سرشناسه : پسندیده، عباس، 1348 -
عنوان و نام پديدآور : غنچه های شرم (نگاهی نو به مفهوم حیا) / عباس پسندیده.
مشخصات نشر : قم: موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر، 1386.
مشخصات ظاهری : 143 ص.
فروست : پژوهشکده علوم و معارف حدیث؛ 146. مطالعات حدیث و روانشناسی؛ 5.
شابک : 12000 ریال : 978-964-493-251-9
يادداشت : کتاب حاضر گزیده " کتاب پژوهشی در فرهنگ حیا" نوشته عباس پسندیده است که توسط همین ناشر در سال 1383 منتشر شده است.
يادداشت : پشت جلد به انگلیسی:Abbas Pasandide. The bubs of modesty.
یادداشت : کتابنامه: ص. [133] - 138؛ همچنین به صورت زیرنویس.
موضوع : خجالت -- جنبه های مذهبی -- اسلام
موضوع : خجالت -- احادیث
موضوع : اخلاق اسلامی
شناسه افزوده : موسسه علمی - فرهنگی دارالحدیث. سازمان چاپ و نشر
شناسه افزوده : موسسه علمی - فرهنگی دارالحدیث. پژوهشکده علوم و معارف حدیث
رده بندی کنگره : BP250/55/پ5غ9 1386
رده بندی دیویی : 297/632
شماره کتابشناسی ملی : 1238836
ص: 1
ص: 2
ص: 3
ص: 4
ص: 5
پيش گفتارحيا نه تنها از تكاليف اخلاقى دين ، كه از ضرورت هاى زندگى موفّق است . غريبه بودن اين ويژگى در ميان نوجوانان و جوانان ، به جهت ناشناخته بودن آن است . كتاب پژوهشى در فرهنگ حيا ، تلاشى براى پر كردن اين خلأ و بازشناساندن اين مفهوم كليدى بود . استقبال از اين كتاب نشان داد كه جامعه، تشنه تبيين هاى كارآمد و روزآمد از چنين مفاهيمى است . از آن جا كه كتاب ياد شده نتيجه مجموعه تحقيق هاى انجام شده در اين موضوع بود ، ضرورت ارائه اثرى خلاصه و ساده براى نسل جوان احساس شد و اين واحد را بر آن داشت تا در اين زمينه ، دست به كار شود . اينك ، گزيده كتاب پژوهشى در فرهنگ حيا ، به غنچه هاى نوشكفته زندگى تقديم مى شود . به اميد آن كه اين اثر بتواند با ارائه اطلاعات لازم در اين زمينه ، مفهوم حيا را بازسازى كند و نقش مثبت آن در زندگى روشن سازد تا در پناه آن ، امنيّت و آسايش خاطر تأمين گردد . در پايان ، از جناب حجة الاسلام آقاى احمد غلامعلى كه زحمت بازبينى و ارزيابى اين اثر را بر عهده گرفت ، صميمانه سپاس گزارى مى شود . همچنين از گروه تدوين دانشنامه هاى حديثى كه منابع دينى اين پژوهش را در اختيار اين واحد قرار دادند ، تشكر مى كنيم . واحد حديث و علوم روان شناسى پژوهشكده علوم و معارف حديث
.
ص: 6
. .
ص: 7
بخش يكم : ماهيت حيا
.
ص: 8
. .
ص: 9
از ديدگاه اسلام ، حيا در نظام تربيتى انسان از جايگاه والايى برخوردار است . در بحث انسان شناسى ، اخلاق در درجه نخست اهمّيت قرار دارد كه در بردارنده عناصر بسيارى است . در ميان اين مجموعه عناصر ، برخى از عوامل ، امتياز و برترى ويژه اى نسبت به ديگر عوامل دارند كه اصطلاحا «مكارم اخلاق» ناميده مى شوند . (1) در اين مجموعه مكارم (شايستگى ها) ، عنصر يا عامل «حيا» در رأس همه قرار دارد . (2) رسول گرامى اسلام ، خُلق و خوى اسلام را حيا معرّفى كرده (3) و فرموده است : حيا ، همه دين است . (4) در روايات متعدّدى آمده است كه اگر حيا نباشد ، همه چيز جايز مى شود . (5) اين موارد و موارد متعدّد ديگرى از اين دست ، نشان دهنده جايگاه ممتاز اين صفت در ساختار روانى انسان ، و حكايتگر اهمّيت فوق العاده آن در موفّقيت انسان است . اين جايگاه ممتاز ، به جهت ماهيت ويژه اى است كه حيا دارد .
.
ص: 10
حيا چيست ؟حيا ، نيرويى است مهار كننده و نظم دهنده كه رفتار و افكار انسان را بر اساس «شرع» و «عُرف» ، تنظيم مى كند . براى روشن شدن اين تعريف بايد به اين نكته توجه كرد كه «مهار نمودن خود و تنظيم رفتارها ، افكار و هيجان ها» ، از اركان بنيادين موفّقيت بشر ، چه در بُعد شخصى و چه در بُعد اجتماعى است . مهار كردن و تنظيم ، از يك ديدگاه به دو بخش بيرونى و درونى تقسيم مى شود و بهترين و مؤثّرترين نوع آن ، مهار كردن و تنظيم درونى است . انسان به نيرويى درونى نياز دارد تا افكار ، احساسات و رفتار او را مهار كند و به آنها نظم دهد كه در ادبيات دين به عنوان «تقوا» شناخته مى شود و مجموعه اى از عوامل مهاركننده و نظم دهنده را در خود جاى داده كه يكى از مهم ترين و ارزشمندترين آنها «حيا»ست . برترى اين عامل بر ديگر عوامل ، بدين جهت است كه حيا ، نه مبتنى بر ترس است ، نه مبتنى بر طمع ؛ بلكه مبتنى بر احترام به خود (1) يا كرامت انسانى است كه بر اساس آن ، وقتى فرد خود را در حضور شخصى كريم بيابد ، از ارتكاب زشتى ها خوددارى و رفتار خود را تنظيم مى كند . به همين جهت باشد كه خداوند متعال ، پيش از آن كه مردم را به خوف (ترس) از خود فراخوانَد ، به حيا فراخوانده و فرموده است : «أَلَمْ يَعْلَم بِأَنَّ اللَّهَ يَرَى» . (2) آيا [انسان] نمى داند كه خداوند ، او را مى بيند ؟ عنصر محورى در حيا ، همين نظارت ديگران و خود را در محضر آنان دانستن است . بدين معنا كه حضور يك ناظر محترم ، حيا را در انسان
.
ص: 11
بر مى انگيزد . (1) به همين جهت امام صادق عليه السلام مى فرمايد : دانستم كه خداوند عز و جل بر من مطّلع است . پس شرم كردم . (2) از ديدگاه روايات ، محور حيا و وجه تمايز آن از ديگر بازدارنده ها ، عنصر « نظارت » است ؛ يعنى آنچه حيا را بر مى انگيزد ، حضور و نظارت ناظر است . معمولاً رفتار ما در جمع ، با رفتار ما در خلوت ، تفاوت مى كند . تفاوت رفتار در خلوت و جَلوت ، به جهت تفاوت در حضور و عدم حضور است .
درك نظارتالبته صرف وجود نظارت به عنوان واقعيتى خارجى ، براى برانگيختن حيا كافى نيست . حيا هنگامى برانگيخته مى شود كه نظارت موجود ، از طرف شخص «درك» شود . پس « درك نظارت موجود » ، مهم تر از وجود نظارت است . كسانى كه نظارت موجود را درك نمى كنند ، حيا نيز نمى كنند . بر همين اساس ، مى توان نتيجه گرفت كه راه برانگيختن حيا در افراد ، «توجّه دادن» به نظارت است . به همين جهت ، معصومان عليهم السلام پيوسته مردم را به نظارت خداوند و فرشتگان توجه مى داده اند .
لايه هاى نظارتاز آن جا كه نظارت ، محورى ترين عنصر احساس شرم است . شناسايى انواع ناظرها و نظارت ها نيز لازم و ضرورى است كه عبارت اند از :
.
ص: 12
1 . مردمملموس ترين نظارت ، نظارت انسان هاست . شايد بتوان گفت بيشترين درصد اوقات زندگى فرد ، با همنوعان او مى گذرد . تقريبا هميشه كسانى هستند كه حضور داشته باشند و اگر كارى از انسان سر بزند ، شاهد آن باشند : دوست ، همشاگردى ، همسر ، همسفر ، همشهرى ، همكار و ... .
2 . خودپديده «خجالت كشيدن از خود» كه انسان ها آن را به خوبى شناخته اند و شايد بارها تجربه كرده باشند ، به خوبى بر وجود ناظرى در درون ، دلالت مى كند . اين ناظر درونى ، اگر مورد توجّه قرار گيرد و حضور و نظارتش «درك» شود و نزد فرد ، داراى ارزش و منزلت باشد ، شرم برانگيز خواهد شد .
3 . حجّت هاى خداوندحجّت هاى خداوند از جنس بشرند ؛ امّا اين انسان هاى ارزشمند ، داراى دو حضور و دو نظارت اند . نوع اوّل ، حضور فيزيكى (جسمانى) است و از اين جهت ، با لايه اوّل نظارت _ كه مردم بودند _ تفاوتى ندارد . امّا نوع دوم حضور و نظارت آنان ، حضورى است كه متوقّف بر وجود جسمانى آنان نيست و با عدم آن نيز پايان نمى يابد . اين نوع نظارت ، در چند حالت وجود دارد : يكى نظارت معصومان در زمان حيات و ظهورشان نسبت به كسانى است كه در كنار آنان نيستند ؛ چراكه نظارت معصومان در زمان حيات و ظهورشان ، محدود به كسانى نمى شود كه در محضر آنان بوده ، در دايره ديد بصرى آنان قرار دارند ؛ بلكه از حال ديگر بندگان نيز آگاهى دارند ، هر چند در جاى ديگرى باشند . حالت دوم ، مربوط به دوران حيات و غيبت آن بزرگواران است . در اين
.
ص: 13
حالت ، حجّت خداوند ، حيات و حضور دارد ؛ امّا ظهور ندارد و در غيبت به سر مى برد و لذا ، مردم ، ايشان را نمى بينند ؛ ولى او مردم را مى بيند . از ديد مردم ، اين نوع نظارت ، نظارت محسوس و حضور فيزيكى نيست . ابوبصير به يكى از زنان مسلمان ، قرآن مى آموخت . روزى با وى شوخى كرد ! ابوبصير ، خود مى گويد وقتى خدمت امام باقر عليه السلام رسيدم ، به من فرمود : «هر كه خدا را در خلوت ، مراقب خود نداند ، خداوند ، ارزشى براى وى قائل نيست . چه چيزى به آن زن گفتى ؟!» . من از شرم ، سرم را به زير انداختم و همان جا توبه كردم . (1) در اين واقعه به خوبى روشن است كه امام عليه السلام بدون حضور فيزيكى در جلسه آنان ، از كردار آنان مطّلع شده بود . امام صادق عليه السلام ، روزى بدون مقدّمه به داوود رَقّى فرمود : اى داوود ! روز پنج شنبه ، اعمال شما بر من عرضه شد . در ميان كارهايى كه از تو به رؤيت من رسيد ، كمكى بود كه به پسر عمويت فلانى كردى و من از اين كار ، خوش حال شدم . اين صله رحم و كمك تو ، نابودى او و كوتاه شدن عمرش را سرعت بخشيد . داوود رقّى مى گويد : پسر عمويى داشتم كه دشمن اهل بيت و فردى پليد بود . خبردار شدم كه او و خانواده اش در وضع مالى بدى به سر مى برند . لذا پيش از آن كه راهى مكّه شوم ، به قصد كمك به زندگى اش ، مبلغى برايش حواله كردم . چون به مدينه رسيدم ، امام صادق عليه السلام مرا از اين كار ، خبر داد . (2) و امّا حالت سوم ، نظارت معصومان عليهم السلام پس از حيات شريفشان است . نظارت حجّت هاى خداوند ، نه محدود به حيات و ظهور آنان است ، و نه
.
ص: 14
محدود به حضور ناپيداى آنان ؛ بلكه حتى پس از مرگ نيز بر رفتار مردم ، نظارت داشته و از آن آگاهى دارند . امام صادق عليه السلام بر اين رابطه تصريح دارد و مى فرمايد : هر بامداد ، كارهاى بندگان ، از نيك و بد ، به رؤيت رسول خدا مى رسد . بنا بر اين به هوش باشيد . هر يك از شما بايد شرم كند كه كار زشت بر پيامبرش عرضه كند .
4 . فرشتگانخداوند متعال ، فرشتگانى دارد كه ناظر بر اعمال بشرند و هر آنچه را آنان انجام مى دهند ، ثبت مى كنند . فلسفه وجودى اين فرشتگان ، برانگيختگى حيا در انسان است ، نه كمك به خداوند براى آگاهى از اعمال بندگان . خداوند از همه چيز ، آگاه است . كاركرد در نظر گرفته شده براى اين گروه از فرشتگان ، آن است كه توجّه به حضور آنان ، شرم را در انسان برانگيزد . زنديقى از امام صادق عليه السلام مى پرسد : چرا فرشتگانى گماشته شده اند تا نيك و بد اعمال مردم را بنويسند ، در حالى كه مى گوييد خداوند ، از سِر و آنچه مخفى تر از سِر است ، آگاهى دارد ؟ حضرت در پاسخ وى فرمود : خداوند ، آنها را براى اين كار به بندگى گرفته است و آنان را شاهد بر خلق خود قرار داده ، تا بندگان خدا به خاطر همراهى فرشتگان با آنان ، مواظبت شديدترى بر طاعت خداوند و گريز شديدترى از معصيت او داشته باشند . امام عليه السلام ، پس از ذكر فلسفه وجودى فرشتگانِ نويسنده ، در توصيف واكنش برخى از مردم نسبت به اين پديده مى فرمايد : چه بسا بنده اى كه قصد معصيت كرده ، ولى يادآور مكانت و جايگاه فرشتگان مى شود و در نتيجه ، مراعات كرده ، دست مى كشد و
.
ص: 15
مى گويد : «پروردگارم مرا مى بيند و فرشتگان نگهبان من ، شاهدند» (1) . در اين روايت ، به فرايندى اشاره شده كه داراى چند مرحله وابسته به هم است : اوّل قصد معصيت ، دوم يادآورى نظارت فرشتگان ، سوم به وجود آمدن حالت رعايت ، چهارم دست كشيدن و پنجم مرور جمله «پروردگارم مرا مى بيند وفرشتگان نگهبان من ، شاهدند» . اين فرايند شرم به جهت يادآورى حضور فرشتگان به وجود مى آيد . (2)
5 . خداوندلايه پنجم نظارت ، نظارت خداوند متعال است . خداوند متعال ، عالى ترين و فراگيرترين نظارت را دارد . نظارت خداوند ، نقص هاى نظارت هاى پيشين را ندارد . خداوند ، در هر مكانى و هر زمانى وجود و حضور دارد . هيچ مكانى و هيچ زمانى بدون حضور خداوند نيست . اين كه چه تصويرى از خداوند داشته باشيم ، نقش بسيار مهمى در شكل گيرى حيا دارد . تصوير خداوند در ذهن ما چيست ؟ خداى غايب يا خداى حاضر ؟ ناظر ندانستن خدا ، منحصر در كسانى كه به «خداى معدوم» (يا عدم وجود خدا) معتقدند ، نيست . ممكن است كسانى هم كه به «خداى موجود» معتقدند ، به حضور و نظارت خداوند ، باور عملى نداشته باشند . اين گروه به «خداى غايب» ، باور عملى دارند ؛ يعنى خدا را در جايى غير از جايى كه آنان هستند ، مى دانند ، حال آن كه خداى موجود ، «خداى حاضر و ناظر» است . ابن ابى العوجا به امام صادق عليه السلام گفت : نام خدا را آوردى و ما را به چيزى
.
ص: 16
كه «غايب» است ، حواله كردى !؟ امام صادق عليه السلام در پاسخ وى فرمود : واى بر تو ! چگونه كسى كه همراه خَلق خود و شاهد آنان است و از رگ گردن به آنان ، نزديك تر است و سخن آنان را مى شنود و پيكر آنان را مى بيند و اسرار آنان را مى داند ، مى تواند غايب باشد ؟ براى باورى كه خدا را «غايب» مى داند ، برانگيختگىِ شرم بى معناست ؛ امّا باورى كه خدا را «حاضر و ناظر» مى داند ، از او شرم مى كند .
حيا ، باز دارنده است يا وا دارنده ؟سؤال اين است كه آيا حيا فقط انسان را از كار زشت باز مى دارد يا به كار نيك نيز وا مى دارد ؟ اگر روايات معصومان عليهم السلام را با اين پرسش مورد مطالعه قرار دهيم ، مى بينيم كه حيا ، هم به عنوان عامل بازدارنده معرّفى شده و هم به عنوان عامل وا دارنده . امام زين العابدين عليه السلام ، حيا را مايه بازدارى از شهوات دانسته و از خداوند مى خواهد به او حيا دهد تا او را از شهوات ، بازدارد . (1) امام على عليه السلام نيز در جايى مى فرمايد : حيا از كار بد ، باز مى دارد . (2) و اما در جاى ديگر مى فرمايد : حيا ، سبب همه زيبايى هاست . (3) همچنين امام صادق عليه السلام در بيان نقش وادارندگى حيا ، خطاب به مفضّل مى فرمايد : اگر حيا نباشد ، هيچ ميهمانى احترام نمى شود و به هيچ وعده اى وفا نمى شود و هيچ حاجتى برآورده نمى شود .
.
ص: 17
وسپس در بيان نقش بازدارندگى حيا مى افزايد : و [ اگر حيا نباشد ،] هيچ كار زيبايى انجام نمى شود و هيچ كار زشتى ترك نمى شود . (1) همان گونه كه مى بينيد حيا هم موجب انجام كارهاى نيك مى گردد و هم موجب ترك كارهاى زشت .
حيا ، فطرى يا فرهنگى ؟سؤالْ اين است كه آيا انسان ، چون انسان است ، شرم دارد و يا چون تابع فلان فرهنگ يا فلان دين است ، شرم دارد ؟ برخى با نفى اصالت ارزش هاى انسانى و فطرى بودن آنها و از جمله حيا ، بر اين باورند كه ارزش ها ، ساخته فرهنگ ها و اديان هستند و اصالت انسانى و فطرى ندارند . پرسشى كه در برابر اين نظريه قرار دارد ، اين است كه : متفاوت بودن فرهنگ و تمدّن ، در چه چيزى تأثير مى گذارد و به اصطلاح ، قلمرو تأثيرگذارى آن ، اصل حياست يا موضوع حيا (آنچه از آن حيا مى كنيم) ؟ دو چيز را بايد از يكديگر جدا نمود : موجوديت حيا و موضوع حيا را . فرهنگ و تمدّن ، بر اصل و ريشه و ماهيت حيا تأثير نمى گذارد ؛ بلكه بر موضوع حيا تأثير گذاشته ، و آن را دچار تغيير مى كند . به همين جهت ، ممكن است كارى در فرهنگى شرم آور باشد و همان كار ، در فرهنگ ديگر ، مايه مباهات . در اين فرض ، موجوديت روانى حيا تغيير نكرده و اين گونه نيست كه در فرهنگ دوم ، ريشه حيا معدوم شود ؛ بلكه آن چيزى كه در فرهنگ اوّل ، موضوع حيا بود ، در فرهنگ دوم ، از فهرست موضوعات حيا خارج شده است و در عين حال ، امكان دارد و بلكه اين گونه است كه در فرهنگ دوم ، امور ديگرى موضوع حيا قرار مى گيرند . (2)
.
ص: 18
. .
ص: 19
بخش دوم : قلمرو حيا
.
ص: 20
. .
ص: 21
فصل يكم : حيا و خلوتمعمولاً «مراعات» انسان ، در خلوت ، كاهش مى يابد . چرا؟ اين تفاوت رفتار به دليل حضور مردم است . شيطان در همه حال ، وسوسه انگيز است ؛ امّا قدرت وسوسه انگيزى و تأثير وسوسه هاى او در خلوت ، بيشتر مى گردد . نزديكى شيطان به انسان ، با حضور مردم ، رابطه معكوس دارد . اگر كسى تنها باشد ، شيطان به شدّت به وى نزديك است ، و اگر يك نفر ديگر اضافه شود ، قدرى فاصله مى گيرد و اگر تعداد آنان از سه نفر به بالا باشد ، بيشتر و بيشتر فاصله مى گيرد . اين را مى توان در شدّت و ضعف وسوسه هاى نفسانى در حالت هاى ياد شده ، مشاهده كرد . شيطان در وضعيت تنهايى انسان ، ويژگى هايى دارد كه مى تواند تصويرگر خطر شيطان در اين موقعيت باشد : يكى « شدّت اهتمام » وى براى وسوسه كردن انسان . نبود ديگران ، احتمال «وسوسه پذيرى» را افزايش مى دهد و اميد شيطان را براى گم راهى انسان ، بيشتر مى كند و به همين جهت ، اهتمام او به فريب بشر نيز افزايش مى يابد . (1) ويژگى دوم ، « افزايش جرئت » شيطان بر انسان تنهاست . تنهايى سبب مى شود كه جرئت شيطان براى فريب
.
ص: 22
دادن انسان ، افزايش يابد . (1) انسان تنها ، همانند سرباز بازمانده اى است كه در نهايت ضعف و ناتوانى به سر مى برد . ويژگى سوم ، « شدّت شتاب » شيطان نسبت به انسان تنهاست . وقتى شيطان كسى را تنها بيابد ، شتاب كرده ، لحظه اى درنگ نخواهد كرد . (2) ويژگى چهارم ، « شدّت نزديكى » شيطان به انسانِ تنهاست . شيطان ، خود به حضرت نوح عليه السلام گفته است كه در سه موقعيت ، بيش از هر وقت ديگرى به انسان نزديكم . يكى از آنها موقعيت خلوت است . (3) در برخى ديگر از روايات آمده كه در چنين مواقعى ، شيطان ، خود در صحنه حاضر مى شود . (4) خلاصه اين كه : خلوت ، همه قلمروهاى پيرامونى انسان را به تصرّف شيطان در مى آورد و در چنين وضعيتى جرئت و اهتمام و شتاب شيطان براى فريب دادن انسان به شدّت افزايش مى يابد . مثلاً فرزندى كه در خانه تنها مانده است ، به محض اين كه والدين او از منزل خارج مى شوند ، ممكن است افكار وسوسه انگيز بى شمارى او را احاطه كنند ، به گونه اى كه خود را در ميان آنها گرفتار مى بيند . در چنين مواردى به موازات خروج والدين از منزل ، شيطان ، جاى آنان را مى گيرد . بازى باتلفن، ارتباط اينترنتى با سايت هاى غيراخلاقى وتماس گرفتن با جنس مخالف، از همين مقوله و يكى از آسيب هاى خلوت نوجوان و جوان است . از آن جا كه خلوت ، زمينه گناه را بسيار مهيّا مى سازد ، به شدّت از آن نهى شده است . خداوند متعال ، هيچ خوش ندارد كه كسى در خانه اى تنها
.
ص: 23
بخوابد (1) و رسول خدا ، چنين شخصى را نفرين نموده است . (2) خلوت با نامحرم ، بيشترين چيزى است كه در روايات از آن نهى شده است . رسول خدا ، چهار چيز را مايه فساد قلب و روان انسان مى داند كه يكى از آنها خلوت كردن با زنان است (3) و فرموده است كه هر كه با زن نامحرم ، خلوت كند ، نفر سوم آنان ، خودِ شيطان است . (4) يكى از مسائل روز ، اختلاط كارمندان زن و مرد در ادارات است . وقتى زنى در جمع كارمندان مرد قرار مى گيرد ، ممكن است به تدريج ، صميمتى ميان آنان به وجود آيد و بيش از پيش ، احساس خودمانى بودن پيدا كنند . با به وجود آمدن اين احساس ، در حقيقت ، زن به همكاران مرد خود اجازه داده كه بيشتر در قلمرو خصوصى وى وارد شوند . در حقيقت ، زن ، مرز قلمرو خصوصى خود را به عقب كشيده ، منطقه بيشترى را براى ديگران ، آزاد اعلام كرده است . تا پيش از اين ، فلان مردى كه اكنون همكار اين خانم است ، اجازه نداشت خود را با او صميمى بداند و احساس خودمانى بودن داشته باشد ؛ امّا هم اكنون ، چنين حقّى را به خود مى دهد و از سوى زن ، مانعى احساس نمى كند . اين ، يعنى كاهش يافتن قلمرو خصوصى زن و افزايش قلمرو حضور مرد نامحرم . احتمالاً هر چه تعداد همكاران مرد ، كم و كمتر باشد ، اين احساس ، گسترش بيشترى مى يابد و گويا حضور ديگر همكاران ، مانع افزايش ارتباط
.
ص: 24
است . هر چند همه مردان همكار ، به اين زن ، نامحرم اند ؛ ولى افزايش تعداد مردان ، معمولاً محدوده نفوذ آنان را به قلمرو خصوصى زن كاهش مى دهد . حال اگر اين تعداد به حدّاقل برسد ، منطقه نفوذ ، گسترش مى يابد . آخرين مرحله ، رسيدن به مرز خلوت دو نفره است . در اين همكارى ادارى ، احساس صميميت بيشترى به وجود مى آيد و احتمالاً مرد ، اجازه مى يابد كه با زن ، شوخى كند و حتّى وى را با نام كوچك صدا بزند و ... . (1)
مصون سازى خلوتگام نخستاوّلين گام براى مصون ساختن افراد ، جلوگيرى از به وجود آمدن موقعيت خلوت است . از آن جا كه حضور ديگران ، قلعه امنى براى پاكى انسان و حصارى در برابر نفوذ گناه است بهتر است انسان ، درون قلعه حضور بماند و با خروج از آن ، خود را بى دفاع نسازد . و به همين جهت ، در روايات زيادى بر پرهيز از خلوت ، تأكيد شده است . امام على عليه السلام ، در روايتى تصريح مى فرمايد كه يكى از چيزهايى كه مراعات آن ، مايه ايمنى از شيطان است ، خلوت نكردن با زن نامحرم است . (2)
گام دومگام بعدى اين است كه خلوت موجود را به جلوت تبديل كنيم . اين راه كار ، خود ، چند نوع است : يكى اين كه فرد ، بلافاصله محلّ خلوت را ترك كرده ، در جمع ديگران حضور يابد . امام باقر عليه السلام به كسى فرمود : «كجا منزل گُزيده اى ؟» . گفت : در فلان مكان . حضرت از وى پرسيد :
.
ص: 25
«آيا كسى همراه تو هست ؟» . گفت : نه . به وى فرمود : «تنها نمان و از آن جا تغيير مكان ده ؛ زيرا وقتى انسان تنها باشد ، شيطان ، بيشترين جرئت را بر او پيدا مى كند» . (1) در اين روايت ، روش «تغيير مكان» و تبديل خلوت به جَلوت ، سفارش شده است .
گام سومامّا گاهى وقت هاست كه خلوت هاى ناخواسته پيش مى آيد و امكان تبديل آن به حضور مردم نيست . در اين جا چه بايد كرد ؟ يكى از مؤثّرترين اقدامات ، اين است كه انسان ، خود را در محضر ناظران ناپيدا ببيند . حضورهاى ناپيدا ، انواعى دارند كه در مباحث پيشين به آنها اشاره شد و مهم ترين آنها ، ياد خداوند است . امام صادق عليه السلام مى فرمايد : هر چند من خلوت را خوش نمى دارم ؛ ولى اگر تنها ماندن ، ناچارى است ، اشكالى ندارد ؛ امّا خدا را بسيار ياد كنيد . (2) خداوند به حضرت عيسى7 سفارش كرده كه وقتى با گناه خلوت كردى ، مرا فراموش نكن (3) و هنگام خلوت ، مرا بسيار ياد كن . (4) جالبْ اين كه در اين روايات ، صحبت از «ياد كردن» نيست ؛ بلكه صحبت از «فراوان ياد كردن» است . انسان ، همواره بايد به ياد خدا باشد ؛ ولى هنگام خلوت ، چون خطر افزايش مى يابد ، ياد خدا نيز بايد افزايش يابد تا بتواند خطر خلوت را دفع كند .
.
ص: 26
. .
ص: 27
فصل دوم : گم نامىبرخى افراد در شهر خود ، مراقب رفتار خود هستند و از انجام دادن بسيارى از كارها شرم دارند ؛ امّا در شهرى غير از محل سكونت خود ، الزامى براى مراقبت از رفتار خود نديده ، از ارتكاب كارهاى ناشايست ، شرم نمى كنند . در پديده گم نامى ، حضور فيزيكى (جسمانى) افراد ، حيابرانگيز نيست ، و سرّ آن اين است كه هيچ رابطه شناختى ، آنها را به يكديگر پيوند نزده و همديگر را نمى شناسند . ناشناخته بودن افراد در يك جمع ، آنان را به اجسامى متحرّك تبديل مى كند و حضور و نظارت آنان را بى تأثير مى سازد . همين افراد گم نام ، اگر در جمع هايى قرار بگيرند كه يكديگر را به خوبى مى شناسند ، بار ديگر شرم در آنان برانگيخته مى شود .
شهرنشينى و گم نامىيكى از چيزهايى كه قلمرو گم نامى افراد را گسترش مى دهد ، پديده كلانْ شهرها و گسترش شهرنشينى است . اين پديده ، منجر به كاهش روابط ميان انسان ها مى شود و بدين ترتيب ، ميزان حيا را كاهش مى دهد . مسئله كلان شهرها از آغاز قرن بيستم ، جامعه شناسان را به خود مشغول كرده است . يكى از جامعه شناسان معتقد است كه مناطق شهرى ، بويژه در آن جايى كه جمعيتْ متراكم است ، يك محيط «ناآشنايى» پديد مى آورد و روابط مردم ،
.
ص: 28
چنان نيست كه منجر به شناسايى عميق شخصيت يكديگر شود و در اين گونه جوامع ، انسان به مثابه يك شى ء تلقّى مى شود . وى تصريح مى كند كه زندگى شهرى جدا سرّى آميخته با گم نامى و بى نامى است . اين نوع بيگانگى فرد در شهرهاى بزرگ ، در برابر آشنايى هاى بسيار نزديك ساكنان روستاها و شهرهاى كوچك قرار مى گيرد . اگر چه بى نامى در روستاها غير ممكن است ، امّا از ويژگى ساكنان شهرها به شمار مى رود . وى سپس به اين نكته اشاره مى كند كه هر قدر روابط صميمانه كاهش يابد و فرد ، گم نام تر شود ، از نظارت آشنايان ، بيشتر رها مى شود و زمينه براى انحراف نُرم هاى (معيارهاى) جامعه بيشتر پديد مى آيد . هر اندازه كه نظارت گروه هاى آشنا كم تر مى شود ، به همان اندازه ، فرد براى انحراف از معيارهاى حاكم ، آزادى و فرصت مى يابد و به « آنومى (/Anomie بى هنجارى) » مى گرايد . (1) به همين جهت ، وى معتقد است كه كلان شهرها كانونِ بود و نمود تبهكارى ها به شمار مى روند . در شهرهاى كلان ، فرد ، همچون قطره اى در درياى انسان ها فرو مى رود و هويّت خود را از دست مى دهد . شهر پُر زرق و برق ، ناگهان ، واقعيت هاى خود را به نمايش مى گذارد و « شر » و « شهر » ، در يك راستا در فضاى مشتركى قرار مى گيرند . مجرميت در اغلب كشورها از جمله در ايران ، در شهرهاى بزرگ جاگرفته است . ظهور شر در شهر ، ناامنى را پديد مى آورد و خشونت را نيرو مى بخشد و در پيامد آن ، پرخاشگرى ميدان مى يابد . (2) هاروِى كاكْس معتقد است كه تعدّد روابط ما با ديگران ، سبب شده تا « عمق روابط » ، كاهش يابد . (3) تافلر نيز تصريح مى كند كه تعدّد روابط ، به
.
ص: 29
« كاهش مدّت ارتباط » منجر شده است . (1) تافلر ، نظريه «انسان مُدولى» يعنى انسان « دورانداختنى و جانشين پذير (Modular) » را تبليغ مى كند . وى معتقد است كه عميق شدن روابط ميان انسان ها ، موجب محدوديت مى شود( !) . وى ، ناخودآگاه والبته با بيانى منفى به مسئله «حياى از مردم» اشاره كرده است . حيا ، نتيجه روابط عميق و محترمانه اى است كه امثال تافلر ، آن را محدوديت دانسته ، بر آن مى تازند و در مقابل ، بى حيايى نتيجه كاهش روابط عميق و محترمانه اى است كه امثال تافلر ، آن را آزادى مى نامند و مى ستايند . (2) او تصريح مى كند كه در رابطه مدولى (Modular) ، ما فقط به فايده اى كه فرد مقابل مى تواند براى ما داشته باشد ، مى انديشيم و براى ما هيچ فرقى ندارد كه او چه اعتقاداتى دارد و چه مى كند . او نيز ما را آزاد مى گذارد كه بى دين باشيم يا ديندار ، همجنس باز باشيم يا غير همجنس باز ، كمونيست باشيم يا ضد كمونيست . (3) همه اينها نشان مى دهد كه گم نامى و كاهش روابط ميان انسان ها ، تا چه اندازه مى تواند به كاهش شرم بينجامد . كلان شهرها قلمرو گم نامى افراد را گسترش مى دهند و بدين سان ، خاكريز ديگرى را كه مى توانست از هجوم زشتى ها جلوگيرى كند ، تخريب مى كنند . دكتر لِگِن هاوْزِن ، انديشمند امريكايى مقيم ايران ، معتقد است كه تمدّن جديد ، قلمرو گم نامى افراد را گسترش داده است . لذا افراد از يكديگر شرم نمى كنند . وى ريشه اين پديده را در مادّى گرايى دانسته ، مى گويد : مادى گرايى ، تعاليم دينى را تكذيب مى كند . به همين دليل ، انديشه «اگر خدا نباشد ، همه چيز
.
ص: 30
مجاز مى شود» ، براى نويسنده روسى ، داستايوسكى (1821 _ 1881م) بسيار اهمّيت پيدا مى كند . (1) وى درباره رهاورد تمدّن جديد مى گويد : جوامع مدرن لائيك ، بر اساس نظريه سياسى ليبرالى ، نظام حقوقى پيچيده اى ايجاد كرده اند كه هدف آن ، حفظ آزادى فردى ، و نتيجه آن ، توسعه قلمرو گم نامى براى زندگى شهروندان است . شهرى كردن و بى ثباتى نيز در به دست آمدن اين نتيجه مدخليت دارند . اخلاق و ارزش هاى اجتماعى دين ، زمانى مؤثر واقع مى شوند كه اعمال انسان به وسيله كسانى كه با او ارزش هاى مذهبى مشترك دارند ، قابل مشاهده باشد ، به طورى كه تخلف از احكام دينى و يا اخلاقى احساس شرم شود . در جوامع مدرن مدنى ، وقتى فاعل ، عملى را در پيشِ روىِ كسانى انجام مى دهد كه نسبت به او ناآشنا هستند ، و يا هيچ پيش فرضى درباره آنها نسبت به تحسين و يا سرزنش اخلاقى ندارد ، و با اين پيش فرض كه آنها هيچ گونه حقى براى دادن حكم اخلاقى ندارند ، به دليل اين كه اخلاقيات ، يك امر خصوصى و شخصى حساب مى شود ، فاعل ، گم نام مى شود . به خاطر آوريد داستان انگشتر گايچس را كه سقراط در كتاب دوم جمهورى افلاطون نقل كرده است . سقراط مى پرسد : آيا اگر كسى انگشتر سحرآميزى داشت كه مى توانست هروقت كه اراده كند ، به وسيله آن نامرئى شود ، چه كسى از هم بستر شدن با زن همسايه اجتناب مى كند ؟ (2) وى سپس درباره پديده گم نامى در جوامع دينى مى گويد : دين به ما مى آموزد كه حتّى اگر بتوان از چشم ديگران پنهان ماند ، از چشم خدا چيزى پنهان نمى ماند . حتّى در آن جا كه از ديگران شرمى وجود ندارد ، در پيشگاه
.
ص: 31
خدا احساس جرم مى كنيم ، در عين حال ، آن جا كه گم نامى اجتماعى از رونق بيشترى برخوردار است ، وسوسه نيز گاهى غلبه مى كند ، حتّى بر كسانى كه خود را مذهبى مى دانند . وقتى گناه گم نامى رايج مى شود ، بهانه تراشى و توجيه كردن ، شدت پيدا مى كند و وجدان اخلاقى به تدريج ، فرسوده مى شود ... . (1)
مهاجرت و گم نامىيكى ديگر از پيامدهاى تمدن جديد ، پديده مهاجرت است . بسيارى از مردم ، پيوسته از شهرى به شهر ديگرى منتقل مى شوند و تقريبا در هيچ مكانى استقرار هميشگى ندارند . اين پديده در كشورهاى صنعتى و فراصنعتى بيشتر به چشم مى خورد . همچنين در شهرهاى بزرگ كه جاذبه هاى زندگى و امكان پيدا كردن كار در آنها بيش از مناطق ديگر است ، بيشتر اتفاق مى افتد . تافلر ، يكى از ويژگى هاى دوره جديد زندگى را ناپايدارى مكان ها دانسته و از مردم به عنوان «خانه به دوشان» ياد مى كند (2) . به خوبى روشن است كه مهاجرت ها سبب از بين رفتن روابط قديمى مى شود و امكان برقرارى ارتباط جديد را به حدّاقل ، كاهش مى دهد كه پيامد آن ، از بين رفتن تعهّد خواهد بود و در چنين شرايطى ، طبيعى است كه حيا و شرم ، شكل نخواهد گرفت . طبق تحقيقاتى كه در كشورهاى اروپايى و امريكا به عمل آمده ، ميزان جرايم و بزهكارى بين مهاجران ، خيلى بيشتر از بوميان بوده است . ژولى فرانسوى بر پايه تحقيقاتى كه انجام داد ، معتقد شد كه از هر يكصد هزار نفر
.
ص: 32
كه زادگاه خود را ترك نكرده اند ، فقط هشت تن آنان به اتّهام جنايت در ديوان عالى جنايى مورد محاكمه قرار گرفته اند ، حال آن كه از هر يكصد هزار نفرى كه در استان غير محلّ تولّد خود ، ساكن بوده اند ، 29 نفر آنان در ديوان عالى جنايى محاكمه شده اند . (1) هر قدر فاصله فرهنگى بين مبدأ و مقصد بيشتر باشد ، احتمال جرم زا بودن مهاجرت ، بيشتر است . يكى از علل عمده اين افزايش چشمگير ، آن است كه اين افراد در محيط هاى جديد ، ناشناخته اند .
مسافرت و گم نامىكسى كه از شهر خود بيرون مى رود ، در شهرهاى ديگر ، گم نام و غريبه است و همين امر ، احتمالاً سبب مى شود كه احساس كند مى تواند برخى از كارهايى را كه در شهر خود ترك مى كرده ، انجام دهد . اين امر ، در مسافرت هاى تابستانى و بخصوص در مناطق دريايى ، افزايش بيشترى مى يابد . رفتار مسافران سواحل دريا با رفتار آنان در شهرهاى خود ، متفاوت است . فورت لادرديل ، نام منطقه اى ساحلى در ايالت فلوريداى امريكاست كه هر ساله در فصل بهار ، دانشجويان دختر و پسر امريكايى به آن جا سفر كرده ، مدّت يك هفته اقامت مى كنند . تافلر معتقد است آنچه اين جوانان را جذب مى كند ، چيزى فراتر از سكس و آفتاب است ؛ زيرا اين چيزها را در جاى ديگر نيز مى توان يافت . انگيزه آنان بيشتر احساس آزادى و رهايى از مسئوليت است . يك دختر دانشجوى نوزده ساله اهل نيويورك مى گويد : [ اين جا] آدم از كارى كه مى كند و از حرفى كه مى زند ، اصلاً نگران نيست ؛ چون راستش را بخواهيد ، آدم ، ديگر آنها را نمى بيند . (2) پس آنچه فورت لادرديل در اختيار جوانان قرار مى دهد ، گم نامى است و
.
ص: 33
گم نامى ، شرم و حيا را كنار مى زند .
مصون سازى گم نامىدر اسلام بر شهرنشينى ، آن هم در شهرهاى بزرگ ، تأكيد شده است (1) . از مجموع آموزه هاى دين در اين موضوع ، چنين به دست آمد كه الگوى دينى شهرنشينى ، هرگز به گم نامى منجر نمى شود . در ادامه ، به برخى از اين موارد ، اشاره مى كنيم :
_ مساجد و اجتماعات مذهبىاگر از زندگى در روستاها منع شده ، به اين دليل است كه در آنها «جمعه» و «جماعت» وجود ندارد . در طرف مقابل ، از آن جهت به شهرنشينى و زندگى در شهرهاى بزرگ توصيه شده كه مركز اجتماعات مسلمانان است . رسول خدا ، برترى شهرها را در وجود جماعت ها و حلقه هاى ذكر مى داند . (2) همچنين در روايتى آمده : در شهرهاى بزرگ سكونت گزين ، زيرا آن جا مركز اجتماع مسلمانان است . (3) در الگوى شهرنشينى اسلامى ، اجتماعات دينى نقش مهمّى دارند . در هر شبانه روز ، نمازهاى جماعت در اوقات متعدّد ، اقامه مى شوند و مردم ، دور هم جمع مى گردند و يكديگر را مى بينند و از حال هم خبردار مى شوند . اين اجتماعات متعدّد ، هر روز در محلّه ها تشكيل مى شوند . پس از آن ، هفته اى يك بار همه مردم شهر دور هم جمع مى شوند و نماز جمعه را اقامه مى كنند . به هر حال ، هر يك از اين اجتماعات ، به نوعى مردم را گِرد هم جمع مى كند و
.
ص: 34
در هر يك ، مجموعه اى از افراد حضور دارند كه با هم آشنا مى شوند . نخست در مساجد محل با هم آشنا مى شوند ، سپس روز جمعه مردم همه محلّه ها در نماز جمعه ، يكديگر را مى بينند كه جمعيت بيشترى حضور دارند و ... . اين قبيل امور عبادى ، قلمرو آشنايى افراد با يكديگر را گسترش داده ، قلمرو گم نامى را كاهش مى دهند . امام على عليه السلام درباره ثمره رفت و آمد به مساجد ، همواره مى فرمود : هر كه به مساجدْ رفت و آمد داشته باشد ، يكى از اين هشت چيز را به دست مى آورد : برادرى كه در راه خدا سودرسان باشد ، يا دانش گلچين شده ، يا نشانه اى محكم و استوار ، يا رحمت منتظره ، يا سخنى مى شنود كه او را به هدايتْ رهنمايى مى كند ، و يا گناهى را از سرِ ترس يا شرم ، ترك مى كند . (1) از فرهنگ مسجد ، اين است كه اهل ايمان ، يكديگر را مى بينند و از حال هم باخبر مى شوند و به كمك يكديگر مى شتابند . دامنه آشنايى در مساجد ، بايد به گونه اى باشد كه اگر كسى به مسجد نيامد ، عدم حضور وى ، محسوس باشد و ديگران نسبت به آن ، حسّاس باشند و پِيجوى وى شوند . رسول خدا اين گونه بود و هر وقتْ كسى را در مسجد نمى ديد ، سراغ وى را مى گرفت .
_ همسايه هامسئله ديگر در شهرنشينى اسلامى ، ارتباط با همسايگان است . اسلام بر مسئله ارتباط با همسايه ، بسيار تأكيد كرده است . جبرئيل عليه السلام ، آن قدر بر حرمت همسايه تأكيد مى كرد كه رسول خدا گمان بُرد همسايه از همسايه ، ارث مى برد . (2) و رسول خدا نيز آن قدر سفارش همسايگان را به مردم مى كرد
.
ص: 35
كه آنان نيز گمان بردند همسايه ها از يكديگر ارث مى برند . (1) حرمت همسايه ، يكى از سنگين ترين حرمت ها در اسلام است (2) و همانندِ خود انسان (3) و خون انسان (4) و والدين انسان (5) ، حرمت دارد . اگر در فرهنگ شهرنشينى اين حرمتْ مورد توجّه قرار گيرد و همسايه ها با يكديگر روابطى محترمانه داشته باشند ، مى تواند به كاهش قلمرو گم نامى بينجامد . در فرهنگ اسلامى ، حدّ همسايگى از هر سمت ، چهل خانه است كه محدوده اى به اندازه يكصد و شصت خانه را در برمى گيرد . اگر براى هر خانه اى اين حلقه يكصد و شصت خانه اى را ترسيم كنيم ، تصوّر كنيد كه ارتباط همسايه ها ، چه شبكه درهم تنيده و به هم پيوسته اى را به وجود مى آورد . امروز ، ارتباط همسايه ها ، بخصوص در شهرهاى بزرگ ، رو به كاهش است . گاهى وقت ها اساسا همسايه ها يكديگر را نمى شناسند و حتّى شايد بسيار كم يكديگر را ببينند و از وضع يكديگر باخبر نيستند . گويى هر كدام در جزيره اى دور افتاده زندگى مى كنند و گويى ميان آنان ، ديوارهاى سرد بى عاطفگى كشيده شده است . امّا اگر الگوى اسلامى همسايه دارى اجرا شود ، يك شبكه گسترده ارتباطى ميان همسايگان برقرار مى شود و شناخت افراد از يكديگر ، افزايش مى يابد و در نتيجه ، كسى غريبه و گم نام نخواهد ماند .
_ پيمان برادرىآموزه ديگرى كه در الگوى دينى شهرنشينى تأثيرگذار است ، مسئله برادرى
.
ص: 36
ميان اهل ايمان است . اسلام ، همه اهل ايمان را «برادر» يكديگر خوانده است . رسول خدا ، وقتى نخستين شهر اسلامى را بنياد نهاد ، ميان اهل ايمان ، پيمان برادرى برقرار نمود . يثرب ، پس از ورود رسول خدا ، به شهر ديگرى تبديل شد و تركيب جمعيتى آن تغيير كرد . بخشى از ساكنان اين شهر جديد را «مهاجران» تشكيل مى دادند . پديده مهاجرت ، هميشه براى شهرها يك فاجعه خوانده شده است . غالبا مهاجران از آن جا كه در محيطى غير بومى قرار گرفته و گم نام اند ، بيشتر به فساد ، و بزه روى مى آورند ؛ امّا اين اتفاق در شهر مدينه رخ نداد . زيرا ميان تمام شهروندان ، چه مهاجر و چه انصار ، پيوند برادرى برقرار شد . با اين پيوند ، گروه مهاجر در بدنه اصلى شهر (يعنى انصار) ادغام شدند .
_ آشنا براى نظارت هاى نامحسوسبه خوبى روشن است كه در برابر اين نظارت هاى نامحسوس ، گم نامى وجود ندارد . بنا بر اين ، «توجّه كردن» و «توجّه دادن» به اين بخش از نظارت ها مى تواند به سالم سازى شهرها و مهاجرت ها و مسافرت ها بينجامد . توجّه به ناظران نامحسوس و مقدّس ، حياى فرد را بر مى انگيزد و در اين صورت ، همان گونه كه در خلوت ، خود را تنها نمى ديد ، در غربت نيز خود را گم نام نخواهد دانست . بنا بر اين ، تعميق باورهاى دينى و ايمان به خدا و شناخت واقعيت هاى هستى و درك نظارت هاى نامحسوس و مقدّسى كه وجود دارند ، عامل مهمّى در الگوى شهرنشينى اسلامى است كه نتيجه آن ، حفظ فرهنگ حياست و حفظ اين فرهنگ ، موجب مصونيت قلمرو گم نامى و ناشناختگى مى گردد .
.
ص: 37
فصل سوم : حيا و پوششانسان از امور غير مادّى ، تصويرى در ذهن خود مى سازد كه مى تواند زشت يا زيبا باشد . همين پديده تصوير ذهنى از حيا را مى توان در دو مقوله «رفتار» و «شخصيت» انسانِ باحيا نيز مطرح كرد . رفتارها نيز در ذهن بيننده ، تصويرى از خود برجاى مى گذارند . تصوير ذهنى از شخصيت انسانِ باحيا و همراه با پوشيدگى و وقار است . براساس متون دينى ، حيا لباسى است بر قامت عريان يك شى ء . حيا را مى توان پوشش انسانيت دانست . انسان بدون حيا ، جلوه اى عريان ، دريده و نازيبا دارد . به وسيله حياست كه قامت رعناى انسان ، خلعتى زيبا مى يابد . به همين جهت ، امام على عليه السلام حيا را با تعبير لباس و حجاب و پوشش ، ياد مى كند و مى فرمايد : حيا ، لباسى بلند و حجابى منع كننده و پوششى نگه دارنده از بدى هاست . (1)
.
ص: 38
جامه تنحيا ، رابطه تنگاتنگى با پوشش دارد و در بسيارى از احاديث ، اين دو با هم آمده اند . مثلاً حيا و سِتر در مورد خداوند متعال با هم آمده اند (1) و در موارد متعدّدى ، حيا نقطه مقابل عريانى دانسته شده است . (2) در حقيقت لازمه حيا ، پوشش است . نمى توان شخص برهنه را باحيا دانست و نمى توان پذيرفت كه شخص باحيا ، برهنه باشد . حجّت هاى الهى كه نمونه كامل حيا هستند ، نمونه كامل پوشيدگى نيز بوده اند . لقمان ، يكى از كسانى است كه پوشيدگى شديدى داشته و امام صادق عليه السلام ، اين ويژگى را يكى از علل حكيم شدن وى دانسته است . (3) حضرت موسى عليه السلام آن قدر بر پوشيدگى خود محافظت مى كرد كه مردم مى پنداشتند وى ، بيمارى جسمانى دارد . رسول خدا درباره ايشان فرموده است : همانا موسى ، مردى باحيا و پوشيده بود كه به دليل حيايش هيچ نقطه از بدن وى ديده نشد . (4) حضرت موسى عليه السلام هنگامى كه مى خواست وارد آب شود ، تا بدنش وارد آب نمى شد ، لباس خود را بيرون نمى آورد (5) . امّا درباره فرهنگ عمومى بنى اسرائيل ، در حديث آمده است كه حيايى وجود نداشته و لذا آنان ، هنگام شنا ، برهنه وارد آب مى شدند و به يكديگر نگاه مى كردند( !) . (6) اين ويژگى در
.
ص: 39
فرهنگ جاهلى حجاز نيز وجود داشته است . امام على عليه السلام مى فرمايد : پيامبر صلى الله عليه و آله گروهى را ديد كه برهنه استحمام مى كردند ، بدون اين كه لُنگى بسته باشند . به همين جهت ، ايستاد و با صدايى رسا فرمود : «چرا براى خدا تعظيمى قائل نمى شويد ؟» . (1) پديده بى مُبالاتى در پوشش ، اختصاص به استحمام نداشته است ؛ بلكه مردم عصر جاهلى به طور كلّى به پوشيدگى تن ، اهمّيتى نمى دادند و رسول خدا ، مردم را در اين زمينه راهنمايى مى كرد . براى نمونه ، آن حضرت ، پس از ورود به مدينه ، شروع به ساختن مسجد كرد و مسلمانان نيز به ايشان كمك مى نمودند . هنگام حمل سنگ هاى سنگين ، پوششى كه برخى بر كمر بسته بودند ، مى افتاد و آنان اهمّيتى نمى دادند . در يكى از موارد ياد شده ، رسول خدا به شخصى فرمود : لباست را بپوش و عريان راه نرو . (2) همچنين ، شخصى به نام جَرهَد مى گويد كه روزى نشسته بودم و لباسم كنار رفته بود و ران پايم پيدا شده بود . در اين هنگام ، رسول خدا كه از آن جا عبور مى كرد ، به من فرمود : ران خود را بپوشان ، كه جزو عورت است . (3) اين كلام حضرت به مسئله مهم محدوده عورت اشاره دارد . عورت ، يعنى آنچه آشكار شدنش قبيح است و بايد پوشيده باشد . معناى اصلى عورت ، يعنى چشمى كه بينايى خود را از دست داده است . (4) سپس اين واژه در مورد چيزهايى به كار رفته است كه نبايد ديده شوند و آشكار شدن و ديده
.
ص: 40
شدن آنها زشت به شمار مى رود . مردم ، هر چه را عورت بدانند ، مى پوشانند و از آشكار شدن آن ، شرم مى كنند ؛ و هر چه را عورت ندانند ، نپوشانده ، از آشكار شدن آن اِبايى ندارند . ممكن است هر فرهنگى محدوده خاصّى از بدن را عورت بداند و با تغيير فرهنگ ، محدوده عورت نيز تغيير كند . با تغيير محدوده عورت ، اندازه لباس ها نيز تغيير مى كند . مثلاً در مغرب زمين ، روزگارى زنان ، لباس هاى بلندى مى پوشيدند كه آستين هاى بلندى داشت و يقه آن نيز پوشيده بود . البته موى سرشان ، معمولاً باز بود و پوشاندن آن ، لازم شمرده نمى شد . اين ، نشان مى دهد كه در آن زمان ، تمام بدن زن براى ديگران ، به نوعى عورت محسوب مى شده است . به مرور زمان و در اثر عواملى كه در جاى خود بايد بحث شود ، مفهوم عورتْ تغيير كرد و در ادامه ، اندازه پوشش نيز تغيير كرد . اندك اندك ، محدوده عورت ، كاهش يافت و لباس ها نيز كوتاه و كوتاه تر شدند ؛ همچنين آستين ها كه تا مچ را مى پوشاندند ، و دامن ها كه تا روى پا را گرفته بودند ، كوتاه و كوتاه تر شدند و يقه ها نيز كه تا گردن را مى پوشاندند ، كم كم پايين تر آمده ، بازتر شدند . در ميان مردان نيز همين پديده قابل مشاهده است . كوتاه شدن شلوارها و آستين پيراهن ها و باز شدن يقه ها مى توانند نمونه هايى از اين قبيل باشند . البته ممكن است در هر دوره اى ، عوامل ديگرى هم در تعيين محدوده عورت ، نقش داشته باشند . اسلام ، قلمرو جديدى براى عورت تعريف كرد و تمام بدن زن را عورت دانست ، مگر دست ها (از سرانگشت تا مچ) و صورت . به همين جهت ، پوشش زنان مسلمان نيز تغيير كرد . بر همين اساس ، آيه 59 از سوره احزاب نازل شد و زنان ، سرهاى خود را به گونه اى پوشاندند كه گوش ها ،
.
ص: 41
گوشواره ها و گردن و سينه آنان پيدا بود . (1) لذا آيه 31 از سوره نور نازل شد كه به آنان دستور داد مَقنعه هاى خود را به روى سينه ها بيندازند . زنان نيز از فرداى روزى كه اين آيه نازل شد ، با حجاب كامل بيرون آمدند . (2)
پوشيده هاى برهنهلباس هاى نازك و چسبان ، در حقيقت ، برهنگى را احيا مى كنند ؛ زيرا هدف از پوشيدن لباس _ كه پوشيدگى است _ ، با اين گونه لباس ها محقّق نمى شود و از اين جهت ، تفاوت چندانى با برهنگى ندارند . در فرهنگ روايات ، از اين گروه به عنوان «كاسياتٌ عاريات (پوشيدگان برهنه)» نام برده شده است . رسول خدا ، در زمره دوزخيان ، از زنانى نام مى بَرد كه لباس بر تن دارند ، امّا گويا برهنه اند و در ميان مردم به صورت تحريك كننده اى راه مى روند . (3) پوشش هاى كوتاه و نازك ، حكايت از حياى ناقص و رقيق دارد . امام على عليه السلام در اين باره مى فرمايد : بر شما باد پوشيدن لباس ضخيم ؛ چرا كه هر كس لباسش نازك باشد ، دينش نازك است . (4) روزى پارچه اى قيمتى ، ظريف و زيبا از يَمن براى رسول خدا آوردند . ايشان ، پارچه را به يكى از يارانش هديه كرد . پس از چند روز ، آن لباس را بر تن وى نديد . علّت را جويا شد . وى گفت : آن را به همسرم داده ام . حضرت فرمود : «به وى بگو زير آن ، لباس ديگرى بپوشد ؛ زيرا مى ترسم كه حجم
.
ص: 42
بدنش را مشخّص سازد» . (1) همچنين ، روزى اسماء ، دختر ابوبكر ، در حالى كه لباس نازك و بدن نما بر تن داشت ، وارد خانه رسول خدا شد . به محض ورود ، حضرت ، روى خود را از وى برگرداند و به وى فرمود : «اى اسماء ! وقتى زنْ بالغ شد ، شايسته نيست كه جز صورت و دست هايش ديده شوند» . (2) لباس نازك ، چسبان و بدن نما ، نشان از حياى رقيق شده است و مفاسد بى شمارى را در پى دارد . لذا رسول خدا فرموده است : هلاكت زنان امت من در دو چيز است : طلا و لباس نازك . (3)
پوشيدگى و مصونيتبرهنگى ، طمع شيطان را برمى انگيزد (4) و زمينه گناه را فراهم مى سازد . هر جا برهنگى وجود داشته باشد ، نگاه مسموم و شيطان ملعون نيز حضور دارند . وقتى نگاهى مسموم به بدنى برهنه يا نيمه عريان بيفتد ، غريزه جنسى تحريك مى شود و آتش شهوت ، شعله ور مى گردد . ايمنى و مصونيت ، از پيامدهاى مثبت پوشيدگى است . رسول خدا ، از يكى از انواع پوشش به عنوان سِپَر ياد كرده و از مردان خواسته تا به وسيله آن ، از زنان خود ، مراقبت و محافظت كنند . (5) قرآن كريم نيز پوشش زن را مايه ايمنى از آزار مردان هوسباز دانسته است . (6)
.
ص: 43
فصل چهارم : حيا و خانوادهدر اين مبحث ، حيا را در قلمرو خانواده پيجويى كرده ، در مراحل گوناگون زندگى مشترك ، مورد بررسى قرار مى دهيم . بخش هاى مختلف اين بحث ، عبارت اند از : حيا از خواستگارى تا آغاز زندگى مشترك ، حيا در روابط همسران ، حيا در روابط فرزندان با والدين و بالعكس ، و حيا در روابط خانواده با ديگران .
حيا ، از خواستگارى تا آغاز زندگى مشترك_ شرم خواستگارىمعمولاً آغاز زمزمه هاى مربوط به ازدواج ، همراه با شرم و حياست . وقتى با فرزندى درباره ازدواجْ سخن گفته مى شود ، ممكن است شرم كند ، سرش را به زير بيندازد ، محل را ترك نمايد و يا از خانواده خود بخواهد كه سخن ديگرى را دنبال كنند . جواب مثبت دادن نيز معمولاً با صراحت نخواهد بود . پس از آن ، نوبت به مراسم خواستگارى مى رسد . خواستگارى ، يكى از مواردى است كه بيشترين بار شرم و حيا را براى فرد دارد . در اين قبيل امور ، معمولاً بزرگ ترها پيش قدم شده ، به كمك عروس و داماد مى آيند . حضرت على عليه السلام از كسانى است كه والدين او هنگام خواستگارى اش
.
ص: 44
حضور نداشتند . ايشان ، پيش از اين كه ديگران ، باب سخن را بگشايند و او را نسبت به ازدواج با دختر رسول خدا تشويق كنند ، خود ، اقدامى نكرد و تنها پس از پيش دستى ديگران بود كه تصميم گرفت نسبت به خواستگارى حضرت زهرا عليهاالسلاماقدام نمايد . لذا بدين منظور ، تا سه بار نزد رسول خدا رفت و هر بار به خاطر مقام باعظمت حضرت ، از طرح خواسته خود ، شرم كرد و نتوانست سخنى بر زبان جارى سازد . در مرتبه سوم ، رسول خدا به كمك ايشان آمد و فرمود : «گويا كارى دارى . آنچه را مى خواهى ، بگو» . اين كار ، راه را براى حضرت على عليه السلام هموارتر ساخت و ايشان توانست خواسته خود را مطرح كند . وقتى حضرت با استقبال رسول خدا روبه رو شد ، بار ديگر ، شرم به وى اجازه ماندن نداد و لذا فورا از حضور پيامبر صلى الله عليه و آله مرخّص شد . (1) مسئله ديگر ، طرح موضوع خواستگارى با دختر است . معمولاً دخترها در اين گونه موارد ، خجالتى تر هستند و اگر با پيشنهاد مطرح شده موافق باشند ، نمى توانند صريحا جواب مثبت دهند و حدّاكثر كارى كه مى كنند ، سكوتِ حاكى از رضايت است . وقتى رسول خدا موضوع خواستگارى على عليه السلام را با دختر خود فاطمه عليهاالسلامدر ميان گذاشت ، ايشان از دادن پاسخ صريح ، خوددارى كرد و با سكوتِ حاكى از رضايت ، موافقت خود را اعلام كرد و رسول خدا ، با گفتن تكبير ، اعلام كرد كه اين سكوت ، نشانه رضايت است . (2)
_ شرم عروسىپس از خواستگارى ، يكى از امورى كه ممكن است شرم داماد را به همراه داشته باشد ، تقاضاى بردن عروس به خانه است . حضرت على عليه السلام ، خود نقل
.
ص: 45
مى كند كه پس از خواستگارى و انجام دادن كارهاى اوّليه ، يك ماه گذشت و من هر روز در نماز رسول خدا شركت مى كردم و به خانه خود برمى گشتم و درباره به خانه بردن فاطمه عليهاالسلام ، هيچ سخنى نگفتم . در حقيقت ، شرم ، مانع طرح مسئله مى شده است . در اين جا نيز نخست ، زنان رسول خدا و سپس خود حضرت ، دخالت كرده ، كار را به سرانجام مى رسانند . زنان رسول خدا ، متوجّه خواسته حضرت على عليه السلام و شرم وى شدند . از اين رو ، باب گفتگو را با ايشان باز كردند و گفتند : «آيا مى خواهى از رسول خدا بخواهيم كه فاطمه عليهاالسلامرا به منزل تو بفرستد ؟» . على عليه السلام نيز با پيشنهاد آنان ، موافقت نمود . آنان نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رفتند و نخست ، از جاى خالى حضرت خديجه عليهاالسلامسخن گفتند و سپس خواسته على عليه السلام را مطرح كردند . ظاهرا خودِ حضرت نيز همراه آنان بوده است . رسول خدا مى فرمايد : «چرا على همسرش را از من نخواسته است ؟ ما منتظر بوديم» . على عليه السلام مى گويد : «اى رسول خدا ! حيا مرا از اين كار ، باز داشت» . (1) پس از اين جريان ، مقدّمات مراسم عروسى آماده شد و طعامى به عنوان وليمه عروسى طبخ گرديد . پيامبر اكرم به على عليه السلام فرمود : «به مسجد برو و هر كس را كه مى خواهى ، دعوت كن» . نزديك غروب آفتاب ، رسول خدا به يكى از همسرانش به نام اُمّ سَلَمه مى فرمايد : «فاطمه را نزد من بياور» . اين جا يكى ديگر از مواضع شرم دختر است . معمولاً تازه عروس ها در شب عروسى از روبه رو شدن با پدر خود ، شرمگين مى شوند . امّ سلمه مى رود و با فاطمه عليهاالسلام باز مى گردد . فاطمه عليهاالسلام در حالى نزد پدر آمد كه از شدّت شرم ، عرق كرده بود و كمى مى لرزيد . مسئله ديگر ، روبه رو شدن عروس و داماد با يكديگر است . اگر عروس و
.
ص: 46
داماد، انسان هاى باحيايى همانند حضرت على و فاطمه عليهماالسلامباشند، ممكن است شرم داشته باشند كه حتّى به چهره يكديگر نگاه كنند ، و يا مثلاً عروس ، چادر از سر برگيرد . وجود اين حيا ، نشانه خوبى است ؛ امّا نبايد باقى بماند ؛ چرا كه ممكن است مانع زندگى مشترك گردد . رسول خدا براى اين كه عروس و داماد ، بدون حجاب ، يكديگر را ببينند ، اقدام مى كند . على عليه السلام حضور داشت و فاطمه عليهاالسلامنيز با شرم و حيا وارد مى شد . وقتى روبه روى پدر و همسر خود قرار گرفت ، رسول خدا ، پارچه را از صورت عروس بر گرفت و على عليه السلام وى را مشاهده كرد . اقدام دوم رسول خدا اين بود كه دست دختر خود را گرفت و در دست على عليه السلام گذاشت . هر چند اين وضعيت ، سخت و دشوار است ، اما سخت تر از آن تنها شدن با يكديگر و به اتاق خود رفتن است . رسول خدا ، در حالى كه دست آن دو را در دست يكديگر قرار داده بود ، آنان را به اتاق خودشان راهنمايى مى كند . ممكن است شرم و حيا همچنان مانع برقرارى ارتباط نزديك تر ميان زن و شوهر شود . در چنين مواردى ممكن است هر دو يا يكى از آنان به نقطه اى خيره شود و چشم در چشم هم ندوزند ؛ زيرا اين وضعيت ، باز موقعيت جديدى است كه تا به حال با آن ، رو به رو نبوده اند . لذا رسول خدا به آنان فرمود : «شما برويد ، من نيز به شما ملحق مى شوم» . اتفاقا همين گونه نيز شد . حضرت على عليه السلام مى گويد : هر دو وارد اتاق شديم . حضرت زهرا عليهاالسلامدر گوشه اى نشست و من نيز كنار وى نشستم . او از من حيا مى كرد و چشم به زمين دوخته بود . من نيز از او شرم داشتم و چشم به زمين دوخته بودم . چيزى نمى گذرد كه رسول خدا وارد مى شود و باب سخن را باز مى كند و
.
ص: 47
پس از به جا آوردن يكى از مستحبّات ، براى آنان دعا مى كند . (1) براى نوعروسان و نودامادان ، روبه رو شدن با ديگران در فرداى عروسى ، شرم خاصّ خود را دارد ؛ فرداى عروسىِ حضرت زهرا عليهاالسلام ، رسول خدا ايشان را نزد خود فرا خواند . مى گويند حضرت زهرا عليهاالسلام در حالى خدمت پدر رسيد كه از شدّت حيا ، مدهوش و حيران بود . (2)
حيا در روابط همسرانپس از آغاز زندگى مشترك ، روابط همسران ، شكل متفاوتى به خود مى گيرد . بهترين نوع رابطه ، رابطه مبتنى بر حرمت ، احترام و تكريم است . در اين شكل از رابطه ، هر يك از طرفين ، حرمت ديگرى را حفظ مى كند و طرفين ، برخوردى كريمانه با يكديگر دارند . قرآن كريم ، زن و شوهر را لباس يكديگر معرّفى كرده كه (3) هماهنگى كاملى با الگوى حيا دارد و بلكه مى توان گفت الگوى حيا را با بيانى لطيف و با تعبيرى كه نشانگر ماهيت حياست ، معرّفى نموده است . الگوى صحيح رابطه زناشويى ، مبتنى بر پوشيدگى ، حيا و وقار زن و شوهر در برخورد با يكديگر است . در اين شكل از رابطه ، هر يك از طرفين ، پوشش ديگرى است و مايه شرمسارى و آبروريزى او نمى گردد ، برخوردى دريده و برهنه با ديگرى ندارد و نه تنها پرده حُجب و حيا را نمى دَرَد ، بلكه خود ، پوششى براى وى مى شود .
ويژگى هاى الگوى حياالگوى ارتباطى حيا ، ويژگى هايى دارد كه عبارت اند از :
.
ص: 48
1 . شرم همسرىگاهى ممكن است يكى از طرفين ، رابطه مبتنى بر ترس را مهندسى كند . برخى نيز ممكن است رابطه مبتنى بر پاداش را طرّاحى كنند . در نوع اوّل ، نظام زندگى زناشويى بر پايه ترس قرار داد و در نوع دوم ، بر پايه طمع و پاداش . در الگوى ارتباطى حيا ، نه ترسْ مبناى عمل است و نه طمع ؛ بلكه هر يك از همسران ، كوتاهى در مسئوليت هاى زندگى را زشت و شرم آور مى داند و لذا ، حيا ، مانع كوتاهى مى شود و از ارتكاب اشتباه ، جلوگيرى مى كند .
2 . شرم در رفتار و گفتاروقار در رفتار ، و ادب در گفتار ، ويژگى ديگر رابطه مبتنى بر حياست . كسانى كه از حيا برخوردارند ، رفتارى باوقار ، متين و سنگين دارند و در ارتباط هاى كلامى خود ، رعايت ادب و احترام را مى نمايند . نبود اين دو عنصر ، ممكن است موجب بروز مشكلات فراوانى شود . گاهى نوع رفتار براى طرف مقابل ، توهين آميز و تحقيركننده است . گاهى نيز نوع سخن گفتن ، همراه با ناسزاگويى و توهين است . درشت گويى ، فحش دادن ، به زبان آوردن و به رُخ كشيدن امور تحقير كننده و چيزهايى از اين قبيل ، رفتارهايى هستند كه فاقد عنصر شرم و حيا بوده ، همانند آتشى است كه بر خرمن دوستى و محبّت زده مى شود .
3 . شرم اشتباهدر ارتباط مبتنى بر حيا ، اگر اشتباهى از كسى سربزند ، نسبت به آن بى تفاوت نيست و از كرده خود ، شرمگين مى شود . در اين وضعيت ، نه « اصرار » بر تكرار اشتباه وجود دارد ، و نه « توجيه» و دفاع از آن ، و نه « خرسندى » از
.
ص: 49
آنچه انجام شده ؛ بلكه اتّفاق پيش آمده ، وى را آزار مى دهد و از كرده خود ، سرافكنده مى سازد . در چنين موقعيتى بايد قضيه را تمام شده اعلام كرد . نگه داشتن فرد در حالت شرم و به رو آوردن اشتباه و امتياز گرفتن در چنين حالتى ، ممكن است پرده حجب و حيا را از ميان بردارد ؛ فرد شرمنده احساس خواهد كرد كه از اخلاق وى ، سوء استفاده شده و اين ، ممكن است باعث كنار گذاشتن چنين اخلاقى شود . بنا بر اين ، بهتر است او را ببخشد ، تكريم كند ، بدو شخصيت بخشد و همه چيز را براى هميشه فراموش كند ، همان گونه كه خداوند با كسى كه از رفتار نارواى خود شرمنده است ، چنين مى كند .
4 . شرم درخواستيك انسانِ باحيا نيز از اين كه نتواند خواسته كسى را برآورده سازد ، شرمگين مى شود . رسول خدا به جهت شدّت حيايى كه داشت ، دست رَد به سينه هيچ سائلى نزد (1) و اين ويژگى همه اهل ايمان است . (2) در زندگى مشترك ، معمولاً مردان ، مسئول تأمين نيازمندى ها هستند . براى مرد ، بسيار سخت است كه با دست خالى به خانه برگردد . حضرت ابراهيم عليه السلام روزى براى تهيه آذوقه از منزل خارج شد ؛ امّا چيزى نيافت و شرم داشت كه با دست خالى به خانه برگردد . (3) زنان باحيا و كريم النفس نيز با درك چنين حالتى ، از بيان خواسته اى كه ممكن است خارج از توان همسرشان باشد ، خوددارى مى كنند ، حتّى اگر آذوقه منزل باشد . به همين جهت حضرت زهرا عليهاالسلامبه امام على عليه السلام مى گويد : اى ابوالحسن ! من اين گونه ام كه از خداى خود ، شرم مى كنم كه تو را
.
ص: 50
به كارى وا دارم كه توان آن را ندارى . (1)
5 . شرم در اختلافمسئله ديگر حيا در زمينه اختلافات است . اختلافات همسران ، اوّلين تأثير خود را در حياى آنان نشان مى دهد . معمولاً نوع سخن گفتن و كلمات مورد استفاده و نوع نگاه و رفتار ، تغيير مى كند و ممكن است حالت بى شرمانه اى به خود بگيرد . حتّى ممكن است مسئله اختلاف از قلمرو زن و شوهر به محدوده خانواده كشيده شود و يا از قلمرو خانواده خارج شود و به اطّلاع همسايه ها يا اقوام نيز برسد . همسرانِ باحيا ، هنگام اختلاف ، نه از كلمات ناشايست استفاده مى كنند و نه رفتارهاى ناشايست از آنان سر مى زند . به نظر مى رسد كه « عمومى كردن اختلاف » ، زشت تر از كارهاى ديگر باشد . از همين رو ، رسول خدا ، شكايت زن از همسر خود را نشانه بى حيايى وى مى داند . يكى از دختران رسول خدا كه از همسر خود ، آزار ديده بود ، كسى را نزد پدر فرستاد و از شوهر خود ، شكايت كرد . حضرت به وى پيغام داد كه : شرم خود را نگه دار . چه زشت است كه زنِ بااصالت و ديندار ، هر روز از همسر خود ، شكايت كند . (2)
.
ص: 51
.
.
ص: 52
فصل پنجم : حيا و جامعهجامعه ، صحنه اجتماع انسان هاست و شب هنگام ، صحنه عمومى جامعه ، خالى از انسان ها . با طلوع خورشيد و آغاز روز ، مردم ، آرام آرام از خانه ها بيرون آمده ، در صحن عمومى جامعه جمع مى شوند . اين جاست كه مسئله ارتباط ميان افراد ، پديد مى آيد . مهندسى صحيح ارتباط ميان آحاد جامعه ، نقش بسيار مهمّى در سلامت جامعه و پويايى آن خواهد داشت . يكى از عوامل مهم در تنظيم روابط اجتماعى ، حياست كه در اين فصل ، برخى جنبه هاى آن را مورد بررسى قرار مى دهيم .
حيا ، مبناى ارتباط سالم و پايدارهر رابطه اى بر اساس و پايه اى شكل مى گيرد و به تناسب آن ، ويژگى هاى متفاوت مى يابد . گاهى مبناى يك رابطه ، «ترس» است و گاهى «طمع» . رابطه مبتنى بر اين دو مبنا ، هم « ناسالم » است و هم « ناپايدار » . در مبناى ترس ، هدف رابطه ، كسب ايمنى است و رابطه ، هنگامى فراخوانى مى شود كه فرد ، در موقعيت تهديد قرار گرفته باشد و تا وقتى پايدار است كه تهديد ، وجود داشته باشد . و امّا در الگوى دوم ، كه الگوى «طمع» باشد ، علت ارتباط ، تأمين نياز و
.
ص: 53
كسب منفعت است . اين نوع رابطه ، هنگام تطميع شدن ، فراخوانى مى شود و هدف آن ، رسيدن به خواسته ها و آرزوهاست و تا وقتى پايدار است كه خواسته هاى فرد ، تأمين شود . الگوى سوم ارتباط ، الگوى حياست . اين الگو ، مبتنى بر حرمت و كرامت انسان ها بوده ، بر پايه احترام و تكريم آنان استوار است . در اين الگو ، نه ترس از ديگرى وجود دارد و نه طمع به وى ؛ بلكه آنچه وجود دارد ، شرم و حياست . در رابطه مبتنى بر حيا ، اگر هيچ تهديدى وجود نداشته باشد و هيچ تطميعى در كار نباشد ، باز هم ارتباط صميمانه و محترمانه اى وجود دارد و فرد از انجام دادن آنچه نازيباست ، شرم كرده ، دست مى كشد . در چنين جامعه اى ، دوستى ها صميمانه و پايدار ، كريمانه و محترمانه است . در هر شرايطى ، حرمت و احترام ميان افراد وجود دارد و شرم و حياى موجود ، هر زشتى اى را مى زدايد و هر زيبايى اى را به ارمغان مى آورد .
حيا و بُعد شنيدارى جامعهيكى از ابعاد جامعه ، بُعد صوتى (سمعى / شنيدارى) آن است . اگر حيا در جامعه اى حاكميت يابد ، بدون ترديد ، بر بُعد شنيدارى آن جامعه تأثير مى گذارد و قبيح صوتى را از اين قلمرو دور ساخته ، جامه اى از زيبايى ، پاكى و لطافت بر آن مى پوشانَد . در اين قلمرو ، دو محور عمده وجود دارد : يكى توليد صوت و ديگرى مصرف صوت . در نتيجه ، قبيح در قلمرو صوت ، يا به توليد آن است و يا به مصرف آن . در بحث توليد صوت ، سخن از زبان و گفتار انسان از يك سو ، و رسانه هاى صوتى از سوى ديگر به ميان مى آيد و در بحث مصرف ، سخن از قدرت شنوايى انسان است و بر همين اساس ، حيا نيز دو قِسم است : شرم گفتارى و شرم شنيدارى .
.
ص: 54
_ شرم گفتارىبرخى آوازها و آهنگ ها ، موجب تحريك جنسى شده ، زمينه فساد و گناه را فراهم مى كنند . صداى زن نامحرم و هم سخنى با او نيز در همين قِسم جاى مى گيرد . گاهى كلماتى ميان زن و مرد نامحرم رد و بدل مى شود كه تحريك كننده است و مى تواند زمينه سوء استفاده مرد را فراهم آورد . گاهى نيز آهنگ كلام زن و مرد نامحرم ، تحريك كننده است . اين ويژگى ، در آهنگ كلام زنان ، بيشتر وجود دارد . « آهنگ كلام » و « كلام تحريك كننده » ، ممكن است موجبات اغفال زن و مرد را فراهم كنند . در اين جا ، حيا يك عامل نجات بخش است كه مى تواند موجبات ايمنى زن و مرد را در جامعه تأمين كند . بر همين اساس ، امام باقر عليه السلام ابوبصير را به خاطر شوخى با زن نامحرم ، توبيخ مى كند و از وى مى خواهد كه ديگر مرتكب اين كار نشود . (1) امام على عليه السلام در سنين جوانى براى ايمنى از وسوسه هاى شيطان ، از سلام كردن به زنان ، بخصوص زنان جوان ، خوددارى مى كند و تنها پاسخِ سلام آنان را مى دهد . (2) هم كلام نشدن زن و مرد نامحرم با يكديگر ، نشانه بى احترامى نيست ؛ بلكه يك اقدام پيشگيرانه و ايمنى بخش است كه موجب حفظ حريم نامحرم و حرمت وى مى گردد . چه بسا رسوايى هايى كه از يك كلام ، آغاز شده است . تأثير آهنگ كلام در تحريك جنسى ، دو طرفه است ؛ امّا تحريك كنندگى آهنگ سخن زنان ، بيش از مردان است . چرا كه طمع جنسى مردان را برمى انگيزد و مى تواند مرزهاى خصوصى زن را تهديد كرده ، امنيت وى را به خطر اندازد . شرم گفتارى عاملى براى تأمين امنيت است . توصيه قرآن كريم كه مى فرمايد زنان به گونه اى سخن نگويند كه طمع مردان هوسباز را تحريك
.
ص: 55
كند ، (1) در همين راستا ، قابل تحليل است . يك شيوه دفاعى و ايمن بخشى كه ممكن است برخى زنان در اين مورد به كار برند ، تغيير دادن صداست كه ويژگى تحريك كنندگى آن را مى زدايد . مورد ديگر از قبيح شرعى در قلمرو صوت ، هتك آبروى ديگران به وسيله زبان است . آبروى افراد ، همه هويت و حيثيت اجتماعى آنان است . بدون حرمت و آبرو ، اعتبار و اعتماد اجتماعى وجود نخواهد داشت و مسلّم است كه در اين صورت ، آسيب بزرگى به جامعه وارد مى شود . حرمت شكنى ممكن است به وسيله بيان واقعيت ها باشد كه غيبت و افشاى اسرار ناميده مى شود و ممكن است خلاف واقع باشد ، كه دروغ و تهمت و افترا ناميده مى شود . گاهى نيز به وسيله تمسخر و استهزا (2) صورت مى گيرد و گاهى به وسيله لقب زشت به يكديگر دادن (3) و گاهى به وسيله فحّاشى و ناسزا گويى . (4) همه اينها نابه هنجارى هاى قلمرو صوت اند . اين گونه نابه هنجارى ها ، موجب آلودگى فضاى صوتى جامعه مى شوند . در حاكميت فرهنگ حيا ، دروغ بر زبان جارى نمى شود ؛ اسرار افراد ، افشا نمى شود ؛ آبروى انسان ها مورد تعرّض قرار نمى گيرد ؛ كسى مسخره نمى شود ؛ افراد با نام ها و لقب هاى زشت ، صدا زده نمى شوند و به كسى تهمت زده نمى شود ؛ بلكه زشتى هاى افراد ، پرده پوشى مى شود ؛ از آنان به نيكى ياد مى شود ؛ و ... . زدوده شدن آن زشتى ها و به وجود آمدن اين زيبايى ها ، پيامد پرورش يافتگى زبان به وسيله شرم و حياست .
.
ص: 56
_ شرم شنيدارىاگر دهان ها و زبان ها صافى حيا داشته باشند ، صوت نابه هنجار ، توليد نمى شود و اگر گوش ها صافى حيا داشته باشند ، از مصرف صوت هاى نابه هنجار و نامشروع ، پرهيز مى كنند . گوش ، يكى از دروازه هاى قلب و جان آدمى است و حيا ، نگهبان شايسته اى است تا هر صوت نامطلوبى وارد ساحت جان آدمى نگردد . گوش ، مصرف كننده توليدات زبان و دهان است ؛ ولى هر محصول توليد شده اى كه مُهر تأييد حيا را ندارد . گوش باحيا از آن استفاده نمى كند . همچنين در يك جامعه باحيا ، سخنان ناروايى كه درصدد هتك حرمت ديگرى است ، خريدار ندارد . كسى كه به اين گونه سخنانْ گوش فرا دهد ، شريك گوينده است (1) و يك شخص باحيا ، خود را شريك بى شرم ها نمى كند ؛ بلكه دفاع از آن شخص را وظيفه خود مى داند 2 و حتّى اگر شواهد گوناگونى عليه كسى نقل شده باشد ، ولى خود او انكار كند ، انكار او را تصديق ، و شهادت آنان را تكذيب مى كند ، هر چند از افراد مورد وثوق او باشند . (2)
.
ص: 57
حيا و بُعد ديدارى جامعهدر شهر حيا ، فضاى بصرى (ديدارى) جامعه نيز از زشتى به دور است . زشتى يك عمل ، گاهى به جنبه هاى زيباشناختى آن نيست ؛ بلكه به آثار و پيامدهاى سوء آن است . ممكن است چيزى از نظر زيباشناختى ، زشت نباشد ؛ بلكه در نهايت حُسن و جمال باشد ؛ امّا به جهت آثار و پيامدها ، زشت به شمار آيد . مهم ترين قبيح بصرى در شهر حيا ، مربوط به چگونگى حضور زن و مرد در جامعه است . خروج چشمنَواز زن از خانه ، شايد از يك مَنظر زيباشناختى مثبت ارزيابى شود ؛ امّا ممكن است آثار و عواقب ناخوشايندى در پى داشته باشد . اين كار ، زنان را در كانون توجّه هوسبازان و در معرض تعرّض آنان قرار مى دهد و چه بسا كه به هتك حرمت و حيثيت آنان منجر شود . جلوه اى كه سرانجامى تلخ و شوم در پى دارد ، نمى تواند حُسن باشد . در شهر حيا ، صحنه هاى تحريك كننده توليد نمى شوند و زنان از خودآرايى و حضور چشمنواز در جمع نامحرم ، شرم دارند . در فرهنگ حيا ، خانه ، دژ مستحكم و قلعه نفوذناپذير زن است . (1) بودن در خانه ، امنيت و آرامش را براى زن به ارمغان مى آورد و او را از تيررس چشمان آلوده و هوسباز ، دور نگه مى دارد . زن مى تواند درون خانه از بهترين آرايه ها استفاده كند و زيباترين لباس ها را بر تن كند . اين ، نه تنها قبيح به شمار نمى آيد ، بلكه يك حُسن است و مورد تأكيد نيز قرار گرفته (2) و حتّى توصيه شده كه هنگام نماز ، برترين و بهترين زيورها و پوشش ها مورد استفاده قرار گيرند . (3)
.
ص: 58
حيا ، دشمن زيبايى نيست ؛ بلكه دشمن فساد ناشى از برخى زيبايى هاست . به همين جهت ، زنِ باحيا ، زنى نيست كه با هر چه زيبايى است ، دشمن بوده ، از هر چه زيبايى است ، گريزان باشد . زن باحيا ، از فسادى كه لباس زيبايى بر تن كرده ، بيزار است و از اين رو ، آن جا كه زيبايى فسادانگيز است ، از آن گريزان است . بنا بر اين ، شيوه اوّل ، استفاده از خانه به عنوان دژى در برابر ديد نامحرم است . اين كار ، بخش مهمّى از فضاى بصرى جامعه را پاك نگه مى دارد ؛ امّا به هر حال ، زنان نيز از خانه خارج مى شوند . در اين گونه موارد ، چگونه مى توان فضاى بصرى جامعه را از زشتى و نابه هنجارى ، پاك نگه داشت ؟ شيوه اوّل ، مبتنى بر «كاهش حضور» بود و شيوه هايى كه در موقعيت حضور به كار گرفته مى شوند ، مبتنى بر «كاهش تحريك» و به «حدّاقل رساندن نگاه نامحرم» است . به بيان ديگر ، شيوه نخست ، «پرهيز از خروج بى دليل» بود و اين شيوه ، مبتنى بر «خروج پاك» است . بر همين اساس ، اوّلين اقدام در جلوگيرى از آلودگى بصرى شهر حيا ، استفاده از حجاب و پوشش مناسب است . (1) تدبير ديگر ، جدا كردن محلّ زنان و مردان از يكديگر براى جلوگيرى از اختلاط آنان است كه گاهى خواسته يا ناخواسته ، صحنه هاى زشتى را به وجود مى آورد . براى جلوگيرى از اين امر ، مى توان مكان هاى مخصوصى را به بانوان اختصاص داد . رسول خدا ، هنگامى كه ساختمان مسجد را بنا مى كردند ، درى مخصوص زنان قرار داد و استفاده مردان را از آن ، ممنوع ساخت . (2)
.
ص: 59
تدبير ديگر ، استفاده از «تأخير زمانى» است . اگر در اجتماعى مثل مسجد ، زن و مردْ حضور دارند ، هنگام خروج ، مى توان با استفاده از تأخير زمانى ، مانع اختلاط شد و زمانِ در ديد قرار گرفتن زنان را كاهش داد . وقتى نماز رسول خدا تمام مى شد ، مردها قدرى صبر كرده ، از جا حركت نمى كردند ، تا زنان از مسجد خارج شوند . (1) تدبير ديگر ، «تأخّر مكانى» است . قرار گرفتن زنان در پشت سرِ مردان ، آنان را از ديد آنان ، دور نگه مى دارد . وقتى رسول خدا شنيدند كه در راه ها و مسيرها ، زنان و مردان به صورت مختلط حركت مى كنند ، توصيه كردند كه زنان ، پشت سرِ مردان حركت نمايند . (2) حضرت موسى عليه السلام نيز پشت سرِ دختر شعيب عليه السلام حركت نكرد و از وى خواست كه او را در يافتن مسير ، با پرتاب سنگ ، راهنمايى كند . (3) تدبير ديگر ، «حركت از كنار راه» است . وسط راه ها معمولاً دو ويژگى دارد : يكى شلوغ بودن و ديگرى در ديد بودن . شلوغى ممكن است سبب برخورد زن و مرد نامحرم با يكديگر شود و لذا حركت از كنار مسير _ كه معمولاً خلوت تر است _ راه مناسبى براى جلوگيرى از اين پيشامد است . همچنين حركت زن از وسط مسير ، ممكن است او را بيشتر در ديد نامحرم قرار دهد . به همين جهت ، رسول خدا فرموده است : ميانه راه براى زنان نيست ؛ بلكه بايد از كنار ديوار و جاده حركت كنند . (4)
.
ص: 60
تدبير ديگر ، « استفاده از همراه » در هنگام خروج از منزل است . اين همراه ، ممكن است زن باشد يا مرد . دو زن ، كمتر از يك زن مورد ، تعرّض قرار مى گيرند ، بخصوص اگر زن همراه ، سنّ بيشترى داشته باشد . بهترين وضعيت ، همراه بودن مرد مَحرم است . زنانى كه همراه مرد محرم ، بخصوص همسر خود از منزل خارج مى شوند ، بسيار كمتر از وقتى كه به تنهايى بيرون مى آيند و يا همراه زن ديگرى هستند ، مورد تعرّض قرار مى گيرند . در اين وضعيت ، «غيرت» و «اقتدار» مرد ، سپرى دفاعى براى زن است كه طمع نامحرم را از بين مى برد و حتّى انديشه تعرض را از ذهنش مى زدايد . (1) همچنين توصيه شده است كه زن ، بدون مرد محرم ، به مسافرت نرود (2) . حتّى رسول خدا ، يكى از مسلمانان را كه براى اعزام به جبهه ثبت نام كرده بود ، از شركت در جنگ به اين جهت معاف كرد كه همسر او به تنهايى در راه حج بود . (3)
مسئوليت مردانمردان نيز در جلوگيرى از خلق صحنه هاى نازيبا و آلوده توسط زنان ، نقش دارند . اين وظيفه تا پيش از ازدواج زن ، به طور عمده با پدر اوست و پس از ازدواج ، با شوهر او . در انجام دادن اين وظيفه ، وجود صفت ديگرى به نام «غيرتْ» (4) ضرورى است . مردان باغيرت ، مراقب وضعيت خانواده اند و از
.
ص: 61
رفتارى كه مخالف شئون اخلاقى خانواده باشد ، جلوگيرى مى كنند . مسئله اجازه گرفتن زن از مرد به هنگام خروج از منزل ، در همين راستا قابل تحليل است . مرد ، بيشتر و بهتر مى تواند احساس مردها را درك كند و ممكن است بهتر از زن بتواند تشخيص دهد كه چه وضعيتى ممكن است تحريك كننده و وسوسه برانگيز باشد . زنان با استفاده از اين امتياز مى توانند وضعيت خود را به گونه اى سامان دهند كه تحريك آميز نباشد . از ديدگاه حضرت على عليه السلام اختلاط زن و مرد در خيابان و ايجاد صحنه هاى منافى با حيا ، به دليل كوتاهى مردان در انجام دادن اين وظيفه است . وقتى به ايشان گزارش رسيد كه در منطقه عراق ، زنان در راه ها با مردان برخورد مى كنند ، رو در رو مى شوند و حتّى به يكديگر تنه مى زنند ، مردان را خطاب قرار داد و آنان را به خاطر بى غيرتى شان سرزنش كرد و فرمود : «آيا شرم نمى كنيد ؟» . (1) در شهر حيا ، چشم ها نيز حيا دارند . چشم باحيا ، از نگاه كردن به آنچه نابه هنجار است ، خوددارى مى كند . شايد زنانى باشند كه حيا را رعايت نكنند و صحنه هاى بى شرمانه اى را توليد كنند . در اين صورت ، چشم ها بايد حيا داشته باشند و از ديدن صحنه هاى نابه هنجار ، خوددارى كنند . نگاه كردن به نامحرم ، تير مسمومى است كه به جان انسان مى نشيند . چه بسا نگاهى كه يك دنيا حسرت و پشيمانى به دنبال داشته باشد . (2) چشمى كه حيا دارد ، به محض رو به رو شدن با زنان نامحرم ، رو بر مى گردانَد . رسول خدا و امام على عليه السلام وقتى ديدند زنى از روى مَركب خود مى افتد ، به سرعت ، چهره خود را
.
ص: 62
برگرداندند (1) تا نكند هنگام سقوط كه بدن وى آشكار مى شود ، نگاهشان به او بيفتد . روزى زنى به خانه رسول خدا آمد كه لباس نازكى بر تن داشت . حضرت ، فورا صورت خود را برگرداند و او را راهنمايى كرد (2) و وقتى جوانى را ديد كه به زن جوانى خيره شده است ، با دست خويش چهره وى را از نامحرم برگرداند . (3) مردان باحيا ، پشت سر زنان حركت نمى كنند . حضرت داوود عليه السلام به فرزند خود ، توصيه مى كند كه : «پشتِ سر شير حركت كن ؛ ولى پشت سر زن حركت نكن» . (4) اين ، نشان از خطر فزاينده اى است كه چنين كارى مى تواند در پى داشته باشد . به همين جهت ، وقتى قرار شد حضرت موسى عليه السلام همراه يكى از دختران حضرت شعيب عليه السلام نزد ايشان برود ، به وى گفت : تو پشتِ سر من حركت كن . اگر اشتباه رفتم ، مرا راهنمايى كن . همانا ما خاندانى هستيم كه به پشت زنان ، نگاه نمى كنيم . (5) در جاى ديگرى نقل شده كه گفت : من خوش ندارم كه باد به بدن تو بوزد و در نتيجه ، بدنت را براى من توصيف كند . (6) در طرف مقابل ، زنان شهر حيا نيز از نگاه كردن به نامحرم پرهيز مى كنند . وظيفه چشمپوشى از گناه و مصرف نكردن صحنه هاى توليد شده توسط مردان بى شرم ، مخصوص مردان نيست . زنان باحيا نيز از نگاه كردن به
.
ص: 63
نامحرم ، خوددارى مى كنند . اين مطلب در قرآن كريم به صراحت آمده است . و به زنان با ايمان بگو: «ديدگان خود را [ از هر نامحرمى ]فرو بندند . (1) هر جا كه صحنه شرم آورى توليد شود ، وظيفه ديگران ، اعم از زن و مرد ، اين است كه از نگاه كردن به آن ، خوددارى كنند . چيز ديگرى كه ممكن است فضاى بصرى جامعه را آلوده سازد ، اين است كه مردان به شكل زنان درآيند و زنان به شكل مردان . در شهر حيا ، نه زن و نه مرد ، هيچ كدام تن به اين كار زشت نمى دهند ؛ هم انجام دادن آن را شرم آور مى دانند و هم از نگاه كردن به آن ، شرمنده مى شوند . شهروندان بى شرمى كه خود را به شكل جنس مخالف درآورند ، مورد نفرين رسول خدا قرار گرفته اند . (2) بُعد ديگرى از فضاى بصرى جامعه ، رفتار افراد در برخورد با يكديگر است . فارغ از اين كه چه سخنانى ميان افراد ، رد و بدل شود ، و فارغ از اين كه چه نيّتى در پسِ رفتار داشته باشند ، «فيزيك رفتار» در برخوردها متفاوت است . اگر فقط تصوير بدون صدا از رفتارها به نمايش گذاشته شود ، تفاوت رفتارهاى مؤدّبانه و رفتارهاى غير مؤدّبانه قابل مشاهده است . امام على عليه السلام فرموده است كه حياى انسان ها سبب مى شود به گونه اى با هم برخورد نكنند كه موجبات ناخرسندى يكديگر را فراهم كنند . (3) در شهر حيا ، چشم ها به يكديگر خيره نمى شوند و با بغض و كينه و بى شرمى به يكديگر
.
ص: 64
نگاه نمى كنند ؛ بلكه با مهربانى و ملاطفت به يكديگر مى نگرند و چه بسا هنگام سخن گفتن ، سر به زير اندازند ، همان گونه كه رسول خدا چنين مى كرد . (1) يا تصوّر كنيد بناست به كسى كه نيازمند است ، كمك شود . شهروند باحيايى همچون سيد الشهدا ، بدون اين كه چشم در چشمِ فرد نيازمند بيندازد ، از پشت در به وى كمك مى كند تا سرافكندگى درخواست را در وى نبيند . (2) نمونه هايى از اين دست ، بسيار است . به طور كلّى ، وقار و لطافت و نرمى ، ويژگى ظاهرى رفتارهاى محترمانه و مؤدّبانه اى است كه از حيا الهام گرفته است و برعكس ، وقاحت ، خشونت و تندى ، ويژه رفتارهاى بى شرمانه است .
حيا و پرده پوشىدر شهر حيا ، كسى به دنبال فاش كردن اسرار مردم و نمايان سازى پنهان آنان نيست . پرده درى و افشاگرى در قاموس مردان حيا ، وجود ندارد . مردان حيا ، پرده پوش اند ، نه پرده دَر . روزى رسول خدا به على عليه السلام فرمود : «اگر ببينى كسى در حال انجام دادن فحشاست ، چه مى كنى ؟» . على عليه السلام گفت : پرده پوشى مى كنم . حضرت پرسيد : «اگر براى بار دوم ببينى ؟!» . گفت : با عبا و رداى خود ، او را مى پوشانم . اين سؤال ، سه بار تكرار شد و در مرتبه سوم هم جواب على عليه السلام همان بود . حضرت در واكنش به اين روش كريمانه فرمود : هيچ جوانْ مردى جز على نيست . آن گاه خطاب به مردم فرمود : نسبت به برادرانتان پرده پوشى كنيد . (3)
.
ص: 65
حيا و رعايت حقوق همسايگىمردان حيا ، كوتاهى در حقّ همسايه را قبيح و مايه شرمسارى مى دانند . (1) حرمت همسايه بر همسايه ، همانند حرمت مادر اوست . (2) همان گونه كه انسان هاى باحيا ، براى مادر خود ، احترام قائل اند ، براى همسايه نيز احترام قائل اند . به راستى با حاكميت چنين فرهنگى در يك جامعه ، چه رابطه اى ميان همسايه ها برقرار خواهد شد ؟ در چنين فرهنگى ، هر كار قبيحى ، قبيح است و انجام دادن آن در حقّ هر كسى ، زشت و ناپسند ؛ امّا اگر نسبت به همسايه باشد ، ده بار قبيح تر از است . مثلاً سرقت از خانه همسايه ، قبيح تر از سرقت از ده خانه ديگر است و يا نگاه بد به ناموس همسايه داشتن ، قبيح تر از نگاه بد به ده ناموس ديگر داشتن است . (3)
حيا و كمك به نيازمندان جامعهدر شهر حيا ، نيازمندان ، بى پناه و بى پاسخ نمى مانند . حيا سبب مى شود كه اميد اميدواران ، نااميد نشود و دست تهى دستان خالى برنگردد . اگر
.
ص: 66
حاجتمندى به يك انسان باحيا رو اندازد ، وى از رد كردن او شرم دارد . كرامت چنين انسان هايى اجازه نمى دهد كه درخواست نيازمندان ، بى پاسخ بماند . نقل شده است كه رسول خدا به جهت شدّت حيايى كه داشت ، هيچ نيازمندى را رد نمى كرد . (1) اگر چنين فرهنگى در جامعه وجود داشته باشد ، نياز نيازمندان ، برطرف مى شود و آلام آنان ، تسكين مى يابد . توصيه شده است كه هيچ نيازمندى را دست خالى برنگردانيد و اگر هيچ امكانى براى كمك به وى نداريد ، دست كم به گونه اى زيبا و محترمانه او را برگردانيد . (2)
.
ص: 67
فصل ششم : حيا و رسانهماهيت رسانه ، ابلاغ پيام است . اين ابلاغ مى تواند به صورت نوشتارى باشد (مثل : روزنامه ها و مجلات) و يا ديدارى (مثل مجلاّت تصويرى) و يا شنيدارى (مثل : راديو و كاسِت هاى صوتى) و يا تصويرى (مثل تلويزيون ، سينما ، ويدئو ، و ...) . در همه اينها ، يك «پيام» توسط رسانه القا مى گردد . هدف اين بحث ، آن است كه «پيام هاى رسانه اى» با معيار حيا سنجيده شوند و روشن شود كه حيا چه تأثيرى مى تواند بر روند اطّلاع رسانى داشته باشد ؟ آيا پيام هاى رسانه اى مى تواند يكى از قلمروهاى حيا باشد ؟ آيا حيا مى تواند در ارسال پيام ها دخالت كند و تأثيرگذار باشد ؟ و از سوى ديگر ، رسانه چه تأثيرى بر حيا دارد ؟ آيا مى تواند در كاهش يا افزايش ، و تضعيف يا تقويت حيا تأثيرگذار باشد ؟ بنا بر اين ، بحث را در دو زمينه پى مى گيريم : حياى پيام و پيام حيا .
حياى پيامرسانه اى را مى توان مطابق معيار حيا دانست كه به تبليغ آنچه قبيح و نارواست ، نپردازد . ممكن است آنچه قبيح و ناروا خوانده مى شود ، واقعيت داشته باشد و گفته شود كار رسانه نيز منعكس كردن واقعيت هاست ؛ ولى بايد
.
ص: 68
توجّه داشت كه هر واقعيتى ، الزاما مطابق حيا و شرم نيست . بنا بر اين ، پيام باحيا ، پيامى است كه به نمايان سازى آنچه قبيح و ناروا شمرده مى شود ، نپردازد . امروز ، «سكس» عنصر اصلى پيام هاى رسانه اى ، بخصوص رسانه هاى تصويرى را تشكيل مى دهند . به طور كلّى ، مى توان فرهنگ رسانه اىِ امروز را فرهنگ عريانى و برهنگى دانست كه زشت ترين صحنه ها و شنيع ترين حالت ها را به تصوير كشيده ، به نمايش مى گذارد . نكته ديگر ، گستره نمايان شدن اين گونه پيام هاست كه هيچ حد و مرزى نمى شناسند و به همه سرزمين ها رخنه مى كنند و همه جامعه ها را تحت سيطره خود درمى آورند . اين ، مصداق همان چيزى است كه در فرهنگ قرآن از آن به عنوان «اشاعه فحشا» نام برده شده است (1) : همچنين در روايات آمده كه منتشر ساختن فحشا و منكرات ، همانند عمل كردن به آنهاست . (2) گذشته از سكس ، رسانه ، كاركرد ديگرى كه با موضوع حيا ارتباط نزديك دارد ، «اطّلاع رسانى» است . رسانه ها ، اخبار و اطّلاعات را جمع آورى مى كنند و به سمع و نظر مخاطبان مى رسانند . اين كار ، ممكن است با رسواسازى و افشاگرى همراه باشد .
.
ص: 69
رسانه دينى اى كه از ويژگى حيا برخوردار است ، حرمت و آبروى افراد را حفظ مى كند و آنان را رسوا و بى آبرو نمى سازد ؛ امّا رسانه هاى بيگانه از فرهنگ حيا ، از فاش كردن اسرار مردم و پى بردن به اسرار و رسوا كردن آنان ، لذّت مى برند . و امّا اخبارى كه مطابق با واقع نيستند ، دو ويژگى برخلاف فرهنگ حيا دارند : يكى رسواسازى و بى آبرو كردن ديگران ، و ديگرى دروغ بودن خبر . در مباحث گذشته به ويژگى اوّل پرداختيم . ويژگى دوم نيز خود ، يكى از نشانه هاى بى حيايى است . در بحث قبل ، صحبت از خبر راست بود و اين جا از خبر دروغ . انسان دروغگو ، حيا ندارد . (1) از دروغگويى به عنوان قبيح ترينِ كارها ياد شده است . (2) لذا رسانه دروغگو ، رسانه اى بى حياست .
پيام حيارسانه مى تواند به ترويج كننده حيا و شرم تبديل شود . اين ، چيزى است كه شايد به ندرت بتوان براى آن نمونه پيدا كرد . كدام رسانه را مى توان يافت كه پيام حيا را تبليغ كند ؟ امروزه حيا با همه زيبايى و كاركردى كه دارد ، يك سخن فراموش شده است . امروز را مى توان « دوران غربت حيا » در رسانه دانست . هر چند رسانه هاى ايران را در مقايسه با ديگر رسانه هاى جهان ، مى توان از نجيب ترين و پاك ترين رسانه ها دانست ؛ امّا با اين حال ، حيا براى همه و از جمله براى رسانه ها يك موضوع ناشناخته است . تا چه اندازه حيا را مى شناسند ؟ و تا چه اندازه از قلمروهاى آن آگاه اند ؟ و آيا حيا در رسانه هاى ما سير صعودى دارد يا سير نزولى ؟ و ...
.
ص: 70
به هر حال ، براى رشد حيا در جامعه ، تبليغ آن ، يك ضرورت است و براى تبليغ حيا ، شناخت صحيح آن لازم است . بايد حيا را به درستى شناخت و آن را به پيام هاى رسانه اى تبديل كرد و سپس ، مردم را با آن آشنا نمود . اگر حيا موضوع تبليغ رسانه ها قرار گيرد ، مى تواند به گسترش فرهنگ حيا و ريشه دار شدن آن ، كمك فراوانى نمايد . بخش فراوانى از غربت حيا در زندگى بشر ، به دليل ناشناخته بودن آن است . رسانه در شكست اين غربت و انزوا ، مى تواند نقش مهمّى ايفا كند . شايد در مقطع كنونى كه حيا يك ضدّ ارزش معرفى مى شود ، رسالت رسانه ها مضاعف گردد .
.
ص: 71
فصل هفتم : حيا و مديريتيكى ديگر از قلمروهاى حيا ، حوزه مديريت است كه در ادامه به آن مى پردازيم .
حياى مديرمديريت باحيا ، مديريتى است كه بر اساس تكريم و احترام باشد ، نه براساس ترس و تحقير . مديريت حيا ، حرمت متقابل ميان مدير و كارمندان را تضمين مى كند . وجود پرده هاى حجب و حيا ميان مدير و كارمندان ، يكى از عوامل موفّقيت در مديريت است . در اين باره به مواردى چند ، اشاره مى گردد :
الف) پرده درى نكردناگر مديرى پرده درى كند ، ممكن است هيچ حرمت و مرزى باقى نماند و به اصطلاح روى افراد به يكديگر باز شده و شيرازه كار ، از هم بپاشد . به همين جهت ، مثلاً اگر فردى خود ، كار انجام شده را انكار كند ، بهتر است سخن او مورد تأييد قرار گيرد . (1)
.
ص: 72
ب) پرده پوشى كردنمدير باحيا ، نه تنها هنگام مواجهه با خطاى كارمندان ، پرده درى و آبروريزى نمى كند ، بلكه تا آن جا كه ممكن است ، به پرده پوشى مى پردازد و به دنبال كشف عيوب نيست و آنچه را آشكار شده ، توجيه مى كند . اين كه گاهى حضرت على عليه السلام براى خطا و گناه ديگران ، عذرتراشى مى كرد ، بر همين اساس است . خطاپوشى ، ويژگى مدير باحياست . امام على عليه السلام در نامه خود به مالك اشتر مى نويسد : مردم ، عيوبى دارند كه زمامدار در پوشاندن آنها از هر كسى سزاوارتر است . پس ، در صدد كشف آنچه از ديد تو پنهان است ، مباش كه وظيفه تو ، پاك نمايى چيزهايى است كه آشكار شده ، و آنچه پنهان است ، خداوند ، درباره آن حكم مى كند . بنا بر اين تا آن جا كه مى توانى ، عيوب مردم را بپوشان ، تا خداوند ، چيزهايى را از تو كه دوست ندارى بر مردم فاش شود ، بپوشاند . (1) به همين جهت ، حضرت ، بدترين زيردستِ يك مدير را كسى مى داند كه عيبجوى ديگران است . (2)
ج) تغافل نمودنگاهى عيوب كسى آشكار مى شود و از پرده ، بيرون مى افتد . در چنين مواردى بايد تغافل كرده ، چنين وانمود كنيم كه از آن حادثه بى خبريم . به رو آوردن عيب فرد ، آبروى او را مى برد و پرده حُجب و حيا را مى دَرَد و فرد را نسبت به آن كار ، جرئت مى بخشد و اين ، حتّى مى تواند وى را نسبت به انجام دادن كارهاى قبيح ديگر نيز تحريك كند . به همين جهت ، امام على عليه السلام مى فرمايد :
.
ص: 73
از شريف ترين خُلق انسان كريم ، تغافل اوست نسبت به آنچه مى داند . (1)
د) احساس مسئوليت كردنهمچنين مدير باحيا ، احساس مسئوليت دارد و حتّى به خاطر قصورها و خطاهاى ناخواسته ، از افراد زير دست خود ، شرم مى كند . حضرت يونس عليه السلام پس از خارج شدن از شكم نهنگ ، به خاطر ترك اوُلايى كه انجام داده بود ، از روبه رو شدن با مردم ، شرم مى كرد . (2) حضرت على عليه السلام بار آن همسر شهيد را بر دوش مى كشد و درون منزل وى به بازى كردن با فرزندان او سرگرم مى شود ، و وقتى آن زن مى فهمد كه او كيست ، سراسيمه به سمت حضرت مى رود و مى گويد : «واى بر بى شرمى من نسبت تو ، اى امير مؤمنان !» ، حضرت در پاسخ وى مى فرمايد : بلكه واى بر بى حيايى من از تو _ اى بنده خدا_ ، به خاطر كوتاهى اى كه در حقّ تو كرده ام . (3) همچنين سبب مى شود كه يك مدير در سطح افراد ضعيفِ تحت امر خود ، زندگى كند . حضرت على عليه السلام دو پيراهن خريد ، يكى به سه درهم و ديگرى به دو درهم . پيراهن سه درهمى را به غلام خود ، قنبر داد و پيراهن ديگر را براى خود برداشت . قنبر از قبول پيراهن امتناع كرد و گفت : شما خليفه هستى و بهتر است پيراهن سه درهمى را بردارى . حضرت به وى فرمود : اى قنبر ! تو جوانى و شور جوانى دارى و من از پروردگارم شرم دارم
.
ص: 74
كه [لباسى ]بهتر از تو بپوشم . (1)
ه) فسادزدايى از قدرتهمچنين حيا مى تواند موجب « فساد زدايى » از قدرت شود و ساحت مديريت را از آلودگى ، مصون دارد . گفتيم كه يكى از اقسام حيا ، حيا از خداوند است . بدون شك ، هر مديرى تحت نظارت اهرم هاى كنترلى قرار دارد ؛ امّا گاهى موقعيت هايى پيش مى آيد كه هيچ عنصر كنترل كننده اى وجود ندارد و اين ، زمينه بيشترى را براى فساد ، فراهم مى سازد . يك مدير در نظام دينى ، بايد در آشكار و نهان ، يكسان عمل كند ، نه آن كه آشكار او طاعت خداوند باشد و نهان او معصيتِ خدا . امام على عليه السلام در حكم مأموريت يكى از كارگزاران مالى خود ، چنين مى نويسد : او را فرمان مى دهم به رعايت تقواى الهى در پنهانى هاى امورش و خفاهاى اعمالش ؛ آن جا كه هيچ شاهدى غير از او نيست و هيچ وكيلى جز او نيست . (2) در ادامه اين حكم ، آمده است : و او را فرمان مى دهم به اين كه به گونه اى نباشد كه طاعت خدا را در آشكار ، و خلاف آن را در پنهانى انجام دهد . كسى كه نهان و آشكارش و كردار و گفتارش با هم تفاوت نكند ، امانت را ادا كرده و در عبادت ، اخلاص يافته است . (3) آنچه نهان يك مدير را از آلودگى مصون مى دارد ، توجّه به خداوند و حياى از اوست . مديرى كه حياى از خدا نداشته باشد ، به فساد ، آلوده
.
ص: 75
مى شود . به همين جهت ، حضرت على عليه السلام يكى از ملاك هاى انتخاب مديران را حياى آنان مى داند . (1) رسول خدا ، كسى را براى كارى استخدام كرده بودند . روزى ديده شد كه وى ، كشفِ عورت كرده و از اين كار ، ابايى ندارد . رسول خدا ، مزد او را داد و او را اخراج كرد و علّت اين كار را بى حيايى او اعلام كرد و فرمود : كسى كه در آشكار از خداوند عز و جل شرم نكند ، در پنهانى از او شرم نخواهد كرد . (2) در مورد ديگرى نقل شده كه روزى حضرت ، يكى از اجيران خود را ديد كه در فضاى باز ، غسل مى كند . به وى فرمود : نمى بينم از خدايت شرم كرده باشى ! مزدت را بگير . ما نيازى به تو نداريم . (3)
حياى كارگزاران و كارمنداندر اين مديريت ، نيروهاى تحتِ امر ، انجام ندادن وظايف خويش را مايه سرافكندگى دانسته ، كوتاهى در اين زمينه را شرم آور مى دانند . در يكى از جنگ هاى حضرت على عليه السلام ، سربازان در اثر فشار شديد دشمن ، عقب نشينى كردند . على عليه السلام براى جلوگيرى از فرار ، نه آنان را تهديد كرد و نه آنان را تطميع نمود ؛ بلكه آنان را به حيا فرا خواند و فرمود : شما همراه با پسر عموى پيامبرتان در ديدِ خداوند هستيد . حمله را از سر گيريد و از فرار ، شرم كنيد كه فرار كردن در نسل هاى آينده ، موجب ننگ انسان است و مايه [ وارد شدن به] دوزخ در روز قيامت
.
ص: 76
است . (1) به بيان ديگر ، در اين فرهنگ ، نيازى به ترس يا طمع نيست ؛ بلكه متوجّه ساختن افراد به ماهيت كار خود ، بهترين عامل بازدارنده است . رسول خدا ، از همين روش استفاده مى كرد . مسلمانان پس از نماز عيد فطر ، زكات فطر را جهت تقسيم ميان نيازمندان نزد پيامبر صلى الله عليه و آله مى آوردند . بيشتر مسلمانان ، بهترين خرماهاى خود را مى آوردند ؛ امّا برخى بودند كه خرماهاى نامرغوب ، پرداخت مى كردند . رسول خدا در برخورد با اين گونه افراد ، از تهديد يا تطميع استفاده نكرد ؛ بلكه روش شرم برانگيزى را به كار برد . از اين رو ، به كسى كه خرماها را تخمين مى زد ، فرمود : اين دو نوع را تخمين نزن [و قبول نكن] . باشد كه [از كار خودشان] شرم كنند و اين دو نوع [ خرماى نامرغوب] را نياورند . (2)
.
ص: 77
فصل هشتم : حيا و معمارىحيا ، يكى از بارزترين شاخصه هاى فرهنگ اسلامى است و معمارى اسلامى ، معمارى اى است كه با اين شاخصه هماهنگى داشته باشد . اساسا در فرهنگ قرآن ، از خانه به عنوان «سِتر (پوشش)» ياد شده است . در داستان ذو القرنين آمده است كه وقتى او به مشرق زمين رسيد ، با مردمى روبه رو شد كه هيچ پوششى در برابر آفتاب نداشتند . (1) آنان از صنعت ساخت و ساز (2) و دانش خانه سازى (3) بهره اى نبرده بودند و به همين جهت ، هيچ سازه اى در آن سرزمين يافت نمى شد . (4) پوشندگى از تابش آفتاب و بارش باران و وزش باد ، يكى از كاركردهاى خانه است ؛ امّا كاركرد مهم تر آن ، پنهان سازى قلمرو شخصى و خصوصى افراد از چشم ديگران است . و به همين جهت ، در فرهنگ قرآن كريم ، از آن به عنوان «پوشش» ياد
.
ص: 78
شده است . همان گونه كه حجاب ، پوشش فرد است ، خانه ، پوشش خانواده است و لذا بايد به گونه اى طرّاحى شود كه حريم خانواده را از ديد نامحرمان ، محافظت كند . حضرت عيسى عليه السلام پوشيدگى خانه ها را نشانه حيا و شرم دانسته و فرموده است : هرگاه يكى از شما در خانه خود نشسته است ، پرده آن را بيفكند . (1) سپس در تبيين پشتوانه فرهنگى اين رفتار مى فرمايد : زيرا خداوند _ تبارك وتعالى _ حيا را تقسيم كرده ، همان گونه كه روزى را تقسيم كرده است . (2) بنا بر اين ، يكى از مؤلّفه هاى مهم در معمارى اين است كه ساختمان ها نسبت به بيرون ، از پوشيدگى كامل برخوردار باشند و اين به حياى افراد برمى گردد . نكته ديگر ، پوشيدگى درونى خانه هاست و منظور ، محفوظ بودن خانواده ها در برابر ميهمانان نامحرم است . طبيعى است كه برخى ميهمانان با اعضاى خانواده ، نامحرم هستند و لذا معمارى بايد براى اين امر ، چاره اى بينديشد تا خانواده كمتر در ديدِ نامحرم قرار گيرد . معمارى پوشيده ، همه فضاى منزل را در برابر ديدگان نامحرم ، قرار نمى دهد ؛ بلكه فضاهاى خصوصى خانواده (همچون آشپزخانه ، سرويس ها و اتاق هاى استراحت) را كه معمولاً خانم ها بيشتر از آن استفاده مى كنند ، به گونه اى طرّاحى مى كند كه در معرضِ ديد نباشد . در حقيقت ، اين فضاهاى خصوصى تر را با حجابى از معمارى مى پوشانند ؛ امّا در معمارى برهنه ، چنين ملاحظاتى ديده نمى شود .
.
ص: 79
گذشته از منازل شخصى ، در مكان هاى عمومى نيز همين فرهنگ ، تأثيرگذار است . اگر طرّاحى مكان هاى عمومى تابع فرهنگ دينى باشد ، به گونه اى خواهد بود كه از اختلاط زن و مرد ، جلوگيرى كند . امّا معمارى برهنه و غير دينى ، بر اصل اختلاط ، پايه گذارى مى شود . اين شكل معمارى ، متناسب با فرهنگ هاى دينى نيست و كپى بردارى از آن ، فرهنگ دينى را تهديد مى كند .
.
ص: 80
. .
ص: 81
بخش سوم : كم رويى
.
ص: 82
. .
ص: 83
فصل يكم : ماهيت كم رويىكم رويى چيست ؟شايد تا به حال ، تجربه كرده باشيم و يا ديده باشيم كه كسى اهل نماز است ؛ امّا در برخى از اجتماعات از خواندن نماز ، شرم مى كند و يا ممكن است كسى اهل حجاب باشد و آن را دوست داشته باشد ؛ امّا در برابر ديگران از باحجاب بودن خود ، خجالت بكشد . همچنين ممكن است كسى اهل عفّت باشد ؛ امّا در برابر ديگران خجالت بكشد كه مثلاً چرا با جنس مخالف ، رابطه ندارد . در همه اين موارد ، پدپده شرم وجود دارد ؛ ولى اين ، حياى مثبت نيست ؛ بلكه كم رويى است . حيا ، يعنى خوددارى از انجام دادن كارهاى قبيح ؛ امّا اگر كسى به خاطر ديگران و در مقابل آنان ، آنچه را نيك است ، ترك كند ، كم رويى ناميده مى شود . كم رويى ، يعنى شرم كردن از كار نيك . و تعبير «فعل نيك» دو شاخه دارد : انجام دادن كار نيك و ترك كار قبيح . بنا بر اين ، حيا ، يعنى شرم از انجام دادن فعل قبيح ، و كم رويى ، يعنى شرم از انجام دادن كار نيك . نتيجه حيا ، خوددارى از انجام دادن كار قبيح است و نتيجه كم رويى ، خوددارى از انجام دادن كار نيك .
.
ص: 84
البته هر نوع خوددارى از كار نيك را نمى توان كم رويى دانست . هر گاه خوددارى از كارهاى نيك ، به جهت حضور و نظارت ديگران باشد ، آن را كم رويى مى نامند . شخص كمرو در برابر ديد ديگران ، دست از كارهاى درست مى كشد و از انجام دادن آنها منصرف مى شود .
تميز كم رويى از حياگاهى حيا به عنوان كم رويى معرّفى مى شود و بار ضدّ ارزشى كم رويى بر آن حمل مى گردد و حتّى ممكن است فرد را نسبت به رفتارى كه ناشى از حيا و نه كم رويى است ، متنفّر سازد . مثلاً ممكن است به دختر جوانى كه از ارتباط با جنس مخالف ، خوددارى مى كند ، برچسب كم رويى زده شود ، حال آن كه اين رفتار ، ناشى از حياست ، نه كم رويى . به نظر مى رسد كه اين امر در صدر اسلام نيز وجود داشته است . با ظهور اسلام و مطرح شدن حيا ، برخى افراد ، رفتارهاى حيامند ديگران را حمل بر كم رويى مى كردند . روزى گروهى نزد رسول خدا آمدند و گفتند : كم رويى ، فلانى را فاسد كرده است . آنان ، تصوّر مى كردند رفتار او ناشى از كم رويى است و كم رويى نيز مايه فساد است . به همين جهت ، از رسول خدا چاره جويى كردند . رسول خدا ، متوجّه اشتباه آنان شد و به آنان متذكّر شد كه اين ، حياست و حيا از آموزه هاى اسلام است و بى حيايى ، از پستى انسان است . (1) در روايت ديگرى آمده كه حضرت به آنان فرمود : حيا ، كسى را فاسد نمى كند . اگر مى گفتيد حيا او را اصلاح كرده ، درست گفته بوديد . (2)
.
ص: 85
بنا بر اين ، بايد مرز ميان اين دو را تشخيص داد تا از اشتباه ، جلوگيرى شود . براى اين كار ، نخست بايد فعل قبيح را به درستى شناخت تا كارهاى نيك ، قبيح ارزيابى نشوند . بدين منظور ، بايد ملاك شرع را در مورد فعل قبيح مورد توجّه قرار داد و قبيح شرعى را شناخت . همچنين بايد ملاك عُرف را مورد توجّه قرار داد و قبيح عرفى را نيز شناخت . البته در قبيح عرفى ، لازم است امورى مورد پذيرش قرار گيرند كه مخالف شرع نباشند . همچنين بايد فعل نيك را نيز با معيار شرع و عرف ، به خوبى شناخت تا قبيح ، ارزيابى نشوند . در صورت شناخت صحيح فعل قبيح و فعل نيك ، تميز حيا از كم رويى آسان مى گردد و مغالطه و اشتباه اندازى در آن ، راه پيدا نمى كند . در اين صورت ، كارهايى كه مطابق حياست ، كم رويى ارزيابى نمى شوند و كارهايى كه مطابق كم رويى هستند ، حيا ارزيابى نمى گردند . ريشه هاى كم رويى ، يا همان عوامل آفت زدگى حيا ، عبارت اند از :
1 . جهلكم رويى ، رابطه تنگاتنگى با جهالت دارد . اين كه انسان به دليل ترس از ديگران ، كارى را كه قبيح مى داند ، انجام دهد و يا كارى را كه درست مى داند ، ترك كند ، نشانه نابخردى است . به همين جهت ، رسول خدا فرموده است : حيا بر دو قِسم است : حياى عقل و حياى حماقت . حياى عقل ، همان علم است و حياى حماقت ، همان جهل . (1) كسانى كه از سرِ كم رويى تن به گناه مى دهند و يا ترك طاعت مى كنند ، از نظر تفكّر منطقى ، دچار مشكل هستند .اينان براى حرف ديگران و چشم ديگران ، بيش از سعادت خود ، ارزش قائل اند . كسى كه فرداى خود را فداى
.
ص: 86
خوشايند ديگران مى كند ، نتوانسته است مصلحت خود را به درستى تشخيص دهد و اين ، يعنى جهالت و نابخردى .
2 . ناتوانىيكى از ريشه هاى كم رويى ، ضعف و ناتوانى است . حضرت على عليه السلام در اين باره مى فرمايد : هر چيزى آفتى دارد و آفت حيا ، ناتوانى است . (1) حيا ، يك ويژگى روانى و يك عامل بازدارنده و تنظيم كننده رفتار است . مثبت يا منفى بودن اين عامل ، بسته به اين است كه در اختيار چه كسى باشد . اگر اين ويژگى ، در اختيار انسان قدرتمندى باشد كه از نفسى قوى و مقاوم برخوردار است ، يك ارزش محسوب مى شود و به عاملى براى جلوگيرى از ارتكاب زشتى ها تبديل مى شود ؛ امّا اگر اين امكان ، در اختيار انسان ناتوانى باشد كه از نفسى ضعيف و عاجز برخوردار است ، كاركرد منفى خواهد داشت و به عاملى براى ارتكاب زشتى ها و جلوگيرى از پاكى ها و خوبى ها تبديل مى شود . بنا بر اين ، اگر حيا در كنار ناتوانى قرار گيرد ، كم رويى توليد مى شود . رسول خدا در اين باره مى فرمايد : حيا بر دو گونه است : يكى [ حياى] ضعف است و ديگرى [ حياى] قدرت و اسلام و ايمان . (2) ضعف نفس و ناتوانى انسان ، عامل تسليم شدن و كوتاه آمدن است و انسان كم رو در برابر نفى و اعتراض ديگران ، كوتاه مى آيد و عقب نشينى مى كند و تسليم خواسته آنان مى شود . اگر حيا را به عنوان نقطه ميانى فرض
.
ص: 87
كنيم ، گذر از آن ، پُررويى و بى شرمى است و عقب ماندن از آن ، كم رويى و خجالتى بودن . آنچه به وسيله شرع و عرف مشخّص مى شود ، مرز انسانيت انسان است . اگر از آن بگذرد ، بى شرمى است و اگر كوتاه بيايد و عقب بنشيند ، كم رويى است . كم رو ، انسان ناتوانى است كه دست از مرزهاى فرهنگى و عقيدتى خود مى كشد و به ديگران اجازه مى دهد تا عقايد خود را به وى تحميل كنند .
نقش نوع ناظر در كم رويىقوام هر حيايى (چه مثبت و چه منفى) بسته به حضور ناظران و درك نظارت آنان توسط فرد كم روست . اين نكته را در بحث حيا نيز يادآور شديم . آنچه در اين جا بايد بدان اشاره كرد ، اين است كه در صورتى يك حضور و نظارت به حياى منفى و كم رويى منجر مى شود كه ميان فعل نيك و باورهاى حاضران و ناظران ، اختلاف وجود داشته باشد . اگر كسى بخواهد كار مثبتى انجام دهد و هيچ كس حضور نداشته باشد و يا اگر حضور دارد ، موافق انجام دادن آن كار باشد ، در چنين فرضى ، كم رويى شكل نمى گيرد . وقتى كم رويى شكل مى گيرد كه اولاً كسانى حضور داشته باشند و يا دستِ كم ، تصوّر شود كه وجود دارند ؛ ثانيا از ديدگاه آنان ، فعل مورد نظر ، قبيح شمرده شود و يا دستِ كم ، تصوّر شود كه انجام دادن اين كار نزد آنان ، قبيح است . قبيح بودن كار نزد ناظران ، فشار سنگينى را بر فرد وارد مى سازد . اين يك اصل است كه حضور موافقان يك كار ، فضايى را ايجاد مى كند كه به تسهيل كار مى انجامد و حضور مخالفان ، سبب ايجاد مانع مى گردد . به همين جهت ، كسى كه اهل عبادت است ، در جمع عبادت كنندگان ، به راحتى وظايف عبادى خود را انجام مى دهد ؛ امّا ممكن است براى انجام دادن همين كار در جمع افرادى كه موافق آن نيستند ، با مشكل روبه رو شود و يا كار ، به سختى
.
ص: 88
صورت پذيرد . البته ، صِرف سخت شدن كار براى فرد ، موجب كم رويى نمى گردد . ممكن است كسى به خاطر انجام دادن فرايض دينى ، مورد تمسخر و آزار و اذيّت ديگران قرار بگيرد ؛ امّا دست از كار خود نكشد . رسول خدا و على عليه السلام و خديجه عليهاالسلام در آغاز اسلام ، به تنهايى در مسجد الحرام نماز مى خواندند و همه آزارها و فشارهاى روانى را تحمّل مى كردند ؛ امّا از كار خود ، خجالت نمى كشيدند . افرادى كه كم رو نيستند ، از هيچ سرزنشى نمى ترسند (1) و به خاطر هيچ نكوهشى ، دست از كار درست خويش نمى كشند . بنا بر اين ، صِرف وجود مخالفت و حضور مخالفان ، موجب كم رويى نمى شود . آنچه اين حضور را به عاملى براى كم رويى تبديل مى كند ، ضعف و ناتوانى فرد در تحمّل فشار روانى حاضران و مخالفت هاى آنان است . به بيان ديگر افراد كم رو معمولاً انجام دادن برخى كارها را در حضور ديگران ، نادرست مى دانند ، نه اين كه خود ، آن كار را نادرست بدانند . اين مى تواند نشان دهنده اوج ضعف و ناتوانى روحى باشد . در چنين حالتى ، فرد از انجام دادن يك كار ، ناتوان است ؛ كارى كه حتّى از نظر حاضران نيز نادرست نيست .
.
ص: 89
فصل دوم : نمودهاى ناتوانىريشه كم رويى _ كه ضعف و ناتوانى است _ ممكن است به دو صورت ، آشكار شود . گاهى ضعف به صورت عريان نمايان مى گردد و گاهى به صورت پنهان . ضعف عريان ، آن است كه هيچ پوشش مخفى كننده اى ندارد و به وضوح ، نمايانگر ناتوانى است ؛ امّا ضعف پنهان ، ضعفى است كه به وسيله «تكبّر» ، پنهان شده است . در برخى موارد ، ضعف و ناتوانى در زير پوششى ظاهرى پنهان مى شود و آنچه به نمايش گذاشته مى شود ، غير از آن چيزى است كه واقعيت دارد . اين قسم را «ضعف پنهان» مى ناميم . 1
يك : ناتوانى عريانكم رويى ناشى از ضعفِ (ناتوانى) عريان ، موارد متعددى را شامل مى شود كه
.
ص: 90
مى توان آنها را در زندگى روزمره پى جويى كرد . در اين جا به بررسى و معرّفى برخى از اين موارد مى پردازيم : 1 . گاهى انسان با كسانى مواجه مى شود كه آنان را نمى شناسد . ادب اسلامى در اين است كه در چنين وضعيتى ، نخستْ افراد به يكديگر سلام كنند و سپس با هم آشنا شوند . مثلاً نام يكديگر را بپرسند و از شغل هم باخبر شوند و بدانند هر يك اهل چه منطقه اى هستند و چيزهايى از اين قبيل . اين كار ، آرام آرام ، لايه ها و پرده هاى غريبى و نا آشنايى را كنار مى زند و بدين طريق ، سبب آشنايى را فراهم مى كند . افراد كم رو ، از انجام دادن چنين كارى عاجزند . آنان نمى توانند بابِ گفتگو را باز كنند و با فرد مقابل ، آشنا شده ، هم صحبت گردند . روزى رسول خدا براى اصحاب خود از ناتوانى سخن مى گفت . دومين نوع عجز كه ايشان برشمرد ، اين بود : قِسم دوم ، آن است كه كسى با كسى همراه شود و يا همنشين گردد و دوست داشته باشد بداند او كيست و اهل كجاست ؛ ولى قبل از آن كه بداند ، از او جدا شود . (1) گاهى فرد كم رو ، نسبت به طرف مقابل خود ، احساس علاقه و كشش درونى هم مى كند و با اين حال ، احساس مى كند كه نمى تواند با او رابطه برقرار كند . اين را بايد كم رويى شديد دانست ؛ رسول خدا فرموده است : همانا بدترين شكلِ ناتوانى ، آن است كه كسى شخص ديگرى را ملاقات كند و از او خوشش بيايد؛ولى از اسم او و نسب او و محلّ [سكونت] او پرسش نكند. (2)
.
ص: 91
2 . گاهى كم رويى نسبت به كسانى است كه فرد با آنها آشناست . در اين فرض ، نسبت به اصلِ آشنايى كم رو نيست ؛ بلكه نسبت به توسعه روابط كم روست . چنين افرادى ، روابط زيادى با ديگران ندارند ، كمتر در برنامه هاى جمعى شركت مى كنند و معمولاً دعوت ديگران را رد مى كنند . رسول خدا ، درباره يكى از اقسام عجز مى فرمايد : ... يكى اين كه كسى براى رفيق خود ، غذا درست كند و او را دعوت كند ؛ ولى او تخلّف كند و در ميهمانى حاضر نشود . (1) ممكن است براى ترك ميهمانى ، دليلى مثل عذر شرعى و يا پيش آمدن گرفتارى و موانعى از اين دست ، وجود داشته باشد . در اين گونه موارد ، كم رويى صدق نمى كند . امّا اگر دليلى براى اين كار وجود نداشته باشد و شخص به خاطر ناتوانى در برقرارى ارتباط ، دعوت را رد كند ، نشانه كم رويى است . 3 . گاهى ممكن است انسان ها به بيمارى هايى مبتلا شوند كه از برملا شدن آنها ، شرم داشته باشند . هر نوع بيمارى اى اين گونه نيست . مثلاً بيمارى سرماخوردگى ، از چيزهايى نيست كه شرم آور باشد و لذا اطّلاع ديگران از آن ، مشكل ساز نيست ؛ امّا برخى بيمارى ها چنين نيستند . در اين موارد ، اين مقدار پذيرفته است كه از اطّلاع عموم و انتشار آن ، جلوگيرى شود ؛ امّا اگر اين كار ، موجب شود حتّى كسانى كه مى توانند به رفع مشكل كمك كنند ، از آن بى خبر باشند ، پذيرفتنى نيست . آگاه نكردن پزشك و يا كسانى كه قادر به حلّ مشكل هستند ، از اقسام كم رويى است . اسحاق صحّاف ، از ياران امام كاظم عليه السلام به ناتوانى جنسى دچار شده بود . حضرت از اين موضوع ، باخبر شد و آن را با وى در ميان گذاشت . او گفت :
.
ص: 92
سه سال است كه هر درمانى كرده ام ، فايده نداشته است . امام به وى فرمود : «چرا مرا مطّلع نساختى ؟» . گفت : مى دانم كه هيچ چيز از شما پنهان نيست و گشايش همه امور ، نزد شماست ؛ ولى از شما خجالت كشيدم . اين كار اسحاق ، همان كم رويى است و امام عليه السلام ، او را به خاطر اين كم رويى سرزنش كرد . (1) 4 . يكى از امور اجتماعى انسان ، شركت در تشييع جنازه است . اين كار ، سبب آرامش خاطر بازماندگان و رحمت و مغفرت براى درگذشته است . معمولاً كسانى كه در اين گونه مراسم شركت مى كنند ، نخست ، نزد صاحب يا صاحبان عزا مى روند و به آنان تسليت گفته ، براى آنان صبر و اجر آرزو مى كنند و سپس ، خود را به تابوت رسانده ، در حمل آن كمك مى كنند ؛ امّا افراد كم رو در اين امر نيز با مشكل رو به رو مى شوند . آنان در چنين مواقعى ، ممكن است بدون رو به رو شدن با صاحبان عزا و به گونه اى كه ديده نشوند و در معرض ديدِ آنان قرار نگيرند ، خود را به تابوت رسانده ، در حمل آن ، كمك كنند . براى چنين افرادى ، روبه رو شدن با بازماندگان و تسليت گفتن به آنان ، كار دشوارى است . حضرت على عليه السلام ، در دومين مورد از كارهاى افراد ناتوان و كم رو ، به همين مسئله اشاره كرده و فرموده است : ... و اين كه كسى با جنازه اى مواجه شود و بر بازماندگان آن ، سلام ندهد و گوشه تابوت را بگيرد . (2) بخشى از اين دشوارى به اين خاطر است كه معمولاً فضاى چنين مراسمى سنگين تر از موارد ديگر است و به همين جهت ، افراد كم رو ، توان برقرارى ارتباط در چنين مواقعى را ندارند .
.
ص: 93
بخش ديگرى از دشوارى ، شايد به دليل نداشتن مهارت در تسليت گفتن باشد . تسليت گويى در چنين موقعيت هايى ، خود ، نيازمند داشتن يك مهارت است . و همين امر ، موجب ترس فرد كم رو مى گردد . او نگران است كه نكند اشتباه كند يا به اصطلاح ، تُپق بزند و يا سخنى بگويد كه مايه آبروريزى گردد . به همين جهت ، در اين گونه موارد ، از شيوه پنهان سازى استفاده مى كند و با روبه رو نساختن خود با صاحبان عزا ، صورت مسئله را پاك مى كند . 5 . گاهى كم رويى ، حق طلبى انسان را تحت تأثير خود قرار مى دهد . كسانى كه ضعيف اند و توان روحى مناسبى ندارند ، از مطالبه حقّ خود ، صرف نظر مى كنند . ممكن است كسى از شخص ديگرى طلبكار باشد و شخص بدهكار ، فراموش كرده باشد . در اين جا بايد وى را آگاه ساخت و حقّ خود را طلب كرد . افراد كم رو از اظهار چنين خواسته اى عاجزند . اين ناتوانى ، هنگامى كه حقّ فرد ، ناچيز به حساب آيد ، بيشتر مى شود . اگر مطالبه فرد ، زياد باشد ، ممكن است زياد بودن خسارتى كه به وى وارد مى شود ، او را وادار نمايد تا نسبت به گرفتن حقّ خود ، اقدام كند ؛ امّا اگر اين حق ، ناچيز باشد ، عامل محرّك تضعيف و كم رويى ، تقويت مى شود و فرد از مطالبه حقّ خود ، باز مى ماند ؛ اين در حالى است كه مطالبه حق ، موضوع حيا نيست ؛ زيرا كار قبيحى به شمار نمى آيد . لذا امام على عليه السلام در زمره امورى كه نبايد موضوع حيا قرار گيرند ، از مطالبه حق نام برده است ، هر چند اندك باشند . (1) 6 . گاهى انسان در زندگى گرفتار مى شود و به شدّت ، نيازمند مى گردد . يكى از راه هاى برطرف كردن مشكل ، آگاه ساختن برادران ايمانى است . اين كار ، غير از گدايى كردن است . گدايى كردن ، يك حرفه براى افراد ناتوان
.
ص: 94
است ؛ امّا اين آگاه ساختن ، يك اضطرار است . فرد مضطر ، بايد برادران ايمانى خود را به گونه اى آگاه سازد . برخى افراد ، توان چنين كارى را ندارند و از بيان حالت خود ، خجالت مى كشند . اين نيز كم رويى است . ابوهاشم جعفرى مى گويد : زندانى بودم و از سختى آن به امام عسكرى عليه السلام شكايت نامه اى نوشتم . ايشان در پاسخ نامه من ، دستورالعملى نوشته بودند كه با عمل كردن به آن ، ظهر همان روز در خانه خود بودم . گذشته از مشكل زندانى بودن ، تنگ دست نيز بودم و مى خواستم از ايشان كمك بخواهم ؛ امّا خجالت كشيدم . وقتى به منزل رسيدم ، ايشان ، صد دينار براى من فرستاد و در نامه اى به من چنين نوشت : هر گاه نيازى داشتى ، شرم نكن و خجالت نكش و آن را طلب كن ، كه به خواست خداوند ، آنچه را دوست مى دارى ، خواهى ديد . (1) 7 . مسئله ديگر ، رابطه كم رويى با تسليم شدن است . افراد كم رو به جهت ضعفى كه دارند ، وقتى در موقعيت گناه قرار مى گيرند و به آنان ، پيشنهاد خلافى داده مى شود ، قدرت «نه» گفتن ندارند و لذا تسليم شده ، به گناه آلوده مى گردند . مثلاً وقتى به نوجوانى سيگار تعارف مى كنند ، ممكن است نتواند با جرئت و شهامت ، «نه» بگويد و از قبول آن ، خوددارى كند و يا برخى كسانى كه مورد سوء استفاده جنسى قرار مى گيرند ، خود راضى به اين كار نبوده اند ، بلكه توان «نه» گفتن را نداشته اند و يا وقتى دختر مُحجّبه اى در جمع افراد بى حجاب يا بد حجاب قرار مى گيرد و از او خواسته مى شود كه دست از حجاب بردارد ، اگر از قدرت روحى كافى برخوردار باشد ، مقاومت مى كند ؛ ولى اگر ضعيف و ناتوان باشد ، نسبت به وضعيت خود ، احساس خجالت مى كند و در برابر خواسته آنان ، تسليم مى شود . بى عفّتى ، هميشه محصول
.
ص: 95
بى حيايى نيست . گاهى مى تواند محصول كم رويى باشد . حيا ، مرز عفّت است و كم رويى و بى حيايى ، هر دو منشأ بى عفّتى اند . به هر حال ، هر موردى كه فرد ، راضى به امرى نباشد ، ولى نتواند «نه» بگويد ، نشانه كم رويى اوست . كم رويى ، عامل كم جرئتى و بى جرئتى است و همين امر ، طمع سودجويان را سبب مى گردد . امام على عليه السلام در اين باره مى فرمايد : ناتوانى ، دشمنان را به طمع مى اندازد . (1) افراد كم رو بهترين طمعه براى انسان هاى سودجو و فرصت طلب هستند؛ زيرا با كمى پُررويى ، همراه با وارد كردن فشار روانى ، مى توانند آنها را به تسليم وا دارند و به اهداف خود ، دست يابند .
دو : ناتوانى پنهانگفتيم كه ضعف و ناتوانى انسان ، گاهى عريانْ نمايان مى شود و گاهى پنهان ، و گفتيم كه نقاب ضعف ، تكبّر و غرور انسان است . تكبّر ، يك شيوه دفاعى براى تحت الشعاع قرار دادن ضعف و ناتوانى است . در اين حالت ، ارزيابى فرد از نيك و بد ، و زشت و زيبا ، تغيير مى كند و امورى را براى خود به عنوان هويت و حرمت ، تعريف مى كند كه در واقع ، چنين كاركردى ندارند . اين امر ، سبب مى شود كه فرد متكبّر ، شأنى فراتر از آنچه حقيقتا دارد ، براى خود ، قائل شود و بر همين اساس ، برخى كارها را براى خود ، ننگ دانسته ، از انجام دادن آنها شرم كند و برخى امور را شايسته مقام و منزلت خود بداند و انجام نشدن آنها را نشانه حرمت شكنى و بى احترامى ارزيابى كند . در اين جا ، به نمونه هايى از رفتارهاى اين گروه ، اشاره مى گردد :
.
ص: 96
1 . يكى از مسائل قابل بررسى ، رابطه ميان كم رويى و دانش آموزى است . ميان كم رويى و دانش ، رابطه معكوس وجود دارد . فرد كم رو ، بهره چندانى از دانش نخواهد بُرد (1) . امام صادق عليه السلام فرموده است : هر كه كم رو باشد ، دانش او اندك مى شود . (2) دانش آموزى ، همراه با نوعى تلخى است چرا كه فرد ، عملاً مى پذيرد كه «نمى داند» و لذا پاى درس كس ديگرى كه «استاد» ناميده مى شود ، زانو مى زند و بدين وسيله اعلام مى كند كه او بيش از وى مى داند و مى فهمد . بنا بر اين ، كسى كه بخواهد اهل دانش گردد ، بايد اين پيام هاى نه چندان بزرگ و مهم را بپذيرد . كسى كه نتواند اين مسئله را براى خود حل كند ، به جهت كم رويى و شرم از مردم ، از آموختن دانش ، منصرف مى گردد . كسى كه چيزى را نمى داند ، بايد آن را فراگيرد و نگذارد شرم از مردم ، مانع گردد . امام على عليه السلام مى فرمايد : كسى كه چيزى را نمى داند ، از آموختن آن شرم نكند . (3) اين امر ، در ميان افردى كه سن وسالى از آنان گذشته ، از فراوانى بيشترى برخوردار است . افراد سالخورده ، از اعتبار و احترام بيشترى نزد مردم برخوردارند و همين ، سبب مى گردد كه فرايند آموختن ، نزد آنان ، قبيح جلوه كند و آن را موجب تحقير و توهين به خود دانسته ، از آن دست بكشند . رسول خدا با در نظر گرفتن اين حقيقت ، مى فرمايد : شخص سالخورده از آموختن دانش شرم نكند ، همان گونه كه از خوردن نان ، شرم نمى كند . (4)
.
ص: 97
گذشته از سالخوردگى و كهن سالى ، يكى ديگر از امورى كه موجب كم رويى در دانش آموزى مى گردد ، مشهور بودن به دانشمندى است . براى كسى كه به عنوان دانشمند شناخته شده باشد ، بسيار سخت است كه در مسير آموختن ، قدم بردارد ؛ زيرا اين كار را براى اعتبار علمى خود ، مضرّ مى داند و لذا از آن شرم مى كند ، حال آن كه افزايش دانش ، يك فضيلت است و اين شرم ، مانع فضيلت مى گردد و لذا حياى منفى و كم رويى ناميده مى شود ، نه حياى مثبت . امام سجّاد عليه السلام در اين باره مى فرمايد : از پرسيدن درباره نادانسته ها كوتاهى مكن ؛ هر چند به دانش ، ناموَر شده باشى . (1) گذشته از «آموختن» و «پرسيدن» ، مسئله ديگر ، ندانستن پاسخ پرسش هاى ديگران است . گاهى انسان چيزى را نمى داند ، كه بايد ياد بگيرد و شرم نكند ، و گاهى بايد چيزى را از كسى بپرسد و شرم نكند ؛ امّا گاهى از كسى سؤالى پرسيده مى شود كه پاسخ آن را نمى داند . در چنين مواردى ، واكنش افراد ، متفاوت است . ممكن است كسى پاسخ ندادن را قبيحْ ارزيابى كند و در اين صورت ، به نوعى پاسخ دهد ، هر چند اشتباه باشد . اين ، حاكى از كم رويى است . افراد كم رويى كه دچار خود برتربينى هستند ، نمى توانند بگويند « نمى دانم » و لذا به پاسخ سازى روى آورده ، به نوعى پاسخ مى دهند ، حتّى اگر نادرست باشد . در چنين مواقعى ، افراد كم رو ، شهامت گفتن «نمى دانم» را ندارند . اين ، نقطه ضعف آنان است . در چنين مواردى ، يكى از كارهايى كه براى دورى از كم رويى بايد انجام داد ، گفتن «نمى دانم» است . گفتن اين جمله را بايد براى خود ، ساده كنيم ؛ چرا كه يكى از درمان هاى رفتارى است . گفتن اين جمله و
.
ص: 98
تكرار آن ، مى تواند به كاهش كم رويى منجر شود . ازاين رو ، امام على عليه السلام فرموده است : هيچ يك از شما وقتى مورد پرسشى قرار گرفت كه آن را نمى داند ، نبايد از گفتن «نمى دانم» شرم كند . (1) حضرت در جاى ديگرى مى فرمايد كه هر چه جستجو كنيد ، همانند اين جمله ، چيز ارزشمندى نمى يابيد . (2) همچنين به جاى «نمى دانم» ، مى توان از جمله « خدا مى داند» استفاده كرد . رسول خدا به على عليه السلام توصيه كرده است كه : اى على ! هرگاه از چيزى سؤال شدى كه آن را نمى دانى ، شرم نكن از اين كه بگويى : «خدا مى داند» . (3) 2 . يكى ديگر از نمونه هاى كم رويى و حياى منفى ، مشورت نكردن با افراد كوچك تر است . گاهى لازم است انسان با افراد كوچك تر از خود ، مشورت كند . افراد كم رو از چنين كارى خوددارى مى كنند ؛ زيرا آن را به معناى تحقيرخود مى دانند و در نتيجه ، از انجام دادن آن ، شرم مى كنند . اين در حالى است كه ندانستن ، عيب است ، نه مشورت با كوچك تر . به همين جهت ، لقمان حكيم به فرزند خود مى گويد : اى فرزندم ! با بزرگ سالان مشورت كن و از مشورت با كوچك ها شرم نكن . (4) مشورت نكردن با كوچك تر از خود ، به معناى محروم ساختن خود است و اين ، چيزى است كه بايد از آن شرم داشت .
.
ص: 99
3 . يكى ديگر از مواردى كه در كم رويى تأثير مى گذارد ، شغل و نوع كارى است كه فرد به آن اشتغال دارد . برخى افراد ، نوع شغل را مايه افتخار و مباهات خود مى دانند ، حال آن كه كسب روزى حلال ، مايه افتخار است . اين گونه افراد ، تن به هر كارى نمى دهند و از اشتغال به كارهايى كه از نظر اجتماعى ، در سطح بالايى قرار ندارد ، خجالت مى كشند و اگر به چنين امورى اشتغال داشته باشند ، سعى مى كنند آن را پنهان سازند و اگر كارشان مورد سؤال قرار گيرد ، ممكن است دچار اضطراب و حتّى عصبانيت شوند و اگر به دروغگويى دچار نشوند ، سعى مى كنند به گونه اى پاسخ دهند كه به اصطلاح ، مايه آبروريزى شان نباشد . شايد برخى افراد ، هويت خود را در گرو شغل خود بدانند . براى اينان ، نوع شغلْ مهم است ، نه حلال بودن آن و لذا ، تن به هر كارى نمى دهند . رسول خدا ، ابتلاى انسان به حرام را يكى از پيامدهاى منفى كم رويى در نوع پيشه دانسته و فرموده است : هيچ بنده اى نيست كه از كسب حلال ، شرم كند ، مگر اين كه خداوند ، او را به حرام ، مبتلا مى سازد . (1) و در طرف مقابل فرموده اند : هر كه از كسب حلال خجالت نكشد ، به خود ، سود رسانده و هزينه اش را سبك كرده و از كبر ، دور شده است . (2) اين حديث شريف ، نشان مى دهد كه ريشه اين گونه كم رويى ها تكبّر است . انسان هاى متكبّر ، تن به هر كارى نمى دهند و حتّى حاضرند به حرام گرفتار شوند ، ولى به شغل و حرفه اى ساده ، امّا حلال ، تن ندهند .
.
ص: 100
كم رويى ناشى از تكبّر ، مى تواند اقتصاد زندگى فرد را با بحران روبه رو سازد . امام على عليه السلام به تأثير منفى كم رويى در اقتصاد خانواده ، اشاره كرده و فرموده است : كم رويى ، مانع روزى است . (1) 4 . يكى ديگر از مواردى كه كم رويى در آن نقش پيدا مى كند (كم رويى اى كه ريشه در كبر دارد) ، مسئله مواجهه با ميهمان و ميهمانى است . برخى افراد ، نوع پذيرايى را ميزانى براى آبرو و حيثيت خود ، قرار مى دهند و لذا سعى مى كنند بهترين ميهمانى ها را برپا كنند تا شخصيت و هويت آنان ، محفوظ بماند . اين افراد ، از يك پذيرايى ساده ، خجالت مى كشند و حتّى اگر توان آن را نداشته باشند ، به هر طريق ممكن ، پذيرايى به اصطلاح آبرومندانه اى به راه مى اندازند . در اين جا با پديده اى به نام «تكلّف (به زحمت افتادن)» روبه رو مى شويم . در تكلّف ، فرد ، سعى مى كند خود را فراتر از آنچه هست ، به نمايش بگذارد و براى اين منظور ، خود را به زحمت مى اندازد . اگر اين شرم منفى وجود نداشته باشد ، فرد به هر اندازه كه در توان اوست ، از ميهمانان خود ، پذيرايى مى كند . در روايتى آمده است : هر كه خجالت بكشد كه هر چه در توان اوست ، نزد برادر ميهمان خود بگذارد ، پيوسته ، شب و روز در خشم خداوند خواهد بود . (2) اساسا تكريم ميهمان ، در اين است كه ميزبان ، خود را به زحمت نيندازد . (3) وقتى ميهمان متوجّه به زحمت افتادن ميزبان گردد ، شرمنده و
.
ص: 101
خجالت زده مى شود ؛ زيرا خود را مايه زحمت و گرفتار شدن او مى داند . بنا بر اين ، تكريم ميهمان به پذيرايى در حدّ توان است . به همين جهت ، توصيه شده كه خود را براى ميهمان به زحمت نيندازيد (1) و بيش از آنچه در توان داريد ، به خود ، سختى ندهيد . (2) كسى امير مؤمنان را به خانه خود دعوت كرد . حضرت به اين شرط پذيرفت كه خانواده او به سختى نيفتند و او خود را براى خريد ، به زحمت نيندازد و با همان چيزى كه در منزل است ، از ايشان پذيرايى كند . (3) پذيرايى همراه با تكلّف ، يكى از نشانه هاى كم رويى ناشى از تكبّر است و لذا جامعه متعادل ، جامعه اى است كه از اين آفت به دور باشد . البته اصلاح اين نابه سامانى ، منوط به تغيير در فرهنگ ميهمان نيز هست . ميهمان نيز نبايد به آنچه در توانِ ميزبان است ، به ديده تحقير نگاه كند . همان گونه كه اندك شمردن نعمت موجود توسّط ميزبان ، ناپسند است ، اندك شمارى آن توسّط ميهمان نيز ناپسند است . يكى از آداب ميهمانى در اسلام ، خوددارى از اندك شمارى نعمت موجود است . رسول خدا در اين باره فرموده است : مرد ميزبان را همين گناه بس كه غذايى را كه پيش برادران خود مى گذارد ، كم بشمارد ، و ميهمانان را همين گناه بس كه آنچه را برادرشان در برابرشان مى گذارد ، كم بشمارند . (4) وقتى فرهنگ ميهمانى دادن و ميهمانى رفتن ، با هم اصلاح شوند ، مى توان به متعادل شدن ميهمانى ها و برچيده شدن حياى منفى ناشى از تكبّر ، اميدوار بود .
.
ص: 102
نكته ديگر در اين باب ، پذيرايى شخص ميزبان از ميهمان است . افرادى كه داراى تكبّر باشند ، پذيرايى شخصى از ميهمان را مايه تحقير خود مى دانند . اين ، يكى ديگر از موارد كم رويى است . امام على عليه السلام مى فرمايد : يكى از چيزهايى كه نبايد از آن خجالت كشيد ، خدمت كردن به ميهمان است . (1) پديده شرم از خدمت به ميهمان ، در ميان افرادى كه داراى مقام و منصبى هستند ، زمينه بيشترى دارد . 5 . حياى منفى ناشى از تكبّر ، ممكن است در روابط ميان فرزند و والدين هم تأثير داشته باشد . افراد متكبّر ، احترام گذاشتن و تواضع نمودن نسبت به پدر و مادر را زشت مى شمارند و لذا از انجام دادن آن ، خجالت مى كشند ، حال آن كه احترام به والدين ، يكى از فضيلت هاى بزرگ است و انجام دادن آن ، مايه افتخار است ، نه شرمندگى . به همين جهت ، امام على عليه السلام در ادامه روايت مورد اشاره ، به پا خاستن و احترام گذاشتن به پدر را از امورى دانسته كه نبايد از آن شرم كرد . (2) 6 . يكى ديگر از موارد كم رويى ، احترام به معلّم است . فرد تا وقتى دانش آموز يا دانشجوست ، شايد به معلّم و استاد خود ، احترام بگذارد ؛ امّا وقتى بزرگ شد و به مقامى رسيد ، ممكن است اين رابطه به هم بخورد و احترام گذاشتن به معلّم خود را مايه تنزّل شأن و منزلت خود بداند . كسانى كه چنين تصوّرى از احترام به معلّم دارند ، از اين كار ، اظهار شرم كرده ، نسبت به آن اقدام نمى كنند . اين در حالى است كه احترام به معلّم ، يك فضيلت است .
.
ص: 103
در روايتى آمده است : نسبت به كسى كه از او دانش فرا گرفته ايد ، تواضع داشته باشيد . (1) پس احترام به معلّم ، مايه سرافكندگى و شرمسارى نيست و به همين جهت ، على عليه السلام مى فرمايد : يكى از چيزهايى كه نبايد از آن شرم داشت ، احترام به معلّم است . (2) 7 . يكى ديگر از موارد كم رويى ، اين است كه فرد از اين كه امور شخصى و جارى خود را انجام دهد ، شرم كند . اين مورد ، بيشتر درباره افرادى كه داراى موقعيت اجتماعى بالايى هستند ، صدق مى كند . گاهى برخى افراد ، شأن و منزلت خود را به گونه اى تعريف مى كنند كه پرداختن به امور شخصى را تخريب شخصيت خود مى پندارند و لذا از انجام دادن آنها شرم دارند و اگر در چنين وضعى ديده شوند ، سرافكنده مى شوند . اين در حالى است كه در تعريف درست از شخصيت و حرمت انسان ، اين گونه كارها مايه شرم نيست . درباره رسول خدا آورده اند : كم رويى ، او را از اين كه نيازمندى هاى خانه را از بازار براى خانواده اش حمل كند ، باز نمى داشت . (3) همچنين نقل كرده اند كه آن حضرت ، خود ، گوسفند را مى دوشيد و لباس خود را وصله مى زد و كفش هاى خود را مى دوخت . (4) بنا بر اين ، اينها كارهايى نيستند كه مايه خوارى انسان باشند ؛ بلكه ضد تكبّر و خود برتربينى انسان هستند . انسان هاى متكبّر ، چون شخصيت خود را در خودْبرتربينى تعريف كرده اند ، اين امور را مخالف حرمت مى دانند . رسول خدا فرموده
.
ص: 104
است : اين كه كسى چيزى را كه براى خانواده اش مطلوب است ، با دست خود ، حمل كند و بدين وسيله ، كبر را از خود ، دور سازد ، مرا به وجد مى آورد . (1) و يا فرموده است : هر كس بار خود را حمل كند ، از تكبّر ، پيراسته شده است . (2) 8 . همين مسئله در مورد پوشاك نيز مطرح است . گاهى شخصيت يك نفر در پوشش او تعريف مى شود . در چنين حالتى ، پوشش شيك و مُد روز ، مايه مباهات و افتخار ، دانسته مى شود . فرعونيان ، پشمينه پوشى را پست مى شمردند و به همين دليل ، وقتى حضرت موسى و هارون عليهماالسلام با ظاهرى ساده نزد فرعون رفتند ، فرعون ، آنها را به باد تمسخر گرفت . (3) گذشته از اين ، گاهى ديده مى شود كه چند بار پوشيدن يك لباس ، زشت دانسته مى شود و براى هر مجلسى لباس مخصوص تهيه مى كنند . اين وضعيت ، ممكن است در ميان بانوان بيشتر ديده شود . اين عدّه شعارشان اين است كه «مجلس جديد ، لباس جديد» . حتّى گاهى ممكن است نداشتن لباس جديد و تكرارى بودن لباس ، موجب شركت نكردن آنان در مراسم ميهمانى شود و اگر هم شركت كنند ، پيوسته در رنج باشند و سعى كنند جايى بنشيند كه كمتر ديده شوند . همان گونه كه مشهود است ، در اين فرهنگ ، لباس از كاركرد اصلى خود خارج شده و به وسيله اى براى خودنمايى و فخرفروشى تبديل شده است .
.
ص: 105
امام صادق عليه السلام در بيان حدّ كبر ، به مسئله پوشش اشاره كرده و فرموده است : تكبّر ، آن است كه وقتى كسى لباس خوبى پوشيد ، به خود نگاه كند و دوست داشته باشد كه با آن ديده شود . (1) رسول خدا در اين باره فرموده است : هر كه لباسى فاخر بپوشد تا مردم به او نگاه كنند ، خداوند به وى نمى نگرد تا زمانى كه آن جامه را از تن بيرون بياورد . (2) بنا بر اين ، اين كار را نمى توان يك ارزش دانست ؛ بلكه كارى است ضدّ ارزشى و لذا نبايد موضوع حيا قرار گيرد و اگر قرار گرفت ، حياى منفىِ ناشى از تكبّر خواهد بود . به همين جهت ، مردان الهى از پوشيدن لباس هاى ساده و معمولى شرم نمى كردند . رسول خدا ، كفش و لباس وصله دار مى پوشيد . (3) حضرت عيسى عليه السلام لباس خشن بر تن مى كرد (4) و حضرت على عليه السلام ، حتّى در دوران خلافتش از جامه كرباسى درشت و وصله شده استفاده مى كرد و خطبه مى خواند (5) و حتّى دو لباس نداشت كه هنگام شستن يكى ، ديگرى را بپوشد و لذا روزى با پيراهن خيس ، خطبه مى خواند و پيراهن خود را هنگام خطبه حركت مى داد تا خشك گردد . (6) ساده بودن ، خشن بودن و كم بودن تعداد لباس ها مايه ننگ و عار نيست . 9 . افراد متكبّر ، اگر بنا باشد كمكى به ديگران نمايند ، سعى مى كنند آن كمك ، سنگين و زياد باشد ؛ وگرنه از پرداخت آن خوددارى مى كنند . اين گروه ، شخصيت خود را در چشمگير بودن كمك مى دانند و اندك بودن آن را
.
ص: 106
مايه ننگ و عار به شمار مى آورند . به همين جهت ، از پرداخت هاى اندك ، خوددارى مى كنند . در ارزيابى اين گروه ، پرداخت اندك با پرداخت زياد ، مقايسه مى گردد و پرداخت اندك ، مايه شرم و خجالت دانسته مى شود . لذا ، اگر امكان پرداخت زياد وجود نداشته باشد ، حتّى از پرداخت اندك هم خجالت كشيده ، خوددارى مى كنند . اين در حالى است كه بايد پرداخت اندك را با پرداخت نكردن مقايسه كنند و ببينند كدام يك مايه شرم و عار است ؛ امام على عليه السلام مى فرمايد : از پرداخت اندك ، شرم نكن ؛ زيرا پرداخت نكردن ، كمتر از آن است . (1) 10 . افراد متكبّر ، چون خود را غنى و بى نياز مى دانند ، ممكن است درخواست كردن را مايه شرم و ننگ خود بدانند . در نظر اينان ، انسان ، فقط بايد ببخشد نه اين كه از ديگران چيزى درخواست كند . درخواست از ديگران ، به معناى نداشتن است و چون نداشتن را زشت به شمار مى آورند ، از درخواست كردن ، خوددارى كرده ، آن را مايه خجالت مى دانند . اين حالت ، حتّى در مورد درخواست از خداوند نيز وجود دارد . قرآن كريم ، از اين حالت با تعبير «استكبار در عبادت» ياد كرده (2) و عبادت ، به دعا و درخواست تفسير شده است . (3) افراد متكبّر ، حتّى از اين كه چيزى از خدا بخواهند ، شرم دارند ؛ زيرا در قاموس آنان ، خواهش كردن و درخواست نمودن وجود ندارد . به همين جهت ، رسول خدا فرموده است : هيچ يك از شما نبايد شرم كند كه از فضل خدا درخواست نمايد ، هر
.
ص: 107
چند بند كفشى را . (1) 11 . در مسئله وسيله نقليه نيز كم رويى ناشى از تكبّر ، نقش پيدا مى كند . افراد متكبّر ، بخشى از شأن و منزلت خود را در وسيله نقليه خود مى بينند . به همين جهت ، معمولاً از وسايل نقليه به روز ، پيشرفته و جديد استفاده مى كنند و اگر چنين وسيله نقليه اى در اختيار نداشته باشند ، سعى مى كنند در منظر ديگران ، ديده نشوند و از اين كه با وسيله نقليه معمولى ديده شوند ، شرم مى كنند . اين مسئله در جايى كه حاضران از افراد مهم به شمار بيايند و همه ، داراى وسايل نقليه بسيار خوب باشند ، تشديد مى شود . در چنين مواقعى ، براى مثال ، سعى مى كنند وسيله نقليه معمولى خود را دور از چشم ديگران ، پارك كنند و ورود و خروج خود را به گونه اى تنظيم كنند كه ديگران ، آنها را با فلان وسيله نقليه مدل پايين نبيند . همچنين ديرتر از ديگران وارد مى شود و بعد از همه مى روند تا كسى وسيله نقليه آنها را نبيند و اگر ناخودآگاه ديده شوند ، خجالت زده و سرافكنده مى شوند . اينها نشانه ضعف است . افراد بى كمال ، نقص خود را به اين وسيله ، جبران مى كنند ؛ امّا كسانى كه داراى صفات عالى انسانى اند ، بزرگ تر از آن اند كه هويت و شخصيت خود را در ابزار و وسايل بدانند . رسول خدا ، سوار الاغِ بدون پالان هم مى شد . نكته ظريف تر اين كه افراد متكبّر ، از اين كه كسى را همراه خود سوار كنند ، خوددارى مى كنند و اين ، در حالى است كه رسول خدا ، مردم را پشت سرِ خود ، سوار مركب مى كرد . (2) 12 . همنشينى با زيردستان و خدمتكاران و كارگران،موضوع ديگرى
.
ص: 108
است كه در كم رويى ناشى از تكبّر ، وجود دارد . كسانى كه زيردستانى دارند ، اگر از خوى تكبّر و خودبرتربينى برخوردار باشند ، حاضر نمى شوند با آنان مراوده زيادى داشته باشند و براى مثال ، با آنان هم سخن شوند ، به تفريح بروند ، آنان را سوار وسيله نقليه خود كنند ، با آنها هم غذا شوند و ... . در ديد آنان ، اين گونه كارها موجب پايين آمدن شأن و منزلتشان مى گردد و هيبت و هيمنه آنان را مى شكند . از نظر آنان ، افراد زيردست ، انسان هاى درجه دو به شمار مى روند و به همين جهت ، نزديكى با زيردستان را مايه خوارى و ننگ خود مى دانند و مايل نيستند در چنين وضعيتى ديده شوند . مثلاً يك مدير ، ممكن است حاضر نباشد در كنار راننده خود ، بر سرِ يك ميز بشنشيند و غذا بخورد ؛ زيرا نمى خواهد ديگران او را با يك فرد درجه دو ببينند . او از اين كه چنين فردى در كنارش باشد ، خجالت مى كشد . اين خجالت كشيدن ، به جهت تكبّر و خودبرتربينى است . رسول خدا ، هم غذا نشدن با زيردستان را از سرِ كبر دانسته ، مى فرمايد : هر كه با آنان هم غذا شود ، از كبر ، دور شده است . (1) آن حضرت با خدمتكاران خود ، بر سرِ يك سفره مى نشست . (2) ديگر معصومان عليهم السلام نيز اين گونه بودند و هيچ گاه از اين كار ، احساس شرم نمى كردند . اين در حالى است كه هيچ كس در آفرينش به منزلت و شأن آنان نمى رسد . بنا بر اين ، اين گونه كارها ، نه تنها زشت شمرده نمى شوند ، بلكه فضيلت به حساب مى آيند ، و نه تنها موجب خوارى نمى گردند ، بلكه مايه كمال انسان اند . پس شرم از اين گونه رفتارها ، شرم مثبت نيست ؛ بلكه شرمى است منفى و برابر با كم رويى .
.
ص: 109
فصل سوم : پيامدها و راه درمانپيامدهاى كم رويىپيامد اصلى و كلّى كم رويى ، محروميت است . همان گونه كه پيش از اين گفتيم ، موضوع كم رويى ، افعال نيك و كارهاى پسنديده اى است كه فرد به جهت ضعف و ناتوانى خود ، از انجام دادن آنها شانه خالى مى كند . موضوع حيا ، فعل قبيح و پيامد آن ، «مصونيت» بود ؛ ولى موضوع كم رويى ، فعل نيك و پيامد آن ، «محروميت» است . وقتى كسى از انجام دادن كار نيك خوددارى كند ، محروميت را براى خود به ارمغان آورده است . به همين جهت ، امام على عليه السلام كم رويى را قرين با محروميت دانسته (1) و آن را مايه حرمان معرّفى كرده (2) و فرموده است : هر كه كم رو باشد ، محروم خواهد ماند . (3) اين محروميت را در همه امورى كه تا به حال ذكر كرديم ، مى توان مشاهده كرد.
.
ص: 110
به بيان ديگر ، كم رويى ريشه در ضعف دارد و عجز و ناتوانى ، منشأ خسارت هاى بسيار است . على عليه السلام سخنان حكيمانه اى در اين باره دارد . ايشان در جايى از عجز (ناتوانى) به عنوان آفت حيا ياد مى كند (1) و از آن به عنوان عامل تضييع (تباه شدن) و فوت (از دست رفتن) خواسته ها نام مى برد (2) و لذا از آن به عنوان «بدترين مَركب» ياد مى كند . (3) حال اگر حيا بر مَركب ضعف و ناتوانى بنشيند ، رهاوردى جز ضايع شدن سرمايه ها و به دست نياوردن خواسته ها و در يك كلام ، پيامدى جز محروميت نخواهد داشت .
درمان كم رويىدر درمان كم رويى ، از امور زير مى توان استفاده كرد : 1 . اگر كم رويى ريشه در ضعف دارد ، بهترين راه درمان آن ، برطرف كردن آن ناتوانى است . بدين منظور ، بايد از روش هاى تقويت كننده جرئت ، استفاده كرد . يكى از اين روش ها ، كوچك كردن مسئله است . اين امر مى تواند به فرد كمك كند تا توان خود را متناسب با موضوع بداند و لذا از انجام دادن آن ، احساس ناتوانى نكند . روش ديگر ، مواجه شدن با موضوع است . فرد كم رو به جهت ضعفى كه دارد ، از انجام دادن آن كار در هراس است و يكى از راه هاى رفع ترس ، مواجه شدن با موضوع ترس است . امام على عليه السلام مى فرمايد : هر گاه از چيزى ترسيدى ، خود را در آن بيفكن . (4)
.
ص: 111
2 . آشنا كردن فرد با منافع كارى كه از آن شرم مى كند و محروميت هايى كه كم رويى در پى دارد ، مى تواند او را نسبت به ترك كم رويى تشويق كند . اگر فرد كم رو بداند چه منافعى را از دست مى دهد و چه محروميت هايى را براى خود به ارمغان مى آورد ، به احتمال زياد ، دست از آن مى كشد . به همين جهت ، رسول خدا ، برخى از امورى را كه مورد كم رويى قرار مى گيرند ، به نان خوردنْ تشبيه مى نمايَد و بدين صورت ، اهمّيت آن را بيان مى كند . (1) يا وقتى على عليه السلام مى خواهد بگويد كه از دانستن آنچه نمى دانيد ، شرم نكنيد ، به ارزش علم و نقش آن در شخصيت و منزلت انسان ، اشاره مى كند و مى فرمايد : زيرا ارزش هر كس به آن چيزى است كه مى داند . (2) 3 . كمك كردن به فرد كم رو مى تواند از شرم او بكاهد . مثلاً كسى كه تازه ، وارد جمعى ناآشنا شده ، نوعى هراس و اضطراب دارد و ممكن است دچار كم رويى گردد . حال اگر كسانى كه در جلسه حاضر هستند ، باب گفتگو را باز كنند و او را به سخن بگيرند ، كم كم ، هراس او به اُنس تبديل مى شود و كم رويى وى برطرف مى گردد . به همين جهت ، حضرت على عليه السلام مى فرمايد : هر وارد شونده اى سرگشته است . پس شما (حاضران) ، آغاز به سلام كنيد . (3)
.
ص: 112
. .
ص: 113
بخش چهارم : بى حيايى
.
ص: 114
. .
ص: 115
فصل يكم : ماهيت بى حيايىتعريف بى حيايىدر بى حيايى همانند حيا ، هم نظارت وجود دارد و هم صحبت از فعل قبيح است ، بر خلاف كم رويى كه در آن ، صحبت از فعل نيك بود . تنها فرقى كه حيا و بى حيايى دارند ، اين است كه فرد بى حيا ، از انجام دادن فعل قبيح ، شرم نمى كند . بنا بر اين ، بى حيايى ، يعنى مبادرت به كار قبيح در حضور ديگران ، بدون هيچ گونه نگرانى . برخى افراد ، هيچ باكى ندارند كه مردم ، آنان را در حال بدكارگى ببينند . (1) اينان ، افراد بى حيايى هستند كه اگر در حال گناه ديده شوند ، هيچ گونه تأثّر قلبى _ شبيه آنچه در حيا گفته شد _ پيدا نمى كنند . فرد بى حيا ، براى حضور ديگران ، هيچ ارزشى قائل نيست و نظارت آنان ، او را از انجام دادن كار قبيح ، باز نمى دارد . به بيان ديگر ، تفاوت ميان حيا و بى حيايى ، در عنصر بازدارندگى است . در حيا ، فرد به جهت حضور و نظارت ديگرن ، از انجام دادن كار قبيح ، بازداشته مى شود ؛ امّا در بى حيايى ، هيچ گونه بازدارندگى اى
.
ص: 116
وجود ندارد ؛ بلكه فرد به راحتى و با كمال پررويى در برابر ديگران ، به كار قبيح ، مبادرت مى كند . در بحث حيا ، ويژگى فرد ، «كرامت نفس» بود و در بحث كم رويى ، «ضعف نفس» و در اين بحث ، ويژگى فرد بى حيا ، « لئامت (پستى) » است . بى حيايى و پرده درى ، جز از افراد پَست برنمى آيد . فرد پَست ، هيچ حرمتى را نگه نمى دارد و حضور هيچ ناظرى را محترم نمى شمرد . كسى كه از حرمت و كرامت نفس برخوردار باشد ، حرمت ديگران را پاس مى دارد (1) و كسى كه داراى نفسى خوار و پست باشد ، هيچ حريمى را پاس نمى دارد و هيچ حرمتى را نگه نمى دارد . به همين جهت ، امام على عليه السلام مى فرمايد : فرومايه ، شرم ندارد . (2)
.
ص: 117
فصل دوم : ويژگى هاى بى حيايىبى حيايى داراى ويژگى هاى روانشناختى اى است كه در اين مجال ، به بيان آنها مى پردازيم :
1 . متأثّر نشدنفرد باحيا از اين كه در حال ارتكاب فعل قبيح ديده شود ، متأثّر مى شود ؛ امّا فرد بى حيا ، هيچ گونه تأثّرى پيدا نمى كند و از اين كه در آن حال ديده شود ، ناخشنود نمى گردد . گاه ممكن است كسى در خلوت به گناهى مشغول باشد و از اين كار ، ناخرسند نبوده ، از نظر روانى هيچ احساس ناخوشايندى نداشته باشد . به همين جهت ، در احاديث ، از اين گونه افراد با تعابير : «باكى ندارد كه مردم ، او را در حال انجام دادن كار زشت ببينند» ، (1) «باكى ندارد كه چه مى گويد و چه درباره اش مى گويند» (2) و «از آنچه گفته است يا درباره اش گفته اند ، شرمى ندارد» (3) ياد شده است .
.
ص: 118
2 . گستاخى و بى باكىفرد بى حيا ، هيچ ارزشى براى حضور و نظارت ديگران ، قائل نيست و هيچ پروايى از ديده شدن ندارد و لذا با گستاخى تمام ، در حضور ديگران ، به رفتار زشت ، اقدام مى كند . اين گونه افراد ، هرگز به جهت آنچه انجام مى دهند ، دچار اضطراب نمى شوند .
3 . راضى بودنويژگى ديگر افراد گستاخ ، «رضايت» آنان از انجام دادن فعل قبيح است . افراد عادى شايد مرتكب فعل قبيح شوند ؛ امّا معمولاً از انجام دادن آن ، اظهار رضايت نمى كنند . رضايت از كار ناشايست ، ويژه افراد بى حياست . اينان ، نه تنها از آنچه كرده اند و مى كنند ، متأثّر و شرمنده نمى شوند ، بلكه نسبت به آن ، راضى اند . به همين جهت ، در احاديث ، رضايت از گناه ، بزرگ تر از خودِ گناه دانسته شده است . (1) ممكن است يك رفتار زشت ، در اثر بى توجّهى و غفلت و لغزش شخص صورت گيرد ؛ امّا رضايت از آن ، نشانه بى اهمّيت بودن آن كار نزد وى است .
4 . خرسند بودنويژگى ديگر افراد بى حيا ، خرسند بودن آنان از انجام دادن كار ناشايست است . افراد بى حيا ، نه تنها از كارى كه انجام مى دهند ، ناراحت نيستند ، بلكه از انجام دادن آن ، خرسندند . خرسندى از انجام دادن فعل قبيح ، ويژگى افراد بى حياست . انجام دادن گناه ، زشت است و خرسند بودن از آن ، زشت تر . اگر كسى مرتكب خطا شود ، ولى از آن خرسند نباشد ، شايد بى حيا نباشد ؛ امّا كسى كه مرتكب خطا مى شود و از آنچه انجام داده ، خرسند نيز است ، اين
.
ص: 119
نشانه بى حيايى اوست . ارتكاب قبيح همراه با شرمسارى ، بهتر از خرسندى از ارتكاب آن است . در بخشى از روايات معصومان عليهم السلام به مسئله خرسندى از گناه ، پرداخته شده و اين امر ، مورد نهى قرار گرفته است . (1)
5 . خنديدنيكى ديگر از ويژگى هاى افراد بى حيا ، خنديدن به هنگام ارتكاب كار قبيح است . برخى افراد بى حيا ، به گاه خطا ، قهقهه هاى مستانه سر مى دهند و بدين وسيله ، خوش حالى خود را آشكار مى سازند . رسول خدا ، اين حالت را بدتر از خودِ گناه دانسته (2) و فرموده است : هر كه با لب خندان مرتكب گناه شود ، با چشم گريان ، وارد دوزخ مى شود . (3)
6 . لذّت بردنويژگى ديگر افراد بى حيا ، لذّت بردن از ارتكاب كار زشت است . لذّت بردن از هر كار ، نشانه آن است كه هيچ عامل دردآورى براى شخص وجود ندارد و او به هيچ عنوان ، تحت فشار نيست . حيا ، عاملى است كه فرد را تحت تأثير خود قرار مى دهد و كار خطا را نزد وى ، تلخ مى سازد و لذا اگر كسى از خطا كارى خود لذّت ببرد ، نشان از نبود حيا در وجود اوست . به همين جهت ، در روايات منقول از معصومان عليهم السلام ، لذّت بردن از گناه ، مورد نكوهش قرار گرفته و به پيامدهاى آن اشاره شده است . (4)
.
ص: 120
7 . كوچك شمردن خطاافراد بى حيا ، خطايى را كه قصد دارند انجام دهند و يا انجام داده اند ، كوچك و ناچيز مى شمُرَند . ممكن است فردى كه در حقّ او خطايى انجام شده است ، از سرِ بزرگوارى ، آن را كوچك شمُرَد تا به فرد خطاكار ، آرامش دهد ؛ امّا اين كه كسى خطايى را كه خود مرتكب شده ، ناچيز شمُرَد ، نشانه بى شرمى اوست . به همين جهت ، در روايات معصومان عليهم السلام نسبت به كوچك شمارى گناه ، حسّاسيت زيادى نشان داده شده است . (1)
8 . عَلَنى ساختنيكى ديگر از ويژگى هاى بى حيايى ، تجاهُر به خطا ، يا همان علنى سازىِ خطاست . افراد باحيا اگر بخواهند خطايى انجام دهند ، سعى مى كنند آن را پنهانى انجام دهند و اگر ناخواسته آشكار شود و مورد سؤال قرار گيرند ، انكار مى كنند . پنهان سازى و انكار ، از نشانه هاى حياست ؛ امّا افراد بى حيا ، سعى در پنهان سازى نكرده ، آشكارا اقدام به خطا مى كنند . گاهى ممكن است ناخواسته ، خطاكارى افراد ، ناپيدا باشد . مثلاً شب هنگام ، انجام شده باشد و ديگران از آن ، بى خبر باشند . در چنين مواقعى ، برخى آنچه را پنهانى انجام شده ، براى ديگران بازگو مى كنند و بدين وسيله ، پرده ها را مى درند . اين نيز از ويژگى هاى بى حيايى است . روزى رسول خدا فرمود : «اهل تجاهر ، از بدترينِ مردم اند» . پرسيدند : اهل تجاهر چه كسانى اند ؟ رسول خدا پاسخ داد : اهل تجاهر ، كسى است كه شب ، گناه مى كند و خداوند ، آن را
.
ص: 121
مى پوشاند ؛ ولى او صبحْ هنگام ، آن را براى مردم ، بازگو كرده ، مى گويد : «شب گذشته ، فلان كار و فلان كار را انجام دادم» و در نتيجه ، به دست خود ، پرده خدا را از روى خود مى درَد . (1) در روايت ديگرى از آن حضرت آمده است : همه امّت من بخشيده مى شوند ، مگر اهل تجاهر ، و از اقسام تجاهر ، اين است كه كسى شبْ هنگام ، كارى انجام دهد ، سپس صبح كند و در حالى كه خداوند ، آن را پوشانده ، [به دوستش ]مى گويد : «اى فلانى ! شب گذشته ، فلان كار و فلان كار را انجام دادم» . او شب را گذراند ، در حالى كه پروردگارش او را پوشانده بود ، و صبح كرد و خود ، پوشش خدا را برچيد . (2) بنا بر اين ، گاهى كار خطا آشكارا انجام مى شود و گاهى پنهانى ؛ و آن گاه كه پنهانى است ، گاهى فرد ، خود به افشاى آن مى پردازد . در هر حال ، فرد يا پرده نمى اندازد و يا پرده موجود را به وسيله گزارش كردن مى دَرَد . (3) چنين حالتى ، ويژه افراد بى حيا و از زشت ترينِ كارهاست . (4)
9 . افتخار كردنويژگى ديگر افراد بى حيا ، افتخار كردن به انجام دادن كار خطاست . افراد باحيا ، اگر هم مرتكب خطا شوند ، آن را مايه افتخار نمى دانند و لذا سعى در
.
ص: 122
پنهان سازى و يا انكار آن خواهند كرد . كسانى كه به خطاكارى خود ، افتخار مى كنند ، نه تنها شرم نكرده اند ، بلكه در نهايت وقاحت به سر مى برند . چيزى مايه افتخار است كه ارزش به شمار آيد . امّا چيزى كه قبيح است ، چگونه مى تواند مايه افتخار باشد ؟ بنا بر اين ، كسى كه آنچه را مايه ننگ است ، مايه افتخار بداند ، نشانه نهايت بى شرمى اوست . به همين جهت ، رسول خدا ، افتخار كردن به گناه را بدتر از خودِ گناه دانسته است . (1)
10 . بشارت دادن به خطايكى ديگر از ويژگى هاى بى حيايى اين است كه كار قبيح را مايه بشارت بدانند . بشارت يا مژده دادن ، مربوط به جايى است كه چيز ارزشمندى به دست آمده باشد و يا در حال به دست آمدن باشد . حال ، اگر كسى كار خطايى انجام دهد و به ديگران بشارت دهد كه توانايى چنين كارى را پيدا كرده است ، اين ، نهايت بى شرمى اوست ؛ چرا كه نه تنها از انجام دادن آن شرم نكرده و پس از عمل ، شرمنده نشده ، و نه تنها آن را يك كار عادى ندانسته ، بلكه چنان ارزشى براى آن قائل شده كه آن را سزاوار بشارت دادن دانسته است( !) .
11 . اصرار بر گناه و تكرار آنيكى ديگر از ويژگى هاى بى حيايى ، اصرار بر فعل قبيح است . كه به معناى پشيمان نشدن از گناه و تكرار آن است . قرآن كريم ، كسانى را كه نسبت به كردار زشت ، حسّاس اند و پس از انجام دادن آن ، پشيمان مى شوند و تكرار نمى كنند ، ستوده است : و آنها كه وقتى مرتكب عمل زشتى شوند و يا به خود ستم كنند ، به ياد خدا مى افتند و براى گناهان خود طلب آمرزش مى كنند . و كيست جز
.
ص: 123
خدا كه گناهان را ببخشد و بر گناه ، اصرار نمى ورزند با اين كه مى دانند . (1) امام صادق عليه السلام نيز به همين آيه استناد كرده و از مردم خواسته كه بر كار حرام ، اصرار نكنند . آن گاه در تفسير آيه فرموده كه اين آيه ، مربوط به كسانى است كه وقتى متوجّه اشتباه خود مى شوند ، استغفار نموده ، آن را تكرار نمى كنند . (2) امّا كسانى كه از انجام دادن كار ناشايست ، احساس پشيمانى نكرده ، استغفار نمى كنند ، بلكه آن كار را تكرار مى كنند ، در زمره افراد بى حيا هستند . امام باقر عليه السلام ، اصرار به گناه را در اين مى داند كه فرد ، پس از ارتكاب گناه ، استغفار نكرده ، نفس خود را به توبه وا ندارد . (3) در چنين وضعيتى ، «تكرار» گناه رخ مى دهد . به همين جهت ، رسول خدا ، اصرار بر گناه را بدتر از خود گناه مى داند . (4) در اين جا مهمْ اين نيست كه گناه ، كوچك باشد يا بزرگ . خطاى كوچك ، اگر همراه با اصرار و تكرار باشد ، نشانه بى حيايى است ؛ ولى اگر خطاى بزرگ ، تكرار نشده ، با استغفار همراه گردد ، نشانه بى حيايى نخواهد بود . (5) لذا رسول خدا فرموده است : واى بر اصرار كنندگان ! كسانى كه بر آنچه كرده اند ، اصرار دارند ، حال آن كه به اشتباه خود ، آگاه اند . (6)
.
ص: 124
. .
ص: 125
فصل سوم : عوامل بى حيايى1 . جهلبى حيايى با جهلْ همراه است و هر جا جهل باشد ، بى حيايى نيز حضور دارد . آلوده كردن خود به زشتى ها، شكستن حرمت خويش و پايين آوردن منزلت اجتماعى خود، نشانه هاى جهالت و نابخردى است . همچنين ، رعايت نكردن حرمت ديگران و تجرّى و گردنكشى در برابر آنان نيز نشانه جهالت و نابخردى است . امام على عليه السلام مى فرمايد : جاهل ، چه قدر وقيح است ! (1) انسان جاهل ، حرمت خدا را نيز نگه نمى دارد و به همين جهت ، از خدا هم شرم ندارد . رسول خدا ، در باب نشانه هاى جاهل مى فرمايد : نه از خدا شرم مى كند و نه او را ياد مى كند . (2)
2 . تكرارفرد باحيا نسبت به تكرار قبيح ، حسّاس است و تجربه متعدّد فعل قبيح ، مى تواند به بى حيايى منجر شود . ممكن است فرد باحيا ، به جهت غفلت يا
.
ص: 126
لغزش ، مرتكب فعل قبيح شود . گرچه در مرتبه اوّل ، اين كار همراه با شرمندگى و سرافكندگى خواهد بود ، امّا اگر تكرار گردد ، سبب از ميان رفتن قبح آن كار مى گردد و هنگامى كه قبح عملى از ميان برود ، دليلى براى شرم ، وجود ندارد . به همين جهت ، على عليه السلام مى فرمايد : به تحقيق قبيح ، افزايش يافت تا آن جا كه حيا كردن از آن كاهش يافت . (1) همچنين در سخن ديگرى مى فرمايد : خطاكارىِ هركس زياد شود ، حياى او كاهش مى يابد . (2) جالبْ اين كه ايشان ، علّت افزايش خطا را نيز در پُرحرفى دانسته است . پُرحرفى ، منجر به افزايش اشتباه مى شود و افزايش اشتباه ، منجر به كاهش حيا : هر كس زياد حرف بزند ، زياد اشتباه مى كند . (3)
3 . شكسته شدن حرمتوجود حرمت ميان فرد و ناظران ، عامل برانگيختگى حياست . حضور كسى شرم برانگيز است كه براى فرد ، داراى حرمت و احترام باشد . اگر ميان آنان حرمتى وجود نداشته باشد ، شرمى هم وجود نخواهد داشت . به همين جهت ، امام كاظم عليه السلام توصيه كرده است كه : حرمت ميان خود و برادرت را از ميان نبر . چيزى از آن را باقى بگذار ؛ چرا كه از ميان رفتن حرمت ، از ميان رفتن حياست . (4) از همين جا مى توان به تأثير منفى فاش كردن اسرار ، عيبجويى و رسواسازى ديگران پى برد . امورى از اين دست ، سبب از ميان رفتن حرمت
.
ص: 127
و آبروى فرد مى شود و حياى او را برطرف مى سازد . به همين جهت ، توصيه فراوان شده كه اسرار ديگران را فاش نسازيد و كسى را رسوا نكنيد ؛ بلكه بالاتر از اين ، توصيه شده است كه عيوب ديگران را بپوشانيد .
4 . شُرب خَمريكى از امورى كه حيا را از بين مى برد و موجب بى حيايى مى گردد ، نوشيدن شراب است . (1) امام رضا عليه السلام ، كاهش قدرت بازدارى را يكى از پيامدهاى نوشيدن شراب معرّفى مى كند . (2) مشروبات الكلى ، كاركردهاى قشر مخ يا كُرتكس را دچار وقفه مى كند . قشر مخ ، مسئول كاركردهاى انسانى و بالاى مغز (مانند : تفكر انتزاعى ، گفتار ، رفتار اختيارى ، بازدارى و مهار) است . يكى از آثار زيانبار الكل ، اين است كه با مصرف كم و يكى دو بار نوشيدن ، كاركردهاى قشر مخ ، بخصوص مهار رفتارهاى ضد اجتماعى ، دچار وقفه مى شود و «اثر ضد بازدارى» (3) به وجود مى آورد . با مصرف مقدار كم الكل ، فرد ، موقّتا منع و بازدارى اجتماعى را فراموش مى كند و به كارهايى دست مى زند كه در شرايط عادى از انجام دادن آنها ابا دارد . (4) پروا نداشتن و ابا نداشتن ، يعنى بى حيايى . شرابخوارى ، عقل را تعطيل مى كند (5) و قدرت بازدارندگى را كاهش مى دهد . يكى از دلايل حرمت مشروب هم پاسدارى از
.
ص: 128
عقل است . امام على عليه السلام در اين باره مى فرمايد : خداوند ، ترك شرب خمر را به جهت حفظ عقل ، واجب كرد . (1) عقل شرابخوار ، زايل مى گردد و به همين جهت ، همه پرده ها را مى دَرَد و همه گناهان را مرتكب مى شود . امام صادق عليه السلام در پاسخ به پرسشى درباره علّت تحريم شراب فرموده است : خدا ، آن (شراب) را حرام كرده ؛ زيرا شراب ، مادر خباثت هاست . آيا اين گونه نيست كه بر شارب خمر ، ساعتى مى گذرد كه عقل او گرفته مى شود و پروردگارش رانمى شناسد و هيچ گناهى را فروگذار نمى كند و هيچ حرمتى را نگه نمى دارد ؟ (2)
.
ص: 129
فصل چهارم : پيامدهاى بى حيايىدر اين مبحث ، به بررسى پيامدهاى بى حيايى مى پردازيم .
1 . اگر حيا نباشد ، هر كار زشتى جايز استحيا ، سدّى است كه مانع ورود زشتى ها و پليدى ها به قلمرو پاك انسانيت مى گردد و نبود آن ، به معناى بى دفاع شدن قلمرو انسانيت است . بى حيايى ، يعنى نبودِ كرامت نفس و عقلانيت و ارزش قائل نشدن براى هيچ كس . فرد بى حيا ، از كرامت ، تهى و با فرومايگى و پستى عجين است و از خِرد ، تهى و با جهالت ، مأنوس است . همچنين فرد بى حيا براى هيچ كس ارزشى قائل نيست و حرمت هيچ كس را نگه نمى دارد . چنين فردى ، اساسا قدرت بازدارى و مهار خود را از دست مى دهد و لذا ، هر كار قبيحى ممكن است از وى سر بزند . به همين جهت ، مهم ترين پيامد بى حيايى اين است كه هر كارى جايز خواهد شد . اين جمله ، آموزه اساسى انبيا بوده و تا بدان جا اهميّت داشته كه به شكل ضرب المثل درآمده و در ميان مردم ، معروف بوده است . رسول خدا ، در اين باره فرموده است : از مثل هاى پيامبران ، چيزى جز اين سخنِ مردم ، باقى نمانده است : «هرگاه شرم نكردى ، هر چه مى خواهى انجام بده» . (1)
.
ص: 130
معناى اين سخن ، آن است كه چنين شخصى مى تواند هر چه را بخواهد ، انجام دهد . ايشان همچنين در سخن ديگرى فرموده است : آنچه مردم از سخن انبياى نخستين فراگرفته اند ، اين است كه : «هرگاه شرم نكردى ، هر چه مى خواهى انجام بده» . (1)
2 . اگر حيا نباشد ، خوبى خواهد مُردحيا ، عامل نيكى ها و زيبايى هاست (2) و آدمى به وسيله حيا به سوى كارهاى نيك ، برانگيخته مى شود . به همين جهت ، اگر حيا وجود نداشته باشد ، بساط خير و زيبايى برچيده خواهد شد . به بيان ديگر ، «وا دارندگى به خوبى ها» از ويژگى هاى حياست . حال اگر حيا وجود نداشته باشد ، عامل وا دارنده به خوبى ها و ارزش ها وجود نخواهد داشت و لذا نيكى و خوبى رخت برخواهد بست . به همين جهت ، امام صادق عليه السلام فرموده است كه اگر كسى حيا نداشته باشد ، هيچ اميدى به خير او نيست (3) و امام على عليه السلام فرموده است : هر كس حيا ندارد ، خيرى در او نيست . (4) انسان ، هر چه خطاكار باشد ، اگر حيا داشته باشد ، اميدى به نجات او هست ، هر چند منافق باشد . در روايتى از رسول خدا آمده است : به منافق ، تا وقتى كه اهل حياست ، اميد دارم . (5) بنا بر اين ، به فرموده امام على عليه السلام ، براى افراد بى حيا ، مرگ ، بهتر از
.
ص: 131
زندگى است . (1)
3 . بدنامىيكى ديگر از پيامدهاى بى حيايى ، بدنامى است . فرد بى حيا ، آوازه و اعتبار خود را از دست مى دهد و به انسانى بدنام و بى اعتبار ، تبديل مى شود . همان گونه كه قبلا گفتيم ، شخص بى حيا ، از اين كه چه مى گويد و يا چه درباره او مى گويند ، هيچ پروايى ندارد . چنين فردى ارزشى براى خويش قائل نيست و از اين طريق ، خوش نامى را _ كه مهم ترين سرمايه انسان است _ از دست مى دهد . امام على عليه السلام فرموده است : از كار زشت بپرهيز ؛ زيرا تو را بدنام كرده ، گناه تو را زياد مى كند . (2)
4 . محروميت از لذّت عبادتامام سجّاد عليه السلام ، يكى از علل كسلى (بى حالى) در هنگام نمازگزاردن و عبادت كردن را بى حيايى و كم حيايى مى داند . (3) شخص بى حيا ، به موازات فاصله اى كه از ارزش ها مى گيرد و به ضدّ ارزش ها آلوده مى شود ، از لذّت عبادت و معنويت نيز محروم مى گردد .
.
ص: 132
. .
ص: 133
فهرست منابع و مآخذ1 . قرآن كريم . 2 . الاحتجاج على أهل اللجاج ، أحمد بن على الطَّبَرسى (م 620 ق ) ، تحقيق : إبراهيم البهادرى ومحمّد هادى به ، تهران : دار الاُسوة ، 1413 ق ، اوّل . 3 . الاختصاص ، المنسوب إلى محمّد بن محمّد بن النعمان العكبرى البغدادى (الشيخ المفيد) (م 413 ق ) ، تحقيق : على أكبر الغفّارى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، 1414 ق ، چهارم . 4 . الإرشاد فى معرفة حجج اللّه على العباد ، محمّد بن محمّد بن النعمان العكبرى البغدادى (الشيخ المفيد) (م 413 ق ) ، تحقيق : مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، قم : مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، 1413 ق ، اوّل . 5 . إرشاد القلوب ، الحسن بن أبى الحسن الديلمى (م 711 ق ) ، بيروت : مؤسسة الأعلمى ، 1398 ق ، چهارم . 6 . اُسد الغابة فى معرفة الصحابة ، على بن أبى الكرم محمّد الشيبانى (ابن الأثير الجزرى) (م 630 ق ) ، تحقيق : على محمّد معوّض وعادل أحمد عبد الموجود ، بيروت : دار الكتب العلميّة ، 1415ق ، اوّل. 7 . الإصابة فى تمييز الصحابة ، أحمد بن على العسقلانى (ابن حجر) (م 852 ق ) ، تحقيق : عادل أحمد عبد الموجود وعلى محمّد معوّض ، بيروت : دار الكتب العلميّة ، 1415 ق ، اوّل. 8 . أعلام الدين فى صفات المؤمنين ، الحسن بن محمّد الديلمى (م 711 ق ) ، تحقيق : مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، قم : مؤسسة آل البيت عليهم السلام . 9 . الأمالى ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) (م 460 ق ) ، تحقيق : مؤسسة البعثة ، قم : دار الثقافة ، 1414 ق ، اوّل. 10 . الأمالى ، محمّد بن على ابن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) (م 381 ق ) ، تحقيق : مؤسسة البعثة ، قم : مؤسسة البعثة ، 1407 ق ، اوّل. 11 . الأمالى ، محمّد بن محمّد بن النعمان العكبرى البغدادى (الشيخ المفيد) (م 413 ق ) ، تحقيق : حسين اُستاد ولى وعلى أكبر الغفّارى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، 1404 ق ، دوم .
.
ص: 134
12 . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمّة الأطهار عليهم السلام ، محمّد باقر المجلسى (العلاّمة المجلسى) (م 1111 ق ) ، بيروت : مؤسسة الوفاء ، 1403 ق ، دوم . 13 . تاريخ دمشق ، على بن الحسن بن هبة اللّه الدمشقى (ابن عساكر) (م 571 ق ) ، تحقيق : على شيرى ، بيروت : دار الفكر ، 1415 ق ، اوّل. 14 . تحف العقول عن آل الرسول صلى الله عليه و آله ، الحسن بن على الحرّانى (ابن شعبة) (م 381 ق ) ، تحقيق : على أكبر الغفّارى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، 1404 ق ، دوم . 15 . تفسير العيّاشى ، محمّد بن مسعود السلمى السمرقندى (العيّاشى) (م 320 ق ) ، تحقيق : هاشم الرسولى المحلاّتى ، تهران : المكتبة العلميّة ، 1380 ق ، اوّل . 16 . تفسير القمّى ، على بن إبراهيم القمّى (م 307 ق ) ، به كوشش : السيّد الطيّب الموسوى الجزائرى ، مطبعة النجف الأشرف . 17 . تفسير نور الثقلين ، عبد على بن جمعة العروسى الحويزى (م 1112 ق ) ، تحقيق : السيّد هاشم الرسولى المحلاّتى ، قم : مؤسسة إسماعيليان ، 1412 ق ، چهارم . 18 . تنبيه الخواطر و نزهة النواظر (مجموعة ورّام) ، ورّام بن أبى فراس الحَمدان (م 605 ق ) ، بيروت : دار التعارف ودار صعب . 19 . تهذيب الأحكام فى شرح المقنعة ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) (م 460 ق ) ، بيروت : دار التعارف ، 1401 ق ، اوّل. 20 . ثواب الأعمال و عقاب الأعمال ، محمّد بن على ابن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) (م 381 ق ) ، تحقيق : على أكبر الغفّارى ، تهران : مكتبة الصدوق . 21 . الجامع الصغير فى أحاديث البشير النذير ، عبد الرحمان بن أبى بكر السيوطى (م 911 ق ) ، بيروت : دار الفكر ، 1401 ق ، اوّل. 22 . جامعه شناسى انحرافات و مسائل جامعوى ، داور شيخاوندى ، مشهد : مرنديز و محقّق ، 1379 ، چهارم . 23 . جامعه شناسى شهرى ، غلامعبّاس توسّلى ، تهران: دانشگاه پيام نور ، 1374 . 24 . الجعفريّات (الأشعثيّات) ، محمّد بن محمّد بن الأشعث الكوفى (ق 4 ق ) ، تهران : مكتبة نينوى (طبع شده در ضمن : قرب الإسناد) . 25 . حلية الأولياء و طبقات الأصفياء ، أحمد بن عبد اللّه الأصبهانى (أبو نعيم) (م 430 ق ) ، بيروت : دار الكتاب العربى ، 1387 ق ، دوم .
.
ص: 135
26 . الخرائج والجرائح ، سعيد بن هبة اللّه الراوندى (قطب الدين الراوندى) (م 573 ق ) ، تحقيق : مؤسسة الإمام المهدى(عج) ، قم : مؤسسة الإمام المهدى(عج) ، 1409 ق ، اوّل . 27 . الخصال ، محمّد بن على ابن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) (م 381 ق ) ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، 1414 ق ، چهارم . 28 . الدرّ المنثور فى التفسير المأثور ، عبد الرحمان بن أبى بكر السيوطى (م 911 ق ) ، بيروت : دار الفكر ، 1414 ق ، اوّل. 29 . دستور معالم الحكم ومأثور مكارم الشيم ، محمّد بن سلامة (القاضى القضاعى) (م 454 ق ) ، بيروت : دار الكتاب العربى ، 1401 ق ، اوّل. 30 . دعائم الإسلام و ذكر الحلال و الحرام و القضايا و الأحكام ، النعمان بن محمّد التميمى المغربى (القاضى أبو حنيفة) (م 363 ق ) ، تحقيق : آصف ابن على أصغر فيضى ، مصر : دار المعارف ، 1389 ق ، سوم . 31 . روضة الواعظين ، محمّد بن الحسن الفتّال النيسابورى (م 508 ق ) ، تحقيق : حسين الأعلمى ، بيروت : مؤسسة الأعلمى ، 1406 ق ، اوّل . 32 . سنن ابن ماجة ، محمّد بن يزيد القزوينى (ابن ماجة) (م 275 ق ) ، تحقيق : محمّد فؤاد عبد الباقى ، بيروت : دار إحياء التراث ، 1395 ق ، اوّل. 33 . سنن أبى داوود ، سليمان بن أشعث السجستانى الأزدى (م 275 ق ) ، تحقيق : محمّد محيى الدين عبد الحميد ، بيروت : دار إحياء السنّة النبويّة . 34 . سنن الترمذى (الجامع الصحيح) ، محمّد بن عيسى الترمذى (أبو عيسى) (م 279 ق ) ، تحقيق : أحمد محمّد شاكر ، بيروت : دار إحياء التراث . 35 . سنن الدارمى ، عبد اللّه بن عبد الرحمان الدارمى (م 255 ق ) ، تحقيق : مصطفى ديب البغا ، بيروت : دار القلم ، 1412 ق ، اوّل. 36 . السنن الكبرى ، أحمد بن الحسين البيهقى (م 458 ق ) ، تحقيق : محمّد عبد القادر عطا ، بيروت : دار الكتب العلميّة ، 1414 ق ، اوّل. 37 . السيرة النبويّة ، عبد الملك بن هشام الحميرى (ابن هشام) (م 218 ق ) ، تحقيق : مصطفى السقّا وإبراهيم الأبيارى ، قم : مكتبة المصطفى ، 1355 ق ، اوّل. 38 . شرح الأخبار فى فضائل الأئمّة الأطهار ، النعمان بن محمّد المصرى (القاضى أبو حنيفة) (م 363 ق ) ، تحقيق : السيّد محمّد الحسينى الجلالى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، 1412 ق ، اوّل.
.
ص: 136
39 . شرح نهج البلاغة ، عبد الحميد بن محمّد المعتزلى (ابن أبى الحديد) (م 656 ق ) ، تحقيق : محمّد أبو الفضل إبراهيم ، بيروت : دار إحياء التراث ، 1387 ق ، دوم . 40 . صحيح البخارى ، محمّد بن إسماعيل البخارى (م 256 ق ) ، تحقيق : مصطفى ديب البغا ، بيروت : دار ابن كثير ، 1410 ق ، چهارم . 41 . صحيح مسلم ، مسلم بن الحجّاج القشيرى النيسابورى (م 261 ق ) ، تحقيق : محمّد فؤاد عبد الباقى ، قاهره : دار الحديث ، 1412 ق ، اوّل. 42 . الصلاة فى الكتاب و السنّة ، محمّد الريشهرى ، قم : دار الحديث ، 1376 ، اوّل . 43 . الطبقات الكبرى ، محمّد بن سعد (كاتب الواقدى) (م 230 ق ) ، بيروت : دار صادر . 44 . عيون الحكم و المواعظ ، على بن محمّد الليثى الواسطى (ق 6 ق ) ، تحقيق : حسين الحسنى البيرجندى ، قم : دار الحديث ، 1376 ش ، اوّل. 45 . الغارات ، إبراهيم بن محمّد (ابن هلال الثقفى) (م 283 ق ) ، تحقيق : مير جلال الدين المحدّث الاُرموى ، تهران : انجمن آثار ملّى ، 1395 ق ، اوّل. 46 . ترجمه و شرح غرر الحكم و درر الكلم ، آقا جمال خوانسارى (م 1125 ق) ، تحقيق : مير جلال الدين محدّث اُرمَوى ، تهران : دانشگاه تهران ، 1360 ش ، سوم . . غُرَر الحكم ودُرَر الكَلِم ، عبد الواحد الآمِدى التميمى (م 550 ق) = ترجمه و شرح غرر الحكم . 47 . الفردوس بمأثور الخطاب ، شيروية بن شهردار الديلمى الهمدانى (م 509 ق ) ، تحقيق : محمّد السعيد بسيونى زغلول ، بيروت : دار الكتب العلميّة ، 1406 ق ، اوّل. 48 . الفقه المنسوب للإمام الرضا عليه السلام ، تحقيق : مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، مشهد : المؤتمر العالمى للإمام الرضا عليه السلام . 49 . قرب الإسناد ، عبد اللّه بن جعفر الحِمْيرى القمّى (م بعد از 304 ق ) ، تحقيق : مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، قم : مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، 1413 ق ، اوّل. 50 . قصص الأنبياء ، سعيد بن هبة اللّه (قطب الدين الراوندى) (م 573 ق ) ، تحقيق : غلامرضا عرفانيان ، مشهد : مجمع البحوث الإسلاميّة التابع لمؤسسة الآستانة الرضويّة ، 1409 ق ، اوّل. 51 . الكافى، محمّد بن يعقوب الكلينى الرازى (م 329 ق ) ، تحقيق : على أكبر الغفّارى ، بيروت : دار صعب ودار التعارف ، 1401 ق ، چهارم . 52 . كتاب من لا يحضره الفقيه ، محمّد بن على ابن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) (م 381 ق ) ، تحقيق : على أكبر الغفّارى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، دوم . 53 . كشف الغمّة فى معرفة الأئمّة ، على بن عيسى الإربلى (م 687 ق ) ، تصحيح : السيّد هاشم الرسولى المحلاّتى ، بيروت : دار الكتاب ، 1401 ق ، اوّل.
.
ص: 137
54 . كنز العمّال فى سنن الأقوال و الأفعال ، على المتّقى بن حسام الدين الهندى (م 975 ق ) ، تصحيح : صفوة السقّا ، بيروت : مكتبة التراث الإسلامى ، 1397 ق ، اوّل. 55 . مجمع البيان فى تفسير القرآن (تفسير مجمع البيان) ، الفضل بن الحسن الطبرسى (م 548 ق ) ، تحقيق : السيّد هاشم الرسولى المحلاّتى والسيّد فضل اللّه اليزدى الطباطبائى ، بيروت : دار المعرفة ، 1408 ق ، دوم . 56 . مجمع الزوائد و منبع الفوائد ، على بن أبى بكر الهيثمى (م 807 ق ) ، تحقيق : عبد اللّه محمّد درويش ، بيروت : دار الفكر ، 1412 ق ، اوّل. 57 . المحاسن ، أحمد بن محمّد البرقى القمّى (م 280 ق ) ، تحقيق : السيّد مهدى الرجائى ، قم : المجمع العالمى لأهل البيت عليهم السلام ، 1413 ق ، اوّل. 58 . مسائل على بن جعفر ومستدركاتها ، على بن جعفر الحسينى العلوى الهاشمى العُريضى (م 210 ق ) ، تحقيق : مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، مشهد : المؤتمر العالمى للإمام الرضا عليه السلام ، 1409 ق ، اوّل. 59 . مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل ، ميرزا حسين النورى الطبرسى (م 1320 ق ) ، قم : مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، 1407 ق ، اوّل. 60 . مسند أبى يعلى الموصلى ، أحمد بن على التميمى الموصلى (أبو يَعلى) (م 307 ق ) ، تحقيق : إرشاد الحقّ الأثرى ، جدّه : دار القبلة ، 1408 ق ، اوّل. 61 . مسند الإمام زيد(مسند زيد) ، المنسوب إلى زيد بن على بن الحسين عليهماالسلام (م 122 ق ) ، بيروت : منشورات دار مكتبة الحياة ، 1966 م ، اوّل. 62 . مشكاة الأنوار فى غرر الأخبار ، على بن الحسن الطبرسى (ق 7 ق) ، تحقيق : مهدى هوشمند ، قم : دار الحديث ، 1418 ق ، اوّل. 63 . المصنّف ، عبد الرزّاق بن همّام الصنعانى (م 211 ق ) ، تحقيق : حبيب الرحمان الأعظمى ، بيروت : منشورات المجلس العلمى . 64 . المعجم الأوسط ، سليمان بن أحمد اللخمى الطبرانى (م 360 ق ) ، تحقيق : طارق بن عوض اللّه وعبد الحسن بن إبراهيم الحسينى ، قاهره : دار الحرمين ، 1415 ق . 65 . المعجم الكبير ، سليمان بن أحمد اللخمى الطبرانى (م 360 ق ) ، تحقيق : حمدى عبد المجيد السلفى ، بيروت : دار إحياء التراث العربى ، 1404 ق ، دوم . 66 . معجم مقاييس اللغة ، أحمد بن فارس الرازى (م 395 ق) ، تحقيق : عبد السلام محمّد هارون ، مصر : شركة مكتبة مصطفى البابى و أولاده .
.
ص: 138
67 . مكارم الأخلاق ، الفضل بن الحسن الطبرسى (م 548 ق ) ، تحقيق : علاء آل جعفر ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، 1414 ق ، اوّل. 68 . مكارم الأخلاق ، عبد اللّه بن محمّد القرشى (ابن أبى الدنيا) (م 281 ق) ، بيروت : دار الكتب العلميّة ، 1409ق . 69 . مناقب آل أبى طالب (المناقب لابن شهر آشوب) ، محمّد بن على المازندرانى (ابن شهرآشوب) (م 588 ق ) ، قم : المطبعة العلميّة . 70 . مناقب الإمام أمير المؤمنين عليه السلام (المناقب للكوفى) ، محمّد بن سليمان الكوفى القاضى (م 300 ق ) ، تحقيق : محمّد باقر المحمودى ، قم : مجمع إحياء الثقافة الإسلاميّة ، 1412 ق ، اوّل . . من لايحضره الفقيه = كتاب من لايحضره الفقيه 71 . موسوعة الإمام علىّ بن أبى طالب عليه السلام فى الكتاب و السنّة و التاريخ ، محمّد الريشهرى ، با همكارى : محمّدكاظم طباطبايى و محمود طباطبايى ، قم : دار الحديث ، 1379 ، اوّل . 72 . ميزان الحكمة با ترجمه فارسى ، محمّد محمّدى رى شهرى ، ترجمه : حميدرضا شيخى ، قم : دار الحديث ، 1377ش . 73 . الميزان فى تفسير القرآن ، السيّد محمّد حسين الطباطبائى (م 1402 ق ) ، قم : إسماعيليان ، 1394 ق ، سوم . 74 . نزهة الناظر و تنبيه الخواطر ، الحسين بن محمّد الحُلوانى (ق 5 ق) ، تحقيق : مؤسسة الإمام المهدى(عج) ، قم : مؤسسة الإمام المهدى(عج) ، 1408 ق ، اوّل. 75 . نهج البلاغة ، جمع و تدوين : السيّد محمّد بن الحسين الموسوى (الشريف الرضى) (م 406 ق) ، تصحيح و ترجمه : سيّد على نقى فيض الاسلام ، تهران : جاويدان . 76 . وسائل الشيعة ، محمّد بن الحسن الحرّ العاملى (م 1104 ق ) ، تحقيق : مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، قم : مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، 1409 ق ، اوّل.
.
ص: 139
فهرست مطالب .
ص: 140
. .
ص: 141
. .
ص: 142
. .
ص: 143
. .