 99.

مجاهد: 124.

مجنون بنی عامر: 13.

مجنون لیلی: 52.

محرّق اول: 113.

محرّق ثانی: 113.

محمد (ص): 38، 39، 221، 263، 272، 281، 282، 285، 301.

محمّد (پسر عبد اللّه بن طاهر): 27.

محمد امین: 154.

محمد بن احمد بن عامر: 15.

محمد بن احمد علوی اصفهانی: 119.

محمد بن الحسین: 60.

محمد بن حسین السلمی: 259.

محمّد بن الحنفیّه: 111.

محمد بن سلمه: 271.

محمد بن عبد اللّه: 28.

محمد بن عبد اللّه بن سلمه: 273.

محمد بن علی الجبلی: 18.

محمد بن علی المهدی: 79، 277، 324.

محمد بن العشاری: 109، 138.

محمد بن عمران مرزبانی.

محمد بن عمر الواقدی: 324.

محمد بن عمیر (المقنع الکندی): 78.

محمد بن ابی عیینه: 119.

محمد بن القاسم: 277، 306، 324.

محمد بن القاسم بن احمد: 79.

محمد بن القاسم بن الانباری: 85.

محمد بن الکتانی الطبیب: 15، 42.

محمد بن المأمون: 79، 277، 306، 324.

محمد بن محمد بن البصری: 18.

محمد بن محمد بن القاسم الشهر زوری: 29.

محمد بن مسلمه: 317.

محمد بن مناذر ابن مناذر.

محمد بن ناصر: 18، 22.

محمد بن الواسع: 111.

محمد بن ابی الوفاء: 45.

محمد بن یزید (المبرّد): 126، 140.

محمد رشاد عبد المطلب: 45.

ص: 573

محمد عبد الرحمن خان: 14.

محمود بن عمر الانطاکی: 30.

مخبّل: 238.

مخزومی: 148.

مخلّد الموصلی: 165.

مدائنی: 253.

مذحج: 228.

مرداس بن عبده: 245.

بنی مرّه بن عوف: 270.

مرزبانی: 113، 275.

مرقّش (اصغر): 89.

مروان بن الحکم: 265.

مروان بن سلیمان: 328.

مریم: 129، 203، 264، 301 مزرّد: 256.

مستعین: 221.

ابن مسعود: 111، 286.

مسکین الدارمی: 188.

مسلمه: 296.

مسیب بن علس: 311.

مسیح: 111.

مسیلمه: 271.

مصطفی جواد: 28.

ابو المطراب: 69.

ابو المظفر ابیوردی: 25.

معاویة بن ابی سفیان: 322.

معاویة بن عمرو: 272.

ابن المعتزّ: 41، 131، 164، 196، 197، 218، 219، 222، 239، 299، 313، 351.

مقتزله: 18، 170، 277.

معتمر بن سلیمان: 256.

معطّله: 18.

معقل (هیثم) شمّاخ.

ابو المغوار: 123.

مفضل بن قدامه (ابو النجم): 77.

ابن مقبل: 176، 349، 366.

ابن المقتدر: 18.

مقتدریّه: 17، 21.

المقنّع الکندی: 78.

المقتدر باللّه: 21.

المقتدی بامر اللّه: 21.

ملکشاه بن سلجوق: 45.

ملیحة الجرمی: 269.

ابن مناذر: 290.

منصور بن سلمه (نمری): 226.

ابن منظور: 57، 283.

مهارش بن علی: 26.

مهدی: 268.

ابو المهوس اسدی: 255.

ص: 574

ابو المهوش فقعسی: 255.

موسی: 19، 63، 64، 173، 282.

ابو موسی: 246، 325.

موسی شهوات: 273.

ابی موسی الاشعری: 134.

ابن میّاده: 77، 78.

میمون بن قیس اعشی.

میّه: 51، 52، 98.

(ن) ابن ناقیا: 15، 16، 18، 19، 20، 21، 22، 24، 25، 26، 27، 28، 29، 30، 32، 35، 37، 39، 40، 41، 42، 44، 45، 47.

نابغه: 97، 128، 174، 181، 186، 225، 226، 230، 305، 346.

النابغه الجعدی: 104، 105، 122، 232.

نابغه ذبیانی: 75، 119، 229.

نافع: 355.

ابن نباته: 21.

ابن النجّار: 16.

بنی النجّار: 185.

نجّاشی: 364، 365.

ابو النجم: 77، 106.

ابو النجم العجلی: 37.

نزاربن معد: 275.

نعمان: 186، 292.

نعمان بن المنذر: 119، 294.

نفیل بن حبیب: 365.

نمر بن تولب: 106، 130، 364.

نمری: 226.

نمرود: 19.

نمیری: 272.

نهدی: 103.

نهشل: 179.

ابو نواس: 41، 59، 60، 153، 179، 190، 194، 203، 304، 310، 351.

ابی نواس: 311.

نوح: 299.

نویری: 130، 174.

(ه) هارون: 72، 203، 223، 224، 226، 231، 268، 288.

هاشم: 86، 185، 186، 272.

هجیم بن عمرو: 255.

بنو الهجیم: 255.

بنی الهجیم: 339.

هذلی: 103، 142.

ابن هرمه: 202.

ابو هریره: 246.

ص: 575

هشام: 282، 292، 294، 297.

هشام بن عبد الملک: 291.

ابن هشام: 55، 207.

هلال بن الاشعر: 256، 258.

ابو هلال: 130.

همام بن غالب (فرزدق): 50.

ابن همام السلولی: 110.

ابو الهندی: 351.

هوازن: 251.

هوذة بن علی: 121.

(و) الواثق: 79.

وضّاح بن محمد التمیمی: 221.

ابو و جرة السعدی: 205.

ولید بن عبد الملک: 80.

ولید بن عبید بحتری.

ولید بن یزید بن عبد الملک: 77، 78.

وهیب بن الورد: 111.

(ی) یاقوت حموی: 27.

یحیی: 224، 225، 226.

ابو یحیی: 214، 223.

یحیی بن خالد: 190، 232، 289.

یحیی بن زیاد (فرّاء): 61.

یحیی بن علی المنجّم: 275، 277.

یزید بن حصین: 187.

یزید بن سلمه (یزید بن الطثریه): 165.

یزید بن ضرار (مزرّد): 256.

یزید بن عبد الملک: 295.

یزید بن المهلّب: 296، 297.

الیشکری: 34.

یشکری: 257.

بنی یشکر: 309.

یعقوب: 360.

یعقوب بن السّکیت: 28.

یعلی: 86.

یهود (بنی النضیر): 317، 318.

یوسف بن عمر: 292.

ص: 576

فهرست الفبایی مکانها و بناهای تاریخی مذکور در «الجمان فی تشبیهات القرآن»

(الف) الابلق: 266.

استانبول: 29.

اسکوریال: 44.

اندلس: 15.

اهواز: 53.

(ب) باب الشام: 20.

بابل: 297.

بصره: 50، 82، 90، 131، 132.

بغداد: 20، 45، 72، 170، 196، 274.

بلاد مغرب: 45، 51.

بلخ: 91.

البیت: 186.

بیروت: 15.

(ت) توأم: 309.

تدمر: 266.

تسنیم: 144، 353.

تنوخ: 18.

(ج) جامعة الدول العربیه: 45.

جامع المنصور: 20.

الجزیره: 266.

(ح) حجاز: 71، 199.

حران: 30.

حرّة الحدثان: 358، 359.

الحریم الطاهری: 17.

ص: 577

حصن زیاد: 45.

الحضر: 294.

حوران: 87، 276.

حیره: 287.

(خ) الخابور: 294.

خورنق: 292، 294، 295.

دار الرقیق: 17.

دجله: 274، 294.

درب العوج: 17.

دمشق: 266.

دومة الجندل: 266.

دیار بکر: 30.

(ذ) ذی الارطی: 270.

(ر) رأس العین: 30.

(س) سامراء: 71.

سدیر: 292، 294.

سلسبیل: 144.

سلوق: 74.

سواج: 71.

سوریّه: 87.

(ش) الشام: 78، 186، 203، 209، 225، 266، 278، 297.

شادیاخ: 91.

(ص) صفین: 322.

(ع) عبقر: 76، 77.

عراق: 71، 78، 207، 270.

عمان: 81، 255، 308.

عین التمر: 286.

(غ) غطفان: 357.

(ف) فرات: 293، 294.

(ک) کوفه: 84، 152، 302.

کعبه: 191، 364.

ص: 578

کعبه نجران: 191.

(ل) لندن: 312.

(م) مارد: 266.

مدینه: 90، 266، 318، 359.

مدینة السلام: 27.

موصل: 87.

مکّه: 71، 128، 185، 186، 191، 240، 272، 318.

(ن) نجران: 300.

نصیبین: 30.

نیشابور: 91.

(ه) هند: 325.

(ی) یمامه: 71، 271، 272.

یمن: 74، 78، 204، 292، 365.

ص: 579

فهرست نامهای ستارگان و اصطلاحات نجومی مذکور در «الجمان فی تشبیهات القرآن»

ابرة العقرب: 212.

اشراط: 194.

الاظفار: 204.

اکلیل: 211.

انواء: 192.

ایّام العجوز: 208.

برج الاسد: 203، 204، 205، 208.

البردان: 230.

بطن الحمل: 195.

بطن الحوت: 216، 217.

بطن الرشاء: 217.

بطین: 195، 199.

البقر: 199.

البلده: 213.

تابع الثریا: 200.

تربیع: 212.

الثریّا: 43، 166، 195، 196، 197، 198، 199، 200.

ثور: 193.

جوزاء: 193، 202.

جبهة الاسد: 206، 207.

حمل: 193، 195.

حوت: 200، 209، 217.

حوت الرشاء: 217.

الخباء: 209.

خضیب: 199.

الدبران: 200، 201.

دلو: 193، 194، 215، 216.

الذراع: 202، 203، 205.

ذراعا الاسد: 206.

ص: 580

ذراع مبسوط: 203.

ذراع مقبوض: 203، 204.

ذنب العقرب: 212.

رأس الجوزاء: 201.

رأس الحمل: 194.

رأس العقرب: 211.

رایة السّماک: 209.

زبانی العقرب: 210، 211.

زبرة الاسد: 207.

ساقی الاسد: 209.

ستاره یمانی: 203.

سرطان: 193.

سرطان (یا شرطان): 217.

سعد: 210، 279.

سعد الاخبیه: 215.

سعد بلع: 214.

سعد الذابح: 213، 214، 215.

سعد السعود: 215.

سعد میمون: 215.

سعود: 210.

سماک: 210.

السماک الاعزل: 208، 209.

سماک رامح: 208، 209.

سمکه صغری: 217.

سنبله: 193، 209.

سهم الرامی: 213.

سهیل: 164، 202، 203، 297، 214.

الشرطان: 194، 195، 199.

شعر الاسد: 207.

الشعری: 203، 204، 205.

الشعری العبور: 202، 203، 204.

الشعری الغمیصاء: 204.

شوله: 212.

الطّرف (عینا الاسد): 206.

العبور: 203، 205.

عجز الاسد: 209.

العذاری: 203.

عرش السماک: 209.

عقرب: 193، 217.

عناق الارض: 199.

عوّاء: 208، 210.

عیوق: 200.

الغفر: 210.

الغمیصاء: 202، 203، 205.

الفرد: 206.

فرغ: 216.

الفرغ المؤخر: 215، 216.

الفرغ المقدم: 215، 216.

قلاده: 213.

قلاص النجم: 201.

ص: 581

قرنا الحمل: 194.

قلب: 211.

قلب الاسد: 206، 207.

قلب الحوت: 216.

قلب العقرب: 211، 212.

قوس: 193.

کاهل الاسد: 207.

کلب الجبار (عبور) 203.

کلبی الدبران: 201.

الکفّ: 199.

الکفّان: 199، 200.

مجدح: 200.

مررزم (الشعری): 202، 204.

المرزمان: 204.

مکالحه: 217.

منطقة البروج: 193.

میزان: 193، 209.

ناطح: 194.

النثر: 205، 206.

نحر الناقه: 217.

نسر: 212.

النسر الواقع: 199، 212.

نطح: 194.

النعائم: 212.

نهائم صادر: 212.

نعائم وارد: 212.

نوء: 193.

نیاط: 211.

هرّارین: 212.

هقعه: 201، 202.

هنعه: 201، 203.

ورکا الاسد: 208.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109